ناسخ التواریخ زندگانی حضرت امام صادق علیه السلام جلد 1

مشخصات کتاب

جلد اول

ناسخ التواریخ

زندگانی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

تأليف

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم آقای

محمّد باقر البهبودى

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

اسفند ماه - 1351 شمسی

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

و به نستعين (1)

بیان ولادت با سعادت حضرت مظہر الحقائق و کاشف الدقایق ابی عبدالله جعفر بن محمّد الصادق صلوات الله عليهما

مورخین اخبار و محققین آثار را در بیان زمان ولادت حضرت ولی الله في المغارب و المشارق مظهر الحقايق كشاف الدقايق امام همام بحر قمقام محى الاسلام شافع الانام جناب ابی عبدالله جعفر بن محمّد الصادق صلوات الله و سلامه عليه و على آبائه الطاهرين و ابنائه الطيّبين ماذر شارق اختلاف رفته است و این بنده حقیر ذلیل خالق ماه و مهر عباسقلی سپهر غفر له بقدر وسع و استطاعت و حصول بضاعت بآن اخبار متشتّته و اخبار مختلفه اشارت می کنم و بعد بآن چه مختار می نماید اعادت می جوید بمنه و توفيقه .

ابن خلکان در وفیات الاعیان می گوید ولادت آن حضرت علیه السلام در سال هشتادم هجری بود و این سال را سنه سیل الجحاف می گویند گفته می شود سیل و موت جحاف بضم جيم و فتح حاء مهمله بر وزن غراب یعنی سیل و مرگی است که همه چیز را می برد و چون در آن سال هشتادم هجری سیلی بزرگ و عظیم روی آورد

ص: 2


1- نسخه اصل مؤلف بدون خطبه شروع شده است

آن سال را سنة الجحاف گفتند و هم ابن خلکان گوید بعضی گفته اند امام جعفر صلوات الله علیه در روز سه شنبه قبل از طلوع فجر موافق هشتم شهر رمضان المبارك بسال هشتاد و سوم هجری متولد گردید.

و ابو محمّد عبد الله بن اسعد بن علی یافعی در تاریخ خود موسوم بمرآة الجنان می گوید ولادت آن حضرت در سال هشتادم هجری نبوی صلی الله علیه و آله در مدينة طيّبة روى نمود و ابوالوليد محمّد بن الشحنه در تاریخ خود مسمّى بروضة المناظر في اخبار الاوائل و الأواخر مولد آن حضرت را در سال هشتادم هجری رقم کرده .

و ابو العباس احمد بن يوسف بن احمد دمشقی مشهور به فرمانی در تاریخ خود موسوم به اخبار الدول و آثار الاول ولادت با سعادتش را در سال هشتادم نوشته است

امام المحدثين و قدوة المفسّرين امين الدين شيخ فضل بن حسن طبرسی اجل الله برهانه در کتاب خود موسوم به اعلام الورى في اعلام الهدى مي فرمايد حضرت امام صادق و علم ناطق ابي عبد الله جعفر بن محمّد الله علیهما السلام سیزده شب از شهر ربیع الاول سال هشتاد و سوم هجری بجای مانده در مدینه طیّبه متولد گردید.

و فاضل سبزواری در بهجة المباهج می گوید ولادتش در جمعه هفدهم ربیع الاول سال هشتاد و سوم در مدینه طیّبه اتفاق افتاد

و نورالدين عليّ بن محمّد بن احمد مالكي مكّي مشهور با بن الصبّاغ که از اکابر علمای سنّت و فحول فقهای جماعت است در کتاب خود فصول المهمه في معرفة الائمه علیهم السلام مرقوم می دارد جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علي زين العابدين ابن الحسين بن عليّ بن أبي طالب صلوات الله و سلامه عليهم در سال هشتادم هجری و بقولی هشتاد رسوم و قول اول اصّح است در مدینه طیّبه پای بعرصه نمود نهاد .

ابو جعفر ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى عليه الرحمة در جلد اصول کافی می فرماید تولد حضرت ابی عبدالله جعفر صادق علیه السلام در سال هشتاد و سوم اتفاق افتاد.

و شیخ سدید مجید محمّد بن محمّد بن نعمان بن عبد السلام حارثى ملقب بمفيد

ص: 3

اعلى الله در جانه در کتاب ارشاد خود می فرماید مولد مبارکش در مدینه طیّبه در سال هشتاد و سوم هجرت نبوی صلی الله علیه و اله است .

ركن الاسلام والمسلمين ابو الحسن عليّ بن سعيد فخر الدين عيسى بن ابى الفتح اربلی نور ضریحه در کتاب خود موسوم بكشف الغمّه في معرفة الائمه علیهم السلام رقم کرده است که ولادت با سعادت آن حضرت در مدینه طيّبة در سال هشتادم هجرى و بقولی هشتاد و سوم روی داد و روایت اوّل اصّح است ، و محمّد بن اسماعيل مدعو بابی علی در کتاب خود منتهى المقال في احوال الرجال می نویسد تولد شریف آن حضرت در مدینه طیّبه در سال هشتاد و سوم هجری روی داد ، و علي بن حسين مسعودی در تاریخ خود موسوم بمروج الذّهب در آن جا که بسنّ مبارك و تاریخ وفات آن حضرت اشارت می نماید معلوم می شود که ولادت با سعادتش را در سال هشتاد و سوم می داند

عالم علیم و رکن اعظم آخوند ملا محمّد باقر بن ملا محمّد تقى بن مقصود على مجلسی اعلی الله مقامه در جلد یازدهم کتاب بحار الانوار می فرماید ابو عبد الله علیه السلام در سال هشتاد و سوم متولد شد و می گوید شهید اعلی الله درجاته در کتاب دروس نوشته است که آن حضرت سلام الله علیه در روز دو شنبه هفدهم شهر ربيع الاول سال هشتاد و سوم در مدینه شریفه متولد شد

و در تاریخ الغفاری ولادت آن حضرت را در هفدهم ربیع الاول مذکور داشته و نیز می فرماید در کشف الغمّه ولادت با سعادتش را در مدینه طیّبه روز دوشنبه هفدهم شهر ربیع الاوّل هشتاد و سوم در زمان خلافت عبدالملك بن مروان مسطور داشته است اما این نقل که از کتاب کشف الغمّه در بحار الانوار مسطور است با آن چه از خود کتاب مرقوم مسطور افتاد موافق نیست .

و نیز از صاحب کشف الغمّه مسطور می فرماید که در جای دیگر می گوید ولادت آن حضرت در روز جمعه غرّه شهر رجب روی داد، و هم در بحار الانوار

ص: 4

از مناقب ابن شهر آشوب و كتاب الغيبة شيخ طوسى مذکور می دارد که حضرت صادق علیه السلام در مدینه طیّبه هنگام طلوع فجر روز جمعه و بقولی روز دوشنبه سیزده شب از شهر ربیع الاول سال هشتاد و سوم باقی مانده ، و بعضی گفته اند در سال هشتاد و ششم متولد گردید و هم از مناقب مذکور می دارد در عام الجحاف هشتادم هجرى متولد شد.

و در کتاب احوال حضرت سجاد علیه السلام مسطور نمودیم که در سال هشتادم هجری سیلی مکّه را در سپرد و از مردم حاج و اموال ایشان بسیاری ببرد و هم در آن سال طاعون پدید شد ، و هم در بحار الانوار از ابن خشاب مسطور است که ولادت آن حضرت در سال هشتاد و سوم هجری بود ، أبو الحسن عليّ بن أبى الكرم محمّد بن محمّد بن عبد الكريم بن عبد الواحد شیبانی معروف بابن اثیر جزری ملقب بعز الدین در کتاب خودش جامع الاصول می گوید تولد آن حضرت در سال هشتادم هجرى بود.

و شیخ عالم کمال الدین محمّد بن طلحه شافعی در کتاب خود مطالب السؤل في مناقب آل الرسول نوشته است ولادت آن حضرت در مدینه طیّبه در سال هشتادم هجری بود و می گوید بعضی در سال هشتاد و سوم دانسته اند لكن قول اوّل اصحّ است .

فاضل عالم و مدرّس کامل محمّد رضای امامی پسر محمّد مؤمن عليه الرحمة در کتاب جنّات الخلود می گوید ولادت با سعادت آن حضرت در روز یکشنبه و بقولی دوشنبه هفدهم شهر ربیع الاول که روز شریف عظيم البركة ، و از جمله اعیاد اربعه می باشد و روزه داشتن این روز مولود مسعود حضرت ختمی مآب صلی الله علیه و اله را فضل و فضیلت بسیار و با روزه یکسال برابر است در مدینه طیّبه در زمان خلافت عبدالملك بن مروان در سال هشتاد و سوم هجری و بقولی در سال هشتادم از هجرت که آن را بسبب قحطی عام الجحاف نامیدند روی نمود .

ص: 5

مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب جلاء العیون می فرماید : ولادت آن حضرت موافق مشهور در سال هشتاد و سوم هجری و بعضی هشتاد و ششم نیز گفته اند و اشهر آن است که هفدهم ماه ربیع الاوّل بوده است و غرّه ماه رجب نیز دانسته اند و روز ولادت را بعضی جمعه و بعضی دوشنبه گفته اند و سیّد جلیل وفاضل نبیل و حكيم سالك آقا سيد محمّد باقر بن آقا سید محمّد موسوی در کتاب بحر الجواهر ولادت كثير السعادت این امام والا مقام علیه السلام را در روز جمعه یا دوشنبه هفدهم شهر ربیع الاوّل سال هشتاد یا هشتاد و سوم هجری نوشته است

و فاضل اديب قدرة المؤلفين ملا محمّد حسن بن حاج معصوم قزوینی رحمه الله تعالی در کتاب خود موسوم برياض الشهادة می گوید ولادت ذی سعادت آن حضرت در سال هشتاد و سوم هجری و بقولی در هشتادم روی نمود ، و در كتاب تذكرة الائمة منسوب بملا محمّد باقر مجلسی اعلی الله مقامه مسطور است که ولادت آن حضرت موافق مشهور در روز جمعه و بقول بعضی دوشنبه هفدهم ربیع الاول بعد از آن که هشتاد و سه سال از هجرت گذشته بود در مدینه مشرفه اتفاق افتاد و بعضی هشتادم و بعضی هشتاد و ششم در ماه رجب گفته اند

معلوم باد که این بنده خاطی عباسقلی سپهر اقتداء بجماعتی از مورخین و مؤلفین عظام گاهی در ذیل کتب مصنّفه خود اشارت باقوال تاریخ نگاران باین کتاب نیز اشارت کرده و چنان که در خود این کتاب ضبط شده و دیگران مذکور داشته اند از علامه مجلسی اعلی الله مقامه شمرده است تا در این اوان که یکی از علمای بزرك دام فضله که در علوم تاریخ و اخبار و سیر فرید عهد و وحید عصر است از کتاب ریاض العلما تالیف میرزا عبدالله تلميذ خاص و معین مرحوم مجلسی است مذکور فرمود که این کتاب تالیف ملا محمّد باقر رشتی است که پدرش نیز ملا محمّد تقی نام دارد و اين تأليف شريف و منيف و محل اعتماد کامل نیست و چون نام مؤلف و پدرش با نام مجلسی و والد ماجد ایشان موافق است موجب این اشتباه شده است و الله اعلم .

ص: 6

و مورخ كامل محمّد خاوند شاه در تاریخ روضة الصفا می نویسد ولادت آن حضرت در مدینه طیّبه در سال هشتاد و سوم و بقولی هشتاد و هشتم بود .

و غیاث الدین همام الدین مدعو بخوانده امیر در تاریخ خود موسوم به حبیب السیّر می گوید بروایت بسیاری از علماء امّت تولد آن حضرت در سال هشتادم هجرت در مدینه طیّبه روی داد و بعضی گفته اند در سال هشتاد و سوم در روز دوشنبه هفدهم شهر ربيع الأول اتفاق افتاد .

و شیخ فاضل مدعو بمؤمن شبلنجی در کتاب نور الابصار في مناقب آل بيت النبي المختار می گوید ولادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در مدینه طیّبه در سال هشتادم هجرى نبوی صلی الله علیه و آله بود و می گوید بقول بعضی در سال هشتاد و سوم روی نمود و قول اول را صحیح تر دانسته اند

و ابو البقاء كمال الدين محمّد بن موسى بن عيسى الدميری در کتاب حیات الحیوان در باب ظاء معجمة و بيان ظبى بمناسبتی از این امام والا مقام شرحی مسطور می دارد و در زمان ولادت و تعیین سال میلاد همایونش بطوری که مسطور شد رقم می کند و ذهبی در تذکرة الحفاظ ولادت آن حضرت را در سال هشتادم رقم می کند .

و شیخ جلیل فقيه محمّد بن عليّ بن شهر آشوب مازندرانی قدس مرقده در مناقب آل ابی طالب می فرماید آن حضرت در مدینه طیّبه روز جمعه هنگام طلوع فجر و بعضی گفته اند روز دو شنبه سیزده شب از شهر ربیع الأول بجای مانده در سال هشتاد و سوم متولد گردید و بقولی در سال هشتاد و ششم پای بعرصه وجود نهاد پس دوازده سال با جد امجدش روزگار سپرد و نوزده سال در خدمت پدر فرخنده گوهرش بگذرانید.

حمد الله بن أبي بكر بن نصر مستوفی قزوینی ولادت همایونش را روز دوشنبه نهم شهر ربیع الاول سال هشتاد و سوم در مدینه نوشته است

و مجدالدین محمّد حسینی در زينة المجالس می گوید روایت صحیح در سال هشتادم است ، و شيخ امجد و سیّد سند شیخ سلیمان قندوزی در ينابيع المودّة

ص: 7

ولادت با سعادتش را در سال هشتادم یاد کرده است، و احمد بن محمّد صافي حيسني شافعی در کتاب تبر المذاب می گوید ولادت آن حضرت در سال هشتاد و سوم روی داد.

و يوسف بن محمّد حسینی جرجانی در فتوحات القدس می گوید ولادت آن حضرت در سال هشتادم و بقولی هشتاد و سوم روز دوشنبه سیزده شب از ربیع الاول بجای مانده در مدینه اتفاق افتاد و شیخ حسین دیار بکری در تاریخ الخميس بسال هشتادم اشارت می نماید، در کتاب روضة الشهداء روز دوشنبه هفدهم ربیع الاول سال هشتادم هجری حوالت می نماید شیخ عباس ابن علي مكّی حسینی موسوی در نزهة الجليس ولادت همایونش را در سال هشتادم و بقولی روز سه شنبه قبل از طلوع آفتاب هشتم شهر رمضان هشتاد و سوم رقم کرده است

و بالجمله در پاره کتب دیگر نیز به همین تقریب که اشارت رفت در تاریخ ولادت با سعادتش سخن گفته اند و از این جمله اخبار چنان مستفاد می شود ک ولادت با سعادت آن حضرت در هفدهم شهر ربیع الاول سال هشتادم هجری و اگر نه هشتاد و سوم اصحّ اقوال است چنان که از این بعد نیز در تعیین زمان سال وفات آن حضرت مؤید این خبر مرقوم گردد بعون الله تعالى و حسن توفيقه .

ص: 8

بیان کیفیت تولد ائمه انام صلوات الله عليهم اجمعين

در کتاب جلاء العیون و بعض کتب دیگر مسطور است که باسانید معتبره منقول است که حضرت صادق صلوات الله و سلامه علیه می فرمود در باب امام سخن مکنید چه عقول شما بآن نمی رسد همانا امام گاهی که در شکم مادر است سخن مردم را می شنود و ختنه کرده متولد می گردد چون از رحم فرود می آید، دست بر زمین می گذارد و صدا بشهادتین بلند می گرداند فرشته در میان دو دیده اش این آیه مبارکه را می نگارد ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلًا ۚ لَّا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ ۚ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾

یعنی و تمام شد سخن پروردگار تو از روی راستی در اخبار و مواعید و بر وجه عدالت در احکام هیچ کس نیست که تبدیل دهنده باشد مر اخبار و احکام او را و اوست شنوای گفتار همه و دانا باسرار همه پس جملگی را بر وفق کردار پاداش دهد.

بالجمله امام جعفر علیه السلام فرمود چون امام بمرتبه امامت فایز می گردد خدای تعالی از بهر او در هر شهری فرشته موکّل می گرداند که احوال آن شهر را در حضرتش عرضه دهند

در کتاب امالی طوسی علیه الرحمه از ابو بصیر مروی است که گفت از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمّد علیه السلام شنيدم فرمود : ﴿إِنَّ فِی اَللَّیْلَهِ اَلَّتِی یُولَدُ فِیهَا اَلْإِمَامُ لاَ یُولَدُ مَوْلُودٌ إِلاَّ کَانَ مُؤْمِناً، وَ إِنْ وُلِدَ فِی أَرْضِ اَلشِّرْکِ نَقَلَهُ اَللَّهُ إِلَی اَلْإِیمَانِ بِبَرَکَهِ اَلْإِمَامِ﴾. بدرستی که در آن شب که امام علیه السلام در آن شب متولد می شود هیچ مولودی متولد نشود مگر این که مؤمن خواهد بود و اگر در زمین مردم شرك هم متولد گردد خداوند او را بایمان انتقال می دهد از برکت امام صلوات الله عليه و على آبائه و ابنائه

ص: 9

بیان احوال سعادت منوال والده ماجده حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

در جلد یازدهم بحار الانوار مسطور است که ما در آن حضرت ام فروة و بقولی ام قاسم فاطمه دختر قاسم بن محمّد و مادر امّ فروة اسماء دختر عبدالرحمان بن ابی بکر است و حافظ ابن عبدالعزیز گوید ما در آن حضرت ام فروة دختر قاسم بن محمّد بن أبي بكر و مادر ام فروة اسماء دختر عبدالرحمن بن ابی بکر است و هم در بحار الانوار مسطور است که ما در آن حضرت فاطمه دختر قاسم بن محمّد بن أبي بكر بود اما صاحب اخبار الدول می گوید والده آن حضرت امّ فروة بنت قاسم بن محمّد بن ابی سمره است.

و در کتاب اسعاف الراغبين شيخ محمّد صبّان مسطور است که ما در آن جناب امّ فروه بنت قاسم بن محمّد بن ابي بكر صديق و مادر امّ فروه اسماء بنت عبدالرحمن ابن ابی بکر صدیق است و آن حضرت می فرمود ولدني الصديق مرّتين و نیز در کتاب نور الابصار بهمین صورت نگارش یافته و گوید مادر قاسم دختر عبدالرحمان ابن ابی بکر است و بخبر مذکور اشارت کرده است .

در کتاب کافی مسطور است که ما در آن حضرت امّ فروه بنت قاسم بن محمّد بن ابی بکر و مادر امّ فروه اسماء دختر عبدالرحمان بن ابی بکر است و از اسحاق بن جریر مروی است که حضرت امام جعفر صادق ابو عبد الله علیه السلام فرمود: ﴿کَانَ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ وَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ وَ أَبُو خَالِدٍ الْکَابُلِیُّ مِنْ ثِقَاتِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ وَ کَانَتْ أُمِّی مِمَّنْ آمَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ أَحْسَنَتْ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ قَالَ وَ قَالَتْ أُمِّی قَالَ أَبِی یَا أُمَّ فَرْوَهَ إِنِّی لَأَدْعُو اللَّهَ لِمُذْنِبِی شِیعَتِنَا فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَهِ أَلْفَ مَرَّهٍ لِأَنَّا نَحْنُ فِیمَا یَنُوبُنَا مِنَ الرَّزَایَا نَصْبِرُ عَلَی مَا نَعْلَمُ مِنَ الثَّوَابِ وَ هُمْ یَصْبِرُونَ عَلَی مَا لَا یَعْلَمُونَ﴾

ص: 10

يعنى سعيد بن مسيّب و قاسم بن محمّد بن أبي بكر و ابو خالد کابلی در خدمت حضرت علي بن الحسين علیهما السلام از جمله ثقات و معتمدان بودند و در ضمن این حدیث فرموده مادرم از جمله آنان بود که در ایمان خویش استوار و پرهیز کار و نیکوکار بود و خدای تعالی نیکوکاران را دوست می دارد.

و فرمود که مادرم می گفت که پدرم حضرت باقر علیه السلام می فرمودند ای امّ فروه همانا من در هر روز و شب در حضرت یزدان برای گناه کاران شیعیان خودمان دعا می کنم چه ما در آن رزیت ها و مصيبت ها كه بما مي رسد و شکیبائی می کنیم ، بر ثواب آن عالم هستیم یعنی یقین داریم لكن ایشان با این که علم صریح ندارند صبر می نمایند .

معلوم باد که اهل کیاست چون در این حدیث شريف و تمجيد آن حضرت از مادر گرامی گوهرش بنگرند بپاره لطایف و دقایق برخورند.

در کتاب جنات الخلود مسطور است که مادر حضرت صادق علیه السلام قريبه نام مكناة بام فروة دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر است و از این جا ضعف قول آن جماعت که ام فروه را مادر عبدالله والده امام محمّد باقر سلام الله علیه دانند ظاهر می شود چه در این صورت ام فروة جدّ مادری امام محمّد باقر خواهد بود نه زوجه این حضرت و این معنی با امویّت او برای امام جعفر صادق علیه السلام سازگار نیست و مادر ام فروة نیز اسماء بنت عبدالرحمان بن ابی بکر است از این روی حضرت صادق علیه السلام می فرمودند ﴿وَ لَقَدْ وَلَدَنِی أَبُو بَکْرٍ مَرَّتَیْن﴾، يعني ابو بكر دو مرّة مرا بزاد و مراد این است که ام فروة مادر آن حضرت از طرف پدر بمحمّد بن ابی بکر می رسد ، و نیز از طرف مادر بعبدالرحمان می پیوندد و هر دو پسر ابوبکرند

ص: 11

بیان نام نامی و اسم گرامی حضرت امام همام ابو عبدالله جعفر صادق سلام الله عليه

نام مبارك این والا مقام جعفر است که بر کثرت فيوضات و علوم غير متناهي دلالت دارد چه نهر كثير النفع را جعفر گویند و جمع آن جعافر است ، و نیز جعفر نام نهریست در بهشت و وجه مناسبت این نام بآن حضرت از این است که علوم اهل بیت نبوّت ، آن چه باعث ترویج مذهب اثنی عشری گردیده از آن حضرت افاضت آیت فیضان نموده و خود آن حضرت نیز درباره عدم کمال معاندان و کثرت افادت خود می فرماید : ﴿یَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ یَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِیمَ﴾ (1) یعنی این مردم غافل جاهل در طلب علم نزد ابو حنيفه و امثال او مي روند و ريك نهر كوچك را مي مكند و نهر آب عظیم صافی علم را که عبارت از خود آن حضرت است از دست می گذارند صاحب قاموس می گوید جعفر بمعنى نهر پُر و مملو و هم بمعنى ماده شتر بسیار شیر است .

در جلد یازدهم بحار الانوار از محاسن برقی مسطور است که حضرت صادق با ضریس کنانی فرمود: ﴿لِمَ سَمَّاکَ أَبُوکَ ضُرَیْساً﴾، از چه روی پدرت نام ترا ضریس نهاد در جواب عرض کرد همان طور که پدر تو نام ترا جعفر نهاد ﴿قَالَ إِنَّمَا سَمَّاکَ أَبُوکَ ضُرَیْساً بِجَهْلٍ لِأَنَّ لِإِبْلِیسَ اِبْناً یُقَالُ لَهُ ضُرَیْسٌ وَ إِنَّ أَبِی سَمَّانِی جَعْفَراً بِعِلْمٍ عَلَی أَنَّهُ اِسْمٌ لِنَهَرٍ فِی اَلْجَنَّهِ﴾

فرمود : همانا پدرت که ترا ضریس نام نهاد از روی جهل و نادانی بود چه ابلیس را فرزندی است که ضریس می نامند اما پدرم از روی علم و دانش نام مرا جعفر نهاد چه جعفر نام نهری است در بهشت آیا نشنيده شعر ذي الرّمه را .

ص: 12


1- ثمد با ثاه مثلثه و ثماد بر وزن کتاب آبی اندک را گویند که ماده از بهرش نباشد

أبكي الوليد أبا الوليد أخا الوليد فتى العشيرة *** قد كان غيثاً في السّنين و جعفراً غدقاً و ميرة

یعنی گریه کنم بر ولید که پدر ولید و برادر ولید و جوانمرد قوم و عشیرت و در روزگاران سخت سالی و قحط زدگی چون باران سحاب و رودخانه بزرگ پر آب و اطعمه بسیار و خواربار بود .

و موافق روایت صاحب تذكرة الأئمة نام مبارك آن حضرت در صحیفه آسمانی صابر و بروایت دیگر صادق و بقول دیگر ناطق عن الله و بقول ديگر نفاع و در توراة شموعا و در انجیل تمامت فرق نصاری صادق و در کتاب زند و پازند آن و در کتاب انکلیون صدیق ، و در کتاب پا نتکل راهبر بحق ، و در کتاب دانیال حق گو ، و در کتاب ذوهر امّت، و در کتاب داليس برهان ، و در کتاب ازی پیغمبر عالم ، و در کتاب مارقین راست گو و در کتاب سفینای پیغمبر بحر الحقایق است صلوات الله و سلامه عليه و على آبائه و ابنائه .

بیان القاب مبار که حضرت امام ناطق جعفر صادق سلام الله عليه

آن حضرت را القاب متعدده است یکی صادق یعنی راست گوینده دوم مصدق یعنی باور دارنده ضروریّات دین و بفتح دال باور داشته شده در آن چه گوید سوم محقق یعنی بکنه اشیاء پی برنده و مه آزاد ماه که در کتب سماوی نام آن حضرت بوده بهمین معنی است، چهارم کاشف الحقايق يعنى ظاهر کننده حقیقت اشیاء ، پنجم راحم يعني رقيق القلب و ترحم کننده بر بیچارگان، ششم فاضل یعنی دانشمند و دارای فزونی و فزایش، هفتم هفتم طاهر یعنی پاك ، هشتم صابر یعنی شکیبای در بلیّات چنان که خود فرموده ما اهل بیت صبریم و تلخی های صبر را برای شیرینی ثمرۀ آن می کشیم و صبر درختی است در بهشت .

ص: 13

و نیز چنان که در بحار الانوار و بعضی کتب اخبار مسطور است ظاهر و قائم و كافل و منجي و قاهر و باقي و فاطر از جمله القاب آن حضرت و اشهر آن صادق است .

یافعی در تاریخ مرآة الجنان می گوید آن حضرت را از این روی صادق لقب کردند که در هر چه سخن کردی و حدیث فرمودی بصدق و راستی مقرون بود ابن خلکان نیز در تاریخ وفیات الاعیان سبب این لقب را بهمین نحو مرقوم نموده است.

پس حضرت در بحار الانوار مسطور است که منصور عباسی بحضرت صادق علیه السلام عرض کرد ابو مسلم مرا دعوت نموده است تا تربت علی علیه السلام یعنی قبرش ظاهر شود من در این امر متوقف شدم که می دانی یا نه ؟ : فقال ﴿إِنَّ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ أَنَّهُ یَظْهَرُ فِی أَیَّامِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْهَاشِمِیِّ﴾ ، یعنی در کتاب علي علیه السلام مرقوم است که در ایام عبدالله بن جعفر هاشمی ظاهر می شود منصور باین خبر شادمان شد و از آن صادق علیه السلام آن تربت را آشکار ساخت و این خبر به منصور پیوست و در این وقت منصور در رصافه جای داشت گفت ﴿هَذَا هُوَ اَلصَّادِقُ فَلْیَزُرِ اَلْمُؤْمِنُ بَعْدَ هَذَا إِنْ شَاءَ اَللَّهُ ﴾ یعنی حضرت جعفر صادق است و بعد از این بخواست خدا مؤمنان بزيارتش نائل می شوند ، و منصور آن حضرت را صادق لقب داد ، و بعضی گفته اند از این روی آن حضرت را صادق خواندند که هرگز لغزش و تحریفی بر آن حضرت یعنی بر احادیث و اخبارش جاری نشد .

در جلد یازدهم بحار الانوار از سفيان بن سعید مروی است که گفت از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمّد صادق علیهما السلام شنیدم و آن حضرت صادق بود بخدای چنان که نامیده شده ، الخبر

در جلد یازدهم بحار وجلاء العیون و بعضی کتب دیگر مروی است که حضرت امام جعفر علیه السلام از آن روی صادق نامیده شد تا از آن جعفر که بدون حق مدعی امامت گردید تمیز یا بد ﴿وَ هُوَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِیٍّ إِمَامُ اَلْفَطَحِیَّهِ اَلثَّانِیَهِ﴾ درخرايج وجرايح بحار از ابو خالد کابلی مروی است که گفت در حضرت علي بن الحسين سلام الله

ص: 14

عليهما عرض کردم بعد از تو امام امّت کیست فرمود پسرم محمّد است که می شکافد علم را شکافتنی و بعد از محمّد جعفر است که نامش نزد اهل آسمان صادق است عرض کردم این تخصیص چیست که او را صادق گویند با این که شماها بتمامت صادق و راست گوی هستید

فرمود خبر داد مرا پدرم از پدرش از رسول خدای صلی الله علیه و آله که فرمود چون يسرم جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب متولد شود او را صادق بنامید چه پنجم از فرزندان او که نامش جعفر خواهد بود یعنی پشت پنجم آن حضرت که او نیز جعفر نام خواهد داشت از روی جرءت ورزیدن و کذب راندن بر خدای مدعی امامت خواهد شد و او در حضرت خدای جعفر کذاب و افترا کننده بر خداست پس از آن حضرت امام زین العابدین علیه السلام بگریست.

فرمود گویا نگران جعفر کذاب هستم که برانگیخته است خلیفه جابر زمان خود را بر تفتیش و تفحص امام پنهان يعنى صاحب الزمان که در حفظ و حراست یزدان است و این خبر چنان بود که آن حضرت بفرمود، ازین پیش در کتاب احوال حضرت سید الساجدين صلوات الله عليهم اجمعین این خبر مذکور شد.

بیان گنای مبارکه حضرت امام ناطق جعفر بن محمّد الصادق صلوات الله عليهما

آن حضرت امامت آیت را چند کنیت است اوّل ابو عبدالله است چه آن حضرت را پسری عبدالله نام بود که پای هایش چون پای فیل درشت و مدوّر بود و او را عبدالله افطح گفتندی و بعد از وفات آن حضرت دعوی امامت کرد اما بجائی نه پیوست و مذهب فطحيّه بدو منسوب است

دوم ابو اسماعیل است و این کنیت از آن بود که آن امام والا مقام را پسری بود در نهایت جمال و کمال صوری و معنوی و مردم گمان می کردند که امامت بدو

ص: 15

اختصاص یابد اما در زمان زندگانی آن برگزیده یزدانی بسرای جاودانی شتافت و حضرت صادق صلوات الله و سلامه علیه گاهی که جنازه اسماعیل را بگورستان حمل می کردند سه مرتبه تابوتش را بر زمین نهاد و رویش را گشود که همگان بدانند مرده است و گمان نکنند که غایب شده است معذالك جماعت اسماعيليه او را امام دانسته اند و بعد از وی پسرش را نیز امام می دانند و مذهب هر دو یکی است چنان که ان شاء الله تعالی در مقام خود مبسوطاً مشروح گردد و در بحار الانوار از مناقب ابن شهر آشوب مسطور است «و یکنی ابو عبدالله و ابو اسماعيل و الخاص ابوموسی».

بیان شمایل مرحمت دلایل حضرت امام جعفر صادق سلام الله عليه

در جنات الخلود مسطور است که شمایل مبارك و اندام همایونش در اکثر احوال و اشکال چون پدر بزرگوارش بود إلا آن كه اندك باريك تر و بلندتر و سفيد پوست و سرخ رو با ابروهای پیوسته و خال سیاه برخدّ راست و گردن بلند چون صراحی نور و محاسن مبارکش نه بسیار انبوه و نه بسیار تنگ دندان های مبارکش درشت و سفید و میان دو دندان پیش گشاده و پنج سال پیش از وفات ترك مسواك فرموده بود زیرا که دندان های مبارکش فرو ریخته بود و میان دماغ مبارکش اندک برآمدگی داشت و این نشان ذكا و علم و نجابت است

و صاحب اخبار الدول گوید آن حضرت میانه بالا و گندم گون بود ، صاحب نور الابصار نیز با وی موافق است، و در تذكرة الائمة ملا محمّد باقر رشتی مسطور است که آن حضرت میانه بالا ، افروخته رو و سفید بدن و کشیده بینی و موی های مبارکش سیاه و مجعّد و بر چهره شریفش خالی سیاه بود ، در یازدهم بحار الانوار از مناقب ابن شهر آشوب مسطور است ﴿کَانَ الصَّادِقُ علیه السلام رَبْعَ الْقَامَةِ أَزْهَرَ الْوَجْهِ

ص: 16

حَالِکَ اَلشَّعْرِ جعد أَشَمَّ اَلْأَنْفِ أَنْزَعَ رَقِیقَ اَلْبَشَرَهِ عَلَی خَدِّهِ خَالٌ أَسْوَدُ وَ عَلَی جَسَدِهِ خِیلاَنٌ حُمْرَهٌ﴾ و در بعضی نسخ نوشته اند رَقِیقَ اَلْبَشَرَهِ دَقِیقَ اَلْمَسْرُبَهِ.

معلوم باد رجل ربع القامه بفتح راء مهمله و سکون باء موحده یعنی مردی است میانه بالا نه بلند و نه کوتاه مثل مربوع ، وحالك با حاى حطی یعنی شدید السواد و شمم با دو میم بمعنی ارتفاع قصبه بینی است که نیکو می باشد و راست بودن بالای بینی و بر پای بودن سر بینی با پیش آمدن سر بینی و خوبی راستی نای و تیغه بینی است و بلند او سخت تر از بلندی داف است

یا این که شمم درازی و باریکی بینی است که روان می شود از آن سر بینی و چنین کسی را اشم بر وزن اشد گویند و مسر به بضم ميم و ضم راء مهمله موئی است که از وسط سینه تا شکم روئیده شده خیلان بروزن غلمان جمع خال است

بالجمله معنی چنین است که حضرت صادق علیه السلام وسط القامه و درخشنده روی و سیاه موی و کشیده بینی و لطیف بشره و بر چهره مبارکش خالی سیاه بود و بر اندام شریفش خال ها و دانه ای سرخ بود صلوات الله و سلامه عليه .

بیان نقش خانم شریف حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليه

ابن صباغ در فصول المهمّه می گوید نقش خاتم مباركش ماشاء الله لاقوة إلا بالله استغفر الله ، و در کشف الغمه می گوید نقش خاتم شريفش الله خالق كلّ شيء بود، و در بحار الانوار از حضرت ابى الحسن عليّ بن موسى بن جعفر علیهما السلام مروی است که ﴿ قَاوِمُوا خَاتَمَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَأَخَذَهُ أَبِی بِسَبْعَهٍ﴾ ، يعنى انگشترى ابي عبدالله علیه السلام را بقیمت رسانیدند و پدرم بهفت بگرفت راوی گوید عرض کردم بهفت درهم فرمود هفت دینار.

اما در کافی مسطور است که صفوان از حضرت ابی الحسن علیه السلام یعنی امام رضا

ص: 17

روایت کند که فرمود : ﴿قوموا خاتم أبي عبد الله عليه السلام فأخذه أبي منهم بتسعة﴾ عرض کردم له درهم ؟ فرمود : نه دينار .

و نیز در کافی از ابراهیم بن عبدالحمید مروی است که معتّب بر من بر گذشت و معتب از چاکران آستان امام جعفر علیه السلام بود و خاتمی با او بود گفتم چیست این ؟ گفت انگشتری ابو عبدالله علیه السلام است پس روزی مومی بر گرفتم تا نقش آن را باز دانم و نقش آن این بود ﴿اَللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فَقِنِی شَرَّ خَلْقِکَ﴾

و هم در آن کتاب از احمد بن محمّد بن ابی نصر مروی است که گفت در خدمت ابی الحسن رضا علیه السلام بودم پس انگشتری حضرت ابی عبدالله و حضرت ابی الحسن موسی علیهما السلام را برای مادر آورد و نقش خاتم ابی عبدالله سلام الله عليه اين بود ﴿أَنْتَ ثِقَتِی فَاعْصِمْنِی مناَلنَّاسُ الى آخر الخبر﴾

و هم در آن کتاب از حسین بن خالد از ابوالحسن ثاني علیه السلام در ضمن حديث مبسوط مروی است که فرمود نقش خانم جعفر علیه السلام این بود ﴿اَللَّهُ وَلِیِّی وَ عِصْمَتِی مِنْ خَلْقِهِ ﴾

و از محمّد بن عیسی از صفوان مروی است که گفت خاتم أبي عبد الله علیه السلام را بما بیاوردند و نقش آن و ﴿أَنْتَ ثِقَتِی فَاعْصِمْنِی مِنْ خَلْقِکَ﴾ بود و از اسماعيل بن موسی علیه السلام مروی است که گفت خاتم جدم جعفر بن محمّد علیهما السلام بتمامت از نقره بود و بر آن نقش کرده بودند ﴿یَا ثِقَتِی قِنِی شَرَّ جَمِیعِ خَلْقِکَ﴾، و چون در تقسیم ارث بقیمت در آوردند پنجاه دینار بهایش برآمد.

و هم در بحار الانوار از حضرت ابی عبد الله علیه السلام مروی است که فرمود در انگشتری من مكتوب است ﴿ اللّهِ خالِقِ کُلِِ شَی ءٍ﴾، و هم در آن کتاب از ابراهیم بن عبدالحمید مروی است که معتب بر من بگذشت و خاتمی با خود داشت گفتم این چیست گفت انگشتری ابو عبدالله سلام الله علیه است آن خانم را بگرفتم و قراءت کردم و نگران شدم نقش آن خاتم شريف اين بود ﴿اَللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فَقِنِی شَرَّ خَلْقِکَ﴾

و نیز در بحار الانوار از کافی مسطور است که بزنعلی گفت در حضرت رضا

ص: 18

علیه السلام حضور داشتم آن حضرت انگشتری حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه را برای بیرون آورد در آن مکتوب بود ﴿ أَنْتَ ثِقَتِی فَاعْصِمْنِی مِنَ اَلنَّاسِ﴾، و هم در آن کتاب مسطور است که نقش خاتم مباركش ﴿ اَللَّهُ عَوْنِی وَ عِصْمَتِی مِنَ اَلنَّاسِ﴾ بود و بروايتي ﴿ أَنْتَ ثِقَتِی فَاعْصِمْنِی مِنْ خَلْقِکَ﴾ ، و بقولى ﴿رَبّی عِصْمَتی مِنْ خَلْقِهِ﴾.

و در كتاب تذكرة الائمة مسطور است که نقش نگین آن حضرت بروایت امام رضا علیه السلام ﴿اَللَّهُ وَلِیِّی وَ عِصْمَتِی مِنْ خَلْقِهِ﴾ و بروایت معتبر ﴿اللّهِ خالِقِ کُلِِشَی ءٍ﴾. بود

و بروايتي ديگر الله ﴿غوثى و عصمتى من النّار﴾ و در كتاب جنات الخلود مسطور است که نقش نگین آن حضرت بروایتی ﴿اللَّهُ ولى الْغَنِيُّ﴾ ، و بقولى ﴿ یَا ثِقَتِی قِنِی شَرَّ خَلْقِکَ﴾ بود و نقش هر يك از این کلمات در نگین خصوصاً اگر عقیق باشد اسباب محفوظ ماندن از بدی ها و گزندها است.

بیان اسامی خلفای معاصرین آن حضرت و پارۀ علمای اخبار و آثار زمان آن حضرت

در بحار الانوار و اغلب كتب اخبار مسطور است که در زمان امامت آن حضرت علیه الله بقیه سلطنت هشام بن عبد الملك و جهانبانى وليد بن يزيد بن عبد الملك و سلطنت يزيد بن وليد بن عبدالملك ملقب بناقص و سلطنت ابراهيم بن ولید بن عبد الملك و دولت مروان بن محمّد حمار بود و از آن پس جماعت مسودة که بشعار عباسی بودند در سال سیصد و سی دوم از خراسان با ابو مسلم مروزی خروج نموده سلطنت از بنی امیة بیرون شد

و در زمان آن حضرت ابو العباس عبدالله بن محمّد بن عليّ بن عبدالله بن عباس ملقّب بسفاح خلافت یافت و چهار سال و هشت ماه بخلافت بنشست و پس از وی برادرش ابو جعفر عبدالله ملقّب بمنصور فرمان گذار مهامّ جمهور گردید و مدت بیست و یکسال و یازده ماه بسلطنت روز نهاد و چون ده سال از ایام خلافت منصور بپای

ص: 19

رفت حضرت ابی عبدالله امام جعفر صادق صلوات الله علیه بدیگر سرای خرامید.

علي بن عیسی اربلی در کشف الغمه می گوید جماعتی از اعیان ائمّه و اعلام علما از آن حضرت نقل حدیث و استفاده علم می نمودند مثل يحيى بن سعيد انصاری و ابن جريج و مالك بن انس و سفیان ثوری و ابن عیینه و ابی حنیفه و شعبه و أيوب سختیانی و جز ایشان و این علمای بزرگ استفاده و نقل از آن حضرت والا رتبت را منقبتى بزرك و شرافتى جليل شمرده و کسب می نمودند .

وسبط ابن جوزی در تذكرة الائمّة مي گويد حضرت امام جعفر سند حدیث را با پدر بزرگوارش حضرت باقر علیهما السلام پیوسته می داشت و جماعتی از تابعین را ملاقات فرمود از جمله ایشان عطاء بن ابی رباح و عكرمه در جماعت آخرین بود و ائمّه حديث مثل سفیان ثورى و مالك و شعبه و ايوب سختیانی و جز ایشان از آن حضرت روایت داشتند

در کتاب نور الابصار نیز باین اعیان علما اشارت کرده و یحیی بن سعید را نیز نام برده است و می گوید ابو حاتم می گفت جعفر صادق ثقه است ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ مثله﴾ یعنی مقام آن حضرت از آن برتر است که از چگونگی حالاتش پرسش رود.

و در رساله صبّان مسطور است که حضرت صادق علیه السلام امامی نبیل بود و از پدر بزرگوارش علیه السلام و از جد مادری خود قاسم بن محمّد بن ابي بكر صديق و عروة و عطاء و نافع و زهرى اخذ حديث فرمود و سفيانين و مالك و قطان از آن حضرت ماخوذ می داشتند

و نیز در بعضی کتب اخبار مروی است که جماعتی از تابعین از آن حضرت روایت داشتند از جمله آنان یحیى بن سعيد و ايوب سختیانی و ابان بن تغلب و ابو عمر و بن العلا و يزيد بن الهاد و ائمّه اعلام مثل مالك بن انس و شعبة بن الحجاج و سفيان الثورى و ابن جريج و عبيد الله بن عمرو و روح بن قاسم و سفيان بن عيينه و سليمان ابن بلال و اسماعیل بن جعفر و حاتم بن اسماعیل و عبدالعزيز بن مختار و وهب ابن خالد و ابراهيم بن طهمان از آن حضرت حدیث می کردند و مسلم در صحیح خود

ص: 20

از از احادیث آن حضرت مذکور و بحدیث آن حضرت حجت اقامت کند و بغير از بخاری صاحبان احادیث در کتب خویش از آن حضرت تخریج می نمودند و هم بآن کلام ابی حاتم که مذکور شد اشارت می نماید و علمای سنّت و جماعت نیز در کتب خود مذکور نموده اند .

در شرح و بیان ظهور امامت حضرت: كشاف الحقایق و پیشوای ناطق و ولی خالق جعفر صادق عليه السلام در سنه 114

در کتاب احوال حضرت امام محمّد باقر سلام الله علیه مذکور داشتیم که اصح اقوال در زمان رحلت آن حضرت از این سرای پر ملال بدیگر جهان روز دوشنبه هفتم شهر ذى الحجة الحرام بسال یک صد و چهاردهم هجری نبوی صلی الله علیه و اله است و با این صورت معلوم می شود که ظهور امامت حضرت امام ناطق و ولی خالق و کشاف حقایق و پیشوای خلایق دارای علوم اولین و آخرین جناب ابی عبدالله جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام موافق وصیت حضرت باقر و نصوص بر امامت آن حضرت والا منقبت در پایان سال یک صد و چهاردهم و آغاز سال یک صد و پانزدهم بود و این هنگام از عمر شریف آن حضرت سی و چهار سال و بقولی سی و یکسال برگذشته است .

و از آن روز طاعت این امام همام و متابعت این بحر قمقام و ذخیره آفرینش و شفیع روز بر انگیزش بر تمامت آفریدگان یزدان از جن و انس و مرد و زن و سیاه و سفید و آزاد و عبید و فرشتگان آسمان و خلق زمان فرض و واجب گردید چه در آن ساعت که پدر خجسته سیرش دم فرو می بست و از عالم ناسوت و ملكوت ظاهراً بر یکسوی می نشست وی لب برگشود و خزاین علوم و اسرار آفریدگار را خازن گردید و در کارگاه آفرینش و تربیت اصناف خلایق امین و مختار و ولیّ ایزد دادار شد صلوات الله و سلامه عليه و آله .

ص: 21

ای خوشا بر آن جماعت که از فروغ ایزدی و سعادت سرمدی هدایت یافتند و در اطاعت و متابعت چنین امام همام و برگزیده ایزد علام مفتخر و مباهی و به هر دو سرای سعادتمند و ارجمند و رو سفید و رستکار و به رضوان خداند جلیل برخوردار آمدند فحمداً له ثمّ حمداً له على ما هدانا سبيل النعم .

خداوند عليّ اعلي برحم و کرم خود بر ما تفضل كند و بمتابعت و مطاوعت و مشایعت ائمه هدى صلوات الله عليهم توسّل دهد و ما را با دین و آئین ایشان زنده و پاینده بدارد و در نشر اخبار و آثار ایشان تمتع دهد و بر دین و آئین ایشان بمیراند و در محشر برانگیزاند بالنبيّ و آله الامجاد

چون پدر خجسته سیرم مرحوم فردوس مكان ميرزا محمّد تقى سپهر لسان الملك اعلى الله مقامه را رسم همی بود که در شرح حال سعادت منوال هر يك از ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعین که در طی مجلدات ناسخ التواریخ توفیق یافتی در آن جا که ظهور امامت را رقم فرمودی شعری چند از کتاب اسرار الانوار في مناقب ائمة الاطهار که از نتایج طبع بلند و خاطر ارجمند آن مرحوم است مسطور می داشت

هم اکنون که بتوفيق يزدان تعالى و ائمّه هدى صلوات الله عليهم اجمعين و يمن اقبال و میمنت نعمت و تربيت شاهنشاه كامياب مالك رقاب ملك الملوك عجم ظل الله في العالم شهريار دين دار بختیار کامکار نامدار ابوالنصر و الظفر السلطان مظفر الدین پادشاه خلد الله ملكه الى آخر الادوار این کم ترین بندگان آستان گردون نشان عباسقلی سپهر بنگارش احوال سعادت اشتمال این امام والا مقام عليه السلام موفق و مفتخر گردید، برای شادی روح و خرمی روان و مزید درجات عالیه ایشان این ابیات را از دیوان اشعار بلاغت آثار آن مرحوم مغفور که در منقبت این امام مشکور معروض داشته مسطور نمود

ص: 22

فى منقبة امام المشارق جعفر بن محمّد الصادق عليهما السلام

رخ نهفت از جهان چو بو جعفر *** تافت از جعفر آن همایون فرّ

سير او ز پیش احمد گفت *** نيك درّی ز سرّ سرمد سفت

جعفر صادقش نمود خطاب *** تاش دانی ز جعفر کذاب

ورنه صدیق و صادقند همه *** صدق را نطق و ناطقند همه

طيب طه و سرّ یسین اوست *** حارس شرع و فارس دین اوست

دین از او پشت دید و پشتی یافت *** شرع از وهم شراع و کشتی یافت

شاه دین اوی و شیر شرع هم اوست *** شرع را بلکه اصل و فرع هم اوست

چون بشرع نبی سخن پیوست *** سخن مصطفى بكيوان بست

گر بدینت دل غظنفری است *** دین جعفرت زرّ جعفری است

جعفری زر دهدت ما و منی *** جعفری دین کندت شاه و غنی

زاری از زر رسد بروی بشر *** زر کند زرد روی در محشر

ایزد توانا و خداوند غفور دانا دست امید تمامت شیعیان را باذیل شفاعت ائمّه هدى صلوات الله عليهم متوسل گرداند و بآبروی ایشان در هر دو جهان سرخ روی بدارد

ص: 23

بیان حجت ولایت و نصوص امامت حضرت ابی عبدالله جعفر صادق علیه السلام

از این پیش در کتاب احوال شرافت اشتمال حضرت باقر و بیان وصایای آن حضرت بپاره فقرات که بر ولایت و امامت و وصایت حضرت صادق علیهما السلام دلالت داشت اشارت رفت

در بحار الانوار از ابونضرة مروی است که چون حضرت باقر ابوجعفر محمّد بن علی علیهم السلام را زمان وفات در رسید فرزندش صادق سلام الله علیه را احضار فرمود تا عهد خویش بدو گذارد زید بن علي برادر حضرت باقر بآن حضرت عرض کرد اگر در کار من بمانند حسن با حسین علیهما السلام امر بفرمائی یعنی مرا در امر ولایت دخالت دهی امید دارم که بامری منکر اقدام نفرموده باشی .

فرمود ﴿یَا أَبَا اَلْحُسَیْنِ إِنَّ اَلْأَمَانَاتِ لَیْسَتْ بِالْمِثَالِ وَ لاَ اَلْعُهُودُ بِالرُّسُومِ وَ إِنَّمَا هِیَ أُمُورٌ سَابِقَهٌ عَنْ حُجَجِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَل﴾، یعنی ای ابوالحسین امانات یزدانی و عهود ائمه سبحانی را بمثال و رسوم تحصیل نتوان کرد بلکه این امانات اموری است که از قدیم خدای تعالی حجت ها بر آن گرفته و تعیین فرموده یعنی امر امامت و تفویض در روز الست بر گذشت و بهر کس بر حسب تقدیر بباید و چنین منصب والا را سزاوار باشد قسمت رفت و این کار از جانب خالق است نه بخواهش خلایق .

شيخ مفيد رفع الله درجته در کتاب ارشاد می فرماید پدر بزرگوارش حضرت باقر بآن حضرت علیهما السلام وصیّت فرمود وصیّتی ظاهر و آشکار و بر امامتش تنصيص فرمود نصّ جلى و بيّن الأثار محمّد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از ابوعبدالله جعفر ابن محّمد سلام الله عليهما روایت کرده است که فرمود : ﴿لَمَّا حَضَرَتْ أَبِیَ اَلْوَفَاهُ قَالَ یَا جَعْفَرُ أُوصِیکَ بِأَصْحَابِی خَیْراً قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ اَللَّهِ لَأَدَعَنَّهُمْ وَ اَلرَّجُلُ مِنْهُمْ یَکُونُ فِی اَلْمِصْرِ فَلاَ یَسْأَلُ أَحَداً﴾

ص: 24

چون پدرم را زمان وفات فرا رسید فرمود ای جعفر ترا وصیت می کنم درباره اصحابم بخیر و خوبی عرض کردم فدای تو شوم سوگند با خدای که وا می گذارم ایشان را در حالتی که هر تنی از ایشان در هر شهر و دیار بمرتبه باشند که از هیچ کس پرسش نکنند یعنی مسائل دینی و احکام شریعت را بآن طور بایشان بیاموزم و آن چند معرفت یابند که به پرسش از دیگران نیازمند نشوند .

و هم در ارشاد و بحار الانوار و کافی از ابان بن عثمان از ابوالصبّاح کنانی مروی است که گفت حضرت ابی جعفر بسوی پسرش ابو عبد الله علیهما السلام نگران شد و با من فرمود می بینی این را همانا وی از جمله آن کسان است که خدای تعالی در شأن ایشان مي فرمايد : ﴿نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ﴾ یعنی ما اراده داریم که تفضل فرمائیم بر آنان که در زمین ضعیف شمرده شده اند و بگردانیم ایشان را پیشوایان در دین و بگردانیم ایشان را وارثان در ملك و پادشاهی.

و هم در آن دو کتاب سند بجابر بن یزید جعفی می رسد که از حضرت باقر سلام الله علیه پرسیدند بعد از تو کدام کس بامر امامت قیام می ورزد پس دست مبارك بحضرت ابی عبدالله علیه السلام زد و فرمود ﴿هَذَا وَ اَللَّهِ وَلَدِی قَائِمُ آلِ محمد صلی الله علیه و اله﴾ این فرزندم قائم آل محمّد صلی الله علیه و اله است

در کتاب کافی و اعلام الوری بعد از نقل این حدیث مروی است که عنبسة بن مصعب گفت بعد از وفات ابی جعفر علیه السلام در حضرت ابی عبدالله شدم و این خبر معروض داشتم فرمود جابر این خبر که از پدرم گفت براستی است ﴿ لعَلكُمْ تَرَوْنَ أَنْ ليْسَ كُل إِمَامٍ هُوَ القَائِمَ بَعْدَ الإِمَامِ الذِي كَانَ قَبْلهُ﴾، شاید شما چنان می دانید که هر امامی قائم بعد از امامی که پیش از وی بوده نیست .

چنان معلوم می شود که عنبسة را گمان چنان افتاده است که لفظ قائم آل محمّد صلى الله علیه و آله بحضرت صاحب الامر عجّل الله فرجه اختصاص دارد و این حدیث را از محل قبول ساقط می دانسته و از این روی بعرض صادق علیه السلام رسانیده و آن حضرت

ص: 25

این گونه جواب فرموده است تا او را از حالت حیرت و استعجاب در آورد .

دیگر در ریاض الشهادة و امالی شیخ صدوق علیه الرحمة از زيد بن علي بن الحسین علیهما السلام مروی است که فرمود در هر زمانی از ما جماعت اهل بیت حجتی است از خدای بر خلق و حجت خداوند در این زمان پسر برادرم جعفر بن محمّد است هر که او را متابعت کند گمراه نمی شود و هر که با او مخالفت کند هدایت نیابد.

و هم در کتاب کشف الغمّه گويد دلائل امامت آن حضرت که بعرصه شهود و وضوح پیوسته بدرجه ایست که عقول خردمندان در آن حیران و زبان مخالفان از طعن و دق در آن با القاى شك و شبهه كند است .

و نیز در بحار و ارشاد و کافی از طاهر مصاحب حضرت باقر علیه السلام مروی است که گفت در خدمت آن حضرت بودم در این حال حضرت جعفر نمایش گر شد فرمود هذا خير البريّة جعفر بهترین خلایق است .

و هم در هر دو کتاب و کافی از عبدالاعلی مولای آل سام از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود : ﴿إِنَّ أَبِی اِسْتَوْدَعَنِی مَا هُنَاکَ فَلَمَّا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاهُ قَالَ لِی: اُدْعُ لِی شُهُوداً، فَدَعَوْتُ، لَهُ أَرْبَعَهً مِنْ قُرَیْشٍ فِیهِمْ نَافِعٌ مَوْلَی عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ اُکْتُبْ هَذَا مَا أَوْصَی بِهِ یَعْقُوبُ بَنِیهِ،﴾ ، یعنی این علوم که در سینه من جای دارد بتمامت از ودایع پدر بزرگوار من است

و چون زمان وفات پدرم نزديك شد فرمود تنی چند را برای من بطلب تا بر من گواه باشند پس چهار تن از مردم قریش را که از جمله ایشان نافع مولای عبدالله بن عمر بود طلب کردم آن گاه بمن فرمود بنویس این است آن چیزی که یعقوب پسران خود را بآن وصیت کردد ﴿إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفی لَکُمُ اَلدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ .

یعنی ای فرزندان من بدرستی که یزدان تعالی برگزیده است از بهر شما دین حق را پس نمیرید مگر در حالتی که مسلمان باشید و وصیّت فرموده محمّد بن علي بجعفر بن محمّد علیهما السلام و او را فرمان کرده است باین که بدن مبارکش را در آن

ص: 26

جامه که آن حضرت در روز جمعه بآن نماز می گذاشت کفن سازد و معمّم گرداند او را بعمامه خودش و مربع گرداند قبر مبارکش را و آن قبر را باندازه چهار انگشت برافراخته دارد و بندهای جام های کفنش را در حال دفن برگشاید آن گاه با شهود فرمود بروید خدای شما را رحمت کند ﴿ فَقُلْتُ یَا أَبَتِ مَا کَانَ فِی هَذَا بِأَنْ تُشْهِدَ عَلَیْهِ ﴾، حضرت صادق علیه السلام می فرماید عرض کردم ای پدر بزرگوار حکمت این شاهد خواستن چه بود؟ فرمود ﴿ یَا بُنَیَّ کَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ، وَ أَنْ یُقَالَ لَمْ يؤمر اليه وَ أَرَدْتُ أَنْ تَکُونَ لَکَ الْحُجَّهُ﴾ ، و در بعضی نسخ تقلب با قاف است یعنی ای پسرك من مکروه شمردم که تو مغلوب شوی یا باز شوی و دیگری مباشر این امور شود و بعضی گویند او را مامور و وصی نکرد و خواستم این کار از بهر تو حجّتی باشد.

و دیگر در بحار الانوار سند بمحمّد بن مسلم می رسد که گفت در خدمت ابى جعفر محمّد بن علي باقر علیهما السلام بودم ناگاه جعفر فرزند ارجمندش درآمد مبارکش گیسو و بر سر مبارکش گیسو و در دست شریفش عصائی بود که با آن لعب مي فرمود حضرت باقر آن حضرت را بگرفت و بخوشی مضموم ساخت آن گاه فرمود پدرم و مادرم فدای تو باد بلهو و لعب مپرداز آن گاه با من فرمود ﴿يا مُحَمَّدُ هَذَا إِمَامُكَ بَعْدِي فَاقْتَدِ بِهِ وَ اقْتَبِسْ مِنْ عِلْمِهِ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَهُوَ الصَّادِقُ الَّذِي وَصَفَهُ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ إِنَّ شِيعَتَهُ مَنْصُورُونَ في اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ و أَعْدَاءَهُ مَلْعُونُونَ عَلَی لِسَانِ کُلِّ نَبِیٍّ ﴾

اى محمّد اينك جعفر امام تو است بعد از من بدو اقتدا کن و از انوار بحار علمش اقتباس جوی سوگند با خدای جعفر همان صادقی است که رسول خدای صلی الله علیه و آله او را از بهر ما وصف نمود همانا پیروان او در دنیا و آخرت منصور و فيروز دشمنان او بر زبان تمامت پیغمبران ملعون هستند .

محمّد بن مسلم می گوید حضرت صادق علیه السلام خندان شد و چهره مبارکش حمرت گرفت آن گاه ابو جعفر علیه السلام بمن روی کرد و فرمود از وی پرسش کن پس بآن حضرت عرض کردم ای پسر رسول خدا من أين الضحك يعنى منشاء خنده و محل حصول آن از چیست فرمود ﴿یا مُحُمَّدُ! اَلْعَقْلُ مِنَ الْقَلْبِ، وَ الْحُزْنُ مِنَ الْکَبَدِ، وَ النَّفَسُ مِن

ص: 27

الرِّیَهِ، وَ الضِّحْکُ مِنَ الطِّحالِ﴾ ، یعنی منشاء عقل قلب است و اندوه از جگر خیزد من و نفس از شش بر آید و خنده از طحال بروز گیرد، پس من بر پای شدم و سر مبارکش را ببوسیدم

و هم در بحار الانوار سند بهمام بن نافع منتهی شود که روزی حضرت ابی جعفر علیه السلام با اصحاب خود فرمود ﴿إِذَا اِفْتَقَدْتُمُونِی فَاقْتَدُوا بِهَذَا فَهُوَ اَلْإِمَامُ وَ اَلْخَلِیفَهُ بَعْدِی وَ أَشَارَ إِلَی أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَم﴾، یعنی هر وقت مرا نیابید باین اقتدا کنید که بعد از من امام وخلیفه اوست و اشاره بحضرت صادق سلام الله عليه فرمود .

و دیگر در کافی از سدیر صیرفی مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم می فرمود : ﴿إِنَّ مِنْ سَعَادَهِ اَلرَّجُلِ أَنْ یَکُونَ لَهُ الْوَلَدُ يَعْرِفُ فِيهِ شِبْهَ خَلْقِهِ وَ خُلُقِهِ وَ شَمَائِلِهِ وَ إِنِّي لَأَعْرِفُ مِنِ ابْنِي هَذَا شِبْهَ خَلْقِي وَ خُلُقِي وَ شَمَائِلِي﴾ ، یعنی ابا جعفر علیه السلام فرمود: بدرستی که از خوش بختی و از نشان سعادت مرد این است که او را فرزندی باشد که آثار خلق و خُلق و شمائل و مخائل پدر در وی شناخته آید و من در این فرزندم نشان خلق و خوی و شمائل خویش را نگران هستم و مقصود آن حضرت پسر ستوده سیرش جناب ابی عبدالله علیهما السلام بود معلوم باد که از این گونه اخبار و امثال و اشباه این احادیث و آثار بسیار است چنان که انشاء الله تعالی در مواقع مختلفه این کتاب بحسب مناسبت مذکور شود .

شیخ مفید در ارشاد می فرماید خبر لوح دلالت کند بر این که نصّ الهی در باب امامت این حضرت ثبوت یافته و راقم حروف در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام رقم کرده است و نیز دلایل عقلیه که امام کسی است که افضل باشد و جز افضل نتواند امام بود بر امامت این امام با احتشام دلیل است زیرا که فضل آن حضرت در مراتب علم و زهد و عمل بر تمامت برادران و بنی اعمام آن حضرت و سایر مردم عصر ظاهر بود .

و نیز آن دلیلی که دلالت دارد بر این که هر کس مانند انبیا معصوم و در علم کامل

ص: 28

نباشد امامتش فاسد است دلیل است بر این که آن حضرت شایسته منصب والای امامت و سزاوار مسند حق آرای خلافت بود چه عاری بودن آنان که در زمان آن حضرت امامت بودند از حلیه عصمت و قصور ایشان از مرتبه کمال در علم دین ثابت و ظاهر است و در هر زمانی از ازمنه روزگار وجوب وجود امام عالم نظامی معصوم و قصور دیگران از تجلّی باین حليه الهى اظهر من الشمس است و مردمان از آیات اعجاز علامات که بدست آن حضرت نمایش گرفته فراوان یاد کرده اند و هر يك از آن ها بر صحّت امامت و حقیت آن حضرت و بطلان ادّعای دیگران دلیلی روشن و برهانی قاطع می باشد چنان که بخواست خدای عزّ و جلّ در مقام خود نگارش یابد .

در کتاب اعلام الورى مسطور است که چون ما اختلاف اقوال آنان را که در امر امامت امامی در عصر خودش نگران شویم می بینیم که امت بر اقوال عدیده رفته اند بعضی گویند امام در هیچ وقت نیست و قول این مردم باطل است بآن ادله که وجود امام و امامت در هر عصری واجب است و پاره بامامت کسی قائل هستند که بر عصمت آن قطع نداریم

این سخن نیز باطل است بأن ادله که بر وجوب عصمت امام وارد است و هر کس ادّعای عصمت کند لکن قائل باین نیست که باید بر وی نصّ و تصریح شده باشد مثل متأخّرين زيديّة آن نیز باطل است بآن ادله که ثابت شده است که امامت جز بظهور معجزات یا نصّ رسول خدا و ائمّه هدی ممکن نیست

و آن قول که بر حیات امام خود اعتبار کنند مثل جماعت كيسانية نيز باطل است بدلیل این که بر ما معلوم و ثابت است که آن کس را که ایشان زنده می دانند یعنی محمّد بن حنفیّه بمرده است و نیز این فرقه که صاحب این عقیده اند منقرض شدند و جهان از ایشان خالی گردید و از این قول عرى ماند و اجماع بر خلاف آن منعقد شد و چون این اقوال باطل شد امامت این حضرت ثابت می شود و گرنه مؤدی بخروج از حق و سخن حق می شود و این جمله که مرقوم کردید بر طریقه اعتبار است.

و اما طريقه تواتر آن نیز ثابت که مردم شیعه خلفاً عن سلف متواتر شده

ص: 29

است نقل ایشان بحضرت باقر علیه السلام که آن حضرت بر حضرت صادق سلام الله عليهما نصّ صریح فرموده چنان که متواتر شده است که امیر المؤمنين بر امام حسن و امام حسن بر امام حسین و هم چنین هر امامی بر امامی که بعد از وی است تنصیص نموده تا بحضرت صاحب الزمان علیه السلام منتهی شده است و نیز نصّ رسول خدای بر امیر المؤمنين صلوات الله عليهم تواتر یافته و در این مقام بیانش نشاید.

و اما آن چه در نصّ بامامت آن حضرت در اخبار وارد است آن نیز خبری چند در این جا مذکور شد پس بطريقه اعتبار و طريقه تواتر و طريقه اخبار ثابت گشت که حضرت صادق علیه السلام بعد از پدرش پیشوای مسلمانان و مقتدای خلق جهان و امام جمله آفریدگان است .

راقم حروف گوید بعد از آن که بادله قاطعه عقلية و نقليّة و حسية وجوب وجود امام در تمامت ازمنه روزگار ثابت گردید و معلوم گشت که بعد از وفات حضرت باقر علوم اوّلین و آخرین سلام الله علیه قیام امامی برای نظام عالم و اصلاح امور معاشيّة و معاديّة بنى آدم و تعلیم احکام و سنن الهی و ترویج شرع و ملت حضرت رسالت پناهی واجب است و اگر نه باشد کلیه امور انام بفساد می رسد و این حال با حکمت بالغه خداوندی منافی است واضح و روشن می شود که جز وجود مبارك امام ناطق و عالم بحقايق جعفر صادق سلام الله علیه هیچ کس در آن زمان شایسته این رتبت نیست .

چه اخلاق و اطوار و آثار و علوم وزهد و تقوى و قدس و جلالت قدر و نبالت منزلت و شرافت منقبت و احاطه وتبّحر و انفراد آن حضرت باز می نماید که اگر تمامت علمای روزگار را با آن حضرت بسنجند چون عصفوری ضعیف یا قطره نسبت بدریائی و رشحه نسبت بسحابی خواهند بود و مانند مالك و ابو حنيفه و امثال ایشان که اهل سنت امام اعظم می شمارند در نهایت افتخار و خضوع و خشوع خود را از تلامذه آن حضرت می شمارند چنان که از این پس نیز اشارت شود.

در زبدة المعارف مسطور است که بعد از آن که بادله قاطعه ثابت شد که

ص: 30

هیچ زمانی نتواند از حجت خداوند خالی باشد بلکه پیوسته می باید حجت خداوند خواه ظاهر و مشهور و خواه غایب و مستور در زمین باشد و از آن پس که امامت و خلافت پدر بزرگوار این حضرت یعنی جناب امام محمّد باقر علیه السلام و عصمت در آن وجود مبارك و وفور علوم و مناقب و جامعیّت و مفاخر آن حضرت باعتراف مخالف و مؤالف ثابت گردید لا جرم چون از دار دنیا رحلت می فرمود و خلو زمان از امام باطل است ناچار ببایست دیگری بجای آن حضرت نصب شود و از روی نصوص وارده از رسول خدای و علی مرتضی و ائمه هدی علیهم السلام که بجمله از امامت حضرت صادق جعفر بن محمّد سلام الله عليهما اخبار نموده اند

و نیز این حضرت جامع کمالات و علوم جليله فائقه می باشد ثابت می شود که وصی پدر بزرگوار و برافرازنده لوای امامت و خلافت و حامد اسرار و خازن وحی و تنزيل و سرّ و تاویل اوست و بس و برای تمجید کمالات و مدح علوم فايقه وافراه آن حضرت که بیرون از حد دیگر مردم است همین کافی است که چهار هزار نفر از اهل حجاز و مدینه و شام و عراق و خراسان و فارس در خدمت آن حضرت کسب کمالات و علوم نمودند: احادیث محدثين بآن حضرت استناد می جوید و بزرگان اهل علم و ارباب فضل و کمال از بحار علوم جلیله اش مستفیدگی دیدند .

شيخ الرئيس ابو علي ابن سینا در کتاب شفا می فرماید آن مدبّری حکیم که مژگان چشم را بیافرید و کف پاها را گود کرد و ابروها را مقوّس خلق نمود وحكمت ها در بنای بدن و اعضای حیوانات پدید آورد که عقول عقلا در آن متحیر و سرگشته است چنان که دندان ها را مختلف بیافرید و آن استان را که مضع بر آن ها واقع می شود حاجبی سپرد که مانع شود از ریختن و متفرق شدن غذا از مواضع مضغ و دندان های پیش را بجهت قطع مقرر ساخت و از حایل شدن گوشت و پوست او را خالی نمود شأنش از آن برتر است که خلق را بامامی مرشد کامل در علم و عمل محتاج بداند و نصب نفرماید و بهرج و مرج بندگان راضی باشد همانا هیچ سلطانی رضا نمی دهد که مملکتی از ممالك او بی حکمران باشد

ص: 31

بیان مناقب و مفاخر حضرت ابی عبدالله جعفر صادق سلام الله عليه

مناقب و مفاخر این حقیقی شمس تابان را که شمس آسمانش از فروز انوار بی پایان تابشی و بحر محیطش از قطرات بحار بی کران نمایشی و هفت آسمانش از سماء عظمت و رفعت گذار شی است چگونه در حیز نگارش در آورند بلکه چنان ماند که بحری را در شمری و کوهی را در بیغوله گنجایش خواهند یا افلاک با خطر را در مغاکی مختصر جای دهند پس اگر کسی چیزی بر نگارد باندازه فهم او خواهد بود و خبر از ادراك خويش خواهد داد

و این بنده ناتوان نیز به توجه او قلمی برگیرم و رقم کنم و مداد را از وی مدد طلبم و بیاض را بسواد آورم و معروض همی دارم که تمامت مورّخين و محدثين اهل سنت و جماعت در علو مراتب و منقبت این حضرت عالی رتبت متّفق هستند بلکه آنان که به تعصّب موصوفند بتصديق مناقب و مفاخرش مفتخر و معروفند .

شيخ جليل فقيه محمّد بن علي بن شهر آشوب مازندرانی طیّب الله رمسه در کتاب مناقب آل ابی طالب علیهم السلام می فرماید ابان بن تغلب روایت کند که حضرت صادق علیه السلام مي فرمود ﴿نحن والله الذى قال: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ سوگند باخدای مائیم آن کسان که فرموده اند اعتصام جوئید بحبل الله بتمامت يعنى حبل الله مائيم .

و در آن کتاب از عمار بن مروان از ابو عبدالله سلام الله علیه مروی است که در قول خداى تعالى ﴿ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيات لِأُولي الأَلْبَاب﴾

بدرستی که در این در آینه آیاتی است برای صاحبان دانش می فرمود : ﴿نَحنُ وَاللّهِ اُولو النُّهی﴾ سوگند با خدای مائیم صاحبان عقل و دانش ، عمار عرض کرد معنی این چیست ؟ فرمود: ﴿مَا أَخْبَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ رَسُولَهُ مِمَّا یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ یَعْنِی أَمْرَ اَلْخِلاَفَهِ وَ کَانَ ذَلِکَ کَمَا أَخْبَرَ اَللَّهُ رَسُولَهُ وَ کَمَا أَخْبَرَ رَسُولُهُ عَلِیّاً وَ کَمَا

ص: 32

اِنْتَهَی إِلَیْنَا مِنْ عَلِیٍّ مِمَّا یَکُونُ بَعْدَهُ مِنْ اَلْمُلْکِ﴾

یعنی معنی این آن چیزی است که خبر داده است خدای عزّ و جلّ رسول خود را از آن چه بعد از آن حضرت امر خواهد داد یعنی در امر خلافت و این حادثه از جمله اخباری است که خدای رسولش را از آن خبر داد و چنان که رسول خدای علی علیه السّلام را با خبر ساخت و چنان که از علی علیه السلام خبر بما پیوست از آن چه بعد از آن حضرت از امر ملك نمایش خواهد گرفت راوی می گوید حضرت صادق علیه السلام پس از کلامی فرمود ﴿نَحْنُ اَلَّذِینَ اِنْتَهَی إِلَیْنَا عِلْمُ ذَلِکَ کُلِّهِ وَ نَحْنُ قُوَّامُ اَللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ خَزَنَهُ عِلْمِ دِینِهِ اَلْخَبَرَ﴾

مائیم آن کسان که علم این بتمامت بما منتهی گردیده و مائیم قوام خدای بر خلق خدای و گنجوران علم دین خداى تعالى .

و نیز در آن کتاب از یحیی بن عبد الله بن الحسن از حضرت صادق سلام الله عليه در این آیه شریفه : ﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا اَلْآیَهَ﴾ مي فرمود : نحن هم مائيم آن جماعت عباد و هم در آن کتاب از ابوالصّباح کنانی مسطور است که حضرت صادق علیه السّلام می فرمود : ﴿نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اَللَّهُ طَاعَتَنَا لَنَا اَلْأَنْفَالُ وَ لَنَا صَفْوُ اَلْمَالِ وَ نَحْنُ اَلرَّاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ وَ نَحْنُ اَلْمَحْسُودُونَ اَلَّذِینَ قَالَ اَللَّهُ فِی کِتَابِهِ أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ ﴾

مائیم قومی که خدای تعالی فرض و واجب گردانیده است اطاعت ما را بر جمله آفریدگان از برای ماست انفال و خلاصه و خاص اموال و مائیم رسوخ نمایندگان در ،علم مائیم آنان که بمراتب و مقامات عالیه ما حسد می برند چنان که خدای تعالی در قرآن بدان اشارت فرموده است

و نیز در آن کتاب مروی است که حضرت صادق سلام الله عليه با حصین بن عبدالرحمن فرمود: ﴿ یَا حُصَیْنُ لاَ تَسْتَصْغِرْ مَوَدَّتَنَا فَإِنَّهَا مِنَ اَلْبَاقِیَاتِ اَلصَّالِحَاتِ﴾ ای حصین مودت و دوستی ما را كوچك مشمر چه مودّت ما از باقیات صالحات است عرض کرد یا بن رسول الله دوستی شما را صغير نمی دارم لكن خدای را بر مودّت شما سپاس می گذارم

ص: 33

و هم در آن کتاب مرویست که آن حضرت در این قول خدای تعالی : ﴿ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾ مي فرمود: ﴿نَحنُ المُتَوَسِّمونَ، وَ اَلسَّبِيلُ فِينَا مُقِيمٌ وَ اَلسَّبِيلُ طَرِيقُ اَلْجَنَّةِ﴾، و نیز این آیه شریفه را ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً﴾ قراءت می نمود آن گاه بسینه مبارکش اشارت کرد و فرمود : سوگند با خدای مائیم ذرّیه رسول خدای .

و هم در آن کتاب از ابوعبدالله محمّد بن عبدالله الموسای مروی است ﴿نَحْنُ وَ اَللَّهِ اَلشَّجَرَهُ اَلْمَنْهِیُّ عَنها﴾، مائیم بخدای سوگند آن درختی که خدای تعالی آدم علیه السلام را از تقرّب بآن نهی فرمود همانا چون یزدان تعالی فرشتگان را فرمان کرد تا بآدم سجده برند ملائکه و نجم و و شجر وحجر و مدر بدو سجده بردند و چون ابلیس نگران شد که اشباح مقدّسه را خدای تعالی از سجده آدم بازداشت و مخصوص بسجده بحضرت خودش بداشت از سجده بآدم امتناع نمود پس ندا برخاست ﴿ أَستَكبَرتَ أَم كُنتَ مِنَ ألعَالِينَ﴾ استكبار ورزیدی یا خود را از بر شدگان انگاشتی.

پس خطاب دلالت بر ماضی کند چه معقول دلالت بر آن می نماید که در زمین خلق عالی نبود پس ابلیس از سجود مأیوس شد و معلوم افتاد که این اشباح مقدّسه بر تمامت خلق خدای برتر هستند و ابلیس بر این حال حسد برد و حضرت آدم علیه السلام در حضرت خدای عرض کرد کیستند این جماعت که ایشان را مکرم داشتی و اگر ایشان نبودند جن و انسی را نیافریدی؟ آیا ایشان از ذریّه من هستند یا از غیر ذریّه من هستند و خدای تعالی آدم را بیا گاهانید و از تمنّای آن مقام نهی فرمود.

ابن خلکان در تاریخ وفیات الاعیان از جلالت آن حضرت و مراتب علم و فضل و نبالت و حکایت آن حضرت با منصور عبّاسی و داستان آن حضرت با ابوحنیفه و پانصد رساله آن حضرت می نگارد و می گوید بنا بر مذهب امامیه یکتن از ائمه دوازده گانه است و آن حضرت از سادات اهل بیت بوده و بسبب صدق در مقالاتش صادق لقب يافت ﴿و فضله أشهر من أن يذكر﴾ ، يعنى فضل و فزونی آن حضرت از آن

ص: 34

مشهورتر است که مذکور آید .

یافعی در مرآت الجنان می گوید در این سال امام سید جليل سلاله نبوّت و معدن فتوّت ابو عبدالله جعفر صادق علیه السلام وفات کرد و بسبب صدق در مقال بصادق ملقب شد و در علم توحید و غيرها کلامی نفیس دارد .

و نیز صاحب کتاب جامع الاصول می گوید که آن حضرت از سادات اهل بیت است و ائمه اعلام از آن حضرت استماع می نمودند .

ابن أبی الحدید از جاحظ روایت کند که گفت : ﴿و كان لنا في الفقه و العلم و التفسير و التاويل مثل عليّ بن ابيطالب و محمّد بن عليّ بن الحسين و جعفر بن محمّد الذي ملاء الدّنيا علمه و فقهه﴾، یعنی برای ما در فقه و علم و تفسیر و تاویل مانند عليّ بن ابيطالب و محمّد بن عليّ بن الحسين و جعفر بن محمّد صلوات الله عليهم است دنیا را علم و فقه او یعنی علم وفقه حضرت صادق مملو کرد و گفته اند که ابوحنیفه و هم چنین سفیان ثوری از شاگردان حضرت صادق بوده اند و ترا همین دو تن کافی است یعنی شاگردی مثل أبي حنيفه و سفیان ثوری که وحید عصر خویش بوده اند برای اثبات كثرت فضایل و مناقب و علوم آن حضرت کافی است.

و ابن حجر در صواعق خود و بیان اسامی اولاد حضرت باقر علیه السلام می گوید که آن حضرت شش نفر فرزند بجای گذاشت « افضلهم و أكملهم جعفر الصادق و من ثمّ كان خليفته و وصيّه و نقل النّاس عنه من العلوم و المعارف ما سارت به الرّكبان و انتشر صيته في جميع البلدان﴾، فاضل تر و کامل تر برادران خود جعفر صادق علیه السلام است و بسبب این فضل و علم و مکارم اخلاق و محامد اوصاف بخلافت و وصایت پدر بزرگوارش اختصاص یافت و مردمان از علوم و معارف او آن چند نقل کردند که سواران و طالبان علم بارها بر بارها کرده از شهرها و دیار بدیار و شهرها نقل و حمل نمودند وصیت فضل و علمش در اقطار و اکناف جهان انتشار یافت و ائمّه اکابر از آن حضرت روایت داشتند.

در کتاب کشف الغمّه از حافظ ابو نعیم معاور است که در کتاب حلیه نوشته

ص: 35

است ﴿و منهم الامام الناطق ذو الذمام السابق ابو عبد الله جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام اقبل على العباده و الخضوع و آثر العزلة و الخشوع و لهى عن الرّياسة و الجموع﴾ یعنی و از جمله ایشان امام ناطق و صاحب حرمت و حق سابق ابو عبدالله جعفر بن محمّد الصادق است که در حضرت خدای بعبادت و خضوع روی کرد و عزلت و خشوع را برگزید و از ریاست و مجموع دل برگرفت و هرگز یاد نفرمود .

و هم در آن کتاب از عمرو بن ابی مقدام مروی است که گفت هر وقت بجعفر بن محمّد علیهما السلام می نگرم می دانم وی از سلاله پیغمبران است

و هم در کتاب اخبار الدول مسطور است که عالم حقایق و دقایق امام جعفر صادق از میان برادرانش خلیفه و وصیّ پدر خویش بود و آن چند علوم از آن حضرت نقل شد که از هیچ کس نقل نشده است و می گوید «كان رأساً في الحديث» .

در کتاب نور الابصار مسطور است «و مناقبه كثيرة تكاد تفوت عدّ الحاسب و يحار في أنواعها فهم اليقظ الكاتب » .

و در رساله صبان مسطور است که آن حضرت امامى نبيل و مجاب الدّعوة بود ﴿إِذَا سَأَلَ اللَّهَ شَیْئاً لاَ یُتِمُّ قَوْلَهُ إِلاَّ وَ هُوَ بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هر وقت چیزی از خدای مسئلت کردی هنوز کلام آن حضرت بخاتمت نپیوسته بود که مسؤلش در حضور مبارکش موجود بود .

محمّد بن طلحه شافعی در کتاب مطالب السؤل می گوید و اما مناقب و و صفات و الاسمات آن حضرت ﴿فتكاد تفوت عدد الحاصر و يحار في انواعها فهم اليقظ الباصر حتى انّ من كثرة علومه المفاضة على قلبه من سجال التقوى (1) صارت الاحكام التي لا تدرك عللها و العلوم التي تقصر الافهام عن الاحاطة بحكمها تضاف إليه و تروى عنه﴾

یعنی مناقب این امام والا مقام بآن درجه و مقام است که هر چند بخواهند در حیّز حساب و شمار در آورند ، عاجز و بیچاره مانند و مردمان بیدار هوش بینا از

ص: 36


1- سجل بفتح اول بمعنى دلو بزرگ و سجال جمع آن است

فهم انواع آن متحير و مبهوت گردند و این احکام کثیره که علت آن ادراک نمی شود و علوم جلیله که افهام از احاطه بحکم آن قاصر است بجمله از علوم بی پایانی است که از سجال تقوی و داو پرهیز کاری بر قلب مبارکش فیضان گرفته و عیون این علوم همه از آن بحر قمقام گذارش یافته است و بجمله بآن حضرت منسوب و از آن حضرت مروی است

و نیز محمّد بن طلحه و دیگران گفته اند که بعضی گویند که کتاب جفری که در مغرب زمین است و بنو عبدالمؤمن بتوارث دارند از کلمات آن حضرت است و همانا درین باب منقبتی بزرگ و مقامات فضایل آن حضرت را درجه عالی است و این جمله که مذکور شد نسبت بآن چه از آن حضرت نقل شده بسیار اندک است.

و نیز محمّد بن طلحه در همان کتاب در بیان حال آن حضرت می گوید : ﴿و هُوَ مِنْ عُظَمَاءِ أَهْلِ اَلْبَیْتِ وَ سَادَاتِهِمْ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ ذُو عُلُومٍ جَمَّهٍ وَ عِبَادَهٍ مَوْفُورَهٍ وَ أَوْرَادٍ مُتَوَاصِلَهٍ وَ زَهَادَهٍ بَیِّنَهٍ وَ تِلاَوَهٍ کَثِیرَهٍ یَتَتَبَّعُ مَعَانِیَ اَلْقُرْآنِ اَلْکَرِیمِ وَ یَسْتَخْرِجُ مِنْ بَحْرِهِ جَوَاهِرَهُ وَ یَسْتَنْتِجُ عَجَائِبَهُ وَ یَقْسِمُ أَوْقَاتَهُ عَلَی أَنْوَاعِ اَلطَّاعَاتِ بِحَیْثُ یُحَاسِبُ عَلَیْهَا نَفْسَهُ رُؤْیَتُهُ تُذَکِّرُ بِالْآخِرَهِ وَ اِسْتِمَاعُ کَلاَمِهِ یُزَهِّدُ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلاِقْتِدَاءُ بِهُدَاهُ یُورِثُ اَلْجَنَّهَ نُورُ قَسَمَاتِهِ شَاهِدُ أَنَّهُ مِنْ سُلاَلَهَ اَلنُّبُوَّهِ وَ طَهَارَهُ أَفْعَالِهِ تَصْدَعُ بِأَنَّهُ مِنْ ذُرِّیَّهِ اَلرِّسَالَهِ نَقَلَ عَنْهُ اَلْحَدِیثَ وَ اِسْتَفَادَ مِنْهُ اَلْعِلْمَ جَمَاعَهٌ مِنْ أَعْیَانِ اَلْأَئِمَّهِ وَ أَعْلاَمِهِمْ﴾

یعنی حضرت صادق از بزرگان و سادات اهل بیت علیهم السلام و دارای علمی بی پایان و عبادتی فراوان و اورادی بهم پیوسته و زهادتی واضح و با شاهد و تلاوتی بسیار بود از معانی قرآن کریم دانا و از بحار كتاب الهى جواهر زواهر استخراج و عجایبش را استنتاج فرمودی و اوقات شرافت آیات را بر انواع طاعات و عبادات منقسم ساختى و حساب نفس خویش را از دست نگذاشتی از دیدار مبارکش آخرت بیاد آمدی و از استماع کلمات مواعظ آیاتش از دنیا و مافی ها دل بر گرفتند و از اقتداء برفتار و اطوار پسندیده اش بهشت را دریافتند و نور دیدار و فروغ آثارش گواهی دادی که از سلاله نبوّت است و طهارت افعالش باز نمودی که از ذریّه

ص: 37

رسالت است .

جماعتی از ائمة و اعلام ایشان از آن حضرت نقل حديث و استفاده علوم نمودند چنان که اسامی ایشان مسطور افتاد، سبط ابن جوزی در تذکره در ذیل شرح حال شرافت منوالش می نویسد علمای سیر و دانایان خبر گويند «كان قد اشتغل بالعبادة عن طلب الرياسة»، حضرت صادق علیه السلام بسبب اشتغال بعبادت پروردگار از طلب ریاست مردم روزگار بر کنار بود و نیز بكلام عمرو بن مقدام که مسطور شد اشارت کند

عليّ بن عيسى اربلی در کتاب کشف الغمّه می فرماید «و مناقب الصادق علیه السلام فاضلة و صفاته في الشرف كاملة و مننه لأوليائه شاملة و بأغراضهم الاخروية كافلة و غرر شرفه و فضله على جبهات الايام سائلة و الجنة لمواليه و محبيّه حاصلة و اندية المجد و العزّ بمفاخره و مآثره آهلة صاحب الامرة و الزّعامة مركز دايرة الرّسالة و الامامة له الى جهة الاباء محمّد المصطفى والى جهة الابناء المهدى وكفى به خلفاً فذالک موضع المحجّة و هذا الخلف الحجّة و حسبك به شرفاً

فهو الواسطة بين المحمّدين العالم بأسرار النشأتين المنعوت بالكريم الطّرفين جرى على سنن آبائه الكرام و اخذ بهديهم عليه و عليهم السّلام و وقف نفسه الشريفة على العبادة و حبسها على الطاعة و الزّهادة و اشتغل باوراده و تهجّده و صلواته و تعبّده

لو طاوله الفلك لتزحزح عن مكانه و عاقه شيء عن دورانه و لو جاراه البحر لنطقت بقصوره ألسنة حيتانه و لو فاخره الملك لاذعن لعلو شانه و سموّ مكانه ابن سيّد ولد آدم و ابن سید العرب و العجم الماجد الذي يملأ الدّلوالى عقرب الكرب (1) الجواد الذي صابت راحتاه بالنضار و الغرب السيد بن السادة الأطهار الإمام ابو

ص: 38


1- ریسمان کوتاهی که دو تا کرده دلو را بآن می بندند و سر دیگر آن را به ریسمان بزرگ و ضخیم می بندند که ریسمان بزرگ نپوسد. در نسخه مؤلف و اصل کتاب کشف الغمه (عقد الكرب) ثبت است و صحیح نیست

الأئمة الأخيار الخليفة و كلهم خلفاء أبرار

کشاف أسرار العلوم الهادى إلى معرفة الحىّ الفيوم صاحب المقام و المقال فارس الجلاد و الجدال الفارق بين الحلال و الحرام المتصدّق حتى بقوت العيال السابق في حلبات الفضل و الافضال الجارى على منهاج آله فنعم الجارى و نعم الال الكاشف لحقايق التنزيل الواقف على دقايق التأويل العارف الله تعالى بالبرهان و الدّليل الصائم في النهار الشامس القائم في اللّيل الطويل .

بحر الحكم و مصباح الظلم الأشهر من نار على علم البالغ الغاية في كرم الأخلاق و الشيم الناظر إلى الغيب من وراء ستر المخاطب في باطنه بما كان من سرّ الملقى في روعه ما تجدد من امر ، وارث آبائه الكرام و مورث أبنائه عليهم أفضل السلام

سلسلة ذهب ولا كرامة للذّهب و سبب و نسب متصلان فنعم السبب و النسب اليهم الحوض و الشفاعة و لهم منا السمع و الطاعة بموالاتهم نرجو النجاة في العقبى و هم احد السببين واولو القربى الأجواد الأمجاد الأنجاد الأئمّة الأ بدال الأوتاد زندهم في الشرف وار وصيتهم في المجد سار و ليس لهم في فضايلهم ممتار الا من كان في الاخرة على شفا جرف هار

فالله يكرمه يبلّغهم عنّا أفضل الصّلاة و التّسليم و إيّاه سبحانه نحمد على أن هدانا من موالاتهم إلى النّهج القويم و الصّراط المستقيم انّه جواد كريم

خلاصه معانی این کلمات حقایق مبانی این است که مناقب و مفاخر حضرت إمام ناطق جعفر صادق علیه السلام بر صفحات لیالی و ایام بلکه در طبقات زمین و آسمان فزایشی و چون هزاران خورشید درخشان و ناهید درفشان نمایشی و بر تمامت آفریدگان ایزد منّان گذارشی دارد در مراتب شرف و مقامات شرافت بحد كمال بالغ است و منن وافره و نعمت های وجود مبارکش اولیایش را شامل است و صلاح دین و دنیا و آخرت و عقبی ایشان را کافل است جبهات ایّام بغرر فضايل و فواضلش روشن و صفحات جهان برياحين شرف و ازهار علومش گلشن و بهشت جاویدان

ص: 39

برای موالی و دوستانش آراسته و محافل مجد و عزّ بمفاخر و ماثرش بأهل خود پیراسته است

حکومت و زعامت بوجود مسعودش مفتخر است و رسالت و امامت را ذات كثير البركانش مرکز دایره است جدّش محمّد مصطفی صل الله علیه و آله و پسرش خاتم اوصياء حضرت مهدی صاحب الامر عجل الله فرجه است که بهترین خلف است و این وجود مبارك را چنان جدّ امجد موضع محجه است و چنین فرزند ارشد خلف الحجّه است .

و این وجود ذیجود واسطه ما بین دو محمّد است یعنی حضرت مصطفی و صاحب الامر صلوات الله عليهما و عالم باسرار نشأتين و موصوف بكريم الطّرفين است بر سنن آباء گرام راه نوشت و بر طریقت ایشان روزگار سپرد نفس مبارك را بر عبادت حضرت احدیت بداشت و بطاعت و زهادت برگماشت ساعات لیالی و ایام شریفه را بفنون اوراد و اذكار وتهجد و نماز و نیاز و تعبّد بپای برد .

و مقامات جلالت و مدارج شرافت را بآن درجه ارتقا داد که اگر گردون گردان در حضرتش سر بتطاول بر آورد از مکان خویش و دوران و گردش خویش باز شود و اگر دریای بی کران در خدمتش آهنگ نمایشی کند ماهیانش زبان بقصورش برگشاید و اگر فرشتگان مقر بینش زبان بمفاخرت بر کشند بعلو مكان و مقامش اذعان نمایند

همانا این وجود مقدس و ذات اقدس فرزند آقا و بزرگ بنی آدم و پسر سیّد عرب وعجم است (بزرگواری که ظرفیت بشناسد و دلو را تا آن جا مملو آب فرماید که فسادی پدید نیارد) (1) و آن جوادی است که دور و نزديك و بزرگ و كوچك و مرد و زن را از کان کرم و منبع فيض و نعمش بهره یاب فرماید آباء عظامش همه بزرگان جهان و سادات مردم کیهان باشند و اخلاف گرامش همه پیشوایان روزگار و اولیای پروردگارند.

ص: 40


1- محل این ترجمه بیاض بود.

شرافت نسبش تا بآدم مسلم است و جلالت حسبش تا پایان عالم مجسّم است کشّاف اسرار علوم است و راه نماینده بشناسائی خداوند حيّ قيوم صاحب مقام و مقال است و فارس جلاد و جدال است و فارق میان حرام و حلال و صدقه بخشنده حتّى بقوت اهل و عیال است در حلبات فضل و افضال سابق است و بر طریقت و منهاج آل خود جاری است فنعم الجارى و نعم الال است .

كاشف حقایق تنزیل و واقف بر دقایق تاویل است از روی برهان و دلیل خداوند جلیل عارف است و در روزهای گرم صائم است و بشب های دراز بعبادت و تهجّد قائم است دریای حکم و مصباح ظلم و مشهورتر و شناخته تر و نماینده تر از آتش مشتعل بر مناره و علم است در کرم اخلاق وشيم بأعلى درجه رفعت پای نهاده است و بر اسرار و مغیبات بیناست نه سترى حاجب او تواند بود و نه حجابی ستر او تواند گشت با دیده باطن و دیدار ظاهر بر باطن اسرار و خفیات آگاه است و بر علوم آباءگرام وارث است و با بناء عظام خود علیهم السلام میراث بخشنده است.

تمامت شرافت سلسله نسب و حسب را دارا و بشفاعت امّت تواناست حوض کوثر ازوست و خلد برین و نار سقر بحكم او برپاست که بآن چه فرمایند گوش دهیم و از صمیم قلب اطاعت کنیم و بدوستی ایشان رستگاری هر دو سرای طلبیم و ایشان را مسبب رستگاری شماریم و در فضایل و مراتب ایشان در عرصه یقین تازیم چه جز مردمی که خود ایشان را ثباتی و دوامی نیست منکر ایشان نتواند بود.

پس بیایست خدای سبحان را سپاس گذاریم که ما را بسبب موالات ایشان راه راست بنمود انّه جواد كريم .

صاحب كشف الغمه بعد ازین بیانات مذکوره می گوید محض کسب ثواب و اجر جمیل این اشعار را در مدح آن برگزیده کردگار معروض داشته ام اگر چند دوست و دشمن بمدح آن بر کشیده ذوالمنن شعرها گفته اند و نثرها بهم پیموده اند. اگر چه اگر تمامت ایشان یک زبان گردند و در مدح و ثناى آن إمام والا مقام عمرها بپای برند هنوز اندکی از بسیار و عشری از معشارش را نتوانند بلکه اگر تمامت جنّ و

ص: 41

انس متّفق گردند و باندازه خویش جولان دهند بعجز و قصور خويش اذعان کنند و از مراتب بی نهایتش يك مرتبه طیّ نکرده باشند.

مناقب الصّادق مشهورة *** ينقلها عن صادق صادق

سما إلى نيل العلى وادعاً *** و كلّ عن إدراكه اللاحق

جرى الى المجد كآبائه *** كما جرى في الحلبة السابق

وفاق أهل الأرض في عصره *** و هو على حالاته فائق

سماؤه بالجود هطّالة *** و سیبه هامى الحيا دافق

من دوحة العزّ التّي فرعها *** سام على اوج السّها سامق

نايله صوب حياً مسبل *** و بشره في صوبه بارق

صواب رأى ان عدا جاهل *** وصوب غيث ان عرا طارق

كانّما طلعته ما بدا *** لناظريه القمر الشارق

له من الافضال حاد على *** البذل و من اخلاقه سائق

يروقه بذل الندى و اللهى *** و هو لهم اجمعهم رائق

خلائق طابت و طالت علا *** أبدع في ايجادها الخالق

شاد المعالى و سعى للعلى *** فهى له له و هو لها عاشق

ان اعضل الأمر فلا يهتدى *** اليه فهو الفائق الرائق

يشوقه المجد و لا غرو ان *** يشوقه و هو له شايق

مولاى اني فيكم مخلص *** ان شاب بالحبّ لكم ماذق

لكم موال و الى بابكم *** أنضى المطايا و بكم واثق

أرجو بكم نيل الاماني اذا *** نجا مطیع و هوى مارق

ابن صبّاغ نیز در فصول المهمّه شرحی در مناقب آن حضرت می نگارد و بهمین تقریب که از دیگران نگاشته اند مرقوم می دارد و نیز صاحب کشف الغمّه می نویسد که حضرت صادق جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين علیهم السلام از میان برادران بمقام رفیع خلافت و وصیّت و قيام بامر امامت اختصاص یافت و بر تمامت ایشان

ص: 42

در معارج فضل و فضیلت برتری و سبقت یافت در نباهت نام و عظمت قدر بر جمله آنان مقدم و مسلم شد و در میان مردم عامّه و خاصّه بجلالت و شرافت بزرگ برایشان ممتاز آمد و مردمان آن چند از علوم و اخبار و افادات و افاضات آن حضرت حاصل کردند که مطایا و رواحل بزیر بار آوردند نام مبارکش در تمامت صفحات جهان منتشر شد و آن چه که علمای زمان از افادات آن حضرت نقل کردند از هیچ کس حمل نکردند و مانند آن وجود مبارك بحری بی پایان ندیدند همانا اصحاب حدیث اسامی روات آن حضرت را که بجمله ثقه بودند فراهم ساختند بچهار هزار تن پیوست .

صاحب روضة الصفا می نویسد آن حضرت از سادات اهل بیت و عظماء آن طایفه و عالم علوم ظاهر و باطن است و گروهی از مشاهیر علمای ملت احمدی صلّى الله علیه و آله از آن حضرت روایت و در نباهت ذکر و فخامت قدرش اتفاق دارند .

شیخ مفید اعلی الله مقامه در کتاب ارشاد می فرماید که سید اسمعیل بن محمّد حميري رحمه الله تعالی که چندی بمذهب کیسانیه روزگار نهاد و بشنید که حضرت أبي عبد الله صلوات الله عليه مقال و مذهب او را انکار و او را بقبول امامت دعوت فرموده است این اشعار را در شأن آن حضرت معروض نمود.

ايا راكباً نحو المدينة جسرة *** عذافرة يطوى بها كل سبسب (1)

اذا ما هداك الله عاينت جعفراً *** فقل لولىّ الله و ابن المهذّب

الا يا ولی الله و ابن وليّه *** اتوب الى الرّحمن ثمّ تاوّب

اليك من الذّنب الذّى كنت مطنباً *** اجاحد فيه دائماً كل مغرب

و ما كان قولى في ابن خولة دائباً *** معاندة منى لنسل المطيّب

و لكن روينا عن وصىّ محمّد *** و لم يك فيما قال بالمتكذّب

بانّ ولىّ الأمر يفقد لا يرى *** سنين كفقد الخايف المترقب

ص: 43


1- الجسرة البعير الذى اعيا وغلظ جرؤه من السير، المذافرة من الابل القوى

فتقسم أموال الفقيد كانّما *** تعينه بين الصّفيح المنصّب

فان قلت لا فالحقّ قولك والذى *** تقول فحتم غير ما متعصب

بانّ ولىّ الأمر و القائم الذى *** تطلع نفسي نحوه و تطرب

له غيبة لا بد أن سيغيبها *** فصلى عليه الله من متغيب

فيمكث حيناً ثم يظهر أمره *** فيملاء عدلا كل شرق و مغرب

شیخ می فرماید در این اشعار دلالت کند که سید رحمة الله علیه از همی مذهب کیسانیه رجوع گرفته و بمذهب حضرت صادق علیه السلام و وجود دعوت ظاهره در ایام سعادت فرجام آن حضرت بامامت او و اقرار بغیبت حضرت صاحب الزّمان صلوات الله علیه و این که آن غیبت یکی از علامات آن حضرت است و این قول صریح قول امامية اثنى عشرية است

معلوم باد کیسانیه اصحاب كيسان غلام حضرت أمير المؤمنين عليه الصلاة و السلام می باشند که با مامت محمّد بن الحنفيه رضى الله عنه قائل هستند و ایشان بر چند فرقه اند یکی مختاریه اند که اصحاب مختار بن ابی عبیداند چه مختار کیسانی بود و محمّد بن الحنفية را بعد از علی علیه السلام امام می دانست.

و بعضی گفته اند که بعد از حسنین علیهما السلام محمّد بن حنفیه را امام می دانست و خویشتن را از رجال و دعوت کنندگان محمّد بن حنفية می نمود و چون محمّد بن حنفية بر این معنی مطلع شد از مختار بیزاری جست و فساد عقیدتش را با اصحاب باز نمود و مختار را آن لشکر و استقلال که حاصل بود همه ازین روی بود که خود را بمحمّد ابن حنفية می بست و خون امام حسين علیه السلام می جست چنان که در کتاب احوال امام زين العابدين علیه السلام به تفصيل مرقوم گشت و دیگر از جمله فرق کیسانیه هاشمیه اند که هاشم بن محمّد بن حنفية را بعد از پدر خود امام می دانند و دیگر بنانية اند که قائل بامامت بنان بن سمعان نهدی اند که از جمله غلاة بود و این جماعت بر این عقیدت هستند که امامت از بنی هاشم به بنان بن سمعان نهدی منتقل گردید .

و یکی رزامية اند و ایشان اصحاب رزام بن مالك هستند كه بعد از

ص: 44

امير المؤمنين صلوات الله علیه پسرش محمّد بن حنفیه را امام و پس از وی پسرش هاشم و بعد از هاشم بر حسب وصيت هاشم علي بن عبدالله بن عباس را امام می دانند.

در مجالس المؤمنين مسطور است که سید ابوهاشم اسماعيل بن محمّد بن زيد ابن ربيعة الحميري رحمه الله تعالى سيادتش نظر بمعنی لغوی دارد که بمعنی آقا و بزرگ است نه آن که فاطمی یا علوی ،باشد وی از اکابر زمان و شعرای نامدار و فصحای بلاغت آثار است و قصب السباق از اقران ربوده است دفاتر اشعار ميميّة او يك بار شتر می شده و مکاری در پاره اسفار سید که حامل این دفاتر بوده است از روی تعظیم تعبیر از او بسیّد می نموده است و هر کسی از وی می پرسید در شتر چه بار داری می گفت میمیّات سیّد را حمل می کند

در تذکره ابن معتزّ مسطور است که سیّد را چهار تن دختر بوده و هر يك از ایشان چهارصد قصیده از قصاید پدر خود را از بر کرده بودند .

و از کلام شیخ ابو عمرو کشی چنان مستفاد می شود که سیّد جزو اسمی است که پدر و مادرش بر وی نهاده اند چه روایت می نماید که چون حضرت صادق علیه السلام او را بديد بدو التفات نمود و فرمود : ﴿سمّتك أمّك سيّداً و وفقت في ذلك فانت سيّد الشعراء﴾ مادرت سيدت نامید و باین رتبت موفّق آمدی پس توئی سیّد شاعران و سید در مقام افتخار و مباهات باین کلام شرافت نظام امام علیه السلام این شعر می گوید :

و لقد عجبت لقائل لي مرّة *** علامة فهم من الفهماء

سمّاك قوماً سيّداً صدقوا به *** أنت الموفّق سيّد الشعراء

ما أنت حين تخصّ آل محمّد *** بالمدح منك و شاعر بسواء

مدح الملوك ذوى الغنى لعطائهم *** و المدح منك لهم لغير عطاء

فابشر فانك فائز من حبّهم *** لو قد وعدت عليهم بجزاء

ما تعدل الدّنيا جميعاً كلها *** من حوض أحمد شربة من ماء

راقم حروف گوید اگر «سمتك امك سيداً صدقت به» می گفت بجهت متابعت با فرمایش امامعلیه السلام احسن بود ان شاء الله تعالى شرح حال این شاعر جلیل در مقام

ص: 45

خود مذکور خواهد شد در این جا باین قدر کافی است

مرحوم نواب کلب علی خان صاحب بها در فرمان گذار دارالریاسه مصطفی آباد معروف برامپور از ممالك هندوستان که از این پیش در کتاب احوال حضرت باقر صلوات الله و سلامه عليه بشرح حال او و مکاتبه ایشان با مرحوم پدرم میرزا محمّد تقی لسان الملك و اين بنده قليل البضاعة اشارت شد با این که بمذهب اهل سنّت و جماعت روز می سپرد در دیوان اشعار خود موسوم بتاج فرخی قصیده در مدح حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بعرض رسانیده و از آن جمله این چند شعر در این جا مذکور شد :

مگر مهر آن خسرو دین و دنیا *** مگر طاعت آن شهنشاه دلجو

امام جهان جعفر بن محمّد *** که از صیت او هست آفاق مملو

فتد بر دمَن گر غبار سمندش *** شود پشك چون نافه مشك گلبو

ز عاجز نوازی و نسر گردون *** گریزد سراسیمه ز آوای تیهو

تو آنی که از جلوه ذات پاکت *** وجوبي با مكان شده ترازو

به امداد عدلت توان پیر زالی *** دیت می تواند گرفت از هلاکو

پی نصرت مؤمنان ابر نیسان *** براك رگ جان کفار نیسو

به الطاف تو زایران حریمت *** زنند از تفاخر بافلاك اردو

نفور تو مهلك ولاى تو شافی *** عتاب تو زهر و حباب تو دارو

ثنای تو میکال را نقش جوشن *** مديح تو جبریل را حرز بازو

عدو چون صفاتت بپوشد که هرگز *** نپوشد رخ مهر پرّ پرستو

بلافد عدو در حضور تو ويحك *** که سر پنجه عرش تابی به نیرو

به برليغ جان تو طغرا تبارك *** مديح تو با بسمله در تکافو

هماره شود همسر کفر ایمان *** نسازی خطاهای مؤمن چو معفو

کند عالمی در جنابت تظلم *** برد يك جهان در حضور تو يرغو

كريما كن انصاف با صد ترحم *** که در فیض عام است خوی تو ممنو

باندوه تا چند گریم که اکنون *** شده چشم من رشك رود قراسو

ص: 46

من و جوش آزار و امراض و کلفت *** دل و نهب و رنج و کدورت ز هر سو

همیشه با نعام چندین مدیحه *** ز احسان و رحمت مرا هست مرجو

که با عجز در پیشگاه محمّد *** کنی عرض حالم بآداب نيكو

دعایم رسان تا بباب اجابت *** گناهم ز آب شفاعت فرو شو

این چند بیت از نتایج طبع این بنده حقیر در این مقام مسطور شد :

مظهر حقّ و مظهر خالق *** صبغة الله جعفر صادق

بر شرایع علیم و ناظر اوست *** مالك گنج علم باقر اوست

صدق او صادق مصدق هست *** هم خدا را ولی مطلق هست

ماسوا را بدوست فرّ و فروغ *** صدق او زد قفا بكذب و دروغ

مصطفایش بنام صادق خواند *** وین لقب از ازل بوصفش راند

بر همه معضلات شرع مبين *** اوست از جانب خداي امين

حضرت او منزّه از زشتی است *** نوح از او رستگار در کشتی است

قدمش بر قدم قدم رانده *** ابدش بر ابد ابد مانده

قدمش بر قدم نهاده قدم *** ابدش بر ابد کشیده رقم

هستی از هستیش بهستی هست *** زو بلند از بلند و پست از پست

اختر از فرّ او بتافته است *** هور و مه نور از او بیافته است

این سفید و سیاه از اوست پدید *** هر دو را بر عنایتش امید

جنبش ماسوی ز جنبش اوست *** گردش نه فلك بگردش اوست

بحردین را شراع کشتی اوست *** قاسم ناری و بهشتی اوست

گر چه زاده است بوالبشر او را *** هست از روح وی شمر او را

زاده آدم از ره جسم است *** خود در آدم ز روح او قسم است

روح جبریل خود ز پیکر اوست *** شاهدش داستان حیدر اوست

خواه در آدمی و یا نوحی *** او بگفتا نفخت من روحى

دوحة نور حق به عقل نخست *** می تواند در آب و خاکش رَست

چون ز عقل نخست یافت نزول *** در دگر جسم ها گرفت وصول

ص: 47

زین شده عقل اول او را نام *** کامد ارواح را ز نورش کام

آن که حق اور خود در او بدمید *** ترك اولی در او نشاید دید

خود رسولش بخواند از آن صادق *** کامد این روح بر تنش صادق

ترك اولى چو شد در او معدوم *** گشت از جانب خدا معصوم

گر نبودي ز ترك اولى دور *** کی شدی نور بخش انجم و هور

اوست واقف بظاهر قرآن *** اوست عارف بباطن فرقان

عارف و عالم و عالم حقایق اوست *** واقف و ناظر دقایق اوست

بر رموز کلام سبحانی *** بر کنوز علوم یزدانی

هیچ کس نیست همچو او واقف *** بر تمام تمام مراتبش عارف

او بحق شد مفسّر قرآن *** هم بحق شد مؤوّل فرقان

اوست عالم بناسخ و منسوخ *** اوست عالم بنافخ و منفوخ

رکن دین را چنان که می دانی *** او دگر باره آمده بانی

زلل و هفوتی که از ضلّال *** خلل و ثقبتی که از جهلال

در مبانیّ رکن دین افتاد *** او دگر باره کرد سخت نهاد

هم ز علم و عمل نهادش سدّ *** رونق رفته را بکرد دو صد

طرق شرع را مصفّا ساخت *** ثمر علم را منقّا ساخت

او بحق است ناصر و منصور *** او پدید است مهدی و منصور

گر نه از عون او بتابد نور *** تا عدم در عدم بدی منصور

نور ایزد در اوّل و آخر *** او بود بعد حضرت باقر

صادق ای امام جنّ و بشر *** شافع امّتی تو در محشر

گر بخواهش گری بحقّ آئی *** بر همه عاصیان ببخشائی

مادح توست چون سپهر زمین *** خواهد از جود تو بهشت برین

در بحار الانوار و کافی از احمد بن مهران از عبد العظيم بن عبدالله الحسنى رضوان الله عليه سند بزید شحام می رسد که گفت گاهی که در شب جمعه در طی

ص: 48

راه بودیم ابو عبد الله علیه السلام با من فرمود : ﴿اِقْرَأْ فَإِنَّهَا لَیْلَهُ اَلْجُمُعَهِ قُرْآناً﴾، در این شب جمعه از قرآن قراءت کن پس این آیه شریفه را بخواندم ﴿إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كَانَ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ یوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ﴾

یعنی بدرستی که روز جدا شدن حق از باطل یا محق از مبطل بسبب اختلاف جزا و سزا هنگام فراهم آمدن آدمیان است در حالتی که بتمامت مجتمع باشند در آن روزی که دفع نکند هیچ دوستی و خویشی از دوست و خویش خود چیزی را از عذاب و نه آن دوستان و خویشان یاری کرده شوند از جانب دوستان خود در دفع عذاب مگر کسی که خدای رحم کرده باشد بر وی بعفو کردن از او و اذن شفاعت دادن در حق او .

فقال أبو عبد الله عليه السلام : ﴿نَحْنُ وَ اَللَّهِ اَلَّذِی اِسْتَثْنَی اَللَّهُ وَ لَکِنَّا نُغْنِی عَنْهُمْ﴾، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: سوگند بخدای مائیم آن کسی که خدای تعالی مستغنی داشته است ایشان را یعنی در این کلمه که می فرماید مگر آن کس که خدایش قرین رحمت داشته است

بیان مکارم اخلاق و محاسن شیم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

محاسن اخلاق و مكارم شيم رسول خدا و ائمّه هدى صلوات الله عليهم اجمعين را جز خالق ایشان هیچ کس احصا نتواند کرد چه هر کس بهر صفتی خوب و شیمتی ليكو و خلقی ستوده و روشی پسندیده ممتاز شده باشد از بحار محاسن و مکارم ایشان قطره و از سحاب مفاخر و مناقب ایشان رشحه ایست بهر صفتی ممدوح آراسته و از هر شیمتی مذموم پیراسته اند.

بهشت برین و غلمان و حورالعین از تابش انوار اخلاق ستوده ایشان نمایشی

ص: 49

و اخلاق انبیای مرسلین و ملائکه مقرّبین از ینابیع اطوار حمیده و بحار شیم سعیده ایشان گذارشی است آثار ایشان بر اخلاق ایشان گواه است و عالم بحقایق ايشان حضرت إله .

چون کسی بر آثار حمیده و آیات سعیده حضرت امام ناطق جعفر بن محمّد صادق سلام الله عليه ما كه محل قبول و تصدیق مخالف و مؤالف است بنگرد و یکی از هزارها و کمی از بسیارها را بداند آن چه ببایست می داند

پس اگر کسی در این مقامات سخنی کند یا به چیزی اشارت نهد معیار استعداد و استيعاب خویش را باز نماید و گرنه افهام نارسای ما کوتاه نظران از ادراك اين مراتب صد هزاران هزارها سال ها دور و قاصر است و اگر موفق شویم و چیزی بگوئیم و بر نگاریم بفضل و فضیلت و توجه و عنایت خود ایشان است.

در بحار الانوار مسطور است و يقال امام الصّادق و العلم الناطق بالمكرمات سابق و باب السيئات رائق و باب الحسنات فائق لم يكن عيّاباً ولا سباباً و لا صخاباً و لا طماعاً و لا خداعاً و لا نماما و لا ذماما و لا اكولا و لا عجولا و لا ملولا و لا مكثاراً و لا ثرثاراً و لا مهذاراً و لا طعانا و لا لعانا و لا همازاً و لا لمازاً و لا كنازاً .

یعنی در صفت و اخلاق حضرت امام جعفر علیه السلام گفته اند که امامی است صادق و بسیار داننده ایست ناطق یعنی دانای گوینده است که افاضه علم می فرماید نه دانای ساکت و صامت که مردمان را از علمش بهره نرسد در مکرمات سبقت جوینده است ابواب سیّئات را فراز و درهای حسنات را بازگرداند.

هرگز بنکوهش و دشنام کسی سخن نفرمود و بر روی کسی صدای مبارك را بر کشیده نداشت و بخواسته جهان طمع نیست و با هیچ کس بغدر و خدیمت نرفت و سخن چینی نفرمود و بذمّ مردمان زبان نگردانید و شکمباره و پرخواره نبود . در اموری که نبایست عجلت نمی نمود و در آن چه ببایست خستگی و وا ماندگی نداشت و فراوان سخن نمی گذاشت و به بیهوده نمی پرداخت و کسان را بطعن و لعن و همز و لمز رنجه نمی داشت و مال و منال و دولت و بضاعت نمی انباشت .

ص: 50

و هم در آن کتاب سند بمحمّد بن زیاد می رسد که گفت از مالك بن انس فقيه مدینه شنیدم می گفت هر وقت بخدمت صادق جعفر بن محمّد علیهما السلام تشرّف می جستم مخدّه بتكريم من حاضر می کردند و قدر و منزلت مرا نیکو می شناختند و با من مي فرمود اى مالك من ترا دوست می دارم و من باین کلام و این مرحمت مسرّت می گرفتم و خدای را بر این موهبت سپاس می گذاشتم .

﴿قال وَ كَانَ علیه السلام : رَجُلًا لَا یَخْلُو مِنْ إِحْدَی ثَلَاثِ خِصَالٍ إِمَّا صَائِماً وَ إِمَّا قَائِماً وَ إِمَّا ذَاكِراً وَ كَانَ مِنْ عُظَمَاءِ الْعِبَادِ وَ أَكَابِرِ الزُّهَّادِ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَانَ كَثِیرَ الْحَدِیثِ طَیِّبَ الْمُجَالَسَةِ كَثِیرَ الْفَوَائِدِ فَإِذَا قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله اخْضَرَّ مَرَّةً وَ اصْفَرَّ أُخْرَی حَتَّی یُنْكِرَهُ مَنْ كَانَ یَعْرِفُهُ

وَ لَقَدْ حَجَجْتُ مَعَهُ سَنَةً فَلَمَّا اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ عِنْدَ الْإِحْرَامِ كَانَ كُلَّمَا هَمَّ بِالتَّلْبِیَةِ انْقَطَعَ الصَّوْتُ فِی حَلْقِهِ وَ كَادَ أَنْ یَخِرَّ مِنْ رَاحِلَتِهِ فَقُلْتُ قُلْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَا بُدَّ لَكَ مِنْ أَنْ تَقُولَ فَقَالَ یَا ابْنَ أَبِی عَامِرٍ كَیْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ لَبَّیْكَ اللَّهُمَّ لَبَّیْكَ وَ أَخْشَی أَنْ یَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِی لَا لَبَّیْكَ وَ لَا سَعْدَیْكَ﴾

مالك بن انس در تمجید و توصیف آن حضرت گفت که حضرت صادق علیه السلام هیچ وقت از یکی ازین سه خصلت و حالت بیرون نبود یا روزه دار و یا بعبادت پروردگار بر پای یا بیاد آفریدگار مشغول بود و آن حضرت از بزرگان بندگان خدای و آن زاهدان بود که همه وقت در حضرت خدای بخوف وخشیت روز می سپرند.

حدیث بسیار فرمودی و مجالستی خوش و نیکو داشتی و افاداتش فراوان بودی و چون نام رسول خدای بزبان آوردی و گفتی رسول خداى فرمود و روایت حدیث و خبر از حضرت خیر البشر در میان نهادی چهره مبارکش گاهی خضرت گرفتی و گاهی صفرت یافتی چندان که آنان که آن حضرت را شناسا بودند چون آن حالت بر وی دست دادی ناشناس شدند .

یکی سال در رکاب آن حضرت با قامت حج رهسپار شدم چون در احرام راحله اش بایستاد چنان بود که هر وقت آن حضرت به تلبيه و لبيك گفتن آهنك فرمودى

ص: 51

صدا در حلق مبارکش منقطع شدی و نزديك بود از راحله خويش بزیر افتد من عرض کردم ای پسر رسول خدای لابد و ناچار بباید تلبیه بجای آوری فرمود ای پسر ابی عامر چگونه جسارت نمايم كه بگويم لبيك اللهم لبيك و از آن می ترسم که خدای عزّ و جل بفرمايد لا لبيك و لا سعديك .

یعنی ممکن است که این گونه جواب بیاید و آن حضرت این کلام از براي تنبیه دیگران می نهاد و نیز آن عظمت و هیمنه که ایشان در خدای عزّ و جّل می دانستند البته ظهور این احوال در این مقامات استبعاد نخواهد داشت .

و نیز در آن کتاب از ابن رئاب مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم که در حال سجده عرض می کرد ﴿اَللّهُمَّ اغْفِرْ لی، وَلاَِصْحابِ اَبی، فَاِنّی اَعْلَمُ اَنَّ فیهِمْ مَنْ یَنْتَقِصُنی﴾ ، بار پروردگارا مرا و اصحاب مرا آمرزیده بدار چه من می دانم که در میان ایشان کسی هست که بر کاهش من می رود .

و هم در آن کتاب و کافی از یعقوب سرّاج مروی است که گفت در خدمت ابی عبدالله علیه السلام راه می سپردیم و آن حضرت همی خواست یکی از خویشاوندان خود را که مولودی از وی بمرده بود تعزیت گوید پس در طی راه بند نعل مبارکش بگسیخت و آن حضرت نعل مبارکش را از پای همایونش بر گرفت و با پای برهنه روان شد ابن ابی یعفور آن حضرت را بآن حال بدید و نعل خویش را از پای در آورد و بندش را بیرون کرد بحضرت ابی عبدالله علیه السلام تقدیم نمود.

آن حضرت چون مردی خشم ناك از وی روی برتافت و از آن پس از قبول امتناع ورزید ﴿و قَالَ لاَ ، إِنَّ صَاحِبَ اَلْمُصِیبَهِ أَوْلَی بِالصَّبْرِ عَلَیْهَا ﴾، و فرمود نه چنین است و این کار نشاید همانا صاحب مصیبت سزاوارتر است که بر این حال صبوري نماید یعنی بر من که صاحب این مصیبت هستم بایسته تر است که حافياً راه سپارم و بر این حال شکیبائی کنم پس همچنان با پای برهنه راه سپرد تا بر آن مرد که به تعزيتش آهنگ فرموده بود در آمد.

و هم در بحار الانوار و کافی از مسمع بن عبدالملك مروى است که گفت در

ص: 52

خدمت حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه در منی بودیم و انگوری در حضور در حضور ما بود پس از آن انگور بخورد در این حال سائلی بیامد و از آن حضرت مسئلت نمود آن حضرت بفرمود خوشه انگور بیاوردند و باو عطا فرمود .

سائل عرض کرد مرا باین حاجتی نیست اگر درهمی هست می خواهم فرمود خدای بتو وسعت می دهد و آن سائل برفت و از آن پس بازگشت و گفت انگور را بازدهید فرمود «يسمح الله لك»، و چيزى باو عطا نفرمود

و از آن پس سائلی دیگر بیامد و ابو عبد الله علیه السلام سه دانه انگور بر گرفت و بسائل عطا فرمود وسائل از دست مبارکش بگرفت و گفت سپاس پروردگار عالمیان را سزاست که مرا روزي گردانید ابو عبدالله سلام الله عليه فرمود بجاي باش و هر دو كف مبارك را از انگور مملوّ ساخته بدو عنایت کرد سائل از دست همایونش بگرفت و گفت الحمد لله ربّ العالمين

ابو عبد الله علیه السلام فرمود بجای باش و فرمود اي غلام با تو از درهم چه مقدار است چون معلوم ساختیم بیست در هم یا بهمان تقریب با وي بود حضرت صادق سلام الله عليه آن دراهم بوي داد سائل بگرفت و گفت الحمد لله هذا منك وحدك لا شريك لك سپاس خداوند راست این نعمت از توست به تنهائی نیست شريك و انبازی از بهر تو

آن حضرت فرمود بجاي باش و پیراهان مبارکش را بدو خلعت کرد و فرمود بپوش این را سائل بپوشید و گفت : «الحمد لله الذي كساني وسترني یا ابا عبدالله» سپاس خدای را که بپوشانید مرا و مستور داشت مرا اي ابوعبدالله یا این که گفت جزاك الله خيراً و جز این از بهر آن حضرت دعائی نگذاشت آن گاه برفت.

راوی می گوید ما را گمان همی رفت که اگر در حق آن حضرت دعائی کرد، همچنان با وی عطا می فرمود چه هر چه آن حضرت بدو عطا می کرد و سائل خدای را سپاس می گذاشت دیگر باره او را بعطیّت می نواخت راقم حروف گوید مراتب معنويه ائمّه و خضوع و خشوع و تفویض ایشان را در حضرت احدیّت از

ص: 53

امثال این حدیث می توان دانست .

پس بدا بحال آن مردم که اگر فلسی بسائلی دهند وسائل با هزار زبان خواهند . بشکر و تمجید و دعای ایشان سخن نکند خشمگین گردند و همی خواهند سر از تنش برگیرند یا اگر از کسی حال پرسی کنند و در جواب گوید حمد خدای را غضبناك شوند تا چرا سلامت خویش را بمرحمت ایشان محول نداشت و نگفت از مرحمت و عنایت حضرت عالی سالم و صحيح و مرفّه و فارغ البال و محفوظ از بلیات ماه و سال و زلزله و طاعون وخسف و غرق و حرق روز می گذارم و بعنایت جناب مستطابعالی قوای ظاهريّه و باطنیّه ام از آفات ظاهریه و باطنیه محفوظ و از جهات مکرمت آن حضرت ستّه ضروریّه ام از جهات سته قرین انتظام و استقامت و از مخالطه با بندگان آستان جلالت نشان اخلاط اربعه ام ندیم اعتدال است .

و دیگر در بحار الانوار از ابن ابی یعفور مروی است که گفت از حضرت أبي عبد الله علیه السلام شنیدم عرض می کرد در آن حال که هر دو دست مبارك بآسمان بر کشیده بود ﴿ رَبِّ لا تَکِلْنی اِلی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ اَبَداً﴾ پروردگارا بقدر چشم بر هم زدنی مرا بخودم نگذار و بر این سخن نیفزود و نکاست و فوراً اشك ديدگان مبارکش از اطراف محاسن شریفش جاری شد

پس از آن روی با من کرد و فرمود یا بن أبي يعفور أنّ يونس بن متى وكله الله عزّ و جلّ الى نفسه اقلّ من طرفة عين فاحدث ذلك الذنب ای پسر ابی یعفور همانا خداوند بقدر يك چشم بر هم زدن یونس بن متی را بخود گذاشت پس آن گناه از وی حادث شد

عرض کردم اصلحك اله بآن گناه بمقام كفر رسيد قال لا و لكنّ الموت على تلك الحال هلاك فرمود بكفر ترسید لکن اگر در این حال گناه کاری مرگ آدمی برسد مایه تباهی او می شود.

و هم در کافی از زرارة مروی است که مروی بخدمت ابی عبدالله علیه السلام آمد و عرض کرد بدرستی که نتوانم بدست خود کاری را نیکو بیای برم و تجارتی نیکو

ص: 54

بکار بندم و مردی محروم و محتاجم.

فرمود: ﴿اِعْمَلْ وَاحْمَل عَلی رَأْسِکَ و اسْتَغْنِ عَنِ النّاسِ﴾ كار كن و بر سر خویش حمل نمای و از مردمان بی نیازی جوى ﴿فَإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَدْ حَمَلَ حَجَراً عَلَی عَاتِقِهِ فَوَضَعَهُ فِی حَائِطٍ لَهُ مِنْ حِیطَانِهِ وَ إِنَّ اَلْحَجَرَ لَفِی مَکَانِهِ وَ لاَ یُدْرَی کَمْ عُمْقُهُ إِلَّا أَنَّهُ ثَمَّ﴾ ، زیرا رسول خدای سنگی را بر دوش گرفت و بیاورد تا در زیر یکی از دیوارهای باغ خود بگذاشت و هنوز آن سنگ بر جای است و معلوم نیست چه مقدار آن در داخل زمین است جز این که هنوز در همان جا باقی است.

و دیگر در بحار الانوار و كافى از عبد الأعلى مولای آل سالم و بقولی آل سام مروی است که در یکی از روزهای تابستان سخت گرم حضرت ابی عبدالله علیه السلام را در بعضی از طرق مدینه استقبال کردم پس عرض نمودم فدای تو شوم مقام و منزلت و حالت تو در حضرت خدای عزّ و جلّ و قرابت تو با نبیّ مرسل صلی الله عله و اله معلوم است و با این حال در مثل این روز نفس نفیس را بزحمت و مشقّت دچار می گردانی فرمود اى عبد الأعلى ﴿خَرَجْتُ فِی طَلَبِ اَلرِّزْقِ لِأَسْتَغْنِیَ عَنْ مِثْلِکَ﴾ براى طلب رزق بیرون آمدم تا از چون تو بی نیاز باشم یعنی زحمت خویش بر خویش نهم تا از دیگران مستغنی باشم .

و نیز در کافی و بحار از اسماعیل بن جابر مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السّلام شدم و آن حضرت را در حایطی که خاص آن امام والا مقام بود نگران شدم که کلنگی در دست مبارک داشت و بدستیاری آن آب می کشید و پیراهانی بر تن مبارك داشت شبيه بكرباس و از نهایت تنگی گویا بر آن حضرت علیه السلام دوخته بودند.

و هم در آن دو کتاب سند بابی عمر و شیبانی می رسد که گفت حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه را بدیدم و بدست مبارکش کلنگی بود و ازاری درشت و غلیظ بر تن مبارك داشت و در حایطی که مخصوص آن حضرت بود کار می کرد و عرق از پشت مبارکش می ریخت عرض کردم فدای تو شوم این کلنگ را بمن عطا فرمای تا این کار را کفایت کنم فرمود : ﴿إِنِّی أُحِبُّ أَنْ یَتَأَذَّی اَلرَّجُلُ بِحَرِّ اَلشَّمْسِ فِی طَلَبِ

ص: 55

اَلْمَعِیشَهِ﴾ ، من دوست همی دارم که مرد در طلب معیشت بحرارت آفتاب متأذّي گردد.

و نیز در کافی از ابو بصیر مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم می فرمود : ﴿إِنِّی لَأَعْمَلُ فِی بَعْضِ ضِیَاعِی حَتَّی أَعْرَقَ وَ إِنَّ لِی مَنْ یَکْفِینِی لِیَعْلَمَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنِّی أَطْلُبُ اَلرِّزْقَ اَلْحَلاَلَ﴾، یعنی من خویشتن در پاره ضیاع خویش بکار کردن چندان می کوشم تا عرق می کنم با این که مرا کسانی باشند که این زحمت برخود نهند و مرا کفایت کنند بعلت آن که خدای عز و جل بداند که طالب رزق حلال هستم یعنی چون زحمت کسب رزق بر خویش نهم آن روزی و رزق حلال تر است .

و نیز در آن دو کتاب از داود بن سرحان مروی است که ابو عبدالله علیه السلام را دیدم خرمائی را بدست مبارك بكيل و میزان در می آورد عرض کردم فدای تو شوم اگر بعضی از فرزندان یا پاره از غلامان خود را فرمان کنی این کار را از تو کفایت کنند فرمود : ای داود مرد مسلم را جز سه چیز اصلاح نمی کند یکی نفقه در دین و دیگر صبوری بر نائبه سیم حسن تقدیر و اندازه در کار معیشت .

و نیز در هر دو کتاب مسطور مرقوم است که عمر بن یزید گفت وقتی مردی در حضرت ابی عبدالله بخواهش بیامد و من در خدمتش حضور داشتم پس با آن مرد فرمود: ﴿لَیْسَ عِنْدَنَا اَلْیَوْمَ شَیْءٌ وَ لَکِنَّهُ یَأْتِینَا خِطْرٌ وَ وَسِمَهٌ فَتُبَاعُ إِنْ شَاءَ اَللَّه﴾.

امروز نزد ما چیزی نیست لکن برای ما می آورند خطر یعنی گیاهی مانند وسمه ووسمه پس فروخته می شود و عطا می کنیم بتو انشاء الله تعالی آن مرد عرض نمود برای من میعادی گذار و وقتی را مقرر و مبلغی را مشخّص فرماى فرمود : ﴿کَیْفَ أَعِدُکَ وَ أَنَا لِمَا لاَ أَرْجُو أَرْجی مِنِّی لِمَا أَرْجُو﴾

یعنی چگونه تو را میعادی مشخص بسپارم و حال آن که من برای آن چه امید ندارم امیدوار ترم تا برای آن چه .امیدوارم

و این کلام معجز بیان چنان می رساند که می خواهد بفرمايد تعيين وقت تقرير وعده با کسی است که بهمه چیز قادر و مختار باشد اما این حال برای مخلوق ممکن نیست چه بسا می شود که بآن چه امید ندارند و گمان نمی برند باید امیدوارتر

ص: 56

باشند تا بآن چه بحصول و وصول آن امیدواری دارند ، چه حصول مقاصد و مرام و امید تمنیّات و آمال باراده و مشیت و اقتضای حکمت ایزد متعال است پس انسان بهر چه ندارد ببایست امیدوارتر باشد چه ممکن است آن چه را که صلاح خود دانسته و بحصول آن دل بسته اسباب فساد باشد و حکمت خداوندی تقاضای دیگر نموده باشد.

دیگر در کتاب بحار الانوار از ابن مسکان از صیقل مروی است که گفت در حضرت ابی عبدالله علیه السلام جلوس داشتم پس آن حضرت غلام خود را که عجمی بود یعنی عرب و فصیح نبود برای حاجتی بسوی مردی بفرستاد آن غلام برفت و پس از آن باز شد و ابو عبدالله علیه السلام جواب بدو می فهماند و غلام تا چند مرتبه از برنیامد و چون نگران شدم که غلام نمی تواند بر زبانش بگذراند تا بفهمد گمان همی کردم که آن حضرت زود است که متغیّر گردد و بر غلام خشم گیرد و امام علیه السلام نظر مبارك بآن غلام تند نمود .

پس از آن فرمود: ﴿و أَمَا وَ اَللَّهِ لَئِنْ کُنْتَ عَیِیَّ اَللِّسَانِ فَمَا أَنْتَ بِعَیِیِّ اَلْقَلْبِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اَلْحَیَاءَ وَ اَلْعَفَافَ وَ اَلْعِیَّ عِیُّ اَللِّسَانِ لاَ عِیُّ اَلْقَلْبِ مِنَ اَلْإِیمَانِ وَ اَلْفُحْشَ وَ اَلْبَذَاءَ النِّفَاقِ﴾ سوگند با خدای اگر تو زبانت کند است و کندی در لسان داری قلبت کند نیست پس از آن فرمود آزرم و عفت و کندی یعنی کندی زبان نه کندی قلب از ایمان است و فحش و کردار ناستوده و شدّت و زبان درازی و سلاطت از حالت نفاق است .

در کتاب جنات الخلود در بیان اخلاق مبارکش می نویسد حضرت ابی عبدالله عليه صلوات الله از همه خلایق داناتر و بردبارتر و در هنگام وصول بلیّات از همه کس شکیبائیش بیشتر بود از بی حرمتی جاهلان از جای نشدی و با ایشان با نهایت تمكين و وقار معاملت و گاهي ردّ جهل جاهلان فرمودی و با برادران دینی مواساة ورزیدی و آن چه خوب تر و بهتر در سرای مبارکش موجود شدی در راه خدای عزّ

ص: 57

و جلّ بدادی و اگر چیزی ممکن نشدی سائل را تسلی دادی و اکثر اوقات در تسلی دادن خواهشمندان و سائلان باین ابیات مبادرت نمودی

و بروایت صاحب کشف الغمه مردی از تجار بآستان مبارك آن حضرت آمد و شد و مخالطه داشتی و روزگاری خوش بگذرانیدی تا چنان افتاد که حالتش دیگرگون و حسن حالش باژگون شد و در حضرت امام جعفر علیه السلام لب بشکایت بر گشود و این حضرت این شعر بدو قراءت فرمود :

فلا تجزع فان اعسرت يوماً *** فقد ايسرت في زمن طويل

فقد لا تيأس فانّ اليأس كفر *** لعل الله يغنى عن قليل

فلا تظمن بربّك ظن سوء *** فانّ الله اولى بالجميل

در کشف الغمه مسطور است که وقتی در میان حضرت امام جعفر علیه السلام و عبدالله ابن حسن سخنی بگذشت و عبد الله بن حسن بخشونت و غلظت پرداخت و از آن پس از یکدیگر جدا شده بجانب مسجد روی کردند و بر در مسجد یکدیگر را ملاقات نمودند حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمّد علیهما السلام باعبدالله حسن فرمود : ﴿ کَیْفَ أَمْسَیْتَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ﴾، چگونه روز بشب آوردی ای ابو محمّد گفت بخیر و خوبی و این جواب را چون مردم غضبناك براند .

آن حضرت فرمود : ﴿یَا بَا مُحَمَّدٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ صِلَهَ اَلرَّحِمِ یُخَفَّفُ اَلْحِسَابَ﴾، ای ابو محمّد آیا ندانستی صله رحم بجای آوردن حساب را سبك گرداند یعنی حساب آدمی را در قیامت سهل و سبك نهد عبدالله گفت تو همیشه چیزی بیاوری که ما نشناسیم آن را یعنی خبری مذکور داری که ما بر آن واقف نیستیم .

فرمود : ﴿إِنِّی أَتْلُو عَلَیْکَ بِهِ قُرْآناً﴾، بر این سخن که آوردم از آیات قرآنی شاهد می آورم گفت این کار نیز می کنی فرمود آری گفت بیاور فرمود قول خدای عز وجل است ﴿وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ﴾، عبدالله گفت از این پس مرا بقطع رحم نيابي.

سبط ابن جوزی در تذكرة می گوید از جمله مکارم اخلاق حضرت صادق

ص: 58

صلوات الله علیه این است که زمخشری در کتاب ربیع الابرار از شقرانی مولای رسول خدای صلی الله علیه و آله مذکور نموده است که گفت در ایام منصور عطای مردمان بیرون آمد و مرا شفیعی نبود و متحیّر بر در بایستادم ناگاه جعفر بن محمّد علیها السلام را بدیدم که نمودار شد پس حاجت خویش را بعرض رسانیدم

آن حضرت داخل شد و بیرون آمد و عطای مرا در آستین مبارکش نهاده و با من عطا فرمود : ﴿وَ قَالَ إِنَّ اَلْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکَانِکَ مِنَّا وَ إِنَّ اَلْقَبِیحَ مِنْ كُلِّ أَحَدٍ قَبِيحٌ وَ إِنَّهُ مِنْكَ أَقْبَحُ لِمَكَانِكَ مِنَّا﴾، يعنى كار نيك و عمل نیکو از هر کس مستحسن و نيك است و از تو نيکو تر است يعني كار نيك اگر از تو روی نهد نیکو تر است چه ترا در حضرت ما مکان و منزلتی است و کار نکوهیده از همه کس قبیح و از تو قبیح تر است آن مکانتی که در حضرت ما داری

این کلام را امام علیه السلام از این روی با وی گذاشت که شقرانی شراب می خورد پس از مکارم اخلاق آن حضرت بود که او را ترحیب گفت و حاجتش را بگذاشت با این که بحال او عالم بود و او را از در تعریض موعظت نهاد و این خوی و خلق وخصال انبیاء عظام علیهم السلام است .

در امالی صدوق عليه الرحمه از مالك جهنى مروی است که گفت پاره از ریاحین در حضرت ابی عبدالله علیه السلام تقدیم کردم آن حضرت بگرفت و بیوئید و بر هر دو چشم مبارک بگذاشت آن گاه فرمود ﴿مَنْ تَنَاوَلَ رَیْحَانَةً فَشَمَّهَا وَ وَضَعَهَا عَلَی عَیْنَیْهِ﴾، ثم قال : ﴿اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، لَمْ تَقَعْ عَلَی اَلْأَرْضِ حَتَّی یُغْفَرَ لَهُ﴾ هر کسی گلی بگیرد و ببوید و بر هر دو چشم خویش بگذارد و بر پیمبر و آل پیمبر درود فرستد هنوز آن گل بزمین نرسیده باشد که خدایش آمرزیده دارد.

و هم در آن کتاب از عبدالله بن مسکان از حضرت ابی عبدالله صادق صلوات الله علیه مروی است که فرمود : ﴿إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَصَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَامْتَحِنُوا أَنْفُسَكُمْ فَإِنْ كَانَتْ فِيكُمْ فَاحْمَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اِرْغَبُوا إِلَیْهِ

ص: 59

فِي الزِّيَادَةِ مِنْهَا فَذَكَرَهَا عَشَرَةً الْيَقِينَ وَ الْقَنَاعَةَ و الصَّبْرَ و الشُّکْرَ و الحِلْمَ و حُسنَ الخُلْقِ و السَّخاءَ و الغیرَةَ و الشُّجاعَةَ و المَرُوءَةَ ﴾

یعنی خدای تعالی رسول خدای صلی الله علیه و آله را بمکارم اخلاق و شیم ستوده مخصوص نمود پس شماها نفوس خویش را بیازمایید اگر در شما از مکارم اخلاق حاصل باشد خدای عزّ و جلّ را ستایش کنید و در ازدیاد آن رغبت نمائید و آن حضرت بده عدد مذکور داشت

يكى يقين يعنى از شك وريب بیرون بودن و دیگری قناعت و دیگر صبوری در حوادث و صوادر و دیگر شکر گذاری و دیگر بردباری و ديگر نيك خوئی و دیگر سخاوت و دیگر غیرت و دیگر شجاعت و دیگر مروّت همانا مقامات و کیفیات این اوصاف و بروز این اوصاف نیز بر خردمندان پوشیده نیست چه هر چیزی که در موقع خود باشد ممدوح است و حاجت بشرح و بسط ندارد

معلوم باد خرده بینان را تواند بود که گویند نقل فرمودن امام علیه السلام مکارم اخلاق رسول خدای صلی الله علیه و آله را در باب بیان مکارم اخلاق خود آن حضرت چه مناسبت خواهد بود اما پاسخ این است که حضرات ائمّه هدی صلوات الله عليهم بهر معروفی که امر فرمایند یا بر سبیل روایت و حکایت بازنمایند خودشان دارای آن هستند و از هر منکری که نهی فرمایند یا از آن حدیث کنند خودشان از آن عری و بری می باشند

این وجودات مقدسه را با دیگران نتوان قیاس نمود که يقولون مالا يفعلون و يقولون بالسنتهم ما ليس في قلوبهم چه ایشان مربّی و معلّم و مروّج تمام آفریدگان هستند از حسن جز حسن نزاید و از گل جز گلاب نتراود و ایشان هرگز کسی را بمکرمت دلالت نفرمایند که خود دارای حدّ کمالش نباشند و از هیچ صفتی مذموم نهی نکنند که خودشان از صد هزاران مرتبه از آن صفت غیر ممدوح از دیگران دورتر نباشند بلکه هر چه ممدوح است بطفیل وجود مسعود ایشان موجود است و هر چه مذموم از دور باش حشمت ایشان مطرود است حسنت

ص: 60

جميع خصالهم صلّوا عليهم و آلهم .

و نیز در آن کتاب از وهب بن وهب از حضرت صادق علیه السلام مسطور است که على صلوات الله عليه فرمود : ﴿کَانَ رسول صَلَّی اَللَّهُ صلی الله علیه و آله إِذَا رَأَی اَلْفَاکِهَهَ اَلْجَدِیدَهَ قَبَّلَهَا وَ وَضَعَهَا عَلَی عَیْنَیْهِ وَ فَمِ ثُمَّ قَالَ اَللَّهُمَّ کَمَا أَرَیْتَنَا أَوَّلَهَا فِی عَافِیَهٍ فَأَرِنَا آخِرَهَا فِی عَافِیَهٍ﴾

رسول خدای صلی الله علیه و آله چون میوۀ تازه بدیدی بیوئیدی و بر هر دو چشم و دهان مبارك بگذاشتی و عرض كردى بار خدایا همان طور که این میوه را در آغازش مجال عافيت بما آوردی تا پایانش نیز با عافیت ما بما بیاور.

و نیز در امالی صدوق عليه الرّحمة از حماد عثمان مروی است که مردی بخدمت حضرت صادق علیه السلام بیامد و عرض کرد یا بن رسول الله مرا بمكارم اخلاق خبرگوی فقال : ﴿العَفْوُ عَمّنْ ظَلَمَکَ ، وصِلَهُ مَن قَطعَکَ ، و إعْطاءُ مَن حَرمَکَ ، وقَولُ الحقِّ ولَو علی نَفْسِکَ﴾ فرمود در گذشتن از آن کس که با تو بستم رفت و پیوستن با آن کس که از تو قطع نمود و بخشیدن بآن که تو را محروم ساخت و سخن بحق کردن اگر چند بر نفس خودت و خسارت خودت باشد

و هم در آن کتاب از زرارة بن اعین مسطور است که گفت از حضرت ابی عبدالله صادق علیه السلام شنیدم می فرمود : ﴿إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ مُرُوَّتُنَا اَلْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنَا﴾ ، يعنى ما خانواده هستیم که رویّت ما گذشت کردن از کسی است که با ما ظلم نموده باشد .

و هم در آن کتاب از احمد بن عمر حلبي مذکور است که بحضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم کدام خصال برای مرد جمیل تر است فرمود : ﴿وَقَارٌ بِلاَ مَهَابَهٍ، وَ سَمَاحٌ بِلاَ طَلَبِ مُکَافَاهٍ، وَ تَشَاغُلٌ بِغَیْرِ مَتَاعِ اَلدُّنْیَا﴾، یعنی وقاری است که ملازم هیبت نباشد وجودی است که عوض آن را نخواهند و مشغله ایست که بمتاع و امور دنیا نباشد.

و هم در آن کتاب از هشام بن سالم مروی است که حضرت صادق علیه السلام

ص: 61

فرمود : ﴿مِنَ اَلْجَوْرِ قَوْلُ اَلرَّاکِبِ لِلْمَاشِی اَلطَّرِیقَ اَلطَّرِیقَ﴾ يعنی کسی که سوار باشد و پیاده در پیش روی بنگرد و خودش مرکبش را بدیگر سوی حرکت ندهد و با پیاده گوید راه را بنگر و باخبر باش و او را بزحمت حرکت بدیگر جانب دچار گرداند ستمکاری است

و نیز در آن کتاب از مفضّل بن عمر مروی است که حضرت صادق جعفر بن محمد علیهما السلام فرمود : ﴿عَلَيْكُمْ بِمَكَارِمِ الأَخْلاَقِ ، فَإِنَّ اللّه عَزَّ وَجَلَّ يُحِبُّهَا؛ وَ إِيَّاكُمْ وَ مَذَامَّ الأَفْعَالِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يُبْغِضُهَا وَ عَلَيْكُمْ بِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى عَدَدِ آيَاتِ الْقُرْآنِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ اقْرَأْ وَارْقَ فَكُلَّمَا قَرَأَ آيَةً رَقِيَ دَرَجَهً وَ عَلَیْکُمْ بِحُسْنِ اَلْخُلُقِ فَإِنَّهُ یَبْلُغُ بِصَاحِبِهِ دَرَجَهَ اَلصَّائِمِ اَلْقَائِمِ وَ عَلَیْکُمْ بِحُسْنِ اَلْجِوَارِ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ بِذَلِکَ وَ عَلَیْکُمْ بِالسِّوَاکِ فَإِنَّهَا مَطْهَرَهٌ وَ سُنَّهٌ حَسَنَهٌ وَ عَلَیْکُمْ بِفَرَائِضِ اَللَّهِ فَأَدُّوهَا وَ عَلَیْکُمْ بِمَحَارِمِ اَللَّهِ فَاجْتَنِبُوهَا﴾

یعنی بر شما باد بمکارم اخلاق و محاسن شیم چه خدای تعالی خلق ستوده و کریم را دوست می دارد و بپرهیزید از کردار ناستوده چه خدای تعالی افعال نمیمه را دشمن می دارد و بر شما باد بتلاوت قرآن زیرا که درجات بهشت بشماره آیات قرآن است چون روز قیامت در رسد با قاری قرآن گویند قراءت کن و بالا برو و هر آیتی که بخواند یک درجه بالا رود و بر شما باد بخلق نیکو چه صاحب خلق نیکو بأن مقام می رسد که صاحبش را بدرجه روزه دار شب زنده دار می رساند و بر شما باد که با همسایه نیکی ورزید چه خدای باین کار امر فرموده و بر شما باد که مسواک نمائید که دهان و دندان را پاک کند و سنتی نیکو است و بر شما باد که آن چه را که خدای فرض کرده بجای بیاورید و بشما باد که از آن چه خدای حرام کرده دوری گیرید .

در بحار الانوار مسطور است که معلی بن خنیس گفت حضرت ابی عبدالله علیه السلام شبی که باران از آسمان فرود همی شد بآهنك ظله بنی ساعده بیرون شد و من از دنبال آن حضرت روان شدم ناگاه دیدم چیزی از آن چه با آن حضرت بود فرو افتاد و فرمود بسم الله خداوندا بازگردانش بما می گوید بآن حضرت شدم و سلام فرستادم

ص: 62

فرمود معلّی باش عرض کردم بلی قربانت بگردم فرمود با دست خویش بجوی هر چه یافتی بمن ده می گوید قدری نان بدیدم که پراکنده شده بود و من همی بآن حضرت می دادم در این حال انبانی از نان بدیدم

عرض کردم فدای تو شوم این حمل بر من گذار فرمود نه چنین است من از تو اولی هستم و لکن با من بیا می گوید پس بظلّه بنی ساعده شدیم و جماعتی را بخواب دریافتیم پس آن حضرت يك نان و دو نان زیر جامه هر يك همى بگذاشت تا بآخر ایشان پیوست و پیوست و از آن پس باز شدیم عرض کردم فدای تو شوم این جماعت حق را می شناسند؟ فرمود : ﴿لو عَرَفوا لَواسَیْناهم بالدُّقَّ﴾ اگر حق شناس بودند حتی در نمك سفره با ایشان بمواسات می رفتیم .

در امالی شیخ طوسى عليه الرحمة سند بحسن بن عطيّة می رسد که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود : ﴿اَلْمَکَارِمُ عَشْرٌ فَإِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ تَکُونَ فِیکَ فَلْتَکُنْ فَإِنَّهَا تَکُونُ فِی اَلرَّجُلِ وَ لاَ تَکُونُ فِی وَلَدِهِ وَ تَکُونُ فِی وَلَدِهِ وَ لاَ تَکُونُ فِی أَبِیهِ وَ تَکُونُ فِی اَلْعَبْدِ وَ لاَ تَکُونُ فِی اَلْحُرِّ﴾، یعنی مکارم ده تا است اگر استطاعت یا بی که دارای این جمله شوی چنین شو چه این گوهرهای گرامی ممکن است که در مردی باشد و در فرزندانش نباشد یا در اولاد موجود شود اما در پدر مشهود نیاید و ممکن است در بنده باشد و در آزاد بدست نیاید.

عرض کردند یا بن رسول الله این مکارم ده گانه چیست فرمود راستی زبان و راستی مردمان یعنی با مردمان براستی بودن و دیگر ادای امانت و دیگر صله رحم و دیگر نوازش میهمان و پذیرائی او و دیگر اطعام سائل و دیگر پاداش کارهای خوب را نمودن و دیگر همسایه را در پناه خویش داشتن و دیگر مصاحب را ذمام دادن و سر این جمله آزرم داشتن و حیاء ورزیدن است

در كتاب حلية المتقين از حضرت صادق مروی است که فرمود چون در حاجت برادر مسلمان راه روم یعنی برای قضای حاجت مسلمانی اقدام نمایم و گام

ص: 63

بردارم دوست تر از آن دارم که هزار بنده را آزاد و هزار تن را بر اسب های زین و لگام کرده سوار کنم و بجهاد فرستم

و هم در آن کتاب از حضرت صادق علیه السلام مروی است که انگشتان خود را بعد از خوردن آن چند لیسیدم که خادم من گمان همی کرد که از حرص است و چنین نیست - و بقیه خبر در جای خود مذکور می شود .

بیان برخی از فضائل مگرمت دلایل حضرت ابی عبدالله صادق علیه السلام

فضایل شرافت دلایل این امام والا مقام و مقتدای کلّ انام علیه السلام را نه آن طول وعرض است که با هندسه عقول ناقصه و افهام نارسای هیچ نویسنده و گرد آورنده در حیّز حساب و تحدید و گنجایش اندر آید همین قدر دیده ایم و شنیده ایم و خوانده ایم و نویسانده ایم که صفحه عالم از افاضات این امام امم و ملجأ بنی آدم مملوّ و مسلّم است و برهان صدقش را تصدیق مخالف و تسليم مؤالف كافي و بر مدارج فضایل بی منتهایش وافی است

اگر صحیح بنگرند و بتفکر و تعقل دریابند معلوم می شود که مثل این وجود مبارك شريف كه جزء آباء عظام و ابناء گرامش مثل او نتوانند بود در چنان زمان که از خلفای بنی امیه و بنی عباس را معاصر و بر نقل روایت این چند اخبار و احادیث و احکام دین مبین مفاخر گشت با این که اعوان هر دو دولت بمعاندت و مخالفت خاندان رسالت و دودمان امامت روز می نهادند و برای اطفای انوار الهیّه چه تدابیر می کردند و چه اسباب و ادوات فراهم می ساختند و ذلّت حجج یزدانی را از غنائم آسمانی می شمردند .

معذلك اين بحرز خّار و کوه ذخار که هزاران بحر محیطش قطره و هزاران کوه نبّت والبرزش ذره ایست لب بحدیث بر گشود و از کنوز علوم ربّانی و فنون

ص: 64

صمدانی در بر گشود و صفحه غبرا را تا عرش اعلی ازین جواهر زواهر بپا کند از بطون قرآن و متون کتب سماویه و ارضيّة و تاویلات و تفسيرات و معضلات اخبار و احکام وحكم و مشکلات آثار و علوم و فنون باز نمود و روشن فرمود تا تمام نفوس متكلّفه را بتکالیف و آداب و قوانین و احکام حتّى ارش خدش عالم و واقف و وسعت احکام شرع مبين و كمال شريعت سيّد المرسلين صلی الله علیه و اله را بر تمام آفرینش معلوم و مسلّم ساخت و آیت صدق و رایت حق و راستی و صحّت و اتقان و استحکام خود را بر فراز عرش اعظم برافراخت و آن چه مکتوم بود و تلویحش برای مردم جهان واجب می نمود آشکار ساخت

و در تکمیل این امر عظیم آن جلالت و عظمت و صدق و صداقت ظاهر گردانید که هر منصفی تصدیق می نماید که عین صدق و راستی در وجود مبارکش مشهود و محسوس و این لقب مبارك از میان اعیان آفرینش یزدان پاك باين والا گوهر تابناك بحر امامت و ولایت افتخار می جوید و این ردای شرافت انتهای خدائی بر اندام همایونش اعتبار می طلبد و اگر بخواهند همین صفت بزرگ را یکی از معجزات عظیم شمارند محلّ تردید نتواند بود .

چه اگر دیگر مردم راوی ده خبر یا صد خبر گردند مشکل می نماید که از کوچه ضعف و سقم بسلامت روند و از طعن و تکذیب آسوده بگذرند اما این وجود مبارك و این هیکل همایون که راوی این چند احادیث و اخبار و قصص و حكايات و ناقل احکام و صاحب تاویل و تفسیر قرآن و دیگر کتب آسمانی است که اگر بخواهند یک جای فراهم کنند و دست در دست دهند و بمعاضدت و معاونت علما و ادبای روزگار و جمع كتب احادیث و اخبار و فقه واصول و دیگر علوم عديده سال ها عمرها بگذرانند و زحمت ها بر خویش بر نهند شاید بآن مقدار آیه که بارها بر بارها بر بندند و صفحه روزگار را از قال الصادق علیه السلام مشکبار فرمایند هیچ کس در هيچ يك نتواند خورده بگیرد و اگر بگیرد چنان باشد که منکر قول خدا و رسول خدا گردد.

ص: 65

جز این نیست که خداوند قادر قاهر حکیم علیم همی خواست از بهر قدرت نمائی در هیاکل مبار که ائمّه هدى صلوات الله عليهم اجمعین و دایعی بگذارد و نمایشی عطا فرماید که اگر هر يك را بخواهند در دیگر مردم گذارند تاب نیارند و در این وجودات شريفه تمام صفات حسنه را مقرر داشت و بعلاوه در هر يك بحسب اقتضای زمان يك صفتی مخصوص را منصوص داشت و بظاهر ممتاز داشت اگر چه در باطن همه دارای آن هستند

و چون زمان سعادت توامان حضرت صادق آل محمّد صلی الله علیه و اله و پدر بزرگوارش امام محمّد باقر علیه السلام که پایان دولت بني اميّة و آغاز دولت بني عباس و هيچ يك را قدرت و استیلائی وافر نبوده و بهمدیگر مشغول بودند مقتضی آن بود که در انتشار احکام شریعت و ترويج دين و علوم دينيّة و اخبار و آثار توجّه شود لاجرم ابن دو امام والا مقام علیهما السلام عمر مبارك را باین کار مصروف داشته تا بآن چند که بمذهب جعفری اشتهار یافت و برای انجام این امر چنین وجود مسعود مبارك اشتغال ورزید و صادق لقب یافت .

یک وقت هم نظر بپارۀ حکمت ها و علّت ها ببایست امام حسین صلوات الله عليه بعزّ شهادت برسد و تقویت دین و ابقای شریعت سیّد المرسلین و تشریح و توضیح حق و باطل باین قضیّه حاصل آید.

بالجمله فضایل حضرت صادق علیه السلام را چنان که اشارت شد، هیچ آفریده نتواند در حیّز نگارش در آورد و این بنده حقير كثير التقصير عباسقلی سپهر غفر له بتوفيق و توجه وجود مبارکش متوسّل شده آن چندم که در بازوی قدرت و نیروی استطاعت است در دامنه این کتاب مسطور و در این مقام نیز برخی را مذکور می دارد و على الله التوكّل و منه التّوفيق و التأييد .

در کتاب کشف الغمه از ابو حمزه ثمالى عليه الرحمة مروی است که گفت از حضرت أبي عبدالله جعفر بن محمّد علیهما السلام شنیدم می فرمود الواح موسی علیه السلام نزدما است و عصای موسی نزد ما است و مائیم ورثه پیغمبران

ص: 66

در آن کتاب و ارشاد از سعید سمّان مروی است که گفت در خدمت أبي عبد الله جعفر جعفر بن محمّد سلام الله عليهما بودم ناگاه دو مرد از جماعت زیدیّه در حضرتش در آمدند و گفتند آیا در میان شما امامی مفترض الطّاعة مي باشد فرمود نی عرض کردند همانا جمعی از ثقات از تو بما خبر داده اند که تو این سخن فرموده ای و مردمی را نام بردند و گفتند ایشان اصحاب ورع و تشمیر و عدل و اجتهادند و دروغ گوی نیستند .

حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه در غضب شد و فرمود : ﴿مَا أَمَرْتُهُمْ بِهَذَا ﴾ من ایشان را باین کار مأمور نداشته ام چون آن دو تن آثار غضب در چهره مبارکش مشهود کردند بیرون شدند و آن حضرت با من فرمود این دو تن را می شناسی عرض کردم آری از مردم بازار ما باشند و زیدیّه اند و گمان می برند که شمشیر رسول خدای صلى الله علیه و آله و سلّم نزد عبدالله بن الحسن است .

فرمود : ﴿کَذَبَا لَعَنَهُمَا اللَّهُ وَ اللَّهِ مَا رَآهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِعَیْنَیْهِ ، وَ لَا بِوَاحِدَهٍ مِنْ عَیْنَیْهِ ، وَ لَا رَآهُ أَبُوهُ ، اللَّهُمَّ إِلَّا أَنْ یَکُونَ رَآهُ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام ، فَإِنْ کَانَا صَادِقَیْنِ ، فَمَا عَلَامَهٌ فِی مَقْبِضِهِ وَ مَا أَثَرٌ فِی مَوْضِعِ مَضْرَبِهِ﴾

خدای لعنت کند این دو تن را دروغ می گویند سوگند با خدای که عبدالله ابن الحسن ندیده است آن شمشیر را نه بدو چشم خود و نه بيك چشم خود و نه دیده است آن را پدرش بار خدایا مگر این که آن شمشیر را نزد عليّ بن الحسين عليهما السّلام دیده باشد.

و اگر این دو تن راست می گویند باز گویند در مقبض آن شمشیر چه علامت و در موضع ضربش چه اثر است یعنی اگر راست می گویند و دیده اند باز نمایند که در قبضه و تیغه آن تیغ چه علامت و نشان است ﴿فإنَّ عِنْدِی سَیْفَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ إنَّ عِنْدِی لَرَایَهَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و اله وَ دِرْعَهُ وَ لَامَتَهُ وَ مِغْفَرَه ﴾.

﴿فَإنْ کَانَا صَادِقَیْنِ فَمَا عَلَامَةٌ فِی دِرْعِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ إنَّ عِنْدِی لَرَایَةَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الْمَغْلَبَةَ، وَ إنَّ عِنْدِی ألْوَاحَ مُوسَی وَ عَصَاهُ، وَ إنَّ عِنْدِی لَخَاتَمَ

ص: 67

سُلَیَْمانَ بْنِ دَاوُدَ، وَ إنَّ عِنْدِی الطَّسْتَ الَّذِی کَانَ مُوسَی یُقَرِّبُ بِهِ الْقُرْبَانَ، وَ إنَّ عِنْدِی الِاسْمَ الَّذِی کَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إذَا وَضَعَهُ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُشْرِکِینَ لَمْ یَصِلْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ إلَی الْمُسْلِمِینَ نُشَّابَةٌ، وَ إنَّ عِنْدِی لَمِثْلَ الَّذِی جَاءَتْ بِهِ الْمَلَائِکَةُ﴾.

﴿وَ مَثَلُ اَلسِّلاَحِ فِینَا کَمَثَلِ اَلتَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَ أَیَّ بَیْتٍ وُجِدَ فِیهِ اَلتَّابُوتُ عَلَی بَابِهِمْ أُوتُوا اَلنُّبُوَّهَ وَ مَنْ صَارَ اَلسِّلاَحُ إِلَیْهِ مِنَّا أُوتِیَ اَلْإِمَامَهَ وَ لَقَدْ لَبِسَ أَبِی دِرْعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَخَطَّتْ عَلَیْهِ اَلْأَرْضُ خَطِیطاً وَ لَبِسْتُهَا أَنَا فَکَانَتْ وَ کَانَتْ وَ قَائِمُنَا إِذَا لَبِسَهَا مَلَأَهَا إِنْ شَاءَ اَللَّهُ تَعَالَی﴾

همانا شمشیر رسول خدای صلی الله علیه و آله نزد من است و رایت و درع وزره و مغفر و مبارکش نزد من است اگر ایشان در سخن خویش صادقند باز گویند چه علامت است در درع آن حضرت و نزد من است رایت رسول خدای صلی الله علیه و اله که در هر مصاف بغلبه اش حکم می نمود و نزد من است الواح و عصای موسی و انگشتری سلیمان عليه السّلام و نزد من است آن طشتی که هر وقت موسی علیه السّلام خواستی قربانی نماید در آن نمودی .

و نزد من است آن اسمی که رسول خدای هر وقت در میان مسلمانان و مشرکان نهادی یعنی در هنگام محاربه بین فریقین گذاشتی يك تير از مشركان بمسلمانان نرسیدی و نزد من است مانند آن چه ملائکه بآن فرود آمده اند.

و مثل سلاح رسول خدای صلی الله علیه و اله در میان ما چون تابوت است در میان بني إسرائيل که چون بر در سرای ایشان یافتندی نبوّت در آن جا آمدی یعنی وجود تابوت بر در آن سرای علامت نبوّت بود و سلاح رسول خدای نیز نزد هر يك از ما باشد امامت بدو رسد همانا پدرم درع رسول خدای صلی الله علیه و اله را بپوشید زمین را خط کشید یعنی بر قامت شریفش بلند بود من نیز بپوشیدم بلندی گرفت و بر زمین خط کشید و چون قائم ما علیه السلام بر تن مبارکش برآورد باندازه او باشد بخواست خدای تعالی و در بحار الأنوار باين حديث شريف باندك اختلافی اشارت رفته است.

و در ارشاد شیخ مفید علیه الرحمة بعد از بیان حدیث مسطور از عبد الأعلى

ص: 68

ابن اعین مذکور است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم می فرمود نزد من است سلاح رسول خدا و منازعه کرده نمی شوم در آن یعنی از روی استحقاق دارای آن هستم و هیچ کس را نمی رسد که در این باب با من منازعت بورزد بعد از آن فرمود : سلاح مدفوع عنه است یعنی دفع کرده شده است از آن شرّ و اگر گذاشته شود نزد بدترین خلق خدا البته بهترین ایشان خواهد بود.

بعد از آن فرمود بدرستی که این امر یعنی خلافت بکسی منتقل خواهد شد که برای او چانه ها کج می شود یعنی مردم روی اطاعت از و گردانیده او را چندان صاحب قدر نمی دانند پس هرگاه مشیّت الهی در کار او بوده باشد خروج می کند پس مردم می گویند چیست آن چیزی که وقوع یافت یعنی او را در خروج و دعوی غریب شمرده از روى تعجّب ايراد سؤال مذکور می نمایند و خدای تعالی می گذارد دست او را برسر رعيّتش

در جلد هفتم بحار الأنوار از قبيصة بن يزيد جعفی مسطور است که گفت در خدمت حضرت صادق جعفر بن محمّد صلوات الله عليهما در آمدم و دوس بن ابی دوس و ابن ظبیان و قاسم صيرفي در حضرتش حضور داشتند پس بنشستم و سلام فرستادم و عرض کردم یا بن رسول الله برای استفاده مشرّف شدم فرمود : سل و او جز بپرس و مختصر کن عرض کردم پیش از آن که خداوند تعالی آسمان و زمین یا ظلمت یا نوری بیافریند شماها کجا بودید فرمود: ای قبیصه از چه روی می پرسی از ما از مانند این حدیث در چنین وقت

﴿أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ حُبَّنَا قَدِ اُكْتُتِمَ وَ بُغْضَنَا قَدْ فَشَا وَ أَنَّ لَنَا أَعْدَاءً مِنَ اَلْجِنِّ یُخْرِجُونَ حَدِیثَنَا إِلَی أَعْدَائِنَا مِنَ اَلْإِنْسِ وَ أَنَّ اَلْحِیطَانَ لَهَا آذَانٌ کَآذَانِ اَلنَّاسِ﴾

مگر ندانی که محبت ما مكتوم و عداوت ما فاش است یعنی آنان که دوستان ما هستند از بیم ابنای این عصر قدرت ندارند دوستی ما را آشکار کنند و آنان که دشمن ما هستند عداوت ما را آشکار می گردانند و ما را دشمنانی از جماعت جنّ هستند که حدیث ما را بدشمنان ما از بنی آدم می رسانند و دیوارها را گوش می باشد

ص: 69

چون گوش مردمان یعنی زمان نقية وكتمان اسرار است .

قبیصه می گوید عرض کردم همانا ازین مطلب پرسش کردم فرمود: ﴿یَا قَبِیصَهُ کُنَّا أَشْبَاحَ نُورٍ حَوْلَ اَلْعَرْشِ نُسَبِّحُ اَللَّهَ قَبْلَ أَنْ یُخْلَقَ آدَمُ بِخَمْسَهَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ فَرَّغَنَا فِي صُلْبِهِ فَلَمْ يَزَلْ يَنْقُلُنَا مِنْ صُلْبٍ طَاهِرٍ إِلَي رَحِمٍ مُطَهَّرٍ حَتَّي حَتَّي بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله فَنَحْنُ عُرْوَةُ اللَّهِ الْوُثْقَي مَنِ اسْتَمْسَكَ بِنَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنَّا هَوَي لاَ نُدْخِلُهُ فِي بَابِ رَدًي ضَلاَلَةٍ وَ لاَ نُخْرِجُهُ مِنْ بَابِ هُدًي﴾

﴿وَ نَحْنُ رُعَاةُ دِينِ اللَّهِ وَ نَحْنُ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ نَحْنُ الْقُبَّةُ الَّتِي طَالَتْ أَطْنَابُهَا وَ اتَّسَعَ فِنَاؤُهَا مَنْ ضَوَي إِلَيْنَا نَجَا إِلَي اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنَّا هَوَي إِلَي اَلنَّارِ﴾

یعنی ای قبیصه ما اشباح نور بودیم در پیرامون عرض تسبيح مي نمودیم خدای را پانزده هزار سال قبل از خلقت آدم و چون خدای تعالی آدم را خلق فرمود در صلب او قرار یافتیم و همچنان از صلبی طاهر برحمی مطهر منتقل شدیم تا گاهی که خدای تعالی محمّد صلی الله علیه و آله را به پیغمبری برانگیخت پس مائیم عروة الوثقی هر كس بما متمسّك شود رستگار گردد هر کسی از ما تخلف جوید فرو افتد هیچ وقت ما کسی را بگمراهی در نیفکنیم و از باب هدایت خارج نگردانیم.

مائیم راعيان شمس خدا یعنی آفتاب را می رانیم و می گردانیم برای ترقب اوقات فرايض و نوافل و احتمال دارد که شمس الله پیغمبر صلی الله علیه و اله باشد یعنی احکام و اوامر شریعت و دین او را حافظ و مروّج هستیم و منتشر می گردانیم و مائیم عترت رسول خدا و مائیم آن قبّه که اطنابش طویل و پیشگاهش وسیع است هر کس بما پیوسته و ملتجی گشت بجنت برخوردار و رستگار آمد هر کس از ما تخلّف جست در آتش دوزخ فرو افتاد قبیصه می گوید چون این کلمات بپایان رفت شکر خدای را بگذاشتم و گفتم حمد مخصوص پروردگار من است .

و هم در آن کتاب و امالی از ابوبصیر از حضرت صادق جعفر بن محمّد علیهما السلام مروی است که فرمود یا با بصیر : ﴿ نَحْنُ شَجَرَهُ اَلْعِلْمِ، وَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ

ص: 70

وَ فِی دَارِنَا مَهْبِطُ جَبْرَئِیلَ ، وَ نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اَللَّهِ، وَ نَحْنُ مَعَادِنُ وَحْیِ اَللَّهِ، مَنْ تَبِعَنَا نَجَا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنَّا هَلَکَ، حَقّاً عَلَی اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ﴾.

ای ابو بصیر مائیم درخت علم و دانش و مائیم اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله جبرئیل را سرای ما مهبط است و مائیم گنجوران علم یزدان و مائیم معدن های وحی پروردگار منّان هر کس با ما متابعت کرد نجات یافت و هر کس از ما کناری گرفت تباه گشت حق است برخدای عزّ و جلّ یعنی رستگاری آن گروه و تباهی این گروه بر خدای تعالى حق و واجب است

و هم در آن کتاب از محمّد بن مسلم مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم می فرمود : ﴿إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً خَلَقَهُمْ مِنْ نُورِهِ وَ رَحْمَتِه لِرَحْمَتِهِ فَهُمْ عَیْنُ اَللَّهِ اَلنَّاظِرَهُ وَ أُذُنُهُ اَلسَّامِعَهُ وَ لِسَانُهُ اَلنَّاطِقُ فِی خَلْقِهِ بِإِذْنِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَی مَا أَنْزَلَ مِنْ عُذْرٍ أَوْ نُذْرٍ أَوْ حُجَّهٍ فَبِهِمْ یَمْحُو اَللَّهُ اَلسَّیِّئَاتِ وَ بِهِمْ یَدْفَعُ اَلضَّیْمَ وَ بِهِمْ یُنْزِلُ اَلرَّحْمَهَ وَ بِهِمْ یُحْیِی مَیِّتاً وَ یُمِیتُ حَیّاً وَ بِهِمْ یَبْتَلِی خَلْقَهُ وَ بِهِمْ یَقْضِی فِی خَلْقِهِ قَضِیَّهً ﴾

بدرستی که خدای عزّ و جلّ را آفریدگانی باشد که بیافرید ایشان را از نور خود و رحمت خود برای نمایش و گذارش رحمت خود پس ایشان هستند عین الله ناظرة و اذن الله سامعه و لسان الله ناطقه که باذن خدای در میان مخلوقش نطق می فرمایند و ایشان هستند امنای خداوند بر آن چه نازل فرموده است از عذر و نذر يا حجّتي .

پس بوجود ایشان است که خدای تعالی سیئات اعمال بدکاران را محو می فرماید و از برکت وجود ایشان است که ظلم و ستم را دفع می فرماید و از برکت وجود ایشان است که رحمت خود را فرو می فرستد و بسبب ایشان است که مرده را زنده و زنده را مرده می گرداند و بسبب ایشان است که آفریدگان را در معرض ابتلا و آزمون در می آورد چه این مقام نیز مقامی عالی است و از برکت وجود ایشان است که در میان مخلوقش قضای حکم می فرماید .

ص: 71

محمّد بن مسلم می گوید عرض کردم فدای تو شوم اینان کیانند فرمود جماعت اوصیاء یعنی ائمه هدى سلام الله عليهم

راقم حروف گويد لطیفه این که در این حدیث شریف چون بكلمه لسانه الناطق رسید باذنه فرمود بر اولی الالباب مشهود است .

و هم در آن کتاب از عبید بن زرارة مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود نزد زیاد بن عبدالله و جماعتی از اهل بیتم بودم زیاد گفت ای بنی علی و فاطمه فضل و فزونی شماها بر مردمان چیست؟ پس خاموش شدند من گفتم « ان من فضلنا على الناس انا لا نحبّ أن نكون من سوانا و ليس أحد من النّاس لا يحبّ ان يكون منّا إلاّ أشرك»

بدرستی که از جمله فضل و فزونی ما بر مردمان این است که ما دوست نمی داریم که جز از خود باشیم یعنی نمی خواهیم که بدیگران منسوب و مضموم باشیم و نیست کسی از مردمان که دوست نداشته که بوده باشد از ما مگر آن کس که مشرك باشد زیاد بن عبدالله گفت این حدیث را روایت کنید .

و هم در آن کتاب از عبدالرحمن بن کثیر مروی است که از حضرت ابی عبدالله شنیدم می فرمود : ﴿نَحْنُ وُلاَهُ أَمْرِ اَللَّهِ وَ خَزَنَهُ عِلْمِ اَللَّهِ وَ عَیْبَهُ وَحْیِ اَللَّهِ وَ أَهْلُ دِینِ اَللَّهِ وَ عَلَیْنَا نَزَلَ کِتَابُ اَللَّهِ وَ بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ لَوْلاَنَا مَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ نَحْنُ وَرَثَهُ نَبِیِّ اَللَّهِ وَ عِتْرَتُهُ﴾ یعنی مائیم والیان امر خلافت و امامت خدائی و خازنان علم نامتناهی الهی و صندوق وحی ایزدی و اهل دین سرمدی کتاب خدای بر ما نزول یافت و بسبب ما خدای را پرستش کردند.

یعنی طریقت عبادت را از ما آموختند یا این که ما عبادت کردیم خدای را چنان که سزاوار عبادت کردن اوست بحسب امکان یا این که بولایت ما خدای را عبادت کردند چه بزرگ ترین عبادت است یا این که بسبب ولایت ما عبادت ها صحّت می پذیرد چه بزرگ ترین عبادت و شرط آن قبول ولایت ماست

ص: 72

و اگر ما نبودیم شناخته نمی شد خدای یعنی خدای را جز ما کسی نمی شناسد یا این که بسبب جلالت و علم و فضل ما بر جلالت قدر خدای و عظمت شأنش عارف شدند مائیم وارثان پیغمبر خداى و ما عترت اوئیم .

و نیز در آن کتاب از عبدالله بن ابي يعفور مسطور است که حضرت ابی عبدالله عليه السلام فرمود : ﴿یَا اِبْنَ أَبِی یَعْفُورٍ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِیَّهِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ فَخَلَقَ خَلْقاً فَفَرَّدَهُمْ لِذَلِکَ اَلْأَمْرِ فَنَحْنُ هُمْ یَا اِبْنَ أَبِی یَعْفُورٍ فَنَحْنُ حُجَجُ اَللَّهِ فِی عِبَادِهِ وَ شُهَدَاؤُهُ فِی خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ خُزَّانُهُ عَلَی عِلْمِهِ وَ اَلدَّاعُونَ إِلَی سَبِیلِهِ وَ اَلْقَائِمُونَ بِذَلِکَ فَمَنْ أَطَاعَنَا فَقَدْ أَطَاعَ اَللَّهَ﴾

بدرستی که خدای تبارك و تعالى يکى است و بوحدانیت و یکی بودن متوحد است و بامر خود یعنی بخلق و آفرینش خود متفرد است و هیچ کس در این کار با وی انباز و دستیار نیست پس مخلوقی را بیافرید و برای این امر یعنی امر مشهود امامت و خلافت متفرد گردانید اى ابن أبو يعفور مائيم حجت های خدا در میان بندگان خدا و شهدای خدا در خلق خدا و امنای خدا و گنجوران علم خدا و خوانندگان براه خدا و قیام نمایندگان باین امر پس هر کس اطاعت کند ما را اطاعت کرده است خدای را

معلوم باد که ممکن است که مراد از متفرد با مره همان امر خلافت باشد یعنی خدای تعالی امر تعیین خلافت و خلیفه را بهيچ يك از مخلوقش نگذاشته چنان که مخالفان این گمان کرده اند بلکه خدای تعالی به نصب خلفا متفرّد است و تعيين خليفه مخصوص بخداوند است .

و هم در آن کتاب از محمّد بن سلیمان از پدرش سلیمان مروی است که حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه فرمود: ﴿إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی اِنْتَجَبَنَا لِنَفْسِهِ فَجَعَلَنَا صَفْوَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ أُمَنَاءَهُ عَلَی وَحْیِهِ وَ خُزَّانَهُ فِی أَرْضِهِ وَ مَوْضِعَ سِرِّهِ وَ عَیْبَهَ عِلْمِهِ ثُمَّ أَعْطَانَا اَلشَّفَاعَهَ فَنَحْنُ أُذُنُهُ اَلسَّامِعَهُ وَ عَیْنُهُ اَلنَّاظِرَهُ وَ لِسَانُهُ اَلنَّاطِقُ بِإِذْنِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَی مَا نَزَلَ مِنْ عُذْرٍ وَ نُذْرٍ وَ حُجَّهٍ﴾

ص: 73

بدرستی که خدای تعالی ما را انتخاب و اختیار فرمود برای نفس مقدس خودش پس ما را برگزیده و صفوت مخلوق خود گردانید و ما را امنای وحی خود و گنجوران در زمین خود و محلّ اسرار خود و صندوق علم خود فرمود و چون ما را باین مراتب و مقامات در آورد قامت ما را بردای شفاعت ممتاز گردانید و ترجمه بقية خبر در خبر دیگر گذشت

و هم در آن کتاب از مفضل بن عمر مروی است که حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه فرمود : ﴿ یَا مُفَضَّلُ إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِهِ وَ خَلَقَ شِیعَتَنَا مِنَّا وَ سَائِرُ اَلْخَلْقِ فِی اَلنَّارِ بِنَا یُطَاعُ اَللَّهُ وَ بِنَا یُعْصَی [اَللَّهُ] یَا مُفَضَّلُ سَبَقَتْ عَزِیمَهٌ مِنَ اَللَّهِ أَنْ لاَ یَتَقَبَّلَ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِنَا وَ لاَ یُعَذِّبَ أَحَداً إِلاَّ بِنَا فَنَحْنُ بَابُ اَللَّهِ وَ حُجَّتُهُ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ خُزَّانُهُ فِی سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ وَ حَلاَلُنَا عَنِ اَللَّهِ وَ حَرَامُنَا عَنِ اَللَّهِ لاَ یُحْتَجَبُ مِنَ [عَنِ] اَللَّهِ إِذَا شِئْنَا﴾

ای مفصّل بدرستی که خدای تعالی بیافرید ما را از نور خود و بیافرید شیعیان ما را از ما و سایر خلق در آتش هستند بسبب ما خدای را اطاعت کنند یعنی اطاعت ما و متابعت ما اطاعت خداوند است و بسبب ما خدای را معصیت ورزند یعنی هر کس با ما معصیت ورزید خدای را معصیت نموده است ای مفضل سبقت گرفته عزم و عزیمتی از خدای که از هیچ کس چیزی قبول نشود مگر بواسطه ما و هیچ کس عذاب نشود مگر بسبب ما

پس مائیم باب الله و حجت او و امنای او بر خلق او و خازنان او در آسمان او و زمین ،او حلال ما حلال خدای و حرام ما حرام خدای می باشد و هر وقت بخواهیم از خدای محجوب نیستیم و این است قول خدای تعالى : ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ﴾ ، نمی خواهید مگر چیزی را که خدای بخواهد و این است قول رسول خداى تعالى صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّ اَللَّهَ جَعَلَ قَلْبَ وَلِیِّهِ وَکْراً لِإِرَادَتِهِ﴾، خدای تعالی دل ولیّ خود را آشیانه اراده خود گردانیده است ﴿فَإِذَا شَاءَ اَللَّهُ شِئْنَا﴾، پس هر وقت خدای خواست خواسته ایم .

و نیز در آن کتاب از محمّد بن سنان مروی است که حضرت ابی عبدالله سلام الله

ص: 74

عليه فرمود : ﴿نَحْنُ جَنْبُ اَللَّهِ وَ نَحْنُ صَفْوَهُ اَللَّهِ وَ نَحْنُ خِیَرَهُ اَللَّهِ وَ نَحْنُ مَوَارِیثِ الْأَنْبِیَاءِ وَ نَحْنُ أُمَنَاءُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ وَ نَحْنُ آیَةُ الْهُدَی وَ نَحْنُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَی وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ نَحْنُ الْأَوَّلُونَ وَ نَحْنُ الْآخِرُونَ وَ نَحْنُ أَخْیَارُ الدَّهْرِ وَ نَوَامِیسُ الْعَصْرِ وَ نَحْنُ سَادَةُ الْعِبَادِ وَ سَاسَةُ الْبِلَادِ وَ نَحْنُ النَّهْجُ الْقَوِیمُ وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ نَحْنُ عِلَّةُ الْوُجُودِ وَ حُجَّةُ الْمَعْبُودِ﴾

﴿لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلَ عَامِلٍ جَهِلَ حَقَّنَا وَ نَحْنُ قَنَادِیلُ النُّبُوَّةِ وَ مَصَابِیحُ الرِّسَالَةِ وَ نَحْنُ نُورُ الْأَنْوَارِ وَ کَلِمَةُ الْجَبَّارِ وَ نَحْنُ رَایَةُ الْحَقِّ الَّتِی مَنْ تَبِعَهَا نَجَا وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا هَوَی وَ نَحْنُ أَئِمَّةُ الدِّینِ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ﴾

﴿وَ نَحْنُ مَعْدِنُ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ إِلَیْنَا تَخْتَلِفُ الْمَلَائِکَةُ وَ نَحْنُ سِرَاجٌ لِمَنِ اسْتَضَاءَ وَ السَّبِیلُ لِمَنِ اهْتَدَی وَ نَحْنُ الْقَادَةُ إِلَی الْجَنَّةِ وَ نَحْنُ الْجُسُورُ وَ الْقَنَاطِرُ وَ نَحْنُ السَّنَامُ الْأَعْظَمُ وَ بِنَا یَنْزِلُ الْغَیْثُ وَ بِنَا یَنْزِلُ الرَّحْمَةُ وَ بِنَا یُدْفَعُ الْعَذَابُ وَ النَّقِمَةُ فَمَنْ سَمِعَ هَذَا الْهُدَی فَلْیَتَفَقَّدْ فِی قَلْبِهِ حُبَّنَا فَإِنْ وَجَدَ فِیهِ الْبُغْضَ لَنَا وَ الْإِنْکَارَ لِفَضْلِنَا فَقَدْ ضَلَّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ﴾

﴿لِأَنَّا حُجَّةُ الْمَعْبُودِ وَ تَرْجُمَانُ وَحْیِهِ وَ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ مِیزَانُ قِسْطِهِ وَ نَحْنُ فُرُوعُ الزَّیْتُونَةِ وَ رَبَائِبُ الْکِرَامِ الْبَرَرَةِ وَ نَحْنُ مِصْبَاحُ الْمِشْکَاةِ الَّتِی فِیهَا نُورُ النُّورِ وَ نَحْنُ صَفْوَةُ الْکَلِمَةِ الْبَاقِیَةِ إِلَی یَوْمِ الْحَشْرِ الْمَأْخُوذِ لَهَا الْمِیثَاقُ وَ الْوَلَایَةُ مِنَ الذَّرِّ﴾

در مجمع البحرين مسطور است جنب انسان بفتح سين و سكون نون یعنی پهلو و بمعنى نزديك و جوار و جز این نیز می آید و قول عليّ علیهالسلام: ﴿أَنَا جَنْبُ اَللَّهِ﴾ بر تمام این معانی اطلاق می شود و مثل آن است قول أهل بيت علیهم السلام: ﴿ نَحْنُ جَنْبُ اللهِ نَحْنُ یَدُ اللهِ و فی جَنْبِ الله ﴾، يعنى ذات الله تعالى و صفوة بمعنی برگزیده است و صفوة المال يعنى خوب و جيّد آن .

بالجمله می فرماید مائيم جنب الله و مائيم صفوة الله و مائيم خيرة الله و مائيم محل ودیعه مواریث پیغمبران عظام و مائیم امنای کردگار علّام و مائيم وجه الله و مائیم آيت هدى و هدايت و مائيم عروة الوثقى بريّت خداى تعالى بما افتتاح نمود و بما اختتام ورزید مائیم اوّلين و مائيم آخرین و مائيم بزرگان عباد و سايس بلاد و مائيم

ص: 75

نهج قويم وصراط مستقيم و مائيم علت وجود موجودات وحجّت حضرت معبود جمله مخلوقات .

خداوند نمی پذیرد عمل عاملی را که حقّ ما را جاهل باشد و مائیم قندیل های نبوّت و مصباح های رسالت و مائیم نور انوار و کلمه جبّار و مائیم آن رایت حق که کس بمتابعتش در آید نجات یابد و هر کس از آن واپس ماند فرو افتد و مائيم پیشوایان دین وقايد غرّ محجّلين .

و مائيم معدن نبوّت و موضع رسالت و محل آمد و شد فریشتگان و مائیم چراغ فروزنده هر کس که در طلب فروغ باشد و راه راست برای آن کس که هدایت خواهد و مائیم که مردمان را به بهشت می رانیم و مائیم جسرها و پل ها و مائیم سنام و بواسطه وجود ما باران فرو می آید و بواسطه ما رحمت نازل می شود و بسبب ما عذاب و نقمت دفع می شود .

پس هر کس این هدی و روش و مسائل را بشنو و دوستی ما را در دل خود جستجو نماید پس اگر دشمنی ما و انکار فضیلت ما را در دل خویش دریابد البته از راه راست گمراه شده است زیرا که مائیم حجّت معبود و ترجمان وحی او و صندوق علم او و میزان عدل او و مائیم فروع زیتونه یعنی شاخ های آن زیتونه که در قرآن مذکور است و پروردگان نیکوان بزرگوار و مائيم مصباح آن مشکوة که در آن است نور نور یعنی جوهر نور و مائیم چکیده کلمه توحید که تا روز حشر باقی است و میثاق از بهرش اخذ کرد و از عالم ذرّ ولایتش را ماخوذ داشته اند.

و هم در آن کتاب از ابو بصیر مروی است که بحضرت ابی عبدالله سلام الله عليه عرض کردم آیا درباره خودتان حدیثی نمی فرمائید فرمود : ﴿نَحْنُ وُلاَهُ أَمْرِ اَللَّهِ وَ وَرَثَهُ وَحْیِ اَللَّهِ وَ عِتْرَهُ نَبِیِّ اَللَّهِ ﴾

و نیز در آن کتاب از عبدالعزیز از ابن ابی یعفور مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود: ﴿نَّ اللهَ وَاحِدٌ أَحَدٌ، مُتَوَحِّدٌ بِالوَحْدَانِيَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ، خَلقَ خَلقاً فَفَوَّضَ إِليْهِمْ أَمْرَ دِينِهِ﴾

ص: 76

﴿فَنَحْنُ هُمْ، يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ نَحْنُ حُجَّةُ اللهِ فِي عِبَادِهِ، و شُهَدَاؤُهُ عَلى خَلقِهِ، و أُمَنَاؤُهُ عَلى وَحْيِهِ، و خُزَّانُهُ عَلى عِلمِهِ، و وَجْهُهُ الذِي يُؤْتَى مِنْهُ، وعَيْنُهُ فِي بَرِيَّتِهِ، ولسَانُهُ النَّاطِقُ، و قَلبُهُ الوَاعِي، و بَابُهُ الذِي يَدُل عَليْهِ، و نَحْنُ العَامِلونَ بِأَمْرِهِ، و الدَّاعُونَ إِلى سَبِيلهِ، بِنَا عُرِفَ اللهُ، و بِنَا عُبِدَ اللهُ، نَحْنُ الأَدِلاءُ عَلى اللهِ، ولوْلانَا مَا عُبِدَ اللهُ﴾

این حدیث نیز مفادش نزديك بحديث دیگری است که در این باب مذکور شد و وجه در این جا بمعنی جهت و طرف است .

و دیگر در کشف الغمه از زید شحّام مروی است که گفت حضرت ابی عبدالله علیه السّلام با من فرمود ای زید چند سال بر تو بر گذشته است عرض کردم فلان و فلان فرمود : ﴿يا أَبَا أُسَامَهَ أَبْشِرْ فَأَنْتَ مَعَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شِیعَتِنَا أَمَا تَرْضَی أَنْ تَکُونَ مَعَنَا قُلْتُ بَلَی یَا سَیِّدِی﴾

اى أبو اسامة بشارت باد ترا که تو با مائی و از شیعیان مائی آیا خوشنود که با ما باشی عرض کردم خوشنودم که با شما باشم ای سیّد من و چگونه من می توانم با شما باشم؟ فرمود اى زيد ﴿إِنَّ اَلصِّرَاطَ إِلَیْنَا وَ إِنَّ اَلْمِیزَانَ إِلَیْنَا وَ حِسَابَ شِیعَتِنَا إِلَیْنَا وَ اَللَّهِ یَا زَیْدُ إِنِّی أَرْحَمُ بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ اَللَّهِ لَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْکَ وَ إِلَی اَلْحَارِثِ بْنِ اَلْمُغِیرَهِ اَلنَّضْرِیِّ فِی اَلْجَنَّهِ فِی دَرَجَهٍ وَاحِدَهٍ

بدرستی که صراط بسوی ماست و میزان و حساب شیعیان ما بما راجع است سوگند با خدای ای زید من بشما از خود شما رحیم تر هستم سوگند با خدای هر آینه گویا نظر می کنم بسوى تو وحارث بن مغيرة نضری که هر دو تن در بهشت در یک درجه هستید .

و هم در کشف الغمه از حسین بن أبى العلاء فلانسی مروی است که گفت حضرت ابی عبد الله علیه السلام فرمود ای حسین و دست مبارکش را بمساور و متکاها که در بیت بود بزد ﴿فقال مَسَاوِرُ طَالَ مَا وَ اَللَّهِ اِتَّکَأَتْ عَلَیْهَا اَلْمَلاَئِکَهُ وَ رُبَّمَا اِلْتَقَطْنَا مِنْ زَغَبِهَا﴾ فرمود این متکا است که سوگند با خدای طول کشیده و بسیار افتاده است که فرشتگان بر آن تکیه کرده اند و با بوده است که از پرهای لطیف

ص: 77

نازك ملائكه بر چیده ایم یعنی پرهای آن ها بر زمین ریخته و ما برچیده ایم .

و نیز در آن کتاب و بحار الانوار از سلیمان بن خالد مسطور است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام در این قول خدای تعالی ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴾ بدرستی که آنان که گفتند پروردگار ما خداست پس استقامت ورزیدند فرود آیند برایشان فرشتگان که مترسید و اندوهناك مباشید و شاد گردید به بهشتی که وعده داده می شدید .

مي فرمود ﴿أَمَا وَ اَللَّهِ لَرُبَّمَا وَسَّدْنَا لَهُمُ اَلْوَسَائِدَ فِی مَنَازِلِنَا﴾، سوگند با خداى چه بسیار اوقات که از بهر فرشتگان یزدان و ساده ها در منزل های خودمان بگستردیم .

و هم در آن کتاب از عبدالله نجاشی مسطور است که گفت در حلقه عبدالله ابن الحسن بودم فرمود ای پسر نجاشی از خدای بترس نیست نزد ما مگر آن چه نزد مردمان است يعني ما نيز چون دیگر مردمان هستیم و برایشان فزونی نداریم عبدالله نجاشی می گوید بحضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه در آمدم و این خبر را بعرض رسانیدم .

فرمود : ﴿وَ اَللَّهِ إِنَّ فِینَا مَنْ یُنْکَتُ فِی قَلْبِهِ وَ یُنْقَرُ فِی أُذُنِهِ وَ تُصَافِحُهُ اَلْمَلاَئِکَهُ﴾.

در مجمع البحرين مسطور است که در حدیث وارد است ﴿إذا أرادَ اللَّهُ بِعبدٍ خَیراً نَکَتَ فی قلبِهِ نُکتَهً مِن نورٍ﴾، يعني چون خداي تعالی درباره بنده اراده خیری نماید نشان و نقطه از نور در دلش می نشاند و نکته در شییء مثل نقطه است و جمع نكت مثل برمه و برم است .

و هم در حدیث وارد است بينا هو ينكت بضم كاف يعنى يفكر و يحدث نفسه و نقر بمعنی صدائی است که از زدن انگشت بزرگ بر انگشت وسطی بر آید بالجمله می فرماید در میان ما کسی است که در قلب او نشان و نقطه می گذارند و در

ص: 78

گوش او می خوانند یعنی در قلب او الهام می شود و به نقطه نور علم الهي منور می شود و ملائكه يا روح القدس بگوش او می خوانند و او را مطلع می گردانند و فرشتگان با وی مصافحه می کنند یعنی فرشتگان را می بینند .

عبدالله عرض کرد امروز چنین روی داد یا پیش از این روز «فقال اليوم والله يا بن النجاشي»، فرمود امروز چنین بود بخدای سوگند ای پسر نجاشی یعنی همه وقت و همه روز و همه شب حال براین منوال است.

معلوم باد ازین خبر چنین می رسد که عبدالله بن الحسن خواسته است باز نماید که ما همه در مراتب علم ظاهری یکسان هستیم و شما که شیعیان هستید گمان نکنید که اگر من بپاره مراتب و عوالم و معلومات باطنیه آگاه و نایل نیستم دیگران هستند و چون سخن او بعرض حضور امام علیه السلام رسید فرمود ما چنین و چنان هستیم تا عبدالله نجاشي دچار شک و شبهت نباشد .

از این پیش در ذیل کتاب طراز المذهب که مخصوص بشرح احوال حضرت زينب سلام الله عليها است بمعنی نکت و نقر و قذف و وحى و الهام و تحديث و امثال آن اشارت نمودیم و بخواست خدا در این کتاب نیز در مواقع مناسب مسطور خواهد شد .

در امالی صدوق عليه الرحمة مسطور است که حسین بن یزید نوفلی می گفت که از مالك بن انس فقیه شنیدم می گفت سوگند با خدای چشم من از جعفر بن محمّد عليهما السلام در زهد و فضل و عبادت و ورع افضلی ندیده است و من برای ادراك شرف حضور مبارکش می رفتم با من اکرام می ورزيد و التفات می فرمود :

روزی در خدمتش معروض داشتم یا بن رسول الله چیست اجر مزد کسی که از روی ایمان و احتساب در حضرت وهّاب روزی از ماه رجب را روزه بدارد پس آن امام والا مقام عليه السلام فرمود و سوگند با خدای چون سخن فرمودی بصدق و راستی بود ﴿حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ :قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَنْ صَامَ یَوْماً مِنْ رجب إِیمَاناً وَ اِحْتِسَاباً غُفِرَ لَهُ﴾، حدیث راند مرا پدرم از پدرش از جدش

ص: 79

که فرمود رسول خدای صلى الله عليه و سلم فرمود هر کس روزی از ماه رجب را ایمانا و احتساباً روزه بدارد آمرزیده می شود

عرض کردم یا بن رسول الله پس چیست ثواب کسی که روزی از ماه شعبان را روزه بدارد فرمود حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از جدّش که فرمود رسول خدای صلی الله علیه و اله فرمود هر کس روزی از شهر شعبان را ایمانا و احتسابا روزه بدارد آمرزیده گردد .

و هم در آن کتاب از سنان بن طریف مروی است که حضرت ابی عبدالله صادق سلام الله علیه فرمود : ﴿إِنَّا أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتٍ نَوَّهَ اَللَّهُ بِأَسْمَائِنَا إِنَّهُ لَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ أَمَرَ مُنَادِیاً فَنَادَی أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ ثَلاَثاً أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ ثَلاَثاً أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ حَقّاً ثَلاَثاً﴾

یعنی ما نخستین اهل بیت هستیم که خدای تعالی اسامی ما را بلند و رفیع فرمود همانا چون خدای تعالی آسمان ها و زمین را بیافرید فرمان کرد تا منادی ندا بر کشید و سه دفعه گفت شهادت می دهم که خدائی بجز خداوند متعال نیست و سه دفعه گفت شهادت می دهم که محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست و سه دفعه گفت شهادت می دهم که عليّ علیه السلام اميرمؤمنان است از روی حقّ و درستی

معلوم باد که لطیفه این حدیث مبارک این است که دوازده کرّت شهادت داده اند به عدد ائمه اثنى عشر علیهم السلام و از این است که می فرماید اسم ما را مرتفع داشت .

و هم در امالی مسطور است که مفضل بن عمر گفت حضرت صادق جعفر بن محمّد علیهما السلام فرمود : ﴿بَلِیَّهُ اَلنَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَهٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَنَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا﴾، يعنى بليّت مردمان بزرگ است اگر بخوانیم ایشان را اجابت نمی کنند ما را و اگر فرو گذاریم ایشان را بجز از ما هدایت نمی شوند .

مفضّل می گوید و شنیدم که حضرت صادق صلوات الله علیه با اصحاب خویش می فرمود ﴿مَنْ وَجَدَ بَرْدَ حُبِّنَا عَلَی قَلْبِهِ فَلْیُکْثِرِ اَلدُّعَاءَ لِأُمِّهِ فَإِنَّهَا لَمْ تَخُنْ أَبَاهُ﴾، هر كس سردی و خنکی دوستی ما را بر دل خود دریابد درباره مادرش بسیار دعا نماید چه

ص: 80

با پدر وی خیانت نورزیده است یعنی وی حلال زاده است و فرزند پدر خود می باشد.

در جلد یازدهم بحار الأنوار از عمرو بن خالد مروی است که جناب زید بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن ابيطالب علیهم السلام فرمود: در هر زمانی مردی است از ما اهل بیت که حجّت خداوند است برخلقش و حجّت زمان ما برادر زاده ام جعفر بن محمّد علیهما السلام است ﴿ لاَ یَضِلُّ مَنْ تَبِعَهُ وَ لاَ یَهْتَدِی مَنْ خَالَفَهُ﴾ ، هر کس با این حضرت پیروی کند گمراه نمی شود و هر کس مخالفت بورزد هدایت نیابد.

و هم در آن کتاب امالی طوسی از سالم بن ابي حفصه مروی است که چون حضرت ابی جعفر محمّد بن علي باقر صلوات الله عليهما وفات نمود با اصحاب خویش گفتم منتظر من باشید تا بخدمت ابي عبد الله جعفر بن محمّد علیهما السلام رفته تعزيت بعرض رسانم پس بحضورش مشرّف شده تعزیت گفتم پس از آن عرض كردم ﴿ إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ﴾ ، سوگند با خدای رفت آن کسی که می فرمود قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : نمی پرسیدند از وی از بین او و بین رسول خدا.

یعنی حضرت باقر علیه السلام- که دارای این مقام بود که در بیان روایات و احادیث خویش همین قدر که می فرمود: رسول خدای چنین و چنان فرمود و از کمال علم قدس و زهد و صدق و اتقانی که آن حضرت را بود و از نهایت اعتماد و اطمینان و وثوقی که مردمان را باخبار آن حضرت بود هیچکس را نیروی آن نبود که عرض کند راویان این خبر تا بحضرت پیغمبر کیست- از میان برفت لا والله لا يرى مثله ابداً سوگند با خدای هرگز مانند آن حضرت دیده نخواهد شد

می گوید حضرت ابی عبدالله علیه السلام ساعتی خاموش شد آن گاه فرمود : ﴿قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَل إِنَّ مِن یَتَصَدَّقُ بِشِقِّ تَمْرَهٍ فَأُرَبِّیهَا لَهُ کَمَا یُرَبِّی أَحَدُکُمْ فَلُوَّهُ حَتَّی أَجْعَلَهَا لَهُ مِثْلَ جَبَلِ أُحُدٍ﴾ ، فلو بكسر اول و بر وزن عدوّ و سموّ بمعنی کرّه ایست که از شیر باز شده یا یکساله باشد جمعش افلاو و فلاوی است .

بالجمله می فرماید خدای عزّ و جلّ فرمود بدرستي كه هر كس يك نيمه خرما

ص: 81

تصدق نماید من برای شما پرورش می دهم آن نیمه نمره را چنان که یکی از شما تربیت نماید کرّه خود را چندان که آن نیمه خرما را برای آن که تصدق کرده است مانند کوه احد گردانم سالم بن ابی حفصه می گوید نزد اصحاب خود شدم و گفتم عجیب تر ازین ندیده ام چه ما بزرگ می شمردیم قول ابی جعفر علیه السلام را که بلا واسطه می فرمود قال رسول الله و اکنون ابو عبدالله علیه السلام مي فرمايد قال الله عزّ و جلّ بلا واسطه .

معلوم باد که حضرت صادق سلام الله عليه بعد از آن که آن سخن سالم را بشنید که موهم آن بود که بعد از حضرت باقر کسی نیست که دارای رتبت آن حضرت باشد از خداوند تعالى بلا واسطه نقل حدیث فرمود تا بروی مکشوف افتد که چنان نیست که وی تصوّر نموده است بلکه همه وقت حجتی از پس حجتی در زمین موجود است .

و نیز در یازدهم بحار الأنوار مروی است که حسن بن صالح بن حی در خدمت آن حضرت در آمد و عرض کرد یابن رسول الله در این قول خدای تعالی اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الأمر منكم اطاعت کنید خدای را و اطاعت کنید رسول خدای و والیان امر خود را چه می فرمائی کیستند این والیان امر که خدای تعالی بطاعت ایشان امر فرموده است؟ فرمود علماء باشند .

چون از خدمت آن حضرت بیرون شدند حسن گفت هیچ چیز بجای نگذاشتم جز این که از این حضرت پرسش ننمودیم این علما کیستند یعنی نپرسیدیم این علما كه واجب الاطاعة هستند کیستند پس دیگر باره در خدمت آن حضرت شده و سؤال کردند فرمود الأئمّة منّا أهل البيت آن علمای واجب الاطاعه امامان و پیشوایانی می باشند که از اهل بیت هستند .

در کتاب اعلام الوری مروی است که محمّد بن شریح گفت حضرت صادق علیه السلام مي فرمود﴿ لَولا أنَّ اللّه تَعالی فَرَضَ وِلایَتَنا و أمَرَ بِمَوَدَّتِنا ما وَقَفناکُم عَلی أبوابِنا ، ولا أدخَلناکُم بُیوتَنا والله ما نَقُولُ إِلاَّ مَا قَالَ رَبُّنَا وَ أُصُولٌ عِنْدَنَا نَکْنِزُهَا کَمَا یَکْنِزُ

ص: 82

هَؤُلاَءِ ذَهَبَهُمْ وَ فِضَّتَهُم﴾

اگر نه آن بودی که خدای تعالی ولایت ما را واجب گردانیده و آفریدگان را بمودّت ما امر فرموده است، شما را بر ابواب سرای خودمان باز نمی داشتیم و بسراهای خود در نمی آوردیم سوگند با خدای نمی گوئیم مگر آن چه را که پروردگار ،فرمود، اصولی است نزد ما که پنهان می کنیم آن را چنان که این مردم طلا و نقره خود را پنهان می کنند

ظاهر عبارت چنان می نماید که می شاید مقصود امام علیه السلام این باشد که اگرنه بودی که خدای تعالی که محض رحمت کامله خود شما را بیافرید و خواست باجر و ثواب و درجات عالیه معرفت نایل فرماید لاجرم شما را بولایت و مودت ما دلالت کرد و ولایت و مودّت ما را اسباب حصول این مقصود قرار داد لاجرم ما نيز محض نهایت عنایت و عطوفت شما را بخویش خواندیم و بحضرت خود راه دادیم تا بكسب معارف پرداخته بعلوم دینیه و دنيويه و اخرویه و مثوبات شافیه برخوردار گردید و گرنه وجودات مقدسه مطهره نورانيّه عرشيه الهيّه ما را با هياكل عنصريّه بشريّة شما چه مناسبت و مجانست تواند بود و ما را برای قواعد و قوانین دین و معارف و عوارف و علوم مخصوصه اصولی است که بحسب اقتضای وقت و حاجت مخلوق بآنبمقام که خواهیم و بصلاح و صواب مقرون شماريم بشرح و بسط در آوریم و معضلات و مشکلات آن را بحسب وجوب و لزوم منکشف گردانیم تا آن چه محل حاجت حاجتمندان است برایشان روشن آید و بوستان علم و دانش آراسته گلشن گردد .

و نیز در کتاب مسطور از کتاب التفهیم از سدير صير في مذکور است که حضرت صادق علیه السلام فرمود : ﴿نَحْنُ تَرَاجِمَهُ وَحْیِ اَللَّهِ نحن خُزَّانُ عِلْمِ الله نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ أَمَرَ اَللَّهُ بِطَاعَتِنَا وَ نَهَی عَنْ مَعْصِیَتِنَا نَحْنُ اَلْحُجَّهُ اَلْبَالِغَهُ عَلَی مَنْ دُونَ اَلسَّمَاءِ وَ فَوْقَ اَلْأَرْضِ﴾ ، معلوم باد كه أئمّة هدى صلوات الله عليهم اجمعين حجت بالغه خداوند تعالی هستند در آسمان و زمین ممکن است که در این جا که باین عبادت

ص: 83

مذكور فرموده اند نظر به جنبه تكلیف باشد چه اهل زمین مکلف هستند اما ملائكه آسمان ها بعوالم و معالم عبوديت عالم و مطیع می باشند

و هم در آن کتاب مسطور است که حضرت صادق علیه السلام مي فرمود : ﴿حَدیثی حَدیثُ أَبی وَ حَدیثُ أَبی، حَدیثُ جَدّی وَ حَدیثُ جَدّی، حدیثُ عَلِیِّ بْنِ اَبیطالِبٍ أمير المؤمنين و حَدِیثُ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ حَدِیثُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ حَدِیثُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَدِیثُ الله عَزَّ وَ جَلَّ﴾، و از این کلام مبارك برترین درجه عظمت و حشمت و صحت و اتقان و مباهات و مفاخرت آن حضرت و احادیث آن حضرت لایح می گردد و باز نموده آید که هر کس بر حدیث من توقف و تامل جويد چنان است که با خدای تعالی این معاملت بورزد.

و هم در آن کتاب سند به حیّان سرّاج می رسد که از سیّد بن محمّد حمیری که از این پیش نیز بحال او اشارت رفت شنیدم می گفت من بمذهب غلو تصديق داشتم و به غیبت محمّد بن حنفية اعتقاد می ورزیدم و روزگاری بر این منوال بپای بردم و خداى تعالى بوجود مبارك صادق جعفر بن محمّد علیهما السلام بر من منّت نهاد و آن حضرت مرا از آتش دوزخ درآورد و براه راست هدایت فرمود و از آن پس که بواسطه مشاهده دلایل و علامات و معجزات آن حضرت بر من ثابت گشت که بر خلق خدای حجت و امام مفترض الطاعه است از آن حضرت پرسیدم و عرض کردم یا بن رسول الله همانا از آباء عظام تو علیهم السلام در غیبت و صحّت وقوع آن اخباری رسیده است مرا خبر فرمای که غیبت بکدام کس واقع می شود .

﴿ فَقَالَ إِنَّ الْغَیْبَهَ سَتَقَعُ بِالسَّادِسِ مِنْ وُلْدِی وَ هُوَ الثَّانِی عَشَرَ مِنَ الْأَئِمَّهِ الْهُدَاهِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ بَقِیَّهُ اللهِ فِی الْأَرْضِ وَ صَاحِبُ الزَّمَانِ وَ لَوْ بَقِیَ فِی غَیْبَتِهِ مَا بَقِیَ نُوحٌ فِی قَوْمِهِ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی یَظْهَرَ فَیَخْرُجَ فَیَمْلَأَء الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْما﴾

فرمود غیبت در فرزند ششم من روی می دهد و اوست دوازدهم از ائمه هدی

ص: 84

بعد از رسول خدا اول ایشان امير المؤمنين علي بن ابيطالب و آخر ایشان قائم است که حجت خداست در زمین و صاحب زمان است سوگند با خدای اگر بآن مقدار که نوح علیه السلام در میان قوم خود بماند در غیبت خود بپاید بیرون نخواهد شد از دنیا تا گاهی که ظاهر شود و زمین را از عدل و داد آکنده دارد چنان که از جور و ستم آکنده بود، سید حمیری می گوید چون این کلام را از مولایم صادق علیه السلام بشنیدم بدست مبارکش بحضرت خدای توبه نمودم و قصیده خود را که در ابتدایش این شعر گفته ام انشاء نمودم .

تجعفرت باسم الله و الله أكبر *** و ايقنت انّ الله يعفو و يغفر

و دنت بدين غير ما كنت دانيا *** به و نهاني واحد النّاس جعفر

فقلت هب انّي قد تهوّدت برهة *** و إلا فديني دين من يتنصّر

فانّي إلى الرّحمن من ذاك تائب *** و إنّي قد اسلمت والله أكبر

فلست بغال ماحييت و راجع *** إلى ما عليه كنت اخفا و اضمر

ولا قائلا حي برضوی محمّد *** و إن عاب جهّال مقالي و أكثروا

ولكنّه ممّن مضى لسبيله *** على أفضل الحالات يقفي و يحبر

مع الطيّبين الطاهرين الأولى لهم *** من المصطفى فرع زكيّ و عنصر

إلى آخرها و بعد از آن این شعر را گفتم :

ايا راكبا نحو المدينة جسرة *** عذافرة يطوى بها كلّ سبسب

إذا ما هداك الله عاينت جعفراً *** فقل لوليّ الله و ابن المهذّب

و این دو شعر با چند شعر دیگر این قصیده ازین پیش مسطور شد همانا حیّان سرّاج راوی این حدیث از مردم کیسانیه بود سیّد بن عمل نيز بلاشك كيساني بود و گمان می برد که محمّد بن حنفیه همان مهدی است و در کوه رضوی مقیم است و در اغلب اشعارش با این عقیدت اشعاری می نهد از آن جمله این شعر است :

الا انّ الائمة من قريش *** ولاة الأمر أربعة سواء

علىّ و الثلاثة من بنيه *** هم اسباطنا و الأوصياء

ص: 85

قسيط سبط ایمان و برّ *** و سبط غيّبته كربلاء

و سبط لا يذوق الموت حتّى *** يقود الجيش يقدمه اللّواء

تغيّب لا يرى عنّا زمانا *** برضوی عنده عسل و ماء

و ازین پیش از این اشعار در ذیل مجلدات مشكوة الادب ناصرى و شرح احوال محمّد بن حنفية رضي الله عنه مسطور گردید و هم از اشعار سید حمیری است که باین مطلب اشارت نموده است :

يا شعب رضوى مالمن بك لا يرى *** و بنا إليه من الصبابة اولق

حتّى متى و إلى متى و كم المدى *** يا بن الوصيّ و أنت حيّ ترزق

إنّي أومّل ان اراك و انّني *** من ان اموت ولا اراك لأفرق

و ان شاء الله تعالى احوال و اشعار او در مقام خود مسطور می شود

در امالی شیخ طوسی علیه الرحمة از سفیان بن ابراهيم غامدی مذکور است که از حضرت جعفر بن محمّد علیهما السلام شنیدم می فرمود : ﴿بِنَا یُبْدَأُ اَلْبَلاَءُ ثُمَّ بِکُمْ وَ بِنَا یُبْدَأُ اَلرَّخَاءُ ثُمَّ بِکُمْ وَ اَلَّذِی یُحْلَفُ بِهِ لَیَنْتَصِرَنَّ اَللَّهُ بِکُمْ کَمَا اِنْتَصَرَ بِالْحِجَارَهِ ﴾ یعنی بلاء بما بدایت گرفت پس از آن بشما و رخاء بما بدایت گرفت پس از آن بشما و سوگند بآن کس که قسم بدو می خورند که خداوند انتصار می جوید بشما چنان که انتصار جسته می شود بسنگ .

و هم در آن کتاب از ابو نوفل محمّد بن اسحاق ثعلبی موصلی مروی است که گفت شنیدم جعفر بن محمّد علیهما السلام مي فرمود: ﴿نَحْنُ خِیَرَهُ اَللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ وَ شِیعَتُنَا خِیَرَهُ اَللَّهِ مِنْ أُمَّهِ نَبِیِّهِ﴾ يعني مائیم برگزیدگان خداوند از تمامت مخلوقش و شیعیان ما برگزیدگان خداوند هستند از جمله امت پیغمبر او .

و هم در در آن کتاب از ابان بن تغلب مروی است که حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمّد مي فرمود: ﴿ نَفَسُ اَلْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِیحٌ وَ هَمُّهُ لَنَا عِبَادَهٌ وَ کِتْمَانُ سِرِّنَا جِهَادٌ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ﴾ یعنی نفس کسی که بسبب آن ظلم و ستمی که بر ما وارد شده

ص: 86

اندوهناك باشد تسبيح است و اندوه او برای ما عبادت است و مکتوم داشتن سرّ ما را از اعدای ما جهاد در راه خداوند است یعنی این جمله بمنزله آن جمله است پس از آن ابو عبد الله سلام الله عليه فرمود : ﴿ یَجِبُ أَنْ یُکْتَبَ هَذَا اَلْحَدِیثُ بِالذَّهَبِ﴾ واجب است که این حدیث را بآب طلا بنویسند.

و نیز در آن کتاب از سعدان بن مسلم از ابو بصیر مروی است که از حضرت ابی عبد الله علیه السلام سئوال کردم ایمان چیست؟ آن حضرت پاسخ مرا در دو کلمه جمع کرد و فرمود : ﴿اَلْإِیمَانُ بِاللَّهِ أَنْ لاَ تَعْصِیَ اَللَّهَ ﴾، ایمان بخدای عصیان نورزیدن در حضرت اوست عرض کردم معنی اسلام چیست؟ این معنی را بدو کلمه فراهم کرد و فرمود : ﴿مَنْ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ نَسَکَ نُسُکَنَا وَ ذَبَحَ ذَبِیحَتَنَا﴾ هر کس گواهی دهد بآن چه ما گواهی می دهیم و عبادت کند بآن عبادت که ما عبادت می کنیم و ذبح نهد بطريق ذبح نمودن ما مسلمان می باشد یعنی در شهادتین و عبادات و نسك مشروعه و ذبيحه مشروعه مانند ما رفتار کند مسلمان است و از این کلام معجز نظام تفاوت میان اسلام و ایمان معلوم شد و نیز معین گشت که شرط اسلام چیست

و نیز در کتاب امالی طوسى عليه الرحمة از حسين بن مصعب مسطور است که گفت از حضرت صادق سلام الله عليه شنیدم می فرمود : ﴿مَنْ أَحَبَّنَا لِلَّهِ وَ أَحَبَّ مُحِبَّنَا لاَ لِغَرَضِ دُنْیَا یُصِیبُهَا مِنْهُ وَ عَادَی عَدُوَّنَا لاَ لِإِحْنَهٍ کَانَتْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ ثُمَّ جَاءَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ عَلَیْهِ مِنَ اَلذُّنُوبِ مِثْلُ رَمْلِ عَالِجٍ وَ زَبَدِ اَلْبَحْرِ غَفَرَ اَللَّهُ تَعَالَی لَهُ﴾ یعنی هر کس دوست بدارد ما را خالصا لوجه الله و دوست بدارد دوست ما را نه بسبب غرض دنیوی که از آن بهره یاب شود و دشمن بدارد دشمن ما را نه بسبب كينه که در میان او و وی باشد و آن گاه چون روز قیامت در آید و او بیاید در حالتی که گناهان او باندازه ریگزار و شماره ریگ عالج باشد که موضعی است در بادیه و باندازه کف دریا باشد خداوند گناهان او را می آمرزد.

در آن کتاب مسطور است که محمّد بن مثنّی ازدی گفت از حضرت ابي عبد الله جعفر بن محمّد علیهما السلام شنیدم می فرمود : ﴿نَحْنُ اَلسَّبَبُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اَللَّهِ

ص: 87

عَزَّ وَ جَلَّ﴾ ، مائيم سبب و واسطه میان شما و خدای عزّ و جلّ یعنی بدون ما بخدای تعالی راه نمی یابید.

و دیگر در آن کتاب مسطور است که معتّب مولای ابی عبدالله علیه السلام گفت از حضرت شنیدم با داود بن سرحان می فرمود:

﴿یَا دَاوُدُ أَبْلِغْ مَوَالِیَّ عَنِّی السَّلَامَ وَ أَنِّی أَقُولُ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اجْتَمَعَ مَعَ آخَرَ فَتَذَاکَرَا أَمْرَنَا فَإِنَّ ثَالِثَهُمَا مَلَکٌ یَسْتَغْفِرُ لَهُمَا وَ مَا اجْتَمَعَ اثْنَانِ عَلَی ذِکْرِنَا إِلَّا بَاهَی اللَّهُ تَعَالَی بِهِمَا الْمَلَائِکَهَ فَإِنِ اجْتَمَعْتُمْ فَاشْتَغِلُوا بِالذِّکْرِ فَإِنَّ فِی اجْتِمَاعِکُمْ وَ مُذَاکَرَتِکُمْ إِحْیَاءَنَا وَ خَیْرُ النَّاسِ بَعْدَنَا مَنْ ذَاکَرَ بِأَمْرِنَا وَ دَعَا إِلَی ذِکْرِنَا﴾

ای داود سلام مرا بدوستان من برسان و من همی گویم خداوند رحمت کند بنده را که با دیگری انجمن کند و از امر ما و ولایت و خلافت و وصایت و جلالت و مراتب ما یاد نماید چه در این حال سوّمی ایشان فرشته ایست که از بهر ایشان خواهش آمرزش نماید و هرگز دو تن فراهم نشوند بر ذکر مناقب و مدایح ما جز این که خداوند تعالی بر فرشتگان بسبب ایشان مباهات فرماید پس هر وقت اجتماعی ورزیدید بیاد ما و ذکر مناقب و مجالس ما اشتغال جوئید چه در اجتماع ورزیدن و مذاکرات نمودن شما احیای امر ما می شود و بهترین مردمان از پس ما کسی است که مذاکره امر ما را نماید و بیاد کردن ما مردم را بخواند .

و نیز در آن کتاب از معاویه صیداوی مسطور است که حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمّد علیهما السلام فرمود : ﴿مَا یَمْنَعُکُمْ إِذَا کَلَّمَکُمْ اَلنَّاسُ أَنْ تَقُولُوا لَهُمْ ذَهَبْنَا مِنْ حَیْثُ ذَهَبَ اَللَّهُ، وَ اِخْتَرْنَا مِنْ حَیْثُ اِخْتَارَ اَللَّهُ، إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَارَ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَنا آلَ مُحَمَّدٍ فَنَحْنُ مُتَمَسِّكُونَ بِالْخِیَرَةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ﴾ چه باز می دارد و مانع می شود شمارا که چون مردمان با شما از در مکالمت در آیند یعنی با شما احتجاج و مشاجرت ورزند که از چه باین راه و این طريقه مي رويد يا گويند بچه راه و طریقه هستید بگوئید می رویم از آن جا که خدای می رود و اختیار می نمائیم آن چه خدای اختیار فرموده است همانا خدای سبحانه اختیار فرموده است محمد صلی الله علیه و آله را و ما اختيار

ص: 88

نموده ایم آل محمّد صلوات الله عليهم را و ما متمسّك هستیم بآنان که خدای ایشان را اختیار فرموده است .

و هم در آن کتاب مسطور است که سماعة بن مهران در خدمت حضرت صادق عليه السّلام تشرّف یافت فرمود : ای سماعه شریرترین مردمان کیست عرض کردم مائيم باين رسول سماعة مي گوید چون این سخن بعرض رسانیدم آن حضرت چنان غضبناک شد که چهره مبارکش چون گل سرخ شد آن گاه راست بنشست چه از آن پیش تکیه کرده بود و فرمود: ﴿یَا سَمَاعَهُ مَنْ شَرُّ اَلنَّاسِ﴾ ای سماعه بدترین مردم کیست .

عرض کردم سوگند با خدای دروغ با تو نگفتم ای پسر رسول خدا ما نزد این مردم بدترین مردمیم چه ایشان ما را کافر و رافض می نامند آن حضرت بمن نظر افکند پس از آن فرمود: ﴿کَیْفَ بِکُمْ إِذَا سِیقَ بِکُمْ إِلَی الْجَنَّهْ وَ سِیقَ بِهِمْ إِلَی النَّارِ فَیَنْظُرُونَ إِلَیْکُمْ وَ یَقُولُونَ﴾، چگونه باشید شما گاهی که شما را بسوی بهشت برانند و آنان را بطرف دوزخ کشانند و ایشان که بجانب دوزخ روانند از در حسرت و افسوس بشما نظاره کنند و گویند : ﴿مَا لنَا لا نَری رِجَالاً کُنّا نَعُدُّهُمْ مِن اَلْأَشْرارِ﴾، چيست ما را که نمی بینیم آن مردمی را که ما ایشان را از اشرار می شمردیم.

یعنی آنان را که در دار دنیا از اشرار می خواندیم و سزاوار دوزخ می دانستیم از چه روی حالا که ما بدوزخ می شویم ایشان را با خود نمی بینیم و بعد از قراءت این آیه مبارکه فرمود: ﴿ یَا سَمَاعَهَ بْنَ مِهْرَانَ ، إِنَّهُ وَ اَللَّهِ مَنْ أَسَاءَ مِنْکُمْ إِسَاءَهً مَشَیْنَا إِلَی اَللَّهِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ بِأَقْدَامِنَا فَنَشْفَعُ فِیهِ فَنُشَفَّعُ، وَ اَللَّهِ لاَ یَدْخُلُ اَلنَّارَ مِنْکُمْ عَشْرَهُ رِجَالٍ، وَ اَللَّهِ لاَ یَدْخُلُ اَلنَّارَ مِنْکُمْ خَمْسَهُ رِجَالٍ، وَ اَللَّهِ لاَ یَدْخُلُ اَلنَّارَ مِنْکُمْ ثَلاَثَهُ رِجَالٍ، وَ اَللَّهِ لاَ یَدْخُلُ اَلنَّارَ مِنْکُمْ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَتَنَافَسُوا فِی اَلدَّرَجَاتِ وَ أَکْمِدُوا عَدُوَّکُمْ بِالْوَرَعِ﴾

ای سماعة بن مهران بدرستی که سوگند بخداوند هر کس از شما مرتکب

ص: 89

عملی سوء بشود ما در روز قیامت با قدم های خودمان بحضرت یزدان روان شویم و درباره او شفاعت کنیم و شفاعت ما پذیرفته شود سوگند با خدای درون آتش نشود از شما ده تن سوگند با خدای بآتش اندر نیاید از شما پنج تن قسم بخدا داخل آتش نشود از شما سه تن سوگند با خدای درون آتش نشود از شما یکتن پس برای ادراك درجات عالیه و سپردن معارج متعالیه راغب و شایق شوید و دشمنان را به نیروی ورع باندوه دل گداز در افکنید .

راقم حروف گوید اگر بتامل در این حدیث و امثال این حدیث بنگرند معلوم می دارند که این گونه مطالب نیز از شمار اعجاز است چه از درون مخاطب چون مستحضرند این گونه پرسش فرمایند تا آن گونه پاسخ بیارایند و شیعیان خود را نیز بچنین رحمت شامل و دولت کامل که بجمله از طفیل وجود مسعود خود این امامت و ولایت است بیاگاهند و مسرور و مفتخر گردانند

و نیز در امالی صدوق عليه الرّحمة از عبدالله بن سنان مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود : ﴿إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ وَکَلَنَا اَللَّهُ بِحِسَابِ شِیعَتِنَا فَمَا کَانَ لِلَّهِ سَأَلْنَا اَللَّهَ أَنْ یَهَبَهُ لَنَا فَهُوَ لَهُمْ وَ مَا کَانَ لَنَا فَهُوَ لَهُمْ﴾ چون روز قیامت فرا رسد خدای تعالی ما را موکل فرماید که بحساب شیعیان خود بازرسیم پس اگر حقّ الله برایشان باشد خواستار می شویم تا برای ما ببخشد پس آن برای ایشان است و آن چه برای ماست آن هم برای ایشان می باشد آن گاه حضرت ابی عبدالله علیه السلام این آیه شریفه را قراءت فرمود: ﴿إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ﴾ ، بدرستي كه بازگشت ایشان بسوی ماست و حساب ایشان بر ماست و از این معنی باز رسانید که تفسیر آیه شریفه این است که بازگشت و حساب شیعیان ایشان با ایشان است.

در امالی ابن شیخ طوسی ابو جعفر محمّد بن الحسن بن علي بن الحسن الطوسي قدس الله روحهما از محمّد بن عبدالرحمان ضبّی مروی است که گفت از حضرت امام جعفر صادق علیه اللام شنیدم می فرمود : ﴿وَلاَیَتُنَا وَلاَیَهُ اَللَّهِ اَلَّتِی لَمْ یُبْعَثْ نَبِیٌّ قَطُّ إِلاَّ بِهَا﴾، يعنى ولایت و دوستی ما آن ولایت خدائی است که هیچ پیغمبری هرگز انگیخته

ص: 90

نشد مگر بآن یعنی جز با قبول ،ولایت ما مبعوث نگردید

در کتاب ریاض الشهدا مسطور است که عبدالله بن مبارك مفتی خراسان آن حضرت را باین شعر مدح نموده است :

أنت يا جعفر فوق المدح والمدح عناء *** انّما الأشراف أرض و لهم أنت سماء

جاز حدّ المدح من قد ولدته الانبياء

و هم در آن کتاب و بحار الانوار و اغلب کتاب اخبار از مالك بن انس مروى است که گفته است ﴿مَا رَأتْ عَيْنٌ، وَ لَا سَمِعَتْ اُذُنٌ، وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ أفْضَلُ مِنْ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ﴾، هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی ندیده و در دل هيچ يك از نوع بشر خطور ننموده است که از جعفر صادق علیه السلام افضل و فزون تر و برتری در تمامت جهان آمده باشد.

و نیز صاحب رياض الشهاده می نویسد هیچ سندی برای افضلیّت آن حضرت از آن برتر و بهتر نتواند بود که جمعی کثیر از اصحاب معالی نصابش در تمامت علوم بر تمامت علمای عصر و دانشمندان روزگار برتری یافته با مشاهير ائمّة سنت و جماعت بمناظرت و مباحثت پرداخته تفوق و تقدّم گرفتند چنان که مناظرات مؤمن الطاق با ابوحنفیه مشهور و معروف است و از این بعد بخواست خدای تعالی در مقام خود مسطور شود .

صاحب حبيب السّير می نویسد مکارم ذات و محاسن صفات امام جعفر علیه السلام مانند پرتو آفتاب از فلك اخضر سمت انتشار گرفته و وفور کرامات و خوارق عادات آن مهر سپهر امامت بسان فیض سحاب در بسيط غبرا صفت اشتهار پذیرفته ضمیر مطهّرش مظهر علوم دینیه بود خاطر منوّرش مهبط انوار معارف يقينيه حقایق آیات بینات کلام الهی از تحریر دلپذیرش مقرر و دقايق كلام معجز نظام حضرت رسالت از تقریر بی نظیرش مفسّر حقیقت ، امامتش نزد كافّه علماء امم مسلم و وجود فايض الجودش پیش عامّه اولاد بنی آدم مکرّم و این شعر را در مدح آن حضرت گوید :

ص: 91

محيط جمله كمالات جعفر بن محمّد *** که بهر كسب فضایل نمود سلب علائق

لوای مرحمت او پناه اهل سعادت *** خلال مكرمت او ملاذ جمله خلایق

کلام او ز حدیث آمده است مخبر صادق *** زبان او ز کلام خدای گفته حقایق

بالجمله السنه اهل روزگار از مخالف و موافق در مدح فضائل و مناقب و مآثر این حضرت ناطق و متفق و کتب سیر و اخبار و احادیث و آثار بذكر محاسن اخلاق و معالی آثارش مبسوط و مزیّن است اگر کسی بخواهد برخی از آن جمله را در حیّز تحریر در آورد در هزاران هزار سال اندکی از بسیار را نتواند و از عهده بر نیاید .

بیان علوم و مفاخر حضرت امام ناطق جعفر بن محمّد صادق عليهما السلام

علوم ائمّه اطهار را جز ایزد علام نداند و معیار دانش و میزان بینش ایشان را جز آفریننده بینش و دانش گذارش نتواند کرد، تمامت علوم و معلومات مخلوق خالق ارضین و سموات از سیلان امطار و جریان بحار علوم این بحور بی کران و كنار است و عجب این که این وجودات مقدسه مطهره با این که صفحه جهان را از بروز و ظهور علوم و فنون جليله خود بیا کنده اند و باخبار و آثار خویش افتخار داده اند ایشان را صادق و مصدّق خوانند چون کسی بدقت بنگرد همین نام شریف و لقب گرامی که از روی حقیقت و صحت و متفق عليه طوايف بريّت و اصناف خلیقت است از تمامت معجزات انبیاء و اولیاء بزرگ تر است صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين

ص: 92

همانا بحسب تقاضای وقت و مناسبت احوال روزگار آن چند علوم و فنون که از حضرت صادق علیه السلام نمایش گرفت از هيچ يك از انبیاء و اولیاء در هیچ زمان گذارش ننمود و چون بجمله از روی صدق و راستی و حقیقت بود جدّ بزرگوارش برای اثبات حق و افزودن علامات جلالت و نبالت آن حضرت و رغم انف ارباب مخالفت، و تمیز از جعفر کذّاب صادقش نام کرد و دفاتر ایّام را بفنون علوم و اخبار صدق آثارش مشکفام گردانید

و لطف مطلب در این جا است که در میان ائمه هدی سلام الله عليهم این حضرت والا منقبت را که به بسط علوم و بثّ اخبار و نشر آثار امتیاز و ازدیادی از روی حکمت دارد باین لقب مبارك بناميد و بر روی مخالف و مؤالف بانك بر كشيد كه چشم باز کنید و گوش برگشائید و با دقت نظر و فکر عمیق بنگرید که این وجود مبارك را که منبع این همه علم و اخبار است باین لقب ملقب می دارم تا آن چه که توانید از راه دوستی و امتحان یا دشمنی و استهان کوشش نمائید تا اگر دست یافتید با بتفحص و تجسس كامل نیرومند شديد يك خبر يا يك حديث او را ضعيف شمارید آن وقت بر مطلوب خود نایل شده اید یا از تمامت علوم او بر یکی از مقالاتش توانستید ایرادی صحیح بنمائید بر مقصود خود فایز هستید چه اگر دیگر کسان دارای صد هزاران هزار يك اين مآثر باشند از تکذیب مکذّب و طعن و همز و لمز اعدا بلكه از معارضه احبّا آسوده نتوانند زیست .

بار خدایا این وجود مبارك را چگونه بيافريدي و در این نور مجسم و روح مجرد چه ودیعت ها نهادی که طبقات آسمان و صفحات زمین را گنجایش برخی از آن میسّر نیست ذلك فضل الله وما ذلك على الله بعزيز

چنان که در بحر الجواهر و تذكرة الائمة و اغلب كتب تواريخ و اخبار مروى است که مذهب جعفری بآن حضرت منسوب است و اختلاف مذاهب و ائمه اربعه اهل سنت و بدعت های ایشان در زمان آن حضرت و اندک زمانی بعد از آن حضرت

ص: 93

نمایش گرفته و در ایام منصور دوانقی دوم خليفه بني عباس نعمان بن ثابت بن زوطي بن ماه مكنّى و معروف بابي حنيفه كوفي که اهل سنّت او را امام اعظم می خوانند و از جمله تلامذه حضرت صادق سلام الله علیه و از ائمه اربعه اهل سنّت است و در مراتب فقه و علم نامدار و محل وثوق سنیان است، همواره آب وضوی حضرت صادق سلام الله علیه را گرفته با خود می داشت و بهر بیماری می داد شفا می یافت

منصور خليفه از کمال بغض و حسد و عداوت که نسبت بآن حضرت داشت ابو حنیفه را بمال و جاه و اعتبار روز گار بی اعتبار بفریفت و در برابر آن حضرت باز داشت تا قیاس و رأی و اجتهاد و استحسان عقلی را قرار داد نموده فتاوی بسیاری در دین داده مذهب اهل سنّت را بسطی عظیم بداد و منصور خليفه مقرر ساخته بود که هر کس نزد ابوحنیفه شود و از مسئله پرسش نماید يك اشرفی از کار گذاران خلافت بستاند و هر که بحضرت جعفر صادق علیه السلام شود يك اشرفی از وی ماخوذ دارند ازین روی امر ابی حنیفه رونقی بی رونق بگرفت

اما معذالك پوشیده فتوی می داد که نصرت و معاونت زيد واجب است و او را امام می دانست و همیشه منصور و امثال او را از خلفای بنی عبّاس بظلم و فسق منصوب می داشت و ایشان را انکار می نمود تا گاهی که منصور او را از درجه اعتبار بیفکند و بحبس در انداخت و در محبس بزیست تا بدیگر جهان روی نهاد و مزاح و مطایباتی که درمیان او و مؤمن الطاق اتفاق افتاد در مقام خود مسطور می شود.

در تذكرة الأئمّه مسطور است که ابوحنیفه زیدی مذهب بود و از اصول و فروع خودش مذهب اهل سنّت را بسط عظیمی بداد و می گفت باید مال را نزد زید برد و او باید خروج کند و خروج بر این دزد متقلّب که نام امامت را بر خود بسته یعنی منصور دوانقی و امثال او از بنی اُمیّه و بنی عباس واجب است مشهور است که وقتی زنی نزد ابو حنیفه آمد که تو فتوی دادی که پسرم با محمّد و ابراهیم پسران عبد الله بن الحسن خروج نمایند و با منصور جنگ بورزند اينك پسرم خروج كرد و کشته شد ابو حنیفه گفت کاش من بجای پسرت بودم و ابوحنیفه همه وقت در حقّ

ص: 94

منصور و امثال او از بنی اُمیّه و بنی عباس می گفت اگر این جماعت مسجدی بنیان کنند و مرا فرمان دهند تا آجر آن را بشمار گیرم نشمارم چه این جماعت فاسقند و مردم فاسق سزاوار امامت نیستند

معلوم باد که در تفسیر کشاف در تفسیر آیه شریفه ﴿لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ مرقوم است که این آیه مبارکه بر آن دلالت دارد که فاسق صلاحیت امامت ندارد و چگونه صلاحیت امامت دارد آن کس که اگر قاضی باشد و فاسق حکمش باطل است و اگر فاسقی گواهی دهد شهادتش مردود است و اطاعتش واجب و خبرش مقبول نیست و نتواند مردمان را امام نماز باشد

از ابن عيينه منقول است که می گفت خدای تعالی هرگز ستمکار را دوست نمی دارد و امام نمی گرداند و چگونه جایز است که ظالم را بامامت برآورد و حال آن که تکلیف امام دفع ظلم است پس اگر ظالم را نصب فرماید چنان باشد که خود مرتکب ظلم شده باشد و بیضاوی در تفسیر خود از روی انصاف رفته و گوید اگر كسى يك وقت ظالم بوده صلاحیت امامت و نبوّت ندارد و این آیه مبارکه بر آن دلالت نماید که پیغمبران باید پیش از بعثت و بعد از بعثت معصوم باشند و هم چنین ائمة مي بايد معصوم باشند خواه پیش از امامت یا بعد از امامت و ازین پیش در كتاب احوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام در ذیل احوال زيد شهيد عليه الرّحمة بداستان ابو حنیفه اشارت رفت

در کتاب کشف الغمّه و بحار الأنوار و تذكرة الحفاظ ذهبي و بعضى كتب دیگر از صالح بن اسود مسطور است که از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمّد علیهما السلام شنیدم می فرمود : ﴿سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّهُ لاَ یُحَدِّثُکُمْ أَحَدٌ بَعْدِی بِمِثْلِ حَدِیثِی ﴾ ، بپرسید از من پیش از آن که نیابید مرا چه هیچ کس بعد از من حدیث نمی کند شما را مانند حدیثی که من میرانم . راقم حروف گوید در حقیقت آن حضرت خبر از آینده و قوت خلفای بنی عباس و انزوای ائمّة هدى و زمان نقيّه می دهد

و هم در بحار الأنوار مسطور است که نوح بن درّاج با ابن ابی لیلی گفت

ص: 95

آیا تو سختی را که گفته باشی یا حکومتی را که رانده باشی برای قول احدی متروك داشته باشی گفت ننموده ام مگر براى يك مرد گفتم آن کیست گفت جعفر بن محمّد سلام الله عليهما است .

و هم در آن کتاب و بعضی کتب دیگر از عمرو بن ابی مقدام مروی است هر وقت به جعفر بن محمّد علیهما السلام به نظر می کنم می دانم از سلاله پیغمبران است و کتب احادیث و حکمت و زهد و موعظت از کلام آن حضرت خالی نیست که همی گویند و نویسند قال جعفر بن محمّد : قال جعفر الصادق . و آن حضرت را نقاش و ثعلبی و قشیری و قزوینی در تفاسیر خود یاد کرده اند یعنی از تفاسیر و احادیث آن حضرت مسطور داشته اند.

و در كتاب حلية و ابانة و اسباب النزول و ترغيب و ترهيب و شرف المصطفى و فضائل الصحابة و در تاریخ طبری و بلاذری و خطيب و مسند ابي حنيفه و آلکالی و قوة القلوب و معرفة علوم الحدیث از آن حضرت نگارش اخبار و احادیث و تأويل و تفسير و علوم و فنون داده اند و قد روت الامة باسرها عنه دعاء ام داود : و دعاى اُمّ داود را تمامت امت از مخالف و مؤالف از آن حضرت نقل کرده اند و چنین مصنفین و مؤلفين و مفسرین بزرگ روزگار هر مطلبی را که خواهند بسند قاطعی مستند دارند بجعفر بن محمّد علیهما السلام استناد می جویند

و هم در بحار الأنوار مسطور است که حضرت صادق علیه السلام مي فرمود : ﴿إِنِّی أَتَکَلَّمُ عَلَی سَبْعِینَ وَجْهاً لِی مِنْ کُلِّهَا اَلْمَخْرَجُ﴾ ، بدرستي كه من بر هفتاد وجه تكلم می نمایم و برای من از تمامت آن ها مخرج است .

و هم در یازدهم بحار و بعضی کتب دیگر مسطور است که از آن حضرت از احوال محمّد بن عبد الله بن الحسن پرسیدند فرمود : ﴿مَا مِنْ نَبِیٍّ وَ لاَ وَصِیٍّ، وَ لاَ مَلِکٍ، إِلاَّ وَ هُوَ فِی کِتَابٍ عِنْدِی﴾، يعنى : مصحف فاطمة ﴿وَ اَللَّهِ مَا لِمُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ فِیهِ اِسْمٌ﴾، هیچ پیغمبر و هیچ وصی پیغمبر و هیچ پادشاهی نیست جز این که اسمش در آن کتاب یعنی مصحف فاطمه علیها السلام که نزد من است ثبت است سوگند باخدای

ص: 96

برای محمّد بن عبدالله در آن کتاب اسمی نیست یعنی او را در زمره این سه طبقه نامی نیست اما تواند بود که نامش ثبت شده باشد.

و هم در کتاب بحار الانوار و ریاض الشهاده و بعضی کتب دیگر وكشف الغمّه از عبد الاعلى و عبيدة بن بشر مسطور است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام ابتداء یعنی بدون این که کسی عرض كند فرمود: ﴿والله إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا فِی اَلسَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی اَلْأَرْضِ و ما في الجنة وَ مَا فِی اَلنَّارِ وَ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَی أَنْ تَقُومَ اَلسَّاعَهُ﴾، قسم بخداى من عالم هستم بآن چه در آسمان ها و آن چه در زمین و آن چه در بهشت و آن چه در آتش است و آن چه بوده است و آن چه خواهد بود تا روز قیامت .

آن گاه آن حضرت خاموش شد و از آن پس فرمود : ﴿ أَعْلَمُهُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَنْظُرُ إِلَيْهِ هَكَذَا﴾، اين جمله را از کتاب خدای می دانم و نظر می کنم بکتاب خدای این چنین پس کفّ مبارك را منبسط ساخته و فرمود خدای تعالی می فرماید : « فِیهِ تِبْیَانُ كُلِّ شَیْ ءٍ﴾، يعنی بیان و توضیح و روشنی هر چیزی در آن است .

معلوم باد چنان می نماید که سکوت و فرمایش دوم امام علیه السلام برعایت حال مخاطب و مراتب ایمان و ایقان او یا مراعات تقیّه است و خدای بحقیقت امر اعلم است .

و هم در بحار الانوار از مالك بن انس مروی است ﴿مَا رَأَتْ عَيْنٍ وَ لَا سُمْعَةً أُذُنُ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ أَفْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ الصَّادِقِ فَضْلًا وَ عِلْماً وَ عِبَادَةُ و رعاً﴾، و اين حديث باندك تفاوتی مذکور شد .

و هم در آن کتاب و بعضی کتب دیگر مسطور است که حفص بن غیاث هر وقت از آن حضرت حدیث می نمود می گفت ﴿ حَدَّثَنِی خَیْرُ الْجَعَافِرِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام ﴾.

و نیز ذهبی در جلد اول تذكرة الحفاظ گويد «الامام ابو عبدالله جعفر صادق علوی مدنی» یکی از بزرگان نامدار و اعلام روزگار و پسر دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر است از جدّش قاسم و پدرش حضرت ابی جعفر باقر سلام الله عليهما و از عبدالله ابن ابى رافع و عروة بن الزبير و عطاء و نافع و جماعتى حديث مي فرمود و مالك و هر دو سفیان و حاتم بن اسماعيل و يحيى القطان و ابو عاصم نبیل و خلقی کثیر از

ص: 97

آن حضرت روایت داشتند و ظاهر چنان می نماید که سهل بن سعد ساعدی را ملاقات فرموده باشد

يحيى بن معين و شافعی در احادیث آن حضرت وثوق داشتند و آن حضرت را توثیق نمودند و ابوحنیفه می گفت ما رایت افقه من جعفر بن محمّد، و ابو عاصم از آن حضرت روایت می کرد که فرمود پدرم مرا حدیث کرد که عمر گفت ندانم با مردم مجوس چکنم عبدالرحمن بن عوف برخاست و بایستاد و گفت از رسول خدای صلی الله علیه و اله شنیدم می فرمود: ﴿سُنُّوا بِهِمْ سُنَّهَ أَهْلِ اَلْکِتَابِ﴾ با مردم مجوس همان سنّت بورزید که با اهل کتاب بجای می آورید .

در مناقب ابن شهر آشوب علیه الرحمه می گوید از علمای اعلام و ائمّه مانند مالك بن انس و شعبة بن الحجاج و سفيان ثورى و ابن جريح و عبدالله بن عمرو و روح بن قاسم و سفيان بن عيينه و سليمان بن بلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبد العزيز بن حجّار و وهب بن خالد و ابراهيم بن طهمان از آن حضرت روایت داشتند

و نیز در بحار وكشف الغمّه از سورة بن كليب مروی است که زید بن علي عليهما السلام با من فرمود از کجا دانستید که صاحب شما یعنی امام جعفر صادق بآن جلالت و مرتبت و فضل و علم است که شما باز می شمارید؟ گفتم همانا بر خبیر دانشمند فرود آمدی زید گفت بازگو تا چیست گفتم ما در زمان برادرت محمّد بن علي عليهما السّلام در حضرتش می شدیم و پرسش می نمودیم و آن حضرت می فرمود : ﴿قال رسول الله صلى الله عليه و سلم و قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ﴾

یعنی جواب آن حضرت و احادیث آن حضرت بر این شیمت بود تا گاهی که وفات فرمود پس بخدمت شما آل محمّد صلی الله علیه و اله روی نهادیم و تو از آن جمله بودی که بخدمتش در آمدیم و در آن چه از شما پرسش نمودیم از پاره خبر دادید و از بعضی جواب ندادید و از تمامت سؤالات پاسخ نیاوردید تا گاهی که در حضرت برادر زاده ات جعفر علیه السلام مشرف شدیم و آن حضرت با ما فرمود چنان که پدرش می فرمود

ص: 98

﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله و قال الله تعالى﴾ ، زيد بن علي علیه السلام چون این سخن بشنید تبسّم فرمود و گفت سوگند با خدای اگر چنین می گوئى همانا كتب على یعنی امير المؤمنين علیه السلام نزد وی است .

راقم حروف گوید همین سخن جناب زید که کتب آن حضرت نزد این حضرت است برای دلالت امامت و مراتب فضایل و جلالت آن حضرت کافی است چه این گونه ودایع امام جز نزد امام دیگر نتواند بود .

و نیز در یازدهم بحار الانوار از کافی مسطور است که سعدان بن مسلم روایت نموده است که چون حضرت ابی عبد الله علیه السلام بحيره قدوم فرمود بر دابّه خود بر نشست و به خورنق راه گرفت و فرود آمد و در سایه دابه خود بنشست و غلام سیاه آن حضرت در خدمتش حضور داشت و در آن جا مردی از اهل کوفه بود که درخت خرمائی خریده بود آن مرد از غلام پرسید این مرد کیست غلام گفت جعفر بن محمّد عليهما السلام است آن مرد طبق خرمائی ضخیم و درشت بیاورد و در حضور مبارکش بگذاشت آن حضرت بآن مرد فرمود چیست این؟ عرض کرد برنی است فرمود در این شفاء است آن گاه نظر بسابری افکند و فرمود: چیست این ؟ گفت سابری است فرمود : «هذا عندنا البيض» این در نزد ما بیض است .

آن گاه از مشان سؤال کرد و فرمود این چیست؟ آن مرد عرض کرد مشان است فرمود : «هذا عندنا ام جرزان» این نزد ما ام جرزان است یعنی باصطلاح و لغت ما چنین است و نظر فرمود به صرفان و گفت چیست این؟ آن مرد عرض کرد صرفان است فرمود : « هو عندنا العجوة و فيه شفاء » اين نزد ما عجوه است و در آن شفاء است

در مجمع البحرين مسطور است که در حدیث وارد است ﴿خَیْرُ تُمُورِکُمُ اَلْبَرْنِیُّ﴾ بهترین انواع خرماهای شما برنی است و برای خوب ترین اقسام تمر است و برنیه بفتح اول ظرفی است سفالین و معروف و سابرى يك نوع از جامه لطیف و رقیق است که در شاپور که نام موضعی است در شیراز و معرّبش سابری است درست می نمایند

ص: 99

و مشان نوعی است از خرما و در حدیث وارد است ﴿اَلْعَجْوَهُ مِنَ اَلْجَنَّهِ﴾، و آن نوعی است از بهترین انواع خرما که بسیاهی رنگش مایل است و از خرمائی است که پيغمبر صلی الله علیه و اله در مدینه غرس فرموده و درختش را لینه نامیده اند

صاحب مجمع البحرین می گوید بعضی گفته اند که مراد از این که فرموده عجوه از بهشت است مشارکت آن با میوه های بهشت در باره آن چه در آن مقرر شده است از شفاء و برکت بدعای آن حضرت صلی الله علیه و آله نه این که نفس میوه های بهشت اراده شده باشد زیرا که ما حالت استحاله را در این عجوه مشاهدت می نمائیم چنان که در دیگر اطعمه می بینیم و نیز آن صفات و نعوت که در میوه های جنت وارد است در عجوه نیست

و در حدیث حضرت صادق علیه السلام رسیده است ﴿إِنَّ نَخْلَهَ مَرْیَمَ علیها السلام إِنَّمَا کَانَتْ عَجْوَهً ، وَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ ، فَمَا نَبَتَ مِنْ أَصْلِهَا کَانَ عَجْوَهً ، وَ مَا کَانَ مِنْ لُقَاطٍ فَهُوَ لَوْنٌ﴾ یعنی نخله مریم علیها السلام عجوه بود و از آسمان فرود آمد پس هر چه از اصل و بیخ آن باشد عجوه است و آن چه از لفاط آن باشد لون است و لون نوعی و جنسی است از تمر پست پاره افاضل گفته اند این کلام از امام نازل منزله مثل است و مقصود این است که هر چه از امام که فرزند رسول خدای و دارای علم رسول الله است تراوش کند بخیر و صواب است و آن چه از دیگران نمایش گیرد لقاط یعنی فرو افتاده و پست است .

و دیگر در بحار الانوار از منقری مروی است که علی بن غراب چون از جعفر بن محمّد علیها السلام حدیث راندی گفتى حدّثني الصّادق آن گاه گفتى عن أبي عبد الله جعفر بن محمد علیهما السلام.

و هم در آن کتاب از جناب عبد العظیم حسنی علیه التحية و التسليم از ابو جعفر ابن محمّد بن علي رضا از پدرش از جدش علیهم السلام مروی است که عمر و بن عبید بصری در حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه در آمد و سلام داد و بنشست آن گاه این آیه مبارکه را تلاوت كرد ﴿ اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ اَلْإِثْمِ ﴾ ، آنان که از گناهان بزرگ

ص: 100

دوری می کنند پس از آن از معنی کبائر پرسید امام جعفر علیه السلام جوابش باز فرمود عمر و بن عبید بیرون شد و چنان همی بگریست که ناله اش بلند گشت و همی می گفت سوگند با خدای هر کس برأى خويش سخن و تفسیر نماید و با شما در فضل و علم منازعت جوید بهلاکت رسد إلى آخر الخبر

در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که وقتی نوح بن درّاج با ابن أبي ليلى گفت آیا هرگز سخنی را که رانده باشی یا حکومتی که نموده باشی بقول هیچ کس متروك داشته يعنى بقول مجتهد و عالم دیگر از آن چه خود گفتی و حکومت راندی روی برتافته باشی گفت ننموده ام مگر بقول یک مرد گفت آن مرد کدام است گفت جعفر بن محمّد علیهما السلام است.

و هم در آن کتاب از حماد بن عیسی از آن حضرت سلام الله علیه مروی است ﴿و قَالَ لِلصَّلاَهِ أَرْبَعَهُ آلاَفِ حَدٍّ وَ فِی رِوَایَهٍ أَرْبَعَهُ آلاَفِ بَابٍ﴾ فرمود برای نماز چهار هزار حدّ است و در روایتی دیگر فرمود برای نماز چهار هزار باب است

و هم در آن کتاب از ابو بصیر مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام می فرمود ﴿کَانَ سُلَیْمَانُ عِنْدَهُ اِسْمُ اَللَّهِ اَلْأَکْبَرُ اَلَّذِی إِذَا دُعِیَ بِهِ أَجَابَ وَ إِذَا سُئِلَ بِهِ أَعْطَی وَ لَوْ کَانَ اَلْیَوْمَ لاَحْتَاجَ إِلَیْنَا﴾.

یعنی چنان بود که نزد سلیمان علیه السلام آن اسم اکبر الهی بود که هر وقت بواسطه آن دعائی کردی قرین اجابت شدی و هر وقت بواسطه آن در حضرت احدیت سؤالی و خواهشی نمودی بدو عطا شدی و با این همه مراتب اگر امروز زنده بودی بما و علوم ما نیازمند بودی .

و نیز در مناقب ابن شهر آشوب سند بصفوان بن يحيى مي رسد که حضرت صادق علیه السلام مي فرمود : ﴿وَ اَللَّهِ لَقَدْ أُعْطِینَا عِلْمَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ﴾، سوگند با خدای علم اولین و آخرین را بما عطا کردند مردی از اصحاب آن حضرت عرض کرد فدای تو شوم آیا علم غیب نزد شماست فرمود : ﴿وَیْحَکَ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا فِی أَصْلاَبِ اَلرِّجَالِ

ص: 101

وَ أَرْحَامِ اَلنِّسَاءِ وَیْحَکُمْ وَسِّعُوا صُدُورَکُمْ وَ لْتَبْصُرْ أَعْیُنُکُمْ وَ لْتَعِ قُلُوبُکُمْ فَنَحْنُ حُجَّهُ اَللَّهِ تَعَالَی فِی خَلْقِهِ وَ لَنْ یَسَعَ ذَلِکَ إِلاَّ صَدْرُ کُلِّ مُؤْمِنٍ قَوِیٍّ قُوَّتُهُ کَقُوَّهِ جِبَالِ تِهَامَهَ أَلاَ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ اَللَّهِ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُحْصِیَ لَکُمْ کُلَّ حَصَاهٍ عَلَیْهَا لَأَخْبَرْتُکُمْ وَ مَا مِنْ یَوْمٍ وَ لاَ لَیْلَهٍ إِلاَّ وَ اَلْحَصَی یَلِدُ إِیلاَداً کَمَا یَلِدُ هَذَا اَلْخَلْقُ وَ اَللَّهِ لَتَبَاغَضُونَ بَعْدِی حَتَّی یَأْکُلَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾

بدرستی که من بآن چه در پشت پدران و زهدان مادران است دانا هستم یعنی بآن چه متولد می شود خبر دارم ويحكم وسعت و گنجایش دهید سینه های خود را یعنی در اخبار و آیات و عزّت و جلالت مقام اهل بيت دچار شک و شبهت نشوید و سینه خود را تنگ نسازید و دیده بینش برگشائید و با دل دانشی دریایید همانا مائیم حجّت خدای تعالی در تمامت آفریدگان خدای و این جمله را جز آن سينه هر مؤمنی که نیروی حمل و برتافت آن چون قوت جبال تهامه باشد گنجیدن نگیرد مگر باذن خدای تعالی سوگند با خدای اگر بخواهم تمامت ریگ های جبال تهامه یا جمله ریگ هایی را که بر زمین است از بهر شما احصا نمایم چنان کنم همانا هیچ روز و شبی سپری نشود مگر این که ریگ ها تولید نمایند چنان که این مخلوق تولید کنند و سوگند با خدای هر آینه با هم ببغض و دشمنی پس از من کار کنید چندان که پاره از شما پاره دیگر را بخورد.

معلوم باد که تراوش این گونه کلمات و دعوی این گونه مراتب و مقامات جز از کسی که دارای معارج امامت و مدارج ولایت و عالم بما كان و مايكون و ظاهر و باطن و صورت و معنی باشد ممکن نیست چه در زمان آن حضرت و وجود جماعتی بزرگ از مخالفین و مدّعیان امور خلافت و امامت و تسلّط و اقتدار و عداوت و مباینت فرمانگذاران روزگار و آن گونه تفتیش و تفحّص و کنجکاوی و بغض اغلب علماء و فقهای عصر و امتحان بیشتر اصحاب و همز و لمز و غمز وكناية و اشاره معاصرین چگونه می توان این گونه عنوان فرمود .

آری چون اصحاب این حضرت ولایت آیت هر یکى بحسب ادراك و استعداد

ص: 102

و فهم و اندازه خود همه وقت و همه روز معجزات و خوارق عادات و اخبار از مغیبات و صدق آن را از آن حضرت آن چند مشاهدت کرده اند که در صدق و صحّت آن یقین کرده اند باستماع این گونه کلمات مفتخر و مباهى و شادکام می شده اند و از این گونه آثار و اخبار توان دانست که حالت صدق و جلالت آن حضرت بچه پایه است که در زمان شرافت بنیان خود آن حضرت الى الان صفحه آفرینش از قال الصّادق آکنده و معضلات مسائل و مشکلات احکام از بیانات و افیه اش روشن و نماینده و اعراق علوم و اعصاب فنون بتوسل باین لقب گرامی و حضرت نامی بالنده و نازنده می باشد.

چه کسان با چه بسیار دید به و عنوان و چه فضائل و فنون و علوم و صنایع و بدایع بیامدند و مردمان را بمعلومات و مصنوعات و مظنونات خویش فریفته ساختند و دكّان ها برگشودند و بساط ها بچیدند و متاع ها بنمودند و نمايش ها بیفزودند لكن چون خواستند از مقامات و مراتبی که خود داشتند برتری جویند و مدعی پاره مسائل که بیرون از مقام غیر معصوم است بشوند آوای کوس رسوائی ایشان به فلك آبنوس رسید و کلّه مفاخرت و مباهات ایشان منکوس افتاد و معنى ﴿وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا ﴾ مشهود آمد .

و هم در آن کتاب از بکر بن اعین مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام اندام مبارکش را همی مقبوض داشت و فرمود : ای بکیر ﴿هَذَا وَ اَللَّهِ جِلْدُ رَسُولِ اَللَّهِ وَ هَذِهِ وَ اَللَّهِ عُرُوقُ رَسُولِ اَللَّهِ وَ هَذَا وَ اَللَّهِ لَحْمُهُ وَ هَذَا عَظْمُهُ وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا فِی اَلسَّمَاوَاتِ وَ أَعْلَمُ مَا فِی اَلْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِی اَلدُّنْیَا وَ أَعْلَمُ مَا فِی اَلْآخِرَهِ﴾

این است سوگند با خدای پوست رسول خدای و این است سوگند با خدای عروق رسول خدای و این است سوگند با خدای گوشت رسول خدای و این است سوگند با خدای استخوان رسول خدای و بدرستی که من می دانم هر چیزی را که در آسمان ها است و عالم هستم بآن چه در زمین است و می دانم آن چه را که در دنیاست و دانا هستم بهر چه در آخرت هست، در این وقت آن حضرت آثار تغییری در پاره

ص: 103

بدید

پس فرمود : ای بکیر من این جمله را از کتاب الله می دانم چنان که می فرماید: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ﴾، همانا چون پاره کسان را آن وسعت و گنجایشی نیست که بتوانند حمل این گونه مراتب و مقامات را نمایند و چنان دانند که مخلوق را این رتبت نتواند حاصل شد و چون این دعوی ها را بشنوند متحیّر و دیگرگون می شوند آن حضرت برای تسکین ایشان این عنوان را فرمود و حصول این علوم و مراتب را باخذ از کتاب خدای معلّق داشت و حال این که نزد ارباب بینش و دانش هیچ تفاوت نخواهد داشت چه دانستن چنین علوم از کتاب خدای نیز جز برای این انوار طیّبه حاصل نتواند شد با این که کتاب الله ناطق خود ایشان هستند و کتاب خدای نیز بلسان معجز نشان ایشان تراوش و نمایش گرفته است و چه علوم جلیله در حضرت ایشان است که در کتاب آسمانی نیست چه کتاب آسمانی حامل علومی است که محتاج اليه مخلوق عصر است چنان که در اخباری که بمصحف حضرت فاطمه صلوات الله عليها راجع است مشهود و از این پس مکشوف می شود .

و نیز در مناقب مسطور است که مردی زندیق از ابو جعفر احول از این قول خدای تعالی در سوره نساء ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً﴾ یعنی پس اگر بترسید که عدالت نکنید پس یکی پس از آن خدای تعالی در همین سوره مبارکه می فرماید ﴿لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ ﴾، و هرگز نتوانید که عدالت کنید میان زنان پرسش کرد کنایت از این که ظاهر این دو آیه با یکدیگر مباین است و بین القولين فرق است جعفر احول برای جواب مهلت خواست و در خدمت حضرت صادق علیه السلام سؤال نمود

فرمود: اما قول خداى تعالى : ﴿فَإِنْ خِفْتُم أَنْ لاَ تَعْدِلُوا﴾ ، مقصود در نفقه است و اما قول خداى : ﴿و لَنْ تَسْتَطِیعُوا﴾، مقصود آن است که ما بین ایشان نتوانید دوستی و مودت افکنید چه هیچ کس قادر نیست که ما بین دو زن در مودّت تبدیل

ص: 104

نماید ، جعفر احول مراجعت کرد و با مرد زندیق بگفت زندیق گفت این جوابی است که از حجاز حمل نموده باشی یعنی از حضرت صادق کسب این علم کردی و گرنه تو را آن بضاعت نیست که از عهده بر آئی.

و هم در کتاب مسطور مذکور است که جعد بن در هم قدری آب و خاك در قاره جای کرد و چون چندی بر آمد به کرم و هوام مستحیل شد پس با اصحاب خود گفت من این کرم و جنبد گان را بیافریدم چه سبب بود آن من شدم این خبر در حضرت جعفر بن محمّد علیهما السلام معروض گشت ﴿فَقَالَ لِیَقُلْ کَمْ هِیَ وَ کَمِ اَلذُّکْرَانُ مِنْهُ وَ اَلْإِنَاثُ إِنْ کَانَ خَلَقَهُ وَ کَمْ وَزْنُ کُلِّ وَاحِدَهٍ مِنْهُنَّ وَ لْیَأْمُرِ اَلَّذِی سَعَی إِلَی هَذَا اَلْوَجْهِ أَنْ یَرْجِعَ إِلَی غَیْرِهِ﴾، فرمود: اگر جعد بن در هم این ها را خلق کرده است باید بگوید این ها چه مقدار است و نر و ماده اش چند است و وزن هر يك از آن ها چيست و هم فرمان کند از این صورت بصورتی دیگر بازشوند چون جعد بن در هم این سخن بشنید نفس بر وی قطع گردیده فرار کرد

همانا یکی از معانی خلق اندازه است و فلان چیز را خلق کردم یعنی اندازه و میزانش را باز نمودم پس آفریدگار هر چیزی ناچار براندازه و مقدار و کیفیت و کمیّت و ظاهر و باطن آن آگاه است .

و هم در آن کتاب مسطور است که وقتی عمرو بن عبيد بحضرت صادق تشرف یافت و این آیه شریفه : ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ﴾ را قراءت کرد و عرض کرد دوست می دارم کبائر یعنی معاصی کبیره را که ببایست از آن دوری گرفت از کتاب خدای بدانم فرمود : نعم یا عمر و آن گاه تفصیل داد باین که یکی از معاصى كبيره شرك بخداى است ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾، چنان که خدای تعالی در این آیه شریفه مسطوره می فرماید بدرستی که خدای عزّ وجلّ مشرکان را نمی آمرزد و دیگر یأس از رحمت است ﴿و لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ﴾، و مأيوس نمی شود از رحمت خدا و این آیه شریفه که امام علیه السلام آن اشارت می فرماید و در سوره مبارکه یوسف علیه السلام وارد است چنین است : ﴿یا بَنِیَّ اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا

ص: 105

مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾ .

حضرت یعقوب علیه السلام با اولاد خویش می فرماید: ای فرزندان من بروید و از حال يوسف و برادرش تفحّص و پژوهش کنید و از رحمت خدای نومید مباشید بدرستی که نومید نمی شود از رحمت یزدان مگر گروه کافران پس در این آیه شريفه یاس از رحمت بزدان را با فعال کافران اختصاص می دهد از این روی حضرت صادق علیه السلام این فعل را در شمار کباير شمرد چه فاعل آن کافران باشند.

و عقوق والدین است زیرا که هر کسی عاقّ است جبار شقی است ﴿وَ بَرًّا بِوالِدَتي وَلَمْ يَجْعَلْني جَبَّاراً شَقِيًّا﴾، چنان که در این آیه شریفه می فرماید و گردانید خداي مرا نيكوكار مهربان و رضا جوی و خدمتگذار مادر خودم و نگردانید مرا کردنکش و متکبّر بدبخت تا رضای او نجویم و از فرمانش سر بر تابم یعنی از جبابره و اشقیا نیستم بلکه با تمامت مردمان بطریق تواضع سلوك نمایم و همیشه منقاد و مطیع اوامر سبحانی هستم پس عاقّ والدین راجع بخلاف امر یزدان است و مخالفت یزدان از کبابر گناهان است

و قتل نفس است ﴿مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً﴾، چنان که خدای می فرماید : کس بندۂ مؤمنی را از روی عمد بکشد و بقیه آیه شریفه این است : ﴿فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا﴾ پس جزای قاتل مؤمن آتش دوزخ است که جاویدان در نیران جای کند و خدای بروی خشم کند و لعنت فرماید و از بهرش عذابی بزرگ آماده کرده اند و البته این کار از معاصی كبيره است و قذف محصنات و اكل مال یتیم است یعنی این دو کار که یکی قذف زنان محصنه یعنی افکندن و نسبت دادن زنان عفیفه حرّه شوهر دار را بفواحش .

و دیگر خوردن مال یتیم از معاصی کبیره است ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى﴾، بدرستی که آنان که می خورند مال های یتیمان را و بقیه آیه شریفه این است: ﴿ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً ﴾، يعنى مال يتيم را

ص: 106

بظلم و ستم می خورند بدرستی که این گونه مردم شکم های خود را از آتش انباشته کنند و زود است که در آیند در آتش افروخته و البته فعلی که نتیجه اش دوزخ باشد از معاصی کبیره است و هم چنین قذف و رمی زنان عفیفه پارسا که فعل فسّاق است همین حال را دارد و در کلام مجید بچند جای اشارت یافته ﴿و أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ در شأن قاذف و رامی وارد است و فرار از زحف یعنی از جهاد با انبوه کافران از معاصی کبیره است ﴿و مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذٍ دُبُرَه﴾، چنان که خدای در این آیه شریفه می فرماید و هر کس بگرداند بایشان در آن روز پشت خود را و بقیه آیه مبارکه این است : ﴿إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأْوَيهُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ﴾

مگر این که میل کننده و برگردنده باشد از طرفی بطرفی دیگر برای اصلاح سلاح و یا بسبب گریز خود برای کارزار یعنی خود را چنان وا نماید که از جنگ می گریزد و خصم را بازی دهد تا غافل شود پس باز تازد و بر وی در آویزد یا پناه جوینده باشد بسوی گروهی از مسلمانان یعنی از میمنه بمیسره یا از میسره بمیمنه بایشان استعانت یافته بر خصم حمله کند و هر کس بدون یکی از این دو وجه پشت بر خصم نماید پس بازگردد. بخشمی بزرگ از خدای و بازگشت او دوزخ باشد و بد بازگشتی است دوزخ .

پس معلوم شد که فرار از جهاد از معاصی کبیره است

و دیگر اکل ربا و خواستن فزونی در استرداد قرض و وام است ﴿اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ اَلرِّبَوا﴾، چنان که خدای تعالی می فرماید: آنان که می خورند ربا و سود قرض را ﴿لا یَقومونَ اِلاّکَما یَقومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیطانُ﴾ ، بر نمی خیزند مگر همچنان که برخیزد کسیکه شیطانش بدیوانگی مصروع داشته باشد الى آخر الآية که بخلود در آتش منتهی می گردد

و دیگر سحر است ﴿وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اِشْتَراهُ ﴾، و هر آینه بتحقیق دانستند مر آن که خرید او را و آیه شریفه چنین است : ﴿وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى

ص: 107

مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾.

یعنی و پیروی کردند جهودان آن چیزی را که می خواندند دیوها در عهد پادشاهی سلیمان و هرگز کافر نشد سلیمان یعنی جادوئی نکرد و تسميه سحر بكفر برای دلالت بر آن است که سحر بروجه استحلال کفر است و هر که پیغمبر باشد البته از این معصوم است و لکن دیوان در زمان آن حضرت بسبب ساحری کافر شدند در حالتیکه می آموزانیدند مردمان را جادوئی تا ایشان را بگمراهی در افکنند و کافر سازند و دیگر یهود پیروی کردند آن چیزی را که فرو فرستاده شده جادوئی بر دو فرشته در شهر بابل که شهری است از بلاد کوفه و بعضی گویند دماوند است و نام آن دو فرشته هاروت و ماروت بود .

و سبب آن بود که در زمان پیغمبر سحر در میان مردمان فاش شده بآن عمل می کردند و بآن جهت انواع فسق و فجور بظهور می رسید و این حال از زمان نوح علیه السّلام استمرار یافته بود و مردمان بساحری مشغول شده ترك دين اسلام کردند و خدای تعالی این دو فرشته را بصورت آدمی بفرستاد تا ایشان را از آن نهی کردند و از عقوبت و سزای آن بترسانیدند و حقيقة سحر را بایشان تعلیم کردند تا بطلان آن را دانسته از آن اجتناب ورزند چنان که کسی را بر حقیقت زهر مطلع سازند تا از خوردنش پرهیز گیرد و تعلیم نمی دادند این دو فرشته هيچ يك از مردمان را تا آن که بر طريق نصیحت و موعظت می گفتند او را از آن پیش که بدو بیاموزانند که ما از برای آزمایش مردمانیم از جانب یزدان تا آشکار آید که تعلیم گیرنده بآن عمل خواهد کرد بآن که عمل به بطلان حاصل کرده از عمل کردن آن اعراض خواهد کرد برایمان خود ثابت قدم خواهد بود.

ص: 108

کافر مشو باعتقاد بر این که عمل بسحر گناهی نیست ، و در روایت آمده پس است که سبب آموزگاری این دو فرشته بمردمان آن بود که در آن زمان ساحران دعوی نبوّت همی کردند لاجرم خدای تعالی باین دو فرشته فرمان کرد تا بجماعتی از بزرگان آن روزگار تعلیم سحر نمایند تا بر کیفیت و حقیقت سحر آگاهی یافته با مدّعیان نبوّت معارضه نمایند و مردمان را ظاهر فرمایند که ساحران در دعوی خود کاذبند و آن چه بمردمان می نمایند سحر است نه معجزه .

پس باین جهت می آموختند سحر را از این دو فرشته آن سحری را که بآن جهت بتوانند میان مرد و زن جدائی افکنند لکن ایشان را از عمل کردن بآن منع می نمودند و نیستند ساحران ضرر رساننده بسبب سحر هیچ کس را مگر بعلم خدای یعنی هیچ سحر نکنند و بآن ضرر بغیر نرسانند مگر که علم خدای بآن تعلّق گرفته .

مراد آن است که خدای تعالی آن را می داند و ایشان را بسزا و جزا می رساند و گویند مراد باذن تخلیه است یعنی بسحر نتوانند ضرر رساند مگر بواگذاشتن خدای ایشان را بر آن کردار و منع نکردن او ایشان را بجبر و قهر و اگر خواهد می تواند منع ایشان را بجبر نمود لیکن باجبار و اکراه مانع تکلیف است و این قول از حضرت صادق علیه السلام مروی است و گفته اند که اذن بمعنى قضا و قدر است.

یعنی هر که استحقاق قضا داشته باشد آن سحر بوی برسد و اگر نه نرسد و می آموختند آن چیزی را که زیان رساند ایشان را اگر بآن عمل نمایند و سود ندهد ایشان را زیرا که بمجرّد علم فایدتی بر آن مترتب نشود و هر آینه دانسته اند و هر که سحر را یعنی بدل کند سحر را بدین حق و بیاموزد آن را و آن عمل کند نباشد او را در آن سرای هیچ بهره یعنی او را در سرای آخرت از عذاب و عقوبت رستگاری نیست و هر آینه بد چیزی است که فروختند یعنی بدل کردند بآن چه نفس های خود را یعنی حظّ نفس خود را بفروختند اگر تفکّر کننده در آن باشند یا بدانند حقیقت آن عذاب را که تابع این کار است یعنی چون ایشان عمل نکردند

ص: 109

بآن چه دانستند پس گوئیا علم بر آن نداشته اند

و دیگر زناست ﴿وَ لا تَقْرَبُوا اَلزِّنی وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً﴾، چنان كه خدای می فرماید و نزديك مشوید بزنا و هر کس این کار کند بجزای خود برسد همانا امام علیه السلام برای باز نمودن نتیجه این فعل قبیح و تقریر آن در معاصی كبيره بدو آیه استشهاد فرموده اند آیه نخست در سوره مبارکه بني إسرائيل است و خدای تعالی می فرمايد : ﴿وَ لَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَهً وَ سَاءَ سَبِیلًا﴾

یعنی بزنا و این کردار قبيح ناروا نزديك مشويد چه زنا خصلتی زشت و سخت قبیح و بد راهی است از امیر المؤمنین از رسول خدای مرویست که در زنا شش خصلت است سه در دنیا و سه در آخرت آن سه که در دنیا می باشد رفتن آبروی و قطع روزی و نزديك گردانیدن اجل است و آن سه که در آخرت است خشم خدای تعالی برزانی و تنگ گیری حساب وی و قرین داشتن او راست بآتش دوزخ .

و آیه دوم در سوره مبارکه فرقان است که خدای تعالی می فرماید : ﴿وَ الَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ وَلَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَا يَزْنُونَ ۚ وَ مَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ يَلْقَ أَثَامًا﴾ ، یعنی و دیگر عباد الرّحمن آنان باشند که نخوانند و نپرستند با خدای بحق خدایان دیگر را و نکشند آن نفس را که حرام کرده است خدای آن نفس را یعنی نفس مؤمن و معاهد مگر بحق یعنی به موجبات قتل که ردّه و زنا و قتل ناحق و سعی کردن در زمین است بفساد کاری و راه زنی و زنا نکنند چه اصل معاصی این سه گناه و بزرگ ترین ذنوب بعد از شرك بخدای قتل نفس حرام و زناست و هر که فاعل این سه گناه بزرگ باشد به بیند جزای گناه کاری خود را.

و بعضی گفته اند انام نام چاهی است در دوزخ که اگر سنگی در کنارش و ها کنند پس از مدت هفتاد سال بقعرش می رسد بالجمله چون در آیه شریفه نخست از قباحت و زشتی این فصل مذکور شده و بعذاب و وخامت عاقبت اشارت نرفته بود

ص: 110

و در این آیه دوم بعذاب و نتیجه این فعل قبیح و برابری آن باشرك و قتل نفس اشارت شده است این است که امام جعفر صادق علیه السلام از کمال علم و احاطه بعلوم قرآنیه از هر يك از این دو آیه شریفه لختی را قراءت فرمود تا آن چه مقصود است بیان گردد.

و دیگر از معاصی کبیره یمین غموس است یعنی سوگند دروغ بگناه فرو برنده ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً ﴾ ، و متمّم آیه شریفه این است: ﴿ قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْاخِرَهِ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلا یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیمَهِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾

بدرستی که آنان که می فروشند و بدل می کنند عهدی را که با خدای بسته اند که آن إيمان بمحمّد صلی الله علیه و آله است و سوگندهای دروغ خود را که در باب مخالفت صفة بيغمبر بآن چه در توراة است می خوانند ببهای اندک و آن متاع حقیر دنیاست و نزد عوام سوگند می خورند که صفاتی که در توراة نوشته شده خلاف سخن محمّد صلى الله عليه و آله است آن گروه که عهدشکنان و سوگند بدروغ خوانان هیچ نصیبی از بهر ایشان نیست در آن سرای از ثواب آخرت و سخن نکند خدای با ایشان سخنی که بدان خوشدل شوند و ننگرد بنظر رحمت بسوی ایشان در روز قیامت و پاك نسازد ایشان را از پلیدی گناه بعفو و آمرزش و مرایشان را باشد عذابی دردناک ، در حدیث وارد است که هر کسی بدروغ سوگند خورد تا مال مردم بخورد خدای تعالی دوزخ را بر وی واجب گرداند و سوگند دروغ سراها را ویران نماید و خانه ها را از مردمان خالی کرداند و در آیه شریفه سوگند دروغ و فروختن دین قرین شده اند .

و دیگر از معاصی کبیره غلول و خیانت در غنیمت است ﴿ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ﴾، چنان که خدای می فرماید و هر که خیانت کند در غنیمت بیاید بگناه آن چه خیانت کرده است معنی اصح آن است که بیارد آن چیزی را که در آن خیانت کرده بر گردن خود یعنی بعینه آن را در گردن داشته باشد «يوم القيمة » در روز قیامت.

ص: 111

و دیگر از معاصى كبيره منع زكاة است ﴿يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ﴾ ، و بقیه آیه شریفه این است : ﴿فَتُكْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ ۖ هَٰذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ﴾ ، روزی که گرم کرده شود و سخت گرم نمایند و بفروزند آتشی را بر آن گنج ها در آتش دوزخ پس داغ کرده شوند بدان گنج های طلا و نقره پیشانی های ایشان که در هنگام دیدار فقر گره بر آن زده اند و پهلوهای ایشان و پشت های ایشان و گویند بایشان این است آن چه گنج نهاده بودید برای منفعت نفوس خود پس بچشید آن چه را که از بهر خویشتن ذخیره می ساختید.

و آیه قبل این آیه شریفه این است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الْأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لَا یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ .

ای کسانی که ایمان آورده اید بدرستی که بسیاری از علما و زهّاد یهود و نصاری می خورند یعنی فرا می گیرند اموال مردمان را بباطل و ناروا که رشوه است در تغییر احکام الهی و باز می دارند مردمان را از دین خدای یعنی ایشان را از مسلمان شدن مانع می شوند باید شما از صحبت ایشان اجتناب ورزید و آنان که از اهل کتاب و غیر ایشان از روی حرص و بخل طلا و نقره را می گذارند یعنی گنج می آرایند و آن گنج ها را در راه خدا نفقه و انفاق نمی کنند یعنی زکاة نمی دهند چه در روایت رسیده که آن چه زکاة آن را نداده اند پس بشارت ده باین کسان که گنج می نهند و زکاة نمی دهند بعذابی دردناک و چون این آیه شریفه مقدّمه آیه دوم بوده بدان اشارت شد تا مطلب معلوم باشد.

و دیگر از معاصی کبیره شهادت زور و دروغ و کتمان و پوشیدن شهادت و گواهی دادن است ﴿و مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ ، چنان که خدای تعالی می فرماید: و هر کس بپوشاند و کتمان نماید شهادت خود را پس بدرستی که گنه کار است دل او و چون محل اراده کتمان دل است از این روی گناه بآن نسبت دارد

و دیگر شرب خمر است که از معاصی کبیره شمرده آید بسبب این که رسول

ص: 112

خدای صلى الله علیه و آله و سلّم می فرماید : ﴿شَارِبُ اَلْخَمْرِ کَعَابِدِ وَ ثَنٍ﴾ ، آشامنده شراب و خمر مثل عبادت کننده و ثن است یعنی چنان است که بت را پرستش نماید و معلوم است که فعلی که حکم عبادت اوثان دارد البته در جمله معاصی کبیره است

و ديگر ترك صلاة و نماز از جمله معاصی کبیره است بعلّت آن که رسول خدای صلى الله عليه و آله و سلّم مي فرمايد : ﴿مَنْ تَرَکَ الصَّلاهَ مُتَعَمِّدًا فَقَد بَرِئَ مِن ذِمَّهِ اللّهِ و ذِمَّهِ رَسولِهِ﴾ ، هر کس بعمد و قصد نماز را ترك كند از ذمّه خدا و رسول خدا بری است و معلوم است فعلی که نتیجه اش بریء گردیدن از ذمّه خدای و رسول رهنمای باشد از معاصی کبیره خواهد بود

و دیگر از معاصی کبیره نقض عهد و قطيعه رحم است ﴿ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ﴾ ، و بقیه آیه شریفه این است : ﴿مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾، آن کسانی که از روی عناد و ستیزه می شکنند پیمان خدای را از پس آن چیزی که عهد خدای را بآن استوار ساخته بودند مراد ادلّه عقليّة و حجج واضحه است که بر توحید خدای سبحانه و صدق رسول دلالت می کند و ایشان بجهت رسوخ عناد و انکار حجّت جاهليّت وفا بآن نمی کنند و ترک می نمایند و قطع می کنند آن چیزی را که خدای تعالی امر فرموده است که به پیوندند بآن چون پیوستن بکتاب خدای و رسول خدای و بریدن از ایشان بر خلاف امر خدای و قطع رحم و امثال آن و فساد می کنند در زمین باین معنی که مردمان را از ایمان باز می دارند و بحق استهزا می نمایند و مردمان را می ترسانند و بمؤمنان ضرر می رسانند و از هر چه نظام عالم بآن است قطع می نمایند

این گروه که دارای این صفحه می باشند زبان کار هر دو جهان هستند که سرمایه ایمان و صلاح و ثواب اُخروی را بانکار و فساد و عذاب ابدی فروخته اند پس این دو صفت ذمیم در شمار معاصی کبیره است چه خداوند بعد ازین آیه می فرماید : ﴿و كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ﴾ ، إلى آخرها و این حال را بکفر نسبت می دهد

ص: 113

و دیگر از معاصی کبیره قول زور و سخن دروغ است ﴿وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ﴾ ، چنان که خدای تعالی می فرماید: و اجتناب کنید از گفتار دروغ و خدای عطف کرده است قول زور را بر ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاْءَوْثَانِ﴾ یعنی پس دور شوید از رجس و پلیدی که آن بتانند یعنی بتان را شريك خدا نگردانید و از گفتار دروغ که دعوى شرك بتان است به یزدان و غیر آن دور شوید یا مراد مطلق كذب و بهتان است و حاصل این که از عبادة اوثان وقول زور دور شوید .

و دیگر جرأت ورزیدن بر خدای از کبایر است ﴿ أفَأمِنُوا مَکْرَ اللّهِ﴾ ، و بقية آیه شریفه این است : ﴿فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ ﴾، آیا پس ایمن شدند اهل تکذیب از ناگاه گرفتن خدای مراد بمكر خدا استدراج بندگان و گرفتن خدای است ایشان را بطوری که ندانند پس ایمن نشوند از مکر خدای مگر گروهی زیان کاران که بر معاصی جرأت ورزیدند و بسبب کفر و نفاق و لجاج زیانکار هر دو عالم شدند .

و دیگر از کبایر کفران نعمت است ﴿وَ لَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ﴾، صدر آیه شریفه این است : ﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾، يعنى و ياد کنید اى بني إسرائيل که اعلام کرد پروردگار شما اگر شکر کنید بر نعمت های من هر آینه افزون کنم بر شما نعمت و اگر ناسپاسی کنید بر آن بدرستی که عذاب من سخت است بر ناسپاسان از أمير المؤمنين صلوات الله علیه مروی است که چون اوایل نعمت بشما برسد اواخرش را بسبب قلت شکر مرمانید و در حدیث وارد است که شکر نعمت قید نعمت و صید نعمت است یعنی نعمت نا آمده را صید کند و نگاهدارد و نعمت موجوده را محفوظ نماید و نگذارد زایل گردد و البته فعلی که فاعل را بعذاب شدید خداوند مجید مبتلا دارد از معاصی کبیره است

و دیگر بخش و کم کردن کیل و وزن است ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ﴾، و بعد از آیه شریفه این است : ﴿الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ﴾

ص: 114

ويل کلمه ایست جامع جميع بدي ها يعني انواع عذاب و عقاب و شدّت و محنت برای آنان است که در کیل و وزن می کاهند آنان که چون از مردمان برای خود بکیل و وزن می ستانند تمام می گیرند و چون می پیمایند برای مردمان یا می سنجند برای ایشان حقوق را زیان می رسانند و از آن چه بایشان می رسانند می کاهند

رسول خدای صلی الله علیه و آله می فرماید: هیچ گروهی نباشند که سنجیدن و کم پیمودن عادت کنند جز آن که ایشان را بیلای قحط دچار و مؤاخذ گردانند و هم از آن حضرت مروی است که در کیل و وزن خیانت کند فردا او را در قعر دوزخ در آورند و در میان دو کوه آتشین جای دهند و با او گویند کیل و وزن این دو کوه کن و او همیشه باین کار مشغول باشد

بالجمله می فرماید گمان نمی برند این گروه بیش ستاننده کم فروشنده آن که ایشان بر انگیخته گانند در روزی بزرگ چه هر که گمان وقوع این روز عظیم را داشته باشد این جرأت نکند چه جای آن که یقین داشته باشد که مبعوث خواهد شد و بر مقدار ذرّه حسابش را بخواهند رسید در روزی که بپا بایستند مردمان برای حکم آفریدگار عالمیان یعنی از پای ننشینند تا فرمان نرسد و آن مقام هیبت باشد که اهل عرصات سیصد سال ایستاده باشند و هیچ کس را زهره سخن کردن نباشد .

و دیگر از معاصی بس كبير لواط است ﴿اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ اَلْإِثْمِ ﴾ ، و بقيه آیه شریفه این است ﴿وَ الْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ﴾ ، إلى آخرها آنان که اجتناب می ورزند و بیک سو می شوند از کبیرهای گناه یعنی از گناهان بزرگ و کبیره هر گناهی که بخصوصه حدود و وعید بر آن مرّتب شده باشد و صغیره آن است که حدّی بر آن مقرر نگشته و از فاحش ها یعنی آن چه از فواحش است از کباير مثل زنای محصنه و گویند این فصل شرك بخدای است مگر آن چه صغیر و یسیر باشد از گناه چه صغیره که بحدّ اصرار نرسیده باشد آمرزیده است و عقاب بر آن مترتب نمی شود

دیگر از کبائر معاصی بدعت است ﴿قَوْلُهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَنْ تَبَسَّمَ فِی وَجْهِ مُبْتَدِعٍ فَقَدْ

ص: 115

أَعَانَ عَلَی هَدْمِ دِینِهِ﴾ ، هر کس در صورت و چهره بدعت گذاری تبسّم نماید بر ویران کردن ارکان دین مبین اعانت کرده است و با این تاکید و تشدید معلوم می شود حالت خود مبتدع و معصیت او بچه مقدار است راوی می گوید چون این بیانات باین مقام رسید فریاد عمرو بن عبید که از خدمت آن حضرت بیرون آمده بود از شدّت گریه بلند شد و همی گفت هلاکت یافت هر کسی میراث شما را سلب نمود و در فضل و علم با شما منازعت ورزید.

معلوم باد چون کسی بر امثال این اخبار آگاه شود از معارج علم و مدارج احاطه ائمه هدى صلوات الله عليهم بربطون و متون و ظاهر و لفظ و معنى كلام مجيد و جمله اشیاء با خبر گردد که در چنین موارد و بیان این مطالب چگونه از قرآن استشهاد می فرمایند و برای مقصود از آیتی بآیتی دیگر تحویل می فرمایند و اگر نه بكلام رسول خدای که با کلام خدای مطابق است استناد می ورزند و نیز مکشوف می افتد که مخاطب نیز حافظ کلام یزدان و دارای مراتب علمیه است که آن حضرت در هر مطلبی بنسبتی از صدر یا ذیل آیتی اشارتی می فرماید و از بهر او کافی است و چون این جمله را از آن حضرت می شنود با کمال تمکین پذیرفتار می گردد و چون وحی آسمانی می شمارد و جز بر صدق نام و صحت کامل حمل نمی نماید و آن سخنان و آن احوال مذکور بروز می گیرد.

و نیز در مناقب ابن شهر آشوب مذکور است که ابو جعفر بن بابویه در هداية رقم کرده است ﴿قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : اَلْکَبَائِرُ سَبْعَهٌ فِینَا نَزَلَتْ وَ مِنَّا اُسْتُحِلَّتْ :فَأَوَّلُهَا اَلشِّرْکُ بِاللَّهِ اَلْعَظِیمِ وَ قَتْلُ اَلنَّفْسِ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّهُ وَ أَکْلُ مَالِ اَلْیَتِیمِ وَ عُقُوقُ اَلْوَالِدَیْنِ وَ قَذْفُ اَلْمُحْصَنَاتِ وَ اَلْفِرَارُ مِنَ اَلزَّحْفِ وَ إِنْکَارُ حَقِّنَا﴾ حضرت صادق علیه السلام می فرماید معاصی کبیره هفت است درباره ما نازل شده و این مردم ناخجسته از مال و حال روا شمرده اند اول آن شرك بخداوند عظیم و دیگر قتل نفسی است که خدایش حرام فرموده و دیگر خوردن مال يتيم و ديگر عقوق والدین و دیگر قذف و رمی و بفاحشه منسوب داشتن زنان پارسا و پرهیز کار و دیگر فرار از جهاد

ص: 116

با گروه کفار و دیگر انکار ورزیدن حقّ ماست ﴿فَأَمَّا اَلشِّرْکُ بِاللَّهِ فَقَدْ أَنْزَلَ اَللَّهُ فِیهِ مَا أَنْزَلَ وَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ فِینَا مَا قَالَ وَ کَذَّبُوا رَسُولَهُ وَ أَشْرَکُوا بِاللَّهِ وَ أَمَّا قَتْلُ اَلنَّفْسِ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّهُ فَقَدْ قَتَلُوا اَلْحُسَیْنَ وَ أَصْحَابَهُ وَ أَمَّا أَکْلُ مَالِ اَلْیَتِیمِ فَقَدْ ذَهَبُوا بِفَیْئِنَا اَلَّذِی جَعَلَهُ اَللَّهُ لَنَا وَ أَعْطَوْهُ غَیْرَنَا وَ أَمَّا عُقُوقُ اَلْوَالِدَیْنِ فَقَدْ أَنْزَلَ اَللَّهُ فِی کِتَابِهِ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ فَعَقُّوا رَسُولَ اَللَّهِ فِی ذُرِّیَّتِهِ وَ عَقُّوا أُمَّهُمْ خَدِیجَهَ فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ أَمَّا قَذْفُ اَلْمُحْصَنَاتِ فَقَدْ قَذَفُوا فَاطِمَهَ عَلَی مَنَابِرِهِمْ وَ أَمَّا اَلْفِرَارُ مِنَ اَلزَّحْفِ فَقَدْ أَعْطَوْا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِبَیْعَتِهِمْ طَائِعِینَ غَیْرَ مُکْرَهِینَ فَفَرُّوا عَنْهُ وَ خَذَلُوهُ وَ أَمَّا إِنْکَارُ حَقِّنَا فَهَذَا مَالُنَا یَتَنَازَعُونَ فِیهِ﴾،

در شرح مطالب سبعه می فرماید: اما شرك بخدای همانا خدای تعالی نازل فرموده است در این باب آن چه نازل فرموده است و در حقيقت خصومت و مخالفت ائمّه هدى صلوات الله عليهم منتهی بشرك می شود و رسول خدای فرمود درباره ما یعنی در رعایت حقوق و مراتب و ولایت و امامت و اطاعت ما آن چه فرمود و این مردم خدای و رسول خدای تعالی را در آن چه در شأن ما فرمودند تکذیب کردند و بخداى مشرك شدند و اما قتل نفسی که خدای حرام کرده است بدرستی که این مردم حسین و اصحاب آن حضرت علیهم السلام را بقتل رسانیدند .

و اما خوردن مال یتیم که نیز از کبایر است همانا این مردم فيء ما و آن مال ما را که خدای تعالی از اموال کفّار و مخالفان و محاربان مخصوص ما داشته است ربودند و بدیگران عطا کردند ، و اما عقوق و اذیت و مخالفت و عصيان و عدم احسان با پدر و مادر که از کبایر است همانا خدای تعالی در قرآن خود نازل فرموده است که پیغمبر از خود مؤمنان بایشان اولی است و ازواج او منزلت مادر های ایشان را دارد و این جماعت با رسول خدای در حق ذریّه آن حضرت مخالفت و عصیان ورزیدند و آزار و اذیّت برسانیدند و مادر خودشان خدیجه علیها السلام زوجه آن حضرت را در حق ذریّه اش آزار کردند و به عصیان رفتند.

ص: 117

و اما قذف محصنات و منسوب داشتن زنان پارسا را بآن چه شایسته نیست همانا این مردم فاطمه سلام الله علیها را بر فراز منابر خود ناسزا و دشنام راندند و اما فرار از گروه کفار و جهاد ایشان همانا این مردم از روی طوع و رغبت با أمير المؤمنين علیه السلام بیعت کردند و چون روزگار را با دیگران باقبال دیدند از خدمتش فرار کردند و از جهاد سر برتافتند و با اهل دنیا پیوستند و آن حضرت را تنها گذاشتند و اما انکار حق ما که از معاصی کبیره است همانا این است مال ما که در این نزاع می ورزند یعنی این دولت و ملك و مال که بدست ائمّه جور و خلفای جبار افتاده و روز و شب با همدیگر برای این جمله منازعت دارند حق ماست که بردند و اينك انكار ورزیدند و با یکدیگر بمنازعت روز می گذارند .

معلوم باد که چون ائمّه هدى صلوات الله عليهم كه با رسول خداى از يك که نورند خود کامل و علّت غائی آفرینش هستند این است که جمله این مراتب راجع بایشان است چه آن چه بایشان رسد در حقیقت بتمام امّت رسیده است و اطارق مطلق بفرد کامل راجع است نه این که قتل دیگران یا بردن حقوق دیگران و عقوق دیگران و قذف دیگر زنان محصنات و فرار از جهاد گروه کفّار و خذلان سایر پیشوایان دین از معاصی کبیره نباشد .

و دیگر در کتاب مذکور از رفاعی مسطور است که گفت از حضرت صادق عليه السلام پرسش نمودم از امر و حق مردی که بکند مردی را که مقرر شده چاهی بميزان ده قامت بده درهم از او بکند و چون باندازه يك قامت حفر كرد عاجز گردید قال : ﴿تُقْسَمُ عَشَرَهٌ عَلَی خَمْسَهٍ وَ خَمْسِینَ جُزْءاً فَمَا أَصَابَ وَاحِداً فَهُوَ لِلْقَامَهِ اَلْأُولَی وَ اَلاِثْنَیْنِ لِلاِثْنَیْنِ وَ اَلثَّلاَثَهِ لِلثَّلاَثَهِ وَ عَلَی هَذَا اَلْحِسَابِ إِلَی عَشَرَهٍ ﴾، فرمود ده درهم را به پنجاه و پنج قسمت تقسیم کنند، یك جزء بابت قامت اول پرداخت شود و دو جزء بابت قامت دوم و سه جزء بابت قامت سوم ، و بهمین حساب تا ده قامت

و هم در کتاب مناقب مسطور است که از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردند از

ص: 118

بزبان طير عالم است و زجر نماید و می داند که مسیر آفتاب در يك لحظه چیست دوازده برج و دوازده دریا و دوازده عالم را قطع می نماید مرد یمنی چون این کلام بشنید عرض کرد گمان ندارم که هیچ آفریده باین امر عالم و آگاه باشد

و از این پس انشاء الله تعالی در بیان احتجاجات این حضرت باین حدیث مفصّلاً اشارت خواهد شد

و هم در آن کتاب از سالم ضریر مروی است که مردی نصرانی از حضرت صادق علیه السلام از تفصیل جسم از آن حضرت پرسش گرفت فرمود : ﴿إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ اَلْإِنْسَانَ عَلَی اِثْنَیْ عَشَرَ وَصْلاً وَ عَلَی مِائَتَیْنِ وَ سِتَّهٍ وَ أَرْبَعِینَ عَظْماً وَ عَلَی ثَلاَثِ مِائَهٍ وَ سِتِّینَ عِرْقاً فَالْعُرُوقُ هِیَ اَلَّتِی تَسْقِی اَلْجَسَدَ کُلَّهُ وَ اَلْعِظَامُ تُمْسِکُهَا وَ اَللَّحْمُ یُمْسِکُ اَلْعِظَامَ وَ اَلْعَصَبَ یُمْسِکُ اَللَّحْمَ﴾

﴿وَ جَعَلَ فِی یَدَیْهِ اِثْنَیْنِ وَ ثَمَانِینَ عَظْماً فِی کُلِّ یَدٍ أَحَدٌ وَ أَرْبَعُونَ عَظْماً مِنْهَا فِی کَفِّهِ خَمْسَهٌ وَ ثَلاَثُونَ عَظْماً وَ فِی سَاعِدِهِ اِثْنَانِ وَ فِی عَضُدِهِ وَاحِدٌ وَ فِی کَتِفِهِ ثَلاَثَهٌ وَ کَذَلِکَ فِی اَلْأُخْرَی وَ فِی رِجْلِهِ ثَلاَثَهٌ وَ أَرْبَعُونَ عَظْماً مِنْهَا فِی قَدَمِهِ خَمْسَهٌ وَ ثَلاَثُونَ عَظْماً وَ فِی سَاقِهِ اِثْنَانِ فِی رُکْبَتِهِ ثَلاَثَهٌ وَ فِی فَخِذِهِ وَاحِدٌ وَ فِی وَرِکِهِ اِثْنَانِ وَ کَذَلِکَ فِی اَلْأُخْرَی وَ فِی صُلْبِهِ ثَمَانِیَ عَشْرَهَ فِقَارَهً وَ فِی کُلِّ وَاحِدٍ مِنْ جَنْبَیْهِ تِسْعَهُ أَضْلاَعٍ وَ فِی عُنُقِهِ ثَمَانِیَهٌ وَ فِی رَأْسِهِ سِتَّهٌ وَ ثَلاَثُونَ عَظْماً وَ فِی فِیهِ ثَمَانِیَهٌ وَ عِشْرُونَ وَ اِثْنَانِ وَ ثَلاَثُونَ﴾

یعنی بدرستی که خدای تعالی انسان را بیافرید بر دوازده وصل و پیوند و دویست و چهل و شش پاره استخوان و سيصد و شصت رگ و عرق و این جمله را کار و کرداری است رگ ها تمامت جسد را آبیاری کنند و استخوان ها جسد را نگاهداری نمایند و گوشت نگاهبان استخوان و بی و عصب نگاهدار گوشت می باشند و حکیم مطلق در دو دست آدمی هشتاد و دو استخوان مقرر فرمود در هر دستی چهل و يك عظم از آن جمله در کفش سی و پنج قطعه استخوان و در ساعدش دو استخوان و در

ص: 119

شوهر بکشند.

و هم در آن کتاب مسطور است که حسن بن زیاد گفت از ابوحنیفه بگوش خود شنیدم گاهی که از وی پرسیدند فقیه ترین مردمان که دیدی کیست گفت جعفر بن محمّد علیهماالسلام و بقیه حکایت در جای خود مذکور می شود .

و هم در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از ابان بن تغلب روایت است که مردی یمانی بحضرت صادق علیه السلام درآمد آن حضرت فرمود : مرحبا بتو ای سعد آن مرد عرض کرد مادرم باین نام مرا بخواند و کم است که مرا کسی باین نام بشناسد فرمود: ای سعد سعد المولى براستی گفتی عرض کرد فدای تو شوم مرا باين لفظ ملقّب کرده اند آن حضرت فرمود : ﴿ لاَ خَیْرَ فِی اَللَّقَبِ إِنَّ اَللَّهَ یَقُولُ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ﴾ ، خیر و خوبی در لقب نیست بدرستی که خدای تعالی در قرآن می فرماید : خود را بالقاب مخوانید ای سعد چه صناعت داری عرض کرد من از خانواده هستم که بستاره شماری و در نظر نظاره کردن روز می گذاریم ﴿فَقَالَ کَمْ ضَوْءُ اَلشَّمْسِ عَلَی ضَوْءِ اَلْقَمَرِ دَرَجَهً ﴾ ، فرمود: چند درجه فروغ آفتاب بر فروز ماه برتر و فزون تر است عرض کرد ندانم فرمود : پس فروغ ماه فروغ زهره چند درجه فزونی و برتری دارد عرض کرد نمی دانم فرمود : ﴿ فَکَمْ لِلْمُشْتَرِی مِنْ ضَوْءِ عُطَارِدَ ﴾ ، عرض کرد نمی دانم فرمود : ﴿فَمَا اسْمُ النُّجُومِ الَّتِی إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ الْبَقَرُ ﴾ ، چیست اسم آن ستارگان که چون طلوع می کنند گاو را هیجان و جنبش آید عرض کرد ندانم فرمود : ﴿یَا أَخَا أَهْلِ اَلْیَمَنِ عِنْدَکُمْ عُلَمَاءُ﴾ ، ای برادر یمانی آیا ترا عالم و دانا هست عرض کرد آری عالم ایشان زجر طیر کند و مسیر سیر سوار تيز تك را در يك ساعت .

فرمود : ﴿إِنَّ عَالِمَ اَلْمَدِینَهِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِ اَلْیَمَنِ لِأَنَّ عَالِمَ اَلْمَدِینَهِ یَنْتَهِی إِلَی حَیْثُ لاَ یَقْفُو اَلْأَثَرَ وَ یَزْجُرُ اَلطَّیْرَ وَ یَعْلَمُ مَا فِی اَللَّحْظَهِ مَسِیرَهَ اَلشَّمْسِ فَقَطَعَ اِثْنَیْ عَشَرَ بُرْجاً وَ اِثْنَیْ عَشَرَ بَحْراً وَ اِثْنَیْ عَشَرَ عَالَماً﴾ ، بدرستی که دانای مدینه از دانای یمن داناتر است زیرا که عالم مدینه منتهی بجائی می شود که از او نشان نشانی نیابند و

ص: 120

حکم مردی که سارق باشد و بر زنی در آید تا اموالش را بدزدد و چون جامه ها را کند با آن زن در آویزد تا در آمیزد و برای انجام مقصود خود با وی مکابرت نماید و با وی مواقعه کند در این حال پسر آن زن به جنبش آید و آن دزد بپای شود و با تبری وی را بکشد و چون از مواقعه فراغت یابد البسه را جمع نماید و راه برگیرد تا بیرون شود و آن زن بر مرد سارق حمله برد و با همان قبر او را بکشد پس کسان آن دزد بیایند و بامداد آن روز خون دزد را بجویند

حضرت أبي عبد الله عليه سلام الله فرمود : ﴿اِقْضِ عَلَی هَذَا کَمَا وُصِفَتْ لَکَ قَالَ تُضَمَّنُ مَوَالِیهِ اَلَّذِینَ طَلَبُوا بِدَمِهِ دِیَهَ اَلْغُلاَمِ وَ یُضَمَّنُ اَلسَّارِقُ فِیمَا تَرَکَ أَرْبَعَهَ آلاَفِ دِرْهَمٍ لِمُکَابَرَتِهَا عَلَی فَرْجِهَا إِنَّهُ زَانٍ وَ هُوَ فِی مَالِهِ غَرَامَهٌ وَ لَیْسَ عَلَیْهَا فِی قَتْلِهَا إِیَّاهُ شَیْءٌ لِأَنَّهُ سَارِقٌ﴾

بر این وجه که از بهر تو توصیف و تقریر می نمایم حکم بران همانا موالی و کسان سارق که در طلب خون سارق بر آمده باید دیة آن پسر را که دزد او را بکشت بپردازند و سارق نیز ضامن است که از متروکات خودش چهار هزار در هم بآن زن پرداخته آید چه با آن زن مکابره و زنا کرده و مالش را خواسته است ببرد و غرامت باید بدهد لکن بر آن زن در کشتن سارق چیزی وارد نمی آید چه آن مرد سارق بوده است

و هم در آن کتاب مسطور است که از آن حضرت علیه السلام از این مسئله پرسش کردند که مردی زنی را تزویج نماید و چون شب زناشوئی فرا رسد آن زن با مردی که با هم یار و دوست و رفیق دیرین بودند معاهده نماید و فاسق را به حجله در آورد و چون شویش بکویش در آید و بسویش گراید فاسق معهود بتازد و در آن خانه با هم مقاتله نمایند و شوهر آن زن آن مرد فاسق را بکشد و آن زن بپای شود و در هوای یار جانی ضربتی بر شوی فرود آرد و او را بکشد فرمود : ﴿ تَضْمَنُ اَلْمَرْأَةُ دِيَةَ اَلصَّدِيقِ وَ تُقْتَلُ بِالزَّوْجِ﴾ ، بر آن زن دیه آن صدیق وارد است یعنی دیه مرد فاسق را باید از ضمانت آن زن بپردازند چه اسباب قتل او وی شده و خود آن زن را بقصاص

ص: 121

بازويش يك استخوان و در کف پایش چهل و سه استخوان ، و هم چنین در در کف دیگر و در پایش چهل و سه استخوان از آن جمله در قدمش سی و پنج استخوان و در ساقش دو استخوان و در زانویش سه و در رانش یکی و در ورکش دو تا و هم چنین در ورك ديگر و در صلبش دوازده فقاره و استخوان و در هر یکی از دو پهلویش نه ضلع و در سر سینه اش هشت تا و در سرش سی و شش استخوان و در دهانش بیست و هشت و سی و دو استخوان و این از آن است که دندان آدمیان گاهی باین شمار و گاهی بآن شمار است .

و نیز در آن کتاب از عبدالله بن سنان از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود : ﴿تَزُولُ اَلشَّمْسُ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ حَزِیرَانَ عَلَی نِصْفِ قَدَمٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ تَمُّوزَ عَلَی قَدَمٍ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ آبَ عَلَی قَدَمَیْنِ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ أَیْلُولَ عَلَی ثَلاَثَهٍ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ تِشْرِینَ اَلْأَوَّلِ عَلَی خَمْسَهٍ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ تِشْرِینَ اَلْأَخِیرِ عَلَی سَبْعَهٍ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ کَانُونَ اَلْأَوَّلِ عَلَی تِسْعَهٍ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ کَانُونَ اَلْأَخِیرِ عَلَی سَبْعَهٍ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ شُبَاطَ عَلَی خَمْسَهٍ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ آذَارَ عَلَی ثَلاَثَهٍ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ نَیْسَانَ عَلَی قَدَمَیْنِ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ أَیَّارَ عَلَی قَدَمٍ وَ نِصْفٍ وَ فِی اَلنِّصْفِ مِنْ حَزِیرَانَ عَلَی نِصْفِ قَدَمٍ﴾

یعنی در نیمه ماه حزیران که روز جانب کوتاهی می سپارد سایه آفتاب باندازه نصف قدم از مقدار ترقی و وسعت کم می شود و در نيمه تموز يك قدم و نيم کم می شود و در نیمه ماه آب دو قدم و نیم و در نیمه ماه ایلول سه قدم و نیم و در نیمه ماه تشرين الاول پنج قدم و نیم و در نیمه تشرين الآخر هفت قدم و نیم و در نیمه ماه ايار يك قدم و نیم و در نیمه ماه حزیران که دیگر باره نوبت بلندی روز است به نصف قدم می رسد

و هم در آن کتاب مسطور است که در ذیل حدیث یونس مروی است که ابو العوجاء از حضرت ابی عبدالله علیه السلام سؤال کرد از چه روی مرگ و منيّة مردمان بامراض مختلفه روی می دهد پاره بمرض شكم بمیرند و گروهى بمرض سل هلاك می شوند فرمود: ﴿لَوْ کَانَتْ اَلْعِلَّهُ وَاحِدَهً أَمِنَ اَلنَّاسُ حَتَّی تَجِیءَ تِلْکَ اَلْعِلَّهُ بِعَیْنِهَا فَأَحَبَّ اَللَّهُ أَنْ لاَ یُؤْمَنَ (علی) حَالُ﴾ اگر مرض یکی بود یعنی مرض مرك بيك علّت معين

ص: 122

مخصوص انحصار می داشت مردمان از مرگ ایمن می شدند تا گاهی آن علت مخصوص پدید می شد پس خدای دوست همی داشت که مردم در هیچ حال ایمن از مرگ نباشند یعنی بهر مرضی دچار شوند امید بهبودی و واهمه مرگ هر دو را داشته باشند

راقم حروف گوید شاید یکی از حکمت های این مسئله آن باشد که اگر مردمان همیشه در هر مرضی و هر حالی مترصد مرگ نباشند و حصول مرگ را در وجود مرض خاص دانند و متذکّر نباشند شقی و سخت حال و بی خیر مانند و بظلم و تعدی و حرص بیشتر دچار شوند و از تهذیب اخلاق و تهیه سفر آن جهانی و خیرات و مبّرات و اجرای اعمال صالحه و کسب مثوبات بعید مانند بالجمله می گوید ابوالعوجاء عرض کرد از چه روی دل به خضرت و سبزی بیشتر از غیر آن مایل است فرمود : ﴿من قِبَلِ أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ اَلْقَلْبَ أَخْضَرَ وَ مِنْ شَأْنِ اَلشَّیْءِ أَنْ یَمِیلَ إِلَی شَکْلِهِ﴾، از این روی خدای تعالی دل را سبز بیافرید و شأن هر چیزی آن است که بشکل خود مایل باشد .

مجلسی اعلی الله مقامه در جلد چهارم بحار می فرماید تواند بود که مقصود از خضرت و سبزی قلب کنایت از معموریت قلب باشد بعلم و حکمت و محل شکوفه ای بوستان معرفت و نیز در کتاب توحید است که خضرت صورت و مثال است برای ،معرفت این خبر در ذیل مناظرات امام جعفر علیه السلام نیز مذکور است مکرر است.

و روایت کرده اند که چون ابو العوجاء بخدمت ابی عبدالله علیه السلام آمد فرمود نام تو چیست ؟ ابوالعوجاء جواب نداد و امام علیه السلام دیگری روی آورد ابوالموجاء این حال را غنیمت شمرده و باصحاب خویش روی برتافت با وی گفتند در عقب چه داری گفت شرّ و بدی همانا آن حضرت در ابتدای امر از نام من سؤال فرمود اگر می گفتم نامم عبدالكریم است می فرمود این کریم کیست که تو بنده او هستی و در ابن وقت یا باید بملیکی یعنی خداوندی اقرار نمایم و یا آن چه از من پوشیده است ظاهر گردانم یعنی عقیدت خویش را که از قتل مکتوم می دارم آشکار کنم اصحابش بدو گفتند از آن حضرت انصراف جوی چون منصرف شد امام علیه السلام

ص: 123

گاهی که ابن ابی العوجاء محجوجاً باصحاب خويش روی نمود فرمود : ﴿ قَدْ ظَهَرَ عَلَیْهِ ذِلَّهُ اَلْغَلَبَهِ﴾ ، همانا ذلّت مغلوب شدن در چهره اش آشکار شد

﴿قَالَ مِنْهُمْ إِنَّ هَذِهِ لَلْحُجَّهُ اَلدَّامِغَهُ صَدَقَ إِنْ لَمْ یَکُنْ خَیْرٌ یُرْجَی وَ لاَ شَرٌّ یُتَّقَی فَالنَّاسُ شَرْعٌ سَوَاءٌ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ مُنْقَلَبٌ إِلَی ثَوَابٍ وَ عِقَابٍ فَقَدْ هَلَکْنَا فَقَالَ اِبْنُ أَبِی اَلْعَوْجَاءِ لِأَصْحَابِهِ أَ وَ لَیْسَ بِابْنِ اَلَّذِی نَکَلَ بِالْخَلْقِ وَ أَمَرَ بِالْحَلْقِ وَ شَوَّهَ عَوْرَاتِهِمْ وَ فَرَّقَ أَمْوَالَهُمْ وَ حَرَّمَ نِسَاءَهُمْ﴾

یکی از حاضران عرض کرد این حجتی و برهانی است که مغز خصم را آشفته دارد دعوی را بر وی مسدود می گرداند و صدق و راستی خود را آشکار می کند اگر نه آن بودی که خیری بوده باشد که بدان امید برند و نه شرّی که از آن پرهیز نمایند مردمان یکسان خواهند بود و اگر گردش گاهی بسوی ثواب و عقاب نباشد بجمله هلاک می شویم یعنی اگر عدلی در کار نباشد و نيك كاران را اجرى و ثوابی و بدکاران را زجری و عقابی و کتابی و حسابی نباشد بجمله در بیدای بطالت هلاك گيريم و ابن ابی العوجاء از کمال شگفتی با اصحاب خود گفت مگر جعفر صادق پسر آن کس نیست که مردمان را در بند و لگام در افکند و ایشان را مطیع و منقاد اوامر و نواهی خود گردانید و عورات ایشان را مشوّه و اموال آن ها را متفرق و زن های ایشان را بر ایشان حرام گردانید یعنی این پسر آن کسی است که تمام مذاهب و قوانین جهانیان را بگردانید و ایشان را در مال و جان و اهل و عيال حاكم و مختار کرد اگر این گونه علوم و افعال از وی نمایان شود و امثال من در خدمتش ذلیل وزبون و خاموش گردیم شگفتی نباید گرفت.

و نیز در آن کتاب از علی بن محمّد مروی است که مردی در حضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کرد آفتاب در میان دو قرن و شاخ شیطان طلوع می نماید فرمود آرى : ﴿إِنَّ إِبْلِیسَ اِتَّخَذَ عَرْشاً بَیْنَ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ فَإِذَا طَلَعَتِ اَلشَّمْسُ وَ سَجَدَ فِی ذَلِکَ اَلْوَقْتِ اَلنَّاسُ قَالَ إِبْلِیسُ إِنَّ بَنِی آدَمَ یُصَلُّونَ لِی﴾ بدرستی که شیطان در میان آسمان و زمین تختی بر نهاده و چون آفتاب طلوع نمود و مردمان در این حال سجده

ص: 124

بردند یعنی آنان که آفتاب می پرستند سر بسجده نهادند ابلیس می گوید بنی آدم بدرود من مشغول هستند

و هم در آن کتاب از معاوية بن عمّار مسطور است که از حضرت صادق سلام الله علیه پرسیدند که از چه روی در جوف کعبه روا نیست که مکتوبه یعنی نماز واجب را بجای آورند ؟ ﴿قَالَ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَمْ یَدْخُلْهَا فِی حَجٍّ وَ لاَ عُمْرَهٍ وَ لَکِنْ دَخَلَهَا فِی فَتْحِ مَکَّهَ فَصَلَّی فِیهَا رَکْعَتَیْنِ بَیْنَ اَلْعَمُودَیْنِ وَ مَعَهُ أُسَامَهُ﴾ فرمود: رسول خدای صلی الله علیه و آله در هیچ حجّ و عمره داخل جوف کعبه نشد لکن در هنگام فتح مکّه بآن جا در آمد و در آن مقام شریف دور کعت نماز ما بین عمودین بگذاشت و در این وقت اسامة در خدمت آن حضرت بود .

و نیز در آن کتاب مسطور است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام پرسش کردند که سعی ما بین صفا و مروه واجب است یا سنّت است ؟ فرمود : واجب است عرض کردند خدای تعالی می فرمايد : ﴿ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما ﴾ یعنی هیچ گناهی بر او نیست این که طواف کند باین دو کوه یعنی سعی نماید در میان آن فرمود : ﴿ذَاکَ عُمْرَهُ اَلْقَضَاءِ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ شَرَطَ عَلَیْهِمْ أَنْ یَرْفَعُوا اَلْأَصْنَامَ عَنِ اَلصَّفَا وَ اَلْمَرْوَهِ فَتَشَاغَلَ رَجُلٌ حَتَّی اِنْقَضَتِ اَلْأَیَّامُ فَأُعِیدَتِ اَلْأَصْنَامُ فَجَاءُوا إِلَیْهِ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّ فُلاَناً لَمْ یَسْعَ بَیْنَ اَلصَّفَا وَ اَلْمَرْوَهِ وَ قَدْ أُعِیدَتِ اَلْأَصْنَامُ فَأَنْزَلَ اَللَّهُ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما أَیْ وَ عَلَیْهَا اَلْأَصْنَامُ﴾

یعنی این که خدای بدان اشارت کند و سنّت نماید عمره قضاست همانا رسول خدای صلی الله علیه و اله بر آن جماعت شرط نهاد که بتان را از صفا و مروه برگیرند پس مردی بآن امر اشتغال یافت چندان که آن ایام منقضی شد و اصنام اعادت یافت پس بحضرت رسول خدای بیامدند و عرض کردند یا رسول الله فلان مرد در میان صفا و مروه سعی ننمود و اينك بتان را بازگردانیدند ، پس خدای تعالی این آیه شریفه را نازل فرمود که گناهی بر وی نیست بر آن که طواف کند در میان این دو کوه یعنی اگر چه بت ها بر آن نصب باشد.

ص: 125

و تمام آیه شریفه این است ﴿إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ﴾، یعنى بدرستي كه صفا و مروة که دو کوهند در مکّه از نشانه های خدای است در حجّ خانه کعبه یعنی از علامات مناسك اوست که در حجّ معیّن فرموده ، پس هر که قصد کند خانه کعبه را باعمال مخصوصة حجّ یا متوجّه زیارت کعبه شود بعمل های مختصه بعمره پس هیچ بعمره پس هیچ گناهی نیست بر او آن که طواف کند در میان آن دو کوه و هر که بطوع و رغبت بکند کرداری نیکو از طواف حج و عمره و سعی میان صفا و مروه ، پس بدرستی که خدا جزا دهنده شکر گویان است دانا باعمال نيكان

از عبدالله بن عباس مروی است که سبب نزول این آیه مبارکه این است که در زمان جاهلیت دو بُت از سنگ بود که یکی را اساف و آن دیگر را نایله می نامیدند اساف را بر کوه صفا و نایله را بر مروه نهاده بودند چون زمان میمنت نشان اسلام نمایان شد و خانه را از بتان پاک نمودند آن دو سنگ را نیز در هم شکستند مسلمانان در کار سعی آن جا کراهت داشتند چه گمان همی بردند که در موضعی که بت در آن نصب کرده باشند سعی نمودن در آن معصیت دارد لاجرم خدای تعالی این آیت فرو فرستاد تا توّهم ایشان ردّ شود.

دیگر در آن کتاب مسطور است که زنی وصیّت کرد دو ثلث مالش را از جانب او تصدق بدهند و حجّه بخرند و بنده از بهرش بخرند و آزاد نمایند و چون خواستند این جمله بپای برند آن مال کافی نبود پس از ابوحنیفه و سفیان ثوری سؤال کردند تا چه کنند ایشان گفتند باید تفحص کرد و مردی را که خواسته است اقامت حج کند و در ملی راه راهزنان اموالش را ببرده اند و کارش با نجام نرسیده از این مال بدو اعانت و تقویت کرد تا حجّش را بپای گذارد و هم پژوهش کرد تا مردی را که در آزاد کردن بنده سمی کرده و هنوز از بهای آن بنده چیزی بر کردن

ص: 126

وی باقی است از این مال اعانت نمود و آن بنده را آزاد نمود و هر چه از اموال آن زن بجای ماند بتصدّق داد و معاوية بن عمّار از حضرت أبي عبدالله از این مسئله پرسش کرد فرمود : ﴿اِبْدَأْ بِالْحَجِّ فَإِنَّ اَلْحَجَّ فَرِیضَهٌ فَمَا بَقِیَ فَضَعْهُ فِی اَلنَّوَافِلِ﴾ از نخست کار حج را بپای بر چه حجّ فرض و واجب است و هر چه از آن مال بجای ماند در اعمال نافله و مستحبّه بكار بر یعنی حج واجب است و بنده آزاد کردن و تصدّق دادن مستحبّ است پس عمل واجب را نباید بر میزان مستحبّات معمول داشت پس این فتوای امام علیه السلام به ابو حنیفه پیوست و ابو حنیفه از سخن و فتوای خویش بازگشت.

و نیز در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که مردی از جماعت خوارج با هشام بن حکم گفت عجم با عرب زناشوئی و تزویج می نمایند گفت آری گفت عرب در قریش تزویج می نماید گفت آری گفت مردم قریش با جماعت بنی هاشم تزویج می نمایند گفت آری چون سخن باین جا ختم شد آن مرد خارجی بحضرت صادق علیه السلام تشرّف یافت و آن قصّه براند و عرض کرد همی خواهم این مسئله را از تو بشنوم .

فرمود: آری من این گفته ام خارجی چون این عنوان را استوار ساخت عرض نمود پس من اينك بحضرت تو شتافته ام تا از بهر خود خطبه نمایم ابو عبدالله عليه السلام در جواب او فرمود : ﴿إِنَّکَ لَکُفْوٌ فِی دِینِکَ وَ حَسَبُکَ فِی قَوْمِکَ وَ لَکِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَانَنَا عَنِ اَلصَّدَقَاتِ وَ هِیَ أَوْسَاخُ أَیْدِی اَلنَّاسِ فَنَکْرَهُ أَنْ نُشْرِکَ فِیمَا فَضَّلَنَا اَللَّهُ بِهِ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللَّهُ لَهُ مِثْلَ مَا جَعَلَ لَنَا﴾

همانا تو در دین و مذهب خودت کفو و انبازی و حسب و منزلت تو در قوم توست لکن خدای تعالی ما را از صدقات که اوساخ و چرک های دست های مردمان است مصون داشته پس مکروه می شماریم که شريك گردانیم در آن چه خدای فضیلت كه بخشیده است بآن مقام و عطیّت ما را کسی را که خدای از بهرش مقرر نفرموده است مثل آن چه از بهر ما مقرر داشته است پس خارجی بپای شد و همی گفت سوگند با خدای هرگز مردی بمانند وی ندیده ام قسم بخدای مرا بقبيح ترین ردّی

ص: 127

برگردانید و از قول صاحب خود بیرون نشد یعنی نه از کلام هشام بن حکم که از اصحابش بود بیرون شد و نه مسئلت مرا اجابت فرمود و به نکوهیده ترین بازگردانید نی مرا بازگردانید .

و دیگر در کتاب مذکور از ابوالمقدام مسطور است که مردی ابوجعفر منصور را ندا کرد و گفت : يا أمير المؤمنین همانا این دو مرد شب هنگام به سرای برادرم بتاخته اند و او را از منزلش بیرون برده اند سوگند با خدای دیگر بمن باز نشد و ندانم با وی چه کرده اند آن دو تن فریاد بر کشیدند ای أمیر المؤمنین در کار او با ما تكلّم فرمای ابو جعفر بسرای خود باز شد و ایشان را بحضرت صادق عليه السّلام بفرستاد آن حضرت فرمود : يا غلام أكتب .

﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلّم کُلُّ مَنْ طَرَقَ رَجُلًا بِاللَّیْلِ فَأَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَهُوَ لَهُ ضَامِنٌ إِلَّا أَنْ یُقِیمَ الْبَیِّنَةَ أَنَّهُ قَدْ رَدَّهُ إِلَی مَنْزِلِهِ﴾، أى غلام بنويس بسم الله الرحمن الرحيم رسول خداى صلی الله علیه و اله فرموده است هر کس در شب بسرای کسی بتازد و آن کس را از منزلش بیرون بیاورد این شخص ضامن آن مرد است تا گاهی که شاهد و گواه اقامه نماید که او را بمنزلش بازگردانیده است و چون آن حضرت این فرمایش رسول خدای را باز نمود فرمود : ﴿قُمْ یَا غُلاَمُ نَحِّ هَذَا فَاضْرِبْ عُنُقَهُ ﴾ ای غلام برخیز و این مرد را بکناری بر و گردنش را بزن .

آن مرد چون این حال بدید و خویشتن را در معرض قتل نگران شد عرض کرد یا ابن رسول الله آن مرد را نکشتم لکن او را نگاهداشتم پس از آن این مرد بیامد و او را بزد پس او را بکشت امام علیه السّلام چون آن شهادت و اقرار وی را بشنید فرمود : ای غلام وی را بیک سوی بر و کردن آن دیگر را بزن

آن مرد عرض کرد یا ابن رسول الله سوگند با خدای من آن مرد را عذاب نكردم لكن يك ضربت بدو فرود آوردم و او را بکشتم امام علیه السّلام با برادر مقتول بفرمود تا گردن قاتل را بزد پس از آن فرمان کرد تا آن يك را که باقرار خودش مقتول را نگاهداشته بود جبینش را مضروب داشتند و در زندانش بیفکندند

ص: 128

و بر فراز سرش نوشتند که در تمامت عمرش محبوس خواهد بود و بهر ساقش پنجاه تازیانه بزنند.

و نیز در آن کتاب مسطور است که سؤال کردند از حضرت أبي عبد الله علیه السلام از چهار تنی که بکشند مردی مملوك و مردی آزاد و زنی آزاد و مکاتبی یعنی بنده که شرط بر وی نهاده باشند که بهای خویش را بدهد و آزاد شود و این مرد يك نيمه مکاتبه خویش را ادا کرده باشد ﴿فَقَالَ عَلَیْهِمُ اَلدِّیَهُ عَلَی اَلْحُرِّ رُبُعُ اَلدِّیَهِ وَ عَلَی اَلْحُرَّهِ رُبُعُ اَلدِّیَهِ وَ عَلَی اَلْمَمْلُوکِ أَنْ یُخَیَّرَ مَوْلاَهُ فَإِنْ شَاءَ أَدَّی عَنْهُ وَ إِنْ شَاءَ دَفَعَهُ بِرُمَّتِهِ لاَ یُغْرِمُ أَهْلَهُ شَیْئاً وَ عَلَی اَلْمُکَاتَبِ فِی مَالِهِ نِصْفُ اَلرُّبُعِ وَ عَلَی اَلَّذِینَ کَاتَبُوهُ نِصْفُ اَلرُّبُعِ فَذَلِکَ اَلرُّبُعُ لِأَنَّهُ قَدْ أُعْتِقَ مِنْهُ نِصْفُهُ﴾.

فرمود بر آن چهارتن واجب است که دیه مرد آزاد را که بقتل رسانیده اند بدهند، مرد آزاد يك چهارم دیه ، زن آزاد يك چهارم دیه و آن بنده مملوك ، باید مولای او را مخیّر کنند که یا از جانب بندۀ خود يك چهارم دیه را تأدیه کند، یا خود بنده را واگذار کند ، و آن بنده مکاتب نصف یک چهارم را خودش و نصف دیگر را مولای او باید ادا کند .

و هم در آن کتاب مسطور است که از آن حضرت علیه السلام پرسیدند چه سبب دارد که برای اهل عراق در هنگام نماز تیاسر باید یعنی باید بدست چپ میل کنند و بایستند فرمود : ﴿ إِنَّ اَلْحَجَرَ اَلْأَسْوَدَ لَمَّا أَنْزَلَهُ اَللَّهُ مِنَ اَلْجَنَّهِ وَ وُضِعَ فِی مَوْضِعِهِ جُعِلَ أَنْصَابُ اَلْحَرَمِ مِنْ حَیْثُ یَلْحَقُهُ نُورُ اَلْحَجَرِ فَهِیَ عَنْ یَمِینِ اَلْکَعْبَهِ أَرْبَعَهُ أَمْیَالٍ وَ عَنْ یَسَارِهَا ثَمَانِیَهُ أَمْیَالٍ کُلُّهُ اِثْنَا عَشَرَ مِیلاً فَإِذَا اِنْحَرَفَ اَلْإِنْسَانُ ذَاتَ اَلْیَمِینِ خَرَجَ عَنْ حَدِّ اَلْقِبْلَهِ لِقِلَّهِ أَنْصَابِ اَلْحَرَمِ وَ إِذَا اِنْحَرَفَ ذَاتَ اَلْیَسَارِ لَمْ یَکُنْ خَارِجاً عَنْ حَدِّ اَلْقِبْلَهِ﴾

چون حجر الأسود را خدای تعالی از بهشت فرود آورد و در مکانش بنهادند انصاب حرم یعنی امتداد اعلام حرم از آن جا که نور و روشنائی حجر بآن پیوسته می شود و این فرو فروز از طرف یمین کعبه تا چهار میل را در سپرده و از طرف یسار تا هشت میل را فرو گرفته و بجمله اش دوازده میل است از این روی چون انسان

ص: 129

از طرف یمین منحرف شود از حدّ قبله خارج می شود بسبب قلّت انصاب كعبه لكن اگر از طرف چپ انحرافی جوید از حدّ قبله خارج نمی شود.

و دیگر در کتاب مسطور و علل الشرایع از ابو جعفر قمی از حضرت صادق علیه السلام در ذیل خبری طویل که شامل حدیث معراج است مذکور است که رسول خدای صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: ﴿فَنَزَلَ اَلْمَاءُ مِنْ سَاقِ اَلْعَرْشِ فَتَلَقَّیْتُهُ بِالْیَمِینِ﴾ ، پس فرمود: آمد آب از ساق عرش و من با دست راست بگرفتم ﴿فَمِنْ أَجْلِ ذَلِکَ أَوَّلُ اَلْوُضُوءِ بِالْیَمِینِ﴾ مي فرماید: بعلت این که رسول خدای با دست راست آب را بگرفت باید وضوء را نیز از نخست با دست راست مبادرت کرد.

و نیز در کتاب مسطور از سکونی مروی است که از حضرت صادق علیه السلام از سبب غایط بپرسیدند یعنی از وجود آن فقال : ﴿ تَصْغِیرٌ لاِبْنِ آدَمَ لِکَیْ لاَ یَتَکَبَّرَ وَ هُوَ یَحْمِلُ غَائِطَهُ مَعَهُ﴾ فرمود : براى كوچك داشتن و كوچك شمردن بنی آدم تا تكبّر نورزد و خویشتن را بزرگ نشمارد با این که غایط خود را با خود حمل می نماید.

و هم در آن کتاب از عمرو بن عنید مروی است که از حضرت أبي عبد الله علیه السلام پرسید از چیست که چون مرد قضای حاجت خواهد نظر بمخرج بول و غایط خویش و آن چه از آن جا بیرون می آید می کند فرمود : ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ یُرِیدُ ذَلِکَ إِلاَّ وَ کَّلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَکاً یَأْخُذُ بِضَبُعِهِ لِیُرِیَهُ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ أَ حَلاَلٌ أَمْ حَرَامٌ﴾، يعنى هیچ کس نیست که باراده قضای حاجت شود مگر این که خدای تعالی فرشته را موکل فرماید تا بازو و بغلش را بگیرد تا بدو بنماید که آن چه از وی دفع می شود آیا حلال است یا حرام .

و هم در آن کتاب از مفضّل بن عمر مروی است که گفت از حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه از علّت تسلیم در نماز بپرسیدم فرمود : ﴿إِنَّهُ تَحْلِیلُ اَلصَّلاَهِ﴾ ، يعنى تحلیل نماز بسلام فرستادن است عرض کردم التفات بجانب راست از چیست فرمود : ﴿ لِأَنَّ اَلْمَلَکَ اَلْمُوَکَّلَ یَکْتُبُ اَلْحَسَنَاتِ عَلَی اَلْیَمِینِ ﴾، بعلت آن که فرشته که بر نگارش

ص: 130

حسنات آدمی موکّل است حسنات را بر یمین او می نویسد

و هم در آن کتاب از آن حضرت مروی است که چون خدای مکّه را از برای پیغمبرش صلی الله علیه و آله برگشود آن حضرت اصحاب خویش را نزد حجر الاسود نماز بگذاشت و چون سلام بگفت هر دو دست مبارکش را بر کشید و سه تکبیر بگذاشت فرمود : ﴿ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ - اَلدُّعَاءَ﴾

و هم در آن کتاب از آن حضرت علیه السلام مروی است ﴿إِنَّمَا جُعِلَ اَلْعَاهَاتُ فِی أَهْلِ اَلْحَاجَهِ لِئَلاَّ تُسْتَرَ وَ لَوْ جُعِلَتْ فِی اَلْأَغْنِیَاءِ لَسُتِرَتْ﴾ عاهة بمعنى آفت از وجع و زشتی و نکوهیده گی است در حدیث وارد است ﴿ لَمْ یَزَلِ الْإِمَامُ مُبَرَّأً مِنَ الْعَاهَاتِ﴾ همیشه امام از عاهات و زشتی ها برى و پاك است یعنی مستوى الخلفه است و مشوّه و زشت و ناخوش اندام و ناقص نیست بالجمله می فرماید این که خدای عاهت را در اهل حاجت نهاد برای آن است که نتوانند باسباب خارجی مستور دارند و اگر در مردم توانگر می نهاد پوشیده می ماند یعنی بپارۀ چیزها مستور می داشتند .

و می شود معنی این باشد که اگر عیب و نقصی در مردم توان گر باشد مردمانش بچیزی نشمرند و ننگرند بلکه چشم ایشان بهمان مال و جلال ایشان متوجه است و بمعایب ایشان ننگرند و متنبّه نشوند لکن در مردم فقیر و پریشان حال اگر اندک عیبی را نگران شوند بالمضاعف در نظر آورند و موجب انتباه و اعتبار ايشان گردد چنان که این تجربت نموده شد بارها و در روایت است که فرمود ﴿هُمُ اَلَّذِینَ یَأْتِی آبَاؤُهُمْ نِسَاءَهُمْ فِی اَلطَّمْثِ﴾، یعنی این کسان که مستوى الخلقه نیستند آن جماعت هستند که پدرهای ایشان با زنان خودشان یعنی مادرهای ایشان در حالت طمث وحیض در آمیخته اند

﴿قال أبو عَبْدِ اَللَّه: إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ مَاءً عَذْباً فَخَلَقَ مِنْهُ أَهْلَ طَاعَتِهِ وَ جَعَلَ مَاءً مُرّاً فَخَلَقَ مِنْهُ أَهْلَ مَعْصِیَتِهِ ثُمَّ أَمَرَهُمَا فَاخْتَلَطَا فَلَوْ لاَ ذَلِکَ مَا وَلَدَ اَلْمُؤْمِنُ إِلاَّ مُؤْمِناً وَ لاَ اَلْکَافِرُ إِلاَّ کَافِراً ﴾ ، حضرت ابی عبد الله علیه السلام می فرماید : خدای عزّ وجل آبی پاک و پاکیزه بیافرید و اهل طاعت خویش را از آن آب خوش خلق فرمود

ص: 131

و آبی تلخ و ناخوش بیافرید و اهل معصیت خود را از آن خلق نمود آن گاه بفرمود تا آن دو آب مخلوط بهم شدند و اگر این نبودی از مؤمن جز مؤمن و از کافر جز کافر متولّد نشدی یعنی این که گاهی امر بعکس می شود و از مؤمن کافر راز کافر مؤمن تولّد می یابد بعلت اختلاط این دو آب است .

و هم در آ در آن کتاب مسطور است که ابوهفان و ابن ماسویه در حضرت جعفر بن محمّد علیما السلام حضور داشتند حدیث کنند که فرمود ﴿اَلطَّبَائِعُ أَرْبَعٌ اَلدَّمُ وَ هُوَ عَبْدٌ وَ رُبَّمَا قَتَلَ اَلْعَبْدُ سَیِّدَهُ وَ اَلرِّیحُ وَ هُوَ عَدُوٌّ إِذَا سَدَدْتَ لَهُ بَاباً أَتَاکَ مِنْ آخَرَ وَ اَلْبَلْغَمُ وَ هُوَ مَلِکٌ یُدَارَی وَ اَلْمِرَّهُ وَ هِیَ اَلْأَرْضُ إِذَا رَجَفَتْ رَجَفَتْ بِمَنْ عَلَیْهَا﴾

یعنی طبایع و عناصر بر چهار نوع است یکی خون است و او بمنزله بنده است و بسا می شود که بنده آقای خود را می کشد یعنی چون طغیان کرد اسباب هلاکت می شود دیگر باد است که حکم دشمن دارد که چون دری بر وی مسدود داری از در دیگر بتو می آید دیگر بلغم است و آن در حکم سلطانی است که بهمه جا سایر و دایر است و دیگر سوداء و صفراء است که بمنزله زمین است که چون به هیجان و جنبش آید هر کس و هر چه بر آن است بجنبش و لرزش در آورد .

چون امام علیه السلام این کلام معجز نشان بپایان آورد مخاطب عرض کرد دیگر باره بفرمای سوگند با خدای که جالینوس نتواند باین خوبی بیان نماید و باین نکوئی توصیف فرماید .

معلوم باد در این حدیث مبارك لطايف بديعه و دقایق منيعه مندرج است که بپاره از آن اشارت می رود همانا طبایع اربعه ارکان اربعه است چه تولید اخلاط اربعه از ارکان اربعه می باشند و مزاج هر یکی از اخلاط اربعه شبیه بیکی از ارکان اربعه و عناصر چهارگانه است و باین مناسبت است که امام علیه اللام طبایع اربعه فرموده اند مزاج صفرا شبیه بمزاج نار و آتش است یعنی هر دو گرم و خشك

ص: 132

می باشند و مزاج خون شبیه است بمزاج هوا که هر دو گرم و تر می باشند و مزاج بلغم شبیه است به آب یعنی هر دو سرد و تر هستند و مزاج سودا شبیه است به خاك يعنی سرد و خشک هستند چنان که مزاج موت نیز سرد و خشك است و مزاج حیات گرم و تر .

بالجمله این که در این حدیث شریف می فرمایند دم عبد است یعنی خون در بدن آدمی حکم عبد و بنده دارد از آن است که بتمامت بدن واعضا خدمت گذار است و حیات بدن بخون است و خون در تمامت اورده یعنی رگ های غیر جهنده سیران و دوران دارد و در شرائین یعنی رگ های جهنده نیز بی من مداخله نیست .

و علت دیگر این که چون کیلوس از معده بكبد اندر شد و این وقت کیموسش خوانند اخلاط اربعه تولید می شود و خون غلیظ آن به اورده یعنی رگ های غیر جهنده وارد می شود و با قاصی بدن می رسد و تغذیه و تنمیه می کند تمام بدن را و رقیق آن از ورید شریانی بقلب وارد می شود و از آن جا بتوسط رگ های جهنده بتمامت بدن وارد می گردد و تولید روح حیوانی که سرمایه حیات جمله اعضاء است از این خون است و نیز تغذیه و تنميه نفس شرائین باین خون است .

پس معنی عبد بودن و عبودیت دم نسبت به بدن این است و نیز چون هر وقت خون که موجب حیات بدن است روی بفساد نهاد یعنی از مزاج طبیعی خود بگشت یا آن که مقدارش از اندازه بیفزود موجب امراض مهلکه بدن مثل مطبقه و امثال آن می گردد و آن چه مایه حیات است چون از اندازه بیرون شد و طغیان ورزید موجب هلاک می شود این است که فرمود بسیار شود که بنده آقای خود را بکشد .

اما ریح و باد که بلابد از هر چه در معده طبخ بیند تولید یابد ، و نیز از زیادتی و فزونی مطلق اخلاط و فساد آن ها بعفونت و سخونت اندر بدن تولید گیرد و بمكانی مخصوص انحصار ندارد بلکه از جمله بدن حدوث یابد و ازدیادش موجب امراض شدیده غریبه مهلکه گردد و اگر از يك عضوش بیرون کنند از دیگر عضو تولید شود و مرض دیگر را احداث نماید این است که او را تشبیه بدشمن

ص: 133

فرمایند که سخت قهار و نابکار است و از هر درش بیرون تازند از دیگر درس در آرد .

نه وجودش از اخلاطی طبیعیه است که مدار بدن بدان باشد و نه اخراجش امکان دارد نه خویش است نه بیگانه نه دوست و نه دشمن که چاره اش ممکن باشد بلکه می توان او را باقارب و اقوامی منافق و مخالف تشبیه نمود که نه می توان از خود خارج کرد و نه از گزندشان آسوده نشست و نه بالمره از منفعت آن ها مایؤس گردید و وجودشان را من حيث الوجوه لا ينفع دانست چه اگر در بدن تولید ریاح هیچ نشود بعضی فواید از میان برود چنان که از ریاح لطیفه اسباب مباشرت قوّت گیرد و اگر متضمن هیچ سودی نبودی و جز ضرر و زیان از وی نمایان نشدی حکم حکیم مطلق بر ایجادش نفاذ نیافتی و از این است که امام علیه السلام می فرماید از هر درش بیرون کنند از در دیگر نمایشگر شود و این کنایت از آن است که وجود آن نیز بکار است و دفع و اخراجش ممکن نیست .

اما بلغم ملك و حافظ بدن است و در تمام بدن مانند خون متفرق و ساری است و همه جا موجود می شود و چون غذا اندر بدن دیر وارد شود بلغم نضج گیرد و خون گردد و بدن را تغذیه کند و از انهدام و کاهیدنش بازدارد و چون بلغم حاکم و حافظ و حارس و ناظر قلعه بدن است و بهمه بدن سیر کند و تدبير و تدوير نمايد امام علیه السلام او را ملك و پادشاه می فرماید .

اما مرّه لفظی است مشترك و مشتمل بر مرّة الصفراء و مرّة السّودا و صفراء از کبد بمراره یعنی زهره دان وارد و در آن ساکن می شود از آن پس از مراره باعضای دیگر می ریزد و منافعی که از آن مطلوب است بعمل می آید مثل آن که قدری از آن بامعاء می ریزد تا برای دفع براز بیاگاهاند و غسل می دهد امعاء را از فضولات .

اما سوداء از کبد بطحال وارد می شود و در طحال ساکن می گردد و پس از آن از طحال باعضای دیگر می ریزد و منافعی که از آن مطلوب است صادر می شود

ص: 134

مثل آن که قدری از آن بفم معده می ریزد و برای خواهش غذا و تغذيه بدن متنبّه می گرداند و از برای مرّتین منافع دیگر هم در بدن می باشد و چون مزاج هر دو خشك است امام علیه السلام باین مناسبت این دو را بارض تشبیه فرموده اند و هر وقت این دو خلط فساد یابند یعنی از مزاج طبیعی خودشان خارج شوند موجب امراض مهلکه و مزمنه می شوند که خلاص شدن از آن ها مشکل است

بالجمله شرح این حدیث شریف خیلی مفصل تواند شد اما در این مقام ضرورت ندارد همین قدر می توان گفت یک دوره طبّ را شامل است و جالینوس و هر حکیمی و طبیبی که از وی اکمل و اعلم باشد هرگز نتواند باین ایجاز و اشتمال بر مطالب كثيره بیان این مطلب را نماید

و هم در آن کتاب و خصال صدوق از ربیع مروی است که وقتی طبیب هندی در خدمت منصور از کتب طب قراءت می نمود و حضرت صادق سلام الله علیه نیز در آن مجلس تشریف حضور ارزانی فرموده بودند و بقراءت وی گوش همی داشت چون هندی از قراءت فراغت یافت عرض کرد یا ابا عبدالله آیا از آن چه با من است چیزی را اراده فرموده باشی یعنی از علوم من؟ فرمود نه این اراده کرده ام ﴿لِأَنَّ مَا مَعِی خَیْرٌ مِمَّا هُوَ مَعَکَ﴾ ، زیرا که آن چه با خود من است بهتر از آن چه با تو است عرض کرد آن چیست ؟ .

قال : ﴿أُدَاوِی الْحَارَّ بِالْبَارِدِ وَ الْبَارِدَ بِالْحَارِّ،وَ الرَّطْبَ بِالْیَابِسِ وَ الْیَابِسَ بِالرَّطْبِ،وَ أَرُدُّ الْأَمْرَ کُلَّهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ،وَ أَسْتَعْمِلُ فِی ذَلِکَ مَا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ﴾ فرمود: چون حرارت غلبه کند بمبرّدات دوا می کنم و چون برودت غلبه کند باشياء حارّه چاره می فرمایم و چون رطوبت بر مزاج چیره گردد باشياء یا بسه علاج نمایم و هر وقت یبوست بر طبیعت مستولی گردد باشیاء مرطّبه معالجه کنم و امور را بالمره بخدای تفویض کنم و دوای هر مرض از او جویم و آن چه رسول خدای صلى الله علیه و آله فرمان کرده است بکار بندم ﴿و أَعْلَمُ أَنَّ اَلْمَعِدَهَ بَیْتُ اَلْأَدْوَاءِ وَ أَنَّ اَلْحِمْیَهَ هِیَ اَلدَّوَاءُ وَ أُعَوِّدُ اَلْبَدَنَ مَا اِعْتَادَ﴾

ص: 135

بدان که معده خانه دردها و مرض هاست یعنی منشاء و منبع تمامت امراض معده است چون ثقل و فساد و امتلائی در آن پدید شد اقسام امراض را تولید نماید و پرهیز کردن و دوای نمودن از پاره ماکولات و مشروبات و پرخوردن دوای مرض هاست و عادت بده بدن را بآن چه معتاد است آن گاه فرمود : ﴿وَ هَلِ الطِّبُّ إِلَّا هَذَا ﴾ ، آیا علم و مبنای طبّ جز این فقرات است که ترا باز نمودم و بقول صاحب خصال مرد هندی گفت آیا طب جز این است.

حضرت صادق علیه السلام فرمود : ﴿أفترانی عن کتب الطبّ أخذت﴾ ، آيا چنان می دانی که من این معلومات و علوم را از کتب طبّ اخذ کرده ام عرض کرد آری فرمود: سوگند با خدای نه چنین است من جز از خدای سبحانه اخذ نکردم یعنی علم من از حضرت خداى بمن رسیده است هیچ بمطالعه كتب علميّة حاجتمند نيستم بلكه كتب علميّة و جنس تمامت علوم بما محتاج هستند بالجمله فرمود: با من خبر ده تو بعلم طب داناتری یا من؟ هندی عرض کرد من داناترم حضرت صادق علیه السلام فرمود : پس از تو پرسش می فرمایم عرض کرد بپرس

﴿خْبِرْنِی یَا هِنْدِیُّ لِمَ کَانَ فِی الرَّأْسِ شُئُونٌ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَ الشَّعْرُ عَلَیْهِ مِنْ فَوْقُ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ خَلَتِ الْجَبْهَهُ مِنَ الشَّعْرِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَ لَهَا تَخَاطِیطُ وَ أَسَارِیرُ قَالَ لَا أَعْلَمُ﴾

﴿ قَالَ فَلِمَ جُعِلَتِ اللِّحْیَهُ لِلرِّجَالِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ خَلَتِ الْکَفَّانِ مِنَ الشَّعْرِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ خَلَا الظُّفُرُ وَ الشَّعْرُ مِنَ الْحَیَاهِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَ الْقَلْبُ کَحَبِّ الصَّنَوْبَرِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَتِ الرِّئَهُ قِطْعَتَیْنِ وَ جُعِلَ حَرَکَتُهَا فِی مَوْضِعِهَا قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَتِ الْکَبِدُ حَدْبَاءَ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ کَانَتِ الْکُلْیَهُ کَحَبِّ اللُّوبِیَا قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ

ص: 136

جُعِلَ طَیُّ الرُّکْبَهِ إِلَی خَلْفٍ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ انْخَصَرَتِ الْقَدَمُ قَالَ لَا أَعْلَمُ﴾

فرمود : ای هندی خبر گوی مرا که از چه روی شئون در سر است یعنی درز و آب راهه دارد شأن واحد شئون است که بمعنی مواصل قبایل سر و ملتقای آن و از آن ها دموع می آید ابن سکیّت گوید شأنان دو عرق و رگ هستند که از آن ها دموع از سر به حاجبین منحدر می شود و از آن پس بهر دو چشم می رسد و ماء الشّئون بمعنى دموع است بالجمله هندی عرض کرد ندانم فرمود: از روی موئی که بر سر است از فوق آن قرار یافته عرض کرد ندانم

فرمود: از چه روی جبین از موی تهی است عرض کرد ندانم فرمود : از چه روی برای پیشانی خط ها و اسادیر مقرر شده یعنی تجويف ها دارد عرض کرد ندانم فرمود: از چه روی دو ابرو را بر فراز دو چشم قرار داده اند عرض کرد ندانم فرمود: از چه روی دو چشم را مانند دو بادام گردانیده اند عرض کرد ندانم فرمود : از چه روی بینی را در آن جا که ما بین دو چشم است قرار فرموده اند عرض کرد ندانم فرمود: از چه روی سوراخ بینی را در اسفل آن نهاده اند عرض کرد ندانم .

فرمود: از چه روی لب و شارب را بالای دهان مقرر داشته اند عرض کرد ندانم فرمود : از چه روی ریش را مخصوص بمردان داشته اند عرض کرد ندانم فرمود: از چه روی دندان های جلو را نیز و دندان های پشت بند را پهن و دندان نشتر را در از کرده اند بعضی گفته اند برای انسان سی و دو دندان است چهارتا را ثنایا و چهار تا را رباعیّات و چهارتا را انیاب نواجد و چهار تا را ضواحك و دوازده تا را رحی گویند.

بالجمله هندی عرض کرد ندانم فرمود: از چه روی دو کف را از موی برهنه داشته اند عرض کرد ندانم فرمود: از چه روی ناخن و موی را روح حیات نیست عرض کرد ندانم فرمود: از چه روی دل چون حبّ صنوبر است عرض کرد ندانم

فرمود: از چه روی شش دو قطعه و حرکت آن در موضع آن است عرض کرد

ص: 137

ندانم فرمود : از چه روی کبد محدّب است عرض کرد ندانم فرمود : از چه روی کلیه مانند حبّ لوبیاست عرض کرد ندانم فرمود: از چه طی رکبتین و نورد دو زانو را بطرف خلف قرار داده اند عرض کرد ندانم فرمود: از چه روی دو قدم مخصّر و میان باريك و گود است عرض کرد ندانم .

این هنگام حضرت صادق علیه السلام فرمود : ﴿ لَکِنِّی أَعْلَمُ﴾، لكن من مي دانم عرض کرد جواب بفرمای. ﴿فَقَالَ الصَّادِقُ عليه السلام كَانَ فِي الرَّأْسِ شُئُونٌ لِأَنَّهُ الْمُجَوَّفُ إِذَا كَانَ بِلاَ فَصْلٍ أَسْرَعَ إِلَيْهِ الصُّدَاعُ فَإِذَا جُعِلَ ذَا فُصُولٍ كَانَ الصُّدَاعُ مِنْهُ أَبْعَدَ وَ جُعِلَ الشَّعْرُ مِنْ فَوْقِهِ لِيُوصَلَ بِوُصُولِهِ الْأَدْهَانُ إِلَى الدِّمَاغِ وَ يَخْرُجَ بِأَطْرَافِهِ الْبُخَار مِنْهُ وَ يَرُدَّ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ الْوَارِدَيْنِ عَلَيْهِ وَ خَلَتِ الْجَبْهَةُ مِنَ الشَّعْرِ لِأَنَّهَا مَصَبُّ النُّورِ إِلَى الْعَيْنَيْنِ وَ جُعِلَ فِيهَا التَّخْطِيطُ وَ الْأَسَارِيرُ لِيُحْتَبَسَ الْعَرَقُ الْوَارِدُ مِنَ الرَّأْسِ عَنِ الْعَيْنِ قَدْرَ مَا يُمِيطُهُ الاْءِنْسَانُ عَنْ نَفْسِهِ كَالْأَنْهَارِ فِي الْأَرْضِ الَّتِي تَحْبِسُ الْمِيَاهَ ﴾

﴿وَ جُعِلَ الْحَاجِبَانِ مِنْ فَوْقِ الْعَيْنَيْنِ لِيَرِدَ عَلَيْهِمَا مِنَ النُّورِ قَدْرَ الْكِفَايَةِ أَ لاَ تَرَى يَا هِنْدِيُّ أَنَّ مَنْ غَلَبَهُ النُّورُ جَعَلَ يَدَهُ عَلَى عَيْنَيْهِ لِيَرُدَّ عَلَيْهِمَا قَدْرَ كِفَايَتِهِمَا مِنْهُ وَجُعِلَ الْأَنْفُ فِيمَا بَيْنَهُمَا لِيَقْسِمَ النُّورَ قِسْمَيْنِ إِلَى كُلِّ عَيْنٍ سَوَاءً وَكَانَتِ الْعَيْنُ كَاللَّوْزَةِ لِيَجْرِيَ فِيهَا الْمِيلُ بِالدَّوَاءِ وَيَخْرُجَ مِنْهَا الدَّاءُ وَلَوْ كَانَتْ مُرَبَّعَةً أَوْ مُدَوَّرَةً مَا جَرَى فِيهَا الْمِيلُ وَمَا وَصَلَ إِلَيْهَا دَوَاءٌ وَلاَ خَرَجَ مِنْهَا دَاءٌ﴾

﴿وَ جُعِلَ ثَقْبُ الْأَنْفِ فِي أَسْفَلِهِ لِتَنْزِلَ مِنْهُ الْأَدْوَاءُ الْمُنْحَدِرَةُ مِنَ الدِّمَاغِ وَيَصْعَدَ فِيهِ الْأَرَايِيحُ إِلَى الْمَشَامِّ وَ لَوْ كَانَ عَلَى أَعْلاَهُ لَمَا أُنْزِلَ دَاءٌ وَ لاَ وَجَدَ رَائِحَةً وَ جُعِلَ الشَّارِبُ وَ الشَّفَةُ فَوْقَ الْفَمِ لِيُحْتَبَسَ مَا يَنْزِلُ مِنَ الدِّمَاغِ عَنِ الْفَمِ لِئَلاَّ يَتَنَغَّصَ عَلَى الاْءِنْسَانِ طَعَامُهُ وَ شَرَابُهُ فَيُمِيطَهُ عَنْ نَفْسِهِ وَجُعِلَتِ اللِّحْيَةُ لِلرِّجَالِ لِيُسْتَغْنَى بِهَا عَنِ الْكَشْفِ فِي الْمَنْظَرِ وَ يُعْلَمَ بِهَا الذَّكَرُ مِنَ الْأُنْثَى وَ جُعِلَ السِّنُّ حَادّاً لِأَنَّ بِهِ يَقَعُ الْمَضْغُ وَ جُعِلَ الضِّرْسُ عَرِيضاً لِأَنَّ بِهِ يَقَعُ الطَّحْنُ وَ الْمَضْغُ﴾

﴿وَ جُعِلَ النَّابُ طَوِيلاً لِيَسْنِدَ الْأَضْرَاسُ وَ الْأَسْنَانُ كَالْأُسْطُوَانَةِ فِي الْبِنَاءِ وَ خَلاَ الْكَفَّانِ مِنَ الشَّعْرِ لِأَنَّ بِهِمَا يَقَعُ اللَّمْسُ فَلَوْ كَانَ فِيهِمَا شَعْرٌ مَا دَرَى الاْءِنْسَانُ مَا يُقَابِلُهُ وَ يَلْمِسُهُ وَ خَلاَ الشَّعْرُ وَ الظُّفُرُ مِنَ الْحَيَاةِ لِأَنَّ طُولَهُمَا سَمْجٌ وَ قَصَّهُمَا حَسَنٌ فَلَوْ كَانَ فِيهِمَا حَيَاةٌ لآَلَمَ الاْءِنْسَانَ بِقَصِّهِمَا وَ كَانَ الْقَلْبُ كَحَبِّ الصَّنَوْبَرِ لِأَنَّهُ

ص: 138

مُنَكَّسٌ فَجُعِلَ رَأْسُهُ دَقِيقاً لِيَدْخُلَ فِي الرِّئَةِ فَتَرَوَّحَ عَنْهُ بِبَرْدِهَا لِئَلاَّ يَشِيطَ الدِّمَاغُ بِحَرِّهِ﴾

﴿وَ جُعِلَتِ الرِّئَةُ قِطْعَتَيْنِ لِيَدْخُلَ بَيْنَ مَضَاغِطِهَا فَيَتَرَوَّحَ عَنْهُ بِحَرَكَتِهَا وَكَانَ الْكَبِدُ حَدْبَاءَ لِيَثْقُلَ الْمَعِدَةُ وَ يَقَعَ جَمِيعُهَا عَلَيْهَا فَيَعْصِرَهَا لِيَخْرُجَ مَا فِيهَا مِنَ الْبُخَارِ وَ جُعِلَتِ الْكُلْيَةُ كَحَبِّ اللُّوبِيَا لِأَنَّ عَلَيْهَا مَصَبَّ الْمَنِيِّ نُقْطَةً بَعْدَ نُقْطَةٍ فَلَوْ كَانَتْ مُرَبَّعَةً أَوْ مُدَوَّرَةً احْتُبِسَتِ النُّقْطَةُ الْأُولَى إِلَى الثَّانِيَةِ فَلاَ يَلْتَذُّ بِخُرُوجِهَا الْحَيُّ إِذِ الْمَنِيُّ يَنْزِلُ مِنْ قَفَارِ الظَّهْرِ إِلَى الْكُلْيَةِ فَهِيَ كَالدُّودَةِ تَنْقَبِضُ وَ تَنْبَسِطُ تَرْمِيهِ أَوَّلاً فَأَوَّلاً إِلَى الْمَثَانَةِ كَالْبُنْدُقَةِ مِنَ الْقَوْسِ﴾

﴿وَ جُعِلَ طَيُّ الرُّكْبَةِ إِلَى خَلْفٍ لِأَنَّ الاْءِنْسَانَ يَمْشِي إِلَى بَيْنِ يَدَيْهِ فَيَعْتَدِلُ الْحَرَكَاتُ وَلَوْ لاَ ذَلِكَ لَسَقَطَ فِي الْمَشْيِ وَجُعِلَتِ الْقَدَمُ مُخَصَّرَةً لِأَنَّ الْمَشْيَ إِذَا وَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ جَمِيعُهُ ثَقُلَ كَثِقْلِ حَجَرِ الرَّحَى فَإِذَا كَانَ عَلَى حَرْفِهِ رَفَعَهُ الصَّبِيُّ وَ إِذَا وَقَعَ عَلَى وَجْهِهِ صَعُبَ نَقْلُهُ عَلَى الرَّجُلِ﴾

فقال الْهِنْدِيُّ مِنْ أَيْنَ لَكَ هَذَا الْعِلْمُ فَقَالَ عليه السلام أَخَذْتُهُ عَنْ آبَائِي عليهم السلام عَنْ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله عَنْ جَبْرَئِيلَ عليه السلام عَنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ جَلَّ جَلاَلُهُ الَّذِي خَلَقَ الْأَجْسَادَ وَ الْأَرْوَاحَ فَقَالَ الْهِنْدِيُّ صَدَقْتَ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللّه وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه وَعَبْدُهُ وَ أَنَّكَ أَعْلَمُ أَهْلِ زَمَانِكَ﴾

فرمود این که در سر شؤن است برای آن است که سر مجوف و میان تهی است پس اگر بلا فصل باشد یکسره دچار صدع و صداع باشد لکن چون دارای فصول باشد درد سر کمتر و صداع از آن دورتر است و این که موی را از بالای آن مقرر فرموده اند برای آن است که اسباب وصول ادهان و روغن ها بسوی مغز گردد و باطراف آن بخار از دماغ بیرون شود و حرّ و بردی که بر آن واردند ورود گیرند و این که پیشانی بی موی است که مصّب و ریخت گاه نور است بهر دو چشم و این خطوط و اساریر که در پیشانی خلق شده برای آن است که آن عرقی را که از سر فرمود می آید از رسیدن بچشم ها بازدارد آن چند که انسان از نفس خویش

ص: 139

باز می دارد چنان که جوی ها و رودخانه ها که در زمین است آب ها را حبس می نماید یعنی نمی گذارد بهمه جا پراکنده شود و بی فایده بماند .

و این که دو ابرو را بر فراز دو چشم مقرر فرمود برای آن است که باندازه که کافی است نور از دو حاجب بدو چشم ورود جوید آیا نمی بینی ای هندی که هر که نور و شعاع بر دیدگانش فزونی گیرد دست بر چشم های خویش آورد تا آن مقدار نور که برای دیدگان او کافی است بر دیدگان باز آید و بینی را در ما بین دو چشم خلق فرمود تا این که نوری که بچشم می رسد دو قسمت نماید و بهر يك باندازه یکدیگر برساند .

و این که چشم را بصورت و شکل بادام بیافرید برای آن است که دوا را بدستیاری میل در آن بگردانند و درد از آن بیرون آید و اگر بشکل مربع یا مدور بردی میل در آن نمی گردید و دواء بآن نمی رسید و دردی از آن بیرون نمی شد و این که ثقبه و سوراخ بینی را در اسفل آن مقرر فرموده اند برای آن است که ادواء و دردها و مادهائی که از دماغ انحدار می جوید از آن ثقبه فرود آید و بتوسط آن بادها و بوی ها بمشام صعود گیرد و اگر این سوراخ در طرف بالای بینی بودی نه دائی نزول گرفتی و نه رایحه دریافتی و شارب و لب را بالای دهان برقرار فرمود تا نگاهبان گردد آن چه را که از دماغ می آید از دهان یعنی بدهان بریزد و طعام و شراب انسان منغص شود و ناچار از خویش دور دارد .

و این که ریش را مخصوص بمردان فرمود تا این که مستغنی بشود بآن از کشف در نظر یعنی همان قدر که در صورت ریش باشد راه اشتباه از میان برخیزد و لازم بعلامت و نشان عرض دادن نیفتد و نر از ماده معلوم گردد و این که دندان پیش را نیز گردانیدند برای آن است که پاره چیزها بآن ها شکسته می شود و این که اضراس را پهن فرموده از آن است که طحن و کوبیدن و نرم گردانیدن و مضغ و خائیدن بآن است

ص: 140

و این که دندان ناب در از است برای آن است که اضراس و اسنان را مشیّد و استوار کرده اند چنان که ستون اندر بناء و این که هر دو کف را از موی برهنه و تهی داشته اند برای آن است که لمس اشیاء بآن می شود و اگر در آن ها موی بودی انسان از آن چه او را پیش آمدی آگاه نشدی و از آن چه لمس نمودی با خبر و عالم نگردیدی و تمیز ندادی

و این که موی و ناخن را از حیات و روح حیوانی خالی داشته اند از آن است که درازی آن ها زشت و نکوهیده و چیدن و بریدن آن نیکو است پس اگر در ناخن و موى حیات بودی انسان از بریدن آن دردناک شدی .

و این که دل بشكل دانه صنوبر و صنوبريّ الشكل است از آن است که منکّس و سرازیر است پس سر آن را نازك و باريك بيافرید تا در شش اندر شود و از برودت آن راحت جوید و مغز از حرارتش تباهی نگیرد و ریه را دو قطعه گردانید تا داخل بشود در مضاغط و تنگی های آن و بحرکت آن ها راحت جوید

و این که جگر را محدّب بیافرید برای آن است که معده را سنگین گرداند و تمامت کبد بر معده بیفتد و معده را فشار داده تا بخار از آن بیرون آرد و این که کلیه و گرده بشكل دانه لوبیا است برای آن است که مصّب منی نقطه بعد نقطه بر آن است پس اگر مربّع یا مدوّر بودی نقطه اولی او را بسوی ثانی نمی گذاشت و از این روی برای انسان زنده لذّتی در خروج منی نیفتادی چه منی از فقرات پشت بکلیه نزول می نماید و این منی مانند کرم منقبض و منبسط می گردد و اولا فاوّلا مانند بندقه و كوى کلین که از کمان بجهد این منی نیز بمثانه افکنده می شود.

و این که طیّ و نورد زانو را بسوی خلف مقرر فرموده از پشت پای زانو فرو می خوابد نه از پیش روی برای آن است که انسان بسوی پیش روی خود گام می زند و چون زانو باین طریق طی شود حرکات معتدل گردد و اگر باین حالت

ص: 141

نبود در حالت گام زدن بر زمین می افتاد

و این که قدم مخصّر و میانش چندی برجسته است از آن است که اگر قدم پهن بودی و انسان در حالت راه رفتن بتمامت بر زمین فرود آمدی چون سنگ آسیا سنگین افتادی و چون بجمله بر زمین فرود نیامدی کودکی او را بلند کردی و اگر بر تمامت پای بر زمین مشی آوردی و بر روی بر زمین آمدی مردی مردانه را نقلش دشوار آمدی این وقت مرد هندی از کمال حیرت و شگفتی عرض کرد یا ابن رسول الله این علم و دانش از کجا بتو رسید فرمود : این علم را از پدران خودم عليهم السّلام از رسول خدای صلی الله علیه و آله از جبرئیل علیه السلام از پروردگار عالمیان جلّ جلاله که اجسام و ارواح را بیافرید فرا گرفتم هندی عرض کرد براستی سخن کردی و من شهادت می دهم که نیست خدائی مگر خداوند تعالی و این که محمّد صلی الله علیه و اله رسول خدای و بنده خدای است و این که تو از جمله دانایان زمان خودت داناتری .

راقم حروف گوید چون در امثال این حدیث مبارك بنگرند مراتب علوم و صدق این امام والا مقام علیه السلام مشهود آید که با این که در آن روزگاران از علوم تشریح خبری نبوده چگونه بعلوم الهيّة ابن بيانات می فرماید و بآن چه وظیفه ظاهريّة شخصيّة آن حضرت نبود این گونه تکلّم می فرماید که موجب نهایت تحيّر و تعجب و اسلام مرد هندی می گردد صلوات الله و سلامه عليه و علی آبائه و ابنائه الطّاهرين

و هم در مناقب ابن شهر آشوب مروی است که مردی در حضرت صادق علیه السلام عرض کرد همانا شادمان و اندوهناك می شوم بدون این که سببی از بهر این حال بدانم فرمود : ﴿إِنَّ ذَلِکَ اَلْحُزْنَ وَ اَلْفَرَحَ یَصِلُ إِلَیْکُمْ مِنَّا لِأَنَّا إِذَا دَخَلَ عَلَیْنَا حُزْنٌ أَوْ سُرُورٌ کَانَ ذَلِکَ دَاخِلاً عَلَیْکُمْ لِأَنَّا وَ إِیَّاکُمْ مِنْ نُورِ اَللَّهِ خُلِقْنَا وَ طِینَتُنَا وَ طِینَتُکُمْ وَاحِدَهٌ وَ لَوْ تُرِکَتْ طِینَتُکُمْ کَمَا أُخِذَتْ لَکُنَّا وَ أَنْتُمْ سَوَاءً وَ لَکِنْ مُزِجَتْ طِینَتُکُمْ بِطِینَهِ أَعْدَائِکُمْ فَلَوْ لاَ ذَلِکَ مَا أَذْنَبْتُمْ ذَنْباً وَاحِداً﴾

فرمود: این اندوه و شادی ناگهانی که شما را در می سپارد از ما بشما می رسد

ص: 142

چه هر وقت اندوه و سروری بر ما در آمد بر شما در می آید زیرا که ما و شما از نور خدا خلق شده ایم و گل ما ، و گل شما یکی است و اگر طینت شما را بهمان حال که مأخوذ شده بود باز گذارند هر آینه ما و شما مساوی و یکسان هستیم لكن طينت شما با طینت دشمنان شما ممزوج گردیده است و اگر بعلت این ممزوجیّت نبودی از شما هرگز يك گناه نمودار نشدی

وهم ابو عبدالرحمن از علت این حزن و سرور از آن حضرت علیه السلم سؤال کرد ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ وَ مَعَهُ مَلَکٌ وَ شَیْطَانٌ فَإِذَا کَانَ فَرِحَ کَانَ دُنُوَّ اَلْمَلَکِ مِنْهُ وَ إِذَا کَانَ حَزِنَ کَانَ دُنُوَّ اَلشَّیْطَانِ مِنْهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَلشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ اَلْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اَللّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَ فَضْلاً﴾

فرمود: هیچک س نیست مگر این که فرشته و شیطانی مراقب اوست پس هر وقت این شخص شادمان شود فرشته بدو نزديك شده و هر وقت اندوهناك آيد شيطان بدو نزديك شده است و این است قول خدای عز وجل که می فرماید : شیطان وعده می دهد شمارا بفقر و احتیاج یعنی گاهی که آهنگ انفاق نمائید شما را از درویشی می ترساند تا از آن باز ایستید و امر می کند شما را بخصلت زشت که بخل و امساك است و خدای وعده می دهد شما را بصدقه دادن آمرزش گناهان شما را از جانب خود و افزونی روزی در دنیا بعوض صدقه و یا مزید ثواب در آن سرای .

و هم در آن کتاب مسطور است که ابو بصیر از علت سرعت و کندی فهم پرسش نمود فرمود : ﴿أَمَّا اَلَّذِی إِذَا قُلْتُ لَهُ أَوَّلَ اَلشَّیْءِ فَعَرَفَ آخِرَهُ فَذَلِکَ اَلَّذِی عُجِنَ عَقْلُهُ بِالنُّطْفَهِ اَلَّتِی مِنْهَا خُلِقَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَ أَمَّا اَلَّذِی إِذَا قُلْتُ لَهُ اَلشَّیْءَ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَی آخِرِهِ فَفَهِمَهُ فَذَلِکَ اَلَّذِی رَکِبَ فِیهِ اَلْعَقْلُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ أَمَّا اَلَّذِی تَرَدَّدَ عَلَیْهِ اَلشَّیْءُ مِرَاراً فَلاَ یَفْهَمُهُ فَذَاکَ اَلَّذِی رَکِبَ فِیهِ اَلْعَقْلُ بَعْدَ مَا کَبِرَ ﴾

یعنی اما آن کس که چون اول چیزی را بدو گوئی آخرش را دریابد همانا این کسی است که عقل او با نطفه که از آن در شکم مادرش خلق شده است عجین بوده است و اما آن کسی که چون چیزی را از ابتدا تا انتها بدو باز گفتی بفهمد

ص: 143

این آن کس باشد که عقل را با وی در شکم مادرش ترکیب داده اند و اما آن کس که مطلبی را مکرّر بدو بگویند و نفهمد این آن شخصی است که از آن پس که بکبر سنّ رسیده است عقل را دروی مر كّب ساخته اند

و نیز در کتاب مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که هشام بن الحکم از آن حضرت پرسش گرفت که سبب افتادن شپش در دانه چیست فرمود: ﴿لَوْ لاَ أَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَنَّ عَلَی اَلْعِبَادِ بِهَذِهِ اَلدَّابَّهِ لاَکْتَنَزَهَا اَلْمُلُوکُ کَمَا یَکْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّهَ﴾، اگر نه آن بودی که خدای عزّ و جلّ بر بندگان خویش باین دابه منّت نهادی پادشاهانش در خزینه جای دادند چنان که طلا و نقره را در گنجینه نهند

و هم در آن کتاب و کتاب كافي از زرارة مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم آیا براستر چیزی هست یعنی خمسی وارد می شود فرمود : نی عرض کردم چگونه برخیل وارد می شود و بر استر وارد نمی شود ﴿فَقَالَ: لِأَنَّ اَلْبِغَالَ لاَ تُلْقَحُ وَ اَلْخَیْلُ اَلْإِنَاثُ یُنْتَجْنَ وَ لَیْسَ عَلَی اَلْخَیْلِ اَلذُّکُورَهِ شَیْءٌ﴾.

و نیز در آن کتاب از مالك بن اعین مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام سؤال کردند در باب کنیزی که زر خرید دو مرد باشد و یکی از دو مرد او را از قسمت خود و بندگی خود آزاد کرده باشد و چون شریکش این خبر را بشنود در همان روز بر آن كنيزك در آید و مهر دوشیزگیش را بر باید ﴿فَقَالَ: یُضْرَبُ اَلرَّجُلُ اَلَّذِی اِفْتَضَّهَا خَمْسِینَ جَلْدَهً وَ یُطْرَحُ عَنْهُ خَمْسُونَ جَلْدَهً لَحَقِّهِ فِیهَا وَ تُغَرَّمُ اَلْأَمَهُ عُشْرَ قِیمَتِهَا لِمُوَافَقَتِهَا إِیَّاهُ﴾

امام علیه السلام فرمود: آن مرد را که با کنیز در آمیخته و مهر دوشیزگیش را برداشته پنجاه تازیانه باید و پنجاه تازیانه دیگر را بسبب حقی که در آن کنیز دارد از وی برداشته می شود یعنی حکم زانی و زانیه یک صد تازیانه است اما چون این مرد مالك نصف کنیز بوده است حدّش پنجاه تازیانه است و نیز آن چه قیمت آن كنيز است ده يك آن را از او تاوان باید گرفت تا چرا مواقعت کرده «و تستسعى في الباقي»، و بعد از آزادی باید بقیه نه عشر را به شريك دومی بپردازد .

ص: 144

و هم در آن کتاب مسطور است که وقتی مردی رسول خدای صلی الله علیه و آله را دشنام داد والی ولایت از عبدالله بن الحسن و حسن بن زید و غیر از ایشان پرسید که با وی چه باید کرد گفت زبانش را بیاید برید و ربيعة الرای و اصحابش گفتند ببایدش تأديب نمود حضرت صادق علیه السلام فرمود : ﴿أَ رَأَيْتُمْ لَوْ ذَكَرَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ ص مَا كَانَ الْحُكْمُ فِيهِ﴾، اگر مردی از اصحاب رسول خدای را ناسزا گویند چه حکم در حق دشنام دهنده می کنید گفتند مثل این حکم که در حق این شخص کردیم فرمود پس فرقی در میان پیغمبر و یکی از اصحابش نیست ؟ والی عرض کرد پس حکمش چیست ؟

فرمود : ﴿أَخْبَرَنِی أَبِی أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ اَلنَّاسُ فِیَّ أُسْوَهٌ سَوَاءٌ مَنْ سَمِعَ أَحَداً یَذْکُرُنِی فَالْوَاجِبُ عَلَیْهِ أَنْ یَقْتُلَ مَنْ شَتَمَنِی وَ لاَ یُرْفَعُ إِلَی اَلسُّلْطَانِ فَالْوَاجِبُ عَلَی اَلسُّلْطَانِ إِذَا رُفِعَ إِلَیْهِ أَنْ یَقْتُلَ مَنْ نَالَ مِنِّی﴾ خبر داد مرا پدرم که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود: مردمان در اسوه و پیروی مساوی هستند هر کسی بشنود که یکی مرا دشنام گفت پس بر وی واجب است که او را بکشد و اگر بعرض سلطان برساند پس واجب است بر سلطان گاهی که این خبر بدو پیوست که بکشد آن کس را که مرا بناشایست یاد کرده است، چون والی این حدیث بشنید گفت این مرد را بیرون برید و بحكم ابي عبد الله بقتل برسانید

و هم در آن کتاب سند بأبي حنيش كوفي مي رسد که در مجلس حضرت صادق صلوات الله علیه حاضر شدم و این وقت جماعتی از مردم نصاری در حضرتش حضور داشتند و همی گفتند فضل و فضیلت موسی و عیسی و محمّد مساوی است چه هر سه صاحب شرايع و كتاب هستند ﴿فقال الصادق عليه الصلاة و السلام : إِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله أَفْضَلُ مِنْهُمَا وَ أَعْلَمُ وَ لَقَدْ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یُعْطِ غَیْرَهُ﴾

حضرت صادق صلوات الله عليه فرمود: محمّد صلی الله علیه و آله از موسی و عیسی عليهما الصلاة و السلام افضل و اعلم است و خدای تعالی آن علم بدو عنایت فرموده است که بغير از وی عطا نفرموده است

ص: 145

جماعت نصاری گفتند در این باب آیتی از کتاب خدای نازل است؟ فرمود آری قوله تعالى ، ﴿وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ ، وقوله لعيسى ﴿وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ اَلَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ﴾، و قوله للسّيد المصطفى ، ﴿و جِینا بِکَ عَلی هولاءِ شَهِیداً وَنَزَّلْنا عَلَیکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیءٍ﴾ ، و قوله ﴿ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصی کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً﴾

همانا خدای تعالی درباره موسی علیه السلام می فرماید : و نوشتيم بقلم قدرت خود برای موسی در لوح های دوازده گانه که طول هر يك دوازده ذرع و از یاقوت سرخ بود یا از سنگی سخت که در آن رقم ها کنده بودند چون نقش نگین منقول است که توراة چند اجزاء بود که بار هفتاد شتر بود يك جزوش را در عرض يك ماه نتوانستند بخوانند و در آن مکتوب بود از هر چیزی از احکام حلال و حرام و حدود آن و قول خدای تعالی در حق عیسی علیه السلام که می فرماید: و هر آینه روشن می نماید مر شما را پارۀ چیزها که در آن اختلاف می ورزید و قول خدای تعالی که در حقّ سید مصطفی صلی الله علیه و آله می فرماید : و ابتدای آیه شریفه این است ﴿ وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾.

یعنی و یاد کن ای محمّد روزی را که برانگیزانیم در آن روز در میان هر گروهی بر کردار و گفتار ایشان از نفس های ایشان یعنی هر پیغمبری که هم از ایشان مبعوث بود بر ایشان و بیاوریم ترا گواه بر این کرده یعنی امّت تا بر تصدیق مؤمنان و تکذیب مشرکان گواهی دهی و فرو فرستادیم بر تو قرآن را در حالی که بیان روشنی است برای هر چیزی از امور دین بتفصیلی که بیان آن بسنّت مطهّره باشد.

و دیگر قول خداوند که می فرماید: تا بداند رسول آن که بتحقیق رسانیده از جبرئیل و سایر فرشتگان که دقیقند در وقت نزول وحی به پیغام های فرستاده شده پروردگار خود را به تغییر و تبدیل و فرا گرفته است علم خداى بآن چه نزديك پیغمبران و فرشتگان است از حکم و شرایع بر وجهی که هیچ از آن از علم خدای سبحانه فوت نشده و نخواهد شد و شمرده است همه چیز را و ضبط همه اشیاء نموده

ص: 146

در حالتی که در حضرت خدای سبحانه محدود و محصور است حتّی قطره هان باران و ریگ های بیابان و اوراق درختان و کف دریاها و امثال آن را احصا فرموده یعنی هیچ چیز از دایره علمش خالی نیست پس چگونه بآن چه نزد پیغمبران است از وحی و کلام او آگاه نباشد ، ﴿ فَهُوَ وَ اَللَّهِ أَعْلَمُ مِنْهُمَا وَ لَوْ حَضَرَ مُوسَی وَ عِیسَی بِحَضْرَتِی وَ سَأَلاَنِی لَأَجَبْتُهُمَا وَ سَأَلْتُهُمَا مَا أَجَابَا ﴾

حضرت صادق علیه السلام بعد از قراءت این آیات مبارکه مدلّه بر افضلیّت و اعلمیت پیغمبر صلی الله علیه و آله بر تمامت انبیای مرسلین صلواة الله عليهم فرمود سوگند با خدای حضرت پیغمبر خاتم صلی الله علیه و اله از موسی و عیسی علیهما السلام اعلم است و اگر موسی و عیسی در حضرت من حاضر شوند و از من از هر چه خواهند پرسش نمایند جواب ایشان را بر طبق مسئول ایشان باز دهم و هم از ایشان پرسش کنم جواب نیارند ،گفت و این کلام معجز انتظام اشارت بر این است که من که فرزند این پیغمبر گرامی هستم از ایشان اعلم هستم تا بمقام آن حضرت چه رسد

راقم حروف گوید چون در این حدیث مبارک بگذرند و دقایق و لطایفش را بنگرند مقام علم و فضل و رفعت و عظمت و فزونی و برتری و صدق مقال این امام عالی مقام مشهود می شود که تا چه مقام برتری و فضل و فزونی و صدق و علم داشته است و مسلّم و مقدّم و مطاع و متّبع و جلیل و نبيل بوده است که با مخالفین دین و علمای مذاهب مختلفه این گونه تکلّم فرماید و خویشتن را بر پیغمبر و رسول اولی العزم ایشان برتر خواند و برای ایشان راه چون و چرا نماند و در مقام تكذيب و دفع بر نیایند و هیچ سخن نتوانند

و هم در کتاب مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که مردی پوستین دوز از پوشش خر از حضرت صادق علیه السلام بپرسيد ﴿قَالَ لاَ بَأْسَ بِالصَّلاَهِ فِیهِ﴾ فرمود باکی نیست که در آن نماز گذارند آن مرد عرض کرد من از تمامت مردمان بحالت خز بیشتر شناسائی دارم آن حضرت فرمود : ﴿ أَنَا أَعْرَفُ بِهِ مِنْکَ تَقُولُ إِنَّهُ دَابَّهٌ تَخْرُجُ مِنَ اَلْمَاءِ وَ تُصَادُ

ص: 147

مِنَ اَلْمَاءِ فَإِذَا فُقِدَ اَلْمَاءُ مَاتَ وَ إِنَّهُ دَابَّهٌ تَمْشِی عَلَی أَرْبَعٍ وَ لَیْسَ هُوَ حَدَّ اَلْحِیتَانِ فَیَکُونَ خُرُوجُهُ مِنَ اَلْمَاءِ ذَکَاتَهُ﴾

من از تو بحال خز و حكم خز شناساتر باشم تو می گوئی خز جانوری است که از آب بیرون می آید و از آب صید می شود و چون آب نیابد بمیرد و این دابّه ایست که بر چهار دست و پا راه می رود و در حکم ماهیان نیست که همان بیرون آمدن او از آب ذكاة آن باشد آن مرد عرض کرد سوگند با خدای همین است یعنی من چنین می دانم و می گویم .

امام فرمود : ﴿إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی أَحَلَّهُ وَ جَعَلَ ذَکَاتَهُ مَوْتَهُ کَمَا أَحَلَّ اَلْحِیتَانَ وَ جَعَلَ ذَکَاتَهَا مَوْتَهَا﴾، بدرستی که خدای تعالی صید او را حلال گردانید و موت او را ذكاة او گردانید چنان که ماهیان را حلال فرمود و همان موت آن ها را ذكاة آن گردانید .

و هم در آن کتاب مسطور است که در آن هنگام که ابوجعفر منصور بطواف اندر بود ربیع بدو آمد و گفت فلان غلام تو در شب گذشته بمرد و فلان شخص بعد از آن که وی بمرده بود سرش را از تن بیریده است منصور از استماع این خبر سخت بر آشفت و با ابن شبرمه و ابن ابی لیلی و جماعتی از قضاة و فقیهان گفت در حق این مرد چگوئید بجمله گفتند ما را در این امر علمی نیست و منصور همی گفت آیا وی را بکشم یا نکشم در این حال گفتند حضرت صادق علیه السلام در حالت سعی در آمد منصور با ربیع گفت بخدمت وی شو و از این قضیّه بپرس امام علیه السلام فرمود با منصور بگوی که بر این مرد یک صد دینار وارد است.

آن جماعت گفتند از حضرت صادق سؤال کن از چه روی صد دینار بر وی دارد است حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه فرمود: ﴿فِي النُّطْفَةِ عِشْرُونَ ، وَ فِي الْعَلَقَةِ عِشْرُونَ ، وَ فِي الْمُضْغَةِ عِشْرُونَ ، وَ فِي الْعَظْمِ عِشْرُونَ ، وَ فِي اللَّحْمِ عِشْرُونَ ، ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ ، وَ هذَا هُوَ مَيِّتٌ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ أَنْ يُنْفَخَ فِيهِ الرُّوحُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ جَنِيناً﴾

یعنی دیه نطفه بیست دینار است و در علقه بیست دینار و در مصفه بیست دینار و

ص: 148

در عظم بیست دینار و در لحم بیست دینار است و چون باین مقام پیوست او را خلقی دیگر بیافرید و انشاء فرمود و این مقتول که مرده بود بمنزله آن و حکم آن است که هنوزش روح حياة ندمیده اند و در شکم مادرش جنین است یعنی دارای آن مراتب خمسه است که دیه هر يك بيست دينار و جملگی آن یک صد دینار می شود.

ربيع بمنصور آمد و آن جواب باز گفت قاضیان و فقیهان را از این جواب شگفتی افتاد و با ربیع گفتند بخدمت آن حضرت شو وسؤال كن مبلغ این دیه بورثه او می رسد با نمی رسد امام علیه السلام فرمود : ﴿لَیْسَ لِوَرَثَتِهِ فِیهَا شَیْ ءٌ لِأَنَّهُ أُتِیَ إِلَیْهِ فِی بَدَنِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ یُحَجُّ بِهَا عَنْهُ أَوْ یُتَصَدَّقُ بِهَا عَنْهُ أَوْ تَصِیرُ فِی سَبِیلٍ مِنْ سُبُلِ الْخَیْرِ﴾ ، ورثه اين مرد را در این مبلغ حقّی نیست زیرا که از پس آن که وی بمرده است این کردار با بدن او بپای رفته و این مبلغ را باید از بهرش خریداری حج نمایند یا برایش صدقه دهند یا در راهی از راه خیر بمصرف رسانند

و دیگر در کتاب مسطور وكتاب كافي از محمّد بن مسلم مروی است که از حضرت ابي عبد الله علیه السلام در باب مردی که با زن خویش بگوید ای زانيه من با تو زنا کردم پرسش کردند ﴿قال علیه السلام: عَلَیْهِ حَدٌّ وَاحِدٌ لِقَذْفِهِ إِیَّاهَا وَ أَمَّا قَوْلُهُ أَنَا زَنَیْتُ بِکِ فَلاَ حَدَّ فِیهِ إِلاَّ أَنْ یَشْهَدَ عَلَی نَفْسِهِ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِالزِّنَی عِنْدَ اَلْإِمَامِ﴾ فرمود : بر این مرد يك حدّ قذف وارد است که آن زر را قذف کرده است و اما قول آن مرد با آن زن من با تو زنا نمودم حدّي در آن نیست مگر وقتی که چهار تن در خدمت امام بر زنای او شهادت دهند.

و هم در آن کتاب مسطور است که از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند از چه روی خدای تعالی زنا را حرام ساخت ﴿ قال علیه السلام: لِمَا فِیهِ مِنَ اَلْفَسَادِ وَ ذَهَابِ اَلْمَوَارِیثِ وَ اِنْقِطَاعِ اَلْأَنْسَابِ لاَ تَعْلَمُ اَلْمَرْأَهُ فِی اَلزِّنَی مَنْ أَحْبَلَهَا وَ لاَ اَلْمَوْلُودُ یَعْلَمُ مَنْ أَبُوهُ وَ لاَ أَرْحَامَ مَوْصُولَهٌ وَ لاَ قَرَابَهَ مَعْرُوفَه﴾

فرمود: حرمت زنا بعلت آن فسادی است که در آن مترتّب می شود و مواریث از میان می رود یعنی چون معلوم نیست پدر کیست و پسر چیست و والد چه و مولود

ص: 149

از که تقریر میراث نماند و باين واسطه و عدم توضيح تكليف هرج و مرج افتد و بسی مفاسد و لود و ولد متولد گردد و نیز سلسله انساب انقطاع یابد و هیچ کس نداند نسبش بکجا می پیوندد زن چون بزناکار کند و از هر کس بار کشد نداند کدام کسی او را بارور کرده و آمیزشی او را روا شمرده و فرزند نداند پدرش کیست ارحام را اتّصال برود و قرابت شناخته نیاید

و هم در آن کتاب مرقوم است که از آن حضرت سؤال کردند از چه روی لواط و آمیختن مرد بمرد حرام است ﴿قَالَ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ لَوْ کَانَ إِتْیَانُ اَلْغُلاَمِ حَلاَلاً لاَسْتَغْنَی اَلرِّجَالُ عَنِ اَلنِّسَاءِ فَکَانَ فِیهِ قَطْعُ اَلنَّسْلِ وَ تَعْطِیلُ اَلْفُرُوجِ وَ کَانَ فِی إِجَازَهِ ذَلِکَ فَسَادٌ کَثِیرٌ ﴾ ، فرمود : بعلت این که اگر آمیختن با پسر روا می بود مردمان بمباشرت با پسران از مقاربت زنان بی نیازی می گرفتند و باین سبب نسل منقطع می شد و زنان از آمیزش مردان بی بهره می ماندند و نیز در اجازه این فعل فسادی بسیار نمودار می گشت.

و هم از آن حضرت پرسیدند از چه روی ربا و سود پول بوام دادن حرام است ﴿فَقَالَ هُوَ اَلْمَصْلَحَهُ اَلَّتِی عَلِمَهَا اَللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ اَلْفَصْلُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اَلْبَیْعِ وَ لِأَنَّهُ یَدْعُو إِلَی اَلْعَدْلِ وَ یَحُضُّ عَلَیْهِ وَ لِأَنَّهُ یَدْعُو إِلَی مَکَارِمِ اَلْأَخْلاَقِ بِالْإِقْرَاضِ وَ اِنْتِظَارِ اَلْمُعْسِرِ ﴾ فرمود: باین مصلحت حضرت احدیّت عالم است و نیز برای آن است که در میان آن و بیع فصلی باشد یعنی تفاوتی با هم داشته باشند نه چون بیع باشد که البته سودی بر آن مترتّب شود و هم برای آن است که این کردار یعنی حرمت ربا و نخواستن سود قرض بعدل و عدالت دعوت کند و بر آن امر برانگیزاند و بمکارم اخلاق بخواند و وامدار تنگدست را مهلتی باشد

و هم در آن کتاب مروی است که سؤال کردند در امر مردی صانع وجر و جرّأح كه عضو کودکی را بامر پدرش ببرد ﴿فَإِنْ مَاتَ فَعَلَیْهِ نِصْفُ الدِّیَةِ وَ إِنْ عَاشَ فَعَلَیْهِ الدِّیَةُ كَامِلَةً﴾ حکمش این است که اگر آن کودك بمیرد بر قطع کننده نصف دیه وارد می شود و اگر زنده بماند تمام دیه را یعنی دیه کامله را باید بدهد ﴿هَذَا حَجَّامٌ قَطَعَ

ص: 150

حَشَفَهَ صَبِیٍّ وَ هُوَ یَخْتِنُهُ فَإِنْ مَاتَ فَعَلَیْهِ نِصْفُ اَلدِّیَهِ وَ نِصْفُ اَلدِّیَهِ عَلَی أَبِیهِ لِأَنَّهُ شَارَکَهُ فِی مَوْتِهِ وَ إِنْ عَاشَ فَعَلَیْهِ الدِّیَةُ كَامِلَةً لِأَنَّهُ قَطَعَ اَلنَّسْلَ وَ بِهِ وَرَدَ اَلْأَثَرُ ﴾

مردی حجّام حشفه کودکی را در آن حال که او را ختنه کند قطع نماید حکمش این است که اگر كودك بآن آسيب بميرد حجّام از عهده نصف برآید و نصف دیگر دیه بر خدای تعالی است چه خدای در مرگ كودك با حجّام مشارکت دارد و اگر كودك زنده بماند حجام باید دیه کامله بدهد چه قطع نسل آن كودك با این کردار شده است یعنی اگر قطع نسل نشدی البته از وی فرزند پدید شدی و باین کردار و این قطع نسل نفسی از میان برفت پس دیه کامله وارد می شود .

راقم حروف گوید چنان می نماید که مقصود از خبر اول وقطع عضو نیز همین عضو مخصوص باشد و گرنه در سایر اعضاء حكم هر يك و ديه هر يك معيّن است

و هم در آن کتاب از حضرت صادق علیه السلام مروی است که مردی را حالت احتضار نمودار شد و وصیت نمود که غلام من يسار پسر من است او را وارث شمارید و غلام من یسار است او را آزاد نمائید پس وی آزاد است جواب این است : ﴿یُسْأَلُ أَیُّ اَلْغُلاَمَیْنِ کَانَ یَدْخُلُ عَلَیْهِنَّ فَیَقُولُ أَبُوهُمْ لاَ یَسْتَتِرْنَ مِنْهُ فَإِنَّمَا هُوَ وَلَدُهُ فَإِنْ قَالَ أَوْلاَدُهُ إِنَّمَا أَبُونَا قَالَ لاَ یَسْتَتِرْنَ مِنْهُ فَإِنَّهُ نَشَأَ فِی حُجُورِنَا وَ هُوَ صَغِیرٌ فَیُقَالُ لَهُمْ أَ فِیکُمْ أَهْلَ اَلْبَیْتِ عَلاَمَهٌ فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ نُظِرَ فَإِنْ وُجِدَتْ تِلْکَ اَلْعَلاَمَهُ بِالصَّغِیرِ فَهُوَ أَخُوهُمْ وَ إِنْ لَمْ تُوجَدْ فِیهِ یُقْرَعُ بَیْنَ اَلْغُلاَمَیْنِ فَأَیُّهُمَا خَرَجَ سَهْمُهُ فَهُوَ حُرٌّ بِالْمَرْوِیِّ عَنْهُ علیه السلام﴾

باید بپرسند از این دو غلام كدام يك هر وقت بر دختران و زنان مستوره آن مرد وارد می شدند پدرشان می گفت از وی در پرده مشوید آن غلام پسر آن مرد است پس اگر اولادش گویند که پدر ما با ما می گفت از وی چهره مپوشید چه این غلام از اوان طفولیت در میان ما ببالیده است باید با ایشان گفت آیا در میان شما اهل این خانه نشانی مخصوص هست یعنی در اندام شما علامتی و نشانی خاص هست اگر گویند آری پس باید در آن غلام نظر کنند اگر آن علامت در وی بنگرند اين كودك برادر ایشان است و اگر نیابند در میان این دو غلام کار بقرعه افکنند و قرعه بنام

ص: 151

هريك برآید آزاد است.

راقم حروف گوید علت این امر غالباً از آن می شود که پاره رجال بملاحظه خاتون سرای یا جهت دیگر پوشیده با کنیز خود در آمیزند و چون فرزندی از وی پدید آید از بیم نزاع با خاتون و سایر خاتون زادگان یا نکوهش همکنان این مطلب را پوشیده دارند و او را فرزند خود نخوانند اما چون نوبت وفات در آید آن پوشیده را آشکار نمایند تا فرزند را از میراث بی بهره نگذارند و مسئول ایزد دادار نیابند و العلم عند الله تعالى

و نیز در آن کتاب مسطور است که مردی زندیق از حضرت صادق صلوات الله عليه سؤال کرد علّت غسل از جنابت چیست؟ با این که مرتکب امری حلال شده اند و در امر حلال تدنيس نباشد فرمود: ﴿لِأَنَّ اَلْجَنَابَهَ بِمَنْزِلَهِ اَلْحَیْضِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اَلنُّطْفَهَ دَمٌ لَمْ یُسْتَحْکَمْ وَ لاَ یَکُونُ اَلْجِمَاعُ إِلاَّ بِحَرَکَهٍ غَالِبَهٍ فَإِذَا فَرَغَ تَنَفَّسَ اَلْبَدَنُ وَ وَجَدَ اَلرَّجُلُ مِنْ نَفْسِهِ رَائِحَهً کَرِیهَهً فَوَجَبَ اَلْغُسْلُ لِذَلِکَ غُسْلُ اَلْجَنَابَهِ أَمَانَهٌ اِئْتَمَنَ اَللَّهُ عَلَیْهَا عَبِیدَهُ لِیَخْتَبِرَهُمْ بِهَا﴾ بعلت این که حالت جنابت در منزلت حیض است که بر حایضی غسل واجب است و این بسبب این است که نطفه خونی است که استحکام نیافته و مجامعت نیز جز بحرکت و زحمت غالبه دست ندهد و چون شخص از این امر فراغت یافت بدن تنفسی یعنی عرق کند و مرد از خویشتن بوئی ناخوش در یابد ، پس غسل باین علّت واجب شد و بعلاوه این جمله جنابت امانتی است که خدای تعالی بندگان خود را بر آن کار امین داشته است تا مراتب اطاعت ایشان را در اوامر و نواهی خود اختبار فرماید .

و هم در آن کتاب از هاشم خفّاف مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم من نجوم و ستاره نگری در عراق ابصر هستم فرمود دوران فلك شما چگونه است ؟ من قلنسوۀ خویش را از سرم بر گرفتم و بچرخانیدم یعنی چرخیدن فلك باين گونه است ﴿فَقَالَ إِنْ کَانَ اَلْأَمْرُ عَلَی مَا تَقُولُ فَمَا بَالُ بَنَاتِ اَلنَّعْشِ وَ اَلْجَدْیِ و اَلْفَرْقَدَیْنِ لاَ تَدُورُ یَوْماً مِنَ اَلدَّهْرِ فِی اَلْقِبْلَهِ﴾

ص: 152

فرمود : اگر دوران فلك باين نحو است که تو می گوئی پس از چیست که بنات النعش و ستاره جدی و دو ستاره فرقدان هیچ روزی از ایام روزگار در قبله گردش نکنند؟ هاشم عرض کرد سوگند با خدای این چیزی است که بآن عارف نیستم فرمود : ﴿كَمِ السُّكَيْنَةُ مِنَ الزُّهَرَةِ جُزْءا من اَلشَّمْسِ فِي ضَوْئِهَا﴾ ، ستارة سكينه نسبت به زهره چه مقدار از نور خورشید بهره ور است؟ گفت ندانم ، فرمود: نسبت کره ماه با خورشید برچه میزان است؟ عرض کرد ندانم.

فرمود : ﴿فَمَا بَالُ الْعَسْكَرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ فِی هَذَا حَاسِبٌ وَ فِی هَذَا حَاسِبٌ فَیَحْسُبُ هَذَا لِصَاحِبِهِ بِالظَّفَرِ وَ یَحْسُبُ هَذَا بِالظَّفَرِ ثُمَّ یَلْتَقِیَانِ فَیَهْزِمُ أَحَدُهُمَا اَلْآخَرَ فَأَیْنَ کَانَتِ اَلنُّحُوسُ﴾، پس از چیست که دو لشکر بجنگ یکدیگر رهسپر می شوند و در این لشکر ستاره شماری و در آن لشکر نیز ستاره شماری است آن منجّم که در آن لشکر است برای آن لشکر که خود در آن اندر است بفیروزی و ظفر حکم می نماید و این ستاره نگر که باین عسکر همسفر است بنصرت و فیروزی ایشان حکم می کند و چون این دو لشکر با هم پرخاشگر شدند ناچار یکی بر دیگری چیره می شود و او را بهزیمت می دواند پس این نحوست در کجا بود كه هيچ يك بان اشارت نمی کردند.

هاشم عرض کرد ندانم ﴿قال : صَدَقْتَ ؛ إِنَّ أَصْلَ الْحِسَابِ حَقٌّ ، وَ لكِنْ لاَ يَعْلَمُ ذلِكَ إِلاَّ مَنْ عَلِمَ مَوَالِيدَ الْخَلْقِ كُلِّهِمْ ﴾.

فرمود: راست می گوئی همانا اصل حساب حقّ است لکن جز آن کس که بر موالید جمله خلق آگاه باشد هیچ کس بر آن دانا نیست یعنی کسی می تواند در چنین امور حکم نماید که بر ساعات و اوقات مواليد جمله خلق روزگار آگاه باشد و بداند که در آن زمان که ایشان متولد شده اند حالت سعادت و نحوست اختر چه بوده است آن گاه در این امور حکومت فرماید و این بدیهی است که این گونه علم و دانشی که راجع باطلاع اجزای آفرینش است جز با خالق خلق و اولیای بحق نتواند بود.

ص: 153

و نیز در آن کتاب از ابو بصیر مروی است که مردی را در حضرت صادق صلوات الله عليه بدیدم که از نجوم می پرسید چون برفت عرض کردم برای این علم اصلی باشد فرمود: آری عرض کردم مرا از آن حدیث فرماى ﴿ قَالَ أُحَدِّثُکَ عَنْهُ بِالسَّعْدِ وَ لاَ أُحَدِّثُکَ بِالنَّحْسِ إِنَّ اَللَّهَ جَلَّ اِسْمُهُ فَرَضَ صَلاَهَ اَلْفَجْرِ لِأَوَّلِ سَاعَهٍ فَهُوَ فَرْضٌ وَ هِیَ سَعْدٌ وَ فَرَضَ اَلظُّهْرَ لِسَبْعِ سَاعَاتٍ وَ هُوَ فَرْضٌ وَ هِیَ سَعْدٌ وَ جَعَلَ اَلْعَصْرَ لِتِسْعِ سَاعَاتٍ وَ هُوَ فَرْضٌ وَ هِیَ سَعْدٌ وَ اَلْمَغْرِبَ لِأَوَّلِ سَاعَهٍ مِنَ اَللَّیْلِ وَ هُوَ فَرْضٌ وَ هِیَ سَعْدٌ وَ اَلْعَتَمَهَ لِثَلاَثِ سَاعَاتٍ وَ هُوَ فَرْضٌ وَ هِیَ سَعْدٌ﴾

فرمود: از علم نجوم و حساب اختر از آن چه بسعادت حکایت دارد با تو حديث فرمایم و از آن چه از نحوست روایت کند حدیث نفرمایم همانا خدای جلّ اسمه نماز بامداد را واجب ساخت در اوّلین ساعت پس این نماز فرض و آن ساعت مقرون بسعادت است و نماز ظهر را فرض کرد در هفت ساعتی و این نماز فرض و این ساعت سعد است و نماز عصر را در نه ساعتی روز مقرر داشت و این نماز فرض و این ساعت بسعادت مقترن است و نماز مغرب را در اول ساعت از شب مقرر فرمود و آن نماز فرض و این ساعت سعد است و نماز خفتن و واپسین را در ساعت سیم شب واجب ساخت و این نماز واجب و این هنگام سعید است .

و دیگر در آن کتاب مسطور است که حسین بن ابي الملا از حضرت أبي عبدالله علیه السّلام روایت کند که فرمود : ﴿لَمَّا هَبَطَ آدَمُ مِنَ اَلْجَنَّهِ ظَهَرَتْ بِهِ شَامَهٌ سَوْدَاءُ فِی وَجْهِهِ مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِهِ فَطَالَ حُزْنُهُ وَ بُکَاؤُهُ عَلَی مَا ظَهَرَ بِهِ فَأَتَاهُ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ مَا یُبْکِیکَ یَا آدَمُ قَالَ لِهَذِهِ اَلشَّامَهِ اَلَّتِی ظَهَرَتْ بِی﴾.

﴿قَالَ قُمْ یَا آدَمُ فَصَلِّ فَهَذَا وَقْتُ اَلْأُولَی فَقَامَ فَصَلَّی فَانْحَطَّتِ اَلشَّامَهُ إِلَی عُنُقِهِ فَجَاءَهُ فِی اَلصَّلاَهِ اَلثَّانِیَهِ فَقَالَ یَا آدَمُ قُمْ فَصَلِّ فَهَذَا وَقْتُ اَلصَّلاَهِ اَلثَّانِیَهِ فَقَامَ فَصَلَّی فَانْحَطَّتِ اَلشَّامَهُ إِلَی سُرَّتِهِ فَجَاءَهُ فِی اَلصَّلاَهِ اَلثَّالِثَهِ فَقَالَ یَا آدَمُ قُمْ فَصَلِّ فَهَذَا وَقْتُ اَلصَّلاَهِ اَلثَّالِثَهِ فَقَامَ فَصَلَّی فَانْحَطَّتِ اَلشَّامَهُ إِلَی رُکْبَتَیْهِ فَجَاءَهُ فِی اَلصَّلاَهِ اَلرَّابِعَهِ فَقَالَ یَا آدَمُ قُمْ فَصَلِّ فَهَذَا وَقْتُ اَلصَّلاَهِ اَلرَّابِعَهِ فَقَامَ فَصَلَّی فَانْحَطَّتِ اَلشَّامَهُ إِلَی رِجْلَیْهِ فَجَاءَهُ فِی اَلصَّلاَهِ اَلْخَامِسَهِ فَقَالَ یَا آدَمُ قُمْ فَصَلِّ فَهَذَا وَقْتُ اَلصَّلاَهِ اَلْخَامِسَهِ فَقَامَ فَصَلَّی فَخَرَجَ مِنْهَا فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ﴾

ص: 154

﴿يَا آدَمُ مَثَلُ وُلْدِكَ فِي هَذِهِ الصَّلَاةِ كَمَثَلِكَ فِي هَذِهِ الشَّامَةِ مَنْ صَلَّى مِنْ وُلْدِكَ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ خَمْسَ صَلَوَاتٍ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَمَا خَرَجْتَ مِنْ هَذِهِ الشَّامَةِ﴾ چون آدما علیه السلام از بهشت هبوط گرفت از سر تا قدم مبارکش را خال های سیاه فرو گرفت از این روی مدتی باندوه و گریه بپای برد جبرئیل علیهالسلام آن حضرت شد و از آن گریستن پرسیدن نمود فرمود: بعلت این خال های سیاه است که دیدار و اندام مرا در سپرده است .

جبرئیل گفت بپای شو و در این وقت نخستین نماز بگذار آدم بپای شد و نماز بگذاشت و آن خال ها از چهره او تا گردن مبارکش برخاست جبرئیل در هنگام نماز عصر بیامد و گفت ای آدم برخیز و نماز بسپار که این هنگام نماز دوم است چون آن نماز بسپرد از سر تا نافگاه مبارکش صافی گشت همچنان در هنگام نماز ثالثه بیامد و گفت این نماز بگذار که وقت صلاة ثالثه است.

چون آدم علیه السلام از آن نماز بپرداخت از سر تا هر زانویش از شآمت شامة برست پس جبرئیل بهنگام نماز چهارم بیامد و آن حضرت بدعوت او نماز عشاء را بگذاشت و از سر تا بپایش مصفّا شد و چون باشاره جبرئیل نماز پنجم یعنی بامداد را بگذاشت چون ماه و آفتاب از گزند آن خسوف و کسوف برست و پاك و پاكيزه گشت و خدای را سپاس و ستایش بگفت جبرئیل بآن حضرت عرض کرد حالت اولاد تو نیز در سپردن این نماز چون تو باشد هر کس از فرزندان تو بهر روز پنج نماز بگذارد از کدورت گناهان برهد چنان که تو از این خال ها برستی .

و هم در آن کتاب و كتاب ﴿مَنْ لاَ یَحْضُرُهُ اَلْفَقِیهُ وَ تَهْذِیبِ اَلْأَحْکَامِ﴾ ، مروى است که از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که از چه روی در نماز مغرب و نافل های آن تقصیر نیست یعنی در سفر و حضر بايد بتمام ادا كرد فرمود : ﴿ اَللَّهَ تَعَالَی أَنْزَلَ عَلَی نَبِیِّهِ کُلَّ صَلاَهٍ رَکْعَتَیْنِ فَأَضَافَ إِلَیْهَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِکُلِّ صَلاَهٍ رَکْعَتَیْنِ فِی اَلْحَضَرِ وَ قَصَّرَ فِیهَا فِی اَلسَّفَرِ إِلاَّ اَلْمَغْرِبَ وَ اَلْغَدَاهَ فَلَمَّا صَلَّی اَلْمَغْرِبَ بَلَغَهُ مَوْلِدُ فَاطِمَهَ فَأَضَافَ إِلَیْهَا رَکْعَهً شُکْراً لِلَّهِ فَلَمَّا أَنْ وُلِدَ اَلْحَسَنُ أَضَافَ إِلَیْهَا رَکْعَتَیْنِ شُکْراً لِلَّهِ

ص: 155

فَلَمَّا أَنْ وُلِدَ اَلْحُسَیْنُ أَضَافَ إِلَیْهَا رَکْعَتَیْنِ فَقَالَ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ فَتَرَکَهَا عَلَی حَالِهَا فِی اَلسَّفَرِ وَ اَلْحَضَرِ﴾

بدرستی که خدای تعالی فرو فرستاد بر پیغمبر خود هر نمازی را دو رکعت در حضر پس رسول خدای صلی الله علیه و آله بیفزود و اضافه کرد در هر نمازی دو رکعت در حضر و بکاست از آن در سفر مگر از نماز مغرب و بامداد و چون آن حضرت بنماز مغرب مشغول بود از ولادت حضرت فاطمه علیها السلام مژده آوردند برای شکر خدای رکعتی بر آن اضافه کرد و چون امام حسن علیه السلام متولد شد بشکر آن دو رکعت بر آن بیفزود و چون امام حسین سلام الله علیه تولّد یافت شکر خدای را دو رکعت اضافه ساخت و این آیه شریفه را بخواند که بهره مرد دو مساوی بهره زن است یعنی باین سبب در مژده تولد فاطمه يك ركعت و در مژده تولد حسنين علیهما السلام هر يك دو رکعت بیفزودم پس آن نماز را در سفر و حضر بحال خود بگذاشت .

و هم در آن کتاب از حضرت صادق علیه السلام مروی است که براء بن مغرور انصاری در مدینه و پیغمبر صلی الله علیه و آله در مکّه معظّمه بودند و مسلمانان بجانب بیت المقدس نماز می گذاشتند براء بن مغرور وصیّت کرد که چون او را در خاک سپارند روی او را بطرف رسول خدای صلی الله علیه و اله بدارند ﴿فَجَرَتْ بِهِ اَلسُّنَّهُ وَ نَزَلَ بِهِ اَلْکِتَابُ﴾، از آن روز سنت باین جاری شد و آیه شریفه باین نازل گشت یعنی مقرر شد که روی اموات را بجانب قبله بدارند .

و هم در آن کتاب مروی است که از حضرت صادق سؤال کردند از علّت گردانیدن عبا را در حالت طلب باران فرمود : ﴿عَلاَمَهٌ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَصْحَابِهِ یجدب خِصْباً﴾، یعنی این علامتی بود در میان آن حضرت و اصحاب کبارش که سختی و تنگی سال را بخصب نعمت باز می گردانید .

و نیز در آن کتاب مسطور است که زید شحّام از حضرت أبي عبد الله علیه السلام از کیفیت قول رسول خداى صلی الله علیه و اله: ﴿نِیَّهُ اَلْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ﴾، یعنی نیت نمودن مرد مؤمن بعمل خیر از عمل نمودن بخیر بهتر است پرسش گرفت فرمود : ﴿لانّ

ص: 156

العَمَلَ رُبَّما کانَ رِیاءً لِلمَخلوقینَ، و النِّیَّهُ خالِصَهٌ لرَبِّ العالَمینَ، فیُعطی تَعالی علَی النِّیَّهِ ما لا یُعطی علَی العَمَلِ﴾، بعلّت آن که بسیار می افتد که آنان که عملی آشکار می نمایند برای آن است که با مردمان ریائی بورزند اما نیّت کردار صالح که پوشیده و پنهان است مخصوص برای رضای پروردگار جهانیان است از این روی خدای تعالی آن ثواب که در ازای نیّت مؤمن عطا می فرماید در عوض کردار عطا نمی فرماید .

معلوم باد که این حدیث مبارك مطرح علما و فضلاست و هر طبقه بسلیقه خویش معنی برای آن نموده اند و مرجع ضمیر را بنحوی مقرر داشته اند اما احسن معانی همین است که مذکور شد .

و هم در آن کتاب مسطور است که مسمع گفت بحضرت جعفر بن محمّد علیهما السلام عرض کردم از چه روی اهل بهشت همیشه در بهشت بمانند با این که در این جهان روزگاری اندک بگذاشتند و آثاری مختصر بنهادند و هم چنین از چه روی اهل دوزخ همیشه در دوزخ بپایند با این که ایشان نیز همین حال دارند .

فرمود: ﴿لِأَنَّ أَهْلَ اَلْجَنَّهِ یَرَوْنَ أَنْ یُطِیعُوهُ أَبَداً وَ أَهْلُ اَلنَّارِ یَرَوْنَ أَنْ یَعْصُوهُ أَبَداً فَلِذَلِکَ صَارُوا مُخَلَّدِینَ﴾ بعلت آن که آنان که اطاعت خدای و پرستش او را در این جهان مرزوق شده اند بر آن اندیشه و عقیدت هستند که جاویدان باطاعت یزدان می روند و آنان که بمعصیت خدای روزگار می برند و در خور آتش هستند چنان می بینند و اندیشه می کنند که همیشه او را معصیت بورزند از این روی آن طبقه همیشه در بهشت و این گروه هماره در دوزخ بخواهند زیست .

و هم در آن کتاب مروی است که حسن بن ولید از آن حضرت پرسید بچه علت قبر را مربع می کنند فرمود ﴿ لِعِلَّهِ اَلْبَیْتِ لِأَنَّهُ نُزِّلَ مُرَبَّعاً﴾، يعنى بعلت بيت الله الحرام است که آن هم مربع و چهار گوشه از آسمان فرود آمد .

و نیز در آن کتاب مسطور است که مردی زندیق از ابو جعفر احول پرسید چگونه است که از هر هزاری زکاة آن را بر بیست و پنج مقرر داشته اند ؟ گفت :

ص: 157

﴿إِنَّمَا مَثَلُ ذَلِکَ مَثَلُ اَلصَّلَوَاتِ ثَلاَثٌ وَ اِثْنَتَانِ وَ أَرْبَعٌ﴾ ، یعنی این نیز در حکم آن است که نمازهای پنجگانه را سه رکعتی و دو رکعتی و چهار رکعتی قرار داده اند تعبّداً باید پذیرفت زندیق از وی قبول کرد .

احول می گوید از حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه بپرسيدم فرمود ﴿ إنّ اللَّهَ تعالی خَلَقَ الخَلقَ کُلَّهُم فَعَلِمَ صَغیرَهم و کَبیرَهم وَ عَلِمَ فَقِیرَهُمْ وَ غَنِیَّهُمْ وَ جَعَلَ مِنْ کُلِّ أَلْفِ إِنْسَانٍ خَمْسَهً وَ عِشْرِینَ فَقِیراً وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّ ذَلِکَ لاَ یَسَعُهُمْ لَزَادَهُمْ لِأَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِهِمْ﴾ بدرستی که یزدان تعالی آفریدگان را از كوچك و بزرگ بيافريد و مقدار نیازمند و توانگر را از این مخلوق بدانست و از هر هزار تن بیست و پنج نفر را فقیر مقرر داشت و اگر می دانست که این مبلغ زکاة کفایت فقراء را نکند بر وسعت ایشان و تقریر زكاة بیفزودی چه خدای سبحانه آفریننده ایشان و اعلم باحوال ایشان است.

داود و نیز در مناقب ابن شهر آشوب عليه الرحمه مرقوم است که وقتی منصور بمحمّد بن خالد قشیری نوشت که فقهاء مدينة طيّبه را فراهم کن و از ایشان سؤال کن که از چه روی قرار شد که زکاه از هر دویست را بر پنج بر وزن هفت بدهند و باید در جمله این فقيهان عبد الله بن حسن و جعفر بن محمّد علیهما السلام و اگر جواب صحیح ندادند جعفر بن محمّد را بعلت تضییع علم آباء عظامش پنجاه درّه بزن .

محمد بن خالد ایشان را انجمن کرد و بپرسید و ندانستند چه جواب آورند حضرت صادق علیهما السلام فرمود : ﴿ إِنَّ اَللَّهَ فَرَضَ اَلزَّکَاهَ عَلَی اَلنَّاسِ وَ کَانَ اَلنَّاسُ یَوْمَئِذٍ یَتَعَامَلُونَ بِالْأَوَاقِی بِالذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّهِ فَأَوْجَبَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی کُلِّ أَرْبَعِینَ أُوقِیَّهً أُوقِیَّهً فَإِذَا حَسَبْتَ ذَلِکَ وَجَدْتَ مِنَ اَلْمِائَتَیْنِ خَمْسَهً لاَ أَقَلَّ وَ لاَ أَکْثَرَ عَلَی وَزْنِ سَبْعَهٍ وَ کَانَتْ قَبْلَ اَلْیَوْمِ عَلَی وَزْنِ سِتَّهٍ حِینَ کَانَتِ اَلدَّرَاهِمُ خَمْسَهَ دَوَانِیقَ﴾

خداى تعالى زكاة را بر مردمان فرض کرد و مردمان در آن روزگار معامله

ص: 158

می نمودند با واقی طلا و نقره پس رسول خدای صلی الله علیه و آله واجب گردانید در هر چهل اوقية اوقية و چون این را حساب کنی بخواهی یافت از هر دویست پنج را نه کمتر و نه زیاد بر وزن هفت و از آن پیشتر بر وزن شش بود گاهی که دراهم بمیزان پنج دانق بود.

عبدالله بن الحسن عرض کرد این علم از کجا یافتی فرمود از کتاب مادرت فاطمه علیهما السلام قراءت کردم آن گاه منصرف شدند و قشیری بآن حضرت پیغام کرد كتاب فاطمه را بمن فرست فرمود من بتو خبر دادم که آن کتاب را قراءت نمودم و نفر مودم آن کتاب نزد من است و از آن پس قشیری همی گفت هرگز مانند وی ندیده ام و در کتاب امام رضا علیه السلام می باشد که علّت زكاة براى قوت فقراء و حصانت اموال اغنياء است

وهم در مناقب مسطور است که هشام بن حکم از حضرت صادق علیه السلام از علّت روزه داشتن سؤال کرد فرمود ﴿إِنَّمَا فَرَضَ اَلصِّيَامَ لِيُسَوِّيَ بَیْنَ اَلْغَنِیِّ وَ اَلْفَقِیرِ﴾ روزه را واجب کرد تا در میان فقیر و غنی در ادراك زحمت گرسنگی و تشنگی مساوات افتد.

و نیز در آن کتاب مسطور است که ابان بن تغلب از آن حضرت پرسید از چه روی باید حجر الاسود را ببوسید فرمود : ﴿إِنَّ آدَمَ شَکَا إِلَی رَبِّهِ اَلْوَحْشَهَ فِی اَلْأَرْضِ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ بِیَاقُوتَهٍ مِنَ اَلْجَنَّهِ کَانَ آدَمُ إِذَا مَرَّ بِهَا فِی اَلْجَنَّهِ ضَرَبَهَا بِرِجْلِهِ فَلَمَّا رَآهَا عَرَفَهَا فَبَادَرَ فَقَبَّلَهَا ثُمَّ صَارَ اَلنَّاسُ یَلْثِمُونَ اَلْحَجَرَ﴾ آدم علیه السلام چون بهشت برین بزمین آمد از تنهائی و وحشت بحضرت احدیت شکایت نمود جبرئیل علیه السلام یاقوتی را که آدم هر وقت در بهشت بآن بگذشتی با پای براندی بدو آورد چون آدم بدید بشناخت و مبادرت گرفت و ببوسیدش از آن پس مردمان به تلثيم حجر الاسود پرداختند یعنی چون حجر الاسود نیز از بهشت است او را تلثیم و تقبیل باید کرد .

ص: 159

و هم آن حضرت علیه السلام می فرمود : موضع کعبه پشته بلند از زمین بود سفید که چون آفتاب و ماه می درخشید تا گاهی که یکی از دو پسر آدم آن دیگر را بکشت پس سیاه گشت و چون آدم علیه السلام نزول فرمود خدای تعالی زمین را بتمامت از بهرش افراخته داشت تا آن را بدید آن گاه خدای تعالی فرمود: این زمین جمله از آن توست ﴿قال: یَا رَبِّ مَا هَذِهِ اَلْأَرْضُ اَلْبَیْضَاءُ اَلْمُنِیرَهُ﴾ ، عرض كرد ای پروردگار من این زمین سفید درخشنده چیست فرمود: ﴿هذه حرمي في أَرْضِی وَ قَدْ جَعَلْتُ عَلَیْکَ أن تَطُوفَ بِهَا کُلَّ یَوْمٍ سَبْعَمِائَهِ طَوَافٍ﴾ ، این حرم من است در زمین من و بر تو مقرر داشتم که بهر روز هفتصد طواف بآن بدهی

و هم در آن کتاب مسطور است که زیاد سکّونی از آن حضرت پرسید از چیست که شتر و گاوی را که در کعبه قربانی کنند نعل بر آن بندند «و تشعر» و کوهان آن که کاردی بر آن آشنا سازند تا خون آلود گردد؟ فرمود: ﴿ أَمَّا اَلنَّعْلُ فَیُعَرِّفَ أَنَّهَا بَدَنَهٌ وَ یُعْرَفُ صَاحِبُهَا بِنَعْلِهِ وَ أَمَّا اَلْإِشْعَارُ فَإِنَّهُ یُحَرِّمُ ظَهْرَهَا عَلَی صَاحِبِهَا حَیْثُ یُشْعِرُهَا وَ لاَ یَسْتَطِیعُ اَلشَّیْطَانُ أَنْ یَتَسَنَّمَهَا﴾، يعنى نعل بستن برای آن است که شناخته بشود که این حیوان بدنه است یعنی برای قربانی است و صاحبش نیز بنعل آن بشناسدش و از دیگر حیوان ها تمیز گذارد و اما اشعار آن همانا پشت آن از آن هنگام که اشعار یافته بر صاحبش حرام می شود و نتواند بر آن بر نشیند و هم شیطان را آن قدرت نماند که بر آن حیوان نشان گذارد .

و هم از آن حضرت پرسیدند از چه روی زن ها بر پیغمبر حلال شدند و در عام الحديبيه طواف بیت نفرمود و حسن بن عليّ عليهما السلام در سقیا مریض شد و علىّ علیه السلام در طلبش برفت و بدنه را بفرمود بیاوردند و نحر کردند و سر امام حسن را بتراشید و بمدینه اش بازگردانید و برای آن حضرت زن ها حلال نشدند حضرت صادق علیه السلام فرمود: ﴿کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَصْدُوداً وَ کَانَ اَلْحَسَنُ مَحْصُوراً ﴾، یعنی از آن است که رسول خدای صلی الله علیه و آله مصدود و ممنوع از حج بود و حسن علیه السلام محصور بود یعنی زن ها از بهرش حلال نبودند

ص: 160

در حدیث وارد است ﴿ اَلْمَصْدُودُ تَحِلُّ لَهُ اَلنِّسَاءُ، وَ اَلْمَحْصُورُ لاَ تَحِلُّ لَهُ اَلنِّسَاءُ﴾، و مراد از مصدود کسی است که مردم مشرك او را از حج منع نمایند و بعلت مرض نباشد چنان که رسول خدای صلی الله علیه و آله را منع کردند ﴿و رَجُلٌ أُحْصِرَ مِنَ الْحَجِّ﴾ ، يعنى مردی که بعلت مرض و مانند آن از اقامت حج ممنوع شود .

و هم در آن کتاب مسطور است که از آن حضرت پرسیدند بچه علت بود که رسول خدای از شجره احرام بست فرمود: ﴿ لِأَنَّهُ أُسْرِیَ بِهِ إِلَی اَلسَّمَاءِ وَ صَارَ بِحِذَاءِ الشَّجَرَة وَ کَانَتِ اَلْمَلاَئِکَهُ تَأْتِی اَلْبَیْتَ اَلْمَعْمُورَ بِحِذَاءِ اَلْمَوَاضِعِ اَلَّتِی هِیَ مَوَاقِیتُ سِوَی اَلشَّجَرَهِ وَ کَانَ اَلْمَوْضِعُ اَلَّذِی بِحِذَاءِ اَلشَّجَرَهِ نُودِیَ یَا مُحَمَّدُ قَالَ لَبَّیْکَ قَالَ أَ لَمْ أَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَیْتُ وَ وَجَدْتُکَ ضَالاًّ فَهَدَیْتُ قَالَ اَلنَّبِیُّ علیه السلام اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اَلْمِنَّهُ لَکَ وَ اَلْمُلْکُ لاَ شَرِیکَ لَکَ فَلِذَلِکَ أَحْرَمَ مِنَ اَلشَّجَرَهِ وَ اَلْمَوَاضِعِ کُلِّهَا﴾

بعلت این که پیغمبر صلی الله علیه و اله را بآسمان سیر دادند و محاذی شجره گردید بود که ملائکه بزیارت بیت المعمور می آمدند بمحاذي مواضعی که مواقیت است برابر شجره و آن موضعی که در آسمان محاذي شجره بود ندا برآمد یا محمّد عرض كرد لبيّك فرمود: آیا ترا یتیم ندیدم و ماوی نیافتی و گمراه نمی شدی و بهدایت سعادت نیافتی پیغمبر عرض كرد حمد و منّت و ملك و سلطنت تراست و ترا انبازی نیست پس باین علّت از شجره احرام بست و ندا برآمد یا محمّد عرض كرد لبيّك و آن کلمات برفت و پیغمبر عرض کرد حمد و سپاس تر است و از شجره و آن موضع بتمامت آواز بحمد برخاست

و نیز در آن کتاب مسطور است که ابو کهمش گفت حضرت صادق سلام الله عليه با من فرمود: چون بکوفه رسیدی نزد ابن ابی لیلا شو و بدو بگو از سه مسئله از تو می پرسم ﴿ لاَ تُفْتِنِی بِالْقِیَاسِ وَ لاَ تَقُلْ قَالَ أَصْحَابُنَا﴾ ، بآن شرط که از روی قیاس مرا فتوی نرانی و نیز نگوئی اصحاب ما در این مسائل چنین و چنان گفته اند آن گاه از وی بپرس از مردی که در رکعتین اوّلین از نماز واجب سلام دهد و از

ص: 161

مردی که بجامه اش بول رسد چگونه اش غسل دهد و از مردی که رمی جمار نماید و هفت ریزه سنگ بیفکند و یکی از آن ریزه سنگ های از دستش بیفتد چکار نماید و چون این مسائل بپرسیدی و او را جوابی نیابی با وی بگو جعفر بن محمّد با تو می فرماید چه چیز ترا بر آن داشت که شهادت مردی را که باحکام خدای از تو اعرف و بسیره رسول خدای صلی الله علیه و آله از تو اعلم است ردّ می کنی ابو کهمش می گوید چنان که فرمود بجای آوردم و چون ابن ابی لیلی عاجز ماند فرمایش آن حضرت را تبلیغ کردم گفت این مرد کیست ؟ گفتم محمّد بن مسلم بس كسي را بمحمّد بن مسلم بفرستاد و شهادتش را مجاز نمود.

و هم وقتی عباد مکّی از آن حضرت از مردی که در حالت فرض زنا نماید و اگر بخواهند بر وی اقامت حد نمایند بیم مرگ می رود بپرسید فرمود این مسئله را از خود گوئی یا کسی بتو امر کرده است عرض کرد سفیان ثوری امر نموده فرمود: ﴿إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أُتِیَ بِرَجُلٍ أَحْبَنَ قَدِ اِسْتَسْقَی بِبَطْنِهِ وَ بَدَتْ عُرُوقُ فَخِذَیْهِ وَ قَدْ زَنَی بِامْرَأَهٍ مَرِیضَهٍ فَأَمَرَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَأُتِیَ بِعُرْجُونٍ فِیهِ مِائَهُ شِمْرَاخٍ فَضَرَبَهُ بِهِ ضَرْبَهً وَ خَلَّی سَبِیلَهُمَا وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ﴾

یعنی مردی مستقی را بحضرت رسول آوردند که از نزاری رگ های رانش نمایان بود و با زنی مریضه زنا کرده بود فرمود تا صد چوب گیاه را بیاوردند و مجموع آن را یک بار بزانی و یک بار بزانیه بزد و هر دو را رها فرمود و این است که خدای می فرماید: و بگیر بدست خود دسته از چوب تازه یا گیاه خشك شده یا از شاخه های باريك را که بعدد صد چوب بر آید پس بزن بآن.

و هم در آن کتاب مروی است که عروة بن خیاط از آن حضرت پرسید از چه روی بر مرد جاریه پسرش حرام است اگر چه آن پسر صغير باشد لكن جارية دخترش بر وی حلال است فرمود: ﴿لِأَنَّ اَلْبِنْتَ لاَ تَنْکِحُ وَ اَلاِبْنَ یَنْکِحُ وَ لاَ یُدْرَی لَعَلَّهُ یَنْکِحُهَا ثُمَّ یُخْفِی ذَلِکَ عَلَی أَبِیهِ﴾ ، زيرا كه دختر نتواند در سپوزد و پسر می تواند و هیچ دانسته نمی شود که شاید آن پسر با جاریه خود در آمیخته باشد و این امر

ص: 162

بر پدرش مخفی مانده باشد.

و هم در آن کتاب است که آن حضرت پرسید از مردی که او را دو پسر از يك شكم بهمراه آمده كدام يك اكبر هستند عرض کرد آن که اول از شکم بیرون آمده فرمود ﴿ اَلَّذِی خَرَجَ أَوَّلاً فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اَلَّذِی خَرَجَ آخِراً هُوَ أَکْبَرُ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّهَا حَمَلَتْ بِذَاکَ أَوَّلاً وَ أَنَّ هَذَا دَخَلَ عَلَی ذَاکَ فَلَمْ یُمْکِنْهُ أَنْ یَخْرُجَ حَتَّی خَرَجَ هَذَا فَالَّذِی یَخْرُجُ آخِراً هُوَ أَکْبَرُهُمَا﴾، آن پسر که بعد از آن بیرون آید بزرگ تر است آیا نمی دانی که آن يك اوّلاً بشكم مادر آمده و اوست اوّلی و اين يك بر وی در آمده و برای اوّلی ممکن نبود که تا دومی از شکم مادر در آید بیرون آید .

و نیز عبدالله بن سنان از آن حضرت پرسید بچه علت عدّه زنی که او را طلاق دهند سه ماه است و عدّه زنی که شوهرش مرده باشد چهار ماه و ده روز می باشد فرمود : ﴿لِأَنَّ حُرْقَهَ اَلْمُطَلَّقَهِ تَسْکُنُ فِی ثَلاَثَهِ أَشْهُرٍ وَ حُرْقَهَ اَلْمُتَوَفَّی عَنْهَا لاَ تَسْکُنُ إِلاَّ بَعْدَ أَرْبَعَهِ أَشْهُرٍ وَ عَشْرٍ﴾، بعلت این که آتش شهوت مطلقه در سه ماه می نشیند و آتش شوی مرده تا چهار ماه و ده روز باقی است

و هم از آن حضرت پرسیدند از چه روی هر وقت مردی زن خود را بزنا نسبت دهد گواهی او برابر چهار گواه است که در حضرت خدای شهادت دهند لكن اگر پدر آن زن و برادرش یا غیر از ایشان شهادت دهند حدّ بر آن ها وارد است و تازیانه می خورند فرمود برای آن است که چون زوج زن خود را قذف نماید با او گویند چگونه دانستی وی این کار کرده پس اگر گوید بچشم خود دیدم شهادتش بمنزله چهار شهادت بحضرت خدای است .

و این برای آن است که برای مرد جایز است که در مداخلی داخل گردد در خلوت ها که جز برای او صلاح نیست که در آیند و نه پسری و نه پدری در شب و نه در روز مشاهدت نماید یعنی ایشان نتوانند بهر حالتی که آن زن باشد بر وی در آیند لكن شوهر محرم است و از این روی شهادت او بمنزله چهار شهادت شمرده

ص: 163

می شود گاهی که گوید بچشم خود دیدم و اگر گوید بچشم ندیدم آن وقت قاذف گردد و حدّ بر وی زنند مگر این که بر گواهی خود اقامه بیّنه نماید اما غیر از زوج چون آن زن را قذف نماید و مدعی شود که خود دیده است با وی گویند چگونه این حال را بدیدی و کدام کس ترا باین مدخل داخل کرد

و هم آن حضرت در تفرقه و تمیز حیوانی که کشته و پاکیزه باشد یا آن که مرده باشد فرمود بر آتش بیفکنند هر چه منقبض شد ذکی و پاك است و هر لاشه که بر روی آتش منبسط گشت پس مرده است

و هم در آن کتاب مروی است که ابو عبد الله علیه السلام در ذیل خبری فرمود : ﴿حُرِّمَ اَلْخُصْیَتَانِ لِأَنَّهُمَا مَوْضِعُ اَلنِّکَاحِ وَ مَجْرًی لِلنُّطْفَهِ وَ حُرِّمَ اَلنُّخَاعُ لِأَنَّهُ مَوْضِعُ اَلْمَاءِ اَلدَّافِقِ مِنْ کُلِّ ذَکَرٍ وَ أُنْثَی﴾ یعنی حرمت دو خصیه برای آن است که خصیتین موضع مباشرت و مجرای نطفه است و حرام شده است نخاع که خیطی است سفید درون استخوان گردن که تا صلب کشیده شده است و در جوف مهرهای پشت برای این که موضع ماء دافق یعنی آب جهنده که منی باشد می باشد از هر نری و هر ماده.

و آن حضرت در حق زنی آبستن که قتل کرده بود فرمود تا وضع حمل نکند قصاص از وی نکنند.

و هم در مناقب مسطور است که از آن حضرت پرسیدند از چه از مردی که دزدی کند دست راست و پای چپش را می برند و فرمود : چون دست چپ و پای چپش را قطع نمایند بر طرف چپ که بیفتد نیروی قیام ندارد ﴿فَإِذَا قُطِعَتْ یَدُهُ اَلْیُمْنَی وَ رِجْلُهُ اَلْیُسْرَی اِعْتَدَلَ وَ اِسْتَوَی قَائِماً﴾ چون دست راست و پای چپش را ببرند حالت اعتدال پیدا کند و راست بایستد ﴿قِیلَ کَیْفَ یَسْتَوِی فَبَیَّنَ حَدَّ اَلْقَطْعِ﴾ سؤال شد چگونه معتدل شود با آن که پا ندارد ؟ حضرت چگونگی قطع اعضا را شرح داد که باید پا را از قسمت بلندی روی پا (کعب) قطع کنند نه از آن جا که فقهاء مخالفین قطع می کنند.

و هم اسحاق بن عمار از آن حضرت پرسید که چگونه حدّ خمر هشتاد

ص: 164

تازیانه و حدّ زنا يك صد تازیانه است ؟ ﴿قَالَ لِتَضْیِیعِ اَلنُّطْفَهِ وَ لِوَضْعِهِ إِیَّاهَا فِی غَیْرِ مَوْضِعِهَا﴾ فرمود بعلت تضییع نطفه و نهادن نطفه را در غیر موضع آن و غياث بن ابراهیم گوید حضرت صادق علیه السلام مي فرمود : ﴿إِنَّ اَلْمَرْأَهَ خُلِقَتْ مِنَ اَلرَّجُلِ وَ إِنَّمَا هِمَّتُهَا فِی اَلرِّجَالِ فَاحْبِسُوا نِسَاءَکُمْ وَ إِنَّ اَلرَّجُلَ خُلِقَ مِنَ اَلْأَرْضِ فَإِنَّمَا هِمَّتُهُ فِی اَلْأَرْضِ﴾ بدرستی که زن از مرد آفریده شد از این تهمت او در مردان است پس زنان خویش را نگاهبان باشید و مرد از زمین آفریده شده و تهمت او در ارض است .

و هم در مناقب مسطور است که حسین بن مختار از آن حضرت پرسید که مهر در سنّت چه مبلغ است ؟ فرمود: پانصد گفت از چه روی بپانصد مقرر شد ؟ فرمود : خدای تعالی بر خود واجب کرده است که هیچ مؤمنی او را صد تحميد وضد تسبيح و صد تهليل و صد تکبیر نگذارد و بر پیغمبر صد صلوات نفرستد و بگوید بار خدايا حوری با من تزویج فرمای جز آن که خدایش تزویج فرماید و این جمله را مهریه آن حوری گرداند

و نیز در مناقب مستطور است که از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند بچه علّت مهر بر مرد قرار گرفت فرمود : ﴿إِنَّ اَللَّهَ غَیُورٌ جَعَلَ فِی اَلنِّکَاحِ حُدُوداً لِئَلاَّ تُسْتَبَاحَ اَلْفُرُوجُ إِلاَّ بِشَرْطٍ مَشْرُوطٍ وَ صَدَاقٍ مُسَمًّی وَ رِضًی بِالصَّدَاقِ﴾، خداى تعالى غيور است برای نکاح و مباشرت حدّی مقرر ساخت تا اباحه فروج جز بشرطى مشروط و مهری نامبرده شده و رضای بمهریه ممکن نباشد.

و هم از آن حضرت مروی است که چون آدم و حوّا بدنيا هبوط یافتند خدای تعالى طلا و نقره را با ایشان فرو فرستاد و مهر خوا گردانید ، پس از آن در آورد آن را در چشم هائی که در زمین می باشد آن گاه آن حضرت فرمود : این طلا و نقره از همان است و در روایتی دیگر است که خدای تعالی با آدم علیه السلام فرمود ﴿هَذِهِ مُهُورُ بَنَاتِکَ﴾ این طلا و نقره مهرهای دخترهای تو است .

و دیگر در بحار و خرایج مروی است که حضرت ابی جعفر در حج بود. پسرش جعفر علیهما السلام در خدمتش حضور داشت، پس مردی بیامد و بحضرت ابی جعفر سلام داد

ص: 165

و بنشست و عرض کرد همی خواهم از تو سؤال نمایم فرمود از پسرم جعفر بپرس آن مرد بر خاست و نزد آن حضرت بنشست و گفت از تو سؤال می کنم فرمود : از هر چه خواهی و بخاطرت می رسد بپرس گفت سؤال می کنم از تو از مردی که گناهی بزرگ را مرتکب شده باشد یعنی چاره او چیست ؟ .

فرمود : ﴿ أَفْطَرَ یَوْماً فِی شَهْرِ رَمَضَانَ مُتَعَمِّداًً﴾ روزی از ماه رمضان را بعمداً افطار کرده است گفت از این عظیم تر است فرمود: ﴿زَنَی فِی شَهْرِ رَمَضَانَ﴾ در ماه رمضان زنا کرده است؟ گفت از این بزرگ تر است فرمود : قتل نفس کرده است؟ گفت از این بزرگ تر است .

فرمود : ﴿ إِنْ كَانَ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ علیه السلام مَشَی إِلَی بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ وَ حَلَفَ أَنْ لَا یَعُودَ وَ إِنْ لَمْ یَكُنْ مِنْ شِیعَتِهِ فَلَا بَأْسَ ﴾ اگر این شخص گناه کار که مرتکب معصیتی بس عظیم شده است در زمره شیعیان أمير المؤمنين علي علیه السلام است پیاده به بيت الله الحرام شود و سوگند یاد کند که دیگر بارتكاب چنان معصیت عودت نجوید و اگر از شیعیان آن حضرت نیست پس باکی بر وی نیست یعنی اگر شیعه آن حضرت نیست همان گناه از همه معاصی کبیره عظیم تر است برای تدارك ديگر معاصی هر چه سعی نماید عبث خواهد بود و کفّاره برای آن نتواند بدست آورد پس این زحمت که بر خود می نهد بی حاصل است آن مرد گفت خدای رحمت کند شما را ای فرزندان فاطمه و این سخن سه دفعه بگذاشت و گفت این جواب را از رسول خدای بهمین صورت بشنیدم پس برفت و حضرت ابی جعفر روی کرد و فرمود این مرد را بشناختی خضر بود ﴿إِنَّمَا أَرَدْتَ أَعْرِفْهُ﴾ خواستم فضایل و مراتب او را بشناسانم .

راقم الحروف گوید از این خبر حکایتی مرا بخاطر افتاد که وقتی مرحوم محمود خان ملك الشعراء كاشانی پسر مرحوم محمّد حسين خان ملك الشعراء ابن مرحوم مغفور فتحعلی خان ملك الشعراء متخلص بصبا که از شعرای نامی روزگار و در دولت ابد مدت سلاطین قاجاریّه باین منصب عالی نامی و برخوردارند و هم اکنون جناب فخامت نصاب علی خان پسر مرحوم محمود خان ملك الشعراء باين لقب و منصب

ص: 166

سرافراز است حدیث همی فرمود که وقتی مرحوم جدّم فتحعلي خان ملك الشعراء که با یکی از خوانین اهل سنّت و جماعت سابقه آشنائی و صحبت و مزاح داشت در ایام ماه رمضان المبارك در مسجد شاه دار الخلافه طهران که از ابنیه جلیله خاقان مغفور مبرور فتحعلی شاه قاجار اعلی الله مقامه است نشسته و آن خان بتلاوت قرآن و اذکار و اوراد مشغول بود و پسرش که نهالی نورسید و با دیداری چون ماه و خورشید در کنارش جای داشت

فرمود : عوالم دوستی و مودت مرا از دیر باز با خود دانسته اید و می دانید من در عوالم خیرخواهی شما کوشش بسزا دارم و هرگز از نصیحت شما خودداری ننموده ام گفت چنین است که می فرمائی من نیز همیشه متشکر الطاف شما بوده و هستم ملك الشعراء فرمود: هم اکنون نیز برای مزید آسایش و آرامش شما سخنی می گویم بآن شرط که بآن عمل کنید گفت از آن چه فرمائی قصور نورزم فرمود : این زحمت ها بر خود نپسند و بتلاوت و عبادت و صدمت جوع و عطش و روزه داشتن و مشقت بر خویش نهادن رنج مبر و از این تابنده ماه و فروزنده خورشید تا غبار روزگار عذارش را تار نساخته و باد خزان عارض گلگونش را زرد نگردانیده برخوردار شو و لذّت عيش درياب .

خان مشارالیه از شنیدن این کلمات متحیّر و متفکر شد و گفت جناب ملك الشعراء این چیست که می فرمائی و چگونه مرا از روزه و نماز و نیاز باز می داری فرمود: برای این که بهمین قرآن که در دست داری و می خوانی سوگند می خورم که کس مهر علی علیه السلام را در دل نداشته باشد و خود را شیعه او نداند بوی بهشت نشنود و از رحمت پروردگار بر خوردار نیاید و هر چه در این سرای زحمت عبادت کشد و از لذّات جسمانی محروم بماند مفید نگردد و ما جور و مثاب نماند و از کیسه او بیرون رفته باشد.

چون این سخن بپای رفت تنی چند که در اطراف مجلس بودند بخندیدند و بر ملك الشعراء تحسين كردند و آن خان نیز متنبّه شد و بآن راه که اسباب

ص: 167

رستگاری است اندر آمد.

معلوم باد مرحوم فتحعلی خان ملك الشعراء پسر آقا محمّد ضرّابی است جدش نیز آقا محمّد است که معروف بآقا محمّد بزرگ است و آقا محمّد بزرگ گاهی شعر می گفته این شعر از اشعار اوست :

بر آن مرد مردانه باید گریست *** که دخلش بود نوزده خرج بیست

و چون ایشان مباشر امور ضراب خانه بوده اند بضرابی معروف است چنان که طایفه ضرابی از طوایف محترم و مقدم کاشان است و آن مرحوم یعنی فتحعلی خان ملك الشعراء جدّ امى اين بنده حقیر عباسقلی سپهر محرر این اوراق است چه دوشیزه بزرگ آن مرحوم زوجه برادر زاده اش میرزا محمّد حسن ملك الشعراي اصفهان متخلص بناطق است که پدر والده این بنده است و پدر مرحوم ناطق میرزا محمّد علیخان برادر مرحوم فتحعلی خان ملك الشعراء است و ميرزا محمّد علي خان وزیر لطفعلی علی خان زند است و حکایت ایشان در کتب تواریخ این دولت علیه مسطور است

و مرحوم فتحعلی خان ملك الشعراء ملك الشعراي خاقان مغفور و از وزرای بزرگ دولت و منصب احتساب الممالكي ممالک محروسه و حکومت کاشان و مضافات و کلید داری آستانه مقدّسه حضرت معصومه قم سلام الله عليها و تبليغ عرايض شاهزادگان عظام بحضور خانان خلد آشیان و ندیمی حضور معدلت دستور ممتاز بود و مقرر بود که همیشه با وزرای اربعه دولت خاقانی ، بحضور حضرت صاحبقرانی مشرف باشد و آن ملاحت در صحبت داشت که خاقان مغفور کم تر وقتی بودی که احضارش نفرمودی و آن شأن و مقام در شعر و شاعری داشت که در زمان خودش او را بر فردوس طوى عليه الرّحمة اگر چه نشاید و از انصاف بعید است ترجیح می دادند و آن بضاعت و عزّت و مکنت بودش که اغلب شعرا و ادبا و فضلای روزگار مثل مرحوم مغفور ميرزا مهدى ملك الكتّاب فراهانی خوش نویس که از جمله امرای ایران بشمار می رفت و مرحوم مبرور فاضل خان کروسی که نادره روزگار بود و امثال ایشان در سرای آن مرحوم فرود شدند و منزل کردند و بمعاونت

ص: 168

و مساعدت آن مرحوم بحضور حضرت خاقانی و مکارم سلطانی برخوردار آمدند و دارای مناصب و مقامات شدند

و فاضل خان مرحوم با آن مراتب فضل و مناعت طبع و غلظت خوی بروایت اشعار آن مرحوم و قراءت در آستان خاقان خلد آشیان افتخار همی ورزید و اعتبار همی افزود و خداوند نامه و شاهنشاهنامه و عبرت نامه و گلشن صبا و ديوان قصاید غرای آن مرحوم افزون از صد هزار شعر آید و مطبوع طبایع فارسی زبانان است و آن مرحوم را طبع سرشار و خاطر نقاد بود که بیشتر ایام دویست شعر بفرمود و در سخن آوری و آداب محاورت و منادمت و اجوبه حاضره و ملاحت تقریر بی نظیر بود و از وی دو پسر و دو دختر بیادگار بماند پسر مهترش محمّد حسين خان ملك الشعراي ثاني متخلص بعندلیب بود که در زمان حیات پدرش از جانب پدر بحکومت کاشان روز می گذاشت .

و چون پدرش درسنه 1238 هجری در دار الخلافه طهران بدیگر جهان خیمه افراشت مرحوم عندليب بلقب و منصب پدر گرامی گوهر با نصیب شد ، و پسر دیگر آن مرحوم محمّد قاسم خان متخلص بفروغ است که از فضلا و حکما و ادبای نامدار روزگار و بملاحت محاورت اعجوبه اعصار بود .

چون محمّد حسين خان ملک الشعرای ثانی در اوایل دولت شاهنشاه شهید سعید صاحبقران حمید مجید ناصرالدین شاه اعلی الله مقامه بدیگر سرای خرامید پسر مهترش محمود خان ملك الشعراء ثالث که در محاسن اخلاق و محامد اوصاف و فنون علم و خطوط و فضایل مقتدای اقران و امائل و در مراتب شعر و شاعری و نظم و نثر تالی فرخی و منوچهری و مصلح الدین شیرازی بود بلقب و منصب موروثی نایل شد .

و برادر آن مرحوم میرزا محمّد خان ندیم باشی که طبعی بس غرّا و شعری بس شيوا و اخلاق حميده را با اوصاف سعیده توام و بفضایل جلیله و و حسن خط و ضبط لغات و لطف معاشرت نامدار بود بلقب ندیم باشی حضرت والا جلال الدوله مرحوم پسر ستوده اختر شاهنشاه سعید شهید امتیاز یافته سال ها در مشهد مقدس

ص: 169

بزیست و از آن پس بدار الخلافه طهران معاودت کرده با برادر فرخنده سیرش ملك الشعرای ثالث می زیست تا چند سال قبل وفات کرد پسرش جناب غلامرضا خان که آن فرزند سیم آن مرحوم است و با طبع غرّا و دیگر علوم امتیاز دارد باین لقب نامدار شد.

و دو پسر دیگر آن مرحوم محمّد حسین خان سر تيب و محمّد حسن خان حافظ الصحة در مشهد مقدس بخدمات دولتیّه روزگار می سپارند و مدتی از فوت ندیم باشی بر نیامد که ملك الشعراي ثالث نیز بدرود زندگانی فرموده پسر مهترش صدر الحكما محمّد جعفر خان که در علم طب و علوم متداوله و فنون شعر و شاعری و حجب و حيا و صدق و وفا کوی سبقت از همکنان ربوده و در دارالسلطنه تبریز می زیست و در خدمت آستان گردون نشان ملك الملوك ایران یادگار ملوك كيان السلطان مظفرالدین پادشاه قاجار خلد الله ملکه و دولته که در آن اوقات ولیعهد دولت ابد آیت و صاحب اختیار مملکت آذربایجان بود تقربی خاص داشت بلقب و منصب موروثی نایل گردید ماهی چند بر نیامد که ملک الشعرای رابع نیز در تبریز وفات کرد.

و چون وفات او بعرض آستان سلطان صاحبقران ناصر الدین شاه شهید قدس الله روحه رسید جناب علی خان که ارشد دیگر اولاد مرحوم ملك الشعراي ثالث است بلقب و منصب آبائی و اجدادی برخوردار شد و هم اکنون در دار الخلافه طهران با برادران خود امیر الامراء العظام احمد خان میر پنجه رئیس مدرسه نظامی آذربایجان و محمّد مهدی خان سرتیپ که در فنون فضایل و شعر و شاعری کامیاب هستند بخدمات دولتی و مشاغل موروثی افتخار دارند .

اگر چه اظهار این مطالب در این کتاب مستطاب نه آن چند مناسبت می داشت لکن چون ایشان همیشه مداح خاندان رسالت و امامت و كتاب ها مثل خداوند نامه و غیره در این مواد با انجام آورده اند و با راقم حروف رشته نسب را بيك شجره پیوند می نمایند با این مختصر اشارت کرد و شرح احوال ایشان غالباً در كتب تذكره

ص: 170

و تواريخ مثل ناسخ التواريخ و مشكوة الادب و انجمن خاقان و مجمع الفصحاء و رياض العارفين و ملحقات روضة الصّفا و غيرها مسطور است اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات من سلف منهم و من غير إلى يوم يقوم الحساب عجب این که مجمع الفصحاء و رياض العارفين و ملحقات روضة الصفا از تالیفات مرحوم رضا قلیخان امیر الشعراء می باشد

بر این که هم اکنون که نگارش این مطلب باین مقام پیوست بدون مقدمه خبر رسید که جناب علی قلیخان مخبر الدوله وزیر علوم دولت علیه که از جمله وزاری کبار ایران و در مراتب جود و تواضع و فروتنی و خیراندیشی و عدل و طبع سليم و حسن اخلاق و تتبع در اغلب علوم نامدار و در این دولت ابد آیت ماهی چند بوزارت داخله و امور مالیه اشتغال داشتند و سال های دراز بریاست تلگرافخانه مملکت ایران و مدرسه دولتی و مریضخانه و وزارت معادن و غيرها منصوب و بقبول عامه در میان اقران و امثال محسود و با این خانواده اباً عن جدّ بمودتي تام و لطفى کامل روزگار می نهادند و مخصوصاً با این عبد حقیر عنایتی کامل و توجهی تام مبذول می فردند و نزديك بهشتاد سال روزگار سپردند دیروز گذشته که روز جمعه پانزدهم شهر صفر المظفر است بمرض قولنج ایلاوی در هنگام ظهر برحمت خدای واصل گردیدند

از این خبر بسی افسردگی روی داد خداوندش بر درجات عالیه برآورد و در بحار مغفرت مستغرق بگرداند بیشتر مردم این مملکت از وجود شریفش مستفیض شدند می توان گفت ملجاء اغلب خواص این شهر بود و تا امروز که شنبه شانزدهم شهر صفر سال تخاقوی ئیل یکهزار و سیصد و پانزدهم هجری است قریب صد سال است آن مرحوم مبرور و والد ایشان مرحوم امير الشعراء و برادران و اولاد امجاد ایشان با جدم مرحوم فتحعلي خان ملك الشعراء و پدرم مرحوم میرزا محمّد تقی لسان الملك و سایر اهالی این خانواده مخالطت و الفت و مجالست و موانست تام داشتند رحمة الله عليهم اجمعين .

ص: 171

و نیز در یازدهم بحار الانوار و خرایج و جرایح از ابو عمارة مروی است که در حضرت ابی عبدالله علیه السلام معروض داشتم در خواب چنان دیدم که با من نیزه ایست فرمود: ﴿کَانَ فِیهَا زُجٌّ﴾ ، در آن نیزه آهن بن نیزه بود عرض کردم نداشت فرمود: اگر چنان دیده بودی که آهن بن نیزه داشت پسری از بهرت متولّد می شد لکن جاریه متولّد می شود .

آن گاه ساعتی درنك فرمود و از آن پس فرمود آن نیزه را چند کعب بود عرض کردم دوازده کعب داشت فرمود: این جاریه دوازده دختر می زاید محمّد بن یحیی می گوید این حدیث را با عباس بن الولید بگذاشتم گفت من یکی از آن دوازده تن دختر متولّد شده ام و مرا یازده خاله است و ابو عمارة جدّ من است .

و دیگر در کشف الغمه از اسماعیل بن جابر از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است ﴿أَنَّ اَللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً نَبِیّاً فَلاَ نَبِیَّ بَعْدَهُ أَنْزَلَ عَلَیْهِ اَلْکِتَابَ فَخَتَمَ بِهِ اَلْکُتُبَ فَلاَ کِتَابَ بَعْدَهُ أَحَلَّ فِیهِ حَلاَلَهُ وَ حَرَّمَ فِیهِ حَرَامَهُ فَحَلاَلُهُ حَلاَلٌ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ فِیهِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ وَ فَصْلُ مَا بَیْنَکُمْ﴾

بدرستی که خدای تعالی محمّد صلی الله علیه و آله را به نبوت برانگیخت پس بعد از وی پیغمبری نخواهد بود و قرآن را بر وی فرو فرستاد و کتب آسمانی را با آن ختم نمود پس بعد از قرآن کتابی از آسمان نخواهد آمد چه کتب برای تکمیل اوامر و احکام و تقریر مصالح معاش و معاد انام است و چون قرآن مجید حامل تمامت این جمله است از این پس حاجتی به تجدید نیست چنان که در تائید این مطلب می فرماید حلال و حرام خود را در این قرآن باز نمود پس حلالش حلال است تا روز قیامت و حرامش حرام است تا روز قیامت و همین که این حلال و حرام تا ساعت قيام تغییر پذیر نیست بر عدم نزول کتب آسمانی بعد از قرآن دلیل قاطع و برهان مسلّم است و در قرآن است خبر گذشتگان و پیشینیان شما و پس آیندگان شما و حكم و فصل در میان شما یعنی فصل در میان حق و باطل و احکامی که برای انتظام امور شما لازم است

ص: 172

﴿ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ وَ قَالَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ ﴾ حضرت صادق علیه السلام بعد از این کلمات و شرح مراتب قرآن اشارت بسینه مبارکش کرد و فرمود مائیم عالم بآن و از این کلام باز نمود که تمامت علوم گذشته و آینده و احکام و اوامر و نواهی و تکالیف نزد ما روشن و بآن آگاه و دانائیم و چنان که برای خاتم النبیّن و کتاب او نسخی و تجدیدی نیست و همیشه بر جای می باشند ما نیز که حافظ شریعت او هستیم و بر کتاب او و تفسیر و تاویل آن و احکام و اصول و فروع دین او آگاهیم همیشه باقی هستیم و این رشته امامت و خلافت که حافظ شرع و طريقت خاتم الرسل است هرگز انقطاع نیابد و تا پایان روزگار ظاهراً يا غائباً باقی بماند.

و دیگر در بحار الانوار از هشام بن الحكم مروی است ﴿ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِمِنًی عَنْ خَمْسِمِائَهِ حَرْفٍ مِنَ اَلْکَلاَمِ فَأَقْبَلْتُ أَقُولُ یَقُولُونَ کَذَا فَیَقُولُ یُقَالُ لَهُمْ کَذَا فَقُلْتُ هَذَا اَلْحَلاَلُ وَ اَلْحَرَامُ وَ اَلْقُرْآنُ أَعْلَمُ إِنَّکَ صَاحِبُهُ وَ أَعْلَمُ اَلنَّاسِ بِهِ وَ هَذَا اَلْکَلاَمِ فَقَالَ وَیْحَکَ یَا هِشَامُ یَحْتَجُّ اَللَّهُ عَلَی خَلْقِهِ بِحُجَّهٍ لاَ یَکُونُ قَائِماً بِکُلِّ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ﴾

و نیز در کشف الغمّه مسطور است که خبر دادن از آن چه از آن حضرت از علم و حکمت و بيان و حجت و زهد و موعظت و فنون علوم بتمامت حفظ و ضبط شده است بیشتر از آن است که در خطاب و کتاب احصا و گنجایش یابد.

در کتاب بحار الانوار از مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که آن چند علوم از حضرت صادق علیه السلام نقل نموده اند که از احدی نقل شده و اصحاب حديث اسامی راویان آن حضرت را که از ثقات بشمار بوده اند با اختلافی که ایشان را در آراء و مقالات است جمع کرده اند چهار هزار تن بشمار آمدند و بیان این مطلب این است که این عقده کتابی در شرح حال آن رجال که از حضرت ابی عبدالله روایت دارند تصنیف کرد و اسامی ایشان را بشمار آورد چنان که از این پیش باسامی پاره از مشاهیر آن جماعت اشارت رفت و بخواست خدا در مقام خود مذکور خواهند شد

ص: 173

و هم در بحار الأنوار مسطور است که وقتی از سیف الدوله عبد الحميد مالکی قاضی کوفه از چگونگی حال مالك يعنى مالك بن انس بپرسیدند و سیف الدوله با اين كه بمذهب مالك مي رفت بتوصيف مالك زبان بر گشود و برای مزید اعتبار و افتخار او گفت مالك جره بند جعفر صادق علیه السلام یعنی ربیب آن حضرت بود و مالك محض اظهار فخر و مباهات همیشه ادعا نمودی که از آن حضرت سماع داشت و بسیار بودی که می گفت : ﴿حدّثنى الثقة﴾ حديث كرد مراکسی راست گوی و کلامش محل وثوق است و از این سخن حضرت صادق علیه السلام را قصد می کرد وقتی چنان شد که ابو حنیفه بخدمت آن حضرت بیامد تا استماع نماید حضرت ابو عبد الله سلام الله عليه بیرون شد و تکیه بر عصا داشت ابو حنیفه عرض کرد یا ابن رسول الله سنّ مبارك بآن مقام نرسیده است که بعصا حاجتمند باشی فرمود: ﴿ هُوَ کَذَلِکَ وَ لَکِنَّهَا عَصَا رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و اله أَرَدْتُ اَلتَّبَرُّکَ بِهَا﴾ این چنین است لکن این عصای رسول خدای است خواستم بآن تبرّک جویم چون ابوحنیفه این سخن بشنید بپای برجست و بآن حضرت بشتافت و عرض کرد یا ابن رسول الله این عصارا می بوسم .

حضرت صادق علیه السلام آستین برزد و ذراع مبارك بنمود و فرمود : ﴿ وَ اَللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتَ أَنَّ هَذَا بِشْرُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ و أَنَّ هَذَا مِنْ شَعْرِهِ فَمَا قَبَّلْتَهُ وَ تُقَبِّلُ عَصًا﴾ سوگند با خدای این بشره و بدن رسول خدای صلی الله علیه و اله است قبول و تقبیل نمی نمائی و عصائی که جمادی بیش نیست قبول و تقبیل می کنی

و هم در بحار الأنوار و رياض الشهادة و ديگر كتب از ابو عبدالله محدّث در کتاب رامش افزای مروی است که ابو حنیفه از تلامذهٔ آن حضرت بود و مادرش در حباله نکاح آن حضرت اندراج داشت و محمّد بن الحسن نیز از شاگردان آن حضرت بود و بهمین سبب منصور و سایر خلفای بنی عباس در رعایت حرمت ایشان تقصير می نمودند و ابو یزید بسطامی که نامش طیفور و از عرفای مشهور است سقّای آن حضرت و سیزده سال خادم آستانش بود و ابو جعفر طوسی گوید ابراهیم بن ادهم که در جلالت قدر مسلم است و مالك بن دينار در زمره غلامان آن حضرت بودند و افتخار

ص: 174

داشتند

و هم در بحار مسطور است که روزی سفیان ثوری بخدمت آن حضرت در آمد و کلامی از آن حضرت بشنید که سخت در عجب رفت و عرض کرد سوگند با خدای ای پسر رسول خدای این کلام گوهر است فرمود : ﴿بَلْ هَذَا خَیْرٌ مِنَ اَلْجَوْهَرِ وَ هَلِ اَلْجَوْهَرُ إِلاَّ حَجَرٍ ﴾ ، بلکه از گوهر بهتر است و آیا گوهر جز سنگ است .

یعنی حاصل این گونه کلمات ما یه آرامش روح و نمایش ابواب فتوح و فزایش خیر و سعادت دارین و عمارت نشاتین است بالجمله مدارج علوم باطنيه و ظاهريّة آن حضرت افزون از آن است که صنف بشر در کتب اخبار و در آورد همین قدر بس که بعد از وفات پدر بزرگوارش با این که جماعتی از برادران و اقربای آن حضرت بمراتب علوم عالیه نایل بودند در حضور آن حضرت جز از در عجز و مسكنت و خضوع و استفاده و استفاضه نفس بر نیاوردند

و علمای بزرگ که در شمار رؤسای مذاهب اربعه سنّت بودند در حضور مبارکش چون عصفوری بسته بال و شبکوری شکسته حال ورمله در نمایش جبال راسیات و نمله در گذارش سماوات عالیات و ذرّه در تابش آفتاب و قطره در فزایش سحاب می نمودند و مانند مالك بن انس و محمّد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل و ابوحنیفه که از ائمّه اربعه اهل سنّت و دارای مذاهب اربعه و طریقت هستند و سایر علمای اعلام و فقهای قمقام آن زمان و دیگر ازمنه الى زماننا هذا بشاگردی و استفاده از آن حضرت و روایت از آن امام ذی منقبت فرق مباهات از اوج سماوات می گذرانیدند و محدّثین بزرگ روزگار مثل مسلم و غیره در تصانیف خودشان باحادیث آن حضرت اقامت حجّت می کردند و چون سند روایات خود را بآن حضرت می رسانیدند دارای برهان قاطع و حجّت ساطع می شدند

ابن خلکان و یافعی و بعضی دیگر نوشته اند کشاجم در كتاب المصايد و المطارد نوشته است که حضرت امام جعفر علیه السلام از ابو حنیفه سؤال کرد و فرمود : ﴿مَا تَقُولُ فِی مُحْرِمٍ کَسَرَ رَبَاعِیَهَ ظَبْیٍ﴾ ، چه می گوئی درباره کسی که در حالت احرام دندان رباعی

ص: 175

آهوئی را بشکند عرض کرد یا ابن رسول الله نمی دانم در این امر چه حکم است فرمود: ﴿أنت تتداهى و لَا تَعْلَمُ أنَّ الظَّبْيَ لَا تَكُونُ لَهُ رَبَاعِيَةٌ وَ هُوَ ثَنِیٌّ أَبَداً ﴾ ، تو داعيه دها و علم و دانش داری و هنوز نمی دانی که برای آهو دندان رباعية یعنی چهار دندان پیش روی نیست بلکه همیشه دارای دو دندان پیش روی است

دميري در حياة الحيوان می گوید ابن قتیبه گوید آهو در سال اوّل بچه اش را طلا گویند و هم چنین خشف بكسر خاء معجمه نامند و در سال دوم جذع بزاید و از آن پس در سال سیّم ثنیّ بزاید و تا بمیرد همچنان ثنی مي زايد و بحديث مذكور باندك اختلافی اشارت کند و گوید چون آن حضرت آن سؤال بکرد و ابوحنیفه از عدم علم خویش بنموده فرمود: ﴿إِنَّ اَلظَّبْیَ لاَ یَکُونُ رَبَاعِيّاً وَ هُوَ ثَنِیٌّ أَبَداً.﴾ ، و بلفظ ﴿انت تتداهی ولا تعلم﴾ اشارت نمی کند و با اخلاق و آداب و حسن معاشرت آن حضرت نیز چنین می نماید که روایت دمیری اصحّ است چه مقام و مرتبت آن حضرت و حفظ غياب و حضور آن حضرت از آن برتر است که نسبت بابي حنيفه و امثال او این گونه بفرماید مگر این که در مقام احتجاج یا زمان تعلیم ،باشد و جوهری در مادّه سنّ در این قول شاعر که در توصیف شتر انشاء کرده است

فجائت كسنّ الظّبي لم ارمثلها *** شفاء عليل اوحلوبة جائع

ای هی،ثنيات لانّ الثنى هو الّذي يلقى ثنيته و الظّبي لا تثبت له ثنية قطّ فهو ثنيّ ابداً

ص: 176

بیان پاره علوم جلیله حضرت صادق علیه السلام و جفر احمر و جفر ابیض و مصحف فاطمه سلام الله عليها و جامعه

در بحار الأنوار و جنات الخلود مسطور است که حضرت صادق صلوات الله عليه در اسکات مدّعی فرمود : ﴿عِلْمَنَا غَابِرٌ وَ مَزْبُورٌ وَ نَکْتٌ فِی اَلْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِیاَلْأَسْمَاعِ وَ إِنَّ عِنْدَنَا اَلْجَفْرَ اَلْأَحْمَرَ وَ اَلْجَفْرَ اَلْأَبْیَضَ وَ مُصْحَفَ فَاطِمَهَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا اَلْجَامِعَهَ فِیهَا جَمِیعُ مَا یَحْتَاجُ اَلنَّاسُ إِلَیْهِ ﴾ يعني نزد ما اهل بيت است علم غابر و مزبور و نیز ما را نشان و نکته در قلوب نمایند یعنی در قلب ما از نور و فروز علم ما كان و ما يكون نشان کنند و در گوش ما از علوم سبحانی آواز برآورند و نزد ماست جفر احمر و جفر ابيض و مصحف فاطمه سلام الله علیها و بدرستی که نزد ماست جامعه که احکام آن چه محل حاجت مردمان یا مایحتاج مردمان در آن است .

در کشف الغمّه مسطور است که از تفسیر این کلمات معجز آیات سؤال کردند فرمود: ﴿أَمَّا الْغَابِرُ فَالْعِلْمُ بِمَا یَکُونُ وَ أَمَّا الْمَزْبُورُ فَالْعِلْمُ بِمَا کَانَ وَ أَمَّا النَّکْتُ فِی الْقُلُوبِ فَهُوَ الْإِلْهَامُ وَ أَمَّا النَّقْرُ فِی الْأَسْمَاعِ فَحَدِیثُ الْمَلَائِکَهِ علیهم السلام نَسْمَعُ کَلَامَهُمْ وَ لَا نَرَی أَشْخَاصَهُم و اما الجفر الأحمر فوعاء فيه سِلاَحُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ لَنْ یَخْرُجَ حَتَّی یَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ إِنْجِیلُ عِیسَی وَ زَبُورُ دَاوُدَ وَ کُتُبُ اَللَّهِ اَلْأُولَی وَ أَمَّا مُصْحَفُ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ فَفِیهِ مَا یَکُونُ مِنْ حَادِثٍ وَ أَسْمَاءُ مَنْ یَمْلِکُ إِلَی أَنْ تَقُومَ اَلسَّاعَهُ وَ أَمَّا اَلْجَامِعَهُ فَهُوَ کِتَابٌ طُولُهُ سَبْعُونَ ذِرَاعاً إِمْلاَءُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْ فَلْقِ فِیهِ وَ خَطُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِیَدِهِ فِیهِ وَ اَللَّهِ جَمِیعُ مَا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ اَلنَّاسُ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ حَتَّی إِنَّ فِیهِ أَرْشَ اَلْخَدْشِ وَ اَلْجَلْدَهِ﴾

یعنی امّا غابر همانا علم آن چیزی است که خواهد شد و امّا مزبور علم بآن چیزی است که وقوع یافته است از اوّل دهر تا بحال و امّا نکت در دل ها بمعنى

ص: 177

الهام است و امّا نفر در اسماع حدیث ملائکه است که ما ائمه کلام ایشان را می شنویم و شخص ایشان را نمی بینیم و امّا جفر احمر همانا آن ظرفی است که اسلحه رسول خدای صلی الله علیه و اله در آن مضبوط است و نزد هر کس از ما باشد امامت بدو مفوّض است و هرگز بیرون نمی آید تا قیام قائم ما أهل بيت و امّا جفر ابيض همانا آن ظرفی است که توراة موسى و انجيل عيسى و زبور داود و صحف ابراهيم و ساير كتب و صحف سماوية در آن ضبط است .

و اما صحف فاطمه سلام الله عليها همانا در آن مرقوم و ثبت می باشد هر چه تا قیامت حدوث گیرد و هم چنین اسامی آنان که تا رستاخیز بر اریکه سلطنت و ساده مملکت جای کنند و اما جامعه آن کتابی است که طولش هفتاد ذراع است با ملاء رسول خدای الله صلی الله علیه و آله و بخط شريف عليّ بن ابي طالب صلوات الله علیه و در آن مرقوم است آن چه مردم را بکار است حتّی دیه و جزای جراحتى ويك تازيانه و نیم تازیانه ، یعنی جزاى يك تازیانه یا نیم تازیانه که کسی بستم بر کسی فرود آورد در کتاب جامعه معیّن و مسطور است و فاقد هیچ حدّی از حدود و احکام نیست .

شیخ امجد شیخ سلیمان بن شیخ ابراهیم حسینی بلخی قندوزي در کتاب ينابيع المودة شرحى مسطور می دارد که خلاصه اش در این جا مرقوم می گردد می فرماید حضرت آدم صلوات الله و سلامه علیه پیغمبری است مرسل که خدای عزّ و جلّ او را بدست خود بیافرید و از روح مقدسش در وی بر دمید و ده صحیفه بر وی فرو فرستاد و حضرت آدم اول کسی است که در علم حروف تکلم فرمود و آن حضرت راست کتاب سفر الخفايا و این کتاب اول کتابی است که در دنیا در علم حروف پدید آمد و در این کتاب اسرار غریبه و امور عجيبه مذکور است

و هم از آن حضرت است کتاب الملكوت و این کتاب دوم کتابی است که در علم حروف در دنیا ظاهر شده و صاحب هیکل احمر این کتاب ملکوت را از حضرت شيث سلام الله عليه اخذ و استفاده نمود .

و هم از آن حضرت می باشد کتاب سفر المستقیم و این سیم کتاب دنیا است در

ص: 178

علم حروف از حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله مروی است که خدای تعالی حروف را بیافرید و برای آن سری مقرر ساخت و چون آدم علیه السلام را خلق فرمود این سرّ را دروی منبث گردانید و در فرشتگان بثّ سرّ نفرمود پس حروف بر زبان آدم بفنون جریان و فنون لغات جاری گشت و خدای تعالی آن حضرت را بر اسرار فرزندانش و آن چه در میان ایشان تا قیامت حدوث می جوید مطلع گردانید و از این کتب ساير علوم حرفيّة و اسرار عدديّة تا این روزگار ما و بآن جا که خدای خواهد متفرع شد.

و چون حضرت آدم وفات کرد علم اسرار حروف با پسرش حضرت شیث پیغمبر علیه السلام که نبي مرسل و وصی آدم و ولی عهد آن حضرت است بوراثت پیوست و حضرت شیث را سفری است جلیل الشان در علم حروف و آن سفر کتاب چهارم دنیا است در علم حروف و بعد از شیث پسرش انوش وارث علم حروف گردید و بعد از وی پسرش قینان که علم قيناوى بدو منسوب است وارث و حارس این علم گشت و پس از وی پسرش مهلائیل و بعد از او پسرش بارد این علم را بوراثت دریافت و در زمان او مردمان بعبادت اوثان و اصنام پرداختند.

و پس از وی پسرش حضرت ادریس دارای این علم شریف شد و آن حضرت از انبیاء مرسل است و ریاست در علوم حرفية و اسرار حكمية و لطايف عددّیه و اشارات فلكية بآن حضرت منتهی گردید حکمای آفاق بر درگاهش از دحام نمودند و علمای اعلام از مشکوة انوارش اقتباس نمودند و کتاب کنز الاسرار و ذخایر الابرار را پنجمین کتاب عالم است در علم حروف تصنیف فرمود و جبرائيل علیه السلام علم رمل را بآن حضرت تعلیم کرد و خدای تعالی نبوّت آن حضرت را باین علم ظاهر گردانید و آن حضرت هفتاد و دو شهر بنیان کرد و جماعت هرامسه که چهل تن بودند علم حروف را از آن جناب بیاموختند و در میانه ایشان اسقلینوس مهارتش از دیگران افزون بود و این اسقلینوس را ابوالحكماء و الاطباء گویند و اول کسی است که علم طبّ را ظاهر ساخت و خادم و شاگرد حضرت ادریس علیه السلام بود.

ص: 179

و بعد از ادریس پسرش متوشلخ وارث آن علم شد و پس از وی پسرش لامك و بعد از وی پسرش نوح علیه السلام که پیغمبر مرسل است آن علم را بوراثت حراست کرد و آن حضرت را سفری است جلیل الشان و ششم کتابی است در دنیا در علم حروف و بعد از آن حضرت پسرش سام علیهما السلام و پس از وی پسرش ارفخشد و پس از ارفخشد پسرش شالخ و از آن پس پسرش عاد عليه الصلاة و السلام که از انبیای عظام است و هود همان است که صاحب این علم شد .

پس از وی پسرش فالغ و بعد از وی پسرش یقطر وارث این علم شد وی همان است که زمین را در میان مردمان قسمت فرمود و پس از وی پسرش صالح پیغمبر علیه السلام وارث حروف شد و پس از وی ارغو پسر فالغ مذكور وارث علم مزبور شد و پس از وی پسرش اسروع و بعد از اسروع فرزندش ناخود و بعد از وی پسرش تارح و بعد از تارح فرزند ارجمندش حضرت ابراهیم که پیغمبر مرسل است وارث علم حروف آمد و آن حضرت اول کسی است که در علم وفق تكلم فرمود و او را سفری عظیم القدر است و این هفتم کتابی است که در دنیا در علم حروف پدید شد .

پس از آن حضرت دو فرزندش اسماعیل و اسحاق علیهما السلام دارای این گنج شریف پس از آن پسرش یعقوب علیه السلام و بعد از یعقوب حضرت يوسف عليهم الصلاة و السلام صاحب این علم و داری این مقام شدند و بعد از ایشان حضرت موسی علیه السلام که پیغمبر مرسل است وارث علم حروف شد خداى تعالى علم كيمياء بدو بیاموخت و در عصر خویش باسرار اوفاق از همه کس داناتر بود و بعلم وفق مسدسی تابوت یوسف علیه السلام را از نیل بیرون آورد.

پس از موسی وصیّ او حضرت یوشع بن نون وارث این علم شد و پس از وى الياس و از آن پس حزقیل علیهم السلام این علم را عالم شدند و بعضی گفته اند زردشت آذربایجانی علم اسرار حروف را از اصحاب موسی عليه الصلاة و السلام دریافت و جاماسب حکیم که که بزرگ ترین اصحاب زردشت بود از زردشت بیاموخت .

ص: 180

و از آن پس حضرت داود و پس از وی پسرش حضرت سليمان علیهما السلام عالم باین علم شدند و از آن پس آصف بن برخیا وزیر سلیمان علیه السلام دریافت و از آن پس حضرت اشعيا علیه السلام بعد از وی ارمیا علیه السلام پس از آن حضرت عیسی صلوات الله عليهم وارث علم حروف گردید.

آن گاه حضرت رسول خداى محمّد بن عبدالله صلوات الله و سلامه و بركاته عليه و على آله وارث علم حروف شد حضرت سید الشهداء امام حسین علیه السلام می فرماید: ﴿العلم الذي دعى إليه المصطفى صلی الله علیه و اله و هو علم الحروف وعلم الحروف في لام الف و علم لام الف في الالف و علم الالف في النقطة و علم النقطة في المعرفة الأصلية و علم المعرفة الأصلية في علم الازل وعلم الازل في المشية أي المعلوم وعلم المشية في غيب الهوية و هو الذي دعا الله إليه نبيه صلی الله علیه و اله بقوله فاعلم أنه لا إله إلا الله ، والهاء في أنه راجع إلى غيب الهويّة﴾ .

و از آن پس حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب صلوات الله علیه از حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله وارث علم اسرار حروف شد و رسول خدای باین امر اشارت كند و فرمايد ﴿أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ ، و أمير المؤمنين علیه السلام اول کسی است که وضع فرمود وفق صد اندر صد را در اسلام و پس از آن حضرت حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام علم اسرار حروف را از پدر خود بوراثت یافتند و از آن پس پسر امام حسین حضرت زین العابدين علیه السلام علم اسرار حروف را از پدر بزرگوارش وارث شد و پس از وی فرزندش حضرت امام محمّد باقر و بعد از آن حضرت پسرش امام جعفر صادق سلام الله عليهم وارث این علم شريف و كنز منيف گشت

و حضرت صادق صلوات الله علیه همان کسی باشد که معاقد رموز و طلاسم كنوزش را حلّ و فكّ نمود و فرمود: ﴿علمنا غابر و مزبور وكتاب مسعور في رق منشور و نكت في القلوب و مفاتيح اسرار الغيوب و نقر في الأسماع و لا تنفّر منه الطّباع و عندنا الجفر الأبيض و الجفر الأحمر و الجفر الأكبر و الجفر الأصفر و الجامعة

ص: 181

و الصّحیفه و کتاب علیّ علیه السلام﴾

ابو عبدالله زين الكافي قدّس سرّه العزیز می فرماید: اما قول آن حضرت: «علمنا غابر» اشارت بسوی علم بآن چه گذشته است از قرون و انبیای عظام علیهم السلام و هر حادثه که در دنیا روی داده است می باشد و اما مزبور اشارت است بآن چه در کتب الهيّة و اسرار فرقانیّه که بر فرستادگان و پیغمبران عليهم الصّلاة و السلام نازل شده و مسطور است.

و امّا قول آن حضرت کتاب مسطور اشارت می باشد بسوی این که این علم در لوح محفوظ مرقوم است و امّا قول آن حضرت: ﴿نَقْرٌ فِی اَلْأَسْمَاعِ﴾ اشارت بآن است که این کتاب مسطور کلامى علىّ و خطابي جليّ است که طبع را از آن تنفّری و سمع را از آن کراهتی نیست چه این کلام غیبی است که می شنوند آن را و قائلش را نمی بینند پس ایمان بغیب می آورند .

و امّا جفر ابيض اشارت بآن است که ظرفی است که در آن کتاب های منزله خدای و اسرار مکنونه ایزد دو سرای و تاویلات آن در آن است و امّا جفر احمر اشارت بآن است که ظرفی است که سلاح رسول خدای صلی الله علیه و اله در آن است و آن سلاح نزد کسی است که صاحب امر است و ظاهر نمی شود تا گاهی که مردی از اهل بیت عليهم السّلام قیام کند و امّا جفر اكبر همانا اشارت شده است بآن بسوی مصادر وفقیّة که از الف باتاثا الى آخر آن است و این الف وفق است و امّا جفر اصغر همانا اشارة مي رود بآن بسوی مصادر و فقیّه که مرکب است از ابجد تا قرشت و آن هفتصد وفق می باشد و امّا جامعه بدرستی که اشارت شده است بآن بسوی کتابی که علم ما كان و ما يكون تا روز قیامت در آن می باشد .

و امّا صحيفه همانا صحيفه فاطمة صلوات الله عليها است و اشارت شده است بآن بذكر وقایع و فتن و ملاحم و جنگ ها و آن چه کائن است تا قیامت و امّا کتاب علیّ علیه السلام بدرستی که اشارت رفته است بآن بسوی کتابی که رسول خدای صلی الله علیه و اله از دهان و زبان مبارکش املاء فرموده و علیّ علیه السلام بر نگاشته و از شرايع دينيّة و

ص: 182

احکام و قضایا هر چه بآن حاجت است حتّى حدّ يك تازیانه و نصف تازیانه را در آن ثبت فرموده اند .

و نیز حضرت صادق علیه السلام مي فرمايد : ﴿منا الفرس الغواص و الفارس القناص﴾ و بعضی بر آن رفته اند که این در آخر الزّمان با حضرت صاحب الأمر عجّل الله فرجه ظاهر می شود و جز آن حضرت بحقیقت عارف بر آن نیست و پاره گفته اند که حضرت مهدی عجّل الله فرجه از غاری که در شهر انطاکیه است کتابی چند استخراج می فرماید و زبور را از دریاچه طبرية استخراج مي نمايد «فيها مما ترك آل موسى و هرون تحمله الملائكة» و در آن است الواح وعصاي موسى عليهم الصّلاة و السّلام .

و امّا جامعة همانا عبارت است از سفر آدم و سفر شيث و سفر ادريس و سفر نوح و سفر ابراهيم صلوات الله و سلامه عليهم ، امام جعفر صادق سلام الله علیه می فرماید: ﴿علم الله آدم الأسماء بالقلم الذي في اللوح المحفوظ﴾، بالجمله اين علم خاص بمحمّد و آل محمّد صلی الله علیه و آله اختصاص دارد أمير المؤمنين علیه السلام مي فرمايد : ﴿أو حدثتكم ما سمعت من فم أبي القاسم صلی الله علیه و آله لخرجتم من عندى و انتم تقولون ان عليّاً من اكذب الكذابين و افسق الفاسقين﴾

اگر حدیث کنم بآن چه شنیدم از دهان رسول خدای صلی الله علیه و اله از خدمت من بیرون شوید گاهی که مرا بكذب و فسق منسوب دارید یعنی چون متضمّن علم ما كان و ما يكون و غرايب اخبار و عجایب آثار و از اذهان دور بلکه از قبول اغلب عقول معزول است شما بر این عقیدت روید و جز این که تکذیب کنید برای دیگر رهسپر نشوید حضرت امام زین العابدين علیه السلام باین مطلب اشارت کند و این اشعار بفرماید :

انى لأكتم من علمى جواهره *** كيلا يرى الحق ذوجهل فيفتتنا

و قد تقدّم في هذا ابو حسن *** الى الحسين و وصّى قبله الحسنا

يا ربّ جوهر علم لوابوح به *** لقيل لي انت ممّن يعبد الوثنا

و لا ستحلّ رجال مسلمون دمی *** یرون اقبح ما يأتونه حسنا

ص: 183

و این اشعار اگرچه از این پیش در کتاب حضرت امام زین العابدين علیه السلام مسطور شد در این جا نیز به تقاضای مقام مذکور گشت و کتاب جفر أمير المؤمنين عليّ علیه السلام عبارت از يك هزار و هفتصد مصدر از مفاتیح علوم و مصابیح نجوم است که نزد علماء حروف بجفر جامع و نور لامع معروف و بعقیده صوفیه عبارت از لوح قضاء و قدر است و بقولى مفتاح لوح و قلم و بقولى سرّ قضاء و قدر و بسخنى مفتاح علم لدّنی است.

و اين ها دو کتاب جليل باشند یکی را حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليه بر منبر کوفه گاهی که بپای ایستاده و خطبه می راند مذکور فرمود و آن خطبه مسمی بخطبة البيان است و آن دیگر را رسول خدای صلی الله علیه و اله این علم مكنون را با عليّ علیه السلام پوشیده بگذاشت و این همان است که پیغمبر صلی الله علیه و اله بآن اشارت کند و فرماید: ﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا ﴾ و أمير المؤمنين را به تدوین آن فرمان کرد.

علیّ علیه السلام آن جمله را حروف مفرّقه بر طریقه سفر حضرت آدم علیه السلام در جفری یعنی در ورقی که از پوست شتر ساخته بودند بنوشت و در میان مردم بجفر جامع و نور لامع اشتهار یافت و بعضی گفته اند جفر و جامعه است و در آن مجازی حالات گذشتگان و پس آیندگان مذکور است و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مقرر فرموده که در خافیه باب كبيرات ث تا بآخر آن و در خافیه باب صغیر ابجد تا قرشت و آن حضرت می فرماید: ﴿منّا الجفر الأبيض و منّا الجفر الأحمر و منّا الجفر الجامع﴾، و أئمّه راسخون از اولاد آن حضرت باسرار این شأن عظیم عارف هستند و اسم اعظم خدا و تاج آدم و خاتم سلیمان و حجاب آصف بن برخیا علیهم السلام در این جفر است

صاحب ينابيع المودّة بعد از بيانات و اشارات لطیفه و نگارش خطبه مشهوره حضرت أمير المؤمنين علیه السلام می گوید بدان که محمّد صلی الله علیه و اله صورت عنصر اعظم و عليّ علیه السلام صورت عقل کلّ است که همان قلم اعلی می باشد برای این عالم و فاطمة سلام الله عليها صورت نفس کلیّه است که همان لوح محفوظ باشد و حسن صلوات الله عليه صورت

ص: 184

عرش است و حسین علیه السّلام صورت كرسى و أئمّة اثنى عشر علیهم السلام صورت بروج دوازده گانه و حضرت صاحب و حضرت صاحب الأمر عجّل الله فرجه صورت عالم است .

و جميع اسرار خدای تعالی در کتب سماوية و آن چه در کتب آسمانی است در قرآن و تمامت آن چه در قرآن است در فاتحة الكتاب و جميع آن چه در فاتحة الکتاب است در بسمله و جمله آن چه در بسمله است در باء بسمله و تمامت آن چه در باء بسمله است در آن نقطه ایست که زیر باء است أمير المؤمنين علىّ علیه السلام مي فرمايد : ﴿أَنَا النُّقْطَةُ الَّتِی هي تَحْتَ الْباءِ﴾، من آن نقطه هستم که زیر باء بسمله است یعنی تمامت اسرار الهی و علوم نامتناهی در من است.

و نيز مي فرمايد : ﴿الْعِلْمُ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الجاهِلُونَ والألفُ وَاحِدَةٌ عَرَفَها الرّاسِخونَ والياءُ مُدَّةً قَطَعَها العارِفُونَ وَ الجيمُ حَضْرَةٌ تَأَهَّلَهَا الواصِلُونَ والدَّالُ دَرَجَةٌ قُدَّسَها الصَّادِقُونَ﴾ ، بالجمله حضرت صادق علیه السلام در بحار این علم شریف غوص نموده و جواهر زواهرش را استخراج فرمود و کنوزش را ظاهر و رموزش را تفسیر ساخت و خافية در اسرار حروف را تصنیف نمود و از آن حضرت نقل کرده اند که در هفت سالگی بغوامض حقایق تکلّم می کرد و آن حضرت همان بزرگوار است که می فرماید: ﴿لقد تَجَلَّی اَللَّهُ لِعِبَادِهِ فِی کَلاَمِهِ وَ لَکِنْ لاَ یُبْصِرُونَ﴾ .

و در این کتاب از وزراء و امرای اقالیم سبعه و آن چه اتفاق می افتد و برای ایشان حادث می گردد تا قیام قیامت مذکور فرموده است و مي فرمايد: ﴿نحن الجبال الرواسخ لا تحركنا اَلرِّیَاحُ اَلْعَوَاصِفُ﴾ ، مائيم آن کوه های استوار ریشه دار که از تندباد حوادث روزگار جنبش نگیریم و آسیب بلا و آشوب زوال نيابيم امير المؤمنين علیه السّلام می فرماید: هیچ چیز نیست مگر این که علمش در قرآن است لکن عقول رجال از آن عاجز است و نیز می فرماید : ﴿لِکُلِّ کِتَابٍ صَفْوَهٌ وَ صَفْوَهُ هَذَا اَلْکِتَابِ حُرُوفُ اَلتَّهَجِّی﴾

ابن عباس .می گوید اگر عقال شتری از یکی از شما مفقود شود در قرآن بیابد آن را يعنى بحساب حروف تهجی و علوم قرآن می توان بدست آورد و ابن برجان

ص: 185

فتح بیت المقدس را که در سال پانصد هشتاد و سیم روی داد از قول خدای تعالی ﴿الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ﴾ استخراج نمود و چنان شد که گفت .

صاحب ينابيع المودّة می گوید آن حروفی که حضرت آدم علیه السلام اسرار غیبیه و آثار كونيّه را بسبب آن ها استخراج می فرمود نزد ما موجود است و بر احوال خودمان و تصرف آن در افعال ظاهره و باطنه خودمان استدلال می کنیم زیرا که برای هر حرفی معانی ظاهره و معانی باطنه است و بمعانی ظاهره مدد سفلية و بمعاني باطنه مدد علوية شناخته می شود و هر حرفی از آن حروف بر علوم جليلة الشان عظيمة البرهان محتوى است

يحيى بن اعقب معلم سبطين يعنى حسنین علیهما السلام این شعر گوید :

فستبدو عجائب منكرات *** لكرهت الحيات لو كنت حيّا

بين آل النبيّ و اطول حزني *** فتنا هولها يشيب الصبيّا

يوم صفين لو عقلت عليما *** لقتال يردى الشجاع الكميّا

و على كربلا مقام شنيع *** دهراً و يعزّ الشام عزا قويّا

و ترى السّيد العزيز ذليلا *** هائل منكر يؤذى عليّا

بعدها تملك الأعاريب *** و ترى الوغد مستطيلا قويّا

و يعمّ الشام جوراً الى ان *** يبلغ الشّط و الجود سويّا

و بعشرين من مورخة التسعين *** لابدّ ان يظهر امام المهديّا

اسمر اللّون مشرق الوجه بالنور *** ملتح المعاطف طريّاً جنيّا

يظهر الحقّ و البراهين و العدل *** فتلقى إذا اماماً عليّا

وتطيع البلاد من مشرق الأرض *** إلى المغربين طوعاً جليّاً

و ترى الذئب عنده الشاة ترعى *** ذاك بالعدل والامان حفيّا

يحكم الأربعين في الأرض ملكا *** و يوفى و كلّ حي وفيّا

قال معلم السبطين حقّا *** يقوم بأمر الله اماما قويّاً

همانا يحيى بن اعقب معلم حسنین علیهما السلام در مصر مدفون است قبرش را در

ص: 186

آن جا زیات کنند و از تربتش برکت جویند

بعضی گفته اند که جبرئیل علیه السلام بحضرت رسول خدای صلی الله علیه و اله گاهی که آن حضرت در مسجد بود بیامد و دو سیب از بهشت بیاورد در این حال حسن و حسین عليهما السلام بر آن حضرت در آمدند و از آن دو سیب یکی را حسن و آن دیگر را حسین صلوات الله عليهما بگرفتند و نزد معلم خود شدند و بمعلم هبه فرمودند معلم از سیب بهشتی بخورد و خدای تعالی از برکت آن سیب و آن تعلیم زبانش را بذکر مغیبات گویا فرمود و رسول خدای صلی الله علیه و آله با وی فرمود ﴿يا ابن اعقب قدم و آخر﴾ و این حکایت در حجاز و شام در السنه خاص و عام جاری و مستفاض است .

و علي علیها السلام علم حروف را از رسول خدای صلی الله علیه و اله وارث گشت و آن حضرت باین مطلب اشارت کند و فرمايد ﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ العِلمَ فَعَلَيهِ بِالبابِ﴾ ، و امير المؤمنين سلام الله عليه وارث علم اوّلین و آخرین است صاحب ينابيع المودة می گوید در آنان که جامع این علم شده اند هیچ کس را از آن حضرت اعلم نیافته ام.

ابن عباس می گوید بعلی علیه السلام نه قسمت از ده قسمت علم عطا شده است و آن حضرت در آن يك قسمت نیز داناترین اهل روزگار است و اول کسی است که مربع صد درصد را در اسلام وضع نمود و جفر جامع را در اسرار حروف تصنیف کرد و در این جفر آن چه برای پیشینیان گذشته و آن چه برای آیندگان جاری می شود مذکور است و اسم اعظم و تاج آدم و خاتم سلیمان و حجاب آصف علیهم السلام در آن است و ائمه هدى سلام الله عليهم این علم را بوراثت یافتند .

حضرت صادق علیه السلام می فرماید : ﴿علمناغا برو مزبور و كتاب مسطور في رقّ منشور و نکت في القلوب و مفاتيح اسرار الغيوب و نقر في الاسماع و لا ينفر عنه الطباع و عندنا الجفر الأبيض و الجفر الأحمر و الجفر الأكبر و الجفر الأصفر و منّا الفرس الغوّاص و الفارس القنّاص﴾ ، صاحب ينابيع المودّة بعد از اين كلام مي گويد « فافهم هذا اللسان العريب

ص: 187

والبيان العجيب﴾، بعضى بر آن عقیدت رفته اند که جفر در آخر الزمان با حضرت صاحب الامر عجلّ الله فرجه ظاهر می شود و جز آن حضرت هیچ کس عارف بحقیقت آن نیست .

و امير المؤمنين علي علیه السلام از تمامت جهانیان بعلم حروف و اسرار آن داناتر است و می فرماید ﴿سَلوني قَبلَ أن تَفقِدوني ، فَإِنَّ بَينَ جَنبَيَّ عُلوما كَالبِحارِ الزَّواخِرِ﴾، و هم صاحب ینابیع می نویسد که معلوم باد که این جفر همان نکسیر کبیری است که فوق آن هیچ نیست و از زمان آدم علیه السلام تا زمان اسلام هیچ کس جز علی علیه السلام باین علم راه نیافته و این علم از برکت حضرت خیر الانام عليه الصلاة و السلام است و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام وفق مسدّسی بر ترتیب حروفی که آن کافی است وضع فرمود و علومی چون دریاهای زاخر از آن بیرون آوردی و هم آن حضرت در سر الاکبر از جفر احمر سرّی كبير ودیعت نهاده بالجمله در كتاب ينابيع المودة در این مسئله شرحی مبسوط مسطور است و از بیانات و تحقیقات محی الدین اعرابی فصلی یاد کرده است که شرح آن جمله در این جا واجب نیفتاده است .

در کتاب اصول کافی سند با بی بصیر می رسد که گفت بحضرت ابی عبد الله علیه السلام در آمدم و عرض کردم فدای تو شوم همانا از مسئله می خواهم پرسش کنم در این جا کسی باشد یعنی آیا در این حوالی دیگری باشد که محرم نباشد می گوید ابو عبدالله سلام الله عليهپرده که ما بین آن حضرت و منزلی دیگر بود بر افراخت و نگران شد آن گاه فرمود ای ابو محمّد از آن چه خواهی پرسش کن.

می گوید عرض کردم فدای تو کردم بدرستی که شیعیان تو حدیث همی که رسول خداى صلی الله علیه و آله علي علیه السلام را بابی تعلیم فرمود که از آن باب هزار باب علم از هر آن حضرت برگشود فرمود اى أبو محمّد ﴿عَلَّمَ وَ اَللَّهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَلِیّاً أَلْفَ بَابٍ یُفْتَحُ مِنْ کُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ﴾، رسول خداى صلی الله علیه و آله هزار باب علم بعلى علیه السلام تعليم فرمود که از هر بابی هزار باب مفتوح گشت

ص: 188

ابو بصیر می گوید عرض کردم سوگند با خدای این است علم یعنی آن علم شريف و عالی که بتوان بآن توكّل و عنایت ورزید عبارت از این علم است که رسول خدای بعلی صلوات الله عليهما بیاموخت که ابتدا و انتها ندارد ابوبصیر می گوید آن حضرت با قضیبی که بدست مبارك داشت ساعتی بر زمین نکت و نقش همی نمود آن گاه فرمود ﴿ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَمَا هُوَ بِذَاکَ﴾، بدرستی که این علم بسیار بزرگ است و علم است اما نه آن است که از آن برتر نباشد .

ابوبصیر می گوید بعد از آن با من فرمود: ﴿یَا بَا مُحَمَّدٍ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا الْجَامِعَةُ﴾ اى ابو محمّد بدرستی که جامعه نزد ماست و این جماعت ندانند جامعه چیست عرض کردم فدای تو شوم جامعه چه باشد ؟ فرمود ﴿صَحِیفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ إمْلَائِهِ مِنْ فَلْقِ فِیهِ وَ خَطِّ عَلِیٍّ بِیَمِینِهِ، فِیهَا کُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ کُلُّ شَیْ ءٍ یَحْتَاجُ النَّاسُ إلَیْهِ حَتَّی الْأرْشُ فِی الْخَدْشِ﴾ صحیفه ایست که هفتاد ذراع بذراع رسول خداى صلی الله علیه و آله طول آن است و آن حضرت از زبان مبارك املاء نموده و علي علیه السلام با دست راست مبارکش مسطور فرموده است در این صحیفه مبارکه تمامت مسائل و احكام حلال وحرام و هر حکمی که محتاج اليه ناس است حتّی دیه جراحتی مذکور ومضبوط است .

ابو بصیر می گوید آن حضرت دست مبارکش بمن بزد و با من فرمود : ﴿تَأْذَنُ لِی یَا أَبَا مُحَمَّدٍ﴾، يعنى اى ابو محمّد مرا اذن می دهی یعنی این که ترا بدست خود بزدم یا این که زحمتی بر تو فرود آورم عرض کردم فدایت شوم همانا وجود من و اختيار من از تو است هر چه خواهی چنان کن می گوید آن گاه آن حضرت مرا غمز و فشاری با دست مبارك بداد و فرمود: حتّی دیه این کار و کردار یعنی حکم و قصاص این فشردن و غمز نمودن نیز در آن صحیفه مذکور است گویا آن حضرت خمشناك بود شاید غضب آن حضرت از آن حضرت از آن بود که مردمان گمان همی برند که اعمال و افعال ایشان نادیده و ناشمرده می ماند با این که در احکام الهی هیچ چیز فرو گذاشت و مکنوم نخواهد بود.

ص: 189

ابو بصیر می گوید عرض کردم ﴿هَذَا وَاللَّهِ الْعِلْمُ﴾ سوگند با خدای علم و دانش این است یعنی علمی که بهمه اشیاء و احکام شامل است این است و از این برتر چیست فرمود : ﴿ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَیْسَ بِذَاکَ﴾ بدرستی که این علم هر آینه علم است اما آن علم نیست که ما فوقی نداشته باشد پس از آن ساعتی سکوت فرمود : ﴿ ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا الْجَفْرُ ﴾.

پس از آن فرمود : بدرستی که نزد ما می باشد جفر و نمی دانند چیست جفر عرض کردم جفر چیست ؟ فرمود: ﴿وِعاءٌ مِن أدَمٍ فیهِ عِلمُ النَّبِیّینَ و عِلمُ العُلَماءِ الَّذینَ مَضَوا مِن بَنی إسرائیلَ﴾ ظرفى است از پوست که علم پیغمبران و اوصیای پیغمبران و علم آن دانایان که از بنی اسرائیل در روزگار پیشین بر گذشتند در آن است .

ابو بصیر می گوید عرض کردم بدرستی که چنان علمی علم است فرمود: ﴿إِنَّهُ اَلْعِلْمُ و لَیْسَ﴾، بدرستی که این علم علم است اما علم کامل نیست پس از آن چندی سكوت نمود آن گاه فرمود: ﴿ وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ علیهما السلام و ما يُدْريهِمْ ما مُصْحَفُ فاطِمَةَ علیهما السلام﴾ بدرستي كه مصحف فاطمة علیها السلام نزد ماست و ندانند مصحف آن حضرت چیست ؟ .

می گوید عرض کردم چیست مصحف فاطمه سلام الله عليها؟ فرمود : ﴿ مُصْحَفٌ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هذا ثَلاثَ مَرّاتٍ وَ اللَّهِ مَا فِیهِ مِنْ قرآنکُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ﴾، یعنی مصحف فاطمه صلوات الله عليها مصحفی است که در آن است مثل این قرآن شما سه مرّه سوگند با خدای در آن مصحف از قرآن شما يك حرف نیست .

ابوبصیر می گوید عرض کردم این است سوگند با خدای علم یعنی آن درجه علم که از آن برتر و فزون تر نتواند بود این است فرمود : ﴿إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاکَ﴾، بدرستی که این مصحف علم است اما علم کامل نیست پس از آن ساعتی سکوت نمود آن گاه فرمود : ﴿ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا کَانَ وَ عِلْمَ بِمَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی أَنْ تَقُومَ اَلسَّاعَهُ﴾، بدرستی که نزد ما می باشد علم بآن چه بود و علم آن چه خواهد شد تا گاهی که قیامت قیام گیرد عرض کردم فدای تو گردم سوگند با خدای این است علم فرمود:

ص: 190

﴿إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَیْسَ بِذَاکَ﴾، بدرستی که علم بما كان و ما يكون علم است اما نه آن رتبت دارد که از آن برتر علمی نباشد .

ابو بصیر می گوید عرض کردم پس علم چه چیز است فرمود : ﴿مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ بَعْدَ الْأَمْرِ وَ الشَّيْ ءُ بَعْدَ الشَّيْ ءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾، يعنى علم كامل آن است که بآن چه حادث می شود در شب و روز امراً بعد أمر و شيئاً بعد شیء تا روزگار قیامت بدانند

معلوم باد چنان که در ضمن كتب احوال أئمّه علیهم السلام این بنده حقیر عباسقلی سپهر مکرر در مقامات مقتضیه اشارت کرده و از لسان نبوّت و امامت جاری شده است آن چه از این انوار مقدسه تراوش نموده نظر باقتضای وقت و مقدار عقول و ادراك و افهام و استعداد و ظرفيت و طاقت و وسع صدور و معیار دانش و بینش مخاطبین است آن چه خدای با رسول خود فرماید با دیگر انبیاء نفرماید و آن چه رسول خدای با اوصیای خود فرماید با دیگران نفرماید و آن چه با اصحاب خاص فرماید با دیگران نفرماید .

و نیز چنان که می فرمایند كلام ما صعب و مستصعب است گاهی حمل آن را برای ملائکه مقرّبین و انبیای مرسلین و خواص از مؤمنین ممتحنین شایسته می دانند و گاهی ایشان را نیز حامل آن نمی شمارند معلوم است حالت دیگران چیست و تکلیف ایشان چگونه است و در این حدیث مبارك اگر بتأمل بنگرند معلوم فرمایند که دقایق آن چه مقدار است بهر رتبه پای گذارند با این که از حدّ بشر خارج است بدیگر رتبه ارتقا جویند و نیز آن را بچیزی نشمارند و حال آن که هیچ کس بصد هزار درجه از آن فرودتر نتواند رسید

این مقدار نیز بمقدار ادراك مخاطب است و گرنه جفر و مصحف وجامع خواه هفتاد ذراع یا هفتصد هزار ذراع اگر باین مقامات باشد که ما می سنجیم چگونه حامل تمامت این مراتب و مسائل خواهد بود ما چه دانیم ذراع رسول الله چیست و بچه اشارت می نماید و وعاء از جلد چیست و بچه کنایت دارد فرضاً اگر جامعه را هفتاد

ص: 191

ذراع طول باشد و تمامت این علوم را دارا باشد دانش آن از حدّ بشر خارج است دانش آن عین دانش و بینش آن عين بينش و فهم آن عين فهم است اما جز وجود مبارك پیغمبر و امام هیچ آفریده نتواند دریافت.

دیگر این که علوم پیغمبر خدای و ائمّه رهنمای که بلا واسطه و لدّنی است با پوست و جلد و گوشت چه حاجت دارد حاجت جمله آن ها باین وجودات مقدسه وجود اشیاء از تابش نور این انوار مبارکه است نه منکر این جمله هستیم و نه مدعی آنیم که آن چه می شنویم و می نگریم و بفهم ناقص خود جای می دهیم همان است و جز آن نیست .

مثلا ما را عقیدت چنان است که فرقان یزدان فاقد هیچ چیز نیست ﴿لَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ لا يُغادِرْ صَغيرَةً وَ لا كَبيرةً اِلاَّ اَحْصيها﴾ و اگر فاقد باشد ناسخ کتب سابقه سماويه نتواند بود و جامع تمامت احکام الهی تا قیامت نتواند شد و در این حدیث و مصحف حضرت فاطمه آن است که نگاشته آمد ممکن است که می فرماید قرآن شما یعنی مقرو شما و آن چه خدای تعالی برای اصلاح امر معاش و معاد شما تا قیامت واجب شمرده و فرستاده است این است و در این کلام نمی فرماید قرآن خدای و نیز نمی فرمایند قرآننا و بخودشان منسوب نمی دارد.

شاید در میان این کلام خداى ﴿لَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ﴾ و اين كه مي فرمايد: ﴿كل فِي إِمامٍ مُبِينٍ﴾ آن چند تفاوت و درجات باشد که هیچ کس نداند و البته نخواهند دانست و چون چنین باشد معنی ﴿وَ اللَّهِ مَا فِیهِ مِنْ قرآنکُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ﴾ را توان دریافت و نیز در کلمات آن حضرت و تحقیق مراتب علوم ﴿إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَیْسَ بِذَاکَ﴾ ، تا به ذكر ﴿ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَالْنَّهَارِ ﴾، می تواند بود که راجع بعلم الهی و مخصوص بحضرت احدیّت باشد چه در این جا صریحاً بخود نسبت نمی دهند و می تواند بود که خود دارای آن علم باشند و بر تر از آن علوم مخصوصه بحضرت حق باشد .

و نیز می تواند که صد هزاران هزار علوم عالیه باشد که از آن چه مذکور فرمودند نیز برتر باشد لكن مقام ابی بصیر را استماع آن نشاید و خدای را علومی

ص: 192

نامتناهی است که بذات اقدسش اختصاص دارد و تمامت این مراتب را در آن مرتبه و از آن مقام قصوری باشد که خدای خود داند و بس و با همه این بیانات و تحقیقات ﴿ الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ همگان كور و كر و از مدارج معنويه و معارج باطنيّه بلکه ظاهریه نیز بی خبر سخنی می گوئیم و از قلم می گذرانیم و ندانیم چه می گوئیم و چه می نویسیم و چه می بینیم و چه می دانیم ﴿اللهم احفظنا من هفوات اللسان و زلات الاقدام و قصور الافهام و فتور الاقلام بمحمّد و آله الكرام عليهم الصلوة و السلام اِلی یَوْمِ الْقِیامِ﴾ هم اکنون بآن چه بودیم باز شویم که این دریا را نه کرانی و این بیدا را نه پایانی است

در اصول کافی از حماد بن عثمان مروی است که گفت از حضرت ابی عبدالله علیه سلام الله شنیدم می فرمود : ﴿تَظْهَرُ اَلزَّنَادِقَةُ فِي سَنَةِ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ وَ ذَلِكَ أَنِّي نَظَرْتُ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ علیها السلام ﴾ گروه زنادقه در سال یک صد و بیست و هفتم ظهور کنند و این خبر از آن است که من در مصحف فاطمة علیها السلام نظر کردم و بدانستم .

حماد می گوید عرض کردم مصحف فاطمه سلام الله عليها چیست فرمود: ﴿نَّ اَللَّهَ لَمَّا قَبَضَ نَبِیَّهُ علیه السلام دَخَلَ عَلَی فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ اَلْحُزْنِ مَا لاَ یَعْلَمُهُ إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَرْسَلَ إِلَیْهَا مَلَکاً یُسَلِّی غَمَّهَا وَ یُحَدِّثُهَا فَشَکَتْ ذَلِکَ إِلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهَا إِذَا أَحْسَسْتِ بِذَلِکِ وَ سَمِعْتِ اَلصَّوْتَ قُولِی لِی فَأَعْلَمَتْهُ ذَلِکَ وَ جَعَلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَکْتُبُ کُلَّ مَا سَمِعَ حَتَّی أَثْبَتَ مِنْ ذَلِکَ مُصْحَفاً ﴾

چون يزدان پاك خواجه لولاك را از مركز خاك با فلاك برد فاطمه علیها السلام را در مفارقت پدر آن اندوه و غم دریافت که میزانش را جز حضرت سبحان نداند لاجرم خدای تعالی فرشته را بآن حضرت عصمت آیت بفرستاد تا غمگسار محبوبه پروردگار باشد و او را حدیث راند حضرت فاطمه از عدم امکان حفظ جمله آن احادیث بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام شكايت برد أمير المؤمنين فرمود هر وقت بوصول ملك احساس نمودی و صوتش را بشنیدی با من بازگوی فاطمه سلام الله علیها آن حضرت را باز نمود پس أمير المؤمنين صلوات الله هر چه می شنید همی بر نگاشت تا از آن احادیث

ص: 193

ملك، مصحفى ثبت فرمود راوی می گوید حضرت صادق علیه السلام فرمود : ﴿ أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ فِیهِ شَیْءٌ مِنَ اَلْحَلاَلِ وَ اَلْحَرَامِ وَ لَکِنْ فِیهِ عِلْمُ مَا یَکُونُ﴾ در این مصحف از احکام حلال و حرام چیزی مندرج نیست لكن علم بآن چه خواهد شد در آن است.

معلوم باد که در این گونه احادیث نیز باید به دیده تعقل رفت چه هر چه باید دانست در حضرت أمير المؤمنين صلوات الله علیه معلوم است پس بروز این گونه مسائل باقتضای فهم سائل و تشخیص پاره وسایل و اظهار جلالت قدر و نبالت مقام دختر سیّد الانام علیه السلام یا جهات معدوده دیگر است که بر خداوندان بینش و دانش مكشوف تواند بود.

و هم در آن کتاب از حسین بن ابی العلاء مسطور است که گفت از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم می فرمود : ﴿إِنَّ عِنْدِیَ اَلْجَفْرَ اَلْأَبْیَضَ﴾، می گوید عرض کردم در آن چیست؟ فرمود: ﴿زَبُورُ دَاوُدَ ، وَ تَوْرَاهُ مُوسی ، وَ إِنْجِیلُ عِیسی ، وَ صُحُفُ إِبْرَاهِیمَ ، وَ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ ، وَ مُصْحَفُ فَاطِمَهَ ، مَا أَزْعُمُ أَنَّ فِیهِ قُرْآناً ، وَ فِیهِ مَا یَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَیْنَا وَ لَا نَحْتَاجُ إِلی أَحَدٍ ، حَتّی فِیهِ الْجَلْدَهُ وَ نِصْفُ الْجَلْدَهِ ، وَ رُبُعُ الْجَلْدَهِ ، وَ أَرْشُ الْخَدْشِ ؛ وَ عِنْدِی الْجَفْرَ الْأَحْمَرَ قَالَ قُلْتُ : وَ أَیُّ شَیْ ءٍ فِی الْجَفْرِ الْأَحْمَرِ﴾ می گوید عرض کردم چه چیز است در جفر احمر ﴿قَالَ السِّلَاحُ ، وَ ذلِکَ إِنَّمَا یُفْتَحُ لِلدَّمِ ، یَفْتَحُهُ صَاحِبُ السَّیْفِ لِلْقَتْلِ﴾ و مقصود از صاحب سيف حضرت صاحب الزمان علیه السلام است .

در این وقت عبدالله ابن ابي يعفور عرض كرد اصلحك الله آيا بنو الحسن می شناسند این را ﴿فقال إی وَاللّهِ کما یَعْرِفونَ اللَّیْلَ أَنَّهُ لَیْلٌ، وَ النَّهارَ أَنَّهُ نَهارٌ، وَ لکِنَّهُمْ یَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ وَ طَلَبُ الدُّنْیا عَلَی الْجُحُودِ وَ الْإِنْکارِ، وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ بِالْحَقِّ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ﴾، فرمود: آری و الله می شناسند اما همان طور که می شناسند شب که شب است و روز را که روز است یعنی علم ایشان با دیگر ظاهر بینان مساوی است و خود می دانند که نمی دانند و ما می دانیم لكن حسد و طلب دنیا ایشان را بر جحود و انکار باز می دارد و اگر ایشان حق را بحق طلب کنند از بهر ایشان بهتر است.

ص: 194

یعنی اگر علم را از مظان علم و حق را از اهل حق طلب نمایند برای ایشان شایسته و نيك است چه اگر جز این باشد نه بعلم حقيقى عالم و نه بحق و راه حقّ عارف و سالك باشند بلكه كورانه جنبشی کنند و بعبث سعی نمایند و بآن چه خواهند و طلب کنند دست نیابند و جز رنج بیهوده وخسران دوجهان نجویند .

و هم در آن کتاب سند بسليمان بن خالد می رسد که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود : ﴿إِنَّ فِی اَلْجَفْرِ اَلَّذِی یَذْکُرُونَهُ لَمَا یَسُوؤُهُمْ لِأَنَّهُمْ لاَ یَقُولُونَ اَلْحَقَّ وَ اَلْحَقُّ فِیهِ فَلْیُخْرِجُوا قَضَایَا عَلِیٍّ وَ فَرَائِضَهُ إِنْ کَانُوا صَادِقِینَ، وَ سَلُوهُمْ عَنِ اَلْخَالاَتِ وَ اَلْعَمَّاتِ وَ لْیُخْرِجُوا مُصْحَفَ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا اَلسَّلاَمُ ، فَإِنَّ فِیهِ وَصِیَّهَ فَاطِمَهَ وَ مَعَهُ سِلاَحُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَهٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ﴾

بدرستی که در آن جفر که ایشان باز می گویند و مذکور می دارند از بهر ایشان زیان دارد چه ایشان از بهر حق نگویند و حال این که حق در آن است پس اگر سخن بصدق می کنند و باین امور و علوم دست دارند قضايا و فرايض على علیه السلام را بیرون آورند و بپرس از ایشان از خالات و عمّات و هر آینه بیرون بیاورند مصحف فاطمة علیها السلام را یعنی اگر در آن چه ادّعا می نمایند نیرومند و قادر هستند این کار بپای گذارند چه در مصحف آن حضرت وصیّت آن حضرت است و سلاح رسول خدای صلی الله علیه و آله با اوست

همانا خدای تعالی می فرماید: بگو ای محمّد با این جماعت کفّار که منکر پاره مسائل هستند بیاورید کتابی که بشما رسیده باشد پیش از آمدن قرآن که ناطق توحید و مبطل شرك است یعنی کتابی جز قرآن بیاورید که مضمون آن امر بشرك آوردن در عبادت خدای باشد یا بیاورید بقیه از اثر علم یعنی خطی که بر شما باقی مانده باشد از اثر علوم پیشینیان یا روایتی از انبیای بر گذشته که بر آن چه گوئید دلالت نماید اگر هستید راست گویان بالجمله حضرت صادق سلام الله علیه باین آیت وافی دلالت استشهاد می جوید که اگر شماها که بر علم جفر یا مصحف و غیر هما مدعی هستید راست می گوئید ادّله صدق و راستی خود را باز نمائید

ص: 195

و هم در آن کتاب در ذیل حدیث دیگر مروی است که حضرت صادق صلوات الله عليه فرمود : ﴿إِنَّ فَاطِمَهَ مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ خَمْسَهً وَ سَبْعِینَ یَوْماً وَ کَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِیدٌ عَلَی أَبِیهَا وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام یَأْتِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا وَ یُخْبِرُهَا عَنْ أَبِیهَا وَ مَکَانِهِ فِی اَلْجَنَّهِ وَ یُخْبِرُهَا مَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ کَانَ عَلِیٌّ یَکْتُبُ ذَلِکَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَهَ علیها السلام﴾

همانا فاطمه علیها السلام بعد از پدرش رسول خدای صلی الله علیه و آله هفتاد و پنج روز در جهان ناپایدار درنگ فرمود و از مفارقت رسول خدای اندوهی بزرگ بروی چیره گشته بود جبرئیل علیه السلام بر آن حضرت در آمدی و تعزیت و تسلیت گفتی و خاطر مبارکش را بر آسودی و از مکان و منزلت رسول خدای خبر گفتی و از آن چه بعد از آن حضرت عصمت آیت بذریه طیّبه اش فرود آید باز بنمودی و علی علیه السلام آن اخبار و احادیث را برنگاشتی و مصحف فاطمه سلام الله علیها این است.

و هم در اصول كافي از بكر بن كرب صير في مرويست که از حضرت صادق علیه السلام شنیدم می فرمود ﴿إِنَّ عِنْدَنَا مَا لَا نَحْتَاجُ مَعَهُ إِلَی النَّاسِ ، وَ إِنَّ النَّاسَ لَیَحْتَاجُونَ إِلَیْنَا ، فَإِنَ عِنْدَنَا کِتَاباً بإِمْلَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّه علیه و آله وَ خَطُّ عَلِیٍّ علیه السلام ، صَحِیفَهً فِیهَا کُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ ، وَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَّا بِالْأَمْرِ ، فَنَعْرِفُ إِذَا أَخَذْتُمْ بِهِ ، وَ نَعْرِفُ إِذَا تَرَکْتُمُوهُ﴾ بدرستی که نزد ماست آن علم و آن چیزی که با وجود آن حاجتی بهیچ آفریده نداریم و تمامت جهانیان البته بما حاجتمند هستند یعنی محتاج اليه همه آفریدگان علم است و آن نزد ماست بدرستی که نزد ماست کتابی که رسول خدای صلی الله علیه و آله املاء فرمود و علي علیه السلام بخط مبارکش مرقوم داشته و صحیفه ایست که احکام و مسائل تمامت حلال و حرام در آن است همانا شما آن امر را می آورید و ما می دانیم چون آن را ماخوذ دارید و می دانیم اگر متروك گردانید.

و هم در آن کتاب از فضيل بن يسار و بريد بن معاوية وزرارة مسطور است که عبد الملك بن اعين بحضرت ابی عبد الله علیه السلام عرض کرد که جماعت زیدیه و معتزله

ص: 196

به محمّد بن عبد الله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب علیهم السلام انجمن همى کنند آیا از بهر او سلطنتی خواهد بود؟ فرمود ﴿و الله إِنَّ عِنْدِي لَكِتَابَيْنِ فِيهِمَا تَسْمِيَةُ كُلِّ نَبِيٍّ وَ كُلِّ مَلِكٍ يَمْلِكُ الْأَرْضَ لَا وَ اللَّهِ مَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فِي وَاحِدٍ مِنْهُمَا﴾ سوگند بخدای بدرستی که نزد ما دو کتاب است و در آن دو کتاب است نام هر کسی که پیغمبر شده و نام هر پادشاهی که در زمین سلطنت کرده و خواهد کرد سوگند با خدای نام محمّد بن عبدالله در هيچ يك از اين دو كتاب مذکور نیست یعنی این انجمن مردمان که بامید سلطنت بروی می کنند بیهوده است و او را از سلطنت بهره نیست.

و نیز در آن کتاب از فضيل بن سكّرة مرویست که گفت : در خدمت ابی عبد الله علیه السلام تشرف جستم با من فرمود ای فضیل آیا می دانی از این پیش در چه نظر داشتم؟ عرض کردم ندانم فرمود ﴿کُنْتُ أَنْظُرُ فِی کِتَابِ فَاطِمَهَ علیها السلام لَیْسَ مِنْ مَلِکٍ یَمْلِکُ الْأَرْضَ إِلَّا وَهُوَ مَکْتُوبٌ فِیهِ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ وَمَا وَجَدْتُ لِوُلْدِ الْحَسَنِ فِیهِ شَیْئاً﴾

در مصحف فاطمه علیها السلام نظر می کردم هیچ پادشاهی نیست که در زمین سلطنت نماید مگر این که نامش و نام پدرش در آن مکتوب شده اما از فرزندان حسن اسمی در آن نیافتم یعنی اسم فرزندان حسن بن حسن که پاره مدعی سلطنت مي شوند و مردمان را برخود فراهم می کنند در زمره سلاطین روزگار نیست و این دعوی باطل و از درجه صدق عاطل است

و دیگر در کتاب مدينة المعاجز از ابوبصير مرويست که گفت در حضرت ابی عبدالله علیه السلام حضور داشتم آن حضرت فرمود ﴿يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، هَلْ تَعْرِفُ إِمَامَكَ﴾ اى محمّد امام خود را می شناسی؟ عرض کردم آری سوگند به آن خدای که جز او خدائی نیست و هر دو دست خود را بر دو زانوي مبارکش بر نهادم کنایت از این که امام و پیشوای او آن حضرت است فرمود ای ابو محمّد همانا او را بشناختی بدو تمسك جوی عرض کردم فدای تو بگردم علامت امامت را بمن عطا فرمای فرمود بعد از معرفت علامتی نیست یعنی طلب علامت گاهی شایسته است که باحوال امام عارف

ص: 197

نباشد اما چون اوصاف و احوال و اخلاق و فضائل و فواضل و تفوق و علم او را بدانستند از بهر طلب علامت و امارت مقامی نخواهد بود عرض کردم همی خواهم بر یقین وافی خود بیفزایم و قلبم مطمئن گردد فرمود : ﴿يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، تَرْجِعُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ قَدْ وُلِدَ لَكَ عِيسَى، وَ بَعْدَ عِيسَى مُحَمَّدٍ، وَ بَعْدَهُمَا ابْنَيْنِ، وَ اعْلَمْ أَنَّ اسْمَكَ مُثَبَّتٌ عِنْدَنَا فِي الصَّحِيفَةِ الْجَامِعَةِ مَعَ أَسْمَاءِ الشِّيعَةِ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ أَجْدَادِهِمْ وَ أَبْنَائِهِمْ وَ مَا يَلِدُونَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ اى ابو محمّد بكوفه مراجعت می نمائی و پسرت عیسی متولّد می شود و پس از وی پسرت محمّد بدنیا می آید و بعد از ایشان دو پسر پدید آیند و بدان که پسرت نزد مادر صحیفه جامعه مثبت و مضبوط است با اسامی شیعیان و اسامی پدران و اجداد و پسران شیعیان و هر مولودی که تا روز قیامت از ایشان بعرصه وجود خرامد ﴿قَالَ و إِنَّمَا هِيَ صَحِيفَةُ صَفْرَاءُ مُتَوَّجَةٌ﴾ فرمود این صحیفه ایست زرد تاجدار و انشاء الله تعالی ازین بعد در ذیل معجزات و پاره مجاری حالات آن حضرت بحسب اقتضای مقام نیز ببعضی اخبار و آثار که مؤید مطالب مسطوره است اشارت خواهد شد

هم اکنون گوئیم که اگر بتعقل و انصاف بنگرند بدانند که آن حضرت ولایت آیت را مقام صدق تا بچه پایه ارتقا یافته است که اخبار آن حضرت را در چنین مسائل غامضه مکتومه نیز نتوان انکار نمود چه اغلب اخباری که از آینده مشهود گردیده چنان که حکایت زنادقه در زمان سعادت اقتران آن حضرت مكشوف شد و هم جنين از کتب مختلفه جفر که از آن جمله همی نشان دهد در این سال كه يك هزار و سیصد و پانزده سال از زمان هجرت برگذشته کتابی بحليه طبع در آورده اند و از مصر و صفحات خارجه بمملکت ایران آورده اند و بدست مردم در آمده و راقم حروف را از نظر بر گذشته

جماعتی هستند که در این علم رنج می برند و اکتساب فواید می نمایند و اگر بتمام حقیقت آن نایل نشده اند بی بهره نیز نمانده اند و با این که قريب يك هزار و سیصد سال است که از زمان حضرت صادق علیه السلام بر گذشته تازه دایر گردیده است و نیز

ص: 198

تمامت كتب فقهاء اسلام ومناط احکام شریعت سیّد الانام باخبار و روایات این حضرت نظر دارد .

و چون سلسله روات بآن حضرت اتّصال یابد و بدانند که این خبر صحیح و این روایت موثّق و متفن است بدون تأمّل سند کنند و عمل نمایند و برای هیچ طبقه محلّ ترديد و تأمّل نماند بالصّراحة توان گفت اگر وجود مبارك اين امام والا مقام و پدر فرخنده سیرش حضرت باقر صلوات الله عليهما باعث نبودی و حلّ معضلات کلام خدای و کلمات رسول رهنمای نفرمودی و اخبار و روایات را باین درجه انتشار ندادی احکام و اوامر و نواهی و معضلات و تفسیر آیات و تأویل کلمات ممکن نشدی و دین مبین و احكام شریعت متين مبهم و در پرده خفا بماندی و آن رواج و رونق و بها و نظم و نسق و اعتبار و انتشار و فايده و کمال که ببایستی نیافتی

بلکه اگر روزگاری بر آن بر گذشتی در سحاب کتمان بماندی و جهانیان را بهره یاب نداشتی و از این شریعت غرّا و طریقت بیضا جز نامی بر جای نماندی و از این است که این دین را دین جعفری خواندند چه این حضرت تجدید فرمود پس بر تمامت جهانیان شکر و ثنای این وجود محمود و گوهر مسعود واجب است که چون آفتاب نور پاش دین مبین را به نیروی علم امامت و نور ولایت که صد هزاران آفتابش ذرّه ایست از غمام ظلام ابهام بیرون آورد و منهج مستقیم شریعت را از خس و خاره جهل صافی داشت و صلاح معاش و معاد خلق خدای را تا قیامت بتمامت باز نمود.

در حقیقت مایه زندگی و حیات ابدی و سعادت سرمدی جمله شیعیان و مسلمانان گردید چه اگر تمامت آفریدگان از رموز معالم دينية و عوالم يقينيه كه دليل مراتب عرفان و مدارج ایقان است بی بهره بمانند مرده جاوید باشند و مفتاح ابواب سعادت و رشادت و هدایت و نباهت و سلامت و بقاء و عافیت همان دین مبین و احکام شریعت سیّد المرسلين صلوات الله عليهم اجمعين است هر کس دارد همه چیز دارد و از هر دو جهان کامکار است هر کس ندارد هیچ ندارد و در هر دو جهان مرده بی اعتبار و زار است.

ص: 199

پس مانند آفتاب عالم تاب روشن و واضح گشت که بسبب این که این امام والا مقام بلغت مبارك مسعود ، فایق ، صادق ، لایق گشت چیست و معجزه بزرگ رسول خدای صلّی الله علیه و آله که آن حضرت را از آن پیش که بعرصه وجود خرامد باین لقب ملقّب ساخت چگونه است چه تا آن مدّت که آن حضرت در جهان آید بواسطه وجود آباء و اجداد عظامش این چند مفتقر و محتاج نبودند چه ایشان حل مشکلات می فرمودند و چون حضرت سیدالشّهداء شهید شد و امام زین العابدین انزوا گزید و نوبت یزید رسید و حالت شریعت تنزّل گرفت و روز تا روز مزید شد این امام والا مقام ظهور فرمود و تجدید نمود.

و نیز در کشف الغمّه مسطور است که عمرو بن ابان گفت از حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه پرسیدم از این مطلب که مردمان می گویند که صحیفه مختومه بجناب أمّ سلمه رحمة الله علیها سپرده و داده شد فرمود : ﴿إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَمَّا قُبِضَ وَرِثَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عِلْمَهُ وَ سِلاَحَهُ وَ مَا هُنَاکَ ثُمَّ صَارَ إِلَی اَلْحَسَنِ ثُمَّ صَارَ إِلَی اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾ بدرستی که چون رسول خدای صلی الله علیه و آله وفات کرد أمير المؤمنين علیه السلام وارث علم و سلاح آن حضرت و آن چه در آن جا بود گردید و از آن پس آن جمله بحسن و بعد از حسن بحسين علیهما السلام رسيد راوی می گوید عرض کردم پس از حسين بعليّ بن الحسين پس از وی به پسرش محمّد باقر و پس از وی با تو پیوست فرمود: آری .

و دیگر در ناسخ التّواریخ و کافی مسطور است که از حضرت أبي عبد الله از علم جفر سؤال کردند فرمود : ﴿هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوٍّ عِلْماً﴾ پوست گاوي است آکنده از علم عرض کردند جامعه کدام است فرمود : ﴿تِلْکَ صَحِیفَهٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِی عَرْضِ اَلْأَدِیمِ مِثْلُ فَخِذِ اَلْفَالِجِ فِیهَا کُلَّمَا یَحْتَاجُ اَلنَّاسُ إِلَیْهِ وَ لَیْسَ مِنْ قَضِیَّهٍ إِلاَّ وَ فِیهَا أَرْشُ اَلْخَدْشِ﴾ یعنی جفر جامعه صحیفه ایست که هفتاد ذراع در ازی آن است در عرض چرمی مانند ران شتر دو کوهانه هر حاجتی که مردمان راست در آن است و هیچ قضیّه و حکمی نیست مگر این که بتمامت حاوي و جامع

ص: 200

است حتّی ارش خدش یعنی خون بهای جراحتی که بعد از خراشیدن بجای بماند.

راوي عرض کرد مصحف فاطمه علیه السلام کدام است آن حضرت مدّتی دراز خاموش بود آن گاه فرمود : ﴿نَّکُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِیدُونَ وَ عَمَّا لاَ تُرِیدُونَ إِنَّ فَاطِمَهَ مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ خَمْسَهً وَ سَبْعِینَ یَوْماً وَ قَدْ کَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِیدٌ عَلَی أَبِیهَا وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ یَأْتِیهَا فَیُحْسِنُ عَزَاهَا عَلَی أَبِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا وَ یُخْبِرُهَا عَنْ أَبِیهَا وَ مَکَانِهِ وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ کَانَ عَلِیٌّ یَکْتُبُ ذَلِکَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَهَ﴾ .

یعنی شماها پرسش و تفحص می کنید از آن چه اراده می کنید و از آن چه اراده نمی کنید همانا فاطمه سلام الله عليها بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله هفتاد و پنج روز در جهان بزیست و سخت اندوهناك بپای می برد و از مفارقت پدرش رسول خدای حزنی شدید بر وی چنگ در افکنده بود و جبرئیل بخدمت آن حضرت در آمدي و آن حضرت را به نیکوتر وجهی تعزیت و تسلیت گفتی و او را از مكانت و مكان رسول خدا آگهی دادی و هم آن حضرت را از آن چه بعد از وی بر فرزندان او فرود می آید خبر دادي و عليّ علیه السلام آن جمله را نوشت پس این است مصحف فاطمه

در کتاب ابن خلکان مسطور است که آن حضرت را در صفت کیمیا و زجر و فال کلامی است و ابو موسی جابر بن حيّان صوفي طرسوسی شاگرد آن حضرت بود و کتابی مشتمل بر هزار ورق تألیف کرد و آن کتاب متضمّن رسائل جعفر صادق سلام الله علیه است که پانصد رساله است محمّد بن طلحه شافعی در کتاب مطالب السّؤل می گوید بعضی گفته اند آن کتاب جفري که در مغرب است و فرزندان عبد المؤمن بتوارث می برند از کلمات آن حضرت علیه السلام است و بر مراتب مناقب و درجات علوم آن حضرت شاهدي كافي است .

ابن خلکان در وفیات الاعيان در ذيل احوال ابو محمّد عبد المؤمن بن علىّ قيى کومی که محمّد بن تومرت معروف بمهدي در امر او قيام ورزید می گوید در پاره تواريخ مغرب دیدم که ابن تومرت بکتابی که آن را جفر گویند دست یافت و در آن جا احوال عبد المؤمن را وحلية و نام او را بديد و نيز بدید که ابن تومرت مدتی

ص: 201

نزد او اقامت می کند لاجرم در طلب او بر آمد و هم ابن خلکان گوید ابن قتيبة در اوایل کتاب اختلاف الحديث از کتاب الجفر سخن می کند و نیز می گوید جفر بفتح جیم و سكون فاء و بعد از آن راء مهمله بزغاله چهار ماهه است و عادت مردم آن زمان چنان بود که در پوست و استخوان و سفال و آن چه شبیه باین هاست نگارش می دادند.

و نيز ابن قتيبة می گوید که این کتاب جلد جفری است و امامية ادّعا می نمایند که امام جعفر صادق علیه السلام برای ایشان آن چه بعلم آن حاجتمند هستند و هر چه تا روز قیامت خواهد شد در آن جا مرقوم فرموده است و تفصيل حال عبد المؤمن را چون راقم حروف در ذيل مجلدات مشكوة الادب رقم کرده است در این جا بهمین مقدار کفایت رفت.

دميري نيز در حیات الحیوان در حرف جیم باین معنی اشارت نموده است و اغلب مورّخين و محدّثين سنّی و شیعی باین حکایت عنایت ورزیده اند و از ودایع آن حضرت و دیوان اسامی شیعیان و لوح اسامی ائمّه هدى سلام الله عليهم که در خدمت ایشان سخن کرده اند این بنده نیز در کتب احوال أئمّه و جناب زينب خاتون صلوات الله عليها برحسب اقتضای مقام نگارش داده و از این پس نیز انشاء الله تعالی در مقامات عدیده اشارت خواهد شد.

در کتاب اعلام الوری نیز باین جمله اشارت نموده و هم گوید جمیل روایت نموده است که از حضرت أبي عبد الله علیه السلام شنیدم می فرمود: ﴿النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ غُثَاءٌ نَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاء ﴾ در مجمع البحرین می گوید قول خدای تعالی : ﴿فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً﴾، يعنى هلاك نمودیم ایشان را و بردیم ایشان را چنان که می برد سیل غثاء را و غثاء بضمّ غين معجمة و الف ممدوده آن چیزی است که روی سیل می آید مثل زبد و وسخ و جز آن و غثاء در این آیه شریفه یعنی ﴿جَعَلْناهُمْ يابساً﴾ و در حدیث مذکور یعنی اراذل و اسقاط ناس تشبیه می فرماید آن جماعت را باین مردم بسبب دناعت قدر وخفت عقل ایشان .

ص: 202

بالجمله معنی حدیث شریف این است که مردمان بر سه صنف هستند يك صنف دانایان و صنف دیگر متعلم و آموزنده و صنف سیم غثاء و پست و زبون می باشند ما جماعت ائمه دانائیم و شیعیان آموزنده و در طلب تحصیل علم می باشند و سایرین غثاء و فرو مايه و سبك عقل و پست قدراند و از این حدیث مبارك معلوم می شود که عالم مطلق و مطلق علما ائمّه هدى صلوات الله عليهم می باشند و دیگران بهر مقام که باشند در سمت تعلم هستند .

در کتاب زبدة المعارف مسطور است که صاحب فصول المهمه می گوید که از بسیاری علوم که بر قلب مبارك آن وارث علوم انبياء و مرسلین ریخته شده هر حکمی که هیچ کس علت آن را نداند و هر علمی که هیچ دانائی بکنه آن راه نبرد نسبتش را بآن حضرت می دهند و از آن حضرت روایت می نمایند و کتاب جفری که از بنی عبد المؤمن در مغرب بميراث مانده است و ایشان از یکدیگر بمیراث می برند از کلام معجز نظام آن حضرت می شمارند و احوال گذشته و آینده را از آن مستخرج می دانند

و نیز از صاحب کتاب کشف الغمه نقل می کند کتاب الجفر مشهور و فيه اسرارهم و علومهم یعنی کتاب جفر مشهور و معروف و مخزن اسرار و علوم اهل بیت علیهم السلام است و گاهی که مامون عباسی همی خواست علي بن موسى الرضا صلوات الله عليهما را ولایت عهد دهد فرمود ﴿اَلْجَفْرُ وَ اَلْجَامِعَهُ یَدُلاَّنِ عَلَی خِلاَفِ ذَلِکَ﴾ یعنی کتاب جفر و جامعه بر خلاف این امر دلالت کند و هم در مقام دیگر فرمود اگرچه قبول کردم لکن جفر و جامعه شهادت می دهند که مرا بعد از تو ولایت عهد نخواهد بود و هم گوید این علمی است بسیار رفیع که از مغیبات خبر می دهد و ایشان بدون اكتساب حامل آن بودند

راقم حروف گويد ائمّه هدی علیهم السلام بر همه چیز واقفند و هر چه هست بطفیل وجود ایشان است خواه مخبر یا مخبر خواه كتاب يا مكتوب این جمله نیز شاید برای رعایت حال مخاطب و قصور فهم شنوندگان باشد و گرنه جفر و جامعه و امثال آن نیز

ص: 203

بلطف و عنایت ایشان مدون می شود علوم ایشان و مراتب ایشان را هیچ کس جز خداوند متعال نداند و صفحه عالم گنجایش آن را ندارد .

در امالی طوسى عليه الرحمة مسطور است که داود بن کثیر رقّی گفت در خدمت ابی عبد الله نشسته بودم ﴿إِذْ قَالَ مُبْتَدِئاً مِنْ قِبَلِ نَفْسِهِ یَا دَاوُدُ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَیَّ أَعْمَالُکُمْ یَوْمَ الْخَمِیسِ- فَرَأَیْتُ فِیمَا عُرِضَ عَلَیَّ مِنْ عَمَلِکَ صِلَتَکَ لِابْنِ عَمِّکَ فُلَانٍ فَسَرَّنِی ذَلِکَ إِنِّی عَلِمْتُ أَنَّ صِلَتَکَ لَهُ أَسْرَعُ لِفَنَاءِ عُمُرِهِ وَ قَطْعِ أَجَلِهِ﴾

ناگاه آن حضرت بدون این که در حضرتش چیزی عرض شود یا مقدمه پیش آید از طرف خود فرموده ای دارد همانا روز پنجشنبه اعمال شما را بر من عرض می دادند و من در جمله اعمال معروفة تو صله ترا در حق پسر عمت بدیدم پس مرا مسرور داشت این کار همانا من می دانم که صله تو نسبت به او برای فنای عمرش و قطع رشته مدت و زندگانیش سریع تر است.

داود می گوید مرا پسر عمی بود که معاند و ناصبی و بسیار خبيث بود و با من از سوء حال او حکایت کردند پس پیش از آن که از مکه بیرون شوم از بهر او براتی نفقه و مخارجش تهیه کردم و چون بمدینه آمدم حضرت ابی عبدالله علیه السلام از این خبر با من داستان کرد راقم حروف گوید از این خبر چنان بر می آید که نیکی با بدان و احسان با مسيئان يك نوع مكافات معنوی است چه خداوند باین سبب زودتر او را از میان بر می گیرد چه این کردار نیز موجب تاکید و تشدید این امر است چنان که مجرب نیز شده است.

در تاریخ روضة الصفا از کتاب کشف المحجوب مسطور است که حضرت امام جعفر صادق سلام الله عليه بلند قدر و عالی مرتبه و نيكو سيرت و صافي سريرت بود و آن حضرت را اشارات دقیق در جمله علوم و در میان مشایخ بدقت کلام و متانت معنی مشهور است و در میان ارباب طریقت و اصحاب حقیقت آن حضرت را کتاب های معروف است و نیز برسائل پانصد گانه آن حضرت اشارت می کند

ص: 204

سبط ابن جوزی در تذکرة الائمة می گوید واقدی گفته است که امام جعفر علیه السلام از طبقه پنجم تابعین از مردم مدینه است.

بیان پاره آداب و اطوار حسنه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در بعضی امورات

آداب حسنه و اطوار حمیده و خصال سعیده و فعال کریمه بتمامت در حضرات ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين منزل و مآب و باشارت و اجازت ایشان ایاب و ذهاب دارند آن چه ممدوح است از ایشان ناشی است و آن چه نه ممدوح است از ایشان در تحاشی است چه ایشان نور خداوندند شیطان را در حضرت یزدان چه راه است و ظلمت را با نور چه اخوت و مجانست، نور طالب نور است و نار جاذب نار پس اگر در صفتی محمود و ادبی مسعود فزایش بنمایش و نمایشی بگذارش آورند برای تادیب و تربیت دیگران است و گرنه از حسن جز حسن چه زاید و از خشن جز خشن چه طراود .

در بحار الانوار از کافی از عجلان مروی است که گفت در خدمت ابی عبدالله علیه السلام بعد از هنگام نماز خفتن مشغول تعشی شدیم و آن حضرت را قانون بود شام تناول می فرمود پس مقداری سرکه و روغن زیت و گوشت بارد بیاوردند و آن حضرت از آن گوشت همی بر کند و مرا اطعام فرمود لكن خود آن حضرت از سرکه و زیت تناول فرمود و گوشت را بگذاشت و از آن پس فرمود ﴿إِنَّ هذَا طَعَامُنَا ، وَ طَعَامُ الاْءَنْبِيَاءِ﴾ بدرستی که این است طعام ما و طعام پیغمبران

و نیز در آن کتاب از کتاب کافی از عبدالاعلی مسطور است که گفت در خدمت حضرت ابی عبدالله علیه السلام مشغول خوردن طعام شدیم فرمود اى جاريه طعام معروف مرا بیاور پس قدحی حاضر ساخت که در آن سرکه و زیت بود پس ماکول داشتیم

ص: 205

و هم در آن کتاب از آن کتاب از ابو حمزه مرویست که ما جماعتی در حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه حاضر بودیم پس بفرمود طعامی حاضر ساختند که هرگز آن لذت و خوشی و خوشبوئی طعامی ندیده بودیم و نیز خرمائی بیاوردند که آن چند پاك و مصفا و لطيف بود که چهره خویش را چنان که در آینه در آن می دیدیم مردی زبان بر گشود و گفت همانا از چنین نعمت و نعیم که در حضرت پسر رسول خدای صلی الله علیه و آله بآن متنعم شدیم سؤال کرده خواهیم شد

ابو عبدالله صلوات الله علیه فرمود خدای تعالی کریم تر و جدی تر از آنست که شما را بطعامی اطعام فرماید و بر شما گوارا گرداند آن گاه شما را در مقام مسئولیت در آورد ﴿و لكن يسئلكم عما انعم عليكم محمداً و آل محمّد صلوات الله عليهم﴾ ، و بروايتي فرمود در آن جا که فرمود ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ که مقصود از نعمت خلافت و ولایت علی علیه السلام و ائمه هدى سلام الله عليهم می باشد.

و بروایت اول معنی چنین است : لکن از شما سؤال می کند از آن نعمت وجود محمّد و آل محمّد که شما را بوجود مبارک ایشان صلوات الله عليهم متنعم و برخوردار ساخته است یعنی نعمت حقیقی و رحمت و تفضل معنوی خداوندی بر تمامت مخلوق خود آنست که وجود مبارك محمّد و آل او را كه حبيب و محبوب ذات اقدس كبريا و فروز و فروغ ملاء اعلی هستند صاحب جنبه یلی الخلق گرداند و شما را بآن وجودات مقدسه نورانيه كليه الهية طاهره عرشیه برخوردار و دنيا و آخرت و معاش و معاد و عرفان و ایمان شما را که مایه سعادت سرمدی است بوجود ایشان مقرر خواست و این وجود مبارک در ازای این همه حقوق عالیه جز مودت ذوی القربی و اطاعت خدا که آن نیز حاصلش از بهر خود شماست از شما چیزی نخواست و خداوند در آن چه آن حضرت از شما بخواست شما را به آن مسئول خواهد داشت پس بنگرید و بفرمان خدای و رسول بگروید تا حاصل خرمن اطاعت و مودت را بدروید

و هم در آن کتاب از آن کتاب از ابن ابی یعفور مسطور است که در حضرت

ص: 206

ابی عبدالله علیه السلام مردی را روزی چند در ضیافت با قامت دیدم چنان افتاد یکی روز میهمان از بی پاره مقاصد و حوائج و امور برخاست آن حضرت او را از این کردار بازداشت و خویشتن برای انجام آن کار بپای شد و فرمود : ﴿نَهَی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَنْ یُسْتَخْدَمَ اَلضَّیْفُ﴾ ، يعنى رسول خدای صلی الله علیه و آله نهی فرموده است که میهمان را به خدمت امر کنند یعنی کسی را که بمیهمانی طلب کنند برای رعایت آسایش و عزت اوست نه این که او را بخدمتی زحمت دهند

و نیز در بحار الأنوار و كافي مسطور است که عمر و بن أبي المقدام گفت نگران شدم حضرت أبي عبد الله علیه السلام را گاهی که قدحی از آب بیاورده بودند و در آن قدح قطعه از نقره بکار برده بودند و امام علیه السلام با دندان های مبارکش آن قطعه فضّة را از آن قدح بر کند و از این خبر می رسد که محض مکروه بودن آن این کار را فرمود.

در جلد چهاردهم بحار الأنوار از یونس بن يعقوب از برادرش یوسف مروی است که در خدمت ابی عبدالله علیه السلام در حجر بودیم آن حضرت آب طلب فرمود پس قدحی از صفر بياوردند مردي عرض كرد عباد بن كثير آشامیدن در قدح مسین را مکروه می شمارد فرمود : ﴿أَلَّا سَأَلْتَهُ ذَهَبٌ أَوْ فِضَّةٌ﴾

و نیز در بحار الأنوار از هارون بن الجهم مروي است که در حیره در خدمت حضرت أبي عبد الله علیه السلام بودیم گاهی که بر ابو جعفر منصور قدوم می نمود پس تنی از سرهنگان پسر خویش را مختون نمود و طعامی ترتیب داده مردمان را بر خوان طعام دعوت کرد و حضرت أبي عبد الله علیه السلام نیز از جمله مدعوّین بود و در آن حال که آن حضرت مشغول خوردن طعام بود و جماعتی با آن حضرت مشغول بودند مردی از ایشان آب بخواست پس قدحی بیاوردند که در آن شراب بود چون آن قدح بدست آن مرد رسید، حضرت أبي عبدالله سلام الله علیه از کنار مائده برخاست سبب پرسیدند فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و اله فرموده است ملعون است کسی که بر مائده بنشیند بر آن شرب خمر شود و بروایتی دیگر فرمود: ﴿مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ جَلَسَ طَائِعاً عَلَی مَائِدَهٍ یُشْرَبُ عَلَیْهَا اَلْخَمْرُ ﴾، ملعون است ملعون است کسی که از روی طوع بر مائده

ص: 207

بنشیند که بر آن شرب خمر شود .

و نیز در بحار الأنوار و كافي مسطور است که عبدالرحمن بن حجّاج گفت در خدمت أبي عبد الله علیه السلام مشغول اكل طعام بودیم پس کاسه بزرگی که در آن برنج بود بیاوردند و ما از خوردن معذرت همی خواستیم فقال : ﴿مَا صَنَعْتُمْ شَیْئاً ان أَشَدُّکُمْ حُبّاً لَنَا أَحْسَنُکُمْ أَکْلًا عِنْدَنَا ﴾ فرمود: چیزی نساختید و کاری بپای نبردید همانا از شما هر کس دوستیش با ما بیشتر و سخت تر است باید خوردن و آشامیدنش در خدمت ما نیک تر باشد.

عبد الرحمن می گوید پس از اطراف خوان طعام بخوردیم و آن حضرت فرمود حالا خوب شد آن گاه از بهر ما حدیث فرمود که برای رسول خدای صلی الله علیه و اله از ناحیه انصار قصعه ارزی بیاوردند پس سلمان و مقداد و ابوذر رحمهم الله را بخواند و ایشان در خوردن معذرت همی خواستند آن حضرت فرمود : ﴿مَا صَنَعْتُمْ شَیْئاً أَشَدُّکُمْ حُبّاً لَنَا أَحْسَنُکُمْ أَکْلًا عِنْدَنَا﴾ ، پس آن جماعت همی بخوردند و نيك بخوردند و از آن پس ابو عبدالله علیه السلام فرمود: ﴿رَحِمَهُمُ اللَّهُ وَ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ وَ صَلَّى عَلَيهِمْ ﴾.

و نیز در بحار الأنوار و كافي از عبدالله بن سليمان صيرفي مسطور است که گفت در خدمت أبي عبد الله علیه السلام بودیم پس طعامی از بهر ما بیاوردند که در آن کباب و دیگر چیزها بود و از آن پس کاسه بزرگ از ارز یعنی برنج بیاوردند پس در خدمت آن حضرت بخوردم آن حضرت فرمود: بخور عرض کردم خوردم فرمود : ﴿کُلْ فَإِنَّهُ یُعْتَبَرُ حُبُّ اَلرَّجُلِ لِأَخِیهِ بِانْبِسَاطِهِ فِی طَعَامِهِ﴾ بخور که اعتبار دوستی مرد با برادرش منبسط بودن در طعام اوست یعنی باید در خوردن طعام دوست خود منبسط و گشادم روی و خوش نمای و خورنده باشد ﴿ثُمَّ حَازَ لِی حَوْزاً بِإِصْبَعِهِ مِنَ اَلْقَصْعَهِ فَقَالَ لِی لَتَأْکُلَنَّ ذَا بَعْدَ مَا أَکَلْتَ فَأَکَلْتُهُ﴾ بعد قسمتی از غذا را با انگشت در کنار کاسه جمع کرد و فرمود : باید این را میل کنی و ما تناول کردیم

و نیز در آن کتاب از آن کتاب از ابوالرّبيع مسطور است که ابو عبد الله علیه السلام طعام بخواست پس هریسه بیاوردند با ما فرمود: نزديك بیائید و بخورید می گوید حاضران چندی بقصور می رفتند و کوتاهی می ورزیدند فرمود : ﴿کُلُوا فَإِنَّمَا تَسْتَبِینُ

ص: 208

مَوَدَّهُ اَلرَّجُلِ لِأَخِیهِ فِی أَکْلِهِ﴾ بخورید که دوستی مرد با برادرش در حالت اکلش آشکار می شود ، پس ما دست بطعام برآوردیم و مانند شتر خویشتن را بخوردن و نشخوار در آوردیم .

و هم در در آن کتاب از عبدالله بن سلیمان مروی است که گفت از حضرت أبي جعفر عليه السّلام و چنان می نماید که از حضرت جعفر باشد از پنیر بپرسیدم فرمود: همانا سؤال کردی مرا از طعامی که مرا بشگفت می اندازد آن گاه یک درهم بغلام عطا کرد :و فرمود ای غلام از بهر ما پنیر بخر و فرمود تا غذائی بیاورند پس در خدمتش غذا بخوردیم و پنیر بیاوردند و آن حضرت بخورد و ما بخوردیم .

و هم در آن کتاب از زرارة مروی است که نگران شدم دایه حضرت ابوالحسن موسى علیه السلام را كه بآن كودك يعنى موسى كاظم سلام الله علیه از برنج لقمه می خورانید «و تضر به عليه» (و او را مضروب می ساخت ) از کردار او اندوه گرفتم .

چون در خدمت ابي عبدالله سلام الله عليه تشرّف جستم با من فرمود چنان می بینم که تو از مشاهده کردار دایه ابوالحسن موسی غمگین شدی عرض کردم آری فدای تو شوم فرمود: ﴿نِعْمَ الطَّعَامُ الْأَرُزُّ،یُوَسِّعُ الْأَمْعَاءَ وَ یَقْطَعُ الْبَوَاسِیرَ وَ إِنَّا لَنَغْبِطُ أَهْلَ الْعِرَاقِ بِأَکْلِهِمُ الْأَرُزَّ وَ الْبُرَّ وَ إِنَّهُمَا یُوَسِّعَانِ الْأَمْعَاءَ وَ یَقْطَعَانِ الْبَوَاسِیرَ﴾ يعنى نیکو طعامی است برنج روده ها را وسعت می دهد و بواسیر را قطع می نماید و ما باهل عراق رشك می بریم بسبب خوردن ایشان برنج و غوره خرما را چه اُرز و بُسر امعاء را وسیع و بواسیر را مقطوع می گردانند

و نیز در بحار الأنوار از عبدالاعلی مروی است که با حضرت أبي عبد الله علیه السلام مشغول خوردن طعام بودیم پس بفرمود تا مرغی کباب با خبیص بیاوردند و خبيص و خبیصه باخاء معجمة و صاد مهمله طعامی است که از خرما و مویز و روغن ترتیب می دهند فعيل بمعنی مفعول است و جمعش اخبصه است بالجمله راوی می گوید امام جعفر علیه السلام فرمود این طعام را برای فاطمه (1) بهدیه آوردند تواند بود که مراد

ص: 209


1- مقصود : فاطمه دختر حسین اثرم فرزند امام مجتبی زوجه امام صادق است

آن حضرت این باشد که از بهشت برای حضرت صدّیقه طاهره سلام الله عليها هديه نمودند آن گاه فرمود ای جاریه طعام معروف ما را بیاور پس ترید سرکه وزیت بیاورد .

و هم در آن کتاب از یونس بن یعقوب مروی است که حضرت أبي عبد الله علیه السلام برای ما مکیالی بزرگ از خرمای درشت تازه ارسال فرمود و چیزی باقی بماند و ترش گشت عرض كردم رحمك الله با این چکنیم می گوید فرمود بخور و اطعام كن.

و نیز در آن کتاب از ابو بکیر از پاره اصحابش مروی است که گفت چنان بود که حضرت ابی عبدالله علیه السلام بسیار افتادی که ما را بفراني و اخبصه اطعام فرمودی و فرنی بدون الف نانی است درشت و غلیظ و مستدير یا نانی است که با روغن و شیر و شکر می پزند و فرنی در اصطلاح مردم فارس طعامی است که از شیر و برنج ترتیب می دهند بالجمله راوی می گوید پس از آن از نان وزيت اطعام می فرمود یعنی گاهی از آن اغذیه لطیفه شريفه لذيذه و گاهی از نان وزیت اطعام می نمود.

عرض کردند چه باشد تدبیری در این امر بشود تا تعدیل پیدا شود ﴿فقال : تَدْبِیرُنَا مِنَ اَللَّهِ إِذَا وَسَّعَ عَلَیْنَا وَسَّعْنَا وَ إِذَا قَتَّرَ قَتَّرْنَا﴾ فرمود: تدبیرها از جانب خداوند است هر وقت ما را وسعت عطا فرمود ما نیز وسعت می دهیم و هر وقت تنگ گرفت ما نیز تنگ می گیریم کنایت از این که ما همان خواهیم و همان بپای آوریم که خداوند می خواهد .

در کتاب بحر الجواهر مسطور است که در احادیث بسیار وارد شده است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام گوشت و سایر نعمت ها را بمردم می خورانید و خود بنان و سرکه شیره اکتفا می فرمود.

راقم حروف گوید گمان چنان است که گاهی نان و سرکه و گاهی نان و شیر تناول می فرموده اند والله اعلم .

و دیگر در کافی از ابو خدیجه مسطور است که چون حضرت ابی عبدالله بطعام بنشستی مانند عبد جلوس کردی یعنی در کمال فروانی و تواضع و دست مبارك بر زمین گذاشتی و با سه انگشت بخوردی و رسول خدای صلی الله علیه و اله بر این شیمت

ص: 210

و خليفت مشغول اکل شدی نه چنان که مردم جبّار رفتار نمایند و از کمال کبر و خودبینی با دو انگشت بخوردن پردازند .

و هم در آن کتاب از حسن بن معاوية بن وهب از پدرش مذکور است که در حضرت أبي عبدالله مشغول اكل بودیم چون خوان طعام را برداشتند هر چه از آن فرو افتاده بود آن حضرت بر گرفت و بخورد آن گاه با ما فرمود : ﴿ إِنَّهُ یَنْفِی اَلْفَقْرَ وَ یُکْثِرُ اَلْوَلَدَ﴾ یعنی خوردن آن چه از خوان طعام ریخته باشد فقر را می برد و فرزند را بسیار می گرداند.

و هم در آن کتاب از عبدالله بن صالح خثعمی مروی است که گفت بحضرت أبي عبد الله علیه السلام از وجع خاصره و درد پهلو شکایت كردم فرمود : ﴿عَلَیْکَ بِمَا یَسْقُطُ مِنَ اَلْخِوَانِ فَکُلْهُ﴾ بر تو باد که آن چه از خوان طعام فرو می ریزد برگیری و بخوری می گوید این کار بپای بردم و آن درد از من برفت و ابراهیم که یکی از روات این حدیث است می گوید مرا این درد در پهلوی راست و چپ هر دو بود و این كار بكردم وشفا یافتم.

و هم در آن کتاب از هشام بن سالم مروی است که گفت با ابن أبي يعفور بحضرت أبي عبد الله علیه السلام در آمدیم و جمعی بزرگ بودیم آن حضرت بفرمود تا غذای چاشتگاه در آورند پس به تغدّی بنشستیم آن حضرت نیز با ما تغدّى فرمود و من در میان آن جماعت خورد سال تر بودم لاجرم در کار اكل بقصور مي رفتم با من فرمود بخور آیا نمی دانی که شناخته می شود مودّت مرد با برادرش بخوردن از طعامش .

و هم در آن کتاب از عنبسة بن مصعب مروى است که گفت بحضرت ابی عبدالله علیه السلام در آمدیم و آن حضرت می خواست بمکّه معظّمه شود پس بفرمود سفره بیاوردند و در پیش روی ما بگستردند آن گاه فرمود بخورید پس بخوردیم ﴿ فَقَالَ: أَبَیْتُمْ أَبَیْتُمْ إِنَّهُ کَانَ یُقَالُ اِعْتَبِرْ حُبَّ اَلْقَوْمِ بِأَکْلِهِمْ﴾، اعتبار دوستی قوم با کل ایشان است پس ما بخوردیم و حشمت برفته بود یعنی از آن کلام معجز نظام حشمت و هیبت را کنار گذاشتیم .

ص: 211

و نیز در کافی از محمّد بن موسی سند ابی عبدالله علیه السلام می رسد که آن حضرت می فرمود : ﴿سَوِیقُ اَلْعَدَسِ یَقْطَعُ اَلْعَطَشَ وَ یُقَوِّی اَلْمَعِدَهَ وَ فِیهِ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِینَ دَاءً وَ یُطْفِئُ اَلصَّفْرَاءَ وَ یُبَرِّدُ اَلْجَوْفَ﴾ یعنی پست و سویق عدس عطش را قطع می نماید و معده را قوّت می دهد و اسباب شفای هفتاد نوع درد و مرض است و التهاب آتش صفراء را می خواباند و شکم را نظیف می گرداند و هر وقت آن حضرت علیه السلام بسفری راه بر گرفتی سویق عدس با خود داشتی و هر وقت یکتن از خدم و حشم آن حضرت را خون بدن در هیجان آمدی با او می فرمود از سویق عدس بیاشام چه مسکن هیجان دم و مطفی حرارت است

در حلية المتّقين مسطور است که حضرت صادق علیهالسلام مي فرمود يك لقمه كه برادر مؤمن نزد من بخورد از آن دوست تر می دارم که بنده در راه خدا آزاد نمایم.

بیان پاره آداب و شیم سعیده حضرت أبي عبدالله جعفر بن محمّدصادق عليهما السلام در پاره امور

در کتاب کافی از فضیل بن یسار مروی است که چنان افتاد که عبّاد بصری در حضرت أبي عبدالله علیه السلام مشغول اكل طعام بود آن حضرت دست مبارك بر زمین نهاد و بتناول طعام مشغول بود عبّاد جسارت ورزید و عرض کرد « اصلحك الله» آیا نمی دانی که رسول خدای صلی الله علیه و اله از این کار نهی فرموده آن حضرت دست از زمین برداشت و چیزی بخورد و دیگر بار بر زمین گذاشت عبّاد بصری آن مطلب را دیگر باره معروض داشت و امام علیه السلام دست مبارک از زمین بر گرفت و از آن پس باز چیزی بخورد و همچنان دست بر زمین نهاد .

عبّاد دیگر باره بآن جسارت اعادت ورزید این وقت حضرت أبي عبد الله علیه السلام فرمود: ﴿ لاَ وَ اَللَّهِ مَا نَهَی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَنْ هَذَا قَطُّ﴾ نه چنین است که تو می گوئی سوگند با خدای که هرگز رسول خدای صلی الله علیه و آله از این کار نهی نفر موده

ص: 212

است.

معلوم باد که روش و سلوك و علوم و فنون ائمّة اطهار سلام الله عليهم با دیگران یکسان نیست چنان که در این مقام چون حالت عباد بصری و نفاق او مكشوف بود آن حضرت آن حرکت را بتکرار فرمود تا جسارت و عدم قوّت ایمان و اسلام او و نیز عدم علم او را باخبار وارده باز نماید شاید اگر دیگری از اصحاب آن حضرت که منافق و مخالف نبودی و بصداقت و سادگی این عرض می نمودی و مقصودش استطلاع و استفسار بودی آن ناسخ از نخست بشنیدی و اگر از خواص اصحاب بودی هرگز این سؤال نکردی و هر چه شنیدی و دیدی سرمشق خویش ساختی .

و نيز در كافي از ابن ابی شعبه مسطور است که گفت ابن ابي ايّوب با من خبر داد که حضرت ابي عبد الله علیه السلام متربعاً یعنی در حالت گرد پای نشستن مشغول اكل بود می گوید و دیدم آن حضرت را که متكياً اكل طعام می فرمود می گوید می فرمود ﴿مَا أَکَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ مُتَّکِئٌ قَطُّ﴾ رسول خدای صلی الله علیه و اله هرگز در حالتی که تکیه فرموده بود مشغول اكل نمی شد

و هم در آن کتاب از معلّی بن خنیس مردی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام می فرمود : ﴿ما أکَلَ نَبِیُّ اللّهِ صلی الله علیه و آله و هُوَ مُتَّکِئٌ مُنذُ بَعَثَهُ اللّهُ تعالی و کانَ یَکرَهُ أن یَتَشَبَّهَ بِالمُلوکِ و نَحنُ لا نَستَطیعُ أن نَفعَلَ﴾ پيغمبر خدای صلی الله علیه و آله از آن هنگام که خدایش مبعوث فرمود هرگز در حالتی که تکیه کرده باشد مشغول اكل نشد چه خوش نداشت که با سلاطين و ملوك تشبّه جويد

یعنی تکیه نمودن آن جماعت از راه تکبّر است و ما را آن استطاعت نیست که چنان کنیم و از این عبارت چنان معلوم می شود که اگر حضرات ائمّه علیهم السلام نیز بر عادت آن حضرت می رفتند خارف آن حرام می نمود و بر پاره کسان که نمی توانند همیشه بدون حالت اتکاء تناول طعام نمایند کار مشکل می شد چنان که در آن کتاب از ابو خدیجه مروی است که بشیر دهان در حضور من از ابو عبد الله سلام الله عليه پرسید که آیا رسول خدا صلی الله علیه در آن حال که بریمین و یسار خود تکیه

ص: 213

کرده باشد مشغول اکل می شد فرمود رسول خدای گاهی که بریمین و یسار تکیه فرموده باشد چیزی ماکول نمی داشت لكن جلوس می فرمود چون نشستن بنده یعنی بخضوع و خشوع نشستن بندگان جلوس می فرمود.

می گوید عرض کردم از چه باین حال بوده؟ فرمود : ﴿تَوَاضُعاً اَللَّهُ تَعَالَی﴾ بسبب تواضع و فروتنی در حضرت خدای تعالی

در جلد یازدهم بحار الأنوار از اسحاق بن عمّار مروی است که گفت مسلم مولای حضرت أبي عبدالله علیه السلام مرا حدیث کرد و گفت حضرت أبي عبدالله علیه السلام دو سال از آن پیش که وفات فرماید ترك مسواك فرمود چه دندان های مبارکش ضعیف و سست گردیده بود.

و هم در آن کتاب و کافی از حمّاد بن عثمان مروی است که حضرت أبي عبدالله سلام الله عليه متّوركاً جلوس فرموده پای راست خود را بر ران چپ نهاده بود مردی عرض کرد فدای تو شوم این جلسه و نشستن مکروه است فقال: ﴿إِنَّمَا هُوَ شَیْءٌ قَالَتْهُ اَلْیَهُودُ لَمَّا أَنْ فَرَغَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمَوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ اِسْتَوَی عَلَی اَلْعَرْشِ جَلَسَ هَذِهِ اَلْجَلْسَهَ لِیَسْتَرِیحَ، فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ﴾

فرمود: همانا این چیزی است که جماعت یهود گفتند که چون خدای تعالی از آفرینش آسمان ها و زمین فراغت یافت و بر عرش مستوی گشت باین گونه جلسه بنشست تا استراحت کند چون آن جماعت این سخن کردند و این عقیدت یافتند خدای تعالی این آیت بفرستاد : ﴿اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ﴾، خداوند است نیست خدائی غیر از او زاده پاینده در نیابد او را پینکی و نه خوابی و ابو عبدالله علیه السلام متورّکا چنان که بود باقی بماند یعنی تا در حضور مبارکش بودیم بهمان حالت جلسه باقی بود.

و دیگر در بحار الأنوار از کافي مسطور است که عبدالله بن مسکان گفت ما جماعتی بودیم از اصحاب خود که بحمام اندر شدیم و چون بیرون آمدیم حضرت أبي عبدالله عليه سلام الله را ملاقات کردیم فرمود از کجا می آئید عرض کردیم از

ص: 214

حمِام فرمود : ﴿أَنْقَی اَللَّهُ غَسْلَکُمْ﴾ خداوند غسل شما را منقّی بدارد در جواب گفتیم فدای تو کردیم و ما با آن حضرت بیامدیم تا بحمام برفت و ما همچنان در بیرون حمام بنشستیم تا آن حضرت در آمد و عرض کردیم « انقی الله غسلك» فرمود: ﴿طَهَّرَکُمُ اَللَّهُ﴾

و هم در بحار الأنوار از ابو بصیر مروی است که حضرت أبي عبد الله علیه السلام بحمام درآمد صاحب حمام عرض کرد حمام را از بهرت خلوت کنم یعنی برای حشمت تو از دیگران بپردازم و خالی گردانم فرمود مرا حاجتی در این کار نیست ﴿انّ المُؤمِنُ أخَفُّ مِن ذلِكَ﴾ ، بدرستي كه شخص مؤمن خفیف تر از این است یعنی مردم مؤمن نباید کار را بر مردمان سنگین و دشوار نمایند .

و هم در آن کتاب از عبدالله بن عثمان مروی است که حضرت أبي عبد الله علیه السلام را نگران گردید که شارب مبارکش را چنان بر گرفته بود که با پشت لب مبارك و روئیدن گاه موی رسیده بود.

و هم در آن کتاب از كتاب كافي از معاوية بن عمّار مروی است که حضرت أبي عبد الله علیه السلام را نگران شدم که با حنا خضابی رنگین و نیکو کرده بود.

در كتاب مكارم الأخلاق از ابو محمّد مؤذّن مروی است که حضرت ابی عبدالله عليه السّلام لحيه مبارك را با حناء و خطمی اصفر می داشت در كتاب من لا يحضره الفقيه مسطور است که حضرت صادق علیه السلام می فرمود : ﴿إنِّي لَأَحْلِقُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ فِيمَا بَيْنَ الطَّلْيَةِ إِلَي الطَّلْيَةِ﴾ بدرستی که در هر روز جمعه سر از موی می تراشم در میان طلا کردن و تنویری تا تنویر دیگر

و هم در کتاب کافی از رفاعة بن موسى مسطور است که حضرت أبی عبدالله عليه السّلام هر وقت اراده به حمام رفتن فرمودی چیزی برگرفتی و بخوردی یکی عرض کرد مردمان چنان گمان می برند که با شکم خالی بحمام رفتن نیکوتر است ﴿قَالَ لاَ بَلْ یُؤْکَلُ شَیْءٌ قَبْلَهُ یُطْفِئُ اَلْمَرَارَهَ وَ یُسَکِّنُ حَرَارَهَ اَلْجَوْفِ﴾ فرمود: چنین نیست بلکه قبل از دخول حمام باید چیزی بخورد تا اطفای مرارة و تسکین حرارت اندرون بشود.

ص: 215

و نيز در كافي از عليّ بن ابي حمزة معروف و مروی است که گفت با ابوبصیر داخل حمام شدیم و بحضرت ابي عبد الله علیه السلام نظر کردم که بدن مبارك را منوّر ساخته و نیز هر دو بغل مبارك بنوره طلا کرده پس این خبر بابو بصیر بگذاشتم گفت مرا بخدمتش ارشاد کن تا پرسش نمایم گفتم من دیدم آن حضرت را که این کار کرد گفت تو او را دیدی و من ندیدم مرا بحضرتش باز رسان پس ابو بصیر را بحضرتش بردم .

ابو بصیر عرض کرد فدای تو کردم قاید من یعنی عصاكش من با من خبر داد که تو بدن مبارك را طلا فرمودی و نیز هر دو بغل مبارك را بنوره طلا کردی فرمود آری ﴿یا با محمّد ان نتف الابطين يضعف البصر اطل یا با محمّد فَإِنَّهُ طَهُورٌ﴾ اى ابو محمّد همانا بر کندن موى بغل اسباب ضعف چشم است ای ابو محمّد نوره بکار بر که موجب طهارت و پاکی است یعنی موی را می برد عرض کرد چند روز از این پیش نوره بکار بردم فرمود: ﴿اطل فَإِنَّهُ طَهُورٌ﴾ طلا کن که موجب روشنی و طهارت است .

و نیز در کافی از خلف بن حمّاد مروی است که ابو عبد الله علیه السلام برادر زاده خویش را بکاری مامور کرد و او باز شد و آن حضرت بدن مبارك را بنوره طلا کرده بود امام علیه السلام با وی فرمود تنویر کن عرض کرد سه روز بیش نیست که نوره کشیده ام فرمود: ﴿إِنَّ اَلنُّورَهَ طَهُورٌ ﴾.

و هم در آن کتاب از ابو کهمس مروی است که حضرت أبي عبد الله علیه السلام می فرمود : ﴿ نَتْفُ اَلْإِبْطِ یُضْعِفُ اَلْمَنْکِبَیْنِ﴾ بر کندن موی بغل هر دو كتف را ضعیف می گرداند و آن حضرت بغل مبارکش را طلا می کرد یعنی نوره می کشید و به نیروی نوره مویش سترده می شد چنان که در روایت دیگر است که آن حضرت در حمام بغلش را بنوره طلا می فرمود

و هم در آن کتاب از سعدان مروی است که گفت با ابوبصیر در حمام بودیم پس حضرت أبي عبد الله علیه السلام را نگران شدم که بغل مبارکش را طلا کرده بود این

ص: 216

خبر بابو بصیر گذاشتم ابو بصیر عرض کرد فدای تو کردم ﴿أَیُّمَا أَفْضَلُ نَتْفُ اَلْإِبْطِ أَوْ حَلْقُهُ﴾ کندن موی بغل بهتر است یا تراشیدن آن فرمود: ﴿ إِنَّ نَتْفَ اَلْإِبْطِ یُوهِی أَوْ یُضْعِفُ اِحْلِقْهُ﴾ یعنی کندن موی اسباب سستی و استرخاء یا این که فرمود موجب ضعف است بتراش موی را.

و هم در آن کتاب از ابن أبي يعفور مسطور است که با زراره در کندن و تراشیدن موی بغل منازعت داشتیم من همی گفتم تراشیدنش افضل است و زرارة می گفت بر کندنش افضل است پس اجازت خواستم که بحضرت ابی عبدالله شویم آن حضرت ما را اجازت داد و این وقت در گرمابه بود و بدن مبارك را منوّر داشته و هر دو بغل همایون را به طلا آورده بود

با زرارة گفتم کفایت کرد ترا یعنی دیدی که آن حضرت موی بغل شریف نمی کند گفت کافی نیست شاید آن حضرت این کار را می کند اما برای من جایز نیست که چنان کنم امام جعفر علیه السلام فرمود : ﴿فِیمَا أَنْتُمْ﴾ در چه سخن هستید عرض کردم زرارة با من در نتف و بر کندن موی بغل و تراشیدن آن منازعت دارد من گفتم تراشیدنش افضل است و او می گوید برکندنش افضل است فقال علیه السلام : ﴿أَصَبْتَ السُّنَّةَ وَ أَخْطَأَهَا زُرَارَةُ حَلْقُهُ أَفْضَلُ مِنْ نَتْفِهِ وَ طَلْیُهُ فْضَلُ مِنْ حَلْقِهِ﴾.

فرمود تو اصابه سنّت کردی و زرارة بر خطا رفت تراشیدن موی بغل از کندن آن افضل است و کشیدن نوره از تراشیدنش افضل است یعنی ستردن آن موی بنوره از تراشیدن افضل است

راقم حروف گوید شاید جهت آن این است که اولا در تراشیدن موی نیز حالت اشمیزازی برای طبیعت حاصل می شود و نیز ممکن است دلّاک را خطائی افتد و آسیبی بر آن شخص فرود آید و احکام و اوامر و نواهی ائمّه هدى صلوات الله علیهم همه از روی حکمت و حفظ سلامت دنیا و دین و آخرت است.

اگر کسی بدقت نظر کند و در همین مطالب جزئیه که متضمّن چه فواید کلیّه است بنگرد مراتب حکمت و علم و جلالت ایشان را بازداند و از تمامت کرامات

ص: 217

و معجزات برتر شمارد صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين بالجمله راوی می گوید از آن پس با ما فرمود : «اطليا»، شما نیز بدن را طلا نمائید عرض کردیم سه روز از این پیش چنین کردیم فرمود : اعاده کنید ﴿فَإِنَّ اَلاِطِّلاَءَ طَهُورٌ ﴾ .

در کتاب مكارم الأخلاق مسطور است که حضرت صادق علیه السلام در حمام مشغول اطلاء می شد و چون بموضع عانه می رسید با آن کس که متولی این کار و خدمت بود می فرمود دور شو آن گاه بنفس نفیس بآن امر می پرداخت

در كتاب من لا يحضره الفقیه مسطور است که آن حضرت چون بمستراح در آمدی مقنع الرأس شدی و بدل اندر گفتی ﴿بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبِّ أَخْرِجْ عَنِّی الْأَذَی سَرْحاً بِغَیْرِ حِسَابٍ وَ اجْعَلْنِی لَکَ مِنَ الشّاکِرینَ فیما تَصْرِفُهُ عَنّی مِنَ الاَْذی وَ الْغَمِّ الَّذی لَوْ حَبَسْتَهُ عَنّی هَلَکْتُ، لَکَ الْحَمْدُ اَعْصِمْنی مِنْ شَرِّ ما فی هذِهِ الْبُقْعَةِ، وَ اَخْرِجْنی مِنْها سالِما، وَ حُلْ بَیْنی وَ بَیْنَ طاعَةِ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ﴾

و هم در کتاب کافی از یونس بن يعقوب مروی است که ابی عبدالله علیه السلام چنان افتادی که بحمام در آمدی و به تنهائی زیر بغل مبارك را منوّر ساختی گاهی که بهمان اطلای زیر بغل به تنهائی حاجت داشتی و هم از همین راوی مروی است که بسیار بودی که آن حضرت متعمداً داخل حمام شدى و بغل مبارك را تنها اطلا نمودى .

در امالی صدوق عليه الرحمة از محمّد بن عمران مروی است که گفت حضرت صادق جعفر بن محمّد صلوات الله عليه فرمود چون داخل حمام شدی پس گاهی که می خواهی جامهای خویش از تن بر کنی بگو ﴿ اللَّهُمَّ انْزِعْ عَنِّي رِبْقَةَ النِّفَاقِ وَ ثَبِّتْنِي عَلَي الْإِيمَانِ﴾ و چون در بیت اول گرما به درآمدی بگو ﴿ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسِي وَ أَسْتَعِيذُ بِكَ مِنْ أَذَاهُ﴾ و چون در بیت دوّم حمام در شدی بگو ﴿ اَللّهُمَّ اَذْهِبْ عَنِّی الرِّجْسَ النَّجِسَ، وَطَهِّرْ جَسَدی وَ قَلْبی﴾

آن گاه از آب گرم برگیر و برکلّه خویش بکار بر و هم از آب گرم بر هر دو پای خود بریز و اگر ممکن باشد که از آن آب جرعه فرو بری چنان کن یعنی

ص: 218

آبش پاک و پاکیزه باشد چه این کار مثانه را پاک و منقّی می گرداند و ساعتی در بیت دوم درنگ کن و چون در بیت سیّتم در آمدی بگو ﴿نَعُوذُ بِاللهِ مِنَ النّارِ وَ نَسئَلُهُ الجَنَّهَ﴾ ، پناه می بریم بخدای از آتش و مسئلت جنّت از حضرت احدیّت می کنیم و این سخن را تا گاهی که از بیت سیّم که خانه گرم است بیرون می شوی بر زبان بران .

﴿وَ إِیَّاکَ وَ شُرْبَ اَلْمَاءِ اَلْبَارِدِ وَ اَلْفُقَّاعِ فِی اَلْحَمَّامِ فَإِنَّهُ یُفْسِدُ اَلْمَعِدَهَ وَ لاَ تَصُبَّنَّ عَلَیْکَ اَلْمَاءَ اَلْبَارِدَ فَإِنَّهُ یُضْعِفُ اَلْبَدَنَ وَ صُبَّ اَلْمَاءَ اَلْبَارِدَ عَلَی قَدَمَیْکَ إِذَا خَرَجْتَ فَإِنَّهُ یَسُلُّ اَلدَّاءَ مِنْ جَسَدِک﴾ و بپرهیز و پرهیز کن از آشامیدن آب سرد و فقاع در حمام چه این کار مورث فساد معده می شود و آب سرد بر آن مریز یعنی بعد از آب گرم چه اسباب ضعف بدن می شود و بر هر دو قدم خود آب سرد بریز چه این کار درد را از جسدت بیرون می کشد و چون جامه های خویش بر تن کردی بگو ﴿اَللَّهُمَّ أَلْبِسْنِی اَلتَّقْوَی وَ جَنِّبْنِی اَلرَّدَی﴾ و چون چنین کردی از هر دردی ایمن می شوی

و در حلية المتّقين در ذیل این خبر مسطور است که زینهار آب سرد و خربزه در حمام مخور که معده را فاسد می گرداند و چنان می نماید که این خبر از خبر مذکور اصح باشد چه لفظ فقاع مناسبتی ندارد یعنی امام نمی فرماید که در این حال پرهیز کن چه از این کلام چنین مستفاد می شود که در زمان دیگر مجازند و حال این که چنان که مذکور شود فقاع را نیز خمری صغیر شمرده اند و هم در این کتاب مسطور است که چون حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفر صادق عليهما السّلام از گرمابه بیرون می شدند خواه در زمستان یا تابستان عمامه بر سر مبارک می پیچیدند و می فرمودند ایمنی از درد سر است.

و دیگر در کافی از سیف بن عميره مسطور است که حضرت ابی عبد الله علیه السلام بر سر از حمام بیرون شد پس جامه بپوشید و عمامه بر سر بست و با من فرمود هر وقت از گرما به بیرون می شوی عمامه بر سربند سیف می گوید از آن بر سربند سیف می گوید از آن پس چه در زمستان و چه در تابستان چون از حمام بیرون می شدم ترك عمامه نکردم و معمّم شدم .

ص: 219

بیان بعضی آداب آن حضرت در باره اطعمه و اشر به و تدهین و ریاحین

از این پیش در پاره آداب حضرت صادق علیه السلام با میهمان و تناول بعضی اطعمه اشارت رفت اکنون نیز بیاره اخبار دیگر گذارش می رود.

در کتاب کافی از یونس بن ظبیان مسطور است که گفت در خدمت ابی عبدالله علیه السلام مشرّف بودم چون هنگام عشاء فرا رسید خواستم بپای شوم فرمود : اى ابو عبدالله بنشين بنشستم تا خوان طعام حاضر کردند و چون بگذاشتند آداب تسمیه بجای آورد و چون فراغت یافت فرمود: ﴿اَلْحَمْدُ لِلَّهِ هَذَا مِنْکَ وَ مِنْ مُحَمَّدٍ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ﴾ سپاس وحمد مخصوص بخداوند است این نعمت از توست که خالق آنی و از محمّد صلی الله علیه و آله است که از برکت وجود مسعود و طفیل نمود محمودش ممکنات را از حضرت احدیّت اقسام نعمت می رسد .

و هم در آن کتاب از ابن بکیر مذکور می باشد که در حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه حضور داشتیم آن حضرت ما را اطعام فرمود و ما بعد از فراغت دست ها بر کشیدیم و عرض کردیم الحمد لله آن حضرت فرمود : ﴿هَذَا مِنْکَ وَ مُحَمَّدٍ رَسُولِکَ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ لَکَ اَلْحَمْدُ اَللَّهُمَّ لك الحمد صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و آل محمّد﴾ و هم در آن کتاب از عبدالله بن بكير مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمان کرد گوشتی را سرد کرده بحضرتش بیاوردند آن گاه فرمود : سپاس خداوندی را که اشتهای آن را بمن بداد پس از آن فرمود : ﴿اَلنِّعْمَهُ فِی اَلْعَافِیَهِ أَفْضَلُ مِنَ اَلنِّعْمَهِ عَلَی اَلْقُدْرَهِ ﴾

و نیز در آن کتاب از داود بن کثیر مروی است که هنگام نماز خفتن در خدمت ابی عبدالله علیه سلام الله نعشّی نمودم چون از عشای خود فراغت یافت

ص: 220

خدای را سپاس بگذاشت و فرمود: این عشای من و عشای پدران من است و چون خوان طعام را برداشت هرچه از خوان فرو ریخته بود برچیده فراهم کرده در دهان مبارکش بیفکند .

و نیز در آن کتاب از فضل بن عمر مروی است که در حضرت ابی عبدالله علیه السلام حضور داشتم طعامی بیاوردند فرمود: از این بخور اما من هیچ چیز را از ترید دوست تر نمی دارم ﴿و لوددت الاسفا باجات حرّمت﴾، و دوست همی دارم که اسفا باجات حرام می شد .

معلوم باد که چنان می نماید که اسفا باجات مخفّف اسفید باجات جمع اسفید باج است که معرّب است و آن آش و طعامی است که ترش نباشد و ساده باشد .

و هم در آن کتاب از ابواسامه زید شحّام مروی است که بحضرت ابی عبدالله در آمدم و آن حضرت علیه السلام مشغول تناول سكباج یعنی آش سرکه با گوشت گاو بود

و نیز در آن کتاب از اسماعیل بن جابر مروی است که در خدمت ابی عبدالله سلام الله علیه بودم بفرمود تا مانده بیاورند پس ترید و گوشت بیاوردند از ترید و گوشت و بفرمود تا روغن زیت بیاوردند و آن حضرت بر گوشت بریخت من با آن حضرت بخوردم

و هم در آن کتاب از یونس بن یعقوب مروی است که گفت در مدینه بودیم حضرت صادق علیه السلام بما رسولى بفرستاد که برای ما پالوده بسازید و اندك بسازيد پس كاسه كوچك تقديم كرديم

و دیگر در کافی از محمّد بن عليّ حلبي مسطور است که گفت از حضرت ابی عبد الله علیه السلام از طعام پرسش کردم فرمود : ﴿عَلَيْكَ بِالْخَلِّ وَ الزَّيْتِ فَإِنَّهُ مَرِي ءٌ وَ إِنَّ عَلِيّاً كَانَ يُكْثِرُ أَكْلَهُ وَ إِنِّي أُكْثِرُ أَكْلَهُ وَ إِنَّهُ مَرِي ءٌ﴾ ، بر تو باد بخوردن سرکه و زیت چه طعامی لذیذ است و علیّ علیه السلام از این طعام بسیار تناول فرمودی من نيز بسيار می خورم و لذیذ است

ص: 221

و هم در کافي مسطور است که اسماعیل بن جابر گفت حضرت صادق علیه السلام فرمود : ﴿إِنَّا لَنَبْدَأُ بِالْخَلِّ عِنْدَنَا کَمَا تَبْدَءُونَ بِالْمِلْحِ عِنْدَکُمْ وَ إِنَّ اَلْخَلَّ لَیَشُدُّ اَلْعَقْلَ﴾ ما در هنگام خوردن طعام از نخست بخوردن سرکه مبادرت می کنیم چنان که شما در هنگام اكل طعام بنمك مسابقت می جوئید همانا سرکه عقل را استوار و سخت می گرداند.

و نیز آن کتاب از سعدان بن مسلم از معتب مروی است که ﴿لَمَّا تَعَشَّی أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ لِی إِذَا دَخَلْتَ اَلْخِزَانَهَ فَاطْلُبْ لِی سُکَّرَتَیْنِ﴾ معلوم باد اگر تغشی با غين معجمة و شين نقطه دار باشد بمعنی مقاربت است و اگر با عین مهمله باشد بمعنی شام خوردن است بالجمله می گوید چون حضرت ابي عبدالله علیه السلام شام بشكست با من فرمود چون درون خزانه شدی دو پاره تبزد برای من بیاور عرض کردم فدای تو شوم در آن جا چیزی نیست فرمود : « ويحك » داخل شو پس بخزانه شدم و در آن جا دو سكرة ديدم و بآن حضرت آوردم .

و هم در آن کتاب مسطور است که شخصی بحضرت ابی عبدالله علیه السلام از وجع شکایت برد فرمود چون در فراش خویش جای گرفتی دو جبّه طبرزد بخور می گوید چنان کردم و شفا یافتم و این داستان را با یکی از اطبای حاذق بگذاشتم از روی تعجّب گفت ابو عبدالله علیه السلام این علم را از کجا بدانست چه این معالجه از مخزون علم ما است همانا باید صاحب کتاب ها باشد و از بعضی کتب بدیعه خویش دریافته است

و دیگر در کافی و بحار الأنوار و حلية المتّقين مسطور است از سلیمان ابن خالد مروی است که در فصل تابستان بر خوان طعام حضرت ابی عبدالله علیه السلام حاضر شدم پس خوانی بیاوردند که نانی در آن بود و کاسه حاضر کردند که از گوشت و ترید مملوّ بود و بخار همی برآورد آن حضرت دست در کاسه کرد چون گرم بود دست مبارك برداشت و همی فرمود : ﴿ نَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ نَحْنُ لَا نَقْوَي عَلَي هَذَا فَكَيْفَ النَّارُ﴾

ص: 222

زینهار می جویم از خداوند از نار پناه می برم بخداوند از آتش همانا تاب این گرمی و حرارت را نداریم پس چگونه می باشد آتش جهنم و این کلام را مکرّر همی فرمود تا کلاسه از آن حرارت بنشست پس دست مبارک در کاسه برد ما نیز دست بکاسه بردیم و بخورد و بخوردیم و بروایتی فرمود: ﴿هَذَا مَا لَا نَصْبِرُ عَلَیْهِ فَکَیْفَ النَّارُ هَذَا مَا لَا نَقْوَی عَلَیْهِ فَکَیْفَ النَّارُ هَذَا مَا لَا نُطِیقُهُ فَکَیْفَ النَّارُ ﴾

پس از آن خوان طعام را برداشتند آن حضرت فرمود: ای غلام چیزی برای ما بیاور پس طبقی از خرما بیاورد من دست بآن دراز کردم و نگران شدیم که خرماست عرض کردم «اصلحك الله» اکنون وقت خوردن انگور ها و میوه هاست فرمود: این تمر است بعد از آن با غلام فرمود: تمر را برگیر و چیزی برای ما بیاور آن غلام همچنان طبقی از خرما بیاورد دست دراز کردم و عرض کردم تمر است فرمود: بدرستی که این خرمائی طيّب و نیکو است .

و هم در حلية المتّقين از آن حضرت مروی است که مکروه می داشت که تا از طعام چیزی در دست باشد دست را بدستمال پاک فرماید تا گاهی که خود آن حضرت دست مبارک را می مکید یا بطفلیکه پهلوی آن حضرت بود بدادی تا بمکیدی و این کار برای حرمت طعام بود و هم در آن کتاب از آن حضرت منقول است که ما ابتدا بنمك و ختم بسركه مي كنيم.

و هم در آن کتاب مذکور است که حضرت صادق علیه السلام فرمود : روزی بمنزل سفّاح که یکی از خلفای بنی عباس است برفتم و این وقت سفره ای گسترده بود دست مرا بگرفت و به نزد خود کشید پای من بر کنار سفره واقع شد پس آن چند اندوهگین شدم که خدا داند چه این کفران نعمت است .

و هم در آن کتاب از آن حضرت مروی است که چون خوان را بگذارند بگو ﴿بِسْمِ اَللَّهِ﴾ و چون شروع نمائی بگو ﴿بِسْمِ اَللَّهِ عَلَی أَوَّلِهِ وَ آخِرِهِ﴾ ، و چون خوان را بردارند بگو ﴿اَلْحَمْدُ لِلَّهِ﴾

و هم در آن کتاب از زراره منقول است که روزی در خدمت حضرت صادق

ص: 223

عليه السّلام طعام خورد بسیار می فرمود: ﴿ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی جَعَلَنِی أَشْتَهِیهِ في عافين﴾

و هم در آن کتاب از عبدالله ارجانی مسطور است که در خدمت حضرت صادق علیه السّلام شدم و نگران شدم که بعد از طعام تفحّص می فرماید و آن چه بر زمین افتاده حتی کنجد و امثال آن را بر می دارد عرض کردم فدای تو شوم این ها را هم بر می چینی فرمود این ها روزی توست مگذار از برای دیگری چه این ها شفای دردی باشند و بروایتی دیگر فرمود که خوردن آن فقر را از خورنده آن و فرزندان او تا فرزند هفتم بر طرف می گرداند و هم در آن کتاب منقول است که حضرت صادق سلام الله علیه ربینه را دوست می داشت و آن آش با قلیه بوده است که مویز در آن می کرده اند

و دیگر در آن کتاب و کتاب کافی از یکی از غلامان آن حضرت مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام خرمائی بخواست و بخورد و فرمود : ﴿ما بی شَهوَهٌ ، و لکِنّی أکَلتُ سَمَکاً﴾ يعنی مایل تمر نبودم اما ماهی خورده بودم آن گاه فرمود : ﴿مَنْ بَاتَ وَفِي جَوْفِهِ سَمَكٌ لَمْ يُتْبِعْهُ بِتَمَرَاتٍ أَوْ عَسَلٍ لَمْ یَزَلْ عِرْقُ اَلْفَالِجِ یَضْرِبُ عَلَیْهِ حَتَّی یُصْبِحَ﴾ هر کسی شب بروز آورد و ماهی خورده باشد و پس از ماهی چند دانه خرما یا مقداری عسل نخورد یک سره رك فالج در بدنش جنبش می کند تا بامداد نماید .

و دیگر در کتاب کافی از خالد بن نجيح مروی است که در شهر رمضان در شهر با حضرت ابی الحسن علیه السلام اول و ابی عبدالله علیه السلام افطار می کردم و نخست ماکولی که می آوردند کاسه از ترید سرکه و زیت بود و آن حضرت ابتداء سه لقمه از آن تناول می فرمود بعد از آن قدح بزرگ را می آوردند

و هم در کافي از حماد بن عثمان مسطور است که در خدمت ابی عبدالله علیه السلام بودم شیخی از مردم عراق بخدمتش در آمد فرمود از چه روی کلام ترا دیگرگون می بینم عرض کرد دندان های جلو دهن من افتاده از این جهت در تکلّم من نقصان رسیده است آن حضرت فرمود بعضی از دندان های من نیز افتاده چندان که شیطان

ص: 224

کند و می گوید چون دیگر دندان ها نیز بیفتد با چه چیز می خوری پس می گویم : ﴿ لاحَولَ وَ لا قُوَّهًَْ اِلاّ باللهِ﴾ ، پس از آن فرمود : ﴿عَلَیْکَ بِالثَّرِیدِ فَإِنَّهُ صَالِحٌ وَ اِجْتَنِبِ اَلسَّمْنَ فَإِنَّهُ لاَ یُلاَئِمُ اَلشَّیْخَ ﴾ ، بر تو باد بخوردن ترید که غذای صالح و نيك است و دوری کن از روغن چه با مزاج مردمان سالخورده ملایم نیست .

معلوم باد که شیطان را در پهنه قدس و جلالت و عرصه زهد و تقوی و نبالت حضرات ائمّه هدى سلام الله علیهم هیچ راهی نیست بلکه حکم اور و ظلمت و ضدّیت و بینونیّت کامل دارد و اگر خودی می نماید هم چنان از برای آن است که عدم تأثیر وسوسه او در این وجودات مقدّسه مکشوف آید چنان که گاهی در هنگام نماز علىّ بن الحسين علیهما السلام نمودار و نگون سار و گاهی در حضرت دیگران پدیدار و خوار می گشت و نیز در باب روغن که در این حدیث شریف و بعضی احادیث دیگر رسیده است شاید سوای آن حکمتی که ائمّه علیهم السلام بر آن عارف هستند راجع به اکثار آن باشد ﴿و الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ تعالى و الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ﴾

و نیز در کافی از ابو بصیر مروی است که با حضرت ابی عبدالله علیه السلام مشغول اكل طعام بودیم پس از گوشت شتر برای ما بیاوردند من گمان کردم از خانه خود آن حضرت است پس بخوردیم آن گاه قدحی بزرگ از شیر بیاوردند آن حضرت از شیر بیاشامید و با من فرمود: ای ابو محمّد بیاشام من بچشیدم و عرض کردم فدای تو شوم شیر است فرمود : ﴿إِنَّهَا اَلْفِطْرَهُ ﴾ يعنى طرّى است و تازه است از آن پس خرما بیاوردند و ما بخوردیم.

و هم در آن کتاب از عیص بن قاسم مسطور است که در حضرت ابی عبد الله علیه السلام چاشت بشکستم فرمود: آیا می دانی این چیست عرض کردم نه فرمود: ﴿هَذَا شِیرَازُ اَلْأُتُنِ اِتَّخَذْنَاهُ لِمَرِیضٍ لَنَا فَإِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَأْکُلَ مِنْهُ فَکُلْ﴾ معلوم باد شیراز آن شیر رائب را گویند که آبش مستخرج شده باشد

در مجمع البحرين باين حدیث اشارت کند و گوید شیراز بر وزن دینار آن شير رائب است که آبش را گرفته باشند و بعضی گفته اند آن شیری است که

ص: 225

بجوشانند تا ثخونت یابد و سرشیر شود چندان که به ترشی مایل گردد و ظاهر چنان می نماید که مراد برائب آن شیری است که سخت و غلیظ شده باشد خواه ترش گردد مثل ماست یا ترش نباشد مثل پنیر تازه بالجمله می فرماید این شیراز گورخراست برای ناخوش خودمان گرفته ایم اگر دوست می داری از آن بخوری پس بخور .

و هم در آن کتاب از یحیی بن عبدالله مروی است که گفت در حضرت ابی عبدالله علیه اللام حضور داشتم پس برای ما سکرّ جاتی آوردند و آن حضرت با دست مبارک بیکی از آن ها اشارت کرد و فرمود این شیراز گورخر است برای شخصی عليل که نزد ماست گرفته ایم هر کس می خواهد پس بخورد و هر کس می خواهد بجای گذارد.

صاحب مجمع البحرین می گوید در حدیث وارد است که سؤال کردند از شیری که بخرند و در پستان باشد فرمود جایز نیست مگر این که در سکرجه دوشیده شود و سکرجه بضم سین مهمله و کاف و راء مهمله مشدّده ظرفی است كوچك و در آن اندک خورشی می خورند و این لفظ فارسی است و بعضی گفته اند صواب چنان است که بفتح راء باشد چه فارسی معرّب است و راء در اصل مفتوح است

و هم در آن کتاب از محمّد بن فضل نیشابوری مروی است که مردی در حضرت ابی عبدالله علیه السلام در آمد و پرسید که پنیر حلال است یا نیست فقال : ﴿دَاءٌ لَا دَوَاءَ لَهُ ﴾ دردی است که دوائی از بهرش نیست چون هنگام عشاء فرا رسید آن مرد بآنحضرت حاضر شد و دید پنیر در خوان نهاده اند عرض کرد فدای تو شوم هنگام چاشت از پنیر از تو بپرسیدم فرمودی دردی است که دوائی در آن نیست و در این ساعت بر خوان طعام می بینم فرمود : ﴿هُوَ ضارٌّ بِالْغَداهِ نافِعٌ بِالْعَشیِّ وَ یَزِیدُ فِی مَاءِ الظَّهْر﴾ یعنی پنیر در طعام چاشتگاه زبان دارد و در طعام شبانگاه نافع است و در آب پشت می افزاید و روایت کرده اند که مضرّت پنیر در قشر و پردۀ آن است.

ص: 226

معلوم باد که سؤال راوی از حلال و حرام بودن پنیر از آن است که بیشتر وقت مایه آن را از حیوان مرده می گیرند و مقیّد بآن نیستند چنان که در احادیث دیگر که از این پس انشاء الله تعالى مذکور آید مکشوف گردد و می تواند بود که مقصود از قشر و پوست آن پوستی باشد که بعد از آن که پنیر بخشکد پدید آید چه قشر بكسر قاف غشای شییء است خواه بحسب خلقت باشد يا من حيث العرض .

و دیگر در کافی از یونس بن يعقوب مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود : ﴿مَا یَأْتِینَا مِنْ نَاحِیَتِکُمْ شَیْءٌ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنَ اَلْأَرُزِّ وَ اَلْبَنَفْسَجِ إِنِّی اِشْتَکَیْتُ وَجَعِی ذَاکَ اَلشَّدِیدَ فَأُلْهِمْتُ أَکْلَ اَلْأَرُزِّ فَأَمَرْتُ بِهِ فَغُسِلَ فَجُفِّفَ ثُمَّ قُلِیَ وَ طُحِنَ فَجُعِلَ لِی مِنْهُ سَفُوفٌ بِزَیْتٍ وَ طَبِیخٌ أَتَحَسَّاهُ فَذَهَبَ اَللَّهُ بِذَلِکَ اَلْوَجَعِ ﴾ از ناحيه شما نمی رسد ما را چیزی که در حضرت من از برنج و بنفشه محبوب تر باشد همانا من از این وجع که بدان اندر بودم شکایت و ناله بر آوردم مرا الهام شد که برنج بخورم پس بفرمودم تا برنج را بشستند و بخشکانیدند آن گاه برشته و آرد کردند و از آن بازیت ترتیب سفوفی و طبیخی دادند و خدای تعالی از همان سفوف این درد را از من برگرفت .

و هم در آن کتاب از عثمان بن عیسی از آن حضرت مروی است که فرمود : ﴿نِعْمَ اَلطَّعَامُ اَلْأَرُزُّ وَ إِنَّا لَنَدَّخِرُهُ لِمَرْضَانَا ﴾ برنج نیکو طعامی است و ما از بهر رنجوران خود ذخیره می کنیم و در روایت دیگر فرمود: مرضای خود را بآن مداوا می نمائیم .

و هم در آن کتاب از حمران مسطور است که وقتی حضرت ابی عبدالله علیه السلام را درد شکم عارض شد بفرمود تا از برنج طبخ کرده سماق نیز در آن بکار بردند آن حضرت تناول فرمودند و آسایش یافتند

و هم در آن کتاب از محمّد بن الفيض مسطور است که در خدمت ابی عبدالله علیه السلام شوربائی از عدس بخوردم و عرض کردم فدای تو شوم مردمان چنان می گویند که هشتاد پیغمبر عدس را پاک و مقدّس فرموده اند فرمود : ﴿كَذَبُوا ،وَاللّهِ ، وَ لاَ عِشْرُونَ

ص: 227

نَبِيّاً﴾ سوگند با خدای دروغ گفته اند که هشتاد تن پیغمبر این کار کرده اند بیست تن هم نکرده اند.

و هم در كافي از عمّار ساباطی مروی است که گفت در خدمت حضرت ابی عبدالله علیه السّلام بودم پس رطبی بیاوردند آن حضرت از رطب تناول همی فرمود و آب بیاشامید و آن ظرف را بمن داد و من مکروه داشتم که رد نمایم پس بیاشامیدم چندان که آن حضرت این کار را مراراً بپای برد پس عرض کردم بلغم در مزاج من غلبه دارد و با اهرن طبیب حجّاج بگفتم با من گفت آیا ترا درخت خرمائی در بوستان هست گفتم آری گفت : ﴿عُدَّ عَلَیَّ مَا فِیهِ فَعَدَدْتُ حَتَّی بَلَغْتُ الْهِیرُونَ﴾ انواع درخت خرما را بر شمردم تا به خرمای هبرون رسیدم گفت چون می خواهی بخوابی هفت دانه از آن خرما بخور و آب نیاشام بدستور او کار کردم لکن آن حالت دریافتم که همی خواستم آب دهن بیفکنم نتوانستم

لاجرم بطبيب مزبور شکایت بردم گفت آب بیاشام لكن اندك بخور و امساك بجوی تا طبیعت تو بحالت اعتدال اندر شود و چنان که گفت کار می کنم حضرت ابو عبد الله علیه السلام فرمود : ﴿أَمَّا أَنَا فَلَوْ لاَ اَلْمَاءُ بِالْبَیْتِ لاَ أَذُوقُهُ﴾ یعنی اما من اگر در خانه آب نباشد از خرما نمی خورم کفایت از این که چون خرما بخورند لذّت آب را دریابند و در جلد چهاردهم بحار نیز این اخبار مسطور است .

و نیز در کافی از ابوالحسن الرّسان مسطور است که در جاده و طریق خورنن مشغول شتر چرانی بودم پس نگران جماعتی شدم که می آمدند بپاره نزدیک رفتم و گفتم این جماعت کیستند گفت جعفر بن محمّد علیهما السلام و عبد الله بن الحسن می باشند که ایشان را نزد منصور می برند می گوید بعد از آن از حال ایشان بپرسیدم گفتند در حیره نزول داده اند

بامدادان بسلام ایشان برفتم و در پیش ایشان سبدهای خرما بدیدم که از کوفه بایشان هدیه کرده بودند پس روی یکی را بر گشودند و حضرت امام جعفر دست مبارک بر کشید و از آن رطب تناول فرمود مرا نیز فرمان داد تا بخورم پس

ص: 228

از آن با عبدالله بن حسن فرمود : ای ابو محمّد می بینی چه نیکو رطبی است آن گاه روی با من آورد و فرمود : ﴿یَا أَهْلَ اَلْکُوفَهِ فُضِّلْتُمْ عَلَی اَلنَّاسِ فِی الْمَطْعَمِ بِثَلَاثٍ سَمَکِکُمْ هَذَا اَلْبُنَانِیُّ وَ عِنَبِکُمْ هَذَا اَلرَّازِقِیُّ وَ رُطَبِکُمْ هَذَا اَلْمُشَانُ﴾ ای مردم کوفه بماهی بنانی و انگور رازقی و رطب مشان خودتان بر مردمان فزونی دارید مشان بر وزن غراب نيكوتر اقسام خرما را گویند .

و هم در آن کتاب از حماد بن عثمان مروی است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می فرمود : ﴿ مَا مِنْ شَیْءٍ أُشَارَکُ فِیهِ أَبْغَضَ إِلَیَّ مِنَ اَلرُّمَّانِ، وَ مَا مِنْ رُمَّانَهٍ إِلاَّ وَ فِیهَا حَبَّهٌ مِنَ اَلْجَنَّهِ ، فَإِذَا أَکَلَهَا اَلْکَافِرُ بَعَثَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ مَلَکاً فَانْتَزَعَهَا مِنْهُ ﴾ در هیچ چیز با من مشارکت نورزند که از مشارکت ورزیدن در انار ناخوب تر افتد و هیچ اناری نباشد مگر آن که در آن یک دانه از انار بهشت باشد از این روی چون کافری انار بخورد خدای تعالی فرشته را بدو برانگیزد تا آن حبّه بهشتی را از آن بیرون آورد .

و هم در آن کتاب از مفضل مروي است که آن حضرت فرمود: ﴿مَا مِنْ طَعَامٍ آکُلُهُ إِلاَّ وَ أَنَا أَشْتَهِی أَنْ أُشَارَکَ فِیهِ أَوْ قَالَ یَشْرَکَنِی فِیهِ إِنْسَانٌ إِلاَّ اَلرُّمَّانَ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ رُمَّانَهٍ إِلاَّ وَ فِیهَا حَبَّهٌ مِنَ اَلْجَنَّهِ ﴾ هیچ گونه طعامی از اطعمه نمی خورم مگر این که دوست می دارم کسی با من شريك گردد مگر انار چه هیچ اناری نیست مگر این که حبّه از انار بهشت را داراست

و هم در آن کتاب از يزيد بن عبدالملك نوفلي مروي است که گفت بحضرت أبي عبد الله علیه السلام در آمدم اناري در دست مبارکش بود پس با معتب خادم خود فرمود: ﴿ یَا مُعَتِّبُ أَعْطِهِ رُمَّانَهً فَإِنِّی لَمْ أُشْرَکْ فِی شَیْءٍ أَبْغَضَ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُشْرَکَ فِی رُمَّانَهٍ﴾ اى معتب اناری به یزید بده چه با من در هیچ چیز مشارکت ننمایند که از آن دشوارتر باشد که در انار شرکت جویند پس آن امام والا مقام حجامت کرد و مرا بفرمود تا حجامت کردم آن گاه اناری دیگر بخواست و فرمود ای یزید : ﴿یُّمَا مُؤْمِنٍ أَکَلَ رُمَّانَهً حَتَّی یَسْتَوْفِیَهَا أَذْهَبَ اَللَّهُ اَلشَّیْطَانَ عَنْ إِنَارَهِ قَلْبِهِ أَرْبَعِینَ

ص: 229

صباحاً وَ مَنْ أَکَلَ اِثْنَتَیْنِ أَذْهَبَ اَللَّهُ اَلشَّیْطَانَ عَنْ إِنَارَهِ قَلْبِهِ مِائَهَ یَوْمٍ وَ مَنْ أَکَلَ ثَلاَثاً حَتَّی یَسْتَوْفِیَهَا أَذْهَبَ اَللَّهُ اَلشَّیْطَانَ عَنْ إِنَارَهِ قَلْبِهِ سَنَهً وَ مَنْ أَذْهَبَ اَللَّهُ اَلشَّیْطَانَ عَنْ إِنَارَهِ قَلْبِهِ لَمْ یُذْنِبْ وَ مَنْ لَمْ یُذْنِبْ دَخَلَ اَلْجَنَّهَ ﴾

هر بنده مؤمنى يك انار را تا بآخر بخورد و چیزی بر جای نگذارد خدای تعالی شیطان را از فروز و فروغ دل او تا چهل روز دور کند و هر کس دو دانه انار را بتمامت بخورد چندان که حبه باقی نگذارد خدای تعالی ظلمت وسوسه شیطان را تا یک صد روز از نور دل او دور فرماید و هر کس سه دانه انار را بجمله صرف نماید و حبه از دست ندهد خدای تعالی فروغ آینه قلب او را از زنك ظلمت وسوسه شیطان تا یک سال دور بدارد و هیچ گناه نکند و هر کس گناه نکند داخل بهشت می شود .

معلوم باد شاید یکی از علت های این فایده بزرگ این است که چون انار مسکّن حرارت سودا و صفرا و مجلّی قلب است چون خورده آید قلب را روشن گرداند و از وسوسه قوای غضبیّه و خیالات ابلیسیّه آسوده بدارد و بسبب آن بهره بهشتی که در آن است انسان را از ارتکاب معاصی باز دارد تا استحقاق جنّت یابد .

و نیز در آن کتاب از مفضل بن عمر مسطور است که در حضرت ابی عبدالله علیه السلام از تب سخن می رفت فرمود: ﴿ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لاَ نَتَدَاوَی إِلاَّ بِإِفَاضَهِ اَلْمَاءِ اَلْبَارِدِ یُصَبُّ عَلَیْنَا وَ أَکْلِ اَلتُّفَّاحِ﴾ ما اهل بیتی هستیم که در تب جز بریختن آب سرد برخودمان و خوردن سیب مداوی نمی جوئیم .

و هم در آن کتاب از ابو بصیر مروي است که مرا میهمانی بود مایل به اترج و عسل گردید هر دو را بدو اطعام کردم و خود نیز با او بخوردم ابي عبد الله علیه السلام راه بر گرفتم و مائده در حضور مبارکش نهاده بودند فرمود نزديك آی و بخور عرض کردم پیش از آن که بآستان ملك آشيان تشرّف يابم اترج و عسل بخوردم و اکنون احساس ثقل و سنگینی آن را می نمایم چه در خوردن آن

آن گاه بحضرت

ص: 230

اکثار نمودم.

فرمود: ای غلام نزد کنیز شو و بدو بگوی ﴿اِبعَثی إلَینا بِحَرفِ رَغیفٍ یابِسٍ مِنَ الَّذی تُجَفِّفُهُ فِی التَّنّورِ﴾ يعنی چند گرده از اقسام نانی که در تنور خشك نموده اید بیاور چون بیاورد با من فرمود از این نان خشك بخور که ترنج را هضم می نماید پس از آن نان بخوردم و چون بپای شدم گویا هیچ نخورده بودم.

و دیگر در آن کتاب از ابو اسامه مروی است که بحضرت ابی عبدالله سلام الله علیه در آمدم پس مقداری مویز نزد من نهادند و من بخوردم .

و دیگر در آن کتاب از حنان مروی است که در خدمت أبي عبد الله صلوات الله علیه مشغول طعام بودیم آن حضرت میل به تره و سبزی فرمود امّا من بعلت مرضی که در من بود امتناع ورزیدم پس بجانب من التفات كرد و فرمود آیا نمی دانی که هیچ طبقی در حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نمی نهادند جز آن که سبزی در آن بود عرض کردم فدای تو شوم از چه روی فرمود ﴿لِأَنَّ قُلُوبَ اَلْمُؤْمِنِینَ خَضِرَهٌ وَ هِیَ تَحِنُّ إِلَی أَشْکَالِهَا﴾ زیرا که قلوب مردم مؤمن سبز و خرم است و بآن چه سبز است مایل است .

و هم در آن کتاب از محمّد بن الفيض مروی است که در خدمت أبی عبدالله سلام الله علیه تغدی نمودم و در خوان طعام تره و سبزی بود و مردی سالخوده با ما بود و از تناول گندنا و تره دوری می گرفت فرمود ﴿أَمَّا أَنْتُمْ فَتَزْعُمُونَ أَنَّ اَلْهِنْدَبَاءَ بَارِدَهٌ وَ لَیْسَتْ کَذَلِکَ وَ لَکِنَّهَا مُعْتَدِلَهٌ وَ فَضْلُهَا عَلَی اَلْبُقُولِ کَفَضْلِنَا عَلَی اَلنَّاسِ﴾ يعني آيا شما چنان گمان می برید که کاسنی مزاجش سرد است و مردم سالخورده را که مزاجشان سرد است و حرارت غریزی ایشان کم است زیان می رساند و چنین نیست که دانسته اید بلکه معتدل المزاج است و فضل آن بر سبزی ها مثل فضل و فزونی ما می باشد بر مردمان

و هم در آن کتاب از حنان بن سدیر مروی است که در خدمت أبي عبد الله علیه السلام بر مائده بودیم من بخوردن کاسنی میل کردم فرمود ای حنان از چه روی کرّات نمی خوری و آن نوعی از تره و گندناست عرض کردم بسبب آن روایتی که از شماها در

ص: 231

فضيلت هندبا رسیده است فرمود آن روایت که از ما رسیده چیست عرض کردم از شما روایت کرده اند که فرموده اید می چکد برتره هر برتره هر روز از بهشت قطره فرمود ﴿علی الْکُرَّاثِ إِذَنْ سَبْعُ قَطَرَاتٍ﴾ اگر بر هندبا قطره بچکد بر تره هفت قطره می چکد عرض کردم چگونه باید خورد ، فرمود ﴿اقْطَعْ أُصُولَهُ وَ اقْذِفْ بِرُءُوسِهِ﴾ ریشه های آن را قطع کن و سرهایش را بیفکن یعنی بن و سرش را جدا کرده بقیه را بخورند .

و هم در آن کتاب از حنان مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام گاهی که با آن حضرت مشغول طعام خوردن بودم و فجل یعنی ترب بمن بداد شنیدم فرمود ای حنان بخور تربچه را ﴿فَإِنَّ فِيهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ وَرَقُهُ يَطْرُدُ الرِّيَاحَ وَ لُبُّهُ يُسَرْبِلُ الْبَوْلَ وَ أُصُولُهُ تَقْطَعُ اَلْبَلْغَمَ ﴾ و در کتاب مکارم و بعضی نسخ کافی بجای ﴿یسر بل يسهل﴾ و در پاره یسیل منظور است و بصواب نزدیک تر است یعنی در ترب سه خصال و خاصیت است برگش ریاح غلیظه را می برد و مغزش اسباب انحدار بول می شود و ریشه اش بلغم را قطع می نماید .

و دیگر در کافی وحلية المتقين مسطور است که شخصی در خدمت أبي عبدالله علیه السلام حضور داشت آن حضرت بفرمود تا خرمائی بیاوردند و از آن بخورد و آب همی آشامید عرض کردم فدایت گردم اگر آب بعد از آن نیاشامید بهتر است فرمود : ﴿ إِنَّمَا آکُلُ اَلتَّمْرَ لِأَسْتَطِیبَ عَلَیْهِ اَلْمَاءَ ﴾ خرما را از آن می خورم که لذت آب را دریابم یعنی چون خرما خورده شود عطش حاصل می شود و لذت آب را می برند

و هم در کافی از داود رقّی مسطور است که در خدمت حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه بودم و آن حضرت آب طلب کرد و چون بیاشامید حالت گریستن در آن حضرت پدید شد و هر دو چشم مبارکش را اشك فرو گرفت پس از آن فرمود ای داود خدا لعنت كند قاتل حسين علیه السلام را ﴿مَا مِنْ عَبْدٍ شَرِبَ الْمَاءَ فذکر الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَعَنَ قَاتِلَ إلَّا کتب اللَّهُ لَهُ مَاتَ أَلْفَ حَسَنَهٍ وَ حَطَّ عَنْهُ مَاتَ وَ أَلْفِ سَیِّئَهٍ وَ رَفَعَ لَهُ مَاتَ أَلْفُ دَرْجِهِ وَ کانما أَعْتَقَ مَاتَ أَلْفُ رَقَبَهُ وَ حَشَرَهُ اللَّهُ تعالى

ص: 232

یَوْمَ الْقِیَامَهِ ثَلِجَ الفوائد﴾

هیچ بنده نیست که آب بیاشامد پس حسین و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام و عطش و مصائب ایشان را یاد کند و بر کشنده او لعنت نماید مگر این که خدای تعالی در نامه اعمال او صد هزار حسنه بنویسد و صد هزار سیئه بسترد و صد هزار درجه از بهرش بر کشد و گویا چنین کسی صد هزار تن مملوك آزاد کرده باشد و خدای تعالی او را در قیامت با نفس مطمئنه برانگیزد و آزاد محشور فرماید .

در جلد چهاردهم بحار الانوار از عبدالله بن سنان مروی است که مردی از حضرت أبي عبد الله سؤال کرد که پنیر حلال است یا حرام فرمود ﴿إِنَّ أَکْلَهُ یُعْجِبُنِی﴾ بدرستی که خوردن آن مرا بعجب می آورد آن گاه پنیر بخواست و بخورد .

و هم در آن کتاب از محبوب بن یوسف مردیست که چون حضرت ابی عبدالله علیه سلام الله بحیره درآمد با جماعتی پیوستانی روی نهاد چون صاحب باغ آن حضرت را بدید سخت عظیم شمرد و اعظام نمود و خرماهای رنگارنگ بچید و در حضور مبارکش حاضر ساخت ، امام علیه السلام دست مبارك بر يك صنف آن بگذاشت فرمود این خرما را چه می نامید عرض کرد سابری فرمود ﴿ نُسَمِّیهِ عِنْدَنَا عَذْقَ بْنَ زَیْدٍ﴾ ما او را عذق زید می نامیم پس از آن از قسمی دیگر بپرسید که شما چه نامش نهاده اید عرض کرد صرفان فرمود ﴿ نِعْمَ اَلتَّمْرُ لاَ دَاءَ وَ لاَ غَائِلَهَ أَمَا إِنَّهُ مِنَ اَلْعَجْوَهِ.﴾ خوب خرمائی که نه دائی و نه غایله دارد همانا آن خرما از عجوه است

معلوم باد عذق بن زید در لغت مذکور نیست لکن در قاموس می نویسد که «النخلة بحملها» تا بآن جا که می گوید ﴿و أُطُمٌ بالمدینَةِ لَبني امية بن زيد﴾ .

و هم در آن کتاب از عبدالعزیز عبدی مسطور است که حضرت ابی عبد الله صلوات الله عليه فرمود ﴿ لَوْ کُنْتُ بِالْعِرَاقِ لَأَکَلْتُ کُلَّ یَوْمٍ رُمَّانَهً سُورَانِیَّهً وَ اِغْتَمَسْتُ فِی اَلْفُرَاتِ غَمْسَهً﴾ اگر در عراق بودم هر روزی اداری سورانی بخوردم و در آب فرات فرو رفتم و هم در آن کتاب از سعید بن غزوان مروی است که حضرت أبي عبدالله عليه السلام بهر شب جمعه انار می خورد.

ص: 233

و هم در آن کتاب از ابراهیم بن عبدالحمید مذکور می باشد که حضرت ابی عبد الله علیه السلام هر وقت می خواست انار تناول نماید در زیر آن دستمالی پهن می کرد از سبب این کار بپرسیدند فرمود بعلت آن است که در انار حبه چند از بهشت است عرض کردند مردم یهود و نصرانی و دیگران نیز انار می خورند فرمود ﴿إِذَا کَانَ ذَلِکَ بَعَثَ اَللَّهُ إِلَیْهِ مَلَکاً فَانْتَزَعَهَا مِنْهُ لِئَلاَّ یَأْکُلَهَا﴾ هر وقت از این گونه مردم خواهند انار بخورند خدا فرشته بفرستد تا حبه های بهشت را از آن بیرون بیاورد تا جماعت کفار از آن برخوردار نشوند .

و هم بروایت عبد الحمید چون أبو عبدالله علیه السلام خواستی انار تناول فرماید بر روی دامان مبارکش بگسترد و هر وقت دانه فرو افتادی بخوردی و گفتی ﴿لَوْ کُنْتُ مُسْتَأْثِراً عَلَی أَحَدٍ لاَسْتَأْثَرْتُ اَلرُّمَّانَ﴾ یعنی اگر من منفرد می داشتم خود را بچیزی و خود را بر دیگری در انفراد بآن برگزیده می خواستم در جنس غرض آن حضرت ازین کلام بیان فضل انار و کثرت منافع آن است.

و هم در آن کتاب از درست بن ابی منصور مذکور است که گفت مفضّل بن عمر مرا بحضرت ابی عبد الله علیه السلام بفرستاد پس در روزی تابستانی بآن حضرت در آمدم و در حضور مبارکش طبقی از سیب سبز بود سوگند با خدای شکیبائی ننمودم تا بحضرتش عرض کردم فدای تو شوم آیا از این سیب می خوری و مردمانش مکروه می شمارند.

راوی می گوید ﴿ قَالَ كَأَنَّهُ لَمْ یَزَلْ یَعْرِفُنِی﴾ با من چنان پاسخ داند و باستیناس و تلطف سخن کرد که گویا از قدیم الایام مصاحب من بوده یا با آن رفعت و شرافت که آن حضرت را بود با این که من این گونه در حضرتش جسارت ورزیدم آن گونه تکلم فرمود که گفتی من از محارم آن حضرت بودم و این از کمال تواضع و حسن معاشرت آن حضرت نسبت بموالی خود بود ﴿ إِنِّی وُعِكْتُ فِی لَیْلَتِی هَذِهِ فَبَعَثْتُ فَأُتِیتُ بِهِ وَ هَذَا یَقْلَعُ الْحُمَّی وَ یُسَكِّنُ الْحَرَارَةَ ﴾ ، یعنی در شب گذشته تب کردم پس بفرستادم

ص: 234

تا ازین سیب بیاوردند و این سیب تب را از میان بر می گیرد و تسکین حرارت می کند راوی می گوید پس بمنزل خود باز شدم و اهل خویش را بجمله دچار تب یافتم پس ایشان را از آن سیب بخورانیدم و آن مرض را از ایشان بر گرفتم.

و هم در آن کتاب از سلیمان بن درستویه واسطی مسطور است که مفضّل عمر از پی حوایج خود مرا بحضرت ابی عبدالله علیه السلام فرستاد در حضور مبارکش سیب سبز بدیدم عرض کردم فدای تو گردم چیست این؟ فرمود ﴿إِنِّی وُعِکْتُ اَلْبَارِحَهَ فَبَعَثْتُ إِلَی هَذَا لِآکُلَهُ أَسْتَطْفِئُ بِهِ اَلْحَرَارَهَ وَ یُبَرِّدُ اَلْجَوْفَ وَ یَذْهَبُ بِالْحُمَّی﴾ ديشب تب کردم فرمان دادم تا این سیب را بیاوردند تا بخورم و استطفاء حرارت نمايم و اندرون را خنك نمايد و تب را ببرد.

و هم در آن کتاب از یونس بن یعقوب مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام از کراث در عجب بود و هر وقت می خواست تناول فرماید از مدینه بعریض می رفت و عريض بضم عين مهمله بصيغه تصغير نام وادی است در مدینه

معلوم باد که این که آن حضرت هر وقت به تناول گندنا اراده فرمودی بعريض بیرون شدی شاید بسبب بوی آن بوده است چنان که آن خبر دیگر که از آن حضرت از رسول خدای صلی الله علیه و آله مروی است که این که رسول خدای از خوردن كراث نهی فرمود برای آن است که فرشته بوی آن را در می یابد مؤید این است و این نهی تنزیهی است .

و هم در آن کتاب از محمّد بن فیض مسطور است که در مصاحبت حضرت ابی عبدالله علیه السلام بعیادت مولای آن حضرت در مدینه برفتیم چون بسرای او رسیدیم غلامی را ایستاده بدیدیم غلام ابی عبدالله با او گفت برکنار شو آن حضرت فرمود ﴿مَهْ فَإِنَّ أَبَاهُ کَانَ أَکَّالاً لِلْهِنْدَبَاءِ﴾ متعرض وی مباش چه پدرش فراوان کاستی می خورد.

و هم در آن کتاب از یونس بن يعقوب روایت است ﴿قال ابو عبدالله علیه السلام مَرِضْتُ سَنَتَیْنِ أَوْ أَکْثَرَ فَأَلْهَمَنِیَ اَللَّهُ اَلْأَرُزَّ فَأَمَرْتُ بِهِ فَغُسِلَ وَ جُفِّفَ ثُمَّ أُمِسَّ اَلنَّارَ وَ طُحِنَ وَ جَعَلْتُ بَعْضَهُ سَوِیقاً وَ بَعْضَهُ حَسَاءً وَ اِسْتَعْمَلْتُهُ فَبَرَأْتُ﴾ جناب ابی عبدالله صادق سلام الله عليه فرمود دو سال یا بیشتر

ص: 235

رنجور شدم خدای تعالی برنج را بمن الهام فرمود پس بفرمودم برنج را بشستند و خشك نموده نموده و در آتش نیم برشت کرده آرد نمودند پس پاره از آن را سفوف و بعضی را حسو گردانیدم .

کلام آن حضرت ﴿ ثُمَّ أُشِمَّ اَلنَّارَ﴾ يعني اندكی بآتش برشته کردم گویا بوی آن بآن رسید و این کلمه از روی مجاز گفته می شود و در عرب و عجم شایع است.

و در قاموس می گوید «سفت الداء بالكسر سفا و استفته» یعنی «قمحته اواخذنه غير ملتوت وهو سفوف کصبور» و هم می گوید «حسازید المرق» ، یعنی خورد آش را چیزی بعد از چیزی کنحساه و احتساه .

و هم در آن کتاب از مفضل بن عمر مسطور است که در چاشتگاه بحضرت صادق علیه السلام رفتم و آن حضرت بر مائده مشغول طعام بود فرمود ﴿تَعَالَ یَا مُفَضَّلُ إِلَی اَلْغَدَاءِ﴾ بشتاب اى مفضل به تغدی عرض کردم یا سیّدی تغدى نمودم فرمود «ويحك فانّه ارز» همانا برنج است عرض کردم «قد فعلت» من نیز برنج خوردم فرمود: بشتاب تا از بهر تو حدیثی روایت کنم پس بحضور مباركش نزديك شدم و نشستم .

فرمود حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش علیهم السلام از رسول خدای صلى الله عليه و سلم ﴿قَالَ أَوَّلُ حَبَّهٍ أَقَرَّتْ لِلَّهِ بِالْوَحْدَانِیَّهِ وَ لِی بِالنُّبُوَّهِ وَ لِأَخِی عَلِیٍّ بِالْوَصِیَّهِ وَ لِأُمَّتِیَ اَلْمُوَحِّدِینَ بِالْجَنَّهِ اَلْأَرُزُّ ثُمَّ قَالَ اِزْدَد﴾ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود اول دانه که بوحدانیت خدای و نبوّت من و وصایت برادرم علیّ و ببهشت رفتن امّت موحّد من اقرار کرد برنج بود

پس از آن حضرت صادق علیه السلام با من فرمود ﴿ اِزْدَدْ أَکْلاً حَتَّی أَزِیدَکَ عِلْماً ﴾ در خوردن بیفزای تا بر علمت بیفزایم من بیشتر بخوردم و آن حضرت فرمود حدیث کرد پدرم از آبای خودش از پیغمبر صلی الله علیه و آله ﴿ أَنَّهُ قَالَ لَوْ کَانَ اَلْأَرُزُّ رَجُلاً لَکَانَ حَلِیماً﴾ اگر برنج با این صفت و خاصیت که در آن است مردی می بودی هر آینه بخصال حلم و بردباری آراسته بودی آن گاه فرمود بیشتر بخور تا تو را بیشتر بر علم بيفزايم

ص: 236

پس بر اكل بیفزودم و آن حضرت فرمود حدیث فرمود مرا پدرم از پدرانش از پیغمبر صلی الله علیه و آله حضرت فرمودند ﴿إِنَّ اَلْأَرُزَّ یُشْبِعُ اَلْجَائِعَ وَ یُمْرِئُ اَلشَّبْعَانَ﴾ بدرستی که برنج گرسنه را سیر می گرداند و سیر را گوارا می نماید فرمود محبوب ترین طعام در حضرت رسول خدا نارباجه بود .

و ديگر در كافي و كتاب السماء و العالم از مجلدات بحار الانوار و حلية المتقين و یازدهم بحار از عمرو بن شهر مروی است که حضرت أبي عبد الله علیه السلام فرمود ﴿أَصَابِعِی مِنَ اَلْمَأْدُمِ حَتَّی أَخَافَ أَنْ یَرَی خَادِمِی أَنَّ ذَلِکَ مِنْ جَشَعٍ وَ لَیْسَ کَذَلِکَ إِنَّ قَوْماً مَا أُفْرِغَتْ عَلَیْهِمُ اَلنِّعْمَهُ وَ هُمْ أَهْلُ اَلثَّرْثَارِ فَعَمَدُوا إِلَی مُخِّ اَلْحِنْطَهِ فَجَعَلُوهُ خُبْزاً یُنَجُّونَ بِهِ صِبْیَانَهُمْ حَتَّی اِجْتَمَعَ مِنْ ذَلِکَ جَبَلٌ قَالَ فَمَرَّ رَجُلٌ صَالِحٌ عَلَی اِمْرَأَهٍ وَ هِیَ تَفْعَلُ ذَلِکَ بِصَبِیٍّ لَهَا فَقَالَ وَیْحَکُمْ اِتَّقُوا اَللَّهَ لاَ یُغَیِّرْ مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَقَالَتْ کَأَنَّکَ تُخَوِّفُنَا بِالْجُوعِ مَا دَامَ ثَرْثَارُنَا یَجْرِی فَإِنَّا لاَ نَخَافُ اَلْجُوعَ قَالَ فَأَسِفَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ضَعَّفَ لَهُمْ اَلثَّرْثَارَ وَ حَبَسَ عَنْهُمْ قَطْرَ اَلسَّمَاءِ وَ نَبْتَ اَلْأَرْضِ قَالَ فَاحْتَاجُوا إِلَی مَا فِی أَیْدِیهِمْ فَأَکَلُوهُ فَاحْتَاجُوا إِلَی ذَلِکَ اَلْجَبَلِ قَالَ کَانَ لَیُقَسَّمُ بَیْنَهُمْ بِالْمِیزَانِ﴾ لخت اول اين حدیث باندك اختلافي مسطور شد.

بالجمله می فرماید چندان انگشتان خویش را از طعامی که بر آن است پاک می نمایم که خادم را گمان همی رود که این لیسیدن از حیثیت حرص است و نیست این چنین همانا اهل نهر ثرثار را خداوند قهار بهرگونه نعمت متنعم ساخت و ایشان از مغز گندم نفیس نان پختند و از تکاثر آن چند مغرور و بنعمت یزدان بی اعتنا شدند که بآن استنجا کردند و اطفال خود را از پلیدی پاک ساختند چندان که از آن چه ایشان بآن کار بپای برده بودند چون کوهی فراهم شد.

تا چنان افتاد که وقتی مردی صالح بر زنی بگذشت که طفل خویش را بانان از پلیدی پاك نمود گفت و يحك از خدای بترسید که این را که بدان اندرید دیگرگون نکند و این خصب نعمت را بعسرت نیاورد آن زن گفت گویا ما را از قحطی و گرسنگی می ترسانی همانا تا نهر ثرثار ما جاری و سرشار است بیمی از جوع

ص: 237

نداریم می فرماید خداوند بخشم آمد و آب بسیار ثرثار را دو چندان ساخت لکن باران آسمان و گیاه را از ایشان باز گرفت لاجرم ایشان بآن چه در دست داشتند نیازمند شدند و بخوردند و از آن پس بآن کوه و آن نان های معهود که خود فراهم ساخته بودند محتاج شدند و با ترازو در میان خود قسمت کردند.

معلوم باد که در بحار الانوار نوشته اند «من المأدم» و در كافى «من المأدوم» و در بعضی نسخ کافى من الادم است و این دو بصواب نزدیک تر است و در قاموس می گوید ثرثار نهری یا بیابانی بزرگ است میان سنجار و تكريت و در مجمع البحرين مسطور است که ثرثار بمعنى نهر كثير الماء است و ازین است حدیث «مادام ثرثارنا يجرى» ای نهرنا و هجاء به تشدید جیم از هجا جوعه یعنی سکن و ذهب و این صفت خبز است یعنی این نان صالح رفع جوع است و می تواند مصدر باشد بمعنی حمق «ای فعلوا ذلك لحمقهم» و هجأة مثل همزة احمق را گویند .

و ممکن است تصحیف هجانا باشد یعنی خياراً جياداً و اسف بمعنى سخط و خشم است و اضعاف و تضعیف گردانیدن چیزی است ضعيف يا مضاعف اما معنى ثانی که مضاعف باشد بکلام آن زن انسب است و همچنین بكلام آن حضرت علیه السلام که مي فرمايد لهم و نفرمود عليهم و نیز با روایت دیگر ﴿فَأَجْرَی اَللَّهُ اَلثَّرْثَارَ أَضْعَفَ مَا کَانَ عَلَیْهِ وَ حَبَسَ عَنْهُمْ بَرَکَهَ اَلسَّمَاءِ ﴾ مناسب تر است.

و این از آن است که چون آن جماعت به نهر ثرثار اعتماد یافتند خدای تعالی آن نهر را دو چندان کرد و باران آسمان و گیاه زمین را از ایشان بازداشت تا بدانند که نهر ثرثر نتواند ایشان را از خدای تعالی مستغنی داشت و لابد باید بر خداوند اعتماد داشت

و نیز در پاره نسخ كافي ﴿إِنِّی لَأَلْحَسُ أَصَابِعِی مِنَ اَلْأُدْمِ حَتَّی أَخَافَ خادمی فَیَرَی أَنَّ ذَلِکَ مِنَ التَّجَشُّعِ﴾ و هم در بعضی نسخ بجای «یُنَجُّونَ بِهِ صِبْیَانَهُمْ يستنجون» مسطور است و هر دو بيك معنى است

ص: 238

نتيجه كفران نعمت و لحست الشيء ، يعنی گرفتم بدندانم ولعق بمعنی لیسیدن است و جشع محركة حرص شديد و ناخوش و ناستوده آن است .

و هم در نسخه دیگر در پایان این حکایت مسطور است ﴿ثُمَّ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَحِمَهُمْ فَرَدَّ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا عَلَیْهِ﴾

و هم در جلد چهاردهم بحار از يوسف بن يعقوب مسطور است که چنان بود که حضرت صادق علیه السلام را پالوده بعجب آوردی و هر وقت بخواستی می فرمود: ﴿ اِتَّخِذُوا لَنَا وَ أَقِلُّوا﴾ پالوده از بهر من بسازيد لكن اندك بگيريد

و هم در آن کتاب مروی است که حضرت جعفر بن محمّد صادق علیهما السلام شكر يتصدق می داد ازین حیثیت سؤال کردند ﴿فَقَالَ لَیْسَ شَیْءٌ مِنَ اَلطَّعَامِ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْهُ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِأَحَبِّ اَلْأَشْیَاءِ إِلَیَّ﴾ فرمود هیچ طعامی از شکر مرا محبوب تر نیست لاجرم دوست می دارم که بآن چه از همه چیز در حضرت من محبوب تر است تصدق نمایم .

و هم در آن کتاب از مفضل بن عمر مروی است که شبی بحضرت ابی عبدالله علیه السلام تشرف جستم و آن حضرت مشغول تعشّی بود ، فرمود اى مفضل نزديك بيا و بخور عرض کردم طعام شبانگاه بکار برده ام فرمود ﴿ ادْنُ وَ كُلْ فَإِنَّهُ یُسْتَحَبُّ لِلرَّجُلِ إِذَا اكْتَهَلَ أَنْ لَا یَبِیتَ إِلَّا وَ فِی جَوْفِهِ طَعَامٌ حَدِیثٌ﴾ نزديك شو و مشغول خوردن باش چه برای مرد مستحب است که چون بسن کهولت رسد سر بجامه خواب نگذارد مگر این که بتازه طعامی خورده و بشکم جای کرده باشد یعنی باید طعامش قریب العهد بخواب باشد پس نزديك شدم و بخوردم

و هم در آن کتاب از داود رقّی مسطور است که گفت زوجه ام رباب گفت خبیص بگرفتم و خبیص چیزی است که از خرما و روغن ترتیب دهند و بقولی حلوائی است که از شیره و شکر و عسل و جز آن می پزند چنان که از ین پیش نیز اشارت شد.

بالجمله می گوید خبیص بر گرفتم و بحضرت ابی عبدالله علیه السلام که این وقت

ص: 239

مشغول طعام بود بیاوردم و در حضور مبارکش بگذاشتم و آن حضرت به اصحاب خود لقمه عطا مي کرد و شنیدم که فرمود ﴿مَنْ لَقَّمَ مُؤْمِناً لُقْمَهَ حَلاَوَهٍ صَرَفَ اَللَّهُ بِهَا عَنْهُ مَرَارَهَ یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ﴾ هر كسى مؤمنی را لقمه شیرین و شیرینی بخوراند خدای تعالى باین سبب تلخی روز قیامت را از وی باز گرداند.

و هم در آن کتاب از ابو بکر حضر می مروی است که می گفت چنان بود که حضرت ابی عبد الله علیه السلام از بهر ما طعام می خواست اما قبل از طعام بشستن دست ما امر نمی فرمود و بخادم فرمان می کرد تا بعد از طعام دست ها را بشوید

معلوم باد این حدیث و حدیث دیگر که بهمین تقریب در همان کتاب از حضرت امام رضا سلام الله عليه مسطور است غریب است بلکه می توان گفت بعدم شستن دست پیش از طعام قایلی نداریم و اخبار متعدده از حضرات معصومين صلوات الله عليهم بر استحباب این امر وارد است چنان که پیش از این حدیث در همین کتاب مروی است که حضرت صادق علیه السلام فرمود ﴿ اِغْسِلُوا أيْدِيَكُمْ قَبْلَ الطَّعامِ وَ

بَعْدَهُ فَإنَّهُ يَنْفِى الْفَقْرَ وَيَزيدُ فِى الْعُمْرِ﴾ بشوئید دست های خود را پیش از خوردن طعام و بعد از طعام چه فقر را می برد و بر عمر می افزاید.

پس ممکن است که حدیث مذکور را بر آن حمل نمائیم که بر عدم وجوب دلالت دارد تا چنان گمان نبرند که این امر واجب است یا محمول بر تقیّه باشد ، چنان که در شرح السنه از یحیی بن سعید مروی است که سفیان ثوری مکروه می دانست که قبل از طعام دست بشویند

و اگرچه از سلمان رضي الله عنه مسطور است که گفت در توراة قرائت نمودم که برکت طعام در وضوی بعد از طعام است پس در حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله یاد کردم و آن چه در توراة قرائت کردم خبر دادم فرمود برکت طعام در وضوء قبل از آن و وضوی بعد از آن است .

و هم در آن کتاب از شعیب عقرقوفی روایت است که گفت در حضرت ابی عبدالله سلا الله علیه تغدی نمودم و آن حضرت به قبل از طعام و نه بعد از طعام دست

ص: 240

بشست ، معلوم باد ممکن است این کار برای بیان جواز این امر باشد یا بسبب ، حصول مانعی است.

و هم در آن کتاب از ولید بن صبیح مروی است که شبی جماعتی در حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه به تعشی بودیم پس آب دستشوی بخواست آن گاه فرمود ﴿تَعَالَ حَتَّى نُخَالِفَ الْمشْرِكِينَ اللَّيْلَةَ نَتَوَضَّأُ جَمِيعاً ﴾ ، بیا تا در این شب با مشركان بمخالفت رويم و بجمله توضوء جوئيم .

معلوم باد چنان که علامه مجلسى عليه الرحمة مي فرماید مخالفت مشرکین یا از حیثیت اجتماع در غسل دست یا در اصل آن یعنی در اصل شستن است .

و هم در آن کتاب از صفوان جمال مروی است که گفت در حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه بودیم پس مائده حاضر کردند بعد از آن خادم آب دستان بیاورد و دستمال بآن حضرت بداد امام علیه السلام مکروه شمرد آن را و فرمود ﴿مِنْهُ غَسَلْنَا ﴾ .

و هم در آن کتاب از هشام بن سالم مروی است که در خدمت حضرت صادق علیه السلام تغدّی نمودیم چون مائده را بگذاشتند فرمود بسم الله و چون فراغت یافت فرمود ﴿اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی أَشْبَعَنَا فِی جَائِعِینَ وَ أَرْوَانَا فِی ظَمْآنِینَ وَ کَسَانَا فِی عَارِینَ وَ آوَانَا فِی ضَاحِینَ وَ حَمَلَنَا فِی رَاجِلِینَ وَ آمَنَنَا فِی خَائِفِینَ وَ أَخْدَمَنَا فِی عَانِینَ﴾ و بروايتي ﴿وَ أَظَلَّنَا فِی ضَاحِینَ﴾

سپاس خداوندی را که سیر گردانید ما را در آن حال که مادر زمره جماعتی گرسنه بودیم و سیراب گردانید ما را در حالتی که در میان جماعتی تشنه بودیم و بپوشانید ما را در آن حال که در میان جماعتی برهنه بودیم و مأوی داد ما را در حالتی که در میان جمعی بی منزل و مأوى و دچار آفتاب و حرارت آن بودیم و سوار گردانید ما را در حالتی که در میان گروهی پیاده بودیم و ایمن فرمود ما را گاهی که در میان جمعی خائف بودیم و مخدوم گردانید و قرین آرامش و آسایش بداشت ما را در آن حال که در میان گروهی بودیم که بمشقت و تعب دچار هستند.

یعنی در همه حال بسی از بندگان خدای هستند که بمشقت و گرسنگی و

ص: 241

تشنگی و برهنگی و سرگردانی و بی مأوایی و ذلت و پریشانی و فقر و بی سامانی دچار می باشند پس آنان که باین بلیات گرفتار نیستند و بچنین نعمت های گوناگون برخوردارند ببایست شکر ایزد دادار را رطب اللسان و عذب البیان باشند چه اگر بحال آنان بودند چه توانستند نمود و در ارکان سموات و ارضین چه تخلخل و تزلزلی پدید می گشت فله الحمد وله الشكر وله الكبرياء و عليه التوكل.

عبید بن زراره می گوید در خدمت ابی عبد الله علیه السلام مشغول طعام شدم نتوانستم بشماره بیاورم که آن حضرت چند مرّة فرمود ﴿ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی جَعَلَنِی أَشْتَهِیهِ﴾

و هم در آن کتاب از عبدالرحمن بن حجاج مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم که چون مائده حاضر شدی و مردی از میانه نام خدای بر زبان آوردی فرمودی ﴿أَجْزَأَ عَنْهُمْ أَجْمَعِینَ﴾ از تمامت ایشان پاداش خیرت باد .

و هم در آن کتاب از حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمود ﴿مَا اِتَّخَمْتُ قَطُّ وَ ذَلِکَ لِأَنِّی لَمْ أَبْدَأْ بِطَعَامٍ إِلاَّ قُلْتُ بِسْمِ اَللَّهِ وَ لَمْ أَفْرُغْ مِنْهُ إِلاَّ قُلْتُ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ ، هرگز دچار تخمه نشدم چه هیچ وقت به تناول طعام شروع نکردم مگر این که بسم الله بر زبان آوردم و هرگز از طعام فراغت نیافتم مگر این که الحمد لله گفتم و فرمود: ﴿اإِنَّ اَلْبَطْنَ إِذَا شَبِعَ طَغَی﴾ چون شكم سير و آکنده شود طغیان می ورزد کنایت از این که باید گرسنه بر کنار شد تا اسباب طغيان ومرض نگردد .

و هم در آن کتاب از نوادر راوندی مسطور است که چون در حضرت صادق سلام الله عليه طعام بگذاشتند می فرمود ﴿بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ هَذَا مِنْ فَضْلِ اَللَّهِ وَ بَرَکَهِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ آلِ رَسُولِ اَللَّهِ اَللَّهُمَّ کَمَا أَشْبَعْتَنَا فَأَشْبِعْ کُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ وَ بَارِکْ لَنَا فِی طَعَامِنَا وَ شَرَابِنَا وَ أَجْسَادِنَا وَ أَمْوَالِنَا﴾

و هم در آن کتاب مسطور است که وقتی ابو حنيفة باحضرت صادق علیه السلام طعام می خورد چون آن حضرت دست از طعام بر گرفت فرمود ﴿و اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ اَللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا مِنْکَ وَ مِنْ رَسُولِکَ صَلَّی اللَّهُ علیه و آله﴾ سپاس بپروردگار عالمیان اختصاص دارد بار خدا

ص: 242

این نعمت تو و از رسول صلی الله علیه و آله است.

ابو حنیفه چون این سخن بشنید عرض کرد یا اباعبدالله آیا با خداوند شریکی مقرر داشتی فرمود ﴿وَیلَکَ إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ وَ ما نَقَمُوا اِلاَّ اَنْ اَغْنيهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه ﴾ یعنی کینه و عداوت نداشتند مگر این که بی نیاز کرد ایشان را خدای تعالی و رسول او از فضل خود و این از قبیل کنایت است که مگر کینه ایشان با خدای و رسول ازین حیثیت باشد و در موضع دیگر می فرماید ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا آتاهُمُ اَللّهُ و رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَیُؤْتِینَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ﴾ و اگر ایشان خوشنود گردند بآن چه خدای تعالی و رسول او بایشان داد و بگويند كافي است ما را خداوند زود باشد که بدهد ما را خداوند از فضل خود و رسول او، ابوحنیفه گفت سوگند با خدای گویا من هرگز این دو آیه شریفه را قرائت نکرده بودم .

و دیگر در آن کتاب از کلیب مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام شنیدم می فرمود ﴿مَا أَكَلَ رَسُولُ اللَّهِ مُتَّكِئاً قَطُّ وَ لَا نَحْنُ﴾ هیچ وقت رسول خدای صلى الله عليه و آله و ما در حالتی که بر چیزی تکیه کرده باشیم غذائى مأكول ننمودیم

معلوم باد چنان که ازین پیش اشارت شد گاهی آن حضرت متنّكياً نیز غذا تناول می فرمود ممکن است برای بیان جواز یا بعلت تقیه و حذر از مخالفت عرف شایع بوده است محض مصلحت .

و هم در آن کتاب از حماد بن عثمان مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام با دست چپ مشغول اکل می شد و بدست چپ می گرفت این نیز با بسبب علت و عذرى یا برای بیان جواز است.

و نیز در آن کتاب از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است ﴿ إِنَّا نَبْدَأُ بِالْمِلْحِ وَ نَخْتِمُ بِالْخَلِّ﴾ ما در حال طعام خوردن ابتدا بنمك و اختتام بسر که می جوئیم.

و هم در آن کتاب از مرازم مروی است که گفت حضرت ابی عبد الله علیه السلام طعامی گرم از بهر ما بفرستاد و فرمود از آن پیش که سرد بشود بخورید «فانّه

ص: 243

اطيب﴾ تا گرم باشد خوشتر است

و هم در آن کتاب از عايد بن حبیب هراتی مروی است که گفت در حضرت عبدالله صلوات الله عليه بودیم پس تریدی برای ما بیاوردند و دست بآن دراز کردیم اما گرم بود امام جعفر علیه السلام فرمود ﴿ نُهِینَا عَنْ أَکْلِ اَلنَّارِ کُفُّوا فَإِنَّ اَلْبَرَکَهَ فِی بَرْدِهِ ﴾ از غذائی که چون آتشی گرم باشد ما را نهی کرده اند چه برکت در غذای سرد است .

و هم در آن کتاب از آن حضرت علیه السلام مروی است که فرمود ﴿إِنِّی لَأَلْعَقُ أَصَابِعِی حَتَّی أَرَی أَنَّ خَادِمِی یَقُولُ مَا أَشْرَهَ مَوْلاَیَ﴾ چندان انگشت های خود را از طعام می لیسم که می بینم غلام من می گوید مولای من تا چند حریص است.

و نیز در آن کتاب از ابو اسامه از ابو عبدالله سلام الله علیه مروی است که فرمود ﴿إِنِّی أَجِدُ اَلشَّیْءَ اَلْیَسِیرَ یَقَعُ مِنَ اَلْخِوَانِ فَأُعِیدُهُ فَیَضْحَکُ اَلْخَادِمُ﴾ همانا چیزهای بس اندك را كه از خوان طعام فرو می افتد باز می گردانم و خادم ازین کار خندان می شود یعنی این چند باید حرمت نعمت را منظور داشت اگرچه اسباب خنده دیگران باشد.

و هم در آن کتاب از عبدالله ارجانی مذکور است که در حضرت ابی عبدالله علیه السلام بودم و آن حضرت مشغول اكل طعام بود و نگران شدم که آن حضرت اگر چیزی از خوان بیفتادی اگر چند سمسه و کنجد بودی بر گرفتی عرض کردم فدای تو شوم کنجد را بر می گیری فرمود اى بنده خدا ﴿هَذَا رِزْقُکَ فَلاَ تَدَعْهُ لِغَیْرِکَ أَمَا إِنَّ فِیهِ کُلِّ دَاءٍ﴾ این رزق و روزی توست برای دیگری از دست مده چه شفای هر درد در آن است .

و نیز در آن کتاب از محمّد بن مسلم مروی است که در مجلس ابی عبدالله علیه السام بودیم آن حضرت بر ما در آمد و ظرفی آب را با دست چپ بر گرفت و بيك نفس بیاشامید در حالتی که بر پای ایستاده بود.

ص: 244

معلوم باد تناول با دست چپ برای عذر یا بیان جواز بوده است و هم چنین در يك نفس آشامیدن و ایستاده آب ،خوردن چه این کردار در همان روز بود و سایر احادیث و اخبار آن حضرت بر خلاف این است چنان که بخواست خدا مذکور می گردد.

و هم در آن کتاب از سیف طحّان مسطور است که در خدمت ابی عبدالله علیه السلام بودیم مردی از قریش نیز حضور داشت آن حضرت آب طلبید تا بیاشامد پس غلام آب در قدح بریخت و آن حضرت بیاشامید و من در پهلوی در جای داشتم پس آن حضرت آن چه از آب در قدح بود بمن بداد و بیاشامیدم آن گاه فرمود ای غلام بریز و غلام آب بریخت و بمرد قریش بداد .

در كتاب من لا يحضره الفقیه مسطور است که حضرت صادق علیه السلام می فرمود ﴿إِنِّي لاَ أَمْتَنِعُ مِنْ طَعَامٍ طَعِمَ مِنْهُ السِّنَّوْرُ وَ لاَ مِنْ شَرَابٍ شَرِبَ مِنْهُ﴾ الخبر يعنى من امتناع ندارم از طعامی که گربه از آن خورده باشد و نه از آبی که از آن خورده باشد

و هم در کتاب مسطور مذکور است که ابو بصیر عليه الرحمة می گفت ﴿کَانَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ یُعْجِبُهُ اَلزَّبِیبَهُ﴾ حضرت ابی عبدالله علیه السلام از آن چه از زبیب و مویز ساخته می شد بشگفت بود و از این پس تحقیق این مطلب در جای خود می شود.

و از این كلام ظاهر می شود که مطبوخ زبیب بآن دستور که شرع وارد است حلال است ﴿لان طعام اَلزَّبِیبَهُ لا يذهب فيه ثلثا ماء الزبيب كما لا يخفى﴾ زيرا كه طعامی که از زبیب طبخ کنند دو ثلث آب زبیب در آن نمی رود چنان که مخفی نیست و ازین روی حلال است

ص: 245

بیان پاره آداب حضرت صادق علیه السلام در البسه و تجمل و طيب و غيرها

در کتاب بحار الانوار از کثیر خزاز از پدرش مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام را نگران شدم و بر تن مبارکش در زیر جامهایش پیرهنی درشت و خشن روی آن جبه از صوف و بالای آن قمیصی غلیظ بود پس دست بآن سودم و عرض کردم فدای تو گردم مردمان لباس صوف را مکروه می دانند فرمود ﴿کَلاَّ کَانَ أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَلْبَسُهَا وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْن صلوات الله عَلَیْهِمَا یَلْبَسُهَا وَ کَانُوا عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ یَلْبَسُونَ أَغْلَظَ ثِیَابِهِمْ إِذَا قَامُوا إِلَی اَلصَّلاَهِ وَ نَحْنُ نَفْعَلُ ذَلِکَ﴾ یعنی هرگز چنین نیست پدرم محمّد بن عليّ و عليّ بن الحسين لباس پشمینه را می پوشیدند و ائمه صلوات الله عليهم درشت ترین جامه های خود را گاهی که بنماز می ایستادند بر تن می کردند و ما نیز چنین کنیم.

و نیز در آن کتاب از حسین بن مختار مروی است که حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه با من فرمود ﴿اِعْمَلْ لِی قَلاَنِسَ بَیْضَاءَ وَ لاَ تُکَسِّرْهَا فَإِنَّ اَلسَّیِّدَ مِثْلِی لاَ یَلْبَسُ اَلْمُکَسَّرَ ﴾ برای من قلنسوه های سفید درست کن لکن در هم شکسته مکن چه مانند من سیّد و آقائی پوشش شکسته نمی پوشد

و نيز در بحار و كافي و حلية المتقين از فضل بن كثیر مداینی مروی است که تنی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام بر آن حضرت در آمد و نگران شد که قمیصی بر تن مبارك دارد و گریبان آن را پینه زده آن مرد از روی عجب نگران همی بود أبو عبد الله عليه السلام با او فرمود «مالك تنظر» چیست ترا که نظر همی کنی عرض کرد ازین گریبان پینه دار این پیراهن فرمود ﴿اِضْرِبْ یَدَکَ إِلَی هَذَا اَلْکِتَابِ فَاقْرَأْ مَا فِیهِ﴾ دست باین کتاب زن و آن چه در آن است بخوان و در حضور مباركش يا نزديك بآن حضرت کتابی بود پس آن مرد در آن نگران شد نوشته بود ﴿لاَ إِیمَانَ لِمَنْ لاَ حَیَاءَ لَهُ ، وَلاَ مَالَ

ص: 246

لِمَنْ لاَ تَقْدِیرَ لَهُ ، وَلاَ جَدِیدَ لِمَنْ لاَ خَلَقَ لَهُ﴾ یعنی هر کسی را شرم و آزرم نباشد ایمان نباشد و هر کس را در امر معاش اندازه نباشد مال نیست و هر کس را جامه کهنه نباشد او نیست

راقم حروف گوید در این کلمه حکمتی بزرگ است چه اگر مثلا شخصی هزار دست جامه و پوشش باشد و همه را استعمال نماید بجمله مستعمل و كهنه بشمار می رود و چون کهنه در کار باشد نو بنوی باقی است .

و هم در آن کتاب از حماد بن عثمان مروی است که در حضرت ابی عبدالله علیه صلوات الله حاضر شدم مردی بآن حضرت عرض کرد اصلحك الله مذكور است كه علىّ ابن ابیطالب سلام الله عليه جامه خشن و زبر بر تن کردی و پیراهن بچهار درهم ابتیاع فرمودی و همچنین اشباه این و ما بر تو جامه نو و نیکو می نگریم آن حضرت بآن مرد فرمود :

﴿إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَانَ یَلْبَسُ ذَلِکَ فِی زَمَانٍ لاَ یُنْکَرُ وَ لَوْ لُبِسَ مِثْلُ ذَلِکَ اَلْیَوْمَ شُهِرَ بِهِ فَخَیْرُ لِبَاسِ کُلِّ زَمَانٍ لِبَاسُ أَهْلِهِ غَیْرَ أَنَّ قَائِمَنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ إِذَا قَامَ لَبِسَ ثِیَابَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ سَارَ بِسِیرَهِ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾

بدرستي كه علي بن ابیطالب علیه السلام این جامه را در زمانی می پوشید که منکر نبود و مردمان را غمز و لمزی بر آن نمی رفت یعنی بسبب تنگی روزگار مردم عرب این گونه کار و کردار منکر و ناگوار نمی افتاد لکن اگر در این روز و زمان که وسعت و بضاعت بر زیادت شده است بپوشیدی انگشت نمای اهل روزگار و تذکره مردم عصر شدی پس بهترین لباس هر زمان آن جامه ایست که اهل همان زمان بر تن می آورند مگر این که قائم ما اهل بيت علیه السلام چون قیام گیرد لباس های علیّ علیه السلام را می پوشد یعنی همان گونه لباس كه امير المؤمنين صلوات الله علیه را معمول بود برتن می کند و بسیرت آن حضرت کار می کند .

و دیگر در بحار الانوار و كافي و روضة الشهداء و بعضی کتب دیگر از مسعدة

ص: 247

این صدقه مروی است که سفیان ثوری بحضرت ابی عبدالله علیه السلام در آمد و لباس های بسی سفید و فاخر بر تن مبارکش بدید گفتی از سفیدی نور از آن بر دمیدی عرض کرد چنین لباس که بر تن مبارك است لباس چون توئی نیست امام همام علیه السلام ابد و فرمود ﴿اسْمَعْ مِنِّي وَعِ مَا أَقُولُ لَكَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ عَاجِلاً وَ آجِلاً إِنْ أَنْتَ مِتَّ عَلَى السُّنَّةِ وَالْحَقِّ وَلَمْ تَمُتْ عَلَى بِدْعَةٍ أُخْبِرُكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ فِي زَمَانٍ مُقْفِرٍ (1) جَدْبٍ فَأَمَّا إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا فَأَحَقُّ أَهْلِهَا بِهَا أَبْرَارُهَا لا فُجَّارُهَا وَ مُؤْمِنُوهَا لاَ مُنَافِقُوهَا وَ مُسْلِمُوهَا لاَ کُفَّارُهَا ، فَمَا أَنْکَرْتَ یَا ثَوْرِیُّ فَوَ اَللَّهِ إِنِّی لَمَعَ مَا تَرَی مَا أَتَی عَلَیَّ مُذْ عَقَلْتُ صَبَاحٌ وَ لاَ مَسَاءٌ وَ لِلَّهِ فِی مَالِی حَقٌّ أَمَرَنِی أَنْ أَضَعَهُ مَوْضِعاً إِلاَّ وَضَعْتُهُ﴾.

آن چه با تو می فرمایم بشنو و بگوش برگیر که خیر تو در دنیا و آخرت در آن است اگر بمیری به پیروی سنت رسول و حق بمیری و بر بدعت و جهالت نمرده باشی همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله با روزگارى تنك دچار بود و مردمان بفقر و خشک سالی و قحطی و سختی اسعار گرفتار بودند لاجرم رئیس امور انام و والی رعیت باید با اضعف مردم مواساة جويد .

و اما امروز که جهان روی کرده است و سختی معیشت بخصب نعمت و وفور بركت بدل شده مردمان نيك و مؤمنان و مسلمانان سزاوارترند بنعمت دنیا از فاسقان و اشرار و منافقان و کفار ای ثوری این انکار چیست سوگند با خدای با این حال که من بدان اندرم از آن گاه که خویشتن را بدانسته ام هرگز اتفاق نیفتاده است که صبح یا شامی بر من بر گذشته باشد که آن چه خدای بر من معین کرده و آن حقی که خدای بر من امر کرده است که بجایش گذاشته باشم نرسانیده باشم.

راوی می گوید بعد از آن پارۀ از زهّاد ریا کار که در لباس ترک دنیا در طلب دنیا هستند و مردمان را بوضع و حالی که خود در آن اندرند دعوت کنند تا بگرد ایشان انجمن کنند و بسختی و ناهمواری روزگار بسپارند بخدمت آن حضرت آمدند و عرض کردند همانا صاحب و رفيق ما سفیان ثوری نتوانست با تو معارضه کند و

ص: 248


1- القفر بتقديم القاف خلو الأرض من الماء و الكلاه

حجت های خویش را آشکار نمايد اينك ما از جانب او و خودمان آمده ایم تا سخن کنیم فرمود ﴿فَهَاتُوا حُجَجَکُمْ﴾، حجت های خویش را اقامت کنید .

عرض کردند حجت های ما از کتاب خدای تعالی است فرمود ﴿فَأدْلُوا بِهَا فَإنَّهَا أحَقُّ مَا اتُّبِعَ وَ عُمِلَ بِهِ﴾ حجت های خویش را از کتاب خدای حاضر کنید چه سزاوارترین چیزی که باید بآن متابعت و عمل شود همان است عرض کردند خدای تعالی و تبارك در خبر از قومی از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و اله مي فرمايد ﴿ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.

یعنی و مقدم می دارند و اختیار می کنند جماعت انصار مردم مهاجر را بر نفس های خودشان و مال و منازل از خود بازگیرند و بایشان بدهند و اگر چه دچار فقر و احتیاج بآن چه می بخشند باشند و هر کس از بخل نفس نگه دارد خود را همانا چنین مردم که خود را ازین صفت مذموم حفظ نمایند رستگارانند همانا خدای تعالی کردار ایشان را در این آیه شریفه مدح فرمود.

و نیز در جای دیگر فرمايد ﴿ وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً ﴾ ، و می خورانند خوردنی را بسبب دوستی خدا بدرویش و يتيم و اسير و ما باستدلال و استشهاد بهمین دو اکتفا می کنیم و یکی از حاضران نیز بکلماتی جسارت آمیز سخن کرد که ما نگرانیم شما در ظاهر طعام نيکو نخورید امّا مردمان را در دادن اموال خود را بخودتان ترغیب می فرماید .

حضرت صادق علیه السلام با ان جماعت فرمود ﴿دَعُوا عَنْکُمْ مَا لَا یُنْتَفَعُ بِهِ أَخْبِرُونِی أَیُّهَا النَّفَرُ أَ لَکُمْ عِلْمٌ بِنَاسِخِ الْقُرْآنِ مِنْ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْکَمِهِ مِنْ مُتَشَابِهِهِ الَّذِی فِی مِثْلِهِ ضَلَّ مَنْ ضَلَّ وَ هَلَکَ مَنْ هَلَکَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ ﴾ آن چه در آن سودی نیست کنار بگذارید و با من خبر دهید که بناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن که در مثل آن گمراه شده آن کس که شده و هلاک شده آن کس که شده است ازین امّت علمی دارید عرض کردند بپاره ای علم داریم و بهمه دانا نیستیم .

ص: 249

فرمود ﴿ فَمِنْ هُنَا أُتِیتُمْ وَ کَذَلِکَ أحَادِیثُ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، فَأَمَّا مَا ذَکَرْتُمْ مِنْ إخْبَارِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ إیَّانَا فِی کِتَابِهِ عَنِ الْقَوْمِ الَّذِینَ أخْبَرَ عَنْهُمْ بِحُسْنِ فَعَالِهِمْ فَقَدْ کَانَ مُبَاحاً جَائِزاً وَ لَمْ یَکُونُوا نُهُوا عَنْهُ وَ ثَوَابُهُمْ مِنْهُ عَلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ﴾.

﴿وَ ذَلِکَ أنَّ اللهَ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ أمَرَ بِخِلَافِ مَا عَمِلُوا بِهِ، فَصَارَ أمْرُهُ نَاسِخاً لِفِعْلِهِمْ وَ کَانَ نَهَی اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی رَحْمَةً مِنْهُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ نَظَراً لِکَیْلَا یُضِرُّوا بِأنْفُسِهِمْ وَ عِیَالَاتِهِمْ؛ مِنْهُمُ الضَّعَفَةُ الصِّغَارُ وَ الْوِلْدَانُ وَ الشَّیْخُ الْفَانِی وَ الْعَجُوزُ الْکَبِیرَةُ الَّذِینَ لَا یَصْبِرُونَ عَلَی الْجُوعِ فَإنْ تَصَدَّقْتُ بِرَغِیفِی وَ لَا رَغِیفَ لِی غَیْرُهُ ضَاعُوا وَ هَلَکُوا جُوعاً فَمِنْ ثَمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: خَمْسُ تَمَرَاتٍ أوْ خَمْسُ قُرَصٍ أوْ دَنَانِیرُ أوْ دَرَاهِمُ یَمْلِکُهَا الْإنْسَانُ وَ هُوَ یُرِیدُ أنْ یُمْضِیَهَا: فَأفْضَلُهَا مَا أنْفَقَهُ الْإنْسَانُ عَلَی وَالِدَیْهِ؛ ثُمَّ الثَّانِیَةُ عَلَی نَفْسِهِ وَ عِیَالِهِ؛ ثُمَّ الثَّالِثَةُ عَلَی قَرَابَتِهِ الْفُقَرَاءِ؛ ثُمَّ الرَّابِعَةُ عَلَی جِیرَانِهِ الْفُقَرَاءِ؛ ثُمَّ الْخَامِسَةُ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ هُوَ أخَسُّهَا أجْرا﴾

﴿وَ قَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لِلْأنْصَارِیِّ حِینَ أعْتَقَ عِنْدَ مَوْتِهِ خَمْسَةً أوْ سِتَّةً مِنَ الرَّقِیقِ وَ لَمْ یَکُنْ یَمْلِکُ غَیْرَهُمْ وَ لَهُ أوْلَادٌ صِغَارٌ: لَوْ أعْلَمْتُمُونِی أمْرَهُ مَا تَرَکْتُکُمْ تَدْفِنُوهُ مَعَ الْمُسْلِمِینَ یَتْرُکُ صِبْیَةً صِغَاراً یَتَکَفَّفُونَ النَّاسَ﴾

یعنی از همین مقام و همچنین در احادیث رسول خدای صلی الله علیه و اله که بمتون و بطون آن آگاهی ندارید دستخوش حیرت گردیده اید .

اما مدحی که خدای تعالی در کتاب خود از اصحاب پیغمبر بسبب حسن فعال ایشان فرمود چون در آن وقت آن افعال و کردار جایز و مباح بود و از آن منهی نبودند ماجور و مثاب هستند لکن از آن پس که خدای تعالی بر خلاف آن امر فرمود پس آن امر ناسخ فعل ایشان گردید

و این نهی که خدای تعالی بعد از آن فرموده از روی ترحّم و شفقت بر مؤمنان بوده تا زبان و خسران بر خویشتن و عیال خویشتن وارد نکنند چه در میان ایشان اطفال خورد سال و کودکان بی پر و بال و کهن سالان ضعيف الحال و زنان بیچاره ناتوان بودند که توانائی گرسنگی نداشتند و اگر گرده نان خویش را که جز آن نانی

ص: 250

نداشتند تصدّق می کردند ایشان از صدمت جوع ضايع و هالك مي شدند لاجرم پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید پنج دانه خرما یا پنج گرده نان یا پنج دینار یا پنج در هم که انسان داشته باشد و بخواهد صرف نماید بهتر آن است که اوّل بپدر و مادر خود اتفاق نماید و دوم در کار خود و عیال خود صرف کند و سیّم بر خویشاوندان و نزدیکان خود که فقیر هستند برسند و چهارم بر همسایگان بیچاره خویش و پنجمین آن این است که در راه خدای انفاق کند و این اتفاق پنجمین از آن اقسام چهارگانه اتفاق پست تر است و اجرش کم تر است .

و رسول خدای صلی الله علیه و اله در حق مردی از انصار که مالك پنج یا شش تن مملوك بود و جز ایشان چیزی نداشت و در هنگام مردن همه را آزاد کرد و فرزندان صغیر نیز داشت و این خبر به پیغمبر معروض افتاد فرمود اگر از نخست این خبر بمن پیوسته بود نمی گذاشتم او را با مسلمانان دفن کنید و فرزندان خورد سالش بگدائی باشند .

﴿ثُمَّ قَالَ حَدَّثَنِی أبِی أنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ: ابْدَأْ بِمَنْ تَعُولُ الْأدْنَی فَالْأدْنَی، ثُمَّ هَذَا مَا نَطَقَ بِهِ الْکِتَابُ رَدّاً لِقَوْلِکُمْ وَ نَهْیاً عَنْهُ مَفْرُوضاً مِنَ اللهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ قَالَ: وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً﴾

﴿أفَلَا تَرَوْنَ أنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَالَ غَیْرَ مَا أرَاکُمْ تَدْعُونَ النَّاسَ إلَیْهِ مِنَ الْأثَرَةِ عَلَی أنْفُسِهِمْ وَ سَمَّی مَنْ فَعَلَ مَا تَدْعُونَ النَّاسَ إلَیْهِ مُسْرِفاً. وَ فِی غَیْرِ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللهِ یَقُولُ: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ 2 فَنَهَاهُمْ عَنِ الْإسْرَافِ وَ نَهَاهُمْ عَنِ التَّقْتِیرِ وَ لَکِنْ أمْرٌ بَیْنَ أمْرَیْنِ لَا یُعْطِی جَمِیعَ مَا عِنْدَهُ، ثُمَّ یَدْعُو اللهَ أنْ یَرْزُقَهُ فَلَا یَسْتَجِیبُ لَهُ لِلْحَدِیثِ الَّذِی جَاءَ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إنَّ أصْنَافاً مِنْ أُمَّتِی لَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاؤُهُمْ﴾

ص: 251

﴿رَجُلٌ یَدْعُو عَلَی وَالِدَیْهِ؛ وَ رَجُلٌ یَدْعُو عَلَی غَرِیمٍ ذَهَبَ لَهُ بِمَالٍ فَلَمْ یَکْتُبْ عَلَیْهِ وَ لَمْ یُشْهِدْ عَلَیْهِ؛ وَ رَجُلٌ یَدْعُو عَلَی امْرَأتِهِ وَ قَدْ جَعَلَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ تَخْلِیَةَ سَبِیلِهَا بِیَدِهِ؛ وَ رَجُلٌ یَقْعُدُ فِی بَیْتِهِ وَ یَقُولُ: رَبِّ ارْزُقْنِی وَ لَا یَخْرُجُ وَ لَا یَطْلُبُ الرِّزْقَ فَیَقُولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ: عَبْدِی أ لَمْ أجْعَلْ لَکَ السَّبِیلَ إلَی الطَّلَبِ وَ الضَّرْبِ فِی الْأرْضِ بِجَوَارِحَ صَحِیحَةٍ، فَتَکُونَ قَدْ أُعْذِرْتَ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فِی الطَّلَبِ لِاتِّبَاعِ أمْرِی وَ لِکَیْلَا تَکُونَ کَلًّا عَلَی أهْلِکَ، فَإنْ شِئْتُ رَزَقْتُکَ وَ إنْ شِئْتُ قَتَّرْتُ عَلَیْکَ وَ أنْتَ غَیْرُ مَعْذُورٍ عِنْدِی﴾

﴿وَ رَجُلٌ رَزَقَهُ اللهُ مَالًا کَثِیراً فَأنْفَقَهُ ثُمَّ أقْبَلَ یَدْعُو: یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیَقُولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: أ لَمْ أرْزُقْکَ رِزْقاً وَاسِعاً فَهَلَّا اقْتَصَدْتَ فِیهِ کَمَا أمَرْتُکَ، وَ لِمَ تُسْرِفُ؟ وَ قَدْ نَهَیْتُکَ عَنِ الْإسْرَافِ؛ وَ رَجُلٌ یَدْعُو فِی قَطِیعَةِ رَحِمٍ. ثُمَّ عَلَّمَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِیَّهُ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم کَیْفَ یُنْفِقُ﴾

﴿وَ ذَلِکَ أنَّهُ کَانَتْ عِنْدَهُ أُوقِیَّةٌ (1) مِنَ الذَّهَبِ فَکَرِهَ أنْ یَبِیتَ عِنْدَهُ فَتَصَدَّقَ بِهَا فَأصْبَحَ وَ لَیْسَ عِنْدَهُ شَیْ ءٌ وَ جَاءَهُ مَنْ یَسْألُهُ فَلَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ مَا یُعْطِیهِ فَلَامَهُ السَّائِلُ وَ اغْتَمَّ هُوَ حَیْثُ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ مَا یُعْطِیهِ وَ کَانَ رَحِیماً رَقِیقاً. فَأدَّبَ اللهُ تَعَالَی نَبِیَّهُ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بِأمْرِهِ فَقَالَ: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً﴾ (2)

﴿یَقُولُ: إنَّ النَّاسَ قَدْ یَسْألُونَکَ وَ لَا یَعْذِرُونَکَ، فَإذَا أعْطَیْتَ جَمِیعَ مَا عِنْدَکَ مِنَ الْمَالِ کُنْتَ قَدْ حَسَرْتَ مِنَ الْمَالِ. فَهَذِهِ أحَادِیثُ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یُصَدِّقُهَا الْکِتَابُ وَ الْکِتَابُ یُصَدِّقُهُ أهْلُهُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

پس از آن حضرت صادق علیه السلام فرمود پدرم مرا حدیث نمود که رسول خدای صلى الله علیه و آله فرمود : بدایت گیر بهر کسی که بتو نزدیک تر است پس نزدیک تر است یعنی به خویشان و نزدیکان هر يك بتو نزدیک ترند در نفقه و صدقه و احسان بدايت جوى و مقدّم را مقدّم بدار و نیز این آیه شریفه که بر ردّ قول شما و نهی از آن ناطق و از جانب خداوند عزیز حکیم مفروض است چنین است ﴿ وَ الَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَينَ ذلِكَ قَوَاماً﴾ یعنی و آنان که چون اتفاق

ص: 252


1- الاوقية بالضم سبعة مثاقيل.
2- حسرت على بناء المجهول من الحسر بمعنى الكشف اى مكشوفا عالياً من المال او من الحدود و هو الانقطاع

نمایند نه اسراف کنند و نه تنگ بگیرند و چون انفاق ما بين اسراف و تقتير باشد جانب قوام گیرد.

یعنی هر کاری که بعدل و میانه روی باشد استوار بر پای بایستد آیا نمی بینید که خدای تعالی جز آن می فرماید که شما بر آن می روید و همین امری را که شما ستوده می شمارید و مردمان را بآن می خوانید خداوندش اسراف می شمارد و در چند مقام از قرآن کریم می فرماید: خدای تعالی مردم مسرف را دوست نمی دارد پس خدای مردمان را هم از اسراف و هم از تقتير نهی فرمود لکن میانه این دو امر را باید گرفت .

نه این که هر چه دارند ببخشند و چون بخشد خدای را همی به خواند و طلب روزی نماید و مسئلتش در حضرت احدیّت مقبول نشود زیرا که از رسول خدای صلّى الله علیه و آله حدیث کنند که فرمود چند صنف از اُمّت من هستند که دعای ایشان در پیشگاه داور کارگر نیاید یکی مردی که پدر و مادر خود را نفرین کند و خدای را برگزند ایشان بخواند و مردی که مالی بکسی قرض دهد و نه نوشته و نه شاهدی بر آن داشته باشد و چون مال او را آن کس بخورد و رد نکند بنفرین او لب گشاید زیرا که از نخست بی مبالاتی کرده و خود را بدون علّت دچار این بلیّت ساخته است.

و مردی که از زوجه خویش رنجیده خاطر باشد و با وی سازگاری نتواند او را بنفرین گیرد این نفرین نیز مستجاب نشود زیرا که خدای کار را بر وی آسان فرموده است و طلاق او را باختیار او نهاده و دیگر مردی که در سرای خویش بنشیند و همی گوید پروردگارا بمن رزق و روزی بده و هیچ از سرای بیرون نشود و در طلب رزق نکوشد .

پس خدای عزّ و جّل باو خواهد فرمود ای بنده من آیا برای تو راه روزی پس خواستن معیّن فرموده ام و در اطراف و اکناف زمین با جوارح و اعضای صحیحه حرکت کردن مقرر نداشته ام تا امر مرا متابعت کنی و بقدر تكلیف حرکت نمائی

ص: 253

و برکت خواهی و در اندازه طلب کردن و بدنبال تدبیر و تقریر معاش و امر زندگانی رفتن معذور باشی و بر اهل و عیال خویش باری سنگین نباشی آن وقت اگر خواهم روزی تو را وسعت دهم و اگر مصلحت ترا دانم تنگ نمایم و تو در این وقت در حضرت من معذور باشی و بقدر تکلیف خود رفتار نموده باشی .

و دیگر مردی که خدای عزّ و جلّ مالی فراوان بدو عطا کرده باشد و او بدون مبالات جمله آن اموال را خرج کند و چون فقیر و سرگردان شود یک سره در حضرت پروردگار در طلب رزق دعا کند پس خدای با او فرماید آیا تو را رزق و روزی بسیار عطا نکردم از چه روی چنان که ترا فرمان کردم میانه روی نکردی و از چه روی اسراف ورزیدی با این که ترا از اسراف نهی فرموده بودم

و دیگر مردیکه در قطع رحم دعا نماید این دعا نیز مقبول نخواهد شد همانا خدای تعالی پیغمبر خود صلی الله علیه و اله را تعلیم فرمود که چگونه انفاق فرماید و این از آن بود که در خدمت آن حضرت هفت مثقال طلا بود و مکروه داشت که یکشب در آن حضرت بماند لاجرم بجمله را تصدّق فرمود و چون با مداد کرد هیچ چیز در خدمتش نبود.

سائلی بیامد و از آن حضرت سؤال کرد و در خدمتش چیزی نبود که بدو عطا کند و سائل بآ نحضرت ملامت کرد و آن حضرت چون چیزی نداشت و سخت رحیم و رفیق بود غمگین شد پس فرمود نه دست خود برگردن خویش بسته بدار تا بر بسط و گشایش آن توانا باشی و این کنایه است از امساك و نه برگشای بتمام انبساط و این عبارت است از اسراف، تا در حضرت خدای و بندگان خدای ملامت شده و در مانده و محتاج بنشيني .

می فرماید بسا هست که مردمان از تو سؤال می نمایند و ترا معذور نمی دارند یعنی آن چه داری می خواهند و مصارف ترا منظور نمی دارند و چون تمام آن چه مال داری عطا فرمائی عاری و منقطع از مال می مانی پس این احادیث رسول خدای صلى الله علیه و آله است که قرآتش مصدق است و کتاب خدای را مردم مؤمن که

ص: 254

اهل آن هستند تصدیق کنند.

﴿و قال ابوبكر عند موته حيث قيل له اوص فقال اوصى بالخمس و الخمس كثير فانّ الله عزّ و جلّ قد وصّى بالخمس فاوصى بالخمس و قد جعل الله له الثّلث عند موته و لو علم انّ الثّلث خير له اوصى به ثمّ من قد علمتم بعده في فضله و زهده سلمان الفارسي رضي الله عنه و ابوذر رحمه الله ﴾

﴿ فَأَمَّا سَلْمَانُ فَکَانَ إِذَا أَخَذَ عَطَاءَهُ رَفَعَ مِنْهُ قُوتَهُ لِسَنَتِهِ حَتَّی یَحْضُرَ عَطَاؤُهُ مِنْ قَابِلٍ فَقِیلَ لَهُ یَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ أَنْتَ فِی زُهْدِکَ تَصْنَعُ هَذَا وَ أَنْتَ لاَ تَدْرِی لَعَلَّکَ تَمُوتُ اَلْیَوْمَ أَوْ غَداً فَکَانَ جَوَابَهُ أَنْ قَالَ مَا لَکُمْ لاَ تَرْجُونَ لِیَ اَلْبَقَاءَ کَمَا خِفْتُمْ عَلَیَّ اَلْفَنَاءَ أَ مَا عَلِمْتُمْ یَا جَهَلَهُ أَنَّ اَلنَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ (1) عَلَی صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهَا مِنَ اَلْعَیْشِ مَا تَعْتَمِدُ عَلَیْهِ فَإِذَا هِیَ أَحْرَزَتْ مَعِیشَتَهَا اِطْمَأَنَّتْ﴾

﴿وَ أمَّا أبُو ذَرٍّ فَکَانَتْ لَهُ نُوَیْقَاتٌ (2) وَ شُوَیْهَاتٌ یَحْلُبُهَا وَ یَذْبَحُ مِنْهَا إذَا اشْتَهَی أهْلُهُ اللحْمَ، أوْ نَزَلَ بِهِ ضَیْفٌ، أوْ رَأی بِأهْلِ الْمَاءِ الَّذِینَ هُمْ مَعَهُ خَصَاصَةٌ نَحَرَ لَهُمُ الْجَزُورَ، أوْ مِنَ الشِّیَاهِ عَلَی قَدْرِ مَا یَذْهَبُ عَنْهُمْ بِقَرَمِ اللحْمِ فَیَقْسِمُهُ بَیْنَهُمْ وَ یَأْخُذُ هُوَ کَنَصِیبِ وَاحِدٍ مِنْهُمْ لَا یَتَفَضَّلُ عَلَیْهِمْ﴾

﴿ وَ مَنْ أزْهَدُ مِنْ هَؤُلَاءِ؟ وَ قَدْ قَالَ فِیهِمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مَا قَالَ وَ لَمْ یَبْلُغْ مِنْ أمْرِهِمَا أنْ صَارَا لَایَمْلِکَانِ شَیْئاً الْبَتَّةَ، کَمَا تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِإلْقَاءِ أمْتِعَتِهِمْ وَ شَیْئِهِمْ وَ یُؤْثِرُونَ بِهِ عَلَی أنْفُسِهِمْ وَ عِیَالَاتِهِمْ﴾

و ابو بكر بن أبي قحافه که او را صدّیق می خوانید در آن هنگام که مرگ او را در می سپرد و بدو گفتند وصیّت بگذار گفت وصیت به خمس اموال خود می نمایم و حال آن که اخراج این مقدار نیز بسیار است چه خدای تعالى حكم بخمس فرموده من نیز به خمس وصیّت می کنم با این که خدای عزّ و جلّ برای زمان مرگش ثلث مال را مقرّر ساخته یعنی حکم بر ثلث مال است و اگر ابو بکر بدانستی ثلث از بهرش

ص: 255


1- الالتيات بمعنى الاختلاط و الالتفات و الابطاء
2- نويقات جمع نويقه تصغير ناقه شويهات جمع شويهه تصغير شاة

بهتر است وصيت بثلث بنهادی .

و پس از وی آنان را که شما بعد از او در زهد و فضلش عالم هستید سلمان فارسی رضی الله عنه است و دیگر ابوذر رحمه الله تعالی باشد اما سلمان را قانون آن بود که چون عطای خویش را ماخوذ داشتی قوت و رزق یکساله خویش را از آن تدارک نمودی تا زمان عطای او بسال دیگر برسیدی و دریافت نمودی بدو گفتند یا اباعبدالله تو را با این مقامی که در زهد است این روش و رویّت باشد و تو نمی دانی که شاید امروز یا فردا بخواهی مُرد آن جناب را جواب این بود که از چه روی چنان که بر مرگم بيمناك هستید بر زندگیم امیدواری ندارید دیگر ای مردم نادان ندانسته اید که چون آدمی را معیشت و گذرانی که بر آن اعتماد توان داشت نباشد نفسش با وی بمعارضه اندر آید اما چون کار معیشت خویش را بنظام کند نفس آرام گیرد و امر عبادت و دنیا و آخرت بكام آید

و اما ابوذر رحمه الله تعالی همانا او را شتران و گوسفندان چند بود که از شیر آن ها بدوشیدی یا اگر اهل و عیالش خواستار گوشت شدند یا میهمانی بروی در آمدی یا در آن مردم اعراب که همراه وی بودند حالت فقر و فاقت مشاهدت فرمودی از شتر و گوسفند می کشت و بقدر کفاف ایشان از گوشت و دنبه فربی بایشان می داد و خود نیز چون یکتن از ایشان قسمت می برد و هیچ از ایشان افزون نمی برد .

و از ایشان زاهدتری کیست و بتحقیق که رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق ایشان فرمود آن چه بفرمود و این مردم زاهد هرگز بآنمقام ترسیدند که آن چه دارند ببخشند و خودشان مالك هیچ چیز نباشند، چنان که شما مردمان را امر می کنید که هر چه دارند بدهند و دیگران را بر خودشان و عیال های خودشان برگزیده نمایند.

﴿وَ اعْلَمُوا أیُّهَا النَّفَرُ أنِّی سَمِعْتُ أبِی یَرْوِی عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ أنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ یَوْماً: مَا عَجِبْتُ مِنْ شَیْ ءٍ کَعَجَبِی مِنَ الْمُؤْمِنِ إنَّهُ إنْ قُرِّضَ جَسَدُهُ فِی دَارِ الدُّنْیَا بِالْمَقَارِیضِ کَانَ خَیْراً لَهُ وَ إنْ مَلَکَ مَا بَیْنَ مَشَارِقِ الْأرْضِ وَ مَغَارِبِهَا

ص: 256

کَانَ خَیْراً لَهُ وَ کُلُّ مَا یَصْنَعُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ﴾

﴿فَلَیْتَ شِعْرِی هَلْ یَحِیقُ فِیکُمْ مَا قَدْ شَرَحْتُ لَکُمْ مُنْذُ الْیَوْمِ أمْ أزِیدُکُمْ، أَ مَا عَلِمْتُمْ أنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ فَرَضَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ فِی أوَّلِ الْأمْرِ أنْ یُقَاتِلَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ عَشَرَةً مِنَ الْمُشْرِکِینَ لَیْسَ لَهُ أنْ یُوَلِّیَ وَجْهَهُ عَنْهُمْ وَ مَنْ وَلَّاهُمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ فَقَدْ تَبَوَّأ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ، ثُمَّ حَوَّلَهُمْ عَنْ حَالِهِمْ رَحْمَةً مِنْهُ لَهُمْ فَصَارَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ عَلَیْهِ أنْ یُقَاتِلَ رَجُلَیْنِ مِنَ الْمُشْرِکِینَ تَخْفِیفاً مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْمُؤْمِنِینَ فَنَسَخَ الرَّجُلَانِ الْعَشَرَةَ﴾

﴿وَ أخْبِرُونِی أیْضاً عَنِ الْقُضَاةِ أ جَوَرَةٌ هُمْ حَیْثُ یَقْضُونَ عَلَی الرَّجُلِ مِنْکُمْ نَفَقَةَ امْرَأتِهِ إذَا قَالَ: إنِّی زَاهِدٌ وَ إنِّی لَا شَیْ ءَ لِی؟ فَإنْ قُلْتُمْ: جَوَرَةٌ ظَلَّمَکُمْ أهْلُ الْإسْلَامِ؛ وَ إنْ قُلْتُمْ: بَلْ عُدُولٌ خَصَمْتُمْ أنْفُسَکُمْ وَ حَیْثُ تَرُدُّونَ صَدَقَةَ مَنْ تَصَدَّقَ عَلَی الْمَسَاکِینِ عِنْدَ الْمَوْتِ بِأکْثَرَ مِنَ الثُّلُثِ﴾ .

﴿أخْبِرُونِی لَوْ کَانَ النَّاسُ کُلُّهُمْ کَالَّذِینَ تُرِیدُونَ زُهَّاداً لَا حَاجَةَ لَهُمْ فِی مَتَاعِ غَیْرِهِمْ فَعَلَی مَنْ کَانَ یُتَصَدَّقُ بِکَفَّارَاتِ الْأیْمَانِ وَ النُّذُورِ وَ الصَّدَقَاتِ مِنْ فَرْضِ الزَّکَاةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ التَّمْرِ وَ الزَّبِیبِ وَ سَائِرِ مَا وَجَبَ فِیهِ الزَّکَاةُ مِنَ الْإبِلِ وَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ﴾

﴿إذَا کَانَ الْأمْرُ کَمَا تَقُولُونَ لَا یَنْبَغِی لِأحَدٍ أنْ یَحْبِسَ شَیْئاً مِنْ عَرَضِ الدُّنْیَا إلَّا قَدَّمَهُ. وَ إنْ کَانَ بِهِ خَصَاصَةٌ فَبِئْسَمَا ذَهَبْتُمْ إلَیْهِ وَ حَمَلْتُمُ النَّاسَ عَلَیْهِ مِنَ الْجَهْلِ بِکِتَابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أحَادِیثِهِ الَّتِی یُصَدِّقُهَا الْکِتَابُ الْمُنْزَلُ. وَ رَدِّکُمْ إیَّاهَا بِجَهَالَتِکُمْ وَ تَرْکِکُمُ النَّظَرَ فِی غَرَائِبِ الْقُرْآنِ مِنَ التَّفْسِیرِ بِالنَّاسِخِ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَ الْمُحْکَمِ وَ الْمُتَشَابِهِ وَ الْأمْرِ وَ النَّهْیِ﴾

ای جماعت از پدرم شنیدم که از پدران خویش سلام الله عليهم روایت همی فرمود که رسول خدای صلی الله علیه و آله روزی می فرمود هیچ چیز مرا چون مؤمن در عجب نیاورد اگر در دار دنیا بدنش را با مقراض ها مقراض نمایند از برای او خیر و صلاح است و اگر تمامت روی زمین را بدو گذارند خیر او در آن است و هر چه خدای با وی

ص: 257

آن گاه امام علیه السلام می فرماید کاش می دانستم که آن چه از بهر شما بیان کردم کفایت کند شما را یا باز بفرمایم آیا ندانسته اید که خدای عزّ و جلّ فرض کرد بر هر مردى مؤمن که با ده تن مشرك فتال دهد و اگر از جهاد روی بر تابد بآتش دوزخ فرسایش بیند و بعد از آن بر آنان ترّحم نمود و فرمود یکتن مرد مؤمن با دو تن مشرك حرب كند كار مؤمنان را آسان کرد و این امر و تخفيف آخر نسخ امر اول و مقاتله يكتن با ده تن گشت

و نیز اگر زن یکی از شما نزد قاضی از شوهر زاهد خود شکایت برد که مرا نفقه نمی دهد و قاضی شوهر زاهد او را بادای نفقه فرمان کند و هر چند آن مرد گوید من درویش و زاهدم و مالك چیزی نیستم قاضی عذرش را نپذیرد و او را بادای نفقه مجبور دارد آیا این قاضی ظالم و جابر است یا عادل و بر حق اگر گوئید جابر و ظالم است تمامت اهل اسلام شما را ظالم خوانند و بظلم منسوب دارند و اگر گوئید عادل هستند با خویشتن دشمن شده اید و یا اگر بفساد و بطلان وصیّت آنان که در هنگام موت افزون از ثلث وصیت نموده اند که بفقرا و مساكين تصدق دهند حکم کنند.

با من خبر دهید که اگر تمامت مردمان چنان که بآن طور که شما می خواهید زاهد باشند و ایشان را در متاع دیگران حاجتی نباشد پس کفارات قسم و أيمان و نذورات و صدقات که فرض یا مستحبّ است از طلا و نقره و خرما و مویز و سایر آن چیزها که واجب می شود زکوة از آن مثل شتر و گاو و گوسفند و جز آن بکدام کسی دهند و بچه مصرف برسانند تا ثواب و اجر برند .

و اگر امر چنان باشد که شما می دانید و می گوئید برای هیچ کس شایسته نخواهد بود که برای معاش و غرض زندگانی این جهانی چیزی بذخیره بدارد بلکه اگرچه درویش و پریشان روزگار هم باشد باید هر چه دارد از دست بگذارد پس نکوهیده راهی و رأیی است که بر آن می روید و مردمان را بر آن می دارید بسبب جهالت و بی خبری از کتاب خدای عزّ و جلّ و سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله و احادیث آن

ص: 258

حضرت که قرآن تصدیق آن را می کند و شما بسبب جهالت خودتان و ترك نمودن نظر در قرآن و غرایب آن از تفسیر بناسخ از منسوخ و محکم و متشابه و امر و نهی که در آن است آن جمله را رد می نمائید .

﴿وَ أخْبِرُونِی أیْنَ أنْتُمْ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلامُ؟ حَیْثُ سَألَ اللهَ مُلْکاً لَایَنْبَغِی لِأحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ فَأعْطَاهُ اللهُ جَلَّ اسْمُهُ ذَلِکَ وَ کَانَ یَقُولُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ، ثُمَّ لَمْ نَجِدِ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَابَ عَلَیْهِ ذَلِکَ وَ لَا أحَداً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. وَ دَاوُدَ النَّبِیِّ عَلَیْهِ السَّلَام قَبْلَهُ فِی مُلْکِهِ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ﴾

﴿ ثُمَّ یُوسُفَ النَّبِیِّ عَلَیْهِ السَّلامُ حَیْثُ قَالَ لِمَلِکِ مِصْرَ «اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ 1 فَکَانَ مِنْ أمْرِهِ الَّذِی کَانَ أنِ اخْتَارَ مَمْلَکَةَ الْمَلِکِ وَ مَا حَوْلَهَا إلَی الْیَمَنِ، وَ کَانُوا یَمْتَارُونَ الطَّعَامَ مِنْ عِنْدِهِ لِمَجَاعَةٍ أصَابَتْهُمْ وَ کَانَ یَقُولُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ فَلَمْ نَجِدْ أحَداً عَابَ ذَلِکَ عَلَیْهِ﴾

﴿ثُمَّ ذُو الْقَرْنَیْنِ عَبْدٌ أحَبَّ اللهَ فَأحَبَّهُ اللهُ وَ طَوَی لَهُ الْأسْبَابَ وَ مَلَّکَهُ مَشَارِقَ الْأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ کَانَ یَقُولُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ ثُمَّ لَمْ نَجِدْ أحَداً عَابَ ذَلِکَ عَلَیْهِ﴾

﴿فَتَأدَّبُوا أیُّهَا النَّفَرُ بِآدَابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ اقْتَصِرُوا عَلَی أمْرِ اللهِ وَ نَهْیِهِ وَ دَعُوا عَنْکُمْ مَا اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ مِمَّا لَا عِلْمَ لَکُمْ بِهِ وَ رُدُّوا الْعِلْمَ إلَی أهْلِهِ تُوجَرُوا وَ تُعْذَرُوا عِنْدَ اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ کُونُوا فِی طَلَبِ عِلْمِ نَاسِخِ الْقُرْآنِ مِنْ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْکَمِهِ مِنْ مُتَشَابِهِهِ وَ مَا أحَلَّ اللهُ فِیهِ مِمَّا حَرَّمَ فَإنَّهُ أقْرَبُ لَکُمْ مِنَ اللهِ وَ أبْعَدُ لَکُمْ مِنَ الْجَهْلِ وَ دَعُوا الْجَهَالَةَ لِأهْلِهَا فَإنَّ أهْلَ الْجَهْلِ کَثِیرٌ وَ أهْلَ الْعِلْمِ قَلِیلٌ وَ قَدْ قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ ﴾

امام علیه السلام بآن جماعت از روی احتجاج می فرماید خبر دهید مرا که چگونه اید و خبر چه دارید و جواب چه می دهید از این خواهش سلیمان بن داود سلام الله عليهما گاهی که از خدای مسئلت نمود كه ملك و پادشاهی بدو عطا فرماید که پس از وی بهیچ کس در خور نباشد و داده نشده باشد خدای نیز مسؤلش را اجابت فرمود و و آن ملك

ص: 259

وسلطنت که خواست بآن حضرت عنایت نمود و سلیمان کسی بود که سخن بحق می کرد و عمل بحق می نمود یعنی پیغمبر بود و پیغمبران آن چه خواهند و گویند و نمایند جز از روی حق نیست و چون این خواهش بکرد هیچ معلوم نداشتیم و مکشوف نساختیم که خدای تعالی یا هیچ کس از مؤمنان و مسلمانان آن حضرت را در این مسئلت و خواهش ملامت و نکوهش کرده باشد و داود نبی پدرش نیز پیش از وی سلطنتی نامدار و استوار داشت یعنی با این که پیغمبر بود در این جهان آرمان نیز بسلطنت و حشمت بگذرانید .

و هم چنان بعد از ایشان حضرت یوسف پیغمبر علیه السلام با پادشاه مصر فرمود گنج های این زمین با من گذار و بامانت من سپار و مرا در امور دولت نیرومند گردان که من بحفظ و حراست و مخارج و مصارف آن دانا و بینا هستم و آن حضرت عزیز مصر گردید و مملکت عزیز مصر و حوالی آن را تا یمن حکمران و مؤتمن گردید و در قحطى مصر اهالی آن سامان را از آن حضرت رزق و روزی می رسید و از انبارهای آن حضرت قُوت و طعام می بردند و یوسف سخن بحق می کرد و عمل بحق می نمود یعنی در افعال و اقوالش شك و ريب و چون و چرا نمی رفت و از آن پس کسی را ندیدیم که در این کار بر آن حضرت عیب و نکوهش آورد .

و هم چنین ذوالقرنین بنده بود که خدای را دوست می داشت لاجرم خدایش دوست بداشت و اسباب سلطنت او را آماده ساخت و روی زمین را در حکومت او گذاشت و گفتار و کردار او همه بحق بود و ندیدیم احدی در این امر بروی عیب جوئی کند پس ای جماعت از خدای بترسید و بآداب الهی متأدّب گردید و بر اوامر و نواهی الهی اقتصاد بورزید و آن چه را نمی دانید و بر شما مشتبه افتاده باهاش که می دانند و بر يقين هستند باز گذارید تا در حضرت احدیّت معذور و ماجور باشید و در طلب علم ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن و تمیز حلال از حرام بکوشید چه این کار و کردار شما را بحضرت پروردگار نزديك نمايد و از جهل دور دارد و جهل را باهلش بگذارید که اهل جهل بسیار و اهل علم اندك هستند.

ص: 260

و خداى عزّ و جلّ می فرماید بالادست هر عالمی دانشمندی است یعنی درجات علم الهی نامتناهی است و هر کس در مراتب علم بهر مقام نایل گردد از وی عالم تو نیز خواهد بود و جز خداى و ائمّه هدى صلوات الله عليهم بكمال علم واقف نیستند و جز حضرات معصومین که بفضل و مشیّت خدای بر همه علوم احاطه دارند و فوق تمامت ما سوی می باشند هیچ کس باقصی درجه علم فایز و برخوردار و محیط و کامکار نتواند بود.

راقم حروف گوید چون در این گونه احتجاجات و اخبار بنگرند مراتب احاطه و علم و صدق و مسلمیّت این حضرت ولایت رتبت صلواة الله عليه مشهود آید هماناً سفیان ثوری یکی از فحول علما و فقهای آن زمان و در شمار پیشوایان دانایان آن اوان بوده است معذلك در مقام مباحثه و مکالمه با آن حضرت باین درجه ساکت و خاموش و ذلیل مانده است و رفقای او نیز که از علمای نامدار آن مهد بوده اند و آن مقام داشته اند که در آن حضرت عرض می کردند سفیان ثوری رفیق ما ندانست اقامت حجّت کند و آن چه شنید جواب گوید و آن حضرت با کمال حشمت و توانگری و مناعت و اقتدار و سلطنت و احاطه و استقلال و عظمت می فرمایند بیارید تا چه دارید و از حجت های خویش لب بر گشائید و آن جماعت که همه تفکّرها کرده و تهیّه حجت و جواب ها نموده و از قرآن و اخبار و اقوال دليل ها اقامت داده امام علیه السلام از خود ایشان برخود ایشان حجّت ساخت و از کتاب خدای و احادیث نبوی و حکایات آن حضرت و صحابه آن چند بر شمرد که برای مخاطب مقام سخن کردن نگذاشت و تفوّق و احاطه خود را بر همه باز نمود .

در کتاب رياض الشهاده مسطور است که حضرت صادق علیه السلام در زیر رخت های خود جامه زیر خشن و رخت پشمینه می پوشید.

و دیگر در کتاب امالی ابی جعفر بن شیخ طوسى عليهما الرّحمة مروى است که وقتی جماعتی در حضور حضرت أبي عبدالله علیه سلام الله تشرّف داشتند سائلی بیامد و آن حضرت درهمی بدو عطا فرمود پس از آن سائلی دیگر آمد و درهمی عطا

ص: 261

یافت دیگری آمد او نیز بدر همی نایل شد چون سائل چهارم آمد فرمود : ﴿یَرْزُقُکَ رَبُّکَ﴾ پروردگارت روزی بتو می دهد آن گاه با ما روی کرد و فرمود .

﴿ لَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ کَانَ عِنْدَهُ عِشْرُونَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ أَرَادَ أَنْ یُخْرِجَهَا فِی هَذَا اَلْوَجْهِ لَأَخْرَجَهَا ثُمَّ بَقِیَ لَیْسَ عِنْدَهُ شَیْءٌ ثُمَّ کَانَ مِنَ اَلثَّلاَثَهِ اَلَّذِینَ دَعَوْا فَلَمْ یُسْتَجَبْ لَهُمْ دَعْوَهُ رَجُلٍ آتَاهُ اَللَّهُ مَالاً فَمَزَّقَهُ وَ لَمْ یَحْفَظْهُ فَدَعَا اَللَّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ فَقَالَ أَ لَمْ أَرْزُقْکَ فَلَمْ یُسْتَجَبْ لَهُ دَعْوَهٌ وَ رُدَّتْ عَلَیْهِ وَ رَجُلٌ جَلَسَ فِی بَیْتِهِ یَسْأَلُ اَللَّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ قَالَ فَلَمْ أَجْعَلْ لَکَ إِلَی طَلَبِ اَلرِّزْقِ سَبِیلاً أَنْ تَسِیرَ فِی اَلْأَرْضِ وَ تَبْتَغِیَ مِنْ فَضْلِی فَرُدَّتْ عَلَیْهِ دَعْوَتُهُ وَ رَجُلٌ دَعَا عَلَی اِمْرَأَتِهِ فَقَالَ أَ لَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا فِی یَدِکَ فَرُدَّتْ عَلَیْهِ دَعْوَتُهُ﴾

اگر یکتن از شما دارای بیست هزار درهم باشد و بخواهد در کار مردم سائل خرج نماید بجمله بخرج خواهد رفت و نزد خودش هیچ نخواهد ماند و این هنگام از آن سه طبقه خواهد بود که در حضرت یزدان دعا کنند و مستجاب نگردد یکی مردی که خدایش مالی عطا فرموده باشد پس آن مال را پراکنده کند و محفوظ ندارد و خدای را در طلب روزی بخواند و خداوند فرماید آیا ترا رزق و روزی ندادم پس باستجابت دعائی نایل نشود و بر وی برگردد .

و دیگر مردی که در سرای خود بنشیند و از خدای روزی طلبد خدای فرماید: آیا برای تو در گردش و سیر در زمین راه طلب رزق مقرر نفر مودم تا بفضل و فزونی بركات من بهره ور گردی پس دعایش بر وی برگردد و دیگر مردی که از زن خویش رنجور باشد و در حقّش نفرین کند خدای فرماید آیا اختیار طلاقش را بدست تو نگذاشتم پس دعوتش بدو بازگردد و در حدیث مفصل سابق بهمین مضمون اشارت رفت .

در کتاب مكارم الأخلاق از معاوية بن عمّار مروی است که حضرت أبي عبدالله در جامه که می پوشید عرض کرده ﴿اَللَّهُمَّ اِجْعَلْهُ ثَوْبَ یُمْنٍ وَ بَرَکَهٍ اَللَّهُمَّ اُرْزُقْنِی فِیهِ شُکْرَ نِعْمَتِکَ وَ حُسْنَ عِبَادَتِکَ وَ اَلْعَمَلَ بِطَاعَتِکَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی رَزَقَنِی مَا أَسْتُرُ بِهِ عَوْرَتِی وَ أَتَجَمَّلُ بِهِ فِی اَلنَّاسِ﴾

ص: 262

و هم در آن کتاب از عبدالله بن هلال مروی است که گفت حضرت أبي عبدالله علیه السلام با من فرمود از اری از بهرش خریدار شوم عرض کردم من جز جامه وسيع بدست نمی کنم فرمود : ﴿اِقْطَعْ مِنْهُ وَ کُفَّهُ ﴾ آن چه فزونی دارد قطع کن و بعد از شلال مجدداً حاشیه بدوز و فرمود پدرم فرمود : ﴿ مَا جَاوَزَ اَلْکَعْبَیْنِ فَفِی اَلنَّارِ﴾ هر چه از ازار از دو کعب بگذرد در آتش است و بروایتی فرمود: ﴿مَا جَاوَزَ اَلْکَعْبَیْنِ مِنَ اَلثَّوْبِ فَفِی اَلنَّارِ﴾

و نیز در مكارم الأخلاق از محمّد بن كثير مروى است که حضرت أبي عبدالله سلام الله علیه را دیدم که جبّه پشمینه در میان دو قمیص درشت بر تن همایون داشت پس در این کار بآن حضرت تكلّم نمودم فرمود: ﴿رَأَیْتُ أَبِی یَلْبَسُهَا وَ إِنَّا إِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُصَلِّیَ لَبِسْنَا أَخْشَنَ ثِیَابِنَا﴾ پدرم علیه السلام را دیدم که این لباس می پوشید و ما هر وقت اراده نماز کنیم زبرترین جامهای خویش را می پوشیم

و نیز در آن کتاب از عبدالله بن الوليد بن صبيح مسطور است که گفت شهاب بن عبد ربّه از من خواستار شد که از حضرت أبي عبدالله علیه السلام شرفیابی او را اجازت طلبم پس او را در شب بآن حضرت در آوردم و شهاب متقنّع بود و و ساده از بهرش برگرفتم و بگستردم امام علیه السلام با وی فرمود : ﴿ أَلْقِ قِنَاعَكَ يَا شِهَابُ ، فَإِنَّ الْقِنَاعَ رِيبَةٌ بِاللَّيْلِ ، مَذَلَّةٌ بِالنَّهَارِ﴾ اى شهاب قناع خویش را بیفکن چه پوشیدن و آویختن آن اگر در شب باشد اسباب شك و ریب می شود یعنی آن شخص متّهم بپاره امور می گردد و اگر در روز باشد مایه ذلّت است یعنی برای مرد این کار و کردار اسباب مذلّت و خواری است .

در كتاب حلية المتّقين مسطور است که داود رقّی گوید حضرت امام جعفر عليه السّلام را دیدم که در سفر موزه سرخ در پای مبارک داشت عرض کردم این چیست فرمود این را برای سفر گرفته ام و برای گل و باران خوب است اما در حضر هیچ رنگ بهتر از سیاه نیست

و هم در آن کتاب از عبدالرّحمن بن کثیر مروی است که گفت در خدمت

ص: 263

حضرت صادق سلام الله علیه براهی راه می سپردم بند نعل آن حضرت بر گسيخت من بندی دیگر از آستین خود بیرون آوردم و نعل مبارکش را اصلاح کردم و آن حضرت دست همایون بر دوش من بیفکنده بود پس فرمود هر که مؤمنی را برای اصلاح نعلش برگیرد چون در قیامت از قبر بیرون آید خدای تعالی او را بر ناقه گرم روی سوار کند تا در بهشت را بکوبد .

و نیز در آن کتاب مسطور است که عبدالرحمن بن ابی عبدالله گفت در خدمت آن حضرت بملاقات شخصی برفتیم چون داخل شدند نعل را از پای مبارک در آورد و فرمود نعل ها را از پای بیرون کنید چه کندن نعل قدم را آسایش دهد

و دیگر در مكارم الأخلاق از يونس بن يعقوب مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السلام در آمدم و آن حضرت در بستر ناتوانی جای داشت ﴿هُوَ فِی قُبَّهٍ وَ قَبَاءٍ عَلَیْهِ غِشَاءٌ مَذَارِیٌّ وَ قُدَّامَهُ مِخْضَبَهٌ هُیِّئَ فِیهَا رَیْحَانٌ مَخْرُوطٌ وَ عَلَیْهِ جُبَّهُ خَزٍّ لَیْسَ بِالثَّخِینَهِ وَ لاَ بِالرَّقِیقَهِ وَ عَلَیْهِ لِحَافُ ثَعَالِبَ مُظَهَّرٌ یَمْنَهً﴾ و قبائی بر تن داشت که قماش آن در شهر مذار بافته می شد و در پیش رویش ظرف حنائی بود از برگ گیاه و بر روی قبایش جبّه از خز افکنده بود که نه چندان درشت و نه چندان نازك بود و هم لحافی از پوست روباه که پشت آن از برد یمنی آستر داشت پس عرض کردم فدای تو شوم در باب ثعالب یعنی روباه و پوست آن چه فرمائی فرمود: ﴿ هُوَ ذَا عَلَیَّ﴾ اينك بر تن من است و پاک است

و نیز در مكارم الأخلاق مسطور است که ابو العلاء گفت حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه را گاهی که در حال احرام بود بدیدم که بُردى سبز بر تن مبارك داشت .

و نیز در آن کتاب از ابو الجارود مسطور است که گفت بحضرت ابی عبد الله علیه السلام در آمدم و موزه احمر بر پای داشتم با من فرمود ﴿أَ وَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اَلْخُفَّ اَلْأَحْمَرَ لُبْسُ اَلْجَبَابِرَهِ فَالْأَبْیَضُ اَلْمَقْشُورُ لُبْسُ اَلْأَکَاسِرَهِ وَ اَلْأَسْوَدُ سُنَّتُنَا وَ سَنَهُ بَنِی هَاشِمٍ﴾ مگر ندانستی که موزه از چرم سرخ پوشش جبابره و موزه سفید را نگین از چرم

ص: 264

دباغی شده پوشش اکاسره و موزه سیاه که چرم آن از موی پاک نشده باشد سنّت ما و سنّت بنی هاشم است، ابو الجارود می گوید از آن پس چنان شد که در طریق مکّه بمصاحبت آن حضرت برخوردار شدم و موزه احمر بر پای مبارکش بدیدم عرض کردم يا بن رسول الله همانا با من فرمودی که موزه احمر پوشش جبابره است فرمود ﴿ أَمَّا فِی اَلسَّفَرِ فَلاَ بَأْسَ بِهِ فَإِنَّهُ أَحْمَلُ لِلْمَاءِ وَ اَلطِّینِ وَ أَمَّا فِی اَلْحَضَرِ فَلاَ﴾ یعنی پوشیدن موزه سرخ در حال سفر باکی ندارد چه برای آب و گل بهتر است امّا در حضر که آب و گل چندان نیست پسندیده نباشد

و هم در آن کتاب از منهال مروی است که گفت نعلی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام را که بمن فرستاده بودند با نعلی دیگر راست و برابر می داشتم ﴿فَکَانَتْ مُخَصَّرَهً مِنْ نِصْفِ اَلنَّعْلِ﴾ يعنى يك نيمه اش باریک بود یعنی از دو طرفش بریده بودند تا میانش باريك شده بود در کتب لغت مسطور است «النعل المخصرة الّتي قطع خصراها حتّى صارا مستدقین» یعنی نمل مخصره آن است که دو پهلویش را بریده باشند تا باريك شوند

در كتاب كافي از محمّد بن علي مروی است که وقتی سفیان ثوري در مسجد الحرام می گذشت حضرت ابی عبدالله علیه السلام را با البسه گران بهای نیکو بدید با همگنان گفت سوگند با خدای بدو شوم و ملامت گویم پس به آن حضرت نزديك شد و عرض كرد سوگند با خداى رسول خدا صلى الله عليه و سلم و عليّ و هيچ يك از پدران تو علیهم السلام مثل این جامه بر تن نمی کردند فرمود ﴿ کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی زَمَانِ قَتْرٍ مُقْتِرٍ، وَ کَانَ یَأْخُذُ لِقَتْرِهِ وَ اِقْتِدَارِهِ ، وَ إِنَّ اَلدُّنْیَا بَعْدَ ذَلِکَ أَرْخَتْ عَزَالِیَهَا ، فَأَحَقُّ أَهْلِهَا بِهَا أَبْرَارُهَا ﴾

رسول خدا صلی الله علیه و اله در زمانی بودند که سخت بود و کار بر مردم به تنگی و سختی می گذشت و مردم بتقاضای زمان رفتار می نمودند لكن حالا رزق و نعمت وافر است و سزاوارترین مردم بصرف نمودن نعمت های خدای تعالی بندگان نيك او هستند پس این آیه را تلاوت فرمود ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾

ص: 265

یعنی بگو ای محمّد کدام کسی حرام کرده است زینتی را که خدای از بهر بندگان خود بیرون آورده و روزی های طیّب نیکو را پس فرمود ما سزاوارترین مردم هستیم بتصرف در آن چه خدا عطا فرموده است .

ای ثوری همانا این جامه که می نگری برای مردم پوشیده ام آن گاه دامان جامه شریف را بالا زد و جامه درشتی را که در زیر بر بدن همایون داشت بدو نمود و فرمود این جامه درشت را برای خود پوشیده ام و این جامه های نیکو را برای مردم. آن گاه دست بزد و جامه بالای سفیان را بر زد و او اندر جامه گنده که بر تن داشت جامه لطيف بپوشیده بود فرمود جامه زیرین را برای لذت خود بپوشیده و جامه زبرین را برای فریب دادن مردم

در کتاب مکارم الاخلاق از سفیان ثوری مروی است که گفت بحضرت ابی عبدالله عرض کردم که تو روایت می فرمائی که علی بن ابیطالب سلام الله عليه لباس خشن برتن می کرد و تو جامه قوهی و مروی می پوشی ، فرمود ويحك علىّ بن ابيطالب در زمانی تنگ بود اما چون روزگار وسعت یافت نیکوان آن زمان سزاوارتر هستند بآن .

در كتاب من لا يحضره الفقيه از حذيفة بن منصور مروی است که گفت در حيرة در خدمت حضرت ابی عبدالله علیه السلام بودم رسول ابی العباس خلیفه در طلب آن حضرت بیامد امام علیه السلام ممطری بخواست كه يك رويش سیاه و سوی دیگرش سفید بود و ممطر جامه پشمین است که برای حفظ باران پوشند بالجمله امام علیه السلام آن جامه را بپوشید و فرمود ﴿أَمَا إِنِّی أَلْبَسُهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّهُ لِبَاسُ أَهْلِ اَلنَّارِ﴾ این جامه را می پوشم و حال آن که می دانم جامه اهل آتش است .

و هم در كافي از ابن القداح مروی است که گفت حضرت أبي عبدالله علیه السلام بر من و بقولی گفت بر پدرم تکیه فرموده بود در این حال عباد بن کثیر آن حضرت را بدید که جامهای بسی نیکو بر اندام همایون داشت عبّاد عرض کرد تو از اهل بیت نبوت

ص: 266

هستی و پدر تو و آباء عظام تو چنین و چنان روزگار می بردند این جامهای باین نیکوئی بر تو از چیست اگر جامه ازین فرودتر می پوشیدی چه بود.

آن حضرت فرمود ﴿وَیْلَکَ یَا عَبَّادُ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اَللّهِ اَلَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ اَلطَّیِّباتِ مِنَ اَلرِّزْقِ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَنْعَمَ عَلَی عَبْدٍ نِعْمَهً أَحَبَّ أَنْ یَرَاهَا عَلَیْهِ لَیْسَ بِهِ بَأْسٌ وَیْلَکَ یَا عَبَّادُ إِنَّمَا أَنَا بَضْعَهٌ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ، فَلاَ تُؤْذِنِی﴾

وای بر تو ای عباد کیست که حرام نموده باشد آن زینت را که خدای تعالی برای بندگانش بیرون آورده و روزی های خوش و نیکو را همانا خدای عزّ و جّل چون بنده را به نعمتی متنعم گردانید دوست می دارد که بر وی بنگرد و در اظهار نعمت و ثروت باکی نیست وای بر تو ای عبّاد بدرستی که من پاره تن رسول خدای صلی الله علیه و آله می باشم پس مرا آزار مرسان .

و چنان بود که عباد دو جامه از قطن یعنی پنبه می پوشید و در بعضی نسخ بجای قطن نوشته اند قطویین و در بعضی قطویین با واو بجای راء مرقوم است و قطر با راء مهمله نوعی از برود است که در آن رنگ سرخی است و دارای اعلام و خشونت است اما برای قطو بواو اصلی نیست مگر این که قطوان نام موضعی است در کوفه وعباها بآن جا منسوب است.

و نیز در آن کتاب از عبدالله بن سنان مروی است که گفت از حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه شنیدم می فرمود ﴿بَیْنَا أَنَا فِی اَلطَّوَافِ وَ إِذَا بِرَجُلٍ یَجْذِبُ ثَوْبِی وَ إِذَا هُوَ عَبَّادُ بْنُ کَثِیرٍ اَلْبَصْرِیُّ فَقَالَ یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ تَلْبَسُ مِثْلَ هَذِهِ اَلثِّیَابِ وَ أَنْتَ فِی هَذَا اَلْمَوْضِعِ مَعَ اَلْمَکَانِ اَلَّذِی أَنْتَ فِیهِ مِنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقُلْتُ ثَوْبٌ فُرْقُبِیٌّ اِشْتَرَیْتُهُ بِدِینَارٍ وَ کَانَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فِی زَمَانٍ یَسْتَقِیمُ لَهُ مَا لَبِسَ فِیهِ وَ لَوْ لَبِسْتُ مِثْلَ ذَلِکَ اَللِّبَاسِ فِی زَمَانِنَا لَقَالَ اَلنَّاسُ هَذَا مُرَاءٍ مِثْلُ عَبَّادٍ﴾

در آن میان که من در طواف بودم ناگاه مردی جامه ام را بکشید و آن مرد عباد ابن کثیر بصری بود پس گفت ای جعفر بن محمّد مانند این جامهای فاخر نیکو می پوشی

ص: 267

با این که در خانه خدای هستی و فرزند علیّ مرتضی علیه السلام باشی گفتم این فرقب خود را به یک دینار خریداری کرده ام و علیّ علیه السلام در زمانی بود که آن لباس که بر تن می کرد با حالت آن روز گار مناسب بود امّا اگر من در این زمان آن گونه لباس بر تن کنم مردمان گویند مانند عبّاد بصری کار بریا گذارد .

یعنی در زمان آن حضرت که وسعت و مکنت نبود امیر المؤمنین علیه السلام آن جامهای زبون كم بها بر تن می فرمود امّا در این زمان که وسعت و بضاعت بسیار است اگر من مانند آن حضرت رفتار نمایم بر ریا حمل نهند چنان که تو که عبادی و جامه زبون کم بها می پوشی محض ریا و مردم فریفتن است

فرقب با راء مهمله ما بين فا و قاف مضمومتين موضعی است که پوشش های نيك بدان جا منسوب است یا فرقبیه جامهای سفیدیست که از کتان ترتیب دهند و در مکارم الاخلاق بجای این لفظ نوشته اند قوهيّ.

و هم در آن کتاب از حمّاد بن عثمان مروی است که در حضرت ابی عبدالله علیه السلام حضور داشتم مردی بآن حضرت عرض کرد اصلحك الله فرمودى عليّ بن ابيطالب علیه السلام جامه درشت و خشن می پوشید و پیراهن بچهار درهم می خرید و همچنین آن چه مانند این است و بر تو جامه نیکو می نگریم فرمود علیّ بن ابیطالب علیه السلام آن جامه را در زمانی بر تن می فرمود که منکر نبود و هیچ کس چون و چرا نتوانست ﴿وَ لَوْ لَبِسَ مِثْلَ ذَلِکَ الْیَوْمَ لَشُهِرَ بِهِ فَخَیْرُ لِبَاسِ کُلِّ زَمَانٍ لِبَاسُ أَهْلِهِ،غَیْرَ أَنَّ قَائِمَنَا علیه السلام إِذَا قَامَ،لَبِسَ لِبَاسَ عَلِیٍّ علیه السلام وَ سَارَ بِسِیرَتِهِ﴾

و اگر امیر المؤمنین سلام الله علیه در این زمان آن جامه را بپوشیدی که مناسب آن عهد و مردم آن بود بر زبان ها افتادی و تذکره محافل گردیدی پس بهترین جامه هر زمانی همان است که مردم آن عهد را متداول باشد امّا چون قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله قیام نماید جامه عليّ علیه السلام بر تن کند و بسیرت خجسته آن حضرت رفتار فرماید .

و هم در کافی از یکی از رواة مروی است که حضرت ابی عبد الله علیه السلام را نگران شدم که در روضه نماز می گذاشت و جبّه خز سفر جلیه بر آن مبارك داشت یعنی

ص: 268

رنك آن چون بهی و سفر جل بود

و هم در آن کتاب از سلمه قلنسوه فروش مروی است که در خدمت حضرت امام محمّد باقر علیه السلام حضور داشتم ناگاه حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه بخدمت آن حضرت در آمد ابو جعفر صلوات الله عليه فرمود ﴿یا بُنَیَّ اَلا تُطَهِّرُ قَمِیصَکَ﴾ اى فرزند من آیا پیراهان خود را تطهیر نمی داری پس آن حضرت برفت و ما را گمان برفت که جامه شریفش را آلایشی بوده است پس باز آمد و ابو جعفر علیه السلام فرمود ﴿انّه هكذا﴾ اکنون چنان که باید هست .

عرض کردم فدای تو شویم پیراهن وی را چه بود فرمود پیراهنش بلند بود پس او را فرمودم تا کوتاهش بدارد بدرستی که خدای تعالی می فرماید ﴿ وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ﴾ جامه های خود را مطهّر دار یعنی کوتاه بدار تا بر زمین کشیده نشود یا بدرجه اسراف برسد .

و نیز در آن کتاب از حذيفة بن منصور مروى است که گفت در حضرت ابی عبدالله علیه السلام بودم پس بفرمود اثوابی حاضر کردند و پنج ذراع ببرید و شش وجب از بهرش عرض نهاد آن گاه آن را شق فرمود و گفت ﴿ شُدُّوا ضَفَّتَهُ وَ هَدِّبُوا طَرَفَیْهِ﴾ دو طرف عریض آن را بدوزید و دو سر آن را ریشه بدهید

و هم در آن کتاب از حسن بن زبرقان انصاری مروی است که گفت اسحق الحذاء با من حدیث راند که حضرت ابی عبد الله علیه السلام مرا طلب فرمود و در این هنگام در منی بودیم و فرمان کرد کنف خود را با خودت بمن بیاور و کنف بکسر ظرفی است که ادوات و آلات در آن گذارند پس من در خیمه گاه آن حضرت برفتم و سلام فرستادم و پاسخ یافتم و اجازت داد تا نشستم .

پس نعلی تازه بگرفت و بجانب من افکند و چون آهنك شدن كردم عرض كردم فدای تو شوم اگر این نعل بمن بخشی بر آن گام زن می شوم پس آن يك ديگر را نيز بمن افكند و فرمود يك نعل چیست که از آنت سود برسد اسحق می گوید آن

ص: 269

نعل مبارك پاشنه داشت و تا نیمه آن باريك بود «لهما قبالان و لها رؤس» دو تسمه داشت که میان دو انگشت پا قرار می گرفت و هم نوك دار بود آن گاه فرمود ﴿هذا حذوا النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ ﴾ این موزه پیغمبر صلی الله علیه و آله است.

معلوم باد که مقصود ازین کلام این است که این نعل با نعل مبارك پيغمبر مساوی است .

و نیز در کافی از عيثمه مروی است که بحضرت ابي عبدالله در آمدم و نسوان آن حضرت در خدمتش بودند و آن حضرت بوی نضوح بشنید و نضوح بفتح اول نوعى از طیب است که بویش بر می دمد پس فرمود چیست این عرض کردند نضوح است که ضیاح در آن کرده اند و ضياح بفتح اول شیر رقیق است که ممزوج باشد ، پس فرمان داد تا آن را در بالوعه بریختند .

در کتاب تهذیب از عمّار ساباطی مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام پرسیدم نضوح چیست فرمود خرما را می پزند تا دو ثلثش برود و يك ثلثش بماند «ثمّ يمتشطن» آن گاه زنان بآن شانه زنند

و هم در آن کتاب از عبدالرحمن بن کثیر مروی است که گفت در خدمت ابی عبد الله علیه السلام حضور داشتم پس مهزم در حضرتش مشرف شد آن حضرت بمن فرمود ﴿اُدْعُ لَنَا اَلْجَارِیَهَ تَجِیئُنَا بِدُهْنٍ وَ کُحْلٍ﴾ كنيزك را بخوان تا روغن و سرمه برای ما بیاورد پس جاریه را بخواند و او شیشه از روغن بنفشه بیاورد و آن روز بس سرد بود مهزم از آن روغن در کف دست خود بریخت و عرض كرد فدای تو شوم اينك روغن بنفشه است و این روزی سخت سرد است .

فرمود ای مهزم چه باکی بر آن است عرض کرد اطبای ما که در کوفه هستند چنان پندارند که بنفشه سرد است فرمود ﴿هُوَ بَارِدٌ فِی اَلصَّیْفِ لَیِّنٌ حَارٌّ فِی اَلشِّتَاءِ ﴾ روغن بنفشه در تابستان برودت بخشد و در تابستان لینت و حرارت دارد.

در کتاب مکارم الاخلاق مسطور است که حضرت صادق علیه السلام می فرمود چون دهن بدست خود بريزى بكوى ﴿اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ اَلزَّیْنَ وَ اَلزِّینَهَ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ

ص: 270

وَ أَعُوذُ بِکَ مِنَ اَلشَّیْنِ وَ اَلشَّنَآنِ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ﴾

و نيز فرمود ﴿اَلدُّهْنُ یُلَیِّنُ اَلْبَشَرَهَ وَ یَزِیدُ فِی اَلدِّمَاغِ وَ یُسَهِّلُ مَجَارِیَ اَلْمَاءِ وَ یُذْهِبُ اَلْقَشَفَ وَ یُسْفِرُ اَللَّوْنَ﴾ يعنى روغن مالیدن موجب نرمی پوست بشره و قوه دماغ و آسان شدن مجاری آب در بدن و زیبائی آب و رنك است .

و می فرمود ﴿مَنْ دَهَّنَ مُسْلِماً کَتَبَ اَللَّهُ بِکُلِّ شَعْرَهٍ نُوراً یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ﴾ هر كس مسلمانی را تدهین نماید خدای تعالی بعدد هر موئی نوری برای او در روز قیامت بنویسد و می فرمود ﴿اَلدُّهْنُ یَذْهَبُ بِالْبُؤُسِ﴾ روغن مالیدن بدی را می برد و می فرمود ﴿اَلْبَنَفْسَجِ سَیِّدُ اَلْأَدْهَانِ﴾ روغن بنفشه سید روغن هاست .

و نیز در آن کتاب از یونس بن یعقوب مسطور است که گفت بحضرت ابی عبدالله علیه السلام در آمدم و در دست مبارکش مخضبی بود که در آن ریحان بود مخضب بر وزن منبر بمعنی لگن و تغار است

در بحار الانوار از حسن بن راشد مروی است که چنان بود که هرگاه حضرت ابی عبد الله علیه السلام روزه گرفتی بوی خوش استعمال فرمودی و می فرمود ﴿اَلطِّیبُ تُحْفَهُ اَلصَّائِمِ﴾ بوی خوش تحفه روزه دار است

در کتاب مكارم الاخلاق مسطور است که مالك جهنی گفت ریحانی بحضرت ابی عبدالله علیه السلام تقدیم کردم آن حضرت برگرفت و بیوئید و بر دو چشم مبارك بگذاشت آن گاه فرمود ﴿مَنْ تَنَاوَلَ رَیْحَانَةً فَشَمَّهَا وَ وَضَعَهَا عَلَی عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ تَقَعْ عَلَی اَلْأَرْضِ حَتَّی یُغْفَرَ لَهُ﴾ هر کس گلی بگیرد و ببوید و بر هر دو دیده خود بگذارد و بگوید بارخدایا بر محمّد و آل او درود فرست هنوز آن ریحان را بر زمین نگذاشته خدایش آمرزیده دارد.

و نیز در مکارم الاخلاق مسطور است که عبد الاعلی مولای آل سام گفت بحضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم مردمان روایت همی کنند که تو را مالی بسیار است فرمود ﴿مَا یَسُوؤُنِی ذَاکَ إِنَّ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ مَرَّ ذَاتَ یَوْمٍ عَلَی نَاسٍ شَتَّی مِنْ

ص: 271

قُرَیْشٍ وَ عَلَیْهِ قَمِیصٌ مُخَرَّقٌ فَقَالُوا أَصْبَحَ عَلِیٌّ لَا مَالَ لَهُ فَسَمِعَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَأَمَرَ الَّذِی یَلِی صَدَقَتَهُ أَنْ یَجْمَعَ تَمْرَهُ وَ لَا یَبْعَثَ إِلَی إِنْسَانٍ شَیْئاً وَ أَنْ یُوَفِّرَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ بِعْهُ الْأَوَّلَ فَالْأَوَّلَ وَ اجْعَلْهَا دَرَاهِمَ ثُمَّ اجْعَلْهَا حَیْثُ تَجْعَلُ التَّمْرَ ﴾

﴿ ثُمَّ قَالَ لِلَّذِی یَقُومُ عَلَیْهِ إِذَا دَعَوْتُ بِتَمْرٍ فَاصْعَدْ فَاضْرِبِ اَلْمَالَ بِرِجْلِکَ کَأَنَّکَ لاَ تَعْمِدُ اَلدَّرَاهِمَ حَتَّی تَنْثُرَهَا ثُمَّ بَعَثَ إِلَی رَجُلٍ مِنْهُمْ یَدْعُوهُ ثُمَّ دَعَا بِالتَّمْرِ فَلَمَّا لَمْ یُرَ اَلتَّمْرُ ضَرَبَ بِرِجْلِهِ فَانْتَثَرَتِ اَلدَّرَاهِمُ فَقَالُوا مَا هَذَا اَلْمَالُ یَا أَبَا اَلْحَسَنِ قَالَ هَذَا مَالُ مَنْ لاَ مَالَ لَهُ فَلَمَّا خَرَجُوا أَمَرَ بِذَلِکَ اَلْمَالِ فَقَالَ اُنْظُرُوا کُلَّ أَهْلِ بَیْتٍ کُنْتُ أَبْعَثُ إِلَیْهِمْ مِنَ اَلتَّمْرِ فَابْعَثُوا إِلَیْهِمْ مِنْ هَذَا اَلْمَالِ بِقَدْرِهِ﴾

یعنی داشتن مال از بهر من چه بدی دارد همانا امیر المؤمنين علىّ علیه السلام روزى بر جماعتی از مردم قریش برگذشت و پیراهن پاره بر تن همایون داشت آن مردم چون آن حضرت را با آن گونه پیراهن بدیدند گفتند علی بی مال است و آن حضرت سخن ایشان را بشنید و با آن کس که متولی صدقات وی بود فرمان کرد آن چه خرمای مخصوص بآن حضرت است فراهم کند و بهیچ کس چیزی نفرستد و چون خرمائی بسیار جمع نماید بفروش رساند و در عوض درهم بگیرد پس آن دراهم را در همان مکان که خرما را می ریختند بگذاشت .

آن گاه با آن کس که نگاهبان آن دراهم بود فرمود چون خواستار تمر شدم تو صعود کن و آن دراهم را همی بپای خود بزن چنان که گویا نه آهنك دراهم کرده باشی تا گاهی که پراکنده کنی و چون ازین ترتیب بپرداخت یکی از آن جماعت را حاضر ساخت پس از آن بفرمود تا خرمائی بیاورند چون آن شخص معهود برفت و تمری نیافت با پای خود بر آن دراهم بزد و آن جمله را پراکنده ساخت.

حاضران عرض کردند یا أبا الحسن این مال چیست فرمود مال آن کس است که او را مال نیست و چون آن جماعت از حضرتش بیرون شدند فرمود این دراهم را بآن کسان که خرما بآنان حمل می شد بهمان میزان و قیمت و مقدار حمل نمائید .

و حضرت ابی عبدالله علیه السلام بعد از بیان این حکايت فرمود ﴿لاَ أُحِبُّ أَنْ یَرْوُوا﴾

ص: 272

و هنوز آن روز را بشب نیاورده بود که بامداد سعادتش بطلوع شمس شرافت منور گردید .

و حضرت امام حسين علیه السلام دختر وی رباب را خطبه کرد امرء الفيس با کمال فخر و مباهات دخترش را با فرزند سیّد کاینات تزویج نمود و عبدالله و سكينه علیهما السلام از رباب متولد شدند و سکينه بضمّ سين مهمله و فتح كاف و سكون ياء مضبوط است و رباب ما در این حضرت این لقب بر وی نهاد و اسم شریفش امیمه و بقولی امینه و بروايتي امیّة و بحدیثی آمنه است

و ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی اسم اخیر را صحیح می شمارد امّا در ناسخ التواريخ مسطور است که امیمه اصحّ است زیرا که عبدالله محض پسر حسن از محمّد بن سائب کلبی که از علمای نسّابه است پرسش فرمود نام سکینه چیست عرض کرد امیمه است فرمود درست گفتی همانا عبدالله نام این حضرت را نیکوتر داند چه او پسر فاطمه خواهر سکینه است

و رباب والده این مخدره از خیار نساء و افضل جمله زنان زمان بود حضرت امام حسین سلام الله علیه را نسبت باین مستوره سرای امامت عنایتی مخصوص بود و بجناب سکینه خاتون مرحمتی خاص می ورزید چنان که اشعار آن حضرت که مطلعش این است :

لعمرك اننّي لأحب داراً *** تكون بها السكينة و الرباب

و نگارش یافت شهادت دارد و چون آن حضرت بعز شهادت فایز شد بعضی از بزرگان زمان آهنك خطبه رباب نمودند در جواب فرمود بعد از رسول خدای صلى الله عليه و آله يعنى وصلت با فرزند آن حضرت دیگری را پذیرفتار نمی شوم و چون حضرت سیّد الشهداء صلوات الله علیه شهید شد جناب رباب در مرثیه آن حضرت شعرها بگفت از آن جمله است :

ان الذي كان نوراً يستضاء به *** بكربلاء قتيل غير مدفون

سبط النبيّ جزاك الله صالحة *** عنّا و جنّبت خسران الموازين

ص: 273

قد كنت لى جبلا صعباً الوذبه *** وكنت تصحبنا بالرحم و الدين

من لليتامى و من للسائلين و من *** يعني و يأوي اليه كلّ مسكين

و الله لا ابتغى صهراً بصهركم *** حتّى اغيّب بين الرمل و الطين

در فصول المهمّه مسطور است که یک سال بعد از شهادت آن حضرت این مستوره کاخ ولایت در آفتاب بزیست و در زیر سقفی بسایه نسپرد تا بمرد رحمها الله تعالى .

و امرء القيس پدر رباب غیر از آن امرء القیس است که از ملوك عرب و شاعر مشهور و صاحب قصیده لامیه است که از قصاید سبعه معلقه است و این امرء القيس کلبی پدر رباب از جمله شعرای مخضرمین بشمار می رود.

و چنان که مذکور شد در زمان عمر اسلام آورد و مردی شریف و شجاع بود در زمان جاهلیت بر قبیله بكر بن وائل غارت برد و يوم فلج که یکی از ایام عرب و جنگ های نامدار ایشان است اشارت بهمین روز دارد .

در همان وقت که امرء القيس مسلمانی گرفت حضرت امیر المؤمنين على علیه السلام مواصلت او را مایل شد و گاهی که امرء القيس بامارت جماعت قضاعه شام روی براه نهاد آن حضرت با حسنین علیهما السلام از قفای او برفت و بدست عطوفت جامه اش را بگرفت فرمود اى عمّ منم عليّ بن ابيطالب پسر عمّ و داماد رسول خدا و این دو پسر فرزندان من هستند از دختر پیغمبر اينك بمصاهرت تو رغبت کرده ایم .

امرء القیس را از سعادت ازلی سه دوشیزه در سرای اندر بود، پس روی بایشان کرد و عرض نمود أى عليّ محياة دختر خود را با تو و اى حسن سلمی دختر خود را با تو و ای حسین رباب دختر خود را با تو بعقد نکاح در آوردم و امیرالمؤمنین علیه السلام را از دختر امرء القيس دختری متولد گشت و هم در کودکی در گذشت . چنان که راقم حروف در کتاب طراز المذهب در ذیل اسامی دختران آن حضرت مرقوم داشته

اما شمس الدین قزغلی می گوید رباب دختر امرء القيس زوجه حسين بن

ص: 274

علی علیهما السلام که مادر حضرت سکینه بود در زمره اسیران بود و هر وقت رباب برای صله ارحام برفتی و دخترش سکینه را با خود همراه ساختی امام حسین علیه السلام را در مفارقت ایشان ضجرتی در خاطر مبارک پدید گشتی چنان که در این شعر اشارت فرماید :

كانّ الليل موصول بليل *** إذا زارت سكينة و الرباب

و ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی نسب رباب مادر سکینه را بدین گونه رقم کرده است و باب دختر امرء القيس بن عدي بن جابر بن كعب بن علي بن مرة بن ثعلبة بن عمران بن الحاف بن قضاعه و مادر رباب دختر ربیع بن مسعود بن مروان بن حسين بن كعب بن عليم بن کلیب است .

و در عمدة الطالب می گوید رباب دختر امرء القيس بن عدى بن اوس بن جابر بن كعب بن عليم بن جناب بن كلب و مادر رباب هند الهنود دختر ربيع بن مسعود بن معاذ بن حصين بن كعب بن عليم بن جناب و مادر هند میسور دختر عمرو بن ثعلبة بن حصين بن صمصم و مادر میسور دختر اوس بن حارثه می باشد و گمان ابن عبده این است که مادر میسور رباب بنت حارثه خواهر اوس بن حارثة بن لأم الطائي بن عمرو بن ظريف بن عمر و بن ثمامة بن مالك بن جذعان بن ذهل بن رومان بن جندب بن خارجة بن سعد بن قطره از قبیله طیّیء است.

ابن خلکان و دیگران نوشته اند حضرت سکینه خاتون عقیله قریش و سیّده نساء و از تمامت زنان روزگار بجمال صورت و کمال سیرت و حسن اخلاق و فصاحت طبع و بلاغت بیان امتیاز داشت .

شعرای زمان و فصحای بلاغت نشان بآستان مبارکش بیامدند و اشعار خویش را از پس پرده عصمت بعرض آن عقیله سرای طهارت می رسانیدند و آن حضرت می شنید و در پاره تصرفات عارفانه می فرمود و مدایح ایشان را بصلات و جوایز سنيّه مفتخر می داشت و هر وقت در میان اساتید شعرا در شعری سخن افتادى بتصديق آن حضرت

ص: 275

حوالت کردند.

سبط ابن جوزی می گوید ادبا و شعراء و فضلای نامدار بآستان همایونش مأوى جستند و هر يك بمقدار خویش صله و جایزه یافتند .

زبیر بن بکار از عمّ خود مصعب روایت کند که می گفت حضرت سکینه از تمامت زنان جهان بعفت و جلالت و تفوق و تقدم و قدس و شرافت گوی سبقت ربوده بود ، هشام بن محمّد نیز در فضایل و مناقب و جلالت و عظمت این حضرت و وفود شعراء و عرض اشعار خویش در آن حضرت سخن کرده است .

در ناسخ التواريخ مسطور است که بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله عليه نخستين مصعب بن زبير بن العوام بن خويلد جناب سکینه خاتون را بحباله نکاح در آورد و سکینه دوشیزه بود و عوّام که جد مصعب است برادر خدیجه کبری زوجه رسول خدای صلی الله علیه و آله بود بروایتی سکینه به تزویج وی رضا نمی داد

چون عبدالله بن زبیر بر اغلب بلاد حکومت یافت و او را امیرالمؤمنین خواندند و برادرش مصعب نیز از جانب او در پاره بلاد سلطنت یافت کار بر آن حضرت سخت گرفت و آن حضرت نظر بمصلحت وقت بنکاح او در آمد و از وی دختری آورد و نامش را فاطمه نهاد و صداق آن مخدره را بشش صد هزار درهم نهاد و بعضی نوشته اند پانصد هزار درهم در صداق و پانصد هزار درهم بشير بهایش بگذاشت .

و چون عبد الملك بن مروان مصعب را بقتل رسانید خواست آن حضرت را از بهر خود کابین بندد فرمود سوگند با خدای بعد از قتل ابن زبیر هرگز این مقصود حاصل نشود و عبدالله بن عثمان بن عبد الله بن حكيم بن حزام بن خویلد بمزاوجت آن مستوره مفتخر شد و از وی پسری آورد که عثمانش نام شد و او را قریر همی گفتند و این حزام جد عبدالله مذکور نیز برادر خدیجه کبرى زوجه رسول خدا صلی الله علیه و آله است

و چون عبدالله جالب دیگر سرای گرفت اصبغ بن عبدالعزيز بن مروان برادر عمر بن عبدالعزیز آن حضرت را خطبه کرد لکن پیش از مضاجعت مفارقت افتاد

ص: 276

آن گاه زید بن عمر بن عثمان بن عفان بخواستگاری لب گشاد ، امّا سلیمان بن عبد الملك در مصالح ملك جايز نديد و فرمان داد تا او را طلاق گفت

و از آن حضرت مسطور است که فرمود ﴿دخلت على مصعب و أنا أحسن من النار الموقدة في الليلة القراء﴾ چون مرا بشرط زنی بسرای مصعب در آوردند از آتشی که در شبی سرد افروخته باشند نیکوتر بودم

نوشته اند که آن حضرت را از مصعب بن زبیر دختری بود که بنام جده اش رباب نام یافت و آن دختر عالی گوهر را حسن و جمالی فایق بود حضرت سکینه او را جامه که بمروارید غلطان بیاراسته بودند بر تن کردی و در صفت حسن او فرمود ﴿ما لبستها إيّاه إلاّ لتفضحه﴾ یعنی این گوهر دریای صباحت را این جامه از آن بر تن کردم که مروارید رسوا شود و هشام بن محمّد گوید این دختر که از مصعب پدید شد لباب نام داشت و بباقی حکایت اشارت کند

و چون مصعب کشته شد برادرش عروة بن زبیر این دختر را که هنوز كودك بود از بهر پسر خود عثمان عقد بست لكن آن كودك در کودکی در گذشت عثمان ده هزار دینار از مال او بميراث برد ، و در تذكرة الخواص نام این دختر را فاطمه مسطور داشته است و بعضی گویند این دختر را بآن اوصاف مذکوره از عبدالله بن عثمان خزاعی داشته است و در ترتیب ازواج این حضرت اقوال مختلفه است .

زبیر بن بکار در کتاب انساب گوید اول شوی آن حضرت که در دوشیزگی بسایش برفت پسر عمش عبدالله بن حسن بن عليّ علیهما السلام بود و بعد از وی بحباله نکاح مصعب در آمد و بعد از مصعب عبدالله بن عثمان خزاعی و بعد از عبدالله زید بن عمرو بن عثمان بن عفان برادر شوهر دوم خواهر آن حضرت فاطمه بنت الحسين عليهم السلام با آن حضرت مزاوجت یافتند

و بعضی گفته اند شوهر اول وی حسین اثرم پسر امام حسن و بعضی دیگر برادر صلبی حسین اثرم عبدالله بن الحسن و پارۀ عمر بن الحسن عليهم السلام را دانسته اند و صالح بن حسان گوید آن حضرت در سرای عمر بن حکیم بن حزام اندر شد و پس از

ص: 277

وی زید بن عمرو بن عثمان بن عفان و بعد از وی بحباله نکاح مصعب در آمد و چون مصعب بقتل رسید ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف آن حضرت را خطبه کرد.

آن حضرت بدو پیام کرد که مقام حمق تو بآن مقام رسیده است که سکینه بنت حسین بن فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و اله را خطبه کنی از این کار دست بدار

و ریّاشی گوید عمر بن الحسن آن حضرت را در حالت دوشیزگی بسرای برد و پس از وی عثمانی بعد از او مصعب بن زبیر و بعد از او اصبغ بن عبدالعزيز بن مروان که خدیو مصر بود بمضاجعت آن حضرت مفاخرت جست و چون حضرت سکینه از هوای مملکت مصر اظهار کراهت فرمود ، اصبغ ، مدينة الاصبغ را از بهرش بنیاد نهاد .

چون عبدالملك بن مروان این خبر بشنید بخل ورزید و برادر زاده را در میان مملکت مصر و آن مزاوجت مخیّر ساخت اصبغ ناچار شد و طلاق نامه آن حضرت را بفرستاد .

و سبط ابن جوزی گويد عليّ بن الحسین صلوات الله عليهما سكينه را با مصعب تزويج نمود و بقولی خود آن حضرت او را بمصعب بن زبير حمل داد و مصعب در شکرانه این عنایت چهل هزار دینار در حضرتش تقدیم کرد .

زبیر بن بکار می گوید عبدالله بن حسن شوهر آن حضرت را ابو جعفر کنیت بود و مادر او دختر سلیل بن عبدالله بجلی برادر جریر بن عبدالله است .

و در اغانی و وفیات الاعیان و بعضی تواریخ مسطور است که حضرت سکینه را پسری بود که او را قریب و بقولی قرین نام بود و این پسر از عبدالله بن عثمان بن عبدالله بن حکیم بن حزام که از اعیان قریش است در وجود آمد .

وسبط ابن جوزی گوید این پسر را بنام جدش عثمان می خواندند و ملقب و مشهور بقرير شد چنان که بدان اشارت رفت

اما ابن کلبی نسابه چنان که در اغانی نقل شده می گوید عثمان که پسر حضرت سکینه است از زید بن عمر و عثمان پدید شد و او را قرین لقب دادند همانا از روش

ص: 278

بعضی اخبار چنان معلوم می شود که حضرت سکینه در وقعه کربلا شوی دار بوده است زیرا که چنان که رقم شد مادرش رباب را حضرت امير المؤمنين علي علیه السلام در زمان عمر بن الخطاب برای امام حسین سلام الله علیه تزویج فرمود و از این خواستاری تا زمان شهادت آن حضرت سالی دراز بر گذشته و اگر بر حسب قانون ظاهر حال در اوقات مضاجعت فرزندی آورده باشد باید بسن زنان باشد.

و نیز از خطاب امام حسین علیه السلام بحضرت سيكنه «يا خيرة النسوان» تاييد این مطلب مشهود می شود و نوشته اند آن حضرت در آن وقت در تحت نکاح پسر عمش عبدالله بن حسن بود و شوهر خواهرش فاطمه جناب عبدالله که بحسن مثنی مشهور است ،می باشد اما این خبر با آن خبر که حسن مثنی یکی از دو دختر عمش سکینه و فاطمه را بخواست و حضرت سیدالشهداء فاطمه را اختیار فرمود منافی است مگر این که بعد از آن که خواهرش فاطمه بحباله نكاح حسن مثنی در آمد این حضرت نیز در سرای عبدالله بن حسن علیهما السلام شده باشد.

و عبدالله در کربلا شهید شد و بعد از سالی چند مصعب بن زبیر او را کابین بست و چنان که از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید مفهوم می شود در آن هنگام که مصعب بن زبیر در کوفه با عبد الملك جنگ ورزید حضرت سکینه حضور داشته چه گاهی که مصعب از بصره برای قتال بکوفه آمد در اظهار شدت اشتیاق خویش این اشعار را بحضرت سكينه بفرستاد .

و كان عزيزا ان ابيت و بيننا *** حجاب فقد اصبحت منّي على عشر

و ابکا هما و الله للعين فاعلمي *** إذا ازددت مثليها قصرت على شهر

و انكي لقلبي منهما اليوم انّني *** اخاف بان لا تلتقى آخر الدّهر

و از این اشعار باز نمود که تواند بود دیدار آن قامت بقیامت افتد و از آن پس بفرستاد و آن مخدّره را در همان رزمگاه حاضر کرد و چون آن روز در آمد که مصعب بر شهادت خود يك جهت گشت بر آن حضرت در آمد و در این وقت بهمان جامه که در زیر زره پوشند کفایت جست و جامه دیگر بر کمر بسته

ص: 279

و شمشیر خود را بزیر بغل در آورده بود .

چون سکینه خانون آن حال بدید از وجناتش دریافت که مصعب باز نخواهد شد پس صیحه برآورد و فرمود اندوها بر تو ای مصعب ، مصعب چون آن حالت رأفت را بدید گفت آیا این چند مهر مرا در درون داشتی؟ فرمود: آن چه بروز ننموده افزون از آن است گفت اگر بر این وقوف می داشتم از من و تو داستانی در صفحه جهان بر جای ماندی و چون مصعب کشته شد سکینه این شعر بفرمود :

قان تقتلوه تقتلوا الماجد الذي *** يرى الموت إلّا بالسيّوف حراما

و قبلك ما خاض الحسين منيّة *** إلى القوم حتّى اوردوه حماما

معلوم باد اگر چه در شرح نهج البلاغه باین حال اشارت رفته است لکن مورخین عظام که بقتل مصعب اشارت کرده اند در هیچ مقام بحضور این مخدّره عظمی در آن وقعه حديث نرانده اند والله اعلم .

صاحب ارشاد می فرماید عبدالله بن الحسين و سكينه خواهرش علیهما السلام از رباب بنت امرء القيس متولد شدند و می تواند بود که عبدالله از سایر اولاد آن حضرت بزرگ تر باشد و ابوعبدالله کنیت آن حضرت نیز می تواند بر این اشارت شهادت دهد چنان که در اخبار وارد است که عبدالله و علی اکبر هر دو تن در روز عاشوراء در حالت جهاد شهید شدند و در بغية الطالب مذکور است كه علي اكبر و عبدالله با پدر گرامی گوهر خودشان در وقعه یوم الطّف شهید شدند و علی اوسط را در آن روز تیری رسید و بمرد و عليّ اصغر زين العابدين علیه السلام بزيست و ابن شهر آشوب گوید محمّد و عبدالله شهید و سکینه از رباب دختر امرءالقیس کندیه متولد شدند

و در نور الابصار گوید حضرت سکینه را عبدالله بن حسن بن علي بن أبيطالب علیهم السلام تزویج نمود و از آن پیش که عبدالله بر وی در آید در يوم الطف شهید شد و مصعب بن زبیر آن حضرت را در حباله نکاح در آورد و دو کرور درهم در مهریّه او بداد و ازین پیش در کتاب حضرت سجاد سلام الله علیه مسطور شد که

ص: 280

چون آن حضرت بمکه راه گرفت خواهرش حضرت سکینه سفره برای توشه راه مهیّا فرمود که مبلغی بزرگ در آن صرف شده بود.

و نيز سفيان بن حرب گوید که آن مخدره را در موسم حج بدیدم که از مناسك حج به رمی جمار اشتغال داشت چون شش جمره بیفکند ریگ هفتمین از دستش بیفتاد آن حضرت را مناعت محل و وسعت صدر از برگرفتن آن سنگ بازداشت انگشتری خود را در عوض سنگ هفتمین بیفکند .

وقتی جماعتی از مردم کوفه بآستان عفت بنیانش وفود دادند و بعرض تحيت و سلام پرداختند فرمود خدای می داند که من شما مردم کوفه را دشمن هستم چه جدّم عليّ بن ابي طالب و پدرم حسين بن علي و برادرم علي بن الحسين و شوهرم مصعب بن زبیر را بجمله بکشتید هان ای مردم کوفه در خورد سالی نزد من آمدید اکنون در سالخوردگی خود را زحمت ندهید و مرا بحال خویش باز گذارید .

و این که در کتاب اغانی می گوید عبدالله بن مروان سكينه سلام الله عليها را خطبه کرد و مادر سکینه گفت شایسته نیست چه برادر زاده من یعنی مصعب را بکشته است بجهات عدیده از درجه اعتبار ساقط است چنان که پاره اخبار او نیز در حق این حضرت بآن درجه نحیف و ضعیف است که نه نگارش آن جایز و نه ردّ آن لازم است صاحب مشارق الانوار می گوید اول شخصی که از فرزندان علی علیه السلام بمصر درآمد سكينه دختر حسين بن علي بن ابی طالب علیهم السلام بود و از آن پس بمدينه مراجعت فرمود

و در وفات و مدفن آن حضرت اختلاف بسیار است عموم مورّخین وفات آن حضرت را در سال یک صد و هفدهم نوشته اند اما در کتاب نور الابصار می گوید وفات حضرت سکینه در روز پنجشنبه پنجم شهر ربیع الاول سال یک صد و بیست و ششم هجری در مکّه معظمه روی داد و شيبة بن نصاح مقرى بر وی نماز گذاشت و در تاریخ ابن خلكان و بعضی دیگر وفات آن حضرت را در مدینه طیّبه نوشته اند .

و در طبقات شعرانی مذکور است که آن حضرت در مراغه نزديك بسيّدة

ص: 281

نفسيه یعنی در مصر قاهره مدفونه است و در طبقات مناوی نیز بدین گونه اشارت رفته است نوشته اند که در نماز بر جنازه شریفه اش چندان اجتماع ورزیدند که جز در نماز بر ائمه هدى سلام الله عليهم چنین جمعیت مشاهدت نرفته بود .

و سبط ابن جوزی وفات آن حضرت را در سال مذکور در مکّه نوشته و گوید خواهرش حضرت فاطمه نیز در همین سال بدیگر سرای شتافت و ابن سعد نیز وفات حضرت سکینه را در سال یک صد و هفدهم در مدینه دانسته است و این وقت خالد بن عبدالله بن الحارث بن الحكم والی مدینه بوده است

و بعضی گفته اند عمر مبارك آن حضرت نزديك به شتاد سال رسید و با این صورت عمر شریف آن حضرت در زمان شهادت پدر بزرگوارش افزون از بیست سال بوده و اگر بآن روایت که وفات آن حضرت را در سال سیصد و بیست و ششم نوشته اند عنایت شود عمر شریفش در آن زمان از ده سال افزون خواهد بود .

و جماعتی از مشایخ عرفا و مشاهير علما تربت مطهّر آن حضرت را در مصر می دانند اما اصحّ اخبار این است که وفات و مدفن آن حضرت در مدینه است زیرا که سیّده نفسیه چند سال بعد از حضرت سکینه وفات نموده است و در منن شعرانی مسطور است که سیّده سكينه بنت حسين عليهما السلام در زاویه نزديك درب دار الخلافه نزد حمصانیین دفن شده .

اما شيخ عبدالرحمن اجهوری از شعرانی روایت کند که در منن خود نوشته است که سیّده سکینه خواهر امام حسین علیهما السلام است نه دختر آن حضرت یعنی آن که در آن جا دفن شده است خواهر آن حضرت است و ممکن است که در نسخ منن شعرانی که اجهوری بر آن واقف شده تحریفی واقع شده باشد

و در رساله شیخ محمّد صبّان باین اقوال اشارت کرده است و گوید در شعرانی کبری مسطور است که آن حضرت در قرافه نزد سیّده نفسيه دفن شده است و چون سیّده نفسيه بمصر در آمد عمّه آن حضرت سیّده سکینه كه نزديك دار الخلافه بخاك رفته قبل از وی در مصر اقامت داشت و شهرتی عظیم دارد و مردمان در تربت

ص: 282

آن حضرت نذورات کنند .

و گوید بعضی گفته اند آن حضرت دیگر باره بدمشق معاودت فرمود و قبرش در آن جا است اما روایت صحیح که اکثر مورخین بر آن رفته اند همان است که در مدینه وفات نموده و احتمال نقل کردن جسد شریفش را از مدینه بجای دیگر بسیار بعید است بالجمله پارۀ حالات و مقامات این حضرت عصمت آیت را که با شعرای روزگار روی داده است راقم حروف در ذیل مجلدات مشكوة الادب نگاشته است و مصائب آن حضرت در کتب مقاتل مذکور است حاجت بتکرار نیست.

بیان حال حضرت عفت آیت فاطمه بنت الحسين سلام الله عليهما

در این سال بروایت ناسخ التواريخ و بعضی کتب دیگر جناب عصمت مآب فاطمه بنت الحسين سلام الله عليهما ازین سرای ایرمان بجنان جاویدان خرامید مادر این گوهر بحر عفت و طهارت ام اسحاق بنت طلحة بن عبيد الله تيميّة است و مادر امّ اسحاق جرباء دختر قسامة بن رومان از طایفه طیّیء است .

و جرباء آن چند نیکو روی بود که هر زن نیکو جمال در کنارش جای کردی زشت روی گردیدی لاجرم زنان از نزدیکی او دوری می جستند و خود را رسوا نمی خواستند ازین روی او را جرباء لقب دادند چه جرباء آن زن را گویند که دیگر زن ها بسبب رشک و حسدى كه بحسن دیدار و کثرت صباحت و ملاحتش دارند از وی نفرت جویند مثل آنان که از شتری که جرب داشته و گرین باشد نفرت جویند

و فاطمه بنت الحسین را مقامی عالی و رتبی متعالی است در مراتب جمال صورت و کمال سیرت و قدس و زهد و فصاحت و بلاغت بر تمامت اقران و امثال سبقت داشت و او را آن مقام و منزلت و صدق روایت و صحّت درایت است که در کتب

ص: 283

آثار از وی نقل اخبار نمایند و حضرت امام زین العابدين صلوات الله علیه از وی روایت کند .

راقم حروف لختی از خطبه فصیحه بلیغه آن حضرت را که بر مقامات فصاحت و بلاغت و اعلی درجۀ مراتب آن حضرت دلالت دارد در کتاب طراز المذهب مسطور نمود هر کسی بدان خطبه بنگرد می داند که مقامات این گوهرهای بحر امامت و اخترهای درج ولایت بچه میزان است

در کتاب نور الابصار مسطور است که احمد بن حنبل و ابن ماجه از جناب فاطمة از پدرش حسين عليهما السلام روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : ﴿ما مِنْ مُسْلِم يُصابُ بِمُصِيبَة فَيُذْكِرُها و ان قدم مشهدها فيحدث لها الاسترجاع إلا کَتَبَ اَللَّهُ له مِنَ اَلْأَجْرِ مِثْلَ یَوْمٍ أُصِیبَ﴾ ، یعنی هیچ مسلمی نیست که بمصیبتی دچار شود و از پس مصیبت را بیاد آورد یا این که بمشهد آن قدوم جوید و استرجاع نماید مگر این که خدای تعالی همان اجر را از بهر او بر نگارد که در روز ورود آن مصیبت از بهرش نوشته بود .

در کتاب کشف الغمّه از عبدالله بن الحسن از مادرش فاطمه بنت الحسین از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهم مروی است که رسول خدای صلی الله علیه و آله هر وقت بمسجد در آمدی فرمودی ﴿ بِسْمِ اَللَّهِ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ سَهِّلْ لِی أَبْوَابَ رَحْمَتِکَ ﴾ و چون از مسجد بیرون شدی همین کلمات بفرمودى ﴿ إِلاَّ أَنَّهُ یَقُولُ اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ سَهِّلْ لِی أَبْوَابَ رَحْمَتِکَ وَ فَضْلِکَ﴾

و هم در آن کتاب از حسن بن حسن از مادرش فاطمه بنت الحسین از فاطمه کبری دختر رسول خدا صلى الله عليهم اجمعین روایت کند که رسول خدای فرمود ﴿ لاَ یَلُومَنَّ إِلاَّ نَفْسَهُ مَنْ بَاتَ وَ فِی یَدِهِ غَمَرٌ﴾ يعنى هر کس بخسبد و دست خویش را از آلایش طعام و بوی گوشت و چربش نشوید جز خویشتن را ملامت نکند گفته می شود ﴿ یَدِی مِنَ السَّمَکِ سهكة و من اللَّبَنِ وَ ضِرَةٌ و مِنَ اللَّحْم غَمِرةٌ ﴾

ص: 284

و غمر بفتحتين بمعنى سهك است و سهك بتحريك بوی ماهی و بوئی ناخوش است که چون انسان عرق کند از وی برخیزد و در حدیث وارد است ﴿اَلْحِنَّاءُ یَذْهَبُ بِالسَّهَکِ وَ یَزِیدُ فِی مَاءِ اَلْوَجْهِ و مِنْدِیلِ الْغَمَرِ﴾ يعنى دست مال و غمر بكسر بمعنی تشنگی و کینه و به تسكين و تحريك مصدر آن است و از اخبار وارد است ﴿غَسْلُ اَلْیَدَیْنِ قَبْلَ اَلطَّعَامِ وَ بَعْدَهُ زِیَادَهٌ فِی اَلْعُمُرِ وَ إِمَاطَهٌ لِلْغَمَرِ﴾ يعنى شستن هر دو دست را پیش از شروع بطعام و بعد از فراغت از طعام موجب زیادتی عمر و دور داشتن بدبوئی و چرکنی است .

و از عبدالله بن الحسن از مادرش فاطمه بنت الحسین از فاطمه کبری از رسول خدای صلی الله علیه و اله مروی است ﴿مَا اِلْتَقَی جُنْدَانِ ظَالِمَانِ إِلاَّ تَخَلَّی اَللَّهُ عَنْهُمَا وَ لَمْ یُبَالِ أَیُّهُمَا غَلَبَ وَ مَا اِلْتَقَی جُنْدَانِ ظَالِمَانِ إِلاَّ کَانَتِ اَلدَّبْرَهُ عَلَی أَعْتَاهُمَا ﴾ هرگز دو گروه ظالم پیشه و ستمکار بمقاتلت و مبارزت بر نیامده اند جز این که خدای نظر رحمت و نصرت از ایشان برگرفته و هیچ باك نداشته است که کدام غالب و کدام مغلوب باشند و هرگز دو سپاه ظالم و ستمكار باهم بجنك در نیامده اند مگر این که هر يك سرکش تر و عاصی تر باشند دچار ادبار می کردند و بعار فرار گرفتار می آیند .

در جلد عاشر بحار الانوار از شيبة بن نعامه از فاطمه بنت الحسين علیهما السلام از فاطمه کبری از رسول خدا صلی الله علیه و اله مروى است ﴿کُلُّ بَنِی أُمٍّ یَنْتَمُونَ إِلَی عَصَبَتِهِمْ إِلَّا وُلْدَ فَاطِمَهَ فَإِنِّی أَنَا أَبُوهُمْ وَ عَصَبَتُهُم﴾ و در كتاب طراز المذهب باين حديث اشارت شد

بالجمله چنان که در کشف الغمه و ناسخ التواریخ و دیگر کتب آثار مسطور است: حسن بن حسن بن علي بن ابی طالب علیهم السلام که بحسن مثنی معروف است در خدمت عمّش امام حسین علیه السلام در کربلا حاضر شد و چون آن حضرت شهید گردید و سایر اهل بیت اسیر شدند اسماء بن خارجه بیامد و حسن مثنی را از میان اساری بیرون آورد و گفت سوگند با خدای هر کز او را بسوی پسر خوله

ص: 285

حمل نخواهند داد، عمر بن سعد گفت او را با ابوحسان پسر خواهرش بگذارید .

و بقولی حسن مثنی را در میدان جنگ زخمی بسیار برسید و از آن برست صاحب کشف الغمه می گوید روایت کرده اند که حسن بن الحسن در حضرت عمّ بزرگوارش حسین علیه السلام یکی از دو دختر آن حضرت سکینه خاتون و فاطمه عليهما السلام را خطبه کرد.

امام علیه السلام فرمود اى پسرك من هر يك را خواهی اختیار کن حسن شرمسار شد و جوابی معروض نداشت حسین علیه السلام فرمود : ﴿قَدِ اِخْتَرْتُ لَکَ اِبْنَتِی فَاطِمَهَ فَهِیَ أَکْثَرُهُمَا شَبَهاً بِفَاطِمَهَ أُمِّی بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ﴾ دختر خود فاطمه را از بهر تو اختیار کردم چه بمادرم فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و اله از سکینه شبیه تر است .

و بروایت ابوالفرج اصفهانی در اغانی حسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليهم السلام بحضرت امام حسین مستدعی شد تا بدامادی آن حضرت افتخار جوید حضرت فرمود: ای برادر زاده من منتظر بودم که از تو این اظهار بشود با من راه برگیر پس حسن را با خود ببرد تا بمنزل همایونش در آورد و او را در دو دختر خود فاطمه و سکینه اختیار داد حسن فاطمه را اختیار کرد امام علیه السلام فاطمه را با وی تزویج نمود و بروایتی که در فصول المهمه و اسعاف الراغبين و بعضی کتب دیگر مسطور است حسن بن الحسن در حضرت امام خواستار شد که بمصاهرت آن حضرت مفاخرت جوید و اختیار را بآن حضرت واگذار نمود فرمود قَدِ اِخْتَرْتُ لَکَ اِبْنَتِی فَاطِمَهَ فَهِیَ أَکْثَرُهُمَا شَبَهاً بِفَاطِمَهَ أُمِّی بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أمّا فی الدّینِ فَتَقومُ اللّیلَ کُلَّهُ وَتَصُومُ النَّهارَ وَ فى الْجَمالِ تَشْبَهُ الْحورَ العينِ وَ أَمّا سكينة فَغالِبٌ عَلَيْها الاسْتِغْراقُ مَعَ اللهِ تَعالی، فَلا تَصْلَحُ لِرَجُلٍ﴾

یعنی دختر خود فاطمه را که از آن يك بمادرم فاطمه دختر رسول خدای صلى الله عليه و آله شبیه تر است برای تو برگزیدم .

اما در آداب دین همانا شب ها را بتمامت بنماز و طاعت خدای بپایان می برد و روزها را بروزه می سپارد و اما در حسن و جمال بحور العین همانند است و اما سکینه

ص: 286

بیشتر اوقاتش استغراق با خدای تعالی است و برای زناشوئی صلاحیت ندارد.

و از این کلام معجز نظام معلوم می شود که مراتب زهد و تقوی و فضایل حضرت سكينه سلام الله علیها بچه مقدار است که با این که امام علیه السلام آن مقامات عبادت و قدس را برای فاطمه مذکور می دارد در حق سکینه این گونه می فرماید .

در كتاب عمدة الطالب مروی است که حسن مثنی فاطمه را اختیار نمود و مردمان همی گفتند زنی که بر سکینه تفوق داشته باشد همانا در حسن و جمال هیچ کس در جهان قرین و همال او نتواند بود و آن حضرت را از کثرت جمال حورالعین می نامیدند

ابن اثیر در ذیل وقایع يوم الطف می گوید فاطمه از سكينه عليهما السلام بزرگ تر و سال بردتر بود و از خطب و مکالمات آن حضرت نیز معلوم می شود که سن شریفش از سکینه بیشتر بوده است .

در ناسخ التواريخ مسطور است که فاطمه را از حسن مثنی دو پسر آمد یکی عبدالله محض و ابراهيم غمر و نیز در آن کتاب از ابونصر بخاری مروی است که فاطمه را سه پسر از حسن پدید شد اول عبدالله که او را عبدالله محض گویند دوم ابراهیم و او را ابراهیم غمر گویند ، سیّم حسن و او را حسن مثلث نامند.

در نور الابصار و بعضی کتب دیگر مسطور است که عبدالله را ازین روی محض یعنی خالص لقب دادند زیرا که اول کسی که از حسنية بحسن و حسين نسب برد وی بود چنان که حضرت امام محمّد باقر عليهم السلام از فرزندان و اعقاب حسین سلام الله علیه اول کسی است که بحسن و حسین سلسله نسب می رساند

در عمدة الطالب مسطور است که مصعب زبیری می گفت تمامت محاسن عالم در عبدالله بن الحسن موجود بود و هر حسنی بدو منتهی میشد چنان که می گفتند کیست احسن مردمان در پاسخ می گفتند عبدالله بن حسن و گفته می شد کیست افضل ناس می گفتند عبدالله بن الحسن و می گفتند کیست اقول ناس می گفتند عبدالله بن الحسن .

ص: 287

تلید بن سلیمان گوید از عبدالله بن الحسن شنیدم می فرمود من از همه مردمان برسول خدای صلی الله علیه و اله نزدیک ترم چه از دو سوی بآن حضرت پیوسته می شوم و کنیت عبدالله بن حسن ابو محمّد است وحسن بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب سلام الله عليهم را حسن مثلث می خواندند و مادر او نیز فاطمه بنت الحسين عليهم السلام است و ابراهيم بن حسن بن الحسن را که از فاطمه بود ابوالحسن کنیت است .

عمر بن شبه گوید هر ابراهیم نامی که از بنی علي علیه السلام نمايش گرفته ابوالحسن کنیت یافت اما در ناسخ التواریخ کنیت او را ابو اسمعیل نوشته اند .

و اين ابراهيم بن الحسن از تمامت مردمان برسول خدای صلی الله علیه و اله شبیه تر بود چنان که در ناسخ التواریخ مسطور است حسن مثننّی را سه پسر و دو دختر از فاطمه بنت الحسين عليهم السلام پدید شد عبدالله محض و ابراهیم که او را بواسطه کثرت فضایل و جود و شرف و ستودگی مخائل غمر می خواندند و دیگر حسن و زینب و امّ كلثوم .

و هم در آن کتاب مذکور است که دخترهای امام حسین علیه السلام فاطمه و سكينه بر هشام بن عبدالملک در آمدند هشام با فاطمه گفت پسرهای خود را که از پسر عم خود حسن مثنی داری از بهر من توصیف نمای و نیز پسرهای خود را که از پسر عمّ من عبد الله بن عمرو بن عثمان بن عفّان داری صفت کن .

فرمود اما عبدالله محض پسر نخستين من سيّد و شريف و مطاع است در میان ما و پسر دیگرم حسن بن حسن مهتری بزرگوار و فارسی در کارزار است و پسر سیم من ابراهیم شبیه ترین مردمان است برسول خدای در لون و شمایل و رفتار. اما آن دو پسر که از پسر عمّ تو دارم نخستین محمّد است و او جمال ماست و بدو فخر کنیم و دیگر قاسم است و او حافظ و ناصر ماست و از همه مردمان بعاص بن امیه شبیه تر است هشام گفت سوگند با خدای نیکو صفت کردی .

در ناسخ التواريخ مسطور است که حسن مثنی در يوم طف بالشكر ابن سعد جهاد ورزید و زخم فراوان یافت و در میان کشتگان بیفتاد گاهی که سر شهدا را

ص: 288

برتری دارند و بر حسب اقتضای مقام و تربیت مخلوق اظهار می فرمایند.

در كتاب كافي از اسحاق بن يزيد و ابن رئاب و معمر بن ابی زیاد مروی است که در حضرت ابی عبدالله علیه السلام حضور داشتیم در این حال مردى عطسه بزد و هيچ يك از حاضران چیزی بدو نگفت تا آن حضرت ابتدا کرد و فرمود : ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ أَ لَّا سَمَّتُّمْ إِنَّ مِنْ حَقِّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ يَعُودَهُ إِذَا اشْتَكَى وَ أَنْ يُجِيبَهُ إِذَا دَعَاهُ وَ أَنْ يَشْهَدَهُ إِذَا مَاتَ وَ أَنْ يُسَمِّتَهُ إِذَا عَطَس﴾

در نهایه ابن اثیر و دیگر کتب لغات مسطور است که تشمیت با شین معجمه و تسميت باسین مهمله از باب تفعيل دعا نمودن بخير و بركت است لكن باشين معجمة برتر از آن دیگر است گفته می شود ﴿شَمَّتَ فلانا ، وشَمَّتَ علیه تَشْمِیتاً ، فهو مُشَمِّتٌ﴾ و اشتقاق آن از شوامت است که بمعنی قوائم است گویا برای کسی که عطسه کرده است به ثبات بر طاعت خدای دعاء است .

و بعضی گفته اند معنی آن این است ﴿ أَبعدَک اللّه عن الشَّمَاتة ،و جَنَّبک ما یُشْمَتُ به علیک﴾ خداوند ترا از شماتت و ملامت دور بگرداند و از آن چه موجب شماتت تو می شود برکنار دارد بالجمله امام علیه السلام با آن جماعت حضّار فرمود بزرگ است خدای آیا نشنیده اید که حق مسلم بر مسلم این است که هر وقت مسلمی رنجور شود مرد مسلم دیگر بعیادتش برود و هر وقت او را دعوت نماید دعوتش را اجابت کند و چون بمیرد بر جنازه اش حاضر شود و هر وقت عطسه نماید در حقش دعای خیر کند .

و دیگر در آن کتاب از داود بن حصین مسطور است در حضرت أبي عبدالله حضور داشتیم و چون حاضران را بشمار گرفتم بیست و چهار تن در آن خانه حضور داشتند، حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه عطسه فرمود و هیچ کس کلامی بر زبان نراند

آن حضرت فرمود: ﴿ألَا تُسَمِّتُونَ ألَا تُسَمِّتُونَ، مِنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَی الْمُؤْمِنِ إذَا مَرِضَ أنْ یَعُودَهُ، وَ إذَا مَاتَ أنْ یَشْهَدَ جَنَازَتَهُ، وَ إذَا عَطَسَ أنْ یُسَمِّتَهُ أوْ قَالَ: یُشَمِّتَهُ وَ إذَا دَعَاهُ أنْ یُجِیبَهُ﴾ دو دفعه فرمود از چه دعای خیر و عافیت نگفتید همانا از

ص: 289

جمله حقوق مؤمن بر مؤمن این است که هر وقت مریض شود برادر مؤمن او بعيادتش برود و چون وفات نماید در جنازه اش حاضر شود و چون عطسه آورد او را تسمیت نماید یا این که فرمود تشمیت نماید باشین معجمة چنان که معنی هر دو مسطور شد و چون او را دعوت نماید دعوتش را پذیرا گردد .

و هم در آن كتاب از مسمع بن عبدالملك مروی است که حضرت أبي عبدالله علیه السلام عطسه فرمود پس گفت : ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ﴾ آن گاه انگشت مبارك را بر بینی شریف بگذاشت و فرمود: ﴿ یرَغِمَ أَنْفِي لِلَّهِ رَغْماً دَاخِراً﴾ کنایت از این که در پیشگاه عظمت حضرت احدیّت نهایت فروتنی و خاکساری در من موجود است.

رغم بحركات سه گانه بمعنى خاك و خاک آلوده شدن و مکروه داشتن و دشوار و خوار شدن است و رغم انف کنایت از آن است که آنان را که خواهند بخشم و خواری آورند و آن چه را که دماغ ایشان بر نتابد برخلاف خواهش ایشان و طبیعت ایشان کاری را بپای آورند و خاکسار گردانند و نهایت خواری آن است که بینی ایشان برخاك سوده گردد و این نشانه کمال ذلت و خاکساری است و چون عطسه در مغز و بینی آشوب می آورد این است که می فرماید: ﴿رَغِمَ أَنْفِي﴾

و نیز در آن کتاب از ابو علي اشعری سند بحضرت أبي عبدالله علیه السلام می رسد که مردی نصرانی در حضرتش عطسه بداد حاضران گفتند : ﴿هَدَاکَ اَللَّهُ﴾ خدايت هدایت کند و آن حضرت فرمود : ﴿ یَرْحَمُکَ اَللَّهُ﴾ خدایت رحمت کند عرض کردند همانا این مرد نصرانی است یعنی در حق او دعای رحمت از چیست فرمود : ﴿لاَ یَهْدِیهِ اللّهُ حَتّی یَرْحَمَهُ﴾ تا رحمت شامله خداوند رحمان او را شامل نگردد بنعمت هدایت واصل نشود .

و نیز در آن کتاب و کتاب بحار الأنوار از محمّد بن یحیی بمردی از جماعت عامّه سند می رسد که گفت در حضرت ابی عبد الله سلام الله عليه بمجالست مفاخرت می جستم سوگند بخداوند هیچ مجلسی را از مجالس او جلیل تر و نبیل تر نیافتم و آن حضرت روزی با من فرمود: ﴿مِن أینَ تَخرُجُ العَطسَهُ﴾ از كجا عطسه بیرون آید عرض کردم

ص: 290

از بینی فرمود: ﴿أَصَبْتَ اَلْخَطَأَ﴾ بخطا رفتى .

عرض کردم فدای تو گردم از کجا بیرون می آید فقال : ﴿مِن جَمیعِ البَدَنِ، کَما أنَّ النُّطفَهَ تَخرُجُ مِن جَمیعِ البَدَنِ ومَخرَجُها مِنَ الإِحلیلِ ﴾ فرمود مخرج عطسه از تمامت بدن است چنان که نطفه از تمامت بدن بیرون می آید و آلت تناسلی مخرج آن است یعنی بینی هم همان حکم را دارد از آن فرمود : ﴿أما رَأَیتَ الإِنسانَ إذا عَطَسَ نُفِضَ أعضاؤُهُ و صاحِبُ العَطسَهِ یَأمَنُ المَوتَ سَبعَهَ أیّامٍ﴾ آیا نه بینی که انسان چون عطسه کند تمامت اعضایش را لرزه و فشاندن در سپارد و آن کس که عطسه نماید تا هفت روز از مردن ایمن است .

و هم در کتاب کافی از ابوبکر حضرمی مروی است که در حضرت ابی عبدالله علیه السّلام از معنی و تفسیر این آیه شریفه ﴿إِن َّ أَنكَرَ الأَصوات ِ لَصَوت ُ الحَمِيرِ﴾ منکرترین و ناخوش ترین آوازها آواز خر است پرسیدم فرمود: ﴿ اَلْعَطْسَهُ اَلْقَبِیحَهُ ﴾ یعنی منکر ترین آوازها صدای عطسه زشت و قبیح است

معلوم باد که این تفسیر بسیار لطیف و عجیبی است و ممكن است كه يك جهت این تاویل این باشد که آن چه احوال طبیعی هر حیوانی است و بیرون از عالم اختیار او لازمه سرشت و خلقت اوست مذموم و منکر نمی تواند بود و خدای تعالی که خالق قدیر است این گونه آهنگ را در خمیر حمیر سرشته است و آن چه او سرشت نه زشت است و آن چه او کاشت نه ناراست و پلشت است بلکه این ناراستی و زشتی و نکوهیدگی چون بحکمتش بنگرند همه عین درستی و راستی و خوشی است و آن همه در نظر مردم کوته بین است .

و خدای تعالی در آن جا که می فرماید که لقمان علیه الرضوان با فرزند خود بنصیحت فرمود آواز خود فرو خوابان و در تکلم با مردمان آهسته و نرم باش بدرستی که منکر ترین صداها آواز خراست مقصود آن است که آن گونه آواز در خور آن گونه حیوان و شایسته اوست که بدان صفت آفریده شده اما انسان که باوصاف انسانی مخلوق است باید اعمال و افعال او موافق آن چه شایسته اوست بروز نماید نه آن که

ص: 291

صدای خر برای خر مذموم باشد چنان که اگر آدمی با پای خویش بر کسی زند گویند لگد زدن در خور چهارپایان است و در حق آدمی ناشایسته شمارند اما از چهار پا مذموم ندانند

پس در عطسه آوردن نیز آن چه خلقی و طبیعی است ایراد نشاید چه باختیار نباشد و اقدام طبیعت باشد اما می توان در حالتی که عطسه می رسد خود را ضبط نمود و در آهنگ آن یا آن چه از بینی در آید و بر موی و روی بنشیند مواظبت ورزید که آن چه مکروه انظار است مستور داشت و آن چه افزون از حالت طبیعی و مسمار اسماع است محفوظ گردانید و گرنه آن چه از عالم طبیعت باشد مطبوع است مثلا اندام و اعضای هر حیوانی تا در حال خلقی و طبیعی جلوه گر باشد مکروه نیست اما اگر بعلت آسیبی یا بلیتی از عالم طبیعت خارج گردد مکروه می شود چشم و ابرو و دهان و چهره طبیعی و سایر اوصاف طبیعیه همیشه مطبوع است بلکه روضه و نباتات و سایر عوالم طبيعيه نهایت مطبوعیت را دارد و چون مصنوعی شد از آن ملاحت بیرون می شود چنان که باغ ها و عمارات مصنوعية با يك بوته و مکان طبیعی برابر نيست و كذالك غير ذلك والله تعالى اعلم .

و نیز در کتاب کافی از حمّاد بن عثمان مروی است که حضرت أبي عبدالله علیه السلام را نگران شدم که در خانه مبارکش نزد باب بیت همایونش برابر کعبه یعنی روی بكعبه معظّمه جلوس فرموده بود.

و هم در آن کتاب مروی است که ابوعوف گفت از حضرت أبي عبد الله علیه السلام شنیدم می فرمود : ﴿الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ﴾ و بروایت عثمان بن عيسى فرمود: ﴿ الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُحَدِّثَ بِحَدِيثٍ يَكْتُمُهُ صَاحِبُهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ فقها أَوْ ذِكْراً لَهُ بِخَيْرٍ﴾

يعنى شأن مجلس ها و تکلیف مجالسین این است که بامانت رفتار شود و هیچ کس را نشاید که حدیث و داستان و سخنی را که رفیق پوشیده با وی رانده جز باجازت او

ص: 292

بدیگران بازگوید مگر آن چه بفقه و علم راجع باشد و انتشار آن موجب فیض دیگران و اجر او باشد یا این که چیزی باشد که اگر بشنوند گوینده را بخیر و خوشی یاد کنند

همانا بیشتر اوقات می شود که جمعی چون در مجلسی انجمن کنند و هر کس بسلیقه و طبیعت خویش داستانی در میان و از نيك و بد دیگران بر زبان آورد غالباً محض روز بشب بردن و مجلس در نوردیدن و صحبتی بپایان بردن است نه آن است که از آن داستان که می نماید صحت و عدم صحّتی منظور داشته باشد یا از آن کس که بخير يا عدم خیر حکایتی آورد مقصودی جوید بلکه یا از در صحبت یا نقل روایت یا مزاح و ظرافت است.

لکن اگر این کلمات از مجلس بیرون شود و بآن شخص که در حقش گفته اند برسد از روی عداوت و جدّ شمارد و مایه فساد گردد و نیز بسا می شود که جمعی در مجلسى بصحبتی می پردازند پاره از خدام مجلس بدون این که از صدر و ذیل آن با خبر بشوند آن چه شنیده اند عنوانی بر آن قرار داده باز پس گویند یا این که شاید حکایت از اوضاع سابقه در میان است او بر حال حمل کرده چون باز گوید اسباب خیالات فاسده مستمعین گردد و دشمنی و فتنه بزرگ پدید آید و اگر مطلبی محرمانه در میان باشد که حفظش بطریق اولی لازم است.

پس در هر صورت بباید حفظ مجلس و آن چه در مجلس می گذرد از دست نداد و احتیاط از کف ننهاد و هم مجالسین را لازم است که در بیان مطالب و نقل حکایات و تقریر کلمات شرایط احتیاط را از دست ندهند و تا باحوال مصاحبین خود عرفان کامل نداشته باشند آن چه در دل دارند بر زبان نیاورند

چه بسیار افتد که پاره کسان در عین دوستی و صدق محض از ساده لوحی و نادانی کارها کنند که از دشمنان قوی چنگال نمودار نیاید چه این علم و اطلاع وراء فتنه که بدست این دوست نادان افتاده برای دشمن ممکن نیست و اگر دشمن چیزی گوید بر بهتان و کذب حمل می نمایند اما آن چه دوست واپس گوید راه طفره از

ص: 293

بهرش بدست نیاید .

و دیگر در بحار الأنوار و كتاب كافي از موسى بن اشیم مروی است که در خدمت ابي عبد الله علیه السلام بودم مردی از آیتی از کتاب خدای عزّ و جلّ از آن حضرت بپرسید امام علیه السلام او را از آن آیت مطلع و مخبر گردانید و از آن پس دیگری بخدمت آن حضرت در آمد و از همان آیت و حالت سؤال نمود و آن حضرت بخلاف آن چه با آن مرد خبر داده بود بدو باز فرمود از این حال و اختلاف تاویل و تفسیر مرا آن غم و اندوه و رنج و الم فرو گرفت که گفتی دلم را با کاردها پاره پاره می کنند و با خود همی گفتم مانند ابوقتاده فقیهی دانشمند را كه در يك واو و امثال آن بخطا نمی رفت بگذاشتم و باین حضرت که منشاء این گونه خطای کلّی است پیوستم .

پس در همین حال که برین حال بودم ناگاه مردی دیگر بیامد و از معنی همان آیه بپرسید و آن حضرت بخلاف آن چه بمن و آن دو رفیق من باز نموده بود بدو بفرمود این وقت نفس من ساکن شد و بدانستم که این کردار و اختلاف اقوال بعلّت تقیه روی داده است می گوید :

آن گاه امام علیه السلام بمن روی کرد و فرمود یا بن اشيم : ﴿إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ فَقَالَ: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ ، وَ فَوَّضَ إِلَی نَبِیِّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ: ما آتاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ إِلَی رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَیْنَا﴾

ای پسراشیم همانا خداى عزّ وجلّ ملك و سلطنت را بسلیمان بن داود علیهما السلام تفویض نمود و فرمود این سلطنت باین عظمت و شوکت بخشش ماست عطا کن از آن بر هر که خواهی یا منع بخشش نمای از هر که خواهی یعنی تصرّف در آن باختيار و مشیّت توست و در این اعطا و امساك محاسبه نیست یعنی در قیامت حساب از تو نخواهند جست.

و خدای تعالی امر و نهی و اعطا و امساك را بحضرت پیغمبر خود صلی الله علیه و آله تفویض کرد

ص: 294

و فرمود و آن چه بدهد شما را پیغمبر از فییء و غنیمت پس فراگیرید که حقّ شما است و آن چه نهی فرماید شما را از آن پس باز ایستید از آن علمای محقّقین بر آن هستند که حکم این کلمات عامّ است معنی آن این است هر چه پیغمبر فرماید از مأمورات غنیمت شمارید آن را و با کمال رغبت آن را اخذ نمائید و هر چه نهی فرماید از منهیّات از آن باز ایستید که امر و نهی خداوند است .

از رسول خدای صلی الله علیه و آله مروی است که قرآن صعب است و مستصعب بر آن کس که تارك آن باشد و آسان و سهل است بر آن که متابعت آن را نماید و حدیث من نیز صعب و مستصعب است پس هر كس بحديث من تمسّك جوید و میان آن و قرآن را جمع نماید رستگار است و شما را فرموده اند که سخن مرا بشنوید و بر آن کار کنید پس هر که بقول من استهزاء نماید قرآن را استهزاء کرده باشد چه خدای تعالی فرموده است : ﴿وَ مآ اتيكُمُ الرَّّسوُلُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهيكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ﴾

معلوم باد که چون بنی نوع انسان را آن علم و معرفت نیست که بتواند بمطالب و مسائل عرفان كامل و بتوحید حضرت احدیّت و آن مراتب نایل و بآن چه اسباب صلاح معاش و معاد است واقف آید این است که خدای تعالی ارسال رسل می فرماید تا مخلوق را بموجبات صلاح معاش و معاد دلالت فرمایند و ایشان برحسب تقاضای زمان و استعداد نفوس و استدراك افهام و قبول عقول تبليغ رسالات فرمایند چنان که بزرگان با کودکان رفتار نمایند اما حکمت هر مطلبی را نتوان با ایشان باز نمود مثلا حجامت بیاید کرد یا نیشتر بردمل بباید بکار برد اما کودک چه داند از چیست و اگر گویند نتواند فهمید تمامت مردمان نسبت بزمرۀ پیغمبران همین حالت دارند.

بر پیغمبران است که آن چه لازمه تربیت است بکار آورند و هر چه را مقتضی دانند سببش را مکشوف دارند و آن چه نباشد پوشیده و مموّه بدارند تا چون لیاقت آن را در ایشان بنگرند باز نمایند چنان که اصحاب خاص را از حکمت پاره افعال على قدر مراتبهم باز می نمودند اما دیگران را واقف نمی ساختند و از این مقام که نزول نمائیم حالت سلاطین جهان نیز بر همین منوال است آن چه بر طریق صواب و

ص: 295

حکمت هستند اگر چه در ظاهر امر مخالف طبایع باشد معمول و حکمتش را از ایشان مکتوم دارند .

اما پاره بزرگان و وزرای دولت را بی خبر نگذارند تا در مقام خود جهتش بر همه کس مکشوف گردد و چون از مصالح و مفاسد امور عالم جز خداوند تعالى که علّام الغیوب است کما هی حقّها عالم نیست و واسطه میان خدای و مخلوق او جز جماعتی مخصوص که لیاقت و استعداد آن را داشته باشند نتواند بود این است که انبیای عظام علیهم السلام را لیاقت این مقام بداد و در میان خود و مخلوق واسطه گردانید تا ایشان را بعلم معاش و معاد آگاهی دهند و رشته بنی نوع بشر را که اشرف انواع باشند محفوظ دارند و هر يك را دارای شأنی و رتبتی گردانید و باندازه لیاقت جامه رسالت بپوشانید و مردمان را بنهجی و مقداری باطاعت ایشان فرمان کرد.

و چون نوبت بخاتم الانبیاء صلی الله علیه و اله رسید که اشرف انبیاء و خانم ایشان و مکمّل تمامت شرایع است خدای تعالی با تمامت آفریدگان فرمان کرد که در هر چه امر و نهی فرماید تخلّف نورزند و خیر و عافیت عاقبت خویش را در آن نبیند چه آن چه او فرماید خدای فرموده است و اطاعت اوامر و نواهی او موجب اجر و ثواب و صلاح دنیا و آخرت است و السّلام على من اتّبع الهدى .

و دیگر در کتاب مذکور از ابو بصیر از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود: ﴿ إِذَا کَانَ ثَلاَثَهٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَلاَ یَتَنَاجَی مِنْهُمْ اِثْنَانِ دُونَ صَاحِبِهِمَا فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یَحْزُنُهُ وَ یُؤْذِیهِ﴾ یعنی چون سه تن با هم نشسته باشند نباید دو نفر از ایشان با هم به نجوى پردازند و آن يك را بیگانه شمارند چه این کار اسباب اندوه و آزار اوست.

و هم در کافی از یونس شیبانی مروی است که حضرت ابی عبد الله علیه السلام فرمود : ﴿ کَیْفَ مُدَاعَبَهُ بَعْضِکُمْ بَعْضاً﴾ چگونه است مزاح و مداعبه شماها با یکدیگر؟ عرض کردم اندک است فرمود: ﴿فَلَا تَفْعَلُوا فَإِنَّ الْمُدَاعَبَةَ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ وَ إِنَّكَ لَتُدْخِلُ بِهَا السُّرُورَ عَلَى أَخِيكَ وَلَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله يُدَاعِبُ الرَّجُلَ يُرِيدُ أَنْ يَسُرَّهُ ﴾

یعنی چنین مکنید و از خوش روئی و خوش گوئی و مزاح و شوخی که نه از

ص: 296

روی رذالت باشد کناره مجوئید چه مداعبه از حسن خلق است و تو باین کار قلب برادر خود را شادمان کنی و رسول خدای صلی الله علیه و آله با مردم مداعبه و مزاح می فرمود و همی خواست ایشان را خرسند و شاد فرماید .

معلوم باد که مقصود آن حضرت رعایت حدّ وسط است و گرنه اخبار در ذمّ کثرت مداعبه نیز ماثور است چنان که در همان کتاب از حفص البختری مروی است که حضرت ابی عبد الله علیه سلام الله فرمود: ﴿ایّاکُم وَالمِزاحَ فَإنَّهُ یَذهَبُ بِماءِ الوَجهِ ﴾ از مزاح بپرهیزید چه آبروی را می برد و در این جا کثرت آن مقصود است .

و دیگر در آن کتاب از ابو ربیع شامی مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام گاهی که بیت، غاصّ باهل خود بود فرمود ﴿اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحْسِنْ مُجَاوَرَهَ مَنْ جَاوَرَهُ﴾ بدانید که از ما شمرده نشود کسی که با همسایه خود بطور نيكو رفتار نکند و از این خبر می رسد که باید با همسایه بحسن مجاورت پرداخت نه این که بهمان بد رفتاری ننمودن قناعت ورزید.

و هم در آن کتاب از مفضل بن عمر و يونس بن ظبیان مروی است که حضرت ابي عبد الله علیه السلام فرمود: ﴿ اِخْتَبِرُوا إِخْوَانَکُمْ بِخَصْلَتَیْنِ فَإِنْ کَانَتَا فِیهِمْ وَ إِلاَّ فَاعْزُبْ ثُمَّ اُعْزُبْ ثُمَّ اُعْزُبْ اَلْمُحَافَظَهِ عَلَی اَلصَّلَوَاتِ فِی مَوَاقِیتِهَا وَ اَلْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ فِی اَلْعُسْرِ وَ اَلْیُسْرِ ﴾

برادران دینی خود را بدو خصلت بمحل تجربت در آورید اگر دارای آن دو خصلت باشند خوب و گرنه از ایشان دوری کن و این کلام را محض تاکید در اجتناب سه کرّت بر زبان مبارك بگردانید و آن دو صفت و خصلت یکی این است که بر نمازهای واجب در اوقات مقرره آن مراقب باشد و دیگر در حال عسر و یسر با برادران نیکی کند یعنی بهر حالتی که هست خواه در حال خوشی و وسعت یا نا خوشی و فاقت از رعایت حال ایشان غفلت نجوید .

معلوم باد تمام اوامر و نواهی که از رسول خدا و ائمّه هدى صلوات الله و

ص: 297

سلامه عليهم مذکور است آن چه موثق و صحیح باشد بجمله در اوصاف حمیده خود ایشان مندرج است بلکه بسا چیزهاست که دیگران را نیروی اجابت نیست و خود ایشان مرتکب توانند بود پس هر چه محمود است خود ایشان معمول می دارند و آن چه مذموم است متروك می دارند.

لاجرم مي توان جميع اوامر را بخود ایشان منسوب و تمامت نواهی را از خود ایشان محروم دانست و با این بیان می توان روایاتی که از ایشان در اخلاق و اوصاف حمیده رسیده است از محامد اخلاق خودشان مسطور نمود چه این مشاعل انوار هدایت نه چون دیگر کسان باشند که مردمان را بآداب حمیده دعوت فرمایند و خودشان باعلی درجه واقصی المرتبه آن نایل نباشند یا از شیم مذمومه نهی فرمایند که خودشان صدهزار درجه دورتر نشوند چه موافق اخبار كثيره و روایات صحیحه تمامت اوصاف حمیده را بحدّ کمال دارا بوده اند و از تمامت اخلاق رذیله در نهایت بُعد دوری کرده اند.

مثلا اگر در جود و کرم و صله رحم و صدق و امانت و دین و عبادت و مراتب توحید و شهادت برسالت و رعایت احکام شریعت و فضايل و فتوت و غير ذلك فرمايشي کرده اند خودشان بآن درجه دارای آن بوده اند که تمامت نوع بشر در یکی از آن با ایشان همچنان نتوانند بود و همچنین در آن چه از آن اجتناب بباید چون معاصی الهی و بخل وحسد و شقاوت وقساوت و تخلّق باخلاق رذیله آن گونه دوری و عصمت گرفته اند که از طاقت تمامت خلیقت بیرون است .

ص: 298

بیان جود و کرم حضرت ابی عبدالله جعفر صادق علیه السلام

چون بحقیقت بنگرند جود رسول خدای و ائمّه انام عليهم الصلاة و السلام همان بود موجود است چه اگر بطفیل ایشان نبودی چیزی بعرصه وجود نیامدی و اگر اوقات شریف را در تربیت این جمع ضعیف و نظم این عالم کثیف مصروف نفرمودندی و بذل توجّه نکردندی موجود را سلسله ابود و تار و پود بود نبودی و اگر بودی منتظم و متّصل و بر دوام و باقي و محكم و استوار نماندی بلکه باندك انقلابی ناچیز و تباه شدی چنان که اغلب اخبار و روایات وارده بر این جمله شاهد کافی است.

پس چنان که اشارت رفت هر صفتی محمود از هر کس نمایش گیرد از خود ایشان تراوش دارد و اگر کسی برای عرض صفات محموده ایشان بابی مقرر گرداند چنان است که بحار آسمان ها و زمین های بس پهناور و ژرف را در محقّر ظرفی و مصغر حرفی گنجایش خواهد ، پس این جمله برای عرض نمونه از کلّ و قطره از بحار و رشحه از سحاب كثير الامطار و استحضار اولى الانظار و استخبار طالبان اخبار و استطلاع راویان آثار است.

در كتاب بحار الأنوار وكشف الغمّه و مطالب السؤل و دیگر کتب اخبار مسطور است که ابو الهيّاج بن بسطام گفت : ﴿کَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ یُطْعِمُ حَتَّی لاَ یَبْقَی لِعِیَالِهِ شَیْءٌ ﴾ یعنی جود و بذل جعفر بن محمّد صادق علیهما السلام بآن میزان بود که آن چه طعام داشت بفقرا و مستحقّین اطعام می فرمود تا آن چند که برای اهل و عیالش چیزی باقی نمی ماند.

و دیگر در بحار الأنوار و امالی ابن شیخ طوسی از ابو جعفر خثعمی که با اسماعیل بن جابر قرابت داشت مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام پنجاه دينار که در میان صرّه و کیسه بود بمن بداد و فرمود بمردی از بنی هاشم بازرسان و بدو

ص: 299

مگوی که من بتو چیزی داده ام ابو جعفر می گوید نزد آن مرد شدم چون دنانیر را بدید گفت این وجه از کجاست خدایش پاداش نیکو فرماید چه بهر سال این مبلغ بمن می فرستد و تا سال دیگر همان وقت امر معیشت مرا کفایت می کند لكن جعفر با کثرت اموالی که دارد یک درهم بمن نمی دهد

و هم در كتاب بحار الأنوار مسطور است که اشجع سلمی بخدمت حضرت صادق علیه السلام در آمد و آن حضرت را علیل و رنجور بدید پس بنشست و از چگونگی حالش بپرسید آن حضرت فرمود : ﴿تَعْدُ عَنِ اَلْعِلَّهِ وَ اُذْکُرْ مَا جِئْتَ لَهُ﴾ از پرسش علت و رنجوری من بازشو و آن چه را در طلبش آمده بازگو عرض کرد خدایت از این علّت جامه عافیت بپوشاند.

ألبسك الله منه عافية *** في نومك المعترى و في أرقك

يخرج من جسمك السقام كما *** اخرج ذلّ الفعال من عنقك

آن حضرت فرمود ای غلام آیا چیزی با تو هست عرض کرد چهار صد فرمود : ﴿أَعْطِهَا لِلْأَشْجَعِ﴾ آن جمله را باشجع عطا کن

و هم در بحار مسطور است که شخصی از آن حضرت خواهشی نمود و چون بر آورد سائل زبان بشکر برگشود فقال علیه السلام:

اذا ما طلبت خصال الندى *** و قد عضّك الدهر من جهده

فلا تطلبنّ الى كالح *** اصاب اليسارة من کده

و لكن عليك باهل العلى *** و من ورث المجد عن جده

فذاك إذا جئته طالباً *** تحبّ اليسارة من جدّه

و هم در آن کتاب از مفضّل بن قیس بن رمّانه مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السلام و از پاره حالات خویش شکایت کردم و از آن حضرت مسئلت دعا نمودم فرمود اى جاريه ﴿هَاتِی اَلْکِیسَ اَلَّذِی وَصَلَنَا بِهِ أَبُو جَعْفَرٍ﴾ آن کیسه را که ابوجعفر منصور بما فرستاده بیاور جاریه حاضر ساخت و آن حضرت فرمود در این کیسه چهار صد دینار است ﴿فَاسْتَعِنْ بِهِ﴾ این جمله را در مدد معاش خویش بکار بند

ص: 300

می گوید عرض کردم لا والله سوگند با خدای این را اراده نداشتم لکن همی خواهم دعائی در حقّ من بفرمائى فرمود ﴿وَ لاَ أَدَعُ اَلدُّعَاءَ وَ لَکِنْ لاَ تُخْبِرِ اَلنَّاسَ بِکُلِّ مَا أَنْتَ فِیهِ فَتَهُونَ عَلَیْهِمْ﴾ از دعا فرو گذاشت نمی کنم و لکن مردمان را بتمامت حالات و شئونات خویش خبر مگوی چه اگر از باطن و ظاهر تو آگاه شوند نزد ایشان خوار می شوی .

و دیگر در بحار الانوار از محمّد بن زيد شحّام مروی است که حضرت ابی عبدالله عليه السلام مرا بدید و این وقت نماز می گذاشتم پس کسی را در طلب من بفرستاد و با من فرمود ﴿ مِنْ أَیْنَ أَنْتَ﴾ از کدام مردمی عرض کردم از موالی تو هستم فرمود : ﴿فَأَیُّ مَوَالِی﴾ از کدام طایفه دوستان و موالی من هستی عرض کردم از مردم کوفه فرمود ﴿مَنْ تَعْرِفُ مِنَ اَلْکُوفَهِ﴾ از دوستان ما که در کوفه هستند کدام کس را می شناسی عرض کردم بشير نبّال و شجره و قبیله او را می شناسم .

﴿قَالَ وَ کَیْفَ صَنِیعَتُهُمَا إِلَیْکَ﴾ رفتار و كردار بشير و طایفه او با تو چگونه است عرض کردم ﴿وَ مَا أَحْسَنَ صَنِیعَتَهُمَا إِلَیَّ﴾ با من نيكو رفتار می نمایند فرمود ﴿خَیْرُ اَلْمُسْلِمِینَ مَنْ وَصَلَ وَ أَعَانَ وَ نَفَعَ، مَا بِتُّ لَیْلَهً قَطُّ وَ لِلَّهِ فِی مَالِی حَقٌّ یَسْأَلُنِیهِ﴾ بهترين مسلمانان کسی است که صله و اعانت نماید و سود برساند سوگند با خدای هیچ شبی نخوابیده ام که در آن چه مرا است حقّی از کسی باشد که مسئول آن باشد و تواند از من پرسش حق خود را نماید .

آن گاه فرمود ﴿أَیُّ شَیْءٍ مَعَکُمْ مِنَ اَلنَّفَقَهِ﴾ چه مقدار از اموال نفقه با شما می باشد یعنی از مالی که باید در نفقه و مخارج خود بکار بست عرض کردم دویست درهم نزد من می باشد. فرمود آن را بمن بنمای پس آن دراهم را بحضرتش بیاوردم و آن حضرت سی درهم و دو دینار از بهر من بر آن بیفزود و فرمود ﴿تَعَشَّ عِنْدِی﴾ نزد من شب بپای کن پس در خدمت آن حضرت تعشی نمودم و چون شب دیگر فرا شد بآستانش نرفتم بامداد دیگر مرا احضار کرد و فرمود ﴿مَا لَکَ لَمْ تَأْتِنِی اَلْبَارِحَهَ

ص: 301

قَدْ شَفَقْتَ عَلَیَّ﴾ ترا چه بود که شب گذشته نزد من نیامدی همانا بر من شفقت ورزیدی

عرض کردم رسول تو باحضار من نیامد فرمود ﴿فَأَنَا رَسُولُ نَفْسِی إِلَیْکَ مَا دُمْتَ مُقِیماً فِی هَذِهِ اَلْبَلْدَهِ، أَیُّ شَیْءٍ تَشْتَهِی مِنَ اَلطَّعَامِ قُلْتُ اَللَّبَنَ، قَالَ، فَاشْتَرَی مِنْ أَجَلِی شَاهً لَبُوناً﴾ من خود از جانب خود بتو رسول هستم که تا در این شهر اقامت داری در حضرت ما بگذرانی ، بازگوی از انواع خوردنی بچه مایلی عرض کردم خواهان شیر هستم پس میشی شیر ده از بهر من بخرید پس عرض کردم دعائى بمن تعلیم فرمای فرمود بنویس .

﴿ بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ ، یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ عَثْرَهٍ، یَا مَنْ یُعْطِی اَلْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ وَ یَا مَنْ أَعْطَی مَنْ سَأَلَهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَهً، یَا مَنْ أَعْطَی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ لَمْ یَعْرِفْهُ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ ، وَ أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ خَیْرِ اَلدُّنْیَا وَ جَمِیعِ خَیْرِ اَلْآخِرَهِ، فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ لِمَا أَعْطَیْتَ وَ زِدْنِی مِنْ سَعَهِ فَضْلِکَ یَا کَرِیمُ ﴾ آن گاه دست مبارك بر افراشت و عرض كرد ﴿یَا ذَا اَلْمَنِّ وَ اَلطَّوْلِ یَا ذَا اَلْجَلاَلِ وَ اَلْإِکْرَامِ یَا ذَا اَلنَّعْمَاءِ وَ اَلْجُودِ اِرْحَمْ شَیْبَتِی مِنَ اَلنَّارِ﴾ پس از آن هر دو دست مبارك را بر محاسن شریف بگذاشت و بر نداشت مگر گاهی که پشت کف شريفش از اشك ديده مبارکش مملو بود.

و نیز در بحار الانوار از احمد بن ادریس از یونس یا دیگری روایت کند که بحضرت ابی عبد الله علیه السلام عرض کردم فدایت شوم شنیدم در غله عین زیاد کاری بجای می آورى اينك دوست می دارم که از خودت بشنوم .

﴿ فَقَالَ لِي نَعَمْ كُنْتُ آمُرُ إِذَا أَدْرَكَتِ الثَّمَرَةُ أَنْ يُثْلَمَ فِي حِيطَانِهَا الثُّلَمُ لِيَدْخُلَ النَّاسُ وَ يَأْكُلُوا وَ كُنْتُ آمُرُ فِي كُلِّ يَوْمٍ أَنْ يُوضَعَ عَشْرُ بُنَيَّاتٍ يَقْعُدُ عَلَى كُلِّ بُنَيَّةٍ عَشَرَةٌ كُلَّمَا أَكَلَ عَشَرَةٌ جَاءَ عَشَرَةٌ أُخْرَى يُلْقَى لِكُلِّ نَفْسٍ مِنْهُمْ مُدٌّ مِنْ رُطَبٍ وَ كُنْتُ آمُرُ لِجِيرَانِ الضَّيْعَةِ كُلِّهِمْ الشَّيْخِ وَ الْعَجُوزِ وَ الصَّبِيِّ وَ الْمَرِيضِ وَ الْمَرْأَةِ وَ مَنْ لَا يَقْدِرُ أَنْ يَجِي ءَ فَيَأْكُلَ مِنْهَا لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ مُدٌّ فَإِذَا كَانَ الْجَذَاذُ اوَفَيْتُ الْقُوَّامَ وَ الْوُكَلَاءَ وَ الرِّجَالَ

ص: 302

أُجْرَتَهُمْ وَ أَحْمِلُ الْبَاقِيَ إِلَى الْمَدِينَةِ فَفَرَّقْتُ فِي أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ وَ الْمُسْتَحِقِّينَ الرَّاحِلَتَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ وَ الْأَقَلَّ وَ الْأَكْثَرَ عَلَى قَدْرِ اسْتِحْقَاقِهِمْ وَ حَصَلَ لِي بَعْدَ ذَلِكَ أَرْبَعُمِائَةِ دِينَارٍ وَ كَانَ غَلَّتُهَا أَرْبَعَةَ آلَافِ دِينَارٍ﴾

فرمود آری فرمان می دهم که چون میوه بدست می آید و ثمر نمایشگر می شود دیوار باغ ها را سوراخ ها کنند تا هر کس خواهد در آید و هر چه خورد بخورد و هم فرمان می کنم که بهر روز ده بساط بگسترانند و ده تن بر آن مشغول خوردن شوند و چون این ده تن سیر و کامیاب شدند ده تن دیگر بیایند و برای هر يك از ايشان مدّی از خرمای تر و تازه بیاورند .

مدّ بضمّ اول و تشدید دال مهمله بمعنی پیمانه است و این پیمانه نزد مردم حجاز يك رطل و ثلث و طل و نزد مردم عراق عبارت از دو رطل وصاع عبارت از چهار مدّ است.

بالجمله می فرماید و هم فرمان می کنم که آنان که همسایه این ضیعه هستند از شيخ وعجوز و كودك و مریض و زن و هر کس که قادر نباشد که بآن جا بیاید و از میوه و ثمر آن بخورد برای هر يك از ايشان يك پيمانه بدهند و چون برداشت و چیدن خرما بآخر رسد باغبانان و کارگران را اجرت کافی دهم و بقیه آن را بسوی مدينه حمل می فرمایم و بمردم خانه ها و مستحقین دو بار شتر و سه بار شتر یا بیشتر یا کم تر بر حسب استحقاق ایشان پراکنده می دارم و بعد از تمامت این نفقات و عطیّات چهار صد دینار برای من حاصل می شود و مقدار غله این ضیعه و بهای آن چهار هزار دینار است

معلوم باد چنان که علامه مجلسی اعلی الله مقامه اشارت می فرماید بینات تواند بود با باء موحده و بعد از آن نون و بعد از نون یاء حطی بر بناء تصغیر باشد .

در حدیث وارد است که سؤال کردند از معصوم ﴿شَرِبَ الجيشُ فِي البُنَيَّاتِ الصِّغار﴾ فرمود ﴿لا إنّ القوم لَیُؤْتَوْنَ بالإِناء فیَتَداولونه حتّى يشربوه كلّهم﴾ و در

ص: 303

این جا مراد از بنیات قدح هاى كوچك است

و گفته می شود «بسطنا له بناء» یعنی نطع و در بعضی نسخ ثبنه با ثاء مثلثه و بعد از آن باء موحده و بعد از باء نون مرقوم است واظهر همین است صاحب قاموس می گوید « ثبن الثوب يثبنه» از باب ضرب و مصدر آن بثن بفتح اول و بثان بر وزن کتاب یعنی برگردانید کنار جامه را و دوخت یا این که چیزی را در میان ظرف نمود و بر میان دو دست برداشت و در حضور انسان بگذاشت یا قرار داد چیزی را در ظرف و در حضورش حمل نمود يا بمعنی دامان است که در آن خرما و جز آن بریزند .

و در حدیث است ﴿إِذَا مَرَّ أَحَدُکُمْ بِحَائِطٍ فَلْیَأْکُلْ مِنْهُ وَ لاَ یَتَّخِذْ ثِبَاناً ﴾ و در این جا بثان بمعنی ظرفی است که در آن چیزی حمل نمایند و واحده آن بثنه است و با این صورت ممکن است بنيات تصحیف بثان باشد یا این که جمع بثنه باشد مثل غرفه بر غرفات و لبنه بر لبنات .

و هم در آن کتاب و كتاب كافي سند بحضرت ابی عبدالله علیه السلام می رسد که فرمود ﴿ الْمَعْرُوفُ ابْتِدَاءٌ وَ أَمَّا مَنْ أَعْطَيتَهُ بَعْدَ الْمَسْأَلَةِ فَإِنَّمَا كافَيتَهُ بِمَا بَذَلَ لَك مِنْ وَجْهِهِ یَبِیتُ لَیْلَتَهُ أَرِقاً مُتَمَلْمِلاً یَمْثُلُ بَیْنَ اَلرَّجَاءِ وَ اَلْیَأْسِ لاَ یَدْرِی أَیْنَ یَتَوَجَّهُ لِحَاجَتِهِ ثُمَّ یَعْزِمُ بِالْقَصْدِ لَهَا فَیَأْتِیکَ وَ قَلْبُهُ یَرْجُفُ وَ فَرَائِصُهُ تُرْعَدُ قَدْ تَرَی دَمَهُ فِی وَجْهِهِ لاَ یَدْرِی أَ یَرْجِعُ بِکَأْبَهٍ أَمْ بِفَرَحٍ﴾

یعنی بذل و احسان و نیکی و بخشش آن است که پیش از آن که کسی ذلت خواهش و خواری مسئلت را بر خویش هموار گرداند مرعی بدارند و قبل از سؤال عطا کنند اما چون پس از آن که آن شخص ناچار دچار ذلت سؤال گردید و تو او را عنایتی کردی در ازای آبروی اوست که بتو بدل کرده است شب خویش را در نهایت سوز و گداز و درد و اندوه و بیداری بپای آورد و خواب در چشم راه نداده و در میانه بیم و امید بگذرانیده و ندانسته است برای قضای حاجت و انجام مرام خود بکدام سوی روی کند و حاجت خود را با کدام کس در میان آورد .

و خواهی نخواهی ناچار و لابد برای چاره درد خویش هزار گونه ذلت و هوان

ص: 304

را بر خویشتن آسان شمرده و زحمت خواستاری را بر خویش هموار داشته و نزد او آمده است در حالی که دلش در طپش و شان ها و رگ هایش در لرزه است و خون در چهره اش دویده و این بار هوان و خواری را بر خویش خریده نمی داند بعد از این جمله رنج و شکنج و ریختن آبرو و تحمّل ذلّت سؤال آیا حاجتش برآورده و خرسند باز می آید یا ناامید و رنجیده خاطر و افسرده دل و مأيوس و منكوس مراجعت می نماید و آن چه رنج برده و آن آبرو که فروخته از کیسه می گذارد .

و هم در آن کتاب از حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیهما السلام مروی است که فرمود: ﴿كَانَ أَبِي يَبْعَثُ أُمِّي وَ أُمَّ فَرْوَةَ تَقْضِيَانِ حُقُوقَ أَهْلِ الْمَدِينَةِ﴾ پدرم علیه السلام مادرم و ام فروة را فرمان می کرد تا حقوق و عطایای اهل مدینه را بجای می آوردند .

و هم در بحار الأنوار از كتاب مشارق الأنوار مسطور است که مردی فقیر از حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه سؤال نمود با عبد خود فرمود نزد تو چیست عرض کرد چهار صد در هم فرمود آن دراهم را بدو عطا کن سائل بگرفت و شاکر برفت آن حضرت بآن غلام فرمود او را بازگردان آن شخص بازگشت و عرض کرد ای سیّد من از تو سؤال کردم و عطا فرمودی بعد از عطا چه کاری است و بعد از بخشیدن چه باقی است .

فرمود : ﴿قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ خَیْرُ اَلصَّدَقَهِ مَا أَبْقَتْ غِنًی وَ أَنَا لَمْ نُغْنِکَ فَخُذْ هَذَا اَلْخَاتَمَ فَقَدْ أَعْطَیْتُ فِیهِ عَشَرَهَ آلاَفِ دِرْهَمٍ فَإِذَا اِحْتَجْتَ فَبِعْهُ بِهَذِهِ اَلْقِیمَه﴾ رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین صدقه آن است که آن کس را که بدو صدقه می دهند توانگر گرداند و ما تو را مستغنی نداشتیم اکنون این انگشتری را ماخوذ دار همانا ده هزار درهم در بهایش عطا فرموده ام هر وقت در فروش آن نیازمند شدی باین قیمت بفروش.

و نیز در آن کتاب از اسحاق بن ابراهيم بن يعقوب مسماور است که گفت در حضرت ابی عبدالله علیه السلام حضور داشتم و معلّی بن خنیس نیز مشرف بود در این

ص: 305

هنگام مردی از اهل خراسان بخدمتش حاضر شد و عرض کرد یابن رسول الله من از موالی شما اهل بیت هستم و تا باین حضرت مسافتی بعید دارم و زاد راه اندك شده و قدرت معاودت باهل خویش را ندارم مگر این که مرا اعانت فرمائی می گوید حضرت ابی عبدالله از یمین و یسار نگران شد

و فرمود آیا نمی شنوید که برادر شما چه می گوید ﴿إِنَّمَا الْمَعْرُوفُ ابْتِدَاءٌ فَأَمَّا مَا أَعْطَیْتَ بَعْدَ مَا سَأَلَ فَإِنَّمَا هُوَ مُکَافَأَهٌ لِمَا بَذَلَ لَکَ مِنْ مَاءِ وَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ فَیَبِیتُ لَیْلَتَهُ مُتَأَرِّقاً مُتَمَلْمِلًا بَیْنَ الْیَأْسِ وَ الرَّجَاءِ- لَا یَدْرِی أَیْنَ یَتَوَجَّهُ بِحَاجَتِهِ فَیَعْزِمُ عَلَی الْقَصْدِ إِلَیْکَ فَأَتَاکَ وَ قَلْبُهُ یَجِبُ وَ فَرَائِصُهُ تَرْتَعِدُ وَ قَدْ نَزَلَ دَمُهُ فِی وَجْهِهِ وَ بَعْدَ هَذَا فَلَا یَدْرِی أَ یَنْصَرِفُ مِنْ عِنْدِکَ بِکَآبَهِ الرَّدِّ أَمْ بِسُرُورِ النُّجْحِ فَإِنْ أَعْطَیْتَهُ رَأَیْتَ أَنَّکَ قَدْ وَصَلْتَهُ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ وَ بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَمَا یَتَجَشَّمُ مِنْ مَسْأَلَتِهِ إِیَّاکَ أَعْظَمُ مِمَّا نَالَهُ مِنْ مَعْرُوفِکَ﴾

این حديث شريف باندك تفاوتی مسطور شد تواند بود دو دفعه فرموده باشد و تواند بود اختلاف آن بحسب اختلاف نسخ باشد و حدیث رسول خدای در آن چه سابق مذکور شد مسطور نبود می فرماید رسول خدای صلى الله علیه و آله فرمود: گند بخداوندی که دانه را بشکافت و مخلوق را بیافرید و مرا بحق و راستی به نبوّت بر کشید آن رنج و مشقت و تکلف که بر شخص سائل در سؤال کردن از تو نازل می شود عظیم تر از آن احسانی است که او را از تو می رسد

راوی می گوید حاضران از برکت و اثر این کلمات حکمت سمات پنج هزار در هم برای خراسانی فراهم کرده بدو دادند و از این تفصیل آخر معلوم می شود که آن حدیث سابق غیر از این حدیث و این سائل است

در مناقب ابن شهر آشوب عليه الرحمة مسطور است که چون حضرت صادق علیه السّلام را هنگام وفات باز آمد فرمود به حسن بن عليّ بن عليّ بن الحسين علیهما السلام که حسن افطس می باشد هفتاد دینار عطا کنید عرض کردند آیا بمردی که با دشنه بر تو حمله نمود عطا می فرمائی فرمود : «ويحك» قرآن را قراءت نکرده باشی

ص: 306

﴿ والَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ﴾ و آنان که می پیوندند بآن چه امر کرده خدای بآن آن که به پیوندند بآن از صله رحم و موالات و ايمان بتمامت پیغمبران و کتب از مراعات حقوق الله و حقوق النّاس و می ترسند از پروردگار خود و خوف دارند از سختی حساب پس محاسبه نفس خویش را می کنند قبل از آن که محاسبه ایشان کنند

و جواب این مطلب و پاداش آن در آیه شریفه بعد است که می فرماید آنان که باین صفت و اوصاف سابقه سعیده موصوف هستند سرانجامی نیکو دارند

بیان آداب حضرت ابی عبدالله امام جعفر صادق علیه السلام در صدقه و زکوة

در بحار الأنوار و كافي از هارون بن عیسی مروی است که حضرت ابی عبدالله با فرزند ارجمندش محمّد بن جعفر علیه السلام فرمود : ﴿کَمْ فَضَلَ مَعَکَ مِنْ تِلْکَ اَلنَّفَقَهِ﴾ ازین نفقه چه مقدار فاضل است عرض کرد چهل دینار فرمود بيرون بياور و تصدق کن عرض کرد جز این دنانیر چیزی با من نیست فرمود : ﴿تَصَدَّقْ بِهَا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يُخْلِفُهَا أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ شَيْ ءٍ مِفْتَاحاً وَمِفْتَاحُ الرِّزْقِ الصَّدَقَةُ فَتَصَدَّقْ بِهَا﴾ یعنی این دینارها را بصدقه بگذار چه خدای تعالی جایش را تهی نمی گذارد آیا ندانسته باشی که برای هر چیزی مفتاحی است و کلید ابواب روزی صدقه است آن جمله را تصدّق كن و او بفرموده پدر بتصدّق بداد و حضرت ابی عبدالله علیه السلام ده روز درنگ نفرمود که چهار هزار دینار از موضعی بحضرتش بیاوردند و آن حضرت با فرزندش فرمود: ﴿يَا بُنَيَّ أَعْطَيْنَا للَّهِ أَرْبَعِينَ دِينَاراً فَأَعْطَانَا اللَّهُ أَرْبَعَةَ آلافِ دِينَارٍ﴾ اى بسرك من چهل دينار در راه خدای بدادیم و خداوند تعالی چهار هزار دینار بما عطا فرمود.

ص: 307

و نیز در آن کتاب و کتاب کافی از حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه مروی است که فرمود: ﴿كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَ رَجُلٍ قِسْمَةُ أَرْضٍ وَ كَانَ الرَّجُلُ صَاحِبَ نُجُومٍ وَ كَانَ يَتَوَخَّى سَاعَةَ السُّعُودِ فَيَخْرُجُ فِيهَا وَ أَخْرُجُ أَنَا فِي سَاعَةِ النُّحُوسِ فَاقْتَسَمْنَا فَخَرَجَ لِي خَيْرُ الْقِسْمَيْنِ فَضَرَبَ الرَّجُلُ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى ثُمَّ قَالَ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ قَطُّ قُلْتُ وَيْلَ الْآخَرِ وَ مَا ذَاكَ قَالَ إِنِّي صَاحِبُ نُجُومٍ أَخْرَجْتُكَ فِي سَاعَةِ النُّحُوسِ وَ خَرَجْتُ أَنَا فِي سَاعَةِ السُّعُودِ ثُمَّ قَسَمْنَا فَخَرَجَ لَكَ خَيْرُ الْقِسْمَيْنِ فَقُلْتُ أَ لَا أُحَدِّثُكَ بِحَدِيثٍ حَدَّثَنِي بِهِ أَبِي قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَدْفَعَ اللَّهُ عَنْهُ نَحْسَ يَوْمِهِ فَلْيَفْتَتِحْ يَوْمَهُ بِصَدَقَةٍ يُذْهِبِ اللَّهُ بِهَا عَنْهُ نَحْسَ يَوْمِهِ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُذْهِبَ اللَّهُ عَنْهُ نَحْسَ لَيْلَتِهِ فَلْيَفْتَتِحْ لَيْلَتَهُ بِصَدَقَةٍ يَدْفَعْ عَنْهُ نَحْسَ لَيْلَتِهِ﴾.

مرا با مردی قرار بر تقسیم زمینی رفته بود و آن مرد منجّم و ستاره شمار بود از این روی در طلب ساعتی مسعود وقت می پیمود و چون آن وقت را دریافت برای انجام مقصود بیرون آمد و من در آن ساعت که نحس می نمود بیرون آمدم و زمین را در میانه قسمت کردیم و آن چه مرا قسمت افتاد بهتر بود آن مرد از کمال حسرت و اندوه دست راست خود را بر دست چپ بزد آن گاه گفت هرگز مثل این روز ندیده بودم یعنی چنین روزی که بحسب حساب ستاره از بحسب حساب ستاره از بهر خویش مسعود دیدم و برای طرف برابر منحوس و معذلك نتيجه بعكس افتاد گفتم هیچ می خواهی از این علم که مدعی آن هستی و خیر خود را در آن می شماری بآن چه ترا از آن بهتر است خبر گویم گفت من دارای علم نجوم هستم و بدستیاری این علم تو را در ساعت نحس بیرون آوردم و از آن پس خودم در آن ساعت که قرین فیروزی و سعادت می دانستم بیرون آمدم و چون زمین را قسمت کردیم بهره تو بهتر افتاد

حضرت صادق علیه السلام فرمود آیا حدیث نرانم ترا بحدیثی که پدرم علیه السلام با من باز فرمود که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود هر کسی خواهان و دوستار آن است که خدای تعالی نحوست آن روز که بدان اندر است از وی برتابد باید افتتاح نماید روز خود را بصدقه یعنی در بامداد آن روز صدقه بدهد تا خدای بسبب آن صدقه

ص: 308

نحوست آن روز را از وی بردارد و هر کس دوست همی دارد که خدای تعالی نحوست شب او را که در آن اندر است از وی بگرداند باید در ابتدای شب صدقه بدهد تا خدای تعالی نحوست آن شب را از وی باز دارد و من امروز چون برای قسمت این زمین بیرون آمدم از نخست صدقه دادم و این حدیث و این عمل از علم نجوم برای تو بهتر است.

معلوم باد چنان که در ذیل بیان علوم امام جعفر صادق سلام الله عليه و سایر احوال آن حضرت مذکور است ائمّه هدی بر تمامت علوم آگاهند و بامور سماوات و ارضین عارف و عالم می باشند و نحس وسعد ساعات در خدمت ایشان مکشوف است و آن چه بر اساتید منجّمین و سایر علوم مجهول است در خدمت ائمّه هدى سلام الله عليهم آشکار است بلکه اقتران کواکب که موجب حصول سعادت یا نحوست است باشارت و اختیار ایشان می باشد و اگر در این مقام یا مقالات دیگر بظهوری دیگر و عنوانی دیگر نمایش گیرند برای گذارش مطلبی دیگر است مثلا در این جا برای فواید و ثواب صدقه که یکی از مراتب و نتایج عالیه بقای نوع است این عنوان را فرموده اند.

و دیگر در بحار الأنوار مسطور است که حضرت أبي عبدالله علیه السلام شكر بصدقه می داد عرض کردند «فقال نعم الله نعم انّه ليس شيء احبّ الىّ منه فانا احبّ ان اتصدّق باحبّ الاشياء الىّ﴾ فرمود آری همانا هیچ چیز از شکر نزد من محبوب تر نیست پس من نیز دوست می دارم که محبوب ترین اشیاء را تصدّق کنم یعنی در حلویّات شکر نزد من چون مطلوب تر است لاجرم صدقه از آن بگذارم

در كتاب من لا يحضره الفقيه از ابو خديجة سالم بن مکرّم جمّال از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود: ﴿أَعْطُوا مِنَ اَلزَّكَاةِ بَنِي هَاشِمٍ مَنْ أَرَادَهَا مِنْهُمْ فَإِنَّهَا تَحِلُّ لَهُمْ وَ إِنَّمَا تَحْرُمُ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى اَلْإِمَامِ اَلَّذِي يَكُونُ بَعْدَهُ وَ عَلَى اَلْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَم﴾ هر کس از بنی هاشم در طلب زکوة برايد بدو عطا كنيد زيرا که زکوة از بهر ایشان حلال است و بر رسول خدای صلی الله علیه و آله و امامی که بعد از

ص: 309

آن حضرت است و بر سایر ائمّه هدی صلوات الله عليهم حرام است.

و هم در آن کتاب از ابو بصیر رحمه الله مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم چیست بر امام از زکوة فرمود: ﴿يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، أَمَا عَلِمَتْ أَنَّ الدُّنْيَا وَ الآخِرَةَ لِلإِمَامِ يَضَعُهَا حَيْثُ يَشَاءُ وَ يَدْفَعُهَا إِلَى مَنْ يَشَاءُ جَائِزٌ لَهُ ذَلِكَ إِنَّ الإِمَامَ لا يَبِيتُ لَيْلَةً أَبَداً ولله عزّ و جلّ فِي عُنُقِهِ حَقٌّ﴾ اى ابو محمّد آیا ندانسته باشی که جمله عالم از آن امام است بهر کجا خواهد گذارد و بهرکس بخواهد می دهد و این کار از برای او از جانب پروردگار جایز است بدرستی که هیچ وقت و هیچ شبی امام بروز نیاورد در حالتی که حقی از خدای برگردن او بماند و بدان مسؤل گردد .

و هم در آن کتاب مسطور است که حضرت صادق علیه السلام مي فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَمَّا حَرَّمَ عَلَيْنَا الصَّدَقَةَ أَنْزَلَ لَنَا الْخُمُسَ فَالصَّدَقَةُ عَلَيْنَا حَرَامٌ وَ الْخُمُسُ لَنَا فَرِيضَةٌ وَ الْكَرَامَةُ لَنَا حَلالٌ﴾ بدرستی که خداوندی که جز او خدائی نیست چون صدقه را بر ما حرام ساخت خمس را برای ما نازل و مقرر داشت پس صدقه بر ما حرام و خمس بر ما فرض و كرامت و احسان برای ما حلال است

و نيز در من لا يحضره الفقیه مذکور است که زكريا بن مالك جعفی از حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه سؤال نمود از قول خدای عزّ و جلّ ﴿وَ اعْلَمُواْ أنّما غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ﴾ و بدانید که هر چه از چیزی غنیمت یافتید پنج يك آن برای خدای رسول خدای و صاحبان قرابت و یتیمان و درویشان و راه گذریان است

حضرت صادق علیه السلام فرمود: ﴿أَمَّا خُمُسُ اللهِ عَزَّ وجَل فَللرَّسُول يَضَعُهُ فِي سَبِيل اللهِ، و أَمَّا خُمُسُ الرَّسُول فَلأَقَارِبِهِ، و خُمُسُ ذَوِي القُرْبَى فَهُمْ أَقْرِبَاؤُهُ، و اليَتَامَى يَتَامَى أَهْل بَيْتِهِ، فَجَعَل هَذِهِ الأَرْبَعَةَ أَسْهُمٍ فِيهِمْ، و أَمَّا المَسَاكِينُ وابْنُ السَّبِيل﴾

یعنی آن خمس که بخدای منسوب است برسول خدای اختصاص دارد تا در راه خدای مصرف رساند و اما آن خمس که برسول خدای مخصوص شده برای

ص: 310

اقارب و خویشاوندان اوست و خمسی که بصاحبان قرابت نامبرده است برای اقارب اوست و خمسی که به ایتام تعلّق دارد برای یتیمان اهل بیت اوست و این چهار سهم از خمس یعنی خمس های چهارگانه در حق ایشان منظور می شود و اما مساكين و ابناء سبیل همانا می دانی که ما صدقه نمی خوریم و صدقه برای ما حلال نیست و بمساكين و ابناء سبیل اختصاص دارد یعنی مساکین و ابناء سبیلی که از سایر طبقات ناس باشند.

پس آن چهار قسم خمسی که در کتاب خدای برای خدای و رسول خدای و ذوى القربي و يتامي مذکور شده است برای ایشان مقرر است و دو قسم دیگر که بعنوان صدقه است بفقراء و دراویش و ابناء سبیل دیگر مردمان بشرحی که در کتب فقهیه است برای آن هاست.

و هم در آن کتاب از یونس بن یعقوب مروی است که گفت در خدمت ابی عبدالله علیه السّلام حضور داشتم در این حال مردی از قمّاطین یعنی رسن فروش و آن چه كودك را در آن پیچند و در گاهواره نهند بیامد و عرض کرد فدایت گردم همانا ما را سود و ربح و اموال و تجاراتی بدست افتد که می دانیم حق تو یعنی حق امام در آن ثابت است لکن ما در آن مقصّر می شویم یعنی در ادای حق تو تقصیر می ورزیم فرمود: ﴿مَا أَنْصَفْنَاکُمْ إِنْ کَلَّفْنَاکُمْ ذَلِکَ اَلْیَوْمَ﴾ اگر شما را در این روز برادای آن مکلّف داریم درباره شما انصاف نورزیده ایم.

یعنی اگر حقوقی که از ما در این مدت بر شما وارد بوده است و شما در ادای آن تقصیر ورزیده اید امروز از شما مطالبه کنیم از انصاف دور است و چنان می نماید که این فرمایش دربارۀ شیعیان خالص است که عذر تقصیر گذشته بخواهند و در آن حال متمکّن بر ادای آن نباشند و امام علیه السلام نظر برأفت و عنایت بایشان ببخشد و گرنه حقوق ثابته ثابت است .

و هم در آن کتاب از داود بن کثیر رقّی از آن حضرت علیه السلام مروی است ﴿ إِنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ یَعِیشُونَ فِی فَضْلِ مَظْلِمَتِنَا إِلَّا أَنَّا أَحْلَلْنَا شِیعَتِنَا مِنْ ذَلِکَ﴾ تمامت مردم

ص: 311

جهان در فضل و فزونی مظلمه ما زندگانی می کنند مگر این که ما شیعیان خود را در این کار بحل می گردانیم یعنی جمله اهل جهان باید حقوق ما را بهر اسم و رسم که وارد است از اموال و منافع خود باز رسانند و آنان که نرسانند با ما ستم کرده اند چه تمامت اموال عالم متعلّق بائمّه هدی است و هر کس هر چه ببرد باید به تجویز امام روزگار باشد و اگر نه در مظلمه زندگانی می کند اما درباره شیعیان خودمان تجویز می فرمائیم و از این حدیث شریف حالت مردم جهان معلوم می شود چگونه است.

بیان فتوت و مروت وجود و عنایت حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليه

در كتاب بحار الأنوار و كافي سند بحضرت ابی عبدالله علیه السلام می رسد ﴿قَالَ: مَا تَوَسَّلَ إِلَیَّ أَحَدٌ بِوَسِیلَهٍ وَ لاَ تَذَرَّعَ بِذَرِیعَهٍ أَقْرَبَ لَهُ إِلَی مَا یُرِیدُهُ مِنِّی مِنْ رَجُلٍ سَلَفَ إِلَیْهِ مِنِّی یَدٌ أَتْبَعْتُهَا أُخْتَهَا وَ أَحْسَنْتُ رَبَّهَا فَإِنِّی رَأَیْتُ مَنْعَ اَلْأَوَاخِرِ یَقْطَعُ لِسَانَ شُکْرِ اَلْأَوَائِلِ وَ لاَ سَخَتْ نَفْسِی بِرَدِّ بِکْرِ اَلْحَوَائِجِ وَ قَدْ قَالَ اَلشَّاعِرُ﴾:

وَ إِذَا بُلِیتَ بِبَذْلِ وَجْهِکَ سَائِلاً *** فَابْذُلْهُ لِلْمُتَکَرِّمِ اَلْمِفْضَالِ

إِنَّ اَلْجَوَادَ إِذَا حَبَاکَ بِمَوْعِدٍ *** أَعْطَاکَهُ سَلِساً بِغَیْرِ مِطَالٍ

وَ إِذَا اَلسُّؤَالُ مَعَ اَلنَّوَالِ وَ زَنْتَهُ *** رَجَحَ اَلسُّؤَالُ وَ خَفَّ کُلُّ نَوَالٍ

می فرماید هیچکس در حضرت من بوسیله متوسل و بذريعه متمسك نشود كه برای انجاح مقصود او و آن چه از من خواهان است برای او در خدمت من نزدیک تر باشد از آن کس که از نوال من بهره یافته باشد و از دست جود و کرم من که دست دیگرم نیز باید در بذل جود و عطوفت با آن دستم که خدایش بعدم منع این عطای ثانی تربیت فرموده بهره مند گردد چه اگر از بذل نعمت و عطیت باره دوم منع نمایند لسان شکر و سپاس آن کس که بنعمت نخست بهره یاب شده قطع می شود و هرگز نفس من

ص: 312

بردّ کردن حوایج بکر یعنی حاجت نخستین که قبل از آن سائل سؤال ننموده است اقدام نکند و حال این که شاعر گوید:

اگر ناچار شوی که دست طلب پیش مردمان دراز کنی خدمت کریمان و جوادان شو که شخص جواد چون ترا بخششی کند و در عطا میعادی نهد آن عطیت را بعطوفت و نرمی و خوش روئی بدون مماطلت بجای آورد و چون رنج سؤال را با گنج نوال مقارنت دهی احتمال و بال سؤال سنگین گردد و هر نوالي و عطائي سبك شود.

مقصود این است که چون کسی را عطیتی کنند و دیگر باره اگر سوالی کند مردود دارند شکر و سپاسی را که برای سائل از نخست برقرار داشته اند باطل گردانند و اگر بعد از سؤال سائل مالی بدهند چندان منّتی بر وی ندارند چه او ذلّت سؤال را بر خود هموار کرده است و آبروی خویش را از دست بنهاده است و هیچ مالی با آن چه از وی برفته برابری نتواند کرد پس اشرف انواع احسان آن است که پیش از مسئلت بعطیّت پردازند و بدون منّت عنایت کنند

و هم در آن کتاب و کتاب کافی از هشام بن سالم مروی است که چون تاریکی شب جهان را در نوشتی حضرت أبي عبدالله علیه السلام انبان های گوشت و نان و دراهم بر گرفتی و برگردن مبارك حمل فرمودی و بفقرا و نیازمندان مردم مدینه ببردی و در میان ایشان قسمت کردی و آن جماعت ندانستند این عطیت از کدام کس می بینند و چون آن حضرت بدیگر جهان رحلت نمود آن احسان را نیافتند و بدانستند این مدت از حضرت ابی عبدالله علیه السلام نایل همی شدند

و هم در هر دو کتاب از محمّد بن عذافر از پدرش مروی است که حضرت ابی عبدالله عليه السّلام يك هزار و هفت صد دینار بپدرم عذافر بداد و فرمود : ﴿اتَّجِرْ بِهَا ثُمَّ قَالَ: أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ لِي رَغْبَةٌ فِي رِبْحِهَا وَ إِنْ كَانَ الرِّبْحُ مَرْغُوباً فِيهِ وَ لَكِنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ يَرَانِيَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ مُتَعَرِّضاً لِفَوَائِدِه﴾ در این مبلغ از بهر من سوداگری کن.

آن گاه فرمود نه آن است که من این کار بطمع سود بردن کنم و اگرچه

ص: 313

همه کس بمنفعت وسود راغب است لكن من دوست همی دارم که خدای تعالی مرا متعرض بفواید آن بنگرد، تواند بود که یکی از جهات این فرمایش ترغیب مردم دیگر بامور تجارت و کسب مال حلال باشد

عذافر می گوید آن مبلغ را در تجارت نهادم و یک صد دینار سود آن گردید پس آن حضرت را زیارت کردم و آن داستان بعرض رسانیدم امام علیه السلام نيك شادان گشت و با من فرمود : ﴿أَثْبِتْهَا لِي فِي رَأْسِ مَالِي﴾ این یک صد دینار را در رأس المال من ثبت كن .

محمّد بن عذافر می گوید پدرم بمرد و این مال نزد او بود پس حضرت أبي عبدالله بمن فرستاد و مرقوم فرمود: ﴿عَافَانَا اللَّهُ وَ إِيَّاكَ إِنَّ لِي عِنْدَ أَبِي مُحَمَّدٍ أَلْفاً وَ ثَمَانَمِائَةِ دِينَارٍ أَعْطَيْتُهُ يَتَّجِرُ بِهَا فَادْفَعْهَا إِلَى عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ﴾ خداوند ما و شما را بنعمت عفو و دولت تجاوز برخوردار دارد همانا يك هزار و هشت صد دينار از مال من نزد ابو محمّد است که بدو داده بودم تا تجارت نماید این مبلغ را بعمر بن یزید بازده می گوید در کتاب پدرم یعنی دفتر او نظر کردم نوشته بود که از حضرت ابى موسى علیه السلام يك هزار و هفت صد دینار نزد من بود و از آن مال یک صد دینار بتجارت حاصل کرده ام عبدالله بن سنان و عمر بن یزید بر این امر عارفند.

و هم در بحار الأنوار و كتاب كافي از شعيب مسطور است که گفت جماعتی را در بستان حضرت ابی عبد الله علیه السلام بمزدوری گرفتم و مدت کار کردن ایشان تا هنگام عصر بود چون آن جماعت از کار خود فراغت یافتند با معتب فرمود: ﴿أَعْطِهِمْ أُجُورَهُمْ قَبْلَ أَنْ یَجِفَّ عَرَقُهُمْ﴾ پیش از آن که عرق این جماعت بر تن ایشان خشك گردد مزد ایشان را عطا کن .

و هم در آن کتاب و کتاب کافی از ابو حنیفه که سائق حاج بود مروی است که گفت مفضّل بر ما برگذشت و در این حال در میان من و داماد من در میراثی مشاجرة و مباحثه می گذشت پس ساعتی پهلوی ما بایستاد آن گاه گفت بمنزل من شتاب گیرید پس باوی برفتیم و او در میان بچهار صد در هم صلح بیفکند و از خود

ص: 314

بداد و ما هر دو برای اظهار صلح و تبیین مصالحت هر يك وثيقه بديگرى بسپردیم.

آن گاه مفضّل گفت بدانید که این دراهم نه از مال من است همانا ابوعبدالله عليه السّلام مرا فرمان کرده است که هر وقت دو مرد از اصحاب ما در چیزی منازعت جویند در میانه ایشان صلح بیفکنم و از اموال آن حضرت در کار ایشان سر بها دهم و این مبلغ که بدادم از مال ابي عبد الله علیه السلام است .

و هم در آن کتاب از معمر بن خلاد مروی است که از حضرت ابي الحسن علیه السلام شنیدم فرمود که مردی بحضرت جعفر سلام الله علیه آمد مانند کسی که همی خواهد نصیحتی در حضرتش بعرض رساند پس گفت یا اباعبدالله چگونه است که این اموال را پاره های متفرقه مقرر می داری و اگر در یک جای باشد مؤنت آن آسان تر و منفعت آن عظیم تر است ؟ آن حضرت فرمود : ﴿اِتَّخَذْتُهَا مُتَفَرِّقَهً فَإِنْ أَصَابَ هَذَا اَلْمَالَ شَیْءٌ سَلِمَ هَذَا وَ اَلصُّرَّهُ تَجْمَعُ هَذَا کُلَّهُ﴾ این اموال را از آن روی متفرق می گردانم که اگر آسیبی بآن يك رسد اين يك سالم بماند و صرّه و کیسه کلّ آن را جامع است.

و نیز در آن کتاب و كتاب كافي از جهم بن ابي جهم مسطور است که معتب گفت گاهی که در مدینه قیمت اجناس جانب فزونی گرفته بود با من فرمود : ﴿کَمْ عِنْدَنَا مِنْ طَعَامٍ﴾ در دستگاه ما چه مقدار خوردنی باشد عرض کردم آن چند که ماه از بهر ما كافي باشد فرمود بیرون بیاور و بفروش .

عرض کردم در این اوقات در مدینه خوردنی بدست نیاید فرمود بفروش چون تمامت آن طعام را در بازار اسلام بفروختم ﴿قَالَ اشْتَرِ مَعَ النَّاسِ يَوْماً بِيَوْمٍ وَ قَالَ يَا مُعَتِّبُ اجْعَلْ قُوتَ عِيَالِي نِصْفاً شَعِيراً وَ نِصْفاً حِنْطَةً فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ أَنِّي وَاجِدٌ أَنْ أُطْعِمَهُمُ الْحِنْطَةَ عَلَى وَجْهِهَا وَ لَكِنَّنِي أَحْبَبْتُ أَنْ يَرَانِيَ اللَّهُ قَدْ أَحْسَنْتُ تَقْدِيرَ الْمَعِيشَةِ﴾ فرمود تو نیز چون دیگر مردمان روز بروز خریداری خوردنی کن و فرمود ای معتب قوت و روزی عیال مرا نیمی از جو و نیمی از گندم بگردان همانا خدای تعالی می داند که من توانایم که همه روزشان نان گندم انفاق کنم لكن دوست می دارم که خدای تعالی مرا باز بیند که در تقدیر و اندازه معیشت نيكو می روم و

ص: 315

بنکوئی کار میک نم .

و هم در آن کتاب از ابو جعفر فزاری مسطور است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام با یکی از غلامان خود که او را مصادف می نامیدند هزار دینار عطا کرد و فرمود : ﴿تَجَهَّزْ حَتَّى تَخْرُجَ إِلَى مِصْرَ فَإِنَّ عِيَالِي قَدْ كَثُرُوا﴾ یعنی تجهیز سفر مصر كن چه عیال من بسیار شده اند یعنی بدان سوی روی کن و این دینار را بکار تجارت بند تا فایدتی حاصل شود مصادف بآن دنانير متاعی بخرید و با دیگر سوداگران بطرف مصر روی نهاد .

چون بمصر نزديك شدند یک دسته قافله که از مصر بیرون آمده بودند بدیدار تجّار بشتافتند و از آن متاع که حمل کرده بودند پرسش کردند و آن متاع در خور عامّه مردمان بود ایشان گفتند از این متاع در مصر موجود نیست چون ایشان این حال را بدانستند سوگند خوردند و با یکدیگر عهد کردند که متاع خود را جز دیناری بیک دینار منفعت از دست نگذارند یعنی تا در هر دیناری یک دینار سود نباشد نفروشند و چون بهمین میزان بفروختند و اموال خود را ماخوذ نمودند بمدینه بازگشتند و مصادف با دو کیسه که در هر يك هزار دينار بود بحضرت ابی عبدالله علیه السلام در آمد و عرض کرد فدای تو شوم این کیسه رأس المال و آن دیگر سود آن است .

فرمود این سود بسیار است ﴿وَ لَكِنْ مَا صَنَعْتُمْ فِي الْمَتَاعِ﴾ در آن متاع که حمل کردید بر چه منوال رفتید مصادف آن تفصیل را بعرض رسانید و از سوگند خودشان باز نمود فرمود: ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ تَحْلِفُونَ عَلَى قَوْمٍ مُسْلِمِينَ أَلَّا تَبِيعُوهُمْ إِلَّا رِبْحَ الدِّينَارِ دِينَاراً ثُمَّ أَخَذَ أَحَدَ الْكيسَينِ فَقَالَ هَذَا رَأْسُ مَالِي وَ لَا حَاجَةَ لَنَا فِي هَذَا الرِّبْحِ ثُمَّ قَالَ يا مُصَادِفُ مُجَادَلَةُ السُّيوفِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْحَلَالِ﴾

یعنی منزّه و بزرگ است ! خدای سوگند می خورید که این متاع بمسلمانان نفروشید مگر این که دیناری یک دینار سود برید آن گاه یکی از آن دو کیسه را بر گرفت و فرمود این رأس مال من و ما را در این منفعت حاجت نیست

ص: 316

پس از آن فرمود ای مصادف مجالده و شمشیر خوردن و زدن آسان تر است از طلب حلال یعنی مردمان اگر ضربت شمشیر خورند باید از خوردن مال حلال آسان تر شمارند.

و نیز در بحار الأنوار وكتاب كافي از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که الله بمحاسبه وکیل خود مشغول بود و آن وکیل بسیار می گفت سوگند با خدای خیانت نمی کنم آن حضرت فرمود : ﴿یَا هَذَا خِیَانَتُکَ وَ تَضْیِیعُکَ عَلَیَّ مَالِی سَوَاءٌ إِلاَّ أَنَّ اَلْخِیَانَهَ شَرُّهَا عَلَیْکَ﴾ اى مرد خیانت ورزیدن و تضییع نمودن تو مال مرا مساوی است یعنی هر یکی از این دو را مرتکب شوى بمال من زیان می رسد اما اگر خیانت بورزی برای تو بدتر از آن است که تضییع نمائی .

و نيز در بحار و كافي مسطور است از فضل بن ابي قرّة مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام عباى مبارك را پهن می ساخت و کیسه های دینار در آن بود و با فرستاده خود می فرمود: ﴿اِذْهَبْ بِهَا إِلَی فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ قُلْ لَهُمْ هَذِهِ بُعِثَ إِلَیْکُمْ بِهَا مِنَ اَلْعِرَاقِ﴾ اين دنانير را بفلان و فلان از اهل بیت آن حضرت حمل کن و بایشان بگو این جمله را از عراق برای شما فرستاده اند.

می گوید رسول آن دنانير را بآن جماعت می برد و ایشان می گفتند اما ترا خدای تعالی بواسطه این که صله خویشاوندان رسول خدای صلی الله علیه و اله را بجای می گذاری جزای خیر دهاد و اما جعفر را خدای در میانه ما و او حکم فرماید و امام علیه السلام بسجده خدای سر بزمین می آورد و می گفت : ﴿ اَللَّهُمَّ أَذِلَّ رَقَبَتِی لِوُلْدِ أَبِی﴾ مرا درباره فرزندان پدرم نرم کردن بگردان یعنی هر چند در حقّ من درشتی نمایند و شکایت کنند مرا در تحمّل افعال و اقوال ایشان نیرومند و فروتن بفرمای .

در امالی صدوق عليه الرّحمة از ابان بن الاحمر مروی است که حضرت صادق علیه السلام فرمود گاهی که از فتوت در خدمتش سخن می رفت فرمود: ﴿أتَظُنُّونَ أنَّ الْفُتُوَّةَ بِالْفِسْقِ وَ الْفُجُورِ؟ إنَّمَا الْمُرَوَّةُ وَ الْفُتُوَّةُ طَعَامٌ مَوْضُوعٌ وَ نَائِلٌ مَبْذُولٌ وَ بِشْرٌ مَعْرُوفٌ وَ أذًی مَکْفُوفٌ أمَّا تِلْکَ فَشَطَارَةٌ وَ فِسْقٌ﴾

آیا گمان می برید که فتوّت و جوانمردی بفسق و فجور است نه چنین است

ص: 317

بلکه فتوّت و مروّت آن است که سفره طعام را برای خویش و بیگانه و دوست و دشمن و مرد و زن و غريب و اهل وطن بگسترانند و همه کس را بشمول عطا كامروا گردانند و مردمان را بصنوف احسان نایل بدارند و آن چند که بتوانند کسان را از رنج اذیّت و آزار برکنار دارند اما جز این که باشد و بر این نمط که پاره کسان کار می کنند شطارت و بی باکی و جسارت و فسق و نافرمانی است آن گاه فرمود مروّت چیست عرض کردیم ندانیم.

قال: ﴿الْمُرُوءَةُ وَ اللَّهِ أَنْ يَضَعَ الرَّجُلُ خِوَانَهُ بِفِنَاءِ دَارِهِ وَ الْمُرُوءَةُ مُرُوءَتَانِ مُرُوءَةٌ فِي الْحَضَرِ وَ مُرُوءَةٌ فِي السَّفَرِ فَأَمَّا الَّتِي فِي الْحَضَرِ فَتِلاَوَةُ الْقُرْآنِ وَ لُزُومُ الْمَسَاجِدِ وَ الْمَشْيُ مَعَ الْإِخْوَانِ فِي الْحَوَائِجِ وَ النِّعْمَةُ تُرَي عَلَي الْخَادِمِ أَنَّهَا تَسُرُّ الصَّدِيقَ وَ تَكْبِتُ الْعَدُوَّ وَ أَمَّا الَّتِی فِی السَّفَرِ فَکَثْرَهُ الزَّادِ وَ طِیبُهُ وَ بَذْلُهُ لِمَنْ کَانَ مَعَکَ وَ کِتْمَانُکَ عَلَی الْقَوْمِ أَمْرَهُمْ بَعْدَ مُفَارَقَتِکَ إِیَّاهُمْ وَ کَثْرَهُ الْمِزَاحِ فِی غَیْرِ مَا یُسْخِطُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ﴾

﴿ثُمَّ قَالَ علیه السلام وَ الَّذِی بَعَثَ جَدِّی ص بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیَرْزُقُ الْعَبْدَ عَلَی قَدْرِ الْمُرُوءَهِ وَ إِنَّ الْمَعُونَهَ تَنْزِلُ عَلَی قَدْرِ الْمَئُونَهِ وَ إِنَّ الصَّبْرَ یَنْزِلُ عَلَی قَدْرِ شِدَّهِ الْبَلَاءِ﴾

فرمود مروّت آن است که مرد خوان احسان و سماط اطعام خویش را در پیشگاه سرای خویش بگذارد ، یعنی آن چه استطاعت دارد بر طبق صدق و اخلاص بگذارد و بزبان حال و مقال بگوید «بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست» و مروّت بر دو قسم است یکی آن است که در حضر بجای گذارند و یکی آن است که در اوقات سفر نمایشگر کنند اما آن مروّت که در اوقات حضر است خواندن قرآن و ملازمت مساجد به عبادت یزدان و گام زدن با اخوان برای انجام و اتمام حاجات ایشان و نعمت دادن بخدام و چاکران می باشد و این گونه کردار باعث سرور دوستان و سرافکندگی و خواری و زبونی و رنجوری دشمنان است

و اما مروّت ورزیدن در سفر آن است که چون بسفری رهسپار شوی بسیاری زاد و توشه خوب نيكو و طيّب و خوشبو و بخشش آن است بآنان که با تو همسفر

ص: 318

هستند و پوشیدن اسرار یاران و رفیقان سفر است از آن پس که از ایشان مفارقت گرفتی و بسیاری مزاح ولاغ و شوخی ورزیدن در چیزهائی است که خدای عزّ و جلّ را بخشم نیاورد

آن گاه فرمود سوگند بآن کس که جدّ من رسول خدای صلی الله علیه و آله را بحق و راستی به نبوّت مبعوث فرمود که خدای عزّ وجلّ بنده را باندازه مروّتش رزق و روزی می دهد و بدرستی که معونة شخص بقدر مخارج و مصارف و مقدار عبال مندی و مشقّت هر کس از آسمان می رسد و صبوری و شکیبائی باندازه شدت بلیّت فرود می آید.

همانا چون مردم بصیر دقیقه یاب بدقایق این آداب و لطایف این اخلاق کرامت نصاب بنگرند معلوم توانند کرد که ظهور این گونه اوصاف و بروز این نوع اطوار جز از عنصر مبارك امامت جلوه گر نتواند گشت و احتمال آن مشقّات و انتشار آن عطیّات و قبول آن زحمات و تصفح آن نوع جسارات و خطيئات و تلافی نمودن آن جمله را باحسان و انعام و اکرام از اندازه قبول نوع بشر خارج است .

بیان علم و صبر و خضوع و مروت حضرت صادق صلوات الله عليه

در كتاب بحار الأنوار و رياض الشهاده و دیگر کتب اخبار سند بحضرت موسى بن جعفر علیهما السلام می رسد که در آن هنگام که ندیمان حضرت صادق در حضرتش حاضر و آن حضرت اراده خوردن طعام داشت بناگاه خبر مرگ اسماعيل بن جعفر که بزرگ ترین فرزندانش بود در حضرتش معروض افتاد آن کوه حلم و بحر شکیبائی تبسّم نمود و طعام خود را بخواست و باندمای خود بنشست و از تمامت دیگر ایام نیک تر و گشاده روی تر مشغول طعام گشت و ندیمان را بخوردن انگیزش داد و همی خوردای نزد ایشان بگذاشت.

ص: 319

حاضران از مشاهدت آن حال و عدم دیدار آثار حزن و اندوه در دیدار همایونش شگفتی گرفتند و چون فراغت یافتند عرض کردند یابن رسول الله همانا حالتی بس عجیب نگران هستیم که با این که بمصیبت چنین پسری دچار شدی بچنین حال و اخلاق هستی که هستی .

قال : ﴿و مَا لِی لاَ أَکُونُ کَمَا تَرَوْنَ وَ قَدْ جَاءَنِی خَبَرُ أَصْدَقِ اَلصَّادِقِینَ أَنِّی مَیِّتٌ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَوْماً عَرَفُوا اَلْمَوْتَ فَلَمْ یُنْکِرُوا مَا یَخْطَفُهُ اَلْمَوْتُ مِنْهُمْ وَ سَلَّمُوا لِأَمْرِ خَالِقِهِمْ عَزَّ وَ جَلَّ﴾

فرمود از چه روی نباید باین حال که شما مرا دیدید نباشیم و حال این که از خدای تعالی که اصدق صادقین است مرا خبر صريح رسیده است که من و شما بخواهیم مرد همانا جماعتی از بندگان خدای هستند که بر مرگ عارف شده اند یعنی یقین دارند که مرگ ایشان را در می سپارد لاجرم مرگ را نصب العین خویش ساخته و همه گاه چشم بر آن دوخته و خاطر بر آن افکنده اند و اگر کسی از ایشان را مرگ در سپارد تعجّب نکنند و کار خویش را بخداوند عزّ وجلّ باز گذارند.

در مجموعه ورّام از عنبسة بن بجاد عابد مسطور است که چون اسماعیل بن جعفر بن محمّد علیهما السلام وفات کرد و از جنازه او فراغت یافتیم حضرت صادق علیه السلام جلوس نمود ما نیز در اطراف آن حضرت بنشستیم و آن حضرت سر مبارك بزير داشت پس سر بسوی ما بلند کرد و فرمود: ﴿أَیُّهَا اَلنَّاسُ هَذِهِ اَلدُّنْیَا دَارُ فِرَاقٍ وَ دَارُ اِلْتِوَاءٍ لاَ دَارُ اِسْتِوَاءٍ عَلَی أَنَّ لِفِرَاقِ اَلْمَأْلُوفِ حُرْقَهً لاَ تُدْفَعُ وَ لَوْعَهً لاَ تُقْلَعُ وَ إِنَّمَا یُتَفَاضَلُ بِحُسْنِ اَلْعَزَاءِ وَ صِحَّهِ اَلْفِکْرِ فَمَنْ لَمْ یَثْکَلْ أَخَاهُ ثَکِلَهُ أَخُوهُ وَ مَنْ لَمْ یُقَدِّمْ وَلَداً کَانَ هُوَ اَلْمُقَدَّمَ دُونَ اَلْوَلَدِ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ أَبِی خِرَاشٍ اَلْهُذَلِیِّ یَرْثِی أَخَاهُ﴾:

فلا تحسبى انّى تناسيت عهده *** و لكنّ صبرى يا اميم جميل

ای مردمان این جهان سرای جدائی و اضطراب و مصائب و حوادث و انقلاب است نه مكان تمكّن و استواء است علاوه بر آن که مفارقت از آنان که مالوف شده اند حرفتی

ص: 320

است که دفع نمی شود و سوزش دلی است که هرگز قلع و قمع نمی گردد همین قدر تفاوت و تفاضل در حسن عزاء و تسلیت و صحّت تفکّر است و هر کس دچار مرگ و فقدان برادر خود نشود برادرش گرفتار مرگ و فقدان او گردد و هر کس بمصیبت پسرش دستخوش غم و اندوه نیاید خودش پیش از فرزند بمفارقت از جهان دردمند شود آن گاه باین شعر ابو خراش هذلی که در مرثیّه برادرش گفته است تمثّل فرمود.

ابو خراش می گوید ای امیمه گمان مکن که من روزگار برادر خود را فراموش کرده ام و ایام مصاحبت او را در این جهان در طاق نسیان نهاده ام لكن صبر و شکیبائی من در دیدار حوادث و فقدان احباب جمیل است

و دیگر در بحار الأنوار مسطور است که حضرت صادق علیه السلام را پسری بود و در حضور مبارکش راه می سپرد ناگاه بآسیبی بمرد آن حضرت بگریست و فرمود: ﴿ لَئِنْ أَخَذْتَ لَقَدْ أَبْقَیْتَ وَ لَئِنِ اِبْتَلَیْتَ لَقَدْ عَافَیْتَ﴾ اگر بچنگ مرگ در افتادی همانا من بر جای هستم و اگر مبتلا گردیدی من بعافیت ماندم .

آن گاه آن پسر را نزد زن ها برد چون او را مرده دیدند فریاد بناله برآوردند آن حضرت ایشان را سوگند دادند که ناله بر نیاورند و چون او را برای دفن کردن بیرون آورد فرمود : ﴿سُبْحَانَ مَنْ یَقْتُلُ أَوْلاَدَنَا وَ لاَ نَزْدَادُ لَهُ إِلاَّ حُبّاً﴾ بزرگ و منزّه است آن خداوندی که فرزندان ما را می برد و قبول می فرماید و ما جز محبّت ذات باقی و پاینده او را زیاد نمی کنیم و چون آن پسر را در خاك بسپرد فرمود : ﴿یَا بُنَیَّ وَسَّعَ اَللَّهُ فِی ضَرِیحِکَ وَ جَمَعَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ نَبِیِّکَ﴾ اى پسرك من خداى جايگاه ترا بر گشاده گرداند و ترا به پیغمبر تو برساند و فرمود: ﴿إِنَّا قَوْمٌ نَسْأَلُ اَللَّهَ مَا نُحِبُّ فِیمَنْ نُحِبُّ فَیُعْطِینَا فَإِذَا أَحَبَّ مَا نَکْرَهُ فِیمَنْ نُحِبُّ رَضِینَا﴾ ما جماعتى و قومی از بندگان خدای هستیم که از خدای مسئلت می نمائیم آن چه را که دوست می داریم در حق آن کس که او را محبوب می شماریم پس خدای عطا می فرماید پس هر وقت خدای تعالی دوست بدارد چیزی را که مکروه می داریم در حق کسی که او را دوست می داریم راضی و خوشنود می شویم.

ص: 321

یعنی چون ما را خدای تعالی بآن مقام و مرتبت رسانیده است که در آنان که محبوب ما هستند هر چه را دوست می داریم از حضرتش مسئلت کنیم و عطا کند لاجرم چون خدای تعالی دوست بدارد چیزی را که ظاهراً مکروه می شماریم مثل مرگ و بلیّت و مصیبت فرزندان و محبوبان، ما بآن چه خدای درباره ایشان خواهد دوست دار آنیم و چنان که خدای مسئلت ما را در همه چیز اجابت می فرماید ما نیز بمشيّت او در همه چیز خوشنودیم .

و نیز در ریاض الشهاده و بحار الأنوار مذكور است که سفیان ثوری بحضرت صادق علیه السلام در آمد و گونه مبارکش را دیگرگون دید و از آن حال سؤال کرد فرمود : ﴿ کُنْتُ نَهَیْتُ أَنْ یَصْعَدُوا فَوْقَ اَلْبَیْتِ فَدَخَلْتُ فَإِذَا جَارِیَهٌ مِنْ جَوَارِیِی مِمَّنْ تُرَبِّی بَعْضَ وُلْدِی قَدْ صَعِدَتْ فِی سُلَّمٍ وَ اَلصَّبِیُّ مَعَهَا فَلَمَّا بَصُرَتْ بِی اِرْتَعَدَتْ وَ تَحَیَّرَتْ وَ سَقَطَ اَلصَّبِیُّ إِلَی اَلْأَرْضِ فَمَاتَ فَمَا تَغَیُّرُ لَوْنِی لِمَوْتِ اَلصَّبِیِّ وَ إِنَّمَا تَغَیُّرُ لَوْنِی لِمَا أَدْخَلْتُ عَلَیْهَا مِنَ اَلرُّعْبِ﴾

من فرمان کرده بودم که اهل سرای برفراز بام نشوند پس درون سرای شدم در این حال یکی از کنیزان من از آنان که پاره از فرزندان مرا تربیت و پرستاری می نمود از نردبانی بر شده و آن کودک را با خود ببالا می برد چون مرا بدید از بیم بلرزید و حیران گرديد و كودك از دستش بزمین افتاد و بمرد و تغيّر رنگ من بسبب آن است که بیم و رعب بدو افکندم و آن حضرت دو دفعه بآن كنيزك فرمود در راه خدای آزاد هستی و بأس و باکی بر تو نیست .

راقم حروف گوید با این که خود را پیرو امام علیه السلام می شماریم تا چند در کسب اخلاق پسندیده دور می باشیم آرام خویش را در بی آرامی دیگران و کام خویش را در ناکامی دیگران و نام خویش را در گمنامی دیگران و عزّت خویش را در ذلّت دیگران و توانگری خویش را در نیازمندی دیگران و قوّت خویش را در ضعف دیگران و اعتبار خود را در انکار دیگران و سیری خود را در گرسنگی دیگران و پوشش خود را در برهنگی دیگران و آبادانی خود را در ویرانی دیگران و عافیت خود را در بلیّت دیگران و سلامت خود را در رنجوری دیگران و بقای خود را در

ص: 322

فنای دیگران و سعادت خود را در شقاوت دیگران و امارت خود را در عزلت دیگران و قرب خود را در بُعد دیگران و ارتفاع خود را در انخفاض دیگران و نصب خود را در عزل دیگران و حشمت خود را در نکبت دیگران و راحت خود را در زحمت دیگران و الفت خود را در کلفت دیگران و تکریم خود را در تخفیف دیگران و بضاعت خود را در فاقه دیگران و سرافرازی خود را در سرافکندگی دیگران می شماریم و بلقمه نانی جانی و بعطیّت فلسی رأسی می طلبیم لكن هزاران احسان دیگران را با يك پشیز برابر نشماریم و هرگز در خاطر بسپاریم و در صدد تلافی بر نیائیم .

اگر در همی در عوض خدمتی بزرگ بفقیری عاجز دهیم تا قیامت فراموش نکنیم و همواره از وی تشکر و خدمت خواهیم و اگر خطائی اندک از کسی بنگریم خون و مال و اهل و عیالش را از بهر خویش حلال بشماریم و اگر هزاران صدمت و زحمت بر کسی فرود آوریم هرگز نخواهیم که بزبان حال و مقال اظهار شکایت کند بلکه بدل اندر گمان برد که باید این زحمت را در شمار چیزی بداند یزدان تعالى عموم بندگان را از وساوس شیطانی و هواجس نفسانى و صفات نکوهیده و مخائل ناستوده محفوظ و باخلاق حسنه و آداب ستوده محظوظ دارد

و نیز در بحار الأنوار و ریاض الشهاده مسطور است که مردی از جماعت حاج در مدینه سر بخواب نهاد و چون بیدار شد چنان پنداشت که همیان زر او را دزدیده اند و بیرون آمد و نگران گردید که حضرت صادق علیه السلام نماز می گذارد و آن حضرت را نشناخت و با او در آویخت و گفت همیان مرا تو ماخوذ نمودی فرمود در همیان تو چه بود گفت هزار دینار امام علیه السلام او را بسرای خود در آورد و هزار اشرفی در ترازو نهاد و بدو بداد آن مرد بمنزل خود باز شد و همیان خود را بجست و بحضرت صادق صلوات الله علیه باز آمد و زبان بمعذرت برگشود و آن مال را بداد آن حضرت پذیرفتار نشد و فرمود: ﴿شَیْءٌ خَرَجَ مِنْ یَدِی لاَ یَعُودُ إِلَیَّ﴾ چیزی که از دست من بیرون شود دیگرباره بر نمی گردد.

آن مرد برفت و از آن حضرت پرسش گرفت با وی گفتند جعفر صادق علیه السلام است

ص: 323

گفت لاجرم مانند او را این گونه فعال و خصال است صلوات الله و سلامه عليه.

و هم در بهار و کافی از پاره اصحاب حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که گفت آن حضرت بسوی ما بیرون شد در حالتی که غضبناک بود و فرمود : ﴿نِّی خَرَجْتُ آنِفاً فِی حَاجَهٍ فَتَعَرَّضَ لِی بَعْضُ سُودَانِ اَلْمَدِینَهِ فَهَتَفَ بِی لَبَّیْکَ یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ لَبَّیْکَ فَرَجَعْتُ عَوْدِی عَلَی بَدْئِی (1) إِلَی مَنْزِلِی خَائِفاً ذَعِراً مِمَّا قَالَ حَتَّی سَجَدْتُ فِی مَسْجِدِی لِرَبِّی وَ عَفَّرْتُ لَهُ وَجْهِی وَ ذَلَّلْتُ لَهُ نَفْسِی وَ بَرِئْتُ إِلَیْهِ مِمَّا هَتَفَ بِی وَ لَوْ أَنَّ عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ عَدَا مَا قَالَ اَللَّهُ فِیهِ إِذاً لَصَمَّ صَمّاً لاَ یَسْمَعُ بَعْدَهُ أَبَداً وَ عَمِیَ عَمًی لاَ یُبْصِرُ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَرِسَ خَرْساً لاَ یَتَکَلَّمُ بَعْدَهُ أَبَداً ثُمَّ قَالَ لَعَنَ اَللَّهُ أَبَا اَلْخَطَّابِ وَ قَتَلَهُ بِالْحَدِیدِ﴾

در این اوان از پی حاجتی بیرون شدم پاره از سیاهان مدینه با من باز خورد و با من صدا بركشيد لبيّك يا جعفر بن محمّد لبّيك چون این صدا بر آورد در نهایت شتاب یک سره برفتم تا بمنزل خود با کمال خوف و هراس و وحشت و بیم از آن چه وی گفته بود باز رسیدم چندان که در حضرت پروردگار و سجده گاه بسجده در افتادم و چهره خود را بخاك بيالودم و خویشتن را در حضرتش ذلیل و خوار گردانیدم و از آن چه آن سیاه بمن باز گفت براءت جستم و اگر عیسی بن مریم علیه السلام از آن چه خدای در حقّش فرمود تجاوز می کرد، چنان کرمی گشت که از آن پس هیچ وقت هیچ نمی شنید و چنان کور می شد که از آن پس ابداً هیچ نمی دید و چنان گنگ و لال می شد که از آن پس ابداً سخن کردن نتوانست.

آن گاه فرمود خداوند لعن کند ابو الخطّاب را و او را بحدید یعنی شمشیر بکشد ، معلوم باد تواند بود که آن سیاه از اصحاب ابی الخطّاب بوده و در حق آن حضرت به ربوبیّت معتقد بوده است و در حالت حج بآن ندا که حضرت باری تعالی را در خور است آن جناب را ندا می کرده است یعنی لبّيك اللّهمّ لبيك را بآن طور ادا می نمود و امام علیه السلام بسبب عظمت آن چه بدو منسوب می داشت مضطرب گردید

ص: 324


1- رجع عودا على بدء و عودة على بدئه اى لم ينقطع ذهابه حتى وصله برجوعه

و برای براءت نفس خودش در حضرت خدای از این کلام سر بسجده نهاد و ابو الخطّاب را لعن فرمود زیرا که اختراع این مذهب فاسد از وی بود.

و نیز چنان می نماید که مراد آن حضرت از این کلام که می فرماید: ﴿مَا قَالَ اَللَّهُ فِیهِ﴾ باین آیه شریفه ﴿ ءَاَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ﴾ الى آخرها که راجع بحضرت عیسی علیه السلام است اشارت فرموده باشد.

و نیز در آن کتاب و كتاب كافي از قتيبة الاعشى مروی است که گفت بحضرت ابی عبد الله علیه السلام بعيادت یکی از پسرانش برفتم آن حضرت را بر در سرای خویش اندوهناك و مهموم بديدم عرض کردم فدای تو شوم حالت كودك چگونه است فرمود : ﴿وَ اَللَّهِ إِنَّهُ لِمَا بِهِ ﴾ سوگند با خدای بحالت مرض و روزگار خویش اندر است آن گاه بسرای اندر شد و پس از ساعتی بیرون آمد و چهره مبارکش روشن و آثار تغيّر و حزن مرتفع شده بود، از این حال در صحّت كودك طمع بستم و عرض کردم فدایت بگردم حالت طفل چگونه است فرمود : ﴿مَضَي لِسَبِيلِهِ﴾ یعنی وفات کرد .

گفتم قربانت شوم گاهی که زنده بود اندیشمند و اندوهناك بودى و اكنون که بمرد بحالت دیگر اندری این حال چگونه است فرمود : ﴿إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ إِنَّمَا نَجْزَعُ قَبْلَ الْمُصِیبَةِ فَإِذَا وَقَعَ أَمْرُ اللَّهِ رَضِینَا بِقَضَائِهِ وَ سَلَّمْنَا لاِءَمْرِهِ﴾ ما اهل بيت قبل از ورود مصیبت جزع ناک می شویم اما چون فرمان خدای وقوع گرفت بقضای او خوشنودیم و بامرخدای تسلیم نمائیم .

معلوم باد كلمات ائمّه هدى صلوات الله عليهم حكم قرآن دارد و متضمّن هزاران معنی و تاویل است تواند بود مقصود از جزع قبل از مصیبت از آن باشد که مبادا در حالت مرض و ملاقات مریض را در شداید مرض حالتی روی نماید یا سخنی بر زبان رود که از مراتب آن صبر و شکیبائی و تسلیم کامل و رضای بقضای الهی که شایسته متعلقان سرای امامت است بعید باشد یا در پرستاری نفس محترم قصوری از ایشان نمایان گردد یا برای سرمشق و تربیت دیگران که مادامی که مریض دارند

ص: 325

در رعایت مریض داری قصور نورزند و چون مصیبتی ایشان را دریافت و مریض وفات کرد بصبوری و شکیبائی و سپاس حضرت باری پردازند وگرنه امام علیه السلام که بر همه چیز آگاه است هیچ داهیه و مصیبتی در عنصر مبارکش اثر نکند و اگر بحسب اقتضای عالم بشریّت نمایشی در ایشان گذارش گیرد برای تربیت دیگران و اظهار مراسم ترحّم و شفقت است تا بر قساوت قلب حمل نه نمایند و نیز بسی جهات دارد که جز خود ایشان و خالق ایشان بر آن واقف نیست

و نیز در کتاب بحار و كافي از علاء بن کامل مروی است که گفت در حضرت ابی عبدالله علیه السلام نشسته بودم ناگاه فریادی از سرای برخاست آن حضرت بپای شد و بنشست و استرجاع نمود و همچنان بحديث خود عود فرمود تا از آن فراغت یافت ﴿ ثُمَّ قَالَ إِنَّا لَنُحِبُّ أَنْ نُعَافَی فِی أَنْفُسِنَا وَ أَوْلاَدِنَا وَ أَمْوَالِنَا فَإِذَا وَقَعَ اَلْقَضَاءُ فَلَیْسَ لَنَا أَنْ نُحِبَّ مَا لَمْ یُحِبَّ اَللَّهُ لَنَا ﴾ فرمود ما دوست می داریم که در نفوس خودمان و اولاد خودمان و اموال خودمان قرین عافیت باشیم و چون قضای خدا واقع شد ما را نشاید که دوست بداریم آن چه را خدای تعالی از بهر ما دوست نمی دارد .

و نیز در آن دو کتاب از حفص بن ابی عایشه مروی است که حضرت صادق علیه السلام غلامی را بانجام امری بفرستاد و آن غلام درنگ ورزید و آن حضرت بر اثرش برفت و آن غلام را در خواب دریافت و از کمال رأفت بر فراز سرش جلوس فرمود و بدست عطوفت او را باد همی زد چندان که سر از خواب بر گرفت و آسایش دریافت امام علیه السلام فرمود : ﴿يا فلان واللَّهِ ما ذَلِكَ لَكَ تَنَامُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَكَ اللَّيْلُ وَلَنَا مِنْكَ النَّهَارُ ﴾ اى فلان سوگند با خدای سزاوار نیست که روزان و شبان بخواب اندر باشی شب از بهر راحت توست و روز برای خدمت ما و در حقیقت معنی صلاح امر معاش و معاد همین است.

ص: 326

بیان عبادت و تقوی و خشوع و خضوع و زهد حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه

ابن جوزی در تذکره می گوید ابن وهب گفت از لیث بن سعد شنیدم می گفت در سال یک صد و سیزدهم هجری اقامت حج نمودم و چون نماز عصر را در مسجد الحرام بگذاشتم برکوه ابوقبیس بر آمدم مردی را در آن جا نگران شدم که نشسته است و دعا می کند و همی گفت : «یا ربّ یا ربّ» چندان که نفسش قطع شد آن گاه گفت: « ربّ رب» تا نفس مبارکش بنشست آن گاه گفت : « یا حیّ يا حيّ يا حي» تا نفسش فرو نشست پس از آن گفت : « یا رحیم » چندان که نفسش فرو کشید آن گاه عرض کرد «یا ارحم الرّاحمين » تا همان حال دریافت آن گاه عرض کرد «الهي انّي اشتهى العنب فاطعمنيه اللّهمّ انّ بردي قد اخلق فالبسني » بار خدایا خواهان انگور هستم مرا بخوران بار خدایا بُرد من کهنه شده مرا بُردی دیگر بپوشان .

لیث می گوید، سوگند با خدای هنوز کلام آن حضرت بپایان نرسیده بود که سبدی از انگور بدیدم و حال آن که در آن وقت فصل انگور نبود و بر روی زمین انگور بدست نمی آمد و نیز نگران شدم دو بُرد در حضورش بدیدم که مانند آن در جهان ندیدم چون خواست ماکول دارد عرض کردم با تو شريك هستم فرمود از چه روی گفتم زیرا که تو دعا می کردی و من آمین می گفتم فرمود بیا و بخور پس بخوردم و هرگز مانند آن انگور ندیدم و هیچ دانه و تخم نداشت پس چندان بخوردیم تا سیر شدیم و هیچ در انگور سبد نقصان نرفت فقال : ﴿ لا تدخّر وَ لاَ تَخْبَأْ مِنْهُ شَيْئاً ﴾ از این انگور چیزی را ذخیره و پنهان مدار.

آن گاه یکی از آن دو بُرد را بر گرفت و آن دیگر را بمن افکند گفتم از این

ص: 327

بی نیاز هستم پس یکی را ازار و آن دیگر را ردای خویش گردانیده و آن دو بُرد را که بر تن داشت برگرفت و از کوه بزیر شد و آن دو برد را در دست داشت مردی در مسعی آن حضرت را بدید و گفت یا بن رسول الله مرا بپوشان خدایت بپوشاند چه من برهنه ام آن دو برد را بدو داد این وقت بآن مرد گفتم این شخص کیست گفت جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علیّ بن ابیطالب علیهم السلام است .

لیث می گوید از آن پس در طلب آن حضرت بر آمدم تا از وی استماع احادیث و اخبار نمایم لكن بر وی دست نیافتم .

محمّد بن طلحه شافعی نیز در مطالب السّؤل باین حدیث اشارت کند و گوید بعد از آن گفت: ﴿ یا الله یا الله يا الله﴾ تا هفت مرتبه و بقيه حديث را باندك اختلافي روايت کند و از جلالت این منقبت و كرامت و عظمت صورت و معنی آن بازگوید معلوم باد از این خبر معلوم می شود که این حکایت قبل از ظهور امامت آن حضرت و در زمان حضرت باقر علیهما السلام بوده است.

در بحار الأنوار از معاوية بن وهب مروی است که با حضرت ابی عبدالله علیه السلام در مدینه راه می نوشتم و آن حضرت بر حمار خویش سوار بود ناگاه در میان بازار يا نزديك ببازار که بگردش بودیم از حمار فرود شد و سجده کرد و مدتی اندر بسجود بود و من بانتظارش بودم آن گاه سر مبارك بر گرفت عرض كردم فدای تو شوم تو را بدیدم که فرود شدی و سجده نهادی فرمود نعمت های خدای را درباره خود بیاد آوردم عرض کردم نزديك ببازار گاهی که مردمان می آیند و می روند؟ فرمود: ﴿إِنَّهُ لَمْ یَرَنِی أَحَدٌ﴾ هیچ کس مرا ندید .

و نيز در بحار و كافي از حفص بن غياث مرقوم است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام را نگران شدم که در بساتین کوفه تخلّل می فرمود تا به درخت خرمائی رسید و همان جا وضوء بساخت پس از آن برکوع و سجود در آمد و من شماره همی کردم پانصد تسبیح در سجود بگفت آن گاه پشت مبارك بدرخت نهاد و دعاها بنمود و فرمود اي حفص سوگند با خدای این همان نخله است که خدای تعالی جلّ ذکره با

ص: 328

مریم علیها السلام می فرماید : ﴿وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا﴾

و نیز در آن دو کتاب از ابان بن تغلب مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السلام در آمدم و آن حضرت مشغول نماز بود و شماره نمودم شصت تسبیح در رکوع و سجود بگذاشت

و نيز حمزة بن حمران و حسن بن زیاد گفته اند بحضرت صادق در آمدیم و جماعتی در حضرتش بودند پس ایشان را نماز عصر بگذاشت ما نیز نماز همی کردیم و در حال رکوع سی و چهار دفعه یا سی و سه دفعه سبحان ربّی العظيم فرمود و یکی از این دو تن در حدیث خود گوید و بحمده نیز می فرمود و در رکوع و سجود مساوی بود.

و نیز در هر دو کتاب از ابو بصیر مروی است که حضرت ابی عبدالله فرمود : ﴿مَرَّ بِی أَبِی وَ أَنَا بِالطَّوَافِ وَ أَنَا حَدَثٌ وَ قَدِ اِجْتَهَدْتُ فِی اَلْعِبَادَهِ فَرَآنِی وَ أَنَا أَتَصَابُّ عَرَقاً فَقَالَ لِی یَا جَعْفَرُ یَا بُنَیَّ إِنَّ اَللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً أَدْخَلَهُ اَلْجَنَّهَ وَ رَضِیَ عَنهُ بِالیَسیرِ﴾ پدرم علیه السلام در حالتی که بطواف مشغول و این هنگام جوانی نو رسیده بودم بر گذشت و من در کار عبادت بسی کوشش می ورزیدم

پس مرا نگران شد در حالتی که از شدت عبادت عرق همی ریختم با من فرمود ای جعفر ای پسرك من بدرستی که خدای تعالی چون بنده را دوست بدارد او را بجنت در آورد و بعبادت و عمل اندك از وی خوشنود می شود معلوم باد لطایف کلام را باید از نظر نسپرد و چنان گمان نبرد که باید در عبادت و اعمال پسندیده بقصور قناعت ورزید چه دخول جنّت منوط بدوست شدن حضرت احدیّت است پس ببایست بکوشید تا در حضرت خدای محبوب و بهمه نعمات دنيويه و اخرويّه محظوظ گردید منتهای امر این است که قبول زحمت و مشقّت در هر کاری و هر عبادتی باندازه وسع و طاقت است چنان که خدای تعالی با پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید : ﴿ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى﴾

در بحار الأنوار و كافي و رياض الشهاده مسطور است که مولای ما صادق علیه السلام قرآن را در حال نماز خود قراءت می فرمود و بی هوش گشت چون افاقت یافت

ص: 329

پرسیدند بسبب چیست که آن حضرت را این حالت دست می دهد و آن حضرت چیزی فرمود که معنی آن این است : ﴿مازِلْتُ أكَرِّرُ آياتِ الْقُرْآنِ حَتّي بَلَغْتُ إِلي حالٍ كَأنَّني سَمِعْتُها مُشافَهَةً مِمَّنْ أنْزَلَها﴾ یکسره آیات قرآن را در قراءت مکرّر نمودم تا حال من بآن مقام رسید که گوئی آن آیات را از قائل آن یعنی خداوند تعالى بالمشافهة بشنیدم از این روی قالب من طاقت استماع آن را نیافت.

معلوم باد که از این حدیث شریف مشهود می گردد که ائمّه هدی سلام الله عليهم با رسول خدا صلی الله علیه و آله نور واحد هستند چه رسول خدای نیز در استماع وحی دیگرگون شدی و تقرّب بمقامی عنصری که با عناصر بشر شبیه می نماید حاصل گردد در خور این عوالم و معالم مشهوده نیست و از این جا معلوم می شود که ایشان را چه روحی و چه جسمی و چه مقامی و چه جنبۀ ربّانی است چه استماع كلمات یزدانی بحقیقت آن برای هیچ کس ممکن نیست بلکه ملائکه مقرّبین و حمله سماوات و ارضین را نیروی تحمّل يك حرف آن نباشد و اگر قرآن را باین حروف پوشش نبود هیچ کس را از استماع آن بهره نمی رفت.

خدای داند که در این انوار ساطعه رسالت و وصایت و ولایت چه ودایع نفیسه و ذخایر کریمه بودیعت نهاده است و این وجودات مبارکه را دارای چگونه استعداد و بضاعت و لياقت و استطاعت و قبول گردانیده است.

و دیگر در تذکره ابن جوزی و بحار الأنوار و بعضی کتب اخبار از سفیان ثوری مروی است که بحضرت جعفر علیه السلام عرض کردم یا بن رسول الله از مردمان عزلت گزیدی فرمود ای سفيان : ﴿ فَسَدَ اَلزَّمَانُ وَ تَغَیَّرَ اَلْإِخْوَانُ فَرَأَیْتُ اَلاِنْفِرَادَ أَسْکَنَ لِلْفُؤَادِ﴾ روزگار فاسد و اهل روزگار دیگرگون شدند لاجرم انفراد را برای تسکین آتش دل و اندوه فؤاد بهترین توشه و زاد بدیدم آن گاه فرمود.

ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب *** و النّاس بین مخاتل و موارب

يفتون بينهم المودّة و الصفّا *** و قلوبهم محشوة بعقارب

وفا از میان مردمان برفت چنان که دیروز از دست بگذشت و لطیفه این کلام

ص: 330

این است که چنان که دیروز گذشته دیگر بدست نیاید وفا و مروت نیز بازگشت نکند (و زهر دو نام ماند چوسیمرغ و كيميا) و مردمان جز بفریبندگی و تباه کاری یکدیگر نیستند در میان خود از مودت و صفا و محبت و وفا سخن کنند و اظهار عطوفت و صفا نمایند لکن دل های ایشان از کژ دم های نفاق و مارهای بغض و شقاق آکنده است .

و نیز در آن کتاب از هشام بن سالم مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه صلوات الله می فرمود ﴿ لَوَدِدْتُ أَنِّی وَ أَصْحَابِی فِی فَلاَهٍ مِنَ اَلْأَرْضِ حَتَّی نَمُوتَ أَوْ یَأْتِیَ اَللَّهُ بِالْفَرَجِ﴾ همانا دوست همی دارم که من و یارانم در بیابانی دور از گروه بگذرانیم تا بمیریم یا این که خدای گشایش برساند .

و نیز در بحار الانوار مسطور است که ابن شبرمه گفت هرگز بیاد نمی آورم حدیثی را که از جعفر بن محمّد علیهما السلام شنیده ام مگر این که از اثر آن نزديك همی شود که دلم در هم شكافد ﴿ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ﴾ حضرت صادق علیه السلام فرمود حدیث کرد مرا پدرم از جدّم رسول خدای ابن شبرمه می گوید قسم می خورم بخداوند که هرگز پدرش بر جدّش و جدش بر رسول خدای صلی الله علیه و آله دروغ نمی بست .

بالجمله فرمود رسول خدا فرمود ﴿مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَایِیسِ فَقَدْ هَلَکَ وَ أَهْلَکَ وَ مَنْ أَفْتَی اَلنَّاسَ وَ هُوَ لاَ یَعْلَمُ اَلنَّاسِخَ مِنَ اَلْمَنْسُوخِ وَ اَلْمُحْکَمَ مِنَ اَلْمُتَشَابِهِ فَقَدْ هَلَکَ وَ أَهْلَکَ﴾ هر کسی کار بقیاس سپارد همانا خود را به تباهی در آورد و مردمان را نیز که بتقليد او کار کنند بهلاکت افکند و هر کسی فتوی براند و حال این که در میان ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن تمیز نگذارد او نيز هلاك شود و پيروان خویش را دچار هلاك و دمار گرداند .

در کتاب کشف الغمه از عبدالعزیز قزاز مروی است که گفت در حق ائمه قائل به ربوبیت بودم و پس از آن بحضرت ابی عبدالله علیه السلام در آمدم با من فرمود :

﴿ یَا عَبْدَ اَلْعَزِیزِ ضَعْ لِی مَاءً أَتَوَضَّأُ﴾ اى عبدالعزیز آبی برای تطهیر بگذار چون بگذاشتم و آن حضرت داخل شد یعنی داخل آن مکان شد با خود گفتم این همان

ص: 331

کسی باشد که من دربارۀ او می گفتم آن چه می گفتم اکنون به توضاً می پردازد .

چون آن حضرت بیرون آمد فرمود اى عبد العزيز ﴿لاَ تَحْمِلْ عَلَی اَلْبِنَاءِ فَوْقَ مَا یُطِیقُ فَیَنْهَدِمُ أَنَّا عَبِیدٌ مَخْلُوقُون﴾ بر روی بناء آن چند حمل مکن که نیروی نگاهداشتن نیاورد و خراب گردد همانا ما بندگانی هستیم که آفریده شده ایم.

معلوم باد که آن حضرت برای اسکات و رفع اشتباه عبدالعزيز بامری اقدام فرمود که بهمه جهت از مقامات ربوبیت دور و بمراتب مربوبیت متصل باشد تا بداند وجودی که متصف باوصاف ممکن است بهیچ وجه نتواند در خور صفاتی بشود که بیرون از حد ممکن الوجود است .

و نیز در آن کتاب از مفضل بن عمر مروی است که جماعتی بر در سرای ابو عبدالله حاضر بودیم و در ربوبیت سخن می کردیم یعنی در ربوبیّت ائمه علیهم السلام ابو عبد الله علیه السلام بدون نعل و رداء بیرون آمد و لرزان و متغيّر الحال همی فرمود ﴿ لاَ یَا خَالِدُ لاَ یَا مُفَضَّلُ لاَ یَا سُلَیْمَانُ لاَ یَا نَجْمُ﴾ نه چنین است که شما گوئید ای خالد ای مفضل ای سلیمان ای نجم ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾

ظاهر معنی آیه شریفه این است بلکه ایشان بندگانی هستند که در حضرت یزدان مکرم می باشند و در هیچ امری بر خدای سبقت نجویند و بآن چه خدای فرمان کند کار کنند کنایت از این که ائمه هدی سلام الله عليهم که دارای مقام کرامت و عزت و شرافت شده اند همه بواسطه آن است که از تمامت آفریدگان یزدان مطیع تر می باشند.

بالجمله مفضل عرض کرد سوگند با خدای بعد از این روز در حق تو بجز آن مقام که در حق خودت می فرمائی نگویم.

و هم در کشف الغمه از مالك جهنی مسطور است که در آن هنگام که جماعت شیعه را جلب همی کردند و فرق متعدده شدند در مدینه جای داشتیم چون

ص: 332

آن حال و آن تشتت خیال و تفرق احوال را بدیدیم بیندیشیدیم و از مدینه بناحية کناری گرفتیم .

آن گاه خلوت کردیم و از فضائل ائمه عليهم السلام و آن چه شیعیان در مراتب ایشان معتقد و قائل بودند تذکره همی نمودیم چندان که مقام ربوبیت ایشان در خاطر ما خطور کرد بمحض این که باین اندیشه اندر بودیم از همه راه بی خبر حضرت ابی عبدالله امام جعفر سلام الله علیه را که بر دراز گوش خود سوار بود حاضر و واقف دیدیم ندانستیم از چه جای بیامد پس فرمود ﴿یَا مَالِكُ وَ یَا خَالِدُ مَتَی أَحْدَثْتُمَا الْكَلَامَ فِی اَلرُّبُوبِیَّهِ﴾ اى مالك و اى خالد از چه وقت در ربوبیّت ما احداث سخن کردید؟

و معنی کلام مبارك شاید این باشد که کدام وقت کلامی بشنیدید که از آن استنباط توان کرد دربارۀ ائمه باین درجه که بیرون از مقام بشر است قائل شوید

عرض کردیم جز در این ساعت در خاطر ما خطور ننمود فرمود ﴿اِعْلَمَا أَنَّ لَنَا رَبّاً يَكْلَؤُنَا بِاللَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ نَعْبُدُهُ﴾ دانسته باشید که ما را پروردگاری است که روز و شب ما را حفظ می فرماید و در کنف رأفت و عنایت خود پرورش می دهد و ما بعبادت و بندگی او روزگار می سپاریم.

﴿ یَا مَالِكُ وَ یَا خَالِدُ قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُمْ وَ اِجْعَلُونَا مَخْلُوقِینَ﴾ اى مالك و اى خالد در مراتب جلالت و شرافت و مدارج ولایت و امامت بهرطور که خواهید مدح و ثنا بياوريد لكن ما را مخلوق بشمارید یعنی چیزی نگوئید که از مقام مخلوق برتر باشد پس این کلمات را مکرر بر ما فرو خواند در آن حال که بر حمار خویش واقف بود.

علي بن عیسی اربلی در کشف الغمه می گوید که این کلام و امثال آن که بر زبان غلاة گذشته است اگرچه باطل و فاسد است لکن بر علو شأن ائمه عليهم السلام و بروز و ظهور خوارق عادات و معجزات و اخبار از اه و رمغیبات و تفنن ایشان در ابراز

ص: 333

كرامات و معجزات دلالت کند چه این مردم که غالی شده اند و درباره ائمه هدی عليهم السلام بمراتبی که نه در خور مخلوق است قائل گردیده اند بسبب دیدار کرامات و معجزات مكرره ايشان است مشاهدة و عیاناً که در اذهان این مردم تصادف کرده است و چون این جماعت را نیروی تمیز و دور اندیشی قاصر است و از شئونات و درجات خالقیّت بی خبراند این است که باین اعتقاد فاسد اندر شدند

نعوذ بالله تعالى من هذه العقايد الفاسدة و امثالها چنان که جماعت نصاری را نیز همین عقیدت ناستوده حاصل شد چه این جماعت حضرت علیه السلام را نگران شدند و خوارق عاداتی که از آن حضرت بروز نمود مثل زنده کردن مردگان و شفاء دادن کوران و مردم ابرض و طعام دادن جمعی کثیر را از طعامى اندك و غير ذلك لاجرم گمان کردند که عیسی پروردگار است و او را خدای خود شمردند تعالی الله و تقدس پس باین معجزات نگران شدند لكن بسبب ضعف تمیزی که در این مردم بود از ملاحظه اوصاف و احوال دیگر آن حضرت که همه بر ضعف بشریت و قصور امکان دلالت دارد بازماندند.

اگر بدیده دانش و نظر بینش نگران می شدند و خوش تفکّر می کردند که آن حضرت از زنی متولد شده و از نخست مولودى كوچك بود و در اطوار خلقت و مراتب مخلوقيت متنقّل همی گردید و چون سایر مخلوق با كل و شرب می پرداخت و به دفاع فضول مشغول می شد و بخواب می رفت و بیدار می گشت و گاهی بنعمت صحت و زمانی بزحمت رنجوری و خوف و حذر دچار می افتاد و بزعم آن جماعت آن حضرت را مصلوب داشتند .

و هم چنین بنماز و روزه قیام می ورزید و در مراسم عبادت بکمال کوشش و مشقت روزگار می نهاد و در حضرت احدیت بنهایت خضوع و خشوع می رفت برایشان معلوم می شد که این صفات با اوصاف ملائکه نیز منافی است تا چه رسد بشئونات

ص: 334

خداوندی که پروردگار عالمیان است و او را خواب و سنه لیست می خوراند و خود نمی خورد ﴿تَعَالَی اَللَّهُ عَمَّا یَقُولُ اَلظَّالِمُونَ و اَلْجَاحِدُونَ عُلُوّاً کَبِیراًً﴾

راقم حروف گوید همین نمایش گرفتن آن حضرت علیه السلام در حالتی که بر حمار سوار بود برای مردم هوشیار کافی است که برای اظهار حاجت بشریت است و اشاره بآن است که ما برای حرکت کردن از مکانی بمکانی مرکوبی را مطلوب شماریم و بآن حاجت داریم و با این که بر اسرار و مقاصد شما و عقاید فاسده شما مطلع می شویم و دارای چنین مقام و معجزه هستیم معذلك با هزار زبان و بیان و ادله و برهان بر ضعف بشريت و مخلوقيت خود و كبريا و عظمت خالق سخن مي كنيم .

همانا چنان که اشارت رفت این جمله همه از قصور همت و بصیرت و استیلای غباوت و غفلت پدید آید چنان ماند که مردی بیابانی که هرگز نگران احتشام و تجمل و احترام و دور باش امارت و ریاست و وزارت و سلطنتی نشده باشد و جز بر معدودی از مردم دهات و قصبات و اوضاع و احوال و امارات ایشان باخبر نگشته باشد چون سرهنگی را با سواری چند و اسبی با برك و يراق بنگرد گوید همانا پادشاه می گذرد.

و پس از وی چون امیری برتر از وی نمایش گیرد و این سرهنك در خدمتش به خضوع و خشوع گزارش جوید آن امیر را صاحب تخت و سریر شمارد و چون امیری عظیم الشان نمایان گردد که این امیر در خدمتش فقیر آید تاج و گاه را بدو مخصوص شمارد و چون سرداری نمودار شود و این جمله در خدمتش فروتن گردند وی را مالك الرقاب مرد و زن شمارد و چون سپهسالاری با اقتدار پدیدار آید و ایشان را در حضورش بحالت انکسار بنگرد او را شهریار کامکار خواند .

و چون وزیری بزرگ با انجمنی سترك و حشمتی کامل پدیدارش اندر شود و این مردم را در خدمتش بتعظيم و تكريم بنگرد يقين نمايد كه مالك مملكت و صاحب دولت اوست .

و چون شاهزاده والانبار با گروهی از پیاده و سوار پدیدار و این جماعت را

ص: 335

در خدمتش خاکسار بیند همه در حشمتش خوار و او را مختار ملك و ديار و پادشاه با اقتدار خواند و چون کوکبه سلطنتی و هیمنه خسروانی نمایش جوید و این مردم را در حضرتش مستمند و خاکسار نگرد بداند آن چه بیرون از وی تصور نمود بجمله باطل بود و آن وقت بآن چه شاید و باید عقیدت یابد و از آن چه نباید و نشاید روی بر تابد

اما اگر تا پایان روزگار از دیدار شهریار محروم مانده باشد بهمان تصور باطل باقی است و اگر بصیرتی کامل داشته باشد و از مردمان خبیر از مراتب سلطنتی بشنود و آداب و رسوم سلطنت را بگوش بسپارد اگرچه پادشاه را ندیده باشد اما بسبب نظر دوربین و ذهن ممیّز از مراتب او آگاه شود و دیگر مردمان و شئونات و تجملات و احتشامات ایشان را بهر درجه که خواهی گو باش از توجه و تلطف او داند و هر چه این مسائل را در ایشان بیشتر نگرد بر عظمت و قدرت پادشاه بیشتر عقیدت یابد .

حالت اغلب مردم نیز نسبت بدستگاه الوهیت بر این منوال است خدائی شنیده اند و ندیده اند و قدرت و قهاریّت و کبریا و هیمنتی در خاطر سپرده اند و ندانسته اند این است که از قصور همت و قلت بضاعت و ضعف ظرفیت بمجرد این که نمایشی عجیب خواه از روی حقیقت یا ساختگی و مکیدت از کسی بنگرند او را مرشد و مراد خوانند و اگر بر افزون بیند در زمره اولیاء و اگر برتر نگرند از جمله اوصياء و اصفيا و اگر بالاتر یابند از زمره ائمه هدی و انبیای کرام و اگر برتر نگرند او را صادر اول و عقل کلّ خوانند و چون دارای معجزات عظیمه بینند خالق خود شمارند

عجب تر این که اغلب عوام و بي خبران زحمت ترتیب و تدریج هم ندارند بمحض این که از مخلوقی زبون و ذلیل نمایشی غریب بنگرند دست از ذیل اولیا و اصفیا و ائمه و انبیا برکشیده بدامان جلال جهان آفرین چنگ در افکنند و این بیچاره زبون را خالق كن فيكون شمارند ﴿تَعَالَی اَللَّهُ عَمَّا یَقُولُ اَلظَّالِمُونَ و الغافلون﴾

ص: 336

و این همه از بی خبری و عدم علم و ادراك و تاری دیده دل و ضخامت غشاوه قلب است از خداوند قادر بصیر و خالق خبیر مسئلت همی نمائیم که این بندگان ضعيف نادان غافل را بانوار هدایت بهره یاب و به دولت بصیرت کامیاب و از نعمت توحید و معرفت بهر دو سرای مثاب فرماید .

بیان آداب حضرت صادق علیه السلام در نماز و دعوات بعد از نماز و ذکر سجود و اذان

در كتاب من لا يحضره الفقیه از ابوبکر حضرمی و کلیب اسدی مسطور است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام از بهرایشان از اذان حکایت می نمود پس فرمود :

﴿ الله اكبر الله اكبر الله اكبر الله اكبر ، اشهد أن لا إله إلّا الله اشهد أن لا إله إلا الله ، اشهد انّ محمّداً رسول الله اشهد ان محمّداً رسول الله ، حيّ على الصلوة حيّ على الصلوة ، حيّ على الفلاح حيّ على الفلاح ، حيّ على خير العمل حيّ على خير العمل ، الله اكبر الله اكبر ، لا إله إلا الله لا إله إلا الله . و الاقامه كذلك و لا بأس أن يقال في صلوة الغداة على أثر حيّ على خير العمل الصلوة خير من النوم مرتين للتقية﴾

فرمود ذکر اقامت نیز مثل ذکر اذان است و باکی و بأسی نمی رود که در نماز بامداد بر اثر کلمه ﴿حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ﴾ بگويند ﴿الصَّلوةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ﴾ دو مرتبه بسبب تقیّه.

خاتم المحدّثين ابو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابویه قمی ملقّب بصدوق رضی الله عنه که مصنف كتاب من لا يحضره الفقیه می باشد در پایان این خبر می فرماید اذان صحيح بدون هیچ زیادت و نقصان همین است که مذکور شد و گروه مفوضه و ایشان بر آن عقیدت هستند که حلال کردن و حرام نمودن برسول

ص: 337

خداى و علىّ صلوات الله عليهما و آلهما مفوّض می باشد و می گویند خدای تعالی نه چیزی را حرام و نه چیزی را حلال گردانیده است بلکه پیغمبر و عليّ علیهما السلام حلال و حرام نموده اند

و در مجمع البحرين مسطور است مفوّضه آن گروه باشند که گویند خدای تعالی محمّد صلى الله عليه و سلم را بیافرید و آفریدن جهان را بآن حضرت تفویض فرمود و آفریننده آن چه در جهان است آن حضرت است.

و بعضی گفته اند این کار را به علیّ علیه السلام مفوّض گردانید و در حدیث وارد است که هر کس قائل بتفويض باشد همانا خدای تعالی را از سلطنت خود خارج نموده است .

بالجمله گوید: جماعت مفوّضه اخباری وضع نموده اند و این کلمه را در اذان افزوده اند و دو مرتبه گویند ﴿مُحَمَّدٌ و آلُ مُحَمَّدٍ خَیْرُ اَلْبَرِیَّهِ﴾ و در پاره روایات ایشان بعد از کلمه ﴿أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ الله﴾ دو مرتبه گویند ﴿اشهد انّ عليّا ولىّ الله﴾ و بعضی از ایشان روایت کنند که در ازای کلمه مسطوره دو مرتبه ﴿اشهد انّ لحاله امير المؤمنین حقّا﴾ گویند و هیچ شکی نیست که علىّ ولىّ خدا و حقّاً أمير المؤمنين است و این که محمّد و آل محمّد صلوات الله عليهم بهترین مخلوق هستند لکن این کلمات در اصل اذان وارد نيست

صدوق عليه الرحمة می فرماید این مطلب را ازین روی مذکور داشتم که آن ها که بمذهب تفويض متهم هستند و خود را از روی تدلیس در زمره ما می شمارند شناخته گردند و حضرت صادق علیه السلام در حق جماعت مؤذنان می فرمايد ﴿إِنَّهُمُ اَلْأُمَنَاءُ﴾ يعنى ایشان امین وقت نماز می باشند

و مي فرمايد ﴿ صَلِّ اَلْجُمُعَهَ بِأَذَانِ هَؤُلاَءِ فَإِنَّهُمْ أَشَدُّ شَیْءٍ مُوَاظَبَهً عَلَی اَلْوَقْتِ وَ یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ بَیْنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ جَلْسَةٌ إِلَّا الْمَغْرِبَ فَإِنَّهُ یُجْزِی أَنْ یَکُونَ بَیْنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ نَفَسٌ﴾

يعنى باذان مؤذنان نماز جمعه و جماعت را در سپار چه ایشان در مواظبت

ص: 338

بر هنگام نماز سخت مراقب می باشند و سزاوار است که در میان اذان و اقامه بقدر جلسه تأمّل رود مگر در نماز مغرب که در این نماز جایز است که در میان اذان و ،اقامه باندازه نفسی فاصله بیشتر نباشد و هم از آن حضرت مروی است که در حال سفر جایز است که بهمان اقامه بدون اذان کفایت رود.

و نيز در كتاب من لا يحضره الفقيه مسطور است که حمّاد بن عیسی گفت حضرت ابی عبد الله علیه السلام روزی با من فرمود ﴿ تُحْسِنُ أَنْ تُصَلِّيَ يَا حَمَّادُ﴾ اى حماد نيكو می شماری که نماز را نیکو سپاری عرض کردم ای سیّد من «أنا احفظ كتاب حريز في الصلوة» فرمود ﴿لَا عَلَیْکَ قُمْ صَلِّ﴾ این کار بر تو نیست برخیز و نماز بگذار پس در حضور مبارکش روی بقبله برخاستم و بنماز افتتاح نمودم و رکوع و سجود بجای آوردم فرمود ﴿یَا حَمَّادُ، لا تُحْسِنُ أَنْ تُصَلِّیَ، مَا أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ أَنْ یَأْتِیَ عَلَیْهِ سِتُّونَ سَنَهً فَمَا يُقِيمَ صَلَاةً وَاحِدَةً بِحُدُودِهَا تَامَّةً﴾

ای حمّاد نیکو نماز نسپردی بسیار قبیح و زشت است که مرد را شصت یا هفتاد سال بر سر بگذرد و يك نماز را بحدودی که بر آن مقرر است بطریق اتمام و اکمال بجای نیاورد حمّاد می گوید در نفس من ذلتى بزرك پديد شد و عرض كردم فدای تو شوم نماز را بمن بياموز

آن حضرت بجانب قبله منتصباً راست بایستاد و هر دو دست مبارك را بجمله بر هر دو ران شریف بیفکند و انگشت های مبارك را باهم مضموم نمود و هر دو قدم شریف چنان بهم مقرون گردانید که افزون از سه انگشت که از یکدیگر منفرج باشد در میانه فاصله نبود و تمامت انگشت های پای مبارک را بدون هیچ انحراف بطرف قبله بداشت و با کمال خشوع و استكانت بايستاد و فرمود الله اكبر و حمد را با ترتیل تمام قرائت نمود و قل هو الله را با تمام صحت بخواند و باندازه نفس کشیدنی درنك ورزید در آن حالی که ایستاده بود

پس از آن هر دو دست شریف را در برابر و حوالی وجه شریف بلند کرد و همانطور که ایستاده بود فرمود ﴿الله اکبر﴾ آن گاه برکوع رفت و هر دو كف مبارك

ص: 339

از هر دو زانوی شریف مملو و آکنده گردانید در حالتی که انگشت های مبارکش از یکدیگر انفراج داشتند و هر دو زانوی خود را آن گونه بخلف آن بازگردانید که پشت مبارکش مستوی شد چنان که اگر قطره آبی یا روغنی بر پشت همایونش بريختند بسبب استواء ظهر مبارکش زایل نمی شد و گردن شریف را راست و هر دو چشم مبارك را فرو خوابانید آن گاه سه دفعه ﴿سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ ﴾ با كمال ترتیل در تسبیح کردگار جمیل بفرمود .

پس از آن راست بایستاد و چون متمکن بر قیام گرديد فرمود ﴿سَمِعَ اللّهُ لِمَن حَمِدَهُ﴾ آن گاه بهمان حال قیام فرمود ﴿الله اکبر﴾ و هر دو دست مبارك را برابر و به حیال وجه شریف برآورد یعنی در حال نماز دست را از آن مقدار برتر نیاورد و سر بسجده نهاد و هر دو دست همایون بر زمین آورد قبل رکبتیه پیش از آن که دو زانو را بر زمین آورد و سه دفعه گفت ﴿سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ﴾ و هیچ چیز از اعضای بدن شریف بر هیچ از اعضای خود نگذاشت و در سجده هشت جزء خود را بر زمین آورد پیشانی و هر دو کف و هر دو کاسه زانو و هر دو انگشت بزرك از دو پای و بینی را و آن هفت جزء که سوای بینی است واجب است که بر زمین آید لكن نهادن بینی بر زمین سنت و آن ارغام است یعنی برای اظهار خضوع و تذلل بینی را بر خاك مالند .

آن گاه سر از سجود برگرفت و چون راست بنشست فرمود ﴿الله اکبر﴾ آن گاه بر طرف چپ قعود گرفت و پشت پای راست را بر باطن قدم چپ بنهاد و گفت : ﴿ أَستَغفِرُ اللّهَ رَبّی وأَتوبُ إِلَیهِ﴾ پس از آن در همان حالت که نشسته بود و آن تکبیر را فرموده بود بسجده دوم رفت و همان تسبیح را که در سجده اولی بفرمود باز گفت و در حال رکوع و سجود هیچ جزوی از بدن شریف را بر عضو دیگر حمل ننمود و در حال سجود مجنّحاً کار می کرد و دو ذراع مبارك را بر زمین نمی نهاد.

پس بر این اسق دو رکعت نماز بگذاشت آن گاه فرمود ﴿يَا حَمَّادُ هَكَذَا صَلِّ

ص: 340

وَ لاَ تَلْتَفِتْ وَ لاَ تَعْبَثْ بِيَدَيْكَ وَ أَصَابِعِكَ وَ لاَ تَبْزُقْ عَنْ يَمِينِكَ وَ لاَ يَسَارِكَ وَ لاَ بَيْنَ يَدَيْكَ﴾ اى حمّاد چنین نماز بگذار و باطراف خود التفات مجوی و بجانب راست و چپ و پیش روی خودت آب دهان میفکن .

و هم در آن کتاب از صفوان جمّال مروی است که چندین روز در حضرت ابی عبدالله علیه السلام بامامت آن حضرت نماز گذاشتم و آن حضرت در هر نمازی قنوت می خواند خواه بجهر یا آهسته .

و نیز در آن کتاب مسطور است که صفوان جمال گفت حضرت ابی عبدالله علیه السلام را نگران شدم که چون نماز گذاشتی و از نماز فراغت یافتی هر دو دست مبارك بالای سر خود بر کشیدی یعنی چندان برافراختی که از سرش برگذشتی.

و نیز در آن کتاب در بابی که برای نماز گذار چون حاجتی از بهرش فرا رسد موضوع است .

مرقوم است که از محمّد بن بجيل برادر على بن بجيل مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام را نگران شدم نماز می گذاشت پس مردی بر آن حضرت بگذشت و آن حضرت در میان سجدتین بود پس ابو عبدالله سلام الله عليه ريگى بدو بیفکند و آن مرد بخدمتش روی آورد .

و هم در آن کتاب از یوسف بن يعقوب مسطور است که گفت نگران شدم که حضرت ابی عبدالله علیه السلام ریگ های ریزه را که در موضع سجود آن حضرت بود در حالتی که آن حضرت در میان سجدتین بود تسویه می نمود.

و نيز علي بن بجیل گوید که حضرت جعفر بن محمّد علیهما السلام را بدیدم که هر سجده بنهادی و از آن پس سر بر آوردى ريك را از پیشانی مبارک بر گرفتی و بر زمین گذاشتی و تواند بود که این کردار بسبب طول سجده آن حضرت بوده است که ريك بر جبهه مبارکش می چسبیده است و چون سر از سجده بر می گرفته آن ريك را از جبین مبین بر زمین می نهاده است .

ص: 341

و نيز در من لا يحضره الفقيه مسطور است که مسمع کردین گفت چهل صباح با حضرت ابی عبد الله علیه اللام نماز بسپاردم و آن حضرت چون از نماز فراغت می جست هر دو دست مبارك را بسوی آسمان بر می افراشت و می فرمود:

﴿أَصْبَحْنَا وَ أَصْبَحَ اَلْمُلْکُ لِلَّهِ اَللَّهُمَّ إِنَّا عَبِیدُکَ وَ أَبْنَاءُ عَبِیدِکَ اَللَّهُمَّ فَاحْفَظْنَا مِنْ حَیْثُ نَحْتَفِظُ وَ مِنْ حَیْثُ لاَ نَحْتَفِظُ اَللَّهُمَّ اُحْرُسْنَا مِنْ حَیْثُ نَحْتَرِسُ وَ مِنْ حَیْثُ لاَ نَحْتَرِسُ اَللَّهُمَّ اُسْتُرْنَا مِنْ حَیْثُ نَسْتَتِرُ وَ مِنْ حَیْثُ لاَ نَسْتَتِرُ اَللَّهُمَّ اُسْتُرْنَا بِالْغِنَاءِ وَ اَلْعَافِیَهِ اَللَّهُمَّ اُرْزُقْنَا اَلْعَافِیَهَ وَ دَوَامَ اَلْعَافِیَهِ وَ اُرْزُقْنَا اَلشُّکْرَ عَلَی اَلْعَافِیَهِ﴾

بامداد کرديم و ملك و ملكوت و تمامت عوالم موجودات و ممکنات مخصوص بخدای تعالی است پروردگارا همانا ما بندگان تو و بنده زادگان توایم بار خدایا محفوظ دار ما را در آن جا که گمان حفظ ما می رود و در آن جا که نمی رود و حراست فرمای ما را از آن چه که امید محروس بودن می رود و در آن جا محروس نیستیم بار خدایا مستور دار ما را در آن جا که گمان مستوریت می رود و در آن جا که نمی رود بار خدایا ما را بتوانگری و عافیت پوشیده بدار بارالها ما را بعافیت و دوام آن و سپاس بر آن مرزوق بدار

و نیز در آن کتاب از ابوبکر بن ابی سمّال مروی است که اندر عقب حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه نماز بامداد بگذاشتم چون از ادای رکعت دوم فراغت یافت صدای مبارك را بهمان مقدار که در قرائت برکشیده می داشت بلند کرد و عرض نمود ﴿:اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنا، وَ ارْحَمْنَا، وَ عافِنا، وَاعْفُ عَنَّا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ﴾

در کتاب کافي مرقوم هست که حضرت ابی عبدالله علیه السلام را شانه در مسجد بود و چون از نماز خویش فراغت یافتی موى مبارك را بشانه زدى .

در بحار الانوار و كافي از عبد الحميد بن سعد مروی است که از حضرت ابی ابراهیم صلوات الله علیه پرسیدم که استخوان فیل را که از آن شانه می سازند آیا فروش و خرید آن حلال است فرمود ﴿لَا بَأْسَ قَدْ كَانَ لِأَبِي مِنْهُ مُشْطٌ أَوْ أَمْشَاطٌ﴾

ص: 342

باکی و بأسی بر آن نیست همانا پدرم را شانه از استخوان فیل بود یا این که فرمود شانه های چند از آن داشت

در امالی ابی علی ابن شيخ طوسى عليهما الرحمة از زریق مردی است که چنان بود که حضرت ابی عبدالله علیه السلام نماز بامداد می سپرد در طلوع فجر صادق گاهی که هنوز آثار روشنی روز نمایان شده بود و آغاز سحرگاه بود و می فرمود : ﴿ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً ﴾

و ازین پیش بمعنی این آیت اشارت رفت که چون پیغمبر صلی الله علیه و آله نماز بامداد می نهاد ملائکه ازدحام می ورزیدند تا با امامت آن حضرت نماز گذارند

بالجمله مي فرمايد ﴿ إِنَّ مَلاَئِکَهَ اَللَّیْلِ تَصْعَدُ وَ مَلاَئِکَهَ اَلنَّهَارِ تَنْزِلُ عِنْدَ طُلُوعِ اَلْفَجْرِ فَأَنَا أُحِبُّ أَنْ تَشْهَدَ مَلاَئِکَهُ اَللَّیْلِ وَ مَلاَئِکَهُ اَلنَّهَارِ صَلاَتِی﴾ يعنى ملائكه شب بآسمان صعود می نمایند و فرشتگان روز در هنگام طلوع فجر نازل می شوند پس من دوست می دارم که ملائکه لیل و نهار بر نماز من شاهد باشند

راوی می گوید که آن حضرت نماز مغرب را همان وقت که قرص آفتاب فرو می نشست از آن پیش که ستارگان آسمان نمایان گردند بجای می آورد

و هم در آن کتاب از زریق مروی است که گفت چنان بود که حضرت ابی عبد الله علیه السلام بسیار افتادی که در روز جمعه بیست رکعت نماز در صدر نهار و آغاز روز بگذاشتی و چون هنگام زوال شمس می رسید اذان می گفت و اندکی جلوس فرموده آن وقت اقامه می فرمود و نماز ظهر را می گذاشت و می فرمود ﴿هي أَوَّلُ صَلَاةٍ فَرَضَهَا اللَّهُ عزّ و جلّ عَلَی الْعِبَادِ صَلَاةُ الظُّهْرِ یَوْمِ الْجُمُعَة مع زَوَالُ﴾ اول نمازی که خدای عزّ و جل بر بندگان خود فرض کرد نماز ظهر روز جمعه است در هنگام زوال شمس یعنی ابتدای نماز که فرض گشت این نماز در این وقت بود.

﴿ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِکُلِّ صَلاَهٍ أَوَّلٌ وَ آخِرٌ لِعِلَّهٍ سِوَی صَلاَهِ اَلْجُمُعَهِ وَ صَلاَهِ اَلْمَغْرِبِ وَ صَلاَهِ اَلْفَجْرِ وَ صَلاَهِ اَلْعِیدَیْنِ ، فَإِنَّهُ لاَ یُقَدَّمُ بَیْنَ یَدَیْ ذَلِکَ نَافِلَهٌ﴾

ص: 343

رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود برای هر نمازی اول و آخری است بعلت شغلی یعنی بواسطه نوافل مگر نماز جمعه و نماز مغرب و نماز فجر و نماز عيد فطر واضحى که در این نمازها تقدیم نماز نافله نمی شود .

راوی گوید بسیار شدی که آن حضرت چون روز جمعه بلند شدی شش رکعت نماز بگذاشتی و بعد از آن شش رکعت دیگر نماز نهاد و نیز چون آفتاب در آسمان نزدیک بهنگام زوال و کود گرفتی اذان می گفت و دو رکعت نماز می گذاشت و جز بوقت زوال شمس فراغت نیافتی این وقت برای نماز بپای شدی و نماز ظهر بگذاشتی و بعد از ظهر چهار نماز یعنی مستحب و غیر واجب بسپردی آن گاه دو رکعت نماز بنهادی پس از آن اقامه گفتی و نماز عصر بپای آوردی.

معلوم باد اخبار و احادیث آن حضرت و اطوار و اخلاق و آداب شریفه اش در تمامت امور و حالات افزون از آن است که هیچ کس بتواند در حیّز احصاء و نگارش در آورد و این بنده باندازه استطاعت مرقوم و مشروح می دارد و انشاء الله تعالی ازین پس نیز در دامنه این کتاب مبارك اخباري كه مؤيد و مفسّر و مبیّن این مطالب مسطور و اخبار مذکوره است در مقامات خود مرقوم می شود .

بیان وقایع سال یک صد و پانزدهم هجری نبوی صلی الله عليه و آله و سلم

وقایع و و حوادث سال یک صد و چهاردهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله و تا آغاز سال یک صد و پانزدهم در جلد احوال حضرت باقر صلوات الله علیه که با وفات آن حضرت و ظهور امامت حضرت صادق علیهما السلام موافق بود مسطور گردید اکنون بعون خدای تعالی این بنده حقیر عباسقلی سپهر بنگارش وقایع سال یک صد و پانزدهم و ما بعد آن بحسب استقراء و بضاعت اشارت و از ائمه هدی صلوات الله عليهم تایید و توفیق انجام این کتب مبار که را مسئلت می نماید.

ص: 344

ابن اثیر در تاریخ الکامل می گوید در این سال معاوية بن هشام در ارض روم جنك و جهاد ورزيد و هم در این سال مردم شام را بلای طاعون فرو گرفت .

و نیز در این سال بلای قحط و غلائی شدید در مملکت خراسان دامن بگسترد جنيد والی خراسان باطراف و امصار بنوشت تا خوردنی بشهر مرو حمل نمایند . و نیز درهمی بمردی بداد و آن مرد بآن درهم گرده نانی بخرید جنید با آن جماعت گفت آیا از رنج جوع و بلای غلا شکایت کنید و حال این که قیمت يك گرده نان افزون از یک درهم نیست

همانا در هندوان که بضم اول نام نهری است ما بین خوزستان و ارجان و ولایتی از آن آباد است يك حفنه از حبوب وحفنه با حاء حطی دو مشت از طعام و جز آن است بدیدم که هر دانه را بدرهمی می فروختند

و در این سال محمّد بن هشام مخزومی مردمان را حج اسلام بگذاشت و در این سال ولایت خراسان در امارت جنید می گذشت و بعضی بر آن عقیدت هستند که جنيد وفات کرده بود ، و عمارة بن حُريم مرّى به نیابت او حکومت داشت و بعضی گویند موت جنید در سال یک صد و شانزدهم روی داد

و نیز در این سال عبدالملك بن قطن كه عامل اندلس بود در ارض بشکنیس جهاد ورزید و بسلامت باز گردید.

و در این سال یالئون پادشاه روم برای تدمیر و تادیب پاپ آهنك نمود و از قسطنطنیه بسیاری کشتی های جنگی بطرف روم مامور فرمود لکن چون بدریای آدريانيك رسيدند تمامت آن سفاین را طوفان در سپرد و در بحر بلا غرقه ساخت

و در این سال بروایت یافعی ضحاك بن فیروز دیلمی از ابناء فرس که در یمن سكون داشتند رخت اقامت بسرای آخرت کشید با ابن زبیر مصاحبت ورزید و در پاره از بلاد یمن از جانب او عامل شد و از ابو هریره و ابن عباس روایت داشت

ص: 345

و هم در این سال بروایت یافعی در مرآة الجنان ابو محمّد حكم بن عتيبة فقيه و قاضي ابو سهل عبد الله بن بریده اسلمی که بوفات هر دو تن اشارت رفت بدیگر سرای شدند.

ابن اثیر می گوید عتيبة بضمّ عين مهمله و فتح تاء فوقانی و بعد از آن یاء تحتانی و در آخر آن باء موحده است

و بريده بضمّ باء موحده و فتح راء مهمله و پدرش حصیب بضمّ خاء مهمله و فتح مهمله و بعد از آن باء موحده می باشد

بیان وقایع سال یک صد و شانزدهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله و سلم

در این سال معاوية بن عبد الملك در مملكت روم در زمین صایفه غزو نمود ، و در این سال طاعوني شديد ممالك عراق و شام را در سپرد و در شهر واسط شدیدتر گردید و در این سال جنید بن عبدالرحمن مرّی را که در مملکت خراسان امارت داشت بفرمان هشام بن عبد الملك عزلت افتاد و عاصم بن عبدالله بن يزيد هلالي والي آن مملکت گردید.

و چنان بود که جنید را مرض استسقا در سپرده و شکم او را زرداب فرو گرفته و سخت رنجور بود هشام با عاصم گفت اگر جنید را بدیدی که هنوز رمقی در وی باقی است او را بهلاك و دمار در سپار، و چون عاصم بخراسان بیامد جنید بمرده بود و عاصم را با جنید عداوت پیشین بود لاجرم عمارة بن حریم را که پسر عمّ جنيد و خليفه وی بود بگرفت و بشکنجه و عذاب دچار ساخت و نیز سایر عمال جنید را بگرفت و بعذاب در افکند و این عماره جدّ ابی الهیذام است که در شام بود و ازین پس انشاء الله تعالى مذکور خواهد شد وفات جنید در مرو روی داد و در شمار اجواد ممدوحين بود لكن در محاربات ستوده نبود

و نیز در این سال حارث بن سریج که بخراسان اندر بود اطاعت و بیعت هشام

ص: 346

را خلع نموده بطرف فاریاب راه نوشت عاصم بن عبدالله والی خراسان جماعتی را بدو بفرستاد و از جمله ایشان حيّان نبطى و خطاب بن محرز سلمی بود و این دو تن با آنان که با ایشان بودند گفتند ما حارث را جز بطریق امان ملاقات نکنیم آن قوم آن سخن را از ایشان مقبول نشمردند پس حارث ایشان را بگرفت و محبوس داشت و مردی را بر آن جمله موکل ساخت آن جماعت او را در بند افکنده و خودشان از زندان بیرون آمده بر نشستند و بخدمت عاصم معاودت نمودند

عاصم با ایشان بفرمود تا بخطبه برخاستند و از مساوی و مثالب و نکوهیدگی سيرت و خبث سريرت و غدر و مكيدت حارث بر شمردند و چنان بود که حارث جامه برتن بیاراسته و مردمان را بکتاب یزدان و سنت خاتم پیغمبران و بیعت رضای از آل پیغمبرصلی الله علیه و آله می خواند و از فاریاب راه بر گرفت و بشهر بلخ درآمد

و این وقت نصر بن سیّار و تجیبی عامل بلخ بود و با ده هزار تن مرد سپاهی حارث را دریافت و حارث با چهار هزار تن با وی جنگ در افکند سپاه بلخ در هم شکستند و حارث از دنبال آن ها بتاخت و به بلخ در آمد و نصر بن سیار از آن شهر بیرون شد

حارث چون این حال بدید بفرمود بمردم بلخ متعرض نشوند و مردی از اولاد عبدالله بن خازم را برایشان عامل گردانید و خودش به جوزجان روی نهاد و بر جوزجان و طالقان و مرو رود غلبه یافت و گاهی که بجوزجان اندر بود از یاران خویش مشورت کرد تا بكدام شهر آهنگ نماید.

گفتند مرو بیضه خراسان است و سواران بسیار دارد و اگر این جماعت جز با غلامان خود بجنك تو آهنك نجويند ترا دست خوش دمار گردانند در این مقام که هستی بپای اگر بتو روی کنند با ایشان مقاتلت کن و اگر بجای خود اقامت ورزند ماده فساد ایشان را بخواهی قطع نمود.

حارث گفت این رأی را ستوده نمی دانم او روی بجانب مرو نهاد و با پاره

ص: 347

عقلای مرد گفت اگر عاصم به نیشابور آید جمعیت ما را متفرق می کند و اگر بما روی آورد منکوب می گردد .

و از آن سوی با عاصم گفتند که مردم مرو پوشیده با حارث مکاتبه کنند گفت ای مردم مرو همانا بحارث مکاتیب متواتره می نمائید که اگر باین شهر روی کنید شهر را بدو تسلیم نمائید لاجرم من به نیشابور شوم و به امیرالمؤمنین بنویسم تا ده هزار تن از دلیران شام را بمدد من روان دارد، از میانه آن جماعت مجشر بن مزاحم گفت اگر بطلاق و عتاق در امر قتال با تو بیعت کنند از ایشان مفارقت مجوى .

و از آن سوی حارث بن سریج با شصت هزار مرد روی به مرو نهاد و فرسان طایفه از دو تمیم با وی بودند و از جمله ایشان محمّد بن المثنى و حماد بن عامر الحماني و داود اعسر و بشر بن انیف ریاحی و عطاء دبوسی و از جماعت دهاقین دهقان جوزجان و دهقان فاریاب و ملك طالقان و دهقان مرو رود و امثال آن ها بودند و ازین طرف عاصم بن عبدالله با سپاه مرو و جز آنان بیرون شد و لشگرگاه بساخت و پل ها را قطع نمود و اصحاب حارث بیامدند و قنطره ها را اصلاح کردند

این وقت محمّد بن مثنی فراهیدی ازدی با ده هزار تن بعاصم مایل شد و با مردم ازد ملحق شد و نیز حماد بن عامر حمانی بدو مایل گشت و بمردم بنی تمیم پیوست و حارث و عاصم با همدیگر دچار گشتند و ابض بن عبد الله بن زرارة الثعلبي در میمنه حارث بود پس بازار پیکار گردش گرفت و آفتاب کارزار نمایش فزود تیغ ها چون شعله نار بر کشیدند و سپرها چون میغ ها بر سر آوردند و جنگی سخت بدادند و نبردی مردانه بکار بردند

بعد از قتال ها و جدال ها اصحاب حارث چنان انهزام یافتند که جمعی کثیر در انهار مرو و نهر اعظم غرقه آب فنا شدند و دهاقین بشهرهای خود باز رفتند و نیز خازم بن عبدالله بن خازم که با حارث بود غرق گشت و گرهی بزرگ از اصحاب

ص: 348

حارث بقتل رسیدند و حارث بیابان مرو را در سپرد و نزديك منازل راهبان رواقی برزد و عاصم بدو متعرض نگشت و این هنگام نزديك به سه هزار تن در خدمت حارث انجمن شدند

بیان سوانح و حوادث سال یک صد و شانزدهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در این سال هشام بن عبد الملك عبيد الله بن الحبحاب (1) موصلی را از ولایت مصر معزول و بامارت افریقیه منصوب فرمود ، عبيد الله بجانب افریقیه برفت و در آن جا لشکر ساز داده بطرف صقلية بفرستاد چون بدریا در آمدند با کشتی های جنگی روم باز خوردند و جنگی سخت بپای بردند و سپاه روم را بشکستند و مردم روم جماعتی از مسلمانان را که از جمله ایشان عبدالرحمن بن زیاد بود اسیر کردند و عبدالرحمن تا سال یک صد و بیست و یکم در حالت اسیری بزیست .

و نیز در این سال ابن حبحاب لشكرى بجانب سوس و زمین سودان روان داشت و آن لشکر پرخاشگر برفتند و نصرت یافتند و با غنیمت معاودت کردند.

و در این سال عبدالله بن حبحاب ، عطية بن حجاج قیسی را عامل اندلس گردانید ابن حجاج بآن شهر و دیار روی نهاد و ولایت او در ماه شوال این سال بود و عبد الملك بن قطن را معزول ساخت و او را در هر سال غزوی برفتی وی همان کس باشد که جلیقیه (2) و البته (3) و غیر از آن را مفتوح ساخت .

ص: 349


1- حبحاب با حاء مهمله و بعد از باء موحده حاء مهمله ثانيه و بعد از الف باء موحده بمعنی خورد و ریزه است
2- جليقيه بكسرتين و لام مشدده و ياء ساكنه و قاف مكسوره و ياء مشدده و هاء اسم ناحیه ایست نزديك ساحل بحر محیط از ناحیه شمال اندلس از جانب غربی
3- البته بفتح الف و سكون لام و ياء مفتوحه اسم چند آب و چند جای و بضم اول قریه بزرگی است در اندلس

و بعضی گفته اند ولایت عبدالله بن حبحاب در افریقیه در سال یک صد و هفدهم بود و انشاء الله تعالى شرح حال او در ذیل وقایع همان سال مسطور می آید و صحیح نیز همان است .

و در این سال ولید بن یزید بن عبد الملك بن مروان که ولایت عهد داشت مردمان را حجّ اسلام بگذاشت و عمال و حكام ولايات همان مردم بودند که در سال قبل مذکور شدند مگر خراسان که بعاصم بن عبدالله تفویض شد .

بعضی نوشته اند سبب عزل کردن هشام بن عبد الملك جنيد بن عبدالرحمن را از خراسان و نصب نمودن عاصم بن عبدالله را برای این بود که جنید بن عبدالرحمن فاضله دختر يزيد بن مهلّب را تزویج کرده بود و بنا براین خبر باید فوت جنید در این سال روی داده باشد.

و نیز در این سال بروایت بعضی از نویسندگان معاوية بن عبدالملك با مردم روم جنك بداد .

و هم در این سال بروایت یافعی عدی بن ثابت انصاری کوفي جانب دیگر سرای سپرد و عمرو بن مرة المرادی که مردی حجت و حافظ بود رخت بدیگر جهان کشید مسعر گوید از وی افضلی نیافتم

و هم در این سال بروايت يافعي وصاحب حبيب السير محارب بن دثار دوسی که در کوفه قضاوت می راند و از ابن عمر و جابر و طایفه دیگر استماع داشت وفات نمود

و نیز در این سال بقول بعضی از مورخین میمون بن حمدان فقیه جزیره بسرای آخرت روی کرد، و هم در این سال بقول بعضی از نویسندگان علی بن عبد الله بن عباس در قریه حمیمه از قرای دمشق بسرای جاوید خرامید.

ص: 350

بیان وقایع سال یک صد و هفدهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله و سلم

در این سال معاوية بن هشام در صايفه يسرى و سلیمان بن هشام در صایفه یمنی از طرف جزیره جنگ در سپردند و سلیمان چند دسته از سپاهیان خود را در اراضی روم مأمور ساخت و بر جماعت نصاری نصرت یافتند.

و هم در این سال مروان بن محمّد که در مملکت ارمينيّة حکمران بود دو دسته از سپاهیان خود را از دو سوی بخاك اتراك خزر مامور گردانید و یک دسته ایشان سه قلعه از ناحية الآن را مفتوح نمودند و دسته دیگر با تومان شاه دچار شدند مردم آن تاخیه چون تاب مقاومت نداشتند بمصالحت پرداختند و بمسالمت بنشستند

یاقوت حموی می گوید اللآن بلادی واسعه و امتی کثیره اند که در اراضی در بند واقع و در کوهستان قبق می باشند و شهری بزرگ و نامدار ندارند و بیشتر ایشان بمذهب نصاری هستند و جماعتی از مسلمانان نیز در میان ایشان روز می گذارند و ایشان را پادشاهی مستقل نیست که مرجع ایشان باشد بلکه هر طایفه را امیری و رئیسی است و این جماعت بغلظت خوی و قساوت قلب ممتازند و در میان مملكت اللاّن و کوه قبق قلعه و قنطره ایست که در بیابانی عظیم واقع است و آن قلعه را قلعه باب اللاّن نامند جماعتی از بهادران رجال نگاهبان آن قلعه می باشند و مردم اللاّن را جز باجازت اهالی آن قلعه بکوه قبق راه نمی گذارند و آن قلعه را بر فراز سنگ بنا کرده اند و در آن جا آبی خوش گوار است که در وسط قلعه ظاهر می شود و از قلعه تا بشهر تفلیس چندروز راه است .

ص: 351

3بیان عزل عاصم بن عبدالله از ایالت خراسان و نصب خالد بن عبدالله قسری

در این سال هشام بن عبدالملك عاصم بن عبدالله را از حکومت خراسان معزول و خالد بن عبدالله قسری را منصوب ساخت و خالد برادر خود اسد بن عبدالله را از جانب خود در خراسان بگذاشت و علت این عزل و نصب این بود که عاصم بهشام نوشت که تا حکومت خراسان بایالت عراق منضم نشود امور آن حدود و انتظام مواد و معونه آن و دفع دشمنان و قلع فساد آن سامان چنان که می شاید اصلاح نجوید لاجرم هشام امارت خراسان را با حکومت خالد بن عبدالله قسری پیوسته داشت و بخالد نوشت که برادرت اسد را بخراسان بفرست تا اگر رفع مفاسد این مملکت باین کار است چاره نماید .

خالد برادرش اسد را بدان سوی روانه ساخت چون محمّد بن مالك همدانی که در جلو اسد راه می نوشت عاصم را دریافت با حارث بن سریج صلح ورزید و کتابی در میانه خود بر نگاشتند که حارث در هر يك از شهرهای خراسان که خود خواهد فرود آید و این که هر دو تن در این امر بهشام بنویسند و از وی بخواهند تا بكتاب خدای و سنّت رسول خدای صلّى الله علیه و آله کار کند و اگر هشام از این کار امتناع بورزد بر وی بر آشوبند .

پس جماعتی از رؤسای زمان آن مکتوب را خاتم بر نهادند لکن از میانه آن جماعت يحيى بن حضين بن منذر مهر ننمود و گفت در این کار بر خلع هشام اقدام خواهد شد لاجرم آن امر بانجام نرسید و در این هنگام عاصم بن عبدالله در قریه که در بالای مرو واقع بود جای داشت و حارث بن سریج بدو بتاخت و در میانه جنگی سخت برفت و حارث در هم شکست و گروهی بسیار از یارانش اسیر آمدند عبدالله بن عمر و مازنی که رأس و رئیس اهل مرو بود از جمله اسیران گشت عاصم

ص: 352

جمله اسرا را بقتل رسانید .

و چنان افتاده بود که بر اسب حارث تیری بر نشست حارث برکشید و آن مرکب را همی بضرب تازیانه فرو می گرفت تا از احساس رنج جراحت مشغول دارد و در این حال مردی از اهل شام بر حارث حمله آورد چون بحارث نزديك شد حارث از اسب بزیر آمد و چون پلنگ غرّان بر وی بتاخت مرد شامی مرگ را بچشم بدید و او را بحرفت اسلام بخواند تا بر خونش ببخشاید حارث گفت از مرکب خویش فرود شو آن مرد بزیر آمد و حارث بر آن اسب بر نشست مردی از عبدالقیس این شعر در این باب بگفت :

تولت قريش لذة العيش و اتقت *** بناكلّ فجّ من خراسان اغبرا

فليت قريشا اصبحوا ذات ليلة *** يعومون في لجّ من البحر اخضرا

و از آن طرف چون این کردار را اهل شام بدیدند و ابا و امتناع يحيى بن حصین را از مهر نمودن آن مکتوب بدانستند یحیی در نظر ایشان سخت عظیم گشت و از چگونگی حال و هزیمت حارث بن سریج بر نگاشتند و بدستیاری محمّد بن مسلم عنبری بخدمت اسد بن عبدالله بفرستادند و محمّد بن مسلم در شهر ری و بقولی در شهر بیهق اسد را بدید و مکتوب را بداد

پس اسد بن عبدالله بسوی برادرش نامه کرد و چنان بنمود که وی حارث را منهزم داشته و هم از کردار یحیی بن حضين باز نمود خالد نيك مسرور شد و ده هزار دينار و يك صد اسب بجايزه يحيى عطا کرد و مدت ایالت عاصم از یک سال کم تر بود و اسد بن عبدالله او را بزندان در آورد و حساب او را باز کشید و یک صد هزار درهم مطالبه نمود و گفت تو در این مدت امارت هیچ غزو ننهادى و عمارة بن حريم و عمال جنید را که در بند و شکنج عاصم اندر بودند رها ساخت.

و چون اسد بیامد از مملکت خراسان جز مرو و نیشابور برای عاصم نبود و حارث در مرو الرّوذ و خالد بن عبدالله هجری در آمل بموافقت حارث بودند اسد بیمناک بود که اگر بآهنگ حارث روی بمرو رود کند خالد هجری از طرف آمل

ص: 353

روی آورد و اگر قصد هجری را کند حارث از جانب مرو رود بجانب مرو بتازد پس قرار بر آن نهادند که عبدالرحمن بن نعیم را با مردم کوفه و شام بدفع حارث بمرو رود بفرستند و اسد با دیگر سپاهیان روی بآمل نهند.

چون جانب راه گرفتند سپاه آمل که زیاد قرشی مولی حیّان نبطی و جز او سرکرده ایشان بودند بودند اسد را دریافتند و بمحاربت در آمدند اسد چنان ایشان را منهزم ساخت که بمدینه خود بمحاصره در افتادند اسد ایشان را در حصار آورد و منجنيق ها بر ایشان بر کشید و خالد هجری برایشان امارت داشت.

مردم آمل بیچاره شدند و امان خواستند اسد کسی را بدیشان پیام داد که مقصود خود را بازگوئید گفتند بکتاب خدای و سنّت رسول معاملت ورزید و بسبب ما و جنایت ما بدیگر مردمان متعرّض نشوید اسد این جمله را اجابت کرد و يحيى بن نعيم بن هبیره شیبانی را عامل آن جماعت ساخت و خود بآهنگ بلخ روی نهاد و بدو خبر دادند که مردم بلخ در بیعت سلیمان بن عبدالله بن خازم اندر شده اند.

اسد بن عبدالله همی برفت تا بآن جا پیوست و سفینه چند بدست کرد و از آن جا به ترمذ راه نوشت و معلوم گشت که حارث آن شهر را محاصره نموده و در این هنگام سنان اعرابی عامل آن جا بود اسد از این سوی رودخانه فرود شد لکن نه توانست از نهر بگذرد و نه مردم آن جا را مدد کند و از آن سوی اهل ترمذ از شهر در آمدند و با حارث قتالی شدید بپای آوردند حارث کیدی بکار برده و کمینی بر نهاده بود لاجرم چون فراریان روی برتافت و مردم ترمذ از دنبال او تاختن گرفتند.

و از این سوی نهر نصر بن سیّار در خدمت اسد بن عبدالله نشسته نگران ایشان بود چون آن کردار حارث را بدید بدانست که ایشان را فریب داده لاجرم حالت کراهت در جبینش مطالعت رفت و اسد گمان همی برد که این حزن و اندوه نصر بن سیّار بواسطه شفقتی است که او را از روی برتافتن حارث حاصل شد و همی خواست نصر را بعتاب و خطاب در سپارد بناگاه چون آن کمین بر گشادند و آن کید و کین بنمودند اسد بدانست که نصر را این شفقت بر مردم ترمذ است که بر حارث

ص: 354

بالجمله مردم ترمد هزیمت شدند و اسد بجانب بلخ کوچ نمود و مردم ترمد دیگرباره بجنگ حارث بیامدند و او را منهزم ساختند و جماعتی از اهل بصیرت را که از آن جمله مکرمه و ابو فاطمه بودند بکشتند آن گاه اسد از راه زم روی بسمرقند آورد و چون به زمّ رسيد (و زمّ بفتح زاء معجمة و تشديد ميم شهرى است كوچك بر طريق جيحون میان ترمد و آمل) بالجمله چون اسد بن عبدالله وارد زمّ گشت مردی را بجانب هیثم شیبانی که از اصحاب حارث و در یکی از حصون بود پیام فرستاد که شما منکر کردار ناستوده و سوء سيرت ما هستید اما هیچ سوء سیرت و آزار مردمان و اسیر ساختن و حلال نمودن فروج و غلبه مشرکان بآن درجه که در سمرقند روی داده در هیچ کجا نمودار نشد. اکنون من آهنگ سمرقند دارم و ترا بعهد و ذمّه خدائی برخوردار می دارم که اگر بآن چه گویم اطاعت کنی هیچ گزندی از من نیابی و بامان و مساوات و کرامت شاد خوار شوی و هر کس با تو باشد نیز باین عهد و پیمان نایل خواهد بود و اگر آن چه گویم پذیرفتار نشوی عهدی از خدای بر خويش نهم که اگر يك تیر از کمان برگشائی از آن از من در امان نباشی و اگر هزار امان از بهرت بازگذارم بهيچ يك وفا نكنم .

چون هیثم شیبانی این پیام بشنید بخدمت اسد بیامد و با او جانب سمرقند گرفت و بسوی ورغسر بر آمد ورغسر بفتح واو و فتح راء مهمله و غين ساكنه و سين مهمله مفتوحه و راء مهمله قریه ایست از قراء سمرقند که مقسم نهرها و آب های صغد و جز آن در آن جا شود و دارای رزاستان و ضیاع است و خراج از آن جا نگیرند و در ازای اصلاح سکوی و آب بندها گذارند.

بالجمله اسد بسوى ورغسر و آب گاه سمرقند برآمد و در اصلاح آب بندهای بیابان ها بکوشید و از سمرقند بازگردانید پس از آن بجانب بلخ مراجعت نمود .

و بعضی گفته اند که این معاملات اسد و اصحاب حارث در سال یک صد و هیجدهم روی نمود.

ص: 355

بیان حال داعیان بنی عباس و قتل و اخذ ایشان بدست اسد بن عبدالله

گفته اند در این سال اسد بن عبدالله جماعتی از داعیان دولت بنی عباس را که در مملکت خراسان ظهور کرده بودند بگرفت و بعضی را بکشت و جمعی را مثله نمود و پاره بزندان افکند و از جمله مأخوذين سليمان بن كثير و مالك بن الهيثم و موسى بن كعب و لاهز بن قريظ وخالد بن ابراهيم و طلحة بن زريق بودند .

پس ایشان را در خدمت اسد حاضر کردند اسد گفت ای مردم فاسق آیا خدای تعالى نفرموده است ﴿عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ ۚ وَ مَنْ عَادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ﴾ خدای تعالی از گناهان گذشته می گذرد لکن چون دیگر باره بآن کار باز شوند انتقام می کشد سلیمان گفت سوگند با خدای ما چنان هستیم که شاعر می گوید :

لو بغير الماء حلقى شرق *** كنت كالغصان بالماء اعتصاري

سوگند با خدای از دست تو شرّ همی خیزد ما جماعتی از قوم و عشیرت تو هستیم و طایفه مضریه این کردار با تو بنمودند چه ما از تمامت مردمان بر قتيبة بن مسلم سخت تر بودیم لاجرم این طایفه خواستند خون خود از ما بخواهند و ما را آلوده تهمت و جسارت داشتند اسد فرمان کرد آن مردم را بزندان بردند و در کار ایشان با عبدالرحمن بن نعيم مشورت نمود

عبدالرحمن گفت چنان بصواب می بینم که از خون ایشان در گذری و بر عشایر ایشان منت گذاری اسد گفت از آن جماعت هر کس از مردم یمن بودند چون خودش نیز از آن طایفه بود رها کردند و نیز هر کس بقبيله ربيعه منسوب بود رها نمودند چه ربیعه و یمن با هم دوست هستند و بآهنك قتل مردم مصر بر آمد .

و موسى بن کعب را حاضر ساخت و او را بلجام دراز گوش لگام بست و چنان لجام را بر کشید که دندان هایش فرو ریخت و روی و بینی او را در هم بکوفت ولاهز

ص: 356

بن قريط را بخواند و با او گفت هیچ سزاوار نبود که با ما این معاملت بورزی و مردم یمن و ربیعه را فرو گذاری و او را سی صد تازیانه بزد حسن بن زید ازدی بشفاعت او و برائت او و اصحابش سخن کرد و نجات یافتند .

بیان ولایت یافتن عبیدالله حبحاب در مملکت افریقیه و اندلس

در این سال هشام بن عبدالملك امارت مملكت افريقا و اندلس را بعبیدالله بن حبحاب تفویض نمود و فرمان کرد تا بآن دو ایالت رهسپر گردد و عبیدالله در این هنگام والی مصر بود چون این فرمان بدو پیوست پسر خویش را در مصر بامارت بنشاند و خود بافریقیه شد و عقبة بن الحجاج را والی اندلس گردانید و پسرش اسمعیل را عامل طنجه ساخت و حبيب بن أبي عبيدة بن عقبة بن نافع را بغزو بلاد مغرب زمین مأمور فرمود .

حبیب راه ها در نوشت و بلاد و امصار آن حدود را در سپرد چندان که بشهر سوس اقصی و ارض سودان رسيد و هر كس باوى بجنك و ستيز در آمد مغلوب گرديد و چندان اسیر و غنیمت بدست آورد که حسابش مشکل می نمود مردم مغرب زمین را دل ها از ستمش آکنده گشت و در جمله اسیرانی که یافت دو جاریه از مردم بربر بود كه هر يك را يك پستان بود پس با غنایم و اسیر بسیار بسلامت و عافیت باز شد .

و نيز عبيد الله بن الحبحاب در همان سال یک صد و هفدهم هجری سپاهی از راه دریا به جزیره سردانیّه فرستاد آن لشکر از اراضی آن جزیره چندی را مفتوح ساخته و بنهب و تاراج پرداخته با غنیمت معاودت گرفتند .

و نیز دیگر باره حبیب بن ابی عبیده را در سال یک صد و بیست و دوم بغزو جزیره صقلیّه مامور ساخت در این سفر پسرش عبدالرحمن بن حبيب هم در خدمت

ص: 357

پدر بود.

چون باراضی آن جزیره فرود شد عبدالرحمن را با خيل و سپاه روانه نمود عبدالرحمن چنان بشجاعت و جلادت کار کرد که هر کسی با وی دچار شد بهلاك و دمار پیوست و هرگز از هیچ کس این گونه ظفرمندی دیده نشده بود.

پس همچنان برفت و فتح کرد تا بشهر سر قوسه که بزرگ ترین شهرهای صقلیه است نزول نمود مردم سر قوسه با وی بجنك در آمدند لکن از وی هزیمت یافته دچار حصار گشتند و در آخر کار با وی بصلح آمدند و بر خویشتن جزیه بر نهادند

عبدالرحمن از پس انجام این کارها بسوی پدرش حبیب باز شد و حبیب بر آن بر اندیشه همی بود که در جزیره آن چند بپاید که جمله را بگشاید لکن در اثنای این حال نامه عبیدالله بن حبحاب در طلب او بافريقيه وصول یافت و سبب این بود که چنان که نگارش رفت ابن حبحاب پسرش اسماعیل را عامل طنجه ساخته بود و عمر بن عبدالله مرادی را با وی همراه داشته بود

چون بآن مکان رسیدند دست بتعدی بر آوردند و همی خواستند پنج یك اموال بربریان را که جانب اسلام گرفته بودند باز ستانند و گمان همی کردند که این جماعت فیء دیگر مسلمانان می باشند و پیش از ایشان هیچ کس در پیرامون چنین کار نشده بود .

چون جماعت بربر از مسیر حبیب بن ابی عبیده در جزیره صقلیه آگاه شدند و بدانستند حبيب و لشکریان او دور گردیده اند ، بطمع در افتادند و آن عهد و صلح که با ابن حبحاب بپای گذاشته بودند بشکستند و جملگی مردم بربر از مسلمان و کافر بر وی بشوریدند و سر بطغیان بر کشیدند.

کار سخت شد و بلا عظیم گشت و آن مردم بربر که در طنجه بودند میسره سقاء مدغوری را بر خویشتن سرافرازی دادند و امیری خویش بخشیدند وی از جماعت خوارج صفرية وسقاء بود .

ص: 358

پس بآهنك طنجه بر آمدند عمر بن عبدالله با آن جماعت بمقاتلت در آمد بربري ها او را بکشتند و بر طنجه مستولی شدند و با میسره سقاء بخلافت بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین خواندند جمعی کثیر از بربر با وی انجمن شدند و کارش در نواحی طنجه قوت گرفت .

و هم در این هنگام جماعتی در افریقیه بمخالفت ظهور کردند و مقاله خوارج را آشکار ساختند ابن حبحاب چون این آشوب جهان کوب را بدید و روزگار ناهموار و انقلاب دشوار را دریافت حبیب بن ابی عبیده را که در این وقت در صقلیه جای داشت احضار فرمود تا بمحاربت میسره سقاء روی کند .

لاجرم حبيب بجانب افریقیه معاودت کرد و چنان بود که ابن حبحاب خالد ابن حبیب را با لشکری بدفع میسره فرستاده بود حبیب را نیز بر اثر او روان داشت .

حبیب و خالد در نواحی طنجه باز خوردند و با مخالفان کار حرب بیاراستند و جنگی سخت که هیچ کس آن گونه نشنیده بود بپای آوردند و میسره بطرف طنجه باز شد اما مردم بربر از رفتار او در خشم شدند و او را بکشتند و خالد بن حمید زنانی را امیری خویشتن دادند

پس خالد بن حمید با سپاه بربر با خالد بن حبيب و لشکر عرب و سپاه هشام صفوف جنك بياراستند و دلاوران عرصه کارزار به تیغ های آبدار و سنان های آتش بار یار شدند .

ابر بلا بارنده و هژبر وغا خروشنده و بحر فنا جوشنده گشت نه پدر در پسر می دید نه برادر به برادر می پرداخت زمین در خون نشست و زمانه زنّار خونین بر کمر بست.

مردم بربر چون شعله آذر با تیغ و خنجر دست بسودند و آشوب محشر بنمودند شجعان عرب دل از جان بر گرفتند و بر آن رنج و تعب شکیبائی ورزیدند لکن گروهی از برابر بناگاه کمین برگشادند و بر ایشان بتاختند سپاه عرب منهزم

ص: 359

شدند و طاقت مقاومت نیاوردند .

خالد بن حبیب با این آشوب و آسیب عار فرار بر خویش نیست ناچار مردم عرب نیز با وی بپائیدند و جان عزیر را طعمه شمشیر تیز گردانیدند چندان که تمامت بهلاکت رسیدند .

در اين جنك بزرك حماة عرب و فرسان تازی بازی ها کردند تا در پهنه کارزار بدمار رسیدند ازین روی این جنك عظيم را غزوة الاشراف نامیدند .

و چون این روزگار دشوار پدیدار و این شکست ناهموار نمودار گشت سایر بلاد و امصار نیز پر آشوب شد و مردمان هر سامان جانب عصیان گرفتند و این خبر بمردم اندلس پیوست ایشان نیز دلیر شدند و بر امير خود عقبة بن الحجاج بر آشوفتند و معزول داشتند و عبدالملك بن قطن را بولایت برکشیدند از این روی کار بر ابن حبحاب پریشان شد و این داستان بآستان هشام بن عبدالملك سمر گشت .

هشام چون این روزگار تاريك را بدید رشته حلمش باريك گرديد و گفت در خون عرب آن خشم و غضب بنمایم که شعله اش سر بآسمان کشد و آن شکر رهسپر دارم که اول ایشان نزد آنان و آخر ایشان نزد من باشد و تلافی مافات بشود.

بیان لشکر فرستادن هشام بن عبدالملك بدفع مردم بربر

هشام برای چاره کار آن مردم خون آشام ابن حبحاب را احضار کرد و او در شهر جمادى الثانيه سال يك صد و بیست و سیم بدرگاه شام روی نمود و کلثوم بن عياض قشیری را بجای او نصب کرد و لشکری گران با وی روان داشت و هم بآن بلاد و امصاد که در عرض راه او بودند حکم نوشت که با وی همعنان شوند

ص: 360

پس کلثوم ارض و بوم در نوشت تا بافریقیه رسید و بلج بن بشر که در مقدمة الجيش او راه می سپرد بقیروان رسید و با مردم قیروان بجفاکاری و کبر فروشی پرداخت و همی خواست که آن سپاه که با وی بودند در منازل ایشان فرود آورد مردم قیروان این شکایت به حبیب بن ابی عبیده که این وقت در تلمسان (1) در مواقف بربر بود بنوشتند و از بلج و کلثوم ناله برآوردند.

حبيب بكلثوم نوشت که بلج چنین و چنان کرد هم اکنون از آن شهر بکوچ و گرنه با مرد و مرکب بدفع تو روی کنیم کلثوم بمعذرت پرداخت و روی بحبيب نهاد و بلج بن بشیر همچنان در مقدمه او می رفت .

چون حبیب را دریافتند با وی باستخفاف رفتند و او را ناسزا گفتند و در میان ایشان منازعتى روى داد لكن سرانجام بصلح پیوست و بر قتال بربر اتفاق ورزیدند.

و از آن سوی مردم بربر چون دیو و دد بر ایشان روی آوردند و از طنجه پذیرای قتال شدند حبیب با کلثوم و لشکریان گفت بهتر آن است که پیادگان را بجنك پیادگان و سواران را بحرب سواران باز دارید ایشان از وی نپذیرفتند و كلثوم با جماعت سوار بمحاربت آن جماعت بتاخت

گروهی از پیادگان بربر با او حرب نمودند و او را هزیمت دادند کلثوم منهزماً باز شد مردمان این کردار را خوار شمردند

و این هنگام بازار قتال گرم شد و آتش نصال بدلیران با یال و کوپال اتصال یافت سواران بربر چون کوه اخگر نمودار شدند و رجّاله آن جماعت در کار مقاتلت بپائیدند کار جنك سخت شد و تخته بدل به تخت گشت سپاه بربر فزونی گرفتند و دلیری ها و کوشش ها بنمودند .

در این جنك كلثوم بن عياض و حبيب بن ابی عبیده و وجوه عرب بقتل رسیدند

ص: 361


1- تلمسان بكسر تاء فوقانی و لام و بعد از میم سین مهمله و بعد از الف نون دو شهر است در مغرب پهلوی هم که لشکر سلطان در آن جا ساکن باشند

و لشكر عرب هزيمت یافتند و بهر سوی پراکنده گردیدند سپاه شام روی باندلس آوردند بلج بن بشر و عبدالرحمن بن حبيب بن أبي عبیده با ایشان بودند و بعضی بقیروان باز شدند.

و چون لشکر عرب در این وقت این ضعف و انکسار دریافت مردی که او را عكاشة بن ايوب فزاری گفتند در شهر قابس (1) ظهور نمود و این عکاشه بمذهب خوارج صفرية مي رفت پس لشکری از قیروان بدو بیامد و جنگی بس شدید در میان ایشان برگذشت و لشکر قیروان را شکست افتاد لشکری دیگر بیامد و هم چنان قتالی سخت بپای بردند لکن عکاشه منهزم و جمعی کثیر از اصحابش مقتول شدند و عكاشه ببلاد الرمل پیوست .

و چون خبر قتل كلثوم بهشام پیوست حنظلة بن صفوان کلبی را بامارت افریقیه منصوب ساخت حنظله در شهر ربيع الآخر سال یک صد و بیست و چهارم بآن مملکت در آمد و هنوز در قیروان درنگی ننموده بود که عکاشه خارجی با گروهی بی شمار از مردم بربر بدو بتاخت چه در آن هنگام که عکاشه فرار نمود مردم را تحریص همی نمود تا خون خویش بجوید و عبدالواحد بن يزيد هوارى ثم المدغمی که بمذهب خوارج صفریه بود با جمعی کثیر باعانت او بیامد

پس این دو جماعت دو دسته شدند تا هر دسته از يك طرف قيروان شتاب آورند چون عکاشه بقيروان نزديك شد حنظلة بمقابلت او بیرون تاخت و او را منفردا با اصحابش دریافت قتالی سخت بدادند و جنگی بزرك بياوردند عکاشه منهزم شد و از سپاه بربر گروهی بی شمار بقتل آمدند و حنظله بقیروان باز شد تا از عبدالواحد بر آن شهر آسیبی نرسد و چهل هزار سوار بمدافعت عبدالواحد بفرستاد .

چون این سپاه بدو از نزدیک شدند برای دواب و مرکب خود جو نیافتند ناچار گندم بجای جو چرانیدند و بامداد دیگر عبدالواحد را در یافتند و از وی

ص: 362


1- قابس با قاف و باء موحده و سین مهمله شهری است بر ساحل دریای مغرب از اعمال افريقيه و بندرگاه است و تا بحر سه میل فاصله دارد

شکست یافته بقیروان باز شدند و دواب ایشان بسبب خوردن گندم هلاکت یافتند و چون بشمار آوردند بیست هزار اسب هلاك شده بود .

و از آن طرف عبدالواحد راهسپار شد و در يك فرسنگی قیروان فرود گشت و آن منزل را اصنام نام بود و در این وقت سی صد هزار تن مردم جنگجوی در خدمتش انجمن داشتند حنظله نیز تمامت مردم قیروان را بجنك ايشان بخواند و جمله را مال و اسلحه قتال بداد جمعی کثیر بر وی فراهم آمدند.

و چون گروه خوارج با عبدالواحد بدو نزديك آمدند حنظله از قیروان بیرون آمد و صفوف قتال بياراست علمای دین در میان مردم قیروان بپای شدند و آن جماعت را بمجاهدت تحریص نمودند و از کردار مردم خوارج و اسیر ساختن ایشان زنان را و ببندگی در آوردن جوانان و فرزندان مسلمانان را و بقتل آوردن رجال را تذکره همی نمودند

ازین گونه سخنان خون در عروق ابطال رجال بجوشيد وعرق حمیّت بجنبید و عرق عصبیّت بر چهره ها بر دوید نیام شمشیرها در هم شکستند و درون ها را از آتش كين ها ،بی نباشتند، زنان ایشان از پس پرده در آمدند و ایشان را بغیرت و حمایت در آوردند چنان که آن جماعت دل از جان و روی از جانان بر گرفته یک دفعه بمیدان تاختند و بر خوارج حمله واحده بیاوردند و پای ثبات بیفشردند

جنك بزرك شد و بلیّت عظیم افتاد و غوغای مردم پرخاشگر حدیث از واقعه محشر همی داد هر دو گروه بر شداید پیکار شکیبایی کردند و همی قتال دادند و از کشته پشته برآوردند .

در این حال رحمت خدای شامل گشت و مادر روزگار بدمار لشکر بربر حامل شد و یک باره رشته صبوری و توانائی مردم خوارج و بربر در هم گسیخت و آسیاب حوادث مطحون بلایا بر ایشان به بیخت جملگی منهزم و شکسته شدند و عرب نصرت یافتند و از جماعت بربر همی بکشتند و زمین را بخون ایشان لاله گون ساختند و از دنبال ایشان تا به جلولاء بتاختند و همی بکشتند و مقاتلت ورزیدند

ص: 363

لكن نمی دانستند که عبدالواحد که ریشه فتنه و فساد بود مقتول شده است تا گاهی که سر او را بحنظله بیاوردند مردمان چون سر عبدالواحد را بدیدند در حضرت خداوند واحد سر بسجده در آوردند .

گفته اند در تمامت روزگار در مملکت مغرب این مقدار بقتل نرسیده بود چه حنظله فرمان کرد تا کشتگان را بشمار آورند مردمان از احصای آن عاجز شدند ناچار بدستیاری نی بشمردند یک صد و هشتاد هزار نفر دستخوش تیغ مسلمانان شده بود و از آن پس عکاشه را با طایفه دیگر در مکانی دیگر یافتند و بخدمت حنظله بیاوردند و بقتل رسانیدند .

این وقت حنظله ازین فتح نامه ای بهشام بن عبد الملك مرقوم نمود ، ليث بن سعد می گفت بعد از غزوه بدر تاکنون هیچ جنگی بسختی این جنك كه عرب را در اصنام افتاد نیفتاده است

بیان حوادث و سوانح سال یک صد و هفدهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در این سال معاوية بن هشام در صایفه پسری و سلیمان بن هشام در صایفه یمنی از طرف جزیره حرب در افکندند و سلیمان لشکریان خود را چنان که در آغاز وقایع این سال اشارت شد در ارض روم متفرق ساخت

و در این سال خالد بن عبدالملك مردمان را حج اسلام بگذاشت و محمّد بن هشام بن اسمعیل مخزومی در مکّه معظمه و مدینه طیّبه و طایف عامل بود و مروان بن محمّد در ارمینیه و آذربایجان فرمانروائی داشت

و در این سال عبدالرحمن بن هرمز اعرج در اسکندریه وفات نمود و نیز در این سال ابن ابى مليكه عبد الله بن عبيد الله بن ملیکه تیمی مدنی که مدتی از جانب

ص: 364

ابن زبیر قضاوت داشت و در حرم محترم مکّه معظمه مؤذن بود راه بدیگر سرای گرفت .

و نیز در این سال ابو رجاء عطاردی رخت بدیگر جهان کشید و ابوشاكر مسلمة بن هشام بن عبد الملك جانب سرای اخروی سپرد.

و نیز در این سال قاضی جزیره میمون بن حمدان فقیه که نیز او را میمون بن حمدان نوشته اند و ازین پیش مذکور شد بروایت ابن اثیر و یافعی وفات نمود . و بعضی وفاتش را در سال یک صد و هیجدهم نوشته اند ، یافعی می گوید از جمله علمای عاملین بود و از عایشه و ابو هریره روایت می نمود .

و نیز در این سال ابو عبدالله نافع مولای عبدالله بن عمر بن الخطاب که در شمار فقهای مدینه رفتی وفات کرد وی دیلمی بود و از جمله بزرگان تابعین شمرده می شد از مولای خود ابن عمر و ابو سعید خدری استماع داشت و زهری و ایوب سختیانی و مالك بن انس از وی راوی بودند

یافعی می گوید نافع از مشاهیر و ثقات محدثین است و آنان که ضبط و ثبت احادیث می نمودند از احادیث او مأخوذ کردند و عمر بن عبدالعزیز او را بمصر مأمور داشت ، اهالی مصر را بمعالم دینیّه و قوانین سنت تعلیم نماید و آن احادیث که از ابن عمر وارد است بیشترش بروایت او تکیه دارد .

مالك بن انس می گفت که هر وقت از نافع استماع حديث نمودم هيچ باك نداشتم که از دیگری شنیده باشم یعنی آن چه او گفتی چنان متقن بود که صحت آن متیقن می گشت و اهل حدیث می گفتند روایتی که بتوسط شافعی از مالك و مالك از نافع و نافع از ابن عمر بشود چون سلسله ذهب باشد چه هر يك از این روات در صبحت و صدق روایت خود جلالتی مخصوص دارند .

و نیز در این سال و بقولی در سال یک صد و بیستم و بروایتی بیست و ششم و بحدیثی یک صد و سی ام هجری ابو بکر محمّد بن عمرو بن حزم وفات نمود و نیز در این سال ابوالجناب سعید بن يسار مولی میمونه روی بدار القرار نهاد .

ص: 365

و هم در این سال و بقولی سال یک صد و هجدم هجرى ابو الخطاب قتادة دعامه بصری که عالم بصره و در شمار حفاظ بود رخت بدیگر سرای بر بست و قتاده نابینا بود و در سال شصتم هجری متولد شده

یافعی می گوید قتاده می گفت هشت روز در خدمت سعید بن مسیّب روز نهادم روز سیّم گفت ای اعمی براه خویش بکوچ چه بر من فایق باشی و قتاده را آن قوت حفظ و حافظه بود که می گفت هرگز با هیچ محدثی نگفتم بر من اعاده بکن یعنی بمحض این که حدیثی را بشنیدم چنان محفوظ من می گشت که حاجت باعادت نمی رفت و هرگز چیزی نشنیدم جز این که در خزانه دل بذخیره بسپردم .

و نیز در این سال عبدالله بن ابی زکریای خزاعی فقیه اهل دمشق وفات کرد یافعی می گوید عبدالله را آن جلالت مقام و رتبت علم بود که عمر بن عبدالعزیز او را بر سریر خود بنشاندی .

ابو مشهر گوید وی سیّد اهل دمشق بود و در میان آن جماعت بحسن خلق راه می رفت و بحسن خلق دلالت می نمود .

و هم در این سال عایشه دختر سعد بن ابی وقاص بسرای جاوید مناص منزل و مآب جست .

و بروایت امیر بیبرس در زبدة الفکره در این سال امّ البنين دختر عبدالعزيز بن مروان زوجه ولید بن عبد الملك بن مروان که لیلی نام داشت بدیگر جهان انتقال داد می گوید زنی با عفت و صلاح بود و تصدق فراوان می داد و می گفت «افّ للبخل لو كان قميصاً مالبسته» بدو ناپسند باد صفت بخل همانا اگر بخل پیراهنی شدی هرگز برتن نیاوردمى «و لو كان طريقاً ما سلكته» و اگر راهی برگشاده بودی پای بر آن نگذاشتمی .

و می گفت «انّ من كنوز الذخاير عند الله حسن الضمایر» از گنج های نفیس که در حضرت خدای بذخیره بماند نيكوئى ضمير و حسن عقیدت است

می گوید وی صاحبه و ضاح اليمن است و در ذیل وقایع سال نود و دوم هجری

ص: 366

می نگارد در این سال وضاح اليمن وفات کرد .

او و امّ البنین در سنّ کوچکی با هم ببالیدند و یکدیگر را دوست همی داشتند وضاح را از دیدار آن رشك صباح و ملح ملاح ساعتی توانائی مفارقت نبود و چون آن ماه پر فروغ بسنّ بلوغ رسید بحكم شریعت بحجاب عفّت اندر شد و ازین مهاجرت کار بر هر دو دشوار گشت.

چنان اتفاق افتاد که ولید بن عبدالملك اقامت سفر حج نمود و جمال و كمال آن گوهر بی همال را بشنید و او را بحبال نکاح در کشید و آن صبح روشن و آفتاب فروزان را بجانب شام ببرد و ضاح را از دیدار این حال طایر عقل از مغز پرواز همی گرفت و بسوی شام و کوی مهر دلارام برفت و در قصر وليد همی طواف داد تا کنیزکی را دریافت .

و بعد ازین داستان بحكايت ملاقات او با امّ البنین و جای کردن در صندوق و هلاك او بدست ولید چنان که در کتاب حضرت امام زین العابدين علیه السلام به تفصيل یاد کردیم اشارت کند .

و گوید امّ البنین را در آن مکان که وضاح را در چاه افکنده بودند می دیدند که همی بگریست و یکی روز نگران شدند که بر روی بیفتاده و بمرده است و این خبر با حالت صلاح و عفّت مخالف است و نیز از هلاك وضاح تا وفات امّ البنين نزديك بيست سال امتداد یافته چگونه در آن مکانش افتاده و مرده یافتند خبر صحیح همان است که در آن کتاب یاد کردیم و الله اعلم بالصواب .

ص: 367

بیان وفات حضرت عفت آیت سکینه خاتون دختر امام حسين عليهما السلام

بروایت ابن اثیر و یافعی و مورخین عظام در این سال حضرت عصمت آیت سكينه خاتون دختر عفّت پرور حضرت امام الحافقین ابی عبدالله الحسین سلام الله عليهما جامه صفا بسرای بقا کشید، همانا این عقیله آسمان عفت و خاندان رسالت بجمال صورت و سیرت و کمال قدس و تقوی و زهادت و نهایت فصاحت و بلاغت و براعت و یراعت و اقصى درجه عفت و عصمت در میان نسوان آفاق مانند خورشید در میان انجم این نه رواق است .

در مراتب تقوى وقدس و جنبه یلی الرّبی این خاتون عظمى و مخدره عليا همين بس که در آن هنگام که حسن بن الحسن در خدمت عمّش امام حسين عليهما السلام خواستار شد تا بمزاوجت یکی از دو دختر آن حضرت فاطمه يا سكينه افتخار یابد امام حسین صلوات الله عليه فرمود :

﴿وَ أَمّا سكينة فَغالِبٌ عَلَيْها الاسْتِغْراقُ مَعَ اللهِ تَعالی، فَلا تَصْلَحُ لِرَجُلٍ﴾ يعنى حضرت سکینه حالت استغراقی با خدای تعالی دارد و چنان در حضرت یزدان و بحار عشق خداوند منان جای گرفته است که با دیگرانش اشتغال نشاید .

و ازین کلام امام علیه السلام که می فرماید استغراق با خدای دارد جلالت مقام این اختر برج عصمت و گوهر درج خدارت در دیده دانش و بینش اهل بصیرت مشهود و دقایق معانی این کلام حقایق مبانی معلوم می گردد.

در کتاب نور الابصار مسطور است که مادر این گوهر دریای طهارت رباب دختر امرء القيس بن عدیّ بن اوس کلبی بود و امرء القيس از نخست بمذهب نصاری بود و چون نزد عمر بن الخطاب بیامد عمر رأیتی از بهر او برای طبقه مسلمانان شام از قبیله قضاعه بر بست و او پیش از آن که نمازی گذاشته باشد بتولیت رسید

ص: 368

و هنوز آن روز را بشب نیاورده بود که بامداد سعادتش بطلوع شمس شرافت منور گردید .

وحضرت امام حسين علیه السلام دختر وی رباب را خطبه کرد امرء القيس با کمال فخر و مباهات دخترش را با فرزند سیّد کاینات تزویج نمود و عبدالله و سكينه علیهما السلام از رباب متولد شدند و سکینه بضمّ سين مهمله و فتح كاف و سكون ياء مضبوط است و رباب مادر این حضرت این لقب بر وی نهاد و اسم شریفش امیمه و بقولی امینه و بروايتي اميّة و بحدیثی آمنه است .

و ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی اسم اخیر را صحیح می شمارد امّا در ناسخ التواريخ مسطور است که امیمه اصحّ است زیرا که عبدالله محض پسر حسن مثنّی از محمّد بن سائب کلبی که از علمای نسّابه است پرسش فرمود نام سکینه چیست عرض کرد امیمه است فرمود درست گفتی همانا عبدالله نام این حضرت را نيكوتر داند چه او پسر فاطمه خواهر سکینه است

و رباب والده این مخدره از خیار نساء و افضل جمله زنان زمان بود حضرت امام حسین سلام الله علیه را نسبت باین مستوره سرای امامت عنایتی مخصوص بود و بجناب سکینه خاتون مرحمتی خاص می ورزید چنان که اشعار آن حضرت که مطلعش این است :

لعمرك انّني لأحبّ دارا *** تكون بها السكينة و الرباب

و نگارش یافت شهادت دارد و چون آن حضرت بعز شهادت فایز شد بعضی از بزرگان زمان آهنك خطبه رباب نمودند در جواب فرمود بعد از رسول خدای صلى الله عليه و آله یعنی وصلت با فرزند آن حضرت دیگری را پذیرفتار نمی شوم و چون حضرت سیّد الشهداء صلوات الله عليه شهید شد جناب رباب در مرثیه آن حضرت شعرها بگفت از آن جمله است:

ان الذي كان نوراً يستضاء به *** بكربلاء قتيل غير مدفون

سبط النّبي جزاك الله صالحة *** عنا و جنیّت خسران الموازين

ص: 369

قد كنت لي جبلا صعباً الوذبه *** و كنت تصحبنا بالرحم والدين

من لليتامى و من للسائلين و من *** يعني و يأوي اليه كلّ مسكين

والله لا ابتغى صهراً بصهركم *** حتّى اغيّب بين الرمل و الطين

در فصول المهمّه مسطور است که یک سال بعد از شهادت آن حضرت این مستورة كاخ ولایت در آفتاب بزیست و در زیر سقفی بسایه نسپرد تا بمرد رحمها الله تعالى .

و امرء القیس پدر رباب غیر از آن امرء القیس است که از ملوك عرب و شاعر مشهور و صاحب قصیده لامیه است که از قصاید سبعة معلقه است و این امرء القيس کلبی پدر رباب از جمله شعرای مخضرمین بشمار می رود.

و چنان که مذکور شد در زمان عمر اسلام آورد و مردی شریف و شجاع بود در زمان جاهلیت بر قبيله بكر بن وائل غارت برد و یوم فلج که یکی از ایام عرب و جنگ های نامدار ایشان است اشارت بهمین روز دارد.

در همان وقت که امرء القیس مسلمانی گرفت حضرت امیر المؤمنين على علیه السلام مواصلت او را مایل شد و گاهی که امرء القیس بامارت جماعت قضاعه شام روی براه نهاد آن حضرت با حسنین علیهم السلام از قفای او برفت و بدست عطوفت جامه اش را بگرفت فرمود اى عمّ منم عليّ بن ابيطالب پسر عمّ و داماد رسول خدا و این دو پسر فرزندان من هستند از دختر پیغمبر اينك بمصاهرت تو رغبت کرده ایم .

امرء القیس را از سعادت ازلی سه دوشیزه در سرای اندر بود، پس روی بایشان کرد و عرض نمود اى عليّ محياة دختر خود را با تو و ای حسن سلمی دختر خود را با او و ای حسین رباب دختر خود را با تو بعقد نکاح در آوردم و امیرالمؤمنین علیه السلام را از دختر امرء القیس دختری متولد گشت و هم در کودکی در گذشت . چنان که راقم حروف در کتاب طراز المذهب در ذیل اسامی دختران آن حضرت مرقوم داشته

اما شمس الدین قزغلی می گوید رباب دختر امرء القيس زوجه حسين بن

ص: 370

على علیهما السلام که مادر حضرت سکینه بود در زمره اسیران بود و هر وقت رباب برای صله ارحام برفتی و دخترش سکینه را با خود همراه ساختی امام حسین علیه السلام را در مفارقت ایشان ضجرتی در خاطر مبارک پدید گشتی چنان که در این شعر اشارت فرماید :

كانّ الليل موصول بليل *** إذا زارت سكينة و الرباب

و ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی نسب رباب مادر سکینه را بدین گونه رقم کرده است رباب دختر امرء القيس بن عدي بن جابر بن كعب بن علي بن مرة بن ثعلبة بن عمران بن الحاف بن قضاعه و مادر رباب دختر ربيع بن مسعود بن مروان بن حسين بن كعب بن عليم بن کلیب است .

و در عمدة الطالب می گوید رباب دختر امرء القيس بن عدی بن اوس بن جابر بن كعب بن عليم بن جناب بن كلب و مادر رباب هند الهنود دختر ربیع بن مسعود بن معاذ بن حصين بن كعب بن عليم بن جناب و مادر هند میسور دختر عمرو بن ثعلبة بن حسين بن صمصم و مادر میسور دختر اوس بن حارثه می باشد و گمان ابن عبده این است که مادر میسور رباب بنت حارثه خواهر اوس بن حارثة بن لأم الطائي بن عمرو بن ظريف بن عمرو بن ثمامة بن مالك بن جذعان بن ذهل بن رومان بن جندب بن خارجة بن سعد بن قطره از قبیله طیّیء است .

ابن خلکان و دیگران نوشته اند حضرت سکینه خاتون عقیله قریش و سیّده نساء و از تمامت زنان روزگار بجمال صورت و کمال سیرت و حسن اخلاق و فصاحت طبع و بلاغت بیان امتیاز داشت .

شعرای زمان و فصحای بلاغت نشان بآستان مبارکش بیامدند و اشعار خویش را از پس پرده عصمت بعرض آن عقیله سرای طهارت می رسانیدند و آن حضرت می شنید و در پاره تصرفات عارفانه می فرمود و مدایح ایشان را بصلات و جوایز سنيّه مفتخر می داشت و هر وقت در میان اساتید شعرا در شعری سخن افتادى بتصديق آن حضرت

ص: 371

حوالت کردند.

سبط ابن جوزی می گوید ادبا و شعراء و فضلای نامدار بآستان همایونش مأوى جستند و هر يك بمقدار خویش صله و جایزه یافتند

زبیر بن بکار از عمّ خود مصعب روایت کند که می گفت حضرت سکینه از تمامت زنان جهان بعفت و جلالت و تفوق و تقدم و قدس و شرافت گوی سبقت ربوده بود ، هشام بن محمّد نيز در فضایل و مناقب و جلالت و عظمت این حضرت و وفود شعراء و عرض اشعار خویش در آن حضرت سخن کرده است

در ناسخ التواريخ مسطور است که بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله عليه نخستین مصعب بن زبير بن العوام بن خويلد جناب سکینه خاتون را بحباله نکاح در آورد و سکینه دوشیزه بود و عوّام که جد مصعب است برادر خدیجه کبری زوجه رسول خدای صلی الله علیه و آله بود بروایتی سکینه به تزویج وی رضا نمی داد.

چون عبدالله بن زبیر بر اغلب بلاد حکومت یافت و او را امیرالمؤمنین خواندند و برادرش مصعب نیز از جانب او در پاره بلاد سلطنت یافت کار بر آن حضرت سخت گرفت و آن حضرت نظر بمصلحت وقت بنکاح او در آمد و از وی دختری آورد و نامش را فاطمه نهاد و صداق آن مخدره را بشش صد هزار درهم نهاد و بعضی نوشته اند پانصد هزار درهم در صداق و پانصد هزار درهم بشیر بهایش بگذاشت .

و چون عبد الملك بن مروان مصعب را بقتل رسانید خواست آن حضرت را از بهر خود کابین بندد فرمود سوگند با خدای بعد از قتل ابن زبیر هرگز این مقصود حاصل نشود و عبدالله بن عثمان بن عبد الله بن حكيم بن حزام بن خویلد بمزاوجت آن مستوره مفتخر شد و از وی پسری آورد که عثمانش نام شد و او را قریر همی گفتند و این حزام جد عبدالله مذکور نیز برادر خدیجه کبری زوجه رسول خدا صلی الله علیه و اله است.

و چون عبدالله جانب دیگر سرای گرفت اصبغ بن عبد العزيز بن مروان برادر عمر بن عبدالعزیز آن حضرت را خطابه کرد لکن پیش از مضاجعت مفارقت افتاد .

ص: 372

آن گاه زید بن عمر بن عثمان بن عفان بخواستگاری لب گشاد ، امّا سلیمان بن عبدالملك در مصالح ملك جايز نديد و فرمان داد تا او را طلاق گفت.

و از آن حضرت مسطور است که فرمود ﴿ادخلت على مصعب و أنا أحسن من النار الموقدة في الليلة القراء﴾ چون مرا بشرط زنی بسرای مصعب در آوردند از آتشی که در شبی سرد افروخته باشند نیکوتر بودم .

نوشته اند که آن حضرت را از مصعب بن زبیر دختری بود که بنام جده اش رباب نام یافت و آن دختر عالی گوهر را حسن و جمالی فایق بود حضرت سکینه او را جامه که بمروارید غلطان بیاراسته بودند بر تن کردی و در صفت حسن او فرمود ﴿ما لبستها إيّاه إلّا لتفضحه﴾ یعنی این گوهر دریای صباحت را این جامه از آن بر تن کردم که مروارید رسوا شود و هشام بن محمّد گوید این دختر که از مصعب پدید شد لباب نام داشت و بیاقی حکایت اشارت کند

و چون مصعب کشته شد برادرش عروة بن زبیر این دختر را كه هنوز كودك بود از بهر پسر خود عثمان عقد بست لكن آن كودك در کودکی در گذشت عثمان ده هزار دینار از مال او بميراث برد ، و در تذكرة الخواص نام این دختر را فاطمه مسطور داشته است و بعضی گویند این دختر را بآن اوصاف مذکوره از عبدالله بن عثمان خزاعی داشته است و در ترتیب ازواج این حضرت اقوال مختلفه است.

زبیر بن بکار در کتاب انساب گوید اول شوی آن حضرت که در دوشیزگی بسرایش برفت پسر عمش عبدالله بن حسن بن عليّ علیهما السلام بود و بعد از وی بحباله نکاح مصعب در آمد و بعد از مصعب عبدالله بن عثمان خزاعی و بعد از عبدالله زید بن عمرو بن عثمان بن عفان برادر شوهر دوم خواهر آن حضرت فاطمه بنت الحسين عليهم السلام با آن حضرت مزاوجت یافتند .

و بعضى گفته اند شوهر اول وی حسین اثرم پسر امام حسن و بعضی دیگر برادر صلبی حسین اثرم عبدالله بن الحسن و پارۀ عمر بن الحسن عليهم السلام را دانسته اند و صالح بن حسان گوید آن حضرت در سرای عمر بن حکیم بن حزام اندر شد و پس از

ص: 373

وی زید بن عمرو بن عثمان بن عفان و بعد از وی بحباله نکاح مصعب در آمد و چون مصعب بقتل رسید ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف آن حضرت را خطبه کرد .

آن حضرت بدو پیام کرد که مقام حمق تو بآن مقام رسیده است که سکینه بنت حسین بن فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله را خطبه کنی از این کار دست بدار.

و ریّاشی گوید عمر بن الحسن آن حضرت را در حالت دوشیزگی بسرای برد و پس از وی عثمانی بعد از او مصعب بن زبیر و بعد از او اصبغ بن عبدالعزیز بن مروان که خدیو مصر بود بمضاجعت آن حضرت مفاخرت جست و چون حضرت سکینه از هوای مملکت مصر اظهار کراهت فرمود ، اصبغ ، مدينة الاصبغ را از بهرش بنیاد نهاد .

چون عبدالملك بن مروان این خبر بشنید بخل ورزید و برادر زاده را در میان مملکت مصر و آن مزاوجت مخیّر ساخت اصبغ ناچار شد و طلاق نامه آن حضرت را بفرستاد .

و سبط ابن جوزی گوید علیّ بن الحسین صلوات الله عليهما سكينه را با مصعب تزويج نمود و بقولی خود آن حضرت او را بمصعب بن زبير حمل داد و مصعب در شکرانه این عنایت چهل هزار دینار در حضرتش تقدیم کرد .

زبیر بن بکار می گوید عبدالله بن حسن شوهر آن حضرت را ابوجعفر کنیت بود و مادر او دختر سلیل بن عبدالله بجلی برادر جریر بن عبدالله است .

و در اغانی و وفیات الاعیان و بعضی تواریخ مسطور است که حضرت سکینه را پسری بود که او را قریب و بقولی قرین نام بود و این پسر از عبد الله بن عثمان بن عبدالله بن حکیم بن حزام که از اعیان قریش است در وجود آمد.

وسبط ابن جوزی گوید این پسر را بنام جدش عثمان می خواندند و ملقب و مشهور بقرير شد چنان که بدان اشارت رفت.

اما ابن کلبی اسا به چنان که در اغانی نقل شده می گوید عثمان که پسر حضرت سکینه است از زید بن عمر و عثمان پدید شد و او را قرین لقب دادند همانا از روش

ص: 374

بعضی اخبار چنان معلوم می شود که حضرت سکینه در وقعه کربلا شوی دار بوده است زیرا که چنان که رقم شد مادرش رباب را حضرت امیر المؤمنين علي علیه السلام در زمان عمر بن الخطاب برای امام حسین سلام الله علیه تزویج فرمود و از این خواستاری تا زمان شهادت آن حضرت سالی دراز برگذشته و اگر برحسب قانون ظاهر حال در اوقات مضاجعت فرزندی آورده باشد باید بسن زنان باشد

و نیز از خطاب امام حسین علیه السلام بحضرت سیكنه «يا خيرة النسوان» تاييد این مطلب مشهود می شود و نوشته اند آن حضرت در آن وقت در تحت نکاح پسر عمش عبدالله بن حسن بود و شوهر خواهرش فاطمه جناب عبدالله که بحسن مثنی مشهور است ،می باشد اما این خبر با آن خبر که حسن مثنی یکی از دو دختر عمش سکینه و فاطمه را بخواست و حضرت سیدالشهداء فاطمه را اختیار فرمود منافی است مگر این که بعد از آن که خواهرش فاطمه بحباله نکاح حسن مثنی در آمد این حضرت نیز در سرای عبدالله بن حسن علیهما السلام شده باشد.

و عبدالله در کربلا شهید شد و بعد از سالی چند مصعب بن زبیر او را کابین بست و چنان که از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مفهوم می شود در آن هنگام که مصعب بن زبیر در كوفه با عبد الملك جنگ ورزيد حضرت سکینه حضور داشته چه گاهی که مصعب از بصره برای قتال بکوفه آمد در اظهار شدت اشتیاق خویش این اشعار را بحضرت سکینه بفرستاد

و كان عزيزا ان ابيت و بيننا *** حجاب فقد اصبحت منّي على عشر

و ابكاهما والله للعين فاعلمى *** إذا ازددت مثليها قصرت على شهر

و انكي لقلبي منهما اليوم انّني *** اخاف بان لا تلتقى آخر الدّهر

و از این اشعار باز نمود که تواند بود دیدار آن قامت بقیامت افتد و از آن پس بفرستاد و آن مخدّره را در همان رزمگاه حاضر کرد و چون آن روز آمد که مصعب بر شهادت خود يك جهت گشت بر آن حضرت در آمد و در این وقت بهمان جامه که در زیر زره پوشند کفایت جست و جامه دیگر بر کمر بسته

ص: 375

و شمشیر خود را بزیر بغل در آورده بود.

چون سکینه خاتون آن حال بدید از وجناتش دریافت که مصعب باز نخواهد پس صيحه برآورد و فرمود اندوها بر تو ای مصعب ، مصعب چون آن حالت رأفت را بدید گفت آیا این چند مهر مرا در درون داشتی ؟ فرمود : آن چه بروز ننموده افزون از آن است گفت اگر بر این وقوف می داشتم از من و تو داستانی در صفحه جهان بر جای ماندی و چون مصعب کشته شد سکینه این شعر بفرمود :

قان تقتلوه تقتلوا الماجد الّذي *** يرى الموت إلّا بالسيوف حراما

و قبلك ما خاض الحسين منيّة *** إلى القوم حتّى اوردوه حماما

معلوم باد اگر چه در شرح نهج البلاغه باین حال اشارت رفته است لکن مورخین عظام که بقتل مصعب اشارت کرده اند در هیچ مقام بحضور این مخدّره عظمی در آن وقعه حديث نرانده اند والله اعلم .

صاحب ارشاد می فرماید عبدالله بن الحسين و سكينه خواهرش علیهم السلام از رباب بنت امرء القيس متولد شدند و می تواند بود که عبدالله از سایر اولاد آن حضرت بزرگ تر باشد و ابوعبدالله کنیت آن حضرت نیز می تواند بر این اشارت شهادت دهد چنان که در اخبار وارد است که عبدالله و علی اکبر هر دو تن در روز عاشوراء در حالت جهاد شهید شدند و در بغية الطالب مذکور است که علی اکبر و عبدالله با پدر گرامی گوهر خودشان در وقعه يوم الطّف شهید شدند و علی اوسط را در آن روز تیری رسید و بمرد و عليّ اصغر زین العابدين علیه السلام بزيست و ابن شهر آشوب گوید محمّد و عبدالله شهيد و سکینه از رباب دختر امرءالقیس کندیه متولد شدند .

و در نور الابصار گوید حضرت سکینه را عبدالله بن حسن بن على بن أبيطالب عليهم السلام تزویج نمود و از آن پیش که عبدالله بر وی در آید در یوم الطف شهید شد و مصعب بن زبیر آن حضرت را در حباله نکاح در آورد و دو کرور درهم در مهریّه او بداد و ازین پیش در کتاب حضرت سجاد سلام الله علیه مسطور شد که

ص: 376

چون آن حضرت بمکه راه گرفت خواهرش حضرت سکینه سفره برای توشه راه مهیّا فرمود که مبلغی بزرگ در آن صرف شده بود

و نیز سفيان بن حرب گوید که آن مخدره را در موسم حج بدیدم که از مناسك حج به رمی جمار اشتغال داشت چون شش جمره بیفکند ریگ هفتمین از دستش بیفتاد آن حضرت را مناعت محل و وسعت صدر از برگرفتن آن سنگ بازداشت انگشتری خود را در عوض سنگ هفتمین بیفکند.

وقتی جماعتی از مردم کوفه بآستان عفت بنیانش وفود دادند و بعرض تحيت و سلام پرداختند فرمود خدای می داند که من شما مردم کوفه را دشمن هستم چه جدّم عليّ بن ابی طالب و پدرم حسين بن علي و برادرم علي بن الحسين و شوهرم مصعب بن زبیر را بجمله بکشتید هان ای مردم کوفه در خوردسالی نزد من آمدید اکنون در سالخوردگی خود را زحمت ندهید و مرا بحال خویش باز گذارید .

و این که در کتاب اغانی می گوید عبدالله بن مروان سكينه سلام الله عليها را خطبه کرد و مادر سکینه گفت شایسته نیست چه برادر زاده من یعنی مصعب را بکشته است بجهات عدیده از درجه اعتبار ساقط است چنان که پاره اخبار او نیز در حق این حضرت بآن درجه نحیف و ضعیف است که نه نگارش آن جایز و نه ردّ آن لازم است صاحب مشارق الانوار می گوید اول شخصی که از فرزندان علی علیه السلام بمصر درآمد سکینه دختر حسين بن علي بن ابی طالب علیهم السلام بود و از آن پس بمدينه مراجعت فرمود.

و در وفات و مدفن آن حضرت اختلاف بسیار است عموم مورّخین وفات آن حضرت را در سال یک صد و هفدهم نوشته اند اما در کتاب نور الابصار می گوید وفات حضرت سکینه در روز پنجشنبه پنجم شهر ربیع الاول سال یک صد و بیست و ششم هجری در مکّه معظمه روی داد و شيبة بن نصاح مقرى بر وی نماز گذاشت و در تاریخ ابن خلکان و بعضی دیگر وفات آن حضرت را در مدینه طیّبه نوشته اند .

و در طبقات شعرانی مذکور است که آن حضرت در مراغه نزديك بسيّدة

ص: 377

نفسیه یعنی در مصر قاهره مدفونه است و در طبقات مناوی نیز بدین گونه اشارت رفته است نوشته اند که در نماز بر جنازه شریفه اش چندان اجتماع ورزیدند که جز در نماز بر ائمه هدى سلام الله عليهم چنین جمعیت مشاهدت نرفته بود

و سبط ابن جوزی وفات آن حضرت را در سال مذکور در مکّه نوشته و گوید خواهرش حضرت فاطمه نیز در همین سال بدیگر سرای شتافت و ابن سعد نیز وفات حضرت سکینه را در سال یک صد و هفدهم در مدینه دانسته است و این وقت خالد بن عبدالله بن الحارث بن الحكم والی مدینه بوده است .

و بعضی گفته اند عمر مبارك آن حضرت نزديك بهشتاد سال رسید و با این صورت عمر شریف آن حضرت در زمان شهادت پدر بزرگوارش افزون از بیست سال بوده و اگر بآن روایت که وفات آن حضرت را در سال سی صد و بیست و ششم نوشته اند عنایت شود عمر شریفش در آن زمان از ده سال افزون خواهد بود.

و جماعتی از مشايخ عرفا و مشاهير علما تربت مطهّر آن حضرت را در مصر می دانند اما اصحّ اخبار این است که وفات و مدفن آن حضرت در مدینه است زیرا که سیّده نفسیه چند سال بعد از حضرت سکینه وفات نموده است و در متن شعرانی مسطور است که سیّده سكينه بنت حسين عليهما السلام در زاویه نزديك درب دارالخلافه نزد حمصانیین دفن شده .

اما شيخ عبدالرحمن اجهوری از شعرانی روایت کند که در منن خود نوشته است که سیّده سکینه خواهر امام حسین علیهما السلام است نه دختر آن حضرت یعنی آن که در آن جا دفن شده است خواهر آن حضرت است و ممکن است که در نسخ منن شعرانی که اجهوری بر آن واقف شده تحریفی واقع شده باشد.

و در رساله شیخ محمّد صبّان باین اقوال اشارت کرده است و گوید در شعرانی کبری مسطور است که آن حضرت در قرافه نزد سیّده نفسیه دفن شده است و چون سیّده نفسيه بمصر در آمد عمّه آن حضرت سیّده سكينه كه نزديك دار الخلافه بخاک رفته قبل از وی در مصر اقامت داشت و شهرتی عظیم دارد و مردمان در تربت

ص: 378

آن حضرت نذورات کنند

و گوید بعضی گفته اند آن حضرت دیگر باره بدمشق معاودت فرمود و قبرش در آن جا است اما روایت صحیح که اکثر مورخین بر آن رفته اند همان است که در مدینه وفات نموده و احتمال نقل کردن جسد شریفش را از مدینه بجای دیگر بسیار بعید است بالجمله پارۀ حالات و مقامات این حضرت عصمت آیت را که با شعرای روزگار روی داده است راقم حروف در ذيل مجلدات مشكوة الادب نگاشته است و مصائب آن حضرت در کتب مقاتل مذکور است حاجت بتکرار نیست.

بیان حال حضرت عفت آیت فاطمه بنت الحسين سلام الله عليهما

در این سال بروايت ناسخ التواريخ و بعضی کتب دیگر جناب عصمت مآب فاطمه بنت الحسين سلام الله عليهما ازین سرای ایرمان بجنان جاویدان خرامید مادر این گوهر بحر عفت و طهارت ام اسحاق بنت طلحة بن عبيد الله تيميّة است و ما در امّ اسحاق جرباء دختر قسامة بن رومان از طایفه طیّیء است .

و جرباء آن چند نیکو روی بود که هر زن نیکو جمال در کنارش جای کردی زشت روی گردیدی لاجرم زنان از نزدیکی او دوری می جستند و خود را رسوا نمی خواستند ازین روی او را جرباء لقب دادند چه جرباء آن زن را گویند که ديگر زن ها بسبب رشك و حسدی که بحسن ديدار و کثرت صباحت و ملاحتش دارند از وی نفرت جویند مثل آنان که از شتری که جرب داشته و گرین باشد نفرت جویند

و فاطمه بنت الحسین را مقامی عالی و رتبی متعالی است در مراتب جمال صورت و كمال سيرت و قدس و زهد و فصاحت و بلاغت بر تمامت افران و امثال سبقت داشت و او را آن مقام و منزلت و صدق روایت و صحّت در ایت است که در کتب

ص: 379

آثار از وی نقل اخبار نمایند و حضرت امام زین العابدين صلوات الله علیه از وی روایت کند .

راقم حروف لختی از خطبه فصیحه بلیغه آن حضرت را که بر مقامات فصاحت و بلاغت و اعلی درجۀ مراتب آن حضرت دلالت دارد در کتاب طراز المذهب مسطور نمود هر کسی بدان خطبه بنگرد می داند که مقامات این گوهرهای بحر امامت و اخترهای درج ولایت بچه میزان است .

در کتاب نور الابصار مسطور است که احمد بن حنبل و ابن ماجه از جناب فاطمة از پدرش حسين عليهما السلام روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : ﴿ما من مسلم يصاب بِمُصِیبَه فَیُذْکِرُها وَ إنْ قدم مشهدها فيحدث لها الاِسْتِرْجَاع إلّا کَتَبَ اَللَّهُ له مِنَ اَلْأَجْرِ مِثْلَ یَوْمٍ أُصِیبَ﴾ یعنی هیچ مسلمی نیست که بمصیبتی دچار شود و از پس مصیبت را بیاد آورد یا این که بمشهد آن قدوم جوید و استرجاع نماید مگر این که خدای تعالی همان اجر را از بهر او بر نگارد که در روز ورود آن مصیبت از بهرش نوشته بود

در کتاب کشف الغمّه از عبدالله بن الحسن از مادرش فاطمه بنت الحسین از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهم مروی است که رسول خدای صلی الله علیه و آله هر وقت بمسجد در آمدی فرمودی ﴿بِسْمِ اَللَّهِ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ سَهِّلْ لِی أَبْوَابَ رَحْمَتِکَ﴾ و چون از مسجد بیرون شدی همین کلمات بفرمودى ﴿إِلاَّ أَنَّهُ یَقُولُ اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ سَهِّلْ لِی أَبْوَابَ رَحْمَتِکَ وَ فَضْلِکَ﴾.

و هم در آن کتاب از حسن بن حسن از مادرش فاطمه بنت الحسین از فاطمه کبری دختر رسول خدا صلى الله عليهم اجمعين روایت کند که رسول خدای فرمود ﴿لا یَلُومَنَّ نَفْسَهُ مَنْ باتَ وَ فِی یَدِهِ غَمْرٌ﴾ يعني هر كس بخسبد و دست خویش را از آلایش طعام و بوی گوشت و چربش نشوید جز خویشتن را ملامت نکند گفته می شود ﴿یَدِی مِنَ السَّمَکِ سَهِکَهٌ و من اللَّبَنِ وَ ضِرَةٌ ،و مِنَ اللَّحْم غَمِرةٌ﴾

ص: 380

و غمر بفتحتين بمعنى سهك است و سهك بتحريك بوی ماهی و بوئی ناخوش است که چون انسان عرق کند از وی برخیزد و در حدیث وارد است ﴿ اَلْحِنَّاءُ یَذْهَبُ بِالسَّهَکِ وَ یَزِیدُ فِی مَاءِ اَلْوَجْهِ وَ مِنْدِیلِ الْغَمَرِ﴾ يعنی دست مال و غمر بكسر بمعنی تشنگی و کینه و به تسكين و تحريك مصدر آن است و از اخبار وارد است ﴿غَسلُ الیَدَینِ قَبلَ الطَّعامِ و بَعدَهُ زِیادَهٌ فِی العُمُرِ وَ إِمَاطَةٌ لِلْغَمَرِ﴾ یعنی شستن هر دو دست را پیش از شروع بطعام و بعد از فراغت از طعام موجب زیادتی عمر و دور داشتن بدبوئی و چرکنی است .

و از عبدالله بن الحسن از مادرش فاطمه بنت الحسین از فاطمه کبری از رسول خدای صلی الله علیه و آله مروی است ﴿مَا اِلْتَقَی جُنْدَانِ ظَالِمَانِ إِلاَّ تَخَلَّی اَللَّهُ عَنْهُمَا وَ لَمْ یُبَالِ أَیُّهُمَا غَلَبَ وَ مَا اِلْتَقَی جُنْدَانِ ظَالِمَانِ إِلاَّ کَانَتِ اَلدَّبْرَهُ عَلَی أَعْتَاهُمَا﴾ هرگز دو گروه ظالم پیشه و ستمکار بمقاتلت و مبارزت بر نیامده اند جز این که خدای نظر رحمت و نصرت از ایشان برگرفته و هیچ باك نداشته است که کدام غالب و کدام مغلوب باشند و هرگز دو سپاه ظالم و ستمكار با هم بجنك در نیامده اند مگر این که هر يك سرکش تر و عاصی تر باشند دچار ادبار می گردند و بعار فرار گرفتار می آیند.

در جلد عاشر بحار الانوار از شيبة بن نعامه از فاطمه بنت الحسين علیهما السلام از فاطمه کبری از رسول خدا صلی الله علیه و آله مروى است ﴿کُلُّ بَنِی أُمٍّ یَنْتَمُونَ إِلَی عَصَبَتِهِمْ إِلاَّ وُلْدَ فَاطِمَهَ فَإِنِّی أَنَا أَبُوهُمْ وَ عَصَبَتُهُمْ﴾ و در كتاب طراز المذهب باين حديث اشارت شد.

بالجمله چنان که در کشف الغمه و ناسخ التواریخ و دیگر کتب آثار مسطور است : حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام که بحسن مثنی معروف است در خدمت عمّش امام حسين علیه السلام در کربلا حاضر شد و چون آن حضرت شهید گردید و سایر اهل بیت اسیر شدند، اسماء بن خارجه بیامد و حسن مثنی را از میان اساری بیرون آورد و گفت سوگند با خدای هر گز او را بسوی پسر خوله

ص: 381

حمل نخواهند داد، عمر بن سعد گفت او را ما ابو حسان پسر خواهرش بگذارید .

و بقولی حسن مثنی را در میدان جنگ زخمی بسیار برسید و از آن برست صاحب کشف الغمه می گوید روایت کرده اند که حسن بن الحسن در حضرت عمّ بزرگوارش حسین علیه السلام یکی از دو دختر آن حضرت سکینه خاتون و فاطمه عليهما السلام را خطبه کرد.

امام علیه السلام فرمود ای پسرك من هر يك را خواهی اختیار کن حسن شرمسار شد و جوابی معروض نداشت حسین علیه السلام فرمود : ﴿ قَدِ اِخْتَرْتُ لَکَ اِبْنَتِی فَاطِمَهَ فَهِیَ أَکْثَرُهُمَا شَبَهاً بِأُمِّی فَاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و اله﴾ دختر خود فاطمه را از بهر تو اختیار کردم چه بمادرم فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله از سکینه شبیه تر است.

و بروایت ابوالفرج اصفهانی در اغانی حسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليهم السلام بحضرت امام حسین مستدعی شد تا بدامادی آن حضرت افتخار جوید حضرت فرمود: ای برادر زاده من منتظر بودم که از تو این اظهار بشود با من راه برگیر پس حسن را با خود ببرد تا بمنزل همایونش در آورد و او را در دو دختر خود فاطمه و سکینه اختیار داد حسن فاطمه را اختیار کرد امام علیه السلام فاطمه را با وی تزویج نمود و بروایتی که در فصول المهمه و اسعاف الراغبين و بعضی کتب دیگر مسطور است حسن بن الحسن در حضرت امام خواستار شد که بمصاهرت آن حضرت مفاخرت جوید و اختیار را بآن حضرت واگذار نمود فرمود ﴿قَدِ اِخْتَرْتُ لَکَ اِبْنَتِی فَاطِمَهَ فَهِیَ أَکْثَرُهُمَا شَبَهاً بِأُمِّی فَاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أمّا فی الدّینِ فَتَقومُ اللّیلَ کُلَّهُ وَ تَصُومُ النَّهارَ ، وَفی الْجَمالِ تَشْبَهُ الْحورَ العینِ وَ أَمّا سُکَیْنَهُ فَغالَبَتْ عَلَیْها الاسْتِغْراق مَعَ اللَّهِ تَعالی، فَلا تَصْلَحُ لِرَجُلٍ﴾

یعنی دختر خود فاطمه را که از آن يك بمادرم فاطمه دختر رسول خدای صلى الله عليه و آله شبیه تر است برای تو برگزیدم.

اما در آداب دین هما را شب ها را بتمامت بنماز و طاعت خدای بپایان می برد و روزها را بروزه می سپارد و اما در حسن و جمال بحورالعین همانند است و اما سکینه

ص: 382

بیشتر اوقاتش استغراق با خدای تعالی است و برای زناشوئی صلاحیت ندارد

و از این کلام معجز نظام معلوم می شود که مراتب زهد و تقوی و فضایل حضرت سكينه سلام الله عليها بچه مقدار است که با این که امام علیه السلام آن مقامات عبادت و قدس را برای فاطمه مذکور می دارد در حق سکینه این گونه می فرماید .

در كتاب عمدة الطالب مروی است که حسن مثنی فاطمه را اختیار نمود و مردمان همی گفتند زنی که بی سکینه تفوق داشته باشد همانا در حسن و جمال هیچ کس در جهان قرین و همال او نتواند بود و آن حضرت را از کثرت جمال حور العین می نامیدند .

ابن اثیر در ذیل وقایع یوم الطف می گوید فاطمه از سکینه عليهما السلام بزرگ تر و سال بردتر بود و از خطب و مکالمات آن حضرت نیز معلوم می شود که سن شریفش از سکینه بیشتر بوده است

در ناسخ التواريخ مسطور است که فاطمه را از حسن مثنی دو پسر آمد یکی عبدالله محض و ابراهیم غمر و نیز در آن کتاب از ابونصر بخاری مردی است که فاطمه را سه پسر از حسن پدید شد اول عبدالله که او را عبدالله محض گویند دوم ابراهیم و او را ابراهیم غمر گویند ، سیّم حسن و او را حسن مثلث نامند .

در نور الابصار و بعضی کتب دیگر مسطور است که عبدالله را ازین روی محض یعنی خالص لقب دادند زیرا که اول کسی که از حسنيّة بحسن و حسين نسب برد وی بود چنان که حضرت امام محمّد باقر عليهم السلام از فرزندان و اعقاب حسین سلام الله علیه اول کسی است که بحسن و حسين سلسله نسب می رساند

در عمدة الطالب مسطور است که مصعب زبیری می گفت تمامت محاسن عالم در عبدالله بن الحسن موجود بود و هر حسنی بدو منتهی می شد چنان که می گفتند کیست احسن مردمان در پاسخ می گفتند عبدالله بن حسن و گفته می شد کیست افضل ناس می گفتند عبدالله بن الحسن و می گفتند کیست اقول ناس می گفتند عبدالله بن الحسن .

ص: 383

نلید بن سلیمان گوید از عبدالله بن الحسن شنیدم می فرمود من از همه مردمان برسول خدای صلی الله علیه و آله نزدیک ترم چه از دو سوی بآن حضرت پیوسته می شوم و کنیت عبد الله بن حسن ابو محمّد است و حسن بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب سلام الله عليهم را حسن مثلث می خواندند و مادر او نیز فاطمه بنت الحسين عليهم السلام است و ابراهيم بن حسن بن الحسن را که از فاطمه بود ابوالحسن کنیت است .

عمر بن شبه گوید هر ابراهیم نامی که از بنی علي نمايش گرفته ابوالحسن کنیت یافت اما در ناسخ التواریخ کنیت او را ابو اسمعیل نوشته اند .

و اين ابراهيم بن الحسن از تمامت مردمان برسول خدای صلی الله علیه و آله شبیه تر بود چنان که در ناسخ التواريخ مسطور است حسن مثنّى را سه پسر و دو دختر از فاطمه بنت الحسين عليهم السلام پدید شد عبدالله محض و ابراهیم که او را بواسطه کثرت فضایل و جود و شرف و ستودگی مخائل غمر می خواندند و دیگر حسن و زینب و امّ كلثوم .

و هم در آن کتاب مذکور است که دخترهای امام حسین علیه السلام فاطمه و سكينه بر هشام بن عبدالملک در آمدند هشام با فاطمه گفت پسرهای خود را که از پسر عم خود حسن مثنی داری از بهر من توصیف نمای و نیز پسرهای خود را که از عمّ من عبد الله بن عمرو بن عثمان بن عفّان داری صفت کن .

فرمود اما عبدالله محض پسر نخستین من سيّد و شريف و مطاع است در میان ما و پسر دیگرم حسن بن حسن مهتری بزرگوار و فارسی در کارزار است و پسر سیم من ابراهیم شبیه ترین مردمان است برسول خدای در لون و شمایل و رفتار اما آن دو پسر که از پسر عمّ تو دارم نخستین محمّد است و او جمال ماست و بدو فخر کنیم و دیگر قاسم است و او حافظ و ناصر ماست و از همه مردمان بعاص بن امیه شبیه تر است هشام گفت سوگند با خدای نیکو صفت کردی .

در ناسخ التواريخ مسطور است که حسن مثنی در یوم طف بالشكر ابن سعد جهاد ورزید و زخم فراوان یافت و در میان کشتگان بیفتاد گاهی که سر شهدا را

ص: 384

از تن دور می کردند حسن را رمقی در تن بود اسماء بن خارجة بن عتبة بن حصين بن حذيفة ابن بدر الفزاري كه ابو حسان کنیت داشت بشفاعت او در آمد و گفت او را بخود بگذارید تا جان بسپارد و این شفاعت از آن همی کرد که مادر حسن مثنى خوله دختر منظور از قبیله فراره بود.

عبیدالله بن زیاد چون آگاه شد گفت پسر خواهر ابوحسان را با او گذارید و ابوحسان حسن را بکوفه آورد و مداوا کرد تا صحت یافت و از آن جا بمدینه آمد و ازین خبر معلوم شد که دامادی قاسم بن حسن و تزویج کردن او فاطمه دختر حسین علیه السلام را در کربلا از اکاذیب رواة است .

بالجمله حسن مثنى بسلامت بمدینه باز شد و فاطمه زوجه خود را نيك دوست می داشت فاطمه نیز با وی بمهر و عطوفت بود و وقتی حسن مثنی خواست تا دختر مسور بن مخرمه را تزویج نماید مسور گفت ای پسر رسول خدا اگر دختر مرا با علاقه کفش خود نکاح بندی رضا دارم لكن رسول خدا می فرماید فاطمه دختر من است هر که رضای او جوید رضای مرا جسته است و هر که او را بغضب آورد مرا خشمناك ساخته است و من می دانم اگر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده بود و تو با این که دختر حسین علیه السلام را در سرای داری دختر مرا بزنی می بردی بغضب می آمد .

حسن مثنی متولی صدقات امیر المؤمنین علیه السلام بود و بپاره حالات وی در کتاب حضرت سجاد و باقر علیهما السلام اشارت شد و دیگر حالات او و اولاد او انشاء الله تعالى در مقامات خود مسطور می آید

و حسن مثنی چون سی و پنج سال از روزگارش بر گذشت در مدینه وفات کرد و در بقیع غرقد مدفون شد .

در نور الابصار از درر الاصداف منقول است که چون حسن مثنی را زمان وفات فرا رسید با فاطمه گفت نگران هستم که بعد از من عبد الله بن عمرو بن عثمان خواستار می شود تا ترا بحباله نکاح خویش در آورد من همی خواهم که جز او به هر

ص: 385

کس خواهی شوی کنی .

فاطمه فرمود خاطر آسوده دار که اگر چنین کنم بر من است که کنیزان و غلامان خود را آزاد کنم و چنین و چنان بتصدق گذارم

چون حسن بمرد عبدالله بن عمرو که او را بسبب جمال و کمال مظرّف می خواندند بخواستاری آن حضرت فرستاد فرمود با آن چه عهد و شرط کرده ام چه سازم در جواب گفت در عوض يك بنده دو بنده و در ازای هر چیزی که عهد کرده دو برابر می دهم و آن حضرت بحباله نکاح او درآمد.

در ذیل احوال فاطمه دختر قاسم بن جعفر بن ابيطالب بن عبدالمطلّب زوجة حمزة بن عبد الله بن الزبير داستانی باین تقریب مذکور داشته اند تواند بود با این فاطمه اشتباه رفته باشد

اما در نور الابصار و کشف الغمه و عموم كتب اخبار مسطور است که چون حسن مثنی وفات کرد زوجه اش فاطمه بر فراز قبر او خیمه بر افراخت و يك سال بسوگواری بنشست و شب ها بعبادت بروز و روزها بشب آورد و چون یک سال تمام بپایان رفت با موالی خود فرمود چون تاریکی شب جهان را در سپارد این خیمه را از جای بر آورید.

چون ظلمت شب فرا رسید ناگاه ندائی شنیدند که گوینده گفت : «هل وجدوا ما فقدوا» آیا آن چه را کم کردند بدست آوردند

دیگری در جواب گفت «بل يئسوا فانقلبوا» بلکه مأیوس شدند و جای بگردانیدند و بروایتی بدین شعر لبید عامری تمثّل جست :

الى الحول ثمّ اسم السلام عليكما *** و من ببك حولا كاملا فقد اعتذر

کنایت از این که برترین درجه سوگواری تا مدت يك سال است و هر كس يك سال تمام عزاداری کند معذور است

و چون ازین مقدمه چندی برآمد عبد الله بن عمرو بن عثمان عفان که همان عمرو شاعر است که او را عرجی گویند آن حضرت را بحباله نکاح در آورد

ص: 386

و محمّد که او را دیباج می گفتند و قاسم و رقیه از وی متولد شد .

و چون عبدالله بن عمرو جای بپرداخت عبدالرحمن بن ضحاك بن قيس فهرى که حکومت مدینه داشت خواست تا آن حضرت را تزویج نماید فاطمه پذیرفتار نشد عبدالرحمن آشفته شد و در صدد خصومت و زحمت آن حضرت برآمد و کار بر آن حضرت سخت کرد .

فاطمه شکایت نامه به یزید بن عبد الملك نوشت و بشام فرستاد یزید سخت خشمناك شد و گفت بمن رسیده است که عبدالرحمن در حضرت دختران رسول خدای متعرض است كیست که خبر مرك او را بمن رساند و حال این که من بر فراز این فراش باشم پس یکی را بمدینه فرستاد تا او را از عمل باز کرد و اموالش را بجمله مأخوذ داشت تا در سختی فقر و فاقه ازین مقام بسرای انتقام تحویل داد.

در کتاب عمدة الطالب مسطور است که منظور بن ریّان فزاری که جدّ مادری حسن بن الحسن بود نزد حسن آمد و گفت شاید تزویجی نموده باشی گفت آری دختر عمّ خود حسین بن علي علیهما السلام را بنكاح آورده ام گفت کاری خوب نیست مگر ندانسته باشی که ارحام چون بهم پیچیده باشد فرزند لاغر می شود سزاوار آن بود که از عرب زن بسرای آوری حسن مثنی گفت خداوند فرزندی از وی بمن عطا فرموده گفت بمن بنمای عبدالله بن حسن بدو درآمد منظور نيك مسرور شد و گفت سوگند با خدای رستگار و کامکار شدی همانا وی شیر بیشه شجاعت است .

حسن گفت خدای تعالی پسری دیگر نیز از وی مرا روزی کرده است گفت یمن بازنمای حسن بن حسن نزد او آمد منظور خرم و شادان شد و گفت سوگند با خدای نجات یافتی و این از آن يك فرودتر است

حسن گفت خدای تعالی پسری دیگر نیز از فاطمه بمن عنایت کرده است

ص: 387

گفت بمن بنمای پس ابراهیم را بدو باز نمود گفت همانا با این فرزندان از دیگر فرزند مستغنی هستی.

بالجمله بپاره حالات این حضرت و داستان يزيد بن عبدالملك و پاره مصائب آن حضرت در مجلدات احوال حضرت سجاد و باقر علیهما السلام و طراز المذهب اشارت شده است و پاره از مورخین معتبر سال وفات او را چنان که نگارش یافت در یک صد و هفدهم دانند

اما در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که چون حضرت امام حسن علیه السلام وفات کرد زوجه آن حضرت قبّه بر قبر شریفش برآورد و یک سال بدان گونه بماند آن گاه آن قبّه را بر گرفت در آن حال از صیحه زننده شنیدند که می گفت: «هل وجدوا ما فقدوا» پس دیگری در جواب او گفت «بل يئسوا فانقلبوا» و نیز بآن بیت لبید که مسطور گردید اشارت کرده است و الله اعلم .

و در مدفن آن حضرت اقوال مختلفه است در نور الابصار مسطور است که قطب شعرانی در کتاب انوار گوید که سیّده فاطمه نبویه دختر امام حسین سبط علیه السلام در درب الاحمر دفن شده و شیخ عبدالرحمن اجهوری کبیر گوید سیّده فاطمه نبويه بنت حسين سبط رسول خدا صلی الله علیه و آله در خلف درب الاحمر در زقاقی که معروف بزقاق فاطمه نبویه است در مسجدی جلیل دفن شده و مقام او بس عظیم و آن مهابت و جلال و وقار دارد که قلوب ناظرین را مسرور می دارد و ما را در این باب ارجوزه عظیمه و زیارات مشهوره است

و این که شهرت یافته که فاطمه نبویه بدرب سعادت بخاك رفته صحیح نیست و بر تقدیر صحت آن محتمل است در آن جا معبد آن حضرت بوده است و نیز ممکن است که فاطمه ای دیگر از خانواده نبوت باشد .

و تواند بود که امام حسین علیه السلام را دو دختر فاطمه نام باشد یکی صغری که شعر معروف «نعق الغراب الى آخره» را در هنگام خبر شهادت امام حسین علیه السلام قرائت کرد و در مدینه جای داشت.

ص: 388

و یکی فاطمه کبری که همین فاطمه مذکوره است که از سکینه بزرگ تر بود و با این صورت ممکن است که فاطمه که بدرب سعادت دفن شده یکی ازین دو باشد .

و آن چه از عموم کتب اخبار معلوم می شود آن حضرت در مدینه وفات کرد و در آن جا دفن شد ولی مرقدی معتبر در مصر بنام آن بزرگوار است و پاره از محدثین مزار شریفش را در مصر می دانند.

بیان وفات جناب عصمت مآب ام عبدالله فاطمه دختر امام حسن عليهما السلام

در این سال بتصريح ابن اثیر جناب ام عبدالله فاطمه دختر سعادت اختر حضرت امام حسن علیه السلام بدیگر سرای خرامید و بعضی کنیت او را امّ الحسن و برخی امّ عبده دانسته اند و از روایتی که در تذکرة الخواص مذکور است امّ الحسن نام یکتن از دخترهای دیگر آن حضرت است و چنان که در کتاب احوال حضرت باقر علیه السلام مذکور شد ما در این مخدره اسماء بنت عبدالرحمن بن ابی بکر است و بقولی ضعیف مادر او امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر است اما چنان که مسطور شد این قول محل اعتنا نیست

و سبط ابن جوزی می گوید محمّد بن سعد در کتاب طبقات نوشته است که مادر فاطمة بنت الحسن و چند تن برادرهای او ام کلثوم دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب و بقولی دیگر مادر او و چند تن برادران او امّ ولدی است که او را حبيبة فارسية می خواندند و در کتاب مطالب السؤل مسطور است که حضرت امام حسن علیه السلام را يك دختر بوده است که او را ام الحسن می خواندند

و در کشف الغمه از ابن الخشّاب در ذیل اسامی اولاد آن حضرت می گوید ام الحسن فاطمه مادر امام محمّد بافر علیه السلام است و نیز در جای دیگر در ذیل اسامی

ص: 389

اولاد امام حسن می نویسد تماضر و ام الحسن و ام الخير و ام عبدالله و ام سلمة اسامی دخترهای امام حسن علیه السلام می باشد .

می گوید چنان گمان می برم که در پاره این اسامی تکرار شده است و در شمار فرزندان حسن بن عليّ بن ابيطالب علیهم السلام اختلاف فراوان رفته و در ناسخ التواریخ که تفحّص کامل رفته بیست تن پسر و یازده تن دختر نگاشته اند و ام الحسن و ام عبدالله و فاطمه کبری و فاطمه صغری در شمار ایشان است تواند بود بعضی از اسامی و کنات مخصوص بيك نفر باشد.

و از غرایب این است که در شمار زوجات حضرت امام حسن علیه السلام ام اسحق دختر طلحة بن عبيد الله تیمی را مسطور داشته اند و نوشته اند که ام اسحق را از آن حضرت دو پسر موسوم به طلحه و ابوبکر پدید شد و حال این که ام اسحق را در ذیل اسامی زوجات حضرت امام حسین صلوات الله علیه نیز مرقوم نموده اند و فاطمه بنت الحسین را دختر او دانسته اند چنان که در این کتاب در ذیل احوال فاطمه مسطور شد

و ابن شهر آشوب در ذیل اسامی اولاد و زوجات امام حسن سلام الله عليه نوشته است که فاطمه دختر آن حضرت از ام اسحق بنت طلحة تيمي تولّد یافت و نیز در ذیل احوال حضرت سيّد الشّهداء علیه السلام مي نويسد فاطمه دختر آن حضرت از ام اسحق بنت طلحة بن عبید الله پدید آمد و چنین اشتباه از چنین مورخین بزرگ شاید بسبب اشتراك اسم این دو دختر این دو امام والا مقام علیهما السلام روی داده است وگرنه در هیچ خبری مذکور نیست که امام حسین علیه السلام بعد از امام حسن زوجات آن حضرت را تزویج نموده و نام دختری را که از آن زوجه تولد یافته با نام دختری که امام حسن را از همان زن پدید شده است یکسان نهاده باشد .

بالجمله فضایل و مناقب فاطمه دختر امام حسن بسیار است و از همه برتر این است که دختر امام و نبیره امام و زوجه امام و مادر امام و جدّه ائمّه گرام و سلاله حضرت خير الانام عليهم الصلاة و السلام است و پاره حالات و کرامات و مناقب

ص: 390

این مخدّره عظمی در کتاب حضرت سیّد سجّاد و امام محمّد باقر صلوات الله عليهم مسطور شد و العلم عند الله تعالى.

بیان وقایع سالیک صد و هیجدهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله و حال دعاة بني العباس

در این سال معاوية و سلیمان پسرهای هشام بن عبدالملك در ارض روم جنگ در افکندند و نیز در این سال بكير بن ماهان عمار بن يزيد را بجانب خراسان روان داشت و او را بر پیروان بنى عبّاس ولايت داد بكير بمرو در آمد و نام خویش را تغییر داد و خود را خدایش نامید و مردمان را بمحمّد بن علي دعوت نمود مردمان بدو شتابان شدند و او را اطاعت کردند.

چون کار باین مقام آورد آن چه را که ایشان را بدان می خواند تغییر داد و تکذیب نمود و دین و آئین خرمیه را ظاهر ساخت و ایشان جماعتی هستند که به تناسخ و اباحه محرّمات معتقدند بالجمله اصحاب خود را ماذون ساخت که هر کس خواهد با زوجه دیگری در آمیزد و با ایشان گفت صوم و صلاة و حجّتی نیست.

یعنی مقصود باين الفاظ رعایت این آداب و مراسم متداوله نیست بلکه تاویل صوم این است که زبان از نام بردن امام بر بندند و مقصود از ادای نماز این است که در حق امام زبان بدعاء و درود برگشایند و معنی حج آهنگ نمودن بخدمت امام است و این قول خدای تعالی را باین گونه تاویل می کرد ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ﴾.

و این خداش نصرانی بود و در کوفه جای داشت پس اسلام آورد و بخراسان پیوست و مالك بن هيثم و حريش بن سلیم اعجمی و جز ایشان بمقاله او متابعت می ورزیدند و خداش با اصحاب خویش می گفت که محمّد بن على باين كار فرمان کرده است .

ص: 391

این خبر باسد بن عبدالله رسید و اسد بر وی دست یافت و خداش در خدمت اسد بدرشتی سخن کرد اسد زبان او را قطع نمود و هر دو چشمش را میل کشید و گفت سپاس خداوندی را که انتقام ابی بکر و عمر را از تو بجست آن گاه با یحیی بن نعیم شیبانی فرمان کرد تا او را بکشت و در آمل بردار زد و نیز جزور مولای مهاجر بن دارة الضّبی را نزد اسد آوردند و در کنار نهر گردن او را بزد

داستان آن چه از حارث و اصحاب او در این سال روی داده است

در این سال یک صد و هیجدهم هجری اسد بن عبدالله ببلخ درآمد و جدیع کرمانی را با مردم کارزار بسوی آن قلعه که حارث و اصحابش اقامت داشتند رهسپار داشت و نام آن قلعه بتوشکان بود و از طخارستان علیا شمرده می شد و بنو برزی تغلبیون که با حارث مواصلت و مصاهرت داشتند در آن قلعه بودند.

جدیع کرمانی ایشان را بمحاصره در افکند تا گاهی که آن قلعه را برگشود و بنو برزی را بکشت و تمامت اهل قلعه را از عرب و موالی و ذراری اسیر ساخت و آن جماعت را در بازار بلخ بهر طور که خود خواست بفروخت و چهار صد و پنجاه مرد از اصحاب حارث بروی بر آشوفتند و او را بنکوهش و عتاب مخاطب ساختند و جریر بن میمون قاضی رئیس آن جماعت بود.

حارث گفت اگر بناچار از من مفارقت می جوئید باری اکنون که من حاضرم در حضور من از ایشان در طلب امان بر آئید چه من تا در این جا هستم شما را امان می دهند و اگر کوچ نمایم و از آن پس امان طلبید پذیرفتار نمی شوند آن جماعت گفتند تو از این جا بکوچ و ما را بخویشتن بازگذار و در طلب امان پیغام کردند

و از آن طرف اسد را خبر دادند که این مردم را به خوردنی و نه آشامیدنی است پس جدیع کرمانی را با شش هزار تن بسوی ایشان بفرستاد جدیع ایشان را

ص: 392

در آن قلعه محاصره نمود و این هنگام مردم قلعه بیلای جوع و عطش دچار بودند از جدیع خواستار شدند که بحکومت او اندر شوند لكن زنان و فرزندان ایشان را با ایشان گذارد جدیع پذیرفتار گشت و ایشان باطاعت و قبول فرمان اسد از قلعه بزیر آمدند و اسد بکرمانی پیام فرستاد که پنجاه تن از وجوه آن جماعت را که از جمله ایشان مهاجر بن میمون باشد بخدمت او روان دارد.

خدیع آن جمله را بدرگاه اسد بفرستاد اسد آن مردم را بکشت و نیز بکرمانی رسول فرستاد و حکم داد که بقیّه آن مردم را که نزد او هستند بر سه بهر نماید يك ثلث را بکشد و ثلث دیگر را دست و پای قطع نمايد و يك ثلث دیگر را بهمان قطع دست کفایت جوید کرمانی بدان دستور بجای آورد و اثقال ایشان را بیرون آورد و بفروخت.

و در این سال اسد شهر بلخ را دارالاماره خویش نمود و دواوین احکام را بآن جا انتقال داد از آن در اراضی طخارستان و از آن پس در زمین جبوبة جهاد نمود و غنیمت و اسیر فراوان دریافت

بیان سوانح و حوادث سال یک صد و هیجدهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در این سال هشام بن عبد الملك خالد بن عبدالملك بن الحارث بن الحكم را از امارت مدینه معزول و خالوی خود محمّد بن هشام بن اسماعيل را بجاي او منصوب ساخت .

و در این سال مروان بن محمّد بن مروان از ارمينية کار جنگ و جهاد بساخت و باراضی ورنیس پادشاه ترکستان از سه سوی در آمد ورنیس از صولت و هیبت او فرار کرد و بزمین خزر در آمد و در قلعه آن جا فرود شد مروان آن قلعه را محاصره کرد و منجنيق ها بر آن نصب نمود و یکی از آن مردم که بخدمت ورنیس آمده بود

ص: 393

او را بکشت و سرش را برای مروان بفرستاد مروان فرمان کرد تا آن سر را برای دیدار مردم قلعه نصب نمودند.

چون مردم قلعه سر ورنیس را بدیدند راه چاره مسدود یافته لابد بحکم او فرود آمدند مروان جنگجویان ایشان را بکشت و کسان و فرزندان آنان را اسیر نمود .

و در این سال عليّ بن عبد الله بن عبّاس وفات کرد وفات او در حمیمه از زمین شام روی داد و این وقت هفتاد و هفت یا هشت سال روزگار نهاده بود و بعضی گفته اند که ولادت او در همان شب که امیر المؤمنین علیّ علیه السلام شهید گشت اتّفاق افتاد لاجرم پدرش عبدالله نام او را علي نهاد و گفت او را بنام آن کس که از جمله مردمان نزد من محبوب تر است يعنى عليّ بن ابيطالب علیه السلام نامیدم و نیز کنیت او را ابوالحسن نهاد

و چون عليّ بن عبد الله نزد عبد الملك بن مروان برفت عبدالملك در تكريم او بکوشید و او را پهلوی خودش بر سریرش بر نشانید و از کنیت او باز پرسید علی باز گفت عبدالملك از آن بغض و کین که در خدمت امیر المؤمنين علیه السلام داشت تاب و طاقت این نام و کنیت را نیاورد و گفت هرگز در عسکر من نمی شاید که احدی دارای این نام و کنیت هر دو باشد و از علی پرسید که آیا فرزندی داری گفت دارم و نامش محمّد است عبدالملك گفت پس تو ابو محمّد باش یعنی آن کنیت را باین کنیت مبدّل كن .

یافعی می گوید علیّ بن عبدالله بن عباس که جدّ خلفای عباسی است در ارض بلقا بدار بقا شتافت و در جمال و جلال بر تمامت مردم قریش فزونی داشت و بشكرانه مواهب الهية بهر روزی هزار دفعه سجده می نهاد از این روی او را سجّاد می خواندند اما یافعی می گوید از این پیش مذکور شد که این معنی با دیگری بود یعنی بحضرت امام زین العابدین اختصاص داشت و از این کلام معلوم شد که این لقب در حق علیّ بن عباس مقرون بصدق و صحّت نیست .

ص: 394

در تاریخ حبیب السّیر مرقوم است که چون عبدالله متولّد شد پدرش عباس او را بحضرت امير المؤمنين عليّ مرتضی علیه السلام آورد تا به تحنیکش التات و عنایت فرمود و ولادت او در شب جمعه هفدهم شهر رمضان المبارك روى داد بسال چهلم هجری و بروایتی ولادت او در زمان صحّت حضرت امیر المؤمنین بود.

و او را جمالی بکمال و قامتی بس بلند و جسدى جسيم و لحیه طویل و پای های بس كلان و طول قامتش بدرجه بود که هر وقت طواف می فرمود چنان تصوّر می شد که وی سوار و دیگران پیاده اند و بزرگی قدم هایش بمثابه بود که کفشی که باندازه پایش باشد یافت نمی شد معذلک با این درازی بالا و عظمت اندام چون در کنار پدرش عبدالله بایستادی بشانه او رسیدی و پدرش نسبت بجدّش چنین بودی و جدّش چون در خدمت پدرش عبد المطلب رضی الله عنهم بايستادی سر بشانه اش رسانیدی و چون جناب عبد المطلب بطواف در آمدی مانند برجی سفید می نمودی .

بالجمله راقم حروف شرح حال علیّ بن عبدالله را در ضمن مجلدات مشكاة الأدب و كتاب احوال حضرت سجّاد و باقر علیهما السلام مسطور داشته در این جا بهمین قدر کافی است

و در این سال محمّد بن هشام بن اسماعیل که امارت مدینه داشت مردمان را حج اسلام بگذاشت و بعضی گفته اند در این سال خالد بن عبدالملك عامل مدینه بود و خالد بن عبدالله قسرى بر تمامت ممالك عراق و مشرق زمين امارت داشت و برادرش اسد بن عبدالله از جانب او در خراسان و بلال بن ابی برده از طرف او عامل بصره بود و در این سال مروان بن محمّد بن مروان حکمران بلاد ارمينيّة بود.

و در این سال عبادة بن نسر قاضی اردن روی بدیگر جهان نهاد و هم در این سال عمرو بن شعيب بن محمّد بن عبد الله بن عمرو بن العبّاس رخت بدیگر سرای کشید و هم در این سال ابو صخره جامع بن شدّاد وفات کرد و نیز در این سال ابو عشانة المعافري با عين مهمله و شين معجمة و نون بدرود حیات گفت

و هم در این سال عبدالرحمن بن سليط جانب سرای جاوید گرفت و نیز در این

ص: 395

سال بروایت صاحب حبيب السّير و بعضی دیگر عبدالله بن عامر قاری مشهور جانب سرای سرور گرفت .

و در این سال بروایت صاحب حبيب السّير ابو الحارث غيلان بن عقبة الشاعر معروف بذى الرّمة که از مشاهیر شعرای نامدار روزگار است از این سراچه ایرمان بار بدیگر جهان كشيد و هو غيلان بن عقبة بن بهيش بن مسعود بن حارثة بن عمرو بن ربيعة بن ساعدة بن كعب بن عوف بن ربيعة بن ملكان بن عدى بن عبد مناة بن ادّ بن طابخة بن الياس بن مضر بن نزار بن معدّ بن عدنان و این شاعر يکتن از عشّاق عرب است و معشوقه او ميّة دختر مقاتل بن طلبة بن قيس بن عاصم المنقری است و نیز ذو الرمّه در اشعار خویش بنام خرقاء تشبیب می نمود و این خرقاء زنی از بنی بکاء بن عامر بن صعصعه است.

و راقم حروف شرح حال او را در ربع دوم كتاب مشكاة الأدب مسطور داشته است در این جا حاجت باطالت نیست ابن خلكان وفات او را در سال یک صد و دهم و یافعی در سال يك صد و هفدهم نوشته والله اعلم

ص: 396

فهرست

جلد اول ناسخ التواريخ امام صادق علیهالسلام

عنوان مطالب صفحه

بیان ولادت حضرت مظهر الحقائق ابو عبدالله جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام...2

کیفیت انعقاد نطفه و تولد ائمه انام صلوات الله عليهم اجمعين...9

احوال سعادت منوال والدة ماجدة امام صادق علیه السلام...10

نام ها و القاب و کنیه مبارکه آن سرور...12

شمایل مرحمت دلایل امام صادق علیه السلام و نقش خاتم مبارك...16

معاصرین آن حضرت از خلفاء و حکام و علماء اخبار و حدیث...19

ظهور امامت آن سرور در سال صد و چهاردهم هجری...21

مدیحه از مرحوم محمّد تقی سپهر لسان الملك...23

حجت ولایت و نصوص امامت آن سرور...24

ص: 397

بیان مناقب و مفاخر امام ابو عبد الله جعفر بن محمّد علیهما السلام...32

مدایح آن سرور ، سرودۀ فضلاء متقدم و متاخر...42

شرحی از مکارم اخلاق و محاسن شیم آن سرور...49

برخی از فضائل مکومت دلائل آن حضرت...62

شمه ای از علوم و مفاخر...176- 92

حدیثی در شرح گناهان کبیره و مباحثه با علماء مذاهب...105

مکالمات آن سرور با طبیب هندی...135

پاره از علوم جلیله و شرح جفر احمر و جفر ابيض و مصحف فاطمه سلام الله عليها...177

بیان آداب حمیده و اطوار حسنه آن سرور...205

شرح آداب و شیم سعیده آن حضرت...212

برخی از آداب دربارۀ اطعمه و اشربه و تدهین و شمّ رياحين...220

آداب آن سرور در لباس و تجمل و عطر و غیر آن...246

مباحثه آن سرور با سفیان ثوری و شاگردان او در معنی زهد...248

برخی آداب جمیله و اطوار حمیده...274

آداب معاشرت و خلق و خوی خوش...288

شرحی از جود و کرم امام صادق علیه السلام...299

آداب آن سرور در صدقه و زکاة...307

ص: 398

فتوت و مروت و جود و عنایت آن حضرت...312

شرحی از حلم و صبر و خضوع و جوان مردی...319

عبادت و تقوی و خشوع و اخبات و زهد امام صادق علیه السلام...327

آداب نماز و دعوات بعد از نماز و ذکر سجود و رکوع...337

وقایع سال 115 هجری نبوی...344

شرح وقایع سال صد و شانزدهم هجری...346

سوانح و حوادث سال یک صد و شانزدهم هجری...349

عزل عاصم بن عبدالله از ایالت خراسان و نصب خالد بن عبدالله قسرى...352

بيان حال داعيان بنی عباس و قتل و اخذ ایشان بدست اسد بن عبدالله...356

ولایت یافتن عبیدالله بن حبحاب در مملکت افریقیه و اندلس...357

لشكر فرستادن هشام بن عبدالملك بدفع مردم بربر...360

حوادث و سوانح سال یک صد و هفدهم هجری...364

وفات حضرت عفت آیت سکینه خاتون دخت امام حسین علیه السلام و شمه ای از شرح حالش...368

وفات و شرح حال فاطمه بنت الحسين علیه السلام...379

ص: 399

شرح حال فاطمه دختر امام حسين صلوات الله عليه...382

شمه ای از شرح حال فاطمه دختر امام حسن مجتبی علیه السلام...389

وقایع سال 118 هجری و حال داعیان بنی عباس...391

داستان آن چه از حارث و اصحاب او در این سال روی داده است...392

حوادث و سوانح سال 118 هجری نبوی...393

پایان

ص: 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109