ناسخ التواریخ زندگانی حضرت امام صادق علیه السلام جلد 7

مشخصات کتاب

جلد هفتم از

ناسخ التواریخ

زندگانی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

تأليف :

مورّخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

(2537 ش - 1398 ه- ق ) *

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

اسفند ماه - 1351 شمسی

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

بسْمِ الله الرحمن الرحیم

جلد هفتم

از ناسخ التواریخ حضرت صادق علیه السلام دنباله نصایح و مواعظ حضرت داود عليه السلام

و دیگر در کتاب مسطور از منصور بن یونس از حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه مروى است ﴿فِی حِکْمَهِ آلِ دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَی اَلْعَاقِلِ أَن یَکُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلاً عَلَی شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ﴾

در حکم آل داود علیه السلام است که بر شخص عاقل لازم است که بزمان خود عارف یعنی بر تکالیف مقتضيه و قیمت زمان و روزگار و صرف عمر خود عارف باشد و بر آن چه اقتضای شأن و حال اوست اقبال جوید و زبان خود را از آن چه نباید نگاهبان گردد

بهره خویشتن از عمر فراموش مکن *** رهگذارت بحساب است نگهدار حسیب

و نیز در کتاب مسطور از عمرو بن ابی المقدام از حضرت ابی عبدالله علیه

ص: 2

صلوات الله مروی است که در جمله وحی خدا بداود علیه السلام این بود :

﴿یَا دَاوُدُ، کَمَا أَنَّ أَقْرَبَ اَلنَّاسِ إِلَی اَللَّهِ اَلْمُتَوَاضِعُونَ کَذَلِکَ أَبْعَدُ اَلنَّاسِ مِنَ اَللَّهِ اَلْمُتَکَبِّرُونَ﴾

ای داود چنان که از تمامت مردمان آنان که متواضع و فروتن هستند بدرگاه خداوند نزدیک ترند همچنان آنان که متکبّرند از جمله مردمان دورتر از حضرت کبریا باشند .

و نیز در آن کتاب از یونس از حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه مأثور است که در جمله آن وحی ها که خداوند علی اعلی بسوی داود فرمود این بود:

﴿یَا دَاوُدُ بَشِّرِ اَلْمُذْنِبِینَ بِأَنِّی أَقْبَلُ اَلتَّوْبَهَ وَ أَعْفُو عَنِ اَلذَّنْبِ وَ أَنْذِرِ اَلصِّدِّیقِینَ أَنْ یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ یُعْجَبُ بِالْحَسَنَاتِ إِلاَّ هَلَکَ وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی: فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ نَاقَشْتُهُ اَلْحَسَنَاتِ إِلاَّ هَلَکَ﴾

ای داود گناهکاران را بشارت بده و صديقان را بيمناك كن داود علیه السلام عرض کرد چگونه گناهکاران را بشارت دهم و صدیقان را انذار نمایم .

فرمود ای داود گناهکاران را بشارت به آن بده که من توبت را می پذیرم و از گناه در می گذرم و صدیقان را بیم بده که به اعمال خود عجب و کبر نورزند چه هیچ بنده ای نیست که چون او را در معرض حساب بر کشم مگر این که هلاك مي شود.

یعنی چون کسی را در معرض حساب الهی در آورند و به جزئیات و کلیات اعمال او ظاهراً و باطناً باز رسند و فضل و عفو خدا شامل حال او نشود بهلاکت می رسد چه هر فعلی شایسته از وی روی داده باشد در جنبه الطاف سنيّه الهیه هیچ نیست بلکه آن توفیق نیز از خداوند باشد و شکری بر توفیق شکر و فعل جميل لازم شود و این حال را دور و تسلسل افتد.

و اگر گناهی و طغیانی از وی نمودار کردد نسبت بعظمت الهی و نواحی خداوندی بسیار بزرك و در خور انواع عذاب و عقاب خواهد بود پس بهیچ وجه نتوان

ص: 3

بر اعمال صالحه خود مغرور بود

و از این است که انبیای عظام و اولیای فخام علیهم السلام با آن درجات عبادت و زهد و تقوی و طاعت و معصوم بودن از معاصی کبیره و صغیره همواره بيمناك و نالان و از هر دو ديده اشك باران بوده اند.

و نیز در معالم العبر از داود رقّی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود خدای تبارك و تعالى بسوی داود علیه السلام وحی فرمود :

﴿قُل لِلجَبّارِینَ لا یَذکُرونِی فإنّهُ لا یَذکُرُنی عَبدٌ إلّا ذَکَرتُهُ و إن ذَکَرُونِی ذَکَرتُهُم فَلَعَنتُهُم ﴾

با جماعت جبّاران بگو مرا یاد نکنند چه هیچ بنده مرا یاد نکند جز این که او را یاد کنم و اگر مذکور دارند مرا مذکور دارم ایشان را پس لعنت نمایم ایشان را یعنی چون بر حسب تفضّلات الهيه خودم هر بنده مرا یاد کند و نام برد او را یاد کنم و نام برم و اگر جماعت جبّاران نیز مرا یاد کنند و نام برند ایشان را یاد می کنم و بموجب افعال نمیمه ایشان برایشان لعن فرستم .

و این لعن موجب ازدیاد وخامت عاقبت و دوری از بحار فیض و رحمت می شود پس چنین مردم مرا یاد نکنند برای ایشان بهتر است چه از لعن من دور می شوند .

و دیگر در جلد هفدهم بحار الانوار از حضرت صادق سلام الله علیه مروی است که خداوند تعالی بسوی داود وحی فرمود :

﴿یا داوُدُ تُرِیدُ و أُرِیدُ فإِنِ اِکْتَفَیْتَ بِمَا أُرِیدُ مِمَّا تُرِیدُ کَفَیْتُکَ مَا تُرِیدُ وَ إِنْ أَبَیْتَ إِلاَّ مَا تُرِیدُ أَتْعَبْتُکَ فِیمَا تُرِیدُ وَ کَانَ مَا أُرِیدُ﴾

ای داود تو می خواهی و من اراده می فرمایم پس اگر به آن چه من اراده فرموده ام از آن چه اراده نمودی کفایت جستی آن چه را که تو اراده نمودی کفایت می کنم و اگر جز باراده خود نرفتی و از دیگر اراده ابا نمودی در هر چه اراده نمودی ترا بتعب اندازم و آن چه اراده کرده ام همان شده است .

سيّد قدس الله روحه در کتاب سعد السعود مرقوم فرموده است که در زبور

ص: 4

داود علیه السلام در پاره سور مسطور است و چون این کلمات که معدن مواعظ الهی است مناسب این مقام بود متمم نصایح مرویه حضرت صادق از حضرت داود صلوات الله عليهما گردید می فرماید در سوره ثانیه بعضی عبارات است که بر طبق این لفظ است :

﴿دَاوُدُ إِنِّی جَعَلْتُکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْتُکَ مُسَبِّحِی وَ نَبِیِّی وَ سَیُتَّخَذُ عِیسَی إِلَهاً مِنْ دُونِی مِنْ أَجْلِ مَا مَکَّنْتُ فِیهِ مِنَ الْقُوَّهِ وَ جَعَلْتُهُ یُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِی﴾.

﴿دَاوُدُ صِفْنِی لِخَلْقِی بِالْکَرَمِ وَ الرَّحْمَهِ وَ أَنِّی عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ دَاوُدُ مَنْ ذَا الَّذِی انْقَطَعَ إِلَیَّ فَخَیَّبْتُهُ أَوْ مَنْ ذَا الَّذِی أَنَابَ إِلَیَّ فَطَرَدْتُهُ عَنْ بَابِ إِنَابَتِی﴾.

﴿مَا لَکُمْ لَا تُقَدِّسُونَ اللَّهَ وَ هُوَ مُصَوِّرُکُمْ وَ خَالِقُکُمْ عَلَی أَلْوَانٍ شَتَّی مَا لَکُمْ لَا تَحْفَظُونَ طَاعَهَ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ تَطْرُدُونَ الْمَعَاصِیَ عَنْ قُلُوبِکُمْ کَأَنَّکُمْ لَا تَمُوتُونَ وَ کَأَنَّ دُنْیَاکُمْ بَاقِیَهٌ لَا تَزُولُ وَ لَا تَنْقَطِعُ﴾.

﴿وَ لَکُمْ فِی الْجَنَّهِ عِنْدِی أَوْسَعُ وَ أَخْصَبُ لَوْ عَقَلْتُمْ وَ تَفَکَّرْتُمْ وَ سَتَعْلَمُونَ إِذَا حَضَرْتُمْ وَ صِرْتُمْ إِلَیَّ أَنِّی بِمَا تَعْمَلُ الْخَلْقُ بَصِیرٌ سُبْحَانَ خَالِقِ النُّورِ﴾.

حروف منادی بواسطه عظمت حضرت کبریا یا نهایت قرب حضرت احدیت بمخلوق خود یا بجهت دلالت اعلی درجه تقرّب داود بحضرت ودود محذوف است .

می فرماید ای داود من تو را در زمین خلیفتی داده ام و ترا تسبیح کننده خودم و پیغمبر خودم گردانیدم زود باشد که ازین پس عیسی را مردمان خداوند شمارند بعلت آن قوت و استطاعتی که در وجودش تمکن داده ام و او را چنان گردانیده ام که به اذن من مردگان را زنده خواهد کرد.

ای داود مرا نزد آفریدگان من بكرم و رحمت توصیف کن و این که بر هر کاری قادر و توانا هستم ای دارد کدام کس هست که بحضرت من انقطاع و اتصال جوید و من او را خايب و نومید فرمایم یا کدام کسی است که به پیشگاه رحمت من بازگشت نماید و من او را از باب انابت خود مطرود و رانده بدارم.

از چیست که شما بتقديس خداوند مقدّس متعال نمی کوشید با این که صورت بخش و آفریننده شما بر رنگ های گوناگون چیست شما را که طاعت

ص: 5

یزدان کردگار در اوقات لیل و نهار نگاهبان و قلوب خود را از غبار معاصی و آلایش گناهان پاک نمی گردانید گویا شما نمی میرید و دنیای شما پاینده است و زوال و انقطاع نمی جوید.

و حال آن که برای شما نزد من در بهشت اگر خوب تعقل و تفکّر کنید وسعت و خصب نعمت بسیار و بیرون از شمار است و زود است که این جمله را چون بحضرت من راه برگیرید و بدیگر سرای احضار شوید درك كنيد .

بدانيد بدرستي كه من باعمال و افعال جمله آفریدگان بینا و بصیرم بزرك و منزّه است آفریننده نور.

و در سوره دهم مسطور است ﴿أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَغْفُلُوا عَنِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ لِبَهْجَةِ الدُّنْیَا وَ نَضَارَتِهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ لَوْ تَفَكَّرْتُمْ فِی مُنْقَلَبِكُمْ وَ مَعَادِكُمْ وَ ذَكَرْتُمُ الْقِیَامَةَ وَ مَا أَعْدَدْتُ فِیهَا لِلْعَاصِینَ قَلَّ ضَحِكُكُمْ وَ كَثُرَ بُكَاؤُكُمْ وَ لَكِنَّكُمْ غَفَلْتُمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ نَبَذْتُمْ عَهْدِی وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَ اسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّی كَأَنَّكُمْ لَسْتُمْ بِمُسِیئِینَ وَ لَا مُحَاسَبِینَ﴾.

﴿كَمْ تَقُولُونَ وَ لَا تَفْعَلُونَ وَ كَمْ تَعِدُونَ فَتُخْلِفُونَ وَ كَمْ تُعَاهِدُونَ فَتَنْقُضُونَ لَوْ تَفَكَّرْتُمْ فِی خُشُونَةِ الثَّرَی وَ وَحْشَةِ الْقَبْرِ وَ ظُلْمَتِهِ لَقَلَّ كَلَامُكُمْ وَ كَثُرَ ذِكْرُكُمْ وَ اشْتِغَالُكُمْ لِی﴾.

﴿نَّ الْكَمَالَ كَمَالُ الْآخِرَةِ وَ أَمَّا كَمَالُ الدُّنْیَا فَمُتَغَیِّرٌ وَ زَائِلٌ لَا تَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا أَعْدَدْتُ فِیهَا مِنَ الْآیَاتِ وَ النُّذُرِ وَ حَبَسْتُ الطَّیْرَ فِی جَوِّ السَّمَاءِ یُسَبِّحْنَ وَ یَسْرَحْنَ فِی رِزْقِی وَ أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ سُبْحَانَ خَالِقِ النُّورِ﴾.

ای مردمان از کار آخرت غفلت نجوئید و بخواب بی خبری اندر نشوید و از زندگی و بهجت و تازگی و نضارت سرای سرور غرور نگیرید.

ای بنی اسرائیل اگر با نظر دور اندیش و دیده بینش بگردشگاه و باز شد نگاه و برزخ ها و معاد خود بنگرید و هول و هيبت قیامت و آن عذاب ها و تكال ها و رنج ها و

ص: 6

شکنج ها که برای گناهکاران آماده شده بیاد آورید هر آینه خنده شما اندك و گریه شما بسیار می شود.

لكن از مرك غافل هستید و عهد مرا در پس پشت افکندید و حقّ مرا خفيف شمردید گویا شما بدکاران نیستید و بحساب روز شمار دچار نمی شوید.

چند می گوئید و بکار نمی آورید و چند وعده می دهید و نوید می سپارید و خلف وعده می کنید و چند عهد و پیمان می بندید و می شکنید اگر بر خشونت و درشتی خاك قبر و وحشت کور و تاریکی آن تفکر کنید کلمات بیهوده شما اندك شود و ذكر شما و اشتغال شما بمن بسیار گردد .

بدرستی که کمال کمال آخرت است اما کمال دنیا دیگرگون و زایل شود در آفرینش آسمان ها و زمین و آن چه در آن ها از آیات و نشان ها و بیم دهنده ها است تفکّر نمی کنید پرندگان را در میان آسمان باز داشتم مرا تسبیح کنند و در چراگاه رزق و روزی و نعمت من چریدن گیرند و من هستم آمرزنده رحم آورنده بزرك و منزّه است آفریننده نور و خالق روشنائی و فروز .

و در سوره هفدهم زبور مسطور است ﴿دَاوُدُ اسْمَعْ مَا أَقُولُ وَ مُرْ سُلَیْمَانَ یَقُولُ بَعْدَکَ إِنَّ الْأَرْضَ أُورِثُهَا مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَ أُمَّتَهُ وَ هُمْ خِلَافُکُمْ وَ لَا تَکُونُ صَلَاتُهُمْ بِالطَّنَابِیرِ وَ لَا یُقَدِّسُونَ الْأَوْتَارَ فَازْدَدْ مِنْ تَقْدِیسِکَ وَ إِذَا زَمَّرْتُمْ بِتَقْدِیسِی فَأَکْثِرُوا الْبُکَاءَ بِکُلِّ سَاعَهٍ ﴾

﴿دَاوُدُ قُلْ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ لَا تَجْمَعُوا الْمَالَ مِنَ الْحَرَامِ فَإِنِّی لَا أَقْبَلُ صَلَاتَهُمْ وَ اهْجُرْ أَبَاکَ عَلَی الْمَعَاصِی وَ أَخَاکَ عَلَی الْحَرَامِ ﴾

﴿وَ اتْلُ عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ نَبَأَ رَجُلَیْنِ کَانَا عَلَی عَهْدِ إِدْرِیسَ فَجَاءَتْ لَهُمَا تِجَارَهٌ وَ قَدْ فُرِضَتْ عَلَیْهِمَا صَلَاهٌ مَکْتُوبَهٌ فَقَالَ الْوَاحِدُ أَبْدَأُ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ قَالَ الْآخَرُ أَبْدَأُ بِتِجَارَتِی وَ أَلْحَقُ أَمْرَ اللَّهِ فَذَهَبَ هَذَا لِتِجَارَتِهِ وَ هَذَا لِصَلَاتِهِ﴾.

﴿فَأَوْحَیْتُ إِلَی السَّحَابِ فَنَفَخَتْ وَ أَطْلَقَتْ نَاراً وَ أَحَاطَتْ وَ اشْتَغَلَ الرَّجُلُ

ص: 7

بِالسَّحَابِ وَ الظُّلْمَهِ فَذَهَبَتْ تِجَارَتُهُ وَ صَلَاتُهُ وَ کُتِبَ عَلَی بَابِهِ انْظُرُوا مَا تَصْنَعُ الدُّنْیَا وَ التَّکَاثُرُ بِصَاحِبِهِ﴾.

﴿دَاوُدُ إِنَّ الْکَبَائِرَ وَ الْکِبْرَ حَرَدٌ لَا یَتَغَیَّرُ أَبَداً فَإِذَا رَأَیْتَ ظَالِماً قَدْ رَفَعَتْهُ الدُّنْیَا فَلَا تَغْبِطْهُ فَإِنَّهُ لَا بُدَّ لَهُ مِنْ أَحَدِ الْأَمْرَیْنِ إِمَّا أَنْ أُسَلِّطَ عَلَیْهِ ظَالِماً أَظْلَمَ مِنْهُ فَیَنْتَقِمَ مِنْهُ وَ إِمَّا أُلْزِمَهُ رَدَّ التَّبِعَاتِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ﴾

﴿دَاوُدُ لَوْ رَأَیْتَ صَاحِبَ التَّبِعَاتِ قَدْ جُعِلَ فِی عُنُقِهِ طَوْقٌ مِنْ نَارٍ فَحَاسِبُوا نُفُوسَکُمْ وَ أَنْصِفُوا النَّاسَ وَ دَعُوا الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا﴾.

﴿یَا أَیُّهَا الْغَفُولُ مَا تَصْنَعُ بِدُنْیَا یَخْرُجُ مِنْهَا الرَّجُلُ صَحِیحاً وَ یَرْجِعُ سَقِیماً وَ یَخْرُجُ فَیَجْبَی جِبَایَهً فَیُکَبَّلُ بِالْحَدِیدِ وَ الْأَغْلَالِ وَ یَخْرُجُ الرَّجُلُ صَحِیحاً فَیُرَدُّ قَتِیلًا وَیْحَکُمْ لَوْ رَأَیْتُمُ الْجَنَّهَ وَ مَا أَعْدَدْتُ فِیهَا لِأَوْلِیَائِی مِنَ النَّعِیمِ لَمَا ذُقْتُمْ دَوَاءَهَا بِشَهْوَهٍ﴾

﴿أَیْنَ الْمُشْتَاقُونَ إِلَی لَذِیذِ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ أَیْنَ الَّذِینَ جَعَلُوا مَعَ الضَّحِکِ بُکَاءً أَیْنَ الَّذِینَ هَجَمُوا عَلَی مَسَاجِدِی فِی الصَّیْفِ وَ الشِّتَاءِ﴾.

﴿انْظُرُوا الْیَوْمَ مَا تَرَی أَعْیُنُکُمْ فَطَالَ مَا کُنْتُمْ تَسْهَرُونَ وَ النَّاسُ نِیَامٌ فَاسْتَمْتِعُوا الْیَوْمَ مَا أَرَدْتُمْ فَإِنِّی قَدْ رَضِیتُ عَنْکُمْ أَجْمَعِینَ وَ لَقَدْ کَانَتْ أَعْمَالُکُمُ الزَّاکِیَهُ تَدْفَعُ سَخَطِی عَنْ أَهْلِ الدُّنْیَا﴾.

﴿ یَا رِضْوَانُ اسْقِهِمْ مِنَ الشَّرَابِ الْآنَ فَیَشْرَبُونَ وَ تَزْدَادُ وُجُوهُهُمْ نَضْرَهً فَیَقُولُ رِضْوَانُ هَلْ تَدْرُونَ لِمَ فَعَلْتُ هَذَا لِأَنَّهُ لَمْ تَطَأْ فُرُوجُکُمْ فُرُوجَ الْحَرَامِ وَ لَمْ تَغْبِطُوا الْمُلُوکَ وَ الْأَغْنِیَاءَ غَیْرَ الْمَسَاکِینِ﴾

﴿یَا رِضْوَانُ أَظْهِرْ لِعِبَادِی مَا أَعْدَدْتُ لَهُمْ ثَمَانِیَهَ ألف ضِعْفٍ﴾.

﴿یَا دَاوُدُ مَنْ تَاجَرَنِی فَهُوَ أَرْبَحُ التَّاجِرِینَ وَ مَنْ صَرَعَتْهُ الدُّنْیَا فَهُوَ أَخْسَرُ الْخَاسِرِینَ﴾.

﴿وَیْحَکَ یَا ابْنَ آدَمَ مَا أَقْسَی قَلْبَکَ أَبُوکَ وَ أُمُّکَ یَمُوتَانِ وَ لَیْسَ لَکَ عِبْرَهٌ بِهِمَا یَا ابْنَ آدَمَ أَ لَا تَنْظُرُ إِلَی بَهِیمَهٍ مَاتَتْ فَانْتَفَخَتْ وَ صَارَتْ جِیفَهً وَ هِیَ بَهِیمَهٌ وَ لَیْسَ لَهَا

ص: 8

ذَنْبٌ وَ لَوْ وُضِعَتْ أَوْزَارُکَ عَلَی الْجِبَالِ لَهَدَّتْهَا﴾

﴿دَاوُدُ وَ عِزَّتِی مَا شَیْ ءٌ أَضَرَّ عَلَیْکُمْ مِنْ أَمْوَالِکُمْ وَ أَوْلَادِکُمْ وَ لَا أَشَدَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ فِتْنَهً مِنْهَا وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ عِنْدِی مَرْفُوعٌ وَ أَنَا بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ سُبْحَانَ خَالِقِ النُّورِ﴾

ای داود بشنو آن چه را می گویم و سلیمان را امر کن بعد از من بگوید که زمین را به محمّد صلی الله علیه و آله و امّت او بميراث می گذاریم و ایشان برخلاف شما هستند و نمازهای ایشان با طنبورها و تقديس ایشان با اوتار نیست پس بر تقدیس خود بیفزای و چون در تقدیس من بمزامیر کار کنید در هر ساعتی بر گریستن بیفزائید.

ای داود با بنی اسرائیل بگو مال را از ممرّ حرام جمع نیاورید چه من نماز ایشان را مقبول نمی گردانم اگر پدرت را مشغول معاصی دیدی از وی مهاجرت کن و اگر برادرت بر حرام اقدام نماید از وی دوری گزین.

و داستان آن دو مرد را که در زمان ادریس بودند برایشان فرو خوان که برای ایشان تجارتی رسید و نیز نماز مکتوبه برایشان واجب و فرض آمد یکی از آن دو گفت من بامر خدا ابتدا می کنم و آن دیگر گفت بتجارت و سودمندی خود بدایت کرده آن گاه با هر خدا پیوسته می شوم پس آن يك بتجارت خود و اين يك بنماز خود پرداخت.

پس ابر را وحی فرستادم تا شکم پر ساخت و آتش فرو بارید واحاطه کرد و آن مرد به سحاب و ظلمت مشغول افتاد و هم تجارت و هم نمازش از میان برفت و بر در سرایش مکتوب کردم بنگرید دنیا و تكاثر با صاحبش چه می کند.

ای داود بدرستی که کباير و كبر مجرد است هرگز تغییری در آن پدیدار نشود پس اگر نظر بر ستمکاری کردی که او را دنیا بر کشیده بر وی غبطه مبر و آرزومند آن حال مباش چه برای او یکی از دو امر ناچار نمودار آید یا این است که ظالمی ستمکارتر از وی را بروی مسلط نمایم تا از وی انتقام کشد یا این است که در روز قیامت او را بعواقب ذمیمه پیاپی ملزم دارم

ص: 9

ای داود اگر صاحب تبعات را بنگری که طوقی از آتش بر گردنش بر نهاده اند پس نفوس خود را بمحاسبه گیرید و با مردمان به انصاف بروید و دنیا و زینت دنیا را فرو گذارید .

ای شخص غافل با دنیا چه می کنی از دنیا بیرون می آید مرد صحیح و باز می شود بیمار و افسرده و رنجور و بیرون می آید و اموالی و خراجی کرد می کند پس با بند آهنین و غل در بند می شود و مرد صحیح و سالم بیرون می شود و کشته اش بر می گردد رحمت بر شما باد اگر بهشت را بنگرید و آن چه در بهشت برای اولیای خود آماده کرده ام از نعیم باز نگرند از روی میل و رغبت دوا و داروی روزگار را بکار نبرند و در طلب رستن از امراض نباشند و خواهان مردن و به جنات نعیم پیوستن باشند .

کجایند آنان که با طعمه و اشربه لذيذه مشتاق می باشند؟ کجایند آنان که با خندیدن گریستن را توام داشتند ؟ کجایند آنان که بر مساجد من هجوم می نمودند و در تابستان و زمستان به آن مساجد شتابان بودند.

امروز بنگرید و نظر نمائید چشم های شما چه می نگرد چه بسیار طول کشید که شما شب ها را زنده داشتید و رنج بیداری بر خویشتن بر نهادید و مردمان در بالین راحت خواب غفلت داشتند پس امروز بهرچه خواهید تمتع جوئید چه از تمامت شما راضی هستم و اعمال زاکیه پاکیزه شما خشم و سخط مرا از مردم دنیا دفع می داد.

ای رضوان هم ایشان را از آن شراب های خاص بیاشام پس ایشان می آشامند و بر طراوت و نضارت و درخشندگی چهره های ایشان فزایش می گیرد و رضوان با ایشان می گوید هیچ می دانید این سزاى نيك و نعم جاوید از چه بافتید برای آن است که فروج شما با فروج حرام مقاربت نجست و بر مقام و منزلت و مال و بضاعت سلاطين و اغنياء رشك نبرديد بلكه بر فقراء و مساكين غبطه داشتید.

ص: 10

ای رضوان آن چه را که برای بندگان خود آماده خواسته ام هشت هزار برابر آن از بهر ایشان آشکارا بگردان.

ای داود هر کس با من سوداگری کند از همه سوداگران سودمندتر باشد و هر کس را فریب و زیب و نیرنگ دنیا بیفکند از همه زبان کاران زیان کارتر است.

رحمت بر تو باد ای فرزند آدم تا چند دلت را قساوت در سپرده و سخت گردیده پدرت و مادرت می میرند و از مرگ ایشان بعبرت اندر نمی شوی ، ای پسر آدم آیا نگران چهارپائی که بمیرد و نفخ کند و مرداری ناخوش بوی گردد نمی شوی و حال آن که چهار پائی بیش نیست و گناهی از وی پدیدار نگشته لکن اگر اوزار و احمال معاصی ترا بر کوه های سرکش جهان حمل کنند در هم شکند و ویران گردد .

ای داود قسم بعزّت خودم هیچ چیزی از اموال و اولاد شما ضررش بر شما بیشتر نباشد و در قلوب شما فتنه اش بیشتر نباشد و عمل صالح و کردار نیکو بحضرت من بر شود و من بر هر چیز احاطه دارم پاك و منزه است آفریننده نور .

و در سوره بیست و سیم زبور مزبور است ﴿یَا بَنِی الطِّینِ وَ الْمَاءِ الْمَهِینِ وَ بَنِی الْغَفْلَهِ وَ الْغِرَّهِ لَا تُکْثِرُوا الِالْتِفَاتَ إِلَی مَا حَرَّمْتُ عَلَیْکُمْ فَلَوْ رَأَیْتُمْ مَجَارِیَ الذُّنُوبِ لَاسْتَقْذَرْتُمُوهُ وَ لَوْ رَأَیْتُمُ الْعَطِرَاتِ قَدْ عُوفِینَ مِنْ هَیَجَانِ الطَّبَائِعِ فَهُنَّ الرَّاضِیَاتُ فَلَا یَسْخَطْنَ أَبَداً وَ هُنَّ الْبَاقِیَاتُ فَلَا یَمُتْنَ أَبَداً کُلَّمَا اقْتَضَّهَا صَاحِبُهَا رَجَعَتْ بِکْراً أَرْطَبَ مِنَ الزُّبْدِ﴾.

ای فرزندان گل و طین و آب گندیده خوار و مهین و فرزندان غفلت و غرور به آن چه بر شما حرام است التفات بسیار مگیرید اگر مجاری ذنوب و گذرگاه گناهان را بدیده بینش بنگرید پلید و ناپاک شمارید.

و اگر زنان بهشتی و حوریان جنّتی را که از آفات هیجان و طغیان طبایع و عناصر دنیویه معاف هستند و خوش بوی و خوش روی و خوش خوی می باشند و هرگز

ص: 11

چین خشم و ستیز بر جبین نیفکنند و باقی و زنده جاوید و از سیلی مرک آسوده اند و هر وقت صاحب او و شوی او با وی مقاربت جوید و بکارتش را بر گیرد دیگر باره به دوشیزگی باز گردد و از زید و عسل تر و تازه تر و شیرین تر نماید.

در میان تخت و خوابگاه بهشتیان انهار خمر و عسل همواره در موج زدن است و هر نهری از نهر دیگر خالص است، رحمت بر تو باد بدرستی که چنین نعمت باقی و دولت جاويد ملك اكبر و نعیم اطول و زندگانی خوش و با وسعت و سرور دائم و شادی جاوید و نعیم باقی است که در حضرت من پایان نگیرد و زوال نپذیرد و منم عزيز و حكيم پاك و منزّه است آفریننده نور .

و در سوره سی ام زبور مزبور است ﴿بَنِی آدَمَ رَهَائِنَ اَلْمَوْتَی اِعْمَلُوا لِآخِرَتِکُمْ وَ اِشْتَرُوهَا بِالدُّنْیَا وَ لاَ تَکُونُوا کَقَوْمٍ أَخَذُوهَا لَهْواً وَ لَعِباً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ مَنْ قَارَضَنِی نَمَتْ بِضَاعَتُهُ وَ تَوَفَّرَ رِبْحُهَا وَ مَنْ قَارَضَ اَلشَّیْطَانَ قُرِنَ مَعَهُ﴾.

﴿مَا لَکُمْ تَتَنَافَسُونَ فِی اَلدُّنْیَا وَ تَعْدِلُونَ عَنِ اَلْحَقِّ غَرَّتْکُمْ أَحْسَابُکُمْ فَمَا حَسَبُ اِمْرِئٍ خُلِقَ مِنَ اَلطِّینِ إِنَّمَا اَلْحَسَبُ عِنْدِی هُوَ اَلتَّقْوَی﴾.

﴿بَنِی آدَمَ إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللَّهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ مِنِّی بُرَآءُ وَ أَنَا مِنْکُمْ بَرِیءٌ لاَ حَاجَهَ لِی فِی عِبَادَتِکُمْ حَتَّی تُسْلِمُوا إِسْلاَماً مُخْلَصاً وَ أَنَا اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ سُبْحَانَ خَالِقِ اَلنُّورِ﴾.

ای بنی آدم که در این جهان گروگان مرك و مردگان هستید از بهر سرای دیگر خود کار کنید و سرای جاوید را بدنیا خریداری کنید یعنی از دنیا چشم برگیرید و تهیه آخرت بکنید تا سرای جاوید را خریداری کرده باشید و مانند آن کسان که آن جهان را لهو و بازیچه شمردند نباشید از چیست که دیده حرص و آخرت باین سرای ناساز باز کنید و از حق و جاده حق عدول گیرید.

همانا احساب شما مغرور داشته است شما را پس چه حسبی و بزرگی و نازشی است برای مردی که او را از گل بیافریده اند بدرستی که شرف و حسب و كرامت و

ص: 12

بزرگی در حضرت من همان تقوی است .

ای بنی آدم شما و آن چه را که بیرون از خداوند تعالی عبادت کنید در آتش جهنم جای دارید شما از من بریء هستید و من از شما بیزارم حاجتی به عبادت شما ندارم تا گاهی که اسلامی خالص بیاورید و منم عزيز حكيم پاك است و منزه است آفریننده نور وفروز.

در سورۀ چهل و ششم زبور مزبور است ﴿بَنِی آدَمَ لاَ تَسْتَخِفُّوا بِحَقِّی فَأَسْتَخِفَّ بِکُمْ فِی اَلنَّارِ إِنَّ أَکَلَهَ اَلرِّبَا تُقَطَّعُ أَمْعَاؤُهُمْ وَ أَکْبَادُهُمْ إِذَا نَاوَلْتُمُ اَلصَّدَقَاتِ فَاغْسِلُوهَا بِمَاءِ اَلْیَقِینِ فَإِنِّی أَبْسُطُ یَمِینِی قَبْلَ یَمِینِ اَلْآخِذِ﴾.

﴿ فَإِذَا کَانَتْ مِنْ حَرَامٍ حَذَفْتُ بِهَا فِی وَجْهِ اَلْمُتَصَدِّقِ وَ إِنْ کَانَتْ مِنْ حَلاَلٍ قُلْتُ اِبْنُوا لَهُ قُصُوراً فِی اَلْجَنَّهِ وَ لَیْسَتِ اَلرِّئَاسَهُ رِئَاسَهَ اَلْمُلْکِ إِنَّمَا اَلرِّئَاسَهُ رِئَاسَهُ اَلْآخِرَهِ سُبْحَانَ خَالِقِ اَلنُّورِ﴾.

ای بنی آدم حقّ مرا سبك مگیرید تا شما را در آتش دوزخ خفیف نگردانم بدرستی که آنان که ربا خواری کنند و از آن چه داده اند چون باز گیرند افزون تر طلبند روده ها و جگرهای ایشان قطع می شود .

هر وقت بذل صدقات کنید صدقه خود را به آب یقین بشوئید یعنی باید بدانید از شائبه حرام پاک است چه من دست راست خود را قبل از یمین شخص گیرند منبسط و برگشاده گردانم چون آن صدقه از مال حرام باشد در صورت صدقه دهنده بیفکنم و اگر از حلال باشد می گویم برای وی قصرها و کوشک ها در بهشت بسازید و نیست ریاست عبارت از ریاست ملك دنيا بلكه حقيقت ریاست همان ریاست آخرت است منزه و پاك است خالق نور.

و در سوره چهل و هفتم زبور مسطور است ﴿أَ تَدْرِی یَا دَاوُدُ لِمَ مَسَخْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَجَعَلْتُ مِنْهُمُ اَلْقِرَدَهَ وَ اَلْخَنَازِیرَ لِأَنَّهُمْ إِذَا جَاءَ اَلْغَنِیُّ بِالذَّنْبِ اَلْعَظِیمِ سَاهَلُوهُ وَ إِذَا جَاءَ اَلْمِسْکِینُ بِأَدْنَی مِنْهُ اِنْتَقَمُوا مِنْهُ﴾.

﴿وَجَبَتْ لَعْنَتِی عَلَی کُلِّ مُتَسَلِّطٍ فِی اَلْأَرْضِ لاَ یُقِیمُ اَلْغَنِیَّ وَ اَلْفَقِیرَ بِأَحْکَامٍ

ص: 13

وَاحِدَهٍ إِنَّکُمْ تَتَّبِعُونَ اَلْهَوَی فِی اَلدُّنْیَا أَیْنَ اَلْمَفَرُّ مِنِّی إِذَا تَخَلَّیْتُ بِکُمْ کَمْ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنِ اَلاِلْتِفَاتِ إِلَی حُرَمِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ طَالَتْ أَلْسِنَتُکُمْ فِی أَعْرَاضِ اَلنَّاسِ سُبْحَانَ خَالِقِ اَلنُّورِ﴾.

ای داود آیا بدانستی من گروه بنی اسرائیل را مسخ کردم و بصورت بوزینگان و خوک در آوردم برای این است که ایشان هر وقت مردی غنی و دولتمند را با گناهی بس بزرك بایشان آورد سهل انگاری کرده با وی بمساهلت و مدارات رفتند و اگر مسکینی را با گناهی پست تر از آن گناه بیاوردند از وی انتقام کشیدند.

واجب گردانیدم لعنت خود را بر هر کس که در زمین سلطنت و حکومت يابد و فقیر و غنی را بيك حكم باز ندارد بدرستی که شما در دنیا تابع هوس و هوا شدید از حضرت من بکجا فرار جوئید گاهی که شما را در مورد حساب و عذاب در آورم چه بسیار شما را از التفات ورزیدن بحرم مؤمنان نهی کردم و زبان شما در اعراض و ناموس مردمان دراز گشت پاک و منزه است آفریننده نور.

و در سوره شصت و پنجم زبور مسطور است ﴿أَفْصَحْتُمْ فِی اَلْخُطْبَهِ وَ قَصَّرْتُمْ فِی اَلْعَمَلِ فَلَوْ أَفْصَحْتُمْ فِی اَلْعَمَلِ وَ قَصَّرْتُمْ فِی اَلْخُطْبَهِ لَکَانَ أَرْجَی لَکُمْ وَ لَکِنَّکُمْ عَمَدْتُمْ إِلَی آیَاتِی فَاتَّخَذْتُمُوهَا هُزُءاً وَ إِلَی مَظَالِمِی فَاشْتَهَرْتُمْ بِهَا وَ عَلِمْتُمْ أَنْ لاَ هَرَبَ مِنِّی وَ أَمِنْتُمْ فَجَائِعَ اَلدُّنْیَا﴾.

﴿دَاوُدُ اُتْلُ عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ نَبَأَ رَجُلٍ دَانَتْ لَهُ أَقْطَارُ اَلْأَرْضِ حَتَّی اِسْتَوَی وَ سَعَی فِی اَلْأَرْضِ فَسَاداً وَ أَخْمَدَ اَلْحَقَّ وَ أَظْهَرَ اَلْبَاطِلَ وَ عَمَّرَ اَلدُّنْیَا وَ حَصَّنَ اَلْحُصُونَ وَ حَبَسَ اَلْأَمْوَالَ فَبَیْنَمَا هُوَ فِی غَضَارَهِ دُنْیَاهُ ﴾

﴿إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی زُنْبُورٍ یَأْکُلُ لَحْمَهَ خَدِّهِ وَ یَدْخُلُ وَ لْیَلْدَغِ اَلْمَلِکَ فَدَخَلَ اَلزُّنْبُورُ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ سُتَّارُهُ وَ وُزَرَاؤُهُ وَ أَعْوَانُهُ فَضَرَبَ خَدَّهُ فَتَوَرَّمَتْ وَ تَفَجَّرَتْ مِنْهُ أَعْیُنٌ دَماً وَ قَیْحاً فثیر [فَأُشِیرَ] عَلَیْهِ بِقَطْعٍ مِنْ لَحْمِ وَجْهِهِ حَتَّی کَانَ کُلُّ مَنْ یَجْلِسُ عِنْدَهُ شَمَّ مِنْهُ نَتْناً عَظِیماً حَتَّی دُفِنَ جُثَّهً بِلاَ رَأْسٍ﴾.

ص: 14

﴿فَلَوْ کَانَ لِلْآدَمِیِّینَ عِبْرَهٌ تَرْدَعُهُمْ لَرَدَعَتْهُمْ وَ لَکِنِ اِشْتَغَلُوا بِلَهْوِ اَلدُّنْیَا وَ لَعِبِهِمْ فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یَأْتِیَهُمْ أَمْرِی وَ لاَ أُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ سُبْحَانَ خَالِقِ اَلنُّورِ﴾.

در قرائت خطبه و راندن سخن فصیح و روشن هستید و در عمل قصور و تقصیر می ورزید اگر در کار فصیح و در خطبه مقصر شوید برای امید نجات و فوز و فلاح شما بهتر است لكن شما آهنگ آيات مرا كردید و بیهوده و بازیچه شمردید لکن بمظالم پرداختید و به آن شهرت یافتید و دانستید که از من مفرّی و گریزی نیست و از فجایع و مصایب و نوایب روزگار ایمن زیستید .

ای داود بر بنی اسرائیل داستان مردی را که اقطار زمین و اکناف آفاق برای او مسخر همی شد تا بر آن جمله سلطنت یافت و در زمین فساد بیفکند و حق را خاموش و باطل را ظاهر و دنیا را عمارت و حصن ها بر کشید و اموال را محبوس گردانید بخوان .

پس در آن حال که در عین غضارت و تازگی و اقبال دنیا بود ناگاه زنبوری را فرمان کردم تا بروی در آید و گوشت صورتش را بخورد پس زنبور در بارگاه ملک در آمد و این وقت حاجبان و وزراء و اعوان و خدم و حشم و دور باش عظمت و حشمتش حضور داشتند.

زنبور ازین جمله ممنوع نشد و هیبت سلطنت در وی اثر نکرد بیامد و صورت پادشاه را نیشی بزد.

آن صورت ناز پرور و چهره متنعم ورم کرد و خون و چرك از اطرافش روان شد زنبور را بر وی تسلطی افتاد چنان که از گوشت چهره اش همی قطع کرد چندان که مجلسیان بوئی بس ناخوش از پادشاه جهان همی بشنیدند و بر این گونه ببود تا آن چهره و سر و کله پر هوا فاسد و تباه گشت و بداش را بدون سر در خاك كردند

پس اگر برای جماعت بنی آدم دیده دور اندیش و چشمی عبرت بین بودی

ص: 15

که ایشان را از معاصی و دنیا پرستی و حرص و طمع باز داشتی این عبرت ها باز می داشت

لكن به لهو و لعب روزگار مشغول شدند و قدر و مقام و اموال و حطام این جهان زشت نام بازی داد ایشان را در کار دنیا و در بحر حرص و آز فرو برد مغمر شدند و لعب و بازی نمودند تا امر من ایشان را دریافت و باره مرك برايشان بتاخت و بگور در انداخت و من اجر و مزد نیکوکاران را ضایع نمی کنم پاک است خالق نور.

بیان موافظ حضرت عيسى عليه السلام که از حضرت امام جعفر صادق سلام الله عليه مأثور است

در کتاب معالم العبر از کافی و امالی صدوق علیه الرحمة از ابو بصیر از ائمه هدى وحضرت صادق علیهم السلام مروی است که فرمود در جمله مواعظی که خدای تبارك و تعالى عيسى بن مریم علیه السلام را به آن فرمود این بود که بآن حضرت گفت :

﴿یَا عِیسَی أنَا رَبُّکَ وَ رَبُّ آبَائِکَ اسْمِی وَاحِدٌ وَ أنَا الْأحَدُ الْمُتَفَرِّدُ بِخَلْقِ کُلِّ شَیْ ءٍ، وَ کُلُّ شَیْ ءٍ مِنْ صُنْعِی، وَ کُلٌّ إلَیَّ رَاجِعُونَ. یَا عِیسَی أنْتَ الْمَسِیحُ بِأمْرِی، وَ أنْتَ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإذْنِی، وَ أنْتَ تُحْیِی الْمَوْتَی بِکَلَامِی﴾.

﴿فَکُنْ إلَیَّ رَاغِباً وَ مِنِّی رَاهِباً وَ لَنْ تَجِدَ مِنِّی مَلْجَأً إلَّا إلَیَّ. یَا عِیسَی أُوصِیکَ وَصِیَّةَ الْمُتَحَنِّنِ عَلَیْکَ بِالرَّحْمَةِ حَتَّی حَقَّتْ لَکَ مِنِّی الْوَلَایَةُ بِتَحَرِّیکَ مِنِّی الْمَسَرَّةَ فَبُورِکْتَ کَبِیراً وَ بُورِکْتَ صَغِیراً حَیْثُ مَا کُنْتَ، أشْهَدُ أنَّکَ عَبْدِی ابْنُ أمَتِی﴾.

﴿يَا عِيسَى أنْزِلْنِی مِنْ نَفْسِکَ کَهَمِّکَ، وَ اجْعَلْ ذِکْرِی لِمَعَادِکَ، وَ تَقَرَّبْ إلَیَّ بِالنَّوَافِلِ، وَ تَوَکَّلْ عَلَیَّ أکْفِکَ وَ لَا تَوَکَّلْ عَلَی غَیْرِی فَآخُذَ لَکَ﴾.

ای عیسی منم پروردگار تو و پروردگار پدران تو نام من واحد است و من

ص: 16

احدی هستم که به آفریدن هر چیزی قادرم و هر چه هست مصنوع من است و جمله مخلوق من بحضرت من راجع می شوند.

ای عیسی توئی مسیح بامر من معلوم باد یکی از معانی مسیح این است که آن حضرت هر صاحب بلیّتی و رنجوری را بدست مبارك مسح می فرمود شفا می گرفت بالجمله می فرماید تو مسیح هستی بامر من یعنی این اثر که از مسح تو ظاهر می شود بحکم و اراده من است و تو از گل مانند هیئت طير خلق کنی باذن من و تو مردگان را زنده کنی به کلام من.

پس بسوی من راغب و از خشم و عذاب من راهب باش چه تو را از من جز بحضرت من پناهی نیست ای عیسی تو را وصیت می کنم از روی وصیت کردن بخشودن بر تو برحمت خود گاهی که ولایت مرا شایسته آمدی و مرا از خود راضی و خوشنود ساختی و تو در حال كبيرى و صغيرى مبارك باشی در هر کجا باشی گواهی بده که تو بنده من و پسر كنيز منی.

ای عیسی مرا در نفس خودت مانند همّ خودت فرود آر یعنی همان طور که خلوتگاه دل منزل قصد و مقصود شخص است و برای حصول آن اهتمام دارد و از همه چیز به دل نزدیک تر است مرا نیز در دل خود منزل بده و هماره در طلب من که مقصود بالاصاله هر قاصدی هستم می باش و دل خود را از منزل بیگانه بپرداز و یاد کردن مرا ذخیره سعادت خود بنمای و به نوافل و مستحبّات بمن تقرّب جوى و بر من توكل كن تا تو را کفایت کنم و با غیر از من تولّى مجوى تا تو را مخذول و تنها گذارم

﴿یَا عِیسَی اصْبِرْ عَلَی الْبَلَاءِ وَ ارْضَ بِالْقَضَاءِ وَ کُنْ کَمَسَرَّتِی فِیکَ، فَإنَّ مَسَرَّتِی أنْ أُطَاعَ فَلَا أُعْصَی یَا عِیسَی أحْیِ ذِکْرِی بِلِسَانِکَ، وَ لْیَکُنْ وُدِّی فِی قَلْبِکَ﴾.

﴿ یَا عِیسَی تَیَقَّظْ فِی سَاعَاتِ الْغَفْلَةِ وَ احْکُمْ لِی لَطِیفَ الْحِکْمَةِ یَا عِیسَی کُنْ رَاغِباً رَاهِباً وَ أمِتْ قَلْبَکَ بِالْخَشْیَةِ﴾.

﴿یَا عِیسَی رَاعِ اللیْلَ لِتَحَرِّی مَسَرَّتِی وَ أظْمِئْ نَهَارَکَ لِیَوْمِ حَاجَتِکَ عِنْدِی یَا

ص: 17

عِیسَی نَافِسْ فِی الْخَیْرِ جُهْدَکَ تُعْرَفْ بِالْخَیْرِ حَیْثُمَا تَوَجَّهْتَ. یَا عِیسَی احْکُمْ فِی عِبَادِی بِنُصْحِی وَ قُمْ فِیهِمْ بِعَدْلِی فَقَدْ أنْزَلْتُ عَلَیْکَ شِفَاءً لِمَا فِی الصُّدُورِ مِنْ مَرَضِ الشَّیْطَانِ﴾.

﴿ یَا عِیسَی لَا تَکُنْ جَلِیساً لِکُلِّ مَفْتُونٍ. یَا عِیسَی حَقّاً أَ قُولُ: مَا آمَنَتْ بِی خَلِیقَةٌ إلَّا خَشَعَتْ لِی، وَ لَا خَشَعَتْ لِی إلَّا رَجَتْ ثَوَابِی، فَأشْهَدُ أنَّهَا آمِنَةٌ مِنْ عِقَابِی مَا لَمْ تُبَدِّلْ أوْ تُغَیِّرْ سُنَّتِی﴾.

ای عیسی بر بلا شکیبائی کن و بر قضا رضا ده و خوشنودی مرا در خویش بجوی چه مسرّت و شاد نمودن در این است که مرا اطاعت کنند و با من عصیان نورزند ای عیسی نام مرا به زبان خود زنده بدار و دوستی مرا در دل خود منزل ده.

ای عیسی در ساعات غفلت دیگران بیدار باش و در مقامات الوهيت و عظمت و توحيد و توصیف من از روی حکمت و لطایف آن سخن کن و با مردمان بدقایق حکمت قضاوت بران ، ای عیسی هم راغب و هم راهب باش یعنی بمن رغبت جوی و از خشم من پرهیزدار و قلب خود را یعنی هوا و هوس نفس را بقوارع خشيت و قوامع بیم و هیبت من بمیران.

ای عیسی شب را زنده بدار تا مسرّت مرا قاصد باشی و روز خود را بروزه بگذران و بر تشنگی بپایان رسان تا در آن روز که روز حاجت توست در حضرت من بکار آید.

ای عیسی چندان که توانائی و استطاعت داری در کار خیر رغبت نمای تا بهر سوی روی کنی ترا باین صفت بشناسند، ای عیسی در میان بندگان من به آن طور که ترا پند و نصیحت و تعلیم داده ام حکم بران و در میان ایشان بقانون عدل من قیام بورز بدرستی که بر تو و بر زبان تو کتاب و کلماتی که سینه ها را از امراض وساوس شیطانی شفا دهد فرو فرستاده ام

ای عیسی با مردمی که مفتون روزگار هستند مجالست مکن ، ای عیسی از

ص: 18

روی حق و راستی می گویم هیچ گروهی بمن ایمان نیاورده است مگر این که در حضرت من خاشع می شود و در پیشگاه من خشوع نگیرند مگر این که بثواب و مزد من امیدوار می گردد پس ترا گواه می گیرم که چنین مردمی مادامی که در سنت من تغییر و تبدیلی روا ندارند از عقاب و عذاب من ایمن هستند .

﴿یَا عِیسَی ابْنَ الْبِکْرِ الْبَتُولِ ابْکِ عَلَی نَفْسِکَ بُکَاءَ مَنْ وَدَّعَ الْأهْلَ وَ قَلَی الدُّنْیَا وَ تَرَکَهَا لِأهْلِهَا وَ صَارَتْ رَغْبَتُهُ فِیمَا عِنْدَالله﴾.

﴿یَا عِیسَی کُنْ مَعَ ذَلِکَ تُلِینُ الْکَلَامَ وَ تُفْشِی السَّلَامَ یَقْظَانَ إذَا نَامَتْ عُیُونُ الْأبْرَارِ حَذَراً لِلْمَعَادِ وَ الزَّلَازِلِ الشِّدَادِ وَ أهْوَالِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ حَیْثُ لَا یَنْفَعُ أهْلٌ وَ لَا وَلَدٌ وَ لَا مَالٌ﴾.

﴿یَا عِیسَی اکْحُلْ عَیْنَکَ بِمِیلِ الْحُزْنِ إذَا ضَحِکَ الْبَطَّالُونَ. یَا عِیسَی کُنْ خَاشِعاً صَابِراً فَطُوبَی لَکَ إنْ نَالَکَ مَا وُعِدَ الصَّابِرُونَ﴾.

﴿یَا عِیسَی رُحْ مِنَ الدُّنْیَا یَوْماً فَیَوْماً وَ ذُقْ لِمَا قَدْ ذَهَبَ طَعْمُهُ، فَحَقّاً أَ قُولُ مَا أنْتَ إلَّا بِسَاعَتِکَ وَ یَوْمِکَ، فَرُحْ مِنَ الدُّنْیَا بِبُلْغَةٍ وَ لْیَکْفِکَ الْخَشِنُ الْجَشِبُ، فَقَدْ رَأیْتَ إلَی مَا تَصِیرُ وَ مَکْتُوبٌ مَا أخَذْتَ وَ کَیْفَ أتْلَفْتَ﴾.

﴿ یَا عِیسَی إنَّکَ مَسْئُولٌ فَارْحَمِ الضَّعِیفَ کَرَحْمَتِی إیَّاکَ وَ لَا تَقْهَرِ الْیَتِیمَ. یَا عِیسَی ابْکِ عَلَی نَفْسِکَ فِی الْخَلَوَاتِ، وَ انْقُلْ قَدَمَیْکَ إلَی مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ، وَ أسْمِعْنِی لَذَاذَةَ نُطْقِکَ بِذِکْرِی، فَإنَّ صَنِیعِی إلَیْکَ حَسَنٌ﴾.

ای عیسی پسر با کره عذراء بر خویشتن گریستن گیر گریستن آن کس که اهل و عیال خویشتن را وداع کند و دنیا را دشمن و مبغوض دارد و برای اهلش باز گذارد و تمام رغبت و میل و خواهش خویشتن را به آن چیزها که نزد پروردگار اوست بیندازد.

ای عیسی با این جمله سخن خود را نرم کن و سلام را فاش گردان و چون چشم ابرار بخواب اندر باشد بیدار باش و از خطرات و واقعات روز معاد و زلازل شداد و احوال روز قیامت در آن زمان که فرزند و مال و پیوند سودی نرسانند

ص: 19

بر حذر باش.

ای عیسی هر دو چشم خود را با میل اندوه سرمه کش گاهی که جماعت بطالان و عمر به بیهوده سپاران خندان شوند ، ای عیسی خاشع و صابر باش خوشا و فرّ خا بر حال تو باد اگر به آن چه بصابران وعده شده است نایل شوی .

ای عیسی به هر روز علاقه خود را از دنیا کم کن و بار علایق را سبك گردان تا زمان بار بستن بدیگر سرای سبکبار باشی و بچش آن چه را که طعمش برفته یعنی لذيذ و خوشمزه نباشد تا نفس بدان راغب و شایق گردد.

پس بحق و راستی می گویم تو را از دنیا جز این ساعت و این روز نیست یعنی نمی دانی بعد از این ساعت و این روز که به آن اندری زنده بخواهی ماند ، دی گذشت فردا ندانی بیاید یا نیاید بمانی یا نمانی ﴿قُمْ فَاغْتَنِم الفُرصَهَ بَینَ العَدَمَین﴾.

پس از دنیا باندازه گذران و کفاف امروز قناعت کن و ترا جامه های زبر و درشت کافی است یا جامه های خشن و طعام های غلیظ غیر لذيذ لطیف کفایت می کند چه می دانی بکجا می رسد یعنی جامه کهنه و فرسوده و غذا و طعام هضم و دفع می گردد و انجام آن ملبوس و مدفوع بچه کیفیّت ناخوش می پیوندد و معذلك آن چه را مأخوذ داری می نویسند که از کجا اخذ کردی و چگونه تلف نمودی

ای عیسی در قیامت از تو سؤال خواهد شد که چه کردی و روزگار بر چه بر نهادی پس با مردم ضعیف رحم کن چنان که من بر تو رحم نمودم و یتیم را مقهور مساز.

ای عیسی در اوقات نماز و بقولی در خلوت ها بر خود گریستن نمای و تا توانی قدم در مواضع و مواقيت يعنى مساجد و اماكن صلوات بگذار و لذّت نطق خود را در نام بردن و یاد کردن من بمن بشنوان چه کردار من با تو نیکوست .

﴿یَا عِیسَی کَمْ مِنْ أُمَّهٍ قَدْ أَهْلَکْتُهَا بِسَالِفِ ذَنْبٍ قَدْ عَصَمْتُکَ مِنْهُ یَا عِیسَی اُرْفُقْ بِالضَّعِیفِ وَ اِرْفَعْ طَرْفَکَ اَلْکَلِیلَ إِلَی اَلسَّمَاءِ وَ اُدْعُنِی فَإِنِّی مِنْکَ قَرِیبٌ وَ لاَ تَدْعُنِی إِلاَّ

ص: 20

مُتَضَرِّعاً إِلَیَّ وَ هَمُّکَ هَمٌّ وَاحِدٌ فَإِنَّکَ مَتَی تَدْعُنِی کَذَلِکَ أُجِبْکَ﴾.

﴿یَا عِیسَی إِنِّی لَمْ أَرْضَ بِالدُّنْیَا ثَوَاباً لِمَنْ کَانَ قَبْلَکَ وَ لاَ عِقَاباً لِمَنِ اِنْتَقَمْتُ مِنْهُ یَا عِیسَی إِنَّکَ تَفْنَی وَ أَنَا أَبْقَی وَ مِنِّی رِزْقُکَ وَ عِنْدِی مِیقَاتُ أَجَلِکَ وَ إِلَیَّ إِیَابُکَ وَ عَلَیَّ حِسَابُکَ فَاسْأَلْنِی وَ لاَ تَسْأَلْ غَیْرِی فَیَحْسُنَ مِنْکَ اَلدُّعَاءُ وَ مِنِّی اَلْإِجَابَهُ﴾.

﴿یَا عِیسَی مَا أَکْثَرَ اَلْبَشَرَ وَ أَقَلَّ عَدَدَ مَنْ صَبَرَ اَلْأَشْجَارُ کَثِیرَهٌ وَ طَیِّبُهَا قَلِیلٌ فَلاَ یَغُرَّنَّکَ حُسْنُ شَجَرَهٍ حَتَّی تَذُوقَ ثَمَرَتَهَا﴾.

﴿یَا عِیسَی لاَ یَغُرَّنَّکَ اَلْمُتَمَرِّدُ عَلَیَّ بِالْعِصْیَانِ یَأْکُلُ رِزْقِی وَ یَعْبُدُ غَیْرِی ثُمَّ یَدْعُونِی عِنْدَ اَلْکَرْبِ فَأُجِیبُهُ ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَی مَا کَانَ أَ فَعَلَیَّ یَتَمَرَّدُ أَمْ لِسَخَطِی یَتَعَرَّضُ فَبِی حَلَفْتُ لَآخُذَنَّهُ أَخْذَهً لَیْسَ لَهُ مِنْهَا مَنْجًی وَ لاَ دُونِی مُلْتَجَأٌ أَیْنَ یَهْرُبُ مِنْ سَمَائِی وَ أَرْضِی﴾.

ای عیسی چه بسیار امتّها را که بواسطه گناهان گذشته ایشان دستخوش هلاك و دمار ساختم و تو را از ارتکاب آن گناه نگاه داشتم.

ای عیسی با مردم ضعیف برفق و ملایمت رفتار کن و با نظری خاشع و نیازمند بدرگاه بی نیاز من بنگر و مرا بخوان چه من با تو نزدیکم و جز بحالت تضرّع و فروتنی و مسکنت مرا مخوان و بباید همّ تو یکی باشد یعنی جز من کسی را ننگری و جز من مقصودی و برآورنده حاجاتی ندانی چه هر وقت بدین گونه مرا بخوانی تو را اجابت می کنم.

يا عيسى جنس بشر و هیکل آدمی بسیار شده است لكن صابران اندك شده اند اشجار سبز و خرم بسیار شده اما خوش آن اندک است پس رنگ و روی هیچ درختی تو را فریب ندهد تا میوه آن را بخشی.

ای عیسی آنان که با من عصیان می ورزند و روزی مرا می خورند و عبادت دیگری را می نمایند و چون اندوهی و بلیّتی برایشان چنگ در افکند مرا می خوانند و من ایشان را اجابت می فرمایم و چون برستند بکار خود پیوستند ترا مغرور نگرداند

ص: 21

آیا بر من تمرّد می جویند یا خویشتن را در معرض خشم و غضب و سخط می افکنند.

کنایت از این که فرزند آدم با این عجز و بیچارگی و گرفتاری بصد هزاران بلاهای زمینی و آسمانی و نهایت فقر و احتیاج و ذلت و مسکنت در حضرت من پروردگاری قادر قهّار مهیمن متعال عصیان می ورزد و خود را در معرض غضب و عقاب من در افکند سخت عجیب است و جز کمال غفلت و جهالت موجب این کار و کردار نمی شود .

بجلال و عظمت و کبریای خودم قسم خورده ام که چنانش در چنگال عذاب و عقوبت مأخوذ دارم که هیچش پناهی و بیرون از حضرت من محل نجاتی نباشد از قلعه حصین آسمان و زمین من به کجا فرار می کند.

﴿یَا عِیسَی قُلْ لِظَلَمَهِ بَنِی إِسْرَائِیلَ لَا تَدْعُونِی وَ السُّحْتُ تَحْتَ أَحْضَانِکُمْ وَ الْأَصْنَامُ فِی بُیُوتِکُمْ فَإِنِّی آلَیْتُ أَنْ أُجِیبَ مَنْ دَعَانِی وَ أَنْ أَجْعَلَ إِجَابَتِی إِیَّاهُمْ لَعْناً عَلَیْهِمْ حَتَّی یَتَفَرَّقُوا﴾

﴿یَا عِیسَی کَمْ أُطِیلُ النَّظَرَ وَ أُحْسِنُ الطَّلَبَ وَ الْقَوْمُ فِی غَفْلَهٍ لَا یَرْجِعُونَ تَخْرُجُ الْکَلِمَهُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ لَا تَعِیهَا قُلُوبُهُمْ یَتَعَرَّضُونَ لِمَقْتِی وَ یَتَحَبَّبُونَ بِقُرْبِی إِلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.

﴿یَا عِیسَی لِیَکُنْ لِسَانُکَ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَهِ وَاحِداً وَ کَذَلِکَ فَلْیَکُنْ قَلْبُکَ وَ بَصَرُکَ وَ اطْوِ قَلْبَکَ وَ لِسَانَکَ عَنِ الْمَحَارِمِ وَ کُفَّ بَصَرَکَ عَمَّا لَا خَیْرَ فِیهِ فَکَمْ مِنْ نَاظِرٍ نَظْرَهً قَدْ زَرَعَتْ فِی قَلْبِهِ شَهْوَهً وَ وَرَدَتْ بِهِ مَوَارِدَ حِیَاضِ الْهَلَکَهِ﴾.

﴿یَا عِیسَی کُنْ رَحِیماً مُتَرَحِّماً وَ کُنْ کَمَا تَشَاءُ أَنْ یَکُونَ الْعِبَادُ لَکَ وَ أَکْثِرْ ذِکْرَکَ الْمَوْتَ وَ مُفَارَقَهَ الْأَهْلِینَ وَ لَا تَلْهُ فَإِنَّ اللَّهْوَ یُفْسِدُ صَاحِبَهُ وَ لَا تَغْفُلْ فَإِنَّ الْغَافِلَ مِنِّی بَعِیدٌ وَ اذْکُرْنِی بِالصَّالِحَاتِ حَتَّی أَذْکُرَکَ﴾.

﴿یَا عِیسَی تُبْ إِلَیَّ بَعْدَ الذَّنْبِ وَ ذَکِّرْ بِیَ الْأَوَّابِینَ وَ آمِنْ بِی وَ تَقَرَّبْ بِی إِلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ مُرْهُمْ یَدْعُونِی مَعَکَ وَ إِیَّاکَ وَ دَعْوَهَ الْمَظْلُومِ فَإِنِّی آلَیْتُ عَلَی نَفْسِی أَنْ أَفْتَحَ لَهَا بَاباً مِنَ السَّمَاءِ بِالْقَبُولِ وَ أَنْ أُجِیبَهُ وَ لَوْ بَعْدَ حِینٍ﴾.

ص: 22

ای عیسی با ستمکاران بنی اسرائیل بگو مرا نخوانید و در پیشگاه من زبان به دعا بر مگشائید و حال این که احمال گناه در زیر بغل و با خود و بت ها در خانه ها دارید و ممکن است مقصود از دینار و درهم باشد چه من وعده نهاده ام که کس مرا بخواند او را اجابت کنم و اجابت خود را در حق چنین مردم لعن بر ایشان گردانم تا متفرق شوند.

ای عیسی تا چند با بندگان نیکی کنم و ایشان را به پیشگاه فضل و احسان خود طلبی نیکو نمایم و این قوم در غفلت باشند و از خواب غفلت و مقام جهالت و ضلالت بازنگردند سخن بر زبان می گذرانند لکن در دل نمی سپارند متعرض خشم من می شوند لکن نزد مردم مؤمن خود را مطیع و منقاد اوامر من و عابد و زاهد می شمارند تا ایشان را باین نفاق ورزیدن با خود دوست بگردانند

ای عیسی باید زبان تو در پوشیده و آشکار یکسان باشد و دل و چشم تو نیز بر این گونه باشد دل و زبان خود را از محارم بگردان و چشم خود را از آن چه خیری در آن نیست بپوشان چه بسیار کسان که بواسطه نگریستن بنا محرمان تخم شهوت در قلب خود می کارند و باین علت در موارد تباهی و هلکت در آیند.

ای عیسی رحم کن و رحمت کرده باش و با بندگان چنان باش که همی خواهی ایشان با تو باشند یاد مرگ و مفارقت اهل و عیال و اقربا و دوستان را فراوان کن و بلهو ولعب مرو.

زیرا که لهو صاحبش را بفساد در افکند و غفلت مجوی چه آن کس که غافل باشد از پیشگاه رحمت من دور است و مرا به اذکار صالحه یاد کن تا تو را یاد کنم.

ای عیسی بعد بعد از گناه من بازگشت جوی و آن کسان را که از معاصی توبه کننده اند به یاد من بازگردان و بمن ایمان بیاور و با مؤمنان نزديك شو و ایشان را امر کن تا با تو مرا بخوانند و بپرهیز از تیر دعای مظلوم چه من سوگند به خود

ص: 23

خورده ام که برای گذشت دعوت مظلوم دری از آسمان برگشایم و اگر چند بعد از مدتی باشد دعوتش را اجابت فرمایم .

﴿یَا عِیسَی اعْلَمْ أَنَّ صَاحِبَ السَّوْءِ یُعْدِی وَ قَرِینَ السَّوْءِ یُرْدِی وَ اعْلَمْ مَنْ تُقَارِنُ وَ اخْتَرْ لِنَفْسِکَ إِخْوَاناً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

﴿یَا عِیسَی تُبْ إِلَیَّ فَإِنِّی لَا یَتَعَاظَمُنِی ذَنْبٌ أَنْ أَغْفِرَهُ وَ أَنَا أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾.

﴿یَا عِیسَی اعْمَلْ لِنَفْسِکَ فِی مُهْلَهٍ مِنْ أَجَلِکَ قَبْلَ أَنْ لَا یَعْمَلَ لَهَا غَیْرُکَ وَ اعْبُدْنِی لِیَوْمٍ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ فِیهِ أَجْزِی بِالْحَسَنَهِ أَضْعَافَهَا وَ إِنَّ السَّیِّئَهَ تُوبِقُ صَاحِبَهَا (2) فَامْهَدْ لِنَفْسِکَ فِی مُهْلَهٍ وَ نَافِسْ فِی الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَکَمْ مِنْ مَجْلِسٍ قَدْ نَهَضَ أَهْلُهُ وَ هُمْ مُجَارُونَ مِنَ النَّارِ﴾.

﴿یَا عِیسَی ازْهَدْ فِی الْفَانِی الْمُنْقَطِعِ وَ طَأْ رُسُومَ مَنَازِلِ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ فَادْعُهُمْ وَ نَاجِهِمْ هَلْ تُحِسُ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ وَ خُذْ مَوْعِظَتَکَ مِنْهُمْ وَ اعْلَمْ أَنَّکَ سَتَلْحَقُهُمْ فِی اللَّاحِقِینَ﴾.

﴿یَا عِیسَی قُلْ لِمَنْ تَمَرَّدَ عَلَیَّ بِالْعِصْیَانِ وَ عَمِلَ بِالْإِدْهَانِ لِیَتَوَقَّعْ عُقُوبَتِی وَ یَنْتَظِرُ إِهْلَاکِی إِیَّاهُ سَیُصْطَلَمُ مَعَ الْهَالِکِینَ﴾.

﴿طُوبَی لَکَ یَا ابْنَ مَرْیَمَ ثُمَّ طُوبَی لَکَ إِنْ أَخَذْتَ بِأَدَبِ إِلَهِکَ الَّذِی یَتَحَنَّنُ عَلَیْکَ تَرَحُّماً وَ بَدَأَکَ بِالنِّعَمِ مِنْهُ تَکَرُّماً وَ کَانَ لَکَ فِی الشَّدَائِدِ لَا تَعْصِهِ﴾.

﴿یَا عِیسَی فَإِنَّهُ لَا یَحِلُّ لَکَ عِصْیَانُهُ قَدْ عَهِدْتُ إِلَیْکَ کَمَا عَهِدْتُ إِلَی مَنْ کَانَ قَبْلَکَ وَ أَنَا عَلَی ذَلِکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ یَا عِیسَی مَا أَکْرَمْتُ خَلِیقَهً بِمِثْلِ دِینِی وَ لَا أَنْعَمْتُ عَلَیْهَا بِمِثْلِ رَحْمَتِی﴾

﴿یَا عِیسَی اغْسِلْ بِالْمَاءِ مِنْکَ مَا ظَهَرَ وَ دَاوِ بِالْحَسَنَاتِ مِنْکَ مَا بَطَنَ فَإِنَّکَ إِلَیَّ رَاجِعٌ﴾.

ای عیسی بدان که مصاحب بد بغوايت و قرین بد هلاکت افکند پس هر کس را که با وی قرین می شوی بشناس و اخلاقش را بازدان و برای مجالست و مصاحبت خویشتن از زمره مؤمنان اختیار برادران کن

ای عیسی به حضرت من بازگشت بجوی چه هر گناهی را در حضرت من اگر قرین آمرزش دارم بارى ثقيل و عظيم نيست و منم بخشایش کننده ترین بخشایندگان .

ص: 24

ای عیسی عمل کن از بهر خویشتن در هنگام مهلت و فرصت از رسیدن اجل و پیش از آن که بمیری و آن چه از ادای تکالیف شرعيّه و تدارك نفس خود داری با دیگران بازگذاری تا ایشان از بهر تو باز سپارند .

چه من پاداش کار نیکو را چندین برابر گردانم و بدرستی که کردار بد صاحبش را تباه می کند و تا استطاعت داری در عمل نيك رغبت جوی پس چه بسیار مجلس های آراسته باشد که چون در هم شکنند و اهل آن مجلس متفرق گردند در حالتی که از آتش دوزخ رستگار و پناهنده اند .

ای عیسی در جهان فانی منقطع قناعت جوی و منزل های آنان که پیش از تو بوده اند و بدیگر جهان روان شده اند در زیر قدم عبرت در سپار پس ایشان را بزبان حيرت و مناجات حسرت دعوت كن.

آیا هیچ حسّی و حرکتی از هیچ يك از ایشان معلوم نخواهد شد پس پند و موعظت خویش را از حال و انجام روزگار ایشان بازگیر

یعنی چون به منازل برگذشتگان و محافل دنیا در نوشتگان که سال های دراز به ناز و نعمت و عيش و عشرت و صحبت ها و مجالست ها و دولت ها و مؤانست ها و لذت ها و منادمت ها در باغ ها و راغ ها و دوستان ها و بوستان ها و تنعّمات و تفنّنات و تعيّشات و تفرّجات دمساز و در عمارات عالیه و امارات سامیه به سازها و سرورها انباز و بناگاه در عين غفلت باگرك مرگ همراز گردیده در نهایت حسرت و حيرت باقامت چون سرو و چهره چون ماه و دولت بی پایان و چاکران و سپاه در خاک سیاه جای کرده و حسرت آن جمله بضاعت و سرور را بگور برده اند برگذری و اماکن آن مردم تبه روزگار را بپای عبرت در سپری و از جمله ایشان نشانی و از آن گویندگان و شنوندگان صاحب گوش و زبانی نیابی پند گیری و به جهان گذران و سرای سپنج که انجامش مرگ و آغازش رنج است پیوند نگیری و بدان که تو نیز در جمله آنان که بایشان پیوسته شدند پیوسته گردی.

ص: 25

ای عیسی بگو به آن کس که به گناه ورزیدن سرکشی نمود و در عبادت و اطاعت غل و غش ورزید مترصد وصول عقوبت من و هلاك فرمودن من باشد و با آنان که در عرصه ضلالت غوایت و هلاکت گیرند از بیخ و بن کنده و مستأصل شود خوشا و خنكا بر تو ای پسر مریم و نیز خوشا بر تو باد .

ای عیسی اگر به آن آداب و اخلاق الهی کار کنی که محض رحمت بتو راهنمائی فرموده و برای مکرّم داشتن تو بشمول نعمت بر تو از حضرت خود بدایت گرفته است و در شداید و سختی های روزگار معین و یار تو بوده است پس با چنین خداوندی سبحان عصيان مجوى .

ای عیسی گناهکاری با خدای برای تو شایسته و سزاوار نباشد به تحقیق که با تو عهد و میثاق نهادم چنان که با پیشینیان تو نهادم و من بر این عهد و پیمان از جمله گواهانم.

ای عیسی هیچ مخلوقی را بتکریمی چون دین خود مکرّم و بر هیچ مخلوقی به نعمتی چون رحمت خود برخوردار نداشتم.

یعنی چون دین و آئين من موجب سعادت دارین و صلاح امر نشأتین است از تمامت تکریم ها برتر است و چون مثوبات اخرویّه و ادراك بهشت جاوید من پاینده و بیرون از زوال و فناست از هر گونه رحمتی خوش تر است.

ای عیسی ظاهر خویش را به آب بشوی و باطن خود را به اعمال حسنه دارو كن بدرستی که بحضرت من باز شونده ای .

معلوم باد که در کافي و امالی صدوق علیه الرحمه این کلمات نیز در خطاب به عیسی علیه السلام مسطور است و چون در ضمن آن به حضرت خاتم پیغمبران صلی الله علیه و آله اشارت است مذکور می شود.

﴿یَا عِیسَی أَعْطَیْتُکَ مَا أَنْعَمْتُ بِهِ عَلَیْکَ فَیْضاً مِنْ غَیْرِ تَکْدِیرٍ وَ طَلَبْتُ مِنْکَ قَرْضاً لِنَفْسِکَ فَبَخِلْتَ بِهِ عَلَیْهَا لِتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ ﴾.

﴿یَا عِیسَی تَزَیَّنْ بِالدِّینِ وَ حُبِّ الْمَسَاکِینِ وَ امْشِ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ صَلِّ

ص: 26

عَلَی الْبِقَاعِ فَکُلُّهَا طَاهِرٌ ﴾.

﴿یَا عِیسَی شَمِّرْ فَکُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِیبٌ وَ اقْرَأْ کِتَابِی وَ أَنْتَ طَاهِرٌ وَ أَسْمِعْنِی مِنْکَ صَوْتاً حَزِیناً﴾.

﴿یَا عِیسَی لَا خَیْرَ فِی لَذَاذَهٍ لَا تَدُومُ وَ عَیْشٍ مِنْ صَاحِبِهِ یَزُولُ یَا ابْنَ مَرْیَمَ لَوْ رَأَتْ عَیْنُکَ مَا أَعْدَدْتُ لِأَوْلِیَائِیَ الصَّالِحِینَ ذَابَ قَلْبُکَ وَ زَهَقَتْ نَفْسُکَ شَوْقاً إِلَیْهِ فَلَیْسَ کَدَارِئ الْآخِرَهِ دَارٌ تَجَاوَرَ فِیهَا الطَّیِّبُونَ وَ یَدْخُلُ عَلَیْهِمْ فِیهَا الْمَلَائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ هُمْ مِمَّا یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ مِنْ أَهْوَالِهَا آمِنُونَ دَارٌ لَا یَتَغَیَّرُ فِیهَا النَّعِیمُ وَ لَا یَزُولُ عَنْ أَهْلِهَا﴾

﴿یَا ابْنَ مَرْیَمَ نَافِسْ فِیهَا مَعَ الْمُتَنَافِسِینَ فَإِنَّهَا أُمْنِیَّهُ الْمُتَمَنِّینَ حَسَنَهُ الْمَنْظَرِ طُوبَی لَکَ یَا ابْنَ مَرْیَمَ إِنْ کُنْتَ لَهَا مِنَ الْعَامِلِینَ مَعَ آبَائِکَ آدَمَ وَ إِبْرَاهِیمَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَعِیمٍ لَا تَبْغِی بِهَا بَدَلًا وَ لَا تَحْوِیلًا کَذَلِکَ أَفْعَلُ بِالْمُتَّقِینَ﴾

﴿ یَا عِیسَی اهْرُبْ إِلَیَّ مَعَ مَنْ یَهْرُبُ مِنْ نَارٍ ذَاتِ لَهَبٍ وَ نَارٍ ذَاتِ أَغْلَالٍ وَ أَنْکَالٍ لَا یَدْخُلُهَا رَوْحٌ وَ لَا یَخْرُجُ مِنْهَا غَمٌّ أَبَداً قِطَعٌ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ مَنْ یَنْجُ مِنْهَا یَفُزْ وَ لَنْ یَنْجُوَ مِنْهَا مَنْ کَانَ مِنَ الْهَالِکِینَ هِیَ دَارُ الْجَبَّارِینَ وَ الْعُتَاهِ الظَّالِمِینَ وَ کُلِّ فَظٍّ غَلِیظٍ وَ کُلِّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾

﴿یَا عِیسَی بِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ رَکِنَ إِلَیْهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ دَارُ الظَّالِمِینَ إِنِّی أُحَذِّرُکَ نَفْسَکَ فَکُنْ بِی خَبِیراً﴾.

﴿ یَا عِیسَی کُنْ حَیْثُ مَا کُنْتَ مُرَاقِباً لِی وَ اشْهَدْ عَلَی أَنِّی خَلَقْتُکَ وَ أَنْتَ عَبْدِی وَ أَنِّی صَوَّرْتُکَ وَ إِلَی الْأَرْضِ أَهْبَطْتُکَ﴾.

ای عیسی آن چه بتو انعام کردم از دریای بخشایشم فیضی بیرون از تکدیر بود و از تو برای سود نفس تو را می بخواستم و چون از ادای آن بخل بورزی از جمله هلاك شوندگان می شوی.

اى عيسى بحليه دين مزیّن و بدوست داشتن مساکین محلّی شو و چون بر روی زمین گام می زنی آهسته و آرام باش و بر بقاع نماز بگذار که به جمله پاک است.

ص: 27

معلوم باد این کلام مبارك بر خلاف آن خبری است که مشهور است از این که جواز نماز در تمامت بقاع از خصایص پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله است بلکه برای پیشینیان در معابد خودشان لازم بود ممکن است این حکم در این گروه مختصّ بفرایض باشد.

ای عیسی آماده و پذیرای مرك شو چه آن چه آینده است از نزدیک است و كتاب مرا در حالت طهارت قرائت کن و در آن حال آوازی حزین و صوتی اندوهناك از خویشتن بمن بشنوان.

ای عیسی خیری در لذاذت و مزۀ خوش نیست چون دوام نیابد و در آن عیشی که از صاحب عیش زوال پذیرد ای پسر مریم اگر چشم تو به آن چه از بهر اولیاء و دوستان نیکوکار خودم مهیّا داشته ام نگران شود دلت آب و طایر روح تو از کثرت اشتیاق به آن از آشیان تن بیرون شود

پس سرائی چون سرای آخرت نیست که مردمان طیّب در آن جا با هم مجاور و فریشتگان مقرّب برایشان اندر شوند و از هول و هیبت قیامت ایمن باشند سرائی است که نعمتش را تغییری و اهلش را زوالی نباشد

ای پسر مریم رغبت جوی در رغبت جوی در آن سرای و آن نعمت های بی فنا با رغبت گیرندگان چه آرزوی متمنیّان و با منظری خوب است

خوشا بر تو ای پسر مریم اگر تو برای ادراک آن سرای جاویدان از جمله عاملان و با پدران خود آدم و ابراهیم در بوستان ها و نعیمی بگذرانی که برای آن بدلی و تحویلی نیست چنین معاملت می کنم با پرهیزکاران.

اى عيسى بحضرت من فرار جوی با هر کس که فرار می کند از آتشی زبانه زن و آتشی با اغلال و انکال که هیچ نسیم رحمتی و بوی نعمتی در آن داخل نشود و هرگز آسیب غم و اندوه از آن بیرون نرود و پاره ها و قطعه هایش چون قطعه شب تاريك است هر کس از آن نجات یابد رستگار است و هرگز آن جماعت که

ص: 28

از جمله تباه شوندگان هستند از آن نجات نیابند چه جهنم سرای جبّاران و سرکشان و ستمکاران و غلیظ و درشت خویان و آنان که متکبّر و فخر کننده اند می باشد.

ای عیسی این جهان برای آنان که دل بدان بندند و به آن میل و رکون گیرند بد است و سرای زمین ناستوده قرارگاهی است من ترا بیم و تحذير می دهم پس در من با خبر باش .

ای عیسی در هر کجا باشی مراقب من باش و گواهی بده که من ترا بیافریده ام و تو بنده من هستی و من تو را صورت هستی بخشیدم و به زمین فرود آوردم.

﴿یَا عِیسَی لَا یَصْلُحُ لِسَانَانِ فِی فَمٍ وَاحِدٍ وَ لَا قَلْبَانِ فِی صَدْرٍ وَاحِدٍ وَ کَذَلِکَ الْأَذْهَانُ﴾.

﴿یَا عِیسَی لَا تَسْتَیْقِظَنَّ عَاصِیاً وَ لَا تَسْتَنْبِهَنَّ لَاهِیاً وَ افْطِمْ نَفْسَکَ عَنِ الشَّهَوَاتِ الْمُوبِقَاتِ وَ کُلُّ شَهْوَهٍ تُبَاعِدُکَ مِنِّی فَاهْجُرْهَا ﴾

﴿ اعْلَمْ أَنَّکَ مِنِّی بِمَکَانِ الرَّسُولِ الْأَمِینِ فَکُنْ مِنِّی عَلَی حَذَرٍ وَ اعْلَمْ أَنَّ دُنْیَاکَ مُؤَدِّیَتُکَ إِلَیَّ وَ أَنِّی آخُذُکَ بِعِلْمِی فَکُنْ ذَلِیلَ النَّفْسِ عِنْدَ ذِکْرِی خَاشِعَ الْقَلْبِ حِینَ تَذْکُرُنِی یَقْظَانَ عِنْدَ نَوْمِ الْغَافِلِینَ﴾.

﴿یَا عِیسَی هَذِهِ نَصِیحَتِی إِیَّاکَ وَ مَوْعِظَتِی لَکَ فَخُذْهَا مِنِّی وَ إِنِّی رَبُّ الْعَالَمِینَ ﴾.

﴿یَا عِیسَی إِذَا صَبَرَ عَبْدِی فِی جَنْبِی کَانَ ثَوَابُ عَمَلِهِ عَلَیَّ وَ کُنْتُ عِنْدَهُ حِینَ یَدْعُونِی وَ کَفَی بِی مُنْتَقِماً مِمَّنْ عَصَانِی أَیْنَ یَهْرُبُ مِنِّی الظَّالِمُونَ﴾.

﴿یَا عِیسَی أَطِبِ الْکَلَامَ وَ کُنْ حَیْثُمَا کُنْتَ عَالِماً مُتَعَلِّماً یَا عِیسَی أَفِضْ بِالْحَسَنَاتِ إِلَیَّ حَتَّی یَکُونَ لَکَ ذِکْرُهَا عِنْدِی وَ تَمَسَّکْ بِوَصِیَّتِی فَإِنَّ فِیهَا شِفَاءً لِلْقُلُوبِ﴾.

ای عیسی در يك دهان دو زبان و يك سينه را دو دل نشاید و بر این گونه است اذهان ، یعنی نباید در حضور مردمان بر يك زبان و در غیاب ایشان بر زبانی دیگر و در يك دل دو محبوب داشت و بهر ساعتی خاطر به هوای دیگری بسپرد.

ای عیسی مردم عاصی را بیدار مکن یعنی افعال تو و عصيان تو موجب بیداری ایشان نشود و مردم لاهی را که اهل لهو می باشند متنبّه مگردان یعنی کرداری

ص: 29

مکن که ایشان جسور شوند یا این که چنان مباش که چون بمردی اهل لهو بوده باشی و گاهی که سودی ندارد متنبّه شوی و خویشتن را از شهوات نفسانی که موجب هلاکت و تباهی و هر شهوتی که ترا از پیشگاه رحمت من دور می گرداند بازدار و از آن مهجور باش.

و بدان که تو را در حضرت من مكان و منزلت رسولی امین و فرستاده استوار است پس از عقوبت من بر حذر باش .

و بدان که دنیای تو می رساند تو را بمن یعنی مرگ تو را می رباید و بمن می رساند و من بعلمی که از ظاهر و باطن تو و اعمال پوشیده و آشکار تو دارم اخذ می کنم ترا و تو چون مرا نام می بری و یاد می کنی ذلیل النفس و در هنگامی که دیگران به خواب غفلت اندر هستند با قلب خاشع بياد من بیدار باش .

ای عیسی این است نصیحت من ترا و پند و موعظت من با تو این موعظت و نصیحت را از من مأخوذ دار چه منم پروردگار عالمیان.

ای عیسی چون بنده در اطاعت و عبادت من شكيبائی ورزد پاداش و مزد کردار او بر من است و چون مرا بخواند نزد او باشم و کفایت می شود بمن برای انتقام کشیدن از کسی که مرا عصیان بورزد آنان که ستمکاران هستند از عقوبت و عذاب من بکجا فرار توانند کرد.

ای عیسی سخن خویش را نیکو گذار و هر کجا هستی آموزنده یا آموزگار باش یعنی از این دو حال بیرون مباش یا دیگران را بیاموز یا از دیگران آموزگاری جوى اى عيسي در حضرت من اعمال حسنه را تفویض و تقدیم کن تا به آن جمله در پیشگاه من مذکور باشی و به وصیّت تمستّك بجوی چه در وصیّت من شفای دل ها است.

در امالی مذکور است که در جمله مواعظی که خدای عزّ و جلّ با عیسی فرموده این است

ص: 30

﴿یَا عِیسَی لَا تَأْمَنْ إِذَا مَکَرْتَ مَکْرِی وَ لَا تَنْسَ عِنْدَ خَلَوَاتِ الدُّنْیَا ذِکْرِی یَا عِیسَی حَاسِبْ نَفْسَکَ بِالرُّجُوعِ إِلَیَّ حَتَّی تَتَنَجَّزَ ثَوَابَ مَا عَمِلَهُ الْعَامِلُونَ أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُؤْتِینَ ﴾.

﴿یَا عِیسَی کُنْتَ خَلْقاً بِکَلَامِی وَلَدَتْکَ مَرْیَمُ بِأَمْرِیَ الْمُرْسَلُ إِلَیْهَا رُوحِی جَبْرَئِیلُ الْأَمِینُ مِنْ مَلَائِکَتِی حَتَّی قُمْتَ عَلَی الْأَرْضِ حَیّاً تَمْشِی کُلُّ ذَلِکَ فِی سَابِقِ عِلْمِی﴾.

﴿یَا عِیسَی زَکَرِیَّا بِمَنْزِلَهِ أَبِیکَ وَ کَفِیلُ أُمِّکَ إِذْ یَدْخُلُ عَلَیْهَا الْمِحْرَابَ فَیَجِدُ عِنْدَهَا رِزْقاً وَ نَظِیرُکَ یَحْیَی مِنْ خَلْقِی وَهَبْتُهُ لِأُمِّهِ بَعْدَ الْکِبَرِ مِنْ غَیْرِ قُوَّهٍ بِهَا أَرَدْتُ بِذَلِکَ أَنْ یَظْهَرَ لَهَا سُلْطَانِی وَ یَظْهَرَ فِیکَ قُدْرَتِی أَحَبُّکُمْ إِلَیَّ أَطْوَعُکُمْ لِی وَ أَشَدُّکُمْ خَوْفاً مِنِّی﴾.

﴿یَا عِیسَی تَیَقَّظْ وَ لَا تَیْأَسْ مِنْ رَوْحِی وَ سَبِّحْنِی مَعَ مَنْ یُسَبِّحُنِی وَ بِطَیِّبِ الْکَلَامِ فَقَدِّسْنِی یَا عِیسَی کَیْفَ یَکْفُرُ الْعِبَادُ بِی وَ نَوَاصِیهِمْ فِی قَبْضَتِی وَ تَقَلُّبُهُمْ فِی أَرْضِی یَجْهَلُونَ نِعْمَتِی وَ یَتَوَلَّوْنَ عَدُوِّی وَ کَذَلِکَ یَهْلِکُ الْکَافِرُونَ﴾

﴿یَا عِیسَی إِنَّ الدُّنْیَا سِجْنٌ مُنْتِنُ الرِّیحِ وَ حَسُنَ فِیهَا مَا قَدْ تَرَی مِمَّا قَدْ تَذَابَحَ عَلَیْهِ الْجَبَّارُونَ وَ إِیَّاکَ وَ الدُّنْیَا فَکُلُّ نَعِیمِهَا یَزُولُ وَ مَا نَعِیمُهَا إِلَّا قَلِیلٌ﴾

﴿یَا عِیسَی ابْغِنِی عِنْدَ وِسَادِکَ تَجِدْنِی وَ ادْعُنِی وَ أَنْتَ لِی مُحِبٌّ فَإِنِّی أَسْمَعُ السَّامِعِینَ أَسْتَجِیبُ لِلدَّاعِینَ إِذَا دَعَوْنِی﴾

﴿یَا عِیسَی خَفْنِی وَ خَوِّفْ بِی عِبَادِی لَعَلَّ الْمُذْنِبِینَ أَنْ یُمْسِکُوا عَمَّا هُمْ عَامِلُونَ بِهِ فَلَا یَهْلِکُوا إِلَّا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾.

﴿ یَا عِیسَی ارْهَبْنِی رَهْبَتَکَ مِنَ السَّبُعِ وَ الْمَوْتِ الَّذِی أَنْتَ لَاقِیهِ فَکُلُّ هَذَا أَنَا خَلَقْتُهُ فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ یَا عِیسَی إِنَّ الْمُلْکَ لِی وَ بِیَدِی وَ أَنَا الْمَلِکُ فَإِنْ تُطِعْنِی أَدْخَلْتُکَ جَنَّتِی فِی جِوَارِ الصَّالِحِینَ﴾.

﴿ یَا عِیسَی إِنِّی إِذَا غَضِبْتُ عَلَیْکَ لَمْ یَنْفَعْکَ رِضَا مَنْ رَضِیَ عَنْکَ وَ إِنْ رَضِیتُ عَنْکَ لَمْ یَضُرَّکَ غَضَبُ الْمُغْضَبِینَ﴾.

﴿یَا عِیسَی اذْکُرْنِی فِی نَفْسِکَ أَذْکُرْکَ فِی نَفْسِی وَ اذْکُرْنِی فِی مَلَئِکَ أَذْکُرْکَ فِی

ص: 31

مَلَإٍ خَیْرٍ مِنْ مَلَإِ الْآدَمِیِّینَ﴾.

﴿یَا عِیسَی ادْعُنِی دُعَاءَ الْغَرِیقِ الْحَزِینِ الَّذِی لَیْسَ لَهُ مُغِیثٌ یَا عِیسَی لَا تَحْلِفْ بِی کَاذِباً فَیَهْتَزَّ عَرْشِی غَضَباً الدُّنْیَا قَصِیرَهُ الْعُمُرِ طَوِیلَهُ الْأَمَلِ وَ عِنْدِی دَارٌ خَیْرٌ مِمَّا تَجْمَعُونَ ﴾

﴿یَا عِیسَی قُلْ لِظَلَمَهِ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَیْفَ أَنْتُمْ صَانِعُونَ إِذَا أَخْرَجْتُ لَکُمْ کِتَاباً یَنْطِقُ بِالْحَقِّ فَتَنْکَشِفُ سَرَائِرُ قَدْ کَتَمْتُمُوهَا﴾. و در روایتی دیگر ﴿وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ بِسَرَائِرَ قَدْ کَتَمْتُمُوهَا وَ أَعْمَالٍ کُنْتُمْ بِهَا عَامِلِینَ﴾

ای عیسی چون مکری بکار بردی از مکر من ایمن مباش و چون در خلوتی بگناهی پرداختی از من و نام من فراموش مکن یعنی عظمت و عقوبت مرا در نظر بیاور.

ای عیسی چون مرجع تو بسوی من است حساب نفس خویش را بجوی تا بثواب و مزد کارکنان برسی و آن چه وعده شده وفا شود چه عاملان را اجر و مزد كامل مي رسد و من از تمامت رسانندگان و آورندگان مزد و عطا بهترم.

ای عیسی توبه كلام من يعنى بيك لفظ (كن) آفریده شدی مریم ترا به امر من و نیروی روح من که جبرئیل امین که از ملائکه من است و بدو بر دمید بزائید تا بدون پدر بر روی زمین رهسپر آمدی و تمامت این تقدیرات و تقریرات در سابق علم من است

اى عيسى زكريا بمنزله پدر تو و كفيل مادر تو است گاهی که در محراب عبادت بر مادرت درآمد و رزق و روزی آسمانی نزد او بدید و نظیر و مانند تو یحیی است که او را بمادرش بعد از پیری و عدم قوت بخشیدم

ممکن است مقصود این باشد که نظیر تو در علم و کمالات و اخلاق یا در این که پدرش بعد از آن که پیر شد و از وی گمان وجود فرزند نمی رفت و مادرش فرتوت و یائسه گردید و توقع وجود فرزند از وی نداشتند يحیی را به ایشان کرامت کردم و ازین جمله خواستم تا قدرت و سلطنت مرا در آن زن که امید فرزند در وی نبود

ص: 32

ظاهر بینند و قدرت من در باره تو که بدون پدر در صفحه کیتی نمایشگر شدی آشکار شود و از جمله شماها هر کس اطاعتش در حضرت من بیشتر است و خوفش شدیدتر است نزد من محبوب تر است.

راقم حروف گوید اگر در نظر تحقیق بنگرند حکایت حضرت یحیی نیز در نهایت غرابت است و چنان که خدای می فرماید نظیر عیسی علیه السلام است چه اگر حضرت عیسی بی پدر متولد شد می توان گفت حضرت یحیی بی پدر و مادر تولد یافت زیرا که پدر و مادری که هر دو در کمال پیری و ضعف قوا در حالت نهايت يأس باشند با نبودن تفاوت ندارند و هر دو تن ظرفی بی مظروف بودند مگر گاهی که قدرت كامله الهى اسباب حصول مظروف گردید والله قادر على ما يشاع.

ای عیسی بیدار و هوشیار باش و از روح و رحمت من مأيوس مباش و محبوب و نيکو شمار آنان كه مرا نيك و محبوب شمارند و به كلام طيّب و سخن نيكو و خوش بتقديس من پرداز.

ای عيسى چگونه بندگان در حضرت من کفران می ورزند با این که موی پیشانی ایشان در قبضه اقتدار من است و ایشان را در زمین خود بهر سوی گردش دهم بر نعمت من جاهل و با دشمن من دوست می شوند و جماعت کافران این گونه دستخوش تباهی و بوار می شوند.

ای عیسی دنیا زندانی بدیع و محل وحشت است و در آن است آن چه بنظر تحقیق دیده یعنی حطام بی دوامش که جماعت جبّاران بر تحصیل آن الحاح و ابرام فراوان کنند و تو از دنیا پرهیز کن چه نعیم آن زايل و اندك است .

ای عیسی چون در و ساده و بالین خود به عبادت و اطاعت اندر طلب بر آی که مرا بیابی و مرا بخوان که از جمله محبّین باشی چه من از تمامت شنوندگان شنونده ترم و چون خوانندگانم بخوانند دعوت ایشان را قرین استجابت فرمایم .

ای عیسی از من بترس و بندگان مرا از من بترسان شاید گناهکاران از آن اعمال بد خود که بدان اندر هستند امساك جويند و هلاك نشوند ، و آن وقت که دانا

ص: 33

باشند یعنی مگر گاهی که ایشان را از وخامت اعمال نکوهیده با خبر و حجّت برایشان ثابت و تمام کرده باشی.

ای عیسی به آن چند که از شیر یا مرگ که تو را بخواهد دریافت از من بترس با این که مرگ و شیر را من خلق فرموده ام.

اى عيسى ملك از من و به دست من است و منم پادشاه پس اگر مرا اطاعت کردی ترا در بهشت خودم در جوار بندگان نیکوکار داخل می کنم .

ای عیسی اگر من بر تو خشمناك شوم خوشنودی دیگران بتو سودمند نباشد و اگر از تو خوشنود شوم خشم دیگر خشم کنندگان بتو زیان نکند .

ای عیسی مرا در دل خویش یاد کن تا من تو را بنفس قدس و نعمت ها و تفضلات خاصه خود یاد کنم و مرا در میان گروهی که با ایشان هستی یاد کن تا ترا در گروه فرشتگان و ملکوت که بهتر از گروه تواند یاد فرمایم.

ای عیسی مرا بخوان چون مردی که غرق شده و فریاد رسی و پناهی نداشته باشد ، ای عیسی هرگز بنام من بدروغ سوگند مران تا عرش من از کمال غضب به جنبش آید.

ای عیسی عمر دنیا کوتاه یعنی اهل دنیا زندگانی کوتاه و آرزوهای دراز دارند و نزد من سرائی است که بهتر از آن است که شما فراهم می کنید .

ای عیسی با ستمکاران بنی اسرائیل بگو چه خواهید کرد گاهی که در هنگام قیامت کتابی از بهر شما بیرون بیاورم که اعمال و افعال شما را و پوشیده های شما را که مکتوم می داشتید به حق و راستی بر شما بازگوید و خود شما بپوشیده و اسرار مکتومه خود گواهی دهید

﴿یَا عِیسَی قُلْ لِظَلَمَهِ بَنِی إِسْرَائِیلَ غَسَلْتُمْ وُجُوهَکُمْ وَ دَنَّسْتُمْ قُلُوبَکُمْ أَبِی تَغْتَرُّونَ أَمْ عَلَیَّ تَجْتَرِءُونَ تَطَیَّبُونَ بِالطِّیبِ لِأَهْلِ الدُّنْیَا وَ أَجْوَافُکُمْ عِنْدِی بِمَنْزِلَهِ الْجِیَفِ الْمُنْتِنَهِ کَأَنَّکُمْ أَقْوَامٌ مَیِّتُونَ﴾.

﴿یَا عِیسَی قُلْ لَهُمْ قَلِّمُوا أَظْفَارَکُمْ مِنْ کَسْبِ الْحَرَامِ وَ أَصِمُّوا أَسْمَاعَکُمْ عَنْ ذِکْرِ

ص: 34

الْخَنَا وَ أَقْبِلُوا عَلَیَّ بِقُلُوبِکُمْ فَإِنِّی لَسْتُ أُرِیدُ صُوَرَکُمْ﴾.

﴿یَا عِیسَی افْرَحْ بِالْحَسَنَهِ فَإِنَّهَا لِی رِضًا وَ ابْکِ عَلَی السَّیِّئَهِ فَإِنَّهَا شَیْنٌ وَ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یُصْنَعَ بِکَ فَلَا تَصْنَعْهُ بِغَیْرِکَ وَ إِنْ لَطَمَ خَدَّکَ الْأَیْمَنَ فَأَعْطِهِ الْأَیْسَرَ وَ تَقَرَّبْ إِلَیَّ بِالْمَوَدَّهِ جُهْدَکَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ﴾.

﴿یَا عِیسَی ذِلَّ لِأَهْلِ الْحَسَنَهِ وَ شَارِکْهُمْ فِیهَا وَ کُنْ عَلَیْهِمْ شَهِیداً وَ قُلْ لِظَلَمَهِ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَا أَخْدَانَ السَّوْءِ وَ الْجُلَسَاءَ عَلَیْهِ إِنْ لَمْ تَنْتَهُوا أَمْسَخْکُمْ قِرَدَهً وَ خَنَازِیرَ﴾.

﴿یَا عِیسَی قُلْ لِظَلَمَهِ بَنِی إِسْرَائِیلَ الْحِکْمَهُ تَبْکِی فَرَقاً مِنِّی وَ أَنْتُمْ بِالضَّحِکِ تَهْجُرُونَ أَتَتْکُمْ بَرَاءَتِی أَمْ لَدَیْکُمْ أَمَانٌ مِنْ عَذَابِی أَمْ تَعَرَّضُونَ لِعُقُوبَتِی فَبِی حَلَفْتُ لَأَتْرُکَنَّکُمْ مَثَلًا لِلْغَابِرِینَ﴾.

﴿ثُمَّ أُوصِیکَ یَا ابْنَ مَرْیَمَ الْبِکْرِ الْبَتُولِ بِسَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ حَبِیبِی فَهُوَ أَحْمَدُ صَاحِبُ الْجَمَلِ الْأَحْمَرِ وَ الْوَجْهِ الْأَقْمَرِ الْمُشْرِقِ بِالنُّورِ الطَّاهِرِ الْقَلْبِ الشَّدِیدِ الْبَأْسِ الْحَیِیِّ الْمُتَکَرِّمِ فَإِنَّهُ رَحْمَهٌ لِلْعَالَمِینَ وَ سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ یَوْمَ یَلْقَانِی أَکْرَمُ السَّابِقِینَ عَلَیَّ وَ أَقْرَبُ الْمُرْسَلِینَ مِنِّی الْعَرَبِیُّ الْأَمِینُ الدَّیَّانُ بِدِینِی الصَّابِرُ فِی ذَاتِی الْمُجَاهِدُ الْمُشْرِکِینَ بِیَدِهِ عَنْ دِینِی﴾ .

﴿یَا عِیسَی أمرک أنْ تُخْبِرَ بِهِ بَنِی إسْرَائِیلَ، وَ تَأْمُرَهُمْ أنْ یُصَدِّقُوا بِهِ، وَ أنْ یُؤْمِنُوا بِهِ، وَ أنْ یَتَّبِعُوهُ، وَ أنْ یَنْصُرُوهُ﴾

ای عیسی با ستمکاران و ظلمه بنى اسرائيل بگو روی های خویشتن را می شوئید و دل های خود را چرکین می گذارید آیا بر من غرّه می شوید یا بر من جرأت می جوئید خویشتن را برای اهل دنيا پاك و خوشبوی می گردانید لکن دل و درون شما در پیشگاه من بمنزله مرداری گندیده است گویا شما اقوام مردگان باشید.

ای عیسی با ایشان بگو چنك و ناخن از كسب مال حرام ببرید و از سخن زشت و بر زبان راندن فحش گوش های خود را کر سازید و از روی دل بمن روی کنید چه من اراده صورت های شما را ندارم یعنی بر سیرت و باطن شما نگرانم نه

ص: 35

بر صورت و ظاهر شما .

ای عیسی به اعمال حسنه فرحناك شو چه خوشنودی من در آن است و بر کردار بد گریستن گیر چه موجب خشم من است و آن چه را که دوست نمی داری با تو بپای برند با دیگران روا مدار و اگر طپانچه بر چهره و گونه راست تو بزنند گونه چپ را نیز تسلیم دار و باندازه طاقت خود بدستیاری مودت به حضرت من تقرب جوی و از مردم جاهل اعراض كن .

ای عیسی برای مردمان نیکوکار هموار باش و در حسنه با ایشان انباز شو و برایشان گواه باش و با ستم پیشگان بنی اسرائیل بگو ای صدیقان و دوستان اعمال سیّئه و جالسين بر آن ، اگر ازین کار نا بهنجار برکنار نشوید شما را بصورت بوزینگان و خوکان مسخ کنم.

ای عيسى با ظلمه بنی اسرائیل بگو حکمت می گرید بواسطه ترس از من و شما به بیهوده می خندید.

ممکن است در این جا حذف مضاف کنیم یعنی اهل حکمت می ترسند و ممکن است نسبت گریستن را به حکمت از روي مجاز شماریم و ممکن است بگوئیم چون حکمت موجب تنبّه است و اهل حکمت که بر عظمت و قدرت و عقوبت و باز پرسی حکمت الهی آگاه و عارف اند همواره از ترس پروردگار گریان باشند جنس حکمت و نوع علم از فرع الهی در جزع است.

آیا برائت من به شما رسیده یا امانی از عذاب من نزد شما موجود است یا خویشتن را متعرض عقوبت من می سازید بعظمت و كبريا و ذات لايزال و جمال بیه مال خودم سوگند می خورم که شما را برای آیندگان مثلی و عبرتی می گذارم.

پس ازین جمله وصیت می کنم تو را ای پسر مريم باكرة عذراء بسيّد مرسلين و بزرك فرستادكان و حبيب من از میان ایشان که وی احمد صاحب شتر سرخ موی است دیدارش فروزنده و بنور ایزدی تابناك و دلش پاك و بأسش شدید و زنده ای است

ص: 36

متكرّم و رحمت است برای خلق نمامت عوالم امکان و بزرگ فرزندان آدم است در حضرت من و روز قیامت که مرا ملاقات کند.

از تمامت سبقت گیرندگان بحضرت من اكرم و از تمامت پیغمبران مرسل بمن نزدیک تر است عربی امّی است که بدین من متدیّن و در هر چه در راه من بر وی فرود آید صابر و با تن و بدن خود برای اعلای کلمه حق و دین من با جماعت مشركان مجاهد است .

ای عیسی ترا فرمان می کنم که بنی اسرائیل را از چنین پیغمبر و ظهور او خبردهی و ایشان را بتصديق او و ایمان به او و متابعت و نصرت او امر نمائی

﴿قَالَ عِیسَی إِلَهِی مَنْ هُوَ قَالَ یَا عِیسَی اِرْضَهُ فَلَکَ اَلرِّضَا قَالَ اَللَّهُمَّ رَضِیتُ فَمَنْ هُوَ قَالَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی اَلنَّاسِ کَافَّهً أَقْرَبُهُمْ مِنِّی مَنْزِلَهً وَ أَوْجَبُهُمْ عِنْدِی شَفَاعَهً﴾

﴿طُوبَاهُ مِنْ نَبِیٍّ وَ طُوبَاهُ لِأُمَّتِهِ إِنْ هُمْ لَقُونِی عَلَی سَبِیلِهِ یَحْمَدُهُ أَهْلُ اَلْأَرْضِ وَ یَسْتَغْفِرُ لَهُ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ أَمِینٌ مَیْمُونٌ مُطَیَّبٌ خَیْرُ اَلْمَاضِینَ وَ اَلْبَاقِینَ عِنْدِی﴾.

﴿یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ إِذَا خَرَجَ أَرْخَتِ السَّمَاءُ عَزَالِیَهَا وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ زَهْرَتَهَا حَتَّی یَرَوُا الْبَرَکَهَ وَ أُبَارِکُ لَهُمْ فِیمَا وَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ کَثِیرُ الْأَزْوَاجِ قَلِیلُ الْأَوْلَادِ یَسْکُنُ بَکَّهَ مَوْضِعَ أَسَاسِ إِبْرَاهِیمَ یَا عِیسَی دِینُهُ الْحَنِیفِیَّهُ وَ قِبْلَتُهُ یَمَانِیَّهٌ وَ هُوَ مِنْ حِزْبِی وَ أَنَا مَعَهُ فَطُوبَی لَهُ ثُمَّ طُوبَی لَهُ لَهُ الْکَوْثَرُ وَ الْمَقَامُ الْأَکْبَرُ فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ یَعِیشُ أَکْرَمَ مَنْ عَاشَ وَ یُقْبَضُ شَهِیداً ﴾

﴿لَهُ حَوْضٌ أَکْبَرُ مِنْ بَکَّهَ إِلَی مَطْلَعِ الشَّمْسِ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ فِیهِ آنِیَهٌ مِثْلُ نُجُومِ السَّمَاءِ وَ أَکْوَابٌ مِثْلُ مَدَرِ الْأَرْضِ عَذْبٍ فِیهِ مِنْ کُلِّ شَرَابٍ وَ طَعْمِ کُلِّ ثِمَارٍ فِی الْجَنَّهِ مَنْ شَرِبَ، مِنْهُ شَرْبَهً لَمْ یَظْمَأْ أَبَداً ﴾.

﴿أَبْعَثُهُ عَلَی فَتْرَهٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ یُوَافِقُ سِرُّهُ عَلاَنِیَتَهُ وَ قَوْلُهُ فِعْلَهُ لاَ یَأْمُرُ اَلنَّاسَ إِلاَّ بِمَا یَبْدَؤُهُمْ بِهِ دِینُهُ اَلْجِهَادُ فِی عُسْرٍ وَ یُسْرٍ تَنْقَادُ لَهُ اَلْبِلاَدُ وَ یَخْضَعُ لَهُ صَاحِبُ اَلرُّومِ عَلَی دِینِهِ وَ دِینِ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمَ وَ یُسَمِّی عِنْدَ اَلطَّعَامِ وَ یُفْشِی اَلسَّلاَمَ وَ یُصَلِّی

ص: 37

وَ اَلنَّاسُ نِیَامٌ﴾.

﴿لَهُ کُلُّ یَوْمٍ خَمْسُ صَلَوَاتٍ مُتَوَالِیَاتٍ یُنَادِی إِلَی اَلصَّلاَهِ کَنِدَاءِ اَلْجَیْشِ بِالشِّعَارِ ﴾.

﴿وَ یَفْتَتِحُ بِالتَّکْبِیرِ وَ یَخْتِمُ بِالتَّسْلِیمِ، وَ یَصُفُّ قَدَمَیْهِ فِی اَلصَّلاَهِ کَمَا تَصُفُّ اَلْمَلاَئِکَهُ أَقْدَامَهَا وَ یَخْشَعُ لِی قَلْبُهُ اَلنُّورُ فِی صَدْرِهِ وَ اَلْحَقُّ على لِسَانِهِ وَ هُوَ عَلَی الْحَقِّ حَیْثُمَا کَانَ أَصْلُهُ یَتِیمٌ ضَالٌّ بُرْهَهً مِنْ زَمَانِهِ عَمَّا یُرَادُ بِهِ﴾

﴿تَنَامُ عَيْنَاهُ، وَلَا يَنَامُ قَلْبُهُ، لَهُ الشَّفَاعَةُ، وَ عَلى أُمَّتِهِ تَقُومُ السَّاعَةُ، وَ يَدِي فَوْقَ أَيْدِيهِمْ اذا لى بايعوه فمن نكث فائما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه وفيت له بالجنة﴾.

﴿فَأمُرْ ظَلَمَهَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لاَ یَدْرُسُوا کُتُبَهُ وَ لاَ یُحَرِّفُوا سُنَّتَهُ وَ أَنْ یُقْرِءُوهُ اَلسَّلاَمَ فَإِنَّ لَهُ فِی اَلْمَقَامِ شَأْناً مِنَ اَلشَّأْنِ﴾

عیسی علیه السلام عرض کرد پروردگارا این پیغمبر نامی و رسول گرامی کیست فرمود ای عیسی به وی خوشنود و راضی باش که برای توست خوشنودی عرض کرد خداوندا رضا دادم پس این پیغمبر کیست فرمود محمّد صلی الله علیه و اله است که بتمامت مردمان بدون استثناء رسول است و از تمامت پیغمبران بمن نزدیک تر است بحسب منزلت و قبول شفاعت او از همه در حضرت من واجب تر.

خوشا بر او و پیغمبری او و خوشا بحال امّت او ایشان گاهی مرا ملاقات نمایند که بر راه و روش او رفته باشند تمامت اهل زمین این پیغمبر راستین را ثنا فرستید و جمله ساکنان آسمان ها برای او درود و طلب رفعت نمایند امین و مبارك و خوب و در پیشگاه من از تمامت بر گذشتگان و باز آیندگان بهتر است.

در آخر زمان بیاید و چون خروج نماید از برکت وجود مبارکش آسمان باران های نافع ببارد و زمین هر چه در دل دارد برویاند و در هر چه دست مبارکش بدان برسد در آن چیز برکت نهم زن های متعدد به زوجیت در آورد لکن فرزندانش اندك باشند در مکه سکون گیرد که موضع اساس ابراهیم است

ص: 38

ای عیسی دین او حنیفی و قبله او مكّه و خود او لشكر و حزب من است و من با او هستم خوشا بر او و فرّ خا بروی برای اوست حوض کوثر و در بهشت دارای مقام اکبر است زندگانی او از جمله زندگانی ها اکرم است و در حالتی که شهید باشد روح مبارکش قبض شود.

حوض کوثر که از مکّه تا محلّ طلوع شمس ابعد و از رحیق مختوم یعنی از جنس آن است از آن اوست و در آن حوض ظرف ها بشماره ستارگان آسمان است و کوزه ها به اندازه سنك و ريك بیابان بسیار گوارا و دارای هر گونه مشروبات و طعم و مزه تمامت میوه های بهشت است هر كس يك شربت از آن بنوشد از آن پس هرگز تشنه نشود.

و این پیغمبر گرامی را مدتی بعد از تو که ایام فترت است و پیغمبری مرسل انگیخته نمی شود مبعوث می گردانم پوشیده و آشکارش یکسان و موافق و قولش با فعلش متفق است

مردمان را به چیزی امر نمی فرماید مگر وقتی که خود به آن کار بدایت گیرد و دین و آئین او در حال عسر و یسر جهاد است .

بلاد و امصار در تحت حکمش در آیند و قیصر روم در خدمتش فروتن و نرم گردن گردد و به دین او و دین پدرش ابراهیم اندر آید چون خواهد طعام تناول کند نام من بر زبان آورد و افشای سلام کند و در آن حال که مردمان بخواب راحت اندرند به نماز و نیاز مشغول باشد.

و برای او در هر روز پنج نماز متوالی است برای اقامت نماز ندا کند مانند ندای لشکر بشعار خود .

جزری گوید در حدیث وارد است که شعار اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله در جنك يا منصور امّت بود یعنی به این علامت در جنگ ها همدیگر را شناسا می شدند چنان که در داستان صاحب الزنج نیز به آن اشارت شد

ص: 39

در نماز بتكبير افتتاح و به تسلیم اختتام جوید و در حال نماز هر دو قدم شریفش را بصفّ و مستوى بدارد چنان که فرشتگان چنان کنند و دلش در حضرت من خاشع باشد در سینه اش نور و بر زبانش کلمۀ حق و خودش با حق است در هر کجا باشد اصلش يتيم و مدتی از زمانش از آن چه به آن اراده فرماید ضالّ است.

معلوم باد یتیم کسی را گویند که بی پدر باشد و نیز بمعنی بی نظیر است چنان که گوهر یتیم یعنی بی مانند و هم به معنی منفرد از خلق است و در این جا می توان گفت که چون پدرش در حال صغارت آن حضرت وفات کرد او را یتیم گویند.

امّا چون خدای تعالی در این جا می فرماید اصلش یتیم است بچند معنی بر می خورد یکی این که بحسب امتیاز خلقت از تمام بریّت امتیاز دارد.

یا این که چون نور پاك نور الانوار مطلق و صادر اول و خلقت اول است پدر و مادرش نيز بطفيل وجود مبارکش خلق شده اند و اگر چه در عالم ظاهر از ایشان پدیدار گشته لکن جز ایشان و منفرد از ایشان است

و اصل و بیخ اشجار آفرینش و نونهالان پهنۀ دانش و بینش اوست فردی مخصوص و جوهری خاص و برترین انواع و اجناس است.

یا این که اگر چه در صورت با دیگر آفریدگان هم عنان است لکن از ایشان منفرد و بحقّ متصل است

یا این که در مخزن جواهر وجود گوهر بی همتا و يكتا جوهر گنجينه ارض و سما اوست.

یا این که در مراتب معرفت و عبادت حضرت احدیت که علت غائی خلقت است بی نظیر و بی مانند است و ازین گونه توجیه بسیار توان آورد.

و این که می فرماید ضالّ برهة يعنى يك مدت زمانی از ازمنه مبارکه اش از آن چه به آن اراده دارد یعنی وحی یا بعثت بحسب حکمتی ضالّ است.

یا از میان قومش ضالّ است و آن حضرت را بر ثبت نبوّت نمی شناسند پس

ص: 40

گویا از ایشان کم شده است پس از آن او را دریافتند و برای این معنی نیز بیانات متعدده کرده اند .

چشم ظاهرش خواب می کند امّا دلش همیشه بیدار و هوشیار است برای اوست شفاعت و بر امّت اوست قیام قیامت.

و ازين كلام مبارك نيز بر می آید که دین او تا قیامت باقی است و بعد از آن حضرت رسالت منقطع است و چون با وی بیعت کنند دست من بر فراز دست های ایشان است یعنی بیعت او با بیعت من یکسان است پس هر کس بیعتش را بشکند پیمان نفیس خود را گسسته است و هر کس بعهد خود وفا کند بهشت را بدو عنایت کنم.

پس جماعت ظلمه بنی اسرائیل را امرکن کتب او را مندرس و کهنه و پوشیده نگردانند و سنّتش را دیگرگون نسازند و بر وی سلام فرستند همانا این پیغمبر گرامی را در مقام و منزلت شأني خاصّ و محلی مخصوص است.

﴿یَا عِیسَی کُلُّ مَا یُقَرِّبُکَ مِنِّی فَقَدْ دَلَلْتُکَ عَلَیْهِ وَ کُلُّ مَا یُبَاعِدُکَ مِنِّی قَدْ نَهَیْتُکَ عَنْهُ فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ﴾.

﴿یَا عِیسَی إِنَّ اَلدُّنْیَا حُلْوَهٌ وَ إِنَّمَا اِسْتَعْمَلْتُکَ فِیهَا لِتُطِیعَنِی فَجَانِبْ مِنْهَا مَا حَذَّرْتُکَ وَ خُذْ مِنْهَا مَا أَعْطَیْتُکَ عَفْواً﴾.

﴿یَا عِیسَی انْظُرْ فِی عَمَلِکَ نَظَرَ الْعَبْدِ الْمُذْنِبِ الْخَاطِئِ وَ لَا تَنْظُرْ فِی عَمَلِ غَیْرِکَ نَظَرَ الرَّبِّ وَ کُنْ فِیهَا زَاهِداً وَ لَا تَرْغَبْ فِیهَا فَتَعْطَبَ﴾.

﴿یَا عِیسَی اعْقِلْ وَ تَفَکَّرْ وَ انْظُرْ فِی نَوَاحِی الْأَرْضِ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الظَّالِمِینَ﴾

﴿یَا عِیسَی کُلُّ وَصِیَّتِی نَصِیحَهٌ لَکَ وَ کُلُّ قَوْلِی حَقٌّ وَ أَنَا الْحَقُّ الْمُبِینُ وَ حَقّاً أَقُولُ لَئِنْ أَنْتَ عَصَیْتَنِی بَعْدَ أَنْ أَنْبَأْتُکَ مَا لَکَ مِنْ دُونِی وَلِیٌّ وَ لَا نَصِیرٌ﴾.

﴿یَا عِیسَی ذَلِّلْ قَلْبَکَ بِالْخَشْیَهِ وَ انْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ أَسْفَلَ مِنْکَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ رَأْسَ کُلِّ خَطِیئَهٍ وَ ذَنْبٍ حُبُّ الدُّنْیَا فَلَا تُحِبَّهَا فَإِنِّی لَا أُحِبُّهَا﴾.

ص: 41

﴿یَا عِیسَی أَطِبْ بِی قَلْبَکَ وَ أَکْثِرْ ذِکْرِی فِی الْخَلَوَاتِ وَ اعْلَمْ أَنَّ سُرُورِی أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَیَّ وَ کُنْ فِی ذَلِکَ حَیّاً وَ لَا تَکُنْ مَیِّتاً﴾

﴿یَا عِیسَی لَا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ کُنْ مِنِّی عَلَی حَذَرٍ وَ لَا تَغْتَرَّ بِالصِّحَّةِ وَ تُغَبِّطْ نَفْسَکَ، فَإنَّ الدُّنْیَا کَفَیْءٍ زَائِلٍ وَ مَا أقْبَلَ مِنْهَا کَمَا أدْبَرَ، فَنَافِسْ فِی الصَّالِحَاتِ جُهْدَکَ﴾

﴿وَ کُنْ مَعَ الْحَقِّ حَیْثُمَا کَانَ وَ إنْ قُطِعْتَ وَ أُحْرِقْتَ بِالنَّارِ، فَلَا تَکْفُرْ بِی بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ فَإنَّ الشَّیْ ءَ یَکُونُ مَعَ الشَّیْءِ﴾

﴿یَا عِیسَی صُبَّ لِیَ الدُّمُوعَ مِنْ عَیْنَیْکَ وَ اخْشَعْ لِی بِقَلْبِکَ. یَا عِیسَی اسْتَغِثْ بِی فِی حَالَاتِ الشِّدَّةِ فَإنِّی أُغِیثُ الْمَکْرُوبِینَ وَ أُجِیبُ الْمُضْطَرِّینَ وَ أنَا أرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾

ای عیسی به آن چه تو را بمن نزديك و از آن چه تو را از من دور می گرداند امر و نهی بفرمودم پس از بهر خویشتن آن چه از بهر تو بهتر است طلب کن .

ای عیسی بدرستی که دنیا و تازگی و نازکی و زینت و آرایش جهان شیرین می نماید و من تو را در جهان بیاوردم و کار فرما گردانیدم تا به اطاعت من کار کنی پس دوری گزین از حطام جهان به آن چند که من تو را حذر دادم و مأخوذ دار از آن چه را که من بتو عطا فرمودم از روی احسان و گذشت

ای عیسی در عمل خود نظر کن مانند نظر کردن بنده گناهکار خاطی و نظر نکن در عمل دیگران مانند نظر ربّ یعنی از روی محاسبه و مؤاخذه منكر زيرا که این گونه نگریدن در خور پروردگار قهّار جميل الاقتدار است نه بندگان ضعیف مقهور كثير الانكسار و در حطام جهان زشت فرجام زاهد باش و رغبت در آن میفکن تا بهلاك و دمار دچار شوی .

ای عیسی تعقّل و تفکّر کن و در نواحی زمین بدیده دوربین بنگر تا عاقبت حال ظالمین چگونه گردید .

ای عیسی آن چه ارا وصیّت کردم پند و نصیحتی است مر تو را و هر چه فرمایم بجمله از روی حق و صواب و راستی و درستی است و منم حق مبین و بحق و راستی می فرمایم اگر بعد ازین جمله که تو را خبر دادم بمعصیت من بر وی سوای من هیچ

ص: 42

کس دوست و یار و یاور از بهر تو نیست.

ای عیسی قلب خود را بتازیانه خشيت و خوف رام و ذلیل بگردان و به آن کس که از تو فرودتر است بنگر و بآن کس که بر تو برتر است ننگر و بدان که سر هر گونه خطا و خطيئتي و گناه و معصیتی دوستی دنیاست پس دوست مدار دنیا را بدرستی که من دوست نمی دارم جهان را.

اى عيسى قلب خود را به محبت و رضای از من خوش بدار و منزل دل را برای جلوه نور جلال و جمال من پاك و پاكيزه ساز و در خلوت ها یاد مرا فراوان کن بدان که مسرّت من در این است که بحضرت من از کمال طمع و طلب تبصبص و خضوع تعلق گیری و در هر حال در امر خود زنده باش نه مرده دل .

ای عیسی هیچ کس را با من انباز مگردان و از خشم و عقوبت من پرهیزدار و بصحت تن و سلامت بدن مغرور مگرد و نفس خویش را به آرایش جهان اسباب غبطه و رشك ديگران مگردان و بزیور و زیب این جهان اریب رشکین مدار زیرا که این جهان گذران مانند سایه است که زایل می شود و هر چه از دنیا بپاید مانند آن است که سپری گشته است و اقبالش با ادبارش یکسان است پس بقدر توانائی و قدرت خودت در اعمال صالحات رغبت جوى.

و با حق باش در هر کجا باشی اگر چند تو را پاره پاره کنند و به آتش بسوزانند از حق کناری مگیر و از آن پس که بحلیه معرفت آراسته و بحق شناسی ممتاز شدی با من کافر مشو و با مردم جاهل انباز مگرد چه هر چیزی با هر چه باشد مجانس اوست.

ای عیسی از هر دو چشم حق شناس اشك معرفت ببار و دل خود را برای من خاشع بساز.

ای عیسی از من فریاد رسی بجوی و در حالات شدت بمن استعانت کن چه من بداد و فریاد اندوهگینان می رسم و مردمان مضطرّ را اجابت می فرمایم و منم

ص: 43

بخشنده ترین بخشایندگان.

و دیگر در معالم العبر از حضرت صادق صلوات الله عليه مأثور است که فرمود عیسی بن مریم علیه السلام با اصحاب خود می فرمود.

﴿يَا بَنِي آدَمَ اهْرَبُوا مِنَ الدُّنْيَا إِلَى اللهِ ، وَ أَخْرِجُوا قُلُوبَكُمْ عَنْهَا فَإِنَّكُمْ لا تَصْلُحُونَ لَهَا وَ لا تَصْلُحُ لَكُمْ، وَلا تَبْقَوْنَ فِيهَا وَ لا تَبْقَ لَكُمْ، هِيَ الْخَدَّاعَةُ الْفَجَّاعَةُ الْمَغْرُورُ﴾.

﴿مَنِ اغْتَرَ بِهَا ، المُغْبُونُ مَنِ اطْمَأَنَّ إِلَيْهَا ، الْهَالِكُ مَنْ أَحَبَّهَا وَ أَرَادَهَا فَتُوبُوا إِلَى بَارِيْكُمْ ، وَ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازِ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئاً﴾.

﴿أَيْنَ آبَاؤُكُمْ ؟ أَيْنَ أمَّهَاتُكُمْ ؟ أَيْنَ إِخْوَتُكُمْ ؟ أَيْنَ أَخَوَاتُكُمْ؟ أَيْنَ أَوْلادُكُمْ ؟ دُعُوا فَأَجَابُوا وَ اسْتُودِعُوا التَّرَى وَ جَاوَرُوا الْمُوْتَى وَ صَارُوا فِي الهُلكَى خَرَجُوا عَنِ الدُّنْيَا وَ فَارَقُوا الْأَحِبَّةَ﴾

﴿وَ احْتَاجُوا إِلَى مَا قَدَّمُوا وَ اسْتَغْنَوْا عَمَّا خَلَّفُوا فَكَمْ تُوعَظُونَ وَ كَمْ تُرْجَرُونَ وَ أَنتُمْ لاهُونَ سَاهُونَ، مَثَلُكُمْ فِي الدُّنْيَا مَثَلُ الْبَهَائِم همَّنكُمْ بُطُونُكُمْ وَ فُرُوجُكُمْ، أَمَا تَسْتَحْيُونَ مِمَّنْ خَلَقَكُمْ وَقَدْ أَوْعَدَ مَنْ عَصَاهُ النَّارَ وَ لَسْتُمْ مِمَّنْ يَقْوَى عَلَى النَّارِ﴾.

﴿وَ وَعَدَ مَنْ أَطَاعَهُ اَلْجَنَّهَ وَ مُجَاوَرَتَهُ فِی اَلْفِرْدَوْسِ اَلْأَعْلَی فَتَنَافَسُوا فِیهِ وَ کُونُوا مِنْ أَهْلِهِ وَ أَنْصِفُوا مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ تَعَطَّفُوا عَلَی ضُعَفَائِکُمْ وَ أَهْلِ اَلْحَاجَهِ مِنْکُمْ﴾.

﴿وَ تُوبُوا إِلَی اَللّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً وَ کُونُوا عَبِیداً أَبْرَاراً وَ لاَ تَکُونُوا مُلُوکاً جَبَابِرَهً وَ لاَ مِنَ اَلْعُتَاهِ اَلْفَرَاعِنَهِ اَلْمُتَمَرِّدِینَ عَلَی مَنْ قَهَرَهُمْ بِالْمَوْتِ جَبَّارِ اَلْجَبَابِرَهِ رَبِّ اَلسَّمَاوَاتِ وَ رَبِّ اَلْأَرَضِینَ وَ إِلَهِ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ مَالِکِ یَوْمِ اَلدِّینِ شَدِیدِ اَلْعِقَابِ أَلِیمِ اَلْعَذَابِ﴾

﴿لاَ یَنْجُو مِنْهُ ظَالِمٌ وَ لاَ یَفُوتُهُ شَیْءٌ وَ لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ شَیْءٌ وَ لاَ یَتَوَارَی مِنْهُ شَیْءٌ أَحْصَی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمَهُ وَ أَنْزَلَهُ مَنْزِلَتَهُ فِی جَنَّهٍ أَوْ نَارٍ﴾.

﴿اِبْنَ آدَمَ اَلضَّعِیفَ أَیْنَ تَهْرُبُ مِمَّنْ یَطْلُبُکَ فِی سَوَادِ لَیْلِکَ وَ بَیَاضِ نَهَارِکَ وَ فِی کُلِّ حَالٍ مِنْ حَالاَتِکَ قَدْ أَبْلَغَ مَنْ وَعَظَ وَ أَفْلَحَ مَنِ اِتَّعَظَ﴾

ص: 44

ای فرزندان آدم از دنیا و حرص و طمع بحطام آن و فریب و غرور آن به خداوند تعالی فرار کنید و دل های خود را از محبت دنیا بر کنید چه شما برای دنیا و دنیا از بهر شما صلاحیت ندارد و شما در این جهان فانی باقی نمانید و جهان از بهر شما بر جای نماند این همان جهان فریبنده فجاعت مصیبت بارنده حادثه زاینده اندوه فزاینده است .

مغرور کسی است که به آن غرور گیرد زیان کار و ضررمند کسی است که به آن اطمینان یابد ، تباه شونده کسی است که دنیا را دوست بدارد و به آهنگش برآید پس بحضرت آفریدگار خود بازگشت گیرید و از خشم و عذاب پروردگار خود پرهیز جوئید و از آن روزی که پدری درد پسری و پسری درمان پدری را چاره نیاورد و بهیچ وجه بکار یکدیگر نرسند و حمایت و سود نرسانند بترسید.

کجا هستند پدران شما کجایند مادران شما چه شدند برادران شما کجا هستند خواهران شما کجا باشند فرزندان شما همه را به آن سرای دعوت کردند و جملگی اجابت نمودند و در زیر خاک و گل بودیعت ماندند و با مردگان مجاورت جستند و به تباهی و تباه شدگان پیوستند و از دنیا بیرون شتافتند و از دوستان جانی جدائی گرفتند.

و به آن چه از پیش بفرستادند نیازمند و از آن چه از پس بگذاشتند بی نیاز گشتند چه بسیار موعظت ها که یافتید و تا چند زجر و منع دیدید لکن هیچ در شما اثر نکرد و بحالت لهو و غفلت بماندید مثل شما در این جهان مثل بهایم است که همّ شما و قصد شما آکندن بطون و فروج خودتان است

آیا شرم نمی گیرید از آن کس که شما را بیافرید و حال این که گناه داران را آتش وعده نهاده و شما را طاقت سوختن به آن نیست .

و مطیعان را به جنّت نوید داده و بمجاورت خود در فردوس اعلی وعده فرموده پس در بهشت برین و فردوس و بساتين عليّين رغبت بجوئید و از اهل آن بگردید

ص: 45

و با نفوس خود بنصفت کار کنید و بر ضعفای خود عطوفت بورزید و اهل حاجت را عنایت کنید.

و به حضرت خداوند سبّوح نوبتی نصوح جوئید و بندگان خوب و ابرار باشید و ملوکی جبّار و سرکشان متفرعن مباشید و بر آن کس که جملگی را بتازیانه مرك مقهور دارد و جبّار جبابره و پروردگار آسمان ها و زمین و خداوند اوّلین و آخرین و پادشاه یوم الدین و با عقابی شدید و عذابي اليم تمرّد مجوئید

هیچ ظالمی از وی نجات نجوید و هیچ چیز از وی فوت نشود و هیچ چیز از وی مخفی نماند و هیچ چیز از وی متواری نگردد علم او تمامت اشیاء را احصاء نماید و هر چیزی را در منزل و مکان آن خواه جنّت جاویدان یا آتش نیران جای دهد .

ای پسر آدم ضعیف کجا فرار می کنی از آن کس که ترا در تاریکی شب تو و روشنائی روز تو و در هر حالتی از حالات تو طلب می کند هر کس وعظ نمود ابلاغ کرد و هر کس پذیرای نصیحت و موعظت شد رستگار گردید.

و نیز در آن کتاب از عبدالله بن سنان از حضرت ابی عبد علیه السلام مروی است که فرمود مسیح علیه السلام می فرمود :

﴿مَنْ کَثُرَ هَمُّهُ سَقُمَ بَدَنُهُ، وَ مَنْ ساءَ خُلْقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ، و مَنْ کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ سَقَطُهُ،و مَنْ کَثُرَ کِذْبُهُ ذَهَب َبَهاؤُهُ، و مَنْ لاحَی الرِّجالَ ذَهَبَتْ مُروَتُهُ﴾

هر کس اندیشه اش بسیار باشد بدنش رنجور و هر کس خویش بد باشد نفسش معذّب و هر کس پرگوی باشد سقطاتش فراوان و هر کس دروغش بسیار باشد بهایش می رود و هر کس با مردمان خصومت جوید مروّتش می رود.

و ازین پیش بهمین تقریب کلماتی مسطور شد .

و نیز در آن کتاب از ابو بصیر از حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه مذكور است که خدای عزّ و جلّ بعيسى بن مريم علیه السلام وحی فرستاد :

﴿یَا عِیسی ، مَا أَکْرَمْتُ خَلِیقَةً بِمِثْلِ دِینِی ، وَ لاَ أَنْعَمْتُ عَلَیْهَا بِمِثْلِ رَحْمَتِی اغْسِلْ

ص: 46

بِالْمَاءِ مِنْکَ مَا ظَهَرَ ، وَ دَاوِ بِالْحَسَنَاتِ مِنْکَ مَا بَطَنَ ؛ فَإِنَّکَ إِلَیَّ رَاجِع فَشَمِّرْ فَکُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِیبٌ وَ أَسْمِعْنِی مِنْکَ صَوْتاً حَزِیناً ﴾

در ضمن كلمات مفصّله سابقه با ترجمه مذکور شد.

و نیز در آن کتاب از ابن میمون از حضرت جعفر بن محمّد از آباء عظامش از علىّ علیهم السلام مروی است که عیسی بن مریم علیه السلام فرمود :

﴿طُوبَی لِمَنْ کَانَ صَمْتُهُ فِکْراً وَ نَظَرُهُ عَبَراً وَ وَسِعَهُ بَیْتُهُ وَ بَکَی عَلَی خَطِیئَتِهِ وَ سَلِمَ اَلنَّاسُ مِنْ یَدَیْهِ وَ لِسَانِهِ﴾ .

خوشا بحال کسی که خاموشی او از روی تفکّر در معارف باشد و نظرش برای عبرت باشد و سرایش بهر اندازه باشد و او را قسمت شده بر وی گشاده و با وسعت باشد و بر خطیئت و معصیت خود بگرید و مردم از گزند دست و زبانش آسوده و سالم باشند.

و نیز در آن کتاب از ابو بصیر از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مسطور است که خداوند تعالى بمسيح بن مريم علیهما السلام وحى فرستاد :

﴿یا عیسی هَبْ لی مِن عَیْنَیکَ الدُّموعَ ، و مِن قَلبِکَ الخُشوعَ ، و اکْحُلْ عَیْنَیْکَ بِمِیلِ الحُزْنِ إذا ضَحِکَ البَطّالونَ﴾.

﴿و قُمْ علی قُبورِ الأمْواتِ ، فنادِهِم بالصَّوتِ الرَّفیعِ لَعلّکَ تَأخُذُ مَوعِظَتَکَ مِنهُم وَ قُل اِنِّی لاحِقٌ بِهِم فی اللاحِقِینَ﴾.

ای عیسی از چشم خویشتن قطرات عبرت و خشیت و از دل خود خشوع بمن ببخش و هر دو چشم خود را بمیل اندوه سرمه بکش گاهی که بطّالان خندان هستند.

و بر فراز گور مردگان بپای شو و به آوازی بلند ایشان را بخوان تا موعظت خود را از ایشان دریابی و بگو من ملحق شونده ام به ملحق شدگان.

یعنی بگورستان برو و آن تنهای ناز پرور و زبان های گویا و چشم های شهلا

ص: 47

و قامت های دلفریب و اندام پر آزیب و بدان های متنعم و کلّه های پر غرور را که در خاک گور جای کرده و حسرت بخاک سپرده اند بنگر و ایشان را آوازی برکش و نگران شو كه هيچ يك جواب نگويند و نشانی از ایشان نیست.

آن وقت در خود نگران شو که از نوع بشری و با ایشان همسفر پس با دیده عبرت بنگر و از روزگار و مآل حال ایشان موعظت برگیر و با کمال یقین و خاطر موعظت آئین بگو من نیز بشما پیوسته می شوم چنان که شما به دیگران پیوسته شدید.

و هم در در آن کتاب و امالی صدوق از حفص مروی است که گفت از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم می فرمود عیسی بن مریم علیه السلام با اصحاب خود فرمود .

﴿تَعمَلونَ لِلدُّنيا و أنتُم تُرزَقونَ فيها بِغَيرِ عَمَلٍ، و لا تَعمَلونَ لِلآخِرَةِ و أنتُم لا تُرزَقونَ فيها إلاّ بِالعَمَلِ﴾.

﴿وَیْلَکُمْ عُلَمَاءَ اَلسَّوْءِ اَلْأُجْرَهَ تَأْخُذُونَ وَ اَلْعَمَلَ لاَ تَصْنَعُونَ یُوشِکُ رَبُّ اَلْعَمَلِ یَطْلُبُ عَمَلَهُ وَ یُوشِکُ أَنْ تَخْرُجُوا مِنَ اَلدُّنْیَا إِلَی ظُلْمَهِ اَلْقَبْرِ﴾.

﴿کَیْفَ یَکُونُ مِنْ أَهْلِ اَلْعِلْمِ مِنْ مَصِیرِهِ إِلَی آخِرَتِهِ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَی دُنْیَاهُ وَ مَا یَضُرُّهُ أَشْهَی إِلَیْهِ مِمَّا یَنْفَعُهُ﴾.

در امور دنیوی کار می کنید و حال این که بدون عمل در دنیا روزی داده می شوید و برای آخرت کار نمی کنید با این که جز بعمل در آن جا مرزوق نشوید.

وای بر شما که دانایان ناخوبی هستید مزد می گیرید و کار نمی کنید هیچ بعید نیست که فرمان فرمای کار طلب کند عمل خود را و هيچ شك و شبهت نمی رود که شما از فراخنای جهان به تنگنای گور و ظلمت کده قبر بیرون شوید.

چگونه خواهد بود حال کسی که از اهل علم باشد و به آخرت که مصیر اوست بی اعتنا باشد و معذلك بر دنیا اقبال داشته باشد و به آن چه او را زیان می رساند از آن چه سود می رساند میل و رغبتش افزون باشد.

و نیز در آن کتاب از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که عیسی علیه السلام در ذیل

ص: 48

خطبه که برای بنی اسرائیل بایستاد و براند فرمود.

﴿ أَصْبَحْتُ فِیکُمْ وَ إِدَامِیَ اَلْجُوعُ وَ طَعَامِی مَا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ لِلْوُحُوشِ وَ اَلْأَنْعَامِ وَ سِرَاجِیَ اَلْقَمَرُ وَ فِرَاشِیَ اَلتُّرَابُ وَ وِ سَادَتِیَ اَلْحَجَرُ لَیْسَ لِی بَیْتٌ یَخْرَبُ وَ لاَ مَالٌ یَتْلَفُ وَ لاَ وَلَدٌ یَمُوتُ وَ لاَ اِمْرَأَهٌ تَحْزَنُ﴾.

﴿أَصْبَحْتُ وَ لَیْسَ لِی شَیْءٌ وَ أَمْسَیْتُ وَ لَیْسَ لِی شَیْءٌ وَ أَنَا أَغْنَی وُلْدِ آدَمَ ﴾

در میان شما با مداد نمودم گاهی که خورش من گرسنگی و طعام من گیاهی است که زمین برای وحوش و انعام می رویاند و چراغ من ماه و جامه خواب من خاك و بالين من سنک می باشد ، نه خانه دارم که ویران شود نه مالی دارم که تلف گردد نه فرزندی دارم که بمیرد و نه زنی که اندوه گیرد.

بامداد می نمایم در آن حال که هیچ چیز مرا نیست و شامگاه می نمایم در آن حال که هیچ چیز ندارم معذلک از تمامت فرزندان آدم توانگر ترم.

و این کلام مبارك اشارت به آن است که حاجت در بضاعت است و هر چه بضاعت بیشتر باشد حاجت بیشتر می شود و هر چه کم تر باشد کم تر می گردد .

مثلا کسی که داراى يك خانه باشد برای اصلاح و نگاهداری آن حاجتمند به دیگران است و اگر يك فرزند داشته باشد غم يك فرزند دارد و براى يك دست جامه به حفظ و حراست و درز و دوخت و تمیزی آن يك دست محتاج می شود و چون متعدد شد بهمان قدر نیازش بیشتر گردد و هم چنین می باشد حکم سایر علایق دنيوى و مشتهيات نفسانی.

و دیگر در آن کتاب از سهل حلوانی از حضرت ابی عبدالله مروی است .

﴿قال بَيْنَا عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ عليهما السلام فِي سِيَاحَتِهِ، إِذْ مَرَّ بِقَرْيَةٍ، فَوَجَدَ أَهْلَهَا مَوْتَى فِي الطَّرِيقِ وَالدُّورِ. فَقَالَ: إِنَّ هَؤُلاَءِ مَاتُوا بِسَخَطٍ، وَلَوْ مَاتُوا بِغَيْرِهَا تَدَافَنُوا﴾.

﴿قَالَ فَقَالَ أَصْحَابُهُ وَدِدْنَا تُعَرِّفُنَا قِصَّتَهُمْ فَقِيلَ لَهُ نَادِهِمْ يَا رُوحَ اللهِ. فَقَالَ يَا أَهْلَ الْقَرْيَةِ فَأَجَابَهُ مُجِيبٌ مِنْهُمْ لَبَّيْكَ يَا رُوحَ اللهِ ﴾.

ص: 49

﴿قَالَ: مَا حَالُكُمْ وَ مَا قِصَّتُكُمْ قَالَ: أَصْبَحْنَا فِيعَافِيَةٍ، وَبِتْنَا فِي الْهَاوِيَةِ﴾.

﴿قَالَ: مَا الْهَاوِيَةُ؟. فَقَالَ: بِحَارٌ مِنْ نَارٍ، فِيهَا جِبَالٌ مِنَ النَّارِ. قَالَ: وَ مَا بَلَغَ بِكُمْ مَا أَرَى؟!. قَالَ: حُبُّ الدُّنْيَا، وَ عِبَادَةُ الطَّاغُوتِ﴾.

﴿قَالَ: وَ مَا بَلَغَ بِكُمْ مِنْ حُبِّ الدُّنْيَا؟. قَالَ: كَحُبِّ الصَّبِيِّ لأُمِّهِ، إِذَا أَقْبَلَتْ فَرِحَ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ حَزِنَ﴾

﴿قَالَ: وَ مَا بَلَغَ مِنْ عِبَادَتِكُمُ الطَّاغُوتَ؟. قَالَ: كَانُوا إِذَا أَمَرُونَا أَطَعْنَاهُمْ﴾.

﴿قَالَ: فَكَيْفَ أَجَبْتَنِي مِنْ دُونِهِمْ؟!. قَالَ: لأَنَّهُمْ مُلْجَمُونَ بِلُجُمٍ مِنْ نَارٍ، عَلَيْهِمْ مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ، وَ إِنَّنِي كُنْتُ فِيهِمْ وَ لَمْ أَكُنْ مِنْهُمْ، فَلَمَّا أَصَابَهُمُ الْعَذَابُ أَصَابَنِي مَعَهُمْ، فَأَنَا مُعَلَّقٌ بِشَعْرَةٍ أَخَافُ أَنْ أَنْكَبَّ فِي النَّارِ﴾.

﴿قَالَ عِيسَى عليه السلام لأَصْحَابِهِ: النَّوْمُ عَلَى دُبُرِ الْمَزَابِلِ، وَ أَكْلُ خُبْزِ الشَّعِيرِ، يَسِيرٌ مَعَ سَلاَمَةِ الدِّينِ﴾

فرمود در آن حال که عیسى بن مريم عليهما السلام در حال سیاحت و گردش خود بود بقريه بر گذشت و مردمان آن جا را در کوچه ها و خانه ها مرده بدید فرمود همانا این مردم بخشم و سخط خدای مرده اند و اگر بجز این بود در خاک مدفون شده بودند یعنی عذابی برایشان از آسمان رسیده است که بيك دفعه هلاك شده اند و به دفن همدیگر دست نیافته اند .

اصحاب عيسى علیه السلام عرض کردند دوست می داریم که حکایت ایشان را بازدانیم از جانب خدای به آن حضرت گفته شد که ای روح الله این مردگان را ندا کن آن حضرت فرمود ای اهل قریه یکی از آن مردگان عرض كرد لبيّك يا روح الله .

فرمود حال شما و داستان شما چیست عرض کرد در حالت عافیت بامداد نمودیم و شب هنگام در هاویه بودیم .

فرمود هاویه چیست؟ عرض کرد دریاهای آتشین است که در آن ها کوه های آتش است فرمود این حال که در شما می نگرم از چه شما را رسید عرض کرد دوستی

ص: 50

دنیا و پرستش طاغوت .

فرمود دوستی دنیا را تا بکجا و چه میزان داشتید عرض کرد مانند دوستی كودك به مادرش که هر وقت مادرش بدو روی کند خرسند و هر وقت پشت نماید اندوه مند می شود .

فرمود پرستش شما طاغوت های زمان را به چه اندازه بود عرض کرد بهر چه ما را فرمان می کردند اطاعت می نمودیم، فرمود چگونه است که از میان ایشان تو بپاسخ من زبان گشودی عرض کرد این جماعت را نگاه های آتشین بر زده اند و فرشتگان غلاظ و شداد بعذاب و نكال ايشان موكل هستند و من در میان ایشان بودم لکن از ایشان نبودم چون عذاب ایشان را فرو گرفت مرا نیز با ایشان در سپرد در کرانه دوزخ بيك موی آویزانم و همی بیم دارم که بر روی به آتش در افتم.

عیسی علیه السلام فرمود خفتن بر مزبله ها و خوردن نان جو خیری است بسیار با سلامت دین.

و نیز در آن کتاب از ابن سنان از حضرت صادق علیه السلام مروی است که عیسی بن مريم صلوات الله عليه با جبرئيل علیه السلام فرمود :

﴿مَتَی قِیَامُ اَلسَّاعَهِ فَانْتَفَضَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام اِنْتِفَاضَهً أُغْمِیَ عَلَیْهِ مِنْهَا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ یَا رُوحَ اَللَّهِ مَا اَلْمَسْئُولُ أَعْلَمَ بِهَا مِنَ اَلسَّائِلِ وَ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلاّ بَغْتَهً﴾.

چه هنگام قیامت برپای شود جبرئیل علیه السلام چنان بر خود بتابید که بیهوش گشت از آن گونه تابیدن چون افاقت یافت گفت ای روح الله بقیام قیامت و هنگام ظهور ساعت من از تو داناتر نیستم هر چه در آسمان ها و زمین است مخصوص بخداوند است قیامت جز بغته شما را نمی رسد

و هم در آن کتاب از ابوالربیع شامی از حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه مروی است که عیسی بن مریم علیهما السلام فرمود :

ص: 51

﴿مَرْیَمَ قَالَ دَاوَیْتُ اَلْمَرْضَی فَشَفَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ أَبْرَأْتُ اَلْأَکْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ عَالَجْتُ اَلْمَوْتَی فَأَحْیَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ عَالَجْتُ اَلْأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَی إِصْلاَحِهِ﴾.

﴿فَقِیلَ یَا رُوحَ اَللَّهِ وَ مَا اَلْأَحْمَقُ قَالَ اَلْمُعْجَبُ بِرَأْیِهِ وَ نَفْسِهِ اَلَّذِی یَرَی اَلْفَضْلَ کُلَّهُ لَهُ لاَ عَلَیْهِ وَ یُوجِبُ اَلْحَقَّ کُلَّهُ لِنَفْسِهِ وَ لاَ یُوجِبُ عَلَیْهَا حَقّاً فَذَاکَ اَلْأَحْمَقُ اَلَّذِی لاَ حِیلَهَ فِی مُدَاوَاتِهِ﴾.

به درمان رنجوران پرداختم و ایشان را باذن خداوند سبحان شفا دادم و كور مادر زاد و صاحبان برص و پیسی را به اذن خدا صحت بخشیدم و بعلاج مردگان اقدام کردم و ایشان را به اذن یزدان پاینده زنده ساختم و بمعالجه مردم کول و احمق توجه کردم و بر اصلاح حال او نیرو نیافتم

عرض کردند احمق چیست؟ یعنی دارای مرض حمق چگونه است که مانند توئی که هر گونه مرضی را علاج و مردگان را زنده کنی از چاره آن بیچاره بمانی فرمود آن کسی باشد که به رأی و اندیشه و نفس خودش بشگفتی اندر باشد و خویشتن بین باشد و تمامت فضل و فزونی را مخصوص بخویشتن شمارد و از برای خود خواند نه بر غیر خود و هر حقّی را بتمامت برای نفس خویش خواهد و ادای هیچ حقّی را بر خود واجب نشمارد پس چنین کس و چنین احمق چاره در درمان او نیست.

رنج کوری و کری از ابتلاست *** ليك رنج احمقی قهر خداست

و نیز در معالم العبر از مجالس مفید از ابن سنان مروی است که گفت از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم می فرمود:

﴿کَانَ اَلْمَسِیحُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَقُولُ لِأَصْحَابِهِ إِنْ کُنْتُمْ أَحِبَّائِی وَ إِخْوَانِی فَوَطِّنُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَی اَلْعَدَاوَهِ وَ اَلْبَغْضَاءِ مِنَ اَلنَّاسِ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَلَسْتُمْ بِإِخْوَانِی﴾.

﴿إِنَّمَا أُعَلِّمُکُمْ لِتَعْمَلُوا وَ لاَ أُعَلِّمُکُمْ لِتُعْجَبُوا إِنَّکُمْ لَنْ تَنَالُوا مَا تُرِیدُونَ إِلاَّ بِتَرْکِ مَا تَشْتَهُونَ وَ بِصَبْرِکُمْ عَلَی مَا تَکْرَهُونَ وَ إِیَّاکُمْ وَ اَلنَّظِرَهَ فَإِنَّهَا تَزْرَعُ فِی قَلْبِ صَاحِبِهَا اَلشَّهْوَهَ وَ کَفَی بِهَا لِصَاحِبِهَا فِتْنَهً﴾

ص: 52

﴿یَا طُوبَی لِمَنْ یَرَی بِعَیْنَیْهِ اَلشَّهَوَاتِ وَ لَمْ یَعْمَلْ بِقَلْبِهِ اَلْمَعَاصِیَ مَا أَبْعَدَ مَا قَدْ فَاتَ وَ أَدْنَی مَا هُوَ آتٍ﴾

﴿وَیْلٌ لِلْمُغْتَرِّینَ لَوْ قَدْ آزَفَهُمْ مَا یَکْرَهُونَ وَ فَارَقَهُمُ مَا یُحِبُّونَ وَ جَاءَهُمْ مَا یُوعَدُونَ فِی خَلْقِ هَذَا اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهَارِ مُعْتَبَرٌ﴾

﴿وَیْلٌ لِلْمُغْتَرِّینَ لَوْ قَدْ آزَفَهُمْ مَا یَکْرَهُونَ وَ فَارَقَهُمُ مَا یُحِبُّونَ وَ جَاءَهُمْ مَا یُوعَدُونَ فِی خَلْقِ هَذَا اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهَارِ مُعْتَبَرٌ وَیْلٌ لِمَنْ کَانَتِ اَلدُّنْیَا هَمَّهُ وَ اَلْخَطَایَا عَمَلَهُ کَیْفَ یَفْتَضِحُ غَداً عِنْدَ رَبِّهِ وَ لاَ تُکْثِرُوا اَلْکَلاَمَ فِی غَیْرِ ذِکْرِ اَللَّهِ فَإِنَّ اَلَّذِینَ یُکْثِرُونَ اَلْکَلاَمَ فِی غَیْرِ ذِکْرِ اَللَّهِ قَاسِیَهٌ قُلُوبُهُمْ وَ لَکِنْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾

﴿لاَ تَنْظُرُوا إِلَی عُیُوبِ اَلنَّاسِ کَأَنَّکُمْ رئایا [رَعَایَا] عَلَیْهِمْ وَ لَکِنِ اُنْظُرُوا فِی خَلاَصِ أَنْفُسِکُمْ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکُونَ إِلَی﴾.

﴿کَمْ یَسِیلُ اَلْمَاءُ عَلَی اَلْجَبَلِ لاَ یَلِینُ إِلَی کَمْ تَدْرُسُونَ اَلْحِکْمَهَ لاَ یَلِینُ عَلَیْهَا قُلُوبُکُمْ عَبِیدُ اَلسَّوْءِ فَلاَ عَبِیدٌ أَتْقِیَاءُ وَ لاَ أَحْرَارٌ کِرَامٌ إِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ اَلدِّفْلَی یُعْجَبُ بِزَهْرِهَا مَنْ یَرَاهَا وَ یُقْتَلُ مَنْ طَعِمَهَا وَ اَلسَّلاَمُ﴾.

حضرت مسیح علیه السلام با اصحاب خود می فرمود اگر شما دوستان من و برادران من هستید پس عداوت و دشمنی کین مردمان را در دل خود وطن دهید یعنی با دنیا طلبان بر بغض و کین باشید و از ایشان دوری گزینید پس اگر چنین نکنید با من برادری ندارید.

بدرستي كه من شما را تعلیم می کنم تا دانش یا بید و بیاموزید نه این که به علم خویشتن بین گردید و بر خود بشگفتی اندر شوید همانا شما به آن چه اراده دارید نمی رسید مگر وقتی که مشتهيات نفسانی را فرو بگذارید و بر آن چه کراهت دارید شکیبائی ورزید و بپرهیزید از نظر افکندن و چشم دوختن بر نامحرم چه این گونه نظاره تخم شهوت را در دل نظر کننده می کارد و چنین نظر و چنین ثمری برای در فتنه انداختن صاحبش کافی است

ای خوشا بر آن کس که با هر دو چشم خویش نگران شهوت بگردد لكن در دلش بگرد معاصی نگردد چقدر دور شد آن چه از دست برفت و چقدر نزديك

ص: 53

است مرگی که آینده است و عقبات و برازخی که نماینده است.

وای بر آنان که بخواب غرور اندرند اگر برسد ایشان را آن چه مکروه ایشان است یعنی مرك و قيامت و جدا شود از ایشان آن چه را دوست می دارند یعنی زندگانی و علاقه و اموال این سرای فانی می رسد ایشان را آن چه بایشان وعده شده یعنی مردن و آن چه بعد از آن است ، در آفرینش این شب و روز محل اعتبارها و عبرت ها است .

وای بر حال کسی که قصد و اندیشه او دنیاست و کار و کردار او خطا چگونه در بامداد قیامت در حضرت پروردگارش رسوا بخواهد شد در آن چه بیرون از یاد و نام خدای است بسیار سخن مکنید چه آن کسان که در غیر ذکر خدای کلمات فراوان بر زبان برانند با قساوت قلب هستند و لکن خود نمی دانند

بعيوب مردمان چنان نگران نباشید که گویا هستید لکن برای نجات نفوس خود بنگرید چه شما بندگانی مملوک باشید تا چند بدان مانید که آب بر کوه سیلان کند و کوه نرم نشود یعنی کوه باین صلابت و سختی از سیلان آب نرم می شود .

تا چند درس حکمت بخوانید و از ینابیع حکمت و جویبار دانش دل های شما نرم نشود بندگان بدی هستید نه بندگانی متّقی و نه آزادگانی کرام ، مثل شما مثل خرزهره است از گل و شکوفه اش بینندگان را شگفتی افتد و هر کس بچشد آن را از تلخی و ناخوشی آن از دهان بیرون بیفکند و السلام.

و نیز در آن کتاب از حضرت صادق علیه السلام مروی است که در انجیل است که عیسی علیه السلام عرض کرد

﴿اللّهُمّ ارزُقْنی غُدوَهً رَغیفاً مِن شَعیرٍ و عَشِیَّهً رَغیفاً مِن شَعِیرٍ ، و لا تَرزُقْنِی فَوقَ ذلکَ فَأطغی﴾.

بار خدایا در هر بامدادى يك گرده نان جو و بهر شامگاهي يك گرده

ص: 54

نان جو بمن روزی فرمای و بر این افزون مرزوق مگردان تا موجب طغیان من گردد.

و دیگر در کتاب مسطور از سکونی از حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمود عیسی علیه السلام می فرمود :

﴿هَوْلٌ لَا تَدْرِی مَتَی یَغْشَاکَ لِمَ لَا تَسْتَعِدُّ لَهُ قَبْلَ أَنْ یَفْجَأَکَ﴾.

یعنی آن هول و هیبتی که نمی دانی چه وقت تو را در می یابد چه چیز باز می دارد ترا از این که مستعد و آماده آن شوی پیش از آن که بناگاه تو را فرو گیرد يعنى مرك به آن هول و هيبت كه البته بتو چنگ در می اندازد و تو از زمان وصول بی خبری از چه مهیای آن نمی شوی.

و نیز در آن کتاب از طلحة بن زید از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است.

﴿قَالَ: تَمَثَّلَتِ اَلدُّنْیَا لِعِیسَی عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی صُورَهِ اِمْرَأَهٍ زَرْقَاءَ فَقَالَ لَهَا کَمْ تَزَوَّجْتِ قَالَتْ کَثِیراً قَالَ فَکُلٌّ طَلَّقَکِ قَالَتْ بَلْ کُلاًّ قَتَلْتُ قَالَ فَوَیْحَ أَزْوَاجِکِ اَلْبَاقِینَ کَیْفَ لاَ یَعْتَبِرُونَ بِالْمَاضِینَ ﴾.

فرمود دنیا برای عیسی علیه السلام در صورت زنی کبود چشم جلوه گر شد عیسی با دنیا فرمود چند شوی کرده باشی گفت بیرون از حساب و شمار فرمود جمله این شوهرها ترا طلاق گفتند، عرض کرد بلکه جمله را بکشتم فرمود رحمت بر شوهرهای بر جای مانده تو باد چگونه بگذشتگان عبرت نمی گیرند.

و هم در آن کتاب از حفص از حضرت صادق صلوات الله علیه مروی است فرمود عيسى صلى الله علیه می فرمود :

﴿اِشْتَدَّتْ مَئُونَهُ اَلدُّنْیَا وَ مَئُونَهُ اَلْآخِرَهِ أَمَّا مَئُونَهُ اَلدُّنْیَا فَإِنَّکَ لاَ تَمُدُّ یَدَکَ إِلَی شَیْءٍ مِنْهَا إِلاَّ فَاجِرٌ قَدْ سَبَقَکَ إِلَیْهِ وَ أَمَّا مَئُونَهُ اَلْآخِرَهِ فَإِنَّکَ لاَ تَجِدُ أَعْوَاناً یُعِینُونَکَ عَلَیْهَا﴾.

یعنی کار مؤنه و تن آسانی و برداشتن موجبات آسایش دنیا و آخرت سخت شده است اما مؤنه دنیا ازین روی است که دست به هیچ چیز از آن دراز نمی کنی

ص: 55

مگر این که می بینی فاجری بر تو در برگرفتن آن سبقت گرفته و امّا مؤنه آخرت ازین در که هیچ کس را نیابی که ترا در برداشتن حمل آن اعانت کند .

و نیز در آن کتاب از حسن بن طریف از حضرت صادق علیه السلام مروی است که عيسى بن مريم صلوات الله عليه فرمود من كثر كذبه ذهب بهاؤه، هر کس دروغش بسیار گردد فروغ او می رود.

و هم در آن کتاب از عبدالله بن سنان از حضرت ابی عبدالله عليه الصلوة و السلام مروی است که جماعت حواریون به خدمت عیسی صلوات الله علیه فراهم شدند و به آن حضرت عرض کردند ای معلم خیر ما را ارشاد فرمای با ایشان فرمود.

﴿ إِنَّ مُوسَي كَلِيمَ اللَّهِ أَمَرَكُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي كَاذِبِينَ وَ أَنَا آمُرُكُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ كَاذِبِينَ وَ لَا صَادِقِينَ﴾

﴿قَالُوا يَا رُوحَ اللَّهِ زِدْنَا فَقَالَ إِنَّ مُوسَي نَبِيَّ اللَّهِ ع أَمَرَكُمْ أَنْ لَا تَزْنُوا وَ أَنَا آمُرُكُمْ أَنْ لَا تُحَدِّثُوا أَنْفُسَكُمْ بِالزِّنَا فَضْلًا عَنْ أَنْ تَزْنُوا فَإِنَّ مَنْ حَدَّثَ نَفْسَهُ بِالزِّنَا كَانَ كَمَنْ أَوْقَدَ فِي بَيْتٍ مُزَوَّقٍ فَأَفْسَدَ التَّزَاوِيقَ الدُّخَانُ وَ إِنْ لَمْ يَحْتَرِقِ الْبَيْتُ ﴾

بدرستی که موسی کلیم الله امر فرموده است شما را که از روی دروغ به خداوند سوگند مخورید و من شما را امر می نمایم که سوگند مخورید بخدا خواه بدروغ یا راست .

عرض کردند یا روح الله بر این بر افزای فرمود موسی پیغمبر خدا صلی الله عليه شما را فرمان کرده است که زنا نکنید و من با شما می فرمایم برنا حدیث مرانید تا چه رسد به آن که زنا کنید چه هر کس حدیث از زنا نماید چون آن کس باشد که در بیتی با نقش و نگار آتشی بر افروزد و دود آن نقش ها را فاسد گرداند. اگر چه بیت را نسوزاند.

و هم در آن کتاب از فضل بن ابی فروة از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است

ص: 56

که فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود حواریان با عیسی عرض کردند ای روح الله با کدام مردم مجالست کنیم.

﴿قَالَ مَنْ يُذَكِرُكُمُ اللهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ في عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغَبُكُمْ في الآخِرَةِ عَمَلُهُ﴾.

هر کس دیدارش خدای را به یاد شما بیاورد و منطقش بر علم شما بیفزاید و کردارش رغبت دهد شما را بسرای آخرت.

و نیز در آن کتاب از عمرو بن جميع از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود

﴿کَانَ اَلْمَسِیحُ یَقُولُ لاَ تُکْثِرُوا اَلْکَلاَمَ فِی غَیْرِ ذِکْرِ اَللَّهِ فَإِنَّ اَلَّذِینَ یُکْثِرُونَ اَلْکَلاَمَ قَاسِیَهٌ قُلُوبُهُمْ وَ لَکِنْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾.

مسیح علیه السلام می فرمود بیرون از یاد خدای فراوان سخن مکنید چه آن کسان که فراوان سخن می کنند دل های ایشان سخت می شود لکن خود نمی دانند.

یعنی چون کسی بیاد خدای سخن کند البته بیاد مرك و آخرت و مقهوریت و تکمیل اخلاق و آداب و اطوار و افعال حسنه افتد و از برکت یاد خدای سعادتش جانب رشد بگیرد و نور دین در دلش تابش یابد و از اثر اذکار و اوراد نرم دل و رؤف و با مهر شود و از افعال و اخلاق سیئه دور شود لکن چون بعکس این باشد بعکس آن بیند

ص: 57

بیان مواعظ جناب لقمان حكيم عليه السلام که از حضرت صادق علیه السلام مأثور است

در معالم العبر از حماد مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام از لقمان و حکمت او که خدای تعالی در قرآن یاد می فرماید بپرسیدم فرمود:

﴿أَمَا وَ اَللَّهِ مَا أُوتِیَ لُقْمَانُ اَلْحِکْمَهَ بِحَسَبٍ وَ لاَ مَالٍ وَ لاَ أَهْلٍ وَ لاَ بَسْطٍ فِی جِسْمٍ وَ لاَ جَمَالٍ وَ لَکِنَّهُ کَانَ رَجُلاً قَوِیّاً فِی أَمْرِ اَللَّهِ مُتَوَرِّعاً فِی اَللَّهِ سَاکِتاً سِکِّیتاً عَمِیقَ اَلنَّظَرِ طَوِیلَ اَلْفِکْرِ حَدِیدَ اَلنَّظَرِ مُسْتَغْنٍ بِالْعِبَرِ﴾

﴿لَمْ ينَمْ نَهَاراً قَطُّ وَ لَمْ يرَهُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ عَلَى بَوْلٍ وَ لَا غَائِطٍ وَ لَا اغْتِسَالٍ لِشِدَّةِ تَسَتُّرِهِ وَ عُمُوقِ نَظَرِهِ وَ تَحَفُّظِهِ فِي أَمْرِهِ وَ لَمْ يضْحَك مِنْ شَيءٍ قَطُّ مَخَافَةَ الْإِثْمِ وَ لَمْ يغْضَبْ قَطُّ﴾.

﴿وَ لَمْ يمَازِحْ إِنْسَاناً قَطُّ وَ لَمْ يفْرَحْ لِشَيءٍ إِنْ أَتَاهُ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيا وَ لَا حَزِنَ مِنْهَا عَلَى شَيءٍ قَطُّ وَ قَدْ نَكحَ مِنَ النِّسَاءِ وَ وُلِدَ لَهُ الْأَوْلَادُ الْكثِيرَةُ وَ قَدَّمَ أَكثَرَهُمْ إِفْرَاطاً فَمَا بَكى عَلَى مَوْتِ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾.

﴿وَ لَمْ يمُرَّ بِرَجُلَينِ يخْتَصِمَانِ أَوْ يقْتَتِلَانِ إِلَّا أَصْلَحَ بَينَهُمَا وَ لَمْ يمْضِ عَنْهُمَا حَتَّى تَحَاجَزَا وَ لَمْ يسْمَعْ قَوْلًا قَطُّ مِنْ أَحَدٍ اسْتَحْسَنَهُ إِلَّا سَأَلَ عَنْ تَفْسِيرِهِ وَ عَمَّنْ أَخَذَهُ﴾.

﴿وَ كانَ يكثِرُ مُجَالَسَةَ الْفُقَهَاءِ وَ الْحُكمَاءِ وَ كانَ يغْشَى الْقُضَاةَ وَ الْمُلُوك وَ السَّلَاطِينَ فَيرْثِي لِلْقُضَاةِ مِمَّا ابْتُلُوا بِهِ وَ يرْحَمُ الْمُلُوك وَ السَّلَاطِينَ لِغِرَّتِهِمْ بِاللَّهِ وَ طُمَأْنِينَتِهِمْ فِي ذَلِك وَ يعْتَبِرُ ﴾

﴿وَ يتَعَلَّمُ مَا يغْلِبُ بِهِ نَفْسَهُ وَ يجَاهِدُ بِهِ هَوَاهُ وَ يحْتَرِزُ بِهِ مِنَ الشَّيطَانِ﴾

﴿ وَ كانَ يدَاوِي قَلْبَهُ بِالتَّفَكرِ وَ يدَارِي نَفْسَهُ بِالْعِبَرِ وَ كانَ لَا يظْعَنُ إِلَّا فِيمَا يعْنِيهِ فَبِذَلِك أُوتِي الْحِكمَةَ وَ مُنِحَ الْعِصْمَةَ﴾.

﴿وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَك وَ تَعَالَى أَمَرَ طَوَائِفَ مِنَ الْمَلَائِكةِ حِينَ انْتَصَفَ النَّهَارُ وَ هَدَأَتِ

ص: 58

الْعُيونُ بِالْقَائِلَةِ فَنَادَوْا لُقْمَانَ حَيثُ يسْمَعُ وَ لَا يرَاهُمْ فَقَالُوا يا لُقْمَانُ هَلْ لَك أَنْ يجْعَلَك اللَّهُ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ تَحْكمْ بَينَ النَّاسِ﴾.

سوگند با خداوند لقمان را کند با خداوند لقمان را نه به سبب حسب و نه بواسطه مال و نه اهل و نه برومندی جسم و نه دلاویزی جمال به دولت حکمت برخوردار کردند بلکه وی مردی بود که در امر و اطاعت امر و دین خدای نیرومند بود و در حضرت احدیت ورع داشت و همواره از کلمات بیهوده بی فایده خاموشی می گزید بسیار دوربین و دوراندیش و با حدّت و منظر می زیست و به عبرت و اعتبار جهان غدار از موعظت دیگران استغنا می جست.

در هیچ روزی خواب نکرد و چندان خود را از افعال نا خجسته پوشیده می داشت که هیچ کس او را در هیچ وقت در کار بول کردن و پلیدی افکندن ندید و از شدّت تستّر و تعمق و تحفظی که در امور و نظر خود داشت دیدار هیچ کس جز به اطوار و حالات حمیده اش نمی افتاد از بیم گناه هرگز خندان نشد و غضبان نگشت.

و هیچ وقت با هیچ کس به مزاح و فسوس سخن ننمود و هرگز بر اقبال و ادبار جهان خرسند و اندوهناك نيامد زن ها در تحت نکاح در آورد و فرزندان بسیار دریافت و بیشتر ایشان پیش از پدر به دیگر سرای سفر ساختند و بر مرگ هيچ يك نگريست و موجب اجر و مزد و عوض تقصير و قصور خود شمرد.

و هیچ وقت بر دو مرد که به خصومت یا مقاتلت پرداخته بودند نگذشت جز این که در میان ایشان اصلاح نمود و از ایشان دور نشد تا هر دو تن با هم صلح نمودند و هر وقت سخنی پسندیده از کسی بشنید از تفسیر آن و از آن کس که این سخن نیکو از وی مأخوذ شده بپرسید.

با فقها و حکما فراوان می نشست جماعت قضات و ملوك و پادشاهان را بمواعظ فرو می گرفت آنان را که قاضیان و فرما نگزاران زمان بودند از آن بلیّت که بّن مبتلا شده اند مرثیه می گذاشت و ملوك و سلاطین را بواسطه غرور ایشان در حضرت

ص: 59

یزدان غفور و طمأنینه ایشان در آن امر خطیر و اطمینان از قهر خداوند قدیر ترحم می نمود و از حال و انقلاب ایشان اعتبار می ورزید.

و آن چه را که اسباب غلبه بر نفس امّاره و هوا و هوس باشد می آموخت و از کید و فريب شيطان احتراز می فرمود.

به داروی تفکّر و قطرات دیده دل و جان خود را معالجه می کرد و جز در آن چه فایدتی در آن مترتب باشد حرکت نمی نمود ازین روی به دولت حکمت و اعطای عصمت کامیاب گشت.

و خدای تعالی گاهی که روز به نیمه و چشم ها بخواب قیلوله پیوست فوجی چند از فرشتگان را فرمان کرد تا لقمان را از آن جا که می شنید و ایشان را نمی دید ندا بر کشیدند ای لقمان آیا می خواهی خداوندت بخلیفتی در زمین بر کشاند تا در میان مردمان حکمران باشی

﴿فَقَالَ لُقْمَانُ إِنْ أَمَرَنِی رَبِّی بِذَلِکَ فَالسَّمْعَ وَ اَلطَّاعَهَ لِأَنَّهُ إِنْ فَعَلَ بِی ذَلِکَ أَعَانَنِی عَلَیْهِ وَ عَلَّمَنِی وَ عَصَمَنِی وَ إِنْ هُوَ خَیَّرَنِی قَبِلْتُ اَلْعَافِیَهَ﴾

﴿فَقَالَتِ اَلْمَلاَئِکَهُ یَا لُقْمَانُ لِمَ قَالَ لِأَنَّ اَلْحُکْمَ بَیْنَ اَلنَّاسِ مِنْ أَشَدِّ اَلْمَنَازِلِ مِنَ اَلدِّینِ وَ أَکْثَرِهَا فِتَناً وَ بَلاَءً مَا یُخْذَلُ وَ لاَ یُعَانُ وَ یَغْشَاهُ اَلظُّلَمُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ صَاحِبُهُ مِنْهُ بَیْنَ أَمْرَیْنِ﴾

﴿إِنْ أَصَابَ فِیهِ اَلْحَقَّ فَبِالْحَرِیِّ أَنْ یَسْلَمَ وَ إِنْ أَخْطَأَ أَخْطَأَ طَرِیقَ اَلْجَنَّهِ﴾.

﴿وَ مَنْ یَکُنْ فِی اَلدُّنْیَا ذَلِیلاً وَ ضَعِیفاً کَانَ أَهْوَنَ عَلَیْهِ فِی اَلْمَعَادِ مِنْ أَنْ یَکُونَ فِیهِ حَکَماً سَرِیّاً شَرِیفاً وَ مَنِ اِخْتَارَ اَلدُّنْیَا عَلَی اَلْآخِرَهِ یَخْسَرُهُمَا کِلْتَیْهِمَا تَزُولُ هَذِهِ وَ لاَ تُدْرَکُ تِلْکَ﴾

﴿قال فعجبت الملائكة مِنْ حِکْمَتِهِ وَ اِسْتَحْسَنَ اَلرَّحْمَنُ مَنْطِقَهُ فَلَمَّا وَ أَخَذَ مَضْجَعَهُ مِنَ اَللَّیْلِ أَنْزَلَ اَللَّهُ عَلَیْهِ اَلْحِکْمَهَ فَغَشَّاهُ بِهَا مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ هُوَ نَائِمٌ وَ غَطَّاهُ بِالْحِكمَةِ غِطَاءً﴾.

﴿فَاسْتَيقَظَ وَ هُوْ أَحْكمُ النَّاسِ فِي زَمَانِهِ وَ خَرَجَ عَلَى النَّاسِ ينْطِقُ بِالْحِكمَةِ وَ

ص: 60

يبَينُهَا فِيهَا قَالَ فَلَمَّا أُوتِي الْحُكمَ وَ لَمْ يقْبَلْهَا أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِكةَ فَنَادَتْ دَاوُدَ بِالْخِلَافَةِ﴾

﴿فَقَبِلَهَا وَ لَمْ يشْتَرِطْ فِيهَا بِشَرْطِ لُقْمَانَ فَأَعْطَاهُ اللَّهُ الْخِلَافَةَ فِي الْأَرْضِ وَ ابْتُلِي فِيهَا غَيرَ مَرَّةٍ وَ كلُّ ذَلِك يهْوِي فِي الْخَطَاءِ يقِيلُهُ اللَّهُ وَ يغْفِرُ لَهُ﴾.

﴿وَ كانَ لُقْمَانُ يكثِرُ زِيارَةَ دَاوُدَ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ يعِظُهُ بِمَوَاعِظِهِ وَ حِكمَتِهِ وَ فَضْلِ عِلْمِهِ وَ كانَ يقُولُ دَاوُدُ لَهُ طُوبَى لَك يا لُقْمَانُ أُوتِيتَ الْحِكمَةَ وَ صُرِفَتْ عَنْك الْبَلِيةُ وَ أُعْطِي دَاوُدُ الْخِلَافَةَ وَ ابْتُلِي بِالْخَطَاءِ وَ الْفِتْنَةِ﴾

﴿ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يعِظُهُ يا بُنَي لا تُشْرِك بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْك لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾.

لقمان در پاسخ فرشتگان گفت اگر پروردگارم به قبول این امر مرا فرمان کرده است سمعاً و طاعة چشم بر حكم و گوش بر فرمان چه اگر مرا خلیفتی دهد بر انجام آن اموم اعانت کند و مرا تعلیم فرماید و از آن چه نشاید نگاهدارد و اگر مخیّر گرداند پذیرای عافیت می شوم.

فرشتگان یزدان گفتند ای لقمان این سخن از چیست ، گفت برای این که آن کس که در میان مردمان حاکم و حکم باشد در سخت ترین منازل دنیاست و فتنه و بلایش از دیگران بیشتر است و خذلان و هوان حاکمان در زمان حکمرانی افزون و از اعانت غیبی محروم و در غشاوه ظلم و ظلمت دچار و از هر طرف در استار غباوت پوشیده و گرفتار هستند و از دو حال بیرون نتوانند بود.

اگر در حکومت بصواب رفتند و بحق فرمان کردند سزاوار می شوند که از مخاطر عظيمه ضلالت و شقاوت بسلامت روند و اگر کار بخطا کردند در طریق جنت بخطا روند و راه بهشت را در نخواهند نوشت و هر کس در دنیا ضعیف و ذلیل باشد برای او آسان تر است در معاد از این که در دنیا شریف و کامکار باشد و هر کس دنیا را بر آخرت اختیار نماید هر دو را زبان کار گردد چه این جهان زایل می شود و آن سرای را ادراک نمی کند

ص: 61

فرشتگان ازین سخنان در عجب شدند و منطق او در حضرت خداوند رحمان قرین استحسان گشت .

و چون شب فرا رسید و لقمان بخوابگاه مبارك خود در آمد خدای تعالی گوهر حکمت و نور دانش را بر وی نازل ساخت و از فرق سر تا قدمش را فرو گرفت و این وقت لقمان در خواب بود و خداوند تعالی او را در بحار حکمت مستغرق ساخت

و چون بیدار شد از تمامت مردمان زمان خود بدولت حکمت برخوردارتر بود و به مردمان در آمد و لآلی حکمت را متعالی فرمود و چون لقمان را خلافت و حکومت دادند و نپذیرفت خدای تعالی با ملائکه فرمان کرد تا داود را بخلافت ندا کردند.

داود قبول نمود و در این امر عنوان شرطی ننمود خدای تعالی او را در زمین خلیفه ساخت و چندین مرّه در آن امر ابتلا یافت و هر بلائی اسباب حصول خطاء می گشت و خداوند از وی می گذشت و او را مورد مغفرت می داشت

و چنان بود که لقمان بملاقات داود بسیار بیامدی و آن حضرت از مواعظ و حکمت خود را از گشودی و فزایش علم و دانش خود را گزارش دادی و داود علیه السلام بلقمان فرمود ای لقمان حکمت یافتی و بلیت از تو بازگشت و داود را خلافت دادند و بحکومت و فتنه مبتلا شد

و بعد ازین بیانات حضرت ابی عبدالله علیه السلام در این قول خدای که می فرماید و گاهی که لقمان پسر خود را موعظت می کرد گفت ای پسرك من با خداى شرك نیاور بدرستی که شرك ظلمی است عظيم .

می فرمود ﴿ فَوَعَظَ لُقْمَانُ ابْنَهُ حَتَّی تَفَطَّرَ وَ انْشَقَّ﴾ لقمان پسرش ناتان را چندان به سهام موعظت نصیحت فرمود که دلش پذیرای نور حکمت گشت.

﴿وَ كَانَ فِيمَا وَعَظَهُ بِهِ يَا حَمَّادُ أَنْ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّكَ مُنْذُ سَقَطْتَ إِلَى الدُّنْيَا

ص: 62

اسْتَدْبَرْتَهَا وَ اسْتَقْبَلْتَ الْآخِرَةَ فَدَارٌ أَنْتَ إِلَيْهَا تَسِيرُ أَقْرَبُ إِلَيْكَ مِنْ دَارٍ أَنْتَ عَنْهَا مُتَبَاعِدٌ ﴾.

﴿يَا بُنَيَّ جَالِسِ الْعُلَمَاءَ وَ ازْحَمْهُمْ بِرُكْبَتَيْكَ وَ لَا تُجَادِلْهُمْ فَيَمْنَعُوكَ وَ خُذْ مِنَ الدُّنْيَا بَلَاغاً وَ لَا تَرْفُضْهَا فَتَكُونَ عِيَالًا عَلَى النَّاسِ وَ لَا تَدْخُلْ فِيهَا دُخُولًا يُضِرُّ بِآخِرَتِكَ﴾.

﴿وَ صُمْ صَوْماً يَقْطَعُ شَهْوَتَكَ وَ لَا تَصُمْ صِيَاماً يَمْنَعُكَ مِنَ الصَّلَاةِ فَإِنَّ الصَّلَاةَ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ مِنَ الصِّيَامِ﴾.

﴿يَا بُنَيَّ إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ هَلَكَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ فَاجْعَلْ سَفِينَتَكَ فِيهَا الْإِيمَانَ وَ اجْعَلْ شِرَاعَهَا التَّوَكُّلَ وَ اجْعَلْ زَادَكَ فِيهَا تَقْوَى اللَّهِ فَإِنْ نَجَوْتَ فَبِرَحْمَةِ اللَّهِ وَ إِنْ هَلَكْتَ فَبِذُنُوبِكَ﴾

﴿يَا بُنَيَّ إِنْ تَأَدَّبْتَ صَغِيراً انْتَفَعْتَ بِهِ كَبِيراً وَ مَنْ عَنَى بِالْأَدَبِ اهْتَمَّ بِهِ وَ مَنِ اهْتَمَّ بِهِ تَكَلَّفَ عِلْمَهُ وَ مَنْ تَكَلَّفَ عِلْمَهُ اشْتَدَّ لَهُ طَلَبُهُ وَ مَنِ اشْتَدَّ لَهُ طَلَبُهُ أَدْرَكَ مَنْفَعَتَهُ﴾

﴿فَاتَّخِذْهُ عَادَةً فَإِنَّكَ تَخْلُفُ فِي سَلَفِكَ وَ تَنْفَعُ بِهِ خَلْفَكَ وَ يَرْتَجِيكَ فِيهِ رَاغِبٌ وَ يَخْشَى صَوْلَتَكَ رَاهِبٌ وَ إِيَّاكَ وَ الْكَسَلَ عَنْهُ بِالطَّلَبِ لِغَيْرِهِ﴾

﴿فَإِنْ غُلِبْتَ عَلَى الدُّنْيَا فَلَا تُغْلَبَنَّ عَلَى الْآخِرَةِ فَإِذَا فَاتَكَ طَلَبُ الْعِلْمِ فِي مَظَانِّهِ فَقَدْ غُلِبْتَ عَلَى الْآخِرَةِ وَ اجْعَلْ فِي أَيَّامِكَ وَ لَيَالِيكَ وَ سَاعَاتِكَ لِنَفْسِكَ نَصِيباً فِي طَلَبِ الْعِلْمِ فَإِنَّكَ لَمْ تَجِدْ لَهُ تَضْيِيعاً أَشَدَّ مِنْ تَرْكِهِ﴾

﴿وَ لَا تُمَارِيَنَّ فِيهِ لَجُوجاً وَ لَا تُجَادِلَنَّ فَقِيهاً وَ لَا تُعَادِيَنَّ سُلْطَاناً وَ لَا تُمَاشِيَنَّ ظَلُوماً وَ لَا تُصَادِقَنَّهُ وَ لَا تُؤَاخِيَنَّ فَاسِقاً وَ لَا تُصَاحِبَنَّ مُتَّهَماً وَ اخْزُنْ عِلْمَكَ كَمَا تَخْزُنُ وَرِقَكَ﴾.

﴿يَا بُنَيَّ خَفِ اللَّهَ خَوْفاً لَوْ أَتَيْتَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِبِرِّ الثَّقَلَيْنِ خِفْتَ أَنْ يُعَذِّبَكَ وَ ارْجُ اللَّهَ رَجَاءً لَوْ وَافَيْتَ الْقِيَامَةَ بِإِثْمِ الثَّقَلَيْنِ رَجَوْتَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكَ﴾.

ص: 63

﴿فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ يَا أَبَتِ وَ كَيْفَ أُطِيقُ هَذَا وَ إِنَّمَا لِي قَلْبٌ وَاحِدٌ﴾.

﴿ فَقَالَ لَهُ لُقْمَانُ يَا بُنَيَّ لَوِ اسْتُخْرِجَ قَلْبُ الْمُؤْمِنِ فَشُقَّ لَوُجِدَ فِيهِ نُورَانِ نُورٌ لِلْخَوْفِ وَ نُورٌ لِلرَّجَاءِ لَوْ وُزِنَا مَا رُجِّحَ أَحَدُهُمَا عَلَى الْآخَرِ بِمِثْقَالِ ذَرَّةٍ﴾.

﴿فَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ يُصَدِّقُ مَا قَالَ اللَّهُ وَ مَنْ يُصَدِّقُ مَا قَالَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا أَمَرَ اللَّهُ وَ مَنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا أَمَرَ اللَّهُ لَمْ يُصَدِّقْ مَا قَالَ اللَّهُ فَإِنَّ هَذِهِ الْأَخْلَاقُ يَشْهَدُ بَعْضُهَا لِبَعْضٍ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ إِيمَاناً صَادِقاً﴾

﴿وَ مَنْ يطِعِ اللَّهَ خَافَهُ وَ مَنْ خَافَهُ فَقَدْ أَحَبَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اتَّبَعَ أَمْرَهُ وَ مَنِ اتَّبَعَ أَمْرَهُ اسْتَوْجَبَ جَنَّتَهُ وَ مَرْضَاتَهُ وَ مَنْ لَمْ يتَّبِعْ رِضْوَانَ اللَّهِ فَقَدْ هَانَ سَخَطَهُ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سَخَطِ ﴾

﴿يا بُنَي لَا تَرْكنْ إِلَى الدُّنْيا وَ لَا تَشْغَلْ قَلْبَك بِهَا فَمَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً هُوَ أَهْوَنُ عَلَيهِ مِنْهَا أَ لَا تَرَى أَنَّهُ لَمْ يجْعَلْ نَعِيمَهَا ثَوَاباً لِلْمُطِيعِينَ وَ لَمْ يجْعَلْ بَلَاءَهَا عُقُوبَةً لِلْعَاصِينَ﴾

و در جمله مواعظی که لقمان با پسرش حماد می گذاشت این بود که گفت ای پسرك من همانا آن روز که باین جهان روی کردی پشت بدنیا و روی به آخرت آوردی و مراحل آخرت را در می آوردی پس آن خانه که بسویش راه می سپاری بتو نزدیک تر است از آن خانه که هر روزی از آن دوری می گیری.

ای فرزند با دانایان مجالست کن و با علماء زمان زانو زانو بنشين لكن با ایشان به مجادلت سخن مسپار چه اگر چنین کنی از علم ایشان بی بهره می شوی و از دنیا و حطام آن به آن چند که تو را کافی و سودمند است بهره برگير و بالكلية از تحصیل دنيا و ترتيب امور معاش برکنار مباش تا عیال مردم و محتاج به ارزال گردی و بآن چند در کار جهان مشو که بدیگر جهان نقصان رسانی.

آن چند روز بروزه سپار که طغیان شهوات را فرو نشاند نه آن قدر که قوای تو را بکاهد و نیروی نماز و نیاز بگذارد زیرا که در حضرت احدیّت نماز بردن از روزه داشتن محبوب تر است .

ص: 64

ای فرزند این جهان دریائی است شگرف و بی کران و در این دریای عمیق چه بسیار گروه گروه غریق گشته اند پس ببایست برای نجات از مخاطر و مهالك این بحر بیکران ایمان خود را کشتی و او کل بر یزدان را بادبان این کشتی گردانی و پرهیز کاری از محرمات الهی و مکروهات را زاد و توشه در آن سفینه سازی پس اگر رستگار شوی برحمت پروردگار است و اگر هلاکت یا بی بمعصیت خود تباه شده ای

ای فرزند اگر در خردسالی پذیرای فرهنگ شدی در بزرگی از آن بهره مند گردی، هر کس فضیلت و رتبت آداب حسنه را بداند در تحصیلش اهتمام کند و آن کس که در آن اهتمام بورزد مشقت تحصیلش را بر خویش بر نهد و هر کس آداب حسنه را به این صورت بیاموزد سعی بسیار و کوشش عظیم می نماید که بحدّ اکمل دریابد و خود را به آداب ستوده متصف گرداند و چون خویشتن را بآن متصف نمود در هر دو جهان سودش را در خواهد یافت.

پس خویشتن را به آداب حسنه و اطوار ستوده عادت بده تا خلف نيكان بر گذشته باشی و گروهی را که پس از تو به جهان آیند بآن اخلاق و آداب منفعت رسانی و تو را در آن اخلاق متابعت نمایند دوستان از تو امیدوار و دشمنان از تو آسوده خاطر باشند سخت بپرهیز که در طلب اخلاق حسنه و علم وادب سستی جوئى و غیر از آن جمله را در صدد تحصیل باشی.

اگر بر دنیای خود مغلوب شوی و دنیا را از دستت بیرون کنند سهل باشد امّا بیدار باش تا در امر آخرت مغلوب نگردی و آخرت را از چنگت بیرون نکنند و مغلوبیّت در کار آن سرای به آن باشد که علم را از آن جا که تحصیلش شایسته است نکنی و در روزان و شبان عمر خویشتن برخی را برای بهره خود در طلب علم مقرر دار زیرا که هیچ چیز علم آدمی را چون ترك علم ضایع و بیهوده نمی گرداند.

چه هر عالمی چون چندى تارك شود علمش ناقص گردد.

ص: 65

با مردم لجوج مجادله علمی مکن و با دانایان منازعه مجری و با سلاطین به دشمنی و کین مرو و با ستمکاران مماشات و معاونت و محبت مورز و با مردم نابکار برادر و یار مباش و با مردمانی که دستخوش اتهام دیگران هستند و گمان بد در حق ایشان می برند مصاحبت منمای و علم خود را ضبط کن و پنهان دار چنان که سرّ خود را پوشیده می داری.

ای فرزند گرامی از خداوند تعالی آن گونه در ترس و بیم باش که اگر با اعمال حسنه جنّ و انس بقیامت بیائی ترسان باشی که معذّب گردی و به رحمت خداوند قهّار بدان گونه امیدوار باش که اگر گناهان جنّ و انس را بر دوش داشته باشی و به محشر در آئی از آمرزش یزدان نومید نباشی.

چون فرزند ارجمند لقمان این سخنان حکمت بنیان را بشنید گفت ای پدر گرامی چگونه چنین طاقت را بیاورم که خوف و رجاء را با یکدیگر بیک جا فراهم نمایم با این که بدرون اندر افزون از يك دل منزل نیست .

لقمان گفت ای فرزند اگر دل مؤمن را بیرون بیاورند و در هم شکافند دو گوهر نور در آن دریابند نوری برای ترسیدن از خدای و نوری برای امیدواری از خدای تعالی اگر این دو نور را با هم به میزان آورند و سنجیدن گيرند هيچ يك بر دیگری باندازه ثقل ذرّه فزونی نجوید

پس هر کس با خدای ایمان دارد آن چه را که خدای فرموده است تصدیق کند و هر کس که فرمان یزدان را تصدیق نماید اوامر و نواهی الهی را به جای می آورد و هر کس فرمان خدای را بکار نبندد احکام خدای را باور نداشته است زیرا که این اخلاق پاره گواه پاره دیگراند

پس هر کس از روی درستی و راستی بخدای ایمان بیاورد از راه خیرخواهی خود در حضرت خدای به اعمال صالحه می پردازد و هر کس در پیشگاه یزدان دارای این گونه عمل باشد ایمان صادق به حضرت خالق آورده است

و هر کس مطیع باشد از خدای ترسیده است و هر کس از خدای بترسد او را

ص: 66

دوست داشته است و هر کس خدای را دوست دارد فرمانش را اطاعت می نماید و هر کس متابعت امر خدای را بنمود بهشت خدای بر وی واجب می شود و آن کس که در طلب خوشنودی خدای نباشد غضب خدای را سهل شمرده است پناه می بریم بخدا از غضب خدا.

ای فرزند گرامی به دنیا مایل مشو و دل در جهان مبند که هیچ آفریده در حضرت آفریدگار از دنیای تا پایدار بی مقدار تر نیست مگر نگران نیستی که خدای تعالی اجر و مزد فرمان برداران را از نعیم این جهان مقرر نداشته و بلای این سرای را عقوبت عاصیان نساخته است .

و دیگر از حمّاد بن عیسی از حضرت صادق جعفر بن محمّد عليهما السلام مروى است که فرمود :

﴿کانَ فیما أوصی بِهِ لُقمانُ ابنَه ناتان أن قالَ لَهُ: یا بُنَیَّ لِیَکُن مِمّا تَتَسَلَّحُ بِه عَلی عَدُوِّکَ فَتَصرَعُهُ المُماسَحَهُ وَ إعلانُ الرِّضی عَنهُ و لا تُزاوِلهُ بالمُجانَبَهِ فَیَبدُوَ لَهُ ما فی نَفسِکَ فَیَتَأهَّبَ لَکَ ﴾.

﴿یَا بُنَیَّ خَفِ اَللَّهَ خَوْفاً لَوْ أَتَیْتَهُ بِعَمَلِ اَلثَّقَلَیْنِ خِفْتَ أَنْ یُعَذِّبَکَ وَ اُرْجُهُ رَجَاءً لَوْ أَتَیْتَهُ بِذُنُوبِ اَلثَّقَلَیْنِ رَجَوْتَ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ﴾.

﴿یَا بُنَیَّ انّی حَمَلْتُ اَلْجَنْدَلَ وَ اَلْحَدِیدَ وَ کُلَّ حَمْلٍ ثَقِیلٍ فَلَمْ أَحْمِلْ شَیْئاً أَثْقَلَ مِنْ جَارِ اَلسَّوْءِ وَ ذُقْتَ اَلْمَرَارَاتِ کُلَّهَا فَمَا ذُقْتُ شَیْئاً أَمَرَّ مِنَ اَلْفَقْرِ﴾.

در جمله وصایای لقمان با پسرش ناتان این بود که به او فرمود ای پسرك من ترا حربه برای دفع دشمن خود لازم است که به آتش بر زمین افکنی و آن حربه این است که با وی بمصادقت و مصافحت و مصافات و مماشات و اظهار خرسندی از وی کار کنی و از وی دوری نجوئی و به دشمنی نپردازی تا آن کین و آن کمین که از بهر تو در خاطر پنهان کرده آشکارا نماید و زیان ترا آماده شود.

ای فرزند چنان از یزدان بيمناك باش که اگر با نکوئی و نیکی جنّ و

ص: 67

انس در حضرتش حاضر شوی بیم عذاب داشته باشی و چنان از ایزد رحمان امیدوار باشی که با گناه ثقلین اگر در پیشگاهش حضور یابی از تو در می گذرد.

ای پسرك من همانا سنك و آهن و هر بار سنگینی را حمل کرده ام و هیچ چیزی را ثقیل تر از همسایه بد نیافته ام و تلخی های جهان را بجمله چشیده ام هیچ چیز را تلخ تر از احتیاج و پریشانی و نیازمندی بخلق نیافته ام.

و علت این فرمایش جناب لقمان این است که چون دیگران که در صورت توانگر می نمایند در عین احتیاج و افتقار می باشند و چاره درد را نمی توانند لاجرم حاجت بردن بحاجتمندان کام امید را تلخ می گرداند لکن اگر محتاج اليه خود محتاج نباشد این تلخ کامی حاصل نشود.

مثلا اگر کسی عطشان باشد و از بحری بی کران حاجت بطلبد فوراً بدون زحمت و ریختن آبرو سیراب می شود و کامش شیرین می گردد و از فزایش بحر نمی کاهد امّا این اثر در شمری در گذر حاصل نگردد پس با این حال :

دست حاجت چو بری نزد خداوندی بر *** که رحیم است و کریم است و غفور است و دود

کرمش نا متناهی نعمش بی پایان *** هیچ خواهنده ازین در نرود بی مقصود

بحار رحمتش را کرانی و خوان نعمتش را نقصانی نیست و دست بذلش را ملالی و خزاین خودش را زوالی نباشد.

و هم در آن کتاب از حمّاد بن عیسی مروی است که حضرت صادق فرمود جناب امير المؤمنين عليهما السلام می فرماید در جمله مواعظ لقمان با پسرش این بود:

﴿یَا بُنَیَّ لِیَعْتَبِرْ مَنْ قَصُرَ یَقِینُهُ، وَ ضَعُفَتْ نِیَّتُهُ فِی طَلَبِ اَلرِّزْقِأَنَّ اَللَّهَ تَعَالَی خَلَقَهُ فِی ثَلاَثَهِ أَحْوَالٍ مِنْ أَمْرِهِ وَ آتَاهُ رِزْقَهُ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ فِی وَاحِدَهٍ مِنْهَا کَسْبٌ وَ لاَ حِیلَهٌ إِنَّ اَللَّهَ سَیَرْزُقُهُ فِی اَلْحَالَهِ اَلرَّابِعَهِ ﴾

ص: 68

﴿أمّا أوَّلُ ذلِکَ فَإِنَّهُ کانَ فی رَحِمِ اُمِّهِ یَرزُقُهُ هُناکَ فی قَرارٍ مَکینٍ حَیثُ لا یُؤذیهِ حَرٌّ ولا بَردٌ ﴾

﴿ثُمَّ أخرَجَهُ مِن ذلِکَ وأجری لَهُ رِزقاً مِن لَبَنِ اُمِّهِ یَکفیهِ بِهِ و یُرَبّیهِ و یَنعَشُهُ مِن غَیرِ حَولٍ بِهِ و لا قُوَّهٍ﴾.

﴿ثُمَّ فُطِمَ مِن ذلِکَ فَأَجری لَهُ رِزقاً مِن کَسبِ أبَوَیهِ بِرَأفَهٍ و رَحمَهٍ لَهُ مِن قُلوبِهِما ، لا یَملِکانِ غَیرَ ذلِکَ حَتّی أنَّهُما یُؤثِرانِهِ عَلی أنفُسِهِما فی أحوالٍ کَثیرَهٍ حَتّی إذا کَبِرَ و عَقَلَ وَ اکتَسَبَ لِنَفسِهِ ضاقَ بِهِ أمرُهُ ، و ظَنَّ الظُّنونَ بِرَبِّه﴾.

﴿وجَحَدَ الحُقوقَ فی مالِهِ ، وقَتَّرَ عَلی نَفسِهِ و عِیالِهِ مَخافَهَ إقتارِ رِزقٍ و سوءَ یَقینٍ بِالخَلَفِ مِنَ اللّهِ تَبارَکَ و تَعالی فِی العاجِلِ وَالآجِلِ ، فَبِئسَ العَبدُ هذا یا بُنَی﴾

ای پسرك هر كس در رازقیّت خداوند رازق میدان ایقانش را قصور و نيتّش در طلب روزی ضعیف باشد باید بنظر دانش و بینش اعتبار گیرد و با تفکر و تعقّل بنگرد که خداوند تبارك و تعالى او را از كتم عدم بعرصه وجود در آورد و در سه حال او را هیچ چاره و تدبیری در کسب روزی نبود به رزق و روزی برخوردار فرموده است .

و چون این وقت را نگران شد از روی یقین کامل بخواهد دانست که در حال چهارم نیز خدایش روزی بخواهد داد.

امّا حال اول آن وقتی است که در رحم مادر بدو روزی داد و او را در محل سکون و آرامش به آسایش بداشت که نه از گرما و نه از سرما آزار رساند.

و امّا حال دوم آن است که او را به حکمتی که مخصوص بذات اقدس اوست از زهدان مادر به پهنۀ جهان نمایشگر ساخت و مجاری روزی بر وی جاری گردانید و از پستان مادرش از شیری پاكيزه بقدر كفايتش بخورانید و به آن حال اندرش تربیت فرمود و نشو و نما بداد بدون این که آن کودک را چاره و حیلتی و قدرت و قوتی بر کسب و معيشتي و جلب منفعتى و دفع ضرری بوده باشد.

ص: 69

و امّا حال سوم همانا لب از شیر باز گرفت و روزیش از شیر منقطع گشت از کسب پدر و مادرش از بهرش روزی جاری گردانید که با طیب خاطر خودشان با کمال شفقت و مهربانی صرف او نمایند و او را در بسیاری از احوال برخود مقدّم شمارند تا گاهی که سن بلوغ يافت و مغزش بجوهر عقل نغز شد و کلان گردید و خود به نیروی خویشتن بکسب معیشت مشغول آمد این وقت كار را بر خود تنك گرفت و در حق پروردگار خود بگمان های ناشایسته اندر شد.

و حقوق الهی را در اموال خود انکار کرد و بر خود و عیال خود كار را تنك ساخت از آن بیم که روزی کمی گیرد و اگر در راه خدای چیزی صرف نماید عوض نیابد و در دنیا و آخرت پاداش نخواهد یافت پس ای فرزند من نکوهیده بنده ای است چنین بنده .

و نیز در آن کتاب از حمّاد بن عیسی مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود لقمان با پسرش گفت :

﴿ یَا بُنَیَّ لِکُلِّ شَیْءٍ عَلاَمَهٌ یُعْرَفُ بِهَا وَ یُشْهَدُ عَلَیْهَا وَ إِنَّ لِلدِّینِ ثَلاَثَ عَلاَمَاتٍ اَلْعِلْمَ وَ اَلْإِیمَانَ وَ اَلْعَمَلَ بِهِ﴾ .

﴿وَ لِلْإِیمَانِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ اَلْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ﴾

﴿وَ لِلْعَالِمِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ اَلْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ بِمَا یُحِبُّ وَ بِمَا یَکْرَهُ﴾

﴿وَ لِلْعَامِلِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ اَلصَّلاَهُ وَ اَلصِّیَامُ وَ اَلزَّکَاهُ﴾

﴿ لِلْمُتَکَلِّفِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ یُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ وَ یَقُولُ مَا لاَ یَعْلَمُ وَ یَتَعَاطَی مَا لاَ یَنَالُ وَ لِلظَّالِمِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَهِ وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَهِ وَ یُعِینُ اَلظَّلَمَهَ ﴾

﴿وَ لِلْمُنَافِقِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ یُخَالِفُ لِسَانُهُ قَلْبَهُ وَ قَلْبُهُ فِعْلَهُ وَ عَلَانِیَتُهُ سَرِیرَتَهُ ﴾.

﴿ وَ لِلْآثِمِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ یَخُونُ وَ یَکْذِبُ وَ یُخَالِفُ مَا یَقُولُ﴾

﴿وَ لِلْمُرَائِی ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ یَکْسَلُ إِذَا کَانَ وَحْدَهُ وَ یَنْشَطُ إِذَا کَانَ النَّاسُ عِنْدَهُ وَ یَتَعَرَّضُ فِی کُلِّ أَمْرٍ لِلْمَحْمَدَهِ ﴾

ص: 70

﴿وَ لِلْحَاسِدِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ یَغْتَابُ إِذَا غَابَ وَ یَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ وَ یَشْمَتُ بِالْمُصِیبَهِ﴾

﴿وَ لِلْمُسْرِفِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ یَشْتَرِی مَا لَیْسَ لَهُ وَ یَلْبَسُ مَا لَیْسَ لَهُ وَ یَأْکُلُ مَا لَیْسَ لَهُ ﴾

﴿وَ لِلْکَسْلَانِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ یَتَوَانَی حَتَّی یُفَرِّطَ وَ یُفَرِّطُ حَتَّی یُضَیِّعَ وَ یُضَیِّعُ حَتَّی یَأْثَمَ ﴾

﴿وَ لِلْغَافِلِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ السَّهْوُ وَ اللَّهْوُ وَ النِّسْیَانُ﴾

﴿قَالَ حَمَّادُ بْنُ عِیسَی قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام وَ لِکُلِّ وَاحِدَهٍ مِنْ هَذِهِ الْعَلَامَاتِ شُعَبٌ یَبْلُغُ الْعِلْمُ بِهَا أَکْثَرَ مِنْ أَلْفِ بَابٍ وَ أَلْفِ بَابٍ وَ أَلْفِ بَابٍ﴾

﴿فَکُنْ یَا حَمَّادُ طَالِباً لِلْعِلْمِ فِی آنَاءِ اللَّیْلِ وَ أَطْرَافِ النَّهَارِ فَإِنْ أَرَدْتَ أَنْ تُقِرَّ عَیْنُکَ وَ تَنَالَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ فَاقْطَعِ الطَّمَعَ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَ عُدَّ نَفْسَکَ فِی الْمَوْتَی وَ لَا تُحَدِّثَنَّ نَفْسَکَ أَنَّکَ فَوْقَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ وَ اخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ مَالَکَ﴾

ای پسر گرامی هر چیزی را علامتی است که آن را بآن علامت می توان شناخت و آن علامت مر آن چیز را گواهی دهد بدرستی که دین را سه نشان است علم و ایمان و عمل کردن به آن

و ایمان را سه نشان است تصدیق بخدا و تصدیق به فرستادگان خدا و تصدیق بکتاب های خدا .

و شخص عالم دانا را سه علامت است شناختن پروردگار خود را و دانستن این که پروردگارش کدام عمل را دوست می دارد و دانستن این که کدام عمل را نمی خواهد

و عمل کننده بعلم را سه علامت است نماز و روزه و زکوة

و آن کس که علم را بخود می بندد و عالم نیست سه نشان دارد نخست این که با آن کس که از وی داناتر است منازعت می جوید ، دیگر این که می گوید چیزی را که نمی داند، دیگر این که مرتکب اموری می شود که بآن نمی تواند رسید .

ص: 71

و شخص ظالم ستمکار را سه علامت و نشان است یکی این که بر آن کس که از وی مرتبه اش برتر است ظلم می کند در این که نافرمانی او را می نماید دیگر این که بر کسانی که زیر دست وی هستند ستم می راند بغلبه و استیلای برایشان دیگر این که مردم ستمکار را معین و یار می شود.

و شخص منافق را سه نشانه است یکی این که زبانش با دلش یکسان نیست و دلش با کردارش موافق نباشد و آشکارش با پنهانش یکسان نیست.

و مردم گهنکار را سه علامت و آثار است یکی این که در اموال کسان خیانت می ورزد دوم این که دروغ می گوید دیگر این که می گوید و خلاف آن را می نماید .

و مردم ریاکار را سه نشان است چون تنها باشد به تنبلی و کسالت می گذراند و در عبادت یزدان کسلان است و چون در میان مردم است مردانه متوجه عبادت حضرت یگانه است و کار و کردارش برای تحصیل ستایش و مدح مردمان است.

و حسود را سه علامت است در غیاب مردم غیبت ایشان را می نماید و در حضور ایشان زبان به تعلق و چاپلوسی آنان گشاید و از مصیبتی که بمردم می رسد شادان می گردد.

و اسراف کننده را سه نشان است می خورد آن چه را که نه مناست اوست و می پوشد چیزی را که نه در خور اوست و می خرد چیزی را که به شایسته اوست .

و تنبل راسه علامت است سستی می نماید و کار خیر را واپس می افکند چندان که کارش به تفریط و تقصیر رسد و تقصیر می نماید تا آن عمل را ضایع و بیهوده نماید و ضایع می کند تا گاهی که در حضرت الهی گناهکار می شود.

و غافل را سه نشان است سهو و شك نمودن در عبادت و فراموشی از امور خیریّت علامت.

حمّاد بن عیسی می گوید حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود و برای هر يك ازين علامات مذکوره شعب مختلفه کثیره است که بدستیاری علم و تعقّل بیشتر از هزار باب و هزار باب و هزار باب را می توان دریافت.

ص: 72

پس ای حماد در آناء لیل و نهار در طلب علم باش اگر خواهی دیده ات روشن شود و خیر دنیا و آخرت را نایل شوی از اموال مردمان و آن چه بدست ایشان است چشم طمع بپوش و خویشتن را در زمره مردگان بشمر و هرگز با خود اندیشه مکن كه بر هيچ يك از مردمان برتری داری و زبان خود را از گفتار بیهوده نگاهدار چنان که مال خود را نگاهبان هستی و پوشیده می داری.

و نیز در آن کتاب از حماد بن عیسی از حضرت صادق صلوات الله عليه مروى است که چون لقمان علیه السلام فرزندش را موعظت می راند.

﴿فَقَالَ أَنَا مُنْذُ سَقَطْتُ إِلَی اَلدُّنْیَا اِسْتَدْبَرْتُ وَ اِسْتَقْبَلْتُ اَلْآخِرَهَ فَدَارٌ أَنْتَ إِلَیْهَا تَسِیرُ أَقْرَبُ مِنْ دَارٍ أَنْتَ مِنْهَا مُتَبَاعِدٌ﴾.

﴿ یَا بُنَیَّ لاَ تَطْلُبْ مِنَ اَلْأَمْرِ مُدْبِراً وَ لاَ تَرْفُضْ مِنْهُ مُقْبِلاً فَإِنَّ ذَلِکَ یُضِلُّ اَلرَّأْیَ وَ یُزْرِی بِالْعَقْلِ ﴾

﴿یَا بُنَیَّ لِیَکُنْ مَا تَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَی عَدُوِّکَ اَلْوَرَعَ عَنِ اَلْمَحَارِمِ وَ اَلْفَضْلَ فِی دِینِکَ وَ اَلصِّیَانَهَ لِمُرُوَّتِکَ وَ اَلْإِکْرَامَ لِنَفْسِکَ أَنْ لاَ تُدَنِّسَهَا بِمَعَاصِی اَلرَّحْمَنِ وَ مَسَاوِی اَلْأَخْلاَقِ وَ قَبِیحِ اَلْأَفْعَالِ﴾

﴿وَ اُکْتُمْ سِرَّکَ وَ أَحْسِنْ سَرِیرَتَکَ فَإِنَّکَ إِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ أَمِنْتَ بِسِتْرِ اَللَّهِ أَنْ یُصِیبَ عَدُوُّکَ مِنْکُمْ عَوْرَهً أَوْ یَقْدِرَ مِنْکَ عَلَی زَلَّهٍ وَ لاَ تَأْمَنَنَّ مَکْرَهُ فَیُصِیبَ مِنْکَ غِرَّهً فِی بَعْضِ حَالاَتِکَ فَإِذَا اِسْتَمْکَنَ مِنْکَ وَثَبَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُقِلْکَ عَثْرَهً وَ لْیَکُنْ مِمَّا تَتَسَلَّحُ بِهِ عَلَی عَدُوِّکَ إِعْلاَنُ اَلرِّضَا عَنْهُ ﴾

﴿وَ اِسْتَصْغِرِ اَلْکَثِیرَ فِی طَلَبِ اَلْمَنْفَعَهِ وَ اِسْتَعْظِمِ اَلصَّغِیرَ فِی رُکُوبِ اَلْمَضَرَّهِ﴾

﴿یَا بُنَیَّ لاَ تُجَالِسِ اَلنَّاسَ بِغَیْرِ طَرِیقَتِهِمْ وَ لاَ تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِمْ فَوْقَ طَاقَتِهِمْ فَلاَ یَزَالُ جَلِیسُکَ عَنْکَ نَافِراً وَ اَلْمَحْمُولُ عَلَیْهِ فَوْقَ طَاقَتِهِ مُجَانِباً لَکَ فَإِذَا أَنْتَ فَرْدٌ لاَ صَاحِبَ لَکَ یُؤْنِسُکَ وَ لاَ أَخَ لَکَ یَعْضُدُکَ فَإِذَا بَقِیتَ وَحِیداً کُنْتَ مَخْذُولاً وَ صِرْتَ ذَلِیلاً ﴾.

﴿وَ لاَ تَعْتَذِرْ إِلَی مَنْ لاَ یُحِبُّ أَنْ یَقْبَلَ مِنْکَ عُذْراً وَ لاَ یَرَی لَکَ حَقّاً وَ لاَ تَسْتَعِنْ

ص: 73

فِی أُمُورِکَ إِلاَّ بِمَنْ یُحِبُّ أَنْ یَتَّخِذَ فِی قَضَاءِ حَاجَتِکَ أَجْراً﴾

﴿ دفَإِنَّهُ إِذَا کَانَ کَذَلِکَ طَلَبَ قَضَاءَ حَاجَتِکَ لَکَ کَطَلَبِهِ لِنَفْسِهِ لِأَنَّهُ بَعْدَ نَجَاحِهَا لَکَ کَانَ رِبْحاً فِی اَلدُّنْیَا اَلْفَانِیَهِ وَ حَظّاً وَ ذُخْراً لَهُ فِی اَلدَّارِ اَلْبَاقِیَهِ فَیَجْتَهِدُ فِی قَضَائِهَا لَکَ﴾

﴿ وَ لْیَکُنْ إِخْوَانُکَ وَ أَصْحَابُکَ اَلَّذِینَ تَسْتَخْلِصُهُمْ وَ تَسْتَعِینُ بِهِمْ عَلَی أُمُورِکَ أَهْلَ اَلْمُرُوءَهِ وَ اَلْکَفَافِ وَ اَلثَّرْوَهِ وَ اَلْعَقْلِ وَ اَلْعَفَافِ اَلَّذِینَ إِنْ نَفَعْتَهُمْ شَکَرُوکَ وَ إِنْ غِبْتَ عَنْ جِیرَتِهِمْ ذَکَرُوکَ ﴾

همان زمان که از زهدان مادر بزندان این جهان پرخطر نمایشگر آمدی پشت باین جهان فانی و روی به آن سرای باقی آوردی پس آن سرای که به سویش می پوئی از آن سرای که بدرودش می گوئی البته بتو نزدیک تر است

ای پسرك من در طلب امری که با تو پشت کرده و اسبابش از بهرت حاصل نیست مباش و امری را که با تو روی آورده و اسبابش از برایت آماده است از دست مگذار چه این گونه کردار رأی استوار را گمراه و عقل متین را ضایع می گرداند.

ای فرزند بباید که بر دشمن خویشتن به نیروی پرهیز کاری از محرّمات الهي و كسب فضايل دينيّه و حفظ مروّت خود و گرامی داشتن نفس خود را از این که بغبار معاصی الهی آلوده اش بداری و باخلاق ناپسندیده و اعمال ناشایسته اش دلیل گردانی یاری بجوئی.

پنهان گردان راز خود را و نیکو گردان پنهان خود را چه اگر چنین کنی و کار بر این نسق بسپاری بسرّ خداوندی از اطلاع یافتن دشمن تو بر عیب تو یا نگران شدن بر لغزش تو ایمن گردی و از مکر او ایمن مباش که در پاره اوقات غافلت یابد و بر تو چیره گردد و از او پذیرای عذری نشود و بیاید که همواره از وی اظهار خوشنودی کنی.

ای فرزند آزار بسیار و رنج بی شمار را در طلب آن چه تو را سود رساند اندك

ص: 74

شمار و آزاری بس اندك و رنجی بس قلیل را در ارتکاب امری که تو را زیان رساند بسیار بدان.

ای فرزند با مردمان جز بر روش ایشان مجالست مجوی و اموری را که بر ایشان دشوار آید از ایشان مخواه چه این گونه جلیس از تو نفرت گیرد و آن دیگری از تو کناره خواهد پس تنها بخواهی ماند و مصاحبی نیابی که با تو مؤانست کند و نه برادری که با تو یاور گردد و چون تنها مانی مخذول و خوار و بی مقدار گردی .

و هرگز معذرت مجوی از آن کس که عذر خواه تو نباشد و حقّی از تو بر خویشتن ثابت نداند و هرگز استعادت مجوی مگر از کسی که در برآوردن آن حاجت از تو مزدی بخواهد.

زیرا که چون چنین باشد در قضای حاجت تو چنان سعی می کند که برای قضای حاجت خود کند زیرا که نگران می شود که در برآوردن این حاجت تو بسود دنیا و آخرت برخوردار می گردد ازین روی باندازه نیروی خود در قضای حاجت تو کوشش می نماید.

و بیاید که آن برادران و یاوران که از بهر خود منتخب می کنی و در امور خویشتن از ایشان یاری می جوئی مردمی با مروّت و فتوّت و دولت و استطاعت و عزّت و عقل و عفّت باشند و اگر ایشان را سودی رسانی شکر گزارت باشند و اگر از ایشان غایب مانی از یاد تو بیرون نشوند

و هم در آن کتاب بهمین سند از حضرت امام جعفر صادق سلام الله علیه مروی است که لقمان فرمود :

﴿یَا بُنَیَّ إِنْ تَأَدَّبْتَ صَغِیراً اِنْتَفَعْتَ بِهِ کَبِیراً وَ مَنْ عَنَی بِالْأَدَبِ اِهْتَمَّ بِهِ وَ مَنِ اِهْتَمَّ بِهِ تَکَلَّفَ عِلْمَهُ وَ مَنْ تَکَلَّفَ عِلْمَهُ اِشْتَدَّ لَهُ طَلَبُهُ وَ مَنِ اِشْتَدَّ لَهُ طَلَبُهُ أَدْرَکَ بِهِ مَنْفَعَهً فَاتَّخِذْهُ عَادَهً﴾

﴿ وَ إِیَّاکَ وَ اَلْکَسَلَ مِنْهُ وَ اَلطَّلَبَ بِغَیْرِهِ وَ إِنْ غُلِبْتَ عَلَی اَلدُّنْیَا فَلاَ تُغْلَبَنَّ عَلَی

ص: 75

اَلْآخِرَهِ وَ إِنَّهُ إِنْ فَاتَکَ طَلَبُ اَلْعِلْمِ فَإِنَّکَ لَنْ تَجِدَ تَضْیِیعاً أَشَدَّ مِنْ تَرْکِهِ یَا بُنَیَّ اِسْتَصْلِحِ اَلْأَهْلِینَ وَ اَلْإِخْوَانَ مِنْ أَهْلِ اَلْعِلْمِ إِنِ اِسْتَقَامُوا لَکَ عَلَی اَلْوَفَاءِ وَ اِحْذَرْهُمْ عِنْدَ اِنْصِرَافِ اَلْحَالِ بِهِمْ عَنْکَ فَإِنَّ عَدَاوَتَهُمْ أَشَدُّ مَضَرَّهً مِنْ عَدَاوَهِ اَلْأَبَاعِدِ لِتَصْدِیقِ اَلنَّاسِ إِیَّاهُمْ لاِطِّلاَعِهِمْ عَلَیْکَ﴾.

﴿یَا بُنَیَّ اِسْتَصْلِحِ اَلْأَهْلِینَ وَ اَلْإِخْوَانَ مِنْ أَهْلِ اَلْعِلْمِ إِنِ اِسْتَقَامُوا لَکَ عَلَی اَلْوَفَاءِ وَ اِحْذَرْهُمْ عِنْدَ اِنْصِرَافِ اَلْحَالِ بِهِمْ عَنْکَ فَإِنَّ عَدَاوَتَهُمْ أَشَدُّ مَضَرَّهً مِنْ عَدَاوَهِ اَلْأَبَاعِدِ لِتَصْدِیقِ اَلنَّاسِ إِیَّاهُمْ لاِطِّلاَعِهِمْ عَلَیْکَ ﴾.

ای پسرك من اگر در کودکی ادب بیاموزی سودش را در کبر سنّ دریابی و هر كس آهنگ فرهنگ نماید در تحصیلش اهتمام کند و چون اهتمام نمود علمش رتبت و بزرگی یابد و هر کس علمش بزرك شد در طلبش كوشش نماید و چون کوشش ورزید سودش را دریابد و ملکه و عادت او گردد .

بپرهیز که در طلب علم کسالت گیری و جز آن را خواستار شوی و اگر مغلوب دنیا شدی بپرهیزی که بپرهیزی که در امر آخرت نیز مغلوب و محروم شوى و نيك بدان كه هیچ چیز از تارك بودن در علم زبانش بیشتر بعلم نمی رسد.

ای فرزند همواره درصدد اصلاح باران و برادرانی که از زمره دانشمندان بدست کرده ای باش اگر با تو در مقام وفا باشند امّا اگر با تو در اندیشه عداوت برآیند از ایشان در حذر باش چه زیان عداوت نزدیکان تو از دشمنی دوران بیشتر می باشد زیرا که آن چه ایشان در حق تو گویند چون بر حال تو اطلاع دارند مردمان تصدیق اقوال ایشان را می نمایند.

و نیز بسند مذکور در کتاب مزبور از حضرت صادق صلوات الله عليه مأثور است که لقمان گفت :

﴿یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ اَلضَّجَرَ وَ سُوءَ اَلْخُلُقِ وَ قِلَّهَ اَلصَّبْرِ فَلاَ یَسْتَقِیمُ عَلَی هَذِهِ اَلْخِصَالِ صَاحِبٌ وَ أَلْزِمْ نَفْسَکَ اَلتُّؤَدَهَ فِی أُمُورِکَ وَ صَبِّرْ عَلَی مَئُونَاتِ اَلْإِخْوَانِ نَفْسَکَ وَ حَسِّنْ مَعَ جَمِیعِ اَلنَّاسِ خُلُقَکَ یَا بُنَیَّ إِنْ عَدِمَکَ مَا تَصِلُ بِهِ قَرَابَتَکَ وَ تَتَفَضَّلُ بِهِ عَلَی إِخْوَتِکَ فَلاَ یَعْدَمَنَّکَ حُسْنُ اَلْخُلُقِ وَ بَسْطُ اَلْبِشْرِ فَإِنَّهُ مَنْ أَحْسَنَ خُلُقَهُ أَحَبَّهُ اَلْأَخْیَارُ وَ جَانَبَهُ اَلْفُجَّارُ﴾.

﴿ وَ اِقْنَعْ بِقَسْمِ اَللَّهِ لَکَ یَصْفُ عَیْشُکَ فَإِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَجْمَعَ عِزَّ اَلدُّنْیَا فَاقْطَعْ طَمَعَک

ص: 76

مِمَّا فِی أَیْدِی اَلنَّاسِ فَإِنَّمَا بَلَغَ اَلْأَنْبِیَاءُ وَ اَلصِّدِّیقُونَ مَا بَلَغُوا بِقَطْعِ طَمَعِهِمْ ﴾.

ای فرزند دلبند بپرهیز از ضجرت گرفتن و خسته و دل تنك شدن و بدخوئی کردن و شکیبا نابودن بر آن چه از دوستان خویش بنگری چه اگر اخلاق تو چنین باشد دوستی از بهرت نماند و تأنی و در نگ ورزیدن در امور را بر خویشتن لازم گردان تا بزودی و بدون تأمّل و تعمق و تأمّل در عواقب امور بکاری اقدام و پیشی نگیری بر مشقت ها و زحمت های برادران خویشتن صبوری جوی و خوی خویش را با تمامت مردمان نیکو گردان.

ای فرزند اگر آن مال و بضاعت نداشته باشی که خویشاوندان خود را صله رسانی و برادران دینی را بهره دهی باری متاع حسن خلق را از دست مگذار و بیگانه و آشنا و خویشاوند و جز ایشان را کامیاب کن زیرا که هر کس خوی خود را نيكو نمايد نيكان او را دوست بدارند و بدکاران از وی کناری جویند

و بهرچه خدای از بهرت مقرر داشته خوشنود باش تا همیشه خرّم و خوش روزگار زندگانی نمائی و اگر خواهی جمله لذّات دنیا را از بهر خویشتن فراهم سازی باری از آن چه در دست مردم است نظر برگیر زیرا که پیمبران و صدّیقان بآن مراتب عاليه نرسیدند مگر بقطع طمع کردن از اموال مردمان .

و حضرت صادق صلوات الله علیه فرمود که لقمان علیه السلام گفت ﴿یَا بُنَیَّ إِنِ اِحْتَجْتَ إِلَی سُلْطَانٍ فَلاَ تُکْثِرِ اَلْإِلْحَاحَ عَلَیْهِ وَ لاَ تَطْلُبْ حَاجَتَکَ مِنْهُ إِلاَّ فِی مَوَاضِعِ اَلطَّلَبِ وَ ذَلِکَ حِینَ اَلرِّضَا وَ طِیبِ اَلنَّفْسِ وَ لاَ تَضْجَرَنَّ بِطَلَبِ حَاجَهٍ فَإِنَّ قَضَاءَهَا بِیَدِ اَللَّهِ﴾.

﴿ وَ لَهَا أَوْقَاتٌ وَ لَکِنِ اِرْغَبْ إِلَی اَللَّهِ وَ سَلْهُ وَ حَرِّکْ إِلَیْهِ أَصَابِعَکَ﴾.

﴿ یَا بُنَیَّ إِنَّ اَلدُّنْیَا قَلِیلٌ وَ عُمُرَکَ قَصِیرٌ یَا بُنَیَّ اِحْذَرِ اَلْحَسَدَ فَلاَ یَکُونَنَّ مِنْ شَأْنِکَ وَ اِجْتَنِبْ سُوءَ اَلْخُلُقِ فَلاَ یَکُونَنَّ مِنْ طَبْعِکَ فَإِنَّکَ لاَ تُضِرُّ بِهِمَا إِلاَّ نَفْسَکَ وَ إِذَا کُنْتَ أَنْتَ اَلضَّارَّ لِنَفْسِکَ کَفَیْتَ عَدُوَّکَ أَمْرَکَ لِأَنَّ عَدَاوَتَکَ لِنَفْسِکَ أَضَرُّ عَلَیْکَ مِنْ عَدَاوَهِ غَیْرِکَ﴾

ص: 77

﴿یَا بُنَیَّ اِجْعَلْ مَعْرُوفَکَ فِی أَهْلِهِ وَ کُنْ فِیهِ طَالِباً لِثَوَابِ اَللَّهِ وَ کُنْ مُقْتَصِداً وَ لاَ تُمْسِکْهُ تَقْتِیراً وَ لاَ تُعْطِهِ تَبْذِیِراً﴾.

﴿ یَا بُنَیَّ سَیِّدُ أَخْلاَقِ اَلْحِکْمَهِ دِینُ اَللَّهِ تَعَالَی وَ مَثَلُ اَلدِّینِ کَمَثَلِ شَجَرَهٍ نَابِتَهٍ فَالْإِیمَانُ بِاللَّهِ مَاؤُهَا وَ اَلصَّلاَهُ عُرُوقُهَا وَ اَلزَّکَاهُ جِذْعُهَا وَ اَلتَّأَخِّی فِی اَللَّهِ شُعَبُهَا وَ اَلْأَخْلاَقُ اَلْحَسَنَهُ وَرَقُهَا وَ اَلْخُرُوجُ عَنْ مَعَاصِی اَللَّهِ ثَمَرُهَا﴾.

﴿وَ لاَ تَکْمُلُ اَلشَّجَرَهُ إِلاَّ بِثَمَرَهٍ طَیِّبَهٍ کَذَلِکَ اَلدِّینُ لاَ یَکْمُلُ إِلاَّ بِالْخُرُوجِ عَنِ اَلْمَحَارِمِ یَا بُنَیَّ لِکُلِّ شَیْءٍ عَلاَمَهٌ یُعْرَفُ بِهَا وَ إِنَّ لِلدِّینِ ثَلاَثَ عَلاَمَاتٍ اَلْعِفَّهَ وَ اَلْعِلْمَ وَ اَلْحِلْمَ﴾.

ای پسرك من اگر بسلطانی ارجمند حاجتمند شدی در طریق مسئلت زیاد الحاح ممکن و جز در وقتی که مقام و موقع طلب حاجت باشد بعرض حاجت مبادرت مجوی و این در وقتی است که از تو خوشنود باشد و خاطر دچار اندوه و افکار مختلفه نباشد و افسرده خاطر مشو از این که حاجتی را طلب کنی و برآورده نگردد چه قضای حاجت بدست حضرت احدیت و قاضی الحاجات خداوند واهب العطيّات است.

و مواقعی برای قضای حوائج می باشد که چون آن زمان در رسد بعمل آید لكن بدرگاه خداوند رغبت جوی و از خدا بخواه و هنگام دعا انگشتان خود را از روی تذلل حرکت بده .

ای فرزند دنیا اندک است و زندگی تو کوتاه و با این حال از پی دنیا کوشیدن چشم از سعادت سرمدی پوشیدن است.

ای فرزند از حسد بپرهیز و حسد را شان خود و کار خود مگردان و از بد کردن با خلق دوری کن و این کردار ناخجسته را سرشت خویش مکن چه با این دو صفت ناستوده جز بخویشتن زیان نرسانی و چون تو بخویشتن ضرر رسانی دشمن را از مراقبت زیان رسانیدن بتو بی نیاز نموده باشی زیرا که دشمنی خودت بخودت ضررش از ضرر دشمنی دیگران بیشتر است.

ای فرزند نیکی را با آن کس بپای گذار که سزاوار باشد و بباید غرض تو از

ص: 78

آن کار ثواب پروردگار باشد به سود یافتن در این سرای بی قرار و در احسان ورزیدن با کسان حدّ وسط را پیشه ساز نه چندان کاستن گیر که نگاهداری و بذل نکنی نه آن چند ببخش که خود بی بخش مانی و به بخش دیگران نگران باشی .

ای فرزند بهترین اخلاق و آداب حکمت که تحصیلش از همه چیز بایسته تر است دین خداست و مثل دین یزدانی مثل درختی است که سر بر کشیده باشد پس ایمان به یزدان آب آن درخت می باشد که به آن تازه و سبز و نوان است و نماز به حضرت بی نیاز ریشه های آن است که به آن برپاست.

و زکوة ساق آن درخت است و برادری نمودن با برادران مؤمن در راه خداوند مهیمن شاخه های آن درخت است و اخلاق پسندیده برگ های آن درخت است و بیرون آمدن از معاصی یزدانی میوه های آن درخت است

و همان طور که هیچ درختی جز به ميوه نيك كامل نیست دین آدمی نیز جز به ترك محرّمات خداوندی کامل نیست ، ای فرزند برای هر چیزی نشانی است که موجب شناسائی آن است و برای دین سه نشان است فقه و علم و حلم .

و دیگر از یحیی بن سعید قطّان در ذیل حدیثی که صدرش از حضرت صادق مسطور شد مذکور است که از آن حضرت صلوات الله عليه شنيدم فرمود لقمان گفت :

﴿یَا بُنَیَّ لاَ تَتَّخِذِ اَلْجَاهِلَ رَسُولاً فَإِنْ لَمْ تُصِبْ عَاقِلاً حَکِیماً یَکُونُ رَسُولَکَ فَکُنْ أَنْتَ رَسُولَ نَفْسِکَ یَا بُنَیَّ اِعْتَزِلِ اَلشَّرَّ یَعْتَزِلْکَ﴾.

ای فرزند من هرگز شخصی نادان را از جانب خود بدیگر جای رسالت مده و اگر مردی دانشمند حکیم را برای تبلیغ پیام خود نیابی باری خویشتن رسول خویشتن باش .

ای فرزند از شرّ دوری و کناری جوی تا از تو کناری گیرد و این کلام سخت دقیق و لطیف است چه تا کسی خود از بهر خود شرّ نخواهد و قدم در محل شرّ نگذارد

ص: 79

شرّ از پی او راهسپار نشود.

حضرت صادق می فرماید جناب امیر المؤمنين صلوات الله عليهما فرمود با بنده صالح لقمان گفتند :

﴿أَیُّ اَلنَّاسِ أَفْضَلُ قَالَ اَلْمُؤْمِنُ اَلْغَنِیُّ قِیلَ اَلْغَنِیُّ مِنَ اَلْمَالِ فَقَالَ لاَ وَ لَکِنْ اَلْغَنِیُّ مِنَ اَلْعِلْمِ اَلَّذِی إِنِ اُحْتِیجَ إِلَیْهِ اُنْتُفِعَ بِعِلْمِهِ وَ إِنِ اُسْتُغْنِیَ عَنْهُ اُکْتُفِیَ وَ قِیلَ فَأَیُّ اَلنَّاسِ أَشَرُّ قَالَ اَلَّذِی لاَ یُبَالِی أَنْ یَرَاهُ اَلنَّاسُ مُسِیئاً﴾.

از مردمان كدام يك از ديگران افضل هستند فرمود آن شخص مؤمنی که از مال بی نیاز باشد و بروایتی گفت مؤمن غنی سائل گفت غنی از مال را می گوئی گفت نه بلکه آن کس افضل است که بعلم و دانش توانگر باشد و اگر ببحر علم و گنجینه دانش او نیازمند گردند از علمش سودمند شوند و اگر از علمش مستغنی باشند او خود بعلم خود اکتفا نماید گفتند كدام يك از مردمان شریرتر هستند فرمود آن کس که باک نداشته باشد مردمان او را در کردار و گناه بنگرند.

و دیگر در آن کتاب از کافی از حماد مسطور است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود که لقمان با پسر خود گفت:

﴿إذا سافَرتَ مَعَ قَومٍ فَأَکثِرِ استِشارَتَکَ إیّاهُم فی أمرِکَ و اُمورِهِم ، و أکثِرِ التَّبَسُّمَ فی وُجوهِهِم ، و کُن کَریماً عَلی زادِکَ﴾.

﴿و إذا دَعَوکَ فَأَجِبهُم ، و إذَا استَعانوا بِکَ فَأَعِنهُم ، وَ اغلِبهُم بِثَلاثٍ: بِطولِ الصَّمتِ ، و کَثرَهِ الصَّلاهِ ، و سَخاءِ النَّفسِ بِما مَعَکَ مِن دابَّهٍ أو مالٍ أو زادٍ﴾.

﴿و إذَا استَشهَدوکَ عَلَی الحَقِّ فَاشهَد لَهُم ، وَاجهَد رَأیَکَ لَهُم إذَا استَشاروکَ ثُمَّ لا تَعزِم حَتّی تَثَبَّتَ و تَنظُرَ ، و لا تُجِب فی مَشوَرَهٍ حَتّی تَقومَ فیها و تَقعُدَ و تَنامَ و تَأکُلَ و تُصَلِّیَ و أنتَ مُستَعمِلٌ فِکرَکَ و حِکمَتَکَ فی مَشوَرَتِهِ﴾.

﴿ فَإِنَّ مَن لَم یُمحِضِ النَّصیحَهَ لِمَنِ استَشارَهُ سَلَبَهُ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالی رَأیَهُ ، و نَزَعَ عَنهُ الأَمانَهَ﴾.

﴿و إذا رَأَیتَ أصحابَکَ یَمشونَ فَامشِ مَعَهُم ، و إذا رَأَیتَهُم یَعمَلونَ فَاعمَل مَعَهُم

ص: 80

و إذا تَصَدَّقوا وأعطَوا قَرضاً فَأَعطِ مَعَهُم﴾

﴿ وَ اسمَع لِمَن هُوَ أکبَرُ مِنکَ سِنّا ، و إذا أمَروک بِأَمرٍ و سَأَلوکَ فَقُل : نَعَم و لا تَقُل : لا ، فَإِنَّ لا عِیٌّ ولُؤمٌ . و إذا تَحَیَّرتُم فی طَریقِکُم فَانزِلوا ، و إذا شَکَکتُم فِی القَصدِ فَقِفوا ، و تَآمَروا ﴾.

﴿ و إذا رَأَیتُم شَخصاً واحِداً فَلا تَسأَلوهُ عَن طَریقِکُم ولا تَستَرشِدوهُ ﴾.

﴿ فَإِنَّ الشَّخصَ الواحِدَ فِی الفَلاهِ مُریبٌ ، لَعَلَّهُ أن یَکونَ عَیناً لِلُّصوصِ ، أو یَکونَ هُوَ الشَّیطانَ الَّذی حَیَّرَکُم ﴾.

﴿ وَ احذَرُوا الشَّخصَینِ أیضاً إلاّ أن تَرَوا ما لا أری ؛ فَإِنَّ العاقِلَ إذا أبصَرَ بِعَینِهِ شَیئاً عَرَفَ الحَقَّ مِنهُ ، وَ الشّاهِدَ یَری ما لا یَرَی الغائِبُ﴾.

﴿یا بُنَیَّ ، و إذا جاءَ وَقتُ صَلاهٍ فَلا تُؤَخِّرها لِشَیءٍ ، و صَلِّها وَ استَرِح مِنها ؛ فَإِنَّها دَینٌ . و صَلِّ فی جَماعَهٍ و لَو عَلی رَأسِ زُجٍّ . و لا تَنامَنَّ عَلی دابَّتِکَ ؛ فَإِنَّ ذلِکَ سَریعٌ فی دَبرِها ، و لَیسَ ذلِکَ مِن فِعلِ الحُکَماءِ إلاّ أن تَکونَ فی مَحمِلٍ یُمکِنُکَ التَّمَدُّدُ لاِستِرخاءِ المَفاصِلِ﴾.

﴿ و إذا قَرُبتَ مِنَ المَنزِلِ فَانزِل عَن دابَّتِکَ ، وَ ابدَأ بِعَلَفِها قَبلَ نَفسِکَ ، و إذا أرَدتَ النُّزولَ فَعَلَیکَ مِن بِقاعِ الأَرضِ بِأَحسَنِها لَوناً ، و ألیَنِها تُربَهً ، و أکثَرِها عُشباً﴾.

﴿ و إذا نَزَلتَ فَصَلِّ رَکعَتَینِ قَبلَ أن تَجلِسَ ، و إذا أرَدتَ قَضاءَ حاجَهٍ فَأَبعِدِ المَذهَبَ فِی الأَرضِ ، و إذَا ارتَحَلتَ فَصَلِّ رَکعَتَینِ ، و وَدِّعِ الأَرضَ الَّتی حَلَلتَ بِها ، و سَلِّم عَلَیها و عَلی أهلِها ؛ فَإِنَّ لِکُلِّ بُقعَهٍ أهلاً مِنَ المَلائِکَهِ . و إنِ استَطَعتَ أن لا تَأکُلَ طَعاماً حَتّی تَبدَأَ فَتَتَصَدَّقَ مِنهُ فَافعَل﴾.

﴿ و عَلَیکَ بِقِراءَهِ کِتابِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ما دُمتَ راکِباً﴾.

﴿ و عَلَیکَ بِالتَّسبیحِ ما دُمتَ عامِلاً ، و عَلَیکَ بِالدُّعاءِ ما دُمتَ خالیاً . و إیّاکَ وَ السَّیرَ مِن أوَّلِ اللَّیلِ ، و عَلَیکَ بِالتَّعریسِ وَ الدُّلجَهِ مِن لَدُن نِصفِ اللَّیلِ إلی آخِرِهِ ، و إیّاکَ و رَفعَ الصَّوتِ فی مَسیرِکَ﴾

ای فرزند چون با جماعتی به سفری اندر شوی در امر خود و امور ایشان

ص: 81

بسیار مشورت کن و در روی ایشان بسیار تبسم نمای و گشاده روی و با دندان خندان باش و در زاد و توشه که با خود داری صاحب کرم و بخشنده شو .

هر وقت ترا بخوانند دعوت ایشان را اجابت فرمای و چون از تو در کاری یاری جویند به یاوری و نصرت ایشان بر آی و در سه صفت برایشان غلبه و فزونی جوی بسیاری خاموشی و نماز گذاشتن بسیار و سخاوت و جوانمردی کردن به آن چه با خودداری از چهارپایان و مال و توشه

و هر وقت خواهند ترا بر کاری حق گواه بگیرند شاهد ایشان باش و چون با تو بمشورت و کنکاش اندر شوند بسیار مشورت کن و در رأی و اندیشه خویش دقیق باش تا به آن چه خیر ایشان در آن است اشارت کنی و در آن چه برای ایشان رأی می زنی تا بسیار تأمّل و تفكّر ننمائی جزم مکن و پاسخ ایشان را در آن مشورت مگذار مگر هنگامی که در اندیشه آن امر برخیزی و بنشینی و بخوابی و نماز بگذاری و در جمله این احوال فکر و حکمت خویش را در مشورت ایشان بکار بندی.

زیرا که آن کس که پند و خیر خواهی خویش را درباره مستشیر خالص نگرداند یزدان تعالی رأی رزین و عقل دوربین را از وی سلب نماید و امانت را از وی بردارد.

و چون نگران شدی که رفیقان تو پیاده راهسپار هستند با ایشان پیاده گام بسیار و اگر ایشان را بکاری مشغول دیدی در آن کار شريك شو و چون چیزی به تصدق گذارند و قرض بدهند تو نیز با ایشان متابعت كن.

و سخن آن کس را که از تو بسال مهین تر باشد بگوش بسپار و چون تو را بکاری فرمان دهد یا از تو چیزی بپرسد در جواب او به لفظ بلی و آری سخن کن و نه و لا مگوی چه نه گفتن و لا آوردن از بیچارگی و زبونی نفس است.

و اگر در طی راه طریق را گم کنید فرود بیائید و اگر در تعيين طريق بشك

ص: 82

اندر شوید توقف نمائید و با یکدیگر شور بکنید.

و اگر يك شخص را در بیابان نگران شدید از وی احوال مگیرید و بر سخن او اعتماد مجوئید چه يك شخص در بیابان آدمی را بشك می اندازد گاه باشد که جاسوس مردمان دزد باشد یا شیطانی هست که همی خواهد شما را در آن بیابان سرگردان گرداند.

و از دو شخص نیز حذر کنید مگر وقتی که از نشان راست گوئی و درستی ایشان چیزی را نگران شوید چه شخص عاقل چون چیزی را به چشم خود بنگرد استنباط حق و راستی را می تواند نمود و حاضر چیزهایی تواند دریافت که غایب نتواند.

ای فرزند چون هنگام نماز اندر شود هیچ کاری را بر آن مقدم مدار و نماز را بجای گذار و از قرض خویش آسوده شو زیرا که نماز اصل دین است.

و نماز جماعت را فرو مگذار اگر چند بر سر نیزه باشی و بر پشت چهار پای مخواب چه پشتش را زود مجروح نماید و این کار نه در خور دانایان است مگر این که در کجاوه باشی و امکان خفتن یابی تا چاره سستی مفاصل کنی.

و چون نزديك بمنزل رسی از چهار پای فرود آی و پیاده راه بر گیر و چون وارد منزل شدی از آن پیش که خود بخوردن پردازی بعلف دابّه سبقت گير .

و چون خواهی مکانی را اختیار نمائی زمینی را برگزین که رنگش خوش تر و خاکش نرم تر و گیاهش بیش تر باشد و چون فرود آمدی دو رکعت نماز بکن از آن پیش که بنشینی و چون بقضای حاجت پردازی از مردم بسیار دوری گیر.

و چون بار خود را خواهی حمل نمائی دو رکعت نماز بگذار و آن زمین را که در آن فرود آمدی وداع گوی و بر آن زمین و مردمش سلام کن چه در هر بقعه از زمین گروهی از فرشتگان هستند

و اگر توانی طعامی را مخور تا مقداری از آن را تصدّق کنی و تا هر زمان که سوار هستی از تلاوت کتاب خدا غفلت مجوی و تا در کاری مشغول هستی از تسبیح

ص: 83

و ياد خدا غافل مباش و چندان که فارغ هستی از دعا لب فرو مبند .

و بپرهیز که در اول شب را هسپار گردی بلکه از نیمه شب تا پایانش راه در سپار و برای حفظ بعضی امور در عرض راه صدای خویش را بلند کن.

و دیگر در آن کتاب از یحیی بن عقبة الازدی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود در جمله مواعظ لقمان با پسرش این بود:

﴿يَا بُنَيَّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَكَ لِأَوْلادِهِمْ فَلَمْ يَبْقَ مَا جَمَعُوا وَ لَمْ يَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ وَ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَ وُعِدْتَ عَلَيْهِ أَجْراً فَأَوْفِ عَمَلَكَ وَ اسْتَوْفِ أَجْرَكَ﴾.

﴿ وَ لا تَكُنْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِي زَرْعٍ أَخْضَرَ فَأَكَلَتْ حَتَّى سَمِنَتْ فَكَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا وَ لَكِنِ اجْعَلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَيْهَا وَ تَرَكْتَهَا وَلَمْ تَرْجِعْ إِلَيْهَا آخِرَ الدَّهْرِ أَخْرِبْهَا وَ لا تَعْمُرْهَا فَإِنَّكَ لَمْ تُؤْمَرْ بِعِمَارَتِهَا ﴾.

﴿وَ اعْلَمْ أَنَّكَ سَتُسْأَلُ غَداً إِذَا وَقَفْتَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ أَرْبَعٍ شَبَابِكَ فِيمَا أَبْلَيْتَهُ وَ عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْتَهُ وَ مَالِكَ مِمَّا اكْتَسَبْتَهُ وَ فِيمَا أَنْفَقْتَهُ فَتَأَهَّبْ لِذَلِكَ وَ أَعِدَّ لَهُ جَوَاباً﴾.

﴿وَ لا تَأْسَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنَ الدُّنْيَا فَإِنَّ قَلِيلَ الدُّنْيَا لا يَدُومُ بَقَاؤُهُ وَ كَثِيرَهَا لا يُؤْمَنُ بَلاؤُهُ فَخُذْ حِذْرَكَ وَجِدَّ فِي أَمْرِكَ وَ اكْشِفِ الْغِطَاءَ عَنْ وَجْهِكَ وَ تَعَرَّضْ لِمَعْرُوفِ رَبِّكَ وَ جَدِّدِ التَّوْبَةَ فِي قَلْبِكَ وَاكْمُشْ فِي فَرَاقِكَ قَبْلَ أَنْ يُقْصَدَ قَصْدُكَ وَ يُقْضَى قَضَاؤُكَ وَ يُحَالَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَا تُرِيدُ﴾.

ای فرزند پیش از تو مردمان از بهر فرزندان خود مال ها فراهم کردند اندکی بر نگذشت که از ارث و ارث بر نشانی نماند.

همانا تو بنده مزدور بیش نیستی که بکاری چندت فرمان کرده اند و مزد و اجری از بهرت مقرر داشته اند پس عمل خویش را بپایان آور و مزد خود را بتمام و کمال بستان

ص: 84

و در این جهان ناپایدار مانند گوسفندی در علفزار مباش که بی هوشانه بخورد و بدون دور اندیشی بچرد تا هوش را نزار و تن را فربه نماید و بعلت همان فر بهی طمع در وی بندند و مرگش در آن فربهی باشد لکن دنیا را چون پلی بر نهری بدان که از آن پل بگذری و دیگر بارش نسپری دنیای خویش را ویران بدار و به آبادیش خاطر مسپار چه تو را بتعمیرش فرمان نکرده اند.

و نيك دانسته باش که چونت در بامداد قیامت در حضرت احدیت باز دارند از چهار چیز از تو بپرسند نخست این که جوانی خود را در چه اشتغال کهنه و فرسوده ساختی دیگر این که زندگی خویشتن را در چه کار بپایان رسانیدی دیگر این که مال و خواسته خود را از چه کسب و چه ممرّ بدست آوردی دیگر این که آن چه بدست آوردی درچه کار از دست بگذاشتی پس آماده پاسخ این جمله باش .

و از آن چه از حطام دنیا و متاع جهان از تو فوت شد اندوه مگیر زیرا که قليل دنیا را دوامی و بر کثیرش ایمنی و اطمینانی نیست پس همواره از گزند این جهان خون باره بر حذر باش و در امر آن سرای مردانه گرد و پرده غفلت از دیده عبرت برگیر و خویشتن را بارتكاب اعمال صالحه در معرض نیکی های پروردگار خود اندر آر.

و پیوسته توبه را متذکر شو و از آن پیش که فراغت و مهلت از تو سلب گردد و بقصد و آهنگ تو برآیند مزرع دل را بآب توبت و انابت سبز و سیراب گردان و از آن پیش که قضاهای الهی بتو روی آورد و در میان تو و آن چه اراده داری حایل گردد بحضرت پروردگار انابت و بازگشت جوی .

و ازین بعد نیز انشاء الله تعالى از مواعظ لقمان مذکور خواهد شد و اكنون بپاره اخبار متفرقه که از حضرت ابی عبدالله از پاره انبیاء عظام عليهم السلام وارد است اشارت می رود و ملاحظه ترتیب نمی شود.

در مجموعه ورّام از حضرت صادق سلام الله علیه مروی است ﴿قَالَ بَیْنَمَا مُوسَی عَلَیْهِ السَّلاَمُ یُنَاجِی رَبَّهُ عَزَّ اِسْمُهُ إِذَا رَأَی رَجُلاً تَحْتَ ظِلِّ عَرْشِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ

ص: 85

یَا رَبِّ مَنْ هَذَا اَلْفَتَی اَلَّذِی قَدْ أَظَلَّهُ عَرْشُکَ فَقَالَ یَا مُوسَی کَانَ هَذَا بَارّاً بِوَالِدَیْهِ وَ لَمْ یَمْشِ یَوْماً بِالنَّمِیمَهِ﴾.

در آن حال که موسی علیه السلام با پروردگار خود مشغول مناجات بود مردی را ناگاه در زیر سایه عرش الهی بدید عرض کرد ای پروردگار من این جوانی که عرش توات بسایه اش در سپرده است کیست؟ فرمود ای موسی این جوان با پدرش و مادرش به نیکی و احسان می رفت و هیچ روزی قدمی به خبر چینی و نمیمت نگذاشت .

در کشف الغمه از آن حضرت مروی است که موسی علیه السلام عرض کرد پروردگارا از تو خواستارم که هیچ کس جز بخیر و خوبی مرا یاد نكند ﴿ قَالَ مَا فَعَلْتُ ذَلِکَ لِنَفْسِی﴾ اين قبول و تصديق عموم خلایق و تمجید نموده کافّه ایشان را درباره خودم که خالق ایشان هستم مقرر نداشته ام تا چه رسد در حقّ مخاطب مانند خود متفق القول و التمجيد گردانم

و دیگر در آن کتاب از حضرت صادق علیه السلام مروی است ﴿إِنَّ رَجُلا جاءَ إِلی عیسی بنِ مَریمَ عَلیهِ السَّلامُ فَقالَ لَهُ: یا رُوحَ اللَّه إِنِّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی﴾.

﴿ فأمَرَ عیسی عَلیهِ السَّلامُ أن یُنادی فی النَّاس: لا یَبقی أحَدٌ إِلا خَرَجَ لِتَطهیرِ فُلانٍ، فَلَمّا اجتَمَعَ و اجتَمَعوا وَ صارَ الرَّجُلُ فی الحُفرَهِ نادی الرَّجُلُ فی الحُفرهِ: لا یَحُدُّنی مَن للهِ تَعالی فی جَنبِه حَدٌّ﴾.

﴿ فَانصَرَفَ النَّاسُ کُلُّهُم إِلا یَحیی وَ عیسی عَلیهِما السَّلامُ فَدَنا مِنهُ یَحیی فَقالَ لَهُ: یا مُذنِبُ عِظْنی. فَقالَ لَهُ: لا تُخَلِّیَنَّ بَینَ نَفسِکَ وَ بینَ هَواها فَتَردیک﴾.

﴿ قَالَ: زِدنی، قَالَ لا تُعَیِّرَنَّ خاطِئًا بِخَطیئهٍ، قَالَ: زِدنی، قالَ: لا تَغضَبْ، قَالَ: حَسبی﴾

مردى بحضرت عیسی بن مریم علیهما السلام عرض كرد زنا کرده ام مرا ازین پلیدی مطهر و پاکیزه کن و حکم خدای را جاری دار.

عیسی فرمان کرد تا مردمان را ندا کردند هر کس هست باید برای تطهیر

ص: 86

فلان بیرون آید چون آن مرد و آن مردمان همه فراهم شدند و آن مرد زانی را در گودالی جای دادند آن مرد صدا بر کشید که باید هر کس که از خدای بر وی حدی وارد است مرا حدّ نزند.

مردمان جملگی از آن مکان بازگشتند مگر يحيى و عيسى عليهما السلام که دارای معصیتی نبودند و حدّی برایشان وارد نبود این وقت یحیی علیه السلام به آن مرد نزديك شد و فرمود ای گناهکار مرا پندی بگوی عرض کرد هرگز نفس خویش را بهوا و ميل او تنها مگذار تا ترا بهلاکت در افکند .

فرمود بر پند خود بیفزای عرض کرد هرگز خطا کاری را بخطيئت او نکوهش نکن فرمود برین بیفزای عرض کرد هرگز غضب ممکن فرمود کفایت کرد مرا .

و این از آن است که نفس انسانی مطلقاً طالب مشتهیات این جهانی و دستخوش وساوس شیطانی و معاصی یزدانی و خواهان کامرانی است.

چون آدمی از یاد خدای غافل بماند و گوش هوش را بلآلی مواعظ و دیده را بمرئيّات عبرت آثار بهره ور نسازد نفس بر وی چیره و هوا بر عقل غالب شود و او را بغوايت سرمدی و عقوبت ابدی دچار گرداند.

و نیز کسی می تواند بر کسی بخطا عیب جوئی بکند که خود از خطا کردن ایمن باشد و دیگر این که غضب کردن از طغیان قوّه ناریّه است و چون غضب کرد و آن قوّه طغیان گرفت و بر سایر قوی و حواس چیره شد انسان را از حالت طبیعی بیرون کند و چون بیرون رفت حالاتی و آثاری از وی نمودار آید که موافق انسانیت نباشد و چون چنین شد افعالی از وی نمودار می شود که او را در چاه سار هلاکت و ضلالت نگون سار می گرداند.

و دیگر در کتاب امالی صدوق از یعقوب بن سالم از حضرت صادق جعفر بن محمد عليهما السلام مروی است که حضرت عیسی بن مریم سلام الله عليهما با پاره اصحاب خود فرمود:

﴿مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُفْعَلَ بِکَ فَلاَ تَفْعَلْهُ بِأَحَدٍ وَ إِنْ لَطَمَ أَحَدٌ خَدَّکَ اَلْأَیْمَنَ

ص: 87

فَأَعْطِ اَلْأَیْسَرَ﴾

آن چه را که دوست نمی داری دیگری با تو بجای آورد با هیچ کس نیز تو بجای نیاور و هر کس طپانچه بر گونه راست تو بزد گونه چپ را بدو گذار .

و نیز در آن کتاب از ابان بن عبدالملك از حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمود در آن هنگام که موسی بن عمران می خواست از حضرت خضر علیه السلام مفارقت کند با خضر گفت مرا وصیّتی بگذار از جمله وصایای خضر با موسی این بود:

﴿إِیَّاکَ وَ اَللَّجَاجَهَ أَوْ أَنْ تَمْشِیَ فِی غَیْرِ حَاجَهٍ أَوْ أَنْ تَضْحَکَ مِنْ غَیْرِ تَعَجُّبٍ وَ اُذْکُرْ خَطِیئَتَکَ وَ إِیَّاکَ وَ خَطَایَا اَلنَّاسِ﴾.

از لجاجت و گام زدن در غیر حاجت و خندیدن بدون دیدن چیزی عجیب بپرهیز و همیشه خطاهای خود را بیاد آور و پرهیز نما از این که نگران خطای دیگران و نکوهش گر ایشان باشی

و دیگر در امالی طوسی از داود بن فرقد از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود از جمله وحی های خداوند عز و جل بموسی بن عمران این بود:

﴿یَا مُوسَی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ عَبْدِیَ اَلْمُؤْمِنِ وَ إِنِّی إِنَّمَا اِبْتَلَیْتُهُ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أُعَافِیهِ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یَصْلُحُ عَلَیْهِ عَبْدِی فَلْیَصْبِرْ عَلَی بَلاَئِی وَ لْیَشْکُرْ نَعْمَائِی وَ لْیَرْضَ بِقَضَائِی أَکْتُبْهُ فِی اَلصِّدِّیقِینَ عِنْدِی إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِی وَ أَطَاعَ أَمْرِی﴾.

ای موسی هیچ خلقی را نیافریده ام که در حضرت من محبوب تر باشد از بنده مؤمن من ، و من او را بآن چه خیر اوست مبتلا می گردانم و بآن چه خیر اوست عافیت می بخشم و من به آن چه صلاح بنده من در آن است داناترم پس ببایست بر بلای من صابر و بر نعمای من شاکر و بر قضای من راضی باشد تا او را در حضرت خود در زمره صديقان بنویسم چون برضای من عمل کند و بامر من اطاعت نماید .

و نیز در آن کتاب از سعد بن زیاد عبدی مسطور است که گفت جعفر بن محمّد از پدرش عليهما السلام با من حدیث کرد که در حکمت آل داود است .

ص: 88

﴿یَا اِبْنَ آدَمَ کَیْفَ تَتَکَلَّمُ بِالْهُدَی وَ أَنْتَ لاَ تُفِیقُ عَنِ اَلرَّدَی یَا اِبْنَ آدَمَ أَصْبَحَ قَلْبُکَ قَاسِیاً وَ لِعَظَمَهِ اَللَّهِ نَاسِیاً فَلَوْ کُنْتَ بِاللَّهِ عَالِماً وَ بِعَظَمَتِهِ عَارِفاً لَمْ تَزَلْ مِنْهُ خَائِفاً وَ لِمَوْعِدِهِ رَاجِیاً وَیْحَکَ کَیْفَ لاَ تَذْکُرُ لَحْدَکَ وَ اِنْفِرَادَکَ فِیهِ وَحْدَکَ﴾.

ای پسر آدم چگونه بهدی و هدایت سخن کنی و حال این که خویشتن را از مهالك افاقت نتوانی داد ای پسر آدم با مداد نمود دل تو در کمال قساوت و فراموشی از عظمت حضرت احدیِت پس اگر بخداوند عالم و عظمتش عارف بودی همیشه از وی خایف می زیستی و به آن چه وعده کرده و موعد قرارداده امیدواری داشتی ويحك چگونه از تنگنای گور و تنها خفتن با مار و مور یاد نمی کنی.

و دیگر در کتاب خصال از اسمعیل بن ابی زیاد از حضرت ابی عبدالله از پدر بزرگوارش مروی است که خداوند تبارك و تعالى و بموسی علیه السلام وحی فرستاد :

﴿لا تَفْرَحْ بِكَثْرَةِ الْمَالِ وَ لا تَدَعْ ذِكْرِي عَلَى كُلِّ حَالٍ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِي الذُّنُوبَ وَ تَرْكُ ذِكْرِي يُقْسِي الْقُلُوب﴾

بفزونی خواسته شادمان مشو و در هیچ حال و بر هیچ حالت از یاد من فرو مگذار چه بسیاری مال گناهان را از یاد می برد و فرو گذار نمودن یاد من را سخت می گرداند.

و نیز در آن کتاب از عبدالله بن سنان از حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه مسطور است که جماعت حواریون با عیسی بن مریم عرض کردند ای معلم خير ما را از سخت ترین چیزها بیاموز فرمود:

﴿أشدُّ الأشْياءِ غَضَبُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ﴾.

سخت ترین اشياء غضب خداوند عز و جل است عرض کردند بچه چیز از خشم خدای محفوظ می شود بود فرمود باین که شما غضب نكنيد.

عرض کردند بدایت غضب چیست فرمود ﴿ اَلْکِبْرُ وَ اَلتَّجَبُّرُ وَ مَحْقَرَهُ اَلنَّاسِ﴾ خود را بزرگ دانستن و تجبرّ ورزیدن و مردمان را كوچك شمردن.

ص: 89

و دیگر در کتاب تحف العقول و کتب دیگر در جمله احادیث قدسیّه که در شب معراج رسول خدای صلی الله علیه و اله از پروردگار خود در اموری که دین و دنیای عباد را صلاح است سؤال کرده و خدای تعالی بر وی مکشوف فرموده است بروایت حضرت صادق علیه السلام مذکور و چون در ناسخ التواريح تأليف پدرم مرحوم میرزا محمد تقی لسان الملك طاب ثراه با ترجمه مرقوم است بنگارش آن مبادرت نرفت

بیان پارۀ مواعظ حضرت صادق صلوات الله عليه با اولاد امجاد و اصحاب اوتاد خود و دیگران

در کتب اخبار و تاریخ ابن خلکان و تذکره سبط ابن جوزى و مطالب السئول محمّد طلحه شافعى و كشف الغمه و تحف العقول مسطور است که یکی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام گفت بحضرت ابی عبدالله در آمدم و فرزندش موسی بن جعفر عليهما السلام در حضور مبارکش جای داشت و ابو عبدالله فرزند ارجمند خود را باین وصیّت توصیه می فرمود و از آن جمله آن چه مرا محفوظ گردید این است که فرمود :

﴿یا بُنَیَّ ، اقبَلْ وَصِیَّتی واحفَظْ مَقالَتی ففإنّکَ إن حَفِظتَها تَعِشْ سَعیداً و تَمُتْ حَمیداً و بقولى عشت سعيداً وَ مُتْ شَهِيدًا أو حَمِيدًا﴾

﴿یَا بُنَیَّ ، مَن قَنَعَ بِما قُسِمَ لَهُ استَغنی ، و مَن مَدَّ عَینَیهِ إلی ما فی یَدِ غَیرِهِ ماتَ فَقیراً و مَن لَم یَرْضَ بِما قَسَمَ اللَّهُ لَهُ اتَّهَمَ اللَّهَ فی قَضائهِ ، و مَنِ اسْتَصغَرَ زَلَّهَ غَیرِهِ استَعظَمَ زَلَّهَ نَفسِهِ و مَنِ استَصغَرَ زَلَّهَ نَفسِهِ استَعظَمَ زَلَّهَ غَیرِهِ و مَنْ كَانَ كَذَلِكَ هلك﴾

﴿یَا بُنَیَّ مَنْ کَشَفَ عن حِجَابَ غَیْرِه تکَشَفَ عَوْرَاتُ بَیْتِهِ وَ مَنْ سَلَّ سَیْفَ اَلْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ وَ مَنِ اِحْتَفَرَ لِأَخِیهِ بِئْراً سَقَطَ فِیهَا﴾ و بروايتي ﴿ونْکَشَفَ حِجَابَ عَوْرَاتُ

ص: 90

غَیرِهِ تَکَشَّفَت عَورات بَیتِه و مَنْ سَلَّ سَیْفَ اَلْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ وَ مَنْ حَفَرَ لِأَخِیهِ المؤمن قليباً أوقعه الله فيهِ قَريباً﴾

﴿وَ مَنْ دَخَلَ السُّفَهَاءَ حُقِّرَ وَ مَنْ خَالَطَ الْعُلَمَاءَ وُ قِّرَ وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السَّوْءِ اتُّهِمَ﴾.

﴿یَا بُنَیَّ إِیَّاكَ أَنْ تَزْرِیَ بِالرِّجَالِ فَیُزْرَی بِكَ وَ إِیَّاكَ وَ الدُّخُولَ فِیمَا لَا یَعْنِیكَ فَتَذِلَّ یَا بُنَیَّ قُلِ الْحَقَّ لَكَ وَ عَلَیْكَ﴾.

و بروايتى ﴿قُالِ اَلْحَقَّ لَکَ وَ عَلَیْکَ تُسْتَشَارُ مِنْ بَیْنِ أَقْرَانِکِ﴾ و بروايتي ﴿قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ كَانَ مُرّا لك و عَليكَ﴾

﴿یَا بُنَیَّ کُنْ لِکِتَابِ اَللَّهِ تَالِیاً وَ لِلسَّلاَمِ فَاشِیاً وَ بِالْمَعْرُوفِ آمِراً وَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ نَاهِیاً وَ لِمَنْ قَطَعَکَ وَ اصِلاً وَ لِمَنْ سَکَتَ عَنْکَ مُبْتَدِئاً وَ لِمَنْ سَأَلَکَ مُعْطِیاً وَ إِیَّاکَ وَ اَلنَّمِیمَهَ فَإِنَّهَا تَزْرَعُ اَلشَّحْنَاءَ فِی قُلُوبِ اَلرِّجَالِ وَ إِیَّاکَ وَ اَلتَّعَرُّضَ لِعُیُوبِ اَلنَّاسِ فَمَنْزِلَهُ اَلْمُتَعَرِّضِ لِعُیُوبِ اَلنَّاسِ کَمَنْزِلَهِ اَلْهَدَفِ﴾.

﴿ یَا بُنَیَّ إِذَا طَلَبْتَ اَلْجُودَ فَعَلَیْکَ بِمَعَادِنِهِ فَإِنَّ لِلْجُودِ مَعَادِنَ وَ لِلْمَعَادِنِ أُصُولاً وَ لِلْأُصُولِ فُرُوعاً وَ لِلْفُرُوعِ ثَمَراً وَ لاَ یَطِیبُ ثَمَرٌ إِلاَّ بِفَرْعٍ وَ لاَ فَرْعٌ إِلاَّ بِأَصْلٍ وَ لاَ أَصْلٌ ثَابِتٌ إِلاَّ بِمَعْدِنٍ طَیِّبٍ﴾.

﴿ یَا بُنَیَّ إِذَا زُرْتَ فَزُرِ اَلْأَخْیَارَ وَ لاَ تَزُرِ اَلْفُجَّارَ فَإِنَّهُمْ صَخْرَهٌ لاَ یَنْفَجِرُ مَاؤُهَا وَ شَجَرَهٌ لاَ یَخْضَرُّ وَرَقُهَا وَ أَرْضٌ لاَ یَظْهَرُ عُشْبُهَا﴾

می فرماید ای فرزند ارجمند وصیت مرا پذیرا و مقالت مرا نگاهدار باش چه اگر در گنجینه خاطر محفوظ بداری و بآن جمله رفتار نمائی در تمامت زندگانی قرین سعادت باشی و محمود بسرای دیگر راه سپاری

ای فرزند هر کس بقسمت و نصیبه خویش قناعت جوید مستغنی و توانگر زیست نماید و هر کس دیده باموال دیگران بدوزد فقیر و نیازمند بمیرد.

و یکی از حکمت های این کلام معجز نظام این است که چون :

ص: 91

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهاده است *** کسی که در طلبش سعی می کند باد است

پس هرچه بیشتر بکوشند از قسمت ازلی بیشتر نیابند و این کوشش ورزیدن عین فقر و نیازمندی می باشد لکن چون بقسمت خود قانع باشد توانگر گردد زیرا قناعت توانگر کند مرد را و چشم بمال دیگران برکشیدن چون میزانی ندارد همیشه در حالت افتقار بماند تا بمیرد .

و هر کس بآن چه خدای از بهرش قسمت فرموده خوشنود نباشد ایزد ودود را در قضای او متهم داشته و بر حق و راستی ندانسته است و هر کس لغزش دیگران را كوچك شمارد لغزش خویشتن را بزرگ می شمارد و هر کس لغزش خویش را كوچك بداند لغزش ديگران را بزرگ می داند و هر کس بر این صفت باشد هلاکت بیند.

یعنی وقتی لغزش دیگران را كوچك می داند که لغزش خود را بزرك بداند و لغزش دیگران را پیش لغزش خود چیزی نداند و هنگامی لغزش خود را كوچك می شمارد که لغزش دیگران را بزرگ داند و لغزش خود را نسبت بلغزش دیگران مختصر داند و هر کس چنین بداند در ورطه هلاکت در افتد .

اى پسرك من هر کس پرده از کار دیگران و عورت دیگران بر کشد پرده از عورات او کشیده شود و هر کس شمشیر بغی و عدوان به آهنگ ديگران برآورد خود بان شمشیر بقتل رسد و هر کس چاهی از برای برادران و اخوان خود بکند خود در آن چاه در افتد

و هر کس با مردم سفیه سفله خوار آمیزش جويد حقير و كوچك گردد و هر کس با دانایان معاشرت و مخالطت جويد موقر و بزرك شود و هر کس در مداخل و مقامات بد و ناخجسته اندر شود متّهم گردد.

ای فرزند بپرهیز از آن که بعیب و نکوهش کسان لسان بر گشائی تا بنکوهش تو زبان برگشایند و بپرهیز از این که در کاری و جائی که او را قصد و فایدتی در آن

ص: 92

نیست پای گذاری تا لغزش یابی.

اى بسرك من سخن بحق گوی اگر چند تلخ باشد چه اگر چنین کنی در میان اقران مستشار و مؤتمن گردی .

ای فرزند گرامی کتاب خدای را همواره تلاوت کن و افشای سلام و احکام اسلام را از دست مگذار و آمر بمعروف و ناهی از منکر باش و هر کس از تو قطع نماید در مقام وصل بر آی و هر کس از تو خاموشی گیرد با وی بعطوفت و عنایت بدایت جوی و هر کس از تو خواهش نماید عطا فرمای.

و پرهیزدار از سخن چینی در میان مردمان چه این کار و کردار تخم عداوت و بغضاء و شحناء در مرتع قلوب مردمان بکارد و برویاند و پرهیزدار از متعرض شدن بعيوب مردمان چه مقام و منزلت آن کس که متعرض عیب جوئی مردمان است چون منزله هدف است یعنی همواره هدف سهام ملامت دیگران گردد (تو گر عیب جوئی بجو عیب خود).

ای پسرك من چون در طلب جود باشی معادن جود را بجوی چه برای جود معادنی و برای معادن اصولی و برای اصول فروعی و برای فروع ثمری و باری است و خوب و خوش نمی شود میوه مگر بشاخ و خوب نمی شود هیچ شاخی مگر به اصل و ریشه و هیچ اصلی ثابت نماند مگر بمعدنی خوب و خوش .

ای فرزند چون زیارت و ملاقات دیگران را خواهی باری نیکوان و اخیار را دیدار فرمای و بزیارت فجّار رهسپار مباش چه مردم را بکار سنگی سخت هستند هرگز آب فتوّت و مروت از آن انفجار نگیرد و درختی باشند که برگش سبزی نجوید و زمینی باشند که هرگز بوی گیاه نشنود.

عليّ بن موسى عليهما السلام می فرماید پدرم موسى مادام الحيوة ازين نصيحت فرو گذاشت نفرمود.

و دیگر در کشف الغمّه از عنبسه خثمی که از جمله اخیار بود مروی است

ص: 93

که از حضرت جعفر بن محمّد عليهما السلام شنیدم فرمود ﴿ إیّاکُم و الخُصومَهَ فی الدین فإنَّها تَشْغَلُ القَلبَ و تُورِثُ النِّفاقَ﴾

از خصومت ورزیدن در امر دین و دقایق احکام شریعت پرهیز کنید چه این کار دل را مشغول می دارد و مورث نفاق می شود .

﴿وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: إِذَا بَلَغَکَ عَنْ أَخِیکَ شَیْءٌ یَسُوؤُکَ فَلاَ تَغْتَمَّ فَإِنَّهُ إِنْ کَانَ کَمَا یَقُولُ کَانَتْ عُقُوبَهً عُجِّلَتْ وَ إِنْ کَانَتْ عَلَی غَیْرِ مَا یَقُولُ کَانَتْ حَسَنَهً لَمْ تَعْمَلْهَا﴾.

اگر از برادران و دوستان تو چیزی قولا و فعلا با تو خبر دهند که تو را خوش نیاید و سخنش در حق تو خجسته نباشد اندوهناك مشو چه اگر آن چه گفته است و آن نسبت که بتو بتو داده است مطابق واقع باشد عقوبتی است در حق تو که شتاب گرفته است و کفّاره آن کردار ناصواب ترا در این جهان فراهم ساخته و اگر بر خلاف سخن اوست از بهر تو حسنه حاصل شده است که تو عامل آن نبوده و به آن توفیق یافته باشی .

و نیز در آن کتاب از حریز بن مرازم مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض كردم آهنك عمره دارم مرا پندی بفرمای فرمود ﴿اِتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تُعَجِّلْ﴾ از خدای بترس و در هیچ کاری شتاب مکن.

عرض کردم وصیت و نصیحتی مرا بفرما بر این سخن چیزی نیفزود و من از مدینه طیّبه از خدمتش بیرون شدم مردی شامی که اراده مکّه معظمه داشت مرا بدید و با من مصاحبت ورزید سفره طعامی با خود داشتم او نیز سفره طعامی داشت بیرون آوردیم و مشغول خوردن طعام شدیم.

شامی از مردم بصره سخن در میان آورد و ایشان را بزشتی برشمرد و از مردم کوفه نام برد و بدشنام بر شمرد آن گاه از حضرت صادق صلوات الله و سلامه عليه یاد کرد و در حضرتش بیرون از ادب سخن نمود چنان بخشم اندر شدم خواستم دست بر آورم و چنانش بر بینی زنم که در هم شکنم و گاهی باندیشه کشتن او بر آمدم.

ص: 94

و در این اثنا کلام معجز نظام آن حضرت را که فرمود از خدای بترس و در امور عجله ممکن بیاد می آوردم و با این که شتم و دشنام آن خبیث را می شنیدم محض اطاعت امر مبارکش به آن چه اندیشه می کردم اقدام نمی نمودم.

و چون در این خبر حکمت سیر بنگرند علم امام را بر ما يكون معلوم دارند و کلمات و اوامر ایشان را باندازه اقتضای وقت و تكاليف مخاطبین بازدانند

همانا حضرت صادق علیه السلام در خدمتش مشهود بود که حریز بن مرازم چون راه برگیرد با مرد شامی مصاحب و بچنان خطاب ها و مكالمات مخاطب می شود و اگر در مقام تلافی و خصومت برآید مفسده هویدا شود که زبانش از حلم و سکوت او بیشتر است لاجرم آن گونه موعظت فرمود.

و نیز بر آن فرمایش نیفزود تا حريز را بالصراحة معلوم گردد که بآن کار مأمور است و تجاوز از آن جایز نیست نه این که در جمله نصايح و مواعظ على الرسم بشمارد و اجرایش را واجب نداند و در حقیقت این خبر از اخبار غیبیّه است .

چنان که در خبر دیگر که از مرازم در آن هنگام که آن حضرت در مکّه معظمه بود و اورا وصیت فرمود و بخواست خدا در ذیل معجزات آن حضرت مذکور می شود تصدیق این مطلب موجود است

وقتی مردی در حضرت صادق علیه السلام از همسایه خود شکایت کرد «فقال أصبر علیه» بر کردار و گفتارش صبوری کن ، عرض کرد اگر چنان کنم مردمانم بذلّت نسبت دهند فرمود ﴿إِنَّمَا اَلذَّلِیلُ مَنْ ظَلَمَ﴾ يعنى خوار و ذلیل و پست آن کس باشد که ستمکار است

و این کلام مبارک با این که موجز و مختصر است دارای معانی حکمت مبانی است و از جمله این است که هر کس در مقام ستمکاری با دیگران بر آید البتّه ذلّت معنوی و فقر و در یوزگی باطنی با اوست.

چه اگر این ظلم را می نماید که مال دیگری را بر باید هر چند در ظاهر دارای

ص: 95

بضاعت هم باشد در نهایت افتقار و انکسار و حاجت است و اگر مال دیگری را که نزد اوست نمی دهد همچنان بر فقر و ذلّت و پستی مقام و منزلتش برهانی ساطع است و اگر آزادی بدو می رساند بر عجز و ذلّت نفس او دلیل است

چه اگر در معنی عاجز و ذلیل و پست فطرت نباشد در مقام اذیت ابنای جنس خود بر نیاید و اگر برای اظهار قدرت باذیت دیگران اقدام کند بر عدم قدرت و قوت و استطاعت باطنی او دلالت دارد چه هر کس از حیث قدرت بضاعتی داشته باشد بظلم و آزار دیگران حاجت نیابد.

و ازین است که از صفات سلبیّه حضرت احدیّت ظلم است و اگر این ظلم را برای حسد می کند بر ذلّت و عدم استعداد و لیاقت نفس او دلیل است و او خود ذلیل است چه اگر کمال و لیاقتی در نفس باشد هرگز حسد نورزد و اگر این ظلم و آزار را برای توانگری خود مالاً و حالا نماید آن نیز بر کمال عجز و ذلّت نفس او شاهد است چه اگر من حيث المعنى عاجز و ذلیل نباشد محتاج به ارتکاب این اعمال شود

واگر این ظلم را برای آن می کند که در میان مردمان مطاع و نافذ الحكم گردد آن مطاعیّت و نفوذ حکمی که از ظلم برخیزد چون باد سمومی است که بر نباتات وزد و جمله را زرد و فاسد گرداند و خود نیز بگذرد و نشانی از آن نماند و سودی نیابد و از آن ظلم نیز زیانی بر دیگران رساند و ظالم را بهره فوری محسوس نماید لکن آن بهره نپاید.

و مظلوم نیز از جانب خدای عوض یابد و ظالم هم بالطبيعه زبان کار هر دو سرای گردد و ذلك هو الخسران المبین پس ذلت و خواری مخصوص نفس ظالم است .

و نیز در کشف الغمّه مسطور است که وقتی مردی به آن حضرت بگذشت و امام علیه السلام مشغول طعام بامدادی بود و آن مرد سلام نکرد و حضرت صادق او را بخوردن طعام بخواند، از حاضران یکی عرض کرد سنّت این است که سلام برانند آن گاه دعوت شوند و این مرد عامداً سلام را ترك نمود فرمود ﴿هَذَا فِقْهٌ عِرَاقِیٌّ فِیهِ

ص: 96

بُخْلٌ﴾ یعنی این سخن فقهی است عراقی که در آن بخل است.

و نيز مي فرمايد ﴿ إِذَا دَخَلْتَ عَلَی أَخِیکَ فَاقْبَلِ اَلْکَرَامَهَ کُلَّهَا مَا خَلاَ اَلْجُلُوسَ فِی اَلصَّدْرِ﴾ یعنی چون بمجلس برادر و دوست خویش در آمدی هر نوع کرامتی در حق تو مرعی دارند پذیرفتار شو مگر نشستن در صدر مجلس را .

و این کلام مبارك را نکات عدیده است یکی از آن جمله شاید این باشد که چون کسی بر دوستی در آید هر نوع اکرامی از آن میزبان ظاهر شود همه از روی میل و رغبت اوست لکن در این تکریم و نشاندن در صدر مجلس بر حسب عادت است بسیار می افتد که میهمانی را میزبانی بصدر مجلس دعوت مي كند لكن باطناً مايل نیست که میهمان قبول این مسئول را بنماید و اگر نکند او را خوش تر است.

دیگر این که صدر طلبی علامت کبر و فزون خواهی است و هر چه خضوع و فروتنی بیش تر باشد نیکوتر است زیرا که مقامات مردمان مساوی نیست و هر کس را هر مقامی باشد مردمان می دانند پس بهتر این است که او خود ننماید و دیگران بنمایند و هر چه بیشتر تواضع کند احترام و حشمتش را بیش تر منظور دارند.

و اگر در حفظ شأن و جلال خود برآید بالطبيعه طباع با وی در حالت نزاع بر آیند و از آن چه هست کم تر گذارند .

دیگر این که بسا می شود کسی در مجلس دوستی می آید و بر فراز مسند و صدر مجلس جلوس می کند و دیگری که از وی برتر یا با وی مساوی است وارد می شود اگر وی صدر را بدو گذارد خودش کوفته خاطر می شود و اگر نگذارد میهمان جدید و صاحب خانه هر دو می رنجند و بسا می شود که برای يك چنين امر موهومی دشمنی های معنوی و ظاهری و جنگ ها و قتل ها در میان می آید چنان که این تجربت نموده شد بارها.

و هم در کشف الغمّه مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود ﴿أَحْسِنُوا اَلنَّظَرَ فِیمَا لاَ یَسَعُکُمْ جَهْلُهُ وَ اِنْصَحُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ جَاهِدُوهَا فِی طَلَبِ مَعْرِفَهِ مَا لاَ عُذْرَ لَکُمْ فِی جَهْلِهِ فَإِنَّ لِدِینِ اَللَّهِ أَرْکَاناً لاَ یَنْفَعُ مَنْ جَهِلَهَا شِدَّهُ اِجْتِهَادِهِ فِی طَلَبِ ظَاهِرِ

ص: 97

عِبَادَتِهِ وَ لاَ یَضُرُّ مَنْ عَرَفَهَا فَدَانَ بِهَا حُسْنُ اِقْتِصَادِهِ وَ لاَ سَبِیلَ لِأَحَدٍ إِلَی ذَلِکَ إِلاَّ بِعَوْنٍ مِنَ اَللَّهِ تعالی ﴾

در آن چه جهلش برای شما شایسته نیست و گنجایش ندارد با نظر دوربین بنگرید و نفوس خویش را به پند و نصیحت فرو گیرید و در طلب معرفت آن چه در جهلش معذور نمی توانید بود بزحمت و مشقتش در اندازید .

همانا دین یزدان را ارکانی است که هر کس بر آن نادان باشد شدّت اجتهادش در طلب ظاهر عبادتش سودش نمی رساند و هر کس عارف بآن باشد زیانش نرساند پس بحسن اقتصادش نزدیک می شود و هیچ کس جز بعون و یاری از جانب حضرت باری تعالی باین امر راه نیابد

و نیز در کشف از جابر بن عون مروی است که مردی در خدمت جعفر بن محمّد عليهما السلام عرض کرد در ميان من و قوم من بسبب امری منازعتی روی داد و من خواستم بترك خصومت و منازعت پردازم با من می گویند ترك و سکوت تو ذلّتی است فرمود :

﴿ إنّ الذلیلُ هُوَ الظالِمُ﴾ خوار و ذليل آن كس باشد که ظلم کننده است و ازین پیش باین معنی و بیان آن اشارت شد.

و هم در آن کتاب مروی است که مردی از اهل سواد ملازمت خدمت امام جعفر صادق علیه السلام را می نمود روزی چند از شرف حضور مبارکش دور ماند امام علیه السلام از وی تفقّد نمود مردی حضور داشت عرض کرد وی نبطی است و ازین سخن می خواست از مقدار آن مرد بکاهد.

حضرت صادق صلوات الله عليه فرمود ﴿ أصلُ الرَّجُلِ عَقلُهُ و حَسَبُهُ دینُهُ و کَرَمُهُ تَقواهُ وَ النّاسُ فی آدَمَ مُستَوونَ﴾ اصل و ریشه مرد عقل اوست و حسب او دین اوست و کرامت او تقوای اوست و مردمان از حیث این که فرزند آدم علیه السلام و بدو منسوب می باشند یکسان هستند.

و دیگر در معالم العبر مروی است که روزی حضرت صادق علیه السلام با پاره شاگردان

ص: 98

خود فرمود چه چیز از من بیاموختی عرض کرد ای مولای من هشت مسئله بیاموختم فرمود ﴿قُصَّها عَلَیَّ لِأَعرِفَها﴾ بر من داستان کن تا بدانم .

عرض کرد اول این که ﴿رَأَیتُ کُلَّ مَحبوبٍ یُفارِقُ عِندَ المَوتِ حَبیبَهُ فَصَرَفتُ هِمَّتی إلی ما لا یُفارِقُنی بَل یُؤنِسُنی فی وَحدَتی،و هُوَ فِعلُ الخَیرِ﴾ .

هر محبوب و دوستی را دیدم که در هنگام مرگ از حبیب خودش جدائی می گیرد لاجرم همت خود را بچیزی که هرگز از من جدائی نگیرد بلکه مونس من شود منصرف ساختم که در تنهایی من با من باشد و آن کردار نيك و عمل خير است فرمود سوگند با خدای نیکو گفتی.

عرض کرد دوم این است که جمعی را دیدم که به حسب فخر کنند و گروهی را نگران شدم که بمال و فرزند افتخار جویند و چون نيك نگران شدم در این جمله فخری نیست و فخر بزرگ را در قول خداى ﴿ اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ﴾ گرامی ترین شما در حضرت خدا پرهیز کارترین شما است دیدم

﴿ فَاجتَهَدتُ أن أکونَ عِندَهُ کَریماً﴾ پس کوشش نمودم تا در حضرت یزدان مکرم و گرامی باشم ﴿قالَ أحسَنتَ وَاللّهِ﴾ قسم بخدای نیکو گفتی.

سیّم کدام است عرض کرد ﴿رَأَیتُ لَهوَ النّاسِ و طَرَبَهُم،و سَمِعتُ قَولَهُ تَعالی وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوَی فَاجتَهَدتُ فی صَرفِ الهَوی عَن نَفسی حَتَّی استَقَرَّت عَلی طاعَهِ اللّهِ تَعالی ﴾

نگران لهو و طرب مردمان شدم و قول خدای را شنیدم که می فرماید هر کس از مقام و عظمت پروردگارش بترسد و نفس ناپروا را از متابعت هوا باز دارد مأوایش در بهشت است پس بکوشیدم که هوا را از نفس بگردانم تا بطاعت خدای تعالی استقرار گیرد فرمود سوگند بخدای خوب گفتی .

چهارم کدام است عرض کرد ﴿رَأَیْتُ کُلَّ مَنْ وَجَدَ شَیْئاً یُکْرَمُ عِنْدَهُ اِجْتَهَدَ فِی حِفْظِهِ وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ تَعَالَی مَنْ ذَا اَلَّذِی یُقْرِضُ اَللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ

ص: 99

کَرِیمٌ فَأَحْبَبْتُ اَلْمُضَاعَفَةَ وَ لَمْ أَرَ أَحْفَظَ مِمَّا یَکُونُ عِنْدَهُ فَکُلَّمَا وَجَدْتُ شَیْئاً یُکْرَمُ عِنْدَهُ وَجَّهْتُ بِهِ إِلَیْهِ لِیَکُونَ لِی ذُخْراً إِلَی وَقْتِ حَاجَتِی قَالَ أَحْسَنْتَ وَ اَللَّهِ﴾.

نگران شدم هر کس چیزی را بیابد که از نزدش گرامی باشد در حفظ و حراست آن بکوشد و قول خدای سبحان را شنیدم که می فرماید کیست که خدای را قرض الحسنه بدهد تا خدای از بهرش مضاعف گرداند و او را اجری کریم باشد و من دوستدار آن مضاعف شدم .

و هیچ کس را ندیدم که چیزی نزد او از نزد خدای محفوظ تر بماند لاجرم هر چه را بیافتم که نزد من عزیز و گرامی بود بحضرت خدای فرستادم تا در زمان حاجت من ذخیره ام باشد فرمود سوگند بخدای نیکو گفتی

پنجم کدام است عرض كرد ﴿رَأَیْتُ حَسَدَ اَلنَّاسِ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ تَعَالَی نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ - فَلَمَّا عَرَفْتُ أَنَّ رَحْمَةَ اَللَّهِ خَیْرُ مَا یَجْمَعُونَ مَا حَسَدْتُ أَحَداً وَ لاَ أَسِفْتُ عَلَی مَا فَاتَنِی﴾

نگران شدم که پاره از مردمان بپاره دیگر از بابت رزق و روزی حسد می برند و شنیدم قول خدای تعالی را که می فرماید ما بخش کرده ایم در میان ایشان چیزی را که سبب زندگانی ایشان است از ارزاق در زندگانی دنیا و ایشان از تدبیر و تعيين آن عاجزند و برداشته ایم برخی از آدمیان را بر بالای بعضی دیگر درجه ها از روزی چنان که یکی از بسط ارزاق مشعوف است و دیگری بعلت قبض آن ملهوف .

و این برای آن است که فراگیرند برخی از آدمیان بعضی دیگر را مسخر سازند و رام نمایند در عمل یعنی تا یکدیگر را کار فرمایند باین وجه که یکی از حيث مال معاون دیگری شود و دیگری باعمال مساعد دیگری گردد و باین سبب مهمّات اهل عالم ساخته و پرداخته گردد.

و بخشش پروردگار تو بهتر است از آن چه جمع می کنند کافران از حطام این

ص: 100

جهان و آن را سرمایه بزرگی خود می گردانند پس چون بدانستم که رحمت خدای بهتر است از آن چه ایشان فراهم می نمایند هرگز به هیچ کس حسد نبردم و بر آن چه از من فوت شد اندوه نگرفتم فرمود سوگند با خدای نیکو گفتی .

ششم را بازگوی عرض کرد نگران دشمنی مردمان بعضی نسبت ببعضی و آتش بغض و کینه ایشان در سینه های ایشان شدم و شنیدم قول خدای را ﴿ إِنَّ اَلشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا﴾

بدرستی که شیطان دشمن است مر شما را پس او را دشمن خویش بدانید و عدوّ خود بگیرید یعنی همان پرهیز که از دشمن نابکار باید از وی بدارید پس من مشغول شدم بعداوت و دشمنی با شیطان از دشمنی غیر از شیطان فرمود سوگند با خدای نیکو گفتی.

هفتم کدام است عرض کرد نگران شدم کشش و کوشش و زحمت مردمان را در طلب رزق و شنیدم قول خدای تعالی .

﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ فَعَلِمتُ أنَّ وَعدَهُ حَقٌّ، و قَولَهُ صِدقٌ، فَسَكَنتُ إلى وَعدِهِ، ورَضيتُ بِقَولِه، وَ اشتَغَلتُ بِما لَهُ عَلَيَّ مِمّا لي عِندَهُ﴾

نیافریدم پریان و آدمیان را مگر بعلت آن که بپرستند مرا نمی خواهم از بندگان هیچ روزی و نمی خواهم که طعام دهند مرا بدرستی که خداوند است روزی دهنده جميع خلایق صاحب توانائی استوار پس بدانستم وعده خدا راست است و قول او مقرون بصدق است و بوعده او سکون گرفتم و بقول او خوشنود شدم و به آن چه او را بر من است از آن چه مرا نزد اوست مشغول شدم فرمود سوگند با خدای نیکو گفتی.

هشتم کدام است عرض کرد نگران شدم جماعتی بر صحت ابدان خود و گروهی بر کثرت اموال خود و قومی بر اخلاق و احوالی مانند آن تکلم می نمایند و نگران

ص: 101

که خداى تعالى مي فرمايد ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ و مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾

هر کس از خدای بپرهیزد مخرجی از بهرش قرار می دهد و از آن جا که او نداند اورا روزی می دهد و هر کس بر خدای توکل نماید خدای او را کافی است پس بر خدای توکل کردم و اتکال خود را از دیگران زایل ساختم فرمود سوگند با خدای تورات و انجیل و زبور و فرقان و سایر کتب بهمین هشت مسئله راجع است .

بیان مواعظ و نصایح حضرت صادق امام جعفر بن محمد صلوات الله عليهما

معلوم باد کلمات و بیانات معجز آیات حضرت صادق علیه السلام بر چند نوع است بعضی خطب و بعضی مواعظ و بعضی کلمات قصار و بعضی بر طریق روایت است و این بنده حقیر بر حسب استقراء و استیعاب خود هر فصلی را جداگانه مسطور می دارد بعون الله تعالى و حسن توفيقه.

و اكنون مواعظ آن حضرت مذکور می گردد در جلد هفدهم بحار الانوار از امالی صدوق علیه الرحمه از ابان الاحمر مروی است که شخصی در حضرت صادق صلوات الله عليه عرض كرد يابن رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد مرا موعظتی بفرمای فرمود:

﴿إِنْ كانَ اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى قَدْ تَكَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمامُكَ لِماذا ؟ وَ إِنْ كانَ الرِّزْقُ مَقْسُوما فَالْحِرْصُ لِماذا ؟ وَ إِنْ كانَ الْحِسابُ حَقّا فَالْجَمْعُ لِماذا ؟ وَ إِنْ كانَ الْخَلَفُ مِنَ اللّهِ حَقَّا فَالْبُخْلُ لِماذا ؟ وَ إِنْ كانَتِ الْعُقُوبَةُ مِنَ اللّهِ النّارُ فَالْمَعْصِيَةُ لِماذا ؟ وَ إِنْ كانَ الْمَوْتُ حَقّا فَالْفَرَحُ لِماذا ؟ وَ إِنْ كانَ الْعَرْضُ عَلى اللّهِ حَقّا فَالْمَكرُ لِماذا ؟ وَ إِنْ كانَ الْمَمَرُّ عَلى الصِّراطِ حَقّا فَالْعُجْبُ لِماذا ؟ وَ إِنْ كانَ كُلُّ شَيْءٍ بِقَضاءٍ وَ قَدَرٍ

ص: 102

فَالْحُزْنُ لِماذا؟ وَ إِنْ كانَتِ الدُّنْيا فانِيَةً فَالطُّمأْنينَةُ لِماذا ﴾.

در کتاب اکمال الدین باین حدیث اشارت شده لكن كلمه ﴿وَ إِنْ کَانَ اَلشَّیْطَانُ عَدُوّاً فَالْغَفْلَهُ لِمَاذَا﴾ مذكور نيست .

بالجمله می فرماید چون از روی یقین و ایمان محکم بدانی که روزی تو را حضرت سبحانی کفیل است پس این اهتمام تو برای چیست زیرا زحمت بر خویش نهادن و از صدمت تازیانه حرص و آز بهر در دویدن و از هر کس طلبیدن و در جمع اموال و ارزاق رنج ها کشیدن گاهی شایسته است که شخص بدیگری چون خود محتاج و نیازمند و عاجز و بی قدرت و فاني و عليل و كليل و ذليل اتكال جوید و به معاونت و معاضدت او نتواند قناعت یابد

لکن چون انکال شخص با يزد لايزال و غنىّ بالذات باشد و بداند او کفالت وی کند و بر حسب صلاح حال او باقتضای حکمت خود رزق او را برساند و آن چه مقدر کرده بی نقصان می رسد و اگر تمام جهان گرد آيند يك حبّه كم و افزون نتوانند کرد و :

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهاد است *** کسی که در طلبش سعی می کند باد است

البته دست از طمع و طلب و حرکت بیرون از طریق شریعت که ﴿ أَلْقِ دَلْوَکَ فِی اَلدِّلاَءِ﴾ ننماید و به آن چه یزدان تعالی از بهرش مقرر و مقسوم داشته قناعت کند و از آن قناعت توانگری و مناعت خواهد و بدون علت آبروی خویشتن را نزد دیگر مردمان که در عین ناتوانی هستند نریزد و در عین طلب عزّت و توانگری خود را قرین ذلت وفاقت نگرداند و عزّت موهوم را بذلت موجود مبدل نگرداند.

و اگر می داند حساب حق است پس جمع کردن و گرد آوردن متاع فانی این سرای ایرمان از بهر چیست.

یعنی چون بخدای و پرسش روز جزای و حساب و شمار ایزد پروردگار که

ص: 103

هیچ چیز در زمین و آسمان و بلند و پست و دریا و صحرا و تحت الثرى و فوق عرش اعلی اگر چه بقدر خردلی باشد بر وی پوشیده نیست و باطن و ظاهر و سرّ و علن تمام موجودات در حضرتش آشکار است.

و برحسب تقاضای عدل ﴿ مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خَیرا یَرَهُ و مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ شَرّا یَرَهُ ﴾ هر موجودی بسزای خود می رسد و بر حسب علم و بصیرت تامّه و احاطه بر جزئیات و كليّات موجودات ﴿لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَهً وَ لاَ کَبِیرَهً﴾ از کاه تا کوه و قطره تا دریا.

و آن چه در مدت عمر و زندگانی در این سرای امانی بدست آرند و بخورند و بپوشند و بدهند و بگیرند و انواع تصرفات نمایند در مقام مسئولیت بخواهد بود پس جمع کردن اموال جهان و حطام زشت فرجام و گذاشتن و گذشتن و دچار حساب گردیدن و بال عذاب و عتاب کشیدن برای چیست

و اگر بنور ایمان و فروغ اسلام و فروز قلب می داند که ثواب از جانب خدای تعالى حق و راست می باشد پس این کسالت از چیست کنایت از این که هر کس هر زحمتی برخویش بر نهد و پاداشی بزرگ در برابر بیند ملول و کسلان نگردد.

و چون ما مزدور و خدای مزد ده باشد و برای اندك زحمتى و عبادتي و اطاعت ورزیدنی در این سرای بی بقا آن چند نعمت های باقی و عظیم که از اندازه تصور بیرون و از مقدار شمار افزون است از خزانه جود و کرم نامتناهی الهی که ﴿إِنَّ وَعْدَ ربّه الحَقٌّ﴾ است بدو وعده نهند دیگر این اظهار کسالت و ملالت در اطاعت احکام شریعت و عبادت که آن هم راجع بتکمیل او و مزید مراتب سعادت دنیا و آخرت است از چیست.

و اگر می داند که آن چه در راه خدای انفاق کند از گنجینه یزدان عوض يابد و اگر امساك نمايد فيوضات غيبيّه را ادراك ننماید بخل ورزیدن از چیست .

زیرا که خدای منّت بر بنده خود بر نهد و اجرای خيرات و مثوبات را بدست او کند و خزاین نعمات باقیه خود را برای سعادت هر دو سرا و اجر و ثواب دنیا و

ص: 104

عقبی و روسفیدی نزد خلق و خدا بدست او بانفاق آورد و اگر او سعادت این انفاق را نیابد بدست دیگری خواهد شد و در عطیّت الهی تعطیل نخواهد رفت پس بخل ورزیدن جز چراغ دولت و بخت خویش را تاريك ساختن و از بهره هر دو جهانی و مثوبات یزدانی محروم ماندن اثری دیگر نخواهد داشت .

و اگر می داند که خدای تعالی در ازای معصیت به آتشی که خاموشی و زوال و عذابش پایان و انفصال ندارد عقوبت می فرماید پس گرد معاصی گشتن و آتش بجان خویش انباشتن از چیست

و باندیشه لذت فانی که اگر بحقیقت روند آن هم عين رنج و تعب است بعذاب دائم دچار گردیدن از چیست چه این لذایذ را که در پی آن حریص و عجول هستند بیرون از حلق و دلق و جلق نیست و اگر درست نظر کنند در هيچ يك لذت نیست بلکه اگر از ممرّ حلال هم باشد هر يك برای دفع مرض دیگر است .

مثلا آفت گرسنگی را به اطعمه خواهند و چون بنگرند از آن گاه که تهیه آن شود و زمین و آب و درویدن و آسیاب و پختن و آوردن و نهادن و خوردن و ملالت بعد از خوردن بلکه مریض گردیدن از شکم انباشتن را بنگرند یا تهیه البسه مختلفه از پنبه یا پشم یا ابریشم یا پوست حیوانات را دیدن تا دوختن و پوشیدن و زحمت پوشش و بیرون کردن را نگران کردند یا زحمت زناشوئی را از ابتدای خواستن و به سرای آوردن و صدمت معاشرت و زیان مباشرت و وجود فرزندان و زحمت ایشان و ضعف قوی و بنيه و محتاج شدن بقبول انواع صدمات دنیائی و حصول عقوبات آن جهانی را تصور نمایند می داند که چون حال لذت حلال چنین باشد محرّمات ایزد متعال چگونه خواهد بود و هرگز گرد معاصی نخواهد گردید.

و اگر می داند مرك حق است و این سرائی است که البته خلل خواهد یافت

و آن چه دیدی برقرار خود نماند *** و آن چه می بینی نماند برقرار

﴿و كُلُّ شیء ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ اين فرح و شادی بر چیست.

کنایت از این که این بدن عنصری که مرکب از اضداد است بناچار روزی

ص: 105

عنصری ضعف یابد و مغلوب عنصر و مزاج دیگر شود و اسباب ویرانی بنای بدن و ترکیب بند تن گردد و این مطلبی حسی و عقلی و نقلی و برهانی قاطع و حجتی ساطع است .

و چون این حال روی بخواهد نمود و از آن چه به آن شاد است مفارقت بخواهد کرد پس این شادی از چیست و امیدواری بر کیست خود بخواهد مرد و آن چه بدان فرحان است فرسوده و زایل بخواهد گشت و حسد و افسوس و دریغ بر چه (که محال است در این مرحله امکان خلود).

و اگر می داند که البته که عرض در پیشگاه خالق مهر و ماه حق است پس مکر و فریب و بدسکالی از چیست کنایت از این که روشن و مبرهن است که در حضرت مهیمن هیچ چیزی را مستوریّت نیست .

و چون شخص بداند که اعمال و افعال و اطوار و اقوال و خفايا و مستورات او بجمله در حضرت یزدان عرضه و نمایان می شود پس مکّاری و نفاق و دو روئی و زشت سکالی از چیست

چه این جمله که موجب زیان و زحمت دیگری از ابنای جنس او و دیگر حيوانات می شود در حضرت احدیّت آشکار است و جز او مكافات هر يك را از نقير و قطمیر بخواهد دریافت پس «النجاة في الصدق» رستگاری در راستی و سعادت در سلامت نیّت است ﴿وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ﴾.

و اگر بیقین می داند که شیطان دشمن است پس غفلت از چیست یعنی بعد از آن که بداند شیطان با آن همه مکاید و مصاید و مراصد و اعوان و انصار با او دشمن و برای بردن دین و ضلالت او و دچار نمودن او را بشقاوت و عقوبت سرمدی و محروم ساختن از سعادت و مثوبات ابدی حاضر و ناظر است از چنین دشمن قوی دست غویّ این غفلت و بی خبری از چه روی و چه راه است ﴿ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبيناً ﴾

ص: 106

و اگر گذشت از پل صراط با آن اوصاف و آن حدّت و نازکی و تیزی و درازی و صعوبت حق است پس این عجب و خود بینی از چیست چه آن چند ذلّت و صدمت و خطر در طیّ آن سفر است که در صورتی که مطمئن باشند که از آن در گذرند برای عدم عجب کافی است چه جای آن که ندانند بسلامت بگذرند و در پایان امر آیا ندیم درجات نعیم یا قرین در کات جحیم کردند .

و اگر می داند ظهور و بروز و نمایش و کاهش و گزارش و فزایش هر چه و هر چیز بقضاء و قدر یزدان دادگر است پس حزن و اندوه از چیست.

کنایت از این که بعد از آن که بادله واضحه و براهین لایحه مشهود گشت که هر چه می شود بقضای خدا و قدر پروردگار هر دو سر است و آن چه کند همه از روی حکمت و صلاح حال بریت و از روی کمال قدرت و استطاعت است و هیچ مانع و دافعی بر قضایا و مقدراتش نیست .

پس بر آن چه او را می رسد غم و اندوه از چه می باشد هر چه خواهد می دهد و هر چه را خواهد باز می گیرد ﴿فَسِيَّان التَّحَرُّكُ و السكونُ﴾ .

و اگر می داند دنیا دستخوش زوال و فنا است پس این طمأنينه و درنك و ركون و آهنك و ميل و طمع به آن از چیست زیرا که در چیزی باید مایل و در جائی باید طمأنینه جست که باقی و بر دوام باشد و حسرت مفارقت و ضجرت فساد و خباثت و متارکت آن را نبرند و از آن چه باقی است مهجور نشوند .

و هم در آن کتاب از عبیدالله بن موسى العبسى مسطور است که سفیان ثوری گفت حضرت صادق بن الصادق جعفر بن محمّد علیهما السلام را ملاقات و عرض کردم رسول الله مرا وصیتی بگذار.

فرمود اى سفيان ﴿لاَ مُرُوَّهَ لِکَذُوبٍ وَ لاَ أَخَ لِمُلُوکٍ وَ لاَ رَاحَهَ لِحَسُودٍ وَ لاَ سُؤْدُدَ لِسَیِّئِ اَلْخُلُقِ﴾

مردم دروغ گوی را مروتی و پادشاهان را با هیچ کس اخوتی و مردم حسود

ص: 107

را راحتی و مردمان بدخوی را سودد و بزرگی نمی باشد.

کنایت از این که مروّت در صداقت است و تا در شخص صفت صدق و راستی نباشد چگونه مروت داشته باشد و پادشاهان اگر بخواهند با مردمان بحالت اخوت روند حفظ مراتب سلطنت و امارت را نتوانند نمود .

و مردمان حسود هرگز راحت و سود نیابند چه حسد دردی است که صاحبش همیشه در غم و اندوه و رنج و تعب است.

و مردمان بد خوی بزرگ نگردند چه دور باش سوء خلق ایشان مردمان را از ایشان متنفر گرداند و کسی که خلق از وی کناری و بی زاری یابند چگونه بزرگی یابد.

سفیان عرض کرد یا بن رسول الله بر نصیحت بیفزای فرمود ای سفیان :

﴿:ثِقْ بِاللّهِ تَکُنْ مُؤْمِناً،وَ ارْضِ بِما قَسَّمَ اللّهُ لَکَ تَکُنْ غَنِیّاً وَ أَحْسِنْ مُجَاوَرَةَ مَنْ جَاوَرْتَ تَكُنْ مُسْلِماً وَ لَا تَصْحَبِ الْفَاجِرَ فَیُعَلِّمَكَ مِنْ فُجُورِهِ وَ شَاوِرْ فِی أَمْرِكَ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ﴾

در تمامت امور و احوال به ایزد ذو الجلال وثوق جوی تا مؤمن باشی و بآن چه خدایت قسمت نهاده خوشنود باش تا غنی گردی.

یعنی چون بقسمت خدای راضی باشی به هیچ کس دست طمع دراز نکنی و چون نکردی بی نیاز خواهی بود و بذلّت فقر دچار نخواهی شد و با هر کس با تو مجاور است نیکو باش تا مسلم و سالم باشی و با مردمان نابکار مصاحبت مجوی تا از فجور او نیاموزی

و در امور خویشتن با آن کسان که از یزدان عزّ و جلّ بيمناك هستند مشاورت کن چه مردمی که از خدای بترسند بر زیان و خسران برادران دینی خود نیز می ترسند و در حال مشاورت آن چه صلاح ایشان در آن است باز گویند و مکتوم ندارند و باغراض خویشتن کار نکنند .

سفیان عرض کرد ای فرزند رسول خدای بر پند و موعظت بیفزای.

ص: 108

فرمود اى سفيان ﴿مَن أرادَ عِزّاً بِلا عَشیرَةٍ و غِنیً بِلا مالٍ و هَیبَةً بِلا سُلطانٍ فَلیَنقُل مِن ذُلِّ مَعصِیَةِ اللّهِ إلی عِزِّ طاعَتِهِ﴾.

هر کس خواهد بدون دستیاری قوم و عشيرت عزّت يابد و بدون مال و مكنت توانگر باشد و بدون سلطنت و امارت در انظار کسان با هیبت باشد ببایست از ذّل معصیت خدای بعزّت طاعتش انتقال دهد کنایت از آن است که طاعات یزدانی بجمله برای حفظ نوع و سعادت و برخورداری هر دو جهانی و معاصی او بجمله موجب زیان و خسران و شقاوت جاودانی است ازین راه هر کس بطاعت بگرود و از معاصی روی بر تابد بدولت عزّت و مكنت و هیبت ایزدی کامیاب گردد.

سفیان عرض کرد یا بن رسول الله بر این بیفزای فرمود ﴿یا سفیان أَمَرَنِی وَالِدِی علیه السلام بِثَلاَثٍ وَ نَهَانِی عَنْ ثَلاَثٍ فَکَانَ فِیمَا قَالَ لِی یَا بُنَیَّ مَنْ یَصْحَبْ صَاحِبَ اَلسَّوْءِ لاَ یَسْلَمْ وَ مَنْ یَدْخُلْ مَدَاخِلَ اَلسَّوْءِ یُتَّهَمْ وَ مَنْ لاَ یَمْلِکْ لِسَانَهُ یَنْدَمْ ﴾

ای سفیان پدرم علیه السلام مرا بسه چیز امر و از سه چیز نهی فرمود و در آن جمله که فرمود این بود که با من گفت .

ای پسرك من هر كس با رفیق نکوهیده مصاحبت ورزد بسلامت نمی رود و هر کس در مداخل سوء اندر آید دستخوش اتهام گردد و هر کس زمام زبان خود را بدست نیاورد و اختیار زبان را از دست بدهد پشیمانی گیرد زیرا که انسان باید آن چه گوید از روی تعقل و تفکّر باشد نه آن که هر چه در دل آید بر زبان آرد تا دچار مفاسد و بلیّات عظیمه گردد.

حضرت صادق بعد ازین کلمات این شعر را بر سفیان بر خواند:

عوّد لسانك قول الخير تحظّ به *** انّ اللسان لما عوّدت معتاد

موكّل بتقاضى ما سننت له *** في الخير و الشرّ كيف يعتاد

چون زبان را بر سخن خیر و تعبير خير و تفسير خير و تقریر خیر عادت دادی از ثمرش بهره ور گردی چه زبان را بهر چه عادت دهی معتاد گردد و بهر چه از خیر

ص: 109

و شرّ از بهرش سنّت کردی بهمان روش گردش گیرد.

و هم در آن کتاب و كتاب تفسير علي بن ابراهیم از حفص بن غیاث مروی است که حضرت ابی عبد الله علیه السلام فرمود :

﴿ یَا حَفْصُ مَا أَنْزَلْتُ اَلدُّنْیَا مِنْ نَفْسِی إِلاَّ بِمَنْزِلَهِ اَلْمَیْتَهِ إِذَا اُضْطُرِرْتُ إِلَیْهَا أَکَلْتُ مِنْهَا﴾.

﴿ یَا حَفْصُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلِمَ مَا اَلْعِبَادُ عَلَیْهِ عَامِلُونَ وَ إِلَی مَا هُمْ صَائِرُونَ فَحَلُمَ عَنْهُمْ عِنْدَ أَعْمَالِهِمُ اَلسَّیِّئَهِ لِعِلْمِهِ اَلسَّابِقِ فِيهِمْ وَ إِنَّمَا يَعْجَلُ مَنْ لَا يَعْلَمُ ﴾.

﴿ فَلاَ یَغُرَّنَّکَ حُسْنُ اَلطَّلَبِ مِمَّنْ لاَ یَخَافُ اَلْفَوْتَ ثُمَّ تَلاَ قَوْلَهُ تَعَالَی: تِلْکَ اَلدّارُ اَلْآخِرَهُ اَلْآیَهَ وَ جَعَلَ یَبْکِی وَ یَقُولُ ذَهَبَتْ وَ اَللَّهِ اَلْأَمَانِیُّ عِنْدَ هَذِهِ اَلْآیَهِ ثُمَّ قَالَ فَازَ وَ اَللَّهِ اَلْأَبْرَارُ تَدْرِی مَنْ هُمْ هُمُ اَلَّذِینَ لاَ یُؤْذُونَ اَلذَّرَّ کَفَی بِخَشْیَهِ اَللَّهِ عِلْماً وَ کَفَی بِالاِغْتِرَارِ بِاللَّهِ جَهْلاً﴾.

﴿ یَا حَفْصُ إِنَّهُ یُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ عَمِلَ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ اَلسَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَا حَدُّ اَلزُّهْدِ فِی اَلدُّنْیَا فَقَالَ فَقَدْ حَدَّ اَللَّهُ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ إِنَّ أَعْلَمَ اَلنَّاسِ بِاللَّهِ أَخْوَفُهُمْ لِلَّهِ وَ أَخْوَفَهُمْ لَهُ أَعْلَمُهُمْ بِهِ وَ أَعْلَمَهُمْ بِهِ أَزْهَدُهُمْ فِیهَا ﴾.

ای حفص دنیای فانی غدّار را در حضرت خویش بیرون از مرداری ناهموار بشمار نیاورده ام که جز در مقام اضطرار از آن برخوردار نشوم.

و ازین کلام حکمت شعار نمودار آید که جهان را نا پایدار را خبث و زبونی تا بچه مقدار و تکلیف جهانیان در تصرف در آن تا بچه اندازه نمودار است.

چه اکل میته جز در حال ضرورت و حفظ نفس حرام است پس معلوم می شود که حطام دنیوی و آن چه در آن است اگر افزون از اندازه وجوب و لزوم گرد آید حرام و موجب تكال و عذاب است

بدا بر حال آنان که صد هزار برابر مایحتاج فراهم کنند بلکه بدون نسل و

ص: 110

فرزند و در سن کهولت و ضعف قوى بقوّت حرص و طمع و غفلت از گذاشتن و گذشتن و انباشتن و مردن و کاسه چشم و سر بخاك گور پر ساختن چندان فراهم ساخته اند که اگر صد هزار سال زندگی نمایند کافی است معذلک چنان حريص و در جمع مال عجول هستند که گوئی خبر صریح دارند که تا قیامت مهلت دارند و رزاقی ندارند .

عجب این است که در مردم ابتر و بی نصیبه از پسر و دختر این صفت مذموم و کردار پر خطر بیشتر مقرر است.

بالجمله می فرماید ای حفص يزدان تبارك و تعالى به علم مخصوص خود بدانست که بندگان عامل چه عمل و صایر به چه کردار و محل هستند لاجرم بسبب علم سابق در حق ایشان از اعمال سیّئه ایشان در این جهان حلم فرمود چه عجلت و شتاب از مردم نادان که بعواقب و خواتیم امور آگاه نیستند پدیدار آید .

پس تو را بفريب و غرور نیفکند حسن طلب از آن کس که هیچ چیز در حضرتش فوت نمی شود و همه چیز در دست قدرت او اندر است حکمای عظام و علمای فخام گویند علم بشيء علت آن نیست معذلك ازين حديث مبارك چنان بر می آید که یزدان تعالى و تبارك محض رعایت شأن علم سابق خود با این که علت اعمال عباد نمی شود از اعمال سیّئه ایشان حلم می فرماید.

و از طرف دیگر ابواب رحمت و اسباب آمرزش و مغفرت را انواع مختلفه می گرداند تا به آن وسایل تدارك مافات نمایند بدبخت کسانی که با این همه موجبات غفران دچار زلّت و حرمان باشند .

بعد از آن می فرماید اگر خدای تعالی در کار تو حلم می ورزد و در عقوبت تو تعجیل ندارد و آن چه در حضرتش استدعائی یا به آن چه در وسعت عیش و رفاه حال خواهی اجابت شود نباید اسباب غرور او شود چه خدای تعالی مدرك تمامت اشياء واحوال و افعال و اطوار است و بر فوت هیچ چیز خوف ندارد

ص: 111

یعنی هیچ چیز در حضرتش فوت نمی شود و فایت هیچ چیز نیست و مدرك همه چیز است لیکن محض فضل و رحمت در افعال و اعمال و مکافات آن ها بحلم و رحمت می رود و هر وقت خواهد عقوبت می فرماید.

پس از آن آیه شريفه ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لَا فَسَادًا ۚ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ را که دلالت بر این دارد که مثوبات و درجات اخرويّه بطبقه متقیان و خاصان اختصاص دارد قرائت و شروع بگریستن فرمود و گفت سوگند با خدای همه آرزوها و امیدها چون این آیه را بنگرند از دست می رود.

یعنی بواسطه این اختصاص برای آنان که بحلیه تقوی و فروتنی ممتاز نباشند امیدی بر جای نمی ماند.

آن گاه فرمود قسم بخدای مردم ابرار رستگار و برخوردار شدند و این مردم ابرار کسانی باشند که هرگز در روزگار بمورچه نزار آزار نرسانیده اند.

ترسیدن از خدای برای وجود علم کافی است ﴿ إِنَّما یَخْشَی اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ﴾ و فريب و اغترار بحضرت پروردگار برای حصول جهل وافی است.

یعنی آنان که بزیور علم و حلیه دانش ممتاز باشند و دیده دوربین و قلب صاف و مغز پر خرد داشته باشند و بدلایل عقلیّه ببراهین حسیّه توسل یافته عظمت و قهّاریت قهاریت و قیمومت و ستّاریّت حضرت احدیّت را مشهود نمایند از خداوند قهّار بترسند

و این ترسیدن علامت علم است و هر کس بیشتر بترسد اعلم است چنان که هیچ کس باندازه انبیای عظام و اولیای فخام نترسد و از همه ایشان حضرت خاتم الانبياء و ولى الله الاعظم كه بمراتب شئونات الوهيّت واقف ترند خوف ايشان بیشتر است.

چنان که مثلا صدر اعظم دولت از پادشاه مملکت از تمامت افراد آن ملك خوفش بیشتر است چه بمراتب و قهاریت و شئونات و قدرت پادشاه آگاه تر است و

ص: 112

چون باين مراتب جاهل باشند غافل گرداند و هر کس جاهل تر و بی خبر تر است غرورش در حضرت یزدان غفور بیشتر است.

ای حفص همانا از آن پیش كه يك گناه شخص عالم آمرزیده شود هفتاد گناه جاهل را می آمرزند اشارت به آن است که چون شخص عالم که باندازه علم خود بعظمت و جلالت ایزد ذوالجلال و تکالیف خود و عقوبت معاصی آگاه است مرتکب معصیتی گردد علامت سرکشی و جسارت و جرأت و طغیان است ازین روی در مسئولیت او حالت دیگر است

امّا مردم نادان که ازین عوالم بی خبرند و از دولت علم و بضاعت دانش بی بهره مانده اند اگر معصیتی ورزند نه از آن حيث باشد لاجرم زودتر آمرزیده می شوند.

می فرماید هر کس تعلم و عمل و علم او خالصاً لمرضات الله باشد در ملکوت آسمان ها بعظمت و بزرگی خوانده شود و گویند این شخص برای خدا و خوشنودی خدا تعلم و برای خدا عمل و برای خدا علم و دانش آموخت

حفص می گوید عرض کردم فدای تو شوم حدّ و تعريف زهد و عدم ميل و رغبت در دنیا چیست فرمود خدای تعالی در قرآن مجید حدّ زهد را مشخص و فرموده بر آن چه از شما فوت شود افسوس مخورید و بر آن چه شما را برسد خرسندی نیابید کنایت بر آن چه دوام و ثبات ندارد اندوه و شادی نزیبد

عارفان آن چه دوامی و ثباتی نکند *** گر همه ملك جهان است بهیچش نخرند

دنیی آن قدر ندارد که بر او رشك برند *** یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند

این سرائی است که البته خلل خواهد یافت *** خنك آن قوم كه در بند سرای دگرند

می فرماید داناترین مردمان بعظمت و شئونات حضرت احدیّت آنان هستند که از خدای خوفناک تر باشند و هر کس خوفش بیش تر باشد علمش به خدای

ص: 113

بیشتر است

و داناترین مردمان بخدای آن جماعت باشند که زهد ایشان در این جهان افزون تر است

در این وقت مردی عرض کرد ای فرزند رسول خدای تعالی مرا وصیتی بگذار فرمود «اِتَّقِ اَللَّهَ حَیْثُ کُنْتَ فَإِنَّکَ لاَ تَسْتَوْحِشُ﴾ در هر کجا و هر حال که باشی از خدای بترس تا از بهر تو بیم و استیحاشی برجای نماند.

و اين كلام معجز نظام اشارت بآن می نماید که چون از حضرت احدیّت به حقيقت ترسناك باشند البته گرد هيچ يك از معاصی و کبایر نگردند و چون آدمی از معاصی مبرّی باشد در دنیا و آخرت بيمناك نگردد چه علت ترس و بیم بیم آن است که کسی که مرتکب کاری بیرون از جاده عقل و طریقه شرع شود و چون از خدای بترسید و مرتکب نگشت هیچ بیمی و وحشتی او را فرو نسپارد.

و هم در آن کتاب سند بحضرت ابی محمّد عسکری علیه السلام می رسد که حضرت صادق سلام الله علیه برپاره کسان مرقوم فرمود :

﴿إنْ أرَدْتَ أنْ یُخْتَمَ بخَیرٍ عَمَلُکُ حتّی تُقْبَضَ و أنتَ فی أفْضَلِ الأعْمالِ فعَظِّمْ للَّهِ حَقَّهُ أن تَبْذُلَ نَعْماءَهُ فی مَعاصیهِ ، و أنْ تَغْتَرَّ بحِلْمِهِ عَنکَ﴾.

﴿و أکْرِمْ کُلَّ مَن وَجَدْتَهُ یُذْکَرُ مِنّا أو یَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنا ، ثُمَّ لَیسَ عَلَیکَ صادِقاً کانَ أو کاذِباً ، إنّما لَکَ نِیَّتُکَ وَ عَلَیهِ کِذبُهُ﴾.

اگر خواستاری که در تمامت زندگانیت کارها و امورات تو بخیر و خوبی پایان جوید و عمر تو در افضل اعمال بگذرد حق خدای را بزرگ بشمار و نعمات او را در معاصی او بکار مگذار و بحلم خدای در حق خودت مغرور مشو .

و با آن کسان که بیاد ما باشند و خود را دوست ما شمارند و مودّت ما را ظاهر نمایند خواه در این دعوی صادق باشند یا کاذب اکرام بورز چه نیت تو با تو سود می رساند و کذب او بر وی زبان می گردد .

ص: 114

و دیگر در آن کتاب و امالی شیخ از فضل بن عبدالملك مسطور است که حضرت ابی عبدالله فرمود :

﴿قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ أَوَّلُ عُنْوَانِ صَحِیفَهِ اَلْمُؤْمِنِ بَعْدَ مَوْتِهِ مَا یَقُولُ اَلنَّاسُ فِیهِ، إِنْ خَیْراً فَخَیْرٌ، وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ، وَ أَوَّلُ تُحْفَهِ اَلْمُؤْمِنِ أَنْ یُغْفَرَ لَهُ وَ لِمَنْ تَبِعَ جَنَازَتَهُ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ یَا فَضْلُ ، لاَ یَأْتِی اَلْمَسْجِدَ مِنْ کُلِّ قَبِیلَهٍ إِلاَّ وَافِدُهَا، وَ مِنْ کُلِّ أَهْلِ بَیْتٍ إِلاَّ نَجِیبُهَا﴾.

﴿یَا فَضْلُ ، إِنَّهُ لاَ یَرْجِعُ صَاحِبُ اَلْمَسْجِدِ بِأَقَلَّ مِنْ إِحْدَی ثَلاَثٍ: إِمَّا دُعَاءٍ یَدْعُو بِهِ یُدْخِلُهُ اَللَّهُ بِهِ اَلْجَنَّهَ ، وَ إِمَّا دُعَاءٍ یَدْعُو بِهِ لِیَصْرِفَ اَللَّهُ بِهِ عَنْهُ بَلاَءَ اَلدُّنْیَا، وَ إِمَّا أَخٍ یَسْتَفِیدُهُ فِی اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. قَالَ: ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَا اِسْتَفَادَ اِمْرُؤٌ مُسْلِمٌ فَائِدَهً بَعْدَ فَائِدَهِ اَلْإِسْلاَمِ مِثْلَ أَخٍ یَسْتَفِیدُهُ فِی اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. ثُمَّ قَالَ: یَا فَضْلُ ، لاَ تَزْهَدُوا فِی فُقَرَاءِ شِیعَتِنَا ، فَإِنَّ اَلْفَقِیرَ مِنْهُمْ لَیَشْفَعُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ فِی مِثْلِ رَبِیعَهَ وَ مُضَرَ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ: یَا فَضْلُ ، إِنَّمَا سُمِّیَ اَلْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً لِأَنَّهُ یُؤْمِنُ عَلَی اَللَّهِ فَیُجِیزُ اَللَّهُ أَمَانَهُ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ أَمَا سَمِعْتَ اَللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ فِی أَعْدَائِکُمْ إِذَا رَأَوْا شَفَاعَهَ اَلرَّجُلِ مِنْکُمْ لِصَدِیقِهِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ﴾

قال رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود اول عنوان صحيفة مؤمن پس از مرگش آن چیزی است که مردمان در حقّ او گویند اگر خیر گویند پس خیر است و اگر شرّ گویند پس شر است .

راقم حروف گوید چنان می نماید که در این جا کلمه مؤمن نه بر آن معنی است که در تعریف و تمجید شخص مؤمن آن گونه احادیت و اخبار وارد است بلکه در این جا در حکم لفظ مسلم است زیرا که مقام مؤمن برتر از آن است که در حال تردید باشد یا رعایت حالش بلسان مردمان محول گردد

بالجمله مقصود این است که خدای تعالی چون این نفوس انسانی را محترم و عزیز و محبوب داشته است چون بر خوبی کسی اتفاق نمایند و يك سخن گردند

ص: 115

علامت سعادت اوست و الاّ دلیل بر شقاوت است.

بعلاوه بسا می شود که اگر کسی مستوجب عقوبت و عذاب هم باشد چون جمعی از بندگان خدای طلب مغفرت از بهرش نمایند و او را نيکو شمارند خدای غفّار محض حفظ مقام و لسان این نفوس بر وی ترحم فرماید و از عقوبتش بگذرد در حقیقت این تمجید و طلب آمرزش ایشان در حکم شفاعت است .

و این عبارت بعد که می فرماید اول تحفه مؤمن آن است که خدای تعالی او را و آن کسان را که جنازه او را تشییع نمایند بیامرزد دلیل بر عظمت و رفعت مقام اوست تا به آن جا که تابعین جنازه او نیز آمرزیده شوند ، تواند بود که پاره ز آن جماعت به معاصی بزرگ دچار شده باشند و محض تعظیم و تکریم مؤمن آمرزیده گردند.

پس از آن فرمود ای فضل از هر قبیله جز وافد و آن کسان که در خور باشند به مسجد نیایند یعنی جز اهل مسجد به مسجد نیاید پس اگر آنان که اهل عبادت و اطاعت نباشند در مسجد جای کنند چنان است که نیامده باشند و از هر خانواده جز نجیب ایشان بمسجد نیاید چه غیر نجیب اگر بیاید نیز در حکم نیامدن است .

زیرا که شرایط و آداب عبادت را چنان که حق آن است بجای نخواهد آورد و این آمدن از صمیم قلب و ادراك عبادت حضرت احدیّت و مثوبات و فيوضات آخرت نخواهد بود بلکه غالباً محض سمعه و ریا و ملاحظه انتظام امور دنیاست.

ای فضل آن کس بمسجد اندر شود و عبادت خدای را در خانه خدای مصاحب و مواظب گردد بکمتر از یکی ازین سه بهره از مسجد باز نمی گردد یعنی اقلّ استفاضه او این است و گرنه ممکن است دارای هر سه بهره شود و باسه فیض عظمی مراجعت جوید یا این است که بدعائی بپردازد و کامیاب شود که خدایش از برکت آن دعا در بهشت در آورد یا بدعائی موفق گردد که بسبب آن دعا خدای تعالی بلای دنیا را از وی بگرداند با این است که بمصاحبت و مودت برادری دینی

ص: 116

برخوردار گردد.

پس از آن برای توقیر و تقویم بهره یافتن به برادر دینی می فرماید رسول خداى صلی الله علیه و آله فرمود برای مرد مسلمان بعد از استفاده از دولت اسلام هیچ چیزی فایده اش از آن برتر نیست که دریافت برادری دینی و خدائی نماید .

پس از آن فرمود ای فضل هرگز نسبت به فقرای شیعه ما اظهار عدم رغبت نکنید و در معاشرت و مصاحبت با ایشان زهادت نورزید چه يك تن فقیر ایشان را آن مقام و منزلت است که در روز قیامت جمعی کثیر را که بمقدار و اعداد قبیله ربیعه و مضر که از تمامت قبایل بیشتر باشند شفاعت نماید

پس از آن فرمود ای فضل مؤمن را از آن روی مؤمن گویند که دیگران را در حضرت خدای امان دهد و خدای امان او را پذیرفته دارد.

مگر نشنیده باشی که خدای تعالی در حق دشمنان شما گاهی که در قیامت نگران می شوند که تنی از شما شفیع صدیق خود می شود می گویند برای ما شفیعی و صدیقی خویشاوند نیست.

و نیز در آن كتاب و كتاب علل الشرايع مسطور است که هشام بن سالم گفت از حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه شنیدم با حمران می فرمود:

﴿يا حُِمرانُ، انظُر إلي مَن هُوَ دونَكَ في المَقدِرَةِ، وَ لا تَنظُر إلي مَن هُوَ فَوقَكَ في المَقدِرَةِ، فإنَّ ذلِكَ أقنَعُ لَكَ بِما قُسِمَ لَكَ، وَ أجري أن تَستَوجِبَ الزِّيادَةَ مِن رَبِّكَ﴾.

﴿ و اعلَم أنَّ العَمَلَ الدّائِمَ القَليلَ علي يَقينٍ، أفضَلُ عِندَ الله جَلَّ ذِكرُهُ مِنَ العَمَلِ الكَثيرِ علي غَيرِ يَقينٍ. وَ اعلَم إنَّهُ لا وَرَعَ أنفَعُ مِن تَجَنُّبِ مَحارِمِ الله، وَالكَفِّ عَن أذي المُؤمِنينَ وَ اغتِيابِهِم، وَ لا عَيشَ أهنَأُ مِن حُسنِ الخُلُقِ، وَ لا مالَ أنفَعُ مِن القُنوعِ بِاليَسيرِ المُجزي، وَ لا جَهلَ أضَرُّ مِنَ العُجبِ﴾

ای حمران نگران آنان باش که از تو فرودتر و پست ترند و به آنان که در توانگری و توانائی بر تو تفوّق دارند نگران مشو چه اگر بر این حال باشی به آن چه از بهر تو مقدر شده نیک تر قناعت جوئی و نیز برای ازدیاد نعمت و بضاعت تو از حضرت

ص: 117

احديّت و مستوجب آمدن نعمات الهی و توفیر آن شایسته تر است .

و بدان که عمل و عبادت همیشگی اندك و قلیل که از روی یقین باشد در حضرت خدای افضل است از عمل بسیاری که از روی یقین نباشد و بدان که هیچ ورع و بیمی برای شخص سودمندتر از دوری کردن از محرمات الهی و دست بازداشتن از آزار مردم مؤمن وترك غيبت ايشان نیست.

و پاره از اشارات این کلام حکمت نظام باین است که چون کسی به آنان که از وی فرودترند بنگرد شکر نعمت های خدائی را همواره رطب اللسان باشد و شکر نعمت موجب مزید نعمت گردد و چون در این حال باشد هرگز بزحمت حسد و اندوه قلت مال و بضاعت دچار نگردد و به آسایش خاطر بر نصیبه خویش صابر و شاکر و با خرمی خیال بتحصيل اسباب دنيوى و مثوبات اخروی مشغول شود.

و با کسی دشمنی نورزد و از خصومت مردمان آسوده بماند و هرگز ناسپاسی نکند تا موجب کفران و نقصان نعمت گردد و از تکالیف دینی و عبادتی نیز باز نماند.

لکن چون نگران آنان گردد که بر وی پیشی و بیشی دارند در رنج حسد و غم قلت مال بفرساید و این غم خوردن و حسد بردن در حقیقت بناشکری و ناسپاسی نعمت های ایزدی بلکه معانده و مخالفت با مقدرات الهی و قضایای خداوندی راجع است.

با خدا دادگان ستیزه کردن و با خواست خدا ناخوشنود بودن و کفران نعمت یزدان ورزیدن و با مردمان حسد بردن و مخاصمت نمودن و از روزگار عمر کامیاب نگردیدن و از فواید دنيويه و مثوبات اخرويّه محروم ماندن و نزد خلق خدا مبغوض شدن و مذموم گردیدن است.

و می فرماید عمل اندك و كردار قليل كه از روی یقین باشد از اعمال كثيره که بحلیه یقین محلّی نباشد در حضرت خدای افضل است.

کنایت از این که اگر کسی با کسی از روی صدق و صمیم قلب سلامی فرستد

ص: 118

و يقين بداند که این سلام را بدو مخصوص و بر خود واجب شمرده نزد آن کس از صد هزار سلام و تحیّت و ثنا و تهنیت دیگران که دارای این رتبت نباشد برتر است.

این است که در عبادات و صلوات حضور قلب شرط است چه این حضور بر مراتب ایقان و ایمان دلالت دارد و گرنه برای حفظ دم و اموال و انسلاک در حوزه اسلام کافی خواهد بود.

و می فرماید هیچ ورعی و بیمی برای مردم سودمندتر از آن نیست که از آن چیزها که خدای حرام فرموده دوری نمایند و این از آن است که آن چه را که خدای حرام فرموده برای آن است که ارتکابش مایه مفاسدی که مخرّب بنیان نظام بنی نوع آدمی است و خرابی دنیا و آخرت وی در آن است

البته دور ماندن و اجتناب ورزیدن از محرمات الهی از همه چیز بیشتر سود می رساند و خدای را خوشنود می گرداند و اصل و معنی و رع را می پروراند و در این جا آزار نرسانیدن و غیبت ننمودن در حق مؤمنان را با اجتناب از محرمات الهی توأم ساخته و ورعی سودمند شمرده و این از آن است که حاصل هر دو جهان به حقیقت مخصوص بمؤمنان است و مؤمن بنده خاص خداوند سبحان است

و ائمه هدى صلوات الله عليهم دوست می دارند که تمام امّت دارای این رتبت باشند ازین روی می فرماید آن چه با خود پسندیده نمی دارید در حقّ مؤمن مخواهید چه اگر بخواهید با خدای ستیزه کرده اید و از سود ورع محروم می شوید و چون چنین کنید نفاق ورزیده اید و حاصل اتفاق را ضایع داشته اید

و می فرماید هیچ زندگانی گواراتر و خوش تر از حسن خلق نیست چه حسن خلق صاحبش را همیشه مسرور و شاکر و بر حوادث روزگار صابر و با مردمان بطور خوب و خوش مصاحب و معاش می دارد.

و البته چون مردمان با کسی یار و مددکار باشند همه نوع بهره می رسانند و صلاح امر دنیا و آخرت را فراهم می آورند لکن چون شخص بدخلق باشد از وی

ص: 119

متنفر گردند و این مطالب بعکس افتد.

می فرماید هیچ مالی سودمندتر از آن نیست که بهمان اندك و قلیلی که قناعت رود (قناعت توانگر کند مرد را) عرصه حرص را پایانی و پهنه آز را انجامی نیست جز رنج زحمت و حسرت حاصلی نمی بخشد عزت در قناعت است و ذات در طمع.

و می فرماید هیچ جهلی و نادانی زیان کارتر از عجب و خود بینی و خود بزرك شمردن نیست چه خود بزرگ شمردن لازمه حقیر خواندن دیگران است.

و چون چنین باشد انسان از همه فواید معاشرت و کسب علوم و آداب محروم و در انظار مردمان مبغوض می شود.

و ازین روی در بسی مهالك و مخاطر دچار می شود که هیچ یار و ناصر نیابد و از مصالح دنیویه و اخرویّه خود بی خبر ماند و بر این جمله افزون مردمان چون کسی را دارای این صفت دانند مخصوصاً در تخفیف و تضييع و توهين و زيان و نقصانش کمر بندند و همواره بینی او را بر خاك ذلت بمالند.

و خطر بزرك اين صفت این است که شاید پاره کسان را که او حقیر شمارد از بزرگان دین و مقبولان حضرت رب العالمين و صاحبان دیده دوربین و راه یافتگان بمركز حق اليقين باشند در این صورت معلوم شود حالت وی چیست .

و دیگر در آن کتاب از مجالس مفید مسطور است که حضرت صادق علیه السلام فرمود : ﴿لاَ تَغُرَّنَّکَ اَلنَّاسُ مِنْ نَفْسِکَ فَإِنَّ اَلْأَمْرَ یَصِلُ إِلَیْکَ دُونَهُمْ وَ لاَ تَقْطَعِ اَلنَّهَارَ عَنْکَ بِکَذَا وَ کَذَا فَإِنَّ مَعَکَ مَنْ یُحْصِی عَلَیْکَ﴾.

﴿وَ لاَ تَسْتَصْغِرَنَّ حَسَنَهً تَعْمَلُهَا فَإِنَّکَ تَرَاهَا حَیْثُ تَسُرُّکَ وَ لاَ تَسْتَصْغِرَنَّ سَیِّئَهً تَعْمَلُ بِهَا فَإِنَّکَ تَرَاهُ غَداً بِحَیْثُ یَسُوؤُکَ وَ أَحْسِنْ فَإِنِّی لَمْ أَرَ شَیْئاً أَشَدَّ طَلَباً وَ لاَ أَسْرَعَ دَرَکاً مِنَ اَلْحَسَنَهِ لِذَنْبٍ قَدِیم إِنَّ اَللَّهَ جَلَّ اِسْمُهُ یَقُولُ إِنَّ اَلْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ اَلسَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکْری لِلذّاکِرِین ﴾.

ص: 120

کار و کردار تو در میان مردمان تو را بفریب نیفکند یا افعال و اطوار ایشان ترا مغرور نکند یا تمجيد و تحسين ایشان در حق تو اسباب غرور تو نشود چه حاصل آن بتو می رسد نه بایشان اگر خوب کنی خوب بینی و اگر بد نمائی بد یابی و روزگار خود را بلغو و بیهوده بپایان مرسان چه خداوند مدت زندگانی و ایام عمر را که چگونه بپای بردی بر تو می شمارد و می پرسد .

و چون کاری نیکو کردی در آن حال كوچك مشمار چه پاداش آن را در جائی بیابی که تو را مسرور دارد و هیچ کاری نکوهیده را در آن حال که مرتکب شدی كوچك مخوان چه مکافاتش را در مکانی بینی که ترا بد افتد و نیکوئی بکن چه من هیچ چیز را ندیدم که طلبش شدیدتر و ادراکش سریع تر باشد از حسنه تازه ای که در برابر گناهی قدیم باشد

بدرستی که خدای تعالی جلّ اسمه می فرماید حسنات می برند سیّئات را و این معنی برای یادکنندگان و ذاکرین یاد کردن و یاد آوردنی است .

و ازین است که گفته اند در عفو لذتی است که در انتقام نیست چه اگر انتقام کشند هر دو مساوی باشند و فضلی بر هم نیابند بلکه دیگری سهواً يا عمداً خطائی کرده و اين يك سال ها در دل گرفته و در کمین بنشسته تا بعمد تلافی کرده است و در مرتع و مزرع عداوت بتازه تخم عداوت و نهال خصومت بکار آورده است .

لکن چون در گذشت فضل و فزونی و تفوقى بزرك را دارا گردیده و طرف برابر را شرمسار و مقروض خود گردانیده و بذر محبت در مزرع مودّت بیفشانده و ثمرش را در هر دو جهان دریافته و نامى بزرك و علامتی نامدار بیادگار نهاده است.

و نیز در آن کتاب و کتاب معانی الاخبار از حضرت امام و الاتبار جناب ابی عبدالله علیه سلام الله بروایت ابی ظبیان مسطور است که فرمود :

﴿اِعْلَمْ أَنَّ اَلصَّلاَهَ حُجْزَهُ اَللَّهِ فِی اَلْأَرْضِ فَمَنْ أَحَبَّ أَنْ یَعْلَمَ مَا أَدْرَکَ مِنْ نَفْعِ صَلاَتِهِ فَلْیَنْظُرْ فَإِنْ کَانَتْ صَلاَتُهُ حَجَزَتْهُ عَنِ اَلْفَوَاحِشِ وَ اَلْمُنْکَرِ فَإِنَّمَا أَدْرَکَ مِنْ نَفْعِهَا بِقَدْرِ مَا اِحْتَجَزَ﴾

ص: 121

﴿و مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَعْلَمَ مَا یُدْرِکُ مِنْ نَفْعِ صَلاَتِهِ فَلْیَنْظُرْ فَإِنْ کَانَتْ صَلاَتُهُ حَجَزَتْهُ عَنِ اَلْفَوَاحِشِ وَ اَلْمُنْکَرِ فَإِنَّمَا أَدْرَکَ مِنْ نَفْعِهَا بِقَدْرِ مَا اِحْتَجَزَ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَعْلَمَ مَا لَهُ عِنْدَ اَللَّهِ فَلْیَعْلَمْ مَا لِلَّهِ عِنْدَهُ وَ مَنْ خَلاَ بِعَمَلٍ فَلْیَنْظُرْ فِیهِ فَإِنْ کَانَ حَسَناً جَمِیلاً فَلْیَمْضِ عَلَیْهِ وَ إِنْ کَانَ سَیِّئاً قَبِیحاً فَلْیَجْتَنِبْهُ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْلَی بِالْوَفَاءِ وَ اَلزِّیَادَهِ﴾

﴿مَنْ عَمِلَ سَیِّئَهً فِی اَلسِّرِّ فَلْیَعْمَلْ حَسَنَهً فِی اَلسِّرِّ وَ مَنْ عَمِلَ سَیِّئَهً فِی اَلْعَلاَنِیَهِ فَلْیَعْمَلْ حَسَنَهً فِی اَلْعَلاَنِیَهِ﴾

بدان که نماز حجزه و مانع و حاجز و پای بندی است از جانب خدای برای بندگان او در زمین پس هر کس دوست می دارد که بداند از نماز خویش چه مقدار منتفع می گردد نيك بنگرد اگر نمازش او را از ارتکاب فواحش و عمل منكر پای بند و مانع شد پس بهمان مقدار که او را مانع و دافع گشت ادراك منفعت نماز را می نماید.

و ازین کلام معجز نظام چنان استدراک می شود که چون در حال نماز ادراك حضور حضرت بی نیاز و اظهار اسرار و راز است و اذکار و اوراد و کلماتی که در این حال بر زبان می گذرد بجمله بر مراتب توحید و عظمت و بزرگی و رحمت حضرت احدیّت و فنا و زوال جمله بريت و غضب بر اهل معصيت و اختصاص تمامت نعمت ها بخالق خلیقت و مخصوص گردیدن تمامت عبادت ها به ذات ایزد ذو الجلال دلالت دارد و بر شخص مصلّی حضور قلب شرط است.

پس چون این نماز را با حضور قلب گذارد و آداب خضوع و خشوع را بجای آورد و محل امید و یأس وجهات ثواب و عذاب را بنگرد لاجرم بقدر فهم خود و سعادت فطرتش از محرمات و منهیّات پرهیز کند و باوامر و معروف اقدام جوید و به اخلاق حسنه متخلّق و از اوصاف سیّئه متبرّی شود و به همان مقدار سود خود را در یابد.

و می فرماید هر کس دوست می دارد که بداند برای او در حضرت خدای چه چیز است پس بباید معلوم نماید که از خدای نزد او چیست یعنی با ندازه عبادت و

ص: 122

اطاعت و محبّتی که در حضرت احدیّت دارد مزد و ثواب و محبت او در پیشگاه خداوندی ثابت است.

و هر کس خواهد عملی بپای آورد و پوشیده کاری کند در آن کار بنگرد اگر نیکو و جميل باشد بر آن کار اقدام جوید و اگر ناخوب و نکوهیده باید از آن اجتناب نماید چه خداوند عزّ وجل بوفاء و زیادت سزاوار تر است

هر کس در پوشیده عملی ناستوده بپای برده باشد باید همان طور عملی نیکو پوشیده بنماید و هر کس آشکارا کرد عملی نا خجسته شده باشد باید آشکارا بکرداری نیکو اقدام بجوید

و این کلام معجز نظام شاید اشارت به آن باشد كه تدارك هر يك ازين دو فعل باید مطابق آن يك باشد تا تلافی آن بوجه كامل و اتمّ باشد چه تلافی سیّئه را که پوشیده نموده باشند به آشکارا تمام کردن صحت ندارد و تدارك سيئه را که آشکارا مرتکب شده باشند به حسنه پوشیده نتوانند نمود

زیرا که چون آشکارا دلیل بر جرأت و جسارت است اگر پوشیده تلافی نمایند رفع این حال جسارت نخواهد شد و همچنین تلافی سیئّه پوشیده را حسنه پوشیده دیگر خواهد کرد .

و دیگر در آن کتاب از عبدالحمید طائی مسطور است که حضرت ابی عبدالله عليه السلام باتفاق من مكتوبى بعبد الله بن معاويه که این وقت بولایت فارس برقرار بود مرقوم فرمود ﴿ مَنِ اِتَّقَی اَللَّهَ وَقَاهُ وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ، وَ مَنْ شَکَرَهُ جَزَاهُ.﴾

هر کس از خدای بترسد خدای او را نگاهداری فرماید و هر کس شکر نعمتش را بگذارد بر نعمتش بیفزاید و هر کس برضای او قرض دهد او را پاداش فرماید.

و نیز در آن کتاب از ابو اسامه مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم می فرمود:

﴿عَلَیْکُمْ بِتَقْوَی اَللَّهِ وَ اَلْوَرَعِ وَ اَلاِجْتِهَادِ وَ صِدْقِ اَلْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَهِ وَ حُسْنِ

ص: 123

اَلْجِوَارِ وَ کُونُوا دُعَاهً إِلَی أَنْفُسِکُمْ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ﴾.

﴿وَ کُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لاَ تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً﴾.

﴿وَ عَلَیْکُمْ بِطُولِ اَلسُّجُودِ وَ اَلرُّکُوعِ فَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا طال [أَطَالَ] اَلرُّکُوعَ یَهْتِفُ إِبْلِیسُ مِنْ خَلْفِهِ وَ قَالَ یَا وَیْلَتَاهُ أَطَاعُوا وَ عَصَیْتُ وَ سَجَدُوا وَ أَبَیْتُ﴾

بر شما باد بپرهیزکاری و ترس از حضرت باری و ورع و کوشش در عبادت و اطاعت و صدق حديث و ادای امانت و حسن مجاورت و ببایست که شما نفوس خود را به زبانی دیگر و لسانی با اثر به عبادت و اطاعت و کسب ثواب و رضای حضرت احدیّت بخوانید.

و مایه زینت باشید نه اسباب نکوهش و ملامت.

بر شما باد که رکوع و سجود خود را بطول بیاورید چه گاهی که يك تن از شما ر کوعش را مطوّل گرداند شیطان از دنبالش بحسرت ناله و صدا برآورد وای بر من ابنای آدم اطاعت خدای را کردند و من عصیان ورزیدم و در حضرت خدای سر بسجده آوردند و من از سجده سر بر تافتم.

و نیز در آن کتاب از قصص الانبیاء از این سنان مروی است که حضرت صادق علیه السلام فرمود:

﴿ لاَ تَمْزَحْ فَیَذْهَبَ نُورُکَ وَ لاَ تَکْذِبْ فَیَذْهَبَ بَهَاؤُکَ وَ إِیَّاکَ وَ خَصْلَتَیْنِ اَلضَّجَرَ وَ اَلْکَسَلَ فَإِنَّکَ إِنْ ضَجِرْتَ لَمْ تَصْبِرْ عَلَی حَقٍّ وَ إِنْ کَسِلْتَ لَمْ تُؤَدِّ حَقّاً﴾.

﴿ قَالَ وَ کَانَ اَلْمَسِیحُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَقُولُ مَنْ کَثُرَ هَمُّهُ سَقِمَ بَدَنُهُ وَ مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ وَ مَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ سَقَطُهُ وَ مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَقَاؤُهُ وَ مَنْ لاَحَی اَلرِّجَالَ ذَهَبَتْ مُرُوَّتُه﴾.

می فرماید کرد مزاح ولاغ می کرد تا نور و فروغ تو نرود و دروغ مگوی تا بهاء و فروز تو نابود نشود و از دو خصلت بپرهیز یکی ضجرت و آن دیگر خستگی و ملالت چه اگر تو را ضجرت در سپارد بر وصول هیچ حقی و قبول هیچ حقی صابر

ص: 124

نشوی و اگر کسلان و خسته باشی ادای هیچ حقی را نکنی.

فرمود حضرت مسیح علیه السلام می فرمود هر کس اندیشه و همّ او بسیار شود بدنش بیمار گردد و هر کس بد خلق باشد نفس خویش را بعذاب افکند و هر کس بسیار گوید سقطات او فراوان شود و هر کس بسیار دروغ گوید بهای او می رود و هرکس با مردمان بملامت و منازعت پردازد مروتش می رود.

و هم در آن کتاب از کتاب مصباح الشریعه مسطور است که حضرت صادق علیه السلام فرمود :

﴿أَفْضَلُ اَلْوَصَایَا وَ أَلْزَمُهَا أَنْ لاَ تَنْسَی رَبَّکَ، وَ أَنْ تَذْکُرَهُ دَائِماً وَ لاَ تَعْصِیَهُ، وَ تَعْبُدَهُ قَاعِداً وَ قَائِماً﴾.

﴿وَ لاَ تَغْتَرَّ بِنِعْمَتِهِ، وَ اُشْکُرْهُ أَبَداً، وَ لاَ تَخْرُجْ مِنْ تَحْتِ أَسْتَارِ رَحْمَتِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ جَلاَلِهِ فَتَضِلَّ وَ تَقَعَ فِی مَیْدَانِ اَلْهَلاَکِ، وَ إِنْ مَسَّکَ اَلْبَلاَءُ وَ اَلضَّرَّاءُ وَ أَحْرَقَتْکَ نِیرَانُ اَلْمِحَنِ﴾.

﴿وَ اِعْلَمْ أَنَّ بَلاَیَاهُ مَحْشُوَّهٌ بِکَرَامَاتِهِ اَلْأَبَدِیَّهِ، وَ مِحَنَهُ مُورِثَهٌ رِضَاهُ وَ قُرْبَتَهُ، وَ لَوْ بَعْدَ حِینٍ، فَیَا لَهَا مِنْ نِعَمٍ لِمَنْ عَلِمَ وَ وُفِّقَ لِذَلِکَ﴾.

یعنی افضل و الزم وصايا این است که هیچ وقت پروردگار خود را فراموش نکنی و همواره بیاد او اندر باشی و هرگز بعصیان او قدم بر نداری و نشسته و ایستاده او را پرستش می کنی.

و بوفور نعمت های او مغرور نگردی و یک سره بشکر و سپاس روز بگذاری و هرگز از زیر سایه پرده های عظمت و جلال او کناری نجوئی تا به ضلالت اندر و در میدان هلاکت رهسپر و ببلا و زیان و خسران و سوختن به آتش محن دچار شوی .

و بدان که بلاهای ایزدی به کرامات ابدیّه اش آکنده و محنت های خداوندی رضا و تقرّب بحضرتش را زاینده و نماینده است اگر چند مدتی هم بر آن بپایان رود پس تا چند غنیمتی بزرگ و دولتی نیکو است برای آنان که بر این معنی عالم و موفق باشند.

﴿ رُوِیَ أَنَّ رَجُلاً اسْتَوصّی رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و سلم فَقَالَ لا تَغْضَبْ قَطُّ فَإِنَّ فِیهِ

ص: 125

مُنَازَعَهَ رَبِّکَ﴾

﴿فَقَالَ زِدْنِی قَالَ إِیاکَ وَ مَا یُعْتَذَرُ مِنْهُ فَإِنَّ فِیهِ الشِّرْکَ الْخَفِیَّ﴾.

﴿ فَقَالَ زِدْنِی فَقَالَ صَلِّ صَلاهَ مُوَدِّعٍ فَإِنَّ فِیهَا الْوُصْلَهَ وَ الْقُرْبَی﴾.

﴿ فَقَالَ زِدْنِی فَقَالَ علیه السلام اسْتَحْیِ مِنَ اللَّهِ اسْتِحْیاءَکَ مِنْ صَالِحِی جِیرَانِکَ فَإِنَّ فِیهَا زِیادَهَ الْیَقِینِ وَ قَدْ أَجْمَعَ اللَّهُ تَعَالَی مَا یَتَوَاصَی بِهِ الْمُتَوَاصُونَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فِی خَصْلَهٍ وَاحِدَهٍ وَ هِیَ التَّقْوَی﴾.

﴿قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُواالْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ فِیهِ جِمَاعُ کُلِّ عِبَادَهٍ صَالِحَهٍ وَصَلَ مَنْ وَصَلَ إِلَی الدَّرَجَاتِ الْعُلَی وَ الرُّتْبَهِ الْقُصْوَی وَ بِهِ عَاشَ مَنْ عَاشَ مَعَ اللَّهِ بِالْحَیاهِ الطَّیِّبَهِ وَ الأُنْسِ الدَّائِمِ﴾.

﴿ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله مردی خواستار وصیتی گشت فرمود هرگز غضب مکن چه در این کار منازعتی است با پروردگار خودت کنایت از این که امورات در تحت قدرت و تقدير و قضا و مشيّت حضرت احدیت است پس چون کسی از وصول حوادث و نزول بلایا و افعال و اعمال دیگران غضب نماید چنان است که با آن چه خدای خواسته منازعت نماید .

آن مرد عرض کرد بر نصیحت و وصیت من بیفزای فرمود پرهیز کن از این که کرداری و گفتاری و رفتاری از تو پدیدار آید که خواستار اعتذار باشد چه در این کار شرک خفّی با حضرت دادار است کنایت از این که مرتکب افعالی شدن که چون ظهور نماید و بر دیگران مکشوف افتد یا بپاره معاصی اقدام ورزیدن که محتاج بمعذرت باشد شرک خفیّ با حضرت احدیّت است

عرض کرد بر این بیفزای فرمود همیشه چون نماز بگذاری چنان با حضور قلب و خضوع و خشوع و توجه بمبدأ بگذار که گویا دیگر بادای نماز موفق

ص: 126

نمی شوی و در حال وداع هستی چه در این کردار تقرّب و اتصال به رضوان حضرت ذى الجمال حاصل می شود .

عرض کرد بر پند و نصیحت بر افزای فرمود به آن مقدار که از همسایگان نيك خود از ارتكاب اعمال و افعال قبیحه شرمگین می شوی و آزرم می گیری از خدای بگیر چه در این کار زیادت یقین را مورث و علامت باشد .

و خدای تمامت وصایای خلق اولین و آخرین را که بخواهند بگذارند در يك خصلت که عبارت از تقوی باشد جمع کرده .

و فرموده بتمام اهم و طبقاتی که پیش از شما بودند و بکتاب آسمانی و فرستادگان یزدانی موفق شدند و به شما وصیت کردیم که بتقوی کار کنید و از عقوبت خدای بترسید و در تقوی است فراهم داشتن تمامت عبادات صالحه و بواسطه تقوى بدرجات على و رتبت قصوى وصول یافته اند و بزیور تقوی عیش کرده است آن که با خدای بحیات طیّبه و انس دائم عيش نموده

خدای عزّ و جلّ می فرماید جماعت متقیان در بوستان های جاویدان و نهرها و مقاعد صدق با حضرت پروردگار و پادشاه با اقتدار می گذرانند.

حافظ عبدالعزيز و ابراهیم بن مسعود گفته اند مردی از سوداگران در حضرت صادق تشرف و مخالطه داشت و بحالی خوش و روزگاری با وسعت می زیست چنان شد که از گردش روزگار و تصاريف ليل و نهار حالتش دیگرگون و طالعش باژگون و بحضرت صادق علیه السلام شاکی شد آن حضرت فرمود :

فلا تجزع و ان اعسرت يوماً *** فقد أيسرت في زمن طويل

و لا تيئس فانّ اليأس كفر *** لعلّ الله يغنى عن قليل

و لا تظن بربّك ظنّ سوء *** فان الله أولى بالجميل

اگر زمانی زمانه بر تو تنگ و جهان بجهانی هم آهنگ گردد تا شکیبائی و ناستوده درائی مكن و نيك بیندیش که چه روزگارهای دراز و زمان های دیرباز به

ص: 127

نعمت های خداوند بنده نواز متنعم و همراز بودی.

و در هیچ حال از شمول رحمت و وصول نعمت حضرت احدیّت نومید مباش چه نومیدی علامت کفر و کفران است ﴿وَ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾ شاید خداوندت در قلیل مدتی توانگر فرماید

و هرگز نسبت بپروردگار خودت بدگمان مشو چه خداوند از تمامت ماسوی الله بفعل جميل و كردار جلیل اولی و شایسته تر است .

و هم در آن کتاب مسطور است که مردی بحضرت ابی عبد الله علیه السلام عرض کرد مرا وصیّتی بفرمای فرمود:

﴿ أَعِدَّ جَهَازَکَ وَ قَدِّمْ زَادَکَ وَ کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ - لاَ تَقُلْ لِغَیْرِکَ یَبْعَثُ إِلَیْکَ بِمَا یُصْلِحُکَ﴾.

جهاز سفر آخرت خود را آماده دار و توشه این راه پر خطر را از پیش بفرست و خویشتن وصیّ و نصیحت گر خود باش با دیگران مگوی که آن چه صلاح کار تو و اسباب آسایش آن سرای توست برای تو بفرستند

یعنی بعد از تو دیگران غم تو نخورند و بکار تو بر نیایند آن چه باید بپای آورد تو خود بجای گذار و آن چه باید فرستاد تو خود بفرست (کس نیارد ز پس تو پیش فرست) بازماندگان تو جز به اندیشه خود نیستند

بیان پارۀ مکاتیب حضرت صادق صلوات الله عليه در نصایح پاره کسان

در جلد هفدهم بحار الانوار علامه مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید همی گویم که شهید ثانی اعلی الله درجته باسناد خود از عبدالله بن سليمان نوفلی حدیث می نماید که گفت در حضرت جعفر بن محمّد صادق علیهما السلام حضور داشتم ناگاه تنی از

ص: 128

غلامان عبدالله نجاشی وارد شد و سلام براند و مکتوبی به آن حضرت تقدیم کرد امام علیه السلام مهرش را برگرفت و قرائت فرمود و اول سطرش این بود.

﴿بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، أطالَ اللّهُ بَقاءَ سَیِّدی و جَعَلَنی مِن کُلِّ سوءٍ فِداءَهُ ، ولا أرانی فیهِ مَکروها ؛ فَإِنَّهُ وَلِیُّ ذلِکَ وَ القادِرُ عَلَیهِ﴾.

﴿ اِعلَم سَیِّدی و مَولایَ أنّی بُلیتُ بِوِلایَهِ الأَهوازِ ، فَإِن رَأی سَیِّدی أن یَحُدَّ لی حَدّا أو یُمَثِّلَ لی مَثَلاً لاِءَستَدِلَّ بِهِ عَلی ما یُقَرِّبُنی إلَی اللّهِ و إلی رَسولِهِ﴾.

﴿و یُلَخِّصَ فی کِتابِهِ ما یَری لِيَ الْعَمَلَ بِهِ وَ فِيمَا أَبْذُلُهُ وَ أَبْتَذِلُهُ وَ أینَ أضَعُ زَکاتی و فیمَن أصرِفُها ، و بِمَن آنَسُ وإلی مَن أستَریحُ ، و بِمَن أثِقُ و آمَنُ و ألجَأُ إلَیهِ فی سِرّی ، فَعَسی أن یُخَلِّصَنِی اللّهُ بِهِدایَتِکَ و دَلالَتِکَ ، فَإِنَّکَ حُجَّهُ اللّهِ عَلی خَلقِهِ و أمینُهُ فی بِلادِهِ ، ولا زالَت نِعمَتُهُ عَلَیکَ﴾

خداوند بخشاینده مهربان عمر و زندگانی آقا و مولا و سيّد مرا دیر باز و مرا از هر بدی و سوئی فدای او گرداند و هرگز ذات مقدسش را دچار مکروهی نفرماید چه خدای بر این جمله ولیّ و قادر و تواناست.

اى سيّد و مولاى من بدان که من در جهان ناساز بحکومت مملکت اهواز مبتلا شده ام اگر سیّد من سزاور می داند که از بهر من حدّى مشخص و مثلى ممثل فرماید تا بدستیاری آن بآن چه موجب تقرّب من به پیشگاه خداوند مهر و ماه و فرستاده بسفید و سیاه می شود دلالت یابم.

و در آن مکتوب مبارك آن چه را که عمل کردن به آن را برای من لازم می داند مرقوم فرماید تا بدانم اموال خود را در چه کار و چه راه بذل نمایم و زكوة خویش را چگونه برسانم و با چه مردم گذارم و با کدام کس انس گیرم و بکدام مردم راحت پذیرم و با چه کسان وثوق گیرم و پناهنده شوم و بکدام مردم پوشیده ایمنی خواهم .

تواند بود که بتوجه آن حضرت و هدایت و دلالت تو خداوند مرا نجات و رستگاری بخشد چه او حجت خداوندی بر آفریدگان او و امین اوئی در بلاد او

ص: 129

همواره نعمت پروردگار بر تو برقرار باد.

عبدالله بن سليمان می گوید حضرت ابی عبدالله علیه السلام در جواب نجاشی مرقوم فرمود :

﴿ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، جامَلَکَ اللّهُ بِصُنعِهِ ، و لَطَفَ بِکَ بِمَنِّهِ ، و کَلاکَ بِرِعایَتِهِ فَإِنَّهُ وَلِیُّ ذلِکَ﴾.

﴿أمّا بَعدُ فَقَد جاءَ إلیَّ رَسولُکَ بِکِتابِکَ ، فَقَرَأتُهُ و فَهِمتُ جَمیعَ ما ذَکَرتَهُ و سَأَلتَ عَنهُ ، و زَعَمتَ أنَّکَ بُلیتَ بِوِلایَهِ الأَهوازِ ، فَسَرَّنی ذلِک﴾

﴿ وَ سَاءَنِی وَ سَأُخْبِرُکَ بِمَا سَاءَنِی مِنْ ذَلِکَ وَ مَا سَرَّنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی﴾

﴿فَأَمَّا سُرُورِی بِوِلَایَتِکَ فَقُلْتُ عَسَی أَنْ یُغِیثَ اللَّهُ بِکَ مَلْهُوفاً خَائِفاً مِنْ أَوْلِیَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ یُعِزَّ بِکَ﴾

﴿سَاءَنِی مِنْ ذَلِکَ فَإِنَّ أَدْنَی مَا أَخَافُ عَلَیْکَ تَغَیُّرُکَ بِوَلِیٍّ لَنَا فَلَا تَشِیمُ حَظِیرَهَ الْقُدْسِ﴾

﴿فَإِنِّی مُخَلِّصٌ لَکَ جَمِیعَ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ إِنْ أَنْتَ عَمِلْتَ بِهِ وَ لَمْ تُجَاوِزْهُ رَجَوْتُ أَنْ تَسْلَمَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی﴾

﴿أَخْبَرَنِی أَبِی یَا عَبْدَ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ مَنِ اسْتَشَارَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ یَمْحَضْهُ النَّصِیحَهَ سَلَبَهُ اللَّهُ لُبَّهُ﴾.

﴿ وَ اعْلَمْ أَنِّی سَأُشِیرُ عَلَیْکَ بِرَأْیٍ إِنْ أَنْتَ عَمِلْتَ بِهِ تَخَلَّصْتَ مِمَّا أَنْتَ مُتَخَوِّفُهُ﴾.

﴿ وَ اعْلَمْ أَنَّ خَلَاصَکَ وَ نَجَاتَکَ مِنْ حَقْنِ الدِّمَاءِ وَ کَفِّ الْأَذَی عَنْ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِیَّهِ وَ التَّأَنِّی وَ حُسْنِ الْمُعَاشَرَهِ مَعَ لِینٍ فِی غَیْرِ ضَعْفٍ وَ شِدَّهٍ فِی غَیْرِ عُنْفٍ وَ مُدَارَاهِ صَاحِبِکَ وَ مَنْ یَرِدُ عَلَیْکَ مِنْ رُسُلِهِ وَ ارْتُقْ فَتْقَ رَعِیَّتِکَ بِأَنْ تُوقِفَهُمْ عَلَی مَا وَافَقَ الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ﴾.

﴿ إِیَّاکَ وَ السُّعَاهَ وَ أَهْلَ النَّمَائِمِ فَلَا یَلْتَزِقَنَّ مِنْهُمْ بِکَ أَحَدٌ وَ لَا یَرَاکَ اللَّهُ یَوْماً وَ لَا لَیْلَهً وَ أَنْتَ تَقْبَلُ مِنْهُمْ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا فَیَسْخَطَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ یَهْتِکَ سِتْرَکَ﴾.

یعنی خداوند تعالی ترا محمول صنع و نکوئی خود بگرداند و بمنّ و احسان

ص: 130

خود بر تو تلطف فرماید و در نعمت های خود آسوده و محروس و برخوردار بگرداند چه خدای تعالی ولیّ این کار و کردار است .

امّا بعد همانا فرستاده تو بیامد و نامه ات را بیاورد و بخواندم و آن چه در آن مذکور داشته بودی و از آن چه خواسته بودی بتمامت بدانستم و تو چنان دانسته که بولایت و امارت اهواز مبتلا شده ازین کار مسرور شدم .

و نیز مرا بد افتاد و از آن چه مرا بد آمد و به آن چه مرا خرّم داشت ترا خبر می دهم انشاء الله تعالى امّا سرور من بولایت تو از آن است که با خود گفتم تواند بود که خدای تعالى بوجود تو مردی اندوهگین و غمگین از اولیای محمّد صلی الله علیه و آله را دادرسی دهد و بسبب تو عزّت يابد.

و آن چه از خبر ولایت تو مرا بد آمد این است که کمتر چیزی که بوجود آن بر تو بيمناك هستم این باشد که بیکی از دوستان ما از تو لغزشی رود و باین علت از دیدار بهشت محروم بمانی و بوی بوستان جنان نشنوی.

همانا آن چه از من خواستار شدی بجمله را برای تو خلاصه کنم اگر به آن عمل نمائی و از آن تجاوز نکنی امیدوارم انشاء الله تعالى سالم بمانی.

پدرم از پدران خود از علی بن ابیطالب علیه السلام از رسول خدای صلی الله علیه و آله خبر داد که آن حضرت فرمود هر کس برادر مؤمنش از وی مشورت نماید و آن کس نصیحتی خالص با وی نگذارد خدای تعالی عقل او را از وی سلب کند.

و تو بدان که بزودی به رأی و رویتی بر تو اشارت کنم که اگر به آن عمل کنی از آن چه بیمناکی خلاص گردی.

و دانسته باش که خلاصی او ازین ابتلا که در آنی در نریختن خون ها و دست باز داشتن از آزار اولیاء خدا و رفق و ملایمت با رعیّت و تأنی و حسن معاشرت با نرمی در غیر ضعف و سستی و شدت و سختی در غير عنف و مداراة تو با صاحب و رفيق و با آنان که از فرستادگان او نزد تو می آیند می باشد و رتق و فتق امور رعیت تو

ص: 131

منوط به آن است که تو ایشان را به آن چه موافق حقّ و عدل است بداری .

بپرهیز از آنان که در امور مسلمانان سعایت و نمّامی و سخن چینی نمایند هرگز نبايد هيچ يك از ایشان با تو راه یابند و انيس و جلیس تو باشند و در هیچ آنی به ارائت و اشارت ایشان کاری فیصل دهی و ایشان را در هیچ امری از امور دخالت بخشی تا خدای بر تو خشم گیرد و پرده حشمت و عزّت و اسرار تو را چاك زند .

﴿وَ احْذَرْ مَا لِخُوزِ الْأَهْوَازِ فَإِنَّ أَبِی أَخْبَرَنِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْإِیمَانَ لَا یَثْبُتُ فِی قَلْبِ یَهُودِیٍّ وَ لَا خُوزِیٍّ أَبَداً﴾.

﴿فَأَمَّا مَنْ تَأْنَسُ بِهِ وَ تَسْتَرِیحُ إِلَیْهِ وَ تُلْجِئُ أُمُورَکَ إِلَیْهِ فَذَلِکَ الرَّجُلُ الْمُمْتَحَنُ الْمُسْتَبْصِرُ الْأَمِینُ الْمُوَافِقُ لَکَ عَلَی دِینِکَ وَ مَیِّزْ عَوَامَّکَ وَ جَرِّبِ الْفَرِیقَیْنِ فَإِنْ رَأَیْتَ هُنَالِکَ رُشْداً فَشَأْنَکَ وَ إِیَّاهُ﴾.

﴿ وَ إِیَّاکَ أَنْ تُعْطِیَ دِرْهَماً أَوْ تَخْلَعَ ثَوْباً أَوْ تَحْمِلَ عَلَی دَابَّهٍ فِی غَیْرِ ذَاتِ اللَّهِ تَعَالَی لِشَاعِرٍ أَوْ مُضْحِکٍ أَوْ مُتَمَزِّحٍ إِلَّا أَعْطَیْتَ مِثْلَهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ﴾.

﴿ وَ لْتَکُنْ جَوَائِزُکَ وَ عَطَایَاکَ وَ خِلَعُکَ لِلْقُوَّادِ وَ الرُّسُلِ وَ الْأَجْنَادِ وَ أَصْحَابِ الرَّسَائِلِ وَ أَصْحَابِ الشُّرَطِ وَ الْأَخْمَاسِ﴾.

﴿ وَ مَا أَرَدْتَ أَنْ تَصْرِفَهُ فِی وُجُوهِ الْبِرِّ وَ النَّجَاحِ وَ الْفُتُوَّهِ وَ الصَّدَقَهِ وَ الْحَجِّ وَ الْمَشْرَبِ وَ الْکِسْوَهِ الَّتِی تُصَلِّی فِیهَا وَ تَصِلُ بِهَا وَ الْهَدِیَّهِ الَّتِی تُهْدِیهَا إِلَی اللَّهِ تَعَالَی وَ إِلَی رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله مِنْ أَطْیَبِ کَسْبِکَ﴾.

از اهل خوز اهواز بر حذر باش همانا پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنین علیه السلام با من خبر داد که گوهر ایمان هرگز در دل مردم یهود و خوزستان ثابت و برقرار نمی ماند .

و امّا این که سؤال کرده بودی بچگونه مردم مؤانست و بصحبت و مشورتش استراحت جوئی و امور خویش را بدستیاری عقل متين و رأى رزين او فيصل دهی همانا این گونه مرد باید مردی ممتحن مستبصر امین و موافق با مذهب و دین تو باشد

ص: 132

و مردمان عامی را نیز بشناس و هر دو فرقه را آزمایش کن اگر در آن جا رشدی دیدی خود دانی و آن و بپرهیز از این که به شاعری یا مضحکه یا مردم شوخ و لاغ و اهل مزاح در همی یا جامه یا مرکبی در غیر رضا و امر و راه خدای عطا کنی مگر این که بهمان مقدار که باین قبیل مردم عطا کنی در راه خدای نیز عطا نمائی

یعنی در حق چنین مردم اگر بهوای نفس عطائی کنی و ایشان را بدرهم و دينار و جامه و مرکب برخوردار داری و این جمله نه در راه خداى و جهاد في سبيل الله يا نظر بفقر و استحقاق ایشان باشد در حقیقت در حکم تبذیر و اسراف و گناهی است و کفاره آن باین است که همان مبلغ را در آن راه که موافق حکم شریعت و راه خداوند است بکار بندی

و ببایست جایزه ها و عطاها وخلعت های تو در حق قوّاد سپاه و سرهنگان لشکر و حافظان حدود و ثغور مسلمانان و آن کسان که برای تبیین تكاليف و احكام مرتبت رسالت يابند و خدمتگزاران و اصحاب رسایل و شرطيان و طبقات لشكريان حدود و پیشرو سپاهیان باشد.

و آن چه را که خواهی در وجوه و مقامات برّ و نجاح و فتوت و صدقه و حجّ و مشرب و آن جامگی و کسوه که در آن نمازگذاری و بنماز سپار بگذاری و آن هدیه که خواهی از پیشگاه خداوند عزّ و جلّ و رسول خدای صلی الله علیه و آله بگذرانی ببایست از پاکیزه ترین مكتسبات تو باشد.

﴿یَا عَبْدَ اللَّهِ اجْهَدْ أَنْ لَا تَکْنِزَ ذَهَباً وَ لَا فِضَّهً فَتَکُونَ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآیَهِ الَّتِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب أَلِیم يوْمَ يحْمى عَلَيها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكمْ فَذُوقُوا ما كنْتُمْ تَكنِزُونَ ﴾.

﴿وَ لَا تَسْتَصْغِرَنَّ مِنْ حُلْوٍ أَوْ فَضْلِ طَعَامٍ تَصْرِفُهُ فِی بُطُونٍ خَالِیَهً لِتُسَکِّنَ بِهَا غَضَبَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی﴾

ص: 133

﴿وَ اعْلَمْ أَنِّی سَمِعْتُ مِنْ أَبِی یُحَدِّثُ مِنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یَقُولُ لِأَصْحَابِهِ یَوْماً مَا آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ﴾.

﴿ فَقُلْنَا هَلَکْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ مِنْ فَضْلِ طَعَامِکُمْ وَ مِنْ فَضْلِ تَمْرِکُمْ وَ رِزْقِکُمْ وَ خَلَقِکُمْ وَ خِرَقِکُمْ تُطْفِئُونَ بِهَا غَضَبَ الرَّبِ ﴾.

﴿وَ سَأُنَبِّئُکَ بِهَوَانِ الدُّنْیَا وَ هَوَانِ شَرَفِهَا عَلَی مَا مَضَی مِنَ السَّلَفِ وَ التَّابِعِینَ فَقَدْ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ علیه السلام لَمَّا تَجَهَّزَ الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلَی الْکُوفَهِ أَتَاهُ ابْنُ عَبَّاسٍ فَنَاشَدَهُ اللَّهَ وَ الرَّحِمَ أَنْ یَکُونَ هُوَ الْمَقْتُولَ بِالطَّفِّ فَقَالَ أَنَا أَعْرَفُ بِمَصْرَعِی مِنْکَ وَ مَا وَکْدِی مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا فِرَاقَهَا﴾.

ای عبدالله جهد و کوشش کن تا زر و سیم بسیار در کنار نیاوری تا از مردمی باشی که در این آیه شریفه مذکورند.

آنان که زر و سیم را دفینه و گنجینه نمایند و در راه خدای انفاق نکنند ایشان را بعذابي دردناك و شكنجه الیم خبر ده در آن روز که سخت گرم و سوزنده است و از آتش نیران تافته و چهره ها و پهلوها و پشت های ایشان در هم سوخته و گداخته گردد و این عذاب دردناک برای آن اموالی است که برای نفوس خویشتن انباشته می کردید پس بچشید نتیجه و عذاب آن چه را که ذخیره و گنجینه می ساختید .

و هیچ مقدار شیرینی و فزونی طعام را كوچك مشمار و در شکم های تهی دیگران صرف کن تا به آن سبب غضب خدای تبارك و تعالى را ساكن سازی .

و بدان که من از پدرم علیه السلام بشنیدم که از پدران خود از حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليهم حدیث می راند که امیرالمؤمنین از رسول خدای صلی الله علیه و اله شنید که روزی به آن حضرت فرمود کسی که شب با شکم سیر بخسبد و بداند همسایه او گرسنه است بخدا و روز جزا ایمان نیاورده باشد.

عرض کردیم یا رسول الله ما بهلاکت پیوستیم فرمود از فزونی طعام و خرما و رزق و روزی خودتان و لباس های فرسوده و پاره شده یعنی آن لباس ها که استعمال

ص: 134

کرده و بر تن شما فرسوده و پاره شده غضب پروردگار خود را فرو خوابانید و آتش خشم ایزدی را خاموش کنید.

یعنی آن جمله را بفقراء و مساكين و ارباب استحقاق برسانید و خشم خدای را در افعال و اعمال سیّئه خود ساکن کنید و زود است که من ترا بخواری و هوان جهان و پستی و خواری زخارف و آرایش و حطام آن خبر گویم بدان گونه که احادیث و اخبار و آثار گذشتگان و تابعین بر آن گویاست.

همانا حديث راند مرا محمّد بن علىّ بن الحسين عليهما السلام که چون حضرت امام حسین صلوات الله علیه سفر کوفه را تجهیز کرد ابن عباس خدمت آن حضرت شد و او را بخدای و حرمت رحم سوگند داد تا به آن سفر نرود و مقتول در زمین طف نباشد فرمود من بمصرع و افتاد نگاه خود از تو اعرف هستم و این رنج و زحمت و سختی که در دنیا بر خویش بر نهم جز برای مفارقت و جدائی از جهان نیست .

﴿أَ لَا أُخْبِرُکَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ بِحَدِیثِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الدُّنْیَا فَقَالَ لَهُ بَلَی لَعَمْرِی إِنِّی لَأُحِبُّ أَنْ تُحَدِّثَنِی بِأَمْرِهَا﴾.

فرمود ای پسر عباس آیا خبر ندهم ترا از حدیث امیر المؤمنين علیه السلام با دنیا ابن عباس عرض کرد آری خبر ده مرا قسم بجان خودم سخت دوست می دارم که مرا از امر دنیا و حدیث او با آن حضرت خبر دهی

حضرت صادق می فرماید پدرم فرمود عليّ بن الحسین می فرمود که حضرت ابی عبدالله الحسین فرمود امير المؤمنين صلوات الله و سلامه و بركاته عليهم با من حدیث راند:

﴿إِنِّی کُنْتُ بِفَدَکَ فِی بَعْضِ حِیطَانِهَا وَ قَدْ صَارَتْ لِفَاطِمَهَ علیها السلام قَالَ فَإِذَا أَنَا بِامْرَأَهٍ قَدْ هَجَمَتْ عَلَیَّ وَ فِی یَدِی مِسْحَاهٌ وَ أَنَا أَعْمَلُ بِهَا﴾.

﴿ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَیْهَا طَارَ قَلْبِی مِمَّا تَدَاخَلَنِی مِنْ جَمَالِهَا فَشَبَّهْتُهَا بِبُثَیْنَهَ بِنْتِ عَامِرٍ الْجُمَحِیِّ وَ کَانَتْ مِنْ أَجْمَلِ نِسَاءِ قُرَیْشٍ﴾

ص: 135

﴿فَقَالَتْ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ هَلْ لَکَ أَنْ تَتَزَوَّجَ بِی فَأُغْنِیَکَ عَنْ هَذِهِ الْمِسْحَاهِ وَ أَدُلَّکَ عَلَی خَزَائِنِ الْأَرْضِ فَیَکُونَ لَکَ الْمُلْکُ مَا بَقِیتَ وَ لِعَقِبِکَ مِنْ بَعْدِکَ﴾.

﴿ فَقَالَ لَهَا مَنْ أَنْتِ حَتَّی أَخْطُبَکِ مِنْ أَهْلِکِ فَقَالَتْ أَنَا الدُّنْیَا قَالَ لَهَا فَارْجِعِی وَ اطْلُبِی زَوْجاً غَیْرِی فَلَسْتِ مِنْ شَأْنِی وَ أَقْبَلْتُ عَلَی مِسْحَاتِی﴾.

در پاره دیوارها و اراضی فدك بودم گاهی که فدك بفاطمه علیها السلام اختصاص گرفت در آن اثنا ناگاه زنی را بدیدم که بدون سابقه و مقدمه بر من خویشتن نمائی گرفت و خود را بر من نمایش داد و این وقت بیلی در دست داشتم .

چون بدو نظر کردم از حسن و جمال و فروز و فروغ دلم پرواز همی گرفت و بشینه دختر عامر جحمی که جمیل ترین زنان قریش بود همانند وی بود .

پس با من گفت ای پسر ابو طالب هیچ تواند بود که مرا تزویج کنی تا تو را ازین بیل و بیل کاری بی نیاز و بر تمامت گنج های زمین دلالت نمایم تا آن چند که در جهان بمانی از آن تو و بعد از تو از آن اعقاب تو باشد .

فرمود کیستی تو تا تو را از اهل تو خطبه کنم عرض کرد من دنيا باشم امير المؤمنين صلوات الله علیه با دنیا فرمود باز گرد و شوهری جز من بجوی تو بکار من برنيائى و موافق شأن و حال من نباشی چنان که در این مدت نبودی می فرماید دیگر باره به بیل کاری که بدان اندر بودم روی آوردم و به خواندن این شعر شروع نمودم :

لَقَدْ خَابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْیَا دَنِیَّهٌ *** وَ مَا هِیَ إِنْ غَرَّتْ قُرُوناً بِنَائِلٍ

أَتَتْنَا عَلَی زِیِّ الْعَزِیزِ بُثَیْنَهَ *** وَ زِینَتُهَا فِی مِثْلِ تِلْکَ الشَّمَائِلِ

فَقُلْتُ لَهَا غُرِّی سِوَایَ فَإِنَّنِی *** عَزُوفٌ عَنِ الدُّنْیَا فَلَسْتُ بِجَاهِلٍ

وَ مَا أَنَا وَ الدُّنْیَا فَإِنَّ مُحَمَّداً *** أَحَلَّ صَرِیعاً بَیْنَ تِلْکَ الْجَنَادِلِ

وَ هَبْهَا أَتَتْنَا بِالْکُنُوزِ وَ دُرِّهَا *** وَ أَمْوَالِ قَارُونَ وَ مُلْکِ القَبَائِلِ

أَ لَیْسَ جَمِیعاً لِلْفَنَاءِ مَصِیرُنَا *** وَ یُطْلَبُ مِنْ خُزَّانِهَا بِالطَّوَائِلِ

فَغُرِّی سِوَایَ إِنَّنِی غَیْرُ رَاغِبٍ *** بِمَا فِیکِ مِنْ مُلْکٍ وَ عِزٍّ وَ نَائِلٍ

ص: 136

فَقَدْ قَنِعَتْ نَفْسِی بِمَا قَدْ رُزِقْتُهُ *** فَشَأْنَکَ یَا دُنْیَا وَ أَهْلَ الْغَوَائِلِ

فَإِنِّی أَخَافُ اللَّهَ یَوْمَ لِقَائِهِ *** وَ أَخْشَی عَذَاباً دَائِماً غَیْرَ زَائِلٍ

خلاصه معانی این اشعار این که این جهان را پایدار بسیاری مردم بی بصیرت را بقريب و فسون خود بعرصة ضلالت و غوايت و هلاکت سرنگون ساخته و به هر ساعتی برنگی تازه و آهنگی نو تاج کاوس و کمر کیخسرو را ربوده و از فراز تخت عظمت بر تخته مذّلت در آورده و بهر آنی جمعی را بشمایل و رنگ و بوی خود بشوی گرفته و خود نسوده ایشان را بسوده و خود نفرسوده جمله را بفرسوده.

و گروهی دیگر را در چنبر مکر و فریب خود بفتنه و آسیب در افکنده.

کار دنیای فریبنده همه تاختن است *** گرد دنیای فریبنده تازنده متاز

چنان که در حضرت ما بصورت و زينت و جمال و جلال بشینه که ماه از دیدارش تاريك و رشته صبوری و شکیبائی در چهره مهر آثارش باريك و زليخاي مصر صباحتش در شهر ملاحتش گرفتار و فرمانرواى ملك و جاهتش در اقلیم حلاوت و نعومتش خاکسار است جلوه گر آمد .

گفتم این طمع خام و طلب نا سرانجام را در کنار گذار و جز من دیگری را فریب بده.

چه من به زوال و فنا و ادبار و وبال جهان عالم و دانا و از مصاحبت جهان رنجور باشم گاهی که مثل محمّد صلی الله علیه و آله نور پاک آفریننده آب و خاك و علت وجود تمامت ما خلق الله و افلاك جامه هستی بگذارد و ازین پست مغاك در زیر سنگ و خاک جای گیرد.

چگونه دیگری خلود این سرای نا محمود را خواهان و باموال و ذخایر و زخارف و حطام آن گرایان گردد و به ملك جهان و ذخیره قارون ركون جويد .

همانا من خویشتن را برزقى اندك و بهره قليل قانع ساخته ام چه جمله متاع روزگار در معرض فنا و ادبار است .

ص: 137

تو با آنان که اهل تو هستند بپرداز چه من از خدای و عذاب روز قیامت بيمناك هستم.

ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب *** مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب

بهره خویشتن از عمر فراموش مکن *** رهگذارت به حساب است نگهدار حسیب

زیور و زیب زنان است حریر و زر و سیم *** مرد را نیست جز از علم و خرد زیور و زیب

دامن و جيب ممکن جهد که زربفت کنی *** جهد آن کن که مگر پاك كنی زیور و زیب

بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس *** تا نیایدش ازین دیو فریبنده نهیب

﴿فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا وَ لَیْسَ فِی عُنُقِهِ تَبِعَهٌ لِأَحَدٍ حَتَّی لَقِیَ اللَّهَ مَحْمُوداً غَیْرَ مَلُومٍ وَ لَا مَذْمُومٍ﴾.

﴿ ثُمَّ اقْتَدَتْ بِهِ الْأَئِمَّهُ مِنْ بَعْدِهِ بِمَا قَدْ بَلَغَکُمْ لَمْ یَتَلَطَّخُوا بِشَیْ ءٍ مِنْ بَوَائِقِهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ وَ أَحْسَنَ مَثْوَاهُمْ: وَ قَدْ وَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِمَکَارِمِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ وَ عَنِ الصَّادِقِ الْمُصَدَّقِ رَسُولِ اللَّهِ﴾.

﴿فَإِنْ أَنْتَ عَمِلْتَ بِمَا نَصَحْتُ لَکَ فِی کِتَابِی هَذَا ثُمَّ کَانَتْ عَلَیْکَ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْخَطَایَا کَمِثْلِ أَوْزَانِ الْجِبَالِ وَ أَمْوَاجِ الْبِحَارِ﴾.

﴿ رَجَوْتُ اللَّهَ أَنْ یَتَجَافَی عَنْکَ جَلَّ وَ عَزَّ بِقُدْرَتِهِ یَا عَبْدَ اللَّهِ إِیَّاکَ أَنْ تُخِیفَ مُؤْمِناً فَإِنَّ أَبِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ حَدَّثَنِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام أَنَّهُ کَانَ یَقُولُ مَنْ نَظَرَ إِلَی مُؤْمِنٍ نَظْرَهً لِیُخِیفَهُ بِهَا أَخَافَهُ اللَّهُ یَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ وَ حَشَرَهُ فِی صُورَهِ الذَّرِّ لَحْمَهُ وَ جَسَدَهُ وَ جَمِیعَ أَعْضَائِهِ حَتَّی یُورِدَهُ مَوْرِدَهُ﴾

یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام چون از جهان بجنان جاویدان روان گشت از هیچ

ص: 138

کسی حقّی و از جهان وبالی بر گردن نداشت تا فارغ البال و خرّم خیال با حالتی محمود و عاقبتی مسعود بدون ملامت و مذّمت بحضرت احدیّت پیوست .

و بعد از آن حضرت سایر ائمه هدى سلام الله عليهم به آن حضرت اقتدا نمودند و چنان که بشما رسید و معلوم گشت بهیچ چیزی از بوائق و غوايل و نمایش و آرایش جهان آلایش نگرفتند و به رضوان خدای بشتافتند و من اکنون آن چه راجع بمکارم دنیا و آخرت و برهان سعادت است و از رسول خدای صلی الله علیه و آله رسیده با تو باز می نمایم.

اگر به آن چه در این مکتوب من است عمل کنی و به نصیحت من رفتار نمائی و به میزان کوه ها و امواج دریاها گناه و خطا برگردن تو باشد از تفضلات خداوندی امیدوار هستم که تو را بقدرت ایزدی محفوظ و محروس بدارد.

ای عبدالله بر حذر باش از این که مؤمنی از تو به بیم و خوف اندر باشد بدرستی که پدرم محمّد بن عليّ مرا حدیث راند از پدرش از جدش عليّ بن ابي طالب صلوات الله عليهم که آن حضرت می فرمود هر کس بمردی چنان نظاره کند که همی خواهد او را به بیم اندر افکند خدای تعالی در آن روز که جز سایه ایزدی هیچ سایه نیست او را بترساند و تمامت اعضای او را و گوشت او و جسد او را بصورت مورجه حشر فرماید تا گاهی که به آن مورد که بباید او را وارد فرماید:

﴿وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ مَنْ أَغَاثَ لَهْفَاناً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَغَاثَهُ اللَّهُ یَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ وَ آمَنَهُ یَوْمَ الْفَزَعِ الْأَکْبَرِ وَ آمَنَهُ عَنْ سُوءِ الْمُنْقَلَبِ ﴾.

﴿وَ مَنْ قَضَی لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَهً قَضَی اللَّهُ لَهُ حَوَائِجَ کَثِیرَهً إِحْدَاهَا الْجَنَّهُ﴾.

﴿ وَ مَنْ کَسَا أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ مِنْ عُرْیٍ کَسَاهُ اللَّهُ مِنْ سُنْدُسِ الْجَنَّهِ وَ إِسْتَبْرَقِهَا وَ حَرِیرِهَا وَ لَمْ یَزَلْ یَخُوضُ فِی رِضْوَانِ اللَّهِ مَا دَامَ عَلَی الْمَکْسُوِّ مِنْهَا سِلْکٌ﴾.

﴿وَ مَنْ أَطْعَمَ أَخَاهُ مِنْ جُوعٍ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ طَیِّبَاتِ الْجَنَّهِ وَ مَنْ سَقَاهُ مِنْ ظَمَإٍ

ص: 139

سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِیقِ الْمَخْتُومِ﴾.

﴿وَ مَنْ أَخْدَمَ أَخَاهُ أَخْدَمَهُ اللَّهُ مِنَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِینَ وَ أَسْکَنَهُ مَعَ أَوْلِیَائِهِ الطَّاهِرِینَ وَ مَنْ حَمَلَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ مِنْ رَحْلِهِ حَمَلَهُ اللَّهُ عَلَی نَاقَهٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّهِ وَ بَاهَی بِهِ الْمَلَائِکَهَ الْمُقَرَّبِینَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ﴾.

﴿وَ مَنْ زَوَّجَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ امْرَأَهً یَأْنَسُ بِهَا وَ یَشُدُّ عَضُدَهُ وَ یَسْتَرِیحُ إِلَیْهَا زَوَّجَهُ اللَّهُ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ وَ آنَسَهُ بِمَنْ أَحَبَّ مِنَ الصِّدِّیقِینَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّهِ وَ إِخْوَانِهِ وَ آنَسَهُمْ بِهِ﴾.

﴿ وَ مَنْ أَعَانَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ عَلَی سُلْطَانٍ جَائِرٍ أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی إِجَازَهِ الصِّرَاطِ عِنْدَ زَلْزَلَهِ الْأَقْدَامِ﴾.

﴿ وَ مَنْ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ إِلَی مَنْزِلِهِ لَا لِحَاجَهٍ مِنْهُ إِلَیْهِ کُتِبَ مِنْ زُوَّارِ اللَّهِ وَ کَانَ حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یُکْرِمَ زَائِرَهُ﴾.

پدرم از پدرانش از علیّ علیه السلام از رسول خدای صلی الله علیه و اله با من حديث نمود که رسول خدای فرمود هر کس بفریاد رسد مردی اندوهگین و ملهوف را از جماعت مؤمنان خدای تعالی در آن روز که ظلّ و پناهی جز ظلّ الهی نیست بفریاد او می رسد و از فزع اكبر و هول محشر و سوء منقلب و ناخوش گردش گاه او را ایمن می گرداند.

و هر کس حاجتی از برادر مؤمن خود را برآورده دارد خدای تعالی حاجت های بزرگ او را که یکی از آن جمله بهشت جاوید است برآورده فرماید .

و هر کس برادر مؤمن را از برهنگی بپوشاند خداوندش از سندس و استبرق و حریر بهشت بپوشاند و تا يك سلك و رشته از آن جامه که انفاق کرده باقی باشد این مرد در بحار رضوان یزدان خوض نماید .

و هر کس برادر مؤمن خود را اطعام نماید خداوندش از اطعمه و اشربه طیّبه بهشت بخوراند.

و هر کس برادر مؤمن خود را سقایت نماید خداوندش از رحیق مختوم و

ص: 140

شراب خالص مهر نهاده بهشت سقایت فرماید .

و هر کس برادر مؤمن خود را خدمتگزاری کند خداوند ولدان مخلّدون را بخدمت او بر گمارد و او را با اولیای طاهرین خود مسکن و منزل نهد .

و هر کس برادر ایمانی خود را بر مرکب خود بر نشاند خداوند او را بر شتری از اشتران بهشت بر نشاند و در روز قیامت بوجود او بر فریشتگان مقرّب مباهات جوید

و هر کس برادر مؤمن خود را زنی به زوجیّت دهد تا با وی مأنوس و هم بازو گردد و بدو راحت جوید خداوند تعالی از حورالعین با وی تزویج فرماید و او را به آن کس که دوست داشته باشد از حضرت صدّیقان اهل بیت پیغمبرش و اخوان او در جنان جاویدان مأنوس فرماید و ایشان را با وی انس دهد .

و هر کس برادر مؤمن خود را بر سلطانی ستمکار اعانت نماید خداوند در گذشت از صراط گاهی که تمامت قدم ها را لغزش افتد اعانت کند.

و هر کس برادر مؤمن خود را در منزلش بدون این که بدو حاجتمند باشد زیارت نماید در جمله زیارت کننده خداوند علیّ اعلی محسوب گردد و بر خداوند سزاوار است که زایر خود را تکریم کند

﴿یَا عَبْدَ اللَّهِ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ لِأَصْحَابِهِ یَوْماً مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ لَیْسَ بِمُؤْمِنٍ مَنْ آمَنَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ فَلَا تَتَّبَّعُوا عَثَرَاتِ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنَّهُ مَنِ اتَّبَّعَ عَثْرَهَ مُؤْمِنٍ اتَّبَّعَ اللَّهُ عَثَرَاتِهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَ فَضَحَهُ فِی جَوْفِ بَیْتِهِ﴾.

﴿ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ الْمُؤْمِنِ أَنْ لَا یُصَدَّقَ فِی مَقَالَتِهِ وَ لَا یَنْتَصِفَ مِنْ عَدُوِّهِ وَ عَلَی أَنْ لَا یَشْفِیَ غَیْظَهُ إِلَّا بِفَضِیحَهِ نَفْسِهِ لِأَنَّ کُلَّ مُؤْمِنٍ مُلْجَمٌ وَ ذَلِکَ لِغَایَهٍ قَصِیرَهٍ وَ رَاحَهٍ طَوِیلَهٍ﴾.

﴿ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ الْمُؤْمِنِ عَلَی أَشْیَاءَ أَیْسَرُهَا عَلَیْهِ مُؤْمِنٌ مِثْلُهُ یَقُولُ بِمَقَالَتِهِ یَبْغِیهِ وَ

ص: 141

یَحْسُدُهُ وَ الشَّیْطَانُ یُغْوِیهِ وَ یَمْقُتُهُ وَ السُّلْطَانُ یَقْفُو أَثَرَهُ وَ یَتَّبَّعُ عَثَرَاتِهِ وَ کَافِرٌ بِالَّذِی هُوَ مُؤْمِنٌ بِهِ یَرَی سَفْکَ دَمِهِ دِیناً وَ إِبَاحَهَ حَرِیمِهِ غُنْماً فَمَا بَقَاءُ الْمُؤْمِنِ بَعْدَ هَذَا﴾.

﴿یَا عَبْدَ اللَّهِ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیهم السلام عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ اشْتَقَقْتُ لِلْمُؤْمِنِ اسْماً مِنْ أَسْمَائِی سَمَّیْتُهُ مُؤْمِناً فَالْمُؤْمِنُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ مَنِ اسْتَهَانَ بِمُؤْمِنٍ فَقَدِ اسْتَقْبَلَنِی بِالْمُحَارَبَهِ﴾.

ای عبدالله حدیث راند پدرم از پدرانش از علیّ علیهم السلام که آن حضرت از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنید که روزی با اصحاب خود می فرمود ای گروه مردمان همانا مؤمن نیست آن کس که بزبان ایمان بیاورد و در دل مؤمن نباشد.

پس تا توانید بکنجکاوی و پژوهش لغزش های مردم مؤمن نباشید چه هر کس از پی تفتیش و توضیح لغزش مردی مؤمن باشد خدای تعالی لغزش های او را در روز قیامت بدنبال بر آید و در میان خانه خودش او را مفتضح گرداند

پدرم از علیّ علیهما السلام با من حدیث فرمود که خدای تعالی از بندگان مؤمن خود عهد و میثاق گرفته است که این جهان سخن او را تصدیق و از دشمنش انتقام ننمایند و غیظ و خشم درون و سوزش دل او را جز بفضیحت نفسش شفا نبخشند .

زیرا که هر مؤمنی را دهان از دعا و نفرین بسته است «و البلاء للولاء» و این جمله برای این است که حوادث و بلیّات و ناملایمات این جهان بسیار مدتش کوتاه است لکن آن سرای و راحت آن سرای را پایانی نباشد.

خداى تعالى عهد و میثاق بندگان مؤمن را بر چند چیز مأخوذ داشته از همه آسان تر و یسیرتر این است که مؤمنی دیگر مانند او بسخن او سخن کند و او را افکند و بر وی حسد برد و شیطان بمكايد خود در فوایت او و معاونت او بکوشد .

و دیگر سلطانی است که بر اثر او برآید و لغزش های او را پژوهش و تفتیش نماید

ص: 142

و دیگر کافری است که به آن کس که این مؤمن بدو ایمان دارد کفران می ورزد و ریختن خون او را آئینی استوار شمارد و مباح گرداند و هنك پرده حریمش را غنیمت داند پس بعد ازین مخاطر و محن و فتن مؤمن را چه بقاء و دوامی است.

ای عبدالله حدیث فرمود مرا پدرم از آباء عظام خودش از علیّ علیهم السلام از رسول خدای صلی الله علیه و اله که فرمود جبرئیل علیه السلام نازل شد و عرض کرد ای محمّد خداوندت سلام می رساند و می فرماید برای مؤمن اسمی از اسامی خود اشتقاق دادم و او را مؤمن نامیدم پس مؤمن از من است و من از مؤمن هستم هر کس بخواهد مؤمنی را خوار بدارد همانا با من بجنك آهنك كرده است.

﴿یَا عَبْدَ اللَّهِ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ یَوْماً یَا عَلِیُّ لَا تُنَاظِرْ رَجُلًا حَتَّی تَنْظُرَ فِی سَرِیرَتِهِ فَإِنْ کَانَتْ سَرِیرَتُهُ حَسَنَهً فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَکُنْ لِیَخْذُلَ وَلِیَّهُ وَ إِنْ کَانَتْ سَرِیرَتُهُ رَدِیَّهً فَقَدْ یَکْفِیهِ مَسَاوِیهِ﴾.

﴿ فَلَوْ جَهَدْتَ أَنْ تَعْمَلَ بِهِ أَکْثَرَ مِمَّا عَمِلَهُ مِنْ مَعَاصِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ﴾.

﴿ یَا عَبْدَ اللَّهِ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ أَدْنَی الْکُفْرِ أَنْ یَسْمَعَ الرَّجُلُ عَنْ أَخِیهِ الْکَلِمَهَ فَیَحْفَظَهَا عَلَیْهِ یُرِیدُ أَنْ یَفْضَحَهُ بِهَا أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ﴾.

﴿ یَا عَبْدَ اللَّهِ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ مَنْ قَالَ فِی مُؤْمِنٍ مَا رَأَتْ عَیْنَاهُ وَ سَمِعَتْ أُذُنَاهُ مَا یَشِینُهُ وَ یَهْدِمُ مُرُوَّتَهُ فَهُوَ مِنَ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ﴾.

﴿ یَا عَبْدَ اللَّهِ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ مَنْ رَوَی عَنْ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ رِوَایَهً یُرِیدُ بِهَا هَدْمَ مُرُوَّتِهِ وَ ثَلْبَهُ أَوْبَقَهُ اللَّهُ بِخَطِیئَتِهِ حَتَّی یَأْتِیَ بِمَخْرَجٍ

ص: 143

مِمَّا قَالَ وَ لَنْ یَأْتِیَ بِالْمَخْرَجِ مِنْهُ أَبَداً﴾

﴿وَ مَنْ أَدْخَلَ عَلَی أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ سُرُوراً فَقَدْ ُسَرَّ اللَّهَ وَ مَنْ سَرَّ اللَّهَ فَحَقِیقٌ عَلَیْهِ أَنْ یُدْخِلَهُ الْجَنَّهَ حِینَئِذٍ﴾.

﴿ ثُمَّ إِنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ إِیثَارِ طَاعَتِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ فَإِنَّهُ مَنِ اعْتَصَمَ بِحَبْلِ اللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾.

﴿فَاتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تُؤْثِرْ أَحَداً عَلَی رِضَاهُ وَ هَوَاهُ فَإِنَّهُ وَصِیَّهُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی خَلْقِهِ لَا یَقْبَلُ مِنْهُمْ غَیْرَهَا وَ لَا یُعَظِّمُ سِوَاهَا﴾.

﴿ وَ اعْلَمْ أَنَّ الْخَلَائِقَ لَمْ یُوَکَّلُوا بِشَیْ ءٍ أَعْظَمَ مِنَ التَّقْوَی فَإِنَّهُ وَصِیَّتُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تَنَالَ مِنَ الدُّنْیَا شَیْئاً تُسْأَلُ عَنْهُ غَداً فَافْعَلْ﴾.

ای عبدالله پدرم از پدرانش از علیّ علیهم السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا حديث کرد که رسول خدای فرمود ای علیّ با هیچ مردی مناظره مفرمای مگر وقتی که از سریرت و اخلاق و باطن کارش مستحضر شوی اگر سريرتش نیکو باشد البته خدای عزّ و جل ولیّ خود را مخذول و تنها نگذارد و اگر سریرت او ناپسند باشد همان مساوی و کردار نکوهیده اش برای او کافی است.

چه اگر بخواهی با او بتلافی رفتارش کار کنی بیش از آن معاصی که از وی در حضرت خدای عزّ و جلّ صادر شده و به عقوبت آن دچار خواهد شد قدرت نیابی .

ای عبدالله حدیث راند با من پدرم از پدران بزرگوار خود از ولیّ پروردگار علیّ علیه السلام که فرمود پست تر درجه کفر این است که مردی همی خواهد از برادر دینی خود کلمه بشنود و برای فضیحت او وی نگاهبان گردد و بخاطر بسپارد از بهر این گونه مردم بهره نیست

ای عبدالله پدرم از پدرانش از علیّ علیهم السلام با من حدیث گذاشت که فرمود هر کس در باره مؤمن چیزی که به چشم ندیده و بگوش خود نشنیده بگوید تا اسباب زشتی و نکوهش و عیب و ویرانی بنیان مروّت او را فراهم سازد از جمله آن

ص: 144

کسان است که خدای عزّ وجل در حقّ ایشان می فرماید آنان که دوست می دارند درباره مؤمنان پیروی و تشییع فاحشه نمایند برای ایشان عذابی دردناک است .

ای عبدالله پدرم از آباء عظامش از علیّ علیهم السلام مرا حدیث کرد که آن حضرت فرمود هر کس از برادر مؤمن خود حدیثی و روایتی و داستانی گذارد تا بنیان مروتش را ویران و ثلب و قدح او را نمایان کند خداوندش بعلت آن خطیئت بدمار و هلاکت دچار فرماید تا گاهی که آن مرد از بهر خود مخرجی بدست آورد و از عرصه هلاك و عقوبت بیرون آید و هرگزش مخرجی و مفری بدست نخواهد آمد.

و هر كس خاطر مؤمنی را مسرور گرداند چنان است که اهل بیت پیغمبر صلى الله علیه و آله را مسرور داشته باشد و هر کس ایشان را سرور رساند رسول خدای صلى الله علیه و آله را خرسند نموده و هر کس رسول خدای را مسرور دارد خدای را مسرور نموده است و در این حال بر حضرت پروردگار سزاوار می گردد که او را در بهشت جاوید برخوردار دارد.

پس ازین جمله نصایح و احادیث و اخبار با تو وصیّت می کنم که در حضرت خدای به تقوی و پرهیز کاری باشی و طاعت او را در مقام ایثار باشی و به حبل یزدانی اعتصام جوئی چه هر کس بحبل خدای معتصم گشت بصراط مستقیم هدایت یافت.

پس از خدای بترس و طاعت هیچ مخلوقی و رضا و هوای هیچ آفریده را بر طاعت و رضا و هوای خدا برگزیده مگیر چه خدای تعالی به مخلوق خود بدین گونه وصیّت بر نهاده و جز این را از ایشان نمی پذیرد و جز آن را عظیم و بزرگ نمی گرداند.

و بدانکه تمامت مخلوق بهیچ چیز موکل و مکلّف شده اند که از تقوی بزرگ تر باشد چه وصیّت ما اهل بیت همین است پس اگر استطاعت و توانائی یابی که از حطام دنیا چیزی را بدست نکنی که بامداد قیامت از آن پرسیده شوی چنان کن.

عبدالله بن سليمان راوی این حدیث مبارک می گوید چون مکتوب حکمت

ص: 145

اسلوب حضرت صادق علیه السلام بنجاشی رسید در آن نگران شد و گفت سوگند بخداوندی که جز او خدائی نیست مولای من براستی فرمود هیچ کس باین کتاب عمل نکند مگر این که نجات یابد و عبدالله نجاشی در تمام ایام عمر خویش به آن دستور رفتار کرد .

معلوم باد اوامر و احکام و نواهی و زواجر ائمه انام علیهم السلام اگرچه مخاطبی مخصوص را مستعد و مفتخر گرداند در نفس الامر بتمامت نفوس تعلق می پذیرد و جمله مردمان مخاطب به آن هستند و تا قیامت کارنامه سعادت ایشان است .

و در این مکتوب مبارک چون بنگرند تمامت آداب امارت و سلطنت و وزارت و تدبير و معيشت و اخلاق و موجبات سعادت دنیا و آخرت و نظام بريت و قوام عالم و آسایش امم در آن جمع است سعادتمند کسی که بخواند و به آن کار کند و بهره خویش را از عمر و عمل و دنیا و عقبی در یابد.

و هم در آن كتاب و كتاب تحف العقول مسطور است که حضرت صادق علیه السلام این رساله شریفه را بجماعت شیعه و اصحاب خود مرقوم فرمود:

﴿أَمَّا بَعْدُ فَسَلُوا رَبَّكُمُ اَلْعَافِيَةَ وَ عَلَيْكُمْ بِالدَّعَةِ وَ الوَقارِ وَ السَّكينَةِ وَ الْحَياءِ وَ التَّنَزُّهِ عَمَّا تَنَزَّهَ عَنْهُ الصَّالِحُونَ مِنْكُمْ﴾.

﴿ وَ عَلَيْكُم بِمُجامَلَةِ أَهْلِ الْبَاطِلِ تَحَمَّلُوا الضَّيْمَ مِنْهُمْ وَ إيَّاكُم وَ مَمَاتَهُمْ دِينُوا فِيمَا بَيْنَكُمْ و بَيْنَهُم إِذَا أَنْتُمْ جَالَسْتُمُوهُم وَ خَالَطْتُمُوهُمْ وَ نازَ عَمتُوهُمُ الكَلامَ فَإنَّهُ لَابُدَّ لَكُمْ مِن مُجالَسَتِهِم وَ مُخالَطَتِهِم وَ مُنازَعتِهِم بِالتَّقِيَّةِ اَلَّتِي أَمَرَكُمُ اَللَّهُ بها﴾.

﴿ فَإِذَا ابْتُلِيتُم بِذَلِك مِنْهُمْ فَإنَّهُمْ سَيُؤْذُونَكُمْ وَ يَعْرِّقُونَ فِي وُجُوهِكُمُ المُنكَرَ ولَوْ لا أَنَّ اللَّهَ يَدْفَعُهُمْ عَنكُمْ لَسَطَوْا بِكُمْ وَ مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنَ الْعَدَاوَةِ و الْبَغْضَاءِ أَكْثَرُ مِمَّا يَبْدُو لَكُمْ وَ مَجَالِسُكُمْ وَ مَجَالِسُهُمْ وَاحِدَةٌ﴾.

﴿ وَ إِنَّ اَلْعَبْدَ إِذَا كَانَ اَللَّهُ خَلَقَهُ في اَلْأَصْلِ أَصْلِ الخَلقِ مُؤمِناً لَم يَمُت حَتَّى يُكَرِّهَ إلَيهِ الشَّرَ وَ يُباعِدَهُ مِنهُ وَ مَن كَرَّهَ اللَّهُ إليهِ الشَّرَّ وَ باعَدَهُ مِنْهُ عَافَاهُ اَللَّهُ مِنَ الْكِبْر وَ الْجَبَرِیَّةِ فَلَانَتْ عَرِیكَتُهُ وَ حَسُنَ خُلُقُهُ وَ

ص: 146

طَلُقَ وَجْهُهُ وَ صَارَ عَلَیْهِ وَقَارُ الْإِسْلَامِ وَ سَكِینَتُهُ وَ تَخَشُّعُهُ وَ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ اجْتَنَبَ مَسَاخِطَهُ وَ رَزَقَهُ اللَّهُ مَوَدَّةَ النَّاسِ وَ مُجَامَلَتَهُمْ وَ تَرْكَ مُقَاطَعَةِ النَّاسِ وَ الْخُصُومَاتِ وَ لَمْ یَكُنْ مِنْهَا وَ لَا مِنْ أَهْلِهَا فِی شَیْ ءٍ ﴾.

﴿وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا کَانَ اللَّهُ خَلَقَهُ فِی الْأَصْلِ أَصْلِ الْخَلْقِ کَافِراً لَمْ یَمُتْ حَتَّی یُحَبِّبَ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ یُقَرِّبَهُ مِنْهُ﴾.

﴿ فَإِذَا حَبَّبَ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ قَرَّبَهُ مِنْهُ ابْتُلِیَ بِالْکِبْرِ وَ الْجَبَرِیَّهِ فَقَسَا قَلْبُهُ وَ سَاءَ خُلُقُهُ وَ غَلُظَ وَجْهُهُ وَ ظَهَرَ فُحْشُهُ وَ قَلَّ حَیَاؤُهُ وَ کَشَفَ اللَّهُ سِتْرَهُ وَ رَکِبَ الْمَحَارِمَ فَلَمْ یَنْزِعْ عَنْهَا وَ رَکِبَ مَعَاصِیَ اللَّهِ وَ أَبْغَضَ طَاعَتَهُ وَ أَهْلَهَا﴾

﴿فَبُعْدٌ مَا بَیْنَ حَالِ الْمُؤْمِنِ وَ حَالِ الْکَافِرِ سَلُوا اللَّهَ الْعَافِیَهَ وَ اطْلُبُوهَا إِلَیْهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾

از پروردگار خویش عافیت بجوئيد و بر شما باد که دعة و تن آسائى و وسعت و وقار و سکینه و آزرم و پاك بودن از آن چه نیکوان شما از آن پاك و منزّه بودند از دست نگذارید.

و بر شما باد که با اهل باطل بمجامله روید و مشتقّات ایشان را متحمل گردید و ستم و ظلم ایشان را تا توانید بر گردن سپارید و از منازعت و مخاصمت ایشان برکنار باشید و چون با ایشان مجالست و مخالطت و منازعت جوئید سخن را نرم گذارید و به نرمی کار کنید .

زیرا که ناچارید که برای انتظام امور دنیا و دنیا داری و تکلیف معیشت با این جماعت مجالست و مخالطت و منازعت ورزید بآن گونه نقیّه که خدای از بهر شما مقرر و شما را به آن امر فرموده

و هر وقت باين حال مبتلا شدید ایشان بشما آزار می رسانند و در وجوه شما حالی منکر نمایشگر می شود و اگر به آن باشد که خدای شرّ ایشان را از شما دور می گرداند هر آینه بر شما حمله ها بیاورند و بسختی و شدت دچار سازند چه آن

ص: 147

عداوت و دشمنی و بغضاء و کینه وری که در سینه های ایشان جای گرفته بیشتر از آن است که ظاهر می کنند و با این حال مجالس شما و مجالس ایشان یکی است .

همانا چون بنده دراصل طينت و كنه خلقت مؤمن باشد نمیرد تا گاهی که کردار بد و نکوهیده و شرّ در نظرش مکروه و از ارتکاب بآن دور گردد و خداوندش او را از صفت كبر و خود بزرك خواندن و خویشتن بینی باز دارد پس نخوتش در هم شکند و خلقش نیکو و چهره اش گشاده و خویش آزاده و بزیور اسلام و وقار دین و سكينه و تخشع آن محلّی و از محرمات یزدانی مجتنب و از مساخط سبحان دور گردد و خداوند او را بمودّت و دوستی مردمان و نیکوکاری با ایشان و ترك مقاطعه و خصومات کسان مرزوق و موفق فرماید و در این جمله افعال ناخجسته اندر نشود و از اهل این اعمال نباشد.

و چون بنده بحسب طینت و تقاضای طبیعت و اصل خلقت شقى و كافر باشد از جهان بیرون نشود تا کردار شرّ بدو محبوب گردد و بعمل شرّ تقربّ جوید.

و چون دوستدار شرّ گشت و به آن تقرب گرفت بكبر و جبرية و خود ستائى و خود خواهی مبتلا شود قلبش سخت گردد و دلش قساوت یابد و خلقش ناخوش و چهره اش نا مطبوع و فواحشش آشكارا و شرمش اندك شود و خداوند پوشیده و باطن او را ظاهر نماید و این شخص مرتکب محارم شود و از آن کناری نجوید و ارتکاب معاصی خدا کند و طاعت یزدان را دشمن دارد و با اهل طاعت کینه ور گردد.

و چون حال مؤمن و کافر بر شما ظاهر گشت پس از خدای خواستار عافیت شوید و عافیت را در حضرت او طلب کنید و هیچ قوت و توانائی نیست مگر بخدا .

﴿أَكْثِرُوا مِنَ الدُّعاءِ فَإِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ مِن عِبَادِهِ اَلَّذِينَ يَدْعُونَهُ وَ قَدْ وَعَدَ عِبَادَهُ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلاِسْتِجَابَةَ وَ اَللَّهُ مُصَيِّر دُعَاءِ اَلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لَهُمْ عَمَلاً يَزِيدُهُمْ بِهِ فِي اَلْجَنَّةِ﴾.

﴿ وَ أَكْثِرُوا ذِكْرَ اَللَّهِ مَا اِسْتَطَعْتُمْ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ فَإِنَّ اَللَّهَ أَمَرَ بِكَثْرَةِ اَلذِّكْرِ لَهُ وَ اللَّهُ ذَاكِرٌ مَنْ ذَكَرَهُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ اَللَّهَ لَمْ يَذْكُرْهُ أَحَدٌ

ص: 148

مِنْ عِبَادِهِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلاَّ ذَكَرَهُ بِخَيْرٍ﴾

﴿وَ عَلِيکُمٌ بِالْمُحَافَظَةِ عَلَى اَلصَّلَوَاتِ وَ اَلصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَ قُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ كَمَا أَمَرَ اَللَّهُ بِهِ اَلْمُؤْمِنِينَ فِي كِتَابِهِ مِنْ قَبْلِكُم﴾

﴿ و عَلَيكُم بِحُبِّ المَساكينِ المؤمنین فَإنَّ مَن حَقَّرَهُمْ وَ تَكَبَّرَ عَلَيهِم فَقَد زَلَّ عَن دِينِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَهُ حاقِرٌ ماقِت و قد قَالَ أَبُونَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَی اللهُ وَ عَلیهِ وَ آلِه أَمَرَنِي رَبِّي بِحُبِّ المَساكِينِ الْمُسْلِمِينَ مِنْهُمْ﴾

﴿و اعْلَمُوا أَنَّ مَن حَقَّرَ أحَداً مِنَ المُسْلِمِينَ الْقَى اللَّهُ عَلَيهِ المَقتَ مِنهُ وَ المَحْقَرَةَ حَتَّى يَمْقُتَهُ النَّاسُ أشَدُ مَقْتاً فَاتَّقُوا اَللَّهَ فِي إِخْوَانِكُمُ المُسلِمينَ الْمَسَاكِينِ فَإِنَّ لَهُمْ عَلَيْكُمْ حَقّاً أنْ تحِبُّوهُمْ﴾

﴿فَإِنَّ اَللَّهَ أَمَرَ نَبِيَّهُ صَلَي اللهُ وَ عَلَيهِ وَ آلِهِ بِحُبِّهِم فَمَنْ لَمْ يُحِبَّ مَنْ أَمَرَ اللَّهُ بِحُبِّهِ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ ماتَ على ذلِكَ ماتَ وَ هُوَ مِنَ الغاوينَ﴾

﴿إِيَّاكُمْ وَ الْعَظَمَةَ وَ الْكِبْرَ فَإِنَّ اَلْكِبْرَ رِدَاءُ اَللَّهِ فَمَنْ نَازَعَ اَللَّهَ رِدَاءَهُ قَصَمَهُ اَللَّهُ وَ أَذَلَّهُ يَوْمَ لْقِيَامَةِ﴾.

﴿إِيَّاكُمْ أَنْ يَبْغَى بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ فَإِنَّها لَيْسَتْ مِنْ خِصَالِ اَلصَّالِحِينَ فَإِنَّهُ مَن بغى صَيَّرَ اَللَّهُ بَغيَهُ عَلَى نَفْسِهِ وَ صارَتْ نَضْرَةُ اَللَّهِ لِمَنْ بَغَى عَلَيْهِ وَ مَنْ نَصَرَهُ اَللَّهُ غَلَبَ وَ أَصَابَ اَلظَّفَرَ مِنَ اَللَّهِ﴾

﴿إِيَّاكُمْ أَنْ یَحسُدَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ،فَإِنَّ اَلْكُفْرَ أَصْلُهُ اَلْحَسَدُ﴾

﴿إِيَّاكُمْ أَنْ تُعِينُوا عَلَى مُسْلِمٍ مَظْلُومٍ يَدْعُوا اَللَّهَ عَلَيْكُمْ وَ يُسْتَجَابُ لَهُ فِيكم فَإِنَّ أَبَانَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ وَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ إِنَّ دَعوَةَ المُسلِمِ المَظلُومِ مُستَجابَةُ﴾.

﴿إِيَّاكُمْ أن تَشْرَهَ نُفُوسُكُمْ إِلَى شَيْءٍ مِمَّا حَرَّم اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَإِنَّهُ مَنِ اِنْتَهَكَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ ههُنا فِي الدُّنْيَا حَالَ اَللَّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الجَنَّةِ وَ نَعيمِها و لَذَّتِهَا وَ كَرامَتِها الْقَائِمَةِ الدَّائِمَةِ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ أَبَداً الْآبِدِينَ﴾

در تقدیم دعا ببارگاه کبریا فراوان بکوشید چه خدای تعالی بندگان خود

ص: 149

را که در حضرتش زبان بدعا می گشایند دوست می دارد و با بندگان خود وعده نهاده است که دعای ایشان را باجابت مقرون فرماید.

و خداوند جل اسمه دعوات مؤمنان را در روز قیامت عملی می گرداند که اسباب فزونی ایشان در بهشت بگرداند و بر درجات و شئونات و مقامات و تنعمات ایشان بیفزاید و آن چند که استطاعت دارید در هر ساعتی از ساعات شب و روز یاد کردن و ذکر خدای را بسیار کنید چه خدای فرمان کرده است که او را بسیار یاد کنند.

و خداى هر يك از بندگان را که بدو ایمان دارند و بذکر او مشغول هستند او را یاد کند و هیچ بنده از بندگان خدای نیست که خدای را مذکور دارد جز این که خدای او را بخیر و خوبی مذکور فرماید.

و بر شما باد که نمازهای خود را و نماز وسطی و میانه را مواظب و نگاهبان باشید و در قنوت خدای بپای شوید چنان که خدای در کتاب خود پیش از شما به بندگان مؤمن امر فرموده است.

و بر شما باد که مساکین مسلمین و نیازمندان اهل اسلام را دوستدار باشید چه هر کس مسلم فقیر را حقیر شمارد و بر ایشان بزرگی جوید از دین یزدان بلغزیده است و خدای او را حقیر سازد و بر وی خشمناك باشد.

همانا پدر ما رسول خدای صلی الله علیه و آله فرموده است که پروردگار من مرا بدوست داشتن فقرای مسلمان امر کرده است.

و بدانید که هر کس در مقام تحقیر یکی از مسلمانان برآید چنان که در پرده خشم او و محقرت پوشش یابد تا گاهی که تمامت مردمان با وی در نهایت خشم و عدوان اندر آیند پس در حق برادران فقیر مسلمان خود از خداوند بترسید چه ایشان را بر شما حق محبت است .

چه خدای پیغمبر خود را بمحبت این جماعت امر کرده لاجرم هر كس اجابت امر خدای را در دوست داشتن ایشان نکند خدای و رسول خدای را عصیان

ص: 150

نموده و هر کس با خدای و رسول او عصیان بورزد از جمله مردمان غوی و سرکش بمیرد.

بپرهیزید از این که برخود عظمت نهید و کبر نمائید چه کبر و کبریا ردای خدا و مخصوص بذات مقدس کامل الصفات اوست پس هر کس با ردای خدا منازعت جوید خداوند او را در هم شکند و بروزگار قیامتش ذلیل گرداند.

بترسید از این که پاره از شما بر بعضی دیگر بغی و عدوان جوید چه این کار از خصال مردمان نيك بشمار نمی رود و هر کس بغی نماید خدای بغی او را بر خود او باز گرداند و نصرت خدای به آن کس که با وی بغی ورزیده اند اختصاص گیرد و هر کس را که خدای نصرت فرماید البته غالب و از جانب خدای مظفّر شود.

بپرهیزید از حسد ورزیدن بعضی بر بعضی دیگر چه اصل کفر حسد است و این کلام مبارك اشارت به آن است که حسود را کار بدانجا می رسد که از شدت حسد کافر می شود تا چرا فلان و بهمان دارای چنین و چنان هستند.

بترسید از این که ظالمی را بر مظلومی مسلمان اعانت کنید چه در حضرت خدای شما را نفرین کند و دعایش در شما کارگر شود چه پدر ما رسول خدای صلی الله علیه و اله می فرماید دعای مسلم مظلوم مستجاب می شود .

بپرهیزید از این که نفوس شما بر آن چه بر شما حرام است حرص و شره یابد زیرا که هر کس در این جهان هنك محرمات الهی را نماید خدای تعالی در میان او و بهشت و نعیم و لذّتها و كرامت های قائم دائم من اهل بهشت ابد الابدين حایل افکند و او را بهره نرسد.

و دیگر در کافی و هفدهم بحار الانوار از احمد بن الحسن المیثمی از مردی از اصحاب حضرت ابی عبدالله مروی است که گفت جوابی از حضرت صادق سلام الله عليه که بیکی از اصحاب آن حضرت رقم فرموده قرائت کردم مرقوم بود.

﴿أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللهِ، فَإِنَّ اللهَ قَدْ ضَمِنَ لِمَنِ اتَّقَاهُ أَنْ يُحَوِّلَهُ عَمَّا يَكْرَهُ إِلَى مَا يُحِبُّ، وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾

ص: 151

﴿فَإِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يَخَافُ عَلَى الْعِبَادِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ، وَ يَأْمَنُ الْعُقُوبَةَ مِنْ ذَنْبِهِ؛ فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لاَ يُخْدَعُ عَنْ جَنَّتِهِ، وَلاَ يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ إِنْ شَاءَ اللهُ﴾.

ترا بتقوى و ترس از خدا وصیت می کنم چه خدای تعالی برای آن کس که متقی باشد و از عصیان خدای بیمناک باشد ضمانت فرموده است که او را از آن چه مکروه است به آن چه محبوب است تحویل دهد و از آن جا که او نداند و گمان نکند روزی رساند.

پس بر حذر باش از این که از جمله آن گروه عباد باشی که بواسطه ذنوب و گناهان ايشان محل خوف و بيم هستند لکن خودشان از عقوبت ایمنی دارند یعنی با این که معاصی ایشان سزاوار عذاب و نکال است خودشان چنان آسوده بمعاصی روز می سپارند که گویا از هر عذاب و عقوبتی آسوده اند

همانا خدای عزوجل بخدعه و فریب کسی را بهشت برین نصیب نمی فرماید و آن مثوبات و مقامات و کرامات عالیه که در حضرت ایزدی است جز بطاعت او و خواست او بهره نمی گردد.

مكتوب و رساله حضرت امام المغارب و المشارق ابی عبدالله الصادق سلام الله علیه به اصحاب خود

در هفدهم بحار الانوار از اسمعیل بن جابر مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام این رساله را باصحاب خود مرقوم و ایشان را بمدارست و نظر کردن در آن و تعاهد و عمل کردن به آن امر فرمود لاجرم اصحاب آن حضرت این رساله را در مساجد بیوت خود می نهادند و چون از نماز فراغت یافتند بدان نگران شدند و صورت آن رساله مبارکه چنین است در کتاب روضه كافي نيز بدان اشارت شده است

ص: 152

﴿بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أمّا بَعدُ فَاسألوا رَبَّکُم العافِیَهَ ، وَ عَلَیکُم بِالدَّعَهِ وَ الوَقارِ وَالسَّکینَهِ ، وَ عَلَیکُم بِالحَیاءِ وَ التَّنَزُّهِ عَمّا تَنَزَّهَ عَنُه الصّالِحونَ قَبلَکُم ، وَ عَلَیکُم بِمُجامَلَهِ أهلِ الباطِلِ ، تَحَمَّلوا الضَّیمَ مِنهُم﴾.

﴿ وَ إیّاکُم وُ مُماظَّتَهُم ! دینوا فیما بَینَکُم وَ بَینَهُم إذا أنتُم جالَستُموهُم وَ خالَطتُموهُم وَ نازَعتُموهُم الکَلامَ . فَإنَّهُ لا بُدَّ لَکُم مِن مُجالَسَتِهِم وَ مُخالَطَتِهِم وَ مُنازَعَتِهِمُ الکَلامَ ، بِالتَّقِیَّهِ الّتی أمَرَکُم اللّهُ أن تَأخُذوا بِها فیما بَینَکُم وَ بَینَهُم﴾.

﴿ فَإذا ابتُلیتُم بِذلِکَ مِنهُم فَإنَّهُم سَیُوونَکُم ، وَ تَعرِفونَ فی وُجوهِهِمُ المُنکَرَ ، وَ لَولا أنَّ اللّهَ تَعالی یَدفَعُهُم عَنکُم لَسَطَوا بِکُم ، وَ مافی صُدورِهِم مِنَ العَداوَهِ وَالبَغضاءِ أکثَرُ مِمّا یُبدونَ﴾.

﴿ لَکُم مَجالِسُکُم وَ مَجالِسُهُم وَاحِدَهٌ ، وَ أرواحُکُم وَ أرواحُهُم مُختَلِفَهٌ لا تَأتَلِفُ ، لا تُحِبّونَهُم أبَداً وَ لا یُحِبّونَکُم غَیرَ أنَ اللّهَ تَعالی أکرَمَکُم بِالحَقِ وَ بَصَّرَکُموهُ ،وَ لَم یَجعَلهم مِن أهلِهِ فَتُجامِلونَهُم وَ تَصبِرونَ عَلَیهِم ، وَ هُم لا مُجامَلَهَ لَهُم وَ لاَ صَبْرَ لَهُمْ عَلَی شَیءٍ، وَ حِیَلُهُمْ وَسْوَاسُ بَعْضِهِمْ إلَی بَعْضٍ؛ فَإنَّ أعْدَاءَ اللّهِ إنِ اسْتَطَاعُوا صَدُّوکُمْ عَنِ الحَقِّ فَیَعْصِمُکُمُ اللّهُ مِنْ ذلِکَ ﴾

﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ کُفُّوا أَلْسِنَتَکُمْ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تُذْلِقُوا أَلْسِنَتَکُمْ بِقَوْلِ الزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ وَ الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَإِنَّکُمْ إِنْ کَفَفْتُمْ أَلْسِنَتَکُمْ عَمَّا یَکْرَهُهُ اللَّهُ مِمَّا نَهَاکُمْ عَنْهُ کَانَ خَیْراً لَکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ مِنْ أَنْ تُذْلِقُوا أَلْسِنَتَکُمْ بِهِ﴾

﴿فَإِنَّ ذَلْقَ اللِّسَانِ فِیمَا یَکْرَهُهُ اللَّهُ وَ فِیمَا یَنْهَی عَنْهُ مَرْدَاهٌ لِلْعَبْدِ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَقْتٌ مِنَ اللَّهِ وَ صَمَمٌ وَ بُکْمٌ وَ عَمًی یُورِثُهُ اللَّهُ إِیَّاهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فَتَصِیرُوا کَمَا قَالَ اللَّهُ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ یَعْنِی لَا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾

ازین کلمات در حديث سابق باندك تفاوتى مسطور شد تواند بود آن مختصر این حدیث شریف باشد یا امام علیه السلام در هر دو حدیث بپاره عبارات تلفظ فرموده باشد.

ص: 153

بالجمله می فرماید مجالس شما و مخالفين شما بحسب تکلیف زندگانی و رسوم معیشت یکی است امّا ارواح شما و ارواح ایشان با هم اختلاف دارد و ائتلاف نجوید .

شاید این کلام مبارك اشارت بآن است که در کفّار افزون از سه روح نیست و از روح الایمان بی بهره هستند چنان که راقم حروف در طیّ کتب خود و بیان اقسام روح مکرر اشارت نموده است .

و چون روح شما و ایشان اختلاف دارد هرگز شما با ایشان و ایشان با شما دوست نشوید کنایت از این که محبت در وقتی حاصل می شود که ارواح جانبین با هم مؤتلف باشند و چون مختلف شوند ناچار تباین و تباعد حاصل می شود .

می فرماید هر چند شما و ایشان در صورت بشریت یکسان و مجالس شما و ایشان یکی است لکن خدای تعالی شما را بحق و راستی مکرم و با دیده بصیرت و نظر حقیقت ممتاز داشته ایشان را ازین نصیبۀ عالی بهره نیست.

پس نگران این تفضلات و نعمات الهی شوید و از صمیم قلب شاکر و شادان باشید و بار مشقّات ایشان را احتمال و بر صدمات و زحمات و ناملایمات ایشان صابر گردید.

امّا برای آن مردم تیره قلب تیره روان تاريك چشم که بدیگر مقامات نظری و بدیگر درجات گذری ندارند و همیشه با تاریکی و شقاوت روح و قساوت قلب می گذرانند نیروی احتمال مکاره و شکیبائی بر صوادر نیست و حیله و چاره گری ایشان منحصر بوسوسه و وسواس بعضی بر بعضی است.

همانا دشمنان خدای اگر قدرت یابند شمارا از حق بر می تابند خدای شما را از گزند وسوسه و غوایت ایشان نگاهبان است.

پس از خدای بترسید و زبان خود را از آن چه بیرون از خیر و خوبی است باز دارید و بپرهیزید از این که زبان خود را بسخن دروغ و بهتان و گناه و عدوان تیز کنید چه اگر شما زبان خود را از آن چه خدای مکروه می دارد شما را از آن

ص: 154

نهی کرده بازدارید برای شما در حضرت پروردگار شما از آن بهتر است که زبان خود را به آن نیز و گردان دارید.

چه ذلاقت لسان و طلاقت بیان در آن چه خدایش مکروه و بندگان را از آن منهی داشته اسباب هلاکت و وخامت عاقبت است.

و نیز خشم خدای را بر بندگان نافرمان بجنباند و آدمی را به آن کری و گنگی و کوری که خدای در روز قیامت مقرر داشته دچار گرداند و چنان شوید که خدای در این آیه شریفه فرماید کر و لال و کور باشند و هیچ تعقل نکنند یعنی گویا نباشند و رخصت اظهار اعتذار نیابند.

﴿وَ إیَّاکُمْ وَ مَا نَهَاکُمُ اللهُ عَنْهُ أنْ تَرْکَبُوهُ وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّمْتِ إلَّا فِیمَا یَنْفَعُکُمُ اللهُ بِهِ فِیْ أمْرِ آخِرَتِکُمْ وَ یَأْجُرُکُمْ عَلَیْهِ. وَ أکْثِرُوا مِنَ التَّهْلِیلِ وَ التَّقْدِیسِ وَ التَّسْبِیحِ وَ الثَّنَاءِ عَلَی اللهِ وَ التَّضَرُّعِ إلَیْهِ وَ الرَّغْبَةِ فِیمَا عِنْدَهُ مِنَ الْخَیْرِ الَّذِی لَا یَقْدِرُ قَدْرَهُ وَ لَا یَبْلُغُ کُنْهَهُ أحَدٌ﴾

﴿فَاشْغَلُوا ألْسِنَتَکُمْ بِذَلِکَ عَمَّا نَهَی اللهُ عَنْهُ مِنْ أقَاوِیلِ الْبَاطِلِ الَّتِی تُعْقِبُ أهْلَهَا خُلُوداً فِی النَّارِ لِمَنْ مَاتَ عَلَیْهَا وَ لَمْ يَتُبْ إِلَى اَللَّهِ وَ لَمْ يَنْزِعْ عَنْهَا﴾

﴿وَ عَلَیْکُمْ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ اَلْمُسْلِمِینَ لَمْ یُدْرِکُوا نَجَاحَ اَلْحَوَائِجِ عِنْدَ رَبِّهِمْ بِأَفْضَلَ مِنَ اَلدُّعَاءِ وَ اَلرَّغْبَهِ إِلَیْهِ وَ اَلتَّضَرُّعِ إِلَی اَللَّهِ وَ اَلْمَسْأَلَهِ﴾.

﴿ فَارْغَبُوا فِیمَا رَغَّبَکُمُ اَللَّهُ فِیهِ وَ أَجِیبُوا اَللَّهَ إِلَی مَا دَعَاکُمْ لِتُفْلِحُوا وَ تَنْجَحُوا مِنْ عَذَابِ اَللَّهِ﴾

﴿وَ إِیَّاکُمْ أَنْ تَشْرَهَ أَنْفُسُکُمْ إِلَی شَیْ ءٍ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَإِنَّ مَنِ انْتَهَکَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ هَاهُنَا فِی الدُّنْیَا حَالَ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجَنَّهِ وَ نَعِیمِهَا وَ لَذَّتِهَا وَ کَرَامَتِهَا الْقَائِمَهِ الدَّائِمَهِ لِأَهْلِ الْجَنَّهِ أَبَدَ الْآبِدِینَ﴾

پرهیز کنید از این که آن چه را خدای نهی فرموده مرتکب شوید و بر شما باد که جز در آن چه خدای سودمند می گرداند شما را در امور آخرت شما و

ص: 155

اجر و مزد می دهد شما را بر آن سخن مکنید و خاموش باشید و تسبیح و تقدیس و تهلیل و ثنای خدای هر دو سرای و تضرع بحضرت او و رغبت در آن خیر و ثواب که در حضرت اوست و هیچ کس نتواند قدرش اندازه نهد و بکنه آن برخورد فراوان کنید .

و از آن چه خدای نهی فرموده است از اقاویل باطله که قائلین را سرانجام چون مردند و از گفتار خود توبه نکرده و زبان بر نبسته باشند به آتش دوزخ و عقوبت نیران همعنان و با زبانه جحیم یک زبان می گردند خود را مشغول دارید و گرد آن گونه گفتار و رفتار نگردید.

و بر شما باد که همواره در حضرت کبریا زبان بدعا برگشائید چه مردم مسلمان برای انجاح حوائج خود در حضرت یزدان هیچ چیز را از دعا افضل و از رغبت به حضرت ایزدی و تضرع بسوی او و مسئلت از خداوند احدیت بهتر نیافته اند .

پس به آن چیزها که خدای شما را ترغیب فرموده رغبت و به آن چه خدای شما را بآن دعوت کرده اجابت کنید تا کامکار و از عذاب پروردگار رستگار شوید .

و پرهیز کنید که در محرمات خداوندی حریص گردید چه هر کس در دنیا محرمات الهی را مرتکب شد از بهشت جاوید و نعیم جاویدان محروم می ماند .

﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ بِئْسَ الْحَظُّ الْخَطَرُ لِمَنْ خَاطَرَ اللَّهَ بِتَرْکِ طَاعَهِ اللَّهِ وَ رُکُوبِ مَعْصِیَتِهِ فَاخْتَارَ أَنْ یَنْتَهِکَ مَحَارِمَ اللَّهِ فِی لَذَّاتِ دُنْیَا مُنْقَطِعَهٍ زَائِلَهٍ عَنْ أَهْلِهَا عَلَی خُلُودِ نَعِیمٍ فِی الْجَنَّهِ وَ لَذَّاتِهَا وَ کَرَامَهِ أَهْلِهَا﴾.

﴿وَیْلٌ لِأُولَئِکَ مَا أَخْیَبَ حَظَّهُمْ وَ أَخْسَرَ کَرَّتَهُمْ وَ أَسْوَأَ حَالَهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ﴾.

﴿اسْتَجِیرُوا اللَّهَ أَنْ یُجِیرَکُمْ فِی مِثَالِهِمْ أَبَداً وَ أَنْ یَبْتَلِیَکُمْ بِمَا ابْتَلَاهُمْ بِهِ وَ لَا قُوَّهَ لَنَا وَ لَکُمْ إِلَّا بِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ أَیَّتُهَا الْعِصَابَهُ النَّاجِیَهُ إِنْ أَتَمَّ اللَّهُ لَکُمْ مَا أَعْطَاکُمْ بِهِ﴾.

﴿فَاتَّقُوا اللهَ أیَّتُهَا الْعِصَابَةُ النَّاجِیَةُ، إنْ أتَمَّ اللهُ لَکُمْ مَا أعْطَاکُمْ بِهِ فَإنَّهُ لَا یَتِمُّ الْأمْرُ حَتَّی یَدْخُلَ عَلَیْکُمْ مِثْلُ الَّذِی دَخَلَ عَلَی الصَّالِحِینَ قَبْلَکُمْ﴾

ص: 156

﴿وَ حَتَّی تُبْتَلَوْا فِی أنْفُسِکُمْ وَ أمْوَالِکُمْ، وَ حَتَّی تَسْمَعُوا مِنْ أعْدَاءِ اللهِ أذًی کَثِیراً فَتَصْبِرُوا وَ تَعْرُکُوا بِجُنُوبِکُمْ، وَ حَتَّی یَسْتَذِلُّوکُمْ أَوْ یُبْغِضُوکُمْ﴾

﴿وَ حَتَّی یُحَمِّلُوا عَلَیْکُمُ الضَّیْمَ فَتَحَمَّلُواه مِنْهُمْ تَلْتَمِسُونَ بِذَلِکَ وَجْهَ اللهِ وَ الدَّارَ الآْخِرَةَ﴾.

﴿وَ حَتَّی تَکْظِمُوا الْغَیْظَ الشَّدِیدَ فِی الْأذَی فِی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَجْتَرِمُونَهُ إلَیْکُمْ، وَ حَتَّی یُکَذِّبُوکُمْ بِالْحَقِّ وَ یُعَادُوکُمْ فِیهِ وَ یُبْغِضُوکُمْ عَلَیْهِ فَتَصْبِرُوا عَلَی ذَلِکَ مِنْهُمْ﴾.

﴿ وَ مِصْدَاقُ ذَلِکَ کُلِّهِ فِی کِتَابِ اللهِ الَّذِی أنْزَلَهُ جَبْرَئِیلُ عَلَی نَبِیِّکُمْ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ سَمِعْتُمْ قَوْلَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّکُمْ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ وَ لقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلی ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا فَقَدْ کُذِّبَ نَبِیُّ اللهِ وَ الرُّسُلُ مِنْ قَبْلِهِ وَ أُوذُوا مَعَ التَّکْذِیبِ بِالْحَقِّ﴾

﴿فَإِنْ سَرَّكُمْ أَمْرُ اللَّهِ فِيهِمُ الَّذِي خَلَقَهُمْ لَهُ فِي الْأَصْلِ صْلِ الْخَلْقِ] مِنَ الْكُفْرِ الَّذِي سَبَقَ فِي عِلْمِ اللَّهِ أَنْ يَخْلُقَهُمْ لَهُ فِي الْأَصْلِ وَ مِنَ الَّذِینَ سَمَّاهُمُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ فِی قَوْلِهِ وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾.

﴿فَتَدَبَّرُوا هَذَا وَ اعْقِلُوهُ وَ لَا تَجْهَلُوهُ فَإِنَّهُ مَنْ یَجْهَلْ هَذَا وَ أَشْبَاهَهُ مِمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِ فِی کِتَابِهِ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ نَهَی عَنْهُ تَرَکَ دِینَ اللَّهِ وَ رَکِبَ مَعَاصِیَهُ فَاسْتَوْجَبَ سَخَطَ اللَّهِ فَأَکَبَّهُ اللَّهُ عَلَی وَجْهِهِ فِی النَّارِ وَ قَالَ أَیَّتُهَا الْعِصَابَهُ الْمَرْحُومَهُ الْمُفْلِحَهُ إِنَّ اللَّهَ أَتَمَّ لَکُمْ مَا آتَاکُمْ مِنَ الْخَیْرِ﴾

و بدانید بهره بد و ناستوده است آن خطوری که در قلب آدمی در ترک طاعت خدای و ارتکاب معصیت او اندر شود و باین سبب برای لذات بی دوام جهان به محرمات الهی پردازد و معاصی و حطام بی دوام جهان را بر نعیم همیشگی بهشت و لذات و کرامت اهل بهشت برگزیند.

وای بر این جماعت که تا چند حظّ ایشان قرین خیبت و کرّت ایشان ندیم خسارت و حالات ایشان در حضرت پروردگار ایشان در قیامت انیس بدی و

ص: 157

و خامت است.

بخدای پناه برید از این که ابداً شما را بر گونه ایشان در آورد و به آن چه ایشان را به آن مبتلا ساخته دچار بلیّت گرداند و هیچ نیروئی برای ما و شما جز به خداوند تعالی نیست .

پس ای گروهی که از عذاب و نکال و کفر و شقاق و نفاق نجات یافته اید از خدای بترسید و به تقوی کار کنید تا خدای تعالی آن چه را که با شما عطا فرموده با تمام رساند چه اتمام این امر نمی شود مگر وقتی که در آید بر شما مانند آن چه بر جماعت صالحان که پیش از شما بوده اند در آید.

و تا زمانی که در نفوس و اموال خود مبتلا شوید و تا هنگامی که از دشمنان بزدان اذیت و آزار فراوان یابید و شکیبائی گیرید و فروتن و شکسته نخوت شوید و غرور از خود دور سازید و با ستم ستمکاران بسازید و تا زمانی که ایشان در مقام استذلال شما برآیند و با شما کینه بورزند و ستم کاری ها بر شما فرود آورند و شما محض طلب وجه خدا و رضای خدا و التماس سرای آخرت هر چه کنند بر خود بر نهید.

و خشم های شدید خود را که از آزار ایشان دارید در راه خداوند عزّ و جل فرو خورید و اندیشه های نا روای ایشان را در انکسار و اضمحلال و تباهی خود سهل بشمارید و تا گاهی که ایشان شما را در قول حق و کار حق تکذیب و در راه حقّ دشمنی نمایند و بر کار حق کینه وری کنند پس بر این جمله از ایشان شکیبائی کنید .

و مصداق این جمله بتمامت در آن کتاب خدای که بدستیاری جبرئیل بر پیغمبر شما نازل شده موجود است چنان که قول خدای عز و جل را شنیده اید که با پیغمبر شما صلی الله علیه و آله می فرماید پس بر این مکروهات و صدمات و رنج ها و افعال و اطوار و اقوال مخالفان و معاندان و منافقان صبوری کن چنان که پیغمبران اولوالعزم شکیبائی نمودند و در کار ایشان شتاب مفرمای.

ص: 158

پس از آن فرمود همانا جمعی از پیغمبران را ازین پیش تکذیب کردند و ایشان بر تکذیب مخالفان و آزار ایشان صبر فرمودند پس پیغمبر خدای و فرستادگان ایزد رهنمای را تکذیب نمودند و ایشان با تکذیب نمودن در کار حق اذیت نمودند

پس اگر مسرور می شوید بامر خداوند تعالی در حق این گروه که خدای ایشان را در اصل خلقت و طبیعت و اصل حق بیافریده از حیث آن کفری که ایشان را در بدایت خلقت ایشان در علم الهی سبقت گرفته و ایشان از آن جمله گروهی هستند که خدای تعالی در کتاب خود در این کلام خود ایشان را نام برده و فرموده قرار دادیم و گردانیدیم از خود این نوع مردم پیشوایانی که امّت خود را به آتش جهنم دعوت می نمایند.

یعنی آن دین و آئینی که برای ایشان مقرر می دارند اسباب رفتن پیروان ایشان است به آتش نیران.

پس این مطالب را نيك تدبر و تعقل نمائيد و مجهول نشمارید چه هر کس در این مطالب و اشباه آن از جمله چیزهائی که خدای تعالی در کتاب خود از اوامر و نواهی خود فرض کرده مجهول دارد دین خدای را متروك و معاصی او را مرتکب و سخط خدای را مستوجب شده و خدایش بر روی بر آتش در افکند و می فرماید ای گروهی که بنعمت رحمت و رستگاری در حضرت باری بر خورداری یافتید خدای تعالی این خیر و خوبی را بر شما کامل و تمام فرمايد

﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ لَا مِنْ أَمْرِهِ أَنْ یَأْخُذَ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فِی دِینِهِ بِهَوًی وَ لَا رَأْیٍ وَ لَا مَقَایِیسَ﴾.

﴿ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ الْقُرْآنَ وَ جَعَلَ فِیهِ تِبْیَانَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ جَعَلَ لِلْقُرْآنِ وَ لِتَعَلُّمِ الْقُرْآنِ أَهْلًا لَا یَسَعُ أَهْلَ عِلْمِ الْقُرْآنِ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ عِلْمَهُ أَنْ یَأْخُذُوا فِیهِ بِهَوًی وَ لَا رَأْیٍ وَ لَا مَقَایِیسَ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ بِمَا آتَاهُمْ مِنْ عِلْمِهِ وَ خَصَّهُمْ بِهِ﴾.

ص: 159

﴿وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ کَرَامَهً مِنَ اللَّهِ أَکْرَمَهُمْ بِهَا وَ هُمْ أَهْلُ الذِّکْرِ الَّذِینَ أَمَرَ اللَّهُ هَذِهِ الْأُمَّهَ بِسُؤَالِهِمْ وَ هُمُ الَّذِینَ مَنْ سَأَلَهُمْ﴾.

﴿وَ قَدْ سَبَقَ فِی عِلْمِ اللَّهِ أَنْ یُصَدِّقَهُمْ وَ یَتَّبِعَ أَثَرَهُمْ أَرْشَدُوهُ﴾.

﴿وَ أَعْطَوْهُ مِنْ عِلْمِ الْقُرْآنِ مَا یَهْتَدِی بِهِ إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ إِلَی جَمِیعِ سُبُلِ الْحَقِّ وَ هُمُ الَّذِینَ لَا یَرْغَبُ عَنْهُمْ وَ عَنْ مَسْأَلَتِهِمْ وَ عَنْ عِلْمِهِمُ الَّذِی أَکْرَمَهُمُ اللَّهُ بِهِ﴾

﴿وَ جَعَلَهُ عِنْدَهُمْ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ فِی عِلْمِ اللَّهِ الشَّقَاءُ فِی أَصْلِ الْخَلْقِ تَحْتَ الْأَظِلَّهِ﴾.

﴿فَأُولَئِکَ الَّذِینَ یَرْغَبُونَ عَنْ سُؤَالِ أَهْلِ الذِّکْرِ وَ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ عِلْمَ الْقُرْآنِ وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ وَ أَمَرَ بِسُؤَالِهِمْ وَ أُولَئِکَ الَّذِینَ یَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ وَ مَقَایِیسِهِمْ حَتَّی دَخَلَهُمُ الشَّیْطَانُ﴾.

﴿لِأَنَّهُمْ جَعَلُوا أَهْلَ الْإِیمَانِ فِی عِلْمِ الْقُرْآنِ عِنْدَ اللَّهِ کَافِرِینَ وَ جَعَلُوا أَهْلَ الضَّلَالَهِ فِی عِلْمِ الْقُرْآنِ عِنْدَ اللَّهِ مُؤْمِنِینَ ﴾.

﴿وَ حَتَّی جَعَلُوا مَا أَحَلَّ اللَّهُ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ حَرَاماً وَ جَعَلُوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ حَلَالًا﴾.

﴿فَذَلِکَ أَصْلُ ثَمَرَهِ أَهْوَائِهِمْ وَ قَدْ عَهِدَ إِلَیْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَبْلَ مَوْتِهِ فَقَالُوا نَحْنُ بَعْدَ مَا قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ یَسَعُنَا أَنْ نَأْخُذَ بِمَا اجْتَمَعَ عَلَیْهِ رَأْیُ النَّاسِ بَعْدَ مَا قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ صلی الله علیه و آله وَ بَعْدَ عَهْدِهِ الَّذِی عَهِدَهُ إِلَیْنَا﴾

﴿وَ أَمَرَنَا بِهِ مُخَالِفاً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله فَمَا أَحَدٌ أَجْرَأَ عَلَی اللَّهِ وَ لَا أَبْیَنَ ضَلَالَهً مِمَّنْ أَخَذَ بِذَلِکَ وَ زَعَمَ أَنَّ ذَلِکَ یَسَعُهُ﴾.

﴿ اللَّهِ إِنَّ لِلَّهِ عَلَی خَلْقِهِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَ یَتَّبِعُوا أَمْرَهُ فِی حَیَاهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ بَعْدَ مَوْتِهِ﴾.

﴿هَلْ یَسْتَطِیعُ أُولَئِکَ أَعْدَاءُ اللَّهِ أَنْ یَزْعُمُوا أَنَّ أَحَداً مِمَّنْ أَسْلَمَ مَعَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَخَذَ بِقَوْلِهِ وَ رَأْیِهِ وَ مَقَایِیسِهِ﴾.

﴿فَإِنْ قَالَ نَعَمْ فَقَدْ کَذَبَ عَلَی اللَّهِ وَ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً﴾

ص: 160

﴿وَ إِنْ قَالَ لَا لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ أَنْ یَأْخُذَ بِرَأْیِهِ وَ هَوَاهُ وَ مَقَایِیسِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْحُجَّهِ عَلَی نَفْسِهِ وَ هُوَ مِمَّنْ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ یُطَاعُ وَ یُتَّبَعُ أَمْرُهُ بَعْدَ قَبْضِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله﴾.

﴿وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ وَ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ﴾.

﴿وَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُطَاعُ وَ یُتَّبَعُ أَمْرُهُ فِی حَیَاهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ بَعْدَ قَبْضِ اللَّهِ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَ کَمَا لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ مَعَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَنْ یَأْخُذَ بِهَوَاهُ وَ لَا رَأْیِهِ وَ لَا مَقَایِیسِهِ خِلَافاً لِأَمْرِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَکَذَلِکَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَنْ یَأْخُذَ بِهَوَاهُ وَ لَا رَأْیِهِ وَ لَا مَقَایِیسِهِ﴾.

﴿وَ قَالَ دَعُوا رَفْعَ أَیْدِیکُمْ فِی الصَّلَاهِ إِلَّا مَرَّهً وَاحِدَهً حِینَ تُفْتَتَحُ الصَّلَاهُ فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ شَهَرُوکُمْ بِذَلِکَ﴾

﴿وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ قَالَ أَکْثِرُوا مِنْ أَنْ تَدْعُوا اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْ یَدْعُوهُ﴾.

﴿وَ قَدْ وَعَدَ اللَّهُ عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ بِالاسْتِجَابَهِ وَ اللَّهُ مُصَیِّرٌ دُعَاءَ الْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ لَهُمْ عَمَلًا یَزِیدُهُمْ بِهِ فِی الْجَنَّهِ﴾.

﴿فَأَکْثِرُوا ذِکْرَ اللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُمْ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ سَاعَاتِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِکَثْرَهِ الذِّکْرِ لَهُ وَ اللَّهُ ذَاکِرٌ لِمَنْ ذَکَرَهُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

امام علیه السلام برای رفع پاره توهمات و قیاس ورزیدن بپاره اخبار می فرماید .

نيك بدانید در علم سابق و مطلق خدای و نه در اوامر مطاعه اوست که هیچ کس که از آفریدگانش در دین و آئین یزدانی بهوای نفسانی و رأی نا تندرست و قیاس های نا روای خودکار کند.

همانا یزدان عز وجل قرآن را فرو فرستاد و تبیان و توضیح هر چیزی را از حدود و احکام و اوامر و نواهی و اطاعت و معاصی و غیرها را جزءً و کلاً در آن مقرر ساخت و برای قرآن و تعلم قرآن اهل قرار فرمود که برای اهل علم قرآن که جماعتی هستند که خدای تعالی علم خود را بایشان افاضه می فرماید آن توسعه

ص: 161

نگذاشت که با هویه و آراء و مقاييس خود اخذ کنند و خدای تعالی از نور آن علم که بایشان ارزانی و ایشان را بآن مخصوص داشت.

و آن علم را محض کرامت خدائی نزد ایشان نهاد و ایشان را به آن مکرّم گردانید از ارتکاب آن افعال بی نیاز فرمود یعنی برأى و رؤيت و قیاس و سلیقت کار کردن بواسطه عدم علم صحيح و ایمان کامل است لکن آنان که معدن علوم سبحانی و مخزن خزاین یزدانی هستند و اهل ذکری می باشند که خدای تعالی امر کرده است ایشان را به سؤال امّت از ایشان محتاج باین امور نیستند و ایشان همان کسان باشند که از آن ها سئوال می شود.

و در علم سابق خداوندی است که ایشان را تصدیق نمایند و متابعت آثار ایشان را واجب شمارند تا ارشاد یابند

و از علم قرآن به آن مقدار که موجب هدایت به حضرت پروردگار و بتمامت راه های حق باشد به اذن خدای از ایشان عطا یابند و اهل علم قرآن و پیشوایان اهل جهان همان کسان هستند که از ایشان باید آموخت و از مسئلت ایشان و از علم ایشان که خدای ایشان را به آن مکرّم داشته

و آن علم را نزد ایشان گذاشته نشاید روی برتافت مگر آن جماعت روی بر تابند که در علم خدای تعالی در اصل خلقت و سرشت ایشان در تحت اظلّه ذلت شقاوت را پذیرا شده باشند.

و این گروه آن مردم باشند که از پرسش از اهل ذکر و آنان که خدای عزّ و جلّ علم قرآن را بایشان داده و نزد ایشان گذاشته و مردمان را بپرسش از ایشان مأمور ساخته روی بر تابند و چنین مردم شقی آن جماعت هستند که به هواهای نفس و آراء ناقصه و مقاییس باطله کار کنند تا گاهی که شیطان بر ایشان چنگ در اندازد .

زیرا که این جماعت نظر بشقاء فطری و بدبختی طبیعی و وساوس نفس امّاره

ص: 162

آنان را که در علم قرآن در حضرت یزدان مؤمن هستند کافر می خوانند و آنان را که در علم قرآن در پیشگاه ایزد منّان جلّ جلاله اهل ضلالت می باشند مؤمن شمارند .

چندان که آن چه را که خدای تعالی در بیشتر امور حلال کرده حرام گردانند و آن چه را که در بسیاری از امور حرام فرموده حلال خوانند.

و این کار و کردار اصل ثمره اهواء ایشان است و حال این که رسول خدای صلی الله علیه و آله از آن پیش که بدیگر جهان سفر کند با ایشان عهد فرمود لکن ایشان گفتند ما بعد از آن که خدای تعالی رسول خود صلی الله علیه و آله را قبض روح نمود آن وسعت و اجازت هست که به آن چه آراء ناقصه مردمان بعد از وفات پیغمبر یزدان صلى الله علیه و آله و بعد از آن عهدی که آن حضرت با ما فرمود و بآن عهد و حفظ پیمان امر کرد اجتماع نماید اخذ نمائیم.

در حالی که این رأی و این قول و این عمل مخالفت با خدای و رسول خدای است و هیچ کس نیست که بر خدای جری تر و ضلالتش ازین مردم که باین کار می روند روشن تر باشد و چنان گمان برد که از برای او وسعتی در این امور هست.

همانا خدای را بر مخلوق او واجب است که او را اطاعت نمایند و امر و فرمان او را در حیات محمّد صلی الله علیه و آله و بعد از وفات آن حضرت متابعت جویند.

آیا برای این مردم که دشمنان یزدان باشند استطاعت آن باشد که به آن عقیدت روند كه يك نفر از آنان که با محمّد صلی الله علیه و آله اسلام آورده به قول و رأی و قیاس خود برود.

اگر گویند آری این استطاعت هست همانا خدای را تکذیب کرده و بر خدای دروغ بسته و بگمراهی بس دور در افتاده.

و اگر گویند برای هيچ يك از مسلمانان استطاعت پیروی رأی و هوای نفس و قیاس خود نیست این وقت بر حجت بر نفس خود یعنی ورود حجت بر خویشتن اقرار

ص: 163

کرده و از جمله آن کسان است که می داند باید خدای را اطاعت کرد و امر خدای را بعد از وفات پیغمبر متابعت نمود .

چنان که خدای که قول او حق است می فرماید محمّد نبود مگر رسولی که پیش از وی رسولان بیامدند و بگذشتند آیا اگر بمیرد یا مقتول شود شما به عوالم و مذاهب جاهلیت باز می شوید و هر کس بر آن حال منقلب گردد زیانی بخدای نمی رسد و زود است که خدای تعالی شاکران را سزای نیکو دهد.

و این برای آن است که بدانید که بیاید خدای را اطاعت کرد و امر مطاعش را در حيوة محمّد صلی الله علیه و آله و بعد از وفات آن حضرت متابعت نمود و چنان که برای هیچ کس از جهانیان روا نیست که در زمان رسول خدا بهوا و رأی و قیاس خود که مخالف امر محمّد صلی الله علیه و آله است کار کند

همچنین برای هیچ کس بعد از وفات محمّد صلی الله علیه و آله نمی شاید که بهوای نفس خود و رأی خود و قياسات خود کار کند.

﴿حَلالُ مُحَمَّد حَلالٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾

و بر حسب رأى و قیاس خود گوید در حال افتتاح نماز افزون از یک دفعه دست های خود را بر نکشید چه مردمان شما را باین حال شهادت دهند.

و خداوند یزدان مستعان است و حول و قوتی جز باو نیست و می فرماید خدای را فراوان بخوانید چه خدای تعالی از بندگان مؤمن خود دوست می دارد که او را بخوانند و با بندگان مؤمن خود استجابت دعوات ایشان را وعده نهاده و خداوند تبارك و تعالى دعای مؤمنان را بروزگار قیامت عملی می گرداند که در بهشت اسباب مزید درجات و نعمات ایشان باشد.

پس چندان که استطاعت دارید در تمام ساعات ليل و نهار خدای را بسیار یاد کنید چه خدای تعالی امر فرموده است که او را فراوان یاد نمائید و خدای جلّ اسمه یاد کننده است آن کس را که از جماعت مؤمنان او را یاد کند.

﴿وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللَّهَ لَمْ یَذْکُرْهُ أَحَدٌ مِنْ عِبَادِهِ اَلْمُؤْمِنِینَ اِلاّ ذَکَرَهُ بِخَیْرٍ

ص: 164

فَأعْطُوا اللهَ مِنْ أنْفُسِکُمُ الِاجْتِهَادَ فِی طَاعَتِهِ، فَإنَّ اللهَ لَا یُدْرَکُ شَیْ ءٌ مِنَ الْخَیْرِ عِنْدَهُ إلَّا بِطَاعَتِهِ وَ اجْتِنَابِ مَحَارِمِهِ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ فِی ظَاهِرِ الْقُرْآنِ وَ بَاطِنِهِ، فَإنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَالَ فِی کِتَابِهِ وَ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ﴾

﴿وَ اعْلَمُوا أنَّ مَا أمَرَ اللهُ بِهِ أنْ تَجْتَنِبُوهُ فَقَدْ حَرَّمَهُ الله وَ اتَّبِعُوا آثَارَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سُنَّتَهُ﴾.

﴿فَخُذُوا بِهَا وَ لَا تَتَّبِعُوا أهْوَاءَکُمْ وَ آرَاءَکُمْ فَتَضِلُّوا﴾.

﴿ فَإنَّ أضَلَّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ رَأْیَهُ بِغَیْرِ هُدًی مِنَ اللهِ، وَ أحْسِنُوا إلَی أنْفُسِکُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ، فَإنْ أحْسَنْتُمْ أحْسَنْتُمْ لِأنْفُسِکُمْ وَ إنْ أسَأْتُمْ فَلَها﴾.

﴿ وَ جَامِلُوا النَّاسَ وَ لَا تَحْمِلُوهُمْ عَلَی رِقَابِکُمْ تَجْمَعُوا مَعَ ذَلِکَ طَاعَةَ رَبِّکُمْ﴾.

﴿وَ إیَّاکُمْ وَ سَبَّ أعْدَاءِ اللهِ حَیْثُ یَسْمَعُونَکُمْ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾.

﴿وَ قَدْ یَنْبَغِی لَکُمْ أنْ تَعْلَمُوا حَدَّ سَبِّهِمْ لِلَّهِ کَیْفَ هُوَ، إنَّهُ مَنْ سَبَّ أوْلِیَاءَ اللهِ فَقَدِ انْتَهَکَ سَبَّ اللهِ﴾.

﴿وَ مَنْ أظْلَمُ عِنْدَ اللهِ مِمَّنِ اسْتَسَبَّ لِلَّهِ وَ لِأوْلِیَاءِ اللهِ فَمَهْلًا، مَهْلًا فَاتَّبِعُوا أمْرَ اللهِ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَّهِ﴾.

﴿وَ قَالَ أیَّتُهَا الْعِصَابَةُ الْحَافِظُ اللهُ لَهُمْ أمْرَهُمْ عَلَیْکُمْ بِآثَارِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سُنَّتِهِ وَ آثَارِ الْأئِمَّةِ الْهُدَاةِ مِنْ أهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ سُنَّتِهِمْ، فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ بِذَلِکَ فَقَدِ اهْتَدَی وَ مَنْ تَرَکَ ذَلِکَ وَ رَغِبَ عَنْهُ ضَلَّ لِأنَّهُمْ هُمُ الَّذِینَ أمَرَ اللهُ بِطَاعَتِهِمْ وَ وَلَایَتِهِمْ﴾

﴿وَ قَدْ قَالَ أبُونَا رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: الْمُدَاوَمَةُ عَلَی الْعَمَلِ فِی اتِّبَاعِ الآْثَارِ وَ السُّنَنِ وَ إنْ قَلَّ أرْضَی لِلَّهِ وَ أنْفَعُ عِنْدَهُ فِی الْعَاقِبَةِ مِنَ الِاجْتِهَادِ فِی الْبِدَعِ وَ اتِّبَاعِ الْأهْوَاءِ﴾

﴿ألَا إنَّ اتِّبَاعَ الْأهْوَاءِ وَ اتِّبَاعَ الْبِدَعِ بِغَیْرِ هُدًی مِنَ اللهِ ضَلَالٌ، وَ کُلُّ ضَلَالٍ بِدْعَةٌ، وَ کُلُّ بِدْعَةٍ فِی النَّارِ. وَ لَنْ یُنَالَ شَیْ ءٌ مِنَ الْخَیْرِ عِنْدَ اللهِ إلَّا بِطَاعَتِهِ وَ الصَّبْرِ وَ الرِّضَا لِأنَّ الصَّبْرَ وَ الرِّضَا مِنْ طَاعَةِ اللهِ﴾

ص: 165

و بدانید که هیچ کس از بندگان مؤمن یزدان بیاد نیاورد خدای را مگر این که ایزدش بخیر یاد فرماید پس در عبادت یزدان آن چند که توانائی دارید کوشش نمائید چه جز بطاعت خدای و اجتناب از محارم خدای که خدای در ظاهر و باطن قرآن حرام داشته به آن خیر و مثوبات که در حضرت یزدان موجود است فایل نتوان شد چه خدای تعالی و تبارك در کتاب خود و قول حق و راست خود می فرماید گناهان ظاهری و باطنی را دست بدارید.

و بدانید آن چه را که خدای فرمان کرده است از آن دوری ورزید آن را حرام فرموده است و ازین کلام مبارك مي رسد که خمر نیز از محرمات است و خدای به اجتناب از آن فرمان داده است و متابعت کنید آثار رسول خداى صلى الله عليه و آله و سنّت او را.

و آن را مأخوذ دارید و تابع هوا و هوس و آراء ناقصه خود که موجب ضلالت و گمراهی است نشوید.

همانا گمراه ترین مردمان در پیشگاه یزدان کسی است که بدون هدی و راهنمائی از جانب خدا متابعت هوای نفس و رأی خود را نماید و آن چند که استطاعت دارید با نفوس خود نیکی کنید اگر احسان نمائید با نفوس خود احسان ورزیده اید واگر بد کنید بر زبان نفوس خود رفته باشید.

با مردمان بطور جمیل و وضع نیکو کار بسازید و ایشان را بر گردن های خود سوار نکنید و طاعت پروردگار خود را با این جمله فراهم کنید.

و پرهیز کنید که دشمنان خدای را در آن جاها که بشنوند دشنام دهید تا ایشان بدون علم و دانش در حضرت یزدان جسارت ورزید.

و سزاوار است که بدانید حدّ سبقت شما در حضرت یزدان چگونه است .

همانا هر کس اولیای خدای را سبّ نماید چنان است که خدای را سب کند یعنی چون شما دشمنان خدای را دشنام گوئید و ایشان باز شوند زبان بدشنام اولیای یزدان برگشایند و سب اولیای خدا سبّ خداوند تعالی است

ص: 166

و کدام کس در حضرت یزدان ستمکارتر از آن کس باشد که سبّ اولیای خدای را فراهم نماید پس کار بسكون و درنك نمائيد و امر خدای را متابعت نمائید و هیچ حول و قوتی جز بخداوند نیست .

و فرمود ای گروه که آن چه را که خدای با ایشان امر فرموده نگاهبان هستید بر شما باد به آثار رسول خدا و سنّت او و آثار ائمه هدی از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و اله بعد از آن حضرت و متابعت سنّت سنيّه ایشان چه هر کس به آثار و سنّت رسول مختار و ائمه ابرار متابعت کند بنور هدایت فروز یابد و هر کس از دست بگذارد و روی از آن بر تابد گمراه شود چه ایشان همان کسان هستند که خدای تعالی بطاعت و ولایت ایشان امر فرموده است.

و پدر ما رسول خدای تعالی صلی الله علیه و آله می فرماید مداومت بر عمل در متابعت آثار و سنن هر چند اندک هم باشد در حضرت پروردگار و عاقبت کار ارضی و انفع از اجتهاد و کوشش در بدعت ها و متابعت هواهای نفس است

بدانید که متابعت اهواء و متابعت بدعت ها که بیرون از هدایت حضرت احدیت باشد ضلالت است و هر ضلالتی بدعت است و هر بدعتی در آتش است و جز بطاعت خدا و صبر و رضای بر بلیّات و حوادث بآن خیر و خوبی که در حضرت یزدان است نمی توان رسید چه صبر و رضا نیز از جمله طاعات حضرت واهب العطيّات است

﴿وَ اعْلَمُوا أنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِهِ حَتَّی یَرْضَی عَنِ اللهِ فِیمَا صَنَعَ اللهُ إلَیْهِ وَ صَنَعَ بِهِ عَلَی مَا أحَبَّ وَ کَرِهَ، وَ لَنْ یَصْنَعَ اللهُ بِمَنْ صَبَرَ وَ رَضِیَ عَنِ اللهِ إلَّا مَا هُوَ أهْلُهُ وَ هُوَ خَیْرٌ لَهُ مِمَّا أحَبَّ وَ کَرِهَ﴾.

﴿وَ عَلَیْکُمْ بِالْمُحَافَظَةِ عَلَی الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلَاةِ الْوُسْطَی وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتِینَ، کَمَا أمَرَ اللهُ بِهِ الْمُؤْمِنِینَ فِی کِتَابِهِ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾.

﴿ وَ إیَّاکُمْ وَ عَلَیْکُمْ بِحُبِّ الْمَسَاکِینِ الْمُسْلِمِینَ، فَإنَّهُ مَنْ حَقَّرَهُمْ وَ تَکَبَّرَ عَلَیْهِمْ

ص: 167

فَقَدْ زَلَّ عَنْ دِینِ اللهِ، وَ اللهُ لَهُ حَاقِرٌ مَاقِتٌ﴾.

﴿قَالَ أبُونَا رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أمَرَنِی رَبِّی بِحُبِّ الْمَسَاکِینِ الْمُسْلِمِینَ﴾.

﴿وَ اعْلَمُوا أنَّ مَنْ حَقَّرَ أحَداً مِنَ الْمُسْلِمِینَ ألْقَی اللهُ عَلَیْهِ الْمَقْتَ مِنْهُ وَ الْمَحْقَرَةَ حَتَّی یَمْقُتَهُ النَّاسُ، وَ اللهُ لَهُ أشَدُّ مَقْتاً﴾.

﴿ فَاتَّقُوا اللهَ فِی إخْوَانِکُمُ الْمُسْلِمِینَ الْمَسَاکِینِ، فَإنَّ لَهُمْ عَلَیْکُمْ حَقّاً أنْ تُحِبُّوهُمْ، فَإنَّ اللهَ أمَرَ نَبِیَّهُ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِحُبِّهِمْ﴾.

﴿ فَمَنْ لَمْ یُحِبَّ مَنْ أمَرَ اللهُ بِحُبِّهِ فَقَدْ عَصَی اللهَ وَ رَسُولَهُ، وَ مَنْ عَصَی اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَاتَ عَلَی ذَلِکَ مَاتَ وَ هُوَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾.

﴿وَ إیَّاکُمْ وَ الْعَظَمَةَ وَ الْکِبْرَ، فَإنَّ الْکِبْرَ رِدَاءُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَمَنْ نَازَعَ اللهَ رِدَاءَهُ خَصَمَهُ اللهُ وَ أذَلَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾.

﴿وَ إیَّاکُمْ أنْ یَبْغِیَ بَعْضُکُمْ عَلَی بَعْضٍ فَإنَّهَا لَیْسَتْ مِنْ خِصَالِ الصَّالِحِینَ، فَإنَّهُ مَنْ بَغَی صَیَّرَ اللهُ بَغْیَهُ عَلَی نَفْسِهِ وَ صَارَتْ نُصْرَةُ اللهِ لِمَنْ بُغِیَ عَلَیْهِ، وَ مَنْ نَصَرَهُ اللهُ غَلَبَ وَ أصَابَ الظَّفَرَ مِنَ اللهِ﴾.

﴿ وَ إیَّاکُمْ أنْ یَحْسُدَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، فَإنَّ الْکُفْرَ أصْلُهُ الْحَسَدُ وَ إیَّاکُمْ أنْ تُعِینُوا عَلَی مُسْلِمٍ مَظْلُومٍ فَیَدْعُوَ اللهَ عَلَیْکُمْ وَ یُسْتَجَابَ لَهُ فِیکُمْ، فَإنَّ أبَانَا رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ یَقُولُ: إنَّ دَعْوَةَ الْمُسْلِمِ الْمَظْلُومِ مُسْتَجَابَةٌ﴾.

و بدانید که هر کس از بندگان خدای که در آن چه خدای از بهر او ساخته و پرداخته و با وی بکار برده خواه او را محبوب افتد یا مکروه باشد خوشنود نباشد مؤمن نیست و خدای تعالی با آنان که صبوری و شکیبائی دارند جز آن چه شایسته و سزاوار اوست از بهر او بپای نیاورده و آن چه خدای از بهرش بسازد برای او از محبوبات و مکروهات وی نیک تر است

و بقیه این عبارات که در این جا مسطور شد باندك تفاوتی در رساله آن حضرت بجماعت شیعه که قبل ازین رساله مبارکه مسطور گردید مرقوم است لهذا بتكرار ترجمه پرداخت .

ص: 168

﴿وَ لْیُعِنْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَإنَّ أبَانَا رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ یَقُولُ إنَّ مَعُونَةَ الْمُسْلِمِ خَیْرٌ وَ أعْظَمُ أجْراً مِنْ صِیَامِ شَهْرٍ وَ اعْتِکَافِهِ فِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾.

﴿ وَ إیَّاکُمْ وَ إعْسَارَ أحَدٍ مِنْ إخْوَانِکُمُ الْمُسْلِمِینَ أنْ تُعْسِرُوهُ بِالشَّیْ ءِ یَکُونُ لَکُمْ قِبَلَهُ وَ هُوَ مُعْسِرٌ﴾.

﴿ فَإنَّ أبَانَا رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ یَقُولُ لَیْسَ لِمُسْلِمٍ أنْ یُعْسِرَ مُسْلِماً وَ مَنْ أنْظَرَ مُعْسِراً أظَلَّهُ اللهُ بِظِلِّهِ یَوْمَ لَا ظِلَّ إلَّا ظِلُّهُ﴾

﴿وَ إیَّاکُمْ أیَّتُهَا الْعِصَابَةُ الْمَرْحُومَةُ الْمُفَضَّلَةُ عَلَی مَنْ سِوَاهَا وَ حَبْسَ حُقُوقِ اللهِ قِبَلَکُمْ یَوْماً بَعْدَ یَوْمٍ وَ سَاعَةً، بَعْدَ سَاعَةٍ فَإنَّهُ مَنْ عَجَّلَ حُقُوقَ اللهِ قِبَلَهُ کَانَ اللهُ أقْدَرَ عَلَی التَّعْجِیلِ لَهُ إلَی مُضَاعَفَةِ الْخَیْرِ فِی الْعَاجِلِ وَ الآْجِلِ﴾.

﴿ وَ إنَّهُ مَنْ أخَّرَ حُقُوقَ اللهِ قِبَلَهُ کَانَ اللهُ أقْدَرَ عَلَی تَأْخِیرِ رِزْقِهِ﴾.

﴿ وَ مَنْ حَبَسَ اللهُ رِزْقَهُ لَمْ یَقْدِرْ أنْ یَرْزُقَ نَفْسَهُ، فَأدُّوا إلَی اللهِ حَقَّ مَا رَزَقَکُمْ یُطَیِّبِ اللهُ لَکُمْ بَقِیَّتَهُ، وَ یُنْجِزْ لَکُمْ مَا وَعَدَکُمْ مِنْ مُضَاعَفَتِهِ لَکُمُ الْأضْعَافَ الْکَثِیرَةَ الَّتِی لَا یَعْلَمُ بِعَدَدِهَا وَ لَا بِکُنْهِ فَضْلِهَا إلَّا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾.

و البته بباید بعضی از شما بمعاونت بعضی دیگر اقدام نماید چه پدر ما رسول خدای صلی الله علیه و اله می فرمود اعانت مسلم بهتر و اجرش عظیم تر است از اين كه يك ماه در مسجد الحرام بروزه اعتکاف نماید .

و بپرهیزید که تنی از برادران مسلم خود را بعسرت و دشواری در افکنید و بواسطه وامی و چیزی که از جانب شما نزد وی می باشد بر وی سختگیری نمائید .

یعنی مثلا چیزی نزد او بعنوان قرض یا عنوان دیگر دارید و کار بر وی دشوار شده و بسبب تنگدستی قدرت ادای آن را ندارد پس بر وی سخت مگیرید و مطالبه نکنید.

چه پدر ما رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود کسی که مردی مسلم را بعسرت و سختی دچار گرداند مسلمان نیست و هر کس مسلمی را مهلت دهد تا برای او

ص: 169

وسعت رسد خداوندش در آن روز که ظلّی جز ظل خدای نیست در سایه رحمت و عنایت در آورد.

ای گروهی که برحمت خدای برخوردار و بر دیگر طبقات خلق برتری و فزونی یافته اید پرهیز نمائید که حقوق خدای را که نزد شما مانده است روزی از پس روزي و ساعتی از پس ساعتی بحبس در افکنید یعنی در ادای حقوق الله بتسامح و تغافل روید چه هر کس در ادای حقوق الهی که نزد اوست شتاب کند خدای تعالی نیرومندتر بر این است که در مضاعف داشتن خیر او را در این سرای و در آن سرای تعجیل فرماید.

و هر کس در ادای حقوق یزدانی تأخیر روا شمارد خدای تعالی در تأخیر رزق و واپس افکندن روزی او از همه کس قادر تر است .

و هر کس را که خدای رزقش را بتأخیر اندازد هرگز نتواند خویشتن را روزی رساند

پس حق خدای را در رزق خود باز رسانید تا بقيه رزق شما خوب و خوش برسد و آن چه با شما برای مضاعف داشتن روزی شما با شما میعاد نهاده باضعاف کثیره که عددش را هیچ کس نداند و بکنه فضل و فزونیش جز پروردگار عالمیان هیچ کس نرسد با شما برساند .

﴿وَ قَالَ اتَّقُوا اللّهَ أَیَّتُهَا الْعِصَابَةُ ، وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ لاَ یَکُونَ مِنْکُمْ مُحْرِجُ الاْءِمَامِ فَإِنَّ مُحْرِجَ الاْءِمَامِ هُوَ الَّذِی یَسْعی بِأَهْلِ الصَّلاَحِ مِنْ أَتْبَاعِ الاْءِمَامِ الْمُسَلِّمِینَ لِفَضْلِهِ ، الصَّابِرِینَ عَلی أَدَاءِ حَقِّهِ ، الْعَارِفِینَ بِحُرْمَتِهِ﴾.

﴿ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ نَزَلَ بِذلِکَ الْمَنْزِلِ عِنْدَ الاْءِمَامِ ، فَهُوَ مُحْرِجُ الاْءِمَامِ فَإِذَا فَعَلَ ذلِکَ عِنْدَ الاْءِمَامِ أَحْرَجَ الاْءِمَامَ إِلَی أَنْ یَلْعَنَ أَهْلَ الصَّلاَحِ مِنْ أَتْبَاعِهِ الْمُسَلِّمِینَ لِفَضْلِهِ ، الصَّابِرِینَ عَلی أَدَاءِ حَقِّهِ ، الْعَارِفِینَ بِحُرْمَتِهِ﴾.

﴿فَإِذَا لَعَنَهُمْ لاِءِحْرَاجِ أَعْدَاءِ اللّهِ الاْءِمَامَ صَارَتْ لَعْنَتُهُ رَحْمَةً مِنَ اللّهِ عَلَیْهِمْ ، وَ صَارَتِ اللَّعْنَةُ مِنَ اللّهِ وَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ وَ رُسُلِهِ عَلی أُولئِکَ﴾

ص: 170

﴿وَ اعْلَمُوا أَیَّتُهَا الْعِصَابَةُ ، أَنَّ السُّنَّةَ مِنَ اللّهِ قَدْ جَرَتْ فِی الصَّالِحِینَ قَبْلُ وَ قَالَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَی اللّهَ وَ هُوَ مُوءْمِنٌ حَقّاً حَقّاً ، فَلْیَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا ، وَلْیَبْرَأْ إِلَی اللّهِ مِنْ عَدُوِّهِمْ ، وَ یُسَلِّمُ لِمَا انْتَهی إِلَیْهِ مِنْ فَضْلِهِمْ ﴾.

﴿لاِءَنَّ فَضْلَهُمْ لاَ یَبْلُغُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ ، وَلاَ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ ، وَلاَ مَنْ دُونَ ذلِکَ﴾.

﴿ أَ لَمْ تَسْمَعُوا مَا ذَکَرَ اللّهُ مِنْ فَضْلِ أَتْبَاعِ الاْءَئِمَّةِ الْهُدَاةِ وَهُمُ الْمُوءْمِنُونَ قَالَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾.

﴿ فَهذَا وَجْهٌ مِنْ وُجُوهِ فَضْلِ أَتْبَاعِ الاْءَئِمَّةِ ، فَکَیْفَ بِهِمْ وَ فَضْلِهِمْ؟! وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُتِمَّ اللّهُ لَهُ إِیمَانَهُ حَتّی یَکُونَ مُوءْمِناً حَقّاً حَقّاً،فَلْیَتَّقِ اللّهَ بِشُرُوطِهِ الَّتِی اشْتَرَطَهَا عَلَی الْمُوءْمِنِینَ﴾.

﴿فَإِنَّهُ قَدِ اشْتَرَطَ مَعَ وَلاَیَتِهِ وَ وَلاَیَةِ رَسُولِهِ وَ وَلاَیَةِ أَئِمَّةِ الْمُوءْمِنِینَ إِقَامَ الصَّلاَةِ وَ إِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَ إِقْرَاضَ اللّهِ قَرْضاً حَسَناً وَ اجْتِنَابَ الْفَوَاحِشِ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ﴾.

﴿ فَلَمْ یَبْقَ شَیْءٌ مِمَّا فُسِّرَ مِمَّا حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ وَقَدْ دَخَلَ فِی جُمْلَةِ قَوْلِهِ ، فَمَنْ دَانَ اللّهَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ مُخْلِصاً لِلّهِ ، وَ لَمْ یُرَخِّصْ لِنَفْسِهِ فِی تَرْکِ شَیْءٍ مِنْ هذَا ، فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ فِی حِزْبِهِ الْغَالِبِینَ ، وَ هُوَ مِنَ الْمُوءْمِنِینَ حَقّاً ﴾.

﴿وَ إِیَّاکُمْ وَ الاْءِصْرَارَ عَلی شَیْءٍ مِمَّا حَرَّمَ اللّهُ فِی ظَهْرِ الْقُرْآنِ وَ بَطْنِهِ ، وَ قَدْ قَالَ اللّهُ تَعَالی وَلَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾.

و فرمود ای گروه از خدا بترسید و اگر توانستید مخرج بر امام نباشید زیرا مخرج امام آن کسی است که سعایت بکند با نیکان از پیروی امام که آن ها بفضیلت امام تسلیمند و حق او را ادا می نمایند و بحرمت او عارفند .

و بدانید هر کس پیش امام به این مقام باشد اوست مخرج امام پس اگر نزد امام هم چنین کاری کند سبب می شود که امام لعنت کند نیکان را که پیرو او باشند و بر فضیلت او تسلیم و بر اداء حقّش صابر و بحرمت او عارف باشند.

ص: 171

پس اگر امام آنها را لعنت کند برای اخراج دشمنان خدا لعنت او رحمت می شود به آن ها و لعنت خدا و ملائکه و رسولان او بر می گردد بر دیگران.

و نيك بدانید ای گروه که این سنّت از حضرت احدیت در بندگان نیکوکار او که ازین پیش بودند جاری شده است و می فرماید هر کس مسرور می شود از این که خدای را ملاقات نماید گاهی که مؤمن حقیقی باشد ببایست خدای و رسول خدای و جماعت مؤمنان را دوست بدارد و از دشمنان ایشان بحضرت یزدان برائت و بی زاری جوید و از فضایل ایشان آن چه بدو رسد مسلم شمارد.

یعنی هر چند در نظر او عجيب و خطير نمايد قبول کند چه بفضل ایشان هیچ ملکی مقرّب و پیغمبری مرسل و نه آنان که فرودتر ازین مقام هستند تند بالغ نمی شود

آیا نشنیده اید آن فضایلی که خدای تبارك و تعالی در حق اتباع ائمه هدی صلوات الله عليهم که عبارت از گروه مؤمنان باشند مذکور داشته و می فرماید این جماعت هستند که خدای تعالی انعام فرموده برایشان از گروه پیغمبران و صديقان و شهیدان و صالحان و ایشان رفیقی خوب هستند.

و این وجهی از وجوه فضل و فزونی و برتری اتباع ائمه است پس چگونه است مراتب فضل خود ایشان و هر کس را مسرور دارد که خدای تعالی ایمانش را قرین اتمام و اکمال فرماید تا از روی حق و حقیقت مؤمن گردد باید به آن شروطی که خدای بر مؤمنان شرط نهاده وفا نماید .

همانا خدای تعالی بر مؤمنان شرط فرموده که با دارائی ولایت خدا و ولایت رسول خدا و ولایت پیشوایان مؤمنان یعنی ائمه یزدان با قامت صلواة و پرداختن زکوة و قرض دادن در راه خداى بعنوان قرض الحسنه و اجتناب از فواحش خواه ظاهری و خواه باطنی بپردازند

پس هیچ چیز و هیچ مطلبی و عنوانی از آن چه تفسیر شده است از محرمات الهی باقی نمی ماند جز این که در جمله قول او اندر است پس هر کس در آن چه در

ص: 172

میان او و خداوند است از روی اخلاص اطاعت کند و بر گردن نهد و نفس خود را در فرو گذاشت هیچ چیز ازین جمله رخصت ندهد این کس در حضرت یزدان در جمله حزب و سپاه غالب و فیروز او در شمار مؤمنان است حقاً .

و پرهیز دارید از این که بر آن چه خدای حرام فرموده است در ظاهر و باطن قرآن اصرار و ابرام گیرید و حال این که خدای تعالی می فرماید ﴿وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ اصرار نمی ورزیدند بر آن چه می کردند گاهی که می دانستند بمعصیت رفته اند و بر ایشان حرام بوده است.

معلوم باد این حدیث مبارك بر وايت قاسم بن ربیع صحاف از اسمعیل بن مخلد سرّاج از حضرت ابی عبدالله عليه السلام باين مقام که مذکور و مرقوم گشت منتهی می شود.

و معنی آیه شریفه این است که مؤمنان پیش از شما چون فراموش می نمودند از آن چه خدای در کتاب خود شرط نهاده می دانستند که در فرو گذاشت آن چیز گناه ورزیده اند پس از خدای در طلب آمرزش بر می آمدند و از آن پس بترك آن عود نمی جستند.

﴿وَ اعْلَمُوا أنَّهُ إنَّمَا أمَرَ وَ نَهَی لِیُطَاعَ فِیمَا أمَرَ بِهِ وَ لِیُنْتَهَی عَمَّا نَهَی عَنْهُ، فَمَنِ اتَّبَعَ أمْرَهُ فَقَدْ أطَاعَهُ وَ قَدْ أدْرَکَ کُلَّ شَیْ ءٍ مِنَ الْخَیْرِ عِنْدَهُ وَ مَنْ لَمْ یَنْتَهِ عَمَّا نَهَی اللهُ عَنْهُ فَقَدْ عَصَاهُ، فَإنْ مَاتَ عَلَی مَعْصِیَتِهِ أکَبَّهُ اللهُ عَلَی وَجْهِهِ فِی النَّارِ﴾.

﴿وَ اعْلَمُوا أنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللهِ وَ بَیْنَ أحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مَنْ دُونَ ذَلِکَ مِنْ خَلْقِهِ کُلِّهِمْ إلَّا طَاعَتُهُمْ لَهُ، فَاجْتَهِدُوا فِی طَاعَةِ اللهِ إنْ سَرَّکُمْ أنْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَّهِ﴾.

﴿وَ قَالَ وَ عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ رَبِّکُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ، فَإنَّ اللهَ رَبُّکُمْ﴾

﴿وَ اعْلَمُوا أنَّ الْإسْلَامَ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمَ هُوَ الْإسْلَامُ، فَمَنْ سَلَّمَ فَقَدْ أسْلَمَ وَ مَنْ لَمْ یُسَلِّمْ فَلَا إسْلَامَ لَهُ﴾

ص: 173

﴿وَ مَنْ سَرَّهُ أنْ یُبْلِغَ إلَی نَفْسِهِ فِی الْإحْسَانِ فَلْیُطِعِ اللهَ، فَإنَّهُ مَنْ أطَاعَ اللهَ فَقَدْ أبْلَغَ إلَی نَفْسِهِ فِی الْإحْسَانِ. وَ إیَّاکُمْ وَ مَعَاصِیَ اللهِ أنْ تَرْکَبُوهَا فَإنَّهُ مَنِ انْتَهَکَ مَعَاصِیَ اللهِ فَرَکِبَهَا فَقَدْ أبْلَغَ فِی الْإسَاءَةِ إلَی نَفْسِهِ، وَ لَیْسَ بَیْنَ الْإحْسَانِ﴾.

﴿وَ إیَّاکُمْ و مَعَاصِیَ اللّهِ أَنْ تَرْکَبُوهَا؛ فَإنَّهُ مِنِ انْتَهَکَ مَعَاصِیَ اللّهِ فَرَکِبَها فَقَدْ أَبْلَغَ فِی الإْسَاءَهِ إلَی نَفْسِهِ، وَ لَیْسَ بَیْنَ الإْحْسَانِ وَ الإْساءَه مَنزِلَهً؛ فَلأِهلِ الإْحْسَانِ عِنْدَ رَبِّهِمُ الجَنَّهُ، وَ لأِهْلِ الإْسَاءَهِ عِنْدَ رَبِّهِمُ النَّارُ، فَاعْمَلُوا بِطَاعَهِ اللّهِ، وَ اجْتَنِبُوا مَعَاصِیَهُ ﴾

﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ یُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللّهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ شَیْئاً، لا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ، وَ لا مَنْ دُونَ ذَلِکَ. فَمَنْ سَرَّهُ أنْ تَنْفَعَهُ شَفَاعَهُ الشَّافِعِینَ عِنْدَ اللّهِ فَلْیَطْلُبْ إلَی اللّهِ أَنْ یَرْضَی عَنْهُ﴾

بدانید که این جمله امر و نهی که فرمود برای آن است که در آن چه امر شده خدای را اطاعت کنند و از آن جه نهی فرموده باز ایستند پس هر کس متابعت امر خدای را نمود اطاعت او را کرده و هر چه خیر و خوبی در حضرت پروردگار است ادراك نموده و هر کس از آن چه خداوندش نهی کرده باز نایستد خدای را عصیان ورزیده و چون بر حال معصیت خداوند بمیرد خدایش بر روی بر آتش در .

و بدانید که تمامت آفریدگان یزدان خواه فریشتگان مقرب یا پیغمبران مرسل یا هر کس فرودتر از ایشان باشد ببایست بطاعت خدای کار کند و بیرون از اطاعت راهی از بهر ایشان نیست پس تا توانید در طاعت پروردگار بکوشید تا از روی حق و حقیقت در شمار بندگان مؤمن قرین مسرت باشید و هیچ نیروئی جز بخداوند قادر نیست .

و فرمود بر شما باد بطاعت پروردگار خودتان چندان که استطاعت طاعت دارید چه خدای تعالی پروردگار شما است

کنایت از این که چون پرورش و نمایش و وجود شما از تفضل خداوند ودود است دیگر جز طاعت چنین خداوندی تکلیف و ترتیبی از بهر شما و سعادت و هدایت و رستگاری دنیا و آخرت شما متصور نیست.

ص: 174

و بدانید که اسلام عبارت از تسلیم و تسلیم معنی اسلام است پس هر کس سالم باشد البته اسلام دارد و هر کس سالم نباشد یعنی نفس او سالم نباشد اسلامی از بهر او نیست.

و هر کس را که مسرور می دارد نفس او با علی درجه احسان بالغ گردد ببایست یزدان را اطاعت نماید چه هر کس خدای را اطاعت کند نفس خود را احسان ورزیده.

و بپرهیزید از ارتکاب معاصی الهی چه هر کس معاصی ایزدی را چاک زند مرتکب آن شده و با نفس خود در نهایت بدی و اسائت کار کرده است و در میان احسان و اسانت منزله ای نیست یعنی سیمی ندارد چه برای اهل احسان در حضرت یزدان بهشت جاویدان و برای بدکاران در حضرت سبحان آتش نیران است پس بطاعت خدای کار کنید و از معاصی یزدان دوری گیرید

و بدانید که احدی از مخلوق خدای اگر چه ملائکه مقربین و انبیای مرسلین یا طبقات دیگر باشند شما را از خداوند بی نیاز نمی توانند گردانید .

پس هر کس را مسرور می دارد که شفاعت شفاعت کنندگان در حق او در حضرت یزدان سود بخشد پس در طلب آن باشد که از خدای تعالی رضای خدای را خواستار شود یعنی رضای خدا را نیز باید از خدا مسئلت نمود.

﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ أَحَداً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ لَمْ یُصِبْ رِضَی اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَهِ رَسُولِهِ وَ طَاعَهِ وُلَاهِ أَمْرِهِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام وَ مَعْصِیَتُهُمْ مِنْ مَعْصِیَهِ اللَّهِ وَ لَمْ یُنْکِرْ لَهُمْ فَضْلًا عَظُمَ أَوْ صَغُرَ﴾.

﴿ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْمُنْکِرِینَ هُمُ الْمُکَذِّبُونَ وَ أَنَّ الْمُکَذِّبِینَ هُمُ الْمُنَافِقُونَ وَ أَنَّ اللَّهَ قَالَ لِلْمُنَافِقِینَ وَ قَوْلُهُ الْحَقُّ إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرا﴾.

﴿ وَ لَا یُفَرِّقَنَ أَحَدٌ مِنْکُمْ أَلْزَمَ اللَّهُ قَلْبَهُ طَاعَتَهُ وَ خَشْیَتَهُ مِنْ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ أَخْرَجَهُ

ص: 175

اللَّهُ مِنْ صِفَهِ الْحَقِّ وَ لَمْ یَجْعَلْهُ مِنْ أَهْلِهَا﴾.

﴿ فَإِنَّ مَنْ لَمْ یَجْعَلْهُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ صِفَهِ الْحَقِّ فَأُولَئِکَ هُمْ شَیَاطِینُ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ إِنَّ لِشَیَاطِینِ الْإِنْسِ حِیلَهً وَ مَکْراً وَ خَدَائِعَ وَ وَسْوَسَهَ بَعْضِهِمْ إِلَی بَعْضٍ یُرِیدُونَ إِنِ اسْتَطَاعُوا أَنْ یَرُدُّوا أَهْلَ الْحَقِّ عَمَّا أَکْرَمَهُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّظَرِ فِی دِینِ اللَّهِ الَّذِی لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ شَیَاطِینَ الْإِنْسِ مِنْ أَهْلِهِ إِرَادَهَ أَنْ یَسْتَوِیَ أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ أَهْلُ الْحَقِّ فِی الشَّکِّ وَ الْإِنْکَارِ وَ التَّکْذِیبِ فَیَکُونُونَ سَوَاءً کَمَا وَصَفَ اللَّهُ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ مِنْ قَوْلِهِ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً﴾

﴿ثُمَّ نَهَی اللَّهُ أَهْلَ النَّصْرِ بِالْحَقِّ أَنْ یَتَّخِذُوا مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَلِیّاً وَ لَا نَصِیراً فَلَا یُهَوِّلَنَّکُمْ وَ لَا یَرُدَّنَّکُمْ عَنِ النَّصْرِ بِالْحَقِّ﴾.

﴿ الَّذِی خَصَّکُمُ اللَّهُ بِهِ مِنْ حِیلَهِ شَیَاطِینِ الْإِنْسِ وَ مَکْرِهِمْ مِنْ أُمُورِکُمْ تَدْفَعُونَ أَنْتُمُ السَّیِّئَهَ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ تَلْتَمِسُونَ بِذَلِکَ وَجْهَ رَبِّکُمْ بِطَاعَتِهِ وَ هُمْ خَیْرٌ عِنْدَهُمْ﴾.

﴿ لَا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تُظْهِرُوهُمْ عَلَی أُصُولِ دِینِ اللَّهِ فَإِنَّهُمْ إِنْ سَمِعُوا مِنْکُمْ فِیهِ شَیْئاً عَادَوْکُمْ عَلَیْهِ وَ رَفَعُوهُ عَلَیْکُمْ وَ جَهَدُوا عَلَی هَلَاکِکُمْ وَ اسْتَقْبَلُوکُمْ بِمَا تَکْرَهُونَ وَ لَمْ یَکُنْ لَکُمُ النَّصَفَهُ مِنْهُمْ فِی دُوَلِ الْفُجَّارِ﴾.

﴿ فَاعْرِفُوا مَنْزِلَتَکُمْ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْبَاطِلِ فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِأَهْلِ الْحَقِّ أَنْ یُنْزِلُوا أَنْفُسَهُمْ مَنْزِلَهَ أَهْلِ الْبَاطِلِ لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَجْعَلْ أَهْلَ الْحَقِّ عِنْدَهُ بِمَنْزِلَهِ أَهْلِ الْبَاطِلِ أَ لَمْ یَعْرِفُوا وَجْهَ قَوْلِ اللَّهِ فِی کِتَابِهِ إِذْ یَقُولُ: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ ﴾.

و بدانید که هیچ کس از آفریدگان یزدان جز بطاعت خدا و طاعت رسول خدا و طاعت والیان امر خدا از آل محمّد مصطفی صلوات الله عليهم رضای خدای را نمی تواند دریابد و معصیت ورزیدن با ایشان عصیان با ایزد منّان است و بباید منکر هيچ يك از فضایل ایشان خواه عظیم یا صغیر نگردد.

و بدانید آنان که منکر این مطالب باشند تکذیب نماینده اند و آنان که مکذب

ص: 176

باشند منافق هستند و خدای تعالی با قول حقّ و صدق در بارۀ جماعت منافقان می فرماید بدرستی که گروه منافقین در فرودترین منازل و درکات جهنم منزل دارند و نیابی از بهر این گروه ناصری و یاری کننده

و هر کس جز از خدای بترسد و اطاعت نماید خدای تعالی او را از صفت و نمایش حق بیرون کند و او را از اهل حق نگرداند نگرداند .

و آن کسانی که خدای ایشان از صفت اهل حق نگرداند ایشان از شیاطین انس و جن هستند و همانا شیاطین انسی را حیله و مکر و خديعت ها و وسوسه ایست که بعضی با بعضی می نمایند و همی خواهند اگر قدرت یابند اهل حق را از آن مقامات و مراتبی که خدای ایشان را از نظر نمودن بدین خدائی که شیاطین انسی را اهل آن نفرموده مکرم داشته بازدارند تا این که باین کردار دشمنان خدا و اهل حق در مراتب شك و انكار و تکذیب یکسان گردند و شما و ایشان مساوی باشید چنان که یزدان تعالی در قرآن مجید می فرماید دوست می دارند مگر شما کافر شوید چنان که ایشان کافر شدند پس شما و ایشان یکسان گردید.

پس از آن خدای تعالی آن جماعت را که نصرت حق کنند نهی فرمود که دشمنان خدای را دوست و ناصر خود بگیرند پس بسبب حيله شياطين انسى و مكر ایشان در امور شما بهول و هیبت و رنگ های دیگرگون نیفکند شما را و شما را از نصرت حقی که خدای اختصاص داده است شما را به آن باز نگرداند

همانا شما سيئات اعمال و افعال به آن چیزی که در میان شما و ایشان احسن است دفع می نمائید و باین کار و طاعت پروردگار ملتمس وجه آفریدگار خود می شوید لكن نزد آن جماعت هیچ خیر و خوبی پدیدار نیست

هیچ از بهر شما روا نیست که ایشان را بر اصول دین خدا چیرگی و نیرومندی دهید و دقایق و حقایق مسائل را برایشان آشکارا سازید چه اگر از شما بشنوند و در آن باب چیزی استماع نمایند با شما بر آن معادات ورزند و بر شما بر افرازند و بر هلاکت شما کوشش نمایند و به آن چه شما را مکروه باشد با شما روی نمایند

ص: 177

و چون روزگار دولت و سلطنت فجّار است هیچ کس انتقام شما را از ایشان نمی کشد.

پس قدر خویش را بشناسید و مقام و منزلت خود را در میان خودتان و اهل باطل باز دانید چه اهل حق را سزاوار نیست که نفوس خود را در منزله اهل باطل فرود آورند چه خدای تعالی اهل حق را در حضرت خود بمنزله اهل باطل نگردانیده است آیا نشناخته و ندانسته وجه این قول خدای را که در کتاب خود می فرماید .

آیا می گردانیم آنان را که ایمان آورده و کارهای خوب و صالح بپای می گذارند مثل کسانی که در زمین فساد می افکنند یا این که می گردانیم مردمان متقی و پرهیز کار را مانند مردم فجار تابکار

﴿أَکْرِمُوا أَنْفُسَکُمْ عَنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ لَا تَجْعَلُوا اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی وَ إِمَامَکُمْ وَ دِینَکُمُ الَّذِی تَدِینُونَ بِهِ عُرْضَهً لِأَهْلِ الْبَاطِلِ فَتُغْضِبُوا اللَّهَ عَلَیْکُمْ فَتَهْلِکُوا فَمَهْلًا مَهْلًا ﴾.

﴿یَا أَهْلَ الصَّلَاحِ لَا تَتْرُکُوا أَمْرَ اللَّهِ وَ أَمْرَ مَنْ أَمَرَکُمْ بِطَاعَتِهِ فَیُغَیِّرَ اللَّهُ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ أَحِبُّوا فِی اللَّهِ مَنْ وُصِفَ صِفَتَکُمْ وَ أَبْغِضُوا فِی اللَّهِ مَنْ خَالَفَکُمْ وَ ابْذُلُوا مَوَدَّتَکُمْ وَ نَصِیحَتَکُمْ لِمَنْ وُصِفَ صِفَتَکُمْ وَ لَا تَبْتَذِلُوهَا لِمَنْ رَغِبَ عَنْ صِفَتِکُمْ وَ عَادَاکُمْ عَلَیْهَا وَ بَغَا بَغَی لَکُمُ الْغَوَائِلَ هَذَا أَدَبُنَا أَدَبُ اللَّهِ فَخُذُوا بِهِ وَ تَفَهَّمُوهُ وَ اعْقِلُوهُ وَ لَا تَنْبِذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ مَا وَافَقَ هُدَاکُمْ أَخَذْتُمْ بِهِ وَ مَا وَافَقَ هَوَاکُمْ طَرَحْتُمُوهُ وَ لَمْ تَأْخُذُوا بِهِ وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّجَبُّرَ عَلَی اللَّهِ﴾ .

﴿ وَ اعْلَمُوا أَنَّ عَبْداً لَمْ یُبْتَلَ بِالتَّجَبُّرِ عَلَی اللَّهِ إِلَّا تَجَبَّرَ عَلَی دِینِ اللَّهِ فَاسْتَقِیمُوا لِلَّهِ وَ لَا تَرْتَدُّوا عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ﴾.

﴿ أَجَارَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِنَ التَّجَبُّرِ عَلَی اللَّهِ وَ لَا قُوَّهَ لَنَا وَ لَکُمْ إِلَّا بِاللَّهِ وَ قَالَ علیه السلام إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا کَانَ خَلَقَهُ اللَّهُ فِی الْأَصْلِ أَصْلِ الْخَلْقِ مُؤْمِناً لَمْ یَمُتْ حَتَّی یُکَرِّهَ اللَّهُ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ یُبَاعِدَهُ عَنْهُ وَ مَنْ کَرَّهَ اللَّهُ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ بَاعَدَهُ عَنْهُ عَافَاهُ اللَّهُ مِنَ الْکِبْرِ

ص: 178

أَنْ یَدْخُلَهُ﴾.

﴿وَ الْجَبَرِیَّهِ فَلَانَتْ عَرِیکَتُهُ وَ حَسُنَ خُلُقُهُ وَ طَلُقَ وَجْهُهُ وَ صَارَ عَلَیْهِ وَقَارُ الْإِسْلَامِ وَ سَکِینَتُهُ وَ تَخَشُّعُهُ وَ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ اجْتَنَبَ مَسَاخِطَهُ وَ رَزَقَهُ اللَّهُ مَوَدَّهَ النَّاسِ وَ مُجَامَلَتَهُمْ وَ تَرْکَ مُقَاطَعَهِ النَّاسِ وَ الْخُصُومَاتِ وَ لَمْ یَکُنْ مِنْهَا وَ لَا مِنْ أَهْلِهَا فِی شَیْ ءٍ﴾.

﴿ وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا کَانَ اللَّهُ خَلَقَهُ فِی الْأَصْلِ أَصْلِ الْخَلْقِ کَافِراً لَمْ یَمُتْ حَتَّی یُحَبِّبَ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ یُقَرِّبَهُ مِنْهُ فَإِذَا حَبَّبَ إِلَیْهِ الشَّرَّ وَ قَرَّبَهُ مِنْهُ ابْتُلِیَ بِالْکِبْرِ وَ الْجَبَرِیَّهِ فَقَسَا قَلْبُهُ وَ سَاءَ خُلُقُهُ وَ غَلُظَ وَجْهُهُ وَ ظَهَرَ فُحْشُهُ وَ قَلَّ حَیَاؤُهُ وَ کَشَفَ اللَّهُ سِرَّهُ وَ رَکِبَ الْمَحَارِمَ فَلَمْ یَنْزِعْ عَنْهَا وَ رَکِبَ مَعَاصِیَ اللَّهِ وَ أَبْغَضَ طَاعَتَهُ وَ أَهْلَهَا فَبُعْدٌ مَا بَیْنَ حَالِ الْمُؤْمِنِ وَ حَالِ الْکَافِرِ: سَلُوا اللَّهَ الْعَافِیَهَ وَ اطْلُبُوهَا إِلَیْهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾

نفوس خویش را از مخالطت و مجانست اهل باطل باز دارید و مکرم شمارید و خدای تعالی را که مثل اعلى بحضرتش اختصاص دارد و امام و دین بهی و و آئین فرهی خود را که به آن متدین هستید با اهل باطن در میان نگذارید تا در موارد غضب الهی بهلاکت اندر شوید

هان ای مردم نیکو کار صالح به آهستگی و وقار و سکون کار کنید امر خدای و امر آنان را که بطاعت او مأمورید فرو مگذارید تا خدای تعالی نعمت و راحت و آسایش و آرامش شما را دیگرگون فرماید

با هر کس که بر صفت و شیمت و طریقت و مذهب شماست برای خدا بمحبت و مودت باشید و هر کس با مذهب و رویت شما مخالف باشد دشمن و کینه ور شوید.

و مودت و نصیحت خود را با موافقان خود مبذول دارید لکن با آن کسان که از صفت و طریقت شما روی برتافته و در آن حيث با شما عناد می جویند و شما را دچار غوایل می گردانند بذل نکنید چه این طریقت و آئینی است که خدای شما را به آن امتیاز داده.

پس از صمیم قلب چنك بدان در زنید و دقایقش را بفهم گیرید و در آن تعقل

ص: 179

جوئید و از پس پشت می فکنید هر چه شما را براه راست بدارد مأخوذ و آن چه موافق هوای نفس شما است مطروح و متروك داريد.

و بپرهیزید از این که در حضرت یزدان قهار به کبر ورزی و جباری کار کنید چه هر کس مبتلای باین جسارت و بلیت در دین خدای تجبّر و تکبّر ورزد پس در پیشگاه خدای و دین خدای باستقامت باشید و به افعال و اعمال جاهلیت باز نشوید تا از عرصه فیض و هدایت به پهنۀ غوایت وضلالت انقلاب نگیرید.

خداوند تعالى ما و شما را از تكبّر و تنمر و تجبّر در حضرت یزدانی پناهنده و نگاهدارنده باد و ما و شما را هیچ قوت و نیروئی جز بحضرت خداوند دیان نیست و بقيه عبارات این لخت حدیث مبارک در حدیث سابق مذکور شد.

﴿ صَبِّرُوا النَّفْسَ عَلَی الْبَلَاءِ فِی الدُّنْیَا فَإِنَّ تَتَابُعَ الْبَلَاءِ فِیهَا وَ الشِّدَّهَ فِی طَاعَهِ اللَّهِ وَ وَلَایَتِهِ وَ وَلَایَهِ مَنْ أَمَرَ بِوَلَایَتِهِ خَیْرٌ عَاقِبَهً عِنْدَ اللَّهِ فِی الْآخِرَهِ مِنْ مُلْکِ الدُّنْیَا﴾

﴿ وَ إِنْ طَالَ تَتَابُعُ نَعِیمِهَا وَ زَهْرَتِهَا وَ غَضَارَهُ عَیْشِهَا فِی مَعْصِیَهِ اللَّهِ وَ وَلَایَهِ مَنْ نَهَی اللَّهُ عَنْ وَلَایَتِهِ وَ طَاعَتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِوَلَایَهِ الْأَئِمَّهِ الَّذِینَ سَمَّاهُمُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ فِی قَوْلِهِ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾.

﴿ وَ هُمُ الَّذِینَ أَمَرَ اللَّهُ بِوَلَایَتِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ﴾.

﴿ وَ الَّذِینَ نَهَی اللَّهُ عَنْ وَلَایَتِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ وَ هُمْ أَئِمَّهُ الضَّلَالَهِ الَّذِینَ قَضَی اللَّهُ أَنْ یَکُونَ لَهُمْ دُوَلٌ فِی الدُّنْیَا عَلَی أَوْلِیَاءِ اللَّهِ الْأَئِمَّهِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ یَعْمَلُونَ فِی دَوْلَتِهِمْ بِمَعْصِیَهِ اللَّهِ وَ مَعْصِیَهِ رَسُولِهِ لِیَحِقَّ عَلَیْهِمْ کَلِمَهُ الْعَذَابِ﴾.

﴿وَ لِیَتِمَ أَنْ تَکُونُوا مَعَ نَبِیِّ اللَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ الرُّسُلِ مِنْ قَبْلِهِ فَتَدَبَّرُوا مَا قَصَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فِی کِتَابِهِ مِمَّا ابْتَلَی بِهِ أَنْبِیَاءَهُ وَ أَتْبَاعَهُمُ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ سَلُوا اللَّهَ أَنْ یُعْطِیَکُمُ الصَّبْرَ عَلَی الْبَلَاءِ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الشِدَّهِ وَ الرَّخَاءِ مِثْلَ الَّذِی أَعْطَاهُمْ﴾.

﴿ وَ إِیَّاکُمْ وَ مُمَاظَّهَ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ عَلَیْکُمْ بِهُدَی الصَّالِحِینَ وَ وَقَارِهِمْ وَ سَکِینَتِهِمْ وَ حِلْمِهِمْ وَ تَخَشُّعِهِمْ وَ وَرَعِهِمْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ صِدْقِهِمْ وَ وَفَائِهِمْ وَ اجْتِهَادِهِمْ لِلَّهِ فِی الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ فَإِنَّکُمْ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ذَلِکَ لَمْ تُنْزَلُوا عِنْدَ رَبِّکُمْ مَنْزِلَهَ الصَّالِحِینَ قَبْلَکُمْ﴾.

ص: 180

خویشتن را بر احتمال احمال بلیات و حوادث روزگار شکیبایی دهید و به صبوری عادت بخشید چه تتابع بلیات دنیویه و سختی و رنج کشیدن در طاعت حضرت باری و ولایت خدای و ولایت آن کسان را که خدای بدوستی و ولایت ایشان امر کرده در حضرت خدای در سرای آخرت چنان عاقبتی نیکو دارد که از ملك جهان بهتر است.

اگر تتابع نعیم دنیا و زخارف آن و غضارت و طراوت عیش آن در معصیت یزدان و دوستی با آنان که یزدان منان از تولای ایشان نهی فرموده بمدتی دراز انباز باز باشد چه خدای تعالی بولایت آن ائمه و پیشوایان دین مبین امر کرده که در کتاب خود در این آیه وافی هدایت که می فرماید و گردانیدیم ایشان را پیشوایانی که جهانیان را به اطاعت فرمان ما امر کنند نام برده است :

و این ائمه ابرار همان کسان هستند که ایزد تعالی بولایت و طاعت ایشان امر فرموده.

و آن کسان را که از تولای ایشان نهی فرموده و طاعت ایشان را روان گردانیده پیشوایان و امامانی هستند که اهل جهان را بچاه سار گمراهی و تیه ضلالت در اندازند و در این جهان فانی بر حسب قضایای یزدانی دارای دولت و سلطنت بر اولیای خد پیشوایان از آل محمّد صلی الله علیه و اله گردند و در ایام زشت فرجام دولت و اقبال خود به معصیت یزدان و معصیت رسول خداوند سبحان روزگار بگذارند تا مستحق آتش نیران و عذاب جاویدان گردند.

و شما دوست می دارید که با پیغمبر خدای محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و پیغمبران قبل از وی باشید پس در آن چه خدای با شما داستان نهاده و در کتاب خود حکایت فرموده از آن ابتلاهای پیغمبران یزدان و پیروان گروندگان بایشان تدبر و تفکّر نمائید و حقایق و لطايف و نكات و دقایق و آغاز و انجام و چگونگی آن را بنگرید آن گاه که دانستید و مجاری اوقات گذشتگان و فرجام نكوهيده انجام مخالفان

ص: 181

ایشان را معلوم ساختید از خدای مسئلت کنید تا شما را در سراء و ضراء و شدت و رخاء بر بلیات جهان و حوادث دوران شکیبائی بخشد چنان که بایشان عطا فرمود.

و بپرهیزید از منازعت اهل باطل و بر شما باد که بشیمت و روش و طریقت و وقار و سکینه و آرام و آهستگی مردمان صالح و احتمال و خشوع و ورع و بیمناکی ایشان از ارتکاب محارم الهی و صدق و وفاء و اجتهاد و کوشش ایشان در عمل کردن به طاعت یزدان روزگار بشمارید چه اگر چنین نکنید در حضرت یزدان دارای مقام و منزلت نیکوکاران گذشته نشوید

﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَإِذَا أَعْطَاهُ ذَلِکَ أَنْطَقَ لِسَانَهُ بِالْحَقِّ وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَیْهِ فَعَمِلَ بِهِ﴾

﴿فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ لَهُ ذَلِکَ تَمَّ لَهُ إِسْلَامُهُ وَ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ إِنْ مَاتَ عَلَی ذَلِکَ الْحَالِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ حَقّاً﴾.

﴿ وَ إِذَا لَمْ یُرِدِ اللَّهُ تَعَالَی بِعَبْدٍ خَیْراً وَ کَلَهُ إِلَی نَفْسِهِ وَ کَانَ صَدْرُهُ ضَیِّقاً حَرَجاً فَإِنْ جَرَی عَلَی لِسَانِهِ حَقٌّ لَمْ یُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَیْهِ وَ إِذَا لَمْ یُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَیْهِ لَمْ یُعْطِهِ اللَّهُ الْعَمَلَ بِهِ فَإِذَا اجْتَمَعَ ذَلِکَ عَلَیْهِ حَتَّی یَمُوتَ وَ هُوَ عَلَی تِلْکَ الْحَالِ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْمُنَافِقِینَ﴾

﴿وَ صَارَ مَا جَرَی عَلَی لِسَانِهِ مِنَ الْحَقِّ الَّذِی لَمْ یُعْطِهِ اللَّهُ أَنْ یُعْقَدَ قَلْبُهُ عَلَیْهِ وَ لَمْ یُعْطِهِ الْعَمَلَ بِهِ حُجَّهً عَلَیْهِ﴾.

﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ سَلُوهُ أَنْ یَشْرَحَ صُدُورَکُمْ لِلْإِسْلَامِ وَ أَنْ یَجْعَلَ أَلْسِنَتَکُمْ تَنْطِقُ بِالْحَقِّ حَتَّی یَتَوَفَّاکُمْ وَ أَنْتُمْ عَلَی ذَلِکَ وَ أَنْ یَجْعَلَ مُنْقَلَبَکُمْ مُنْقَلَبَ الصَّالِحِینَ قَبْلَکُمْ وَ لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾.

﴿مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ یُحِبُّهُ فَلْیَعْمَلْ بِطَاعَهِ اللَّهِ وَ لْیَتَّبِعْنَا أَ لَمْ یَسْتَمِعْ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ رسول الله علیه و آله قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ﴾

﴿وَ اللَّهِ لَا یُطِیعُ اللَّهَ عَبْدٌ أَبَداً إِلَّا أَدْخَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ فِی طَاعَتِهِ اتِّبَاعَنَا وَ لَا وَ اللَّهِ لَا یَتَّبِعُنَا عَبْدٌ أَبَداً إِلَّا أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ لَا وَ اللَّهِ لَا یَدَعُ أَحَدٌ اتِّبَاعَنَا أَبَداً إِلَّا أَبْغَضَنَا وَ لَا وَ اللَّهِ لَا یُبْغِضُنَا أَحَدٌ أَبَداً إِلَّا عَصَی اللَّهَ وَ مَنْ مَاتَ عَاصِیاً لِلَّهِ أَخْزَاهُ اللَّهُ وَ أَکَبَّهُ عَلَی وَجْهِهِ فِی النَّارِ

ص: 182

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾.

بدان که خدای تعالی چون خواهد بنده خود را بخیر و خوبی و سعادت هر دو جهان برخوردار فرماید سیئه او را بفروز اسلام گشاده و روشن فرماید و چون خدایش باین مقام و این انشراح صدر کام کار گردانید زبانش را بحق و سخن حق گویا و قلبش را بر آن معقود فرماید تا بحق عمل نماید

و چون خدای تعالی زبان و دل او را بر کار حق و امرحق و سخن حق يكسان ساخت اسلام او تمام و کمال گردد و چون بر این حال بدیگر جهان انتقال دهد بحقیقت از جمله مسلمانان باشد.

اما چون خدای تعالی درباره بنده اراده خیر نفرماید او را بخود باز گذارد و سینه اش از حيث جرح تنگی گیرد و اگر وقتی سخن حق بر زبانش بگذرد قلبش با زبانش موافق نگردد و خدایش توفیق عمل کردن بحق عطا فرماید و چون دارای این حال شد و بر این صفت بدیگر جهان روان گشت در حضرت یزدان در شمار منافقان باشد .

و آن کلام حقی که بر زبان او گذشته و توفیق موافقت جنان بالسان را نیافته و عمل به آن ننموده باشد آن کلمه بر خود او حجت گردد.

پس از خدای بترسید و از حضرتش مسئلت کنید که صدور شما برای فروز پس اسلام من شرح شود و زبان های شما را ناهنگام مردن بحق گویا فرماید و شما تا پایان عمر بر اين حال بمانید و منقلب و گردش گاه شما گردشگاه نیکوکاران قبل از شما باشد و هیچ قوتی جز بخدای نیست و حمد و ثنا مخصوص پروردگار عالمیان است .

و هر کس را که مسرور می دارد او را که بداند خدای او را دوست می دارد پس بطاعت خدای کار کند و بمتابعت ما رفتار نماید آیا قول خدای عزّ و جلّ را نشنیده است که می فرماید بگو ای محمّد اگر شما مرا دوست می دارید پس مرا متابعت کنید تا خدای شما را دوست بدارد و گناهان شما را بیامرزد.

ص: 183

سوگند با خدای هیچ بنده هرگز خدای را اطاعت نکند جز این که خدای تعالی او را بسبب طاعت او بمتابعت ما و در جمله تابعین ما اندر آورد سوگند با خدای هیچ بنده متابعت ما را ننموده باشد مگر این که خدای او را دوست بدارد .

و سوگند با خدای هر بنده که متابعت ما را فرو گزار کرده باشد خداوندش دشمن دارد سوگند با خدای هر کس ما را دشمن بدارد عصیان خدای را ورزیده است و هر کس در حال عصیان یزدان بمیرد خداوندش بر روی در آتش بیفکند و حمد و سپاس بپروردگار عالمیان اختصاص دارد .

راقم حروف گوید چون در دقایق این مواعظ و لطایف این نصایح و طرایف این معانی و ظرایف این مبانی و حقایق این اشارات و معالی این کنایات با نظر تدقیق و دیده تحقیق بنگرند آداب معیشت و اسباب سعادت و آیات هدایت و علامات نباهت و كيفيات رشادت دنیا و آخرت را بجمله در این جمله در یابند

و نیز ازین لخت اخیر حدیث شریف بر مراتب جلالت و مدارج نبالت و معارج شرافت و مراسم مطاعيت و مقامات شئونات عاليه و معالم عوالم سامیه ائمه هدی که چراغ فروزان شبستان هدایت و خورشید فروغان آسمان درایت و پیشکار کارگاه آفرینش و شفاعت گزار روز بر انگیزش و مایه فیروزی و صلاح و آیت بهروزی و نجاح و فرمانفرماى عوالم امکان و مقتدای معالم هر دو جهان هستند اندکی بصیرت یابند و خوب تفکّر نمایند که این انوار مقدسه نورانیّه منوره الهیه را در حضرت آفریدگار و در بار بلند آثار پروردگار چه مقامات منيعه و شئونات رفیعه است که با این که این گونه خدای را بعظمت و وحدت و هیمنه و جلال و دور باش کبریا و جمال و قدرت و قهاريت و بقا و قیمومت می ستایند و سایر مخلوق را از مراتب الهیت معرفت می بخشند .

و با این مراتب سامیه که خدای در ایشان نهاده و این وجودات مقدسه را مظهر جلال و جمال خود گردانیده و دارای اوصاف و مراتبی ساخته که از تمامت ماسوی الله ممتاز و در امامت موجودات متصرف و مختار گردیده اند و دنیا و آخرت

ص: 184

را بطفيل وجود ایشان خلق فرموده بواسطه آن عظمت ها و جلالت ها و قدرت ها که ایشان بر افزون از تمامت مخلوق در ذات مقدس متعال ايزد ذوالجلال ادراك نموده اند

در حضرت یزدان چنان بخشوع و خضوع و اطاعت و عبادت و خوف و خشیت و حقارت و ضراعت می روند که هيچ يك از آفریدگان را صد هزار يك اين خشوع و عبادت و خضوع و خشیت نیست.

معذلك قرب و جلالت و نورانیت و اتصال بحضرت احدیت خود را به آن مقام می دانند که بندگی و اطاعت و خدا شناسی و عبادت مخلوق را بمتابعت و مودت و محبت ائمه هدى صلوات الله عليهم معلق بلکه منحصر می گردانند و دوستی خدای را بدوستی ایشان و عیادت خدای را به متابعت خودشان و ادراك رضوان یزدان و بهشت جاویدان را باطاعت خودشان و شقاوت سرمدی و عذاب ابدی را به مخالفت خودشان مربوط و منصوص و دشمنی با خودشان را با دشمنی خداوند مخصوص می گردانند و در این مسائل جای هیچ گونه شكّ و شبهت و استعجاب و استبعاد نیست

چه معرفت خدای که علت غائی خلقت است جز بوجود مبارك ايشان حاصل نگردد و اگر معرفت نباشد اطاعت و عبادت و توحيد ادراك نشود و چون ازین جمله بی بهره شوند خسران دنیا و آخرت را باید آماده گردند و ﴿أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ﴾ را مصداق آیند .

پس جز توسل باذيال مبارکه سعادت اتصال این شموع شبستان هدایت و مشاعل شارستان درایت با نوار توحید و معرفت نایل نمی توان شد .

و ازین است که می فرمایند ﴿بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ﴾ و ازین است که چنان که در ذیل حدیث مبارك مسطور شد به آیه شریفه ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ﴾ استشهاد می فرمایند

ص: 185

یزدان تعالى قلوب تمامت بندگان را بنور فروزان ولایت و محبت ائمه هدی و پیشوایان دین محمّد مصطفی صلوات الله عليهم روشن و این گلخن ظلمانی جهالت را بفروغ هدایت آراسته گلشن فرماید .

بیان بعضی مواعظ و نصایح حضرت صادق صلوات الله علیه بپارۀ از اصحاب سعادت نصاب

در جلد هفدهم بحار الانوار و كتاب تحف العقول مسطور است که حضرت صادق علیه السلام با عبدالله بن جندب فرمود :

﴿یَا عَبْدَ اللَّهِ لَقَدْ نَصَبَ إِبْلِیسُ حَبَائِلَهُ فِی دَارِ الْغُرُورِ فَمَا یَقْصِدُ فِیهَا إِلَّا أَوْلِیَاءَنَا وَ لَقَدْ جَلَّتِ الْآخِرَةُ فِی أَعْیُنِهِمْ حَتَّی مَا یُرِیدُونَ بِهَا بَدَلًا﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ آهِ آهِ عَلَی قُلُوبٍ حُشِیَتْ نُوراً وَ إِنَّمَا كَانَتِ الدُّنْیَا عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الشُّجَاعِ الْأَرْقَمِ وَ الْعَدُوِّ الْأَعْجَمِ أَنِسُوا بِاللَّهِ وَ اسْتَوْحَشُوا مِمَّا بِهِ اسْتَأْنَسَ الْمُتْرَفُونَ أُولَئِكَ أَوْلِیَائِی حَقّاً وَ بِهِمْ تُكْشَفُ كُلُّ فِتْنَةٍ وَ تُرْفَعُ كُلُّ بَلِیَّةٍ﴾.

﴿ یَا ابْنَ جُنْدَبٍ حَقٌّ عَلَی كُلِّ مُسْلِمٍ یَعْرِفُنَا أَنْ یَعْرِضَ عَمَلَهُ فِی كُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ عَلَی نَفْسِهِ فَیَكُونَ مُحَاسِبَ نَفْسِهِ فَإِنْ رَأَی حَسَنَةً اسْتَزَادَ مِنْهَا وَ إِنْ رَأَی سَیِّئَةً اسْتَغْفَرَ مِنْهَا لِئَلَّا یَخْزَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾.

﴿ طُوبَی لِعَبْدٍ لَمْ یَغْبِطِ الْخَاطِئِینَ عَلَی مَا أُوتُوا مِن نَعِیمِ الدُّنْیَا وَ زَهْرَتِهَا و طُوبَی لِعَبْدٍ طَلَبَ الْآخِرَةَ وَ سَعَی لَهَا﴾.

﴿طُوبَی لِمَنْ لَمْ تُلْهِهِ الْأَمَانِیُّ الْكَاذِبَةُ ثُمَّ قَالَ علیه السلام رَحِمَ اللَّهُ قَوْماً كَانُوا سِرَاجاً وَ مَنَاراً كَانُوا دُعَاةً إِلَیْنَا بِأَعْمَالِهِمْ وَ مَجْهُودِ طَاقَتِهِمْ لَیْسُوا كَمَنْ یُذِیعُ أَسْرَارَنَا﴾.

﴿ یَا ابْنَ جُنْدَبٍ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ یَخَافُونَ اللَّهَ وَ یُشْفِقُونَ أَنْ یُسْلَبُوا مَا أُعْطُوا مِنَ الْهُدَی فَإِذَا ذَكَرُوا اللَّهَ وَ نَعْمَاءَهُ وَ جِلُوا وَ أَشْفَقُوا وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ

ص: 186

إِیماناً مِمَّا أَظْهَرَهُ مِنْ نَفَاذِ قُدْرَتِهِ وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ﴾.

﴿ یَا ابْنَ جُنْدَبٍ قَدِیماً عَمِرَ الْجَهْلُ وَ قَوِیَ أَسَاسُهُ وَ ذَلِكَ لِاتِّخَاذِهِمْ دِینَ اللَّهِ لَعِباً حَتَّی لَقَدْ كَانَ الْمُتَقَرِّبُ مِنْهُمْ إِلَی اللَّهِ بِعَمَلِهِ یُرِیدُ سِوَاهُ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾.

﴿ یَا ابْنَ جُنْدَبٍ لَوْ أَنَّ شِیعَتَنَا اسْتَقَامُوا لَصَافَحَتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ لَأَظَلَّهُمُ لْغَمَامُ وَ لَأَشْرَقُوا نَهَاراً وَ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ لَمَا سَأَلُوا اللَّهَ شَیْئاً إِلَّا أَعْطَاهُمْ﴾

﴿ یَا ابْنَ جُنْدَبٍ لَا تَقُلْ فِی الْمُذْنِبِینَ مِنْ أَهْلِ دَعْوَتِكُمْ إِلَّا خَیْراً وَ اسْتَكِینُوا إِلَی اللَّهِ فِی تَوْفِیقِهِمْ وَ سَلُوا التَّوْبَةَ لَهُمْ فَكُلُّ مَنْ قَصَدَنَا وَ تَوَلَّانَا وَ لَمْ یُوَالِ عَدُوَّنَا وَ قَالَ مَا یَعْلَمُ وَ سَكَتَ عَمَّا لَا یَعْلَمُ أَوْ أَشْكَلَ عَلَیْهِ فَهُوَ فِی الْجَنَّةِ﴾ .

ای عبدالله همانا شیطان در این جهان غرور دام های فریب و نيرنك خود بر نهاد و جز به آهنك دوستان ما و اولیای ما نباشد اما سرای آخرت چنان در دیدار ایشان مزیّن و بانواع حلل ملوّن است که ابداً دل بجهان نمی بندند و فریب شیطان را نمی خورند .

پس از آن فرمود خوشا و خنکا بر آن دل ها که مستغرق انوار هدایت گردیده و این جهان غدار در انظار ایشان بمنزله افعی بی جان و دشمنی زبان نادان است بخداوند قدّوس مأنوس و از آن چه مترفان به آن انس گرفته اند متوحش هستند چنین مردم بحقیقت اولیای من هستند و بوجود ایشان هر گونه فتنه و بلیتی برخاسته می شود .

ای پسر جندب بر هر مسلمی که ما را بشناسد بایسته است که در هر روز و شب کردار و اطوار خود را بر خود عرض دهد و حسابگر نفس خود باشد اگر فعلی ليك و حسن در خود نگران گردد بر آن بیفزاید و اگر سیئه نگران شود از آن استغفار نماید تا در روز قیامت خوار و رسوا نشود .

خوشا و خنكا بر حال آن بنده که بر نعمت دنیوی مردم خطا کار و خرمی

ص: 187

و طراوت روزگار ايشان رشك نبرد و خوشا بر روزگار آن بنده که در طلب سرای آخرت باشد و در تحصیل آن کوشش نماید .

خوشا بر حال آن کس که امانی کاذبه و آرزومندی های بیرون از حقیقت او را بازی ندهد پس از آن می فرماید خدای رحمت کند آن قومی را که در این جهان برای هدایت مردمان چراغی فروزان و مناری فروغان بودند و باعمال خود و اندازه طاقت خودشان جهانیان را به حضرت ما دعوت می نمودند و مانند آن کسان نیستند که اسرار ما را پراکنده و آشکار نمودند .

ای پسر جندب مردم مؤمن آن کسان هستند که از خدای بترسند و بيمناك شوند از این که جامه توفیق و لباس هدایت از ابدان ایشان مسلوب شود و چون نعمت های منعم حقیقی را بخاطر آورند خشیت و شفقت گیرند یعنی تا چرا نعمت بردند و شکر آن را نگذاشتند و بعبادت و اطاعت حضرت احدیت چنان که باید نرفتند و چون آیات خداوندی برایشان تلاوت شود و نفاذ قدرت ایزدی را که روشن و آشکار است بنگرند بر مراتب ایمان ایشان بیفزاید و یک باره بر پروردگار خود متوكل شوند

ای پسر جندب از پیشین روزگار بتعمیر بنيان جهل و استحكام اساس آن پرداخته اند زیرا چنان دین خدای را بیازی شمردند چندان که آنان که از روی علم خود همی خواستند به حضرت یزدان تقرب یابند اراده ماسوی الله می نمایند و این چنین مردم ظالم و ستم کار باشند

ای پسر جندب اگر شیعیان ما در مقامات تشیّع مستقیم باشند ملائکه با ایشان مصافحه کنند و در سایه ابر رحمت مستغرق گردند و روزگار سعادت آثار ایشان فروزان باشد و نعمت خدا برایشان احاطه نماید و هر چه از خدای بخواهند خداوند عطا فرماید.

ای پسر جندب در حق گناه کارانی که از اهل دعوت شما هستند جز از روی خیر و خوبی سخن مکن و به حضرت خداوند برای توفیق ایشان بضراعت و استكانت

ص: 188

شوید و از بهر ایشان مسئلت توبت نمائید چه جمله ایشان به آهنگ حضرت ما و دوستی ما هستند و دوست دشمنان ما نباشند و هر کس به آن چه عالم است سخن کند و از آن چه عالم نیست یا بر وی مشتبه بماند زبان بر بندد در بهشت جای کند.

﴿یَا اِبْنَ جُنْدَبٍ یَهْلِکُ اَلْمُتَّکِلُ عَلَی عَمَلِهِ وَ لاَ یَنْجُو اَلْمُجْتَرِئُ عَلَی اَلذُّنُوبِ اَلْوَاثِقُ بِرَحْمَهِ اَللَّهِ قُلْتُ فَمَنْ یَنْجُو﴾

﴿یَا اِبْنَ جُنْدَبٍ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُزَوِّجَهُ اَللَّهُ اَلْحُورَ اَلْعِینَ وَ یَتَوَجَّهَ بِالنُّورِ فَلْیُدْخِلْ عَلَی أَخِیهِ اَلْمُؤْمِنِ اَلسُّرُورَ﴾

﴿يا ابنَ جُندَب، أقِلَّ النَّومَ بِاللَّيلِ، وَالكَلامَ بِالنَّهارِ، فَما في الجَسَدِ شَي ءٌ أقلَّ شُكراً من العَينِ وَ اللِّسانِ﴾

﴿فَإنَّ أُمَّ سُلَيمانَ قالَت لِسُلَيمانَ يا بُنَيَّ، إيَّاكَ وَالنَّومَ، فَإنَّهُ يُفقِرُكَ يَومَ يَحتاجُ النّاسُ إلي أعمالِهِم﴾

﴿يا ابنَ جُندَب، إنَّ لِلشَيطانِ مَصائِدَ يَصطادُ بِها فَتَحاموا شِباكَهُ وَ مَصائِدَهُ. قُلتُ: يا ابنَ رَسولِ الله وَ ما هِيَ﴾

﴿قال: أمّا مَصائِدُهُ فَصَدٌّ عَن بِرِّ الإخوانِ، وَ أمّا شِباكُهُ فَنَومٌ عَن قَضاءِ الصَّلواتِ الّتي فَرَضَها اللهُ﴾.

﴿أما إنَّهُ ما يُعبَدُ اللهُ بِمِثلِ نَقلِ الأقدامِ إلي بِرِّ الإخوانِ وَ زِيارَتِهِم وَيلٌ لِلسّاهينَ عَنِ الصَّلواتِ، النّائِمينَ فِي الخَلَواتِ، المُستَهزِئينَ بِالله وَ آياتِهِ في القرآن أُولَئِكَ الذین لَا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْأَخِرَةِ وَ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾.

ای پسر جندب هر کس بر اعمال خویش اتکال جوید بهلاکت اندر افتد و هر کس محض وثوق برحمت خدای بر معاصی یزدانی جری و جسور گردد نجات نیابد عرض کردم پس کدام کس اجات جوید

ص: 189

فرمود آنان که در میان امید و بیم هستند و بواسطة شوق بثواب و بيم از عذاب ، چنان دل های ایشان مضطرب است که گوئی در چنگال مرغی اندر است .

ای پسر جندب هر کس را خرسندی و مسرت باشد که خدای او را با حور العین تزویج و با تاج نور متوّج گرداند ببایست سرور و خرمی بر دل برادر مؤمن خود جای دهد.

ای پسر جندب در شب بسیار مخواب و در روز فراوان سخن مکن چه هیچ عضوی از چشم و زبان در تمامت اندام شکرش کم تر نیست

همانا مادر سلیمان علیه السلام با سلیمان گفت ای پسرك من از خواب بسیار بر کنار باش چه خواب غفلت و بی خبری از طاعت و عبادت حضرت احدیت در آن روز که مردمان باعمال خود محتاج هستند تو را فقیر و بی نوا گرداند .

ای پسر جندب شیطان را دام ها و او را به آن دام ها صیدها است پس تا توانید از اشباك مصائد او دوری کنید .

عرض کردم ای پسر رسول خدای صلی الله علیه و اله این دام و اشباك چيست.

فرمود اما دام های او بازداشتن از نیکوکاری با برادران دینی است و اما شباك او خوابیدن و غافل ماندن از ادای آن نمازی است که خدای تعالی بر آدمی واجب ساخته است.

دانسته باشید که هیچ عبادتی در حضرت یزدان چون قدم نهادن در نکوئی با اخوان و زیارت ایشان نیست وای بر آن کسان که در کار نماز ساهی باشند و در خلوات غافل مانند و در حضرت یزدان و آیات قرآن استهزاء نمایند این جماعت را بهره در آخرت و شرف و خطاب خدای در قیامت نیست و خدای ایشان را تزکیه نفرماید و بعذابي اليم و شکنجی دردناک دچار گردند.

﴿يا ابنَ جُندَب، مَن أصبَحَ مَهموماً لسِوي فِكاكِ رَقَبَتِهِ فَقَد هَوَّنَ عَلَيهِ الجَليلَ، وَ رَغِبَ من رَبِّهِ في الرِّبحِ الحَقيرِ، وَ مَن غَشَّ أخاهُ وَحَقَّرَهُ وَ ناواهُ جَعَلَ اللهُ النّارَ مَأواهُ﴾

ص: 190

﴿وَ مَن حَسَدَ مُؤمِناً انماثَ الإيمانُ في قَلبِهِ كَما يَنماثُ المِلحُ في الماءِ﴾

﴿ندَب، الماشي في حاجَةِ أخيهِ كالسّاعي بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ، وَ قاضي حاجَتِهِ كالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ في سَبيلِ الله يَومَ بَدرٍ وَأُحُدٍ، وَ ما عَذَّبَ اللهُ أُمَّةً إلّا عِندَ استِهانَتِهِم بِحُقوق فُقراءِ إخوانِهِم﴾.

﴿ يا ابنَ جُندَب، بَلِّغ مَعاشِرَ شيعَتِنا وَ قُل لَهُم لا تَذهَبَنَّ بِكُمُ المَذاهِبُ، فَوَ الله لا تُنالُ وَ لايَتُنا إلّا بِالوَرَعِ وَ الاجتِهادِ في الدُّنيا وَ مُواساةِ الإخوانِ في الله، وَ لَيسَ مِن شيعَتِنا مَن يَظلِمُ النّاسَ﴾.

﴿ يا ابنَ جُندَب، إنَّما شيعَتُنا يُعرَفونَ بِخِصالٍ شَتّي بِالسَّخاءِ وَ البَذلِ لِلإخوانِ وَ بِأن يُصَلّوا الخَمسينَ لَيلاً وَ نَهاراً. شيعَتُنا لا يَهِرُّونَ هَريرَ الكَلبِ، وَ لا يَطمَعونَ طَمَعَ الغُرابِ، وَ لا يُجاورِونَ لَنا عَدُوّاً وَلا يَسألونَ لَنا مُبغِضاً وَلَو ماتوا جوعاً. شيعَتُنا لا يأكُلونَ الجِرّي وَ لا يَمسَحونَ عَلي الخُفَّينِ، وَ يُحافِظونَ علي الزَّوالِ و لا يَشرَبونَ مُسكِراً﴾

﴿قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ فَأينَ أطلُبُهُم؟ قالَ عليه السلام علي رُؤوس الجِبالِ وَ أطرافِ المُدِنِ﴾

﴿وَ إذا دَخَلتَ مَدينَةً فَسَل عَمَّن لا يُجاوِرُهُم وَ لا يُجاوِرونَهُ، فَذلِكَ مُؤمِنٌ كما قالَ اللهُ وَ جَآءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي وَالله لَقَد كانَ حَبيبُ النَّجّارُ وَحدَهُ﴾

﴿يا ابنَ جُندَب، كُلُّ الذُّنوبِ مَغفورَةٌ سِوي عُقوقِ أهلِ دَعوَتِكَ. وَ كُلُّ البِرِّ مَقبولٌ إلّا ما كانَ رِئاءً﴾

﴿يا ابنَ جُندَب، أحبِب في الله وَ استَمسِك بِالعُروَةِ الوُثقي، وَ اعتَصِم بِالهُدي، يُقبَل عَمَلُكَ فَإنَّ اللهَ يَقولُ إلا مَنَ آمَن وَ عَمِلَ صَلِحًا ثُمَّ اهْتَدَي﴾

﴿فَلا يُقبَلُ إلّا الإيمانُ، وَ لا إيمانَ إلّا بِعَمَلٍ، وَلا عَمَلَ إلّا بِيَقينٍ، وَلا يَقينَ إلّا بِالخُشوعِ، وَ مِلاكُها كُلِّها الهُدي، فَمَن اهتَدي يُقبَلُ عَمَلهُ وَ صَعِدَ إلي المَلَكوتِ مُتَقَبَّلاً وَ اللهُ يَهْدِي مَن يَشَآءُ إِلَي صِرَ اطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾

ص: 191

کس بامداد کند در حالتی که مهموم و مغموم و در آن اندیشه باشد که بهر نحو بتواند خویشتن را از آتش دوزخ نجات دهد امورات و مشتهيات بزرك جهان بر وی آسان و باندك مؤنه شادان باشد و هر کس با برادر خود خیانت ورزد و با وی بنظر حقارت بنگرد و دشمنی جوید خداوند مأوای او را در آتش نهد .

و هر کس با مؤمنی حسد بورزد ایمان او در دلش مانند نمك در آب سوده و آب گردد .

ای پسر جندب هر کس برای حاجت برادرش قدم بردارد مانند آن کس باشد که در میان صفا و مروه گام زند و آن کس که حاجت برادر دینی خود را بر آورد مانند شهدای روز بدر و حنین است که در راه خدا در خون خویش طپیدن گیرند و هیچ امتی را خدای تعالی عذاب نکرد مگر در هنگامی که حقوق برادران فقیر خود را حقیر شمرد.

ای پسر جندب گروه شیعیان ما را ابلاغ کن و بایشان بگو بطرق مختلفه و مذاهب متباینه روزگار مسپارید سوگند با خدای جز بورع و اجتهاد در دنیا و مواساة با برادران در راه یزدان بولایت ما نتوان رسید و آن کس که با مردمان ستم نماید از شیعیان ما نیست

ای پسر جندب شیعیان ما را بسه خصلت می توان شناخت دست به سخا گشاده داشتن و با برادران بذل نمودن و نمازهای پنجگانه روز و شب را بجای آوردن شيعيان ما چون سك سرما یافته بانک نمی کشند و مانند کلاغ حرص و طمع ندارند و در حضرت ما بلندی نمی ورزند و اگر از گرسنگی بمیرند از دشمنان ما سؤال نمی کنند و جرّی که نوعی از ماهی است نمی خورند و بر روی دو موزه مسح نمی نمایند یعنی در وضو چنان که اهل سنت و جماعت معمول می دارند و هنگام زوال را از دست نمی دهند یعنی فضیلت نماز ظهر را در وقت زوال شمس مغتنم می شمارند و دهان بهیچ مسکری آلوده نمی کنند .

عرض کردم فدایت کردم این جماعت را از کدام مکان دریابم فرمود بر فراز

ص: 192

کوه ها و اطراف شهرها و چون بشهری اندر شوی احوال ایشان را از کسی که با ایشان مجاور نیست و ایشان مجاور نباشند بپرس.

یعنی در طلب آن کسان بر آی که از شهر و مردم شهر دوری گرفته و در گوشه انزوای و اعتزال بعبادت خداوند ذوالجلال اشتغال یافته و این چنین شخص مؤمن است چنان که خدای تعالی می فرماید و بیامد از اقصای شهر مردی شتابان سوگند با خدای این مرد که خدای می فرماید همان حبیب نجار به تنهائی بود که از مردمان کناری گرفته و دور از شهر مشغول عبادت بود و بخدمت موسی علیه السلام پیوست.

ای پسر جندب تمامت معاصی آمرزیده است مگر عقوق و بدی با اهل دعوت تو و هر عملی نیکو و برّ مقبول است مگر این که از روی ریاء باشد.

راقم حروف گوید از این جا معلوم می شود که عظمت مقام حضرت سیدالشهداء خامس آل عبا روحنا و مهجنا لهم الفداء در حضرت كبريا جل جلاله و وسعت عنایت و رحمت آن حضرت بچه پایه است که اگر کسی در تعزیه داری آن حضرت از روی ریا هم بمصرف رساند پذیرفته می شود .

ای پسر جندب دوستی و دشمنی خود را در رضای خدا بكار بند و بعروة الوثقاى ولایت تمسك جوى و به هدى و هدایت اعتصام بورز تا عمل تو مقبول گردد چه خدای تعالی می فرماید من بسیار آمرزنده ام کسی را که از گناهان توبه نماید و بحلیه ایمان تن بیاراید و کردارش نیکو باشد پس از آن در طلب هدایت باشد .

پس از تایب جز بایمان قبول نمی شود و جز بعمل صالح ایمان ظاهر نمی گردد و عمل جز بايقان نيست و يقين جز بخشوع حاصل نگردد و ملاک این جمله هدایت است پس هر کس هدایت یافت عملش پذیرفته و بحالت قبول بجانب ملكوت متصاعد شود و خدای هر کس را بخواهد براه راست هدایت می فرماید .

﴿يا ابنَ جُندَب، إن أحبَبتَ أن تجاوِرَ الجَليلَ في دارِهِ وَ تَسكُنَ الفِردَوسَ في جِوارِهِ فَلتَهُن عَلَيكَ الدُّنيا، وَ اجعَل المَوتَ نُصبَ عَينِكَ، وَ لا تَدَّخِر شَيئاً لِغَدٍ﴾

ص: 193

﴿وَ اعلَم أنّ لَكَ ما قَدَّمتَ وَ عَليكَ ما أخَّرتَ﴾.

﴿ يا ابنَ جُندَب، مَن حَرَمَ نفسَهُ كَسبَهُ فإنَّما يَجمَعُ لِغَيرِهِ، وَ مَن أطاعَ هَواهُ فَقَد أطاعَ عَدُوَّهُ﴾.

﴿ مَن يَثِقُ بِالله يَكفِهِ ما أهَمَّهُ مِن أمرِ دُنياهُ وَ آخِرَتِهِ، وَ يَحفَظ لَهُ ما غابَ عَنهُ، وَقَد عَجَزَ مَن لَم يُعِدَّ لِكُلِّ بَلاءٍ صَبراً وَ لِكُلِّ نِعمَةٍ شُكراً، وَ لِكُلِّ عُسرٍ يُسراً﴾.

﴿صَبِّر نَفسَكَ عِندَ كُلِّ بَلِيَّةٍ في وَلَدٍ أو مالٍ أو رَزِيَّةٍ، فَإنَّما يَقبَضُ عارِيَتَهُ وَ يَأخُذُ هِبَتَهُ، لِيَبلُوَ فيهِما صَبرَكَ وَ شُكرَكَ. وَ ارجُ اللهَ رَجاءً لا يُجَرّيكَ علي مَعصِيَتِهِ، وَ خَفهُ خَوفاً لا يُؤيِسُكَ مِن رَحمَتِهِ﴾.

﴿وَ لا تَغتَرَّ بِقَولِ الجاهِلِ وَ لا بِمَدحِهِ، فَتَكَبَّرُ وَ تَجَبَّرُ وَ تُعجَبُ بِعَمَلِكَ، فإنَّ أفضَلَ العَمَلِ العِبادَةُ وَ التَّواضُعُ﴾.

﴿لا تُضَيِّع مالَكَ وَ تُصلِح مالَ غَيرِكَ ما خَلَّفتَهُ وَراءَ ظَهرِكَ. وَاقنَع بِما قَسَمَهُ اللهُ لَكَ. وَلا تَنظُر إلّا إلي ما عِندَكَ. وَ لا تَتَمَنَّ ما لَستَ تَنالُهُ، فإنَّ مَن قَنَعَ شَبِعَ، وَ مَن لَم يَقنَع لَم يَشبَع﴾.

﴿ وَ خُذ حَظَّكَ مِن آخِرَتِكَ، وَ لا تَكُن بَطِراً في الغِني، وَ لا جَزِعاً في الفَقرِ، وَ لا تَكُن فَظّاً غَليظاً يَكرَهُ النّاسُ قُربَكَ﴾.

﴿ وَ لا تَكُن و اهِناً يُحَقِّرُكَ مَن عَرَفَكَ. وَ لا تُشارَّ مَن فَوقَكَ﴾.

﴿وَ لا تَسخَر بِمَن هُوَ دونَكَ. وَلا تُنازِع الأمرَ أهلَهُ، وَ لا تُطِع السُّفَهاءَ، وَلا تَكُن مَهيناً تَحتَ كُلِّ أحَدٍ، وَلا تَتَّكِلَنَّ علي كِفايَةِ أحَدٍ، وَقِف عِندَ كُلِّ أمرٍ حَتّي تَعرِفَ مُدخَلَهُ مِن مَخرَجِهِ قَبلَ أن تَقَعَ فيهِ فَتَندَمَ. وَ اجعَل قَلبَكَ قَريباً تُشارِكُهُ﴾.

﴿ وَ اجعَل عَمَلَكَ والِداً تتَّبِعُهُ، وَ اجعَل نفسَكَ عَدُوّاً تُجاهِدُهُ وَ عارِيَةً تَرُدُّها، فَإنَّكَ قَد جُعِلتَ طَبيبَ نَفسِكَ، وَ عَرَفتَ آيَةَ الصِّحَةِ وَ بُيِّنَ لَكَ الدّاءُ وَ دُلِلتَ عَلي الدَّواءِ﴾.

﴿ فَانظُر قيامَكَ علي نَفسِكَ، وَ إن كانَت لَكَ يَدٌ عِندَ إنسانٍ فَلا تُفسِدها بِكَثرَةِ

ص: 194

المَنِّ وَالذّكرِ لَها، وَ لكِن أتبِعها بأفضَلَ مِنها، فَإنّ ذلِكَ أجمَلُ بِكَ في أخلاقِكَ، وَ أوجَبُ لِلثَّوابِ في آخِرَتِكَ﴾.

﴿وَ عَلَيكَ بالِصَّمتِ تُعَدُّ حَليماً جاهِلاً كُنتَ أو عالِماً فإنَّ الصّمتَ زَينٌ لَكَ عِندَ العُلماءِ، وَ سِترٌ لَكَ عِندَ الجُهّالِ﴾.

﴿يا ابنَ جُندَب، إنّ عيسي بنَ مَريَم عليه السلام قالَ لأصحابِهِ: أَرأيتُم لَو أنّ أحَدَكُم مَرَّ بِأخيهِ فَرَأي ثَوبَهُ قَدِ انكَشَفَ عَن بَعضِ عَورَتِهِ، أكانَ كاشِفاً عَنها كُلِّها أم يَرُدّ عَلَيها ما انكَشَفَ مِنها؟ قالوا: بَل نَرُدُّ عَلَيها. قالَ: كَلّا، بَل تَكشِفونَ عَنها كُلِّها فَعَرفوا أنَّهُ مَثَلٌ ضَرَبَهُ لَهُم﴾.

﴿ فَقيلَ: يا روحَ الله وَ كَيفَ ذلِكَ؟ قالَ: الرَّجُلُ مِنكُم يَطَّلِعُ علي العَورَةِ مِن أخيهِ فَلا يَستُرُها، بِحَقٍّ أقولُ لَكُم إنَّكُم لا تُصيبونَ ما تُريدونَ إلّا بِتَرِكِ ما تَشتَهونَ، وَ لا تَنالونَ ما تَأملونَ إلّا بِالصَّبرِ عَلي ما تَكرَهونَ﴾.

﴿ إيّاكُم وَالنَّظرَةَ فإنَّها تَزرَعُ في القَلبِ الشَّهوَةَ، وَ كَفي بِها لِصاحِبِها فِتنَةً، طوبي لِمَن جَعَل بَصَرَهُ في قَلبِهِ، وَ لَم يَجعَل بَصَرَه في عَينِهِ، لا تَنظُروا في عُيوبِ النّاسِ كَالأربابِ﴾.

﴿وَ انظُروا في عُيوبِكُم كَهَيئَةِ العَبيدِ، إنَّما النّاسُ رَجُلانِ: مُبتَليً وَ مُعافيً، فارحَموا المُبتَلي وَاحمِدوا اللهَ عَلي العافِيَةِ﴾.

ای پسر جندب اگر دوست می داری که در سرای آخرت با کردگار جلیل مجاور و در فردوس برین در جوار او معاشر باشی دنیا و آرایش دنیا را خوار بشمار و امر جهان را بر خویشتن هموار بگیر و مرک را همیشه نصب العین بگردان و برای بامداد چیزی بذخیره مگذار

و نيك دانسته باش که هر چه از پیش فرستادی سودت می رساند و هر چه از پس بگذاشتی زیانت می رساند .

ای پسر جندب هر کس خویشتن را از کسب حلال خود محروم بدارد و نخورد و نخوراند و نپوشد و نپوشاند و در راه خدای صرف نکند همانا از بهر دیگران

ص: 195

بهره نهاده و برای بازماندگان ذخیره ساخته و هر کس مطیع هوای نفس خود گردد همانا اطاعت دشمن خود را نموده است .

و هر کس بخدای وثوق جوید خداوند مقاصد دنیویه و اخرویه او را کفایت فرماید و هر چه از وی غایب مانده محفوظ بدارد و اگر برای وصول حوادث و ورود دواهی بنیان صبر را استوار و برای شمول هر نعمت سپاسی و برای هر عسری و شدتی پیسری و رخائی مهیا نکند عاجز و بیچاره بماند .

در هر بلیتی که ترا در مال و فرزند و نتایج در سپارد بشکیبائی و صبوری پرداز چه خدای تعالی آن چه بعاریت با تو نهاده قبض کرده و آن چه موهوب هستند مأخوذ فرموده یعنی اگر چیزی از تو فوت شده نزد تو بعاریت بوده و حقی نداشته تا در قبض آن اندوه گیری

و خدای این معاملت را با تو از آن ورزد که شکر و صبر تو را بیازماید و بیاید در حضرت او آن گونه امیدواری داشته باشی که بدان سبب بر معاصی او جرأت نکنی و به آن میزان از خداوند دیّان بیمناک باشی که از رحمت او مأیوس نمانی .

و هرگز به سخنان و خوش آمد مردم و مدح و تمجید ایشان مغرور مباشی تا باین علت تجبّر و تکبّر یابی و بر دانش خود عجب گیری چه افضل کار و برترین اعمال عبادت و تواضع است.

و مال خود را ضایع و بیهوده ممکن و برای دیگران در آن چه بمخلّف گذاری اصلاح مال ایشان را منمای :

یعنی چون در این جهان رنج و زحمت بر خویش نهادی و وبال جمع اموال بر گردن آوردی و در مصارف شرعیه که مقدمه سرای آخرت است بکار نبردی و بحرص فراهم ساختی و از بخل بخرج صحیح نیاوردی چون بگذاشتی و بدیگر سرای راه برداشتی این زحمت بیهوده و بی حاصل بماند و با وزر و وبال دچار عذاب و نكال می گردی و ورّاث تو در آن چه بمیراث برده اند و بالی و سؤالی ندارند و به مالی حلال و بی زحمت واصل شده اند و بهره تو جز حسرت و ملالت و ندامت و پرسش

ص: 196

و عقوبت نیست.

و قناعت کن به آن چه خدای از بهر تو بقسمت و جز آن چه مخصوص بتوست ننگر و آن چه را که به آن دست نتوانی یافت آرزومند مباش چه هر کس قناعت پیشه کند بنعمت سیری برخوردار است و هر کس بدولت قناعت بضاعت نیابد به نكبت حرص وسیر نیامدن گرفتار است .

و بهره خویش را از آخرت خود دریاب یعنی بهره صحيح و نصيبه صريح و دولت باقی و نعمت بی زوال منحصر به سرای ابد اتصال است.

پس تا توانی از حطام بی دوام این جهان نکوهیده فرجام چشم بپوش و در تحصیل بهره های آن سرای بی انجام بکوش و هرگز در حال اقبال جهان و توانگری بسیار شادمان و فیرنده و با تبختر مباش

و در حالت فقر و نیازمندی ناشکیبا و سوزناك مشو و درشت خوی و سخت دل مگرد تا مردمان از نزديك شدن با تو کراهت گيرند.

و بسیار سست و زبون مشو تا آن کس که بحال تو دانا باشد تو را حقیر شمارد و هرگز با آن کس که بر تو تفوّق دارد مخاصمت مجوی.

کنایت از این که چون بتقديرات آسمانی و اقبال ستاره کسی بر تو برتری دارد چون با وی خصومت جوئی اقبال او ترا مقهور و مغلوب گرداند.

و هرگز به آن کس که از تو فرودتر است استهزاء مکن یعنی شکر بباید کرد که بر وی فزونی داری و همان فرودتری او از تو برای او کافی است و تو را حقی نیست که بر وی برتر شدی و چون شدى شكر كن نه استهزاء.

و شاید در باطن امر بر تواش برتری ها باشد (تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت).

و با اهل هیچ کاری در آن کار منازعت مجوی و در اندیشه آن مباش که کار را از اهلش بازگیری و مردم سفیه نادان را اطاعت مکن و فرمان هر کس را خوار

ص: 197

و هموار مشو و بر کفایت هیچ کس اتکال مجوی.

و چون امری پیش آید توقف بجوی تا مدخل آن را از مخرجش بشناسی تا از اقدام به آن پشیمانی نیابی و دل خود را چون خویشاوندی قرار بده که با وی مشارکت نمائي و عمل خود را چون پدری مقرر بدار که از پی آن می روی.

و نفس خود را دشمنی بشمار که با او جهاد می جوئی و عاریتی بخوان که بازش می سپاری چه در این کار و کردار طبیب نفس خویش باشی و آیت صحبت را شناخته باشی و درد خویش را آشکار و به دوای آن دلالت یابی

پس قیام و اقدام خود را در اصلاح امر نفس خود نگران باش و اگر با کسی نیکی نموده باشی به کثرت منت نهادن و از آن نام بردن و یاد کردن فاسد مگردان بلکه احسانی از آن برتر بر آن بیفزای چه این کار برای مزید محاسن اخلاق و ازدیاد مثوبات اخرویه از بهر تو اجمل است

و بر تو باد به سکوت نمودن چه از دو حال بیرون نیست یا تو را مردی حلیم و بردبار شمارند خواه جاهل باشی یا عالم و این صمت و سکوت در خدمت علما از برای تو زینتی است و نزد جهال ستره و پوششی .

ای پسر جندب بدرستی که عیسی بن مریم علیها السلام با اصحاب خود فرمود آیا چنان می دانید که اگر يك تن از شما بر برادرش بگذرد و نگران آید که جامه اش از جلوی عورتش برخاسته آیا این مرد آن مرد را یک باره مكشوف العورة بخواهد کرد یا جامه او را بر عورتش بر می گرداند و مستورش می نماید.

عرض کردند بلکه جامه اش را بر عورتش باز می گردانیم فرمود بلکه تمام عورتش را مکشوف می سازید این وقت اصحاب آن حضرت بدانستند که آن حضرت از بهر ایشان مثلی می زند

عرض کردند یا روح الله این حال چگونه است ؟

فرمود مردی از شما بر عورتی از برادرش مطلع می شود و نمی پوشاند آن را از روی صدق و راستی با شما مي گويم كه شما جز بترك مشتهيات نفسانیه آن چه را

ص: 198

که خواهانید در نیابید و جز به شکیبائی بر آن چه مکروه می شمارید آن چه را آرزومند هستید نایل نشوید .

بپرهیزید از نگریدن چه نظر نمودن تخم شهوت را در دل بکارد و برای فتنه صاحب آن همان کافي است .

خوشا بر حال آن کس که دیده بصیرت خود را در دل خود قرار بدهد و بصیرت خود را در چشم خویش نگرداند در معایب مردمان مانند ارباب نظر نکنید یعنی نظر کردن در عیوب مردم برای کسی شایسته است که جنبه ربوبیت و تربیت دارد نه آن کس که خود نیز دارای هزاران عیب و نقص است.

و در عیوب خود مانند بندگان نگران شوید و به هیئت عبید بنگرید یعنی چنان که بندگان بیچاره مغلوب مقهور خائف در عیوب خود نگران هستند و خود و را مقصر و بیچاره و مهیای تنبیه و تأدیب می بینند و اصلاح حال و رفع معایب و عفو گناهان را از آقای خود چشم داشت دارند.

شما نیز در حضرت یزدان همواره باین حال بگذرانید بدرستی که مردمان بر دو حال باشند یا مبتلی باشند یا معافی بر مبتلی رحم کنید و خدای را بر عافیت شاکر شوید.

﴿یَا اِبْنَ جُنْدَبٍ صِلْ مَنْ قَطَعَکَ وَ أَعْطِ مَنْ حَرَمَکَ وَ أَحْسِنْ إِلَی مَنْ أَسَاءَ إِلَیْکَ وَ سَلِّمْ عَلَی مَنْ سَبَّکَ وَ أَنْصِفْ مَنْ خَاصَمَکَ﴾.

﴿وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ کَمَا أَنَّکَ تُحِبُّ أَنْ یُعْفَى عَنْکَ فَاعْتَبِرْ بِعَفْوِ اللَّهِ عَنْکَ. أَ لَا تَرَى أَنَّ شَمْسَهُ أَشْرَقَتْ عَلَى الْأَبْرَارِ وَ الْفُجَّارِ وَ أَنَّ مَطَرَهُ یَنْزِلُ عَلَى الصَّالِحِینَ وَ الْخَاطِئِینَ﴾.

﴿ یَا ابْنَ جُنْدَبٍ لَا تَتَصَدَّقْ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لِیُزَکُّوکَ فَإِنَّکَ إِنْ فَعَلْتَ ذَلِکَ فَقَدِ اسْتَوْفَیْتَ أَجْرَکَ﴾.

﴿ وَ لَکِنْ إِذَا أَعْطَیْتَ بِیَمِینِکَ فَلَا تُطْلِعْ عَلَیْهَا شِمَالَکَ. فَإِنَّ الَّذِی تَتَصَدَّقُ لَهُ

ص: 199

سِرّاً یُجْزِیکَ عَلَانِیَةً عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ فِی الْیَوْمِ الَّذِی لَا یَضُرُّکَ أَنْ لَا یُطْلِعَ النَّاسَ عَلَى صَدَقَتِکَ﴾.

﴿ وَ اخْفِضِ الصَّوْتَ إِنَّ رَبَّکَ الَّذِی یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ. قَدْ عَلِمَ مَا تُرِیدُونَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلُوهُ﴾.

﴿وَ إِذَا صُمْتَ فَلَا تَغْتَبْ أَحَداً وَ لَا تَلْبِسُوا صِیَامَکُمْ بِظُلْمٍ وَ لَا تَکُنْ کَالَّذِی یَصُومُ رِئَاءَ النَّاسِ مُغْبَرَّةً وُجُوهُهُمْ شَعِثَةً رُءُوسُهُمْ یَابِسَةً أَفْوَاهُهُمْ لِکَیْ یَعْلَمَ النَّاسُ أَنَّهُمْ صِیَامٌ﴾

﴿یَا ابْنَ جُنْدَبٍ الْخَیْرُ کُلُّهُ أَمَامَکَ وَ إِنَّ الشَّرَّ کُلَّهُ أَمَامَکَ وَ لَنْ تَرَى الْخَیْرَ وَ الشَّرَّ إِلَّا بَعْدَ الْآخِرَةِ لِأَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ جَعَلَ الْخَیْرَ کُلَّهُ فِی الْجَنَّةِ وَ الشَّرَّ کُلَّهُ فِی النَّارِ. لِأَنَّهُمَا الْبَاقِیَانِ﴾.

﴿ وَ الْوَاجِبُ عَلَى مَنْ وَهَبَ اللَّهُ لَهُ الْهُدَى وَ أَکْرَمَهُ بِالْإِیمَانِ وَ أَلْهَمَهُ رُشْدَهُ وَ رَکَّبَ فِیهِ عَقْلًا یَتَعَرَّفُ بِهِ نِعَمَهُ وَ آتَاهُ عِلْماً وَ حُکْماً یُدَبِّرُ بِهِ أَمْرَ دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ، أَنْ یُوجِبَ عَلَى نَفْسِهِ أَنْ یَشْکُرَ اللَّهَ وَ لَا یَکْفُرَهُ وَ أَنْ یَذْکُرَ اللَّهَ وَ لَا یَنْسَاهُ ﴾.

﴿وَ أَنْ یُطِیعَ اللَّهَ وَ لَا یَعْصِیَهُ لِلْقَدِیمِ الَّذِی تَفَرَّدَ لَهُ بِحُسْنِ النَّظَرِ وَ لِلْحَدِیثِ الَّذِی أَنْعَمَ عَلَیْهِ بَعْدَ إِذْ أَنْشَأَهُ مَخْلُوقاً وَ لِلْجَزِیلِ الَّذِی وَعْدَهُ وَ الْفَضْلِ الَّذِی لَمْ یُکَلِّفْهُ مِنْ طَاعَتِهِ فَوْقَ طَاقتِهِ وَ مَا یَعْجِزُ عَنِ الْقِیَامِ بِهِ وَ ضَمِنَ لَهُ الْعَوْنَ عَلَى تَیْسِیرِ مَا حَمَلَهُ مِنْ ذَلِکَ وَ نَدَبَهُ إِلَى الِاسْتِعَانَةِ عَلَى قَلِیلِ مَا کَلَّفَهُ وَ هُوَ مُعْرِضٌ عَمَّا أَمَرَهُ وَ عَاجِزٌ عَنْهُ قَدْ لَبِسَ ثَوْبَ الِاسْتِهَانَةِ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ رَبِّهِ مُتَقَلِّداً لِهَوَاهُ مَاضِیاً فِی شَهَوَاتِهِ مُؤْثِراً لِدُنْیَاهُ عَلَى آخِرَتِهِ وَ هُوَ فِی ذَلِکَ یَتَمَنَّى جِنَانَ الْفِرْدَوْسِ وَ مَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یَطْمَعَ أَنْ یَنْزِلَ بِعَمَلِ الْفُجَّارِ مَنَازِلَ الْأَبْرَارِ﴾ .

﴿أَمَا إِنَّهُ لَوْ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ وَ قَامَتِ الْقِیَامَةُ وَ جَاءَتِ الطَّامَّةُ وَ نَصَبَ الْجَبَّارُ الْمَوَازِینَ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ وَ بَرَزَ الْخَلَائِقُ لِیَوْمِ الْحِسَابِ، أَیْقَنْتَ عِنْدَ ذَلِکَ لِمَنْ تَکُونُ الرِّفْعَةُ وَ الْکَرَامَةُ وَ بِمَنْ تَحِلُّ الْحَسْرَةُ وَ النَّدَامَةُ فَاعْمَلِ الْیَوْمَ فِی الدُّنْیَا بِمَا تَرْجُو بِهِ الْفَوْزَ فِی الْآخِرَةِ﴾.

ص: 200

ای پسر جندب با هر کس از تو قطع کرد و رشته احسان و مروت را ببرید به پیوند و اتصال جوی و هر کس تو را محروم داشت با او بعطیّت گرای و با هر کس با تو بدی کرد نیکی کن و هر کس با تو بدشنام زبان برگشود بر وی سلام کن و خوش گوی باش و هر کس با تو خصومت کرد با وی بانصاف بگذران.

و از هر کس که با تو ستم ورزید در گذر چنان که تو نیز دوست همی که از تو در گذرند و بعفو کردگار از کردارهای نابهنجارت اعتبار گیر آیا نگران نیستی که آفتاب فروزان یزدان بر نیکوکاران و زشت کاران تابان است و باران رحمت ایزد منان بر صالحان و ناراست کاران ریزان است

ای پسر جندب صدقات خویش و احسان خود را نصب العین مردمان مگردان تا تو را پاکیزه و شایسته و ممدوح شمارند چه اگر صدقه خویش را باین اندیشه دهی و ممدوح مردمان گردی مزد خود را دریافته باشی

لکن چون چنان صدقه بخشی که با دست راست اگر دهی دست چپ تو با خبر نشود در راه آن کس که این صدقه دهی جزای تو را آشکارا و علی رؤس الاشهاد در آن روزی که عدم اطلاع مردمان بر صدقه دادن تو زیانی با تو نمی رساند می دهد.

پس آواز خود را آهسته دار چه آن پروردگار تو که بر پوشیده و آشکارای تو داناست پیش از آن که از وی سؤال کنید بر اراده شما عالم است.

و چون روزه دار باشید دهان بغیبت هیچ کس نگشائید و روزه خود را بظلم و ستم پوشش نکنید و مانند آن کس مباش که محض دیدن و دانستن مردمان روزه دار می شود چهره های ایشان تیره و سراهای ایشان ژولیده موی و دهن های ایشان خشکیده تا مردمان را بنمایند که ایشان روزه دارند .

ای پسر جندب تمام خیر در پیش روی تو و جمله شرّ در پیش روی تو است و خیر و شر حقیقی را جز در قیامت ننگری چه خدای عزّ و جّل تمام خیر را در

ص: 201

بهشت و كلّ شر را در آتش دوزخ مقرر ساخته چه بهشت نعیم و آتش جحیم باقی و پاینده .

و بر آن کس که خداوندش به دولت هدایت و نعمت ايمان و فيض رشادت برخوردار ساخته و گوهر عقلی در وی مرکب ساخته که بفروز آن نعمت های الهی را بشناسد و نور علمی و حکمتی در وجودش نهاده که تدابیر امر دین و دنیای خود را بآن بنماید واجب و لازم است که بر نفس خود فرض نماید که خدای را همواره شاکر باشد و کفران نعمتش را نکند و همیشه بیاد خدای باشد و هرگزش فراموش ننماید.

و خدای را اطاعت کند و در حضرتش عصیان نورزد بواسطه تفضل قدیمی یزدانی که در حسن نظر بدو متفرد و بخلقت او متوحد گشت و برای نعمت های تازه که بعد از آفریدن او بر وی انعام فرمود و برای احسان جزیل او که بدو میعاد نهاد و به علت آن تفضّلی که او را افزون از طاقتش بطاعت و عبادتش مکلف نداشت و بآن چه از قیام ورزیدن به آن عاجز بود مأمور نساخت

کنایت از این که اگر خداوند خالق قادر منعم که بنده خود را از کتم عدم بعرصه وجود آورد و خلعت نمود بپوشانید و به انواع نعمت متنعم گردانید و هر نعمتی را اگر در تمام عمر شکر گزار گردند ادای حقش را ننموده اند عبادت و طاعت ایشان را چندین برابر آن چه مقرر فرموده امر می فرمود و بر ترک آن معاقب می داشت

مثلا فرمان می داد در تمام سال روزه بدارند و روز و شب صد رکعت نماز بگذارند و در ادای خمس و زکوة و حج و جهاد احکامی دیگر صادر می شد که بر این جمله مضاعف می گشت و تکالیفی فوق الطاقه ظاهر می ساخت و تارکش را مسئول و مؤاخذ می گردانید با آن مراتب قدرت خالق و مراسم ضعف مخلوق چه می شد.

پس بباید تعقل و تفکّر نمود و نيك بينديشيد و بر تفضلات ایزد بیهمال سپاس

ص: 202

گذاشت که خدای بقدر طاقتش او را مکلّف ساخت و بعلاوه ضامن شد که در آن چه بر وی حمل فرموده در نیسیر و آسانی آن معاونت فرماید

و با این که تکلیفی اندك بدو کرده او را در طلب استعانت دعوت کرده است و معذلك بنده ناسپاس از آن چه خداوندش فرمان کرده روی بر تابد و عاجز بماند و در آن امر جامه استهانت در آن چه در میان او و پروردگارش می باشد بپوشد.

و قلاده هوای نفس ناپروا را بر گردن آورد و در شهوات نفسانی و وساوس شیطانی گام زن شود و دنیای خویش را بر آخرت خود برگزیند و با این حال متمنی فردوس برین و جنات نعیم باشد و حال این که برای هیچ کس نشاید که بعمل فجار در طمع منازل ابرار باشد

آگاه باش چون واقعه وقوع جوید و قیامت قیام گیرد و اهوال رستاخیز نمودار آید و پروردگار جبار میزان های حکم و حساب را نصب فرماید و تمام آفریدگان برای روز شمار نمودار گردند و در این وقت بر تو یقین می شود که رفعت و کرامت برای کیست و حسرت و ندامت بر کدام کس فرود می آید پس امروز در این جهان به آن چه امید رستگاری خود را در آخرت به آن داری عمل کن

﴿یا بنَ جُندَبٍ ، قالَ اللّهُ جَلّ و عَزَّ فی بعضِ ما أوحی إنّما أقبَلُ الصَّلاهَ مِمَّن یَتَواضَعُ لعَظَمَتی ، و یَکُفُّ نَفسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ مِن أجلی و یَقطَعُ نَهارَهُ بذِکری﴾.

﴿و لا یَتَعَظَّمُ علی خَلقی ، و یُطعِمُ الجائعَ ، و یَکسو العارِیَ ، و یَرحَمُ المُصابَ ، یُواسِی الغَریبَ ، فذلکَ یُشرِقُ نُورُهُ مِثلَ الشَّمسِ ، أجعَلُ لَهُ فی الظُّلمَهِ نُورا ، و فی الجَهالَهِ حِلما﴾

﴿ أکلَؤهُ بعِزَّتی ، و أستَحفِظُهُ مَلائکَتی ، یَدعونی فاُلَبِّیهِ ، و یَسألُنی فاُعطیهِ ، فمَثَلُ ذلکَ العَبدِ عِندی کمَثَلِ جَنّاتِ الفِردَوسِ ، لا یَسبِقُ أثمارُها ، و لا تَتَغَیّرُ عَن حالِها﴾

﴿یَا ابْنَ جُنْدَبٍ الْإِسْلَامُ عُرْیَانٌ فَلِبَاسُهُ الْحَیَاءُ وَ زِینَتُهُ الْوَقَارُ وَ مُرُوَّتُهُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ وَ عِمَادُهُ الْوَرَعُ وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ.﴾

﴿یَا ابْنَ جُنْدَبٍ إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سُوراً مِنْ نُورٍ مَحْفُوفاً بِالزَّبَرْجَدِ وَ الْحَرِیرِ

ص: 203

مُنَجَّداً بِالسُّنْدُسِ وَ الدِّیبَاجِ یُضْرَبُ هَذَا السُّورُ بَیْنَ أَوْلِیَائِنَا وَ بَیْنَ أَعْدَائِنَا. فَإِذَا غَلَى الدِّمَاغُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ نُضِجَتِ الْأَکْبَادُ مِنْ طُولِ الْمَوْقِفِ، أُدْخِلَ فِی هَذَا السُّورِ أَوْلِیَاءُ اللَّهِ. فَکَانُوا فِی أَمْنِ اللَّهِ وَ حِرْزِهِ. لَهُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ﴾.

﴿ وَ أَعْدَاءُ اللَّهِ قَدْ أَلْجَمَهُمُ الْعَرَقُ وَ قَطَعَهُمُ الْفَرَقُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ إِلَى مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ﴾.

﴿ فَیَقُولُونَ ما لَنا لا نَرى رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ فَیَنْظُرُ إِلَیْهِمْ أَوْلِیَاءُ اللَّهِ فَیَضْحَکُونَ مِنْهُمْ﴾.

﴿فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ وَ قَوْلُهُ فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ فَلَا یَبْقَى أَحَدٌ مِمَّنْ أَعَانَ مُؤْمِناً مِنْ أَوْلِیَائِنَا بِکَلِمَةٍ إِلَّا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسَاب﴾

خدای عزّ و جلّ درپاره وحی های خود می فرماید نماز از آن کس پذیرفته می شود که نسبت بحضرت عظمت و جلال من متواضع باشد و برای من نفس خود را از شهوات باز دارد و روز خود را بیاد من بپایان آورد

و بر مخلوق من بزرگی نجوید و گرسنه را سیر کند و برهنه را بپوشاند و هر کس را که مصیبتی فرو گرفته مهربانی نماید و آن کس را که غریب است به مواسات خرسند دارد و چنین بنده مانند آفتاب درخشان فروزنده و نورپاش باشد در ظلمت ضلالت نور و فروغی از بهرش قرار دهم و ظلمتكده جهالتش را بفروغ نور حلم روشن گردانم

و بپاس عزّت خود او را محارست فرمایم و ملائکه خود را بمحافظت او بدارم چون مرا بخواند لبيك اجابت بشنود و چون در حضرت من مسئلت نماید بدو عطا کنم

مثل چنین بنده در حضرت من مثل جنات فردوس و بوستان های بهشت است که همیشه میوه های آن بر جای است و هرگز از آن حال که به آن اندر است

ص: 204

دیگرگون نشود

ای پسر جندب پیکر اسلام عریان و لباس آن حیاء و زینت آن وقار و مروت آن عمل نيكو و ستون آن ورع و برای هر چیزی اساسی و پایه ایست و پایه اسلام دوستی ما اهل بیت است

ای پسر جندب خدای تبارك و تعالی را باره و دیواری است از نور که بزبرجد وحرير محفوف و بسندس و دیبا آراسته و منجد است و این دیوار را در میان اولیای ما و میان دشمنان ما بر کشند و چون از آشوب محشر و هول و دهشت رستاخیز مغزها بجوشد و دل ها بحلق رسد و جگرها پخته و از امتداد زمان موقف گداخته گردد دوستان خدای را در این سور در آورند و در امن و حرز خدای اندر شوند و برای ایشان است آن چه را که نفس خواهان و چشم ها را در آن لذت است.

و این هنگام دشمنان یزدان در عرق خجالت و شرمندگی و بیم و ندامت غرق گردیده و به آن چه خدای از بهر ایشان مهیا ساخته نگران می باشند.

پس از آن گویند چیست ما را که نمی بینیم آن مردانی را که آن ها را از اشرار می شمردیم اولیای خدا بایشان بنگرند و از حال و اقوال ایشان خندان گردند .

این است که خدای می فرماید آیا ما را مسخره گرفتند یا نیروی دیدار ایشان دیگرگون شده و چشم ایشان دیگرسان بیند و نیز قول خدای که می فرماید پس امروز آن کسان که ایمان آوردند از حال کفّار می خندند در حالی که بر اریکه های بهشتی در نظاره اند پس هیچ کس باقی نمی ماند از آن کسان که مردمان مؤمن از دوستان ما را به کلمه اعانت کرده باشد مگر این که خداوندش بدون حساب در بهشت در آورد

و نیز در جلد هفدهم اغانی و امالی شیخ از عبیدالله بن عبدالله از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمّد صادق علیه السلام مسطور است که آن حضرت با اصحاب

ص: 205

خود فرمود .

﴿اِسْمَعُوا مِنِّی کَلاَماً هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ مِنَ اَلدُّهْمِ اَلْمُوقَفَهِ لاَ یَتَکَلَّمْ أَحَدُکُمْ بِمَا لاَ یَعْنِیهِ وَ لْیَدَعْ کَثِیراً مِنَ اَلْکَلاَمِ فِیمَا یَعْنِیهِ حَتَّی یَجِدَ لَهُ مَوْضِعاً﴾.

﴿ فَرُبَّ مُتَکَلِّمٍ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ جَنَی عَلَی نَفْسِهِ بِکَلاَمِهِ﴾.

﴿ وَ لاَ یُمَارِیَنَّ أَحَدُکُمْ سَفِیهاً وَ لاَ حَلِیماً فَإِنَّهُ مَنْ مَارَی حَلِیماً أَقْصَاهُ وَ مَنْ مَارَی سَفِیهاً أَرْدَاهُ﴾.

﴿ وَ اُذْکُرُوا أَخَاکُمْ إِذَا غَابَ عَنْکُمْ بِأَحْسَنِ مَا تُحِبُّونَ أَنْ تُذْکَرُوا بِهِ إِذَا غِبْتُمْ عَنْهُ وَ اِعْمَلُوا عَمَلَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ مُجَازًی بِالْإِحْسَانِ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ﴾.

از من کلامی بشنوید که برای شما از اسب یا شتر خاکستری رنك كه در پایش خط های سیاه نقش دار است نيك تر باشد و آن این است که نبايد هيچ يك از شما به آن چه از بهر او فایده و در آن قصدی باشد تکلّم نماید و در آن چه مقصودی و فایده مترتب می داند نیز فراوان سخن مسپارد تا گاهی که موضعی و مقامی از بهر سخن بنگرد.

چه بسیار سخن کننده در غیر موضع آن است که بواسطه آن کلام بر جان خود جنایت و گناه ورزیده است.

و نباید هیچ کس از شما با مردم سفيه يا حليم بجنبش و کوشش اندر شود چه اگر با مردی حلیم و بردبار این معاملت بورزد او را دور کند و اگر با سفیه نماید او را در هم شکند.

و چون یکی از برادران دینی شما از شما غایب شوند بهر چه بهتر و بیشتر دوست دارید که چون شما از وی دور و غایب مانید شما را یاد کند شما نيز او را یاد کنید و نام برید و عمل شما باید مانند عمل کسی باشد که بداند اگر احسان کند جزای خوب بیند و اگر بجرم و جنایت رود مأخوذ گردد یعنی باید همیشه در میان خوف و رجا و بیم و امید روزگار بر نهید نه برحمت خدای مغرور و نه بعقوبت او مأيوس باشید.

و نيز در کتاب کافی و کتاب مزبور از حفص بن غياث مسطور است که حضرت

ص: 206

ابی عبدالله علیه السلام فرمود :

﴿إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لَا تُعْرَفُوا، فَافْعَلُوا، وَ مَا عَلَیک إِنْ لَمْ یثْنِ النَّاسُ عَلَیک، وَ مَا عَلَیک أَنْ تَكُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاسِ، إِذَا كُنْتَ مَحْمُوداً عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَک وَ تَعَالَى﴾ .

﴿إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام كَانَ یقُولُ: لَا خَیرَ فِی الدُّنْیا إِلَّا لِأَحَدِ رَجُلَینِ، رَجُلٍ یزْدَادُ فِیهَا كُلَّ یوْمٍ إِحْسَاناً، وَ رَجُلٍ یتَدَارَک مَنِیتَهُ بِالتَّوْبَةِ، وَ أَنَّى لَهُ بِالتَّوْبَةِ؟﴾.

﴿ فَوَ اللَّهِ! أَنْ لَوْ سَجَدَ حَتَّى ینْقَطِعَ عُنُقُهُ، مَا قَبِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ عَمَلًا، إِلَّا بِوَلَایتِنَا أَهْلَ الْبَیتِ﴾ .

﴿أَلَا! وَ مَنْ عَرَفَ حَقَّنَا، أَوْ رَجَا الثَّوَابَ بِنَا، وَ رَضِی بِقُوتِهِ نِصْفَ مُدٍّ كُلَّ یوْمٍ، وَ مَا یسْتُرُ بِهِ عَوْرَتَهُ، وَ مَا أَكَنَّ بِهِ رَأْسَهُ، وَ هُمْ مَعَ ذَلِک وَ اللَّهِ! خَائِفُونَ وَجِلُونَ وَدُّوا أَنَّهُ حَظُّهُمْ مِنَ الدُّنْیا﴾.

﴿ وَ كَذَلِک وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَیثُ یقُولُ وَ الَّذِینَ یؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ مَا الَّذِی أَتَوْا بِهِ أَتَوْا، وَ اللَّهِ! بِالطَّاعَةِ مَعَ الْمَحَبَّةِ وَ الْوَلَایةِ، وَ هُمْ فِی ذَلِک خَائِفُونَ أَنْ لَا یقْبَلَ مِنْهُمْ، وَ لَیسَ، وَ اللَّهِ! خَوْفُهُمْ خَوْفَ شَک فِیمَا هُمْ فِیهِ مِنْ إِصَابَةِ الدِّینِ، وَ لَكِنَّهُمْ خَافُوا أَنْ یكُونُوا مُقَصِّرِینَ فِی مَحَبَّتِنَا وَ طَاعَتِنَا﴾.

﴿ثُمَّ قَالَ: إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تَخْرُجَ مِنْ بَیتِک، فَافْعَلْ، فَإِنَّ عَلَیک فِی خُرُوجِک أَنْ لَا أَنْ لَا تَغْتَابَ وَ لَا تَكْذِبَ وَ لَا تَحْسُدَ وَ لَا تُرَائِيَ وَ لَا تَتَصَنَّعَ وَ لَا تُدَاهِنَ﴾

﴿ثُمَّ قَالَ نِعْمَ صَوْمَعَهُ اَلْمُسْلِمِ بَیْتُهُ یَکُفُّ فِیهِ بَصَرَهُ وَ لِسَانَهُ وَ نَفْسَهُ وَ فَرْجَهُ إنَّ مَنْ عَرَفَ نِعْمَةَ اللهِ بِقَلْبِهِ اسْتَوْجَبَ الْمَزِیدَ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَبْلَ أنْ یُظْهِرَ شُکْرَهَا عَلَی لِسَانِهِ، وَ مَنْ ذَهَبَ یَرَی أنَّ لَهُ عَلَی الآْخَرِ فَضْلًا فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ﴾.

﴿فَقُلْتُ لَهُ: إنَّمَا یَرَی أنَّ لَهُ عَلَیْهِ فَضْلًا بِالْعَافِیَةِ إذَا رَآهُ مُرْتَکِباً لِلْمَعَاصِی فَقَالَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ، فَلَعَلَّهُ أنْ یَکُونَ قَدْ غُفِرَ لَهُ مَا أتَی وَ أنْتَ مَوْقُوفٌ مُحَاسَبٌ، أمَا تَلَوْتَ قِصَّةَ سَحَرَةِ مُوسَی عَلَیْهِ السَّلامُ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ: کَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِمَا قَدْ أنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ؟ وَ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِسَتْرِ اللهِ

ص: 207

عَلَیْهِ وَ کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِثَنَاءِ النَّاسِ عَلَیْهِ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ إنِّی لَأرْجُو النَّجَاةَ لِمَنْ عَرَفَ حَقَّنَا مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ إلَّا لِأحَدِ ثَلَاثَةٍ صَاحِبِ سُلْطَانٍ جَائِرٍ؛ وَ صَاحِبِ هَوًی، وَ الْفَاسِقِ الْمُعْلِن﴾.

﴿ ثُمَّ تَلَا قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾.

﴿ثُمَّ قَالَ يَا حَفْصُ الْحُبُّ أَفْضَلُ مِنَ الْخَوْفِ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا أَحَبَّ اللَّهَ مَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ وَالَى غَيْرَنَا وَ مَنْ عَرَفَ حَقَّنَا وَ أَحَبَّنَا فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى﴾.

﴿ فَبَكَى رَجُلٌ فَقَالَ أَتَبْكِي لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّهُمُ اجْتَمَعُوا يَتَضَرَّعُونَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُنْجِيَكَ مِنَ النَّارِ وَ يُدْخِلَكَ الْجَنَّةَ لَمْ يُشَفَّعُوا فِيكَ ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ یَا حَفْصُ كُنْ ذَنَباً وَ لَا تَكُنْ رَأْساً یَا حَفْصُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله مَنْ خَافَ اللَّهَ كَلَّ لِسَانُهُ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ بَیْنَا مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ یَعِظُ أَصْحَابَهُ إِذْ قَامَ رَجُلٌ فَشَقَّ قَمِیصَهُ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا مُوسَی لَا تَشُقَّ قَمِیصَكَ وَ لَكِنِ اشْرَحْ لِی عَنْ قَلْبِكَ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ مَرَّ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ علیه السلام بِرَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ سَاجِدٌ فَانْصَرَفَ مِنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ سَاجِدٌ عَلَی حَالِهِ﴾.

﴿ فَقَالَ لَهُ مُوسَی علیه السلام لَوْ كَانَتْ حَاجَتُكَ بِیَدِی لَقَضَیْتُهَا لَكَ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا مُوسَی لَوْ سَجَدَ حَتَّی یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ مَا قَبِلْتُهُ حَتَّی یَتَحَوَّلَ عَمَّا أَكْرَهُ إِلَی مَا أُحِبُّ ﴾.

اگر بتوانید که نزد مردمان جهان شناخته نیائید چنان کنید یعنی شناسائی اهل روزگار غالباً موجب غفلت از یزدان و خسران هر دو جهان است و ترا هیچ زبانی نمی رسد از این که مردمانت ثنا نگویند و اگر در حضرت احدیت محمود باشی چه زیانت می رسد از این که مردمانت مذموم بدانند.

همانا امير المؤمنين صلوات الله علیه می فرمود نیست خیری در دنیا مگر برای دو صنف مردم یکی آن مرد که به هر روز احسانی بر احسانی بیفزاید دیگر آن مرد که تدارك اعمال سیّئه را بتوبت نماید و کجا از بهر او توبت حاصل خواهد شد.

ص: 208

سوگند با خدای اگر چندان سر بسجده برد که گردنش از تن جدا گردد خدای عزّ وجل هیچ عملی را از وی پذیرفته نشود مگر با ولایت ما اهل بیت.

نيك بدانید هر کس حق ما را بشناسد یا امید مزد و ثواب بما داشته باشد در هر روزی برای قوت و رزق خود به نیم پیمانه و در لباس باندازه ستر عورت خود و در منزل باندازه که سر به آن برد خوشنود باشد و معذلك سوگند با خداى ایشان خائف و ترسناک هستند و دوست می دارند که حظّ و بهره ایشان از دنیا همان باشد.

و خدای تعالی در این آیه شریفه بدین گونه ایشان را توصیف می فرماید و آن کسان که می آورند آن چه آوردند و دل هایشان ترسناک است چیست آن چه را که آوردند سوگند با خدای طاعت خدای را با محبت و ولایت ما آوردند و ایشان با این حال خائف هستند که از ایشان پذیرفته نشود سوگند با خدای خوف ایشان آن بسبب آن نیست که در دین خود شك داشته باشند لكن ترسناک از آن هستند که در محبت و طاعت ما مقصر باشند.

پس از آن فرمود اگر بتوانی از سرای خود بیرون نشوی چنان کن چه بر تو واجب است که در حال خروج از منزل خود غیبت نکنی و دروغ نگوئی و حسد نورزی و کار بریا نگذاری و بیهوده و ضایع مکنی و مداهنه نورزی.

پس از آن فرمود خوب صومعه ایست سرای مسلم برای او چه در سرای خود چشم و لسان و نفس و فرج خود را از اقوال و اعمال ناروا باز می دارد.

بدرستی که هر کس از صمیم قلب بر نعمت های الهی عارف شد پیش از آن که شکر آن نعمت را بر زبان بگذراند مستوجب مزید نعمت می شود از حضرت احدیت و هر کس چنان داند که او را بر دیگری فضل و فزونی است این چنین شخص در زمره مستکبرین است.

من به آن حضرت عرض کردم چون خود را از معاصی در عافیت و او را بر معاصی سوار می نگرد ازین روی خود را بر وی افضل می داند فرمود هيهات هيهات شاید

ص: 209

همان مرد عاصی را خدای بیامرزد و تو را در موقف حساب باز دارد آیا داستان ساحران عصر موسی علیه السلام را نخوانده باشی .

پس از آن فرمود چه بسیار مردمی هستند که به آن نعمتی که خدای بر ایشان عطا فرموده مغرور هستند و چه بسیار کسانی باشند که بواسطه پرده پوشی خداوندی بر معاصی و معایب ایشان از جمله مستدرجین می باشند و چه بسیار مردم باشند که بواسطه ثنا راندن مردمان برایشان مفتون می گردند.

پس فرمود امید نجات و رستگاری نیست مگر برای کسی که حقّ ما را شناسا باشد از این امت و هيچ يك از این سه گروه نجات نیابد پادشاهی که ستم کند و کسی که دنبال اهواء و آراء باطل خود رود و آن که آشکارا مرتکب فسق شود.

آن گاه فرمود بگو اگر شما خدای را دوست می دارید پس متابعت مرا بنمائید تا خداوند شما را دوست بدارد.

آن گاه فرمود ای حفص حبّ و دوستی از خوف و ترس افضل است پس از آن فرمود سوگند با خدای هر کس دنیا را دوست بدارد و غیر از ما را دوستدار باشد خدای را دوست نمی دارد و هر کس حق ما را بشناسد و بدوستی ما گراید البته خدای تبارك و تعالی را دوستدار است .

در این حال مردی از حاضران بگریست فرمود ای که گریه کنی اگر تمامت اهل آسمان ها و زمین فراهم شوند و در حضرت یزدان عزّ و جلّ تضرّع و زاری نمایند که ترا از آتش نجات و در بهشت منزل بخشد شفاعت ایشان در حقّ تو پذیرفته نشود.

اگر خدای نباشد ز بنده ای خوشنود *** شفاعت همه پیغمبران ندارد سود

آن گاه فرمود ای حفص دنباله پوی باش نه ریاست جوی ای حفص رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود هر کس از خدای بترسد زبانش از آن چه نباید کلیل گردد.

ص: 210

بعد از آن فرمود در آن حال که موسی بن عمران اصحاب خود را موعظت می فرمود مردی برخاست و پیرهن بدرید خداوند عزّ و جلّ بموسى وحی فرستاد ای موسی پیراهن خویش را چاك مزن لكن قلب خود را برای من انشراح ده .

آن گاه فرمود موسی علیه السلام بر مردی از اصحاب خود بر گذشت و او در حال سجده بود و چون موسی علیه السلام حاجت خود بگذاشت و بازگشت آن مرد همچنان به سجده اندر بود موسی علیه السلام با او فرمود اگر حاجت تو بدست من بود برآورده خداى تعالى بموسی وحی فرستاد ای موسی اگر این مرد چندان سر بسجده گذارد که گردنش از بدنش قطع شود سجده او را قبول نمی کنم مگر وقتی که از آن چه مرا مکروه است به آن چه مرا محبوب است باز شود.

و دیگر در هفدهم بحار الانوار از عمرو بن سعيد بن هلال مروی است که گفت در حضرت ابی عبدالله عليه سلام الله عرض كردم من بشرف ملاقات تو جز بچند سال يك دفعه نایل نمی شوم مرا بچیزی وصیت فرمای تا به آن عمل نمایم فرمود :

﴿أُوصِيكَ بِتَقْوِي اللَّهِ والْوَرَعِ والإِجْتِهَادِ وَ إِيَّاكَ أنْ تَطْمَعَ إِلَيَّ مِنْ فَوْقِكَ وَ كُفِّي بِمَا قَالَ اَللَّهُ عَزَّوجلَّ لِرَسُولِه وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ وَ قَالَ وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَهَ اَلْحَیاهِ اَلدُّنْیا﴾.

﴿ فَإِنْ دَخَلَکَ مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ فَاذْکُرْ عَیْشَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَإِنَّمَا کَانَ قُوتُهُ اَلشَّعِیرَ وَ حَلْوَاهُ اَلتَّمْرَ وَ وَقُودُهُ اَلسَّعَفَ إِذَا وَجَدَهُ﴾.

﴿إِذَا أُصِبْتَ بِمُصِیبَةٍ فِی نَفْسِكَ أَوْ مَالِكَ أَوْ وُلْدِكَ فَاذْكُرْ مَصَائِبَكَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله فَإِنَّ الْخَلَائِقَ لَمْ یُصَابُوا بِمِثْلِهِ قَطُّ و لن یصابوا بمثله ابداوَ لَنْ یُصَابُوا بِمِثْلِهِ أَبَداً﴾.

وصیت می کنم ترا به تقوی و پرهیز کاری در حضرت باری و ورع و اجتهاد در دین و آئین و عبادت و اطاعت و بپرهیز از این که طمع در کسی که برتر از تو است بر بندی و کافی است در آن چه خدای با رسول خود می فرماید به عجب نیاورد ترا اموال و اولاد ایشان و می فرماید دو چشم خود را بسوی آن چه ممتع داشته ایم بآن

ص: 211

ازواجی از ایشان را از تازگی و خوبی زندگانی دار دنیا بر مکش .

پس اگر بر چیزی از این جمله بيمناك باشی یعنی بر عدم ادراك حطام بی دوام جهان در خوف و هراس باشی زندگانی و تعیش رسول خدای صلی الله علیه و آله در این جهان جهنده بیاد آور همانا قوت و رزق آن حضرت که همه اشیاء به طفیل وجود مسعودش پدیدار گشت از شعیر بود و حلوای آن حضرت از خرما بود و اگر یافتی هیزم از شاخه خشکیده خرما ساختی

و هر وقت در تلف مال یا فرزندت بمصیبتی دچار شدی آن مصیبت ها که از وفات رسول خدای صلی الله علیه و آله بر تو وارد است بخاطر در سپار چه تمامت آفریدگان را هرگز مانند آن مصیبت در نیافته است.

تواند بود که این کلام مبارك اشارت به آن باشد که وجود مسعود مبارك جناب خاتم الانبياء و نور فروزان ارض و سما مایه برکت و نعمت و رحمت و میمنت و تربيت بريت و آرامش ظاهری و باطنی خلقت و قوت دین و رواج احکام متین است و خلق زمین در سایه عرش پایه چنین خورشید تابنده که هزاران ماه و خورشیدش در سایه عنایت و نور هدایت بنده و شتابنده و فروزنده اند چه آسایش ها و آرامش ها و فزایش ها و نمایش ها و پرورش ها داشتند و بمصالح دنیوی و اخرویه و علوم حقیقیه و معالم دينيّه و حكم الهيّه و اخبار سماویّه و آیات رحمانیّه غیبیه راه داشتند و به هر روز و هر ساعت از اخبار آسمانی و احکام یزدانی مطلع می شدند چنان که گفتی با ملائکه آسمان هم عنان می روند و از اخلاق حسنه و اوصاف حمیده و شیم پسندیده و الطاف سنیّه و مهربانی ها و حفاوت های آن آیت رحمت الهی چه بهره ها می بردند.

و چون آن حضرت به حضرت احدیت اتصال یافت این جمله از دست برفت و اگر چه خلیفه و وصیّ آن حضرت نیز با آن حضرت نور واحد بودند و وارث علوم و اخلاق آن حضرت بود لكن جماعت منافقان فرصت یافتند و کفر باطنی خود را آشکار کردند و در احکام دین خلل افکندند و کلمه نفاق و اختلاف در میان آوردند

ص: 212

و کار را بر مکلفین جاهل مشکل آوردند و مردمان را تا پایان روزگار به ضلالت و غوایت دچار ساختند .

و ائمه دین هدی و اوصیاء رسول خدا را در خانه ها بنشاندند و بجهالت و غوايت ائمه جور و سلاطین بی آئین زمان ذریّه آن حضرت را بکشتند و براه هلاکت سرمدی دچار و گرفتار آمدند.

خدا گو خدا جو همی تاختند *** خداوند گشتند و نشناختند

و چون بر این جمله بنگرند و این خسارت را تا قیامت نگران شوند می دانند هیچ مصیبتی و رزیتی و بلیتی برای اهل جهان چون این مصیبت عظمی و رزیّت كبرى و بليّت عليا نبوده و نخواهد بود .

و هیچ وقت و هیچ زمان مانند آن وجود مبارك را نیابند و در این عبارت به کلمه لن که بر نفی ابد دلالت کند مصدر فرموده چه برای وجود مبارکش تالی و ثانی خلق نشده و نخواهد شد

زیرا که صادر اول و صاحب رتبت نبوت خاصه و ولایت مطلقه و رسالت کافه است و این مقام منحصر بهمان ذات والاصفات است و هیچ مخلوقی را این موهبت بهره نیفتاده است صلی الله عليه و آله و سلم تسليماً كثيراً .

و دیگر در کتاب مزبور مسطور است که حضرت صادق علیه السلام با مفضل فرمود :

﴿أُوصِيكَ بِسِتِّ خِصَالٍ تُبْلِغُهُنَّ شِيعَتِي قُلْتُ وَ مَا هُنَّ يَا سَيِّدِي قَالَ أَدَاءُ اَلْأَمَانَةِ إِلَى مَنِ اِئْتَمَنَكَ وَ أَنْ تَرْضَى لِأَخِيكَ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ﴾.

﴿ وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِلْأُمُورِ أَوَاخِرَ فَاحْذَرِ اَلْعَوَاقِبَ وَ أَنَّ لِلْأُمُورِ بَغَتَاتٍ فَكُنْ عَلَى حَذَرٍ وَ إِيَّاكَ وَ مُرْتَقَى جَبَلٍ سَهْلٍ إِذَا كَانَ اَلْمُنْحَدَرُ وَعْراً وَ لاَ تَعِدَنَّ أَخَاكَ وَعْداً لَيْسَ فِي يَدِكَ وَفَاؤُهُ﴾.

ترا بشش خوی و خصلت وصیت می کنم تا به شیعیان من بازرسانی عرض کردم یا سیّدی چیست این خصال ستّه فرمود هر کس تو را امین شمارد و امانتی نزد تو

ص: 213

گذارد بر تو باد که باوی بازرسانی و این که برای برادر خود همان را رضا ده که از بهر خویشتن راضی می شوی .

و بدان که برای امور دنیا آخرها و پایان هاست از عواقب امور بپرهیز یعنی همیشه بدان کار و کردار باش که چون روزی نتیجه آن را دریابی بهلاکت و بوار دچار نگردی

و این که امور جهان را بغتات و ناگهانی ها باشد که ناگاه و بغتة ظهور جوید پس همیشه بر حذر باش و بپرهیز از این که بر کوهی آسان بر آئی که چون فرود آمدن خواهی دشوار باشد یعنی چنان که پاره کوه ها می باشد که هنگام بر شدن بر آن ها آسان است لکن در حال باز شدن سخت دشوار می شود امور دنیا نیز بعضی از نخست در نظر آسان می نماید لکن در آخر سخت دشوار می شود و آدمی را بیچاره و پریشان می گرداند

پس ببایست در هر کاری که پای می نهند بهمان سهولت اول مغرور نشوند و مشکلات بعد را نیز تعقّل نمایند تا کورکورانه در ورطه حیرت و هلاکت گرفتار نشوند.

و هیچ وقت برادر خود را وعده مکن که وفای به آن وعده از قدرت تو بیرون باشد.

و هم در آن کتاب از فضیل بن عیاض مسطور است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام با من فرمود :

﴿ تَدْرِی مَنِ اَلشَّحِیحُ؟ فَقُلْتُ: هُوَ اَلْبَخِیلُ فَقَالَ اَلشُّحُّ أَشَدُّ مِنَ اَلْبُخْلِ إِنَّ اَلْبَخِیلَ یَبْخَلُ بِمَا فِی یَدِهِ وَ اَلشَّحِیحَ یَشُحُّ بِمَا فِی أَیْدِی اَلنَّاسِ وَ عَلَی مَا فِی یَدَیْهِ حَتَّی لاَ یَرَی فِی أَیْدِی اَلنَّاسِ شَیْئاً إِلاَّ تَمَنَّی أَنْ یَکُونَ لَهُ بِالْحِلِّ وَ اَلْحَرَامِ لَا يَشْبَعُ وَ لَا يَقْنَعُ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ و قال إِنَّ الْبَخِیلَ مَنْ كَسَبَ مَالًا مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ وَ أَنْفَقَهُ فِی غَیْرِ حَقِّهِ﴾ .

آیا می دانی کدام کس را شحیح گویند و شحیح را چه معنی است عرض کردم بخیل است .

ص: 214

فرمود شحّ سخت تر و شدیدتر از بخل است چه مردی که بخل دارد بآن چه در دست مردم است بخیل است تا چرا ایشان دارای آن هستند لکن مردم شحيح زفت حریص بخل و حرص می ورزد بر آن چه در دست مردم است و بر آن چه در دست خود اوست چندان که هیچ چیز در دست هیچ کس ننگرد مگر این که آرزومند آن است که خواه بحلال یا به حرام از آن او باشد نه سیرائی دارد و نه به آن چه خدایش روزی ساخته سودمند می شود .

و فرمود بخیل کسی است که مالی را ناروا کسب نماید و در راهی که حق آن نیست اتفاق نماید .

و دیگر در آن کتاب مسطور است که روزی حضرت صادق علیه السلام با یکی از شیعیان خود فرمود چیست برادرت را که از تو شکایت دارد .

عرض کرد از من از آن جهت شکایت دارد که حق خود را از وی استقصاء نمایم یعنی در وصول حقّ خود تا حبّه آخر مطالبه نمایم آن حضرت غضبناك بنشست و فرمود :

﴿أَنَّكَ إِذَا اسْتَقْصَیْتَ عَلَیْهِ حَقَّكَ لَمْ تُسِئْ أَ رَأَیْتَكَ مَا حَكَی اللَّهُ عَنْ قَوْمٍ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ أَ خَافُوا أَنْ یَجُورَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَا وَ لَكِنْ خَافُوا الِاسْتِقْصَاءَ فَسَمَّاهُ اللَّهُ سُوءَ الْحِسَابِ فَمَنِ اسْتَقْصَی فَقَدْ أَسَاءَ ﴾.

گویا چون حق خود را از وی بطریق استقصاء و استيعاب بجوئى بدى ننموده باشی یعنی چنان می دانی که اگر در استیعاب حق خود نهایت مداقه کنی و نقیر از قطمیر بر شکافی حقوق شرعیّه خویش را ادراک نموده و با وی به اسائت نرفته ای .

آیا چنان می دانی که این حکایت که خدای از آن قوم می فرماید که از سوء حساب می ترسند این ترس از آن است که خدای بر آن ها جور و ستم می فرماید .

نه چنین است لکن بیم از آن دارند که در حساب ایشان مداقّه و استقصاء

ص: 215

رود و خدای این گونه محاسبه را سوء الحساب نامیده پس هر کس در محاسبه دیگری و ادراك مطالبات خود مداقه و سخت گیری و موشکافی نماید بد کرده است .

و دیگر در همان کتاب مسطور است که حسن بن راشد گفت حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود :

﴿ إِذَا نَزَلَتْ بِکَ نَازِلَهٌ فَلاَ تَشْکُهَا إِلَی أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ اَلْخِلاَفِ وَ لَکِنِ اُذْکُرْهَا لِبَعْضِ إِخْوَانِکَ فَإِنَّکَ لَنْ تُعْدَمَ خَصْلَهً مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ إِمَّا کِفَایَهً وَ إِمَّا مَعُونَهً بِجَاهٍ أَوْ دَعْوَهً تُسْتَجَابُ وَ إِمَّا مَشُورَهً بِرَأْیٍ﴾.

چون نازله و حادثه بر تو فرود شود با هیچ کس از اهل خلاف و مردم مخالف شکایت مسپار لکن برای بعضی برادران دینی خود یاد کن چه در مذاکره با برادری مؤتمن از چهار حال بیرون نباشد یا کفایتی نمودار یا معونتی به جاه و منزلت پدیدار یا دعائی مستجاب آشکار یا بمشورتی مفید برخورداری آید .

و دیگر در کتاب تحف العقول و كتاب مذكور مسطور است که ابوجعفر محمّد بن نعمان گفت حضرت صادق علیه السلام با من فرمود :

﴿إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ عَیَّرَ أَقْوَاماً فِی الْقُرْآنِ بِالْإِذَاعَهِ﴾

خداوند عزّ و جل قومی چند را در قرآن مجید در کشف کردن و اذاعة نکوهش فرموده است عرض کرم فدایت کردم در کجاست

فرمود قول خدای ﴿وَ اذا جائَهُمْ امْرُ مِنَ الامْنِ اوِ الْخَوْفِ اذاعُوا بِه﴾ هر وقت امری که دلیل بر ایمنی یا خوف باشد ایشان را برسد آشکارا می سازند و آن خبر را منتشر و شایع می گردانند پس از آن فرمود:

﴿الْمُذِيعُ عَلَيْنَا سِرَّنَا كَالشَّاهِرِ بِسَيْفِهِ عَلَيْنَا رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ بِمَكْنُونِ عِلْمِنَا فَدَفَنَهُ تَحْتَ قَدَمَيْهِ﴾

﴿وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ بِشِرَارِکُمْ مِنَ الْبَیْطَارِ بِالدَّوَابِّ شِرَارُکُمُ الَّذِینَ لَا یَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ إِلَّا هَجْراً وَ لَا یَأْتُونَ الصَّلَاهَ إِلَّا دَبْراً وَ لَا یَحْفَظُونَ أَلْسِنَتَهُم﴾.

﴿اعْلَمْ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام لَمَّا طُعِنَ وَ اخْتَلَفَ النَّاسُ عَلَیْهِ سَلَّمَ

ص: 216

الْأَمْرَ لِمُعَاوِیَهَ فَسَلَّمَتْ عَلَیْهِ الشِّیعَهُ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ علیه السلام مَا أَنَا بِمُذِلِّ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَکِنِّی مُعِزُّ الْمُؤْمِنِین﴾.

﴿إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُکُمْ لَیْسَ بِکُمْ عَلَیْهِمْ قُوَّهٌ سَلَّمْتُ الْأَمْرَ لِأَبْقَی أَنَا وَ أَنْتُمْ بَیْنَ أَظْهُرِهِمْ کَمَا عَابَ الْعَالِمُ السَّفِینَهَ لِتَبْقَی لِأَصْحَابِهَا وَ کَذَلِکَ نَفْسِی وَ أَنْتُمْ لِنَبْقَی بَیْنَهُم﴾.

هر کس سرّ ما را پراکنده نماید چون کسی است که شمشیر بر ما بر کشد خدای رحمت فرماید بنده را که از علوم مكنونه ما بشنود و در زیر هر دو قدمش مدفون گرداند یعنی لب به آن برنگشاید و مخالفان را بر آن آگاه نگرداند.

سوگند با خدای من به اشرار شما داناترم از بیطار به چهار پایان همانا شرار و بدهای شما آن کسان باشند که قرائت قرآن را بیهوده و پریشان و بیرون از طریق نزول وحی نمایند و نماز را بآخر وقت افکنند و زبان خود را از آن چه نباید نگاهداری نکنند

بدان که چون حسن بن علي علیهما السلام طعنه يافت و مردمان در حضرتش باختلاف شدند امر خلافت و امارت را با معاویه تسلیم کرد جماعت شیعه در سلام کردن به آن حضرت و خطاب بآن حضرت یا مذلّ المؤمنين گفتند فرمود من ذلیل کننده مؤمنان نیستم لكن عزيز کننده مؤمنانم.

همانا چون نگران شدم که شما را نیروی مدافعت و مجادلت با معاویه و مردم او نیست امر حکومت را تسلیم کردم تا من و شما در میان ایشان باقی بمانیم چنان که حضرت خضر علیه السلام کشتی را معیوب ساخت تا اصحاب کشتی از شرّ سلطان جابر سالم بمانند و بر این گونه است حالت من و شما تا در میان ایشان بر جای مانیم.

﴿یَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِنِّی لَأُحَدِّثُ الرَّجُلَ مِنْکُمْ بِحَدِیثٍ فَیَتَحَدَّثُ بِهِ عَنِّی فَأَسْتَحِلُّ بِذَلِکَ لَعَنْتَهُ وَ الْبَرَاءَهَ مِنْهُ﴾.

﴿فَإِنَّ أَبِی کَانَ یَقُولُ وَ أَیُّ شَیْ ءٍ أَقَرُّ لِلْعَیْنِ مِنَ التَّقِیَّهِ إِنَّ التَّقِیَّهَ جُنَّهُ الْمُؤْمِنِ وَ لَوْ لَا التَّقِیَّهُ مَا عُبِدَ اللَّهُ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ

ص: 217

مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً یَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِیَّاکَ وَ الْمِرَاءَ فَإِنَّهُ یُحْبِطُ عَمَلَکَ﴾

﴿وَ إِیَّاکَ وَ الْجِدَالَ فَإِنَّهُ یُوبِقُکَ وَ إِیَّاکَ وَ کَثْرَهَ الْخُصُومَاتِ فَإِنَّهَا تُبْعِدُکَ مِنَ اللَّهِ﴾.

﴿ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ کَانُوا یَتَعَلَّمُونَ الصَّمْتَ وَ أَنْتُمْ تَتَعَلَّمُونَ الْکَلَامَ کَانَ أَحَدُهُمْ إِذَا أَرَادَ التَّعَبُّدَ یَتَعَلَّمُ الصَّمْتَ قَبْلَ ذَلِکَ بِعَشْرِ سِنِینَ فَإِنْ کَانَ یُحْسِنُهُ وَ یَصْبِرُ عَلَیْهِ تَعَبَّدَ وَ إِلَّا قَالَ مَا أَنَا لِمَا أَرُومُ بِأَهْلٍ﴾.

﴿إِنَّمَا یَنْجُو مَنْ أَطَالَ الصَّمْتَ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ صَبَرَ فِی دَوْلَهِ الْبَاطِلِ عَلَی الْأَذَی أُولَئِکَ النُّجَبَاءُ الْأَصْفِیَاءُ الْأَوْلِیَاءُ حَقّاً وَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ إِنَّ أَبْغَضَکُمْ إِلَیَّ الْمُتَرَاسُّونَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمَائِمِ الْحَسَدَهُ لِإِخْوَانِهِمْ لَیْسُوا مِنِّی وَ لَا أَنَا مِنْهُمْ﴾

﴿إِنَّمَا أَوْلِیَائِیَ الَّذِینَ سَلَّمُوا لِأَمْرِنَا وَ اتَّبَعُوا آثَارَنَا وَ اقْتَدَوْا بِنَا فِی کُلِّ أُمُورِنَا﴾ .

﴿ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَوْ قَدَّمَ أَحَدُکُمْ مِلْ ءَ الْأَرْضِ ذَهَباً عَلَی اللَّهِ ثُمَّ حَسَدَ مُؤْمِناً لَکَانَ ذَلِکَ الذَّهَبُ مِمَّا یُکْوَی بِهِ فِی النَّارِ﴾.

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِنَّ الْمُذِیعَ لَیْسَ کَقَاتِلِنَا بِسَیْفِهِ بَلْ هُوَ أَعْظَمُ وِزْراً بَلْ هُوَ أَعْظَمُ وِزْراً بَلْ هُوَ أَعْظَمُ وِزْراً﴾.

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِنَّهُ مَنْ رَوَی عَلَیْنَا حَدِیثاً فَهُوَ مِمَّنْ قَتَلَنَا عَمْداً وَ لَمْ یَقْتُلْنَا خَطَاءً﴾.

ای پسر نعمان همانا من با مردی از شما بحدیثی حدیث می سپارم پس آن مرد از زبان من آن حدیث را شایع می گرداند و بسبب این کردار بر وی لعنت و از وی برائت روا می شود.

بدرستی که پدرم می فرمود کدام چیز است که از تقیه چشم را بهتر روشن نماید تفیه سپر مؤمن است اگر تقیه در کار نبودی پروردگار را عبادت نکردندی و خداى عزّ و جل می فرماید مؤمنان کافران را دوستان خود نمی شمارند بیرون از مؤمنان و هر کس کفار را دوست بگیرد در حضرت یزدان دارای مقام و منزلتی

ص: 218

نیست مگر این که از ایشان تقیه کنید تقیه کردنی .

و پرهیز کن از عمل کردن از روی ریاء چه کردگار ترا هابط و از درجه قبول ساقط می گرداند.

و بپرهیز از جدال ورزیدن چه موجب هلاکت تو می شود و بپرهیز از این که بسیار خصومت جوئی چه این کار تو را از حضرت پروردگار دور می دارد .

آن گاه فرمود آنان که پیش از شما بودند به آموختن سکوت مشغول بودند و شما از پی آموختن کلام هستید چون یک تن از ایشان خواستند بعبادت و بندگی خدای پردازند ده سال از آن پیش علم سکوت فرا می گرفتند اگر نیکو بپای می آوردند و بر سکوت صبوری می کردند بتعبّد می پرداختند و گرنه می گفتند ما به آن چه آهنك داريم سزاوار نیستیم.

همانا آن کس نجات یابد که سکوت از فحشاء را طول دهد و در دولت باطل بر اذیت و آزار شکیبائی جوید این چنین کسان به حقیقت نجباء اصفیای اولیاء باشند و ایشان مؤمن هستند بدرستی که مبغوض ترین شما در خدمت من آنان باشند که در میان مردمان فساد افکنند و به خبر چینی گام زنند و با برادران خود حسد ورزند این گونه کسان از من نیستند و من از ایشان نیستم .

همانا دوستان من آن کسان هستند که بفرمان ما تسلیم نمایند و به آثار ما متابعت گیرند و در تمامت امور بما اقتدا کنند .

پس از آن فرمود سوگند با خدای اگر یکی از شما با يك جهان زر سرخ در حضرت یزدان در آید پس از آن به يك آن مؤمن حسد بورزد این جمله زر و ذهب از جمله اشیائی است که به آن در آتش معذب گردد .

ای پسر نعمان کسی که اسرار ما را فاش نماید و نزد هر کسی باز گوید مانند کشنده ما از شمشیر خود نیست بلکه از حیث وزر و گناه از قاتل ما عظیم تر است و این سخن را سه کرّت بفرمود.

ص: 219

ای پسر نعمان هر کس حدیثى بر ما بندد و روایت کند از جمله کسانی است که عمداً ما را کشته است و بخطا ما را نکشته است .

﴿ يا ابنَ النُّعمانِ إذا كانَت دَولَةُ الظُّلِم فَامشِ و استَقبِل مَن تَتَّقيهِ بِالتَّحِيَّةِ، فإنَّ المُتَعرِّضَ لِلدَّولَةِ قاتِلُ نَفسه وَ مُوبِقِها، إنَّ اللهَ يَقولُ وَ لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾.

﴿ يا ابنَ النُّعمانِ إنّا أهلُ بَيتٍ لا يَزالُ الشَّيطانُ يُدخِلُ فينا مَن لَيسَ مِنّا وَلا مِن أهلِ دينِنا، فَإذا رَفَعَهُ وَ نَظَرَ إلَيهِ النّاسُ أمرَهُ الشّيطانُ فَيُكَذِّبُ عَلَينا، وَ كُلَّما ذَهَبَ واحِدٌ جاءَ آخَرُ﴾

﴿یَا ابْنَ النُّعْمَانِ مَنْ سُئِلَ عَنْ عِلْمٍ فَقَالَ لَا أَدْرِی فَقَدْ نَاصَفَ الْعِلْمَ وَ الْمُؤْمِنُ یَحْقِدُ مَا دَامَ فِی مَجْلِسِهِ فَإِذَا قَامَ ذَهَبَ عَنْهُ الْحِقْدُ﴾.

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِنَّ الْعَالِمَ لَا یَقْدِرُ أَنْ یُخْبِرَکَ بِکُلِّ مَا یَعْلَمُ لِأَنَّهُ سِرُّ اللَّهِ الَّذِی أَسَرَّهُ إِلَی جَبْرَئِیلَ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی الْحَسَنِ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ الْحَسَنُ علیه السلام إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ علیه السلام إِلَی مَنْ أَسَرَّهُ﴾.

﴿ فَلَا تَعْجَلُوا فَوَ اللَّهِ لَقَدْ قَرُبَ هَذَا الْأَمْرُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَأَذَعْتُمُوهُ فَأَخَّرَهُ اللَّهُ وَ اللَّهِ مَا لَکُمْ سِرٌّ إِلَّا وَ عَدُوُّکُمْ أَعْلَمُ بِهِ مِنْکُمْ﴾.

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ ابْقَ عَلَی نَفْسِکَ فَقَدْ عَصَیْتَنِی لَا تُذِعْ سِرِّی فَإِنَّ الْمُغِیرَهَ بْنَ سَعِیدٍ کَذَبَ عَلَی أَبِی وَ أَذَاعَ سِرَّهُ فَأَذَاقَهُ اللَّهُ حَرَّ الْحَدِیدِ وَ إِنَّ أَبَا الْخَطَّابِ کَذَبَ عَلَیَّ وَ أَذَاعَ سِرِّی فَأَذَاقَهُ اللَّهُ حَرَّ الْحَدِیدِ﴾.

﴿ وَ مَنْ کَتَمَ أَمْرَنَا زَیَّنَهُ اللَّهُ بِهِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ وَ أَعْطَاهُ حَظَّهُ وَ وَقَاهُ حَرَّ الْحَدِیدِ وَ ضِیقَ الْمَحَابِسِ﴾.

﴿ إِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ قُحِطُوا حَتَّی هَلَکَتِ الْمَوَاشِی وَ النَّسْلُ فَدَعَا اللَّهَ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ علیه السلام فَقَالَ یَا مُوسَی إِنَّهُمْ أَظْهَرُوا الزِّنَی وَ الرِّبَا وَ عَمَرُوا الْکَنَائِسَ وَ أَضَاعُوا الزَّکَاهَ ﴾.

﴿فَقَالَ إِلَهِی تَحَنَّنْ بِرَحْمَتِکَ عَلَیْهِمْ فَإِنَّهُمْ لَا یَعْقِلُونَ﴾.

﴿ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِّی مُرْسِلٌ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ مُخْتَبِرُهُمْ بَعْدَ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَأَذَاعُوا

ص: 220

ذَلِکَ وَ أَفْشَوْهُ فَحَبَسَ عَنْهُمُ الْقَطْرَ أَرْبَعِینَ سَنَهً وَ أَنْتُمْ قَدْ قَرُبَ أَمْرُکُمْ فَأَذَعْتُمُوهُ فِی مَجَالِسِکُمْ﴾.

ای پسر نعمان چون دولت ظلم و ایام سلاطین و حکام جود پیش آید با هر کس که از وی پرهیز و تقیّه بباید کرد با وی از روی تحیت پیش آی چه هر کس متعرض دولت شود قاتل نفس خویش و تباه کننده جان خود است بدرستی که خدای تعالی می فرماید بدست های خویشتن خود را بهلاکت می فکنید

ای پسر نعمان ما اهل بیتی هستیم که همیشه شیطان داخل می کند در میان ما کسی را که از ما و از اهل دین ما نیست چون شیطان او را بر کشید و در انظار مردمان جلوه داد او را امر و وسوسه می کند تا بر ما دروغ بندد و هر وقت يك نفر از اینگونه مردم بیگانه از میانه برفت دیگری بجایش بازآید

ای پسر نعمان از هر کس از علمی و سرّی بپرسند و او گوید نمی دانم همانا با علم منا صفت ورزیده است و مردم مؤمن اگر در مجلس خود حقدی بورزد چون برخیزد حقد و کینه از وی می رود و بدل اندر نمی سپارد .

ای پسر نعمان بدرستی که عالم دانشمند را آن قدرت نیست که ترا به آن چه می داند خبر دهد چه آن علم سرّی است که خدای تعالى بسوى جبرئیل و جبرئیل به محمّد صلی الله علیه و آله و محمّد صلوات الله علیه به علّی و علّی بسوی پسرش حسن و حسن با برادرش حسین و حسین با پسرش علیّ بن الحسين و علیّ با پسرش محمّد باقر و محمّد صلوات الله عليهم اجمعين بسوی آن کس که باید یعنی بسوی من که جعفر بن محمّد عليهما السلام هستم باز نهاده است .

پس شتاب و عجله مکنید سوگند با خدای این امر نزديك شده بود سه دفعه پس شما بافشای و پراکندن آن پرداختید و خداوند واپس افکند سوگند با خدای نیست برای شما سرّی و رازی مگر این که دشمن شما از شما بآن اعلم است.

ای پسر نعمان بر جان خود ابقا كن همانا با من عصیان ورزیدی سرّ ما را

ص: 221

فاش مكن بدرستي كه مغيرة بن سعيد بر پدرم دروغ بست و رازش را پراکنده ساخت خداوندش حرارت و گرمی آهن بچشانید و ابو الخطاب بر من دروغ بست و سرّ مرا آشکار گردانید و خداوند او را بگرمی آهن جزا داد

و هر کس امر ما را بپوشاند و مکتوم دارد خدا او را در دنیا و آخرت بآن زینت بخشد و حظّ و بهره او را بدو عطا کند و او را از گزند آهن تافته و تنگی زندان ها نگاه بدارد.

بدرستی که بنی اسرائیل را بلای قحط و غلا چنان فرو گرفت که مواشی و نسل آن تباه گشت حضرت موسی در پیشگاه خداوند علىّ اعلى لب بدعا بر گشود خطاب رسید این جماعت به زنا و ربا اشتغال ورزیده کنایس را متروك و مهجور و زکوة را ضایع گذاشتند

عرض کرد پروردگارا به مهربانی و بخشایش خودت بر ایشان رحم کن و برحمت خودت برایشان ببخش چه ایشان نمی دانند.

خداوند بموسی وحی فرستاد که من بعد از چهل روز دیگر بر ایشان باران می فرستم و ایشان را اختبار و امتحان می فرمایم بنی اسرائیل آن خبر را پراکنده و فاش کردند لاجرم چهل سال باران از ایشان بازماند و شما را امر شما نزديك شده بود پس در مجالس خود پراکنده ساختید

معلوم باد چنان که در ذیل احوال زيد شهيد عليه الرحمه و خطاب حضرت باقر علیه السلام با او مسطور شد قریب باین مضمون است که هر دولتی را مدتی است و خداوند برای آن دولت مدتی مقدر و مقرر ساخته و تاگاهی که زمانش بپایان نرسد هر کس با آن دولت تعرض جويد بهلاکت می رسد.

چنان که چون دولت بنی امیه و هشام را نوبت انقراض و انجام نرسیده بود زید شهید و امثال او هر کس با ایشان دچار شد در عرصه هلاکت رهسپار گشت چه خداوند تعالی نظر بحكم بالغه و علوم سابقه در هر امری شأانی و مقامی و مدنی و بدایتی و فرجامی مقدّر ساخته است اگر تمامت آفرینش دست در دست دهند تا

ص: 222

بقدر موئی در ارکان آن خلل افکنند بجمله بیچاره و تباه شوند و بر اراده و میل خود قدرت نیابند ﴿یَفْعَلُ اللّٰهُ مَا یَشاءُ وَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ﴾

و بر این از هیچ راه و هیچ اندیشه مزیدی نیست حکیم اوست و عالم بمصالح عباد اوست بدون اراده اش بادی نوزد و برگی نریزد و قطره فرود نیاید و گیاهی نروید و کوکبی نتابد و اثری نبخشد و شمشیری حدّت ننماید و رگی قطع نشود و ابری خروشد و بحرى نجوشد و کوهی سر نیفرازد و کاهی بکامی اندر نشود و روانی باندامی اندر و از پیکری بیرون نشود و فرشته بالی نگشاید و پیغمبری رازی نسراید و بدعائی دست نیفرازد

ازین است که انبیای عظام و اولیای کرام و ائمه فخام علیهم السلام که با سلاطین و امرای جور معاصر شده اند کار به تقیّه رانده اند چه بر کماهی آگاهی داشته اند و در عین تقیّه دین و آئین ایزدی را بنحو اتمّ و اکمل شایع و رایج و ثابت ساخته اند و به طوری که مأمور بوده اند در تقویت دین و رواج احکام شریعت پرداخته اند.

لکن دیگران که مقام علم ایشان را ندارند چون بر سرّی واقف شدند و مقام افشای آن را نمی دانند و فاش نمایند به حسب تقاضای وقت و مصلحت آن زمان اگر فرجی و گشایشی از بهر ایشان بباید باز رسد به جهت افشای آن راز و اطلاع مخالفان و موانع حاضره بتأخیر می افتد اگرچه آن هم به موجب مصالح معنویه ای است که جز خداوند تعالی و مخازن علم الهی کسی بر آن آگاهی ندارد.

لکن در صورت ظاهر و تکلیف حاضر باین حال منتهی می شود باین علت است که امام علیه السلام در حفظ سرّ و خاموشی از فضول کلام این چند نصیحت و مبالغت می ورزد و اخبار و مصیبات پیشینیان را قوارع و زواجر اسماع حاضران می گرداند.

و این که می فرماید ما اهل بیتی هستیم که شیطان همواره در میان ما در آورد کسی را که از ما و از اهل دین ما نیست تا آخر همان مطلب شاید راجع باین باشد

ص: 223

که چون منشأ خير و سعادت و فیض و هدایت و پیشوای دنیا و آخرت مائیم و دین اسلام و آئين سيد الانام و احکام شریعت مطهر را ما ترویج می نمائیم و هر کس بآن چه از ما تراوش و گزارش گيرد متابعت و تمسك جويد سعید و رستگار است و اگر مخالفت ورزد مقامش در بئس الدار است

و شیطان را آن قدرت و استطاعت و راه و اجازت نیست که در حضرت ما نزدیکی و طمع خواهد لاجرم برای اضلال مردم جهان در قلوب ایشان وسوسه افکند و ایشان را از جاده مستقیم بگرداند تا جرأت و جسارت گیرند و بر ما دروغ بندند و در عقاید دیگران خلل اندازند و گمراه گردانند و شیطان را از خود خوشنود و بمقصود خود نایل نمایند

﴿یَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ کُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَی هَذَا الْأَمْرِ﴾

﴿فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ اجْتَمَعُوا عَلَی أَنْ یُضِلُّوا عَبْداً یُرِیدُ اللَّهُ هُدَاهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ یُضِلُّوهُ﴾.

﴿ کُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا یَقُلْ أَحَدُکُمْ أَخِی وَ عَمِّی وَ جَارِی﴾.

﴿ فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ فَلَا یَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا مُنْکَراً إِلَّا أَنْکَرَهُ ثُمَّ قَذَفَ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ کَلِمَهً یَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ﴾

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یَصْفُوَ لَکَ وُدُّ أَخِیکَ فَلَا تُمَازِحَنَّهُ وَ لَا تُمَارِیَنَّهُ وَ لَا تُبَاهِیَنَّهُ وَ لَا تُشَارَّنَّهُ وَ لَا تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلَّا عَلَی مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً﴾.

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ لَا یَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّی یَکُونَ فِیهِ ثَلَاثُ سُنَنٍ سُنَّهٌ مِنَ اللَّهِ وَ سُنَّهٌ مِنْ رَسُولِهِ وَ سُنَّهٌ مِنَ الْإِمَامِ﴾.

﴿فَأَمَّا السُّنَّهُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ فَهُوَ أَنْ یَکُونَ کَتُوماً لِلْأَسْرَارِ یَقُولُ اللَّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً﴾.

﴿وَ أَمَّا الَّتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَهُوَ أَنْ یُدَارِیَ النَّاسَ وَ یُعَامِلَهُمْ بِالْأَخْلَاقِ الْحَنِیفِیَّهِ﴾.

ص: 224

﴿وَ أَمَّا الَّتِی مِنَ الْإِمَامِ فَالصَّبْرُ فِی الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ حَتَّی یَأْتِیَهُ اللَّهُ بِالْفَرَجِ﴾.

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ لَیْسَتِ الْبَلَاغَهُ بِحِدَّهِ اللِّسَانِ وَ لَا بِکَثْرَهِ الْهَذَیَانِ وَ لَکِنَّهَا إِصَابَهُ الْمَعْنَی وَ قَصْدُ الْحُجَّهِ﴾.

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ مَنْ قَعَدَ إِلَی سَابِّ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ فَقَدْ عَصَی اللَّهَ وَ مَنْ کَظَمَ غَیْظاً فِینَا لَا یَقْدِرُ عَلَی إِمْضَائِهِ کَانَ مَعَنَا فِی السَّنَامِ الْأَعْلَی وَ مَنِ اسْتَفْتَحَ نَهَارَهُ بِإِذَاعَهِ سِرِّنَا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ حَرَّ الْحَدِیدِ وَ ضِیقَ الْمَحَابِسِ﴾.

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ لَا تَطْلُبِ الْعِلْمَ لِثَلَاثٍ لِتُرَائِیَ بِهِ وَ لَا لِتُبَاهِیَ بِهِ وَ لَا لِتُمَارِیَ وَ لَا تَدَعْهُ لِثَلَاثٍ رَغْبَهٍ فِی الْجَهْلِ وَ زَهَادَهٍ فِی الْعِلْمِ وَ اسْتِحْیَاءٍ مِنَ النَّاسِ وَ الْعِلْمُ الْمَصُونُ کَالسِّرَاجِ الْمُطْبَقِ عَلَیْهِ﴾.

﴿ یَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهً بَیْضَاءَ فَجَالَ الْقَلْبُ بِطَلَبِ الْحَقِّ ثُمَّ هُوَ إِلَی أَمْرِکُمْ أَسْرَعُ مِنَ الطَّیْرِ إِلَی وَ کْرِهِ ﴾.

﴿یَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِنَّ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ یُنْزِلُهُ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ خَزَائِنَ تَحْتَ الْعَرْشِ کَخَزَائِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ لَا یُنْزِلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ وَ لَا یُعْطِیهِ إِلَّا خَیْرَ الْخَلْقِ وَ إِنَّ لَهُ غَمَامَهً کَغَمَامَهِ الْقَطْرِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخُصَّ بِهِ مَنْ أَحَبَّ مِنْ خَلْقِهِ أَذِنَ لِتِلْکَ الْغَمَامَهِ فَتَهَطَّلَتْ کَمَا تَهَطَّلَ السَّحَابُ فَتُصِیبُ الْجَنِینَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ﴾ .

ای ابو جعفر شما را با مردمان چکار است از مردمان دست باز دارید و چشم بر گیرید و هیچ کس را بامر خدا یعنی ولایت ما نخوانید.

سوگند با خداوند اگر مردم آسمان ها و زمین بجمله فراهم شوند و اجتماع بورزند بر این که بنده را که خدای هدایتش را خواسته گمراه کنند استطاعت نیابند.

از این مردم باز بایستید و هيچ يك از شما نگويد برادر من و عمّ من و همسايه من یعنی از هیچ راه و هیچ جهت مناسبت آشنائی و مخالطت نجوئید و از دنبال این مردم منافق مخالف نپوئید و دلبند برادر و عمّ و خویش و همسایه و پیوند مباشید و غم ایشان مخورید و از پی راهنمائی ایشان بر نیائید

ص: 225

همانا خداوند جلّ و عزّ چون در حق بنده اراده خیر بفرماید روان او را خوش و طیّب گرداند و چون صاحب آن روح گشت هیچ معروفی نشنود مگر این که آن را بشناسد و هیچ منکری بگوش و چشم نیارد و نسپارد مگر این که انکارش نماید پس از آن خداوند در قلبش کلمۀ بیفکند که امر او را به آن جمع گرداند

ای پسر نعمان اگر خواهی دوستی برادرت با تو صافی شود با وی مزاح مران و خصومت و منازعت مورز و با او مباهات مکن و بدو اشارت منما و از اسرار خود جز آن سرّی که اگر دشمنت بر آن اطلاع جوید زیانی با تو نرساند به دوست خود اطلاع مده چه دوست تو تواند بود که روزی با تو دشمن شود.

ای پسر نعمان بنده را مؤمن نتوان شمرد تا گاهی که سه سنّت در وی موجود باشد سنّتی از خدای و سنتی از رسول خدای و سنتی از امام راهنمای .

اما آن سنّت که از خداوند جلّ و عزّ است این است که حافظ و نگاهبان اسرار و پوشنده راز باشد خدای جلّ ذکره می فرماید داننده غیب خداست و هیچ کس بر غیب او دست نیابد و آگاه نگردد پس همچنان که خدای هیچ کس را بر سرّ خود و غیب خود مطلع نمی گرداند دیگران نیز باید باین سنت کار کنند.

و اما آن سنت که از رسول خدای صلی الله علیه و اله است این است که با بندگان یزدان بملایمت و مدارات رفتار کنند و با اخلاق حنفیّه و خوی پسندیده معاملت ورزند.

و اما آن سنت که از امام علیه السلام است شکیبائی بر سختی و زیان و شدّت زمانه است تا گاهی که خداوند گشایش برساند.

ای پسر نعمان معنی بلاغت نه در حدّت زبان و کثرت هذیان است بلکه اصابت معنی و قصد حجت است .

ای پسر نعمان هر کس با کسانی که دوستان خدای را سبّ و شتم نمایند

ص: 226

بنشیند با خدای عصیان ورزیده است و هر کس در راه خدای خشمی را فرو برد که قادر بر امضای آن نباشد با ما در مراتب و مقام اعلی بگذراند و هر کس صباح روز خود را به پراکندن اسرار ما افتتاح دهد خداوندش به حرارت حدید و سختی زندان گرفتار فرماید.

ای پسر نعمان برای سه امر در طلب علم مباش نخست این که خویشتن با مردمان عالم و خوب بنمائی دیگر این که به نیروی علم با مردمان مباهات ورزی سیم این که با کسان مجادلت جوئی و به سه جهت از طلب علم قصور منمای نخست بواسطه میل و رغبت در جهل دیگر بسبب زهادت و عدم ميل بعلم سيّم بواسطه حیاء نمودن از مردمان و علمی که مصون و محفوظ باشد مانند چراغی است که سر پوشی بر آن نهاده باشند یعنی باید از علم و گنجینه دانش بدیگران بهره رساند و گرنه چون چراغی است که در سرپوشی باشد و از نورش فایده نبرند .

ای پسر نعمان هر وقت خداوند جلّ و عزّ اراده خیری درباره بنده بفرماید نقطه سفید در دل او بیندازد پس قلب او در طلب حق جولان گیرد پس از آن بامر شما یعنی آن امر ولایت و اطاعت و محبت اهل بیت که شما در آن هستید از مرغی که بآشیان خود شتابان می گردد شتابنده تر گردد.

ای پسر نعمان بدرستی که از آسمان برای دوستی ما اهل بیت خزینه های زیر عرش مثل خزاین زر و سیم فرود آید و جز باندازه فرود نیاید و جز بهترین خلق را عطا نگردد و برای آن ابر و غمامه ایست مانند غمامه باران و چون خداوند تعالی اراده فرماید که هر کس از مخلوق خود را دوست می دارد به آن اختصاص دهد این غمامه را رخصت و اجازت فرماید تا بر وی پیاپی فرود آید چنان که ابر باران پیاپی بیبارد پس كودك در شکم مادرش را اصابه نماید .

و این کلام مبارك شاید اشارت بآن باشد که «السعيد سعيد في بطن امّه».

و دیگر در هفدهم بحار مسطور است که مفضل بن عمر گفت از حضرت

ص: 227

ابی عبد الله علیه السلام پرسیدم حسب چیست فرمود مال است عرض کردم کرم چیست فرمود تقوی است و این اشاره به آیه شریفه است ﴿اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ﴾ .

عرض کردم سودد و بزرگی چیست فرمود سخاوت است ﴿وَیْحَکَ أما رَأیتَ حاتِمَ طیٍّ کَیفَ سادَ قَومَهُ ، و ما کانَ بِأجوَدِهِم مَوضِعاً﴾.

رحمت بر تو باد آیا نمی بینی که حاتم طائی چگونه بسبب جود و سخاء بر قوم و عشيرت خود بزرك و فرمانروا شد و حال این که از حیث موضع و مقام برایشان برتر و اجود نبود

شرف مرد بجود است و کرامت بسجود *** هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود

و دیگر در هفدهم بحار الانوار از فضیل بن عثمان مسطور است که بحضرت ابی عبد الله علیه السلام عرض کردم مرا وصیتی بفرمای.

﴿ قَالَ أُوصِیکَ بِتَقْوَی اَللَّهِ وَ صِدْقِ اَلْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَهِ وَ حُسْنِ اَلصِّحَابَهِ لِمَنْ صَحِبَکَ وَ إِذَا کَانَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ اَلْغُرُوبِ فَعَلَیْکَ بِالدُّعَاءِ وَ اِجْتَهِدْ وَ لاَ یَمْنَعُکَ مِنْ شَیْءٍ تَطْلُبُهُ مِنْ رَبِّکَ وَ لاَ تَقُولُ هَذَا مَا لاَ أُعْطَاهُ وَ اُدْعُ فَإِنَّ اَللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ﴾.

فرمود وصیت می کنم ترا بتقوای الهی و صدق و راستی حدیث گزاری و سخن سپاری و ادای امانت و نیکی صحابت با مصاحب و پیش از طلوع و قبل از غروب آفتاب بر تو باد که در حضرت باری دست و زبان بدعا برداری و در این کار بکوشی و از طلب هر چیز و هر مطلب و مطلوب چشم نپوشی و از محبوب حقیقی بخواهی و چنان ندانی که اگر عطائی بزرگ خواهی بتو داده نمی شود و با خود گوئی این چیزی است که عطا نمی فرماید چه خداوند قادر هر چه خواهد چنان کند.

یعنی اگر آن شی و طلب آن مطلوب در نظر تو و پیشنهادت بزرگ است در حضرت كبريا و خلاق كن فيكون كوچك و بزرك و حقير و خطير و کاه و کوه و سجر و ثمر و لال و سفال یکسان است.

ص: 228

هر چه بخشد از خزانه کرمش کم نگردد و هر چه عطا کند از گنجینه عنایتش کاهش نیابد ﴿وَللّهِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ﴾

کرمش نا متناهی نعمش بی پایان *** هیچ خواهنده ازین در نرود بی مقصود

همیشه باغ نعمش پر بار و ابر کرمش در کار و خزاینش در تزاید و احسانش در تکاثر است جلّ جلاله و عمّ نواله و عظم شأنه و سطع برهانه و لمع آثاره و ظهر سلطانه و شمل احسانه.

داشت دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر *** که رحیم است و کریم است و غفور است و ودود

بیان پارۀ مواعظ و نصایح حضرت صادق صلوات الله عليه با سفیان ثوری و امثال او

ازین پیش پاره کلمات حضرت امام المغارب و المشارق جعفر بن محمّد الصادق صلوات الله عليهما خطاب به سفیان بن عیینه و سفیان ثوری در تلو کتاب اول و دوم حالات آن حضرت مسطور گردیده اکنون نیز بپاره دیگر اشارت می رود.

در امالی شیخ و جلد هفدهم بحار الانوار مرقوم است که عبدالعزیز بن محمّد گفت سفیان ثوری بحضرت ابی عبدالله جعفر بن محمّد علیهما السلام در آمد و من در حضرتش حضور داشتم فرمود:

﴿يَا سُفْيَانُ إِنَّكَ رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ أَنَا رَجُلٌ تُسْرِعُ إِلَىَّ اَلْأَلْسُنُ فَاسْأَلْ ﴾

ای سفیان تو مردی هستی که در طلب تو هستند و من کسی هستم که زبان مردمان بسوی من شتابان است پس از هر چه خواهی و برای تو روی نموده بپرس .

ص: 229

عرض کرد یابن رسول الله جز برای استفاده خیر از تو بخدمت تو نیامده ام.

﴿قَالَ یَا سُفْیَانُ إِنِّی رَأَیْتُ اَلْمَعْرُوفَ لاَ یَتِمُّ إِلاَّ بِثَلاَثٍ تَعْجِیلِهِ وَ سَتْرِهِ وَ تَصْغِیرِهِ فَإِنَّکَ إِذَا عَجَّلْتَهُ هَنَّأْتَهُ وَ إِذَا سَتَرْتَهُ أَتْمَمْتَهُ وَ إِذَا صَغَّرْتَهُ عَظُمَ عِنْدَ مَنْ تُسْدِیهِ إِلَیْهِ﴾ .

﴿ یَا سُفْیَانُ إِذَا أَنْعَمَ اَللَّهُ عَلَی أَحَدٍ مِنْکُمْ بِنِعْمَهٍ فَلْیَحْمَدِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذَا اِسْتَبْطَأَ اَلرِّزْقَ فَلْیَسْتَغْفِرِ اَللَّهَ وَ إِذَا حَزَنَهُ أَمْرٌ قَالَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِیِّ اَلْعَظِیمِ﴾ .

﴿ یَا سُفْیَانُ ثَلاَثٌ أَیُّمَا ثَلاَثٍ﴾ .

فرمود اى سفيان من كار نيك و احسان را جز بسه امر ندانسته ام تعجیل در آن و مستور داشتن آن و كوچك شمردن آن را چه تو گاهی که در عطا و احسان شتاب ورزیدی و زود دادی گوارا ساخته آن را و چون مستور داشتی یعنی دیگران را بر آن احسان واقف نساختی اکرام را اتمام نموده باشی و چون آن چه بخشیدی عطای خود را كوچك شمردی نزد آن کس که از تو که از تو آن احسان را یافته بزرك افتد.

ای سفیان چون خدای بر تنی از شما بنعمتی انعام کرد پس خدای عزّ وجل را سپاس نماید و اگر در وصول نعمت الهی درنك افتد زبان باستغفار بر گشاید و چون امری او را اندوهناك كند بگويد لاحول ولا قوة الا بالله العلى العظيم .

ای سفیان سه سخن و سه عنوان است اما چه سه تائی است یعنی این سه کلمه که با تو گفتم قدرش را بنگر که چه سه کلمه ایست و از پیش باین خبر اشارت شد لکن چون قدری اختلاف دارد در این جا مسطور شد

و نیز در کتاب مسطور مرقوم است که سفیان ثوری گفت بخدمت حضرت صادق علیه السلام در آمدم و عرض کردم مرا بوصیتی وصیت بگذار که بعد از تو محفوظ بدارم .

فرمود ﴿وَ تَحْفَظُ یَا سُفْیَانُ﴾ ای سفیان بخاطر می سپاری عرض کردم آری ای پسر دختر رسول خدای.

ص: 230

﴿قال لاَ مُرُوَّةَ لِكَذُوبٍ وَ لاَ رَاحَةَ لِحَسُودٍ ولا إخاءَ لِمُلوکٍ ولا خُلَّهَ لِمُختالٍ و لا سُؤدَدَ لِسَیِّئِ الخُلقِ﴾ پس از آن سکوت فرمود عرض کردم ای پسر دختر رسول خدای بر من بیفزانی فرمود:

﴿یَا سُفْیَانُ ثِقْ بِاللَّهِ تَكُنْ عَارِفاً وَ ارْضَ بِمَا قَسَمَهُ لَكَ تَكُنْ غَنِیّاً صَاحِبْ بِمِثْلِ مَا یُصَاحِبُونَكَ بِهِ تَزْدَدْ إِیمَاناً وَ لَا تُصَاحِبِ الْفَاجِرَ فَیُعَلِّمَكَ مِنْ فُجُورِهِ وَ شَاوِرْ فِی أَمْرِكَ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ اللَّهَ﴾.

پس زبان از سخن بازداشت عرض کردم یابن بنت رسول الله بر نصيحت من بر افزای فرمود :

﴿یَا سُفْیَانُ مَنْ أَرَادَ عِزّاً بِلَا سُلْطَانٍ وَ كَثْرَةً بِلَا إِخْوَانٍ وَ هَیْبَةً بِلَا مَالٍ فَلْیَنْتَقِلْ مِنْ ذُلِّ مَعَاصِی اللَّهِ إِلَی عِزِّ طَاعَتِهِ﴾.

پس از آن از کلام امساك فرمود عرض کردم یابن بنت رسول الله بر پند من بیفزای فرمود ای سفیان :

﴿ادَّبَنِی أَبِی بِثَلَاثٍ وَ نَهَانِی عَنْ ثَلَاثٍ فَأَمَّا اللَّوَاتِی أَدَّبَنِی بِهِنَّ فَإِنَّهُ قَالَ لِی یَا بُنَیَّ مَنْ یَصْحَبْ صَاحِبَ السَّوْءِ لَا یَسْلَمْ وَ مَنْ لَا یُقَیِّدْ أَلْفَاظَهُ یَنْدَمْ وَ مَنْ یَدْخُلْ مَدَاخِلَ السَّوْءِ یُتَّهَمْ﴾.

قُلْتُ یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا الثَّلَاثُ اللَّوَاتِی نَهَاكَ عَنْهُنَّ قَالَ علیه السلام نَهَانِی أَنْ أُصَاحِبَ حَاسِدَ نِعْمَةٍ وَ شَامِتاً بِمُصِیبَةٍ أَوْ حَامِلَ نَمِیمَةٍ. يندم و من يدخل

عرض کردم یابن بنت رسول الله آن سه که پدر بزرگوارت از آنت نهی فرمود کدام است.

﴿قال نَهَانِي أَنْ أُصَاحِبَ حَاسِدَ نِعْمَةٍ وَ شَامِتاً بِمُصِيبَةٍ أَوْ حَامِلَ نَمِيمَةٍ﴾

و ازین پیش این خبر شریف باضافه دو بیت مسطور و ترجمه شد و چون در این روایت با آن روایت پاره اختلافات و کم و زیاد هست در این مقام نیز مسطور گشت

و نیز در هفدهم بحار الانوار مسطور است که روزی ابو حنیفه به حضرت ابی عبدالله علیه صلوات الله عرض کردم:

ص: 231

﴿مَا أَصْبَرَكَ عَلَی الصَّلَاةِ﴾ چه بسیار بر نماز گذاشتن صبوری داری ؟

﴿فَقَالَ وَیْحَكَ یَا نُعْمَانُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الصَّلَاةَ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِیٍّ وَ أَنَّ الْحَجَّ جِهَادُ كُلِّ ضَعِیفٍ وَ لِكُلِّ شَیْ ءٍ زَكَاةٌ وَ زَكَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ وَ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ الدَّاعِی بِلَا عَمَلٍ كَالرَّامِی بِلَا وَتَرٍ فَاحْفَظْ هَذِهِ الْكَلِمَاتِ﴾.

﴿ یَا نُعْمَانُ اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ وَ حَصِّنُوا الْمَالَ بِالزَّكَاةِ وَ مَا عَالَ امْرُؤٌ اقْتَصَدَ وَ التَّقْدِیرُ نِصْفُ الْعَیْشِ وَ التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ وَ الْهَرَمُ نِصْفُ الْهَمِّ وَ قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ مَنْ أَحْزَنَ وَالِدَیْهِ فَقَدْ عَقَّهُمَا﴾.

﴿ وَ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَی فَخِذِهِ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ الصَّنِیعَةُ لَا یَكُونُ صَنِیعَةً إِلَّا عِنْدَ ذِی حَسَبٍ وَ دِینٍ﴾.

﴿ وَ اللَّهُ یُنْزِلُ الرِّزْقَ عَلَی قَدْرِ الْمَئُونَةِ وَ یُنْزِلُ الصَّبْرَ عَلَی قَدْرِ الْمُصِیبَةِ وَ مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ بِالنَّمْلِ خَیْراً مَا أَنْبَتَ لَهَا جَنَاحاً﴾.

و در روایت ابن حمدون این کلمات بر این جمله افزون است ﴿وَ مَنْ قَدَّرَ مَعِیشَتَهُ رَزَقَهُ اللَّهُ وَ مَنْ بَذَّرَ حَرَمَهُ اللَّهُ وَ لَمْ یُورِدْ وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ بِالنَّمْلَةِ﴾.

فرمود ای نعمان ، آیا ندانسته باشی که نماز برای هر مردی متقی اسباب تقرب بحضرت ایزدی است و اقامت حجّ نمودن جهاد کردن هر ضعیفی است یعنی چون کسی را نیروی جهاد في سبيل الله نباشد چون حج گذارد چنان است که بثواب جهاد نیز نایل باشد نه این که هر کس جهاد کند اقامت حج از وی مرتفع گردد یا هر کس اقامت نماید و از آن پس نیروی جهاد نیز از بهرش حاصل شود از جهاد في سبيل الله معاف گردد.

بالجمله می فرماید برای هر چیزی زکاتی و پاکیزه داشتنی است و زکوة و تزکیه بدن روزه داشتن یعنی صوم موجب تصفیه و تزکیه و تنقیه بدن است چه بسا مواد و فضولات است که چون در بدن موجود شود دفع و رفعش به دوای صوم است و بهترین اعمال انتظار فرج و گشایش است از جانب خداوند تعالی.

ممکن است این کلام مبارك اشارتی بآن نماید که چون حکمت های الهی

ص: 232

بپاره امور تعلق می گیرد که بندگان خدای را آن علم و استعداد نیست که جهتش را استنباط نمایند و بسا باشند که چون پاره حوادث بحسب حکمتی و حسن عاقبتی روی می کند و بندگان را حوصله و استطاعت بر پذیرائی آن اقدام ندارد و ملول و آزرده خاطر می شوند و چون صبر ايشان اندك گردید بنا شکری بلکه بستی عقیدت ایشان انجام می گیرد و اگر در آن حيث بحالت يأس اندر شوند به حالتی نکوهیده دچار می گردند و یأس از رحمت خدای بدترین و مذموم ترین حالات است.

این است که انتظار فرج و گشایش که اسباب امیدواری بحضرت باری و استحکام قواعد شکیبائی و بردباری و ادراک و اطلاع بر پاره حکم الهی و نیل بعافیت عاقبت و رشد و سعادت و عدم ناشکری و آسان گردیدن حوادث و صوادر است بترین اعمال است.

می فرماید کسی که بدون عمل نيك لب بدعا برگشاید مانند تیر افکنی است که بدون زه کمان باشد یعنی همان طور که تیر رامی بدون زه کمان بهدف مراد نمی رسد تیر دعای داعى بلا عمل بهدف اجابت وصول نمی جوید.

می فرماید ای نعمان این کلمات را در خاطر بسپار ، بدادن صدقه رزق خود را از حضرت رزّاق نزول دهید و اموال خود را بپرداختن زکوة آن مصون و محصون گردانید و مردی که در امر معیشت و گذران روزگار خود بمیانه روی و اقتصاد کار کند هرگز درویشی و فقر نیابد.

تقدیر و باندازه رفتن و بمصرف آوردن نصف عیش و زندگانی است و تودد و دوستی ورزیدن با کسان نصف عقل است و پیری نصف اندوه است.

و قلّت عیال یکی از دو دولت و وسعت و سهولت و مکنت است یعنی دولتیاری یا بکثرت اموال است یا بقلّت عیال چه مال باندازه مصارف لازم است و چون كسى عيالش اندك و بضاعتش قلیل باشد با آن کس که کثیر العیال و کثیر المال

ص: 233

است مساوی است.

هر کس پدر و مادر خود را محزون دارد آزاد کرده است ایشان را و هر کس چون مصیبتی بر وی فرود آید دست بر ران خود بر زند اجر و ثوابش باطل شود كار نيك و عمل خوب جز نزد مردمان با حسب و دین موجود نشود و خدای تعالی روزی هر کس را باندازۀ مؤنه و سنگینی بار عیال و مخارج او می فرستد و صبر و شکیبائی را به اندازه مصیبت هر کس نازل می گرداند.

و هر کس در وعده عطائی که با کسی می دهد یقین بداند که وفا نمی کند و خلف می ورزد بعطيت جور و ستم کرده است و اگر خدای تعالی در مورچه اراده خیری فرموده بود او را بال نمی رویانید.

و هر کس در امر معیشت خود باندازه رود خدایش روزی دهد و هر کس تبذیر نماید خداوند او را محروم بگرداند.

و نیز در آن کتاب مسطور است که سفیان گفت بحضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم که جایز است مرد خود را تزکیه نماید و بستاید فرمود آری اگر بآن کار ناچار شود.

آیا قول يوسف علیه السلام را نشنیدی که به فرمانروای مصر فرمود ﴿ اجْعَلْنِی عَلَی خَزَائِنِ الأرْضِ إنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ﴾ خزاین مصر را بکف کفایت من بگذار چه من آن را از اتلاف و اسراف حفظ نماینده ام و بمصارف شایسته رسانیدن عالم هستم.

و عبد صالح با مخاطبان خود می فرماید ﴿أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ﴾ من برای شما پند دهندۀ امین هستم یعنی این دو پیغمبر بزرگوار بر حسب مصلحت و حکمت خویشتن را بحفظ و علم و نصح و امانت می ستایند.

در کتاب معالم العبر که متمم جلد سابع عشر بحار الانوار است مسطور است که بخط شیخ بهائی اعلی الله مقامه باین صورت مرقوم دیدم که شیخ شمس الدين محمّد بن مکی گفت از خط شیخ احمد فراهانی رحمة الله تعالی از

ص: 234

عنوان بصری که نود و چهار سال روزگار بر نهاده نقل نمودم که گفت چندین سال با مالك بن انس مراوده می کردم تا از وی اخذ مسائل نمایم چون حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تشریف افزای مدینه طیبه گردید به آن حضرت تشرف همی جستم و دوست می داشتم که از بحر فیض و علومش مستفیض گردم چنان که از مالك مستفید می شدم

روزی با من فرمود من مردی مطلوب هستم یعنی از همه جا مؤالف و مخالف در طلب من و ادراك خدمت من هستند و استفاده و استفاضه می نمایند ﴿وَ مَعَ ذلِکَ لی أَوْرادٌ فی کلِّ ساعَهٍ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ فَلا تَشْغَلْنی عَنْ وِرْدی وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَيْهِ﴾.

و با این حال مرا در هر ساعتی از اوقات شب و روز اورادی است مرا از ورد خود مشغول مدار و از مالك مأخوذ دار و با او مراوده کن چنان که می نمودی.

ازين حال غمگین و افسرده بال شدم و از حضرتش بیرون آمدم و با خویشتن همی گفتم اگر این حضرت در وجود من تفرّس خیری می فرمود مرا از شرفیایی حضور مبارك خود و اخذ از بحار علومش باز نمی داشت.

پس الله به مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله در آمدم و سلام براندم پس از آن بامداد روز دیگر بروضه شریفه برفتم و دو رکعت نماز بگذاشتم وعرض کردم ای خدا ای الله از تو خواستار می شوم که قلب جعفر بن محمّد را بر من مهربان فرمائی و از علم او آن چند که مرا بصراط مستقیم تو هدایت نماید روزی گردانی و همچنان اندوهمند بمنزل خود مراجعت کردم.

و چون قلب من از آب محبت جعفر بن محمّد بیاشامیده بود مراوده با مالك را متروك داشتم و جز برای اقامت نماز واجب از سرای خود بیرون نشدم تا گاهی که نیروی شکیبائی از من برفت و سینه ام تنگی فزود و بجوشید ردا بر تن بیاراستم و آهنك خدمت امام جعفر علیه السلام نمودم و این وقت بعد از آن بود که نماز عصر را بگذاشته بودم.

ص: 235

چون بر در سرای مبارکش حاضر شدم اجازت طلبیدم خادمی از خدام آستان عرش نشانش بیامد و گفت چه حاجت داری ؟

گفتم سلام کردن بر شریف گفت اينك در مصلای خود ایستاده است پس محاذی باب سرای مبارکش بنشستم و اندکی بنشستم ناگاه خادمی بیامد و گفت اندر آی علی بر كة الله .

پس در آمدم و به آن حضرت سلام فرستادم جواب بداد و فرمود بنشین خدایت بیامرزد پس بنشستم و آن حضرت چندی سر بزیر افکند پس از آن سر مبارکش را بلند کرد و فرمود ابو من یعنی کنیت چه داری؟

عرض کردم ابو عبدالله فرمود خدای کنیت ترا ثابت بگرداند و توفیقت بدهد ای ابو عبدالله مسئله تو چیست ؟

با خود گفتم اگر در زیارت این حضرت و عرض سلام جز این دعاء بهره نداشتم هر آینه بهره بسیار بودی .

آن گاه سر مبارک بر کشید و از آن پس فرمود مسئلت تو چیست عرض کردم از خداوند خواستار شدم تا قلب مبارکت را بر من عطوف و از علم تو بمن مرزوق فرماید و امیدوارم که خدای تعالی آن چه را که در وجود مبارك شريف خواستار شده ام اجابت فرماید

﴿فقالَ : یا أبا عَبدِ اللَّهِ ، لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ، إنَّما هُوَ نورٌ یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُریدُ اللَّهُ تَبارَکَ و تَعالی أن یَهْدِیَهُ ، فإن أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فی نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ،وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمالِهِ،ثُمَّ اسْتَفْهِمِ اللّهُ یُفْهِمُکَ﴾

فرمود اى ابو عبدالله علم بتعلم نیست یعنی نور و فروز علم حقیقی و معارف ای را بتعلم ادراك نتوان کرد بلکه علم نوری است که در هر قلبی که خدای خواهد صاحب آن قلب را هدایت نماید در می آید.

پس اگر در طلب علم هستی اولا حقیقت عبودیت و بندگی را در نفس خود

ص: 236

بخواه و علم را برای استعمال و عمل کردن بآن بطلب و از خدای در طلب فهمیدن بر آی تا خدایت بفهماند.

عرض کردم ای شریف، فرمود بگو یا اباعبدالله عرض کردم یا ابا عبدالله حقیقت عبودیت چیست ؟

﴿قَالَ ثَلاَثَةُ أَشْيَآءَ: أَنْ لاَ يَرَي الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْكًا، لاِنَّ الْعَبِيدَ لاَ يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ، يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛ وَ لاَ يُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَي بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ﴾.

﴿فَإذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ تَعَالَي مِلْكًا هَانَ عَلَيْهِ الاْءنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ؛ وَ إذَافَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَي مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْيَا﴾.

﴿ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي وَ نَهَاهُ، لاَيَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَي الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ فَإذَا أَكْرَمَ اللَهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا، وَ إبْلِيسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لاَ يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا، وَ لاَ يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ لاَ يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلاً﴾.

﴿ فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَي. قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي تِلْكَ الدَّارُ الاْ خِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الاْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾.

فرمود سه چیز است که باید بنده خدای در ملکیت او مقرر فرموده از بهر نفس خود ننگرد زیرا که بندگان را مالی و دولتی از خودشان نیست ﴿الْعَبْدُ وَ ما فی یَدِهِ کانَ لِمَوْلاهُ﴾

باید مال را مال خدا بدانند و در آن مقام و موضع بکار بندند که خدای تعالی ایشان را بآن امر فرموده است دیگر این که بنده نباید برای نفس خود مدبر تدبیری باشد و تمامت اشتغال او باید در آن چه خدای او را بآن امر و از آن نهی فرموده باشد.

ص: 237

پس چون بنده در آن چه خدای او را مالك آن گردانیده برای خویشتن مالکیتی ننگرد اتفاق آن مال را در آن چه خدای امر فرموده در آن راه انفاق نماید بر وی آسان گردد و چون بنده تدبیر نفس خود را با خدای گذارد مصائب دنیا بر وی خوار و هموار گردد.

و چون بنده بآن چه خدایش به آن امر و نهی فرموده مشغول شود از بهر او فراغتی ازین دو کار حاصل نمی شود تا بخویشتن نمائی و مباهات با مردمان بپردازد و چون خداوند تعالی بنده را باین سه امر مکرم ساخت امر دنیا و وسوسه شیطان و آفریدگان بر وی آسان گردد و از روی تکاثر و تفاخر در طلب دنیا بر نیاید و برای عزّ و علوّ و برتری جنس در طلب آن چه بدست مردمان اندر است بر نیاید و روزگار خود را ببطالت نسپارد.

و این اول درجه تقوی است خداوند تبارك و تعالی می فرماید این سرای آخرت است که قرار داده ایم و گردانیده ایم برای آن کسان که اراده علو و فسادی در زمین ندارند و عاقبت نيكو و انجام نيك برای متقیان و پرهیزکاران است.

عرض کردم یا ابا عبدالله مرا وصيتي بفرمای.

﴿ قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی اَلطَّرِیقِ إِلَی اَللَّهِ وَ اَللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوفِّقَکَ لاِسْتِعْمَالِهِ ثَلاَثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ اَلنَّفْسِ وَ ثَلاَثَهٌ مِنْهَا فِی اَلْحِلْمِ وَ ثَلاَثَهٌ مِنْهَا فِی اَلْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ اَلتَّهَاوُنَ بِهَا﴾ .

فرمود وصیت می کنم بر نه چیز چه این نه چیز وصیت من است برای آنان که طریق الی الله را خواهان هستند و از خدای مسئلت می کنم که ترا بعمل کردن بآن موفق بدارد ازین نه چیز سه چیز در ریاضت نفس و سه چیز از آن در حلم و بردباری و سه چیز از آن در علم و آموزگاری است.

پس این جمله را بخاطر بسپار و پرهیز دار که آن را خوار و سست انگاری عنوان می گوید دل خود را یک باره برای فرمایش آن حضرت فارغ نمودم .

﴿ فقال أمَّا اللَّواتی فی الرِّیاضَهِ فَإِیّاکَ أن تَأکُلَ ما لا تَشتَهیهِ فَإِنَّهُ یورِث

ص: 238

اَلْحِمَاقَةَ وَ اَلْبَلَهَ﴾

﴿وَ لاَ تَأْكُلْ إِلاَّ عِنْدَ اَلْجُوعِ وَ إِذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلاَلاً وَ سَمِّ اَللَّهَ وَ اُذْكُرْ حَدِيثَ اَلرَّسُولِ صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مَا مَلَأَ آدَمِيٌّ وِ عَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ كَانَ لاَ بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ﴾.

﴿وَ أَمَّا اَللَّوَاتِی فِی اَلْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً ﴾.

﴿وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اَللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ﴾

﴿وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ اَلرِّعَاءِ﴾.

﴿وَ أَمَّا اَللَّوَاتِی فِی اَلْعِلْمِ فَاسْأَلِ اَلْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً﴾.

﴿وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالاِحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ اِهْرُبْ مِنَ اَلْفُتْیَا هَرْبَکَ مِنَ اَلْأَسَدِ وَ لاَ تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً﴾

﴿قُمْ عَنِّي يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي؛ فَإنِّي امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي. وَ السَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي﴾

اما آن سه که در ریاضت است این است که بپرهیز از این که آن چه را خواهانی بخوری چه مورث حماقت و بلاهت می شود.

و جز در حال گرسنگی و جوع مخور و چون می خوری بنگر تا مأکول تو حلال باشد و در هنگام خوردن نام خدای را بر زبان بگذران و حدیث رسول خدای صلى الله علیه و آله را یاد کن که می فرماید آدمی هیچ ظرفی را پر نکرده است بدتر از ظرف شکمش باشد و اگر لابد بباید این ظرف را پر كرد يك ثلثش را برای طعامش و ثلث دیگر را برای شرابش و ثلث دیگر را برای نفس کشیدنش بگذارد.

ص: 239

و اما آن سه که در حلم و بردباری است یکی این است که اگر کسی با تو گوید اگر یکی بگوئی ده تا می شنوی بگو اگر ده تا بگوئی یکی نمی شنوی .

دیگر این که هر کس بتو دشنام دهد بگو اگر در آن چه می گوئی راستگوی هستی از خدای مسئلت کن تا مرا بیامرزد و اگر در آن چه می گوئی دروغگوی هستی من از خدای خواستار می شوم که ترا بیامرزد.

و هر کس با تو بسخن بیهوده و نکوهیده اندر شود تو با وی به نصیحت و رعایت بازگرد و به نکوئی میعاد گذار.

و اما آن سه که در علم است یکی این است که بآن چه جاهلی از دانایان بپرس لکن بپرهیز که پرسش تو در خدمت ایشان از روی تعنت و تجربه باشد.

و بپرهیز که به رأی خودت کاری بپای گذاری و در هر چه راهی به آن یابی احتیاط را از دست مگذار و از فتیا چنان فرار کن که از شیر درنده فرارنده و گردن خود را جسر مردمان مساز

یعنی چنان در میان مردم ليّن العریکه و نرم گردن مباش که همه کس پای بر گردنت نهد و بر گردنت سوار شود و در زیر پای بسپارد.

بعد از این کلمات فرمود ای ابو عبدالله از حضور من بپای شو چه ترا نصیحت بگذاشتم و فاسد مگردان بر من ورد مرا چه من مردی هستم که بر نفس خود ضنين و بخیل هستم یعنی بر نفس خود و گذران روزگار خود و از دست نهادن نفس خود و اتلاف وقت خود بخل می ورزم چه بخل و ضنت در همه اشیاء دنيويه ملامت و ندامت دارد لكن بخل و ضنت در عمر و نفس و وقت گرامی که بیهوده نگذرد و در آن چه انفع و اشرف و ارفع و اقدم است بگذارد نهایت مدح و وجوب دارد والسلام على من اتبع الهدى

و نیز در کتاب مسطور مذکور است که ابو عبدالله كاتب مهدی عباسی رسول و نامۀ بحضرت امام جعفر صادق علیه السلام بفرستاد و در آن نامه نوشته بود و از جمله حاجات من این است که مرا بر مداراة این سلطان یعنی مهدی و تدبر امر من

ص: 240

نصیحتی و بصیرتی عطا فرمائی چنان که بدعای تو حاجتمند هستم آن حضرت با فرستاده او فرمود :

﴿قُلْ لَهُ اِحْذَرْ أَنْ یَعْرِفَکَ اَلسُّلْطَانُ بِالطَّعْنِ عَلَیْهِ فِی اِخْتِیَارِ اَلْکُفَاهِ وَ إِنْ أَخْطَأَ فِی اِخْتِیَارِهِمْ أَوْ مُصَافَاهِ مَنْ یُبَاعِدُ مِنْهُمْ وَ إِنْ قَرُبَتِ اَلْأَوَاصِرُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ﴾.

﴿ فَإِنَّ اَلْأُولَی تُغْرِیهِ بِکَ وَ اَلْأُخْرَی تُوحِشُهُ وَ لَکِنْ تَتَوَسَّطُ فِی اَلْحَالَیْنِ وَ کُفَّ عَنْ عَیْفِ مَنِ اُصْطُفُوا لَهُ وَ اَلْإِمْسَاکِ عَنْ تَقْرِیظِهِمْ عِنْدَهُ وَ مُخَالَطَهِ مَنِ اِقْصُوا بِالتَّنَائِی عَنْ تَقْرِیبِهِمْ وَ إِذَا کِدْتَ فَتَأَنَّ فِی مُکَایَدَتِکَ﴾.

﴿ وَ اِعْلَمْ أَنَّ مَنْ عَنُفَ بِخَیْلِهِ کُدِحَ فِیهِ بِأَکْثَرَ مِنْ کَدْحِهَا فِی عَدُوِّهِ وَ مَنْ صَحِبَ خَیْلَهُ بِالصَّبْرِ وَ اَلرِّفْقِ کَانَ قَمِناً أَنْ یَبْلُغَ بِهَا إِرَادَتَهُ وَ تُنْفِذَ فِیهَا مَکَایِدَهُ﴾.

﴿وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ حَدّاً فَإِنْ جَاوَزَهُ کَانَ سَرَفاً وَ إِنْ قَصَّرَ عَنْهُ کَانَ عَجْزاً فَلاَ تَبْلُغْ بِکَ نَصِیحَهُ اَلسُّلْطَانِ إِلَی أَنْ تُعَادِیَ لَهُ حَاشِیَتَهُ وَ خَاصَّتَهُ فَإِنَّ ذَلِکَ لَیْسَ مِنْ حَقِّهِ عَلَیْکَ﴾.

﴿وَ لَکِنَّ اَلْأَقْصَی لِحَقِّهِ، وَ اَلْأَدْعَی إِلَیْکَ لِلسَّلاَمَهِ أَنْ تَسْتَصْلِحَهُمْ جُهْدَکَ، فَإِنَّکَ إِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ شَکَرْتَ نِعْمَتَهُ، وَ أَمِنْتَ حُجَّتَهُ، وَ طَلَبَ عَدُوِّهِ عِنْدَکَ﴾.

﴿ وَ اِعْلَمْ أَنَّ عَدُوَّ سُلْطَانِکَ عَلَیْکَ أَعْظَمُ مَئُونَهً مِنْهُ عَلَیْهِ، وَ ذَلِکَ أَنَّهُ تَکِیدُهُ فِی اَلْأَخَصِّ مِنْ کُفَاتِهِ وَ أَعْوَانِهِ فَیُحْصِی مِثَالَهُمْ، وَ یَبْلُغُ آثَارَهُمْ، فَإِنْ نَکَأَهُ فِیکَ وَ سَمَکَ بِعَارِ اَلْخِیَانَهِ وَ اَلْغَدْرِ، وَ إِنْ نَکَأَ نَکْأَهُ بِغَیْرِکَ أَلْزَمَکَ مَئُونَهَ اَلْوَفَاءِ وَ اَلصَّبْرِ﴾.

با او بگوی سخت بپرهیز از این که سلطان چنان او را بشناسد که در اختیار و برگزیدن کارگزاران و فرمان روایان مملکت محل طعن و در اختیار ایشان در مورد تخطئه یا با آن که از ایشان دور و رانده است در مقام مصافات و دوستی است اگر چند تو را با چنان مردم پیوند و پیمان خویشاوندی باشد.

چه از کردار نخست بر تو بر آغالد و آشفته گردد و از کردار دوم از تو متوحش گردد لکن در هز دو کار میانه روی کن و کفایت کن بذکر عیبی که خود آن ها برای او برگزیده اند و خود را نگهدار از زیاده روی در عیبجوئی آن ها در

ص: 241

نزد او و همچنین خود را نگهدار از نزدیکی کسانی که آن ها را از خود دور کرده اند و چون کیدی بکار بردی در مکاندت خویش تأنی جوی .

و بدان که هر کس در حیله عنف بورزد زحمت و کوشش او در آن بیشتر از کوشش دشمن او می شود و هر کس حیلت و چاره کار خود را با صبوری و رفق مصاحب و توأم گرداند سزاوار آن می شود که باراده خود نایل گردد و مکایدش در آن کار نافذ افتد.

و بدان که برای هر چیزی حدی و اندازه ایست اگر از آن حدّ تجاوز نمایند مسرف باشند و اگر کوتاهی کنند عاجز هستند

پس بباید بنگری تا نصیحت تو نسبت بپادشاه به آن مقام نرسد که حواشی و خواص او با تو معادات جویند چه پادشاه را این حق بر تو نیست یعنی حقوق پادشاه بر تو باین پایه نیست که در نصیحت و دولتخواهی او چندان مبالغت جوئی که با حواشی و خواص او دشمنی کنی و ایشان را با خود دشمن کنی تا آخر الامر بهلاکت و خطر دچار شوی.

لكن بهترین قضای حق او و داعی تر از برای سلامت تو این است که باندازه طاقت و جهد خويش بکوشی و ایشان را برای پادشاه صافي و صالح بگردانی چه هر وقت چنین کردی شکر نعمتش را بجای گذاشته باشی و از حجت او و مکاید دشمنان خودت در خدمت او ایمن شوی.

و بدان که دشمنی سلطان و سلطنت خودت بر تو مؤنت و گران باریش بر تو از مؤنت سلطان بر تو عظیم تر است و این برای آن است که حیله می کند در حقّ خواص و یاران او و نشانه ها و آثار آن ها را جستجو می کند بدرستی که حیله و تزویر او در توترا حیله گر نشان می دهد و حیله او در غیر تو ترا ملزم بوفا و صبر می نماید.

و هم در آن کتاب مسطور است که به آن حضرت پیوست که پادشاه وقت بر یکی از شیعیان آن حضرت اقبال کرد و در خدمتش مقبول افتاده است پس در

ص: 242

وصیت بآن شیعه این کلمات حکمت سمات را بفرمود :

﴿اِعْلَمْ أَنَّ اَلتَّشَاغُلَ بِالصَّغِیرِ یُخِلُّ بِالْمُهِمِّ، وَ إِفْرَادَ اَلْمُهِمِّ بِالشُّغُلِ یَأْتِی عَلَی اَلصَّغِیرِ وَ یَلْحَقُهُ بِالْکَبِیرِ﴾.

﴿ وَ إِنَّمَا یَمْشِی بِهَاتَیْنِ اَلْخَلَّتَیْنِ اَلسُّلْطَانُ اَلَّذِی تَحْمِلُهُ قِلَّهُ اَلثِّقَهِ عَلَی تَرْکِ اَلاِسْتِکْفَاءِ، فَیَکُونُ کَالنَّهَرِ بَیْنَ اَلْأَنْهَارِ اَلصِّغَارِ تَنْفَجِرُ إِلَیْهِ عِظَامُ اَلْأَوْدِیَهِ، فَإِنْ تَفَرَّدَ بِحَمْلِ مَا تُؤَدِّی إِلَیْهِ، لَمْ یَلْبَثْ أَنْ یَغْمُرَهُ فَیَعُودُ نَفْعُهُ ضِرَاراً﴾.

﴿ فَإِنْ تَشَیَّعَهُ فَجَازَ تَعَلَّقَ بِهِ حَمْلُ بَعْضِهِ بَعْضاً، فَعَادَ جَنَابُهُ خِصْباً. فَابْدَأْ بِالْمُهِمِّ، وَ لاَ تَنْسَ اَلنَّظَرَ فِی اَلصَّغِیرِ، وَ اِجْعَلْ لِلْأُمُورِ اَلصِّغَارِ مَنْ یَجْمَعُهَا وَ یَعْرِضُهَا عَلَیْکَ دَفْعَتَیْنِ أَوْ أَکْثَرَ عَلَی کَثْرَتِهَا﴾.

﴿ وَ اِنْصِبْ نَفْسَکَ لِشُغُلِ اَلْیَوْمِ قَبْلَ أَنْ یَتَّصِلَ بِهِ شُغُلُ غَدٍ، فَیَمْتِلِئَ اَلنَّهَرُ اَلَّذِی قَدَّمْتُ ذِکْرَهُ، وَ تَلَقَّ کُلَّ یَوْمٍ بِفَرَاغِکَ فِیمَا قَدْ رَسَمْتَهُ لَهُ مِنَ اَلشُّغُلِ فِی أَمْسِ. وَ رَتِّبْ لِکُفَاتِکَ فِی کُلِّ یَوْمٍ مَا یَعْمَلُونَ فِی غَدٍ، فَإِذَا کَانَ فِی غَدٍ فَاسْتَعْرِضْ مِنْهُمْ مَا رَتَّبْتَهُ لَهُمْ بِالْأَمْسِ، وَ أَخْرِجْ إِلَی کُلِّ وَاحِدٍ بِمَا یُوجِبُهُ فِعْلُهُ مِنْ کِفَایَهٍ أَوْ عَجْزٍ فَامْحُ اَلْعَاجِزَ وَ أَثْبِتِ اَلْکَافِیَ﴾ .

﴿وَ شَیِّعْ جَمِیلَ اَلْفِعْلِ بِجَمِیلِ اَلْقَوْلِ، فَإِنَّکَ لَنْ تَسْتَمِیلَ اَلْعَاقِلَ بِمِثْلِ اَلْإِحْسَانِ. وَ اِجْعَلْ إِحْسَانَکَ إِلَی اَلْمُحْسِنِ، تُعَاقِبُ بِهِ اَلْمُسِیءَ﴾.

﴿ فَلاَ عُقُوبَهَ لِلْمُسِیءِ أَبْلَغَ مِنْ أَنْ یَرَاکَ قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَی غَیْرِهِ، وَ لَمْ تُحْسِنْ إِلَیْهِ، وَ لاَ سِیَّمَا إِنْ کَانَ ذَلِکَ مِنْکَ بِاسْتِحْقَاقٍ فَإِنَّ اَلْمُسْتَحِقَّ یَزِیدُ فِیمَا هُوَ عَلَیْهِ، وَ اَلْمُقَصِّرَ یَنْتَقِلُ عَمَّا هُوَ فِیهِ. وَ مِلاَکُ أَمْرِ اَلسُّلْطَانِ مُشَاوَرَهُ اَلنُّصَحَاءِ، وَ حِرَاسَهُ شَأْنِهِمْ، وَ تَرْکُ اَلاِسْتِقْرَاءِ وَ اِسْتِثْبَاتِ اَلْأُمُورِ﴾.

می فرماید بدان که اشتغال به امور صغار و مهام صغيره از بازرسی بامور مهمه و مهام خطيره اخلال می کند و چون بجلایل مهام اقدام نمایند و در اصلاح کارهای بزرك و انجام مطالب كبيره اقدام جويند بالتبع اصلاح امور صغیره می شود و بامور كبيره ملحق می گردد .

ص: 243

و اینست جز این نیست که به این دو صفت به طمع می اندازد سلطان کسی را که متزین شده کمی اعتماد را بر ترك طلب کفایت پس در حکم نهری بزرگ باشد که در میان انهار صغار واقع باشد و رودخانه های بزرگ به آن انفجار داشته باشد اگر بحمل آن چه به آن وارد و عاید می شود انفراد گیرد و آن جمله آب را بخود خواهد چیزی بر نگذارد که آبش فرو سپارد و سودش بضرر باز گردد .

لکن اگر چندین شعبه مجاری داشته باشد بعضی ببعضی تعلق گیرد و پیشگاهی سبز و خرم و پر آب و با فیض بدو عود گیرد پس بامور مهم بدایت گیر و از نظر در صغار امور نیز غافل مباش و برای اصلاح و ترتیب امور صغیره کسی را بر گمار تا آن مطالب را فراهم ساخته بر حسب کثرت آن كراراً بر تو عرض دهد.

و همیشه خویشتن را برای اصلاح و انجام مشاغل امروز آماده دار پیش از آن که مشاغل فردا نیز هویدا گردد و آن نهری را که گفتم و مذکور داشتم ممتلی گرداند.

یعنی کار امروز را بفردا میفکن چه فردا نیز کاری دیگر و مشغله دیگر پیش می آید و چون کار دیروز و امروز بهم افتاد سنگین می شود و از اصلاح آن عاجز می شوی و همه روز در هنگام فراغت بکارهایی که دیروز مرتب و مرتسم داشته بودی رسیدگی و نظر کن و برای کارگزاران خود در هر روز آن چه را که فردا بباید معمول دارند ترتیب بده.

و آن امور را که فردا بباید انجام دهند از ایشان در طلب عرضه باش و عجز و كفايت هر يك را در اموری که بایشان مرجوع داشته نگران شو آن کس را که عاجز دیدی نامش را از جریده کارگزاران محو کن و هر يك را کافی دیدی اسمش را در دفتر کفات ثبت نمای.

و فعل جمیل را با قول جمیل همراه دار چه تو برای استمالت قلب عاقل هیچ چیز را مانند احسان نیابی و احسان با مردم نیکو کار را عقوبت مردم بدکردار بگردان .

ص: 244

چه هیچ عقوبتی برای بدکاران از آن ابلغ و برتر نیست که بنگرد تو بغیر از وی احسان می کنی و با او نمی کنی خصوصاً اگر این فعل که از تو نمایش می گیرد از روی استحقاق باشد چه مستحق احسان بر خدمت و نیکوکاری خود می افزاید و مقصر از افعال ناستوده خود منتقل می شود.

و مالك شدن بر امور سلطان شود نمودن با ناصحان و حراست شأن ایشان و ترك استغراء و طلب بر آغالیدن و استیثاب امور است.

معلوم باد چون مردمان خردمند مجرّب و رؤسای هوشیار مهذب در این دو خبر بنگرند مراتب شئونات و علوم و فنون و بحار فضایل و فواضل ائمه اطهار سلام الله عليهم را دریابند

مثلا حضرت صادق صلوات الله علیه با آن کثرت مشاغل بانتشار علوم دينيه و فنون فقهيه و اخبار و احکام دینیه و آن همه تدریس و تعلیم و حضور آن جماعت علمای بزرگ جهان در مدرس آن امام زمان و آن اشتغال بانواع و اقسام عبادات و ریاضیات و عبادات در تمام ساعات ليل و نهار و اوقات روزگار سعادات آثار و عدم اشتغال و توغل در مشاغل و مهام امارت و ریاست و حکومت و سلطنت دنيويه و مخالطت با ارباب مناصب و ریاست ظاهريه و عدم ورود و حصول مناصب و مقامات امارات و ریاسات دنیویه در خاندان آن حضرت و آباء عظام و اجداد فخام آن حضرت بلکه نهایت انزوای ایشان و اجتناب از چنین مسائل چون خواهند دستورالعملی در این امور بدهند آن گونه دقايق و مسائل و مطالب عالیه و لطایف جمیله آشکار دارند که سلاطين و صدور و امرا و حكام و قضات و كفات دانشمند بصير خبير عليم فهيم حلیم کریم دولتمند هوشیار حکیم مجرب پخته کار روزگار که سال های بسیار و زمان های بی شمار بر اریکه سلطنت و وساده صدارت و نمرقه وزارت و مسند امارت و کرسی قضاوت جای کرده در مهام انام بدقت و مساعی جمیله روز بشب و شب به روز آورده باشند بعشری از اعشار آن واقف نشده باشند

ص: 245

در هر فنی از فنون روزگار توجه و اقدام و تکلم فرمایند صاحب آن فن که سال های دراز عمرش را در آن فن و در آن علم مصروف داشته باشد متحیر و مبهوت ماند و مصداق :

لیس من الله بمتنكر *** أن يجمع العالم في واحد

را در آن وجود مسعود از روی حقیقت و کمال موجود يابد ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ صلّى اللَّهُ على مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطّاهِرين﴾.

بیان ابتدای دولت سلاطین بنی عباس و بیان بعضی اخبار و آثار

بندۀ آفریدگار آفریدگان عباسقلی سپهر وزیر تألیفات عرضه همی دارد که خدای را سپاس می گذارد که چندان توفیق یافت تا در ذیل احوال ائمه هدی صلوات الله عليهم از احوال خلفای بنی امیه بپرداخت و اکنون بفضل کردگار ناس بنگارش وقایع ایام خلفای بنی عباس عنان خامه را منعطف ساخت و از خداوند توفیق می طلبد که این رشته را باین طرز و طراز تا بگزارش حالات شرافت آیات حضرت خاتم الاوصياء صلوات الله عليهم متصل گرداند انّه مجيب الدعوات و قاضي الحاجات .

ازین پیش در طی این مجلدات احوال حضرات ائمه علیهم السلام و کتاب های مشكوة الادب در ذیل احوال على بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب و پسرش محمّد بن علي پدر سفاح و منصور و داعی دولت ایشان ابو مسلم خراسانی و پاره کسان دیگر از اخباری که بر ظهور دولت این دودمان دلالت می کرد و حالات ایشان با پاره خلفای بنی امیه و خبر حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام و بعضی از ائمه هدی از سلطانت ایشان سبقت نگارش یافت.

ص: 246

در ناسخ التواريخ مسطور است روزی پیغمبر صلی الله علیه و اله با عباس بن عبدالمطلب فرمود وای بر فرزندان من از فرزندان تو عرض کرد اگر می فرمائی خود را خصی کنم تا نسلم منقطع شود و فرزندی از من پدید نگردد فرمود امری است که مقدر شده است.

و نیز رسول خدای از بنای شهر بغداد خبر داد و امیر المؤمنين صلوات الله عليه در ضمن خبری که از قتل بنی امیه در آخر زمان می دهد فرمود ﴿أَبَا مُسْلِمٍ خُذْهُمْ﴾ ای ابو مسلم بگیر این جماعت را و این سخن اشارت به ابی مسلم داعی دولت بنی عباس است که دولت بنی امیه را منقرض نمود و ازین پیش باین خبر اشارت شد

و در مدينة المعاجز از اعمش مروی است که ابو جعفر منصور دوانیقی با من گفت من و برادرم ابوالعباس از مردم بنی امیه بهر سوی فرار می کردیم وقتی بمسجد مدينه بگذشتیم و محمّد بن علي الباقر عليهما السلام نشسته بود پس با مردی كه از يك سوى آن حضرت جای داشت فرمود:

﴿كَأَنِّي بِهَذَا الْأَمْرِ صَارَ إِلَى هَذَيْنِ﴾ امر خلافت باین دو برادر می رسد آن مرد بیامد و ما را باین مطلب بشارت داد.

ما بخدمت آن حضرت برفتیم و عرض کردیم یابن رسول الله چه بود که فرمودی فرمود زود باشد که این امر بشما باز گردد لكن باذريه من بد خواهيد نمود ﴿فَالْوَيْلُ لَكُمْ عَنْ قَرِيبٍ﴾ و روز گاری بر نیامد که برادرم و بعد از وی من صاحب امر خلافت شدیم .

و نیز در خبری دیگر که مفصل تر است اشارت باین امر می فرماید چنان که انشاء الله تعالی در مقام خود مذکور شود .

و دیگر در آن هنگام که در سال نود و هشتم هجری چنان که مسطور گردید ابوهاشم عبدالله محمّد بن حنفیه را در عرض راه فلسطين بحكم هشام بن عبدالملك پوشیده مسموم ساختند و ابوهاشم بر مرك خويش وقوف یافت بجانب حميمه انعطاف

ص: 247

داد و با محمّد بن علی بن عبدالله بن عباس ملاقات کرد و او را آگاهی داد که امر خلافت در فرزندش عبدالله بن الحارثيه که همان سفّاح باشد منتقل می شود و کتب و رسائل داعیان را بدو تسلیم نمود و او را دستورالعمل بداد که در حمیمه چه باید بپای آورد.

و طبری که ناقل این روایت است از ابراهیم امام نام نمی برد لكن جمله مورخان بر ابراهیم امام انفاق دارند لکن گویند کار خلافت بر وی تمام نگشت .

در تاریخ الخلفاء سیوطی مسطور است که در مسند احمد از ابوسعید خدری مروی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

﴿يَخْرجُ رَجُلٌ مِنْ أَهل بيتی عِنْدَ انْقِطاعٍ مِنَ الزَّمانِ و ظُهورِ مِنَ الْفِتَنِ يُقَالُ لَهُ السَّفَّاحُ فَيَكُونُ إِعْطَاؤُهُ الْمَالَ حَثْيًا﴾.

یعنی بیرون می شود مردی از اهل بیت در هنگام انقطاعی از زمان و ظهور پاره فتنه ها و او را سفاح می نامند و دست بذل و عطا برگشاید و مال بمردم بدهد.

و نیز نوشته است که عبیدالله العیشی گفت پدرم گفت از جماعت اشیاخ و سال داران عشیرت شنیدم می گفتند سوگند با خدای خلافت با بنی عباس می رسد و در روی زمین هیچ کس بیشتر از ایشان قرائت قرآن نکند و در عبادت و نسك از آن ها فزون تر نباشد.

در جلد دوم تاريخ الخميس از عقبة بن عامر جهنی مروی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله را نگران شدم دست عباس را گرفته و فرمود :

﴿يا عباس انه لا تكون نبوة الاّ و كانت بعدها خلافة و سيلى من ولدك في آخر الزمان سبعة عشر منهم السفاح و منهم المنصور و منهم الجموح و منهم العاقب و منهم الراهن من ولدک و ویل لامتی منه كيف يهلكها و يذهب بامرها﴾

و آن کتاب از ابن عباس مروی است که یکی روز عباس بحضرت رسول خدا روی آورد آن حضرت با ابوبکر فرمود ای ابوبکر اينك عباس است که می آید و جامه سفید بر تن اوست و زود باشد که فرزندان او بعد از وی جامه سیاه بر تن

ص: 248

کنند و دوازده مرد از ایشان یعنی از ملوک ایشان سلطنت یابند و در آن منازعت ورزند .

در جلد سوم عقد الفريد مسطور است كه علي بن عبدالله در مجلس عبدالملك ابن مروان حاضر شد و عبدالملک در حقش اکرام می ورزید و این وقت از خراسان يك نفر جاریه و نگینی انگشتری و شمشیری بهدیه آورده بودند.

عبد الملك گفت ای ابو محمّد هر کس در مجلسی که هدیه بیاورند حاضر باشد در آن هدیه شريك است ازین سه یکی را اختیار کن.

علي بن عبدالله آن جاریه را برگزید و آن جاریه سعدی نام داشت و از سبایای سند و از جماعت عجيف بن عنبسه بود و سليمان بن عليّ و صالح بن عليّ از وى متولد شدند

جعفر بن عیسی گوید چون سعدی سلیمان را بزاد از فراش علی دوری گرفت سلیمان بمرض آبله دچار شد و علی از مصلای خود بازگشت و سعدی را در فراش خود آماده مضاجعت یافت گفت مرحبا بر تو ای مادر سلیمان و با وی مقاربت کرد و صالح از وی پدید شد.

دیگر باره آن زن از فراش شوهر کناری گرفت و سبب این حال از وی بپرسیدند گفت بيمناك شدم که سلیمان به آن مرض بمیرد و رشته نسبی که در میان من و رسول خدای است قطع شود.

اکنون که صالح متولد شد سزاوار است اگر یکی از ایشان برود و دیگری زنده بماند چه مانند من کسی دستخوش آورد مردان و سپر دوز سرکوب حمدان نیست و چنان بود که علی بن عبدالله می گفت كراهت دارم که با پسرم محمّد وصیت گذارم با این که محمّد بزرگ ترین و برترین سید اولاد وی بود تا موجب نکوهش او نشود و دچار زحمت او نگردد لاجرم با فرزندش سلیمان وصیت نهاد.

و چون علي را دفن کردند محمّد شب هنگام نزد سعدی آمد و گفت وصیت پدرم را بیرون آور گفت پدرت از آن جلیل تر است که وصیت نامه اش را شب در آورند

ص: 249

لكن بامدادان انشاء الله نزد من بيا .

چون صبح شد سلیمان آن وصیت را نزد محمّد بیاورد و گفت ای پدر من ای برادر من اينك وصيت نامه پدر توست محمّد گفت خداوند تو را در فرزندی و برادری جزای خیر دهد من هرگز بر پدرم بعد از مرگش نکوهشی ندارم چنان که در زمان زندگانیش نداشتم.

در کتاب دوم عقد الفرید مسطور است که ابوهاشم بموجب وصیت پدرش محمد ابن حنفیه در امر جماعت شیعه قیام همی ورزید و ایشان خراج خود بدو گذاشتند تا گاهی که سلیمان بن عبدالملك بر سرير خلافت جای کرد ابوهاشم با جماعتی از شیعه بدرگاه او وفود داد

چون سلیمان چندی با وی مکالمت نمود گفت هرگز با هیچ مردی قرشی سخن نکرده ایم که با وی همانند باشد و گمان نمی بریم که آن چه از وی شنیده ایم و ما را باز گفته اند جز بحق و راستی باشد.

یعنی این که گفته اند خلافت بدوده او می رسد صحت خواهد یافت

پس او را جایزه بداد و حاجات او را و همراهانش را بر آورده داشت و ابوهاشم در این وقت آهنك فلسطين داشت

چون در بلاد لخم و جذام رسید خیام او را در عرض راه بر زدند و شیر مسموم با ایشان بود و چون از آن شیر بیاشامید احساس زهر نمود و با اصحاب خود گفت من مي ميرم مرا نزد پسر عمم برسانید.

چون بدو رسید گفت ای پسر عمّ من بخواهم مرد و تو صاحب این امری هستی که پسر تو و پس از وی برادرش قائم باین امر باشند

سوگند با خدای این امر را خداوند بر ایشان مقرر می دارد تا گاهی که علم های سپاه از قمر خراسان نمایان شود آن گاه بر تمام بلاد ما بين حضرموت و اقصی بلاد افریقیه و ما بين غاله و اقصی فرغانه را فرو گیرند بر تو باد که جانب این

ص: 250

جماعت شیعه را از دست نگذاری و در حق ایشان بخوبی وصیت کنی چه ایشان هستند داعیان دولت و یاوران امارت تو.

و باید دعوت تو در خراسان باشد از آن تجاوز مکن و مرو را از دست مگذار و این قبایل یمن را بطانه خود ساز چه هر سلطنتی که بایشان قیام نگیرد هر چه زود زوال پذیرد .

و این طایفه ربیعه را بایشان ملحق گردان چه ایشان در هر کار و کردار با ایشان توأمان هستند و این طایفه قیس و تمیم را نگران باش و فرمان کن تا مراجعت کرده بر دوازده نقیب و از آن پس بر هفتاد نقیب مقرر گردند چه خدای تعالی امر بنی اسرائیل را جز به نقباء اصلاح فرمود پیغمبر صلی الله علیه و آله نیز بر این نسق برفت .

و چون سال حمار بپایان رفت رسولان خود را به خراسان بفرست و از فرستادگان تو بعضی کشته و بعضی نجات یابند تا گاهی که خداوند دعوت شما را ظاهر فرماید

محمد بن علي گفت ای ابوهاشم سنة حمار کدام است فرمود هیچ وقت مدت صد سال از نبوتی نگذشته جز این که آن امر انتقاض یافته چنان که خدای تعالی در آیه شریفه ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا ۖ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ۖ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ ۖ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ۖ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَ شَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ ۖ وَانْظُرْ إِلَىٰ حِمَارِكَ﴾ مي فرمايد و این آیه دلیل بر این است

و بدان که در میان فرزندان تو عبدالله بن الحارثیه پس از وی برادرش عبدالله والی این امر باشد

و در آن هنگام محمد بن علي را فرزندى عبدالله نام نبود و از آن پس از زوجة حارثيه او دو پسر متولد شد که نام هر دو عبد الله بود بزرگ تر را ابو العباس و کوچک تر را ابو جعفر کنیت نهاد و هر دو تن بمنصب خلافت نائل شدند.

ص: 251

و چون ابو هاشم در گذشت محمد بن علي بجایش بر نشست و شیعیان بخدمت او می شدند و از آن پس که ابوالعباس متولد گردید با شیعیان گفتند اينك صاحب شما می باشد و شیعیان بر گرد او همی بر آمدند و او را چون جان می پروریدند

و نیز سیوطی از ابو هریره بروایت ضعیف می نویسد که رسول خدای صلی الله علیه و آله با عباس فرمود ﴿فيكم النُّبُوَّةُ و المملكة﴾ پیغمبری و مملکت در میان شما است و در صورت صحت خبر اشاره باین است که این افتخار برای شماست که نبوت و سلطنت در این خاندان است.

و نیز از کریب روایت می کند که ابن عباس گفت رسول خدای صلی الله علیه و آله با عباس فرمود چون بامداد روز دوشنبه شود با فرزندانت بمن بیائید تا دعا نمایم برای ایشان بدعوتی که خدای سود بدهد ترا و فرزندانت را بآن

پس با عباس در بامداد کسائی بر تن کرده برفتیم رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود ﴿ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْعَبَّاسِ وَ وَلَدِهِ مَغْفِرَةً ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً لَا تُغَادِرُ ذَنْبًا ، اللَّهُمَّ احْفَظْهُ﴾.

و این دعا را ترمذی در جامع خود باین صورت یاد کرده و رزین عبیدی این کلمه را در آخرش بیفزوده ﴿وَ اجْعَلْ الْخِلَافَةَ بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ﴾

و نیز در آن کتاب از ثوبان مروی است که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود ﴿رأیت بني مروان یَتعاوَرُون علی مِنْبَرِی فساء نى ذلك و رأيت بني العباس یَتعاوَرُون على منبری فسر نى﴾

یعنی نگران شدم بنی مروان که منبر مرا دست بدست می گردانند و مرا ناخوش افتاد و دیدم بني العباس بر منبر خود و آن را دست بدست می گردانند یعنی امر خلافت را پس مسرور شدم .

و ازین پیش بحدیث رسول خدای و آیه شریفه ﴿وَ ما جَعَلْنَا اَلرُّؤْیَا اَلَّتِی أَرَیْناکَ﴾ و اخبار جبرئیل از سلطنت بنی امیّه که قریب باین مضمون است اشارت رفت.

و دیگر از عایشه می نویسد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود ﴿سيكون

ص: 252

لبنى العباس راية و لن تخرج من أيديهم ما اقاموا الحق﴾ زود باشد که فرزندان عباس را رایت و علمی بدست آید و تا اقامت حق نمایند از دست ایشان بیرون نشود .

و نیز در آن کتاب مروی است که ابن عباس با معاوية بن ابی سفیان گفت شما يك روز سلطنت نکنید جز این که ما دو روز می کنیم و یک ماه نکنید مگر این که ما دو ماه خواهیم كرد و يك سال سلطنت نكنید مگر این که ما دو سال خواهیم کرد یعنی هر قدر شما در جهان سلطنت کنید ما دو چندان می کنیم و اگر به ايام قوت و استقلال و عظمت سلطنت بنی عباس نظر کنیم همین میزان می شود چه این ایام با ایام قوت سلطنت بنی امیه دو برابر خواهد بود .

و نیز از ابن عباس می نویسد که گفت «الرايات السود لنا أهل البيت و قال لا یجیء هلاکها الاّ من قبل المغرب».

و هم در آن کتاب از طبقات ابن سعد از ابن عباس مسطور است که روزی عباس بن عبدالمطلب بني عبد المطلب را فراهم کرد و در میان ایشان هيچ يك را مقام و منزلت علي نزد او نبود .

عباس با وی گفت ای برادر زاده همانا رأیی زده ام که دوست نمی دارم تا با تو مشورت نکنم با کسی در میان آورم علي گفت چیست.

گفت بحضرت پیغمبر شو و عرض کن بعد از او این امر بکدام کس خواهد بود پس اگر بما راجع شد سوگند با خداى تا يك تن از ما در زمین باشد به احدی تسليم نكنيم و الاّ ابداً در طلب آن بر نيائيم .

علي گفت ای عمّ آیا این امر جز بسوی تو منتقل خواهد شد و آیا احدی با شما در این امر منازعت خواهد کرد و ازین گونه احادیث از طریق عامه و بعضی از طریق خاصه بسیار است

و نیز سیوطی و بعضی از مورخین دیگر نوشته اند که صولی گوید مردمان گویند هر خلیفه ششمی که در میان مردمان بپای شد و با وی بخلافت بیعت کردند

ص: 253

او را آخر الأمر خلع و عزل نمودند.

و چون تأمل کردم امری عجیب بود چنان که رسول خدای صلی الله علیه و اله و بعد از آن حضرت کار به ابی بکر رسید و بعد از ابوبکر عمر و بعد از عمر عثمان آن گاه علی علیه السلام و بعد از آن حضرت امام حسن خلافت یافت و امام حسن سلام الله علیه را عزلت دادند.

بعد از آن معاویه و پسرش یزید بن معاویه و معاوية بن يزيد و مروان و عبد الملك بن مروان و ابن زبیر خلافت یافتند و ابن زبیر را خلع نمودند .

بعد از عبدالملك وليد و سليمان و عمر بن عبدالعزیز و یزید و هشام و ولید بسلطنت بنشستند و ولید را خلع نمودند و از آن پس امر سلطنت بنی امیه را انتظامی پدید نشد و خلافت با بنی عباس رسید و سفاح و منصور و مهدی و هادی و رشید و امین خلیفه شدند و امین را خلع نمودند.

آن گاه مأمون و معتصم و واثق و متوكل و مستعين کوس خلافت بكوفتند و مستعین خلع شد.

و از آن پس معتز و مهتدى و معتمد و معتضد و مكتفى و مقتدر بنوبت بر سرير خلافت جای کردند و مقتدر را از اقتدار بیفکندند و بعد از این که دو نوبت او را خلع نمودند بکشتند.

پس از وی قاهر و راضى و متفى و مستكفى و مطیع و طائع بر وساده امارت و سلطنت جای گرفتند و طائع را از خلافت بیفکندند .

پس از آن قادر و قائم و مقتدی و مستظهر و مستر شد و راشد خلافت یافتند و راشد خلع شد .

و ذهبی بر این ترتیب ایراد کند و گوید چند چیز منافی این بیان است یکی این که گوید عبدالملك و ابن زبیر را دو خلیفه شمرده چنین نیست بلکه ابن زبیر خلیفه پنجم است و عبدالملك بعد از اوست یا هر دو تن پنجم هستند یا یکی ازین دو تن خلیفه است و آن دیگر خارج است چه بیعت مردمان با ابن زبیر سبقت

ص: 254

داشت بر عبدالملك و خلافت عبدالملك بعد از قتل ابن زبیر صحت یافت.

دوم این که برای اصلاح امر عدد يزيد الناقص و برادرش ابراهیم را که خلع شد و مروان حمار را که مقتول شد از شماره بینداخته و چون ایشان را به حساب در آوریم امین بن هارون که خلع شد خلیفه نهمین است نه ششمین.

لکن سیوطی گوید چون مروان ببغی و عصیان رفت از عدد ساقط است و معاوية بن يزيد همین طور چه با ابن زبیر بعد از یزید بیعت کردند و معاوية بن یزید در شام با وی مخالفت نمود پس هر دو تن یکی هستند و آن ابراهیم که بعد از يزيد الناقص بود کار سلطنت بر وی تمام نگشت چه جماعتی با وی بخلافت بیعت کردند و بعضی بیعت نکردند و بعضی او را امیر می خواندند نه خلیفه و افزون از چهل روز یا هفتاد روز بجای نماند و بر این تقدیر مروان حمار ششمین خواهد بود چه از معاویه تا بدو دوازده تن می شوند و امین بعد از وی ششمین خواهد بود.

سیم این است که خلع شدن بر هر خلیفۀ ششمین اقتصار نداشت بلکه معتز و همچنین قاهر و متقی و مستکفی را هم خلع نمودند.

و این نیز رخنه در این مسئله نکند چه مقصود این است که لابد هر خلیفه ششمی خلع شد و اگر غیر او نیز دیگری خلع شود منافی نخواهد بود.

و گفته اند بعد از راشد مقتفى و مستنجد و مستضيء و ناصر و طاهر و مستنصر خلافت یافتند و مستنصر که ششم است خلع نشد و بعد از وی مستعصم است که بدست مردم ترك و هلاکوخان هلاك شد و خلفای بنی عباس بدو انقطاع گرفت و تا سه سال و نیم بر آن حال ببود .

و بعد از وی مستنصر بخلافت اقامت کرد لکن در مصر با وی بیعت کردند و بعراق برفت و بدست ترك بقتل رسيد و تا مدت يك سال بعد از اوامر خلافت معطل ماند و از آن پس در مملکت مصر تقریر خلافت ظهور گرفت و اول ایشان الحاكم پس از وی مستکفی بعد از او واثق آن گاه حاکم بعد از وی معتضد و بعد از آن

ص: 255

متوکل بود که خلیفه ششمین است و خلع شد و با واثق بیعت کردند پس از وی معتصم خلافت یافت و خلع شد و دیگر باره متوكل بمسند خلافت اعادت یافت و بماند تا بمرد

بعد از وی مستعین بر خلافت مکین شد پس از وی معتضد آن گاه مستکفی آن گاه قائم که از معتصم اول و معتصم ثانی ششمین است و خلع شد بعد از وی مستنجد خلیفه عصر است که خلیفه پنجاه و یکم است از خلفای بنی عباس

و نیز سیوطی می نویسد که بنی عباس را فاتحه و واسطه و خاتمه می خوانند فاتحه منصور و واسطه مأمون است و خاتمه معتضد است.

دیگر این که خلفای بنی عباس بجمله مادر هاشان سراری است مگر سفاح و مهدی و امین که از سرّیه نیستند دیگر این که هیچ هاشمی پسر هاشمی جز علیّ بن ابیطالب و پسرش امام حسن عليهما السلام و بعد از این دو امام والا مقام امین پسر هارون الرشید خلافت نیافت و دیگر این که هیچ کس که نامش علي باشد جز حضرت امير المؤمنين عليه السلام و از بنی عباس على مكتفى خليفه نشد.

ذهبی می گوید غالب اسماء این خلفا افراد است و جز قلیلی از ایشان مثنی نیست و متکرر بسیار است عبدالله و احمد و محمّد و جميع القاب خلفا افراد است تا مستعصم آخر خلفای عراقیین و از آن پس در خلفای مصریین القاب تکرار یافت مثل مستنصر و مستكفى و واثق و حاكم و معتضد و متوكل و مستعصم و مستعين و قائم و مستنجد .

و این القاب جز يك مرّة مكرر نشده است مگر مستکفی و معتضد که مرّة دیگر نیز مکرر شده اند و سه تن از خلفای بنی عباس باین دو لقب ملقّب گردیده اند

و هيچ يك از خلفای عباسی بلقب هيچ يك از بنی عبید ملقب شده اند مگر قائم و طاهر و حاکم و مستنصر و اما مهدی و منصور قبل از وجود بنی عبید این لقب یافته اند

ص: 256

گفته اند از خلفا و ملوك هيچ يك لقب قاهر نيافته است که روی فلاح و رستگاری دیده باشد .

سیوطی گوید هم چنين مستكفى و مستعين لقب دو تن از بنی عباس گردید که هر دو تن خلع و نفى شدند و لقب معتضد بسیار جليل و برای هر کس باین لقب ملقب شد برکت داشت و از میان خلفا هیچ کس جز مقتفی بعد از راشد و مستنصر بعد از معتصم که برادر زاده خودشان بودند پس از برادر زاده خود خلافت نیافت .

ذهبی گوید جز اولاد رشید که امین و مأمون و معتصم بودند و اولاد متوکل که مستنصر و معتز و معتمد بودند و اولاد مقتدر که راضی و مقتفی و مطیع بودند از اولاد خلفای بنی عباس سه برادر بر مسند خلافت ننشست .

اما از فرزندان عبدالملك بن مروان چنان که مذکور شد چهار تن سلطنت نیافت و جز در اولاد ملوك نظیر این دیده نشده .

سیوطی گوید بعد از پیغمبر صلی الله علیه و اله و در میان خلفا چهار نفر بلکه پنج تن برادر خلافت یافته مثل مستعين و معتضد و مستکفی و قائم و مستنجد از فرزندان متوکل و کسی در زمان زندگی پدرش جز ابوبکر بن ابی قحافه و ابوبکر طايع بن المطيع خلافت نیافت.

سیوطی گوید اول کسی که در زمان پدرش خلافت یافت و تقریر ولیعهد نمود ابوبکر است .

و اول کسی که بيت المال را مقرر گردانید و مصحف را مصحف نامید و امير المؤمنین نامیده شد عمر بن الخطاب است لكن جماعت شیعه علی علیه السلام را بفرمان پیغمبر صلی الله علیه و اله با این لقب ملقب و در حق دیگران اگرچه ائمه هدى سلام الله عليهم باشند باطل دانند

و عمر اول کسی است که درّه در دست گرفت و تاریخ را بر هجرت نهاد و به نماز تراویح امر کرد و وضع دیوان نمود.

و اول من حمى الحمى عثمان و هو اول من اقطع الاقطاعات اى اكثر من ذلك

ص: 257

و اول کسی که اذان در جمعه بیفزود و برای مؤذنین روزی مقرر داشت و در خطبه لرزش گرفت و صاحب شرطه يعنى سرهنك شحنه مقرر داشت .

و اول کسی که در زمان زندگانی خودش استخلاف وليعهد نمود و خصيها را برای خدمت خود معین ساخت معاویه بود.

و اول کسی که سرهای بریده را بدرگاهش حمل کردند ابن زبیر بود .

و اول کسی که نام خود را بر سکّه بزد عبدالملك بن مروان بود.

و اول کسی که منع نمود که او را بنام او بخوانند وليد بن عبدالملك بن مروان بود.

و اول کسی که احداث القاب نمود بنی عباس بودند.

سیوطی می گوید همچنین پاره مورخین نوشته اند لقب معاويه الناصر لدين الله و لقب يزيد المستنصر و لقب معاوية بن يزيد پسرش الراجع الى الحق و لقب مروان المؤتمن بالله و لقب عبدالملك الموفق لأمر الله و لقب پسرش وليد المنتقم بالله و لقب عمر بن عبدالعزيز المعصوم بالله و لقب يزيد بن عبد الملك القادر بصنع الله و لقب يزيد ناقص الشاكر لا نعم الله بود.

و اول کسی که در دولتش تفرق کلمه روی داد سفّاح بود.

و اول کسی که منجمین را نزديك خواند و باحکام نجوم عمل کرد منصور بود و او نخست خلیفه ایست که موالی خود را در اعمال مملکت عامل ساخت و ایشان را بر عرب مقدم داشت

و اول کسی که فرمان کرد برای ردّ بر مخالفین تصنیف کتب نمایند مهدی بود و اول کسی که فرمان کرد تا مردان دلاور با شمشیر و گرزهای گران در پیش رویش روان باشند هادی است

و اول کسی که در میدان با چوگان بازی کرد رشید بود و اول کسی که او را بلقبش خلیفه بخواندند و بنوشتند در زمان امین بود و اول کسی که اتراك را

ص: 258

در عمل دیوان دخیل ساخت معتصم بود و اول کسی که فرمان کرد اهل ذمّه لباس و زیّ خود را تغییر بدهند .

و اول کسی که اتراك بقتل او حكم نمودند متوکل بود و مصداق حدیث نبوی صلی الله علیه و آله شد چنان که از ابن مسعود مروی است که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود ﴿اتركوا الترك ما تركوكم فانّ أوّل من يسلب من امتى ملكهم و ما خوّلهم الله بنو قنطورا﴾.

اول کسی که جامه آستین گشاد را احداث و قلنسوه ها را كوچك ساخت مستعين بود .

و اول کسی که زین و لگام زرین بر زد و بر نشست معتز بود و اول خلیفه را که مقهور و محبوس ساختند و بر وی جمعی را موکل نمودند معتمد بود .

و اول کسی که از صبیان متقلد قلاده خلافت شد مقتدر بود ، آخر خلیفه که اشعارش را مدون و آخر خلیفه که خطبه راند و دائماً مردمان را نماز گذاشت و آخر خلیفه که با ندماء مجالست نمود و آخر خلیفه که نفقه و جوایز و عطایا و خدم او و جزایات و خزائن او و مطبخ ها و مشارب و مجالس و حجّاب او و امور او بر ترتیب خلافت اولیه جاری شد وی بود و او آخر خلیفه ای است که بزی خلفاء قدماء سفر کرد .

و اول کسی که القاب را مکرر ساخت مستنصری است که بعد از مستعصم خلافت یافت

اول خلیفه که در زمان مادرش خلافت یافت عثمان بن عفان و از آن پس هادی و دیگر رشید و دیگر امین و دیگر متوکل و دیگر منتصر و دیگر مستعين و دیگر معتز و دیگر معتضد و دیگر مطیع بود.

و از زن هایی که دو خلیفه بزادند یکی مادر ولید و سلیمان پسرهای عبد الملك ابن مروان و شاهین ما در یزید ناقص و ابراهیم دو پسر ولید و خیزران مادر هادی

ص: 259

و رشید و مادر عباس و حمزه و مادر داود و سليمان اولاد متوکل اخیر بودند.

ابن الساعی گوید گاهی که با ظاهر خلیفه بیعت می کردند حضور داشتم جامه های سفید بر تن و برده پیغمبر صلی الله علیه و اله بر دوش داشت و لفظ مبايعة این بود «ابايع سيّدنا و مولانا الامام المفترض الطاعة على جميع الامام ابا نصر محمّد الظاهر بامر الله على كتاب الله و سنة نبيّنه و اجتهاد امير المؤمنين و ان لا خليفة سواء».

بيان شان بردة النبوية كه خلفای بنی عباس تا آخر دولت خود متداول داشتند

در تاريخ الخلفاء مسطور است که چون کعب بن زهير قصيده مدیحه خود را در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و اله معروض داشت «بانت سعاد و قلبي اليوم مبوّل» آن حضرت برده را که بر تن مبارك داشت بدو افکند.

چون روزگار دولت معويه نمودار شد مکتوبی بكعب بنوشت که برده رسول خدای صلی الله علیه و آله را به ده هزار درهم بما بفروش کعب نپذیرفت و چون کعب بمرد معاویه بیست هزار درهم برای فرزندانش بفرستاد و آن برده را بخرید و این برده نزد خلفای بنی عباس ببود .

ذهبی در تاریخ خود گوید اما آن برده که نزد خلفای آل عباس است داستان آن این است که رسول خدا در غزوة تبوك برده خود را با کتاب که در امان اهل ایله نوشته بود به آن جماعت عطا فرمود ابو العباس سفاح آن برده را به سیصد دینار خریداری کرد.

سیوطی گوید آن برده را که معاویه بخرید چون دولت بنی امیه را زوال رسید مفقود گردید.

و احمد بن حنبل از عروة بن زبیر روایت کند که جامه رسول خدای صلی الله علیه و آله

ص: 260

که در هنگام و فد وافدین بیرون می شد ردائی حضرمی بود که طولش چهار ذرع و عرضش دو ذرع و يك شبر بود و این جامه نزد خلفاء بود و فرسوده گردیده و او را بجامه هائی که روز عید اضحی و فطر می پوشیدند می پیچیدند و این جامه را خلفاء محفوظ می داشتند و چون بجائی راهسپار می شدند خواه سواره یا غیر سواره بر دوش خود می افکندند و در آن هنگام که مقتدر را بقتل رسانیدند این جامه بر خود داشت و بخون آلوده شد و گمان می رود که در فتنه جماعت تاتار مفقود گردید «فانا الله و انا اليه راجعون».

بالجمله خلفای بنی عباس را قوانین و آداب و اخلاق مخصوصه و حشمت و عظمت و بضاعت و قدرت و بسطت مملكت و قوت لشكر و سلطنت و طول مدت بسیار بود و اگر ایشان بواسطه حبّ دنیا و حرص بمال دنیا از عقبی غافل نمی شدند و خدا و رسول خدا را فراموش نمی کردند و با ائمه هدى سلام الله عليهم و ذريّه ایشان مخالفت نمی کردند و بخون ایشان زیان کار هر دو جهان نمی گشتند می توان گفت اول طبقه سلاطین حشمت آئین روزگار می باشند.

چه نسبت ایشان به رسول خدای پیوسته و از تمامت سلاطین جهان انجب و اشرف هستند و بر اهل اسلام پادشاه بودند و نزديك دویست سال ازین مدت در نهایت اقتدار و بر يك نيمه جهان نافذ الحكم بودند و سلاطین و خلفای مصر نیز که ازین رشته شمرده می شوند بسیار عظیم شدند و چندان بضاعت یافتند که از اغلب ملوك جهان پیشی جستند چنان که این بنده در مجلدات مشكوة الادب مرقوم نموده است

ص: 261

بیان آغاز سلطنت خلفای بنی عباس و کیفیت خلافت سفاح

مسعودی در مروج الذهب گوید مردم راوندیه از اهالی خراسان و جز ایشان که شیعیان فرزندان عباس بن عبد المطلب هستند گویند که چون رسول خدای صلی الله علیه و اله این جهان را بدرود فرمود عباس بن عبد المطلب از تمامت مردمان بامامت سزاوارتر بود چه عباس عمّ و وارث و عصبه آن حضرت بود .

چنان که خدای تعالی می فرماید ﴿وَ اُوْلُواْ الاَرْحَامِ بَعْضُهُمْ اَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللّهِ﴾ لكن مردمان حق او را غصب نمودند و در کار او ظلم ورزیدند تا گاهی که خدای تعالی حق ایشان را به ایشان باز گردانید و این جماعت از ابوبکر و عمر تبرّی جویند و بیعت علی علیه السلام را به اجازه عباس تجویز نمایند و بصحت مقرون شمارند چه عباس بن عبد المطلب به علی علیه السلام عرض کرد « يا بن اخي هلّم الىّ ابايعك فلا يختلف عليك اثنان» اى برادر زاده من بیا تا من با تو بیعت کنم که ترا دو تن در بیعت تو مخالفت نمی ورزند.

و چنان که داود بن علی در آن روز که مردمان با ابوالعباس سفاح بیعت می کردند بر فراز منبر کوفه گفت ای مردم کوفه همانا بعد از رسول خدای صلی الله علیه و اله در میان شما امامی جز علی بن ابیطالب و این شخص که ایستاده یعنی سفاح قیام نمود.

و این جماعت راوندیه در این معنی که ادعا می نمایند کتاب ها تصنیف کرده اند که در دست اهلش متداول است.

از آن جمله کتابی است که عمرو بن بحر جاحظ نگاشته و بكتاب امامت فرزندان عباس ترجمه شده و برای مذهب احتجاج نموده و از کردار ابوبکر در امر فدك و غيرها و قصه او با فاطمه زهرا صلوات الله عليها و مطالبه فرمودن حضرت

ص: 262

صدیقه طاهره ارث پدرش صلی الله علیه و آله را و گواه ساختن شوهر خود علی و دو پسرش حسنین عليهم السلام و امّ ایمن را و آن مخاطباتی که در میان آن حضرت و ابوبکر روی داد و آن منازعات كثيره که در میان ایشان اتفاق افتاد شرح می دهد .

و پاسخ ابوبکر را به آن حضرت که پدرش رسول خدای صلى الله عليه و سلم فرمود ﴿نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبِیاءِ لا نُوَرِّثُ و لا نرث﴾ ما گروه پیغمبران ارث نمی گذاریم و از ما ارث نمی برند و احتجاجی که در جواب ابی بکر ازین قول خدای عزّ و جل نموده «و ورث سلیمان داود» سليمان وارث داود شد و تصریح بر این که پیغمبران ارث می گذارند و وارث دارند و این که منصب نبوت را بارث نتوان برد لكن متروكات ایشان را بارث می توان برد مسطور می نماید.

و نیز دیگران در فضیلت علی علیه السلام و حقانیت آن حضرت مسطور داشته اند و آن چه جماعت راوندیه بر آن رفته اند و از جمله فرق کیسانیه که به امامت محمّد ابن الحنفية قائل هستند و ایشان جرمانیه و اصحاب ابی مسلم مروزی صاحب دولت عباسیه که ملقب بجرمان است می باشند.

گويند محمد بن الحنفية بعد از على بن ابيطالب علیه السلام امام امم و پیشوای انام است و پسرش ابوهاشم را وصی خود گردانید و ابوهاشم علی بن عبدالله عباس بن عبدالمطلب را وصیّ نمود و علی بن عبدالله با پسرش محمد بن على وصيت نهاد و محمد با پسرش ابراهیم امام که در حر آن بقتل رسید وصیت کرد و ابراهيم چون برمرك خود یقین کرد برادرش عبدالله بن الحارثيّه يعنى سفّاح را وصىّ خود فرمود.

در تاریخ الخلفا از ابن جریر طبری مسطور است که بدو امر خلفای بنی العباس این بود که رسول خدای صلی الله علیه و آله عمش عباس را بیاگاهانید که خلافت به فرزندان او باز می شود ازین روی فرزندان او یک سره متوقع و مترصد این حال بودند.

و نيز رشيد بن کریب گوید که ابوهاشم عبدالله بن محمد الحنفيه بطرف شام بیرون شد و محمد بن علی بن عبدالله بن العباس را ملاقات نمود و گفت ای پسر عم

ص: 263

بدرستی که مرا علمی است که همی خواهم با تو افکنم باید هیچ کس را بر آن مطلع نگردانی همانا این امر خلافت را که مردمان در باره ما امیدوارند در دودمان شما ظهور گیرد محمد گفت این مطلب را دانسته ام هیچ کس نباید از تو بشنود.

و مداینی از جماعتی روایت کرده است که محمد بن علی بن عبدالله بن عباس گفت برای ما یعنی ظهور امر ما سه وقت است یکی موت يزيد بن معاویه و دیگر رأس المأة و دیگر فتق و انقلابی که در افریقیه روی می دهد

چون این زمان نمایان شود داعیان دولت ما مردمان را به بیعت ما بخوانند پس از آن انصار ما از مشرق روی نمایند و جهان را در سپارند تا بزمین مغرب در آیند و فرو گیرند.

چون یزید بن ابی مسلم در افریقیه کشته شد و مردم آن سامان سر بطغیان برآوردند محمد امام مردی را بخراسان بفرستاد تا مردم آن سامان را برضیّ از آل محمد صلی الله علیه و آله بخوانند لکن از کسی نام نبرند .

و از آن پس ابو مسلم خراسانی و دیگری را مأمور ساخت و بسوی نقباء مکتوب نمود و آن جماعت مکاتیب او را پذیرفتار شدند و ازین مقدمه چیزی بر نگذشت که محمد بن علی در گذشت و عهد خویش را با پسرش ابراهیم گذاشت چنان که انشاء الله تعالى بزودی مسطور خواهد شد

بیان جلوس ابي العباس عبد الله بن محمد بن علی و کیفیت حال و قتل ابراهیم

در این سال یک صد و سی و دوم هجری نبوی صلی الله علیه و اله بروایت ابن اثير عبد الله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف در ماه

ص: 264

ربيع الاول و بقولى سيزده شب از شهر ربیع الاخر گذشته و بقولی شهر جمادی الاولی و بقول صاحب تاریخ گزیده و طبری در روز جمعه سیزدهم ربیع الأول و بقول مسعودی در شب جمعه سیزدهم ربیع الاخر و بروایتی در شب چهارشنبه یازدهم ربيع الآخر و بقولی در نیمه جمادى الآخر و بقول سیوطی در سیم ربیع الاول در سال يک صد و سی و دوم در شهر کوفه بخلافت بیعت یافت شیعیان بدو جمع شدند و مردمان را نماز جمعه بگذاشت

ابن اثیر گوید در خبر ابن اشعث مسطور شد که خالد بن یزید بن معاویه با عبد الملك بن مروان گفت اگر انقلابی در جانب سجستان روی کند یعنی اگر در فتنه عبدالرحمن بن اشعث و فتنه در سجستان روی نماید بیمی و باکی بر تو نیست .

از آن می ترسم که آثار فتنه و آیات فساد و اخبار ناخوش و رایات عناد از جانب خراسان نمایان گردد

و ازین پیش خبر دعاة و خبر ابی مسلم و گرفتاری ابراهیم بن محمد بدست مروان بن محمد مسطور شد و چنان بود که چون مروان بگرفتن وی فرمان می کرد اوصاف و علامات و شمایلی را که در ابوالعباس سفاح بود با آن کس که مأمور این امر بود باز نمود

زیرا که مروان از پاره کتب معلوم کرده بود که هر کس بر آن صفت و هیئت باشد قاتل بنی مروان است و دولت بنی امیه را منقرض خواهد کرد لكن چون با رسول این اوصاف را بر شمرد نام ابراهیم بن محمد برادر سفاح را بگفت و بگرفتاری او فرمان کرد.

رسول برفت و ابو العباس سفاح را بر حسب اوصافی که در وی موجود دید بگرفت و چون ابراهیم ظاهر و ایمن گشت با رسول گفتند همانا تو بگرفتن ابراهیم مأمور شدی و این کس را که بگرفتی عبدالله است لاجرم ابو العباس را رها و ابراهیم را مأخوذ نمود و بخدمت مروان بیاورد

ص: 265

چون مروان ابراهیم را بدید گفت آن صفت که با تو بیان کردم در وی نیست گفتند آن چه صفت کردی بدیدیم لیکن تو از ابراهیم نام بردى و اينك وى ابراهيم است مروان فرمان کرد تا ابراهیم را به زندان افکندند و مأمورین را بگرفتاری ابو العباس اعادت داد ایشان برفتند و ابوالعباس را نیافتند

و سبب مسیر سفاح از حمیمه بکوفه این بود که چون ابراهیم بن محمد را گماشته مروان حمار بگرفت اهل بیت خود را از حال خود و هلاکت خود خبر داد و بفرمود تا برادرش ابو العباس سفاح بکوفه شوند و به اوامر و نواهی او گوش بسپارند و اطاعت نمایند و وصیت خود را با ابوالعباس گذاشت و بعد از خودش او را خلیفه گردانید .

لاجرم ابوالعباس با آنان که از اهل بیتش با وی بودند راهسپار شدند و از جمله همراهان وی ابو جعفر منصور برادر او و دیگر عبدالوهاب و محمد دو پسر برادرش و ابراهیم اعمام او داود و عیسی و صالح و اسمعیل و عبدالله و عبدالصمد فرزندان على بن عبدالله بن عباس و پسر عمش داود و پسر برادرش عيسى بن موسى بن محمّد بن على و يحيى بن جعفر بن تمام بن عباس بودند

پس همچنان راه بر نوشتند تا در ماه صفر بکوفه اندر شدند و شیعیان ایشان از اهل خراسان در ظاهر کوفه در حمام اعین فرود شدند ابو سلمة الخلال كه وزارت داشت سفاح و دیگران را در سرای ولید بن سعد مولی بنی هاشم در قبیله بنی داود فرود نمود و نزديك چهل شب ایشان را از تمامت سرهنگان و شیعیان پوشیده داشت.

مسعودی گوید چون ابراهیم امام در حرّان محبوس گشت و بدانست که او را از چنگ مروان نجاتی نخواهد بود وصیتی بنوشت و با برادرش ابو العباس تفویض کرد و او را در قیام امر دولت و کوشش و حرکت وصیت نهاد.

و نیز فرمان کرد تا بعد از وی در حمیمه درنگ ننمایند و بهیچ کاری اقدام یکنند تا بکوفه راهسپار گردند چه امر خلافت لا محاله بدو منتقل گردد.

و روایت بر این وارد است و داعیان و نقباء خراسان را با وی هم پشت ساخت

ص: 266

و برای او در این امر رسم و علامتی مقرر داشت و وصیت کرد که به آن ترتیب عمل کند و از آن تجاوز ننماید.

پس این وصیت نامه را باین ترتیب و تفصیل بسابق خوارزمی مولای خود بداد و با او گفت اگر او را از مروان در روزی یا شبی حادثه رسد با کمال شتاب به حمیمه برود و آن وصیت را با برادرش ابوالعباس سفاح گذارد .

و چون ابراهیم امام هلاکت یافت سابق جانب راه در سپرد و شتابان برفت تا بحمیمه پیوست و آن وصیت را بسفاح تفویض کرد.

ابوالعباس با وی گفت از آن کار پرده بر ندارد و این عهد را او فقط بپای گذارد سابق بر حسب فرمان چنان کرد و ابوالعباس امر خود را باهل بیت خود استوار ساخت و او را بوزارت خویش برکشید و برادرش ابوجعفر عبدالله بن محمد و عيسى بن موسى بن محمّد برادر زاده اش و عبدالله بن علی عمش را مکتوب کرد و از آن پس شتابان روی بکوفه نهاد و این جماعت با تنی چند از اهل بیتش با او همراه بودند در طی راه در کنار آبگاهی از میاه عرب زنی اعرابیّه که بفراست و کیاست و فطانت امتیاز داشت ایشان را بدید و گفت سوگند با خدای هرگز در میان هیچ خليقه و خلیفه و خارجی دیداری باین ستوده آثاری ندیده ام

ابوجعفر منصور گفت یا امة الله این سخن از چه راه گوئی گفت قسم با خدای این مرد بمنصب خلافت نایل می شود و بسفاح اشارت کرد و تو بعد از وی خلیفه می شوی و این مرد بر تو خروج می نماید و به عبیدالله بن علی اشارت کرد .

و چون بدومة الجندل پیوستند داود بن علی و موسی پسر زاده اش ایشان را بدیدند و این وقت از عراق بجانب حمیمه باز می شدند و در زمین سراة این ملاقات روی داد

پس داود از سفاح پرسش کرد و سبب آن مسیر را بجست سفاح تفصیل را باز نمود و از حرکت مردمان خراسان با ابو مسلم در حمایت و معاضدت ایشان بگفت

ص: 267

و از آهنگ خود و تاخت آوردن بجانب كوفه مذکور داشت.

داود گفت یا ابا العباس تو همی خواهی بکوفه بتازی با این که مانند مروان ابن محمّد شیخ بنی امیه و رئیس ایشان در مملکت شام دارای امارت و مقام است و جزیره بر اراضی عراق مشرف و مطل است و ابن هبیره که شیخ عرب است در بحبوحه مردم عرب در عراق جای دارد .

ابو العباس سفّاح گفت «يا عمّاه من احبّ الحيوة ذلّ» هر کس دوستدار زندگی باشد و بر جان خویش بترسد خوار و زار خواهد بود و باین شعر اعشی تمثل حست :

فما میتة ان متّها غیر عاجز *** بعار اذا ما غالت النفس غولها

کنایت از این که اگر در میدان کارزار یا در طلب عزّ و افتخار و بدون ذلّت و انکسار کسی کشته شود و عزّت نفس و آمال او را از دست ندهد ننك و عارى فرود نمی آید .

داود روی بموسی آورد و گفت ای فرزند پسر عمّت بصداقت سخن می کند ما را با وی مراجعت بده تا بعزت زندگی کنیم و کراماً بمیریم .

پس عنان مركب منعطف ساخته با ایشان راه سپار شدند و ابوالعباس پس همچنان راه در نوشت تا بکوفه درآمد و چنان بود که در آن هنگام که ابوسلمه بن سليمان خبر قتل ابراهیم امام را بشنید اندیشه خویش را از دعوت عباسیه بگردانید و همی خواست امر خلافت را به آل ابی طالب باز گرداند و از آن سوی ابو العباس با جماعت اهل بیت خود و گروهی از مسوّده پوشیده بکوفه درآمد و ابو سلمه با ایشان بود.

داود آن جماعت را بجمله در سرای ولید بن سعد در طایفه بنی اُود که طایفه از یمن هستند در آورد.

مسعودی می گوید اوصاف و اخلاق مردم أود را در ذیل اخبار حجاج و برائت ایشان را از علی و فرزندان طاهرین او عليهم السلام باز نمودیم .

ص: 268

و در این وقت که سی صد و سی دو سال از هجرت بر می گذرد در هر زمینی بگردیده ام و در هر مملکتی مردی از اود بدیده ام و از احوال او استنباط نموده ام و عقیدت او را بدانسته ام وی را ناصبی و دوستدار آل مروان یافته ام.

بالجمله ابوسلمه امر ابی العباس و آنان را که با وی بودند مخفی بگردانید و جمعی را برایشان موکل گردانید و قدوم ابوالعباس در کوفه در ماه صفر بود و در همان ماه برید و پیک ها مکاتیب بنی العباس را بشهرها و دیارها بردند و ابوسلمه در امر ایشان مسامحت همی ورزید.

بیان احوال ابراهيم بن محمد معروف به امام و قتل او به امر مروان

ازین پیش سبب حبس ابراهيم بن محمّد بن علی بن عبدالله بن عباس به حكم مروان حمار مذکور شد و او را ازین روی امام گفتند که موافق عقیدت کیسانیه بعد از حضرت امیر المؤمنین علی بن أبي طالب علیه السلام منصب والای امامت به فرزندش محمد بن الحنفيه انتقال یافت .

و محمد پسرش ابو هاشم را وصیّ گردانید و امامت بدو رسید و چون ابوهاشم چنان که سبقت نگارش یافت مسموم گشت و بجهان جاویدان روی نهاد محمّد بن علی را وصیّ نمود.

و چون محمّد در گذشت پسرش ابراهیم را وصی گردانید و چون ابراهیم بحبس مروان در افتاد و مرك خود را بدانست و خود فرزندی نداشت بتفصیلی که مسطور شد وصیت خویش را با برادرش عبدالله سفاح تسلیم کرد.

ابن اثیر گوید در سبب موت ابراهیم اختلاف می باشد بعضی گفته اند مروان او را در حرّان بزندان افکند و سعيد بن هشام بن عبد الملك و دو پسرش عثمان و

ص: 269

مروان و دیگر عبدالله بن عمر بن عبد العزيز و عباس بن الوليد بن عبدالملك و ابو محمد سفیانی را محبوس نمود و بعلت وبائی که در حرّان شیوع یافت عباس بن وليد و ابراهيم بن محمد بن علي الامام و عبد الله بن عمر به آن مرض پی سپر شدند.

و روزی چند از آن پیش که مروان در وقعه زاب انهزام گیرد سعید بن هشام و پسر عمش و آنان که از محبوسین با وی بودند از زندان بیرون آمدند و زندانیان را بکشتند و خود خروج کردند و بدست اهل حرّان و مردمان غوغا طلب بقتل رسیدند.

و از جمله آنان که بدست مردم حران کشته شدند شراحیل بن مسلمة عبد الملك و عبدالملك بن بشر تغلبی و بطریق ارمینیه رابعه بود و کوشان نام داشت لکن ابو محمد سفیانی از زندان بیرون نیامد و با آن جماعت خروج ننمود و با پاره کسان که در زندان بودند خروج از زندان را جایز ندانستند.

لاجرم چون مروان منهزماً از زاب باز آمد ایشان را رها ساخت و بعضی گفته اند که بحکم مروان آن بیت را که ابراهیم در آن جا بود بر وی فرود آوردند و هلاکش ساختند و برخی گویند که شراحیل بن مسلمة بن عبد الملك با ابراهيم در زندان بودند و یکدیگر را ملاقات می کردند ازین روی مودت و حفاوتی با یکدیگر بهم رسانیدند.

روزی رسولی از شراحیل با مقداری شیر نزد ابراهیم بیامد و گفت برادرت یعنی شراحیل با تو می گوید ازین شیر بخوردم و گوارا و نیکو یافتم دوست همی دارم که از آن بیاشامی.

ابراهیم بنوشید و در ساعت جسدش را در هم شکست و این همان روز بود که ببایست ابراهیم بدیدار شراحيل رود و درنك ورزيد.

شراحيل بدو پیام فرستاد که از ملاقات من درنك ورزيدى سبب چیست ابراهیم در جواب گفت از آن شیر که بمن فرستادی و بخوردم دچار اسهال شدم .

شراحیل چون این سخن بشنید نزد او شد و گفت به آن خدائی که جز او

ص: 270

خدائی نیست امروز نه من شیر خوردم و نه شیری بتو فرستادم «فانّا لله و انّا الیه راجعون».

سوگند با خدای با تو حیلت نموده اند ابراهیم بن محمد امام آن شب را بخفت و بامدادش بمرده بود و ابراهيم بن هرثمه در مرثیه او گفت :

قد كنت احسبنى جلدا فضعضعنی *** قبر بحرّان فيه عصمة الدين

فيه الامام و خير الناس كلّهم *** بين الصفايح و الاحجار و الطين

فيه الامام الّذى عمّت مصيبة *** و علیت كلّ ذى مال و مسكين

فلا عفا الله عن مروان مظلمة *** لكن عفا الله عمّن قال آمين

مسعودی در مروج الذهب گوید چون نصر بن سيّار در میان ری و خراسان رسید مکتوبی بمروان فرستاد و از خروج خارجیان و بیرون آمدن خودش از خراسان و انقلاب ممالك بنوشت و باز نمود که این فتنه بزرگ بزودی زمین را فرو می سپارد و این شعر را نیز بر نگاشت :

انّا و ما نكتم من امرنا *** كالثور اذ قرب للباخع

او كالّتي يحسبها اهلها *** عذر أبكر و هي في التاسع

و انتهى الأمر فقد مزقت *** و اتسع الخرق على الراقع

كالثوب اذ ابهج فيه البلا *** اعيى على ذى الحيلة الصانع

مروان هنوز از قرائت این کتاب فراغت نیافته بود که موکلانی که در راه خراسان بودند رسول ابی مسلم را با نامه او به ابراهیم امام که از اخبار خراسان و مطالب آن سامان انهی کرده بود نزد وی حاضر ساختند

مروان با رسول گفت بازگوی ترا ازین رسالت چه می رسد گفت مبلغی اندك مروان ده هزار درهم بدو بداد و گفت این مکتوب را بابراهیم برسان و او را از آن چه در میان من و تو بگذشته داستان مران و هر چه ترا جواب بداد بمن بياور

ص: 271

رسول برفت و جواب ابراهیم را بمروان بیاورد مروان نگران شد که ابراهیم در جواب ابی مسلم بخط خود شرحی نوشته و او را بجدّ و اجتهاد و حيات و مکیدت در کار دشمن امر کرده است و لوازم امر و نهی را معمول داشته است.

مروان آن رسول را نزد خود بداشت و بولید بن معاوية بن عبدالملك والی دمشق بنوشت و او را امر نمود که بعامل بلقا بنویسد تا ابراهیم را بگیرد و گاهی که وی در مسجد قریه بود ابراهیم را بیاوردند و بر بستند و نزد ولید روانه کردند

ولید او را نزد مروان فرستاد و مروان او را در زندان حرّان محبوس نمود و چون ابراهیم را نزد مروان بیاوردند سخن ها در میانه برفت و ابراهیم کلمات درشت بگفت و آن چه در امر ابو مسلم مروان بدو گفت انکار نمود.

مروان گفت ای منافق آیا این نامه تو نیست که در جواب ابی مسلم بر نگاشته ای و این وقت رسول او را نزد وی حاضر ساخت و گفت آیا وی را می شناسی.

چون ابراهیم این حال را بدید لب از سخن بر بست و بدانست که این بلیّت از مأمن او بدو رسیده و امر ابی مسلم اشتداد یافت.

و در آن محبس که ابراهیم بود جماعتی از بنی هاشم و بنی امیه نیز بودند از آن جمله چنان که اشارت شد عبدالله بن عمر بن عبد العزيز بن مروان و عباس بن وليد ابن عبدالملك بودند و مروان حمار ازین دو تن بر خویشتن بيمناك بود و از خروج ایشان می ترسید و از جماعت بنی هاشم عبدالله بن علي و عيسى بن موسى بودند .

ابوعبیده ثعلبی که با ایشان در زندان بود حکایت کند که جماعتی از موالی و غلامان مروان از مردم عجم و جز ایشان بر ایشان بمحبس هجوم آوردند و به آن بیتی که ابراهیم و عباس را حبس کرده بودند در آمدند و ساعتی نزد ایشان اقامت کردند و از آن پس بیرون شدند و باب بیت را بر بستند و چون بامداد نمودیم بر ایشان در آمدیم جمله را مرده یافتیم.

و با ایشان دو غلام صغیر از جمله خدام بودند که مانند مردگان می نمودند

ص: 272

چون ما را بدیدند از آن وحشت و دهشت آسوده شدند از کیفیّت آن داستان بپرسیدیم .

گفتند اما عباس و عبدالله را بالشی بر دهان ایشان بر نهادند و بر آن بر نشستند و آن دو دو تن چندی اضطراب کرده جان بدادند و اما ابراهیم را انبانی از آهك و نوره مسحوقه بیاوردند و سرش را در آن انبان در آوردند ساعتی در هم پیچید و سرد شد.

در آن کتابی که ابراهیم بابی مسلم نوشته بود و قرائت کردند بعد از خطبه های طویل ابیاتی از رجز مندرج بود از آن جمله این شعر است .

دونك خطب قد بدت اشراطه *** ان السبيل واضح صراطه

لم يبق الاّ السيف و اختراطه

و ابراهیم امام مردی خیّر و نیکو کردار و فاضل و کریم بود دفعه ای به مدینه بیامد و مالی بسیار به اهالی مدینه پخش کرد و پانصد دینار برای عبدالله بن الحسن ابن الحسن بفرستاد و هزار دینار بسوی جعفر بن محمد گسیل نمود و مالی بسیار برای جماعت علويين تقديم نمود .

پس حسین بن زید بن علی که این وقت كودك بود نزد وی بیامد ابراهيم او را در دامان خویش جای داد و گفت تو کیستی ؟

گفت من حسين بن زید بن علی هستم ابراهیم از شنیدن این نام چندان بگریست که ردایش تر شد و با وکیل خود بفرمود تا هر چه از آن اموال باقی است حاضر کند چهار صد دینار بیاورد آن دنانير را بحسین بداد و گفت اگر چیزی دیگر نیز با ما بود بتو می دادیم .

و یکی از موالی خود را با حسین نزد مادر او ربطه دختر عبدالملك بن محمد ابن الحنفیه بفرستاد و از وی معذرت بجست

میلاد ابراهیم در سال هشتاد و دوم هجری و مادرش ام ولدى بربریه و نامش سلمی بود ابن خلکان گوید موت ابراهیم در سال یک صد و سی و دوم در ماه صفر

ص: 273

روی داد و این وقت پنجاه و يك سال از عمرش بر گذشته بود و در داخل حرّان مدفون شد.

مسعودی گوید چون ابراهیم امام بقتل رسید ابوسلمه از انتقاض امر و فساد کار خود بترسید و دو نامه که هر دو يك نسخه بودند بنوشت و بدستیاری محمد بن عبد الرحمن بن اسلم (و این اسلم مولای رسول خدا صلی الله علیه و اله بود) یکی را بحضرت امام جعفر صادق علیه السلام و آن دیگر را بابی محمد بن عبدالله بن الحسن بفرستاد

و هر يك از ايشان را بجانب خود بخواند تا این دعوت خلافت را بدو منصرف سازد و از مردم خراسان از بهرش بیعت ستاند و با رسول گفت بر عجله و شتاب بیفزای و بدون این که امری را بانجام رسانی باز می گرد.

پس محمد بن عبد الرحمن راه بسپرد تا در مدینه طیّبه شب هنگام بخدمت صادق علیه السلام رسید و باز نمود که از جانب ابی سلمه رسالت دارد و نامه او را معروض داشت.

فرمود مرا با ابوسلمه چکار است ابو سلمه شیعه غیر از من است .

رسول عرض کرد مکتوبش را قرائت فرمای و به آن چه بینی جواب ده حضرت ابی عبد الله علیه السلام بفرمود چراغی بیاوردند و نامه ابی سلمه را بگرفت و بر چراغ بداشت تا بسوخت .

و با محمد فرمود صاحب خود را به آن چه دیدی باز نمای آن گاه باین شعر کمیت بن زید متمثل شد :

ايا موقدا ناراً لغيرك ضوئها *** و یا حاطباً في حبل غيرك تحطب

محمد از خدمت آن حضرت بیرون شد و نزد عبدالله بن الحسن آمد و آن مکتوب را بدو بداد

عبدالله نامه را ببوسید و قرائت کرد و مسرور شد و روز دیگر بر دراز گوشی بر نشست و بسرای حضرت صادق بیامد .

چون آن حضرت وی را بدید چون از آن حضرت بیشتر روزگار سپرده بود

ص: 274

قدومش را گرامی گرفت و فرمود ای ابو محمد برای کاری بیامدی عرض کرد آری این امری است که از توصیف اجلّ است.

فرمود چیست یا ابا محمد گفت اينك نامه ابوسلمه است که مرا بخویشتن دعوت کرده و جمعی از شیعیان ما از مردم خراسان بر وی انجمن شده اند فرمود یا ابا محمد کدام وقت مردم خراسان شیعه تو بودند ، تو ابو مسلم را به خراسان فرستادی و بپوشیدن جامه سیاه فرمان دادی ، این جماعت که بعراق آمدند تو سبب قدوم ایشان هستی یا تو ایشان را فرستادی و آیا احدی از ایشان را می شناسی .

عبدالله بن الحسن در مکالمت بمنازعت رفت تا بدان جا که عرض کرد این قوم خواستار پسرم محمد هستند چه وی مهدی این امت است.

فرمود سوگند با خدای وی مهدی این امت نیست و اگر شمشیر خود را بیرون کشد کشته شود .

عبدالله همچنان منازعت نمود تا به آن جا که عرض کرد سوگند با خدای جز حسد چیزی ترا باز نمی دارد .

فرمود قسم بخدای آن چه گویم جز در نصیحت تو نیست و ابوسلمه بهمین گونه که بتو نوشته بمن نيز مكتوب کرده است، رسول او از من آن چه از تو یافت نیافت و از آن پیش که نامه اش را بخوانم سوزانیدم .

عبدالله بن حسن از خدمت آن حضرت خشمناك بازگشت و رسول ابی سلمه دیگر بدو باز نگشت تا گاهی که مردمان با ابوالعباس بخلافت بیعت کردند .

بیان کیفیت حال ابو العباس سفاح در هنگام خلافت

مسطور گشت که چون ابو العباس و یاران او بعد از قتل ابراهيم امام بموجب

ص: 275

وصیت او بکوفه در آمدند ابوسلمه حفص بن خلال که ابو مسلم مروزی وزیر آل محمدش می خواندند امر ایشان را مکتوم می داشت و ایشان را در سرای ولید بن سعد از جماعت شیعه و سرهنگان سپاه پنهان ساخت و این کار از آن روی بود که چون خبر مرك ابراهيم را بشنید به آن اندیشه بر آمد که امر خلافت را بآل ابی طالب بگرداند

ابوالجهم با وی گفت امام چه کرد گفت هنوز قدوم ننموده ابوالجهم الحاح بسیار کرد

ابو سلمه گفت هنوز وقت خروجش نرسیده است چه بعد از او واسط را نگشوده اند و هر کس از ابوسلمه از حال امام می پرسید می گفت عجله نکنید .

و بر این گونه بگذرانید تا ابو حمید محمد بن ابراهیم حمیری از حمام اعین به آهنگ کناسه بیامد و یکی از خدام ابراهیم امام که او را سابق خوارزمی می خواندند بدید و او را بشناخت و گفت ابراهیم امام چه کرد؟ .

سابق او را از قتل ابراهیم بدست مروان خبر داد و باز نمود که برادرش ابو العباس سفاح را وصی گردانیده و خلافت و امامت را بعد از خودش با او گذاشته است و ابوالعباس با عامّه اهل بیتش بکوفه در آمده است

ابو حمید از وی خواستار شد که او را بخدمت ابی العباس رهسپار دارد .

سابق گفت وعده من با تو فردا در این موضع است و سابق چون کراهت داشت که بدون رخصت ابی العباس کسی را نزد ایشان برد بدین گونه سخن کرد .

ابو حمید نزد ابوالجهم باز گشت و داستان را بگذاشت و ابوالجهم در لشکرگاه ابو سلمه جای داشت با سابق فرمان کرد تا در ملاقات ایشان بملاطفت کار کند و ابوحمید روز دیگر به آن مکان برفت.

سابق او را بدید و بخدمت ابی العباس و اهل بیتش در آورد چون ابو حمید ایشان را بدید گفت کدام کس خلیفه است داود بن علی اشارت بابی العباس کرد و

ص: 276

گفت امام و خلیفه شما همین است.

ابو حمید بخلافت بر وی سلام فرستاد و هر دو دست و هر دو پایش را ببوسید و گفت ما را به امر خود فرمان کن و او را در شهادت برادرش ابراهیم امام تعزیت گفت.

آن گاه باز گشت و ابراهیم سلمه مردی را که بخدمتگزاری بنی العباس اشتغال داشت در صحبت او بسوی ابوالجهم بفرستاد او برفت و وی را از منزل ایشان خبر داد و نیز گفت امام مرا بسوی تو فرستاده است و یک صد دینار برای جمّالی که ایشان را بکوفه حمل کرده است بخواسته است .

ابوالجهم تقدیم نکرد و او و ابواحمد و ابراهيم بن سلمه نزد موسی بن کعب شدند و آن قضیه را بگذاشتند و دویست دینار در صحابت ابراهیم سلمه برای امام بفرستادند و آراء جماعتی از قواد و سرهنگان بر آن متفق شد که ابوالعباس را ملاقات نمایند.

پس موسی بن كعب و ابوالجهم و عبدالحميد بن ربعي و سلمة بن محمّد و ابراهيم ابن سلمه و عبدالله طائى و اسحق بن ابراهيم و شراحيل و عبدالله بن بسّام و ابوحميد محمد بن ابراهيم و سليمان بن الاسود و محمد بن الحصين بخدمت امام ابی العباس برفتند و این داستان را ابوسلمه بشنید و از حال ایشان بپرسید

گفتند این جماعت برای حاجتی بکوفه در آمده اند و چون آن جماعت نزد ابوالعباس بیامدند گفتند كدام يك از شما عبدالله بن محمد بن الحارثيه است او را نشان دادند.

جملگی بر وی بخلافت سلام دادند و در مصیبت ابراهیم تعزیت گفتند و موسى بن کعب و ابوالجهم مراجعت کردند.

و ابوالجهم سرهنگان دیگر را بفرمود تا در خدمت امام بجای ماندند ابوسلمه با ابوالجهم پیام فرستاد بکجا اندری گفت بخدمت امام خود سوار شدم

ص: 277

ابوسلمه نیز بخدمت او بر نشست و ابوالجهم ابو حمید را پیام داد كه اينك سلمه نزد شما می آید باید تنها بخدمت امام در آید.

و چون ابوسلمه نزد ایشان رسید گفتند جز تو احدی نباید بخدمت امام در آید ابوسلمه تنها برفت و ابوالعباس را بخلافت سلام فرستاد.

ابو حمید گفت بر رغم انف تو است و او را دشنام گفت ابوالعباس بدو گفت زبان بر بند و نیز ابوسلمه را فرمان کرد تا بلشکر گاه خود بازگشت نماید و او باز شد

بیان خلافت ابی العباس و بیعت مردمان با او و خطبه او بر بر منبر

ابوسلمه بازگشت و بامداد روز جمعه دوازدهم شهر ربیع الاول مردمان سر از خواب برگرفتند و سلاح بر تن بیاراستند و کرنا و كوس ها بنواختند و درفش ها برافراختند و برای بیرون آمدن ابو العباس صف ها برکشیدند و مرکب های خلافت حاضر ساختند.

ابوالعباس بیامد و بر مرکبی راهوار و ابلق بر نشست و کسان او نیز در خدمتش سوار شدند و با حشمت و عظمتی کامل بدار الاماره در آمدند و از دار الاماره بمسجد جامع بیرون شدند

طبری گوید در آن روز گروهی از علوی ها بکوفه اندر بودند و بعضی از مردمان چنان پندار همی کردند که این بیعت بفرزندان ابوطالب قرار گیرد.

چون مردمان بمسجد جامع فراهم شدند بوسلمه بیامد و بر منبر بر شد و خطبه بخواند و خدای را عزّ وجل ثنا براند و گفت ای مردمان هر کس می تواند سلاحی برگیرد یا بر ستوری بر نشیند باید شمارش را سیاه گرداند و فردا بجامع

ص: 278

در آید تا با آن کس که صلاح دانیم بیعت کنیم.

این وقت آل ابی طالب نومید شدند و مردمان به خانه های خود باز رفتند و هنوز روشنی صبح نمودار نبود که جمله مردم کوفه جامه سیاه بر تن داشتند و به مسجد جامع در آمدند و طبل ها بزدند و علم ها بر پای کردند و تکبیر بلند گفتند و بوسلمه با جامه سیاه بیامد و بر منبر شد و خدای را حمد و ثنا بگذاشت و مصطفی را درود براند.

آن گاه گفت ای مردمان آیا به آن چه گویم با من همداستان هستید جملگی گفتند آری گفت امین آل محمد امیر ابو مسلم است و بمن نامه بنوشته و فرمان کرده است تا از جماعت بنی هاشم یکی را بخلافت برداریم تا مردمان از جور و ظلم کردن کشان بیدادگر بنی امیه که فرزندهای پیغمبر را بکشتند برهند.

و من خوب نگران شدم و در میان بنی هاشم هیچ کس را از عبدالله بن محمد ابن علی بن عبدالله بن عباس که از تمام بنی عباس فاضل تر است و بپاکی حسب و پاکی دست ممتاز است بهتر نیافتم و او را پسندیدم بازگوئید تا چه گوئید.

گفتند صواب کردی و توفیق یافتی و کار و افعال ما متابع کردار تو می باشد و ابوسلمه بفرستاد و عبدالله با عمامه سیاه و جامه سیاه بیامد و این روز جمعه بود مؤذنان بانك نماز را بلند آواز شدند.

ابن اثیر گوید ابو العباس خطبه براند و مردمان را نماز بگذاشت و در آن حال که مردمان بخلافت با وی بیعت کردند بر منبر صعود کرد و در پله بالای منبر بایستاد و بر خلاف بنی امیه که می نشستند و خطبه می راندند ایستاده مشغول قرائت خطبه شد و عمّش داود بن على بك پله از وی فرودتر بایستاد.

و مردمان بتمجيد سفاح زبان بر گشادند که ایستاده بقرائت خطبه مشغول و کار را باصل خود و ترتیب خود بداشت بالجمله سفاح با زبانی فصیح و بیانی ملیح گفت :

ص: 279

﴿الحمد لله الذى اصطفى الاسلام لنفسه و كرمه و شرفه و عظمه و اختاره لنا فأيده بنا و جعلنا أهله و كهفه و حصنه و القوام به و الذابين عنه و الناصرين له﴾.

﴿فالزمنا كلمة التقوى وجعلنا احقّ بها و أهلها وخصّنا برحم رسول الله صلى الله عليه و آله و قرابته و أنشأنا من آبائنا و انبتنا من شجرية و اشتقنا من نبعته جعله من انفسنا عزيزاً عليه ما عنتنا حريصاً علينا بالمؤمنين رؤفاً رحيماً﴾.

﴿و وضعنا من الاسلام و أهله بالموضع الرفيع و أنزل بذلك على الاسلام كتاباً يتلى عليهم فقال تبارك و تعالى فيما انزل من محكم كتابه انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً و قال تعالى قل لا اسئلكم عليه اجراً الاّ المودة في القربى و قال و انذر عشيرتكم الأقربين و قال ما أفاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى﴾.

﴿فاعليهم جل ثناؤه فضلنا و اوجب عليهم حقّنا و مودّتنا و أجزل من الفيء و الغنيمة نصيبنا تكرمة لنا و فضلا علينا و الله ذوالفضل العظيم﴾ .

﴿و زعمت الشامية الضلال ان غيرنا احقّ بالرياسة و السياسة و الخلافة منا فشاهت وجوههم و لم أيها الناس﴾

﴿و بنا هدى الله الناس بعد ضلالتهم و بصرهم بعد جهالتهم و انقذهم بعد هلكتهم و أظهر بنا الحق و دحض الباطل و اصلح بنا منهم ما كان فاسداً﴾.

﴿و رفع بنا الخسيسة و تمم بنا النقيصة و جمع الفرقة حتّى عاد الناس بعد العداوة أهل التعاطف و البر و المواساة في دنياهم و اخواناً على سرر متقابلين في آخرتهم فتح الله ذلك منة و بهجة لمحمد صلی الله علیه و آله﴾.

﴿ فلمّا قبضه الله اليه و قام بالامر من بعده أصحابه و أمرهم شورى بينهم حووا مواريث الامم فعدلوا فيها و وضعوها مواضعها و أعطوها أهلها و خرجوا خماصاً منها ثمّ و ثب بنو حرب و بنو مروان فانبذوها و تداولوها فجاروا فيها و استأثروا بها و ظلموا أهلها بما ملاء الله لهم حيناً حتّى آسفوه انتقم منهم بايدينا

ص: 280

و ردّ علينا حقّنا و تدارك بنا أمتنا و ولى نصرنا و القيام بامرنا ليمنّ بنا على الذين استضعفوا في الارض و ختم بنا كما افتتح بنا﴾.

﴿ و انّي لارجوا ان لا يأتيكم الجور من حيث جاءكم الخير و لا الفساد من حيث جاءكم الصلاح وما توفيقنا أهل البيت الا بالله﴾

﴿يا أهل الكوفة انتم محلّ محبتنا و منزل مودّتنا انتم الذين لم تتغيروا عن ذلك و لم يثنكم عنه تحامل اهل الجود عليكم حتّى أدركتم زماننا و اتاكم الله بدولتنا﴾.

﴿فانتم أسعد الناس بنا و اكرمهم علينا و قد زدتكم في اعطياتكم مأة درهم فاستعدّوا فانا السباح المبيح و الثائر المنيح و كان موعوكاً فاشتدّ عليه الوعك فجلس علی المنبر﴾.

سپاس خداوندی را که دین اسلام را برای خویش برگزید و مكرّم و مشرف و معظم و برای ما اختیار فرمود و این آئین بهی را بوجود ما مؤید ساخت و ما را اهل آن و کهف آن و حصن حصین و نگاهبان متین آن گردانید و تقویمش را بما مقرر داشت و دفع گزندش را بما مشخص نمود و نصرتش را بما محوّل داشت .

و کلمه تقوی و آیت پارسائی و پرهیز کاری را با ما ملازم فرمود و ما را از دیگران بحفظ و حراست و نصرت و نگاهداری آن سزاوارتر گردانید و اهل آن نمود و ما را بشرف و قرابت و خویشاوندی رسول خدای صلی الله علیه و آله اختصاص داد و رشته آباء ما را بهم پیوست و ما را از شجره طیّبه آن حضرت برویانید و از شاخ و برك و چشمه سار فضایل آثارش شکافته گردانید و این پیغمبر گرامی را از جنس ما در بشریت قرارداد که دشوار است بر وی آن چه بآن در رنج افتیم از کفر و ضلالت حریص است بر اسلام ما و مهربان و بخشاینده است بر مؤمنان.

و ما را در اسلام و اهل اسلام بمکانی رفیع و منزلی منبع جای داد و در این باب کتابی بر اهل اسلام بفرستاد که برایشان تلاوت و قرائت شد.

ص: 281

و فرمود جز این نیست که خداوند می خواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و مطهر دارد شما را مطهر داشتنی و فرمود بگو ای محمد با اهل ایمان که نمی خواهم از شما در تبلیغ احکام الهی مزدی مگر دوستی با اهل قرابت و خويشان نزديك من و فرمود بیم ده خويشان نزديك خود را یعنی در بیم دادن ابتدا فرمای با قرب فالاقرب.

و فرمود آن چه بازگردانید خدای تعالی بر پیغمبر خود از اموال و املاك اهل دهات که به حرب گرفته نشده مخصوص است بخدا و پیغمبر خدا و آنان که با پیغمبر قرابت دارند و از اهل بیت او می باشند

و فرمود بدانید ای مؤمنان که آن چه بقهر از کفار غنیمت گرفتید از هر چه اسم شیء بر آن اطلاق شود حتی ریسمان و چوب بدرستی که خدای راست پنج يك آن و مر رسول خدای و خویشان رسول راست که بنی هاشم و بنی عبدالمطلب هستند و یتیمان ایشان راست.

پس خداوند جلّ ثناؤه فضل و برتری ما را آشنائی داد و حق و دوستی ما را بر ایشان واجب و لازم گردانید و سهم و حصه ما را از فیء و غنایم جنگی زیادتر تعیین کرد بجهت اکرام کردن و فضیلت ما نسبت به آنها و خداوند صاحب فضل بزرگی است .

و گمان می کند شامی گمراه که کسی بجز ما خانواده و اهل بیت عصمت شایستگی سروری و سیاست و جانشینی پیغمبر را دارد ولی زشت و قبیح شد صورتشان و این برای چه بود ای مردم.

و خداوند بوسیله ما بعد از گمراهیشان هدایت کرد و پس از نادانی بینائی و بصیرت داد و پس از هلاک شدن نجاتشان داد و حقیقت را بسبب ما در بین مردم آشکار و اثبات فرمود و باطل را از میان برداشت و تباهی ها را بتوسط ما اصلاح کرد.

و خداوند خست و پستی ها را بسبب ما مرتفع فرموده و چیزهای ناقص

ص: 282

را تکمیل کرد و دسته جات پراکنده را بگرد هم آورد بطوری که دشمنی و نفاقها تبدیل شد بمحبت و نیکوئی و برابری و فداکاری در بارۀ یکدیگر از جهت دنیا و اما در آخرت و روز قیامت در مقابل هم برادر وار بر سریرهایی تکیه می کنند تمام این مواهب خدا برای احسان و نیکی و خوشحالی محمد و خاندان او است علیهم السلام.

سپس وقتی که بعالم بقا رحلت فرمود و یارانش برای اجرای امور دین اسلام قیام کردند و محول کردند این امر را بمشورت بین خودشان و جمع آوری کردند ارث امتان گذشته را و تعدیل کردند آن را و هر کدام را در جای مناسب عمل کردند و به اهلش عطا کردند و خود بدون برداشتن حصه ای دست برداشتند.

سپس قیام کردند بنی حرب و بنى مروان و متصرف شدند او را و ستم کردند در آن مورد و بخودشان اختصاص داده و باهلش ظلم روا داشتند باندازه ای که خدا را بخشم آوردند.

و خداوند بوسیله ما از آن ها انتقام گرفت و حق ما را بر خودمان برگردانید و بوسیله ما تلافی کرد خداوند ستم امت را و یاری کننده ما را و کسی را که قیام یکند باعمال دستورات ما و نیکی و احسان کرد بر کسانی که در زمین ضعیف شمرده شدند و امارت و ریاست را بما ختم فرمود چنان که بما افتتاح نمود .

و من امیدوارم که ازین پس جز خیر و خوبی نیابید و دچار جور و ظلم نشوید و روزگار شما بصلاح و صواب بگذرد و به فتنه و فساد نکشد و توفیق ما اهل بيت جز بخداوند نیست.

این ای اهل کوفه شما همیشه محل محبت و منزل مودّت ما بوده اید شما آن کسان هستید که هرگز از مودّت ما کناری نجستید و بسبب زحمت و مشقتی که در راه ما از اهل جود و عدوان یافتید هرگز از ما روی برنتافتید تا گاهی که زمان دولت و نوبت خلافت ما را ادراک نمودید و خداوند عهد دولت ما را با شما بنمود.

پس شما بوجود ما و دوستی ما از تمامت مردمان سعادت مندتر و بر ما

ص: 283

مكرّم تو باشید و اكنون عطاهای هر يك از شما را صد درهم بر افزودم پس مستعد و آماده شوید همانا منم سفّاح مبيح و سائر منيح کنایت این که بر هر کار و گفتار قادرم و کارها را بسهولت بانجام می رسانم و در میدان مبارزت و کین توزی خون جوئی می نمایم و چون سفاح دچار نبی سخت بود و این وقت مرضش اشتداد گرفت بر فراز منبر بنشست.

و عمّش داود بن پله های منبر بایستاد و گفت :

﴿الحمد لله شكراً الذى اهلك عدونا و اصار الينا ميراثنا من نبينا محمد صلی الله علیه و آله﴾.

﴿ ايّها الناس الان اقشعت حنادس الدنيا وانكشف غطاؤها و اشرقت ارضها و سماؤها و طلعت الشمس من مطلعها و بزغ القمر من مبزغه أخذ القوس باريها و عاد السهم الى منزعه و رجع الحق في نصابه في اهل نبيّكم اهل الرأفة و الرحمة بكم و العطف عليكم﴾

﴿ايّها الناس انا والله ما خرجنا في طلب هذا الأمر لنكثر لجيناً و لا عقياناً و لا تحفر نهراً و لا نبنى قصراً و انّما أخرجتنا الانفة من ابتزازهم حقّنا و الغضب لبنى عمّنا و ما كرهنا من اموركم﴾

﴿فلقد كانت اموركم ترمضنا و نحن على فرشنا و يشتدّ علينا سوء سيرة بني اميّة فيكم و استنزالهم لكم و استثناركم بفيئكم و صدقاتكم و مغانمكم عليكم لكم ذمّة الله تبارك و تعالى و ذمّة رسوله صلى الله عليه و آله و سلّم و ذمّة العباس رحمه الله علينا﴾

﴿أن تحكم فيكم بما أنزل الله و نعمل فيكم بكتاب الله و نسير في العامّة و الخاصة بسيرة رسول الله صلی الله علیه و اله و سلّم تبّناً تبنّا لبنى حرب بن اميّة و بنى مروان آثروا في مدّتهم العاجلة على الأجلة و الدار الفانية على الدار الباقية فركبوا الاثام و ظلموا الانام و انتهكوا المحارم و غشّوا بالجرائم و جاروا في سيرتهم في

ص: 284

العباد و سنّتهم في العباد﴾

﴿و خرجوا في اعنة المعاصى و ركضوا في ميدان الغّى جهلا باستدراج الله و أمناً لمكر الله فاتاهم بأس الله بياناً و هم نائمون فاصبحوا احاديث و مزّقوا كلّ ممزق فبعداً للقوم الظالمين ﴾

﴿و أدلنا الله من مروان و قد غرّه بالله الغرور و أرسل لعدوّ الله في عنانه حتّى عثر في فضل خطامه اظنّ عدوّ الله أن لن تقدر عليه فنادى حزبه و جمع مكايده و رمی بكتائبه فوجد امامه و ورائه و عن يمينه و شماله من مكر الله و بأسه و نقمته ما أمات باطله و محاضلا له و جعل دائرة السوء به و أحيا شرفنا و عزّنا و ردّ الينا حقّنا و ارثنا﴾.

﴿ايها الناس انّ امير المؤمنين نصره الله نصراً عزيزاً انّما عاد الى المنبر بعد الصلاة لانّه كاره أن يخلط بكلام الجمعة غيره و انّما قطعه عن استتمام الكلام شدّة الوعك﴾.

﴿فادعوا الله لامير المؤمنين بالعافية فقد بدلكم الله مروان عدوّ الرحمن و خليفة الشيطان المتبع السفلة الّذين افسدوا في الارض بعد اصلاحها بابدال الدين و انتهاك حريم المسلمين الشاب المكتحل المتمهل المقتدى بسلفه الابرار الاخيار الذين اصلحوا الارض بعد فسادها بمعالم الهدى و مناهج التقوى فمجّ الناس له بالدعاء﴾ .

﴿ثمّ قال يا أهل الكوفة انّا و الله مازلنا مظلومين مقهورين على حقّنا حتى أتاح الله شيعتنا أهل خراسان فاحيا بهم حقّنا و أبلح بهم حجتنا و أظهر بهم دولتنا و أراكم الله بهم ما لستم تنتظرون﴾.

﴿فأظهر فيكم الخليفة من هاشم و بيّض به وجوهكم و أدالكم على اهل الشام و نقل اليكم السلطان و اعزّ الاسلام و منّ عليكم بامام منحه العدالة و أعطاه حسن الایالة﴾.

﴿ فخذوا ما آتاكم الله بشكر و الزموا طاعتنا و لا تخدعوا عن انفسكم فانّ

ص: 285

الأمر أمركم و أنّ لكل أهل بيت مصراً و انّكم مصرنا ألا و انّه ما صعد منبركم ما صعد هذا خليفة بعد رسول الله صلی الله علیه و آله الاّ امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب علیه السلام و امير المؤمنين عبدالله بن محمد و أشار بيده الى ابى العباس و أعلموا أنّ هذا الامر فينا ليس بخارج منّا حتّى تسلّمه الى عيسى بن مريم علیه السلام والحمد لله على ما أبلانا و اولاناء﴾.

خداوندی را سپاس بی قیاس که دشمنان ما را بورطه هلاك و دمار دچار ساخت و میراث ما را از پیغمبر ما محمد صلی الله علیه و آله یعنی خلافت و امامت را از دست غصب بنی امیه و بنى مروان در آورد و بما بازگردانید

ای مردمان اکنون ابر ظلمت از جهان برخاست و پرده ظلم و غشاوه ستم از صفحه روزگار بر کشیده گشت زمین و زمان فروغ عدل و بهجت فرو گرفت و آفتاب عنایت و شمس امارت و امامت از مطلع خویش طلوع کرد و ماه ریاست و سیاست از مبزغ خود فروزان گشت .

کمان بدست کمان کش رسید و تیر بدست تیرافکن پیوست و کارها بدست اهلش افتاد و افعال بصحت و صواب مقرون شد و حق در نصاب خود در اهل بیت نبیّ شما که بر شما برحمت و عطوفت باشند رجوع یافت

ای مردمان سوگند با خداوند در طلب این امر بیرون نشدیم تا سیم بیرون تا سیم و زر اندوخته کنیم و آبار و املاك و ضياع و عقار و كاريز و قنات بر آوریم و قصر و کاخ بركشيم بلكه آن ننك و عاری که از ربودن ایشان حق ما را بر ما مستولی شده بود ما را بیرون آورد و آن خشم و کین که بواسطه قتل بنی عمّ بر ما چیره شد ما را خروج داد و آن کراهتی که از امور شما بر ما دست یافت ما را بر خروج ناچار ساخت.

چه امور شما و روزگار تا بهنجار شما و بدی رفتار بنی امیه با شما و پست نمودن ایشان شما را و بردن ایشان حقوق و صدقات و غنايم و فىء شما را و برتری جستن ایشان بواسطه اموال خود شما بر خود شما ما را بغم و اندوه در آورد و از

ص: 286

مقام و منزل و فراش و فرش خود حرکت داد و سوء رفتار ایشان با شما بر ما دشوار افتاد اكنون ما بعهد خدای و رسول خدای و عهد و ذمّه عباس پیمان می بندیم و ذمّه ایشان را برای شما مقرر می داریم

که به آن چه خدای نازل کرده و حکم فرستاده در میان شما حکم برانیم و در میان شما بکتاب خدای عمل کنیم و در عامّه و خاصه بسیرت رسول خداى صلی الله علیه و اله رفتار نمائيم مرك و تباهى باد بني حرب بن امیه و بنى مروان را که این قلیل مدت زندگانی این جهان فانی را بر سرای جاودانی برگزیدند و بر مراکب معاصی و آثام برنشستند و با جمله انام و اهل اسلام ستم ورزیدند و پرده محارم را چاک زدند و بجريرت و جرائم در افتادند و در بحر معاصی مستغرق شدند و در سیرت روش خود با عباد و سنت و طریقت خود در بلاد جور نمودند

و در اعنّه معاصی بیرون شدند و از روی جهل و نادانی در میدان غیّ و نافرمانی رکوض گرفتند و نا دانسته بغضب و بلای یزدانی نزدیکی گرفتند و از عذاب و نکال خداوند متعال ایمن نشستند و بغفلت و غرور اندر شدند بناگاه در آن حال که در خواب جهل و غرور و غیّ و سرور مزدور بودند بعقوبت خدای دچار شدند و بانواع بلا مبتلا آمدند دولت ایشان بنكبت مبدل شد و جمعیت ایشان تشتت گرفت و رشته قوام و نظام ایشان بر هم گسیخت و آبروی عزّت و افتخار و شوکت و اعتبار ایشان از چهره بریخت پس دور باد و کم و نابود باد جماعت ستم کاران

و خدای تعالی ما را بر مروان نصرت و چیرگی دادگاهی غرور سرای سرورش در حضرت یزدان شکور مغرور داشته بود و او را از باده عزت و مرکب عظمت سرنگون آورد و بدست اعوان دین مبین خوار و مستکین گردانید و این دشمن یزدان مروان گمان همی برد که ما را بروی قدرت نخواهد بود.

لاجرم اعوان و انصار و لشکر خویش را فراهم کرد و مکاید و مصاید خود را

ص: 287

بگسترد و سپاه خود را بهر طرف پراکنده داشت لکن عذاب و نكمال و نعمت و بليت یزدان را از چهار سوی خویش چنان شد که افعال باطلش را بمیراند و ضلالت و غوایتش را تا چیز ساخت و او را در دایره عذاب در افکند و شرف و عزّ ما را زنده گردانید و حق ما وارث ما را بما باز آورد .

ای مردمان همانا امير المؤمنين نصره الله نصراً عزيزاً ازین روی بعد از نماز یفراز منبر بازگشت که مکرده می شمرد که بکلام جمعه کلامی دیگر مخلوط نماید و این که خطبه و کلام خود را تمام ننمود از شدت تب بود .

هم اکنون خدای را در عافیت و سلامت او بخوانید بدرستی که خداوند تعالی مروان را که دشمن یزدان و خلیفه شیطان و پیشوا و متبع مردمان سفله ایست که بعد از آن که زمین در حال اصلاح بود بفساد افکندند و احکام دین مبین را دیگرگون ساختند و حریم مسلمین را چاک زدند.

بجوانی مردانه که هر دو چشم را بسرمه حیا برگشوده و در انجام امور و افعال خود بدرنك و تأنی کار کند و بگذشتگان ابرار اخیار خود که بمعالم هدی و مناهج تقوی روی زمین را از آن پس که بظلمت فساد تاريك بود بنور اصلاح روشن ساخت مبدل فرمود چون مردمان این سخنان را بشنیدند بجمله در دعای او صدا بر کشیدند .

پس از آن گفت ای مردم کوفه سوگند با خدای همیشه ما مظلوم و در حق خود مقهور بودیم تا گاهی که خداوند تعالی شیعیان ما را از اهل خراسان بر انگیخت و بوجود ایشان حق ما را زنده ساخت و حجّت ما را بوجود ایشان روشن فرمود و دولت ما را بیاری ایشان آشکار گردانید و بیاری و نصرت و خلوص ایشان چیزی را بشما بنمود و نعمتی را نمایش داد که هرگز گمان نمی کردید و چشم داشت نداشتید

از نسل هاشم خلیفه در میان شما ظاهر ساخت و روی شما را باو سفید فرمود و شما را بر اهل شام چیره نمود و سلطنت را بشما انتقال داد و اسلام را عزیز گردانید

ص: 288

و به امامی عادل و جواد بر شما منت نهاد و حسن ایالت و لطف سیاست را بدو عنایت کرد .

پس با کمال شکر و سپاس آن چه را که خدای بشما داده مأخوذ دارید و بطاعت ما ملازمت جوئید و با خویشتن بخدیعت نروید چه امر ما امر شما است

یعنی این خلافت از خود شما است و هر اهل بیتی را مصری و شهری است و شما مصر ما می باشید دانسته باشید که بعد از رسول خدای صلی الله علیه و آله جز امير المؤمنين علي بن ابيطالب صلوات الله عليه و امير المؤمنين عبد الله بن محمّد و اشارت بابي العباس سفّاح نمود خلیفه بر این منبر شما بر نیامده است یعنی خلیفه که بر حق باشد بجای پیغمبر جز ایشان ننشسته است.

و این سخن از آن گفت که سلاطین جور اولاد امير المؤمنين علي علیهم السلام را از حق خود مهجور ساختند و بعد از آن حضرت هر کس بر مسند خلافت نشست غاصب بود و این ندانست که جلوس خلفای بنی عباس نیز با وجود ائمه هدى صلوات الله عليهم نیز همان صورت دارد بلکه ظلم و جور و متابعت هوای نفس و فساد در دین و احکام شرع مبین در زمان ایشان در دولت اسلام بیشتر شد.

بالجمله گفت بدانید که این امر در میان ما پاینده است و این سلطنت و خلافت از دودمان ما بیرون نشود تا به عیسی بن مریم علیه السلام تسلیم کنیم یعنی تا پایان روزگار و آخر زمان که عیسی علیه السلام از آسمان فرود شود و سپاس خداوندی را که ما را بیازمود و اولویت ولایت داد.

و این کلام داود از آن است که بعضی اخبار را روایت کنند که متضمن این است که این سلطنت در ایشان بماند تا عیسی بن مریم علیه السلام از آسمان فرود آید چنان که انشاء الله تعالی در مقامات خود اشارت رود.

چون داود از کلمات خود فراغت یافت با ابوالعباس از منبر فرود شدند و داود در پیش روی او راه می شکافت تا بقصر الاماره در آمدند و این خطبه در كتب تواریخ و سیر متفاوت نوشته شده است بعضی خلاصه و حاق آن را مرقوم

ص: 289

داشته اند.

سیوطی در تاریخ الخلفا نوشته است که هر وقت عیسی بن علی از بیرون شدن خودشان از حميمه و آهنك نمودن بجانب كوفه داستان می کرد می گفت چهارده مرد از سرای خودشان بیرون آمدند و آن چه ما طلب می کردیم می طلبیدند همانا مردمى عظيم الهمة و شديد القلب و بلند پرواز بودند .

در تاریخ رشیدی مسطور است که دوازده تن از شیعه بنی العباس در کوفه بودند چون تهاون ابو سلمه را در امر خلافت بنی عباس دیدند باندیشه قتل او بر آمدند لکن از فتنه و غوغا بترسیدند و بعد از آن که حسن بن قحطبه و دیگر سرهنگان بسعی ابی حمید با سفاح بیعت کردند ابو سلمه با هفتاد هزار پیاده و هفتاد هزار سوار و هفتاد هزار علم سیاه بعراق رسید بشهر کوفه در آمد و دست ابو العباس را گرفته بر منبر برآورد تا با او بیعت کردند.

به مورخین می نویسند چون ابوالعباس سفاح و داود بن علي از منبر فرود شدند ابو جعفر منصور برادر سفاح برای بیعت بقیه مردم در مسجد بنشست و تا نماز دیگر و مغرب باخذ بیعت مشغول بود.

طبری در تاریخ خود گوید چون سفاح خطبه براند و از نماز جمعه بپرداخت نزديك منبر بنشست و دست به بیعت برگشاد مردمان چنان در بیعت هجوم آوردند که محجّر مقصوره را بشکستند.

ابن ابی الحدید گوید بعضی خطبه دیگر از داود بن علي نوشته اند و اشهر این است گفته اند چون ابو العباس سفاح بر منبر کوفه بر آمد از سخن کردن باز ایستاد و تكلّم ننمود داود بن علي بپای شد و بر منبر بالارفت و يك پله فرود تر از سفاح بایستاد و روی با مردمان آورد و گفت:

﴿ايها الناس ان امير المؤمنين يكسره أن يتقدم قوله فعله و لاثر الفعال اجدى عليكم من تشقيق المقال و حسبكم كتاب الله متمثلا فيكم و ابن عمّ

ص: 290

رسول الله خليفة عليكم اقسم بالله قسماً برّأ ما قام هذا المقام أحد بعد رسول الله صلى الله عليه و آله احقّ به من علي بن ابيطالب و اميرالمؤمنين هذا فليمهس ها مسكم و لينطق ناطقكم﴾ این بگفت و فرود شد .

بیان حرکت گردن ابو العباس عبدالله سفاح از کوفه بجنك مروان

در نهج البلاغه از امیر المؤمنین علیه السلام از جمله خطب مبار که آن حضرت مسطور است:

﴿حَتَّی بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ شَهِیداً وَ بَشِیراً وَ نَذِیراً، خَیْرَ الْبَرِیَّةِ طِفْلًا وَ أَنْجَبَهَا كَهْلًا، أَطْهَرَ الْمُطَهَّرِینَ شِیمَةً وَ أَجْوَدَ الْمُسْتَمْطَرِینَ دِیمَةً فَمَا احْلَوْلَتْ لَكُمُ الدُّنْیَا فِی لَذَّتِهَا، وَ لَا تَمَكَّنْتُمْ مِنْ رَضَاعِ أَخْلَافِهَا، إِلَّا مِنْ بَعْدِ [مَا] صَادَفْتُمُوهَا جَائِلًا خِطَامُهَا، قَلِقاً وَضِینُهَا، قَدْ صَارَ حَرَامُهَا عِنْدَ أَقْوَامٍ بِمَنْزِلَةِ السِّدْرِ الْمَخْضُودِ، وَ حَلَالُهَا بَعِیداً غَیْرَ مَوْجُودٍ، وَ صَادَفْتُمُوهَا وَ اللَّهِ ظِلًّا مَمْدُوداً إِلَی أَجْلٍ مَعْدُودٍ، فَالْأَرْضُ لَكُمْ شَاغِرَةٌ، وَ أَیْدِیكُمْ فِیهَا مَبْسُوطَةٌ، وَ أَیْدِی الْقَادَةِ عَنْكُمْ مَكْفُوفَةٌ، وَ سُیُوفُكُمْ عَلَیْهَا مُسَلَّطَةٌ، وَ سُیُوفُهُمْ عَنْكُمْ مَقْبُوضَةٌ. أَلَا [وَ إِنَ لِكُلِّ دَمٍ ثَائِراً، وَ لِكُلِّ حَقٍّ طَالِباً، وَ إِنَّ الثَّائِرَ فِی دِمَائِنَا كَالْحَاكِمِ فِی حَقِّ نَفْسِهِ، وَ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا یُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ وَ لَا یَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ. فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ یَا بَنِی أُمَیَّةَ، عَمَّا قَلِیلٍ لَتَعْرِفُنَّهَا فِی أَیْدِی غَیْرِكُمْ وَ فِی دَارِ عَدُوِّكُمْ﴾

ابن ابی الحدید در شرح این خطبه مبار که می گوید معنی بودن پیغمبر صلی الله علیه و آله شهید این است که آن حضرت بر افعال امت از طاعت و معصیت شاهد می شود.

و انجبها بمعنى اكرمها و رجل نجيب بمعنی کریم و شیمت بمعنی خلق و ديمة باران دائم و مستمطرون بمعنى مستجدون مستماحون .

ص: 291

و احلولت بمعنى حلت است و جز احلولت و اعروريت العرس ازین وزن متعدی نیامده است و رضاع بفتح راء است والا خلاف المنافة بمنزلة الاطبا للهية واحدها خلف بالكسر و هو حلمة الضرع

خطام بمعنی زمام شتر است و وضین برای هودج بمنزله بطان است برای پالان و آن تنگی است که هودج را بشکم شتر استوار بندند و مخضود آن هست که خارش را بریده باشند شاغرة يعنى خالية .

و امير المؤمنين علیه السلام در این کلام باستداد خلفای پیش از آن حضرت اشارت کند که بدون او در امر خلافت مستبد بودند با این که آن حضرت اولی و احقّ است .

و می گوید نزد اصحاب ما این کلام محمول است بر تألم از افعال پیشینیان که افضل را فرو گذاشتند و غیر افضل را برداشتند.

بالجمله امير المؤمنين صلوات الله علیه در این خطبه شریفه از بدی احوال عرب در زمان جاهلیت و رفاه حال ایشان در زمان بهجت توأمان حضرت رسالت مرتبت اشارت کند و فرماید که ایشان در هنگام جاهلیت در نهایت پریشانی و عسرت بودند تا آن که خداوند احد بر انگیخت محمّد صلی الله علیه و اله را در حالتی که بر امتان گواه بود و مطیعان را بشیر گشت و عاصیان را بیم دهنده و نذیر آمد.

از تمامت خلایق بهتر بود در زمان طفولیت و از همه کریم تر بود در حالت کهولت از تمامت پاکان جهان پاک تر بود از حیثیت خلق عظیم و شيمت كريم و از تمامت جهان بخشنده تر بود از حیثیت دهش و ریزش .

ای مردم عرب پس شیرین نگشت دنیا از بهر شما در لذات خود و متمكن و توانا نشدید از نوشیدن شیر پستان آن یعنی بمقاصد و آمال دنیویّه خود بهره باب نگشتید مگر بعد از هدایت آن حضرت یافتید دنیا را در حالتی که مهار دولتش در جولان و تنك بالان نكبتش متزلزل و مضطرب بود

ص: 292

حرام دنیا در زمان جاهلیت نزد مردم اشرار بمنزله درخت کنار بی خار و حلال دنیا دور و معدوم بود و از برکت و میمنت حضرت رسالت این قضیه بعکس افتاد و سوگند بخدای یافتید دنیا را سایه کشیده و ممدود تا مدتی معدود که زمان انقضاء عمر است.

پس زمین از بهر شما خالی است و بجمله دو دست شما می باشد و در روی زمین مبسوط اليد هستید و دست های کشند و از شما ممنوع و شمشیرهای شما بر ایشان مسلط و غالب و شمشیرهای ایشان از شما باز گرفته شده و مقبوض می باشد.

بدانید که هر خون معصومی را خونخواهی وا هر حقی را جویائی است و بدرستی که طلب کننده قصاص در خون های ما چون حکم نماینده در حق نفس خود است یعنی اصلا در این کار تقصیر نمی کند چنان که در حق خود کوتاهی نمی نماید .

و آن خون جو و حق خواه معبودی است که آن کس را که طلب می کند از طلبش عاجز نمی شود و هر کس از وی بگریزد از او فوت نمی شود و خون تا بحق ريخته ما و حقوق مغصوبه ما ضایع نمی شود.

پس سوگند می خودم بخدا ای پسران امیّه که بچند روزه حکومت این جهان مغرور هستید از پس اندك وقتی بشناسید دولت دنیا را در دست های غیر از شما و در خانه دشمن شما یعنی در اندک مدتی با هزاران غم و اندوه و حسرت دنیا را بدیگران بگذارید و بگذرید.

ابن ابی الحدید می گوید امیر المؤمنين صلوات الله علیه می فرماید دنیا فانی است و ظلّی است ممدود تا مدتی معدود و از آن پس می فرماید که زمین با این سکّان که در خوی سگان هستند صورتی است که از معنی خالی است یعنی اگر چه جمعیتی کثير نمايان است اما چون معنی ندارند خالی است.

چنان که شاعر در این شعر گوید:

اني لا فتح عيني ثمّ اغمضها *** على كثير و لكن لا ارى احداً

و آن حضرت بعد ازين كلمات بشكوى و تألم اعادت می فرماید و می گوید

ص: 293

دست های شما در دنیا مبسوط و دست های آنان که مستحق ریاست و مستوجب امارت و حکومت هستند بسته و شمشیرهای شما بر اهل بیتی که پیشوا و سردار و رئیس می باشد مسلط و سيوف ایشان از شما باز داشته شده است.

و گویا امیر المؤمنین نگران قتل حسین و اهل بيت او عليهم السلام است و گویا عیناً مشاهدت می فرماید و بر آن خطبه می راند و بر آن امر خطیر هولناك دهشت آمیز که برای او سانح می شود و امری که از آن خبر می دهد متکلم است.

و از آن پس که این امر را چنان که حاضر است و نظاره می کند تصریح و بر آن قضیه هایله اخبار می نماید می فرماید برای هر خونی خون جوئی است و خون جوی ما جز خداوند قادر قاهر که هیچ کس و هیچ چیز از دست اقتدارش رهائی ندارد و افراد نتواند نیست.

و خدای تعالی در طلب این خون و حقوق هم قاضی است و هم خصم است و بعد ازین کلمات سوگند یاد می فرماید و بنی امیه را مخاطب می گرداند و بنام ایشان تصریح می کند که این جماعت بزودی دنیا را در دست غیر از خودشان و در سرای دشمنان خودشان خواهند شناخت و این ملک و پادشاهی را دشمنان بزودی از دست ایشان بیرون کشند.

راقم حروف گوید کلام آن حضرت «و في دار عدوّ کم» نیز خبری دیگر است از غیب چه ممکن است دیگران که سابقه عداوت با نبیّ نداشته باشند سلطنت را از دست ایشان بیرون کشند لکن بنی عباس دشمن دیرینه ایشان بودند.

بالجمله ابن ابی الحدید می گوید این امر موافق اخبار آن حضرت وقوع یافت چه خلافت و سلطنت نزديك به نود سال در دست بنی امیه بماند و دیگر باده بخاندان هاشمی بازگشت و خدای قاهر قادر بدست جماعتی که از تمامت جهانیان بایشان دشمن تر بودند از آن ها انتقام بكشيد .

و چنان که در تواریخ مسطور است چون ابو العباس از مسجد بمنزل برفت

ص: 294

روز دیگر با ابوسلمه و دیگر سرهنگان و سپاهیان با حشمت و عظمتی کامل از کوفه بر نشست و بحمام اعین که در ظاهر کوفه و لشکر گاه ابوسلمه بود در آمد و بتهيه کار پرداخت

داستان ترتيب عمال ابی العباسى و مأمور شدن سپاه بحرب مروان حمار

ابوالعباس روز دیگر که موافق اغلب اخبار شنبه سیزدهم یا چهاردهم ربیع الاول بود با کسان و خویشاوندان خود و سپاه مسوّده خراسان با جبروتی عظيم و موكبى بزرك از منزل خود بر نشست و در حمام اعین بلشکر گاه ابی سلمه فرود آمد و با او در منازل او جای گرفت و در میان او و ابو سلمه پرده حایل بود.

و در آن هنگام حاجب سفاح عبدالله بن بسام بود و چون کار لشکر را بنظام آورد و عمّش داود بن علي را بحکومت کوفه و اراضي کوفه منصوب ساخت .

و عمّ خود عبدالله بن علي را سردار جمعی کثیر از عساکر خراسانیه و غيرها نمود و به آهنگ مروان بن محمّد بسوى ابوعون بن يزيد بجانب شهر زور مأمور ساخت و برادرزاده خود عیسی بن موسی را نزد حسن بن قحطبه که در آن روز مشغول محاصره ابن هبیره و در واسط می گذرانید بفرستاد.

و يحيى بن جعفر بن تمام بن عباس را بسوی حمید بن قحطبه بطرف مداین رهسپار داشت.

و ابو اليقظان عثمان بن عروة بن محمّد بن عمار بن ياسر را بجانب بسام بن ابراهيم بن بسّام بطرف اهواز برانگیخت.

و سلمة بن عمرو بن عثمان را بسوى مالك بن الطواف بر انگیخت و خود ماهی چند با لشکر در آن جا اقامت کرد و از آن پس بكوفه بکوچید و در مدینه

ص: 295

هاشمیه در قصر الاماره نازل شد و از آن پیش که به آن مکان فرود آید در حق ابی سلمه گمان درستی نداشت و حالش بر وی مجهول بود و این وقت بر کماهی احوال او دانا شد

داستان روانه داشتن ابو العباس سفاح عبدالله بن علی را بحرب مروان

ازین پیش مذکور نمودیم که قحطبه ابوعون عبدالملك بن یزید ازدی را بجانب شهر روز مأمور ساخت و قحطبه عثمان بن سفیان را بکشت و خود در ناحيه موصل اقامت گزید.

و مروان بن محمّد از حران بسوی او روان گشت تا بزاب رسید و خندقی برآورد و این وقت یک صد و بیست هزار نفر مرد سپاهی در رکاب داشت .

طبری گوید در آن هنگام که اهل کوفه با عبدالله سفاح بیعت کردند مروان ابن محمّد در حران بود چون این خبر بشنید ابراهیم بن محمّد را بگرفت و بکشت و این خبر با اغلب اخبار که نوشته اند سفاح بعد از ابراهیم خلافت یافت مخالف است.

بالجمله می گوید مروان اسمعيل بن عبدالله قشیری را بخواند و گفت ای اسمعیل همانا ابو مسلم خراسان را بگرفت و عبدالله بن محمّد در عراق استیلا یافت و مردم عراق با وی بیعت کردند تو نقیب من هستی بازگوی تدبیر کار چیست .

اسمعیل گفت آن چه تو رأی زنی بصواب مقرون است ، مروان گفت بر آن عزیمت اندرم که با جمله کسان و اهل خاندان خویش برخیزم و از در بند راء بر سپارم و بشهری از شهرهای روم شوم و اقامت کنم و از ملک روم یاری جویم.

اسمعیل گفت تدبیری خجسته نیست که مشرکان را بر کسان خود حکمران

ص: 296

کنی چه اگر تو را در خاک روم قضیه پیش آید اهل بیت تو بعد از تو ضایع بمانند من چنان بینم که رود فرات را بسیاری و بشام اندر شوی چه مردم شام هیچ کس را بر شما ترجیح نمی دهند و اگر بمملکت افریقیه شوی از روم بهتر است.

مروان گفت براستی سخن بیاراستی لکن همی خواهم بنازم و زخمی بکار برم آن وقت هر چه گوئی چنان کنم و گرنه شام در پیش من است .

پس مروان با سپاهی گران روی ببصره نهاد و از هر سوی لشکر فراهم ساخت و چون به موصل رسید یک صد هزار مرد جنگی انجمن کرده بود .

و بروایت ابن اثیر یک صد و بیست هزار نفر و بقول صاحب تاريخ الخميس یک صد و پنجاه هزار نفر در زاب جمع نمود و ابوعون بجانب زاب روی کرد و از حسن ابن قحطبه مدد خواست حسن برادر خود حمید بن قحطبه را با بیست هزار سوار بیاری او بفرستاد.

ابوسلمه وزیر چون این خبر بشنيد عيينة بن موسی و منهال بن قتان و اسحق بن طلحه را باعانت ابی عون روانه داشت و با هر يك از ایشان سه هزار تن مرد مبارز جنگجوی بفرستاد و چون در این اثنا ابو العباس سفاح ظهور گرفت سلمة بن محمّد را با دو هزار تن و عبدالله طائی را با هزار و پانصد نفر و عبدالحميد بن ربعی لطائی را با دو هزار نفر و داس بن نضله را با پانصد نفر بیاری ابى عون مأمور فرمود .

آن گاه گفت کدام کس از اهل بیت من به حرب مروان روان می شود و ولایت عهد من با او اختصاص می جوید عبدالله بن على گفت من برای این مهم رهسپار می شوم.

ابن ابی الحدید گوید چنان که حضرت امیر المؤمنين علیه السلام خبر داد عبد الله بن علي بن عبدالله بن عباس که از تمامت مردمان با جماعت بنی امیه دشمن تر بود با جمعي كثير بحرب مروان روان شد و عبد الله بن علي عمّ عبدالله سفاح است و مروان ابن محمّد بن مروان آخرین خلفای بنی امیه است

ص: 297

داستان حرب عبد الله بن علی بن عبدالله با مروان بن محمد و شکست مروان

چون عبدالله بن علي بفرمان عبد الله بن محمّد سفاح با آن سپاه گران از کوفه بحرب مروان روان شد و ابوعون خبر او را بدانست خیمه و خرگاه خویش را و آن چه در آن بود از بهر او بگذاشت و خود مطیع و منقاد شد و چون دو شب از شهر جمادی الاولی سال یک صد و سی و دوم هجری برآمد عبدالله بن علي پرسيد که مخاضه بدو بنمایند زاب را بدو بنمودند

زاب با زاء معجمة و الف و باء موحده در چند موضع است.

یاقوت حموی در معجم البلدان گوید اگر این لفظ را عربی دانیم از ماده زاب الشيء اذا جرى است لکن آن چه بر آن اعتماد می رود این است که زاب بن نوذر که از پیشینیان پادشاهان فرس است چند نهر در عراق برآورد و بنامش نام یافت و در تثنیه آن زابیان گویند و در جمع آن زوابی استعمال نمایند و در میان بغداد و موصل دو زاب است که یکی را زاب اعلی و آن دیگر را زاب اسفل خوانند.

و يوم الزاب که اشارت ما بین مروان حمار و بنی العباس است بر زاب اعلی ما بين موصل و اربل است روی داد .

ابن خلکان گوید مروان بسوی زاب که نهری است بین موصل و اربل بیامد و جنگ ایشان در اراضی کشاف بضم کاف که نام قریه ای است در آن جا روی داد.

و طبری گوید عبدالله در هفت فرسنگی موصل فرود شد و چون مروان بشنید بیامد و بر کرانه رودی که زاب نام داشت جای گرفت عبدالله بن علي فرمان

ص: 298

داد تا بر نهر پلی بر کشیدند.

و بقولی دیگر فرمان داد تا عيينة بن موسى با پنج هزار نفر از مخاضه عبور دادند و از آب بگذشتند و بلشکر گاه مروان رسیدند و با مروان به حرب در آمدند و آن روز را تا شامگاه مقاتلت ورزیدند .

آن گاه عيينة بخدمت عبد الله بن علي باز شد و چون بامداد چهر بر گشود و آفتاب بر زوال دولت بنی امیه سایه بر کشید مروان حمار پلی بر نهر استوار کرد و از آن عبور گرفت هر چند وزرای دولتش او را نهی کردند چون بختش بخفته بود قبول ننمود و پسرش عبدالله بن مروان را فرمان کرد تا با گروهی از لشکریان راه بر نوشت و در پائین لشکرگاه عبدالله بن علي بنشست.

چون عبدالله بن علي این خبر را بدانست عبدالله بن على المخارق را با چهار هزار مرد بجانب عبدالله بن مروان روان داشت.

پسر مروان نیز ولید بن معاوية بن مروان بن الحكم را بحرب او بفرستاد و این دو سردار با هم حرب نمودند و نفیر جنك را از برج خرچنگ بگذرانیدند آخر الامر اصحاب مخارق منهزم شدند.

لكن مخارق پای ثبات استوار کرد چندان که او را با جماعتی اسیر کرده با سرهای کشتگان بخدمت مروان بفرستادند

مروان گفت يك تن از اسیران را نزد من حاضر کنید مخارق را که مردی نزار و نحیف بود بیاوردند ، مروان گفت تو مخارق هستی گفت مخارق نیستم بلکه بنده از بندگان مردم لشکری هستم.

گفت مخارق را می شناسی گفت آری گفت بنگر در میان این سرهای بریده سر او را می بینی مخارق به سری از آن سرها نظر کرد و گفت مخارق همین است .

مروان گفت او را رها کردند در آن اثنا که مخارق نظر می کرد مردی که او را نمی شناخت با مروان گفت خدای لعنت کند ابو مسلم را که چنین مردم

ص: 299

را بما آورد تا با ایشان قتال دهیم و او با ما قتال دهد.

و بعضی گفته اند چون مخارق نظر آن سرها افکند گفت سر مخارق را در میان این ها نمی نگرم و یقین دارم که وی برفته است مروان او را رها ساخت و چون خبر هزیمت اصحاب مخارق بعبد الله بن علي پیوست جمعی را بر سر راه هزیمت یافتگان فرستاد تا مبادا ایشان بلشکر گاه اندر آیند و شکست ایشان موجب ضعف سپاه شود و ابو عون نیز با عبدالله بن علي گفت بهتر این است که از آن پیش که خبر شکست اصحاب مخارق آشکار شود و در لشکر ضعف و سستی هویدا آید به مقاتلت مروان مبادرت کنی.

عبدالله بن علي بفرمود تا در میان لشکر جار بر کشیدند تا جامه جنگ در تن کنند و بمیدان قتال شتاب گیرند.

پس لشکریان آماده پیکار شدند و بر مركب ها سوار گشتند و عبدالله بن علي محمّد بن صول را از جانب خود در لشکرگاه بگذاشت و بجانب مروان راه برداشت و ابوعون را بر میمنه سپاه و ولید بن معاویه را در میسره لشگر بر گماشت و در این وقت سپاه او بیست هزار تن و بقولی دوازده هزار تن و بقول رشیدی از سپاه قحطبه و دیگران هفتاد هزار تن بودند و از جانب سفاح در رکاب عبدالله بن علي روان شدند و بقولی مقداری دیگر بود.

طبری گوید مروان بر بوری ابرش بر نشست و آن اسبی بس گران مایه بود که در آن زمانه نظیر نداشت پس مروان مرکب براند و برابر یکدیگر بایستادند و مروان از رود بگذشت و سپاه را از آن سوی برد و عبدالله بن علي خود را تعبیه کرد و در قلب لشکر بایستاد.

ابن اثیر گوید چون هر دو سپاه با یکدیگر روی در روی آمدند مروان بن محمّد با عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزیز گفت اگر این مردم امروز تا گاهی که شمس زوال گیرد با ما مقاتله نکنند ما همان کسان هستیم که خلافت را به مسیح علیه السلام می گذاریم یعنی تا آخر الزمان خلافت در دودمان ما بخواهد ماند

ص: 300

و اگر قبل از زوال با ما قتال دهند فانّا الله و انا اليه راجعون و یکی را بعبدالله بن علي بفرستاد و خواستار شد که در مقاتله موادعه باشد .

عبدالله گفت ابن رزیق دروغ گفته است انشاء الله تعالى قبل از زوال شمس در زیر دست و پای خیل نوردیده می شود.

مروان چون این حال را بدید با مردم شام گفت شما توقف کنید تا ما در مقاتلت برایشان بدایت نجوئیم و همی نگران آفتاب بود لکن چون تقدیر ایزدی دیگر سان بود ولید بن معاوية بن مروان بن الحکم که دختر مروان بن محمّد را در حباله نکاح داشت بر سپاه عبدالله حمله ور گشت .

مروان حمار سخت بر آشفت و او را بدشنام فرو گرفت ولید بن معاویه با ابوعون بجنك در آمد ابوعون بعبد الله بن علي پیوست عبدالله با موسى بن كعب گفت ای بنده خدای مردمان را امر کن تا از مرکب ها فرود آیند.

پس ندا بر کشیدند که بر زمین فرود آئید مردمان از مرکب ها فرود شدند و نیزه ها را برافراختند و بر مرکب ها بر آمدند و بقتال دست بر آوردند

اما مردم شام بدرنك رفتار می کردند گویا بدفاع می پردازند و عبدالله بن علي روان شد و بدعا زبان برگشود و همی گفت «یا ربّ متى تقتل فيك» و ندا بر آورد یا اهل خراسان یا لثارات ابراهیم یا محمّد یا منصور.

و بقول طبری از چاشتگاه تا نماز پيشين جنك در میانه بود و مروان را چیرگی افتاد و جمعی از سپاه عبدالله را بکشتند عبدالله روی بسوی آسمان آورد تا چند ما را از بهر طاعت تو بکشتند و فرزندان پیغمبر تو را بقتل آوردند «اللهم فَانْصُرْنَا عليهم يا ذَالجَلالِ وَ الاِکرامِ».

دیگر روز با هم در آویختند و قتال در میانه سخت گشت مروان با جماعت قضاعه گفت از مرکب ها فرود آئید گفتند با بنی سلیم فرمان کن تا فرود شوند .

مروان کسی را بسوی سكاسك بفرستاد تا حمله ور آیند گفتند بنی عامر

ص: 301

را امر نمای تا جمله کنند مردان چون چنین دید مردم سکون را فرمان فرستاد تا حمله کنند در جواب گفتند جماعت غطفان را بفرمای تا حمله برند.

مروان چون این گونه نافرمانی و عدم اثر را در حکم خود بدید با صاحب شرطه و رئیس پاسبانان گفت فرود آی گفت سوگند با خدای من خویشتن را هدف سهام مرك نمي كنم .

مروان سخت بر آشفت و گفت سوگند با خدای تو را عقوبتی سخت می نمایم گفت قسم بخدای سخت دوست داشتم که بر چنین کار قدرت داشتی

و بروایت طبری چون مروان بر آن گونه ادبار روزگار واقف شد روی به علمدار کرد و گفت والله اگر علم در پیش نبری ترا غمگین کنم گفت اگر توانی بکن و علم را نگونسار کرد.

تازیانه بر اسب بزد و بزنهار عبدالله بن علي در آمد و مردم شام از کردار علمدار پژمرده و بيمناك شدند و بآهنگ هزیمت در آمدند و چنان افتاد که چون ستاره اقبال مروانیان روی در حضیض نکبت تكبت داشت مروان بن محمّد در آن روز هر تدبیری بساخت و حکمی براند خللی در آن مشاهدت نمود لاجرم بفرمود تا زر و سیم و اموال بسیار بیرون آورده با مردمان گفت این اموال بشما اختصاص دارد .

اکنون صبوری کنید و قتال ورزید پاره از مردمان از آن اموال بر می گرفتند یکی با مروان گفت مردمان باین اموال مایل و یازان شده اند و هیچ ایمن نیستیم که جمله را بر گیرند.

مروان پسرش عبدالله را پیام فرستاد که با اصحاب خود بلشکر خودروی كن و هر کس ازین اموال بر گیرد او را بکش چون عبدالله این پیام را بشنید با علم خود و اصحاب خود بدان سوی روی آورد.

مردمان گمان کردند هزیمت یافته و همی گفتند الهزيمة مروان ناچار هزیمت گرفت و آن جماعت نیز هزیمت یافتند.

و بقول طبری و دیگران مروان از بهر ریختن پول اسب بگوشه براند و فرود

ص: 302

آمد اسبش برمید و در میدان معرکه بیامد سپاه گمان بردند که او را حادثه فرو گرفته است لاجرم بهزیمت رفتند .

مروان روی بگردانید و همی بانك بركشيد منم مروان بن محمّد هیچ کس نایستاد ناچار مروان نیز هزیمت گرفت و پاره از ظريفان گفتند «ذهبت الدولة بیولة » كاخ دولت را بآب فنا در سپرد.

همانا چون مردم خردمند با نظری ارجمند بنگرند تمام زخارف و عوالم این جهان که این چندش عزیز می پندارند آخر الامر افزون از اندیشه براز و کمیزی نیست.

بالجمله مروانیان بهزیمت شدند و جسر را قطع کردند و در آن روز غرق شدگان از کشتگان بیشتر بودند و از جمله کسانی که در این روز غرق شدند ابراهيم بن الوليد بن عبدالملك بن المخلوع بود و او را از میان غرق شدگان در آوردند و عبدالله بن علي این آیت مبارك را قرائت کرد ﴿وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ﴾

و بعضى گفته اند ابراهیم بن الولید را در شام عبدالله بن علي بکشت و نيز در این وقعه سعید بن هشام بن عبدالملك مقتول شد و عبدالله بن علي تا هفت روز در لشکرگاه مروان اقامت کرد و متروکات و اموال مروان را بلشکریان خود قسمت نمود

مردی از فرزندان سعید بن العاص این شعر را در نکوهش مروان بگفت :

لج الفرار بمروان فقلت له *** عاد الظلوم ظليماً همه الهرب

اين الفرار و ترك الملك اذ ذهبت *** عنك الهوينا فلا دين و لا حسب

فراشه الحلم فرعون العقاب و ان *** تطلب نداه فكلب دونه الكلب

بالجمله چون عبدالله بن علی مروان بن محمّد را هزیمت داد و تیغ در لشکر او بگذاشت و جمعی را قتیل و گروهی را در بحر تباهی غریق و اموال او را در میان

ص: 303

سپاه پخش نمود و آن دولت کهن را از بیخ و بن برانداخت و اسلحه فراوان بدست نمود و در میان آن لشکر گاه جز جاریه از عبدالله بن مروان هیچ زن نبود نامه بسفاح بنوشت و ازین فتح نمایان داستان کرد.

چون آن فتح نامه را سفاح قرائت کرد دو رکعت نماز شکر بگذاشت و بفرمود تا آن کس را که در آن حرب حاضر بود پانصد دینار بدهند و وجیبه و وظیفه ایشان را به هشتاد دینار رسانید و این آیه مبارکه را بخواند ﴿فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ ۗ﴾.

حاضران گفتند مروان حمار را بکشتند گفت انشاء الله تعالى بخواهندش کشت.

بالجمله هزیمت مروان از زاب در روز شنبه یازده شب از جمادی الاخر بپای رفته روی داد و از جمله آنان که در رکاب او بقتل رسيدند يحيى بن معاوية بن هشام بن عبد الملك برادر عبد الرحمن صاحب اندلس بود.

و چون مروان آهنگ قتال گرد عبدالله بن علی جوانی را نگران شد که ابهت شرف از چهره اش نمایان است و در میدان قتال از جان عزیز چشم پوشیده و جنك و ستيز مي نمايد عبدالله بانك بر كشید ای جوان ترا امان دادیم هر چند مروان بن محمّد باشی.

گفت اگر مردان نباشم فرودتر از وی نیستم عبدالله گفت ترا امان است هر کس خواهی می باش آن جوان سر بزیر آورده بعد از اندکی این شعر بخواند:

لَذُلُّ الْحَیَاةِ وَ کُرْهُ الْمَمَاتِ *** و کُلّاً أراهُ طَعاما وَ بیلاً

فإن لم يكن غير إحداهما *** فسير الى الموك سيراً جميلا

پس از آن رزم بنمود تا بقتل رسید و چون معلوم گردند پسر مسلمة بن عبدالملك بود.

در تاریخ گزیده مسطور است که چون مروان از میدان جنگ برای بول راندن بگوشۀ برفت و اسبش برمید و لشکریانش چون بی صاحب بدیدند مروان

ص: 304

را کشته انگاشتند و به هزیمت بشتافتند و ظریفی گفت «ذهب الدولة ببولة» و این سخن در میان عرب مثل گردید.

مروان چون بشنيد فوراً گفت «اذا انتهى المدّة لم تنفع العدة» چون دولتی را زمان بپایان رسید و نوبت اقبال را کوس ادبار نوازش گرفت از لشکرگران و تیغ بران سودی نرسد .

و عجب این که دولت بنی امیه بر سه تن پایان گرفت که هر سه تن در زمان خود مثل و مانند نداشت مروان الحمار با آن شجاعت و فروسیت و شکیبائی و توان سپه سالار لشکرش مانند يزيد بن عمرو بن هبيره كه رستم دستانش كودك دبستان بود وزیر کشورش عبدالحمید بن یحیی که در مراتب تدبیر و کفایت بوذرجمهرش طفل ابجد خوان می نمود.

و اگر جز این سه تن بودند مردم را گمان می رفت که از تباهی تدبیر یا سستی و ضعف مردی بود خداوند قادر غالب این گونه قضا بر نهاد تا جهانیان را نمایان شود که امورات در عهده تقدیر یزدان است نه برویّت و شجاعت مردان «لكلّ اجل كتاب وَ لِکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذَا جَاء اَجَلُهُمْ لَا یَسْتَاْخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا یَسْتَقْدِمُونَ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ ﴾.

مسعودی گوید مروان راه بر سپرد تا بنهر صغیر زاب رسید و بر آن جسر بربست و عبدالله بن علي با لشکر خراسان و سرداران آن سامان بدو رسید و این داستان دو شب از شهر جمادى الاخر سال مذکور بود و مروان با عبدالله برابر شدند و مروان لشکریان خود را هزار هزار و دو هزار دو هزار دسته کرد .

و چون مروان بشکست جمعی کثیر از اصحابش در آب غرق شدند و در این روز سی صد تن از جماعت بنی امیه سوای دیگر مردم مروان غرقه بحر هلاك گردیدند و گروهی نیز بقتل رسیدند.

و از جمله کسانی که از جماعت بنی امیّه در این روز در زاب غرق شدند ابراهيم بن وليد بن عبد الملك مخلوع برادر يزيد ناقص بود و در روایتی دیگر

ص: 305

رسیده است که مروان حمار ابراهیم بن ولید را پیش ازین قضیّه بکشت و صلب نمود

داستان هزیمت مروان از زاب و رفتن بدیگر بلاد و انجام کار او

چون مروان حمار بدان گونه جانب انکسار گرفت و از میدان کارزار فرار نمود بروایت طبری تا به حران عنان باز نگرفت و زن و فرزند و خواسته بر گرفت و از فرات بگذشت تا بقنسرین شد و بقول ابن اثیر و دیگر مورخین مروان هزیمت کنان تا به موصل برفت و این وقت هشام بن عمر و تغلبى و بشر بن خزيمة الاسدی در آن دیار فرمانگزار بودند .

چون وصول مروان را بشنیدند جسر را بریدند و او را راه بگذاشتند مردم شام ایشان را ندا بر کشیدند که اینك امير المؤمنين مروان است .

گفتند دروغ می گوئید امیرالمؤمنین هرگز فرار نکند و زبان بدشنام مروان بر گشودند و او را بدها بر شمردند و گفتند ای جعدی ای معطل سپاس خداوندی را که سلطنت را از شما زایل ساخت و آثار دولت شما را بباد فنا بداد.

شکر خداوندی را که اهل بیت پیغمبر ما را بخلافت ما بر کشید و چون می دانستند دولت مروان بپایان رسید و نوبت ایشان سپری گردید لباس سیاه که شعار بنی عباس بود بر تن بیاراستند و چون مروان این قتال و روزگار سخت منوال را بدید جای درنك ندید و دل از سلطنت و امارت برکند و راه بنوشت و از دجله عبور داد و بحران در آمد و این هنگام برادر زاده اش ابان بن يزيد بن محمّد بن مروان عامل حران بود.

مروان بیست و چند روز در آن جا اقامت نمود و اهل حران مردمی خبیث

ص: 306

بودند و در آن هنگام که مردمان را از سب امیرالمؤمنین علیه السلام بازداشتند و زبان ایشان در منابر جمعات از جسارت نسبت به آن حضرت بر بسته شد این مردم ملعون محض خرسندى خلفا و اركان بنی امیه قبول نکردند و گفتند جز بسبّ آن حضرت نماز نگذاریم .

و باین کردار نکوهیده و گفتار ناستوده در دنیا و آخرت ملعون و مغبون و از رحمت خداوند غفور مهجور و بر خسران هر دو جهان محسود آمدند و بر این کردار ناصواب یکسال بپائیدند تا گاهی که آفتاب دولت بنی عباس از طرف مشرق فروزان شد و زمان تباهی و روسیاهی ایشان نمایان گشت و مروان ازین کار امتناع ورزید چه انحراف ناس را از بنی امیه می دید.

بالجمله عبدالله بن على راه در نوشت و بر اثر مروان روان گشت تا بموصل پیوست و بشهر در آمد و هشام را از امارت موصل معزول و محمد بن صول را بجایش منصوب فرمود و از پی مروان بن محمد راه بر گرفت.

و چون بمروان نزديك شد مروان اهل و عیال خود را با هر کس از بنی امیه با وی بود حمل نموده از حرّان بیرون شد و منهزماً برفت و برادر زاده خود ابان بن یزید را که امّ عثمان دختر مروان را در حباله نکاح داشت در شهر حرّان از جانب خود بگذاشت.

و از آن سوی عبدالله بن على بمدينه حرّان در آمد آبان با جامه سیاه بدو نمایان شد و بیعت کرد و بطاعت او در آمد.

عبدالله او را و آنان را که در حرّان و جزیره بودند امان داد و قصر مروان را که در حرّان بنیان کرده و مبلغی گزاف در بنای آن بکار برده بود ویران نمود و خزاین و دفاین مروان را بحیطه تصرف در آورد و مروان نهر فرات را در نوشت و بحمص درآمد.

مردمان حمص قدوم او را بسمع و طاعت پذیرا شدند مروان دو روز یا سه

ص: 307

روز در شهر حمّص بزیست و از آن جا راه بر گرفت.

چون مردم حمص اعوان و انصار او را اندك يافتند طمع در وی بر نهادند و گفتند همانا مروان با کمال رعب انهزام یافته است و از دنبال او راه بر گرفتند و چند میل بالای حمص او را در یافتند.

چون مردان گرد و غبار مردم کارزار را بدید در کمین ایشان بنشست چون از کمین بگذشتند مروان و آنان که با وی بودند بیرون آمدند و ایشان را سوگند دادند که دست از آزار ایشان فرو کشند .

اهل حمص گفتند از جنگ گریزی نیست مروان بمبارزت ایشان مجادلت ورزید و آنان که در کمین آماده بودند از دنبال مردم حمص بیرون آمدند و اهل حمص را در هم شکستند و از ایشان بکشتند و قتال ورزيدند تا نزديك به شهر رسانیدند .

آن گاه مروان زمین در سپرد تا بدمشق رسید و در این وقت ولید بن معاوية ابن مروان والی دمشق بود مروان او را در دمشق بگذاشت و گفت با مخالفان جنك بسپار تا مردم شام فراهم شوند

و مروان از آن جا راه بنوشت تا بفلسطین رسید و در کنار رودخانه ابی فطرس فرود شد و این هنگام حکم بن ضبعان جذامی بر فلسطین غلبه یافته بود.

اما طبری گوید مروان از فرات بگذشت و بقنسرین که از اراضی شام است بیامد و بمرج بیرون شد و بیشتر اموالش را بغارت بردند و از آن جا بحمص و از حمص بدمشق آمد که خانه بنی امیه بود مردمان بدو بیرون تاختند و او را نگذاشتند که بدمشق اندر شود.

مروان بفلسطین در آمد مردم فلسطین خواستند او را خوار و زار بقتل رسانند مروان با معدودی از قوم خود گریزان برفت تا بمصر پیوست.

اما ابن اثیر گوید چون مروان در کنار نهر ابی فطرس از اراضی فلسطین فرود گردید بعبدالله بن يزيد بن روح بن زنباع جزامی پیام کرد و عبد الله او را پناه

ص: 308

داد و بیت المال در اختیار حکم بن ضبعان بود.

و از آن طرف ابو العباس سفاح بعبد الله بن على نامه کرده بود که از دنبال مروان بتازد و از وی دست باز نگیرد لاجرم عبدالله بر اثر مروان برفت تا به او موصل رسید.

مردم آن شهر با جامۀ سیاه او را استقبال کردند و دروازه شهر را برویش بر گشادند و از آن جا بحرّان برفت ابان بن یزید نیز چنان که مذکور شد سیاه پوش بدو شد و اظهار اطاعت و انقیاد نمود عبدالله او را امان داد و آن سرائی را که ابراهیم را در آن حبس کرده بودند ویران ساخت و از حرّان بمنبح برفت.

اهل آن شهر نیز شعار عباسیان را معمول داشته سیاه پوش بودند عبدالله در آن جا اقامت کرد و اهل قنسرین بدو رسول فرستادند و بیعت و اطاعت خود را باز نمودند و در آن جا برادرش عبد الصمد بن علی از جانب ابو العباس سفاح با چهار هزار تن بمدد عبدالله بیامد .

و چون دو روز از ورود عبدالصمد برگذشت عبدالله بجانب قنسرين بر نشست مردم قنسرین نیز بشعار عباسیان و جامۀ سیاه آئین داشتند عبدالله دو روز در آن جا بزیست و بسوی حمّص راه بر گرفت و با مردم آن شهر مبایعت رفت و روزی چند در آن جا اقامت کرد.

صاحب روضة الصفا گوید چون مردان از موصل آهنك شام نمود عبدالله بن علی ابوعون را بر اثر مروان روان گردانید و ابوعون بعد از قطع منازل بدمشق رسیده جمعی از مردم دمشق را بکشت چنان که هشتاد تن از اولاد مروان حکم در آن میان بقتل رسیدند.

و ابن اثیر گويد عبدالله بن علي از حمّص بجانب بعلبك برفت و دو روز در آن جا بماند و از آن جا بر نشست و در مرة دمشق که قریه از قرای غوطه است فرود شد.

ص: 309

و برادرش صالح بن علی با هشت هزار تن بمدد او بیامد و در مرج عذراء فرود شد و از آن پس عبدالله باز رسید و بر باب شرقی نزول نمود و صالح بن علی بر باب الجابيه فرود گشت و ابوعون بر باب کیسان منزل گرفت و بسام بن ابراهيم بر باب الصغير جای گزید و حمید بن قحطبه بر باب توما فرود آمد و عبدالصمد و يحيى بن صفوان و عباس بن يزيد بر باب فرادیس از ول گرفتند و این وقت ولید بن معاویه در دمشق جای داشت و پنجاه هزار تن مرد جنگی در دمشق جای داشتند .

عبدالله آن شهر را بحصار در افکند ولید نیز بمقاتلت مبادرت می گرفت لكن خدای تعالی چون دولت بنی امیه را فانی کرده بود در میان این لشکر و اهل دمشق عصبیت افکند جمعی نزار را بر یمن فضیلت می نهادند و گروهی مردم یمن را بر جماعت نزار فزون تر می شمردند ازین روی با هم منافق و مخالف شدند و آن قدرت از میانه برفت.

و بروایت طبری جمعی خواهان بنی امیه و برخی دوستدار بنی عباس بودند و هواخواهان بنی عباس را غلبه افتاد و در این میانه ولید بن معاویه امیر دمشق کشته شد و بقولی قتل ولید در حرب عبدالله بن علی روی داد و لشکر سفاح روز چهارشنبه بیست و پنجم شهر رمضان سال یک صد و سی و دوم هجری بعنف و زور بشهر دمشق در آمدند.

و اول کسی که از باروی مدینه از باب شرقی بالا رفت عبدالله طائی و از ناحیه باب الصغير بسام بن ابراهیم بود و در آن جا سه ساعت مقاتلت ورزیدند و جمعی کثیر از مردم دمشق و بنی امیه را .

وليد بن معاویه نیز در آن میان کشته شد و يزيد بن معاوية بن عبد الملك بن مروان و عبد الجبار بن يزيد بن عبد الملك بن مروان را بگرفتند و از نزد عبد الله بن علی بیاوردند.

عبدالله هر دو تن را اسیر کرده بدرگاه ابوالعباس سفاح مسیر داد ابو العباس

ص: 310

بفرمود تا هر دو را بکشتند و در حیره از دار بیاویختند .

و عبدالله مدت پانزده روز در دمشق بماند و مردم دمشق از نخست پاره به هوای بنی امیّه و پاره بهوای بنی عباس با هم جنك نمودند و از هم بکشتند و آخر الامر همه بشعار بنی عباس در آمدند.

و بروایت رشیدی چون بنهر ابو فطرس رسیدند جمعی کثیر از بنی امیه را بخواری و زاری بکشتند .

ابن ابی الحدید گوید عبدالله بن علی بدمشق در آمد و جمعی کثیر از اصحاب مروان و موالی بنی امیه را بکشت و بر نهر ابو فطرس فرود شد و افزون از هشتاد تن از بنی امیّه را بهلاك و دمار رسانید و این داستان در ذی القعده سال يك صد و سی و دوم هجری روی داد.

و ابو عدى عبدالله بن عمر العبلى تكه برأى و رویّت بنی امیه بود این شعر را در حق جماعت بنی امیه که در نهر ابو فطرس و زاب کشته شدند گفته است :

و قِلَّةِ نُوْمِي على مَضْجَعِي *** لَدَى هَجْعَةِ الأَعْيُنِ النُّعَّسِ

أبي ما عراك فقلت الهموم *** عرین أباك فلا تلبسي

عرین أباک فحبسنه *** من الذّل فی شر ما محبس

لفقد الاحبّه إذ نالها *** سهام من الحرب المبلس

رمتها المنون بلا نکّل *** و لا طائشات و لا نکّس

بأسهمها المتلفات النفوس *** متى ما تصب مهجة تخلس

فصر عنهم بنواحی البلاد *** فملقى بأرض و لم یرمس

نقىّ أصیب و أثوابه *** من العیب و العار لم تدنس

و آخر قد رسّ فی حفرة *** و آخر طار فلم یحسس

أفاض المدامع قتلى کرا *** و قتلى بکثوة لم ترمس

ص: 311

و قتلى بوّج و باللابتین *** من یثرب خیر ما أنفس

و بالزابیین نفوس ثوت *** و قتلى بنهر أبی فطرس

أولئک قومی أناخت بهم *** نوائب من زمن متعس

إذا رکبوا زینوا الموکبین *** و إن جلسوا زینة المجلس

و إن عن ذکرهم لم ینم *** أبوک و أوحش فی المأنس

فذاک الذی غالنی فاعلمی *** و لا تسألی بامرئ متعس

هم أضرعونی لریب الزمان *** و هم ألصقوا الخدّ بالمعطس

ازین پیش بمشورت نمودن مروان با اسمعیل بن عبدالله قشری اشارت شد و ابن ابی الحدید درین حکایت گوید اسمعیل بن عبدالله گفت مروان مرا احضار نمود و این آن هنگام بود که هزیمت یافته و بحرّ ان آمده بود.

گفت یا ابا هاشم و تا آن وقت مرا بکنیت نمی خواند یعنی از کمال کبر و غرور نام مرا بر زبان می راند و گفت نگرانی که روزگار بر چه صورت پیش آمده است و بتو و رأی و تدبير تو وثوق هست و لا عطر بعد عروس اکنون باز گوی رأی تو چیست.

گفتم یا امیرالمؤمنین بگوی تا بر چه اندیشه نهاده گفت همی خواهم دوستان و موالی و متابعان خود را کوچ دهم و در بعضی شهرهای روم فرود آیم و پادشاه روم را مکاتبه نمایم و از وی پناه جویم چه بسیاری از پادشاهان عجم چنین کرده اند و در هنگام حاجت این گونه کار بر پادشاهان روزگار عار نباشد .

و چون در آن جا فرود شدم و اصحاب و لشکریان من که خایف یا هارب بوده اند یا در طمع و طلب هستند از هر سوی بسوی من گرايند و جمعيت من روی به کثرت گذارد و بر این حال بپایم تا خداوند کار مرا روشن و سهل گرداند و بر دشمنم نصرت دهد.

چون خیال او را بدانستم و این رأی مقرون بصحت بود لکن چون آثار او را در قوم او از مردم نزار و عصبیت او را بر قوم خودم از قحطان ملاحظه کردم با

ص: 312

وی حیلت کردم و گفتم پناه می برم تو را بخدای ای امیر المؤمنین از چنین رأی و حكم ساختن مشرکان را در دختران و حرم خودت.

بعلاوه مردم روم را وفائی نباشد و کسی نداند گردش روزگار چه چیز بنماید و اگر در زمین مردم نصاری حادثه پیش آید و خدایت هرگز جز خیر نرساناد بعد از تو ضایع بماند.

لکن فرات را در سپار و در زمین شام استقرار بگير و لشكرها بساز البته کار تو بنظام شود و تدبیر در کار سپاه و رزم جوئی بسازی تا گاهی که بمصر شوی چه زمین مصر از تمامت زمین ها از حیث مال و خيل و رجال فزونی دارد و مملکت شام در پیش روی تو و افریقیه در عقب تو است.

اگر در آن وقت صورت کار را بطوری دیدی که اقامت شام را محبوب شمردی بشام باز می شوی و اگر بر وفق مطلوب ندیدی از مصر مصر بجانب افریقیه می شوی

مروان گفت بصداقت گفتی و از خدای در طلب خیر و خوبی هستم پس فرات را در سپرد سوگند با خدای از طایفه قیس جز دو تن از فرات عبور نداد یکی ابن حدید سلمی که برادر رضاعی او بود و دیگر کوثر بن اسود غنوی و سایر جماعت نزاریه

با این که مروان در حق ایشان تعصب داشت با وی غدر و حیلت نمودند و چون ببلاد قنسرین و خناصره رسید آن مردم بساقه لشكرش جنك بيفكندند و مردم حمص بدو بتاختند.

مروان بجانب دمشق برفت حارث بن عبدالرحمن الحرشى ثم العقيلى بدو تاخت و تاز آورد آن گاه بطرف اردن بیامد هاشم بن عمرو تمیمی بدو تاخت آورد پس از آن بفلسطين برگذشت اهل آن جا بدو بتاختند.

و مروان بدانست که اسمعیل بن عبدالله در مشورت خیانت نمود و رأی او را از صواب بگردانید و نصیحتش را خالص نیاورد و مروان در مشورت او که در کین

ص: 313

و کمین دیگران بود بخطا رفت و رأی صحیح همان بود که در یکی از بلاد روم در آید و ملک روم را بیاری خود مستحضر گرداند لكن «للّهِ أمرٌ هُوَ بالِغُهُ».

همانا مروان چون در زاب فرود شد از میان لشکریان رزم جوی مردم شام و غيرها يك صد هزار تن دلیر شیر افکن بر یک صد هزار اسب دیو پیکر انتخاب نمود معذلك از روی عبرت و حسرت نظری بر چنان سپاه کینه خواه بیفکند و دیده داش گواه شد و گفت «انّها لعدة ولاَ تَنْفَعُ اَلْعُدَّهُ إِذَا اِنْقَضَتِ اَلْمُدَّهُ»

چنان که بروایت ابن ابی الحدید چون در وقعه يوم الزاب عبدالله بن علی با جماعت مسوّده پدیدار شد و در پیش روی سپاه او علم ها و درفش های سیاه را رجال قوی چنگال بر شترهای بختی قوی هیکل حمل می نمودند و چوب بیدویده را بجای ني بكار برده بودند.

مروان چون بر این جمله نگران شد با آنان که بدو نزديك بودند گفت هیچ نگران نیزه های ایشان هستید که مانند خرما بنی غلیظ می نماید.

آیا نگران علم های ایشان بر فراز این اشتران نمی باشید که مانند پاره های ابر سسیاه باشد.

در این اثنا که مروان به آن ها نظر می کرد و عجب می نمود ناگاه يك قطعه بزرك كلاغ های سیاه پرواز گرفتند و در اول لشکر عبدالله بن علي فرود شدند و سیاهی آن ها بسیاهی این رایات و علم های بزرگ متصل شد و مروان نگران بود و بیشتر عجب می کرد و گفت آیا نمی بینید این سیاهی را که بسیاهی اتصال جوید چندان که مانند پاره های ابر سیاه بهم پیوسته گردیده .

بعد از آن روی بمردی که بر یک سوی او ایستاده بود آورد و گفت آیا بمن باز نمی نمائی که صاحب و سردار این لشکر کیست گفت عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب است گفت و يحك آيا صاحب این عسکر از فرزندان عباس است.

گفت آری گفت سوگند با خدای دوست می داشتم که علی بن ابیطالب علیه السلام

ص: 314

در این صف بجای وی بودی گفت ای امیرالمؤمنین آیا نسبت بعلی علیه السلام که نام شجاعتش صفحه جهان را پر کرده چنین گوئی .

گفت و يحك على علیه السلام با آن شجاعت که او را است صاحب دین بود و دین غیر از ملك است و ما از پیشینیان خود روایت داریم که برای علی و فرزندانش در این امر یعنی امر سلطنت چیزی نیست .

پس از آن گفت صاحب این جیش از فرزندان عباس کیست چه من شخص او را نمی شناسم گفت همان شخص است که در پیش روی تو خصومت می جوید.

عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر است گفت صورت و حلیه او را بمن باز نمای گفت همان مرد باريك برجسته بینی درخشنده روی لطیف اندام خفيف اللحيه فصیح اللسانی است که چون امروز سخنانش را بشنیدی گفتی «يَرْزُقُ اللَّهُ البيان مَنْ يَشَاءُ» گفت وی همان است گفت آری.

مروان گفت انّا لله و انّا اليه راجعون هیچ می دانی که از چه روی بعد از خودم شغل خطير خلافت را با پسرم عبدالله گذاشتم با این که پسر دیگرم محمّد از وی مهین تر است گفت ندانم.

گفت همانا پدران ما بما خبر دادند که بعد از من امر سلطنت بمردی که به نامش عبدالله است می رسد ازین روی عبدالله را ولایت عهد دادم نه محمّد را.

و چون مروان این داستان را براند پوشیده بعبد الله بن علی پیام فرستاد ای پسر همانا خلافت بتو می رسد پس از خدای بترس و مقام مرا در حفظ و حراست حرم من محفوظ دار.

عبدالله در جواب او گفت که ما را در خون تو حق مساعد است لکن اگر حفظ ناموس ترا نکنیم از حق سزا نیابیم

همانا مروان حمار گمان می برد که امر خلافت به عبدالله بن علی که او را عبدالله نام بود می رسد و نمی دانست که بمردی دیگر می رسد که عبدالله نام دارد و ابو العباس سفاحش کنیت و لقب است ازین روی این پیام را بدو داد.

ص: 315

داستان قتل مروان بن محمد بن مروان معروف بحمار و انجام کار او

چون عبدالله بن علی از اردن بگذشت و در کنار رود ابو فطرس فرا رسید و مروان از آن جا برفته بود عبدالله در فلسطین اقامت گزید و یحیى بن جعفر هاشمی بشهر در آمد

در این وقت نامه سفاح بدو رسید و امر کرده بود که صالح بن علی را در طلب مروان مأمور نماید.

مسعودی گوید سليمان بن يزيد بن عبدالملك در بلقا کشته شد و سرش را بسوى عبدالله بن علی حمل کردند و صالح بن علی در طلب مروان برفت و ابو عون عبدالملك بن يزيد و عامر بن اسمعیل مذحجی با وی بودند و مروان بمصر ملحق شد و در بوصیر نزول کرده بود با وی بیعت کردند و بلشکر گاهش هجوم آوردند و طبل ها بنواختند و صدا بتكبير بلند کردند و همی ندا بر کشیدند «یا لثارات ابراهيم » .

آنان که در لشکرگاه مروان بودند گمان همی بردند که سایر مسوّده به ایشان احاطه کرده است و مروان کشته شد.

ابن اثیر گوید در ذی القعده سال مذکور صالح بن علی از نهر ابو فطرس روان شد و ابن فتان و عامر بن اسمعیل با او بودند ابوعون و عامر بن اسمعيل حرثى بفرمان صالح در مقدمه سپاه راه سپردند تا بعریش رسیدند

طبری گوید صالح با ده هزار سوار از دنبال مروان برفت و چون مروان ازین داستان با خبر شد هر علوفه و آذوقه که در آن حوالی بود بسوخت تا لشکر بنی عباس نتوانند بتعاقب او راه سپار شوند و صالح برفت و در کنار نیل فرود شد و از آن جا

ص: 316

برفت تا بصعيد مصر رسید و بدو خبر دادند که یک دسته از سپاهیان مروان در بیابان ها می شتابند و علفزارها را می سوزانند

جمعی را بگرفتاری ایشان بفرستاد برفتند و آن مردم را بگرفتند و بیاوردند و در خدمت صالح که این وقت در فسطاط مصر بود حاضر کردند.

صالح از آن جا بکوچید و در موضعی که ذات السلاسل نام داشت فرود گردید و ابوعون و عامر بن اسمعیل حارثى و شعبة بن كثير مازنی را با سپاه موصل در جلو بفرستاد.

ایشان برفتند و فوجی از لشکر مروان را در یافتند و جنگ در انداختند و گروهی از رجال را اسیر کردند بعضی را بکشتند و برخی را زنده گذاشتند و از ایشان از حال مروان بپرسیدند.

ایشان بشرطی که در امان باشند از مکان مروان خبر دادند و آن جماعت بشتافتند و نگران شدند که مروان در شهر بوصیر در کنیسه فرود گردیده است .

طبری گوید مروان گریزان برفت و بمصر روی نهاد و در قسطنطنیه درآمد و از آن جا راه بر گرفت و بهر شهری که می رسید علف ها را می سوخت و صالح از پی او روان بود تا به شهری رسید که فيوم نام داشت و عامر بن اسمعیل حارثی را بخواند و چهار هزار مرد جنگی بدو داد و در طلب مروانش بفرستاد

مروان در آن روز بشهری رسیده بود که آن را عين الشمس گویند و شارستان فرعون بود عامر بن اسمعیل برفت و به آن شهر اندر شد و این وقت شب هنگام بود غلامی از مروان را نگران شد که اسبی را قید می نهد.

گفت ای غلام این اسب از آن کیست گفت اسب مروان است گفت مروان بکجا اندر است گفت بکنیسه فرود شده است لشکر روی بکنیسه نهادند مروان آگاه شد برخاست و زره بر تن بیاراست و شمشیر بر گرفت و بیرون آمد و در آن دل شب جنك نمود

ص: 317

اصحاب ابی عون مردمی اندك بودند عامر بن اسمعیل گفت اگر روشنی به ، روز آید و ایشان از قلت ما آگاه شوند ما را هلاک نمایند يك تن از ما زنده نماند این بگفت و نیام شمشیر خود را در هم شکست یارانش نیز غلاف های شمشیرهای خود را بشکستند و باصحاب مروان حمله ور گشتند و به روایت صاحب روضة الصفا مروان به افریقیه روی کرد و جمعی او را تعاقب نمودند

تاریکی شب در میان هر دو گروه حایل گشت و مروان در کشتی نشسته در رود نیل عبور داد و با غلام خود گفت اگر امشب بمن آسیبی نرسد چنان کنم که تا خراسان دشمنان در هیچ مکانی آسوده نمانند.

و از آن پس زره از تن بیرون آورده بر زمین بگسترد و بر زبر آن بخواب رفت و از اصحاب ابی عون شخصی که عامر بن اسمعیل نام داشت در طلب مروان شتابان گردیده بکنار رود نیل رسید.

اتفاق در همان کشتی که مروان عبور کرده بود او نیز از نیل عبور نمود و انتهای سیرش بهمان مکان که مروان در خواب بود پیوست و بضرب شمشیر کار مروان را بپایان آورد.

و بقول ابن اثیر و طبری عامر بن اسمعیل و یاران او بر لشکر مروان حمله ور گشته ایشان را منهزم ساخته مردی بر مروان بتاخت و او را نیزه بزد اما مروان را نمی شناخت در این اثنا صیحه برخاست که امیر المؤمنین بر زمین افتاد جمعی بدو روی کردند و مردی از اهل کوفه که انار فروشی می کرد بر وی سبقت گرفت و سرش را از تن جدا ساخت و عامر آن سر را بگرفت و نزد ابوعون فرستاد .

و بقول طبری مردی از یاران عامر که عبدالله بن شهاب مازنی نام داشت نیزه بر تهیگاه مروان بزد و او را کشت و سواران بگرد او اندر آمدند و غلامی از محمّد بن شهاب سرش را ببرید و نزد صالح فرستاد

و بروایت رشیدی مروان بعزم مغرب برفت تا بدیه بوصیر رسید و در سرای رئیس آن جا نزول کرد و اتفاق چنان افتاد که در آن جا یکی از امرای مروان را

ص: 318

بدوستی بنی عباس متهم کردند بفرمود تا زبانش را از قفا بیرون کشیدند و بیفکندند گربه بیامد و آن زبان را بدهان ربود و در همان شب لشکر عباسیان بیامدند و او را در آن سرای بکشتند.

و چون مروان بدشنام هاشمیان زبان می گشود زبانش را از قفا بیرون آوردند و دور افکندند همان گربه که زبان آن امیر را بخورده بود پدید شد و زبان مروان را بربود و بخورد.

حاضران در عجب شدند و گفتند از غرایب روزگار این است که زبان ملك مشرق و مغرب را در دهان گر به خوائیده بینیم.

و قتل مروان سه شب از شهر ذى الحجه سال یک صد و سی و دوم هجری بپایان رفته روی داد و بقول ابن خلكان شب يك شنبه سه شب از شهر ذى الحجه سال مذكور باقی مانده اتفاق افتاد و بروایتی در ماه ذی القعده روی نمود.

ابن ابی الحدید گوید چون عامر بن اسمعیل در طلب مروان از جانب صالح بن علي روان گشت و ببوصیر رسید مروان از پیش روی او با جمعی اندک از اهل خود و اصحاب خود فرار کرد و نزديك صبحگاه بر پلی که در آن جا بر نهری عمیق بر کشیده بودند و برای خیل معبری جز آن پل نبود رسید و عامر بن اسمعیل از دنبالش می تاخت.

مروان در سر آن پل با بغالی که پیش از وی به پل رسیده و مشکی چند از عسل با خود حمل می داد مصادف گشت و مروان را آن بغال از عبور مانع شد چندان که عامر بن اسمعیل بدو پیوست ناچار مروان مرکب خود را بدو بر تاخت و حرب نمود و بقتل رسید.

و چون این داستان بصالح بن علی رسید گفت «انّ الله جنوداً من عسل» و چون سر مروان را بداشتند و مخ او بر زمین رسید زبانش را ببریدند و با گوشت گردنش در هم پیچیده بیفکندند در این حال سگی بیامد و آن زبان را به دهان در ربود

ص: 319

یکی از میانه گفت برای عبرت دنیا همین بس که زبان مروان را در کام سگی ناتوان بینیم.

لکن طبری گوید چون ابوعون سر مروان را نزد صالح فرستاد صالح بفرمود تا زبانش را بریدند گربه پدید شد و زبان را بخورد

صالح گفت روزگار غدّار چه بسیار عجایب و غرایب دارد که موجب عبرت است بما می نماید اینک زبان مروان خلیفه دوران است که بدهان گربه ناتوان اندر است و شاعری این شعر بگفت :

قد فتح الله مصر عنوة لكم *** و اهلك الفاجر الجعدى ان ظلما

فلاك مقوله هرّ يجرّره *** و کان ربّک من ذی الفر منتقما

در تاريخ الخميس مسطور است که سفاح عمّ خود صالح بن علي را سپاهی آراسته بداد و از راه سماره بمدد برادرش عبدالله بن علي بفرستاد.

و این وقت عبدالله دمشق را برگشود و تا سه روز خون و مال مردم را مباح ساخته و با روی دمشق را سنك بسنك از بیخ و بن برآورده و مروان بقريه بوصیر که از قراء صعيد و نزديك فيوم است فرار کرده پرسید این قریه را نام چیست گفتند بوصیر است گفت «الی الله المصير».

آن گاه بکنیسه اندر شد و بدو گفتند یکی از خدام او خبرچینی کرده است بفرمود سرش را بریدند و زبانش را از قفا کشیدند و بر زمین بیفکندند گربه بیامد و بخورد و بعد از چند روز با زبان مروان همان کار بیپای رفت .

و چون مردان را سپاه عباسی احاطه کردند و از کنیسه با شمشیر کشیده بیرون آمد و سپاهیان بر دورش پرده زدند و طیور در اطرافش برآوردند باین شعر حجاج بن حكم سلمى تمثل جست :

متقلدين صفائحاً هنديّة *** يتر كن من ضربوا كان لم يولد

آن گاه قتال داد تا بقتل رسید و در آن حال که بقتل می رسید گفت «انفرست دولتنا» چه می دانست بعد از وی در مردم بنی امیه کسی که لایق خلافت و منازعت با

ص: 320

بنی عباس باشد نیست و هم از اخبار و آثار بر زوال دولت خودشان آگاهی داشت «و الملك لله الواحد القهار».

داستان فرستادن سر مروان حمار را بدرگاه ابوالعباس سفاح و پاره وقایع

مسعودی در مروج الذهب قتل مروان را بتاریخی که مذکور شد اشارت کرده و ابن اثیر دو شب از شهر ذی الحجه بجای مانده رقم کرده و گوید صالح بسوی شام باز شد و ابوعون را از جانب خود در مصر مصر بگذاشت و سلاح و اموال و آذوقه و رقیق هر چه بود بدو تسلیم نمود

ابن ابی الحدید گوید چون مروان بقتل رسید عيسى بن على بن عبدالله بن العباس زبان بخطبه برگشود و گفت:

﴿الحمد اللَّهُ الَّذِي لَا يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ وَ لَا يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ ﴾.

﴿خدعت والله الاشقر نفسه اذ ظنّ أنّ الله ممهله و يأبى الله الاّ أن يتم نوره فحتّى متى والى متى أما والله لقد كرهتهم العيدان الّتي افترعوها وامسكت السماء درّها و الارض ربعها و قحل الضرع و جفر الفنيق و أسمل جلباب الدين و ابطلت الحدود و أهدرت الدماء﴾.

﴿و كان رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها وَلا يَخَافُ عُقْبَاهَا﴾.

﴿و ملكنا الله أمركم عباد الله لينظر كيف تعملون فالشكر الشكر فانّه من دواعي المزيد أعاذنا الله و ايّاكم من مضلات الاهواء و بغتات الفتن فانّما نحن به و له﴾.

سپاس خداوندی را سزاست که در طبقات زمین و صفحات آسمان ها و ما بينها از طلب هیچ چیز عاجز نماند و بر تمامت اشیاء و کلیه ماسوی احاطه و استیلا دارد

ص: 321

چنان که هیچ چیز از قبضه اقتدار و اختیارش بیرون نتواند شد.

سوگند با خداوند تعالی که اشقر را نفس او فریب داد و بخدعه افکند گاهی که گمان می برد که همیشه خداوندش مهلت می دهد و او را بر کار و کردارش نمی گیرد و حق بذی حق قرار نمی گیرد و باطل همیشه رونق دارد و حال این که خداوند تعالى نور خود را تمام و کمال گرداند و حق را بر باطل غلبه دهد.

تا کی و تاچند روزگار با بنی امیه بخواهد گشت و اهل حق در گوشه اعتزال بخواهد نشست و رشته ظلم و عدوان بسلسله بغی و طغیان بخواهد پیوست.

سوگند با خدای از کثرت ظلم و ستم و فسق و عصیان ایشان چوب های منبرهای ایشان که بر آن بر شدند از قعود ایشان کراهت یافت و از نکبت معاصی و کثرت ظلم ایشان برکات آسمان قطع گردید و زمین از روئیدن گیاه و نمایش نعمت امساک نمود و کشت و زرع از فزایش بایستاد و شیر از پستان گاو و گوسفند بخشکید و میش و بزغاله را پستان بی شیر ماند و حلیه دین و جامه آئین کهنه و فرسوده شد و حدود و احکام الهی باطل گشت و خون ها بنا حق هدر شد و خداوند قاهر منتقم در کمین ظالمان و عاصیان با نظر عدل نگران بود .

پس فرو پوشانید عذاب را برایشان پروردگار ایشان بسبب گناه ایشان پس یکسان کرد دمدمه را بر ایشان یعنی همه آن ها را مستأصل و بیچاره ساخت و نترسید خدای تعالی عاقبت و انجام بلیه دمدمه را چنان که پادشاهان از عاقبت هلاکت همه ترسناک می شوند .

و خدای تعالی امور شما را ای بندگان خدای بما گذاشت و ما را مالك امور جمهور فرمود تا بنگرد و بداند که شما چگونه کار می کنید پس شکرها و سپاس ها باید چه شکر نعمت نمودن نعمت را افزایش دهد

خدای تعالی ما را و شما را از گمراهی های هواهای نفس اماره و فتنه ها و حوادث ناگهان کیهان پناهنده گردد چه ما دستخوش نوایب زمان و پای کوب مصائب

ص: 322

جهان هستیم و از خداوند تعالی در طلب حفظ و حراست و ملک و ریاست و عدل و سیاست باشیم.

و چون سر مروان را نزد صالح بن علي بياوردند صالح آن سر را برای برادرش عبدالله بن علي بزمين فلسطين بفرستاد و عبدالله نامه بسوی ابوالعباس سفاح بنوشت و با آن سر بدو روانه کرد

چون آن سر را نزد وی حاضر کردند در کوفه جای داشت چون آن سر را بدید به شکر خدای سر بسجده بر نهاد آن گاه سر بر گرفت و گفت «الحمد لله الذى أظهرني عليك و أظفرنى بك و لم يبق ثارى قبلك و قبل رهطك اعداء الدين».

سپاس مخصوص به آن خدائی است که مرا بر تو غالب و قاهر و مظفر و منصور گردانید و خون مرا نزد تو و اصحاب و یاران تو که دشمنان دین و اعدای آئین سيّد المرسلین هستند بر جای نگذاشت و باین شعر تمثل جست .

لو يشربون دمى لم يرو شار بهم *** و لا دماؤهم للغيظ ترونى

اگر جماعت بنی امیه خون مرا بجای آب بیاشامیدندی از شدت کین و بغض سیراب نمی شدند لاجرم اگر من نیز خون ایشان را بیاشامم از آن خشم و کین که با ایشان دارم کامیاب و سیراب نشوم .

ابن ابی الحدید گوید سر مروان را در خدمت ابی العباس بیاوردند مدتی دراز در حضرت بی نیاز سر بسجده نهاد آن گاه سر برداشت و گفت :

﴿الحمد لله الذي لم يبق ثارنا قبلك و قبل رهطك الحمد لله أظفر نا بك و أظهرنا عليك ما ابالى متى طرقنى الموت و قد قتلت بالحسين الفاً من بني اميّة و أحرقت شلو هشام بابن عمّى زيد بن علي كما أحرقوه شلوه﴾

بعد از ستایش خدا می گوید ازین پس هر وقت مرك بر من بیاید و جان مرا برباید با کی و افسوسی ندارم چه هزار تن از اعیان بنی امیه را در خون حسین علیه السلام بکشتم و اندام هشام بن عبد الملك را در عوض پسر عمّ خود زید بن علی بن الحسين

ص: 323

عليهم السلام بآتش بسرختم چنان که آن جماعت خبيث جسد زید را بسوختند .

آن گاه بشعر مذکور تمثل جست و روی به قبله آورده و دیگر باره سجده کرد و باین بیت متمثل شد که از جمله ابیات عباس بن عبدالمطلب است :

ايا قومنا ان ينصفونا فانصفت *** قواطع في ايماننا تقطر الدما

اذا خالطت هام الرجال تركتها *** كبيض نعام في الثرى قد تحطما

بعد از آن گفت اما مروان را در عوض برادرم ابراهيم بقتل رسانیدیم و سایر بنی امیه بخون حسین علیه السلام و آنان که در رکاب همایونش شهید شدند و آن کسان که از فرزندان عمّ ما ابيطالب بعد از حضرت امام حسین علیه السلام مقتول گشتند بخاك و خون در کشیدیم.

داستان فرستادن سفاح سر مروان را نزد ابی مسلم و مکالمه بعضی در باب مروان

مسعودی و دیگر مورخین نوشته اند که ابوجعدة بن هبيرة المخزومي که یکی از وزراء و داستان سرایان مروان بود و از آن پس که دولت سفاح ظاهر و ایام سلطنت او با هر گشت در جمله عباسیان در آمد و از جمله اصحاب خاص ابي العباس شد حکایت کند که در مجلس ابی العباس گاهی که سر مروان را در حضورش حاضر ساخته بودند و این وقت در حیره جای داشت حضور داشتم.

ابو العباس با حاضران روی کرد و گفت كدام يك از شما این سر را می شناسد.

ابو جعده گفت می شناسم صاحب این سر را همانا سر ابو عبد الملك مروان بن محمّد است که دیروز خلیفه ما بود خدای از وی خوشنود باد.

چون ابو جعده این سخن بگفت و مروان را بستود چشم های شیعیان بر وی دوران گرفت و جمله بر وی بخشم نگران آمدند و ابوالعباس با وی گفت تولد

ص: 324

مروان در چه سال بود گفت بسال هفتاد و ششم بود .

پس ابو العباس برخاست و از شدت خشم که او را بر من فرو گرفته بود رنگش بگشت و مردمان از مجلس پراکنده شدند و از آن داستان همی بر زبان بگذرانیدند و ابوجعده با خود همی گفت لغزشی از من روی داد که هرگز از آن نگذرند و این جماعت را هیچ وقت فراموش نشود.

می گوید بمنزل خود در آمدم و تمام آن روز را با اهل و عیال خود مشغول وصیت بودم چون شب در رسید غسل نمودم و آماده نماز شدم.

و ابو العباس سفاح را قانون چنان بود که هر وقت آهنگ قتلی و انجام امری نمودی شب هنگام برای اتمام آن امر فرمودی و من از بیم و دهشت تا گاهی که روشنی روز نمودار شد بیدار بماندم و دیده بخواب آشنا نکردم.

و چون بامداد شد بر قاطر خود بر نشستم و همی بدل گذرانیدم که بکدام کس روی کنم و درد خویش بگویم و چاره بگویم و چاره بجویم از سلیمان بن مجالد مولای بنی زهره هیچ کس را سزاوار نیافتم چه او را در خدمت ابی العباس مقامی رفیع و منزلتی منیع بود و از شیعیان آن قوم شمرده می گشت.

پس بدو شدم و گفتم شب گذشته آیا امیر المؤمنین نامی از من بر زبان آورد گفت آری از تو سخن در میان آمد.

گفت وی خواهرزاده ماست و این سخن از آن گفت که جدّه ابی جعدة یعنی امّ هانی دختر ابوطالب بود.

بالجمله سفّاح گفت در حق صاحب خود مروان وفا نمود و ما اگر در حق او احسانی نمائیم شکر او در کار ما بیشتر خواهد بود

چون سلیمان این سخن بگفت شکرش را بگذاشتم و جزای خیرش بدادم و دعای نیکش بگفتم و بجای خود باز شدم و همواره در خدمت ابی العباس بمقام و منزلت خویش بپائیدم و جز خير و احسان از وى نيافتم مع الحدیث این گفتگوئی که در

ص: 325

مجلس ابی العباس هنگامی که سر مروان را نزد او بیاوردند و ابو جعده بگفت پراکنده و شایع شد و بابی جعفر منصور و عبدالله بن علی پیوست عبدالله نامه به سفّاح بنوشت و باز نمود که سخنان ابو جعده و صورت آن مجلس بدو پیوسته است و چنین کلمات و امور را احتمال کردن نمی شاید

ابوجعفر چون این تفصیل را بدید در جواب عبدالله بن على بخیر و خوبی من بنوشت و گفت ابو جعده خواهر زاده ماست و ما سزاوارتر هستیم که با وی نیکی کنیم و اثر احسان را در دودمانش بجای گذاریم

و مرا ازین حکایت خبر دادند خاموش بماندم و روزگار چندی بگشت و یکی روز در خدمت ابی العباس بودم و مقام و منزلتم در خدمتش فزونی گرفته و با من به مهر و عنایت بود .

چون مردمان برخاستند من نیز از جای برخاستم گفت ای پسر هبیره بر حال و روش خود باقی باش بنشستم و ابو العباس بپای شد تا بحرم سرای شود حشمت قیامش را برخاستم .

گفت بنشین پرده را برگرفتند و بسرای اندر رفت و من بجای خود نشسته بودم ابوالعباس اندکی در حرم سرای بماند و بیرون آمد با دو جامه وش و رداء و جبّه که هرگز در عمر خود نه از وی نیکو جمال تر و نه از آن چه بر تن بیاراسته بهتر دیدم و چون پرده را بلند کردند برعایت ادب بپای شدم گفت بنشین

بعد از آن فرمود ای پسر هبیره سخنی با تو می گذارم باید هرگز بهیچ کس باز نرسد پس از آن گفت ای پسر هبیره نيك می دانی که من امر خلافت و ولایت عهد خود را برای آن کس قرار دادم که مروان را بکشته باشد و عبدالله بن علی او را بکشت چه بلشکر او و یاران او کار مروان بپایان رفت

و ابو جعفر برادرم با آن فضل و علم و سن و اطاعتی که در امر خدای دارد چگونه سزاوار است که امر خلافت را از وی بگذرانند و بدیگری گذارند و در تمجيد و مدح ابى جعفر سخن بسیار آورد .

ص: 326

در جواب گفتم خدای تعالی امر امیر المؤمنین را قرین اصلاح بدارد همانا من در این کار بر تو اشارتی نکنم و کسی را تعیین ننمایم لیکن حدیثی با تو می گذارم که از آن اعتبار گیری و در خاطر بسپاری.

ابو العباس گفت بگوی گفتم همانا در عام الخلیج در خدمت مسلمة بن عبد الملك در قسطنطنیه بودیم بناگاه نامه عمر بن عبدالعزيز در خبر مرك سليمان و قرار گرفتن امر خلافت به عمر بدو رسید.

مسلمة بن عبدالملك مرا بخواند و آن نامه را بمن افکند قرائت کردم و مسلمه همی بگریست گفتم اصلح الامير بر مرك برادرت گریستن مگیر بلکه بر آن گریه کن که خلافت از میان فرزندان پدرت به فرزندان عمت بیرون شد مسلمه چندان بگریست که ريش او رنك آلود نمود.

ابو جعده می گوید چون از داستان خود فراغت یافتم ابوالعباس گفت آن چه داستان زدی مرا کفایت کرد و مقصود ترا بفهمیدم اکنون هر وقت می خواهی بپای شو.

برخاستم و قدمی چند برفتم دیگر باره مرا بخواند بخدمتش باز شدم گفت بازگرد اما تو پاداش وی را بگذاشتی و خون خود را از او بجستی و این سخن سفاح اشارت باین بود که این داستان که تو آوردی و مثل که بنمودی اشارت باین است که نباید من برادرم ابو جعفر را از خلافت بی نصیب نمایم و به عبدالله بن علی بسپارم و از فرزند پدر خودم به فرزند عمّ خود بگردانم.

و من این سخن را پذیرفتم و بقول تو کار خواهم کرد و تو در این حکایت تلافی نیکی ابو جعفر را که در حق تو عبدالله بن علی را نامه کرد بگذاشتی و نیز سزای عبدالله را که در حقّ تو بمن بنوشت و هلاك و دمار ترا می خواست در کنارش بگذاشتی و خون خود بخواستی و شغل خطیر خلافت را از وی و اعقاب او برتافتی.

ص: 327

مسعودی می گوید این ابو جعدة بن هبیره از فرزندان جعدة بن هبيره. مخزومی است که از فاخته امّ هانی دختر ابی طالب پدید شد و عليّ علیه السلام و جعفر و عقيل خالوهای او هستند .

اما طبری در ذیل این حکایت نوشته است فراس بن جعد بن هبيره که جده اش امّ هانی دخترابی طالب است از مروان ستودن گرفت و گفت این سر خلیفه ما می باشد که نیکو خلیفه بود .

سفاح بخشم اندر شد و برخاست و از مجلس بیرون شد و مردمان پراکنده شدند بعد از آن بفرستاد و او را بخواند و گفت این سخن چه بود که گفتی .

گفت ايها الامام مروان با من نیکی کرد و من نتوانستم که در زمان زندگانیش او را نصرت کنم زیرا که در بیعت شما بودم و نخواستم ازین جهان بیرون شوم و مكافات احسانش را نکرده باشم خواه بگفتار یا بکردار.

سوگند با خدای تو از وی نزد من نیکوتری و با من خویش باشی و بر همان مقدار ترا شکر گزارم.

ابو العباس چون این سخنان را بشنید گفت مانند تو کسی را بباید نگاهداری نمود و بفرمود سی هزار درهم بمن بدادند.

طبری گوید چون سر مروان را در کوفه بردار کردند و مردمان در آن سر بنظاره در آمدند حفص بن نعمان مولای عبیدالله زیاد عليه اللعنه در جمله تماشائیان بود و بسیار نگاه کرد و همی گفت رحمة الله و او را همی بستود و از نیکی او یاد کرد و این کردار و گفتار را ابوالعباس بشنید و او را بخواند و گفت چه می گفتی .

گفت از بدی های او می گفتم یکی از حاضران گفت ای امیر المؤمنین دروغ می گوید بلکه در حق او به نیکی سخن می کرد و بر آن سر همی بنگرید و همی بگریید و ترحم و استغفار نمود.

حفص بن نعمان گفت نه چنین است بلکه چون در آن سر نگران شدم بر کشته شدن مروان شادان گردیدم گفتند یا امیرالمؤمنین نه چنین است که وی

ص: 328

می گوید بلکه بنی امیه را ستودن می نمود .

ابو العباس گفت خاموش باشید که من دانم چه گفت آن گاه با حفص گفت آن چه گفتی بگوی که ترا زنهار دهم گفت ای امیر المؤمنين ايشان با من نیکی کردند من نیز ایشان را بستودم.

ابو العباس بفرمود او را صله بدادند و چون بگرفت در حضور ابی العباس بیتی چند در مدح ابی العباس و قدح بنی امیه بگفت ابى العباس او را عطائی ننمود حفص از خدمت وی بیرون آمد و این شعر را بگفت :

يا ليت جور بنى مروان عادلنا *** وليت عدل بنى العباس في النار

كاش جور و ستم بنی مروان ما را در می سپرد و کاش عدل بنی عباس در آتش دوزخ بودی

چون این خبر بابی العباس رسید بخندید و گفت بر وی ملامتی نیست او را بازگردانید چون حاضر شد بفرمود تا سی صد دینار بدو عطا کردند و سر مروان را موافق بعضی روایات بفرمان ابوالعباس سفاح برای ابو مسلم به خراسان فرستادند تا اهل آن جا نیز نگران گردند.

داستان بعضی از وقایع غریبه که بعد از قتل مروان روی داد

در تاریخ مسعودی و رشیدی و پاره تواریخ دیگر مسطور است که چون عامر بن اسمعیل مروان را بکشت و آهنك آن كنيسه را نمود که دخترها و زن های مروان در آن بودند ناگاه خادمی را از مروان نگران شد که شمشیر خویش را برکشید و ایشان را از در آمدن بر آن زنان مانع و حایل گشت

خادم را بگرفتند و از آن گونه کردارش بپرسیدند گفت مروان بمن فرمان

ص: 329

کرد که هر وقت کشته شد گردن زنان و دخترانش را بزنم پیش از آن که بیگانگان بایشان دست یابند .

خواستند آن غلام را بکشند گفت مرا می کشید چه اگر مرا بقتل رسانید میراث رسول خداى صلى الله علیه و آله را از دست بدهید گفتند بنگر تا چه بیهوده سخن می كنی.

گفت اگر دروغ گفتم مرا بکشید گفتند آن چیست گفت شتاب کنید و از دنبال من بیائید ایشان با وی متابعت کردند و آن خادم ایشان را از آن قریه به ریگستانی در آورد و گفت هم اکنون این مکان را بشکافید .

چون ريك ها را بيك سوى کردند برده و قضیب و قدح بزرك و مخضبی را بیرون آوردند و مروان این جمله را دفن کرده تا به جماعت بنی هاشم نرسد .

ایشان آن خادم را بجای بگذاشتند و آن اشیاء را عامر بن اسمعیل نزد صالح ارسال نمود و صالح برای برادرش عبدالله بن علی بفرستاد و عبدالله بن على برای ابوالعباس سفاح روان داشت.

و خلفای بنی عباس تا ایام مقتدر عباسی آن اشیاء را متداول نمودند و چنان که ازین پیش اشارت رفت گفته اند در آن روز که مقتدر بقتل رسید آن برده بر تن او بود.

مسعودی می گوید گمان نمی کنم که این اشیاء بتمامت تا این زمان که سال سی صد و سی و دوم هجری می باشد با متفی خلیفه در هنگام نزول در رقّه باقی باشد یا ضایع شده باشد و تفصیل شئونات بردۀ نبیّ صلی الله علیه و آله چندی پیش ازین مسطور شد

ص: 330

داستان احوال عبدالله و عبیدالله پسرهای مروان حمار بعد از قتل مروان

ابن اثیر و ابن ابی الحدید و بعضی مورخین دیگر می نویسند که عبدالله و عبیدالله دو پسر مروان با مروان بودند و چون مروان بقتل رسید این دو پسر که هر دو ولیعهد او بودند فرار بر قرار برگزیده به زمین حبشه بشتافتند

و بقول ابن ابى الحديد باسوان که از اراضی صعید است برفتند و از آن جا بشهرهای نوبه شدند و از مردم حبشه بیلائی عظیم و مشقتی و زحمتى بزرك دچار شدند و اهل حبشه با ایشان بجنگیدند و عبدالله با جماعتی که با او بود بقتل و عطش و رنج و بلا مبتلا آمدند و هر کس از آن جمله از چنك ايشان برست بانواع مكاره و اقسام شداید گرفتار گردید .

و عبید الله با جماعتی که از اهل او و موالی او بودند نجات یافتند بهر شهر و دیار پوشیده روزگار نهادند و سخت خوشنود بودند که از آن پس که پادشاه بودند مانند مردم بازاری و پست ترین اصناف زندگانی نمایند.

و عبیدالله را در زمان سفاح بگرفتند و او را بزندان افکندند و او در بقیه ایام سفّاح و ایام منصور و ایام مهدی و ایام هادی و چندی از ایام سلطنت رشید در زندان بماند رشید او را از زندان بیرون آورد و این وقت عبیدالله پیری کور بود.

رشید از خبر او از وی بپرسید گفت ای امیر المؤمنين ﴿حبست غلاماً بصيراً و اخرجت شيخاً ضريراً﴾ پسری روشن چشم بودم و بزندان در افتادم و اکنون بیرون آمدم که پیری کور هستم

یعنی از چنین کسی چه پرسند و جز این چه خبر دارم و برای ظلم شما همین

ص: 331

بس که در چنین مدت دیر باز مرا در زندان باز داشتید

بعضی گفته اند در ایام رشید بمرد و برخی گفته اند خلافت امین را ادراک نمود.

و ابن اثیر گوید عبیدالله تا زمان خلافت مهدی در جهان بزیست نصر بن محمّد بن اشعث که از جانب مهدی عامل فلسطین بود عبیدالله را بگرفت و بدرگاه مهدی خلیفه بفرستاد.

در جلد دوم عقد الفريد مسطور است که چون عامر بن اسمعیل و مروان حمار در بوصیر شب هنگام بجنك در آمدند و عبدالله و عبیدالله دو پسر مروان با جماعتی از مردم شام در گوشه بایستاده بودند

مردم خراسان حمله بیاوردند و ایشان را از جای بر کندند و در حمله دیگر تا بلشکرگاه خودشان هزیمت و به اهل شام نیز حمله ور شدند و پسرهای مروان هنگام سحرگاهان که مروان کشته شده بود بهر سوی برفتند

و چون بامداد فراریان ده تن و بیست تن به پسرهای مروان پیوسته شدند و همی گفتند امیر المؤمنین کجاست و همی برفتند تا یکی گفت من و غلام مروان با او بودیم مروان بر زمین افتاد من پایش را بکشیدم.

گفت مرا دردناک ساختی و چون بدانستند مروان است دشمنان بر وی هجوم آوردند من ناچار او را بگذاشتم و بشما پیوستم .

عبدالله ازین سخن بگریست و برادرش عبیدالله با برادر گفت ای پست ترین مردمان از وی فرار کردی و از نصرت او دست بازداشتی و اکنون بر وی گریه کنی

پس ایشان با چهار هزار تن برفتند تا ببلاد نوبه رسیدند ملك نوبه آن چه بایسته ایشان بود برای آن ها مقرر کرد و امّ خالد دختر یزید و ام الحكم دختر عبیدالله كه كودك بود و در آن زمان که لشکر مروان فرار کردند این دختر را

ص: 332

یکی از سپاهیان ایشان نزد پدرش عبیدالله بیاورد با ایشان بودند.

بعد از آن رأی پسرهای مروان بر آن علاقه گرفت که از آن پیش که مردم سودان بمدد ایشان رسند به یمن اقامت کنند و در حصون یمن متحصن گردند و مردمان را بنصرت خود بخوانند

صاحب نوبه گفت این کار را نکنید چه شما در بلاد سودان هستید و ایشان مردمی کثیر هستند و بر شما ایمن نیستم در این جا اقامت کنید.

ایشان نپذیرفتند گفت پس در این باب مکتوبی بمن بنویسید ایشان نوشتند که ما در بلاد تو آمدیم با من نیکی کردی و اشارت نمودی که از بلاد تو بیرون نشويم ما قبول نکردیم و شاکر و راضی با طیب نفس خود بیرون شدیم .

پس برفتند و در بلاد دشمنان راهسپار شدند و در طی راه پاره با ایشان دچار می شدند و اسلحه ایشان را می بردند و بعضی می دیدند و متعرض نمی شدند تا بپاره بلاد ایشان رسیدند و بزرگ ایشان با ایشان بازخورد و جمله را بازداشت .

آب خواستند نداد لكن با ایشان جنگ نمی کرد و نمی گذاشت بروند و يك مشك آب را پنجاه درهم بایشان می فروختند تا مالی فراوان بدادند .

آن گاه بیرون شدند و بکوهی بزرگ در میان دو راه رسیدند عبدالله با گروهی از يك سوى و عبیدالله با جمعی از سوی دیگر راه برگرفتند و گمان بردند آن کوه را پایانی است که چون قطع نمایند دیگر باره بهم پیوسته می شوند لکن بهم نرسیدند و يك دسته از دشمنان بعبیدالله و یارانش رسیده او را مقتول و ام الحكم دخترش را مأخوذ داشته اسلحه دیگران را بگرفتند و آن لشکر در آن بیابان برفتند و با زحمت بسیار طی راه نموده هر کجا آبادی یافتند روزی چند اقامت نمودند و کوچ کردند

و طایفه دیگر بجای ایشان فرود آمدند و عطش بایشان دست یافت چنان که چهارپایان را بکشتند و آن چه در شکم داشتند بجای آب بنوشیدند تا بزحمت ها و پاره اسباب بدریا رسیدند

ص: 333

عبدالله نیز بایشان رسید و تمامت ایشان پنجاه تن بلکه چهل نفر بیش نبودند و حجاج بن قتيبة بن مسلم و عفان مولی بنی هاشم با ایشان بود و بدستیاری کشتی ها از دریا بگذشتند و بمندب آمدند و يك ماه در آن جا بگذرانیدند

چون مقام زیستن نبود به مکّه معظمه بیرون آمدند و پاره از ایشان گفتند عامل را از حال ایشان آگاهی می دهیم .

پس جملگی با حجاج بیرون آمدند و در این هنگام لباس های درشت غلیظ چون مردم مکاری بر آن داشتند و همی برفتند تا به جده رسیدند .

و این وقت از کثرت پیاده روی پای های ایشان رنجور شده بود و در این حال بر قومی بگذشتند چون آن قوم ایشان را به آن حالت سخت دیدند رقت آوردند و ایشان را بر مرکب ها سوار کردند .

و عبدالله در مکه از حجاج مفارقت گرفت و از آن پس اقامت حج نموده و از آن پس بمقاتلت وی بیرون آمدند و عبدالله را نگینی سرخ بود که در آن هنگام که به مندب راه می سپرد پنهان ساخته بود و چون ایمن شد بیرون آورد و هزار دینار بهای آن می شد و با این حال و این بضاعت در آن هنگام که به آن سختی پیاده راه می سپرد همی گفت کاش دابّه مرا بودی و بعلاوه کار او بجائی پیوست که وصله پاره او را بود که روزها برتن می کرد و شب ها لحاف او بودی .

گفته اند مانند عبدالله دیده نشده است چون قتال دادی از همه مردمان شدیدتر بود و چون پیاده رفتند از همه کس قوی تر بود و در گرسنگی از همه کس شکیبائی او بیشتر بودی و چون عریان ماندند از همه کس نیکوتر بودی

و گاهی که در مندب بود جمعی را بسوی آن جماعت دشمنان که امّ الحكم دختر برادرش عبیدالله را گرفته بودند برانگیخت و ایشان صبحگاهان بتاختند و آن دختر را باز آوردند و با خودش بداشت .

و پس از روزگاری عبدالله را بگرفتند و نزد مهدی خلیفه آوردند زوجه اش

ص: 334

دختر يزيد بن محمّد بن مروان بن الحکم بیامد و با عباس بن يعقوب كاتب عيسى بن علی سخن در میان آورد و گوهری بدو بداد تا در حق عبدالله با عیسی سخن کند.

كاتب تفصیل گوهر و آن مطلب را به عیسی بگفت لکن عیسی در خدمت مهدی سخنی نگذاشت و مهدی خواست او را رها نماید .

عیسی گفت او را بر گردن ما بیعتی است و به کاتب من چیزی که سی هزار دینار بهای آن است بداده است مهدی او را بزندان افکند و زوجه اش امّ یزید دختر يزيد بن محمّد بن مروان نیز در زندان با او بود.

چون عباس این را بیرون آورد آن زن به مکه شد و در آن جا اقامت گرفت و عبد الله بن مروان بمکه بیامد و او را پوشیده تزویج نمود.

داستان حالات دخترهای مروان و زوجه او و بعضی مکالمات ایشان

مسعودی گوید چون مروان بقتل رسيد و عامر لشکرگاه او را متصرف شد به آن کنیسه که مروان در آن جا منزل داشت در آمد و بر فرش و بساط مروان بنشست و از طعامی که بدو مخصوص بود بخورد دختر بزرك مروان که او را امّ مروان می خواندند نزد وی بیرون شد و گفت :

﴿یا عامر انّ دهراً أنزل مروان عن فرشه حتّى اقعدك عليها و اكلت من طعامه و احتويت على امره و حكمت في مملكته لقادر أن يغيّر ذلك».

ای عامر آن روزگاری که این چند با انقلاب و بی ثبات است که چون مروان سلطان عظیم الشأنی را از بساط سلطنت و فراش خلافت و مسند امارت فرو می کشاند چون توئی را بر آن بر نشاند که از طعام مخصوص او بخوری و بر اموال و اسباب و اثاثیه و خاندان او متصرف و محیط گردی و در مملکت موروثی او حکمران

ص: 335

شوی البته قادر است که این حال را نیز دیگرگون و روزگار اقبال تو را هم سرنگون گرداند

پس هوشیار باش و قدر خویش بشناس .

و در تاريخ الخميس مسطور است که مروان در آن شب که کشته شد در کنیسه مشغول تعشی و خوردن طعام بود چون بانك هیاهوی سپاه بیگانه را بشنید دست از طعام برکشید و بیرون دوید و چون بقتل رسید عامر بن اسمعيل بكنيسه بیامد و برفراز همان فرش و در کنار همان سفره که مروان از آن می خورد بنشست و از آن طعام بخورد و دختر بزرك مروان را بفرمود تا حاضر ساختند

آن دختر گفت یا عامر و بروایتی «یا عمرو انّ دهراً أنزل مروان عن فرشه و أقعدك عليها حتى تعشيت بعشائه و استصبحت بمصباحه و نادمت ابنته لقد ابلغ في موعظتك و اجمل في ايقاظك».

چنین روزگار بی وفای ناپایداری که مانند مروان سلطان جهان بانی را از فرش و مسند خودش در يك آن فرود می آورد و چنان سلطنت کهن را از بیخ و بن می اندازد و تو را بر جای او می نشاند تا از همان طعام که دقیقه پیش از آن می خورد تو بخوری و در مجلس او و روشنایی چراغ او بنشینی و در یک ساعت چنان پادشاهی را آن گونه تباه و بازماندگان عزیزش را روز بخت سیاه نماید که تو با کمال قدرت و امنیت و قهاریت بر جای او جای گیری و دختر بزرك با شأن و عظمتش را چون کنیزان زر خرید احضار نمائی و در حضور خود بازداری .

همانا در پند و موعظت تو کار را تمام کرده و چیزی فرو گزار نکرده و در بیدار نمودن تو را از خواب غفلت کمال سعی را مرعی داشته است.

چون عامر این کلمات عبرت آیات را بشنید بهوش آمد و دیده بصیرت بر گشود و شرم بر گرفت و او را بجای خود باز گردانید.

و ابن ابی الحدید و ابن اثیر گویند چون عامر بکنیسه اندر شد و زنان و دختران مروان را اسیر کرده بسوی صالح بن علی بن عبدالله بن عباس بفرستاد و

ص: 336

ایشان را در محضر او حاضر ساختند.

دختر بزرك مروان زبان به سخن بر گشود و گفت ای عمّ امير المؤمنين ﴿حَفِظَ اللَّهُ لَکَ مِنْ أَمْرِکَ مَا تُحِبُّ حِفْظَهُ وَ أَسْعَدَکَ فِی أَحْوَالِکَ کُلِّهَا وَ عَمَّکَ بِخَوَاصِّ نِعَمِهِ وَ شَمِلَکَ بِالْعَافِیَةِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ نَحْنُ بَنَاتُکَ وَ بَنَاتُ أَخِیکَ وَ ابْنِ عَمِّکَ فَلْیَسَعْنَا مِنْ عَدْلِکُمْ مَا وَسِعَنَا مِنْ جَوْرِکُمْ ﴾ .

و خداوند تعالی محفوظ دارد از امر و کار تو آن چه را که حفظش را دوست می داری و این کلام دختر مروان بسیار لطیف و ظریف و دقیق و بلیغ است چه اشارت بآن می نماید که برترین چیزها که مرد حفظش را دوست می دارد ناموس او و اهل حرم اوست تو نیز این حال را از دست مده.

بالجمله گفت خداوند تو را در تمام احوال خودت سعادتمند گرداند و مستغرق بحار نعمت خود فرماید و در هر دو سرای جامه عافیت بر اندامت بیاراید همانا ما دختران تو و دختران خواهران تو و دخترهای پسر عمّ تو هستیم پس بآن مقدار که جور شما بر ما می تواند فرود آید و گنجایش آن برای ما هست عدل خود را شامل حال ما گردان

صالح بن علي گفت اگر بخواهیم با شما بعدل برويم يك تن از شما را باقی نمی گذاریم زیرا که شما ابراهیم امام را بکشتید و زيد بن علي و يحيى بن زيد و مسلم بن عقیل را به قتل رسانیدید و بهترین مردم روی زمین امام حسین علیه السلام و برادران و فرزندان و اهل بیتش را شهید ساختید و زنان او را مانند اسیران روم بر شترهای بی جهاز بشام بردید.

دختر مروان گفت ای عمّ امیرالمؤمنین اگر حال بر این منوال است با ما بعفو و گذشت خود کار کنید.

صالح گفت اما این کار می شاید و اگر دوست می داری ترا با پسرم فضل بن صالح تزویج نمایم گفت اى عمّ أمير المؤمنين اكنون چه ساعتی است که شایسته عرس می بینی ما را بحر آن بازگردان

ص: 337

صالح فرمان داد تا ایشان را بآن جا بردند و بقولی صالح در جواب دختر مروان گفت سوگند با خدای یک تن از شما را بر جای نگذارم.

آیا پدرت برادر زاده ام ابراهیم امام را نکشت آیا هشام بن عبدالملك زید ابن علي بن الحسین علیهما السلام را مقتول و در کوفه مصلوب نداشت ، آیا ولید بن يزيد يحيى بن زید را نکشت و در خراسان بردار نکرد.

آیا ابن زیاد حرام زاده مسلم بن عقیل را نکشت آیا یزید بن معاویه حسين بن علي و اهل و کسانش را علیهم السلام شهید ننمود.

آیا حرم رسول خدای صلی الله علیه و اله را مانند اسیران بسویش روان نداشت و در آن جا که اسیران را باز می دارند باز نداشت.

آیا سر مبارك امام حسين علیه السلام را بر نیزه نکردند چه چیز باقی می ماند که ما را بر ابقای شما حمل نماید .

گفت عفو شما برای ما گنجایش این حال را دارد گفت این سخن می شاید و اگر دوست می داری ترا با پسرم فضل تزویج نمایم .

گفت چه عزتی است که ازین برتر باشد لکن ما را به حرّان روان گردان صالح بفرمود ایشان را بدان سوی بفرستادند و چون بحرّان در آمدند و منازل مروان را بچشم عبرت و حسرت نگران شدند صدای خود را بگریه بلند کردند و سخت بزاریدند

چون این خبر را ابو العباس سفاح بشنید کردار عامر بن اسمعیل را نکوهیده و مستهجن شمرد و بدو نوشت:

«أما كان لك في ادب الله ما يزجرك أن تقعد في مثل تلك الساعة على مهاد مروان و تأكل من طعامه» .

«أما والله لولا أنّ أمير المؤمنين أنزل ما فعلته على غير اعتقاد منك و لانهم على طعام لمسّك من غضبه و اليم أدبه ما يكون زجراً و لغيرك واعظاً».

ص: 338

«فاذا اياك كتاب امير المؤمنين فتقرّب الى الله بصدقة تطفىء بها غضبه و صلوة تظهر فيها للخضوع و الاستكانة و صم ثلاثة ايّام و تب الى الله من جميع ما يسخطه و يغضبه و مر جميع أصحابك أن يصوموا مثل صيامك».

یعنی آیا در آداب و اخلاق الهی که بندگان خود را بآن متخلّق و مؤدب خواسته آن چند از بهر تو حاصل نبود که ترا باز دارد و زجر نماید که مانند چنان ساعتی بر فرش و بساط و مهاد مروان قعود گیری و از آن طعام که دست در آن داشت بخوری.

دانسته باش سوگند با خداوند اگر نه آن بود که امیرالمؤمنین این کردار ترا چنان گمان برد که تو نه از روی عمد و نیت بجای آوردی و از روی عقیدت بآن کار مبادرت نمودی و برای این که چنان می داند که بازماندگان مروان نیز مشغول خوردن طعام بوده اند و گرسنه نمانده اند از شراره خشم و ستیز و ادب و تنبيه دردناك امير المؤمنین بدان گونه تو را در می سپرد که تو را از ارتکاب باین گونه افعال نا پسندیده زاجر و مانع و دیگران را ناصح و واعظ باشد.

چون این نامه امیرالمؤمنين بتو رسد بدادن صدقه که خشم خدای را بخواباند بحضرت یزدان تقرّب جوی و بنمازی که نهایت خضوع و خشوع را در آستان احدیت باز نماید نیاز بر و نهایت استکانت خویش را نمایان کن و سه روز روزه بدار و از هر چه موجب سخط و غضب خداوند است بخدای باز گشت جوی و تمامت اصحاب و یاران خویش را فرمان ده تا بدان سان که تو روزه می داری روزه بدارند.

ابن ابی الحدید گوید چون مروان در بوصير بقتل رسيد حسن بن قحطبه گفت یکی از دخترهای مروان را بیرون آورده نزد من حاضر کنید پس برفتند و دختر مروان را که لرزان بود بیاوردند .

حسن گفت با كي بر تو نیست گفت «و أى بأس أعظم من اخراجك اياى

ص: 339

حاسرة و لم أو رجلا قبلك قطّ»

کدام سختی و شدت و باکی از آن بزرگ تر است که مرا با سر برهنه نزد خود در آوری و حال این که هیچ کس و هیچ مردی را قبل از تو ندیده ام یعنی نزد هیچ مردی نامحرم تا بحال حاضر نشده ام.

حسن آن زن را بنشاند و سر مروان را در دامانش بگذاشت آن زن ازین حال فریادی سخت بر کشید و بسی اضطراب نمود .

با حسن گفتند سبب این کار چیست گفت آن کار با ایشان بجای آوردم که ایشان با زید بن علی گاهی که او را بکشتند و که او را بکشتند و سرش را در دامان زینب دختر علي بن الحسين عليهم السلام بنهادند بجای آوردند.

و نیز ابن ابی الحدید گويد زوجة مروان بن محمّد در آن هنگام که پیری سالخورده بود در زمان خلافت مهدی بر خیزران در آمد.

و این وقت زینب دختر سليمان بن علي نزد خیزران بود و زینب روی به زوجه مروان کرد و گفت سپاس خداوندی را که نعمت تو را زایل و تو را عبرت دیگران فرمود.

هیچ بیاد داری ای دشمن خدای گاهی که زن های ما نزد تو آمدند و از تو خواستار شدند که با صاحب خودت مروان در کار ابراهيم بن محمّد سخن كنى و تو با زنان ما بدان گونه که می دانی معاملت ورزیدی و بآن سان که می دانی جمله را بیرون کردی .

زوجه مروان از آن سخن بخندید و گفت ای دختر عمّ من «و أى شيء أعجبك من صنيع الله بي عقيب ذلك حتى تتأسي بي فيه»

کدام چیز از کردار خدای منتقم عادل بعد از آن امر نسبت بمن دیدی که همی خواهی در کردار من بمن تأسی جوئی.

پس از آن روی بر تافت و برفت و مقصودش این بود که تو نگرانی که خداوند منتقم حقیقی در تلافی و مکافات افعال من مرا که ملکه جهان و همخوابه

ص: 340

مروان و محسود اهل زمان بودم باندک مدتی این گونه خوار و زار گردانید که برای حاجات خود نزد شما می شوم و تو که بر مکافات عمل نگران هستی چگونه خواهی با من نیز همان معاملت کنی که من با دیگران کردم و بکردار و اطوار من تأسى جوئى تا بهمان بلیّت و مصیبت که من دچار آمدم تو نیز دچار گردی.

در کتاب ثمرات الاوراق و فرج بعد از شدت این داستان را باین شرح و بیان می نویسند و صاحب کتاب فرج بعد از شدت با ابن ابی الحدید موافقت کند و گوید این زن مزنه نام داشت و زوجه مروان بن محمّد آخر ملوك بني اميه بود

لكن صاحب ثمرات الاوراق می گوید مزنه نام دختر مروان بن محمّد است در هر صورت در بیان این داستان می نویسند فضل بن هاشمی گفت که پدرم عباس می گفت هرگز ادراك حضور زینب دختر سلیمان بن علي هاشمی را نکردم مگر این که در حق من احسانى بفرمودى و عطيتى اگر چه اندك بودى بنمودى .

و این زینب را کنیزکی سرو بالای مهر سیمای قمر نقاب بود که از آن جا که دل عالمی را از آتش چهر آتشینش کباب ساخته کبابش نام بود.

مرا دل بروی او برفت و بیاد چهرش خواب و آرام و خوردن و آشامیدن نتوانستم بناچار از حال زار خویش در خدمت پدرم بعرض رسانیدم و از سوز عشق کباب از دیده خوناب بباریدم و خواستار شدم که او را از بهرم خواستار آید.

پدرم فرمود جود و کرم زینب را آن مقام است که در این امر بهیچ وجه بمعاونت من حاجت نداری مراد خود از وی بجوی.

پس بخدمت زینب شدم و تحیت و درود بفرستادم و گفتم خدای تعالی مرا بفدای تو گرداند همانا در این صبحگاه از پی حاجتی باین درگاه شتافته ام و پدرم را بمعاونت خود دعوت کردم فرمود بحضور من حاجت نمي رود.

زینب فرمود ای پسر حاجتی که بی حضور پدر در اسعاف آن مسامحتی با تو نرود بزرك حاجتی خواهد بود باز گوی حاجت تو چیست؟

ص: 341

گفتم همی خواهم كنيزك خود کباب را بمن بخشی گفت ای پسر همانا تو کودکی نادانی بنشین تا حدیثی از بهرت بسرایم نیکوتر از هر کتاب که بر روی زمین است و کباب خود از آن تو می باشد .

گفتم جان و تنم فدای تن و جانت این داستان را بفرمای گفت دو روز ازین پیش در خدمت خیزران زوجه مهدی خلیفه بودم.

اما در عقد الفرید مسطور است که ابوموسی محمّد بن فضل بن یعقوب نویسنده عیسی بن جعفر گفت پدرم حکایت با من کرد که من بخدمت زينب بنت سليمان بن علي بن عبدالله بن عباس همی رفتم و بخدمات او اشتغال داشتم یکی روز با من فرمود بنشین تا ترا حدیثی بیاورم که دیروز بر گذشته که همی باید با قلم نور بر رخساره حور نوشت.

بالجمله می گوید در خدمت خیزران زوجه مهدی نشسته بودیم و عادت من این بود که در برابر او می نشستیم و در صدر مجلس مسندی مخصوص به مهدی بود و مهدی گاه بگاه و هنگام و تا هنگام آهنگ ما کردی و در آن جا قلیل مدتی بنشستی و برخاستی.

در آن اثنا که مادر آن حال بودیم یکی از کنیزکان خیزران که دربان او بود در آمد و گفت خدای بی چون خاتون روزگار را گرامی بدارد همانا زنی نيكو جمال بر در ایستاده که ماه ده چهار از دیدار خورشید آثارش بر خوردار تواند بود نه هرگز مانند جمال دل آرایش دیده ام که بدتر از حال او حالی شنیده ام.

کهنه جامه بر روی پیکر لطیف دارد که اگر خواهد طرفی از اندام شریفش را بپوشاند جانبی دیگر چون چشمه آفتاب از قطعه سحاب بی حجاب می ماند و با این صورت و سیرت اجازت می خواهد تا ادراك خدمت نماید و هر چند از نام و نشانش بپرسیدم باز ننمود.

زینب می گوید این وقت خیزران بمن نگران شد و گفت در این باب چه گوئی

ص: 342

گفتم البته بباید او را احضار فرمائی چه بیرون از فایدتی یا ثوابی نخواهد بود.

خیزران با جاریه گفت بدو شو و نام و نسب او را بازنمای تا چون بر ما در آید اگر احسانی در حق او منظور گردد از روی علم باشد.

جاریه گفت هر چه بکوشیدم باز نگفت و خواست باز شود خیزران اجازت داد و چون آن گل روی سرو رفتار درآمد در نهایت زیبائی و دلربائی باروئی چون خورشید آسمانی و شیرین لبی چون یاقوت رمانی و اندام شریفش در آن جامه کهنه و کثیف مانند پیکر ماه در پرده خسوف می نمود.

با تمام وقار قدمی نرم نرم بر می داشت و در صحن سرای با رعونتی آمیخته بادب و آدابی مبرهن از جلالت حسب و نسب خرام می نمود مذلت درویشی و زحمت ابتلا در احوالش ظاهر گشت و عزت جبروت و خیلا از چهره اش بود.

من و خيزران هر يك بر بالشی تکیه داشتیم با کمال وقار سلام بداد و ما هر يك جواب بدادیم پس به خیزران روی کرد و گفت من مزنه زوجه مروان بن محمّد آخر پادشاهان بنی امیه هستم .

ابو مسلم در زمان او خروج كرد و ملك و خلافت از وی به بنی عباس افتاد و در ایام مروان بن محمّد از اقصای روم تا اطراف هند و اکناف ترکستان با پهنائی در خود این طول در تحت ولایت و قبضه ایالت او بود.

بالجمله می گوید چون نام او را بشنیدم و از مزنه و مروان در گوش من بگذشت از آن ظلم و ستم که مروان با ابراهیم امام بنمود بیاد آوردم.

و در آن وقت که مروان ابراهیم را بگرفت و بقصد هلاکتش بر آمد جمعی از مخدرات آل عباس نزد مزنه رفتند و التماس نمودند تا در خدمت شوهرش مروان شفاعت نماید مگر ابراهیم را از دار فرود آورند.

مزنه مسئول آن جماعت را مقبول نداشت و به سخنان ایشان التفاتی ننمود و گفت زنان را نمی رسد که در میان مردان سخن کنند.

ص: 343

و در این وقت که بیاد این روزگار افتادم آتش کینه در دل من بر افروخت راست بنشستم و گفتم مزنه توئی.

گفت آری گفتم خدایت از سلامتی و عافیت بی بهره گرداند و برحمت خود برخوردار نفرماید شکر خداوند تعالی را که جاه و جلال و دولت اقبال تو را قرین زوال آورد و در عین عزّت بچنین فضیحت و نکال و عقوبت مبتلا گردانید و آن روزگار ثروت و جلالت باین روز نکبت و نقمت مبدل شد.

و بقول صاحب عقد الفريد خیزران خود با او پرخاش کرد و گفت سپاس خداوندی را که نعمت ترا زایل ساخت و پرده حشمت ترا بدرید خوار و هیچ زبون بادی.

هیچ بیاد می آوری ای دشمن خدای گاهی که پیران اهل بیت من نزد تو آمدند و التماس ها کردند که از مروان بخواه تا اجازت دهد جسد ابراهیم بن محمّد را بخاك بسپارند تو برایشان برجستی و برتافتی و بر آشوفتی و سخنانی در جواب ایشان بناهموار بگذاشتی که هرگز از هیچ کس نشنیده بودند و بفرمودی تا ایشان را بآن حال پر ملال براندند

چون آن ماه دلارام این کلام بشنید از نهایت استعجاب خندان گشت و در آن قهقهه رسته دندانی چون رشته مروارید غلطان نمایان کرد که هرگز در ایام تم زندگانی خود لب و دندانی بدان شیرینی و تابانی و خنده بدان ملاحت و نیکوئی ندیده بودم و هیچ وقت از یاد نمی سپارم

پس از آن فرمود ای دختر عمّ از آن سزاها و مکافاتی که در این مدت از اعمال ناخجسته خویش از جانب خداوند یافته ام ترا كدام يك خوش تر افتاده است که هم اکنون بمن اقتدا کنی تا ترا نیز این مرتبت حاصل گردد.

سوگند با خدای من این رفتار را با زنان شما كردم اينك خداى تعالى بمكافات آن افعال نکوهیده بر من بگرفت و مرا خوار و گرسنه و برهنه بشما تسلیم کرد و ترا باید از خدای شکرها بکار برد که بر منت فزونی و حکومت داد.

ص: 344

بعد از آن گفت سلام بر شما باد و شتابان روان شد.

خیزران او را بخواند و مزنه چون آفتاب جهان تاب از زیر مزن می گذشت با خیزران گفتم قسم بخداوند این محنت يك هدیه ایست که از خدای تعالی بما رسید و من سزاوارترم که تدارك این کار نمایم و در ازای ایذائی که بدو وارد آوردم مانع شوم که در چنین محنت بیرون برود.

پس از عقبش برفتم تا مگرش باز آورم چون احساس این امر نمود در حرکت سرعت فرمود بشتافتم و او را دریافتم.

خیزران نیز نا شتابان شد و نزديك بپرده در سرای او را دریافتیم و دستش را بگرفتیم و از گذشته معذرت ها بجستیم و در طلب عفو بر آمدیم و خیزران خواست تا دست بگردن او در آورده و معانقه و دل جوئی کند .

دست برسینۀ او بگذاشت و گفت ای خواهر چنین مکن که در این حالت و در این لباس که اندرم روا نمی دارم با تو نزديك شوم و تو را از بوی جامه کهنه و کهن و چرکین خویش رنجیده دارم

پس با کمال تکریم و تعظیم آن ماه را ببار گاه خلافت در آوردیم.

خیزران بفرمود تا کنیزکان گرد آمدند و آن دلارام را بحمام برده اندام شریفش را تنظیف دادند و مشاطگان را بفرستاد تا در خدماتی که بآن جماعت اختصاص داشت بکوشیدند و لوازم مشط و تزیین را بکار بردند و چندین دست جامه بس فاخر که مخصوص بشاهزادگان و خواتین معظمه باشد باقسام مختلفه بفرستاد تا هر چه را اختیار فرماید بر تن شریف بیاراید و از انواع عطریات نیز تقدیم نمود.

و ما منتظر بنشستیم تا از حمام فراغت یافته آن جامه و آن طیب که خود می خواست اختیار کرده چون ماه و گل و سرو و سنبل پدیدار آمد به استقبالش بیرون تاختیم و رستم معاتقه بجای آوردی

ص: 345

گفت اکنون مقام این گونه شفقت و عنایت است پس او را با نهایت تکریم و تعظیم بیاوردیم و در مقامی که مخصوص بجلوس خلیفه بود بنشاندیم.

خیزران گفت بطعام رغبت داری گفت سوگند با خدای در میان شما هیچ کس نیست که از من حاجتش بطعام بیشتر باشد زود بیاورید .

پس خوان طعام حاضر کردند مزنه در کمال بزرگی و بزرگ منشی بخورد چون فارغ شدیم خیزران گفت از متعلقان و اقارب و خدام و هر کس بدو علاقه داری .

گفت در روی زمین هیچ کس از بهر من باقی نمانده است که بهیچ وجه او را با من و مرا با او نسبتی و اختصاصی باشد.

خیزران گفت صواب چنان است که عزیمت بر آن بر نهی که بر ما منت گذاری و در این مکان با ما بپائی و اجازت دهی تا ازین عمارات عالیه عمارتی بس عالی از بهرت خالی کنیم و آن چه بدانت حاجت باشد فراهم و مرتب گردانیم و تو بسلامتی و عزت منزل سازی تا از صحبت یکدیگر کامکار و بدیدار همدیگر شادخوار گردیم و این چند روزه زندگانی را بعشرت و کامرانی در سپاریم.

گفت گاهی که نزد شما بیامدم بکمتر ازین احسان بسیار خوشنود بودم چون خدای عزّ وجلّ شما را بچنین شفقت و حفاوت موفق داشت چنان محنتی را بچنین نعمتی مبدل گردانید.

اولا شکر خدای تعالی بر من واجب شد و از آن پس شکر الطاف شما اکنون آن چه خاطر خواه شما است بفرمائید.

ما بر خواستیم و از وی در خواستیم تا موافقت فرمود و سرائی عالی و عماراتي سامی که از تمام عمارات خلافت سمات بهتر و برتر بود اختیار نمود .

پس آن سرای را خالی کرده چندین كنيزك با آن چه ببایست حاضر و زینتی که در خود مجالس ملوك باشد از اثاث البيت و قماش و آشپزخانه و فراش خانه بدان سرای بردند و با او گفتیم این سرای و آن چه در آن است بجمله بتو اختصاص

ص: 346

دارد بفرمای تا بر وفق سلیقه خودت بیارایند و زینت دهند.

پس ما باز شدیم و خیزران گفت این زن بزرگ زاده است و بسا روزگاران در پادشاهی و کامرانی بگذرانیده و از آن پس دچار بلیّت و محنت گردیده است و غبار دلش را جز آب جود و احسان نمی شوید.

پانصد هزار درهم بدو حمل کنید و بدو گوئید این مبلغ برای امر و نهی و صدقه و انعام و بخشش است بفرمای در خزینه نهند و بهر طور که خواهی به مصرف رسان لكن آن چه خرج و وظیفه و راتبه روزانه تو باشد معتمدان و وکلای ما همه از آن روز تقدیم خواهند نمود.

چون ازین کار بپرداختیم بناگاه مهدی درآمد و گفت خبر تازه چیست حکایت مزنه را بعرض رسانیدیم و چون به آن مقام رسید که گفتیم او را رنجیده خاطر براندیم مهدی با کمال خشم و غضب از جای برجست و رنگ از رخارش بگشت و با خیزران گفت شکر نعمت حضرت احدیت و لطف و موهبتی که در حق تو و اهل بیت تو ارزانی داشته و بر دشمنان نصرت داده و ایشان را خوار و مقهور ساخته در نظر نیاوردی .

سوگند با خدای اگر رفعت مقام و محل تو نبودی هرگز با تو بيك كلمه سخن نمی راندم.

خیزران گفت یا امیر المؤمنین خوشنود باش که از وی معذرت خواستیم و خوشنودش داشتیم و با وی چنان و چنین معاملت ورزیدیم.

مهدی سخت خرسند شد و خیزران را تمجید فراوان کرد و با جاریه که در حضورش ایستاده بود فرمود که یک صد بدره زر بدو بر و سلام مرا بدو رسان و بگو سوگند با خدای در تمام ایام زندگانی خود این گونه مسرور نیامدم و هم اکنون اکرام و اعزاز تو بر امیر المؤمنين واجب و لازم باشد و اگر بملاحظه احتشام تو نبودی بسلام تو و قضای حق تو حاضر می شدم و آن سرور و بهجتی که

ص: 347

بوجود تو دریافته ام شرح می دادم.

اينك من برادر تو هستم بر هر چه حکم من روان است حکم تو جاری است بهر چه حکم کنی هیچ کس را مقام چون و چرا نباشد.

چون خادم برفت و این پیام و آن مال بداد مزنه بتعظیم خلیفه روزگار با چادری حریر بس نفیس خرامان بیامد و مهدی را بخلافت سلام و تهنیت براند و شكر الطاف او را و تمجيد و ثنای خیزران را فراوان بگذاشت.

مهدی چون او را بدید لطف ها و عنايت ها فرمود و دل داری ها بکرد مزنه ساعتی بنشست و خوشدل بازگشت .

بالجمله چون این حکایت باین مقام رسید زینب گفت ای پسر این داستان عجاب از بهر تو بهتر است از کباب بعد از آن گفت کباب نیز بتو می رسد و چون تاریکی شب بر فروز آفتاب حجاب شد کباب را چون ماه عالمتاب با مبلغ ها اقمشه و حلی و ثیاب که چندین برابر قیمت او بود بمن فرستاد «و لله الملك و العزة و البقاء و الكبريا»

راقم حروف گوید :

تا بدانند این خداوندان ملك *** کز بسی خلق است دنیا یادگار

نام نیکو گر بماند ز آدمی *** به کزو ماند سرای زرنگار

آن چه دیدی بر قرار خود نماند *** و آن چه می بینی نماند بر قرار

در جلد سوم عقد الفرید مسطور است که در آن هنگام که مروان بن محمّد بجانب مصر فرار می کرد این چند شعر را بجاریه خود که سخت او را دوست می داشت و او را در رمله بجای گذاشته بود بنوشت :

و ما زال يدعوني الى الصد ما ارى *** فانای و يثنينى الذى لك في صدرى

و کان عزیزاً انّ بینی و بينها *** حجاباً فقد امسيت منك على عشر

و انکاهما و الله للقلب فاعلمى *** اذا ازددت مثليها فصرت علي شهر

ص: 348

و اعظم من هذين و الله اننى *** اخاف بان لا نلتقى آخر الدهر

سابكيك لاستبقياً فيض عبرتي *** و لا طالباً بالصبر عاقبة الصبر

و در این اشعار از انقلاب روزگار و اضطراب دهر ختار باز می نماید که چگونه آن اوقات عیش و عشرت و مصاحبت و مجالست را بطيش و نقمت و مباعدت و مهاجرت در سپرد و مرا از دیدار آن دلدار جانی که هرگز طاقت نیاوردمی که درمیان من و او برك گلى حجاب یا لمعان آفتابی نقاب گردد بیابان ها و کوه ها و دریاها و صحراها حایل و حاجز گردانید.

و ازین سخت تر این است که از آن همی ترسم که این مهاجرت دوام گیرد و این مصاحبت بيوم القيام افتد.

و جز گریستن بر هجران چاره نیست و جز بصبوری پرداختن با این که توانائی شکیبائی نمانده کاری از دست بر نیاید.

بیان مدت عمر و زمان سلطنت مروان بن محمّد معروف بحمار

در مدت عمر و زمان خلافت مروان حمار باختلاف سخن کرده اند موافق قول ابی جعده در جواب سفاح که ازین پیش به آن حکایت اشارت وقت تولد مروان سال هفتاد و ششم هجری بوده است.

مسعودی در مروج الذهب گوید علمای سیر را در مدت او چنان که در مدت ملك او اختلاف رفته است بعضی گفته اند گاهی که مروان بقتل رسید هفتاد ساله بود و بعضی شصت و نه ساله و برخی شصت و دو ساله و بعضی پنجاه و هشت ساله دانسته اند.

و قتل او به روایت مسعودی در اول سال یک صد و سی و دوم هجری است و

ص: 349

عموم مورخین نیز قتل او را در این سال دانسته اند لکن دمیری در حیوة الحيوان گوید قتل مروان جعدی در سال یک صد و سی و سوم روی داد و این وقت شصت و پنج ساله بود.

و ابن اثیر گوید سه شب از شهر ذى الحجه سال یک صد و سی و دوم هجری بجای مانده در بوصیر که از اعمال مصر است مقتول شد و این خبر با خبر دمیری قريب المخرج می باشد چه ابتدای سال یک صد و سی و سوم می شود و می گوید گاهی که بقتل رسید شصت و دو ساله و بروایتی شصت و نه ساله بود روایت ابن خلکان موافق این روایت است.

طبری قتل او را در ماه ذی القعده سال یک صد و سی و دوم و عمرش را شصت و دو سال نوشته است صاحب عقد الفرید نیز با ابن اثیر موافق است و در مقام دیگر مقدار عمرش را پنجاه سال نوشته است

صاحب مرآة العوالم که بزبان ترکی نوشته است در این سال رقم کرده است و صاحب گزیده قتل او را در ذوالقعده سال مذکور و مدت عمرش را پنجاه و دو سال و بروایتی پنجاه و پنج سال رقم کرده است.

و صاحب تاريخ الخميس قتل او را در ذوالحجه سال مذكور و مقدار عمرش را شصت و دو سال و بقول ذهبی پنجاه و چند سال مرقوم کرده است.

یافعی نیز قتلش را درین سال و عمرش را پنجاه و چند سال دانسته و صاحب حبيب السير گويد مروان در منزل ذات السلاسل که از حدود مصر است در ماه ذوالحجه سال یک صد و سی و دوم بقتل رسید.

سیوطی در تاريخ الخلفاء با صاحب تاريخ الخميس موافقت دارد صاحب روضة الصفا نیز با این روایت موافق است و عمرش را شصت و نه سال نوشته است و صاحب تاريخ الفى مدت عمرش را پنجاه و نه سال مسطور داشته است

رشیدی نیز مرك او را در سال یک صد و سی و دوم نوشته صاحب نزهة الجليس قتل او را موافق صاحب حيوة الحيوان رقم كرده است

ص: 350

صاحب زينة المجالس قتلش را در ذی القعده و عمرش را پنجاه و دو سال نگاشته و ابتدای خلافتش را در چهاردهم صفر سال یک صد و بیست و هفتم مرقوم نموده است و صاحب الفى مدت حکومتش را پنج سال و چند ماه نوشته و بروایت صاحب روضة الصفا و حبيب السير و ابن جوزی پنج سال و يك ماه و دو ماه و سه ماه نیز گفته اند طبری نیز پنج سال و دو ماه دانسته

و در تاريخ الخلفا مسطور است که مروان حمار در جزیره در سال هفتاد و دوم متولد شد و این وقت پدرش محمّد بن مروان والی جزیره بود و در نیمه صفر سال یک صد و بیست و هفتم با وی بخلافت بیعت کردند و با این صورت مدت سلطنتش قریب شش سال می شود .

دمیری گوید مدت حکومتش پنج سال و بقولی پنج سال و دو ماه و ده روز بود مسعودی گوید مدت ایام امارتش از آن روز که در دمشق با وی بیعت کردند تا روزی که بقتل رسید پنج سال و ده روز و بقولی پنج سال و سه ماه و مقتل او را بعضی در محرم و برخی در صفر دانسته اند و نیز پنج سال و سه ماه و پنج سال بیست روز و پنج سال و پانزده روز شمرده اند.

و در آن جا که مدت ملک بنی امیه را مذکور می دارد چنان که انشاء الله تعالی عن قریب مسطور آید مدت ملك مروان را تا گاهی که بر وی مظفر شدند پنج سال و يك ماه وده روز می نویسد و در آن جا که در آخر کتاب خود بخلاصه زمان خلفا اشارت می نماید پنج سال و دو ماه می نگارد.

و صاحب تاریخ گزیده مدت سلطنت مروان را پنج سال می نویسد و صاحب تاریخ الخمیس نیز پنج سال و يك ماه و ده روز نگاشته است در تاریخ شجره نیز پنج سال مسطور است

و در هر صورت اغلب این اختلافات برای آن است که پاره زمان امارت او را تا هنگام خلافت ابن العباس سفاح دانسته اند و برخی از ابتدای حکومت او تا

ص: 351

نهایت عمر و قتل او شمرده اند.

چنان که مسعودی در مروج الذهب تصریح کند و گويد مدت ملك ملك مروان تا زمان بیعت سفاح پنج سال و دو ماه و ده روز و بعد از بیست سفاح تا گاهی که مروان بقتل رسید هشت ماه بود.

بیان نسب و سیره مروان بن محمد ابن مروان معروف بحمار

هو ابو عبدالملك مروان بن محمّد بن مروان بن حكم بن أبي العاص بن امية ابن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی بن کلاب مکنی بابی عبد الملك الدمشقى القرشي و ملقب به القائم بامر الله.

و نيز از القاب او جعدی است ازین روی او را جعدی گفتند که جعد بن درهم مؤدب و معلم او بود و بخلق قرآن معتقد و بمذهب قدرى و غير ذلك منسلك و مروان بمذهب او بود

و بعضى گفته اند جعدی زندیق بود وقتی میمون بن مهران زبان بموعظت وی برگشود و از هر در نصیحت نمود تا مگر از آن عقیدت فاسد منصرف شود در جواب گفت شاه قباد از آن چه تو بآن متدین هستی محبوب تر است و ازین سخن اشارت بمزدك نمود که قباد پدر نوشیروان دین او را که زشت ترین سایر مذاهب فاسد است رواج داد و سال ها این فساد در جهان باقی ماند تا گاهی که نوشیروان بر تخت سلطنت برآمد و مزدک و پیروان او را بکشت و آن آئین نکوهیده را برانداخت.

میمون گفت خداوند ترا بکشد و قاتل تو اوست و میمون بر فساد عقیدتش شهادت داد و هشام در طلب او بر آمد و او را بگرفت و نزد خالد قسری بفرستاد

ص: 352

و خالد او را بکشت ازین روی مردمان زبان بنکوهش مروان می گشودند و بسبب این نسبت که بآن نکوهیده آئین داشت او را مذمت می نمودند و بعضی گفته اند این لقب را محض مذمت و عیب بدو داده اند.

مسعودی گوید کنیت مروان ابو عبدالرحمن بود ممکن است دو کنیت داشته یا این که یکی را تغییر داده و بیشتر مورخین کنیتش را ابوعبدالملك نوشته اند.

و مروان را از آن روی مروان الحمار می خواندند که حمار بشکیبائی و تحمل شداید معروف است و در امثله وارد است «اصبر من حمار» و نیز در مثل گویند «فلان اصبر من حمار في الحروب».

و گویند مروان را در محاربه با آنان که بر وی خروج کرده بودند همه وقت تحمل زحمت بود و هیچ وقت از سپردن راه فراغت نمی جست و از شهری به شهری و زمینی بزمینی می رفت و اسفار را متصل می داشت و چندان درنک نمی کرد که آن نمد که بر تن دارد خشك شود و این جمله از فرط شجاعت او بود که بر مکاره حروب صبوری داشت

و بروایت اغلب مورخین ازین روی او را حمار گفتند که عرب هر صد سال را حمار گوید و چون از ابتدای سلطنت معاویه تا زمان قتل مروان نزديك به صد سال رسید وی را مروان الحمار گفتند.

و این معنی را از قول خدای تعالی ﴿و انْظُرْ إِلی حِمارِکَ﴾ اخذ نموده اند چه آن مدت نیز صد سال بود چنان که ازین پیش در اسباب زوال دولت بنی امیه باین مسئله و این آیه شریفه اشارت رفت

و بروایت صاحب زينة المجالس ازین روی ملقب بحمار شد که در هنگام کودکی انگشت خویش را بر حلقه در خانه در برد چون خواست انگشت را از آن حلقه آهنین بیرون کشد نتوانست و انگشت او ورم کرده بعد از محنت و زحمت بسیار آن حلقه را شکستند تا انگشت مروان از آن قید رهائی یافت.

و بعد از چند گاه نظر مروان بر حلقه دیگر افتاد که بر دری زده بودند

ص: 353

با خود گفت ببایست آزمایش نمایم و بدانم این حلقه وسعتش بیشتر است یا آن حلقه که انگشت من در آن فرو مانده بود.

پس انگشت خود را در آن حلقه کرد همچنان نتوانست بیرون بیاورد و دستش در آن قید بماند چون پدرش بر این حال آگاه شد با فرزند دلبند گفت ای مروان «والله أنت الحمار» سوگند با خدای که تو خر هستی و بموجب تصديق و تصریح پدر زکاوت سیر فرزند پلیدش باین لقب نامدار برخوردار شد و در عرصه روز گار اشتهار یافت.

سیوطی گوید مادر مروان کنیزکی بود و ابن اثیر و بعضی دیگر گفته اند مادرش کنیزکی کردیه از ابراهیم بن مالک اشتر بود در آن روز که ابراهیم مقتول شد محمّد بن مروان او را بگرفت و مروان از وی متولد شد ازین روی عبدالله ابن عیاش که مشرف سفاح بود با سفاح گفت « الحمد الله الذي ابدلنا بحمار الجزيرة و ابن امةالنخع ابن عمّ رسول صلی الله علیه و آله ابن عبد المطلب».

حمد خداوندی را که ما را در عوض حمار جزیره و پس كنيزك ابراهيم نخعی امیری چون پسر عمّ رسول خداى صلى الله عليه و آله که جدش عبد المطلب است عطا فرمود و بعضی گفته اند مادرش از بنی جعده است و ازین روی او را جعدی گفتند.

مسعودی گوید مادرش ام ولدی بود که او را زربا و بقولی طروبه می نامیدند از مصعب بن زبیر بود بعد از وی به محمّد بن مروان اختصاص یافت.

و در عقد الفريد مسطور است که مادرش دختر ابراهيم بن اشتر و بقولی کنیزکی از خباز ابراهیم اشتر یا مصعب بن زبیر بود و اسم آن خباز زربا است و بعضی گفته اند زربا بنده از مسلم بن عمرو باهلی است

در جلد سوم عقد الفرید مسطور است که خلفای بنی امیه و طایفه ایشان هرگز کنیز زادگان را ولایت عهد خلافت نمی دادند و می گفتند عرب را امارت و سلطنت

ص: 354

ایشان نمی شاید چنان که با این که در میان فرزندان عبدالملك بن مروان هيچ يك بشجاعت و رزانت رأى و ذكاى عقل و قوت قلب و سماحت نفس و سخاوت کف مسلمة بن عبد الملك نبودند محض این که مادرش بجلالت اصالت امتیاز نداشت ولایت عهد بدو ندادند.

اصمعی گفته است بنی امیه کنیز زادگان را بولایت عهد سلطنت بر نمی کشیدند و مردمان چنان پندار می کردند که این استنکاف بنی امیه محض این بوده است که اولاد کنیز را خوار می دانسته اند و شایسته آن کار نمی دانسته اند لکن نه چنان است که گمان برده اند بلکه از آن است که ملوك بنی امیه چنان دانسته که سلطنت ایشان بدست فرزندی کنیز زاده زوال می پذیرد.

و چون یزید الناقص خلیفه شد مروان چنان دانست که وی همان کس می باشد که ملک بنی امیه بدست او زایل می شود لکن او مدتی قلیل خلافت کرده بمرد و مروان بن محمّد که مادرش جاریه کردیه بود خلافت یافت آن روایت بدو اختصاص گرفت و سلطنت آن جماعت بدو پایان جست .

و مروان حمار از تمامت بنی مروان بحزم و نجدت و بلاغت تفوق داشت و به شجاعت و بطالت و عزم و شکیبائی نامدار و بظلم و عفت از اموال و فیء مسلمانان اشتهار یافت اما چون خلافت را دریافت نوبت ادبار ایشان و اقبال دولت بنی عباس بود ازین روی حزم و عزم و شجاعت و فروسیت و شکیبائی بر مکاره حروب مفید نگشت

و چنان که اشارت شد پیش از آن که خلیفه شود والی ولایات جلیله شد و فتوحات كثيره نمود لكن با قوت ستاره دولت عباسی ازین جمله نتیجه حاصل نشد .

ابن اثیر و بعضی دیگر نوشته اند مروان را اندامی سفید و چشمی میش گون و شدید الشهل و کلان کله بود ریشی انبوه و سفید و میانه بالا و ضخیم و مهیب و حازم و سائس و در امورات با اقدام و در عف و دها و رجله ممتاز بود و بساط

ص: 355

دولت بنی امیه با مرك او برچیده و رشته اقبال ایشان پاره شد.

وزارت مروان بروایت صاحب حبيب السير به عبد الحميد بن يحيى اختصاص داشت و بروایت مسعودی که اشارت نمودیم و صاحب دستور الوزراء ابو جعدة بن هبیره مخزومی یکی از وزراء مروان و داستان سرایان او بود.

یاقوت حموی در مراصد الاطلاع می گوید در داخل با روی موصل دو مسجد جامع می باشد یکی در وسط بازار جدید و آن دیگر در بازار عتیق مروان ابن محمّد که واپسين ملوك بنی امیه است بساخت و این شهر را بزرك نمود و بامصار و بلدان ملحق گردانید و دیوانی مفرد و مخصوص آن مقرر کرد و جسرش را نصب کرد و با رویش را بر کشید.

و بشماره اولاد مروان تصریحی نشده است جز این که صاحب عقد الفرید باین ترتیب نوشته است که اسامی فرزندان مروان باین ترتیب است عبدالملك و ديگر محمّد و دیگر عبدالعزيز و دیگر عبیدالله و دیگر عبدالله و دیگر ابان و دیگر یزید و دیگر محمّد الاصغر و دیگر ابو عثمان و از جمله بنات مروان بدو تن اشارت شد .

و گوید عبدالحميد بن يحيى بن سعيد مولى بني عامر بن لؤى كاتب مروان و معلم بود و سلیمان بن عبدالله بن علاشه بقضاوت می گذرانید و کوثر بن عتبه و ابو الاسود غنوی ریاست شرطه او را داشتند و برای جماعت پاسبانان و حارسان در هر سه روز يك نوبت مقرر و صاحب نوبه بر این کار موکل بود صقلا و مقلاص به دربانی او مشغول بودند و عبدالاعلی بن میمون بن مهران حافظ خاتم صفیر و عمران بن صالح مولی هذیل نظم دیوان لشکریان را مراقب بود

ص: 356

بیان پاره کلمات و اوصاف مروان بن محمد بن مروان الحمار

در کتاب عقد الفرید مسطور است که مروان بن محمّد در کار ابو مسلم و ظهور و فتنه او بنصر بن سيّار نوشت «نجوم الظاهر تدلّ على ضعف الباطن و الله المستعان» کنایت از این که ظاهر نمائی و خویشتن آرائی بر سستی و ضعف حال شاهد است .

و نیز با بن هبيره والی خراسان نوشت «الامر مضطرب و أنت نائم و أنا ساهر» کارهای مملکت مضطرب و امور دولت پریشان و تو بخواب غفلت اندرى و من بنظر عبرت و دور اندیشی بر زوال دولت و نکبت ستاره اقبال با نهایت حسرت نگرانم .

و نيز بجويرة بن سهل در آن هنگام که او را بجانب قحطبه روان کرده بود نوشت «كن من بيات المارقة على حذر» بر شب تازى و تاخت و تاز این جماعت بی دین بينا و بر حذر باش .

و در آن هنگام که خبر جنك قحطبه و هزيمت یافتن ابن هبیره را بشنید بدو نوشت «هذا والله الادبار والا فمن رأى ميتاً هزم حیا» این گونه وقایع عجیبه قسم بخداوند محض ادبار دولت و ذهاب مملکت است و گرنه تاکنون کدام دیده و شنیده است که مرده بهزیمت دهد زنده را

و این داستان چنان است که چون قحطبه از حلوان بسوی ابن هبیره روان شد و او را با سپاهی گران در عراق دریافت و یزید بن هبیره را تعاقب نموده هنگام نماز شام بکنار فرات رسید و تا سیاهی جهان را در نوشت مقاتلت ورزیدند و از آن پس بعضی از لشکریان قحطبه از آب فرات بگذشتند و با سپاه یزید بن هبیره آغاز قتال و جدال نمودند و قحطبه نیز اسب بآب در افکند.

ناگاه پای مرکبش در لای بنشست و کشتی عمرش بگرداب فنا در افتاد و

ص: 357

لشکر قحطبه بدون این که ازین حال با خبر گردند از آب گذشته و سپاه ابن هبیره از آن لشکر بی صاحب هزیمت یافته تا بواسط بگریختند

و از آن طرف جماعت مسوده و سپاه قحطبه چون بامداد شد و امیر خود را نیافتند حسن بن قحطبه را بامیری خود برداشتند و ناگاه مرکب قحطبه را بازین و لجام تر شده نگران شدند و بدانستند که قحطبه غرق شده است .

و ابن خلکان گوید چون قحطبه در آن شب از ضربت شمشیر معن بن زائده بآب فرات در افتاد و او را بیرون آوردند گفت اگر بمردم مرا در آب افکنید تا این لشکر از مرك من باخبر و شکسته حال نشوند و ازین پیش تفصیل هلاکت او در مقام خود مسطور شد.

بالجمله چون این اخبار را مروان بشنید و فرار ابن هبیره را با چنان لشکر آراسته از سپاه قحطبه غرق شده بدانست گفت سوگند با خدای معنی ادبار این و افول کوکب اقبال چنین است و الاّ کدام وقت مرده زنده ای را هزیمت کرده است.

و دیگر در آن هنگام که نصر بن سیّار چنان که مسطور شد این شعر مذکور را «اری خلل الرماد و ميض جمر» بمروان بنوشت و از احدوثه ابی مسلم خبر داد بدو پاسخ نوشت « الحاضر يرى ما لا يرى الغائب، فاحسم الثؤلول» کسی که در امری حاضر است آن بصیرت از بهرش حاصل است که غایب را نیست پس این دمل فساد را از بیخ بر کن.

نصر در جواب نوشت «الثؤلول قد اشتدت اعضاؤه و عظمت نکایته» این دمل از آن دمامیل نیست که چاره اش آسان باشد و این آژخ را آن گونه ریشه محکم و در اعضا سرایت نکرده است که بسهولت علاج نمایند بلکه نکایتش عظیم و حكايتش بزرك است.

مروان در جواب مرقوم نمود «يداك او كتا وفوك نفخ» کنایت از این که دست از کار بداشتی و زبان بگله بر گشودی.

ص: 358

و نیز از سخنان مروان است «اذا انتهت المدّة لم ينفع العدّة» و اين سخن مذکور شد.

مسعودی در مروج الذهب گويد مروان با كاتب خود عبدالحميد بن يحيى ابن سعید که صاحب رسائل و بلاغات است و اول کسی که رسایل را مطول و تحمید خداوند مجید را در فصول کتب معمول و بعد از آن مردمان بکردار او اقتفا نمودند گردانید گاهی که بر زوال مملکت و سلطنت خود یقین نمود گفت :

«قد احتجت إلى أن تسير مع عدوّى و تظهر الغدر القدر بي فانّ اعجابهم بأدبك و حاجتهم الى كتابتك يدعوهم الى حسن الظنّ بك فان استطعت أن تسع في حياتى و الأّ لم تعجز عن حفظ حرمى بعد وفاتي».

کار من بدان جا کشیده است که محتاج به آن شده ام که تو با دشمن پیوسته که شوی و بحسب مصلحت چنان نمائی که با من بغدر و کید هستی همانا اعجاب ایشان بادب تو و صاحبت ایشان بکتابت و بلاغت تو باین که در حق تو حسن ظنّ برند و تو را بخویشتن نزدیک نمایند باز می دارد پس اگر باین وسیله توانستی در زمان زندگی خدمتی نمائی نیکوست و گرنه بعد از من از حفظ و حراست حرم من بیچاره نمی مانی

عبدالحمید در جواب گفت «انّ الذي أشرت به على أنفع الامرين لى أقبحهما و ما عندى الاّ الصبر حتّى يفتح الله لك أو أقتل بين يديك».

این امری که بانجام آن مرا اشارت کنی برای من سودمند است و نیز قباحتش از بهرم بسیار است و مرا هیچ چاره و تکلیفی نیست مگر این که صبر کنم تا خداوند ابواب فتح و فیروزی بر تو برگشاید یا در حضور تو قتال دهم تا کشته شوم آن گاه این شعر را بخواند:

اسرّ وفاء ثمّ أظهر غدرة *** فمن لى بغدر يوسع الناس ظاهره

ابن ابی الحدید گوید عبدالحمید بر حال خود در خدمت مروان بپائید و

ص: 359

بخدمت بنی هاشم روی ننمود تا مروان بقتل رسید و عبدالحمید نیز بعد از وی صبراً مقتول شد.

و نیز مسعودی در مروج الذهب می نویسد که در آن ایام که کار ابو مسلم بالا گرفته و ستاره اقبال بنی عباس فروزان همی گشت مروان حمار یک باره از عیش و عشرت و ادراك لذایذ نفسانی کناره گرفت و تا گاهی که بقتل رسید بقتل رسید از کنار تو گل های نار پستان شادخوار نگشت یکی روز یکی از ماهرویان سرای سلطنت خود را بمروان نمایش و تذکره اوقات وصال را گزارش داد .

مروان گفت سوگند با خدای با تو نزديك نشوم و گرهی از بهر کامرانی با تو برنگشایم با این که مملکت خراسان بدین گونه آشفته و نصر بن سيّار والی آن مملکت بدین گونه از آتش فتنه و فساد در سوز و گداز و ابو مخنق را بآن طور کار دشوار است.

و مروان در آن اوقات با آن پریشانی حال و جنجال خيال يك سره مشغول خواندن سير ملوك عجم و غير عجم و اخبار حروب ایشان بود.

روزی یکی از دوستانش که بدو انس داشت مروان را در ترك مصاحبت و مباشرت نسوان نکوهش کرد و بر ترك طيب و دیگر لذات ملامت نمود.

مروان گفت باز داشته است مرا از ادراك این لذّت ها آن چه باز داشت امير المؤمنين عبدالملك را بدالملک را از زنان ، آن مرد گفت یا امیرالمؤمنین این حکایت چگونه است گفت وقتی والی مملکت افریقیه کنیزکی روشن روی و مشکین موی با جمالی بکمال و حسن و طراوتی که هر کس او را بدیدی میلش بجنبیدی برای عبدالملك بفرستاد.

چون آن كنيزك را در حضورش بداشتند در دقایق حسن و لطایف جمال او تأمل همی کرد و این وقت مکتوبی از حجاج بدست عبدالملك بود و حجاج در دير الجماجم بمقاتلت و مقابلت ابن اشعث اشتغال داشت

عبدالملک چنان در حسن آن ماهروی متحیر ماند که نامه حجاج را از

ص: 360

دست بیفکند و بآن كنيزك گفت سوگند با خدای توئی آرزوی آرزومندان جاریه گفت چون من دارای چنین وصف و شمایل دلپذیرم چه چیز ترا از کامرانی با من باز می دارد .

عبدالملك گفت سوگند با خدای این شعر اخطل شاعر مرا از صحبت و معاشرت تو باز می دارد:

قوم اذا حاربوا شدّوا مازرهم *** عن النساء و لو باتت باطهار

می گوید آن جماعت بنی حرب گروهی رزم خوی و غیور هستند که در زمان محاربه و مقاتله از کنار زنان گل رخسار شادخوار نشوند اگر چه آن زن ها با کمال طهر و پاکی از هر آلایش در کنار ایشان خفته و شب ها را بروز آورده باشند .

آیا من از عیش و کامیابی لذت لذت برم و حال این که ابن اشعث در برابر ابو محمّد صفوف قتال وجدال بیاراسته و زعمای عرب در آن فتنه بقتل رسیده باشند هرگز چنین عیشی را خداوند گوارا نمی گرداند

آن گاه بفرمود آن كنيزك را در حرمسرای عصمت نگاهبانی کردند و چون ابن اشعث بقتل رسید و خاطر عبدالملك آسایش گرفت در اندیشه آرامش بر آمد با اول جاریه که خلوت نمود همان كنيزك بود و عجب این است که با این ممارست و مراقبتی که مروان را در این امور بود گفت زوال دولت من قلّت التفات و وقوف من بمكاتيب نصر بن سيّار بود.

و عجیب تر ازین حال آن فرمانفرمایان و کارگزاران دولتی است که یکسره روزگار خود را بمشتهيات نفسانی می گذرانند و از اخبار اطراف بی خبر هستند و از مصاحبت خردمندان و مجرّبين عهد بمعاشرت جوانان تا مهذّب می پردازند و یک سره از انقلاب امور دولت شکایت دارند.

همواره با ساده رویان در خواب غفلت می روند و بامداد از بیداری دشمن نابکار دل افکارند و نیز چاره خویش را در آن دانند که روز روشن بشام آید و دفع اندوه را بکامرانی نمایند.

ص: 361

بیان بعضی مجالس و مکالمات روان حمار با پاره شعرای روزگار

در جلد اول عقد الفرید مسطور است که ابو عبیده از یونس بن حبیب روایت کند که چون مروان بن محمّد بر مسند خلافت جای گرفت شعرای عصر بدو شدند و او را بخلافت تهنیت گفتند.

طريح بن اسمعیل ثقفی زبان بر گشود و گفت سپاس خداوندی که تو را امام اسلام و قوام احکام و هم ترا نگاهبان و حافظ امت مصطفی صلی الله علیه و اله گردانید .

و بعد از این کلمات این قصیده خود را که این شعر از آن جمله است بعرض رسانید.

تسوء عداک فی سداد و نعمه *** خلافتنا تسعین عاماً و اشعر

مروان گفت مقدار این شهور و اشهر که در این شعر گوئی چیست گفت یا امیر المؤمنین از نود سال به یک صد سال می رسد و تو در این مدت با علی درجه خلافت و سعیدترین عاقبتی در نصرت و تمکین بگذرانی.

مروان خرسند شد و بفرمود یک صد هزار درهم بدو عطا کردند.

بعد از آن ذوالرّمه شاعر برخاست و این وقت از کمال سالخوردگی و شيخوخت قدش خمیده و عمامه اش و عمامه اش بر چهره اش فرو ریخته باستاد تا عمامه خود را مستوی بدارد با وی گفتند نزديك شو و بعرض مدیحه مشغول باش .

گفت امیر المؤمنین از آن بزرگ تر و جلیل تر است که من با این عمامه چرکین و ژولیده در حضرتش بعرض مدیحه پردازم.

مروان مروان گفت هیچ امیدواری ندارم که میّ و صیدح که هر دو تن معشوقه ذوالرمه بودند و کلام خود را بنام و مدح ایشان زینت می داد چیزی برای ما باقی

ص: 362

گذاشته باشند .

یعنی هر مضمونی بدیع و لطیف که ترا بخاطر اندر بود در مدح و اوصاف ایشان بگذاشتی گفت یا امیر المؤمنین سوگند با خدای در مدح تو از آن جمله انتخاب کرده ام

آن گاه نزديك بايستاد و قصیده خود را که این شعر را شامل است بعرض رسانید :

فقلت لها سيرى امامك سيّد *** تفرّع من مروان او من محمّد

یکی از حاضران گفت میّ را کار بکجا انجامید گفت غبار بلا گیسوان مشکین چین در چین را در هم پیچید و خاک سیاه آن صورت چون ماه را تباه گردانید .

این وقت مروان روی بعباس بن ولید آورد و گفت نگران هستی که چگونه این قوافی بهم پیوسته شده است در این قصیده نگران شوید و بعدد هر يك از پدران من که در این قصیده مذکور شده اند هزار دینار بدو عطا کنید ذوالرمه گفت اگر این حال را می دانستم پدران او را تا بعبد الشمس نام می بردم .

بیان پاره اتفاقات و حکایات غریبه که در زمان مروان روی داده است

در تاريخ الخميس مسطور است که در آن زمان که مروان بهر سوی منهزم و شتابان بود بردیر راهبی بر گذشت و گفت ای راهب

«هل تبلغ الدنيا من الانسان أن تجعله مملوکاً».

آیا کار دنیا بجائی می رسد که انسان دانشمند بصیر را مملوك خود گرداند گفت آری: گفت چگونه تواند

ص: 363

گفت باین که آدمی تخم محبت و دوستی این جهان را در دل بکارد مروان گفت چه راهی ممکن است که انسان آزاد گردد گفت بدشمن داشتن دنیا را و خود را از حطام بی دوام و آرایش با نکوهش آن بیک سوی دارد .

مروان گفت این کار از آن جمله است که نخواهد شد گفت بزودی خواهد شد .

«فبادر بالهروب منها قبل أن تبادرك» پيشى جوی بر فرار کردن از آن پیش از آن که بمکاید خود و حبایل غرور خود بر تو پیشی جوید.

مروان گفت آیا می شناسی مرا راهب گفت آری مروان پادشاه عرب هستی که در بلاد سودان کشته و بدون اكفان مدفون می شوی و اگر نه آن بودی که مرك در طلب تو است دلالت می کردم تو را بر موضع فرار تو

در تاریخ ابن خلکان در ذیل احوال ابی مسلم خراسانی مروی است که بخط محمّد بن سعد دیده اند که حراز می گفت از عجیب ترین احادیث مروان بن محمّد که مداینی روایت کرده است این است که چون مروان شهر ترمد را محاصره کرد و بر آن شهر مسلط شد و بارویش را ویران ساخت گوری بس در از پدید شد.

مروان و حاضران را یقین گردید که در زیر آن گنجی نهفته اند پس گور را بکندند ناگاه زنی بزرگ اندام را در آن گور بدیدند که بر روی تختی از سنك بخفته است و هفتاد حله زر تار بر قفای او مرتب داشته و گریبان پیراهنش را با زر بدوخته اند و گیسوان او از فرق سر تا بپایش بیاویخته و چون قدمش را ذرع کردند باندازه و عظمت ساق پا بود و هفت ذرع درازی قامتش بود و در کنار سرش صفحه از مس و بزبان حمیریه بر آن نوشته بودند.

پس برفتند و کسی را که به آن زبان عالم بود بیاوردند و چون بخواند این عبارت را ترجمه کرد:

«أنا تدمر بنت حسّان بن اذلية بن السميدع بن هرم العماليقي من على بيتى

ص: 364

هذا فاذعجنى منه حتّى يرانى أدخل الله عليه المهانة و الذل و الصغار».

من تدمر دختر حسان بن اذنية بن سميدع بن هرم عمالیقی هستم هر کس بر این خانه من در آید و مرا از جای خود بگرداند تا مرا بنگرد خدای تعالی مهانت و ذلت و صغارت را بر وی در آورد و او را خوار و ذلیل و كوچك فرمايد .

چون این مکتوب را بر مروان قرائت کردند سخت بر وی عظیم گردید و پشیمان گشت و بر کردار خود ندامت گرفت و تطيّر نمود و همی استرجاع نمود و از آن پس بفرمود تا آن قبر را مطبق و بجای خود باز گردانند و در میان این قضیّه و ظفر یافتن بر مروان و زوال ملك او و قتل او و استباحه حریم او مدتی اندک بود.

بیان قتل جماعتی از بنی امیه به امر ابی العباس سفاح و دیگران

از جمله خطبه مبارکه حضرت امیر المؤمنين علي بن ابيطالب صلوات الله عليه و اخبار آن حضرت از مغیبات است که در نهج البلاغه مسطور است :

﴿حَتَّی یَظُنَّ اَلظَّانُّ أَنَّ اَلدُّنْیَا مَعْقُولَهٌ عَلَی بَنِی أُمَیَّهَ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا وَ لاَ یُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ سَوْطُهَا وَ لاَ سَیْفُهَا وَ کَذَبَ اَلظَّانُّ لِذَلِکَ بَلْ هِیَ مَجَّهٌ مِنْ لَذِیذِ اَلْعَیْشِ یَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَهً ثُمَّ یَلْفِظُونَهَا جُمْلَهً﴾

می فرماید در ازمنه آتیه دولت بنی امیّه چنان نیرومند شود و تمکن و استیلا یابد تا بآن مرتبه که گمان برد گمان برنده که دنیا همیشه بر بنی امیه محبوس و مربوط است و در همه حال خیر و خوبی خود را بهره ایشان می گرداند

و ایشان را بر چشمه سار زلال و صافی دولت و سلطنت فرود می آورد و هرگز تازیانه قهر و غلبه ایشان را از این امت بر نمی دارد و هرگز ایشان را از قتل و

ص: 365

غارت فرو نمی گذارد.

و هر کس در دوام و بقای دولت بنی امیه این گونه گمان نمود بدروغ رفت بلکه مدت دولت ایشان مثل مکیدن و بیرون انداختن آب است یک بار از دهان .

همانا این جماعت در اندک زمانی لذت جهان را بچشند و یک دفعه بناکامی بیرون افکنند چنان که لقمه را از دهان خود بیرون اندازند.

و این کلام مبارك اشارت بآن است که بني اميه يك مقداری از روز گار را بسلطنت و استقلال بگذرانند و یک باره منقرض و زایل گردند.

و هم در ضمن خطبه دیگر می فرماید ﴿فَعِنْدَ ذَلِکَ لاَ یَبْقَی بَیْتُ مَدَرٍ وَ لاَ وَبَرٍ إِلاَّ وَ أَدْخَلَهُ اَلظَّلَمَهُ تَرْحَهً وَ أَوْلَجُوا فِیهِ نِقْمَهً. فَیَوْمَئِذٍ لاَ یَبْقَی لَهُمْ فِی اَلسَّمَاءِ عَاذِرٌ وَ لاَ فِی اَلْأَرْضِ نَاصِرٌ ﴾.

﴿أَصْفَیْتُمْ بِالْأَمْرِ غَیْرَ أَهْلِهِ وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَیْرَ مَوْرِدِهِ وَ سَیَنْتَقِمُ اَللَّهُ مِمَّنْ ظَلَمَ مَأْکَلاً بِمَأْکَلٍ وَ مَشْرَباً بِمَشْرَبٍ مِنْ مَطَاعِمِ اَلْعَلْقَمِ وَ مَشَارِبِ اَلصَّبِرِ وَ اَلْمَقِرِ وَ لِبَاسِ شِعَارِ اَلْخَوْفِ وَ دِثَارِ اَلسَّیْفِ﴾.

﴿إِنَّمَا هُمْ مَطَایَا اَلْخَطِیئَاتِ وَ زَوَامِلُ اَلْآثَامِ فَأُقْسِمُ ثُمَّ أُقْسِمُ لَتَنْخَمَنَّهَا أُمَیَّهُ مِنْ بَعْدِی کَمَا تُلْفَظُ اَلنُّخَامَهُ ثُمَّ لاَ تَذُوقُهَا وَ لاَ تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَداً مَا کَرَّ اَلْجَدِیدَانِ﴾.

پس نزد دولت بنی امیه و بنی مروان باقی نماند هیچ خانه که از کلوخ و خشت بنا شده یا خانه پشمینه یعنی خیمه اعراب که از پشم ساخته شده جز آن که ستم کار این جماعت غم و اندوه و ناخوشی و مکروه را در آن در آورند .

پس در آن روز باقی نماند از برای ایشان در آسمان عذر آورنده و نه در زمین یاری کننده.

بر گزیده اید جماعت جاهل و گروه غافل برای امر خلافت کسانی را که اهل آن نبودند یعنی معاویه و اتباع او را و فرود آورده اید او را در غیر آبشخور او بزور و ظلم .

و زود باشد که خداوند قادر قهّار انتقام بکشد از ستمکاران باین وجه که

ص: 366

تبدیل فرماید جای فراغت اکل را بجای اکل بسیار ضرر و جای شرب ایشان را بجای شرب دیگر از مواضع چشیدن درخت حنظل که در نهایت تلخی است از اماکن آشامیدن صبر که داروی تلخ است و از جاهای شرب چیزی که در نهایت مرارت است و از ملبس شدن به لباس اندرونی ترس و بیم و بلباس بیرونی شمشیر و عذاب اليم .

و این کلمات معجز آيات بزوال ملك بنی امیّه و بنی مروان و بنی عباس اخبار نماید.

بدرستی که ایشان شتران بارکش گناهان و شتران توشه خطاها هستند پس سوگند از پس سوگند همی خورم که البته بیندازند بنی امیه خلافت را پس از من چنان که افکنده شود آب دهان از دهان پس از آن نچشند هرگز آن خلافت را و نچشند طعم خلافت را هیچ وقت مادام که باز گردد لیل و نهار.

و این کلام مبارك نيز معجزه و اخبار از غیب است چنان که تاکنون که هزار و سی صد و چند سال است از هجرت بر می گذرد سال های بی شمار است که اثری از آثار این جماعت در صفحه روزگار پدیدار نیست والحمد لله رب العالمين.

و دیگر ابن عبد ربه در جلد سوم عقد الفرید می نویسد که عتبی از جد خود روایت کند که چون معاویه بمرض موت دچار شد جماعتی از بزرگان بنی امیه را احضار کرد و غیر از من و عثمان بن محمّد از طایفه سفیانی در آن محضر حاضر نبود معاویه روی با آن جماعت کرد و گفت ای معشر بنی امیه:

«انّى لمّا خفت أن يسبقكم الموت الىّ سبقته بالموعظة اليكم لا لارّد قدراً و لكن لا بلغ عذراً انّ الذى اخلف لكم من دنياى ستشاركون فيه و تغلبون عليه»

«والذي اخلف لكم من ورائى أمر مقصور لكم نفعه ان فعلتموه مخوف عليكم ضرره ان ضيّعتموه انّ قريشاً شاركتكم في انسابكم و أنفردتم دونها بافعالكم»

ص: 367

«فقدمكم ما تقدمتم له إذا أخرّ غيركم ما تأخروا عنه و لقد جهل بي فحلمت و نقر لي ففهمت حتّى كانّي أنظر إلى أبنائكم بعد كم كنظري إلى آبائهم قبلهم انّ دولتكم ستطول و كل طويل مملول مخذول»

«فاذا كان ذلك كذلك كان سببه اختلافكم فيما بينكم و اجتماع المختلفين عليكم فيدبر الأمر بضدّ ما أقبل به فلست اذكر حسناً يركب منكم و لا قبيحاً ينتهك فيكم ألا والذى امسك عن ذكره أكثر و أعظم و لا معوّل عليه عند ذلك أفضل من الصبر واحتساب الاجر »

«فيما دكم القوم دولتهم امتداد العنانين في عنق الجواد حتّى إذا بلغ الله بالأمر مداه و جاء الوقت المبول بريق النبيّ صلى الله عليه و آله و سلّم مع الخلقة المطبوعة على ملالة الشيء المحبوب كانت الدولة كالاناء المكفا فعند ذلك».

«اوصيكم بتقوى الله الذي لم يتقه غيركم فيكم فجعل العاقبة لكم والعاقبة للمتّقین».

چون بیمناک شدم که مرگ بر من بتازد و پیش از شما مرا برباید بموعظت و نصیحت شما پیشی گرفتم تا شما را از خواب غفلت برانگیزم و این پند که شما را می سپارم و موعظت که شما را می گذارم نه از آن است که بتوانم وصول قضا و قدر را از شما بر تابم و شما را از حوادث جهان و نوازل آسمان سدّی سدید کردم لکن این سخنان از آن گذارم که در ادای نصیحت قصور نکنم و معذور باشم .

همانا آن چه از نصیبه و بهره و دولت و بضاعت دنیائی خود برای شما مخلّف می گذارم چیزی که بزودی در آن مشارکت جوئید و بر آن غلبه یابید و آن چه در نصایح و مواعظ شما از بهر شما بازگذارم اگر بآن عمل کنید سودش بشما اختصاص گیرد و اگر بیهوده و ضایع گذارید از زیانش بر شما بیاید خوفناک شد بدرستی که جماعت قریش در انساب شما با شما شريك هستند لكن شما در افعال خود از ایشان منفرد هستید.

پس مقدم دارد شما را آن چه را که بسبب آن تقدم یافته اید گاهی که مؤخر

ص: 368

دارد غیر از شما را آن چه را که شما از آن مؤخر مانده اید .

یعنی چون شما موافق عقل و تدبیر دنیائی که من بدان شیمت می رفته ام و به حلم وجود کار کرده ام رفتار نمائید و دیگران این کار نکردند و ازین روی من در امر دنیا برایشان مقدم شدم رفتار نمائید همچنان تقدم خواهید یافت .

و چون از آن افعال که ایشان را از دنیا بی بهره و مؤخر داشت کناری گبرید بمنافع دنیویه برخوردار خواهید شد.

همانا بسی افتاد که پاره کسان مرتکب پارۀ افعال شدند و مرا از آن غافل جاهل شمردند و من حلم نمودم و بکنایت و اشارت و نقر حديث راندند و من بفهمیدم و چنان از نتایج امور و سوانح آتیه با خبر شدیم که گوئی بحال فرزندان شما و پس آیندگان شما دانا و بینایم چنان که بحال پدران ایشان پیش از ایشان آگاه بودم.

همانا زود است که این دولت و سلطنت شما بطول انجامد و هر چه طول کشد بلابد مملول و مخذول گردد و هر وقت چنین شود و از سلطنت و دولت شما ملال افتد سببش اختلاف شما است در ما بین شما و اجتماع اختلاف کنندگان برشما .

و چون روزگار بر این منوال گذرد هر چه خواهند چنان کنند زمانه بر ضد آن روی نماید و تدابیر بر خلاف مقصود نمایش جوید و در این حال و روزگار هیچ کاری نیکو را نگران نمی شوم و بیاد نمی آورم که از شما ارتکاب نمایند و نه امری قبیح را که در شما انتهاک شود.

دانسته باشید که آن چه را که از یاد کردن و شمردن آن امساك ورزیدم بیشتر و عظیم تر است یعنی آن چه را که با شما باز نمودم و از اظهارش،زبان بر بستم از آن چه باز گفتم با خطرتر و بزرگ تر است و در حال ظهور آن روزگار هیچ پناهی و داروئی بهتر از صبر و احتساب اجر نیست.

پس دولت قوم کشیده می شود مثل کشیده شدن جلوها در گردن اسب تا

ص: 369

آن زمان که خدا کار را بآخر رساند و بیاید آن وقت که پیغمبر صلی الله علیه و اله خبر داده با آن خلق طبعی و فطری که چیز محبوب و دوست داشتنی ملالت می آورد و اشتداد پیدا کند آن وقت دولت می شود مثل ظرف وارونه .

و وصیت می نمایم شما را در آن وقت که چنین اوضاع را حاضر دیدید به پرهیز کاری خدا که غیر شما در میان شما آن گونه پرهیز کاری ننماید تا خدای عاقبت نيك و سرانجام نيكو را از بهر شما مقرر دارد و عاقبت نیکو مخصوص به جماعت پرهیزکاران است

عمرو بن عتبه گوید روزی دیگر نزد معاویه در آمدم با من گفت ای عمرو سخنان مرا آویزه گوش ساختی گفتم بگوش سپردم.

گفت کلام مرا بر من اعادت کن همانا من با شما کلامی براندم و هیچ یقین ندارم که امروز را بشب برسانم همانا معاوية بن ابی سفیان از اخباری که از رسول خداى صلى الله علیه و آله رسیده و شنیده بود می دانست مدتی مدتی سلطنت در بنی امیه بپاید و بدون حق بر مسند امارت بر آیند و حق بنی هاشم را غصب نمایند و دیگر باره بنی هاشم را بهره افتد .

و چنان می دانست که اگر بتدبیر و تزویر و دستور العمل نفاق آمیز او کار کنند هرگز مسند خلافت از اعقاب او خالی نماند اما ندانست که مخبر صادقی که از سلطنت بنی امیه خبر داده از زوال ایشان نیز اخبار فرموده است ﴿فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُواْ وَ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾.

ابوالفرج اصفهانی در اغانی و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه در سبب قتل نمودن ابو العباس سفاح آن جماعت بنی امیه را که امان یافته بودند می نویسند که زبیر بن بکار ازعم خود روایت کند که روزی قصیده را که در مدح سفاح بنظم در آورده بودند در خدمتش قرائت می کردند و این وقت گروهی از بنی امیه در

ص: 370

حضرتش حضور داشتند و سفّاح آن جماعت را بر تن و جان خودشان ایمن گردانیده بود .

پس روی با پارۀ از ایشان آورده گفت این مدیحه که در حق من گفته اند با آن مدایحی که درباره شماها بنظم کشیده اند چگونه است آن مرد اموی گفت هيهات سوگند با خدای هیچ کس در حق شما مدحی نگوید که مانند این شعر ابن قیس الرقیات باشد که در مدح ما انشاء کرده است :

ما نقموا من بنى اميّة الاّ *** انّهم يحلمون ان غضبوا

و انّهم معدن الملوك فما *** تصلح الاّ عليهم العرب

کنایت از این که سلطنت و خلافت مخصوص با بنی امیه است و امور عرب جز بوجود ایشان اصلاح نیابد و اگر بر خلاف مقصود ایشان رفتاری شود حلم و بردباری ایشان است نه بعلت ضعف و ذلت ایشان.

چون سفّاح این خیلا را در دماغ و اندیشه را در عرصه پندار ایشان بدید سخت بر آشفت و مخاطب را بدشنامی زشت یاد کرده گفت هنوز هم آرزوی خلافت در نهاد تو باقی است و گفت بگیرید ایشان را پس جملگی را بگرفتند و بقتل رسانیدند.

و بفرمود تا طعام بامدادی حاضر کرده و فرشی بر روی آن گروه که هنوز جان در تن ایشان باقی بود بگستردند سفاح بر روی آن بساط بنشست و مشغول خوردن و آن جماعت در اضطراب و انقلاب جان کندن بودند و ناله ایشان در زیر بساط بگوش می رسید تا جملگی جان بدادند و چون سفاح فارغ شد گفت هرگز ندانسته ام که لقمه طعامی تناول کرده باشم که در روان من ازین طعام بهتر و گواراتر باشد.

و چون بساط طعام را بر چیدند گفت پای این گروه خبیث را بگیرید و ازین مکان بیرون کشیده در کوچه و بازار بیفکنید تا مردمان مردگان ایشان را لعن نمایند چنان که زندگان ایشان را لمن می نمودند.

ص: 371

راوی گوید ما نگران بودیم که سگ ها در کوی و بر زن پای آن جماعت را بچنك و دندان گرفته می کشیدند و تنبان های و شی و حریر بر پای داشتند و نعش آن ها چندان بماند تا بگندید بعد از آن چاهی بکندند و آن استخوان ها و اندام متعفن را در آن چاه دفن کردند.

و نیز ابن ابی الحدید و ابوالفرج گویند چون داود بن علي از مکه بیامد تمامت بنی حسن با او بودند و از جمله ایشان عبدالله بن حسن بن حسن و برادرش حسن بن الحسن و نيز محمّد بن عبدالله بن عمر بن عثمان بن عفان که با عبدالله بن الحسن از طرف مادر برادر بود در زمره ایشان بودند

پس داود بن علي در عرض راه مجلسی فراهم کرده خود با جماعت بنی هاشم جملگی در آن جا بنشستند و جماعتی از بنی امیه نیز در فرود ایشان جای کردند در این هنگام ابن هرمه حاضر شد و قصیده خود را که این شعر را در آن قصیده گفته بخواند :

فلا عفا الله عن مروان مظلمة *** و لا اميّة بئس المجلس النادى

كانوا كعاد فامسى الله اهلكهم *** بمثل ما اهلك الغاوين عن عاد

فان يكذّبني من هاشم أحد *** فيما أقول و لو أكثرت تعدادى

چون دارد این اشعار را بشنید خنده بعبد الر حمن بن عنبسة بن سعيد بن العاص بیفکند که گوئی شیر در آهنگ از روی خشم و ستیز دندان می نماید.

چون از مجلس بپای شدند عبدالله بن الحسن با برادرش حسن بن الحسن گفت آیا نگران خنده داود بن علي بجانب پسر عنبسه نبودی حمد خداوندی را که گزند او را از برادرم یعنی عثمان بگردانید.

می گوید چیزی دیگر در میانه نبود تا داود بمدینه بیامد و ابن عنبسه را بقتل رسانيد محمّد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان گوید برادرم عبدالله بن حسن در سال یک صد و سی و دوم هجری با داود بن علي اقامت حج نمود و او را بطلاق زوجه اش

ص: 372

ملیکه دختر داود بن الحسن سوگند داد اگر دو برادرش محمّد و قاسم بن عبدالله بن عمرو بن عثمان را نکشد.

محمّد می گوید من در کمال امن و امان بخدمت داود آمد و شد می کردم و او جماعت بنی امیه را می کشت و مکروه می داشت که مردم خراسان مرا زنده بنگرند و در زمره بنی امیه مقتول ننگرند .

و نیز داود بواسطه آن سوگندی که یاد کرده بود راهی بقتل من نداشت یکی روز مرا نزديك خواند چون بدو نزديك شدم گفت «ما أكثر العقلة و اقل الحرمة» و ازين سخن گوشزد وی نمود که از چه روی این چند نزد من می شوی.

من این داستان را با برادرم عبدالله بن الحسن در میان نهادم گفت ای پسر مادرم ازین مرد دوری گزین پس از وی غیبت گرفتم تا بمرد.

ابن ابی الحدیدگوید این دینی را که داود بجا نیاورد و قضا ننمود ابو جعفر منصور قضایش را بنمود و چون در پایان روزگار بنی امیه عبدالله بن علي با عبدالله ابن حسن بن حسین هم سیر شدند و داود بن علي نيز با ایشان بود داود با عبدالله بن الحسین گفت از چه روی دو پسر تو ایمن نیستند که ظاهر شوند عبدالله بن حسن گفت بعد ازین وقت این کار برای ایشان نیست .

این وقت عبدالله بن علي روى بدو کرد و گفت گمان همی برم که تو چنان می دانی که دو پسر تو کشنده مروان هستند

عبدالله بن حسن گفت این امر چنین است عبدالله بن علي گفت هيهات كه چنین باشد یعنی تقدیر بر این نرفته و باین شعر تمثل جست :

سيكفيك الجمالة تسميت *** خفيف الحاذ من فتيان جرم

سوگند با خدای من مروان را می کشم و سلطنتش را از وی مسلوب می گردانم نه تو او نه پسران تو.

و نیز ابن ابن الحديد و ابو الفرج از علی بن محمّد بن سلیمان نوفلی از پدرش

ص: 373

از اعمامش روایت کند که این جماعت در خدمت سلیمان بن علي در بصره حاضر شدند و این وقت جماعتی از بنی امیه با البسه و شی و حریر و بلند و موقر نزدش حضور داشتند و یکی از ایشان را نگران شدند که گفتی از کثرت استعمال غاليه موی سفیدش را بر عارضش مشکین ساخته .

سلیمان بقتل ایشان فرمان داد پس جمله را بکشتند و پای های ایشان را گرفته بکشیدند و در شوارع و طرق بیفکندند و آن جمله را تنبان ها از وشی بر پای بود و سگه پای های ایشان را با چنگ و دندان بهر سوى مي كشيدند.

و نیز ابوالفرج و ابن ابی الحدید حکایت کنند که طارق بن مبارك از پدرش داستان نمود که رسول عمرو بن معاوية بن عمرو بن عتبة بن ابي سفيان بمن آمد و گفت عمرو با تو پیغام کرده است که این دولت عباسیه هنگامی طلوع نموده است که من اندك سال و با كثرت عيال و منتشر الاموال هستم در هر قبیله روزگار سپارم.

البته امر من مشهور شود و مرا بشناسند و اکنون عزیمت بر آن بر نهاده ام که ازین کنج استتار و اختفاء بیرون آیم و خویشتن را فدای حرم خود نمایم و اکنون بدرگاه سلیمان بن علی روی می کنم ساعتی نزديك من راه سپار.

پس بدو شدم و نگران شدم که طیلسانی شکن در شکن در بر و سراویلی رنگین و آویخته اطراف بر تن دارد گفتم یا سبحان الله جوانی و غرور و عدم تجربه با اهلش چه کارها می کند .

آیا با چنین لباس فاخر و جامه حشمت و ابهت با این قوم ملاقات می کنی و از گزند ایشان ایمنی گفت لا و الله هیچ جامۀ نزد من نیست مگر این که ازین جامه که بر تن دارم اشهر و اشرف است

پس طیلسان خود را بدو دادم و ازاره او را بگرفتم و سراویلش را بر زانوهایش در پیچیدم عمر و با آن لباس نزد سلیمان شد و خرم و مسرور بیرون آمد.

گفتم از آن چه در میان تو و امیر بگذشت از بهر من حدیث کن گفت بخدمت

ص: 374

او شدم و هرگز مرا ندیده بود پس گفتم اصلح الله الامير در هر شهر و دیار که بودم سرانجام مرا بخدمت تو افکند و فضل تو مرا به آستان تو دلالت نمود اکنون یا مرا می کشی یا امان می بخشی.

سلیمان گفت نام و نسب خود را بازگوی تا تو را بشناسم نسب خویش را بدو باز نمودم «مرحباً بك» بنشين و سالماً آمناً تكلم كن .

آن گاه روی با من کرد و گفت حاجت تو ای برادر زاده من چیست گفتم آن حرمی که تو از تمامت مردمان بایشان نزدیک تری با ما هستند و نیز بعد از ما از تمامت مردمان بحفظ و حراست و رعایت ایشان اولویت داری اکنون بواسطه خوف ما در بیم و دهشت هستند و هر کس خائف باشد بر وی می ترسند .

سوگند با خدای سلیمان بجواب من زبان بر نگشود مگر گاهی که اشک هر دو چشمش چهره اش را در سپرد و از آن پس گفت ای برادر زاده من خداوند خون ترا حفظ و تو را در حرم تو حراست کرد و مال تورا بر تو موفور ساخت.

سوگند با خدای اگر این حراست و امان برای من در تمام قوم و عشیرت تو ممکن بود چنان می کردم اکنون متواری باش چنان که ظاهری و آمن باش مانند کسی که خائف باشد و رقاع و مکاتیب و شرح حال خود را بمن باز فرست.

می گوید سوگند با خدای مطالب خود را بدو مکتوب می کردم چنان که مرد بجانب پدر و عمّش بنویسد.

راوی می گوید چون عمرو بن معاویه از حدیث خود بپرداخت طیلسان او بدو باز دادم گفت آهسته باش چه جامه های ما چون از بدن ما دور شد دیگر باره بما باز نمی شود.

و دیگر ابن ابی الحدید گوید چنان بود که عبدالرحمن بن حبیب بن مسلمة الفهری در افریقیه از جانب مروان عامل و حکمران بود چون حادثه مروان روی داد عبدالله و عاص دو پسر ولید بن يزيد بن عبدالملك بسوى عبد الرحمن فرار کردند و بدو پناه بردند

ص: 375

عبدالر حمن چون میل مردمان را بایشان نگران شد بر جان خود از ایشان بیمناک گردید و هر دو را بکشت و چنان افتاد که عبدالرحمن بن معاوية بن هشام ابن عبدالملك همی خواست بسوی او روی کند و بدو پناهنده گردد چون کردار او را با پسرهای ولید بشنید از وی بترسید و مجاز میان افریقیه و اندلس را در سپرد و بدريا نشست تا باندلس پیوست و آن امیرانی که در مملکت اندلس نافذ فرمان شدند از فرزندان وی بودند و از آن پس امر امارت و دولت ایشان نیز بدست بنی هاشم زوال گرفت و ایشان بنى حمود الحسنيون از فرزندان ادریس بن الحسن باشند.

ابن ابی الحدید گوید داود بن علي گروه بنی امیه را بانواع عذاب و عقاب می نواخت و ایشان را مثله می نمود چشم های ایشان را میل کشیدی و کور ساختی و شکم های ایشان را بر شکافتی و بینی های ایشان را ببریدی و گوش های ایشان را سوراخ کردی و عبدالله بن علي در نهر ابی فطرس آن جماعت را سرنگون از دار بياويختی و آهك و صبر و خاکستر و سرکه بایشان بخورانیدی و دست ها و پای های ایشان را قطع کردی

و سليمان بن علي در بصره بقتل آن جماعت می پرداخت و گردن های ایشان را با تیغ تیز می زد و چون داود بن علي در مملکت حجاز در قتل بنی امیه بسی امعان و مراقبت کرد و هر کس را توانست بدست کرد و بکشت

عبد الله بن الحسن علیه السلام بدو گفت ای پسر عمّ من چون در قتل اكفاء خود این گونه افراط نمائی و از اعداء هیچ کس بجای نماند از سلطنت خود بکدام کس مباهات جوئی و کدام کس از ایشان بر جای خواهد بود که در هر بامداد و شامگاه در آن چه تو را مسرور و ایشان را بدو مکروه دارد نگران شود و دیدن او این سرور تو و کراهت ایشان را از بهر خرسندی و نمایش قدرت و سلطنت تو کفایت نماید .

ص: 376

مقصود این است که اگر معدودی از ایشان بجای ماند و بر حشمت تو و ذلت خودشان نگران باشد همان ذلت و رشك و حسد و بغض و غصه و نکبت و اهانتی که در خود و قدرت و شوکتی که در تو بنگرند از هر عقوبتی و عبرتی برای ایشان سخت تر است.

و نيز ابن ابی الحدید گوید در آن هنگام که عبدالله بن علي بنی امیه را بقتل می رسانید و گردن های ایشان را می زد یکی از اصحابش با او گفت «هذا والله جهد البلاء » این حال سوگند با خدای سختی و شدت بلیت است .

عبدالله گفت « کَلاَّ مَا هَذَا وَ شَرْطَةُ حَجَّامٍ إِلاَّ سَوَاءٌ إِنَّمَا جَهْدُ الْبَلاَءِ فَقْرٌ مُدْقِعٌ بَعْدَ غِنًی مُوسِعٍ » .

هرگز چنین نیست که تو گوئی و این گردن زدن با خونی که حجّام می ریزد مساوی است و جهد بلاء و سختی بلیّت فقر و نیازمندی شدیدی است که آدمی را از کثرت پریشانی و بی چیزی خاك نشين کند و از آن پس که بدولت و بضاعتی بسیار برخوردار بوده است خاکسار گرداند .

و اين كلام عبدالله بن علی دو احتمال دارد یکی این که این جماعت اگر زنده بمانند و بعد از آن که سال ها دولت یار بوده اند چنان بذلت فقر و فاقت دچار شوند که از نهایت اضطرار با خاك كوى و بازار همجوار و نزد دوست و دشمن خاکسار بمانند آن وقت بسختی بلیت دچار خواهند بود و لذت عقوبت را خواهند چشید.

دیگر این که اشارت به آن نماید که سختی بلیت را ما دیدیم که بعد از آن که مدتی در بوستان دولت و نعمت پرورش یافتیم از زحمات و لطمات بنی امیه بخارستان فقر و فاقت در افتادیم.

و نیز این ابی الحدید گوید چون سلیمان بن علي گروه بنی امیه را در بصره بقتل رسانید خطبه براند و گفت :

﴿وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ

ص: 377

قضاء فصل و قول مبرم فالحمد لله الذي صدق عبده و انجزه وعده و بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾.

﴿الذين اتخذوا الكعبة غرضاً والدين هزواً و ألفىء إرثا و اَلْقُرْآنَ عِضِینَ لقد حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ يستهزؤن﴾

﴿فَكَأَيِّن سرى لهم من بئر مُّعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَّشِيدٍ ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وما ربك بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ﴾.

﴿أمهلهم حتى اضطهدوا العترة و نبذوا السنة و استفتحوا وخاب كلّ جبار عنيد ثمّ أخذهم فهل تحسّ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزًا﴾.

معنی ظاهر آیه شریفه این است و هر آینه نوشتیم در زبور پس از ذکر که زمین را بمیراث می برند بندگان صالح من سلیمان در خطبه خود می گوید این فرمایش خداوندی قضائی فصل و قولی است مبرم و محکم که تغییری در آن نیست پس حمد مخصوص است بخداوندی که آن چه بوعده گذاشت با بنده خود راست آورد و انجاز وعده فرمود و دور افتادند آن قومی که ظالمان بودند

و کعبه معظمه را هدف سنك و آتش ساختند و دین مبین را بازیچه شمردند و ببازی گرفتند و فیء و بهره مسلمانان را ارث خویش قراردادند و قرآن را پاره گردانیدند و اقاویل خود را در آن متفرق ساختند و کذب و سحر و كهانت و شعر خواندند پس احاطه کرد و دریافت ایشان را آن چه که آن ها بآن استهزا می کردند

پس چقدر قری و شهرها برای آن ها که چاه پر آب و معمورشان بازداشته شده و کوشک های بلند و بر افراشته که از ساکنان خالی است.

و این جمله بسبب آن افعال ناروا و اعمال نایسته ایست که برای خود مقدم داشتند و پروردگار تو با بندگان ستم نکند و بر خلاف عدل نرود.

ایشان را در دنیا و سلطنت دنیا مهلت داد تا عترت را مقهور کردند و سنت را دست باز داشتند و در طلب فتح بر آمدند و نومید گردید هر سر کش حق ناپذیر پس آیا می یابی از ایشان هيچ يك را یا می شنوی از آن ها آوازی آهسته.

ص: 378

مقصود سلیمان ازین کلمات و تضمین آیات معجز شمات که شاید مفسّرین پاره را بجماعت بنی امیه تفسیر و تأویل کرده باشند این است که این جماعت مدتی در جهان جهنده بسلطنت روزگار نهادند و حق را از صاحبانش غصب کردند و چنان دانستند که تا پایان روزگار بپایند و سلطنت جهان در ایشان بماند

و از یاد خدای غافل ماندند و اوامر و نواهی و احکام دین حضرت رسالت پناهی و قوانین الهی را دیگرگون نمودند و بهوای نفس خویش نمودند و بظلم و ستم کار کردند.

و ذریّه رسول را مقتول نمودند و انواع فسق و ملاهی را شایع نمودند و خدای برای اتمام حجت ایشان را مهلت داد تا یک باره در بحار معاصی و غوایت غوطه ور شدند و غضب خدای را جنبش دادند و بيك ناگاه به عقوبت افعال خود گرفتار شدند.

و در اندک مدتی نشانی از ایشان در صفحه جهان نماند و نوبت بندگان صالح گردید و خدای آن چه را که وعده نهاده بود بجای آورد و ازین سخن بنی عباس را خواهد.

لكن افسوس که فتنه و فساد این گروه و خلفای این نسل در اصل شریعت و ركن طريقت و غصب حقوق ائمه دین و ارکان یقین و قتل ذراری طاهره و تصرف در فی مسلمانان بیشتر زیان رسانید.

و اگر انقراض دولت بنی امیه بدست بنی عباس بود و بیگانگان متصرف نشدند زوال دولت و انقراض سلطنت بنی عباس بشمشیر هلاکو خان و فرزندان چنگیز خان و جماعت اتراك حاصل شد.

ابن ابی الحدید نوشته است که ابوالحسن مداینی حکایت کند که مردی مرا حدیث نمود و گفت در شام بودم و هرگز از کسی نشنیدم که یکی را نام برد و او را يا علي يا اى حسن یا ای حسین ندا نماید بلکه یک سره نام معاویه و ولید می شنیدم

ص: 379

تا وقتی به مردی رسیدم و از وی آب طلبیدم آن مرد همی بانک بر کشید و گفت يا علي يا حسن یا حسین .

ازین حال در عجب شدم و گفتم ای مرد همانا مردم شام باین اسامی کسی را نمی نامند گفت راست گفتی این جماعت شامیان فرزندان خود را بنام خلفا نام می گذارند و هر وقت مردی بر فرزند خود خشم گیرد و او را لعن نماید یا دشنام گوید همانا نام بعضی از خلفا را لعن و شتم کرده باشد و من فرزندان خود را بنام دشمنان خدای نام کردم تا اگر وقتی یکی از ایشان را لعن کنم یا دشنام دهم اعدای خدای را لعن نموده باشم عليه اللعنة و العذاب.

و نیز ابن ابی الحدید می نویسد که مادر ابراهیم بن موسى بن عيسى بن موسى ابن محمّد بن علي بن عبدالله بن العباس زنی امویه از فرزندان عثمان بن عفان بود.

ابراهیم می گوید وقتی با پدرم موسی نزد جدم عیسی شدم جدم با من گفت آیا بنی امیه را دوست می داری موسی در جواب گفت من ایشان را آری دوست می دارم چه خالوهای وی هستند

عیسی گفت سوگند با خداوند اگر نگران جد خود علي بن عبدالله بن عباس بودی که چگونه او را تازیانه می زدند این جماعت را دوستدار نبودی.

و اگر ابراهيم بن محمّد را یعنی ابراهیم امام را می دیدی که چگونه او را بکراهت سرش را در انبان آهك نمودند و هلاک ساختند. با این جماعت محبّت نداشتی و انشاء الله تعالی از بهر تو حدیثی باز گویم که سودمندت باشد .

چون سلیمان بن عبدالله پرش ایوب بن سلیمان را بجانب صائفه بفرستاد جماعتی را با او همراه ساخت من و محمّد بن علي بن عبدالله جدم با ایشان بودیم و من در آن هنگام خوردسال بودم و با ایوب بن سلیمان مؤدبی که او را تأدیب می نمود بود یکی روز من و جدم بر ایوب در آمدیم و این معلم ایوب را مضروب همی داشت .

چون ایوب ما را بدید بر مؤدب خود روی برتافت و او را بزد پس پاره از ما پیاده نظر کردیم و گفتیم خدای بکشد این پسر را چیست او را که چون ما

ص: 380

را بدید کراهت یافت که مورد شماتت مؤدب باشد .

آن گاه ایّوب روی با ما آورد و گفت ای بنی هاشم آیا خبر ندهم عاقل ترین ما و عاقل ترین شما کیست دانشمندترین از ما هر کس خواهد باشد کسی است که با شما دشمن باشد واعقل شما هر کس خواهد باشد آن کس باشد که دشمن ما باشد و علامت آن این است که شما فرزندان و کسان خود را نه مروان و نه ولید و نه عبدالملك نام می گذارید و ما هیچ کس را نه علي و نه حسن و نه حسین می نامیم.

وقتى داود بن علي بعد از آن که بنی امیه را بقتل رسانید با اسمعیل بن عمرو ابن سعيد بن العاص گفت هیچ دانستی با اصحاب تو چه کردم.

گفت آری ایشان دستی بودند که تو قطع کردی و بازوئی بودند که در هم شکستی و قوت و نیروئی بودند که از هم بگستی و بالی بودند که از هم فرو ریختی.

داود چون این سخنان بشنید گفت سزاوار این است که ترا بایشان ملحق گردانم گفت در این حال مردی خوش بخت و سعید باشم .

همانا چون کسی بر این مقدار بغض و کین بنی امیه حتى اطفال ایشان بذریه رسول خدای صلی الله علیه و اله با این که بجمله را شهید ساختند و از حقوق خود بی نصیب نمودند بنگرد بر درجات عقاید دینیه ایشان و مراتب عقیدت دینیّه آن ها نسبت به حضرت رسالت آیت و آل و اهل بیت نبوت آگاه گردد.

و دیگر ابن ابى الحديد وابوالفرج از علي بن سلیمان اخفش روایت کند که محمّد بن یزید مبرد این اشعار را از مردی از شیعیان بنی عباس که در تحریص و ترغیب ایشان در قتل بنی امیه انشاء کرده بر من بر خواند :

ايّاكم أن قلينوا لاعتذارهم *** فليس ذلك الاّ الخوف و الطمع

لو أنّهم آمنوا ابدوا عداوتهم *** لكنّهم قمعوا بالذل فانقمعوا

ص: 381

أليس في الف شهر قد مضت لهم *** سقيتم جرعاً من بعدها جرع

حتى اذا ما انقضت ايّام مدتهم *** متواليكم بالارحام التي قطعوا

هيهات لابد ان يسقوا بكأسهم *** ريا و أن يهدوا الزرع الذي زرعوا

انّا و اخواننا الانصار شيعتكم *** اذا تفرقت الاهواء و الشيع

و در این اشعار باز نمود که بر اعتذار بنی امیه و ضراعت و مسکنت ایشان فریب نخورید چه این کار جز بواسطه خوف و طمع ایشان نیست و اگر ایمن گردند و دست یابند عداوت خود را ظاهر نمایند و اکنون که روزگار ایشان را قلع و قمع نمود ریشه فساد و بنیان فتنه و عناد ایشان از بیخ و بن بر آمد.

آیا در این مدت هزار ماه که برایشان بسلطنت بر گذشت همواره جرعه اندوه از قدح بلیّت و آزار ایشان فرو نبرديد و اينك چون مدت ایشان بپایان رفته از رشته خویشاوندی که خود بریدند تذکره نمایند هرگز چنین نمی شاید و ناچار بباید از آن چه نوشانیدند بنوشند و سیراب شوند و آن چه بکاشتند بدروند و مکافات یابند.

در کتاب عقد الفرید مسطور است که سلیمان بسفاح نوشت ای امیرالمؤمنين همانا ما این محاربت که با جماعت بنی امیه می کنیم بسبب افعال ناستوده ایشان است نه بملاحظه ارحام ایشان هم اکنون با من شرط و پیمانی محکم بر نهاده اند که ازین پس سلاحی بر نگیرند و آلت حربی نمایان نکنند و در هیچ کاری انجمنی نسازند چون خدای با تو نیکی فرمود و ترا بمقام خلافت و غلبه بر کشید تو نیز با ایشان نیکی فرمای.

اگر رأی مبارکت تصویب می نماید بفرمای زنهار نامه برای ایشان بنویسند و برای من بفرستند .

سفاح بفرمود تا منشوری در امان آن جماعت بنوشتند و برای سلیمان بن علي بفرستاد که هر کس از بنی امیّه بدو پناه برد ایمن باشد ازین روی ابو مسلم مروزی سلیمان بن علي را کهف الاباق می خواند

ص: 382

داستان اشعار سدیف و غیره و تحریص او سفاح را در قتل جماعت بنی امیه

عبد جانی عباسقلی سپهر کاشانی غفر ذنوبه و ستر عيوبه معروض آستان دانشمندان می گرداند که هم اکنون که دو ساعت بغروب آفتاب روز یکشنبه بیست و چهارم شهر ذى الحجة الحرام مطابق اودئیل سعادت تحويل سال يك هزار و سی صد و هیجدهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله بر جای است سه روز بر می گذرد که از میامن بخت و نیروی اقبال و قوت سعادت در جوار آستان ملايك پاسبان حضرت والا منقبت امام زاده واجب التعظيم عبد العظيم حسنى عليه التصليت و التسليم مشرف ودر تقيل این آستان عرش نشان فرق سعادت و افتخارم از ایوان کیوان برتر و از كحل الجواهر غبار آن مرقد منور دیده اعتبارم از مهر و ماه روشن تر و از تنجیم آن محتد مطهر و توجه الطاف آن امام زاده اسعد انور خاطر مکدرم از شمس منير و بدر مستنیر با ضیاء تر است

روز و شبى بتوفيق خالق ليل و نهار بزیارت عتبه این امام زاده والاتبار چشم را روشن و دل را گلشن و جان را با توان و تن را با روان می گرداند و از روح مقدسش امداد می طلبد که این بنده ضعیف و پیکر نحیف را آن توفیق و تأیید عطا شود که سیر ائمه اطهار را تا به حضرت خاتم الاوصياء صلوات الله عليهم باين نهج بخاتمت رساند.

ابن ابی الحدید نوشته است که ابوالعباس سفاح در جمعه دوم که از خلافت او بر گذشته بود بر منبر کوفه خطبه براند و گفت :

﴿يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَوفُوا بِالعُقُودِ والله لا أعدكم شيئاً و لا أتو عدكم الاّ وفيت بالوعد و الوعيد و لا عملن الیين حتّى لا ينفع الشدّة و لا غمدنّ السيف الاّ في

ص: 383

اقامة حد أو بلوغ حق﴾.

﴿و لاعطينكم حتّى أرى العطية ضياعاً انّ اهل بيت اللعنة وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی اَلْقُرْآنِ كانوا لكم أعداء لا يرجعون معكم من حالته الا الى ما هو أشد منها﴾.

﴿و لا يلى عليكم منهم والى الا تمنيتم من كان قبله و ان كان لا خير في جمعهم﴾ .

﴿ منعوكم الصلوة في اوقاتها و طالبو كم بادائها في غير وقتها و أخذوا المدبر بالمقبل والجار بالجار و سلّطوا شراركم على أخياركم ﴾

﴿فقد محق الله جورهم و أزهق باطلهم باهل بيت نبيّكم فما تؤخر لكم عطاء و لا نضيع لاحد منكم حقاً و لا نجهز كم في بعث و لا نخاطر بكم في قتال و لا تبذ لكم دون انفسنا﴾.

﴿و الله على ما نقول شهيد بالوفاء والاِجْتِهَادِ و عَلَیْکُمْ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ﴾

ای آن کسان که ایمان آوردید بعقود و عهود خویش و تکالیف خود فعلا و ترکاً وفا کنید سوگند با خدای هر چه با شما میعاد نهم خواه وعده باحسان يا وعيد از کیفر وفا می نمایم و تا گاهی که حاجت بسختی و منفعت در شدت نباشد به نرمی کار می کنم و شمشیر خویش را از نیام بیرون نیاورم مگر در اقامت حدّی یا رسانیدن حقی.

و چندان بعطا و بخشش وجود و ریزش زر و سيم و مال و منال بکوشم تا گاهی که در آن عطیّت تضییع مال را نگران کردم و سودی در آن نیابم بدرستی که اهل بيت لعنت و شجره ملعونه در قرآن یعنی بنی امیه با شما دشمن هستند و ازین حال خصومت و عداوت مگر با فعال و اطواری که سخت تر از آن است باز نشوند.

و هرگز هیچ کس ازین جماعت والی شما نشوند مگر این که از نکوهیدگی اخلاق و نا خجستگی اوصاف و ناستودگی اطوارش آرزوی والی پیش از وی را كنيد و هر يك را از هر يك بدتر يابيد و اگرچه چون نيك بنگرید در تمامت این جماعت بوی خیر و نشان خوبی نیست

ص: 384

این جماعت خباثت آیت شما را از ادا کردن نماز در اوقات مشخصه اش باز داشتند و ادای در غیر وقتش را از شما بخواستند و مدبر را بمقبل و همسایه را بهمسایه یعنی بی گناه را بسبب گناه دیگری بگرفتند و بر خلاف نهج شرع رفتار نمودند و بدان شما را بر خوبان مسلط ساختند

اينك خداوند عادل نشان جود و بیداد ایشان را از بنیاد برافکند و نابود فرمود و باطل ایشان را بوجود اهل بیت پیغمبر شما از میان بر گرفت ازین پس عطایای شما را واپس نیفکنیم و حق هیچ کس را ضایع نگردانیم و شما را در هیچ انگیزشی و مخاطره قتالی و جان فشانی بدون این که خودمان نیز شريك باشيم تجهيز ننمائیم.

یعنی در محاربات و مخاطرات جان خود را عزیز و نفوس شما را خوار و بر خلاف آداب رحم و مساوات رفتار نمی کنیم و خود در جامه سلامت و امان و فراش آسایش و آرامش جای نکنیم و شما را بمحاربت اعداء و مشقات دچار نسازیم بلکه ما خود نیز در همه حال و همه اوضاع با شما انبازیم.

و خدای بر آن چه گفتیم در وفای بآن و اجتهاد و کوشش در آن گواه است و بر شماست که گوش بفرمان بدارید و راه طاعت در سپارید.

چون سفاح این سخنان بگذاشت از منبر فرود شد بالجمله چون امرای دولت عباسی در قلع و قمع و قتل و نهب بنی امیه آن چند که ممکن بود بکوشیدند و جهان را از وجود آن جماعت بپرداختند بیم و خوف آن مردم بسیار گشت و دل ها در درون ها طپیدن گرفت جمعیت ایشان پراکنده و هر کس را که قدرت اختفاء بود مخفی شد.

و چنان که مرقوم گرديد عمرو بن معاوية بن عمرو بن سفيان بن عتبة بن ابی سفیان بهر ولايتي برفت او را بشناختند زمین بر وى تنك شد و به سليمان بن علي پناه برد و آن سر گذشت بگذشت.

و بروایت ابن اثیر سلیمان مکتوبی بسفاح نوشت ﴿یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّهُ قَدْ

ص: 385

وقد وافد من بني امية علينا و انما قتلناهم على عقوقهم لا على ارحامهم فانّنا يجمعنا و اياهم عبد مناف و الرحم قبل و لا تقتل و ترفع و لا توضع ﴾

﴿فان رأى أمير المؤمنين أن يهبهم لي فليفعل و أن فعل فيجعل كتاباً عاماً إلى البلدان نشكر الله تعالى على نعمه عندنا و إِحْسَانُهُ إِلَيْنَا﴾

یکی از مردم بنی امیه بر ما وفود و ورود داده است و ما ایشان را بواسطه عقوق و افعال نا خجسته ایشان می کشیم نه بعلت خویشاوندی ایشان همانا رشته نسبت ما و ایشان در عبد مناف بهم پیوسته می شود و حفظ رشته خویشاوندی را بباید کرد و تباهش نباید داشت و بیاید او را بلند ساخت که فرود خواست اکنون اگر امیر المؤمنين بصواب بنگرد که از خون این جماعت در گذرد و بمن ببخشد نامه بعمال و حكام امصار و بلدان مرقوم فرماید و ایشان را امان دهد شکر می نمائیم خدای را بر آن نعمت های او که در حق ما مبذول و احسان او که با ما موفور است و ما را بسلطنت برآورد و خون ما را بجست و دشمنان ما را مخذول و منكوب و مقتول و منهوب فرمود .

چون سفاح این مکتوب را بدید مقبول شمرد و این اول امان جماعت بنی امیه و آسایش ایشان بود

بیان عرض سدیف و دیگران اشعار خود را در خدمت سفاح و قتل گروهی از بنی امیه

چون سفاح بنی امیه را امان داد و ایشان آسوده و محتشم در منازل و موارد خود روز نهادند و در خدمت سفاح بی خوف و هراس حضور یافتند این حال بر دوستان اهل بیت اطهار گران افتاد

و چنان که ابی مخنف و ابن ابی الحدید و ابن ابی اثیر و دیگران باختلاف

ص: 386

روایاتی که نموده اند نوشته اند چون سلاطین جهان سلطنت سفاح را بدانستند و از اخباری که بر سلطنت بنی عباس دلالت داشت آگاهی داشتند در خدمتش خاضع شدند و در شرق و غرب جهان بنامش سکه زدند و خطبه خواندند و ملوك اطراف از سطوتش هیبت یافتند و شیاطین عرب و عجم از صولتش فرار کردند و بنی امیه از بیم شمشیرش بهر گوشه و کنار و شهر و دیار و دخمه و بیغوله پنهان آمدند .

بعد از چندی در طلب امان بدو مکتوب نمودند و خواستار عطوفت و احسان شدند و نیز مستدعی شدند که ایشان را بر آن چه بر گذشته مأخوذ ندارد بلکه ایشان را محرم خود و پشت و اهل مملکت خود بشمارد .

سفاح در پاسخ ایشان کتابی بنوشت و باز نمود که بوجود ایشان حاجتمند و خدمت ایشان را نیازمند است و نیز ضمناً ضامن شد که آن جماعت را بشمول عطايا و املاك و اقطاع برخوردار نماید.

چون ایشان نامه سفاح بخواندند آسوده خاطر شده بزرك و كوچك و رؤسای ایشان و آل زیاد و آل مروان و آل یزید بن معاویه در پیشگاهش انجمن شدند و بقول ابی مخنف شمار ایشان به هفتاد هزار سوار رسید و مقدم ایشان یزید ابن عبدالملك بن مروان بود و این جمله راه بسپردند تا به انبار آمده و بخدمت ابي العباس عبدالله سفاح در آمدند.

معلوم باد ابو مخنف این جمله را هفتاد هزار سوار نوشته و دیگران هفتاد تن یا هشتاد تن مرقوم داشته اند و صحیح نیز چنین می نماید.

چه از آن پس می نگارد که سفاح از بهر جلوس ایشان کرسی های زرین و سیمین از جانب شمال و یمین خود مقرر ساخت تا بیایند و از دو سوی او جای کنند و لفظ هزار از قلم کاتب اضافه شده است چنان که عبدالله سفاح را نیز احمد سفاح نوشته مگر این که گوئیم در آن وقت جماعت بنی امیه و انصار و اصحاب ایشان باین تقری بها بوده اند و گر نه در يك شهر و يك مجلس چگونه چنین جمعی کثیر

ص: 387

حاضر توانند شد و بجمله در يك روز بدست چهار صد تن بقتل می رسند.

بالجمله ابو مخنف می گوید سفاح از آن مردم بنی امیه از بهر خویش امراء و حجّاب و ندها و وکلا مقرر داشت و آن گروه از الطاف او و اطراف او جلب منافع کردند و از دیگر مردمان بدو نزديك تر و در خدمتش گرامی تر بودند و خاص و عام از کردار سفاح عجب همی کردند و همی گفتند هرگز عجیب تر ازین مرد ندیده ایم که دشمنان خود را بخود تقرب دهد و بشغل و مال و دولت و اقطاع و املاک برخوردار نماید .

پاره ای گفتند سفاح ایشان را تطمیع نماید تا هر کس در هر جا باشد بخدمتش روی نماید و چون بجمله فراهم شدند جمله را بهلاك و دمار دچار گرداند .

و روز گار بر این حال بر گذشت تا یکی روز که سفاح بر تخت خویش جای داشت و بنو امیه با دروع زر تار و عمایم رنگین و شمشیرها که با ذهب و فضّه زینت داشت از دورش بیاویخته و کمربندهای مرصع بجواهر بر میان بسته با نهایت حشمت و زینت در اطرافش جای گرفته بودند.

یکی از دربانان سفاح با کمال وحشت و دهشت بیامد و گفت یا امیرالمؤمنین امری بس عجیب روی نموده است سفاح گفت این عجیب چیست گفت.

﴿ يا امير المؤمنين ان على الباب رجلا دميم المنظر عظيم المخبر شخب اللون رثّ الاطمار و يملاه الغبار ممّا حلّ به من الاسفار و من تحته مطية بالية قد قطع بها غياهب الدجى و مهامة الثرى فلو أنّ لها لساناً لنطقت به مما لحقها من التعب و النصب و الرجل فوقها جالس كالنسر البالي و الشيخ الفاني﴾

مردى قبيح المنظر و عظیم المخبر با رنگی برجسته و کسائی فرسوده بر در است که از کثرت اسفار غبارش در سپرده و شتری نزار و ناهموار که از کهن روزگارش یادگار است و شب های تار و بیابان های ناهموار را بدان در سپرده بزیر پای دارد و اگر آن شتر را زبانی گویا بودی از زحمات سفر و مشقات کوه و هامون های پرخطر سخن ها کردی و شکایت ها بگذاشتی و این مرد بر روی چون

ص: 388

بازی دیر باز و پیری فانی و پر گداز بر نشسته است من از وی و از شترش در عجب شدم.

اکنون شترش بر این در بخوابانیده و با دنباله افسارش عقال کرده و از آن پس شتر را مخاطب نمود و گفت:

«أبشرى يا ناقتى بالكرامة الكبرى والمسرّة العظمى و قد بلغت مأمولك في سرور و حبور و حللت بمن هو أهل للمحل السعد و قد نال اعلى المراتب فالحمد لله فما عليك بعد اليوم سفراً و لا تعباً و لا جهداً».

ای شتر من بشارت باد ترا بكرامت كبرى و مسرّت عظمی همانا بآرزوی خود رسیدی و بسرور و شادی برخوردار شدی و بدرگاه آن کس که شایسته محل سعد و سعادت است پیوستی و او به برترین مراتب و شریف ترین مقامات نایل شد .

شکر خداوند را ازین پس از رنج سفر و تعب و مشقت روزگار بر آسودی .

چون این خطاب را از وی بدیدم گفتم ای مرد همانا ترا از عقل و خرد بهره نیست ناقه بی زبان را مخاطب کنی گفت آری او را خطاب کنم و بشارت دهم و این شعر بخواند:

اقول لها يا ناق سیری و ابشری *** بجودى كريم الوالدين هجان

فتى ابتغى منه الكرامة و العطا *** و من سفری تعفى و طول هوائی

الا ايّها السفاح و السيد الذى *** له همم تسطوا بكل مكان

انت ناقتى تشكى اليك تأسفاً *** فصنها عن الاسفار و السيران

چون این اشعار را بخواند همی خواست بخدمت تو شتاب گیرد و در آستان تو روزگار سپارد او را منع کردم و گفتم از امیر چه خواهی؟

گفت اجازت بجوی تا بخدمت امیرالمؤمنین در آیم چه از راهی دور و سفری دشوار بخدمتش راهسپار شده ام و شب های تار و بیابان ها و کوه ها و بیشه های خطرناک را به شوق طلعت و محبت او در نوشته ام و همی خواهم دیدار همایونش

ص: 389

را دریابم.

و بسی اندیشه ها در دل و آتش ها در جانم کامن است و می خواهم از ملاقات او این آتش تافته بخوابد و از کلام او این درد نهفته درمان شود.

گفتم اکنون باز شو و خویشتن را بشوی و خوش بوی کن و این جامه که بر تن داری تغییر بده تا از خستگی راه آسوده شوی آن گاه باز شو تا به خدمت امیر المؤمنين باز رسی.

چون این سخن بشنید غضبناك در من بدید و با کمال خشم و ستیز گفت سوگند خورده ام و برخویشتن حتم نموده ام که جامه از تن بیرون نیاورم و استعمال طيب نکنم و بهیچ عیش و عشرت لذت نجویم تا گاهی که خدمت امیر المؤمنین را دریابم و اينك بر این در منتظر جواب است

چون سفاح این اوصاف را بشنید گفت سوگند بپروردگار کعبه این مرد صاحب ما و بنده ما سدیف است و رخصت بداد تا در آید و گفت سدیف در خدمت ما عزيز و بدل های ما نزديك است .

چون بنی امیه نام سدیف را بشنیدند رنك ايشان بگشت و بدن های ایشان بلرزید و پاره با پارۀ دیگر نظر کرده و استخوان های شانه ایشان را وعده فرو گرفته و از آن پیش که سدیف برایشان در آید جملگی را بیم و جزع و خوف و فزع فرو گرفته بود

و سبب این دهشت و وحشت ایشان از سدیف این بود که سدیف از موالی و بندگان بني هاشم و مردى فصيح اللسان و قوى الجنان و شاعری ماهر و بلیغی سخنور و در مراتب كلام و تكلم مقتدر و با صولت بود و قانون داشت که در هر موسمی از مواسم حج بیرون می شد و در کنار زمزم جای می گرفت و مردمان را رخصت می داد تا در خدمتش فراهم می شدند.

و چون جمعی کثیر انجمن می کردند بمدح موالی خود از بنی هاشم و هجو بني اميه و تصغير ملك و سلطنت ایشان زبان می گشود و مردمان را تحریص می فرمود

ص: 390

تا خلافت را از آن جماعت خلع نمایند و در جماعت بنی هاشم که خدای از بهر ایشان مقرر داشته و ایشان اهل بیت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله می باشند باز گردانند.

و بر این گونه سال ها بگذرانید تا در سالی که مردمان از دیگر سالیان بیشتر انجمن کرده بودند سدیف بیامد و بر زمزم صعود داد و با بانکی بلند صیحه بر کشید ای اهل زمین و ای اهل ابطح و صفا و باب مکه و کعبه علیا و اهل سایر اقطار و اكناف جهان شرقاً و غرباً بجمله گوش دهید و آن چه را گویم بشنوید و خدای بر آن چه می گویم وکیل است

آن گاه زبان بهجو بنی امیه گردش و بیان را باقسام هجو و قدح و ذمّ آن جماعت تابش داد جماعت بنی امیه چون این مقال را بشنیدند سدیف را بگرفتند و چندانش بزدند که او را کشته انگاشتند و جسدش را در مزبله بیفکندند .

زنی از حال او وقوف یافت و ببالینش برفت و او را شربتی آب بداد و چون سدیف قدری نیرو گرفت بشخ های کوه ها پناهنده و مخفی شد تا گاهی که سلطنت آن جماعت انقراض گرفت و دولت بنی عباس روی نمود و سدیف را امن و امان حاصل شد و بدرگاه سفاح روی آورد.

و چون آن مردم بنی امیه که در خدمت سفاح حاضر بودند نام سدیف را بشنیدند بعضی با بعضی گفتند مگرنه آن است که خدای سدیف را بکشت و ما را از گزندش راحت بخشید و اکنون نگرانیم که بعد از مرگش زنده است تا آن چه از ما می خواست و آرزومند بود دریابد .

در این اثنا که ایشان بآن سخن اندر بودند سدیف بخدمت سفاح در آمد و چون بنی امید را بآن حال بدید شعری را بخواند .

و ابن ابی الحدید و ابوالفرج در بیان این مطلب گویند که سدیف مولی آل لهب در جیره بخدمت ابی العباس درآمد و این وقت ابو العباس بر تخت خود جای کرده و جماعت بنی هاشم نزديك او بر كرسي ها و بنی امیه در اطرافش بر و ساید

ص: 391

دو تاه کرده که برای ایشان مرتب داشته بودند بنشستند و در ایام دولت و سلطنت بنی امیه قانون همین بود که بزرگان بنی امیه در مجلس خلیفه بر وساده و خلیفه اموی بر تخت و بنی هاشم بر کرسی جلوس می کردند .

در این حال حاجب ابی العباس در آمد و گفت یا امیرالمؤمنین همانا مردی حجازی سیاه روی بیشتری راهوار سوار و چهره خویش بپوشانیده و بر در منتظر رخصت دخول است و از نام خویش سخن نکند و سوگند می خورد که تا امیرالمؤمنین را ننگرد چهره بر نگشاید.

سفاح گفت این مرد سدیف مولای ماست او را اندر آور سدیف داخل شد و چون ابو العباس او را بدید و بنی امیه را در اطراف مجلس او نگران شد بانشاد این شعر شروع نمود:

اصبح الملك ثابت الاساس *** بالبها ليل من بني العباس

بالصدور المقدمين قديماً *** و البحور القماقم الرواس

يا امام المطهرين من الذم *** و يا رأس منتى كلّ رأس

أنت مهدی هاشم و فتاها *** كم اناس رجوك بعد اناس

لا تقيلن عبد شمس عثاراً *** و اقطعن كلّ رقلة و غراس

انزلوها بحيث أنزله الله *** بدار الهوان و الانفاس

خوفها اظهر التودد منها *** بها منكم كخرّ المواسى

اقصهم ایها الخليفة و احسم *** عنك بالسيف شافة الارجاس

و اذكرن مصرع الحسین و زید *** و قتيلا بجانب المهراس

والقتيل الذي بحرّان امسى *** ناوياً بين غربة و تناس

فلقد سائنی و ساء سوائی *** قربهم من نمارق و الكراسي

نعم كلب الهراش مولاك لولا *** اود من حبائل الافلاس

ابن ابی الحدید گوید چون سفاح این اشعار را بشنید رنگش بگشت و او

ص: 392

را دهشت و لرزشی فرو گرفت بعضی از فرزندان سلیمان بن عبدالملك چون این حال را بدید با دیگری که از يك سوى او جلوس داشت روی آورد و گفت سوگند با خدای ما را این بنده بکشتن داد.

آن گاه ابوالعباس بجماعت بنی امیه توجه کرد و بخشم و ستیز گفت ای فرزندان زنا هرگز نمی توانم دید که جمعی از اهل و کسان مرا بکشید و اکنون در جهان بکامرانی زندگانی نمائید بگیرید ایشان را .

پس مردم خراسانی با چماق ها و چوب دستی های کافر کوب بآن جماعت بتاختند و در اندک فرصتی جملگی را هلاک ساختند مگر آن کس که به عمر بن عبدالعزیز منسوب بود چه وی بداود بن علی پناه برد و گفت پدرم چون پدران ایشان نبود و تو می دانی که چگونه با شما رفتار نمود.

داود او را پناه داد و از سفاح خواستار شد که او را بوی ببخشد و گفت از حسن کردار پدرش عمر با ما مستحضر هستی ابو العباس او را بداود ببخشید و گفت نباید روی خود را بمن بنماید لکن در جائی مسکن جوید که او را امان می دهیم و نیز بعمال خویش در اطراف و آفاق حکم نوشت که در هر کجا از بنی امیه کسی را دریابند بقتل رسانند

لکن چنان که مبرد در کتاب کامل و ابن اثیر نوشته اند این اشعار را بوجهی دیگر مرقوم نموده و بسدیف منسوب نداشته اند بلکه بشبل بن عبدالله مولى بنی هاشم نسبت داده اند و گفته اند شبل بن عبدالله بمجلس عبدالله بن علي وارد شد و این وقت نزديك نود تن از بزرگان بنی امیه در خدمتش بر سفره طعام نشسته مشغول اکل بودند.

پس شبل این اشعار را بدو قرائت کرد و با آن چه مذکور گشت اندك تفاوتى دارد و این شعر بعد از شعر اول که مذکور شد مسطور است:

طلبوا وتر هاشم فشفوها *** بعد ميل من الزمان و باس

ص: 393

و این شعر را بدین گونه رقم کرده اند :

نعم شبل الهراش مولاك شبل *** لو نجا من حبايل الافلاس

عبدالله را این اشعار بدان گونه دیگر گون ساخت که در همان حال که دست بطعام داشتند فرمان داد جمعی بتاختند و آن جماعت ناز پرور و ستمگر را چنان با چوبدستی و عمودها بنواختند که بکشتند و سفره های طعام را بر روی لاشه های ایشان بگستردند و بر آن بر نشست و طعام بخورد و هنوز ناله آن مجروحین در هم شکسته را می شنید تا بجمله بمردند.

آن گاه با شبل بن عبدالله گفت اگر نه این بودی که شعر خود را بمسئلت و خواهش مخلوط ساختی یعنی در آن جا که بافلاس خود اشارت نمودی تمام اموال این جماعت را بغنیمت یافتی و نیز ترا بر تمامت موالی بنی هاشم ریاست و برتری دادم.

ابو العباس مبرد می گوید و قلة بمعنى درخت خرمای بلند است و اواسی جمع آسية و بمعنى اصل بناء است بمنزله اساس و مقصود از قتیل مهراس حمزه سيّد الشهداء علیه السلام و مهراس آب گاهی است در احد و مقصود از قتیل حرّان ابراهیم امام است.

و نیز مبرد گوید سدیف در این مقام نایستاد بلکه مقامی دیگر که سلیمان ابن هشام بن عبدالملك نزد سفاح حضور داشت و سفاح دست خویش را بدو داد تا ببوسید و او را بخویش نزديك داشت بر سفاح در آمد و این شعر را بخواند :

لا يغرنك ما ترى من رجال *** انّ تحت الضلوع داء دوياً

فضع السيف و ارفع السوط حتّى *** لا ترى فوق ظهرها امويّا

سلیمان روی بسدیف کرد و گفت ای شیخ مرا با تو چکار بود بکشتن دادی مرا خدایت بکشد و ابوالعباس فوراً از جای برخاست و بحر مسرای برفت و در همان ساعت مندیلی بر گردن سلیمان بیفکندند و او را کشان کشان ببردند و بکشتند

ص: 394

و اما سليمان بن يزيد بن عبدالملك را در بلقاء بقتل رسانیدند و سرش را بجانب عبدالله بن علی حمل کردند و نیز ابوالفرج و ابن ابی الحدید گویند که سدیف این اشعار را در خدمت ابی العباس سفاح انشاد کرد و در آن مجلس رجال بنی امیه حاضر بودند :

يابن عمّ النبي أنت ضياء *** استبتنا بك اليقين جبينا

و بعد از فضع السیف این شعر را نوشته است :

قطن البغض في القديم و اضحى *** ثابتاً في قلوبهم مطويا

و این قصیده ایست طویل ابو العباس گفت ای سديف «خلق الانسان من عجل» کنایت از این که این چند شتاب بصواب نیست و هر کاری وقتی دارد آن گاه ابو العباس باین شعر تمثل جست :

احيا الضفاين اباء لنا سلفوا *** فلن تبيدوا و للاباء ابناء

اشارت باین می کند که اگر پدران بر گذشته ما ستم یافتند و سزای ستمکار را در کنار نگذاشتند روز گار غدار اولاد ایشان بپرورد تا تلافی مافات را بنمود پس بفرمود تا آنان را که از بنی امیه در خدمتش حضور داشتند مقتول نمودند .

و نیز ابن ابی الحدید و ابوالفرج نوشته اند که سدیف این اشعار را در خدمت ابی العباس بخواند و او را بر قتل بنی امیه برانگیخت و آنان را که بنی مروان و بنی امیه از کسان او بکشته بودند تذکره و یادآوری نمود .

كيف بالعفو عنهم و قدیماً *** قتلوكم و هتكوا الحرمات

این زید و این یحیی بن زید *** يا لها من مصيبة و ترات

و الامام الذي اصيب بحرّأن *** امام الهدى و رأس الثقات

قتلوا آل احمد لاعفا الذئب *** لمروان غافر السيئات

و نیز ایشان نوشته اند که چون سدیف این شعر را بخواند ابو الغمر سلیمان ابن هشام روی بدو کرد و او را بدشنامی زشت بر شمرد و گفت آیا در حضور ما

ص: 395

این گونه سخن کنی با این که ما از جمله سروات و بزرگان مردم جهانیم.

ابوالعباس ازین گونه مکالمه خشم گرفت و این سلیمان از قدیم و حدیث با سفاح دوست و صدیق بود و در ایامی که دولت بنی امیه قوام داشت هر حاجت که سفاح داشت بجای می گذاشت و با او نیکی می ورزید.

سفاح باین سابقه مودت التفات نفرمود و جماعت خراسانیه را صیحه بر زد تا تمامت بنی امیّه را جز سليمان بن هشام بقتل رسانیدند آن گاه سفاح روی بسلیمان آورد و گفت ای ابوالغمر بعد ازین جماعت خیری در زندگانی تو از بهر تو نمی بینم.

سلیمان گفت لا والله سفاح گفت پس او را نیز بقتل رسانید و این وقت سلیمان پهلوی او جای داشت پس او را بکشتند و اجساد بنی امیه را در باغستان سفاح بیاویختند چندان که مجالسان سفاح از گند آن اجساد پلید متأذی و کوفته خاطر شدند و برای فرود آوردن آن ابدان بد بوی در خدمتش سخن کردند.

سفاح گفت سوگند با خدای این بوی ناخوش ایشان در مغز من از شدت غیظ و خشمی که برایشان دارم از بوی مشک و عنبر لذیذتر و خوش تر است .

پایان جلد هفتم از کتاب ناسخ التواريخ

احوالات امام صادق علیه السلام

به تصحیح آقای نادری

ص: 396

فهرست مطالب جلد هفتم ناسخ التواريخ: زندگانی حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

عنوان صفحه

نصایح و مواعظ حضرت داود علیه السلام...2

کلماتی از زبور داود علیه السلام...5

خبر از ظهور خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله...7

نصایح و مواعظ حضرت عیسی علیه السلام مأثور از امام صادق علیه السلام...16

نصایح خداوند به حضرت عیسی علیه السلام...18

نصایح حضرت عیسی علیه السلام باصحاب...45

خطبه حضرت عیسی علیه السلام...49

نصایح و مواعظ جناب لقمان حکیم علیه السلام مأثور از امام صادق علیه السلام...58

ص: 397

نصايح لقمان حکیم به فرزندش...83

حکایت از حضرت عیسی علیه السلام...86

حکمت آل داود علیه السلام...89

نصايح و مواعظ حضرت صادق علیه السلام با اولاد و اصحاب و اوتاد خود...90

مكاتيب حضرت صادق علیه السلام...128

نصایح حضرت صادق علیه السلام...160

ابتدای دولت سلاطین بنی عباس و بیان بعضی اخبار و آثار...246

خبر رسول اکرم صلی الله علیه و اله از دولت بنی عباس...247

ابتدای دولت بنی عباس...250

خلفائی که مقنن امری شده اند...258

حكايت بردة النبويه...260

خلافت سفاح...262

جلوس ابي العباس و قتل ابراهيم...264

حالات ابراهيم بن محمّد معروف به امام و قتل او به امر مروان...269

ابو العباس سفاح در هنگام خلافت...275

بیعت مردمان با ابی العباس و خطبه او بر منبر...278

حرکت ابو العباس عبدالله سفاح از کوفه به جنك مروان...291

مأموریت عمال ابی العباس در جنگ با مروان حمار...295

عبدالله بن علي در جنگ با مروان...296

ص: 398

شکست مروان از عبدالله بن علي...298

فرار مروان از میدان جنك...302

هزیمت مروان از زاب به سایر بلاد...306

رسیدن عبدالصمد بیارى عبدالله...308

فتح دمشق...311

مشورت مروان با اسمعيل بن عبدالله...313

كلمات مروان در حق بنی عباس...315

قتل مروان بن محمّد معروف به حمار...316

فرستادن سر مروان به درگاه ابو العباس سفاح...321

فرستادن سفاح سر مروان را نزد ابی مسلم...324

وقایع عجیبی که بعد از قتل مروان روی داد...329

حالات عبدالله و عبیدالله پسران مروان بعد از قتل وی...331

حالات دختران و زوجه مروان و بعضی مکالمات آن ها...335

سخنان دختر بزرك مروان...337

حالات مزنه زوجه مروان...343

رعایت احترام مزنه زوجه مروان...347

زمان سلطنت و مدت عمر مروان...349

نسب و سیره مروان...352

پاره از کلمات و اوصاف مروان...357

ص: 399

بعضی از مجالس مروان با پاره از شعرای روزگار...362

اتفاقات و حکایات غریبه که در زمان مروان روی داد...363

قتل جماعتی از بنی امیه به امر سفاح و دیگران...365

اشعار سدیف شاعر در تحریص به قتل بنی امیه...383

عرضه داشتن سدیف اشعار خود را در خدمت ابی العباس...386

چگونگی آمدن سدیف به خدمت سفاح...389

خواندن سدیف اشعار خود را در مجلس سفاح با حضور بنی امیه...392

قتل سران بنی امیه بدستور سفاح...393

فهرست کتاب...397

ص: 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109