ناسخ التواریخ زندگانی حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام جلد 8

مشخصات کتاب

جلد هشتم از ناسخ التواریخ

زندگانی حضرت امام علی النقی علیه السلام

تأليف :

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

* ( 1357 ش - 1398 ه ق ) *

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

بیان پارۀ احوال اصحاب و مردم روزگار حضرت امام علی نقی صلوات الله عليه

در یازدهم بحار الانوار از مروج الذهب مسطور است که بغاء که هم او را بوقاء گویند و در این مجلدات مکرر مذکور شده است از جماعت اتراك و از جمله غلامان معتصم بالله خلیفه عباسی و امرای بزرگ کشور و لشکر وسرداران شجاع بود و در حروب عظام و جنگهای بزرگ حاضر شدی و به نفس خود بلشکر حرب وقتال گردی و بزدی و بکشتی و در طرح این محاربات كثيره هیچوقت آسیبی نیافتی و همواره با تن سالم و اندام صحیح از معارك بيرون آمدی بعلاوه هرگز بدن خود را بجامه آهنین و لباس حرب و اسلحه کارزار نپوشیدی وقتی او را بر این کردار نابهنجار وسلوك ناهموار وعدم احتياط ملامت نموده در جواب گفت پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را در خواب بدیدم و جماعتی از اصحاب آن حضرت در حضور مبارکش حاضر بودند. فقال یا بغاء احسنت الى رجل من امتى فدعالك بدعوات استجيبت له فيك .

ص: 2

فرمود ای بنا با مردی از امت من لینکی نمودی و او در حق تو دعای خیر نمود و دعوات او درباره تو مستجاب گردید .

عرض کردم: با رسول الله این مرد کیست؟ فرمود : الذي خلصته من السباع.

همان مردیکه او را از چنگ و دندان درندگان رستگار ساختی .

عرض کردم: یا رسول الله از پروردگار خود بخواه تا درازگرداند عمر مرا . رسول خدا دست مبارك بسوی آسمان برداشت و عرض کرد : اللهم أطل عمره و انسی اجله. بارخدایا در از نمای عمرش را و انجام روزگارش را واپس افکن.

عرض کردم: يا رسول الله خمس وتسعون سنة دعا . من نود و پنج سال عمر نمایم ؟ فقال خمس وتسعون سنة.

فرمود : نود و پنجسال باشد در اینحال مردیکه در حضور مبارکش جای داشت و یوقى من الافات از آفاتهم محفوظ بماند.

پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود : ويوقى من الافات و نگاهداشته شود از آفات من بآن مرد ، گفتم کیستی تو؟

فرمود: من علي بن ابي طالب هستم، در این وقت از خواب بیدار شدم و کلمه علي بن ابيطالب بزبان داشتم و علی بن ابیطالب همی گفتم و این بنا با جماعت طالبیین بسی عطوفت می ورزید و احسان فراوان مینمود پس از آن با بغاء گفتند این مردیکه از چنگ درندگان برهانیدی کیست؟ و کار و کردار او و علت بدهان شیران و درندگان افکندن او از چه امر باشد و چگونه او را خلاص نمودی گفت وقتی مردی را بخدمت معتصم در آوردند و او را بارتكاب جنايت و بدعت موسوم بودند و شب هنگام او را در مجلس معتصم در خلوتگاهی با دیگران مخاطبتی ناهموار برفت چنانکه معتصم خشم فرو گرفت و بمن امر کرد که وی را بگیر و بدرندگانش بیفکن ، من آنمرد را بدانسوی رهسپار کردم، تا بچنگ سباع در اندازم و بر وی خشمناک بودم در طی راه شنیدم میگفت بار خدایا تو خوب میدانی من جز در راه تو سخن نکردم و جز بیاری دین تو نپرداختم و جز برای توحید تو راه نسپردم

ص: 3

و غیر از تو را اراده نکردم و خواستم در اطاعت تو و اقامت نمودن حق را بر مخالف تو در پیشگاه توتقرب جویم ، آیا تو مرا فرو میگذاری .

بغاء میگوید : چون این کلمات را بشنیدم برخود بلرزیدم و رفتی در کار او در من اندر شد و دلم بروی دردناک آمد و او را از راه بركة السباع و منزلگاه درندگان بازگردانیدم و نزديك بود او را در آنجا در اندازم ، آنگاه او را بحجره خود در آوردم و پنهان ساختم و بخدمت معتصم برفتم. گفت بازگوی چه ساختی گفتم او را در افکندم ، گفت از وی چه بشنیدی؟ گفتم من اعجمی هستم و او به کلام عربی تکلم می نمود و نمیدانستم چه میگوید و چنان بود که آنمرد در طی مکالماتیکه میکرد و خطابیکه به معتصم مینمود به غلظت سخن میراند و او را خشمناك ساخته بود پس بازشدم و نوبت سحرگاهان با آن مرد گفتم اينك درها بجمله بازشده است و من ترا با مردم كشيك چی بیرون میفرستم و ترا بر جان خودم برگزیدم و بروح خودم نگاهبان شدم، سخت بکوش تا مبادا در زمان معتصم آشکار شوی گفت بلی چنین کنم.

بازگوی : داستان تو چه بود؟ گفت: یکی از عمال ما در شهر ما بارتكاب محارم وفجور و میراندن کار حق و نصرت امر باطل هجوم نمود و اینکردار ناخجسته او در فساد شریعت و خرابی ارکان دین مبین فساد افکند و مراقوت صبر و توانائی و شکیبائی بر اینگونه فعل زشت نماند .

لاجرم شبى بروى بتاختم و او را بکشتم چه این جرم و جریرتی که از وی

روی نمود قتل در شریعت لازم افتاد و چون او را بکشتیم گرفتار گشتیم و کار من بدینصورت پیوست که تو خود بدیدی .

ص: 4

حکایت بوطیر غلام آنحضرت

قبل دیگر در بحار الانوار از فحام مسطور است که گفت چنان بود که ابوالطيب احمد بن محمد بن بوطيريك تن از یاران و اصحاب ما بود و جدش بوطير غلام حضرت ابي الحسن علي بن محمد علیهم السلام بود و آنحضرت او را باین نام نامیده بود و این غلام هر وقت بزيارت مشهد امام والامقام میرفت داخل مشهد نمیشد و از پشت شباك زیارت مینمود وی گفت خانه را خداوندی است تا گاهی او را اذن بدهند و مردی متأدب بود در دیوان حاضر میشد و هر وقت از کسی خواستار قضای حاجتی میگردید اگر بجای میگذاشت سپاس و شکر مینمود و مسرور میگشت و اگر بدو وعده میداد دوم بار باز می آمد والا دفعه سیم میآمد، اگر انجاز آن وعده را مینمود و اگر نه در مجلس آن شخص اگر او را مجلسی بود یا در میان جماعت خلق میایستاد و میخواند :

اعلى الصراط تريد رعبة ذمتي *** ام فى المعاد تجود بالانعام

اوان لدنيائى اريد فابنته *** یا سیدی من رقدة النوام

و نیز در بحار الانوار مذکور است که فحام گفت منصوری از سهل بن يعقوب بن اسحاق ملقب به ابونواس مؤدب يا مؤذن في مسجد المعلق في صفة سبق بسر ر آی ، منصور گفت و چنان بود که ابو نواس لقب داشت که وی با مردمان بطور مزاح وتخالع وطيبت میپرداخت و در ضمن طیبت اظهار تشیع مینمود و از این روی که باین مسلك ميرفت و در لباس هزل امر جد را باز می نمود کسی متعرض او نمیگشت و برجان خود ایمن بود .

چون امام علیه السلام اینگونه حال را در من بشنید مرا ابونواس لقب داد و

فرمود: ای ابوالسوی : « انت ابو نواس الحق و من تقدمك ابو نواس الباطل » تو ابونواس به حقی و آن ابو نواس که قبل از تو بود یعنی حسن بن هاني ابو نواس

ص: 5

شاعر مشهود بر باطل بود.

میگوید یکی روز در حضرتش عرضه داشتم ای سید من همانا اختيارات آقایم بر من واقع شده است از سید ما صادق صلوات الله عليه موافق حدیثی که حسن بن عبدالله بن مطهر از محمد بن سلیمان دیلمی از پدرش از سید ما حضرت صادق علیه السلام رسیده است با من نموده است در هر ماهی وهمی خواهم بحضرت تو عرضه دهم .

فرمود: چنان کن چون در حضرت بعرض رسانیدم و به تبطيح او آمدم عرض کردم یا سیدی در اکثر این ایام قواطعی از مقاصد پدید میشود بواسطه تخدیر و فحاوفی که در آن مذکور می آید کی تو مرا بر احتراز از محاوف در آن دلالت نمائی چه ضرورت دعوت میکند مرا بسوی توجه در حوائج در آن با من فرمود: « أن لشيعتنا بولايتنا العصمة لوسلكوا بها في الحجة البحار الغامرة وسياسب البيه الغابره بين سباع وذئاب واعادى الجن والانس لامنوا من مخاوفهم بولايتهم لنافثق بالله عز وجل واخلص في الولاية لائمتك الطاهرين فتوجه حيث سمعت »

بدرستیکه شیعیان ما را بسبب ایستادگی بولایت ما يك عصمت و نگاهداری الهی است که اگر آن صیانت عصمت در لجهها و آبهای عظیم و بسیار دریای ژرف و شنگرف و بیابانهای خطرناک فرو رفته و گودالهای عمیق در میان درندگان و گرگان و دشمنهای جن و انس را بر سپارند از آن مخاوف و ترسناكها بنيروى ولایتی که با من دارند ایمن بگردند.

پس بخداوند عزوجل وثوق بگير و در امر ولايت الله طاهر بن صلوات الله عليهم بخلوص نیت وصفوت فقرت باش و بهر کجا که خواهی روی کن.

فیروز آبادی در کتاب قاموس اللغة مینویسد : تواس بروزن کتان بمعنی مضطرب مسترضی است.

علامه مجلسى اعلی الله مقامه مینویسد: این خبر بالتمام با شرح آن در كتاب الدعاء مذکور میشود .

ص: 6

راقم حروف گوید: کار ائمه هدی یا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را با دیگر کسان قیاس نمیتوان کرد مثلا در رؤیای بغاء ترکی مذکور است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در عالم خواب بواسطه احسانی که با مردی از امت من نمودی و او را از چنگ سباع رستگاری دادی دعواتی که او در حق تو نمود قرین اجابت شد .

و بناء استدعاى طول عمر نمود و عنایت شد و امیرالمؤمنین علیه السلام او را از آقای خود بخواست و چنان شد یا حضرت امام علی نقی صلوات الله علیه در این کلمات با ابونواس آنگونه سخن کرد و او را از گزند زیان آورو از آزار آنان بدستیاری نور ولایت ایمنی داد و چنان شد که فرمود و باز نمود آمد که آنچه رسول میداند و اجابت نماید همان میشود.

و آنچه ائمه طاهرین سلام الله عليهم میدانند و وعده گذارند جز آن نمیشود و اگر در کمال اطمینان و اختیارات تامه و اقتدارات معنویه ربانیه نباشند و خود ندانند که هر چه بخواهند البته همان میشود. چگونه اینگونه وعده میگذارند کلمات را میدانند و این نویدها یا تهدیدات را میدانند چه اگر از هزارها یکی مطابق مسئول و موافق مأمول نگردد منسوب بكذب ووعده خلاف وتضييع تمامیت امور است و مراتب و مقامات معنویه و ذهاب و عقاید و توجهات اتباع و اشیاع واصحاب ایشان خواهد شد .

دیگر در بحار الانوار از كتاب الغيبة طوسی از ال محمود بن ايوب بن نوح بن دراج مروی است احمد بن سعید مداینی که فطحی بود گفت در خدمت حضرت ابی الحسن عسکری علیه السلام بودم در این سال ایوب بن نوح درآمد و در حضور مبارکش بایستاد و آنحضرت در حقش بچیزی امر فرمود پس از آن وی بازگشت و حضرت ابی الحسن علیه السلام بمن روی آورده و فرمود : عمرو آن احببت ان تنظر الى رجل من اهل الجنة فانظر الى هذا. اگر میخواهی ای عمر و باهل بهشت بنگری باین شخص بنگر و از جمله ایشان علی بن جعفر همانی است و او مردی فاضل و از مرضی و از جمله وکلای حضرت ابی الحسن علیه السلام و ابی محمد

ص: 7

صلوات الله عليهما است .

احمد بن علي رازی از علي بن مخلد ایادی روایت میکند که ابو جعفر عمری با من حدیث کرد که ابو طاهر بن بلال اقامت حج نمود و به علي بن جعفر نگران شد که انفاق نفقات عظیمه نموده چون از حج بازگشت اینداستان را به حضرت ابی محمد صلی الله علیه وآله وسلم در عریضه رقم کرد و آنحضرت در رقمه رقم

فرمود : قد كنا امرنا له بمائة الف دينار ثم أمرنا له بمثلها فابي قبوله ابقاءاً علينا ما للناس والدخول من امرنا فيما لم ندخلهم .

همانا ما امر فرموده بودیم صد هزار دینار به علي بن جعفر بدهند و نيز بعد از آن بهمان میزان در حقش امر نمودیم و او به ملاحظه ابقای ما قبول نکرد چیست ؟ مردمان را که خود را پابپای امور ما که ایشان را در آن داخل نکرده ایم اندر میشوند چنان میرسد که ابو طاهر میخواست در حق علي بن جعفر واتفاقات عظیمه او تفتیش یا در تبذیر و اسراف تو بیخي نهد. چنانکه گوئی امام علیه السلام که بظواهر و بواطن آگاه است از حال او کمابیش غفلت دارد یا در امر او عنایتی و توجهی نمی نماید چنانکه حالت دیگر مردمان بر این منوال است و چون این امر مخالف شئونات امامت وعلم وعدل واستحضار امام است اینگونه جواب سخت بداد و باز نمود که علی بن جعفر از موثقين ومتدينين وصلحا ومعتمدین است آنچه انفاق نموده است از روی رعایت استحقاق وميل مبارك و اجازه آن حضرت است و اورا آن دیانت است که چون حضرت امام علیه السلام پس از چندی امر فرمود صد هزار دینار دیگر بدو بدهند چون محل خرج واجب نداشت نپذیرفت و ملاحظه ابقای مال امام که بمصارف صحیحه شرعیه برسد و اسراف و تبذیر نشود نپذیرفت و زر وجود و امتحانش از بوته خلاص صافی و خالص در آمد و بعد از آن میفرماید که مردم انرا چیست در اینگونه اموریکه ما ایشان را دخالت نداده ایم، اندر میشوند و گرد فضول میگردند.

ص: 8

راوی میگوید : علي بن جعفر بخدمت ابی الحسن عسکری علیه السلام در آمد و آن حضرت فرمان داد سی هزار دینار بدو بدادند و از جمله ایشان ابو محمد بن راشد است.

حکایت ابی علی بن راشد و مکتوب آنحضرت به مولی

ابن ابی جید ولید از صفار از محمد بن عیسی به من خبر از محمد بن حسن بن داد و گفت حضرت ابی الحسن عسکری سلام الله به موالی خود که در بغداد و مداین وسواد کوفه و اطراف آن جای داشتند .

رقم فرمود : قد اقمت ابا علي بن راشد مقام علي بن الحسين بن عبدربه ومن قبله من و کلائی و قد او جبت في طاعة طاعتى وفى عصيانه الخروج الى عصياني و كتبت بخطى .

همانا ابو علي بن راشد را در مقام علي بن حسين بن عبدر به بیای داشتم و همچنین آن و کلای من که پیش از وی بودند و طاعت او را طاعت خودم و عصیان ورزیدن نسبت به او را عصیان نمودن با خودم شمردم و این مکتوب را به خط خود برنگاشتم .

ومحمد بن يعقوب روايت کند که رقم به محمد بن فرج نوشتم و از وی از حال علي بن راشد و از عیسی بن جعفر و از ابن نبد پرسیدم و بمن نوشت :

ذكرت ابن راشد رحمه الله فإنه عاش سعید اومات شهيدا ودعا لا بن نبدو عاصمی و ابن نبد ضرب بعمود وقتل وابن عاصم ضرب بالسياط على الجسر ثلاث مائة سوط ورمى به في الدجلة.

از ابن راشد رحمه الله نام بردی همانا وی به سعادت زندگی نمود و به نعمت شهادت به مرد و در حق این بد و عاصمی دعا کرد و ابن بدر ا عمودی بزدند و کشته شد و ابن عاصم را بر جسر بغداد سیصد تازیانه بزدند و بدنش را به دجله در افکندند.

ص: 9

دیگر در بحار الانوار میگوید از جمله کسانی که مذموم هستند فارس بن حاتم بن ماهويه قزوینی است یا بروایتی که عبدالله بن جعفر حمیری نموده است و گفته است که حضرت ابی الحسن عسکری علیه السلام به علي بن عمرو قزوینی به خط مبارکش رقم فرمود :

اعتقد فيما تدين الله به ان الباطل عندى حسب ما اظهرت لك فيمن اشتان عنه و هو فارس لعنه الله فانه ليس سيمك الا الاجتهاد في لعنه و تصده و معاداته والمبالغة في ذالك باكثر ما تجد السبيل اليه ما كنت لم ان يدان الله بامر غير صحيح فجده شد في لعنه وهتكه وقطع اسبابه وصد اصحابنا عنه وابطال امره وابلغهم ذلك منى واحمكه لهم عنى وانى سائلكم بين يدى عن هذا الأمر المؤكد فويل للعاصى وللجاهد وكتبت بخطى ليلة الثلثا لتسع ليال من شهر ربيع الاول سنة خمسين وما تين وانا اتوكل على الله واحمده كثيراً .

در آن دیانتی که به حضرت خدای داری معتقد باش بدرستیکه آن باطلی که نموده من مكشوف و برای تو آشکار میفرمایم و از آنکسی که این از وی ظاهر گردیده و آن شخص فارس است که خداوندش لعنت کناد و تورا هیچ راهی و گریزی جز کوشش در لعن او و آهنگ نمودن بدو ودشمنی و مبالغت ورزیدن در این کارها در حق او بیشتر از آنکه راه بدو توان یافت نمی باشد و من هرگز امر نمیکنم به چیزی که در حضرت خدای به آن دیانت جویند و صحیح نباشد .

پس بکوش و بجد و جهد و شدت و سختی باش در لمن او و قطع اسباب او و بازداشتن اصحاب و یارانش را از وی و ابطال ایراد و از جانب من بایشان ابلاغ کن و از طرف من به ایشان داستان بران و من در حضرت یزدان از این امر از شما می پرسم .

ووای باد بر کسیکه عصیان بورزد و انکار نماید و من نوشتم این مکتوب

را بخط خودم در شب سه شنبه 9 شب از شب ربیع الاول سال دویست و پنجاه هم

ص: 10

گذشته و من بر خدای تو خدای توكل ميجویم و فراوانش سپاس وحمد میسپارم .

و هم در بحار از رجال کشی رقم میکند که میگوید به خط جبرئیل بن احمد گفت حدیث کرد با من محمد بن عیسی و گفت حضرت ابی الحسن عسکری صلوات الله علیه در سال دویست و سی و دوم هجری به علي بن بلال رقم فرمود :

بسم الله الرحمن الرحيم

احمد الله اليك واشكر طويله وعوده واصلي علي محمد النبى واله صلوات الله و رحمة عليهم ثم انى اقمت ابا على مقام الحسين بن عبدربه قائمتنه علي ذلك بالمعرفة بما عنده والذى لا يقدمه أحد وقد اعلم انك شيخ ناحيتك ما جبت افرادك واكرامك بالكتاب .

بذلك فعليك بالطاعة والتسليم اليه جميع الحق تلك وان تحض موالى علي ذلك وتعرفهم عن ذلك ما يصير سببا الى عوانه وكفاية فذلك توفير علينا و محبوب لدينا ولك به جزاء من الله واجر فان الله يعطى من يشاء افضل الاعطاء والجزاء به رحمته انت فى وديعة الله وكتبت بخطى و احمد الله كثيرا .

بعد از سپاس یزدان و درود بر خاتم پیغمبران صلی الله علیه وآله وسلم مینویسد بدرستیکه ابوعلي را مقام حسین بن عبدر به دادم و نظر به معرفتی که در حال وی دارم او را امین گردانیدم چه او را آن مقام اعتماد و اطمینان و امتحانی در حضرت من هست هست که هیچکس را بروی تقدم نیست و من نيك میدانم که تو شیخ و مطاع ناحیه خود هستی.

لا جرم دوست همی داشتم که تو را به این مکتوب منفرد و مکرم بگردانم ومكتوب بعنوان تو باشد بر تو باد به اینکه هر چه فرموده ام اطاعت کنی و آنچه نزد تو است بدو تسلیم داری و سایر موالی مرا بر این امر برانگیزی و در این امر ایشان را براموری عارف سازی که سبب عون و عون ابوعلي و كفايت ابو علي گرديد چه این کار و کردار موجب توقیر امر ما است و نزد ما محبوب و پسندیده است.

ص: 11

و ترا در انجام این کار از حضرت پروردگار اجر و مزد است همانا خداوند تعالی عطا می فرماید رحمت خودش به هر کس که خودش بخواهد عطا و جزائی بسیار و برافزون و توئی در وديعة خدای و من به خط خود نوشتم و خدای را حمد و سپاس بسیار می نمایم.

و در کتاب بحار بعد از این مکتوب مبارک مینویسد که محمدبن مسعود از محمد بن نصیر از احمد بن محمد بن عیسی حکایت کند که گفت نسخه مکتوب مبارك با ابن با راشد بسوی جماعت موالي که در بغداد و مداین و سواد کوفه و حوالی آن اقامت داشتند شرف صدور یافته بود چنین است:

احمد الله اليكم ما انا عليه من عافية وحسن عائدته واصلى علي نبية وآله افضل لواته واكمل رحمة ورافته واني اقمت ابا علي بن راشد مقام الحسين بن عبدربه ومن كان قبله من وكلائى وصار في منزلة عندى وولية ما كان متولاه غيره من وكلائى قبلكم ليقبض حتى وارتضية لكم وقدمته في تلك وهو اهله وموضعه فصيروا يرحمكم الله الى الدفع اليه ذالك والى وان لا تجعلوا له علي انفسكم علة فعليكم بالخروج

عن ذلك والتسرع الى طاعة الله وتحليل اموالكم والحقن لدمائكم وتعاونوا على البر والتقوى واتقوا الله لعلكم ترحمون واعتصمو بحبل الله جميعاً ولا تموتن الا وانتم مسلمون فقدا و جبت في طاعة طاعتى والخروج الى عصيانه الخروج الى عصياني فالزموا الطريق ياجركم الله من فضله فان الله بما عنده واسع كريم متطول على عباده رحیم نحن وانتم في وديعة الله وحفظه وكتبة بخطى والحمد لله .

و در مکتوب دیگر است :

وانا امرك يا ايوب بن نوح ان تقطع الاكثار بينك وبين ابي علي وان يلزمه كل واحد منكماما وكل به وامر بالقيام فيه بامر ناحية فانكم اذا انتهيتم الى كل ما امرتم به استفتم بذلك ان معادتي وامرك يا اباعلي بمثل ما امرك به يا ايوب اذلا تقبل من احد اهل بغداد والمداين شيئاً يحملونه ولا تلي لهم استيذاناً علي ومرمن اناك بشيئى من غير اهل ناحيتك ان يصره الى الموكل بناحية وامرك يا اباعلي بمثل

ص: 12

ما امرت به ايوب وليقبل كل واحد منكما ما أمرته به.

این مکاتیب نزديك بهم وقريب المضمون والاسلوب وقريب المعنى والفهوى میباشند ممکن است جدا جدا در اوقات مختلفه صادر شده باشند و ممکن است مؤلفين و نویسندگان در هر موقعی به مناسبت مقام يك لختی از خبر را یاد کرده باشند .

دیگر در بحار الانوار ومهج الدعوات ابن طاووس از حمد بن جعفر بن هشام اصبعی مسطور است که گفت اليسع بن حمزه قمي با من خبر داده که عمر و بن مسعده وزیر معتصم خلیفه با من به کمال غلظت درآمد در راه دچار مکروهی فضیع نموده مقید بگردانید چنانکه بر ریختن خون خودم بيمناك وبر استقبال فقر استقبال فقر و بیچارگی اعقاب خود دهشت زده شدم .

پس عریضه به حضور مبارك آقای خودم ابوالحسن عسكرى صلوات الله علیه در قلم آوردم و از آنچه بر من فرود شده بود شکایت نمودم.

آنحضرت در جواب رقم فرمود :

لا روع عليك ولا بأس فادع الله بهذه الكلمات يخلصك الله وشيكا فما وقعت وتجعل لك فرجاً فان آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم يدعون بها عند اشراف البلاء وسهور الاعداء وعند تخوف الفقر وضيق الصدر.

هیچ ترس و باکی بر تو نیست پس به این کلمات خدای را بخوان که خداوندت بزودی نجات میدهد از آن بلیت و محنتی که در آن افتاده و نزد ایشان برسان چه آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم هنگام فزایش بلاء و نمایش اعداء و بیمناکی از فقر و نیازمندی و تنگی سینه این کلمات دعا میکردند و در دفع بلا واعداء خدای را می خواندند.

اليسع بن حمزه می گوید بسی خداوند منان را باین کلمات که آقای من به من مكتوب فرموده بود در بلندی روز بخواندم سوگند به خدای هنوز شطری از آن برنگذشته بود که رسول عمر و بن مسعده بمن بیامد و گفت امروز وزیر را اجابت

ص: 13

کن از جای برجستم و به خدمت وزیر در آمدم چون بر من بدید تبسم کرد و به فرمود تا بند آهنی از من بر گرفتند و زنجیرها از دست و پایم برداشتند وهم به فرمود از فاخرترین جامه های او تنم را به خلعتی بیار استند و از طیب و چیزهای خوشبوی ساختند و بمن بدادند آنگاه مرا بخود نزديك نشاند و همی با من حديث براند و از من بفراست بجست و هرچه از مأخوذ داشته بود بازپس بداد و مرا به داد و دهشی نیکو نوازش نمود و به همان ناحیه که متصدی امارت آن بودم بازگردانید و هم کوره و شهری که پهلوی آن بود بر آن اضافه ساخت و آن دعاى مبارك این است :

يامن يحل باسمائه عقد المكاره ويامن يغل بذكره حدالشدايد و يا من يدعى باسمائه العظام من ضيق المخرج الى محل الفرج ذات لقدرتك الصعاب وتسببت بلطفك الاسباب وجري بطاعتك القضاء ومضت على ذالك الاشياء فهي بمشيتك دون قولك مؤتمره و به ارادتك دون وحيك منزجره وانت المرجو للمهمات وانت المطرع للملمات لا يتدفع منها الا ما دفعت ولا ينكشف منها الى ما كشفت وقد نزل بي من الأمر ماقد حتى ثقله وحل ثقله وحل بیمنه ما بهضنى حمله وبقدرتك اوردت على ذلك و بسلطانك وجهته الى فلا مصدر لما اوردت ولا ميسر لما عسرت ولا صارف لما وجهت ولا فاتح لما اغلقت ولا مغلق لما فتحت ولا ناصر لمن خذلت الا انت صل علي عمداً وآل محمد وافتح لى باب الفرج بطولك واصرف عنى سلطان الهم بحولك واننى حسن النظر فما شكوة وارزقنى حلاوة الصنع فيما سالتك وهب لي من لدنك فرجا وحيا واجعل لى من هنيئاً ولا تشغلنى بالاهتمام عن تفاهد فرائضك واستعمال سنتك قد ضفت بما نزل بي ذرعا وامتلات بحمد ما حدث علي جزعا وانت القادر علي کشف ما بلیت به ودفع ما وقعت فيه ما فعل ذالك بى وان كنت غير مستوجبة منك ياذا العرش العظيم وذا المن الكريم فانت قادر يا ارحم الراحمين آمين رب العالمين.

و نیز در بحار الانوار از ابوهاشم جعفری مروی است که گفت حضرت

ص: 14

ابی الحسن علیه السلام در هنگام رنجوری خود در طلب من ومحمد بن حمزه بفرستاد و محمد بن حمزه در تشرف به آستان مبارکش بر من سبقت گرفت و از آن پس با من خبر داد که آن حضرت همواره میفرمود:

ابعثوا الى الحير ، يعنى مردی را به حایر امام حسین علیه السلام بفرستید تا برای من دعا کند .

ابوهاشم میگوید من با محمد بن حمزه گفتم آیا در حضرتش عرضه نداشتی که من خود بحیر میروم بعد از آن بحضور مبارکش مشرف شدم و عرض کردم فدایت کردم من به حير ميروم فرمود انظروا فى ذالك در این امر با تأمل و تعقل بنگرید یعنی مبادا از گماشتگان متوکل عباسی که برای ممانعت آنها از آن ضریح مقدس مقرر داشته است گزندی بما برسد بعد از آن فرمود :

ان محمداً ليس له سر من زيد بن علي وانا اكره ان يسمع ذلك محمد بن حمزه را سری از زید بن علی نیست .

شاید مقصود این باشد که در مذهب تشیع خالص العقيده نيست ومن مکروه دارم که این را بشنود ابوهاشم میگوید این حکایت را باعلي بن بلال در میان آوردم گفت :

ما كان يصنع الحير هو الحير حضرت ابي الحسن علیه السلام با حیر چه می سازد او خود حایر است .

ابوهاشم می گوید بعد از آن به عسکر رفتم و به حضور مبارکش مشرف گشتم و چون خواستم بیای شوم فرمود بنشین و چون نگران آن حضرت شدم با من انسی گرفت.

آنچه علي بن بلال با من گفت معروض داشتم بامن فرمود : الا قلت لدان رسول الله صلى الله عليه وسلم كان يطوف بالبيت ويقبل الحجر وحرمة النبي والمؤمن أعظم من

ص: 15

حرمة البيت وأمره الله عز وجل ان يقف به عرفه والما هي مواطن يحب الله ان يذكر فيها فانا احب ان يدعى الى حيث يحب الله ان يعبد هلك قلت له كذا قلت جعلت فداك لو كنت احسن مثل هذا لم ارد الامر عليك هذه الفاظ ابى هاشم ليست الفاظه مجلسی اعلی الله مقامه .

در بیان این الفاظ مرقومه میفرماید:

كلام امام علیه السلام ابعثوا الى همچنین یعنی بفرستید مردی را بحائر امام حسین علیه السلام تا در آنجا در حق من دعا کند و قول آن حضرت علیه السلام انظروا في ذلك یعنی رفتن بسوی حیرمظنت آزار در میان دارد پس در این امر نگران شوید و بسوی حایر بر من احتیاط و دور اندیشی نمائید چه متوکل خبیث مردمان را از زیارت آن حاير ومرقد مطهر سیدالشهداء علیه السلام باز میداشت و منعی شدید مینمود چنانکه شرحش مذکور شد و کلام حضرت هادی علیه السلام ليس له سر من زيد بن علی شاهد کنایت از خلوص تشیع باشد چه زيد بن علي بن حسين علیه السلام جان خود را برای احیای حق بذل نمود و احتمال دارد که من برای تقلیل باشد یعنی محمد بن حمزه موضع سر وامین بر اسرار نیست زیرا که قائل بامامت زید است و کلام علي بن بلال ما كان يصنع الحیر یعنی خود این امام عالی مقام علیه السلام در مراتب شرف مثل حیر است پس برای او چه حاجتی است که او را در حیر دعا نمایند.

و ذکر عنه یعنی سهل بن زیاد که راوی این خبر است از ابوهاشم مذکور نموده که ابوهاشم گفت من درست محفوظ نداشتم که آنحضرت فرمود هی مواطن الى آخر الكلام يا فرمود هذه مواضع و او کلام اول را که مواطن باشد حفظ وشك دارد كه آیا کلام دوم را فرمود یا نفرمود و ممکن است ذکر برصيغة مجهول قراءت شود یعنی سهل ببحث دیگری غیر ازین از ابوهاشم جعفری این فقره را از ابوهاشم نقل کرده، اما من از ابو هاشم محفوظ ندارم و كلام او هذه الفاظ ابی هاشم یعنی نقل بمعنی است لیکن الفاظ چنانکه گفته بود محفوظ نیست و معنی حدیث شریف این است که حضرت ابی الحسن عسکری علیه السلام با ابو هاشم فرموده

ص: 16

آیا با علي بن بلال نگفتی که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در خانه خدای طواف میداد وحجر الاسود را می بوسید و حال اینکه حرمت پیغمبر و مؤمن از حرمت بیت عظیم تر است.

و خدای تعالی پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را فرمان کرد تا در عرفه وقوف گیرد چه این مواطنی است که خدای دوست میدارد که نام او در این مواطن مذکور آید .

لاجرم من دوست میدارم که برای من دعا نمایند در آنجا که خدای دوست میدارد او را بخوانند .

سهل بن زیاد راوی این خبر می گوید که از ابوهاشم مذکور نموده اند و من از وی حفظ نموده ام که گفت آنحضرت فرمود همانا این مواضعی است که خدای تعالی دوست میدارد که در آنجا او را ست نمایند لهذا من نيز دوست میدارم که در حق من دعا کنند در آن مکانی که خدای دوست میدارد او را عبادت کنند از چه روی اینگونه با علی بن بلال نگفتی ابوه ابوهاشم می گوید عرض کردم فدایت بگردم اگر من میتوانستم اینگونه در من میتوانستم اینگونه جواب نیکو بدهم این امر را به تو باز نمی گردانیدم.

راقم حروف گوید اینکه امام علیه السلام گاهی که ابوهاشم برخاست فرمود بنشین برای این بود که بعلم امامت میدانست که علی بن بلال با او چه سخن کرده است و او را در حال تحیر افکنده است و ا افکنده است و اگر بعرض برسانند و جواب نشنود و برود شاید در حالت تردید افتد.

لاجرم فرمود بنشين تا کلمات او را معروض دارد و جواب بشنود و امر مبهم نماند .

لاجرم آن جواب را بداد که رسول خدای با جلالت نبوت در خانه خدای طواف میداد و حجر الاسود را که سنگ پاره ایست میبوسید و در عرفه توقف میفرمود و در وقوف در عرفات باسایر حاجیان بلکه در تمام مناسك حج يكسان ميرفت

ص: 17

با اینکه حرمت او و مؤمن عظیم تر از حرمت بیت است و

پس اگر امام علیه السلام نیز بفرماید: برای صحت و شفای من در حایر امام حسین علیه السلام که وفي تحت قبته شفاء دعا کنید بهمین معنی است زیرا که این حضرت وسایر حضرات ائمه اطهار وحضرت امام حسین صلوات الله عليهم از يك نور و از يك شجره طیبه هستند و در هر زمینی که باشند آن مکان از مکه و کعبه و عرش محترم تر باشد و هر گونه دعائی و حاجتی که در آنجا از روی معرفت به شود.

البته پذیرفته شود اما چون خداوند تعالی برای تفضل به خلق و رحمت با مكلفين وعرفان ايشان و توجه مخلوق به خالق دائمه دين مبين صلوات الله عليهم زمینی را بخود نسبت داده تا بدانجا شوند و خانه خدای شمارند و عبادت کنند و اموال خود را در مخارج حسنه ومردم حاجتمند صرف نمایند و برای مسلمانی و حق شناسی پردازند .

رسولخدا و ائمه هدى سلام الله عليهم را با آن شرف نبوت و امامت فرمان داد تا با دیگر مردمان یکسان عبادت نمایند تا مقام عبودیت و اطاعت ایشان و عظمت و معبوديت خالق بر تمام طبقات مکشوف آید و همان حجر الاسود مستودع اقتدار تمام آفریدگان والم امکان به توحید خدا و رسالت مصطفي وفرستادگان خدا و امامت اولیای خدا و مشرف و مفتخر باین عنوان است محترم فرموده تا به آنجا که خود رسولخدا و ائمه دین و انبیای بزرگوار به تلثیم آن میپردازند با اینکه وجود مبارك خود ایشان موجب این شرف اوست یا بیت الله الحرام که شرف آن به واسطه عبادتی است که در آنجا میشود و ادای شهادتین در آنجا میرود چون بنام خداوند تعالی منجر شده است محل طواف کسانی که اسباب شرف آن هستند می شود .

چه اگر ایشان این مناسك و معالم را نسپارند سایر مردم هم سست می شوند و آخر الامر متروک میدارند یا اگر ایشان از خاک و تربت حاير مقدس استشفاء

ص: 18

ومتبرك نشوند دیگران نیز ضعیف العقیده نشوند و از گران تاکران جهان بدانجا روی نیاورند .

و خدای تعالی محض جلالت امام حسین علیه السلام و عظمت و اعلی درجه سودمندی شهادت او این گونه شأن و رتبت در آن ضریح و تربت نهاد که در هیچ تربتی از فراز عرش تا تحت الثرى ننهاد و شفای هر گونه مرضی و قضای هر گونه حاجت دنیوی و اخروی را در آنجا نهاد بلکه آن شأن و رتبت را در اين خاك پاك مقرر نمود که محل زیارت فرشتگان كان و پیغمبران و و پیغمبران و روحانیان و حفظ از آتش وعذاب اموات گناهکار گردانید داستان درس امامت و خونی که در راه حفظ دین خدای و شرع خدا و رضای خدا و ابقای ناموس خدا ریخته شده است آشکار شود بلکه در مراقد شهدای آنزمین اثرها و کرامتها مقرر فرمود تا بر جهانیان معلوم شود که هر کس در راه خدا بصدق عقیدت و رؤیت و جان بازی باشد دارای چگونه مقام ورتبت خواهد بود والاوجود مبارك امام علیه السلام عبادت وأصل طاعت وشفا و نجات از هر گونه مرض دنیوی و اخروی و ظاهری و باطنی است و قبول هر نوع طاعت و عبادتی در متابعت و مطاوعت و پیروی ایشان است و اگر این نباشد عبادت ثقلین و اطاعت خافقین در حضرت پروردگار مقبول نخواهد بود .

و همچنین صفوف ملائکه مقربین به زیارت تربت مطهر و مرقد منور سید شهیدان و سید شباب اهل جنان و طواف آن ضریح مقدس آمد و شد کنند و به عبادت پردازند و چهار هزار ملك به پاسبانی آن آستان عرش نشان تا قیامت افتخار جویند .

اما نشنیده ایم که بطواف خانه خدای مأمور یا آرزومند شوند چه خدای

تعالی این زمین سعادت قرین را از عرش برین برتر ساخته و خاکش را زینت جنات نعیم می فرماید.

ص: 19

و چون رسولخدا و ائمه طاهرین که خلق آنان و زمین و آسمان و عرش برین و تمام آفریدگان خلایق عالمین به طفیل وجود ایشان است نمایش اعظم از تمامت نمایشهای فوق و تحت دارند و عظمت مقام ایشان بجایی رسیده است که پاره مخلوق به خالقیت ایشان سخن میکنند و از کمال جهل مخلوق را از خالق فرق نمی شمارند.

لاجرم این هیاکل منوره در این عوالم کیانی اینگونه خاکساری در حضرت سبحانی و عرض عبادت و ریاضت و شهادت یا مقهوریت بدست مخلوق ضعیف را که آنهم به طفیل وجود و میل و اشارت خودشان است واجب میدانند تا بر سایر مردم آشکار شود ایشان نیز از حیثیت مخلوقیت و امكانيت و لوازم بشریت بادیگر کسان یکسان در مقام قدرت و قهاریت خداوند قادر قهار مقهور وضعيف و بنده ومطيع ومحكوم ومنقاد هستند.

حتی چون خدای تعالی در تربتی شفا نهاده است در هنگام استشفاء یادعا با نجا توجه مینمایند نامردمان بدانجا گرایند و آن مكان محترم را ملجاء ويناه و مناص از آفات و بلیات و محل فضای حوائج دنیا و آخرت گردانند.

و بدانند دین مبین اسلام چندان گرامی و در حضرت خدای محترم است که آنکس که برای بقای این دین مبین و شرع متین از راه جان ساری در آمد خاك مرقد منورش این شأن و مقام را حاصل کند و ملائك هفت آسمان از زیارت آن آستان مبارك سر مباهات از عرش اعظم برتر کشانند و در این عبارت که فرمود حرمت نبی و مؤمن از حرمت بیت اعظم است .

کجا ائمه طاهرین و اولیای حضرت رب العالمین که از روی حقیقت و کمال و معرفت ایمان آورده اند باشند و الله تعالى اعلم بالصواب.

دیگر در بحار الانوار و مناقب ابن شهر آشوب از ابوحمید مروی است که

حضرت ابی الحسن عسكري صلوات الله عليه بامن به قتل فارس بن حاتم قزوینی امر نمود و در همی چند بمن بداد فرمود :

ص: 20

اشتر بها سلاحاً و اعرضه على.

به این دراهم آلت قتاله خریداری نمای و از نخست بمن بازنمای من برفتم و شمشیری بخریدم و بحضور مبارکش بیاوردم فرمود:

ادهذا واخذ غيره. این شمشیر را بصاحبش بازپس ده و حر به دیگر بگیر.

ابو حنید میگوید: آن شمشیر را رد کردم و بجای آن تبری با ساطوری بخریدم و در حضرتش بگذرانيدام .

فقال هذا نعم ، این حربه مناسب است.

آنگاه نزد فارس روی نهادم و اینوقت از مسجد از میان دو نماز مغرب وعشاء آخرة بیرون آمده بود من با آن ساطور ضربتی برسرش فرود آوردم و فارس مرده بیفتاد و ساطور را بیفکندم مردمان فراهم شدند و مرا بگرفتند چه جز من احدي در آنجا حاضر نبود با من هیچ سلاحی و کاردی و نشانی از ساطوری نیافتند و از آن پس نیز چیزی ندیدند لاجرم مرا رها ساختند .

راقم حروف گوید : ناپدید شدن ساطور و راه نیافتن آنجماعت بقاتل و زخم ساطور از معجزات امام علیه السلام است و اگر امام دستور میفرمود فارس تباه می گشت اما بدست ابوحنین اسباب مزید قوت اسلام و ایمان او و جمعی دیگر می گشت.

و نیز در بحار الانوار مسطور است که حافظ عبدالعزيز گفت علي بن يحيى بن ابی منصور گفت در حضور متوكل حاضر بودم وعلي بن محمد بن علي بن موسى علیهم السلام به مجلس وی تشریف قدوم داد و چون جلوس فرمود متوکل به آنحضرت عرض کرد فرزندان پدرت در حق عباس بن عبدالمطلب چه میگویند یعنی او را چگونه و برچه منوال و مقام میدانند .

فرمود : ما يقول ولد ابي يا امير المؤمنين في رجل فرض الله تعالى طاعته به نبية على جميع خلقه وفرض طاعته على نبيه .

چه میگویند فرزندان پدرم در باره مردیکه خدای فرض گردانیده است.

ص: 21

اطاعت پیغمبرش را بر جمیع آفریدگان خود و فرض کرده است طاعتش را بر پیغمبرش و در این عبارت لطیف میتوان ضمیر طاعته را بخدای باز گردانید یعنی خدای طاعت مخلوق را نسبت به پیغمبر خود واجب ساخته و طاعت خود را بر پیغمبرش واجب فرموده است و اگر بگویند این ضمیر به آنمر در اجع است ببینیم این رجل کیست آیا مراد عباس است یا آباء و اجداد آنحضرت تا بآدم علیه السلام است که از جهت پدر بودن یا جد بودن با شرط صحت واجب الاطاعه هستند یا دیگری است که آنحضرت اراده فرموده و ما ندانیم کیست چه نام عباس را بالصراحه نبرده است یا بخود عباس راجع باشد که سمت عمیت و حرمت ظاهری دارد و البته طاعت عم بر هر کس فرض است در آنچه مشروع باشد و آن عم بمذهب وديني مخالف و غير موافق نباشد و عباس هم با رسول خدای والله صلی الله علیه وآله وسلم مخالف نبود و مسلمان بود فرضاً در ظاهر و باطن کمال ممدوحیت را هم داشته باشد و مرضی رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم نیز باشد شرط آن نیست که اولادو اعقاب او هم بهر حال که باشند و غاصب خلافت و قاتل امام علیه السلام و کافر و زندیق و فاجرهم باشند بایستی ممدوح و از روی حقیقت مطاع و سید اهل زمان و رستگار هر دو جهان باشند ائمه گرام علیهم السلام از تمام خلق زمانه برتر و به طاعت و سروری و سیادت اشرف و اولی هستند .

اما در اولاد بلا واسطه یا با واسطه ایشان مثل جعفر کذاب و زیدان و

جز ایشان بودند که ممدوح نیستند بلکه مذموم واقع شدند و برادران امام رضا علیه السلام بانحضرت در امر میراث مخاصمه و مرافعه می نمودند.

پس عم بودن و خال و خالو و پدر و جد و پسر زاده و دختر زاده و منسوب گردیدن دلیل بر صحت مال و بر صحت مال و حسن مال نزدیکان نیست مال نزدیکان نیست اطاعت خدای و مخالفت خدای را حکمی است خوانا در حق سید قریشی و بنده حبشی کنعان پسر نوح است وهالك است و حسین پسر روح از بنی نوبخت خوشبخت و ناجی است.

و اینکه فرمود مردی را به حیر بفرستید تا در حق من دعا نماید شاید مراد این باشد که مردي را روانه دارند که متدین و صالح باشد اما در شمار مشاهیر نباشد تا او را بشناسند و اسباب فتنه و فساد حاصل شود .

ص: 22

بیان اسامی اصحاب حضرت امام علی النقی صلوات الله علیه و پاره حالات ایشان

در جنات الخلود اصحاب حضرت امام علی نقی صلوات الله وسلامه علیه را به اینصورت رقم است :

احمد بن اسماعيل بن حمزه و ابن محمد وابن الحسين و ابن الخصيب و ابن العقيل وابن بلال و ابن عبدالله البزاقی و ابراهيم بن اسحق و ابن عقبه و ابن ادریس و ابن مهزیار و ابن محمد بن فارس و ابن عبيده و ایوب بن نوح واسحق بن اسمعيل بن نوبخت و ابوطالب السامانی و بشر بن يسار و جعفر بن عمرو ابن هشام وابن محمد بن یونس الاحول وحسن بن محمد بن اخي وابن رشيد وابن الوشا وحسين بن سعيد الاهوازى و ابن ظريف وابن اسدالبصرى وابن مالك القمى و ابن اشكب وحفص المروزى وابن محمد بن حر وحمزة بن مولى علي بن سليمان وخاتم الفرج وحمدان بن سليمان وحيران الخادم وحيران بن اسحق الزاكانی وخليل بن هشام و داود بن القاسم وريكان بن ابيزيد وداود الصيرفي وريان بن الصلت رجاء والفرياني و سليمان بن داود المروزى و ابن خضرم وشرب بن سلام الأصبهاني وشا هر بن عبد الله وصالح بن محمد و علي بن مهزیار وابن يحيى الدمقان و ابن رئيس البغدادي وعبد العظيم بن عبدالله علیه السلام و عبد الرحمن بن محمد طيفور وعبد الصمد بن محمد وعبدوس بن العطار وغروة بن النحاس وعثمان بن سعيد وفضل بن شاذان النيسابورى وابن كثير و فتح بن يزيد الجرجاني وفارس بن حاتم القزويني وقاسم الصيئل وقاسم الشهراني وعد بن فرج و ابن رجا وابن عبد الله البطامى وابن حرك الجمال و این درمان و ابن تمرع ومصيقلة ابن اسحق ومنصور بن عباس و موسى بن داود و معاوية بن الحكم و قصر بن محمد ويعقوبن زيد الكاتب و ابن منفوش وابو الحسين بن الحصين وابو عبد الله المغارني وأبو طاهر بن حمزة واليسعين الاشعرى .

ص: 23

و از این پیش در ذیل فصول سابقه به پاره اسامی اصحاب و وکلا و ثقات آن حضرت در ذیل حکايات ولي مجرد دربان آنحضرت در ذیل پاره حکایات اشاره رفت و جملگی آن اسامی با ینصورت است .

عوفی و دیلمی شاعر و عثمان بن ابی سعید حاجب و محمد بن عثمان عمرى حاجب و از تقات آنحضرت احمد بن حمزة بن اليسع وصالح بن محمد الهمداني و محمد بن جز الجمال ويعقوب بن يزيد الكاتب وابوسليمان زنكان وحسين بن حمد المدائني و احمد بن اسمعيل بن يقطين و شير بن بشار نیشابوری شاذانی و سلیم بن جعفر مروزی وفتح بن يزيد جرجاني و محمد بن سعيد بن كلثوم متكلم و معويه بن حکیم کوفی و علي بن معبد بغدادى وابو الحسن بن رجاء العبرتائي و نیز بوطیر غلام آنحضرت که خود آنحضرت او را بوطیر نامیده بود و علی بن حسین عبدربه.

دیگر عیسی بن جعفر دیگر علي بن جعفرهانی از وکلای آنحضرت وابو طاهر بن بلال و دیگر این نبد دیگر ابوهاشم جعفری دیگر علي بن عمر و قزوینی دیگر على بن هلال ديگر محمد بن حمزة وابن شهر آشوب در مناقب مینویسد :

دربان آنحضرت محمد بن عثمان المعزي بود و از ثقات آنحضرت احمد بن حمزة بن اليسع وصالح بن محمد همداني وحمد بن حرك جمال ويعقوب بن يزيد كاتب وابو الحسين بن هلال وابراهيم بن اسحق و خيران الخادم و نصر بن محمد همدانی و از وکلای حضرت هادی صلوات الله عليه جعفر بن سهيل الصيقل واز اصحاب آن امام والامقام علیه السلام داود بن زید و ابوسلیم زنگان و حسین بن محمد مداینی و احمد بن اسمعيل بن يقطين و بشر بن بشار نیشابوری ساداتی وسلیمان بن جعفر مروزی و فتح بن یزید جرجاني ومحمد بن سعيد كلثوم متكلم ومعوية بن حكيم كوفى وعلى بن معد بن محمد البغدادي وابو الحسن بن رجاء القرمابی در ادیان نصا بر آنحضرت جمعی هستند از جمله ایشان اسمعیل بن مهران و ابو جعفر الاشعرى وخيرانی باشند در این اسامی مذکورم بعضی مکررات مسطور است و این رقم کردن برای اینست که چیزی از قلم ساقط نشود و از این جمله بر افزون که در این اسامی و آباء و انتسابات آنها به

ص: 24

بلدان و امصار و صنایع اختلاف رفته است و پاره صحیح و برخی بیرون از صحت است چون ناقدین اخبار بدقت بنگرند از کتب رجال و غیره ها انتقال اصح فرمایند :

بیان اسامی اصحاب و روات ووكلاء حضرت امام علی نقی علیه السلام به ترتیب حروف تهجی

ابراهیم ادریس از اصحاب حضرت امام علی نقی صلوات الله علیه است ابراهيم بن اسحق از شمار اصحاب آنحضرت وموثقين ابراهيم بن اسحق احمری نهاوندی دارای کتب و برخی او را ضعیف الرواية و در کتاب نجاشی مینویسد:

ابراهيم بن اسحق احمری نهاوندی مکنی به ابی اسحق در حدیث ضعیف و متهوم وصاحب كتب عديده است از آن جمله کتاب الصيام دیگر کتاب المتعه دیگر کتاب الدواجن دیگر کتاب جواهر الاسرار دیگر کتاب المآكل و دیگر كتاب الجنائز دیگر کتاب النوادر ديگر كتاب الغيبة ديكر كتاب مقتل الحسين علیه السلام دیگر کتاب البرد دیگر کتاب نفى ابيذر عليه الرحمه وابراهيم بن اسحق را پاره در شمار اصحاب حضرت هادی علیه السلام و موثقین نوشته اند و در تعلیقات علامه بهبهانی مرقوم است شاید که وی و کیل جلیل القدر باشد و این وکالت شهادت میدهد که میتوان بروی اعتماد و به احادیث او اطمینان ورزید و نیز میتواند جهت اینکه او را ضعیف خوانده اند بجهت ایراد نمودن او احادیثی را باشد که ایشان میگویند دلالت بر غلو میکند و از این روی میگویند وی در دین و مذهبش متهم است .

اما چون پاره از محدثین از وی روایت مینمایند میتوان تأویلی در اینباب نمود و او را آلوده تهمت ندانست.

وابو علي در منهج المقال باين مشروحات مذكوره اشارت میکند و میگوید ابو عبدالله بن شاذان گفته است علي بن حاتم با ما حدیث را ند و بعد از آن میگوید ابو احمد قاسم بن محمد همدانی مرا رخصت نقد حدیث از ابراهیم بن اسحق داد و در

ص: 25

سال دویست و شصت و نهم از وی استماع نمود و ممکن است که مقصود از وکیل خود قاسم باشد و سماع او از ابن اسحاق شهادت و تأکید بر صحت روایات وی نماید ابراهيم بن خضيب انباری در زمرۀ اصحاب آنحضرت است ابراهیم بن داود بن يعقوب از اصحاب آنحضرت محسوب است ابراهیم الدهقان در شمار اصحاب حضرت هادی

سلام الله تعالی علیه است ابراهیم بن شیبه در جمله اصحاب حضرت هادی سلام الله تعالی علیه و اصفهانی و مولی بنی اسد و اصلش از کاشان است ابراهیم بن عبده نیشابوری از اصحاب حضرت امام علی نقی و امام حسن عسکری سلام الله عليها است وشرح حال او انشاء الله تعالی در ذیل احوال حضرت امام حسن عسکری علیه السلام رقم میشود. ابراهيم بن عقبه از اصحاب امام علی نقی علیه السلام است.

علي بن ریان گوید : تنی از اصحاب تا بدستیاری علی بن عقبه عرضه داشتی به حضرت ابی جعفر یعنی امام محمد جواد علیه السلام معروض نمود و از نماز نهادن بر خمره مدينه سؤال نمود در جواب رقم فرمود:

حل فيها ما كان معمولا بخيوطه ولاتصل علي ماکان بیوره در این خمره و سجاده نماز کس مادامی که بخيوطه خودش معمول باشد و بر آنچه بر سیورش معمول شده باشد نماز سپار.

جوهری در صحاح اللغة ميگويد : خمرة به ضم خاء بمعنی سجاده ایست که از برگ خرما بافته باشند.

ابن اثير در نهاية میگوید: خمره سجاده ایست که بآن اندازه باشد که مرد در حالت سجودش روی خود بر آن گذارد از حصیر یا بافته شده از برگ خرما و مانند آن از برگ نباتات و اگر جز این مقدار باشد خمره نخوانند و از این روی خمره میخوانند که خيوطها مستورة بعضها يعنى خيوط آن بشكوفه و شاخهای آن پوشیده است .

ابراهيم بن علي را در زمره اصحاب هادی علیه السلام مندرج شمرده اند.

ص: 26

ابراهيم بن محمد بن فارس نیشابوری را در شمار اصحاب هادی صلوات الله عليه یاد کرده اند و از این ببعد انشاء الله تعالى پاره حالات او در ذیل احوال اصحاب امام محمد عسکری رقم میشود .

ابراهيم بن محمد همدانی از اصحاب آنحضرت است نوشته اند وکیل ناحیه بود و چهل مرة حج بگذاشت .

محمد رازی میگوید : من واحمد بن ابی عبدالله برقی در عسکر بودیم پس رسولی از آنمرد بیامد و برقی با من گفت الغائب العليل ثقه وايوب بن نوح وابراهيم بن محمد همدانی و احمد بن حمزة واحمد بن اسحق به جمله از جمله ثقات هستند و در بعضی نسخ بجای لفظ عليل عامل نوشته اند .

احمد بن حمد از ابراهیم بن محمد همدانی روایت کند که گفت : بحضرت ابی جعفر سلام الله در عریضه از آنچه سبع با من کرده بود معروض داشتم .

در جواب من بخط مبارکش نوشت عجل الله نصرتك من ظلمت و كفاك مؤنته وابشر بنصر الله عاجلا انشاء الله ، و بالاجر اجلا واكثر من حمد الله .

خداوند بزودی داد ترا از ظالم بستاند و مؤقت و حمل کردنش را کفایت نماید و بشارت باد ترا بنصرت خدای تعالی عاجلا انشاء الله و به اجر و مزد آخرت وحمد خدای را بسیار بسپار.

و بروايت عمر بن یزید ابراهیم بن محمد همدانی گفت در جواب من رقم فرمود : قد وصل الحاب تقبل الله منك ورضى عنهم وجعلهم معنا في الدنيا والاخرة وقد بعث اليك من الدنانير بكذا ومن الكسوة بكذا فبارك الله لك فيه وفي جميع نعم الله اليك و قد كتبت الى النضرا مرته ان ينتهى عنك وعن التعرض لك ولخلافك و اعلمة موضعك وعندى وكتبت الى ايوب امرته بذلك ايضا وكتبت الى موالي بهمدان كتابا امرتهم بطاعتك والمصير الى امرك والاوكيل سواك.

صورتحساب رسید خداوند از تو قبول کند و از ایشان راضی باشد و ایشانرا در دنیا و آخرت با ما بدارد و اينك فلان مقدار دينار وفلان مقدار جامه برای تو

ص: 27

بفرستادم خداوند برای تو در اینها و در تمام نعمتهای الهی که بتو ارزانی فرموده برکت دهد و من بنضر نوشتم و او را امر فرمودم که دست و زبان را از تو باز دارد و متعرض تو نشود و بخلاف تو روی نکند و او را از مکانت و منزلتی که در حضرت ما داری آگاهی دادیم و با ایوب نیز رقم کردم که با تو بر این مسلك رفتار نماید و هم به موالی خودم در همدان نوشتم که باطاعت تو باشد و بآنچه امر کنی رفتار نماید و جز تو کسی را وکیل ندانند و در بعضی نسخ علیل

به تنهائی رقم شده است و نوشته اند که این ابراهیم و فرزندانش و کلای ناحیه بوده اند و نیز نوشته در حق ابراهیم همدانی و آن چند تن اشخاص مذکوره توقیع مبارك حاوى مدح ايشان شرف خروج یافته است.

ابراهیم مهزیار از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است و او را از اهل اهواز رقم کرده اند و مکنی به ابی اسحق دانسته اند و کتاب البشارات را از نگارش های او شمرده اند و از او روایت کرده اند که گفت چون پدرم را زمان مرگ در رسید مالی

بدو بداد، عطا کرد و علامتی بدو بداد که آنکس که این علامت اوست

به آن علامت و نشانی آن مالرا بوی دهد.

و از آن پس یحیی نزد وی بیامد و ابراهیم را گفت من عمری هستم و ابراهیم آن مال را بدو تسليم نمود و بقول اسحق بن محمد بصري علي بن مهزیار بادی گفت چون پدرم را حال احتضار نمودار شد مالی را بمن عطا کرد و هم علامتی بدو بداد که جز خداوند عز و جل احدی به آن علم نداشت .

و گفت هر کس این علامت را با تو باز نماید این مال را بدو بدم پس از قضیه پدرم بطرف بغداد برفتم و در کاروانسرایی فرود آمدم چون روز دوم روی کشود یا ا شیخی بیامد و در حجره بکوفت ، باغلام گفتم بنگر تا کیست بدید و گفت پیری بر در ایستاده گفتم الله آی آن پیر در آمد و بنشست و گفت من عمری هستم آن مال را بیاور و چنین و چنان نزد تو است و آن علامت با او بود.

پس آن مال را بدو بدادیم و این عمری حفص بن عمر بن عمر و وکیل حضرت ابی

ص: 28

محمد علیه السلام بود واما محمد بن حفص بن عمر ابن العمری است و او وکیل ناحیه بود و دور آن امر بدو می رفت .

ابراهیم بن یزید و برادرش احمد بن یزید از اصحاب حضرت امام علي نقى هادى عليهم السلام و نیز نوشته اند ابن یزید مکفوف ضعیف است یعنی در روایت احادیت يقال في مذهبه ارتفاعاً و بر روایت او عمل نمی شود والله اعلم .

احمد بن اسحق رازی از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث علي بن محمد هادى عليهما السلام و از جمله ثقات و بجهة تقدسه اختصاص داشت سید مصطفی در نقد الرجال می نویسد :

احمد بن اسحق از وکلای قائم علیه السلام در تلخیص المعاد می گوید احمد بن رازی از اصحاب هادی علیه السلام از بعضی ثقات حکایت شده است که برای اسحق بن اسمعیل بن ابی محمد علیه السلام توقیعی باین مضمون شرف خروج یافت یا اسحق بن ابراهيم الى ان قادر فليور حقوقنا الى ابراهيم وليحمل ذلك ابراهيم بن عبده الى الرازي رضى الله عنه اوالى من سيمى له الرازي فان ذلك من امرى ورأيتى ان الله انتهى ميگويد به همین صورت در حق ابن اسحق قمی نیز وارد نموده است و احتمال اتحاد می رود.

و در منتهی المقال می گوید اتحاد این که بعد نیت لکن از ظاهر عبارت تغایر ایشان بر می آید احمد بن ابراهيم بن معلی بن اسد عمی مکنی با بی بشر مردی ثقه وواسع الروایت است نسبت بهم میرساند و هو مرة بن مالك بن حنظلة صاحب قاموس میگویدقم لقب مالك بن حنظله پدر قبیله ایست و آن قبیله را عمیون گویند یا نسبت بوی هم عميون است.

كانه نسبته الى عمر وی به حضرت ابی الحسن وابي محمد عسكرى علیهما السلام سمت اختصاص داشت و او را در حضرت ابی الحسن علیه السلام مسائلی در میان بود و در تعلیقات می نویسد:

احمد بن ابراهيم بن احمد بن المعلى بن اسدالعمی ابو بشر بصرى ثقة تملى ابی احمد جلود در ينسب الي العم وهو مرة بن مالك بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة مولی بن تمیم و ایشان همان جماعت هستند که از طایفه بنی تمیم به فارس انقطاع گرفتند

ص: 29

چنانکه شاعر اشارت کند و گوید .

سيروا بنى العم فالاهواز منزلكم *** و بهرجون فما تعرفكم العرب

جدش معلی بن اسد از اصحاب صاحب الزنج بود و در شمار مختصين میرفت . راقم حروف احوال صاحب الزنج واصحاب او را مشروحاً در ذیل احوال اعقاب حضرت امام زین العابدين صلوات الله علیه در جلد دوم احوال آنحضرت رقم کرده است.

بجمله میگوید در احاديث خود ثقه وحسن التصنيف است و بسیاری از عامه و جماعت اخبار بین روایت مینمود و اخبار صاحب الزنج را از وی وازعم او روایت مینماید .

وازكتب مصنفه او كتاب التاريخ است و او کتابی کبیر است، دیگر کتابی صغیر است دیگر کتاب مناقب امیر المؤمنين علیه السلام است .

ديگر كتاب أخبار صاحب الزنج ديگر كتاب الفرق دیگر کتاب حسن غريب على ماذكره شيوحنا

دیگر کتاب اخبار السيد شعر السيد .

دیگر کتاب عجائب العالم .

دیگر کتاب مثالب القبائل است و آن کتابی نیکو است و مانندش کسی جمع نکرده است.

احمد بن ابراهیم ابو حامد المراغى على بن محمد بن قتيبه گوید ابو حامد احمد بن ابراهیم مراغی گفت ابو جعفر محمد بن احمد بن جعفر قمي عطار وليس له ثالثا في الارض في القرب من الاصل مکتوبی در قلم آورده و از اوصاف ما بعرض حضور مبارك صاحب الناحيه صلى الله علیه برسانید جواب بیرون بیرون آمد :

وقفت على ما وصفت به ابا حامد اعزه الله بطاعته وفهمت ماهو عليه ثم ذلك باحسنه ولا اخلده الله من تفضل عليه وكان الله وليه وعليه اكثر السلام واخصه .

ص: 30

ابو حامد گوید این کلمات در ضمن رقعه طویله مندرج بود و در آن رقعه شريفه امر و نهی بسوی پسر برادرم کثیر داشت.

و هم در آن رقعه چند موضع بود که مقراض کرده بودند .

پس آن رفعه را بهمان صورت بعلاء بن حسن رازی دادم و مردی از اخوان ما که حسن بن نظر نام داشت آنچه را که در حق ابی حامد شرف صدور یافته بود بنوشت و برای پسرش بفرستاد یعنی محض افتخار و مباهات استنساخ نمود بجمله در تمجید ابراهیم مراغی سخن کرده اند و در تعلیقات او را از اصحاب هادی علیه السلام نوشته اند و پاره او را از اصحاب حضرت جواد علیه السلام رقم کرده اند .

و ممکن است هر دو باشد وادراك حضور مبارك وصحبت ذيشرافت هر

صحيح دو امام بزرگوار صلوات الله عليهما را نموده باشد احمد بن ابراهيم بن اسمعيل بن داود بن حمدون شمسی با بی عبدالله كاتب ندیم شیخ اهل لغت و از وجوه این جماعت واستاد ابوالور تغلب و بحضرت ابى الحسن وابي محمد عسکری صلوات الله عليهما اختصاص داشت و اورا كتب عديده است .

از آنجمله کتاب اسماء الجبل والمياه والدوديه و دیگر کتاب بني نمر بن قاسم دیگر کتاب بنی عقیل دیگر کتاب بنی عبدالله بن غطفان دیگر کتاب طی شعر - البخترى الشكرى وضعة وشعر ثابت بن قطنه وضعه است .

و نيز كتاب بني كليب بن يربوع واشعار بني قرة بن ونوادر الاعراب از تصانیف اوست و نیز نوشته اند از حضرت امام حسن عسکری وامام علي نقى علیهما السلام روايت می نمود.

احمد بن اسحق بن عبد الله بن سعد بن مالك بن احوص اشعری ابو علي قمی مردی ثقه و از جمله وافدين قمیین بود از ابو جعفر ثانی و ابوالحسن علیهما السلام روایت می نمود وخاصه حضرت ابی محمد علیه السلام و شیخ مردم قم بود و حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه را دیده است و بعضی تصدیق این امر را نکرده اند و از كتب او كتاب علل الصوم است و کتابی بزرگ است و مسائل الرجال از حضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام است

ص: 31

که وی جمع کرده است .

وابو علي گوید از خاصه حضرت ابی محمد علیه السلام است دیدارش بدیدار ولایت شعار حضرت صاحب العصر و الاعصار عجل الله تعالى فرجه بر خوردار شده است و از مشایخ قم است و به اهل قم و خود داد و در رجال کشی او را از صلحاء رقم کرده اند.

ابو على احمد بن حسین قمی می گوید : محمد بن احمد بن صلت قمى عريضه بحضور مبارك صاحب الامر صلى الله علیه عرض کرد داستان احمد بن اسحق قمی وصحبت او را معروض نمود و هم عرضكرد احمد قصد اقامت حج دارد و به هزار دینار حاجتمند است اگر آقای من رأی مبارکش علاقه میگیرد که امر فرما هزار دینار بدو قرض داده و بعد از آنکه باین شهر مراجعت نمائیم باز دهد خواهد فرمود.

آن حضرت در جواب رقم فرمود : هي له مناصلة فاذا ارجع فله عند ناسواها این هزار دینار از جانب ماصله اوست و پس از مراجعت سوای آن برای او نزد ما میباشد و چنان بود که احمد بواسطه ضعفی که در مزاج داشت بآن طمع نبود دكه يكوفه بازرسدا وهذه من الدلالة او این خود از دلالت و معجزه بشمار می آید که امر فرمود آن وجه را در صله او مقرر دارند چه آنحضرت میدانست باز نخواهد گشت تا بوعده که داده است ادای آنوجه را نماید و در حالت دین جهان را بدرود گوید.

جعفر بن معروف کشي گويد ابو عبدالله بلخی مکتوبی بمن نگاشت که احمد بن اسحق بدو نوشت که برای او اذن اقامت حج بدهد حسین اذن بداد وهم جامه بدو بفرستاد احمد بن اسحق چون بدید گفت خبر از مراکه من میدهد و چون احمد از سفر حج باز شد در حلوان بمرد

و مینویسد احمد بن اسحق بن سعد قمی بعد از وفات حضرت ابی محمد علیه السلام زندگانی می کرد و این خبر را از آن روی بیاوردم تا اصبح برای صلاح او باشد و خاتمه امر او را که محمد بن مسعود آورده مقرون بصحت گوید یعنی چون از حضرت صاحب

ص: 32

الامر علیه السلام در مدح او توقيع مبارك بيرون آمده است.

و این حال ناچار بعد از غیبت صغرای آن حضرت است و در زمان امامت حضرت امام حسن عسکری و زمان حیات آنحضرت نمی شاید بود .

لاجرم این روایتی را که دلیل برزندگانی احمد بن اسحق بعد از وفات

حضرت ابی محمد عسکری علیه السلام رقم نمودیم تا با صدور توقيع مبارك توافق كرد.

از ابوعید رازی مروی است که گفت من وابو عبدالله برقی در عسکر بودیم فورد علينا رسول من الرجل در این اثنا رسولی از جانب آنمرد معهود یعنی حضرت صاحب الامر علیه السلام بیامد و در آن اوقات از شدت تقيه وقوت خلفای جور بنام مبارکش تصریح نمی کردند و به کنایه یاد مینمودند بجمله رسول گفت الغايب العليل ثقة وأيوب بن نوح و ابراهيم بن محمد همدانی و احمد بن حمزة واحمد بن اسحق ثقات جميعاً انتهی و مقصود از غایب علیل احمد بن اسحق مذکور است که به سفر مکه رفته بود .

و در كتاب الغيبة شيخ رضى الله عنه مینویسد :

وقد كان في زمان السفراء المحمودين .

اقوام ثقات ترد عليهم التوقيعات من قبل المنصوبين للسفارة من الاصل.

در زمان سفرای محمود این اقوام میبودند که از جانب جماعتی که از

جانب امام عصر عجل الله تعالی فرجه برای سفارت منصوب بودند برایشان توقیعات مبارکه امام علیه السلام وارد میشد .

پس از آن و از جمله این اقوام سعادت ارتسام احمد بن اسحق وجماعتي بودند که توقیع رفیع در مدح و تمجید ایشان تشرف ورود می بخشید.

احمد بن ادریس میگوید که از ابو محمد بن رازی روایت شده است که گفت من واحمد بن ابی عبدالله در عسکر بودیم .

پس رسولی از جانب آنمرد یعنی امام زمان علیه السلام وارد شد و گفت احمد بن اسحق اشعری و ابراهيم بن محمد همدانی و احمد بن حمزة بن اليسع جملکی از

ص: 33

ثقات هستند و در تعلیقات شهید ثانى عليه الرحمة مينويسد صدوق عليه الرحمة در کمال الدین میفرماید احمد بن اسحق در حلوان در آن هنگام که از خدمت ابی محمد علیه السلام باز میگشتند وفات کر دو آنحضرت احمد را از قرب وفاتش خبر داده بود و در ربیع الشیعه می نویسد احمد بن اسحق از جمله و کلاو سفرا وابواب معروفين است که لا تختلف و در نسخه ديكر لا تخلف الشيعة القائلون بامامة الحسن بن علي علیهما السلام فيهم و در منتهى المقال می نویسد :

اتذ من الوكلاء والسفراء والابواب الذين لا تخلف الامامية القائلون بامامة الحسن بن علي علیهما السلام.

و در کشی از جلالت قدر و منزلت احمد بن اسحق سخن میراند و از این پیش در ذیل احوال احمد بن ادریس بنام وي اشارت رفت والله تعالى اعلم ودر نقد - الرجال می نویسد احمد بن اسحق را کتب مؤلفه است و سعد بن عبدالله از وی روایت می کرد.

و هم نوشته اند احمد بن اسحق از حضرت جواد و هادي عليهما السلام روایت می نمود .

احمد بن اسمعيل بن يقطين از جمله اصحاب حضرت امام علي النقى عليه - السلام است.

احمد بن حاتم بن ما هویه مکنی به ابی اسحق از وی روایت کرده و گفت نوشتم بسوی او یعنی بحضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام و از معالم دین خودم از آن حضرت سؤال کردم و هم چنین برادر احمد عريضه بحضور مبارکش معروض و همین سؤال را بنمود حضرت امام هادی علیه السلام در جواب آن دو تن رقم فرمود :

فهمت ما ذكر تماه فاصمدا علي دينكما علي سنن فى حبنا وكل كثير القدم في امرنا فانهم كافونكما انشاء الله تعالى .

المال آنچه مذکور نمودید بفهمیدم شما بردین خود و دوستی ما ثابت و راغب باشید و آنانکه در مراتب محبت و دوستی ما فراوان قدم بر میدارند کافی امر شما

ص: 34

انشاء الله تعالی خواهند بود.

در نقد الرجال مسطور است که این خبر دلالت بر مدح وی می کند.

احمد بن الحسن بن اسحق بن سعد از اصحاب حضرت هادی علیه السلام احمد بن حماد بن حماد المروزی در زمره اصحاب جواد علیه السلام و احمد بن حماد محمودی در جرگه اصحاب حضرت عسکری سلام الله تعالى عليه مذکور میشود و از این پیش در ذیل احوال اصحاب حضرت جواد علیه السلام مسطور شده است و از این به بعد نیز در در ذیل احوال اصحاب حضرت امام حسن عسکری صلوات الله عليه مرقوم خواهد شد در تعلیقات از حسن بن حسین مسطور است که احمد بن حماد به آن اندیشه شد مال مرا که خطیر بود از میان ببرد من عريضه بحضرت ابی الحسن علیه السلام در قلم آوردم و از احمد بن حماد شکایت کردم در صدر همان عریضه رقم فرمود :

خوفه بالله او را از بازپرسی و عقوبت خدائی بترسان چون چنان کردم سودی حاصل نگشت .

پس دیگر بار عریضه بحضور مبارکش بعرض رسانیدم و باز نمودم که اطاعت امر را نمودم و بطوری که فرمودی با حماد بجای آوردم و از آنهم سودی نرسید ، آنحضرت دیگر باره رقم فرمود :

اذا لم يحل فيه التخويف بالله كيف نخوفه بانفسنا بعد از ترس دادن بخدای اثری در وی بادید نگردد چگونه ما او را از خویشتن تخویف دهیم یعنی کسی که از خدای نترسید از دیگران چه ترسی خواهد داشت؟

احمد بن حسن بن علی بن فضل بن عمر بن ایمن مولى عكرمة بن ربعي الفياض ابو عبدالله و به قولی ابوالحسین گفته اند فطحی و بمذهب فطحية بود اما در امر احاديث محل وثوق بود وعلي بن حسن و جز او از جماعت کوفیین و قمیین از وی روایت می کردند و او را در شمار اصحاب حضرت هادی علیه السلام واهل روایت میشمردند و چندین کتاب تصنیف و تألیف نمود از آن جمله کتاب الصلوة .

دیگر کتاب الوضو است و مرگ او را در سال دویست و شصتم هجری رقم

ص: 35

کرده اند و او را فیاض می نویسد و در تعلیقات شهید ثانی وی را و برادرش علی را و جماعتي ديگر مثل على بن اسباط وعبدالله بن بكر را فطحیون دانند لکن گفته اند در شمار ثقات میباشد و چون چنین باشد دلیلی نمیتواند برای اخراج احمد بن حماد از این جماعت اقامت کرد.

و محمد بن مسعود می گوید عبدالله بن بکر و جماعتی از جماعت فطحیه فقهاي اصحاب ما هستند .

ابو عمرو میگوید از ابوالنضر محمد بن مسعود از حال این جماعت به تمامت پرسید گفت اما علي بن حسن بن فضل در تمام فقهاى عدة وناحیه خراسان که نظر در آورده ام افقه و افضلی از علی بن حسن که در کوفه است نیافته ام و هیچ کتابی از حضرات ائمه علیهم السلام از هر صنفی نیست جز اینکه نزد اوست و احفظ مردمان است .

مگر اینکه فطحی است و قائل بامامت عبدالله بن جعفر و پس از وی به امامت حضرت ابی الحسن امام موسی علیه السلام است و از جمله ثقات روز گار می باشد گوید احمد بن حسن نیز فطحی بود اما او را در زمره ثقات رقم نمی کنند و ظاهر این است که همین حقیر را باعث شده است که او را از میان این گروه خارج ساخته است والله اعلم.

احمد بن حمزة بن اليسع قمی از اصحاب حضرت هادی علیه السلام و از ثقات است و هم نوشته اند حمزة بن اليسع بن عبدالله قمی پدرش از حضرت رضا علیه السلام روایت مینموده و کتاب نوادر از اوست و از این پیش در ذیل احوال احمد بن اسحق رازی و صدور توقيع رفيع مبارك بتوفيق وی اشارت رفت .

احمد بن خضیب از اصحاب حضرت ابي الحسن هادي سلام الله تعالى عليه است .

احمد بن محمد بن عيسى گويد ابو يعقوب با من حديث نمود و گفت حضرت ابي الحسن علیه السلام نگران شدم که با ابن خضیب راهها میسپردند و ابوالحسن علیه السلام

ص: 36

قصور میورزید و عقب می کشید.

ابن الخضيب عرض كرد فدایت کردم راه بر سپر امام علیه السلام با او فرمود :

انت المقدم تو مقدم و جلو باید بروی میگوید افزون از چهار روز براین حال نگذشت که دهق برساق ابن خضیب بگذاشتند و او از آن رنج و شکنج کشته و خبر مرگش بلند شد دهق بادال مهمله مفتوحه و هاء مفتوحه وقاف يك گونه از عذاب است ادیب کامل جوهری در کتاب صحاح میگوید دهق بحتر يك شكنجه كردن و شکستن و بریدن میگوید چنان بود که ابن خضیب بالحاح و اصرار بسیار میخواست آنحضرت را از این سرائی که در آنجا نزول فرموده بود منتقل نماید و مکالمه همی کرد که امام علیه السلام از آن سرای به دیگر جای انتقال دهد و آن سرای را با بن خضیب انتقال دهد چون حضرت ابی الحسن علیه السلام این شدت و سختی و جسارت را از وی مشاهدت فرمود یکی را بدو فرستاد لا قعدن بك من الله مقعداً لا يبقى معك معه باقية ترا از جانب حق تعالی بجائی بر نشانم که نشانی از تو بر جای نماند .

لاجرم خدای تعالی اور ادر همین ایام اینگونه مأخوذ ومبتلا نمود و در ارشاد مفید و کشف الغمه و نیز در کافی اینگونه روایت کرده اند .

احمد بن عبدالله بن مروان الانباری در شمار اصحاب حضرت هادی صلوات الله عليه است .

احمد بن محمد بن الخضیبی نزیل اهواز در شمار اصحاب حضرت امام علی نقی علیه السلام است احمد بن محمد بن عبيد الله الاشعرى القمى مردى ثقه و از مشایخ اصحاب امامیه است از حضرت ابی الحسن ثالث عليه السلام روایت داشت و محمد بن علي بن محبوب از او راوی بود و کتاب نوادر از اوست و در جمله اصحاب حضرت جواد علیه السلام مسطور است.

ن تف احمد بن محمد بن عيسي بن عبد الله بن سعد بن مالك بن احوص با حاء مهمله وصاد

ص: 37

مهمله ابن ساير بن مالك بن عامر الاشعری از بنی ذخران باذال معجمه مضمومته وخاء معجمه وراء مهمله و نون بعد از الف ابن جماهر بن اشعث ممکنی بابی جعفر قمی و نخست کس از آباء او سعد بن مالك بن احوص است که در قم ساکن شد و این ابو جعفر شیخ و بزرك مردم قم و از وجوه وفقهای متفق عليه و به مقام ریاست نایل بود و ادراك حضور مبارك حضرت ابی الحسن امام رضا و حضرت ابی جعفر

ثاني امام جواد و حضرت ابى الحسن عسکری هادی علیه السلام را نموده بود .

و در شمار ثقات می رفت و دارای کتب عدیده است از جمله کتاب التوحيد دیگر کتاب فضل النبي صلی الله علیه وآله وسلم و كتاب المتعه و كتاب النوادر و این کتاب مبوب نبود و داود بن کوزه مبوب نمود.

دیگر کتاب ناسخ و منسوخ و جدش سایر وبقولی سایب بدرگاه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم وفود داد و بدولت اسلام برخوردار شد و بقیه حالات او در ذیل احوال اصحاب حضرت امام محمد جواد علیه السلام مسطور است .

احمد بن هلال را در زمره اصحاب امامین همامین عسکریین علیهما السلام می نویسند وی عبرتانی بغدادی است و عبرتا اسم قریه ایست در ناحیه اسکاف و او از قبیله بنی جنید است .

در سال یکصد و هشتادم ولادت یافت و در سال دویست و شصت و هفتم بدرود زندگی نمود و او مردی غالی و در دین خود متهم واكثر اصول جماعت اماميه را راوی و صالح الروايه و مکنی با بی جعفر بوده و از حضرت ابی محمد عسکری سلام الله علیه بعضی چیزها که بردم دلالت دارد روایت شده است.

واز وي جز كتاب يوم وليلة وكتاب نوادر معروف نیست احمد بن مراغی گوید نسخه از طرف امام علیه السلام به قاسم بن العلا وارد شد که بر لمن احمد بن هلال خارج شده شده بود و بداهت این حال چنین بود که آن حضرت بقوامی که در عراق داشت مرقوم فرمود :

احذروا الصوفى المتصنع ازین صوفی یا پشمینه پوش خویشتن آرای خویشتن

ص: 38

نمای بپرهیز و از جمله کارها و شئونات احمد بن هلال این بود که پنجاه و چهار حج نهاد از آنجمله بیست مره سالم اقامت حج کرده بود و رواة اصحاب امامیه در عراق بغداد او را ملاقات می کردند و احادیثی از وی می نگاشتند و آنچه را که در ذم او وارد شده بود منکر میشدند یعنی با آن صلاح ظاهری که از وی مکشوف بود باور نمی کردند که از جانب امام در مذمت او فرمایشی رسیده باشد.

لا جرم قاسم بن العلاوا بر آن باز داشتند که در امر او مراجعه نماید و او

چون در ثانی بعرض رسانید بدینگونه برای او بیرون آمد:

قد كان امرنا نفد اليك في المتصنع ابن هلال لا رحمه الله بما قد علمت لم يزل لا غفر الله له ذنبه ولا اقل عثرته يداخل الاخبار ودخل في امرنا بلا اذن مناولا رضا يستبد برایه فحامی من دیوننا لا يمضى من امرنا اناه الا بما يحواه يريد ارادة الله في نار جهنم فصبرنا عليه حتى تبر الله عمره يدعوننا وكنا قد عرفنا خبره قوماً من موالينا في ايامه لا رحم الله وامرناهم بالقاء ذلك الى الخاص من موالينا ونحن نتبراء الى الله من ابن هلال لا رحمه الله ومن لا يبراء منه واعلم ان الاسحاقي سلم الله واه---ل بيته فيما اعلمناك من امر هذا الفاجر وجميع من كان سئلك وتسئلك عنه من اهل بلده والخارجين و من كان يتحق ان يطبع علي ذلك فانه لاعذر لاحدمن موالينا في التشكيك لما يرويد عنائقاتنا قدعرفوا آبائنا نفاوضهم سرنا ونحمله اياه اليهم وعرفنا ما يكون من ذلك انشاء الله فهان.

ما درباره ابن هلال مصنع کارنمای کار آرای که خدایش رحمت نکند بت و صادر شده بود چنانکه تو همیشه دانسته اي خداوند گناه ابن هلال را نیامرزد و عثرت و لغزش اوراكم نفرماید اخبار را در هم داخل مینماید و بدون اذن و رضای مادر امر ما داخل میکند و برای خویش استبداد میجوید و به نگاهداری و بازداشت دیدن ما می پردازد و در مضار امر ما بميل و رأی و خواست خود کار میکند و آتش

ص: 39

دوزخ را برای خود مهیا میسازد و ما بر کارو کردار او شکیبائی میجونیم ناگاهی که یزدان تعالی رشته زندگانی و ریشه عمر او را بدعای ما ببرد و ما امر او را بجماعتی از موالی خودمان در ایام امر باز نموده ایم و باین جماعت فرمان کرده که آنچه امر فرموده ایم به موالی مخصوص ما باز رسانند و ما از ابن هلال که خداوند او را مرحوم ندارد چنانکه تو دانستی بیزار هستیم و همچنان از آنکس که از وی متبری نگردد و بیزاری نجوید و بیزاری میجوئیم و بدان که اسحاقی سلم الله واهل بیت او را در آنچه ترا از امر این فاجر و تمامت کسانیکه از توسؤال مينمايند و ما سؤال مینمائیم از تو از وی از مردم بلاد او و خارج شوند گان و هر کس که شایسته است که بر این امر مطلع باشد آگاهی داده ایم .

و از این پس عذری و بهانه برای هيچيك از موالی ما در تشكيك در آنچه ثقات ما از ما روایت میکنند یعنی در ذم وی خبر داده اند نمیماند به تحقیق که عارف و عالم شده اند باینکه ماسر خودمان را به ایشان افاضت میفرمائیم و آن سر را بتوسط او یعنی قاسم بن علا و کسانیکه محرم هستند بایشان حمل می نمائیم و می شناسیم و شناخته ایم آنچه از این باشد انشاء الله می گوید و ابو حامد گفت بعد از خروج این توقیع نیز قومی برانکار آنچه در حق وی خارج شده بود ثابت بماندند یعنی در حال تردید بودند و اعاده آن را بخواستند پس دیگر باره امر مبارك بیرون آمد :

لا ينكر الله لقدره لم يدع المرء ربه ان لا يزيغ قلبه بعد ان هداه وان يجعل ما من به عليه ان يجعلة مستقرا ولا يجعله مستودعا وقد حكمتم ما كان من حال الدهقاني عليه لعنته الله وخدمته وطول صحبته فابدله الله بالايمان كفراً عين فعل ما فعل فعاجله الله بالنقمة ولم يمهله .

هیچکس نمی تواند و نشاید منکر قدر و تقدیر خدای باشد و مرد نباید پروردگار خودش را بدارد اینکه دل او را بعد از آنکه هدایت فرموده است منحرف و مایل

ص: 40

بگرداند و اینکه مقرر فرماید بدهد آنچه را که بروی منت نهاده و اینکه او را مستقر بگرداند و مستودع نگرداند و شمانيك بدانستید که حال دهقانی علیه اللعنت و خدمت و طول صحبت او چه بوده و آخر الامر ایمان او مبدل بكفر گردید گاهی که نمود آنچه را که نمود و خداوند اور امتعجلا دچار نقمت داشت و مهلت بد و نداد یعنی اگر کسی در آغاز کار بحسن عمل و صلاح بپردازد شرط نیست که تا پایان عمر باید با کمال وشأن باشد بسا باشد که ظاهر سازی نماید تا مردم را بفریبد و در پایان کار باطن او آشکار شود یا بغرور و فریب اندر شود و نفس بروی چیره گردد و به افعالی دست زند که موجب خشم خدای و نقمت و سوء عاقبت وی شود پس باید عافیت و عاقبت و تمام حالات واوقات خود را از حضرت احدیت مسئلت نمود .

ابو علي در کتاب منتهى المقال میگوید: سعد بن عبدالله گوید ندیده ایم و نشنیده ایم که شخص متشیع از مذهب تشیع به نصب باز گردیده باشد مگر احمد بن هلال و میگفتند چون ابن هلال در روایتی که مینماید منفرد است حمل به آن روایت و استعمالش جایز نیست و بعضی گفته اند ابن هلال از قول بامامت بازگشت و بامامت ابی جعفر یعنی حضرت جواد علیه السلام واقف گشت میگوید از روایاتیکه در حق وی رسیده است در اینجمله منافات است و احتمال دارد غلو او بالنسبة ببعضى ائمه ونصب او بالنسبة ببعضی دیگر باشد و احتمال دارد که به سبب عدم تدینش در باطن ناصبی متصنع باشد و در ظاهر اموری را برای اخلال شیعه و بازگردیدن ایشانرا به غلو آشکار نماید چه رد کردن جماعت شیعه را بغلو متعذر است وفي آخر توقيع ورد فى لعن الشلمغاني اتنا فى التوقى والمحاورة منه علي مثل ما كنا عليه ممن تقدمه تقدمه من نظرائه فى الشريعى والنميرى والهلالي والبلالي و غيره هم الحديث .

بلجمله در روایات ابن هلال و در کتاب او در میان اصحاب رجال اختلاف است.

ابوعلي در رجال میگوید: راوندی از حضرت صادق صلواة الله علیه روایت

ص: 41

کرده است که فرمود : لا تكذبوا حديثا اتى به مرجى ولا خارجى ولا قدرى فسبه الينا فائكم لاتعدرون لعله شيء من الحق فتكذبوا الله تكذيب مكنيد حديثي را که شخصی از جماعت مرجئة يا خارجیه یا قدریه برای شما بازگویند و بما نسبت دهند چه شما نمیدانید شاید چیزی از حق یعنی شاید مقرون بصدق و از ما رسیده باشد و اگر تکذیب او را بنمائید تکذیب خدای را کرده باشید.

حاليل اسحق بن اسماعيل بن نوبخت از اصحاب حضرت امام علی نقی علیه السلام است اسحق بن محمد بصری را غالی میخواندند و در زمره اصحاب حضرت امام حسن عسكرى وامام علی نقی علیهم السلام نگارند و مکنی بابی یعقوب است و هم او را از اصحاب حضرت جواد علیه السلام یاد کرده اند چنانکه در آنجا یاد کردیم و از این تبعد نیز یاد خواهیم کرد.

ايوب ابن نوح بن دراج نخعی مکنی بابی الحسین ومردى ثقه و اوراكتب و روایات و مسائلی از حضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام است و وکیل آنحضرت و حضرت ابی محمد عسکری علیهم السلام و در خدمت ایشان دارای منزلتی عظیم و مانع وشديد الورع وكثير العباد و در روایات خود محل وثوق و پدرش نوح بن دراج قاضی کوفه و صحیح الاعتقاد و دراج مکنی بابى الصبيح و حمل بن دراج برادر ایوب و برادر اکبرش نوح بن دراج از جماعت امامیه بود و در کوفه قضاوت داشت و در جای خود مذکورند .

طاهری گوید : محمد بن مسکین :گفت نوح بن دراج مطریان امر دعوت کرد ایوب بن نوح از جماعتی از اصحاب ابی عبدالله علیه السلام روایت مینموده و از پدرش و از قمش چیزی روایت نمیکرد و کتاب النوادر از تألیفات او است .

حمدان نقاتشی گوید: ایوب بن نوح از جمله عباد الله الصالحین است در رجال کشی مذکور است که چون بمرد یکصد و پنجاه دینار از وی بازماند با اینکه مردمانرا گمان میرفت که دارای مالی عظیم است چه وکالت ائمه علیهم السلام را داشت و در شمار اصحاب امام رضا علیه السلام نیز نوشته اند .

ص: 42

بشر بن بشار نیشابوری که عم ابی عبدالله شاذانی است از جمله اصحاب حضرت ابي الحسن عسکری علیه السلام است .

معلوم باد بشر بن بشار که در منهج المقال مسطور است در کتاب رجال یاد کرده اند و علامه بهبهانی اعلی الله مقامه میفرماید : در اخبار یکه از نظر بسپرده ایم بشير الى حال است که در ذیل احوال احمد بن علویه اصفهانی معروف به ابن اسود کاتب مذکور شد و او را از اینروی رحال بصیغه مبالغه خواندند که پنجاه رحله از حج بفزون بگذاشت و در ذیل حال حماد بن عيسى نيز بعضي مطالب مذکور خواهد شد که محل ملاحظه است . جعفر بن ابراهیم از اصحاب هادی علیه السلام

جعفر بن احمد از جمله اصحاب حضرت هادی سلام الله تعالى عليه محسوب است جعفر بن احمد بن وندك با نون و دال مهمله و کاف مکنی بابی عبدالله و از گروه امامیه و از جمله متکلمین و محدثین و در باب امامت دارای کتابی کبیر و از اصحاب حضرت هادی علیه السلام مذکور است .

جعفر بن سلیمان قمی ابو محمد از موثقين جماعت امامیه و نویسنده کتاب ثواب الاعمال و در شمار اصحاب حضرت هادی علیه السلام یاد کرده اند و نیز در جمله اصحاب حضرت کاظم علیه السلام مسطور است.

جعفر بن سهيل صيقل وكيل حضرت ابی الحسن وابی محمد و صاحب الدار عليهم و در شمار اصحاب ابى محمد الحسن العسکری مذکور داشته اند .

جعفر بن عبدالله بن حسين بن جامع قمی حمیری در شمار اصحاب حضرت هادی صلوات الله علیه مذکور است.

جعفر بن محمد بن اسمعيل بن خطاب از جمله اصحاب حضرت امام علی نقی صلوات الله عليه است.

جعفر بن هشام از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است.

حاتم بن فرج در زمره اصحاب حضرت امام علی نقی علیه السلام محسوب است .

ص: 43

حسن بن جعفر معروف بابيطالب الفافانی بغدادی از اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه است .

حموی در معجم البلدان مینویسد : فافان با دوفاء و نسخه آخر موضع

ادا معروفی است بر دجله زیر میافارقین و آب به دجله میریزد نزد وادی الرزم حسن بن حسن بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب علیهم السلام هاشمی مدنی از اصحاب حضرت هادی سلام الرحمن عليه است حسن بن حسین علوی از جمله اصحاب حضرت امام علي نقى هادى صلوات الله عليه مذکور است .

حسن بن راشد مکنی بابی علی از موالی آل مهلب و مردی ثقه و در شمار اصحاب حضرت جواد علیه السلام و راویان حضرت هادی صلوات الله مذکور است و حسن بن راشد طغاوی را که نوشته اند دارای کتاب النوادر وكثير العلم و ضعيف الروايه و فاسد المذهب و مولای منصور و بقولی مکنی با بی محمد و راوی از حضرت ابی عبدالله وابي الحسن علیهما السلام و بروایت شیخ طوسی ابو علي حسن بن اسد مولای آل مهلب بغدادی از اصحاب حضرت جواد علیه السلام وثقه و درست قول است همان حسن بن راشد دانند و گویند حرف راء از قلم افتاد و راشد را اسد نگاشته اند والله تعالى اعلم .

سعيد بن حماد بن مهران مولي علي بن حسين علیهما السلام که در ذیل اصحاب حضرت رضا وجواد مذکور است در زمینه اصحابهادي سلام الله الرحيم عليهم نیز رقم شده است .

حسن بن سفیان کوفی از شمار اصحاب حضرت هادی علیه السلام در شمار است . حسن بن ظريف ناصح کوفی مکنی بابی محمد ساکن بغداد مردی ثقه و دارای کتاب النوادر است و جمعي كثيرازوی روایت میکنند و در اصحاب حضرت هادی علیه السلام حسين بن ظریف یاد کرده اند اما حسن بن ظریف است و الله اعلم .

حسن بن عبیدالله قمی که نسبت غلو بدو میدادند و برخی حسین نوشته اند از جمله اصحاب هادی علیه السلام مذکور شده است.

ص: 44

حسن بن علي بن ابي عثمان ملقب بسجاده و مکنی با بی محمد از اصحاب حضرت ابی جعفر جواد صلوات الله علیه مسطور است و هم او را در شمار اصحاب حضرت هادی علیه السلام و از جماعت غلاة رقم کرده اند .

حسن علي بن بن نعمان کو فی از اصحاب حضرت هادی علیه السلام مولی بنی هاشم و مردي نقه وثابت العقيده والرأی و دارای کتاب نوادر صحيح الحديث كثير الفوائد و علمای رجال را در حق وی سخن باختلاف است .

حسن بن مالك قمي از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث سلام الرحمن عليه و از جمله ثقات و در بعضی نسخ حسین بن مالك نوشته شده است .

حسن بن محمد بن آخر محمد بن رجاء خياط از جمله اصحاب حضرت هادی علیه السلام است حسن بن محمد بابای قمی غالی او را در شمار کذابین مشهورین و از اصحاب امام علي نقی علیه السلام نوشته اند .

در رجال کشی مینویسد: ابن بابا ومحمد بن نصير فهری نمیری وفارس بن حاتم این هر سه تن را حضرت على بن محمد عسكرى عليهما السلام لعن فرموده است .

سعد میگوید : عبیدی با من حدیت کرد و گفت : حضرت عسکری علیه السلام

ابتداء منه بمن رقم فرمود ابراء الى الله من الفهرى و الحسن بن محمد بن بابا القمى فابوا منهما فاني محذرك وجميع موالى وانى الفهما وعليهما لعنة الله مستاكلين ياكلان بنا الناس فتأتين مؤزيين اذا هما الله واركسهما في الفتنة وكسا يزعم ابن بابا انى بعثة نبيا وانه باب ويله لعنة الله سخر منه الشيطان فاغواه فلعن الله من قبل منه ذلك يا محمد ان قدرت ان تشوخ راسه بحجر فافعل فانه قد اذاني اداء الله في الدنيا والآخرة.

من از فهري وحسن بن محمد بن بابای قمی بخضرت خدای براءت و بیزاری میجویم تولیز از این دو تن بیزاری بجوی همانا من تر او جميع موالی خود را از آند و تحذیر و پرهیز میدهم و هر دو را لعن مینمایم و لعنت خدای بر هر دو تن باد در طلب

ص: 45

زیان اموال مردم هستند و بنام ما اموال مردمان را میخورند و هر دو تن بآزار ما میآیند خدای تعالی ایشان را آزاد کند و در زیر پی بلیت و عقوبت در سپارد .

ابن بابا چنان میپندارد که من او را بعنوان نبوت بفرستاده ام و او خود بابی است وای بر او خداوندش لعنت کند شیطان بروی چنگ در افکنده و او را غوایت کرده است پس خدای تعالی لعنت نماید کسیرا که اینسخن را از وی بپذیرد و مقبول شما رد ای عید اگر بتوانی و قدرت یابی که سرش را بزیر سنگ در هم بکوبی چنان کن چه او مرا آزار مینماید خداوندش آزار رساند در دنیا و آخرت .

ابو عمرو میگوید : بعد از آن گروهی بنبوت محمد بن نصير فهری نمیری قائل شدند چه این ملعون میگفت من پیغمبر فرستاده خداى هستم و علي بن محمد عسکری علیه السلام مرا رسالت داده است و قائل بتناسخ و غلو درباره حضرت ابی الحسن علیه السلام وربوبیت آنحضرت بود و تمامت محرمات را حلال میشمرد ولواط را حلال میدانست و سپوختن مردانرا بمردان سزاوار میدانست و میگفت سپوختن در مقعد رجال برای فاعل و معفول بیکی از شهوات و طیبات است و خدای تعالی هیچ چیز را حرام نفرموده است و این افعال را محرم نگردانیده است و محمد بن موسی بن حسن بن فرات اسباب ويرا تقویت مینمود و با او معاضدت میکرد وقتی نگران شدند که غلامی که محمدبن موسی را بود برپشت خود بر آورده بود و میگفت این کار از جمله لذات وتواضع در حضرت خداوند وترك تجبر است منجمله پس از وی مردمان بچند فرقه شدند حسن بن محمد بن سماعة كندى صيرفى كوفي مكني به ابی حد وواقفى المذهب ليكن جيد التصنيف ونقى الفقه وحسن الانتقال و وكثير - الحديث وفقيه وثقه و از شيوخ واقفه و متعصب درکار وقف بود و پدر او از فرزندان سماعته بن مهران نیست و حسن بن سماعة در شب پنجشنبه پنج شب از جمادی الاولی سال دویست و شصت و سوم هجري در کوفه جان بخلاق جان سپرد و ابراهيم بن محمد علوی بروي نماز بگذاشت و در جعفر مدفونش ساختند .

ص: 46

ابو جعفر احمد بن یحیی الاودی میگوید : به مسجد جامع در آمدم تا نماز ظهر بگذارم حرب بن حسن بن حرب بن حسن بن طحال و جماعتی از اصحاب خودمان را نگران شدم بجانب ایشان رو کردم و برایشان سلام فرستادم و با ایشان بنشستم و حسن بن سماعه در میان ایشان بود و در میان ایشان از حسین بن علی علیهما السلام سخن در میان آمد و آن مصائبی را که بر آنحضرت و پس از آنحضرت از بلیانیکه برزید بن علی علیه السلام وارد شد مذاکره میکردند و در میان ما مردی غریب بود که او را نمیشناختیم گفت ای قوم نزد ما مردی علوی است که مردی علوی است که در سر من رأی جای دارد و از مردم مدینه است و این مرد یا کاهن است یا ساخرا بن سماعه گفت به چه نام معروف است گفت او را علی بن محمد بن الرضا مي خوانند جماعت حاضران گفتند چگونه اینحال را از وی مکشوف ساختی که ساحر است یا کاهن گفت وقتی با او بر در سرایش حاضر و نشسته بودیم چه وی در سر من رأی همسایه ماشد و در هر شامگاهی با او مینشینیم و حدیث میرانیم در این اثنا یکی از سرهنگان از سرای سلطان بر ما بگذشت و با اوخلقهای بسیار و جمعی کثیر از سرهنگان وزجاله و جماعت شاکریه و غيرهم بودند چون علی بن محمد او را بدید و برخاست و اورا سلام فرستاد و اکرام نمود چون آن سرهنگ با آن جلال و ابهت بگذشت و برفت .

علي بن محمد با ما گفت : هو فرح بما هو فيه وهذا يدفن قبل الصلوة فعجبنا من ذلك این مرد باینحال و وضعیکه دارد شادان است و حال اینکه قبل از اقامت نماز در خاک مدفون میشود.

ما از اینکلام در عجب شدیم و از حضورش برخاستیم و گفتیم این علم غیب است و سه نفر با هم معاهده نمودیم که اگر بر خلاف آنچه آنحضرت فرموده است بشود او را بقتل رسانیم و از اندیشه اش بر آسائیم و من در منزل خودم بودم و نماز فجر را بگذاشتم بناگاه بانک و هیاهوی مردمان را بشنیدم و بدر سراي برفتم و گروهی بسیار از مردم سپاهی و دیگران را بدیدم که میگفتند فلان سرهنگ در شب گذشته بمرد از باده ناب سرمست گردیده و از موضعی بدیگر موضع

ص: 47

عبور کرده بیفتاد و گرداش برهم شکست و بمرد .

من در کمال تعجب گفتم لا اله الا الله و بیرون شدم تا با جنازه او حاضر شوم و دیدم این همان مرد مرده است .

چنانکه ابوالحسن علیه السلام فرمود و از جای بدیگر جای نشدم تا او را در شکم خاك دفن نمودم و باز گشتم .

چون این را بگذاشت همگی از این خبر در عجب شدیم و آن داستان را تمامت بگذاشت و حسن بن سماعه بواسطه بغض و عنادی که داشت منکر این حکایت شد .

پس آن جماعت که اینداستانرا از این مرد غریب بشنیدند بجمله برخاستند و باوی برفتند و صدق اینداستان مکشوف داشتند و در ذیل معجزات آنحضرت مذکور است .

بجمله ابن سماعه دارای تصانیف عدیده است و احوال او را در ذیل اصحاب حضرت کاظم علیه السلام رقم کردیم.

حسن بن محمد مداینی از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است. حسن بن نصر ابرش مکنی به ابی عون از اصحاب حضرت امام علی نقی علیه السلام است.

حسين بن اشكيب باشين معجمه ساكنه و کاف مكسوره و ياء حطى وباء موحده از اهل مرد بود و در سمرقند اقامت داشت و از ثقات رجال و اصحاب حضرت ابی الحسن وابی محمد عسکری و راویان از حضرت ابی الحسن عسكرى علیهما السلام است دوباره حالاتش انشاء الله تعالی در ذیل احوال اصحاب حضرت امام حسن عسکری سلام الله عليه مسطور خواهد شد.

حسین بن اسد را در شمار اصحاب حضرت رضا وجواد وامام علي نقي صلوات الله عليهم نوشته و سبقت تحریر یافت حسین بن سعيد بن حماد بن مهران اهوازی مولى علي بن الحسين علیهما السلام مردى ثقه و جليل القدرو از حضرت امام رضا و ابی جعفر ثانی و ابی الحسن ثالث علیهم السلام راوی واصلش کوفی است و با برادرش حسن به اهواز

ص: 48

انتقال داد و از آن جا در قم اقامت گزید و حالات او سبقت گزارش یافت حسین بن عبيد الله اسعدی ابو عبد الله بن عبيد الله بن سهل مردى مطعون و منسوب به غلو ودارای كتب صحيحة الحديث است و در منهج المقال با سایر کتب او وابواب آن اشارت شده است .

و در پایان حال او مینویسد که در ذیل اصحاب حضرت هادی علیه السلام مسطور است حسن بن عبیدالله القمى يرمى بالغلو و باز می نماید که شاید وی همان باشد .

حسین بن عبدر به وکیل بوده است کشی در ترجمه علي بن بلال و ابو علي بن راشد مینویسد بخط جبرئیل احمد دیدم مینویسد محمد بن عيسى يقطيني با من حدیث کرد و گفت آنحضرت یعنی امام علی نقی علیه السلام در سال دویست و سی و دوم به علي بن بلال مكتوب فرمود :

بسم الله الرحمن الرحيم احمد الله اليك واشكر طوله وعوده واصلى علي محمد النبي وآله صلوات الله ورحمته عليهم ثم اني اقمت اباعلي مقام الحسين بن عبدو المتنته علي ذالك بالمعرفة الى آخر الكتاب محمد بن نصیر گوید احمد بن محمد بن عيسى بامن حدیث کرد و گفت نسخه کردم این مکتوب را به ابن راشد به آن جماعت موالی که در بغداد ومداين وسواد و حوالی آنها اقامت داشتند احمد الله اليكم بما انا عليه من عافية وحسن حامدته واصلى علي نبيه و آله افضل صلواته واكمل رحمته واني اقمت ابا علي بن راشد مقام الحسين بن عبدربه ومن كان حمله من و کلائی الی آخر جز اینکه شیخ در کتاب اختیار از کشی در روایت اخیر ما می نویسد مقام علي بن الحسين بن عبدربه و بهمان نحو مذکور داشته است.

در کتاب الغيبة پس و کالت حسین بن عبدربه با این صورت در موضع نظر باقی و از این پس از مقامات آتیه مذکور خواهد شد حسین بن محمد بن قمی از جمله اصحاب حضرت هادی علیه السلام است حسین بن محمد مداینی در شمار اصحاب حضرت هادی علیه السلام است .

ص: 49

حفص الجوهری از حضرت هادی علیه السلام روایت میکرد حمزة بن مولی از اصحاب حضرت هادی علیه السلام محسوب است خیران بن اسحق زاکانی از اصحاب حضرت امام علی نقی علیه السلام است خير ان الخادم در شمار اصحاب حضرت امام علی نقی هادی صلوات الله عليه و مردی ثقه میباشد .

از این پیش باحوالش در ذیل احوال اصحاب حضرت رضا و جواد سلام الله تعالی عليهم اشارت نمودیم داود بن ابی زید و نام ابوزید زنکار بازاء معجمه و نون و کاف وراء مهمله بعد از الف است و مکنی با بوسلیمان نیشابوری از جماعت کابرین در سکه ظرفان در دار سختويه و مردى صادق اللهجه است برقی گوید داود در نیواد ابوسلیمان است و شیخ طوسی گوید از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث علي بن محمد و از اصحاب ابی محمد حسن بن محمد عسکری علیه السلام است داود بن حاتم بن اسحق بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب علیه السلام مکنی بابی هاشم جعفری رضی الله تعالى عنه از اهل بغداد ومردى ثقه وجليل القدر و در خدمت ائمه علیهما السلام بجلالت قدر و عظمت منزلت مباهی بود ادراك حضور مبارك حضرت ابی جعفر وابي الحسن وابي محمد صلوات الله عليهم را نموده و در خدمت ذی جلالت ايشان بشرافت و موقعی عظیم مفتخر بود.

وشيخ شهید ثانى عليه الرحمة مینویسد داود ادراك حضور جمعی را نموده است .

از جمله ایشان حضرت امام رضا وامام محمد جواد وامام علي هادى وابو محمد عسکری و حضرت صاحب الامر صلوات الله وسلامه عليهم است و از تمامت ایشان علیهم السلام روایت نموده است .

راقم حروف گوید، هیچ سعادتی از این برتر و اشرف نتوان بود که شخصی بزیارت پنج تن از پیشوایان یزدانی صلوات الله علیهم با خلوص نیت وصدق اسلاوت و صفوت رویت فایز و به مراحم حاضر ایشان برخوردار شود و از این پیش در مقامات سابقه مذکور شده است .

داود بن مافته صرمي مولى بني قرة ثم بنى صرمة منهم مکنی به ابی سلیمان

ص: 50

است از حضرت امام رضا علیه السلام روایت میکند تا زمان بهجت توامان حضرت ابي الحسن صاحب العسكر صلوات الله عليهما باقی بماند و او را مسائلی است که به آن حضرت معروض داشته است و هم او را در شمار اصحاب آنحضرت رقم کرده اند رجاء بن يحيى بن سامان ابو الحسين عبر تائى منسوب بعبر تاء باعين مهمله مفتوحه وباء موحده وراء مهمله ساكنه و تاء مثناة فوقانى قريه بزرگی از نواحی نهروان است در بغداد و این رجاء بن یحیی مردى كاتب و از حضرت ابى الحسن علي بن محمد صاحب العسكر علیهما السلام راوى بود و سبب این اتصال او به آن آستان ولایت توامان این است که یحیی بن سامان موکل برفع خبر حضرت ابی الحسن علیه السلام کرد و امامى المذهب بود و در حضرت امام هادی سلام الله علیه دارای مقام و منزلت گشت و رجاء رساله را که مقنعه نام داشت و در ابواب شریعت بود از آن حضرت روایت مینمود و ابو الفضل شیبانی از وی راوی بو دور جاء را در زمرۀ اصحاب حضرت هادی صلوات الله علیه مذکور داشته اند .

زيد بن علي بن حسن بن زيد محمد بن علي كويد زيد بن علی بن حسن بن زيد با من خبرداد و گفت مریض شدم و شب هنگام طبیبی به بالین من بیامد و دوائی را برای من توصیف نمود گاهان بگیرم و روزی چند بکار بندم اما شبان گاه تحصیل آن دواء برای من حاصل نشد و طبیب از در بیرون و صاحب حضرت ابي الحسن علیه السلام فی الحال وارد شد و صره با خود داشت و این دواء بعینها در آن بود و با من گفت ابوالحسن صلوات الله عليه بتو سلام میفرستد و میفرماید:

خذ هذا الدواء كذا وكذا يوماً.

این دوا را برای چندین روز که معین شده بود بگیر من بگرفتم و بیاشامیدم و بهبودی یافتم محمد بن علی میگوید زید بن علی با من گفت اى محمد ابن الغلاة عن هذا الحديث كجايند جماعت غلاة تا از این معجزه بزرگ با خبر شوند و بر عقیدت خود بیفزایند و شیخ مفید در ارشاد یاد فرموده است.

سری بن سلامة الا صبهانی از اصحاب حضرت امام علي لقى هادى سلام الله تعالى

ص: 51

عليه است و کتاب الدیباج از تحریرات اوست .

سلیمان بن خودمویه از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است .

سلیمان بن داود مروزی در شمار اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه است . سهل بن زياد الادمى الرازی مکنی با بی سعید از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام است پارۀ او را از ثقات و برخی از ضعفاء نوشته اند و نجاشی میگوید وی در حدیث ضعیف است و محل اعتماد نیست و احمد بن محمد بن عیسی درغلو و کذب او گواهی میداد و او را از قم به شهرری اخراج نمود و سهل در آنجا سکنی نمود و در نیمه شهر ربيع الاول سال دویست و پنجاه و پنجم هجری بدستیاری محمد بن عبدالحميد عطار بحضرت ابی محمد عسکری علیه السلام مکاتبت نمود و نیز او را فاسد الرواية و المذهب دانسته اند و از سماع از او و روایت کردن از وی نهی کرده اند و كتاب التوحيد وكتاب النوادر را نوشته است.

نصر بن صباح میگوید: سهل بن زیاد رازی ابوسعید ادمی از حضرت ابی جعفر و ابی الحسن و ابی محمد صلى الله عليه وسلم روایت میکرد و پاره حالات او از این پیش مذکور و از این بعد مسطور میشود.

شاهوية بن عبد الله در شمار اصحاب حضرت هادی علیه السلام است صالح بن ابی حماد ابوالخیر رازی بازاء معجمه و دال مهمله وباء منقطه تحتانى ادراك حضور مبارك ابی الحسن عسكرى سلام الله تعالی علیه را نموده است .

نجاشی میگوید امر او در حال التباس است يعرف وينكر و بعضی او را

ضعیف شمرده اند و فضل بن شاذان در حق وی میگوید :

وهو صالح بن سلمة بن ابي حماد رازی مکنی بابی الخیر و در مدح اوسخن میگوید را بو سعید ادمی مذکور را احمق میدانست و ابوالخیر را کتب متعدده است از آنجمله کتاب خطب امیر المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه است .

دیگر کتاب او ادر است و او را از اصحاب حضرت هادی علیه السلام رقم کرده اند و هم در زمره اصحاب حضرت جواد سلام الله علیه یاد نموده اند ، صالح بن سعيد

ص: 52

ر ایونسی از اصحاب حضرت هادی علیه السلام و صحيح الروايه دانسته است. صالح بن محمد همدانی از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام ومحل وثوق است .

صالح بن موسي بن عمر بن بزيع از اصحاب امام على نقى هادى صلوات الله عليه وبقولى ابن عیسی است.

عبد الرحمن بن محمد طيفور متطبب از اصحاب حضرت ابی الحسن عسکری سلام الله تعالی علیه است عبدالعظیم بن عبدالله بن علي بن حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابيطالب علیه السلام مکنی به ابی القاسم کتاب خطب امیر المؤمنين علیه السلام از این جناب مستطاب است .

در منهج مینویسد وی عابد وورع بود و او را حکایتی است که در کتاب كبير خود یاد کرده ایم و محمد بن بابویه مینویسد مرضی بود و از این پیش در ذیل احوال اصحاب جواد علیه السلام به شرح حال حضرت عبدالعظیم سلام الله عليه و نیز در طی این کتاب در عرض معالم دینیه عبدالعظيم بحضور مبارك هادى علیه السلام و مقبول شدن آن اشارت رفته است و از شئونات و ثواب زیارت این جناب و کراماتی که از مرقد شریفش ظاهر و زواریکه از ممالك اسلامية واماكن بعيد تشرف میجویند مذکور نموده ایم و در پاره نسخ نسب شریفش را بدینگونه رقم کرده اند :

عبدالعظیم بن عبدالله علي بن حسن بن زيد بن حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابیطالب علیهم السلام به تکرار زید بن حسن والله اعلم عبدوس عطاردی کوفی از اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه است عثمان بن سعید را که مکنی با بی عمر و سمان است در شمار اصحاب امام علي نقي علیه السلام مذکور نموده اند .

عروه کنیز فروش دهقان را ملعون و غالی و در شمار اصحاب حضرت هادی علیه السلام می آورند .

عروة وكيل قمی در شمار اصحاب حضرت امام علي نقى صلوات الله عليه محسوب است .

ص: 53

عروة بن يحيى كنيز فروش دهقان ملعون را همان عروة تحاش میدانند و در شمار اصحاب حضرت امام علي نقى علیه السلام یاد می کنند.

محمد بن قولویه جمال از محمد بن موسی همدانی حکایت میکند که گفت عروة بن يحيى بغدادی معروف به دهقان لعنة الله برحضرت ابى الحسن علي بن حمد الرضا وبرابو محمد حسن بن علي علیهما السلام دروغ می بست و مال امام علیه السلام را برای خودش در اقطاع می آورد و بر حضرت ابی محمد عسکری علیه السلام دروغ می بست تا گاهی که آن حضرت او را لعن فرمود و نیز شیعیان خود را امر کرد تا او را لعن نمایند و این امر از آن روی بود که حضرت ابی محمد علیه السلام را خزانه بود که علي بن راشد رضی الله عنه بتوليت آن میپرداخت و آن خزانه را به عروة تسلیم کردند و او آن مال را برای خودش بر گرفت چنانکه انشاء الله تعالی در ذیل احوال حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مذکور آيد علي بن ابراهیم از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است و بعضی او را از وکلای ناحیه مقدسه و برخی مذموم شمرده اند چنانکه در باب محمد بن ابراهيم مذكور آيد علي بن ابي قرة مکنی بابی الحسن از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث صلوات الله علیه است علی بن بلال بغدادی از حضرت ابي الحسن ثالث علیه السلام راوی بود و در شمار اصحاب حضرت ابی جعفر جواد سلام الله عليه مسطور است .

العلا

علي بن جعفر از اصحاب حضرت ابي محمد حسن عسکری علیه السلام است و هم او را از وکلای حضرت ابی الحسن سلام الله علیه نوشته اند یوسف بن السحت كويد علي بن جعفر وكيل ابى الحسن علیه السلام وثقه و از اهل همینا که قریه ایست از قراء سواد بغداد بود و از وی در خدمت متوکل خلیفه عباسی شکایت کردند و متوکل اورا بزندان فرستاد و توقف در زندان بطول انجامید.

واز جانب عبدالله بن یحیی بن خاقان برای چاره گری بیامدند و قرار دادند سه هزار دینار در ضمانت آورد و رها گردد و عبدالله در این باب نزد متوکل زبان بر کشود متوکل با او گفت ای عبدالله اگر در کار تو در شك بودم و این

ص: 54

شفاعت را از تو میدیدم البته تو را رافضی میشمردم این مرد یعنی علي بن جعفر وكيل فلان یعنی ابو الحسن علیه السلام است.

و من در قصد قتل او هستم میگوید این خبر به علي بن جعفر رسیده سخت براندیشید و از زندان عریضه بحضرت ابى الحسن بنوشت ياسيدى الله الله في فقد والله خفت ان اما تاب .

ای آقای من خدای را در من بنگر سوگند باخدای از آن بیمناک هستم که دچار شك و ريب شوم یعنی از طول مدت حبس و نوید قتل وعدم نجات نزديك است در امامت و ولایت تو در گمان افتم.

آنحضرت در جواب او در رقعه اش رقم فرمود اما اذا بلغ الامرمتك ما ارى فسا قصد الله فيك اكنون كه حال تو به این مقام که میبینم رسیده است به فوری نجات تو را از خدای میخواهم .

میگوید این داستان در شب جمعه روی داد و متوكل تبناك صبح كرد و

دچار نبی سخت گردید و چندان بروی تند و با حرارت شد که روز دو بشراهل سرای او فریاد وزاری بر کشیدند و او را مرده انگاشتند.

متوکل چون مرگ را معاینه کرد فرمان داد تاهر کس در زندان است رها کنند و اسامی محبوسین را در خدمتش عرضه میداشتند تا گاهی که خودش رها کنند و اسامی محمود نام علی بن جعفر را بزبان آورده و باعبدالله بن خاقان گفت از چه روی متعرض او نشدی ؟ گفت هرگز بنام بردن او اعادت نمیجویم متوکل گفت در همین ساعت او را رها کن و از وی خواستار شوکه مرا بحل نماید عبدالله اورارها کرد و علي بن جعفر بفرمان حضرت ابی الحسن علیه السلام به مکه معظمه برفت و در آن مکان مقدس مجاور گشت.

و متوکل نیز از آن مرض برست و این خبر در ذیل حالات حضرت ابي الحسن علیه السلام مذکور شد و بروایتی دیگر علي بن جعفر گفت در امر من در خدمت

ص: 55

متوکل معروض داشتند :

و او روی با عبدالله بن خاقان کرد و گفت خود را در کار این مرد به تعب و زحمت ميفكن واز عرض حال و حوائج او و اشباه او لب بر بند چه عم او با من گفت وی رافضی است و وكالت علي بن محمد را نماید و سوگند خورد که تا زنده است از زندان بیرون نخواهد شد .

چون علی بن جعفر این خبر را بدانست بمولای ما علیه السلام عریضه فرستاد که بر من تنگ شده است که نزديك است نفس من بحالت ميلان وانحراف یابد یعنی فاسد العقيده و مسلوب الایمان شوم.

آن حضرت در جواب من رقم فرمود: اما اذا بلغ الأمر منك ما ارى فسا قصد الله فيك و بعد از این فرمایش جمعه دیگر نیامده بود که از زندان بیرون آمدم یاقوت حموی میگوید همانیه باهاء هوز وميم والف نام قریه بزرگی است در کرانه دجله و همانست که آنجا راهیمینا باياء خوانند علی بن جعفر بانی بر مکی پاره بمدح و برخی به قدح وی سخن رانده اند و او را از حضرت ابی الحسن عسکری صلوات الله عليه مسائلی است و منسوب بهمانیا میباشد که در ترجمه علي بن جعفر سابق مذکور شد.

و ظاهر چنان می نماید که وی همان علی بن جعفر سابق الذكر باشد و وكيل حضرت ابی الحسن ثالث سلام الله تعالى عليه است .

از ابوالحسن ایادی مسطور است که گفت ابو جعفر عمرى گفت وقتي ابو طاهر بن بليل به سفر حج برفت و دید ابو جعفر هانی بخشش های بزرگ و نفقات عظیمه مینماید چون از حج باز شد این حکایت را به حضرت ابی محمد علیه السلام عريضه برنگاشت و آنحضرت جوابی مانند جوابی که در احوال ابن راشد مسطور شد رقم فرمود و از این پس در ذیل احوال اصحاب آنحضرت مرقوم خواهد شد.

در تلخیص المقال در ذیل احوال علی بن جعفر مینویسد: وکیل وثقه از

ص: 56

اصحاب حضرت ابى الحسن وقیم از جانب آنحضرت بود و موسی بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بآ نحضرت نوشت :

فدایت گردم چیزهایی که از فارس یعنی فارس بن حاتم حکایت میکنند قبول مینمائیم با اینکه در میان او و علی بن جعفر خلاف هست تا بجائیکه پاره از ایشان از پاره تبری میجویند فدایت شوم اگر صلاح بدانی که بر من منت گذاری که رأى مبارك را در حق این دو تن بازنمائی و ما کدام یکی از ایشان را متولی بدانیم و تولى بجوئیم و بدیگری نپردازیم چه باین امر حاجتمند هستم خواهی فرمود متفضلا انشاء الله .

آن حضرت در جواب رقم فرمود : ليس عن امثال هذا يسئل ولا فى مثله يشك قد عظم الله قدر علي بن جعفر متعنا الله به عن ان يقاس اليه فاقصد علي بن جعفر بحوائجك واجتنبوا فارساً وامنعوا من ادخاله في شيء من اموركم او حوائجكم تنقل ذلك انت ومن اطاعك من أهل بلادك فانه قد بلغنى ماقدته وه به على الناس ولا تلفتوا اليه انشاء الله.

كار علي بن جعفر و فارس بن حاتم از آن روشن تر است که محتاج بپرسش یا در مورد تشكيك باشد همانا خداوند تعالى قدر و رتبت على بن جعفر راکه یزدان تعالی ما را بوجود او و بقای او و دیانت و امانت و زهادت و تقوای او و بصیرت او برخوردار و کامکار بگرداند بزرگتر از آن گردانیده است که مثل فارس را بدو قیاس نمایند و هم سنگ او شمارند تو در هر حاجتی که داری به علي بن جعفر آهنگ بجوی و از فارس بن حاتم دوری بجوئید و او را در هیچ امری از امور خود راه نگذارید و دخیل حوائج خود نگردانید و خود آنانکه از اهل بلاد تو در فرمان تو هستند اینحال را مراقب باشند و از وی اجتناب بجوئید چه بمن رسیده است که شما او را بر مردمان مقدم داشته اید از این به بعد به جانب او التفات نکنید و بدو توجه نیاورید انشاء الله .

ص: 57

و نیز ابی محمد رازی و همچنین بروایت ابراهیم بن همدانی و عریضه ایشان بحضور مبارك حضرت هادی علیه السلام در باب علیل و قزوینی یعنی احمد بن اسحق که که مقبول وعليل وفارس بن حاتم قزوینی که مردود و خبیث بودند جواب آنحضرت اشارت مینماید چنانکه از این پیش در ذیل احوال احمد بن اسحاق و ديگر جاي مشروح گردید.

علي بن حسكه با حاء حطی وسین مهمله در رجال کشی او را در شمار غلاة عصر حضرت علي بن محمد عسکری علیهما السلام رقم کرده است و نیز از غلاة آنزمان قاسم یقطینی را نگاشته اند :

احمد بن محمد بن عیسی بآنحضرت نوشت : قومی هستند که تکلم مینمایند و احادیثی را قرائت میکنند و نسبت بتو و پدران بزرگوارت میدهند و قلوب از این احادیث اشمیز از میگیرد و ما نمیتوانیم آن احادیث را رد نمائیم زیرا که به پدران بزرگوارت علیهم السلام منسوب میدارند و نیز قبول آن دشوار است زیرا که بعضی چیزها را شامل است که پذیرفتنش مشکل است و نسبت میدهند آنزمین را بسوی قومی که گمان مینمایند که از موالی تو هستند و این شخص مردی است که او را علي بن حسکه و دیگری است که او را قاسم یقطینی گویند و از اقاویل این مردم این است که میگویند .

قول خدای تعالی که میفرماید :

الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر معناه رجل لا سجود ولارکوع و همچنین زكوة معناه ذلك الرجل لاعدد در هم ولا اخراج مال و همچنین اشیائی از فرایض و سنن و معاصی است که برای آنها تأویل میکنند و بهمین نحو که مذکور نمودم میگردانند اگر رأى مبارك علاقه گیرد برای ماروشن و برما بچیزیکه سلامتی و نجات ایشان از این اقا ویلی که ایشانرا بهلاك بیرون می آورد منت بگذار پس آنحضرت علیه السلام در جواب رقم فرمود :

ليس هذا ديننا فاعتزله این تأویلات و بیانات دین ما نیست از این تأویلات

ص: 58

کناری بجوى بخط جبرئيل بن احمد فاریابی دیدم که نوشته است:

موسى بن جعفر بن وهب از ابراهیم ابن شیبه با من حدیث نهاد که بآن حضرت یعنی ابي الحسن علیه السلام نوشتم فدایت بگردم همانا نزد ما قومی هستند که در معرفت و مراتب فضل شما باقاويل مختلفه که قلوب از شنیدن مشمئز وسینها از آن تنگ میشود و در عقاید خود احادیثی روایت مینمایند که اقرار به آن جایز نیست چه مشتمل بر قولی بس عظیم و بزرگ است و هم رد نمودن آن روا نیست چه به پدران بزرگوار تو علیهم السلام منسوب میدارند و ما اینک در این اقاویل در حالت وقوف هستیم چه ایشان این قول خدای عزوجل ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر.

و همچنین قوله عز وجل واقيم الصلوة واتو الزكاة را میگویند معناها او الصلوة رجل لاركوع ولا سجود وكذالك الزكوة معناها ذلك الرجل لادرام ولا اخراج مال واشياء ديگر است که مانند این است از فرائض و سنن و معاص که در آنها بتأویل قائل هستند و آنرا بر این حدیکه مذکور نمودیم میگردان اگر رأی صواب نمای مبارکت علاقه میجوید که منت گذاری بر موالی و غلام خودت بآنچه سلامتی و نجات ایشان در آن است.

و از اینگونه اقاویل که موجب عطب وهلاك آسایش میگردند چنان میفرم و آنکسانکه این اشیا را میگویند و ادعا مینمایند که ایشان اولیای خدا باشند و مردمانرا بطاعت خودشان دعوت میکنند از آنجمله علی بن حسکه وق یقطینی هستند توجه میفرمائی در قبول کردن از ایشان جمیعاً پس آنحضرت جواب بدو رقم فرمود :

ليس هذا ديننا فاعتزله این اقاویل از دین و آئین ما نیست از وی ع گزین .

نصر بن الصباح میگوید: علی بن حسکه الحوار استاد قاسم الشعراءثى يقه از غلاة كبار ملعون است .

ص: 59

محمد بن عیسی گوید: حضرت ابى الحسن عسكرى علیه السلام بالبدايه بمن مرقوم فرمود لعن الله القاسم اليقطينى و لعن الله علي بن حسكة القمي ان شيطاناً ترا باللقاسم فيوحى اليه زخرف القول غروراً خداى تعالى قاسم يقطيني وعلي بن حسكه را لعنت كناد همانا شیطانی همانند و همزاد قاسم است که پاره اقاویل مزخرفه را بدو میراند و او را بغرور و فریب می اندازد.

سهل بن زیاد الادمی میگوید پارۀ از اصحاب بآنحضرت ابي الحسن عسکری صلوات الله عليه نوشت :

فدایت بگردم ای سید من بدرستيكه علي بن حسکه ادعا مینماید وی از اولیای تو میباشد و اینکه اول قدیم یعنی مقدم بر تمام مخلوقات واول جمله موجودات توئي .

يعني ترا خدا میداند و خودش را باب تو و پیغمبر تو می شمارد و میگوید تو او را باین امر فرمان دادی و چنان می نماید که نماز وزكوة، حج و روزه به جمله عبارت از معرفت و شناسائی تو میباشد .

و همچنین معرفت هر کس که مانند آن است در حال ابن حسکه در آنچه او ادعا میکند از نیابت و نبوت را و چنین کسی که دارای این مقام و رویت باشد کامل است و استعباد بصوم وصلوة و حج از وی ساقط میشود .

و میگوید: جمع شرایط این معنی همین است که برای تو ثابت شد و

اينك جمعي کثیر بد و مایل شده اند.

پس اگر صلاح میدانی که بر موالی خود در این باب جوابی بازدهی که ایشانرا از مهلکه و هلاك نجات بخشد زهي نعمت میگوید آنحضرت علیه السلام در جواب مرقوم فرمود :

كذب ابن حسكه عليه لعنة الله ويحسبك الى لا اعرف في موالي ما له لعنة الله ما بعث محمداً والانبياء قبله الا بالحنفية والصلوة والزكوة والحج والصيام والولايه و ما دعا محمدا صلی الله علیه وآله وسلم الا الى الله وحده لا شريك له و كذلك نحن الأوصياء من ولده

ص: 60

عبيد الله ولا نشرك ان اطعناه رحمنا وان عصيناه عذبنا ماله مالنا علي الله من حجة بل الحجة الله علينا وعلي جميع خلقه ابراء الى الله ممن يقول ذلك و انتفى الى الله ذلك القول فاهجروهم لعنهم الله والجائهم الى ضيق وان وجدت من احد منهم خلوة فاشدخ رأسه بالصخرة ابن حسكه لعنة الله عليه.

دروغ میگوید و ترا همین کافی است که من او را در جمله موالی خود نمی شناسم چیست او را خداوندش لعنت فرماید سوگند با خدای انگیزش و بعثت نیافت محمد و پیغمبران پیش از وی صلوات الله علیهم که بدین اسلام و بندگی خالق انام واداى نماز وزكوة و حج و روزه و ولایت و دعوت نفرموده پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم مگر بخداوند یگانه بی انباز و ما جماعت اوصیاء که از اولاد او هستیم بندگان یزدان میباشیم و مشرك نباشیم اگر خدای را اطاعت کنیم بر ما رحم نماید و اگر با او معصیت بورزیم ما را عذاب میکند پیغمبر و ما را بر خدای حجتی نیست بلکه خدای را بر ما وجميع آفریدگانش حجت و غلبه است .

براءت بخدا می جویم از کسیکه آنگونه سخنان نا خجسته میگوید بخدای از اینگونه سخن انتفاء و دوری میجویم از ایشان هجرت بگیرید خدای لعنت کند ایشانرا و ايشانرا بضيق وتنكنا ملجاء بگردانيد .

و اگر یکی را از این جماعت در خلوتی دیدی سرش را باسنگ خورد کن و نیز در حق وی و امثال او گفته اند که نضر بن الصباح میگوید موسی سراق را اصحابی علیاویه که در حق سید عالم محمد صلی الله علیه وآله وسلم سخنان میرانند و علی بن حسکه حوا رقمي استاد قاسم شعرانی یقطینی است و ابن بابا و محمد بن موسى الشريفي از شاگردان علی بن حسکه و همه ملعون هستند خدای لعنت کند ایشان را و فضل بن شاذان در پارۀ کتب خود مینویسد از دروغگویان مشهور علی بن حسکه است.

و در ترجمه محمد بن فرات بعضی فقرات در حق او مذکور خواهد شد.

و در بعضی نسخ بجای حوار قمی حداد قمی و بجای شر نیفی شریعی نوشته اند بنده حقیر گوید از زمان سعادت توامان حضرت مظهر العجائب ومظهر الغرائب

ص: 61

امير المؤمنين علي بن ابيطالب صلوات الله وسلامه علیه که جماعتی در حق آن حضرت غالی شدند و مقام و شأن آنحضرت را افزون از درجه نوع بشر و مخلوق دانستند و هم درباره سایر ائمه یزدان و پیشوایان دین ایزد سبحان بر این عقیدت بر آمدند و مردم غلاة گروهی بزرگ شدند و پاره شعراء گفتندای نصیری مگو خدا است علي بنده خاص کبریاست علی تاکنون که نیز جماعتی در هندوستان عربستان و پارۀ ممالك جهان بر این عقیدت پاینده و استوار هستند و عجب اینکه در دعوی این مذهب فاسد که اگر بدون ریا وصفوت نیست و صمیم قلب باشد و اعلی درجه محبت وتولاي بحضرت شاهنشاه ممالك ولایت و امامت از خود این جماعت نیز اعمال عجیبه روی مین روی می نماید حتی در آتش سوزان با پای برهنه و تن عریان اندر و از سوی دیگر سالم الاعضاء بدون آسیب نیران .

و همچنین به عشق پسر نامدار حیدر صفدر حسین بن علي علیهما السلام در ليالي عاشورا بهمین کردار رفتار نمایند و خود را در آتش بیفکنند یا اطفال خود را در آن حال شور و دل پرشوریکه دارند از فرازها به نشیبها یا در مخاطر ومهالك ديگر كه در هيچيك بوی حیات و سلامتی و امید نجات نمیرود بی محابا بدون هیچگونه ملاحظه و ترتیب مقدمه در اندازند و به عافیت و سلامت بگذرند و حاضران بنگرند و انگشت تحیر بدندان بگزند و جز تحیر نیابند .

و اگر حکایات این جماعت عشاق بی ریا را در قلم آورند نامه کلان و موجب مزید حیرت و عمق فکرت خلق جهان میشود و بسا خوارق عادات از این جماعات مندرج خواهد شد .

و ما خود در این از منه و آوند که بر سپرده ایم و پدران و نیاکان در سپرده اند و پدرها با فرزندها خبر داده اند در روز عاشورا در زمان شدت سرما و شدت باران وكثرت برف جمعی برهنه و عريان در مساجد و مجالس تعزیه و سوگواری فرزند گرامی مرتضی نور چشم فاطمه زهرا پاره جگر مصطفی حسين بن علي سيدالشهداء

ص: 62

روح من سواه فداه چنان برسینه زنند که صفحه سینه و صدر ایشان چون لخت جگر گاو و گوسفند سرخ و کبود و گاهی نزديك به سیاهی رشد و ورم نماید .

و اگر در موقعی دیگر ده یك این صدمات و لطمات را بر صدر وسینه فرود آورند موجب بسا امراض مزمنه مهلکه شود.

از این برافزون جمعی دیگر که شور عشق حسین برسر دارند با شمشیر وقمه و قداری و کارد چنان زخمها بر سر فرود آورند که آن جامها وقباهای بلند سفید که بر اندام ایشان بعنوان كفن كه از يك قطعه خونین کرده و سروروی و اندام ایشان بمانند شهدای دشت نینوا از کثرت خون گلگون آید و بعضی را حالت ضعف که از کثرت رفتن خون از سرو اندام بجائي است که دو تن زیر بازوان ایشان را گرفته در معابر و مسالك معاون طریق ایشان کردند و بهر تکیه و تعزیت گاهی اندر آیند .

اهل تکیه گویند جماعت تیغزن میرسند و خود را و البسه خود را بواسطه ترشح خون بیایند و شرایط پاس را بجای آورند و اعجب از این است که چون ساعتی از ظهر برگذرد به حمام اندر شوند و در گرما به تن بشویند و بیرون آیند کوئی هرگز جراحتی و زحمتی نیافته و چون دیگر ایام به گرما به در آمده و بیرون شده اند و سالم و خندان در کوی و برزن جولان داده اند و جمعی دیگر از مردم بر بر رشته های بر هم جمع آورده از زنجیرهای آهنین چنان بر شانه و پشت یا سینه خود فرود آورند که مانند يك پارچه گوشت آنها شود و بهیچوجه از برکت نام مبارك حسين آسيب نيابند.

و از این قبیل افعال و اطوار بسیار و بانواع مختلفه ظاهر و در هر سالی حالت ازدیاد باشد و اگر این سلامتی و عافیت و سعادت را در خود نمی دیدند

ص: 63

و معجزه آن حضرت را در وجود خود مشهود نمی یافتند ابداً بتجدید این امر توجه نمی کردند.

و بعد از این مقدمه میگوئیم اول کلمه که انبیای خداوند که مرجع اخبار سماويه ومركز علوم دينيه وقوانين الهيه وادله طرق هدایت و دلالت و مبلغ احکام خالق به مخلوق و نماینده راه راست و طریق غایت و ترقی نفوس و تکمیل انواع آفریدگان میباشد بزبان می آورند و مردمان را به آن دعوت میکنند و اطاعت را موجب ثواب و مخالفت را مورث عذاب میخوانند آنقدر بوحدانیت و یگانگی و بقای ابدي و ساير اوصاف کمالیه و خلاقیت ایزد متعال وفناوزوال ووجوب وجود خالق و امكان هدى وقدرت او و عجز تمام موجودات دعوت می کنند و کلمه طیبه شهادتین که دلیل مسلمانی است و یکی یگانگی و وحدانیت خداوند تعالی دیگری بر عبودیت و رسالت مصطفی صلى الله عليه وسلم است .

در مئذنه و منابر و مساجد و اماکن گوشزد اهل جهان می نمایند و در هر دین و مذهبی بهمین گونه اعلان میکنند و کتب آسمانی که با خود می آورند کلمات ومعاني و مبانى و بيانات بر همین منوال و از آغاز تا انجام مشحون به همین مطلب است.

و خلاصه اینکه لااله الا الله الواحد الخالق الباقى المدرك المريد المهلك الرزاق القادر القهار وكل ما سوى الله فان ويبقى وجه ربك ذو الجلال والاكرام له العز والبقاء ولعباده العجز والفناء و در هر منبر ومجلس ومعبد و مسجدی سخن براین منوال آورند و خود را عجز و نیاز و موت و زوال و خداوند تعالی را بقدرت و بقاء و خلاقیت و کبریا موصوف دارند.

واذا اراده شيئى فقال له كن فيكون وهو الواجب وما سواه ممكن وكل واجب باقي وكل ممكن زایل را مصداق خود و خالق بخوانند و در تمام عبادات واذكار جز این نباشد و در هر مناجات و مذاکراتی که در تمام اوقات دارند جز این عناوین ندارد و برترین افتخاری که دارند این است که از جانب چنین پروردگاری برگزیده شده .

ص: 64

و بدلالت مخلوق بجاده مستقیم و تکمیل ایشان وصلاح حال دنیا و آخرت مخلوق مأمور گردیده اند امير المؤمنين صلوات الله عليه عرض میکند آلهی کفی بي فخرا ان اكون لك عبداً وكفى لى عزاً ان تكون لي ربا وفي كل شيئي له آية تدل علي انه واحد .

برگ درختان سبز در نظر هوشیار *** هر ورقی دفتری است معرفت کردگار

و هر پیغمبری میگفت من يك مدتی در میان شما هستم.

بسته ضروریه محتاج میباشد و چون از جهان بیرون شدم بحکم خدای فلان شخص نايب مناب وخليفة من ومطاع شما و پیشوای شما و بواسطه اوصاف و اخلاق خاصه و مزیتی که بر تمام مردم بر تمام مردم عصر دارد مستحق و شایسته این مقام است .

و پس از وی نیز فلان وفلان باشد تا گاهیکه رسولی دیگر از جانب خدای با کتابی دیگر بیاید و تجدید مطلع شود و پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه وآله وسلم چون خاتم انبیاء بود برسولی دیگر نوید نداد .

و فرمود بعد از من پیغمبری یا کتابی آسمانی نخواهد بود و کتاب وقانون و اوصیاء و خلفای من خواه حاضر خواه غایب تا قیامت خواهند بود و سوای این دوازده تن دیگری نخواهد بود و از این پس دیگری نخواهد بود و از این پس هر کس دعوی نبوت یا ولایت نماید مفتری و کذاب وملعون و بیرون از جاده صواب خواهد بود و البته اشخاصی که در عصر مبارك مصطفى و ائمه هدى صلوات الله عليهم در شمار اصحاب و جلسای ایشان بودند و از علم و کمالات ایشان مستفیض میشدند و تدوين كتب اخبار واحاديث وعلوم منقوله از ایشان را مینمودند و اخلاق و اوصاف ایشان را میدیدند و محظوظ میشد و مذکور میداشتند و مشکلات خود را در حضور مبارک ایشان حل میکردند از سایر مردم اعلم وافضل و ابصر واخبر وهو شيارتي وبشؤنات امام داناتر و براه صواب بینا تر بوده اند و مردمی مختصر نبوده اند و اغلب ایشان مجتهد ومتقى ومصنف ومؤلف وحكيم وعارف و مرجع مردم بوده اند .

ص: 65

و مردم از افادات و کتب و منقولات ایشان بهره یاب و اخبار ایشان و مدونات ایشان سند علمای اعلام و فقها و محدثين وحديث نگاران و کتب رجال و فقهيه وشرعيه است .

حالا باید دانست ایشان از غرائب و عجائب آداب و اوصاف و روحانیات و معارف حضرات انبیای عظام و اوصیای فخام علیهم السلام چه چیزها دانسته و فهمیده و دیده و شنیده اند که چنان منقلب و مضطرب ومتحير ومتعجب وسر گشته وواله میشوند و چه حیثیاتی بیرون از حد بشر و مخلوق در ظاهر و باطن ایشان احساس مینمایند که یکدفعه از تمام عوالم خود منصرف گردیده شئونات خالفيت ومخلوقيت ووجوب و امکان را از یاد میبرند و مخلوق را خالق و عابد را معبود وممكن را واجب و عاجز را قادر مطلق میشمارند و چه نظرها و نظریات از ایشان نمایان میشود که حاضران را از خود غایب و غائبان را بخود حاضر میسازد که در تمام نفوس وعقول و اعضای ایشان اثراتی میبخشد که دارای کیفیاتی دیگر میشوند و البته آنچه دیگران احساس مینمایند این جماعت بیشتر در می یابند که ابداً جنس بشر و مخلوق را دارای این گونه جلوات و خلوات و انیات و حیثیات نمی شمارند و این گونه نمایشها را از نوع مخلوق وممكن بالاتر وفزون تر می نگرند و یکدفعه از حیز خود میگردند و این ارواح منوره و آیات ساهره را از حیز امکان و مخلوقیت خارج ومرتبت وجوب وبرتبت خالقیت نایل میدانند و مثل محمد بن ادریس شافعی اول عالم فاضل حافظ هوشمند و فقیه و مفتی و یکی از ارکان اربعه اهل سنت و جماعت در حق امیرالمؤمنین علیه السلام عرض میکند و مات الشافعي وليس يدرى علي ربه ام ربه الله و هم چنین دیگر ابیات او و کلمات او و امثال از علمای بزرگ روزگار یا شعرای عرب وعجم

در دایره وجود موجود علی است *** و ندر دو جهان مقصد و مقصود علی است

گرخانه اعتقاد ویران نشدی *** من فاش بگفتمی که معبود علی است

ص: 66

یا اشعاریکه در دیوان غزلیات مولوی معنوی و شمس تبریزی است و اشباه آنها که براهل علم و دانش مکتوم نیست و آنچه بود علي بود علی بود ایشان از چرخ کبود گذشته و بعلاوه کلمات خود ایشان در شئونات و مقامات عالیه خودشان که بیرون از حد دیگران است تا آنجا که میفرماید :

انا خالق السموات والارض ونحن هو وهو نحن و امثال آن كه هيچيك در خور سایر بندگان يزدان استعداد ارواح ایشان نیست موجب همه نوع تحیر و تفکر است چه مجلس است و چه بزم اینکه از میتوحید محیط قطره شد آنجا و قطره دریا شد .

و این جماعت غلاة که برلسان امام ملعون و مطرود واقع شده اند و نام

ایشان مذکور شد .

از علمای عصر وفقها ومحققين ومدرسين و معلمین و مصنفین و مؤلفین و دارای شئوناتی بوده اند که جمعی بایشان اقتدا میکرده اند و سایر اصحاب کبار بخدمت امام علیه السلام عرضحال میکرده اند و تکلیف میخواسته اند و در عالم تردید و تحیر اندر میشده اند چه آن جماعت و دعوت آنها را كارى كوچك و مختصر نمي شمرده اند و بدانگونه که کراراً مذکور شد آنگونه اجوبه از ائمه علیهم السلام صادر و بلعن و طرد و مهاجرت از جماعت غلاة و بیزاری آنها امر می فرمودند و غریبتر ازین جمله گاهی در رد و نفی بلکه قتل آنها معجزه دیگر نمایان میشد که موجب قوت وثبات عقيدت فاسده آنها میگشت.

و عرض میکردند تا بحال که اینکار از تو ظاهر نشده بود ما تو را خدا می دانستیم تا چه رسد باین حال که بر ما بیشتر ثابت و مبرهن گردید و از این قبیل حکایات و بیانات و نمایشها در متون کتب احادیث و اخبار مشروح و مردمان بر آن واقف میباشند.

اکنون باید سبب این حال را مکشوف داشت که خداوند تعالی جل جلاله وعظم شأنه وعلمه وحكمته و قدرته این جماعت بندگان خاص از چه باین مدارج

ص: 67

عالیه مخصوصه که افزون از حد و حوصله بشر است اختصاص داد و بمقامی ربانی و شئوناتی سبحانی مفتخر فرمود که موجب التباس شود آنچه بنظر قاصر این بنده كثير الزلل قلل البضاعة خصوصاً في مدارج العلمية والعرفانية ميرسد و بآن از روی حدس صائب یا غیر صایب و اشارت می نماید یکی این است که خداوند تعالی چون از حد شناسائی مخلوق من جميع الجهات والحيثيات والكيفيات والتخيلات والتوهمات كائناً ما كان بيرون است و مخلوق را برشناس ذات و صفات الهيه خاصه او راهی نیست از میان مخلوق جماعتی را که خود میدانست از آغاز خلقت ایشان بسرشت نبوت و ولایت و امامت و وصایت و خلافت بیار است تا شایسته مراتب مظهریت کردند و اسباب حصول عرفان و شناسائي خالق گردند و البته خمیرمایه وجود و طینت خلقت ایشان سوای سایر مخلوقات است چه اگر مانند سایرین بودی ارتباطی بمبدأ و تقربی بعوالم دیگر که مافوق خمیرمایه سایر مخلوق است پیدا نمیکردند و قابل وحی و افاضات ورسالت بخلق والهامات خدائی و تبلیغ احکام یزدانی و اصلاح امر دو جهانی و نظم عوالم امکان نمی کردند و احساس عوالم لاهوت وجبروت و ملکوت که خارج از عوالم دنیاست نمیکردند و صاحب دو جنبه يدى الربى ويدى الخلقی نمیشدند وشأن واسطه بودن میان خلق و خالق را نمی یافتند .

لاجرم یزدان تعالی اوصاف و آیات و اخلاق و بينات و حيثيات و كيفيات و كميات واغيات ودلالات ومعجزاتي وعلوم ومعارف وعوالم واستطاعت وزیادانی در ایشان مقرر ساخت که در هر يك خواه جزئی خواه کلی نوع بشر از ادراك کمال آن بالطبيعة مهجور هستند تا باین واسطه و این عینیت و انیت بتوانند حافظ اسرار و نوامیس و دین و آئین و بندگان و ودایع الهی بشوند و سایر مخلوق باو امر و نواهی و ابلاغات وعناوين و دلالت و هدایت ایشان کردن بنهند و چون خود این برگزیدگان حضرت کبریا بآواز بلند در همه جا و همه وقت و همه حال و همه مقال ندا بر کشیدند که یزدان تعالی شناخته و دیده و فهمیده نمیشود

ص: 68

و بهیچ صفت و كيفيت و حيثيتي كه شأن ممكن غير واجب الوجود است متصف نمیگردد و هر چه تصور کنند و در پهنه پندار و عرصه تخیل در آورند غیر از آن لاجرم خدای تعالی ایشانرا دارای انوار و اسرار و ارواح و اشباح و اوصاف و اطواري فرمود که از حد بشر بلکه سایر انواع مخلوق بیرون است تا بواسطه همین ودیعت که در ایشان و برتر از استعداد دیگران است بدانند شأن و مقام و وحيثيات ایشان سوای خودشان است .

و چون ایشانرا بنگرند که با اینکه دارای چنین مراتب و اوصاف و ودایع عظيمه شريفه مخصوصه الهية هستند اینگونه در آستان کبریا اظهار عبودیت و خضوع و عجز و نیازمندی و خوف و رجا و فروتنی و عبادت و خشیت مینمایند .

آیا عظمت و کیفیت و شئونات خالق ایشان تا بچه حد است که افزون از هر حد است و قدرت و قهاریت او تابچه اندازه از هر اندازه افزون است که ایشان با این قدرت و قهر و غلبه نسبت بخالق کل اینطور خاضع وخاشع و مطیع و پرستنده و نیوشنده هستند .

پس هر قدر مقامات عالیه ایشان رفعت گیرد و آثار و دلالات عجیبه بیشتر از ایشان ظاهر شود بر جلالت و جلال ایزد متعال عالمتر شوند و ايشان يك نمونه و آنموزجی از حضرت پروردگار میباشند و افعالیکه جز از خدای صادر نمیشود یعنی سایر مخلوق چون دارای آن نیستند و از حوزه و حوصله بشر و امکان بیرون می بینند .

لاجرم نسبت بموجودی که برتر از بشر است میدهند و هر بشریکه از وی ظاهر شود برتر از خود می شمارند و اطاعت و امارت او را شایسته میدانند و مظاهر خدای می نامند .

و اینکه این جماعت شهید یا اسیر یا محبوس یا دچار زحمات و رنج و رنجه روز گار وفتن و محن و بیماریها میشوند و همواره ناله بدرگاه خدا می آورند و زبان بنفرین میگشایند و از حضرت احدیت خواستار نصرت واغاثه می شوند برای

ص: 69

این است که بر سایر مردم معلوم شود که این جماعت که صاحب اینگونه شئونات و اقتدارات و اختيارات وتصرفات و تمكنات نامه کامله و این نوع احاطه بر تمام ممکنات هستند از کیفیاتی که برای مخلوق وممكن حادث می شود مصون و معاف نیستند و در حضرت خالق در حکم دیگران میباشند و اگر چه در همه چیز بر همه کس فزونی افزون از حد بشر دارند معذلك نسبت بمقام الوهيت و واجب الوجود در اعلي درجه عجز وانکسار و افتقار میباشند و چون مشیت الهی قرار بگیرد بدست مخلوقی ضعیف مقتول و اسیر و مسموم و دستگیر یا دچار امراض مختلفه میشوند .

چنانکه صدماتی که بر انبیای سلف مثل حضرت نوح ويعقوب ويوسف و حنظلة و ايوب ويونس وزكريا ويحيى وحضرت خاتم الانبیا و اوصیای آنحضرت واغلب مقربان در گاه الهی روی داده است دیگر انرا دچار نیفتاده است و از این است که فرموده اند البلاء للولا .

و اگر این گروه انبیا و اولیاء با این مراتب و اقتدارات عاليه وتصرفات کامله که خداوند تعالی بایشان عنایت فرموده است دچار این بلیات و شدایدی که در خور نوع بشر و ممکن است نمیشدند همه کس ایشانرا واجب و خالق میدانست و غیر از ایشان معبودی نمی شناخت.

معذلك باید بنگریم که از حضرات ائمه اطهار چه نمایشهای بزرگ پدیدار شده است که از حد مخلوق خارج است و موجب انقلاب نفوس واضطراب ایشان بدرجه ای رسیده است که جمعی بالوهیت ایشان اقرار کرده اند و نباید کسی براندیشد و بگوید فرعون و شداد و نمرود و امثال آنان را هم خدای می خواندند چه ایشان خودشان مردم را بعنف و جبر و قهر و آزار بقبول خداوندی خود باز میداشتند .

ومعذلك شبها در خلوتها پلاسی برسر و تن افکنده در حضرت ذی المنن تا صبحگاه بتضرع و استغاثه و خضوع و خشوع میپرداختند و خود را بجواهر و

ص: 70

زواهر می آراستند و اليس هذا ملكى وتجري الانهار من تحتی میگفتند و اظهار معجزه و کرامت نمیکردند و زرو گوهر و دختر و پسر سیمین بر فراهم کرده بهشت شداد را می آراستند و از وصالش محروم می ماندند و دلالات و آثاری نمودند که مردم در حق ایشان قائل بالوهيت شوند بلکه بسلطنت قاهره ایشان محکوم و مطیع میشدند و ابراهیم و موسى و فرستادگان خدا برایشان غالب و قاهر می گردیدند و جمله را از پای در می آوردند و با آنهمه معجزاتی که از انبیای سلف دیدند ایشانرا خداوند بيشريك وانباز نخواندند و همه روز از ایشان خواستار میشدند که برای امت خود از خدای چنین و چنان بخواهند اما امت خاتم الانبياء با تمامت این معلومات و مفهومات که از اخبار آنحضرت و قرآن ودلالات ائمه و متوفيات ايشان وساير حيثيات بشرية ايشان داشتند چندان خوارق عادات و معجزات و دلالات از آنها دیدند که چنان مستغرق بحار تفکر و تعجب شدند که یکدفعه از تنگي ظرف و حوصله بالوهیت ایشان قائل شدند .

و این حال غالباً از ضعف عقل وسستى فهم و پستی درجه خودشان و گاهی بواسطه اغراض وطبع دنیائی و ریاست و امارت خودشان بود وگرنه جناب سلمان و ابوذر و سایر اصحاب خاص رسول خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم که بسی بیشتر از این جماعت غلاة بلكه هزاران بينات ومعجزات ودلالات معنویه می دیدند که دیگران را استعداد دیدار نبود هرگز قائل بشئوناتی که از مقام مخلوقیت برتر است نمي شدند .

و حالا نیز باید بدانیم که انبیای یزدانی خاصه خلاصه موجودات وخاتم الانبياء صلوات الله عليهم آن شئونات و خصایصی که نسبت بذات احدیت میدانند همان است که ما میدانیم هرگز این تصور را نشاید نمود هر کسی باندازه فهم وقوت مدر که و نور عقل و فروز دانش خود خدای را میشناسد و نیز نشناخته است الكبارية مورچه باندازه درا که خود میشناسد و هر موجودی باندازه فهم خود معرفت

ص: 71

دارد و بحقیقت ندارد چه هر چه بفهمند و خالق و خدای خود دانند موهوم و بنده خود ایشان است نه خالق ایشان .

پس باید بفهمیم آن خالق وحتى و قادر و باقی و معبودی که ما میدانیم و خدای را بآن متصف میدانیم با آن شناسایی که در همین صفات برای انبیاء و اولياء نسبت بذات واجب حاصل است مساوی است البته نیست .

پس می توان گفت اگر ایشان بگویند ما خالق سموات وارض يا يدالله و عين الله و جنب الله و روح الله و امثال هستیم نه باین معنی است که ما تصور میکنیم و آنوقت وسیله آن بگردانیم که ایشانرا خدای يا شريك يا پسر خدا يا ثالث ثلاثه و امثال آن شماریم .

پس باید گفت خالق نسبت بواجب غیر از آن خالقی است که نسبت به

ممکن داده شود.

و همچنین برای سایر کلمات مذکوره هزار گونه تأویل است که اسباب امتیاز خالق حقیقی از مخلوق می شود .

همانطور که برذات خدای آگاه نیستیم بر صفات او نیز عالم نیستیم و باید از مظاهر او بدو پی بریم و بهیچ چون و چند نپردازیم و از این است که پاره ای مردم کوتاه نظر تاريك روان دچار پاره ای اندیشه های ناپسند می و این حال از آنست که چون پاره ای صفات را خاصه واجب دانسته اند و گاهی از انبیاء و اولیاء ظاهر میبینند در حق ایشان غلومینمایند و ایشان را دارای مقام الوهیت میشمارند. نستعيد الله مما يوهمون ،

لمؤلفه

هر که گوید حق شناسم ناشناس از حق بود *** وانکه گوید ناشناسم کافر مطلق بود

دعوی دانش زنادانی است ای دانش پژوه *** گر بدانستی که نادانی رهت بر حق بود

حکیم دانشمند سنائی غزنوی علیه الرحمه فرماید :

ص: 72

کفر و دین هر دو در رست گویان *** وحده لا شريك گويان

داند اعمی که مادری دارد *** ليك چونی بوهم در نارد

گر نگوئی بد و نکو نبود *** ور بگوئي تو باشی او نبود

گر بگوئی شبهتی باشی *** ورنگوئی زدین تهی باشی

هست در وصف او بوقت ذلیل *** نطق تشبیه و خامشی تعطیل

با تو چون رخ در آینه مصقول *** تزره اتحاد ورأى حلول

پیش آن کش بدل شکی نبود *** صورت و آینه یکی نبود

آنچه پیش تو بیش از آن ره نیست *** غایت فکرت است الله نیست

جدم فتحعلي خان ملك الشعرا متخلص به صبا رحمة الله عليه ميفرمايد :

غرض معشوق وعاشق اوست عشقی خود بخود نازد *** لباسی در میان شخص سلام و هیئت سلما

که ذات او بود دریا و موجودات امواجش *** ولى گرنيك بيني نيست موجودی بجز دريا

خلاصه اینکه بهر گونه دلیل از هر طایفه قبیله و هر نوع قال وقيل وجوب وجود واهب مهیمن و خلاق متعال مدلل و مبرهن است و تمام موجودات بزبانحال بآفریننده لا يزال بخشنده بیشبه و مثال قایل و مقر هستند و اگر نباشند فانی باشند بلکه از عدم بوجود نیایند اما بهیچوجه نمیتوان از کیفیت و چگونگی و معرفت ذات و صفات والاسمات سخن در میان چه هر چه گویند و تعریف و توصیف و تصور و توهم نمایند مخلوق افکار و تصورات خودشان است به خالق و پدید آرنده ایشان .

پدرم مرحوم میرزا محمد تقي سپهر لسان الملك فرماید :

ص: 73

ای نهاده دو صد هزار طلسم *** بیتن و بینشان چوجان در جسم

بیتن و بینشان چنین چونی *** راست آمد که خود بیچونی

دور و نزديك چون در آب سپهر *** خویش و بیگانه چون در آینه مهر

غریب این است که جان در تن است و آثارش در اندام موجود و اگر از هر قطعه از اعضاء روح حيواني خارج شود فرسوده و پژمرده میشود و چون یکباره ترك تن ووطن گوید آن شخص بمیرد و بپوسد وفروغ تمام اعضا بدووحیات همه از او و چشم بدو بیند و گوش ازوي بشنود وجوارح بوجود او کار کند و زبان به نیروی او بگوید و پای بقوت او بپوید جز نور عقل و علم ومعارف و فهم و مدركات حواس باطنيه ونفس ناطقه و روح نفسانی که از ودایع فلکیات هستند و هیکل را فرو گرفته و در مغز و قلب ریاست و امارت دارند و فنا پذیر نیستند .

معذلك روح حیوانی که نسبت بروح نفسانی حکم مجرد و غیر مجرد و لطيف وغير لطیف دارد و صاحب اینهمه نشانها و علامات است دیده نمیشود با اینکه قوه باصره از خود اوست و شنیده نمیشود با اینکه نیروی شنوائی از اوست پس نمی توان گفت نیست چه هستی ما بدوست و نمی توان گفت بچه صفت و نشان است چه هر چه گوئیم جز آن است تا چه رسد بخالق روح و تمام مجردات جل كبرياؤه .

چنانکه خود فرماید : لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و تعالى الله عما يصفون و تعالى عما يقولون .

بنده حقیر در ذیل این قصیده که مشتمل بر پانصد بیت است عرض میکند :

همه پیدائی پیدا ، زنا پیدا بود پیدا *** چوپیدا شد ،زنا پیدا به پیدا از چه شد شیدا

چو از پیدائی پیدا شد پیدائی پیدا *** مشو شیدائی پیدا شو شیدای ناپیدا

ص: 74

تمام انبيا واله در این دریای بی پایان *** تمام اولیا دروا در این میدای بی مبدا

اگر چه هست ناپیدا از و پیدا همه پیدا *** ولكن ده كجا يابد بکنه ذات او دانا

عجب از آنکه پیدا باشد اندر ناپدیداری *** عجب زان گوهر نایاب و آنخلاق گوهرها

همه گوهر بذاتش قائم است و او بذات خود *** همه پیدا بدو پیدا و از پیداست ناپیدا

خود این گوهر همان گوهر که هر گوهر ازین گوهر *** خود این واحد همان واحد كزو مشهور كثرت ها

عیار و فهم این گوهر فزون از فهم دو هم آمد *** بعقل اندر نتیجه جوی زین صغرا و زین کبری

بجوید جان یکی گوهر ولی ناداند از غفلت *** فزون از حد سمع است و برون از بینش بینا

از آن بگذر که بشناسی تویزدان را بکند آخر *** چو بشناسی بود ممکن بواجب حاجت است او را

شناس واجب ای ممکن بکنه او چه میجوئی *** ز دریا چون شوی آگه که تو خود قطره زان دریا

اگرچه قطره از دریا و ذره شده جدا از خور *** ولی قطره است خود دریا و ذره مهر نور افزا

علي بن حسين عبدر به از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است و بعضی علی بن عبد الله رقم کرده اند صفار از محمد بن عیسی حدیث مینماید که گفت حضرت ابی الحسن عسکری سلام الله عليه بموالی که در بغداد و مداین و سواد و حوالی آن مرقوم فرمود قد قمت علي بن راشد مقام علي بن الحسين بن عبدربه ومن قبله من وكلائي و قدا وجبت

ص: 75

في طاعته طاعتي وفي عصيانه الخروج الى عصيانى وكتبت بخطي وازين پيش در ذيل احوال حسين بن عبدربه باین داستان اشارت رفت .

علی بن زید علوی را در زمره اصحاب ابی محمد و ابي الحسن عسكرى علیهما السلام یاد کرده اند .

علي بن عبدالله زهری و بروایتی عبیدالله از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است علي بن عبيدالله از جمله اصحاب حضرت امام علی النقى سلام الله تعالى علیه السلام است و در هامش رجال ابي علي می نویسد علي بن عبدالله و در نسخه عبیدالله الزبوی از اصحاب حضرت هادي علیه السلام است و گمان نمیرود همان ذبیری است و یکنفر هستند و در قلم كاتب سهواً زبوي نوشته شده است .

زیرا که عبدالله بن زبوی از شعرای زمان جاهلیت و اوایل اسلام است.

و یزید پلید بشعر او متمثل شد لیست اشیاخی ببدر شهد واجزع الخزرج مع وقع الاسل چنانکه در ذیل احوال حضرت سیدالشهدا وزين العباد و صديقه صغرى صلوات الله عليهم رقم نمودیم.

علي بن عمر وعطار قزوینی از اصحاب حضرت هادی علیه السلام مرقوم است علی بن محمد الیاس از اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه محسوب است .

علي بن محمد بن شيرة القاساني ابو الحسن مردى فقيه وكثير الحديث و از اصحاب امام رضا و حضرت جواد و حضرت هادی صلوات الله عليهم رقم کرده اند و سبقت نگارش یافته است و در شمار ثقات یاد کرده اند .

علي بن محمد صیمری و شاید وی همان علي بن محمد بن زیاد صمیری باشد که هر دو را اصحاب حضرت هادی علیه السلام شمرده اند و بعضی هر دو را یکی دانسته اند .

علي بن مهزیار باميم وهاء وزاء نقطه دار و ياء حطى والف و راء مهمله در شمار وکلا و روات حضرت امام رضا و حضرت جواد و حضرت هادی علیه السلام است وازین پیش باحوال او اشارت رفته است .

ص: 76

علي بن يحيى الدهان از جمله غلاة و در شمار اصحاب حضرت هادی علیه السلام و در بعضی نسخ عروة بن يحيى رقم کرده اند .

عمرو بن موید مداینی از اصحاب هادی علیه السلام است. عمیر عطار از اصحاب هادی علیه السلام است.

علي بن احمد بن عيسى بن منصور مکنی بابی موسی سرمن رائی از ابوالحسن علي بن محمد علیهما السلام روایت می کرد. عیسی بن جعفر بن عاصم در کشی مسطور است که حضرت ابي الحسن علیه السلام در حق وی دعای خیر فرمود و در منهج المقال می گوید من وی را ضعیف میدانم و این روایت موجب تعدیل وی نمیباشد بلکه میتوان از جمله مرجحات دانست .

از محمدبن قولویه مسطور است که احمد بن هلال از محمدبن فرج حکایت نمود که گفت بحضور مبارك حضرت ابی الحسن علیه السلام عریضه نگاشته از ابی علي بن راشد و عیسی بن جعفر بن عاصم و ابن عبد پرسش نمود در جواب من رقم فرمود ذكرت ابن راشد رحمة الله فانه عاش سعيداً ومات شهيداً و دعالا بن نبد والعاصمي ضرب بالعمود حتى قتل وابو جعفر را از وکلاء و کسانیکه بزیارت حضور مبارك امام عصر صلوات الله عليه تشرف جسته اند و در جمله موثقین هستند رقم کرده اند .

فارس بن حاتم بن ماهویه قزوینی تزیل عسکر در ذیل اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام و طی این کتاب در ترجمه پاره ای اصحاب حضرت هادی سلام الله عليه و خیانت فارس ولعن فرمودن امام علیه السلام او را وامر بقتل او مذكور نموده ایم.

در هر هر صورت مردی غالي وفاسد العقيدة والمذهب و اخبار و احادیثش بیرون از حیز وثوق بود و او را کتب متعدده است از آنجمله کتاب الرد علي - الواقفه وكتاب الحروب وكتاب التفضيل وكتاب عدد الائمه من حساب الجمل و كتاب الرد على الاسمعيليه و او از اصحاب حضرت ابی الحسن عسكرى عليه السلام

ص: 77

مسطور است .

ابراهیم داود گوید بحضرت ابی الحسن علیه السلام نوشتم و از امر فارس بن حاتم بعرض رسانیدم در جواب مرقوم فرمود لا تحلفن به وان اتاك فاستخف به باوی حليف ومعاشر مشو واگر نزد تو آید خفیف و خوارش بگردان.

و نیز عروه درامر فارس بحضرت ابي الحسن صلواب الله عليه بنوشت در جواب رقم فرمود كذبوه وهتكوه ابعده الله واخزاه فهو كاذب في جميع ما يدعى ويصي-ف ولكن صوفوا انفسكم عن الخوض في الكلام فى ذلك وتوفوا مشاورته ولا تجعلوا له السبيل الى طلب الشر كفانا الله مؤنته ومؤنة من كان صله او را تکذیب کنید و او را هتك نمائيد وخبث باطن وفساد عقیدت و مذهبش را از پرده خفا بمردمان آشکار نمائید .

خداوند او را دور ورسوا گرداند همانا فارس بن حاتم در هر چه گوید و توصیف نماید بدروغ سخن میراند و خویشتن را از خوض کردن و فرو رفتن و سخن راندن در این امر عمیق و راه دقیق نگاهداری کنید و از مشاورت وی خود را محفوظ بدارید و طوری به گفتار و کردار نیاورید که برای او راه بسوی طلب شر مقرر دارید خداوند مؤنت او ومؤنت هر کس را که مانند او باشد کفایت می فرماید .

و نیز از محمد بن عیسی بن عبید مسطور است که ابوالحسن عسكرى علیه السلام هدر فرمود مقتل فارس بن حاتم را و برای کشنده او بهشت جاویدان را پایندان گشت و جنید او را بکشت و بقتل او هم پیش ازین اشارت کردیم و نیز حضرت ابي الحسن علیه السلام در ضمن کلماتی که در حق او براند فرمود هذا فارس لعنه الله يعمل من قبلى فتانا داعياً الى البدعته ودمه هدر لكل من قتله فمن هذا الذى بر يحيى منه ومن يقتله وانا ضامن له على اليه الجنته .

محمد بن عيسى عبيد گويد که بایوب بن نوح مکتوبی در قلم آوردم و خواستار شدم که از آنچه در حق فارس بن حاتم ملعون در جواب کتاب علي بن عبيدالله

ص: 78

بجلی دینوری از جانب امام علیه السلام بیرون آمده است خبر دهد ایوب در جواب من نوشت که از من خواستار شدی که خبر آنچه بمن در امر قزوینی فارس بمن مرقوم فرموده اند بتو بنویسم و من در این کتاب خودم امر حاتم را بتو نسخه نمودم و كان سبب خيانته ثم صرفته الى اخيه و چون این سال در آمد وی نزد من بیامد و از من سؤال نمود و نیز از من طلب کرد که در حاجتی که او را بود يحضرت ابى الحسن اعزه الله بنویسم و من قبول این امر را سر بر تافتم وابن عيسى يكسره با من اصرار و دلوج ورزید تا از وی پذیرفتار شدم که مطلب او را بعرض برسانم و آن مکتوب را بفرستادم و خود با قامت حج برفتم و باز آمدم و جوابات مكاتبتی که فرستاده بودم از ساحت مبارك نرسیده بود.

لاجرم در این باب رسولى بفرستادم فكتب الي ماقد كتبت به اليك ولولا ذلك لم يكن انا ممن يتعرض لذلك حتى كتب الى الجلی و در نسخه دیگرالی البحلى يذكرانه وجه باشياء علي يدي فارس الخاين لعنه الله متقدمة و متحددة لها قدرنا فاعلمناه انه لم يضل إلينا اصلا وامرناه ان يوصل الى الملعون شيئاً ابداً وان يصرف حوائجه ووجه بتوقيع من فارس بخط له بالوصول لعنه الله فضاعف عليها العذاب فما أعظم ما اخبرني علي الله عز وجل وعلينا وعلي الكذب علينا واختيان اموال موالينا وكفى به معاقباً ومنتقما فاشهر فعل فارس فى اصحابنا الحكبيين وغيرهم من موالينا ولا تجاوز بذلك الى غيرهم من المخالفين كيما تحذر ناحيته فارس لعنه الله وتجتنبوه وتحرموا منه كفى الله مؤنته ونحن نسأل الله السلامة في الدين والدنياوان تميعنا بها والسلام.

ابوالنصر می گوید از ابو یعقوب یوسف بن سحت شنیدم گفت در سر من رأى بودم و پژوهش هنگام زوال شمس را می نمودم و عبدالله بن عبد الغفار نزد من بیامد و با من گفت عمری رحمه الله بمن آمد و گفت مولای تو باتو امر میفرماید که مردی ثقه را در طلب مردیکه او را علی بن عمر عطار گویند بفرست و این مرد از

ص: 79

قزوین آمده و در جنبات و پهلوهای سرای احمد بن خضیب منزل گزیده است گفتم مرا به زبان مبارك آورده است گفت نیاورده است .

اما من از تو موثق تری نیافتم میگوید بآن در بی که علی در آنجا بود برفتم وبرمنزل او وقوف جستم و دیدم وی نزد فارس است و نزد علي بیامدم و اوراخبر دادم علي بر نشست من نیز سوار شدم و علي بر فارس اندر شد فارس احترامش را بیای جست و با او معانقه نمود و گفت چگونه سپاس این نیکی و نیکوئی را بگذارم گفت مرا سپاس مگذار چه من بتو نیامده ام .

بلکه بمن رسید که علي بن عمر قدم يشكو ولد سنان و من ضامن او هستم فصيره الى ما يحب پس او را بدو دلالت کرد .

پس دست او را بگرفت و او را باز نمود که من فرستاده ابوالحسن علیه السلام هستم و او را امر کرد که در آنمال که با او هست احداث احداث حدثي نکند وهم بیاگاهاند که فارس را لعن کند و بیرون شد و او را وعده نهاد که صبحگاه دیگر بدو آید و او بدانگونه کار کرد و او را به عری برساند و از وی از آنچه اراده کرده بپرسید و هم او را با من فارس و حمل کردن آنچه با اوست فرمان داد.

سهل بن محمد می گوید بحضرتش معروض داشتم ای سید من همانا بر جماعتی از موالی توامر حسن بن محمد بن بابا مشتبه مانده است در امراوای سید من چه می فرمائی با او تولی جوئیم یا از وی براءت بخواهیم یا از وی امساک نمائیم چه در کار او سخن فراوان می رانند.

آنحضرت بخط مبارك نوشت و بخواندم ملعون هو و فارس تبروا منهما لعنهما الله و ضاعف ذلك علي فارس ابن بابا و فارس بن حاتم هر دو ملعون هستند از ایشان بیزاری بجوئید خدای هر دو را لعنت كند ولعنت خداي بر فارس دو برابر ابن بابا باد .

راقم حروف گوید چنانکه در ذیل احوال ابن حسکه رقم کردیم سخت غریب می نماید از مثل فارس بن حاتم که مؤلف كتب مذكور ورد جماعت واقفيه

ص: 80

واسمعيلية ومخالفان مذهب امامية اثنى عشرية هستند و در تبیین و ترجيح وادیان متبانیه گوناگون رنجها کشیده و مختار خود را آشکار میدارند و از صحیح و سقیم و پسند و ناپسند متحضر می گردند.

واز لسان نبوت و امامت و ولایت این چند روایت و شفاهاً وحضورا میشنوند و عذاب و عقاب اهل شرك و غلورا میشنوند معذلک از استلای تسویلات شیطانی و نفسانی این چند کور و کر و از جاده حقیقت و طریقت مستقیم خدای پسند بر کنار و منحرف میشوند جز بر ضعف دماغ دیانتی و سستی فطرت و دنائت ادنیت برچه باید حمل نمود چگونه خالق میمیرد با کشته دمسموم و مظلوم و محبوس و مغصوب و مغضوب و خورنده و آشامنده و دارای زن و فرزند و اقارب و پیوندو ساکن و متحرك وذى كيف وذى كم ونائم وقاعد وقائم و پيرو ضعیف القوى و دارای حالات شیخوخیت و طی درجات و محل حوادث حادثات و نوائب نائبات وامراض واعراض و حاجت و نیاز و هموم و آلام و مصائب مختلفه وفقدان زن و فرزند و مصیبت زده ایشان می شود.

وازین پیش در ذیل احوال امام رضا صلوات الله عليه و حکایت جلودی و چندتن دیگر در محضر امير وخليفه عصر مأمون الرشيد و هم چنین سایر ائمة هدى ازین گونه حکایات عجیبه مذکور شد و حقیقت علت این مسائل را جز خداوند تعالی هیچکس نداند .

فارس بن محمد قزوینی و فارس بن حاتم فهری هر دو تن در زمان علي بن محمد عسكرى صلوات الله عليهما در جمله غلاة بودند در منهج المقال می نویسدا بن داود بدینگونه از رجال کشی نقل می نماید و من در کشی و غیر کشی نیافته ام و گمانم بر اشتباه است والله اعلم.

معلوم باد بعد از شرح و تحقیقی که در ذیل ترجمه احوال علي بن حسکه در باب غلاة نمودیم و نیز در ترجمه فارس بن حاتم قزويني اشارتی بآن مذکورات کردیم در این

ص: 81

موقعی که هم اکنون بدست اندر داریم علامه بهبهانی استاد اعظم مسلم آقا محمد باقر معروف بآغا اعلی اله مقامه در تعلیقات خود بر این کتاب منهج المقال رقم فرموده اند .

و چون مؤید و مکمل پاره ای تحقیقات سابقه این بنده حقیر کثیر الزلل و التقصير است تحریرش را مناسب دانست میفرماید از اقوالی که در حق فارس بن حاتم واحمد بن هلال و حسن بن محمد بن بابا وعروة بن يحيى وعلي بن حسكه ومحمد بن بشير وعد بن فرات ومعتب و آنچه در آخر کتاب در آنچه که از واقفه سخن ميرود الى غير ذلك وبياناتی که نموده اند ظاهر می شود .

این است که نسبت غلو بمثل محمد بن سنان ومعلى بن خنيس ومفضل بن عمر و جز ایشان از کسانیکه بحضور مبارك ائمة هدى صلوات الله عليهم مشرف میشدند وائمة هدى علیهم السلام این جماعت را بشرف اندوزی حضور مبارك خودشان مجاز ومتمكن وبصحبت ومجالست در مجلس مبارك مفتخر و برخوردار و مسائل حلال وحرام واحكام ملك علام و حضرت سید الانام را بایشان القاء میفرموده اند و ایشان از ائمه طاهرین روایت احکام می کرده اند فاسد است .

چه ائمة هدى سلام الله تعالی علیهم با این جماعت از روی انبساط و کشادگی روی و آزادگی همی رفتار میفرمودند و اظهار ملاطفت میکردند و ایشان را منزجر و کوفته خاطر نمیخواستند و از سوء عقیدتی منهی داشتند و دیگران را از معاشرت و مشاورت و مصاحبت با این گروه تحذیر نمیدادند و به قتل این مردم امر نمی کردند.

بلکه با ایشان مراتب نهی از منکری را که دیگران را از آن منهی می داشتند و در امر و توبیخ و نکوهش بلکه از تهدیدیکه تارك آن را و طالب رخص واجازت و ترتیب معاذیر را میفرمودند معمول نمی داشتند.

يعنى فضل وعلم و تقوی ایشان بدرجه ای بود که عالم بمعارف و مناهی و اوامر و مسائل بودند و فعلی ناشایست از ایشان ظاهر نمیشد و هم چنین ائمة هدى

ص: 82

صلوات الله عليهم به تبرك مصاحبت و مجالست مردم فاسق امر می کردند .

چنانکه ازین بعد در ترجمه احوال يونس بن عبدالرحمن که از اصحاب حضرت ابی محمد امام حسن عسكرى علیه السلام است ازین قبیل مطالب مذکور میشود وائمة معصومين صلوات الله عليهم اجمعين.

هر وقت از شخصی بر عصیانی نگران میشدند صحبت او را ابداً ترك ميفرمودند حتی پاره ای مصاحبان ایشان اگر با گفتی یا بن الفاعله تا زمان مردن صحبتش را متروک میداشتند و حال اینکه آنکسیکه این لفظ یا بن الفاعله را بر زبان آورده بآن اعتقاد بود که چون مادر این پسر که چون مادر این پسر کافره بوده است نکاح او صحیح نبوده است.

الى غير ذلك مما هو معلوم عنهم علیه السلام و چون این حال وافعال حضرات معصومين نسبت بكافر خصوصاً مثل این کفر یعنی غلو نمودن و مخلوق را خالق خواندن همانا از حضرات ائمه وارد شده است ان عیسی علیه السلام لوسكت عما قالت النصارى كان حقاً على الله ان يصم سمعه ويعمى بصره اگر عیسی بن مریم عليهما السلام.

از آنچه مردم نصاری گفتند و او را بصفتی که افزون از حد مخلوق میباشد موصوف نمودند ساکت مینشست و نهی نمیفرمود و براءت نمی جست و اظهار تذلل وخشوع و خضوع در حضرت باری نمینمود بر خدای واجب و شایسته بود که او را کروکور بدارد .

یعنی چون معجزه عیسی شفای کر و کور و امثال آن بود و امت او بواسطه بروز این معجزات او را در مقامی که در خور او و عبودیت او نبود عنوان نمودند اگر خودش آن کلمات سخیفه را مردود و منکر امی ساخت خدای تعالی لزوماً او ر ا کر و کور می گردانید.

تا بدانند در همان چیزی که معجزه او بود بآن مبتلا شده و از شفای

ص: 83

خود عجز دارد و معلوم شود که چنین کسی خالق و مختار نیست و آن چه ظاهر می نماید از جانب خالق مخلوقات و قادر مطلق است لکن چون آنحضرت قائلين بآن را بعناوین مختلفه مشدده منهی می داشت .

بر خدای لازم نگشت که او را مبتلا به بلیتی بگرداند تا بر جهانیان مکشوف آید بلکه نهی و انکار وزجر و انزجار خود آنحضرت انفع واولی بود و بعد ازین در ترجمه محمد بن مقلاص ابی الخطاب که حضرت صادق علیه السلام اورا لعن فرمود و مغيرة بن سعيد و بشار شعیری مذکور می شود .

بلکه بسا اوقات بودی که در خاطر شخصی حکایت غلو خطور می نمود از کثرت دیدار غرایب معاجيز حالتی بروی دست میداد که نزدیک می شد .

حضرات ائمه علیه السلام بزجر وضع او مبادرت می فرمودند بلکه با بودی که از مجرد این خطور مضطرب میشدند و در منع و نهی این امر بیرون از صواب مبادرت می ورزیدند .

چنانکه در حق اسمعيل بن عبدالعزيز وخالد بن نجيح وزراره وصالح ابن سهل وعبدالله سبا و محمد بن اورمه و مفضل بن عمر مذکور است علامه بهبهانی می فرماید و بالجمله ما در حق این جماعت مذکورین چیزی از این امور نیافتیم که منسوب بآنها باشد.

بلکه این امر را برعکس آن یافتیم بلکه ائمة هدى علیهم السلام بسیاری ازین مردم را امنای خودشان در امور خودشان و وکلای مبتدين ومختارين مستقلين خود فرمودند چنانکه در فائده رابعه آخر این کتاب مسطور آید.

و نیز ظاهر میشود از آنچه مذکور شد فساد احتمال اطلاع جارح یعنی مطلع بودن جارح بر آنچه ائمه علیهم السلام بر آن اطلاع نیافته بودند یعنی ائمه علیهم السلام كه عالم بر علم ظاهرية وباطنيه هستند بر این مسئله آگاه نباشند .

ص: 84

اما دیگران که علم ایشان نسبت بعلوم ائمة صلوات الله عليهم در حكم يك قطره وصد هزاران دریای محیط است آگاه باشند مضافاً الى ركاكة الاحتمال وفساده من وجوه شتی زیرا که اطلاع مثل شیخ و نجاشی و امثال ایشان در زمان خودشان بر فساد عقیدت و شخصی که در زمان ائمه علیهم السلام بوده است عادة ممكن نیست .

مگر اینکه این شخص مشهور و معروف باشد در زمان خیانت باین معتقد پس عادة ممكن نيست که ائمه علیهم السلام با حالت معاصرت و معاشرت به آن عالم نباشند و این عقیدت این گونه مردم در خدمت حضرت معصومين صلوات الله عليهم بروز وظهور نیافته باشد.

لكن آن شخص معتقد خود را با دیگران ظاهر کرده باشد تا بجائی که شیعیان این امر را شایع و آشکار نمایند و این اشاعة واذاعهای که در حضور ائمه سلام الله مكتوم و نزد شیعه مکشوف شده است به آن درجه ظاهر وهويدا شده باشد که بر مانند شیخ کسی ثابت و مدلل بشود مع ان الشيعه تراهم كثيراً ما كانوا ينالون فى الله جله ويتعون فيهم بمحضرهم علیهم السلام كما يظهر في ترجمة جعفر بن عيسى ويونس بن عبدالرحمن فضلا عن التحريش بالنسبة الى الفعل القبيح فضلا عن مثل الكفر والالحاد .

خصوصاً باملاحظه اینکه ایشان نگران هستند که این اشخاص مذکوره برای جماعت شیعه روایات ائمة علیهم السلام و اخبار ایشان را روایت میکنند و شیعیان باین روایات عمل مینمایند و در کتب خودشان برای آیندگان تا پایان زمان ثبت و ضبط میفرمایند با اینکه ما می بینیم کسانی را که دارای اندك فطانت وزیر کی هستند چون با كسى يك مجلس یا دو مجلس بمكالمت و معاشرت پردازند از بدى عقيدت او باخبر میشوند و با این حال و این تقریر باید فهمید حالت علم و فطانت و کیاست حضرات ائمه طاهرین صلوات الله عليهم چگونه خواهد بود.

ص: 85

و حال اینکه از خودشان وارد شده است انقوا من فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله بلکه از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه وارد است :

ليس مخلوق الأوبين عينه مكتوب مؤمن او كافر وذلك محجوب عنكم وليس محجوبا عن الائمة عليهم السلام .

و هیچکس بحضور مبارك ایشان وارد نشدی جزاینکه میدانستند مؤمن

است یا کافر و هم از ایشان وارد است :

انا لنعرف الرجل اذارانياه بحقيقة الايمان و بحقيقة النفاق و ان الامام يعرف شيعة من عدده بالطينة التي خلقوا منها يوجوههم و اسنائهم .

و ائمه عليهم السلام دوستی دوست را میدانند و میشناسند اگرچه خلافش را ظاهر نماید یعنی بسبب تقیه یا علتی و حکمتی برخلاف باطن خود آشکار نماید و بغض مبغض و دشمني دشمن را شناسا هستند اگر چه او بر حسب زمانه سازی و نفاق وتكليف وقت اظهار دوستی کند و همچنین خیار ایشانرا از شرار ایشان میشناسند و آن صحیفه که اسامی بهشتیان و دوزخیان در آن است و هیچ زیاد و کم نمیگردد در خدمت ایشان است و همچنین دیوان اسامی شیعیان و اسامی پدران شیعیان ایشان نزد ایشان است همچنین ایشان بر ضمایر مردمان و آنچه نفوس ایشان بتصور وحدیث در آورد الى غير ذلك عارف میباشند چنانکه اخبار خودشان بر این جمله شاهد است.

و نیز از جمله چیزهائیکه دلالت مینماید بر فساد نسبت دادن غلو را باین جماعت این است که خود این جماعت اخبار صریحه را که برخلاف غلو و بدون شك و شبهت منافی آن است روایت میکنند و مشایخ قوم و علمای اعلام واتقیای عظام رحمهم الله الملك العلام از ایشان نقل میکنند و بحجیت این روایات و منقولات معتقد میباشند چنانکه بر مردم متتبع پوشیده نیست بلکه از خود این جماعت طعن نمودن بر غلاة ظاهر است و پاره ای از ایشان کتابها نگاشته اند که مشحون

ص: 86

بررد بر مردم غالی است مثل محمد بن اور مه و نصر بن الصباح وازجمله مسائلیکه مؤید این مطلب است این است که جمعی از ایشان چنان باز نموده اند که حالت اضطرابی بدو دست داد و از آن پس از اندیشه بازگشت گرفتند مثل مفضل بن عمر و بن سنان وسالم بن مکرم و دیگران .

و نیز در فواید مذکور است که بسیاری از اجله رجال که برای متأخرین تأملی در صحت حدیث ایشان نیست فاسد العقیده شدند و بعد از آن از آن عقیدت فاسده بازگشت نمودند مثل بزنطی و نظرای او و از این بعد نیز در بعضی موافق بعضی مذاکرات میآید که بر تائید این بیانات می افزاید .

راقم حروف بنده حقیر فقیر الى ربه الغني عباسقلی سپهرثانی غفر ذنو به عرضه میدارد که در این چاشتگاه یکشنبه هفدهم شهر جمادی الاولی سال یکهزار و سیصد و سی و هشتم قمري هجرت مصطفوی صلی الله علیه وآله وسلم که بفضل و رحمت الهی مشغول نگارش و ترجمه عبارات فقاهت آیات حضرت مولي الاعظم استاد اساتيد عصره في العالم علامه معظم تحرير اكمل اعلم آقای حجة الاسلام بهبهانی اعلی الله درجاته هستم و این احادیث مذکوره و اخبار ماثوره را ازین پیش در کتب حالات ائمه اطهار صلوات الله عليهم با شرح و بیان یاد کرده ایم از خالق مخلوقات بسی شکر گذاریها دارم که در پاره ای اوقات که در ذیل احادیث و اخبار و قصص و آثار به پاره ای لطایف مطالب و دقایق مسائل نظر میگشائیم در تلویح و توضیح یا تاویل و تشکیل غوامض آن از فضل خدا و انوار ساطعه ائمه هدى صلوات الله عليهم بحدس صائب وفكر متصاب و ادراك حقایق نکات برخوردار می آیم.

و از آن پس چون مدتی بر آید و تحریرات کثیره بگذرد در پاره ای احادیث و اخبار نگران تشریح و توضيحي از طرف امام علیه السلام یا علمای اعلام اسلام می آید که مؤید همان معروضات سابقه است .

چنانکه در مطالب مذکوره که این بنده در ترجمه علي بن حسكه وفارس بن حاتم قزوینی شرحی نگاشته و بیانی نموده بود در این موقع از علامه بهبهانی

ص: 87

عليه الرحمة که بحر ذخار علم و فضل و نسبت با مثال این بنده شرمنده حکم کوه و کاه دارد.

آنچه مسطور آمد مؤید عرایض سابقه بنده است و نیز در بیانات این استاد سعادت بنیاد بعضی اشارات و تبينات نمود و ممکن است پاره ای نسبتها که در حق چنین مردم داده اند و در کتب رجال و احادیث و خبر و تواریخ و سیره سطور و در صفحه جهان ثابت و برقرار مانده است از روی عناد یا جهل و نیت فتنه و فساد يا عدم تحقيق و تدقيق يا عدم صحت و اویان خبر وغیره بوده است .

و در هر حال از نگرندگان عظام مستدعی است که برزلات این بنده جانی و لغزشهای او بنظر عفو و اغماض بگذرند چه علاوه اینکه انسان ساخته از و نسیان است سالها است که از کثرت انقلابات اعصار و اختلافات احوال روزگار و شدايد ليل و نهار و مخالفات تمام دول ومناقشات اقسام ملل و جنگها و محاربات عظیمه که در اقالیم جهان ومالك كيهان روی داده و سختی امور معاشیة که از هر جهت در جميع اجناس مالوكية وملبوسية و نفاقي كه در جمله نفوس بشيرية و اتلافی که در نفوس محترمه روی داده و شاید بتوان مقتول و متوفای این چند سال را افزون از شصت بلکه هفتاد کرور آدمی زاد و خسارات وارده را بیشتر از چندین هزار کرور توان خواند .

در هر ذی نفسی از جنس بشر اختلالی عظیم در احوال و مزاح و افکار و تصورات و حافظه و حواس و همچنین در اساس تعیش حاصل است و با این صور و حالات مختلفه تبانیه معلوم است هر کس در هر صنعت و فنی و نمایش و گذارش در چه میزان و گنجایش خواهد بود و اگر امداد ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعین نبود نگارش يك صفحه که شامل دقایق احادیث و اخبار باشد از امثال این بزه محال و ممتنع مینمود چه ترتیب امور زندگانی و حصول مقاصد و امانی خیلی ناقص و متزلزل است و بعلاوه با سن شیخوخت و عدم مساعدت اهل دولت و ملت بطوریکه شایسته و بایسته نیست کمتر زمانی است که بخبری جان گداز

ص: 88

دچار نشود و موجب غم و اندوهی که مایه اختلال خیال نگردد.

چنانکه هم در این ساعت که در این فصل زمستان و ماه دلو و شدت سرما و کثرت برف و یخبندان و سورت هوا که سالها بر میگذشت که مانندش دیده نشده و خود یکی از رحمتهای بزرگ الهی و نعمتهای الهی است و این بنده در منزل شخصی خود در کنار کرسی نشسته و بتحرير مشغول بناگاه خبر دادند که مطارع خبر تلگرافی که از نجف اشرف بدار الخلافه طهران رسید حضرت حجة الاسلام والمسلمين ناصر الملة والحق والدين مقتدى الانام نايب الامام معاذ الخاص والعام مروج الأعظام سيد الفقهاء الفهام آقای حاج سید اسمعیل معروف بصدر که از رؤسای اسلام بودند برحمت خداى متعال واصل وروح مقدسش بریاض رضوان طیران گرفت عليه الرحمة والغفران .

و این مرحوم مغفور یکی از فقهای بزرگ اسلام وحفظه دین حضرت خير الانام صلی الله علیه وآله وسلم البررة الكرام مثل مرحوم جنت مكان حاجی میرزا خلیل طهرانی و مرحوم خلد آشیان آخوند ملا محمد كاظم خراساني و مرحوم طوبى طيران حاجي سيد محمد كاظم يزدى حجج اسلامية و آيات الله الشريفه فى العالم طيب الله مراقد هم بودند که سالهای بسیار در فهد شریف حیدر کرار صلوات الله عليه و نجف اشرف وعقبات عاليه ائمه هدی علیهم السلام با صدق نیت وصفوت طویت و صفای رویت بترويج شريعت غراً وملت بیضا و تشدید احکام دین مبین و تشدید ارکان ملت سید المرسلين صلوات الله علیهم اجمعین روز کار میبردند و مقتدای ایام و بهجت لیالی و ایام بودند خداوند سبحان بر علو درجات و سمو معارج ایشان بیفزاید و امثال و اقران ایشان را در ممالك اسلاميه وشيعه اثنا عشرية بكمال هدايت و جمال تقوی و ترویج شریعت باقی و مستدام و اهل اسلام را از برکات علوم سنيه ایشان برخوردار فرماید.

بتخصيص وجود مبارك حضرت مستطاب نصیر الله و ناصر الامة و معين الشرع ورئيس علماء اثنى عشرية عالم عليم وفقيه مسلم و بقية الزهاد والعباد في العالم

ص: 89

وممدوح الامم حجة الاسلام ومعينت الاسلام مجسمه زهد وتقوى صاحب الرياسة الکلیه آقای آقا میرزا محمد تقی شیرازی دامت ایام افاضاته واعوام افاداته که سالهای دراز است که در همان مكان مقدس نجف اشرف وعتبات عاليات بترويج دین مبین و آئین متین اشتغال دارند و عموم مسلمانان مقلد ایشان هستند.

و نیز حضرت مستطاب ملا ذالانام مجتهد العصر وسيد الفقها العظام آقای آقا میرزا ابوالقاسم کاشانی ولد مبرور جنت مکان آقای حاجی سید مصطفى حجة الاسلام ولد مرحوم افقه الفقهاء الفخام آقای حاجی سید حسین کاشانی مجتهد ابن مرحوم حاجى ميرمحمد علي اعلي الله مقامهم که سالهاست در خدمت والد ماجد خودشان آقای حاجی سید مصطفی از دارالخلافه طهران بنجف اشرف مشرف گردیده و بمجاورت آن محد مبارك و تكميل فضايل وعلوم فاخره ظاهرية و باطنية مشغول وعينى از اعيان علمای اعلام و رئیسی از رؤسای ملت اسلام و ملان خواص وعوام میباشند.

و برادر ستوده گوهر مرحوم مبرور آقای حاجی سید مصطفي حضرت مستطاب شريعتمدار مروج الاحكام ذخر الايام نخبة الفقهاء والمجتهدين الكرام آقای آقا میرزا سید حسن مجتهد دامت فضایله با خلقی حسن و فضلی مسلم و فقهی محمود و مقامی مسعود با فاخته و افادت و ریاست اهل وطن ووكالت مجلس مقدس شورای ملی مملکت ایران میگذرانند و غالب اوقات از ادراك فوايد حضور مفاخر دستور ایشان بهره یاب هستم .

و همچنین حضرت مستطاب حجة الاسلام والمسلمين ناصر الملة والدين افقه الفقها و افضل الفضلاء و ذخر الادبا عالم اواه آقای آقا میرزا حبیب الله مجتهد کاشانی دامت برکاته ولد مرحوم مغفور ملا علي مدد کاشانی مجتهد ساوجی الاصل که اکنون شهر کاشان بوجود مسعود ایشان محسور مرکز کاهکشان و ذات مقدسش مفخر عموم اهل اسلام است میگذرانند و كثرت تصانيف وتواليف ایشان از فقه و اصول و فنون ادبیات و ریاضیات بدرجه ایست که جز با

ص: 90

مؤلفات و مصنفات چند نفر از مشاهیر علمای سلف قیاس نتوان نمود و در زهد و نوی و قدس وورع همسنگ علمای زاهد و فقهای ناسك عهود سالفه و تا اینزمان که افزون از هشتاد سال از روز گار فرخنده آثار این فقیه مسلم میگذرد آنی از تأليف وتصنيف وتدريس و ترویج جدائی ندارند .

و بعلاوه بر منبر وعظ و نصایح با بیاناتی صاف ومؤثر تر از آب زلال و مطبوعتر از عقود درر ولال اسماع و قلوب مستمعان را بهره ور و کامیاب میفرمایند و پاره اي كتب و رساله عملية كه بطبع رسیده و مطبوع عموم اهالی اسلام است بر مراتب فضایل و مآثر سعیده این بحرز خار و کوه ذخار دلالت دارد در ایام توقف طهران که ایشان و برادر فرخنده اش فاضل المعى عالم لوذی بحر پرخروش و ذخیره ادوار و اعصار اديب يكانه مجتهد فرزانه قبلة الانام نخبة الايام آقاى ملا محمد تقى دامت فضایله که اکنون در منشاء اصلی خود بلده ساوه راهنمای هر گروه و یاده و پیشوای ایشان و ملاذ و ملجاء آنسامان و نزديك بهشتاد سال روزگار سپرده اند در خدمت سید عالی مقدار جنت جنان مرحوم حاجی سید حسین مجتهد کاشانی سابق الذکر تلمذ می نمودند بواسطه قرابتی که با پدرم مرحوم مغفور ميرزا محمد تقى لسان الملك سپهر اول مورخ این عصر همایون داشتند غالب اوقات در این خانه منزل میکرد .

مرحوم مبرور برادر ارشدم آقا میرزا هدایت الله لسان الملك ثاني ملك المورخین در خدمت آقای آقا میرزا حبیب الله و این بنده در خدمت آقای ملا محمد تقى باستفاضه وتعلم میگذرانیدیم ای چه خوش آنروزگاران که بسی روزها و شبها مرحوم مبرور آقای حاجی سید حسین و آقا زادگان ایشان و این دو فاضل عزیز با حضور پدرم و برادر و پاره ای خویشاوندانم به قیلوله و بیتوته و استفاضت واستفادت تامة وبمكالمات ومفاوضات علمية ميگذشت و اکنون همه رفتند و این

بنده چون قرن اغضب بجای و محروم و محسور و مغموم و مهجور بجای ماندم.

الهم اجعل عواقب امورنا خيراً بحق خير الانام و اوصياته العظام عليهم الصلوة

ص: 91

والسلام .

در این هنگام ظهر روز دو شنبه هیجدهم شهر جمادی از مسجد سلطانی دار الخلافه که مجلس ترحیم رضوان آشیان مرحوم مغفور حجة الاسلام عطر الله مرقده دو هزار نفر از اعیان علما و طلاب و وزرا و امرا واركان دولت عليه حاضر وساعت بساعت تهی و مملو میگردید و والاحضرت اشرف اقدس اعظم والد شاهنشاه زاده معظم محمد حسین میرزا ولی عهد دولت علیه بختم مجلس تشریف آورده و این مجلس را با تفضیم و تکریم و ابهتی که شایسته حفظ شعائر اسلام است بخاتمت رسانیدند .

حضرت مستطاب اشرف الحد آقای آقا میرزا حسن خان رئيس الوزراء و وزیر داخله دولت علیه که از وزرای کافی کامل عالم عامل پر مغز فعال این مملکت میباشند با سایر وزراء که عبارت از هیئت دولت باشند در این مجلس محترم مفخم حضور داشتند و ترتيبات و توقیرات لازمه را بجای آوردند.

و جماعت حضار در فقدان این پدر روحانی و عالم ربانی اشکها از چشمها بباریدند و بر مرگ چنین یگانه عالم بزرگوار بنالیدند .

و پس از این مجلس سلطانی اغلب طبقات اعیان و ارکان دار الخلافه و تجار و اصناف مردم شروع بانعقاد مجالس ترحیم خواهند نمود و در تمام ولایات اسلامية بهمین ترتیب اقدام مینمایند ، اجورهم مع الله تعالى وتبارك.

فتح بن يزيدا بو عبدالله جرجانى صاحب المسائل لابی الحسن علیه السلام علمای رجال اختلاف ورزیده اند که مراد از ابوالحسن امام رضا يا ابو الحسن ثالث هادى سلام الله عليهما است و الرجل مجهول والاسناد اليه مدخول و هم او را در زمره اصحاب حضرت هادی علیه السلام رقم کرده اند و او را دارای کتابی و مختار بن بلال بن مختار بن ابی عبیده را از وی راوی شمرده اند.

فضل بن شاذان بن خليل ابو محمد نیشابوری از اجله اصحاب واعزه رواة است از حضرت امام رضا وابو جعفر ثانی و در شمار اصحابهادی نوشته شده است و ازین

ص: 92

پیش در ذیل اصحاب حضرت رضا و ازین بعد در ذیل اصحاب حضرت امام حسن عسكرى علیهما السلام مذکور شد و خواهد شد .

قبيصة بن شدا از اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه است در بعضی کتب رجال قبيصة شذادی نوشته اند روی علامت اصحاب هادی علیه السلام میباشد و در بعضی قبيصة بن بخارق نوشته اند وق علامت اصحاب حضرت صادق صلوات الله عليه است و در پاره ای قبيصة بن سدادی خج نوشته اند و خج اشاره به رجال شیخ است .

کافور خادم از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است .

محمد بن ابي طيفور متطبب از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است .

محمد بن ابی یونس تسینم باناء منقوطه وسین مهمله ونون وياء حطى وميم ابی حسن بن یونس مکنی با بی طاهر وراق حضری کوفی از موثقین صحیح الحدیث است .

خاصه و عامه از وی نقل احادیث مینمایند و در حضرت ابی الحسن عسکری علیه السلام مکاتبه داشت و بعضى وراق ابو نعيم فضل بن دكين و برخی محمد بن تسينم و دارای کتب نوشته اند که برتر آنجمله کتاب الجامع است .

محمد بن احمد بن ابراهیم از اصحاب حضرت امام علي نقى ابى الحسن سلام الله عليه محسوب است وی مکنی بابی الفضل جعفر كوفى معروف بصابونی است در مصر سكون داشت و در مذهب زیدیه می گذرانید.

و از آن پس امامی المذهب شد و در مصر دارای مقام و منزلتی بود و او را کتب عدیده است از آنجمله كتاب المفاخر وكتاب تفسير معانی القرآن و غيره است که متجاوز از هفتاد کتاب است و در منهج المقال نامبردار شده است.

محمد بن احمد بن جعفر قمی عطار وکیل حضرت عسکری علیه السلام بود حامد بن احمد مراغی گوید .

ليس له ثالث فى الارض در کتب رجال مینویسند ادراك خدمت حضرت

ص: 93

ابي الحسن علیه السلام را نموده است.

محمد بن اسمعیل بلخی از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است محمد بن اسمعيل صیرفی از اصحاب حضرت امام علي نقي علیه السلام است .

محمد بن ارومة بضم همزه واسكان واو وفتح راء مهمله وميم و بعضى بتقديم راء برو او گفته اند کنيت وي ابو جعفر است و دارای کتب است و شیخ طوسی گوید در روایات او تخلیط است و ابن بابویه میفرماید محمد بن ارومة مطعون بغلو بود و در کتب روایات او آنچه رقم شده باشد در کتب حسین بن سعيد و جز او مذکور باشد محل اعتماد است .

و به آن فتوی میدهند و آن احادیت و اخباریکه ابن ارومه در نگارش و روایت آن منفرد باشد و شريك اورا نباشد عمل کردن به آن جایز نیست و نمیتوان به آن فتوی راند نجاشی میگوید مردم قم چون در مذهب او بد گمان و او را غالی میدانستند کسی را گماشتند تا او را پوشیده آسیبی خطر ناک برساند آن بانجام آن کار برفت و نگران شد که پسر ارومه از آغاز شب تا پایان شب یکسره ینماز بگذرانید و چند شب بهمین نحو بپاس او برفت و جز بر همان در نماز و نیازش تا پایان شب نیافت چون این کردار بر مردم قم آشکار افتاد از آزار او دست بداشتند .

پاره ای از اصحاب گفت که پاره ای توقیعات حضرت ابی الحسن ثالث صلوات الله عليهما را دیده بود که در همین معنی و براءت ابی جعفر ازین نسبت بوده است و کتب او بجمله بصحت مقرون است مكريك كتاب او كه در ترجمه تفسير باطن رقم کرده است و مختلط است.

ابن الغضايری گفته است ابن ارومة را اهل قم بغلو متهم ساختند وگرنه در احادیث او فسادی نیست و در اخبار و احادیث او چیزی که اضطرابی در آن باشد ندیده ام مگر اوراقی که در تفسیر باطن است و این اوراق شایسته حدیث ها و اخبار او نیست و گمان داریم دیگران محض خصومت وضع کرده و باد نسبت

ص: 94

داده اند نجاشی اور قمی رقم کرده است .

ودر منهج المقال باسامي كتب او که افزون از سی کتاب است اشارت میرود از آنجمله کتاب الرد علي الغلاة است .

و دیگر كتاب مانزل فى القرآن في امير المؤمنين علیه السلام است .

و با این حال چگونه او را در شمار مردم غلاة باید آورد و هم چنین کسیکه آیاتی را که در قرآن کریم در فضل و منقبت امیر المؤمنين علیه السلام جمع ومذكور وسند جلالت و فضیلت آنحضرت میشمارد چگونه آنحضرت را در مقامی که فوق مقام مخلوقيت و عبودیت است میخواند .

اما می شاید گاهی در شرح فضایل کار فرمای قدر وقضا على مرتضى عليه التحية و الثنا باسرار ومضامين لطیفه سخن کرده است که مردم عوام و متوسطین را آنحوصله گنجایش نبوده است و فهم آن را نداشته و افزون از اندازه ممکن دانسته اند و گمان برده اند که این ارومه آنحضرت را واجب و از حد امکان برتر میداند .

لاجرم او را غالی و ناخجسته مذهب شمرده اند یا پاره ای کسان از روی عناد این نسبت را بدو داده و بعضی اوراق وضع و باو نسبت کرده اند و از این گونه اتفاقات حمد آمیز در روزگار بسیار واقع شده است خصوصاً در مردم قم و کاشان و بلاد گرمسير خشك ومزاجهای حار سودائی لطیف مزاج ظریف امتزاج كثير الازدواج و امثال این اراضی این حالات بیشتر نمایش می جوید .

محمد بن حسين بن ابی الخطاب ابو جعفر زیات همدانی از اجله اصحاب امامية وعظيم القدر وكثير الروايه وثقه وحسن التصانيف و در شمار اصحاب حضرت امام محمد جواد علیه السلام مذکور شد .

و هم در جمله اصحاب امام هادی و امام ابى محمد عسکری علیهما السلام منظور است و این ابی الخطاب زید نام دارد و غیر از ابن ابی الخطاب ملعون است.

ص: 95

محمد بن حسين فهری با حاء مهمله مضمومه و صادمهمله و یاء خطی از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام است میگوید مردی ضعیف و ملعون است .

ازین پیش در ترجمه حسین بن محمد بن بابا و فارس بن حاتم نام بردارشد.

محمد بن حکیم کشی می گوید حضرت ابی الحسن علیه السلام چون از اصحاب کلام سخن میرفت کلام او را میپسندید از ابن ابی عمیر مروی است که گفت در دمت حضرت ابی الحسن ثالث سلام الله علیه از اصحاب کلام مذکور میشد .

فرمود اما ابن حكيم فدعوه يونس بن عبدالرحمن از حماد روایت مینماید که گفت چنان بود که حضرت ابی الحسن علیه السلام با تجد بن حكيم امر می فرمود .

محمدبن حمزة قمی از اصحاب حضرت ابی الحسن هادی علیه السلام است .

در تعلیقات میفرماید ظاهر این است که وی ابن اليسع و برادر تدین حمزة بن اليسع ثقه جليل القدری است که او نیز از اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه است و این محمد صاحب همان کتابی است که عدبن یحیی از آن روایت مینماید و از روایات او مستثنی نمی گرداند.

و این دلالت بر عدالت محمد بن حمزة دارد و در مبحث نماز عید محمد بن يحيى میگوید این حدیث را از کتاب حمد بن حمزة بن اليسع اخذ کردم و او از محمد بن فضل روایت کرده است و من خود از وی نشنیدم و می گوید علی بن حسن حدیث نمود و ظاهر این است که ابو طاهر ثقه که ازین بعد از اصحاب هادی علیه السلام است همین مرد است .

محمد بن خالد رازی از اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه است و مکنی بایی العباس است .

محمد بن ریان بن صلت از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث هادى صلوات الله علیه است و اورامردی ثقه و اشعری نمی رقم کرده اند و او را از حضرت ابی الحسن عسکری علیه السلام مسائلی است اخبرنا محمد بن علي بن الكاتب قال حدثنا محمد بن عبد الله بن

ص: 96

جعفر قال حدثنا ابى قال حدثنا محمد بن ريان بن صلت بالمسائل.

محمد بن سعيد بن كلثوم مروزی وی از اجله متکلمین نیشابور بود وعبدالله ابن طاهر بن محمد بن سعيد بواسطه خیانتش هجوم آورد و محمد بن سعید با او محاجة نمود و ابن طاهر او را رها ساخت ابو عبدالله جرجانی گوید محمد بن سعید از نخست خارجی بود.

و از آن پس بمذهب تشیع بازگشت بعد از آنکه بخروج و اظهار سیف

بیعت کرده بود .

محمد بن سليمان جلاب از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است .

علامه بهبهانی اعلی الله تربته در تعلیقات میفرماید ازین پیش در ترجمه پسرش احمد بن سلیمان گذشت که ایشان معروف به بکریین بودند تا گاهی که توقیعی از حضرت ابی محمد علیه السلام نمایش گرفت و در آنجا ابوطاهر رازی مذکور بود و در بعضی روایات وارد است که محمد بن سلیمان جداوست .

وحضرت صاحب الامر صلوات الله علیه پس از مرگ پدرش باوی مکاتبه فرموده است و انشاء الله تعالی در جای خود مذکور می آید .

محمد بن عبدالجبار بن ابي صهبان از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث هادي علیه السلام است و مردی ثقه بود و پاره ای حالاتش در ذیل اصحاب حضرت امام حسن عسکری مذکور میشود.

محمد بن علي مهزيار بازاء معجمة از اصحاب حضرت ابى الحسن ثالث علیه السلام است و ثقه وصحيح است .

محمد بن عیسی یقطینی در اصحاب حضرت ابی جعفر ثانى امام محمد جواد علیه السلام مسطور است .

و هم در زمره اصحاب حضرت هادی علیه السلام یاد کرده اند محمد بن رخيجي را از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادی و از راویان حضرت ابی الحسن موسى صلوات الله عليهم یاد کرده اند و در ارشاد شیخ مفید در ابواب

ص: 97

احوال حضرت ابی جعفر و حضرت هادی علیهم السلام روایاتی که بر مدح و عظمت شأن او دلالت میکند مذکور است .

محمد بن قاسم وبقولى ابو القاسم مفسر استرآبادی ابو جعفر بن بابویه از وی حدیث مینماید و او ضعیف و کذاب است تفسیری از وی روایت مینماید که او از دو مرد مجهول الحال که یکی معروف بیوسف بن محمد بن زیاد و دیگر علي بن محمد بن یسار از پدر خودشان از حضرت ابي الحسن ثالث صلوات الله عليه راوی هستند والتفسير موضوع عن سهل بن الديباجى عن ابيه باحاديث من هذه المناكير

عنه .

محمد بن قاسم بن حسين بن حمزة بن موسی العلوی از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است.

محمد بن مروان الجلاب از اصحاب حضرت ابی الحسن ثالث هادی علیه السلام و مردى ثقه و دارای کتابی است .

محمد بن مروان خطاب در شمار اصحاب حضرت هادی صلوات الله عليه است محمد بن نصير بانون مضموعه وصاد مهمله ابن غضایری از افاضل اهل بصره از حیثیت علم اما ضعیف بود آغاز نصیریه از و شد و جماعت نصيرية بدو منسوب هستنداى نصیری مگو خدا است علی بنده خاص کبریاست علي و مینویسند حضرت علي بن محمد عسكرى صلوات الله عليهما محمد بن نصيرى را لعن فرمود و او از جمله غلاة

است .

محمد بن موسى بن فرات در شمار اصحاب امامین همامین عسكريين علیهما السلام است محمد بن يحيي مكنى بابی یحیی بصری از اصحاب حضرت امام علي نقي عليه السلام است .

محمد بن یحیی بن زریاب از اصحاب حضرت امام علي نقي علیه السلام است مصقلة بن اسحق قمی اشعری از اصحاب حضرت امام علي نقي صلوات الله عليه است

ص: 98

موسی بن داود یعقوبی در شمار اصحاب حضرت جواد و هادى عليهما السلام است .

موسى بن عمر موسی بن عمر حضینی در شمار اصحاب حضرت امام همام ملجا الايام والاعوام ابو الحسن ثالث علیه السلام است موسی بن محمد حسینی از اصحاب امام هادی علیه السلام است .

موسی بن مرشد وراق نیشابوری از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است نصر بن حازم قمی از اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه است.

نمیله همدانی مکنی بابی ماریه از خواص در گاه حضرت هادی سلام الله علیه است و برخی او را از اصحاب یمن آنحضرت نوشته اند .

هارون بن مسلم بن سعد ان الكاتب بسر من رأی در سر من رأی منزل داشت واصلش از انبار بود و کنیتش ابوالقاسم بود وكنيتش ابوالقاسم است و مردی ثقه و در جبر و تشبیه دارای مذهبی بود بملاقات حضرت ابی محمد وأبي الحسن علیهما السلام فايز و مفتخر گشت و كتب متعدده در توحید وفضایل و خطب و مغازی ودعاء بنوشت و او را از ابوالحسن ثالث علیه السلام مسائل است .

يحيى بن ابى بكر الرازی ضریر از اصحاب هادی علیه السلام است و يحيى البصرى از اصحاب حضرت هادی علیه السلام بود.

يحيى بن زکریا معروف بگنجی مکنی بابي القاسم ادراك حضور مبارك

عسکریین سلام الله علیهما السلام را نموده است .

يحيى بن محمد از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است .

یعقوب بن اسحق از اصحاب حضرت هادی علیه السلام محسوب است يعقوب بن منقوش از اصحاب حضرت امام علی نقی علیه السلام میباشد .

يونس بن عبدالرحمن مولى علي بن يقطين مكنى بابی محمد از وجوه اصحاب امامیه و از حضرت موسی بن جعفر و امام رضا علیهما السلام راوی بود ابو جعفر جعفری گويد كتاب يوم وليلة را که یونس بن عبد الرحمن تألیف کرده بود بعرض

ص: 99

حضور مبارك حضرت ابی الحسن عسكرى علیه السلام رسانیدم در آن نظر کردو فرمود هذا ديني و دين آبائی کله وهو الحق كله .

وازین پیش بحال او اشارت شد و ازین بعد نیز اشارت میرود اکنون باحوال اصحاب حضرت ابی الحسن امام علي نفى صلوات الله علیه که بکنیه مشهورند نگارش می رود.

ابوالحسین بن هلال از اصحاب ابی الحسن ثالث حضرت هادی سلام الله عليه و ثقه است .

ابو الحصين بن الحصين الحصینی از اصحاب حضرت امام علی نقی سلام الله عليه ابورائه بن راشه متطيب از اصحاب حضرت امام علی نقی صلوات الله عليه است .

ابو طاهر ابن حمزة بن اليسع اشعرى قمى مردی ثقه و از اصحاب حضرت هادی علیه السلام و از راویان آنحضرت میباشد و بعضی گفته اند نامش محمد است.

ابوطاهر محمد وابو الحسن و ابوالطیب را که فرزندان علي بن بلال هستند از اصحاب حضرت هادی علیه السلام نوشته اند.

ابو عبدالله بن ابي الحسن از اصحاب حضرت امام علی نقی سلام الله علیه است ابو عبدالله الغاذی از اصحاب حضرت هادي علیه السلام است و غالی بود ، ابو عبدالله مکاری از اصحاب حضرت هادی سلام الله تعالی علیه است .

ابو علي بن راشد در مقام حسین بن عبدربه وکالت یافت و در امر وکالت ممدوح ومشكور شد و عنایت و طلب رحمت فرمودن آنحضرت در حق او مکرر مذکور گردید .

در منهج المقال توقيع مبارك آنحضرت را بدینگونه سوای سابق رقم کرده است میگوید آنحضرت در سال دویست و سی و دوم به علي بن بلال مرقوم فرمود

بسم الله الرحمن الرحيم

احمد الله و اشكر طوله وجوده واصلى على عبد النبي صلوات الله ورحمته عليهم ثم انى اقمت ابا علي مقام الحسين بن عبدربه فاتمنه على ذلك بالمعرفة بما عنده الذى لا يقدمه

ص: 100

احد وقد اعلم انك شيخ ناحيتك فاجبت افرادك واكرامك بالكتاب بذلك فعليك بالطاعة والتسليم اليه جميع الحق قبلك وان تحض موالى علي ذلك وتعرفهم من ذلك ما يصير سبباً الى عونه وكفايته فذلك من نور و توفير علينا ومحبوب لدينا ولك به جزاء من الله واجر فان الله يعطى من يشاء ذو الاعطاء والجزاء برحمته وانت فى وديعة الله وكتبت بخطى واحمد الله كثيراً .

احمد بن محمد بن عیسی گوید نسخه مکتوب آنحضرت در صحابت ابن راشد بجماعت موالی که در بغداد مقیم بودند و در مداین وسواد و حوالی آن جای داشتند باین صورت بود .

احمد الله اليكم ما انا عليه من عافيته وحسن عامدته واصلى علي نبيه واله افضل صلواته واكمل رحمته ورافته واني اقمت علي بن راشد مقام حسين بن عبدر به و من ان كان قبله من وكلائي وصار في منزلة عندى ووليته ما کان یتولاء غيره من وكلائى قبلكم لقبض حقي وارتضيته لكم وقدمته في ذلك وهو اهله وموضعه قصير وارحمكم الله الى الدفع اليه ذلك والى وان لا تجعلوا له على انفسكم حلة فعليكم بالخروج .

عن ذلک والتسريع الى طاعة الله وتخليل اموالكم والحصن لدمائكم وتعاونوا علي البر والتقوى واتقوا الله لعلكم ترحمون واعتصموا بحبل الله جميعاً ولا تموتن الاوانتم مسلمون فقد او جبت في طاعته طاعتى والخروج الى عصيانه عصياني والزموا الطريق بأجركم الله ويزيدكم من فضله فان الله بما عنده واسع كريم .

متطول علي عباده رحيم نحن وانتم في وديعة الله وحفظه و كتبته بخطى والحمد لله كثيراً .

و در کتابی دیگر مرقوم فرمود وانا امرك يا ايوب بن نوح تقطع الاكنار بينك وبين ابي علي وان يلزم كل واحد منكما ما وكل به وامر بالقيام فيه بامر ناحيته فانكم اذا انتهيتم الى كل ما امرتم به استغفيتم بذلك عن معاودتى وامرك يا ابا علي بمثل ما امرك به يا ايوب لا تقبل من احد من اهل بغداد والمداين شيئاً

ص: 101

يحملونه ولا تلى لهم استيذاناً علي ومر من أتاك بشى من غير اهل ناحيتك ان بصيره الى الموكل بناحيته وامرك يا ابا على بمثل ما امرت به ایوب وليقبل كل واحد منكما ما أمرته به .

معلوم باد چنانکه در منهج المقال نیز متعرض است اسم ابى علي بن راشد است و ترجمه عبارات مذکور بتفاریق در طی این کتاب مسطور شده است .

ابو عمر والحذاء از اصحاب حضرت امام علی نقی هادی علیه السلام است و در بعضی نسخ ابو عمر بدون و او رقم کرده اند.

ابن نبدو عاصمی چنانکه مذکور شد حضرت ابی الحسن عسکری علیه السلام در

حق ایشان خدای را بخواند و دچار بلیت و منیت شدند .

البلالي طاهر بن محمد بن علي بن بلال چه وی از جمله ابواب وسفراء لكن تغير وظهر منه ما اوجب رده مولينا علي بن بلال البغدادى ابو محمد هذا روى عنه محمد بن احمد بن يحيى ومحمد بن احمد بن ابی قتاده و هو ثقه من اصحاب الجواد و الهادى والعسكرى علیهم السلام.

وابو الطيب بن علي بن بلال برادر محمد از حضرت هادی سلام الله علیه روایت می کرد از توثیق او خبری نیست بلکه ظاهر موافقت او با برادر اوست .

خيراني هو ابن خيران الخادم مولى الرضا و این خیران از اصحاب حضرت جواد وهادي علیهما السلام و مردى ثقه است اما این پسرش را ندانستم چه نام است و هم تصریحی در توثیقش ندیدم .

فهری را حضرت علی بن محمد علیهما السلام لعنت فرمود نامش را محمد بن نصیر نمیری دانسته اند و ازین پیش مذکور شد .

از علی بن محمد بن همام مروی است که گفت شریعی مکنی بابی محمد است و هارون گوید گمان میبرم نامش حسن است و از اصحاب ابى الحسن علي بن محمد و بعد از آن از اصحاب حسن بن علی علیهما السلام گردید چنان که مذکور خواهد شد علي بن ايتال از حضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام روایت داشت.

ص: 102

ابو محمد جبرئيل بن فاریابی از ابوالحسن احمد بن حاتم بن ما هو روايت حدیثی را از حضرت ابی الحسن عسکری علیه السلام مینماید که ازین پیش در ذیل ترجمه احمد بن حاتم از مكتوب او بحضرت ابي الحسن وجواب آنحضرت علیه السلام مذکور شد .

معلوم باد اصحاب فضایل نصاب حضرت امام علي نقى هادى ابى الحسن ثالث علیه السلام بر حسب استقرائی که از رجال وجنات الخلود و کتب اخبار شده است وحتى الامكان تفحص رفته است .

بحیز تحریر در آمد و اگر در شرح احوال و تکرار اسامی برحسب کنای

علمنا شریفه یا القاب توجهی رفته است نظر باقتداى بكتب است والله اعلم .

بیان پاره ای معجزات عجایب آیات حضرت امام علی نقی صلوات الله عليه

در مدينة المعاجز نودوسه معجزه از معجزات حضرت هادی سلام الله تعالى علیه را رقم کرده است .

همانا مکرر در طی این مجلدات حالات ائمه هدى صلوات الله عليهم مذكور داشته ایم که وجود مبارك ائمه هدی و اوصاف حمیده مختصه واخلاق سعيده مخصوصه وافعال و اطوار خجسته خاصه ایشان هر يك در نظر مردم هوشمند دقیقه ياب يك فصلی از کرامات و شطری از معجزات است و ظهور معجزات برای مردم کوتاه دانش کوتاه عقل کوتاه بینش کوتاه اندیش است.

بلکه مردم بصیر نازك نظر را نمایش معجزات فرود مقامات حضرات ائمه یزدانی و اولیای سبحانی و مقربان در گاه صمدانی است .

ص: 103

زیرا که هر چه از ایشان یا از سایر مردم آشکار آید از طفیل وجود ایشان است کثرت احتشام و نمود تجمل واظهار اقتدار سلاطین جهان برای مردمی است که از پیشگاه و نهایت قدرت معنوی و عظمت و ابهت باطنی دو رو بی خبر هستند و گرنه معتمدان و محارم دربار سلطنت بهر حالت که پادشاه را بنگرند اگر چه تنها و در يك پيراهن بدون هیچگونه تجمل و جلالی باشد بهیچوجه در معرفت ایشان بعظمت و ابهت و قدرت پادشاه و هیبت و سطوت و قهاریت او قصوری وفتوری حاصل نشود.

بلکه مردم عوام که بواسطه دورباش سلطان از شئونات سلطنت و مقامات سامیه او و هزاران جلال و هیمنه و حشمت سلطنتی بی خبرند و چون او را در معبری بنگرند فعال مايشا و حکمران هور و ماه پندارند معذلك هزار يك وزير اعظم و مقربان آستان شاهنشاهی بر عظمت و قدرت او و دقایق شئونات و مقامات او آگاه نباشند این است که پاره ای اصحاب ائمة هدى علیهم السلام که تقرب دارند و برخی حالات و اوصاف و اطوار ایشان که از حد بشر بر افزون است واقف میشوند بواسطه قصور فهم اسلامیت و ضعف دماغ دیانت و رنگ مرآت ولایت چنان سر گشته و حیران و مبهوت میشوند که غالی میگردند و در مرتبه ایشان بمقامی معتقد میگردند که فوق مقام مخلوق است .

حال اینکه امام علیه السلام را اصحابی خاص و مقرب و محترم هستند که ایشان را بواسطه محرمیت نمایشهای فزون از آن نمایش میرسد و چون قوت مغز و ایمان و دیانت کامل دارند ابداً تزلزل در ارکان عقیدت و اعیان معرفت ایشان حاصل نشود و در شئونات علیه امامت بآنچه در خور خالق است قائل شوند و امام را با همه این اوصاف مخلوق و خدای را خالق و امور را تحت مشیت و اراده معبود یگانه دانند .

بلکه هر چه بر شئونات جلیله امام که برتر از قدرت بشر باشد بیشتر وقوف گیرند بر مراتب قوت ایمان و صفوت عقیدت ایشان نسبت بخالق کون

ص: 104

ومكان وعظمت او فزون گیرد و شکر و ثنای او را بیشتر بجای آرند که ایشان را محكوم ومأموم ومطيع ومنقاد چنين ائمة وانوار لامعه با این اوصاف واخلاق ساطعه فرموده است و این اولیاء وخلفاى خاصة خود را باصفات و شئونانی که افزون از حد و حوصله بشر است .

در میان مخلوق خود انگیزش و نمایش و برحسب حکمت بصورت و هیبت سایر بشر در آورده است تا آدمیان اطاعت ایشان را ننگ و عار خود ندانند وبالطبيعه مطيع ومنقاد شوند و اگر پاره ای کسان بواسطه کثرت شقاوت وحسد يا حب دنیا و ریاست و استیلای شیطان و شهوت غلبه خواهند کرد و کامرانی این سراچه فانی را بر مرضات ربانی و جنات جاودانی اختیار نمایند معذلك منكر شئونات ولياقت و حقیقت وحقانیت و ریاست و جلالت و امارت و هدایت ائمه انام علیهم السلام و مقامات باطنیه امام نیستند .

چنانکه در طی این کتب عديده كراراً حكايت شده است و اقرار و تصدیق خلفا وعمال جور وعلما وفقها وقضات ومعاصرین پیشوایان یزدانی علیهم در حق ایشان سبقت نگارش یافته است .

اما حب دنياكه رأس كل خطيئه است چنان برعيون باطنية ايشان مستولى و آینه دانش و بینش و خرد و عاقبت اندیشی و خوف از یزدان قدیر را خیره داشته که از نظاره بحق و امر حق واهل حق خیره ساخته است وسيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون بالجمله به تعداد معجزات باهرات شروع مینمائیم معجزه اول در باب میلاد و خریداری والده حضرت هادی علیه السلام است که در جلد اول و باب ولادت مذکور شد.

معجزه دوم سند بخیران اسباطی میرسد که گفت در مدینه طیبته بخدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام بیامدم فرمود ما خبر الواثق عندك عرض كردم فدایت شوم چون بیامدم در حالت عافیت بود و من از دیگر مردمان بدو قريب العهدتر هستم و ده روز است از وی جدا شده ام فرمود ان اهل المدينة يقولون انه قدمات

ص: 105

مردم مدينة بر مرگ او تصریح مینمایند .

عرض كردم من از تمام این مردم عهدم بدو نزديك تر است یعنی مرده بود من از دیگران زودتر باخبر میشدم فرمود ان الناس يقولون لي انه قدمات بدرستیکه مردمان با من میگویند واثق بمرده است اسباطی می گوید چون آن حضرت فرمود مردمان با من گفتند دانستم که بمرده است بعد از آن امام علیه السلام با من فرمود.

ما فعل جعفر چه کرد جعفر یعنی متوکل عرض کردم در حالتیکه از تمامت مردمان بدحال تر بود و جای در زندان داشت او را بگذاشتم فرمود .

اما انه صاحب الامر دانسته باش که جعفر خلیفه ابن الزيات پسر زیات یعنی محمد بن عبدالملك زیات وزیر در چه کار بود عرض کردم فدایت شوم روی مردمان با او و امر و فرمان او مطاع است فرمود.

اما انه شوم علیه این کار برای او شوم و ناخجسته میشود و آنحضرت المجع لقلة خاموش شد و بعد از آن فرمود لا بدان تجرى مقادير الله واحكامه يا خيران مات الواثق وقد قعد المتوكل جعفر وقد قتل ابن الزيات ناچار مقدرات الهي واحكام او جاری میشود ای خیران واثق بمرد و جعفر متوكل برسر خلافت بنشست و ابن زيات بقتل رسید .

عرض کردم فدایت شوم در چه زمان فرمود بعد خروجك بستته ايام شش روز پس از بیرون آمدن تو این اتفاق افتاد وموالي خبر صاحب تحفه المجالس بعد از چند روز قاصدهای جعفر متوکل بیامدند و آن خبر خبر را بطوریکه آن حضرت فرموده بود بالتمام نقل کرد و این خبر مشتمل بر چند معجزه است یکی خبر از مرگ واثق ک واثق دیگر خبر از خلافت متوکل و دیگر خبر از قتل ابن زيات .

معجزه سوم نمایش باغهای بهشتی وحور العين و غلمان بصالح بن سعید چنان که مذکور شد .

ص: 106

مانی معجزه چهارم از اسحق جلاب مروی است که گفت گوسفندهای بسیار برای حضرت ابی الحسن علیه السلام خریداری کردم و آنحضرت مرا بخواند و از اصطبل سرایش بمکانی وسیع که بآن عارف و شناسا نبودم در آورد و من آن گوسفندان برای کسانیکه امر میفرمود یعنی برای قربانی اضحی میفرستاد جدا میکردم.

چنانکه فرمایش داد برای ابو جعفر علیه السلام ووالده و دیگران بفرستادم و چون ازین کارها بپرداختم از حضور مبارکش اجازت خواستم تا ببغداد بدیدار پدرم بروم و این هنگام روز ترویه بود در جواب من مرقوم فرمود تقيم غداً عند قائم متضرف فردا نزد ما بیای سپس باز شو میگوید امتثال امر مبارك را اقامت نمودم و روز عرفه را در حضور مبارکش مشرف و شب اضحی را در رواق همایونش بیتوته کردم و نوبت سحرگاهان چون ستاره سحری ببالين من بیامد و فرمود قم یا اسحق ای اسحق بپای شو میگوید برخاستم و چون چشم گشودم خود را بر در سرای خود در بغداد بدیدم .

پس بخدمت پدرم در آمدم و یارانم را دریافتم و گفتم همانا عرفه را در عسکر بگذرانیدم و عید را ببغداد رسانیدم یعنی بمعجزه آنحضرت چنین مسافت را در این اندك مدت بپایان آوردم بدون اینکه زحمت طی مسافت وتعطيل وقت يابم جلاب بفتح جيم و تشدید لام آن کسی باشد که گوسفند و امثال آنرا خریداری مینماید .

در کتاب کافی نیز این خبر به همین صورت که مذکور شد رقم یافته است .

اما در این مطلب که اسحق گفت بفرمان آن حضرت برای حضرت ابی جعفر علیه السلام و والده اش و دیگران گوسفند فرستادم محل نظر است .

زیرا که حضرت ابی جعفر جواد علیه السلام چنانکه مذکور شد در سال دویست و بیستم هجری در بغداد وفات نمود و در این هنگام فرزند برومندش حضرت

ص: 107

امام علی نقی کمتر از هشت سال روز گار برده و بروایتی شش ساله بود و حرکت آنحضرت برحسب احضار متوکل از مدینه طيبه بسامراء در سال دویست و سوم و متجاوز از بیست سال بعد از وفات حضرت ابی جعفر صلوات الله عليهما اتفاق افتاد و این حکایت اسحق و گوسفند بطوریکه اسحق روایت مینماید در عسکر که مقام و مسکن آنحضرت است روی داده است و تولد آن حضرت در مدینه طیبه است .

پس چگونه آنحضرت برای پدر بزرگوارش حضرت ابی جعفر علیه السلام تقديم گوسفند قربانی میفرماید و اگر در زمان حیات و امامت پدر والا گوهرش بوده است سن وتكليف حضرت امام علی نقی علیه السلام این اقتضا را نداشته است مگر اینکه بگوئیم برای اولاد ابی جعفر علیه السلام که از زوجه دیگر بوده اند فرموده است و لفظ اولاد از قلم کاتب ساقط شده باشد این نیز بی اشکال نیست زیرا که مذکور نشده است که سوار آنحضرت از برادر یا خواهر آنحضرت از مدينه طيبة بسر من راى وعسكرية آمده باشند یا در ایام توقف بآنصفحات ملازم خدمتش باشند یا در مدت توقف آنحضرت در آن اراضی حکایتی و ملازمتی از آنها یا در وفات آنحضرت تشییع جنازه از ایشان مذکور شده باشد که بگوئیم شاید بعد از وفات حضرت ابی جعفر علیه السلام اولاد امجادش در بغداد مانده یا بحکم خلیفه عصر متوقف شده باشند که بگوئیم برای روز اضحی گوسفند برای ایشان از طرف حضرت عسکری علیه السلام مرحمت شده است و گرنه از عسکر بمدينه طيبة فرستادن گوسفند عرفه برای قربانی اضحی صحت نمیجوید مگر اینکه برای ملاقات وادراك حضور مبارك آنحضرت موقتاً از مدین مشرف شده باشند یا اینکه ابو جعفر از اصحاب آنحضرت باشد و لفظ علیه السلام را کاتب بر حسب عادت نوشته باشد آنهم با ترادف با والدته اشکال دارد .

یعنی اگر مراد از والى والدته وغيرهما مادر خود آنحضرت باشد آن نیز

با سیاق عبارت وروایت راوی و رعایت ادب نمیشاید چه مینویسد و بعثت الی ابی

ص: 108

جعفر علیه السلام والى والدته وغيرهما من امر نی چه اگر مقصود تقدیم بخدمت امام ووالده خود حضرت هادی سلام الله علیه باشد بلفظ غيرهما اتصال نشاید جز اینکه گوئیم مراد از والدته نیز مادر همان ابو جعفری که برای او گوسفند فرستاده نه حضرت ابي جعفر جواد علیه السلام والله اعلم بالرشاد .

معجزه پنجم معالجه متوکل است از مرض ضراج بطوریکه مذکور شد. معجزه ششم اخبار آنحضرت بغایب است .

علي بن محمد نوفلى حکایت کند که محمد بن فرج با من گفت که حضرت ابوالحسن علیه السلام بدو مرقوم فرمود يا محمد اجمع امرك وخذ حذرك.

ای محمد امور خود را مرتب و فراهم کن و شرایط احتیاط را مرعی بدار علي ميگويد : من بجمع آوری کار و مال خود پرداختم و ندانستم چیست تا گاهی فرستاده از مصر بیامد و مرا با بند و زنجیر حمل کرده و تمامت ما يملك مرا موقوف بداشت و مدت هشت سال در زندان بگذرانیدم و از آن پس مکتوبی از حضرت هادي علیه السلام بزندان رسید یا محمد لا تنزل في ناحية الجانب الغربي ای محمد در ناحیه طرف غربی فرود مشو و من این مکتوب را بخواندم و با خود گفتم امام علیه السلام اینطور بمن میفرماید :

و حال اینکه در زندان جای دارم همانا امري عجيب است و چیزی ازین زمان بر نگذشت که مرا رها کردند والحمد لله میگوید و محمد بن فرج مکتوبی به آنحضرت بنگاشت و ضیاع خود را خواستار شد آن حضرت در جواب رقم فرمود :

سؤف ترد عليك وما يضرك ان لاترد عليك زود باشد که بتو باز گردد و

اگر بتو بازنگردد زياني بتو نمیرسد میگوید:

چون محمد بن فرج بطرف عسکر روانه شد در رد ضیاع او حکم نوشتند و پیش از آنکه بد و رد شود وفات کرد.

معلوم باد در مدينة المعاجز این اخت اخیر را که راجع بحرکت محمد بن

ص: 109

فرج وموت اوست معجزه هفتم رقم کرده و علی حده قرار داده است لكن متمم همان معجزه ششم است زیرا که اگر علي حده باشد و بهمان کلمه که اگر بتورد بشود برای توزیانی ندارد ختم بشود موجب انتظار قاری خواهد بود .

چنانکه در کافی هم هر دو را در ضمن یک معجزه رقم فرموده است.

در هر صورت این حدیث محتوي برچند معجزه است :

نخست امر فرموده محمد بن فرج را بجمع آوری امر خود و علم بگرفتاری و حبس او .

دوم امر فرمودن او را در آنحال که بزندان بود باینکه در ناحیه جانب غربي منزل نكند و علم برهائی .

سوم علم باینکه اگر در جانب غربی منزل نماید برای اونیکو نخواهد بود .

چهارم باینکه ضیاع او بدورد خواهد شد.

پنجم اینکه بزودی رد میشود چه ممکن بود که ضیاع او بتمامت رد نشود و اگر بشود بزودی نشود.

ششم اینکه آنحضرت عالم بمرگ او بود و فرمود اگر بتو رد نشود زیانی برای تو ندارد یعنی تو چون بخواهی مرد و بهره از فواید آن نخواهی یافت پس رد شدن یا نشدن چه فرق دارد.

هفتم اینکه باز نمود که بتو نمیرسد اگر چه رد بشود چه ممکن بود به محمد بن فرج برسد و از آن برسد و از آن پس بمیرد.

معجزه هفتم احمد بن خضیب به محمد بن فرج نوشت و از وی خواستار شد که بطرف عسکر بیرون شود و محمد بن فرج بحضرت ابى الحسن عريضه نوشت و مشورت نمود آن حضرت بدو مرقوم فرمود :

اخرج فان فيه فرجك انشاء الله بیرون شو چه فرج و گشایش تو اگر خدا بخواهد در آن است و او بیرون شد و چندان در نگی نکرده بمرد.

معجزه هشتم از احمد بن محمد مروی است که ابو یعقوب با من خبر داد گفت

ص: 110

دیدم او را یعنی محمد بن فرج را پیش از آنکه بمیرد در عسکر در هنگام عشا بدیدم و حضرت ابی الحسن علیه السلام را استقبال کرد و آن حضرت نظری شافی با تأمل و رسا بدو فرمود :

و روز دیگر رنجور شد و من بعیادت وی برفتم پس از روزی چند که بیمار شده بود و سنگین گردیده و با من خبر داد که آن حضرت جامه بدو فرستاده است پس آن ثوب را بگرفت و در هم پیچیده زیر سر خود بگذاشت میگوید محمد را در همان پارچه کفن ساختند و در این خبر چند معجزه است :

یکی نظاره فرمودن بدو و علم برنجوری او دیگر اینکه او در آن رنجوری بخواهد مرد ، دیگر عنایت فرمودن ثوب برای کفن او چه اگر نمیرد بکاردیگر استعمال میگردد.

معجزه نهم از احمد بن محمد مروی است که ابو یعقوب گفت : حضرت ابي الحسن علیه السلام را بدیدم و ابن الخضیب به آنحضرت عرض میکرد ، شرجعلت وفداك فدایت کردم تو در پیش روی من و مقدم بر من راه برگیر فرمود : انت المقدم تو پیشتر از من باید راه بر سپاری و مقدم هستی میگوید افزون از چهار روز بر نیامد که دهق بر پای و ساق ابن الخضيب بر نهادند دهق بتحريك دوچوب است که ساق را بآن در فشار و رنجه آورند و بفارسی اشکنجه نامند .

بالجمله از زحمت آن شکنجه که قلم پای را میشکند ابن الخضیب بمرد در خبر است که چون ابن الخضيب بآن حضرت الحاح و اصرار نمود که از آن سرای که از آنحضرت مطالبه میکرد بیرون شود آنحضرت بدو پیام فرستاد : لا قعدن بك من الله عز وجل مقعداً لا يبقى لك باقية ترا بفرمان خداوند عزوجل در مکانی جای میدهم که نشانی از تو بجای نماند .

ابن شهر آشوب و مفید باین خبر اشارت کرده اند و میگویند که آنحضرت چند قدم از ابن الخضیب عقب تر میرفت و آنجواب وسؤال شد و نیز مینویسد : که ابن خضيب الحاح و مطالبه مینمود که آنحضرت از آنخانه که در آنجا

ص: 111

سكون فرموده بود نقل فرموده خانه را با بن خضیب تسلیم نماید و امام علیه السلام آن جواب بدو فرستاد .

و در این خبر معجزه لطيفي است چه آنحضرت بعلم امامت میدانست که کردار ابن خضيب موجب نفرین آن حضرت خواهد شد و نیز میدانست که دعای خوب با نفرین آنحضرت فوراً مؤثر میشود و جاری میگردد و اینکه فرمود تو مقدم هستی شاید کنایت از این باشد که بشکنجه ورنج شتاب جوی .

معجزه دهم داستان متوکل و موسی برادر حضرت ابی الحسن علیه السلام است که مذکور شد .

معجزه یازدهم از زید بن علي بن حسین بن زید مروی است که گفت مریض شدم و شب هنگام طبیب بیالینم بیامد و دوائی برای من برشمرد که آنرا بگیرم و روزی چند بکار آورم و این کار در شب برای من ممکن نگشت و هنوز طبیب از در سرای من بیرون نشده بود که صاحب ابی الحسن بمن بیامد و شیشه بدست اندر داشت و همان دوائیکه پزشک توصیف کرده بعینه در آن قاروره بود و گفت ابوالحسن بتوسلام میرساند و میفرماید: خذ هذا الدواء كذا و كذا يوماً و در بعضی کتب نوشته اند آندورا در کیسه بود .

و در این خبر چند معجزه مندرج است:

یکی آگهی بمرض او دیگر آگهی از آوردن طبیب دیگر هنوز طبیب از در سرای بیرون نرفته دوا را فرستادن چه اگر موقعی دیگر میفرستاد میگفتند این خبر در خدمت آن حضرت معروض افتاده بود.

دیگر آگاه بود از عدم تمکن زید از تحصیل دوا در وقتیکه طبیب معین کرده بود.

دیگر علم باینکه این دوا را طبیب بچه نوع و ترتیب دستور العمل داده

است و سخن طبیب را بعینه پیغام فرستادن.

دیگر آگهی باینکه خوردن این دوا اسباب صحت و سلامت میشود چه

ص: 112

ممکن بود دوا را بکار اندازند و سودی نیابند بالجمله زیدی گوید آن دوا را بیاشامیدم و صحت یافتم.

و محمد بن علي راوی این خبر میگوید زید با من گفت یا بی الطاعن اين الغلاة عن هذا الحديث كجايند جماعت غلاة تابر چنین معجزه بزرگ بنگرند و بر عقیدت وغلو خود بیفزایند .

معجزه دوازدهم از هارون بن فضل مروی است که حضرت ابی الحسن رادر همانروز که حضرت ابی جعفر علیهما السلام وفات نمود بدیدم که فرمود انالله وانااليه راجعون مضى ابو جعفر علیه السلام در گذشت و وفات کرد ابو جعفر علیه السلام عرضکردم چگونه دانستی ابو جعفر علیه السلام وفات نموده است و حال اینکه آنحضرت در بغداد و تو در اینجا در مدینه طيبة هستی فرمود لانه تداخلنى ذلة واسكانة الله عز وجل لم اكن عرفها بسبب اینکه ذلت و استکانتی مرا در حضرت خدای عزوجل دست داد که عارف بان نبودم.

راقم حروف گوید این سؤال از ضعف فهم و ایمان سائل است و گر نه

امام علیه السلام بر تمام مولودها و کسانیکه میمیرند عالم است و این ذلت و استکانت که میفرماید نیز نظر بظاهر دارد که چون امام سابق برفت ولاحق بامامت بنشست البته برحسب رفعت ظاهری که او را حاصل میشود بیشتر در حضرت رب العالمین و ديان يوم الدين ذليل و مستکین میشود چه عوالم فقر و احتیاج باندازه آن مقام و آن تکلیف فزون تر میشود و آثار و آیاتی در وجود مبارك امام ظاهر می گردد که قبل از ظهور امامت نمیگرفت.

معجزه سیزدهم حکایت متوکل و آن مالی را که میآوردند و مکالمه فتح بن خاقان بطوريكه مذكور نموديم .

معجزه چهاردم حکایت آنحضرت با متوکل و هریسه که سبقت نگارش یافت .

معجزه پانزدهم پانزدهم حکایت آنحضرت و محمد بن احمد و متوکل استکه ازین پیش مذکور گشت و بدعاي مستجاب آنحضرت نیز اشارت رفت .

ص: 113

معجزه شانزدهم از عمر بن یحیی مروی است که گفت کافور خادم با من حدیث کرد که امام علي بن محمد علیهما السلام با من فرمود اتوك لى السطل الفلاني في الموضع الفلاني لاطهر منه للصلوة فلان سطل را در فلان موضع برای من بگذار تا از آب آن برای نماز تطهیر نمایم و مرا برای کاری مأمور فرمود وفرمود اذا عدت فافعل ذلك ليكون معداً اذا تاهبت للصلوة چون از انجام اینکار بازشدی آنچه امر کردم بجای آور تاگاهیکه ساخته نمازشوم آماده باشد و آنحضرت ستان بیفتاد تا بخوابد و من آنچه را که فرموده بود فراموش کردم و شبی سرد بود و ظرف آب نماز را مهیا نکردم و از آن پس احساس نمودم که آنحضرت برای نماز برخاست و اینوقت بیاد آوردم که سطل را در آنجا نگذاشتم و آنفرمانرا بانجام نیاوردم و از آن موضع که بودم دور شدم چه از ملامت آنحضرت بيمناك شدم و هم از آن زحمت که آنحضرت را دست دهد و در طلب سطل بیاید متألم گشتم و آنحضرت ندا فرمود مرا ندائي خشمناک با خود گفتم انالله مرا چه عذر و بهانه خواهد بود که بگویم چنین امری را فراموش نمودم و از آنطرف چاره ای از اجابت آنحضرت نداشتم و ترسان و خوفناك بيامدم .

فرمود ياويلك اما عرفت رسمى انني لا اتطهر الا بماء بارد فسخت لى ماء و تركته في السطل وای بر توا یا نمیدانستیکه رسم من این است که جز باب سرد تطهير نمیجویم، معذلك تو آب را برای من گرم نمودی و در سطل گذاشتی عرض کردم سوگند باخدای ای آقای من نه سطل را گذاشتم و نه آب سطل را فرمود الحمد لله والله لا تركنا رخصته ولاتركنا محنته الحمد لله الذى جعلنا من اهل طاعته ووفقنا للعون على عبادته سپاس خدای را خداوند تعالی ما را از آسانی و سهولت و عطیت خود متروك نمی گذارد ، سپاس خدای را که ما را از اهل طاعت خود مقرر وبعون بر عبادتش موفق ساخت ان النبي صلی الله علیه وآله وسلم يقول ان الله يقضب علي من لا يقبل رخصة بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می فرمود خداوند تعالی بر آنکسیکه کارها را بسهولت و آساني نيفکند و بسختی و دشواری اندازد خشم میگیرد و در این خبر چند معجزه مندرج است.

ص: 114

یکی تکرار در فرمایش در امر سطل و آب و سطل بمعنی پرکان با دسته و فنجان گویند و در حمامها با خود بیاورند و غیر از آن ظرفی است که چارپایان را بدان آب دهند و این تکرار فرمایش برای این بود که آنحضرت میدانست که غلام فراموش خواهد کرد.

دیگر اینکه بدون اینکه آنحضرت برخیزد و بپژوهش سطل آید و نیابد آنغلام را غضبناك بخواند و فرمود از چه روی آب را گرم ساختی دیگر اینکه آن آب را کار گذاران آسمانی برای وضوی آنحضرت آماده و خدام بهشتی از آبهای خاصه مرتب ساختند و نه آن است که تمام این مسائل از بدایت حال در حضرتش مكشوف نباشد بلکه برای اظهار معجزه و عرض عبادات یزدانی وطی نوافل است تا بر جهانیان مکشوف و تا دامنه قیامت مذکور آید در مجمع البحرين گوید منح بمعنى عطاء ومنحه بمعنى عطية واسم مصدر است و گفته می شود رخصه وارخصه یعنی سره وسهله والرخص مثل قفل اسم مصدر می باشد .

معجزه هفدهم ابو محمد فحام میگوید منصوری از هم پدرش و عم من از کافور خادم با من حدیث کردند و کافور گفت در موضعی که با امام علیه السلام مجاور از اهل صنایع صنوفی بودند و آنموضع در حکم قریه ای بود و چنان بود که یونس نقاش همه گاه در حضور مبارك سيد ما امام علیه السلام مشرف می شد و بخدمات آنحضرت مفتخر می گشت پس یکی روز سر زنده و ترسنده بیامد و به آنحضرت عرض کرد یا سیدی در حضرت تو وصیت و استدعا مینمایم که پس از من با اهل من بعنایت و مرحمت باشی .

امام علیه السلام فرمود وما الجنه داستان چیست عرض کردم عزیمت بر کوچیدن از اینجهان دارم فرمود ولم یا یونس از چه روی ای یونس و آنحضرت علیه السلام تبسم میفرمود عرض کرد موسی بن بغا نگینی برای من فرستاده است که قیمت نمیتوان کرد تا بر آن پرداخت نمایم و در طی کار آن را بشکستم و دو نیمه شده است و موعد تسلیم کردن آن فرد است و این شخص موسی بن بغا می باشد

ص: 115

یعنی حالت قدرت و شدت عمل وقساوتش معلوم است یا هزار تازیانه یا کشتن است فرمود امضى الى منزلك الى غد قرح فما يكون الا خيرا.

بمنزل خود باز گرد و فردا را کار دیگر و حال دیگر پیش می آید و جز خیر و خوبی کاری نیست و چون روز دیگر در رسید صبحگاه یونس بیامدو همی برخود می لرزید و عرض كرد اينك فرستاده موسی در طلب آن جوهر بیامده است فرمود نزد موسی را بر گیر فما تري الا خيراً جز خیر و خوبی نیابی .

عرض کرد یا سیدی با او چه بگویم آنحضرت فرمود اشض اليه فاسمع ما يخبرك به فلن يكن الاخيراً نزد موسى برو و بشنو تا چه خبر میدهد بتو و جز خیر چیزی نخواهد بود میگوید یونس برفت و خندان خندان بازگشت و عرض کرد یاسیدی موسی گفت كنيز كان بخصومت در آمده اند آیا برای تو امکان دارد که آن جوهر مراد و نگین انگشترى نمائي تا باحسان واكرام ما توانگر شوی .

له پس آقاي ما امام علیه السلام عرض كرد اللهم لك الحمد اذ جعلتنا ممن يحمدك حقاً بار خدایا شکر و سپاس خاص از بهر تو است که ما را از آنکسان گردانیدی که حقاً تو را حمد و شکر میسپارند فاكيش قلت له بابوموسی پس چیزی با موسی گفت عرض کردم بموسی گفتم مرا مهلت بده تا در این کار بیندیشم که چگونه بجای آورم فرمود اصبت بصواب رفتی و این حکایت شامل چند معجزه است .

یکی تبسم آنحضرت در حال تکلم که علامت عدم خوف بر صدمت و بلیت یونس است چه میدانست که حکایت او چیست و عاقبت او بخیر است .

دیگر خبر دادن با یونس که جز خیر نخواهی دید.

دیگر تجدید همان فرمایش خبر نوید دیگر روز است .

دیگر اینکه بایونس فرمود بشنو تا موسی با تو چه خبر میدهد و نفرمود

ص: 116

تاچه می گوید و میدانست که داستان خصومت جواری او پیش آمده است و او در بلیات امر بایونس آنداستان را در میان می آورد و از یونس از بابت آن جوهر سخنی در میان نمی آورد تا یونس محتاج بجواب گفتن شود.

و اگر کسی در امثال این معجزات تأمل نماید بر نهایت اقتدار و اختیار ائمه هدي صلوات الله عليهم و برترین درجات شئونات عاليه وعلوم ساميه وتقرب ایشان در پیشگاه آفریدگار باندازه فهم خود وقوة دراکه ومميزه اش آگاه میشود و بروی معلوم می آید که شاید در همان ساعت که یونس می آید و عرض حالی را که در حضرت امام علیه السلام قبل از آن که ظاهر شود مکشوف بوده مینماید و اراده امام برفع آزار او علاقه میجوید داستان مخاصمه جواری موسی بن بغاء بارادۀ آنحضرت پیش میآید تا یونس را آسیبی نرسد و ازین است که در دفعه دوم بلفظ فلن يكون الا خيراً که افاده نفی ابدرا مینماید بجواب يونس یاد مي کند.

زیرا که بعد از آنکه چیزی را اراده فرماید خدای نیز همان را خواهد خواست و هرگز غیر از آن نشود و تخلف نجوید و شاید اصل شکستن آنجواهر برای ظهور این معجزه بوده است ما چه دانیم شان ولی خاص حضرت کردگار واحاطه واختيار وتصرف و قدرت و علم و بصیرت او چه اندازه است .

همینقدر میدانیم خدای تعالی ایشان را مظهر اوصاف عظيمه الهیه ساخته و در کار آفرینش بصیر و مختار فرموده است حالا کیفیات و کمیات و حالات و شئونات آن چیست و مقدارش بچه مقدار است علمش با حضرت آفریدگار است و اینکه عرض کرد بار خدایا حمد مخصوص تو است که ما را از کسانی گردانیدی که ترا حقاً حمد بکنیم کلمه ایست که هیچ آفریده جز حضرت ائمه هدى صلوات الله عليهم که با صادر اول از يك نور ووارث علوم او هستند نتوانند بگویند و ادعا نمایند حتی از سایر انبیای عظام علیهم السلام شنیده نشده و ملائکه مقربین مدعی نشده و نتوانند شد و شیخ عارف خبیر شیخ مصلح الدین شیخ سعدی

ص: 117

چه خوب میفرماید

ما نتوانیم حق حمد تو گفتن *** با همه کروبیان عالم بالا

و اینکه میفرماید الحمد لله كما هو اهله ومستحقه دلالت بر قصور ما در انیان حمدی است که شایسته تقدیم بآستان ربانی باشد لهذا تفویض بذات کبرای حضرت احدیت میشود و حق حمد جز آنکه بر تمامی شئونات و نعمات نامتناهی الهی آگهی پیدا کنند چگونه توانند بجای آورند و چون خدای تعالی باین انوار ساطه مبارکه صلوات الله عليهم که نور اول و نمایش نخست و عقل اول و دارای علوم خاصه سبحانیه هستند شو ناتی و اختیاراتی و اخباراتي عنایت فرموده است که مخصوص بخودشان و سرشت و خلقت خودشان است و هیچ آفریده را آن رشادت و توفیق و استعداد و روح و نور نیست و ایشان نسبت بسایر مخلوقات آن علم ومعرفت بحضرت خدای و عظمت و نعمات والاء و قدرت او دارند که سایرین ندارند پس میتوانند در مقام مخلوقیت و درجات خاصه خود دعاوی نمایند که دیگران نتوانند و می توانند شکر نمایند که خدای تعالی ایشان را مقامی داد که حقاً حمدش را بجای آورند یعنی باندازه ای که دیگران نمیتوانند ایشان میتوانند و آنچه را که سوای ایشان از عهدء آن بر نیایند ایشان بتوفیقات خاصه الهية و عنايات ازلية بر مي آیند و البته از آنجا که خدای میفرماید لان شکرتم لازیدنکم سپاس نهادن هر کسی بقدر فهم خود و فزونی نعمت او باندازه لیاقت و استعداد اوست پس گذاری ائمه هدی صلوات الله عليهم بقدر شئونات وعلوم ایشان است و الطاف خاصه الهیه ظاهریه و معنویه باندازه استعداد و مراتب قبولیة ایشان پس در هر نوبت شکر گذاری ایشان مزید نعمتی باندازه شکر و لیاقت سپاس ایشان حاصل آید که جز خدای تعالی هیچ مخلوقی بر آن آگاه نیست و شکر گذاری چون باندازه معرفت شاکر است و حضرات ائمه علیهم السلام از سایر مخلوق اعرف واعلم هستند بجائي منتهي ميشود مخلوقیت و اولیت ایشان تقاضا مينمايد لكن نسبت بخالق كل وعلوم مكنونه الهية كه ظاهر نشده و خواهد شد یامقدراتی که

ص: 118

بعالم كون وخلقت توجه نکرده و جزذات پاك يزدانی هیچ مخلوقی بر آن واقف نیست آن مطلبی دیگر و مقامی دیگر دارد و ما يعلمه الا هو افصح الفصحاء شیخ سعدی چه خوب و ملیح میفرماید :

از دست و زبان که بر آید *** کز عهده شکرش بدر آید

تمام مكنونات سفلی و علوى ومخلوقات و موجودات تحتى وفوقى من الثرى الى السماء وما تحتهن وما فوقهن وما بينهن مختصر هر چه سواى ذات كامل الصفات خداوند متعال است همه شکر منعم حقیقی را بجای میآورند و تمام اعضای آنها و اجزای آنها هر يك شكر میسپارد و هنوز هيچيك چنانکه باید و شاید حق شکر را بجای نیاورده باشند چه خوب میفرماید مصلح الدین شیرازی :

خود به زبان در دهان عارف مدهوش *** حمد و ثنا میکند که موی بر اعضاء انفاس تمام نفوس

بكلمه طيبه هو مترنم است با همان منطق باطنی چون مدت زندگانیش سپری گرديد بعالم بالا و مكان اعلي ارتقا میجوید و چنانکه فرموده اند در هر نفسی شکری و در هر شکری بشکرانه اش شکری دیگر باید و این را انتهای نباشد و چنانکه فرموده اند هر کس خود را شناخت خدای را بشناخت و بمعنی این کلمه مکرر اشارت رفته است پس همانطور که هیچ موجودی خودرا و حقیقت خود را نمیشناسد انبیای عظام علیهم السلام نیز که نمرۀ اول آفرینش و عالم بعلوم و اسرار عالیه خفيه هستند بر حقیقت خود عارف نیستند و چون نباشند بر شکر منعم حقیقی هم بطوریکه حق شکر باشد هیچ فرو گذاشت نشده باشد توانائی ندارند و این معنی و لطایف آن و تصورات در آن بر ارباب بصیرت پوشیده نیست والله اعلم بدقايق الحقايق .

معجزة هيجدهم - ابو جعفر احمد بن یحیی ازدی میگوید بمسجد جامع در آمدم تا نماز ظهر بگذارم چون از نماز بپرداختم ، حرب بن حسن طحان را با جماعتی از اصحاب خودمان در گوشه ای نشسته و سخن بهم پیوسته بود مایل

ص: 119

بملاقات ایشان شدم و برفتم و بر آن جماعت سلام براندم و حسن بن سماء با ایشان بود آنگاه از حضرت حسن بن علي علیهم السلام و آن ظلم وستم وفتن و محن که بر آن حضرت وارد شده سخن میراندند و با ما مردی غریب بود که او را نمیشناختم وی گفت ای قوم نزد ما مردی است علوی در سر من از اهل مدینه و در سر من همسایه ما میباشد و این حکایت ازین پیش و خبر دادن حضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام از مرگ سرهنگ مذکور شد.

معجزه نوزدهم : ابو جعفر طبری از سفیان از پدرش حدیث کند که گفت علی بن محمد علیهما السلام را دیدم که انبانه با خود داشت و هیچ چیز در آن نبود عرضکردم آیا با این انبانه چه میسازی فرمود ادخل يدك دست خود را درون این جواب نمای پس دست در آن آوردم و هیچ چیز در آن نبود پس از آن با من فرمود دیگر باره دست در آن اندر کن چون دست در انبان آوردم مملو از دنانير بود .

معجزه بیستم: همچنان ابو جعفر محمد بن جریر طبری از عمارة بن زید روایت کند که گفت در خدمت على بن محمد بن الرضا علیهم السلام عرض کردم آیا میتوانی ازین ستون اناری بیرون كنى فرمود بلي و تمراً وعنباً وموزاً بعلاوه انار خرما و انگور و موز هم میتوانم بیرون بیاورم پس آنحضرت این جمله را بیرون آورد و ما بخوردیم و با خود ببردیم .

و این خبر مشتمل بر چهار معجزه بلکه پنج معجزه است چه آن اخراج از اسطوانه که خاک و آب نیست يك معجزه است و بیرون آوردن چهار گونه معجزه نیز چهار معجزه است .

حكيم مؤمن در كتاب تحفة المؤمنين مينويسد موز بازاء معجمه معرب از اسم هندی است و بعربی طلح نامند درختی است که ساق آن بدو ذرع وسه ذرع میرسد و برگش دراز و پهن و ثمرش سبز و باندازه خیار کوچکی است و نارس آنرا چیده در کاه میگذارند تازرد و شیرین گردد و ثمرش تا هفتاد روز میرسد و موقوف بزمانی و فصلی نیست .

ص: 120

و اینکه پاره ای نویسندگان لغت فرس نوشته اند برگ آن درخت سه چهار گز طول و عرض زیاده بر نیم گز میباشد سهو کرده اند بلکه این مقدار طول نسبت بساق است و این میوه در مصر و یمن و هندوستان بسیار است و این درخت را بزبان هندی کیله خوانند و اینکه صاحب صراح اللغة میگوید موز مویز موزه یکی است ندانم بچه مأخذ است زیرا که مویز فارسی زبیب است و از درخت و از اقسام کشمش است و قوه حافظه را زیاد گرداند.

و يك معجزه دیگر این است که موز را که در آنولایات و حدود موجود نمی شده است حضرت هادی علیه السلام از ستون بیرون آورده است.

معجزه بيست و يكم عمارة بن زید گوید در حضرت ابن الحسن علیه السلام عرض کردم آیا میتوانی بطرف آسمان بلند شوی چندانکه چیزی بیاوری که در زمین نباشد تا این حال را بازدانیم آنحضرت در هوا بلند شد و من بده به نظاره بودم تاگاهی که ناپدید گردید بعد از آن بازگشت و مرغی از طلا بیاورد که در گوش آن اشرفه از طلا بود و دره در منقار داشت و همی گفت: لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله و فرمود هذا طير طير من طيور الجنة این مرغی است بهشتی پس از آنش دست بداشت و آن مرغ بازگشت .

و در این خبر چند معجزه است يکي پر ان شدن بآسمان دیگر ناپدید شدن از دیدگان . دیگر آوردن مرغ زرین با گوشواره طلا . دیگر مروارید شاهوار در منقار .

دیگر تکلم آن مرغ بكلمات مذکوره مبارکه .

دیگر شنيدن عمارة آنکلمات را چه این گوشهای ما مستعد شنیدن کلمات مرغ نیست مگر باراده امام علیه السلام این استطاعت حاصل شود.

دیگر آوردن مرغ بهشتی چه اشیاء بهشتی مشابهت ومجانست و اخوت و آشنائی با اشیاء این جهان را نتواند داشت و در حقيقت حكم جمع بين اشياء متضاده را دارد .

ص: 121

دیگر دیدن عماره طیر و طلا و دره بهشتی را زیرا که عیون اهل اینجهان استعداد دیدار اشیاء آن جهان خصوصاً اشیاء بهشتی را ندارد مگر نظر و اراده انسان کامل و رشد عامل در کار باشد .

معجزه بیست و دوم از محمد بن یزید مروی است که گفت : در حضور مبارك حضرت علي بن محمد علیهما السلام حضور و جماعتی از جوع و گرسنگي بحضر تش پناه آوردند پس آنحضرت دست مبارك را بزمین زد و برای ایشان گندم و آرد کشت و این خبر مشتمل بر دو معجزه است يكي خاك را و آندیگر آرد آوردن است.

معجزه بیست و سوم از ام محمد مولاة ابى الحسن الرضا علیه السلام خبر داد و این زن با حسن بن موسی بود گفت حضرت ابی الحسن علی بن محمد علیهما السلام نزديك آمد و همی میلرزید تا گاهیکه در دامان ام ایما دختر موسی بنشست ام ایما عرضکرد ترا چیست فرمود مات ابى والله الساعة سوگند بخدای پدرم در این ساعت وفات کرد میگوید این روز را تاریخ نهادند پس از آن خبر وفات ابی جعفر بیامد و مطابق همان روز بود و روز مسیر من میباشد .

در بحار الانوار باین خبر اشارت کرده گوید حسن بن علي الوشا گفت ام محمد مولاة ابى الحسن رضا علیه السلام در حیر با من حديث كرد و این ام محمد باحسن بن موسی بود و گفت ابوالحسن علیه السلام مرعوباً بیامد تا در دامان ام ابیها دختر موسی بنشست عرضکرد چیست ترا فرمود مات ابى والله الساعة ام ابيها عرضكرد اينسخن را مفرماي فرمود هو والله كما اقول لك سوگند بخدا این سخن و این خبر چنان است که با تو گفتم الی آخر الخبر .

معجزه بیست و چهارم احمد بن محمد بن عبدالله گوید محمد بن حسن بن مصعب مداينى عريضة بحضرت ابى الحسن علیه السلام و از سجده نمودن بر روی شیشه بپرسید چون مکتوب را بپایان رسانید بقلب من چنان پیوست که زجاج از جمله چیز شا هایی میباشد که از زمین میروید و ائمه و پیشوایان دین فرموده اند بأسي وباكى نیست در سجده نمودن بر آنچه از زمین بروید میگوید:

پس جواب عریضه محمد به حسن آمد لا تسجد فان جدشك نفسك انه مما انبت

ص: 122

الارض فانه من الرمل والملح والملح سبخ والسبخ بلد ممسوخ برزجاج سجده مسپار و اگر نفس تو با تو حدیث آورد که زجاج از جمله چیزهایی است که از زمین میروید و می توان بر آن سجده نهاد همانا از خارج از ريك و نمك است و نمك سبخ است و سبخ شهری است ممسوخ .

جوهری مینویسد: سبخه بمعنی شوره است سباخ جمع آن است ارض سبخه یعنی زمین شوره ناك .

طبرسی در مجمع البحرین میگوید سبخه واحده سباخ و هر ارض مالحه که ملوحة رویش را فرو گیرد و شوره زار گردد و بغیر از پاره اي اشجار از زمین گیاهی و نباتی نروید و ملاحة بتشديد لام نسبت ملح است و ان شئت قلت هي ارض سبخة مالحة يجتمع فيها الماء فيصير ملحاً .

گفته میشود فلان ممسوخ من المسخ وهو قلب الحقيقه من شيء الى شيء و در حدیث وارد است لاتصل علي الزجاج و علت آن را چنان دانسته اند که آبگینه را از ريك و نمك ميسازند .

معجزه بیست و پنجم از علی بن محمد نوفلی مروى است لما بدا الموسم بالمتوكل بسر من راى والهضرته حضرت امام علي نقي علیه السلام فرمود يا علي ان هذه الطاعة يبتلى بيناء مدينة لا تتم ويكون حتفه فيها قبل تمامها علي يدفرعون من فراعنة الاتراك ای علی این مرد طاغی یعنی متوکل بساختن شهری مبتلا میشود که با تمام نرسد و هر کس در آنجا باشد از آن پیش که تمام گردد بدست فرعونی از فراعنه اتراك و این کلام معجز نظام اشارت بباغر ترکی و چند تن اتراك دیگر است که متوکل را بطوریکه مشر و حارقم کردیم در عمارت خودش بکشتند بالجمله میگوید بعد از آن فرمود اى على ان الله عز وجل اصطفى محمدا صلی الله علیه وآله وسلم بالنبوة والبرهان و اصطفاه بالحجه و التبيان و جعل كرامة الصفوه لمن تری بدرستیکه یزدان تعالی محمد صلی الله علیه وآله وسلم را برگزید به پیغمبری و برهان و مصطفی گردانید به حجج و تبیان و طریق مستقیم و سبیل روشن و کرامت صفوت را برای آنکس که می بینی

ص: 123

یعنی خود حضرت هادی مقرر گردانید و نیز میگوید از آن حضرت شنیدم ميفرمود يقول اسم الله الاعظم ثلثه وسبعون حرفا و انما كان عند آصف منه حرف واحد فتكلم به فانخرقت له الأرض فيما بينه وبين سبا فتناول عرش بلقيس حتى صره الى سليمان علیه السلام ثم بسطت الأرض من طرفة عين وعند نامنه اثنان و سبعون حرفا فا و حرف عند الله عز وجل استاثر به في علم الغيب اسم اعظم خداوند هفتادو سه حرف است و از این جمله يك حرف نزد آصف بن برخیاوزیر حضرت سلیمان علیه السلام بود و چون حضرت سلیمان تخت بلقيس ملکه سبا را بخواست آصف باین نکته تکلم کرد و از برکت و عظمت و قدرت آن يك حرف زمین در میان او و میان سبا منخرق گشت و آصف عرش بلقیس را برداشت تا بحضرت سلیمان علیه السلام رسانید و از آن پس زمین بعد از آن انخراق بحالت انباط آمد و تمام این حالات باندازه مدت يك چشم بر هم زدن روی داد و به نیروی آن يك حرف بود .

و نزد ما ازین هفتاد و سه حرف اسم اعظم الهی هفتاد و دو حرف میباشد ويك حرف در حضرت خداوند عز و جل است که آن را برگزیده است در علم غیب.

در مجمع البحرين مسطور است قول خدای تعالى وقال الذي عنده علم من الكتاب و گفت آنکسی که نزد او علمي از کتاب خدای بود یعنی آنکسی که بعد از اینکه عفریتی از جن بحضرت سلیمان عرض کرد من تخت بلقیس را نزد تو حاضر میسازم پیش از اینکه از مجلس مقرر خود بر پای شوی و مجلس منقضی گردد عرض کرد من این تخت را از آن پیش که چشم بر هم زنی حاضر میسازم و بمحض این سخن حاضر کرد .

چنانکه در آیه شریفه است فلما راه مستقراً عنده قال هذا من فضل ربي الشكر أم أكفر اين حاضر شدن تخت عظیم و سنگین بلقیس از مملکت سبا با این بعد مسافت در آن واحد جز از فضل پروردگارم که کار قادر و تواناست صورت پذیر نتواند شد چه جن و دیو با آن قدرت و لطافتی که خدای در آنها

ص: 124

نهاده و مشتاق چنین خدمت و اطاعت امر بودند ساعتی چند ملهت خواستند و این شخص به محض گفت پیش از آنکه چشم بر هم زني حاضر مینمایم و حاضر شد صاحب مجمع البحرین مینویسد گفته اند وی آصف بن برخيا وزير سليمان بن داود و خواهر زاده آن حضرت علیه السلام بود و باسم الله اعظم که چون بآن بخوانند اجابت میشود وهو قوله يا الهنا والله كل شئى الهاً واحداً لا اله الا انت و بقولى يا حي يا قيوم و بزبان عبرانی اهيا وشراهيا وبقولى ياذا الجلال والاكرام و بعضى گفته فرشته ایست که سلیمان بدو تأیید شد و بقولی جبرئیل است و کتاب لوح محفوظ است.

وازین پیش در موارد این کتب مبار که در مواضع متعدده باین حدیث شریف مذكور ومعاني وبيانات آن اشارت رفته است تا به بینم آن يك حرف که نزد آصف بن برخیا بوده است نسبت بسایر حروف در چه شان و رتبت بوده است چه هر امینی یا خازنی یا ظرفی بر حسب استعداد ولیاقت و مقام و رتبتش میتواند دارای امانت یا مخزون یا مظروف باشد .

البته مراتب انبيا واولیاء و اوصیا تا حضرت خاتم الانبيا صلی الله علیه وآله وسلم واوصيا وخلفا و امنای آنحضرت در حفظ امانت ولياقت شمول افاضت والطاف خفية حضرت احدیت بسی فرق و امتیاز دارد هر نوری و روحی و پیکری نمیتواند آنچه صادر اول دائمة هدى صلوات الله عليهم حامل ومستودع ومخزن او واقع شوند بشود و ازین خبر مذکور معلوم میشود که تمام افاضاتی که از طرف حق تعالى بمصطفي صلى الله علیه و آله میشود از آنحضرت که منشاء ظهور خير وصادر اول است بائمه هدى عليهم السلام بالواسطه شده است .

چه میفرماید از آن هفتاد و سه حرف هفتاد و دو حرف نزد ما میباشد و یکی را خدای تعالی برای خود برگزیده ساخت و هیچ نمیفرماید از این هفتاد و دو حرف در هيچ يك مارا بهره نبود و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را بخود اختصاص داد ازین است که حضرات ائمه معصومین صلوات الله عليهم عالم بعلوم اولین و آخرین و

ص: 125

انبیای مرسلین علیهم السلام میباشند .

حالا خوب معلوم واستنباط صحیح میشود که نفوسی که باین اندازه حامل علوم واسرار الهی و مظاهر ایزدی باشند آیا تواند بود که امین و مؤمن درگاه ذوالمنن نباشند و در شرایط امانت و رعایت جزئیات آن درجه کمال را هیچ موجودی دیگر را ممکن نباشد ادراک نکرده باشند و بقصور وفتور بگذرانند و مفاسد عظيمه ازین قصور وفتور ظهور گیرد و بر فعل حكيم مطلق بحث وارد شود .

و چون این لحاظ امانت و رعایت ترقیات آن بواسطه عدم ظهور مفاسد کلیه واجب ولازم و عدم این رعایت مخرب بنيان عدل و نظام وصلاح دين ودنيا وعقبى است آیا ممکن است چنین امین و خازن جواهر زواهر اسرار الهية كه حفظه دین و ناموس و برگزیده حضرت الهی هستند بگو هر عصمت و تقوى وورع مزين نباشند و از جانب حق تعالی از هر گونه خطا و خلل و سهو وزلت ونسيان وعصيان وجهل وغفلتی معصوم نگردند.

چه اگر چنین نباشند چگونه شایستگی خواهند داشت که دارای هفتاد ودو حرف و تمام علوم و اسرار ایزدی و حکمران تمام مخلوقات و ممکنات گردد و با چنین شأن و رتبت و جلالت وتقدم وتفوق وامارت وامامت و ولایت و خلافت و اختیار تامه و شرف نفس وعز منزلت ساهی و خاطي و ناسی و عاصی باشد و محل اطمینان کامل امت و خلیقت نگردد هیچ عاقلی منصف تصدیق این امر را نمی کند .

و ازین پیش در طی این کتب مبارکه بمعنی عصمت وادله وتحقيقات وجوب عصمت انبیای مرسلین وائمة معصومین صلوات الله عليهم علي حسب تكاليفهم ومراتبهم سبقت تحریر یافته است .

اگر سلطانی بخواهد برای تمشیت مهام ایام و رعایت ایمنی و نظام وزیری مختار و حکمرانی دانا اختيار نمايد حتى الامكان دقتها و پژوهشها نماید تاکسی

ص: 126

را که محل اطمینان و امانت و پاکی طینت و صفوت عقیدت و عدم خیانت باشد و به مصالح ومعایب امور مملكت عالم و عارف ومجالس اخلاق و اطوار ممدوح اهل مملكت و بعدم سهو وخطا ونسيان وعصيان نسبت بسایر اقران ممتاز و مجرب و بطهارت ذیل و نجابت خاندان موصوف باشد اختیار نماید تا مورد شناعت و نکوهش سایر خدام درباری و اهالى ملك نگردد و از کثرت خطا وخلل او رخنه در ارکان دولت وسلطنت ونظام امور و آسایش بلاد وعباد نگردد و هر روز زحمتی و محنتی برای پادشاه و اهالي ملك روى ندهد .

و اگر هم روی بدهد پادشاه مورد بحث و ایراد نشود چه این شخص سالها بصفات حسنه وحسن کفایت و یمن درایت و تجارب وافيه موصوف وممتاز و پادشاه را در انتخاب او قصوری و تقصیری نرفته است و اگر این شخص بر حسب تقاضای اخلاق بشريه وهواجس نفسانیه و وساوس شیطانيه وحرص وطمع وغرض که در تمام نفوس موجود است بعد از آنکه مقام ریاست و امارت و اختیار تام را حاصل نمود و آغازی خوب نمایش و انجامی زشت گذارش داد پادشاه را گناهی و تقصیری نیست.

چه حتى الامكان مساعی مشکوره خود را در انتخاب شخصیکه به محامد شیم ومحاسن اطوار مشهور وممدوح بود بجای آورد و اگر این شخص پس از مدتی خدمت تغییر اسلوب و طریقت داد ایرادی بپادشاه نشاید زیرا که پادشاه علم غیب و قدرت تغییر ماهیت ندارد و بقول مردم امام جعفر صادق و فلان پیغمبر را نمیتواند بیاورد و مختار امور مملکت سازد و این تصدیق را که در حق پادشاه مینمایند برای این است که او را نیز بشری مانند خود دانند و خطا و سهو و نسیان و عصیان را در حق او جایز شمارند.

منتهای امر برای نظام و قوام امور خود كه بيك نفر حاكم بزرگ محتاج

است اين يك را بسلطنت و امارت خود بیارهای جهات و اسباب خواه بميل ورغبت خواه بعنف وتسلط و غلبه بر کشیده اند.

ص: 127

واگر بعد از جلوس بر اریکه سلطنت باطوار وافعالی پرداخت که موجب اشاعه عدل وانصاف ودفع جور واعتساف و آسايش بلاد و آرامش عباد گردد او را عادل خوانند و خوشدل شوند و بقای او را از حضرت دادار خواستار و از دل و جان اطاعت او را خریدار شوند.

واگر برعکس آن باشد او را ظالم گویند و بنفرین و لعن او لب گشایند

وزوال او را از حضرت یزدان خواهان شوند .

اما آنان را که یزدان متعال که علام الغيوب وخالق مخلوقات است انتخاب واختيار وامير اسم و رئیس عالم و پیشوای بنی آدم و حافظ ناموس و احكام الهية فرمايد واطاعتش را واجب و مخالفتش را عصیان بگرداند اگر معصوم نباشند و در صدور احکام و قضايا بخبط و خطا روند و اسباب فساد و خرابی ابنیه نظام شوند بر فعل حکیم بحث وارد شود و چنانکه اگر وزیری کاری خوب یاید نماید از پادشاه بینند در اینجا نیز از خدای شناسند چه اوست قادر مطلق و عالم برغيوب و رحمن عادل تمام اختیارات بدست اوست و هر چه کند عین مصلحت است.

پس چگونه پیغمبر با امامی را اختیار میفرماید که معصوم از زلت و خطا و عصیان نباشد و چگونه از هفتاد و سه حرف هفتاد و دو حرف را با او و بامانت و خزانت او میگذارد و امین و مستودع چنین و دیعه که دنیا و عقبي بآن قیام دارد میگرداند و این مسئله بر هر کسی که اندك فهم و زکائی دارد مجهول نیست.

واما آن يك حرف را که خدای برای خود برگزید و نزد اوست ندانیم چه شأن و رتبت دارد البته خصیصه در اين يك حرف هست که جز در حضرت خدای نمیتواند باشد و اثر و شأن و لطف وجلالت آن را جز خدای نمی شناسد والله تعالى اعلم وعنده علم الكتاب .

معجزه بیست و ششم از رحیل که رضیع حضرت ابی جعفر ثانی صلوات الله

ص: 128

علیه بود مروی است که گفت در آنحال که حضرت ابوالحسن با مؤدب خود نشسته بود بناگاه بگریستنی شدید اندر شد مؤدب پرسید این گریستن از چیست پاسخی نداد و اجازت طلبید تا با ندرون سرای شود چون تشریف ورود داد.

و فریاد وصیحه و نعره گریستن وزاری از سرای آنحضرت بلند شد و از آن پس آنحضرت نزد ما بازگشت و حاضران از سبب این حال از آنحضرت بپرسیدند امام علی نقی علیه السلام فرمود ان ابا جعفر ابي علیه السلام توفى الساعة پدرم ابو جعفر صلوات الله علیه در همین ساعت وفات نمود میگوید به آن حضرت عرض کردیم از چه روی دانستی .

فرمود دخلني من اجلال الله عز وجل شئى لم يكن اعرفه قبل فعلمت ان ابی قدمضی در این ساعت از اجلال خداوند عز و جل چيزي در من نمایش آورد که از آن پیش بآن عارف نبودم ازین روی بدانستم پدرم در گذشته است راوی میگوید ما این روز را و ماه را تاریخش ضبط نمودیم تا گاهی که خبر وفات حضرت ابي جعفر علیه السلام برسید و چون بسنجیدیم موافق همان وقت که بفرمود بعینه بود .

راقم حروف گوید خبری دیگر نیز در این معنی بنوع دیگر و بیانی مفصل مذکور شد و از اینکه دانستم پدرم ازین جهان بیرون شد چنان مینماید که اثر ورود اسرار امامت به آنحضرت از آن حضرت باشد و گرنه ممکن بود نمایش اجلال خدا بحضرت ابی الحسن علیه السلام بدیگر علامت باشد و العلم عند الله تعالی والراسخين فى العلم .

معجزه بیست و هفتم مقبل دیلمی گوید مردی در کوفه بود که با مامت عبدالله جعفر بن محمد علیه السلام قائل بود پس روزی صاحب که بناحيه و مذهب ما مايل و بقول وعقيدت ما قایل بود با او گفت با مامت عبدالله سخن میارای و بحق سخن کن گفت حق کدام است تا متابعت حق را نمایم گفت امامت در موسی بن جعفر و آنانکه بعد از او هستند یعنی از فرزندان آنحضرت صلى الله عليه وسلم میباشند .

فطحی با او گفت امروز از میان ایشان امام کیست گفت علي بن محمد بن

ص: 129

علي بن الرضا صلوات الله عليهم آن شخص با صاحب خود گفت آیا بر آنچه گوئی دلیلی هست که بآن استدلال توان کرد گفت بلی گفت آن دلیل چیست گفت آنچه میخواهی در دل خود پوشیده بدار و آنحضرت را در سر من رای بنگرچه آنحضرت بآنچه در دل گرفته ترا خبر میدهد گفت بلی چنین کنم و هر دو تن بطرف عسکر برفتند و بشارع ابی احمد عزم کردند پس با ایشان خبر دادند که که حضرت ابى الحسن علي بن محمد علیهما السلام مولاى بسرای متوکل و رفتن بآنجا سوار شده است پس هر دو تن بانتظار باز آمدن آنحضرت بنشستند و آن فطحی که با مامت عبدالله قائل بود با صاحب خود گفت اگر این صاحب تو یعنی حضرت ابی الحسن علیه السلام امام باشد همانا چون باز آید و مرا بنگرد بآنچه قصد کرده ام دانا خواهد بود و بدون اینکه من باد خبر بدهم مقصود مرا خواهد فرمود می گوید پس در آنجا توقف نمود تاگاهی که حضرت ابی الحسن عليه السلام از موكب متوکل بازآمد و در پیش روی مبارکش و همچنین از عقب آنحضرت جماعت شاکره و مرکبیه در مشایعت آنحضرت بیامدند تا بسرای خود رسید میگوید چون آنحضرت بآن موضعی که آن دو مرد بودند رسید بآن مردی که فطحی بود نظر التفاتی نمود و از دهان مبارکش چیزی در سینه آن مردی که فطحی بود بیفکند کانه غرقی البیض و آن چیز در سینه فطحی بچسبید كمثل دارة الدرهم و در آن سطری بخط سبز مسطور بود ما كان عبدالله هناك ولا كذالك عبدالله در آن مقام و منزلت که گمان برده ای نیست یعنی امام نیست.

شیخ طبرسی اعلی الله مقامه در مجمع البحرین مینویسد غرقی با همزه بروزن ز برج آن پوست لطیفی است که بسفیدی تخم مرغ چسبیده یا سفیدی است که از بیضه میخورند و از این باب است حدیث سفیان ثوری گاهی که بحضور مبارك حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه تشرف جست فرأي عليه نيا با كانها غرقى البيض لباسی برتن مبارکش دید که گوئی از شدت سفیدی و لطاقت مثل پوست روی سفیدی بیضه مرغ بود فراء میگوید همزه غرقی زائده است ولانه من الغرق

ص: 130

و در این خبر چند معجزه است، یکی علم آن حضرت به باطن شخص فطحی دیگر افکندن آنچه مذکور شد از دهان مبارك و بآن صورت بسینه فطحی پیوستن دیگر نگارش آن کلمات بر آن چیز.

معجزه بیست و هشتم مقبل دیلمی گوید بر در سرای خودمان نشسته بودم و مولای ما حضرت ابی الحسن علیه السلام سوار گردیده بسرای متوكل شرف ورود میداد ر این اثنا فتح قلانسی که از جانب آنحضرت خدمتی بدو محول بود بیامد و بر یکسوی من بنشست و گفت چهار صد در هم در خدمت مولای خودمان دارم یعنی از آنحضرت طلب کارم اگر بمن عطافرمائی در نفقات خود . گفتم با این دراهم چه خواهی کرد گفت دویست در هم در بهای پارچه و قطعات آن میدهم تا در دست من باشد و از آن قطعات قلنسوه بسازم و با دویست دینار دیگر خرما میخرم و از آن نبیذ و آب خرما ترتیب دهم مقبل دیلمی گوید چون این سخن از وی بشنیدم و از نبیذ خرما یاد کرد روی از وی برتافتم و دیگر با او سخن نکردم و خاموش ببودم تا گاهی که حضرت ابی الحسن علیه السلام بر اثر این کلام بیامد و این سخن را هیچکس نشنیده بود واحدی در وقتی که این کلام در میان آمد حضور نداشت ،

چون آنحضرت را بدیدم بر پای جستم و بایستادم تا مرکب سواری خودش را در دار الدواب فرود آورد و از دیدار آن حضرت آثار عبوس نمودار بودوچون از مرکب خود بزیر آمد با من فرمود یا مقبل ادخل فاخرج اربعمانه در هم و دفعها الى فتح الملعون وقل له حقك فخذه فاشتر منه خرقا بمانی درهم و اتق الله فيما اردت ان تفعله بالماني درهم الباقية اى مقبل داخل شو و چهارصد درهم بر گیر و بفتح ملعون بیفکن و با او بگو این مبلغ حق تو است برگیر و با دویست درهم پارچه هایی که خواهی بخر اما از خدای در آنچه اراده کرده ای با دویست در هم دیگر بکار بندى بترس یعنی شراب خرما مساز من بر حسب فرمان چهار صد در هم در آوردم و بفتح قلانسی بدادم و آن داستان را براندم فتح چون بشنید

ص: 131

بگریست و گفت سوگند با خدای هرگز هیچ شرابی و مسکری نیاشامم و حال اینکه صاحب تو یعنی امام علیه السلام دانست آنچه که تو میدانی یعنی آنچه در میان من و تو بگذشت در حضرتش مکشوف و بر اسرار و بواطن آگاه است .

این خبر مشتمل بر چند معجزه است ، یکی علم بکلام فتح ، دیگر در مبلغ چهار صد در هم دیگر دویست در هم در بهای قطعات خواستن و دویست درهم برای تهیه نبيذ خرما طلبيدن .

معجزه بیست و نهم ابن عوس كويد ابو الحسين محمد بن اسمعيل بن احمد قهقلی کاتب در سر من رای با من گفت در درت الحصا گردش میکردم در این اثنا يزداد نصرانی شاگرد بختیشوع را دیدم که بسرای موسی بن بغا باز میشد پس با من هم سیر شد و از هر در بحدیث و خبر سخن میرفت تا زمانیکه گفت این دیوار را می بینی صاحبش کیست گفتم کیست صاحب آن یزداد گفت صاحبش این جوان علوی حجازي یعنی علی بن محمد بن رضا علیهم السلام است و ما در این وقت در پیشگاه سرای موسی راه میرفتیم در جواب گفتم بلی میدانم داستان و شأن چیست یعنی حضرت هادی علیه السلام یزداد گفت اگر مخلوقی و آفریده ای بعلم غيب عالم باشد علي بن محمد صلوات الله عليهما میباشد گفتم این حکایت چگونه است یزداد گفت از آن حضرت با عجوبه و امری بس عجیب خبر میدهم که نه تو و نیز نه غیر از تو از تمام مردمان هیچکس نشنیده است لکن خداوند از جانب من برتو كفيل وراعى است که این حکایت را با هیچکس در میان نیاوری چه

-الم من مردی طبیب هستم و مرا معیشت و گذرانی که خلیفه عصر میرساند و با من خبر رسیده است که این حضرت را خلیفه از حجاز بسر من رای آورده است چه از کار او بيمناك است تا روی مردمان بجانب او فرود و باین سبب خلافت و سلطنت از دوده بنی العباس بیرون شود .

گفتم آنچه شرط کردی من بر خود حمل نمودم و تو با من حدیث بسیار و برتو بأس وارد نیست چه تو مردی نصرانی هستی و در هر چه ازین قوم و غرایب

ص: 132

ایشان داستان کنی آلوده تهمت نمی شوی گفت بلی بتو آگاهی میدهم که او را چند روز از این پیش ملاقات نمودم در حالتیکه بر اسب ادهم سوار بود و بر تن مبارکش لباسهای سیاه و عمامه سیاه و خود آنحضرت را نگران شدم با عظام و تكريم او بايستادم و بحق مسیح بدون اینکه با هيچيك از مردمان این خبر را گفته باشم در دل خود گفتم لباسها سیاه مرکوب سیاه و مردی سیاه سواد في سواد فى سواد سیاه اندر سیاه اندر سیاه است و چون آنحضرت بیامد و بمن رسید و یمن بنگرید و نظر را با من تند و تیز گردانید و فرمود قلبك اسود مماترى عيناك من سواد في سواد في سوادحال تو از آنچه دو چشمت دید سیاه تر است من سواد فى سواد في سواد راوى خبر ابوالحسین که این حکایت را در سال سیصد و سی و هشتم از پدرش روایت میکند میگوید پدرم رحمة الله گفت با و گفتم آری این حدیث را با هیچکس در میان مگزار بازگوی چه ساختی و بآن حضرت چه عرض کردی یزداد گفت چنان بخود گرفتار شدم که هیچ جوابی نتوانستم بحضرتش باز دهم و چون این علم و معجزه را مشاهدت نمودم عرض كردم فما ابيض قلبك تا چند قلب مبارکت سفید است فرمود الله اعلم پدرم گفت چون یزداد نصرانی بیمار شد کسی را در طلب من بفرستاد پس نزد او حاضر شدم با من گفت همانا دل من بعد از آنکه ظلمانی و تاريك و سياه بود سفید شد و اکنون من گواهی میدهم که خدائی بجز خداي يگانه بی انباز نیست و اینکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم رسول اوست و اينكه علي بن محمد علیهما السلام حجت خداوند است بر مخلوق او و ناموس اعظم خداوند تعالی است و از آن پس یزداد با گوهر اسلام و ایمان در همان مرض که او را بود بمرد و من در نماز بر جنازه او حاضر شدم رحمة الله عليه .

و این خبر شامل چند معجزه است، نخست اینکه امام عالم بطهارت و صفای طينت وقلب یزداد بود و میدانست که خدای در خمیره او گوهر اسلام را ذخیره فرموده است لاجرم آن وجود كامل وفيض شامل نظر عنایت به تربیت و تکمیل او افکند و خود را بر اسب سیاه و جامه سیاه و پرده سیاه بدو نمود تا اورا آنگونه

ص: 133

حدیث نفس و خیال پدید آید و آن کلمات را در دل بگوید، آنگاه امام علیه السلام که در کل عوالم و محالم متصرف و مربی است بحدت نظر عنایت آمیز در وی بنگرد و در حال او تصرف نماید و او را از حالی بحالی بگرداند .

دیگر اینکه از قلب او و خیالی که او را پیشنهاد گردیده بود امام علیه السلام عالم بود، دیگر اینکه همان کلماتی که بر زبان حال گذرانیده بود امام علیه السلام بر زبان مبارک بگذرانید. معجزه سي ام احمد بن علی گوید عیسی بن احمد قمی مرا و پدرم را بخواند و او اهوج بود و باما گفت پسر عمم احمد بن اسحق مرا بحضور مبارك حضرت ابى الحسن علیه السلام تشرف داد و من او را بدیدم و با او بکلامی تکلم نمود که من نفهمیدم احمد بن اسحق بآنحضرت عرض کرد خداوند مرا فدای تو بگرداند اينك پسرعم من عيسى بن احمد است و در ذراع او بیاض و سفیدی و چیزی است که امثال جوز بیرون می آید میگوید فرمود ، تقدم یا عیسی ای عیسی پیش بیا و من نزديك شدم پس با من فرمود اخرج ذراعك آرش و آرنج خود را بیرون بیاور من ذراع خود را بیرون آوردم و آنحضرت بر آن مح فرمود و بکلامی پوشیده سخن کر دو کلام را طولانی ساخت پس از آن فرمود بسم الله الرحمن الرحيم و از آن پس با حمد بن اسحق روى مبارك آورد و فرمود ای احمد بن اسحق كان على بن موسى يقول بسم الله الرحمن الرحيم اقرب من الاسم الاعظم من بياض العين الى سواده چنین بود که حضرت علي بن موسى علیهما السلام میفرمود كلمه بسمله نزديك تر است از اسم اعظم الهی از سفیدی چشم بسیاهی چشم پس از آن فرمود یا عیسى عرض كردم لبيك فرمود ادخل يدك في كمك ثم اخرجها دست خود را در آستین خود در آور پس از آن بیرون کن عیسی چنانکه امر شده بود بآستین در و از آستین بیرون آورد و در دست او بیش و کم نشانی از آن آزار و مرض پدیدار نبود و ازین پیش در ذیل حالات حضرت امام رضا علیه السلام و اسم اعظم بخبر مذکور اشارت نمودیم . معجزه سی ویکم حسین بن احمد مالکی اسدی میگوید ابوهاشم جعفری

ص: 134

با من حدیث کرد و گفت گاهی که بغاء در زمان واثق خلیفه در طلب اعراب بهرسوی میگذشت در مدینه طيبة جاي داشتم حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود : اخرجوا بنا حتى تنظر الى تعبية هذا التركى مارا بيرون ببرید تا تعبیه و تهية لشکر بغاء ترکی را بنگریم پس بیرون شدیم و در مکانی بایستادیم و تعبیه و کو کبه بغاء ترکی از ما همی بر گذشت و در آن حال مردی ترکی برما عبور نمود و حضرت ابي الحسن علیه السلام بزبان تركي با او تكلم فرمود آن شخص ترك از مرکب خود پیاده شد و سم مرکب آنحضرت را ببوسید من چون این حال غریب را نگران شدم آن شخص ترك را سوگند دادم و گفتم این مرد با تو چه فرمود گفت این شخص پیغمبر است گفتم: پیغمبر نیست گفت مرا بنامی بخواند که در بلاد ترك باین نام مرا میخواندند هیچکس جز در این ساعت باین نام دانا نبود .

معلوم باد همان اراده حضرت هادی علیه السلام به بیرون شدن و بتعبية و تهية بغاء ترکی عنوان کردن شاید برای همین تکلم بزبان ترکی و نام آن شخص را که احدی بر آن آگاه نبوده مذکور فرمودن باشد وگرنه امام علیه السلام را بتعبيه بغاء ترکی و نظاره بآن چه اعتنا والتفاتی است زیراکه بر افراد آن مردم سپاهی و تعبیه ایشان و خاتمه امور ایشان آگاه است و تمام آن حرکات و سکنات ایشان بلکه سایر اشیاء موجوده بنظر تصرف و اشاره امام عصر و پیشوای زمان علیه السلاماست .

معجزه سی و دوم جعفر بن محمد بن ملك ميكویدا بوهاشم جعفری با ما حدیث نهاد و گفت بحضور مبارك حضرت ابى الحسن علیه السلام تشرف جستم و آنحضرت بامن بزبان هندي سخن فرمود و من استطاعت نداشتم که بطوری خوب رد جواب نمایم و در حضور مبارکش کوزه مملو از ريك بود پس یکی از آن ریگها را بر گرفت و بدهان مبارک بگذاشت و سه دفعه بمکید و از آن پس بمن افکند من آن ریگ را بدهان بردم سوگند با خدای از خدمت آن حضرت برنخاستم

ص: 135

تا گاهی که با هفتاد و سه زبان که اول آن زبان هندی بود سخن نمودم و این خبر بر هفتاد و سه معجزه دلالت نماید زیرا که تکلم بهر زبانی که متکلم بر آن عالم نبوده است خود معجزه باهره ایست.

معجزه سی و سوم - يحيى بن زكريا خزاعی از ابوهاشم روایت کند که گفت در خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام بظاهر به سر من رای بیرون شدم که پاره ای از طالبین را ملاقات کنم و آن شخص طالبی در آمدنش طول کشید پس برای حضرت ابي الحسن علیه السلام زین پوشی را بیفکندند و امام علیه السلام بر آن بنشست و من نیز از مرکب خود فرود آمدم و در حضور مبارکش بنشستم و آن حضرت برای من حدیث میراند و من از کوتاه دستی و پریشان حالی خود شکایت مینمودم آن ت دست بریگهائی که بر آن نشسته بود ببرد و مشتی از آن ريك بمن بداد و

حضرت فرمود اتسع بهذا یا ابا هاشم و اکتم مارايت فخباته معى فوجعنا فابصرته فاذاهو يتقد كاليزان ذهبا احمراً باین که ترا دادم در امر معیشت وسعت بده ای ابوهاشم و آنچه را که دیدی پوشیده بدار پس من آن ریگ ها را با خودم پوشیدم ساختم و از آن پس مراجعت نمودم و چون در آن ریگها نگران شدم زری سرخ مانند آتش فروزان فروغ و فروز داشت پس زرگری را بمنزل خود بخواندم و گفتم این زر را برای من بسیکه و و شمش بساز و او چنان کرد و گفت بفرمای این طلا از کجا بتو رسید چه هیچ چیز عجیب تر از این نیافته ام گفتم این چیزی است که از پیشین روزگار نزد ما بوده و پیران ما در سالهای بیشمار برای ما ذخیره ساخته اند .

معجزه سی و چهارم ورود آنحضرت است بسرای متوکل خلیفه و احتشام الهی آنحضرت و بآن اشارت شد.

معجزه سی و پنجم از ابوهاشم جعفری مروی است که گفت در حضرت امام نقی علیه السلام شکایت نمودم که هر وقت از حضور مبارك ببغداد منحذر ميشوم

ص: 136

تاچه اندازه شوق ملاقات همایونت در من اثر میکند و عرض کردای سید و آقای من خدای را در کار من بخوان چه مرا مركوبي جز این برذون ضعیف وسست حال نیست فرمود : قواك الله يا ابا هاشم و قوتی بر ذونك خداوند ترا ای ابوهاشم و برزون ترا قوی و نیرومند میفرماید چون آنحضرت این کلام را بفرمود چنان گردید که ابوهاشم نماز فجر را در بغداد میگذاشت و بر آن برذون سوار میگشت و در همان روز در عسکر بسر من رای هنگام زوال شمس را ادراک مینمود و هم در آن روز اگر خواستی بر همان برذون بعینه سوار کشتی و ببغداد باز شدی و میگوید این کرامت و معجزه که بدیدم اعجب دلائل بر امامت و ولایت آن حضرت علیه السلام است.

و معجزه سی و ششم - خبر دادن از قتل متوکل عباسی و قراءت آیه شریفه تمتعوا في داركم ثلثة ايام است که در ذیل احوال متوكل و قتل او مسطور شد.

معجزه سی و هفتم ابو الحسين سعيد بن سهل نصری که ملقب بملاح بود میگوید جعفر بن قاسم بصری قائل بوقف بود و من با او در سر من رای جای داشتم که بناگاه حضرت ابی الحسن علیه السلام او را در پاره ای طرق وراهها بدید و با او فرمود الى كم هذه النوته اما ان لك أن تبنته منها این خواب کردن جهل و غفلت وضلالت تا چه مدت خواهد بود آیا هنوز برای تو آن زمان نرسیده است که ازین خواب غفلت بیدار شوی میگوید جعفر بن قاسم با من گفت آیا شنیدی آنچه را كه علي بن محمد علیهما السلام با من فرمود سوگند با خدای چیزی در دل من بنشست و چون روزی چند بر این قضیة بیای رفت برای اولاد خلیفه وليمه مرتب و ما را در آن ضیافت دعوت نمودند و همچنین حضرت ابی الحسن علیه السلام را با مادعوت کردند و مادر آن مضیف اندر شدیم چون حاضران آنحضرت را بدیدند رعایت اجلالش را همه خاموش گشتند اما جوانی که در آن مجلس بود بواسطه جهل جوانی توقیر آنحضرت را نمی داشت و همی سخن میکرد و میخندید آن حضرت با

ص: 137

او فرمود:

يا هذا اتضحك ملاقيك ولذهل عن ذكر الله وانت بعد ثلاثة من اهل القبور ايجوان از همه جا بی خبر و خندانی و از یاد خدای فراموشی و غفلت میورزی و حال اینکه بعد از سه روز دیگر ساکن مساگن مردگانی میگوید گفتم این خود دلیلی بر امامت است تا بنگریم چه پیش میآید جوان چون آن سخن را بشنید از کردار و گفتار خود امساك ورزید و ما خوردنی خوریم و بیرون شدیم و چون روز دیگر در رسید آنجوان رنجور شد و در آغاز روز سوم بمرد و در پایان آن روز جای در خاك گرفت.

و این خبر شامل چند معجزه است ، نخست تنبیه گردانیدن جعفر بن قاسم را که از جماعت واقفه وقائل بوقف بود، دیگر متکلم شدن با آن جوان سبك روح تا بجعفر بن قاسم صدق خبر خود و علم بآینده را باز نماید.

دیگر مرگ آنجوان و دفن او در همان روز موعود که بفرموده بود و شاید این مهمانی که آن محضر برای حضور آنجوان و دیگران بوده است امام اراده فرموده است تا شبهت جعفر بن قاسم مرتفع گردد .

معجزه سی و هشتم - از سعید و دیگران روایت است که گفت در ولیمه از بعضی اهل سر من راي در خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام فراهم شدیم مردی به بیهوده و مزاح میگذرانید و رعایت جلالت آن حضرت را نمی کرد آنحضرت روی با جعفر آورد و فرمود اما انه لا يأكل من هذا الطعام وسوف يرد عليه من خبر اهله ما ينغص عليه عيشه دانسته باشد که این شخص را از این طعام بهره ای نیست و نمیخورد و زود است که از کسان او خبری موحش و ناگوار بدو می آرند و عیش او منغض خواهد شد میگوید در این حدود خوان طعام حاضر کردند جعفر گفت بعد از من دیگر چه خبری خواهد بود یعنی بعد از حضور طعام و بدهان بردن چه خبری میرسد و اگر خبری بود زودار میرسید و کلام آنحضرت باطل شد میگوید سوگند با خدای آنمرد دست بشست و خواست طعام برگیرد و بخورد که بناگاه

ص: 138

غلام اوگریان بدر آن اتاق بیامد و همی بگریست و با آنمرد گفت هر چه زودتر بشتاب و مادر خود را دریاب چه از بام بیت بزیر افتاده و در حال جان سپردن است جعفر می گوید چون چنین معجزه با هر بدیدم گفتم سوگند باخدای ازین پس بمذهب واقفه نروم و بر امامت حضرت هادى علیه السلام يكدل و يك جهت شدم و این خبر نیز مانند خبر سابق و مشتمل بر چند معجره است.

معجزه سی و نهم خبر دادن حضرت هادی علیه السلام از وفات پدر بزرگوارش حضرت جواد سلام الله عليهما است چنانکه نگارش گرفت.

معجزه چهلم - سید مرتضى علم الهدى عليه الرحمة در عيون المعجزات در باب دلائل حضرت ابی الحسن علیه السلام بهاشم بن زید سند میرساند که گفت دیدم کوری مادر زاد را بحضرت علی بن محمد صاحب عسكر علیه السلام آوردند و آن حضرت او را شفا داد و نیز دیدم آن حضرت از گل چیزی مهیا ساخته مانند هیئت مرغ بفرمود و در آن بدمید و آن مرغ گلین پروازیدن گرفت پس در حضرتش عرض کردم لافرق بينك و بين عيسی علیه السلام آنچه عیسی بن مریم علیهما السلام نمود تونیز مینمائی و فرقی با او نداری فقال انامنه وهو منی من از ویم و اواز است .

معجزه چهل و یکم و هم در آن کتاب بمحمد بن سنان ظاهرى رفع الله درجة سند میرسد که گفت حضرت ابو الحسن علي بن محمد علیهما السلام در سفر حج بود و بعد از اقامت حج بمدینه بازشد مردی خراسانی را بدید که بالای سر خر خودش که مرده بود ایستاده و میگریست و می گفت بار خود را بر چه چیز حمل نمایم و آنحضرت علیه السلام بدو بگذشت و بحضرتش عرض کردند این مردخراسانی از موالیان و دوستان شما اهل بیت است پس آنحضرت بآن مرده خر نزديك آمد و فرمود لم تكن بقرة بنى اسرائيل باكرم علي الله منى وقد ضربوا ببعضها الميت فحاش و از آن با پای راست مبارکش بآن حمار مرده بزد و فرمود قم باذن الله آن خر فوراً بحرکت آمد و برخاست و خراسانی بار خود را بر آن بگذاشت و او را بمدینه آورد و از آن پس هر وقت حضرت هادی علیه السلام میگذشت مردمان با انگشت خود

ص: 139

بآنحضرت اشارت مینمودند و می گفتند این همان شخصی است که خر خراسانی را زنده گردانید.

معجزه چهل و دوم از حسن بن اسمعیل که شیخی از اهل نهرین است روایت است که گفت من و مردی از مردم قریه من بحضرت ابی الحسن علیه السلام با چیزی که با خود داشتیم بیرون شدیم و چنان بود که پاره ای از مردم آن قریه رسالتی برما حمل کرده و چیزی بما داده بود که آن حضرت برسانم و گفت شما از من بآنحضرت سلام برسانید و از آنحضرت از تخم فلان مرغ از طیور اجام و بینها سئوال نمائید آیا خوردن آن حلال است پس ما برفتیم و آنچه باما بود بکنیزکی بدادیم و در این اثنا فرستاده خلیفه بیامد و آنحضرت برخاست تا سوار شود و از حضور مبارکش بیرون شدیم و بهیچوجه از چیزی از آن حضرت سؤال نکردیم و چون بشارع رسیدیم امام علیه السلام بما پیوسته شد و با رفیق من بزبان نبطى فرمود اقرأه منى السلام وقل له بيض الطائر الفلانى لاتاكله فانه من المسوخ او را از من سلام برسان و بگو تخم فلان طیر را مخور چه از جمله مسوخ است.

معجزه چهل و سوم سید مرتضی علیه الرحمة از جماعتی از اصحاب حضرت ابي الحسن عسکری علیه السلام روایت است که گفتند چون جعفر پسر آنحضرت متولد شد بحضور مبارکش برفتیم تا عرض تهنیت دهیم اما حالت سروری در آنحضرت ندیدیم و سببش را بخواستیم فرموده و نوا عليكم امره فانه سيضل خلقاً كثيراً امر او را برخود خوار و آسان بشمارید چه زود باشد که جمعی را در عرصه ضلالت بیفکند میگوید همانطور شد که آنحضرت علیه السلام خبر داد و ازین پیش در ذیل احوال اولاد حضرت هادی علیه السلام باین نمونه اخبار اشارت رفت.

معجزه چهل و چهارم سید مرتضی علم الهدی در عیون المعجزات میفرماید که روایت کرده اند که مردی از اهل مد این بحضرت امام ابی الحسن عسکری صلوات الله عليه عریضه نوشت و سئوال نمود که از سلطنت متوکل چه مقدار باقی است در جواب رقم فرمود بسم الله الرحمن قال تزرعون سبع سنين دابا فما حصدتم فذروه في سنبله الأقليلا مما تاكلون ثم ياتى من بعد ذلك سبع شداد ماكلن ما قدمتم

ص: 140

لهن الا قليلا مما تحصنون ثم ياتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس وفيه يعصرون این آیات مبار که در سوره مبارکه حضرت یوسف علیه السلام و حکایت از خوابی است که ریان پادشاه مصر بدید و با اعیان و علمای مملکت گفت همانا من بخواب چنان دیدم هفت گاو فربه از جوئی خشك بیرون آمدند و هفت گاو لاغر این هفت گاو فربه را فرو میبردند و در شکمهای لاغرها فزایشی بنمایش نیامد و دیدم هفت خوشه سبز تر و تازه را که دانهای آنها منعقد و بسته شده و هفت خوشۀ دیگر دیدم یعنی رسیده و بدر و آمده پس این خوشهای خشك بر آن خوشهای سبز پیچیدند و در حال آنها را زیر آورده بپوشیدندای گروه کاهنان و معبران که اشراف قوم هستید جواب مرا بگوئید در تعبیر خواب من اگر بتعبیر خواب دانا هستید و نيك ميدانيد .

و تعبیر عبارت است از انتقال از صور حالیه بمعانی نفسانیه که آن صور مثال این معانی است و اشتقاق آن از عبور است یعنی تجاوز و گذشتن از صورت بمعنی علما و معبرین چون این خواب را بشنیدند در جواب گفتند این خوابهای شوریده ایست و ما به تعبیر اینگونه خوابهای بیهوده باطل عالم نیستیم پادشاه متحیر و پریشیده حال شد در این حال چون ساقی ریان خدیو مصر اور ا بسبب این خواب در حال تحیر و تفکر نگریست از حال حضرت یوسف علیه السلام و تعبیر فرمودن خواب او را در اوقاتیکه با آنحضرت محبوس بود بیاد آورد و گفت من خبر میدهم شما را بتاویل این خواب بفرستید مرا بزندان چه در آن کسی هست که علم تعبیر را نيكو ميداند ملك شادمان شد و گفت زود بشتاب و خبر باز آر ساقی سوار شد و بزندان در آمد و عرض کرد ای یوسف ای صدیق راستگوی تعبیر فرمای این خواب را که تمام حکما و معبران در تعبیرش حیران هستند فرمود هفت سال کشت و زراعت کنید که هفت گاو نزار بآن است زراعتی بر عادت مستمره خود پس آنچه را که از غلات در ویدید پس آن را در خوشه بر آن بگذارید یعنی نکوبید

ص: 141

و دانه را از خوشه جدا نکنید تا از آسیب شیشه و آفات هوائی و زمینی ایمن باشد و غلات را در آن خوشها ذخیره بگردانید مگر اندکی را

یعنی آنچه را که بخوردنش ناچارید از خوشه پاک سازید و بقیه را در این هفت سال در خوشه نگاه بدارید و از پس این هفت سال پر زراعت و باریوان حاصل هفت سال سخت بیاید که گاوهاي لاغر عبارت از آن است و اهل این هفت سال سخت و قحط بخورند آنچه را که در آن هفت سال برای آنها در خوشها ذخیره ساختند مگر اندکی را که برای تخم افشانی ضبط نمائید و پس از این سالهای قحط سالی بیاید که خدای بفریاد مردمان برسد و ارزاق و اطعمه خلق فراوان گردد و از ضنك عيش نخست نعمت اندر آیند بالجمله می گوید در اول سال پانزدهم متوکل مقتول گشت يعني چون چهارده سال سلطنت نمود و پای در سال پانزدهم آورد روی بدیگر سرای نهاد چنانکه ازین پیش بمدت سطلنتش اشارت نمودیم.

معجزه چهل و پنجم اراده نمودن متوكل بتوهین آنحضرت و کشته شدن او بنفرین آنحضرت است شرحش سبقت نگارش گرفت.

معجزه چهل و ششم - حکایت شعبد هندی و شیر پرده اور است چنانکه مذکور نمودیم .

معجزه چهل و هفتم محمد بن داود قمي و محمد طلحی گفته اند اموال از خمس و نذور است و هدایا و جواهر که در قم و بلاد قم جمع شده بود حمل نمودیم تا بحضرت سید خودمان ابوالحسن هادی تقدیم نمائیم پس در طی راه رسولی بما آمد که باز شوید و حالا وقت وصول بمانیست پس ما بقم باز گشتیم و آنچه را که با خود حمل کرده بودیم نگاهداشتیم و پس از روزی چند فرمان آنحضرت بما پیوست ، قد انفذنا اليكم اهلاوعيراً فاحملوا عليها ماعندكم و خلوا سبيلها شتر و کاروان بشما فرستادیم آنچه نزد شما است بر آن شترها حمل کنید و جمله را براه خود گذارید راوی میگوید ما بر حسب امتثال امر مبارك آن اشتران را بار

ص: 142

کرده در ودیعه خدای گذاشتیم و چون سال دیگر آن روز در رسید و بخدمت آن حضرت تشرف جستیم فرمود : انظروا الى ما حملتم الينا بآنچه برای ما حمل کردید وروانه نمودید بنگرید پس نگران شدیم و آن اموال را چنانکه ما حمل نموده بودیم بدون کسر و نقصان بدیدیم و در این خبر چند معجزه است ، یکی فرستادن آنحضرت پیاز گردانیدن آن اموال را و علم بآن وعلم بحمل آن و علم بجهانی که بواسصه آن حمل در آن وقت مناسب نبوده ، دیگر فرستادن اشتران را بدون حفظه برای حمل مال وعلم بتقاضای وقت حمل و سلامت آن و رسیدن بسلامت دیگر علم بمقدار و کیفیات اموال محموله دیگر علم بمقدار و چگونه بودن آن دیگر علم باینکه بعد از گذشتن یکسال آن اموال بدون آسیب و تلف كما كان برجای مانده است.

معجزه چهل و هشتم: دفع شر متوکل عباسی است چنانکه مسطور گردید.

معجزه چهل و نهم- حکایت آنحضر تست در سفری که باحضار متوکل از مدینه طیبه بسر من رای فرمود و معجزاتی که از آنحضرت ظاهر و ازین پیش مسطور شد.

معجزه پنجاهم : خبر نصرانی و حمار و متوکل است که مرقوم گردید.

معجزه پنجاه و یکم ابوهاشم جعفری گوید مردی از اهل سر من رای را برسی عارض شده و روزگار بروی مکدر و زندگانی منغض شده و یکی روز با ابوعلي فهري فراهم و از حالش بدو شکایت نهاده بود ابو علي گفت ابي الحسن علي بن محمد علیه السلام برخوری و از حضرتش خواستار شوی که در حق تو بدعا لب گشاید امیدوارم این مرض تو زایل گردد می گوید روزی در آن هنگام که آنحضرت از سرای متوکل باز میگشت آنمرد در عرض راه بآ نحضرت باز خورد و چون امام علیه السلام را بدید و برپای شد تا بحضرتش نزديك و خواستار دعا گردد فرمود : تنح عافاك ثلاث مرات دورشو برو خداوند بتوعافیت داد و بدست مبارکش بدو اشارت کرد و این کلام را دو کرت دیگر بفرمود آنمرد بازگشت و قدرت نیافت که بحضرتش نزديك شود پس نزد ابو علي فهری برفت و حکایت خود را

ص: 143

و آنچه امام علیه السلام فرموده بود بدو باز نمود فهری گفت همانا از آن پیش که با نحضرت درد خود معروض داری و مسئلت دعاکنی در حق تو دعا فرموده است هم اکنون براه خود برود چه بزودی بهبودی گیری آنمرد بخانه خودش برفت آن شب را بیتونه نمود و چون صبحگاه سر بر گرفت نشانی از برص و پیسی در بدن خود نیافت و در این خبر چند معجزه است یکی علم آنحضرت بمسئلت آن شخص ، دیگر علم بمرض برص و اجازت نزديك شدن مبروص را ندادن دیگر حکم فرمودن باینکه خدای بتو عافیت داد و بدست اشارت فرمود بدون اینکه دعا بفرماید و این اشارت بآن است که ما بر تمام احوال عالم و حوائج و حوادث و بميات و نیات آگاهیم و میدانیم که باید از این مرض برهی و ترارها نیدیم و خواست ما خواست خدا میباشد و باین سبب عفاك الله بصيغه ماضي فرمود .

معجزه پنجاه و دوم - حکایت مجلس متوکل و نيرنك باز هندی و آن حضرت و دریدن شیر پرده آن مرد مشعبه را با مر آنحضرت بروایتی دیگر چنانکه سبقت تحریر یافت.

معجزه پنجاه و سوم - سكوت طيور متوکل است هنگام تشریف فرمائی آنحضرت و در جای خود رقم شد پنجاه و چهارم حکایت زینب کذابه که سبقت شرح پذیرفت با حضور متوکل

معجزه پنجاه و پنجم - احمد بن هارون میگوید در مغازه حضرت ابی الحسن علیه السلام نشسته بودم و غلامی از غلامان آنحضرت را درس میدادم بناگاه حضرت ابی الحسن علیه السلام که بر اسب مخصوص خود سوار بود بر ما درآمد ما بجمله باستقبال آن حضرت برخاستیم و آن حضرت برما سبقت گرفت و از پیش كه بحضر تش نزديك شویم از مرکب فرود آمد و عنان اسبش را بدست مبارکش بر گرفته بطنابی از طنابهای آن مغازه علاقه ساخت آنگاه داخل شد و باما بنشست و از آن پس روى مبارك با من آورده و فرمود متى رايك ان تنصرف الى المدينة چه زمان ميخواهي بمدينه انصراف گیری عرض کردم در همین شب فرمود فاكتب اذا كتاباً

ص: 144

معك توصله الى فلان التاجر چون امشب میروی من کاغذی می نویسم تا بفلان تاجر برساني و فرمود یا غلامهات الدوات والقرطاس اي غلام دوات و كاغذ بیاور و آن غلام بیرون شد تا از سرائی دیگر کاغذ و مرکب بیاورد.

چون غلام از دیدار ما پوشیده شد اسب صهیلی برآورد و همیدم خود را بر زمین میزد آنحضرت با زبان فارسی فرمود بآن اسب این پریشانی و قلق چیست آن اسب در دفعه دوم صهیلی برآورد و همیدم برزد آن حضرت بازبان فارسی بدو فرمود مرا حاجتی است .

میخواهم کتابی بسوى مدينه بنویسم در نك بجوی تا من فارغ شوم آن اسب در دفعه سوم صهیلی بر کشید و دم برزد آنحضرت بفارسی فرمود افسار را بیفکن وبرو بگوشه این بستان و در آنجا آب و پهین بیفکن و باز آی و در مکان خ--ود بایست پس اسب سرخود را بلند ساخته و عنان را از موضعش در آورده و از آن بناحیه بستان برفت تا آنحضرت او را در ظهر آن مفازه ننگرد پس کمیز بیفکند و بهین بینداخت و بمکان خودش بازگشت از دیدار این حال و شنیدن این مقال حالتی بمن دست داد که خدای بآن آگاه است و شیطان در دلم وسوسه همی انداخت یعنی این حالات و افعال را از حد بشر برتر و از استعداد مخلوق فزون تر میشمردم و بخیالات دیگر می افتادم .

فقال يا احمد لا يعظم عليك وما رايت انما اعطي الله محمداً وآل محمد اكثر مما اعطی دارد و آل داود آنحضرت بعلم امامت بر آنچه در دلم خطور نمود واقف شد و برای رفع شبهت و دفع وساوس شیطانی فرمود ای احمد آنچه دیدی بر تو بزرگ نیاید همانا خداوند تعالی عطا فرمود به محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم را بیشتر از آنچه به داود و آل داود علیهم السلام عطا فرمود یعنی اگر مکالمات مرا با اسب و کردار او را نگران شدي نبايد چندان عظیم بر تو آید که بیاره ای خیالات مبتلا شوی زیرا که از معجزات داود وسلیمان بن داود دانستن زبان حيوانات بود و ما را علم

ص: 145

و بهره ای که از خدای رسیده است بیشتر از آن که بدارد و آل داود رسیده است .

احمد می گوید عرض کردم پسر رسول خدای راست میفرماید آن اسب بتو چه عرض کرد و تو با اسب چه فرمودی چه او را نيك بفهمانیدی فرمود اسب بمن گفت بیای شو و سوار بگرد بطرف خانه تا از من فراغت یا بی گفتم این قلق و بی تابی از چیست .

گفت خسته شده ام گفتم مرا حاجتی است میخواهم مکتوبی بمدینه بنویسم و چون از نگارش فراغت یا بم بر تو سوار میشوم گفت می خواهم پهین و بول بیندازم و کراهت دارم که در حضور تو این کار را بپای گذارم گفتم بگوشه باغ برد و هر چه خواهی چنان کن واسب چنان کرد که دیدی پس از آن روی باز آورده دوات و قرطاس با آنحضرت و آفتاب غایب شد و آنحضرت دوات و قرطاس را در پیش روی خود نهاده مشغول نگارش شد چندانکه هو او زمين تاريك شد.

چنانکه من آنحضرت و مکتوب را نمیدیدم و گمان کردم که بسبب تاریکی بجای مانده است و با غلام گفتم برخیز و از سرای شمع افروخته حاضر کن تا مولای تو به بیند چه مینگارد.

غلام خواست چراغ حاضر سازد فرمود ليس لى الى ذلك حاجة مراباين امر حاجتی نیست و از آن پس مکتوبی طویل از قلم مبارک بگذرانید تا شفق نیز غایب شد پس از آتش قطع کرده با غلام فرمود این کاغذ را اصلاح کن و آن غلام مکتوب را بر گرفته و بمفازه برد تا اصلاح نماید و بعد از آن باز آورده و بامام علیه السلام بداد تا آن نامه را بمهر مبارك مزین فرماید آنحضرت بخاتم مبارك مختوم فرمود.

بدون اینکه نظری بختم و مهر فرمودن کاغذ بیفکند و آیا آن خاتم مقلوب بوده یا واژگون نبود و نامه را بمن بداد پس از جای برخاستم تا بروم و در حال خود گذرانیدم پیش از آنکه از مغازه بیرون شوم نماز بگذارم قبل از

ص: 146

آنکه بمدينه بروم بمحض این اندیشه فرمود یا احمد صل المغرب والعشاء الآخرة في مسجد الرسول ثم اطلب الرجل في الروضته فانك توافقه انشاء الله نماز مغرب و عشاء آخره را در مسجد رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بگذار و پس از آن مرد را که این مكتوب بعنوان اوست در روضۀ مبار که طلب کن که بخواست خدای او را به خواهی یافت .

میگوید مبادراً بیرون شدم و بمسجد آنحضرت در آمدم و این وقت بانگ مؤذن برای ادای نماز عشاء آخرة بلند بود پس نماز مغرب را بفرادي و از آن نماز عتمه را با جماعت بگذاشتم و پس از فراغت در طلب آنمرد بر آمدم و در همان موضعی که امام علیه السلام نشان داده بود او را دریافتم و آن مکتوب امامت اسلوب را بدو دادم بگرفت و برگشود تا بخواند و در آن هنگام شب چنان روشن نبود که درست قراءت نماید و چراغی بخواست و من آن مكتوب مبارك را بگرفتم و در فروز چراغ در آن مسجد بروی قراءت نمودم و خطوط مبارکه آن مكتوب شریف بجمله مستوی و راست و درست و بهم پیوسته بود و هیچ حرفی بحرفی دیگر نچسبیده بود و مهر مبارك را بر آن مکتوب زیارت کردم مستو و غیر مقلوب بود یعنی مثل آن بود که کسی با دو چشم روشن در فروغ آفتاب فروزان و روشنایی مکان بنویسد و مهر نماید و اینکه بواسطه تاریکی بهوای دست چیزی بنویسد و مهر نماید و آن سطور کج و معوج و بر روی هم یا متفصل از هم یا آن مهر بازگونه زده شده باشد آن مرد با من گفت فردا نزد من معاودت کن تا جواب مكتوب مبارك را بنويسم .

پس روز دیگر عود کردم و آنمرد جواب کتاب مستطاب را نوشته بوداز وی بگرفتم و بحضور مبارك امام علیه السلام بیاوردم فرمود اليس وجدت الرجل حيث قلت آیا آنمر در 1 در آنجا که گفتم نیافتی عرض کردم بلی در آنجا یافتم و این خبر مشتمل بر چند معجزه است.

یکی تشریف فرمائی در آن مغازه در آن وقت نزديك بغروب شمس .

ص: 147

دوم سواره تشریف آوردن سوم عجله در فرود آمدن و دست جلو اسب را علاقه طناب خیمه ساختن چه اگر دیگران دست یافتند اسب را بجائی دیگر می بردند و آن علائم و معاجز را هنگام ظهور نمی ماند.

چهارم اقدام بنگارش مکتوب در آن مکان چه اگر در مکانی دیگر

مینگاشت ظهور پاره ای معجزات را موقعی نبود .

پنجم علم به صهیل اول اسب سواری و تکلم با او ششم علم بصهيل دوم اسب وعرض حال او و جواب به آن حیوان هفتم علم بصهيل سوم است و جواب آن اسب .

هشتم طوری علاقه نمودن عنان اسب را که بعد از آنکه اجازه رهائی یافت توانست سر از عنان بیرون آورد و بقضای حاجت خود برود و اگر بدست دیگری بسته میشد نمی توانست سربیرون کشید نهم رفتن و باز گشتن اسب به دستوری که یافته بود.

دهم علم بحرکت کردن احمد بن هارون همان شب بمدینه طیبه چه اگر در آن شب نمیرفت واجب نمی افتاد که آنحضرت در آن وقت مغرب و عشا در ظلمت جهان بكتابت مبادرت نماید و اگر حرکت او در حضرتش مکشوف نبود از وی استعشار نمیفرمود تا لزومی بظهور معاجز نباشد .

یازدهم نگارش مکتوب مبارك را در آن تاریکی، دوازدهم صحت سطور بطور مسطور سیزدهم صحت نقش خاتم بدرستی و راستی ، چهاردهم امر فرمود با حمد بن هارون که نماز خود را در مسجد رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در مدینه طیبه بسپاردچه اگر نماز میگذاشت و میرفت از مزید اجر و ثواب آنمکان مقدس بآنمرد که باید نامه را برساند دست نمی یافت پانزدهم علم آنحضرت باینکه آنمرد در آن هنگام حاضر و در کدام نقطه است.

شانزدهم هنگامی آن نامه مبارک به آن شخص برسد که محتاج بچراغ و معاونت احمد در قرامت باشد چه اگر وقت دیگر بود خود آن شخص

نامه

ص: 148

را میخواند واحمد را حق قراءت و مطالعت و علم بصحت سطور وحروف و خاتم مبارک نمی ماند .

هفدهم فرمایش آنحضرت باحمد آیا آن شخص را در آنجا که بفرمودم نیافتی و جواب او که در یافتم چه این استفهام که از طرف امام علیه السلام می شود غیر از آن است که غیر از امام بنماید چه همه چیز در حضرت امام مکشوف و معین است و تردید و شبهتي در حضور مبارك امام علیه السلام راه ندارد که حاجتمند استفسارات و استفهامات باشد و هر کجا بفرماید از روی کمال یقین و اعتماد است در اینجا هم معنی این است که البته بطوریکه بفرمودم دریافتی چه اگر نیافته بود و عرض میکرد نيافتم با علوم غيبية ومراسم اقتدارات واختيارات کامله مناسب و بآن مقدمات موافق نمی گشت.

و هم در عقیدت او وامثال او ضعف و سستی میرسید که امام چیزی را بفرمود و نشان بداد و جز آن بود و این حال برای تمام مردم موجود است پس فرق امام با سایر خلق چیست و چون کسی بر شئونات وعلوم وعوارف ومعارف و انوار خاصه الهية امام عارف باشد این مطالب را بسي سهل و مختصر می شمارد وماذلك على الله به عزیز .

معجزه پنجاه و ششم حکایت آن حضرت باسعید حاجب وابن ارومه وخبر از هلاكت متوكل ومعنى حديث لا نؤاد والايام فتعادیکه چنان که مشروحاً مذکور شد .

معجزه پنجاه و هفتم نمایش لشکرهای آسمانی بمتوکل عباسی و ازین

پیش مبسوط گردید .

معجزه پنجاه و هشتم نمایش دادن آب و درخت در مای راه به مردم به مردم عطشان چنانکه مذکور ساختیم.

معجزه پنجاه و نهم اراده متوکل قتل آنحضرت و پدیدار آمدن افزون از صد نفر شمشیر زن چنانکه سبقت ترقیم یافت.

ص: 149

معجزه شصتم - مأمور ساختن متوکل عباسی پنجاه غلام را برای شهید نمودن آن حضرت و سجده آوردن غلامان بآنحضرت و در جای خود مسطور شد.

معجزه شصت و یکم حکایت آنحضرت در طی راه سر من راي با يحيى بن هرثمه و رفع عطش چنانکه رقم گردید ، معجزه شصت و درم ابوهاشم گوید سالی حج نهادم چون بمدینه رفتم بدر سرای حضرت ابوالحسن علیه السلام فوجدته فيها راكباً في استقبال میگوید پس بر آنحضرت سلام فرستادم فرمود امض بنا اذا شيئت اگر خواهی با ما بیا پس در خدمتش راه بر گرفتم تا از مدینه بیرون شدیم چون به بیابان در آمدیم آنحضرت بغلام خود فرمود برو و اوایل سپاه را بنگر بعد از آن با من فرمود انزل بنایا اباهاشم ما را فرود آورای ابوهاشم پس فرود شدیم و بدل اندر داشتم که از آنحضرت چیزی مسئلت نمایم اما حيا مانع بود و قدمی پیش و قدمی عقب می نهادم میگوید آنحضرت با تازیانه مبارکش در صفحه زمین خاتمی سلیم بی غل غش بساخت پس نظر آوردم پس بناگاه في الاخر والك حرف مكتوب بود خذ و در آخر مرقوم بود اعذر پس از آن با سوطش آن را برکند و بمن بداد چون نگران شدم نقره صاف و پاک در آن بود بوزن چهارصد مثقال پس عرض کردم پدرم و مادرم فدایت باد و همانا بسیاری باین صاف حاجتمند بودم و خواستم در حضرتت عرضه بدارم و پیش و پس میشدم و الله يعلم حيث يجعل رسالته .

و در این خبر چند معجزه است، یکی امر فرمودن بملازمت ابیهاشم دیگر مامور نمودن و بصحرا در آمدن ، دیگر علم بحاجتمندی د حیای ابیهاشم دیگر مامور فرمودن غلام را تا ابوهاشم بتواند بآن سیم صاف برسد، دیگر بدون اینکه عرض حال نمايد وهتك آبرو کند اقدام در قضای مقصود فرمود ، دیگر با تازیانه بر زمین خاتم ساختن دیگر بر کندن آن ، دیگر نقره شدن آن .

معجزه شصت و سوم - خبر دادن از کله آدمی در زیر خاک چنانکه سبقت نگارش یافت شصت و چهارم از سعید صغیر حاجب مروي است گفت بسعيد بن

ص: 150

حاجب در آمدم و گفتم ای ابو عثمان محققاً از اصحاب تو گردیدم یعنی بکیش و مذهب تو اندر شدم چه وی شیعه بود ابو عثمان گفت هیهات کنایت از اینکه رگز شیعه نمیشوی گفتم سوگند با خدای شیعه شدم گفت این حال چگونه گفتم متوکل مرا بفرستاد تا بطور پوشیده بحضرت بن محمد الرضا اندر شوم و بنگرم چه میکند من بموجب فرمان برفتم و دیدم مشغول نماز است و من ایستاده بماندم تا آنحضرت از نماز بپرداخت و روی بامن آورد و فرمود ای سعید لا يكف عنى جعفر حتى يقطع ارباً ارباً اذهب واغرب واشار بیده جعفر متوکل از من دست باز نمیدارد تا او را بند به بند از هم قطع نمایند برو و دور شو و بادست مبارکش اشارت فرمود من در نهایت ترس و رعب بیرون دویدم و چنان هیبتی از آنحضرت در من جای کرد که نمی توانم از عهده توصیفش برآیم.

چون بخدمت متوكل بازگشت گرفتم بانك فریاد و ناله مصیبت یافتگان بکهکشان میرسید گفتم این آشوب و نفیر و زاری چیست گفتند متوکل را بکشتند لاجرم از مذهب بگشتم و شیعه گشتم و در این خبر چند معجزه است یکی علم بآنچه متوکل قصد کرده بود ، دیگر بدون اینکه سعید عرضی بکند آن فرمایش را کرده، دیگر خبر دادن بچگونگی کشته شدن متوکل دیگر نمایش مختصر مقداری از هیبت و امامت و مرعوب شدن سعید و بسعادت تشیع نایل شدن .

معجزه شصت و پنجم عبدالله بن طاهر گوید برای امری از امور که متوکل مرا احضار کرده بود بجانب سر من رأی بیرون شدم و یکسال در آنجا اقامت کردم و از آن پس وداع گفته عزیمت بر آن نهادم که بسوی بغداد سرازیر آیم وعريضه بحضرت ابی الحسن علیه السلام معروض داشته اجازت طلبیدم و حضرتش را وداع نمودم در جواب مرقوم فرمود فانك بعد ثلاث محتاج اليك ويحدث امران انحدرت استحنته ، از پس سه روز دیگر بتو محتاج میشوند و در طلب تو بر می آیند اگر ببغداد منحدر شوی پسندیده خواهی شمرد میگوید بشکار بیرون شدم و آنچه را که

ص: 151

حضرت ابی الحسن علیه السلام به آن اشارت فرموده بود فراموش کردم و به طرف طوء عدول دادم و بشهر خود برفتم و در آن اثنا که با خواص خود نشسته بناگاه یکصد سوار پدیدار شدند و گفت فرمان امير المؤمنين منتصر را اجابت نمای گفتم چه خبر است گفتند متوکل را بکشتند و منتصر بر سریر خلافت بنشست .

و احمد بن محمد بن حسن بن خضیب را بوزارت بنشاند بناچار بپای شدم و فى الفور بخدمت منتصر طرف سامرا مراجعت گرفتم .

و در این خبر چند معجزه است یکی اینکه چون سه روز بگذرد بوجود عبدالله محتاج میشوند و او را طلب می نمایند .

دیگر اینکه خبر از قتل متوکل میدهد ، دیگر از جلوس منتصر بمسند خلافت اشارت میفرماید .

دیگر سرازیر شدن ببغداد را تصویب میفرماید و مستحسن میشمارد چه راه نزديك و بیاره ای مطالب دیگر نیز انسب بود، در بعضی نسخ طوه و در برخی مسطوه رقم شده است طوه باطاء مهمله و و او مشدد وهاء کوره ایست از کورها شهرهای بطن الريف از اسفل ارض در مصر اما مطوه مذکور نیست و یاقوت حموی مینویسد .

مطوعه اصلش متطوعه است و ادغام شده است و موضعی است از نواحی بصره و گویا انسب همین است چه از طوه تا بغداد و سامرا مسافتی است بعید و در یکی دو روز نمی توان در هم پیمود.

معجزه شصت و ششم حکايت علي بن يقطين بن موسی اهوازی و پوشیدن آنحضرت جامه را که حافظ سرما و باران بود در عین حرارت هوا و شیعگی علي بن يقطين واستدعاى دعائى که اولش این است اللهم انى اسئلك رجلا من انتقامك عذراً من عقابك و این دعائی طویل است.

معجزه شصت و هفتم حکایت سواری آنحضرت با متوكل ورفع تشكيك

ص: 152

علي بن مهزیار و استحكام دين او است .

معجزه شصت و هشتم سوار شدن آنحضرت با موكب متوكل وعلم بآمدن باران و تهیه آن است و این اخبار ازین پیش در ذیل احوال متوکل مسطور شد.

معجزه شصت و نهم موسی بن جعفر بغدادی گوید مرا حاجتی پیش آمد که دوست همی داشتم بحضرت عسکری علیه السلام در قلم آورم پس از علی بن محمد بن مهزیار خواستار شدم که در عریضه ای که بحضور مبارکش عرضه میدارد حاجت میداردحاجت مرا نیز بعرض رساند چه من عریضه به پیشگاه همایونش معروض نمودم اما حاجت خود را عرض نکردم و موضعش سفید گذاشتم موسی بن جعفر مي گويد مکتوب آنحضرت در کتابت محمد بن ابراهیم حمص در باب حاجت من مفسراً شرف ورود ارزانی نمود.

معجزه هفتادم حسن بن محمد بن علي كويد مردى بحضور مبارك علي بن محمد بن على بن موسى صلوات الله عليهم تشرف یافت و همی بگریست و شانهایش می لرزید و عرض کرد یا بن رسول الله همانا والی این ولایت را پسرم بگرفته و او را بموالات تو متهم ساخته و بیکی از دربانان خود بداده است و فرمان کرده است که او را بفلان موضع از کوهی که در آنجا است فرود انداخته در اصل وریشه همان کوه مدفونش نماید امام علیه السلام فرمود ما تشاء چه میخواهی عرض کردپدر شفیق مهربان درباره پسرش چه میخواهد فرمود :

اذهب فان انبك ياتيك غدا اذا اميت و يخبرك بالعجب من افتراقه باز شو چه پسرت فردا شب بسلامت و آسوده خاطر و خبری عجیب از هنگام افتراقش با تو خواهد گذاشت.

آنمرد چون این سخن را بشنید فرحان و شادان بازگشت چه بواسطه قوت ایمان قوت ایقان داشت چه در آن کلام حضرت که فرمود ما تشاء چه میخواهی بدانست که آنحضرت بر همه کار قادر است و آنچه را که آسایش خاطر وی در آن است بجای می آورد و چون شب روز دیگر در رسید پسر خود را چون بدری تابنده بر آینده و با هیبت و حالتی مطبوع شتابنده دید و گفت ای فرزند از حال خود

ص: 153

با من بازگوی گفت ای پدر فلان دربان بپای آن کوه ببرد و شب را تا این هنگام نزد او بودم و همیخواست آن شب را در آنجا بگذراند و بامدادان بناگاه برفراز کوه بالا برده از بالای کوهم بآن چاهی که در همان ساعت برای مقبره من بكنده غلطان بگرداند تا از بالای کوه غلطان غلطان بزیر آمده اگر چیزی از تن بجای مانده و خوراك سنگ و خاره نگشت باین چاه در افتد و من همی بگریستم و برحال خود بزاریدم و جمعی موکل من و نگاهدار من بودند در این حال ده تن نمودار شدند که هرگز نیکوئی صورت و سیرت وخوی و بوی ایشان ندیده بودم جامهای نظیف برتن داشتند و بوی خوش از ایشان دمیدن داشت.

اما آنانکه بر من موکل بودند ایشان را نمیدیدند آنگاه با من گفتند این گریستن و جزع وتضرع از چیست گفتم آیا نگران نیستید بگوری کنده و کوهی سر بأبر بر کشنده و مو کلانی بی مهر و رحم که که همیخواهند یدهد هونى منه ويدفنوني فيه مرا مانند سنگ از فراز کوه بغلطانند و لاشه ام را در این گودال دفن کنند.

گفتند ، می بینیم لو جعل الطالب مثل المطلوب اگر آنکس را که موکل تود مأمور بافکندن تو است بجای تو از کوهش بغلطانیم و در این گورش مدفون سازیم آیا خود را از واردات روزگار کناره میدهی و خادم قبر شریف رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم ميشوي گفتم آری سوگند باخدای چنین میکنم .

پس آن جماعت بطرف همان دربان که مأمور بافکندن بود بتاختند و او

را بگرفتند و همی بکشیدند و او همی همی فریاد میکرد و نعره و ناله وزاری بر میکشید اما آنجماعت موکلان فریاد او را نمی شنیدند و بحال او شاعر نبودند پس ی او را بیالای کوه بر کشیدند و از شیخ کوه چون سنگ گرانش غلطان و بسوی آن چاهی که برای من کنده بود روان داشتند و هنوز بزمین نارسیده بند بندش از هم بکسلید و پاره پاره کردید بارانش بیامدند و بر آن تن پاره پاره اش بگریستند و از من بدو مشغول شدند و من از جای برخاستم و آنده تن مرا برداشتند و در همین

ص: 154

ساعت بسوی تو پران ساختند.

و هم اكنون بانتظار من ایستاده اند تا مرا بقبر منور رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم برده در آنجا خادم باشم این بگفت و برفت و پدر او بحضرت علي بن محمد علیهما السلام بیامد و داستان را بعرض برسانید.

و از آن پس چندی بر نیامد که خبر بیامد و پراکنده شد که جماعتی پیامدند و حاجب را بگرفتند و از آنکوهش بغلطانیدند و در آن چاهش دفن کردند و آن كودك گرفتار که میخواستند او را در آن قبر دفن نمایند فرار کرد حضرت ابي الحسن علیه السلام همی فرمود :

لا يعلمون ما نعلم ويضحك این مردم نمی دانند آنچه را که ما میدانیم

ك لتفه خندید و فرمود هر کس بتولاي ما روز گذارد در دنیا و آخرت مکروهی بیابد.

و این خبر مشتمل بر چند معجزه است نخست اینکه فرمود ماتشاء چه میخواهی یعنی آنچه بخواهی و صلاح شما در آن باشد از حیز قدرت وارادت بیرون نیست .

بجای می آوریم، دیگر اینکه وعده آمدن پسرش را بشب روز دیگر مقرر

تبولة ثلثه فرمودنه هنگامی دیگر یا وقتی غیر معلوم ، دیگر اینکه فرمود نزد تو می آید و مشخص فرمود.

دیگر اینکه فرمود تو را بخبری عجیب خبر خواهد داد و خبری از آن که مذکور شد عجیب تر چیست و اینکه آن جماعت ده گانه با آن پسر شرط نهادند که بقیه زندگانی را در مدينه طيبة و بخدمت قبر مطهر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بگذراند شاید بدو جهت باشد یکی اینکه شاید اگر در همان مکان بجای می ماند از شر معاندان خود ایمن نبود دیگر اینکه در پناه قبر منور و از صغاير وكباير منزه و بچنان عاقبت محمود برخوردار باشد چه معلوم میشود پدرش از شیعیان پاك عقیده بود که بمحض نوید امام علیه السلام خرم و شادان و مطمئن باز شد

ص: 155

والبته پسر او نیز بهمین سعادت بهره در و چون نظر کرده حضرت هادی علیه السلام گردید برترین هدایت او که بسعادت ابدی دلالت نمود مجاورت و خدمت قبر منور بود اللهم ارزقنا زيارته فى الدنيا و الآخرة و سبب دیگر نیز این بود که سالها آن پسر بیاید و هر کس بزیارت قبر مطهر تشرف جوید حکایت او بشنود و جای تردید و انکاري نماند و البته آن حاجب هم که مامور آن کار بوده است شرعاً باید بقتل برسد و اینکه امام علیه السلام فرمود « لا يعلمون ما نعلم» شامل این مطلب هم هست والبته جاهل را بر عالم مقام معاضد و چون و چرا نیست و این کلمه عموم دارد و شامل تمام مردم است و هیچکس را مستثنی نمی گرداند .

معجزه هفتاد و یکم علی بن مهزیار گوید غلام خود را که صقلبی بود وبكم بخدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام فرستادم برفت و بازگشت و سخت در عجب بود گفتم ای پسرك من در شگفت اندری گفت چگونه در عجب نباشم چه آنحضرت یکسره با من بزبان صقلبی سخن راند گوئی یکنفر از ما میباشد و همیشه با این مردم بگردش و آمیزش بوده است.

معجزه هفتاد و دوم: داود بن قاسم جعفری گوید در سرمن رای بخدمت حضرت هادی علیه السلام مشرف شدم و آهنگ اقامت حج داشتم و همیخواستم با حضرتش وداع گویم آنحضرت با من بیرون شد و چون به آخر حاجز رسید فرود آمد من نیز فرود آمدم پس بدست مبارك خطی مانند دایره بر زمین کشید و با من فرمود يا ابا هاشم خذ مافى هذه تكون في نفقتك وتستعين به على حجك اى ابو هاشم آنچه در این دایره است بر گیر تا در نفقه و مخارج خود بکار بندی در سفر حج خود بأن استعانت جوئى من دست بر آن زمین زدم ناگاه شمش طلائی بوزن دویست مثقال بود.

معجزه هفتاد و سوم از شاه و یه بن عبدالله بن سليمان خلال مروی است که گفت اخبار و نصوصی که بر امامت و وصایت حضرت ابی جعفر جواد علیه السلام دلالت داشت

ص: 156

از حضرت امام رضا روایت میکردم و چون حضرت جواد بمرضات الهی روی نهاد از وفات آن حضرت مضطرب و پریشان گردیده متحیر و سرگشته ماندم و پیش و پس نمی دانستم و بترسیدم یعنی بواسطه کودکی حضرت هادی علیه السلام پس در این باب چیزی بآن حضرت بر نگاشتم و نمی دانستم چه خواهد بود و هم بحضرتش نوشتم و دعائي در باب اسبابی که از جانب سلطان فراهم شده بود و با نواسطه در کار غلامان خودمان اندوهگین بودیم خواستار شدم که خداوند فرج و گشایشی برساند پس جواب بادعاء باز آمد و جمعی غلامان وارد شدند و آن حضرت در آخر مکتوب مبارك بود گفت اردت ان تسئل عن الخلف بعد ما مضى ابو جعفر علیه السلام و قلقت لذلك و ماكان ليضل قوماً بعد اذهديهم حتى يتبين لهم ما يتقون الأيه يقدم الله ما يشاء و يؤخر ما تنسخ من آية او ننسهانات بخير منها او مثلها ميخواستی بپرسي که بعد از وفات ابو جعفر علیه السلام خلف و جانشین و امام و ولی کیست و در این باب در قلق واضطراب رفته بودي آنگاه باین آیات مبارکه و ادله قاطعه که دلالت بر آن دارد که هیچوقت زمین از امام خالی نتواند بود و خدای بندگان خود را گمراه و متحیر و بلا تکلیف نمیگذارد و هر وقت امامی برود امامی دیگر بجایش بنشیند و در پایان آن مرقوم فرمود:

كتبت بمافيه بيان و قناع لذى و ادله سبحانی بآن مقدار که برای دارایان هوش نامدار و خرد بیدار موجب ايضاح مطلب وقناعت است رقم کردم و در این خبر چند معجزه است: یکی بازگشتن غلامان بدعای آنحضرت ورفع اندوه شاهویه و دیگر خبر دادن از باطن او دیگر استشهاد بآیاتی که اسباب رفع شبهت و قوت عقیدت و صفوت گوهر ایمان او می شود.

معجزه هفتاد و چهارم: مروی است که ابو عمر و عثمان بن سعيد بن اسحق اشعری و ابن جعفر همدانی بحضرت ابی الحسن عسكرى علیه السلام مشرف شدند و احمد بن اسحق از و امی که بر گردن داشت زبان بشکایت برگشود آنحضرت فرمود ادفع اليه ثلاثين الف دينار والى على بن جعفر ثلثين الف دينار و

ص: 157

خذانت ثلثين الف دينار سي هزار دینار بابی عمر و سی هزار دينار بعلی بن جعفر بده و تو خود سی هزار دینار برگیر .

ابن شهر آشوب و علامه مجلسی اعلی الله مقام هما میفرمایند این معجزه ای است که جز پادشاهان ذوى القدر و الاختیار قادر بر اتیان نیستند و ما چنین عطائی نشنیده ایم یعنی نسبت به بضاعت ظاهری آنحضرت آنهم اعطای بموقع و مقام صحیح بدون اینکه منسوب باتلاف و اسراف و محفوظ از ارجاف باشد در حکم معجزه است

معجزه هفتاد و پنجم : حکایت احضار آنحضرت از مدینه طیبه و داستان عتاب بن غیاث است از علم آن حضرت بغایب چنانکه مذکور نمودیم .

معجزه هفتادو ششم : و رود آنحضرت بسر من رأى وحكايت انجیر است.

معجزه هفتاد و هفتم : ابو اسحق بن عبدالله علوی عریضی میگوید پدرم و و عموی من در آن چهار روزی که در طی سال روزه میگیرند اختلاف ورزیدند و آخر امر برای رفع این اختلاف سوار شدند و بحضرت ابی الحسن علیه السلام که در این هنگام در بصر یا بود پیش بطرف سامره روی گذار و راهسپار گردیدند و چون بآستان مبارکش پیوستند عرض کردند ای سید و آقای ما برای امریکه در آن اختلاف افتاده است بحضور مبارکت مشرف شدیم آنحضرت قبل از آنکه کیفیت مطلب را بعرض برسانیم فرمود جئتم تسئلوني عن الايام التي تصأم فيها و ذكر انها يوم مولد النبي صلی الله علیه وآله وسلم ويوم بعثه ويوم دحيت الارض من تحت الكعبة و ويوم الغدير نزد من بیامدید تا از آن روزهایی که در عرض سال روزه میگیرند

بپرسید عرض کردند جز برای این امر نیامده ایم فرمود یکی روز میلاد مبارك رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم و یکی روز همایون بعثت آنحضرت و دیگر روزی است که زمین را از زیر کعبه معظمه بگسترانیده و پهن ساختند و دیگر روز غدیر خم و نصب امير المؤمنين علي علیه السلام است بامر حضرت پروردگار بخلیفتی رسول مختار.

و هم بروایت محمد بن ليث ملكى ابو اسحق بن عبدالله عریضی گفت گفت همی در

ص: 158

حال من بود و خلجان نمود آنروزهائیکه در سال بروزه میروند کدام است پس بآهنگ خدمت مولای خودمان ابوالحسن علیه السلام که در اینوقت در بصری بود برفتم و هیچ آفریده را از قصد و مقصود خود با خبر نساختم پس بخدمتش در آمدم و چون آنحضرت علیه السلام مرا بدید فرمود ای ابو اسحق بیامدی تا از من از ایامیکه در آن روزه میگیرند بپرسی و آن ایام چهار روز است .

اول آنها روز بیست و هفتم رجب است روزیست که خداوند تعالی محمد صلی الله علیه وآله وسلم را بسوی آفریدگانش رحمة للعالمين مبعوث فرمود وروز تولد آنحضرت است در مکه و آنروز هفدهم شهر ربیع الاول است و روز بیست و پنجم شهر ذي القعده است فيه دحيت الكعبة در آنروز کعبه مشرفة گسترده شد و روز غدیر است فيه اقام رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم اخاه عليا علیه السلام علما للناس اماماً من بعده در این روز مبارك رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم علي علیه السلام برادر خود را بر پای داشت که مردمان را علم و امام باشد بعد از رسولخدای عرض کردم بصدق سخن فرمودی یعنی خبر از حال و باطن و مقصد من دادی برای همین امر قصد کردم و گواهی میدهم که تو حجت خدا هستی برخلق خدا.

در بحار الانوار نیز باین معجزه اشارت شده و در آنجا مينويسد اليوم الثامن عشر من ذى الحجة و هو الغدير و البته صحیح همین است و ثامن عشر از قلم كاتب در نسخه مدينة المعاجز افتاده است زیرا که بعد از آنکه دیگر ایام را تعیین ماه و روز چندم ماه را بفرمود چگونه این را نفرمود. در مجمع البحرين مسطور است قول خداى تعالى والأرض بعد ذلك دحاها يعنى بسطها از ماده دحوت الشيء دحواً اى بسطته گسترده و منبسط ساختم آن چیز را و در حدیث وارد است دحوالارض يعنى بسطتها من تحت الكعبة و آن روز بیست و پنجم شهر ذی القعده

است .

و در این روز بیست و پنجم ذی القعده ابوالحسن الرضا علیه السلام بما بيرون شد و فرمود روزه بدارید چه من با مداد نموده ام در حالتی که روزه بدارم عرض کردیم

ص: 159

فدای تو گردیم این چه روزی است فرمود يوم نشرت فيه الرحمة ودحيت فيه الأرض روزی است که رحمت خدا در این روز منتشر و زمین گسترده شد بعضی از شراح گفتهاند در این حدیث اشکالی است و آن این است که مراد از روز دوران آفتاب است در فلك خودش يك دور و حال اینکه روایات دلالت بر آن دارد که آفرینش سماوات و زمین و ما بينهما در شش روز واقع شد و با این ترتیب در این تحقق میگیرد میگوید و جواب چنین داده اند باین که در پاره ای آیات دلالت بر آن مینماید که دحو و گستردن زمین در خلق آسمانها و زمین و شب و روز متاخر است وذلك قول الله تعالى انتم اشد خلقا ام السماء بنيها رفع سمكها فسويها و اغطش ليلها و اخرج ضحيها و الارض بعد ذلك دحيها.

و بعد ازین میگوید این کلام و استشهاد بآية شريفه حل اشکال مذکور را وافی نیست و تحقیق این است که گفته شود ظاهر از معنی دحو بودن آن است امری زاید بر خلق یعنی خلق زمین غیر از دحو آن است و در کلام اهل لغت و تفسیر است که دحو عبارت از بسط و تمعید برای سکنی میباشد و تحقیق ایام و شهور بآن معنی که در ایراد یاد شد همانا متوقف بر خلق زمین است نه دحو آن و تقدیر شبش روز در خلق آن است .

ايضا پس منافی در تأخر دحو بما تحقيق معه الاشهر نیست و در حدیث حضرت باقر علیه السلام که در ذیل احوال آنحضرت مذکو و شد همین معنی را میرساند چه در آخر آن میفرماید ثم دحا الارض من تحته و هم از ابن عباس حدیثی مروی است که دحو بعد از خلق آسمان است و ما در ذیل کتب ائمه هدى صلوات الله عليهم و آیات و احادیثی که راجع بخلق سموات و ارضین دارد بمعنی دحو اشارت کردیم و در حدیث کسا ولا ارضاً دحيته مذكور است و قول خداوند عزوجل ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا پس اول بقعه که از زمین آفریده شد کعبه معظمه و در دعاء وارد است اللهم داحى المدحوات و بروايتي مدحيات مراد از مدحوات ارضون است و دلالت بر طبقات متعدده زمین دارد چنانکه آسمان نیز

ص: 160

یکی نیست .

و در این خبر مبارك بعضی لطائف است در پاره ای نسخ میلاد پیغمبر را بر بعثت آن حضرت مقدم و در پاره ای بعثت را بر میلاد مقدم یاد کرده اند در صورتي که هر دو وارد شده و مقرون بصحت باشد ممکن است بگوئیم که مقصود از میلاد تولد آنحضرت است در این دنیا حسب ظاهر و البته صدور نور و وجود آنحضرت ای بسا دهرها و قرنهای بیشمار پیش از خلقت و نمایش در این جهان است و ای بسا بعثتها که قبل از این بعثت این جهانی برای آنحضرت طبقات لا يتناهي الهي بوده است که خداوند تعالی میداند و هیچ مخلوقی نمی داند چنانکه تقریباً در حدیث معصوم علیه السلام وارد است که فرمود خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم بیافرید و این انوار مقدسه طاهره در همه بوده اند و پیشوائی داشته اند و وقتی بودهاند که خبر از زمان و مکان و شب و روز و آسمان وزمین و خورشید و ماه و ستاره و دوزخ و جنان و دیگر مخلوقات نبوده است دیگر اینکه تولد تمام موالید از طفیل وجود عدد اول و تابع بعثت آنحضرت است چه اگر بعثت آن حضرت نبودی علت غائی خلقت که معرفت است حاصل و هیچ ممکنی موجود نمیشد پس وجود مبارك آنحضرت در حکم وجود وظهور تمام مخلوق است و بعثت آنحضرت که مایه عرفان یزدان است بر تمام آفریدگان مقدم است و اگر تولد بر بعثت مقدم باشد بر حسب ترتیب ظاهر است پس کدام روز برای روزه داشتن و عبادت و شکر خدای را نمودن ازین روز اشرف میتوان شمرد جلوات جلال و جمال و کمال و قدرت و عظمت و کبریای حضرت کبریا در این روز فروغ بخش ارض وسما و پست و بالا گردید و روز گستردن زمین و نمایش کعبه معظمه که محل عبادت و معرفت و تعیش مخلوق و بشر و اشرف مخلوق است ، بزرگترین ایام وشکر و سپاس یزدان وصوم در این اعظم عبادات است و کمال این ایام و تمام آن روز غدیر و نصب ولی اعظم کرد کار مبين علي بن ابيطالب علیه السلام است بامارت و ولایت و امامت مردمان و وصایت و خلافت خاتم پیغمبران که متمم امور رسالية و مفسر

ص: 161

و مکمل و مبین مقاصد خاتمیت و اکمال و ترقی جمله بریت است چه صومی و عبادتی که موجب تشکر چنین نعمت بزرگ و سپاس چنین رحمت شامله است ازین برتر تواند بود که خدای میفرماید الیوم اکملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى اللهم ارزقنا نعمة ولايته وولاية ابناءه المعصومين صلوات الله عليهم اجمعين.

معجزه هفتاد و هشتم از ابو محمد فحام از منصوری از عمش از پدرش روایت کند که روزی امام علي بن محمد صلوات الله عليهما فرمود اى موسى اخرجت الى سر من رأى كرهاً ولو اخرجت عنها اخرجت کرها از مدینه طیبه از روی کراهت و عدم رغبت بسوی سر من رای بیرون آمدم اما حالا اگر از سر من رای بیرونم کنند بکراهت بیرون میشوم گفتم یاسیدی بچه جهت فرمود لطيب هوائها وعذوبة مائها وقلة دائها بسبب خوشی هوا و گوارائی آب وقلت رنج و مرض آن بعد از آن فرمود تخرب سر من راى حتى يكون فيها خان للمارة وعلامة خرابها بذلك العمارة في مشهدی بعدی چنان سر من رای ویران خواهد شد که در آنجا کاروان سرائی و بروایتی ربعی برای گذر نمایندگان بجای خواهد ماند و نشان ویرانی عمارت و بنیان نهادن در مشهد من بعد از من است.

راقم از این پیش در ذیل احوال معتصم بالله خلیفه بانی سامرا بشرح آن اشارت کرد یا قوت حموی که از متعصبین اسنیان است مینویسد گاهی که معتضد از سامرا انتقال داد و در بغداد ساکن شد آن شهر خراب شد و اکنون جزاندکی از آن ابنیه کثیره باقی نیست و آنچه باقی است موضعی است که بعسکر نامیده میشود وعلي بن محمد بن على بن موسی بن جعفر و پسرش حسن بن على صلوات الله عليهم وهما العسكران يسكنان به فنسبا اليه و به ذمنا وعليهما مشهد مزار فيه وفى هذا المشهد سرداب فيه سرب تزعم الرافضة انه كان للحسن بن علي بن حمد بن موسي جعفر عليهم السلام ابن اسمه محمد صغير غاب في ذلك السرب وهم الى الان ينتظرونه بالجمله در این خبر مذکور چند معجزه است یکی کتابت باز نمودن باینکه آنحضرت را از سامرا بدیگر جای انتقال میدهند چنانکه مسکنش در عسکر مقرر شد دیگر

ص: 162

خبر دادن از ویرانی سامرا دیگر باز نمودن از عمارات آنچه باقی خواهد ماند دیگر تعیین زمان این ویرانی را که در زمان عمارت مشهد آنحضرت خواهد بود دیگر باز نمودن اینکه این عمارت بعد از رحلت آنحضرت اتفاق می افتد ، دیگر اشارت به شهادت خود فرمودن و بجای کلمه مقبره یا قبر مشهد یاد کردن .

معجزه هفتاد و نهم : از ابوهاشم داود بن قاسم جعفری می گوید از حضرت ابى الحسن صاحب عسکر شنیدم میفرمود الخلف بعدى ابني الحسن فكيت لكم بالخلف بعد الخلف خلیفه و جای نشین من بعد از من پسرم حسن است پس چگونه خواهید بود شما نسبت بخلیفه بعد از خلیفه یعنی فرزند و جای نشین او عرض کردم فدایت شوم از چه روی فرمود لانكم لاترون شخصه ولا يحل لكم تسمية ولا ذكره باسمه زیرا که امام دوازدهمین علیهم السلام غایب خواهد شد و شما شخص و هيکل او را نخواهید دید و همچنین بواسطه شدت تقیه و اعلی درجه خلفای جور وظلمه روزگار روا نیست که نام او را مذکور دارید و بنام او یاد او کنید عرض کردم چگونه او را مذکور بداریم فرمود بگوئید حجت از آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم و از حضرت ابی الحسن علیه السلام در این باب احادیث و اخبار متعدده وارد است اللهم نور عيون قلوبنا وابصار انظار نا بزيارة طلعته الرشيده في الدنيا و الآخرة .

معجزه هشتادم: حکایت صفر بن ابی دلف، از راقی حاجب متوكل وتشرف خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام در زندان و خبر یافتن از امکان نیافتن متوكل بقتل آنحضرت و معنى حديث لا مقاد و الايام و خبر از حضرت قائم علیه السلام است که از این پیش مسطور شد.

معجزه هشتاد ويكم - حكايت محمد بن يحيى شیبانی و ابتیاع حضرت ابی الحسن جناب عفت قباب مليكه خاتون دوشیزه قیصر روم را که بشرف اسلام سعادت مند شده بود برای حضرت ابی محمد امام حسن عسکری که این زن آزاده والدہ ماجدہ حضرت حجة الله تعالى فى العالمين صاحب العصر والزمان صلوات الله عليهم است و انشا الله در کتاب احوال حضرت صاحب الامر صلوات الله در مقام خود مذکور میشود معجزه هشتاد و دوم از ابوهاشم جعفری مروی است که گفت در خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام حضور داشتم بعد از آنکه فرزندش ابو جعفر بدیگر سرای

ص: 163

رهسپر گشت و من با خود همی بفکر اندر بودم همیخواستم بگویم و قائل شوم گویا این دو آقازاده یعنی ابو جعفر و ابو محمد علیه السلام در این عصر و زمان مانند ابوالحسن موسی کاظم و اسمعیل دو فرزند حضرت امام جعفر بن محمد علیهما السلام و داستان این دو مانند داستان آن دو تن میباشد اذ كان ابو محمد علیه السلام المرجي بعد ابی جعفر در همان حال حضرت ابی الحسن هادی سلام الله علیه روی با من آورد وقبل از آنکه زبان بگفتن بگردانم فرمود نعم یا ابا هاشم بدالله في ابي محمد بعد ابی جعفر مالم يكن يعرف له كما بداله في موسي بعد مضى اسمعيل ما كشف له حاله و هو كما حدثتك نفسك وان که المبطلون وابو محمدابنى الخلف من بعدى عنده علم ما يحتاج ومعه آية الامامة بلى اى ابوهاشم خدای را در ابو محمد بعداز ابو جعفر بدا افتاد چیزی را که درباره او شناخته نبود چنانکه در حق موسی بن جعفر بعد از مرگ پسرش اسمعیل بن جعفر بدا رسید در آنچه کاشف حال او بود و این حال چنان است که حدیث کردنفس با تو و اگرچه جماعت مبطلان کراهت از آن داشته باشند و ابو محمد پسر من بعد از من خلیفه و جای نشین من است و علم ما يحتاج آفریدگان نزد او و آیت و نشان امامت با اوست .

معلوم باد ازین پیش در ذیل احوال حضرت صادق علیه السلام و جزع آنحضرت بر مرگ فرزندش اسمعیل که مردمان اور اخلیفه امام جعفر و جای نشین و امام گمان میکردند و نمودن مرده او بمردم و گشودن روی او را تا بالصراحة بدانند مرده است و بیارهای اراجیف ومزخرفات وترهات واباطیل معطل نمانند شرحی در باب بدا و ولایت و امامت و خلافت حضرت کاظم علیه السلام وكثرت محبت حضرت ابی عبدالله صادق بفرزندش اسماعیل بعضی بیانات لطیفه شد و سخن در بدای حضرت كبريا بگذشت و حکمت آن اظهار محبت مذکور شد .

و حکایت این دو فرزند حضرت امام علی نقی ابو جعفر و حضرت ابی محمد عسکری علیهما السلام سخت بآن داستان آشنا تواند بود زیرا که چنانکه مذکور نمودیم حضرت امام علی نقی نیز فرزندش ابو جعفر حسین را که بفضل و قدس و عبادت وزهد و تقوی و مکارم اخلاق اختصاص داشت بسی دوست میداشت و پاره ای مردمان

ص: 164

را ازین اظهار عنایت کمان میرفت که امامت اور است و پس از وفاتش نیز پاره ای گمانهای دیگر بودند لاجرم امام علیه السلام برای سکوت عوام و موالی نادان اینگونه بفرمود و گرنه چنانکه در مقامات عدیده اشارت شده است و در کتب اخبار و احادیث و صحیفه حضرت فاطمه صلوات الله عليهما وغيرها که همه بر امامت و ولایت ائمه اطهار دوازده گانه علیهم السلام پیش از آنکه از آسمان و زمین و خلق فرازین و فرودین نامی و نشانی باشد دلالت دارد چندانکه اگر جمع شود مجلدات عديده كبيره خواهد مذکور میباشد و اگر در یک مقامی بیارهای جهات تقية يا جز آن یا استحکام کار امام بعد از امام سابق صوری نموده باشند همه برای اكيد و تنبيه عوام و مردم قصير الادراك است و این مطلب بطوری روشن و بدلایل نقليه وعقليه وحسيه مبرهن است که بدلیل و برهان حاجت نمیرود.

معجزه هشتاد و سوم اسحق بن محمد از شاهویه بن عبد الله جلات روایت کند که گفت حضرت ابی الحسن علیه السلام در طی مکتوبی بمن رقم فرمود اردت ان عن تسئل عن الخلف بعد أبي جعفر وقلقت لذلك ولا تفتم فان الله عز وجل لا يضل قوماً بعد از هديهم حتى تبين لهم ما يتقون وصاحبك بعدى ابو محمدابنى وعنده ما تحتاجون اليه يقدم ما يشاء الله ويؤخر ما يشاء ما ننسخ من آية او تنسها نات بخير منها أو

ننسهانات مثلها قد كتبت لها فيه بيان وقتاع لذى عقل يعظان و در همین باب معجزات حدیثی بهمین نمونه مذکور شد .

و این حدیث نیز موید حدیث و بیان سابق است و این معنی همین است كه هر يك از ائمه در میان فرزندان خود با مامی که خدای معین فرموده است عالم هستند و اگر بیارهای فرزندان خود هم مهر و محبتی عالی داشته باشند هرگز طوری باز نمینمایند که اسباب تردید اصحاب يا نزديك بشئونات امامت باشد حضرت سید الشهداء روح من سواه فداه شاهزاده هر دو جهان حضرت علی اكبر و آن محاسن اخلاق و آداب و شباهت تامه او بجدش پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم مهر و عنایتی خاص داشت و مخالف و دوست و دشمن حتى معوية ابن ابی سفیان در ترجیح

ص: 165

تمجید آن نونهال بوستان ولایت اتفاق داشتند و حضرت سیدالشهدا در شهادت این پسر گرامی گوهر که خلاصه و تقاوه و خیر سلیل دودمان ابراهیم خلیل صلوات الله عليهم خوانده فرمود على الدنيا بعدك العفا و در حق سایر شهدا نفرمود و حضرت سجاد علیه السلام در آن علیل و بیمار و مبطون بود معذلك هيچوقت بعلى اكبر علیه السلام فرمایشی که بشئونات امامت اختصاص دارد نمیفرمود و اینگونه تكلمات وعنايات بحضرت سجاد سلام الله علیه انحصار داشت .

معجزه هشتاد و چهارم حکایت محمد بن قاسم علوی ووالده ماجده حضرت صاحب الامر علیه السلام میباشد که در مقام خود مسطور میشود.

معجزه هشتاد و پنجم احمد بن داود قمی و محمد بن عبدالله طلحی گفته اند : مبلغی مال از خمس و نذر و زروسیم مسكوك و جواهر آبدار و جامه وزیور از قدم و حوالی آن بار کرده بیرون شدیم تا بآستان مبارك سيد خودمان و مولای هر دو جهان حضرت ابى الحسن علي بن محمد علیهما السلام تقديم نمائیم یاقوت حموی میگوید قدم بضم قاف و دال مهمله و بقولی قدم بروزن قیم مخلاف و روستائی است در یمن برابر قریه مهجر بالجمله میگوید راه بسپردیم تا بدسكرة الملك رسيديم این وقت مردی شتر سوار بما برخورد و ما در میان قافله بزرگی بودیم و بآهنگ ما بیامد در حالتیکه با سایر مردمان روان بودیم پس بیامد ناگاهی که باجمل خود با ما معارض شد و گفت ای احمد بن داود ومحمد بن عبدالله طلحى مرا بشما دو تن رسالت و پیامی است گفتیم خداوندت رحمت کند از جانب کدام کس گفت از آقای شما ابوالحسن علي بن محمد علیهما السلام با شما میفرماید من امشب بحضرت خداوند رحلت مینمایم شما در مکان خود اقامت کنید تا فرمان پسرم ابو محمد بشما برسد از شنیدن این سخن قلوب ما خاشع و عیون ماگریان شد و این امر را مخفی ساختیم و با هیچکس در میان نیاوردیم و در دسكرة الملك فرود شديم ومنزل اجاره کردیم و آنچه با خود حمل کرده بودیم در آنجا محفوظ داشتیم و چون روشنائی با مداد چهر کشود خبر وفات امام علیه السلام در دسکره شایع بود گفتیم لا اله الا الله آیا چنان می بینی که آن

ص: 166

رسولی که پیام آن حضرت را آورده بود خبر وفات آنحضرت را در میان مردمان داده باشد یعنی هیچ ندانیم در این آغاز بامداد کدام کس این خبر را جز از غیب رسانیده باشد زیرا که هنگامی که رسول امام علیه السلام بما پیوست آنحضرت زنده بود و رسول نمی توانست قبل از وفات خبر بوفات دهد و اگر چنان قضية روی داده بود پس این پیام چه بود.

میگوید چون روز بلند شد قومی از شیعه را از شدیدترین قلق واضطراب و افزون از آن اضطرابی که در ما بود بدیدیم و ما اثر و خبر رسول را مخفی نمودیم و اظهار نکردیم و این حدیث طویل است و انشاء الله تعالی در ذیل معجزه یکصد و بیست و نهم از معاجز حضرت ابی محمد حسن عسکری علیه السلام مسطور خواهد شد و این خبر مشتمل بر چند معجزه است، نخست علم بآمدن احمد بن داود و محمد طلحی دوم علم بحمل اموال سیم علم بنام و نشان آنها، چهارم علم بوفات خود ، پنجم علم بزمان وفات خود، ششم ، علم صریح با مامت فرزند جلیلش امام حسن عسکری عليه السلام ، هفتم علم باینکه امام حسن در طلب آن مال میفرستد و حاملین اموال متحیر و بلا تكليف نخواهند بود هشتم شیوع خبر وفات آنحضرت دسكرة بدون اینکه بدانند خبر دهنده کیست .

معجزه هشتاد و ششم از محمد بن عبد الحميد بزاز و ابوالحسين محمد بن يحيى و محمد بن ميمون خراسانی و حسین بن مسعود فزاری که از ایشان در مشهد حضرت ابی عبدالله حسين بن علي صلوات الله عليهما از جعفر يعني جعفر کذاب و آنچه از او پیش از غیبت سیدما ابو الحسن و ابو محمد صلوات الله عليهما جریان گرفت

و ادعائی که جعفر مینمود یعنی میگفت من بعد از پدرم امام هستم از ایشان بپرسیدم و ایشان با من حدیث میراندند از جمله اخبارش این بود که سید ما حضرت ابي الحسن علیه السلام با مردم میفرمود بختتبوا ابنى جعفراً فانه منى بمنزلة نمرود من نوح الذى قال الله عز وجل فيه قال نوح ان ابني من اهلى الأية قال الله يانوح

ص: 167

انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح و این حدیث طویل است و انشا الله تعالى در ذیل معجزه هفتاد و یکم از معاجز حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه و سهل مخرجه مذکور خواهد شد .

معجزه هشتاد و هشتم زید بن علی بن زید گوید بمرضی شدید دچار شدم شدم و طبیب بمن آمد و مرض وعلت شدت گرفته بود و آن طبیب در همان شب هنگام دوائی برای من مرتب کرد واحدی بآن آگاه نبود و گفت تا ده روز این دوا را بهر روزی یکدفعه بکار بند و چون چنین کنی بخواست خدا عافیت یا بی این یگفت و در همان نیمه شب بیرون شد و دوا را نزد من بگذاشت هنوز دور نشده بود که نمیر غلام حضرت ابی الحسن علی بن محمد علیهما السلام از در درآمد و اجازت بطلبید و نزد من بیامد و با او ظرفی و در آن ظرف مانند همان دوا که طبیب در همان ساعت ساخته و آماده نموده بود و غلام با من گفت مولایم با من فرمود طبيب با تو گفت این دوارا ده روز استعمال کن و تورا عافیت میرسدو من فرستادم بسوی تو از دوائی که اصلحه لك فخذ منه الساعته مرة واحده فانك تعافى من برای تو ترتیب داده ام و تو از این دوا در این ساعت بکار بند یکدفعه و در همین ساعت که بآن اندري عافیت یابی.

زید میگوید میدانستم کلام آنحضرت مقرون بحق است پس آن دوارا از هاون یکدفعه بکار آوردم و در همان ساعت بعافیت رسیدم و دوای طبیب را برای او رد کردم و طبیب نصرانی بود و روز دیگر صبحگاه مرا بدید که از آن علت شدید رسته بودم از من سئوال نمود و سبب بازپس فرستادن دوای خود را بخواست حکایت خود را با و در میان نهادم و پوشیده نداشتم طبیب بحضرت ابی الحسن علیه السلام برفت و بدست مبارك مسلمان گشت و عرضکرد يا سيدي اين علم مسیح است و نمی تواند کسی بر این امر دانا باشد مگر کسیکه مثل مسيح علیه السلام باشد .

و از این در معجزه یازدهم حضرت هادی علیه السلام از زید بن علی بن حسین بن زيد حكايتي قريب باين حکایت مسطور شد و شايد يك جهت این کردار امام

ص: 168

علیه السلام اسلام نصرانی بوده است .

معجزه هشتاد و هشتم محمد بن عبد الله قمی گوید چون از قم الطافی یعنی امتائی لطیفه با نزاکت بار کرده بطرف سیدم ابو الحسن علیه السلام بشهر سامراء روی نهادم و بسامرا در آمدم و منزلی اجاره کردم و در آن اندیشه بودم که با نحضرت وصول یا بم یا کسی بدست آید که این لطایف را که حمل نموده ام بحضرتش برساند و نیز پیر زنی را که در آنسرای بود تکلیف نمودم که زنی را برای من بیاورد که از وی تمتع گیرم و آن عجوز برای انجام حاجت من بیرون شد در این حال کوبنده در سرای را بکوفت بدو برفتم و کودکی نزار و منحول را بدیدم گفتم چه حاجت است گفت سید من ومولاى من ابو الحسن علیه السلام با تو میفرماید :

ما شکر نمودیم بر والطاف ترا که عمل نمودی و اراده داشتی که بمارسانی فاخرج الى بلدك واردد الطافك معك واحذر الحذر كله ان تقيم بسر من رای اکثر من ساعته فانك ان خالفت واقمت عوقبت فانظر لنفسك :

پس بشهر خودت بیرون شو والطاف خودت را با خود باز گردان و حذر كن و خود را چندانکه توانی بپاي اگر بیش از یکساعت در سرمن رای بیائی و مخالفت فرمان کنی دچار عقوبت میشوی برجان خود بترس که گفتم سوگند با خدای بیرون میشوم و نمی مانم در این حال آن عجوز اندر آمد و متبعه با او بود و من از وی تمتع جستم و آنشب را اندیشه بیتوته داشتم و با خود گفتم فردا بیرون میروم چون شب از آنسوی بگشت جمعی در سرای ما را بزدند و بکوفتند عجوز بیرون شد بناگاه شبگردان و کشیکچیان را با شرطه که با ایشان بود با شمع و مشعل بدیدم و ایشان با عجوز گفتند الان آنمرد و زنرا از سراي خود بما بسپار و عجوز در مقام انکار بر آمد و آنجماعت با سرای هجوم آورده مرا با آن زن بگرفتند و آنچه با من بود از لطایف و جز آنرا بغارت بردند و مرا بردند و بحکومت بگذرانیدند و در سر من رای بزندان در افکندند و مدت ششماه در محبس بماندم بعد از آن پاره ای از موالی آنحضرت نزد من بیامد و با من گفت حلت بك العقوبة

ص: 169

التي حذرتك منها فاليوم تخرج من حبسك فصر الى بلدك بآن عقوبتی که ترا از آن پرهیز دادم و خلاف آن کردی رسیدی و امروز نرا از زندان بیرون میکنند بشهر خود راه بر گیر و مرا در آنروز از حبس بیرون کردند و سرگشته و هانم بیرون شدم تا بقم رسیدم و بدانستم که بواسطه مخالفت فرمان آنحضرت دچار آن عقوبت گردیدم .

و این خبر مشتمل بر چند اعجاز است یکی علم امام علیه السلام بآمدن محمد بن عبدالله از قم دیگر حمل اشیاء لطیفه دیگر امر فرمودن او را باینکه اگر فی الساعة بیرون نشود دچار عقوبت میشود دیگر علم بعجوز و آوردن متعه دیگر عدم قبول اشیاء دیگر علم به آن روزیکه بعد از ششماه از زندان بیرون میشد .

معجزه هشتاد و نهم - حکایت آنحضرت با متوکل و خبر دادن از عدم عبور مرکب متوکل از پل و آسیب رسیدن بمتوکل و یکماه رنجوری اور چنانکه در ذیل احوال متوكل مذكور شد.

معجزه نودم - حکایت آنحضرت با نیرنگ باز هندی در مجلس متوکل

چنانکه بچند نوع مذکور شد .

معجزه نود و یکم - از معلی بن محمد مردی است که ابوالحسن علیه السلام فرمود : من هذه الطاغية يبنى مدينة بسر من رأى يكون حتفه فيها علي يدابنه المسمى بالمنتصر واعوانه عليه الترك و این سرکش عاصی یعنی متوکل عباسی شهری در سر من رای بنا میکند و مرگ او در همان شهر بدست پسر خودش منتصر بهمراهی غلامان ترك او خواهد بود و نیز بکلمات آنحضرت که اسم خدای بر هفتاد و سه حرف است و یکحرفش نزد آصف بن برخیا بود و چنان و چنین کرد و نیز از مقدار سنوات سلطنت متوكل وقراءت آیات شریفه که سابقاً مذکور شد در ذیل این معجزه رقم میکند و بعد از آن مینویسد چون متوکل جعفری را بساخت و فرمان کرد تا جماعت بنی هاشم و دیگران آنجا بنای عمارات نمایند و سی هزار در هم برای حضرت ابی الحسن بفرستاد و فرمان داد تا در بنای سرائی که در آنجا میفرماید

ص: 170

با توجه استعانت جوید و یکی روز متوکل بر نشست و به آن ابنیه نگران و گردش کنان بود و بسرای حضرت ابی الحسن علیه السلام نظر آورد و دید جز اندکی بر نیامده است این كار نيك شمرد و با عبيد الله بن يحيى بن خاقان بر من چنین و چنان سوگندهای مؤکد است که اگر سوار شوم و دار ابی الحسن علیه السلام را مرتفع نمكرم البته گردنش را میزنم عبیدالله گفت یا امیرالمؤمنین شاید آنحضرت در حال اضافه و تنگدستی باشد گفت بیست هزار در هم بدو بفرستد و یحیی آن مبلغ را با پسر خودش احمد بن عبیدالله بخدمت آنحضرت بفرستاد و با احمد گفت آنچه گذشته است در خدمتش معروض بدار چون برفت و بعرض رسانید حضرت هادی علیه السلام فرمود ان ركب فليفعل ذلك اگر متوکل سوار شد این کار را بکند. احمد بخدمت پدرش عبیدالله بازگشت و آن داستان را بگذاشت.

عبیدالله گفت شوگند با خدای سوار نمیشود و چون روز فطر همان سال که آن سال بقتل میرسد در رسید فرمان کرد تا جماعت بنی هاشم پیاده در رکاب او راه سپار شوند و از این کار مقصودش حضرت ابی الحسن علیه السلام و پیاده روان شدن آنحضرت بود پس جماعت بنی هاشم پیاده جانب راه گرفتند و حضرت ابی الحسن علیه السلام نیز پیاده روان شد و بر مردی از موالی خود تکیه داشت.

گروه بنی هاشم از این حال پر ملال روی بحضرت امام علی نقی علیه السلام آورده عرضکردند یا سیدنا در این عالم کسی نیست که خدای را بخواند تا مونه وش متوکل را از ما کفایت کند.

فرمود در این عالم کسی هست که قلامه ناخن او در حضرت خدای از ناقه صالح اعظم است گاهیکه آنرا عقر کردند و بچه اش بخدای ناله و فریاد برآورد و خداوند تعالى فرمود تمتعوا في داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب و متوکل در روز کشته شد چنانکه این خبر در ذيل حال متوكل باتدقيقات و تحقيقات وافيه مذکور شد .

و بعضی گفته اند حضرت ابی الحسن علیه السلام در آنروز در حالیکه از پیاده روی

ص: 171

خسته و ملول شده بود عرضکرد اللهم انه قطع رحمی قطع الله اجله.

معجزه نود و دوم - در باب خواب متوکل است جناب ابی طالب را و مکالمات او با آن حضرت بطوریکه مشروحاً در ذیل احوال متوکل رقم کردیم و آنچه صاحب مدينة المعاجز از معجزات حضرت ابی الحسن علیه السلام در نود و سه حکایت یاد کرده است مسطور شد.

در مناقب ابن شهر آشوب و کافی و بحار الانوار وكشف الغمه واغلب كتب خاصه و پاره ای کتب عامه باین معجزات اشارت رفته است .

در کشف الغمه و پاره ای کتب اخبار مسطور است که محمد بن شرق گفت در خدمت حضرت ابی الحسن در مدینه راه میسپردم با من فرمود آیا تو ابن شرق نیستی عرض کردم بلي ابن شرق میباشم و خواستم از مسئله از آنحضرت بپرسم آنحضرت قبل از آنکه بپرسم بر من بدايت نمود و فرمود نحن على قارعة الطريق وليس هذا موضع مسئله در این گذرگاه مردمان مقام عرض مسائل نیست.

و دیگر در آنکتاب مسطور است که محمد بن فضل بغدادی گفت بحضرت ابی الحسن علیه السلام عريضه بنگاشتم که ما را دو حانوت است که از پدر ما رضی الله عنه بما رسیده است و میخواهیم بفروش برسانیم و فروش آن بر ما دشوار افتاده است خدای را بخوان ای سید ما که بیع این دو حانوت ببهائی خوب برای ما آسان گرداند و برای ما مقرون بخیر بگرداند.

آنحضرت در این باب جوابی بما بازنداد و ببغداد مراجعت کردیم و هر دو حانوت سوخته شده بود یعنی سبب جواب ندادن این بود که میدانست هر دو سوخته اند و از حیز فروش افتاده اند .

و هم در آن کتاب مرقوم است که ایوب بن نوح گفت بحضرت ابي الحسن علیه السلام نوشتم که زوجه من حامله است خدای را بخوان که مرا پسري عطا فرماید .

در جواب من رقم فرمود اذا ولدلك فسمه محمداً چون این پسر برای تو متولد

ص: 172

شد نامش را محمد بگذار .

میگوید برای من پسری پدید شد و او را محمد نام کردم و اینگونه اخبار دلالت دارد که امام علیه السلام بر ارحام امهات و تمام مواليد اطلاع و علم دارند چنانکه در این کلمات هم بصیغه مذکر ادا فرمود چه در پیشگاه او مصرح و مبین بود که پسر میباشد .

میگوید زوجه یحیی زکریا حامل بود و بحضرت امام علي نقي علیه السلام عريضه نگاشت و از حمل زوجهاش خبر داد و خواستار دعای ولد ذکور شد در جواب رقم کرد رب ابنة خير من ابن بسا باشد که دختر خوب تر از پسر میباشد و چون زوجه اش بار بگذاشت دختر بود.

و نیز در آنکتاب مسطور است که ایوب بن نوح گفت که بحضرت ابی الحسن علیه السلام نوشتم جعفر بن عبد الواحد قاضی متعرض میشود و در کوفه بمن آزارش میرسد و ازین حال شکایت کردم در جواب من مرقوم فرمود تكفى امره الی شهرین تا دو ماه دیگر از آزار او آسوده میشوی و چون دو ماه بگذشت او را از کوفه عزل کردند و من از شر او آسایش یافتم.

و دیگر مینویسد محمد بن ریان بن الصلت گفت بحضرت ابی الحسن علیه السلام عریضه نوشتم و در کید دشمنی که ممکن نبود کید او اذن و اجازت خواستم آن حضرت مرا ازین امر نهی فرمود و کلامی بگفت که معنی آن این بود که تو کفایت کارش را خواهی کرد پس کفایت کار را سوگند با خدای به نیکوترین کفایتی نمودم ذلیل شد و حقیر گشت و بمرد در حالیکه از همه مردمان در دنیا و دین خود بدحال تر بود.

و نیز در آن کتاب از علي بن محمد جمال مروی است که گفت بحضرت ابی الحسن علیه السلام نوشتم من در خدمتگذاری تو هستم و اينك علتی در پای من رسیده است و بر حرکت وقیام به آنچه واجب است قادر نیستم اگر صلاح بدانی که خدای را بخوانی که این درد را از من برگیرد و در قیام به آنچه بر من واجب است و ادای

ص: 173

امانت واجب با من اعانت فرماید و هرگونه تقصیری که من غیر تعمد از من روی داده و تضییع مالی که تعمداً بسبب نسیانیکه مرا عارض شده نموده ام مرا بحل گردانی و مرا بوسعت بدارد و دعا فرمائی که بر آن دین خداوند سبحانی که برای پیغمبرش علیه السلام پسندیده ثابت فرماید آنحضرت در جواب مرقوم فرمود کشف الله عنك وعن ابيك خداوند مرض را از تو و از پدرت بر گرفت .

علي جمال میگوید پدرم را علتی بود و در این عرضه داشت خود یاد نکرده بودم و آنحضرت ابتداء در حق او دعا فرمود ، ای دعا از تو اجابت هم ز تو ب هرگونه مرضى و عرضى وسری و خبری عالم و بر چاره اش بتقدیر خدای قدیر قادرند .

و نیز در کشف الغمه می نویسد مردی از اهل بیت آنحضرت بخدمت آنحضرت آمد نامش معروف بود و عرض کرد به شرفیابی خدمت تو بیامدم و مرا اذن و اجازت ندادی فرمود ما علمت بك و اخبرت بعد انصرافك و ذكرتني بما لا ینبغی از تو و آمدن تو خبر نداشتم و بعد از آنکه بازگشتی خبر یافتم و تو بآنچه نشاید با من در میان آوردی یعنی گفتی ترا اجازت ندادم یا مطلبی دیگر بوده است آنمرد سوگند یاد کرد که من چنین نکردم و حضرت ابی الحسن علیه السلام بدانست که وی کاذب است و عرض کرد اللهم انه حلف كان با فانتقم منه بار خدایا این شخص بدروغ سوگند یاد کرد این انتقام از وی بجوی و آنمرد فردای آن روز بمرد.

و هم در آن کتاب از محمد بن فرج مروی است که حضرت علي بن محمد سلام الله عليهما بامن فرمود اذا اردت ان تسئل مسئلة فاكتبها وضع الكتاب تحت مصلاك ودعه ساعة ثم اخرجه و انظر فیه چون خواهی از مسئله بپرسي آن مسئله را بنویس و مکتوب را در زیر مصلای خود بگذار و ساعتی بآن حال بمان پس از آن بیرون آور و در آن بنگر محمد بن فرج گوید چنین کردم و چون بر گرفتم جواب مسئله خود را در آل مکتوب مرقوم دیدم که از آن حضرت سؤال کرده بودم.

ص: 174

در بحار الانوار مروی است که شخصی بحضرت ابی الحسن علیه السلام نوشت که بدرستیکه برای مرد واجب است که با مام خود برساند آنچه را که دوست میدارد که به پروردگارش برساند در جواب مرقوم فرمود ان كان لك حاجة فحرك شفعتك فان الجواب ياتيك . اگر برای تو حاجتی باشد دولب خود را حرکت بده بدرستیکه جواب بتو می آید .

و دیگر در بحار مسطور است که ابو محمد طبری گفت متمنی شد که از جانب آنحضرت انگشتری با من باشد پس نصر خادم نزد من آمد و دو در هم بداد و خاتمی بساختم و از آن پس بر قومی که خمر می آشامیدند در آمدم ایشان بمن در آویختند و اصرار نمودند تا يك قدح یا دو قدح بیاشامیدم و آن انگشتری در انگشت من چندان تنگ شد که نتوانستم برای ساختن وضو بگردانم و چون صبح نمودم مفقود شده بود فتبت الى الله .

در تحفة المجالس و بعضی کتب دیگر مذکور است که روزی متوکل در باغی میگشت و گردش می نمود ابو العباس و محمد بن نصیر که از اقارب حضرت هادی بودند در اثنای راه بدرختی رسیدند که سخت زرد شده و نزديك است خشك شود متوكل با ابوالعباس گفت تو میگوئی امام زمان علی نقی است و بغیب عالم است برواز او بپرس این درخت از چه روی چنین زرد شده است و بخشکی نزدیك است ، ابو العباس گفت اگر بگوید کینه دیرین خود را از وی کم میکنی گفت بلی میگوید بحضور مبارکش مشرف شدم و از کیفیت درخت بپرسیدم فرمود آن درخت مورد است و در زیر آن کله آدمی مدفون است که آن آدمی بسبب معصیت او ملعون گردیده و همیشه از عذاب و دود دوزخ خالی نیست و عقوبت دوزخ بآن میرسد این روی زرد گردیده و مایل بخشکی شده است ابو العباس این خبر را بداد و با تفاق برفتند و زیر آن درخت را کندند کله خشک چندین ساله بیرون آمد و این خبر بنوعی دیگر مذکور شد.

والبته در پاره اخبار که محل تأمل است باید براوی و صحت خبر نظر کرد

ص: 175

نه اینکه بدون این تحقیق در مقام انکار و بعضی کلمات درآمد.

در کتاب ریاض الشهاده مسطور است که احمد بن عیسی کاتب گفت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را در خواب دیدم که بحجره من در آمد و بخوابيد و يك مشت خرما برداشت و به من داد شمردم بیست و پنج دانه بود از این خواب مدتی بر نیامد که حضرت هادی علیه السلام را محصلی از محصلان متوکل آورده و بآن دیه که ما بودیم در حجره منزل داده بنشانید و این محصل علف کاه و جو که لازم داشت از خدام من میگرفت روزی پرسید از ما چند طلب داری گفتم از تو چیزی نمیگیرم و بخشیدم گفت مایل هستی این علوی را که در حجره جای داده ام ملاقات کنی و او را سلام بفرستی گفتم بدنیست پس برفتم و سلام دادم و عرض کردم در ده از دوستان و اخلاص کیشان تو جمعی کثیر هستند اجازت میفرمائي بايشان اطلاع بدهم بملاقات تو بیایند فرمود راضی نیستم البته خبر مکن عرض کردم در این دیه ماخرمای خوب هست رخصت میدهی قدری برای تو بیاورم فرمود هر چه برای ما بدهی بمامیر سدلکن بهمین محصل بده که او بما میرساند او بما میرساند پس چند قسم خرما برای محصل بفرستادم و مقداری از خرماهای بس ممتاز برداشتم و در دستمال و آستین خود گذاشتم با ظرفی از کره تازه و نزد محصل رفتم چون مرا بدید گفت میخواهی صاحب خود را به بینی گفتم بلی چون تشرف یافتم همان خرماها که برای محصل فرستاده بودم همه در حضور مبارکش بود پس آن خرماهای پاکیزه که با خود آورده بودم در حضرتش بگذاشتم يك مشت از آن خرما را برداشت و بمن داد و فرمود اگر پیغمبر زیاده ازین بتو داده بود ما هم بیشتر میدادیم چون شمردم بیست و بیست و پنج دانه بدون زیاد و کم بود.

راقم حروف گوید تواند بود که این داستان ددطی راه آن حضرت بطرف سامرا يا توقف در خان الصقا ليك بوده است و این خبر چند معجزه در بردارد یکی اینکه فرمود هر چه برای ما بدهی بما میرسد دیگر خبر از خواب رسول خداي صلى الله عليه و آله را دیگر عطا فرمودن در خواب خرما دیگر علم بعدد

ص: 176

خرماي مبذول ، دیگر مشتی بدون شماره با حمد دادن و بیست و پنجدانه بعدد خرمائیکه رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم را عطا فرموده بود در آمدن در تحفة المجالس در پایان معاجز حضرت جواد علیه السلام می نویسد که حضرت امام محمد تقی علیه السلام را خادمی بود که محمد بن اسنی نام داشت و مدتی بخدمات آن حضرت مباهی بود وقتی درد چشمی بروی مستولی شد چنانکه نزديك بكورى رسيد بحضور امام علیه السلام آمد و عرض کرد ای مولای من فدایت کردم یکسال است بدرد چشم مبتلا شده ام و نزديك است نابينا شوم و برای استغاثه باین درگاه توسل جسته ام آن حضرت چند کلمه بر کاغذی بنوشت و بدو داد و فرمود این کاغذ را بردار و نزد فرزندم علي نقي برو تا علاج درد چشمت را بنماید و در آنهنگام علی نقی علیه السلام شیر خواره بود چون بدر خانه آنحضرت آمد دید حضرت علی نقی علیه السلام بر روی کتف خادم بود چون خادم پدر بزرگوارش را بدید دست مبارک در از کرده در بغل خادم برفت و دست بچشم او بسود در همان آن چشم او چنان روشن شد و از درد آرام شد که گوئی هر گزش دردی بچشم اندر نبوده است .

و هم در آنکتاب مسطور است که وقتی یکی از خدام حضرت امام علی نقی علیه السلام خواست بسفری رود چون رخصت یافت آنحضرت بدو فرمود میباید در این سفر خاتم عقیق زرد با تو باشد و نقش يك روى خاتم ماشاء الله لاقوة الا بالله استغفر الله و نقش روي ديگر محمد و علی باشد که خانمی که باین صفت باشد از قاطعان طریق امان بخشد و از آفات دنيوية واخروية سالم بدارد.

خادم میگوید از پیشگاه مبارکش بیرون رفتم و بدان صفت انگشتری به دست کردم و دیگر باده بوداع دیگر مشرف شدم فرمود برو انگشتری فیروزه تحصيل كن كه بريك روی آن الله الملك و بدیگر روى الملك لله الواحد القهار نقش باشد چه در آن اتنا که بمیان راه شهر طوس و نیشابور است شیری بر سر راه برسرراه مردم و قافله خواهد بود و نخواهد گذاشت که قافله از آنراه عبور کند تو در آن وقت نزد آن شیر برو و این خانم را بدو بنمای و بگو آقا ومولایم امام علي نقى

ص: 177

بتو میگوید از سر راه دور شو خادم میگوید چون بآن سفر برفتم سوگند باخدای در همان موضع که فرموده بود شیر را بدیدم و فرمان آنحضرت را ابلاغ کردم و آنشیر از آنراه بدیگر راه شد و بعد از آن باز شدن از سفر و تشرف به آستان مبارک گذشته را بر صفحه عرض بگذاشتم فرمود يك چيز ديگر هست که نگفتی اگر خواهی ترا بازگویم عرض کردم یا سیدی و مولائی بفرمای شاید فراموش کرده باشم .

فرمود شبی از شبها که در پیشگاه قبر امام رضا علیه السلام به بیداری بگذرانیدی جماعتی از جن بزیارت آن آمدند چون آن انگشتری را بآن بانگشت تو بدیدند از انگشتت بیرون آورده در آب بشستند و آن آب را به بیمار خود خورانیدند و آن بیمار بهبودی گرفت و از آن پس آن انگشتری بانگشت دست چپ تو کردند و از اول بدست راستت بود و تو از این حال در عجب بودی و سببش را نمیدانستی و از آن پس در پیش سر خود یاقوتی یافتی و برداشتی و اکنون همراه تو است و جماعت جن برای تو هدیه آورده اند ببازار برده بفروش رسان همانا به هشتاد دینار طلا از تو میخرند خادم میگوید یا قوت را ببازار بردم و بطوریکه بفرمود بفروختم و در این خبر چند معجزه ظهور یافته .

نخست امر بخاتم دوم فرمودن و مكان ظهور شیر را بعینه نمودن و دیگر از جلوراه گیری شیر خبر دادن دیگر پیام بشیر دادن دیگر امر فرمودن بنمودن انگشتری بشیر دیگر اطاعت شیر بحال فرمایش آنحضرت و دور شدن از آنمکان دیگر خبر دادن از شب زنده داری خادم آنهم در آستان حضرت رضا دیگر آمدن جن بزیارت آن حضرت دیگر دیدن جماعت جن آن انگشتری را به آن نقش ، دیگر بیرون آوردن انگشتری را از دست خادم ، دیگر شستن بآب دیگر بیمار داری جماعت جن دیگر خورانیدن آب آنرا ببیمار خودشان دیگر صحت یافتن بیمار آنها دیگر انگشتری را بدست چپ خادم در آوردن . دیگر علم باینکه انگشتری از اول بدست راست او بود .

ص: 178

دیگر علم بتعجب نمودن خادم از اینکه انگشتری از چه بدست چپ اوست دیگر خبر دادن باینکه یاقوت در پیش سراد بود ، دیگر خبر دادن باینکه یاقوت همراه خادم است ، دیگر خبر دادن باینکه یاقوت را در بازار بفلان قیمت خواهند خرید و بهمان قیمت که فرموده بود بخریدند .

همانا چون در این اخبار بدقت و لطف نظر وعمق فکر بنگرند از هزاران هزارها یکی از احاطه امام و علم بر جزئيات وكليات وبواطن وظواهر امور واحوال عالمیان مستحضر میشوند آیا در همان زمان که این خادم مشرف و محل توجه چه هزارها شرفیابیها از دیگر طبقات انواع مخلوقات عوالم امکان اتفاق افتاده و برای هر يك صدور چگونه احکام و نمایش چگونه معجزات و آیات و دلائل بوده است که تصور آن از قوه هرذی تصوری بیرون است ذلك فضل الله يوتيه من يشاء

در کشف الغمه از داود ضریر مروی است که گفت خواستم بمکه معظمه شوم پس شبانگاه در خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام وداع نموده بیرون شدم اما شتریان از حرکت کردن در آنشب امتناع ورزید و چون صبح بردمید برای وداع با قبر منور حضرت پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بیامدم در همان حال فرستاده حضرت ابی الحسن علیه السلام در طلب من بیامد شرفیاب شدم و شرمگین بودم و عرض کردم فدایت شوم هما ناشتر بان در شب گذشته تخلف نمود آنحضرت بخندید و درباره من باشياء وحوايج كثيره امر فرمود آنگاه گفت كيف تقول یعنی آنچه را که گفتم چگونه خواهی گفت و من چنانکه فرموده بود محفوظ نساخته بودم، پس مدالدواة وكتب قلمدان بکشید و نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

اذكر انشاء الله والامر بيدك من تبسم كردم فرمود ترا چیست عرضکردم خیر است فرمود با من خبر بده عرض کردم بیاد آوردم حدیثی را که مردی از اصحاب ما مرا حدیث کرد و گفت که جدت امام رضا علیه السلام هر وقت بحاجتی امر میفرمود

ص: 179

می نوشت بسم الله الرحمن الرحيم اذكر انشاء الله آنحضرت تبسم نمود و فرمود ای داود لو قلت لك ان تارك التقية كنارك الصلوة لكنت صادقاً اگر با تو بگویم هرکس ترك نماینده تقية باشد چنان است که نماز را ترك نمايد براستی سخن کرده ام و از این پیش باین خبر باندك تفاوتی با بیانی مبسوط اشارت رفته است.

علامه مجلسی در بیان این حدیث شریف میفرماید قول آنحضرت كيف تقول اي سأله علیه السلام عما اوصى اليه هل حفظه ولعله كان ولم احفظ مثل ما قال لى فصحف فكتب علیه السلام ذلك ليقراء لعلا ينسى او كتب ليحفظ بمحض تلك الكتابة باعجازه علیه السلام و علي ما في الكتاب يحتمل ان يكون المعنى انه لم يكن قال لى سابقاً شيئاً اقوله في مثل هذا المقام و يحتمل ان يكون كيف تتولى كماكان المأخوذ منه يحتمل ذالك اى كيف تتولى تلك الاعمال وكيف تحفظها و اما تعرض برای ذکر نمودن تقیه این مسئله یا بواسطه عدم کتابت حوائج و تحویل بر حفظ داود است مرتقية را يا برای امر دیگر است که در این مخبر مذکور نیست.

و دیگر در بحار الانوار از احمد بن قاسم مروی است که ابوهاشم جعفری گفت وقتی سخت تنگدست شدم و باضافه شدیدی دچار گشتم پس بآستان مبارك حضرت ابی الحسن علیه السلام مشرف گشتم حضرت امام علي نقي مرا اجازت داد و بحضور مبارکش برفتم و بنشستم آن حضرت فرمود ای ابوهاشم اى نعم الله عزوجل عليك تريد ان تؤدى شكرها كدام يك از نعمتهای خدای عزوجل که شامل حال تو است میخواهی شکرش را بگذاری.

ابوهاشم می گوید اندوهناك خاموش شدم و ندانستم بآنحضرت چه جواب گویم و حضرت هادی علیه السلام بدايت نمود و فرمود رزقك الايمان فحرم بدنك على النار رزقك العافية فاعاتك على الطاعته ورزقك القنوع فصانك عن التبذل ترا بكوهر ایمان مرزوق فرموده و از برکت و میمنت آن بدنت را بر آتش حرام ساخت و ترا بدولت عافیت برخوردار گردانید و از برکت آن ترا بر طاعت اعانت نمود و هم ترا بنعمت قنوع وقناعت و رضای بصیبه و قسمت مرزوق هشت و باین واسطه ترا از

ص: 180

گزند تبذل و در باختن نگاهداشت یا ابا هاشم انما ابتدائك بهذالاتى ظننت انك تريد ان تشكوا الى من فعل بك هذا وقد امرت لك بماة دينار فخذها .

ای ابوهاشم از آن روی برای تو بالکلمات بدات نمودم که من چنان دانستم که تو همیخواهی از کسی بمن شکایت آوری که چنان نعمتها بتوارزانی داشته است و بتحقیق که امر فرمودم صد دینار بتو بدهند پس آنمبلغ را بگیر .

و ازین خبر معلوم میشود که چون ابوهاشیم جعفری را مقامی عالی بوده است آنحضرت او را باین کلمات متذکر و ناصح گشت و نیز چون بر مقصود و تنگدستی و اراده او آگاه بود یکصد دینار زرناب بدر عطا فرمود.

و نیز مکشوف میدارد که برای امام علیه السلام حالت ظن و تردید نیست که لفظ ظن را بر معنی متداول نسبت بایشان استعمال نمایند بلکه همیشه در حالت کمان علم و نهايت ويقين هستند ، و برپاره ای ملاحظات گاهی بجای علم و یقین این لفظ را استعمال فرمایند اما نسبت بایشان بمعنی یقین است .

و هم در بحار الانوار از ابی بن راشد مروي است که گفت باری چند برای من وارد شد و پیش از آنکه در مکاتیب وارده نظر کنم که آنچه باید بحضرت امام علي نقى علیه السلام روانه کنم بکنم رسول آنحضرت نزد من آمد که شرح الى بدفتر كذا فلان دفتر را بمن فرست و حال آنکه نزد من در منزل من اصلا دفتری نبود پس برخاستم و در پی چیزی که بآن عارف نبودم بر آمدم تا تصدیق آنحضرت را نموده باشم و بهیچ چیز دست نیافتم چون فرستاده آنحضرت روی بر تافت گفتم بجای خود باس پس از آن پاره ای بارها را بر گشودم و دفتری بنظرم آمد که هیچوقت عالم بآن نبودم اما این مطلب را بالصراحة واليقين میدانستم که امام علیه السلام جز بحق و راستی مطالبه نمیفرماید پس آن دفتر را بحضور مبارکش بفرستادم.

و دیگر در بحار الانوار از علی بن مهزیار مروی است که طیب هادی صلوات الله علیه گاهی که روزی بحضور مبارکش مشرف شدم با من بزبان فارسی سخن

ص: 181

فرمود و هم در آنکتاب از ابراهیم بن مهزیار روایت شده است که گفت چنان بود که حضرت ابی الحسن علیه السلام مکتوبی به علي بن مهزیار بفرمود و او را امر نمود که مقدار ساعات را برای آنحضرت بکار آورد و ما مقدار ساعات را در سال دویست و بیست و هشتم بحضرتش حمل نمودیم و چون بسیاله رسیدیم علي بن مهزیار عريضة بنگاشت و از قدوم خود معر و ضداشت و اجازت مصير بآستان مبارك و تعيين وقتى را که بحضور همایونش راه بر گیریم بخواست و نیز اجازت برای شرفیابی ابراهیم برادرش طلب نمود پس جواب باذن و اجازت رسید که ما بعد از ظهر بحضرتش تشرف جوئیم پس جملگی بیرون شدیم و راه برگرفتیم و با روزی تابستانی و شدت گرما دچار آمدیم و مسرور غلام علی بن مهزیار با ما بود چون نزديك بقصر آن حضرت شدیم بناگاه بلال غلام ابي الحسن علیه السلام را ایستاده بانتظار خود دیدیم بلال با ما گفت اندر آئید پس بحجره در آمدیم و تشنگی سخت عظیم بما دست یافته بود و چندان درنگ نکرده بودیم که پاره ای از خدام نزد ما بیامد و کوزه های آب که از آن سردتر نمیشد با خود بیاورده بیاشامیدیم آنگاه آنحضرت علی بن مهزیار را بخواند و علی تا وقت بعد از عصر در حضور مبارکش مشرف بود .

پس از آن مرا احضار فرمود برفتم و سلام کردم و از آنحضرت خواستار را با من گذارد تا ببوسم پس دست مبارکش را کشیده داشت تا ببوسیدم و مرا بخواند و بنشستم و از آن پس با آنحضرت وداع نمودم و چون از در خانه بیرون شدم مرا صدا زد و فرمود اي ابراهيم عرض كردم لبيك يا سيدى فرمود از جای مشو پس یکسره نشسته بودیم و مسرور غلام ما با ما بود پس از آن بفرمود تا مقدار را نصب بند و از آن پس آنحضرت علیه السلام بیرون آمد و برای آن حضرت کرسی بر نهادند تا بر آن جلوس فرمود ، و هم برای علی بن مهزیاد کرسی در طرف بسار آن حضرت بر نهادند و علی بر آن نشست و من پهلوی مقدار بایستادم پس دیگی ساقط شد مسرور گفت هشت آنحضرت بزبان فارسی فرمود هشت ثمانیه عرض کردیم بلی ای سید ما و تا هنگام عشا در حضور مبارکش بایستادیم و از آن

ص: 182

پس بیرون شدیم .

آنحضرت با علي بن مهزیار فرمود مسرور را بمن باز فرست و علی او را در آن وقت بآستان مبارکش روان ساخت و چون مسرور بحضور مبارکش در آمد امام علی نقی علیه السلام بزبان فارسی فرمود بارخدایا چون مسرور عرض كردلبيك ياسيدى در این حال نصر برگذشت با مسرور در را بر بست مسرور میگوید بعد از آن ردای مبارکش را بر من افکند و مرا از نصر پوشیده میداشت تا از آنچه میخواهد از من پرسش فرماید پس از آن علی بن مهزیار مرا بدید و گفت تمام این کارها بواسطه خوف از نصر بود پس عرض کرد یا ابا الحسن نزديك ميباشد که خوف من از نصر همان خوف من از عمرو بن فرج باشد .

و هم در بحار الانوار مسطور است که ابوهاشم گفت در خدمت حضر

ابی الحسن علیه السلام بودم و آنحضرت مجدد بود یعنی آنحضرت مجدد بود یعنی آبله داشت آبله داشت پس طبیبی که حضور داشت گفتم آب گرفت یعنی این آبله باب نشسته است پس آن حضرت روی با من آورد و فرمود تظن ان لا يحسن الفارسية غيرك كمان میبری که جز تو کسی زبان فارسی را نیکو نمی داند طبیب بآن حضرت عرض کرد فدایت کردم تحسنها فارسی را نیکو میدانی فرمود اما فارسية هذا قال لك احتمل الجدري اما اين فارسی یعنی گفت آب گرفت مرادش این بود که آبله آب بردار شده است .

و نیز در بحار الانوار از داود بن قاسم مروی است که گفت بخدمت حضرت الحسن صاحب العسكر مشرف شدم با من فرمود با این غلام تکلم کن بزبان فارسی چه گمان میبرد که زبان فارسی را نیکو میداند باغلام گفتم زانوی تو چیست غلام جواب نداد آنحضرت باغلام فرمود يسألك وهو يقول ركبتك ماهي میپرسد از تو و میگوید را توی تو چیست .

ودر كتاب نزهة الجليس ابن نور الدين مكي حسيني عليه الرحمة درذيل حال حضرت ابى الحسن ثالث علیه السلام وذكر قصيده حمد بن حسن الحر رحمة الله عليه که از معاجز آنحضرت نام میبرد مینویسد و طبع الحصاة فاعجب و اسمع يكى

ص: 183

از معجزات آنحضرت را طبع حصاة نوشته است که در کتب مذکور یاد نکرده اند و البته مقرون بصحت است و باشر حي که در طی هر معجزه بچند معجزه دیگر آوردیم مجزات حضرت امام علی نقی علیه السلام نزديك بچهارصد عدد میرسد و بر محدثین و دیگر طبقات نویسندگان مکشوف است که این بنده حقیر در این عنوان که هر معجزه محتوی بر چند معجزه است مبتکر هستم و سایر نویسندگان باین دقت نظر وجودت خاطر بهره در نشده اند، فحمد الله ثم حمد الله و اگر انشاء الله الرحمن شده باشند بندرا در نظر نیامده است، حمد خدای را که ازین عصر روز پنجشنبه نوزدهم شهر جمادی الثانيه سال قوى ئيل يك هزار و سیصدوسی وهشتم هجری نبوی صلی الله علیه وآله وسلم موافق بیستم برج حوت و موافق بعضی روایات که ولادت حضرت صدیقه طاهره بتول عذرا فاطمه زهراء صلوات الله علیها در بیستم این ماه است فردا که جمعه است دو عید بزرگ اسلامی و روزی بس مبارك و میمون است این بنده حقیر عباسقلی سپهرثانی کاشانی از کتب متعدده معتبره باخباريكه بمعجزات باهرات حضرت ابي الحسن ثالث امام علی نقی هادي صلوات الله وسلامه علیه حاوی بود دست یافت و بحیز تحریر در آورد و البته این معنی بر ذوی العقول والالباب مكتوم نیست که تا چیزی بر خلاف قبول عقول و توانائي نفوس و خارق عادت و افزون از قدرت بشر نباشد و ظاهر شود آن را معجزه نخوانند چه اگر دیگران هم بتوانند اتیان بمثلش را نمایند و از نمایش مانند آن عاجز نباشند چرا معجزه خوانند خواند و چون عاجز هستند معجزه نامند و از ادله بزرگ نبوت و امامت خوانند در این صورت بایستی کمال غرابت را داشته باشد و البته آنچه بسی عجیب و غریب باشد قبول آن در نفوس وعقول حتى الامكان مأنوس ومعقول نیست پس بایستی کسانی که بخدای و انبیاء و اولیای خدا و معجزات ایشان تصدیق دارد اگر بر خبری بس عجیب و معجزه ای بس شگفت بگذرد بدون تأمل وتعقل وتحقيق وتفكر كامل مثل پاره ای مردم قصير الفهم وقاصر الادراك وفاتر الفهم در مقام انکار یا استهزاء و خنده برنیاید و عقل خود را به تنها میزان رد و قبول نشمارد چه اگر بدیده

ص: 184

دانش در هر چیزی بنگرد و در اجزای شخص خود نظر نماید تمامش همان حکم را دارد و استعداد انکار را آشکار مینماید و البته از قدرت خداوند قادر هر چه ظاهر شود اگر خوب بنگرند با مدرکات قاصره ما مردم در همین حال و منوال است پس بایستی از نخست بر اعضای وجود خود وقوا وحواس ظاهرية و باطنية وخلقت خود منکر گردید و بدون زحمت دیگر آسوده بزیست و این سخن از آن گویم که ما را نمیرسد که چون خبری و حكايتي ومعجزه اي را که نسبت آن بمعصوم صحت داشته باشد چون نفهمیدیم منکر شویم یا بخنده و فسوس وسخره ولاغ بگذرانیم که عاقبتی بس وخیم خواهد داشت چه بسیار باشد که معجزه را که سخت عجیب یا بیرون از صدق شماریم مقرون بحقیقت باشد و این انکار تولید مفاسد و معایب و عذاب و کفال و خشم و ستيز صاحب معجزه را خواهد نمود و آن دیگر را که آسان و بقبول ذهن نزدیك می شماریم بیرون از حقیقت و صدق باشد و اقرار بآن نمودن اقرار بغیر واقع است والله اعلم .

بیان پاره ای مناقب و مدایح و مفاخر حضرت هادی صلوات الله علیه که نظماً ونثراً وارد است

در این بامداد جمعه بیستم شهر جمادی الثانیه که مطابق پاره ای روایات مطابق با روز ولادت سعادت آیت حضرت صدیقه کبری محبوبه کبریا جگر پاره مصطفي زوجه مرتضى والده ما جده ائمة هدى صلوات الله عليها وعليهم الى آخر الدنيا فاطمه زهرا انسية حورا مايه نمايش ارض و سما و تابش خورشید دماه و پیدایش سفيد وسياه عليها الاف التحية والثناء است و این بنده حقیر را بسی امیدواریها و افتخارها و سعادتمندیها است که سلسله نسبش از حیثیت ما در

ص: 185

پدر باين والاحضرت مناقب آیت مایه رستگاری و فیروزی مندی هر دو جهان و شرف و شرافت ابدی جاویدان باشد صلوات الله وسلامه عليها و ابيها وبعلها و بنيها بهترین ذخایر دنیا و عقبی ثبت مآثر و بث مناقب و نشر مدایح این زحل شبستان هدایت و شموس سموات درایت صلوات الله عليهم كه بنام هر يك مذكور آید راجع بجملگی ایشان است.

در كتاب نزهة الجليس ابن نور الدين مكى حسینی موسوی رضوان الله تعالی مسطور است که فضايل علي هادى عليه وعلى آبائه السلام را حدی محدود و معجزاتش راعدی معدود نیست و شیخ عالم علامه فهامه شیخ محمد بن حسن الحر برخی از فضایلش را در دیوان خودش در ضمن ارجوزه طویله یاد کرده است و ما این ابیات را از آنجمله مختصر و مذکور نمودیم.

بعد ابيه كان حل مدفنه *** بعد ثلاث وثلاثين سنة

في هذه المدة كان قاما *** بالأمر بعده لنا اماما

بسم متوكل قد قتلا *** راح شهيد استضاما مبتلى

ازین پیش در ذیل وفات حضرت هادی علیه السلام رقم نمودیم که شش سال بعد هلاك متوكل بروضه رضوان پیوست.

اولاده الحسين بعد الحسن *** محمد و جعفر ذوالفنن

و ابنته عایشه بخیه *** من قد عرفت الكامل النبيه

وامه جارية سرية *** ثمامة كريمة سرية

كنيته كمارووا ابو الحسن *** فاسنم و کنیته کلاهما حسن

القابه الهادي النقي الناصح *** القائع الفتاح نقل واضح ل

العالم الامين و الفقيه *** وطيب يعرفه الفقيه

و مرتضى متوكل و النص *** دل علي فضل به مختص

تواترا والمعجزات توثر *** دلت على أمامة لا تشكر

اخبر بالغيوب غير مرة *** كان لجبهة الكمال غرة

ص: 186

کنقله فی الحال موت واثق *** و ملك جعفر لشخص واثق

اخبر مشخصاً انه سيوتن *** فكان ثم انه سيطلق

اخبر قوماً بحضور الموت في *** وقت معين فكان فاعرفت

وكم وكم قد رسل الاكفانا *** فكان من موتهم ما كانا

وكم دعا على عدو فهلك *** و كان قد عزوبر و ملك

و داخل فان الصعا ليك على *** صورة منكر لما قد فعلا

اراه روضات و جنات بها *** انهار ماه عجب فانبتها

فى عسكر المكرم مات الوالد *** فاخبر الاهلين ذاك الماجد

في ذلك اليوم بيسترب وقد *** حكى فعال جعفر حين ولد

ان كثيرا سيضلون به *** وكم لقد اوضح عن مشقبه

وكم اجاب سائلا من قبل ما *** سأله عن شكل قدا بهما

وكم لقد بنا انسانا بنيا *** اضمر فراح عنه معجبا

وكم شفا المريض بالدعاء *** فقد جبا القلوب بالشفاء

و اخذه في السيف أسباب المطر *** ما فرا اعجب ما منه ظهر

فجاء هم فى الصيف غيث هاطل *** و برد مثل الضحور و ابل

فصحبه قد سلموا ان نقلوا *** وكل من سواهم قد فشلوا

و اخبر القدم بما كان السبب *** حتى قضوا من ذاك اعجب العجب

مات ثمانون من الاعداء *** و دفن الجميع في البيداء

مصداق ما قال الامام الطهر *** في كل بقعة تكون قبر

و ماجرى له مع النصراني *** من اوضح الاعجاز و البرهان

اظهر ما كان و ما يكون *** مكورا فصارت الظنون

راى الامام صورا منقوشه *** فى فرش فى مجلس مفروشه

وكان من ذلك صورة الاسد *** و ثم هندى على القول الاسد

شعبذ حاول ان يخجله *** فضحك الحضار مما فعله

فامر الامام ذاك الاسدا *** باكله فقام حيا و اعتدى

ص: 187

فاكل المشعبد الهنديا *** لما راى فعاله الرديا

فدهشوا و دهش الخليفة *** ولم يردا اثار تلك الجفية

وهابه الاطيار حتى سكتت *** من بعد ما قد نطقت و صبوتت

ارى الخليفة الجليل عسكرة *** فى الخافقين بصفات منكره

وكلهم كانوا من الملائكه *** فى صور الخلايق المباركه

فانكر الخليفة الذي يرى *** وخاف من كثرتهم و ذعرا

وطبع الحصاة فاعجب واسمع *** و كم طوى الأرض فابن من يع

و في اجابة الدعاء منه *** معجزة كم نقلوها عنه

و رفع الريح له الاستاذا *** فحار من شاهد او خارا

ذلت له السباح لما نزلا *** يوماً اليها وبكت تذللا

كتابة الكتاب في الظلماء *** وختمه من اعجب الاشياء

واخرج الفواكه العجيبة *** من حائط وانها غريبة

وارتفع الامام في الهواء *** وعاد بغرائب السماء

اخرج من تجت التراب برا *** لقوت قوم يشتكوم ابضرا

انبع من تحت التراب ماء *** أردي بها جماعة ظماء

لبسن فى الصيف ثيابا للمطر *** فنزل الغيث وكانوا في السفر

وعلمه بالالسن الكثيرة *** جرى من الفضائل الغزيرة

بل معجزله ونقل الجعفرى *** اعجب نقل ثابت مشتهر

سأله ان يعلم الهندية *** مص حصاة مصة قوية

ثم رمي بها اليه فوضع *** في فمه تلك الحصاة فانتفع

فعلم الالسن سبيعان انت *** ثلاثة من بعدها لها تلت

اولها الهندية المطلوبة *** ونال مما رامه مطلوبة

و لمس الحصي فصار ذهبا *** فوهب العافين ما قدوهبا

وسقيه المعتز مما يؤثر *** و علمه وفضله لا يجوين

ص: 188

و در این شعر نسبت مسمومیت حضرت امام علی نقی صلوات الله علیه را بمعتز و در شعر سوم که در این قصیده مذکور شد بمتوکل میدهد و این معین است که چنانکه مذکور ساختم شهادت آن حضرت بز هر جفای معتز عباسی بود و در این قصیده از معجزات آنحضرت از زمان خروج از مدینه طيبة بسر من تا آخر زندگانی آن حضرت علیه السلام بنحویکه در ذیل احوال آنحضرت با متوکل و در ذیل معجزات آن حضرت یادکردیم رقم کرده است جز اینکه طبع حصاة که در ذیل معجزات نام برده است در کتبیکه این بنده از آنها نقل کرده بنظر نرسیده است و البته مقرون به صحت است عدم وجدان دلالت بر عدم وجود ندارد چنین عالمی تحریر وفاضلی با تقوی تا نداند و نبیند و صحیح نداند نمینویسد و آنچه محدود بصدق نباشد بامام علیه السلام منسوب نمیدارد در مناقب ابن شهر آشوب علیه الرحمة مسطور است که ابو

بدیل تمیمی این شعر را در مدح آنحضرت عرضکرده است .

انت من هاشم بن عبد مناف بن قصى في سرها المختار في اللباب اللباب والارفع الأرفع منهم وفي النضار النضار و دیگر می نویسد که ابوالفتح محمد بن خشان کاتب از خویشتن برای من انشاء کرد.

حبى موقوف على سادة *** قد اصطفوهم لبنى الهدى

سلم لمن ساملهم قلبه *** وخرب من كان عليهم عدى

مهاجروه مثل انصاره *** واله نحن لكل فدى

و فوق ما بينهم ربنا *** علقة من دوننا احمدا

و این شعر را از مهیار دیلمی مذکور میدارد .

اشد ديداً بحب آل احمد *** فامز عقدة خوز لاتحل

الطيبون از راعت الرحا *** والكاتبون وزرايوم الزجل

والمتعدون المطعمون والثرى *** لقطب و الحام عقبان ازل

لا طلعا منعم عليهم *** مجارون اذا الناصر ضل

يستشعرون الله اعلا فى الوعى *** و غير هم ماعل هبل

ص: 189

لم يثن حرف وثن لعابد *** منهم يزيغ قلبه ولا تصل

سيد مرتضى علم الهدى علیه الرحمه عرض میکند :

یا عصب الله و من حبهم *** محيم ما عشت في صدري

ومن ارى ودهم وعده *** زادی اذا و سدت في قبري

و هو الذى اعددته جنتی *** و عصمتي في ساعة الحشد

حتى اذا لم يك معسره *** من احدكان بكم نصدى

بوقف ليس به سلعة *** لناجرا نفق من يد

سید اسمعیل حمیری علیه الرحمه معروض میدارد :

یا آل ياسين ياثقاتی *** انتم موالى في حياتي

دعاتي اذا دنت وفاني *** لكم لدى محشری انجانی

اذ تفصل الحاكم القضاء *** ابدا اليكم من الاعادي

من آل حرب ومن زياد *** وآل مروان ذى العتاد

و اول الناس في العناد *** مجاهرا اظهر اليسراء

هاشمی رحمة الله عليه بعرض ميرساند :

لى سادة قد تمتهم الرسل *** عليهم في المعاد اتكل

محمد و الوصى و ابنته *** والزهر اولادهم وما يسلبوا

لحبهم يدخل الجنان غدا *** حشر البرايا و يغفر الزلل

هم حجج الله والذين بهم *** يقبل يوم التغابن العمل

سيفتهم يوم بعثه معهم *** في جنة الخلد حيث ما نزلوا

فى حجرات غدت مقاصرها *** باهل بيت النبي تتصل

دعبل بن علي خزاعي عليه الرضوان عرضه میدارد :

شفيعي في القيامة عندربي *** محمد والوصى مع البتول

وسبط احمد وبنو بنيه *** اولئك سادتي آل الرسول

دیگری عرض کرده است :

ص: 190

اذا ما هموی اسر حبهم والجمت *** جعلت سلامی حب آل

و دیگر ابن حمياد بشرف عرض رسانیده است :

لا يستوى من وفى يوماً و من لكنا *** وليس من طالب اصلا كالذي جننا

قد شرف الله خلقا من برية *** لولاهم ما بد انفسا و الانفتاح

قوم ابوهم علي خير منتجب *** وجد هم في البرايا خير من بعثا

وامهم فاطم الطهر التي طهرت *** فلانفا سادات يوماً ولا طمنا

ومنهم نايبات الدهر عن لبث *** فلم يدع منهم كهلا ولا حدثا

زبان موجودات و ممكنات كه بطفيل وجود مبارك اين انوار ساطمه بعرصه نمود خرامیده اند بالطبیعه شاکر و مداح چنین نوری ساطع و درخشي لامع و حياتي جاويد و نعمتی ابد پیوند و دولتی ارجمند هستند زبان مذهب هم بر حسب باطن لسان مداح است هر کسی آفتاب را بعدم فروغ بستاید خود را منسوب بعدم تمیز و تكلم بدروغ قدح کرده و قدح او بمدح آفتاب بازگشت میگیرد چه خواهند گفت چشم او نیروی ادراك ياشناس لمعان خورشید جهان آرا را ندارد و فروزشمس از آن برتر است که اینگونه چشمها بتواند تاب آن تاب وقبول آن فرجهان افروز را نماید ، بلکه اگر دقیق شویم خود وجود هر موجود که از هر موجود که از پوشش گاه نیستی بنمایش گاه هستی در آمده و از پر تو لمعان و درخش فروزان این انوار لامعه خاصه الهية نعمت نمود و دولت ابودیافته عین مدح آنذوات مقدسه طاهره خاص است چه اگر بطفيل وجود و برکت بود ایشان نبودی خبری از بود و نمود نبود و بر حسب ظاهر شعر او ناترین هر زمان که با خمیر مایه صفوت و صفا سرشته شده اند غالباً به مدايح وثناى حضرات ائمة هدى صلوات الله عليه عذب البيان و رطب اللسان بوده اند و سعادت دنیا و آخرت خود را از این لالی آبدار و غررت شاهوار ذخیره ساخته اند چنانکه در جلد اول و ثانی این کتاب و این مجلد سوم گاهی اشارت رفته است.

ابن صباغ در فصول المهمه مي نويسد فكانت نفسه فهدبة واخلاقه مستعذبة وسيرته عادلة وخلاله فاضلة وميازه الى العفات واصلة وزموع المعروف بوجود

ص: 191

وجوده عامرة اهله جرى من الوقار و السكون والطمانيته والفقه والنزاهة والخمول في الناهة ، علي ونيرة نبوية وشنكته علوية ونفس زكية و همة علية لا يقاربها احد من الانام ولا يدانيها وطريقة حسنة مرضية لا يشاركها فيه خلق يطمع فيها نفس همایونش بطهارت و پاکیزگی سرشت ممتاز و اخلاق پسندیده اش بحلاوت و ستودکی سرافراز و سیرت محمود و روش مسعودش بحد اعتدال و پسندیده بیانباز و خلال خلیل آئینش با خدای برترین مقربان پیشگاه الهی هم آواز ابنیه کرم و احسان و معروف بوجود مبارك و نمود همایونش عامر و باهلش معطوف در مراتب وقار وسكون وطمانية و عفت و نزاهت و استغراق در بحار نباهت برنيره نبوية و وطبیعت علوية ونفس زكية وهمت علیه ایست که در تمام انام هیچکس را استعداد لیاقت نزديك شدن بآن مقام و دنو بآن منزلت ولایت ارتسام نیست و بطریقت حسنه مرضیه نایل است که هیچ مخلوقی بمشارکتش مبادرت نتواند کرد و چنان از اندازه استعداد و قبول سرشت دیگران بر افزون و از حوصله دیگر مردم بیرون است چه هیچکس را در جزئی از اجزاء و عشری از اعشار آن راه طلب و طمع نمی باشد .

بیان پاره ای روایات مختلفه که از حضرت هادی صلوات الله علیه مأثور است

در امالی شیخ الطايفه شيخ محمد طوسى عليه الرحمة از شیخ صالح عبدالله بن محمد بن عبدالله بن ياسين مروی است که گفت : از عبد صالح علي بن محمد بن علي الرضا علیهم السلام در سر من رای شنیدم که از آباء عظامش صلوات الله عليهم مذكور میداشت و میفرمود قال امير المؤمنين العلم وراثة كريمة والاداب حلل حيان والفكرة مرأة صافية والاعتذار منذر ناصح وكفى بك ادبا تركك ماكرهة من غيرك حضرت امیر المؤمنين علیه السلام فرمود علم و دانش وراثتی کریم و آداب پسندیده حلیه وزیوری ایکو و تفکر در امور عالیه مر آتی صافیه و اعتذار بیم دهنده پند

ص: 192

آور است و برای تو از حیثیت ادب و ادیب بودن کافی است که هر چه را که چون در دیگری بینی مکروه شماری متروك بداری.

و هم در آنکتاب از علي بن عمر عطار مسطور است که گفت روز سه شنبه بحضور مبارك حضرت ابى الحسن عسکری علیه السلام تشرف جستم فرمود لم ارك امس روز گذشته یعنی روز دوشنبه ترا نمیبینم عرض کردم حرکت کردن روز دوشنبه را مکروه میشمارم فرمود يا علي من احب ان يقيه الله شر يوم الاثنين فليقرء في اول ركعة من صلوة الغداة هل انى على الانسان اى علي هر کسی دوست میدارد که خداوندش روز دوشنبه را از وی بازدارد و او را از گزند این روز نگاهداری فرماید باید در رکعت اول نماز صبح خود سوره مبارکه هل اتى علي الانسانرا بخواند وبعداز آن حضرت ابی الحسن علیه السلام قراءت فرمود فوقاهم الله شر ذلك اليوم و لقيهم نضرة و سروراً باین آیه شریفه که از همان سوره مبارکه است استشهاد فرمود تا برای سائل مکشوف آید .

و نیز در آنکتاب از ابو محمد فحام سند بحضرت امام علي بن محمد علیهما السلام میرساند که امیرالمؤمنین از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم روایت نمود که فرمود يا علي محبك محيى و مبغضك مبغضى اى علي دوست تو دوست من است و دشمن تو دشمن من است .

و نیز در امالی طوسی از فحام سند بحضرت امام علی نقی علیه السلام میرسدکه حضرت صادق صلوات الله عليه فرمود ما كان ولا يكون الى يوم القيمة رجل مؤمن الاوله جار مؤذيه و باین حدیث در ذیل احوال حضرت صادق سلام الله علیه اشارت رفت و چند حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السلام بهمین اسناد مذکور است که در ذیل آنحضرت مسطور است .

و نیز در آنکتاب از ابو عمد فحام سند بعلی بن محمد عسکری علیهما السلام از آباء عظامش صلوات الله میرسد که حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما فرمود در خدمت سید خودمان صادق علیه السلام بودیم در این اثنا اشجع سلمی در آمد و آنحضرت را مدح مینمود و این حکایت نیز در ذیل حالات صادق علیه السلام مسطور شد و همچنین

ص: 193

پاره ای از اخبار دیگر که بروایت فحام مذکور شده است .

و هم در آنکتاب از ابومحمد فحام روایت شده است که حضرت امام علي بن محمد عسكري فرمود پدرم محمد بن علی گفت حدیث کرد با من علي بن موسى و فرمود حدیث کرد مرا پدرم جعفر بن محمد و فرمود با من حديث نمود پدرم محمد بن علی و فرمود حدیث نمود مرا پدرم علي بن الحسين وفرمود حديث کرد با من پدرم حسین بن علي صلوات الله وسلامه عليهم اجمعین و فرمود امير المؤمنین علیه السلام فرمود از پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم سؤال کردم از ایمان فرمود تصدیق بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان .

و هم باین سند حضرت امام علي بن محمد عسکری علیهما السلام از آباء عظامش از حضرت امام رضا روایت میفرماید که فرمود موسی بن جعفر علیهم السلام بامن از پدر بزرگوارش جعفر بن محمد علیهم السلام با من حدیث کرد و فرمود من لم يغضب في الجفوة لم يشكر النعمة و در اين كتاب باین حدیث اشارت شد.

و هم در آنکتاب از ابو محمد فحام از ابوالحسن علي بن محمد از آباء عظامش مروی است که امیر المؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله عليهم فرمود پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم با من فرمود يا على خلقنى الله تعالى وانت من نور الله حين خلق آدم و افرغ ذلك النور في صلبه فافضى الى عبد المطلب ثم افترقا من عبدالمطلب انا في عبدالله وانت في أبي طالب لا تصلى النبوة الالى ولا تصلى الوصية الالك فمن جحد وصيتك جحدنبوتى ومن جحد نبوتى اكبه الله علي منخريه فى النار .

ای علی خداوند تعالی مرا و ترا از نور خاص خداوندی بیافرید گاهیکه

آدم را خلق فرمود و این نور مبارك را در صلب آدم فرو ریخت و از آن پس به عبد المطب پیوست و از عبدالمطلب این دو نور از هم جدا شدند و من در عبدالله وتو در ابو طالب بودیم از این روی نبوت جز برای من و وصایت از بهر تو صلاحیت ندارد کسی منکر وصایت تو شود منکر نبوت من شده است و هر کسی منکر نبوت من گردد خداوند او را بروی در آتش جهنم بیندازد همانا در این حدیث مبارك ميفرمايد

ص: 194

خدای تعالی مرا و تورا از نور الله بیافرید و اختصاص مخصوص میدهد و بهین سبب میفرماید پس مقام والای نبوت و منصب عالى وصایت جز مراد تورا صلاحیت ندارد و از این کلام مبارك ميرسد که نبوت حضرت خاتم الانبياء ووصايت حضرت ولی اعظم خالق ارض و سماء جامع تمام مقامات نبوتية وولايتية ووصايتية است و آنچه سایر انبیاء و اوصیاء صلوات الله وسلامه در امر نبوت و وصایت دارند از این نور مبارك و اصل تمامت انوار ساطعه لامعه است .

و هم در آنکتاب از فحام از منصوری از هم پدرش مروی است که گفت امام علي بن محمد سلام الله عليهما با من حديث نهاد و فرمود پدرم از پدرش علي بن موسى از حضرت موسی بن جعفر حدیث نمود که مردی بخدمت سيد ما صادق صلوات الله علیهم بیامد و از فقر شکایت کرد و فرمود ليس الامر كذلك كما ذكرت وما اعرفك فقيراً .

این امر چنین نیست و تو را فقیر نشناخته ام عرضکرد سوگند باخدای ای سید من مستثنی از فقر نیستم و یکقطعه از فقر مذکور نمود و حضرت صادق صلوات الله عليه او را تکذیب میکرد تا آنجا که با او فرمود خبرنی او اعطیت بالبراة مناماة دينار كنت ناخذ با من خبر بده که اگر تو را صد دینار زرسرخ بدهند که از ما بیزاری جوئی میجوئی و میگیری عرضکرد نمیگیرم و آنحضرت همی بفرمود تا به هزارها دینار رسید.

و آنمرد سوگند میخورد که چنین کاری نمی کند و آنحضرت فرمود:

من معه سلعة يعطي بها هذا المال لا يبعها فهو فقير کسی را که چنین بضاعت و اسباب و ثروتی میباشد که این چند مال را در بهای آن بدو بدهند نفروشد چنین کسی را فقیر میتوان گفت مقصود اینست که هیچ دولتی و نعمتی و ثروتی و بضاعتی از تولای باهلبیت علیهم السلام که گنج بیزوال حضرت خداوند ذوالجلال است برتر و با بهاتر و عالیتر و باقیتر و جاوید تر نیست هر کسی دارای آن باشد دارای متاع کونین وغنی ترین مردم است و فقیر و بیچاره و ذلیل حقیقی کسی

ص: 195

است که فاقد آنست.

و هم در آن کتاب از فحام از حضرت امام علی بن محمد علیهما السلام مروي است که که جناب جابر گفت با حضرت امیر المؤمنين علیه السلام برفرات راه مینوشتیم بناگاه موجی عظیم برخاست و آن حضرت را چنان بغوطه سپرد که از چشم من مستور شد و از آن پس از آنحضرت فرو کشید و هیچ رطوبتی و تری در آنحضرت نبود من خوفناك خاموش شدم و سخت در عجب رفتم و بعد از آن از اینحالت از آن حضرت علیه السلام سؤال کردم فرمود این را بدیدی عرض کردم بلی فرمود انما الملك الموكل بالماء خرج فسلم علی و اعتنقنی همانا فرشته که باین آب موکل است بیرون آمد و مراسلام بداد و با من معانقه نمود .

دیگر در امالی الشيخ طوسي عليهما المغفرة از ابو محمد عبد الله بن محمد بن ياسين بن محمد بن عجلان تمیمی عابد مسطور است که گفت حدیث فرمود مرا مولاى من حضرت ابى الحسن على بن محمد بن على بن موسی بن جعفر از آباء عظامش از علي عليهم السلام که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود الناس اثنان رجل اراح و رجل استراح فالمؤمن استراح من الدنيا وتعبها وافضى الى رحمة الله وكريم ثوابه و اما الذي راح فالفاجر راح منه الناس و الشجر والدواب و افضى الى ما تقدم مردمان بر دو گونه هستند پاره ای هستند راحت جوی و مردمان از ایشان و از وجود ایشان میخواهند براحت اندر باشند و برخی در طلب آسایش و آسودن باشند پس مومن خواستار آن است که از دنیا و تعب دنیا راحت پذیرد و از دنیا بیرون شود و برحمت و ثواب کریم خداوند رحیم برسد و اما آنکس که راحت را برای خود جوید مردم فاجر هستند که مردمان و درخت و جنبندگان خواستار آن باشند که از شر فجور و فسوق بر آسایند و بآنچه از بهر خود ذخیره کرده و مقدم داشته است میرسد .

در مجمع البحرین مینویسد در حدیث وارداست این او مستريح و مستراح منه بعضی گفته اند و او بمعنی او میباشد یعنی ابن آدم یا مستريح و او مؤمن است

ص: 196

که در طلب استراحت در دنیا برحمت الله تعالی است یا مستراح منه یعنی کسی است که میخواهند از وی براحت باشند وهو الفاجر يستريح منه البلاد والاشجار والدواب فان الله تعالى بفوت الفاجر مرسل السماء مدراراً بعد ما حبس بشومه الامطار و او شخص فاجر است که بلاد و اشجار و دواب در طلب آسایش یافتن از گزند وجود او هستند چه خداوند تعالى بسبب مرگ فاجر و از برکت فنای او باران از آسمان میباراند بعد از آنکه بواسطه شامت وجود او باران از باریدن باز داشته شده بود .

و نیز در امالى ابنى الشيخ طوسی از یعقوب بن سکيت نحوی مروی است که گفت از حضرت ابی الحسن علي بن محمد بن رضا علیهم السلام شنیدم که فرمود امیر - المؤمنين سلام الله عليه فرمود اياكم والا لطاط بالمنى فانها من بضائع الفجرة از ملازمت جماع بپرهیزید چه این کار از بضائع فاجران است .

و هم در آن کتاب از ابن سکیت نحوی مروی است که گفت از حضرت ابي الحسن علي بن محمد بن الرضا علیهم السلام شنیدم مابال القران لا يزداد على النشر والدرس الاغضاضة چگونه است و چیست قرآن را که با این کثرت انتشار و تدریس و کهنه شدنش جز تازگی و غضاضت نمی افزاید فرمود ان الله تعالى لم يجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس فهو في كل زمان جديد وعند كل قوم غض الى يوم القيامة بدرستيكه خداوند تعالی قرآن را مخصوص بزمانی سوای دیگر زمان و مردمانی جز دیگر مردمان قرار نداده است لذا قرآن در هر زمانی جدید است و نزد هر قومی تازه و با آوازه است تا هنگام هنگامه قیامت .

و از معانی این کلام مبارک این است که همان طور که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم خاتم پیغمبران سبحانی است قرآن نیز خانم کتب آسمانی است و احکام مذکوره در آن برای نظام در عالم و قوام امم چنانکه میفرماید كل في كتاب مبين ولا رطب ولا يا بس الا فى كتاب مبین تا پایان جهان کافی است و جریان و حفظ

ص: 197

آن با رسول خدای و ائمه اطهار است که هم اهل الذكر والراسخون في العلم و چون چنین است البته هر چه بیشتر منتشر شود مندرس و مدروس نمی گردد و همه گاه محل حاجت طبقات مخلوق است .

و هم در امالی ابنی شیخ طوسی رحمة الله عليهما از عبدالله بن محمد بن عبيد بن ياسين بن محمد بن عجلان تمیمی عابد مروی است که گفت از سید و آقای خودم ابوالحسن علي بن محمد بن الرضا صلوات الله عليهم شنیدم فرمود در سر من رأى العوغا قبلة الانبياء و العامه انسم مشتق ن العمى ما رضى الله لهم ان شبهم بالانعام حتى قال بل هم اضل : اسمی است مشتق از عمی یعنی کوری باطن و خداوند تعالی در شئونات این مردم کور باطن کور دل کورجان احمق نادان بهمین قدر رضا نداد و كافي ندانست که آنان را بهمان تشبیه نمودن بچار پایان کفایت فرماید چندانکه فرمود بلکه ایشان از چارپایان و حیوانات غير ناطق هم گمراه تر هستند .

در مجلد نوزدهم بحار الانوار و احتجاج طبرسی در ثواب کلمات اربع مینوید که از جمله مسائلی که حضرت ابی الحسن عسکری علیه السلام باهل اهواز مرقوم فرمود این بود سال عبانة الاسدي عن امير المؤمنين علیه السلام عن تأويل لاحول ولا قوة الا بالله فقال صلوات الله عليه لاحول منا عن معاصى الله الا بعصمته ولا قوة لنا على طاعة الله الا بعون الله.

عبانه اسدی از حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليه از تأويل لاحول ولا قوة الا بالله پرسید فرمود حول و توانائی و نیرومندی از جانب ما براي ترك معاصى و گناه ورزیدند و حضرت خداوند منان نهی جز معصیت و نگاهداری خداوند سبحان نیست و هیچ قوت و قدرت و نیروئی برای ما بطاعت و رزیدن و فرمان برداری خدای تعالی نیست.

و از این پیش بمکتوب حضرت هادی علیه السلام باهل اهواز اشارت شد و هم

ص: 198

در آن کتاب از ابو محمد فحام از منصوری از هم پدرش مروی است که حضرت ابی الحسن عسکری از آباء عظامش علیهم السلام روایت فرموده که پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود ان الله عزوجل فرموده لا اله الا الله حصنى من دخله امن عذابی دخله امن عذابى كلمة طيبة توحيد قلعه من است هر کس باین حصن حصین اندر شود از عذاب دوزخ و غیر دوزخ ایمن است .

و هم در آن کتاب از محمد بن احیان مروی است که گفت حضرت ابی الحسن ثالث علیه السلام در جواب من که از حضرتش خواستار شده بودم که مرا دعائي بیاموزد که دفع و نوازل و انجام مهمات مفید باشد بیاموزد و مرا باین مرحمت و عنایت اختصاص بخشد چنانکه پدران بزرگوارش علیهم السلام اموالی خود را اختصاص میداده اند رقم فرمود الزم الاستغفار همیشه باستغفار روزگار بسپار .

و نیز در آن کتاب از جناب عبد العظيم حسني سلام الله علیه از حضرت امام همام ابی الحسن عسکری صلوات الله وسلامه عليه مسطور است فرمود انما اتخذ ابراهيم خليلا لكثرة صلواته علي محمد و اهل بيته صلوات الله عليهم لفظ انما افاده حصر را میرساند یعنی سبب خلت ابراهیم خلیل الرحمن در حضور یزدان همین بوده که بر محمد و اهل بیت آنحضرت صلوات الله عليهم بسیار صلوات میفرستاد و از این پیش در ذیل همین کتب مباركه بثواب صلوات و پاره ای جهات و بیانات دقیقه اشارت شد.

و نیز در آن کتاب مذکور است که فحام روایت نموده که حضرت ابی الحسن عسکری صلوات الله علیه از پدران بزرگوارش از حضرت صادق صلوات الله عليه حدیث نموده که فرمود ثلاثة اوقات لا تحجب فيها الدعاء عن الله تعالى في اثر المكتوبه وعند نزول المطر و ظهور آية معجزة الله في ارضه درسه وقت دعای دعا کننده از حضرت مجیب الدعوات و قاضی الحاجات محجوب و باز داشته نمیشود یکی بعد از نمازها و عبادات مفروضه و دیگر هنگام نزول باران رحمت الهی و دیگر در زمانیکه یکی از آیات سبحانی و علامات آسمانی که موجب عجز و بیچارگی خلق است در زمان نمایان گردد و از این پیش بهمین تقریب حدیثی

ص: 199

مذكور افتاد و البته با حضور قلب و توجه بحق .

بیان پاره حکایات و روایات انبیای عظام که از حضرت هادی علیهم السلام وارد است

در مجلد پنجم بحار الانوار از جناب عبدالعظیم حسنی علیه السلام مروی است که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود لما كلم الله عز وجل موسى بن عمران علیه السلام قال موسى الهى ماجزاء من شهد انى رسولك ونبيك وانك كلمتنى قال یا موسی تانیه ملائکنی فتبشره بالجنة چون خداوند عزوجل با موسی بن عمران علیه السلام تكلم فرمود .

موسی عرضکرد بار خدایا پاداش و اجر کسیکه گواهی دهد من فرستاده تو و پیغمبر تو و کلیم تو هستم چیست فرمود ای موسی فرشتگان بدو آیند و او را وقت مرگ ببهشت من بشارت دهند.

در كتاب عين الحيوة مجلسى اعلى الله مقامه مرقوم است که بسند معتبر از حضرت امام علی النقى علیه السلام منقول است که حضرت موسی علیه السلام در هنگام مناجات از یزدان متعال سؤال نمود پروردگارا چیست جزای کسیکه چشمهای او از ترس تو گریان گردد وحی رسید ای موسی روی او را از گرمی آتش نگاه میدارم و از خوف و بيم وفزع روز قیامت ایمن میگردانم.

و هم در آنکتاب بسند معتبر مروی است که حضرت امام علی النقی صلوات الله علیه فرمود که حضرت موسى بن عمران علي نبينا و علیه السلام از خداوند خود سؤال نمود بارخدایا چیست جزای کسیکه مسکین را محض رضای تو اطعام کند خطاب رسید ای موسی در روز قیامت امر میفرمایم منادی را که در میان خلایق ندا در دهد که وی از آزاد کرده های خدا میباشد از آتش جهنم .

و نیز در آنکتاب بسند معتبر از حضرت امام على النقي علیه السلام منقول است که حضرت موسی علیه السلام از حق متعال سؤال نمود الهی چه چیز است جزای کسیکه

ص: 200

بر آزار مردم شکیبائی و بردشنام ایشان در راه رضای تو صبوری نماید فرمود : او را در هولهای روز قیامت اعانت مینمایم.

و دیگر در جلد بیستم بحار از حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام مروی استکه امام همام ابو الحسن عسکری صلوات الله و سلامه فرمود چون خداوند عزوجل با موسى بن عمران تكلم فرمود موسی عرض کرد الهی چیست پاداش کسیکه شهر رمضان را برای تو محتسباً روزه بدارد فرمود اى موسى اقيمه يوم القيامه مقاماً لا يخاف فيهای موسی او را در روز قیامت بجائی باز دارم که محل ترس و بیم نباشد .

موسي عرضکرد چیست پاداش کسیکه در پیشگاه تو بنماز بایستد فرمود اباهی به لملائكتی راكعاً وساجداً و قائماً وقاعداً و من بایست به ملائكتي لم اعذبه ، مباهات میجویم بسبب او و نماز و نیاز او بر ملائکه خودم در حال رکوع وسجود و قیام و قعود او و هر کس را که بواسطه او بر فرشته گانم مباهات کنم او ر ا عذاب نمیکنم .

موسی عرضکرد الهی جزای کسیکه صله رحم بجای آورد چیست فرمود ای موسی انسى له اجله راهون عليه سكرات الموت ويناديه خزنة الجنة هلم الينا فادخل من اى ابوابها شیئت زندگانیش را دراز کنم وسکرات مرگ را بروی آسان سازم بروی آسان سازم و در روز آنجهانی خازنان بهشت اوراندا نمایند . بشتاب و از هر دری از درهای بهشت که خود میخواهي ببهشت اندر شو .

موسى علیه السلام عرض کرد الهی چیست سزای کسیکه دست از تعدی مردمان کوتاه بدارد و با مردمان به نیکی و احسان بپایان رساند.

فرمود اى موسى يناديه النار يوم القيامه لا سبيل لى عليك چنين كسى را آتش دوزخ در روز قیامت ندا میکند که مرا راهي بر تو نیست . موسی علیه السلام عرضکرد خداوندا چیست جزای آنکس که تو را بدل و زبان یاد کند فرمود اى موسى اظلة يوم القيامة بظل عرشی و اجعله في كنفي چنين

ص: 201

کسی را در روز قیامت در سایه عرش خود در آورم و در کنف خود جای بخشم.

موسی عرضکرد پروردگارا چیست پاداش کسیکه حکمت یعنی کتاب تورا پنهان و آشکار قرائت می نماید .

فرمود ای موسی يمر علي الصراط كلبرق مانند برق درخشنده و درخش گذرنده برپل صراط بگذرد موسی عرض کرد الهی چیست سزای کسیکه بجهت شرم و حیای از توترك خیانت میکند فرمود اى موسى له الامان يوم القيامة برای او است امان در روز قیامت .

موسی عرضکرد الهی چیست جزای کسیکه دوستدار اهل طاعت تو باشد فرمود ای موسی بدنش را بر آتش جهنم حرام گردانم.

موسی عرض کرد پروردگارا چیست کیفر کسیکه شخصی مؤمن را عمداً بکشد فرمود لا انظر اليه يوم القيامة ولا اقيل عترته در روز قیامت بنظر رحمت بدو نمینگرم و هیچگونه لغزش او را آمرزیده نمیگردانم.

موسی عرضکرد بارخداوندا چیست جزای کسیکه شخصی کافر را به اسلام بخواند فرمود اى موسى اذن له فى الشفاعه يوم القيامة لمن يريد او را در قیامت مأذون میگردانم تا در حق کسیکه بخواهد شفاعت کند .

موسى عرضکرد الهی چیست جزای کسیکه نمازهای خود را بوقت مقرر بگذارد فرمود اعطية سؤله وابيحه جنتی هر چه بخواهد بدو میبخشم و بهشت خودرا بر وی مباح میفرمایم.

موسی عرضکرد خداوندا چیست پاداش کسیکه از بیم و خشیت از تو وضوی خود را تمام بگیرد فرمود ابعثه يوم القيامة وله نور بين عينيه يتلاءلا در روز رستاخیز او را بر می انگیزانم در حالیکه برای او نور و فروزی در میان دو دیده اش باشد که در پهنه محشر فروزنده و درخشان باشد.

موسی عرضکرد بار خدایا چیست پاداش کسیکه ماه رمضان را روزه بدارد برای مردم فرمود موسى ثوابه كثواب من لم يصمه اجر و مزدا و مانند کسی استکه

ص: 202

روزه نگرفته باشد یعنی چون قصدش قرب بحق و رضای حق نبوده است بلکه میخواسته است تقوی و صلاح خود را بمردم نمایش دهد پس حق ثواب حق را ندارد .

و نیز در جلد نوزدهم بحار الانوار مسطور است که موسي بن محمد بن علي بن موسى و يحيى بن اكثم قاضی صیف با هم ملاقات کرده یحیی چند مسئله از وی پرسش گرفت موسی میگوید بحضور مبارك برادرم علي بن محمد صلوات الله عليهما مشرف شدم بعد ان دار بینی و بينه من المواعظ حتي انتهيت الى طاعة بس بآن حضرت عرض کردم جعلت فداك همانا يحيى بن اكثم از چند مسئله از من پرسش گرفت تا در آنها فتوی بدهم .

آنحضرت بخندید و فرمود فهل افتية فيها آيا در این جمله بدو فتوایی دادی عرض کردم ندادم فرمود از چه روی عرض کردم عارف به آن نبودم فرمود ماهی آنمسئله چه بود عرض کردم يحيى بن اكثم گفت با من خبر بده از سلیمان آیا محتاج بود بعلم آصف بن برخیا و از پس آن مسائل دیگر یاد کرد.

آنحضرت فرمود بنویس ای برادرم :

بسم الله الرحمن الرحيم

سألت عن قول الله تعالى في كتابه قال الذي عنده علم من الكتاب فهو آصف بن برخيا ولم يعجز سليمان عن معرفة ما عرفة آصف لكنه علیه السلام احب ان يعرف امته من الانس والجن انه الحجة من بعده و ذلك من علم سليمان او علم سلیمان اودعه آصف بامر الله ففهمه الله ذلك لئلا يختلف فى امامته ودلالته كما فهم سليمان في حيوة دارود ليعرف امامته ونبوته من بعد لتاكيد الحجة علي الخلق پر پرسیدی از این قول خدای تعالی که در قرآن میفرماید گفت آنکسیکه نزد او علمی از کتاب بود همانا این شخص آصف بن برخیا بود و حضرت سلیمان از شناسائی آنچه آصف بآن عارف بود عاجز نبود لكن سليمان علیه السلام دوست میداشت که با امت خویش از بنی آدم و جماعت جن باز نماید و ایشان را شناسایی دهد که آصف بن برخيا بعد از وفات

ص: 203

آنحضرت حجت برایشان است و خلیفه خداوند است و این علم آصف نیز از علومی بود که سلیمان بدو سپرده بود بر حسب امر الهی لکن خدا خواست که علم او ظاهر شود تا مردمان در کار امامت و دلالت او اختلاف نورزند .

چنانکه در زمانیکه داود علیه السلام زنده بود سلیمانرا بیاموخت تا جهانیان بر نبوت و امامت سلیمان بعد از داود علیه السلام دانا باشند تا حجت برخلق مؤكد باشد .

و از این پیش در ذیل این کتاب باین حدیث بنحو دیگر گزارش رفت. در جلد نوزدهم بحار الانوار از عیسی بن احمد بن عیسی از حضرت ابی الحسن ثالث از آبای عظام آنحضرت از حضرت امیرالمؤمنين صلوات الله عليهم اجمعين مروی است که رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود يقول الله عز وجل يا بن آدم اذكرني حين تغضب اذكرك حين اغضب ولا امحقك فيمن امحق خداوند عزوجل میفرماید فرزند آدم هنگامیکه خشمناک میشوی مرا بیاد بیاور تا چون من غضبناك شوم ترا بیاد آورم و تورا باطل و ناچیز و سوخته نسازیم در میان آنانکه ایشانرا محق و باطل میگردانم.

محق باحای حطی است قول خدای تعالی يمحق الله الر با یعنی میبرد آنرا در آخرت حيث الصدقات در آنجا که صدقات را افزایش و ترقی و نمایش میدهد در حدیث وارد است که از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند از این قول خدای تعالي يمحق الله الربا ويربى الصدقات .

و حال اینکه می بینم که سود و ر با میخورند و مال ایشان بسیار میشود. فرمود وای محق امحق من دراهم رباً يمحق الدين فان تاب منه ذهب مال وافتقر کدام محق و باطل شدن و رفتنی از یکدر هم و با که دین را باطل کند و ببرد باطل کننده تر است و در دعاء وارد است طهر قلبى من كل آفة تمحق دينى پاك ومطهر بدار قلب مرا از هر آفتیکه دین مرا فانی و نابود گرداند محقه محقا از باب نفع نقضه و اذهب منه البركة و بعضی گفته اند محق بمعني ذهاب شئى بتمامت آن

ص: 204

چندانکه نشانی از آن بر جای نماند محقی الله یعنی خداوند برکت آنرا برد و اینکه فرمود اگر رباخوار زنده توبه کرد خداوند مال او را میبرد و آتشخص فقیر میشود شايد يك سبب آن این است که چون آن مال بواسطه اختلاط بار با باطل و نار واشده است واکل و صرف آن حرام است از برکت توبه از آن آلایش پاک و از انکار آن که موجب عذاب و نکال است مطهر و آسوده و بزحمت فقر تلافی آن آلودگیها میشود.

و از لطايف معاني آن این است که چون کسی بر کسی و کاری خشمگین شد و در آنحال خشمناکی خداوند قاهر عادل را بیاد آورد و از خشم و عقوبت بیندیشد البته در مقام تفکر و تأمل برآید و بهوای نفس اماره و میل طبیعت خود در مقام عقوبت و انتقام برنیاید و روزی را که در پیشگاه عدل خداوندی حاضر میشود بخاطر می آورد و در اینحال یا بعفو و اغماض میگذرد و یا از حد مجازات تجاوز نمیکند.

لاجرم چون در پیشگاه عدل و مجازات یزدانی حاضر شود در مورد ترحم بر آید و از برای عاصیان و ظالمان که مستوجب عذاب و نکال هستند محسوب نشود .

در كتاب عين الحيوة مرقوم است که بسند معتبر از حضرت امام علي نقى صلوات الله علیه مروی است که فرمود ما اهل بیت را در هنگام خوابیدن ده خصلت است با طهارت میباشیم و بدست راست میخوابیم و دست راست را زیر روی و تسبیح حضرت فاطمه علیها السلام را میخوانیم و سوره حمد و آية الكرسي و شهد الله را میخوانیم پس هر کس چنین کند بهره خود را در آنشب از ثواب برده است راقم حروف اینجمله که در عين الحيوة مذکور است کمتر از عدد ده می باشد گویا از هفت نمیگذرد شاید از قلم کاتب ساقط شده است یا امام علیه السلام همینقدر را مذکور فرموده باشد والعلم عند الله تعالى و تسبیح حضرت فاطمه صلوات الله عليها واقوالی که در کیفیت آن یاد شده است در ذیل احوال آنحضرت سلام الله عليها در ناسخ التواریخ و همچنین بمناسبتی در طی این مجلدات مبارکه

ص: 205

مرقوم است .

و هم در جلد نوزدهم بحار الانوار مسطور است که تسبیح حضرت فاطمه صلوات الله علیها که در روز سوم ماه وارد است این است سبحان من استناء بالحول و القوة سبحان من احتجب في سبع سموات فلاعين تراه سبحان من اذل الخلايق بالموت و اعز نفسه بالحيواة سبحان من يبقى و يضنى كل شيء سواه سبحان من استخلص الحمد لنفسه وارتضاه سبحان الحى العليم الكريم سبحان الملك القدوس سبحان العلى العظيم سبحان الله وبحمده.

اگرچه ظاهراً چنان مینماید که مقصود از تسبیح تسبیحات اربعه مشهوره است احتیاطاً این تسبیح نیز مرقوم شد.

بیان زیارت شریفه جامعه که از حضرت امام علی النقی صلوات الله علیه مأثور است

علامه مجلسی قدس الله روحه القدسی در کتاب مستطاب تحفة الزائر درباب زیارت جامعه و زیارت دومین میفرماید شیخ ابن بابویه علیه الرحمه بسند معتبر روایت مینماید که شخصی از حضرت امام علی النقی صلوات الله علیه سؤال کرد ای فرزند رسول خدا مرا تعلیم نمای سخن بليغ کاملیکه هر گاه یکتن از شما را زیارت نمایم قرائت کنم فرمود چون بدرگاه گاه میرسی بایست و بگو :

اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له واشهد ان عمداً صلى الله عليه وآله عبده ورسوله و باید که باغسل باشی و چون داخل شوی و قبر را بنگری بایست وسی مرتبه الله اکبر بگو پس چند قدم راه برو با آرام حال و آرام تن و گامها را نزديك بهم بگذار پس بایست و سی مرتبه الله اکبر بگو پس نزديك قبر بر و چهل مرتبه الله اکبر بگوی که یکصد تکبیر تمام شود پس بگو السلام عليك يا اهلبيت النبوة وموضع الرسالة ومختلف الملائكة ومهبط الوحي ومعدن الرحمة وخزان العلم و منتهى العلمه ومنتهى الحلم واصول الكرم وقادة الامم واولياء النعم وعناصر الابرار ودعائم

ص: 206

الاخيار وسامة العباد واركان البلاد وابواب الايمان وامناء الرحمن وسلالة النبيين وصفوة المرسلين وعترة خيرة رب العالمين ورحمة الله و بركاته السلام علي ائمة الهدى ومصابيح الدجى واعلام التقى وذوى النهي واولى لحجى وكهف الورى وورثة الانبياء والمثل الأعلي والدعوة الحسنى وحجج الله على أهل الدنيا والآخرة والاولى ورحمة الله وبركاته السلام علي محال معرفة الله ومساكن بركة الله ومعادن حكمة الله وحفظة سر الله وحملة كتاب الله واوصياء نبي الله وندية رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ورحمة الله وبركاته السلام على الدعاة الى الله والا دلاء على مرضات الله والمستقرين في امر الله والثائين فى محبة الله والمخلصين في توحيد الله والمظهرين لأمر الله ونهيه و عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول وهم بامره يعلمون ورحمة الله وبركاته السلام على الأئمة الدعاة والقادة الهداة والسادة الولاة والذادة الحماة واهل الذكر وأولى الأمر و بقية الله وخيرته وحزبه وعيبته علمه وحجته وصراطه ونوره وبرهانه و رحمة الله كانه اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له كما شهد الله لنفسه و شهدت له ملائكته واولو العلم من خلقه لا اله الاهو العزيز الحكيم واشهد ان محمداً عبده المنتخب ورسول المرتضى أرسله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون واشهد انكم الائمة الراشدون المهديون المعصومون المكرمون المقربون المتقون الصادقون المصطفون المطيعون الله القوامون بأمره العاملون بارادته الفائزون بكرامته اصطفاكم يعلمه وارتضاكم لغيبه واختاركم لسره واجتبيكم بقدرته و اعزكم بهداه وخصتكم ببرهانه و انتجبكم بنوره وايد كم بروحه ورضيكم خلفاء في ارضه وحججاً علي بريته وانصاراً لدينه و حفظة لسره و خزنة لعلمه و مستودعاً لحكمته وتراجمة لوحيه واركاناً لتوحيده وشهداء علي خلقه واعلاماً لعباده ومناراً في بلاده و ادلاء على صراطه عصمكم الله من الزلل وامنكم من الفتن وطهر كم من الدنس واذهب عنكم الرجس اهل البيت وطهركم تطهير العظيم جلاله واكبر تم شانه ومجدتم کرمه و ادمنتم ذكره و و کد تم میثاقه و احكمتم عقد طاعته وتصحتم له في السر والعلانية و دعوتم الي سبيله بالحكمة والموعظة الحسنة وبذلتم انفسكم في مرضاته و صبرتم

ص: 207

علي ما اصابكم في جنبه و اقمتم الصلوة وآتيتم الزكوة وامرتم بالمعروف ونهيتم عن المنكر وجاهدتم فى الله حق جهاده حتى اعلنتم دعوته و بينتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشر تم شرایع احكامه وسننتم سنته وصرتم فى ذلك منه الى الرضا وسلمتم له القضاء و صدقتم من رسله من مضي فالراغب عنكم مارق والازم لكم لاحق و المقصر في حقكم زاهق والحق معكم وفيكم ومنكم واليكم وأنتم اهله و معدنه و ميراث النبوة عندكم و اياب الخلق اليكم وحسابه عليكم وفصل الخطاب عندكم وايات الله لديكم وغرائمه فيكم ونوره وبرهانه عندكم وامره اليكم من والاكم فقد والى الله و من عاداكم فقد عادى الله من احبكم فقدا حب الله من ابغضكم فقدا بغض الله و من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله انتم السبيل الاعظم والصراط الاقوم: شهداء دار الفناء و شفعاء دار البقاء والرحمة الموصولة والاية المخزونة والامانة المحفوظة و الباب المبتلى به الناس من انيكم فقد نجى ومن لم يأتكم فقد هلك الى الله تدعون و عليه تدلون

و به تؤمنون وله تسلمون وبامره تعملون والى سبيله تر شدون و بقوله تحكمون .

سعد والله من والاكم وهلك من عاداكم وخاب من جحدكم وضل من فارقكم و فاز من تمسك بكم و امن من لجاء اليكم و سلم من صدقكم وهدى من اعتصم بكم من اتبعكم فالجنة مأويه ومن خالفكم فالنار مئويه ومن جحد كم كافر و من حاربكم مشرك ومن رد عليكم في اسفل درك من الجحيم اشهد ان هذا سابق لكم فيما مضى و جار لكم فيما بقى و ان ارواحكم ونور كم وطينتكم واحدة طابت وطهرت بعضها من بعض خلفكم الله انواراً فجعلكم بعرشه محدقين حتى من علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن الله ان ترفع ويذكر فيها اسمه و جعل صلواتنا عليكم وماخصنا به من ولا يتكم طيباً لخلفنا وطهارة لا نفسنا و تذكية لنا و كفارة لذنوبنا فكنا عنده مسلمين بفضلكم ومعروفين بتصديقنا اياكم فبلغ الله بكم اشرف محل المكرمين واعلى منازل المقربين وارفع درجات المرسلين حيث لا يلحقه لاحق ولا يفوقه فائق ولا يسبقه سابق ولا يطمع في إدراكه طامع حتى لا يبقى ملك مقرب ولا نبي مرسل ولا صديق

ص: 208

ولا شهيد ولا عالم ولا جاهل ولا دنى ولا فاضل ولا مؤمن صالح ولا فاجر طالح ولاجبار عنيد ولاشيطان مريد ولا خلق فيما بين ذلك شهيد الا شهيد الا عرفهم جلالة امركم وعظم خطر كم وكبر شانكم و تمام نوركم وصدق مقاعد كم وثبات مقامكم وشرف محلكم و منزلتكم عنده وكرامتكم عليه وخاصتكم لديه وقرب منزلتكم منه بابي انتم و امی و نفسی و اهلی و مالی و اسرتي اشهد الله و اشهدكم اني مؤمن بكم وبما امنتم به كافر بعد وكم وبما كفرتم به مستبصر بشانكم و بضلالة من خالفكم موال لكم و لاولياء كم مبغض لاعدائكم ومعاد لهم سلم امن سالمكم وحرب لمن حاربكم محقق لمن حققتم مبطل لما ابطلتم مطيع لكم عارف بحقكم مقر بفضلكم محتمل لعلمكم محتجب بذمتكم معترف بكم مؤمن بابا بكم مصدق برجعتكم منتظر لأمركم مرتقب لدولتكم آخذ بقولكم عامل بأمر كم مستجير بكم زائر لكم لانذ عائذ بكم لائذ بقبوركم مستشفع الى الله عز وجل بكم و متقرب بكم اليه ومقدمكم امام طلبتی و حوائجی و ارادتي في كل احوالی و اموری مؤمن بسر کم و علانيتكم وشاهد كم و غائبكم و اولكم و آخر کم و مفوض فى ذلك كله اليكم و مسلم فيه معكم وقلبي لكم مسلم رأئى لكم تبع ونصرتي لكم معدة حتى يحيى الله تعالى دينه بكم ويردكم في ايامه ويظهر كم لعدله ويمكنكم فى ارضه فمعكم معكم لامع عدوكم آمنت بكم و تولیت آخر كم بما تولیت به اولكم و برئت الي الله عزوجل من اعدائكم ومن الجبت والطاغوت والشياطين و حزبهم الظالمين لكم و الجاحدين لحقكم والمارقين من ولايتكم والغاصبين لارتكم والشاكين فيكم و المنحرفين عنكم ومن كل وليجة دونكم وكل مطاع سواكم و من وكل مطاع سواكم و من الائمة الذين يدعون الى النار فنبتنى الله ابداً ما حييت علي موالاتكم ومحبتكم ودينكم ووفقنى لطاعتكم ورزقنی شفاعتكم وجعلني من خيار مواليكم التابعين لما دعوتم اليه وجعلني ممن يقتص آثار كم و يسلك سبيلكم ويهتدى بهديكم و يحشر في زمرتكم و يكبر في رجعتكم و يملك في دولتكم و يشرف في عافيتكم ويمكن في ايامكم و تقرعينه غداً يرؤيتكم بابي انتم و امی و نفسی واهلی و مالی واسرتي من اراد الله بدأ بكم و

ص: 209

ومن وحده قبل عنكم ومن قصده توجه بكم موالى لا احصى ثنائكم ولا ابلغ ابلغ من المدح كنهكم ومن الوصف قدركم و انتم نور الاخيار و هداة الابرار و حجج الجباريكم فتح الله و بكم يختم وبكم ينزل الغيث وبكم يمسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه وبكم ينفس الهم وبكم يكشف الضر وعندكم ما نزلت به رسله و هبطت به ملائكته والي جدكم بعث الروح الامين اتاكم الله مالم يؤت احداً العالمين طأطأ كل شريف لشرفكم وتجع كل متكبر لطاعتكم و خضع كل جبار الفضلكم وذل كل شيء لكم واشرقت الارض بنوركم وفازاً الفائزون بولايتكم يسلمك الى الرضوان وعلى من جحد ولا يتكم غضب الرحمن بابي انتم وامى ونفسى واهلی و مالی ذكركم في الذاكرين واسماؤكم فى الاسماء واجسادكم في الاجساد و ارواحكم في الارواح و انفسكم في النفوس و اثاركم في الاثار وقبوركم في القبور فما احلى اسمائكم و اکرم انفسكم و اعظم شأنكم و اجل خطر كم و اوفى عهدكم و اصدق وعدكم كلامكم نور و امر کم رشد و وصيتكم التقوي وفعلكم الخير و عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم وشائكم الحق و الصدق و الرفق وقولكم حكم وحتم ورأيكم علم و حلم وحزم ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله وفرعه و معدنه و ماویه و منتهاه بابی انتم و امی و نفسی کیف اصف حسن ثنائكم و احصى جميل بلائكم وبكم اخرجنا الله من الذل و فرج عنا غمرات الكروب و انقذنا بكم من شفا جرف و الهلكات و من النار بابي انتم و امى ونفسى بمو الاتكم علمنا الله معالم ديننا و اصلح ما كان فسد من دنيانا و بمو الاتكم تمت الكلمة وعظمت النعمة و و ائتلفت الفرقة و بمو الاتكم تقبل الطاعة المفترضة ولكم المودة الواجبة والدرجات الرفيعة و المقام المحمود و المكان المعلوم عند الله عز وجل و الجاه العظيم والشان الكبير و الشفاعة المقبولة .

ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا ياولى الله ان بيني و بين الله عز وجل ذنوباً لا يأتى عليها

ص: 210

الارضاكم فبحق من ائتمنكم علي سره واسترعاكم امر خلقه وقرن طاعتكم بطاعته لما استوهبتم ذنوبي و كنتم شفعائى فانى لكم مطيع من اطاعكم فقد اطاع الله ومن عصاكم فقد عصى ومن احبكم فقد احب الله من ابغضكم فقد ابغض الله اللهم انى لو وجدت شفعاء اقرب اليك من تحمد و اهل بيته الاخيار الائمة الابرار لجعلتهم شفعائى فبحقهم الذى او جبت لهم عليك اسئلك ان تدخلني في جملة العارفين بهم و بحقهم و في زمرة المرحومين بشفاعتهم انك أرحم الراحمين وصلى الله علي حمد وآله الطاهرين وسلم تسليما كثيراً وحسبنا الله ونعم الوكيل .

و چون خواهی که برگردی برای زیارت و داع بگو

السلام عليكم سلام مودع لاسم ولا قال ولامال ورحمة الله و بركاته عليكم يا اهل بيت النبوة انه حمید مجید سلام ولي غير راغب عنكم ولا متبدل بكم ولا مؤثر عليكم ولا منحرف عنكم ولا زاهد في قربكم ولا جمله الله آخر العهد من زيارة قبوركم و انیان مشاهد کم و السلام علیکم و حشرني الله في زمرتكم و او ردنی حوضكم وجعلنى من حزبكم وأرضاكم عنى ومكنني من دولتكم واحياني في رجعتكم وملكتى فى ايامكم و شكر سعى بكم وغفر ذنبي بشفاعتكم واقال عثرتي رحبتكم واعلى كعبي بموالاتكم و شرفنى بطاعتكم و اعزنی بهديكم وجعلنی ممن انقلب مفلحاً غانماً سالماً معافاً غنيا فائزاً برضوان الله وفضله وكفايته بأفضل ما ينقلب به احد من زوار کم و موالیکم و محبيكم وشيعتكم ورزقني الله العود ثم العود ابداًما ابقانى بنيته صادقة و ايمان وتقوى واخبات ورزق واسع حلال طيب اللهم لا تجعله آخر العهد من زيارتهم وذكرهم والصلوة عليهم وأوجب لى المغفرة و الرحمة والخير والبركة والتقوى والفوز والنور و ایمان و حسن الاجابة كما أوجبت لا وليائك العارفين بحقهم الموجبين طاعتهم و الراغبين في زيارتهم المقربين اليك واليهم بابی انتم و امی و نفسی و اهلي ومالي اجعلوني في همكم وسيروني في حزبكم و ادخلونى فى شفاعتكم واذكروني عند ربكم اللهم صل

ص: 211

علي محمد و آل محمد وابلغ ارواحهم و اجسادهم منى السلام والسلام عليه وعليهم ورحمة الله وبركاته و صلى الله على محمد و آل محمد سلم تسليماً كثير أو حسبنا الله ونعم الوكيل .

و اگر زیارت حضرت امیرالمؤمنین را بخواهی بنمائی بجای والی جدکم بعث الروح الامين ميكوئى والى اخيك بعث الروح الامین پس از آن بگو آتيكم الله مالم يوت احداً من العالمين الى آخر الزيارة .

علامه مجلسی اعلی الله تربته بعد از سفارش این زیارت مبار که در بحار الانوار در مجلد مزار وتحفة الزائر وزاد المعاد وغيرها ميفرماید که این زیارت کاملترین زیارت است برای نزديك و دور مشتمل است بر مجملی از جمیع احادیث که در مناقب ائمه علیهم السلام وارد شده است اگر در هر هفته بلکه هر روزی این زیارت را بخوانند و در معانی آن تفکر و تدبر بنمایند موافق آنچه فقیر مجملا ترجمه کرده است و والد مرحوم مفصلا شرح کرده برای کمال معرفت ایشان بسیار نافع است و عمده ارکان ایمان معرفت ایشان سلام الله عليهم است و نیز میفرماید این زیارت اصح زیارات است از حیثیت سند و اعم زیارات است از جهت مورد و افصح زیارات است از حیثیت لفظ و ابلغ زیارات است من حيث المعنى واعلي و برترین زيارات است من حيث الشأن .

و نیز مجلسی میفرماید این زیارت مبار که جامعه را در اصل مصحح قدیمی از تألیفات انيقه قدمای اصحاب خودمان دیدم و آن را در اول کتاب خودمان بکتاب العتیق نامیدم و از زیارتی که در اینجا مرقوم نمودیم ابسط یافتم و اختلافاتی در الفاظش نگران شدم و دوست همی داشتم که در اینجا ایراد نمایم و زیارات ثالثه قرار دهم و آن زیارت را مذکور و و داعی را هم که رقم کردیم بطور ابسط و اکمل مسطور میدارد و چون زیارت جامعه مسطوره اشهر و علمای اعلام در شرح و ترجمه که نمودهاند نظر به آن داشته اند بنگارش آن حاجت نمیرود و بهمان مجلد بیست و دوم بحار الانوار که در مزار است دلالت مينمايد و اينك تشكيلات و توضیحاتی که مجلسی طیب الله رمسه در پاره لغات و عبارات و اشارات این زیارت

ص: 212

جامعه فرموده است مذکور میشود قوله علیه السلام و عليك السكينة يعني بر تو باد اطمينان قلب بذكر خدا و تذکر و یاد آوردن عظمت خدای و عظمت اولیای خدای ووقار و اطمینان بدان و قیل بالعكس و متقاربة الخطأ يا بسبب كثرت ثواب يا وقار است و موضع الرسالة يعنى مخزن علم جميع رسولان و فرستادگان خدای سبحان یا آن قومی که خداوند تعالی رسول صلی الله علیه وآله وسلم را از ایشان گردانیده است و معنی اول اظهر است و مختلف الملائکه یعنی محل نزول وعروج ملائکه و مهبط الوحی بفتح باء موحده و کسر آن میتواند باشد یا باعتبار هبوط ملك بر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در موت مبارکه ائمه هدی و آنحضرت صلوات الله عليهم يا هبوط بر ائمه لكن بعنوان آوردن شرایع و احکام که خاص پیغمبر است بلکه مانند مغیبات یا اعم از آن در لیلة القدر وجز ليلة القدر واگر باین معنی بدانیم آنچه در رسانیدن شرایع باشد برای تاکید و تبیین است یعنی نه آن است که ابلاغ شرایع و احکامی تازه ومجدداً باشد بلکه تاکید رعایت و صیانت شریعت و احکام سابق است و معدن الرحمة بكسر دال مهمله زیرا که رحمات خاصة وعامه همانا بسبب این انوار ساطعه و ارواح لامعه بر قوابل نازل میشود چنانکه در مقامات متعدده بتحقیق آن پرداخته ایم و خزان العلم زیرا که تمامت علومی که از آسمان در كتب الهيه نازل يا السنة پيغمبران عظيم الشأن جاری شده است در حضرت ائمه هدى صلوات الله عليهم در ليلة القدر و جز آن بر ایشان نازل شده است و منتهى الحلم.

یعنی محل نهایت حلم يا ذو نهاية يا نهاية من حيث المبالغه وحلم يا بمعنى تانى و فروخوردن خشم است یا بمعنی عقل است اما بمعنی اول که اناة وكظم غیظ باشد اظهر وابین است و اصول الكرم معنى كرم وكريم جواد معطى يا جامع انواع خير و شرف و فضایل است و این هر دو معنی بدرجه کمال آن در وجود مبارك ائمة هدى سلام الله جل وعز عليهم ظاهر میباشد یا مراد این است که این وجودات مبارکات

ص: 213

كثير البركات اسباب شمول کرم خدای کریم بر بندگان و آفریدگان هستند در دنیا و آخرت و قادة الامم یعنی طوایف این امت را بمعرفت حضرت احدیت و خداى تعالی در این جهان بر حسب هدایت و بدرجات جنان جاویدان در آنجهان بموجب شفاعت میرسانند یا قادة و کشاننده جميع مؤمنان امم در آخرت هستند چه شفاعت کبری مخصوص بایشان است بلکه در دار دنیا نیز بایشان اختصاص دارد و تمام امم و طبقات بندگان خدا در دنیا و آخرت از شفاعت ایشان برخوردار گردند زیرا که انبیای عظام وامتهای ایشان بتوسل جستن با نوار مقدسه ایشان اهتدا جویند و اولیاء النعم یعنی ایشان هستند اولیاء نعم ظاهره و باطنه چه از برکت و میمنت وجود مبارك ايشان برکات نازل میشود و بواسطه ایشان تمام مخلوق بسعادت کامکار می گردند و عناصر الابرار بكسر صاد مهمله جمع عنصر بدوضمه و بفتح صادنيز قرائت مي شود و عنصر بمعني اصل و نسب و فارسی آن آخشج با الف ممدوده و نیز مفتوحه و اخشيك است یعنی ایشان هستند اصول ابرارچه انتساب آنها بایشان است و بایشان هدایت جویند یا امتیکه ابرار ببرکت ایشان دارای این صفت شدند اولا نه خلف كل منهم خلفا وهو سيد الابرار و دعائم الاخيار جمع دعامه بكسر دال مهمله است که ستون و عماد خانه و ايشان سادة اخيار و بزرگان و آقایان هستند و با ایشان است اسناد آنها و به ایشان است اعتماد ایشان و ساته العباد جمع سایس است یعنی ائمه هدى صلوات الله عليهم ملوك و پادشاهان بندگان و خلفای یزدان هستند بر ایشان و ارکان البلاد زیرا که نظام عالم بوجود امام علیه السلام است و ابواب الايمان یعنی شناخته نمیشود ایمان مگر از جانب ایشان یا اینکه حاصل نمی گردد ایمان بدون ولایت ایشان و السلالة بضم سين و آنچه بیرون کشیده شود از چیزی و بمعنی فرزند نیز هست و الصفوة ثلثة الفاء بمعنى و نقاده است و الخيرة بكسر خاء معجمه و سكون ياء حطى و هم بفتح ياء بمعنى مختار و برگزیده است علي ائمة الهدى ملازم و متابع ایشان است پس ائمه دین صلوات الله عليهم ائمه هدی و راستی و درستی هستند یا اینکه علیهم السلام و پیشوایان

ص: 214

مردمان میباشند در هدایت ایشان و این معنی اظهر است .

و الدجی جمع دجیه است و در هر دو دال مضموم است و بمعنی ظلمت است و اعلام التقی اعلام جمع علم است که عبارت از علامت است و منار وجبال است يعنى حضرات ائمة عليهم الصلوة والسلام نزد هر کسي بتقوى معروف هستند و تقوی جز از ایشان معروف و شناخته نیاید و النهى بضمنون بمعنى عقل وجمع نهية است که آن نیز عقل است و الحجي باجيم بروزن الى بمعنى عقل و فطنت و زیرکی است و كهف الورى يعنى حضرات ائمه هدی در دین و آخرت و دنيا ملجاء تمام مخلوق هستند وورثة الانبياء يعنى وارث علم انبیاء و آثار ایشان میباشند مثل تابوت سکینه و عصا و خاتم سلیمان و عمامه هارون برادر موسی علیهما السلام.

و جز آن چنانکه در طی این کتب مبارکه و فضائل و جلالت ائمه دین سلام الله عليهم اجمعين گاهی بالمناسبت اشارت کرده ایم و المثل الاعلى يعنى مثل نور است خداوند تعالی نور خودش را در قرآن در آیه نور و افراد بایشان لانه مثل بجمعهم مع ان نورهم واحد و نيز مثل بمعنى حجت و صفت آمده است پس ایشان حجتهای خدای و متصفون بصفات خالق هر دو سرای هستند کانهم صفات خدای هستند بنابر مبالغت والدعوة الحسنى اين حمل برسبیل مبالغه استای اهل الدعوة الحسنی چه ایشان دعوت میفرمایند مردمان را بطریق نجات و راه رستگاری یا مراد این است که ایشان همان کسان هستند که از حضرت ابراهیم خلیل علیهم السلام دعوت حسنی در ایشان است چنانکه در قرآن اشارت بر آن است که ابراهیم عرض کرد و اجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و هم عرض کرد و من ذریتی و چنانکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود انا دعوة ابى ابراهيم من همان دعوت پدرم ابراهیم هستم که از خدای تعالی مسئلت میفرمود و خدای در قرآن از آن حکایت فرمود والاخرة والاولى اولى تاكید آخرت است یا مراد باهل الآخرة اهل ملت آخرت است و همچنین اولی و حملة كتاب الله يعنى نزد ائمه هدی علیهم السلام است تمام

ص: 215

کتاب خداوندی بهمان طور که نازل شده است بدون تفصل و تعیین و همچنین معنای کتاب خدای و بطون آن و ذرية رسول الله شامل امیر المؤمنين علیه السلام است تغليباً او هذه الفقره مختصة بغيره علیه السلام و در جامعه کبیره که مجلسي اعلى الله تربته بعد ازین جامعه مذکور داشته کلمه وورثة رسول الله مذکور است و با این حال حاجت بتكلف نيست والمستقرين فى امر الله یعنی در اوامر خداو عاملان به امر خدا یا در امر خلافت و در بعضی نسخ المستوفرين مذکور است یعنی کسانی عمل مینمایند با مر خدا بیشتر از سایر مردمان و التامين فى محبة الله و در پاره نسخ قديم و التأمين بانون نوشته اند از ماده نمو یعنی ائمه هدی در بدایت زندگانی خودشان در محبت خالق خودشان نشو و نمو گرفته یا در زمان و آنی در محبت خدای فزایش میگیرند و الذادة الحماة ذادبا ذال معجمه بمعنی راندن و منع کردن است یعنی دفع مینمایند از دین و آئین خداوند تعالی آنچه اسباب بطلان آن است و حمایت و صیانت میفرماید بندگان یزدان را از آنچه موجب هلاکت وضلالت آنها است و بقیة الله يعنى بقيه و بجای مانده خلفای خدای تعالی هستند در زمین از انبیاء عظام و اوصیاء فخام علیهم السلام و این کلمه طیبه اشارت بقول حضرت احدیت بقية الله خير لكم ان كنتم تعلمون است و آن کسانی هستند که بهم ابقي الله علي العباد و رحمهم .

پس این حال برای مبالغت است و اشارت خواهد بود بقول خدای تعالی اولو بقية وتعبير اول اظهر است و العيبة بمعني صندوق است یعنی ایشان صندوق ان T و نگاهبان و حافظ و ناشر علوم خداوندی هستند و نوره يعني ايشان كساني میباشند که منور و فروزان میگردانند عالم را بعلم خداوند و هدایت خداوندي يا بنور وجود نیز چه ایشان علل غالية وجود هستند و العزيز بمعنى غالب وقاهرى است که هیچ آفریده بکبریای ذات مقدسش نمیرسد و الحکیم آنکسی است که آنچه کند محکم و استوار باشد و بحکم و مصالح امم عالم است القوامون بأمره یعنی امامت یا اعم از آن یا باین معنی است که دیگران را قیام میدهند باطاعت

ص: 216

بامر حضرت باری تعالی اصطفاكم بعلمه یعنی خداوند تعالی عالم و دانا است بر اینکه شما ائمه هدی شایسته این اصطفا و برگزیدگی هستید یا شایسته گنجینه داری علوم حضرت باری میباشید یا باینکه شما را برگزیده و باین شأن و مقام بدارد و ارتضاكم لغيبه اشارت بقول خدای تعالی است فلا يظهر على غيبه احداً الامن ارتضی من رسول یا اینکه لفظ رسول در این آیه شریفه شامل ایشان باشد بنابر تغلیب یا مراد بآن معنی دیگری اعم از معنی مصطلح باشد و محتمل است که اشارت باینها نباشد و مقصود در آیه شریفه حصر علم غیب بدون واسطه در جماعت رسل باشد و اما علم ائمه علیهم السلام بتوسط رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم باشد و از بسیاری از روایات چنان ظاهر و مکشوف میافتد که لفظ من در آیه شریفه بیانیه یعنی من در من رسول و مراد بموصول حضرت امیر المؤمنين يا باسایر ائمه صلوات الله عليهم اجمعین باشد چه ایشان برگزیدگان رسول خدای هستند یعنی رسول خدا ایشان را بفرمان خدا برای وصایت و خلافت برگزیده است و اگر باین تعبیر برویم بتكلف محتاج نشویم و اجتباكم بقدرته اشارت است بعلو مرتبه و رفعت شأن این اجتباء و بر گریده داشتن ایشان را در آن جا وحنیتی که نسبت میدهد این اجتباء و برگزیده نمودن را بقدرت خدای در حالتیکه اشارت مینماید بسوی اینکه مانند این اجتباء از غرایب قدرت خدای متعال ما برای اظهار قدرت خدای است و هم احتمال دارد که معنی و مراد این باشد که اعطا کم قدرته يعني خدای تعالی قدرت خود را بشما عطا فرموده و از شما اموری و افعالی و اطواری ظاهر ساخت بدستیاری قدرت خودش که بالاتر و برتر از قوت بشر است چنانکه حضرت امیر المؤمنين صلوات الله علیه فرمود ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة رحمانية دروازه خيبر را بآن بزرگي و سنگینی بر نیروی جسمانی بر نکندم بلکه به نیروی یزدانی کندم .

بنده حقیر میگوید شاید مقصود امیر المؤمنین این است که او را قوتی جسمانی و قوتی رحمانی است اگر چه در قوت جسمانی نیز بشری هم سنگ

ص: 217

من نیست اما هر وقت کاری از من بروز نماید که موجب تحير عقول وتحسر نفوس گردد و نهایت استعجاب حاصل گردد بقوت رحمانی و نیروی سبحانی است یعنی این قدرت افزون از اندازه قدرت و قوت و استعدادی است که در وجود سایر جنس بشر موجود است پس این دو قوة شریفه همیشه در آن وجود مبارك موجود و حاضر است دیگران را از قوة ثانيه بهره نیست مگر بآنکس که خدای خواهد و عطا فرماید و آن نیز درجات دارد نه آن مقدار قوت رحمانیه که خدای تعالی بائمه هدى علیهم السلام عطا کرده است بدیگران نیز بهمان میزان عطا فرماید همان طور که در سایر صفات نیز بادیگران امتیاز دارند در این صفت نیز ممتاز هستند چنانکه چون در افعال و اطوار و اوصاف هر يك بنگرند این معنی را مکشوف خواهند داشت .

و خصتكم ببرهانه یعنی مخصوص فرموده شما را به حجج ودلایل و براهین ومعجزات و قرآن ادالا عم من الجميع و اين معنى اظهر است واید کم بروحه یعنی مؤید داشت خدای تعالی شما را بروح خود یعنی بآن روحی که اختیار فرمود آن را که روح القدس است که با شما میباشد تا مسدد دارد ایشان را و ازین پیش در ذیل حالات ائمه هدی علیهم السلام و ارواح مبارکه ایشان مذکور و بیان شد. تراجمة لوحیه تراجمه بكسر جيم جمع ترجمان بضم و فتح دوم است و ترجمان آنکس است که ترجمه و تفسیر می نماید کلامی را بزبانی دیگر و مراد در اینجا تفسیر نمایندگان قرآن و سایر آنچه به پیغمبر ما صلى الله عليه وآله وحى رسيده است و هم بسایر پیغمبران علیهم السلام وحی شده است میباشد و ارکاناً لتوحیده یعنی از هیچکس قبول توحید نمیشود مگر وقتی که مقرون باشد آن توحید باقرار نمودن بولایت ائمه هدی صلوات الله عليهم چنانکه در اخبار بیرون از شمار وارد شده است که هر کس مخالف ایشان باشد مشرک است و اینکه در روز قیامت کلمه توحید از غیر از شیعیان امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم او مسلوب میشود و اینکه اگر این انوار مقدسه نبودند توحید خدای آشکار نمی شد یعنی کسی عارف بتوحید و یگانگی پروردگار مجید نمی گشت از این روی این ذوات مقدسه

ص: 218

ارکان توحید میباشند یا معنی این است که خدای تعالی ایشان را ارکان زمین گردانید تا مردمان بتوحید او زبان برگشایند وفيه نورو شهداء على خلقه ایشان گواهان بر آفریدگان یزدان هستند .

چنانکه خدای تعالی در قرآن میفرماید لتكونوا شهداء على الناس و از این پیش در اخبار کثیره مذکور گردید که اعمال عباد و کردار بندگان خدای بحضور مبارک ایشان عرضه میگردد و مناراً في بلاده و انوار ساطعه ایشان محل نور و فروز تمام شهرها و عوالم الهی هستند و مردم تمام بلاد بنور هدایت و دلالت ایشان براه راست هدایت میشوند.

و ادلاء علي صراطه یعنی ایشان دلالت نمایندگان بدین قویم ایزدمنان در دنیاو راه جویندگان بر صراط معروف در آخرت میباشند و امنکم من الفتن یعنی ایمن میگردانند شمارا در امور و احکام دینیه واذهب عنكم الرجس يعنى خداوند تعالی پلیدی و نجاست شرك وشك و كل معاصی را از شما ببرد و هیچوقت دامان عصمت و اذیال عفت و جنبة نورانیت شما را در هیچ حال آلوده باین رجس و غبار غار نداشت و و كد تم ميثاقه

واستوار ومؤكد داشتید آن میثاق و عهد و پیمان خداوندی را که از ارواح اخذ کرده بود یا اعم از آن را و از آنچه رسول خدا صلى الله عليه وسلم از مخلوق اخذ فرموده بود علي ما اصابكم في جنبه يعني في طاعته وحقه يافی قربه و جواره چنانکه در این قول خداى تعالى على ما فرطت في جنب الله همین معنی را کرده اند و صرتم فى ذلك يعني فى الجهاد یا در هر امری از امور متقدمة ولفظ في در این جا احتمال دارد سببیه باشد .

منه الى الرضا يعني رضا الله عنكم يا رضاكم عن الله فالراغب عنكم مارق يعنى هر کسی از شما روی بر تابد از دین خارج است و اللازم لكم لاحق یعنی هر کسی بشما و آستان ولایت تو امان شما ملازمت جوید بشما ملحق میشود یا بدرجات عاليه پیوسته آید و المقصر فی حقکم زاهق گفته میشود زهق الباطل یعنی هر چه باطل

ص: 219

و بر خلاف حق است مضمحل و نیست گردد و از میان برود و زهق السهم یعنی تیر از هدف و مقصود بگذشت و به آنچه که مراد بود ننشست والحق معكم تا واليكم یعنی هر حقی در آخرت بشما باز می گردد یا در آخر کار چه شما باعث وصول حق بسوی خلق می باشید .

فان حسابهم عليكم و اياب الخلق اليكم اياب بکس همزه بمعنی رجوع و بازگشت است یعنی رجوع مخلوق در این جهان در تمامت امور خودشان بسوی ایشان است و هم بکلام ایشان و شاهد ایشان است یا رجوع خلق در قیامت برای عرض حساب بخدمت ایشان است و این معنی اظهر است پس مراد باین قول خداى تعالى ان الينا ايابهم یعنی ایاب این خلق بسوی اولیای ما میباشد چنانکه اخبار كثيره بر این معنی دلالت دارد و فصل الخطاب الفاصل بين الحق والباطل یعنی شما در میان حق و باطل از روي حق امتیاز میدهید و حکم میفرمائید و آيات الله لديكم یعنی آیات قرآن یا معجزات انبیا علیهم السلام نزد شما میباشد.

و غر ائمه فيكم يعني جد و اهتمام در تبلیغ و صبوری بر مکاره و صدع بحق در شما وارد و بر شما واجب است و یا واجبات لازمه که در ترك آن رخصت نرفته بدرستیکه واجب شده است همگان برای شما مثل وجوب متابعت شما یا اعتقاد بامامت و جلالت و عصمت شما یا آنچه خدای تعالی در قرآن بآن سوگند یاد فرمود مثل شمس و قمر و ضحی که شمائید مقصود بآنها یا قسم یاد کردن بأنها بدرستيكه هو لكم و بعضی گفته اند يعني شمائید اخذ نمایندگان بغرائم دون الرخص یا سور غرائم یا سایر آیات در شما نازل شده است یا قبول واجبات لازمه منوط بمتابعت شما است یا وفاى بمواثيق وعهود لازمه الهیه در متابعت شما باشد.

و امره اليكم یعنی امر امامت و ظاهر این عبارت بتفويض اشارت دارد یعنی خدای امر خلق را بشما باز گذاشته است و الرحمة الموصولة يعنى رحمت غير منفصله یعنی بدون انقطاع چه هر امامی بعدا از او امامی است چنانکه تفسیر

ص: 220

کرده اند این قول خدای تعالى را ولقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون در پاره اخبار باین معنی که مذکور شد یا موصله بین الله وبين خلقه والاية المخزونة يعنى ائمه هدى سلام الله تعالى عليهم علامت قدرت و عظمت خدای تعالی هستند لكن معرفت این امر چنانکه سزاوار است مخزون و پوشیده است مگر آنانکه خواص اولیای ایشان هستند و در این کلمه اشارت باین است که آیات در بطون آیات همان ائمه علیهم السلام هستند چنانکه اخبار بسیار در این معنی وارد و امیر المؤمنین میفرماید مالله آية اكبر منی خدای را آیت و علامتی بزرگتر از من نمیباشد.

بنده حقیر عرضه میدارد چون بنظر عقل در این کلام معجزار تسام بنگرند بر مراتب شأن و مقام خاص با اختصاص امیر المؤمنين صلوات الله عليه اندكي آگاهی یابند و در این تقدم كلمه وماء نافیه که ما لله آية اكبر منی نیز اضافه و لطیفه دارد که بر علمای نحو و فضلای حوزه بین در همان حکم تقدم لای نافیه در کلمه مبارکه توحید است و اگر میفرمود منی اکبر من آيات الله این حصر را نمیرسانید.

چه ماسوی الله بجمله بدون استثنا آيات عظمت و قدرت و خلاقیت و كبريای الهی هستند از پرکاه تا کوه و از فراز عرش تا فرش و از ثری تا ثریا و از آنچه کلمه موجود را مصداق باشد در تمام عوالم خداوندی در دنیا و عقبی و تمام انواع مخلوقات از حجر و شجر و بشر و ارضیات وسمواتيات و تمام افلاك و بهشت و دوزخ و دوزخیان و بهشتیان و اصناف ملائکه و پیغمبران و اولیا و و اصفیاء و موالید و عناصر و ارواح و انوار و عقول و نفوس و آنچه ما بدانیم ندانیم و آنچه به بینیم و آنچه نه بینم و هر چه باندیشه در آوریم یا در نیاوریم و آنچه شنیده ایم و خوانده ایم و نشنیده ایم و نخوانده ایم و بتصور در در آوریم و استعداد تصورش را نداشته باشیم همه آیات الله و آیات قدرت اوست و چون امير المؤمنین که خدای و رسول خدایش صدق و مصدق خوانند میفرماید خدای را آیتی از من بزرگتر نیست تا چند کلمه بزرگ و عظیم و ثقیل است بلکه این

ص: 221

همان ثقل اکبر است که سموات و ارض و جبال از حملش عاجز ماندند و اشفقن منها اين بناء عظیم است که خداوند عظیم ميفر ما يدعم يتسألون عن النباء العظيم الذي هم فيه مختلفون بعد از آن بخلق سموات وارض وبشر وساير اصناف خلق و اوصاف آن که حاکی از آن است حکایت میفرماید و البته آیتی از آنحضرت بزرگتر نیست چه این آیات آیت قبل از خلقت تمام خلیقت موجود و علت غائیه آفرینش بود و این همان آیت است که علت توحيد ومعرفت رب المجيد گردید این همان آیت است که در عرش اعلا انیس رسول خدا و صدر اول بود این آیت بزرگ است که در هر زمانی با هر پیغمبری بود و او را رستگار فرمود این آیت یت کبیره است که ست که دین جداد دین خداوناموس الهی را ظاهر ومنتشر وصدر اول وخاتم انبیاء را یار و یاور و معین و وزیر و برادرش این همان آیت که ائمه هدی و آیات پاینده نماینده فروزنده خالق ارض و سما و نگاهبان شریعت غراء طريقت امضاء ذريه محمد مصطفى صلی الله علیه وآله وسلم از نسل او و اولاد او و بقية الله في الارضين إلى يوم القيامه هستند این همان آیت بزرگ یزدانی است که هيچيك از آفریدگان یزدان از ابتدای خلقت تا انتهای آن بجامعيت او من حيث الجهات مانند نبوده و نخواهند بود این همان همایون آیت یزدان بیچون است که باعث ظهور دین اسلام و اول ناموس و اساس عالم امکان و حق شناسی و ترقی عموم نفوس و امتیاز حق از باطل و و استقامت حق و اضمحلال باطل گشت این آیت الهیه است که با صدر اول از يك نور و اولاد امجاد معصومین او نیز از همان نور و فروز دنیا و عقبی وعوالم و معالم ممکنات باین انوار ساطعه الهیه است صلوات الله وسلامه عليهم و با این حال البته حساب و آيات وثواب و عقاب خلق با ایشان است اگر جز این باشد و از موازین مخلوقات وظواهر و بواطن عقاید ایشان و اخلاق و اوصاف ومذاهب و مسالك آنها با خبر نباشند چگونه قاسما روجنت و آمر در اولی و آخرت و متصرف و حاکم در تمام کائنات اولیه و اخرو به خواهند بود و چگونه خداوند تعالی ایشان را حجت بالغه و شهدای بر مخلوق و مختار و برگزیده از جمله مخلوقات خود

ص: 222

میگرداند سلام الله تعالی علیهم اجمعين و الامانة المحفوظه

یعنی بر تمامت عالمیان حفظ ایشان واجب است و باید در حراست ایشان از بذل جان و مال دریغ نکنند یا مرادن والامانه است باین معنی که ولایت ایشان امانت محفوظ است که بر آسمانها و زمین عرض شده است چنانکه اخبار کثیره وارد است که مراد از امانت معروضه ولایت است و ممکن است که در نسخه اصل بجای محفوظه معروضه بوده باشد. بوده باشد .

و الباب المبتلي به الناس اشارت بقول پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم است مثل اهل بیتی مثل باب حطة و ازین پیش در تفسیر پاره آیات بحطة و باب حطة گزارش رفت اشهدان هذا اسم اشارة راجع بسوى وجوب متابعت یا بتمام آنچه مذکور شده است سابق لكم فيما مضى يعنى جار لكم فيما مضى من الائمة و محتمل ازمنه سالفه وكتب متقدمه نیز هست اما معنی اول اظهر است فجعلكم بعرشه محدقين يعنى مصطفين فجعلكم في بيوت اذن الله اشارت به آن است که آیاتی که بعد از آیه نور است .

نیز در حق ایشان نازل شده است چنانکه آیاتی که بعد از آن است درباره دشمنان ایشان نزول یافته است و در این باب اخبار بسار مذکور است پس مراد به بيوت یا بیوت معنوية ايست كه بيوتء لم وحکمت و جز این که از دیگر کمالات است و ذکر در آن بیوت کنایت از استفاضه این انوار است از ایشان یا مراد بیوت صوریه است که عبارت از بيوت و خانها ومنازل عبارت از بیوت و خانها ومنازل پیغمبر و ائمه هدی صلوات الله وسلامه علیهم است در زمان زندگانی ایشان و مشاهد منوره ایشان است بعد از وفات ایشان طيباً لخلقنا بفتح اشارت .

بروایات شریفه ایست که ولایت ائمه اطهار و دوستی ایشان علامت طيب ولادت یا بضم است یعنی صلاتنا عليكم وولايتنا لكم سبباً لتزكية اخلاقنا و اتصافنا بالاخلاق الحسنة وكنا عنده مسلمين بفضلكم.

اشارت بسوی آن چه وارد است در اخبار طينة و اخباریکه دلالت بر آن دارد

ص: 223

که در خدمت حضرات ائمه هدى سلام الله عليهم کتابی است که اسامی شیعیان در آنست و نیز اسامی پدران شیعیان در آنست چنانکه ازین پیش در طی کتب سابقه مذکور نمودیم و در پاره نسخ بجای مسلمین مسمین است و شاید مسمین در معنی مقصود اظهر باشد .

ولا خلق فيما بين ذلك شهید یعنی عالم او حاضر و عظم خطر کم گفته میشود خطر الرجل بافاء معجمة و طاء مهملة مفتوحتين یعنی قدره و منزلته و كبر شأنكم با شین معجمه و همزه بمعنی امر و حال است و صدق مقاعد كم بيضاوي در تفسیر خود در قول خدای تعالی في مقعد صدق میگوید یعنی مقام مرضی و ثبات مقامكم .

يعني قيامكم في طاعة الله و مرضانه و معرفته و مالی و اسرتی بضم همزه و سكون سين مهمله است اسرة الرجل بمعنى قوم وعشيرت نزديك اوسلم بكسرسين مهمله و سكون لام بمعني مصالحة وانقاد است محتمل لعلمکم یعنی باز نمیگردانم و بر نمی تابانم آنچه از شما وارد شود اگر چندفهم من بآن نرسد محتجب بذمتكم يعنى تستر عنه المهالك بسبب دخولى في ذمتكم وامانكم مؤمن بايا بكم یعنی ایمان آورنده و تصدیق نماینده ام برجعت شما در دنیا برای اعلای دین و انتقام از کافرین و منافقین پیش از قیام یوم الدین و روز باز پسین و فقره تالیه یعنی منتظر لامركم مترقب لدولتكم عامل بامر كم مفسر این کلمه و این جمله دلاات بر رجعت جميع ائمه بریت صلوات الله عليهم دارد چنانکه گاهی بآن اشارت رفته و نیز در ذیل احوال حضرت امام غایب از انظار بیگانگان و حاضر در قلوب شيفتگان صلوات الله وسلامه عليهم مذکور خواهد شد.

و الارتقاب بمعنى انتظار است و گفته میشود لاذبه یعني التجابه و انضم واستفاث مؤمن بسركم وعلانيتكم یعنی ایمان دارم با مام پوشیده و آشکار شما یا ایمان دارم بآنچه ظاهر است از کمالات شما و آنچه مستو و است از بیشتر مخلوق از غرایب احوال شما و این معنی اظهر است و مفوض في ذلك كله اليكم يعنى متعرض

ص: 224

نمی کردم بر شما در هیچ چیز از امور شما و میدانم که هر چه را شما بیاورید و باز نمائید بامر خدای متعال است یا اینکه تسلیم میکنم جمیع امور خود را بسوی شما تا هر گونه خللی که در آن باشد اصلاح نمائید و خواه در زمان حیات یا هنگام ممات و معنی اول اظهر است و مسلم فيه . یعنی اعتراض نمیجویم بر خدای تعالی در عدم استیلای شما و غیبت شما و جز آن بلکه بقضای خدای راضی هستم با شما و تسلیم مینمایم یعنی همانطور که شما تسلیم دارید و راضی هستید من نیز تسلیم و رضا میدهم و قلبي لكم سلم یعنی منقاد و مطیع شما میباشد و هیچ چیزی در آن خلجان نمیکند برای چیزی از افعال و اقوال و احوال شما رائى لكم تبع يعنى رأى من تابع رای شما میباشد و يردكم في ايامه اشارت برجعت است و بآنچه وارد شده است در اخبار در اینکه مراد بايام در قول خداي تعالى وذكرهم بايام الله عبارت از ایام و روز کار قیام قائم علیه السلام است و من الجبت و الطاغوت .

مجلسی میفرماید یعنى من الاول والثاني والشياطين وساير خلفاء الجور ومن كل وليجة دونكم و ليجه بمعنی دخیله وخاصته تو میباشد از رجال یا آنکسی که او را غیر از اهل خودت محل اعتماد خود میشماری والرجل يكون فى القوم وليس منهم گاهی میشود مردی در میان قومی و در زمره ایشان است و حال اینکه از ایشان نیست یعنی غیر از ایشان کسی را که بر آن اعتماد بورزم در امر دین خودم و سایر امور خودم یا اینکه بیزاری و برایت میجویم از هر کسی که دیگران داخل نمایند او را در امر امامت باشما و در کار خلافت که مخصوص بشما است دخالت و شراکت دهند و آن کس از شما نباشد اگر چه آنکس از طایفه و منسوب به نسبت و قرابت با شما باشد .

و در این عبارت اشارت است که جماعت مؤمنین در قول خداى تعالي ولم يتخذوا من دون الله ولا رسوله ولا المؤمنين وليجة حضرات ائمة هدى صلوات الله عليهم هستند و پارۀ فضلا در معنى وليجة و تفسیر آن در این آیه شریفه گفته اند ای

ص: 225

دخلد و بطاقة من المشركين تخالطونهم و يودونهم و جعلنى ممن يقتص آثاركم گفته میشود اقتص اثر یعنی متابعت میکند اثر و نشان او را و از پی او میرود و يحشر في زمر تكم زمره بضم زاء معجمه بمعنی فوج و جماعت است و یکرفی رجعتكم كر بمعنی رجوع است گفته میشود و کر بنفسه متعدی و غیر متعدى استعمال میشود و جوهری در صحاح اللغه باین اشارت کرده است و این معنی دلالت بر آن دارد که خواص شیعیان حضرات معصومین علیهم السلام در هنگام رجعت ایشان بدنیا نیز رجعت میگیرند من اراد الله بدا بكم هر کسی خدای را خواهد بشما هدایت گیرد یعنی هر کسی بشما هدایت نجوید و شما را نخستین مقصود و مراد و امام وولي و خلیفه خود نشمارد پس خدای را نخواسته و مرید شیطان است .

و من وحده قبل عنكم يعنى هر کس از شما قبول نکند موحد نیست بلکه مشرك است و اگر چه اظهار توحید نماید و خود را موحد بخواند بكم فتح الله يعني في الوجود با خلافت یا جميع خيرات افتتاحش بوجود مبارك نمود همایون شما شده است و بر تمامت موجودات مقدم و در جمیع خیرات مسلم و نخستین آیت خلقت هستید گفته میشود طأطأ رأسه با هر دو طای مهمله یعنی پست گردانید سر خودر او خاضع شد و نجع كل متكبر لطاعتكم گفته میشود نجع بالحق نجوعاً یعنی اقرار بحق کرد و خاضع بحق شد مثل بخع بكسر خاء وبخع باباء موحده وخاء معجمه و عين مهمله نجاعة و نيز بمعنی کشتن خود را از شدت خشم و اندوه و از این است قول خداى تعالى فلعلك باخع نفسك رجوع اقرار كردن و گردن نهادن بحق است و در پاره نسخ نخع بانون و خاء معجمه نوشته اند گفته میشود نخعلی بحق از باب منع یعنی اقرار کرد بحق من و بكم يختم یعنی دولت شما آخر دولتها و دولت اخرویه نیز خاص شما است الا باذنه یعنی هنگام قیام ساعت یا هر زمانی را که بخواهد.

ذكركم في الذاكرين يعنی واگرچه ذکر نمودن و نام بردن شما بر حسب ظاهر مذکور است از میان ذاکرین لکن نسبتی در میان ذکر شما و ذکر غیر از شما

ص: 226

نیست فما احلى اسمائكم تا چند شیرین و دلنشین است نامهای همایون شما و كذا البواقي و ممکن است تطبیق این فقرات باعث تکلف شود با اینکه حاجتی باین تکلف نیست زیرا که مجموع این فقرات در مقابله مجموع فقرات دیگر است و منتهاه یعنی هر چیزی در آخرت بشما باز میگردد چه شما سبب سبب آن آن هستید یا خیرات کامله که از جانب خدای نازل میشود بجانب شما منتهی میگردد و ينزل عليكم جميل بلائكم یعنی نعمت شما چه بلا بمعنی نعمت و محنت هر دو میباشد غمرة اكثر بمعنی شدت و مزد حمه آن است من شفا جرف الهلكات شفا هر چیزی کنار و جانب آن است و جرف با جیم مضمومه زمینهائی است که سیل آنجا را کنده و کاویده و گود ساخته است .

و بموالانكم تمت الکلمه یعنی بولایت و دوستی و اطاعت شما کلمه توحید یا ایمان تمام میشود اشاره است باین قول خداي تعالى اليوم اكملت لكم دينكم و مفترضه در اینجا بصیغه مفعول است گفته میشود افترضه الله بمعنى واجب ساخت خدای این را ولكم المودة الواجبة یعنی در قول خداى تعالى قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربى يعنى مودت با ائمة صلوات الله عليهم وذرية طيبه ایشان از واجبات است و المقام المحمود یعنی مقام شفاعت کبری چنانکه خدای تعالى ميفرمايد عسى أن يبعثك ربك مقاماً محموداً و المقام المعلوم يعنى فى القرب و اكمال اشارت باین قول خدای تعالی است ومامنا الا له مقام معلوم في بطن الايه لا تزغ قلوبنا یعنی مایل مگردان دلهای ما را بباطل ان کان در اینجا ان مخففه از مثقله است وعد ربنا المفعولا یعنی آنچه خدای با ما وعده نهاده است از اجابت دعوات و تضعیف مثوبات لا يالى عليها الارضاكم يعنى لا يذهبها ولا يمحوها الارضاكم عناو شفاعتكم لنا گفته میشود الى عليه الدهر يعنى هلاك ساخت روز کار او را لما استوهبتم کلمه لما در اینجا براي ايجاب است بمعنى الا يعنى اسئلكم و اقسم عليكم في جميع الأحوال الاحال الاستيهاب الذى هو وقت وصول المطلوب.

ولا قال یعنی مبغض و لامال از ملال است و اعلي كعبي بمو الاتكم يعنى غلبني علي اعدائی چیره گرداند مرا بردشمنان من یا اینکه دشمنان مرا در زیر پای

ص: 227

قدرت و غلبه من قرار دهد یا مراد مطلق علو و رفعت است .

جزری در نهایه در حدیث قبله میگوید و الله لا يزال كعبك اين دعائى است درباره کعبه برای شرف وعلو و الاخبات باخاء معجمه و باء موحده بمعنى خضوع است و اجعلوني في همتكم يعني فيمن تهتمون لامورهم بگردانید مرا در زمره آنانکه در امور شما اهتمام می ورزند و لكم العناية في شاتهم بالشفاعة لهم في الدنيا و الاخرة علامه مجلسى اعلی الله مقامانه در پایان این بیانات میفرماید اینکه در شرح این زیارت بسط قلیلی دادم و حق آن را کاملا بجای نیاورده ام بواسطه

اجتناب از اطالت بود و این زیارت از حیثیت سند و موردو الفاظ و معانی و جلالت شأن اعم و افصح و ابلغ و اعلای دیگر زیارات است.

معلوم باد مجلسی علیه الرحمه در زاد المعاد و تحفة الزائر وساير محدثين عظام در کتب زیارات این زیارت جامعه مبارکه را بهمین وضع و عبارات که در اینجا مرقوم داشتیم رقم کرده اند .

و نیز مجلسی در زیارت جامعه مبسوطه که میفرماید در اصل مصحح دیدم که از تالیفات قدماء اصحاب ما بود و ابسط از آن است که ما ایراد نمودیم باضافه آنچه این بنده حقیر در اینجا رقم نمودم رقم فرموده است اما در این مجلد بحار که بیاره لغات و عبارات این زیارت شریفه ایراد داشته است پاره کلمات را مذکور نداشته است ندانیم نسخه دیگر باین نحو بنظر ایشان رسیده است و مذکور نموده اند یا نظری دیگر داشته اند و الله تعالى اعلم و نیز میفرماید در پاره تألیفات اصحاب خودمان در نسخه قدیمه این زیارت شريفه رادیدم این دعای اذن را در مقدمه آن نوشته و گفته است چون داخل مشهد شدی بر در آن رو بقبله بایست و بگو

اللهم اني قد وقفت علي باب بيت من بيوت نبيك محمد صلواتك عليه و آله و قد منعت الناس الدخول الى بيوته الا باذن نبيك فقلت يا ايها الذين آمنو الا

ص: 228

تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لكم اللهم و انى اعتقد حرمة لبيك في غيبة كما اعتقد في حضرته واعلم ان رسلك و خلفاءك احياء عندك يرزقون برؤن مكاني في وقتى هذا زمانى و يسمعون كلامي و يردون علي سلامی و انك حجبت عن سمعى كلامهم و فتحت باب فهمى بلذيد مناجاتهم و اني استأذنك يارب اولا و استارسولك صلواتك عليه وآله ثانياً و استأذن خليفتك الامام المفروض علي طاعته في الدخول فى ساعتى هذه الى بيته واذن ملائكة الموكلين بهذه البقعة المباركة المطيعة لك السامعة السلام عليكم و ايها الملائكة الموكلون بهذا المشهد الشريف المبارك ورحمة الله و بركاته باذن الله و اذن رسوله و اذن خلفائه واذن هذا الامام و باذنكم صلوات الله عليكم اجمعين ادخل الى هذا البيت متقربا الى الله تعالى برسوله محمد و باله الطاهرين فكونوا ملائكة الله اخوانى وكونوا انصارى متي ادخل هذا البيت ادعو الله بفنون الدعوات و اعترف الله بالعبودية ولهذا الامام و آبائه صلوات الله عليهم بالطاعة پس از آن داخل شو در حالتیکه پای راست خود را پیش نهاده باشی وبگو .

بسم الله وبالله وفى سبيل الله وعلى ملة رسول الله صلى الله عليه وآله اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و اشهد ان عمداً عبده و رسوله پس از آن صد دفعه بگو الله اکبر و روی بروی ضریح مقدس بایست و قبله را در میان دو کتف خود قرار بده و بگو السلام عليكم يا اهل بيت النبوة تا به آخر آنچه مذکور گردید و از آن پس خود را بر قبر منور بیفکن و بگو یا ولی الله تا آخر زیارت هم اکنون بیاره شروحی كه شيخ كامل فاضل عارف ناسك شيخ احمد بن زين الدين احسانی در کتاب مشهور بشرح الزيارة نموده اند اشارت نمائیم و بعد از آن بترجمه این زیارت جامعه مبارکه بپردازیم.

میفرماید عبد مسکین احمد بن زین الدین احسائی میگوید که سیدسند وعارف معتمد صاحب فخر و زين سيدنا سيدحسين الحسيني ابن المرحوم سيد محمد قاسم الحسينى الاشكورى الجیلانی ادام الله تاییده از من خواستار شد که

ص: 229

زیارت جامعه مشهوره را شرح نمایم و اسرار الفاط این زیارت شریفه و به عنی مقاصدی را که امام ما و سيد ما على بن محمد الهادى عليه وعلى آبائه و ابنائه افضل الصلوة و السلام .

از آنها ایراد فرمود به جهت بسط و بیان این معانی و اشارت بسوی آن

فرمایشات از اسرار بیان نمایم و من در جواب و اجابت امر آن بتسویف میگذرانیدم اگر چند شایسته اجابت امر و امرش واجب الاطاعه بود لكن امرى عظیم را طلب میفرمود و سبب تسويف من این بود که بر مقامات خویشتن آهي هشتم که نه آن سفینه ام در چنین بحرى متعاظم وموجي متلاطم گردش گیرم و نه چنان کشتی عظیم و نامدارم که در چنان دریا باری بیکران و کنار رهسپار آیم ومع هذا نه چنان است که آنچه را بذهن اندر حاضر آید اثباتش را توانا باشم چه این زیارت مبارکه و غوامض مسائلش چنان عالی است که مرا در تبیانش نه توسعه عبارتی است و نه بضاعت و استطاعت اشارتی است و پاره از بحور عمیقه مبانی و معانی آن چنان عمیق و براری فسیحه اش چنان دقیق است که از طی آن به مراکب افکار و مواکب انظار عاجزم و آنچه را که اقامت برهانش از انوار دانش و باسرار بینش دانایان جهان و بینایان حقیقت نگر میسور نباشد بیبانش نیکو نیست و پاره از حقایق و لطایف انيقه اش بدرجه دقیق و رقیق است كه پيك افکار را قدرت تحمل آن گران بار نیست و چون از اندازه ادراکش بیرون است در انکارش شتابنده و پای دیانتش نيکو لغزنده و بفنون فساد گراینده .

و پاره از کلمات و عبارات رقیقه نمیقه آنرا مقامی است که در ترجمه و بیان آن محتاج بطول کلام هستیم و اگر به بسط تام اقدام نشود مقصود و مرام حاصل نمیشود با اینکه این سید سند و عارف معتمد از من نخواسته است که به بیان ظاهر کلمات و عبارات اکتفا نمایم بلکه خواستار کشف دقایق مبانی و حقایق معانی میباشد و چون خواهشمندی این سید بزرگوار بتکرار کشید بررد مطلوبش

ص: 230

قادر نشدم بعلاوه اینکه در شرح این زیارت شریفه برای عرفای روزگار و فضلای آثار و رابط قلوب مؤمنان وحصول ثبات ويقين منافع عظيمه مندرج است لاجرم باقلت بضاعت وكثرت اضاعت اجابت امرش را واجب شمردم و بقصد نگارش آنچه را که بتوان نيكو برنگاشت حتی المقدور بقصور نرفتم ان لا يسقط الميسور بالمعسور و الى الله ترجع الامور .

پس با استقامت بحضرت سبحان میگوید همانا این زیارت جامعه مبارکه چندان در میان شیعیان مشهور و چون خورشید آسمان نماینده و نمایان است که از کثرت اشتهار نیازمنداثبات و بیان اسناد نیست و جماعت شیعه بجمله بقبول آن متفق القول والعقيده و بلا معارض ورد کننده هستند بعلاوه اینکه این زیارت مبارکه آنچه حامل بر معانی غریبه و اسرار متصعبه عجیبه ایست که بیشتر آنرا که در غیر این زیارت شریفه استعمال شده است انکار مینماید یعنی از استعجاب و غرابت باور نمی آورند لکن آورند لكن بسبب آن اشتمالی که بر الفاظ بلیغه و امور بدیهه و اسرار منیعه و احوال رفیعه دارد که عقل سلیم بصحت و رود آن از این امام عظيم عليه الاف التصليت و الوف التسليم گواهی میدهد جاى شك و شبهت و مجال تردید و تأمل نمی گذارد چه بر هر حقی حقیقتی و بر هر صوابی نوری درخشان است باضافه اینکه این زیارت شریفه را نزد مردم شیعی و علمای تحریر ایشان و فضلای سخن شناس بدرجه مقام قبول دارد که دو تن در آن اختلاف ننموده اند و این زیارت شریفه را جناب صدوق فاضل منيه در من لا یحضره الفقيه وشيخ جليل در کتاب تهذیب از صدوق عليهما الرحمة روايت كرده است قال محمد بن علی بن الحسين بن بابويه عن علي بن احمد بن موسى وحسين بن ابراهيم بن احمد الكاتب بن عبدالله الكوفى عن محمد بن اسمعيل البرمكي عن موسى بن عبد الخفى قال قلت لعلى بن محمد بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب صلوات الله عليهم علمنى يا بن رسول الله قولا اقوله بليغا كاملا إذا زرت احداً منكم جناب شیخ احسانی در احصای رجال رواه این زیارت شریفه توجه

ص: 231

میکند و میگوید:

اما صدوق عليه الرحمة هیچکس از طبقات علماء در صحت روایتش مخالف نیست و جلالت قدر و صحت حال او در وثاقت بحیثیتی است که بذکر آن حاجت نمیرود چنانکه امثال و اضراب او مثل كلينى ومفيد و غير هما مصرح التوثيق هستند و روایات او از کتب اصول مشهوره و معروضه بخدمت حضرات ائمه علیهم السلام مأخوذ است و خود او نیز از مشایخ اجازه است و توثیق او مشهور است و در خلاصه مذکور میباشد که محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی ابو جعفر نزيل شهر ری شیخ ما وفقيه ما ووجه الطايفه است.

در خراسان بعد از سال سیصد و پنجاه و پنجم ورود نمود و شیوخ طایفه از وی استماع و استفاده نمودند و در این وقت بسن شباب بود و مروی جلیل و حافظ احادیث و بصیر در احوال رجال و ناقد اخبار بود و در علما و محدثین مردم قم مانند این جناب در حفظ و کثرت علمش دیده نشده است نزديك به سیصد كتاب تصنیف دارد و اساس آن در رجال كبير مذکور است و در سال سیصد و هشتاد و یکم هجری در ری وفات نمود و نجاشی با آن کثرت پژوهش و احتیاط و حفظ وضبط بتوثيق اين جناب تصریح مینماید و علامه اعلی الله مقامه در این تصریح ترجیح میدهد .

و شيخ صدوق عليه الرحمة كتاب فقیه خود را در میان خودش و خدای تعالی حجت قرار داد و این زیارت شریفه جامعه را در این کتاب مذکور داشته و اعتماد چنین محدثی بزرگ عظیم المرتبه بر این زیارت و نگارش آن در خدمت علمای شیعه وفقهای اثنی عشریه و محدثین امامیه از جمله مرجهات و قراین مقوية است و بهر حال هیچکس را مجال توقف نیست و مردم بصیر عاقد دانند که اجماع مدعی صحت این زیارت هستند و کاشف از قلم معصوم علیه السلام شمارند و بعلاوه مشتمل بر الفاظ بلیغه و فصاحت رشيقه و اسرار الیقه ایست که هر کس

ص: 232

عارف بآن باشد قطع و یقین بر آن میکند که از کلمات معجز معصوم علیه السلام است و جز از آن ذخار و کوه ذخار مانند آن تراویدن نگیرد معلوم باد چنانكه در كتاب الزيارة نيز اشاره شده است بحر غریز و حبر عزیز عارف متقى سالك لوذعی آخوند شیخ ملا محمد تقی مجلسی اول در آن شرحی که بر کتاب مستطاب من لا يحضره الفقیه فرموده و این بنده حقیر گاهی که خواسته اند این کتاب را بحليه طبع در آورند دیباچه بقلم در آورد و از حالات این عارف بالله تعالی و فضایل او مذکور ساخته خوابی را در فضل این زیارت دیده و این خواب را از مقررات و مرجحات این زیارت مبار که گردانیده و جناب شیخ احسائي نیز در آغاز شرح الزياره رقم فرموده است مطابق آنچه خود رقم فرموده در این مقام ناقلا عن كلامه رفع الله مقامه مذکور میداریم میفرماید این زیارتی است که فرا گرفته است همۀ ائمه معصومین صلوات الله عليهم را كه هر يك را و همه را با هم زیارت میتواند کرد باین زیارت .

اما سند این شکسته چنین است که بیست و هشت سال قبل ازین بشرف زيارت حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليه مشرف شدم و بخاطر فاتر رسید كه في الجمله ربطی بهم رسد تا زیارتی با ربط بآ نحضرت توانم کرد لاجرم مشغول زیارت شاقه شدم و بیشتر روزها در مقام حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه که در بیرون نجف اشرف واقع است بودم و تقریباً پس از ده روز کشف حجاب شدو و محبتی مرکب از محبت خداي و محبت آنحضرت پدید گشت و شبها چون پروانه بر در روضه منور میگشتم و گاهی در رواق عمران بگذرانیدم و روزها در مقام حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه بیایان همی بردم تا بمرتبه که راهی یافتم که اگر در آنجا دو سه روزی بگذرانم واصل میشوم و با خود قرار داده بودم که در فصل زمستان اگر بمانم در نجف اشرف بگذرانم و مکاشفات بسیار روی داده بود تا آنكه يك شب که نشسته بودم و در رواق عمران جای داشتم پینکی دست داد گویا بر در روضه مقدسه عسکریینم و قبر منور آن دو حضرت در نهایت

ص: 233

ارتفاع وطول وعرض بود صندوق پوشی از مخمل سبز بر آن صندوق پوشانیده اند و حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه پشت مبارك بر صندوق نهاد و روی بدرگاه بود چون نظرم به آنحضرت افتاد بقرائت این زیارت جامعه که مرا از بر بود شروع کردم تا بتمامت را فرو خواندم و غرض من عرض زیارت و مداحی حضرات ائمة هدى سلام الله تعالى عليهم بود .

و چون بپایان رسید فرمود نعمة الزياده خوب زیارتی است اشارت بقبر و و عرض کردم جد شما است آنحضرت تقریر فرمود و گفت داخل شو اندرون رفتم و میل بدست راست کرد ایستادم فرمود پیش آی عرض کردم یابن رسول الله بیم همی دارم که ترک ادبی از من نمایش تجوید تا کافر شوم فرمود کافر نمی شوی آی دو قدم نزديك نهادم و بایستادم دیگر باره فرمود پیش آی جلالت آن حضرت مانع و اطاعت امر واجب و باضطراب اندر بودم فرمود بيمناك مباش و پیش آی چون نزديك شدم بنشستن فرمان کرد بر دوزانوی ادب و حال ارتعاش و اضطراب تمام بنشستم و آنحضرت توجهات بسیار فرمود و اینوقت آن حالت سنه و پینکی بر طرف شد و عشق امير المؤمنين بعشق حضرت صاحب الامر مبدل گشت و قبل از این واقعه مفارقت را متمنع میداشتم.

و در آن روز یا دیگر روز بزیارت عسکریین صلوات الله عليهم روی نهادم و در آن رفتن و توقف یکشب در آن روضه مقدسه فتوحات عظمیه دست داد و هر چه در آن واقعه دیده بودم بجمله وقوع یافت و این بنده را هيچ شك و شبهتي نیست در اینکه این زیارت از آنحضرت است با اینکه قطع نظر ازین خواب وواقعه فصاحت و بلاغت و جامعیت اوصافی که هر يك از آنها در اخبار بسیار واقع شده است دلیل بر صحت آن است بعلاوه اینکه مانند صدوق عليه الرحمة در این کتاب و در كتاب عيون بصحت آن حکم فرمود و روات خبر نیز در شمار ثقات هستند معلوم باد این خواب را که در شرح الزیاره بزبان تازی مینگارد با آنچه در شرح فقیه بزبان فارسی مرقوم قدري تفاوت دارد والطف وابین است هر کس خواهد

ص: 234

از آنجا استفاده خواهد کرد و در قصص الزياره نیز با اندک تفاوتی رقم شده است.

بلجمله مجلسی اول در سبب گفتن صد تکبیر در مقدمه زیارت مسطوره میفرماید دور نیست این باشد که چون بیشتر طبایع بغلو مایل است مبادا از عبارات غریبه امثال این زیارات که بر مقامات عاليه سامية ائمة هدى صلوات الله عليهم حکایت دارد بغلو افتد یا از عظمت و بزرگی خدای متعال و خلاق لايزال غافل شوند چنانکه علت تسبیح و تکبیر و تهلیل و تمجید و تقدیس و تمحید گروه ملائکه نیز از این است با اینکه اکثر اهل عالم هر چند در معرفت ائمة سبحانی سعی و کوشش مینماید از صد هزاران هزارها نتوانسته بر یکی از آنجمله مطلع شوند مثل دو جوهری است گران قیمت که بهای هر يك خراج عالمي است و یکی را بر آن دیگر فزون تری بیرون از نهایت است و هر گوهر شناس بهای هر يك را و فرق هر يك را میداند و دیگری که در میان الماس و شیشه امتیاز شمارند حال هر چند بتعریف و تمجید هر يك سخن كند البته از رتبه آن دو بی خبر است و اگر دو تن فاضل عالم باشند که با هم تفاوت بسیار داشته باشند مردی عامي چه داند که فضیلت چیست و افضلیت بچه مرتبه است .

پس اگر مردم غالی جماعت ائمة هدى سلام الله عليهم را خدا خوانند وغلوی چنین کنند یعنی اگر رتبه ایشان بالیقین بالاتر از آن خدائی است که غالی تصور کرده است و ازین جهت است که در اخبار بسیار وارد است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود يا علي خدای را جز من و تو کسی نمیشناسد و مراکسی نمیشناسد مگر و تو و ترا نمی شناسد مگر خدا و من از آنجمله يك مرتبه از مراتب غلو آن است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرموده ای علی تو مانند من هستی مگر در نبوت و امثال این عبارت و هیچ شکی نیست که علی علیه السلام پیغمبر نیست پس چنین شخصی که در میان ایشان فرق نگذارد نبوت و کمال آنرا نفهمیده است و چه مرتبتي بزرگ است که به علی سلام الله عليه تفويض نيافته و اگر ممکن بود بآنحضرت بدهند البته میدادند و اینکه علی از بیشتر انبیا علیهم السلام بهتر باشد دلالت بر امکان

ص: 235

نبوت آنحضرت ندارد زیرا که اگر علی با محمد صلی الله علیه وآله وسلم نبود نبوتش ممکن بودلکن چون با آنحضرت بود تساوی با آنحضرت را مانع میگشت یا بواسطه وجوهی دیگر است که علم ما از ادراکش قاصر است پس اگر کسی بر مراتب عالیه حضرت مرتضوی آگاه باشد باین گونه مزخرفات زبان نمی گرداند.

شیخ احسانی در سبب تكبيرات صدكانه و معنی آن میگوید یعنی چون بدر روضه مقدسه رسیدی باید مستشعر شوی که این مكان مقدس حظيرة القدس و مهوای افئده از ملائکه و جن و انس و معرس ولی حسابی است که ایاب خلق بحضرت آن ولی ایزد وهاب و جایی است که یزدان تعالی حق را بپای کرد و باطل را از جای برآورد و بمیرانده است پس تو در قیام خودت بر حسب ظاهر ایستاده و برحسب باطن بزانوی خضوع در آمده و بادیده خشوع ناظری گویا تورا بمعرض حساب کشیده و در اینجا است که نامه اعمالت بر تو ناطق و این است که خدای فرموده هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق وموقف و ایستاد نگاه تو در این جاحکم همان موقف حساب روز قیامت را دارد پس بگو اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمداً عبده ورسوله و اینکه این مکان مقدس موضع شهادتین است از آن باشد که هر کس بداند و بشناسد بکجاست و در چه موقفی وقوف جسته خواهد دانست که حال مانند حال ملائکه است در عالم انوار جایی که انوار محمد و آل محمد صلوات الله عليهم رادیده اند و از کمال فروغ و فروز و شدت درخش گمان برده اند که نور خدای تعالی است پس گفتند سبحان الله و ملائکه گفتند سبحان الله و اگر تو در دعوی محبت آنحضرت و آل او صلوات الله عليهم صادق و ایشان را بنورانیت عارف باشی خواهی دید که تو در مکانی ایستاده که فرشتگان می ایستند و ناظری بآنچه فرشتگان بآن نظر دارند و میشنوی از آنکس که بر درگاه جلالت و ولایت او و قوف جسته يشهد الا اله الا الله وحده لاشريك له و انهم عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول وهم بامره يعلمون يعلم ما بين ايديهم و

ص: 236

ما خلفهم ولا يشفعون الا لمن ارتضى وهم من خشية مشفقون

پس در آن هنگام که با گوش شنوای قلب خودشنیدی که میفرماید لا اله الا الله وحده لاشريك له

و بدانستی که سید این پیشوایان دین مبین و فخر ایشان و واسطه درمیان ایشان و پروردگار ایشان محمد بن عبد الله صلی الله علیه وآله وسلم بنده خدا و فرستاده اوست بجميع مخلوقات خودش اینوقت میگوئی و اشهد ان محمداً صلى الله عليه وآله عبده و رسوله و این دو شهادت شرح همان است که خدای عزوجل اقامه حق و اماطه باطل میفرماید .

بنده حقیر عباسقلی مؤلف کتاب گوید در سبب تکبیرات صدگانه در مقام دیدار قبر شریف بیانی از مجلسی اول و شیخ احسائى عليهما الرحمة مذكور شده والبته آنچه این دو فاضل عارف دانشمند دقیق تحقیق بفرمایند محل اعتماد و اعتنا است و امثال بنده کوتاه نظر را نمی شاید که در موضعی که امثال این تحریر قمقام و بحر طمطام بیاناتی فرمایند به بیانی دیگر تفوه نماید معذلك براى كسب ثواب وعرض خلوص و القوت قلب آنچه بخاطر فاطر خطور مینماید بجلوه ظهور میرساند و تصویب تکذیب آن را بسلق مستقیمه دانایان دقیقه یاب حوالت مینماید عرضه میدارد که قرائت کنندگان این زیارت شریفه جامعه در آن موردیکه مقصد و مقصود است از دو حال چیزی نشاید. يا بفهم لغات وكلمات وکنایات و اشارات عرب آگاهی دارند یا عام و بیگانه است و جز قرائت این عبارات یا شنیدن از قراء و زیارت نامه خوانان بهره بر افزون ندارند اما آنان که بفضل و علم بهره یاب و از تفسیر و تأویل و اشارات و کنایات آیات قرآنی یا کلمات ائمة هدى واخبار واحادیث ایشان مطلع و بصير هستند هرگز از قرائت این زیارت و سایر اخبار کثیره در فضایل و مفاخر و مقامات عالیه عجیبه دقیقه که در باره رسول خدا و آل معصومين او صلى الله عليه و آله وارد است غلو نگیرند و از جاده مستقیم توحید و معرفت الهی انحراف

ص: 237

نجویند بلکه اگر کسی بدیده دانش و فکر عمیق نگران آید همان عصمتیکه برای انبیاء و ائمة هدى عليهم السلام وجوباً قائل هستیم و ادله و براهین و آیات قرآن و اخبار در آن بسياري بر آن شاهد و اقامت یافته از تمامت معجزاتیکه از بدایت تا نهایت مذکور است عجیب تر و عظیم تر است .

زیرا که اول دليل و سبب وشأن و مقام رتبت امامت و ولایت یا نبوت ورسالت عصمت الهی است و چون این صفت در وجود موجود شد شایستگی نبوت و امامت حاصل و چون بآنرتبه نایل و باین بخشش الهی واصل شدند استعداداظهار معجزات وكرامات و خوارق عادات یکی از اوصاف و قدرت و توانائی مختص ایشان است چه در شخص تا آنروح ونور ولياقت وعقل و قابليت ومقام قدس الهی موجود نباشد که بتواند معصوم معصوم باشد بدولت عصمت خود بیدار نمیگردد تا معصوم من جميع المعاصي الكبيره والصغيره والخطا و السهو والنسيان ومن جميع الزلل و الدغل والاوصاف المذمومه والطينة الغير الطيبة نباشد لياقت نبوت و امامت و ولایت و خلافت الله والرسول والوصاية والامانة وقدرت تصرف وامارت و علم در موجودات و حكومات شرعيه ومغيبات وحقايق اشياء ومظهريت اسماء حسنی و جمال و جلال الهى واستفاضه بفيوضات نامتناهی حاصل نکند و اظهار معجزات و خوارق عادات و کرامات و اطواری و افعالیکه از حد و حوصله بشر بیرون است کمتر مقامی از مقامات ایشان است .

چنانکه بسیار وقت میشده است که بیاره محارم اصحاب خود امر میفرموده اند و از او بر حسب امر امام یا نبی بروز معجزات و کرامات یا اطلاع بر علوم و اسرار غيبية میشده است .

ومعذلك و با این رتبت و منزلت عظیمه موهوبه الهیه هیچ بنده ذلیل بزبان خضوع و خشوع و عرض عبودیت و خوف وتضرعش نسبت بعظمت و هیبت و قهاریت و قدرت نامتناهی الهی و اظهار حقارت و انکار خود در حضرت سبحانی باین اندازه و مقدار گوش ندارد و نمیتواند هم داشته باشد زیرا که زبان هر گونه شکر و

ص: 238

عبودیت و خوف و تضرع باندازه معرفت و برخورداری بنعمت و غنای منعم وحاجت متنعم است و بدیهی است جماعت انبیاء و اوصیای ایشان علیهم السلام از تمامت طبقات مخلوق بانواع نعمات وتكرمات وافاضات الهيه دنيويه و اخرویه کامکار تر و حاجات ایشان بیشتر و خوف و عبودیت ایشان فزون تر است پس چگونه مردم عالم بصیر از قرائت فقرات این زیارت جامعه که بجمله در نظر اهل دانش بر عبودیت ایشان و عظمت خالق دلالت دارد غالی خواهند شد مگر جز این استکه میگوئی سلام بر اهل بیت رسالت و نبوت ومهبط وحی و معدن رحمت وخزان علم ومنتهى حلم واصول كرم وقاد اهم واولياء نعم و عناصر ابرار ودعائم اخيار وساسة عیاد و ارکان بلاد و ابواب ایمان و امناء رحمن و سلاله نبيين وصفوة مرسلين و عترت خيرة رب العالمين ورحمة الله وبركاته .

یا میگوئی سلام بر حجج الله ومحال معرفة الله وساكن بركته الله ومعادن حكمة الله وحفظه سر الله وحملة كتاب الله واوصياء نبي الله وذرية رسول الله والدعاة الى الله والمخلصين في توحيد الله وعباد المكرمين وبقية الله وخيرته وحزبه و اشهد ان محمداً عبده ورسوله ارسله بالهدى و اشهد انكم الائمة الراشدون المعصومون المطيعون الله القائمون بامره العاملون بارادته الفائزون بكرامته اصطفاكم بعلمه عصمكم الله من الزلل و آمنكم في الفتن و طهركم من الدنس و اذهب عنكم الرجس فعظمتم جلاله واكبر تم شأنه ومجدتم كرمه و ادمتم ذكره و و كدتم ميثاقه و احكمتم عقد طاعته وبذلتم انفسكم في مرضاته وصبرتم علي ما اصابكم فى جنبه وجاهدتم في الله حق جهاده وصرتم في ذلك منه الى الرضا وسلمتم له الفضا وصدقتم من رسله من مضى و من والاكم فقد والى الله ومن عاداكم فقد عادى الله.

و امثال این کلمات و عبارات این زیارت شریفه که بجمله بر اطاعت و عبودیت وخلوص ارادت ایشان در حضرت خالق و عظمت و قدرت نامه كامله الهية دليل و برهان است.

آیا این کلمات و عبارات و اشارات اسباب غلو میشود بلکه بر مراتب توحید

ص: 239

ایشان و توجه بمعبود حقیقی و پیوستگی بحضرت او بیشتر خواهد شد چه هر قدر مراتب وشئونات انبياء و ائمة هدى و خلفا و اوصیای ایشان فزونتر و از استعداد ادراك بشر بیشتر شود بر مقامات عظمت و قدرت و قهاریت خالق ایشان دلالتش بیشتر شود.

مثلا در این عالم هر قدرشان و جلال وزراء وامراء و مقربان در گاه پادشاهی فزایش گیرد و عظمت و شوکت و اقتدار و غلبه پادشاه بیشتر نمایش جوید چه این كسان بنظر لطف و توجه خاطر و میل طبیعت و دست تربیت پادشاه باین مقامات و استعداد عالیه تایل شدهاند و گویند وزیر وامیر و مقرب پیشگاه پادشاه از الطاف و مراحم سلطان باين مراتب نایل شده اند و هر وقت بهريك بيعنایت شود او را معزول ومنكوب دارد فوراً از آن حیثیات وشونات ساقط و از آنمقامات هابط میشود و بمحض اینکه پادشاه بدیگری توجه پرداخت پس از اندك مدتي تربيت وتقرب آستان عظمت و دارای همان مقامات بلکه با وفور لیاقت و خردمندی و دانش برتر از آنهم خواهد شد .

همچنان گفته میشود پیغمبر خدا و فرستاده خدا ورسول خدا و ولی خدا وخلیفه خدا و برگزیده خدا و پیشوای خلق خدا و ایشان بهر مقام و منزلتی باشند و اگرچه در افعال و اطوار و متظاهر شدن ببعضی ظهورات که از استطاعت بشر خارج است و باید هم باشد چه اگر نباشد امتیازی با امثال خود ندارند و چون امتیازی نباشد تفوق وتحكمی نخواهند داشت بجمله دلالت بر اعلی درجه عبودیت ایشان و قدرت و عظمت معبود ایشان خواهد داشت.

و بر قوت ایمان و دین و استحکام عقاید و صدق نیت و تفویض ایشان و تو کل و توسل ايشان بحضرت یزدان افزوده میشود در عرض اینگونه كلمات در زیارات و دقایق مسائل لطایف و حقایقی را برایشان معلوم و شئونانی برای انبیا و ائمه هدى بواسطه صدق عبودیت و نهایت اطاعت و عبادت ایشان در حضرت احدیت مکشوف میافتد که اکاذیب و ادعاهای مدعیان كذاب را بيك جو خريدار

ص: 240

واقوال مدعیان و مخالفان را با هیچ چیز برابر نمیشمارند و اظهارات و عقاید ایشان نسبت به پیشوایان دین مبین بجمله از روی علم وفهم و بصیرت و صدق نیت و صفای طویت خواهد شد و در حقیقت در شمار مجاهدین فی دین الله و عقاید حقه خواهد بود و اما کسانیکه از علم عربیت و ادبیات بی بهره اند از قرائت اینگونه کلمات و شنیدن آن و بی خبری از معانی و تاویلات آن یا عدم قرائت چه فرقی خواهد داشت بلی از قرائت و ممارست آن قلوب ایشانرا از انوار معارف و برکات توجهات ائمه فروزی دست دهد و اندك اندك بمقامى عالى نايل شوند و بدیده بصیرت کامیاب گردند .

و این بیانی که این بنده حقیر نمودم منافی بیانات شریفه آن در فاضل كامل نيست ومانعة الجمع نمیباشد اگر در نظر اهل نظر نا مطبوع نباشد از نظر نمی افتد و اگر قابل نظر ندانند نظری به آن نخواهد بود و معذرت تقصیر و جسارت را پذیرفتار خواهند گشت والعذر عند كرام الناس مقبول . پس می توان گفت این صد تکبیر یکی از جهانش این خواهد بود که هر کس در موقعی و ملاقات شیء عظیم و غریب و بیرون از توقع بر حسب عادت میگوید الله اکبر یا میگوید خداوند عظیم است یا از کمال شگفتی و تعجب از حدوث حادثة عظيم میگوید سبحان الله یا دیدار جمالی دلا را و مطبوع دلپسندی میگوید خداوند بزرگ است و العظمة الله خداوند قادر است خداوند حکیم است خداوند عالم است می داند چه می کند .

خدایا بزرگي سزاوار تو است و البته هر کس بمشاهد مقدسه ائمة و انوار ساطعه وشئونات عاليه و تعظیم و تکریم ایشان و آن مقاماتی که خدای برای ایشان بدون بهره مندی دیگران مقرر فرموده است برسد و آن اوصاف و احوال را که از اندازه حوصله بشر افزون است بنگرد و آن آداب مردم زائر و استفاضات ایشان و کرامات مشاهد منوره ایشان را مکشوف دارد بایستی بركبر يا و عظمت خالق ایشان و مالك نفوس وشاهد بحیات و ممات ایشان تكبيرها بگوید و چون عدد

ص: 241

صد محل توجه است و تسبیحات حضرت صدیقه کبرا صلوات الله عليها جده معظمه ایشان بر این عدد میباشد بایستی عدد تکبیر را به یکصد دفعه بتمامت آورد والله العالم بما يفعل والله اعلم حيث يجعل رسالته.

و شیخ جیلل احسائی بعد از بیان سبب تکبیر در معنی شهادت بر سالت و دخول و دیدار قبر شریف و لطایف آداب و رود و معنی سکینه ووقار وعدد تكبيرات كه راجع بپارۀ عنوانات و مراتب چهل گانه وجود و سی روزه ماه و انتقالات از حالی بحالي و تصورات بعضی مسایل تا اتصال بقبر منور که اعلي درجه تقرب است بيانات معرفت سمات دارد که هر کسی خواهد رجوع بشرح الزياره نماید استدراك خواهد کرد.

قال علیه السلام ثم قال السلام عليكم يا اهل بيت النبوة از کلمه ثم مكشوف می آید که تکبیر طوری است غیر از طور سلام و لفظ سلام بمعنی سلامت از آفات و یکی از نام های خداوند است قول خداى لهم دار السلام عند ربهم ای دار الله و هى الجنة نسبها اليه لشرفها و جایز است که اضافه بیانیه باشد ای دارهی السلام زیرا ساکنان بهشت از آن مکارهی که در دنیا میباشد از حیثیت امراض و رنج و زحمت وفقر و محنت وهموم وغموم و فراق و دوستان و حالات گناه کردن و اندوه پیری و مرگ و اشباه آن سالم و آسوده ماند و نیز بمعنى الله حافظ علیکم میباشد یعنی خداوند حفظ میفرماید برای شما آن نعمتهایی را که در حق شما انعام فرموده است از علوم و اسم اکبر و طهارت از هر گونه رجس و معصوم بودن شما اعمال و اسرار واقوال و احوال شما و تقرب شما بحضرت خدا و محفوظ میدارد شما را از هرچه کرده باشد و مابین اهل و آل در استعمال اهل لغت و اهل شرع عموم وخصوص من وجه است و اگر چه اصل آل اهل است اما گاهی اطلاق میشود آل و مراد بان اشراف اهل هستند پس آل اخص از اهل است و گاهی اهل شرع برعکس این استعمال مینمایند.

چنانکه از سلیمان دیلمی مروی است که در حضور ابی عبدالله عرض کردم

ص: 242

فدایت شوم کیست آل فرمود ذرية محمد صلى الله عليه وسلم فرمود كیست اهل فرمود ائمه علیهم السلام عرض کردم قوله عز و جل ادخلوا آل فرعون اشد العذاب فرمود و الله ماعنى الا ابنته .

و هم از ابو بصیر مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم کیست آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم فرمود ذرية او هستند عرض کردم اهل بیتش كيست فرمود ائمة اوصیاء علیهم السلام عرض کردم کیست عترت آنحضرت فرمود اصحاب عبا صلوات الله عليهم عرض کردم امتی کیست فرمود آن مؤمنانی هستند که تصدیق آن حضرت را نمودند بآنچه از جانب حق آورده بود و متمسك شدند بآن دو ثقل که مامور شدند بتمسك بآن دو ثقل كه عبارت از کتاب خدا و عترت او که آن اهل بیت آن حضرت هستند که خدای رجس و پلیدی را از ایشان ببرد و طهرهم تطهیر اوهما الخليفتان على الامة بعده ،

و حاصل این است که مراد بأهل أئمه معصومین علیهم السلام هستند نه جز ایشان و این معنی در وقتی است که سلام فرستادن بر اهل بیت سلام الله عليهم اراده بالا حاله شود لکن اگر اراده اعم از ایشان بشود خلقی از شیعیان نیز بالتبع داخل میشوند و سلام بر ایشان هم شامل میگردد چه شیعیان خالصی از خواص اصحاب اهل بیت عليهم السلام محسوب میشوند از فاضل طینت ایشان مخلوق و بآب ولایت و محبت ایشان معجون شدهاند چنانکه سید بن طاوس عليه الرحمه از حضرت حجت صلواة الله علیه و غیره بر این منوال روایت کرده است و بیان این تبعیت مانند تبعیت قائم در مجنی است برای زید در آنجا که میگوئی زيد القائم همانا مجى نسبت داده نشده است مگر بزید القائم و می گوئی زید قائم آمد اما قائم مسند در مجنی نیست و مجنی اصلا بسوی او اسناد داده نمیشود و این ارتفاع آن بسبب این است که اسناد مجئی بسوی زید بجهت ضم وصف زید است بزید پس ضم قائم بسوی او بنياً لاجمال زیدنه برای حال مجنی او تا برای او مشارکتی دست دهد

ص: 243

فارتفع لملابسة لزيد فى المجى پس اتباع ائمه هدى سلام الله تعالى عليهم با ایشان داخل میشوند بواسطه ملابست آنها با ایشان گاهی که اسناد داده میشوند بحضرات ائمه علیهم السلام در آنچه اختصاص دارند بآن از امور مشتر که ظاهراً پس خواص شیعه داخل میشوند در تبعیت سلام بر ائمۀ ایشان بلکه پاره عارفان تفوق داده اند و گفته اند هر وقت در این موارد بگوئیم السلام عليكم سلام بر شیعیان ایشان را قصد کرده ایم زیرا که مقام و منزلت ایشان اجل از این است که سلام بر ایشان صلوات الله عليهم کنیم و ایشان را مخاطب بداریم و به این کلام مجنون ليلى تمثل جست سلامى علي جيران ليلى فانها اعز على العشاق من ان يسلمانان ضياء الشمس فوق جبينها نعم وجهها الوضاح يشرق حیتما چون لیلی که چهره اش تابنده تر از آفتاب است نزد عاشقان خونین دل از آن گرامی تر است که عشاقش خطاب کنند و بتقديم سلامش تصدیع دهند لاجرم سلام من در خور همسایگان اوست .

و بعد از این بیان اگر اراده نمایند باهل بیت همان که در اخبار خودشان به آن اراده شده است که مراد از اهل بیت ائمه دوازده گانه میباشند منافی نخواهد بود در آنچه اراده شده است در اخبار ایشان از اینکه آل همان ذرية هستند و عترت اهل عباء علیهم السلام میباشند چه معنی کلام آنحضرت علیه السلام آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم ذرية آنحضرت میباشند برای همان فرق در دلالت مینماید لفظ ظاهر بر آن و هم چنین در عترت چه ذرية همان عقب وعقب عقب و بمعنى نسل و نسل است چنانکه در قول خداى تعالى ذرية من حملنا مع نوح يعنى سام و حام و یافت پسران نوح عليهم السلام.

و چون از معانی عترت یکی پنج درخت بریده شده است که از اصول و عروق آن روئیده میشود .

پس مناسب است بملاحظه خصوص این معنی که تفسیر مینماید حضرت

ص: 244

صادق عترت را بآل عبا صلوات الله عليهم و اما آنچه اراده میشود از آل و اهل وعترت بالاصل در احادیث متواتره معنی از فریقین عبارت از این چند لفظ حضرات ائمة اثنى عشر عليهم السلام هستند نه جز ایشان .

و قول امام علیه السلام بيت النبوة مراد به بيت ظاهراً بيت محمد صلی الله علیه وآله وسلم است . چنانکه میفرماید و عترتی اهل بیتی بنا بر معنى تقدم پس ایشان اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم میباشند بر این معنی که ایشان ذرية آنحضرت و از صلب آنحضرت که ایشان ذرية آنحضرت و از صلب آنحضرت هستند یا مراد از بیت بیت العلمی است که همان بیت پیغمبر است و از این روی ائمة هداى را بيت العلم نبوی نامیدند که حفظه علم هستند و اضافه علم بنبوت اشارت باین میباشد که این وحی الهی است چه آنحضرت لا ينطق عن الهوى و اما در باطن بیت همان رسول خدای است که خدای تعالی نبوت را در وجود مبارکش قرار داده است و بیوت آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم و رسول الله بيت اعظم بلكه مدينة العلم است و ایشان ابواب مدینه هستند چنانکه در این باب اخبار کثیره وارد است و حاصل این است که مراد از اهل بيت نبوة حضرات ائمه اطهار و بيت النبوة رسول مختار صلی الله علیه وآله وسلم میباشند .

بنده حقیر مؤلف کتاب عرضه میدارد چنان مینماید که آل از اهل اخص باشد چه در حق حضرت علیه السلام و ابوات که قائم آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم و دیگر غالباً آل عبا و آل الله و در صلوات صلی الله علیه وآله وسلم و در مذاکرات اهل بیت علیهم السلام در واقعه هایله کربلا فرموده اند ما آل محمد و در دعوات گفته میشود خداي را به محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم و خمسه آل عبا صلوات الله عليهم و صادق آل محمد الله و امثال آن.

اما اهل استعمالش اعم است واهل كل نبی امته چنانکه در تفسیر آیه شریفه و امر اهلك بالصلوة گفته اند یعنی وامر امتك و اهل البيت ساکنان خانه و همچنین اهل الماء چنانکه در حدیث است آن للماء اهلا يعنى سكاناً ليكونه و گفته میشود اهل اسلام نه اسلام و اهلی ازدواب خلاف وحشی است.

و اینکه حضرت صادق علیه السلام در جواب مسائل فرموده است پیغمبران مؤمنانی

ص: 245

هستند که تصديق بما جاء به من عند الله الي آخر آنچه نمودند شاید راجع به خواص است باشد و گرنه بیشتر امت آنحضرت عاصى وفاسق وفاجر و كاهل بلكه مرتکب معاصی کبیره هستند معذالک از زمره امت آنحضرت و شفاعت و نظر مرحمت و عنایت و امتهای آنحضرت خارج نیستند و آن مؤمنین از امت آنحضرت که دارای آن صفات مذکوره باشند واجب الجنة هستند چنانکه اخبار کثیره در این باب و معنی عترت و شیعه و امت وغيرها در طی این کتب مبار که مسطور شده است .

و نبوت بمعنى اخبار از مراد الله است بدون واسطه احدی از بشر و بقولی اخبار از حقایق و معارف ربانیه و هى الاخبار عن ذات الحق واسمائه وصفاته و افعاله و احكامه وتنقم الى النبوة تعريف وهي الاخبار و الانباء عن معرفة الذات والصفات والاسماء والافعال والى نبوة تشريع و این نبوت تشریع باز یادت تبلیغ احکام و تادیب به اخلاق حمیده و تعلیم احکام و قصاص بسیاست است که بر سالت موسوم میشود و برخی گفته اند معنی نبوت قبول نفس قدسية است حقایق معلومات و معقولات را از جوهر عقل اول .

و معنی رسالت تبلیغ این معلومات و معقولات بسوی مستعدین است و میشاید نبوت بمعنی رفعت از ماله بنا ينبو بمعنى ارتفع باشد یعنی یا اهل بیت الرفعة والشان العظيم و نیز رسالت بمعنى اول نبوت و حضرات معصومین علیهم السلام را در محل رسالت چهار مقام است مقام اول مقام سر مقنع بالسر و پوشیده بپوشیده است و مقام ثانی مقام تعالی است و آن مقام سر السر است و مقام سوم مقام الابواب است و آن مقام سفارت و وساطت و ترجمه است و مقام چهارم مقام امامت است چنانکه محمد بن حسن صفار از حضرت صادق علیه السلام روایت میکند که باین مواضع شریفه و مقالات نمیفه اشارت میکند و میفرماید ان امرنا هو الحق وحق الحق و هو الظاهر وباطن الباطن وهو السر و سرالس المستر و ترتفع و آن حضرت در این کلمات به معارف سمات اشارت میفرماید بمقام اول باینکه میفرماید و

ص: 246

المستر و ترتفع بالسر وبمقام ثاني بقوله علیه السلام باينکه میفرماید و باطن الباطن که عبارت از سرالسر و بمقام ثالث بقوله علیه السلام و باطن الظاهر وبمقام چهارم وهو الظاهر و بسوى اخيرين بقوله علیه السلام وهو الحق و بسوى اولين بقوله صلوات الله عليه و حق الحق .

و هم از آنحضرت علیه السلام مروی است ان امرنا سر مستر وسر لا يفيده الاسرو سرعلی سر و سر مقنع بسرو آنحضرت در این کلمات اشارت میفرماید بمقام اول بقوله علیه السلام سر مقنع بسر وبمقام ثانى بقوله صلوات الله عليه سر على سر و بمقام ثالث بقوله سلام الله عليه و سر لا يفيده الاسر و بمقام رابع بقوله علیه السلام سر مستر اما اول همانا مقام بیان است و دوم مقام معانی است و سوم ابواب است و چهارم امام علیه السلام است.

و در روایتی که از جابر بن عبدالله وارد است اشارت باولین است چنانکه میگوید حضرت ابی جعفر صلوات الله عليه فرمود :

ياجابر عليك بالبيان المعانی عرض کردم چیست بیان و معانی فرمود اما بیان فهو ان تعرف الله سبحانه ليس كمثله شيء فتعبده ولا تشرك به شيئا خدای را به بیهمتایی و بی انبازی بشناس و پرستش کن و اما المعاني فنحن معانيه ونحن جنبه و یده و لسانه و امره وحكمه وعلمه وحقه اذا شئناشاء الله ويريد الله ما نريده فنحن المثانى الذى اعطانا الله نبينا صلى الله علیه و آله و نحن وجه الله الذى تقلب فى الارض بین اظهر كم فمن عرفنا فامامه اليقين و من جهلنا فامامه سجين ولوشئنا خرقنا الارض وصعدنا السماء و ان الينا اياب هذا الخلق ثم ان علينا حسابهم.

و اما معانی همانا ماهستیم معانی حضرت سبحانی و مائیم جنب الله و یدالله ولسان الله و امر الله وحكم الله و علم الله الله حق چون خواهیم خدای خواهد و اراده نماید خدای آنچه را که ما اراده کنیم و مائیم آن مثانی که عطا فرموده است مارا به پیغمبر خودمان صلی الله علیه وآله وسلم ومائیم آن وجه خدای که در صفحه زمین در میان

ص: 247

شما گردش میکنیم پس هر کس شناخت ما را همانا یقین پیشوا و پیش روی اوست و هر کس نشناخت ما را امام و پیش روی او سجین است و اگر ما بخواهیم زمین را بر هم میدرانیم و بر آسمان بلند میشویم و بدرستیکه بازگشت این آفریدگان بسوی ما و از آن پس حساب ایشان بر ما می باشد جنب باجيم مفتوحه و نون ساکنه بمعنى پهلو و جنب الانسان مابين زير بغل و تهیگاه و بقول صدوق عليه الرحمة معنى جنب الله طاعت خدای و امر خدای و قرب و جوار حضرت پروردگار و كلام علي علیه السلام انا جنب الله بتمام این معانی میتواند حمل شد و کلام اهل بیت علیهم السلام يد الله و جنب الله اى ذات الله تعالى .

ومثاني باميم مفتوحه وثاء مثلث نام قرآن است زیرا که اخبار و قصص دو دفعه و مکرر در آن یاد شده یا بسبب اقتران آیه رحمت بآية عذاب و در ذیل خبری است و اعطيت المثانى مكان الزبور و در این حدیث مذکور نحن المثاني مكان الزبور بطوریکه صدوق عليه الرحمة فرموده است یعنی مائیم کسانیکه قرین داشته است پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم ما را بقرآن و وصیت فرموده است که مردمان بقرآن و بما تمسك جویند و امتش را خبر داده است باینکه ما از هم مفارقت نمیجوئیم یعنی ما و قرآن حتى نرد علي الحوض نادر کنار حوض کوثر بدیدار پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم برسیم خرق بفتح خاء معجمه وسكون بمعني دريدن است قول خداى تعالى انك لن تخرق الارض يعني بآخرش نمیرسی و خرق الحلم گاهی کاری پیش آورند و بنمایند بر خلاف آنچه بر حسب عادت جاری است باشد و خرق بمعنی سوراخ کردن در دیوار و جز آن است .

سجين بكسر سين مهمله وجيم مفتوحه موضع لشکر شیطان لعین در پایان هفتم طبقات زمین است و نیز بمعنی صخره و سنگی در زیر زمین هفتمین سر بکسر سین مهمله آنچه در نفس و خاطر مکنون و مخفی میدارند و از این است هذا من سر آل محمد یعنی از مکتوم آل محمد صلى الله عليه وسلم است که برای هر کسی ظاهر نمیشود بعضی از شراح گفتهاند بدانکه سر آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم صعب مستصعب است از آن

ص: 248

جمله چيزي است که پیغمبران و فرشتگان میدانند و این سر آن چیزی است که بتوسط وحی بایشان میرسد و پاره را همان آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم میدانند و بر زبان هیچ مخلوقی جز خودشان جاری نمیشود یعنی هیچ آفریده را آن استطاعت و استعداد وروح و نور نیست که طاقت جریان بزبان آورد مگر خود ایشان و این همان سر است که بدون هیچ واسطه بایشان میرسد و این همان سری است که به دستیاری آن وسبب آن آثار ربوبیت از ایشان نمایان می گردد و در این حال مبطلون بشك و ریب میافتند یعنی از شدت غرایب آثار و آیاتی که از این انوار لامعه هویدا میشود بربوبیت ایشان گمان میبرند و عارفان فایز و برخوردار میشوند یعنی چون بمقام عقل کامل و عرفان شامل نایل هستند از دیدار این عجایب و غرایب بر مدارج ایقان و ایمان و توحید وخدا شناسی ایشان می افزاید پس باین واسطه کافر میشود درباره ایشان کسیکه با نکار و تفریط برود و آنکس که در کار ایشان بغلو وافراط بگذراند و رستگار میگردد و کامیاب میشود که از روی بصیرت سخن کند و تابع نمط اوسط و میانه روی باشد چنانکه فرموده اند نز لونا عن الربوبية وقولوا فينا ما شئتم ما را از مقام ربوبیت و خلاقیت فرود

مارا بیاورید و آفریده و بنده خدای بشمارید و در مدح و ثنا و جلالت و تقر بما به آستان حضرت سبحان آنچه میخواهید بگوئيد والمتسر با الشيء المستخفى به واستسر الشيء يعنى استتر وخفى .

شیخ احسائی علیه الرحمه میفرماید بیان اینکه فرموده اند اذا شئنا شاء الله ویریده ما نريده في الجمله چنان است که پارۀ اولیاء که در کشتی بودند در یا بتلاطم درآمد و بشدت موج گرفت و نزديك بآن شد که بدریا غرق شوند اهل کشتی بدو پناه آوردند و خواستار شدند که در حضرت سبحان زبان به دعا برگشاید فرمود مرا نمیرسد که بر پروردگار خود اعتراض بجویم و ساکت ببود و چون کار انقلاب دریا و هیجان اش سخت گردید ساکنان کشتی بضجه و فریاد و ناله در آمدند و بدو تضرع کردند این هنگام هر دو لب شریفش را جنبشي خفيف بداد وعلى الفور

ص: 249

دریای پرخروش وغوغا ساکت و مردمان آسوده شدند گوئی هرگز دریا موجی بر نیاورده بود و در کشتی و حشتی نیفتاده است در این حال شخصی که از دیرباز بكثرت ملازمت حضرت ولايت رتبتش ممتاز و بخدماتش سرافراز بود عرض کرد مرا بفهمان به چه چیز خدای را خواندن گرفتی فرمود انا نترك ما نريد لما يريد فاذا اردنا ترك ما يريد لما نريد ما ترك آنچه خواهیم میگوئیم و خواهش خود را بآنچه خدای بخواهد فرو گذار و تفویض مینمائیم و اگر جز این باشد آنچه خدای خواسته برای آنچه خود میخواهیم متروك بداریم.

کنایت از اینکه لاموثر في الكون الا الله وما تسقط من ورقة الا باذن الله پس بعد از آنکه اقرار نمائیم که هیچ برگی از درخت جز باذن خدای نمی افتد و هر چه در هر عالمی خواه جزئی یا کلی روی نماید به اراده و اجازه خداوند وصلاح ديد و تقاضاي علم و حکمت او وصلاح وثواب دنیا و آخرت در آن است پس ما را چه میرسد که در مقام استدعای تغییر آن بر آئیم و اگر دیگران که در عالم جهل و عدم بصیرت و بی خبری باشند تقاضائی و استدعائی نمایند بعید نیست چه از نتایج و عواقب امور واحوال بيخبرند اما کسانیکه از برکات انوار ساطعه و علم فاخره الهية داراي شأن ورتبتی هستند که از بواطن و عواقب امور و حكم الهيئة مستحضر هستند البته هر چه خدای بخواهد همان را خواهند و هر چه نخواهد همان را نخواهند و خدای نیز با خواست و عدم خواست ایشان معین است چه خواست ایشان خواست او و نخواست ایشان نخواست اوست چنانکه از ایشان ازین پیش در طی این کتب از اینگونه خبر د بیان آن مشروحاً مذکور نموده ام و این صورت آنچه حضرات ائمة عليهم السلام فرموده اند .

و هم در شرح الزياره از کتاب انيس السمراه وسمير الجلساء از جابر بن یزید جعفی در ذیل حدیثی طویل از حضرت سید الساجدين و امام الموحدين على بن الحسين عليهما السلام روی است که بعد از آن این قول خداي عز وجل را تلاوت فرمود فاليوم ننسيهم كما نسوالفاء يومهم هذا وكانوا باياتنا يجحدون

ص: 250

پس امروز از نظر عنایت و یادبود انداختیم ایشان را چنانکه فراموش کردند ومتذکر چنین روز خود نشدند یعنی یاد از روز قیامت و اهوال آن نکردند و در دنيا بآيات مادر مقام جحد و انکار بودند و هی والله آياتنا و هذه احدها و هذه والله ولايتنا ياجابر امام زين العابدین علیه السلام فرموده اند آیات سوگند بخداوند آیات و این یکی از آنها است و سوگند باخداى ولاية ماست تا آنجا که میفرماید: ای جابر آیا میدانی معرفت چيست المعرفة اثبات التوحيد اولا ثم معرفة المعاني ثانياً ثم معرفة الابواب ثالثاً ثم معرفة الامام رابعاً ثم معرفة الاركان خامساً ثم رفة النقباء سادساً ثم معرفة النجباء سابعاً معنى معرفت و شناسائی خداي متعال اثبات توحید و یگانگی اوست اولا پس از آن شناختن معانی است ثانیاً واز آن پس شناختن ابواب است ثالثاً بعد از آن شناختن امام است رابعاً و از آن بعد شناختن ارکان است خامساً پس شناختن نقباء است سادساً و از آن پس شناختن نجباء است سابعاً .

وهو قوله عز وجل قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربى لنفد البحر قبلان تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مدداً وتلئلاً ايضاً ولو ان مافي الارض من شجرة. اقلام والبحر يمدة من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم، و از این پیش باین دو آیت مبارکه و تفسیر آن در این کتب اشارت کرده ایم بجمله امام زین العابدين صلوات الله علیه فرمود اى جابر میدانی اثبات توحید و معرفت معانی چیست اما اثبات التوحيد معرفة الله القديم الغاية الذى لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير ، ثابت کردن توحید شناختن خداوندی است که قدیم است و حادث نیست و پایان و نهایتی است که هیچ دیداری ادراك او را نکند و او دیدارها را ادراک نماید و اوست لطیف خبیر یعنی خدای را یگانه و باین اوصاف بداند و بشناسد چنانکه خدای تعالی خود را باین اوصاف توصیف کرده است لاجرم شباهتی به هیچ چیز از مخلوقات ندارد.

واما معانى همانا ماهستیم معانی او و ظاهر او در میان شما اخترعنا من نور

ص: 251

ذاته وفوض الينا امور عباده اختراع و ایجاد فرموده است ما را از نوردات خود و تفویض فرموده است بسوی ما امور بستگان خود را الى آخر الحديث .

شیخ احسائى عليه الرحمه میفرماید اما مقام اول مسمى باثبات التوحيد وبالسر المقنع بالسر وحق الحق در بیان آن احادیث مروية از ائمه معصومين علیهم السلام بسیار است از آنجمله این کلام امير المؤمنين علي علیه السلام است که میفرماید لا تحط الاوهام بل تجلى لها بها وبها اقنع منها وميفرمايد نحن اعراف الذين لا يعرف الله الا بسبيل معرفتنا .

دست اوهام و پایه گمان و مایه پندار از احاطه بحضرت سبحان وادراك شئونات ایزد منان بیچاره است بلکه تجلی میفرماید برای آنها بخود آنها و هم بوجود آن از آن امتناع میجوید و مائیم آن اعرافی که شناخته نمی گردد پروردگار جز براه شناسائی ما من میگویم آنچه اشارت میکند بسوی این مقام از حدیث ثانی همان وجه سوم از آن است و ایراد ازین مقامی که عبارت از اثبات توحید است همان معرفت خدای تعالی است بآن صفتی که وصف فرموده است بآن صفت خود را برای آن بندگانش که اراده فرموده است شناخته شوند بآن صفت و آن صفت محدثه است که بصفت چیزی از مخلوقات همانند و شبیه نیست که عبارت از آنمقامات و علامات اوست تعطیلی برای آن در هیچ مکانی یعنی در غیبت و حضور تو نیست هر کس این مقامات و علامات را بشناسد خدای را میشناسد چه اینها امثال او هستند ولیس کمثله شیء و در دعای هر روزی از ماه رجب از حضرت حجت صلوات الله عليه وارد است فجعلتهم معادن لكلماتك و اركاناً لتوحيدك واياتك ومقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك وبينها الا انهم عبادك وخلقك فتقها ورتقها بيدك بدوها منك وعودها اليك الخ .

پس گردانیدی ایشان را معان کلمات و ارکان توحید و مقامات خودت که تعطیلی برای آن در هیچ مکانی نیست میشناسد بآنها تو را هر کسی شناسد تو

ص: 252

را هیچ فرقی در میان تو و آنها نیست جز اینکه آنها بندگان تو و آفریدگان تو فتق و رتق و بست و کنار آنها بدست قدرت تو است بدایت آنها و نمود ووجود آنها از تو است و باز گشت ایشان بحضرت لایزال تو است الى آخر الدعا پس آشکارا شد که ائمة هدى صلوات الله عليهم معادن كلمات خدای سبحان هستند یعنی ایشان را اعضادی مرخلق خدای را زیرا که علت مادية جميع خلق همان شعاع انوار ایشان است که خدای تعالی ایشان را اعضاد برای خلق خود قرار داده است یعنی خلق فرموده است مخلوق خود را از شعاع انوار ایشان و خلایق از اسباب و مسببات كلمات الله تعالى هستند .

چنانکه خداوند عزوجل ميفرمايد بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم لاجرم حضرات ائمه علیهم السلام معادن کلمات خداوندی باشند و ایز دسبحان ایشانرا در كان توحید خود ساخته است زیرا که آن مقامی که فرقی در میان او و خداوند سبحان نیست جز اینکه وی بنده اوست همان ظهور اوست للعبد بالعبد و ائمه هدى صلوات الله عليهم همان ظاهر باشند چنانکه در تمثیل بالقائم معلوم آید چه در میان قائم و زید یعنی زید القائم فرقی نیست جز اینکه ظهور زید بقیام محدث باو است و رکنش قیام است پس حقیقت ائمة هدى مثل قيام و ظهور آن بر این حقیقت بآن حقیقت مثل قائم وقائم همان مقامی است که زید بدان شناخته می شود و میشناسد زید را بآن مقام هر کس بشناسد زید را یعنی شناخته نمیشود زید مگر بقيام.

و مراد باين لفظ و مثل این است که خداوند سبحان شناخته نمیشود مگر باین مقامات و این مقامات متحقق نمیشوند مگر بایشان و در ایشان چنانکه قائم تحقق نمی جوید مگر بقيام و در قیام اين معني كلام علی علیهما السلام شناخته نمی شود خدای مگر بسبب معرفت ما پس ایشان هستند ارکان توحید یزدان و آياته كذلك ومقاماته وكونه لا تعطيل لها لانها وجه الله خداوند تعالی میفرماید فاينما تولوا فثم وجه الله واثبات توحید نمی تواند شد مگر بخلق فرمودن و وجود

ص: 253

مخلوق چه ذات والا صفات ایزدی اجل از ادراك عقول و توهم اوهام است زیرا که عقول و اوهام ادراك نفوس خود را توانند نمود و بنظاير واشباه خود اشارت توانند کرد و آنچه ما در باب معرفت یاد کردیم همان سبیل معرفت و طریق شناسائی ایشان است که خدای سبحان جز باین طریق شناخته نمی آید و مثال مقامی که همان توحید است القائم است چنانکه گذشت پیش از این چه تو وقتیکه گفتی القائم همان صفت زید میباشد و آن ظهور زید است بقیام و قیام خود زید نیست و ضمیری در آن مستتر نیست جهت فاعلیت قیام زیدو تلك الجهة قائمة بزيد قيام صدور وقائمة في غيب قائم قيام ظهور وقائم قائم بها قيام تحقق زیرا که این جهت ظاهر نمی شود مگر در قائم و قائم متحقق نمی گردد مگر بجهت زیرا که آن جهت مبدأ وجود قائم است و آن حرکتی است که احداث کتی است که احداث نموده است آن رازید بنفسها وهي ليست زيداً بلكه حرکتی میباشد پس قائم مثال زید و ظهور آن بفعل زید است پس هر وقت بخواهی زید را بشناسی همانا میشناسی او را بآنچیزی که احداث نموده است برای تو از امثال خودش و وصف خودش مثل قائم وقاعد ومتكلم وهذا يعنى مشاراليه ومسمى بزید و آنچه بیش از اینها باشد از امثال او و توصیفات او پس میشناسی زید را بآنچه خودش وصف کرده است نفس خودش را به آن .

وهو ما ظهر لك به من هذه الافعال والصفات با اینکه کل این جمله غیر از زید است و هى وان كانت مثله بحيث يكون بينها في جهة التعرف والتعريف والمعرفة مساواة لرجوع ذلك كله بمعزل الا انها محدثة به صادرة عنه لامنه و اين قول آنحضرت علیه السلام در دعاء تقدم که میفرماید لا فرق بينك وبينها الا انهم عبادك و خلقك نيك بفهم پس قول حضرت علي بن الحسين صلوات الله عليهما كه فرمود والله آياتنا وهذه احدها وذلك في بيانه لقوله تعالى وكانوا باياتنا يجحدون اشارت بهمان است که مذکور داشتیم و ایشان هستند همان صاحب آیاتی که مردم كفار و جماعت مشركان منکر آن شدند و ایشان همان کسان باشند که از یاد بیفکندیم ایشان را چنانکه فراموش نمودند این جماعت لقای روز قیامت را

ص: 254

و این مقام کل آن است وهو مقام واليه يرجع الامرکه یکی از آیات است و آن همان کرداری است که بایشان نمودند گاهی که خیط اصفر و نخ زرد را حرکت دادند و این حکایت حضرت باقر علیه السلام و حرکت دادن آن رشته و ویرانی و زلزله شهر و اضطراب خلق آن شهر است چنانکه در کتاب آنحضرت مذکور نمودیم.

بالجمله میفرماید و این ولایت ایشان علیهم السلام است جز اینکه این مسئله اعلای آن است چه برای آن شبهه نیست چنانکه امام علیه السلام میفرماید اما البيان فهوان تعرف الله بانه ليس كمثله شيء فتعبده ولا يشرك به شيئاً اما اینکه مانند خدای چیزی نیست برای این است که خدای تعالی وصف کرده است نفس خود را برای بندگان و در این گونه وصفی که فرموده است با هیچ چیزی از مخلوق خود مشابه نیست .

واما اینکه تو عبادت کنی خدای را برای اینکه تعبدالله الظاهر به حتى انه غيبه عن نفسه وعن المخلوقات لاجرم شخصى عابد توجه نمیجوید مگر بسوی ذات با اینکه هرگزذات را نمی یابد و همچنین مفقود نمی یابد در آنجا که نمی یابد ابداً و این است مقام سر مقنع بالسر" وحق الحق واین است معنی بیان و توحید و این مقام برای ایشان در آنجایی است که خویشتن را چیزی نیابند و خدای را در هر چیزی ظاهر و آشکار یابند قد جعله دكا ودخل المدينة على حين غفلة من اهلها كان وحده لا يسمع فيها صوتاً الا صوته و این مقام موضع رسالت نمی باشد چه این مقام مصدر از سال است چگونه تواند موضع رسالت بود .

ومقام ثاني مقام معانى و باطن الباطن است وهو السر السرو سر" علي سر" وحق الحق" وهو كونهم معانيه تعالى یعنی علمه وحكمه وامره الى الأخر يعني آنمقام الهی که وسع السموات والارض وحكمه علي كل الخلق ونعمه علي جميع خلقه و غيره الذي سن به علي الخلائق و جنبه الذى لايضام من التجاء اليه و نمامه الذي لا يطاول ولا يحاول ودرعه الحصينه وحسنه المنيعه و رحمته الواسعه وقدرته الجامعه واياديه الجميله وعطاياه الجزيله ومواهبه العظيمه ويده العالية

ص: 255

وعضده القوية ولسانه الناطق واذنه السميعه وحقه الواجب.

و این مانند قول تو است که میگوئی قیام زید وقعود زيد وحركته وسكونه وتسلطه و اياديه وامتنانه و معاقبة و امثال اینها پس این جمله معانی زید است پس کلام ائمه انام علیهم السلام نحن معانیه چنانکه در حدیث جابر گذشت مثل همین است که بدان اشارت کردیم زیرا که این معانی نسبت بذات چيزي نيستند مگر بالذات و تحقق برأي نمیباشد الا بالذات و تذوت آنها بالنسبه بسوى آثار واعراض آنها است پس اینها نسبت بذات اسماء معانی باین معنی میباشند و نسبت بآثارشان اسماء اعیان و ذوات قائمه بر آثار و اعراض خودشان هستند بماقبلت من امداداتها و مقصود بذات و عین جز این نیست پس ایشان در این مقام برترین مقامات موضع رسالت هستند زیرا که این مقام مطارح ارسالات مواد حیات وجو دیه است من الماء الاهى والنفس الرحمانی در ایجاد شرعیات وجودیه و ایجاد وجودات شرعية واین همان دواة اولی است و آن والقلم وما يسطرون والماء الذي جعل منه كل شيء حي" وكتاب اول ومفاتیح غیبی است که لا يعلمها الاهو ويعلم ما في البر والبحر وما تسقط من ورقة الا يعلمها ولاحبة في ظلمات الارض ولارطب ولا يابس الا في كتاب مبين وهو ارض الجرز والذيت الذي يكاديضيء ولم تمسسه نار ومقام سوم مقام ابواب و باطن "السر" وباطن الظاهر وسر" لا يفيده الا السر والفارة الى الله عز وجل وترجمة وحى الله است و بیانش این است که چون آب نخست برارض جرز و زمین بی سبزه و گیاه و بلد میت و شهریکه از زراعت و روئیدنی بی بهره یا مرتع قلوب مردمش از آداب مردمیت و شخم معرفت بی خبر و بعبارت دیگر گاهی که روغن زیت روشنائی از نار ولم تمسسه نار نور علي نور و بعبارت دیگر هر وقت وقوع گیرد دلالت از کلمه که منزجر گردد برای آن عمق اکبر بر معنی میت در قلب بندۂ مؤمن ظهور می گیرد.

بنابر عبارت اولی زرع و نبات طيب و بر عبارت ثانيه مصباح وثالثه معني و مراد از زرع و نبات و مصباح و معني يک شي واحد است و بیرون از یکی نیست

ص: 256

و این همان اسمی است که اشرقت به السموات والارضون و این همان اسمی است که حکمای اشرافیین نامش را عقل گذارند و اهل شریعت و جماعت متشر عين نامش را قلم وعقل محمدی صلی الله علیه وآله وسلم مینگارند و گاهی روح تحدى صلوات الله عليه و آله بر آن اطلاق میشود و چون ایزد رحمن بر آن استوی خواهد غیوب اشیاء را در آن بودیعت گذارد و این معانی جميع و باب الله الى خلق الله است .

و چون یزدان متعال عقل را بیافرید فرمود روی بر تاب عقل اطاعت کرد از آن پس فرمود اقبل فرمان پذیر شد و اقبال نمود این وقت رقایق و صور آنها را بسوی قوابلش بیرون کرد در آنچه زوالی ندارد فهو باب الله الى خلقه وچون قوابل از جانب پروردگارش حیات آنها را و تمام آنچه برای آنها است آماده ساخت و قبول نمود این قبول بواسطه آن دیگر و این باب الله الى الخلق است و چون فرمان داد ایشان را بطاعتش و ایشان امتثال فرمانش را فرمودند اعمال ایشان بالواسطه و توجه بآن بحضرت سبحان پذیرفته آمد. و باین سبب اعمال ایشان را بلند ساخت فهو باب الخلق الى الله است

و این وساطت و ترجمه و سفارت عامة درجميع وجودات شرعية وشرعيات موجود است پس حضرات ائمه هدی در این مقام موضع رسالت بالنسبة بسوى مقام . اول محل وحى ومهبط نور و مسقط نجوم سبحانی جلت عظمه هستند و هم چنین است بالنسبه بسوی مقام ثانی که این انوار ساطعه آسمان ولایت و امامت حفظه شریعت یزدانی و موضع رسالت ثاني من الاول هستند ليرجموا من دونهم الامدادات ممن هو فوقهم .

و مقام چهارم مقام امامت است وهو الحق وهو الظاهر وهو السر المستر وهو الله مقام حجة الله على خلقه وخليفته فی ارضه که خداوند تعالى فرض و واجب ساخته است طاعت او را بر تمام مخلوقات خود و اوراقیم بر عباد و حفیظ و شاهد وداعي الى وهادى الى سبيل الله ووجه الله الذى يتقلب فى الارض وعين ناظرة يزداني در میان بندگان سبحانی فرموده و امام علیه السلام فكاك اقرمات معظله و فاتح حصون فول

ص: 257

مقفله وقصر مشید و بئر معطله وملجأ ها ربین و عصمت معتصمين وأمن خائفين وعون مومنين است پس امام در این مقام موضع رسالت است یعنی جميع احکامی که خدای تعالی برسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وحی فرموده نزد ائمه طاهرین و اوصیای خاتم النبيين صلوات الله علیهم اجمعین است پس ایشان باشند حفظه او و نگاهبان ودایع آن حضرت از حیثیت حکم و علم و فهم و ذكر و فكر و غير ذلك .

پس این ائمه دین مبین موضع رسالت هستند در احوال ثلاثه هر مقامی بحسب و حیثیت خودش بخلاف مقام اول است چه آن يك صلاحیت موضعیت را ندارد چه قبل از آن ارسالی نیست و اگر بجر موضع قرائت شود وعطف بر بيت باشد یعنی یا اهل موضع الرساله جایز است و موضع رسالت همان حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم خواهد بود پس باید در این معنی ملاحظه و دقت نمود نمود الله اعلم حيث يجعل رسالته .

پس استحقاق آنحضرت برای خداوندش موضع رسالت گردانیده بعلت نوريت طينت واعتدال قابلیت و استقامت ت وصفای سریرت وعظم و بزرگی مسارعت آنحضرت بسوی طاعت پروردگار آنحضرت است چندانکه آنحضرت متفرد در این صفات و الاصفات و امثال آن از صفات کمالات از تمامت مخلوقات خداوند تعالی است و هیچکس در هيچيك ازین صفات از تمامت خلق با آنحضرت مساوی و بآنحضرت نزديك نتوانند شد مگر پسر عمش على بن ابيطالب ودخترش صديقه كبرى بتول عذراء و فرزندانش ائمة طاهرين عليهم السلام اجمعین پس رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم امام ائمه هدى صلوات الله عليهم در هر مقام از این مقامات چهار گانه واسطه در میان ایشان و خداوند تعالی است و باعتبار دیگر این چهارده تن معصوم صفات خدا و اسماء خدا و آلاء خدا ا و نعم خدا و رحمت واسعه خدا و رحمت مكتوبه خدا هستند و هم معانیه چنانکه اشارت رفت.

و ایشان هستند آن وجه اللهی که اولیای عظام بایشان توجه جویند و ایشان هستند اسم اکبر مبارك ذي الجلال و الاكرام ووجه الله الباقی بعد از فنای

ص: 258

هر چیز و آن وجهی که يتقلب فى الارض و مقصد هر کس که روی نیاز و ارادت و طاعت بایشان آورد و ساير من مطيع حيث يحب الله ومن عاصى حيث يكره الله و ایشان هستند ادعیه غیب خداوندی و ایشان هستند ظاهر او در سایر مراتب و جميع معانی و مقامات آیات ایشان در تمامت آفاق و نفوس خلايق ظاهر ومعجزات ایشان باهر است و ایشان ملوك و پادشاهان دنیا و آخرت هستند اللهم صلى علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.

و اینکه سابقاً گفتم اگر موضع بجر قرائت بشود نه آن است که مقصود این بوده باشد که نسختی دیده باشم که مجرور رقم کرده اند بلکه بر طریق احتمال صحت معنی بر این تقدیر یاد کردم و ما بفتح قرائت میکنیم باین معنی که جمع آنچه از علوم یا آنچه خدای فرستاد بمحمد صلی الله علیه وآله وسلم وصول یافته است بعلی و فاطمه و آلطيبين رسول الله صلى الله علیهم اجمعین رسیده است .

و با حديث مروية از کتاب کافی از حضرت ابی عبدالله و ابی جعفر و حضرت امیرالمؤمنین در باره دور مانه که جبرئیل از برای رسول خداى صلى الله عليهم و خوردن رسول خداي یکی را و دو نصف کردن آن دیگر را و يك نصف را خود آنحضرت خوردن و آن نیمه را بعلی علیه السلام خورانیدن و اینکه رمانه اول نبوت و مخصوص بخود آنحضرت د رمانه دوم علم است وعلي صلوات الله علیه در امر علم با رسول خداى شريك است لاجرم سوگند با خدای رسول خدای هیچ حرفی نیاموخت از آنچه خدایش آموخت جز اینکه به علی علیه السلام آموخت و از آن پس این علم بما منتهی شد.

و حديث علي علیه السلام که هر وقت بحضرت رسول خدای در بعضی منازل آن حضرت اندر میشدم با من خلوت میفرمود و زنان آنحضرت بیای میشدند و جز من هیچکس در حضرتش نمیماند و هر وقت به منزل من برای خلوت نمودن با من میآمد نه فاطمه و نه هيچيك از فرزندانم يعني اولاد فاطمه صلوات الله عليهم در آن جا بیای نمی شدند الى آخر الحديث .

ص: 259

و نیز در ذیل حدیث دیگر امیر المؤمنین علیه السلام که میفرمود برادرم یعنی رسول خدای بامن حديث فرمود که من خاتم انوار پیغمبرم و بدرستیکه من خاتم انوار هستم وانی کلفت مالم يكلفوا و من مكلف شدم آنچه را که ایشان مکلف نشدند و این کنایت از این است که شأن و علم و مقامات آنحضرت از تمامت ایشان بر تر و بیشتر است و علم آنحضرت ورتبت آنحضرت از علوم و شئونات تمام آنحضرات اولیای عظام و اوصیای فخام علیهم السلام خواه فرداً فرد یا اگر علم ومقامات همگی را در یک جای بسجند باندازۀ علم و شان آنحضرت نمی شود چه تکلیف هر کسی باندازه شأن و علم و استعداد ولیاقت او و تقاضای افهام و کمالات مردم دوره او و است و شیعت اوست .

و اني لا علم الف كلمة ما يعلمها غيرى وغير محمد صلی الله علیه وآله وسلم ما منها كملة الا مفتاح الف باب بعدما تعملون منها كلمة واحدة غير انكم نفرون منها آية واحدة في القرآن همانا میدانم هزار کلمه را که جز من و جز رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بر آن عالم و آگاه نیست و هیچ کلمه از این هزار کلمه را که جز من و جز رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بر آن عالم و آگاه نیست و هیچ کلمات ازین هزار کلمه نیست مگر اینکه مفتاح و کلید هزار باب است بعد از آنکه شما یکی از آن کلمات را بعمل نیاورده اید جز اینکه شما قرائت کرده اید از آنها يك آيت را در قرآن.

و حاصل این است که حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم باين معاني مذكوره واشباه این بموضع رسالت هستند نه به آن معنی که ایشان رسولانی باشند که که محل رسالت هستند و به ایشان وحی میشود چنانکه پاره از جماعت غلاة تو هم کردهاند و البته دروغ گفته اند همانا ائمه هدى صلى الله عليهم محدثون هستند یعنی ملک با ایشان حدیث میرانده است و عرض اخبار می نموده است چنانکه از این پیش در مقامات متعدده در طی این کتب باین احادیث وكيفيت محدث و فرق باوصی و نبی و امام و الهام مشروحاً اشارت کرده ایم راقم کلمات معروض میدارد شیخ جلیل علیه الرحمه در این تشریحات و تشکیلات از حفظ مراتب و عرفان

ص: 260

و رعایت حدود اسلامیت و ایقان خودداری نفرموده جزاء الله حق الجزاء.

جز صاحبان معانی باطنيه وادراكات ظواهر عاليه فهم اینگونه معنی و ظواهر مظاهر و حقایق شئونات ظواهر را توانند کرد مگر انوار معارف در اسرار عوارف بتابد و درخشش عرفات قلب ظلمت توامان را روشن و از ازهار توحید و ایمان گلشن سازد و جز بنور عرفان نعت ایقان حاصل نشود و جز با دولت حکمت از نقمت کفران فراغت نرسد و به برکت امتیاز حق از باطل واصل نشوند چنانکه آیة وافی دلاله و اتينا لقمان الحكمة وفصل الخطاب مؤید این بیان است اگر حکمت نبود از فصل الخطاب بهره کامل حاصل نمی گشت و سلیمان با رتبت نبوت بصفت حکمت موصوف و موسوم نمی آمد و عرفاي حقه و حکمای الهی دارای این مقامات عالیه نمی گردیدند .

اما سایر تاویلی دیگر نمود و گفت نبوت خاصه و ولایت مطلقه دارای دو مقام و مرتبت باین حیثیت که در کلمات و اخبار و بیانات و بینات خودشان وارد است استنباط بعضي لطایف میتوان کرد اولا آیات خداوند تعالی تمام ماسوی الله است و چون علت غائی خلقت معرفت و ادراك معرفت الهی و عادت خدا بوجود مبارك اين انوار طيبة وكلمه بنا عرف الله و بنا عبدالله ولولا نا ماعرف الله و ما عبدالله مؤید معنی خدای شناسی و خدای پرستی است و تمام مخلوقات من الاول و الاخر از برکت وطفيل ذات و وجود عالی صفات پیغمبر و ائمه هدا صلوات الله عليهم موجود و شناسائی بظهور آیات و موجودات است .

پس بر حسب معنی بلکه بر حسب ظاهر نیز در نظر اهل معنی آیات حقیقیه وطيبة كامله دائمه مقدسه الهیة که به بقای آن تمام موجودات علویه و سفلیه و دنيويه و اخرویه و بعبارة اخرى هر چه خدای از ازل الازال خلق کرده وابد الاباد خواهد فرمود همین ارواح مقدسه و انوار مطهره هستند و ایشان علت غائی خلقت میباشند چه علت غائی معرفت و ظهور معرفت بوجود آیات و اطلاق مطلق

ص: 261

منصرف بفرد کامل و فرد کامل جز صادر اول و اولیای او که درهای علوم و اسرار و محارم در گاه ایزد قهار هستند نیست و ازین است که میفرماید هی والله آياتنا و هى والله ولا يتنا .

پس مصداق كل و حقیقت کلی ایشان باشند و شان این آیات بدان درجه رفیعه است که تکذیب آن مجازاتش بمكافات ننسهم که سقوط از مقامات نظر رحمت و و توجه الهی نسبت ببندگان و سختترین عذابها و نکالها و بیزاری حضرت باری از ایشان است چه تکذیب ایشان با تکذیب و انکار پروردگار قهار مساوی و مانند آنست که یکباره خالق و رازق و موجد و فاطر خود را از خاطر سترده باشند .

و همچنین ولایت و مقام امامت همین حال را دارد چه تکذیب و انکارش بانکار نبوت و توحید بازگشت مینماید و باین علت است که میفرمایند ما الله و عين الله وعلم الله الذى وسع السموات والارض ويدالله ولسان الله و امثال آن هستیم چه اگر این ذوات مقدسه و این مخلوق خالق الخلق اجمعین نبودند خدای تعالی را نمیشناختند و باین صفات و معانی توصیف و بعظمت و جلال لايزال و وحدانیت عبادت نمیکردند و بواسطه این امتیاز یکه این انوارطیبه و اسرار کلیه و انوار الهية دارند میفرماید ما را از نور ذات خودش اختراع و ایجاد فرمود و این مقام برای سایر نفوس علويه وقدسيه وسفلية وحيوانية وانسانية وملكوتيه وسایر انبیا و اولياء علیهم السلام مذکور نشده است که از نور ذات الهی اختراع شده اند بلکه ما سوى الله تعالی از انوار ایشان موجود گردیده اند.

و بعد از آن میفرماید ما را حکمران عباد خود ساخت و امور ایشان را بما تفویض فرمود یعنی چون وجود ما را در مقام مخلوقیت بدان رثبت والا اختصاص داد و ما را معانی و مظاهر خود فرمود امور مخلوق خود را بما مفوض نمود چه نمرۀ اول و مخلوق نوع آدمیزاده است که بر سایر افراد ترجیح دارد بلکه بواسطه گوهر مهلی و روح انسانی که در وی است و معرفت کامله وتوحيد بالاصاله خدائی از وی ظاهر تواند شد و مظهر عالی است .

ص: 262

پس سایر مخلوق نسبت با و مادون و محکوم او هستند و برای او خلق شده اند پس وقتیکه امور ایشان تفويض بامام علیه السلام بشود امور تمام مخلوق بلا استثنا بایشان تفویض است و این تفویض نه بآن معنی است که گروه مفوضه عقیدت دارند و لغو و بیهوده یاد میکنند و حال اینکه كل يوم هو في شأن ويداه مبسوطتان .

اگر در تمام آیات خالقیت خدایا رزاقیت یا فاطریت یا صانعیت یا هر صفتی که ذات واجب اتصافش بآن واجب و از شئونات و اجبية ولازمه اوست آنى بتعطيل بگذرد البته ذات باری تعالی در آن بآن صفت متصف نمی باشد و با مقام الهیت و و انصاف بآن صفت مخالف و بایستی نعوذ بالله عزوجل در آن آن خدای تعالی خود را خالق یارزاق نخواند وذلك لا يجوز ابداً زيرا که در همان آن بایستی حالت فنا و فساد در ماسوی الله پدید و رشته معبودیت از مخلوقیت مقطوع آید و هرگز نشاید مثلا آفتاب عالمتاب که نسبت نورش بسایر انوار خاصه در حکم مرده چراغی نسبت بآفتاب بلکه بسی کمتر است هیچوقت از اثاره و پراکنده داشتن نور وفروغ خود معزول نیست مگر اینکه خدای تعالی زوالش را بخواهد و اگر ساعتی برآید و تابش از وی نیاید آفتابش نخوانند و فوراً جرمش از نورش منفصل و از تربیت اشیاء و افعالیکه بشمس راجع است باز میماند.

و چون حال آفتاب که یکی از شموس و نجوم و سیارات عدیده است براین منوال باشد معلوم است شأن خلاقیت خالق کوراندر کرورها آفتاب و ماه و دیگر مخلوقات چیست و چگونه است .

پس تفویض امر عباد بائمة راشدين ورشاد صلوات الله عليهم را میتوان باین عنوان معین داشت که چون خدای تعالی ایشانرا از نور ذات خود ایجاد و بتمام اسرار و علم باطنیه و ظاهریه و کمالیه رتبت کمالی بیمهال ومظهر جمال و جلال و پیشکار کامل العیار پیشگاه آفرینش گردانید لهذا آنچه خواهند و کنند و و نخواهند و نکنند خدای خواسته و کند و نخواسته و نکند و چون مظاهر او هستند توجهات ایشان بامور مخلوق اتصال بمبدأ كل دارد و چنان است که حق تعالی

ص: 263

فرموده است .

و چون انفصال و انقطاعی برای ایشان در این مراتب كمالية از حضرت ذی الجلال نیست چنانست که خدای خود کند و خود خواهد و چون از نوردات ایزدی هستند چنانست که تفویض بغیر نشده باشد پس با این بیان هرگز نمیشاید که معني تفویض را بآنچه گروه مفوضه قائل هستند موکول و مفوض داشت.

پس باعتبار معنی باطنی معانی حضرت سبحانی و باعتبار اين تفويض ظواهر ومظاهر يزداني هستند چنانکه و اشرقت الارض بنوركم وفصل الخطاب عندكم و آيات الله لديكم وغرائمه فيكم ونوره و برهانه عندكم و امره اليكم والمظهرين لامر الله ونهيه و محل معرفة الله ومساكن بركة الله ومعادن حكمة الله وحفظة سر الله وحملة كتاب الله واوصياء نبی الله و امثال این کلمات و عبارات که در این زیارت مبار که جامعه مذکور و از این پس مشروح میشود در معانی و مبانی هر يك از این كلمات معجزات سمات تامل نمایند بر آنچه یاد کردیم شاهد و مصدق میباشد و از آنجا شأن رسول ورسالت تبلیغ احکام خدائی و آیات سماوی و کتب الهیه است

اجمالا خواه بطریق وحی یا بطریق دیگر یا بلاواسطه و چون پیغمبر از این جهات بهره بپردازد ودایع نبوتيه رسالتيه و ابلاغية او با وصی اوست تا حافظ ومفسر و مبین آن گردد البته پیغمبر اینو دایع را که باید ابلاغ کند و بامانت بسپارد ناقص نمیگذارد و بجمله ادا و بوصی خود تسلیم و تعلیم مینماید چه اگر چنین نکند در تعیین تکالیف و ابلاغ احکام که موجب نظام و قوام عالم و بنی آدم است نقصان میرسد و این مخالف مأموریت و تکلیف ابلاغیه او و اراده ایزد تعالی است و چون هر چه دارد تسلیم و تحویل نماید البته آن وصى ووصى بعد از وصي موضع رسالت و حافظ امانت و مبين احكام او خواهد بود و در این معنی که اشکالی پدید نمیشود و ازین پیش در طی اخبار سابقه باین مطلب مفصلا گزارش رفت .

و هم در این خبر معلوم شد که حضرت صدیقه طاهره ولية الله العظمی فاطمه

ص: 264

زهراء صلوات الله علیها را تا چه مقدار عظمت شان و مقام است که نالی رتبت امامت و حاکی مقام نبوت است چه علی علیه السلام میفرماید:

هر وقت رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم را در خانه زنان خود با من خلوت میکرد ما همه میرفتند واحدی بجای نمیماند و چون در منزل من خلوت میفرمود : فاطمه و فرزندانم بپای نمی شدند از اینجا معلوم میشود که حضرت فاطمه شأن و لیاقت حفظ اسرار و علم نبوت و امامت را دارد و با علی و دو فرزندش حسنین که امام هستند حضور می یافته است و البته از جانب خدای تعالی دارای روح و نور و عقل و استعدادی بوده است که میتوانسته است در چنین مواقع و کشف اسرار و علومیکه آسمانها وزمین و جبال از حملش عاجز بودند حافظ و نگاهبان باشد .

و این معنی نیز مکشوف است که رسولخدای را بخلی نیست و اگر در زوجات مؤمنه مؤثقه آنحضرت مثل ام سلمه رضى الله عنها استعداد جلوس واستماع اخبار و علم خاصه را میداشتند منزل را از ایشان خلوت نمیخواست و همچنین البته شأن ورتبتي که امیرالمؤمنین علیه السلام را که در نفس رسولخدای و با آنحضرت از يك نور واحد هستند در حمل وسمع اخبار و اسرار و آیات مخصوصه الهیة میباشد مخصوص بخود آنحضرت است چنانکه میفرماید بدرستیکه من هزار کلمه را میدانم که غیر از من و غیر از محمد صلی الله علیه وآله وسلم نمیداند و در این حیثیت از ثالثی یاد نمی کند و ازین پیش در باب این تعلیمات رسولخدای و اینکه تاکنون از آنها دو حرف حتى الساعة بيرون نیامده یا اینکه رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم وصیت فرمود بسوي علي علیه السلام هزار کلمه و هزار باب میگشاید و مفتوح میدارد هر کلمه و هر باب هزار کلمه و هزار باب را .

و در خبر دیگر فرمود مردمان ندانستند و نمیدانند که رسولخدای با آن حضرت چه حدیث فرمود اخبار مفرده و بیانات دقیقه مسطور شد.

و چون رسولخدای خاتم انبیاء بود و بعد از آنحضرت پیغمبری نمیباشد و سلسله نبوت ت ختم شد و اگر فرزندی ذکور از آنحضرت بجای میماند بواسطه

ص: 265

آنحضرت و مقامات عالیه که در حضرت احدیت دارد شایسته چنان بود که وصی و امام گردد و اگر چنین میشد با مقام ولایت و وصايت علي بن ابيطالب سلام الله علیه که ولایتش از جانب خدای و با نبوت اخوت دارد منافی بود و اگر با آنحضرت میشد و از خاندان رسالت بیرون میگشت این نیز مخالف شئونات نبوت خاصه و خاتمیت بود.

لاجرم حكمت حكيم مطلق و مشیت خالق عادل بر آن تعلق گرفت که فاطمه دختر رسولخدای دارای هر دو جنبه گردد و حفظ مقام رسالت و ولایت را بفرماید تا این منصب و مقام منیع الهی از خاندان رسالت پناهی خارج ومقام علي علیه السلام وذرية ایشان محفوظ و تا قیامت منصب والای وصایت و امامت از دودمان رسالت و ولایت انتقال نیابد .

و اگر هر شأن و مقامی برای ذریة فاطمه که بازگشتش بحضرت ختمی مرتبت است قائل شوند حتی نزول ملائکه و معجزات وخوارق عادات و کرامات و علوم قرآنیه و تفسیر و تاویل آن وغيرها ما یه مزید شرف و مباهات دودمان خاتم پیغمبر صلوات الله علیه واله استناد و بجد بزرگوار خود رسولخدای اعتماد جوید و پایان تمام مناقب و مفاخر و فضایل به آنحضرت ختمی مرتبت اتصال گیرد.

پس آنچه گویند رسولخدای گفته و آنچه رسولخدای فرموده خدای بدو فرموده ووحي کرده است ازین است که در سلام بر ایشان عرض می نمایند و مختلف الملائكة يعنى محل تردد فرشتگان هستند و منتهی میشود تردد ملائکه ابتداء وانتهاء بحضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم برای خدمت گذاری و اکتساب کمالات و تکمیل استعدادات و در تبليغ احكام من المحتوم من خلق ورزق وموت وحيوة وما يحدث في كل مشاء و مردد و مقدر ومقضى و ممضى و مكتوب ومؤجل و مأذون اليهم چه حضرات معصومین علیهم السلام ابواب فيض ومنبع خير هستند.

پس ملائکه می آورند ایشانرا بآنچه بروز و ظهور میجوید از الهامات و قذوف یعنی میافتد در قلب و آنچه جاری میگردد بآن اقلام و امضا می نماید بان احتام از آنچه در تحت مشیت است از سابق علم خدای و مقدر حکم او ومبلغ

ص: 266

ملائکه آنچه را که نازل شده است به آن برایشان عن امرهم الى مايشاء الله من خلقه.

پس ائمة صلوات الله عليهم ابواب الله تعالی هستند در جمیع ذرات وجود در صدور وورود .

پس ملائکه که بسوی ایشان فرستاده میشوند تتلقى ما تنزل به اليهم عن انوار هم امثال حقايقهم وتبلغه الى آثار هم و صورهم و بيوتهم ومواطنهم وغنمهم و انعامهم فهم يتلقون عنهم و يبلغون هم تلقوه الا تلقوه الا انهم يأخذون عن غيبهم و يوصلونه الى شهادتهم كنایت از اینکه اگر فرشتگان را علمی و خبری و ابلاغی بایشان باشد هم از ایشان بایشان است از انوار ساطعه و نفوس لامعه و علم فاخره و تعلیمات باطنیه خود ایشان و از غیوب خود ایشان حاصل میکند و شاید خود ملائکه نیز ندانند از کجا میدانند و حاصل کرده اند.

آنگاه از عوالم غیوب و اسرار معنویه خود ائمه هدى صلوات الله عليهم برخی عالم شهادت و شهود ایشان میرسانند.

چنانکه ابری از دریا برگیرد و بدریا برساند و بخاری از دریا برآید و زمین را به جریان عیون و انها رمایه و رو سفید روی و نامدار نماید اما در یا بزبان حال گوید هذه بضاعتنا ردت الينا اما نسبت به بحار بیکران و عیون بی چگونه و چون این ابحار علم ربانی و ینابیع اسرار سبحانی هزاران هزار ها ملائكه و جبرائیل و میکائیل خوشه چین خرمن و بحار سرشار غديرى سبك بار است.

شیخ احسائی میفرماید و مثال این بیان و معنی این در نفس تو این است که آن خواطری که بواسطه تذکر و فهم و معرفت بر تو وارد میشود تا از برکت آنها استفاده علوم و فهم و تذکر را مینمائی همانا از قلب تو بر تو وارد می نماید .

و این مسئله بیان این ملائکه و فرشتگانی است که میرسانند در صدور مبارکه ائمه هدى سلام الله تعالي عليهم وحى والهامات را از مبدأ اما این ارسال

ص: 267

ملائکه همانا از انوار حقایق آل محمد صلى الله عليهم است .

یعنی این ملائکه مرسلین آنچه را بصدور مبارکه ایشان از وحی و الهام میرسانند از خود ایشان و انوار ایشان است چه واسطه در میانه حق ومخلوق جز این انوار طيبة نيست .

و هر چه بعد از ایشان تمشی گیرد مؤخر از ایشان و بواسطه ایشان است و اگر چه وحی و الهام باشد از حقایق انوار و نفایس انفاس خودشان است چه اسماء حسنی الهی که مؤثرات اثرات کلیه و جزئیه هستند خود ایشان می باشند.

پس ملائکه و قوای آنها و افعال و اعمال و ابلاغات و الهامات آنها نیز از خود ایشان است فهم المعلمون للخلق اجمعين.

آنچه استاد ازل گفت بگو میگویند چه جملگی مخلوق در پس پرده طوطی صفت باشند و استاد و معلم ازل مخلوق ایشان هستند و اگر جز این بودی نمی فرمودند بنا عرف الله و بنا عبدالله چنانکه از این پیش در ذیل کتاب احوال حضرت امام رضا علیه السلام و حدیثی که از رسول خدا صلى الله عليه وسلم مسطور شد وان الملائكة لخدا منا وخدام محبينا يا علي لولا نحن ما خلق الله آدم علیه السلام ولا حواء ولا الجنة ولا النار ولا السماء والارض ومیفرماید چون ملائکه آفریده شدند و ارواح ما را نور واحد دیدند النظموا امرنا فسبحنا .

لمعلم الملائكة انا خلق مخلوقون وانه منزه عن صفاتنا.

امر ما وجلالت و عظمت و ابهت شأن ما را ملائكه مارا بسی عظیم شمردند یعنی نسبت بوجود خودشان چندان اعظم وارفع دیدند که ما را غیر از خود و بیرون از حالت مخلوقیت بلکه در عالم خالفیت دانستند .

لاجرم ما زبان به تسبیح خدای و ستودن صفات خلافیت خالق متعال و شكر نعمتهای او که ما را بیافرید و از نیستی به هستی آورد بر گشودیم تا ملائکه بدانند هر چند ما جز ایشان هستیم اما مخلوق خالقی هستیم که هیچ مخلوقی را

ص: 268

بشناخت کنه ذاتش راه نیست و از صفات ما يعني از صفاتی که در خود مخلوق است منزه است.

لاجرم ملائکه خدای را تسبیح نمودند و از صفات منزه داشتند و چون مشاهدت عظمت شأن ما را کردند یعنی چنان شأن و منزلتی بیرون از اندازه خودشان در ما بدیدند ما به تهلیل پرداختیم تا ملائکه بدانند ما بندگان هستیم و خدایان نیستیم و معبود مادیگری است .

پس گفتند لا اله الا الله یعنی بدانستند جز خدای خدائی نیست و اگر ما را خدایان می انگاشتند بر خلاف ظنون ایشان است .

پس به توحید رب مجید زبان بگردانیدند و چون مشاهدت بزرگی محل مارا دیدند زبان به تکبیر خدای برگشودیم تا ملائکه بدانند که خدای تعالی از آن اکبر است که کسی بمحلی عظیم نایل گردد الا به جز بخواست او و چون ملائکه مشاهدت آن عز و قوتی را نمودند که خدای برای ما مقرر فرموده است مشاهدت نمودند گفتيم لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم تا ملائکه بدانند حول و قوتی جز بخدای حاصل نشود و چون ملائکه مشاهدت نمودند آن را که خدای بر ما انعام کرد و طاعت ما را واجب ساخته است گفتیم الحمد لله تا ملائکه بدانند آنچه خدای تعالی ذکره را بر ما حق و سزاوار گردیده از شکر و سپاس او بر این نعمتهای او پس ملائکه گفتند الحمد لله .

پس ملائکه بشناسائی توحید خدای و تسبیح او و تهلیل او و تحمید او و تمجید او هدایت یافتند و از آن پس خدای تعالی آدم را بیافرید و ما را در صلب او جای داد و ملائکه را بسجده نمودن برای تعظیم و بزرگ داشتن و اکرام در حق ما بود و سجود ملائکه نسبت بحضرت خداوند عز و جل از راه عبودیت و نسبت به آدم علیه السلام از حیثیت اکرام و طاعت حضرت احدیت است به جهت بودن مادر صلب آدم الى آخر الحديث .

ص: 269

بنده حقیر گوید از این پیش در این حدیث شرح و بیانی مفصل گذشت و یکی از لطایف این حدیث مبارک این است که گروه و جماعت ملائکه و فرشتگان که صاحب آن شأن و رتبت هستند که پیش از حضرت آدم و انبیای عظام عليهم السلام بحليه وجود و تسبیح و تهلیل حضرت و دود جل جلاله اندر شوند با آن عظمت هياكل وغرايب خلقت و کثرت عدد و عالم روحانیت و ملکوتیت و ارتفاع درجات نسبت باغلب مخلوقات و دارای عقول بدان مشهور است و دوام در عبادات وقوام در طاعات و عدم تخلف وعصيان و خطا و نسیان آنی از آنات اختصاص به آن شئونات و تقرب بحضرت واهب العطيات .

که محتاج بشرح و بیان نیست

و آن جنبۀ نورانيت و روحانيت وعلم سماوية و ادراك مطالبي كه نسبت بمادون ایشان در حکم غیوب و اطلاع بر مغیبات و عدم احتیاج بآنچه نوع بشر را از حیثیت ماکولات ومشروبات وملبوسات ومنكوحات و مركوبات و ملموسات و نوم و بیماری و معالجات یا جهل وضلال و صدمات ماه و سال و امثال آن و گمان آفات و امراض و مصیبات و بلیات مختلفه و غيرها حاجت است و عباد مکرمون و مقربون و يفعلون بما يومرون موصوف هستند و به علوم و معارف رباني ومواهب آسمانی از دیگر طبقات امتیاز دارند .

آیا چه فروز و فروغ و عظمت و جلالت و کیفیات و حيثيات وانیات و عوالم روحانيه و نورانيه فوق التصورات و التخيلات والعقول والتفكراتى كه برتر از مقام مخلوقیت یافته اند.

در این انوار مقدسه و ارواح كلية الهية يافته اند که از حدود مخلوقیت بیرون دانسته اند و درباره ایشان به کمان ربوبیت و تصور خالقیت اندر شده اند که بطوریکه مذکور شد رسول خدای و ائمه هدی صلوات الله عليهم بتوحيد و

ص: 270

تمجيد وتهليل وتقديس وتكبير وتعظيم وخلاقيت ووجوب وجود کرد کار جمیل و بندگی و عبودیت و مخلوقیت خود آنگونه سخنها بفرمودند و گروه ملائکه را بیاموختند تا خالق خود را بصفات خالقیت و مخلوق او را باوصاف مخلوقیت شناخته برتبه معرفت حضرت احدیت برخوردار و مفتخر شوند.

شاید این دوام و قوامی که در عبادات همیشگی جماعت ملائکه و اصناف آنها در قیام و قعود و رکوع و سجود و طاعات رسیده و هم لا يفترون ساعة وتا باقی باشند.

براین احوال باقی می باشند برای همان تصورات و تخیلاتی است که در بدو وجود خودنمودند و چون این تصور سخت عظیم و از حدود معارف الهية و شئونات سبحانیه بسی دور و بخطائی بزرگ متصف و جزائی مخصوص می خواهد خداوند تعالى و تقدست اسمائه كه عظمت و شئونات الهية وحفظ مراتب قهاريت و جنبش هیمنه اخازیت او که ان اخذه لشديد مقتضى عقوبات آنها میشد محض تفضل و رفع آن خطا و بلا ایشان را باطاعت و عبادت دائمية غير منفصله مأمور و موسی گردانید تا انوار مقدسه و ارواح منوره ایشان از تلوث باين لؤث و تغیر باین غبار دور و محفوظ و به مباهات بعبودیت دائمه که موجب خیر خاتمه است محظوظ نماید.

و این نیز از برکات انوار كريمه مقدسه طيبة نبوت خاصه و ولايت مطلقه و تعلیم و هدایت ایشان است و از این سبب میتواند باشد که بعد از آنکه از آن عوالم عالیه خود بر حسب مشیت قادر متعال و خلاق صد هزاران کرور ها عالم بصلب آدم در آمدند.

خداوند و دود ملائکه را بسجود بآدم امر فرمود تا رعایت تکریم و تعظیم اوستاد و معلم و هادی خودشان را که آنها را به مقام معرفت در آوردند نموده باشند.

و چون خلفت آن انوار مقدسه الهیه چنانکه خود فرمودند از نورزات

ص: 271

حضرت سبحان تعالی است چنان است که خدای را سجود کرده باشند و در این حیثیت که خدای تعالی این شأن و رتبت و اتصال را بایشان عنایت فرموده است .

پس بسجده بآدم بآن کیفیت و چگونگی مذکور که برعایت تکریم آن نور مبارك خاصه ذات الهیه است که در صلب اوست نسبتی به شرك نمی آورد و باین علت است که رسول خدای با علی علیه السلام میفرماید خدا را جز من و تو نمی شناسد و من و تو را جز خدای نمی شناسد.

زیرا که تمام مخلوق حتى انبیا و ملائکه و اصناف مقربان و اولیا و اوصيا علیه السلام خدای تعالی الله عما يصفون ويتصورون ويوهمون ويميزون كما هو

و كما يليق نمی شناسند .

زیرا که هر چه را بهر گونه تصوری و تفکری و تعقلی در آورند خارج از آن و جز آن است .

چنانکه مثلا کوری که از شکم مادر کور آمده و ابداً تصور و تعقل هیچ لونی و فروغ و روشنائی و امثال آنرا ننموده باشد از الوان مختلفه و روشنائی و تاریکی و غیرها را ننموده بدو بر شمارند یا از مادر کر متولد شده باشد آنوقت از اقسام اصوات خوش و ناخوش و ناطق و ناهق وانواع تكلمات بدو توصیف نمایند یا بدون دو دست از مادر بزیر آید و برای او از ملموسات و لطیف وخشن و ظریف و کثیف باز گویند.

مگر اینکه دیگری چیزی را برتن او آشنا کند و ادراکي نمايد تا کودکی نا بالغ را از عوالم بلوغ و افعال بالغ بر شمارند یا شخصی را که بدون دوپای بلکه تنه متولد شده است از کیفیات و خدمات پای گویند اگر چه بر پایداران بنگرد و از حرکتی که او را بدهند مختصر احساسی بکند یا بیهوش را از آنچه بروی بگذرد یا خفته را از آنچه بیداران را احساس شود یا سفیه را از آنچه عقلا را پیشنهاد آید یا جاهلی را از آن لطایف و حقایقی که علما را

ص: 272

بهره آید مذکور دارند .

و هم چنین امثال این مسائل البته بحقایق و لطایف و خواص آن نایل و واصل نشوند .

پس با این حال و آن عدم مجانست و موانست و احاطه و کمال انفصال چگونه میتوان طمع داشت که خدای ذوالجلال را که بهیچ گونه مثالی اندر نیست بشناخت زهی تصور باطل زهی خیال محال .

پس این انحصاری که رسول خدای در خدای شناسی بخود وعلي علیه السلام و شناختن خویش و علی را بخدای و هم شناختن خویش را بخود پیغمبر و علي را بخودش میدهد بواسطه شدت اتصال بمحل قرب الهی و مخلوقیت از نور ذات الهی میباشد که بخود این دو تن که انا و علي من نور واحد ومن شجر واحد والناس من اشجار شتی است و این است که علی علیه السلام فرمود .

همانا من هزار کلمه را میدانم که جز من و محمد صلی الله علیه وآله وسلم نمی داند زیراکه چون دیگران از این نور مبارك آفریده نشده اند آن استعداد واستطاعت و سرشت خلقت را ندارند که مانند ما به معارف الهی واسرار خاصه الهيه ومعرفت ذات احدیت بطوریکه ما را خدای لیاقت عرفان و استطاعت و ظرفیت ضبط و حفظ اسرار و قبول و قابلیت انوار و ارواح مخصوصه را عطا فرموده است که هیچ مخلوقی را نبخشیده کامکار شوند.

و باین جهات خاصه خدای را جز ما و بطوری که ما شناخته ایم هیچ آفریده بضاعت شناسائی نیست و چون من و علی علیه السلام را از نور ذات همایون خود بیافریده است .

و دیگری از آفریدگان را این بهره ورتبت عنایت نفرموده است دیگری خدای ما را نتواند چنانکه باید بشناسد و چون دیگری در این نوری که من وعلي خلق شده ایم آفریده نشده است و ادراک این عالم بدیع را و این نور مبین را ننموده است پس مرا جز علی و علی را جز من نتواند بشناسد .

ص: 273

اما بعد از آنکه ائمة هدي صلوات الله عليهم از نور مبارك رسولخداي آفريده و بجمله از يك نور هستند بر سایر مخلوق عموماً تفوق و تفضیل دارند چه حامل اسرار و حافظ شریعت نبوت و ولایت مطلقه و برترین مقربان در گاه احدیت و و دارای رفیع ترین مقامات درجات خلقت هستند و اگر با رسول خدای که صاحب نبوت و ولایت و علي علیه السلام که نفس رسول خدای صلوات الله عليهم است به يك میزان نرفته نقصانی در شئونات و تکالیف ایشان در حفظ مسائل و مقامات دین وودائع رب العالمين نخواهد رفت چنانکه در استحکامات و تقریر این معانی و رفع پاره تو همات مینمایند اولنا محمد و اوسطنا محمد و آخرنا محمد صلی الله علیه وآله وسلم.

پس هر چه بگویند و بکار بندند و تفسیر و تاويل وبيان وتعليم وتكليف کنند رسول خدا فرموده و آنچه رسول خدای بفرماید خدای متعال فرموده مطاوعتش ثواب ابدی و مخالفتش عذاب سرمدي است و ازین پیش در باب ابدیت ثواب و سرحدیت عذاب و کیفیت و سبب آن بیانات لطیفه شده است و اگر نه این امتیاز مخصوص میبود نمیفرمود از آن کلمات بی نهایات جز دو كلمه يا يك آیتش تا بحال بیشتر خارج نشده است پس معلوم میشود که از بدایت آفرینش تا آنزمان بعلت امان برای تمام مخلوق و تکالیف ایشان و امورات دنیویه و اخرویه و عبادتیه و اطاعتیه و ترقیات و کمالات نفوسیه این دو کلمه کافی است و استطاعت و بضاعت بیش ازین و روح وعقل واستعداد و حاجت بقبول بیش ازین نیست.

پس ازین جای میتوان دانست که مقام نبوت خاصه و ولایت مطلقه تا چند است که حافظ تمام آن کلمات و عالم بتمام تفسيرات و تاویلات و استعمال در مقامات خود چندانکه اراده خداوند تعالی است هستند و از اینجا مخلوقیت این انوار ساطعه از نور همایون ذات همچنین مکشوف و معلوم میگردد و از اینجا معین میشود که آن ارواحی که اغیان کردهاند و ادعای ربوبیت نمودن و به غضب خدا دچار و از مراتب عالیه به مراکز سافله و از معارج آسمانی به مجابس

ص: 274

زمینی و کالبدهای اخشیجی مبتلا شدند غیر از این ارواح ساطعه صادر اول و انبیا و اولیا و ملائکه و اصفیا بوده اند.

و البته آن روحی که در صادر اول و ولی او و حضرات معصومین علیهم السلام و ذات خداوند كامل الصفات منسوب است غیر از آن است که در سایر ماسوی و انبیا و اوصیای ایشان صلوات الله عليهم است این است که هرگز به خطا ياترك اولى منسوب نشده اند چه روحی که نسبتش بذات احدیت و برتر و والاتر از ارواح بشریت بلکه افزون از استعداد و قبول کالبدهای دیگر طبقات انسانی باشد از تمام شوائب و نواقص که متصور كرد دپاك و بفروغ ابدی سرمدی لایزال حضرت ذي الجلال تابناك است و هرگز غبار عیب و آك وشين وعوار را از وجه هزاران

کرور اندر کرور قرنها و دهرها و سالها تا به ادراك خيز دور باش در خش جلال و جمال و کمالش بفروز است .

البته راه نیست و هیچ درجه بر تر از آن نتواند بود که حد کمالیتش بآنجا منتهی شود و بهیچوجه از انوار و و ارواح و اسرارو استار خاصه سبحانی را مجال فاصله یا شأن واسطه شدن میان این نور و روح نخست و صادر اول که از نور ذات یزدانی آفریده شده و عرش و فرش و ملائکه و جمله ارواح که در هر زیر وحی از آدم و آدمیان و انواع حیوان بلکه تمام مواليد ثلاثه و غيرها و عناصر و ارضیات و سمواتيات وعرشيات وما سوى الله خلق گردیده از انوار این نور مبارك و روح همایون است و برای این روح همایون که اختصاص به ذات حضرت بیچون دارد هبوط و صععود و جای و مکانی معین ووقت وزمانی مشخص تصور نتواند در همان حال که به صلب آدم درخشی نبود عرش و فرش را روشن در همان حال که در عرش اعظم نظر دارد به تمام عوالم و این عالم توجه میفرماید چون سایر ارواح نیست که بر حسب حکمت الهى ومكافات غرورش بعذاب هبوط و زندان ابدان و عقاب محابس نمله و ذباب و خنزیر و کلاب گرفتار یا به آتش

ص: 275

نیران و پرسش یزدان دچار شود بلکه مرجع همه اوست و ایاب وحساب مخلوق چنانکه خود فرموده اند بدوست پس نمایش او را در اصلاب و ارحام آباء وامهات طیبین و طیبات نمی توان بجز او بدیگر اصلاب و ارحام بقیاس و حساب آورد ما للتراب و رب الارباب .

لمؤلفه

این همان روح است کش دیده بسی موسی و طور *** روح روح الله عيسي زان شده اندر ظهور

نور ذات الله هزاران روح و نور آرد پدید *** خواه اندر قالب آدم و پاسنگ و حدید

گر جز این بودی کجا پیغمبر عرشی جناب *** مالك آمد بر کتاب و بر ایاب و بر حساب

گر منور تر نبودی جانش از هر تابناك *** از چه بر این جان خورد سوگند خودیزدان پاك

تاج لعمرك بسر بودش ز یزدان حمید *** آیتش مذکور گردیده بقرآن مجید

پیش از آن که حق نماید خلقت انوار و روح *** یانشان از عرش و فرش و شمس و این غم وداوح

کرد یزدان خلقت این نور و روح تابناك *** تا پدید آید از آن این عرش و این افلاك و خاك

گر بیندیشی در این نظم و در این نثر شریف *** می شوی آگاه بر اسرار اخبار طريف

و الله تعالى اعلم اللهم احفظنا من أن تقول بما لارضاك فيه بحق من اصطفاه و ارتضاه بالجمله بطى عبارت حدیث شریف باز شویم و مهبط الوحی یعنی سلام باد بر شما ای کسانیکه مهبطوحی هستید یعنی بواسطه جد بزرگوار خودشان

ص: 276

صلى الله علیه و آله محل هبوط وحی میباشند چه ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين حافظ احکام ذات وصفات و افعال و احوال و اعمالی هستند که به وحی نازل شده است یعنی ایشان محل آنچه از آنها هبوط یافته بر حسب وحی خاصی که نازل میکرده اند آنها را فرشته بطریق وحی میباشند و اگر اراده بشود به وحی آنچه اعم از این و از الهام و شنیدن صوت و آنچه جمادات و نباتات و حیوانات به آن ناطق و به احوال آنها و آنچه احوال کلام و الفاظ و اعراض بآن گویا میباشد همانا ائمه معصومين عليهم السلام محل این جمله اند و انما قيل مهبط الذي يراد منه .

آن محلی است که نازل میشود در آن از مکانی که از آن محل اعلی و برتر است با اینکه حضرات معصومین صلوات الله عليهم از اینها بط به دووجه برتر هستندچه مراد بهبوط بسوی ایشان ظهور آن است بر حقایق ایشان و عقول ایشان و نفوس و ظواهر ایشان است و در هر مقامی از این مهابط چهارگانه نازل میگردد در آن از آنچه اعلی و برتر از آنست نست پس نازل در حقایق ایشان از قول خدای سبحان و در عقول ایشان از ماء اول و در نفوس ایشان از عقول خودشان و در ظواهر ایشان از نفوس ایشان بواسطه فرشتگان که حدیث میرانند ایشان را از نفوسشان از عقولشان از حقایقشان از ماء اول از فعل از خداوند تعالی و اگر گوئی جامع میان این دو خبر که جبرئیل علیه السلام در زمان وفات رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم این آخر نزول و فرود آمدن من است بسوى دنيا و اينك به آسمان بر میشوم و دیگر هرگز بدنیا نازل نمی شوم .

و اینکه ائمه هدی صلوات الله عليهم صوت ملك را میشنوند و شخص او را نمیبینند و این خبری که علی علیه السلام وقتی بر منبر كوفه خطبة ميفرمود سلوني قبل ان تفقدونی بپرسید از من پیش از آنکه نیایید مرا یعنی قبل از آنکه وفات نمایم و از میان شما بروم پس مردي بخدمت آنحضرت بیامد و عرض کرد مرا

ص: 277

خبر ده الان جبرئیل کجاست آنحضرت گوشه نظری بآسمان و از آن پس به زمین و جهات افکند و با سائل فرمود توئی جبرئیل عرض کرد براستی سخن کردی و بجانب بلند شد و مردمان بدو نگران بودند و اینکه ملائکه بخدمت ائمة عليهم السلام می آمدند و بر روی فرش ایشان می نشستند و بر متکات ایشان تکیه میکردند و ایشان ملائکه را میدیدند .

شیخ احسائی در جواب میفرماید جمع در میان این دو خبر این است که جبرئیل بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بعنوان رسانیدن وحی هرگز بزمین نمی آید زیرا که نبوت و پیغمبریت به نبوت نبی ما ختم گردید اما اگر بزمین آید بدون اینکه حامل وحی باشد و ائمه علیهم السلام صوت وحی را بشنوند از فرشته و شخص او را در آنحال که باو وحی نازل شد نبینند و در غیر حال نزول او با وحی او را ببینند و ملائکه با ایشان بنشینند و از هر چه حضرات ائمه از آنها بپرسند بایشان خبر و ملائکه را گاهی که احکام قضاء و امضائی را که بیان آن چیزهایی است که بر پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بطریق وحی نازل میشد بنگرند بینونتی نخواهد داشت .

و اما اینکه حضرات معصومین صلوات الله عليهم اجمعین میشنوند صوت ملك را و نمی بینند شخص او را مراد این است که ایشان هر وقت ایشان نازل میشد بر پیغمبر بأمري از امور ایشان میشنیدند آنچه را که پیغمبر میشنید و نمی دیدند شخص آن فرشته را که وحی تاسیسی را بر پیغمبر نازل میساخت چه دیدن و شنیدن هر دو با هم بزرگتر مظاهر حق و اظهر است و جز برای نبی صلی الله علیه وآله وسلم صلاحیت ندارد و بسوي اين مطلب اشارت رفته است در دعاء ليلة المبعث در شب بیست و هفتم شهر رجب که امام علیه السلام میفرماید

اللهم انى اسئلك بالتجلى الاعظم فى هذه الليلة من الشهر المكرم ان تصلى على محمد و آل محمد وان تغفر لنا ما انت به منا اعلم يا من يعلم ولا نعلم اللهم بارك لنا في ليلتنا هذه التي بشرف الرسالة فضلتها و بكرامتك اجللتها و بالمحل الشريف احللتها .

ص: 278

و احتمال دارد که مراد این باشد که امام علیه السلام شخص ملك نازل كننده وحی را در حالیکه برای امام حدیث نماید ننگرد بلکه ملک را به بینند گاهی برای پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم حدیث میگذارد مگر اینکه ملک را بنگرد در حالتیکه حدیث نماید برای امام علیه السلام به بیان کردن و حی را از آن پیش بر پیغمبر نازل شده بود و دلالت مینماید بر اینکه امام میبیند ملکی را که بر پیغمبر وحی را نازل میساخت این قول پیغمبر با علي صلوات الله عليهم که میفرماید يا علي انك مستمع ما اسمع وترى ما ارى .

اى علي همانا تومیشنوی آنچه را که من میشنوم و میبینی آنچه را که من میبینم و در این امر ضرری وارد نیست چه ایشان نمیدیدند شخص ملك و فرشته را که وحی تاسیسی را برایشان نازل میساخت چه ایشان او را میدیدندگاهی که بر پیغمبر نازل نازل شد و اینکه ایشان مهبط و حی هستند یعنی در اینجا که امام علیه السلام میفرماید و مهبط الوحی با اینکه رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم مهبط وحی میباشد برای اینستکه حضرات ائمه امثال رسولخدا ونفس مبارك آنحضرت هستند چنانکه این قول خدای اشارت میکند باین مطلب در تأويل ما تنسخ من آية أو ننسهانات بخير منها او مثلها .

پس گاهیکه رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم ازین جهان برفت علی علیه السلام را آوردند و على مثل رسولخدا بود و علی و حسن و حسين تا عسکری صلوات الله عليهم که همه مثل هم بودند از جانب خدای بامامت و ولایت بیامدند و چون حسن عسکری علیه السلام از جهان در گذشت بهتر از آنرا بیاوردند که قائم آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم و افضل از هشت امام دیگر علیهم السلام است چنانکه از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده استکه فرمود تاسعهم قائمهم اعلمهم افضلهم.

و احتمال دارد که اینکلمه بخير منها برای تفضیل نباشد بلکه معنی اینست نأت بخير كثير من الذي قبله و برای ابتداء باشد ای بدله و مثله و همچنین قول خدای تعالی در آیه مبارکه انفسنا وانفسكم كه علي علیه السلام را نفس پیغمبر قرار داده

ص: 279

است و هر چه برای علی علیه السلام جریان گیرد یعنی هر مقامی و تقدیری برای آنحضرت از جانب خدای و رسولخدای مقرر شود برای اولاد طيبين اوائمه معصومین صلوات الله عليهم اجمعین نیز هست پس باین معنی نیز مهبط وحی خواهند بود و گاهی از وحى خصوص الهام را اراده کنند .

چنانکه در قول خداوند عزوجل وماكال لبشر ان يكلمه الله الا وحاً يعنى الهاماً او من وراء حجاب مانند تکلیم خدای رحیم با موسی کلیم علیه السلام از آن شجره معهوده با خدای تعالی میفرستد فرستاد و رسولی را مثل جبرئیل علیه السلام و نظر باين اراده ائمه هدى صلوات الله عليهم حقيقة مهبط وحی خواهند بود چه ایشان مهبط الهام از ملك علام هستند.

و همچنین است از حیثیت حجاب و بارسال ملائکه سوای آنچه بمقام نبوت و رسالت از حیث وحی تاسیسی اختصاص دارد وگرنه در هر سالی در شب قدر تا آخر روزگار ملائکه وروح نازل میشوند یعنی روح القدس كه ملك اعظم است كه برای هر پیغمبر و امامی حدیث میسپارد و با ملائکه و فرشتگانیکه شمار ایشان را جز خدای تعالی نمیداند بر امام نازل میشوند و امور محتومه مقضیه را بر امام عصر علیه السلام نازل میکنند و ائمه هدى صلوات الله عليهم البته آنانرا میبینند و از آنها میشنوند جز اینکه آنچه را که می آورند و حی تأسیسي نیست بلکه بیان محتوم مما عنده است از امور مشروطه.

فافهم يعنى وحي تاسیسی آنچه باید و شاید برسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم نازل وقانون و ناموس الهی آنچه لازمه دین اسلام است بروي ختم شد.

پس اگر بیان امور مشروطه من عنده را با ئمه هدى عليهم السلام وحی شود مخالف ومنافی با شئونات نبوت و رسالت نخواهد بود و بزرگترین دلیل این است که حضرات ائمه هدی صلوات الله علیهم از آغاز امر خلافت و ولایت و امامت تا حضرت خاتم الاوصياء بجمله جز حفظ و رعایت و تفسیر و تاویل احكام و قوانین و نوامیس شریعت مطهره آنحضرت و قرآن مجید ذره تخطی و انحراف نداشتند و خود فرمودند

ص: 280

اولنا عيد و اوسطنا محمد وآخرنا محمد صلى الله عليهم اجمعين.

بنده حقیر عباسقلی سپهر مؤلف کتب مبار که میگوید بعد از آنکه حضرت ائمه هدى صلوات الله علیهم را چنانکه خود فرموده اند دارای آنمقامات عالیه و شئونات مقاليه وسبقت تقدم بر تمام مخلوقات واسماء حسناى الهى و علوم بیرون از تناهی وواسطه تمام امور مخلوق و نور تابناك احمدی صلی الله علیه وآله وسلم و خلفای خداوند تعالی در آسمان و زمین و عرش و فرش و تمام عوالم ومعالم وعلت ترقيات ومنزلات ووجود تمام موجودات و قرآن ناطق وعين الله ولسان الله ويدالله و جنب الله و مظهر ذات الله و بفرمایش امير المؤمنين انا خالق السموات والارض ونحن صنايع الله والخلق بعد صنايع لنا باصفائيعنا ومعلم ملائکه و سایر مخلوقات و امثال این بدانیم و دارای عصمتی که بمعني و تفسیر و شان آن اشارت نمودیم شماریم و حافظ قانون و ناموس و عامل وحاكم بان بخوانیم .

اینگونه مطالب و دیدار ملائکه و جبرائیل که در حضور مبارک ایشان متلمذ و از انوار ایشان مخلوق در جمله خدام ایشان بلکه محبین ایشان محسوب و شیعیان ایشانرا لیاقت و استعداد افضلیت بر ملائکه ممکن است سهل و آسان می شود.

کدام علت است که از معلول بیخبر و کدام خادم است که از محجوب مهجور و کدام حاکم و معلم ومقنن ومؤسس و مسخر ومستحضر و علت خلقت و صنعت است که از معلم و متعلم و قانون و اساس و خبر دهنده و حاضر شونده دور و محروم گردد و انگهی از آنچه در خود او از خود او باراده و اشاره و تقاضای علم و حکمت و صلاح دید و مشیت او باشد مگر خود نفرمود آنچه ما خواهیم خدای خواهد و آنچه را نخواهیم خدای نخواهد .

آیا میخواهند ملك و جبرئیل را نگرند آیا ایشان از دیدار ملك محروم میمانند چه چیز از ایشان پوشیده است .

كه ملك باشد تمام ارواح و انوار معروض حضرت ایشان هستند مگر

ص: 281

نه آنست که چنانکه مذکور شد جبرئیل بصورت مردي درآمد و بامير المؤمنين علیه السلام عرض كرد جبرئیل بکجا است و آنحضرت در آنی بتمام طبقات سموات و ارضین و جهان نظر فرمود و گفت تو خود جبرئیل باشی عرضکرد راست گفتی و از میان مردمان که نگران او بودند به آسمان صعود کرد.

بعد از آنکه آنحضرت در مختصر توجهی بر این جمله آگاه شود و تمام ملائكه ومخلوقات سمائی و زمینی و جهات را بنگرد و با جبرئیل اینگونه بفرماید آیا از دیدار ملائکه محروم میماند بلکه این نظاره هم که فرمود برای حفظ ظاهر و دفع شبهه حاضر و غلو ناظر بود چه خود مالك روح و نفس تمام مخلوق است و اطلاع او واشاعه انوار مبارکه اش بر تمامت موجودات علويه وسفلیه محیط است حالت سایر معصومین علیهم السلام که اوصیای او و پیشوایان دین مبین و انوار واحده هستند بر این منوال است.

پس اگر گویند امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین در همه جا حاضر و بر هر چیز ناظر و بر تمام افعال و اعمال واسرار عالم و بر بالین هر مرده یا متولدی واقف یا در یکشب در هفتاد مجلس و محفل مدعو یا در مشارق و مغارب عالم وعرشيات و فرشیات نگران هستند بعید نشاید شمرد چه بطوری که مذکور شد این جمله که گفتیم یا نگفتیم یا جز آنرا که ندانستیم که بگوئیم و خودشان و خالقشان میداند یکی از شئونات ولایتیه ایشان است .

اما البته برحسب تكالیف و مقاماتیکه برای نبوت خاصه هست ترتیبی در کار است بایستی جبرائیل از حضرت پروردگار جلیل تنزیل وحی کند و آیات قرآنی را که در صدر وسیع حضرت نبوی موجود است و در تفسیر و بیان و تاویل آن که اگر معنی یکحرفش را بر آسمانها و زمین و جبل حمل نمایند طاقت حملش نیاورند هزاران جبرئیل تاب احتمالش را متدرجاً در عالم ظاهر بآنحضرت بیاورد و آن حضرت با ولی و وصی ازلی و ابدي خود ولی الله الاعظم امیر المؤمنين سپارد و امیر المؤمنین به حضرات ائمه معصومین مرتباً تسلیم نماید هیچ بینونتی با آنچه

ص: 282

گفتیم ندارد زیرا که مقام نبوت خاصه با ولایت مطلقه در آنحضرت ختمی مرتبت است و چون در زمان حضرت رسالت آیت برحسب ظاهر ولي ووصى جز امير المؤمنین نمی توانست بود و حسنین علیهم السلام خورد سال و غیر مکلف مینمودند این است که ترتیب وصايت وخلافت بايستى بخليفة الله في السموات و الارضين امیرالمؤمنین مرتبت گردد وگرنه خلفا و اوصیا و اولیای رسولخدا صلوات الله عليهم که عبارت از این دوازده تن باشند از بدایت خلقت معین و مسلم هستند.

و اینکه شیخ فرموده سماع و رؤیت با هم اعظم مظاهر حق و اظهر آنست وجز برای پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم صلاحیت ندارد بهمین جهات معروضه است و اینکه در دعاي شب مبعث وارد است اللهم انى اسئلك بالتجلى الاعظم في هذه اليله من الشهر المکرم میتواند بدو معنی حمل شود.

یکی اینکه مقصود تجلی اعظم نور الهی در این شب باشد که بمبعث حضرت خاتمیت مفتخر است و نوبت برترین درجات وظهور اعظم لیالی است مستحق تجلی اعظم الهی است نسبت بدیگر تجلیات یعنی چون خداوند این مبعث را اعظم تمام مباعث و این مبحث را ارفع تمام مباحث قرار داده است بسی نور مبین خود را اعظم تمام تجلیات میفرماید یا اینکه مراد از تجلی اعظم وجود مبارك خود حضرت رسالت آیت باشد:

زیرا که جز آنحضرت از نور ذات الهی چنانکه مذکور شد مخلوق نشده است و نور اول و نور الانوار وروح الارواح ومظهر ذات خالق مساء و صباح و نور خاص خدای تعالی اوست .

پس تجلى اعظم الهی اوست مگر نه آن است که بر طور تجلی نمود چه بود لاجرم تجلی این نور اعظم تجلیات و ارفع نمایشها است و انوار ائمه هدي صلوات الله عليهم اجمعین که از نور آنحضرت هستند بعد از آن مقام نبوت دارای همین شان وصفت می باشند .

ص: 283

واینکه فرمود نهمین ائمه اطهار که حضرت قائم علیهم السلام است اعلم و افضل ایشان است شاید یکی از معانی آن چنانکه اشارت رفته است این باشد که چون اجرای اوامر یزدانی و مفاد ظواهر و بواطن قرآنی کلیه در زمان ولایت توامان حضرت صاحب العصر وقائم الزمان عجل الله تعالی فرجه خواهد شد و بهمین جهت خاتم الاوصياء و شريك القرآن است.

پس علوم رحمانیه و حدود سبحانیه و فصول فرقانیه که در این مدت بحسب تقاضای وقت و حکمتهای الهی بطریق اجمال ظاهر گشته درجه کمال خواهد یافت و معالم دینیه و عوالم يقينيه كماهي حقها نوبت اکمال خواهد یافت .

ونيز حضرت قائم علیه السلام خروج بسيف و بعلاوه حکم بظاهر و باطن خواهد فرمود.

چنانکه رسول خدا وعلي مرتضى و حسن مجتبى وسيدالشهداء صلوات الله عليهم بدانگونه کار کردند و رعایت را در این دیدند و زمان صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه را متمم تمام آیات و احکام الهی و شریعتی و بروز عدل شامل که جز بسيف قاتل وقلع و قمع بنیان ظلم و کفر که جز بسوط سطوت امامت و ولایت و خلافت حقه اختتام نمی گیرد.

اشاعه فضل و فزونی تکالیف منظوره که جز در هنگام اختتام امر ولایت و امامت آخر الزمان نتیجه آن است مقدر نشده است بآن درجه فضل و فزونی و و کمال صورت پذیر نمیتواند گردد.

پس اعلمیت وافضلیت از این حیثیت است زیرا که در اعصار سایر ائمه اطهار صلوات الله عليهم تکلیف این گونه اشاعه علم و فضل نبود و معاصرین حضرت بقية الله في الارض علیه السلام چون این فزونی و اشاعه علم وبدايع تفاسير وتأويلات بواطن قرآن را و حکم فرمود بر ظاهر و باطن را میبینند و از دیگر ائمه نشنیده اند .

ص: 284

عموم مردمان آنحضرت را اعلم وافضل شمارند و از این است که در زمان مبارکش قرآن بآسمان میشود یعنی دیگر تکلیف و امر نهی و چیزی نیست که از قرآن فرو گذاشت گردد و قرآن بهمان نحو که از آسمان آمده است مجری و معمول شده است و مردمان بدرجه کمالیت و انسانیتی که رسیده انداز آن برتر نمیرسند و بعوالم دین و معارفه آن مقدار که ایزد قهار خواسته و به ایشان استعداد و نور قبول ولیاقت ادراك عطا فرموده است نایل شده اند و بمفاد قرآن و مراد از آن وصول یافته اند و قرآن را با این عالم و عالمیان کاری نیست و میتوان گفت چون حضرت حجة الله علیه السلام صاحب الزمان حكم بباطن و ظاهر میفرماید و خود قرآن ناطق و شريك قرآن است و مقاصد و مرادات دینیه و شرعیه را بجمله بجای میآورد و معنی قرآن با اوست و آنچه بین الدفیتین است محل حاجت نیست .

پس در حکم آن است که قرآن به آسمان بر شده باشد چه مدلولات آن مقصود بالا صاله است همه بجای میآید و چون بجای آمد جهان مملو از عدل میشود و آنحضرت شريك قرآن میشود .

و اگر چه تمام ائمه هدى صلوات الله عليهم قرآن ناطق و شريك قرآن و عالم بعلوم و ظواهر و بواطن آن با لکلیه هستند و هیچ چیز نیست که یکی بداند و آندیگر نداند و هیچ فضیلتی نیست که یکی دارا باشد و آندیگر فاقد باشد اما بر حسب اقتضای حکمت و مشیت الهی هر یکی در زمان خود مأمور به امری بودند.

چنانکه ازین پیش مذکور شده است و حضرت قائم مأمور باین امر نبود و در دورۀ آنحضرت بخاتمت میرسد این است که میگویند قرآن بآسمان باز میگردد و نه آن است تمام مجلدات قرآن از صفحه خاك بعالم پاك شود چه تا مردم پاینده و در جهان باقی باشند بقرائت آن و كسب فيوضات ومثوبات آن اشتغال خواهند داشت .

ص: 285

در کتاب احوال معتمد آیت حضرت حجت عجل الله فرجه ونحن في خدمته وعافيته بیانات مفصله لازمه در موارد مناسبة خواهد شد قال النقي علیه السلام و معدن الرحمة سلام بر آن اهل بيت باد که معدن رحمت هستند معدن بکسر دال مهمله رکز هر چیزی است از ماده عدن بالمكان عدناً وعدونا یعنی اقامت کرد در آن مكان وجنات عدن يعني بوستانهائی که در آن اقامت همیشگی بلا زوال و انقطاعی که اهلش همیشه در آنجا بیایند و هرگز از آن باغها و بساتین انتقال نجویند و از این باب است معدن یعنی مستقر گوهر ومعني رحمت در عرف خاص اعطای هر ذى حقى است حقش را و رحمت بر حسب معنی لغوی نسبت بانسان چون دهند رقت قلب و عطوفت را خواهند و نسبت بخدای خود استعمال نمایند از حیث عطوفت و برونیکی و برزق دادن و احسان و عنایت یزدان و آنچه مانند باین صفات باشد میباشد.

ورحمت بر دو قسم است یکی رحمت واسعه است و از این روی واسعه خوانند که شامل حال تمامت مخلوقات است بلا استثناء خواه مؤمن ياكافر یا صالح يا طالع يا جماد یا نبات يا حيوان وهى خير الايجاد فهى وجود والوجود خير غنمها الفضل ومنها العدل واين صفت رحمت است و نسبت به مؤمن و کافر در دنیا عموم دارد .

و دوم رحمت مکتوبه است که عبارت از رحمت خاصه باشد و آن رحمت في الحقيقه محض فضل است .

واگر در عالم ظاهر منقسم شود بفضل ومجازات و این صفت رحیم است و این نعمت مخصوص بمؤمن است در آخرت .

و معني ديگر تعلق این دو صفت بدنیا و آخرت چنانکه در دعاء رسیده است یا رحمان الدنيا والاخره ورحيمهما وبالجمله رحمت واسعه شامل میشود مؤمن و کافر را در دنیا و آخرت و این صفت رحمان است و رحمت مكتوبه گاهی شامل هر دو میشود در دنیا و آخرت و گاهی اختصاص پیدا می کند به

ص: 286

مؤمن در آخرت .

اما تفاوتی که هست این است که این رحمت واسعه در آخرت برمن

جریان نمی گیرد.

مگر از جهت فضلی که اطلاق میشود رحمت مکتوبه بر آن و در دنیا مشارك میشود کافر را در فضل و عدل جز اینکه نسبت به مؤمن از حیثیت تلطف باو وتطهير اوست به خلاف رحمت واسعه که بر کافر جریان جوید چه این جریان نه بر نحو لطف وتطهير اوست.

پس بود ائمه هدی معدن رحمت معنیش این است که ایشان معدن رحمت واسعه هستند در دنیا و آخرت بجمیع معانی آن و معدن رحمت مکتوبه هستند در دنیا و آخرت بهمین حال و این حیثیت از جهت آن است که حضرات ائمه هدى صلوات الله وسلامه عليهم اولیای نعم واسياف نقم میباشند.

قال الله تعالى فضرب بينهم بسور له باب باطنه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب .

زیرا که ایشان منات خلق هستند و مخبرون ومقدرون للخلق في جميع حركاتهم واراداتهم وسكناتهم واعمالهم واعتقاداتهم و ایشان اذواد ورانندگانی هستند که میرانند دشمنان خود را از خیر و دوستان خود را از شر .

وبجمله قال الحجة علیه السلام فى دعاء كل يوم من شهر رجب اعضاد واشهاد ومناة وانواد وحفظه ورواد فيهم ملاءت سمائك وارضك حتى ظهر ان لا اله الا انت وهر کسی موصوف باشد باین صفات .

پس اوست معدن رحمت واسعه و آن محلی که وسعت رحمت واسعه را داشته باشد.

پس اعضاد اشارت بمفهوم قول خدای تعالی است ما اشهدتهم خلق السموات والارض وما كنت متخذ المضلين عضد پس خداوند تعالی شاهد ساخت ایشان را در آفرینش آسمانها و زمین و آفرینش ساکنان آسمانها و زمین از جن وانس و

ص: 287

ملائکه و سایر آنچه را بیافرید و آنچه را که احداث فرمود از جماد و ثبات و حيوان و شاهد ساخت ایشان را بر خلق و آفرینش نفوس خودشان و ایشان را اعضاد مخلوق خود گردانید چه ایشان هادی و راه نمایندگان مخلوق هستند و اتخذ الها دين عضداً .

و معنی اینکه خدای تعالی ایشان را براي آفریدگان خودش اعضاد و بازو ها گردانید این است که هیچ چیز جز بماده خودش و صورتش استقامت تجوید زیرا که وجودش بر علت مادیه و علت صوریه توقف دارد و چون خداوند تعالی محمد صلی الله علیه وآله وسلم را سراجی منیر بیافرید آن نور مبارك و درخش منیر چنان درخشیدن گرفت و آن تابش را فزایش افتاد که حتی عمق اکبر را فرو گرفت .

پس خداوند تعالى مواد اشياء راغيباً وشهود ومادة و غير مادة و جواهراً و اعراضا از نور مبارك محمد صلی الله علیه وآله وسلم خلق فرمود و چون علي علیه السلام را بيافريد قمراً منيراً پرتو این تور همایون و شعاع این درخش میمون چنان نور بخش گردید که حتی عمق اکبر را پر ساخت و خداوند تعالى صور اشیاء راغيباً وشهادة مادة و غير مادة وجواهراً واعراضاً از نور فروزان علي صلوات الله عليه بيافريد.

پس ماده همان اب و صورت ام است و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را با این معنی اشارت کند و فرماید انا وعلى ابوا هذه الامه من وعلي ابوین این امت هستیم و در این حدیث که از حضرت صادق آل رسول صلی الله علیه وآله وسلم وارد است بیان این حدیث مذکور را میرساند .

میفرماید ان الله خلق المؤمنين من نورده و صبغهم في رحمته فالمؤ من اخ المؤمن لابيه وامة ابوه النور و امه الرحمة وشکی نیست که صبغ همان است و هى الدم فتفهم پس ماده و صورتی که هر دو علتي هستند که هیچ چیز جز باین دو قوام نمی گیرد .

این دو رکن شئی و عضد آن هستند فقد اتخذهم اعضاداً لخلقه ایشان را اعضاد آفریدگان خود گردانید و اشهاد یعنی خداوند ایشان را گواهان و شهداء

ص: 288

بر آفریدگان خود قرار داد یعنی بر اعمال آفریدگان شاهد باشند فسيرى الله عملكم ورسوله و المؤمنون پس روز باشد که به بیند خدای تعالی عمل شمارا و به بیند رسول او د مؤمنان یعنی حضرات ائمه معصومین علیهم السلام اعمال و افعال و اقوال وجميع حر كات وسكنات ایشان را که هیچ چیز از احوال خلق برایشان مستور لیست و برکلیه اعمال و امور ایشان شاهد و ناظر باشد و در تفسیر آیه شريفه ليكون الرسول عليكم شهيداً.

حضرت صادق علیه السلام میفرماید فرسول الله صلی الله علیه وآله وسلم الشهيد علينا و نحن شهداء الله علي خلقه و حجته في ارضه و نحن الذين قال الله تعالى كذلك جعلنا كمامة وسطا و میفرماید ایشان مناه هستند.

مناة جمع مان است و آن بمعنی مقدر یا مبتلی یا مبتلی به است اگر مقدر باشد معنی آن این است که ایشان محال قدر و تقدیر ووضع حدود اشياء ومقادير آن در کم و کیف و این و متى ووضع و رتبت ومكان و اجل و اذن و کتاب و نسب و اضافات هستند و ذلك في الاسباب و المسببات قال الله تعالى وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاهو ويعلم ما فى البر والبحر و ما تسقط من ورقة في ظلمات الارض ولا رطب ولا يابس الا فى كتاب مبین و در معنی مبتلی و مبتلي به نیز شرحی در شرح الزياره مسطور است .

وازین جمله مطالب مسطوره و کلمات دعای مبار که ثابت گردید که این انوار ساطعه لامعه حجج الهى صلوات الله عليهم بر تمام مخلوق مقدم هستند چه اگر جز این بودی خدای تعالی ایشان را شهداء و گواهان بر تمامت آفریدگان نمي فرمود و نیز معلوم شد که زمام امور آفرینش با مرها در دست اقتدار و علوم ربانیه خاصه ایشان است چه ازین شاهد ساختن منظور و مطلوبی در میان است که ایشان مربی و معلم و هادی در این مخلوق باشند و هر يك را بر حسب استعداد فطرت ولياقت بمقام كمال ورتبت معرفت و ترقی و انوار خداشناسی علی تدریج الازمنه والاحوال برسانند .

ص: 289

و البته این انوار طیبه که بر کلیه اسرار خفیه و جلیه و امور ظاهریه و باطنیه از حیثیت شئونات ولایتیه و مختاریتی که مطلقا دارند آگاهی دارند و و اگر نداشته باشند با حکومت ناقصه مسئول کلیه نظام وقوام و دوام عوالم واهل عوالم ملكوتيه ولاهوتيه و جبروتيه و ناسوتيه و غيرها نتوانند شد باید دارای علوم و معارفی باشند که در هیچ آنی در تمامت طبقات مخلوقیه مخفی و پوشیده بر ایشان نباشد و اگر مخفی باشد حکومت نامه نخواهند داشت و با حکومت ناقصه آنچه مقصود است حاصل نشود زیرا که بمحض مخفی ماندن بر آن مخفی جاهل خواهند بود و با نسبت جهل رتبتی که شایسته است برای امام و امامت ماند و امتیازی مخصوص با دیگر مردمی که ایشان را عامل کامل میخوانند نخواهند داشت و مکلفان در عالم مکلفیت خود متحیر و بلا تکلیف میمانند.

و چون بلاتکلیف باشند ازین موضوع خارج و چون خارج باشند در مورد مسؤلیت داخل نخواهند شد. پس ناچار به امام که حافظ اسرار و ودایع نبوت خاصه است بر جزئیات و کلیات امور عالم و همه در قلبش حاضر و نظر حق بینش آن ناظر و حاکم باشد و از اینجا معلوم میشود که اگر علم امام حضوری نباشد و او را احاطه تامه نبود به شؤنات امامیه و اولويت بالنفوس و تدبير مهام مخلوقات بطور كمال فايز نخواهد شد و الله تعالي اعلم بدقايق المسايل والاحوال

در حدیث وارد است باین معنی ان فى الصراط عقبات كود الا يقطها بسهولة الا محمد و اهل بیته در پل صراط عقبات و پشتهای شاقة المصعد است که آنرا آسان و سهل نتوانند قطع نمود و به آن برسید و از آن بگذشت مگر محمد و ال محمد صلی الله علیه وآله وسلم که ایشان به سهولت قطع آنرا میفرمایند و در این عقبات تمام مخلوق لغزيدن گیرند و این لغزشها مختلف است .

از آنجمله عثرات عظیمه است و این حال در غیر جماعتی که معصوم هستند بسیار باشد پاره مهلك بدون تلافی و برخی مهلك با تلافی و بعضى عشرات اهل عصمت از

ص: 290

انبیاء علیهم السلام است و هر عثرات في حقهم خاصه و اما فی حق الناس فلا يلتف الولى اليها .

و چون این عثرات از جماعت پیغمبران روی دهد معاتب واقع شوند واصل در این عثرات مهلکه وغير مهلكه كلية تقصير ورزیدن در ولایت ائمه هدی صلوات الله عليهم است فهم المبتلى بهم وهم المبتلون و این قول خداى تعالى وان كنا لمبتلين اشارت بهمین است -

اذواد جمع ذاید است باذال معجمه یعنی رانندگان اند دوست خود را از

شر و دشمن خود را از خیر چنانکه سبقت نگارش یافت.

حفظه جمع حافظ است و مراد در اینجا این است که حضرات ائمه علیهم السلام اعمال بندگان را نگاهبان هستند و قول خدای عزوجل هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا ننسخ ما كنتم تعلمون .

اشارت بهمین است و احادیثی که در عرض اعمال عباد بخدمت أئمه هدى و احادیثی که وارد است که ایشان شهدا بر خلق هستند دلالت بر این دارد چه ایشان بر چیزی که محفوظ نداشته باشند شهادت ندهند.

و معنی دیگر که بر حفظه بودن ایشان دلیل است این است که ایشان مناة هستند یعنی مقدرون میباشند زیرا که ایشان محل قدر خداوند تعالى ومظاهر ایزدی هستند لاجرم بامر خداوندی گروهی از فرشتگان را مأمور و مبعوث میفرمایند تا مخلوق را نگاهبانی نمایند پس از هر گونه حادثه که فرا رسد یا از جائی بلند برسد و گروهی در آن باشد این ملائکه او را محفوظ میدارند تا گاهی که خدای تعالی وصول آن حادثه و صائبه را مقدر فرموده باشد اینوقت قدر یزدانی بر قلب آن ولی که از آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم است و اراده میکند و او میداند و ملائکه را که با مر خدا حافظ هستند امر میکند که از حفظ آن مخلوق دست بدارند و دفاع بر نیایند.

لاجرم ملائکه از حفظ او برکنار میشوند و آنچه مقدر شده است بدو میرسد

ص: 291

وهو تاويل قوله تعالى له معقبات فى بين يديه وفى خلقه يحفظونه من امر الله و همچنین تاویل این قول يزدان عزوجل ان كل نفس لما عليها حافظ.

پس يك گروهی از ملائکه حافظ اعمال عباد وعرض بر حضرات ائمه هدی عليهم السلام و يك دسته ملائکه حفظ مینمایند از مخلوق مقدرات اسباب را نا زمان اصابه آن از جانب حق فرارسد و نوبت اجرای آن بیاید و بطوریکه مقدر شده است جاری شود و يك دسته ملائکه هستند که از جانب ائمه هدی صلوات الله عليهم اعمال عباد را حفظ مینمایند و در کتب مکلفین مینگارند.

و ایشان غیر از حفظه اعمال هستند و آن مکتوب را بر خلیفه که از آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم است معروض میدارند و این خلفا بحضرت رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم عرض میدارند بعد از رسولخداي بحضرت امير المؤمنين ثم الحسن ثم الحسين ثم القائم ثم الائمة الثمانيه ثم على فاطمه صلوات الله وسلامه عليهم معروض میگردانند -

رواد جمع رائداست و کسی است که يتقدم القوم لينظر لهم الكد ومساقط الغیث پیشاپیش قوم و مسافران میرود تا آزوغه و علوفه ایشان را بنگرد و بداند گاه را معلوم دارد پس حضرات ائمه هدی علیهم السلام رواد خلق هستند و ایشان بوضع اسباب بیشتر و سهولت میرانند و تقدیر آن بامر پروردگار عالمیان است تا هر يك از بندگان را و آفریدگان را بمقر اعمال خودش خواه از روی سعادت یا از طریق شقاوت باشد برسانند -

سعید را با آن خیراتی که از وی در حضرت ایشان بذخیره است مقدم بداند تا گاهی که او را در دار اعمالش بگذارند و شقی را با آنچه او راست بما کسب بداه برانند تا در دار اعمالش جای دهند و حاصل این که آنچه شنیدی از آنچه ما بدان اشارت كرديم مما ينسب لهم واليهم و منهم كلا و آنچه را که نشنیدی باش بجمله آثار این رحمت و عنایتی است که حضرات ائمه علیهم السلام معدن آن هستند چه ازین پیش مذکور نمودیم که آن رحمت شار اليها هي التي ظهر

ص: 292

بها الرحمن و استوى على عرشه و هي صفة الرحمن و در این حدیث قدسی بهمین معنی اشارت رفته است ما و سعي ارضى ولا سمائی و وسفی قلب عبدی المؤمن .

می نگنجد جایم اندر آسمانها و زمین *** قلب بنده مؤمنم کنجد مرا

ای مؤمنین دریای جوشنده فیاض فیوضات ربانی عالم اسرار سبحانی صدر المتالهین آخوند ملا صدرى لازال متصداً في ارائك الجنان در شرح اصول کافی في باب ان الائمة عليهم شهداء الله عزوجل علي خلقه میفرماید قبل از آنکه در احادیثی که در این باب وارد است بر تو واجب است که معنی شهید را که در قرآن مجید در مواضع متعدده وارد است بدانی هم اکنون بدانکه شهید از شهود و مشاهده ماخوذ است و هو بحضور صورة الشيء عند الشي

پس هر کس شاهد چیزی باشد باید صورت این چیز نزد وی حاضر باشدو شهید عبارت از آن قوه که شهود و حضور به آن واقع میشود خواه این قوه مفارقة باشد یا جسمانية باشد بدرستیکه بسیاری از اشیاء را في ذاتها آن شأن و مقام نیست که صورت چیزی نزد آن حاضر بشود مگر بدیگر قوتی و همچنین بسیاری از اشیا باشند که دارای آن شأن و رتبت نیستند که حاضر بشود ترا چیزی دیگر مگر بدیگر صورت این مثالی است مطابق و جمیع آنچه در این عالم ظلمانی از ذوات الاوضاع است این چنین است .

پس نیست برای هیچ چیز از آن حضوری نزد آن دیگر و نیست نیز نزداو حضوری بسوی دیگری پس نه زمین موجود است برای آسمان و نه آسمان موجود است برای زمین و نه آب برای هواونه هوا برای آب و نه جسم دو وضعی برای جسم دیگر همچنین و بهمین علت است که دنیا سرای جهل و مرگ است و شیء باندازه تعلق که باین عالم دارد دارای ظلمت و جهالت و غفلت وبعد عن عالم النور و العلم و الحيوة و هو عالم الأخرة و دار الحيوان وبقدر رشاشته من نور عالم الملكوت يكون شعوره وحضوره و اليه الاشارة بقوله صلی الله علیه وآله وسلم ان الله خلق الخلق

ص: 293

في ظلمة ثم رش عليهم نوره الحديث .

و نخستین درجه و پله از درجات نو رو شهود قوه داشته و پس از آن قوة خيالية ثم القوة العقلية بس قوه حسية مجرد میگرداند صورت مدر که را از نفس ماده نه از آثار آن وغواشی آن و قوة خيالية مجرد میسازد آن را تجريداً اقوى حيث يحضرها ويدركها مع غيبة المادة و احوالها .

لکن از حیثیت تجرد آن از تعین تعین مقداری و عقل مجردي گرداند آن صورت مدرکه را تجريداً بالعاً عمل میکند بمحسوس عملی که میگرداند آن را معقولا کلیا مفارقا بالكلية عن هذا العالم عالم الظلمة والتفرقه.

وقول خدای تعالی و جائت كل نفس معها سائق وشهيد مراد بسايق قوة عملية و محركه ومراد بشهيد قوه علمية و مدرکه است و هیچ نفسی نیست مگر اینکه برای آن این دو قوه هست لکن بر مراتب متفاوته در کمال و نقص وخست وعلو ودنائت و ادنای این دوقوة براى حيوانات ناقصه فى الغاية است.

مثل اصداف و پاره کرمها که در گیاه افتد چه این گونه حیوانات را از قوای حاسته جزقوه لامسه نیست و از حرکت جز انقباض و انبساط بهره ندارد و از مکان خود مفارقت نجوید یعنی از مکان خود به مکانی دیگر نيروي رفتن و آمدن در حس اینگونه حرکت را ندارد و این معنی اندازه ناقصه في الغاية است و حظ و بهره این حیوانات از سائق و شهید همین است و اعلا و برتر آن ، آن بهره ایست که برای کاملان در علم و عمل است و شهید ایشان و سایق ایشان در علم و عمل دو ملك كريم مقرب عقلی هستند.

یکی از این دو ملک هادی این شخص كامل في العلم والعمل است و آن دیگر مسدد اوست و میراند او را بسوی بهشت و رضوان و در ازاء و برابر این فرشته که مخصوص اهل هدایت و کمال هستند شهوت و هوا میباشد مراهل ضلالت وغوايت را پس هوا او را بضلالت و غوایت می افکند و شهوت میراند و می افکند او را بفرودترین در که جحیم و مبدأ هما الشيطان الرجيم .

ص: 294

و چون معنی شهید را بدانستی و بر تو معلوم گردید دانسته باش که گاه باشد شهید داخل در ذات شيء ومقوم آن و بجمله غير مباین با ذات آن شی است در وجود مثل آن اموری که یاد کردیم و گاهی مباین از ذات شی؛ و این مانند انبیای عظام است بقیاس بامتهای ایشان و مانند ائمه هدى صلوات الله عليهم است بقياس باتباع ایشان .

پس هر پیغمبری بر امت خود شهید و هر امام قومی برقوم خود شهید است وانما اوتى الشهيد فى هذا القسم موصولا بعلى دون الامام ملافيه من معنى الخلود و لشهادتهم علي قومهم يوم القيمة ايضاً كما يشهدون لهم ايضا لكن الاول اكثر .

زیرا که آنانکه مهتدی و صالح باشند از مذنبین کمتر هستند و وجه اطلاق شهید بر انبیا و ائمه هدى صلوات الله عليهم مضافاً الى الناس این است که هریکی از ایشان بمنزلت قوت ادراکیه برای اتباع خودش میباشد زیرا که برای تابع علمی و شهادتی بماهم تابع جز علم و شهادت امام علیه السلام نیست.

پس هر پیغمبری و امامی بر قوم خود شهید است و چون صادر اول محمد بن عبد الله صلی الله علیه وآله وسلم امام ائمه و پیشوای پیشوایان و مرکز دایرة نبوت و هر پیغمبری از این مرکز برتبت والاى نبوت نایل میشود لاجرم بر تمام انبیاء عظام وائمه فخام علیهم السلام بتمامت سلفاً و خلفا شهید است زیرا که کل ایشان اقتداء باین حضرت کنند ويحذون حذوه و يصلون خلفه فى مقاماتهم ومعارجهم و جملگی ایشان در تحت لوای او باشند .

چنانکه این قول خداى تعالى فكيف اذ اجمنا من كل بشهيد وجئنا بك علي هؤلاء شهيداً دلالت بر آنچه گفتیم دارد و خداوند سبحان بر هر چیزی شهید است چه هیچکس را بهیچوجه چیز از چیزی علم و دانشي نيست مگر بفيض ایزد متعال یا بدستیاری آنچه خدای تعالی از علم و شهادت بدوعطا و افاضه فرموده است چنانکه ملائکه عرض میکنند:

سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحکیم و شهید در اینجا بمعنی معلم

ص: 295

است لانه بمنزلة قوة العلم و الشهود للمتعلم به چنانکه حضرت صادق علیه السلام در ذیل حدیث خود میفرماید . فرسول الله صلی الله علیه وآله وسلم الشهيد علينا بما بلغنا عن الله عز وجل ونحن الشهداء علي الناس.

يعني رسول خداى میرساند و هدایت مینماید ما را از خداوند عزوجل از معارف الهية و علوم ربانیته که در قرآن کریم منطوی است و حاصل مطلب این است که ما علوم خود را از خداوند عزوجل اخذ میکنیم و بمردمان بر حسب اقتضای حال و مقام عطا میفرمائیم فنحن نكون مهتدین بهدى الله مستیزین بنوره وسایر الامة المسلمة يكونون مهتدون بهدا يتنا مستیزین با نوار معرفتنا .

و چون ائمه هدى صلوات الله عليهم عالم بكل قرآن ظاهراً و باطنا و به تفسیر و تاویل محکم و متشابه به آن میباشند لاجرم این درجه و رتبت تعلیم و افاضت و تبلیغ و تکمل را لایق و مستعد گردیدند و سایر مخلوق را بفروز این نور مبین از اسفل السافلين جهل ظلمانی با علي عليين علم نوراني ارتقاء می بخشد در حقیقت از جنبه حیوانی بدرجة انسانی میکشانند صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين .

قال علیه السلام و خزان العلم ، خزان بروزن رمان جمع خازن یعنی گنجور است یعنی ائمه هدی صلوات الله عليهم والیان خزاین علم خداوند تعالی هستند و هم بمعنی اینکه ایشان عین خزائن علم سبحانی و نیز بمعنی اینکه ایشان مفاتیح و کلیدهای این خزاین هستند چنانکه در تفسیر قول خدای تعالی و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاهو و يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها ولاحبة فى ظلمات الارض ولا رطب ولا يابس الا فى كتاب مبین از حضرت امام رضا علیه السلام وارد است که مقصود از في كتاب مبین یعنی فی امام مبین و این حدیث دلالت بر آن نماید که امام هو الکتاب پس امام خازن علم خدای تعالی است.

در حدیث وارد است که چون موسی بن عمران علیه السلام بکوه طور صعود نمود در حضرت خدای عرض کرد پروردگار اخز این خود را بمن بنمای فرمود

ص: 296

اى موسي همانا خزانه من این است که اراده چیزی را بنمایم میگویم كن فيكون بمحض آنکه بگویم باش میباشد یعنی فوراً موجود میشود.

و این حدیث دلالت بر آن کند که حضرات ائمه سلام الله عليهم مفاتح

خزائن هستند و وجه این استدلال این است که حضرات ائمه معصومین علیهم السلام خبر دادند که محال مشیت الله میباشند و در این حدیث مذکور است که خزانه مشيت است و جایز نیست که امام علیه السلام يصرف المشية يا متصرف در آن گردد تا بگوئیم ایشان اولیای خزانه هستند زیرا که امام برای خودش اعتباری با مشیت یزدانی قرار نمیدهد بلکه امام متقلب در مشية الله است بهرگونه که خدای بخواهد و برای امام مشیتی نیست .

و هیچنین ائمه عين مشيت نيستند تا عين خزانه باشند لکن ایشان ابواب مشيت ومفاتح استفاضة از مشیت نیستند زیرا که اعضاد بندگان خدای میباشند و ما يشاؤن الاماشاء الله .

از حضرت سجاد علیه السلام در تفسیر این کلام الهی و ان من شي الا عندنا خزائنه چنانکه در ذیل کتاب احوال آنحضرت علیه السلام در تفسیر این کلام الهی و ان من شيء الا عندنا خزائنه رقم کردیم مروی است که فرمود ان في العرش تمثال جميع ما خلق الله في البر والبحر هر چه خدای تعالی در صحر او دریا بیافریده تمثالش در عرش است و این حدیث شریف را سه وجه متضمن تواند بود .

نخست اینکه عرش همان خزانه باشد و حضرات ائمه یزدانی مفاتح استفاده و اعضاد فیض باشند .

دوم این است که حضرات معصومین صلوات الله عليهم ولاة ذلك الفيض المقدرون له و ولو الوساسطة في قوام الفيض و المستفيض باشند .

سوم این است که عرش همان قلب مبارك پيغمبر و قلوب مبارک ایشان باشد

ص: 297

پس ایشان این خزانه اند و آن علمی که ایشان خزانه علم هستند علم حادث است و آن عبارت از علم موجود بمعنی متعارف است .

و هو قوله تعالى ولا يحيطون بشيء من علمه الابماشاء یعنی آن علمی را که خدای نخواهد از علم او بدانند بآن احاطه نمی کنند و باین علمی که لا يحيطون بشيء منه مراد آن علم قدیمی که هو الذات است نیست تا بمعنی این باشد که لا يحيطون بشيء من ذاته الا بما شاء ان يحيطوا به منها و این معنی باطل است بلکه مراد از آن دو چیز است احدهما ان العلم الحادث الذي هو غير الذات منه ممكن مقدور غير مكون و منه تكون و منه مكون پس ممکن مقدور غیر از مكون است و آن ممکنات است که قبلا از کون حلیه وجود در جميع مراتب وجود است فهذه لم تكن مشائة الافى امكانها فهذا لا يحيطون بشيء منه احاطة وجود و يحيطون به احاطة امكان لانه اذ ذاك شاء مشية امكان.

و دیگر تکوین ممکن است و هذا يحيطون به لانه شاء بنفسه و حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعین محل آن هستند و مکون دو قسم است یکی مكون مشروط و دیگر مكون منجز و بر مكون مشروط احاطه دارندلانه مشأ و محیط بشرط نشوند مگر بعد از آنکه مشاء باشد و بر مكون منجز محيط میباشد ثم ما كانوا يحيطون به قسمان .

يك قسم آن است که بوده است و ایشان بر آن احاطه دارند که انه کاناما آنگونه احاطه ندارند که مستمر خواهد بود یا منقطع و این احاطه اخباری است و قسم دیگر این است که نبوده است و حضرات معصومین بر آن احاطه اخباری نیز دارند نه احاطه اعیانی و با این بیان برای مردم با بینش ظاهر شد که حضرات معصومین سلام الله تعالی اجمعین احاطه ندارند بچیزی از علم خدائی که آن غیر ذات کبریای او باشد مگر بآنچه خدای بخواهد که بآن احاطه داشته باشند و آنچه را که خدای بخواهد بآن محیط باشند همانست که در این شرح و تفصیل بشنیدی پس بدقت و تأمل بنگر و بفهم.

و دوم آن این است که ایشان بآنچه احاطه وعلم دارند هیچ چیز از آن را

ص: 298

جز بتعليم خداوند سبحان ندانند و این تعلیم خداوند سبحان بحضرات ائمة هدى نه باین معنی است که آنچه بایستی بایشان بیاموزد بتمامت بیاموخت و خودش دست کبریا و قدرت خود را از آن برداشت و یکباره با ایشان گذاشت و آن شیء را دیگر حاجتی بخدای تعالی از حیثیت امکان استغناء و بی نیازی آن شی از حضرت علام الغيوب نیست شان و عظمت و قدرت و احاطه وعلم حضرت باری تعالی از این گونه تصورات و تخیلات بیهوده - برتر و بالاتر است .

بلکه آنچه حضرات انبياء عظام و ائمة كرام علیهم السلام بدانند بجمله از برکت و انوار تعلیم خدای تعالی است بایشان در يك لحظه باین معنی که ایشان هر وقت بدانند که فردا اگر خدای بخواهد آفتاب طلوع مینماید مالک نیستند ایشان از این علم چیزی را الا لحظة علمهم بذلك مكر اينکه آن لحظه که بآن عالم شدند هنگامی است که تعليم يافتند لا قبلها ولا بعدها و بعد ازین لحظه نمیدانند که شمس فردا انشاء الله طالع ميشود مگر بتعليم جدیدی که از جانب ایزد علام باشد چنانکه حال هر محتاجی بحضرت غنی مطلق بر این منوال است و این تعلیم دائم قائم هنگامی حاصل میشود که هو ما شاء الله وهو الذي يحيطون به وهوما ملكوه من العلم باشد فافهم فانه اشتق و آن علمی که آن خزانه است همین دو چیز و دو فقره از علم است بهمان نحو که مذکور داشتیم لاغير .

چنانکه در کافی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است و اليه انا الخزان الله في سمائه و ارضه لا علي ذهب ولافضه سوگند با خدای تعالی مائیم خازنان ایزد سبحان در آسمان او و زمین او خازن زر و سیم نیستیم الاعلى علمه بلکه خازنان علم ایزدی میباشیم و از این قبیل اخبار بسیار است.

جناب صدر المتالهین در شرح اصول کافی در حدیث آخر آن کتاب در ذیل خبری که از عبد الرحمن بن کثیر از حضرت ابی عبدالله علیه السلام نحن ولاة امر الله و خزنة علم الله و عيبة وحى الله مائیم و ایشان امر الهی و خازنان علم نامتناهی و صندوق وحی خداوندی میفرماید خزانه در عرف اهل حکمت که موافق

ص: 299

با شريعت الهية استمراد بخزانه قوه حافظه مرصور ادراكية است خواه جزئيه يا کلیه باشد .

پس خیال نزد این جماعت خزانه ایست که حافظ صور محسوسات و حافظة الوهم التي سلطانها في مؤخر الدماغ خزانة للموهومات وما يليها في الأوليات است و عقل فعال نزد ایشان بمعنى خزانة للعطيات من العلوم است.

و چون این معنی را دانستی میگوئیم خزائن علم خداوند سبحان همان جواهر عقلیه و ذوات نوریه ایست که از مخالطت مواد و اجرام بری است و هی كاملة بالفضل في باب العلوم و العقل و در آن نقص و قوة انفعاليه استعداديه نیست .

پس لاجرم این نفوس و صور منطبعه في اجرام نيست لان النفس فى اول فطرتها امر بالقوة فى باب العقل فيحتاج في صيروانها عقلا بالفعل بآن چیزیکه خارج بگرداند آنرا از حد عقل بالقوه بسوى حد عقل بالفعل اذالشيء لا يخرج نفسه من القوه الى الفعل ومن النقص الى الكمال .

پس بالفعل باشد قبل از آنکه بالفعل بوده باشد و کامل باشد در آنحال که ناقص باشد و آنچیزی که نفس را کامل میکند و آنرا عاقل بالفعل میگرداند بعد از آنکه نبود لا بد است که عقل بالفعل و کامل در اصل فطرت باشد .

و اگر چنین نباشد هر آینه عود میگیرد کلام در خروج آن از قوه بسوی فعل و احتیاج بکامل دیگر و در اینوقت این امر تسلسل ميگيرد الى لانهاية و این محال است پس ثابت گردید که در وجود ذوات قدسيه و جواهر عقلیه ایست صور جميع موجودات در آن است بالفعل علي وجه مقدس عقلى بهر تكمل النفوس وتصير عاقلة بالفعل بعد كونها قابلة عاقلة بالقوة و هى واسطة بين الله و بين الخلق فى افاضة الخيرات ونزول البركات على الدوام .

و این همان کلمات الله تامات است که هر گز فانی و زایل نمی شود و مسماة با سامی مختلفه متعدده است بر حسب اعتبارات و وجوه مختلفه فهى كلمات الله

ص: 300

بوجه و عالم امره و قضائه بوجه و مفاتح غیبه بوجه و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاهو .

و آن همان خزائن علم وجوه الهی است و ان من شيء الاعندنا حرائته وما ينزله الا بقدر معلوم میفرماید پس این است تحقیق خراین علم الله و خرشته فهي خزاین و خزنته باعتبارين والفرق بينهما بالاعتبار كالفرق بين العقل والعاقل و بر همین گونه است حال در جمیع صفات ذاتیه که موجود هستند بوجودنات خودشان مانند صفات باری تعالی جل ذکره و اما بیان گردیدن ذرات کامله انسانية خزاين علم خداوند تعالى محتاج بدر اصل شریف است الی آخر البيانات وقال عليه السلام .

و منتهى الحلم منتهي بمعنی غایت و پایانی است که لیس و رائها للشی المنتهى ذكر غيرانه مقدور وحلم بمعنى عدم مسارعت بمعافیت و کیفر است با اینکه در شخصی قدرت آن سرعت در عقوبت باشد و این عدم مسارعت بواسطه علم بعواقب امور است ازین روی در عقوبت تعجیل نمیرود و بتأخیر می افکند .

و این حال یا سبب کرم ذاتی است که عبارت از عفو و گذشت و تجاوز و مسامحه ورزیدن است چنانکه خدای تعالی میفرماید و العافين عن الناس و در مدح عفو میفرماید والله يحب المحسنین و در این آیة جماعت محسنان و تيكو - کاران را اهل محبت خود قرار داده یا بواسطه علم بعد فوت وقت است و این عبارت از تانی و عدم استعجال است و در دعای امام علیه السلام وارد است وانما يعجل من يخاف الفوت و یا برای این است که عدم مسارعت ابلغ در انتقام است.

و در جمله جوابهائی که رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم با شمعون بن لاوى بن يهودا از حواری عیسی سلام الله تعالی علیه فرموده گاهیکه شمعون از آنحضرت از عقل سؤال نمود این بود فتشعب من العقل العلم ومن الحلم العلم من العلم الرشد و من الرشد العفاف و من العفاف الصيانة ومن الصيانة الحياء ومن الحياء الرزانة و من الرزانة المداومه علي الخير ومن المداومه على الخير كراهة الشر و من كرامة الشرطاعة

ص: 301

الناصح -

و این ده صنف از انواع خیر است و برای هر يك از این اصناف ده گانه انواعی است اما از شئونات حلم ارتکاب امور جميله وحالات جليله و مصاحبت ابرار و برتری جستن از ضعه و فرومایه گی و پستی و بلندی خواستن از خساست ودنائت وميل ورغبت بخیر و خوبی و تقرب و نزدیکی جستن شخص حلیم است بدرجات عاليه وعفو ومهلت دادن و نیکی ورزیدن و خاموشی گزیدن از فضول کلام و پر کوئی در آنچه متضمن معنی و مقصودی صحیح نیست .

و از علم منشعب میشود غنی و توانگری اگر چه شخص عالم فقیر باشد و متولد میشود جود و بخشش و اگر چه آن شخص بالطبیعه بخیل باشد اما نوروبها و روشنی و صفای علم او را بعادت دیگر و نمایش جود فزایش میدهد و دیگر مورث لها بت میگردد اگر چه شخص عالم نرم ولین و سست باشد و نیز سلامت میبخشد اگر شخص عالم بیمار و رنجور باشد و تقرب و نزدیکی میدهد اگر چه آن عالم دور باشد یعنی هر چند در اقصی بلاد باشد اما اثر علم و نوردانش و افاضه به اهل استفاضه از هر نزدیکی نزدیکتر میسازد چه محل حاجت و نیاز میگردد و علم موجب حیا و آزرم میگردد اگر چه بسی سخت روی باشد و موجب رفعت و بلندی و برتری میشود و اگر چه آن شخص وضیع و پست منزلت باشد و موجب شرف میشود هر چند رزل و فرومایه باشد. ونيز باعث حصول حکمت وحظ و بهره مندی و دولت یابی است و این

اوصاف و اخلاقی است که براي عاقل بسبب علمش منشعب میگردد.

پس خوشا بحال آنکس که عاقل و عالم است و اما رشد همانا از رشد منشعب میشود سداد وهدی و برو تقوی و منالة و قصد واقتصاد و ثواب و کرم و معرفت بدین خدای و این فوایدی که شخص عاقل را بسبب رشد حاصل میشود فطوبی لهم لمن اقام علي منهاج الطريق . سداد بفتح سين درستي و راستی در کردار و گفتار است و اما از عفاف

ص: 302

منشعب رضا واستكات وحفظ وراحت و تفقد وخشوع وتذكر و تفکر وجودوسخا و این جمله اوصاف حمیده مذکوره برای شخص عاقل بسبب عفاف و رضى بالله و بقسمه حاصل میشود عفاف باعين مهمله مفتوحه بروزن سحاب به معنی پارسائی و باز ایستادن از حرام و سؤال نمودن از مردمان است .

چنانکه در حدیث وارد است رحم الله عبداً اعف وتعفف وكف عن المسئلة واما صيانت همانا منشعب می گردد از آن صلاح وتواضع و ورع وانابة وفهم وادب واحسان و تحبب و خير و اجتناب شر و این حسنات و صفات حسنه برای شخص عاقل بدستیاری صیانت او حاصل میشود .

فطوبى لمن اكرمه مولث بالصيانه گفته میشود هذا الشئي في صيانتك وذمتك یعنى في عهدك وكفايتك .

صون وصيانت بمعنی نگاهداشتن است مصون یعنی محفوظ و نگاهداشته شده واما الحياء همانا از حیاء و شرم منشعب میشود لين ونرمي ورأفت ومهربان و مراقب بودن خدای را در پوشیده و آشکار و سلامت و اجتناب شر و بشاشت و خوش روئی و سماحت و بخشش و ظفر و پیروزی و حسن ثناء وستايش نيك مرد باحیاء در میان مردمان و این صفات حمیده و خصال ستوده ایست که برای شخص عاقل بواسطه حيا حاصل میشود .

پس خوشا بحال آنکس که نصیحت خدای را بپذیرد و از فضیحت او به پرهیزد مفسرین گویند حیا آن تغیر وانکاری است که آدمی را در میسپارد بسبب بیم داشتن از آنچه موجب عیب و نکوهش میشود.

در حدیث وارد است الحياء من الايمان والحياء من شعب الايمان ومن لاحياً له لا ايمان له هر کس را حياء نباشد ایمان ندارد و این معنی بعلت آن است که شخص مسیحی بواسطه حیائی که دارد از معاصی انقطاع ميجويدوچون از معاصی کناری گرفت به نور ایمان فایز میشود و حياء ممدوداً بمعنى انقباض و انزواء

ص: 303

از قبیح و مخافة ذم است .

واما رزانت پس منشعب میشود از آن لطف وحزم واداء امانت و ترك خیانت وصدق لسان و تحصین فرج و استصلاح مال و استعداد برای دشمن و از منکر و ترك سفه و این محامد صفات و محاسن خصال را شخص عاقل و مرد خردمند به نیروی رزانت طبیعت و سنگینی سرشت ادراک می نماید .

فطوبى لمن توقره و لمن لم تكن له خفة ولا جاهلية و عفا وصفح رزانت يفتح راء مهمله وزاء معجمه بمعنی آهستگی و رزین یعنی وقور شئی رزین یعنی گرانمایه و با سنگ و ثقيل .

واما مداومت برخیر از آن منشعب میشود ترك فواحش و دوری از طیش سبكى وتجرح یعنی تا ثم و گناه ورزیدن ویقین یعنى حصول علم و عدم شك وحب نجات و دوستی رستگاری به نیکو کاری و دوری از بزه کاری و . نیکوکاری طاعت رحمن و تعظیم و بزرگ داشتن برهان و حجت و بیان و دوری گزیدن از شيطان و اجابت عدل و قول حق این صفات ستوده و اخلاق سعیده است که شخص خردمند از برکت مداومت برخیر ادراک می کند .

پس خوشا بحال آن کس که پیش بین باشد و از قیام در قیامت یاد کند و بفنا و زوال عبرت بجوید .

و اما در کراهت شر و نا خوب داشتن کار بد تشعب میجوید و قاروسنگینی و صدق و راستی و نصرت و یاری و صبر و شکیبائی و استقامت و راست ایستادن بر منهاج مستقیم و مداومت بر رشاد يعني بسامان و راه اندر بودن و مخالفت نورزدیدن و ایمان و گرویدن به یزدان و تو قر و نگاهداری حرمت و اخلاص و ویژگی در نیت و ترك آنچه در آن قصدی و فایدنی نیست و محافظت بر آنچه او را سودمند است .

و این صفات ستوده میرسد عاقل را بواسطه کراهت از شر فطوبی

لمن

ص: 304

اقام الحق الله وتمسك بعرى سبيل الله .

واما اطاعت ناصح و فرمان برداری بندگویها ازین صفت منشعب و پراکنده میشود زیادت و فزونی در عقل و خرد و بدرجه کمالیت و تمامیت رسیدن لب و خرد و محمدت و ستود کی عواقب و پایانهای امور و نجات . و رستگاری از اموم ونكوهش وقبول و پذیرفتن و مودت و دوستی و سراج و فروغندگی و انصاف وداد جوئي و تقدم و پیشی جستن در امور و کارها وقوت و نیرومندی برطاعت و فرمان برداری حضرت باری جل جلاله وعم نواله وعظم شانه وسطح برهانه .

پس خوشا وخنکا بر حال و روزگار آنکس که از مصارع هوا و افتاد نگاه خواهش نفس ناپروا سالم و بی گزند و بی عیب و آك بماند و تمامت این خصال محموده و صفات مسعوده از گوهر عقل نمایش گیرد.

وشيخ احسانی علیه الرحمه میفرماید حلم از عقل منشعب شود وما بعد آن از علم منشعب گردد .

و این جمله صد خصلت است که از حلم خیزد و هر يك از اين خصال صدگانه را مراتبی است بر حسب اختلاف اعتبار آنکس که به آن موصوف و به آن عامل است و حضرات ائمه هدى صلوات الله عليهم بر تمامت مراتب عاليه این خصال سامية براعلي حدود و برتر درجه که از آن امکان دارد قیام ورزیده اند.

یعنی بتمام این خصال فرداً فرداً بأن درجۀ اکمل و اتم قيام و توجه و در اظهار تمام آن تقدم دارند که برای هیچ بشری جز خود ایشان در هيچيك از آن امکان ندارد .

و در هر يك از آحاد ائمه هدى سلام الله تعالى شأنهم تمام این صفات سعيده بحد کمال موجود و ظاهر است ازین روی ایشان منتهى الحلم هستند . م و اینکه ایشان تمام این مراتب را بجميع نهاياتها جامع شده اند برای این است که این صفات حمیده از گوهر عقل کامل منشعب میشود و خدای تعالی

ص: 305

این جوهر همایون راجز در وجود آنکس که محبوب خدای باشد بدرجه کمال نمیرساند و حضرات ائمه اطهار اهل محبت الله میباشند و وجودات مبارکه ایشان شایسته این محبت و موهبت است .

و بسا میشود که اطلاق بر عقل میشود بواسطه تشعب آن از آن فهذه مردع الحلم فى الشهادة و اصول الحلم في الغيب و هم منتهى طرفيه فأفهم قال علیه السلام :

واصول الكرم اصول جمع اصل است و اصل آن چیزی است یعنی ریشه و پی ولایه است که چیزی را بر آن بنا نمایند و کرم بمعنی سخاوت نفس است به آنچه دوست میدارد لا تنالوا البر حتى تنفقو امما تحبون .

پس داخل میشود در این باب قیام باوامر و نواهی یزدانی چنان که خدای تعالی میفرماید :

ان أكرمكم عند الله انفيكم اى اشد كم تقوى الله سبحانه و می گوئیم آن کرم و بخششی که عبارت از سخاء و بذل فواضل و بخشیدن فزونیهای اموال و افزونی از مخارج شخص است بکسانی که استحقاق دارند دارای مراتب عدیده است و اعلای آن در امکان را حج آن است و حضرات ائمه معصومین صلوات الله عليهم اجمعين.

در این مقام و نیل با علی مراتب آن محال آن هستند و بعد از این جمله ایشان اصول کرم میباشند یعنی ینابیع و مفاتیح کرم هستند و در کتاب دره الباهرة في اصداف الطاهرة .

در این کلام معجز نشان حضرت ابی محمد عسكرى علیه السلام والباطناً خلفاء الدين وخلفاء اليقين ومصابيح الأمم ومفاتيح الكرم والكليم البرحلة الاصطفاء عهد نامنه الوفاء وروح القدس في جنان الصاقوره ذاق في جد ايضاً الباكورة این که فرموده ایشان مفاتیح کرم هستند مراد این است که محال این کرم میباشند

ص: 306

و از ایشان بغیر ایشان واصل میگردد

فلذا كانوا مفاتيح الكرم .

و هم چنین قول آنحضرت علیه السلام والكليم البرحله الاصطفا يعنى موسى علیه السلام چون عهد نمودیم.

با او بولایت خودمان و تسلیم نمودن در کار ما و بازگشتن بما و او اجابت امر ما را نمود و باما وفا كردو عهدنا ذلك منه .

لاجرم گردانیدیم او را از مصطفین و برگزيدگان اخيار وروح القدس

که نزد جماعت حكما بعقل

اول تعبیر میشود و اهل شرع او را عقل وقلم وحجاب ابيض و آنچه شبیه باین مطالب نخواند اول کسی است که از باکوره میوه های بوستانهائی که ما بدست خودمان غرس فرموده ایم خورده است چه این حدائق و باغها و بستانهائيكه در جنان صاقوره است از هر چیزی در آن نشانده اند و اول چیزی که روئیده است روح القدس است و معنای آن ظاهر است.

همانا چون وجود بر ارض قابليات فایض گردید نخست خبری که حلیه وجود و کسوت نمود پوشید عقل اول بوده که مسمی بروح القدس است نه جبرئيل علیه السلام .

و اگر چه جبرئیل هم روح القدس نامیده میشود چنان که خدای تعالی

می فرماید .

قل نزله روح القدس من ربك يعنى جبرئيل بقرينه نزل به روح الامین علی قلبك و معنى قول امام ابی محمد حسن عسكرى صلوات الله عليه روح القدس في جنان الصاقورة يعني در اعلي عليين بهشت برین و صاقوره در لغت بمعنى باطن قهف مشرف بردماغ یعنی باطن استخوان کاسه سراست که مشرف بر دماغ است و و بمعنى آسمان سوم است و مراد در اینجا عرش است چه عرش سقف جنان است و هو من الوجود كقهف الرأس على الدماغ و روح القدس اول کسی است که در بهشت موجود

ص: 307

شد و جنت اول

موجودات و با کوره بروزن ناظوره بمعنی زن و میوه و درخت خرمائی است که اول برسد و مراد ازین عبارت این است که اول من قبل الايجاد روح القدس و هوذوقه الباكوره و در بعضی اخبار است که وی اول غصنی است از درخت خلد برین پس حضرات ائمه طاهر بن صلوات الله عليهم اجمعين اصل اين فيض هستند .

و از جمله کرم و کرامات ایشان که بر این صفت ممدوح میباشند این است که بروح القدس تکرم ورزیدند که او را بوجود رسانیدند و بآنچه در وجودش بودیعت نهادند در اینکه چون خدای تعالی با او فرمود اقبل روی بیاور فوراً روی آورد .

پس از آن فرموداد برفاد بر روی بر تاب اطاعت امر کرد پس افاضت روح القدس از آن کرم و بخششی که حملوه علي جميع الموجودات بوجوداتها .

پس تمامت اشیاء بیرون شدند و خدای را بر نعم او حمد نمودند و بر آلاء او شاکر شدند و این انوار ساطعه ایزدی علیهم السلام آلاء ونعم و احسان خدای تعالی هستند بر تمامت وجودات که جزایشان هستند و این است تأویل کلام خداوند متعال وان من شئى يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليماً بر کسیکه در ولایت ایشان تقصیر ورزد

اما معاند ومستكبر نباشد غفوراً در حق کسیکه از کار نابهنجار توبه نماید و متابعت راه و طریق خداوندی را بکند .

و در زیارت جامعه صغیره وارد است يسبح الله باسمائه جميع خلقه والسلام على ارواحكم واجسادكم والسلام عليكم و رحمة الله و برکانه پس اینکه سابقاً گفتیم اعلاها في الامکان الراحج این است که ماورای آن از کرم ذاتی برتر از حد بیان است .

ص: 308

والنسبة الى المكان ومادون ما فى الامكان الراحج في الكرم بس ائمه اطهار عليهم السلام اصول آن هستند و بسوی آنچه ما تلویح نمودیم در این اشارات اشارتی است باین کلام معجز نظام حضرت ولایت آیت امیر المؤمنين علیه السلام انا فرع من فروع الربوبية شيخ احسائی میفرماید در شعری در قصیده که در مصیبت حضرت امام حسین صلوات الله عليه بعرض رسانیده ام نگارش آن در این جا مناسب است .

فراحتنا الدهر من فضفاض جودهم *** مملوئتا وما للفيض تعطيل

از دست جود بی زوال و فیض ابد اتصال این انوار ساطعه ایزد ذوالکمال دو کف روزگار همیشه مملو و آکنده و پر است و منابع فيض وينابيع كرم ونعم ایشان را هرگز فنا و تعطیلی نیست و خود شیخ در تفسیر این بیت میفرماید ان راحتى الدهر من وجودهم الفياض علي قابليات الممكنات بواسطة الدهراوان المراد بالدهر اهله مملوئتان وفيض جودهم علي القابليات لا تعطيل له ابد الآبدين ودهر الداهرين وصلى الله على محمد و آله الاكرمين الطيبين الطاهرين راقم حروف گوید اگر آنی در فیض تعطیل رود معدوم صرف میشوند .

قال علیه السلام وقادة الامم قاده قائد است که بمعنی جاذب شئى است الى

جمع غاية وسرهنگ و سردار سپاه را گویند و معنی این است که حضرات ائمه اطهار سرداران الهي هستند و اصناف اهم و طبقات اهل عالم را از حضیض جهل وضلالت و شقاوت به بروج علم و هدایت و بناهت و سعادت ترقی و کمال معرفت عروج میدهند در حدیث امیرالمؤمنين علي علیه السلام وارد است قريش قادة زادة یعنی لشکر کشی و دشمن کشی می نمایند .

امم جمع امة است و مراد در اینجا جماعتی هستند که یزدان تعالی بایشان پیمبری نذیر میفرستد و نه آن است که مخصوص بانسان باشد و ازین است که خداى تعالى ميفرمايد وما من دابة فى الارض ولا طائر يطير بجناحيه الا امم

ص: 309

امثالكم ما فرطنا في الكتاب من شئى ثم الى ربهم يحشرون پس هر جماعتی از انسان وغيره امتي هستند وان من امة الا خلافيها نذير وخلاصه مطلب این است که ایشان هر صنفی وسخني را بر حسب استعداد و لیاقت و سعادت و شقاوت فطری بانجا که بیاد میرسانند و درجه کمال میبخشند خواه سعید را با علي مرتبه سعادت و بر ترین درجه بهشت یا شقاوت و دوزخ چه شان مقام و منزلت و ولایت ایشان تکمیل و ترقی هر نوعی است در هر چه نهاد و سرشت او بر آن است .

مجلسی رضوان الله تعالی علیه در شرح این چند کلمه مبارکه میفرماید حلم بمعنی عقل نیز آمده است و شک نمیرود که تمامت كمالات تابع عقل است و چون دارای جمیع کمالات باشند بروجه اکمل لهذا عقول ايشان اكمل عقول خواهد بود.

بلکه صاحب اعلی درجه عقول میباشند و گاهی عقل را بر نفس ناطقه اطلاق مینمایند و گاهی برقوتی روحانی که وزیر نفس است و علی ای حال حضرات ائمه معصومین علیهم السلام دارای رتبه اعلي و اتم واکمل و اشدی هستند که تصور فوق آن ممکن نیست .

و آیه شریفه فکان قاب قوسین او ادنی اشارت باین معنی دارد و چون به برکت ایشان عالم موجود شد و خیرات و مبرات بعموم آفریدگان واصل میشود بلکه جز بواسطه وجود مبارک ایشان هیچ خیری از منبع فیض فیضان نمیگیرد ایشان اصول کرم واصل هر گونه خیر و خوبی میباشند و باین حیثیت در اخبار متواتره دارد است که هر گونه مطلبی که دارید از آن پیش که بخواهید رسول خدای و آل آنحضرت صلوات الله عليهم را بصلوات زاکیات در سپارید تا آن صلوات سبب افاضه رحمت یزدانی بر کافه خلایق یزدانی شود و خود داعی را نیز مستفیض گرداند .

ص: 310

و نیز کرم در اینجا بمعنی متعارفی مراد است چه این انوار ساطعه سبب افاضه رحمت الهی و کرمهای نامتناهی و سبب افاضه وجود بر هر موجودی میباشد و باین علت رتبه شفاعت صوری و معنوی بآنحضرت اختصاص دارد.

از جماعت عامه نیز روایت است که اگر تو و آل تو ائمه هدی نمی بود افلاک را نمی آفریدم و چون ایشان پیشوایان حقیقی امم عالم و هادی و رساننده ایشان به بهشت هستند لاجرم قادة الامم و پیشوایان تمام آفریدگان سماوی و ارضی و اعلی و اسفل میباشند و ایشان را به بهشت میبرند .

وقال علیه السلام و اولیاء النعم اولیاء جمع ولی است که بمعنی متصرفی است که تدبیر امور را مینماید و هم بمعنی اولی بتصرف است چنانکه ازین پیش در ذیل این کتب و تفسیر آیه شریفه انما وليكم الله ورسوله تا آخر آیه مذکور شد و نعمتهای الهی را چنانکه خود میفرماید و ان تعد و انعمة الله لا تحصوها نمی توان بشماره و احصاء در آورد اولیای نعم که رسول خدا و ائمه اطهار صلوات الله عليهم هستند و در حقیقت خودشان نعمت بزرگ و باقی الهي و تمام نعمتها از طفیل و جود خود ایشان بلکه از ایشان موجود است.

چنانکه امیر المؤمنين صلوات الله عليه ميفرمايد نحن صنايع الله والخلق بعد صنایع لنا و بروایتی صائعنا مدل بر این است دارای شئونات و مقاماتی هستند که بیهوده احصای آن را نشاید نمود ولو كان البحر مداداً و الشجر اقلا ما و البحر يمده سبعة أبحر

شیخ احسائی میفرماید در سوره مبارکه نحل خاصة هفتاد و يك نعمت مذكور است كه دنيا وما فيها بیکی از آنها مملو و آکنده است قال علیه السلام و عناصر الابرار عناصر جمع عنصر بروزن قنفذ است و بفتح حاء نیز آمده است و عنصر بمعنى اصل است و در نسب هم استعمال میشود و ازین باب است لا يخالطه یعنی النبى صلی الله علیه وآله وسلم في عنصره سفاح یعنی در نسب آن حضرت زنائی آمیزش نیافته است زیراکه نسب اصل شخص است و فی الارحام المطهره شاهد بر آن است.

ص: 311

مجلسی اعلي الله مجلسه در معنی این کلمه طیبه میفرماید ای پیشوایانیکه ارواح شیعیان نیکو کار از طینت شما خلق شدند چنانکه احادیث بسیار در طینت وارد شده است یا اینکه چون این انوار مبار که علت غائی تمامت آفریدگان هستند پس گویا جميع انبیاء و اوصیاء از ایشان بهم رسیده اند چنانکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید: نحن الأخرون السابقون :

و عارف ربانی ابن فارض در این شعر از زبان مبارك حضرت سید الانبياء صلى الله عليه و آله اشارت کرده است.

فانی و ان كنت ابن آدم صورة *** فلي في معناً شاهد بابوتي

اگرچه من بر حسب صورت فرزند آدم هستم اما بر حسب معنی پدر آدم چه آدم بسبب من موجود شد و ابرار جمع بر بفتح باءيك نقطه بزير است مثل که جمع آن اسباع وعشر که جمعش اعشار است و بر به معنی بار آمده است و ابرار بمعنی صادقون و اولیاء الله مطيعون وزهاد و عباد و فاعلين خيرات ومطهران از کبائر است و ائمه اطهار صلوات الله علیهم از دو جهت عناصر ابرار ندیکی اینکه شیعیان ایشان از جماعت مرسلین و انبیاء و اوصيا وصلحا و ملائکه همان ابرار هستند و اینکه این جماعت بزرگوار را شیعه نامند برای این است که از شعاع ائمه هدى صلوات الله عليهم خلق شده اند یا از ماده مشایعت یعنی متابعت است .

چه حضرات پیغمبران و اوصیای عظام و فرشتگان ایزد علام در افعال و احوال پیشوایان دین مبین متابعت و همراهی مینمایند و از این اصناف بزرگان پاره هستند که از شعاع ارواح ایشان خلق شدهاند مثل جماعت انبیاء مرسلین فرموده این است که این گروه بزرگوار از فاضل ضیاء ارواح طیبه ائمه اطهار آفریده شده اند بعضی این طبقات صفوت سمات کسانی هستند که روح ایشان از فاضل طینت صور مبارکه ایشان خلق شده اند مثل جماعت اوصیاء عظام -

و برخی دیگر باشند که روح آنها از فاضل طینت ائمه ابرار صلوات الله عليهم

ص: 312

آفریده شده اند مثلا جماعت مؤمنین صالحین و مراد از فاضل طینت اجسام نورانیه ایشان است و از این پیش در ذیل احوال حضرت باقر و صادق کیفیت خلقت ائمه دین مبین سلام الله تعالى اجمعین و حديث شريف ان الله خلقنا من نور عظمته الى آخره و تفسیر و معنی آن شرحی مبسوط مذکور شد.

و شیخ احسائی در این فصل اخبار و احادیث بدیعه و بیانات رفیعه دارد که در این مقام بنگارش آن حاجت نمیرود .

قال علیه السلام ساسة العبادسا سه جمع سائس است که عبارت از مدیر در کار مسوس است برحد کمالی که سزاوار و شایسته است و عباد جمع عبد است که به معنی مملوك است یا مطلق انسان است و عبد جمع بسته میشود بر عبید و اعبد و عباد و عبدون و عبیدان و عبیدان بروزن غفران و غلیان و عبدان بر طرماح ومعبدة بروزن نسيخه و معابد و عبداء بروزن زمكاء و عبدى بكسر عين مهمله و باء مشددة و عبد بروزن سبل و عبد بروزن ندس معبوداء و اعابد جمع عبد وعبدان بكسرعين وسكون باء و عبداء بكسرتين بالمد و بالقصر مع التشديد و براى عبد اصطلاحی شرعی و معنی لغوی است و اصطلاح شرعی قول حضرت صادق علیه السلام است که میفرماید :

العين علمه باله و الباء بونه على الخلق و الدال دنوه من الخالق بلا اشارة ولا كيف و ازین کلام مبارك ظاهر میشود که از عبادت است که عبارت از طاعت است و کمال احوالش این است که عبد متصف باین صفات باشد یا از معبد بروزن معظم است که به معني مذلل است چه عباد به قبل و تکلیف شاق مذلل هستند يا بمعنی مکرم است و از لغات اضداد است چه خدای مکرم داشته است بنده را چنانکه میفرمايد ولقد كرمنا بني آدم

یا برای این است که خداوند او را به بندگی خود مفتخر و ماخوذ داشته است چنانکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکند کفانی فخرا ان اكون لك عبداً پس گروه بندگان را در هر يك ازین احوال سه گانه طاعت و تذلیل

ص: 313

وتكريم وغيرها بناچار باید مدبری حکیم وسایسی علیم باشد چه ایشان برای نفوس خود نمیتوانند مالك ضر و نفع و موت و حیات و نشوری باشند.

و چون خداوند تعالی محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم را بیافرید ایشان را بخواند و اجابت کردند و امر فرمود و فرمان پذیر شدند و امر فرمود و ایشان اطاعت نمودند فحملهم علمه ودينه وامره و نهیه چون در طریق امر و نهی و اجابت بدین گونه باطاعت و انقیاد مبادرت ورزیدند .

شایسته الطاف عليه خاصه ساميه الهية شدند لاجرم علم ودين وامر و نهى خود را برایشان حمل فرمود یعنی ایشان را حامل و عامل آن گردانید و مظهر و مختار خویش فرمود.

و این مفسر همان معنی است که نسبت بعقل داده شده است که چون خدای عقل تو را بیافرید فرمود اقبل فاقبل و ادبر فادير الى آخر الحديث فاشرقت بنورهم الظلمات واستضائت بهم الحجب والسرادقات ظلمات ضلالت وغوايت و جهالت و غباوت از نور مبارک ایشان روشنی گرفت و پردها و سرادقات از دیده های عقل و ابصار انظار برخاست و فروزنده گشت و از آن پس چون پروردگار عباد اراده فرمود که نفس خود و دین خود را به بندگان خود بشناساند نور محمد واهل بيت طاهر آن حضرت صلوات الله عليهم را بیفشرد و از آن عصاره انوار شیعیان ایشان را بیافرید.

چنانکه از جابر بن عبدالله انصاری علیه الرحمة مروی است که گفت از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم شنیدم میفرمود ان الله خلقنى وخلق علياً و فاطمة والحسن والحسين والائمة من نور فعصر ذالك النور عصرة لنخرج منه شيعتنا فسبحنا فسبحوا وقدسنا فقد سوا وهللنا فهللو ومجدنا فمجد واو وحدنا فوحد و اثم خلق السموات والارضين وخلق الملائكة فمكث الملائكة مأة عام لا تعرف تسبيحاً ولا نقدياً ولا تمجيداً فسبحنا فسبحت شيعتنا فسبحت الملائكة لتبيعا وقدسنا فقدست شيعتنا فقدست الملائكة لتقديسنا و مجدنا فمجدت شيعتنا .

فمجدت الملائكة لتمجيد نا و وحدنا و وحدت شيعتنا فوحدت الملائكة لتوحيدنا وكانت الملائكه لا تعرف تسبيحاً ولا تقديساً من قبل تسبيحنا و تسبيح

ص: 314

شيعتنا فنحن الموحدون حين لاموحد غيرنا وحقيق على الله تعالى كما اختصنا و اختص شيعتنا ان ينزلنا اعلي عليين ان الله سبحانه و تعالى اصطفينا و اصطفی شيعتنا من قبل ان نكون اجساماً فدعانا فاجبنا فعقر لنا و لشيعتنا من قبل ان تستغفر الله

و در روایت ابن عباس رضی الله عنه است الی ان قال صلی الله علیه وآله وسلم ثم خلق الملائكة فسبحنا فسبحت الملائكة فهللت الملائكة وكبرنا فكبرت الملائكه وكان ذالك من تعليمى و تعليم علي عليه السلام وكان ذلك في علم الله السابق ان الملائكة تتعلم منا التسبيح والتهليل وكل شيء يسبح الله و يكبره و يهلله بتعليمي و تعليم علي الحديث .

شیخ احسائی میفرماید پس از این جمله که مذکور ساخنیم معلوم گردید که حضرات ائمه اطهار صلوات الله عليهم در كيفيت سلوك و اقتصاد معلمين تمامت عباد در جمیع طرق رشادي باشند و اینکه فرمود ساسة العباد ونفرمود معلمون عباد برای این است سائس بمعني مربی و پرورش دهنده کسانی است که اگر ایشانرا سائس و پیشو او رهبرنده نباشد برشد خود و اصلاح امر دنیا و دین خود عارف نیست و برای اینکه سایس اصلاح مینماید کارهای مشوش را بر حسب تدریج و تسهیل طبیعی مطابق حکمت بموجب نسبت اسباب تربیت و تميم قوابل بمعالجه حكمية الهية كه از آن بسلوك سبل الرب تعبير ميشود مقتصراً عله لا يكون من السائس شيء الامما جعل اليه المربى الاكبر المتعالى سبحانه و تعالى فانهم صلوات الله عليهم لم يجعل لهم من الامر شيئاً إلا به فهم بامره يعلمون ما بين ايديهم وما خلفهم ولا يشفعون الالمن ارتضى وهم من خشية مشفقون و من يقل منهم انى اله من دونه فلذالك نخزيه جهنم وهذا كما في قوله تعالى فاسلكي سبل ربك ذللا.

راقم حروف گوید این احادیث مذکوره ازین پیش در ذيل كتب ائمه عليهم السلام مبسوطا مذکور شده است و اینکه شیخ احسائی میفرماید ساسة العباد فرمودند ومعلمون نفرمود بدليلي است که مرقوم شد نمی توان حتماً مستند باین دلیل گردید بلکه در کلیه کلمات ائمه یزدانی که در حکم قرآن سبحانی است نمی توان بسليقه وعلم خود بيك دليل يا سند مستند شد شایداد له و حکمتهای بسیار و تاویلات و

ص: 315

تفسيرات متعدده و علل کثیره داشته باشد که بردیگران نمایان نباشد فرضاً اگر این دلیل شیخ هم مطابق با واقع و منحصر بآنهم باشد دیگران را نمی شاید که حکم بشيء ودلیل قطعی قراردهند .

و همچنین از این اخبار مذکوره معلوم شد که خلقت شیعه قبل از ملائکه و از ملائکه افضل و اسبق هستند چه میفرماید ملائکه قبل از تسبیح ما وتسبيح شیعه ما به تسبیح و تقدیسی عارف نبودند پس ما بودیم موحد گاهی که غیر از ما موحدي نبود و بر خداوند حقیق و شایسته و بایسته است چنانکه مارا وشیعه مارا باين شأن و منزلت رفیع توحید اختصاص داد فرود آورد و منزل بخشد ما را در اعلی علیین.

بدرستیکه یزدان تعالی ما را برگزید پیش از اینکه ما اجسام باشیم پس بخواند ما را و ما اجابت فرمان کردیم و بیامرزید ما را وشیعه ما را پیش از آنکه در حضرت خدای در طلب آمرزش باشیم و در اين كلمات يك شأن و مقامی برای شیعه حاصل میشود که برتر از آن متصور نیست زیرا که باز می نماید همیشه قبل سایر مخلوق با ائمه هدی پش از آنکه در عالم جسم اندر آیند بوده اند و در امر تسبیح و تقدیس و توحید که برترین مقامات وغاية القصواي مقاصد است مثل ائمه هدى صلوات الله عليهم از برکت تشیع اختصاص داشته اند و منازل ایشان در اعلی علیین است و همانطور که یزدان تعالی ائمه دین مبین صلوات الله عليهم را در شئونات امامت و ولایت برگزیدگی داد شیعیان ایشانرا بر گریده فرموده است.

و اینکه میفرماید خداوند ما را بخواند و ما اجابت گفتیم لاجرم غفران یزدان پیش از آنکه ما در مقام استغفار بیائیم شامل حال ما وشیعه ما گردید مطلبی دقیق را میرساند چه از آن بر می آید که خداوند تعالی ایشان را معصوم خلق فرموده است زیرا که در آنوقت که ایشان در عالم اجسام نبودند در مورد تکلیف نیامده بودند که از ایشان گناهی پدید آید خدای تعالی محض رحمت

ص: 316

بیامرزد بلکه شأن ایشان اجل از آنست که با مقام ولایت و امامت و خلافت و وصایت ساحت خود را باندیشه معصیت آلوده بخوانند تا بمقام فعل چه برسد.

زیرا که حالت عصیان بلکه سهو و خطا نسبت بکسانیکه ولی و کارفرمای عوالم ایجاد هستند مباینت و مخالفت تامه دارد و مخالف قبول عقل سلیم است .

و از این اخبار بر می آید که پیغمبران عظام و اوصیای فخام ایشان علیهم السلام شیعه ایشان هستند چه اگر در این زمره نباشند بایستی از شیعه فرودتر باشند بلکه خلقت ایشان نیز بعد از خلقت شیعه باشد و توحید وعلوم الهية و تقديسية ایشان نیز فرودتر از شیعه باشد و البته مقام نبوت و ولایت اشرف و ارفع و اسبق از این است :

چه ایشان نیز دارای کتب سماويه ورسالت الهيه وصاحب حكم وفرمان و اقتدارات و اختیارات ظاهریه و باطنیه و سلطنت و قدرت میباشند و البته عصمت الهی شامل حال ایشان است و در جماعت شیعه و اغلب و اکثر ایشان مردمی فاسق و فاجر وعاصی هستند .

پس چگونه بدون استغفار آمرزیده میشوند و حال اینکه مأمور و مستعد باستغفار والمستغفرين بالاسحار از شئونات ابرار است یکی دیگر اینکه عاصیانرا بعذاب و عقاب تهدید و انزار نمایند و پیغمبران بشیعیان خود نوید بهشت و ثواب و وعيد دوزخ و عذاب دهند بلی ممکن است شیعیان خاص و اصحاب بالاختصاص را که از معاصی وفسوق منزه و مبرا هستند در این زمره داخل نمود.

مگر نه این است که حضرت ابراهیم خلیل یا موسی کلیم صلوات الله عليهما خواستار و متمنی بودند که شیعه ایشان باشند مگرنه آن است که جناب سلمان و ابوذر و پاره اصحاب کبار که در این مقامات هستند از کبایر بلکه صغایر منزه و از اولیا واصفیای خداوند محسوب هستند و گرنه هر کسی و هر شیعه نمیتواند داراي مقامات مذکور باشد و پیغمبران سلف علیهم السلام در باطن مسلمان بوده اند و قرآن و اخبار بر آن شاهد است .

ص: 317

و البته هر مسلمانی شیعه ایشان است اما در مراتب تشيع فرق و امتیاز بسیار است و اینکه فرمود و این تسبیح و توحید ملائکه و هر مسبح ومكبرى بتعليم من و تعليم علي علیه السلام بوده است و در علم سابق خدا چنین گذشته است حالت خاص اختصاص خدا بولی مخصوص خدا على مرتضي سوای دیگر ائمه هدی و سبقت و تقدم آنحضرت مکشوف میآید چنانکه از سایر اخبار انا وعلي من ثور واحد وانا وعلي من شجر واحد و هم اخبار کثیره در طی این کتب مبارکه که همه دلالت بر تفوق و تقدم آنحضرت مینماید خاص در امر علم مذکور شد و نیز مرقوم گردید که این علوم خاصه از رسولخدای به علي و از علي بسایر ائمه معصومين صلوات الله عليهم افاضت يافت.

قال علیه السلام و اركان البلاد ارکان جمع رکن است که بمعنی جانب اقوی است و بلاد جمع بلدة است مثل كلاب جمع کلبه بلدان دنیا و شهرهای جهانست و مراد به بودن ائمه هدی علیهم السلام ارکان بلاد این است که تمامت جهان و آنچه در جهان است اگر نه آن بودی که امام علیه السلام در آن نبودی فرو میرفت چه وجود مبارك ايشان علت وجود موجودات ووجود موجودات قائم بوجود ایشان است از حیثیت قیام صدور زیرا که هر چیزی بماده و صورت و نفس خود متقوم میشود .

شیخ احسائي میفرماید اما ماده جميع بلدان دنیا و مافیها از انهار و اشجار و جبال و سایر مافیها از جمادات و نباتات و حیوانات از فاضل شعاع اجساد مبارکه ائمه هدی و اجساد ایشان شعاع اجسام مبار که ایشان و مراد از فاضل در هر کجا که در اخبار مطلق مذکور میشود همان شعاع است .

پس معنی فاضل اجساد هم شعاع اجساد هم میباشد و اما صور آنها از شعاع اشباح ایشان و اشباح ایشان همان ظل نور وظل نور ابدانی است نورانیه بدون ارواح چنانکه در اخبار سابقه بآن اشارت رفت .

و اما نفوس ایشان از فاضل نفوس بشریه ایشان است و این سه مرتبه که در آن است از ارکان عرش سفلی است چه عرش ایزدی را شش صد صد هزار رکن است و این از آنجمله است و خداوند تعالی ميفرمايدو كان عرشه علي عرشه علي الماء وماء

ص: 318

عبارت از علم است و علم حامل عرش است قبل از خلقت آسمانها و زمین و علم حامل همان است که ائمه اطهار علیهم السلام حمل میفرمایند از علم چه آن علت بقاء وجود مادون آن است .

وجود پس اگر حامل آن فقدان یا بد زمین فرو میرود و از این پیش اخباریکه در این باب لولا الامام لساخت الأرض باهلها يعنى الخسفت مذکور گردیده مرقوم شد.

مجلسى اعلي الله مقامه در معنی و ترجمه این کلمه میفرماید ای جمعیکه رکنهای شهرهای عالم و ستونهای بلدان و امصار جهان هستید اخبار متواتره وارد شده است جعلهم الله اركان الارض ان تميد باهلها یزدان تعالی بقای زمین را و آسمانرا به بقای معصوم مقرر فرموده است و چون معصوم آخرین برود جهان بیایان میرود چه ایشان بمنزلت روح عالم و عالم مانند بدن و چون جان از تن بیرون شود بدن فاسد و تباه میگردد .

قوله علیه السلام و ابواب الایمان یعنی ایمان و معنی وشأن آن ظاهر نمی شود مگر از حضرات معصومین علیهم السلام و اکتساب نتوان نمود مگر از ایشان و خداوند داور گوهر ایمان را از خزاین غیب خود نازل نگردانیده مگر در ایشان و باحدی این گوهر بلند اختر را بیرون نیاورد مگر از ایشان و خارج نساخت از آنها مگر بسبب ایشان .

شیخ احسائی می گوید ایمان را اقسام و درجات است یکی ایمان باطنی و دیگر ایمان ظاهری است و ایمان باطنی را درجاتی است بعضی معرفت و حجت و برخی علم وتذكر و تفکر و از آنجمله یقین و ثبات وجزم است و از ایمان ظاهری قول است و نوع دیگر عمل است و مراد از معرفت همان معرفت خدائی و توحید و یگانه شمردن خداوند ارضين وسموات است در ذات والاسماتش بنفيكون معاني وصفات و اضداد و انداد است و توحید و یگانه خواندن یزدان است در صفات او بتجرید جهت معرفت از اضداد و توحید و یگانه داشتن خدای بی نیاز در افعال

ص: 319

اوست از مشاکلت و تعدد و انفراد و توحید خداوند احد است در عبادت او از عباد و هیچ چیز از این مذکورات یا آنچه متفرع بخبر گردد از روی حق و راستی و صحت و درستی نخواهد بود مگر وقتی که بر سبیل و راهنمائی ائمه هدی علیهم السلام باشد یعنی بآنچه ایشان مبین و روشن دارند و تعریف کنند و شناسائی دهند و دلالت و هدایت مینمایند چه ایشان ابواب این اشیاء مذکوره و ارکان این امور مذکوره و ایشان خودشان این امور مذکوره و خودشان ظاهر این امور مذکوره اند .

و معرفت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم این است که آنحضرت را بنده خدا و رسول و فرستاده خدا وحجت خدا وعين ناظره و اذن واعيه و يد مبسوطه وعضد قویه و ذكر اكبر واسمه الاعز الاجل الاكرم وفضل عام ورحمت واسعه خدای متعال و وبابه الذى لا يوتى الامنه والنور المنور للانوار والقلب الذى وسع الاقرار والا. سرار وخيرة الجبار في جميع الاطوار و امثال این است .

و معرفت و شناسائی امام علیه السلام این است که هر زمان و مکانیکه این صفات و اوصاف مذکوره خاصه پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم الى يوم المحشر و غیر از این اوصاف مذکوره را که در خود آنحضرت است یاد مینمایند امام را در آنجمله شريك بشمارند مگر در دو چیز و دو مقام یکی رسالت و نبوت و آنچه متعلق باین دو مقام است از خواصی که از این اوصاف مذکوره حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بآن اختصاص یافته و در کتب اصحاب ما از آنچه خداوند تعالی تخفیف داده است در آن در حق پیغمبر خود صلی الله علیه وآله وسلم چنانکه در قرآن کریم فرموده است ما انزلنا عليك القرآن لشئقى یا بروی شدید فرموده است و مراد آنحضرت است.

چنانکه ميفرمايد لا تكلف الانفك يا تكریم فرموده است آن حضرت را بآن چنانکه میفرماید ولسوف يعطيك ربك فترضى وميفرمايد هذا عطا فائمنن او امسك بغير حساب .

و این اموری چند است از آنجمله این است که آنحضرت صلى الله عليه وسلم میفرماید

ص: 320

كتب علي الوتر ولم يكتب عليكم وكتب علي السواك ولم يكتب عليكم وكتب علي الاضيحته ولم يكتب عليكم در اینجا كتب بمعنى وجوب است مثل كتب عليكم الصيام يعنی نماز وترومسواك و قربانی کردن در روز دهم ذى الحجة بر من واجب است و برشما واجب نشده است یعنی اگر بجای نیاوردید ترك عمل مستحب کرده اید و ثواب استحباب را در نيابيد و ترك واجب نکرده اید که مستحق عذاب گردید الى آخر مختصاته صلی الله علیه وآله وسلم چنانکه در ناسخ التواريخ و دیگر کتب اخبار و احادیث مبسوط است .

و معرفت شیعه امام علیه السلام مانند معرفت شعاع است از آفتاب همانا شعاع گاهی ظاهر میشود که از آفتاب در حال استناره باشد وقتی استمدادش از آفتاب باشد و اگر من حيث نفسه او را نوری نیست بلکه من حيث نفسه ظلمت و تاريكي است و همچنین است حال شیعی چه شیعی مؤمن و عارف و صالح و ناجی هست اما بواسطه متابعت و پیروی با امام خود و اخذ مسائل و مقاصد خود را از امام و اقتداء نمودن بامام و طاعت ورزیدن باوامر و نواحی امام و معرفت و شناسائی او بامام علیه السلام و اندازه معرفت او قدر و ایمان او را مکشوف مینماید و چون مؤمن دارای این مقام و شیعه صاحب این رتبت و منزلت باشد موالات و دوستی او واجب میشود بسبب تبعیت وجوب موالات امام و چنانکه در دعا اشارت شده است اوالى من والوا و اجانب من جانبوا .

و معرفت دشمنان ائمه دین علیهم السلام و برائت از ایشان و از اتباع دشمنان ایشان همانا مؤمن میشناسد دشمنان علي و اهل بيت علي صلوات الله عليهم را بسیمای ایشان و در لحن قول آنها.

شیخ احسائی میفرماید از کسیکه بقول او وثوق دارم شنیدم که از یکی از این جماعت ناصبیها نقل کرد که میگفت هیچ شکی نیست که علی کرم الله وجهه از سید ما ابوبکر راز سيد ما عمر افضل و اعلم واشجع واتقی میباشد جز اینکه برتو واجب است که معتقد بان باشی که ابوبکر و عمر از علی افضل واعلم و

ص: 321

واشجع وانفی میباشند .

یکی از حاضران که به مذهب وی و از جهال نواصب بود چون این کلمات برضد یکدیگر بود بشنید گفت سوگند با خداي سليمان چه نام آن گوینده سلیمان بود من قدرت بر این امر ندارم و بهیچوجه نفس من اطاعت مرا نمی نماید که بعد از آنکه على افضل واعلم واشجع واتقى باشد بگویم ابوبکر و عمر افضل واعلم واشجع وانقی هستند .

سلیمان گفت بلی این گفتار در مذهب ما واجب است آنمرد گفت من هرگز نمیدانم و تصدیق نمی نمایم که چنین سخن بگویم مگر وقتيكه حقيقة ابوبكر وعمر افضل وجهات افضلیت را دارا باشند .

پس باید بدیده عقل و دانش بلحن قول این مرد ناصب معاند نگران شد که بعد از آنکه بافضلیت علی علیه السلام اقرار مینماید چگونه منکر آن میشود و تأویل آنرا بآن مینماید که این تصدیق در مذهب واجب است .

راقم حروف گوید در اینگونه غرض ورزی و تصدیقات بدون تصور و جهت آن مذهب را نیز از پایه و مایه و اعتبار می اندازد .

واما محبت همانا محبت فرع معرفت است .

و هر کس عارف بخیر باشد دوستدار آن خواهد بود و محبت در هر مقامی میزانی و معیاري دارد و تفصیل آن نسبت بخدای سبحان و بامر او به نبی او صلی الله علیه وآله وسلم و بسوی او و بسوی اولیای خدای موجب تطویل کلام است .

و اما علم و معنی و مصداق آن این است که صور آنچه بآن تصدیق بر آن اطمینان گیری در مرآت خیالت منتقش گردد چه این صورت هایی که در صفحه اندیشه است انقاش گیرد معنای آن در دلت اندر است و تصدیق به آن و اطمینان بر آن بجمله در قلب تو است و حقیقت آن بلا کیف در دل تو منجلی میشود.

پس این منتقشه آیت معرفت پروردگار تو و پیغمبر تو وائمه تووشیعیان

ص: 322

ایشان و تسلیم نمودن در احکام و اوامر ایشان و برائت و بیزاری جستن از دشمنان ایشان میباشد .

جز اینکه این آيت بيك واسطه یا بواسطه های متعدد است و این حال داعی میگردد مرخوف و بیمی را که مستلزم نجات و رجاء مستلزم طلب وعمل و للمعرفة المستلزمه للحب الماحى بصدقه لكل اعتبار سوى اعتبار المحبوب است .

در مصباح الشریعه مسطور است که حضرت صادق علیه السلام فرمود :

فاذا تحقق العلم في الصدر خاف و اذا خاف و اذا صح الخوف هرب و اذا هرب نجا واذا اشرق نور اليقين فى القلب شاهد الفضل و اذا تمكن من رؤية الفضل رجا واذا وجد حلاوة الرجا طلب واذ اوفق للطلب وجد واذا انجلي ضياء المعرفة في الفؤاد هاج ريح المحبة واذا هاج ريح المحبة استأنس في ظلال المحبوب واثر المحبوب علي ما سواء وباشر اوامره واجتنب نواهيه واختارها على كل شئى غيرهما فاذا استقام على بساط الانس بالمحبوب مع اداء اوامره واجتناب نواهيه وصل الى روح المناجات والقرب ومثال هذه الاصول الثلاثة كالحرم والمسجد والكعبة فمن دخل الحرم امن من الخلق ومن دخل المسجد امنت جوارحه ان يستعملها في الموصية ومن دخل الكعبة امن قلبه أن يشتغل بغير ذكر الله تعالى الحديث .

چون فروز علم و فروغ دانش و پهنه صدر و عرصه سینه محقق شد خوف حاصل میشود و چون خوف صحت پذیرد اسباب فرار میشود و چون فرار نمود نجات می یابد .

گویا از معانی این کلمات ولایت سمات یکی این است که چون مراتب عظمت و قدرت و قهاریت خداوند سبحان در دل و سینه ثابت و محقق و معلوم بیم و خوف حاصل میشود چه عدم خوف از عدم علم است و چون خوف و بیم از کردگار عظیم صحت پذیرفت و علی التحقیق خائف گردید از آنچه بیرون از رضای خدای باشد فرار و کناره میجوید.

ص: 323

و چون از مناهی و منکرات و معاصی کناره جست نجات می یابد و چون نور یقین در مخزن دل فروزنده گشت و آئینه دل روشنی و فروز گرفت مشاهدت فضل می نماید و چون رؤیت و دیدار فضل ممکن شد امیدوار میشود و چون شیرینی امیدواری را دریافت در مقام خواستاری وطلب نمودن موفق شد به نعمت وجدان نایل میگردد و چون ضیاء معرفت و فروزشناسائي در اهل فروغ گرفت نسیم محبت بهیجان می آید و چون نسیم محبت را هیجان و جنبش افتاد در ظلال اتصال محبوب لا يزال و سایر مکرمت معشوق ذى الجمال والجلال استیناس میجوید و آن محبوب بی زوال و انفصال را بر هر چه سوای اوست بر گزیده میدارد و بآنچه امر فرمود مباشرت و از آنچه نهي فرمود مجانبت میجوید و بر هر چیزی سوای این دو کار اختیار میکند و چون بربساط انس محبوب با ادای اوامر او و اجتناب از نواهی او استقامت گرفت بروح مناجات و قرب واصل میگردد و مثال این اصول ثلاثه مثل حرم و مسجد و کعبه است.

پس هر کس داخل حرم گشت از مخلوق ایمن است و هر کس داخل مسجد شد جوارح او ایمن می گردد از اینکه آنها را در معصیت استعمال نمایند و هر کس داخل کعبه معظمه گردید دل او ایمن از آن میشود که جز بیاد خدای مشغول شود الحدیث .

و اما تذكر و تفکر عبارت از آن است که نقش خود را بعدم غفلت و به توجه دادن دلت را بسوی عظمت خداوند سبحان و بسوی آنچه خدای از تو خواسته و اراده فرموده است معالجه نمائی تا باین واسطه تو را در هر دو جهان سعادتمند نماید تا بآنجا که تذکر و اقبال بحضرت لایزال در آنچه از تو خواسته طبعاً لنفسك شود بحينيتي كه اگر شخصی تو را مخاطب نماید جز بالعرض بدو توجه نجوتی چنانکه شاعر گوید :

وادیم نحو محدثی نظری *** ان قد فهمت وعندكم تحصلي

ص: 324

شیخ سعدی شیرازی علیه الرحمه فرماید :

من در میان جمع و دلم جای دیگر است *** دیگری گوید نظر مسوی تو و دل رو دم جای دگر

دیگری گوید با تو خطاب است ولی بالعرض *** حیف که نشناخت طبیبم مرض

و در اخبار وارد است ان علامة المؤمن هو ان كلامه ذکر وصمته فكر و نظره اعتبار .

واما يقين وثبات و جزم همانا درد عائم الایمان در این حدیث که در کافی ثبت شده مذکور است و ظاهر از آن قول و عمل است و احادیث در بیان آن بسیار است از ابو عمر و زهیری مسطور است که گفت در حضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم ايها العالم خبر ده با من کدام اعمال در حضرت خداوند بيهمال افضل است فرمود :

ما لا يقبل الله شيئاً الا به آن عملی است که خداوند متعال هیچ چیزی را جز بآن نمی پذیرد عرض کردم چیست آن.

فرمود الايمان بالسر الذى لا اله الا هو اعلي الاعمال درجة و اشرفها منزلة و اسناها حظاً گرویدن و ایمان آوردن بخداوند بیهمتایی که جز او خدائی نیست برترین اعمال است از حیثیت درجه و شریف ترین اعمال است از جهت منزات و اسنای آن است از حیثیت حظ و بهره عرض کردم آیا مرا از ایمان خبر میدهی آیا ایمان عبارت از قول و عمل یا قول بلا عمل است .

فرمود الايمان عمل كله والقول بعض ذالك العمل بفرض من الله بينه في كتابه واضح نوره ثابته حجته يشهد له بالكتاب ويدعوه اليه تمام ايمان عمل است و قول پاره از این عمل است بفرض وجوبی که از جانب خدای است مبین و آشکار فرموده است در قرآن خود نورش واضح و روشن و حجتش ثابث ومبرهن در کتاب خداي گواه آن معین است و بسوی خودش دعوت مینماید .

ص: 325

ابن عمر و میگوید عرض کردم فدایت کردم ایمان را با من توصیف نمای تا بفهمم فرمود الايمان حالات و درجات و طبقات و منازل فمنه التام المنتهى تمامه و منه الناقص البين نقصانه و منه الراجح الزائد رجحانه ایمان حالاتی و در جانی و طبقاتی و منازلی است از آنجمله ایمان تامی است که تمامیت آن بپایان رسیده است و از آنجمله ناقصی است که نقصانش نمایان است و از آنجمله راجحی است که رجحانش زاید است عرض کردم ایمان تمام و ناقص و زیاد میگردد فرمود بلی عرض کردم اینحال چگونه است فرمود :

لان الله تعالى فرض الايمان علي جوارح ابن آدم و قسم عليها وفرقه فيها فليس من جوارحه جارحة الا وقد وكلت من الايمان بغير ما وقلت به اختها فمنها قلبه الذى به يعقل و يفقه و يفهم و هوامير بدئه الذى لاترد الجوارح ولا تصدر الا عن رايه و امره ومنها عينها اللتان يبصر بهما واذناه اللتان يسمع بهما ويداه اللتان يبطش به ما و رجلاه اللتان يمشى بهما و فرجه الذى الباه من قلبه ولسانه الذى ينطق به و رأسه الذى فيه وجهه و ليس من هذه جارحة الا وقد وكلت من الايمان بغير ما وكلت به اختها بفرض من الله تبارك و تعالى اسمه ينطق به الكتاب لها ويشهد به عليها.

زیرا که خداوند منان فرض گردانیده است ایمان را بر جوارح ابن آدم و تقسیم فرموده است ایمان را بر آن جوارح و پراکنده و متفرق فرموده است ایمان را در آن جوارح پس هیچ جارحة از جوارح بنی آدم نیست مگر اینکه به آن جارحه ایمانی موکل است که به اخت و خواهر آن و جارحه دیگر نیست از آنجمله دل آدمی است که باین عضو شریف تعقل و تفقه و تفهم مینماید و این دل خود منزل امیر و رئیس سایر اعضای بدن انسان است و حرکات و سکنات و افعال و ورود و صدور سایر جوارح موکول برأی و امر اوست و از جمله اعضا و جوارح او دو چشم اوست که بآنها میبیند و دو گوش اوست که بدستیاری این دو آلت می شنود و دو دست اوست که بدستیاری آنها می گیرد و دو پای اوست که بپایداری آنها راه میسپارد و فرج اوست .

ص: 326

و زبان اوست که بآن سخن میراند و سر اوست که چهره اش در آنست پس از این جمله نیست جارحه مگر اینکه ایمانی را شامل و ایمانی بآن موکل است که غیر از آنست که اخت وی را میباشد بفرض من الله تبارك و تعالى اسمه و قرآن بان برای آن ناطق و بآن بروی شاهد است و این حدیث طویل است و هرکس خواهد از قرآن در آن استدلال نماید خواهد نمود يوم تشهد عليهم ارجلهم و ايديهم و امثال آن.

از جناب جابر از حضرت عالم علوم اولین و آخرین امام محمد باقر علیه السلام مروی است که از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله وسلامه علیه از معنی ایمان بپرسیدند فرمود خدای تعالی ایمان را بر چهار ستون مقرر داشت صبر و یقین و عدل و جهاد فالصبر من ذلك على اربع شعب على الشوق و الا شفاق و الزهد و الترقب و صبوری و شکیبایی که یکی از دعائم و ستونهای چهار گانه ایمان است به چهار شعبه است شوق و اشفاق وزهد و ترقب است فمن اشتاق الى الجنه سلا عن الشهوات و من اشفق من النار رجع من المحرمات ومن زهد من الدنيا هانت عليه المصيبات و من راقب الموت سارع الى الخيرات پس هر کس بهشت یزدانی شوقمند گردید از پیروی شهوات نفسانی خویشتن داری نماید و متاع باقی را با میدفانی از دست نمی دهد و هر کس از تابش آتش دوزخ ترسناك باشد از محرمات الهی و ادراك آن بازگشت و توبه نماید و هر کس در امتعه ولذایذ این جهان ارمان زهد بورزد و دل نبندد مصیبات و حوادث و بلیات این سراچه در گذر بروی آسان و هموار آید و هر کس مراقب مرگ و در كشيك و ترصد موت و مردن و ازین سرای جای به پرداختن باشد با عمال خیر و کارهای ستوده که رضای رحمان در آنست شتاب گیرد.

و یقین بر چهار شعبه است یکی ابصر الفطنة تبصره فطنة و ديگر تاول حکمت و دیگر معرفت عبرت و دیگر سنت اولین است پس هر کس از روی قطنه بصیرت دارد عرف الحكمة شناسای حکمت گردد و هر کس مؤکل حکمت باشد

ص: 327

بعبرت بشود و هر کس شناسای عبرت باشد عارف سنت گردد و من عرف السنة كانها كان من الأولين و اهتدى للتى هى اقوم و نظر الى من نجا بما نجاد من هلك بما هلك و انما اهلك الا من اهلك بمعصيته وانجحى من نجحى بطاعته.

و هر کس عارف سنت گشت گویا از جمله پیشینیان است و بآنچه اقوم است راه یابد و نظر نماید بسوی آنکس که ناجی است بآنچه سبب نجات او شده است و بآنکس که هالك است و آنچه علت ملاك او بوده است همانا خدای تعالی هر کس را که بهلاکت در آورد بواسطه عصیان او در حضرت خدای بود و هر کس را که برستگاری بر خود داری داد از میمنت فرمان برداری در حضرت باری بود يعني عارف بسنت برنيك و بد و خیر و شر و زیان و سود و فزایش و کاهش خود است و چون بزرگان پیشین زمان برزیات و نقصان خود باخبر میباشد مستحضر یا چنانست که از پیشین روزگار بسالهای بیشمار روزگار سپرده و بر حسب تجارب وافيه بر نتایج افعال و عواقب امور آگاه شده است چه از برکت عرفان سنت که راهنمای اولین و آخرین و نماینده سعادت و شقاوت است بر رشد وعز خود و بر هلاکت و نجات خودبینا خواهد شد.

و عدل بر چهار شعبه است غامض الفهم و غمر العلم و زهرة الحكم و روضة الحلم فمن فهم فسر جميع العلم و من علم عرف شرائع الحكم و من علم لم يفرط في امره وعاش في الناس حميدا هر کس بدولت فهم و دانش و دریافت دقایق و حقایق بهره ور شد جمیع علم را مفسر میشود و هر کس بنعمت علم کامیاب گردید بر شرایع حکم عارف شود و هر کس حلیم و بردبار شد در امور خود افراط نمیجوید و در میان مردم بحالتی حمید و معاشی سعید میگذراند و جهاد بر چهار شعبه است علي الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر و الصدق في المواطن وشنان المنافقين یکی امر بمعروف دیگر نهی کردن از منکر و دیگر صدق و راستگوئی در هر موطن و مقام دیگر نکوهش مردم فساق را از دست نگذاشتن فمن امر بالمعروف شد ظهر المؤمن و من نهى عن المنكر ارغم اذق المنافق وامن كيده و من صدق في

ص: 328

المواطن قضى الذي عليه ومن شنا المنافقين غضب الله و من غضب الله غضب الله تعالى له.

پس هر کس امر بمعروف نماید پشت مؤمن را استوار ساخته است چه امر معروف رواج کار و رونق امر مؤمن است و هر کس ناهی از منکرات شرعیه شود بینی منافق را برخاك مالد چه منافق طالب ارتکاب مناهی و ضعف دین و سستی احکام شریعت و میل و رغبت خود و شهوت خود و اماته اسلام است و چون بر خلاف شد و قوت مؤمن فزون کشت بر خلاف مقصود او خواهد بود و کید او در کار مؤمن کارگر نخواهد بود و هر کس در موطن صدق باشد و در همه براستی و درستی سخن راند حق صدق و راست گوئی را که بروی فرض است ادا کرده خواهد بود و هر کس مردم را بسهام نکوهش و ملام در سپارد در راه خدای خشم کرده خواهد بود و هر کس برای خداي و محض رضای خدای غضبناك گردد خداوند نیز برای غضب و خشم او بغضب اندر نشود پس این است ایمان و دعائم و شعب ایمان .

شیخ احسائی میفرماید آنچه از ارکان و دعائم ایمان و اقسام آن من حيث ظاهر والباطن و از حیثیت قول وعمل و تقسیمات آن بر جوارح وقوى ومشاعر و حواس ظاهره وباطنه بگوش بسپردی و بهوش در نور دیدی بجمله از فروع کهن اشجار بوستان ائمه دین و شعاع ولایت پیشوایان خداوند مبین و مرسوم هدایت و سبل سنت حضرات معصومین صلوات الله وسلامه عليهم اجمعین است و خدای تعالی هیچ چیز و هیچ عملی را جز بولایت و متابعت ایشان قبول نمیفرماید خدای تعالی ميفرمايد من يطع الرسول اطاع الله و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا.

در حدیث وارد است که اگر کسی قائم اللیل و صائم النهار باشد و تمام اموالش را بصدقه بکار بندد و تمام روز کارش با قامت حج بگذراند و بولایت ولی خدا شناسا نباشد و بدوستی او نگراید و اعمال او بجمله بدلالت ولی خدا نباشد ماكان له علي الله حق فى ثوابه ولا كان من اهل الايمان براي او در حضرت یزدان ثوابی و از ایمان بهره نیست پس ثمره ایمان فرع ایشان و صفت ایشان

ص: 329

است چه ایمان عبارت از ولایت ایشان است که دین خالص است الا لله الدین الخالص و دین خالص خدائی همان دین ائمه معصومین صلوات الله عليهم اجمعين است لانهم لا يدينون الله الا بولا يتهم .

و حضرت امام محمد باقر علیه السلام گاهی که ابو الجارود عرض حاجتي بحضرت آورد باین مطلب اشارت نمود و فرمودهات حاجتك حاجت خود را باز كوى ابو الجارود عرض کرد خبر بده با من از آن دین خودت که تو و اهل بیت تو بآن آئین در حضرت کردگار متدین هستید تامن نیز خدای را بآن دین عبادت و اطاعت و پرستش نمایم فرمودان كنت اقصرت الخطبة فقد اعظمت المسئلة

اگرچه خطبه مختصر و عنوانی کوتاه آوردی اما مسئله را بس بزرگ ساختي والله لاعطينك دينى ودين آبائي الذي ندين الله تولی به شهادة ان لا اله الا الله و ان محمداً رسوله صلی الله علیه وآله وسلم و الاقرار بما جاء به من عند الله و الولاية لولينا و البرائة من عدونا و التسليم لامرنا و انتظار قائمنا والاجتهاد و الورع.

سوگند با خدای آن دین و آئین خودم و پدران خود را که خدای تعالی را اطاعت و عبادت مینمائیم با تو باز نمایم نخست گواهی به یکتائی خدای و دیگر شهادت بر سالت محمد صلي الله عليه و آله و دیگر اقرار بآنچه آنحضرت از حضرت احدیت بجماعت خلقیت آورده و دیگر ولایت باولی ما و برائت از دشمن ما و دیگر تسلیم در امر ما و دیگر انتظار ظهور قائم ما و دیگر اجتهاد و کوشش و رزیدن وورع و ترسناک بودن است و این است دین ائمه طاهرين علیهم السلام که عبارت از ولایت است و ولایت همان ایمان است و صفت جز بموصوف قیام تجويد وفرع جز باصل تحقق نپذیرد.

پس ایشان هستند ابواب ایمان و ایمان جز از ایشان موجود نگردد وجز بوجود مبارك و برکت ایشان شعاع ایمان بشیعه ایشان نازل و بحضرت یزدان صاعد نگردد و جز ایشان و برای ایشان مقبول نگردد واحدی جز ایشان بایمان

ص: 330

ممدوح نشود.

فهو ممادحهم تتلى علي الواح الانبياء و المرسلين و والملائكة المقربين

والشهداء والصالحين و كل ساكن و متحرك و كل رطب و یابس و كل مقبل باقباله و كل مدبر بادباره فثبت انهم ابواب الايمان في جميع الاحوال .

مجلسی اعلي الله مخده الشريف در معنی عبارت مذکور میفرماید ای جمعی که پایهای ایمان هستید .

یعنی باید ایمان بخدای و رسول خدای را از ایشان اخذ نموده هر چند

ن الشه ضرور است از دلایل عقلی که خداوندی هست تا آنکه سایر صفات ثبوتی و سلبی را از پیغمبر و امام اخذ توان کرد با اینکه دلایلی عقلی را از ایشان اخذ کردن بهتر است اگر چه واجب نباشد .

زیرا که نسبت باشخاص اختلاف عظیم دارد و ایشان حکمای الهی هستند هر کسی را بدلیل هدایت می نموده اند .

یعنی بمیزان فهم و ادراك و استعداد او اقامت دلیل و برهان میفرموده اند و هیچ شك و شبهتی در آن نیست که تکلیف نمودن مردم عوام را به براهین حکمای یونان مثل برهان سلم و تضایف از طاقت فهم و اندازه ادراک ایشان بیرون است .

و برای بیشتر خلق عالم ضرر دارد یعنی چون عالم و دارای رتبت فضل وفقه و معارف نیستند از شنیدن این گونه مسائل غامضه عجیبه براه کج میروند و گمراه میشوند لهذا يزدان مجید در قرآن خود بنحوی بر وجود خود و وحدت ویگانگی خود دلایل کثیره یاد فرموده است که نفوس عالمیان را موجب اطمینان است و ازدیاد ایمان را بمرتبه با عمال صالحه مقرر گردانیده است که وجود واجب تعالى شأنه اظهر من الشمس می گردد .

روش سایر انبیای عظام علیهم السلام نیز در هدایت مخلوق براین شمیت بوده است .

ص: 331

چنانکه در توریه و انجيل و زبور مزبور است و تجربه نیز شاهد است قطع نظر از احادیث متواتره که در طریق معرفت وارد است یا اینکه میتوان از معرفت امام بمعرفت خداوند عالم و رسول انام صلی الله علیه وآله وسلم رسید چنانکه اخبار كثيره بر این مسئله وارد است .

یا اینکه از متابعت ایشان بکمال ایمان نایل میشوند واخبار متواتره بر این معنی نیز رسیده است و همچنین اخبار متعدده متواتره وارد شده است که ایشان ابواب الهي هستند یعنى بسبب معرفت و متابعت ایشان بمعرفت و محبت الهی میتوان پیوست .

ویزدان تعالی این انوار مبار که ساطعه را هادی و راهنمای خلایق فرموده است و عقلا قبیح است که خدای تعالی غیر از معصوم را هادی خلق نماید و بر حسب اجماع مسلمانان غیر از ائمه معصومین صلوات الله عليهم معصوم نیستند پس بایستی که ایشان معصوم باشند تا بتوانند بتکالیف امامت و هدایت بگذرانند و علمای سنت و جماعت حدیثی نقل کرده اند که رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم فرمود بر شما باد که بسنت من و سنت خلفای راشدین که بعد از من هستند رفتار نمائید و خود علمای سنت و جماعت در جمیع صحاح سته از جابر بن سمره روایت میکنند که پیغمبر خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود :

که دین اسلام که دوازده خلیفه بر مسلمانان والی باشد به پای خواهد بود که تمامت این خلفا از قریش باشند بعدد نقبای بنی اسرائیل و نیز بأسانيد صحیحه متکثره که این جماعت در کتب خود یاد کرده اند از عبدالله بن مسعود روایت نموده اند که گفت پیغمبر شما صلی الله علیه وآله وسلم فرمود بعد از من دوازده تن خلیفه بشمار نقبای بنی اسرائیل خواهند بود و ازین قبیل احادیث و اخبار در کتب مخالفین بسیار است و انشاء الله تعالی ازین به بعد در کتاب احوال حضرت صاحب الامر والزمان عجل الله تعالى فرجه مذکور خواهد شد .

ص: 332

قال علیه السلام وامناء الرحمن سلام بر شما باد ای امینان یزدان امناء جمع امين است و ائمه هدی صلوات الله عليهم امنای رحمن هستند یعنی یزدان سبحان ایشان را بردین خود امین گردانیده است .

تا از تغییر و تبدیل محفوظ بدارندچه خداوند تعالی میداند که ایشان دین او را از آنچه نباید نگاهبان هستند چه هفت چیز در ایشان نهاده است که موجب حفظ وضبط دین مبین میباشند .

نخست اینکه ایشان معصوم و از هر گونه رجس و پلیدی مطهر و پاك و پاکیزه اند .

پس بواسطه شهوت یا تکبر یا حسد یا جز آن از ذمائم نفسانيه بتضييع امانت ظالم نمی شوند .

دوم اینکه دستخوش سهو و نسیان نمی گردند زیرا که حالت سهو و نسیان برای کسی حاصل میشود که التفات بجوید و از آنچه به آن مکلف و مأمور است بدیگر سوی توجه نماید و غافل گردد و ائمه هدى صلوات الله عليهم هيچيك را این حال پیش نیاید و از این حال محفوظ هستند چه خدای تعالی ایشان را باین کار امر کرده و میفرماید ولا يلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون و چون کسی را حال التفات بردیگر جهات نباشد از سهو و غفلت و نسیان مصون است.

سوم این است که حضرات ائمه علیه السلام بصفت علم و گوهر دانش برخوردار هستند .

پس جهل را بایشان راهی نیست و در هیچ کاری جاهل نباشند و در آنچه از ایشان خدای اراده فرموده است مراقب و مراعی باشند.

چهارم این است که این شموس سماء ولایت و امامت مظاهر قدرت الهی هستند لاجرم از تحمل آنچه خدای از غیب و پوشیده خود برایشان حمل فرموده است عاجز نباشند .

ص: 333

پنجم این است که آنچه را که ایشان مستحفظ داشته اند لوازم ذوات مقدسه ایشان است وذوات از لوازم خود جدائی نجوید چه ایشان خزائن غیب هستند و این مخزونه و دین مبین که نزد ایشان است همان صفات ایشان است که مظاهر آن حقایق خلایق است و در این بیان شیخ احسائي تأمل وتدبر لازم است تا بدانیم بکجا پیوسته و منتهی می آید والله اعلم بحقایق الاسرار .

ششم این است که خداوند سبحان ایشان را بر نفوس خودشان مؤتمن فرموده است باینکه نفوس شریفه خود را بر طاعت خدای باز و از معصیت خدای بازدارند .

فانها هى غيبه الذي عنده مفاتحه لا يعلمها الا هو و این همان نفس یزدانی است که عیسی بن مردم علیهما السلام ندانست آنچه در آن است و عرض کرد لا اعلم ما في نفسك و اين نفس ملكوتية الهيه است فهى ذات الله العليا وشجرة طوبى وسدرة المنتهي وجنة المأوى .

در این تعبیرات شیخ احسائي و احصای ایشان باید بتأمل و فکر دقیق پرداخت .

هفتم این است که خداوند سبحان این بحار فضل و شموس علم و سماء حكم را را بمشیت و ربوبیت خودمؤتمن فرموده است اذ مربوب پس ایشان را مخل مشیت و جمله ارادت خود فرموده و این ائمه طاهرین صلوات الله عليهم به امر و فرمان کردگار رفتار و کردار مینمایند.

يعلم ما بين ايديهم وما خلفهم ولا يشفعون الا لمن ارتضى وهم من خشية مشفقون پس معنی حفظ این مقام و منزلت این است که برای نفوس مقدسه خودشان وشی از هیولات آن و نه چیزی از مشیات آن اعتبار و جودی بلکه وجود اعتباری قرار ندهند یعنی جز بحق و اراده و مشیت حق نظر نیاورند و آنچه حق خواهد همان را خواهند .

و اینکه در این کلام معجز فرجام فرموده امناء الرحمن ونفرمود امناء الله

ص: 334

و امناء الرحیم برای این است که رحمن اسمی است که جامع صفات اضافه و صفات خلق است و خداوند تعالی بر حسب صفت رحمانیه خود بر عرش خود مستوفی و مستولی است .

وهى الرحمة الواسعة التي وسعت كل شئي وهي التي ملا الرحمن منها فرائن غيبه واظهر منها افاعيله صنایعه و ابان بها اوامره ونواهيه و مد عنها سرادقات قدسه وفضله وعلا غها بنيان عفوه وعدله وبسط بها بساط كرمه و آلائه و نشر فيها بوابل انعمه مبسوطة حمده وثنائه وفتق الاجواء وشق الارجاء وبث في افعاله ماقد براءه من الجن والانس وساير الحيوانات ومن المسبحين الصافين والزاجرين والتالين والمدبرين واجرى الاقلام بما مضت به الاحتام واقام لازمات الايجاب بما اقتضته اطلاقات الاسباب وسير ها بدواع الاشفاق عند نوازع الاذواق وقدر الاقوات وانبت النبات فى الارض الكفات للأحياء والاموات وجعل بلطيف صنعه الى عباده كل شئى سيماً .

لشئى ومسبباً لآخر ودليل ومداولا ومبتلى ومبتلي به وكتا بالشئي ومكتوبا في شئى الى غير ذلك من الشؤن والاحوال التي ينقطع دونها المقال ولا يجد العقل فيها المجد وفي جميع ما اشرنا اليه في كل جزئى و جزء ذات و صفته مما في جميع العوالم لم يخلق الله شيئاً من جميع ما اوماءنا اليه من مخلوقاته الا اشهد هم خلقه وانهی علمهم اليهم وهم الحجة عليهم وقد يعتبر ذلك الاشهاد بعرض ولايتهم على الخلق .

و اين صفت رحمانية حضرت رحمان همان رحمت واسعه ایست که هر چیزی را در حیز وسعت و گنجایش در آورده و پر گردانیده است خداوند رحمان ازین صفت عالی سمت جز این غیب و گنجینههای پنهان خود را پرساخته و افاعیل وصنایع خود را از آن آشکارا و اوامر و نواهی خود را بآن نمودار فرموده است وسرادقات و فضل خود را از آن کشیده و ممدوحی و بنیان عفو وعدل و بساط كرم والآء خود را از آن رحمت رحمانی و تفضل سبحانی برافراخته و منبسط فرمود

ص: 335

و باران رحمت و سحاب نعمتهای خود را در آن منتشر گردانید.

زبان ظاهر و باطن تمام موجودات و ممکنات محمد و شنای ابر گوینده است اجواء شکافه و نواحی را منشق گردانید.

در مجمع البحرین مسطور است در حدیث حضرت امیر المؤمنين على صلوات الله عليه وارد است تم فتق الاجواء وشق الارجاء أى النواحي جوبتشد يولد بعد از جیم بمعنی مابین آسمان و زمین و هم هر کجا که از رودخانه گشاده تر است جو گویند و جمع آن اجواء است.

این ابی الحدید در این خطبه مبار که تم انشاء سبحانه فتق الاجواء وتق الأرجاء وسكانك الهوا فاجرى فيها ماء مثلا طما تياره.

پس از آن خداوند سبحان جلت قدرته بیافرید گشادن فضاها را و شکافتن نواحی را یعنی تاحیها و طرقهای واسع را و گشادگیهای مکان خالی را که میان آسمان و زمین است و این کلام مبارك بر وجود فضاء واسع که متکلمین خلا میخوانند قبل از وجود عالم الی آخر الخطبه.

می گوید برای مسائلی جایز است که بگوید ظاهر این کلام معجز نظام چنان می نماید که حق سبحان قضا و آسمانها را بعد از آفریدن هر چیزی می افرینه است چه قبل از آن میفرماید قطر الخلايق و نشر الرياح ووتد الارض بلجبال و از آن پس عود نمود و فرمود انشاء الخلق انشاء و ابتداء ابتداء و اكنون میفرماید:

ثم انشاء سبحانه فتق الاجواء ولفظ ثم ذلالت بر تراخی مینماید جواب این است که ثم معنی تعقیب و تراخی است اما نه در مخلوقات باری تعالی بلکه در کلام آنحضرت علیه السلام است گویا آنحضرت میفرماید ثم اقول الان بعد قولى المتقدم أنه تعالى انشاء فتق الاجواء.

و نیز ممکن میباشد گفته شود لفظ ثم در اینجا افاده جمع مطلق رامینماید مثل وار و مانند این است قول خدای تعالی

ص: 336

واني لغفار لمن تاب وامن وعمل صالحاً ثم اهتدی و ابن ابی الحدید در این مسئله بیانات مفصله دارد که در این مقام حاجت بنگارش آن نیست بلجمله میگوید و خدای تعالی پراکنده فرمود در افعال خود آنچه را که از جن و انس و حیوانات و انواع ملائکه مسبحين صافين والزاجرين وتالين ومدبرین بیافریده و جاری گردانید.

اقلام را بآنچه حکم حتمی الهی بر آن گذشته بود و لازمات ایجاب را بآنچه اطلاقات اسباب اقتضای آن را داشت بپای نمود .

و بدواعی اشواق نزد نوازع اذواق مشیر و اقوات را مقدر ونباتات وروثی دنیهای زمین را که احیاء و اموات را بکار است برویانید و بلطایف صنایع کبریائی خودش در حق بندگانش هر چیزی را سببی برای چیز دیگر و مسبب برای آخر و دلیل و مدلول و مبتلی و مبتلابه و کتاب برای چیزی و مکتوب در چيزى الى غير ذلك از شون و احوالی که ينقطع دونها المقال و پيك عقل را نیست در آن مجال مقرر گردانید.

و در تمامت آنچه بآن اشارت نمودیم در هر جزئی و جزء ذات و صفتی از آنچه در جمع عوالم رتبت وجود و نعمت نمود یافته است هیچ چیز نیست که خدای بیافریند.

مگر اینکه ائمه اطهار علیهم السلام را بر خلق آن شاهد و علم آنها را بایشان انتهی داشته باشد و ایشان را بر آنها حجت قرار داده باشد و از این اشهاد بعرض بعضی ولایت ایشان بر مخلوق تعبیر شده است.

چنانکه در سرائر ابن ادریس از جامع بزنطی از سلیمان بن خالد مروی است شنیدم حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود ما من شئى وما من آدمي ولا جنى ولا ملك في السموات والارض الا ونحن الحجج عليهم وما خلق خلقاً الا وقد عرض ولا يتنا عليه واجنح بنا عليه فمؤمن بنا وكافر وجاحد حتى السموات والارض والجبال الايه يعنى الشجر والدواب.

ص: 337

و حاصل این است که حضرات معصومین علیه السلام امنای خداوند سبحان هستند چه حضرت احدیت مؤتمن فرموده است ایشان را بر جمیع آنچه از حیثیت رحمانیت خود بر عرش خود مستور بآن است و ایشان را امر فرمود که امانات را باهلش رد نمایند .

لاجرم بهرذی حقی حقش را ادا کردند تا بنفوس شریفه خودشان رسیدند پس هر گونه حقی و استحقاقی که ایشان را بود بنفوس خود برسانیدند پس در این هنگام ایشان را بادای امانات باهلش امر کردند فعرفوه بما اعطيهم فسبحوه بما له وحمدوه بما هو حقايقهم و هلوه بما وحدو او كبروه بما لهم وعرفهم ما ذلك الأمر فقالوا انا لله و انا اليه راجعون .

وقول حضرت سيدالشهداء صلوات الله السبحان علیه اشارت به این معنی است .

الهى امرت بالرجوع الى الآثار فارجعنى اليها بكسوة الانوار و هداية الاستبصار حتى ارجع اليك منها كما دخلت اليك منها مصون السر عن النظر اليها ومرفوع الهتمه عن الاعتماد عليها انك على كل شى قدير.

در این بیانات شیخ احسائى وحديث مبارك بايد بنظر تدقيق و تعمق وديده رسيق و تدفق بر گذشت و خیره و تیره جاهل و ذاهل نگشت چه بسیاری احادیث و اخبار لطیفه طریقه است که اگر با خرد دوربین و اندیشه لطافت آئین ننگرند موجب گردش خیال و ازدحام صارات قلبیه و تفنات دماغیه و کج تابی و کج روی می شود .

نسئل الله تعالى الحفاظة والصيانة في الموارد اللطيفه الخطيره .

مجلسی اعلی الله رتبته وعطر تربته در ترجمه این کلمه مبارکه میفرماید ای امینان خداوند رحمان که رحمانیتش اقتضا نمود که شما امینان رسالت و شرایع و احکام او باشید .

چنانکه آیات و اخبار متواتره بر این مضامین دلالت مینماید و همین ترجمه

ص: 338

مجلسی را چون بخواهند بشکافند تمام معانی و بیانات مسطوره را در بردارد.

قال علیه السلام سلالة النبيين سلالة بضم سين مهمله بمعنی خلاصه است پس سلاله شی آن چیزی است که از صفوت و خالص آن کشیده شود و این نام را از آن یافت که از کدر منسل میشود ادهى ما تسل من الشئي القليل وسلالة بمعنی نطفه است.

زیرا که نطفه خلاصه طعام و شراب و صفو و صافی غذاء است و از ولدو

والد صافی بسلاله کنایت میشود و سلاله نبیین اولاد پیغمبران عليهم السلام هستند .

شیخ احسائی مینویسد شیخ محمد تقی مجلسی علیه الرحمه در شرح من لا يحضره الفقیه در معنی این فقره میفرماید این جماعت ائمه علیهم السلام ظاهراً از ذریه ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام هستند و از طینت انبیای عظام و رسل فخام سلام الله عليهم روحاً وبدناً باشند .

چنانکه اخبار متواتره بر آن ناطق است و ظاهر کلام مجلسی این است که این وجودات مبار که از طینت انبیای عظام علیه السلام کشیده شده یعنی ارواح و ابدان ایشان از طینت ایشان صافی و خالص شده است و این عبارت بر آن دلالت میکند که ایشان از حقیقت واحده هستند و اینکه لازم نیست که مسلول از مسلول منه اعلى باشند .

یعنی ائمه که از طینت انبیا صافی یا خالص شده اند فرودتر از انبیا باشند .

زیرا که ولد سلاله پدرش میباشد و لازم نیست که والد افضل از ولد باشد و اگر بدلیل دیگر جایز باشد اخبار دلالت بر آن ندارد و اجماع عموم شیعه بر آن منعقد است که محمد صلی الله علیه وآله وسلم خیر خلق و اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام به نص قرآن كريم.

یعنی در آیه شریفه انفسنا وانفسکم نفس پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و اتحاد محال است

ص: 339

نیز قائل به وحدت وجود نمی توان شد پس مراد باین کلمه که نفس آن حضرت است ممائله است و مماثل افضل افضل است یعنی چون پیغمبر افضل خلق و علي علیه السلام نفس آنحضرت پس آن حضرت نیز بعد از محمد صلی الله علیه وآله وسلم افضل خلق است و هر حكم ومقام وشأنى ومرتبتي که برای علی جاری است برای فرزندان یازده گانه طیبین او سلام الله عليهم نیز جاری است و این تفضیل با تسلیم آن مستلزم اختلاف طينتين نيست كما هو ظاهر كلامه تغمده الله تعالي برحمته.

و از این پیش سبقت نگارش گرفت که در احادیث ائمه اطهار صلوات الله عليهم کلماتی وارد است که دلالت بر آن دارد که آن طینتی که حضرات ائمه معصومین از آن آفریده شده اند هیچ آفریده را در آن نصیبی نیست و از آن پس فاضل طینت ایشان یعنی از شعاع آن چنانکه سابقاً بر آن منبه ساختیم شیعه ایشان آفریده شد و برای احدی در آنچه خلق فرموده است از ایشان شیعیان ایشان را نصیبی نگذاشته است مگر برای انبیای عظام علیه السلام.

و احادیث در این مسئله جداً بسیار است و قول خدای وان من شيعته لابراهيم که از افاضل انبیای اولی العزم علیهم السلام است بسیار است و در تفسیر این آیه که ابراهیم از شیعه علي علیه السلام است شروح مفصله یاد کرده اند و هم در احادیث شریفه وارد است که شیعه ایشان از شعاع نور مبارک ایشان خلق شده اند قال امير المؤمنين عليه السلام اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله ابن عباس عرض کرد چگونه مؤمن نظر بنور خدا می کند فرمود :

لانا خلقنا من نور الله وخلق شيعتنا من شعاع نورنا فهم اصفیاء ابرار اطهار متوسمون نورهم يضىء علي من سواهم كالبدر فى الليلة الظلماء امير المؤمنين علیه السلام خبر میدهد خلق فرموده است شیعیان ایشان را از شعاع نور همایون ایشان و گاهی انبیای عظام علیه السلام از شعاع نور ائمه طاهرين صلوات الله عليهم آفریده شده باشند و هیچ شکی دریبی در آن نیست که نور مبارك ایشان تحت حقیقه ایشان و آن شعاعی که حقایق انبیاء از آن خلق شده تحت نور ایشان است .

ص: 340

پس چگونه تواند بود که حضرات ائمه طاهرین که حضرات ائمه طاهرین از طینت انبیای عظام سلام الله تعالى عليهم اجمعین خالص شده باشد.

بلی در عالم ظاهر از طینت انبیاء خالص شده اند براین معنی که انوار

ایشان در صلب آدم علیه السلام وضع شده و ایشان همچنان از صلبي برحمی انتقال یافته اند و ایشان نزدانبیای عظام ودایع خداوند اعلام هستند و امانت و ودیعت بودند تا گاهی که جماعت انبیا که نگاهبان این ودیعه بودند يك بيك اين امانت و ودیعت را چنانکه خداوند سبحان بایشان فرمان کرده بود بصلب عبدالمطلب رسانیدند.

و از صلب عبدالمطلب این ودیعه مبارکه و فروز یزدانی دو قسمت شديك افت منا الان بال قسمت در صلب عبدالله و قسمت دیگر در صلب ابی طالب پیوست.

و كانت تلك الانوار تعلقت بالنطف الطيبه تعلق ما بالقوه بما بالفعل كتعلق الشجرة في غيب النواة اى بشهادتها.

وعباس بن عبدالمطلب این شعر را در این معنی انشاء و پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را مدح گفته است .

من قبلها طبت في الظلال وفي مستودع حين يخصف الورق *** ثم هبطت البلاد لا بشر انت ولا مضغة ولا علق

بل نطفة تركب السفين وقد الجم نسرا و اهله الغرق *** تنقل من صالب الي رحم اذا مضي عالم بدا طبق

حتى احتوى بيتك المهيمن من خذف علياء تحتها النطق *** و انت لما ولدت اشرقت الارض و ضائت بنور الأفق

فنحن في ذلك الضياء وفى النور وسبل الرشاد محترق

باطن همانا این اصلاب شامخه که این انوار طیبه در آن

واما بر حسب اله استقرار جسته و ارحام مطهرة که در آن مستودع گردیده قشور این الباب و پوستهاي این نغزهای نغز است که بر آن احاطه نموده است مانند احاطه اشعه است مانند مانند احاطه اشعه بر چراغ

ص: 341

و مدبرون باین ارباب هستند که تقدرها بمقتضى الاسباب فهى مفارقة لتلك المحال الشريفه في التقدير وان كانت مقارنة لها في التدبير و بهمين مناسبت استکه در هر کس که این نور مفارق انتقال یافته چهره اش درخشان و در جبینش نمایان میگردید.

چندانکه روشن و آشکار و معروف بنگاهبانی آن نور سبحانی میشد و چون آن نور از صلب او برحم طاهر وارد میشد آن فروز وفروغ از چهره وی مسلوب و در چهره آنزن که حامل آن بود پدیدار می آمد و چون آنكودك را از محلش فرو میگذاشت جهان را روشنائی فرومیگرفت و آن از چهره مادرش مسلوب میشد و با خود مولود مسعود بود چنانکه در این حدیث حضرت امام محمد باقر صلوات الله عليه فما زال ذلك النور ينتقل من الاصلاب والارحام الى آخره در کتاب احوال آنحضرت مذکور گردید .

و بر این نهج میگذشت تا این انوار از جناب عبدالله و ابوطالب منفصل گشت و اسرار از هر طرف منجلي شد وليس ذلك الا لانهم متعينون متميزون و و اگرچه متعلق بمحال شریفه بودند.

چنانکه در خبر است که چون جناب خدیجه حامل نور فاطمه زهراء سلام الله عليهما گردید صدای تسبیح و تحمید و تمجيد و تهلیل فاطمه را در شکم خود میشنید و فاطمه دينية خدیجه را در همانحال که در شکم خدیجه کبری صلوات الله علیها بود بدو می آموخت.

پس با این شرح و بیان که داده شد معنی بودن ائمه اطهار سلاله پیغمبران ابرار صلوات الله علیهم اینست که ایشان در اصلاب آنها ودیعه بوده اند و انواری کونیه و اشباحی نورانیه بودند نه اینکه نطف مادیه باشند و اگرچه تفسیر بنطفه شوند زیرا که نطف در اخبار اهل عصمت علیهم السلام بیشتر استعمالش در آنست که از عالم غیب است.

چنانکه در تفسیر علي بن ابراهیم قمی رضی الله عنه سند بحضرت ابي عبدالله

ص: 342

صلوات الله علیه میرسد که فرمود النطفة تقع بين السماء والارض علي النبات والثمر والشجر فياكل الناس منه والبهايم فتجرى فيهم نطفه در میان آسمان و زمین بر نباتات و گیاه و ثمر و شجر واقع شود و چون مردمان و چارپایان از آن نباتات و اثمار و اشجار بخوردند در اصلاب ایشان جاري وساری میشود و معلوم استکه این نطفه مادي نيست و استدلال نمودن بر اینکه چون در میان آسمان و زمین وقوع میگیرد مادی است غلط است .

زیرا که در حدیث دیگر کلماتی است که معنایش این است که در بهشت درختی است که مزن نام دارد و از آن درخت قطرات بر بقول و نبات میچکد و هیچ مؤمنی یا کافری از آن بقول و نبات نخورد مگر اینکه از سلب او مؤمنی بیرون آید.

و معلوم است که جنت بالاى فلك البروج است و اگر نطفه مادیه معنوی روا نبود که فلك البروج و هفت آسمان را بر شکافد و در بهشت باشد و از اینجا معلوم میشود که مادی نیست .

و شیخ احسائی بحدیثی که ما در کتاب حضرت سید الساجدين صلوات الله عليه در باب مراتب ديه جنین و جواب آنحضرت بروح علا الحيوة القديم المنقول في اصلاب الرجال و ارحام النساء الى آخره .

اشارت میدهد و بیاناتی میکند و در معنی سلاله که بمعنی نطفه است و نطفه مؤلف نطفة معنوية ملكوتيه ونطفه هیولانیه جسمانیه شرح میدهد و بمادیه و غير مادية تفسیر مینماید و در کیفت خلقت سلاله بیانات میفرماید و شرحي طويل رقم کرده است .

و مجلسی اعلی الله درجاته در معنی سلاله میفرماید : ای فرزندان پیغمبران از آدم و نوح و ابراهیم علیهم السلام را بر حسب ظاهر و بحسب طينت از طینت انبیاء مخلوقند بلکه انبیاء از طینت ایشان هستند یا اینکه شما جامع جميع كمالات انبياء علیهم السلام هستید و هر پیغمبر یکه بصفتی از صفات کمال از سایر انبياء سلام الله تعالى عليهم

ص: 343

ممتاز بود شما تمامت آن صفات را بطور اتم و اکمل دارید چنانکه فخر رازی و نیشابوری در تفسیر خود می نویسند که آیه مبارکه مباهله دلالت دارد که علی علیه السلام نفس نبی صلی الله علیه وآله وسلم است و نبی از سایر انبیاء افضل است.

پس علي نيز افضل میباشد و پاره اخبار که مؤید آن است مرقوم میدارد .

قال علیه السلام وصفوة المرسلین وای برگزیدگان پیغمبران مرسل صفوه بفتح وضم وكسر صاد مهمله بمعنی خلاصه است و از این پیش در باب انبیاء و مرسلین فی الجمله سخنی بگذشت و در اینجا نیز بهمان معني سابق است و اما بودن حضرات ائمه طاهرین صفوة مرسلين صلوات الله عليهم برحسب ظاهر حال چنان مینماید که طینت ایشان و طینت انبیاء عظام یکی باشد .

چنانکه بیشتر روایات بر این دلالت دارد پس طینت ایشان را از صفوه آن طینت مأخوذ داشتند و باقی را طینت انبیاء گردانیدند وصفوة المرسلین گفتند جز اینکه احادیث شریفه ایشان چنانکه سبقت تحریر پذیرفت دلالت بر آن میکند که برای هیچ از طینت ایشان نصیبی نیست.

و در حدیث حضرت ابی عبدالله علیه السلام که مذکور شد ظاهر فرموده است که طینت ایشان از همه کس حتی از انبیا و مرسلین منفرد است و طینت انبیاء و مرسلین را در طینت شیعه ائمه اطهار صلوات الله عليهم که از طینت ایشان فرودتر است داخل فرموده است کان ذلك لملاحظة مقابلة طينة الجاهدين والكافرين والا فلا تدخل زیراکه خداوند تعالی طینت ایشان را بیافرید و هیچ مخلوقی نبودپس از آن از فاضل طینت ایشان .

یعنی از عرق و شعاع آن ارواح انبیاء و مرسلین را بیافرید و ارواح پیغمبران و مرسلین قبل از طینت ایشان است چه طینت ایشان از فاضل ارواح مقدسه حضرات ائمه طاهرین سلام الله تعالی علیهم اجمعین است و دلالت بر آن دارد که حضرات ائمه علیهم السلام در ارواح خود سبقت دارند .

و همچنین در طینت ایشان همین حال را دارند.

چنانکه در ریاض الجنان از جابر بن عبدالله انصارى عليه رحمة البارى

ص: 344

مسطور است که گفت در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم عرض کردم اول چیزیکه خدای تعالی بیافرید چه بود فرمود :

نورنبيك يا جابر خلقه الله ثم خلق منه كل خير ثم اقامه بين يديه فى مقام القرب ماشاء الله ثم جعله اقساماً فخلق العرش من قسم والكرسى من قسم وحملة العرش و خزنة الكرسي من قسم واقام القسم الرابع في مقام الحب ما شاء الله ثم جعلة اقساماً فخلق القلم من قسم واللوح من قسم والجنة من قسم واقام القسم الرابع في مقام الخوف ماشاء الله ثم جعله اجزاء فخلق الملائكة من جزء والشمس من جزء والقمر والكواكب من جزء اقام القسم الرابع فى مقام الحياء ماشاء الله ثم جعله اجزاء فخلق العقل من جزء و العلم والحلم والعصمة و التوفيق من جزء و اقام القسم الرابع في مقام الحياء ماشاء الله ثم نظر اليه بعين الهيبة فرشح ذلك النور وقطرت منه مائة الف واربعة وعشرون الف قطرة فخلق الله من كل قطرة روح نبي و رسول ثم تنفست ارواح الانبياء فخلق الله من انفاسها ارواح الاولياء و الشهداء و الصالحين .

فرمود نخستین چیزی که یزدان تعالی بیافرید نور پیغمبر تو بود اي جابر از آن بعد از آن نور مبارك و درخش همایون هر چه خیر و خوبی بود خلق فرمود بعد از آن این درخش همایونی را در پیشگاه مبارکش در مقام قرب چندانکه خواست بیای داشت پس از آن نورش که در مقام قرب بیای بود چندین قسم گردانید عرش را از يك و کرسی را از قسمی دیگر و حاملان عرش برین و حاملان کرسی را از قسمی بیافرید و قسم چهارم را چندانکه مشیت خدای قرار گرفته بود در مقام حب اقامت داد و از آن پس اقسام متعدده اش گردانید پس از آن قلم را از قسمی ولوح را از قسمی و بهشت را از قسمی بیافرید و بخش چهارم را چندانکه خواست و مشیتش بر آن علاقه داشت در مقام خوف و جاي بیم بازداشت و پس از آتش چند جزو گردانید پس فرشتگان را از جزئی و خورشید تابان را از جزئی و ماه درخشان را از جزئی و کواکب و استارگان در افشان را از جزئی بیافرید.

ص: 345

و قسم چهارم را چندانکه خود خواست در مقام رجاء و امیدواری قیامداد از آن پس چندان جزوش بگردانید عقل نامدار و خردکامکار را از جزئی و علم و دانش و حلم و بردباری و عصمت و نگاهداری از گناه و توفیق و دست زدن بکار نیکو را از جزء و پاره دیگر بیافرید.

و قسم چهارم را چندانکه خود خواست در مقام حیاء و آزرم بپای داشت و از آن پس با نظر هیبت در آن نگران گشت و آن نور نجوی گردان و تراویدن در آمد و یکصد و بیست و چهار هزار قطره از وی بچکید و خداوند متعال از هر قطره روح پیغمبر و رسولی بیافرید و از آن پس ارواح انبیاء تنفسی نمود و از انفاس آن ارواح خداوند تعالی ارواح اولیاء و شهدا و صالحین را بیافرید. شیخ احسائی بعد از نگارش این اخبار می نویسد باين حديث شريف نيك بنگر و صراحت آنرا در اینکه ارواح مقدسه حضرات ائمه ابرار صلوات الله عليهم بودند و هیچ نبود بفهم آور و چندانکه خدای میخواست و مدتش را حصر وحد ما ادراك نتواند کرد به تسبیح و تهلیل خداي پيش از آفرینش آسمانها و زمینها مکث ورزیدند و از حضرت عالم علوم الهی و دارای فضایل نامتناهی امير المؤمنين علیه السلام حديثي باين معنی وارد است همانا شخصی از آنحضرت سؤال فرمود که عرش یزدانی تا چند مدت قبل از خلقت آسمانها و زمین بر روی آب بود .

فرمود اتحسن ان تحبیب عرض کردم بلی فرمود اخشی الانحسن عرض کردم بلی میتوانم نیکو بشنوم و نیکو باز دانم و نیکو بگویم فرمود لوصب خردل حتی سد الفضاء وملاء ما بين الارض و السماء ثم اذن لك و عمرت مع ضعفك ان تنقله حبة حبة من المشرق الى المغرب حتى ينفد لكان ذلك اقل من جزء من مأته الف جزء من مثقال الذر مما بقى العرش على الماء قبل خلق السموات والارض واستغفر الله عن التحديد بالقليل .

اگر چندان سپندان بریزند که فضا و این کشادگی بی ابتدا و انتها را

مسدود وما بین آسمان و زمین را آکنده و مملو بگرداند و بعد از آن تور امازون

ص: 346

و مرخص گردانند و چندان عمر نمائی که با این ضعف و سستی که داری این خردلها را دانه به دانه از مشرق به مغرب حمل نمائی یعنی یکدانه برگیری و بیری و باز گردی و دانه دیگر برداری و آن راه را طی کنی بگذاری و از پی دانه دیگر بر شوی نه اینکه دامن دامن و رطل برطل حمل کنی و بدینگونه سپندانها را از مشرق به مغرب برسانی تاگاهی که دانه در مشرق نماند و بجمله بمغرب برسد هر آینه این مقدار زمان اقل و کمتر از يك جز و از صد هزار جزو از وزان مورچه خواهد بود و من در حضرت یزدان از این تحدید باندك استغفار میجویم.

شیخ احسائی میفرماید پس در این حدیث تفکر نمای و چون تقریباً بمعرفت آن برخوردی خوب بخواهی دانست که این حدیث و این بیان دلالت میکند بر آنچه در عالم تکیف و توصیف نیست و از حیز کیفیت و توصیف خارج است و حال اینکه انوار طیبه طاهره نورانيه الهیه ائمه معصومين عليهم السلام قبل از بودن عرش بر آب قبل از خلق سموات و ارض بمحمد صلی الله علیه وآله وسلم و انوار اهل بيت طاهرين.

آنحضرت در مقام قرب است و این مقام را تقدیر و نهایتی جز در حضرت یزدان تعالی نیست و سبق انوار انبیاء و مرسلین در هنگام تعین ایشان بمدت اقامت عرش و کرسی و حمله عرش و کرسی در مقام حب و مدت اقامت قلم ولوح و بهشت در مقام خوف و مدت اقامت ملائكه و شمس و قمر و کواکب در مقام رجاءو مدت اقامت عقل وعلم وحلم وعصمت وتوفيق در مقام حياء و هر مدتی از مدتهای مذکوره چندان است که مشیت خدای تعلق گرفته باشد و برای من خصوص کمیت اعداد آن مبین نشده است جز اینکه اعداد و اراده در نوع این مقامات مختلفه است .

گاهی هشتاد هزار سال گاهی هفتاد هزار سال گاهی چهارده هزار سال گاهی دوازده هزار سال گاهی غیر از آن و دربارۀ روایات بیشتر و در بعضی کمتر وارد است ثم نظر الله سبحانه الى ذلك انوار فرشح ذلك انوارتا آخر .

ص: 347

آنچه در حدیث مذکور مرقوم شد چون با آنچه برای تو مبین ساختیم عارف شدی برایت روشن میگردد که انوار طیبه ایشان بر انوار پیغمبران عظام علیهم السلام سبقت دارد و مدت سبقتش را تناهی و پایان نیست و این است تأویل این فول خداى تعالى قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربی لنقد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مداداً و این کنایت از عدم انتهای فضایل ایشان وسبق ابتدای ایشان است.

و چون این مطلب ظاهر شد که ایشان را بعد از خدای بیافرید و فرمان کرد تا برای تشیید نظام ادبار گیرند .

لاجرم از هر مقامی بسوی مقامی تنزل جستند و در هر مقامی که در حال نزول خود میرسیدند در آلمقام بتسبیح خدای بهر زبانیکه در آنمقام امکان داشت از هر گونه لغتی باقی میماندند تا بآخرین مقامی از مقامات اختصاصی رسیدند و چون در آنجا حاصل شدند و خداوند سبحان بنظر هیبت در ایشان ملاحظه فرمود از انوار مبار که ایشان این قطرات مذکوره که عبارت از یکصد و بیست و چهار هزار قطره است مترشح گشت و خداوند تعالی از هر قطره ازین قطرات روح پیغمبری یا رسولی را بیافرید الی آخر الخبر .

برای تو ظاهر و هویدا میشود که از اطلاق صفوة المرسلین اراده نمیشود جز اینکه خدای تعالی ایشانرا برگزیده و اختیار فرمود از انوار خالصه که ضد ظلمات است بعد از آنکه عالیه اجتماع ورزید گاهی که نزول گرفت با سافله این وقت خداوند نظر فرمود: عالیه و سافله در حالتیکه در صعید حشر اول از عالم در مجتمع بودند.

پس آنانکه در دعوت سبحانی سبقت داشتند برگزیده گردانید و سبقت گیرندگان در اجابت ثانیه همان سابقان در اجابت اولی هستند صلى الله عليهم اجمعين .

راقم حروف گوید: بیانات شیخ احسانی حشره الله تعالى مع مواليه در

ص: 348

این مقام جانب اختتام گرفت و ازین احادیث و بیانات بعضی مطالب استنباط می توان کرد .

یکی اینکه اگر طینت ائمه هدى وطینت انبیاء کرام علیهم السلام یکی باشد به پاره مطالب دیگر عنایت میجوید چه طینت اخص از طینو بمعني خلقت است وطانه الله على الخير یعنی جبله علیه او را مجبول بر عمل خیر فرمود .

ابن اثیر در نهایة میگوید گفته میشود طانه الله على طيبة اى خلقه على جبله و طينة الرجل خلقه واصله چنان نموده میشود که حضرات ائمه هدی علیهم السلام برحسب حيثيات وکیفیات و اينات باطنیه دارای رتبت انبیای سلف نیز باشند زیرا که بعد از آنکه مطابق اخبار و احادیث وارده و پاره آیات قرآنی ایشان عقلا و نقلا افضل از تمام انبیای سلف هستند و جماعت انبیاء از فاضل طینت ایشان خلق شده اندر در این حیثیت با شیعه ایشان انباز میباشند .

چنانکه در خبر است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود علمای امت من مانند انبیای بنی اسرائیل و بروایتی افضل از آنها هستند و در آیه شریفه است و ان من شیعته لابراهیم چنانکه مذکور شد و این معنی معین است که شأن و شرف تمام انبیاء صلوات الله عليهم بسبب شأن و جلالت مقام نبوت و ودیعتی است که خدای تعالی در وجود و طینت و فطرت ایشان و تکلیف تبليغ اوامر و احكام دينية و نواميس الهیه است که برایشان حمل فرموده است .

پس چگونه ائمه اطهار علیهم السلام که با ایشان در يك طينت یا ایشان از فاضل طينت ائمه علیهم السلام خلق شده اند و افضل از انبیای سلف میباشند از آنچه شرف طینت و نفس ناطقه ایشان در تبت خلقت ایشان بآن است مهجور میمانند و اگر بمانند چگونه افضل خواهند بود مگر نه آن است که جناب سلمان را که از شیعیان خاص است داراي مقام تحدیث نمیخوانند و او را محدث میشمارند که شان نبوت است و ولایت و در حقش سلمان منا اهل البيت ميفرمایند و از حضرتش خوارق عادات و عباداتی ظاهر میشود که شأن که شان نبوت است.

ص: 349

واینکه موافق اخبار و احادیث و تفاسیر پاره آیات مقام امامت را برتر از نبوت میدانند بهمین علت است و ازین است که حضرت خاتم الانبیاء دارای رتبه نبوت و ولایت خاصه هر دو بوده است و این حال مخصوص بآن حضرت و مقام خاتمیت است و ازین است که امیرالمؤمنین میفرماید .

كنت مع الانبياء سراً ومع عد جهراً وازين بودن مقصود سیر در عوالم معنوية است و اگر جز این باشد و نظر به دیگر عوالم نماید جمعی از مردم در هر عصری با انبیاء بوده اند .

پس برای آنحضرت چه اختصاصی است و اگر فزونی بر ایشان نداشته ومقام نبوت ایشان را هم باضافه ولایت و امامت نداشته باشد چگونه مقامی دستگیر و ناجی ایشان میشد و دردهای ایشان را داوی و از مخاطره واسعه معنوية كافي مي گشت و دارای تمام محاسن شیم و اخلاق و اوصاف حمیده انبیای اولی العزم می گردید.

بلکه جلیل ترین و واجب ترین مقام نبوت و ابلاغ عرض توحید و تسبیح و تهلیل حضرت خداوند جميل واصل مطالب و مسئله همین و بقية فروع و تكليف و ابلاغ بعباد است.

بعد از آنکه ائمه اطهار صلوات الله عليهم چه مدتهای غیر متناهی و پیش از خلقت تمام مخلوق باین کار مشغول و مفتخر بودند و بعد از آن به تعلیم و تعبیر ایشان ملائکه و انبیاء و سایر طبقات مخلوقات دارای رتبت این تسبیح و توحید و تمجید گردیدند.

پس چگونه خود این معلمین از مراتب عالیه متعلمینی که شئونات و نبوات وفضیلت که برای آنها حاصل است بعینها از افاضات و افادات و تعلیمات ایشان حاصل شده است بی علم و بی نصیب خواهند بود بلکه اگر جز این باشد ممتنع و محال است و اما آنچه مذکور شد از اقامت و قیام نور مبارك محمدی در حضرت

ص: 350

خدای در مقام نور و آن تقسیمهای مذکوره مقام رجاء وحياء وغير هما مطالبی است که جز خدای متعال ورسول خدا و ائمه هدی بر کیفیات و معانی آن عالم نیست و آن خبر که از امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان مدت بودن عرش بر آب و فقره خر دل و نقل آن از مشرق به مغرب بدرجه لطیف و نازک است که حساب گری جز خدای بر آن واقف نیست چه اگر جز خدای کسی میدانست امير المؤمنین از تحديد بقلیل در حضرت پروردگار جلیل استغفار نمی جست و این معني نيز مكشوف است که این مدت جز بر خالق مدت مکشوف نیست .

زیرا که بعد از آنکه خلقت ایشان قبل از خلقت تمام آفریدگان باشد و چون آفریده شدند جز خالق ایشان هیچ موجودی نبوده است چگونه میتوانند تعیین مدت را بطوریکه حقیقت آن باشد بنمایند نه زمان نه مکان نه عرش ه کرسی نه فرش نه شمس نه قمر نه ملك نه جن نه انس نه دریا نه کوه نه شجر نه مدر نه افلاك نه بهشت نه دوزخ خلق شده بود که ایشان خلق شده بودند.

پس چگونه مي توانند تعیین بدایت خلقت خود را بنمایند و بفلان آیت و علامت و زمان و مکان و زمین و آسمان و پیکر و هیکل و روح وقلم وامثال آنها منسوب و مستند بدارند و آنوقت تعیین مقدار نمایند.

و در حقیقت توحید پسندیده معنوی مدلل مسلم مبرهن برای ایشان حاصل شده است.

زیرا که چون موجود شدند جز ایشان هیچ نبود و میدانستند خودشان خالق و فاطر و پدیدارنده خودشان نیستند و هیچ موجودی دیگر نبود که برایشان سبقت داشته باشد و ایشان را بهشتی رود که نشاید از وی پدید شده اند .

پس برایشان ثابت شد که خالقی بی انباز و کرد کاری بی آغاز دارند و از روی علم و تعيين کامل بتوحيد خالق بیهمتای مجید معترف و قائل و دارای

ص: 351

این فیض بزرگ شامل خداوندی و باین نعمت و عنایتی که یزدان تعالی بایشان مخصوص و گوهر معرفت که موجب ایجاد تمام بریت است در وجود ایشان منصوص وايشان را باعث آفریدن تمام مخلوقات و کاینات داشت نایل گردیدند.

والبته با این شأن و مقام که خدای تعالی در ایشان نهاد و ایشان را دارای چنان رتبتی جلیل که علت خلق فرمودن تمام مخلوق است گردانید انوار ایشان چندان سبقت نمایشی دارد که آفریده تواند از سبقت مدتش آگاه باشد و چون حکمت الهی در خلقت مخلوق و مقامات عرفان بر آن قرار گرفت که این انوار ساطعه به دیگر مقام تنزل گیرند و افاضه فیض نمایند.

چنانکه مذکور در هر مقامی که نزول میفرمودند برای تعلیم که نزول میفرمودند برای تعلیم و تکمیل و ارتقای مخلوق آن مقام و تقاضای آن زمان بهر گونه زبان و لغتی که در آنجا وقبول استطاعت و لیاقت واستعداد آن مكان ومخلوق شایسته و مناسب بوده به تسبيح خداى تعالى تكلم و تنطق میفرمودند تا به آخرین مقام از مقامات اختصاص رسیدند.

و چنانکه مذکور از قطراتی که از رشحات انوار ایشان بود خداوند تعالی یکصد و بیست و چهار هزار یا به روایتی سیصد و شصت هزار پیغمبر و رسول بیافرید و حالات مدت این تنزلات و طی این مقامات هر يك به چه اندازه و مقام و مقدار بوده است.

جز خدای و آنانکه بگذرانیده اند هیچ آفریده نداند و نتواند بداند زیرا که این دانستن برای کسی است که دارای آن نوری باشد که استعداد

و شأن ولياقت ادراك آن مراتب را داشته باشد .

پشه کی داند که این باغ از کی است *** در بهاران بود و مرگش در دی است

خرد مومین قدم وين راه تفته *** خدا میداند و آن کس که رفته

ص: 352

همینقدر بدانیم که ایشان انواری هستند که ضد ظلمات باشند و تاخیر از نور وظلمت بلکه معنویت و وجود آن دو بوده است ایشان هم بوده اند و هیچ آفریده جز بوجود ایشان راه به مراتب توحید و شناس خدای نیافته است و هر چه برای هر موجودی بهر معنى و هر استعداد و هر زبان و هر گونه علم و بیان و هر نوع معرفت و تحمید و توحيد وتسبيح و تهليل و تمجید در هر زمانی حاصل شده است .

چنانکه مذکور شد به تعلیم پیغمبر و علی صلوات الله عليهما بوده است .

و نیز در اخبار و آثار ثابت است که از پیغمبر و از علی به ائمه هدی صلوات الله عليهم تمام علوم و فضایل افاضه شد و آنچه آنها دانند اینها نیز دانند و هم چنین مینویسند که از قطرات مذکور که از ترشح انوار جسته ائمه تراوید از هر قطره روح پیغمبری یا رسولی خلق شد و از اینجا شأن و شرافت انوار مبارکه معلوم میشود که از ترشح آن و تراویدن و ترشح آن قطرات از آن ارواح انبیاء و مرسلین خلق شده است .

و با این حال معلوم میشود که حاصل و نتیجه و شئونات ومقامات انبياء و مرسلین بجمله از ایشان و در ایشان و با ایشان است و کار علمای شیعیان ایشان بجائی میرسد که در القاب آنها وارث علم انبیاء و مرسلین مینویسند و علو مقام ائمه اطهار چندان است که بعد از تنزل هزاران مقامها و توقف در هر مقامی به تسبیح خداوند متعال ووصول بآخر مقام از مقامات اختصاص که مدت این تنزيلات و توقفات جز خالق وقت وجهات هیچکس نمیداند آنوقت نوبت آن می رسد که خدای تعالی از قطرات ترشحات انوار مبارکه ایشان ارواح انبیاء و مرسلین را بیافریند به بین تفاوت ره از کجاست تا به کجا .

واما معنى طين وطبنه چیست البته باختلاف موارد تفاوت دارد در آنجا

که شیطان عرض میکند خلقتنى من نار وخلقته من طين بيك معنى خواهد

ص: 353

بود و در این موارد بمعنی خاص دیگر خواهد بود که حقیقت آنراهم جز خدای هیچکس نمی داند از اینجا است که میفرمایندشان و مقام و منزلت امام را کسی جز خدای نمی داند با اینکه بسی اوصاف و اخلاق و شئونات عظیمه که بیرون از حد بشر است یاد مینماید آن وقت هم این نمایش می شود .

و در پایان این بیانات میگوئیم آیا سند انبیاء عظام و رسولان خداوند علام جز کتاب آسماني و معجزات و اخلاق و آثار خاصه بوده است اگر این است مگرنه این است که هر چه انبیای سلف با خود آورده و داشته اند با هريك از ائمه معصومین افزون از جمله معاجز و آیات و آثار ایشان بوده است کتاب ایشان قرآن یزدان و تفسیر قرآن و علم پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و آثار ایشان روش تراز خورشید تابان و پهناورتر از پهنه زمین و آسمان و اخلاق و اطوار و احوال و عبادات و ریاضات و ترقی دادن و بکمال رسانیدن نفوس که از ایشان ظاهر و در صفحات جهان تا آخر الزمان باهر است بر تمام آثار و اخلاق و عبادات سایر انبیای سلف تفوق دارد.

اشکال و هیاکل مبارکه و ملاحت و گفتار و وجاهت رفتار و صباحت دیدار ایشان بر تمام مخلوق برتری داشته است فضایل و مناقب و مفاخر ومآثر وجود وکرم و شیم ایشان بر تمام آفریدگان هر عصر فزایش داشته است اگر تمام مصایب انبیاء و اولیای سلف را با مصایب سید الشهداء سلام الله عليهم برابر کنند آیا بآن میزان میرسد اگر صبر و تحمل تمام انبیا را با حضرت سجاد علیهم السلام بسنجد آیا برابر میگردد .

اگر عبادت و اطاعت ایشان را با حضرت سجاد يا امير المؤمنين علیه السلام و موسى بن جعفر صلوات الله عليهم مقابل دارند منفعل نمی گردد اگر نشر علم دینیه و مطالب عرفانیه و تاویلات قرآنی که از امیر المؤمنين و باقرين صلوات الله عليهم ظاهر و منتشر گردید و به ترازو دارند آیا با آنچه در تمام انبیاء

ص: 354

بوده است .

فزونی ندارد آیا مناظرات واحتجاجات وحكم ومقالات کلامیه و بیانات مذهبيه و خطب و کلمات قصار و بیانات معقول و منقول و اخبار و آثار و علوم کمالیه و طیبه و انواع علوم که از ایشان ظاهر گردیده است اگر با انبیای گذشته موازن سازند یکی بر هزار نخواهد بود مختصر در هر صفتی ممدح بر همه بیش و از همه پیش هستند .

اگر دلایل و معجزات و آثار و صفات و بینات و احساسات و حيثيات و علاماتی که از انبیای سلف خبر میدهند و در قرآن مجید نیز بمعنی مذکور است معترف بصدق است از ائمه اطهار که هزاران برابر آنها موجود و مشهود است نیز راست است و چون راست شماریم تفوق وعلوم ایشان هم ثابت میشود اگر دروغ است مطلبی دیگر خواهد بود و از طرق صدقش واضح خواهد شد دیگر نمیتوان بر حسب میل و سلیقه خود بعضی را که منظور خودشان است معترف بصدق و صحت شمرد و آنچه بر خلاف طبع ایشان از راه راستی و درستی دور دانست یا اینكه لا الي هؤلاء ولا الى هؤلاء بل مذ بذب نشست و از بها بم کمتر و ضعیف تر بوده .

مرحوم فتح الله خان شیبانی پسر مرحوم عمد کاظم خان مستوفی دیوان همایونی پسر مرحوم محمد حسین خان حاکم اصفهان و غیره از نجبای کاملین و شعرای فیصح و اساتید اهل عصر خود بود این چند شعر از دیوان اشعارش بالمناسبه نقل میشود .

آن بنده که مانند خدا بود علی بود *** آن کا حمداز و کامروا بود علي بود

آن شیر که شاه دوسرا بود علی بود *** تا عرش و سموات بجا بود علي بود

تا هست علی باشد و تا بود علی بود *** بلبل همه این گوید پیوسته بگلزار

در جنگ سرافراز وزیر دست علی بود *** در عرش و زمین وزیر و پست علی بود

ص: 355

وانکس که بت و بتکده بشکست علی بود *** هر هست که دیدیم همان هست علی بود

آن نور علي نور علي نور علي بود *** نورش برهاند همه کس راهمی از نار

آن قوه که زو چرخ بچرخید علی بود *** آن نور نخستین که بتابید علی بود

آن مایه در روشنی وشید علی بود *** آن شید که شد خالق خورشید علی بود

خورشید علی باشد و مهشيد علي بود *** افلاك علي باشد و املاك علي بود

روزیکه نبود آنهمه ذرات علی بود *** زان پیش که کردند سموات علي بود

موسی نبی با همه آيات علي بود *** و آن کوش سخن کرد بمقامات علی بود

هم خضر و همان آب بظمات علي بود *** هم زواست همی روشنی عالم اسرار

دستی که گل آدم بسرشت علی بود *** کلکی که بلوح اندر بنوشت علي بود

بنای نخست افکن این خشت علی بود *** دهقان ازل کین همگان کشت علی بود

سازنده هر خوب و بد و زشت علي بود *** در کار که حق نکند جز که علی کار

آن شیر که در بستر شه خفت علي بود *** آنکو بخدا راز خدا گفت علی بود

آن کزره دين خاك جفا رفت علی بود *** آنکو زبد خصم نیاشفت على بود

آن کوش همی فاطمه اش جفت علی بود *** وین فاطمیانند از وسید و سالار

شیبانی اکر مست بداو مست علی بود *** زان دست همی کوفت که پا بست علی بود

بالانه طلب کرد که او پست علی بود *** جانش که همی در طلب دست علی بود

در شصت بدانست که در شست علی بود *** صد رحمت حق باد بر این است زدا دار

قال علیه السلام و عترة خيرة رب العالمين شيخ احسائي میگوید شیخ محمدتقی مجلسی

ص: 356

رفعه الله في مجالس المتقين

در شرح فقیه میفرماید عترت در اینجا معنی نسل و طايفه وعشيرت نزديك مرد است که اهل بیت وی هستند چنانکه اخبار متواتره وارد است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى اهل بيتي و خيرة باخاء معجمه مكسوره وسكون ياء حطى و بفتح آن نیز رسیده است بمعنی مختار و برگزیده شده است .

از ابو سعید خدری مسطور است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود اوشك أن ادعى فاجيب فاني تارك فيكم الثقلين كتاب الله تعالى وعترنی کتاب الله تعالى حبل ممدود بين السما والأرض و عترتى اهل بيتى و ان اللطيف الخبير اخبرني انهما لن يفترقا حتى يرد اعلي الحوض فانظروا بما تخلفونى فيهما.

زود است که مرا ایزدمنان بدیگر جهان و جوار رحمت و عنایت خود بخواند و من اجابت فرمان کنم و سفر آنجهانی نمایم و من دو چیز سنگین پربهای گرامی در میان شما میگذارم و میگذرم یکی قرآن مجید است و دیگر عترت من میباشد کتاب خدای تعالی حبلی است که در میان آسمان و زمین کشیده و محدود است و عترت من اهل بیت و کسان طایفه من هستند و خداوند لطیف خبير با من خبر داد که فرقان یزدانی و عترت من هرگز از هم جدا نخواهند شد تا گاهی در کنار حوض کوثر نزد من وارد شوند پس خوب نظر کنید که بعد از من با این دو و دیعه من چگونه رفتار خواهید کرد :

از ابوالعباس بن تغلب پرسیدند که بچه سبب كتاب خدای و عترت را ثقلین نامیده اند گفت بعلت اینکه تمسك بايشان ثقيل است

از حضرت امیر المؤمنین از معنی عترت سؤال کردند و عرض کردند عترت کیست فرمود منم و حسن و حسین و امامان نه گانه از فرزندان حسین نهمین ایشان مهدی ایشان و قائم ایشان هستند و این ائمه دین از کتاب خدای مفارقت

ص: 357

نمی جویند و کتاب خدای از ایشان جدائی نمیجوید تاگاهی در کنار حوض کوثر بر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم وارد شوند .

راقم حروف گوید در خبر مذکور که رسول خدای از وفات خود خبر داد و فرمود یقین است که مرا بدیگر جهان میخوانند.

پس از آن که دعوت فرمودند من اجابت می نمایم بر وفق خبری که آن حضرت را در بقای در این سراچه محنت آثار یا لقای حضرت پروردگار مختار کردند و آنحضرت ادراك جوار رحمت یزدانی را بر توقف در این سرای فانی اختیار فرمود و گفت فاجيب فاء برای تراخی است شاید معنی چنان باشد که چون در این دو بسنجیدم سرای آخرت را بر دنیا برگزیدم چه توقف در این سرای و ادای تکالیف و ابلاغ اوامر و نواهی و نوامیس یزدان که موجب نظام عالم وقوام امم و اصلاح امور معاشیه و معادیه و ترقی و تکمیل خلق جهان چندان که لازم و کافی بود بجای رسید و این شأن و مقام عالی و مفيد و ممدوح ناقص نماند .

وشرح و بسط و تفسیر و تبیان آن بعهده اوصيا و عترت و خلفای من هست که یکان یکان بیایند و به تکالیف خود و حفظ مراتب و مقامات دينيه و معارفية رفتار بنمایند .

و تا قیامت رشته این خلافت و امامت و وصایت گسیخته نیاید .

لاجرم بسفر آنجهانی که مختار بودم رهسپار میشوم.

و کتاب خداى حبلی است ممدود در میان آسمان و زمین شاید یکی از معانی این کلام معجز نشان این باشد که چون قرآن کریم حاوی و حامل تمام احکام ومسائل و محتاج اليه تمام مخلوقات الى يوم القيامه و کلام ایزد منان است که از مقامات عالیه به مراکز سافله فرود شده و بطریق وحی نزول گرفته است و به آن سبب که بقلب کسی نازل شده است که برترین و و جودش بر هر موجودی مقدم و صادر اول و کتاب الله ناطق و مجری متضمنات و مندرجات قرآنی

ص: 358

است ترقی کرده است و به مقامی عالی تر رسیده است.

پس تمام مخلوق علوی و سفلی تابع آن احکام و ناموس هستند که قرآن کریم حامل آن است ازین روی حبلی ممدود است که آسمان و زمین را فرو گرفته و يك سر بر زمین و سری دیگر بر آسمان بر کشیده است و چون ائمه هدی سلام الله عليهم مفسر و مأول ومبين آن هستند و اجرای آن به دست ایشان است .

و همچنین شؤنات عالیه ائمه طاهرین بحفظ و رعایت و اجرای احکام و حدود قرآن که مبنای دین مبین بآن و مندرجات در آن است ازین روی تاقیامت از هم جدائی نگیرند .

زیرا که قرآن ایشان را و ایشان قرآن را از روی حقیقت و باطن امر میشناسند تا گاهی که در قیامت صاحب شریعت و حاكم طريقت و امین حضرت احدیث رسول مختار صلی الله علیه وآله وسلم برسند .

و روزنامه حال خود و شکایت و رضای خود را در حضرتش جز و بجز و به عرض برسانند و مطیع از عاصی و نیکو کار از جانی وسعید از شقی و فاسق از متقی و مرافق از منافق معلوم و مستحق ثواب و عذاب مشهور آید و ازین است که رسول خداى صلی الله علیه وآله وسلم لن يفترقا فرمود چه حرف برای نفی ابدی است یعنی هرگز این دو از هم افتراق نیابند و نمیتوانند از هم جدا شوند چه حیثیات ایشان برای اجرای مقصود یکی است و هر يك از هم جدائی جویند آنچه مقصود و مراد است خدا شامل آن است بحد کمال نرسد و تمام و کامل نگردد .

و اینکه فرمود بنگرید تا پس از من با این دو ودیعه ومخلف من چگونه رفتار خواهید کرد اشارت به آن است که بنفاق و شقاق خواهید رفت و بكفر والحاد خواهید پیوست و اغلب شما به آنچه با شما وصیت نهادم نخواهید پرداخت و بخسارت دنیا و آخرت مبتلا میشوید .

پس گفت بپرهیزید و بخواب غفلت مبتلا نشوید تا دچار ندامت ابدی و

ص: 359

وخامت سرمدی گردید این اشارت وکنایت نیز از روی شفقت و غمخواری امت است .

پس ناچار عترت پیغمبر تمام ائمه دوازده گانه علیهم السلام هستند زیرا که هیچ زمان عالم نمیتواند از خلیفه پیغمبر و نور ولایت و امامت خالی باشد چنان که فرموده اند اگر زمین از امام خالی باشد اهلش را فرو میبرد گمان این بنده از این کلمه لساخت به اهلها نه این است شکم زمین باز شود و مردمش را در شکم فرو گیرد.

شاید معنی این باشد که اگر امام و خلیفه خیر الانام در صفحه زمین خواه مشهود خواه مستور نباشد و مربي ومشوق و معلم و هادی براه حق در کار نباشد مردمان در ورطه تحیر و هرج و مرج و بی بهره شدن از نظم و نظام و علوم دنيويه و دینیه چنان گرفتار شوند که از مقاصد زندگانی و امور معاشیه و معاديه مهجور گردند که در اندک زمانی دچار هلاك ودمار و مزدور قبور شوند یکی از معانی بیشمار و حصر این باشد که اگر زمین از برکت امام و جنبه یلی الخلق امام نباشد.

با این کثرت معاصی و فسق و فجور و کفر و شقاق وزندقه و نفاق بایستی از تنعم روی زمین محروم شوند و از روی استحقاق وخبث طينت و ثقل معصیت و بخامت در شکم زمین جای گرفته نابود شوند و صفحه زمین از پلیدی و نحوست و شآمت ایشان آسایش بگیرد پس چنان است که اهل خود را فرو برده باشد .

شیخ احسانی علیه الغفران میفرماید ازین حدیث شریف معلوم میشود که عترت جميع ائمه علیهم السلام هستند و از وجود رسول خدای صلى الله علیه و آله همین معلوم میشود.

اگر چه گاهی باصحاب کساء بواسطة ظواهر پاره اخبار تبعاً اختصاص می گیرد و باقی ائمه صلوات الله عليهم من جهة اللزوم داخل هستند.

و اینکه میفرماید عترت از کتاب خدای جدائی نمی گیرند معنی آن این است که ایشان در تمامت احوال خودشان و اعمال و احوال و افعال و معتقدات

ص: 360

خودشان از آنچه کتاب خدای و رسول خدای امر فرموده است در صغیره و کبیره ودقيقه وجلیله بیرون نمیشوند .

و اینکه فرمود کتاب خدای نیز از ایشان مفارقت نمیگیرد معنی آن این است که ظاهر نمی گردد از قرآن مجید حقی برای احدی از آفریدگان در جميع احوال واقوال و اعمال و اعتقادات در ظاهر و باطن و نه ظاهر ظاهر و نه باطن باطن و نه تأويلى و نه باطن تأویلی و نه قصه و داستانی و نه مثالی و نه اعتباری و نه استدلالی و نه اخباری و نه حکمی و نه علمی و نه غیر این جمله از آنچه مطابق شرعی واقعی و وجود باشد مگر بخود ایشان و از ایشان و برای ایشان .

راقم حروف گوید خداوند تعالی چنانکه فرموده است :

لا رطب ولا يا بس الا في كتاب مبين يأكل في كتاب مبين وغير ازین که در قرآن بر این دلالت می کند.

پس ازین معنی چنان بر می آید که آنچه ما يحتاج تمام آفریدگان و صلاح دنیا و آخرت و بقای ایشان و تکمیل و ترقی ایشان و راجع بعلوم دينيه ومعارف يقينيه وارشاد و ارائه طریقه مستقیم و هدایت به نجات نعیم وصیانت از درکات جحیم و خدا و رسول و خدا و رسول و پیغمبر و امام شناسی است در قرآن موجود است.

اما فهم هیچکس بمعنای باطنیه و فنون معنويه ومحكم ومتشابه وناسخ و منسوخ آن جز کسانی که بعلوم فاخره الهیه ممتاز هستند نمیرسد و از تأویل و تفسیر و تعبیر آن از روی حق و حقیقت آگاهی ندارد و خدای تعالی رسول خود را که صاحب شریعت و محل نزول وحی و نور الانوار خاص و سر الاسرار مخصوص خود فرمود حافظ و مبین و مفسر آن و مجری احکام آن گردانیده است .

پس همان طور که این قرآن تا آخرالزمان باقی است اهل تعبیر و تفسیر آن که راسخون فی العلم هستند نیز باید باقی باشند ولازم وملزوم یکدیگرند

ص: 361

پس نمی شاید که بهمان اصحاب کسا انحصار داد اگر چه رسول خدای و انت طاهرين صلوات الله عليهم نور واحد و همه اصحاب هستند اما بر حسب ترتیب ظاهر و تأویب در آنزمان منحصر بآن پنج تن بود.

واگر انحصار آن باطنی باشد رشته امر گسیخته مردود و مقصود از

میان میرود .

حتی اینکه بعد از امام یازدهم حضرت امام حسن عسکری علیه السلام نمی شاید جهان بي امام باشد و نوبت بامام غایب حضرت صاحب الامر علیه السلام ميرسد وچون آنحضرت را نوبت ظهور رسید تمامت احکام و اوامر و نواهی و مندرجات قرآن الهی همه موقع اظهار نداشته است ظاهر و معمول خواهد شد این است که در است که قرآن در زمان آن حضرت به آسمان میرود و این اشارت بآن است که آنچه باید و شاید آن حضرت ظاهر میفرماید ودین یکی میشود و درجه تكميل بحد كمال کمال میرسد .

چندانکه هر چه مکتوم بود و تقاضای ظهور نداشت بدست آنحضرت بمقصد ظهور میرسد و دیگر حاجتی بآن نیست اما در عصر هيچ يك از ائمه عليهم السلام نفرموده اند قرآن به آسمان میرود زیرا که ادای حقوق و حدودش کاملا نشده است.

شیخ احسائی میگوید عترت بمعنی فرزند مرد و ذریه او است که از صلب او است و ازین جهت است که ذریه محمد صلی الله علیه و آله و سلم که از علي و فاطمه صلوات الله عليهما با دید گشته اند ذريه محمد صلى الله عليه و آله و سلم نامند .

ابو العباس تغلب میگوید با ابن اعرابی گفتم پس حتی قول ابی بکر که در سقیفه بنی ساعده گفت ما عترت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم می باشیم چیست اراد بلدته و نصيبة و محمد صلی الله علیه وآله وسلم لا محاله فرزندان فاطمه صلوات الله عليهم هستند و دلیل بر این همان بازگردانیدن ابو بکر میباشد که حامل سوره برائت

ص: 362

شده بود و گرفتن بحکم خدا از او دادن به علي علیه السلام و مأمور شدن آنحضرت بآن سفر و ابلاغ جماعت و فرمایش رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم که لا يبلغها عنى الا انا ورجل منی امر پروردگار بر این رفته است که این سوره را از جانب من ابلاغ نمی تواند نمود مگر خود من با مردی که از خود من یعنی نقش من و مانند من باشد پس رسول خدای آن سوره مبارکه را از ابوبکر بگرفت و بعلی علیه السلام بداد .

و این معنی نیز پوشیده نیست که رسول خدا که بر تمامت اسرار واقف است نه آن است که بر این مسئله آگاه نبوده بلکه میخواست شأن این دو نفر و شدت اتصال و مقام علی علیه السلام را بر مردمان مکشوف دارد و اگر ابوبكر من حيث النسب داخل عترت بود گرفتن سوره برائه را از وی و دادن به علی علیه السلام محال بود .

چه ابوبکر در شمار مسلمانان و اصحاب و اعیان آن عصر بود و در حمل

آن سوره شریفه خلافی یا عصیانی از وی روی نکرده و بعلاوه در حضرت رسول خدای سمت مصاهرت داشت و اگر امر و فرمانی بدو میشد روسیاهی نداشت پس چگونه توهین و تخفیف او را می شمردند .

پس ثابت می شود که نسباً از عترت نیست و به آن سبب از وی ماخوذ و على علیه السلام را بحمل آن مأمور فرمود پس مدلل گردید که عترت علي بن ابيطالب و ذریه آنحضرت از فاطمه و سلاله پیغمبراند که دوازده تن میباشند اول ایشان علي و آخر ایشان حضرت قائم صلوات الله وسلامه عليهم هستند بهرگونه معنی که عرب در کلمه عترت یاد کرده است .

و شیخ احسائی براي هر معنی مناسباتی یاد کرده است که بازگشت بمعنی مقصود است .

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه در ذیل خطبه مبارکه و آخر قد سمی عالماً وليس به تا بآنجا که میفرماید و بنیکم عترت ابيكم وهم ازمة الحق والسنة الصدق الى آخره.

ص: 363

می گوید عترت رسول الله اهل آنحضرت هستند که از همه کس بآنحضرت نزدیکتر و نسل مبارك رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم میباشند و آنانکه گفته اند عترت بمعنی و هط است که به معنی گروه کمتر از ده مرد و قوم و قبیله مرد است بیرون از صحت است .

و اینکه ابوبکر در روز سقیفه یا بعد از آن روز فرمود مائیم عترت رسول خدا و بضية الهى فقاءت عنه برطريق مجاز است زیرا که ابوبکر و آنجماعت نسبت بانصار عترت آن حضرت هستند نه بطریق حقیقت چنانکه مثلا عدنانی که به قحطاني مفاخرت میورزد میگوید من پسر عم پیغمبرم و مقصودش این نیست که حقیقتا پسرعم آنحضرت هستم بلکه بر حسب اضافه و نسبت به قحطانی این عم آن حضرت میشود و ابوبکر را بهیچ تاویلی نمیتواند در شمار عترت آورد چه رسول خدا آورد چه آنحضرت در مقامات و مقالات دیگر منکشف و معین ساخته است که مراد از عترت چه کسانی هستند چنانکه سبقت نگارش یافت.

و ابوبکر که گفت نحن عترت رسول الله ومكلمه متكلم مع الغير و جمع گفت معلوم است که مقصودش مفاخرت و مجازاً بوده است چه اگر چنین باشد باید جمعی کثیر بیرون از شمار در شمار عترت باشند و این با اینکه رسولخدای فرمود عترت من اهل بیت من هستند چگونه میباشد مگر اینکه عترت را در موقع تكلم ابوبکر به معانی دیگرة نزل دهیم والا هیچ درست نمی آید که ابوبکر داخل عترت مذکور باشد.

و اما خيرة باعراب مذکور بمعنی مختار و برگزیده و مراد رسول خدای صلى الله عليه وآله و وصف آن حضرت است چنانكه فرمود يا علي لا يعرفك الا الله و انا ولا يعرفنى الا اله و انت ولا يعرف الله الا انا وانت ای علی نمیشناسد تو را غیر از خداوند و غیر از من و نمیشناسد مرا مگر خدا و غیر از تو و نمیشناسد خداي را جز تو و ازین پیش باین حدیث و بیانات آن اشارت رفت .

ص: 364

و از اینجا معلوم می شود که جمیع خلق که بعد از ایشان هستند ایشان را بکنه معرفت و شناسائی که در خور شأن ایشان است نمیشناسند و از خارج مکشوف است که ائمه طاهرین صلوات الله عليهم سوای سایر مخلوق هستند .

زیرا که ایشان وارث تمام آنچه به محمد وعلي صلوات الله عليهما و آلهما وصول و ورود یافته میباشند و از جمله معلومات که از جمله این موصولات معرفت نفوس خودشان است .

و شیخ احسائی بعد از خبر مذکور اشارت باین کلمات خطبه امیر المؤمنين در روز غدیر و جمعه و اشهدان محمداً عبده ورسوله استخلصه في القدم علي ساير الأمم علي علم منه انفرد عن التشاكل والتماثل من انباء الجنس الى آخره وبيانات رقیقه مینماید.

هر کس خواهد در آنجا نظر بگشاید رب العالمين رب عبارت از مالك و صاحب و سید و مصلح و مربی و مدیر و منعم است و این احکام هفت گانه معانی است برای رب و چون بعالمین مضافاند فایده آن در مالك و مربی وسید و مصلح و مدیر و منعم ظاهر می شود .

و اما صاحب چون مراد بآن مالک باشد در این موقع مذکور اراده میشود و اگر معنای مشتق از مصاحبت باشد اطلاقش بر خداوند سبحان نیز جایز است به معنی اینکه حضرت پروردگار با همه چیز است و به معنی محیط بر هر چيزي است .

چنانکه در دعاء وارد است یا صاحب كل نجوي و منتهى كل شكوى

کل یعنی یزدان تعالی نزد آن حاضر و محیط بان و مطلع بر آن است والذى بامره تقومت النجوى .

و چون در این مصاف معنی مربی و مصلح و مدیر و منعم ملاحظه شود چون اضافه خیره برسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم تأمل نمایند مشکوف می آید که آنحضرت به امر خداوند سبحان مربی تمام مخلوق و اصلاح کننده مفاسد ایشان و مدبر است

ص: 365

برای ایشان بآنچه صلاح ایشان است از حیثیت اوامر و نواهي و تادیبات ارشاديه که سبب آن بحضو آن بحضوظ و بهرههای خودشان از حیثیت درجات و مقامات عالیات نایل می شوند.

یا باین معنی است که خداوند سبحان عمت نواله بواسطه شدت اعتنائی که به تربیت بندگان خود دارد و حسن تدبیری که برای ایشان و اصلاح ایشان و اعطای نعم جزیله که در حق ایشان میخواهد اختیار فرمود از میان ایشان برای ایصال این خیرات بعموم مخلوقات بهترین آفریدگان خودرازیرا که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم به آنچه صلاح نظام و دین و دنیای ایشان و نفوس ایشان است شديد العناية است .

چنانکه خداوند تعالی خبر داده است در این آیه شریفه باین اوصاف حمیده کمالیه که در عالم امکان برای احدی دیگر ممکن نمی شود فرموده است لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم .

و عالمين بفتح لام جمع عالم است و اسم لما يعلم به كالخاتم لما يختم به و غلبه دارد این لفظ بر آن چیزی را که صانع سبحان به آنچه ما سوی الله است به آن عالم است یا اینکه عالم است برای ذوی العلم از ملائکه وثقلين وبقولى در اینجا مراد به آن ناس و مردم است.

زیرا كه هر يك از افراد ناس عالم مستقلی است چه آدمی نمونه از عالم کبیر است در پیکر و وجود او موجود است از افلاك وزمین و اقوات آن و آنچه در آن است از جبل وشجر ومطر و برق ورعد ونبات وغير ذلك از آنچه بوجود آنها بشناس خالق راه توان یافت .

شیخ محمود شبستری قدس سره در باب هفتم رساله مرآة المحققین در تطبیق آفاق و انفس می فرماید بدانکه مجموع عالم بعضی ظاهر و بعضی باطن است و آنچه ظاهر است از عالم افلاك و عناصر و موالید و آنچه باطن است از عالم نفوس و

ص: 366

عقول وارواح است و مردم را نیز ظاهر و باطن میباشد ظاهر چون بدن و قوای ظاهر مانند چشم و باطن چون قوتهائی که به آن قوتها ادراك اشياء نماید مثلا قوت بینائی و بویائی و شنوائی و غیر هم آنچه یزدان تعالی فرمود :

سنريهم اياتنا في الافاق وفى انفسهم حتى يتبين لهم .

مراد از آفاق عالم ظاهر است یعنی عالم اجسام و مراد از انفس عالم باطن است یعنی ارواح و آن آیات نزد محققان آیاتی است که حق سبحانه و تعالی به موسی بن عمران علیه السلام داده بود چنانکه میفرماید ولقد آتينا موسى تسع آيات بينات .

ما در این کتاب همان نه آیات را بیان کنیم در عالم ملك ظاهر و باطن وعالم ظاهر را ملك خوانند و عالم باطن را ملکوت نامند.

پس به حقیقت آن آیات هجده باشند نه در عالم ملك و نه در عالم ملكوت و این نه آیات که در عالم ملك است يكي افلاك و چهار عنصر و ششم انسان و هفتم حیوان و هشتم نبات و نهم معدن است و نه آیات ملکوت يكي نفس كل كه عبارت از ملکوت افلاک است .

و چهار ملك مقرب كه عبارت از جبرئیل و میکائيل واسرافيل وعزرائيل

که است و این چهار ملکوت عبارت از چهار عنصرند و ملکوت انساني نفس او است و آن نه مواليد ملكوت هر يك نفس او است و نه آیات در ملك و ملكوت این است که در رشته بیان آید و چون آدم نسخه عالم است و عالم موجود است در آدم پس این نه آیات در آدم می باید .

و آن نه آیات که در آدم است عبارت از دو چشم و دو گوش و دو سوراخ بینی او و دو دست و يك دهن او است و این نه بجای افلاك وعناصر ومواليد است و آن نه آیات باطنی عبارت از قوت بینائی و شنوائی و بوئیدن و چشیدن و سودن و اندیشه و نگهبانی و کمان و پندار است و نه آیات ظاهر و ظاهر و باطن این بود .

ص: 367

اکنون دانسته باشی ظاهر عالم را آفاق بزرك و باطن عالم را انفس بزرك نامند و ظاهر آدم را آفاق كوچك و باطن آدم را انفس كوچك خوانند و بعد از آن آیات آفاق بزرگ را با آفاق كوچك مطابق نمایند تا هر دو یکی شوند و بعد از این تطبیق معلوم آید که آدم به حقیقت همان عالم است و عالم بحقیقت آدم است.

اما بزرگ آنگاه از عالم کثرت به عالم وحدت رسند و معنی این آیه شریفه که یزدان تعالى فرمايد هو الاول والآخر والظاهر والباطن وهو بكل شئي علیم معلوم گردد و محققان در این مقام گفته اند .

جان مغز حقیقت است تن پوست ببین *** در کسوت روح صورت دوست ببین

هر چیز که آن نشان هستی دارد *** یا پر تو اوست یا اوست ببین

اکنون بدانکه بجای افلاك و عناصر چهارگانه پنج حس ظاهر در وجود

آدم است .

چنانکه گوش بجای افلاک است و چشم بجای آتش و بینی بجای هوا و دهان بجای آب و دست بجای خاک و این مناسبت را دلایل بسیار است از آن مجموع دلایل یکی آن است که اگر افلاک نگردد از آب حیوان حاصل نشود. و همچنین گوش که بجای افلاک است اگر نباشد در ذائقه که بجای آب است نطق حاصل نشود .

زیرا که گرما در زاده گنگ هم هست چه هر حدیثی از راه گوش در ثرود از دهن بیرون نیاید ازین جهت است که هر گروه همان که در کودکی شنیده اند همان زبان را میدانند فرزند عرب هندی نداند و ترک بر زبان عرب عالم نباشد .

پس معلوم شد که تا کلام بگوش اندر نشود از زبان بیرون نشود.

ص: 368

یعنی اگر گوش یعنی نیروی شنیدن نباشد سخن نباشد و نیز اگر افلاك نباشد حیوان نباشد و مناسبت چشم بآتش این است که اگر آتش نباشد هیچ گیاهی از زمین سر بر نکشد و جانب کمال نگیرد.

هم چنین اگر چشم نباشد از دو دست کتابت حاصل نگردد و این خود در نهایت ظهور است .

پس در این عالم بزرگ بواسطه افلاك از آخشیج آب حیوان شود و نبات بواسطه آتش بکمال رسد و این حالت بمیانجیگری هوا باشد .

همچنین در عالم كوچك بدستیاری گوش و چشم و بویایی نگارش بادید آید و این نیز بمیانجیگیری بینی نباشد چه اگر بینی نباشد نشاید نفس برزدن ودم بر کشیدن و این حالات میسر نگردد .

پس باین برهان معلوم شد که گوش بجای افلاک و چشم بجای آتش و بینی بجای هوا وذائقه بجای آب و دست بجای خاك است الى آخر البيانات قوله علیه السلام ورحمة الله وبركاته .

شیخ احسائی میفرماید شاید مراد برحمت در این مقام رحمت مکتوبه

است که خالص از جمیع مکاره عدل و متخلصه کرم را و فضل باشد و این رحمت خاصه بمؤمنین و این صفت رحیم است .

امير المؤمنين صلوات الله علیه میفرماید رحیم بعباده ومن رحمته خلق مائه رحمه جعل منها رحمة واحده فى الخلق كلهم فيها تتراحم الناس و رحم الوالدة ولدها ونحن الامهات من الحيوانات على اولادها فاذا كان يوم القيامة اضاف هذه الرحمة الواحدة الى تسع وتسعين رحمة فيرهمها انه آية محمد صلی الله علیه وآله وسلم ثم يشفعهم فيها يحبون له الشفاعة من اهل الله حتى ان الواحد ليجئى الى مؤمن من الشيعة فيقول له اشفع لى فيقول له اى حق لك علي فيقول سقيتك يوماً ماء فيذكر ذلك فيشفع له فيشفع فيه ويقوم آخر فيقول انا لى عليك حق فيقول ماحقك فيقول استظللت بظل جدارى ساعة في يوم حار .

ص: 369

فيشفع له فيشفع فيه فلا يزال يشفع حتى يشفع في جيرانه وخلطائه ومعارفه وان المؤمن اكرم على الله تعالى مما يظنون خدای سبحان نسبت به بندگان خود رحيم است و از رحمت خود صد رحمت بیافرید.

راقم حروف گوید بعید نیست که اینکه گاهی پاره با پاره ای گویند صد ر حمت بر تو باد باین سبب باشد بالجمله میفرماید خدای تعالی ازین صد رحمت ي-ك رحمت در تمام خلق مقرر فرمود و در اين يك رحمت و برکت و میمنت آن مردمان با هم دیگر به ترحم و تراحم می روند و مادر بافرزند خود برحمت ومهر و عطوفت می رود و ما در حیوانات بر اولاد خود شیر بخش و مهر ورز می گردد و چون روز قیامت قیام گیرد اين يك رحمت بآن نودونه رحمت دیگر اضافه می شود و شامل حال امت محمد صلی الله علیه وآله وسلم می گردد .

و از آن پس مقام این است بجایی میرسد که در هر کس از اهل ملت دوستدار شفاعت شوند شفاعت ایشان به عقل و در پیشگاه کبریا پذیرفته می آید .

چندانکه تنی چند مؤمنی از شیعه میآید و می گوید در حق من شفاعت نمای آن مؤمن میگوید تو را بر من چه حق است می گوید روزی در دار دنیا تو را آب نوشانیدم و این مطلب بیاد مؤمن میآید و در حق او شفاعت می نماید و شفاعتش در حضرت احدیت مقبول میشود و دیگری نزد مؤمن می آید و خواستار شفاعت میگردد مؤمن میفرماید تو را چه حقی است بر من .

می گوید یکی روز که گرم بود در سایه دیوار من ساعتی بسایه بگذرانیدی مؤمن بشفاعت او زبان میگشاید وقبول میگردد و دامنه این کار چنان پهناور میشود که مؤمن در حق همسایگان و مصاحبان و معارف خود شفیع میشود و مؤمن در حضرت خدای تعالی اکرم از آن باشد که گمان میبرند .

و رحمت به معنی عطوفت و ایصال فضایل یا دفع مکاره یا عبارت از حیوة در عالم غیب بلکه در عالم شهادت و به معنی مغفرت است .

ص: 370

فعلى الأول والثانى قوله عليه الصلوة والسلام يا بارى خلقى رحمة بي وكان عن خلفى غنياً البته عطوفت با نیاز به نیازمند از راه رحمت و تفضل محض است و علی الثالث قوله تعالى لاعاصم اليوم من امر الله الا من رحم وعلي الرابع قوله تعالى فانظر الى رحمة الله كيف يحى الأرض بعد موتها وعلي الخامس قوله تعالى الا انهم قربة لهم سيد خلهم الله في رحمته ان الله غفور رحيم و بركت محركة .

بمعنی نمو و فزونی و سعادت است در قاموس می گوید و بارك علي محمد و آل محمد یعنی ادم له همیشگی و پیوستگی و فزونی ده آن تشریفات و کراماتی را که به آنحضرت عطا فرمودی و تبارك الله يعني تقدس و تنزه پس عطف نمودن کت را بر رحمت افاده مینماید تنمیه و فزایش رحمت خدای را در حق ایشان و دعائی است که بندگان یزدان در حضرت سبحان برای فزونی سعادت مندی ائمه طاهرین صلوات الله عليهم در تقرب ایشان و تابعین ایشان بحضرت باری تعالی می نمایند. و این معنی روشن است که مراتب عاليه جليله ائمه طاهرین در حضرت رب العالمین بجائی پیوسته و رسیده است که مزیدی بر آن متصور نیست چه بحد کمال است و اگر مزیدی داشته باشد از رتبت کمالیت خارج است و مجملا رفع رتبة کمالیت را نمیتواند نمود و مصداقی برای آن البته هست و معلوم است که از ائمه طاهرین علیهم السلام که با صادر اول و نمایش نخست و تابش اول از يك نور هستند در پیشگاه خداوند سبحان برتر و نزدیکتر و گرامی تری نیست پس بناچار باید مراتب عالیه ایشان بحد کمال باشد و نقصانی در آن تصور نشود چه اگر تصور باشد باید این حد کمال را در مقام دیگر احتمال داد و هیچ آفریده نیست که بر ایشان اقدم و اشرف باشد پس ثابت شد که این مقام مخصوص بخودشان است و نسبت زیادت مراتب دنيويه وغلبه وظهور ایشان است بردشمنان و بر افراختن و بلند نمودن کلمة الله تعالی است و این نیز برای ما و صلاح حال ما میباشد الى آخر العبارات .

قال عليه السلام السلام علي ائمة الهدى المه بياء وهمزه جمع امام است و

ص: 371

در اینجا بمعنى مقصود و دلیل و هادی و راهنما و مقدم و پیشوا است چه ایشان برای هر چیزی و طلب و ادراك هر چیزی خوب و نيكو قصد کرده می شوند و خلق جهان را مقصود و مرجع و مآب میباشند و براه نجات و رستگاری و سعادت ونيك بختی و نجاح و پیروزی و بر خود داری بحاجات روی بدیشان آورند و حضرات سامیات ایشان مقصود و مقصد تمام خلق جهان باشد و ایشان پیشوای جهانیان هستند خواه دیگران به زبان بیاورند یا نیاورند و بدانند یا ندانند آفتاب در کار خود

و تربیت اشیاء می تابد خواه برایشان معلوم باشد یا نباشد.

هدي بمعنى ارشاد و دلالت و راهنمائی است هداه یعنی ارشده و دله متعدی بنفس میشود مثل اهدنا الصراط المستقيم ومتعدى بلام میشود مثل قول خدای ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم و متعدی بالی میشود مثل و یهدى الى صراط المستقيم.

بعضی گفته اند هدایت فرمودن خدای تعالی بر چند نوع و گونه است و از هر شماری و احصائی بیرون و افزون است لکن در اجناس مرتبه انحصار میگیرد نخست افاضت و اعطای قوائی است که بنده خدای بواسطه آن قوی در اهتداء بسوی مصالح خود تمکن می گیرد مانند قوای عقلیه و حواس باطنه ومشاعر ظاهره.

دوم نصب دلایل است که فارق بین حق و باطل ومميز بين صلاح وفساد است

سیم هدایت و راه نمایندگی بارسال رسل و انزال کتب است

چهارم این که سرائر را بر قلوب بندگان منکشف و اشیاء را کماهی بایشان بدستیاری وحی و الهام و خوابهای صادق می نماید و این قسم هدایت فرمودن بانبياء واولياء صلوات الله عليهم اختصاص یافته است وطلب هدايت وغيرها من المطالب گاهی بلسان قول گاهی بلسان استعداد است آنچه به لسان استعداد باشد مطلوب از وی تخلف نجوید و البته به مطلوب خود نایل وواصل شود و آنچه به لسان قول ولسان استعداد نیز بالسان قول موافق گردد به استجابت میرسد و اگر موافق نباشد قرین اجابت نمی گردد .

ص: 372

و شیخ احسانی در این مقام بیانات مبسوطه و دفع ایرادات وارده میفرماید و در پایان آن میگوید فاياك ان تخرج عن هذه الدرعة الحصينة ولاء اهل بيت محمد صلی الله علیه وآله وسلم فانه من التفت عن هذا السمت المستقيم فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح في مكان سحیق پس قول حضرت هادی علیه السلام سلام باد برائمه هدي مراد این است که ایشان خودشان ائمه هدی و خودشان هدی و مرشدین

وهاديان بهدي هستند

چنانکه خداوند تعالی با پیغمبر خود میفرماید قل هذه سبيلي ادعو الى الله علي بصيرة انا و من اتبعنی پس این دقیقه که به آن اشارت کردیم از این راه همان راه محمد صلی الله علیه وآله وسلم است که يدعو فيه الى الله تعالى و اين راه و طریق اهل بیت آن حضرت علیهم السلام و ایشان هستند ائمه و پیشوایانی که یهدون بالحق و به يعدلون و حاصل آنچه ادله مقتضی آنست این است که حضرات ائمه معصومين عليهم السلام از جانب خدای سبحان مهدی هستند ولا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و ایشان بدستیاری فضل و عنایت ازلی ایزدی آفریدگان را بحضرت یزدان راهنمائی میفرمایند و آخر الامر به مطلوب و بسوی آنچه به مطلوب میرسند میرسانند بلکه خود ایشان مطلوب هستند و مطلوب ثواب ایشان است و ظاهر اضافه ائمه بسوى هدی اختصاص است و الواقع كذالك زيرا كه ائمه طاهرین علیهم السلام با حق و حق با ایشان و در ایشان و بایشان و از ایشان و برای ایشان است پس هدی از ایشان جدائی نجوید و ایشان از آن مفارقت نیابند.

و شیخ احسائی بعد از آن بیانات مبسوطه و این کلمات مذکوره میفرماید فافهم نيك بفهم آنچه را برای تو بر طریق اجمال یاد کردیم چه در این کلمات جمع نمودم برای تو تفسیر ظاهر و باطن را و باطن باطن را وليس طلب ازيد من هذا و هیچ طلب و خواهشی افزون و اشرف ازین نیست و نتواند باشد.

مجلسی اول حضرت شیخ المشايخ شيخ محمد تقى اعلى الله درجاته در معنی سلام مذکور میفرماید سلام الهی باد بر شما ای پیشوایان هدایت چنانکه در دعای

ص: 373

حضرت سید الانبياء و المرسلين صلی الله علیه وآله وسلم از طرق خاصه و عامه متواتر است که خداوندا دایر گردان حق را باعلي هر جا كه علي برود حق با او باشد پس هر جا که ایشان میروند هدایت با ایشان است و یا پیشوایان هدایت کنندگان که گویا نفس هدایت هستند چنانکه در اخبار متواتره در تفسیر ولكل قوم هاد وارد است که مراد ائمه هدي صلوات الله عليهم باشند که تا پایان روزگار فروغ افزای عالم و آدم و راهنمای امم باشند و اگر زمانی بیاید که امامی نبود هدایت را بگشاید بایستی هر که در آنزمان و عصر بمیرد کافر مرده باشد.

چنانکه در اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه وارد است که رسولخدای صلى الله علیه و آله فرمود هر کس بمیرد و امام زمان خود را نداند بعنوان کفار مرده است.

و فخر رازی در این مقام بطریق تمسخر میگوید سپاس خدای را که اگر بمیرم مانند مردن جاهلیت نمرده ام و امام خود را میدانم که خلیفه عباسی است که همیشه بفسق و فساد مشغول است و اگر از روی اعتقاد گفته است محل تمسخر اطفال است مشهور است که از محقق دوانی پرسیدند که امروز امام کیست که یاد او را وجوباً بدانیم گفت اما بر مذهب اهل سنت و جماعت پرناك و اما بر مذهب شیعه حضرت مهدی آخر الزمان صلوات الله علیه است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود که ظاهر خواهد شد و عالم را پر از عدل و داد خواهد کرد از آن پس که آکنده از ظلم وجور شده باشد و دلایل عقلیه و نقلیه وارداست که می باید در هر زمانی اما می باشد زیرا که لطف برحق سبحانه واجب است که با وجود معصوم بطاعت نزديك و از معصیت دورند و آنچه خدای تعالی و وجود واجب است واجب بجای آورده است.

و اینکه معصوم ظاهر نمی شود بتشأم اعمال امت و وجوه دیگر است که خدای سبحان میداند و احادیث متواتره از رسول خدای و ائمه هدى صلوات الله علیهم وارد است که هیچ زمانی خالی از حجت نیست و انتفاع خلایق از معصوم در حال غیبت معصوم از قبیل انتفاع بخورشید است که سحابی حایل آن شود .

ص: 374

در کتاب برهان اللغه می نویسد پرناك بضم اول وسكون ثاني و نون بالف کشیده و بکاف شخص جوان و آغاز عمر را گویند و نیز نام طایفه ایست از ترکان این بنده را گمان چنان است که مراد ازین طایفه همان طایفه مغول چنگیزی باشد چنانکه در تاریخ صفویه بعضی از امور قاجار را که در آن از منه در شمار سرداران و فرمان گذاران بزرگ بوده اند پرناک می نامیدند یعنی از آن طایفه چه نسبت قاجاریه نیز به چنگیز خان و امیر تیمور گورگان میرسد.

و در پایان این مسطورات مذکوره از پاره تحقیقات و بيانات برای تبیین و توضیح مطالب سابقه کناری نمیجوئیم و میگوئیم کفر بضم اول وسكون فاء وقياس بفتح آن است بمعانی عدیده مختلفه وارد است یکی ضد ایمان و مقابل مسلمان و پوشیدن حقوق نعمت و انکار نبوت و مخالفت اوامر ونواهي حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه وآله وسلم و گور و تاریکی شب و ناگرونده و ناسپاس و تکذیب خاتم الانبياء صلوات الله عليهم در آنچه آورده است و بر همین قبیل معانی که در کتب لغت و كليات ابى البغاء مشروحاً مسطور است و هر يك بهر معنی که مذکور شده است چون بحقیقت آن بروند از شئونات نفوس عاليه بشريه و تصدیق عقلای سالم العقل خارج است و این معنی است که یزدان تعالی چنانکه در خبر وارد است كل مولود يولد علي الفطره حتى يكون ابواه يهودانه وينصرانه ويمجسانه .

فطرت به معنی خلقت است فطر بفتح به معنی آفرینش و آغاز کردن است و بعد از آن قرار دادهاند برای خلقت قابله مردین حق را علي الخصوص صاحب مجمع البحرین میگوید معنی این است که کل مولود يولد على معرفة الله و الاقرار به لاجرم هیچکس را نیابند جز اینکه اقرار دارد باینکه او را صانعی است و اگر چه آن صانع را بعد از آنکه نام او است بنامد یا دیگری را با او معبود خود سازد فلو ترك عليها لاستمر علي از ومها و اگر عدولی از آن بنماید بسبب آفتی از تضلیل و یهودی و نصرانی و مجوسی گردد بالعرض است و خلقت او بر آن نبوده است و شرحش مفصل است و ما چون باستشهاد یاد کردیم بهمین قدر کافی است .

ص: 375

پس معلوم شد خدای تعالی با آن رحمت و حکمت و عدل و عطوفت شامله هیچکس را کافر یا مشرك يا زنديق يا ملحد خلق نفرموده است و اگر خود خلق فرموده بود ابلاغ انبیاء و ارسال رسل و ایفاد کتب چه بایست زیرا که هیچ مخلوقی نتواند در فطرت و خلقت تغییر بدهد و ذاتیات رادیگرگون کند و خدای نیز عقوبت كفار و جاحدین و منکرین را روا نمیداشت چه بر حسب فطرة و خلقتی است که خدایش بر آن آفریده است فطرة الله التي فطر الناس عليها ونيز مکشوف است که هیچ مخلوقی تا از آسمان و جانب حق سبحان افاضت نیابد از صلاح امر معاش و معاد خود بی خبر است و اگر بی خبر باشد و دچار چهل

و عدم علم که عاقبتش بهلاك ابدی انجرار میگیرد گردد مظلوم خواهد بود.

پس واجب است که از جانب حق دستوری بایشان برسد که موافق آن دستور وقانون و ناموس رفتار نمایند و موجبات آسایش و آرامش و ترقیات و تکمیلات نفوسیه ظاهریه و باطنيه وصورية ومعنويه ايشان در هر دو جهان فراهم و بگوهر معرفت که علت غائى خلقت و ادراك درجات عالیه نفسانیه انسانیه است فايز شود و این حال منحصر بآن است که در دبیرستان بزدانی کتب سبحانی را معلمين علوم ربانی بتدریس و تعلیم پردازند و تلامذه جاهل را عالم نمایند.

و چون عالم شدند البته طبعاً جز به طریق اسلام و ایمان که اسباب تقرب بحضرت یزدان و ترقی و تکمیل است و خود نیز محسوس خواهند کرد نمیروند و سایر طرق را که موجب ضلالت و تهلکه و گمراهی و شقاوت است متروك میدارند از تمام هلاكتها وشقاوتها وضلالتها و غفلتها و ترك منافع و طلب مضار و خواهش مفاسد و غفلت از مصالح به جمله بواسطه ظلمت جهل و لطمه جهالت است که دو گیتی را ویران و مستحق نیران میگرداند و ازین است که فرموده است مات ميتة الجاهليه شامت جهل و وخامت نادانی است که آدمی سنگ و چوب را خود میسازد و سازنده و معبود خودش می پندارد زیان جهالت است که آدمی احسن را با سوء میفروشد خسارت جهل است که آدمی بهشت را بدوزخ

ص: 376

تبدیل می نماید از زبان نادانی است که آدمی نادان را بردانا و دشمن را بر دوست و ظلمت را بر نوروفانی را بر باقی و مرجح را بر غیر مرجح و شقاوت را بر سعادت و جهل رابر علم و دانی را بر عالی و هر چیز بد را برخوب می گزیند.

و اگر این انسان بی چاره ظلوم جهول هادی و معلم و مربی نداشته باشد بنگرید برچه حال و برچه سوء مآل خواهد بود و اگر در پیشگاه خالق حکیم عادل عليم رحیم قادر زبان بتظلم در آورده جواب او چیست پس برای خدای واجب میگردد که پیغمبران و کتابها و اولیاء و پیشوایان دین که از هر جهت ممتاز و و برگزیده خداوند بی نیاز هستند بفرستد تا این مردم بیچاره جاهل را از ورطهای خطرناك ومعارض هلاك وكورى و کور باطنی برهانند و بفيوضات ابدی و اسباب ترقیات سرمدی است نایل سازند.

وبر فعل حكيم ايراد نشود بلكه والله الحجة البالغه مصداق یابد و اين معنى عقلا و نقلا معین است که عظمت و کبریای حضرت کبریا و حکمت او از آن برتر است که تمام نفوس بحضرت الهيتش بلا واسطه مستفيض شوند و تقرب یا بندچه کسانی که باید باین مقام برسند دارای خمیر مایه و استعداد و روح و نور و فطرت ولیاقت و بضاعت دیگر اند حبنبه يلى اللهي کاری آسان و برای هر نوع مخلوقي حاصل نیست لاجرم یزدان تعالی معدودی را که در خزائن علوم خود برای ادراك این مقام کریم مقرر و مستعد ولایق گردانیده بود رتبت نبوت و ولایت و خلافت و وصایت و امامت داد و ازین است که میفرماید پیغمبر و امام از جانب حق معین و منتخب میشوند چه لیاقت این امر جز بعطیت خدای مقتدر نبود و اگر جز این باشد شایسته ابلاغ احکام الهی و کتاب آسمانی و تفسیر و تاویل وضبط و ربط و حفظ و صیانت آن نخواهد بود پس بهر دوری ولی واجب است .

و چون چنین باشد البته سلطنت و امارت معنوی خدایی جز برای این طبقه منتجبين يزدانی منعقد نبود و ایشان میتوانند معلم و مبلغ وحاكم وامير باشند و مردمان را از ورطه هلاك و جهل و دمار بحیطه بقا و علم و وقار نایل

ص: 377

سازند و بمعارف ایزدی واصل گردانند و البته تاجهان باقی است عالم نتواند آنی اما می باشد چه اگر خالی بماند مفاسد مذکوره بروز نماید و ایراد بر فعل حکیم کل گردد اگر دنیا و محالی که از نورشمس مستفیض و به نور قمر مستفید است مدنی بر آید و محروم بماند میبینیم چه مفاسد و مخاطر روی میدهد.

پس چگونه میتواند از شمس حقیقی که یکی از اشعه بی حد و حصرش همین ماه و آفتاب است مهجور شود و چون این مسئله معلوم گشت معین میشود که علم وفروز معرفت جامع جميع این مسائل و مانع هر گونه مخالف است و این علم ربانی است پس در هر زمانی نزد هر کس باشد امام است خواه امام ظاهر ياغايب و این غایب نیز از انظار اغیار است و الا انظار ابرار همیشه در تمام آناء لیل و

نهار بزیارت انوار مبارکه امام و اسرار امامت و علامات ولایت برخور دارند.

و مرا عقیدت چنان است که علماي هر طبقه که به هوش و ادراك وفراست و انصاف حقیقی ممتاز باشند هرگز به ترجیح بلا مرجح وتفضيل مفضول برفاضل تصدیق نکنند و اگر به سبب اقتضای وقت یا تقیه یا اعراض شخصیه سخنی گویند از روی قلب و باطن امر نیست چنانکه روایانی که از خود مخالفین وارد است بر این مطلب دلالت دارد و از اینجا معلوم شد که وجود مبارك صاحب الامر عجل الله تعالی که نور یزدان و باعث سکون زمین و آسمان و حفظ ودایع خداوند

سبحان است .

البته باید تاپایان جهان خواه غایب یا ظاهر بماند و اگر جز این باشد مفاسد عظیمه در دین و اهل دین ظهور گیرد که دنیای مردم و آخرت ایشان را بفساد افکند و این مخالف عدل و حکمت حکیم مطلق است و ازین هم که بگذریم اگر مردم بضلالت بیفتند زحمات سابقه صاحب شریعت و ائمه طريقت نيز باطل و ناقص میشود پس اگر بعضی دانایان پاره کسان را نایب یا خلیفه پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم خوانند راجع بغلبه و شؤنات ظاهریه دنیویه است.

و این گونه مردم در حکم سایر سلاطین و امرا و حكام و قضاة و عمال

ص: 378

یا علمای روزگارند منتهای امر تفاوتی با هم نسبت بعلوم و فضایل و شونات رسميه دنیویه مکتسبه یا طبیعیه دارند و ارتباطی بعوالم معنويه الهيه و علوم و مقامات مو هو به ربانیه بهیچوجه از وجود و جهتی از جهات ندارد و اگر هم پیدا نمایند از رشحات سحاب مکارم و قطرات بحار مراحم بی پایان خود ایشان است و الله اعلم حيث يجعل رسالته .

قال علیه السلام ومصابيح الدجى مصابیح جمع مصباح است و مصباح به معنی سراج است و سراج به معنی آفتاب و چراغ مرکب از آتش و روغن است و در اینجا مقصود چراغ است دجي بضم دال مهمله جمع دجيه بضم دال و سکون جیم است که به معنی ظلمة است و معنی ظاهر این عبارت این است که سلام الهی بر جمعی باد که چراغها هستند در شبان تاريك و برحسب باطن معانى مختلفه یاد کرده اند مجلسي اعلى الله مقامه در ترجمه آن می نویسد سلام بر جمعی باد که چراغها هستند در تاریکیهای شبهای ضلالت که به نور هدایت ایشان عالمیان هدایت یافته و براه حق میروند .

شیخ احسائی بیانات مفصله میکند و بآیه شریفه نور استشهاد مینماید که ازین پیش در طی این کتب مبارکه مبسوطا مذکور نموده ایم و باز مینماید که تمام هدایتها و کشف ظلمات و دفع جهل و ضلالات و هرگونه انارت و هدایت بطرق مستقيمه حقه و چاره ظلمات عدم و شك و جهل وفناكه از نخست در موجودات بود و دجیه عبارت از آن است با نوار طیبه ساطعه مبار که ایشان که در عوالم وجود جوهری الم وجود جوهرى الهی هستند و سایر مردم بوجود این گوهر همایون قوام و قیام به جمله عرض هستند فروز و رجوع دارد چنانکه این شعر را شاعر در حق امير المؤمنين صلوات الله عليه عرض کرده است.

یا جوهراً قام الوجود به *** الناس بعدك كلهم عرض

در دایره وجود موجوعلي است *** و همچنین لمؤلفه

گر نبودی علی نبودی هیچ *** هیچ چیزی جز این بهیچ هیچ

ص: 379

علت هر چه هست هست علی *** در نبودی نشان نبود از هیچ

گوهر آفرینش است علي *** اندرین کارگاه پیچا پیچ

خود قيام وجود هست بدو *** او کلان است و جمله کیچا کیچ

قال علیه السلام و اعلام التقى اعلام جمع علم است مثل اسباب جمع سبب

بمعنی نشان و کوهی است که بواسطه آن راه را شناخته میدار پس حضرات ائمه هدی اعلام عالیه و جبال راسیه و کوههای کلان بلندر اسیه هستند که طریق و سبیل تقوی بوجود مبارك و نمود همایونی ایشان شناخته می گردد تقی با ضم تاء فوقانی وقاف در اصل وقاء بوده است و او را به تاء تبدیل نمودند و چون لا شمسیه بر آن داخل کردند در آن ادغام نمودند و در فعل هر وقت تاء افتعال بر آن داخل شد آن تاء در آن تاء مدغم میگردد و گفته میشود اتقی تیقی مثل افتعل يفتعل و در تقوى الله سه معنی ووجه مذکور داشته.

یکی از آن وجوه سه گانه که احسن این سه وجه است این است که معني تقوي الله آن است که خدای را اطاعت نمایندوعصیان نووزند و اورا شکر گویند و کفران نجویند و همواره بیاد او باشند و فراموش نگردانند و این وجه از حضرت ابی عبدالله عليه السلام مروی است ووجه دوم مجاهده در راه خدای است ولا تأخذه فيه لومة لائم و أن يقام له بالقسط فی الخوف و الامن و این بیان از مجاهد است و جه سوم باین معنی است که از جميع معاصی خدائی پرهیز گیرند و این وجه از ابوعلي جبائی مروی است و این هر سه وجه در این کلام خداوند سبحان مندرج است که میفرماید و اتقوا الله حق تقاته و تقى بمعنى خشیت و بیم از خدای تعالی است در غیب هنگام و ملاحظه سطوت جبروت واز این باب است قول خدای واتق الله و سيجنبها الا تقى.

و همچنین تقی به معنی تعظیم و استشعار جلال و بزرگی شان وسعت کبریای

ص: 380

یزدان کریم است و ازین باب است قول سبحان رحيم المسجد اسس علي التقوى يعنى يعظما الشعائر الله و عظيم شأنه.

و نیز تقى بمعنى طاعت و عبادت خالص است باینکه از هرچه منافی امر خداوند متعال است پرهیز جویند و به ترسند و ازین باب است آیه شریفه و تزودا فان خير الزاد التقوى یعنی خوب ترین کارها این است که محض رضای حق و تقرب به پیشگاه حق وادراك مثوبات حق بطاعات خالصه گرایند واصل در آن تطهیر ظواهر و منزه داشتن قلوب است برای قیام بخدمت محبوب.

چنانکه خدای تعالی میفرماید ومن يطع الله ورسوله و يخش الله ويتقه فأولئك هم الفائزون و تقوی سه گونه است یکی تقوی عوام است که عبارت از بجای آوردن واجبات و ترك محرمات باشد و دیگر تقوی خواص است که فعل واجبات و مندوبات وترك مكروهات است و دیگر تقوی خواص الخواص است و آن عبارت از بجاي آوردن واجبات ظاهره که شریعت حقه متضمن آن است .

چنانکه اهل عصمت علیهم السلام تقریر آن را از آنچه خدای و شرع خدای مقرر داشته و وصی به نوحاً و ابراهیم و موسی و عیسی و سایر انبیاء علیهم السلام بآن وصیت نهاده اند و مراتب تقوى في نفسه و باعتبار کسانیکه عامل به تقوی هستند مختلف است و حد و حصری برای آن نیست و در هر رتبه رتبه آنانکه اهل تقوی هستند از علمای آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم کسانی را در می یابند که بر آن رتبه حاضر و بر طرق آن دلالت کننده و ظلمات احوالش را فروز بخشنده وسلوك مسالك صبغه آن را آسان گرداننده و سالکش را بر آن سلوك او اعانت نماینده و موانع را مرتفع کننده و قابلیات و مقبولاتش را تمام گرداننده بلکه ایشان در هر رتبه از تقی کشاننده اهل تقوی و پیشوایان ایشان هستند در تعلیم و آموز کاری طالبان تقوى الى آخر البيانات.

قال علیه السلام وذوى النهى ذوى جمع ذى به معنى صاحب و بیشتر استعمال آن در مقام شرف و ثناء است اما کلمه صاحب در شرف وثناء ودر ضداین هر دو متساوياً استعمال میشود پس هر وقت در چیزی در هر دو حالت مدح و ذم بخواهند استعمال

ص: 381

نمایند ذو برای مدح و صاحب برای دم استعمال میشود و هر وقت مقام مقتضی مدح و ثناء در هر دو حالت باشد ذو استعمال میشود در غیب و لطیف و باطن و استعمال میشود صاحب در شهادت و غلیظ و ظاهر .

مثال اول قول خدای تعالی است در مقام ثناء و ذالنون اذ ذهب مغاضباً ودر مقام نکوهش و عيب قال تعالي فاصبر لحكم ربك ولا تكن كصاحب الحوت ومثال ثاني تبارك اسم ربك ذي الجلال و الاکرام و در دعاء وارد است یا صاحب کل نجوی منتهى كل شكوى و من الثاني ذو النهى لان النهى في الغيب واللطيف و الباطن .

نهى بضم نون جمع نهيه نصم نون است و به معنی عقل است و ازین روی عقل را تهیه نامیدند که صاحب عقل و خرد از قبایح نهي ميكند يا صاحبش را بخودش یعنی بعقل میرساند و بده باز میگردد و صاحبش بجهت محبتش قبایح را متروك و باختيارانش او امر را بجای می آورد و از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مرویست نحن والا لو النهى مائیم سوگند صاحبان نهی وعقل وعلم .

راوی این خبر عمار بن مروان که گفت از حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه از این آیه شریفه ان في ذلك لايات لاولى النهى بيرسیدم و آنجواب مذکور را بفرمود میگوید عرض کردم فدایت کردم معنی اولی النهی چیست فرمود آن چیزی است که خبر داده است بآن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و از آنچه بعد از آن حضرت از ادعا کردن ابو فلان خلافت و قیام بامر خلافت را و دیگر بعد از او و ادعا نمودن سومین بعد از آن دو تن و بنی امیه پس رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را به آن خبر داد و چنان است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم علی علیه السلام را خبر داد و چنانست که از علي علیه السلام بما خبر رسید در آنچه بعد از آن حضرت از ملک و پادشاهی در بنی امیه و غیر از ایشان است .

پس این آیتی که خدای تعالی در کتاب یعنی در قرآن مذکور فرمودان فى ذالك لايات لاولي النهي پس مائيم اولى النهي كه علم این جمله بتمامت به ما رسید و ما امر خدای را صابر شديم فنحن قوام الله علي خلقه و خزانه علي دينه نخزنه و تستره و نكتم به من عدونا كما اكنتم رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم حتى اذن الله له

ص: 382

في الهجرة وجاهد المشركين فنحن على منهاج رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم حتى يا ذن الله لنا في اظهار دينه بالسيف و ندعوا الناس اليه ونضر بهم عليه عوداً كما ضربهم رسول الله صلى الله عليه و آله بدا .

و این معنی از معانی اولی النهى است یعنی کسانیکه علوم تمام خلق بایشان پایان می گیرد یا منتهی میگردد بسوی ایشان علم بخلق چنانکه این حدیث شریف بسوی آن اشارت مینماید و نیز در این کلمه که فرمود حتى يا ذن الله لنافی اظهار دينه بالسيف و ندعوا الناس اليه ونضر بهم عليه عوداً كما ضربهم رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بدءاً اشارت بظهو حضرت قائم صلوات الله علیه است چه بعد از حضرت امام حسن علیه السلام هیچ امامی ظهور بسیف نمیکند مگر حضرت قائم آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم چنانکه جماعت زیدیه که با مامت زید فائل هستند بهمین علت است که خروج بسيف نموده و ما حکایت او را در کتاب احوال حضرت سجاد علیه السلام مبسوطا ياد کردیم و از معانی ذوالنهی این است که آنکسانی هستند که نهایت و پایان هر چیزی میباشند.

و در زیارت وارد است که لیس وراء الله و ورائكم منتهی یا باین معنی است تنتهى اليهم الامور یا اینکه اذا انتهى بكم الى حقايقهم فامسكوا فهم ذو و العقول الكامله لاسواهم جز حضرات ائمه هدى صلوات الله عليهم کسی صاحب عقل كامل نیست و اصل مسئله این است :

که عقل یکی است و آن عقل محمد صلی الله علیه وآله وسلم است و این گوهر خرد و آفتاب نور بخش عقل در ذات والاسمات و وجود حقایق نمود صادر اول تابش نخست محمدی صلی الله علیه وآله وسلم جلوه ظهور و بعد از آن در ولی خداوند ودود علي علیه السلام و بعد از آن در امام حسن و بعد از آن در امام حسین و از آن پس در وجود مسعود حضرت قائم و بعد از آن در ذات بابرکات حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا صلوات الله وسلامه عليهم الى آخر الدهور والادوار آشکار آمد .

و این جوهر عقل گرامی هر چند یکی است اما در وجود مبارك ائمه

ص: 383

معصومین علیهم السلام تعدد پیدا مینماید مانند تعدد بدل مثال آن این است که محمد صلی الله علیه وآله وسلم مانند چراغ و علی علیه السلام چراغی است که اشتعالش از آن چراغ است پس محمد صلی الله علیه وآله وسلم قبل از علی علیه السلام و بعد از آن وجود علي مساوی است محمد صلی الله علیه وآله وسلم را و علی قبل از حسن و بعد از آن و جود حسن متساوي با علي وعلي هذا القياس سایر ائمه هدى صلوات الله عليهم براین تعبیر و ترتیب هستند .

پس تعدد نمی پذیرند مگر در تعلق مانند مثل چراغ زیرا که سراج در حیثیت ناریت و در تاریکی است و هر وقت چراغهای دیگر از آن مشتعل گردد آتش را تعددی جز باعتبار تعلق نیست و علی علیه السلام در این کلام حکمت نظام خود انا من محمد كالتضوء من الضوء اشارت فرموده است و اگر متعدد گردد این تعدد بر حسب اختلاف است چنانکه اگر ثانی ظهور اول باشد مانند نور است از منير يا مشكك باشد مانند اختلاف اجزاء نور است به سبب قرب و بعد از آن از منیر فامنا كماً ورتبة متعدده اما این نوری که عقل ائمه هدى صلوات الله عليهم است براین حالت نیست .

چه شيء واحد است و اگر من حيث الرتبة مختلف شود باعتبار تقدم متقدم از خود ایشان است مثل پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم همانا پیغمبر از حيث كميت متفق و متحد است هر چند از جهت رتبة اختلاف حاصل شود و ازین سبب است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بر ائمه هدی علیهم السلام برای چیز فزونی نگیرد مگر در تقدم خودمن حيث الذات و بر این گونه است سایر تفاضلی که در میان ایشان است و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را از چه تفاوتی عظیم در کار است لکن نور وارد بر این حقیقت شریفه بعينه و كلية وارد على حقيقته علي وعلي حقيقته الحسن و الحسين والائمة وفاطمه عليهم اجمعين السلام .

چنانکه هر وقت چراغی از چراغی افروخته آید نه اینکه از اول بدوم انتقال یابد تا خلق هر اولی لازم شود و نه اینکه ظاهر گردد برثانی تا این ظهور ضعیف و ناقص باشد و ثانی با اول در این نور مساوی نباشد بلکه همه آن يك

ص: 384

معصومین علیهم السلام تعدد پیدا مینماید مانند تعدد بدل مثال آن این است که محمد صلی الله علیه وآله وسلم مانند چراغ و علی علیه السلام چراغی است که اشتعالش از آن چراغ است پس محمد صلی الله علیه وآله وسلم قبل از علي علیه السلام و بعد از آن وجود علي مساوی است محمد صلی الله علیه وآله وسلم را و علی قبل از حسن و بعد از آن و جود حسن متساوي با علي وعلي هذا القياس سایر ائمه هدى صلوات الله عليهم براین تعبیر و ترتیب هستند .

پس تعدد نمی پذیرند مگر در تعلق مانند مثل چراغ زیرا که سراج در حیثیت ناریت و در تاریکی است و هر وقت چراغهای دیگر از آن مشتعل گردد آتش را تعددی جز باعتبار تعلق نیست و علی علیه السلام در این کلام حکمت نظام خود انا من محمد كالتضوع من الضوء اشارت فرموده است و اگر متعدد گردد این تعدد بر حسب اختلاف است چنانکه اگر ثانی ظهور اول باشد مانند نور است از منير يا مشكك باشد مانند اختلاف اجزاء دور است به سبب قرب و بعد از آن از منیر لاختلافها كماً ورتبة متعدده اما این نوری که عقل ائمه هدى صلوات الله عليهم است بر این حالت نیست .

چه شيء واحد است و اگر من حيث الرتبة مختلف شود باعتبار تقدم متقدم از خود ایشان است مثل پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم همانا پیغمبر از حيث كميت متفق و متحد است هر چند از جهت رتبة اختلاف حاصل شود و ازین سبب است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بر ائمه هدی علیهم السلام برای چیز فزونی نگیرد مگر در تقدم خودمن حيث الذات و بر این گونه است سایر تفاضلی که در میان ایشان است و رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را از چه تفاوتی عظیم در کار است لکن نور وارد بر این حقیقت شریفه بعينه و كلية وارد على حقيقته علي وعلي حقيقته الحسن و الحسين والائمة وفاطمه عليهم اجمعين السلام.

چنانکه هر وقت چراغی از چراغی افروخته آید نه اینکه از اول بدوم انتقال یابد تا خلق هر اولی لازم شود و نه اینکه ظاهر گردد برثانی تا این ظهور ضعیف و ناقص باشد و ثانی با اول در این نور مساوی نباشد بلکه همه آن يك

ص: 385

شی واحد است و اینکه بعضی از ایشان افضل از بعضی هستند بجهت تقدم فاضل است فبالتقدم بوجوده حقيقة به غیر از آن افضل است و در همین تقدم باین معنی مذکور فضلی است عظیم امیرالمؤمنین علیه السلام باین سبب فرمود انا عبد من عبيد محمد صلی الله علیه وآله وسلم و گاهی اطلاق میشود بر روحی که هومن امر الله است

و در عیون الاخبار چنانکه سبقت نگارش یافته است از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که فرمود ان الله عز وجل ايدنا بروح منه مقدسة مطهرة ليست بملك لم تكن من احد ممن مضى الامع رسول صلی الله علیه وآله وسلم وهى مع الائمة منا نسددهم و تفوقهم وهو عمود من نور بيننا وبين الله عز وجل بدرستیکه خداوند عزوجل مؤید داشت ما را بروحی از خودش که مقدس و مطهر است و این روح نه آن است كه ملك و فرشته باشد با احدی از گذشته گان نبوده است مگر با رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم و این روح با ائمه و پیشوایانی که از ما هستند میباشد یعنی باخود ما جماعت ائمه هدی که از نسل رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا میباشیم میباشد و این روح مسدد و موفق میکرد اندایشان را و این روح عمودی است از نور در میان ما و خداوند عزوجل .

شیخ احسائی میفرماید اگر بگوئی روایات کثیره وارد است که این روح از زمان حضرت آدم تا خاتم با جماعت انبیای عظام صلوات الله عليهم اجمعین بود و جمع این خبر تا این اخبار دلالت بر آن مینماید که این روح جز با رسول خدا و ائمه هدى عليهم الصلوة و السلام چنانکه مذکور شد نبوده است در جواب میگوئیم جمع میان این دو خبر از دو وجه است .

وجه اول این است که این روح که با انبیاء بوده بواسطه این انوار ساطعه مباركه الهيه است و فی الحقیقه با انبیاء نبوده است چنانکه گویند غلام زید باذن زید که سید والای اوست بعمرو سود میرساند و بر این غلام صدق میکند که وی با عمر و نبوده است و اگر عمرو را سودی رسانیده است باذن و دستوری آقایش بوده است و این امري ظاهر و مطلبی آشکار است دوم این است که این

ص: 386

ملك يعنی روح مذکور بوجهی از وجوه و نمایشی از نمایشهای خودش باجماعت پیغمبران گذشته بود و از حيث كليه و تمام الوجوه خودش جز با محمد و آل محمدصلی الله علیه وآله وسلم نبوده است و ما مبین داشتیم که این روح يا ملك همان عقل است .

چنانکه در حدیثی که در باب عقل از کتاب کافی در کتاب احوال حضرت ابي جعفر باقر صلوات الله عليه مسطور داشتيم لما خلق الله تعالى العقل التنطقه ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادير ثم قال و عزتی و جلالی ما خلقت خلفا هو احب الى منك و لا اكملتك الا فيمن احب الي آخر الخبر سبقت نگارش و بیان گرفت پس پس قول خدای تعالی که میفرماید تو را جز در آنکس که محبوب من است کامل نمی سازم مبین میگرداند که خدای عقل را جز در وجودمبارك محمد و آل محمد علیهم السلام رتبت کمال نمی بخشد چه این محبوبیت را هر وقت مطلق بگردانند جز درباره محمد صلی الله علیه وآله وسلم متبادر نمي بخشدالی آخر بيانه في وجه التشابه بين الملائكه.

راقم حروف گوید در این کلمه مبار که مذکوره و ذوى النهى و ساير تعبیرات و استشهادات و بیانات مسطوره چون بدقت نظر و رقت فکر اندر شویم ای بسا لطایف مبانی و ظرایف معانی و ترایف اشارات و نظایف کنایات که میتوان استدراك نمود یکی آن کلمه طیبه مذکوره که در زیارت وارد است ليس وراء الله و ورائكم منتهی الی آخره که در این مسئله ائمه هدى سلام الله تعالى عليهم را با تمام ما سوى الله حتى انبیای عظام علیهم السلام را داخل نمی فرماید و این انتهارا بیرون از خدای لایزال بی آغاز و بی انجام بایشان اختصاص داد و هیچ آفریده را برای فهم حقایق ایشان اجازت نداد و حكم بامساك و سكوت داده چنانکه برای احدي از ماسوی الله یعنی تمام موجودات و کاینات نمی شاید تفکر در ذات باری تعالی نمایند بلکه تفکر در صفات خدای را مجاز هستند چه ما سوى الله را هيچ راهي باين فهم و عقل و علم و عرفان و این تصور و تفکر نیست هر چه بیشتر تعقل و تفکر نمایند بیشتر در بحار تحیر و اندیشه های گوناگون که هيچيك برای این شخص جز مزید سرشکستگی و آشوب ذهن و آسیب عقل و پراکنده شدن خیال تا گاهی که به

ص: 387

مقام جنون برسد حاصلی ندارد دچار و مستغرق می شود .

ما للتراب ورب الارباب مخلوق را با خالق و ممکن را با واجب و محاط را

با محيط وفاني را باباقی چکار است .

و اینکه فرمود عقول كامله ائمه هدى عليهم السلام هستند نه دیگران و آنانکه سوای ایشان میباشند پس معلوم شد که غیر از ایشان هر که خواهد شد دارای عقل کامل نیست بلکه ذی عقلی نسبت بایشان از حیثیت عقل ناقص است و چون چنین باشد البته بالطبع و الفطره و الحقيقة الوجودية معلم و رأس و مقدم ومثواى حقیقی تمام ماسوى الله ایشان هستند و جماعت انبیا و اولیا و ملائکه و اصناف مخلوقات ایزدی برحسب حقیقت و باطن امر در تبعیت ایشان محبول و مفطور میباشند چه هر ناقصی به کامل و هر عالمی با علم حاجتمند است و اگر با فاضت او نایل و در مقام استفاضه برنیاید بدرجه کمال و ترقی مقامی که مستعد آن هست باندازۀ شأن و رتبت و بضاعت وجود است نخواهد رسید و از مقام جهل وظلمت و استدراك لطایف حقایق و معارف دقایق کاملا بیرون نخواهد رفت.

و اینکه شیخ احسائي میفرماید اصل مسئله این است که عقل یکی است و آن عقل محمد است صلی الله علیه وآله وسلم برای این است که اطلاق هر چیزی نظر بفرد دارد چه اگر بناقص رجوع نماید از درجه کمال خارج است و چون رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم حب الله و منظور نظر مقدم و مخصوص و نخست محبوب الهی است .

و نیز چنانکه خدای میخواهد و میفرماید که عقل از همه چیز در حضرتش محبوب تر است.

لاجرم این محبوب را که در حقش میفرماید بتو ثواب و عقاب مینمایم و جز در آنکس که او را دوست میدارم درجه کمال نمی بخشم برای حبیب خود که بر تمامت موجودات تقدم و تفوق رتبه و شأن دارد و همه بطفیل او موجود شده اند و مسؤل بالاصاله خداوندی در تمام امور اوست میخواهد و در هیچ مخلوقی جز در این وجود مبارك و جماعت ائمه هدى صلوات الله عليهم که از نسل و ذریه مبارك هستند بحد كامل نمیرساند و چون دیگران ازین حد کامل محروم و باین گوهر محمود که سر آغاز هر محبوب است کامل نایل نیستند پس آنکس که

ص: 388

دارای حد کامل است محتاج و نابع و مطیع هستند پس عقل كل صلی الله علیه وآله وسلم وجوباً و عقلا رئیس و حکمران و مقتدا و مطاع تمام ماسوی الله است و در هر کس عقل و دانش و نور کمالی هست از اشعه آفتاب نور بخش عقل آنحضرت و اولیای آن حضرت صلوات الله عليهم است.

و گاهی این عقل را روح و گاهی نور میخوانند و اول ما خلق میشمارند وميفرمايند ملك و فرشته نیست و با احدی از گذشته گان جز رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام نمی باشد و اگر انبیا عظام دارای آن باشند بواسطه ایشان است و بالحقیقه با انبیاء نیست یعنی هر تراوشی هست و استفاضه برای انبیاء و استناره ایشان حاصل شود از نور محمد صلی الله علیه وآله وسلم باندازه شان و منزلت ایشان است ولم یکن بكلية الا مع محمد صلی الله علیه وآله وسلم.

مجلسی اول عليه الرحمه میفرماید نهمیه به معنی عقل کامل است چون عقل کامل از تمامت بدیها باز میدارد و صاحبان خود را بر تمام افعال پسندیده دلالت و هدایت میکند چه هر قدر عقل کاملتر باشد حقایق اشیاء بآن نسبت مییابد و میفهمد و چون عقول ایشان بانوار الهی منور شده است همه عقل شده اند و حقایق هر چیزی چنانکه هست در حضرت ایشان مکشوف گردیده است و اینکه در کلام پاره از محققین مذمت عقل وارد است مراد از آن عقل جزوی است که امور سفلیه دنیویه را فهم میکند که در اصطلاح حدیث عبارت از مکر و شیطنت که او را بریاضات و مجاهدات تصحیح کرده باشند آن عقلی است که به اسبابی که قرب پیشگاه یزدانی را حاصل توان کرد مایل است از علوم حقيقيه و معارف يقينيه و اخلاص در اعمال و عبادات و طاعات و مرتبه بعد از مرتبت بر قلب انبياء واوليا علیهم السلام نزدیک میشود و چون بعد از پیغمبر ما پیغمبری نیست مانند پیغمبران سابق میشود چنانکه فرمود علمای امت من مانندا نبياي بنی اسرائیل هستند اما عقول ائمه معصومین صلوات الله علیهم در خور خودشان است و همینطور که رتبت و معارج ایشان باعلی درجات کمال پیوسته است عقول ایشان در مراتب عقول است بعد از عقل پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و از این پیش در طی کتب ائمه هدی سلام الله تعالى عليهم كراراً بمعنى است

ص: 389

عقل و روح و نور وكيفيات وحيثيات باخبار و احادیث و بیانات شافیه اشارت کرده ایم.

قال علیه السلام واولى الحجي وسلام الهی باد بر صاحبان فطنت و عقل شیخ احسائی میفرماید اولی بروزن رمی مبنى للمفعول است در نصب وجر واولو ابروزن عبك در حالت رفع وو او در دو حالت داخل میشود .

منا با الى حرف جر است فرق داشته باشد و بر همین حال است در لفظ اولو او اولاء واولئك واولات تا میان این کلمات و آنچه شبیه به اینها است در صورت و نقش فرق باشد .

و به این جهت این و او را و او نارقه نامیدند گفته اولوا جمعی است که برای آن لفظی از واحدش نیست و برخی گفته اند اسم جمع است واحدش زو می باشد و اولات در مؤنث است ذات واحد آن است و اولا جمع است و ممدود واولاء خوانده میشود.

یا اینکه واحد آن در مذکر ذو است و در مؤنث ذه ومعنى ذو ازین پیش در ذوى النهی مسطور شد .

و حجى بكسر حاء مهمله وجيم بمعنی جمع عقل است احجاء بروزن الاء جمع آن است و اولى الحجي اصحاب عقول هستند و نحيل ذلك على ذى حجى يعنى ذى عقل شیخ احسانی در بیان معانی حجى وتطبيق بشؤنات ائمه علیهم السلام بیانانی دارد هر کس خواهد استطلاع خواهد نمود .

قال علیهم السلام وكهف الوری سلام الهی باد بر کسانیکه پشت و پناه خلایق هستند در دنیا و آخرت کهف بفتح كاف وهاء هوز وفاء غاري است وسیع در کوه اگر كوچك باشد غار می نامند .

واگر در کوه مانند خانه منقور شده باشد کهف خوانند و مراد در این مقام پناه گاه و ملجأ است .

در حدیث وارد است الدعاء كهف الاجابه كما ان السحاب كهف المطر

يعنى ان الدعاء منطنة تضمن الاجابه كما ان السحاب تضمن المطر و معنی این است که ائمه ملجأ ورى یعنی ملجأ خلق هستند و مراد بوری خلق هستند و مراد بخلق

ص: 390

در اینجا مردم میباشند و ظاهر لغت و عبارت این است و ازین جهت گفته اند که بودن ایشان ملاذ چیزی را که مناسب افهام باشد و اگر نه بحسب باطن و حقیقت امر پناه وملجأ تمامت مخلوقات هستند و هیچکس مستثنی نیست .

چنانکه حضرات انبیای عظام علیهم السلام هر وقت دچار زیانی میشدند بایشان ملتجی میشدند و بوجود مبارک ایشان شفاعت میخواستند و شفاعت ائمه اطهار صلوات الله علیهم در حق انبیای عظام علیهم السلام پذیرفته می شد.

چنانکه در امالی صدوق عليه الرحمة بمعمر بن راشد سند میرسد که گفت از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم مردی یهودی در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بیامد و در حضور مبارکش بایستاد و همینظر به آن حضرت تند میکرد فرمود ای یهودی چیست حاجت تو عرض کرد تو فاضل تر هستی یا موسی بن عمرانی که خداوند با او تکلم فرمود وتورية وعصارا بر او نازل ساخت و دریا را از بهرش بر شکافت و ابر را سایه بانش گردانید.

پیغمبر صلى الله عليه وسلم با او فرمود بدرستیکه برای مرد مکروه است که خویشتن را تزکیه نماید .

لکن میگویم چون آدم را خطیه دچار گشت توبت و بازگشتش این بود اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد الا ما غفرت لى بارخدای از تو مسئلت می نمایم بحق محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم که مرا بیامرزی و خدای او را بیامرزید .

نوح علیه السلام گاهی که به کشتی سوار شد و از غرق شدن بترسید عرض کرد

بار خدایا از تو مسئلت می نمایم :

بحق محمد و آل محمد مرا از غرق شدن نجات بخش و خداوندش نجات داد.

ابراهیم را چون در آتش بیفکندند عرض کرد خداوندا بحق محمد و آل محمد از تو خواستارم که مرا از آتش نجات بخشی و خداوند تعالی آن آتش را بر ابراهیم برد و سلام فرمود.

موسی چون عصای خود را بیفکند و بیمی در خود بدید یعنی از آن اژدهای

ص: 391

دمان بترسید عرض کرد بار خداوندا مسئلت مینمایم از تو بحق محمد و آل محمد که مرانجات دهی خداوند جل جلاله فرمود لا تخف انك انت الا علی از این اژدهایت آسیبی نمیرسد .

«یا یهودی لو ادرکنی موسى ثم لم يؤمن بی و بنبونی مانفعه ایمانه شيئاً ولا نفعته النبوة».

ای یهودی اگر موسی زمان مرا و دعوت مرا در یابد و به من و پیغمبری من ایمان نیاورد ایمانش هیچ چیز برای او سودمند نیست و از پیغمبری خودش منفعت نیابد .

«يا يهودى ومن ذريتى المهدى اذا خرج نزل عيسى بن مريم النصرته وقدمه وصلى خلفه».

ای یهودی و از ذریت و نسل من مهدی است چون خروج و ظهور نماید عیسی بن مریم از آسمان فرود آید تا او را یاری نماید و در عقب سرمهدی نماز بگذارد یعنی با مامت مهدی نماز کند و عیسی مأموم باشد .

راقم حروف گوید حضرت موسی و سایر انبیای عظام از روز ازل با حضرت خاتم الانبياء صلی الله علیه وآله وسلم ایمان بنحو ایقان آوردند اگر ایمان نیاورده بودند چگونه در مقامات مضار و مصیبات عظیمه بحضرتش ملتجی میشدند معلوم است اگر حضرت ختمی مرتبت برای ایشان دارای رتبتی نبود که تقدم و تفوق دریاست و سروری می داشت .

چنین پیغمبران بزرگوار با شؤنات رسالت و نبوت و اولوالعزمی چگونه

بایستی در چنین مواقع بآ نحضرت بلکه ذرية طيبه آنحضرت که حضرات معصومین صلوات الله عليهم اجمعين باشند النجاء می بردند .

پس بایستی بر مقامات عالیه آن حضرت و نقرب آنحضرت بخداوند تعالی و تقدم بر ساير مخلوقات و دارائی رتبت خاتمیت و دین مبین خاصه خداوند تعالی - که عبارت از دین اسلام است باخبر باشند و چون باخبر شدند چگونه ایمان به

ص: 392

و اگر امت پیغمبری دیگر مخاطب میشد نام پیغمبر او را میبرد و حضرت خليل الرحمن علیه السلام که قبل از موسی بن عمران است خود را مسلم میخواند و ان من شيعته لابراهيم خود را شیعه علی بن ابیطالب علیهما السلام میشمرده است و بهمین جهت است که میفرماید از ذرية من مهدی علیه السلام است که چون خروج نماید عیسی علیه السلام برای نصرت فرود میآید و او را برای امامت مقدم میسازد و خودش در عقب سر او نماز میگذارد یعنی عیسی بن مریم که آخرین انبياي صاحب شریعت و اولی العزم قبل از نمایش اسلام است با مهدي صاحب الزمان كه خاتم

که الاوصيا صلوات الله عليهم است میگرود و او را مقدم بر خود میدارد و به تبعیت او ماموم میگردد .

و چون عیسی چنین کند باز نمود آید که حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليهما با داشتن مقام نبوت و شریعت و کتاب آسمانی و شأن و جلالت از حضرت خاتم الاوصياء مقامش فرود تر و آنحضرت امام و پیشوای او و مقتدای او ورئيس و مطاع اوست چه اگر چنین بودی بامامت آنحضرت نماز نمی گذاشت و در شمار یاران و پیروان آنحضرت نمی گردید و در این شأن و مقام جناب صاحب الامر که مقام خاتم الاوصیائی دارد بارسولخدا که رتبت خاتم الانبياء دارد حالت تساوی پیدا میکند .

چه گاهی که عیسی علیه السلام که از انبیای بزرگوار مرسل اولى العزم وملقب به روح الله است این حال و این ماموریت را ادراک نماید معلوم است اگر سایر انبیای عظام و فرستادكان ملك علام هم در عصر حضرت صاحب العصر بیایند بایستی با مامت آنحضرت نماز گذارند و بنصرتش قیام ورزند و اگر حضرت حجة الله تعالي عجل الله فرجه برایشان برتری و رتبت مطاعیت نداشت ایشان را خداوند مامور نمی فرمود که بامامت او نماز گذارند و او را پیشوای خود گردانند و این پیشوائی و امامت

آنحضرت که به محض عدالت تنها است چه انبیای کرام همه دارای جهت کمالیه

ص: 393

عدلند و در عدل ایشان نقصانی نیست بلکه بسبب این است که آنحضرت اعلم و اکمل است و عدل آنحضرت هم دارای آنمقام که میفرماید بملاها عدلا بعد ما ملئت جودا و هرگز در حق هیچ پیغمبری مذکور نیست که بقدر خردلی موصوف بظلم و انحراف از میزان عدل شده باشد و اگر جز این بودی دارای رتبت ریاست و امارت و ناموس و شریعت و امت و اختیارات الهیه نمی گشت بلی البته چون حضرت صاحب الامر علیه السلام در کلیه صفات حسنه خاصه اکمل است.

لهذا دارای رتبه تقدم و امامت میشود چنانکه از این پیش در کتاب احوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام مسطور شد که در ذیل حدیثی میفرماید اینکه ملائکه مأمور شدند که آدم علیهم السلام را سجده برند برای این بود که خدای متعال اشباح ما را از ذروه عرش به پشت آدم نقل داد و چون آدم عرض کرد اي پروردگار من چیست این اشباح فرمود اشباح افضل آفریدگان و بریات من هستند .

و اما از این پیش در طی مجلدات حالات ائمه معصومين صلوات الله عليهم بسیار اخبار و احادیث و بیانات و تحقیقات که بر این گونه مطالب دلالت دارد یاد کرده ایم.

شیخ احسائی علیه الرحمه نیز بعد از آنکه مقداری احادیث و اخبار داله برشؤنات عالیه ائمه و اختیارات تامه الهیه ایشان مذکور میدارد میفرماید چون این مسئله محقق گردید ثابت میشود که حضرات ائمه ابرار علیهم السلام ملجأ وملاذ و مرجع هر چیزی هستند که از مشیة الله تعالی بعد از ایشان از عین یا معنی جوهر یا عرض ذاتی یا صفت حال یا ظرف یا بعد جسمی یا بعد مکانی یا بعد زمانی صادر شده است.

حاصل این است که هر چیزی ملتجی بایشان میشود در جهت فقر و نیازمندی خودش و حوائج سائلین بدرگاه ایشان اختلاف میجوید و این حاجات ذوى الحوائج

ص: 394

پاره ای در خلق یارزق یا حیات یاممات است و پاره ای در نمو وغذای خوردن است و پاره ای از ایشان در بقاء وحفظ و برخی از ایشان حاجتش در طلب و امیدواری است و گروهی در استجاره ووقاء است الى غير ذلك علي حسب استعداداتهم.

این است قول علي بن الحسين صلوات الله عليهما الهى وقف السائلون ببابك ولا ذالفقراء بجنابك يا شافی یا کافی یا معافی یا ارحم الراحمين.

اگر مردم نکته فهم حقایق شناس بر این مطالب بگذرند بر بسی دقایق برخورند و بازدانند .

اگر چه ظاهر پاره بیانات و کمالات خیلی رقیق و موجب تحير و تعجب و تفکر میشود .

لكن بالجمله بر كمال قدرت و عظمت حضرت واهب الارواح ومنور الانوار ومصور الصور خداوند قادر در غالب قاهر و شئونات موهبيه ائمه علیهم السلام واعلى درجه عبوديت وتذلل وخضوع و خشوع و نهایت عبادت و اطاعت ایشان در حضرت خالق مخلوقات ورازق مرزوقات میراننده بی فنا و فانی کننده دائم البقا محتاج اليه بی نیاز زمان نماینده بی انجام و آغاز اشارت مینماید .

قال علیه السلام وورثة الأنبياء وسلام الهی باد بر جماعتی که وارثان پیغبران علیهم السلام هستند.

جناب مجلسی اول علیه الرحمه میفرماید زیرا که ائمه هدی تمام علوم و كتب وفضائل و کمالاتی را که حضرات انبیاء علیهم السلام دارا بودند حتى عصاي موسى وعمامه وبقولى لباس هارون و انگشتری حضرت سلیمان و تابوت و سکینه ومتروكات حضرت خاتم الانبیاء علیهم السلام را دارا هستند و چون بجمله از يك طينت هستند و پیغمبران سلف بر حسب ظاهر برایشان سبقت داشته اند گویا از آنها میراث برده اند .

و هر چه هر يك از ائمه سابق داشته اند مثل جفر جامع جفر ابيض وجفر

ص: 395

احمر وكتاب على بن ابى طالب صلوات الله علیه که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم املاء می فرمود و حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليهما وعلى آلهما مينگاشت وذوالفقار على علیه السلام و باقی مواریث که مخصوص امام است بامام بعد میرسد و امثال آنها مواريث انبياء صلوات الله عليهم مبسوطاً اشارت کرده است و چه زیان دارد بگوئیم اوصاف و اخلاق و آداب حمیده و معجزات عدیده انبياء صلوات الله عليهم نیز از مواریث ایشان است و ائمه هدى صلوات الله عليهم وارث آن بودهاند و هر چه همه خوبان داشته اند ایشان نیز دارند .

شیخ احسائی بعد از نقل کلمات مجلسی اول اعلى الله مقامهما میفرماید بلکه در روایت رسیده است که خدای تعالی عطا فرمود به ائمه علیهم السلام آنچه را که نیاورد و نداد به هیچکس از اهل عالمیان و مراد از بودن حضرات ائمه هدی ورثه انبیاء کرام یکی از دو معنی است یکی اینکه جمیع خواص انبیاء و آثار ایشان و متروكات مختصة بايشان للاخوة او للاغ والتعريف واقامة الدين وغيره مما اعدوه لطاعته الله تعالى ورثوه كما اشار اليه محمد تقی یعنی مجلسى اول عليه الرحمة.

و معنی دوم این است که انبیاء عظام صلوات الله وسلامه عليهم اجمعین در همی و دیناری بمیراث نگذاشتند باین معنی که هر چه از احکام دنیا بجای گذاشتند هیچ چیزی از آنها را میراث نشمردند بلکه وارث علم شدند .

پس معنی اینکه حضرات ائمه علیه السلام ورثه انبیای عظام سلام الله تعالى عليهم هستند .

این است که ایشان دارای تمام علوم انبیاء که از حیثیت و حي ملك يا الهام یا فهم و آنچه مخاطب میشود بآن حیوانات و جمادات و نباتات وهفيف و صدای بادهای شتابنده و جریان آبها و درخش برقها و آواز رعد ها و خروش و جوشش دریاها و خرمی و شکوفه درختها یعنی بر تمام این جمله ولغات والسنه مخلوقات عموماً عالم و آگاه میباشند

ص: 396

و خدای تعالی جمیع این علوم و معارفی که در سایر مخلوقات متفرق ساخته بتمامت برای حضرات معصومین فراهم ساخته فراهم فرموده با آنچه در میان هيچيك از آفریدگان خودش سوای ایشان قسمت نفرموده است.

یعنی هر چه در تمام مخلوق است ایشان داراي آن هستند بسا چیزها باشد که خداوند به ایشان اختصاص داده و سایر مخلوق را آن استعداد و لیاقت نداده است که لایق دارائی آن باشند و آن رتبت و منزلت و قابلیت را که حامل و مخزن آن توانند باشند عطا نشده است .

و در این مطلب مسطور معانی دیگر نیز هست از آن جمله این است که آنچه برای انبیای عظام علیه السلام از وجوب طاعت و عصمت و اعمال و غير ذلك ثابت حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین وارث آن هستند.

چنانکه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید علماء امتى كأنبياء بنی اسرائیل پس ایشان وارثان پیغمبران هستند در وجوب طاعت و اعذار و انذار.

و از معانی دیگر این است آنچه برای انبیای کرام ازین صفات حمیده که بآن مبعوث و به سبب آن رسول گردیده اند.

این صفات پسندیده از آل محمد صلوات الله عليهم است و از ایشان رتبت ان رقت صدور یافته و به نور مبارک ایشان موجود و بقدرت سلطنت ایشان مقدر و بعلت ثنای برایشان منتشر شده است.

پس این جمله مذکور صفات انوار ایشان ومظاهر آثار ایشان و از مختصات ایشان و خود ایشان وارث آن هستند.

چنانکه قول خداى تعالى ونحن الوارثون شاهد آن است و معنی آن در این آیه شریفه است و نجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين .

و از آن معانی است که وجود انبیای عظام علیهم السلام از رشحات عرق نور منیر ایشان است یعنی ارواح انبیای فخام از رشحات انوار محمد صلی الله علیه وآله وسلم و علیهم خلق شده است

پایان جلد هشتم ناسخ التواريخ - حضرت هادی علیه السلام

ص: 397

فهرست مطالب جلد هشتم ناسخ التواريخ زندگانی حضرت امام علی النقى عليه السلام

بیان پاره احوال اصحاب و مردم روزگار حضرت امام هادی علیه السلام 2

حکایت بوطير غلام آنحضرت 5

حکایت ایوب بن نوح 7

حکایت ابی علی بن راشد و مکتوب آنحضرت 9

حکایت آنحضرت با ابوهاشم جعفری 15

تربت مطهر سید شهیدان 19

مکالمه آنحضرت علیه السلام با متوکل 21

اسامی اصحاب امام هادی علیه السلام 23

توقيع حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه 33

خبر دادن امام از مرگ یکی از سرهنگان متوکل 47

در معجزات امام علیه السلام 79

تحقیق در باب غلات و علت آن 61

سبب محن وفتن و صدمات بزرگ دین 69

توقیعی از امام علیه السلام 79

رفتار ائمه علیهم السلام نسبت به غلات و نظر علامه بهبهانی 83

پاره از معجزات و خبر از مرگ واثق خلیفه عباسی 103

حکایت یونس نقاش وزرگر 115

تحقیق در حمد و شکر منعم حقیقی 118

آوردن مرغی از بهشت 121

خبر از قتل متوكل وعدم بناى عمارت 123

ص: 398

علم بموت پدر بزرگوار از مکانی دور 129

شفای کورمادر زاد 139

سخن گفتن امام علیه السلام با اسب 145

علم بآمدن باران 153

تحقیق در امر بعثت و میلاد خاتم الانبياء 161

دعای آنحضرت در شفا وقضاء حوائج 173

شفای درد چشم 177

حکایت داود ضریر 179

تکلم به زبان فارسی 183

بیان پاره ای از مناقب و ملایح و مفاخر حضرت هادی علیه السلام 185

بیان پاره ای از روایات مأثور از امام علیه السلام 192

در فضائل ده گانه ائمه و شرح زیارت جامعه 205

مقامات ائمه علیهم السلام 223

خوابدیدن مجلسى اول عليه الرحمه 233

علت گفتن صد تكبير 235

در منی سلام 241

سلام بر خواص شیعه 243

معنی عترت 245

شناخت خدا بواسطه ائمه علیهم السلام 253

فضائل علی و فاطمه و ائمه علیهم السلام 259

تحقیق در صلابت حضرت فاطمه سلام الله عليها 265

عظمت شأن ائمه علیهم السلام و اینکه ابواب خدا هستند 267

علي علیه السلام از دیدگاه پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم 273

مهبط وحی 277

ص: 399

در افضلیت قائم علیه السلام از سایر ائمه علیهم السلام 279

انبیاء و اولیاء شهدای برخلفند 289

بيانات صدر المتالهین در معنی شهداء على الناس 293

تحقیقی در شأن شیعه 317

معنی یقین و ثبات و جزم 325

روش انبیاء عظام در هدایت مخلوق 331

معنى سلالة النبيين وصفوة المرسلين 339

مدت توقف عرش بر آب 347

تحقیق درصدق توحید و شرافت انوار مبارکه ائمه علیهم السلام 351

معنىی عترت و قرآن و عترت 357

فضل علم علي علیه السلام 363

معنى رب العالمين 365

معنى ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعين 373

معنى مصابيح الدجى 379

اقسام تقوی 381

روحی که با پیامبر و ائمه است 385

محبوبیت عقل 387

تدين انبياء 391

تقدم حضرت قائم عج 393

ورثه انبياء صلوات الله عليهم اجمعين 395

شئونات و جلالت ائمه علیهم السلام 397

ص: 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109