ناسخ التواریخ زندگانی امام باقر علیه السلام جلد 7

مشخصات کتاب

جزء هفتم از ناسخ التواریخ زندگانی امام پنجم حضرت باقر العلوم علیه السلام

تالیف

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم

آقای سید ابراهیم میانجی

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

تیرماه 1352 شمسی

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

بیان حکایت رأس اليهود بالأمير المؤمنين که از حضرت امام باقر صلوات الله عليهما مأثور است

در بحار الانوار و کتاب خصال صدوق عليه الرحمه (1) و کتاب فضایل ارشاد دیلمی از جابر جعفی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است، و نیز از محمد حنفیه روایت

کرده اند .

«قالا : أتى رأس اليهود علی بن ابی طالب (2) علیه السلام عند منصرفه من وقعة النهروان وهو جالس في مسجد الكوفة ، فقال : يا أمير المؤمنين إنى أريد أن أسئلك عن أشياء لا يعلمها إلا نبی أو وصى نبي.

قال : سل عما بدالك يا أخا اليهود.

قال : انا نجد في الكتاب أن الله عز وجل إذا بعث نبياً أوحى إليه أن يتخذ من أهل بيته من يقوم بأمر أمته من بعده ، وأن يعهد إليهم فيه عهداً يحتذى عليه و يعمل به في أمته من بعده ، و أن الله عز وجل يمتحن للأوصياء (3) في حياة الأنبياء ، ويمتحنهم بعد وفاتهم ، فأخبرني كم يمتحن الله

ص: 2


1- در بحار الانوار همین روایت را یکباب مستقل عنوان فرموده و گوید:«باب نادر فيما امتحن الله به امير المؤمنين صلوات الله عليه فى حياة النبي صلى الله عليه و آله وبعد وفاته» ج38 باب 62 ص 167 . خصال ج 2 ص 14. اختصاص ص 163 .
2- امير المؤمنين
3- الاوصياء

الأوصياء في حياة الأنبياء ، وكم يمتحنهم بعد وفاتهم من مرة وإلى ما يصير آخر أمر الأوصياء إذا رضى محنتهم ؟ »

چون رأس اليهود گاهی که علی علیه السلام از نهروان باز گردیده در مسجد کوفه جلوس فرموده بود بحضرتش تشرف جست و عرض کرد یا امیر المؤمنين ، همی خواهم از چیزهائی از تو سؤآل نمایم که جز پیغمبری یا وصی پیغمبری بر آن نتواند آگاه باشد .

فرمود از هر چه خواهی پرسش کن ای برادر یهود، یعنی برادر دینی جماعت یهود .

عرض کرد ما در کتاب یعنی توراه چنان یافته ایم که یزدان عزوجل چون کسی را به پیغامبری برانگیزاند، بدو وحی فرستد تا از میان کسان خويشتن يکتن را اختیار فرماید تا بعد از رحلت پیغمبر در امور دنیویه واخرويه امت وی قیام ورزد ،و چون وصی خود را معلوم ساخت با امت خود در امر ولایت و وصایت او عهدی استوار فرماید تا بعد از آن پیغمبر بآن عهد و پیمان و آئین در حق امت وی مرعی دارد .

و خداوند تعالی را قانون چنان بوده است که اوصیاء انبیا را در زمان زندگانی انبیاء و نیز بعد از وفات انبیاء در مورد امتحان و آزمایش در آورد ، هم اکنون با من بازنمای که خدایتعالی چندمره اوصیاء را در حیات انبیاء و چند دفعه بعد از وفات انبیاء بیازموده است و پایان امر اوصیاء گاهی که آزمایش ایشان و امتحان آنها در حضرت یزدان تعالی مرضی و پسندیده گشت بکجا میرسد ؟

على علیه السلام فرمود :

«والله الذى لا إله غيره الذي فلق البحر لبنى اسرائيل، وأنزل التوراة على موسى علیه السلام لئن أخبرتك بحق عما تسأل عنه لتقرن به؟ قال: نعم.

قال: والذي فلق البحر لبنى اسرائيل وأنزل التوراة على موسى علیه السلام لئن أجبتك لتسلمن ؟ قال : نعم .

ص: 3

فقال له على علیه السلام إن الله عز وجل يمتحن الأوصياء فى حياة الأنبياء فى سبعة مواطن ليبتلى طاعتهم ، فاذا رضى طاعتهم ومحنتهم أمر الأنبياء أن يتخذوهم اولياء في حياتهم و أوصياء بعد وفاتهم ، ويصيروا طاعة الأوصياء في أعناق الأمم ممن يقول بطاعة الأنبياء .

ثم يمتحن الأوصياء بعد وفاة الأنبياء علیهم السلام في سبعة مواطن ليبلو صبرهم ، فاذا رضى محنتهم ختم لهم بالسعادة ليلحقهم بالأنبياء وقد أكمل لهم السعادة ».

سوگند میدهم بآنخدائی که جز او خدائی نیست و دریا را برای بنی اسرائیل بر شکافت تا بسلامت بگذشتند و تورات را بر موسی علیه السلام فرو فرستاد، اگر ترا از آنچه سؤآل کنی براستی و حق پاسخ دهم آن اقرار مینمائی؟ رأس اليهود عرض کرد آری

فرمود بآن خدائی که بحر را برای بنی اسرائیل بر شکافت و توراة بر موسی نازل ساخت سوگند همی دهم ، اگر پاسخ پرسش ترا بازدهم مسلمانی میگیری؟ عرض کرد: آری .

فرمود همانا یزدان عزوجل اوصیاء را در زمان زندگی انبیاء در هفت موطن ممتحن میدارد تا مقام طاعت و فرمان برداری ایشان را بیازماید، و چون از اطاعت و آزمایش ایشان خوشنود شد پیغمبران را فرمان دهد تا ایشان را در زمان زندگی خود ولی و بعد از وفات خود و صی گردانند، و قلاده طاعت ایشان را برگردن آنانکه قائل بطاعت انبیاء هستند در اندازد.

پس از آن نیز چون انبیاء بدیگر جهان خرامان شدند اوصیای ایشان را در هفت موطن امتحان فرماید تا مقام صبر و مقدار شکیبائی ایشان را در مورد آزمایش نمایش دهد، و چون از بوته آزمایش خالص و پسندیده بیرون آمدند سعادت را بایشان انباز و گوهر وجود ایشان را با خمیر مایه سعادت تخمیر انبياء همراز وروان شرافت توأمان ایشانرا در میدان سعادت بدرجه اکمال ممتاز فرماید .

رأس اليهود عرض کرد یا امیرالمؤمنين بصداقت سخن راندی مراخبر فرمای که ایزد متعال ترا از زمان زندگانی محمد صلی الله علیه وآله چند مره و بعد از رحلت آن حضرت چند دفعه

ص: 4

ممتحن ،ساخت و پایان امرت بکجا خواهد انجامید؟

امير المؤمنين علیه السلام دست او را بگرفت و فرمود با من بیا تا تو را با این امر خبر دهم.

در اینوقت جماعتی از اصحاب علی علیه السلام در حضرتش بپای شدند و عرض کردند

يا امير المؤمنين ما را نیز با او خبر بده .

فرمود از آن بیم دارم که دلهای شما نتواند حمل این امر را بنماید ، عرض کردند یا امیرالمؤمنین از چه روی ؟ فرمود برای اموری که از بیشتر شما برای من ظاهر شد ، یعنی بواسطه بغض و نفاقی که از جمعی کثیر مشهود گشت .

در اینحال اشتر نخعی بر پای شد و عرض کرد ای امير المؤمنين «أنبئنا بذلك فوالله إنا لنعلم أنه ما على ظهر الأرض وصى نبى سواك ، وإنا لنعلم أنَّ الله لا يبعث بعد نبينا صلی الله علیه وآله نبياً سواه ، و أن طاعتك لفي أعناقنا موصولة بطاعة نبينا صلى الله عليه وآله وسلم» .

خبرده مارا از این امر ، سوگند با خداوند ما البته و بیقین میدانیم که در تمام عالم جز تو وصی پیغمبری نیست ونيك میدانیم که خداوند تعالی بعد از پیغمبر ما صلی الله علیه وآله پیغمبری جز او انگیزش نمیدهد ، و رشته طاعت تو که برگردن ما استوار است.

بطاعت پیغمبر ما پیوسته و موصول است، یعنی این دو طاعت با هم پیوسته است و هر کس تارك یکی باشد هر دورا فروگذاشته است.

پس علی بنشست و روی مبارک با یهودی آورد و فرمود :

«يا أخا اليهود إن الله عز وجل امتحنني في حياة نبينا محمد صلی الله علیه وآله في سبعة مواطن فوجدنى فيهن - من غير تزكية لنفسى - بنعمة الله له مطيعاً ، قال : وفيم وفيم يا امير المؤمنين ؟!.

ای برادر یهود همانا خداوند تعالی مرا در زمان زندگانی پیغمبر ما محمد صلی الله علیه وآله در هفت موطن بیازمود و مرا در آنجمله مطیع خود یافت، و این سخن نه از آن روی باشد که خویشتن را بخواهم تزکیه نمایم، بلکه این سعادت نیز از دولت نعمت بی پایان یزدانی ،است رأس اليهود گفت درچه و درچه ای امیرالمؤمنین ؟!.

ص: 5

فرمود : «أما أولهن »

«فان الله عز وجل أوحى إلى نبينا الله صلی الله علیه وآله(1) وأنا أحدث أهل بيتى سناً أخدمه في بيته وأسعى بين يديه في أمره .

فدعا صغير بني عبدالمطلب وكبيرهم إلى شهادة أن لا إله إلا الله وأنه رسول الله صلى الله عليه وآله فامتنعوا من ذلك ، وأنكروه عليه، و هجروه ، ونا بذوه ، واعتزلوه ، واجتنبوه وساير الناس ، مبغضين له ومخالفين عليه قد استعظموا ما أورده عليهم مما لم تحمله قلوبهم ، ولم تدركه عقولهم .

فأجبت رسول الله صلی الله علیه وآله وحدى إلى ما دعا إليه مسرعاً مطيعاً موقناً لم يتخالجنى

في ذلك شك، فمكننا بذلك ثلاث حجج وما على الأرض(2) خلق يصلى أو يشهد لرسول الله صلی الله علیه وآله بما آناه غيرى و غير ابنة خويلد رحمها الله وقد فعل»

اما اول آن هفت امتحان که در زمان زندگانی رسول خداوند سبحانی روی داد.

مو الشي همانا خداوند عزوجل به پیغمبر ما صلی الله علیه وآله وحی فرستاد و این هنگام من از تمام اهل بیت و خانواده خودم از حیثیت سن کوچکتر بودم که رسول خدایرا در خانه او خدمت سپارم ، و در حضور مبارکش در انجام اوامرش ساعی باشم، و بدانگونه رفتار کردم.

پس از آن رسول خداى كوچك و بزرك بنى عبد المطلب را دعوت کرد تا بشهادتین اقرار نمایند و ایشان از قبول آن امر امتناع ورزیدند و بروی انکار کردند و از وی هجرت گزیدند و او را دور کردند و تنها گذاشتند و از حضرت رسالت مرتبتش اجتناب کردند و دیگر مردمان بكين و مخالفت و معاندت آن حضرت بر آمدند و دعوت آن حضرت را که قلوب ایشان طاقت حمل نداشت و عقول ایشان ادراك نمي كرد بس بزرك شمردند .

و من در چنین وقت و چنان حال رسول خدایرا بآنچه دعوت فرمود اجابت کردم و به تنهائی در نهایت سرعت و اطاعت و کمال ایقان بدون اینکه غبار شك و شبهتي

ص: 6


1- وحمله الرسالة
2- وجه الارض.

در من خلجان نماید بدو گرویدم ، پس تا مدت سه سال براین حال روزگار نهادیم و بر روی زمین هیچ آفریده نبود آفریده نبود که نماز گذارد و بآنچه رسول خدای آورده گواهی دهد مگر من و دختر خویلد ، یعنی حضرت خدیجه خاتون که خداوندش رحمت کند والبته رحمت فرمود .

چون امیر المؤمنين صلوات الله علیه این کلمات بگذاشت روی بأصحاب آورد و فرمود آیا چنین نیست؟ عرض :کردند چنین است ای امیرالمؤمنین .

«وأما الثانية يا أخا اليهود »

«فان قريشاً لم تزل تخيل الأراء وتعمل الحيل في قتل النبي صلى الله عليه وآله حتى كان آخر ما اجتمعت في ذلك يوم الدار دار الندوة .

و ابليس الملعون حاضر في صورة أعور ثقيف (1)فلم تزل تضرب أمر ها ظهراً لبطن حتى اجتمعت آراؤها على أن ينتدب من كل فخذ من قريش رجل ، ثم يأخد كل رجل منهم سيفه ، ثم يأتي النبي صلی الله علیه وآله و هو نائم على فراشه ، فيضر بونه جميعاً بأسيافهم ضربة رجل واحد ، فيقتلوه ، فاذا قتلوه منعت قريش رجالها ولم تسلمها فيمضي دمه هدراً .

فهبط جبرئيل علیه السلام على النبي صلی الله علیه وآله فأنبأه بذلك فأخبره بالليلة التي يجتمعون فيها و الساعة التى يأتون فراشه فيها ، وأمره بالخروج في الوقت الذي خرج فيه إلى الغار .

فأخبرني رسول الله صلی الله علیه وآله بالخبر و أمرني أن أضطجع في مضجعه و أقيه بنفسي فأسرعت إلى ذلك مطيعاله مسروراً لنفسى بأن أقتل دونه :

فمضى علیه السلام بوجهه و اضطجعت في مضجعه ، و أقبلت رجالات قريش موقنة في أنفسها أن تقتل النبي صلی الله علیه وآله.

فلما استوى بى وبهم البيت الذى أناقيه ، ناهضتهم بسيفى فدفعتهم عن نفسى بما قد علمه الله والناس » .

ص: 7


1- مراد از اعور ثقیف مغيرة بن شعبه ثقفی است

«ندوه»بانون و دال مهلمه یعنی اجتماع نمودن برای مشورت است و قصی که از اجداد پیغمبر است ، دار الندوه را برای اینکار بنانهاد ، و این داستان در تواریخ مسطور است ، و شیطان را که در مجمع قریش بصورت پیری در آمد پیر نجدی نوشته اند بالجمله فرمود :

در دفعه دوم ای برادر یهود :

همانا جماعت قریش یکسره آراء فاسده بهم میپیوستند ، و حيل مختلفه بکار میبستند که رسول خدای صلی الله علیه وآله را بقتل رسانند، و پایان کارو عهود و حیل ایشان بيوم الدار

که دار الندوه است پیوست .

و در آنوقت شیطان ملعون بصورت اعور ثقیف حاضر بود و همچنان اقوال وآراء سقیمه ایشان را مردود میداشت، تا متفق الرأی گردیدند که از هر طایفه و قبیله از مردم قریش مردیرا آماده کنند، و هر يك از آنها شمشیر خود را بر گیرد و بسرای پیغمبر بیایند و گاهی که آن حضرت بجامۀ خواب اندر است تمام آن شمشیر داران آن حضرت را بشمشیر بزنند، چنانکه بمنزله شمشیر واحد باشد و او را شهید نمایند و از این روی مردم قریش بحمايت رجال خود بر آیند ، و بخونخواهان آنحضرت تسلیم نکنند لاجرم آن خون مبارك بهدر برود.

پس جبرئیل علیه السلام بر حضرت پیغمبر صلی الله علیه وآله نازل شد و آن حضرت را از اندیشه ایشان و آن شبی که مقرر داشته بودند انجمن کنند و آن ساعتی که میعاد نهاده بودند بخوابگاه آن حضرت بیایند با خبر گردانید، و او را بهمان وقت که بجانب غار بیرون شد امر نمود .

رسول خدای صلی الله علیه وآله آن حکایت را که جبرئیل معروض داشته بود با من بفرمود و مرا امر نمود که در خوابگاه آن حضرت بجای وی بخوابم و خویشتن را برخی آنحضرت بگردانم ، پس با طاعت امر مبارکش شتابان شدم و سخت مسرور گردیدم که من بجای او کشته شوم ، و آن جان پاک زنده بماند.

پس رسول خدای براه خود و من در خوابگاه مبارکش بخفتم، و از آن طرف

ص: 8

مردان قریش چنانکه عهد بربسته بودند با استعداد تمام بیامدند و همه یقین داشتند که رسول خدا را بخواهند کشت .

چون من در آن بیت که خفته بودم با ایشان برابر شدم و با شمشیر آخته حمله ور گردیدم و ایشان را چنانکه خدا و خلق میدانند از خود دور ساختم .

آنگاه امیر المؤمنین علیه السلام روی با اصحاب آورد و فرمود آیا چنین نیست؟ بجملگی عرض کردند: آری چنین است ای امیر المؤمنين .

«و أما الثالثة يا أخا اليهود »

«فان ابنى ربيعة و ابن عتبة كانوا فرسان قريش دعوا إلى البراز يوم بدر ، فلم يبرز لهم خلق من قريش .

فأنهضنى رسول الله صلی الله علیه وآله مع صاحبى رضى الله عنهما وقد فعل و أنا أحدث أصحابي سنا وأقلهم للحرب تجربة .

فقتل الله عز وجل بيدى وليداً وشيبة دوى من قتلت من جحاجحة قريش في ذلك اليوم ، و سوى من أسرت و كان منى أكثر مما كان من أصحابي و استشهدا بن عمي فى ذلك اليوم رحمة الله عليه ».

و أماسوم :

همانا دو پسر ربیعه و پسر عتبه يعنى عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه و وليد ابن عتبة بن ربیعه از فرسان و سواران نامدار قریش بودند در وقعه بدر بمیدان نبرد بتاختند، و در طلب هم آورد بانك بر كشيدند ، از جماعت قريش هيچكس آهنك جنك ایشان نکرد و یارای پیکار ایشان را نداشت .

پس رسول خدای صلی الله علیه وآله مرا با دو صاحب من حمزة و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب را بحرب بر انگیخت ، و در اینوقت از یاران خودم برحسب سالخوردگی کوچکتر بودم ، و نیز در جنگ و نبرد كمتر آزمایش و تجربه یافته بودم .

ص: 9

پس خداوند عزوجل ولید بن عتبه و شيبة بن ربيعه را بدست من مقتول داشت و این سوای دیگر جنگ آوران قریش بودند که در آنروز بدست من پایمال دمار و بوار آمدند ، و سوای آن کسان بود که با سیری بگرفتم و در آن واقعه آنان را که من از مشركان بقتل رسانیدم افزون از آن مقتولها بود که اصحاب من مقتول ساختند، و در این روز پسر عمم عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب عليه الرحمه شهید شد .

چون امیر المؤمنین این سخنان بگذاشت روی با اصحاب خود آورده فرمود آیا چنین نیست ؟ عرض کردند: آری یا امیرالمؤمنین ، پس از آن فرمود :

«وأما الرابعة يا أخا اليهود»

«فان أهل مكة أقبلوا إلينا على بكرة أبيهم قد استحاشوا من يليهم من قبائل العرب و قريش طالبين بثار مشركي قريش في يوم بدر .

فهبط جبرئيل على النبي صلی الله علیه وآله فأنبأ بذلك ، فذهب النبي صلی الله علیه وآله و عسكر باصحابه في سد أحد.

و أقبل المشركون إلينا فحملوا علينا حملة رجل واحد و استشهد من المسلمين من استشهد، و كان ممن بقى ما كان من الهزيمة ، وبقيت مع رسول الله و مضى المهاجرون و الأنصار إلى منازلهم من المدينة كل يقول : قتل النبي وقتل أصحابه ثم ضرب الله عز وجل وجوه المشركين .

و قد جرحت بين يدى رسول الله صلی الله علیه وآله نيفا و سبعين جرحة، منها هذه وهذه - ثم ألقى رداءه و أمر يده على جراحاته - وكان مني في ذلك ما على الله ثوابه إنشاء الله تعالى.

ثم التفت إلى أصحابه فقال : أليس كذلك ؟ قالوا : بلى يا أمير المؤمنين » .

و اما امتحان چهارم این است :

ص: 10

مردم مکه معظمه بتمام و کمال بدون اینکه هیچکس تخلف نماید بسوی ما روی آوردند ، و از قبایل اعراب که با ایشان مجاور و نزديك بودند در طلب لشكر اندر شده و جماعت قریش نیز بخونخواهی مشرکان قریش که در روز بدر بقتل رسیده برخاسته بودند .

پس جبرئیل علیه السلام بر رسول خدای صلی الله علیه وآله فرود شد و آن حضرت را از اینحال و آهنگ مردم قريش با خبر گردانید، پیغمبر صلی الله علیه وآله با اصحاب خود بیرون شد و درسد احد لشکر گاه ساخت .

و از آنسوی جماعت مشركان بجانب ماشتابان گرديدند و يكباره و يك آهنك برما حمله ور گردیدند چنانکه جمعی از مسلمانان شهید شدند ، و آنانکه زنده بودند نیز بهزيمت رفتند ، و من يك تنه در حضرت رسول خدای بر جای ماندم ، و جماعت مهاجرین و انصار از آنجای بگذشتند و به نازل خویش پیوستند ، و يك زبان گفتند پیغمبر و اصحابش کشته شدند، و از آن پس خداوند عزوجل اعیان مشرکان را از جای بر گرفت .

و من در آنحال افزون از هفتاد زخم در حضور مبارك پیغمبر در آن کارزار بر اندام یافتم و از آنجمله نشان این زخمهای بر جای است ، پس عبای مبارك ازتن بگذاشت و با دست مبارك بر آن جراحات بسود و بنمود و فرمود در آن جنگ و آن بلیت و آن مشقت زخمها یافتم که ثواب آن بر خداوند تعالی است انشاء الله .

و چون این حکایت را بپایان آورد روی با اصحاب خود نمود و فرمود آیا چنین نبود که باز نمودم ؟ عرض کردند: یا امیرالمؤمنین چنین است که بفرمودي ، پس از آن فرمود :

«وأما الخامسة يا أخا اليهود ».

فان قريشا و العرب تجمعت وعقدت بينها عقداً و ميثاقا لا ترجع من وجهها

ص: 11

حتى تقتل رسول الله صلی الله علیه وآله وتقتلنا معه معاشر بني عبد المطلب ، ثم أقبلت بحدها وحديدها حتى أناخت علينا بالمدينة واثقة بأنفسها فيما توجهت له.

فهبط جبرئيل على النبى صلی الله علیه وآله فانباه بذلك فخندق على نفسه و من معه من المهاجرين والأنصار ، فقدمت قريش فأقامت على الخندق محاصرة لناترى في أنفسها القوة و فينا الضعف ترعد و تبرق ، و رسول الله صلی الله علیه وآله يدعوها إلى الله عزوجل ويناشدها إلى القرابة و الرحم فتأبى ولا يزيدها ذلك إلا عنواً .

و فارسها و فارس العرب يومئذ عمرو بن عبدود يهدر كالبعير المغتلم يدعو إلى البراز و يرتجز و يخطر برمحه مرة وبسيفه مرة لا يقدم عليه مقدم ، ولا يطمع فيه طامع لاحمية نهيجه ، ولا بصيرة تشجعه .

فأنهضنى إليه رسول الله صلی الله علیه وآله و عصمنى بيده ، وأعطاني سيفه هذا ، وضرب بيده إلى ذى الفقار فخرجت إليه ونساء أهل المدينة بواك إشفاقاً على من ابن عبدود .

فقتله الله عز وجل بيدى و العرب لا تعد لها فارسا غيره ، و ضربني هذه الضربة-وأومى بيده إلى هامته - فهزم الله قريشا و العرب بذلك و بما كان منى فيهم من النكاية ».

و اما امتحان و آزمودن پنجم که بدان ممتحن شدم این بود که :

فجار قریش و کفار عرب برگردهم فراهم شدند و پیمانی سخت وعقدی استوار بر بستند که از آنسوی که روی آورده اند روی بر نتابند و بدیگرسوی عزیمت نیفکنند و از بهنه پیکار برکنار نروند تاگاهی که رسول مختار و ما جماعت بنی عبدالمطلب را بقتل رسانند .

پس ساختگی کرده با نهایت حدت و شدت و کمال عدت وعدت راه سپار گشته و در کنار مدینه طیبه ما را فرو گرفتند، و بآنچه مقصد داشتند وثوق تمام گرفتند ، و برشجاعت و دلاوری خویش مطمئن بودند که بانجام امر و ادراك مطلوب

ص: 12

نایل میشوند .

جبرئیل علیه السلام فرود شد و خبر ایشان را در حضرت رسول خدای معروض داشت رسول خدای حفاظت خویش و گروه مهاجر و انصار را که در حضرتش حاضر بودند خندقی بر پیرامون جملگی بر آورد.

مردم قریش بتاختند و گرد خندق را احاطه کرده ما را بحصار در سپردند و همه برقوت خود و ضعف ها يقين داشتند و چون صاعقه و ابر خروش برآوردند و نعره ونفير بگردون اثیر باز رسانیدند .

و رسول خدا از در شفقت و عنایت و رحمت و موعظت آن جماعت را بحضرت احدیت دعوت و بقرابت و خویشاوندی و رعایت رحم سوگند همی داد ، و آن مردم نابکار از راه ابا و انکار و امتناع و استکبار در آمدند و پذیرفتار نشدند ، و از این کردار خود جز سرکشی و طغیان نمیخواستند ، و جز براه كين و شقاق نمیتاختند.

باله و در اینوقت سوار نامدار و فارس جرار ایشان و جمله شجعان عرب عمرو بن عبدود بود که چون شتری هست در آن عرصه و هامون نعره بگردون رسانیدی ، و آوای هل من مبارز بچرخ بوقلمون کشانیدی ، و رجز از پی رجز بخواندی ، و بانك از پس بانك بركشيدي ، و نمایش از پی نمایش باز نمودی ، واز لمعان تیغ آبدار وسنان شرر بار روان پیاده و سوار را پرشرار ساخت.

و هيچكس آهنك جنگش نساختی و طمع در مبارزتش نیفکندی ، نه حمیت موجب هیجان و عصبیت گردان گشتی ،و نه بصیرت بروجوب حفظ دین اسلام و حراست خیر الانام و رضای یزدان و برکندن ریشه کفر و شاخه طغيان موجب تشجيع ومبادرت و جلادت جنك آوران شدی .

چون رسول خدای نگران این حال و تقاعد آنجماعت گردید ، مرا بمبارزت وی انگیزش بداد و بدست مبارکش سرم را بدستاری استوار بر بست ، و این شمشیر خود را که ذوالفقار است با من عطا فرمود.

ص: 13

پس بجنك او بتاختم زنان اهل مدینه محض بیم و شفقت بر من بر من بگریستند و نصرت مرا از خدای خواستار همی شدند .

و خداوند قاهر او را بدست من بکشت گاهی که در تمام عرب هیچ سواری انباز او نبود ، و این ضربت را عمرو بن عبدود بر من فرود آورد، و بفرق همایونش اشارت فرمود ، پس از آن خداوند سبحان کفار قریش و عرب را بواسطه قتل عمرو و آن کفایت و جلادت و شدتی که از من در ایشان نمایان گشت هزیمت داد .

و چون امیرالمؤمنین این داستان را بگذاشت بأصحاب خود روی کرد و فرمود : آیا چنین نبود؟ بجمله عرض کردند :یا امیرالمؤمنین چنین است که باز فرمودی ، بعد از آن گفت :

«و أما السادسة يا أخا اليهود ».

«فانا وردنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله مدينة أصحابك خيبر على رجال من اليهود و فرسانها من قريش وغيرها ، فتلقونا بأمثال الجبال من الخيل و الرجال والسلاح .

و هم فى أمنع دار ، و أكثر عدد كل ينادى للبراز ويدعو ، و يبادر الى القتال فلم يبرز إليهم من أصحابي أحد الأقتلوه .

حتى إذا احمرت الحدق ودعيت إلى النزال واهمت كل امرىء نفسه و التفت بعض أصحابي إلى بعض وكل يقول : يا أبا الحسن انهض .

فألهمني رسول الله صلی الله علیه وآله إلى دارهم ، فلم يبرز إلى منهم أحد إلا قتلته ، ولا يثبت لى فارس إلا طحنته .

ثم شددت عليهم شدة الليث على فريسته ، حتى أدخلتهم جوف مدينتهم مسدداً عليهم فاقتلعت باب حصنهم بيدى حتى دخلت عليهم مدينتهم و حدی ، أقتل من يظهر فيها من رجالها ، و أسبي من أجد من نسائها ، حتى افتتحتها وحدى و لم يكن لي فيها

ص: 14

معاون الا الله وحده».

آزمایش ششم این بود که :

در رکاب مبارك رسول خدای صلی الله علیه وآله در کناره شهر شما که خیبر نام دارد و از رجال يهود و فرسان قریش و شجعان دیگر قبایل آراسته ورود دادیم اهل خیبر چون بر آن خبر مستحضر شدند چون دریای اخضر بجوش و خروش در آمدند ، و پرخاشگر شدند و با اسلحه کارزار آهنگ بهنه بیکار نمودند ، و ابطال رجال و مردان باگرز وکوپال مانند آهنین جبال در عرصه قتال و دشت نزال چنگ و چنگال تیز و میدان ستیز و آویز را آماده شدند .

و بآن باره های صحرا سپار و آن باره های استوار و برجهای محکم و لشکرهای بیشمار پشت یار و در میدان نبرد در طلب هم آورد، نعره زنان بر آمدند، هیچکس از اصحاب من روی پایشان نگذاشت جز اینکه سر از تن بگذاشت ، و جامه بدیگر سرای بر داشت .

و بر اینگونه بتاختند و روان از تن بپرداختند چندانکه چشمها در چشم خانها از زردی رخسارها سرخی فزود و از دیدار آنگونه کارزار و محاربت حمرت گرفت وقدرت مبارزت در هیچکس نماند .

و مرا بقتال بخواندند و خویشتن برخویشتن بپاشیدند، و یاران من از نهایت خشیت و حیرت پارۀ بر پارۀ نگران شدند و هر يك همی گفتند: یا ابا الحسن وقت است که جانب میدان سپاری و تیغ شرر بار در گردن کفار بگذاری.

رسول خداى صلی الله علیه وآله مرا بمسكن و دار و پیکار ایشان انگیزش داد ،پس بکارزار ایشان بتاختم هیچکس از ایشان آهنك من نکرد جز آنکه بپالهنگ مرگ گرفتار ، و هیچ سواری به پیکار من نتاخت جز اینکه سر بیاخت و ایشان را همی بکشتم و اجساد ایشان را در زیر پای مرکب در نوشتم ، و اندام ایشان را در هم شکستم .

ص: 15

و از آن پس چنان برایشان شتابنده و جانها را از تنها رباینده شدم ، و بسختی وصولت و درشتی و صلابت در هم سپردم که شیر ژیان برشکار خود تازان گردد چندانکه آن گروه را بدرون شهر خودشان بناختم و ایشان از بیم و هراس در هر بیغوله شدند و درها بر خود فراز کردند.

و من بدست قوی و بازوی پهلوی خود در خیبر و قلعه استوار ایشان را بآن گرانباری و استواری و ثقل و سنگینی از جای بر کندم و تنها بشهر ایشان اندر شدم، هر کس از مردان ایشان را اظهار جلادتی کرد، و بمدافعت بیرون شد بکشتم ، و هر يك از زنان ایشان را دریافتم اسیر ساختم، تا گاهی که آن شهر را به تنهائی بر گشودم و مفتوح ساختم ، و جز خداوند یگانه هیچکس معین و ناصر من نبود .

چون امیر المؤمنين علیه السلام این داستان شگفت را بگفت روی با اصحاب آورد و فرمود: آیا نه چنین است؟ بجمله عرض کردند: یا امیر المؤمنین چنان است که فرمودی ، آنگاه فرمود :

«و أما السابعة يا أخا اليهود »

«فان رسول الله صلی الله علیه وآله لما توجه لفتح مكة أحب أن يعذر إليهم ويدعوهم إلى الله

عز وجل آخراً كما دعاهم أولا .

فكتب إليهم كتاباً يحذرهم فيه و ينذرهم عذاب الله و يعدهم الصفح و يمنيهم مغفرة ربتهم ، و نسخ لهم في آخره سورة برائة ليقرئها عليهم ثم عرض على جميع أصحابه المضى به فكلهم يرى التنافل فيهم(1).

فلما رأى ذلك ندب منهم رجلا فوجهه به فأتاه جبرئيل فقال يا محمد لا يؤدى عنك إلا أنت أو رجل منك ، فأنبأني رسول الله صلی الله علیه وآله بذلك ووجهنى بكتابه و رسالته إلى أهل مكة .

ص: 16


1- فيه .

فأتيت مكة ، و أهلها من قد عرفتم ليس منهم أحد إلا ولو قدر أن يضع على كل جبل منى ارباً لفعل ، ولو أن يبذل فى ذلك نفسه وأهله وولده و ماله .

فبلغتهم رسالة النبي صلی الله علیه وآله قرأت عليهم كتابه يلقاني بالتهديد والوعيد ،و يبدىء لى البغضاء ، و يظهر الشحناء من رجالهم ونسائهم ، فكان منى في ذلك ما قد رأيتم » .

آزمایش هفتم این بود که :

چون رسول خدای صلی الله علیه وآله بفتح مکه توجه فرمود که خویشتن را در کار ایشان و قتال آنجماعت معذور فرماید ، و چنانکه از نخست آنجماعت را بخداوند عزوجل دعوت نمود، در پایان کار نیز دعوت فرماید، یعنی برایشان اتمام حجت کند شاید بدون اشتعال نايرة قتال و اسر نساء و رجال طریق هدایت و اطاعت بسپارند ، و زبان دنیا و آخرت نیابند .

پس از راه رحمت و شفقت و پند و نصیحت ، مکتوبی بدیشان نمود و در آن نامه از وعد وعید و بیم و امید و پرهیز از عذاب خدای مجید مندرج گردانید ، و باز نمود که اگر سر با طاعت و انقیاد در آورند از اعمال سابقه ایشان در میگذرد ، و بآمرزش پروردگار برخوردار میشوند و در پایان آن نامه سوره برائت را اندراج داد تا بر ایشان قرائت شود .

آنگاه آن مکتوب مبارك را بر تمام اصحاب خود عرض داد تاتنی قدم مردی پیش نهد ، و آن نامه را بمردم مکه حامل شود ، از چهره جملگی مشهود رفت که حمل این کار را ثقیل شمردند ، و توانی و گرانی گرفتند .

چون اینحال را مشاهدت نمود یکتن از ایشان را بآن رسالت دعوت فرمود ، وی نیز اجابت کرد ، پس آن مکتوب را در صحبت او روان داشت .

در اینحال جبرئیل نازل شد و عرض کردای محمد فرمان الهی چنان است که این رسالت را جز تو یا مردی که از خودت باشد با ایشان نباید برساند ، لاجرم رسول خدای مرا از امر یزدانی آگهی داد ، و مراحامل آن رسالت و مکتوب گردانیده بجانب مکه

ص: 17

معظمه گسیل ساخت .

پس بطرف مکه شدم و اهل مکه همان کسانند که شما ایشان را خوب میشناسید که در میان ایشان هیچکس نبود مگر اینکه اگر قدرت داشتی که هر پاره اندام مرا بر هر کوهی بگذارد چنان میکرد ، و اگر چند در ازای این کار و ادراک این مقصود جان و اهل و فرزندان و اموال خود را مبذول ساختی .

پس من برفتم و رسالت رسول خدای را برایشان بگذاشتم ، و آن کتاب مبارك را فرو خواندم، تمام مردم مکه از رجال ونساء بتهدید و وعید من زبان برگشودند و بغض وکین دیرین را ظاهر ساختند ، و از من آن کارها آشکار شد که همه بدیده اید .

آنگاه روی با اصحاب آورد و فرمود آیا بر این منوال نبود ؟ همگی عرض کردند یا امیر المؤمنین آری چنین است ، بعد از آن فرمود:

«يا أخا اليهود بهذه المواطن التي امتحنني فيه (1)ربي عز وجل مع نبيه صلى الله عليه وآله وسلم ، فوجدني فيها كلها بمنه مطيعاً ليس لأحد فيها مثل الذى لى ، ولو شئت لوصفت ذلك ولكن الله عز وجل نهى عن التزكية .

فقالو ايا أمير المؤمنين صدقت والله لقد أعطاك الله عز وجل الفضيلة بالقرابة من نبينا صلی الله علیه وآله، وأسعدك بأن جعلك أخاه تنزل فيه بمنزلة هارون من موسى و فضلک بالمواقف التي باشرتها والأهوال التى ركبتها .

وذخر لك الذي ذكرت وأكثر منه مما لم تذكره ومما ليس لأحد من المسلمين مثله ، يقول ذلك من شهدك منا مع نبينا صلی الله علیه وآله(2) فاحتملته وصبرت .

فلو شئنا أن نصف ذلك لوصفناه علماً منا به وظهوراً منا عليه إلا أنا نحب أن

ص: 18


1- فيهن
2- ومن شهدك بعده ، فأخبرنا يا امير المؤمنين ما امتحنك الله عز وجل به بعد نبينا فاحتملته وصبرت علیه - از متن حدیث این جملات ساقط شده ولی در ترجمه هست.

نسمع منك ذلك كما سمعنا (منك) ما امتحنك الله به فى حياته فأطعته فيه .

فقال علیه السلام يا أخا اليهود ان الله عز وجل امتحننى بعد وفات نبيه صلی الله علیه وآله في سبعة مواطن ، فوجدنى فيهن من غير تزكية لنفسى بمنه و نعمته صبوراً ».

ای برادر یهود این مواطنی بود که پروردگار عزوجل آزمایش فرمود مرادر خدمت پیغمبرش صلی الله علیه وآله و مرا بمن خود در تمام این مواطن هفتگانه مطیع یافت ، چنانکه هیچکس را در این احوال و اینگونه اطاعت و عبودیت مانند من ندیدند ، واگر بخواهم توصیف و بیان و شرح این جمله را باز می نمایم ، لكن يزدان تعالی نهی فرموده است که تزکیه نفس و خویشتن ستائی نمایند .

حاضران متفق اللسان عرض کردند یا امیر المؤمنين سوگند با خدای آنچه فرمودى عين صدق ، و آنچه حکایت نمودی مقرون بصداقت است .

قسم بخدای که یزدان عز وجل ترا بدستیاری قرابت با پیغمبر ما صلی الله علیه وآله آن فضل و فزونی عطا فرموده است که احدی از جهانیان را بهره نیفتاده است .

و باین موهبت بزرگ و بخش عظیم که ترا با پیغمبر خود برادر و بمنزلت هارون نسبت بحضرت موسی علیه السلام در آورده سعادت دارین و شرف نشأتین را بهره تو گردانیده و تو را در تمام مواقف و مواردي که بنفس نفیس مباشر آن شدي و آن اهوال ومخاوف را که در دفع کفار و ترویج اسلام و تقویت آئین خیر الانام مرتکب گردیدی ،فضل و فزونی عظیم بود که خداوند کریمت در آنگونه عطيت بر تمام بريت بفزایش اختصاص و نمایش مزیت عنایت فرمود.

و این گذارش محاسن افعال و تراوش محامد اعمال که از وجود مقدست رونق بخش عوالم امکان ، و نور افزای معالم عرفان ، و کمال آرای مراتب ایقان ، وصفوت نمای مدارج ،ایمان گردید ، بهر دو جهانت ذخیره بس جميل ، و گنجینه بس جلیل است.

و آنچه از ظهور خدمات ناميه ، وتحمل زحمات ساميه ، و کردار ستوده واطوار سعیده خویشتن بر شمردی، یکی از هزارها ، واندکی از بسیار ها که بجای

ص: 19

آوردی نتواند بود ، و هيچيك از مسلمانان را بضاعت اظهار و استطاعت نمایش آن نیست و از ما گروه و جماعت هر کس حالات و اخلاق حميدة تورا با پيغمبر ما مشهود کرده و هر کس اوصاف و افعال مجیده ترا بعد از آن حضرت ادراک نموده ، بر تمام این مخائل كريمه قائل است يا امير المؤمنين .

هم اکنون از آن آزمایشها و امتحاناتی که خالق ارضين وسماوات ، بعد از پیغمبر ما صلی الله علیه وآله ترا فرموده ، وتوبر وجود همایون متحمل و صابر شدی مارا خبر بگذار ، همانا اگر ما خود بخواهیم آن زحمات و مشقات وامتحانات که ترا بعد از پیغمبر نمایشگر شد توصیف کنیم البته می کنیم، چه بر آن مراتب عالم هستیم و خود بر آن مقامات و ظهور آن شاهدیم .

لكن دوست همیداریم که چنانکه آن امتحاناتی را که در زمان پیغمبر برای تو روی داد، از دهان مبارکت تراوش گرفت آن امتحانات دیگر را نیز که بعد از آن حضرت برای تو از جانب خدای روی داد از زبان همایونت بشنویم .

اینوقت امیر المؤمنين علیه السلام بارأس اليهود فرمود : خداوند عزوجل بعد از وفات

پیغمبرش صلی الله علیه وآله مرا در هفت موطن ممتحن گردانید، و بمن و کرم خویش در آن جمله ام شکیبا یافت، و این سخن بدون این است که همی خواهم تزکیه نفس نمایم و خویشتن را بستایم .

«أما أولهن يا أخا اليهود »

«فانه لم يكن لي خاصة دون المسلمين عامة أحد أنس به أو أعتمد عليه أو أستنيم إليه أو أتقرب به غير رسول الله صلی الله علیه وآله.

هور باني صغيراً وبو أنى كبيراً وكفاني العيلة ، وجبرني من اليتم ، وأغناني عن الطلب ؛ ووقاني المكسب ، وعال لي النفس والولد والأهل .

هذا في تصاريف أمر الدنيا مع ما خصنى به من الدرجات التي قادتني إلى معالى الحظوة عند الله عز وجل، فنزل بي من وفات رسول الله صلی الله علیه وآله ما لم أكن أظن الجبال لو حملته عنوة كانت تنهض به.

ص: 20

فرأيت الناس من أهل بيتى بين جازع لا يملك جزعه ولا يضبط نفسه ولا يقوى على حمل فادح مانزل به ، قد أذهب الجزع صبره ، و أذهل عقله ، و حال بينه وبين الفهم والافهام والقول والاسماع(1)

وسائر الناس من غير بني عبد المطلب بين معز يأمر بالصبر ، و بين مساعد باك لبكائهم ، جازع الجزعهم .

وحملت نفسى على الصبر عند وفاته ، بلزوم الصمت والاشتغال بما أمرنى به من تجهیزه و تغسيله و تحنيطه وتكفينه والصلاة عليه ووضعه في حفرته، وجمع کتاب الله وعهده الى خلقه لا يشغلنى عن ذلك بارزدمعة (2) ولاهائج زفرة ، و لالاذع حرقة ، ولا جزيل مصيبة .

حتى أديت في ذلك الحق الواجب الله عز وجل ولرسوله صلی الله علیه وآله على ، وبلغت منه الذى أمرنى به واحتملته صابراً محتسباً»

نخستین امتحان از امتحانات هفتگانه که خداوند یگانه ام پس از فرستاده واپسین بفرمود این بود که :

در تمام خاص وعام مسلمانان .هیچکس مرا نبود که بدو انس بگیرم یا بروی اعتماد بورزم ، یا بجانب او اطمینان و آرام ،بجویم، مگر رسول خدای صلی الله علیه وآله .

چه آن حضرت گاهی که کودك بودم بپرورش من قيام ،فرمود و چون کبیر شدم مرا پناه و جای داد و از زحمت درویشی و رنج یتیمی بر آسود، و از محنت خواهشگری از دیگران کفایت کرد و مستغنى فرمود و مشقت اهل وفرزند و نفس را بر زدود ومرا بآداب حسنه و اخلاق حمیده تربیت داد .

وسوای این جمله که راجع بامور دنیویه است ، مرا به دریافت درجاتی عالیه اختصاص بخشید که بسبب آن بمراتب رفیعه پیوستم ، و هیچکس را از مخلوق اولین و آخرین بهره نشده و نمیشود .

ص: 21


1- الاستماع
2- بادر دمعة

لاجرم چون رسول خدای صلی الله علیه وآله وفات نمود ، از وفات آن حضرت آن بارهای گران رنج و احمال ثقال محن بر من موطن گرفت که گمان نمیکنم که اگر جبال جهان حامل آن احمال شدی سکون توانستی گرفت ، بلکه از ریشه و بن بر آمدی در حدوث این داهية بزرك ونائبه سترك و بلیت عظیم و رزیت جسیم .

اهل بیت خود را بعضی را در آن گونه درد و جزع دیدم که نمیتوانست خود را نگاهداری نماید ، وجزع خود را مالك و نفس خویش را ضابط و بر حمل آن امر سخت و مصیبت دشوار و حادثه ناگوار که بروی فرود گردیده توانا گردد ، شدت جزع بنیان شکیبائی او را از جای برآورده و از جاده خردمندی غافل ساخته و او را از درجات فهمیدن و فهمانیدن و گفتن و شنوانیدن بدیگر سوی افکنده .

وسایر مردمان بیرون از جماعت بنی عبدالمطلب که صاحب مصیبت بودند پاره بتعزيت وتسليت وتسكين سخن و بصبوری امر میکردند و بعضی در گریستن و جزع کردن با ایشان مساعدت می نمودند .

اما من با دیدار این احوال مصائب اتصال بار شکیبائی را در حال وفات آن حضرت که بملازمت و لزوم خموشی مقارنت و با اشتغال بآنچه پیغمبر در امر تجهیز وتغسيل وتحنيط و تكفين و نماز و بقبر سپردن آن حضرت منادمت داشت برخویش بر نهادم ، وبجمع کتاب خدای و عهود ایزد دوسرای بمخلوق او پرداختم.

وزاری زاری کنان واشك ديده اشك ريزان ، و آتش جگر جگر تافتگان ،و فریاد فریاد کنندگان ، و ناله ناله بر کشندگانم از این کارها بدیگر امور مشغول نداشت.

تاگاهی که حقوق واجبه خداوند عزوجل ورسول خدایرا بجای گذاشتم و بآنچه مرا امر فرمود بپایان آوردم و بردیدار مکاره و حوادث بصبوری رفتم ، و پاداش آنرا در حضرت یزدان بذخیره بر نهادم.

از جمله مقاصد این کلام مبارک این است که مصیبت هر کس درباره هر کس باندازه ارتباط معنوی و ظاهری و سنخیت و جنسیت و دوام مخالطت ومقارنت با یکدیگر

ص: 22

و معرفت بحال همدیگر است .

لاجرم در وفات رسول خدای و مفارقت ظاهری دنیائی آن حضرت با آن عوالم ومعالم و معارف ، و اتحاد نامه که در میان بود، و در حقيقت يك نور و يك روح در دو پیکر می نمودند ، معلوم است .

در چنین حادثه که موجب اختلاف و افتراق امت و فسادهای بزرگ در تمام بریت وضلالت و غوایت و شقاوت گروهان گروه تا قیامت گردید ، امیر المؤمنين علیه السلام را چگونه حالی پیش میآید و معین است که اندوه امیر المؤمنين نه بروفات رسول خدای و اتصال آنحضرت به حضرت پروردگار وقطع علاقه ظاهریه از این سرای ناپایدار میباشد .

چه همانطور که امیر المؤمنین یا سایر ائمه علیهم السلام در هنگام گسیختن از این سرای و پیوستن بآن سرای «فزت ورب الكعبة »ميفرماید ، رسول خدای را نیز بطریق اولی زبان حال و مقال همین است، بلکه غم آنحضرت در وفات آنحضرت بر آن مصائبی است که از اختلاف امت بر عموم بریت فرود می آید .

اما چون امیرالمؤمنین میدانست که اگر بمطالبه حقوق ثابته الهيه نبويه وامامیه خود پردازد، چنانکه از این پیش نیز اشارت رفت مردمان یکباره مرند شوند ، و نام اسلام و مسلمانی نیز از میان برود.

از این روی از اینکار روی بپرداخت، و باجرای وصایای رسول خدا وجمع کتاب خدا و احکام شریعت غرا و ترویج ملت بیضا روزگار برشمرد ، و از حقوق خود نام نبرد .

اگرچه آنچه را پیش افکند همان واجب تر و بمصالح دین ودنیا و آئین و عقبی و هدایت و رعایت آفریدگان نزدیکتر و شایسته تر و نتایج حسنه و عواقب مستحسنه اش کاملتر بود و خود آن حضرت اعلم است که آنچه فوایدش برای اصلاح حال جمهور بیشتر است اقدم است.

ص: 23

و اگر جز این بود آن دیگر را که انفع بود مقدم میداشت ، و از اخذ حق و منصب خود عجز نداشت، و هیچکس را قدرت طرد ومنع نبود ، و از منع وطرد مخلوق از آنچه خدای از روز ازل بکسی عنایت فرمود چه سود .

امامت و ولایت و وصایت و خلافت آسمانی ، و پیغمبر خداوند سبحانی ، باختیار دیگر کسان نیست، هر چه رنج برند و در طلب آن سعی کنند ، جز دست تهی و انبان خالی ندارند ، و اگر بظاهر و اسم بیرون از مسمی دل خوش شوند جز وخامت عاقبت و ندامت بهره نبرند.

بازچون در مقام خود و هنگام معنویت پیش آید همان کس که از جانب خدای منصوب است بال بگشاید و برقله جلالت و قمه نبالت خيمه ولایت وقبه امارت و امامت را برافرازد ، و مدعیان را جزوزر و وبال نماند، و چون بنگرند خویشتن را بموهوم مسرور ، و از موجود و معلوم مهجور ومحروم ساخته اند.

وانگهی موافق عقیدت شیعی و دلائل و براهین عدیده اگر يك آن نظر توجه و تصرف و التفات امام علیه السلام متوجه نباشد ، مدار عالم کون و فساد نگردد، و در تمام اشیاء موجوده ممکنه انقلاب و اضطراب افتد ، چه تمام حرکات وسكنات عالم بالا و مركز سفلی همه بنظر عنایت و تصرف وامر و اشارت اوست .

بالجمله چون امیر المؤمنين آن کلمات و حکایات را بگذاشت روی با حاضران کرد و فرمود : آیا نه چنین است؟ گفتند یا امیرالمؤمنین چنین باشد که فرمودی :

«فقال علیه السلام وأما الثانية يا أخا اليهود »

«فان رسول الله صلی الله علیه وآله أمرني في حياته على جميع أمنه وأخذ على جميع من حضره منهم البيعة والسمع والطاعة لأمرى، وأمرهم أن يبلغ الشاهد الغائب ذلك.

فكنت المؤدى إليهم عن رسول الله صلی الله علیه وآله أمره إذا حضرته ، والأمير على من حضرني منهم إذا فارقته ، لاتختلج فى نفسى منازعة أحد من الخلق لى في شيء من الأمر فى حياة النبي صلی الله علیه وآله ولا بعد وفاته .

ص: 24

ثم أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بتوجيه الجيش الذي وجهه مع اسامة بن زيد عند الذي أحدث الله به من المرض الذي توفاه فيه .

فلم يدع النبي صلی الله علیه وآله أحداً من أفناء العرب ، ولا من الأوس والخزرج وغيرهم من ساير الناس ممن يخاف على نقضه و منازعته ، ولا أحداً ممن يرى (1) بعين البفضاء ممن قدوترته بقتل أبيه أو أخيه أو حميمه إلا وجهه في ذلك الجيش ، ولا من المهاجرين و الأنصار والمسلمين وغيرهم والمؤلفة قلوبهم والمنافقين لتصفو قلوب من يبقى معى بحضرته ، ولئلا يقول قائلاً (2) شيئاً مما أكرهه ، ولا يدفعني دافع من الولاية والقيام بأمر رعيته من بعده.

ثم كان آخر ما تكلم به في شيء من أمر أمته أن يمضى جيش أسامة ولا يتخلف عنه احد ممن أنهض معه، و تقدم في ذلك أشد التقدم ، وأوغر فيه أبلغ الايغار ، و أكد فيه أكثر التأكيد ».

فرمود یا اخاالیهود آزمایش دوم که خداوند آب و آتش بعد از وفات پیغمبر محمودم بفرمود این بود که :

رسول خدایم در زمان زندگانیش بر تمامت امتش یعنی بر تمام آفریدگان امارت داد ، و از جمله حاضران حضرتش بیعت از بهرم بگرفت ، وعهد و پیمان استوار نمود که بأوامر و نواهی من مطیع و منقاد باشند ، و فرمان مرا چون فرمان یزدان در گوش سپارند، آنگاه با حاضران فرمود که امارت مرا با آنانکه غایب هستند تبلیغ کنند .

لاجرم از آن هنگام اوامر آن حضرت را گاهی که زمان وفاتش در رسیده بود بجماعت امت میرسانیدم و چون از آن حضرت جدائی گرفتم امیر حاضران و غایبان بودم ؛ و هرگز در خاطر من خلوج نمی نمود که بآن ترتیبات و تأکیدات که رسول خدای در امر امارت و خلافت من بجای آورد، احدی در حال حیات و پس از وفات

ص: 25


1- یرانی
2- قائل

آنحضرت در هیچ چیز بمخالفت و منازعت من مبادرت بورزد.

و چون رسول خدای از تقویم و تقریر آن امر خطیر بپرداخت ، و بآن مرض که هم در آن مرض عرض بگذاشت ، و جوهر خالص مقدسش بروضه رضوان ونور الانوار مطلق ملحق وباجواهر مجرده ملصق گشت ، دچار شد بتوجیه و ترتیب آن لشكرى كه اسامة بن زید را برایشان امیر ساخت امر فرمود.

و پیغمبر خدا هیچکس از قبایل و طوایف متفرقۀ عرب و جماعت اوس و خزرج وجز ایشان از دیگر کسان ، و همچنین آنان را که از نقض پیمان ایشان در امر بيعت من و منازعت با من از ایشان بیمناک بود .

پاکسانیرا که میدانست که بواسطه اینکه پدر یا برادرش در راه اسلام بدست من بقتل رسیده و بكين من اندرند، و منتظر خونخواهی هستند یا در نفاق و شقاق وحميت جاهليت وكفر از منه سابقه باقی مانده اند بجای نگذاشت، جز اینکه بمتابعت ومعاونت و حرکت باجیش اسامه فرمان داد .

و نیز جماعت مهاجرین و انصار و مسلمانان و جز ايشان و مؤلفه قلوب و منافقین را باین امر مامور داشت، ناقلوب آن جماعت که با من در حضرتش بجای میمانند صافي گردد، و هیچکس سخنی که مرا مکروه افتد بر زبان نیاورد، و هیچ مانع و دافعی در کار ولایت و امارت من بعد از آن حضرت حاضر نباشد.

و چون این ترتیب را بداد و آخر سخنی که در کار امتش بفرمود این بود که لشكر اسامه بتعجيل حرکت نمایند، و از آن مردمی که فرمان کرده است با آن لشکر بروند، هیچکس تخلف نورزد.

و در اینباب و تقدیم این کار آنچند که بیایست از تاکید و تشدید و ایغار واتعاظ و تقدم و توصیه فرو نگذاشت .

خلاصه مطلب این است که چون رسول خدای صلی الله علیه وآله بر حسب فرمان یزدان خلافت و امارت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در اوقات نبوت بموجب تقاضای وقت،

ص: 26

ودر غدیر خم بآن تصريح وتلويح تقریر داد ، و زمان رحلت آن حضرت در رسید .

همچنان برای تاکید و تشدید این امر و اکمال تبلیغ امر الهی که مسئول وإن لم تبلغ (تفعلظ) فما بلغت رسالته»نگردد و امرولایت و خلافت آنحضرت بغاية القصواى ابلاغ و اتمام حجت برساند ، و هیچکس را در عصیان و طغیان و مخالفت آن کار معذور نگذارد .

لاجرم بعلم و حکمت و بصیرتی که بمقام صادر اول و عقل کل و خاتمیت نبوت اختصاص داشت، ترتیب جیش اسامه را بداد .

و هر کس را که میدانست برکين امير المؤمنين وحميت و عصبیت و کفر و نفاق جاهلیت و انتظار خونخواهی کشته شدگان کافر خود از آن حضرت باقی است ، ومنتهز روزی میباشد که با آن حضرت تلافی و مخالفت نماید ، و در ارکان خلافت و بنیان ولایتش ثلمه در اندازد، بمتابعت آن لشکر فرمان داد .

و هم آنلشکر را به وافق و مخالف آراسته ساخت که موجب اندیشه و پاره خیالات فاسده مخالفان نگردد.

و چون چنانکه مقتضی حکمت و مصلحت بود آن ترتیب را بداد و آن لشکر را معین و بیرون فرستاد برای نهایت تأکید فرمود : لعنت خدای هر کس را که از جیش اسامه تخلف جويد .

آنگاه هر کس را از دل و جان و دین و ایمان موافق میدانست در مدینه برجای گذاشت، تا یکباره جاده مستقیم هدایت و ولایت کبری از خس و خاروخاك وخاشاك و گرد و غبار اغیار و اشرار و منافقان و كفار پاك ، و گوهر ولایت بر مرکز وصایت تابناك آيد .

وتقرير جيش اسامه و لعن صریح پیغمبر بر متخلفین از آن جیش را علمای فریقین اقرار دارند و شك و شبهتی در آن ندارند .

و اگر درست تامل شود تشیید و تاکید و تمهید ولایت امیر المؤمنين علیه السلام در این مرة از غدیر خم اخوت میجوید و همان گونه استقامت دارد.

ص: 27

و این مطلب معین است که رسول خدای صلی الله علیه وآله بروفات خود علم و یقین کامل داشت ، و هیچ واجب نبود که در زمان انتقال خود چنین لشکریرا با چنان ترتیبی بآن تأكيد مامور فرماید .

زیرا که پرواضح بود که بعد از آن حضرت هر کس بر سریر امارت بنشیند بتقاضای وقت سپاهی آراسته و مأمور خواهد فرمود ، و اگر امیری و رئیسی بجای آنحضرت قیام نورزد، در آن لشکر اسامه نهایت پریشانی و انقلاب و ضعف روی خواهد داد ، و مسلمانان را اضطرابی عظیم از آن انقلاب فرو میگیرد ، و مخالفان و دشمنان که در انتظار فرصت بودند بر آن لشکر بی سردار و مسلمانان بی رئیس غلبه تامه حاصل خواهند کرد .

والبته در چنین حال و انتقال رسول خدای صحیح تر چنان بود که چنان سپاهی را آماده و مأمور ندارند و در مرکز خود بجای بگذارند، پس این مأمور داشتن برای دفع موانع و حفظ ودایع امیرالمؤمنین و اصلاح حال دین و مسلمین بود .

و گر نه از چه روی در دیگر غزوات ایام حیات و تعیین سپاه بدیگر صفحات این تاکید و ترتیب هویدا نشد، و این لعن بر زبان الهام تبیانش جاری نگشت .

هر مردی خردمند این بیان را بشنود و در غرض و مرض نباشد تصدیق مینماید .

اکنون باید بتامل نگران شد ، و حالت آنان را با آن مقامات جلیله که در خود گمان میبردند و در اینوقت محکوم و مأمور به تبعیت و اطاعت اسامة بن زيد ، و در شمار یکی از افراد لشکر گردیده، و از نهایت خشم و کمال بغض و طمع و طلب و عدم اعتناى بأمر مطاع رسول خدا که از لشکر اسامه تخلف و از امر واجب الاطاعه رسول خدای انحراف جستند بدانست که چیست .

و مقام و منزلت چنین مردم و استحقاق و لیاقت ایشان و امير المؤمنين علی علیه السلام که در چنین وقت با آن شجاعت و جلادت و لشکر کشی و مردم کشی مأمور

ص: 28

بتوقف مدينه و انجام امور شخصی رسول خدای که بامر وصایت و ولایت اختصاص دارد چگونه است .

گر خوب بیندیشی فارغ شوی از شبهت *** ورنيك نظر سازی برحق بشوی عارف

«فلم أشعر بعد أن قبض النبى صلی الله علیه وآله إلا برجال ممن بعث مع اسامة بن زيد و أهل عسكره قد تركوا مراكزهم ، وأخلوا بمواضعهم ، وخالفوا أمر رسول الله صلی الله علیه وآله فيما أنهضهم له و أمرهم به وتقدم إليهم من ملازمة أميرهم والسير معه تحت لوائه ، حتى ينفذ لوجهه الذي أنفذه إليه .

فخلفوا امير هم مقيماً في عسكره ، و أقبلوا يتبادرون على الخيل ركضاً إلى حل عقدة عقدها الله عز وجل لى ورسوله صلی الله علیه وآله في أعناقهم فحلوها ، وعهد عاهدوا الله و رسوله فنكثوه .

وعقدوا لأنفسهم عقداً ضجت به أصواتهم، و اختصت به آراؤهم،من غير مناظرة لأحد منا بني عبد المطلب ، أو مشاركة في رأى، أو استقالة لما في أعناقهم من بيعتى .

فعلوا ذلك و أنا برسول الله صلی الله علیه وآله مشغول ، و بتجهيزه عن ساير الأشياء مصدود ، فانه كان اهمها وأحق ما بدىء به منها .

فكان هذا يا أخا اليهود اقرح ما ورد على قلبي مع الذي أنا فيه من عظم الرزية وفاجع المصيبة ، و فقد من لا خلف منه إلا الله تبارك و تعالى، فصبرت عليها إذ أتت بعد اختها على تقاربها و سرعة اتصالها».

چون روان خاتم پیغمبران بحضرت خداوند دیان پیوست ، بناگاه نگران شدم و خبر یافتم که مردانی چند که مامور بلشکرگاه اسامة بن زید و متابعت وی بودند باز شدند، و از مراکز و مواضعیکه بآنجا مأمور و محکوم بودند فرو گذاشتند و فرمان پیغمبر را در آنچه ایشان را امر کرده و از ملازمت امیر خودشان و حرکت کردن با او در تحت رايت امارت او تا بدانجا که حکم شده بود را هسپار گردد ، نادیده انگاشتند.

ص: 29

و از امیر خودشان اسامه که هنوز در لشگرگاه خود مقیم بود تخلف کرده ، و با اعوان خود بجانب مدینه شتابان گردیده تا آن پیمانیرا که یزدان تعالی و رسولش برای من بر ایشان بر نهاده و آن بیعتی را که رسول خداي از ايشان بخلافت و ولایت من از آنها بگرفته بود ، بشکستند .

و چون بیامدند آن عهد استوار را در هم شکستند ، و نکث بیعت کرده ، و برای خود عقدی بر بستند که بیرون از امر و اجازت خدای و رسول خدای و جماعت مؤمنین بود ، و در آن رای و اندیشه و این هوا و هوس جز بآراء و اندیشه خودشان کار نکردند .

و از ما بنی عبدالمطلب که اصل و مایه و پایه و صاحب این امریم نپرسیدند و برویت و اشارت و مشارکت ها حرکت ننمودند سهل است ، در مقام استقاله آن بیعت که از من برگردن داشتند بر نیامدند و با اینکه خودشان گروگان عهد و پیمان من بودند ، و رشته استوار بیعت مرا برگردن در سپرده بودند ، از بهر خود بیعت گرفتند .

و اینکارها را ایشان میکردند و حال اینکه من بكار غسل و کفن و تجهیز رسول خدای صلی الله علیه وآله مشغول ، و از ترتیب دیگر کارها ممنوع و مصدود بودم چه آن امر از دیگر امور بیشتر اهمیت داشت، و از هر چه در نظر جلوه گر شدی شایسته تر بودی .

یا اخا اليهود این کردار تا بهنجار ایشان از دیگر واردات دل مرا بیشتر ریش نمودی ، بعلاوه آن مصیبت عظمی و رزیت کبری که در وفات رسول خدا هويدا ،و فقدان آنکس که جز خداوندش مخلف نتواند بود مرا روی داده بگردید.

و من بر مصیبت که از افعال این جماعت بر من رسید ، و با آن مصیبت که از وفات رسول خدای اتفاق افتاد مقارن و سریع الاتصال بود ، شکیبائی

ص: 30

ورزیدم .

همانا امير المؤمنين علیه السلام مصیبت تخلف از جیش اسامه را که منجر بغصب خلافت، و فساد احوال امت تا قیامت، با فقدان رسول خدای یکسان و این هر دو مصیبت را خواهر و با یکدیگر برابر خوانده است ، و البته جز این نیست .

زیرا که بعثت آنحضرت و ظهور نور نبوت مطلقه از عالم لاهوت بعالم ناسوت و توجه از مراتب کلیه بعالم جزئیه، برای تکمیل نوع بشر و حفظ رشته بقا و دوام و ترقی ایشان که دارای گوهر عقل که از جواهر مجرده علویه هستند، از اسفل السافلین جهل و ضلالت بأعلى عليين نباهت و درایت و سعادت مندی ایشان در دنیا و آخرت ، و اتصال وجود ایشان بمبدء فيض مطلق و انوار حق است .

و چون در این مقصود خلل افکنند ، چنان است که بر تمام آن جمله لطمه زنند و فقدان این در حکم فقدان آنحضرت خواهد بود و چنان باشد که آنحضرت را شهید ساخته باشند .

این است که امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: بر این دو مصیبت بزرك شكيبائي ورزیدیم.

و چون قرآن کریم شامل تمام احکام دین مبین است، این است که آن حضرت بجمع آن اشتغال ورزید و این کار را که معنی نبوت و خلافت و ولایت باطنیه و ظاهریه را شامل ، و حفظ عترت رسول خدا را که خلفاء یزدان و حافظ و دایع خداوندمنان و اصل دین و حارس آئین میباشند بر رعایت امور ظاهره و آداب صوریه مقدم شمرد والله أعلم .

چون امیر المؤمنين صلوات الله علیه از این فصل بپرداخت روی با اصحاب آورد و فرمود: آیا نه چنین است ؟ متفق الكلمه عرض کردند: چنین است که فرمودي .

ص: 31

فرمود: يا أخا اليهود اما آزمایش سوم این است :

«فان القائم بعد النبى صلی الله علیه وآله كان يلقاني معتذراً في كل أيامه،و يلزم غيره ما ارتكبه من اخذ حقى و نقض بيعتي ، و يسألني تحليله .

فكنت أقول تنقضى ايامه ثم يرجع إلى حقى الذى جعله الله لى عفواً هنيئاً من غير أن احدث فى الاسلام مع حدوثه و قرب عهده بالجاهلية حدثاً في طلب حقى بمنازعة لعل فلاناً يقول فيها نعم ، وفلانا يقول لا، فيئول ذلك من القول إلى الفعل .

و جماعة من خواص اصحاب محمد صلی الله علیه وآله أعرفهم بالنصح الله ولرسوله ولكتابه ودينه الاسلام ، يأتونى عوداً و بدءأو علانية وسر أفيدعو لى إلى أخذ حقي و يبذلون انفسهم في نصرتي ليؤد وإلى بذلك بيعتي في أعناقهم .

فأقول رويداً وصبراً قليلا لعل الله يأتينى بذلك عفواً بلا منازعة ولا اراقة الدماء .

فقد ارتاب كثير من الناس بعد وفاة النبي صلی الله علیه وآله ، و طمع في الأمر بعده من ليس له بأهل ، فقال كل قوم : منا امير ،وما طمع القائلون في ذلك إلا لتناول غيرى الأمر .

فلما دنت وفاة القائم وانقضت ايامه صير الأمر بعده لصاحبه ، وكانت هذه اخت أختها ، ومحلها منى مثل محلها وأخذا منى ما جعله الله لى .

فاجتمع إلى من اصحاب محمد صلی الله علیه وآله من مضى ومن بقى ممن اخره الله من اجتمع فقالوالي فيها مثل الذى قالوا في اختها.

فلم يعد قولى الثانى قولى الأول ، صبراً واحتساباً ويقيناً واشفاقاً من ان تفنى عصبة تألفهم رسول الله صلی الله علیه وآله و باللين مرة و بالشدة اخرى و بالبذل مرة و بالسيف اخرى .

حتى لقد کان من تالفه لهم أن كان الناس فى الكن والقرار والشبع و الرى و اللباس و الوطاء و الدثار ، و نحن اهل بيت محمد صلی الله علیه وآله لاسقوف لبيوتنا ولا أبواب

ص: 32

ولاستور إلا الجرائد وما أشبهها ، ولا وطاء لنا ولادثار علينا يتد اول الثوب الواحد في الصلاة أكثرنا ، و نطوى الليالي والأيام جوعاً عامتنا .

و ربما أتانا الشيء مما أفائه الله علينا وصيره لنا خاصة دون غيرنا ، و نحن على ما وصفت من حالنا ، فيؤثر به رسول الله صلی الله علیه وآله ارباب النعم و الاموال تألّفاً منه لهم.

فكنت أحق من لم يفرق هذه العصبة التي الفهارسول الله صلی الله علیه وآله، ولم يحملها على الخطة التي لاخلاص لها منهادون بلوغها اوفناء آجالها ».

همانا ابوبکر بعد از رسول خدای صلی الله علیه وآله بامر امارت قیام گرفت در تمام ایام عمر خود در حضرت من زبان بمعذرت بر میگشود ، و عمر را نکوهش مینمود تا چرا باعث شد که ابو بکر امر خلیفتی را که حق من بود بستد، و بیعت مرا که از خدای و رسول بر گردن داشت بشکست، و از من خواستار همی شد که او را بحل گردانم.

و من با خود همیگفتم ابو بکر را سالی فراوان برسر چمیده است ، وزود باشد که از این جهان جای بپردازد و قالب از روان تهی سازد ، و چون از این دنیا بیرون شود حق من بمن بازگردد،و منصب خلافت که خدای از برای من مقرر فرموده است بدون کلفت و مشقت و تصدیع با من راجع شود.

و بیرون از اینکه برای مطالبه حق خود بمشاجرت و مناقشت ومقاتلت مبادرت شود، و در مردم اسلام که بعهد جاهلیت قریب العهد هستند و هنوز باسلامی استوار برخور دار نمیباشند احداث احدوثه و منازعتی افتد ، یکی تصدیق کند و يکي تصويب ننماید ، و آخر الامر از مقام قول بمرتبه فعلیت رسد ، وفتنه بادید آید ، بمقصود خود نایل خواهم شد .

و جماعتی از اصحاب محمد که بر خلوص عقیدت و صدق نیت او حسن نصیحت و رعایت خوشنودی خدا و دین و کتاب خدا ایشان را شناخته ام، همه وقت در پنهان

ص: 33

و آشکار بحضرت من بدایت میگرفته، و مرا بمطالبه و اخذ حق خودم میخواندند و در نصرت من از جان دریغ نمیکردند ،تا حقوق بیعت را که برگردن داشتند فروگذارند .

و من در جواب ایشان بتامل و صبوری سخن میکردم ، و همی گفتم اندکی در نگ جوئید شاید خداوند تعالی حق را بمن بازرساند ، و کار بمنازعت وخونریزی نکشد .

چه حالت این مردم بعد از وفات رسول خدای صلی الله علیه وآله دستخوش شك وريب گردیده و در مقام مسلمانی استوار نیستند و آنانکه شایسته خلیفتی نیستند بهواي آن بر شده اند، و هر گروهی گفتند: باید امیر از ما باشد .

و سبب این قول و این طمع ایشان گاهی روی داد که پای غیر از من در میان آمد، و بیگانه بر مسند امارت بنشست .

یعنی چون قبائل عرب و زعمای اقوام نگران شدند که مردمان بعد از وفات پیغمبر بوصیت آنحضرت کار نکردند، و از فرمان خدا و رسول خداروی بر کاشتند و دیگری را بامارت بر داشتند، لاجرم هرج و مرج گشت و تمام طوایف باندیشه خلافت برخواستند ، و خود را از دیگر کمتر نینگاشتند ، و در جویبار خلافت و بوستان امامت نهالهای آرزومندی و امید بر کاشتند .

اما اگر حق من بمن می پیوست و حق بر مرکز می نشست ، هیچکس باین طمع و طلب نمی نشست و رشته چنین آرزوی خام را می گسست .

و چون وفات قائم یعنی ابو بکر که بعد از رسول خدای بکار خلافت قیام داشت نزديك شد ، و روزگارش بپایان رسید امر خلافت را بتدابیر مختلفه برای صاحب و رفیق خود مقرر گردانید، و این مصیبت و بلیت و امتحانی دیگر بود که مانند آندیگر بمن وارد شده، و همان حالت و انزجار که مرا از آن يك روی داد از اين يك نيز حاصل شد، و هر دو آن غاصب حق می شدند، و آنچه را که خداي بمن اختصاص داده مأخوذ داشتند .

ص: 34

اصحاب رسول خدای صلی الله علیه وآله چه آنانکه از جهان بگذشتند ، و چه آنکسان که در جهان باقی هستند، نزد من انجمن شدند و با من در این قضیه و حادثه ثانیه همان سخنان بگذاشتند که در حادثه اولی میگفتند.

یعنی مرا محرك می شدند که بمطالبه حق خویش سخن کنم .

اما با ایشان همان پاسخ بگذاشتم که در دفعه نخست نهاده بودم ، و بصبوری و احتساب کار کردم، و این جمله محض كمال يقين باحقاق حق خود ، و شفقت و رعایت حفظ آن گروهی از امت است که رسول خدای صلی الله علیه وآله در جمع تأليف و تألف ایشان گاهی بنر می گاهی بسختی گاهی بتخویف و تهدید و گاهی بکار فرمودن شمشیر بران رنجها برد ، و قبول زحمات و مشقات فرمود، تا بهم پیوست.

و اگر من جز بصبوری و شکیبائی و تحمل و بردباری میرفتم ، و در مقام مطالبه حق خود بر میآمدم، ناچار کار بکار زار و استعمال تیغ شرر بار میرسید ، و در صورت اجتماعيه مسلمانان و ظاهر اسلام ایشان تفرقه و تشتت و در جمع ایشان تفریق و گروهی کشته و نابود میشدند .

مفاد این کلام مبارک این است که در حضرت بصیر و خبیر و دانا و بینای من كه « لو كشف الغطاما ازددت يقيناً»مكشوف و بيقين كامل مقرون است که خلافت رسول و ولایت و امارت مخلوق که در ازل بوجود من اختصاص یافته ، هرگز تغییر پذیر نشود .

و اگر دیگران چنان بدانند که دارای این مقام ظاهر هم شده اند محض پندار است زیرا شرایطی که در این امر لازم است در ایشان موجود نیست.

و نیز میدانیم که بهر وقت که مصلحت باشد بعنوان ظاهر نیز متصف خواهم شد پس از چه روی بیرون از وقت و با حالت نفاق و شقاق جمعی کثیر و اتفاق ایشان بر اجرای مقاصد خود برای مطالبه حق ثابت خود که همیشه مرا بود و هست ، عجلت نمایم و کار بمنازعت افکنم ، و اسباب تفرقه است و ارتداد گروهی منافق که بالفعل

ص: 35

مسلمان خوانده میشوند فراهم شود .

بالجمله میفرماید حالت تالیف رسول خدای و تالف آن حضرت برای این مردم این بود که اسباب راحت و استراحت و استقرار و تعيش ايشانرا از هر حیثیت از منزل و ماوی و خوردنی و آشامیدنی فراهم ساخت ، و ماکه اهل بیت آنحضرت بودیم چنان بعسرت و سختی معیشت میگذراندیم که نه سقوفی بر بیوت ، و نه ابوابی بر منازل و اماکن ، و نه پرده و ستری برای حفظ حشمت ، و نه زیر افکنوز برپوش داشتیم .

بلکه ابواب وستور را باليف خرما و امثال آن بیاراستیم ، و از قلت البسه در مواقیت نماز جامه بر تن کرده یکی نماز بگذاشت ، و با دیگری برای اقامت او از تن خود بر داشت .

یعنی چون جامه بر تن نداشتند و نتوانستند ادای نماز کنند ، و بهمه جهت يك جامه برای ادای نماز موجود بود تن بتن آن جامه را بتن کرده نماز می گذاشتند و بعد از فراغت از تن بیرون آورده و با آن دیگر میگذاشت تا نماز گذارد ، وجملگی ما بزحمت جوع دچار بودیم .

معذلك هر وقت مالی میرسید که از جانب خداى بما اختصاص داشت ، رسول خدا برای تالیف دیگران با ایشان بذل میفرمود .

لاجرم من شايسته تر بودم که آن گروهی را که رسول خدای صلی الله علیه وآله بدانگونه مؤالف و مؤلف ساخته در میان ایشان تفرقه نیندازم ، و ایشان را بواسطه این کردار خود باندیشه کاری نیفکنم که یا باید بمقصود برسند ، بادر عرصه قتل در آیند.

«لأنى لو نصبت نفسى فدعوتهم إلى نصرتى ، كانوا منى وفي أمرى على إحدى منزلتين : اما متبع مقاتل ، و اما مقتول ان لم يتبع الجميع . و اما خاذل يكفر بخذلانه ان قصر في نصرتى او أمسك عن طاعتی .

ص: 36

و قد علم أنى منه بمنزلة هارون من موسى يحل به في مخالفتي والامساك عن نصرتى ، ما أحل قوم موسى بأنفسهم في مخالفة هارون و ترك طاعته.

و رأيت تجرع الغصص ، ورد أنفاس الصعداء ، و لزوم الصبر حتى يفتح الله أو يقضى بما أحب أزيدلي في حظى و أرفق بالعصابة التي وصفت أمرهم ، و كان أمر الله قدراً مقدوراً.

و لولم أتق (1) يا أخا اليهود ثم طلبت حقى لكنت أولى ممن طلبة العلم من ، مضى من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله و من بحضرتك منهم، بأني كنت أكثر عدداً ، وأعز عشيرة ، و أمنع رجالا و أطوع أمراً ، و اوضح حجة ، و أكثر في هذا الدين مناقب و آثاراً ، لسوابقي ، و قرابتی ، و وراثني ، فضلا على استحقاقى ذلك بالوصية التي لا مخرج للعباد منها ، و البيعة المتقدمة في أعناقهم ممن تناولها.

و قد قبض محمد صلی الله علیه وآله و أن ولاية الامة فى يده و فى بيته ، لافى يد الأولى تناولوها ولا في بيوتهم ، ولأهل بيته الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً أولى بالأمر من بعده ، من غيرهم فى جميع الخصال».

چه اگر من بدعوى خلافت و مسند امارت برآمدم، و آنجماعت را بنصرت خویش دعوت فرمودم، آن مردم در امر من و حق من از یکی از دو حال نبودند : یا متابع و مقاتل بودند، یا مقتول میشدند اگر بتمامت متابعت نمیکردند یا برکنار و بی طرفی می نشستند، و بواسطه اینکه در نصرت من قصور و از طاعت من امساك میورزند کافر میشدند .

چه میدانستند که منزلت من در حضرت رسول خدای منزلت هارون نسبت بموسی صلوات الله عليهم است ، لاجرم هر کس با من مخالفت میورزید همان خسران و عقوبت بروي فرو میشد، و همان کفر و شقاق را دارا می گشت که قوم موسی را در مخالفت و ترك طاعت هارون فرود شد .

از این روی صلاح در آن دیدم که جام لبریز اندوه را بحلق اندر فرستم ،

ص: 37


1- هذه الحالة

و نفس سرد و آه غم بر آورم و با تلخی صبر بسازم تا خداوند تعالی ابواب فیروزی ونصرت برگشاید، یا بواسطه این صبوری و تحمل بآنچه دوست میدارم بر حظ و بهره من بيفزايد .

پس با آن گروه منافق مخالف جاهل که کار ایشان را توصیف نمودم رفق و تر می ورزیدم ، و آنچه خدای امر کرده جز آن نمی شود و آنچه از قلم تقدیر بر گذشته دیگرگون نمیگردد .

مقصود این است که منکه امیرالمؤمنین هستم بمصلحت وقت و حفظ دین اسلام و غم مسلمانان کار میکنم و امر دین را بر آمال دنیویه و مطلوبات این جهانی مقدم میدارم و اجتهاد می نمایم تا ممکن است مردمان از سخط یزدان و آتش نیران آسوده باشند .

و چون اطاعت من و قبول ولایت من بر همه کس واجب و مخالف من كافر ومستوجب خشم و عذاب خداوند قاهر است .

و نیز میدانستم که اگر مسلمانانرا با مامت خود دعوت نمایم بواسطه اضلال صلال و اغوای جهال متفق و متحد نمی شوند و ناچار آنان که اجابت نکنند بعذاب و عقاب ایزد قهار و بلیت کفر گرفتار و معدودی که متابعت نمایند در عرصه کارزار بقتل و نهب دچار آیند .

لاجرم رعايت حفظ این حال را که برای حفظ دماء و صیانت از تفرقه در اسلام و کفر و استحقاق بنگال ایزد بیهمال را واجب بود بر دیگر مطالب مقدم داشتم .

میفرماید و اگر حفظ و رعایت اینحال را بکنم و از آن پس طلب حق خود را بنمایم همچنان از آن کسان که آن حیل مختلفه و تدابیر متباینه در طلب آن بر آمدند سزاوارتر بودم

زیرا که اصحاب رسول خدای چه آنانکه از جهان بگذشتند و چه آنانکه از آن جماعت در حضور تو و زمان تو حاضرند بر این امر عالم میباشند

ص: 38

والبته اگر من آن ملاحظات را نمیکردم عدد من از حیثیت قبیله و طایفه از دیگران بیشتر ، و عشیرت من گرامی تر و مردان دلير وشجاع من منيع تر ، وامر و فرمان من مطاع تر ، وحجت و برهان من روشن تر ، و مناقب و آثار من از حیثیت سوابق وقرابت ووراثت من در اسلام و خدمت آن حضرت و با آن حضرت و از آن حضرت در این دین مبین فزونتر .

و علاوه بر اینجمله آن فزونی استحقاق در کار خلافت بواسطه آن وصیتی که رسول خدای در حق من و خلافت من وولايت من بگذاشت ، و برای بندگان خدای بهیچوجه راهی برای تخلف و خروج از آن نگذاشت.

و نيز آن بیعتی که رسول خدای در کار من از جهانیان ماخوذ داشت و بر گردن همان کسان که در طمع و طلب وغصب خلافت برآمدند تا قیامت بر جای بماند.

و حال اینکه چون پیغمبر بدیگر سرای رهسپر شده، ولایت امت بدست او و در خانواده او بود نه بدست آنانکه بغصب ربودند ، و نه در خانه آنها که بظلم تصاحب نمودند .

والبته این منصب والا و مقام اعلى ، بأهل بيت او كه خدا يتعالى زنك وغبار آلايش شك و شبهت و رجس و شرك را از قلوب ایشان برداشته ، و مرآت ایمان و ایقان ایشان را از هر کدورتی پاک نموده و ایشان را بفروز انوار هدایت نمود ، وسلسبیل درایت منور و مطهر گردانیده، بعد از رسول خدای بامر ولایت و خلافت و وصایت، از همه کس در تمام اوصاف و خصال سزاوارتر هستند.

و در این فصل از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام چون بتامل بنگرند بسا دقایق و حقایق معلوم میشود و باز نموده آید که مخالفت آن حضرت کفر ، و ادعای خلافت مخالف امرخدای و رسول و تطهیر از رجس که در کلام خدای وارد و بعصمت مصرح است،مخصوص باهل بیت خاصه پیغمبر و خلفای آن حضرت ، و دیگران از آن بی بهره، و بیعت آن حضرت بر اعناق آنجماعت تاقیامت باقی ، وصفات حسنه ولایت و خلافت در اهل بیت موجود ، و در دیگران مفقود است والله

ص: 39

تعالى أعلم.

بالجمله چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از این فصل بپرداخت، وشطری از حال خود و دیگران را بگذاشت، نظر عنایت بآن جماعت بینداخت ، و فرمود آیا چنین نیست؟ عرض کردند: يا أمير المؤمنین چنین است آنگاه فرمود :

«و أما الرابعة يا أخا اليهود »

«فان القائم بعد صاحبه كان يشاور في موارد الأمور فيصدرها عن أمري، ويناظرني في غوامضها فيمضيها عن رأيي ، لا أعلم أحداً ولا يعلمه أصحابي يناظره في ذلك غيري ، ولا يطمع في الأمر بعده سواى .

فلما أنته منيته على فجاة بلامرض كان قبله، ولا أمر كان أمضاه في صحة من بدنه ، لم أشك أني قداسترجعت حقي في عافية بالمنزلة التي كنت أطلبها ، والعافية التي كنت ألتمسها ، وأن الله سيأتي بذلك على أحسن مارجوت و أفضل ما أملت .

فكان من فعله أن ختم أمره بأن سمى قوماً أنا سادسهم، ولم يسولي بواحد منهم ولا ذكر لي حالاً في وراثة الرسول ، ولاقرابة ولاصهر أولا نسباً ، ولا لواحد منهم مثل سابقة من سوابقى ، ولا أثر من آثاري .

وصيرها شوري بيننا ، وصير ابنه فيها حاكماً علينا ، وأمره أن يضرب أعناق النفر السنة الذين صير الأمر فيهم إن لم ينفذوا أمره، وكفى بالصبر على هذا يا أخا اليهود صبراً .

فمكث القوم ايتامهم كلها كل يخطبها لنفسه وأنا ممسك ، قدسئلوني عن أمرى ، فناظرتهم في أيامى وأيامهم ، وآثارى وآثارهم ، وأوضحت لهم مالم يجهلوه من وجوه استحقاقي لها دونهم ، وذكرتهم عهد رسول الله صلی الله علیه وآله إليهم ، و تأكيد ما أكده من البيعة لى فى اعناقهم.

دعاهم حب الأمارة و بسط الأيدى والألسن في الأمر والنهي والركون إلى الدنيا والاقتداء بالماضين قبلهم إلى تناول مالم يجعل الله لهم .

فاذا خلوت بالواحد منهم ذكرته ايام الله ، وحذرته ماه و قادم عليه ، وصائر إليه

ص: 40

التمس منى شرطاً أن أصيرها له بعدى .

فلما لم يجدوا عندى إلا المحجة البيضاء ، والحمل على كتاب الله عز وجل ووصية الرسول ، من إعطاء كل امرىء منهم ما جعله الله له، ومنعه مالم يجعل الله له » .

آزمایش چهارم در این بود که

چون عمر بن خطاب بعد از ابوبکر بخلافت بنشست در غوامض مسائل و مهمات امور که جانب ظهور میگرفت ، و موجب زحمت و اشکال میگشت، با من مشورت همی کرد ،و آنچه را که من تصویب میکردم و رأی من بر آن قرار میگرفت ممضی میداشت.

و در ایام خلافت او جز من کسی طرف مشورت او نبود ، و أصحاب من نیز میدانند که با دیگری باستشاره نمی پرداخت ، و هیچکس غیر از من طمع در آن نمی افکند که بعد از عمر بر مسند خلافت جای کند و بدینگونه روزگار بسپرد .

و چون مرك او بدون اینکه بمرضی دچار ، با اینکه در اوقات صحت بدنش امضای امری کرده باشد و انتخاب و اختیاری نموده باشد، بناگاه در رسید، یعنی غيلة وغفلة بزخم کاری ابولؤلؤ دچار و بلامقدمة بمرك ناگهانی گرفتار شد .

نه اینکه رنجور شده باشد و روزی چند بر بستر رنجوری در افتد و از روی فرصت و اندیشه و شور و تدبیر وصیتی نموده، یا اینکه در زمان صحت بدن ومشاعر تقديم ترتیبی و ترتیب مقدمۀ داده باشد ، تا بگویم مسبوق به تشکیل امری بوده است و امریرا در اوقات مجال و تصویب رجال ممضی داشته ، و تغییرش جایز نیست .

بلکه در همان حال که در کلیات و جزئیات مطالب با من مشورت همیکرد ، وبرأى و اندیشه صواب من فيصل امور همیداد وكراراً «لولاعلى لهلك عمر» وامثال آنرا همی گفت، و از تدابیر حسنه ومعاضدت ومعاونت من فوايد حسنه و نتایج مفيده ادراك همی نمود .

ومن شك نداشتم که با این حال بدون ورود هیچ دافع و مانعی بلکه در نهایت عافيت بمقام ومنزلت خويش و خلافت که حق من بود و اصل میشوم ، و خداوند تعالی بزودی به نیکتر و پسندیده و فزونتر از آنچه آرزو داشتم بمن باز میرساند .

ص: 41

کار و کردار و وصیت عمر بر آن افتاد که پایان امر خود را بآن کشاند که تنی چند را که من ششمی ایشان بودم نامبردار کرد، یعنی تعیین مجلس شوری بترتیبی که مطلوب او بود بفرمود و شش تن را که از آنجمله من نیز بودم و مرا شخص ششم قرار داد.

و بعلاوه این کار مرا با هيچيك از آن پنجتن برابر نساخت ، یعنی آن پنجتن را بر من فزونی داد تا بمقصود خود نایل شود ، و عثمان را بمقام خلافت واصل گرداند .

و در تقریر این مجلس و تعیین این اشخاص و ترتیب این مقصود بهیچوجه یادی از اینکه من وارث و خویشاوند و داماد رسول خدای هستم نکرد ، و از نسب وحسب و سوابق و آثاریکه از من در دولت اسلام الى يوم القرار برقرار است نام نبرد.

و کار خلافت را که بحكم خدا ووصیت رسول خدا بمن اختصاص داشت در میان ماها بشوری موکول داشت، و پسرش را بر ما حاکم گردانید و بدو فرمان داد که اگر این شش تن را که برای شوری مقرر داشته امر او را نافذ نگردانند ، سر از تن برگیرد یا اخاالیهود برای صبوری ورزیدن و شکیبائی نمودن همین کار او کافی است.

یعنی همین ترتیب که او داد برای اینکه تمام عمر را بتلخی صبر بگذرانند کافی است تا چه رسد بآن حوادث دیگر که نمایشگر شد.

پس آنقوم در ایام خود هر یکی آرزومند خلافت بود ، و آن امر را برای خود می خواند ، لكن من در این مقام که از امر من از من بپرسند نبودم .

پس از آن در روزگار خود و ایام ایشان و آثار خود و آثار ایشان با آنجماعت مناظرتها کردم ، و از وجوه استحقاق خود و اختصاص آن امر بمن نه دیگران که خود ایشان نیز مجهول نداشتند از بهر ایشان واضح ساختم ، و از عهد و پیمان رسول خدای در کار خلافت و وصایت من با ایشان و آن بیعت مؤكد مؤبد را که از من در اعناق ایشان استوار بود باز گفتم .

حب امارت و ریاست ، وبسط دستها و زبانها در امر و نهی ومیل وركون بسوی جهان و خواسته جهان و ریاست جهان و پیروی بگذشتگان خود که غاصب شدند

ص: 42

به میل و طلب آنچه را که خدای برای ایشان مقرر نفرموده، برآمدند.

وچون با یکتن بخلوت اندر بودم از شداید روزگار قیامت و کیفر اعمال بدو تذکره نمودم و اورا از آنچه بدان اقدام نمود و بدان پای خواهد گذاشت و بسوی آن خواهد رسید تحذیر همیکردم.

و هريك در خلوت با من شرط همیکردند با تو معاونت کنم بدان شرط که پیمان بر نهی که بعد از خودت امر خلافت را با من بسپاری یعنی گمان کرد که این امر چون سلطنت دیگران است و ندانست که از جانب یزدان است .

بالجمله میفرماید: چون اهل شوری تن بتن بدیدند که در زمان خلافت من جز عدل و اجرای احکام کتاب خدای وسنت رسول و طریقت بیضاء و اعطای هر کسی را آنچه خدای از بهرش مقرر داشته و منعش از آنچه خدای از بهرش برقرار نگردانیده.

یعنی دانستند اگر من خلافت يابم جز بعدل واعطاء حق باهل حق و منع از غیر حق وعمل بكتاب و سنت و رعایت احکام شریعت رفتار نکنم و آنچه طمع دارند بآن نایل نمیشوند.

مأیوش شدند و خلافت را که خدای و رسول خدای بمن مخصوص داشته بودند برای غرض و طلب دو روزه روزگار ناپایدار و برخورداري از حطام این جهان ختار ، خود را مسئول پیشگاه پروردگار گردانیدند.

«أزالها عنى إلى ابن عفان رجل لم يستوبه و بواحد ممن حضره حال قط ، فضلا عمن دونهم ، لا ببدر التي هي سنام فخرهم ، ولاغيرها من المآثر التى أكرم الله بها رسوله ، و من اختصه معه من أهل بيته عليهم السلام .

ثم لم أعلم القوم أمسوا من يومهم ذلك حتى ظهرت ندامتهم ، ونكصوا علي أعقابهم ، و أحال بعضهم على بعض كل يلوم نفسه ، و يلوم أصحابه .

ثم لم نطل الأيام بالمستبد بالأمر ابن عفان حتى أكفروه و تبروا منه و مشى إلى أصحابه خاصة وساير أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله على هذه يستقيلهم من بيعته ، ويتوب

ص: 43

إلى الله من فلتته .

فكانت هذه يا أخا اليهود أكبر من اختها و أقطع و أحرى أن لا يصبر عليها فنالنى منها الذى لا يبلغ وصفه ، ولا يحد وقته ، ولم يكن عندى فيه إلا الصبر على ما أمض و أبلغ منها .

ولقد أنانى الباقون من الستة من يومهم ، كل راجع عما كان ركب منى ، يسئلنى خلع ابن عفان و الوثواب عليه و أخذ حقى و يعطيني (1) صفقته و بیعته على الموت تحت رايتي أو يرد الله عز وجل على حقى .

فوالله يا أخا اليهود ما منعني منها إلا الذي منعني من اختيها قبلها ، ورأيت الابقاء على من بقى من الطائفة أبهج لى و آنس لقلبي من فنائها و علمت أني إن حملتها على دعوة الموت ركبته .

فأما نفسى فقد علم من حضر ممن ترى و من غاب من أصحاب محمد صلی الله علیه وآله أن الموت عندى بمنزلة الشربة الباردة فى اليوم الشديد الحر من ذى العطش الصدى .

و لقد كنت عاهدت الله عز وجل ورسوله صلی الله علیه وآله أنا و عمى حمزة ، وأخى جعفر و ابن عمى عبيدة على أمر و فينا به الله عز وجل ولرسوله فتقد منى أصحابي وتخلفت بعد هم لما أراد الله عز وجل .

فأنزل الله فينا : من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا ، حمزة و جعفر و عبيدة قضوا نحبهم ، و أنا والله المنتظر يا أخا اليهود و ما بدلت تبديلا.

و ما سكتنى عن ابن عفان ،وحثنى على الامساك إلا أنى عرفت من أخلاقه فيما اختبرت منه بما لن يدعه حتى يستدعى الأباعد إلى قتله وخلعه ، فضلا عن الأقارب و أنا في عزلة ، فصبرت حتى كان ذلك لم أنطق فيه بحرف من لا ولا نعم .

ثم أتاني القوم و أنا والله كاره لمعرفتي بما تطاعموا من اعتقال الاموال والمرح

ص: 44


1- يؤتينى.

فى الأرض ، و علمهم بأن تلك ليست لهم عندى و شديد عادة منتزعة، فلما لم يجدوا عندى تعملوا الأعاليل ».

بگردانید از من و تقریر این امر را برای پسر عفان اختصاص داد مردی که هرگز بوجود او یا تنی از آنانکه باوی حضور داشتند هیچ حالی استوار نمیجست تا چه رسد بآنانکه جز آنان بودند ، نه در وقعه بدر که سنام و برترین مقام مفاخرت مباهات ایشان بود ، و نه در مآثری که خدایتعالی رسول خود را و آنکس را که از اهل بیتش با او اختصاص داده یعنی علی علیه السلام را بدان گرامی داشته استواء و استقامت جسته بود .

و آن جماعت که بر خلاف امر حق رفتار کردند ، و تقریر امر خلیفتی را بآراء فاسده و اغراض شخصيه نفسیۀ خود اختیار نموده از من بگردانیدند، هنوز آنروز را بشب نیاورده بودند که پشیمانی گرفتند ، و بیعت او را نادیده انگاشتند، و باژگونه نعل زدند ، و پاره باپاره بر آمدند ، و هر يك خويشتن و اصحاب خویشتن را بملامت و نکوهش بسپرد .

و از آن پس روزگاری بسیار بر پسر عفان که بغصب خلافت استبداد بورزیدی بر نگذشت که مردمانش تکفیر کردند، و از وی بیزاری همی جستند، لاجرم بسوی اصحاب خود خصوصا ، و سایر اصحاب رسول خدای صلی الله علیه وآله بر این حال راه مینوشت و از ایشان خواستار اقاله آن بیعت میگشت .

یعنی خواستار میشد که بیعت او را از گردن فرو گذارند ، و این معنی بدیهی است که آن بیعتی که از جانب یزدان باشد ، هرگز نمیتوان اقاله نمود و آن عهد را در هم شکست، و از آن فلته و قبول آن امر که بدون تفکر و تعقل و تدبر پذیرفتار شده بود .

و از آن پس دچار بلیت تکفیر و مخالفت مردمان و حمال احمال اوزار واثقال مسلمانان گردیده، و جز پشیمانی سودی نبرده ، و بغیر از خسارت فایدت نیافته بحضرت احدیت انابت و توبت میبرد.

ص: 45

ای برادر جماعت یهود همانا دیدار اینحال و این روزگار نکبت آثار و ضلالت و جهالت و غوایت اینمردم نابهنجار بزرگتر از کار نخست بود ، و بسی شایسته گی ولیاقت داشت بر آن شکیبائی و صبوری نورزند .

لاجرم حالی بمن دست داد که بوصفش نمیتوان رسید و حدی از بهرش نمیتوان مشخص نمود ، و مرا جز صبوری تکلیفی نبود .

همانا بقيه آن شش تن یعنی اهل شوری سوای عثمان، در همان روز که آنکار را به پسر عفان بگردانیدند ، بنزد من آمدند ، و بجمله از آنچه در تضییع حق من بر خویش بر نهاده و متولی گردیده بودند، باز گردیده و پشیمان شده بودند ، وتن بتن از من خواستار میشدند که پسر عفان را خلع نمایند و بروی بتازند ، و حق مرا مأخوذ و بمن عطا فرمایند، و همه دست بیعت بمن میسپردند ، و عهد بر می نهادند که در زیر رايت من جنك و جهاد نمایند تا بقتل رسند چندانکه خدایتعالی حق مرا بمن باز گرداند.

يا أخا اليهود سوگند با خدای هیچ چیز مرا از قبول آنکار باز نداشت مگر همان علتی که در زمان ابو بکر و عمر در کار بود .

یعنی همان مفاسد و ارتداد و ریختن خون و نهب اموال مسلمانانم از آن باز داشت که در آنروز که عثمان را خلافت دادند و شامگاهش نادم و پشیمان نزدمن آمدند ، و آن عهود و مواثيق را بگذاشتند ، پذیرفتار اقوال و عهود ایشان نشدم و ابقای آنانکه از طایفه مسلمانان و مؤمنان بجای مانده بودند مرا خوشتر و با بهجت تر، و در دلم مأنوس تر بود تا فنای ایشان .

و یقین داشتم که اگر حامل امر خلافت گردم، بدان شرط که با من بمرگ پیمان بندند می پذیرفتم ، و بر آن سوار میشدم ، و خود در قبول موت دریغ نداشتم .

و اما آنانکه حاضرند و میبینی ، و آنانکه از اصحاب محمد صلی الله علیه وآله غایب میباشند نيك دانا هستند که پیمودن پیمانه مرك در نزد من بمنزله آبی سرد و گوارا میباشد

ص: 46

که در روزی سخت گرم به تشنه جگر تفته رسد .

و چنان بود که من و عمم حمزه و برادرم جعفر و پسر عمم عبیده بر امری عبد بر بستیم، و در حضرت خدای و رسول خدای بآن پیمان وفا کردیم، کنایت از اینکه پیمان نهادیم که در راه خدا و ا و ترویج دین خدا و رسول خدا جانبازی کنیم .

یاران من حمزه و جعفر و عبیده در شهادت بر من سبقت گرفتند، و من برای که خدای عزوجل اراده فرموده بود بعد از ایشان بر جای بماندم ، و خداوند عز وجل این آیه شریفه را در حق ما نازل فرمود که :از جمله این معاهدین پاره بعهد خویش وفا کرده و شربت شهادت بنوشیدند و از جمله ایشان کسی است که شهید نگشت و منتظر شهادت است و در آنچه مقرر داشتند تغییر و تبدیلی ندادند.

یعنی حمزه و جعفر و ابو عبیده بعهد خود وفا کرده و هیچ تبدیلی ندادند و در راه خدا جهاد کردند تا شهید شدند و منم سوگند با خدای که منتظر ادراك فوز شهادت هستم و هیچ تبدیلی ننمودم و نمی نمایم .

يا اخا اليهود سكوت من از پسر عفان و امساك من در کار او جز از آن راه نبود که میدانستم که آن اخلاق ناستوده ، و شیم ناپسندیده، و افعال غير مشروعه که در اوست کارش را بدانجا میرساند که مردمان از اماکن و امصار بعيده آهنك قتل و خلع او را خواهند نمود ، تا چه رسد بأقارب و نزدیکان .

و من بحالت اعتزال میگذرانیدم و صبوری نمودم تا آنحال بر حسب اقتضای طبیعت و حال او روی نمود ، و در کار او بلا و نعم تكلم نورزیدم.

و چون کار او بپایان رسید مردمان بحضرت من و بيعت من شتابان و گرایان شدند ، وخدای میداند که در پذیرفتن سخن ایشان بکرامت اندر بودم، چه بجمله در طمع مال و بضاعت وی که انباشته میکرد بودند، و همی

ص: 47

خواستند از دفاین و خزاین او بهره یاب و در روی زمین بعشرت و شادکامی روزگار بگذرانند.

با اینکه میدانستند آنچه ایشان میجویند و بآن طمع می بندند در خدمت من بدست نیاید، و ترك اين عادت سخت و دشوار ، بلکه غیر ممکن است .

و چون در زمان خلافت من مأیوس شدند و بدیدند که در آنچه بینند در حضرت نه بینند ، بنای تعلل و بهانه جوئی و فتنه و فساد انگیزی را بر نهاده، و بآن کار شروع نمودند .

از آن پس امیرالمؤمنین سلام الله عليه باصحاب خود التفات نمود و فرمود : نه چنین است؟ عرض کردند: چنین است

« فقال علیه السلام: وأما الخامسة يا أخا اليهود »

«فان المبايعين لى لمالم يطمعوا في تلك منى وثبوا بالمرأة على وأناولى أمرها و الوصى عليها ، فحملوها على الجمل ، و شدوها على الرحال ، و أقبلوا بها تخبط الفيافي ، و تقطع البرارى ، و تنبح عليها كلاب الحوئب ، و تظهر لهم علامات الندم في كل ساعة و عند كل حال ، في عصبة قد بايعونى ثانية بعد بيعتهم الأولى فى حياة النبي صلی الله علیه وآله

حتى أنت أهل بلدة قصيرة أيديهم ، طويلة لحاهم قليلة عقولهم ، عازبة آراؤهم وهم جيران بدو ، ووراد بحر ، فأخرجتهم يخبطون بسيوفهم من غير علم، ويرمون بسهامهم بغير فهم .

فوقفت من أمرهم على اثنتين كلتاهما في محلة المكروه ممن إن كففت لم يرجع و لم يعقل ، و إن أقمت كنت قدصرت إلى التي كرهت .

فقدمت الحجة بالاعذار والانذار، ودعوت المرأة إلى الرجوع إلى بيتها، والقوم الذين حملوها على الوفاء ببيعتهم لى ، و الترك لنقضهم عهد الله عز وجل في

و أعطيتهم من نفسى كل الذى قدرت عليه ، و ناظرت بعضهم فرجع .

وذكرت فذكر ثم أقبلت على الناس بمثل ذلك، فلم يزدادوا إلا جهلا وتمادياً وغياً فلما أبوا إلا هى ركبتها منهم ، فكانت عليهم الدبرة ، و بهم الهزيمة ، و لهم الحسرة و فيهم الفناء و القتل

ص: 48

وحملت نفسى على التي لم أجد منها بداً، ولم يسعني إذ فعلت ذلك ، وأظهرته آخراً مثل الذى وسعنى فيه أولاً من الاغضاء والامساك .

ورأيتني إن أمسكت كنت معيناً لهم على بامساكى علي ماصاروا اليه وطمعوا فيه ، من تناول الاطراف ، وسفك الدماء ، وقتل الرعية ، و تحكيم النساء النواقص العقول والحظوظ على كل حال ، كعادة بنى الاصفر و من مضى من ملوك سباء الامم الخالية فأصير الى ماكرهت اولا آخراً .

وقد أهملت المرأة وجندها يفعلون ما وصفت بين الفريقين من الناس ، لم أهجم على الأمر الا بعد ما قدمت وأخرت وتأنيت وراجعت ، و أرسلت (1) وأعذرت وأنذرت وأعطيت القوم كل شيء التمسوه بعد أن أعرضت عليهم كل شيء لم يلتمسوه.

فلما أبو إلا تلك أقدمت عليها ، فبلغ الله بي وبهم ما أراد ، وكان لي عليهم بما كان منى اليهم شهيد .

و اما آزمایش پنجم این بود که :

آنانکه بمتابعت و بیعت من عهد و پیمان بیار استند ، چون در آنچه طمع و آرزو داشتند از من نومید گشتند ، عایشه را بر من برانگیختند و بمخالفت و محاربت من بر آشفتند با اینکه مرا پیغمبر ولی اوگردانیده ، و بروی وصایت داشتم پس او را برشتر بر نشاندند، از سرای پیغمبر بیرون آوردند .

و قول خداى «وقرن في بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى »را که امر بقرار و نهى صريح ومنع فصیح از بیرون شدن زنان پیغمبر است که بعد از آنحضرت برای اطاعت امر حضرت احدیت از منزل خود بیرون نشوند، مانند تبرج جاهلیت نادیده انگاشتند.

و کلام رسول خداى صلی الله علیه وآله را « أي تكن صاحبة الجمل الأدبب تنبحها كلاب الحوئب » نشنیده شمردند .

وعایشه باغوای ایشان طی براری و صحاری نمود ، و سگهای حوتب بروی

ص: 49


1- وأرسلت و سافرت .

بانك زدند «حوئب »بروزن جعفر نام آبگاهی است نزديك شهر بصره .

و آنجماعت را که باین مخالفت و غوایت پرداختند و صدق کلام رسولخدای را که سالها از آن پیش خبر آن روز و سوار شدن عایشه را بر چنان شتر و بانگ زدن سگهای حوئب را بر روی ایشان مکشوف داشته و باز نموده ، معاینت کردند بهر ساعت بحالت ندامت اندر شدند.

و از آن کردار خود که بعد از آنکه دو نوبت یکی در زمان رسول خدای و یکی دیگر در زمان خلافت من با من بیعت نموده و هر دورا بشکستند، سخت پشیمانی گرفتند و از مرکب غوایت وضلالت و تدلیس بزیر نیامدند.

تا بمردم بصره که مردمی کوتاه دست و بلند ریش که علامت حمق است واندك عقل ، و به آراء غير مستقیمه بودند باز رسیدند ، و آنجماعت جیران بدو وور ادبحر یعنی درمیان اعرابی که بدوی و اعرابی که در کنار دریا بودند واسطه بودند، و عایشه آن جماعت جهالت آیت را از اماکن خود از بهر جنگ بیرون آورد.

و ایشان شمشیر بر آمیختند و تیر بیفکندند ، در حالتی که هیچ ندانستند که این شمشیر از بهر که و بر روی کدام کس میکشند، و هیچ نفهمیدند این تیرها را برای کدام کس برچله نهند و بکدام کس از چله رها گردانند .

و من در کار و کردار ایشان بدو کار دچار آمدم که هر دو را مکروه میشمردم چه اگر دست باز میداشتم از اندیشۀ خود باز نمیشدند و تعقل نمیورزیدند ، و اگر برای دفع فساد بقتال چاره می جستم ، به آنچه کراهت داشتم بیایست بپردازم.

لاجرم از نخست تقدیم حجت و برهان و اعذار و انداز نمودم ، و عایشه را بازگشتن بخانه خود ، و آن قوم را که او را حمل کرده بودند بوفای به بیعت خود که با من کرده بودند ، و ترك نقض ایشان عهد خدای عزوجل را دعوت فرمودم .

و با ایشان عهد نهادم که بر آنچه قادر باشم مرایشان را مرعی بدارم ،

ص: 50

و با پاره از آن جماعت بمناظرت پرداختم پس از اندیشه خود بازگشت و تذکره نمودم و متذکر شدم آنگاه با دیگر مردمان بر اینگونه محاورت و مناظرت مبادرت گرفتم لکن درایشان اثر نکرد ، وجز بازدیاد جهالت وغوايت وسرکشی و طغیان نیفزودند.

و چون از قبول نصیحت و موعظت و اطاعت فرمان من ابا وامتناع ورزیدند، از باره سرکش عصیان فرود نیامدند، ناچار به پیکار ایشان اقدام کردم و حاصل کار ایشان جز ادبار و هزیمت و فرار و حسرت و فانی شدن و بقتل رسیدن نبود .

و ناچار شدم که خود را بر آنچه چاره جز آن نبود و امکان نداشت ، حمل کنم، چه آن مکان وسعت و گنجایش که در آغاز امر برای من بود ، در پایان نبود و آن چشم فروبستن و امساك و عفو که در آن هنگام جایز بود در این هنگام نبود .

چه اگر در این حال طغیان و عصیان ایشان را اغماض مینمودم و سکوت میورزیدم ، معین خیالات فاسده و طمع ایشان در بردن مال مردمان و ریختن خون مسلمانان وقتل رعيت و حکومت دادن زنان را که در همه حال ناقص العقل و ناقص الحظ میباشند میشدم ، مثل عادت بنی الاصفر و گذشتگان ملوك سبا وامتهای گذشته که زنان را فرمانگذار مملکت جهان میکردند.

لاجرم بناچار به آنچه از نخست و آغاز مکروه می شمردم در پایان کار بهمان پرداختم ، همانا در اول امر و بدایت کار عایشه و لشگرش را بخویشتن بگذاشتم و ایشان آنچه را که توصیف کردم بین الفریقین میکردند .

و من بر آن امر یعنی بر قتال و دفاع هجوم نیاوردم ، مگر از آن پیش که شرايط تقديم و تأخر وتأنى ومراجعه ومراسله وفرستادن رسول و سفیر واظهار اعذار وانذار را مرعی ،و ملتمسات قوم را بعد از آنکه آنچه را که ملتمس نشده بودند برایشان عرضه دادم .

ص: 51

یعنی علاوه بر آنچه گمان نمیکردند مقبول گردد ، و تجویز التماسش را نمیکردند محض اتمام حجت و دفع بها نه ایشان پذیرفتار شدم .

و چون ابای اطاعت و قبول فرمان را نمودند، ناچار بدفع ایشان رهسپار شدم ، و خدای تعالی آن کار را چنانکه اراده فرموده بپای برد ، و به آنچه از جانب من نسبت بایشان ظهور گرفت شاهد و گواه است .

چون امیر المؤمنین علیه السلام از این فصل بپرداخت روی با اصحاب آورد و فرمود آیا چنین نیست ؟ عرض کردند، آری یا امیرالمؤمنین ، پس از آن فرمود :«و أما السادسة يا أخا اليهود»

«فتحكيمهم الحكمين ، ومحاربة ابن آكلة الأكباد ، وهو طليق ابن طليق معاند الله عز وجل ولرسوله والمؤمنين منذ بعث الله محمداً إلى أن فتح الله عليه مكة عنوة.

فأخذت بيعته وبيعة أبيه لى معه في ذلك اليوم ، و في ثلاثة مواطن بعده ، و ابوه بالأمس أول من سلم على بامرة المؤمنين وجعل يحثنى على النهوض في اخذ حقى من الماضين قبلى، يجدد لى بيعته كلما أتاني

و أعجب العجب أنه لما رأى ربى تبارك وتعالى قديد إلى حقى وأقره في معدنه وانقطع طمعه أن يصير في دين الله رابعاً وفى أمانة حملنا ها حاكماً ،

کر علی العاصي ابن العاص فاستماله فمال إليه ثم أقبل به بعد أن أطمعه مصر، وحرام عليه أن يأخذ من الفيء دون قسمته درهماً ، وحرام على الراعى ايصال درهم اليه فوق حقه .

فأقبل يخبط البلاد بالظلم ، ويطأها بالفتن ، فمن تابعه أرضاه ، و من خالفه ناواه ، ثم توجه إلى ناكثاً علينا مغير أفى البلاد شرقاً وغرباً ويميناً وشمالا، والأنباء تأتيني والاخبار ترد علي بذلك.

فأتاني أعور ثقيف فأشار على أن أوليه البلاد التي هو بها لأداريه بما اوليه منها وفى الذى أشار به الرأى فى أمر الدنيا لو وجدت عند الله عزوجل في توليته لى مخرجاً ،

ص: 52

و أصبت لنفسى فى ذلك عذراً .

فأعملت الرأى فى ذلك، وشاورت من أثق بنصيحته الله عز وجل ولرسوله صلی الله علیه وآله ولى وللمؤمنين ، فكان رأيه فى ابن آكلة الأكباد كرأيي ، ينهاني عن توليته و يحذرني أن أدخل في أمر المسلمين يده، ولم يكن الله ليراني أن أتخذ المضلين عضدا.

فوجهت اليه أخا بجيلة مرة ، وأخا الاشعريين مرة ، كلاهما ركن الى الدنيا وتابع هواه في ما أرضاه .

فلما لم أره أن يزداد فيما انتهك من محارم الله الا تمادياً ، شاورت من معى من اصحاب محمد صلی الله علیه وآله البدريين و الذين ارتضى الله عز وجل أمرهم و رضى عنهم بعد بيعتهم وغيرهم من صلحاء المسلمين والتابعين ، فكل يوافق رأيه رأيي في غزوه ومحاربته ، ومنعه مما نالت يده .

واني نهضت اليه باصحابى أنفذاليه من كل موضع كتبي ، واوجه اليه رسلی أدعوه الى الرجوع عما هو فيه والدخول في مافيه الناس معى .

فكتب يتحكم على، ويتمنى علي الاماني ، ويشترط على شروطاً لا يرضاها الله عز وجل ولا رسوله و لا المسلمون » .

آزمایش ششم این بود که :

مرا ناچار ساختند بتقرير حكمين ومحاربت معاویه پسر هند جگر خوار وطليق ابن طليق و معاند و دشمن خدای و رسول خدای و جماعت مؤمنان از آن زمان که خدایتعالی پیغمبرش را مبعوث نمود تا گاهی که مکه معظمه رارسول خدای مفتوح بالعنوة والغلبة ساخت .

آنگاه بیعت معاویه و پدرش ابوسفیان را در همان روز که بآن قهر و غلبه مکه را فرو گرفتیم برای من بگرفتند، و همچنین از آن پس درسه موطن دیگر بیعت نهاد .

و پدرش ابوسفیان همان کس باشد که روزی بسیار بر نگذشته که بر من

ص: 53

بامارت مؤمن ان سلام داد و همی مرا انگیزش میداد که حق خود را از گذشتگان پیش ازخود مأخوذ دارم ، و هر وقت نزد من بیامد با من تجدید بیعت میکرد.

و از این جمله عجیب تر این است که چون پروردگار من تبارك وتعالى حق مرا با من بازگردانید و حق بمرکز و معدنش بازگشت، و خلافت با من افتاد و معاویه رشته آن طمع وطلب که همی خواست در دین خدای و در امانت خدای که حامل آن مائیم بعد از عثمان خلیفه چهارم و حکمران شریعت ایزدی و مردم گردد، منقطع گردید .

عمرو بن العاص را که عاصی ابن عاص بود بحمایت خود و مخالفت من مستعد گردانید، و او را بجانب خویشتن گرایان نمود ، عمر و بسخن او گوش بسپرد و بطرف وی گرویدن گرفت.

معاویه چون این حال را نگران شد کار را موافق دلخواه دید ، عمرورا بعمارت مصر تطمیع کرد و مصر را باوگذاشت و طعمه شکم حرص و آز او در اقطاع وی مقرر نمود ، ومنال چنان ملک را بهره او بگردانید ، با اینکه بروی حرام بود که یکذر هم افزون از حق و قسمت خود ماخوذ دارد ، و نیز بر کسیکه والی و راعی امت و امور امت است حرام است که زیادتر از حق او يك در هم بدو گذارد .

چون معاویه کار خود را با عمرو بن عاص بپایان آورد، و دین اورا بملك ومال مصر بخرید، و او را یاور خویش و وزیر و مشیر خود فرمود ، با خیال فارغ و اندیشه ،آزاد بلاد و عباد را بظلم وجور وفتنه و فساد در سپرد ، و هر کس بمتابعتش برفت با وی بخصومت و عداوت کار کرد.

و چون از این اعمال ناستوده بپرداخت بحرب من روی کرده نکث بیعت و نقض پیمان را سهل و آسان شمرد، و در بلاد و امصار شرقاً وغرباً و يميناً وشمالا از دقایق ظلم وستم و کفر وطغیان و غارت فرونگذاشت، و این اخبار از هر سوی به حضرت من پیوست .

ص: 54

اعور ثقيف يعني مغيرة بن شعبه ثقفی نزد من بیامد و اشارت بمن نمود که آن بلاد را که معاویه در آن بود یعنی بلاد شام را بحکومت او گذارم و با او بمدارات پردازم تا از آن پس باقتضای وقت رفتار شود ، و اگر این کار در حضرت خدای ناستوده نبود و توانستمی برای خویشتن عذری بدست کنم برای امر دنیا اندیشه درست می نمود.

یعنی اگر در بدایت خلافت و ظهور آن فتنه و فساد با معاویه چنین میکردم و او را بآن امارت قانع وشاکر و خرسند میداشتم برای استحکام امور دنیویه مستحسن می نمود، اما از بسط يد ظالم و حکومت او در میان مسلمانان و کثرت حیف و میل او هیچ عذری در حضرت خدای نداشتم .

لاجرم در آنچه وی رأی بزد بينديشيدم ، و با کسیکه بدین و ایمان او وصدق نیت او در حضرت خدا و رسول خدا و خودم وثوق داشتم مشورت نمودم .

رأی و اندیشه او در کار پسر آكلة الأكباد مانند رأی من بود، وازتولیت او نهی کرد و از درآوردن او را در امر و حکومت مسلمانان تحذیر داد ، و هرگز چنان نبود و نخواهد شد که خدای ببیند که من ستمکاران را معاضد و معاون خویش بگردانم .

لاجرم برادر بجیله را يك مره و برادر جماعت اشعریین را مره دیگر بنزد معاویه بفرستادم، و تفصیل رسالت این دو نفر در کتب تواریخ مسطور است . .

بالجمله میفرماید و این هر دو تن بدنيا واموال دنیا میل ورکون گرفتند و در آنچه او را خوشنود میداشت متابعت کردند.

و چون نگران شدم که معاویه با آن جمله ارتکاب محرمات و انتهاك محارم الهی از جاده غوایت و طغیان بیرون نشد، و بهر ساعت بر ظلم و ستم وعصيان بيفزود.

از آنانکه از اصحاب محمد صلی الله علیه وآله از جماعت بدریین و آن کسان که افعال و اقوال ایشان در حضرت یزدان پسندیده و خدای بعد از آنکه با من بیعت

ص: 55

کرده بودند از ایشان خوشنود بود و نیز با دیگر مردمان از صالحان مسلمین و تابعین مشورت کردم، تمام ایشان در نبرد و محاربت و قتال با معاويه ومنع نمودن او را از تصرف در آنچه دست بآن افکنده بود، با من هم رأی شدند و به آنچه من اندیشه بر نهاده بودم متفق گشتند .

لاجرم اصحاب خود را آماده دفع وطرد او نمودم و از اطراف وجوانب مکاتیب و فرستادگان من بدو می پیوستند و او را ببازگشت از خیالات فاسده و اتفاق با مسلمانان در بیعت و اطاعت من بخواندم.

معاویه در جواب من مکتوبی بر نگاشت که بر من تحکم ورزیده ، ومقاصد و آمال بعیده را متمنی، و شروطی را در قبول دعوت من مقرر میداشت که خدای و رسول خدای و جماعت مسلمانان بر آن راضی نبودند .

« ويشترط في بعضها أن أدفع اليه أقواماً من أصحاب محمد صلی الله علیه وآله أبراراً فيهم عمار بن ياسر وأين مثل عمار والله لقدر أيتنا مع النبي و ما تقدمنا خمسة إلا كان سادسهم ، ولا أربعة إلا كان خامسهم اشترط دفعهم اليه ليقتلهم ويصلبهم .

وانتحل دم عثمان ولعمر الله ما ألب على عثمان ولا جمع الناس على قتلة إلا هو و أشباهه من أهل بيته ، أغصان الشجرة الملعونة في القرآن .

فلما لم اجب الى ما اشترط من ذلك كر مستعلياً في نفسه بطغيانه وبغيه بحمير لاعقول لهم ،و لا بصائر فموه لهم أمراً فاتبعوه، وأعطاهم من الدنيا ما أمالهم به اليه فناجز ناهم وحاكمناهم الى الله عزوجل بعد الاعذار والانذار .

فلما لم يزده ذلك الاتمادياً وبغياً،لقيناه بعادة الله التي عودنا بها من النصر على أعدائه، وعدونا ، وراية رسول الله صلی الله علیه وآله بأيدينا ، لم يزل الله تبارك و تعالى يفل حزب الشيطان بها حتى يقضى الموت عليه و هو معلم رايات أبيه التي لم أزل اقاتلها مع رسول الله صلی الله علیه وآله في كل المواطن

فلم يجد من الموت منجامنی (1)الا الهرب، فركب فرسه و قلب رايته

ص: 56


1- منجى الا الهرب.

لا يدري كيف يحتال، فاستعان برأى ابن العاص .

فأشار عليه باظهار المصاحف ورفعها على الاعلام والدعاء إلى ما فيها ، و قال إن ابن أبي طالب وحزبه، أهل بصائر و رحمة وبقيا ، وقد دعوك الى كتاب الله أولا ، وهم مجيبوك اليه آخراً ، فأطاعه فيما أشار به عليه إذرأى أنه لا منجاله من القتل أو الهرب غيره.

فرفع المصاحف يدعو الى ما فيها بزعمه ، فمالت الى المصاحف قلوب من بقى من أصحابي بعد فناء أخيارهم وجهدهم في جهاد أعداء الله وأعدائهم علي بصائرهم و ظنوا أن ابن آكلة الأكباد له الوفاء بما دعا اليه ، فأصغوا إلى دعوته ، و أقبلوا بأجمعهم في إجابته».

در پاره مکاتیب خود شرط بر آن میسپرد که قومی از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه وآله را که مردمانی نیکو و از جمله ابرار و در زمره ایشان عمار بود بدو سپارم و کجا است کسی مانند عمار سوگند با خدای عمار بن یاسر از جمله خواص و محارم اصحاب رسول خدای بود، چنانکه هر وقت پنج تن از خواص نزد رسول خدای بود شخص ششم وی بود، و اگر چهار تن بود پنجمین ایشان عمار بشمار میرفت و معاویه شرط چنان می نهاد که چنین مردم ابرار و اصحاب اخیار را بدو سپارم تا ایشان را مقتول و مصلوب و در ازای خون عثمان محسوب دارد .

با اینکه سوگند بیقای خدای هر دو سرای جز خود معاویه و امثال واشباه او اصرار بر قتل وی نکرد، مردمان را جز او و همانندان او از اهلبیت وی که اغصان شجره ملعونه مذکوره در قرآن میباشند بروی آشفته و فراهم نداشت .

و چون معاویه نگریست که آنچه را که شرط وعهد نموده اجابت نمیکنم لاجرم با غرور و استعلای نفس خود بطغیان و بغی و سرکشی خویش با مردمی از قبیله حمیر چون درازگوش نادان که نه دارای خود دوربین ، و نه دیده دانش بودند ، سر بر کشید ، و ایشان را بسخنان فریب آمیز و دروغ بفريفت ، و آنجماعت بمتابعتش در آمدند و معاویه از مقاصد و آمال دنیویه ایشان را چندی بر آورده

ص: 57

و آنها را خرسند داشت .

پس با ایشان بمناجزت و کوشش در آمدیم ، و بعد از تقدیم مراسم اعذار و إنذار خدای عزوجل را در میانه بمحاکمت باز نمودیم .

و چون از این جمله در معاویه اثر نکرد و جز تمادی و بغی و طغیان بر نیفزود بر حسب عادتی که بنصرت و اعانت خدای در فیروزمندی بردشمنان یزدان اعدای خود داشتیم بمبارزت آنجماعت شقاوت آیت روی نهادیم ، و رایت نضرت علامت حضرت رسول خدای را بدست اندر داشتیم و با ایشان حرب نمودیم و خداوند تعالی همواره لشکر شیطان را بمیمنت آن رايت مبارك زبون وذليل وتباه وكليل و هزیمت میگردانید.

چنانکه معاویه بر مرگ خود یقین نمود، و در این وقت رایات پدرش را که همواره در رکاب رسول خدای با او مقاتلت می نمودم برمی افراخت .

و معاویه را از مرك و تباهی ملجاء و مآبی جز فرار پدیدار نگشت .و از شدت بیم و هراس و خوف وخشیت براسب خود برنشست و رایت خود را سرنگون انداخته ندانست چه چاره کند و بچه حیله و مکیدت خویشتن را از گرداب فنا و آسیاب بلا باز رهاند،

و چون خودش در تولید تدبیری مفید ، وتقديم رأی سدید ،عاجز گردید برأى و رویت و حیلت عمر و بن العاص استعانت ورزيد .

عمر و تدبیری که از پیشین روزگار بساخته، و در مخزن خاطر بسپرده بود که هر وقت لشکر معاویه را در این وقعه شکست و ضعفی شدید پدید شود ،بکلام یزدانی متوسل و مردم را بقرآن خداوندی بخوانند بمعاویه اشارت کرد .

و چنانکه در تواریخ مسطور است در تمام لشکر گاه پژوهش کرده از هر کجا قرآنی بود بدست آورده، آن جمله پانصد مجلد برآمد و بعلاوه قرآن خط عثمان بن عفان را که قرآنی بس عظیم بود ، و قرآن اعظم میخواندند بیاوردند ،و هر قرآنی را از سر نیزه برافراختند و قرآن اعظم را بر چهار نیزه نصب نموده بترتیبی

ص: 58

مخصوص بميدان حربگاه در آوردند .

و آن قضیه پس از انجام وقعه ليلة الهریر و آن مقاتله طولانی و آن قتل ذريع كثير وظهور آنگونه آثار شجاعت امیر المؤمنين علي علیه السلام وآندرجه بيم وتشويش وانقلاب و اضطراب لشكر معاويه ومعاویه و زعمای سپاه شام بود.

ام بالجمله عمرو بن العاص بمعاویه گفت تدبیری که مدتیست برای چنین روز بنموده ام این است که قرآنها را بر سر نیزها نصب کرده و لشکر عراق را با حکام قرآنی و آیات یزدانی دعوت کنی، چه پسر ابیطالب ولشکر او مردمی بصیر و با رحمت و عطوفت و ایمان و ایقان هستند، و از نخست ترابکتاب خدای بخواندند والبته اکنون که نوبت انجام کار است ترا اجابت مینمایند .

معاویه این رأی را پسندیده شمرد، چه میدانست جز بقتل رسیدن یا از پهنه پیکار فرار کردن و از عرصه ستیز بر مرکب گریز از مهمیز زدن راهی نیست.

لاجرم قرآنها را بر سنانها برافراخته و مردم عراق را بآنچه در قرآن است بزعم ناصحیح خود دعوت همیکرد .

و در این هنگام اخیار اصحاب من که بجمله بصير وخبير و دانشمند و از جمله موارد و امور و احکام یزدان غفور با خبر بودند بعد از آنکه بعد از آنکه جهاد ها بنموده و کوششها کرده و قتالها سپرده بودند شهید و نابود شده بودند .

بقيه اصحاب من که آن بصیرت و درایت و نباهت و فقاهت نداشتند ، بدعوت معاويه ورفع مصاحف دل از دست بدادند و بدو مایل شدند ، و گمان بردند که پسر آكلة الأكباد را بآنچه میعاد گذارد و دعوت نماید وفائی خواهد بود ، پس بفریب اودچار شدند و دعوتش را پذیرفتار گردیدند، و بجمله باجابت مسئولش روی آوردند.

«فأعلمتهم أن ذلك منه مكرو من ابن العاص معه ،وأنهما إلى النكت أقرب منهما إلى الوفاء ، فلم يقبلوا قولى ، ولم يطيعوا أمرى وأبوا إلا إجابته كرهت أم هويت، شئت أو أبيت ، حتى أخذ بعضهم يقول لبعض : إن لم يفعل

ص: 59

فألحقوه بابن عفان أو ادفعوه الى ابن هند برمته .

فجهدت علم الله جهدى ، ولم أدع علة في نفسي إلا بلغتها في أن يخلوني ورأيي ، فلم يفعلوا ، وراودتهم على الصبر على مقدار فواق الناقة أوركضة الفرس فلم يجيبوا ، ماخلا هذا الشيخ - وأومأ بيده الى الاشتر - وعصبة من أهل بيتى .

فوالله ما منعنى أن أمضى على بصيرتى الا مخافة أن يقتل هذان - وأوماً بیده الى الحسن والحسين علیهما السلام - فينقطع نسل رسول الله صلی الله علیه وآله و ذريته من امته ، و مخافة أن يقتل هذا و هذا - وأومأ بيده الى عبد الله بن جعفر ومحمد ابن الحنفيه رضى الله عنهما-فاني أعلم لولا مكانى لم يقفا ذلك الموقف ، فلذلك صبرت على ما أراد القوم مع ما سبق فيه من علم الله عز وجل .

فلما رفعنا عن القوم سيوفنا،تحكموا في الأمور ، وتخيروا الاحكام والأراء وتركوا المصاحف، وما دعوا اليه من حكم القرآن وما كنت احكم في دين الله أحداً إذ كان التحكيم في ذلك الخطاء الذي لاشك فيه ولا امتراء .

فلما أبوا الأذلك أردت أن أحكم رجاز من أهل بيتي أورجلا ممن أرضى رأيه وعقله ، وأثق بنصيحته ومودته ودينه ، وأقبلت لا اسمى أحداً الا امتنع منه ابن هند ، ولا أدعوه الى شيء من الحق الا أدبر عنه ، وأقبل ابن هند يسومنا عسفاً،وماذاك الا باتباع أصحابي له على ذلك.

فلما أبو الأغلبتي على التحكيم ، تبرأت الى الله عز وجل منهم، وفوضت ذلك اليهم ، فقلدوه امرءاً فخدعه ابن العاص خديعة ظهرت فى شرق الأرض وغربها ، وأظهر المخدوع عليه ندماً » .

ایشان را آگاه نمودم که معاويه وعمرو بن العاص بمکر و حیله و دغل اینکار را پیش آورده اند، و بنکث عهد و پیمان نزدیکترند تا بوفای میثاق ، قول مرا مقبول نداشتند، و این امر معقول را اطاعت نکردند، و بیرون از اجابت مسئولش چیزیرا نپذیرفتند و من خواه بحالت کراهت یامیل، یا خواستار بودم یا بحال امتناع اندر بودم که پاره با گروهی دیگر همی گفتند که اگر امیر المؤمنین این امر را

ص: 60

پذیرفتار نشود او را بکشید و بعثمان بن عفان ملحق بدارید ، یا او را و کسانش را بمعاویه پسر هند بسپارید .

چون این عقیدت بنمودند، چنانکه خدای میداند آنچه لازمه جهد و کوشش بود بجای آوردم و آنچه بیایست بایشان باز رسانیدم که مرا با خود گذارند تا برای ورویت خود کار کنم ، بهیچوجه پذیرفتار نشدند .

و چندانکه ایشان را گفتم و پیام تهادم که با ندازه زمان میان دو دوشیدن شیر شترى يا يك تاختن و جنبش اسبی صبوری نمایند تا کار معاویه ولشکر شام با نجام رسد وریشه فتنه و فساد برکنده آید ، و آنجماعت مغلوب و مقهور گردند ، و دست ظلمه کوتاه و خلق جهان آسوده گردند بجز این شیخ که مالك اشتر است ، و جمعی از اهل بیت خودم اجابت نکردند .

سوگند با خدای هیچ چیز مرا از دفع ومنع و اصلاح آن امور با آن بصیرت تامه که خود داشتم ، باز نداشت ، مکر بیم اینکه حسن وحسین کشته و نسل رسول خدای و ذریه او از میان امت او منقطع گردد ، وعبد الله بن جعفر و محمدا بن حنفيه مقتول شوند چه من میدانستم که اگر برعایت مکانت من نبودی این دو تن در این موقف توقف نمیکردند، از این روی بر تکالیف این قوم جاهل شکیبائی گرفتم ، و از این جمله علاوه علم خدای بر این امر سبقت گرفته بود.

و چون ناچار باصرار این مردم نادان نابهنجار ، دست از جنگ بداشتیم وشمشير أزقتل اعداء تابکار برگرفتیم، آن گروه منافق که ازدین بیگانه بودند، در امور بتحكم رفتند و در احکام یزدانی بهواجس نفسانی پرداختند ، و آراء فاسدة خود را دخیل کردند ، و مصاحف را و آنچه را که مردمان را در عمل کردن به احکام و آیات آسمانی دعوت می نمودند متروک ساختند، و از تقریر حکمین سخن کردند .

و من هرگز پذیرفتار نمیشدم که در اجرای احکام دین خدای قبول تحکیم نمایم ، چه بدون هیچ شك و شبهت در پذیرفتن حکمین خطایی بزرگ

ص: 61

حادث میشد .

و چون آنجماعت جز تقریر حکمین را مقبول نداشتند ، خواستم نامردی از اهل بیت خود یا مردی را که بصحت رأى ومتابعت عقل وتدبير و نصیحت خالص و خلوص مودت و دین او وثوق داشتم انتخاب فرمایم، و هر کس را که خود میشناختم و بكار او مطمئن بودم نام بردم، معاویه نمی پذیرفت، و بهرامری که مقرون بحق بود او را میخواندم پشت بر آن میکرد ، و معاویه بیشت گرمی مخالفت اصحاب من با من تكاليف شافه می نمود، و بیرون از حق و طریقه مستقیم راه می نوشت .

و چون ابا و امتناع ورزیدند که بیرون از آنکه مرا بر قبول تحکیم مجبور دارند، امری دیگر را بپذیرند، بحضرت خداوند عزوجل از ایشان بیزاری و برائت جستم ، و آن کار را بخود ایشان تفویض نمودم .

و ایشان بميل ورأى ناقص فاسد خود مردی را یعنی ابو موسی اشعری را مقلد این کار نمودند ، وحکم گردانیدند و او برفت و در دومة الجندل باعمروبن العاص بسخن در آمدند ، و پسر عاص او را چنان دستخوش مکر و خدیعت نمود که آثار فسادش شرق وغرب عالم را تاقیامت فرو گرفت ، و ابوموسی که فریب خورده بود اظهار پشیمانی نمود .

و از این کلام مبارک معلوم میشود که ابوموسی بواسطه آن حمق و نفاق وجهل و شقاق که بنهاد اندر داشت، نه آن بود که از این تخم فسادی که در مرتع و مزارع امارات حقه مسلمانان تا پایان جهان بکاشت باطناً پشیمان شده است ، بلکه بدروغ اظهار ندامت همی کرد.

و چون این حکایت بخاتمت پیوست امیر المؤمنین علیه السلام روی با اصحاب خود آورد و فرمود: آیا نه چنین بود؟ گفتند: آری یا أمیر المؤمنین ، پس از آن فرمود .

«و أما السابعة يا أخا اليهود »

ص: 62

فان رسول الله صلی الله علیه وآله كان عهد الى أن أقاتل في آخر الزمان من أيامي قوماً من أصحابي يصومون النهار ويقومون الليل ويتلون الكتاب ، يمرقون بخلافهم على و محاربتهم اياى من الدين مروق السهم من الرمية فيهم ذوالندية يختم لي بقتلهم بالسعادة .

فلما انصرفت الى موضعى هذا بعد الحكمين ،أقبل بعض القوم على بعض باللائمة فيما صاروا اليه من تحكيم الحكمين ، فلم يجدوا لأنفسهم من ذلك مخرجاً الا أن قالوا كان ينبغي لاميرنا أن لا يتابع من أخطأ ، وأن يقضى بحقيقة رأيه على قتل نفسه وقتل من خالفه منا، فقد كفر بمتابعته ايانا و طاعته لنا في الخطاء وأحل لنا بذلك قتله وسفك دمه .

فتجمعوا علي ذلك ، وخرجوا راكبين رؤسهم ينادون بأعلى صوتهم لا حكم الا لله ثم تفرقوا فرقة بالنخيلة، واخرى بحروراء ، واخرى راكبة رأسها تخبط الأرض شرقاً حتى عبرت دجلة ، فلم تمر بمسلم الا امتحنته ، فمن تابعها استحيته ، و من خالفها قتلته .

فخرجت إلى الأوليين(1)أدعوهم الى طاعة الله عزوجل والرجوع اليه فأبيا الا السيف لا يقنعها غير ذلك، فلما أعيت الحيلة حاكمتهما الى الله عز وجل، فقتل الله هذه وهذه ، وكانوا يا أخا اليهود لولا ما فعلو الكانوا ركناً قوياً ، وسداً منيعاً ، فأبى الله الا ماصاروا اليه.

ثم كتبت إلى الفرقة الثالثة ووجهت رسلى تترى، وكانوا من جلة أصحابي و اهل التعبد(2) و الزهد فى الدنيا ، فأبت إلا اتباع اختيها والاختذاء على مثالهما وشرعت في قتل من خالفها من المسلمين، وتتابعت الى الاخبار بفعلهم.

فخرجت حتى قطعت اليهم دجلة اوجه السفراء والنصحاء ، وأطلب العتبى لجهدى بهذا مرة وبهذا اخرى - وأومأ بيده الى الاشتر و الاحنف بن قيس و سعيد

ص: 63


1- واحد بعد اخرى
2- منهم .

ابن قيس الارحبي والاشعث بن قيس الكندي .

فلما أبوا إلا تلك ، ركبتها منهم فقتلهم الله يا أخا اليهود عن آخرهم ، وهم أربعة آلاف أو يزيدون ، حتى لم يفلت منهم مخبر .

فاستخرجت ذا الثدية من قتلا هم بحضرة من ترى له ثدى كندى المرئة ».

و آزمایش هفتم این بود که :

رسول خداى صلی الله علیه وآله با من خبر داده و معهود گردانیده بود که من در پایان روزگار خویش با گروهی از اصحاب خود قتال خواهم داد که روز را بروزه سپارند و شب را بنماز بپای دارند، و قرآن خدایرا قاری باشند، لکن با اینحال عبادت و ریاضت بسبب مخالفتی که با من بخواهند ورزید، چنان از سلسله دین و رشته آئین اسلام بیرون جهند که تیر از نشان بگذرد ، وذوالندیه حرقوص بن زهیر در میان ایشان بود و خداوند در قتل ایشان سعادت را بر من ختم فرمود.

و چون بعد از حکمین بموضع خود انصراف گرفتم ، آنمردم بنکوهش خویشتن و ملامت یکدیگر روی کردند که چرا بتحكيم حكمين اقدام وابرام ورزیدند ، و برای خویشتن هیچ راهی و عذر و بهانه بدست نکردند ، جز اینکه با خود همی گفتند شایسته چنان همی بود که امیر ما بمتابعت آنانکه آراء ایشان بخطا بود نرود ، و بحقیقت رأی و اندیشه خود بر کشتن خودش و کشتن هر کس که او را مخالف شد از ما جماعت حکومت فرماید .

همانا بواسطه همان متابعتی که ما را کرد و اطاعتی که ما را در آنچه بخطا رفته ایم نمود، کافر گردید، و باین سبب قتل او وریختن خون او بر ما حلال شد .

یعنی گاهی که ما او را بقبول تحکيم حکمین مجبور میداشتیم و او در قبول این امر خطا پذیرفتار شد ، وخود بخطا رفت باید خود و ما را که با او مخالف بکشد ، و چون چنین نکرد ریختن خون وی برما روا باشد .

پس براین قول وعقیدت متفق شدند و خروج نمودند و همی فریاد لاحکم إلا لله هیچکس راجز خدای حکومت نیست بر کشیدند .

ص: 64

آنگاه چند فرقه شدند گروهی در نخیله و انبوهی در حروری که دهی است در حوالی کوفه ، وجماعت خوارجی را که در آنجا فراهم شدند حروری خوانند فراهم شدند و برخی بطرف شرقی زمین رهسپار شدند تا دجله را در سپردند وهر مؤمنی را در یافتند بیازمودند، اگر متابعت ایشان را نمودی زنده و گرنه مقتول بجای گذاشتند .

چون حال ایشان بر این منوال گردید بجانب آنانکه در نخیله و حروری منزل ساخته بودند بیرون شدم و به ترتیب ایشانرا با طاعت خداوند عزوجل و باز گشت بكردگار لم يزل دعوت کردم ، و هر دو جماعت جز از شمشیر بران سخن در میان نیاوردند .

و چون هیچ چاره در هدایت و اصلاح آراء فاسده یشان نیافتم ، حکم ایشان را با یزدان تعالی بگذاشتم، و خداوند قادر هر دو گروه را بکشت یا اخا اليهود اگر این مردم باین طریق خطا و راه ضلالت و مخالفت بیرون نشده بودند ، با آن استحکام عقیدت و ثبات قدم که در امور دینیه میورزیدند، برای اسلام رکنی قوی وسدى منيع بودند ، لكن تقدیر یزدان قدیر بر آن رفته بود که باین حال اندر شوند .

و چون از مهم این دو طایفه فراغت یافتم، بفرقه سوم که دجله را بسپردند و مرتکب پاره افعال شدند فرستادگان خود را بسوی آنمردم مأمور ، و مکاتیب خویش را متواتر ساختم ، و آن جماعت از جمله اصحاب من و در حلقه عباد بودند ، و در دارد نیا زهادت میورزیدند .

آنجماعت نیز از خواب جهل و ضلال سربر نداشته ، و گفتند غیر از عقیدت آن دو طایفه را نمی جوئیم ، و جز بطريقت ایشان سلوک نمی ورزیم این بگفتند ، وهر کس از مسلمانان که بر خلاف عقیدت ایشان و متابعت افعال اخیار میرفتند ، بقتل رسانیدند .

چون این فتنه و آشوب را در کار ایشان و مسلمانان نگران شدم اصلاح این

ص: 65

کار را بطرف ایشان را هسپار گردیدم و دجله راهمی در سپردم و جماعتی را برسالت و نصیحت آن جماعت بفرستادم و چندکه بیایست از شرایط موعظت و تيقظ ایشان فروگذاشت نکردم ، و مالك اشتر و احنف بن قیس و سعد بن قيس ارحبي و اشعث بن قیس کندی را که هم اکنون در این محضرند حاضرند بمرات عديده بآن جماعت رسالت دادم .

و چون این مواعظ و نصایح در ایشان مؤثر نگشت، و بیرون از اندیشه ومعتقدات خودشان نرفتند، ناچار بدفع ایشان و خمود نایره فساد ایشان برفتم .

و خداوند تعالی آنجماعت را که از چهار هزار تن بیشتر بودند تباه گردانید،و چنان دستخوش تیغ و تیر شدند که یکتن از ایشان نجات نیافت که خبر بدیگران برد.

بعد از آن حرقوص بن زهیر که ریشه و مایه آن فتنه و آشوب و رئیس ایشان و معروف بذى الثديه بود ، و هیچکس نشان و مکان او را در میان کشتگان نمیداد و نتوانست جثه او را بدست آرد،باز نمودم و مکان و نشانش را باز گفتم تا جسد او را که در زیر چهل کشته بیفتاده بود بیرون آوردند و بدیدند که مانند زنان پستان داشت .

و چون امیرالمؤمنین علیه السلام این حکایات و امتحانات چهارده گانه را حدیث فرمود با اصحاب خود روی نمود و فرمود آیا چنین نبود؟ بجمله عرض کردند ؟ یا امیرالمؤمنین چنین بود .

«فقال: قد و فيت سبعاً و سبعاً يا أخا اليهود ، و بقيت الأخرى وأوشك بها فكأن قد .

فبكى أصحاب على علیه السلام وبكى رأس اليهود ، وقالوا يا أمير المؤمنين أخبرنا بالأخرى.

فقال : الأخرى أن تخضب هذه - وأومأ بيده إلى لحيته من هذه - وأومأ بيده إلى هامته-.

ص: 66

امير المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه ، با رأس اليهود فرمود : همانا هفت امتحان عهد رسول خدای صلی الله علیه وآله،و هفت امتحان بعد از وفات آنحضرت را با نجام رسانیدم، و در تمام این چهارده آزمایش و فاکردم و آنجمله را با تو باز نمودم ، و یکی دیگر باقی است ، و یقین است که آن نیز بزودی روی خواهد داد .

حاضران چون آن کلام معجز نظام را که بر شهادت آن حضرت اشارت داشت بشنیدند ، سخت بگریستند و ناله از جگر بر کشیدند ، رأس اليهود نیز اشك خونین از دو دیده بپالود، و عرض کردند یا امیرالمؤمنين مارا از آن امتحان دیگر خبر فرمای .

فرمود آزمایش و ابتلای واپسین این است که رنگین بگردد ریش من از خون فرق من .

چون این خبر دهشت اثر را بشنیدند چنان ناله و زاری و گریه و ندبه و مویه و نفیر مردمان در مسجد جامع بلند گردید که فریاد و ضجه ایشان آن گونه شهر کوفه را فرو گرفت که هیچ خانه در آن شهر بزرگ نماند جز مردمش از شدت فزع و اضطراب بیرون تاختند ، و ناله و زاری ایشان از زمین بآسمان برخاست.

و رأس اليهود در همان ساعت بدست امیرالمؤمنین سلام الله علیه اسلام آورد ، و همواره در پیشگاه همایونش مقیم بود ، تاگاهی که امیر المؤمنين صلوات الله عليه شهید و ابن ملجم ملعون مأخوذ شد .

این وقت رأس اليهود بیامد تا بحضرت امام حسن علیه السلام بایستاد، و مردمان وعبد الرحمن بن ملجم عليه اللعنة والعذاب در حضور مبارکش حاضر بودند ، پس بآن حضرت عرض کرد یا ابا محمد بکش این ملعون را که خداوندش بکشد .

«فاني رأيت في الكتب التي انزلت على موسى علیه السلام إن هذا أعظم عند الله عز وجل جرما من ابن آدم قاتل أخيه ، و من القدار عاقر ناقه ثمود».

چه من در کتب آسمانی و اخبار سبحانی که بر موسی علیه السلام نازل شده است

ص: 67

دیده ام که قاتل امیر المؤمنين علیه السلام از پسر آدم علیه السلام که برادر خویش را بکشت واز پی کننده ناقه ثمود جرم و جریرت و گناه و معصیتش در حضرت احدیت بزرگتر است .

راقم حروف گوید :چون در این فصول کلمات و حکايات امير المؤمنين بتامل وتعقل و تفکر بنگرند ، بر مطالب و دلایل عالیه آگاهی یابند، و بدانند جز عنصر مبارك ولايت مطلقه احتمال این بلیات و مشقات و ناملایمات را نتواند نمود ، و حامل این مقامات و شئونات نتواند گردید .

و نیز معلوم دارند که جمله افعال و اعمال آنحضرت همه از روی حکمت و غمخواری امت و نگاهداری دین حضرت احدیت و شریعت و سنت خاتم الرسل صلی الله علیه وآله بوده است ، و هیچ فعلی از آنحضرت بدون حجتی مبرهمن و برهانی قاطع و رضای ایزد دو سرای و نبی رهنمای نیست و بالمره راه چون و چرا مسدود است .

و آن کسان را که در بعضی افعال اولیای خدا حالت تحير و تعجب و شك و شبهت روی میدهد، چون بخوانند و بشنوند از آلایش زنك و غبار شك و ريب آسوده میگردند.

هیچ ندانیم با اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را آندرجه ولایت و رتبت اخوت و قدس و زهادت و علم و بصیرت وقضاوت و خبرت و اطلاع در تمام امور و احکام و قضایا بود ، در زمان رسول خداى صلی الله علیه وآله در يك دينار و درهم يا صدور احکام و دیگر امور حکومتی و دخالتی نمیرفت .

و چون یکی از افراد مسلمانان روزگار مینهاد و در جزئیات و کلیات مهام نظر بأوامر و نواهی و احکام سیدالانام میرفت .

چگونه بود که معاویه و دیگران را با آن عدم اعتماد و لیاقت و استعداد این بسط ید و اختیار و مطاعیت در مال و خون و ناموس مسلمانان و صرف اموال ایشان بهوای نفس خود و در غیر مواقع شرعیه و آن اوامر و نواهی بیرون از قواعدو قانون

ص: 68

دین الهی و آنقدرت و جسارت و بی باکی در ریختن خون مسلمانان و ذراری فرزندان پیغمبر آخر الزمان و آن جمله ارتکاب محرمات وهتك محارم الهي و ترك سنت ووضع بدعت و متابعت هوا جس نفسانی و مخالفت اوامر سبحانی از چه راه و بر چه طریق و علت بود.

جز اینکه مصداق «ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حي عن بينة - فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى - والذين كفروا أوليائهم الطاغوت »و نظایر و امثال آن ظاهر و معجزه امیر المؤمنين در جواب رأس اليهود و اخبار از شهادت خود و اسباب اسلام رأس اليهود آشکار شود .

مطلب دیگر این است که بدانند امیرالمؤمنین علیه السلام را در قبول تحکیم حکمین باختیار خود نگذاشتند و بمیل خودشان آنچه کردند کردند، یا در قتل خوارج چگونه براهین ساطعه بود و نیز در اثبات ولایت بلا فصل آنحضرت دلایل عدیده را مینگرند .

را مطلب دیگر این است که امیر المؤمنین علیه السلام بعد از رسول خدای اشرف وافضل تمام انبیاء و اولیاء است و فرزند مقتول آدم علیه السلام و از هر پیغمبری که شهید شده است فرودتر است مگر نه آن است که یحیی بن زکریا علیه السلام و جمعی از پیغمبران را بقتل رسانیده اند .

پس از چه روی در کتب منزله وارد است که معصیت قاتل امير المؤمنين از قاتل پسر آدم عظیم تر است ، و البته جهات عدیده دارد .

یکی از جهاتش این است که این اول قتلی بود که در عالم اتفاق افتاد ، و در حقیقت بانی این فعل قبیح که سر مشق دیگران گردید وی بود .

و مقتول از همه جهت مظلوم وقاتل از هر حیثیت ظالم بود،و باعث ظهور فتنه عظيم و ظلمی عمیم گشت .

دیگر اینکه قاتل او چنان است كه يك نیمۀ اهل جهان را تا پایان جهان طبقه از پی طبقه دیگر بقتل رسانیده باشد ، و معلوم است که قدر و منزلت آن مقتول

ص: 69

تا چه مقدار و ظلم و جریرت قاتل تا چه اندازه است ، و چون این قتل از هر قتلی عظیم تر است نسبت قتل امیرالمؤمنین علیه السلام را بآن میدهند ، نه آنکه بگوئیم هر دو هم سنك هستند، بلکه برای فقدان مشابه مشابه میباشد .

و اما در اینکه در خبر است که قاتل امیرالمؤمنین مثل عاقر ناقه صالح است این نیز معلوم است که قاتل خود حضرت صالح یا سایر انبیاء سلف علیهم السلام راصد هزاران يك جريرت و معصیت قاتل آنحضرت نیست تا بناقۀ آن حضرت چه رسد .

و در این مطلب نیز جهات عدیده است از جمله این است که :

جلالت و عظمت اولیاء و انبیای خدای برای حفظ دین و آئین و قبول اوامر و نواهی الهی و معارف ایزدی است، پس هر کس در حفظ علامت و آیات آن بیشتر بکوشد بزرگتر است ، و بدلایل خارجیه هیچ چیز در حضرت یزدان از دین خدا که اسباب معرفت خدا و ظهور بروز علت غائی خلقت که معرفت است گرامی تر نیست ، و شرف انبیاء نیز برای آن است که حافظ و مظهر آن هستند .

و چون دین اسلام که اکمل و اتم مذاهب و اشرف ادیان است حافظ و مظهر آن که محمد مصطفی صلی الله علیه وآله است اشرف تمام انبیاء و خاتم پیغمبران و ناسخ دیگر شرایع ناقصه است، چنانکه خدای میفرماید «إن الدين عند الله الاسلام - و - اليوم أكملت لكم دينكم» و این اشارت بآن است که دین صحیح کامل دین اسلام است و سایر ادیان از شعبات آن هستند .

وأحكام الهى بر حسب تقاضای زمان و استعداد نفوس وعقول در ازمنه مختلفه كثيره وظهور و بروز پیغمبری برای حفظ و انتشار آن ظاهر میشده است نه اینکه آن دین کامل و ریشه قوی ثابت باشد بلکه از اغصان دین اسلام است .

و چون مردمان را لیاقت و بروز آن استعداد پدید شد که بدین اسلام که اشرف ادیان است اندر آیند و نوبت کمال در رسید خداوند تعالی بدستیاری حضرت خاتم الانبياء صلی الله علیه وآله ظاهر ساخت و فرمود امروز دین شما را کامل ساختم.

و از این است که بعد از آن رشته نبوت و رسالت قطع شد چه از این دین اشرف

ص: 70

و اتمی نیست که بتجدید دین دیگر حاجت رود «حلاله حلال إلى يوم القيامة وحرامه حرام إلى يوم القيامة ».

و از این روی میباشد که آنانکه در این دین فساد افکنند با آنانکه دعوی الوهیت کرده اند یا قاتل پیغمبری جلیل القدر شده اند در يك مقام و مورد پای کوب عذاب و عقوبت شوند .

و چون در زمان حضرت صالح علیه السلام آیت قبول دین او ناقه او گردید ، و در عهد هیچ پیغمبری آیتی باین سمت و نمط و معجزه اي باين صورت و حيثيت جانب ظهور نگرفت ، و نیز هیچ حیوانی بکثرت منفعت و عدم آزار و اذیت آن نیست .

این است که کشنده آن در حکم میراننده دین یزدان است ، و کشنده امیر المؤمنين صلوات الله عليه نيز مخرب دین و احکام آئین است،قاتل آنحضرت را بعاقر ناقه صالح تشبیه نمایند.

اما به آن است که این هر دو در يك ميزان باشند بلکه برای این است که از آن فعل قبیح بزرگتری ندارند تا با آن مثل زنند و از فساد وفتنه عاقر ناقه که در دین خدای روی داد عظیم تری نیست که بآن همانند خوانند.

ص: 71

بیان پاره اخبار و مناقب و فضایل حضرت امير المؤمنین علیه السلام که ابن ابی الحدید و امثال او یادکرده است

صفحات ارض و سما و السنه ماسوى ، بحليه فضایل و مناقب امير المؤمنين على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه علیه آراسته و ناطق است ، اگر در ظاهر حال هم گویا نباشد در باطن امر گویا است ، اگر چه خفاش بواسطه ضعف قوه باصره دشمن آفتاب نورپاش است ، لكن بالطبیعه مدح آفتاب و تابش انوار و خواص آنرا نماید و ذم ضعف بینش خود کند.

زیرا که هر وقت خواهد مذمت آفتاب را نماید نمیتواند بگوید که تمیز لیل و نهار و فزایش دهور و ادوار و جنبش نباتات و اشجار ، و نمایش ریاحین و ازهار و تراوش فواکه و اثمار ، و ترقی معادن و احجار،و فروغ دل و دیدار ، بجز از آفتاب منير ، و هور عالمتاب است، اما میگوید چون نیروی دیده و دیدارم ضعیف است ، معاند این نور لطیف و فروز شریفم ، پس در عین شکایت بمدیحت آن پرداخته است .

در اینصورت معلوم است حالت شمس حقیقی آسمان ولایت که صد هزاران آفتاب جهانتابش از فروز ادوار ولایت ذره ای ، و هزاران هزار ماه گردون جنابش از اشعه لمعات امامت شعاعی است، چگونه است ، سبحان الله مالك الملك .

ندانیم این عنصر مبارك چگونه خلقتی است که با هیچ مخلوقیش مشارکت و مشابهت نمیتوان داد،زیرا که اوصاف و فضایلش بدرجه ایست که از عالم ادراك مخلوقی بیرون است،مخلوق است نه چنانکه ما میدانیم ، خالق است نه بآن معنی که مردم غلاة میخوانند .

و على بشركيف بشر تبارك الله تعالى احسن الخالقین ، جز خدای و پیغمبر

ص: 72

خدای ندانند چکونه خلقت و چگونه آیتی است و این چه موجودی است که هم جامع اشتات است و هم حاوی اضداد .

ابن ابی الحدید در آغاز شرح نهج البلاغه بیانی ظریف مینماید و خلاصه اش این است که بعد از آنکه اقوال و عقاید طبقات علما شرحی مسطور ، و به افضلیت علي علیه السلام برابو بکر و عمر تصریح مینماید میگوید:

اما آن کسان که از اصحاب جمل و لشکر شام که در صفين بحرب امير المؤمنين علیه السلام در آمدند ، بتمامت هالك و بآتش دوزخ سالك ميباشند ، مگر عایشه و طلحه وزبیر که تائب شدند و از مخالفت آن حضرت بخدای بازگشت کردند، و اگر بتوبت نمی رفتند البته بجهنم میرفتند .

و در باب لشکر شام هیچکس از رئیس و مرؤس را استثناء نمیکند ، و میگوید هيچيك از ايشان از نار رستگار نیستند .

و اما گروه خوارج موافق خبر نبوی صلی الله علیه وآله بجمله از دین بیرون شده اند ، و بلا اختلاف اهل جهنم میباشند، چه اصحاب ما هر فاسقی را که بر حالت فسق خود بمیرد اهل نار می شمارند ،و هيچ شك نميرود كه هر كس بر امام حق باغی و باغی شود خواه از راه شبهه یا بدون شبهه فاسق است .

و میگوید عمل مغيرة بن شعبه و امثال او که در حضرت امیرالمؤمنين بصدق ارادت نمیرفته اند باطل و بیهوده است ، و چون از عبدالله بن زبیر در خدمت شیخ ما ابو القاسم بلخی حدیث میگذشت میگفت خیر و خوبی در وی نیست ، و يك مره گفت نماز و روزه او مرا پسندیده نمی افتد .

و با اینکه رسول خدای صلی الله علیه وآله با علی علیه السلاک فرمود «لا يبغضك إلا منا فق »دشمن نمیدارد ترا مگر آنکس که منافق باشد ابن زبیر را از نماز و روزه اش سودی نخواهد رسید یعنی از آتش و عقوبت رستگار نخواهد گشت .

و از این کلمات ابن ابی الحديد تبيين حال مخالفين امير المؤمنين علیه السلام و تصريح بر صحت خبر مذکور معلوم گشت ، و بعد از این بیانات بمناقب و فضایل آن

ص: 73

حضرت شروع کرده میگوید :

اما نسب آن حضرت همانا از جانب مادر و پدر با آباء و امهات رسول خدای صلی الله علیه وآله بهم پیوسته است ، و مادر آنحضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصی اول هاشمیه ایست که هاشمی بزاد و اول زنی است که از زنهای عالم با پیغمبر خاتم ایمان آورد، و اسلام او در آن هنگام بود که بهمه جهت ده تن اسلام آورده بودند و فاطمه شخص یازدهمین بود و مادر فاطمه بنت اسد فاطمه بنت هرم بن ارواحه است که بفهر نسبت میرساند .

و مقامات تكريم رسول خدای نسبت بفاطمه بنت اسد و تشریفات آنحضرت با او حتی گاهی که او را در قبر بگذاشت محتاج بشرح وبسط نیست.

و مادر ابو طالب بن عبد المطلب پدر أمير المؤمنين علیه السلام فاطمه بنت عمرو بن عايذ بن عمران مخزوم است و عبدالله بن عبدالمطلب پدر حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله نیز از همین فاطمه متولد گردیده است لکن مادرزبیر بن عبد المطلب وساير فرزندان عبدالمطلب از دیگر زنان هستند .

واز شرافت و جلالت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که جز از آن حضرت هیچ مولودی در کعبه معظمه پای بعرصه وجود نگذاشته است، و اغلب روایات معتبره بر آن دلالت دارد که از آن پیش که سن مبارکش بده سال اتصال گیرد اسلام بیاورد.

و چون مردم قریش دچار قحط سال شدند رسول خدای صلی الله علیه وآله با دوعم گرامی خود حمزه و عباس فرمود:

«ألا نحمل ثقل أبي طالب في هذا المحل » آیا در چنين تنك سالی و سخت روزگاری رعایتی در حال و عیال ابی طالب نمی کنیم و کفالتی از فرزندان او را متحمل نمیشویم .

پس بجملگی نزد ابو طالب شدند و خواستار گردیدند که فرزندانش را با ایشان گذارد، ابو طالب گفت عقیل را با من گذارید چه او را سخت دوست میداشت.

پس عباس بن عبدالمطلب طالب را ، وحمزه جعفر را کفیل گردیدند ، و پیغمبر

ص: 74

علی علیه السلام را ببرد و با ایشان فرمود «قد اخترت من اختاره الله لي عليكم عليا علیه السلام»

از فرزندان ابوطالب علی بن ابیطالب را که خداوندش از تمامت جهانیان برای من اختیار کرده بود برگزیدم .

لاجرم علی علیه السلام از همان زمان که شش ساله بود در حجر عطوفت و عنایت و کفالت و تربیت رسول خدای اندر آمد رسول خدای در مراتب احسان و شفقت ونیکوئی وحسن تربیت آنحضرت هیچ فروگذاشت نمیفرمود ،چنانکه ابوطالب بعد از وفات جناب عبد المطلب با رسول خدای همان طریقت را می سپرد.

و این خبر مطابق قول آنحضرت علیه السلام است که مکرر بفرمود « لقد عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه الامة سبع سنين »هفت سال از آن پیش که هیچکس از این امت بعبادت خدای روز نهاده باشد من مشغول عبادت بودم .

و میفرماید «كنت أسمع الصوت و أبصر الضوء سنين سبعاً و رسول الله صلی الله علیه وآلهحينئذ صامت ما أذن له فى الانذار والتبليغ » .

هفت سال از آن پیش که رسول خدای مامور بتبلیغ رسالت و انذار اهل روزگار گردد، آوای کار فرمایان ملکوت را می شنیدم وفروز دين مبين و فروغ ایمان را می نگریدم .

و از این حال و این عبادت در آنزمان معلوم میشود درجات مکاشفات و مشاهدات آنحضرت در آن سن قلیل چه بوده ، و باز مینماید که این ظاهر را معنیها و باطنهای دیگر است .

و هم از این خبر صریح ابن ابی الحدید مبرهن میشود کد آن حضرت بر تمام اهل جهان سبقت اسلام و قدمت ایمان دارد چه هیچکس مدعی آن نیست که در زمان رسول خدا از آن پیش که بر سالت و تبلیغ مبعوث گردد با آنحضرت ایمان آورده باشد.

بالجمله ابن ابی الحدید میگوید:

واما فضايل امير المؤمنين صلوات الله عليه درفش عظمت بر مقامی برافراشته ، و خرگاه ابهت در پهنه بی بدایت و نهایت برافراخته ، وكوس هیمنه در عرصات بی آغاز

ص: 75

و انجامی بر نواخته ، و در صفحات روزگار بدانگونه آیات اشتهار و انتشار برقرار ساخته است که از حد تعرض و تفکر ، واحصاء و نگارش بیرون و تفصیلش از حوصله قرطاس و قلم و مداد و رقم افزون است و جز اظهار عجز وقصور نشاید کرد .

و چگویم در حق مردی بزرگوار که دشمنش بفضل و منقبتش اقرار کند واعدایش را انکار فضایلش ممکن نگشت ، و هر چند بهرگونه حیلت و تدبیری دست برآوردند نامگر آن نور ایزدی را خاموش و فروز سرمدی را پوشیده گردانند ، امکان نیافتند .

و چون هیچکاری نتوانستند و بمقصودی نرسیدند دست بتقلب و تحريف ووضع معایب و مثالب زدند و خواستند تا مگر بفروغ دروغ کاری بسازند ، و بر تمام منابر در حضرتش بناسزا زبان برگشودند.

و آنانکه مدح آنحضرت را می نمودند بزحمت در افتادند ، بلکه محبوس ومقتول گردیدند، و اخباری را که حاوی مناقب و فضایل آنحضرت بود، چندانکه توانستند نابود ساختند ، و هر کس را که بدوستی آن حضرت مشهور بلکه منسوب میگشت تباه میساختند تا اینکه یقین کردند از آن پس نام و نشان آن حضرت از میان میرود و هیچکس بیاد آن حضرت نمیرود و در فضلش سخنی نمیراند .

لکن از آنجا که «والله متم نوره ولوكره الكافرون»این اعمال وافعال و تدابير وحیل ایشان، بر رفعت و عظمت و بلندی مقام و مکان آنحضرت بر افزود، چنانكه مشك را هر چند مستور دارند بویش آشکار گردد، و آفتاب تابان را با هیچ مستری مستورنتوان داشت، و روز روشن را اگر چشمی کلیل وکور ننگرد بسی چشمهایش بنگرد و مقاماتش را باز داند .

و چگویم در حق مردی عظیم القدر که هر فضیلتی بدو منسوب ، و هر فرقه از اعلام جهان بحضرتش پیوسته و منتهی ، و هر طایفه در هر عملی و مقامی رفیع باستان همایونش را هسپار میوباشد.

«فهو رئيس الفضائل و ينبوعها ، و أبو عذرها و سابق مضمارها ، ومجلی

ص: 76

حليتها ، كل من بدع فيها بعده فمنه أخذ وله اقتفى و على مثله احتذى ».

پس علی علیه السلام است رئیس فضایل و فضلاء روزگار و اوست چشمه جوشنده و بحر خروشنده فضائل و علوم ومآثر و رسوم که هر گوش از آن جوشیدن خوشیدن و از آن خروشیدن فرو کشیدن و از آن فزایش کاهش و از آن صوت وصیت خموشیدن نیست .

جمله مناقب را آراستگی وزینت ، شرافت بدو است ، وعروس فضایل و دوشیزه علوم را نوشاه با اکتناه و انتباه خود اوست و هر کس بعد از آنحضرت کسب علم و دانشی کند ، و از پیمانه فضایل شربتی بنوشد ، و از بحار علوم و مآثر بقطرۀ کامیاب گردد ، یا در عرصه دانشمندی قدمی بگذارد ، همه از طفیل او واقتداء و اقتفاء، ومتابعت او و خوشه چینی از خرمنهای مایه ور بی فناء و زوال اوست .

ونيك بدانسته که اشرف علوم و ارفع مقاصد علم الهی است چه شرف علم بشرف معلوم است،ومعلوم علم الهى ذات مقدس لا يزال حضرت خداوند بیچون است که اشرف موجودات است، لاجرم علم الهی اشرف علوم است، و این علم بجمله از کلمات حکمت آیات آنحضرت منقول ، وبآنحضرت منتهى ومربوط، و بدايتش از آنحضرت و نهایتش نیز بدوست .

چه گروه معتزله که اهل توحید و عدل و ارباب نظر هستند ،و دیگران از ایشان اخذ علم و معارف الهی نموده اند ، شاگردان امير المؤمنين علیه السلام و اصحاب کبارش هستند، چه بزرك ايشان واصل بن عطا شاگرد ابوهاشم بن عبدالله بن محمد بن حنفیه است ، وابوهاشم شاگرد پدر خود محمد ، و عمد شاگرد دبستان معارف ارکان پدر بزرگوارش علی بن ابیطالب علیه السلام است .

واما جماعت اشعریه همانا این جماعت در علوم خود بسوی ابوالحسن علی بن ابی الحسن علی بن ابی بشر اشعری باز میرسانند و او تلمیذ ابو علي جبائي ، و ابوعلی یکتن از مشایخ معتزله است ، لاجرم جماعت اشعریه در پایان کار باستاد معتزله و معلم خودشان علی بن ابیطالب سلام الله علیه منتهی میشوند .

ص: 77

واما جماعت امامیه وزیدیه که انتماء و انتساب ایشان بآ نحضرت آشکار است.

و ابن ابی الحدید در ذیل شرح خطبه مبارکه «عباد الله إن من أحب عباد الله إليه »و بیان پاره اوصاف و فضایل و علوم امیر المؤمنين على علیه السلام مينويسد :

از احدی از عرب از هر طبقه و هر صنف ابداً وأصلا در فن حکمت و بحث در امور الهیه چیزی نقل نشده است، اهل یونان و حکمای قدیم باین فن جلیل منفرد بوده اند و از مردم عرب اول کسیکه در این معنی خوض فرمود علی علیه السلام است .

و از این روی میباشد که در کلمات و خطبه مبارکه آن حضرت مباحث دقیقه در توحید و عدل از آنحضرت موجود است و از احدی از صحابه و تابعين يك كلمه براین نمط نرسیده ، و خودشان نصور آن را نمی کرده اند و عرب را باین مقام چکار و چه راه است و باین سبب آن جماعت متکلمین را که در بحار معقولات شناور شده اند مخصوصاً بآن حضرت منسوب داشته اند نه بدیگری .

راقم حروف گوید آن لطایف و دقایق و مباحث ظریفه که در حکمت و توحید و اوصاف جمال و جلال و عظمت ایزد متعال وارد است، هرگز در کلمات حکمای اوایل مندرج نیست .

و از جمله علوم جلیله فقه است .

و على علیه السلام اصل و اساس و پایه و مایه این علم شریف است ، و هر فقیهی که در اسلام است عیال آنحضرت و خوشه چین خرمنهای فقاهت اوست .

اما اصحاب ابی حنیفه که از فقهای نامدار است مانند ابو يوسف و محمد و جز ایشان که از ابوحنیفه اخذ فقه نموده اند.

و اما شافعی که فقیه و بزرگ جهان است همانا علم فقه را در خدمت محمد بن حسن قرائت کرده و فقه او نیز با بوحنیفه بازگشت دارد.

واما احمد بن حنبل در خدمت شافعی فقه بیاموخت وفقه او نیز بابوحنیفه بازگشت دارد، و ابوحنیفه از جعفر بن محمد علیهما السلام تحصیل علم فقه نمود ، و جعفر صادق در خدمت پدر بزرگوارش حضرت باقر تفقه جست ، و فقه ایشان بعلی بن

ص: 78

ابیطالب صلوات الله علیهم پایان میگیرد .

واما مالك انس که از فقهای اربعه است در خدمت ربیعة الرای و ربيعة الراى در خدمت عكرمه ، وعكرمه در خدمت عبدالله بن عباس و ابن عباس در حضور فقاهت دستور على علیه السلام قرائت علم فقه نمود ،و این جمله فقهای اربعه اهل سنت و جماعت هستند .

و اما فقه شیعه رجوعش بآن حضرت آشکار است ،و نیز فقهای صحابه که عمر بن الخطاب و عبدالله بن عباس هستند هر دوتن از علی علیه السلام فقه را اخذ کردند .

اما اخذ نمودن ابن عباس ظاهر و معلوم است .

واما عمر بن الخطاب بر همه کس معلوم است که رجوع عمر در اکثر مسائل غامضه فقهیه که بروی و بر سایر صحابه مشکل میگشت بعلی علیه السلام رجوع میکردند ، و حل معضله را جز از حضرتش آرزومند نمی شدند.

چنانکه قول عمر «لولا على لهلك عمر»وقول او ولا بقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن »وقول او «لا يفتين أحد في المسجد و على حاضر » اگر علی نبود عمر دستخوش هلاك ميشد ، و باقی نمانم برای امر معضلی و حل مسئله مشکلی که ابوالحسن برای حل آن نباشد ، و تاعلی حاضر است هیچکس نباید در هیچ مسئله از مسائل و حکمی از احکام فتوی براند، و این کلمات را مرات عدیده بر زبان بگذرانیده بود.

بر این جمله شاهد و براینکه انتهاء فقه بآن حضرت است کافی است .

چنانکه علمای عامه وخاصه عموماً روایت کرده اند که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود «أقضاكم على» وقضا همان بیان فقه است ، یعنی علی علیه السلام از تمامت شما افقه است .

و نیز جملگی ایشان روایت کرده اند که رسول خدای صلی الله علیه وآله گاهی که علی علیه السلام را بقضاوت و امارت یمن میفرستاد عرض کرد «اللهم اهد قلبه وثبت لسانه »بارخدايا دل علی را بنور علم وفروغ فقه هدایت و زبان او را در تبیان مسائل حقیه و اجرای احكام حق بحق وعلوم الهيه حقية فقهيه ثابت و ناطق بفرمای، علی علیه السلام میفرماید

ص: 79

از آن پس که این دعا را بفرمود هرگز در حکومت میان دو تن شك ننمودم .

چنانکه فتاوی آن حضرت در حق زنی که در شش ماهگی وضع حمل نمود و درباره زنی زانیه که فرزند در شکم داشت و در مسئله منبریه که فرمود ثمن او تسع است بر اینجمله حاکی است، و این مسئله ایست که اگر فقیهی دانشمند و مفتی خبير وبصير مدتی طویل در حل آن بفکر عمیق اندر شود، بعد از طول نظر بسیار نمیتواند جوابی باین استحسان بازگوید تا چه رسد بآنکس که بالبداهه و ارتجالا پاسخ دهد،و امثال این مسائل که حلش از آن حضرت مأثور است بسیار است.

و از جمله علوم علم تفسیر قرآن کریم است .

همانا این علم مبارك از آن حضرت مأخوذ است، وچون بكتب تفاسير رجوع نمایند صحت این بیان معلوم گردد، چه بیشتر تفاسیر فرقان یزدانی از آن حضرت وابن عباس منقول است ، وحالت ابن عباس در خدمت آنحضرت وملازمت او وانقطاع او بآن حضرت و شاگردی او در پیشگاه آن حضرت و بیرون آوردن مسائل و تفاسیر را از معادن علوم بی پایان آن حضرت بر تمام خلیقت مکشوف است .

وقتی با ابن عباس گفتند مقام علم تو نسبت بمقامات علوم پسر عمت على صلوات الله علیه برچه میزان است گفت «كنسبة قطرة من المطر إلى البحر المحيط »مانند نسبت يكقطره باران است بدریای بی پایان محیط .

و از جمله علوم شريفه علم طریقت و حقیقت و احوال تصوف است .

و این معنی مبرهن و مشهود است که سلسله این فن در تمام بلاد اسلام بآنحضرت معارف رتبت نهایت و در آستان مبارکش توقف گیرد، شبلی و جنید بغدادی وا بویزید بسطامی و ابو محفوظ معروف کرخی، و جز ایشان از عرفای جهان بر این امر تصریح کرده اند و همان خرقه که شعار ایشان است تا امروز و اسناد ایشان که بجمله بآ نحضرت متصل است،برای آن تصدیق کافی است.

و از جملۀ علوم مهمه علم نحو و عربیت می باشد .

تمام جهانيان كافة ميدانند که علی علیه السلام انشاء و ایجاد این علم را فرموده

ص: 80

و بر ابو الاسود دئلی اصول و جوامع آنرا املاء نمود .

و از جمله املاءات آنحضرت این بود که فرمود«الكلام كله ثلاثة أشياء:اسم وفعل وحرف» ، و از جمله آن تقسیم کلمه بسوی معرفه و نکره و تقسیم وجوه اعراب برفع ونصب وجر وجزم است و این کار را باید به معجزات ملحق داشت، چه قوه بشریه باین ،حضروافی و باین استنباط حاوی نتواند شد.

و اینجمله که ابن ابی الحدید باز نمود خلاصه ای از علوم جلیله و معارف ربانیه وفنون حکمیه آنحضرت است .

و بدیهی است که هر علمی وفنی را که باز نمایند و نام گذارند بجمله از این فنون وعلوم بیرون نباشد و از منشعبات آن است، پس علی بن ابیطالب علیه السلام معلم تمام علوم وفنون جليله اهل عالم ، ومؤدب تمام افراد بنی آدم على قدر مراتب استعداتهم است .

وچون بتصديق مؤالف ومخالف و دوست و دشمن و تمام علمای فریقین دارای این مقامات باشد، مکشوف میشود که ولایت و امامت و وصایت مطلقه غير منفصله مختص باوست .

چه ارسال رسل و ایفاد کتب برای اصلاح امر بریت و شناسائی حضرت احدیت و اصلاح امور معاشیه و معادیه است ، و حفظ ودایع رسالت شأن ولی و وصی است تا بعد از پیغمبر درمیان است بجای دارد و نظام و قوام ایشان جز بحکومت و قضاوت صورت پذیر نیست ، و قضاوت و حکومت جز بفروز گوهر علم وفقه و معرفت و خدا - شناسی و حق سپاری ممکن نگردد و جهانیان در ورطهٔ جهالت و ضلالت بهلاکت اندر شوند ، وخلق مخلوق عبث خواهد بود ، و این مخالفت حکمت نامه مطلقه الهی وفيوضات كامله نامتناهی است .

پس مبرهن و مبین میگردد که اعلم و افقه روزگار برای حفظ این مطلوب اقدم واولی و حکومت و قضاوت او اشرف وارفع و برای بقای نظام انفع است .

و چون مسلم شد که خیاط ازل این جامه والای علم و معرفت را بر بالاى على علیه السلام

ص: 81

اختصاص داده است ، معلوم می افتد که منصب اعلای ولایت و وصایت تاقیامت بدو و فرزندان او که وارث علوم انبیاء عظام عليهم السلام اند مخصوص و منصوص است .

چنانکه چون از این مقام تنزل کنیم اینحال در سایر سلاطین و حکام شرعيه وعرفيه ملحوظ و جاری است چه در هر مقام به اعلم و افقه زمان رجوع میکنند واگر جز آن نمایند مفاسد عظیمه بروز مینمایند و پایانش بآنجا میرسد که قاضی وحاكم سابق را معزول ، و آنکس که اقضی واعلم و افقه است منصوب دارند ، تا مخلوق را راحت وتكاليف شرعيه وعرفيه راحدى صحيح المسلك وقوى المأخذ بدست آید ،بالجمله شرح اینجمله بیرون از اقتضای اینمقام است .

ابن ابی الحدید بعد از بیان مختصری از رؤس فضائل ومناقب وعلوم امير المؤمنین علیه السلام می نویسد :

واگر بخواهیم بخصایص خلقیه و فضایل نفسانيه و دينيه رجوع نمائیم همچنان میبینیم که رایت تفوق وتقدم و آيت تفاخر و تكاثر با اوست ، و نماینده و نمایش گر و مباهی و مفتخر اوست.

اما صفت شجاعت همانا علی علیه السلام در این صفت بر تمام آفرینش بیشی و در ارتكاب بمعارك وحروب پیشی دارد، چون شجاعت او را دیدند تمام شجاعان گذشته روزگار را فراموش کردند و نام سپس آیندگان را محو و منی گردانید .

و مقامات آن حضرت در جنگها و حروب از آفتاب و ماه و مریخ و بهرام روشن تر ، و تا قيامت ضرب المثل تمام افراد اهل جهان است، و اوست شجاعی دلیر و قهرمانی شیرگیر که هرگزش از هیچ لشکری جرار وسپهی خونخوار،وانبوهان انبوه پیاده و سواره بیمی و خوفی و گریزی و هراسی نبوده و هرگز با احدی از جنك آوران روزگار مبارزت نفرمود ، جز آنکه او را بکشت ، مگر اینکه بکشف عورت خود راه نجات دادند ، و هرگز ضربتی فرود نیاورد که ضربت نخست بضربت دوم محتاج باشد .

ص: 82

چنانکه در حدیث وارد است «كانت ضرباته وتراً» ضربتهای شیر یزدان و شاه مردان و آن شجاع فرزانه بجمله یگانه بود وزوج نبود .

و چون معاویه را در اوقات حرب صفین بمبارزت خود دعوت فرمود تا مردمان بکشته شدن یکتن از ایشان از جنك ورزیدن بر آسایند .

عمر و بن العاص با معاويه گفت همانا علي با تو با صاف رفته است .

معاویه چون این سخن بشنید گفت تا امروز هر وقت سختی بنصیحت و مشورت آوردی از روی نیکخواهی و صداقت بود اما امروز بر خلاف دیگر ایام است، آیا همیخواهی مرا بمبارزت ابى الحسن ممتحن سازی با اینکه میدانی وی شجاع مطرق است، دلیری است که در میدان دار گیر چنگال از چنگ شیر بیرون کشد و شجاعی است که در پهنه پیکار گنبد دوار را بزیر کشاند ، و جنگ آوری است كه سر ومغز جنگ آوران جهان را در هم بکوبد ، و در میدان رزم چون ایوان بزم بهرسوی بپوید ، و هرگز سخن از ضعف و ملال نگوید ، چنان میبینم که همی خواهی مرا بکشتن دهی و بعد از من بر مسند امارت شام و حکومت انام قيام بگيرى .

تمام تمام شجاعان عرب افتخارها میورزیدند که در میدان جنگ با آنحضرت مقابل شوند واما آن کسان که بدست آنحضرت کشته میشدند افتخار و اعتبار قبیله وطایفه ایشان بهمین که تقابل مفتول ایشان با آن شیر بیشه شجاعت بوده است بیشتر از آن اوقات میگردید که بقتل نرسیده بود، چنانکه عمرو بن عبدود که از شجعان جهان یادگار بود چون بدست آن حضرت کشته شد خواهرش این مرثیه را در خفش بگفت :

لوكان قاتل عمر و غير قاتله *** بكيته أبداً مادمت في البلد

لكن قاتله من لا نظير له *** وكان يدعى أبوه بيضة البلد

اگر جز علی علیه السلام که شان و لیاقت آنرا دارد که قاتل برادرم مانند عمر و شجاعی بی نظیر باشد اگر دیگری عمرو را کشته بود در تمام عمر بروی میگریستم لکن علی را نظیری در صفحه جهان نیست و هیچکس را در هیچ حالی از وی عار و ننگ نبود

ص: 83

بلکه کشته شدن بدست او عین فخار و اعتبار است .

روزی معاویه خفته بود و بیدارشد ، وعبدالله بن زبیر را در پائین پای خود بر سریر او نشسته بدید ، معاویه نیز بنشست ، عبدالله از روی مزاح گفت یا امیرالمؤمنین اگر خواستمی بر تو آسیبی رسانم چنان کردمی ، معاویه گفت یا ابابکر همانا بعد از ما اظهار شجاعت کن، عبدالله گفت انکار شجاعت مرا از چه روی میکنی با اینکه در صف حربگاه در مقابل علي بن ابي طالب بايستادم ، معاویه گفت اگر چنین جلادتی می نمودی بی گمان ولا بد علی علیه السلام ترا و پدرت را با دست چپ خود بقتل میرسانید و دست راستش فارغ و بیکار میماند و منتظر و مترصد میبود تا کدامکس را در یابد و با آن دست مقتول دارد .

و جمله امر این است که هر شجاعی را که در این جهان باشد و اظهار شجاعت نماید و آثار جلادت بر صفحه روزگار بیادگار گذارد بحضرتش پایان گیرد و در مشارق و مغارب زمین بنام مبارکش ندا بر کشند .

واما نیرومندی و زبردستی نیز حضرتش را ضرب المثل نمایند ،و چون کسی را خواهند بکمال شجاعت وقوت و زورمندی و زبر دستی بستایند یا از این اوصاف تذکره فرمایند گوئی اسد الله الغالب علی بن ابی طالب است .

ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید آن حضرت با کسی بمصارعت و کشتی در نیامد جز آنکه پشتش را با مشت خاك اخوت داد و بر زمین ذلتش مصاحبت بخشید و اوست که بدست مبارک در از خیبر بر کند و آندر چندان وزین و ثقیل بود که جماعتی از زورمندان قوی بازو جمع شدند تا مگر آن در را بگردانند نتوانستند .

و آنحضرت همان کسی باشد که به نیروی بازوی همایونش هبل را که بتی بسیار عظیم و بزرگ و استوار و مدتها بر میگذشت که بر فراز کعبه منصوب و کفار را مسجود بود از آنجا بر کند و بر زمین افکند .

و این اشارت بداستان فتح مکه و بر آمدن علي علیه السلام بركتف رسولخدای صلی الله علیه وآله و بر کندن آن بتها را از دیوار کعبه و افکندن بر زمین است چنانکه ابونواس که

ص: 84

از شعرای نامدار اهل تسنن است باین حکایت در این مدیحه که در حق آنحضرت بعرض رسانیده اشارت کند و در جمله آن گوید :

وعلي واضع أقدامه *** في محل وضع الله يده

مرحوم فتحلى خان ملك الشعرا متخلص بصبا جد راقم حروف ، در کتاب خداوند نامه این معنی را بيك شعر ایجاز فرموده است :

ابر كتف پیغمبر پاك رأى *** خدا دست سود و خداوند پای

و نیز در ایام خلافتش سنگی بزرگ و صخره عظیمه را از آن پس که تمام لشکریان از جنبش آن عاجز ماندند بدست مبارکش از زمین برکند و آب از زیرش جوشیدن گرفت .

راقم حروف گوید اگر بخواهند از این اخبار شرح دهند کتابی مخصوص خواهد چنانکه داستان آن حضرت با خالد بن ولید ووليد بن عتبه و مرحب وجواب عمرو بن معد يكرب بعمر بن الخطاب در باب صمصامه ، وحديث ليلة الهرير و ضربات آن حضرت در ایام محاربات عهد رسول خدا وجنك جمل وصفين وخوارج در گذر لیل و نهار ، و تا پایان روزگار تذکره و تبصره اولی الابصار است .

واما سخاء وجود همانا حال امیرالمؤمنین علیه السلام در این دو صفت ممدوح ظاهر است، چه آنحضرت روزه میگرفت و از شدت گرسنگی سنگ برشکم بر ميبست ، و مزدوری می نمود و زاد و توشۀ خود را میبخشید، وسائل را بر خوردار میگردانید و این آیه شریفه در حق آنحضرت نازل شد «ويطعمون الطعام علي حبه مسكيناً ويتيماً واسيرا* انما نطعمكم لوجه الله لا تريد منكم جزاءاً ولا شكوراً»

جماعت مفسرین روایت کرده اند که آنحضرت هرگز افزون از چهار درهم را مالك نميگشت و آن دراهم را یکدر هم شب هنگام ، و یکدرهم را در روز ،و درهمی دیگر را پوشیده و دیگر در هم را آشکارا تصدق میفرمود و این آیه شریفه در حق آن حضرت وارد و نازل شد « الذين ينفقون أموالهم بالليل والنهار سرا وعلانية»

ص: 85

روایت کرده اند که آن حضرت با دست مبارک برای نخلستان گروهی از یهود آب میکشید و چندان آب کشی فرمود که دست مبارکش را از شدت زحمت آبله و شوخ در سپرده بود و با اینکه از نهایت گرسنگی سنگ برشکم بربسته بود آنچه بمزد گرفت بتصدق بداد.

وقتی در حضور شعبی از آن حضرت سخن میرفت گفت از تمامت آفریدگان خدای در این صفت که محبوب خداوند میباشد برتر و بخشنده تر بود، هرگز در جواب سائلی بلا سخن نفرمود .

معاوية بن ابی سفیان که دشمن ترین و کینه ورترین مردم جهان نسبت به آن حضرت بود و همیشه کوششها میورزید و تفحصها می نمود که مگر راهی بدست کند و آن حضرت را بنکوهشی یاد نماید، گاهی که محقن بن ابی محقن ضبی با معاویه گفت از نزد بخیل ترین مردمان بنزد تو آمده ام، معاویه با آن شدت بغض وکین که با امیر المؤمنین داشت، نتوانست سکوت و تصدیق نماید و گفت و يحك چگونه میگوئی وی بخیل ترین مردمان است ، با اینکه اگر خانه ای انباشته از زرناب و خانه ای پر از کاه داشته باشد آن خزانه زر را پیشتر از دفینه گاه انفاق می نماید .

و آن حضرت همان کسی باشد که بیوت اموال را جاروب میفرمود و در آنجا نماز میگذاشت یعنی بیت المال را چنانکه از این پیش نیز اشارت رفت از دینار و درهم میپرداخت و بمسلمانان از روی عدل بهره میداد و از بهر خود چیزی مأخوذ نمیداشت ، چندانکه بیت المال را از و بال اموال آسوده و پاک میساخت و در آن بیوت بفراغت نماز شکر میگذاشت تا خداوندش آن توفیق و سعادت عنایت فرمود که حقوق مسلمانان را بدون کم و کسر وحیف و میل بایشان بازرسانید و خودش آلوده بآن نگشت .

و آن حضرت همان کس باشد که میفرمود : «یا صفراء و يا بيضاء غرى غیری»ای زر زرد چهره وای سیم سفید که مدار عالم بشما وميل ورغبت تمام بني

ص: 86

آدم بشما وهمة فريفته و خویشتن باخته و دل از دست داده و خواهنده شما هستند فریب دهید جز من را ، یعنی من بنمايش و بريق و صفا و مطلوبيت شما نمیشوم .

و آن حضرت همان کسی باشد که با اینکه جزیر مملکت شام بر تمام روی زمين مالك ومتصرف و حکمران بود ، چون از این جهان درگذشت هیچ چیز از وى بميزات نماند .

واما حلم و بردباری و صفح نظر و گذشت از بزه کاری همانا امیرالمؤمنین علی علیه السلام با آن مقام خلافت و جلالت و هیبت و جلادت و شجاعت و سطوت از تمام اهل جهان در بردباری و حلم از گناه آنانکه با آن حضرت بد کرده بودند فزونتر بود .

و صحت این بیان که نمودیم در وقعه جمل ظاهر گشت چه گاهی که امير المؤمنين علیه السلام بر مروان بن حکم که از تمام خلق عالم به آن حضرت دشمن تر و بغض و کینش بیشتر و سخت تر بود دست یافت از وی در گذشت .

وعبد الله بن زبیر نسبت به آنحضرت در ملاء مردمان دشنام میراند و در يوم البصرة برمنبر برفت و حضرتش را بناستوده یاد کرد و علی علیه السلام میفرمود :«مازال الزبير رجلا منا اهل البيت حتى شب عبد الله»همیشه زبیر مردی از ما اهل بیت بود تا گاهی که پسرش عبدالله بیالید و بسن شباب برسید و آن حال و ورق را بگردانید چنانکه از این پیش باین حدیث شریف اشارت رفت .

وچون امیر المؤمنين صلوات الله علیه در وقعه جمل بروی ظفر یافت واورًا اسیر بگرفت ، از وی در گذشت و بدو فرمود : « اذهب فلا ارينك »بجائی باش که تو را ننگرم و از این بر افزون چیزی نفرمود .

و همچنان بعد از وقعه جمل در مکه معظمه بسعید بن العاص که دشمن آن حضرت بود دست یافت و روی از وی بر تافت و هیچ چیز بدو نفر مود.

ونيك هويدا ومعلوم است که در تمام مدت از عایشه چه دید و چه شنید ،

ص: 87

معذلك چون بروى نصرت یافت اور اگرامی داشت و او را با بیست تن زن از نسوان عبد القیس که چون مردان عمامه برسر و شمشیرها حمایل ساخته بودند بجانب مدینه بفرستاد.

و چون عایشه راه سپارگشت در عرض راه آنحضرت را به آنچه نمی باید یاد کرد و همی گفت بواسطه این مردان و لشکر خودش که با من همطریق ساخته ستر حشمت مرا پاره گردانیده است و چون بمدینه طیبه ورود داد زنها آن عمامه ها را از سر بیفکندند و گفتند ما بجمله زن باشیم .

و مردم بصره با آنحضرت محاربت کردند و شمشیر بروی آنحضرت واولادش بر کشیدند و ناسزا و دشنام گفتند و چون آنحضرت بر آنمردم دست یافت شمشیر از ایشان برداشت، و منادی آنحضرت در اطراف لشکر ندا برکشید که هیچکس از دنبال روی برتافته نتازد، و مجروحی را آزار نرساند ،و اسیری را به قتل نیاورد،و هر کس جامه جنك را از تن بگذارد بزنهار اندر باشد ، هر کس بلشکر امام پیوسته شود در امان است .

و از اموال واثقال اهالی بصره و باروبینه ایشان چیزی نگرفت و از اموال آن جماعت هیچ چیز بغارت و غنیمت نبرد و فرزندان ایشان را اسیر نداشت و اگر خواستی تمام آن افعال را بجای بیاورد قدرت داشت ، لكن جز بعفو و گذشت کار نفرمود و سنت رسول خدای صلی الله علیه وآله را پیشنهاد ساخت ، چه آنحضرت نیز در روز فتح مکه بآن شیمت و عفو برفت با اینکه آتش کین وحقد را سردی نباشد و بدی از خاطر نرود .

و در آنهنگام که لشکر معاویه آبگاه را فرو گرفتند و بر شریعه فرات احاطه کردند و لشکر آنحضرت بی آب بماندند و رؤسای شام با معاویه گفتند اکنون که بر این امر مستولی شدی آب را برایشان بربند وعلي ولشکر اورا از شدت عطش هلاك كن چنانکه عثمان را تشنه بکشتند.

علي علیه السلام و اصحاب آن حضرت از آنجماعت خواستار شدند که باندازه

ص: 88

رفع عطش آب پایشان گذارند گفتند لا والله يك قطره آب نخواهی نوشید تا بالب و جگر تافته بمیری چنانکه پسر عفان یا جگر عطشان روان بدیگر جهان برد.

چون امیر المؤمنین این حال و این جواب را بدید بدانست که در هر صورت بباید از تشنگی ترک جان نمود لاجرم آماده کارزار شد ، و با سپاه خود مانند شیر ژیان و اژدهای دمان و پلنك غران و ببر بیان بر سپاه معاوية بن ابی سفیان حملاتی چون کوه گران افکندند چندانکه از آن پس که گروهی انبوه از ایشان کشته و سر و دستها بر زمین افکنده گشت سپاه شام از جای برفتند و امیر المؤمنين و لشگریان آب را فرو گرفتند و معاویه و لشکرش در بیابانی بی آب منزل ساختند .

اینوقت اصحاب و شیعیان آنحضرت عرض کردند یا امیرالمؤمنین ایشان را از شرب آب باز دار چنانکه تو را ممنوع داشتند ،و يك قطره آب باین مردم شام میاشام، وجملگی را با شمشیر عطش بقتل رسان وايشانرا جگر تفته بنیروی دست مأخوذ دار ، وبدون اینکه حاجتی بحرب یابی از بی تابی بی آبی برایشان نصرت یابی .

امير المؤمنين علیه السلام که باب رحمت الهی بود فرمود: لا والله من بکر دار ایشان بمكافات نپردازم، و مانند ایشان رفتار نفرمایم، پارۀ رهگذرهای آب را بایشان گذارید ، چه با زبان شمشیر آبدار از این کار بی نیازی باشد .

همانا این قیمت بزرگ را اگر بحلم وصفح و گذشت نسبت دهند برای محسنات حلم کافی است و اگر بدین و ورع منسوب دارند بسی شایسته و سزاوار است که از مانند آنحضرت علیه السلام چنین فعلی صادر گردد.

و اما جهاد في سبيل الله همانا نزد دوست و دشمن آنحضرت مراتب جهادش معلوم و میدانند که آنحضرت سید المجاهدین است ، و آیا برای احدى جز آن حضرت جهادی هست ، یعنی جز آنحضرت را که دارای آن درجات شجاعت و دین پروری و ارادت و خدای پرستی است ، دیگران را می توان از اهل جهاد شمرد، یا اینکه با آن آثاری که در دولت اسلام در من و ر لیالی و ایام و گذر شهور و اعوام تا قیام

ص: 89

یوم القیام از آنحضرت سمت ارتسام گرفته، هیچکس را می توان مجاهد خواند .

و از این کلام ابن ابی الحدید مکشوف میشود که هر خدمتی و فتحی و نصرتی در اسلام روی داده از برکات مجاهدات ظاهریه و معنویۀ آن حضرت ، و احیاء و ابقای دین مبین و آثار وسنن سیدالمرسلین بوجود مبارك اوست ، با اینحالت بنگریم مقام خلافت و ولایت در خور کیست ، بعلاوه سایر فضایل ومآثر ومناقب بیرون از حد و حصر آنحضرت .

و از تواریخ و آثار آشکار است که عظیمترین وسخت ترین غزوات رسول خدای صلی الله علیه وآله که موجب نکایت حال مشرکان گشت جنك بدر كبرى است،نخبه شجعان و فرسان مشرکین در آن وقعه حضور داشتند و در میدان جنگ چون پلنك و نهنك ميخروشيدند، وزلزله در زمین وولوله در آسمان می افکندند .

و در این جنگ هفتادتن از دلاوران مشركان بقتل رسید، و از این جمله سی و پنج تن بلکه سی و شش تن را اعلي علیه السلام بدست مبارك بكشت ، و سی و چهار تن را سایر مسلمانان و فرشتگان یزدان بقتل رسانیدند.

و در اخبار وارد است که آن فرشتگان نیز خود را بصورت علی علیه السلام می نمودند و قتال میدادند و چون بمغازی محمد بن عمر واقدى و تاريخ الاشراف يحيى ابن جابر بلادری و دیگر تواریخ بگذرند صحت این حکایت را بنگرند.

و اینجمله بیرون از جهادهای دیگر آنحضرت در وقعه احدو خندق وغيرهما میباشد، و این فضل را بشرح و اطناب دادن بايضاح واضح پرداختن است زیرا که در حکم معلومات ضروریه است مثل علم بوجود مکه و مصر و امثال آن است،واما فصاحت و بلاغت ، همانا آنحضرت امام فصحا وسید بلغا است، چنانکه در شأن و مقام كلمات فصيحه و بلیغه اش گفته اند از کلام خالق فزودتر و بن کلام تمام مخلوق برتر است و از کلمات فصاحت آیاتش تمام خلق جهان و فصحای زمان فن خطابت وكتابت را بیاموختند.

عبد الحميد بن يحيى میگوید هفتاد خطبه از خطب آنحضرت را از بر کردم

ص: 90

و از افاضات آن فیض ها واز جواهر الفاظ و معانى وحکم آن بهره ها بردم و چون بحر زاخر در گنجینه خاطر جوشها از پی جوشها برآورد و ذخیره ها از پس ذخیره ها بگذاشت.

ابن نباته گوید صد فصل از مواعظ آن حضرت و گنجی بزرگ را محفوظ داشتم که هر چند از آن انفاق کردم بر زیادت و وسعت وعظمتش افزوده شد .

و چون محقن بن ابی محقن با معاویه گفت : «جئتك من عند أعلى الناس »از نزد کسی بدرگاه تو آمدم که از تمام مردمان در بیان کلام کندتر است ، معاویه گفت ويحك چگونه آنحضرت را با بن صفت موصوف میداری، سوگند با خدای جز علي بن ابي طالب سنت فصاحت و اساس بلاغت را برای فریش بجای نگذاشت.

ابن ابى الحدید میگوید برای اثبات اعلی درجه فصاحت واقصی مراتب بلاغت آنحضرت همین کتاب نهج البلاغه که شامل خطب و کلمات حکمت سمات اوست و ما بشرح آن آغاز میکنیم کافی است که باز مینماید که در تمام آفرینش هیچکس را بضاعت اتيان و استطاعت ارائه آنگونه فصاحت و بلاغت نیست.

وصحت این دعوی را همین بس باشد که از احدی از فصحای صحابه ده يك آن تدوین نگردیده است .

و ابو عثمان جاحظ که از فصحا و ادبا و علمای نامدار روزگار است در کتاب البيان والتبيين و ديگر كتب خود باین جمله و مدح و فصاحت و بلاغت آنحضرت نگارش داده است .

و اما در اوصاف سجاحت اخلاق و خوشی و نیکی خوی و بشارت و گشادگی روی و تبسم و بشاشت دیدار مضروب المثل اهل روزگار است، و غلبه این اوصاف در پیکر مبارکش به آندرجه بود که دشمنانش بنکوهش میگرفتند ، و عمرو بن العاص با مردم شام میگفت آن حضرت بسیار مزاح میکند .

وعلي علیه السلام در این باب فرمود:«عجباً لابن النابغة يزعم لاهل الشام أن في دعابة وأنى امرء تلعابة اعافس وامارس »

ص: 91

سخت از پسر نابغه شگفتی است که مردم شام را چنان باز نماید که در من دعا به و مزاحی است یعنی مزاحی که بحد افراط برسد و لعبش تواند خواند نه باندازه اعتدال که موافق سنت هست، و مرا نسبت بملاعبه و مصارعه با زنان میدهد که در خور اشخاص فارغ القلبی است که خواهان لذت نفس باشند .

راقم حروف گوید: این صفت دعابه در رسول خدای صلی الله علیه وآله موجود بود ، وصفتى ممدوح و ضد عبوس و خشونت است ، وعمرو بن العاص این کلام را از عمر بن الخطاب مأخوذ نموده است، چه در آنهنگام که عمر تقریر اهل شوری را داد و آن وقت هر يك را بصفتی مخصوص نکوهش مینمود، و چون نوبت به علی علیه السلام رسید گفت : « لله ابوك لولا دعابة فيك »

بتمام اوصاف حمیده آراسته و در خور خلافتی جز اينكه يك اندازه دعابه و مزاحی در تو میباشد ، و عمر بن خطاب بهمین مقدار اقتصار نمود ، وعمرو بن عاص براین بیفزود و دعابه شدید گفت.

راقم حروف گوید هیچ ندانیم که عمر بن خطاب بعد از آنکه در میزان تبیان اوصاف آن حضرت سنجیدگیها نمود و پژوهشها فرمود و بهیچ عیب و نقصی دست نیافت، جز اینکه این صفت را که از اوصاف جمیله انبیاء عظام و رؤسای انام و از شئونات حكام وسلاطین و موجبات میل قلوب و جذب نفوس است ، مذکور داشت .

و چون باشر است خوی و غلظت طبع و خشونت کلام وفظاظت خلق او ضدیت داشت ، ناستوده می انگاشت ، چگونه همین امر را دلیل انصراف واعتزال آنحضرت شمرد، و در عثمان چه خلق عظیم و اوصاف جمیله بیرون از نقصان و حالات بیرون از هرگونه عیب و نکوهش بدید که بتدابیر مخصوصه خلافت را بدو گردانید .

یا عمرو بن العاص چگونه معاویه را با آن اخلاق رذيله وحسب و نسب نا -ستوده اختیار نمود و از علی علیه السلام که او را بيك صفت دعا به موصوف میداشت روی برکاشت .

ص: 92

عجب این است که ابن ابی الحدید در ذیل شرح همین خطبه مبارکه وشرح حال عمرو بن العاص ومكالمات ابن عباس وعمر بن الخطاب در باب تقریر خليفه و كلمات عمر در حق امير المؤمنين ومدح و ثنای آن حضرت و موصوف داشتن آنحضرت را بدعا به مینویسد .

میگوید چون هر کس صاحب هر خلقی باشد فضیلت وفزونيرا جز در آن خوی وشیمت نمیداند ، چنانکه شخص بخیل فضیلت را در امساک میداند ، و مردم جواد را نکوهیده میشمارد و او را بتبذیر نسبت ، و شخص جواد مردم بخیل را عیب میکند ،و ایشان را به ضيق نفس وسوء ظن وحب مال نسبت میدهد ، وكذلك غير ذلك .

و چون عمر بن خطاب شديد الغلظه و تندخوی وخشن الملمس ودايم العبوس بود، چنان میدانست که فضیلت در این، و خلاف آن نقص است، و اگر عمر مردی نرم و گشاده روی و بر بداشت و سماحت خلق مفطور و مطبوع بود ، اعتقادش بر این بود که فضیلت در این اوصاف وضدش منقصت است .

حتی اگر چنان تقدیر می نمودیم که اخلاق عمر در علي علیه السلام واخلاق آنحضرت در عمر بودی ، میگفت اگر علی را شر است خوی نبود حق خلافت بجمله در وی موجود بود .

میگوید نزد من معلوم نیست که عمر از این کلمه که گفت در علی علیه السلام دعا به و مزاحی است، قصدش قدح آنحضرت باشد، لکن از خلق آن حضرت خبر میداد بدان گمان که امر خلافت جز بشراست خوی و هیبت و فظاظت و تندی و ترش روئی اصلاح نمیگیرد.

و بواسطه تندی همین و تلخ روئی در مقامات کثیره در خدمت رسول خدای صلی الله علیه وآله چنان رأی میزد که قومی را بقتل رساند، ورسول خدا بقای آنها را بصواب میدید، و صوابدید عمر را مکانتی نمیگذاشت ، و جمله امر این است که عمر از اين كلام منقصت علی علیه السلام را نمیجست ، و راهی در این کار نبود .

ص: 93

میگوید چون در احوال امیر المؤمنین در ایام رسول خدای نگران شوی می بینی آنحضرت از نسبت دعابت و مزاح بعید است، چه در کتب شیعه و محدثین سنت و جماعت بهیچوجه چیزی که مشعر بر این باشد از آن حضرت نقل نشده است

و چون حال آنحضرت را در زمان ابوبکر و عمر تأمل كنى يك حديث كه بر دعابه ومزاح آنحضرت دلالت نماید پدید نیست.

در این صورت چگونه میتوان بعمر گمان برد که آنحضرت را بصفتی که هیچکس از دوست و دشمن موصوف نداشته منسوب دارد، بلکه از این کلمۀ مذکور سهولت خلق آنحضرت را قصد کرده است لاغیر ، و گمان برده است که قوام این امر جز بغلظت و خشونت و سختی و ترش روئی که در خود عمر موجود بوده قوام نمیگیرد .

و حالات آنحضرت در زمان عثمان و ایام ولایت خودش نیز بر آن منوال بود و هرگز حالتی از آنحضرت مشهود نگشت که صفت دعا به موصوف باشد ، یعنی آن دعابه که بحد افراط برسد .

وزمان مبارکش یکسره در عبادت و نماز و ذکر و فتاوی و علم و شرفیابی مردمان برای فتاوی واحكام وتعليم قرآن وقيام ليل وصیام نهار میگذشت ، واگر کار حرب روی میداد بمباشرت آن امر نیز می پرداخت و کلام مبارکش « یاد مرگ از لعب و بازی باز میدارد »عين صدق است.

و برای جلالت مقام و کثرت محاسن آن حضرت کافی است که دشمنان آنحضرت چون زحمتها بکشند تا عیبی بر آنحضرت بندند آنحضرت را صفتی نامدار کنند که رسول خدای بر آن صفت بود ، و صفتی ممدوح و برای امرای روزگار از همه کس شایسته تر و واجب تر است چنانکه بسیار اوقات افتادی که رسول خدای مزاح فرمودی .

در خبر است که وقتی یحیی عیسی علیهما السلام را در حالت تبسم بدید، یحیی گفت چیست مراکه ترا لاهی می بینم چنانکه گوئی ایمن هستی ، عیسی گفت من ترا

ص: 94

عابساً نگرانم گویا آیسی ، یحیی گفت از اینجا بدیگر جای نشویم تا بر ما وحی نازل شود،

و خدایتعالى وحى فرستار «أحبكما الى الطلق البسام ، أحسنكما ظناً بي»محبوب ترین شما در حضرت من آن يك تن است که همیشه گشاده روی و نیکخوی باشد

و در خبر است که از بزرگان صحابه مزاح و انشاد اشعار میکرده اند و از این پس نیز بیاره این معانی اشارت میرود .

ابن ابی الحدید میگوید صعصعة بن صوحان و دیگران از شیعیان و اصحاب آن حضرت میگفتند امیر المؤمنين در لین جانب وشدة تواضع وسهولت انقياد وفروتنی در میان ما مانند یکی از ما بود معذلك ما چنان از مهابت آن حضرت در بیم و هیبت بودیم که اسیری دست و باز و بسته را نظر با شمشیر زننده که بر فراز سرش ایستاده باشد بیم و هراس باشد .

معاويه باقيس بن سعد میگفت «رحم الله أباحسن فلقد كان هشاً بشاً ذافكاهة»خدایتعالى ابو الحسن علیه السلام را رحمت کند که همواره هشاش و بشاش ونيكو خوی ونيكو روى ونيكو گوی و با مزاج بود .

قیس گفت آری رسول خدای صلی الله علیه وآله نیز با اصحاب خود مزاح و در روی ایشان تبسم میفرمود ، و تو را می بینم که خود دوستدار این صفت هستی اما آنحضرت را عیب میکنی، سوگند با خدایتعالی که امیر المؤمنین علیه السلام با اینحالت فکاهت و طلاقت روى «كان أهيب من ذي لبدتين قد مسه الطوى، تلك هيبة التقوى ليس كما يها بك طغاة أهل الشام».

از شیری شرزه خشم آلود سخت گرسنه مهیب تر بود ، و این هیبت تقوی بود که خدای در آنحضرت نهاده، نه مانند آن هیبتی که اجلاف و طاغیان اهل شام از تو دارند .

و این صفت ممدوح در دوستان آنحضرت متوارث و متناقل است و تا کنون حالت محبین و اولیاء آن حضرت بر این شیمت است چنانکه فرموده اند «المؤمن

ص: 95

هشاش بشاش »بآن مثابه که صفت جفاء و خشونت وورع در مخالفین آن حضرت واعقاب ایشان باقی است، و هر کس را اندك معرفتی باخلاق و عوائد مردمان باشد بر این اوصاف شناسا میباشد .

واما زهد و عدم رغبت بدنیای ناساز ، همانا آن حضرت سید زهاد و بدل ابدال و بآستان مبارکش شد رحال هر زاهدی میگشت ، و هر کس را هرچه از این بضاعت بدست اندر بود ، بارش در آن بازار گشوده و تسلیم میگردید ، هرگز از هیچ طعامی سير نگشت و همواره خود را گرسنه میداشت، و از تمامت جهانیان مأكول و ملبوسش خشن تر بود .

عبدالله بن ابی رافع گوید: روز عید بفرنش تشرف جستم ، پس انبانیکه مهر بر آن بر نهاده بود بیاوردند، و در میان آن نان جوین خشك كوبيده بديديم پس آنحضرت از آن بخورد عرض کردم یا امیر المؤمنین از چه روی انبانرا با اینحال مهر میفرمائی، فرمود :«خفت هذين الولدين أن يلينا بسمن أوزيت»از آن روی مختوم میدارم که میترسم این دو فرزند من بدستیاری روغن یازیت نرم بگردانند.

وجامه تن مبارکش را گاهی با پوست و گاهی با لیف خرما پاره میدوخت و هر دو نعل مبارکش از لیف خرما بود و کرباسهای درشت غلیظ را برتن میپوشید و چون آستین آنرا بلند می نگریست با کارد میبرید و همانگونه پاره و تا دوخته میگذاشت و از آن آستین بریده همچنان بر هر دو ذراع مباركش متساقط ومستعمل بود تا گاهی که نشانی از پرز آن قمیص برجای نمی ماند ، یعنی باین چند کهنه و فرسوده میگردید.

و هر وقت نان و خورشی خواستی بسر که یا نمک پرداختی و اگر از این برتر جستی بسبزی و نبات زمین ممزوج ،واگر از این نیز برتر شدی بمقداری بس قلیل از شیر شتر قناعت ورزیدی و گوشت را بسیار کم خوردی و میفرمود : «لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوان »شکم های خود را گورستان جنبندگان مگردانید .

ص: 96

و با اینحالت قناعت و قلت مأکول و ریاضت از تمام آفریدگان نیرومندتر وزبردست تر بود ، سختی گرسنگی از نیرویش نمیکاست ، وقلت بضاعت از کثرت جود و منت باز نمیداشت .

و آن حضرت همان کس باشد که دنیا را مطلقه ساخت و از تمام بلاد اسلام جز شام ، خراج و اموال بحضرتش تقدیم میکردند و آن حضرت آنجمله را پراکنده و بمسلمانان تقسیم میفرمود ، و این کلام را که از این پیش مسطور و مشروح شد قرائت میکرد : هذا جنای و خیاره فيه - تا بآخر .

و اما در امر عبادت و پرستش حضرت احدیت، از تمامت خلق جهان در کثرت عبادت و نماز و روزه برتر و فزونتر بود ، و عابدین جهان نماز شب و ملازمت بأوراد وأن كار و قيام بنوافل را از آن حضرت تعلیم گرفتند .

و گمان چه میرود در عبادت و کثرت ملازمت و مراقبت بنماز و اوراد مردیکه از بهر عبادتش در وقعه ليلة الهرير نطعی در میان دو صف پهن سازند ، و در هنگامی که سهام حوادث و تیر بلا از اطراف و جوانب چون تگرگ فرو میریخت و در پیش روی مبارکش بزیر می آمد و از جانب يمين ويسار باهر دو گوشش همدوش میگذشت و آن حضرت را هیچ بیم وخوفی نبود ، و از جای حرکت نفرمود و دل بخدای بسپرده وظایف عبادت و اوراد خود را بپای همی برد تا فراغت یافت .

و گمان چه میرود در مراتب عبادت مردیکه بر پیشانی مبارکش بواسطه سجود در حضرت معبود مانند زانوی شتر پینه بسته بود .

و چون در دعوات و مناجات آنحضرت و آن تعظیم و اجلالی که نسبت بخداوند باری جل جلاله و آن خضوعی را که از هیبت خدای و خشوعی را که از عزت ایزد هر دو سرای متضمن است بنگرند ، و در دقایق و لطایفش تامل و تفکر نمایند ، مراتب اخلاص آنحضرت را بشناسند، و بفهمند که از چگونه دلی تراوش ، و از چگونه زبانی گذارش گرفته .

ص: 97

با على بن الحسين علیهما السلام که در مراسم عبادت بنهایت رسیده بود عرض کردند که عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه میزان است، فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مثل عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدای صلی الله علیه وآله است .

و اما در قرائت قرآن و اشتغال به آن همانا وجود همایونش منظور اليه جمله خلق جهان است، و تمام علما و فضلای فریقین بر آن اتفاق دارند که آن حضرت در زمان رسول خدای صلی الله علیه وآله قرآن را بجمله محفوظ داشت ، و جز آن حضرت هیچکس در حفظ نداشت ، و از آن پس اول کسی که قرآنرا فراهم ساخت آن حضرت بود .

وجمله علمای فریقین متفق هستند که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از بیعت ابوبکر تأخر جست ، علمای شیعی بر آن عقیدت هستند که تأخر آنحضرت برای مخالفت در بیعت ابی بکر بود، اما علمای حدیث سنت و جماعت بر آن رفته اند که امیر المؤمنين علیه السلام اشتغال بجمع قرآن داشت .

راقم حروف گوید از این کلام ابن ابی الحدید معلوم شد که با تفاق علمای فریقین آنحضرت از بیعت ابی بکر تقاعد جسته بود و اینکه علمای سنی عذری برای این امر مرتب ساخته اند که چون مشغول جمع قرآن بود از بیعت ابی بکر تأخر ورزید بهیچوجه عذری موجه نیست.

چه حضور آن حضرت در پنج دقیقه ساعت و متابعت در بیعت منافی امر نبود ، از خانه آنحضرت نا مسجد بعد مسافتی نداشت، و دست به بیعت دادن مدتی نمیخواست و قرآن که بالتمام در خاطر مبارکش محفوظ است از این قلیل تعطیل در جمعش تفریقی حاصل نمیشد.

و آنگهی و اگر آن خلیفتی را بصحت و سلامت مقرون میشمرد واجب بود که حاضر شود و با دیگران موافق گردد و بلکه در آنحال از آن اشتغال بسی واجب تر بود چنانکه از آن پس نیز در نهایت کرامت حاضر گشت ، و تذکره حقوق خود را از جانب خدای و رسول گوشزد غایب و حاضر ساخت .

ص: 98

بالجمله ابن ابى الحدید میگوید اینکه همه گفتند تأخر آن حضرت بواسطة تشاغل بجمع قرآن بود ، دلالت صریح بر آن دارد که علی علیه السلام اول کسی است که قرآن کریم را جمع فرمود ، چه اگر در زمان رسول خدای صلی الله علیه وآله مجموع بود حاجت بآن نمیرفت که بعد از وفات آن حضرت على علیه السلام بجمع آوردن اشتغال بورزد .

و چون بكتب تفاسیر قرآن رجوع نمایند ایشان را مکشوف میگردد که ائمه قرآن یعنی پیشوایان قراء بجمله بآن حضرت رجوع دارند ، مثل ابی عمرو بن العلاء ، و عاصم بن ابی النجود ، و جزایشان چه رجوع ایشان بعبد الرحمن ابن السلمى قارى ، وعبد الرحمن شاگرد آنحضرت است ، و قرآن را از امیر المؤمنين علیه السلام فرا گرفت .

لاجرم فن تفسیر و قرآن کریم نیز مثل سایر علوم كثيره بأن حضرت منتهى میشود.

و اما سیاست و امور راجعه بامارت حفظ بريت ورعيت ، همانا أمير المؤمنين علیه السلام سخت سیاست و فی ذات الله خشن بود، و چون امری خدائی پیش آمدی مراقب ابن عمش در آن عمل که از جانب آنحضرت متولی میگشت نیامدی ، و برادر و پسر نشناختی ، چنانکه داستان آنحضرت باعقيل مشهور است.

و جماعتی از غالیان را که آنحضرت را بخدائی ستودند در آتش بسوخت ،و سرای مصقله بن هبيره ، و سرای جریر بن عبدالله بجلی را ویران ساخت ، و جماعتی را دست ببرید، و جمعی را مصلوب فرمود .

و از جمله سیاسات آن حضرت جنگهای اوست ، در ایام خلافتش در جمل و صفین و نهروان که عشری از اعشار و اندکی از بسیارش برای اثبات این صفت بحد کمال کافی است ، چه هیچ سایسی در صفحه جهان بفتك و بطش و انتقام و سیاست آن حضرت نمیرسد ، بلکه بعشر افعال و اعمال آنحضرت که در این جنگها بدست مبارك خودش و اعوانش بجای آورده هیچکس نتواند رسید .

ص: 99

و این او صافی که مسطور نمودیم خصایص نوع بشر و مزایای ایشانست که روشن داشتیم که امیر المؤمنين علیه السلام در تمام آن جمله امامی است که بکردار او متابعت ، و رئیسی است که آثار او اقتفا ورزیده، و تاقیامت بیایست بورزند .

راقم حروف گوید در جلد اول از مجلدات تاریخ بنی امیه که بر حسب امر قدر نفاذ شاهنشاه گیتی پناه گردون دستگاه خسرو جهان گیر جهان بخش جهاندار جهانجوی فریدون انتباه (السلطان مظفر الدین پادشاه )که پیکر همایونش تابنده تر از ماه و روزگار دشمن نکبت مقرونش تار تر از موی سیاه باد ، این کمتر چاکر پیشگاه بحیز تحریر در میآورد، باین کیفیت موافق نقل ابن ابى الحديد بشرح مبسوطی مرقوم گردیده و نیز در این کتاب اشارتی مختصر شده است .

بالجمله ابن ابی الحدید گوید چگویم در صفت و مدايح شيمت مردى بزرك مقدار که اهل ذمه با اینکه تکذیب نبوت را می نمایند ،دوستدار او هستند ، وگروه فلاسفه با معاندتی که با اهل ملت دارند از دقایق تعظیم و تفخیمش خود داری نمی کنند و سلاطين فرنك و روم و هر مرز و بوم ، چهرۀ مبارکش را در بیع و پرستش خانهای خود در حالتی که شمشیر خویش را حمایل ساخته و براى جنك آهنك نهاده بركشيده ، و ملوك ترك و دیلم و عرب و عجم آن صورت همایون را بر شمشیرهای خود نقش می کردند .

چنانکه شمشیر عضد الدولة بن بويه و پدرش ركن الدوله و آلب ارسلان و پسرش سلطان ملکشاه که از عظمای سلاطین و رؤسای خوافین و شجعان ملوك وفرسان میدان نبرد هستند بچهره با هیمنت و میمنتش مزین بود و باین صفت آیت نصرت را مشاهدت میکردند .

و چگویم در بارۀ مردی کریم الآثار که جمله آحاد روزگار دوستدار همی بودند که بوجود مبارکش کثرت و فزونی ، و در انتساب بحضرتش تجمل و استحسان جویند ، حتی در صفت فتوت و جوانمردی و شهامت که در حد و صفت آن ستوده تر سخن این است «أن لا تستحسن من نفسك ما تستقبحه من غيرك» هر صفت و شمینی را

ص: 100

که چونش در دیگران نگران شوی زشت شماری اگر در خویشتن نیز بنگری نیکو مخوان و شاعر گوید :

لاتنه عن خلق و تأتى مثله *** عار عليك إذا فعلت ذميم

هرگز از گفتار و کردار و رفتاریکه تو خود دارای همان باشی دیگران را با نهى مكن كه جز بار ننگ و عار را بر پشت خویش استوار و در دامنه روزگار بر قرار نخواهی داشت ، دوست همی داشتندکه بحضرت فتوت آیتش نسبت برند .

و آنانکه دارای صفت فرزانه فتوت بودند ، خویشتن را بآن حضرت منسوب ، و در اینباب کتابها مكتوب ، و برای این انتساب اثبات اسنادی مینمودند که بآن حضرت انتهاء و اقتصار میگرفت ، و آن حضرت راسید الفتيان میخواندند ، واستحکام و ارتباط خود را بآن مقصود والا باین بیت آسمانی مناط ميدادند «لاسیف الا ذوالفقار ولا فتى إلا على ».

و چگویم در حق مردی جلیل النسب که پدر گرامی گوهرش جناب ابی طالب سيد البطحاء و شیخ قریش و رئیس مکه است و گفته اند که کم میافتد که مردی بی بضاعت بزرك و رئيس و زعیم قوم و قبیله و جمعی کثیر گردد ، و حضرت ابیطالب علیه السلام با اینکه قلیل البضاعه بود دارای این مقام بزرگ شد ، و مردم قریش آن حضرت را شیخ مینامیدند.

و در خبر عفیف کندی وارد است که چون رسول خدای صلی الله علیه وآله را در آغاز دعوت بنماز بدیدم و پسر و زنیرا بمتابعتش مشغول عبادت يافتم ، با عباس گفتم این چیست گفت وی پسر برادر من است گمان میبرد که از جانب خدای بمردمان رسالت و پیامبری دارد، و در این دعوت جز این پسر که او نیز برادر زاده من است، و این زن که زوجه اوست هیچکس متابعت او را ننموده است گفتم: پس شما را سخن بر چیست؟

گفت : منتظریم تا این شیخ یعنی ابوطالب چکند و چه فرماید .

و ابو طالب همان کس باشد که رسول خدارا در حالت صغارت کفالت نمود ؛

ص: 101

و چون آنحضرت کبیر شد بحفظ و حمایت و نگاهداری او را از مشرکان قریش پرداخت و باین جهت رنجها و زحمتهای عظیم دریافت، و در بلیات شدیده دچار شد ، و در نصرت آن حضرت و قیام بامر رسول خدای این جمله مشقات را متحمل ، و بر آن زحمات صابر شد.

و در خبر رسیده است که چون جناب ابیطالب بدیگر سرای سفر گرفت رسول خدای صلی الله علیه وآله راوحی در رسید که از این پس از مکه بیرون شو که یاور تو بدیگر جهان رهسپر گشت .

و علی علیه السلام را با شرف این ابوت شرفی دیگر بلکه فزونتر است که پسر عم سيد الأولين والآخرين است ، و نیز برادرش جعفر ذوالجناحین است که رسول خدای در حقش فرمود «أشبهت خلقی و خلقی »و زوجه اوسیده زنان عالمیان ، و دو پسرش آقای جوانان اهل بهشت هستند .

پس آباء امیر المؤمنين آباء رسول الله ، و امهات آنحضرت امهات رسول الله صلى الله عليهما و علی آلهما باشند و از این اصلاب شامخه و ارحام طاهره دو گوهر محمود بعرصه وجود در آمد که هر دو سید و بزرك خلق اولین و آخرین ودنیا و آخرت هستند اول محمد مصطفی دوم على مرتضى صلوات الله عليهما ، ورسول خدای صلی الله علیه وآله منذر است وعلی علیه السلام هادی است.

و این کلمه اشارت بآیه وافى دلالت «إنما أنت منذر ولكل قوم هاد» میباشد که در این کتاب مشروح گشت .

و از این کلام ابن ابی الحدید که از اعیان علما و ادبای اهل سنت و جماعت است باز نموده آمد که علی علیه السلام در تمام اوصاف و اخلاق و شرف نسب و حسب و عناوین آسمانی سوای رتبت نبوت که دلا نبی بعده »ستالی و ثانى رسول خدای صلی الله علیه است ، و با این عقیدت و ابن بیانات ، ندانیم سخن او را در اثبات ولایت بلا فصل آن حضرت چیست ، و مسند خلافت حق کیست .

میگوید چگویم در باره آنکس که بر تمام آفریدگان یزدان بهدی

ص: 102

و هدایت سبقت گرفت ، و با خدای ایمان و بعبادتش اشتغال گرفت گاهیکه تمام خلق پرستش و چوب مینمودند و منکر خالق بودند، جز حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله که سابق بهر گونه خیر است هیچکس در توحید بروی سبقت نجست .

عموم محدثین مگر معدودی قلیل اتفاق ورزیده اید که علی علیه السلام در متابعت و ایمان بحضرت رسالت رتبت بر تمام خلیقت سبقت گرفته بود و خود میفرمود «أنا الصديق الأكبر وأنا الفاروق الأعظم الأول أسلمت قبل إسلام الناس وصليت قبل صلاتهم».

و در این کلمات بلاغت آیات بر مطلب مذکور تلویحی صریح و تصریحی ملیح است و هر کس بر صاحبان کتب حدیث وقوف گیرد او را معلوم و واضح خواهد شد .

وواقدی و ابن جریر طبری بر این عقیدت راسخ و ثابت هستند و صاحب کتاب استیعاب این بیان را ترجیح میدهد و تصدیق و تقویت می نماید.

ابن ابی الحدید بعد از بیان این عناوین مینویسد که آنچه ما در مقدمه این کتاب یادکردیم ، جملتی از فضایل آنحضرت بود که بالعرض لا بالقصد مذکور شد ، واختصار و اقتصارش واجب مینمود ، و اگر بخواهیم مناقب و خصایص امیرالمؤمنین صلوات الله وسلامه علیه را مشروح گردانیم، بکتابی مانند این کتاب شرح نهج البلاغه بلکه فزونتز از این نیازمند شویم.

اکنون میگوئیم که بعد از آنکه مثل ابن ابی الحديد وامثال او از علماء وادباء و فقهای اهل سنت و جماعت در اظهار مراتب فضایل و مناقب و مآثر و خصایص امير المؤمنين على بن ابی طالب علیه السلام که :

مظهر غرايب ، ومظهر عجايب ، وفروز وفصول و عرض وطول وفروع واصول فضایلش ، روشن تر از خورشید رخشان ، وماه فروزان و نماینده تر از چرخ گردان ، و پهناورتر از ایوان ،کیوان و زخارتر از بهر محیط ، و سرافرازتر از عرش برین ،

ص: 103

و سنگین تر از پهنه بسیط، و ثمین تر از گوهر عقل رزين ، وموجب تحير و تعجب خردمندان اولین و آخرین ، با آن حدت نظر ، و دقت فکر ، و مراقبات در صحت خبر ، اینگونه بیانات نمایند ، وكتب خود را بذكر فضائل و مخايل كريمه اش مدون، ومثالب مخالفین اورا بناچار مشخص ومعين ، بر نگارند ، و برحسب تکلیف اخبار نگاری وحدیث شماری با اینکه چندانکه توانسته اند در قصور هر دو قصور ننموده اند بنگریم با بیان اخبار دیگر ایشان که مخالف تمام اقوال ایشان است عذر و بهانه چیست ؟!

ابن ابی الحدید کتابی باین جامعیت و متانت بر نگاشته، وعلوم مختلفه و فنون علمیه خویش را در آن ظاهر ساخته چنانکه چون بدقت بنگرند کمتر ادیبی در صفحه اسلام باین جامعیت و هوش و فراست و ذکاوت و کیاست و فنون ادبیه و حکمت وجودت ذهن وسلیقه و قریحه آمده است.

و از آن کسان که نقل اخبار مینمایند همه هم نك او و بعضی از او برتر وبحسب زمان بزمان سعادت نشان امیر المؤمنين نزديك ترند و سید رضی علیه الرحمه که جامع خطب مبارکه است آن حضرت قريب العهد تر است.

و ابن ابی الحدید که افتخار بشرح این خطب شریفه و کلمات منبعه مینماید ، در اغلب موارد این کتاب و شرح این خطب بملاحظه اظهار فضیلت و متانت کتاب خود آنچند از اخبار فضایل و مناقب آن حضرت و مثالب مخالفین آن حضرت نقل کرده و بشرح در آورده است که اگر بیرون آورند کتابی مفصل ، و جامع الفضائل والمثالب،و برای اثبات حق آن حضرت و ابطال افعال مخالفین کافی ، و برهانی قاطع و حجتی ساطع خواهد بود .

و بپاره مطالب اشارت می نماید؛ و از آن حضرت می نگارد که بعقاید آن جماعت برتر از درجه امامت و ولایت است.

چنانکه در شرح این مکتوب امیر المؤمنين علیه السلام بمعاوية بن ابی سفیان که خود می نویسد از محاسن کتب است و امیرالمؤمنین علیه السلام در جمله آن خطبه مباركه :

ص: 104

«فقد أتاني كتابك تذكر اصطفاء الله محمداً صلی الله علیه وآله وتأييده بمن أيده من أصحابه، فقد خبالنا الدهر منك عجباً »خطاب بمعاویه میفرماید «وما أنت والفاضل والمفضول، و السائس والمسوس، وما للطلقاء وابناء الطلقاء، والتمييز بين المهاجرين الأولين وترتيب در جاتهم و تعريف طبقاتهم ».

و براین منوال معاویه را به پستی نسب و حسب و مثالب و عدم لیاقت اختلاط درباره مراتب جلیله برشمارد، و از فضایل خود و دودمان و اقارب و اقوام ومقامات عالیه ایشان در حضرت یزدان مینگارد.

و میفرماید اگر نه آن است که خدایتعالی نهی فرموده است که مردم به تزکیه نفس خویشتن ستائی برآید، فضایلی بر شمرده می آمد که قلوب مؤمنین بر آن شناسا باشند ، و گوشهای شنوندگان را لالی گرانبار گردد، آنگاه میفرماید:

«فدع عنك من مالت به الرمية ، فانا منابع دينا والناس بعد صنائع لنا، لم يمنعنا قديم عزنا ، ولاعادى طولنا على قومك أن خلطناكم بأنفسنا ، فنكحنا وأنكحنا فعل الأكفاء ،و لستم هناك .

وأنى يكون ذلك كذلك ، ومنا النبي ، ومنكم المكذب ، ومنا أسد الله ومنكم أسد الأحلاف ،و مناسيدا شباب أهل الجنة ومنكم صبية النار، ومنا خير نساء العالمين وفيكم حمالة الحطب ، في كثير ممالنا وعليكم ».

فروگذار از یاد آنکس که دنیا بدو مایل و او بدنیا مائل گردید ، و در ما ازین مردم باز مگوی چه ما پرورش یافتگان و مصنوعات پروردگار خودیم ، و چون از ما بگذری تمام مردمان مصنوعات ماهستند ، و اگر ما از پیشین زمان خود را با شما مخلوط ساختیم و از جانبین بمناکحت و مواصلت پرداختیم نه چنان است که شما باما بمنزلت و مقام نزديك شويد ، يادر عز قدیم و برتری وفزوني وقدرت و نیروئی که ما را بر شما است فتوری افتد، و چنان دانید که این مناکحت و مواصلت نشانه آن است که شما کفو و مانند مائید، و شما بسی از این مراحل دور هستید و هرگز

ص: 105

در چنان موارد و مقامات شمرده نیائید .

و چگونه چنین امری در پیشگاه خیال و پهنه اندیشه نزدیکی تواند گرفت با اینکه از ماست نبی کریم و از شماست مکذب لئيم ، و از ماست اسدالله و از شما است أسد الأحلاف ، و از ماست دو سید جوانان اهل بهشت جاویدان و از شما است کودکان آتش نیران، و از ماست بهترین زنان عالمیان و از شم است حمالة الحطب ، و از این جمله بسیار است که مارا و شما راست .

بالجمله ابن ابی الحدید که سخت حدید البصر و دقیق النظر است ، در شرح این کلمات مینویسد اگر گویند آیا این کلام امیرالمؤمنین علیه السلام که بگذار خبر آنکس را که بدنیا مایل و دنیا بدو مایل شد اشارت بابی بکر و عمر است میگویم سزاوار چنان است که امیرالمؤمنین علیه السلام از این معنی منزه باشد و این کلمه وروی این سخن را بعثمان بر تابیم چه معاویه در نامه خود عثمان را مذکور داشته و اگر کسی با نصاف رود میداند که آنحضرت ابوبکر و عمر را بآن عنوانا تیکه عثمان را یاد میفرمودند مذکور نمیفرماید چه حال در میان آن حضرت و عثمان بسیار مضطرب بود .

و اینکه میفرماید «فانا صنائع ربنا والخلق بعد صنائع لنا »كلامي بس عظيم وبر هر کلامی بلکه برجنس کلام بشر تفوق دارد و برتری میجوید و معنی آن بر تمام معانی بلندی میگیرد همانا صنيعه ملك آنكس باشد که پادشاهش بدست ت تربيت پرورش دهد و قدرش را بلند گرداند .

میفرماید احدی از بشر را آن حق و مقام نیست که او را بر ما نعمتی مقرر گردد بلکه خداوند تعالی همان کس باشد که ما را بنعمت متنعم میدارد پس در میان ما و خدای واسطه نیست و مردمان صنایع و ساخته و پرداخته ماهستند و مائیم واسطه در میان ایشان و خالق ایشان ، و این مقامی بس جلیل ل است که بمعنی ظاهر آن آگاهی یافتی.

و معنی باطنی آن این است که ایشان یعنی امیرالمؤمنين و رسول خدای صلی الله علیه وآله بندگان خدای هستند، و تمام مردمان بندگان ایشان میباشند .

ص: 106

همانا ابن ابی الحدید برای این عبارت دو معنی نمود و هر دو مذکور شدو معنی دوم این است که تمام مردمان عبد محمد و علی و الاد ایشان صلوات الله عليهم هستند چه میگوید « وأن الناس عبيدهم ».

و معلوم است که ضمیر جمع راجع بایشان است که منصوص بامامت و ولایت هستند نه تمام افراد بنی هاشم و بنی عبدالمطلب .

لاجرم از کلام خودش برخودش حجت میشود که هیچ بنده نتواند رئیس مولی ها و آقای خود باشد، و هیچ آقائی نمیشاید تا مادامی که باوصاف جمیله سیادت باقی است مرؤس بندۀ خود گردد، چنانکه در حق خالق مطلق همین معنی مبرهن است که بر تمام مخلوق تفوق و اقتدار دارد .

پس چگونه میتوان گفت علی علیه السلام بعد از رسول خدای مرؤس دیگران و دیگران توانند رئیس بر او باشند ، و ترجیح فاضل برمفضول بدیهی است اما ترجيح مفضول برفاضل ترجيح بلا مرجح است ، و ترجيح بلامرجح و تقديم مفضول بر فاضل عقلا قبیح است .

واگر بمعنی اول هم که ایشان متنعم بنعمت الهی هستند ، و دیگران را ولی نعمت و واسطه ما بین ایشان و حضرت احدیت میباشند برویم ، همچنان نمی شاید مرؤس متنعمين خود شوند ، و با اینکه واسطه هستند از ایشان متأخر باشند، چه بعد از آنکه ایشان واسطه باشند لا بد برجمله ما سوى الله تقدم و تفوق خواهند داشت ، و چگونه مقدم عليه بره قدم تقدم تواند گرفت.

ومقام رفیع امير المؤمنین را آنگونه رفعت و بضاعت کثیرش را آن چند استطاعت است که چون بچنین کلامی سخن میفرماید شاید چنین مینویسند ، و باندازه فهم خود و تکلیف خود شرح میدهند، و استعجاب میکنند لکن چون و چرا نتوانند کرد.

و امثال معاوية بن ابی سفیان که در ذیل آنجمله مثالبی که بخود آنها

ص: 107

راجع است بر چنین کلامی عالی میگذرند و راه نفس ندارند در آتش بغض وحسد و کفر و نفاق می سوزند و در آب حیلت و نكراء میسازند .

و نیز ابن ابی الحدید در عبارت آن حضرت «قدیم عزنا»بیانی میکند که لطافت اگرچه در لطیفه مستور است اما بر لطیفه جویان اعلی درجه منظور است .

و در شرح این مکتوب امير المؤمنين علیه السلام بمعاوية بن ابی سفیان که در جواب مكتوب او رقم فرموده :

«وأما طلبك إلى الشام فانى لم أكن لأعطيك اليوم ما منعتك أمس»و در جمله آن ميفرمايد و«أما قولك إنا بنوا عبدمناف فكذلك نحن، ولكن ليس أمية کهاشم ، و لا حرب كعبد المطلب ، ولا أبوسفيان كأبي طالب ، ولا الصريح كاللصيق ، و لا المحق كالمبطل، ولا المؤمن كالمدخل».

و اینکه امارت شام را از من خواستار شدی همانا دلیلی بر آن نیست که ما آنچه دیروز از تو دریغ داشتم امروز با تو سپارم ،و اینکه گوئی ما فرزندان عبد مناف هستیم چنین است ، لكن امية مانند هاشم ، وحرب مانند عبدالمطلب، و ابوسفیان هم سنگ ابو طالب ، ومهاجرين پاك اعتقاد باطلقاى غشناك، ومحق بامبطل ومؤمن با مفسد یکسان نتواند بود .

شرحی در باب لصيق وطليق و بعضی مطالب دیگر مینگارد ، و میگوید اگر بگوئی از چه روی آن حضرت در طی این کلمات نفرمود «ولا أنا كانت »ومن كه على هستم مانند تو که معاویه هستی نیستم در پاسخ میگویم زشت و قبیح است که چنین سخنی گفته آید .

و اگر گفته شود چنان است که گویند : شمشیر تیز از عصای خشك برنده تر است بلکه برای امیرالمؤمنین ناستوده است که او را در ازاء هیچکس از مسلمانان برابری دهند .

بلی آن حضرت این کلمه را برسبیل تعرض میشاید بفرماید نه از روی تصریح زیرا که نفس مبارکش ارفع از آن میباشد که بهیچکس قیاس شود ، یعنی آفتاب را

ص: 108

با ذره چه قیاس ، و نور را با ظلمت چه وجه مشابهت میباشد چنانکه در کلام مبارکش «ولا المهاجر كالطليق »اشارت باین امر است، زیرا که معاویه از جمله طلقا است .

بالجمله عجب این است که با این بیاناتیکه در اغلب خطب امير المؤمنين علیه السلام مندرج ، و از برتر درجات فضایل را متضمن، و نیز از اغلب مثالب مخالفين حاكى است ، و ابن ابی الحدید و دیگران بشرح آن پرداخته اند ، جمعی گویند معاویه خال المؤمنين است، و اگر درپاره موارد خطائی کرده است مجتهد و مثاب است .

و بروز این مقالات را از این مردم عجب نباید کرد ، چه در حق پسرش یزید پلید که در سه سال سلطنت خانه کعبه را ویران ، و پسر پیغمبر و ذراری او را شهید و اهل بیت را اسیر، و مردم مدینه را بقتل و نهب در سپرد سهل و آسان روند ، و لعن اور اجایز نشمارند ،و ذنوب كبيرة او را بچیزی نشمارند، وگویند چون مسلمان بود لعنش سزاوار نیست .

اما معاويه واولاد اوکه علی علیه السلام را هشتاد سال در منابر بدانگونه یاد میکردند، تاعمر بن عبدالعزيز متروك داشت برایشان عیب نشمارند و مردمی با گذشت و اغماض گردند .

اما این را نمی دانند که این رشته طولانی شود و آنانکه از خلفای بنی امیه و بنی عباس متجاهر بفسق و پاره بكفر و بعضی بزندقه منسوب شده اند، باید در تحت این قاعده مندرج شوند .

و بعلاوه چون مراتب عقاید و سستی کلمات و مبانی ترتیبات ایشان بر این نهج باشد اقوال و اعتقادات و اعتمادات ایشان درباره اسلاف نیز همین منزلت را خواهد داشت ومحل اعتنا نخواهد گردید .

وابن ابی الحدید در شرح این خطبه مبارکه «و آخر قد تسمى عالماً وليس به »که در ذیل آن میفرمايد «فأين يتاء بكم، وكيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم ، وهم أزمة الحق، وألسنة الصدق».

پس بکدام بیابان سرگشتگی و نیه جهالت اندر میشوید و بتحير وضلالت دچار

ص: 109

میگردید و حال اینکه عترت پیغمبر شما که زمامهای حق و زبانهای صدق و راستی هستند در میان شما میباشند .

میگوید : عترت رسول خدای صلی الله علیه وآله یکسان آن حضرت که بآنحضرت نزديك میباشند ، و نسل او هستند ، وقول آنکس که میگوید مراد از عترت رهط و قبیله آن حضرت هستند، هر چند بعید باشد مقرون بصحت نیست .

و اینکه ابوبکر در روز سقیفه بنی ساعده گفت و نحن عترة رسول الله صلی الله علیه وآله و بيضته التي فقأت عنه »برطریق مجاز است، چه ایشان بالنسبه بجماعت انصار عترت میشوند که از روی حقیقت ، چنانکه عدنانی چون خواهد باقحطانی افتخار جوید میگوید من پسرعم رسول خدایم، و مقصودش این نیست که حقيقة پسر عم آن حضرت است، بلکه بر حسب اضافه بقحطانی و بالنسبه بدو ابن عم می شود.

واگر بخواهند قائل بتقرير حذف مضافات شوند و گویند وی ابن عم أب الأب است تا بعدد کثیری در فرزندان و آباء مذکور دارند و گویند ابوبکر نیز عترت اجداد است بر سبیل حذف مضاف ، این نیز نمی شاید .

چه رسول خدای صلی الله علیه وآله در آن وقت که فرمود «إني تارك فيكم الثقلين» و نيز در تشخیص آن فرمود «عترتي أهل بيتي» و در مقام دیگر باز نمود که اهل بیت من کیست و این وقت در آنوقت بود که کساء یمانی را برایشان بگسترانید و گاهی که آیه شریفه «إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت »نازل شد، عرض کرد بارخدایا ایشان هستند اهل بيت من «فاذهب الرجس عنهم »آلايش شك وشبهت را از ایشان برگير.

و اگر گوئی این عترتی که امیرالمؤمنین در این کلام قصد کرده است کیست ؟

میگویم : خویشتن را اراده فرموده است و دو فرزندان خودش را ، و اصل در حقیقت نفس مبارك خود اوست ، چه دو پسرش تابع او و نسبت آن با نحضرت مثل نسبت ستارگان رخشان در هنگام طلوع آفتاب تابان است .

ورسول صلى الله علیه و آله بر این این امر تنبیه داده در آنجا که میفرماید « وأبوكما

ص: 110

خير منكما » پدر شما على از شما که حسن و حسین هستید بهتر است .

و نیز در این کلام نبوت ارتسام در صدق این قضیه میفرماید «وأدر الحق معه حيث دار» و در پایان این کلمات شريفه «وهم أزمة الحق وألسنة الصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن» میگوید اینکه میفرماید عترت را با قرآن بيك مقام و منزلت در آورید ،دارای سری عظیم است چه مکلفین را امر میفرماید عترت را در رعایت اجلال واعظام و انقیاد ایشان و اطاعت اوامر ایشان در حکم قرآن شمارند و جاری مجرای قرآن گذارند .

و اگر گوئی این قول بر عصمت حضرات عترت مشعر است پس سخن اصحاب شما در این مقام چیست؟

میگویم ابو محمد بن متویه رضی الله تعالى عنه تصریح و تخصیص نموده استکه امیر المؤمنين علی علیه السلام معصوم است، اگر چند واجب العصمة و عصمت شرط در امامت نیست، لکن ادله نصوص دلالت صریح دارد که آنحضرت معصوم است و باطناً و معنی در حق آنحضرت منصوص است.

و این عصمت باین رتبت امری است که اختصاص بخود امیرالمؤمنین دارد ،و سایر صحابه را بهره از آن نیست، و در سخن ما که گوئیم زید معصوم است ،یا بگوئيم زيد واجب العصمة فرق کلی ظاهر دارد ، چه امیر المؤمنين امام است و ازشروط امامت عصمت است ، و اعتبار اول مذهب ما میباشد ، و اعتبار ثانی که واجب العصمة باید باشد مذهب امامیه است .

و ابن ابی الحدید در شرح این خطبه مبارکه آن حضرت که در حق عمرو بن العاص ميفرمايد «عجباً لا بن النابغة يزعم لأهل الشام أن في دعابة »چنانکه از این پیش در این فصل مذکور گردید و در ترجمه احوال عمرو بن العاص و بعضی مطالب و حکایات دیگر مینویسد :

عمر بن الخطاب بر اسلم مولای خود برگذشت و او و عاصم را مشغول به تغنی بدید گفت دیگر باره این صوت را بر من اعادت کنید ، راوی گفت ما همچنان خواندن گرفتیم و گفتیم یا امیرالمؤمنین كدام يك از ما بهتر میخوانیم ؟ عمر از روی مزاح گفت شما مانند دو حمار عبادی هستید یکی گفت كدام يك از این دو حمار نابهنجارتر است؟

ص: 111

گفت اين يك ، یعنی اسلم ، پس از آن اسلم گفت یا امیرالمؤمنين من اول از این دو حمارم؟ گفت تو دومین هستی .

راقم حروف گوید از اینجا معلوم شد که این حکایت در زمان خلیفتی عمر بوده است ،و عمر چون بحالت تلذذی اندر میشده است دریغ از دعا به و مزاح نمیکرده است چنانکه از این پیش در آنجا که از بدایت ظهور غنا حديث ميرفت بپارۀ حالات عمر در آن امر اشارت شد .

بالجمله ابن ابی الحدید بعد از آنکه شطری از مزاح رسول خدای صلی الله علیه وآله واجله اصحاب مینویسد ، و داستان مذکور را بر مینگارد میگوید :از انبوهی از صحابه و تابعین داستان نموده اند که به نرد و شطرنج بازی میکرده اند، و بعضی شرب نبیذ وسماع تغنی طرب انگیز می نموده اند .

و ابن ابی الحدید در این عبارت احدی را مستثنی نداشته است که بدانیم کدامكس مرتكب و كدام يك مجتنب بوده اند، مگر اینکه میگوید اما امیر المؤمنين على علیه السلام چون بكتب حدیث و سیر نظر کنی از تمام آفریدگان یزدان خواه دوست یا غیر دوست یا موافق یا منافق هیچکس نیست که هیچ چیز از این صفات را نه قولا و نه فعلا بآن حضرت نسبت دهد، و هیچ جدی بزرگتر و اعظم از جد آنحضرت ، و هیچ ، و هیچ وقاری اکمل و اتم از وقار آن حضرت نیست ، و هرگز همزل نفرموده ، و بلعب نپرداخته و از حق و ناموس دینی خواه پوشیده خواه آشکار اجدائی نجسته .

و چگونه امکان دارد که آن حضرت را اهل هزل شمارند،با اینکه از کلمات مشهور آن حضرت است «ما مزح امرء مزحاً إلا و مج معها من عقله مجنّة»هیچکس مزاح نکرده است مگر اینكه بيك اندازه بعقلش زيان رسیده است .

اما خلفت وجود مبارك على علیه السلام بر سجینی لطیف و اخلاق و اوصافی سهل و ستوده و روئی گشاده و خوئی آزاده و کلامی پسندیده و بشارت دیداری دلپذیر بود

ص: 112

و این جمله از جمله فضایل و خصایص آنحضرت بود که خداوند تعالی برای مزید شرف او را عطا کرده و بمزیت آن اختصاص داده بود .

و غلظت و سخت گیری آن حضرت در افعال بود نه اقوال ، و در ضرب بشمشير جهاد بود نه بآنچه بندگان را مکروه افتد ، و طعن آن حضرت بزبان سنان بودنه بلسان و سوء خلق ، و نکوهیدگی خلق و خوی در وجود مبارکش راه نداشت .

چنانکه رسول خدای تعالی میفرماید «خصلتان لا يجتمعان في مؤمن :البخل وسوء الخلق »دو صفت است که در مؤمنی جمع نشود : صفت بخل و دیگر سوء خلق .

و خدایتعالی با پیغمبر خود میفرماید «ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك» اگر درشت خوي و سخت دار باشی مردمان از اطراف تو پراکنده می شوند .

و در خدمت رسول خداى صلی الله علیه وآله عرض کردند شوم چیست؟ فرمود : بدي خوی است

وقتی جابر انصاری با مردی بدخوی در طریق مکه مصاحب شد و از سوء خلق آنمرد رنجیده خاطر گشت، جابر فرمود من بدو رحم میکنم چه از وی مفارقت مینمائیم و باقی ماند برای او سوء خلقش .

ابراهيم بن عباس صولی گوید اگر این کلمه رسولخدای صلی الله علیه وآله را با محاسن خلق بيك ميزان بسنجند این کلمه سنگین تر خواهد بود «إنكم لن تشبعوا الناس بأموالكم فشبعوهم بأخلاقكم »(1) چون نمیتوانید مردمان را از ریزش مال سیر

ص: 113


1- این حدیث شریف در بحار الانوار ج 74 ص 159 از حضرت امير المؤمنين عليه السلام باين لفظ وارد است «انكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسموهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء»و در ص 169 از حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم باین کیفیت وارد است مخاطبا لبنى عبد المطلب او بنى هاشم «انكم لن تسموا الناس بأموالكم فالقوهم بطلاقة الوجه وحسن البشر»و معنایش هم واضح است وعلى كل حال لفظ «تشبعوا»و«شبعوهم»چنانچه در متن است ظاهراً از اشتباه نساخ باشد - م .

وشاکر سازید، باری از اخلاق و اطوار و افعال نیکوی خود شاد خوار و شاکر و مسرور فرمائید .

وقتى مرقد ومحمد بن واسع بعیادت بیماری برفتند، در حال صحبت سخن از رفق وعنف بگذشت ، مرقد گفت وقتی در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله عرض کردند یا رسول الله آتش دوزخ برچه شخصی حرام است، فرمود «على الهين اللين السهل القریب » چون حدیث را باز گفت محمد بن واسع بهر طرف بدید بیاضی برای سواد ندید لاجرم آن خبر مبارك را بر ساق خود رقم کرد.

از عایشه مروی است که رسول خداى فرمود «إذا أراد الله بأهل بيت خيراً دخل عليهم باب رفق»چون خدای تعالی درباره خانواده ای اراده خیر فرماید ایشان را برفق و ملایمت و خوی نرم و خصال کرم و حسن معاشرت ويمن مصاحبت برخوردار فرماید .

و ابن ابی الحدید بعد از اینکه شرحی از حسن خلق وخوی نگوهیده و اخبار و حکایاتیکه در این باب وارد است مذکور میدارد و آنوقت از غلظت و فظاظت وسبب ظهور ووجود این خوی ناپسند مینگارد ،و نتایج و خیمه دنیوی و اخرویه اش را یاد مینماید و میگوید:

صاحبان اینگونه خلق مذموم که امور را بر خود وزیر دستان مشکل ، و گاهی کاهی را کوهی، و وقتی کوهی را کاهی میگردانند ،و کارهائی بس آسان را دشوار ، و برخویشتن و اخوان خويشتن بطريق الأقرب فالأقرب از مردم بیرون و اندرون جور میورزند ، و جملگی را از آن سوء خلق دچار رنج و عذاب و شدت و مشقت مینمایند ، و لغزش هیچکس را معفو نمیدارند ، و براشك چشم هیچکس نمیبخشند واگر چند هیچ جرم و جریرنی را مرتکب نشده باشند ، بدستیاری هیجان وتحريك سوء خلق راهی برای آزار ایشان بدست میکنند تا از زحمت دست و زبان مردم را میآزارند .

میگوید و اینحال بدان گونه شدت میگیرد که صاحب سوء خلق بواسطة قوة

ص: 114

غضبیه بر بهایم و چارپایان که دارای عقل و شعور نیستند، خشمگین میشود، وخر و یا بو چوب و چماق بدون هیچ سبب مضروب میدارد ، و بالعکس لگد بر حمار و يا بو میزند، و ظروف و اوانی را که دارای حس و شعور نیست مضروب ومكسور میسازد، و آینه را بآن صفا و لطافت بسنك ميشكند ، و اگر گشودن قفل بروی دشوار میگردد بدندان فرو میگیرد و چنان میفشارد که دندانش را نقصان میرساند، و بسیار میشود که اگر موئی در شکاف خامه بنگرد از شدت خشم آن قلم را میشکند.

چنانکه حکایت کرده اند که یکی از پادشاهان چون خبر تلاطم و اضطراب دریا و عدم جریان کشتیهای خود را میشنید بکنار دریا می آمد، و بحر بی پایان را بخشم و غضب در می سپرد، و بمعبود خود سوگند میخورد که کوههای بزرگ را باین دریا در افکنم تا بحر را چون زمین خشك گردانم ، و بحر را مخاطب میداشت و تهدید مینمود و زجری عنیف میفرمود چندانکه رگهای گردنش درشت و چهره اش چون آتش تافته بر می افروخت .

و پاره از سلاطین یونان بودند که چون خشم میگرفتند تا گاهیکه آبی سرد برایشان نمی ریختند یا بول نمی افکند شعله غضبش فرو نمیکشید ،و از این روی میباشد که در شریعت وارد است که هر کس بشدت غضب اندر شود باید وضو بسازد و نماز بگذارد.

و ابن ابی الحدید بعد از بیان این مطالب و حکایات میگوید :

هر وقت عمر بن خطاب بخشم و عتاب اندر میشد و بر یکی از کسانش غضبناك میگردید شعله خشمش فرو نمی نشست تا دست خود را چنان بدندان بگزد که خون از آن جاري شود.

وقتی زنی نزد وی شد و گفت یا امیرالمؤمنین آیا مرا از زحمت ابی عیسی آسایش نمی بخشی ، عمر گفت ابوعیسی کیست گفت پسرت عبیدالله است، عمر گفت و يحك آیا ابوعیسی کنیت داری از آن پسرش را بخواند و گفت بازگوی خویشتن را ابوعیسی کنیت نهادی ، آن پسر از خشم و ستیز عمر سخت بترسید، پس عمر دستش را

ص: 115

بگرفت و چندانش بدندان بفشرد و بگزید که خونین گردانید ، آنگاهش او را مضروب داشت و گفت وای بر تو آیا عیسی را پدری بوده است آیا میدانی عرب چه کنیت میگذارد همانا ابوسلمه ابو حنظله ابو عرفطه ابومرة كنيت ميسازد.

و از جهت این قوه غضبیه عمریه بود که عبدالله بن عباس ابطال قول بعول را پوشیده میداشت ، و بعد از قتل عمر ظاهر ساخت گفتند از چه روی این سخن را در زمان عمر نمیگفتی گفت بواسطه هیبت عمر چه عمر امیری مهیب بود ،

راقم حروف از این پیش در ذیل نگارش احادیث شریفه باز نموده است که فرموده اند ابو مره کنیت مسازید چه کنیت شیطان است ، و نیز گفته اندکنیت حسن و نیکو باید کرد ، و ابو عرفطه از کنای غیر مستحسنه است .

عجیب این است که عمر را شدت خشم چنان بی خویش و از همه راه بی خبر داشته است که می گوید عیسی را میتوان بر موارد نام کرد و هرکس پدر او باشد ابو عیسی کنیت خواهد داشت، و ندانیم حالت عمر در هنگام غضب و خشم در حفظ حدود و احکام شریعت و امر و نهی و اقدام در امور جمهور چگونه بوده است ، و باین ترتیب نمی شاید عیسی را پدر نیز خواند و فلان بن عیسی گفت وكذلك غير ذلك:

بالجمله ابن ابی الحدید میگوید و همچنین ابو سفیان در زمان استلحاق زیاد از خشم و ستیز عمر اظهار خوف مینمود چنانکه از این پیش باین خبر اشارت کردیم .

و بواسطه تهدیدیکه عمر بجبلة بن الايهم ملك غسان نمود از اسلام باز شد و بعد از ارتداد با شصت هزار تن مردم خود بروم پیوست .

و نیز بواسطه همین خشونت خوی و فظاظت خلق بود که خالد بن ولیدرا و از آن پس که مدتها با هم دوست و براه صدق و صفا بودند از خودش بیزار ساخت .

و باين سبب بود که در میان عمر و طلحه آنگونه مناقشت پیش آمد ،

ص: 116

و طلحه همان کس باشد که در آن هنگام که ابوبکر وداع جهان می نمود با او گفت جواب پروردگار خود را چگوئی که مردی فظ و غلیظ القلب را والی امور امت ساختی .

و نیز با ابوبکر گفت ای خلیفه خدای با اینکه تو زنده بودی و عمر را آن اقتدار و اختیار نبود و بیرون از امر توکاری نمیتوانست ساخت ؛ شریر تر از عمر نشناخته ایم ، چگونه خواهد بود حال ما باعمر و خشونت خلق و خوی او گاهی که تو مرده و عمر خلیفه باشد .

و ابن ابی الحدید بعد از این بیانات گوید :

ما را از تقریر این مطالب قدح و ذم عمر مقصود نبود ، زیرا که عمر را بواسطه آن فتوحات و برکت و قوت اسلام که در عهد او روی داد ، مدح و تعظیم میشاید ، و ما همی خواستیم که از حال عنف و رفق و خال گشاده بودن خوى يا تنك خوئی و حال بشاشت و عبوس و حال طلاقت و وعورة شطری برنگاریم .

و دیگر در جلد نهم بحار الانوار مسطور است که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد :

بدانکه اگر امیر المؤمنین علیه السلام با آن فصاحت بیانی که یزدان هر دو جهانش از میان تمام آفریدگان بدان اختصاص داد بخواهد از مفاخر نفس مبارك خود باز گوید ، و در تعدیل مناقب و فضایل ذات مقدسش با آن بیان روشن و عبارات و اشارات لطیفه دقیقه مبالغت فرماید و تمام فصحای عرب نیز در شرح مفاخر ومناقب و فضائل ومآثرش با آنحضرت مساعد و همزبان گردند، بعشری از اعشار و اندکی از بسیار آنچه از رسول خدای و پیغمبر صادق رهنمای صلوات الله و سلامه علیه و آله در امر آن حضرت و مراتب و مقامات و فضایل و مناقب عالیه آن حضرت در زمان مبارکش بگذرانیده ، نتواند رسید .

و مقصود من از این مناقب و فضایل نه آن اخباری است که عموم و شیوع آن بر

ص: 117

نهج احتجاج امامیه بر امامت آن حضرت است، مثل خبر غدير و منزلة و قصه برائت و خبر مناجات و خبر الدار در مکه در ابتداء دعوت و امثال آن .

بلکه آن اخبار خاصه ایست که ائمه حدیث سنت و جماعت کرده اند ، و هزاران يك اين جمله برای غیر او نیست.

و من از این جمله چیزی اندک را که آن علمای حدیث که در بیان آن متهم نیستند و بیشتر ایشان قائل بر آن هستند که سایر احادیثی که در شأن امیر المؤمنین علیه السلام وارد شده براین احادیث مزیت و فضیلت دارد ، مذکور میدارد .

چه روایت این علمای حدیث را که از متعصبین محدثین سنیان هستند بدان گونه اسباب تسكين نفس و اطمینان قلب میشود که از روایات سایرین حاصل نمیشود .

بعد از آن ابن ابی الحدید به بیست و چهار خبر اشارت کرده است که خلاصه آن این است :

خبر اول يا على «إن الله قدر ينك بزينة لم يزين العباد بزينة أحب إليه منها »تا آخر .و راوی آن ابو نعيم در كتاب حلية الأولياء و ابو عبدالله احمد بن حنبل است در مسند .

خبر دویم حکایت وفد ثقیف و کلمات رسول خداى صلی الله علیه وآله « لتسلمن أولا بعثن إليكم رجلامنى أوعديل نفسی »تا آخر خبر که عمر گفت تا آنروز تمنای امارت را نمی کردم و همی خویشتن را آماده می کردم ، مگر رسولخدای فرماید من آنکس هستم ، لكن رسول خدای دست علی علیه السلام را بگرفت و دومره فرمود این است ، و این خبر را احمد ابن حنبل در مسند مذکور نموده است .

خبر سوم رسول خداى صلی الله علیه وآله فرمود «إن الله عهد إلى في علي عهداً» و باين خبر از این پیش در این کتاب اشارت شد ، و راوی این خبر ابو نعیم است که در حلیة الاولیاء از ابو هريره اسلمی و انس بن مالك مسطور داشته است .

خبر چهارم رسول خداى صلی الله علیه وآله فرمود «من أراد أن ينظر إلى نوح في عزمه ،

ص: 118

و إلى آدم في علمه ، و إلى إبراهيم في حلمه، و إلى موسى في فطتنه، و إلى عيسى في زهده ، فلينظر إلى على بن ابيطالب، واين خبر مبارك را که مشتمل بر آن است که اوصاف حمیده پیغمبران بزرگوار اولوالعزم در علی علیه السلام جمع است و در هريك صفتی خاص و مزیتی مخصوص بود که بآن انفراد داشته، در آن حضرت فراهم شده ، احمد بن حنبل در مسند و احمد بیهقی در صحیح خودم رقوم نموده اند .

خبر پنجم را «من سره أن يحيى حياتى و يموت میتتی » تا آخر آن ، ابو نعیم حافظ در حلية الاولياء و ابن حنبل در مسند و کتاب فضائل على بن ابيطالب مسطور ساخته .

خبر ششم رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود «والذي نفسي بيده لولا أن تقول طوائف من امتي فيك ماقالت النصارى فى ابن مريم لقلت اليوم فيك مقالا لا تمر بملاء من المسلمين إلا أخذوا التراب من تحت قدميك للبركة».

راقم حروف گوید با اینکه رسول خدای از آنگونه فضایل آن حضرت باز نفرمود جمعی علی را بخدائی خواندند و خالی شدند، و راوی این خبر شریف احمد بن حنبل در مسند است .

خبر هفتم را که رسول خدای صلی الله علیه وآله در شامگاه عرفه بر مردم حاج بیرون شد و فرمود «إن الله باهى بكم الملائكة عامة الخ»احمد بن حنبل در مسند و کتاب فضایل علی صلوات الله علیه نگاشته است.

خبر هشتم را«أنا أول من يدعى به يوم القيامة - اه »احمد بن حنبل در هر دو کتاب خود یاد کرده است .

خبر نهم «یا انس اسکب لی وضوءاً»که در جمله آن در حق امیر المؤمنين میفرماید : خاتم وصیین است ، و ابو نعيم حافظ در حلية الاولياء باين خبر اشارت کرده است .

خبر دهم رسول خدای صلی الله علیه وآله فرموده «ادعوا لي سيد العرب علياً»و بتمام اين خبر

ص: 119

ابونعیم در کتاب مسطور خود گذارش نموده است.

خبر یازدهم «مرحباً بسيد المؤمنين - الخ »بروایت ابي نعيم در حلية الاولیاء.

خبر دوازدهم « من سره أن يحيى حياتى ويموت مماتی»بروایت ابی نعیم در کتاب مسطور است .

خبر سیزدهم مامور فرمودن خالد بن ولید را در سریه و علی علیه السلام را در سریه دیگر بجانب یمن ، و تفتين خالد در حق على صلوات الله عليه ، وكلمات رسول خدا صلی الله علیه وآله در فضایل و ولایت آن حضرت است که ابو عبدالله احمد بن حنبل در مسند خود در مواقع عديده، و هم در کتاب فضایل علی علیه السلام ، و همچنین اکثر محدثین سنت و جماعت مرقوم داشته اند .

خبر چهاردهم «كنت أنا و على نوراً بين يدى الله عز وجل إلى آخر الخبر»است که ابن حنبل در مسند و کتاب فضایل علی علیه السلام و صاحب كتاب الفردوس یاد کرده اند و در آخر آن میفرماید «فکان لى النبوة ولعلى - الوصية».

خبر پانزدهم «النظر الى وجهك يا على عبادة »

خبر شانزدهم آب خواستن پیغمبر در شب و رفتن علی علیه السلام در چاه عمیق و آمدن میکائیل و جبرائیل و اسرافیل باعانت آن حضرت تا بآخر خبر ،بروایت ابن حنبل در کتاب فضایل علی علیه السلام از انس بن مالك .

حدیث هفدهم رسول خدای صلی الله علیه وآله مردمان را در روز جمعه خطبه راند و فرمود «أيها الناس قدموا قريشاً»و در ضمن آن میفرماید «لا یحبه إلا مؤمن، ولا يبغضه إلا منافق» بروایت احمد بن حنبل در کتاب فضایل علی علیه السلام.

حديث هيجدهم «الصديقون ثلاثة » بروایت ابن حنبل در کتاب فضائل على علیه السلام.

حدیث نوزدهم «أعطيت في علي خمساً» بروایت احمد بن حنبل در کتاب فضایل على صلوات الله عليه .

ص: 120

حدیث بیستم سد کردن رسول خدای صلی الله علیه وآله ابواب صحابه را از مسجد پیغمبر و باز گذاشتن دری را که بعلی علیه السلام اختصاص داشت بامر پروردگار عالمیان ، و اين حديث مبارك را که بینی جمعی را بخاك بماليد، وابواب طمع را مسدود ساخت، احمد بن حنبل در كتاب فضائل على علیه السلام در چند موقع المذكور داشته است.

حدیث بیست و یکم خواندن رسول خدای صلی الله علیه وآله على علیه السلام را در غزوه طایف و مدتی طویل با آنحضرت بنجوی سخن کردن و کراهت جماعتی از اصحاب ، و کلمات رسول خدای صلی الله علیه وآله در جواب ایشان بروایت احمد بن حنبل در مسند.

حدیث بیست و دوم «اخصمك ياعلى بالنبوة فلانبوة بعدی» تا آخر خبر بروایت ابی نعیم در حلية الأولياء .

خبر بیست و سوم فاطمه صلوات الله علیها در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله عرض کرد مرا با مردی درویش که دارای مالی نیست تزویج فرمودی ، و کلمات رسول خدا در جواب زهراء بروایت احمد بن حنبل در مسند .

حدیث بیست و چهارم حکایت نزول سورة «إذا جاء نصر الله»وكلمات پیغمبر در حق على علیه السلام بروایت ابی اسحاق ثعلبی در تفسیر القرآن .

ابن ابی الحدید بعد از نگارش این اخبار مینویسد :

از این راه بنگارش این اخبار اقدام نمودم که جمعی از منحرفین چون بر كلمات اميرالمؤمنين صلوات الله علیه در کتاب نهج البلاغه و مقامات دیگر که متضمن یاد کردن آن حضرت از نعمتهای الهی است در حق آن حضرت از برگزیدن و اختصاص دادن رسول خدای صلی الله علیه وآله امیر المؤمنین علیه السلام را از دیگران میگذرند، آن حضرت را بکبر و خویشتن ستائی و فخر نسبت میدهند ، چنانکه وقتی با عمر بن خطاب گفتند سپهسالاری و امور حربیه را با علی بگذار ، عمر گفت کبر علی از این بیشتر است.

ص: 121

راقم حروف گوید: این سخن که بر زبان عمر بگذشته از الهامات آسمانی است چه سالاری تمام آفریدگان اولین و آخرین نسبت بمقام بلند و شأن عالی و عظیم امیر المؤمنین بچیزی شمرده نیست، مگر حفظ دین و امارت احكام رب العالمين ، وامارت يوم الدين.

و اما اینکه عمر باين عذر معتذر شد باید دانست که مگر امارت سپاه و امر حرب را با دیگران که محول میداشت بتمام فضایل محلی و از تمام معایب مبری بوده اند .

بالجمله ابن ابی الحدید گوید آنچه رسول خدای صلی الله علیه وآله در فضایل و مناقب امير المؤمنين علیه السلام و مراتب عالية و مقامات متعالیه آنحضرت فرمود ، و از جانب خدای تبلیغ نموده است، اگر علی علیه السلام بآسمان برشود و در هوا عروج گیرد و بر ملائکه و انبیاء عظام علیهم السلام از راه عظمت و جلالت و حجت مفاخرت فرماید ، هیچ ملامتی ندارد ، بلکه شایسته و سزاوار باین کار و کردار است .

پس چگونه خواهد بود گاهی که آن حضرت هرگز در هیچکار مسلك تعظم و تکبر رانه در اقوال خودونه در افعال خود، پیش نهاد نفرموده ، و از تمامت بشر در حسن خلق و کرامت طبع و شدت تواضع و بردباری و احتمال مکاره و بشارت و بشاشت و طلاقت روی ، فزونی داشت ، و اینحال چندان قوت داشت که پاره دشمنان و مخالفان آنحضرت را بدعا به و مزاح که هر دو مخالف تکبر و بلند پروازی است منسوب میداشتند .

و اگر گاهی باین نمط سخن میفرمود ، از راه نفته مصدور ، و شکوای مکروب و تنفس مهموم ، و اثبات حقوق خود بوده است، و از شرح آنجمله جز شکر نعمت و آگاهی آنانکه از فضایلی که خدایش آن اختصاص داده غافل بوده اند ، مقصودی نداشته ، و این نیز بروفق شرع و از باب امر بمعروف که حفظ حقوق آن حضرت و نهی از منکر است که عبارت از تقدیم دیگران است بر آن حضرت.

و در ذیل این بیانات می گوید: آمد و شد ملائکه بر آن حضرت و دو پسر

ص: 122

آن حضرت مقرون بصحت است، چنانکه در اخبار صحیحه وارد است که رسول خدای صلی الله علیه وآله با جبرئیل فرمود : علی از من است و منم از علی، جبرئیل عرض کرد و أنا منكما و این خبر باز می نماید که علی علیه السلام مانند رسول خدا جبرئیل را ملاقات میفرموده است .

و ابن ابی الحدید بعد از بیان پارۀ از فضایل آنحضرت و نگارش خبر «أنا مدينة العلم و على بابها »و نگارش کلمات آن حضرت که در روز شوری و شرح فضایل خود یاد کرده بآیه شریفه «هذان خصمان اختصموافى ربهم»اشارت و بتفسیر آن گذارش مینماید .

و نیز مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید:ابن ابی الحدید در موضعی دیگر ميگويد :أمير المؤمنين على علیه السلام صاحب اخلاق متضاده است، از آنجمله این است که حال مردمیکه بصفت جرئت و جلادت و اقدام در امور خطيره ممتاز هستند، غالباً این است که بقساوت قلب و فتاكی و تنمش و جبریت موصوف باشند .

و آن جماعت که اهل زهد و ترك دنيا و اشتغال بمواعظ و بيمناك ساختن جهانیان را از خطرهای معاد و یاد آوردن ایشان را از مرگ می باشند ، غالب حال ایشان این است که برقت و نرم دلی و ضعف قلب و سستی طبع موصوف باشند، و این دو حالت ضد یکدیگرند و در آن حضرت هر دو جمع شده بود.

و از این جمله این است که مردم شجاع و خونریز باید بخوی و خصال درندگان و طبیعت و سرشت و حوش باشند.

و نیز آنانکه اهل زهادت و ارباب وعظ و تذکیر و ترك دنیا هستند باید گرفته خوی و ترش روی و متنفر و با وحشت از مصاحبت مردمان باشند .

و امیرالمؤمنین علی علیه السلام از تمامت جهانیان شجاع ترو در خونریزی از همه کس بزرگتر ، و از جمله مردمان زاهدتر و از لذایذ دنیویه دورتر ، و از جمله خلقان در وعظ و یاد کردن روزگار قیامت و عذاب و عقاب آنسرای برتر ، و در اجتهاد بعبادت

ص: 123

وسخت گیری با خویشتن شدیدتر بود .

معذلك از تمام آفریدگان اخلاقش لطیف تر ، و در بشارت و بشاشت روی و خوی و دوری از تندخوئی و ترش روئی و کناری جستن از مردم و مباعدت از غلظت وفظاظت که موجب تنفر و تکدر نفوس میشود ، فزونتر بود ، چنانکه آن حضرت را بدعا به و مزاح موصوف میداشتند.

و چون در آن حضرت هیچ صفتی که اسباب غمز و طعن باشد نیافتند باين يك مسئله که آنهم در آن حضرت نبود چنگ در انداختند ، و برای نفرت دست آویز ساختند (و تلك شكاة ظاهر عنك عارها )و اینحال از عجایب و غرایب لطیفه آن حضرت است .

و از آنجمله این است که آنانکه در شمار شرفاء و اهل سیادت و ریاست هستند غالباً چنان است که متکبر و خودستای مستند خصوصاً چون از حیثیت نسب نیزدی شرف باشند بركبر و عظمت میافزایند.

و امیر المؤمنين علیه السلام باتفاق دوست و دشمن بعد از ابن عمش رسول خدای صلوات الله علیه و آله از تمامت جهانیان از حیثیت جلالت نسب اشرف است ، و نیز آنحضرت را بیرون از شرف نسب از جهات عدیده چگونه شرفها میباشد ، معذلك از جمله جهانیان براى كوچك و بزرك تواضعش بیشتر و خلق و خویش نیکوتر و نرم تر و از نشان کبر دورتر و بحق عارف تر بود.

و حالات آن حضرت خواه در زمان خلافت یا قبل از خلافت و ریاست یکسان بود ، و چگونه در زمان خلافتش تغییر حالتی خواهد یافت ، زیراکه از آغاز امر رئیس و امیر بود ، و از خلافت آن حضرت را شرافتی نبود، بلکه شرف و زینت خلافت بآن وجود مبارك بود .

چنانکه چون از خلافت ابی بکر و علی علیه السلام نزد احمد بن حنبل سخن کردند و بسیار گفتند احمد سر بر کشید و گفت بسیار گفتید همانا علی را خلافت زینت نمیدهد لكن على خلافت را زینت می بخشد .

ص: 124

و مفهوم این کلام این است که دیگری غیر از علی علیه السلام بخلافت فزونی و زینت گیرد و نقیصه اش تمام شود ، یعنی کامل گردد لكن على علیه السلام را نقیصه نبود که بخلافت اتمام گیرد ، و چون خلافت في نفسها نقصان دارد گاهیکه علی علیه السلام خلافت یافت از میمنت وجود مبارکش آن نقصان مرتفع گشت.

و از این جمله این است غالب بر آنانکه صاحب شجاعت و مردم کشی و خونریزی و اراقت دماء هستند این است که اندک گذشت باشند و زودگذر نباشند ، زیرا که اکباد ایشان پرجوش و کینه ور وقلوب ایشان افروخته و شعله ور و قوه غضبیه ایشان سخت و شدید است .

و حال امير المؤمنین علیه السلام در کثرت خونریزی معلوم ، و آنگونه حلم و بردباری و گذشت و چیرگی بر هوای نفس خودش مکشوف است ، و کردار آنحضرت در وقعه جمل بر تمام خلق مشهود.

و از آن جمله این است که ما هرگز شجاعی جواد ندیده ایم ، چنانکه عبدالله ابن زبیر در شمار شجعان روزگار بود لکن در صفت بخل بر تمامت مردم پیشی داشت و پدرش زبیر شجاع بود و رفت و حریص بود ، و طلحه شجاع بود لكن حرص و امساکی بکمال داشت ، چنانکه بعد از مرگش آن چند مال و دولت از وی مخلف گشت که حد و حصر نداشت ، و عبد الملك بن مروان بشجاعت امتیاز داشت لکن در حرص و شح مضروب المثل بود ، و بواسطة بخلش رشح الحجر نام یافت.

اما مقام امير المؤمنين على علیه السلام در مراتب شجاعت و سخاوت معلوم است بچه مقدار است، و اینحال نیز از اعاجیب احوال و اوصاف آن حضرت است .

و نیز ابن ابی الحدید مینویسد که از حضرت جعفر صادق صلوات الله عليه مروی است که فرمود «كان على علیه السلام يرى مع رسول الله صلی الله علیه وآله و يسمع الصوت» يعنى على علیه السلام در آغاز امر و قبل از بعثت رسول خدانور ایمان را با آنحضرت نگران و صدای جبرئیل را با آنحضرت شنوا بود .

ص: 125

و در جای دیگر در وصف عدالت و تقسیم اصول آن بر سه قسم وفروع آن سخن میکند و میگوید عدالت کامله با اوصاف مذکوره بعد از رسول خدای برای هیچکس از نوع بشر جز از بهر امیرالمؤمنین علی علیه السلام حاصل نشد .

و در موضعی دیگر میگوید آیا معاویه و جز او از صحابه نمیدانستند که رسول خدای صلی الله علیه وآله در هزار موقع ومقام باعلى علیه السلام فرمود «أنا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت »و امثال این کلمات :

مثل:«اللهم وال من والاه وعاد من عاداه »و قول آنحضرت «حربك حربى وسلمك سلمى» وقول آنحضرت «أنت مع الحق والحق معك » وقول آن حضرت «هذا أخي»و قول آنحضرت «يحب الله ورسوله و يحبه الله ورسوله »وقول آن حضرت « اللهم ائتنى بأحب خلفك اليك»وقول آن حضرت «أنت ولى كل مؤمن بعدى» وقول آن حضرت « لا يحبه إلا مؤمن ولا يبغضه إلا منافق» وغير ذلك فرموده بود، و اگر بخواهیم جمله را بر نگاریم کتابی مخصوص خواهد بود :

راقم حروف گوید :غالب حال کسانیکه بصفت نیرومندی نامی هستند این است که در سن شباب باشند و شکمپاره وكثير الاكل باشند .

أما أمير المؤمنين صلوات الله علیه با آن نیرومندی که بر تمام خلق پیشی داشت قلت اكلش بدانجا رسیده است که اسباب حیرت و عبرت شوندگانست ، و حالت قوت و شجاعتش در پایان زندگانی با اوایل جوانی هیچ تفاوت نداشت، چنانکه وقعه ليلة الهرير وحروب صفين بر اینجمله شاهد است، و در ایام صفین بود که چون خشمگین شد موی مبارکش از شدت غضب آن حضرت سر از زره بیرون کرد .

و نیز آنانکه قلیل الاکل باشند و از اغذیه لذيذه اجتناب ،گیرند در تمام عبادات ورياضات و مصاحبت نسوان نقصان یابند .

و آن حضرت با آن قلت اكل و اجتناب از اقسام لذایذ دنیویه در کار عبادات ورياضات و احتمال وفود مردم و استفتاء ایشان و رسیدگی بکلیه امور و نظم حال جمهور و سرحدات و ثغور و مزدوری و مشقت گرسنکی بر خویش نهادن و مصاحبت

ص: 126

نسوان وكثرت فرزندان و ازدحام زحمات و حوایج ایشان و دیگران و ممارست در حروب دارای مقامی است که موجب عجب ومصداق مظهر الغرايب ومظهر العجایب است.

و نیز هرذی فنونی مغلوب ذى فن است ، و امیر المؤمنين علیه السلام در تمام فنون و علوم و اوصاف و اطوار و اخلاق و افعال و اعمال و افضال بر تمام علماء و فضلاء وذی فن های جهان برتری و فزونی دارد، و مقامات فضایل و جلالت ومراتب و شئونات آن حضرت بآنجا میرسد که نظام از اجله متکلمین و ائمهٔ ادبای متدر بین است در حق آن حضرت باین تقریب سخن میکند و میگوید :

کار امیرالمؤمنین علیه السلام سخت مشکل است چه اگر بخواهیم در مدح و ثنای او باقتضای حق و مقام سخن کنیم غالی میشویم، و اگر قصور و رزيم كافر گرديم ، ويك حالت میانه ما بین این دو حال است که بسیار لطیف و دقیق ، وادراك آن منوط بتوفيق است.

وجارالله زمخشری که از فحول علماء و مفسرین اهل سنت و جماعت و موصوف بتعصب است میگوید در حدیث قدسی وارد است که خدایتعالی میفرماید «لا دخل الجنة من أطاع علياً وإن عصاني، وأدخل النار من عصاه و إن أطاعني »البته بدرون بهشت میبرم آنکس را که اطاعت علی را نماید و اگر چه با من بعصیان برود، و البته بآتش جهنم میبرم کسی را که عصیان علی را نماید اگرچه مرا اطاعت نموده باشد .

زمخشری میگوید این رمزی نیکو است چه دوستی و حب علی علیه السلام ایمان کامل است ، و با وجود ایمان کامل اعمال سیئه بایمان زیان نمیرساند واینکه میفرماید و اگر چه با من عصیان بورزد او را می آمرزم برای اکرام مقام علی علیه السلام است ، و میفرماید و ببهشت میبرم او را بواسطه ایمان اوست ، پس برای آنکس بهشت است بواسطه ایمانش و از بهر او بسبب حب على علیه السلام عفو و غفران است.

و اینکه فرمود و بآتش در افکنم آنکس را که با علی عصیان بورزد اگر چند اطاعت کند ،مرا برای این است که هر کس دوستدار علی نباشد او را ایمانی نیست ؛ وطاعات دیگر آنکس از راه مجاز است نه حقیقت زیرا که سایر اعمال وقتی حقیقی خواهد بود که بدوستي على علیه السلام مضاف گردد ، پس هر کس دوست بدارد علي علیه السلام را

ص: 127

البته اطاعت کرده است خدايرا ، و هر کس مطیع خدای باشد رستگار گردد، لاجرم هر کس علی را دوست بدارد از آتش جهنم رستگار شود .

پس معلوم گردید که حب علی علیه السلام اصل ایمان و بغض على علیه السلام اصل کفر و در روز قیامت جز حب و بغض نیست یعنی حال مردمان از این بیرون نیست که یا دوستدار علی یادشمن آن حضرت هستند، دوستدار آنحضرت را نه سیئه و نه اورا حسابی است و هر کس را حسابی نباشد بهشت منزل و سرای اوست ، و دشمن اورا ایمانی نیست و هر کس را ایمان نباشد خداوندش بنظر رحمت ننگرد، وطاعتش عين معصیت میباشد و جایش در جهنم است .

پس دشمن على علیه السلام بهلاك سرمدی دچار است اگر چه دارای تمامت حسنات بندگان باشد ، و دوستش رستگار است اگرچه در بحار ذنوب و معاصی مستغرق باشد، وچون ایمان خالص باشد غبار ذنوب را بکجا راه است ، و با وجود اکسیر کبیر محبت آن حضرت، مس سیئات چگونه بحال خود باقی میماند .

«فمبغضه من العذاب لا يقال، ومحبه لا يوقف ولا يقال، فطوبى لأوليائه، وسحقاً لأعدائه»پس دشمن علی را هرگز از گزند عذاب اقاله و فرو گذاشتی نیست و دوست او را در عرصه محشر توقف و پرسش و درماندگی نباشد ،و یکسره بجنت جاوید راه برگیرد و مأوی جوید، پس خوشا بحال دوستان و بدا و هلاکا و دمارا برای دشمنان او .

راقم حروف گوید چون باین خبر از چنین راوی که شیخ طریحی در مجمع البحرين در لغت عصا یاد کرده است بتامل و فطانت بنگرند ، بیاره مقامات ولی مطلق خالق و درجات او وقوف یا بند همانا جارالله زمخشری از اجله ارکان ادبا و مفسرین اهل سنت و جماعت است، و شرح حالش را در ذيل مجلدات مشكوة الادب مذکور داشته ام .

و ندانیم حال او و امثال او که در عهد خود مشعل فروزان محفل علم و دانش ، و شبستان فهم و بینش، و دارای ذوق سلیم و هوش مستقیم، و نور علم و فروز فضل واحاطه بر احادیث و اخبار و تواریخ و آثار و تفسیر کلام ایزد دادار ، وصاحب عقل

ص: 128

دوربین و اندیشه رزین هستند ، در نگارش این خبر واشباه آن چیست .

اگر دروغ گویند از چه گویند، و محرك ایشان چیست، بلکه تقاضای عهد و مذهب ظاهری ایشان برخلاف آن میجسته است ، و اگر عالماً وعامداً می نوشته اند و بآن اقرار دارند دیگر جای چه سخن میماند، یا باید اگر میتوانند منکر صانع گردند ، با شیعه علی بن ابیطالب و منکر مخالف باشند و چه دوستی آن حضرت با دوستی مخالفانش اخوت ندارد ، و اصل دوستی آن حضرت آن است که بولایت و امامت و خلافت بلافصلش قائل باشند .

زیرا که علی علیه السلام از محبت خود جز ایمان بخدای ورسول راکه اصل توحید و معرفت است که علت غائی خلقت است و میفرماید «بنا عرف الله وبنا عبدالله»وخداى میفرماید «وما خلقت الجن والانس إلا ليعبدون »نمیخواهد ،و حصول ایمان جز بقبول ولايت آنحضرت ممکن نمیشود، وگرنه آن حضرت را بمحبت اینمردم چه حاجت ، و از دشمنی ایشان چه زیان .

خداوند منان ما بندگان درمانده را باولای علی زنده و با ولایت او بدینگر جهان پوینده ، و با نور محبتش که اصل ایمان و کیمیای سعادت سرمدی هر دو جهان است از گور محشور و با آن گوهر پرنور بعرصه نشور شتابنده و بی پرسش و توقف در بهشت جاویدان در جوار رحمت و رضوان محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله نماینده بگرداند آمين يارب العالمين.

در مجلد نهم از بحار الانوار و مناقب خوارزمی از مجاهد از ابن عباس مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود:

«لو أن الرياض أقلام ، والبحر مداد ، والجن حساب والانس كتاب ، ما أحصوا فضائل على بن أبي طالب علیه السلام».

اگر اشجار و نباتات باغستانها خامه گردند، و آبهای دریاها مداد شوند، وصنف جن حسابگر ، و نوع آدمیزاد نویسنده گردند و نتوانند احصای فضائل علی بن ابیطالب علیه السلام را بنمایند.

راقم حروف گوید میتوان گفت هر چه از آغاز جهان تا پایان جهان بروید

ص: 129

ولیاقت آنرا داشته باشد که خامه گردد، و هر چه دریا از بدایت آفرینش تازمان برانگیزش در جهان نمایان باشد، و هر چه از صنف جن خدای خلق فرموده باشد و هر چه از نوع انسان از بدایت جهان تا نهایت جهان خلق شود ، بلکه شامل ریاض و بحار و جن و انس هر دو سرای نیز می تواند بود .

و از این است که آيه شريفه «والبحر يمده سبعة أبحر»را بعضى از مفسرین بآ نحضرت راجع میدانند .

و باين اسناد از حسین بن على بن ابيطالب علیهم السلام مروی است که رسول خدای فرمود «لوحدثت بما انزلت في على ما وطىء على موضع فى الأرض إلا أخذ ترابه إلى الماء »اگر بآنچه در فضایل و شئونات ومناقب ومقامات على بن ابيطالب نازل شده است حدیث نمایم برهیچ موضعی از زمین قدم نگذارد جز اینکه مردمان خاکپای مبارکش را برای میمنت و برکت و شرافت برگیرند تا گاهیکه آن موضع را بواسطه کثرت کاوش نمایش آب افتد.

و از این کلام مبارک میرسد که آنچه خدای در حق على علیه السلام بر رسول خدا وساير انبياء صلى الله عليه وآله وعليهم اجمعين نازل فرموده است اکثرش را آشکار نفرموده اند .

و دیگر در آن کتاب از مسند احمد بن حنبل از عمر بن میمون حدیثی مبسوط در فضایل آن حضرت ، و شفای درد چشم مبارکش بدمیدن پیغمبر ، و حکایت سوره مبارکه برائة و گرفتن از ابوبکر و بردن علی علیه السلام و سبقت آن حضرت بر تمام رجال و مردان اهل عالم ، و خفتن در جای پیغمبر،وحدیث کساء ، و داستان غزوه تبوك ، و خلیفتی آنحضرت از جانب رسول خدای وحديث «تكون أنت منى بمنزلة هارون من موسى ، و أنت ولى في كل مؤمن من بعدی »و حکایت سدا بواب مسجد۔ الرسول جزباب على علیه السلام وخبر «من كنت مولاه فان مولاه على» وغير ذلك مذكور است .

و هم در آن کتاب از کتاب الواحدة ابي الحسن علی بن محمد بن جمهور

ص: 130

از اعمش خبری مبسوط که جامع فضایل و مناقب وشامل ولایت و امامت و وصایت و خلافت آنحضرت است مروی است .

و دیگر در آن کتاب از مصنف کتابی دیگر مرزی است که گفت کتابی کبیر در مناقب اهل بیت علیهم السلام از تألیفات احمد بن حنبل نگران شدم که جامع و حاوی احادیث جلیله ایست که در آنجمله پیغمبر ایشان محمد صلی الله علیه وآله در خلافت على علیه السلام از آنحضرت بر جهانیان تنصیص فرموده، و بر مردم منصف جاى شك و شبهت نیست.

و این احادیث بر مخالفان حجت و این کتاب در خزانه مشهد على علیه السلام در غري است و آن نسخه را برکتابخانه مبارکه اش وقف کرده اند هر کس خواهد از آنجا طلب کند .

و دیگر ابو عمر يوسف بن عبدالبر نمیری که از دانایان احوال رجال و از علمای بزرگ اهل سنت و جماعت است در کتاب استیعاب شرحی از فضایل على بن ابيطالب علیه السلام مسطور ومذكور ، و بعلاوه نصوصی را که بالصراحه در خلافت آنحضرت و اختصاص آنحضرت از میان دیگران بآن مقام و منزلت و تفضيل امیرالمؤمنين علیه السلام بر سایر اصحاب مرقوم میدارد از حصر فضایل و ذکر فواضل آنحضرت اعتراف بعجز مینماید .

و دیگر میگوید و از این جمله آن روایاتی است که ابوبکر احمد بن موسی ابن مردویه که از اعیان رجال مذاهب اربعه است از اخبار شاهده تواتراً و تصريحا بفضايل امير المؤمنين صلوات الله عليه و تحقیق نص برخلافت آن حضرت میکند

و چون اندك تفحص و پژوهشی در آن کتاب نمودم دویست و هشتاد و دو منقبت بدیدم که از پیغمبر خودشان در حق علی بن ابیطالب علیه السلام روایت نموده ، و در آنجمله تصریح در نص خلافت آنحضرت و قیام او در مقام پیغمبر در میان امت دارد میگوید .

از آن پس باصل کتاب ابن مردویه دست یافتم و سه مجلد ديدم و اينك نزد من حاضر است و متضمن نصوص برخلافت مولای ما علی بن ابیطالب سلام الله علیه است .

ص: 131

و از آنجمله اخباری است که حافظ محمد بن مؤمن شیرازی در آن کتاب خودش که از تفاسیر اثنی عشر استخراج نموده، و این حافظ از رجال و علمای مذاهب اربعه است و بر تنصیص و تصریح رسول خدای صلی الله علیه وآله بر خلافت و مناقب جلیله آن حضرت شامل است.

و از آنجمله روایات اسعد بن عبد القاهر بن شفروه اصفهانی است در کتاب الفایق که متضمن نصوص جلیله صریحه پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله است برخلافت و فضایل عظیمه امیر المؤمنين صلوات الله علیه ، و نسخه ای از این کتاب را در خزانه مشهد على علیه السلام در غری بدیدم .

و از آنجمله روایاتی است که موفق بن احمد خوارزمی اخطب الخطباء که از اعیان علمای مذاهب اربعه است در کتاب العین فی مناقب امیر المؤمنين علیه السلام مذکور داشته ، و متضمن نصوصی است که از رسول خدای برخلافت و فضایل آنحضرت وارد است و تسمیه کتبی که در تنصيص خلافت و فضائل آنحضرت وارد است از اندازه بیرون است.

و از آنجمله روایاتی است که ناصر بن ابی المکارم مطرزی خوارزمی معروف به حجة الاسلام که از اعیان علمای مذاهب اربعه و صاحب كتاب الغرب والمغرب والايضاح است در فضایل و نصوص برخلافت آنحضرت و اعتراف بر عدم احصاء آن نموده است و میگوید مصداق این کلام این روایتی است که از رسول خدای وارد است «لو كان الرياض أقلام - الی آخرها»که از پیش مذکور شد و این شیرویه دیلمی نیز در کتاب الفردوس باین خبر گذارش گرفته است.

و دیگر در بحار الانوار از یونس بن حبیب نحوی که راقم حروف در مجلدات مشكوة الادب بنام او اشارت کرده است و او عثمانی بود مروی است که :

با خلیل بن احمد که از بزرگان ادباء ونحويين اهل سنت است گفتم میخواهم از چیزی از تو پرسش کنم و باید آنچه میپرسم بر من پوشیده بداری .

خلیل گفت این سخن تو دلالت بر آن دارد که جواب غلیظ تر از سؤال است

ص: 132

تونیز بباید آنچه گویم پوشیده بداری گفتم آری چندانکه زنده باشی مکتوم میدارم گفت اکنون بپرس .

گفتم اصحاب رسول خدای صلی الله علیه وآله و رحم ایشان را چیست که گوئی جمله ایشان فرزند يك مادر هستند و علی بن ابیطالب علیه السلام از میان ایشان جدائی دارد و مادرش نوعی دیگر است.

خلیل از روی استعجاب گفت ترا با این سؤال چکار گفتم مرا بجواب میعاد نهادی گفت تو نیز ضمانت کتمان نمودی گفتم آری ضمانت کردم تا تو زنده باشی باکس نگویم.

گفت«إن عليه تقدمهم إسلاماً وفاقهم علماً ، وبدهم شرقاً ، ورججهم زهداً، وطالهم جهاداً ، فحسدوه ، والناس إلى أشكالهم وأشباهم أميل منهم إلى من بان منهم فافهم».

على علیه السلام از حیث اسلام بر جمله انام تقدم و در علم وفضل برایشان تفوق و در شرافت و شرف و جدالت حسب و نسب وزهد و تقوى وكثرت جهاد در راه خدا بر آنها فزونی و رجحان و نمایشگری و برتری داشت لاجزم بروی حسد ورزیدند و از حضرتش کناری میکردند چه مردمان بآنکس که با ایشان شبیه و همانند و هم سنگ است مایل تر هستند تا بآنکس که در تمام صفات ومقامات و مراتب و درجات عالیه با ایشان بینونت دارد، پس تامل کن و بينديش و بفهم.

راقم الحروف گوید باین داستان نیز در ذیل مجلدات مشكوة الأدب أشارت شده است.

و نیز در آن مجلدات در ضمن احوال حسن بصری که در شمار مبغضين امير المؤمنين صلوات الله عليه ولعنة الله على اعدائه ومبغضيه و از علماء و ادباء و ارکان مفسرین است کلماتی مبسوط بهمین تقریب مسطور است که باز می نماید که چون نور مبارك و برهان ساطع و حجت لامع و فضایل جليله ومناقب جميله ومآثر حميده و اوصاف سعیده اش آن جماعت را فرو گرفت و چراغ ایشان را تاريك، ورشته عناوين

ص: 133

ایشان را باريك ساخته بروی حسد بردند و دشمن شدند و حقش را غصب کردند.

و دیگر از حذیفه از رسول خدای مرویست که فرمود اگر مردمان بدانند کدام زمان علی با امیرالمؤمنین موسوم شد فضیلت او را منکر نمیشوند همانا علی را امير المؤمنین نامیدند گاهی که آدم در میان روح و جسد بود .

«قال الله تعالى وإذ أخذر بك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم على أنفسهم ألست بربكم»فرشتگان عرض کردند آری توئی پروردگارما، پس خدایتعالی فرمود منم پروردگار شما ، و محمد است پیغمبر شما ، وعلی است امیر شما .

راقم حروف گوید این خبر نزديك بخبر مشهور است «كنت نبياً و آدم بين الماء والطين »معلوم میشود نبوت آن حضرت و ولایت و امارت علی صلوات الله عليهما وعلى آلهما توأمان بوده اند اگرچه تقدم نبوت برخلافت از خود این دو خبر مفهوم است .

و هم در آن کتاب از عمر بن خطاب مروی استکه رسول خداى صلی الله علیه وآله فرمود« الناس من شجر شتى وأنا و على من شجرة واحدة»و باين حدیث شریف در طی این کتب مبارکه اشارت شده است .

و نیز از عمر مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود «يا على أنت أول المسلمين إسلاماً ، و أول المؤمنين إيماناً ، و أنت منى بمنزلة هارون من موسى علیه السلام».

شیخ فاضل فهامه جمال الدين يوسف سبط ابوالفرج جوزی در تذکره خود در باب ذکر فضائل آنحضرت میگوید :

فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام از آفتاب و ماه مشهورتر ، و بیشتر از سنگ ریزه است ، و حجر است ، و از آن جمله آنچه ثابت و اشهر است انتخاب کردم و آن منقسم بردو قسم است يك قسم آن استکه از قرآن استنباط شده ، وقسم دوم آن استکه از سنت طاهره که هیچ شك وریبی در آن نیست مفهوم میشود .

میگوید عکرمه از ابن عباس روایت کند که خداوند تعالی هیچ آیتی را در قرآن نازل نفرموده است مگر اینکه علی علیه السلام رأس و امیر آن است ، و نیز بخبر

ص: 134

مذكور «لو أن الشجر أقلام »که سبقت گذارش یافت اشارت میکند و بآیاتی چند که مخصوص بآن حضرت وفضائل و دال برخلافت آن حضرت است اظهار می نماید ،و از مکالمات سعد بن وقاص با معاویه داستان میسراید .

و باحادیث مرویه که بفضایل آنحضرت دلالت مینماید و بعضی به تنصیص خلافت تصریح دارد رجوع میکند و از داستان غدیر خم تذکره می نماید و میگوید رسول خدای فرمود «من كنت مولاه اووليه فعلى وليه » .

و میگوید گروهی بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام بیامدند و عرض کردند « السلام عليك يا مولانا» و اینوقت آنحضرت در رحبه بود فرمود من چگونه مولای شما هستم و شما قومی از عرب هستید یعنی از کجا دانستید که من مولای شما هستم با اینکه از اینحال بیخبر هستید، عرض کردند از رسول خدا را شنیدیم که در روز غدیر خم فرمود «من كنت مولاه فعلى مولاه ».

و از این حکایت نیز که سبط ابن جوزی روایت میکند معلوم میشود که مولا بمعنی مقصود است، چه اگر بمعنی دوست بودی این سؤال و جواب لازم نشدی و بمقدمه این کلام نیز اشارت کند که رسول خدای با مردمان فرمود آیا نمیدانید که من بمؤمنان از نفوس ایشان اولی هستم عرض کردند آری فرمود «فمن كنت مولاه فعلی مولاه »و این کلام را چهار مره تکرار نمود و به تهنیتی که عمر بن خطاب بآن حضرت نمود تصریح مینماید بعد از آن بمعانی دهگانه مولی شرح میدهد ، و هر معنی را بيك دلیلی از این مقام نفی میکند .

و میگوید معنی دهم مناسب این مقام است که بمعنی اولی باشد و معنی آن این است «من کنت اولی به من نفسه فعلى أولى به».

میگوید حافظ ابوالفرج يحيى بن سعيد ثقفى اصفهانی در کتاب خود مرج البحرین در ذکر این حدیث نوشته است که رسول خدای صلی الله علیه وآله دست علی علیه السلام را بگرفت و فرمود «من كنت وليه وأولى به من نفسه فعلی ولیه »پس معلوم شد که در تمام معانی مولی معنی دهم مقصود است.

ص: 135

میگوید و این کلمه نص صریحی در امامت آنحضرت و قبول طاعت اوست میگوید و همچنین قول رسول خدای صلی الله علیه وآله در حق آن حضرت «وأدر الحق معه حيث مادار ، وكيف مادار فيه»دلالت بر آن کند که هرگز خلافی بین آنحضرت و یکی از آن صحابه روی نداده است ، مگر اینکه حق با علی علیه السلام بوده است.

و نیز می نویسد شعرای عهد در کیفیت غدیر خم اشعار بسیار بسرودند و حسان بن ثابت این شعر بگفت :

يناديهم يوم الغدير نبيهم *** بخم فأسمع بالرسول منادياً

وقال فمن مولاكم و وليكم *** فقالوا ولم يبدوا هناك التعاميا

إلهك مولانا و أنت ولينا *** ومالك منا في الولاية عاصياً

فقال لم قم يا على فانني *** رضيتك من بعدى إماماً و هادياً

فمن كنت مولاه فهذا وليّه *** فكونوا له أنصار صدق موالياً

هناك دعا اللهم وال وليه *** وكن للذى عادى علياً معادياً

در این مقام بود که رسول خدای باحسان فرمود ياحسان لاتزال مؤيداً بروح القدس ما نصر تنا أو نافحت عنا بلسانك »اى حسان چندانکه ما را نصرت کنی و دشمنان ما را به تیغ زبانت از ما روی برتابی بروح القدس مؤيد باشي .

و این تخصیص رسول خدای صلی الله علیه وآله برای این بوده است که میدانست بعد از وفات آنحضرت با علی علیه السلام در حالت صدق و صفای کامل نخواهد بود .

بالجمله حسان با اینکه در شمار محبان خاص امیر مؤمنان نمیرود، در کیفیت غدیر خم این اشعار را گفته و خوداو که اهل لسان است بمعنی آن توضیح کرده است که حاضران عرض کردند پروردگار تو مولای ماوتو ولی ما باشی و هيچ يك از مادر امر ولایت عصیان و انکار نورزیم ورسول خدای با علی فرمود بپای شو که بولایت و امامت و هدایت تو پس از من خوشنود هستم یعنی بعد از من امام و هادی امت توئی و هر كس را من مولاي او هستم اينك على ولى اوست .

ونيز باشعار قيس بن سعد بن عباد انصاری که انشاد کرده و در روز صفین در

ص: 136

حضور مبارك أمير المؤمنين قرائت و بحدیث غدیر اشارت نموده و در آن جمله گوید رسول خدای در آنروز کار را تمام کرد وقال وقیل است ختم شد و هم بابن ابيات کمیت شاعر گذارش می نماید :

نفى عن عينك الأرق الهجوعا*** وهماً تمترى عنه الدموعا

لدى الرحمن يشفع بالمثاني *** فكان له أبو حسن شقيعاً

ويوم الدوح ذوح غدير خم *** أبان له الولاية لو أطيعا

ولكن الرجال تبايعوها *** فلم أن مثلها خطراً مبيعاً

و در این اشعار روشن میگرداند که رسول خدای ولایت علی علیه السلام را بر جهانیان روشن و مبین و مطرح داشت، و اگر بعضی منافقین اطاعت نکنند از ضعف دین و اعتقاد خودشان است .

سبط ابن جوزی میگوید این ابیات را داستانی شگفت است ، همانا شیخ ماعمرو بن ضافی موصلی رحمه الله تعالی ما را حدیث نمود که پاره ای از دانایان این اشعار را بخواند ، و در حال تفکر شب را بروز رسانید ، و علی علیه السلام را در عالم خواب بدید که شعری دیگر از کمیت از بهرش انشاد فرمود که بر آن زیادت داشت :

فلم أرمثل ذاك اليوم يوماً *** ولم أو مثله حقاً أضيعا

و آن مرد از آن خواب مذعور و خوفناک بیدار شد .

و نیز از ابیات سید حمیری و بدیع الزمان همدانی که بر این معانی دلالت کند مذکور داشته است و شعرای اسلام بالسنه مختلفه و مضامین شریفه باين حکایت اشارت کرده اند ونگارش آنجمله کتابی مخصوص خواهد بود ، و همچنان بأحاديثى که بآن گذارش رفت و نرفت روایت کرده .

ونیز بحديث رد الشمس برای نماز آنحضرت ناقل و بصحت آن قائل میشود و میگوید جای عجب نیست که رد شمس از روی حقیقت باشد چه از معجزه رسول خدا وكرامت على مرتضى است.

و اجماع و اتفاق کرده اند که آفتاب برای یوشع بن نون علیه السلام باز گشت و این

ص: 137

رد شمس از دو حال بیرون نیست یا از معجزه موسی یا کرامت يوشع سلام الله عليهما است اگر بواسطه معجزه موسی باشد البته پیغمبر ما صلی الله علیه وآله از موسی افضل است، و اگر برای يوشع باشد علی علیه السلام از یوشع افضل است .

رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود علمای امت من مانند انبیاء بنی اسرائیل هستند ، و این مقام و منزلت در حق آحاد علما است، پس ظن و گمان تو در حق علی علیه السلام با آن مراتب عاليه وامارت و امامت و ریاست بر تمام علمای امت چیست؟

واحمد بن حنبل در مسند روایت میکند که رسول خداى فرمود صد یق سه تن باشند : حزقیل مؤمن آل فرعون ، وحبيب نجار مؤمن آل یاسین میباشد ، و علی بن ابیطالب که افضل ایشان است و حزقیل یکی از پیغمبران بني اسرائيل است مثل يوشع پس از بیان این اخبار مستفاد میشود که علی بر تمام انبیای بنی اسرائیل علیهم السلام افضل است.

و نیز با شعاریکه صاحب بن عباد کافی الکفات در باب وقوف شمس و مدح على علیه السلام و بیان فضایل آنحضرت انشاد کرده اشارت میکند.

و میگوید در این باب حکایتی عجیب روی داده است که جماعتی از مشایخ ما با من حدیث رانده اند که در عراق در محضر ابی منصور مظفر بن اردشیر عبادی واعظ حضور داشتم ، و ابو منصور در ناحیه مدرسه باب ابرز که محله ایست در بغداد هنگام بعد از عصر جلوس کرده، و از حکایت رد شمس برای علی بن ابیطالب علیه السلام یاد همی کرد، و آن داستان را بالفاظی شیرین و عباراتی رنگین مطرز و منمق میداشت ، و از آن پس از فضایل اهل بیت علیهم السلام در اینحال ابری تیره و تار برخاست و چنان بر لمعان آفتاب پوشش گشت که مردمان را گمان همی رفت که آفتاب غروب نمود،پس ابو منصور برفراز منبر بپای ایستاد و بآفتاب اشارت کرد و این شعر انشاد نمود:

لا تغربي ياشمس حتى ينتهى *** مدحی لأل المصطفى و لنجله

واثنى عنانك إن أردت ثناهم *** انسيت ان كان الوقوف لأجله

إن كان للمولى وقوفك فليكن ***هذا الوقوف لخيله و لرجله

ص: 138

میگوید ای آفتاب عالمتاب از ماروی متاب تا گاهی که مدح و ثنای من در حق آل مصطفی و فرزندانش ائمه هدی صلوات الله عليهم پایان گیرد .

و عنان انصراف را بازگردان اگر خواهانی که ثنای ایشان بر زبان آید آیا فراموش کردی که وقوف تو از برای ادای نماز آنحضرت و صلوات و درود محمد وآل صلوات الله عليهم بود .

و چون وقوف تو برای نماز مولای متقیان و امیر مؤمنان روی داده هم اکنون برای شیعیان و یاوران وی خواهد بود .

آن جماعت گفتند محض قرائت این ابیات سحاب از آفتاب بگشت و خورشید روی نمود و لمعان و فروغش جهان تاريك را روشن ساخت

بالجمله سبط ابن جوزی بعد از نگارش این ابیات و این داستان عجیب میگوید:

بر این مقدار نگارش فضایل و مناقب امیر المؤمنين صلوات الله عليه كه بالنسبه بمراسم مفاخر و مقامات و مآثر آن حضرت مانند نسبت قطره بمطرة ، وموجه بلجة ، و ثمره، بشجره، وواحد بعشره است و اگر خواستم چنانکه باید شرح دهم از مصدر فیض و ابر

رحمت و دریای عنایت مددها بایستی .

و آنچه نگاشتم بعلمای بزرگ اهل سنت و جماعت که محل وثوق ایشان و پیشوای ایشان مانند احمد بن حنبل و امثال او مستند داشتم تا برای مخالف و منافق جای سخن و محل تردید نماند .

ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین در ذیل نگارش شهادت امیر المؤمنين شطری از فضایل آنحضرت صلوات الله علیه را در قلم آورده و از جمله میگوید :

ابو اسحاق روایت کرده است که بروز آدینه پدرم مرا بمسجد در آورد و مرا چنان بر افراخت که علی علیه السلام را نگران شدم و از شمایل مبارکش چندی بر شمرد ، میگوید با پدرم گفتم ای پدر کیست این کس؟ گفت : وی علی بن ابیطالب علیه السلام پسر عم رسول الله صلی الله علیه وآله و داماد رسول خدا و برادر رسول الله ووصى رسول خدا

ص: 139

وامیر المؤمنين صلوات الله و رضوانه و سلامه علیه است.

ابوالفرج میگوید فضایل آنحضرت علیه السلام بیشتر از حد احصا و مستغنی از بیان است، چه تمام طبقات اهل جهان اتفاق دارند که فضایل آن حضرت افزون از اندازه شمار است ،و از آن مشهورتر است که حاجت بشرح و بیان داشته باشد .

در کتاب عقد الفريد مالکی مسطور است که شعبی میگوید علی بن ابیطالب علیه السلام در این امت مانند مسیح بن مریم در میان بنی اسرائیل است، قومی دوستدار او شدند و در مقام غلو در محبتش کافر شدند، و گروهی با او دشمن گشتند و در دشمنی او کافر گردیدند .

یعنی آنانکه در مراتب محبت آن حضرت با وصافی قائل گردیدند که در خور خالق است و غالی شدند کافر گردیدند ، و آنانکه با آن حضرت دشمنی ورزیدند نیز کافر گردیدند چنانکه بنی اسرائیل نیز در کار حضرت مسیح بهمین بلیت مبتلا آمدند .

و این کلام شعبی مطابق مضمون خبر رسول خدای صلی الله علیه وآله است «يا علي يهلك فيك اثنان : محب غال ، و مبغض قال».

معلوم باد اغلب کتب معتبره مورخین و محدثین عامه نزد راقم کتاب موجود است ، و بخواست خدا و امداد انوار ساطعه ولایت علی مرتضی با آن کثرت تتبع و وفور احاطه که این بنده ضعیف را حاصل است اگر بخواهد در قلیل مدتی انتقاد و اختبار نماید کتابی جامع مقصود و حاوی مطلوب تألیف می نماید بدان شیمت که هیچ حاجت بروایات و کتب شیعه نباشد و شیعیان را حجتی قاطع و برهانی ساطع گردد .

و در این مقام برای اثبات مقصود و ادراك مطلوب باین مقدار که تحریر یافت کفایت میرود و از این جمله در این فصل که برای مرام و تکمیل دلیل است استعانت می جوید بمنه و توفیقه.

ص: 140

دلیل وجوب تقریر ولی از جانب حضرت احدیت و اثبات خلافت بلافصل على علیه السلام

چنانکه نورشمس بر وجود شمس ،وظل بر وجود ذي ظل، وهر مصنوعى عموماً بر وجود صانع ، و هر گردشی بر وجود گرداننده، و هر حرکتی بر وجود محرك، وهر نوری بر وجود منیر و منور ، و هر مرکبی بر وجود مركب ، و هر بنائی بر وجود بانی و دیوار گر ؛ و هر منفوخی بر وجود نافخ ، و هر مذبوحی بر وجود ذابح ، و هر مقتولی بر وجود قاتل و هر مقتولی بر وجود قاتل ، و هر مکتوبی بر وجود كاتب ، وهر مرقومی بر وجود راقم دلالت دارد، و بالطبیعه پدید آرنده را دلیل و برهان بی چون و چرا هستند.

بناچار این چرخ گردان و آفتاب فروزان، و کواکب رخشان ، وطبقات زمین و آسمان ، و عموم اشیاء مصنوعه مخلوقه از تحت الثرى و فراز عرش اعلا تا بمقامی که لا خلاء و لاملاء ، دلالت تامه مطلقه کامله بلا ارتیاب دارد که صانعی قدیر و خالقی قدیم، و موجدى واجب الوجود خواهد که خالق اشیاء و آفریننده ما سوی ، و پدید آرندۀ ارض و سماءِ و مبدع تمام ممکنات ، و مبدىء تمام مخلوقات است .

و این جمله مصنوعات بالطبيعة و الفطرة بهر حرکت و هر حیثیتی که هستند خواه بدانند یا ندانند، پدید آرنده خود را خریدار ، و مطلوب خود را طلب کارند و اگر آنی از این خریداری کناری و از این طلب بیزاری جویند در چاه سار عدم نگونسار، و بجوابی که از آتش هرگز سر بر گرفتن نخواهد بود دچار گردند.

حکمای اوایل و عقلای پیشین روز گار که ندانیم بچه زمان اندر و در چه مکان رهسپر بوده اند ، بعد از تفکرات و تعقلات بسیار ، بر وجود کردگار قهار ، اقرار کردند .

ص: 141

و از آن پس که مدتها در ورطه جهل و ضلال گرفتار ، و وجود صانع قدیر قدیم را انکار می نمودند ، از خواب جهل بیدار شدند ، و بافکر عمیق و اندیشه دقیق یکصد و بیست هزار دلیل و برهان بلکه بیشتر از آن بر اثبات واجب الوجود و خالق کل و صانع عالم و رازق امم اقامت نمودند .

و از آنجمله انتخاب و انتقاد ادله قاطعه و براهین مسلمه نمودند که انکار آن در حکم انکار بدیهیات اولیه و در کتب قدماء و حکماء مدون ، و طبيعيين را قوامع قارعه بر سر و گردن است .

چه طبیعت را شعور نیست که قابل تصرفات و تغییرات حالات و مظاهر گوناگون اختلافات مباینه تواند بود و از جامد و جمودت بحت چیزی نمایش و تراوش نتواند کرد.

و چون از این مقام بگذریم گوئیم: این نیز بدیهی است که اگر این صانع کل که بذات خود باید قائم باشد و گرنه واجب الوجود نخواهد بود ، و ممکن الوجود باید باشد و از ممکن کار واجب پدیدار نمیتواند شد، ازلی نباشد محتاج بسابقی میشود و آن سابق که بروی مقدم است تقدم رتبت ،و قدرت و احاطت خواهد داشت، و مقدم عليه خالق مقدم نتواند بود ، لاجرم باید ازل الأزال باشد .

و اگر ابدی نباشد باید آنکه بعد از اوست مدبر و مقدر باشد ، و آنکس واجب الوجود خواهد بود، ناچار باید خالق كل بصفت از لیت و ابدیتی ممتاز باشد که نه بروی مقدمی، و نه از وی مؤخری باشد .

و اگر مرئی باشد باید جسم باشد زیرا که اگر جسم نباشد مرئی نخواهد بود ، واگر باشد ناچار مرکب خواهد بود، و هر مرکبی ترکیب کننده ای خواهد ، و آن مرکب نیز بالطبيعه قابل فساد وزوال است .

و اگر محل و مکان معینی خواهد ، محتاج خواهد بود ، و اگر محتاج باشد صاحب قدرت کامله نیست ، و غنی با لذات نخواهد بود، و چون حاجتش بدیگری افتد ممکن الوجود است، و آنکه محتاج اليه است واجب الوجود نخواهد بود.

ص: 142

و اگر برای اوموت و فنا و تغییر و زوالی باشد ، خالق و صانع وحی و قدیر نخواهد بود ، بلکه مصنوع و مقدر و مخلوق دیگری است ، و آنکه ممیت اوست خالق او است چه مصنوع و مخلوق بدون صانع وخالق نتواند بود .

و اگر بر تمام ما سوی محیط و عالم نباشد هر که محیط بر او است عالم بر اوست ، و هر معلومی مؤخر از عالم است ، و مؤخر بر مقدم تفوق و احاطه نخواهد داشت .

و اگر معلول باشد علة العلل نتواند بود ، لابد آنکه علة العلل است پدید آرنده وی خواهد بود.

و اگر مرید نباشد باید دیگری مرید باشد ، و اگر این مرید متعدد باشد فسادش معلوم است، وگرنه آنکه مرید است قادر است ، و هیچ است قادر است ، و هیچ مقدری خالق قادر

نيست و كذلك غير ذلك .

و از این جمله معلوم شد که خداوند قادر متعال بی شبه ومثال ، حي قيوم بی بدایت و نهایت بی فنا و زوال را از آنجا که بر تمام اشیاء احاطه دارد نمیتوان شناخت.

و از آنجا که مدیر و مقوم تمام موجودات است موت و فنائی از بهرش نمیتوان انگاشت.

و از آنجا که قادر مطلق است و واجب الوجود است شريك و انباز نمیتواند داشت ، و از آنکه مرکب و مجسم نیست نمیتوانش دید .

و از آنجا که مکانی از بهرش معین نیست دست باذيال عظمتش نمیتوان افکند.

و از آنجا که غنى بالذات است نمیتوانش بخلقت مخلوق محتاج و ناچار شمرد.

پس باید دانست که همه حاجتها بدوست ، و او از همه بی نیاز است ، و همه چاره ها از اوست و ما همه بیچاره ایم و همه قدرتها از اوست و ما همه ناتوانیم و اوست بیننده ،شنونده داننده، بخشنده مهیمن متعال ، قيوم لايزال ،وما همه کور و کرو نادان و تهی دست و در مانده و فانی و مقهور هوا جس نفسانی

ص: 143

و وساوس شیطانی و بتمام مهام دنیویه و اخرویه گرفتار هستیم و اصلاح هيچيك را قدرت نداریم .

و از زمان بین الصلب و الترائب ، تا اوان امارت بریت و کتائب ، در همه چیز و همه حال و هر آن و هر ساعت با عدم بضاعت بنعم گوناگون خالق النعم متنعم ، و بپرورش پروردگار عالمیان پروریده و بنظر رحمت و عنایت او آرمیده باید بود .

و چون بهیچوجه راهی بشناخت حضرت کبریا ، و مجانستی با کار فرمایان ملاء اعلی نداریم ، و بدون اینکه از عالم بالا بعالم ادنى افاضه فيض شود هرگز در عالم عنصری نظم و قوام و در امور معادیه و معاشیه ارتباط و ارتسامی نخواهد بود .

و خداوند تعالی محض رحمت شامله آفریدگان را بیافرید، و ایشان را بهیچوجه راهی و علمی بجهات تمدن و تعیش و ترقی و تکمیل و معارف الهیه نبود .

برای اصلاح حال هر دو سرای جهانیان بارسال انبیا و ایفاد کتب سماویه که حاوی حدود و احکام و کلیه نظام و قوام است، بر این مخلوق منت نهاد و جماعتی روحانیین را که هیچ مجانستی با دیگران ندارند ، با لباس و هیا کل بشری باین مرکز هبوط داد ، و با صلاب شامخه و ارحام مطهره در آورد ، و بر حسب تقاضای زمان و استعداد خلایق صفحه غبراء را از این ساکنان عرش برین روشن ، و توده خاک را از ازهار انوار عرشیه ایشان گلشن گردانید و اینکار از سنن جاریه الهی گردید .

اکنون بدايتش کی بود؟ آنکس داند که اقصی مرتبۀ بدایات را در مقامات تصورات ازلیت بی بدایتش تمنای تقرب محال است ، و نهایتش برحسب معنى بكدام زمان حوالت است؟ آنکس داند که اعلی درجۀ نهایات را در حضرت بی نهایتش در حجله خیالیه ازل الأزال توقع وصال است .

ص: 144

و چون ارواح مکرمه ،و عقول نفیسه و انوار شریفه لاهوتیه را برای انتظام امور این عالم عنصری ، و قوام و دوام رشته بنی آدم بالبسه صوريه بشريه پوشش ساختند ، و در هر زمانی یکی را بر سالت بفرستادند ، و احکام و حدود يك مقدار مدتی را که حکمت و مصلحت واستعداد نفوس وعقول جهانیان تقاضای آن را میداشت باوی نازل ساختند .

از آنجا که میل اعلى بأدنى محال ، و نزول از عالم قدس باين عالم خاك عین و بال است، و در حقیقت این هیاکل مقدسه و ارواح مکرمه را که از ریاض رضوان ، باین سپنجی سرای ایرمان مامور فرموده اند، از فضاگاه قدس بزندان سرای بلیات دچار گشته اند .

این است که چون چندی تبلیغ رسالت کردند و از تکالیف خود بپرداختند عدل و رحمت آفریدگار اقتضای آن را داشت که ایشان را بمراکز اصلیه و مدارج قدسیه خود باز گرداند ، و این مرغ خوش الحان را که در فضای عالم قدس پرواز داشت دیگر باره از محبس عالم ترکیب بآشیان خودر ساند لاجرم روح مقدس ایشان را به پیشگاه قدس قبض فرمود.

و برای حفظ آن ودیعه و مراعات شرایط اجرای آن از جنس همان ارواح مکرمه اختیار ولی و وصی و خازن آن ذخیره آسمانی را بفرمود و در ازمنه سابقه هر وقت رسول و پیغمبری اولی العزم و صاحب کتاب و نامه آسمانی وشرايع و و احکام یزدانی بیامدی ، جماعتی دیگر برتبت نبوت و ولایت بیامدند ، تا بعد از آن پیغمبر چندانکه مقدر بود در میان امت حافظ آن شریعت باشند ، و این از فرایض و واجبات گردید .

زیرا که اگر چنین نمیشد و آن گوهر بدیع و ودیعه گرانبها بدست صرافان دغل و گوهر ناشناسان پر مکروحیل در افتادی ضایع و امور عالم و بنی آدم فاسد شدی ، و بر فعل حکیم مطلق ایراد وارد شدی، تا چرا چنین گوهر آسمانی ، و ودیعه یزدانی را در این عالم کیانی بی حافظ و نگاهبانی بگذاشت ،

ص: 145

و گروهی را در حال فتنه و فساد و تبه روزگاری و جهل و ضلالت مقرون داشت زیرا که بدون اینکه عالمی که راسخ فی العلم باشد ، حافظ و مفسر آن نامه و احکام نتواند بود .

و این عالم بیرون از آنکس که مجانس با آن پیغمبر و دارای هر دو جنبه آسمانی و زمینی ، ویلی الخلقی و پلی الربی گردد ، نمیشاید باشد ، از این روی تقریر امام و ولی و وصی بر خدایتعالی و پیغمبر خدای واجب است وگرنه رسالت و نبوت و احکام و شریعت او بی فایده بلکه موجب حصول مفسده می شود .

و این معنی بدیهی است که تقریر این وصی و ولی ، و خازن و حافظ در عهد هر پیغمبری ، بحسب تکالیف آن عهد و شؤنات آن پیغمبر است .

و البته چون نوبت بحضرت خاتم الانبياء و دوره تكميل تكليف و مكلفين افتاد، همانطور که رسول خدای صلی الله علیه وآله بواسطه اینکه خازن و حافظ اشرف و اتم و دایع و شرایع الهی است، خود نیز اشرف و افضل تمام انبیاء عظام است ، و وصی و ولی و خلیفه آن حضرت نیز دارای این مقامات و مراتب باید باشد .

و از این است که میفرماید :من و علی از يك نوریم و با هم برادریم و بسالهائى قبل از خلقت دیگر آفریدگان بعبادت و تسبیح حضرت احدیث مشغول بودیم ، یا اینکه میفرماید : ما ائمه هدی در عرش اعلی اشباح نور بودیم .

و این جمله برای آن است که علی و اولاد على صلوات الله عليهم که حافظ و حارس و امین و دیعه الهی هستند ، بناچار بیاید با پیغمبر اخوت معنوی ومجانست فطری داشته باشند ، تا لیاقت و قابلیت خزانت جواهر آسمانی ، و ودایع سبحانی را داشته باشند ، اگر اینحال در ایشان نباشد نمیتوانند مستعد این حفاظت و امانت گردند.

مثلا حافظ لعل شاهوار را نمیتوان بغل و حمار شمرد ، چه استعداد آنها

ص: 146

همان است که بر سم نعل یابند، و خازن الماس را نمیتوان بوزینه و نسناس شمارند چه هایش را ندانند ، و شئونات و خواصش را نشناسند ، وبزيردم سم و چنك و دندان تباهش سازند .

سهل است بزمره آدمیان هم که برسیم همین حال را دارد (قدرزر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری )کناس را با الماس چکار ، و حامل کرباس و پرنیان را با گوهر ریان چه مناسبت .

وگرنه علي و ائمه هدى صلوات الله عليهم را فرزند و اعقاب سعادت نصاب بوده اند از چه این شرف و مزيت بيك زمره از فرزندان برومند ایشان که حامل این ودیعه هستند اختصاص دارد.

مثلا حضرت امام حسن علیه السلام که برادر ارشد بود و اولاد بسیار داشت ، از چه

این ودیعه باحسین علیه السلام سپرد.

و چون بدو تسلیم فرمود چه شد که امام حسین سلام الله عليه بعد از آن حضرت از اولاد امجاد حسن علیه السلام که غالباً بصفت علم و حلم و حليه زهد و تقوی آراسته بودند ، هيچيك را حافظ با شريك در صیانت آن ودیعه نفرمود ، و در زمان شهادت نه از برادران خود که اولاد امیرالمؤمنین ، و نه از اولاد امام حسن که امام زمان بودند کسی را دخیل نساخت، و این منصب را بفرزند علیل خود امام زین العابدين صلوات الله عليهم تفويض نمود.

اینهمه برای این بود که نگاهبان این سرالهی جز آنکس که از جانب خدای منصوب گردد نتواند بود.

و از این روی بود که تمام افراد ائمه هدی در تمامت اوصاف و اخلاق و آثار و فضایل و مفاخر برجمله علما و فضلای عهد برتری داشتند و هر فضل وشرف و علم و منقبتی که در هر يك بود در اين يك نيز موجود بود ، و مخالف ومؤالف در مزایای ایشان اتفاق و تصدیق داشتند ، و برادران و اعمام و اقارب و اقوام ایشان اگر چه در سن و سالخوردگی برایشان فزونی داشتند ، فزونی و تقدم و مطاعیت

ص: 147

و امارت و امامت و ریاست ایشان را بر خودشان مسلم میشمردند.

و از این است که ائمه هدى بجمله بريك روش و يك طريقت و يك نمرقه و يك حقيقت بودند ، و نهج هيچيك با دیگری بینونت نداشت، زیرا که انوار مقدسه و آیات منوره در منهج و مسلک دین الهی و احکام حضرت رسالت پناهی، سالک و ناهج بودند و کارگاه ایشان بر آن تار و پود نمود داشت و تبدیل و تغییر در آن عین ضلالت است، از این روی این رشته را از کف نمی نهادند و هر ولی و امامی بعد از ولی و امام دیگر بر آن روش گذارش داشت.

و از این است که چون بدقت بنگرند، از آغاز جهان تاکنون اتفاق نیفتاده است که دوازده تن که هر يك دارای بحار علوم و فضایل و ظهورات و بروزات عالیه باشند ، روش نخست را از دست ندهند و افعال و اطوار و اعمال آخر ایشان با اول ایشان بر یکسان باشد و هیچ انحراف و انصرافی آشکار نگردد.

اما در سایر ملل و ادیان و طبقات ناس این اتفاق و اتحاد و استقامت يك نهج باين ترتيب مشهود نگردیده و هیچ پسری روش پدر را اگر متروك هم نداشته طابق النعل بالنعل مرعی نداشته و بسلیقه خود بعضی تغییرات و تبدیلات قائل شده .

و در نهج انبیاء سلف و علمای روزگار نیز همینطور بوده است ، زیرا که شرایع ایشان بمقام تکمیل نبوده و هر پیغمبری اولی العزم که بعد از پیغمبری اولی الامر دیگر آمده ، شریعتی از نو بیاورده است.

اما چون دین اسلام اکمل و اتم تمام ادیان است ، و مایحتاج بنی آدم را تا پایان عالم حاوی و کافی است ، برسالت و نبوت پیغمبری دیگر حاجت نمیرود ،و باین علت این دین را ناسخ ادیان گویند و خدای میفرماید « إن الدين عند الله الاسلام ».

و باین سبب اولیاء و اوصیاء خاتم الانبیاء و ائمه هدى صلوات الله عليهم بر

ص: 148

يك نسق بودند و در احکام این شریعت غراء و تغییر و تبدیل و فزودن و کاستن سخن نیاوردند .

و چون ارتباط کلام باین مقام پیوست بادله مذکوره و براهين منقوله و معقوله هر پیغمبری را که خدای بر سالت مبعوث و بدارائی شریعتی منعوت و مخصوص فرمود ، چون نوبت انتقال او بدیگر سرای رسید ، تعیین وصی و ولی نمود ، چنانکه از عهد آدم تازمان خاتم بر این نهج بود ، و جز این نتواند بود .

و البته رعایت اینحال در زمان ختم رسل و انقطاع رشته نبوت و رسالت و بقای آن دین و احکام تا قیامت در نهایت وجوب و لزوم است ، و اگر نشود نواقص و مفاسد عظیمه پدید شود که خواص آن از میان برود .

و اگر گویند رسول خدای کتاب خدای وسنت سنیه را در میان امت بگذاشت و بگذشت کافی نیست، زیرا که مفسر و مأول و مبین خواهد، و این مفسر و مبین جز بتفسير و تأويل و حفظ و صیانت و امانت آنانکه راسخ در علم هستند صورت پذیر نمی گردد و این شأن و مقام نیز جز باشخاصی که از جانب خدای و رسول راهنمای اختصاص یافته اند صحت نپذیرد، چنانکه میفرماید کتاب خدای و عترت خود را در میان شما میگذارم و میروم و این هر دو از هم جدائی نتوانند گرفت تاقیامت و حضور در کنار حوض و ادراك خدمت من .

و این عدم افتراق برای این است که احکام شریعت در قرآن کریم مندرج است و بتاویل ایشان که عبارت از عترت باشند ناچار و ایشان نیز مکلف باجرای احکام قرآن هستند ، پس افتراق ایشان محال است .

و از احادیث عامه و خاصه که بسیاری در این فصول منقول گردید معلوم شد که عترت رسول خدای کدام کسان ،هستند و نیز بروایت عامه مسطور شد که علی علیه السلام افضل تمام عترت و افضای جمله خلیقت است، چنانکه رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود «أبو كما خير منكما، و عمر ميگويد «أقضانا على »

ص: 149

و بدلایل مذکوره و اخبار و احادیث وارده معلوم شد که نبوت و رسالت سنتی است از جانب خدای عزوجل ، و امامت فریضه است و سنن را انقطاعی و در بعضی حالات متروکیتی باشد ، لکن فرایض را زوال و انقطاعی بعد از رسول خدای نتواند بود .

و اجمل فرایض و اعظم آن از حیثیت خطر امامتی است که ادای فرایض الهی و سنن رسالت پناهی و کمال دین و تمام نعمت بوجود مبارك او صورت پذیر است .

تا این امام والامقام آنچه از پیغمبر از جانب خدای به بندگان آورده برساند و عبادرًا بآنچه از آن غافل هستند آگاهی سپارد و آنچه را که بر آن دانا نیستند مبین گرداند و ایشان را در امور دینیه و فرایض الهیه در حالت شبهت و حیرت باقی نگذارد .

و اگر گویند این اتمام و اکمال دین در زمان خاتم النبیین جاری نشد با کلام الهى «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام ديناً »مخالف ، وقائل آن کافر است.

و اگر گویند چون پیغمبر از جهان برفت تقریر وصی و تعیین خلیفه نفرمود و دین خدای و احکام شریعت را مجمل و مکلفین را مهمل و متحیر و معطل بگذاشت این نیز کفر است ، و نسبت به پیغمبر معصوم و عقل کل باید قائل بعصيان وخطا گردید.

و اگر پیغمبر را معصوم ندانند این نیز مخالف قرآن و نقل و عقل است ، زیرا که صاحب دین و شریعتی که ناسخ ادیان و وجود مقدسش خاتم پیغمبران و بقاء ودوام آئینش تا پایان جهان است ، و اور اصادر اول وعقل كل و اشرف مخلوقات و باعث ایجاد موجودات خوانند، اگر معصوم نباشد البته بسهو و خطا و خطا و ترك أولى منسوب خواهد بود و چنین کس چگونه خاتم پیغمبران و شریعت او چگونه ناسخ شرایع و ادیان تواند بود.

ص: 150

و اگر احکام قرآن و شریعت را تفسیر و تاویل صحیح نباشد ، مردمان در اغلب تکالیف و معالم دینیه خود متحیر و جاهل بمانند، و چنان باشد که نقصانی در حدود و احکام این شریعت میباشد ، و برای چنین شریعت شأن و مقام ناسخیت از چه جهت خواهد بود.

پس معلوم شد که پیغمبر بدون هیچ تردید بر حسب امر الهی و اقتضای حفظ شرع و اجرای حدود و احکام و تبیین و تفسیر قرآن، تقریر وصی و ولی وخليفه فرمود .

و این نیز مدلل است که اگر وصی آن حضرت نیز معصوم نباشد همان نواقض و معایب و مفاسد مسطوره ظاهر خواهد شد، و هر کس قائل بعدم عصمت اولیای رسول خدا باشد چنانست که رسول خدایر معصوم نداند و حال اینکه از آیات قرآنی و اخبار ائمه و انبیای عظام علیهم السلام عصمت سایر انبیاء نیز ثابت است، چنانکه چون در تفاسیر قرآن و کتاب تنزيه الانبیاء بنگرند باز دانند.

و چون این مقدمات باین ترتیب مذکور و مدلل شد گذشته از جمله اخبار کثیره که بسیاری از آنان متواتر و متفق عليه فریقین است و بر تنصیص خلافت و ولایت و وصایت و امامت و امارت امیر المؤمنين صلوات الله علیه حاکی و مبرهن است.

باید بدیده انصاف و دانش و عدم تعصب و اغراض و بینش نگران شد ، و با کمال تعقل تفکر نمود که مانند رسول خدا صلی الله علیه وآله که خاتم انبیاء و دارای مقام خاتمیت است ، چون میخواهد از این جهان انتقال دهد، برای حفظ احکام و قوانین شریعت و امامت امت غیر از این تواند بود، که آنکس را که بر تمام اصحاب افضل و اعلم و اسبق و اقضى و احلم و اشجع واجود واتقی و ازهد و اشرف و ارفع و اقدم و در تمام صفات و مخائل حسنه ارفع و اعظم و در شرف حسب و نسب اجمل واتقن است ، باید اختیار فرماید.

و در طی این مرقومات که همه بروایات عامه و مخالف و همه شامل فضایل

ص: 151

و مناقب امیر المؤمنين و ذم مخالفين و اخلاق ناپسند ایشان و اقرارات خود ایشان بر فضایل و مآثر و سوابق آن حضرت و در بیشتر آن نصوص که خلافت آن حضرت حاوی بود ، ظاهر گشت که مقام والای ولایت و خلافت مخصوص بآنحضرت و از جانب خدای ورسول منصوص و مصرح و مبین است.

و اوست امام هدی و عنصر تقوی ، و ولی خداوند هر دو سرای ، ورسول رهنما ، و بوجود او خدا را شناختند و شریعتش را بدانستند و بعبادتش بپرداختند و هر گونه سپاس و ستایشی در خور اوست که اسباب بدایت و نباهت خلیقت گشت، و ایشان را از نیه ضلالت و غوایت سرمدیه و هلاکت ابدیت بیرون آورد.

چون بر این جمله بنگریم بدانیم که از علی و ائمه هدى صلوات الله عليهم گذشته از افراد مخالف و مؤالف بفضايل و مآثر و علوم كثيره و زهد و تقوای ایشان هیچ شنیده نشده است که حتی کسانیکه متعصب هستند هرگز نسبت خطا و نقصان و انحرافى بهيچيك از ایشان داده باشند .

و همواره آنانکه غاصب مقامات ایشان بودهاند بر فضل و حق ایشان اقرار داشته اند و هر چند تدبیر و زحمت بکار بردند که دامان طهارت ایشان را آلوده تهمتی دارند ممکن نگشت .

و آخر الامر از جانب غیب از مراتب فضل و قدس و تقوای ایشان بر زبان آنها جاری شد و پاره كلمات مثل «الملك عقيم »متمسك گشتند یا بعضی گفتند شمارا با من چکار است با اینکه علی در میان شما است و هرگز صاحب حقی اینگونه سخن نمیکند ، و دیگری میگفت خلافت فلان فلته روی داد و دیگری میگفت :«امام فعال خير لكم من امام قوال »با اینکه هر چه هست در سخن است ( بدین سخن شده تورئیس جانوران) بدین فتادند ایشان بزير بيع وشری .

اسلحه و اسباب تمام انبیاء و اولیاء کتاب و سخن است «وما أرسلنا رسولا إلا بلسان قومه».

ص: 152

و چون از این بگذریم چه مقام چه مقام سخن و روی این سخن با اهل سخن و فهم این سخن با آورندگان سخن و مفسرین و کاشفین سخن است

(كز سخن این کثرت آمد وین همه چون و چرا )

و اگر این گوهر گرامی نبود امتیاز آدمی از دیگر حیوانات چه بود .

رها شد از شکم ماهی و شب دریا *** بيك سخن چو شنیدیم یونس بن متی

از خداوند سخن آفرین مسئلت مینمائیم که زبان ما را جز بر سخن حق نگرداند و سخن مارا جز حلیه صدق نپوشاند ، همانا در این فصل با اینکه از ترتیب ابواب این کتاب مآب نمی جست ، سخن باطناب کشید

لکن چون در چند فصل بر حسب اقتضای کتاب شطری از فضایل امیر المؤمنين علیه السلام در چنبر گذارش نمایش گرفت، لهذا برای اینکه برپاره مردم جاهل و ذاهل و سست ما یه غریب و عجیب نماند و حمل برغلو و مبالغه نکنند ، واز اندازه حوصله ایشان تجاوز نجوید، باین بیانات مبادرت جست ، تا بخوانند و بدانند و مقام علی و اولاد او عليهم السلام ومعاندان و مخالفان ایشان را بيك درجه بشناسند .

و نیز معلوم دارند که بفضل و رحمت الهی همه روز شرف مزیت و رفعت جامعیت دین اسلام در روی زمین مکشوف تر و مدلل تر ، و مآثر فضایل و دلایل معاجز و مفاخر و کرامات و علامات ائمه هدی نماینده تر و مشهودتر ومثالب و معايب وقبايح مخالفین ایشان روشنتر است ، و الحمد لله تعالى فى الاول والاخر.

و اينك خاتمه این فصل را نیز بیاره فضایل و مناقب امیر المؤمنين صلوات الله و سلامه عليه و علی اولاده اجمعین مزین میگردانیم تا مصداق و في ختامه مسك» را حاوی و راوی باشد .

ص: 153

بیان بعضی از فضائل و مقامات و شئونات و خصال عالیه امیرالمؤمنین که از حضرت باقر عليهما السلام مأثور است

در جلد نهم بحار الانوار از ابو العلاى خفاف از حضرت باقر علیه السلام مروی است که امير المؤمنين علیه السلام فرمود

«أنا وجه الله ، وأنا جنب الله ، و أنا الأول والأخر ، و أنا الظاهر والباطن وأنا وارث الارض ، و أنا سبيل الله ، و به عزمت عليه »

الفاظ این عبارات محتاج بترجمه نیست و اینکه میفرمایدو «به عزمت علیه »یعنی خدای بر عظمت و کبریا و فضل و رحمت خودش قسم میدهم گاهی که قضای حوائج را در حضرتش مسئلت مینمایم .

معروف بن خربود میگوید این کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام را تفسیری است نه بدانگونه که جماعت غلاة بر آن معنی و عقیدت رفته اند ، یعنی نه چنانکه ایشان تأویل این کلمات را بر آن گونه می نمایند که از اندازه شأن و مقام مخلوق بیرون است .

چنانکه در همان کتاب و کتاب مناقب مروی است که در حضرت امیر - المؤمنين علیه السلام عرض کردند در چه حال و چگونه صبح فرمودی؟

«فقال أصبحت وأنا الصديق الأكبر ، و الفاروق الاعظم ، و أنا وصى خير البشر و أنا الأول و أنا الآخر وأنا الباطن و أنا الظاهر ، وأنا بكل شيء عليم، وأنا عين الله و أنا جنب الله ، و أنا أمين الله على المرسلين، بنا عبد الله ، و نحن خزان الله في أرضه و سمائه و أنا أحيى وأنا أميت وأناحي لايموت».

چون این کلمات بر زبان مبارکش بگذشت اعرابی متعجب گشت آنحضرت فرمود:

«أنا الأول أول من آمن برسول الله ، و أنا الأخر آخر من نظر فيه لما كان

ص: 154

فى لحده، وأنا الظاهر ظاهر الاسلام، وأنا الباطن بطين من العلم، وأنا بكل شيء عليم فاني عليم بكل شيء أخبر الله به نبيه فأخبرني به، وأما عين الله فأنا عينه على المؤمنين والكفرة

واما جنب الله فان تقول نفس ياحسرتي على ما فرطت في جنب الله ، ومن فرط فى فقد فرط فى الله ، ولم يجز لنبى نبوة حتى يأخذ خاتماً من محمد صلی الله علیه وآله فلذلك سمى خاتم النبيين ، محمد صلی الله علیه وآله سيد النبيين وأنا سيد الوصيين ، وأما خزان الله في ارضه و سمائه فقد علمنا ما علمنا رسول الله صلى الله عليه وآله بقول صادق ، وأنا احببى احيى سنة رسول الله، و أنا اميت اميت البدعة ، و أناجى لايموت لقوله تعالى: ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياء عند ربهم يرزقون » .

این معنی مکشوف است که عبارات و کلمات رسول خدا و ائمه هدی صلوات الله عليهم مانند فرقان یزدانی دارای بواطن و معانی و صعب و مستصعب است ، و در هر مقامی باندازه فهم مخاطب و استعداد سائل تعبیر و تفسیر میفرمایند ، پدرم مرحوم میرزا محمد تقى لسان الملك که در جنانش مکان باد، در یکی از قصاید خود میفرماید:

بازوی قدرت علی آنکونبی را از ازل *** هم بود نائب مناب و هم بود قائم مقام

آنکه اندر لوحه وحدت بود اول سخن *** آنکه از اندر دفتر کثرت بود آخر کلام

ای علی مرتضی ای کار فرمای قضا *** ای سپهر وصدسپهر اندر مدیحت مستهام

تو مثال ایزدی در تو ازل پیشین رقم *** تو کتاب عالمی در تو ابد مشکين ختام

روى تو يك تابش افکند و همی گفتند صبح *** موى تو يك جنبش آورد و همیخواندند شام

هیچ مرغی بیتو هر گز می نگسترده است بال *** هیچ موری بی تو هرگز می نبسپرده است گام

ذره ذره این جهان عضو تو و جزو تو است *** عضورا هرگز نباشد جز بشخص خود قیام

دشمن تو هم به نیروی تو بر گیرد درفش *** یاور تو هم ببازوی تو بردارد حسام

آنخلاف از توستاندوز تو خواهد انحراف *** و ین دلیل از تو بیابد وز تو جوید اعتصام

مهر تو جنت شود آنرا بگاه موهبت *** قهر تو دوزخ شود این را بروز انتقام

آفرینش جلوه ای از اهتمام جود تست *** می نپاید جود تو کر بازگیرد اهتمام

ص: 155

در جهان نور تو و احمد دو قسم واحد است *** بازرخ چون از جهان تابی نماند انقسام

کیست میکال احتساب تست در رزق عباد *** چیست جبریل التفات jست در وقت پیام

انبیا امواج و شخص تست جوشنده محیط *** اولیا امطار وذات تست بارنده غمام

صدهزاران موسی از برق تجلی سوختی *** روی توگر بر کشیدی این حجاب تیره فام

صدهزاران عیسی اندر دامنت آویختی *** رای تو گر مصلحت دیدی پی دفع سقام

نیستی یزدان که تو نام و نشان آورده ای *** کس از آن ذات مقدس نی نشان داند نه نام

حق چو با نام و نشان آید توئی نام و نشان *** هم تو ذات لا يزالى هم توحى لا ينام

خواستم گویم زمام کایناتت در کف است *** نيك چون دیدم تو خود هم کایناتی هم زمام

عليه وعلى آله الصلاة والسلام ومر این اشعار را حدیثی است که در بدایت آن و مطلع آن اشارت رفته و از خوابیکه یکی از موثقین عظام در زمان شاهنشاه غازی محمد شاه قاجار اعلى الله مقامه فى درجات الضوان ، سه شب به پیاپی دیده و مژده قبول مدیحه آنمرحوم را در پیشگاه سیف الله المسلول وزوج البتول در هر سه شب دیده ، و آنحدیث را بآن مرحوم باز گفته بنظم در آورده است .

و نیز در آن کتاب از کتاب ابی بکر شیرازی مسطور است که امیر المؤمنين صلوات الله عليه در جامع بصره خطبه راند و در جمله آن فرمود :

« و معاشر المؤمنين والمسلمين ان الله عز وجل أثنى على نفسه فقال: هو الأول يعنى قبل كل شيء ، والأخر يعنى بعد كل شيء ، و الظاهر على كل شيء ، والباطن لكلشيء ، سواء علمه عليه، سلوني قبل أن تفقدونى فأنا الاول وأنا الآخرة »تا آخر کلام مبارکش .

اهل بصره بجمله بگریستند و بر آن حضرت درود فرستادند

«أنا دحوت أرضها وأنشأت جبالها وفجرت عيونها، وشققت أنهارها ، وغرست ، أشجارها ، وأطعمت ثمارها ، وأنشأت سحابها ، وأسمعت رعدها ، ونورت برقها ،وأضحيت شمسها ،و أنزلت قطرها ،وأطلعت قمرها ، ونصبت نجومها ،

وأنا البحر القمقام الزاخر وسكنت أطوادها ، و أنشأت جوارى الفلك فيها

ص: 156

وأنا جنب الله وكلمته ، وقلب الله و بابه الذى يؤتى منه ، ادخلوا الباب سجداً أغفر لكم خطاياكم وأزيد المحسنين ، وبي وعلى يدى تقوم الساعة ، وفي يرتاب المبطلون وأنا الاول والاخر ، والظاهر والباطن ، وبكل شيء عليم »

در معنی این کلمات آنچه نسبت آن بخداوند است معنی دیگر را حامل و آنچه بآ نحضرت منسوب است مفادی دیگر را شامل است.

چنانکه نسبت اولیت بذات احدیت باینکه قبل از همه اشیاء ، و آخریت باینکه بعد از همه اشیاء ، وظاهر را باینکه ظاهر و قادر بر همه چیز ، و باطن را باینکه علم اوسبحانه برپوشیده و آشکار هر چیزی مساوی است میدهد .

و اینکه در ضمن خطبه مبارکه میفرماید : من زمین را بگستر انیدم بگسترانیدم و کوههای آنرا برکشیدم ، وعيونش را منفجر و انهارش را منشق و اشجارش را غرس و اثمارش را آبدار و پرورش و ابر را انشاء ورعدش را بگوشها رسانیدم و برقش را نورانی و آفتابش را فروزنده و با رانش واریزنده و ماهش را نماینده و ستارگانش را منصوب ساختم ، ومنم آن دریای پهناور جوشنده که اطواد باذخه اش را ساکن و بر قرار داشتم و کشتی را در دریا روان ساختم و در پاره کلمات و اشارات بآیه شریفه «نغفر لكم خطاياكم ونزيد المحسنین » تضمین فرموده است :

حضرت باقر صلوات الله علیه در شرح این کلمات میفرماید:

«أنا دحوت أرضها يقول أنا وذريتى الارض التي يسكن إليها ، وأنا أرسيت جبالها يعنى الائمة من ذريتى هم الجبال الرواكد التي لاتقوم إلا بهم ، و فجرت عيونها يعنى العلم الذي ثبت في قلبه وجرى على لسانه ، و شققت أنهارها يعنى منه الشعب الذى من تمسك بهانجا ، و أنا غرست أشجارها يعنى الذرية الطيبة ، و أطعمت ثمارها يعنى أعمالهم الزكية ، و أنا أنشأت سحابها يعنى ظل من استظل بنيانها ، و أنا أنزلت قطرها يعنى حياة و رحمة ، و أنا أسمعت رعدها يعنى لما يسمع من الحكمة ، ونورت برقها يعنى بنا استنارت البلاد ، و أضحيت شمسها يعنى القائم منانور على نورساطع و اطلعت قمرها يعني المهدى من ذريتي وأنا نصبت نجومها يهتدى بنا ويستضاء

ص: 157

بنورنا .

وأنا البحر القمقام الزاخر يعنى أنا إمام الائمة وعالم العلماء وحاكم الحكماء وقائد القادة يفيض علمى ثم يعود إلى كما أن البحر يفيض ماؤه على ظهر الارض ثم يعود اليه باذن الله .

و أنا أنشات جوارى الفلك فيها يقول أعلام الخير و أئمة الهدى منى ، وسكنت أطوادها يقول فقأت عين الفتنة و أقتل اصول الضلالة، و أنا جنب الله وكلمته و أنا قلب الله يعنى أنا سراج علم الله ، و أنا باب الله يعنى من توجه بى إلى الله غفر له وقوله: بي وعلى يدى تقوم الساعة ، يعنى الرجعة قبل القيامة ينصر الله في ذريتى المؤمنين ولى المقام المشهود » .

و دیگر در جلد نهم بحار الانوار سند بحضرت ابی جعفر علیه السلام میرسد که فرمود چون این آیات خمسه مبارکه « امن خلق السموات و الارض و أنزل لكم من السماءماءاً - الى - إن كنتم صادقين»نازل شد وعلي بن ابيطالب پهلوی رسول خدای صلی الله علیه وآله جای داشت « فانتقض انتقاض الصور مانند گنجشك صدا بر آورد.

رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود ترا چیست ای علی

عرض کرد از جرئت این جماعت در حضرت خدای و حلم خدای از ایشان در عجب شدم .

رسول خدای آن حضرت را مسح فرمود و گفت « ابشر يا علي فانه لا يحبك منافق ، ولا يبغضك مؤمن ولولا أنت لم يعرف حزب الله وحزب رسوله ».

ای علی بشارت باد ترا که هیچ منافقی دوستدار تو ، و هیچ مؤمنی دشمن تو نمی شود ، و اگر تو نبودی لشکر خدا و لشکر رسول خدا شناخته نمیشد .

و مؤید خبر سابق است این خبر که از ابو الجارود در بحار الانوار از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که رسول خدای صلی ادلله علیه وآله فرمود:

«إنى وأحد عشر من ولدى و أنت يا على زر الأرض أعنى أوتاد ها وجبالها ،

ص: 158

منا أوتد الله الأرض أن تسيخ بأهلها ، فاذا ذهب الاثني عشر من ولدى ساخت الارض بأهلها و لم ينظروا» .

من و یازده تن از فرزندان من و توای علی قوام زمین و اوتاد و کوههای زمین هستیم ، و از برکت وجود ماست که خدای تعالی زمین را نگاهداری میفرماید که اهل خود را بزلازل در سپارد و آنرا ساکن میگرداند ، و چون دوازده تن از فرزندان من بروند زمین اهلش را فرو میبرد و ایشان را مهلت و درنگی نخواهد بود .

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید اینکه رسول خدای فر مود دوازده تن از فرزندان تواند بود که با حضرت فاطمه سلام الله عليها باشند یا اطلاق ولد بر امير المؤمنين علیه السلام از راه تغلیب باشد ، و عطف لفظ انت بر آن از قبیل عطف خاص بر عام باشد از روی تاکید و تشريف ، مثل عطف جبرئيل بر ملائکه .

و دیگر در کتاب مذکور از ابن طریف از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروری است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : همانا جبرئيل علیه السلام بمن آمد و گفت یا محمد پروردگارت بحب على بن ابيطالب و ولايت او امر میفرماید

و هم در آن کتاب از جابر از حضرت باقر علیه السلام مروی است که مردی بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله بیامد و عرض کرد یارسول الله هر كس بكويد لا إله إلا الله مؤمن است؟ فرمود همانا دشمنی با ما شخص را به یهودی و نصرانی ملحق میگرداند، بدرستیکه شما داخل بهشت نمیشوید تا گاهی که با من دوست باشید، و دروغ میگوید کسی که گمان کند مرا دوست میدارد و این شخص یعنی علی علیه السلام را دشمن بدارد .

و نیز در آن کتاب از جابر بن یزید از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است كه على صلوات الله عليه فرمود «كانت لى من رسول الله عشر خصال ما يسرني باحداهن ما طلعت عليه الشمس و ما غربت»

ص: 159

از رسول خدای متعال بده خصال بر خور دارم که در عوض هر يك اگر تمام عالم را با من گذارند مسرور نمیشوم .

یکی از اصحاب آن حضرت عرض کرد این جمله را برای ما بیان فرمای.

فرمود از رسول خداى صلی الله علیه وآله شنیدم میفرمود «یا على انت الوصى ، و أنت الوزير ، و أنت الخليفة في الأهل والمال ، وليك وليى ، وعدوك عدوى ، وأنت سيد المسلمين من بعدى ، و أنت أخى و أنت أقرب الخلائق منى فى الموقف، و أنت صاحب لوائى فى الدنيا والأخرة» .

ای علی توئی وصی من و وزیر من و خلیفه و جای نشین من در اهل و مال من دوست تو و ولی تو ولی من است و دشمن تو دشمن من است و بعد از من توئی سید و آقای مسلمانان و توئی برادر من و تو در موقف از تمام خلایق بمن نزدیکتری وتوثي صاحب لوای من در دنیا و آخرت .

و دیگر در آن کتاب از حسن بن عباس بن جريش از حضرت باقر علیه السلام مروی است که علی صلوات الله عليه فرمود :

«والله لا يسألني أهل التوراة ولا اهل الانجيل و لا أهل الزبور و لا أهل الفرقان الا فرقت بين أهل كل كتاب بحكم ما في كتابهم ».

سوگند با خدای اهل توراة و انجیل و زبور و قرآن از من پرسش نکنند جزاینکه در میان اهل هر کتابی بحکم آنچه در کتاب ایشان است حکم کنم ، یعنی بر تمام کتابهای آسمانی و مذاهب و ادیان و شرایع و احکام خلق جهان آگاهم ، و حق را از باطل تمیز میگذارم و جواب ایشان را بر نهج کتاب خود ایشان باز میدهم ، و از کتاب خودشان بر خودشان احتجاج و اقامت حجت مینمایم.

و دیگر در آن کتاب و کتاب بصائر الدرجات از سلیم بن قیس از حضرت امير المؤمنين علیه السلام مروی است که فرمود :

ص: 160

«كنت إذا سألت رسول الله أجابني ، و إن فنيت مسائلی ابتدء ني ، فما نزلت عليه آية فى ليل ولا نهار ولا سماء ولا أرض ولا دنيا و لا آخرة ولاجنة ولا نار ولاسهل ولا جبل ولاضياء ولا ظلمة الا أقرأنيها وأملاها على وكتبها بيدى، وعلمني تأويلها و تفسیرها و محكمها و متشابهها و خاصها و عامها ، وكيف نزلت و أين نزلت وفيمن انزلت الى يوم القيامة ، دعى الله أن يعطينى فهماً فما نسيت آية من كتاب الله ولا على من انزلت أملاه على ».

قانون من چنان بود که هر سؤالی داشتم در حضرت رسول خدای معروض و بجوابش بر خوردار میشدم و اگر مسئله بجای نمی ماند که حاجت بپرسش باشد، آنحضرت بسخن بدایت میکرد و هیچ آیتی بر آن حضرت در باب شب و روز و آسمان و زمین و دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ و زمین همواره و کوه بلند آثار و روشنائی و تاریکی نازل نشد، جز اینکه بر من قرائت و املاء میفرمود و بدست من رقم میگشت، و تاویل و تفسیر محکم و متشابه و خاص وعام و چگونگی و محل نزول آنرا و اینکه در حق چه کس نازل شده تا روز قیامت بر من بیاموخت، خدای را بخواند که مرا فهم و حفظ عطا فرماید از این روی هیچ آیتی از کتاب خدای را فراموش نکردم و تمام فقرات و شان نزولش را بر من املاء فرمود .

و دیگر در بحار الانوار از حضرت امام رضا از جناب امام حسن مجتبی علیهما السلام مروی است که فرمود از عمر بن خطاب شنیدم گفت از رسول خدای در حق علی بن ابیطالب خصالی شنیدم که اگر یکی از آن در من بودی از تمام جهان و آنچه در جهان است دوستدار ترم ، از آن حضرت صلی الله علیه وآله شنیدم در حق علی بن ابیطالب علیه السلام فرمود:

«اللهم ارحمه و ترحم عليه ، و انصره و انتصر به ، و أعنه و استعن به ، فانه عبدك و كتيبة رسولك »

بار خدایا او را رحم و بروی ترحم فرمای، و او را نصرت کن و بوجود او

ص: 161

اسلام را یاری و اهل اسلام را منصور گردان و او را معین باش و او را معین دین اسلام فرمای، چه او بنده خاص و خالص تو و لشکر و کتیبه رسول تو و پشت و پناه اهل اسلام است.

و دیگر در آن کتاب از علی بن اسباط از جماعتی از اصحاب ابن دأب مروی است که گفت گروهی را نگران شدم که گفتند خدایتعالی پیغمبری در میان ما مبعوث میگرداند که در یکی از اصحابش هفتاد خصلت از مکارم دنیا و آخرت جمع خواهد بود، هم اکنون بنگرید و تفتیش نمائید در یکتن ده چنین خصلت فراهم هست تا چه رسد بهفتاد خصلت ، پس چند که توانستند تفحص و پژوهش نمودند و اینگونه خصالی که جامع دین و دنیا باشد نیافتند .

و در زهیر بن حباب کلبی ده خصلت یافتند که بجمله راجع بدنیا بود و بهره ای از دین را شامل نبود، چه او شاعر و طبیب و منجم و فارس و شریف و با نیرو و کاهن و قائف یعنی پی شناس و عائف یعنی فال گوی و زاجر یعنی بطیور فال گوئی کردن و گفته اند سیصد سال در جهان بپائید و چهار دفعه گوشت بدن را فرسوده داشت .

ابن دأب گوید از آن پس اهل نظر و بینش در تمام عرب پژوهش کردند و این خصال مطبوعه هفتاد گانه را که جامع محاسن دین و دنیا باشد جز در در علی ابن ابیطالب علیه السلام نیافتند ، لاجرم بآن حضرت حسدی بردند که قلوب ایشانرا بروی کینه و ر ، و اعمال ایشانرا ضایع و باطل و بی ثمر گردانید .

با اینکه علی علیه السلام از تمام ایشان بدارائی آن خصال سعیده شایسته تر بود چه بوجود مبارکش بیوت مشركان ویران شد، و خدایتعالی پیغمبر را بدو نضرت کرد در کشتن آنحضرت مردم مشرك را در طی مغازی پیغمبر صلی الله علیه وآله ، دین مبین را عزیز و گرامی داشت .

و این خصال حمیده مشروحا در مجلد نهم بحار الانوار مسطور است ، در ذیل همین خواص مذکوره مسطور است که :

ص: 162

سعيد بن قيس همدانی یکی روز در پیشگاه سرائی آن حضرت را بدید عرض کرد یا امیر المؤمنین آیا در چنین ساعت یعنی در این گرمگاه و سختی ساعات روز از محل راحت بیرون شدی ، فرمود بیرون نشدم مگر از بهر اینکه مظلومی را اعانت ، و ملهوفی را دادرسی فرمایم .

و در اثنای همان حال زنی آشفته حال و کوفته بال و شکسته مقال و پریشیده خیال ، سرگردان و نالان بیامد و در حضور مبارکش بایستاد ، و عرض کرد یا امیر المؤمنين شوى من با من بستم رفته و تعدی ورزیده ، و سوگند یاد کرده است که مرا بضرب و آزار دچار گرداند.

علی علیه السلام سر مبارکش را جنبش همیداد پس از آن سر بر کشید و همی گفت «لا والله حتى نأخذ للمظلوم حقه غير متعتع تا بدون تاویل و درنگ احقاق حق نکنم باز نه ایستم، منزلت در کجاست ؟ آنزن عرض کرد در فلان موضع پس آن حضرت با آن زن رهسپار شد تا بمنزلش برسید آن زن عرض كرد اينك منزل من است .

سعید میگوید آنحضرت سلام فرستاد و جوانی که ازاری رنگین پوشیده بود بیرون شد، امیرالمؤمنین فرمود از خدای بپرهیز چه زوجه خود را بیمناك ساختی ، گفت ترا با این سخن چکار سوگند باخدای بسبب همین سخن او را بآتش میسوزانم .

میگوید قانون آن حضرت این بود که بهر کجا روی مینهاد تازیانه بدست و شمشیر از زیر دست مبارکش آویخته بود تا هر کس را جریرتی روی داده باشد که مکافاتش بتازیانه یا قصاصش بشمشیر باشد بتعويق و تعطیل نگذرد.

جوان از همه راه بیخبر ناگاه شمشیر بران را چون آفتاب درخشان بر فراز سرش سر افشان دید و فرمود من ترا بمعروف و نیکی مامور و از منکر

ص: 163

و ناستوده منهی میگردانم و تو معروف را مردود میداری ، توبه کن وگرنه مقتولت میدارم .

و از آن طرف مردمان از کوی و برزن همی بیامدند و از امیر المؤمنین علیه السلام پرسش و پژوهش نمودند ، چندانکه در حضرتش حاضر و واقف شدند آن جوان یکباره از تاب و طاقت برفت و بتسلیم و انقیاد در آمد و عرض کرد یا امیرالمؤمنین از من در گذر خدای از تو در گذرد، سوگند با خدای من با خاک و زمینی که با پای خود در سپارد یکسان و او را ملایم و منقاد باشم .

اینوقت امیر المؤمنين صلوات الله علیه زوجه آن جوانرا فرمان کرد که بسرای خود اندر شود، و هر دو تن از مشاجرت و منازعت برکنار باشند و این آیه مبارکه را قرائت همی فرمود «لاخير في كثير من نجواهم الأمن أمر بصدقة أو معروف أو اصلاح بين الناس»

بعد از آن فرمود سپاس خداوند را که بسبب من و بوجود من امر زن و شوهرش را اصلاح فرمود ، خداوند تبارك و تعالی میفرماید «لاخير في كثير من الأمن أمر بصدقة أو معروف أو اصلاح بين الناس ، و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف يوتيه اجراً عظيماًء ».

و دیگر در آن کتاب از حضرت باقر و ائمه هدى صلوات الله عليهم مروی است.

إن الله علم رسوله الحلال والحرام و التأويل ، فعلم رسول الله صلی الله علیه وآله علمه كله علياً » .

خداوند رسول خود را بحلال و حرام و تاویل قرآن کریم عالم گردانید ورسول خدای صلی الله علیه وآله تمام علم خود را با علی علیه السلام تعلیم فرمود .

راقم حروف گوید چون از روی دقت بنگرند تمام علوم راجعه بنظام وقوام عالم وعالميان وتوحيد وعرفان حضرت دیان از تحت این علوم مذکوره بیرون نیست .

و هم در آن کتاب از ابو حمزه ثمالی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است .

ص: 164

«لما قضى رسول الله صلی الله علیه وآله نبو ته واستكملت أيامه ، أوحى الله اليه أن يا محمد قد قضيت نبوتك واستكملت أيامك فاجعل العلم الذى عندك ، والأثار والاسم الأكبر وميراث العلم وآثار النبوة في أهل بيتك عند أهل بيتك عند علی بن ابی طالب علیه السلام، فاني لم أقطع علم النبوة من العقب من ذريتك ، كما لم أقطعها من بيوتات الأنبياء الذين كانوابينك وبين أبيك آدم ».

چون زمان نبوت توأمان و ایام زندگانی رسول خدای صلی الله علیه وآله پایان گرفت ، یزدان منان بدووحی فرستاد، ای محمد همانا اوقات پیامبری و ایام زندگانیت سپری گردید ، هم اکنون آن علم و آثار و اسم اكبر وميراث علم و آثار نبوت را در اهل بيت تو باعلى بن ابيطالب بگذار چه من علم نبوت را از پس آیندگان ذریه تو منقطع نمیگردانم، چنانکه از بیوتات و خانواده های پیغمبر انیکه در میان تو و پدرت آدم بودند این رشته را قطع نفرمودم.

و از سایر اخبار نیز تصریح میشود که علی صلوات الله علیه از موسی و عیسی و تمام انبیای عظام علیهم السلام مگر رسول خداى صلی الله علیه وآله اعلم است، و در خبر نزول رمانه نیز مسلم است .

و چون بدیهی و مبرهن است که نظام وقوام عالم وامور معاشيه ومعاديه منوط بعلم است ، پس هر کس اعلم است در امر خلافت و ولایت امت بر تمام مردمان مقدم است، چنانکه در قضایا و احکام امیرالمؤمنین در تمام از منه رسول خدا و خلفا وايام خلافت خود آن حضرت معلوم و مشهود است .

محمد بن اسحاق از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه روايت كند «كان على علیه السلام إذا أخذ أسيراً فى حروب الشام أخذ سلاحه ودابته و استحلفه أن لا يعين عليه».

هر وقت امير المؤمنين علیه السلام در اوقات محاربت بالشکر شام اسیری از ایشان میگرفت آلات حرب و مرکب سواری او را میگرفت ، آنگاه امر میکرد که آن اسیر سوگند یاد کند که از آن پس بمحاربت آنحضرت و معاونت دشمنان آنحضرت اقدام نکند .

ص: 165

و نیز در جلد نهم بحار الانوار از زراره از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که مردی علی علیه السلام را نگران شد «و تحته وسق من نوی »باری از خستوی خرما در زیر پای مبارکش بدید ، عرض کرد یا ابا الحسن چیست این؟ فرمود:«مائة ألف عذق انشاء الله »صد هزار درخت خرماست اگر خدای بخواهد ، میگوید آنجمله را آن حضرت بکاشت و بتمامت سبز گشت و این روایت از طریق مخالف نیز رسیده و از این شمار بیشتر است.

و هم در آن کتاب و کتاب امالی از ابن قیس از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود :

«كان على علیه السلام كل بكرة يطوف في أسواق الكوفة سوقاً سوقاً ومعه الدرة على عاتقه ، و كان لها طرفان وكانت تسمى السيبة فيقف على سوق سوق فينادي يا معشر التجار قدموا الاستخارة ، وتبركوا بالسهولة ، واقتربوا من البايعين، وتزينوا بالحلم وتنا هو ا عن الكذب واليمين، وتجافوا عن الظلم، وأنضفوا المظلومين، ولا تقربوا الربا وأوفوا الكيل والميزان ولا تبخسوا الناس أشيائهم ولا تعثوا في الارض مفسدين ».

از این پیش خبری باین تقریب سبقت نگارش گرفت .

راوی میگوید آن حضرت در تمام بازارهای کوفه بگردیدی و این کلمات را که مذیل بآیه شریفه است گوش زد مردمان میساخت آنگاه این شعر را تذکره می فرمود :

تفنى اللذاذة ممن نال صفوتها *** من الحرام وتبقى الاثم والعار

تبقى عواقب سوء في مغيتها *** لا خير في لذة من بعدها النار

کنایت از اینکه آنانکه از محل حرام و ربا خواستار لذات باقیه باشند هرگز صورت پذیر نیست ، بلکه آن لذت فانی و گردو غبار معصیت و عارش در صفحه روزگار باقی و در آنسرای موجب آتش دوزخ وعذاب الیم است .

پس از آن امیرالمؤمنین علیه السلام باز میگشت و برای مردمان می نشست و چون

ص: 166

نگران آن حضرت میشدند که روی بدیشان کرده و خطاب میفرمودای گروه مردمان جملگی دست از هر کار باز و گوشها بفرمان واجب الاذعانش بر می نهادند ، و چشم بخضرتش بر می گشادند تا گاهی که از کلمات خود فراغت میگرفت، اینوقت عرض میکردند : السمع والطاعة يا أمير المؤمنين همه گوشیم تا چه فرمائی:

(رأی آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمائی )

و نیز در آن کتاب از شقیق بلخی از جابر بن عبدالله انصاری مروي است که گفت روزی هنگام با میاد علی بن ابیطالب علیه السلام را ملاقات و عرض کردم یا امیر المؤمنين چگونه و بچه حال بامداد فرمودی ؟

«قال : بنعمة من الله وفضل من رجل لم يزد أخاً ولم يدخل على مؤمن سروراً»با نعمت و فضل خداوند احدیت که شامل حال مردی است که برادری نیفزود و بر مؤمنى ادخال سرور ننمود با مداد آوردم .

عرض کردم اینحال چیست؟ فرمود:«يفرج عنه كرباً ، أو يقضى دينا ، أو يكشف عنه فاقة» کنایت از اینکه تکلیف هر مردی این است که چون با مداد نماید قصد و کردار او این باشد که از برادر دینی و ایمانی خود چندانکه تواند اندواهی را بر گیرد، یا قرض او را بگذارد، یا چاره برای درویشی و پریشان حالی او بنماید.

جابر میگوید همچنان روزی آن حضرت را بدیدم و عرض کردم یا امیر المؤمنین چگونه صبح نمودی؟ فرمود :

«أصبحنا و بنا من نعم الله وفضله مالا نحصيه مع كثير ما نحصيه، فما ندرى أى نعمة نشكر أجميل ما ينشر أم قبيح ما يستر »

در حالی با مداد کردیم که چندان بنعمتها وفضل نامتناهی الهی برخورداریم که از اندازه احصای آن بر نمیتوان آمد با اینکه بسیاری از آنرا احصاء نموده ایم هیچ ندانیم شکر کدام نعمت را بجای آوریم آیا سپاس گذاریم برای انتشار اوصاف جمیله خود یاستایش کنیم بر پوشیدن کردار قبیح خود .

و این مضمون همان خبر است که میفرمایند «یا من أظهر الجميل وستر القبيج»

ص: 167

واز افضال وانعام بزرك الهى است که محاسن عباد را منتشر میسازد ، وقبایح ایشان را مستور میفرماید تا مذموم نگردند ، و اگر چنین نمیفرمود یا بعکس آن میشد چاره و تدبیر چه بود ، و کدامکس را قدرت اصلاح می بود فحمداله ثم حمداً له.

و دیگر عبدالله بن جعفر بن ابیطالب میفرماید صبحگاهی بخدمت عمم علی علیه السلام که رنجور شده بود بعیادت برفتم و عرض کردم یا امیرالمؤمنین چگونه صبح فرمودی؟ فرمود:

«يابني كيف أصبح من يفنى ببقائه ، ويسقم بدوائه، و يؤتى من مأمنه »ای پسرك من چگونه است حالت کسی که فنای اوبیقای او، وداء او بدوای او ، و بلای او بآسایش گاه اوست.

و این کلام معجز ارتسام در نهایت دقت و لطافت است، و از معانی آن این است که آدمی بهیچ چیز باید خود را مسرور و محفوظ ومنصور نشمارد، وجز بخداوند باقی توکل نجوید ، و بسلامت وعافیت و سرور این سرای غرور مغرور و بحصون حصینه و قلاع رصینه ،مطمئن و بهیچ داروئی وطبیبی خرم خیال ، و پاینده پندار ، و آرامش آثار ، وغفلت شعار نیاید .

چه همان بقا و زندگانی دنیا اصل زوال وفنا میباشد ، زیرا که هر ساعتی از جهان بگذراند مقداری از عمر خویش را بسپرده و بمرك نزدیکتر شده و بهمان مقدار از قوای او بکاسته ، و بر ضعفش بیفزوده است.

واگر خود ملتفت نباشد گذرلیالی و ایام و شمر شهور واعوام و نمایش خريف و بهارش بناگاه متنبه و بیدار سازند .

و آنکس که بواسطه غرور جوانی و آغاز تن آسانی در سورت زمستان بايك قمیص و پیراهان بگذرانیدی ، و سهام آن سورت را برجوشن بدن راه نگذاشتی ، واغذيه غلیظ و گوشت گاو و شتر را بالحوم كبك وتيهو بيکسان از دندان بسپردی ، و به نیروی هاضمه از معده در گذرانیدی ، واگر برسنك و خارراه سپار شدی پرنیان وحریر خواندی،یا بر ناهموار زمین خفتی بستر نسرین پنداشتی .

ص: 168

ناگهان از مرور ایام و فرسایش قوی و اعضاء چنان ناتوان آمدی که گوشت بره را چون زبان اره بکام آوردی، و برنج شماله را نواله پنداشتی و نرمی و لطافت دیبارا نازیبا انگاشتی و قدرت تحمل اندك سرما و گرما نداشتی و آن اندام سیمین سار چون پنبه زار نمودی.

واگر رنجوری خود را بدوا داند ، و چاره خود را از طبیب برآورده شمارد ، آن نیز نشاید چه ناگواری دوا و ملاقات بعضی اطباء که از دوا تلخ ترند عين مرض است .

و گفته اند دوا چون صابون است، هر چند جامه را پاک سازد فرسوده اش نیز بگرداند ، کردار دوا با اندرون و اعضاء بر این منوال است ، و البته دارو و دوا که خود فانی است اسباب بقا نتواند بود .

و اگر آدمی ورود حوادث و منیات را ترتیب مأمنی دهد ، و خود را از آن محفوظ شمارد ، این نیز خطا است، چه آن مأمن بالاصاله بر حادثات و بلیات جهان نهبنن است .

اولا هیچ مأمنی بهر عنوان که خواهد گوئی باش مانع نزول بليات و پيك اجل نتواند گشت .

ثانیاً هر چه را مأمن بشمارند همان مأمن بوصول نوازل دواهی مرتهن وممتحن میگردد و آنچه خود را نتواند صیانت کرد ، چگونه دیگری را حفاظت خواهد نمود.

ثالثاً از خود همان مأمن مترقب هزار گونه آزار و آسیب تن و بدن باید بود خواه آن مأمن را مرتب از مرد یا زن یا دیگر حیوانات یا از عمارات و جمادات و معاقل و منازل و امثال آن بگردانند.

بسا کسانیکه بوستان دلارای ایشان گورستان فنای ایشان گردیده، و ازهار شریف ایشان خار دیده لطیف ایشان شده، و دوستان دیرین ایشان دشمنان پرگین گردیده ، و منزل عشرت ایشان محفل حسرت آمده ، و مجلس آسایش ایشان محبس فرسایش افتاده ، ومأمن ایشان مدفن گشته ، و یار کامرانی ایشان مارجانی و مایه زندگانی ایشان آیت ویرانی وزن و فرزند و اهل پیوند و یاوران و غمگساران

ص: 169

ایشان موجب بلیت و مصیبت جاودانی و مال ایشان عین و بال ، ولشکر و کشور و دفاين و خزاین ایشان اسباب حصول ندامت و رزیت ناگهانی ایشان شده است .

(پس به بندد دل بدنيا هوشيار)

چگونه از آنچه خود محل آفت و فنا و بلیت و زوال است خواستار کامکاری و نگاهداری باید بود .

زن هر کس از هر کس بد و نزدیکتر است و بلا و فسادش از همه کس بدو بیشتر است ، با اینکه او را برای آسایش و آرامش خواهند .

اول چیزی که میر باید آب حیات است، پس برترین مطلوبها ومحبوبها آفت مرض و جاذب قوۀ زندگی و علامت ممات است .

و دوم چیزی که نتیجه معاشرت و تمنای لذت مصاحب اوست کاهش تن و فرسایش قوی و بدن، و زیان بدین و دنیا ، و نقصان آئین زهد و تقوی ،وویرانی عشر تنگه اولی و اخرى ، و در افتادن بمناهی و معاصی خداوند ارض و سما ، و باز ماندن از سنن رسول رهنما بلکه از اغلب فرایض وواجبات ، و دچار شدن بقبول ذلت و تعلق بخسان ، و تملق بناکسان است.

فرزند از همه چیز دلبند تر است و بهر آنی هزاران نشترش بر جگر .

دولت و بضاعت وضياع و عقار وملك وداد بسیار عزیز ، و اسباب اسباب كامكاري و برخورداری است هر کس را از این جمله بهره باشد ،بی بهره ترین اهل جهان است چه از این اشیاء جز رنج و زحمت و ترافع خصومت و مشاجرت بلکه تصادف محنت وهلاکت نیابد ، و بعلت همین دارائی محسود و مبغوض مردمان گردد ؛ ولقمه نانی با فراغت بال و امنیت خیال بدهان نسپارد.

از هیزمش جز دود ننگرد ، و نصیبه اش از شورش جز خمود نباشد و از ماست و شین و دوغ و پنیر و گاو و گوسفندش جز مرارت محاسبه نیابد.

اوغم بخورد ، و دیگران نعم، او گرفتار و بال باشد، و دیگران بفراغت حال بهره ور شوند و حال آنکه او و دیگران نیز چون بتعقل بنگر ند جز رنج نبرند.

ص: 170

اگر زرده تخم مرغی بخورند بمرض تخمه دچار شوند ، و اگر پنجد قیقه از خوردن طعامی که آن نیز برای رفع مرض جوع است لذت ببرند، چندین ساعت بزحمت هضم آن مبتلا گردند، و پس از چندی دچار بیماریها شوند ، و آنچه خورده اند بحملات فی و ضربات حقنه باز گردانند .

اگر بجامه ای تن بیارایند آنهم برای چاره ستر عورت ورفع برودت یا حرارت چندانکه نو و تازه است زحمت حراست آن را از غبار كثافات متحمل باید بود و اگر کهنه و فرسوده است در تدارك جامه دیگر مبتلا باید گشت.

در روز از مشغله روزگار نالان بیایست نشست ، شب هنگام از خستگی زحمات و مشقات روز خسته و ملول باید گردید .

در حالت بیداری بهزارگونه ضجرت و بیزاری دچار باید گشت، در حال خفتن که آن نیز مرضی بزرگ است که برای تدبیر روح حیوانی در اصلاح قوای ظاهر و باطنی انسانی و آسایش و تفرج روح نفسانی از این قالب عنصری بفضاگاه آسمانی بر آدمی و دیگر حیوانات چیره میگردد، بعوالم اموات باید تقرب گیرد .

و چون بحقیقت بنگرند آنچه آدمی از خویشتن برخویشتن بیند، و آن بلیات که از وجود خود در خود یابد ، از هیچکس نیابد .

( تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ) .

اگر چشم ندیدی ، وگوش نشنیدی ، و نفس هوس نكردي ، و خيال جنجال ننمودی ، و اسباب هیجان حرص و طمع نشدی ، هرگز این بلیات و آفات را نیافتند .

لکن اگر چشم و گوش باطن را برگشایند ، و در آینه عقل و مرآت خرد بنگرند هم ند همه چیز را دریابند و در آنچه باید بنگرند و آنچه را که باید بشنوند و از آن تجاوز نفرمایند، صاحب سعادت و بقای ابدی گردند ، و باین سراچه ایزمان و عالم عنصری که دوايش عين درد ، و بقايش عين

ص: 171

مرگ ، و مأمنش عین خطر است آرزومند نگردند .

و نیز در نهم بحار الانوار از عمد بن قیس از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود در زمان على صلوات الله عليه مردی بود که دو کنیز داشت و ایشان هر دو تن در يك شب بار حمل فرو نهادند یکی پسر و آن دیگر دختر بزاد، و آن جاریه که دختر زائیده بود دختر خود را بگاهواره آنکه پسر آورده بگذاشت و پسر او را برداشت.

کنیزی که دارای دختر بود گفت این پسر از آن من و پسر من است و آنکه زائیده میگفت پسر از آن من است، و این داوری بولی خداوند داور أمير المؤمنين علیه السلام بردند، آن حضرت فرمان کرد تا شیر هر دو جاریه را در ترازو بسنجند شير هر يك سنگين تر باشد پسر از آن اوست

و هم در آن کتاب از عبدالله بن عباس مروی است که عمر بن خطاب از من پرسید ای فرزند من بعد از رسول خدای صلی الله علیه وآله و بهترین مردمان کیست ؟ گفتم : آنکس میباشد که خدای حلال گرداند برای او آنچه را که بر مردمان حرام گردانیده، و حرام فرماید آنچه را که بر جمله مردمان حلال فرموده است .

عمر گفت :سوگند بخدای همانا گفتی و بصداقت و راستی بیاراستی همانا صدقه برعلي بن ابيطالب علیه السلام حرام است و برای دیگر کسان حلال، و بر مردمان حرام است که در حال جنابت بمسجد رسولخدای در آیند و بر آنحضرت حلال است چنانکه ابواب دیگر مردمان را از مسجد مسدود نمودند و باب علی علیه السلام را مسدود نساختند .

و این کلام عمر راجع بخبر مشهوری است که از رسول خدای در باب سد ابواب دیگران و باز گذاشتن باب آن حضرت مروی است، و از این پیش در ذیل همین فصول برخی از آن مذکور گشت .

و این خبر ر دلالت بر آن دارد که علی علیه السلام را چون دیگر مردمان قیاس نتوان کرد که چون آلوده جنابت کردند پلید و نجس باشند، و بیاید بمسجد

ص: 172

آن حضرت اندر نشوند .

و دیگر در آن کتاب از عیسی بن عبدالله علوی از پدرش از حضرت ابی جعفر علیه السلام مردی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود :

«من سره أن يجوز على الصراط كالريح العاصف ، ويلج الجنة بغير حساب فليتول ولیى ووصیی و صاحبي و خليفتي علي أهلى و امتى علي بن ابيطالب ، ومن سره أن يلج النار فليترك ولايته ، فوعزة ربي وجلاله انه لباب الله الذي لا يؤتى إلامنه و انه الصراط المستقيم، وانه الذى يسأل عن ولايته يوم القيامة »

هر کس دوست میدارد که مانند باد وزان از صراط بگذرد و در بهشت اندر شود و زحمت حساب و پرسش نیابد، بیاید بولایت ولی من ووصى من وصاحب من وخليفه من براهل من و امت من علي بن ابيطالب اندر باشد ، و هر کس مسرور میباشد که بآتش جهنم اندر آید ولایت او را ترك بكند . سوگند بعزت و جلال پروردگار خودم که علی آن باب خدائی میباشد که جز از آن در نتوان بخدای و نعمت هر دوسرای رسید و اوست صراط مستقيم وعلي بن ابيطالب همان کس باشد که چون قیامت قیام گیرد خدای تعالی مردمان را از ولایت او پرسش گیرد یعنی تمام مخلوق در روزگار محشر مسئول ولایت او خواهند بود ، و هرکس بولايتش برخوردار نباشد بعذاب نار گرفتار است .

خداوند غفار تمام بندگان را بنور ولایت او از شرار دوزخ رستگار و بنعیم جنت کامکار فرماید .

ص: 173

بیان بعضی حکایات متفرقه که از حضرت باقر در حق امیرالمؤمنين عليهما السلام و دیگران وارد است

در جلد هشتم بحار الانوار و کتاب مستطاب کافی از زراره از حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام مروی است .

«حج النبي صلی الله علیه وآله فأقام بمنى ثلاثا يصلى ركعتين ، ثم صنع ذلك أبوبكر، ثم صنع ذلك عمر ، ثم صنع ذلك عثمان ست سنين ، ثم أكملها عثمان أربعاً فصلى الظهر أربعا ، ثم تمارض ليشد بذلك بدعته .

فقال للمؤذن : اذهب الى علي علیه السلام فقل له فليصلي بالناس العصر ، فأتى المؤذن علياً صلوات الله عليه فقال له ان أمير المؤمنين يأمرك أن تصلي بالناس العصر، فقال: لا ، أذن لا اصلى الأركعتين كما صلى رسول الله صلی الله علیه وآله.

فاخبر عثمان بما قال علي علیه السلام،فقال :اذهب اليه وقل له انك لست من هذا فى شىء اذهب فصل كما تؤمر ، قال على : لا والله لا أفعل ، فخرج عثمان فصلى بهم أربعاً »

رسولخدای صلی الله علیه وآله حج بگذاشت و سه روز در منی اقامت نمود و نماز را بدو رکعت بسپرد ، یعنی قصر فرمود و چون نوبت با ابوبکر افتاد بآنحضرت اقتدا کرد و دورکعت نماز بجای آورد، و چون خلافت با عمر رسید همچنان نماز را بدو رکعت بگذاشت ، و گاهی که عثمان بر مسند امارت مسلمانان بنشست تا شش سال بر این طریقت پیوست و در منی بر شیمت پیغمبر برفت ، و از آن پس برای خود نماز را کاملا ادا نمود و در هنگام ظهر چهار رکعت نماز گذاشت .

و برای اینکه این بدعت را استوار و یادگاری در صفحه روزگار بر قرار دارد تمارض نمود و با مؤذن گفت نزد علی شو و او را بگوی تا مردمان را نماز عصر بگذارد مؤذن بآنحضرت شد ، و فرمان عثمان را بعرض ترسانید،

ص: 174

على علیه السلام فرمود من جز بر طریقت پیغمبر نمیروم و نماز را جز بدو رکعت نمی سپارم.

موذن نزد عثمان باز شد و گفت علي علیه السلام چنین فرمود عثمان بدو گفت دیگر بدو پوی و بدو گوی ترا با این کار چکار چنانکه بتو امر شده نماز بگذار علي علیه السلام فرمود سوگند باخدای چنین نمی کنم و بدینگونه نماز نمی کنم ، عثمان بیچاره ماند و از آن تمارض سودی ندید و از سرای بیرون شد و مردمان را بچهار رکعت پیشوائی نمود .

و چون نوبت خلافت بمعاویه رسید و مردمان بروی انجمن شدند و امیر المؤمنین علیه السلام شهید شد ، معاویه حج نهاد و در منی بنماز بایستاد و مردمان را بدو رکعت نماز پیشوائی کرد و سلام بداد .

و چون نماز ظهر را بدو رکعت بخانمت رسانید جماعت بنی امیه پاره ای با پاره نگران شدند و مردم ثقیف و آنانکه از شیعیان عثمان بودند در عجب رفتند ، آنگاه گفتند همانا معاویه بر صاحب شما حکمراند ، یعنی حکم برخطای او نمود و بازی مخالفت ورزید و دشمنش را بشماتت او باز گذاشت .

«فقاموا فد خلوا عليه فقالوا اتدرى ما صنعت مازدت على ان قضيت على صاحبنا و اشمت به عدوه و رغبت عن صنيعه وسنته .

فقال: ويلكم أما تعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله صلى في هذا المكان ركعتين، وابو بکر و عمر و صلی صاحبكم ست سنين كذلك ، فتأمروني أن أدع سنة رسول الله صلی الله علیه وآله و ما صنع ابو بكر و عمر و عثمان قبل أن يحدث .

فقالوا : لا والله ما نرضى عنك الا بذلك ، قال : فأقبلوا فاني متبعكم وراجع الى سنة صاحبكم، فصلى العصراربعاً، فلم تزل الخلفاء والأمراء على ذلك إلى اليوم ».

پس جماعت بنی امیه و ثقیف و پیروان عثمان بپای شدند و نزد معاویه رفتند و گفتند هیچ میدانی امروز چه احدوثه بپای گذاشتی و هیچ نیفزودی و نکاستی

ص: 175

جز اینکه بر خطا و زلل صاحب ما عثمان حکم راندی ، و زبان دشمن را بروی دراز و شمانت عدوان را بر عثمان دیر باز گردانیدی ، و از سنت او روی بر کاشتی و از آنچه او ساخت بپرداختی .

معاویه در جواب ایشان گفت: وای بر شما مگر ندانسته اید که رسول خدای صلی الله علیه وآله نماز را در این مکان بدو رکعت بپایان برد و از آن پس ابو بکر و عمر بر آن نهج رفتند و عثمان نیز شش سال متابعت این سنت را نمود ، اکنون با من فرمان میکنید که سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله را از دست بگذارم و آن کار را که ابو بکر وعمر و عثمان پیش از آنکه احداث این حادثه را بنماید میکردند نادیده انگارم .

گفتند لا والله هرگز از تو خوشنود نشویم مگر باینکار ، معاویه گفت اگر چنین است و جز این نمیجوئید باری برای نماز حاضر شوید ، چه من شما را متابعت کنم و بسنت صاحب شما عثمان باز گردم، پس معاویه نیز بقانون عثمان نماز عصر را بچهار رکعت بپایان برد، و از آن پس خلفاء و امراء تاکنون بر این نهج میروند و نماز میگذارند .

راقم حروف میگوید از اهل زمانه و مردمان دنیا طلب سخت بعید می نماید که احکام و سنن رسول خدای صلی الله علیه و آله را اینگونه تابع سلق غیر مستقیمه جمعی می نگرند ، و همچنان بواسطه طمع و حرص بر آنان میگروند ، گاهی بر نماز می افزایند و گاهی میکاهند، گاهی کامل را قصر ، و وقتی قصر را کامل ، و زمانی حرام را حلال ، و هنگامی حلال را حرام میسازند و همچنان بریاست و امارت مسلمانان بر قرار می پایند .

عثمان شش سال بر سنت رسول خدا میرود از آن پس دیگر گون میگرداند ، و معاویه در يك روز نماز ظهر را بطریقی ، و نماز عصر را برای خشنودی دیگران بطریق دیگر می سپارد ، معذلک خود را خلیفه پیغمبر و امیر مؤمنان میخواند .

ص: 176

چنان مینماید که احکام خدا و رسول خدا و کتاب خدا بجمله تابع میل و اراده ایشان است .

و این جمله همه بواسطه حرص و طمع بمال و حطام دنیای زشت فرجام است زیرا که خود آنها نیز در پایان کار اظهار ندامت همی کردند لكن اغراض و امراض شخصیه ایشان بآنجا رسید که بعد از خودشان هم تخم فتنه و فساد را بکاشتند و ثمرات مقاصد را داشتند وبگذشتند.

در بحار الانوار مسطور است که این روایت بغیر خلاف ماثور است که خلیفه زمان در هنگام وفات خود گفت: سه کار کردم و دوست میدارم که نمی کردم وسه کار نکردم و دوست دارمی که میکردم و از سه مطلب غفلت نمودم و دوست داشتم که از رسول خدای سؤال کرده باشم .

اما آن سه کار را که دوست داشتم نکرده باشم یکی فرستادن خالد بن ولید است بسوى مالك بن نويره و قوم او که موسوم باهل رده بودند .

و دیگر کشف سرای فاطمه سلام الله عليها ، و ان كان اغلق على حرب.

و این سخن او دلالت او دلالت بر آن میکند که فاطمه علیها السلام را بخشم آورده ، و رسول خدا فرموده است که خدای تعالی بسبب خشم تو خشمناک میشود و بواسطه رضای تو خشنود میگردد، لاجرم هر کس فاطمه را خشمگین کند مستوجب غضب خداوند میگردد.

و نیز رسول خدای میفرماید فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزار کرده و هر کس مرا اذیت رساند خدای را آزار رسانده ، و باین ترتیب لازم میشود که چنان کسی خدای و رسول را آزار نموده باشد ، و حال اینچنین مردم در قرآن معلوم است چیست.

و از جمله آن مسائل این است که گفت :دوست داشتم از رسول خدای سؤال کنم بعد از آن حضرت امر خلافت با کیست ، و صاحبش کیست ، و بهمین كلمة

ص: 177

باز میرساند که او خود خلیفه رسول خدای نیست .

و در اینکه میگوید دوست داشتم که از آن حضرت بپرسم کلاله چیست وجدرا چه میراث است ، باز می نماید که باحکام شرعيه عالم نبوده است، ومعلوم است کسیکه جاهل باحکام باشد دخالت او در حکومت ما بين مسلمانان بچه حالت است، و با شهادت خودش معلوم میدارد که خلافت برای غیر اوست.

چه اگر او را بود بیایستی از جانب خدای و رسول خدای علم داشته باشد ، و چون خودش بغیر علم و اجازت در این کار دخالت کرد و آنگونه اظهار ندامت نمود ندانیم حال جای نشین او چیست .

و نیز در آن کتاب از فروة بن مجاشع از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که عایشه نزد عثمان آمد و گفت آنچه ابو بکر و عمر بن خطاب بمن عطا میکردند تو نیز بازده.

عثمان گفت در کتاب و سنت از بهر تو چیزی نیافته ام ، و اینکه پدرت ابو بکر و عمر بن خطاب بتو چیزی میداده اند از روی طیب نفس و میل خاطر خودشان بوده است ، و من اینکار نمیکنم.

عایشه گفت پس میراث مرا از رسول خدای صلی الله علیه وآله بازده .

عثمان گفت « اولم تجيئينى انت و مالك بن اوس النضرى فشهدتما أن رسول الله صلی الله علیه وآله لا يورث حتى منعتما فاطمة ميراثها وابطلتها حقها فكيف تطلبين اليوم ميراث النبى صلی الله علیه وآله.

فتركته و انصرفت، و كان عثمان اذا خرج الى الصلاة اخذت قميص رسول الله صلی الله علیه وآله على قصبة فرفعته عليها ثم قالت ان عثمان قد خالف صاحب هذا القميص وترك سنته ».

آیا تو و مالك بن اوس نضری نزد من نیامدید و همی گواهی ندادید که رسول خدای را ارث نیست ، یعنی آن حضرت برای کسی ارث نمیگذارد و این کلام را چندان مموه و مکرر نداشتید تا گاهی که فاطمه را از میراث خودش بی

ص: 178

بهره و حقش را باطل ساختید پس چگونه تو خود امروز بیامدی و میراث پیغمبر صلی الله علیه وآله را طلب و طمع میکنی .

عایشه را جای سخن نماند و از خدمت عثمان باز گشت ، و از آنوقت هر زمان که عثمان بنماز بیرون میشد عایشه پیراهان مبارك رسول خدای صلی الله علیه وآله را بر قصبه می افراشت و با مردمان همی گفت، همانا عثمان با صاحب این پیراهان مخالفت نمود و سنت او را متروك ساخت.

على بن عیسی اربلی در کشف الغمه بهمین تقریب باین خبر اشارت کرده و در خبر این کلمات را اضافه کرده است که بعد از آنکه عایشه عثمان را بسخنان و کردار خود رنجیده خاطر داشت ، عثمان بر منبر بر شد و گفت :

بدانید که عایشه دشمن خدای است ، و ضرب المثل او وصاحبه اوحفصه دختر عمر در قرآن در این آیه مبارکه است «امرأة نوح و امرأة لوط كانتا تحت عبد ين من عبادنا صالحين فخانتاهما »تا قول خدایتعالى «و قيل ادخلا النار مع الداخلين».

کنایت از اینکه عایشه و حفصه نیز مانند زوجه نوح و زوجه لوط علیهما السلام میباشند که زوجه دو پیغمبر گرامی بودند و با ایشان بخیانت و مخالفت رفتند ، و جای در جهنم ساختند.

چون عایشه این سخن را از آن شیخ ممتحن بشنید بر آشفت و گفت ای نعثل ای دشمن خدای ، همانا رسول خدای صلی الله علیه وآله ترا بنام نعثل یهودی که در یمن مسکن دارد بخواند .

و از آن پس عثمان بلعن عایشه و عایشه بلعن عثمان زبان بر گشادند،وعایشه سوگند بخورد که هرگز در آن شهر نماند ، و مهیای سفر مکه شد.

و چنانکه ابن اعثم کوفی در تاریخ الفتوح یاد نموده است با مردمان همیگفت بکشید نعثل را خدای بکشد نعثل راهما نا سنت رسول خدای را کهنه کرد و بفرسود ، با اینکه این جامهای پیغمبر است که هنوز کهنه نشده و تازه است

ص: 179

بعد از این وصایا و سخنان بسوی مکه بیرون شد .

و چون عثمان بقتل رسید عایشه بمدینه بازگردید و شخصی عایشه را ملاقات کرد عایشه از اموال از وی بپرسید تفصیل اموال را بگفت و هم باز نمود که مردمان بخلافت علی علیه السلام انجمن کرده اند .

چون عایشه این سخن بشنید از آن کین دیرین که با علی علیه السلام داشت نیرنگی دیگر بساخت و گفت سوگند با خدای خون عثمان را بخواهم جست .

با عایشه گفت تو خود از همه کس بر خون وی حریص تر و تشنه تر بودی و مردمان را بکشتن او انگیزش میدادی .

عایشه سخن را بگردانید و گفت در آنزمان که من گفتم و ریختن خون وی واجب بود او را نکشتند و او را مهلت دادند تا از گناهان خود توبه نمود و از آلایش معاصی و زنك آنام پاك و چون سبیکه بیغش و آك شد ، اینوقت او را بکشتند .

و از این خبر مقام عداوت عایشه نسبت بامير المؤمنين علیه السلام وحيات ومكيدت و تدبیر و هوشیاری او در امور دنیویه و افروختن آتش فساد و انگیزش عباد معلوم میشود

نوشته اند نعثل مردی مصری بود که ریشی در از داشت ، و بعضی گفته اند نعثل بمعنى شیخ احمق است و نیز نعثل بمعنی کفتار تر است ، و ابن حجر در تبصرة المنتبه گوید نعثل نام مردی یهودی است در مدینه و او مردی پرریش بوده که عثمان بن عفان را بدو تشبیه نمایند .

در امالی صدوق از ابو الجارود از حضرت ابی جعفر باقر از آباء عظامش علیهم السلام مروی است که امیرالمؤمنین صلوات الله عليه فرمود :

«من وقف نفسه موقف التهمة فلا يلومن من ساء به الظن ، و من كتم سره كانت الخيرة بيده، وكل حديث جاوز اثنين فشا ، وضع أمر أخيك على أحسنه حتى يأتيك منه ما يغلبك، ولا تظنن بكلمة خرجت من أخيك سوء و أنت تجد لها في الخير محملا.

ص: 180

وعليك باخوان الصدق فأكثر من اكتسابهم ، فانهم عدة عند الرخاء ، و جنة عند البلاء ،وشاور في حديثك الذين يخافون الله تعالى ، و أحب الاخوان على قدر التقوى .

واتقوا شرار النساء وكونوا من خيارهن على حذر ، إن أمرتكم بالمعروف فخالفوهن كيلا يطمعن منكم في المنكر ».

هر کس خویشتن را در موانع تهمت اندر آورد نبایست ملامت نماید کسی را که در حق وی بسوء ظن باشد، و هر کس راز خویش را پوشیده بدارد اختیار بدست اوست ، یعنی میتواند در زمان لزوم و هنگام مناسب آشکار دارد، لکن چون ظاهر سازد اختیار از دست او بیرون است ، و هر حدیثی که از میان دولب بگذشت فاش میگردد «کل سر جاوز الاثنين شاع »

و همیشه در افعال و اعمال برادر دینی خود بر طرز و اندیشه نیکو باش ، و کردار او را بر صحت و گفتارش را بر خیر و سلامت حمل کن، مگر وقتیکه چندان از نمایم افعال یا اندیشه و خیال نامطلوبش بروز نماید که مقام تشكيك نماند و هرگز سخنی را که از برادران دینی خود بشنوی چندانکه بتوانی محمل خیری برای آن قرار بدهی بگمان بد انتقال مده .

و بر تو باد که آن چند که بتوانی دوستان صدیق و برادران شفیق از بهر خود تحصیل نمائی ، و در اکتساب اینگونه گوهر نفیس از پی فزونی باشی ، و هرگز بآنچه داری و فراهم ساخته قانع و از اکثار آن ساکن ننشینی، چه دوستان وازا دوستان صدیق در زمان رضاء همدست و هم پشت و در زمان ورود بلا سپر و نگاهبان باشند.

و در آنچه از بهر تو حادث گردد با کسانیکه از خدای بترسند مشورت کن و هر کس از اخوان پرهیز کار تر است باید محبوب تر بداشت .

و از زنان بد پرهیز بدارید و از خوبان ایشان بر حذر باشید اگر شما را بکردار خوب و معروف هم دلالت نمایند بر خلاف امر ایشان کار کنید تا باین سبب در ارتکاب منکر بشما طمع نبندند .

ص: 181

راقم حروف گوید اینکه میفرماید اگر زنان بکردار خوب هم امر نمایند از ایشان پذیرفتار نشوید ، برای این است که نواقص العقول والدین هستند ، و اگر يكوقتي هم رمية من غير رام بمعروفی امر نمایند و فرمان خود را جاری و مطاع شمارند ، در دیگر مقامات نیز طمع نمایند، و آن چند در پیشرفت خیالات فاسده و موهومات بی فایده خود ابرام و وسوسه نمایند که شخص را بارتكاب امور نا مشروع و کارهای نا استوار باز دارند و زیانکار هر دو سرای گردانند.

پس اگر از آن يك دلالت ایشانهم که نیکو می نماید بگذرند و برخلاف رأی ایشان کار کنند و ایشانرا از خود نومید گردانند و زبان و دهان ایشان را بر بندند،برای آسایش از دیگرمخاطر مفید، وشر قلیل برای نفع کثیر جایز است .

شاید اگر بحقیقت بنگرند آن یك نیز که خیر وخوب مینماید ، چون از شخصی استکه بنقصان عقل و دین اتصاف دارد در عاقبت کار مفید نباشد .

و دیگر در امالی طوسی از علی بن هاشم از پدرش از بکیر بن عبدالله طویل و عمار بن ابی معاویه مروی است که گفتند ابو عثمان بجلی که مؤذن بنی اقصی است ما را حدیث کرد و گفت : بكير بن عبدالله چهل سال ما را اذان بگفت و اومارا حدیث نمود که از علی علیه السلام شنیدم که در روز جمل میفرمود :

«وان نكثوا أيمانهم من بعد عهد هم وطعنوا في دينكم فقاتلوا أئمة الكفر انهم لا أيمان لهم لعلهم ينتهون » و باین آیه شریفه از این پیش اشارت شد و خلاصه این است که :

آنانکه بیعت کردند و پیمان بستند و از آن پس بشکشتند ائمه ایشانرا که کافر شده اند بقتال در سپارید، شاید از افعال و اعمال خود دست بدارند .

و چون امیر المؤمنین علیه السلام این آیه مبارکه را قرائت فرمود سوگند یاد نمود که از آنهنگام که این آیه شریفه نازل شده است تا امروز هیچکس با این

ص: 182

گروه قتال نداده است .

گویا مقصود اینستکه این آیه در حق این جماعت که با من مخالفت کردند و نقض بیعت نمودند نازل شده است و موقع اجرای این امر در این هنگام بود ، و من بانجام رسانیدم .

بکیر میگوید از این مسئله و حکایت از حضرت ابی جعفر علیه السلام بپرسیدم ، «قال : صدق الشيخ هكذا قال علي علیه السلام لهكذا كان» فرمود: آن شیخ براستی سخن کرد ، علي علیه السلام چنین فرمود و آن داستان چنین بود .

درجلد هشتم بحار الانوار و كشف اليقين از عمرو بن شمر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که ابن عباس گفته استکه: هر وقت امیر المؤمنين علیه السلام را غضبی روی میداد یا خبری بهیجان می آورد من برای کشف آن بر می آمدم .

چنان افتاد که روزی یکی از شیعیان آنحضرت ازشام عريضة بحضرتش تقدیم کرد و در آنجمله بنوشت که معاویه و عمرو بن العاص و عتبة بن ابي سفيان ووليد بن عقبه و مروان در مجلس معاویه انجمن کردند ، و از امیرالمؤمنین سخن در میان آوردند.

بنکوهش آنحضرت که از حیز آفرینش بیرونست زبان بر گشادند ، و در میان مردمان و دهان کسان در افکندند که امیرالمؤمنین از شئونات اصحاب رسول خدای صلی الله علیه وآله میکاهد ، و مدارج ایشانرا در هم می شکند ، و هر یکی را بآنچه نشاید یاد میفرماید و اینحال در آنوقت بود که آنحضرت اصحاب خود را فرمان کرده بود که با نتظار آنحضرت در نخیله باشند .

لاجرم آنجماعت بکوفه اندر شدند و آنحضرت را بجای گذاشتند و کردار ایشان بر آنحضرت غلیظ گردیده بود و این خبر نیز در آن اثنا بدو رسید .

ابن عباس میگوید: شب هنگام بدرسرای مبارکش برفتم و با قنبر گفتم خبر امیرالمؤمنین چیست ؟ گفت: امیرالمؤمنین بخواب اندر است امیرالمؤمنین علیه السلام سخن مرا بشنید .

ص: 183

و از این خبر میرسد که امیر المؤمنین علیه السلام را با آنعظمت سلطنت وحشمت خلافت منزلگاهش چنان کم طول و عرض بوده است که کلام قبائل را از پس در سرای می شنیده است ، نه چون دیگر فرمانگذاران که اگر بر در سرای ایشان صدای کوس و ناقوس برخیزد از بعد مسافت نشنوند، و بداد مظلوم نرسند، و با خروش خروس فرق نگذارند .

بالجمله ابن عباس میگوید فرمود کیست این شخص ؟ عرض کرد : یا أمير المؤمنین ابن عباس است، فرمود: اندر آی.

پس بحضرتش تشرف جستم و نگران شدم که آنحضرت بریکسوی از جامه خواب خود نشسته و جامۀ کهنه بر تن داشت و بر هیئت مردی اندوهناك بود، عرضکردم یاامیرالمؤمنین ترا چیست ؟ فرمود :

«ويحك يا ابن عباس وكيف تنام عينا قلب مشغول يا ابن عباس ملك جوارحك قلبك فاذا أرهبه أمر طار النوم عنه ، ها أنا كما ترى من أول الليل اعتراني الفكر والسهر لما تقدم من نقض عهد أول هذه الامة المقدر عليها نقض عهدها »

ای پسر عباس چگونه دو چشم دلی که بدیگر کار مشغول باشد خواب در خود می سپارد ، ای پسر عباس دل تو مالك جمله جوارح تو است ، و چوندا را از کاری خوف و دهشت در سپارد خواب از وی طیران كند ، اينك من چنانم چنانکه می بینی از اول شب فکر و بیداری بر من چنك در افکنده است ، و بواسطه نقض نقض عهدیکه از اول این امت از بدایت حال روی داده و نقض برایشان مقدر گشته از چشم من خواب بیرون شتافته است .

«إن رسول الله صلى الله عليه وآله أمر من أمر من أصحابه بالسلام على في حياته بامرة المؤمنين ، فكنت أؤكد أن أكون كذلك بعد وفاته.

يا ابن عباس أنا أولى الناس بالناس بعده ، ولكن امور اجتمعت على رغبة الناس فى الدنيا وأمرها ونهيها و صرف قلوب الناس عنى .

و أصل ذلك ما قال الله تعالى في كتابه « أم يحسدون الناس على ما

ص: 184

آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب والحكمة و آتينا هم ملكاً عظيماً ».

فلولم يكن ثواب ولا عقاب لكان بتبليغ الرسول صلى الله عليه وآله فرض على الناس اتباعه و الله عز وجل يقول « ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا »

أتراهم نهو اعنى فأطاعوه والذي فلق الحبة و برىء النسمة و غدا بروح أبى القاسم صلی الله علیه وآله إلى الجنة لقد قرنت برسول الله صلی الله علیه وآله حيث يقول عزوجل «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيراً ».

و لقد طال يا ابن عباس فکری و همی و تجرعی غصة بعد غصة لاصرار قوم على معاصى الله و حاجتهم الى فى حكم الحلال والحرام حتى اذا أتاهم من الدنيا أظهروا الغنى عنى كأن لم يسمعوا الله يقول «ولورد وه الى الرسول و الى اولى الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم».

ألا و لقد علموا أنهم احتاجوا إلى ولقد غنيت عنهم »

بدرستیکه رسول خدای صلی الله علیه وآله امر فرمود بآنانکه از اصحاب خود امر نمود باینکه در زمان زندگی آنحضرت مرا با مارت مؤمنان سلام فرستند ، و بامر و نهی من سر تسلیم پیش آورند ، و من بر آن اندیشه بودم که بعد از رسول خدای چنین خواهم بود و مردمان در امارت من متفق و يكدل وزبان خواهند بود .

يا ابن عباس همانا من بعد از رسول خدای صلی الله علیه وآله از تمام مردمان بمردمان سزاوارتر و أولى بالتصرف و الاماره هستم لكن بعلاوه آن رغبتی که مردمان را بدنیا و ریاست دنیاست اموری چند بر ایشان دست یافت که موجب انصراف قلوب ایشان از من گردید .

و اصل اینحال و بنیان اینگونه اعمال و افعال همان است که خدای تعالی در این آیه شریفه میفرماید: آیا مردمان بآنچه بمحمد و آل محمد صلی الله علیه وآله

ص: 185

داده ایم حسد می برند همانا دادیم آل ابراهیم را کتاب و حکمت و دادیم ایشان را سلطنتى بزرك .

و اگر عذاب و عقابی هم مقرر نبودی همی بایست این مردمان بهمان تبلیغی که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود متابعتش را فرض بدانند و هیچ انحراف نجویند با اینکه خدا یتعالی میفرماید: آنچه را که رسول خدای از شرایع و احکام و نصایح و مواعظ و اوامر و نواهی و امثال آن بشما ابلاغ میکند و از خدای باز میرساند بآن کار کنید و از آنچه باز میدارد و نهی میفرماید باز ایستید.

یعنی از جمله تبلیغات رسول خدای یکی این بود که مرا خلافت و ولایت داد و از جانب خدای بمردمان تبلیغ فرمود و باطاعت اوامر ونواهى من فرمان کرد و ایشان اطاعت کردند و بیعت نمودند و عهد و پیمان استوار ساختند و هنوز کفن رسول خدای تازه بود که مرتد شدند و روی بر کاشتند .

آیا چنان مینگری که این باز ایستادن مردمان از اطاعت فرمان من اطاعت رسول خدای بود و چون از من کناری گرفتند رسول خدایرا اطاعت نمودند یعنی هرگز چنین نیست .

سوگند بدانکس که دانه را بر شکافت و مردمان را بیافرید و روح مقدس حضرت ابوالقاسم صلی الله علیه وآله را بریاض قدس و گلشن جاوید ببرد با رسول خدای قرین بودم گاهی که آیه تطهیر نازل شد یعنی مرا این شأن و مقام است که با آنحضرت در وصول این مرتبت مقارنت داشتم .

لاجرم ای پسر عباس فكر من و اندوه من و فرو کشیدن پیمانهای غصه بعد از غصه دراز گردید تا چرا این مردم بر معاصی خدای اصرار همی ورزند و حال اینکه حاجت ایشان بحضرت من در احکام حلال و حرام نمایان بود.

ص: 186

تا گاهی که فریفته زخارف و حطام دنیای نکوهیده فرجام شدند این وقت خویشتن را از من بی نیاز دانستند .

یعنی بعد از آنکه مقید باو امر و نواهی و رعایت حدود و احکام الهی نشدند و بواسطه انغمار در بحار حرص و طمع دنیا و امارت و سلطنت دنیا ومتابعت نفس ناپروا بامور دینیه و کار عقبی و شداید روز جزا اعتنا نیاوردند .

معلوم است گاهی که از خدای و رسول خدای روی بر کاشتند خود را از من و اوامر و نواهی من بی نیاز انگاشتند گویا نشنیدند از خداوند تعالی: واگر باز گذارند به پیغمبر و صاحبان حکم هر آینه دانند آن کسانیکه استخراج واستنباط خبر صحیح را می کنند از احوال ایشان .

همانا ایشان را دانا ساخته اند که بسوی من محتاج میباشند و من از ایشان بی نیاز میباشم .

«أم على قلوب أقفالها فمضى من مضى قال : على يضغن القلوب و اورثها الحقد علي وما ذاك الا من أجل طاعته في قتل الاقارب مشركين فامتلوا غيظاً واعتراضاً ولو صبروا في ذات الله لكان خيراً لهم قال الله عز وجل لا تجد قوماً يؤمنون بالله واليوم الآخر يوادون من حاد الله »الاية .

فأبطنوا من ترك الرضا بأمر الله ما أورثهم النفاق و ألزمهم بقلة الرضا الشقاق و قال الله عز وجل «فلا تعجل عليهم انما نعد لهم عداً».

فالان یا ابن عباس قرنت با بن آكلة الأكباد و عمرو و عتبة و الوليد والمروان و أتباعهم .

تالم فمتى اختلج في صدري و القي في روعي ان الأمر الى دنيا يكون هؤلاء فيها رؤساء يطاعون فهم في ذكر أولياء الرحمن يثلبوهم ويرمونهم بعظائم الأمور من افك مختلف و حقد قد سبق .

و قد علم المستحفظون ممن بقى من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله أن عامة اعدائي ممن اجاب الشيطان على و زهد الناس في و اطاع هواه فيما يضره في آخرته و بالله

ص: 187

الغنى و هو الموفق للرشاد والسداد » .

آیا بر مخزن قلوب و منشأ مدركات و فهم و فکر ایشان قفلهای آنها است پس در گذشت آنکس که بر گذشت که همی گفت علی دلها را پر کین میگرداند، و از حقد و حسد بر من آکنده میسازد و این کلام اشاره بعثمان است .

و این سخنان او و تهمتهای او جز از آن روی نبود که من در راه خدا و طاعت فرمان رسول خدا اقارب و اقوام او را که مشرك بودند بقتل رسانیدم.

لاجرم کسان و وارثان آنان دل از خشم و اعتراض و کین و انقراض بیا کندند با اینکه اگر در آنچه خواست خدا و فرمان رضای اوست شکیبائی میگرفتند و نمی آشوفتند و خاطر بر خونخواهی جماعت مشرکین بر نمی بستند برای ایشان بهتر بود خداوند عزوجل میفرماید : نمی یابی جماعتی را که بخدا وروز جزا ایمان آورده اند که دوست بدارند کسانیرا که با خدای و رسول خدای خلاف بجویند .

و ایشان بواسطه اینکه نفاق برایشان چیره و شقاق بر ایشان مستولی گردید از رضای بامر خدای بر تافتند و درون خود را از تخم عصیان بینباشتند و خداوند عزوجل میفرماید : پس تعجيل مكن بعذاب ایشان جز این نیست که میشماریم برای ایشان شمردنی یعنی میشماریم بر ایشان ایام اجل ایشان را که بعد از مردن بعذاب موعود برسانیم.

هم اکنون ای ابن عباس حالت اهل روزگار و حرص و طمع ایشان باین دنیای ناپایدار و بی خبری از قهر و غضب پروردگار قهار، بمقامی استقرار گرفته است که من بیایست با معاویه پسر آكلة الأكباد و عمرو بن عاص و عتبة بن ابي سفيان و ولید بن عقبة و اتباع ایشان قرین گردم.

یعنی مردمان روزگار چندان سست ایمان و غافل و مغرور شده اند که نور را

ص: 188

با ظلمت و علم را با جهل و کفر را با ایمان همعنان شمارند .

پس کدام وقت بوده و میباشد که در سینه من خلجان و در خاطر من نمایان شود که کار دنیا و اهل دنیا بجائی ارتقاء جوید که چنین مردم رؤسای زمان و مطاع جهان گردند همانا این مردم بسبب کین دیرین و حقد مکینی که دارند اولیای یزدان را در مقام کاهش در آورند و بعیب و نقص در سپارند و آلوده تهمت خواهند.

و نيك میدانند جماعتی که مجاری اوقات عهد رسول خدا صلى الله عليه وآله را بخاطر اندر دارند و اکنون در دنیا بجای هستند که عامه دشمنان من کسانی باشند که در حق من اطاعت و اجابت وساوس شیطانرا نموده اند، و روی مردمان را از من تافته اند ، و آنچه را که شیطان خواهد و موجب زیان آخرت است اطاعت نموده اند و جمله توانگریها بخداوند عباد است و اوست توفیق دهنده رشاد و سداد .

« یا ابن عباس ويل لمن ظلمني و دفع حقى و أذهب عظيم منزلتي اين كانوا اولئك و أنا اصلى مع رسول الله صلی الله علیه وآله صغيراً لم يكتب على صلاة وهم عبدة الاوثان و عصاة الرحمن و بهم توقد النيران .

فلما قرب إصعار الخدود واتعاس الجدود ، أسلموا كرهاً وابطنوا غير ما اظهروا طمعاً فى أن يطفئوا نور الله و تربصوا انقضاء أمر الرسول و فناء مدته لما اطمعوا أنفسهم في قتله ومشورتهم في دارند وتهم .

قال الله عز وجل «ومكروا ومكر الله والله خير الماكرين »وقال «يريدون أن يطفئوا نور الله بأفواههم و يأبى الله إلا أن يتم نوره ولو كره المشركون ».

یا ابن عباس ندبهم رسول الله في حياته بوحى من الله يأمرهم بموالاتي فحمل القوم ما حملهم مما حقد على أبينا آدم من حسد اللعين له فخرج من روح الله و رضوانه والزم اللعنة لحسده لولى الله و ما ذاك بضارى انشاء الله شيئاً .

ص: 189

يا ابن عباس أراد كل امرء أن يكون راساً مطاعاً يميل اليه الدنيا و الى اقاربه، فحمله هواه ولذة دنياه ، و اتباع الناس اليه أن يغصب ما جعل الله لى .

و لولا اتقائى على الثقل الاصغر أن ينبذ فينقطع شجرة العلم و زهرة الدنيا و حبل الله المتين وحصنه الامين ولد رسول رب العالمين ، لكان طلب الموت والخروج الى الله ألذ عندى من شربة ظمآن و نوم وسنان .

و لكني صبرت و في الصدر بلابل وفي النفس وساوس، فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون و لقديماً ظلم الانبياء وقتل الاولياء قديماً في الامم الماضية و القرون الخالية فتر بصوا حتى يأتى الله بأمره» .

ای پسر عباس وای حال کسیکه بر من ستم براند و حق مرا از من باز گردانیده و منزلت و مقام عظیم مرا ببرد، این جماعت که این گونه با من بظلم وعدوان رفتند و حق مرا غصب کردند کجا بودند در آن هنگام که من در خرد سالی که هنوز نماز بر من واجب نبود با رسول خدای نماز میگذاشتم و ایشان به پرستش او ثان و عصیان رحمن روز میگذاشتند .

و این کلمه تصریح مینماید که اسلام و ایمان و عبادت امیرالمؤمنین بر تمام مردم جهان تقدم داشته .

بالجمله میفرماید این مردم مخالفین غاصبین که عابد اوثان و عاصی یزدان بودند همواره نیران فتنه و فساد را فروزنده و آتش کفر و شرك و نفاق و شقاق را پرستنده و از قبول حق و دعوت حق گریزنده بودند .

تا گاهی که بازار اسلام رونق و حال مسلمانان قوت گرفت و بدانستند که چیزی بر نیاید که مسلمانان دیگران چیره و چهره بخت و اقبال ایشان تیره میگردد، بکراهت اسلام آوردند و از روی نفاق اظهار و فاق کردند و شقاق و کفری را که با دل ایشان الصاق و اتفاق داشت مكتوم ساختند .

ص: 190

و بآن طمع اندر بودند که وقت یابند و هوش و گوش بگذارند تا چون دست یابند به نیران کفر و عصیان نورخدای را خاموش گردانند و همواره متربص و مترصد انقضای امر رسول خدای و فنای مدت جاوید عدت حضرت رسالت آیت راهنمای بودند .

چه در دارالندوه بمشورت میپرداختند و نفوس خبیثه خود را در قتل خیر الانام و هلاك باعث ایجاد دهور و اعوام و شهور و ایام بطمع انداختند .

خدای عزوجل میفرماید : این گروه شقات پژوه بمکاری و حیلت و زشت سگالی کار همی کردند و خدای سزای ایشان را باز گذاشت .

و نیز میفرماید: این مردم بی نور و شعور و کافر و کفور همی خواستند بآتش عصیان و تابش بیان کفر ترجمان نور خدای را خاموش گردانند با اینکه یزدان تعالی البته نور خود را به اکمال و اتمام رساند اگر چند مشرکان را مکروه و ناگوار آید.

ای پسر عباس رسول خدای در زمان زندگانی همایونش بموجب وحی پروردگار ، این جماعت را به بیعت وخلافت من دعوت فرمود و بموالات من فرمان کرد و اینمردم را حسد و حقد بر مخالفت امر رسول خدا و عصیان امر خدا و خصومت من بازداشت.

چنانکه شیطان ملعون نیز بواسطه بغض و حسد بر پدر ما آدم علیه السلام کینه ور و از روح و رضوان یزدان بیرون و بلعنت ابدی و دوری از رحمت سرمدی مقرون شد و این کار و کردار ایشان اگر خدای بخواهد زیانی بر من فرود نمی آورد .

ای پسر عباس هر مردی همی خواهد که ریاست و مطاعیت داشته باشد واهل دنیا و اموال جهان بدو و اقارب او روی بیاورد لاجرم هوای نفس او ولذت دنیای او و متابعت نمودن مردمان به اوامر و نواهی و میل نفس او حمل می نماید او را که غاصب حق من گردد .

ص: 191

و اگر بر ثقل اصغر نمی اندیشیدم که از دست نشوند و مبارك درخت علم و مایه فروغ و رونق جهان و حبل استوار یزدان و حصن امین ایزد منان فرزندان رسول پروردگار عالمیان را انقطاعی نرسد همانا طلب مرك و بیرون شدن بحضرت خداوند عزوجل بنزد من از شربت گوارائی که جگر تشنه را رسد و خوابی خوش که بدیده آنکس که بزحمت چیرگی خواب دچار شد، خوشتر و اطیب بودی .

لكن بصبوری و شکیبائی پرداختم گاهی که در سینه آهنگ ها و در نفس وسوسه ها است، فصبر جمیل و الله المستعان على ما تصفون .

همانا از پیشین زمان با پیغمبران ستمها رانده اند و اولیای یزدان را در امتهای گذشته روزگاران و قرون بر نوشته بقتل رسانیده اند ، پس بانتظار وصول امر پروردگار بباشید.

«و بالله أحلف يا ابن عباس انه كما فتح بنا ، يختم بنا ، و ما أقول لك الأحقاً.

يا ابن عباس إن الظلم يتسق لهذه الامة و يطول الظلم و يظهر الفسق و تعلو كلمة الظالمين ، و لقد أخذ الله على اولياء الدين أن لا يقاروا أعدائه، بذلك امر الله في كتابه على لسان الصادق رسول الله صلی الله علیه وآله فقال «تعاونوا على البرو التقوى و لا تعاونوا على الاثم والعدوان» الاية .

یا ابن عباس ذهب الانبياء فلا ترى نبياً ، و الأوصياء و رثتهم عنهم أخذوا علم الكتاب و تحقيق الاسباب قال الله عز وجل «وكيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله ».

فلا يزال الرسول باقياً ما نفذت احكامه و عمل بسنته و داروا حول أمره و نهیه.

و بالله أحلف يا ابن عباس لقد نبذ الكتاب و ترك قول الرسول الأ ما لا يطيقون تركه من حلال و حرام، و لم يصبروا على كل امر نبيهم

ص: 192

«وتلك الأمثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون - افحسبتم انما خلقنا كم عبئاً و انكم الينا لا ترجعون»فبيننا وبينهم المرجع الى الله وسيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون .

يا ابن عباس عامل الله في سره و علانيته تكن من الفائزين، و دع من اتبع هواه و كان امره فرطاً .

و يحسب معاوية ما عمل و ما يعمل به من بعده، و ليمده ابن العاص في غيه فكان عمره قد انقضی و کیده قد هوی و سیعلم الكافر لمن عقبى الدار .

وأذن المؤذن فقال : الصلاة يا ابن عباس لا تفت أستغفر الله لي ولك و حسبنا الله و نعم الوكيل ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم ».

ای پسر عباس سوگند بخدای میخورم که چنانكه بما افتتاح یافت، بما نیز اختتام میجوید .

و این کلمه احتمال چند معنی دارد :

یکی اینکه چنانکه افتتاح عبادت و معرفت خدای بما بود اختتام آن نیز بما باشد یعنی تکمیل این امر بوجودها میباشد اگر چند در ظاهر هم چنان ندانند در باطن چنان است .

دیگر اینکه همانکه افتتاح امر اسلام بما بود ،اختتامش نیز بما است و اگر دیگران گمان میبرند که باستیلای ظاهری ایشان این امر بایشان راجع است محض و هم است و از روز ازل این امر بنام ما و وجود و علوم و معارف ما موکول است .

و دیگران که از علم و معارف بی بهره هستند هرگز نتوانند دارای این معنی و مرتبت باشند دیگران بی بهره انداز جرعه كاس الكرام .

حافظ این امانت و گنجور این ودیعه و صاحب این مقام و قابل این مدارج جاوید ارتسام و مروج شريعت خير الانام مائيم.

دیگر اینکه چنانکه در ظاهر امر و آغاز کار ظهور و رواج دین اسلام

ص: 193

بوجود ما بود و از آن پس جماعتی که لهم آذان لا يسمعون بها ولهم اعين لا يبصرون بها و لهم قلوب لا يفقهون بها اولئك كالانعام بل هم اصل سبیلا »چند گاهی بتقلب و تغلب وحيل مختلفه متصدی امور مسلمانان و متشمر باطفاء نور یزدان شدند و گمان همی بردند که این امر را از اهل بیت رسول خدا بیرون بردند و دیگر باره مردمان را بحالت جاهلیت باز خواهند آورد این گمانی سست و پنداری نا تندرست است .

چه خداوند تعالی ائمه هدى صلوات الله عليهم را حافظ اسرار و امانات و ودایع حقیقت آیات خود گردانیده است خواه ظاهر مشهور خواه غایب مستور و در آخر الزمان نوبت ظهور او و رجعت ما و تشدید امر دین و رفع ظلم و دفع مخالفین و مشرکین است .

بالجمله میفرماید ای پسر عباس جز بحق و راستی با تو نگویم همانا رشته ظلم و سلسله بیداد در حق این امت اتساق گرفت و زمان ستمکاری امتداد یافت وفسق و فجور ظهور نمود و سخن ستمکاران بلند شد همانا خداوند تعالی از اولیای دین و والیان آئین پیمان استوار گرفته است که با اعدای دین در هواجس نفسانی ایشان معین نباشند.

و خداوند تعالی در کتاب خودش بر زبان صداقت تو أمان رسول الله صلی الله علیه وآله امر نمود و فرموده است : بر نیکی و تقوی معاونت کنید و بر معصیت و عدوان یار و معین مگردید .

ای پسر عباس پیغمبران عظام عليهم السلام از جهان برفتند و تو امروز پیغمبری را نمی بینی و اولیای ایشان و ارث علوم و شرایع و سنن و احکام ایشان هستند علم کتاب و تحقیق اسباب را ماخوذ نمودند خداوند عزوجل میفرماید: چگونه کفر میورزید با اینکه آیات خدای بر شما قرائت میشود و رسول او در میان شماست .

یعنی احکام و شریعت و ولی او در میان شما باقی است پس تا زمانیکه

ص: 194

احكام رسول جاری و سنت او معمول و مردمان محکوم امر و نهی او باشند آن رسول باقی است .

ای پسر عباس بخداوند سوگند یاد میکنم که در این زمانه احکام کتاب خدایرا از پس پشت افکندند ، و کلام پیغمبر صلی الله علیه وآله را از آن چند که توانستند متروك نمودند مگر آنچه را که نتوانستند از حلال وحرام و بر اطاعت تمام اوامر و نواهی پیغمبر خود طاقت نیاوردند .

یعنی چون از روی باطن اسلام نیاورده بودند، بلکه کرهاً مسلمان شدند و بطمع و غرض شخصی اظهار انقیاد نمودند، و دل و زبان ایشان یکسان نبود .

لاجرم چون رسول خدای بدیگر سرای پیوست فرصت غنیمت شمردند و آنچه توانستند در اضمحلال دین و سنن آنحضرت بکوشیدند، مگر آنچه را که اگر متروک میداشتند حکم بر عدم اسلام ایشان بلکه بارتداد ایشان میشد .

و این امر را نیز اگر چه ناگوار نمی شمردند و اسلام را خاری در میان عقاید سابقۀ خود میشمردند، لکن چون تملل باین ملت را اسباب ادراک سلطنت و امارت و حصول مقاصد و متمنيات دنیویۀ خود میدانستند ، بيك اندازه حفظ ظاهر نمودند ، تاچون در امر سلطنت قوی قوی حال گردیدند بتخریب بنیان اسلام نیز بکوشیدند .

چنانکه چون نوبت بمعاویه و پاره کسان و خلفای دیگر روزگاران افتاد ، بر آن نمونه و نمط که با قوانین اسلام مشابهت نداشت و بر سیره اکاسره و قیاصره وجبابره بود ، زندگانی سپردند .

بالجمله امير المؤمنين كلام متین خود را بقرآن مبین تضمین میکند که میفرماید: این امثال را برای مردمان میزنیم و جز آنانکه عالم هستند یعنی راسخان در علم میباشند تعقل نمی نمایند آیا چنان می پندارید که ما شما را

ص: 195

ببازی و بیهوده آفریدیم و شما را بسوی ما بازگشتی نیست ؟

یعنی گمان می برید که «من مات فات »وحشر ومعادی نیست ، پس در میان ما و ایشان مرجع بسوی خدای است، یعنی چون قیامت در رسد خداوند در میان ما و ایشان حکم میفرماید و زود است که بدانند آنانکه ستم راندند در کدام گردشگاه گردش خواهند گرفت .

ای پسر عباس در پوشیده و آشکارا با خدای معاملت بکن تا از رستگاران باشی ، و کسانیرا که پیرو هوای نفس بدفرجام خود هستند و از حدیکه مقرر است بیرون می تازند روی بر تاب .

و برای معاویه کافی است آنچه را که میکند و بعد از وی باعمال ناستوده او عمل خواهند کرد و عمرو بن العاص او را در آن سرکشی و طغیانش امداد همی نماید ،همانا عمرش بپایان میرود و کید و فسونش سرنگون میگردد ، و زود است که شخص کافر بداند که پایان کار و عاقبت کردارش برچه منوال و پرسش سرای مکافاتش چگونه ناهموار است .

چون سخنان امیرالمؤمنین على علیه السلام بدين مقام اختتام گرفت بانك مؤذن بنماز صبح برخاست، فرمود یا ابن عباس زمان نماز در رسید وقت را از دست مگذار ، برای خود و تو از خدای طلب آمرزش میکنم و خدای برای ما وتو کافی و بهتر وکیل است و حول و قوتی جز بخداوند علی عظیم نیست.

ابن عباس میگوید از انقطاع شب اندوهناك وبر سپری شدن آن متلهف گردیدم.

راقم حروف گوید چون در این خبر بنگرند بازدانند که امیرالمؤمنین علیه السلام را اگر اظهار اندوهی می شود در غم است و کجروان امت است که از چه رو بیایست تابع فریب شیطان و هواجس نفس اماره گردند ، و از حوزه اسلام که قائد روضه رضوان و آشیان مینو نظام و سعادت سرمدی است انحراف ، و بزخارف دنیوی و شقاوت ابدی انصراف گیرند، و خود را و جمعی کثیر را نسلا بعد نسل واصلا بعد اصل ، بعذاب الیم آن سرای جاوید دچار سازند ، وبعلت مشغله دنیا

ص: 196

از مشعله هدی بی نصیب ، ووقود دوزخ و لهیب گردند .

و این کلمات ملاحت آیات تا چند فصیح و ملیح است که با اینکه همه از در شکایت وشكوى وحزن و اندوه است ابن عباس از اواسط شب گوش بدان سپرده و تا نوبت خواندن خروس سحرگاهی و بر شدن بانك نماز الهی امتداد یافته است ، اظهار افسوس و اندوه می نماید تا چرا شب بپایان رسید ، ورشته آن کلام معجز ارتسام انقطاع گرفت.

و از اینجا مراتب فصاحت و بلاغت و طلاقت و ذلاقت وحلاوت و ملاحت لسان و بیان ولی خداوند منان معلوم میشود که مانند عبدالله بن عباس که ابنيه بلاغت و فصاحت را اساس و فصحای بلاغت آثار را ملجأ ومناص است، اینگونه غرقه آن بحر فصاحت و بلاغت است .

و خطب وكلمات شکایت آیات آن حضرت با نهایت فصاحت ورجاحت ووجاهت و اتمام حجت و اقامت براهین قاطعه، در بحار الانوار و نهج البلاغه و ناسخ التواريخ مسطور است .

ص: 197

بیان پارۀ حکایات رسول خدای صلی الله علیه وآله که در کتب اخبار از حضرت باقر علیه السلام رسیده است

در جلد هشتم بحار الانوار و تفسير على بن ابراهیم از حنان بن سدیر از پدرش از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که پسری از صفیه دختر عبدالمطلب بمرد ، و صفیه روی براه آورد .

«فقال لها عمر : غطى قرطك فان قرابتك من رسول الله صلی الله علیه وآله لا تنفعك شيئاً ».

چون عمر او را بدید گفت این گوشوار را که بگوش اندر داری بپوش ، چه خویشاوندی تو با رسول خدای ترا در هیچ چیزی سودمند نیست .

صفیه بر آشفت و گفت ای فرزند زن غیر مختونه ، آیا گوشواره مرا بدیدی آنگاه صفیه بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله شد و آن داستان بگذاشت و بگریست رسول خدای بیرون شد و نداء بنماز جماعت بر کشید مردمان فراهم شدند.

«فقال: ما بال أقوام يزعمون أن قرابتي لا تنفع ، لوقد قمت المقام المحمود لشفعت فى علوجكم لا يسئلنى اليوم أحد من أبواه إلا أخبرته .

فقام إليه رجل فقال: من أبى يارسول الله؟ فقال : أبوك غير الذي تدعى له، أبوك فلان بن فلان .

فقام آخر فقال : من أبى يارسول الله ؟ قال : أبوك الذي تدعى له

قال رسول الله صلی الله علیه وآله : ما بال الذي يزعم أن قرابتي لا تنفع لا يسألني عن أبيه ، فقام عمر فقال: أعوذ بالله يارسول الله من غضب الله وغضب رسوله اعف عنى عفى الله عنك »

رسول خدای فرمود چیست حال آن جماعتی که چنان می پندارند که خویشاوندی با من سودمند نیست چون در مقام محمود بایستم برای علوج شما شفاعت میکنم، امروز هیچکس از پدر و مادرش از من پرسش نکند جز آنکه او را خبر باز میدهم یعنی باز میگویم که پدر او کیست .

ص: 198

در اینوقت مردی در حضرتش بپای شد و عرض کر دیا رسول الله پدرم کیست ؟

فرمود: پدر توغیر از آنکس هست که ترا با و میخوانند و بدو منسوب میدارند پدر تو فلان بن فلان است .

پس از آن دیگری بپای خواست و عرض کرد یا رسول الله پدر من کیست؟

فرمود: پدرت همان کس هست که ترا بنام او و پسری او ،میخوانند یعنی حلال زاده هستی.

آنگاه فرمود: چیست حال آنکس که گمان میکند قرابت من سود نمی بخشد از پدرش از من نمی پرسد؟ در اینوقت عمر بپای شد و عرض کرد یا رسول الله پناه میبرم بخدای از عضب خدا و غضب رسول خدای از من درگذر خدای از تو بگذرد .

پس خدایتعالی این آیه شریفه را نازل فرمود «يا أيها الذين آمنوا لا تسألوا أشياء إن تبدلكم تسؤکم »تا آنجا که میفرماید «ثم أصبحوا بها كافرين» .

ای کسانیکه ایمان آوردید پرسش و پژوهش مکنید از چیزهائی که اگر برای شما آشکار گردد شما را بدآید .

معلوم باد علج بمعنی آن گبری است که هیچ دین ندارد ، و علوج جمع آن است مجلسی میفرماید: میشاید مراد بعلوج در این کلام پیغمبر صلی الله علیه وآله بندگان و عبید ایشان باشند که از کفار عجم اسلام آوردند ، و در بعضی نسخ بجای في علوجكم في حاء وحكم مسطور است .

ابن اثیر در نهایه میگوید که در حدیث وارد است «شفاعتی لاهل الكبائر من امتى حتى حكم وحاء»یعنی شفاعت من شامل حال آنان است که از امت من معاصی کبیره نموده اند حتی دو قبیله حكم وحاء و ایشان دو قبیله هستند که از آنسوی ریگستان ببرین جای دارند.

در مراصد الاطلاع مسطور است که یبرین بفتح ياء حطى و باء موحده ساکنه و کسر راء مهمله و ياء مثناة تحتانی و نون ، ریگستانی بس طویل

ص: 199

و عریض است که در اعلی بلاد سعد واقع است، و بعضی گفته اند این ریگستان از اصقاع بحرین و در میان آن و احساء دو مرحله است ، و نیز ببرین از قریهای حلب است .

راقم حروف گوید مقام احمد صلی الله علیه وآله از مقام محمود بسی برتر و اشرف است و هیچ شبهه نمیرود که اگر آنحضرت که خلقت دوزخ و جنت برای معاندین و محبین آن حضرت است اگر در حق هر کس بهر گناه و معصیت و دین و مذهب که باشد اراده شفاعت فرماید فوراً دوزخ و نیران بروی باغ و بوستان گردند .

و در اینجا میخواهد بفرماید که مرا که این مقام و رتبت است چگونه شفاعت درباره اقارب من شامل نمی شود ، وذو قرابت من سودمند نمیگردد .

واز کلمۀ مبارکه «لشفعت» بسی امیدواریها و بشارت میرسد .

وعظمت و جلالت و صدق قول و خبر رسول خدای را از اینگونه اخبار میتوان دانست و اذعان و تسلیم مردمان را نیز در این مواقع میتوان معلوم گردانید که چون با کسی میفرماید: پدر تو نه آنکس باشد که تو را پسر آن میخوانند، و پدر تو فلان بن فلان هست و تصریح میفرماید که حلال زاده نیستی بهیچوجه جای سخن نمیماند، و دیگری بپای میشود و میپرسد ، و دیگری معذرت میخواهد.

ص: 200

بیان حکایت افزابی و غیره با رسول خدای صلی الله علیه وآله که از حضرت باقر علیه السلام وارد است

در مجلد ششم بحار الانوار از سعد اسکاف از حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام مروی است «جاء أعرابي أحد بني عامر فسأل عن النبي صلی الله علیه وآله فلم يجده فقالوا هو بقزح ، فطلبه فلم يجده ، قالوا :هو بمنى قال: فطلبه فلم يجده، فقالواهو بعرفة فطلبه فلم يجده، قال: فوجده في الموقف قال حلوا لى النبي صلی الله علیه وآله ، فقال الناس: يا اعرابی ما انكرك اذا وجدت النبي وسط القوم وجدته مفخماً قال: بل حلوه لى حتى لا أسأل عنه أحداً .

قالوا : فان نبى الله أطول من الربعة ، وأقصر من الطويل الفاحش، كان لونه فضة وذهب ، أرجل الناس جمة ، وأوسع الناس جبهة، بين عينيه غرة ، أقنى الانف ، واسع الجبين ، كث اللحية، مفلج الاسنان ، على شفته السفلى خال ، كان رقبته ابريق فضة بعید ما بین مشاشة المنكبين ، كان بطنه و صدره سواء ، سبط البنان ، عظيم البرائن اذا مشى مشى متكفياً ، واذا التفت التفت بأجمعه ، كان يده من لينها متن ارنب ، اذا قام مع انسان لم ينفتل حتى ينفتل صاحبه ، واذا جلس لم يحل حبوته حتى يقوم جليسه »

مردی اعرابی که یکتن از بنی عامر بود بیامد و از رسول خدای صلی الله علیه وآله پژوهش نمود و آنحضرت را نیافت، باوی گفتند آن حضرت در قزح جای دارد.

قزح بضم قاف وفتح زاء معجمه وحاء حطی بر وزن صرد ، نام کوهی است در مزدلفه که صعود بر آن مستحب است .

اعرابی در طلب پیغمبر بدانجا رهسپر شد و هم در آنجا نیافت، بعضی گفتند در منی تشریف قدوم داده بدانجا شد و در آنجایش نیافت ، گفتند در عرفه میباشد بدانجا برفت و نيز بحضرتش مشرف نشد و برفت و رسول خدای را در موقف باز یافت.

اینوقت با مردمان گفت شمایل پیغمبر را با من بر شمارید .

ص: 201

گفتند ای اعرابی چون در محضر مبارکش اندر شوی و حضور مبارکش را در میان جماعت در یابی از آن فخامت و عظمت و جلالتی که در وجود مبارکش مشهود است آنحضرت را شناخته میداری .

اعرابی گفت همیخواهم جمال مبارك و خصال همایونش را چنان برای من توصیف نمائید که حاجتمند بپرسش از هیچکس نباشم.

گفتند پیغمبر خدای را قامتی موزون ، و دیداری همایون است و اعتدالی بکمال دارد از مردم چهارشانه بلندتر و از درازنا انباز کوتاه تر است .

یعنی قامت مبارکش نه بلند است و نه کوتاه بلکه حد وسط را که بهترین نمط است داراست .

گویا رنگ مبارکش را با نقره سفید وزر سرخ بیامیخته اند یعنی گلگون است و چون آمیزش برف بخون است گیسوان مبارکش بنا گوش را در سپرده و گاهی بر سر دوش میرسد و جبهه مبارکش پهن و محاسن شریفش انبوه و دندانهای مبارکش گشاده میان و بر لب زیرین خالی اندر و گردن شریفش چون سبیکه نقره خام مصقول می نماید شكم وسينه مبارکش یکسان و انگشتهای شریفش کشیده و بلند و نيكو و معتدل و کف و پنجه های مبارکش بزرگ است چون راه سپار شود بتمام وقار و سکون راه نوردد، ور است و درست قدم بر نهد و بگذارد و چالاک بگذرد و این دلیل شجاعت و عدم کبر است و چون با کسی روی آورد بتمام روی روی نماید یعنی چون متکبران به نیم رخ چهره نگشاید دست مبارکش از نهایت نرمی و نعومت چون متن خرگوش است هر وقت با شخصی بایستد تا مصاحبش جدائی نجوید جدائی نگیرد و چون با کسی بنشیند تاجلیس او بپای نشود ترتیب جلوس را از دست نگذارد.

اعرابی چون این کلمات را بشنید بیامد .

«فلما نظر الى النبي صلی الله علیه وآله عرفه قال بمحجنه على رأس ناقة رسول الله صلی الله علیه وآله عند ذنب ناقته .

ص: 202

فأقبل الناس تقول ما أجرأك يا أعرابي .

قال النبي صلی الله علیه وآله دعوه فانه أرب ثم قال ما حاجتك؟.

قال : جائتنا رسلك تقيموا الصلاة وتؤتوا الزكاة وتحجوا البيت وتغتسلوامن الجنابة وبعثنى قومى اليك رائداً أبغى أن أستحلفك وأخشى أن تغضب

قال صلی الله علیه وآله : لا أغضب انى أنا الذى سمانى الله في التوراة والانجيل محمد أرسول الله المجتبى المصطفى ليس بفحاش و لاسخاب في الاسواق ولا يتبع السيئة السيئة ولكن يتبع السيئة الحسنة فاسئلنى عما شئت وأنا الذي سمانى الله في القرآن «ولو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك »فاسأل عما شئت .

قال ان الله الذي رفع السموات بغير عمد هو أرسلك ؟ قال : نعم ، هو أرسلني قال : بالله الذي قامت السموات بأمره هو الذى أنزل عليك الكتاب و أرسلك بالصلاة المفروضة والزكاة المعقولة ؟ قال : نعم ، قال: وهو أمرك بالاغتسال من الجنابة وبالحدود كلها ؟ قال : نعم .

قال : فانا آمنا بالله ورسله وكتابه واليوم الاخر والبعث والميزان والموقف والحلال والحرام صغيرة وكبيرة .

قال : فاستغفر له النبي صلی الله علیه وآله و دعا ».

چون رسول خدای را نگران شد آیت معرفت آفرینش را بشناخت و از ولعی که بپرسش داشت با چوبی که بدست بودش اشارتی برسر ناقه پیغمبر کرد.

مردمان بدو روی کردند و همی گفتند ای اعرابی تا چند جری وجسور هستی.

پیغمبر فرمود: او را بحال خود بگذارید که او را حاجت است بعد از آن فرمود : ترا چه حاجت است ؟

عرض کرد: همانا فرستادگان شما ما را بیامدند و با قامت نماز و پرداختن زكاة وزيارت خانه خدای وغسل از جنابت امر کردند ، لاجرم قوم من مرا بآستان تو بفرستادند تا در اینجمله سؤال کنم و ترا بر اینجمله سوگند دهم و بیم همی

ص: 203

دارم که خشمناك شوى .

فرمود خشمناك ،نمیشوم ، چه اوصاف و اخلاق و نام و نشان مرا خدای در توراة وانجیل یاد کرده است ، و باز نموده است که وی محمد فرستاده و برگزیده خدای است فحاش نیست و در اسواق فریاد نکند و سزای بدیرا بیدی نگذارد بلکه از هر کس بد بیند او را پاداش نیکو دهد از هر چه خواهی بپرس که من همان کس هستم که خداوند در قرآن در حق من میفرماید : اگر تو درشت خوی و غلیظ القلب باشی مردمان از پیرامون تو پراکنده گردند از هرچه میخواهی پرسش جوی .

اعرابی عرض کرد آن خداوندی که آسمانها را بدون ستون بر افراخته است ترابمخلوق رسالت داده؟ فرمود: آری گفت: سوگند میدهم بآن خداوندی که آسمانها بفرمان او بر پای هستند همان خداوند است که قرآن را برتو نازل کرده است و ترا فرمان رسالت داده است که مردمان نماز را بواجبی بگذارند و زکاة اموال خود را تقدیم نمایند؟ فرمود: آری، عرض کرد: همین خداوند جلیل با تو باغتسال از جنابت و اجرای تمام حدود مأمور فرموده است؟ فرمود: آری.

اینوقت اعرابی با امنیت خاطر و قبول دل عرض کرد پس ماها جمله بخداي و فرستادگان خدای و کتاب او و روز قیامت و انگیز روز رستاخیز و میزان و موقف و حلال و حرام خواه كوچك و خواه بزرك ايمان آوردیم .

میفرماید چون اعرابی این سخنان بگذاشت و ایمان خود را مسلم داشت، رسول خدای صلی الله علیه وآله از بهر او استغفار و در حق او دعای خیر فرمود .

ص: 204

معلوم باد در کتب اخبار در الفاظ این خبر شریف بعضی اختلافات است، و نیز از حضرت باقر علیه السلام در شمائل رسالت دلائل حضرت خير الا نام علیه و آله الصلاة و السلام احادیث متعدده وارد و در مجلد ششم بحار مسطور است .

و دیگر در جلد ششم بحار از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود :

«اني لا عجب كيف لا أشيب اذا قرأت القرآن» من بعجب اندر میشوم که چگونه پیر نمیشوم گاهی که قرائت قرآن را می نمایم .

و از معانی این کلام مبارک این است که قرآن مجید یا بر قصص و اخبار پیشینیان و قرون ماضیه و چگونگی حال و مآل ایشان و مواعظ و نصایح حکایت میکند یا بر مراتب عظمت خلقت و خلاقیت و قهر و قهاریت و توحید و معرفت خدای و عذاب و ثواب روایت مینماید، یا از کیفیت احكام و حدود الهی واوامر و نواهی و تکالیف مكلفين اشارت میفرماید.

و البته بندگان خدای بهر صفت و کیفیت و مقام و استعداد که باشند يا مؤمن هستند و قاصر، يا مسلم هستند و غیر وافی ، یا کافر هستند و مقصر یا شایق هستند و غیر فائق و یا عالم هستند اما بدون بصیرت نامه ، یا جاهل هستند و مقصر در تعلم از علما .

در هر صورت چون بر آیات یزدانی بگذرند و بر معانی و حقایق و بواطن که مخصوص بصنف علمای راسخین است بنگرند ، البته باید از کثرت تفکر و تعقل موی بر سرها سفید ، و قوت و قوای جوانی بضعف شیخوخیت وعلامات آن مبدل شود.

و دیگر در آن کتاب از زراره از حضرت باقر علیه السلام مروی است که مردی یهود بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله در آمد ، و اینوقت عایشه در حضرتش حضور داشت، و آن یهودی گفت « السام عليكم »رسول خداى فرمود « عليك»

ص: 205

یعنی بر تو باد .

پس از آن یهودی دیگر آمد و بدانگونه سلام راند و رسول خدای نیز بدانگونه که با صاحب او جواب رانده بود پاسخ داد .

پس ازوی یهودی دیگر اندر شد و بدانسان سلام فرستاد و جواب نیز بمانند پیشینیان بشنید.

عایشه از کردار ایشان خشمگین گردید و گفت «عليكم السلام و الغضب و اللعنة يا معشر اليهود يا اخوة القردة والخنازير »بر شماد باد مرك و بلاء و غضب و لعنت خداوند تعالی ای گروه یهودای برادران بوزینگان و خوکان .

رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود «يا عايشة إن الفحش لو كان ممثلا لكان مثال سوء ، ان الرفق لم يوضع علي شيء قط الأزانه ، ولم يرفع عنه قط الأشانه ، قال: قالت: يا رسول الله أما سمعت الى قولهم السام عليكم ، فقال : بلى أما سمعت ما رددت عليهم قلت : عليكم فاذا سلم عليكم مسلم فقولوا السلام عليكم ، و اذا سلم عليكم كافر فقولوا: عليك »

ای عایشه اگر فحش ممثل و مجسم گردد مثالی زشت و قالبی نکوهیده میگردد و این کلام بر تجسم اعمال حدیث میکند میفرماید رفق و ملایمت را بر هیچ چیزی هرگز نمیگذارند جز اینکه او را زینت بخشد ، و از آن بر نمی دارند جز آنکه دچار نکوهش گرداند میفرماید ، عایشه عرض کرد یا رسول الله این سخنان ایشان را نشنیدی که السام علیکم گفتند، فرمود آری بشنیدم آیا تو جواب مرا که با ایشان بر گردانیدم نشنیدی که گفتم علیکم ، پس هر وقت شخصی مسلمان بر شما سلام براند بگوئید السلام علیکم ، و چون کافری شما سلام براند بگوئيد عليك .

راقم حروف گوید: مردم یهود از آن نفاق و کفر و حسدی که بر رسول خدای و تحیات اسلام داشتند، چون میخواستند السلام عليكم يعنى

ص: 206

سلامت و رحمت بر شما باد بگویند ، بشیطنت و ملعنت و خیانت زبان خود را کج ، و دهان خود را معوج میداشتند و لام را ساقط ساخته و السام عليكم میگفتند ، و سام بمعنی مرگ است ، رسول خدای صلی الله علیه وآله نیز در جواب ایشان بلفظ عليك قناعت میفرمود ، یعنی آنچه گفتید و مقصود داشتید بر شما و بهره شما باد ، و نیز امت را فرمان کرد تا در جواب سلام مسلمان بدانسان و در پاسخ سلام یهود بدانگونه سخن برانند .

و دیگر در کتاب کافی و بحار از محمد بن قیس از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود:

«جائت امرئة من الانصار الى رسول الله صلى الله عليه و آله فدخلت عليه وهو في منزل حفصة والمرأة متلبسة متمشطة، فدخلت على رسول الله صلى الله عليه و آله فقالت : يا رسول الله ان المرأة لا تخطب الزوج و أنا امراة أيم لا زوج لى منذدهر ولا ولد ، فهل لك من حاجة ؟ فان تك فقد وهبت نفسى لك إن قبلتني.

فقال لها رسول الله صلی الله علیه وآله خير و دعالها ، ثم قال يا اخت الانصار جزاكم الله عن رسول الله خيراً ، فقد نصرنى رجالكم و رغبت في نسائكم .

فقالت لها حفصة : ما أقل حياءك و أجرأك وانهمك للرجال .

فقال رسول الله صلی الله علیه وآله : كفى عنها يا حفصة فانها خير منك ، رغبت في رسول الله فلمتها و عبتها ، ثم قال للمرأة : انصر في رحمك الله فقد أوجب الله لك الجنة برغبتك فى و تعرضك لمحبتى و سرورى ، و سيأتيك أمرى انشاء الله .

ات فأنزل الله «و امرأة مؤمنة ان وهبت نفسها للنبى ان أراد النبي أن يستنكحها خالصة لك من دون المؤمنين » قال : فأحل الله عز وجل هبة المرأة نفسها لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ولا يحل ذلك لغيره».

زنی از جماعت انصار بخدمت رسول خدای صلی الله علیه وآله آمد و اینوقت آنحضرت

ص: 207

در منزل حفصه جای داشت ، و آنزن خویشتن را بجامه نيك و آرايش نيكو بیاراسته و در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله عرض کرد که هیچ معمول نبوده و نمی شاید که زن بخواستگاری مرد بر آید، و اينك من زن بیوه ای هستم و روزگاری است که بی شوی و فرزند میباشم، آیا ترا حاجتی باشد یعنی خواهان زناشوئی هستی ؟ و اگر رغبت فرمائی همانا خویشتن را اگر بپذیری بتو هبه کردم و ببخشیدم .

رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود خیر و نیکو است و در حقش دعای خیر فرمود، پس از آن گفت: ای خواهر انصار خداوند شما را از رسول خدای جزای خیر دهد چه مردان شما بنصرت من آمدند ، و زنان شما بزوجيت من رغبت کردند .

حفصه با آن زن انصاریه گفت تا چند شرم و آزرم تو اندك است ، وخواهان مرد هستی.

رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود ای حفصه از نکوهش وی دست بدار که او از

تو بهتر است برسول پروردگار رغبت افکند و تو بنکوهش و عتاب او زبان میگشائی، بعد از آن با آنزن فرمود: باز شو خدایت رحمت کند همانا بواسطهٔ این میل و رغبت و تعرض تو به مزاوجت و محبت من بهشت را خدای بر تو واجب ساخت و زود است که اگر خدای بخواهد امر و فرمان من بتو میرسد .

پس خدایتعالی این آیه شریفه را نازل فرمود : و اگر زنی مؤمنه نفس خود را با پیغمبر ببخشد اگر بخواهد پیغمبر در طلب نکاح او بر آید و این حال خالص و خاص تو است بیرون از دیگر مؤمنان، میفرماید : پس خدایتعالی حلال گردانید که زن نفس خود را با رسول خدای صلی الله علیه وآله همه گرداند و برای دیگران حلال نفرمود .

راقم حروف :گوید در تعیین این زن در کتب تفاسیر و تواریخ اختلاف است

ص: 208

و در تفسیر در معنی آیه مسطوره مذکور است که بتو اعلام میکنم حلیت زن مؤمنه ایرا که نفس خود را با تو ببخشد و ادعای مهر نکند و چنین اتفاقی بیفتد ، بدون صیغه نکاح و این در صورت اراده فرمودن پیغمبر است نکاح او را چه اراده او جاری مجرای قبول است، و این امر از مباحات است که از جمله خصایص آن حضرت است .

و در تواریخ مسطور است که این زن همان میمونه بنت الحارث بن جون است که از جمله زوجات مطهرات است، و بقولی زینب بنت حجش ، يا زينب بنت خزیمه ، یا زنی از بنی عامر نفس خود را بر پیغمبر هبه کرد .

و بعضی گفته اند این همه از زینب بنت خزیمه انصاریه که او را ام المساکین میگفتند روی داده، و بروایتی که از حضرت سجاد علیه السلام رسیده است ام شريك بنت جابر اسدیه ، و بقولی خوله بنت حکیم ، و بروایتی ام سهل از قبیله بنی اسد اسد اتفاق افتاده است ،و علمای شیعی و سنی را در این باب تحقیقات و بیانات مفصله است .

و دیگر در بحار الانوار از ابو حمزه از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرویست که ولید بن مغيره بمرد وام سلمه در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله عرض کرد آل مغیره مجلسی در نوحه گری بپای کرده اند مرا اگر اجازت رود بایشان روم، آن حضرت او را اجازت بداد ، ام سلمه جامهای خویشتن بپوشید و آماده آن محفل گشت .

و ام سلمه را آن حسن و جمال بود که چون پری می نمود ، و هر وقت بپای شدی و گیسوی از سر فرو هشتی «جلل جسدها و غمد بطرفیه خلخالها »اندامش را در نوشتی و از دو طرفش تا بساق شریفش پیوستی.

آنگاه در حضرت رسول خدای بند به پسر عمش زبان برگشاد ، و این اشعار را تذکره همی نمود :

ص: 209

انعى الوليد بن الوليد أبا الوليد فتى العشيرة ***حامي الحقيقة ما جد يسمو الى طلب الوتيره

قد كان غيثاً فى السنين و جعفراً غدقاً و ميرة

رسول خدای در این امر بروی نکوهشی ننمود و چیزی نفرمود .

و هم در کافی و بحار از ابو الجارود از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله بر ام سلمه رضی الله عنها در آمد و با او فرمود :

«مالي لا أرى في بيتك البركة قالت : بلى و الحمد لله إن البركة لفي بيتي فقال : ان الله عز وجل أنزل ثلاث بركات : الماء ، و النار ، و الشاة »

چیست مرا که در خانه تو برکت نمی بینم ، ام سلمه عرض کرد برکت در خانه من است و خدایرا بر این حال سپاس میگذارم ، کنایت از اینکه برکات دنیا و آخرت از وجود مسعود تو است و تو اکنون در بیت من اندری فرمود: خدای عزوجل سه برکت از آسمان فرو فرستاد: یکی آب و دیگر آتش ، و سوم گوسفند .

و دیگر در کافی و بحار الانوار از ابو بصیر از ابو جعفر علیه السلام مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله شبی نزد عایشه بود و برای ادای نوافل بپای شد ، و عایشه از خواب بیدار گشت ، و دست بزد و آن حضرت را نیافت، و بگمان اندر شد که آن حضرت بسوی جاریه وی روی کرده است .

پس بر خاست و همی بر آن حضرت طواف داد و گردن مبارکش را بزیر پای در نوشت، و آنحضرت در حال سجده و گریه بود ، و همی عرض ميكرد .

«سجد لك سوادی و خیالی و آمن بك فؤادى أبوء اليك بالنعم ، وأعترف لك بالذنب العظيم ، عملت سوءاً و ظلمت نفسی فاغفر لي انه لا يغفر الذئب العظيم الا أنت ، أعوذ بعفوك من عقوبتك ، و أعوذ برضاك من سخطك ، وأعوذ برحمتك

ص: 210

من نقمتك ، و أعوذ بك منك لا أبلغ مدحك و الثناء عليك ، أنت كما أثنيت على نفسك و أستغفر لك و أتوب اليك ».

چون پیغمبر از کار خود منصرف گشت فرمود ای عایشه «لقد أوجعت عنقى أى شىء خشيت أن أقوم الى جاريتك »همانا گردن مرا بدرد آوردی از آن بيمناك بودی که من بسوى جاریه تو روی گذارم .

و از این خبر معلوم میشود که عایشه در حیات و ممات آن حضرت بر چه حالت بوده است.

و دیگر در امالی صدوق عليه الرحمه از ضریس کناسی از حضرت ابی جعفر از آباء عظامش علیهم السلام مروی است .

«ان رسول الله صلی الله علیه وآله مر برجل يغرس غرساً فى حائط له ، فوقف عليه فقال : ألا أدلك على غرس أثبت أصلا و أسرع أيناعاً و أطيب ثمراً و أبقى انفاقاً ».

رسول خدای صلی الله علیه وآله بمردی بر گذشت که در محوطه خود غرس اشجار می نمود، در آنجا بایستاد و فرمود آیا ترا خبر ندهم بدرخت نشاندنی که ریشه آن ثابت تر و استوارتر باشد و میوه اش زودتر برسد و نیکوتر و انفاقش پاینده تر باشد.

عرض کرد: یا رسول الله پدر و مادرم برخی تو باد خبر فرمای .

فرمود: چون بامداد و شامگاه نمائی بگو « سبحان الله والحمد لله ولا إله الا الله والله اکبر» چون این کلمات را بگوئی در عوض آن برای تو بشمار هر تسبیحی ده درخت است از انواع و اقسام فواکه و این جمله از باقیات صالحات میباشد ،

آن مرد عرض کرد یا رسول الله تو را بگواهی میگیرم که این حایط من صدقه که مخصوص بفقرای مسلمانان است از اهل صفه ، پس خداوند تعالی این آیه مبارکه را نازل فرمود : « فأما من أعطى واتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى » .

ص: 211

در روضه کافی از فضیل از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله گاهی که جعفر علیه السلام از حبشه مراجعت کرده بود با او فرمود: شگفت تر چیزی که دیدی کدام است ؟

«قال رأيت حبشية مرت وعلى رأسها مكتل فمر رجل فزحمها فطرحها ورفع المكتل عن رأسها فجلست ثم قالت : ويل لك من ديان يوم الدين اذا جلس علي الكرسى و أخذ للمظلوم من الظالم، فتعجب رسول الله صلی الله علیه وآله» .

عرض کرد در آنجا زنی حبشیه دیدم که زنبیلی بر سر داشت ، در این حال مردی برگذشت و او را زحمت داد و بیفکندش و زنبیلش را از سرش بر داشت ، آنزن چون بر اینحال نگران شد بنشست و گفت: وای بر تو باد از پرسش خداوند دیان که در قیامت بر کرسی عظمت و عدالت استیلا جوید و داد مظلوم را از ظالم بستاند ، رسولخدای صلی الله علیه وآله از این داستان بشگفت اندر شد .

ص: 212

ذکر پاره از معجزات با هرات حضرت ولی الله الخاشع الصابر امام محمد باقر صلوات الله عليه

معجزات انبیاء عظام واولیام کرام را بشماره و احصا نمی توان در آورد چه اگر با نظر حقیقت بدقت نگرند تمامت آداب و افعال و اطوار و اقوال و آثار و اعلام بلکه گذارش دقایق و ساعات و ایام و اعوام ایشان معجزه وخارق عادت و افزون از حد بشر است، چون هر نظر در خود این منظر و هر ادراك مدرك چنين مخبر نتواند بود.

این است که گاهی برای قوت ایمان و اعتقاد و بصیرت گروهی از بریت خارق عاد تیرا که در جمله خوارق عادات و معجزات موجود دارند بطوری جلوه گر فرمایند که آنانکه بصیرت تامه هم ندارند بهره بیابند و بر مراتب اعتقاد بیفزایند .

در کتاب فصول المهمه و بحار الانوار و اصول کافی و جرايح راوندى ومدينة المعاجز وروضة الصفا وحبيب السير واغلب كتب احادیث و اخبار باسانید معتبره از ابو بصیر روایت کرده اند که گفت :

روزی در حضرت ابی جعفر سلام الله علیه در آمدم و عرض کردم شماورته وذريه رسولخدای صلی الله علیه وآله باشید؟ فرمود: بلی عرض کرد: رسول خدای وارث انبیاء و علوم ایشان بود؟ فرمود: آری، عرض کرد شما جمله علم رسول خدای صلی الله علیه وآله را بميراث یافته اید؟ فرمود: بعنایات حضرت ربانی میراث پدر خویش را یافته ایم .

عرض کرد پس شما را آن قدرت خواهد بود که مرده را زنده و کوروا برص را از زحمت خود آسوده فرمائید و از آنچه مردمان میخورند و در خانه های خود بذخيره مینهند خبر دهید ؟

فرمود: آری این جمله را باذن خدای تعالی بپای میبریم ، پس پس از آن فرمود: «ادن منى يا أبا بصير »اى ابو بصير با من نزديك شو و ابوبصیر از حليه

ص: 213

بصرعاری بود میگوید بآنحضرت نزديك شدم و دست مبارك بر چشم و چهره ام فرود آورد در ساعت چشم من بینا شد چنانکه کوه و صحرا وارض و سما را بدیدم ، و هر چه در شهر و بروایتی آنچه در خانه بود نگران شدم.

پس فرمود:«أتحب أن تكون هكذا تبصر وحسابك على الله ، أو تكون كما كنت ولك الجنة؟»و بقولى فرمود : « تحب أن تكون هكذا ولك ما للناس وعليك ما عليهم يوم القيامة ، أو تعود كما كنت ولك الجنة خالصاً »

دوست میداری که چشم تو روشن باشد و همان سود و زیان و نفع وخسران که برای دیگران ممکن است برای تو نیز در روز قیامت باشد یا بهمان حالت نا بینائی بپائی و بیزحمت و حساب بهشت یا بی ؟

عرض کردم بهشت مرا خوشتر است و بهمان حال بماندم .

راوی گوید: این حدیث را با ابن عمیر در میان نهادم گفت شهادت میدهم که بحق و راستی است ، چنانکه روشنائی روز براستی است .

و دیگر در کشف الغمه وخرايج وفصول المهمه وحبيب السير ومدينة المعاجز و بحار الانوار و تحفة المجالس از ابو بصیر مسطور است که گفت : در خدمت حضرت باقر علیه السلام در مسجد رسول خدای صلی الله علیه وآله و نشسته بودم و آن حضرت بسن شباب بودند وعلى بن الحسين سلام الله عليهما زندگانی داشت و بروایت صاحب فصول المهمه حضرت امام زین العابدین علیه السلام تازه وفات کرده،و بنوامیه در سلطنت خویش استقلال داشتند.

ناگاه داود بن علی وسلیمان بن خالد و ابو جعفر عبدالله بن محمد دوانیق پدیدار شدند و در کنج مسجد بنشستند با آن جماعت گفتند اينك محمد بن على عليهما السلام است که جلوس فرموده است .

پس داود بن علي و سلیمان خالد بحضرت باقر شدند امام علیه السلام فرمود :«ما منع جباركم من ان يأتيني »چه مانع است که ابوجعفر بدیدار ما نیامد ؟ عرض کردند یکسالت و ملالت و رنج پریشانی و شکنج حالت دچار است ، فرمود:

ص: 214

«أما والله لا تذهب الليالي والايام حتى يملك ما بين قطريها، ثم ليطان الرجال عقبه ، ثم لتذلن له رقاب الرجال ، ثم ليملكن ملكاً شديداً »

یعنی روزگار بپایان نرود تا منصور دوانیق در شرق وغرب جهان سلطان شود و مردان از پی او ره سپار و در خدمتش فروتن شوند و سلطنتی سخت و امارتی شدید در یابد .

داود بن علي عرض كرد: ملك ما پیش از ملک شما خواهد بود؟

فرمود: آری ای داود ملک شما پیش از ملك ما و سلطنت شما قبل از سلطنت ماست .

داود عرض کرد مر آن را مدتی است ؟

«فقال : نعم یا داود والله لا يملك بنو امية يوماً الا ملكتم مثليه ، ولاسنة الا ملكتم مثليها ، وليتلقفنها الصبيان منكم كما يتلقف الصبيان الكرة »

فرمودای داود برای آن ملك مدتی است ، سوگند با خدای بنوامیه اگريك روز سلطنت کنند شما دوروز میکنید ، و اگر یکسال پادشاهی نمایند شما دو سال سلطنت كنيد، وكودكان شما ملك جهان را چنان بدست گیرند و چنك بدان در افکنند که دیگر کودکان گوی را ببازی گیرند.

چون داود این سخن از آن حضرت بشنید شادان برخاست تا این مژده را با ابو جعفر دوانیق گذارد ، جون داود وسليمان بن داود برخاستند و روان شدند، حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام از دنبال او ندا بر کشید و فرمود:

«یا سلیمان بن خالد لا يزال القوم في فسحة من ملكهم مالم يصيبوامنا دماً حراماً ، وأومأ بيده الى صدره . فاذا أصابوا ذلك الدم فبطن الارض خير لهم من ظهرها فيومئذ لا يكون لهم فى الارض ناصر ، ولا في السماء عاذر»

ای سلیمان بن خالد این قوم از مملکت خویش مادامی که مرتکب خون حرامی از ما نشوند، بوسعت وفسحت باشند و بسينه مبارك خويش اشارت فرمود و چون باین خون آلایش یابند در شکم زمین باشند بهتر است برای ایشان از

ص: 215

پشت زمین ، و در این روز ایشان را در زمین ناصری و در آسمان عاذری نخواهد بود.

معلوم باد که اشارت کردن بسينه مبارك اختصاص بخود آن حضرت مقصود نیست بلکه آنحضرت و ذریه طاهره آن حضرت را شامل است .

بالجمله چون آنحضرت این کلمات را بفرمود سلیمان بن خالد راه برگرفت و با داود نزد منصور ابو دوانیق شدند و این خبر بدو باز گفتند ، ابو دوانیق بخدمت امام علیه السلام شد و سلام بداد و آنچه داود بن علی و سلیمان بن خالد بدو خبر داده بودند بعرض رسانید .

«فقال له : نعم يا ابا جعفر دولتكم قبل دولتنا ، وسلطانكم ، قبل سلطاننا سلطانكم شدید عسر لا يسر فيه ، وله مدة طويلة، والله لا يملك بنوا امية يوماً الا ملكتم مثليه ، ولاسنة ، الا ملكتم ، مثليها، وليتلقفنها صبيان منكم فضلا عن رجالكم كما يتلقف الصبيان الكرة أفهمت ؟! »

فرمود آری ای ابو جعفر دولت شما قبل از دولت ما ، وسلطنت شما پیش از سلطنت ماست ، و سلطنت شما سخت و دشوار است و سهولت و آسانی در آن نیست ، و برای این سلطنت مدتی دراز و زمانی دیر باز مقدر است ، سوگند باخدای تعالی بنی امیه یکروز سلطنت نکنند جز شما بدو برابرش سلطنت کنید و یکسال مملکت داری ننمایند مگر اینکه شما دو چندان کنید ، و کودکان شما تا چه رسد به مردان شما مملکت جهان را چنان در چنك ببازی گیرند که دیگر کودکان گوی را بدست گیرند.

آنگاه فرمود «لاتزالون في عنفوان الملك ترغدون فيه مالم تصيبوا منادماً حراماً ، فإذا أصبتم ذلك الدم غضب الله عز وجل عليكم ، فذهب بملككم وسلطانكم و ذهب بريحكم و سلط الله عليكم عبداً من عبيده أعور وليس بأعور من آل ابي سفیان ، يكون استيصالكم على يديه وأيدى أصحابه ، ثم قطع الكلام »

یعنی همچنان در ریعان و عنفوان و آغاز و تازگی ملك ومملكت بوسعت و نعمت عيش روز کار برید تا آن هنگام که آلوده بخون حرامی از ما نشوید، و چون باین خون دست بیالائید، خدای تعالی برشما غضب فرمايد وملك وسلطنت

ص: 216

و نازو نعمت و آبرو و عزت شما را ببرد، و بنده از بندگان خویش را که اعود باشد و نیست این اعور آن اعور از آل ابوسفیان بر شما مسلط و مستولی فرماید، و استیصال واضمحلال شما را بدست او و اصحابش مقرر دارد، چون کلمات آن حضرت باین مقام پیوست رشته سخن را قطع فرمود .

و بروایتی دیگر فرمود لیالی و ایام بپایان نرود تا این کس- یعنی منصور -متولی این امر این مردم شود، و اعناق رجال را در سپارد ، و شرق و غرب زمین را فرو گیرد و چندان عمر کند که از اموال و کنوز آنقدر فراهم کند که جز او هیچکس گرد نکرده باشد .

و چون این خبر بمنصور رسید بآن حضرت مشرف شد و عرض کرد جز جلالت و هیبت توهیچ چیز مرا از دریافت حضور مبارك ما نع نبود، آنگاه عرض کردای سید من آنچه داود میگوید چیست ؟

فرمود «هو كائن لامحالة»اين کار البته بخواهد شد ، عرض كرد ملك ماقبل از ملک شما باشد؟ فرمود: آری عرض کرد هیچکس از فرزندان من بعد از من پادشاهی بخواهند کرد؟ فرمود: آری عرض کرد طول زمان بنی امیه بیشتر یا مدت ما ؟ فرمود: مدت شما درازتر است، و این ملک را كودكان شما میر بایند و بآن لعب می کنند چنانکه کودکان باگو لعب کنند ، و این خبریست که از پدرم با من معهود است .

و از آن و از آن پس چون منصور بخلافت نایل شد از کلام حضرت باقر علیه السلام همواره در شگفتی بود .

مکشوف باد که مراد از خون حرام چنانکه اشارت برفت ،قتل اهل بیت علیهم السلام میباشد اگر چه بزهر باشد، و این سبب سرعت زوال ملك ایشان باشد اگرچه مقارن هم نباشد ،یا اشاره بزوال ملك هر يك از ایشان باشد یا مقصود از خون حرام قتل آن سادات است که در زمان دوانیقی ورشید و جز ایشان کشته شدند، و ممکن است که اشارت بقتل مردی از علویین است که مقارن با نقضاء دولت ایشان بقتل رسید، چنانکه از مکتوبی که از ابن علقمی بخواجه نصیرالدین طوسی

ص: 217

مینوسید ظاهر میشود.

وقول امام علیه السلام که در صفت آنکس که برایشان مسلط خواهد شد میفرماید اعور است، یعنی پست نژاد و نکوهیده خوی ، و اشارت بهلاکوخان است.

چنانکه حضرت ابیطالب علیه السلام در آنحال که ابوجهل در خدمت رسول خدای صلی الله علیه وآله در حال اظهار دعوت اعتراض ورزید با ابوجهل فرمود : یا اعور بااینکه ابوجهل اعور نبود، لكن عرب بآنکس که او را برادری از پدر و مادر نیست اعور گویند چنانکه در زبان فارس نیز همین گویند ، چه برادر را بمنزله چشم شمارند و مایه فروز دیدار خوانند ، و هر کس را برادری نباشد گویا او را یکچشم نیست .

و نیز گویند که عرب هر چیز زبون و ناستوده اخلاق را اعور خوانند ، و در مؤنث عوراء گویند ، و اینکه آنحضرت میفرماید این اعور از آل ابوسفیان نیست یعنی از مردم ترك است.

و دیگر در کشف الغمه وفصول المهمه و خرایج و جرایح و بحار الانوار وتحفة المجالس و اغلب کتب اخبار از ابو بصیر از حضرت صادق علیه السلام مسطور است که :

یکی روز پدرم صلوات الله علیه در مجلس خود جلوس فرموده جمعی در خدمتش حضور داشتند ناگاه سرمبارك بزير آورد و چندی بر آنحال سر برزمین داشت آنگاه سر بر آورد و فرمود :

«ياقوم كيف أنتم إنجاء كم رجل يدخل عليكم مدينتكم هذه في أربعة آلاف حتى يستعرضكم بالسيف ثلاثة أيام ويقتل مقاتليكم، فتلقون منهم بلاء لا تقدرون أن تدفعوه ، و ذلك من قابل ».

ای قوم چگونه خواهد بود حال شما گاهی که مردی بر شما باین شهر شما با چهار هزار تن در آید و سه روز شما را عرضه تیغ گرداند و جنگجویان شمارا از شمشیر بگذراند و بلائی از وی شمارا دچار گردد که نیروی دفعش را نداشته باشید، و اینکار در سال آینده روی خواهد داد .

«فخذ واحذركم واعلموا أن الذي قلت لكم هو كائن لا بد منه».

ص: 218

هر تدبیر که توانید بکار بندید و دانسته باشید که آنچه با شما خبر دادم البته بخواهد شد و چاره در آن نیست .

مردم مدینه باین کلام توجهی ننمودند و گفتند هرگز چنین کاری نخواهد شد و جز معدودی از ایشان و جماعت بنی هاشم که میدانستند سخن آنحضرت مقرون بصدق و حق است و از مدینه بار بر بستند و بیرون شدند دیگران بحال خود ماندند و رعایت حزم و احتیاط را از دست باز گذاشتند .

و چون سال دیگر فرارسید حضرت ابی جعفر عیال خود و بنی هاشم را بر نشانده بیرون رفتند، و در همان اوقات نافع بن ازرق با چهار هزار تن بر سر مدینه بتاخت ، وسه روز مردم مدینه را بقتل و غارت فرو گرفت و زنان ایشان را خوار وزار گردانید.

و از آن پس که آن بلیه بگذشت مردم مدینه همی گفتند از این بعد هر چه ابو جعفر علیه السلام بفرماید نباید رد کنیم چه ایشان اهل بیت نبوت باشند و جز بحق تنطق نکنند .

و دیگر در کتاب بحار الانوار ومدينة المعاجز و زبدة التصانيف و خرايج راوندی مسطور است که محمد بن مسلم میگوید از حضرت باقر علیه السلام شنیدم که با مردی از اهل افریقیه فرمود: حالت راشد چگونه است؟ عرض کرد زنده و تندرست بود و باین حضرت سلام فرستاد، فرمود: خدایش رحمت کناد آنمرد عرض کرد فدای تو شوم مگر راشد وفات نموده ؟ فرمود آری خدایش رحمت فرماید ، عرض کرد چه هنگام بمرد؟ فرمود دو روز بعد از بیرون آمدن تو ،عرض کرد لا والله اور اصحیح و بدون علت و مرض ،گذاشتم فرمود: بدون علت و مرض نیز مردن میباشد.

راوی میگوید عرض کردم یا ابن رسول الله راشد چگونه کسی بود؟فرمود :مردی از محبان و موالیان ما بود آیا شما نمیدانید که ما از نزديك و دور و در غیبت و حضور می بینیم و بر حالات شما مطلعیم و آواز مناجات و ادعیه و حکایات شمارا می شنویم، نکوهیده حالیست مرشما را اگر مارا اینگونه نمی شناسید، بخدای سوگند که از افعال و اعمال شما هیچ بر ما پوشیده نیست پس بیایست که شما مارا حاضر دانید

ص: 219

و نفوس خویشتن را عادت بخیر دهید و از اهل خیر باشید تا تقرب جوئید ، یعنی باین وسیله بحضرت كبريا .

و دیگر در کتاب بحار الانوار و کشف الغمه و خرایج و جرایح و غیره مسطور است که حمدویه گفت: از ابوالحسن ایوب بن نوح سئوال کردم که سليمان بن خالد نخعی آیا در اخبار و اقوال خویش درست گوی و ثقه است؟ گفت: هر چه در مردم ثقه باید دروی موجود است گفتم عبدالله عمل مرا حدیث راند و گفت پدرم از اسماعیل بن ابی حمزه با من حدیث نمود گفت :

روزی حضرت ابی جعفر علیه السلام بحایطی از حیطان مدینه که مخصوص بآ نحضرت بود سواره روی نهاد ، من نیز در خدمتش بانحصار روی آورده سوار شدم و سلیمان بن خالد نیز با ما بود، پس سلیمان بن خالد بآنحضرت عرض کرد فدای تو گردم امام بر آنچه در آنروز که در آن اندر باشد عالم است؟ .

«فقال : ياسليمان والذي بعث عمداً بالنبوة واصطفاه بالرسالة ، إنه ليعلم مافي يومه و في شهره وفي سنته ».

ثم قال : ياسليمان أما علمت أن روحاً ينزل عليه في ليلة القدر فيعلم مافي تلك السنة إلى مافي مثلها من قابل وعلم ما يحدث فى الليل والنهار ، والساعة ترى ما تطمئن به قلبك ».

فرمود ایسلیمان سوگند بآنکس که محمدرا بنبوت برانگیخت و برسالت برگزید که امام بر آنچه در روز او وماه او و سال او واقع میشود عالم است .

پس از آن فرمود ای سلیمان آیا ندانسته باشی که در هر شب قدری روح بر امام نازل میشود و از آنچه در آن سال تاسال دیگر روی میدهد آگاه میگردد و بهرچه در روزو شب حادث میگردد عالم میشود و هم در اینساعت چیزیرا بنگری که قلب تو بدیدار آن اطمینان جوید

سلیمان میگوید : سوگند با خداى جزيك ميل يا مثل آن راه نسپرده بودیم

ص: 220

که فرمود هم اکنون دو مرد تو را پدیدار میگردند که چیزی بدزدیده اند و پوشیده اند، قسم بخداوند جزيك ميل راه ننوشتیم که دو مرد نمودار شدند و آن حضرت باغلامان خود فرمود این دو مرد دزد را بگیرید.

پس هر دو را بگرفتند و حاضر ساختند و با ایشان فرمود : سرقت نموده اید ایشان سوگند یاد کردند که سرقت نکرده اند فرمود: قسم بخدای اگر آنچه دزدیده اید بیرون نیاورید بآن مکان که آن مسروق را نهاده اید میفرستم و نزد صاحب شما که این مال را از وی دزدیده اید میفرستم تا شما را مأخوذ داشته و هر دورا نزد والی مدینه ببرد، اکنون بنگرید تا کارشما چه خواهد بود .

آندو تن از باز دادن آنچه سرقت کرده بودند با وامتناع ورزیدند ابوجعفر علیه السلام بفرمود تا غلامانش هر دو تن را بر بستند .

«قال فانطلق انت يا سليمان إلى ذلك الجبل - وأشار بيده إلى ناحية من الطريق -فاصعد أنت و هؤلاء الغلمان فان في قلة الجبل كهفاً فادخل أنت فيه بنفسك تستخرج مافيه وادفعه إلى هذا الغلام يحمله بين يديك فان ما فيه لرجل سرقة و لأخر سرقة »

آنگاه فرمود ای سلیمان تو خویشتن بسوی این کوه راه برگير و با دست مبارك بناحیه از طریق اشارت کرد و فرمود با این غلامها بکوه برشوید و در قله این کوه غاری است تو خود بآن غاز در شو و هر چه در آن است بیرون بیاور و باین غلام بده تا در پیش روی تو حمل نماید چه از مردی در آن سرقتی است و از مردی دیگر نیز سرقتی است.

سلیمان میگوید من راه گرفتم و از آنچه شنیدم امری بزرگ در دلم جای گرفته بود ،و همچنان برفتم تا بکوه رسیدم ، و بآن غار که آنحضرت صفت کرده بود در شدم و دو صندوق که بار دو تن بود از غار بیرون آوردم، و در صحبت غلام بحضرت امام علیه السلام بیاوردم .

آنگاه فرمود « إن بقيت إلى غد رأيت العجب بالمدينة مما يظلم كثير من الناس »

اگر تا فردا توقف کنیم در مدینه مردمان را به تهمت سرقت رنج و زحمت فراوان کنند.

ص: 221

پس بجانب مدینه باز شدیم، و چون بامداد چهره برگشود ابوجعفر علیه السلام دست ما را بگرفت و در خدمت آن حضرت نزد والی مدینه رفتیم، و در این هنگام آنکس که اموالش را سرقت کرده بودند جمعی از رجال را که از آن مال مبری و بیخبر بودند بدار الحکومة در آورده بود ، و همی گفت اینان دزدان این اموال باشند و حاکم مدینه در حال تفرس و تجسس بود.

امام علیه السلام فرمود این جماعت بری هستند و سارق نیستند و دزد اموال نزد من باشند .

آنگاه با آن مرد فرمود از توچه برده اند؟ عرض کرد : صندوقی ببرده اند که در آن فلان و فلان چیز بوده است و ادعای چیزیکه از آن او نبود و از وی نبرده بودند می نمود.

ابو جعفر علیه السلام فرمود از چه روی دروغ میگوئی؟ عرض کرد بآنچه از من دزدیده اند از من اعلم هستی، چون والی اینحال بدید خواست بسیاست و عقوبت آن شخص فرمان کند، امام علیه السلام او را از آن اندیشه باز داشت.

آنگاه فرمود ایغلام بفلان نشان صندوق را بنزد من بیاور ، غلام حاضر کرد آنگاه با والی فرمود اگر بیشتر از این ادعا نماید دروغگو است و در آنچه مدعی است باطل است .

و صندوقی دیگر نزد من است و آن صندوق از مردی دیگر است « وهو يأتيك إلى أيام ، و هو رجل من أهل بربر فاذا أتاك فأر شده إلى فان عيبته عندى »

و آن مرد که از اهل است تا روزی چند دیگر نزد تو میآید چون نزد تو آمد او را بمن راهنمائی کن چه صندوق او نزد من است ، وهم بقطع دست دو سارق فرمان کرد.

پس هر دو تن را حاضر ساختند و چنان میدانستند که والی مدینه با اشارت آنحضرت بقطع دست ایشان امر نمیفرماید .

پس یکی از آن دو تن با والی گفت از چه روی بقطع دست ما فرمان میکنی با

ص: 222

اینکه ما بدزدی خود اقرار نکرده ایم .

والی گفت وای بر شما کسی بر شما کسی بر شما شهادت داده است که اگر در حق تمام مردم مدینه شهادت دهد و این حکم براند شهادتش را مقبول و مجاز میدانم .

و چون دست ایشانرا قطع کردند یکی از آند و عرض کرد سوگند بخداوند ای ابو جعفر دست مرا از روی حق قطع کردی و سپاس مخصوص خداوندی است که قطع دست من و توبه مرا بدست فرزند رسول الله صلی الله علیه وآله مقرر گردانید و هیچ مسرور نبودم که خداوندجل وعلا توبه مرا بدست دیگری جز توجاری گرداند و جمله خزائن مدینه از من باشد ، و من میدانم تو عالم بغيب نيستى ، لكن شما اهل بیت نبوت باشید و فریشتگان بر شما نزول گیرند ، و شما معدن رحمت و كان عطوفت هستید .

اینوقت امام علیه السلام بدو رقت کرد و فرمود تو بخیر و خوبی باشی ، آنگاه بوالی مدینه و جماعتی از مردمان روی نمود و فرمود « والله لقد سبقته يده إلى الجنة بعشرين سنة » سوگند با خدای این دست مقطوع بیست سال پیش از خودش بجنت سبقت گرفت .

سلیمان بن خالد با ابو حمزه گفت دلالتی از این عجیب تر دیدم همانا شگفتی در صندوق دیگر بود .

سوگند با خدای جز اندکی در تک نکردیم که آن مرد بربری نزد والی شد و از حکایت خویش در خدمتش داستان کرد ، والی او را بحضرت ابی جعفر علیه السلام ارشاد نمود، چون شرفیاب شد ابو جعفر علیه السلام بدو فرمود میخواهی با تو خبر گویم که در صندوق تو چیست از آن پیش که تو با من حکایت کنی؟بربری عرض کرد اگر بآنچه در آن است حدیث فرمائی یقین میکنم که توئی آن امام که خدایتعالی طاعت ترا فرض گردانیده است ، فرمود یکهزار دینار از آن تو ، و یکهزار دینار از آن دیگری است ، و فلان و فلان جامه میباشد عرض کرد نام آن مردی که آن هزاز دینار از آن اوست چیست ؟ فرمود محمد بن

ص: 223

عبد الرحمن است ، و او مردی صالح و كثير الصدقه وكثير الصلاة است و هم اکنون بر در منتظر تو است و من جز بحق و راستی خبر نمیگویم .

چون آنمرد بربری نصرانی این معجزه و اخبار بغیب را بدید گفت ایمان آوردم بآن خداوندیکه یگانه و بي شريك و انباز است ، و اینکه محمد بنده او و فرستاه او، و تو امام مفترض الطاعه و اهل بیت رحمت هستی که خداوند راجس و پلیدیرا از شما ببرد و مطهر گردانید .

چون نصرانی مسلمانی گرفت ابو جعفر علیه السلام فرمود خداوندت رحمت فرماید ، پس سجده شکر بگذاشت .

سليمان بن خالد میگوید من بعد از آن داستان بیست حج بگذاشتم و آن اقطع را از اصحاب حضرت ابی جعفر سلام الله علیه بدیدم ، و بروایتی بعد از کلام آن حضرت بعشرين سنة مروی است که آن مرد بیست سال از آن پس زندگانی کرد.

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز و تحفة المجالس باسانيد معتبره از محمد بن سلیمان از پدرش مروی است که چنان بود که :

مردی از مردم شام بحضرت ابی جعفر علیه السلام تشرف یافتی و مرکزش در مدینه بود اما در مجلس محترم امام علیه السلام فراوان میآمد و عرض میکرد همانا محبت و دوستی من با تو مرا باین حضرت نمی آورد و نمیگویم که در روی زمین هیچکس هست که از شما اهل البیت نزد من مبغوض تر و دشمن تر باشد ، و میدانم که طاعت یزدان و طاعت رسول خدا صلی الله علیه وآله وطاعت امير المؤمنين عداوت ورزیدن با شما است .

لکن تو را مردی فصیح اللسان و دارای فنون فضایل و آداب و نیکو کلام مینگرم از این روی بمجلس تو میآیم، اما حضرت ابو جعفر با او بخوبی و خیر سخن میفرمود «و يقول لن تخفى على الله خافية »هیچ چیز در حضرت یزدان پنهان نیست .

ص: 224

بالجمله روزی چند بر نگذشت و مرد شامی رنجور گردید و درد و رنجش شدت یافت، چون ثقیل و سنگین گردید ولی خویش را بخواست و گفت چون من بمردم و جامه بر من بر کشیدی بحضرت محمد بن علی علیهما السلام شتاب و از حضرتش مسئلت کن که بر من نماز بگذارد ، و هم در خدمتش معروض دار که من خود این سخن با تو گذاشته ام.

بالجمله چون شب به نیمه رسید گمان کردند که وی از جهان برفته او را در هم پوشانیدند و در بامداد ولی او بمسجد در آمد و در نك فرمود تا آنحضرت از نماز خود فراغت یافت «و تورك و كان عقب في مجلسه » یعنی متوركاً جلوس فرموده و ظاهر پای راست را در باطن پای چپ قرار داده بود و در مجلس خود بتعقیب نماز میپرداخت .

عرض کرد یا ابا جعفر همانا فلان مرد شامی هلاك شد و از تو خواستار گردید که بر وی نماز گذاری ، فرمود :

«كلا إن بلاد الشام بلاد صرد و الحجاز بلاد حر ولهبها شديد فانطلق فلا تعجلن على صاحبك حتى آتيكم ».

یعنی چنین نیست که پندارید و دانسته اید که او هلاك شده است چه بلاد شام سخت سرد سیر است و بلاد حجاز گرم سیر است و سورت گرمایش سخت است باز شو و در کار صاحب خود تعجیل مکن تا نزد شما شوم و بقول صاحب تحفة المجالس فرمود چون او را غسل دهید و بر سریر نهید مرا خبرکنید .

پس از آنحضرت برخاست و وضو بساخت و دیگر باره دو رکعت نماز بگذاشت و دست مبارك را چندانکه خدای خواست در برابر چهرۀ مبارك بر افراشت و بسجده در افتاد تا آفتاب چهره گشود و ردای حضرت رسالت مرتبت را از دوش مبارک بیاویخت ، و روانه شد و ما در خدمتش راه بر گرفتیم تا بمنزل مرد شامی شد و بر وی در آمدیم.

ص: 225

امام علیه السلام او را بخواند شامی عرض كرد لبيك يا ابن رسول الله آن حضرت او را بنشاند و متکی بداشت و شربت سویقی طلب کرده بدو بیاشامانید و اهلش را فرمود شکم او را وسینه او را از طعام بارد آکنده و خنك گردانيد ، و آن حضرت باز گشت .

و چیزی بر نگذشت که شاهی شفا و صحت یافت و بحضرت ابی جعفر علیه السلام بشتافت و عرض کرد با من خلوت فرمای، آنحضرت چنان کرد ، شامی عرض نمود شهادت میدهم که تو حجت خدائی بر خلق خدا و توئی آن باب که بیاید از آن در آمد و هر کس بیرون از این حضرت براهی دیگر پوید و یا کس دیگر گوید خایب و خاسر است و بضلالتی دور دچار است .

امام علیه السلام فرمود و «ما بدا لك» ترا چه پیش آمد و نمودار گردید ؟ گفت هیچ شك و شبهت ندارم که روح مرا قبض کردند و مرگ را بچشم خویش معاینه کردم و بناگاه صدای منادی برخواست چنانکه بگوش خویش بشنیدم که ندا همی کرد روح وی را بر تنش باز گردانید که محمد بن علی از ما مسئلت نموده است .

حضرت ابی جعفر علیه السلام با او فرمود «أما علمت ان الله يحب العبد و يبغض عمله و يبغض العبد ويحب عمله»مگر ندانسته که خدایتعالی دوست میدارد بنده را و عملش را مبغوض ،میدارد، و مبغوض میدارد بنده ایرا و دوست میدارد کردارش را .

یعنی گاهی چنین میشود چنانکه در حضرت خداوند مبغوض بودی اما محبت و دوستی تو با من در پیشگاه یزدان مطلوب بود.

بالجمله راوی گوید آن مرد شامی از آن پس از جمله اصحاب ابی جعفر علیه السلام بشمار در آمد و سالها در روزگار زنده بماند .

و دیگر در بحار الانوار و خرائج ومدينة المعاجز وزبدة التصانيف وغيرها از ابو عيينه و ابو عبد الله علیه السلام منقول است که ابوعیینه گفت :

ص: 226

در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام بودم در این حال مردی در آمد و عرض کرد از مردم شام هستم و خدایتعالی بر من بتولا و دوستی شما منت نهاده و از تمامت مخالفان شما تبری جسته ام و بموافقان این آستان مبارک پیوسته ام .

پدری داشتم که با محبت بنی امیه روز میگذاشت و با مکنت و دولت بود وجز من فرزندی نداشت و در رمله مسکن داشت ، و او را بوستانی بود که خویشتن در آن خلوت می نمود و چون بمرد هر چند در طلب آنمال بکوشیدم بدست نکردم ، و هیچ شك و شبهت نیست محض آنعداوت که با من داشت آنمال را بنهفت و از من مخفی ساخت .

امام علیه السلام فرمود دوست میداری که پدرت را بنگری و از وی پرسش که آن مال در کدام موضع است.

عرض کرد آری سوگند با خدای چه بیچیز و محتاج و مستمندم .

پس آنحضرت مکتوبی بر نگاشت و بخاتم شریف مزین ساخت آنگاه باجوان شامی فرمود «انطلق بهذا الكتاب الى البقيع حتى تتوسطه ثم ناد يادرجان فانه يأتيك رجل معتم فادفع إليه كتابي وقل أنا رسول محمد بن على بن الحسين عليهم السلام فانه يأتيك فاسئله عما بدالك ».

این مکتوب را بجانب بقیع ببرد و در وسط قبرستان بایست آنگاه ندا بر کش و بآواز بلند بگو یا در جان پس شخصی که عمامه برسر دارد و نزد تو حاضر میشود این مکتوب را بدوده و بگو من فرستادة محمد بن علی بن الحسین علیهم السلام هستم و از وی هرچه خواهی بازپرس .

مرد شامی آن مکتوب را بگرفت و برفت ابوعیینه میگوید چون روز دیگر فرارسید بخدمت ابی جعفر علیه السلام شدم تاحال آنمرد را بنگرم ناگاه آن مرد را بر در سرای آن حضرت بدیدم که منتظر بار یافتن بود، پس او را اجازت دادند ، و همگی بسرای اندر شدیم .

آنمرد شامی عرض کرد خدای بهتر داند که علم خود را در کجا بگذارد

ص: 227

همانا شب گذشته ببقیع شدم و بآنچه فرمان رفته بود کار کردم در ساعت همان شخص بآن نام و نشان بیامد و با من گفت از این مکان بدیگر جای مشو تا پدرت را حاضر نمایم پس برفت و با مردی سیاه با کمال کراهت منظر حاضر شد و گفت اينك پدر تست بهرچه خواهی پرسش کن ،گفتم وی پدر من نیست گفت همان است لکن شراره آتش و دخان جحیم و عذاب الیم دیگرگونش کرده است گفتم تو پدر منی گفت بلی گفتم این چه حالت است ؟

گفت ای فرزند من دوستدار بنی امیه بودم و ایشان را بر آل بیت پیغمبر که بعد از پیغمبر صلی الله علیه وآله هستند برتر میشمردم از این روی خدایتعالی مرا باین هیئت و این عذاب و عقوبت مبتلا گردانید، و چون تو دوستدار اهل بیت بودی من با تو دشمن بودم از این روی ترا از مال خودم محروم داشتم ، و امروز بر این اعتقاد سخت نادم و پشیمانم ایفرزند بجانب آن بوستان من شو و در زیر فلان درخت زیتون را حفر کن و آنمال را که صد هزار درهم میباشد برگیر، و از آنجمله پنجاه هزار درهم را در حضرت محمد بن على عليهما السلام تقديم کن .و بقیه را خود بردار و اينك برای اخذ آنمال میروم و آنچه حق تو است میآورم.

پس روی بدیار خود نهاده برفت ابو عیینه میگوید : چون سال دیگر بحضرت ابی جعفر علیه السلام شدم و عرض کردم جوان شامی را حال برچگونه رفت فرمود : پنجاه هزار درهم برای من بیاورد ، پاره از آن مبلغ را در اداء دینی که بر ذمه داشتم بگذاشتم و پاره را در بهای زمینی در ناحیه خیبر دادم ، وپاره را در صله اهل بیت خویش که حاجتمند بودند بکار بردم.

عرض کردم خدایرا سپاس که ما را چون شما اهل البيت امام و پیشوا و مقتدائی روزی فرمود که از برکت شما براه مستقیم شدیم نه بطريق جحيم وعذاب اليم .

و هم این روایت در بحار الانوار که از ابو عیینه و حضرت صادق علیه السلام مروی است با ندك اختلافی مسطور است، و نوشته است که آن شخص گفت یکصد و پنجاه هزارش از آن

ص: 228

مدفون است و پنجاه هزار را بخدمت ابى جعفر تقديم كن و بقیه را در کار خود بکار بند وابو جعفر الله الله از آن مبلغ دینی را که بردمت داشت ادا فرمود و زمینی را بخرید

آنگاه فرمود :

«أما أنه سينفع الميت الندم على ما فرط من حبنا وضيع من حقنا بما أدخل علينا من الرفق والسرور »یعنی زود باشد که این شخص مرده را که محبت ما را فرو گذاشت وحق مارا ضایع ساخت، بسبب آن ندامت که او را پدید گردید ، وسرور و رفق برای ما حاصل ساخت ، سودمند گرداند یعنی در عذاب و عقاب او تخفیفی حاصل شود.

و دیگر در کشف الغمه و خرايج وجرايج ومدينة المعاجز وتحفة المجالس و بحار مسطور است که عیسی بن عبدالرحمن از پدرش روایت کرده است که گفت :

ابن عكاشة بن محصن اسدى بحضرت ابی جعفر علیه السلام در آمد و اینوقت جناب ابی عبدالله صلوات الله علیه در خدمت آن حضرت بپای بود ، در اینحال مقداری انگور در حضرتش پیش نهادند

«فقال حبة حبة يأكله الشيخ الكبير والصبى الصغير ، و ثلاثة و أربعة يأكله من يظن أنه لا يشبع، فكله حبتين حبتين فانه يستحب».

فرمود دانه دانه باید مرد پیر و طفل صغير تناول نماید و هر کس شکمپاره باشد سه دانه و چهار دانه بخورد و تو دو حبه دو حبه بخور چه انگور را دو دانه دودانه خوردن مستحب است

راقم حروف گوید گمان چنان میرود که چون غالباً در خوشه انگور زراریح كه حيواني كوچك و خوردنش اسباب هلاکت است جای میگیرد ، و اگر بدون احتياط تناول نمایند بسا میشود موجب تباهی و هلاکت است، این است که میفرماید دودانه خوردن و رعایت احتیاط بجای آوردن مستحب است و حکمتهای دیگرش را خدایتعالی بهتر داند .

بالجمله ابن عكاشه بحضرت ابی جعفر عرض کرد از چه روی حضرت ابی عبدالله را زن نمیدهی، چه این زمان را دریافته است و در آنحال صره مختومه در حضرتش

ص: 229

«فقال: سيجيء نخاس من بر بر فينزل دار میمون نشترى له بهذه الصرة جارية فكان كما قال علیه السلام».

فرمود زود است که جاریه فروشی از مردم بر برباین دیار خواهد آمد و در سرای میمون نزول خواهد نمود و ما برای ابو عبدالله کنیز کی باین صره از آن نخاس خریداری میکنیم و چنان بود که آنحضرت بفرمود ،

چه از پس چندی بخدمت آنحضرت شدیم «فقال ألا أخبركم عن ذلك النخاس الذي ذكرته لكم قدقدم، فاذهبوا واشتروا بهذه الصرة جارية » فرمود : آيا خبر ندهم شمارا از آن نخاسی که با شما میگفتم هما ناوی بیامد این صره را برگیرید و باین مبلغ جاریه را بخرید.

ابن عکاشه میگوید نزد نخاس شدیم گفت هر چه جاریه داشتم بفروختم و جز دوجاریه بیمار باقی نمانده است و یکی از دیگری نزار تر و گرامی تر است و بصحت نزدیکتر است ، گفتم هر دو را بیاورتا بنگریم ، نخاس هر دو را حاضر ساخت گفتیم این جاریه که نزارتر و بصحت نزدیکتر میباشد بهایش چیست ؟ گفت از هفتاد دینار کمتر نمیفروشم ، گفتیم بآنچه در این صره است این کنیز را از تو میخریم و نمیدانیم در این چه مبلغ است .

مردی باسر و محاسن سفید نزد وی حاضر بود گفت مهر را بشکنید و بمیزان در آورید، کنیز فروش گفت مهر را نشکنید و کیسه را نگشائید چه اگر بگوئید از هفتاد دینار کمتر باشد نمیفروشم ، آنشیخ چون چنان دید گفت وزنش را معین کنید تا حسابش را باز دانیم، پس کیسه را برگشودیم و دنا نیر را بمیزان آوردیم، بدون کم وزیاد هفتاد دینار بود .

پس آن كنيزك را بخریدیم و بحضرت امام محمد باقر علیه السلام بردیم و فرزند برومندش حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در حضرتش ایستاده بود، پس آن خبر را در خدمت

ابی جعفر بعرض رسانیدیم.

ص: 230

امام علیه السلام شکر خداوند را بگذاشت آنگاه بآن جاریه فرمود نام تو چیست عرض کرد حمیده است فرمود «حميدة فى الدنيا و محمودة في الآخرة »اكنون مرا خبر ده دوشیزه هستی یاشوی دیده باشی عرضکرد با کره ام .

فرمودند چگونه بر اینحال بماندی «ولا يقع في أيدى النخاسين إلا أفسدوه»با اینکه هیچ کنیزی در دست کنیز فروشان نمی افتد مگر اینکه او را تباه می کنند یعنی مهر دوشیزگی او را باطل میگردانند .

عرض کرد چنین است لکن هر وقت با من آهنگ زناشوئی میکرد و نزدیکی میطلبید خدایتعالی مردی سر و محاسن سفید بروی مسلط میکرد و آنمرد یکسره بروی لطمه میزد تا از من دوری میگرفت و اینکار را او بتکرار نمود و آن پیر نیز او را دور گردانید .

حضرت باقر با حضرت صادق فرمود این کنیزک را برای خود بدار امام جعفر صادق علیه السلام آن كنيزك را متصرف گردیده بعد از مدتی بهترین مردم روزگار امام موسی کاظم علیه السلام از وی پدیدار گردید .

و دیگر در بحار الانوار وخرائج و مدينة المعاجز از جابر بن یزید جعفی مروی است که در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام برای اقامت حج بیرون شدم و من در ردیف آنحضرت بودم، بناگاه و رشانی - و آن مرغی است که ساق حر نیز نام دارد - پدیدار شد و برعضاده محمل آن حضرت بنشست و ترنمی بنمود .

من برفتم تا مأخوذش بدارم آنحضرت بر من صيحه بزد «مه یا جابر فانه قد استجار بنا أهل البيت »ای جابر بجای باش چه این حیوان بما اهل البيت پناه آورده .

عرض کردم چه شکایت باین حضرت بیاورده است؟ .

«فقال : شكا إلى أنه يفرخ فى هذا الجبل منذ ثلاث سنين و إن حية تأتيه فتأكل فراخه فسئلنى أن أدعو الله عليها لقتلها ، ففعلت ، و قد قتلها الله ».

ص: 231

فرمود شکایت کرد با من که مدت سه سال است در این کوه جوجه مینهد و ماری است در آنجا جو جگانش را میخورد و از من مسئلت نمود که خدایرا بخوانم تا آن مار را بکشد و من دعا کردم و خدای آن مار را بکشت .

جابر میگوید همچنان سیر نمودیم تا هنگام سحر در رسید با من فرمود ای جابر فرود آی پس فرود شدم و زمام شتر را بگرفتم و آن حضرت فرود شد و از راه بیکسوی رفت .

آنگاه بمر غزاری از زمین که ریگزار بود بیامد و از یمین و یسار ريك را بيك سوى فرمود و همی عرض کرد « اللهم اسقنا و طهرنا » خداوندا ما را سیراب و مطهر دار .

در این هنگام سنگی مربع و سفید پدید گشت آن حضرت آن سنگ را برکند و چشمه آبی صاف بجوشید پس وضوء بساختیم و از آن آب بیاشامیدیم و بكوچيديم و نزديك قريه چند و درختستان خرمائی بامداد کردیم .

پس آنحضرت بدرخت خرمائی خشك راه گرفت و بآن نخله با بسه نزديك شد «وقال أيتها النخلة أطعمينا مما خلق الله فيك، فرمود اى درخت خرما از آنچه خدایتعالی در تو بیافریده است ما را اطعام کن.

پس من نگران آن درخت شدم که همی بخمید چنانکه ما از ثمرش تناول نمودیم و بخوردیم، ناگاه مردی اعرابی را نگران شدیم که همی گفت ساحری چون امروز هرگز ندیده ام .

امام علیه السلام فرمود « یا اعرابي لا تكذبن علينا اهل البيت فانه ليس منا ساحر و لكن علمنا أسماء من أسماء الله نسأل بها فنعطي و ندعو فنجاب » .

ای اعرابی ما را تکذیب مکن چه هیچکس از ما اهل بیت ساحر نیستیم لكن باسماء الله عالم هستیم و خدایرا بآن اسامی مسئلت می نمائیم

ص: 232

و آنچه خواهیم خداى بما عطا میفرماید ، و دعا میکنیم باجابت مقبول میدارد .

معلوم باد که اشارات کلمات معصوم علیه السلام همه باقتضای وقت و نیروی فهم مخاطب است و گرنه مقامات و مراتب ائمه علیهم السلام از آن برتر است که دیگران را قوت فهم و استدراك آن تواند بود .

و دیگر در کتاب خرايج و جرايح ومدينة المعاجز و تحفة المجالس وغيرها از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام المروی است که فرمود :

روزی در خدمت باقر صلوات الله علیه بودم جماعتی از شیعیان در آمدند وجابر بن یزید نیز با ایشان بود عرض کردند آیا پدرت علی بن ابیطالب علیه السلام بامامت اول و ثانی راضی بود«قال اللهم لا »فرمود خدایتعالی میداند که راضی نبود، عرض کردند اگر راضی نبود از چه روی خوله حنفیه را که از اسارای ایشان بود نکاح فرمود .

حضرت باقر فرمود «امض یا جابر بن يزيد إلى منزل جابر بن عبدالله الأنصارى فقل له إن محمد بن على يدعوك »اى جابر بن يزيد بمنزل جابر بن عبدالله انصاری شو و بگو محمد بن علی ترا میخواند.

شما حامه جابر بن یزید میگوید بمنزل جابر بن عبدالله روی نهادم و دق الباب کردم از درون سرای مرا ندا کرد ای جابر بن یزید در نك نمای .

جابر میگوید با خویش گفتم جابر انصاری از کجا دانست من جابر بن یزید هستم با اینکه جز ائمه از آل محمد صلی الله علیه وآله بر این دلایل و مراتب آگاه و عارف نیست، سوگند با خدای چون جابر از سرای بیرون شود از نخست این حال را از وی سئوال کنم .

چون جابر بیرون آمد با او گفتم از کجا بدانستى من جابر بن يزيد هستم با اینکه من در بیرون سرای و تو درون سرای بودیم .

گفت مولای من حضرت باقر علیه السلام در شب گذشته با من خبر

ص: 233

داد که تو امروز از آن حضرت از کیفیت خوله حنفیه سؤال خواهی کرد ومن در طلب تو انشاء الله تعالی او را روان میکنم و ترا میخوانم و من منتظر وصول تو بودم .

جابر بن یزید گفت بصدق و راستی سخن ساختی پس متفقاً بحضرت باقر روی نهادند ، چون آن حضرت ما را بدید با آن جماعت فرمود بر خیزید و از این شیخ پرسش کنید تا بآنچه دیده و شنیده پاسخ شما را باز دهد .

ایشان گفتند ای جابر آیا امام و پیشوای تو علی بن ابیطالب علیه السلام بامامت آنانکه بآن حضرت سبقت گرفتند خوشنود بود ؟

جابر گفت خدایا میدانی که راضی نبود.

گفتند چون با مامت ایشان راضی نبود چگونه خوله حنفیه را که از سبایا و اسارای ایشان بود بعنوان ملك يمين تصرف كرد.

جابر رضی الله عنه فرمود آه آه گمان میبردم که بخواهم مرد و کسی از من این مطلب را نخواهد پرسید اکنون که پرسش کردید گوش گشائید ونيك فرا گيريد.

در آنحال که اسیران را با خوله حنفیه در مسجد رسول خدای صلی الله علیه وآله در آوردند حضور داشتم چون خوله جمعیت و کثرت ناس را در پیرامون ابو بکر بدید بوحشت و دهشت در آمد و بر تربت مقدس رسول خدای روی نهاد و ناله و زفیر وانین و خروش بر آورد و بگریه و زاری صدا بر کشید و گفت «السلام عليك يا رسول الله وعلى اهل بيتك » همانا این گروه امت تو ما را چون مردم نوبه و دیلم اسیر کردند سوگند با خدای ما را در خدمت ایشان هیچ گناهی جز میل و اخلاص باهل بیت تو نیست و ایشان در ازاي نیکی بدی کردند و در عوض بدی نیکی ورزیدند و ما را اسیر ساختند .

آنگاه روی با مردمان کرد و گفت از چه روی ما را اسیر ساختید با اینکه ما بوحدانیت خدای و رسالت محمد صلی الله علیه وآله اقرار داریم ؟

ص: 234

ابو بکر گفت شما مانع زكاة شديد .

خوله گفت اگر این گناه از مردان افتاده زنان را چه گناه است ، و بروایتی خوله گفت این سخن بصواب نیست و این واقعه چنان نیست که تو گمان کرده ای، ما را سخن چنین بود که در زمان رسول خدای از اغنیای ما زکاة میگرفتند و بفقرای ما میدادند، شما نیز باما همین معاملت بجای گذارید ، از ما پذیرفتار نشدید و بر ما بظلم و ستم کار کردید و عورات مسلمانان را بدست نامحرم انداختید ، و بآن تقدیر که رجال منع زكاة از شما کردند زنان را

چیست كه هر يك را مردی نا محرم اسیر نماید .

این سخنان بگفت و در گوشه مسجد بنشست حاضران از این سخنان منفعل گردیده راه جواب نیافتند.

ابو بکر برای اینکار چارۀ بیندیشید و سخنی در میان افکند و گفت ، ايقوم همانا در زمان رسول خدای قانون چنان بود که هر کس از اصحاب بر سر اسیری جامه می افکندند و دیگری بر آن نمی افزود آن اسیر بدو متعلق میگشت ، شما نیز چنین کنید .

پس خالد عثمان و طلحه بآهنك تزويج خوله بر خاستند و جامهای خویش بروی افکندند ، خوله گفت برهنه نیستم که شما مرا جامه بپوشید باوی گفتند این دو تن بر آن اندیشه هستند که هر يك همی جامه بر تو افکنند از هر کدام بیشتر باشد تو بدو مخصوص میشوی و از قید اسر بیرون میآئی .

خوله گفت هیهات سوگند با خدای هرگز اینکار نخواهد شد و كسى مالك من و شوهر من نخواهد بود مگر کسیکه خبر دهد مرا بکلامی که در آن ساعت که از شکم مادرم بیرون آمدم بر زبان راندم .

مردمان از این سخن متحیر و خاموش و متفکر و مدهوش مانده بیکدیگر نگران شدند ، چون ابو بکر اینحال را در اعیان رجال بدید گفت چیست شمارا

ص: 235

كه هر يك با هر يك در نظاره آید، از میانه زبیر گفت بسبب این سخنان که از وی بشنیدی .

ابو بکر گفت اینکلمات نه آن است که عقول شما را بر باید ، چه این جاریه از بزرگان قوم و عشیرت خود میباشد و بچنبن مجالس و محافل عادت نداشته و اکنون او را فزع و دهشت دریافته است لاجرم سخنان بیهوده که هرگز سودمند و حاصل پذیر نیست بر دهان میگذراند.

خوله گفت تیر بتاریکی می افکنی و بیرون از مقام سخنی میاندازی سوگند با خدای فزع و جزعی بر من چیره نشده و جز بحق و راستی چیزی نگویم و لابد و ناچار اینحال مکشوف خواهد افتاد، و بحق این بنای جلیل دروغ نمیگویم .

آنگاه خاموش گردید و خالد و طلحه جامه های خویش را بر گرفتند وخوله از یکسوی آنجماعت بنشسته بود.

در اینحال علي بن ابيطالب علیه السلام بمسجد در آمد و آن داستان را استماع فرمود و گفت این زن در آنچه میگوید براستی سخن کند.

و بروایتی چون آن حضرت به مسجد در آمد و آن حال را بدید با مردمان فرمود در نک نمائید تا از حال این ضعیفه پرسش کنم آنگاه با خوله فرمود چرا جزع مینمائی ؟ عرض کرد ایشان بآهنك تملك من هستند و من منتظر آنکس هستم که مرا از آنچه در حین ولادت از من صادر شده خبر دهد .

امير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود ای خوله گوش با من دار همانا در آنوقت که در شکم مادر اندر بودی و درد زادن بر مادرت چیره گشت دعا کرد «اللهم سلمنى من هذا المولود » خدایا مرا از زحمت ولادت این فرزند بسلامت بدار در هما نساعت دعایش باجابت مقرون گردید و تو متولد شدی .

و چون بزمین رسیدی گفتى «أشهد أن لا إله إلا الله محمد رسول الله »حاضران از این سخن در شگفتی آمدند و از آنچه از تو بشنیدند بر تخته از مس

ص: 236

بنوشتند ، مادرت آنرا در آن موضع که متولد شده بودی دفن کرد تاگاهیکه آثار مرك را در خود مشاهدت ،کرد و ترا در محافظت این لوح وصیت نمود ، و در آن هنگام که ترا اسیر ساختند تمامت همت تو بر اخذ آن لوح مس مصروف بود ، و چون وقت بیرون آمدن تو از منزل فرا رسید خویشتن را بآن لوح باز رسانیدی و آن لوح را بر بازوی خود بر بستی هم اکنون بیرون آور که منم صاحب آن فرزند مبارك و نام او محمد خواهد بود .

راوی میگوید نگران شدم که خوله رو بسوی قبله نشست و عرض کرد «اللهم أنت المفضل المنان أوزعني أن أشكر نعمتك التي أنعمت على و لم تعطها لأحد إلا وقد أتممتها عليه ، اللهم بصاحب النبوة المنبىء بما هو كائن إلا تممت فضلك على ».

آن لوح مسین را بیرون آورده نزد آنجماعت افکند چون قرائت کردند با آنچه امیر المؤمنین علیه السلام حکایت فرموده بود يك حرف زیاد و کم نبود .

جماعتی از متابعت ابی بکر باز شدند و گروهی سحر و ساحری شمردند و اكثر اهل مجلس گفتند رسول خدای براستی و درستی فرمود که : من شهر علمم علیم در است .

آنگاه ابو بکر گفت یا ابا الحسن این کنیز را بگیر خدای ترا در وی برکت دهد .

سلمان از جای بر جست و گفت سوگند با خدای هیچکس را امير المؤمنين منت نیست بلکه منت از خدای و رسول خدای و امیر المؤمنین است بر دیگران، قسم بخدای علی علیه السلام خوله را جز بمعجز باهر و علم قاهر و آن فضیلت و فواضل که فضل هر ذی فضلی در مقامش عاجز است اخذ نفرمود .

ص: 237

آنگاه مقداد رضی الله عنه لب بسخن بر گشاد و فرمود چیست آن قومی را که خدای طریق هدایت و راه راست را از بهر ایشان باز نموده و ایشان آن راه را فرو گذاشته براه کوری و ضلالت در افتادند ، و هیچ قومی نیست جز آنکه دلایل و معجزات و فضایل امیرالمؤمنین بروی روشن و مبین گردیده است .

پس از آن ابو ذر رضوان الله عليه آغاز سخن کرد و گفت بس شگفتی میرود از آنکس که با حق معاند گردد با اینکه همیشه حق را روشن و آشکار مینگرد ،هان ایمردمان همانا خداوند دیان افضل اهل فضل را با شما بنمود .

پس از آن گفت ای فلان حقوق اهل حق را بایشان گذار و ایشان را امین و مؤتمن پندار و از آنچه در دست تو است سزاوار تر شما ر .

و عمار یاسر رضی الله عنه گفت آیا بر این امیر المؤمنين على بن ابيطالب در زمان رسول خدای صلی الله علیه وآله با مارت مؤمنان سلام نراندیم.

اینوقت عمر او را از سخن منزجر داشت ، و ابو بکر بپای شد و علی علیه السلام خوله را بسرای اسماء بنت عمیس بفرستاد و بروایتی اسماء در آنوقت زن ابو بکر بود و با او فرمود این جاریه را گرامی بدار .

و خوله همچنان در سرای اسماء میزیست تا برادرش بیامد ، و علی علیه السلام او را بوکالت برادرش بعقد خود در آورد ، و این کردار بر علم و دانش امير المؤمنين و فساد شبهه که آن جماعت در افکنده بودند دلیلی روشن و حجتی مبرهن گردید و آن حضرت او را بعنوان نکاح تزویج فرمود نه ملك يمين .

مع الحديث چون جماعت شیعیان و جابر بن یزید این حکایت را از جابر بن عبدالله رضی الله عنه بشنیدند گفتند ای جابر خدایتعالی ترا از

ص: 238

حرارت آتش آسایش دهد چنانکه ما را از حرارت شك و شبهت آسوده ساختی.

و دیگر در بحار الانوار و خرایج راوندی و كتاب زبدة التصانيف وغيرها از عبدالله بن معاوية الجعفرى مسطور است که گفت شما را بچیزیکه دو گوش من بشنیده و دو چشم من بدیده است از ابو جعفر علیه السلام حدیث می کنم .

هما ناتنی از بنی مروان در مدینه والی بود روزی مرا بخواند گاهی که هیچکس در خدمتش حضور نداشت و گفت: مرا با تو اعتمادی کامل است و یقین دارم که جز تو تبلیغ پیام مرا نخواهد کرد، دوست میدارم که دو عم خود محمد بن علی و زید بن الحسن علیهم السلام را ملاقات کنی و با یشان بگوئی که امیر با شما میگوید که بمن رسیده که شما مردمان را بمتابعت خویشتن دعوت میکنید ، یا از این کار بر کنار کنار شوید، یا آن بینید که ناگوار شمارید .

من از سرای امیر مروانی بیرون شدم، و بحضرت ابی جعفر علیه السلام روی نهادم ، و در عرض راه خدمتش را متوجه بمسجد دریافتم.

چون چشم مبارکش بر من افتاد تبسم نمود و خندان فرمود «بعث اليك هذا الطاغية و دعاك فقال : ألق عنيك فقل لهما كذا وكذا »آن یاغی طاغی ترا طلب کرد و فرمود دو عم خود را ملاقات کن و چنین و چنان بگوی .

و آنحضرت مرا بمقالت آن مروانی چنان خبر داد که گفتی در آنجا حاضر بود و از آن پس فرمود .

«يا ابن عم قد كفينا أمره بعد غد ، فانه معزول و منفى إلى بلاد مصر والله ما أنا بساحر ولا كاهن ولكنی اوتیت و حدثت »ای پسر عم بسبب این نابهنجاری او کارش را بساختم و دو روز دیگر معزول میشود و بشهرهای مصر منفی میگردد سوگند با خدای تعالى من ساحر و كاهن نیستم ، یعنی این اخبار از روی سحر و کهانت نیست بلکه فرشته خدای نزد من میآید و مرا بآنچه واقع شده و خواهد شد حدیث میگذارد .

ص: 239

عبدالله بن معاویه میگوید سوگند با خدای که در همانروز فرمان عزل و نفى او بطرف مصر فرا رسید و دیگری بولایت مدینه منصوب گردید، پس گفتم :صدق الله و صدق رسوله و صدق وليه .

و دیگر در بحار الانوار ومدينة المعاجز و خرايج و زبدة التصانيف وتحفة المجالس و غیرها از ابو بصیر مروی است که گفت در خدمت ابی جعفر علیه السلام بمسجد الحرام در آمدم و مردمان همی در آمدند و بیرون شدند آن حضرت با من فرمود یا ابا بصیر میدانی که مرا می بینند یا نمی بینند.

عرض کردم یا ابن رسول الله تواند بود که کسی مواجهة بتو رسد و دیده اش از دیدار مبارکت محروم بماند؟ فرمود: هر کس را که تو می بینی پرسش کن که ابو جعفر را می بیند یا نه و آنحضرت در آنجا واقف بود ،

پس بر حسب فرمان آن حضرت از هر یك سئوال کردم گفتند ندیدیم تا ابوها رون مکفوف بیامد آن حضرت فرمود از وی نیز بپرس ، با او گفتم آیا ابو جعفر را می بینی گفت آیا نه آنحضرت است که ایستاده است ، گفتم از کجا دانستی گفت چگونه نمیدانم که او نوری است درخشنده ، و آفتابی است در فشنده و ماهی است تا بنده .

و دیگر در بحار الانوار ومدينة المعاجز وخرايج راوندی و تحفة المجالس از حلبی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که مردمان در خدمت پدرم در آمدند و عرض کردند حد امام چیست ؟

«قال حده عظيم إذا دخلتم عليه فوقروه وعظموه و آمنوا بما جاء به من شيء ، و عليه أن يهديكم .

و فيه خصلة إذا دخلتم عليه لم يقدر أحد أن يملاء عينه منه إجلالا و هيبة لأن رسول الله صلی الله علیه وآله كان كذلك ، و كذلك يكون الا مام ».

فرمودشان و مقام امام این است که او را در همه جا و همه حال بنهايت توقیر و تعظیم و کمال اعزاز و تکریم بنگرید و آنچه فرماید

ص: 240

و بنماید مطیع و منقاد و مؤمن باشید و بر امام علیه السلام واجب است که شما را بمعالم دین و عوالم طریقت و مراتب رشادت هدایت کند و از تیه ضلالت بشاهراه نباهت تنبیه فرماید .

و از خصایص امام یکی آن است كه هيچيك از شما را آنقدرت و بضاعت و قوت و طاقت نباشد که مردمک چشم و انسان دیده را از خصوصیات دیدار مبارك و بشره شريفش آکنده دارید ، چه آن جلالت و هیبت که حضرت احدیت در آن صورت مبارك بودیعت نهاده هیچ دیده را بضاعت آن دیدار نیست (چه بزرگ است و در آیینه کوچک ننماید )زیرا که حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه وآله نیز دارای این جلالت و رتبت بودند و ائمه هدى صلوات الله عليهم نیز چنین باشند.

آن جماعت عرض کردند یا ابن رسول الله امام شیعیان و دوستان خود را میشناسد؟ فرمود: آری در آنساعت که دوستی از دوستان خود را بنگرد بشناسد، عرض کردند ما را از شیعیان خود میدانی ؟ فرمود: بلى شما بتمامت از شیعیان من هستید، عرض کردند ما را بعلامتی در این مطلب خبر گوی .

«قال أخبركم بأسمائكم وأسماء آبائكم وأسماء أمهاتكم وأسماء قبائلكم»

فرمود خبر میدهم شما را از نامهای شما و اسامی پدران و مادران و قبیله شما .

عرض کردند خبر بازده ، پس آنحضرت اسامی ایشان و پدران و مادران و اهل قبيله ايشان را يك بيك باز نمود عرض کردند براستی ، فرمودی فرمود اگر خواهید خبر دهم از آنچه میخواهید عرض کردند بلی یا ابن رسول الله .

فرمود : میخواهید سؤال کنید که مراد از این آیه وافی هدایه «شجرة أصلها ثابت وفرعها في السماء »چیست ،همانا مقصود از این شجره مبارکه ما اهل بیت رسالت هستیم که عطا میکنیم بهر يك از شیعیان خود که بخواهیم

ص: 241

علم و حکمت را .

«ثم قال يقنعكم ؟! »آنگاه فرمود این معجزات و خوارق عادات که اکنون مشاهدت کردید شما را قانع گردانید؟! عرض کردند یا ابن رسول الله بکمتر از این هم قناعت مییافتیم و خدایتعالی را بسبب توفیق ملازمت خدمت تو سپاس میگذاریم .

و دیگر در کتاب خرایج راوندی و بحار الانوار وتحفة المجالس از ابو بصیر مروی است که روزی حضرت ابی جعفر علیه السلام با مردی از اهل خراسان فرمود پدرت در چه حال است؟ عرض کرد: بصلاح و سلامت است فرمود: پدرت بمرد گاهی که باین حدود توجه کردی و بنواحی جرجان رسیدی ، آنگاه فرمود برادرت در چه حال است؟ عرض کرد: او را سالم و صحیح بازگذاشتم فرمود: او را همسایه ای صالح نام بود در فلان روز و فلان ساعت برادرت را بکشت، آنمرد بگریست و گفت «إنا لله و انا اليه راجعون فقال علیه السلام اسكن فقد صارا الى الجنة وهى خير لهما مما كانا فيه »

فرمود ساکن باش و اندوه مدار که جای ایشان در بهشت است و از منازل اینجهان فانی برای ایشان خوشتر است .

عرض کرد یا ابن رسول الله در آن هنگام که باین حضرت توجه نمودم پسری رنجور و مریض داشتم که با درد و وجعی شدید دچار بود از حال او هیچ پرسش نفرمودی .

فرمود« قد برء وزوجه عمه ابنته وأنت تقدم عليه و قد ولد له غلام اسمه على و هو لنا شيعة و أما ابنك فليس لنا شيعة بل هو عدولنا »

یعنی پسرت صحت یافت و عمش دخترش را بدو تزویج نمود و چون تواورا دریابی پسری از بهرش متولد شده باشد که نامش علی است و از شیعیان ما باشد اما پسرت شیعه ما نیست بلکه دشمن ماست .

آنمرد عرض کرد آیا چاره و تدبیری در اینکار هست؟ فرمود او را

ص: 242

دشمنی است که میکشد او را عرض کرد آنمرد کیست؟ فرمود : مردی از اهل خراسان است که از شیعیان ما و در شمار مؤمنان است .

و اینخبر مشتمل بر چند معجزه است :

یکی بدایت پرسش آنحضرت از پدر آن مرد و خبر دادن از فوت او

و دیگر اخبار از مرگ برادر او ، و خبر دادن از صحت پسر او، و داماد شدن ، وتزويج بادختر عمه او و خبر دادن اینکه اینمرد بدیدار پسرش میرود و نایل میشود ، و خبر دادن از تولد فرزندی از بهر او ، و تعیین نام او ، و اینکه پسر تو شیعه شیعه ما نیست ، و او را خواهند کشت ، و اینکه زاده ات شیعه ماست و نیز خبر دادن از اینکه قاتل او یکی از شیعیان ما ، و از اهل خراسان است .

و دیگر در کتب مذکوره از عبدالله بن عطاء مکی مروی است که گفت : وقتی مشتاق زیارت جمال عدیم المثال حضرت ابی جعفر صلوات الله عليه شدم و این وقت در مکه جای داشتم و از غلبه شوق روی بمدینه طیبه نهادم وجز دیدار آن حضرت مقصودی نداشتم و در آن شب که بمدینه اندر میشدم بارانی سخت و سرمائی شدید بر من چیره گردید و با اینحال در نیمه شب بدر سرای آنحضرت رسیدم و با خود گفتم آیا جایز است که در این وقت شب دق الباب نمایم یا منتظر باشم تا صبح نمودار گردد .

و همی در تفکر و اندیشه بودم ناگاه آواز مبارکش را شنیدم که فرمود :

«يا جارية افتحى الباب لابن عطا فقد أصابه في هذه الليلة برد و أذى »اى كنيزك در سرای بر ابن عطاء برگشای که در این شب بزحمت باران و سرما دچار گشته است پس جاریه در را بر گشوده بملازمت خدمت ذى شرافتش برخوردار شدیم .

و هم در بحار الانوار و مناقب ابن شهر آشوب و بعضی کتب اخبار است که عبد الله بن عطاءِ گفت شب هنگام بمکه معظمه در آمدم و چون از طواف و سعی فراغت یافتم و از شب پاسی بیش نگذشته بود با خود گفتم نیکتر

ص: 243

چنان است که بحضرت ابی جعفر علیه السلام شوم و بقیه شب را از حضرتش مستسعد و مستفیض گردم.

پس بدر سرای آمدم و در بکوفتم و شنیدم که ابو جعفر علیه السلام میفرمود : « إن كانت عبد الله بن عطا فأدخله »اگر عبدالله بن عطا است او را در آور، پس از من پرسید کیستی گفتم عبدالله بن عطا هستم گفت اندر آی .

و دیگر در خرایج و جرایح قطب راوندی و بحار الانوار از ابو بصیر مروی است که گفت:

در خدمت حضرت باقر صلوات الله علیه در مسجد الحرام بودم، ناگاه عمر بن عبد العزیز پدید گردید و او را دو جامه رنگین بر تن بود و بر غلام خود تکیه داشت .

«فقال علیه السلام ليلين هذا الغلام فيظهر العدل و يعيش أربع سنين ثم يموت فيبكي عليه أهل الأرض و يلعنه اهل السماء ، لأنه يجلس مجلساً لا حق له فيه ثم هلك و أظهر العدل جهده »

فرمود این پسر در مسند امارت و خلافت جای کند و عدل و داد آشکار نماید و چهار سال زندگانی کند آنگاه بمیرد و چون بمیرد مردم زمین بر وی گریستن کنند و اهل آسمانش لعنت فرستند چه او در مجلسی جای کند که حق او نیست از این روی بهلاکت و بوار افتد و عدل و داد را بقدر طاقت و نهایت مشقت آشکار نماید .

یعنی اگر چند کار بعدل و داد سپارد لکن چون بر مسند خلافت که او را سزاوار نیست بر آید و از اهلش غصب نماید ملعون و مؤاخذ باشد .

راقم حروف گوید از این حدیث چنان میرسد که مدت خلافت عمر ابن عبد العزیز چهار سال بوده است و این خبر مخالف اخبار مورخین است چنانکه بدان اشارت شد، احتمال دارد که اربعين سنة باشد یعنی مدت عمر او

ص: 244

چهل سال خواهد بود چنانکه سایر اخبار نیز بآن موافق است ، و در روایت روات یا نگارش کتاب سهوی روی داده و اربعين سنة را اربع سنين نوشته و گفته باشند و العلم عند الله تعالى .

چنانکه از خبر دیگر که از جابر جعفی در مدینة المعاجز مسطور است که جابر گفت :اندکی بیش بر نیامد که عمر مالك ملك و منبر شد و چنانکه آن حضرت خبر داده بود«و يعيش سنتين او ينقص فان الله عزوجل يغير وينقص »دو سال یا کمتر خلافت نمود بر صحت این مطلب حجت است .

و دیگر در کتاب کشف الغمه و بحار الانوار از جابر مروی است که :

ما بمقدار پنجاه مرد در خدمت حضرت باقر علیه السلام مشرف بودیم ، ناگاه کثیر النوا که از جماعت مغیریه بود در آمد و سلام کرد و بنشست ، آنگاه عرض کردم که مغيرة بن عمران که در کوفه نزد ما جای دارد چنان گمان دارد که فریشته با تو است که کافر را از مؤمن و شیعه ترا از اعدای تو با تو باز می نماید .

امام علیه السلام فرمود« ما حرفتك ؟»پیشه و حرفه تو چیست ؟ عرض کرد مبایعه گندم میکنم فرمود دروغ میگوئی عرض کرد گاهی می افتد که جو فروشی کنم فرمود چنان نیست که گوئی «بل تبیع النوى » بلکه خسته خرما میفروشی کثیر عرض کرد این خبر را کدامکس با تو گذاشت؟

فرمود «ملك الذي يعرفني شيعتي من عدوى و لست تموت إلا تائهاً» يعنى این خبر را آن فرشته که شیعه مرا از دشمن من میشناساند با من گذاشت و تو نخواهی مرد مگر بحالت پریشیدگی خرد و تباهی عقل.

جابر میگوید چون بكوفه باز شدم از جماعتی کثیر از حال کثیر پرسش نمودم مرا بفرتوتی سالخورد دلالت کردند از وی سؤال نمودم آنزن فرتوت گفت سه روز از این پیش در حالتیکه عقلش باطل و خردش زایل شده بود بمرد .

ص: 245

معلوم باد که مغيريه اصحاب مغيرة بن سعيد بجلی هستند که مدعی بر آن بود که امامت بعد از محمد بن علی بن الحسين علیهم السلام بمحمد بن عبدالله الحسن اختصاص دارد و چنان گمان داشت که وی زنده است و نمیرد ، اما شیخ و کشی گویند کثیر از جماعت بتریه است ، و برقی گوید که مردی عامی است .

و ظاهر آن است که تائه در کلام امام علیه السلام کسی است که عقل از کله اش بیرون رفته باشد ، و هم احتمال دارد که مراد بآن تحیر در دین و مذهب باشد .

و در رجال ابی علی از ابو بصیر مروی است که از ابو جعفر علیه السلام شنیدم می فرمود « إن الحكم بن عتبة وسلمة وكثير النوى و أبا المقدم والتمار أضلوا كثيراً ممن ضل من هؤلاء و أنهم ممن قال الله عزوجل «و من الناس من يقول آمنا بالله واليوم الأخر و ما هم بمؤمنين »

يعنى حكم بن عتبه وسلمه وكثير النوا و ابو المقدم و تمار یعنی سالم تمار جماعتی کثیر را از این مردم که گمراه شده اند بگمراهی در افکندند و ایشان کسانی باشند که خدایتعالی در قرآن مجید در صفت آنان میفرماید: و از جمله مردان کسی است که میگویند ایمان آوردیم بخدا و روز جزا و حال اینکه ایشان ایمان نمی آورند.

و هم از ابوبکر حضر می مرقوم است که ابو عبدالله علیه السلام ميفرمود «اللهم إنى اليك من كثير النوى برىء فى الدنيا والأخرة »بار خدایا من بحضرت تو در دنیا و آخرت از کثير النوا بيزاري جويم .

و از محمد بن یحیی مسطور است که با کثیر النوا گفتم در حضرت ابی جعفرعلیه السلام فراوان باستخفاف میروی ، گفت برای آن است که از آن حضرت چیزی شنیدم که هرگز دوست نمیدارم که از وی بشنوم ، می فرمود «إن الأراضي

ص: 246

السبع تفتح بمحمد و عترته »یعنی هفت طبقۀ زمین یا هفت اقلیم جهان بدست محمد و عترتش سلام الله عليهم مفتوح میشود .

و دیگر در بحار الانوار و كشف الغمه و مدينة المعاجز مسطور است که ابو الصباح کنانی گفت:

روزی بدر سرای حضرت امام محمد باقر علیه السلام رفتم و دق الباب کردم جاریه بیرون شد که هر دو پستانش برجسته بود، پس دست خود را بر دو گوی پستانش بنهادم و گفتم در خدمت مولایت عرض کن من بر در سرای می باشم پس آن حضرت از درون سرای بانك بر کشید « ادخل لا ام لك» اندر آی مادر ترا مباد .

پس بسرای اندر شدم و عرض کردم بخدای سوگند این حرکت نه از روی ریبت بود و جز افزودن بر یقین و اعتقاد خود آهنگی نداشتم «فقال صدقت لئن ظننتم أن هذه الجدران تحجب أبصارنا كما تحجب أبصاركم إذاً لافرق بيننا وبينكم ، فاياك أن تعاود لمثلها »

فرمود بصداقت گوئی اگر چنین گمان میبرید که این دیوارها دیدار مارا حاجب و حایل میشود چنانکه حاجب ابصار شما میشود پس فرق میان ما و شما چیست از این پس بپرهیز که به پیرامون چنین کارها بگردی .

و دیگر در کتاب بحار الانوار و مدينة المعاجز از ميسر بياع الزطى مروی است که :

بر در سرای حضرت ابی جعفر علیه السلام بیامدم و قرع الباب نمودم پس جاریه حماسیه بیرون آمد من دست بر دستش زدم و گفتم بمولاى خويش عرض كن اينك میسر واقف بر باب است ، آنحضرت علیه السلام از پایان سرای مرا ندا کرد و فرمود اندر شو که پدر ترا مباد.

آنگاه با من فرمود ای میسر « لو كانت هذه الجدر تحجم أبصارنا كما

ص: 247

تحجب ابصاركم لكنا و انتم سواء »اگر این دیوارها حاجب دیدار ما گردد چنانکه حاجب دیدار شما است ماوشما یکسان بودیم.

عرض کردم فدای تو شوم سوگند بخداوند در این کردار جز زیادتی ایمان اندیشه نداشتم و در روایتی دیگر است که از میسر بیاع ثياب زطیه مروی است که بر در سرای ابو جعفر علیه السلام ایستادم و در بکوفتم پس جاریه خلاتیه بیرون آمد ومن دست برسرش نهادم الى آخر الخبر.

در مجمع البحرين وقاموس مسطور است حمس از باب فرح یعنی سخت واستوار شد در دین ، وحمس بضم حاء مهمله وسکون میم جمع احمس است، وقريش و کنانه و جدیله و آنانکه پیروی کرده اند ایشان را در زمان جاهلیت حمس لقب کرده اند بعلت ضلالت ایشان در کیش و اگر خماسیه باخاء معجمه باشد بمعنی میانه بالا خواهد بود چه «غلام خماسی» بضم خاء و تشدید یاء پسری است که پنج وجب درازی بالایش باشد و اگر بروایت اخیر خلاسیه بالام باشد یعنی زنی دو موی بود.

و دیگر در روضه کافی از میسر از حضرت ابی جعفر صلوات الله عليه مروی است که فرمود :

ای میسر میان شما و قرقیسیا تا چند مسافت میباشد؟ عرض کردم: قرقیسیا نزديك بشاطئ فرات است فرمود:

«أما أنه سيكون بها وقعة لم يكن مثلها منذ خلق الله تبارك و تعالى السموات والأرض ، ولا يكون مثلها مادامت السموات والأرض مأدبة الطير يشبع منها سباع الأرض وطيور الأرض وطيور السماء ، يهلك فيها قيس ولا يدعى لها داعية» و در بعضىروایات بر این افزوده اند «و ينادي مناد هلموا إلى لحوم الجبابرة » .

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز و تحفة المجالس مسطور است از ابو بصیر مروی است که:

در کوفه زنی را تعلیم قرائت قرآن می نمودم روزی در خلوت باوی بچیزی مزاح راندم، چون بحضرت ابی جعفر علیه السلام تشرف جستم خشمناک در من در نگریست

ص: 248

و فرمود کسی که در خلوت گناه ورزد و از یزدان تعالى باك نداشته باشد خدایتعالی نیز باك ندارد که بچه نوع او را تباه فرماید، با آن زن چه گفتی من از شرم روی بپوشانیدم و عرض کردم تو به نمودم .

ودر رواية حفص بن البختری است که امام علیه السلام با ابوبصیر فرمود بآن زن سلام برسان و با او بگوابوجعفر ترا سلام میرساند ومیفرماید خویشتن را با بی بصیر ترويج کن.

ابوبصیر میگوید نزد آن زن شدم و فرمان آنحضرت را بگذاشتم و آن خبر باز راندم چون آنزن بشنید گفت ترا بخدا ابو جعفر علیه السلام با تو چنین فرمود من سوگند خوردم که چنان فرمود پس خویشتن را بزوجیت من در آورد.

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز از حبابه والبيه مسطور است که :

بعد از هنگام عصر در مکه در ملتزم یا مابین باب وحجر برزمینی بلند نگران شدم که مردی بر فراز منبر بود و عمامه از خز داشت و آفتاب برقلل جبال مانند عمایم بر فراز سر مردمان می نمود یعنی هنگام غروب شمس رسیده وجز قلل کوهها را از آفتاب بهره نبود ،و كف مبارك و نظر مبارك آنمرد جليل بسوی آسمان بود و دعا میفرمود :

پس مردمان بحضرتش انجمن شدند و از معضلات مسائل سؤال میکردند و ابواب مشکلات را استفتاح می نمودند ، و آن حضرت با آن زمان اندک از جای برنخاست تا در هزار مسئله ایشان را فتوی راند، آنگاه برخاست و روی برحل خود نهاد .

و منادی با صوتی بلند ندا بركشيد «ألا إن هذا النور الابلج المسرج والنسيم الابرج والحق المرج» یعنی بدانید این است نور درخشان که بندگان را بطریق هدایت دلالت فرماید و این است نسیم خوشبوی وزان که جان جهانیان را بنسایم معرفت و دانش معطر گرداند و این است آن حقیکه از گزند اعد او فساد عقاید و ادیان جهانیان در میان مردمان ضایع مانده است .

ص: 249

واگر مرج بضم میم و کسر راء باشد معنی چنان است که در میان مردمان در حالت تحرك و اهتزاز است یا از خوف دشمنان مضطرب است .

بالجمله دیگران میگفتند وی کدام کس هست گفتند محمد بن علی باقر وشکافنده غوامض علوم و ناطق از فهم محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب علیهم السلام .

و در روایت ابی بصیر گفتند «ألا إن هذا باقر علم الرسل، و هذا مبين السبل ، هذا خير من رسخ في أصلاب أصحاب السفينة، هذا ابن فاطمة الغراء العذراء الزهراء ، هذا بقية الله في أرضه ، هذا ناموس الدهر، هذا ابن حمد وخديجة وعلي وفاطمة ، هذا منار الدين القائم ».

بدانید این است شکافنده علوم رسل و نماینده سیل و بهترین کسیکه در اصلاب اصحاب سفینه رسوخ کرده است، این است پسر فاطمه زهراء ، این است بقیة الله فى ارض الله این است صاحب سر ملك و مخزن اسرار خداوندی در روزگار این است فرزند محمد و خدیجه و علی و فاطمه این است منار نور پاش دین مبین که تازمان بازپسین برپای و نماینده است .

معلوم باد که مقصود از اصحاب سفینه آنان هستند که از انبیای عظام و اولیای فخام در کشتی نوح علیه السلام جای کردند .

و دیگر در بحار الانوار ومدينة المعاجز از جابر بن یزید جعفی مسطور است که :

در آنحال که در خدمت حضرت باقر علیه السلام از مکه بیرون شدیم ، در میان مکه و مدینه بقافله بازرسیدیم ، و مردی از حجاج را بدیدیم که در از گوشش هلاك شده و متاعش برزمین مانده میگریست ،

چون امام علیه السلام را بدید بخدمتش روی نهادو جزع نمود و عرض کرد یا ابن رسول الله حمارم بمرد و بارم بماند و متحیر و بیچاره هستم و از آن میترسم که همسفران بروند و در این بیابان تنها و سرگردان بمانم خدایرا بخوان تا حمار مرا زنده فرماید امام علیه السلام دست بدعا برداشت و در ساعت خدایتعالی حمارش را زنده ساخت .

ص: 250

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز و كشف الغمه و تحفة المجالس از ابو حمزه ثمالی مروی است که :

حبابه والبيه تازمان حضرت باقر علیه السلام زنده ببود ، پس بخدمت آنحضرت در آمدی تاچنان شد که بعلت عارضه مرضی روزی چند دور ماند .

و چون شرفیاب شد فرمود «ما الذي أبطأ بك يا حبابه»چه چیزت از ملازمت آستان بازداشت ؟ عرض کرد فراوانی سن وعلت برصی که برسرم پیدا شده و مویهای سرم را سفید ساخته و باین جهت مرا بغم و اندوه در افکنده است .

آنحضرت فرمود نزديك شو ، چون نزديك شد دست مبارك بر فرق سرش بگذاشت و دعا فرمود بکلامیکه حبابه نفهمید پس در ساعت موی سرش سیاه شد و بکمال سیاهی بازآمد و جوان گردید .

امام علیه السلام فرمود آینه حاضر ساختند حبابه نظر کرد و موی خود را سياه ديد و برنك اصلی خود مشاهدت نمود وسخت شادمان گردید ابوجعفر علیه السلام نیز از سرور او شاد گردید .

و چون نيك بشادمانی اندر آمد ، عرض کرد سوگند میدهم ترا بآنکس که میثاق و پیمان ترا از پیغمبران اخذ فرمود که شما در اظله چه بودید؟

فرمود : «يا حبابة كنا نوراً قبل أن خلق الله آدم علیه السلام نسبح الله سبحانه فسبحت الملائكة بتسبيحنا ولم يكن قبل ذلك ، فلما خلق الله آدم أجرى ذلك النور فيه »

ای حبابه ما نور بودیم از آن پیش که خدایتعالی آدم علیه السلام را خلق فرماید تسبیح نهادیم خدایرا و فرشتگان بسبب تسبیح راندن ما تسبیح کردند کردند و از پیش چنین نبود و چون خدایتعالی آدم علیه السلام را بیافرید این نور را دروی جاری ساخت.

و بروایت دیگر فرمود «كنا نوراً نسبح الله رب العالمين قبل خلقه ، فلما خلق الله خلقه سبحنا فسبحوا تسبيحاً ، وكبرنا فكبروا تكبيراً ، و هللنا فهللوا

ص: 251

تهليلا ، ولم يكن قبلنا تسبيح ولا تكبير ولا تهليل ».

راقم حروف گوید از این خبر معلوم میشود که پیش از خلقت این انوار مبارکه هیچ چیز آفریده نشده بود چه علت خلقت مخلوق برای معرفت خالق است پس اگر مخلوقی بود لابد از تسبیح و تهلیل و تکبیر که علامت معرفت بوجود خالق است بیخبر نبودند ، وعلت غائی ضایع و باطل نمیماند چنانکه «وإن من شيء إلا يسبح بحمد ربك»نيز دليل بر این است که هر وقت شییء و موجودی بوده است از تسبیح حق بهر زبان و بهر مقال که باید بیخبر نبودند پس اگر تسبیحی نبود ناچار مخلوقی هم نبوده است والسلام على من اتبع الهدى .

و دیگر در مدینة المعاجز و بحار الانوار از محمد بن ابی عمیر و علی بن ابی حمزه از ابو بصیر مروی است که :

بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کرد چه بسیار و عظیم است حجيج فرمود «ما أكثر الضجيج وأقل الحجيج أتحب أن تعلم صدق ما أقوله وتراه عيانا ؟».

یعنی ضجه و فریاد کنندگان بسیار ندو حج کنندگان اندك اند آیا دوست میداری که صدق سخن ما را بدانی و بچشم بنگری ؟.

پس دست مبارك را بر چشمهای من نهاده و بدعای چند دعا فرمود و من بینا شدم آنگاه فرمود «انظر يا أبا بصير إلى الحجيج» مردم حاج را نظاره کن .

چون نظر کردم بیشتر مردمان را بصورت بوزینه وخوك ديدم و اهل ایمان را در میان ایشان مانند کواکب درخشان در ظلمات بی پایان نگریستم و عرض کردم ای مولای من درست فرمودی حجیج اندك و ضجيج بسیار است .

از آن پس دعا فرمود و دیگر باره نابینا شدم ، و آنحضرت فرمود ای ابو بصیر ما را بدیدار تو بخلی نمیرود، اگر چند خدایتعالی اینحال را برای تو اختیار کرد ، و ما میترسیم که این کار اسباب فتنه در میان مردمان شود و ایشان از فضل خداوند بر ما جاهل شوند، و مارا پرورد گار شمارند و حال اینکه ما بندگان او هستیم نه در عبادتش استکبار و رزیم و نه در طاعتش خسته

ص: 252

و ملول شویم، و مادر حضرت او سلم باشیم .

یعنی اگر چشم ترا بحالت اول باز نیاورم پاره مردمان که چندان بصیرت ندارند این معجزه را از فضل خدای در حق ما ندانند و ما را خدا خوانند و اسباب فساد عقاید و احوال ایشان گردد از این روی چشم ترا بحالت نخست باز گردانیدم .

در روایت ابن حمزه است که ابو بصیر در حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کرد من مولای تو و از جمله شیعیان و ناتوان و کور هستم ، پس جنت را برای من ضمانت فرمای .

«قال أولا اعطيك علامة الأئمة » فرمود نمیخواهی از دلایل و علامات ائمه با تو باز نمایم، یعنی معجزه ای ترا بنمایم تا بضمانت بهشت نیز ثابت العقيده باشی ، عرض کردم چه باشد که هم علامت و هم ضمانت را برای من فراهم گردانی فرمود اینجال را دوست میداری؟ عرض کردم چگونه دوست ندارم ،

پس دست مبارک بر دیده ام بمالید در حال در همان سقیفه که در آن جلوس فرموده بود جميع ائمه را نزد آنحضرت بدیدم آنگاه فرمود «یا أبا محمد مد بصرك فانظر ما ذاترى بعينك » اى ابو محمد نيك بنگر تا بچشم خویش چه می بینی .

و از این خبر معلوم میشود که ابو بصیر را ابو محمد نیز کنیت بوده است یا در قلم کاتب یا روایت راوی سهوی رفته چه در کتاب رجال این کنیت مسطور نیست .

بالجمله ابو بصیر میگوید بخداوند سوگند که جز سگ و خوک و بوزينه ندیدم و عرض کردم این مخلوق ممسوخ کیانند .

«قال هذا الذى ترى هو السواد الأعظم و لو كشف للناس ما نظر الشيعة إلى من خالفهم إلا فى هذه الصورة » .

فرمود اینها که می بینی سواد اعظم است یعنی جماعت عامه ناس هستند

ص: 253

که از امام و احکام خداوند علام بی خبرند و اگر پرده از کار مردمان بر دارند و صورت حقیقی کسان را باز نمایند مردم شیعه مخالفین خود را جز در این صورت مسخ نخواهند دید.

پس از آن فرمود ای ابو محمد اگر خواهی ترا براین حال باز گذارم ، یعنی بحالت بينائى «و إن أحببت ضمنت لك على الله الجنة ورددتك إلى حالك الأول »

و اگر دوست میداری در حضرت یزدان از بهر تو بهشت را ضمانت کنم و ترا بحالت نخست باز گردانم .

عرض کردم هیچ حاجتی در نظاره نباشد باین خلق منكوس مرا بحالت اول باز گردان چه هیچ عوض بهشت نیست پس با دست مبارك بر دیده ام مسح کرده و بآنحال که بودم باز شدم.

و دیگر در بحار الانوار و تحفة المجالس از جابر بن یزید مسطور است که :

از حضرت ابی جعفر علیه السلام از قول خدایتعالی «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات » پرسیدم که مراد از ملکوت سموات و زمین چیست که بحضرت ابراهیم نمودند.

امام علیه السلام دست مبارك بآسمان بر داشت و با من فرمود نظر کن تا چه بینی، چون سر بر افراشتم سقف را از هم جدا دیدم و از ثلمه درخشی را لامع بدیدم چنانکه چشم خیره میشد ، و آن نور از دست مبارکش بآسمان اتصال یافته بود.

«فقال هكذا رأى ابراهيم ملكوت السموات ، وانظر الى الأرض ثم ارفع رأسک »فرمود ابراهيم علیه السلام ملکوت آسمانها را بر اینگونه دید و بزمین نظر کن آنگاه سر بر افراز چون چنان کردم سقف را بهمان حال که بود دیدم .

آنگاه دست مرا بگرفت و از سرای بیرون برد و جامه بر من

ص: 254

بپوشید و فرمود ساعتی چشم فرو خوابان، پس از آن فرمود اکنون در آن ظلمات هستی که ذوالقرنین بدید ، پس چشم بر گشوده از نهایت تاریکی هیچ چیز را نمیدیدم .

آنگاهی گامی بر گرفت و فرمود بر سر چشمه حیات هستی که خضر از آن بیاشامید ، پس از آن از عالمی بعالمی بگردیدیم تا از پنج عالم بگذشتیم ، و فرمود ملکوت زمین این است .

آنگاه فرمود هر دو چشم خود را بر هم گذار و دست مرا بگرفت بناگاه خود را در همان سرای که بودیم دیدم، پس آنچه بر من پوشانیده بود خلع فرمود ، عرض کردم فدای تو گردم از مدت این روز چه بر گذشته است فرمود سه ساعت.

و بروایتی جابر گفت آن حضرت مرا از عالمی بعالمی میبرد تا بآخر دنیا رسیدیم، فرمود ملکوت آسمانها و زمین ها که ابراهیم علیه السلام دید چنین است که تو دیدی دوازده عالم است و هر امامی که از ما بگذرد در یکی از این عوالم ساکن میشود تا گاهی که قائم آل محمد صلی الله علیه وآله را زمان ظهور فراز آید .

آنگاه با من فرمود چشم بر هم نه و بعد از لمحه فرمود بر گشای چون گشودم خود را در سرای آنحضرت بدیدم پس جامۀ اولین بر تن مبارك بيار است و بمجلس نخست در آمد و چون تحقیق نمودم در مدت سه ساعت این گردشها را کرده بودیم.

و دیگر در کتاب مذکور از فیض بن مطر مسطور است که گفت:

در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام شدم دم که سؤال کنم اگر کسی در محملی جای داشته باشد آیا نماز شب میتواند گذاشت .

چون آن حضرت مرا بدید از آن پیش که آن پرسش را بعرض رسانم فرمود « كان رسول الله صلی الله علیه واله يصلي على راحلته (حيثما )توجهت به »یعنی رسول

ص: 255

خدای صلی الله علیه واله چون بر راحله خود بر نشست نماز میفرمود و هر کس که باشد در آن حالت بهر سوی روی داشته باشد میتواند نماز کند

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز از علی بن ابی حمزه و ابو بصیر مروی است که گفتند :

ما را در حضرت ابی جعفر علیه السلام موعدی بود پس بخدمتش در آمدیم آن حضرت فرمود ای سکینه مصباح را بیاور، چون چراغ را حاضر کرد فرمود « هلمى بالسفط الذي في موضع كذا » آن جامه دان را که در فلان موضع بود بیاور.

آن جاریه سفطی هندی یا سندیرا بیاورد و آنحضرت مهرش را بگرفت و صحیفه زرد رنگ بیرون آورد ، و آن حضرت از طرف اعلایش را بهم می پیچید و از طرف اسفلش را منتشر میساخت تا بثلث یا ربع آن رسید. بمن نظر فرمود چنانکه بر خویشتن بلرزیدم و بر جان خویش بيمناك شدم .

چون مرا در آنحال بدید دست مبارکش را بر سینه ام بگذاشت و فرمود از آنحال آسایش گرفتی ؟ عرض کردم آری فدای تو شوم ، فرمود باکی بر تو نیست .

آنگاه فرمود نزديك شو ، چون نزديك شدم فرمود چه می بینی عرض کردم نام خود و نام پدرم و اسامی فرزندان از خودم را که ایشان را نمی شناسم «فقال يا على لو لا لك عندى ما ليس لغيرك ما اطلعتك على هذا ألا إنهم سيزدادون على عدد ماههنا »

فرمود ای علی بن ابی حمزة اگر نه آن نه آن بود که تو را در حضرت ما مقامی مخصوص است تو را بر این حال مطلع نمیساختم ، دانسته باش که زود است که اولادت بر آنچه در اینجا نامدار شده اند فزونی گیرند.

علی بن ابی حمزه میگوید سوگند با خدای بیست سال از آن پس روزگار

ص: 256

نهادم و موافق همانچه در آن صحیفه دیدم فرزندان بیاوردم - الخبر

و دیگر در کتاب بحار ومدينة المعاجز وتحفة المجالس از عباد بن کثیر مروی است که:

بحضرت باقر علیه السلام عرض کردم حق مؤمن بر حق تعالی چیست ؟

آنحضرت بپاسخ من التفات نفرمود ، و من دیگر باره سئوال کردم و توجه ننمود .

تا در نوبت سیم فرمود حق مؤمن بر خدای تعالی آن است که «لو قال لتلك النخلة أقبلى لأقبلت »اگر باین درخت خرما بگوید بجانب من بشتاب شتاب نماید .

نالى عباد بن کثیر میگوید سوگند با خدای نظر بآن نخله نمودم که بمحض آن کلام از جای خود جنبش کرده بجانب آنحضرت روان شد.

چون امام علیه السلام آن نخله را نزديك يافت «فأشار إليها قرى فلم أعنك »بآندرخت اشارت کرد و فرمود بجای خود قرار جوی چه من ترا نطلبیده بودم و بر طریق مثل بیان کردم پس درخت بجای خود باز گشت و قرار گرفت.

و دیگر در بحار الانوار و کشف الغمه از ابو بصیر مسطور است که : حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود « انى لأعرف رجلا لو قام بشاطيء البحر يعرف دواب البحر بأمهاتها و عماتها و خالاتها » یعنی بدرستیکه میشناسم مردی را که اگر در کنار دریا بایستد حیوانات دریا را با جمله مادرها و عمه ها و خالات آنها میشناسد.

و مقصود از این كلام نفس مبارك آن حضرت بود که بر این جمله عارف است .

در بحار الانوار در دنباله این خبر از اسود بن سعید مروی است که در حضرت ابی جعفر علیه السلام مشرف بودم پس آن حضرت بدون اینکه خدمتش را

ص: 257

سؤالی کرده باشم فرمود « نحن حجة الله ، و نحن وجه الله ، و نحن عين الله في خلقه ، و نحن ولاة أمر الله في عباده ».

پس از آن فرمود «إن بيننا و بين كل أرض تراً مثل تر البناء ، فإذا أمرنا فى الأرض بأمر أخذنا ذلك التر فأقبلت إلينا الأرض بكليتها وأسواقها وكورها حتى تنفذ فيها من أمر الله ما أمر ، و إن الريح كما كانت مسخرة لسلیمان علیه السلام فقد سخرها الله لمحمد و آله عليهم السلام » .

یعنی در میان ما و هر قطعه زمینی تری یعنی ریسمان کاری چون ریسمان کار دیوار گران متصل است چون از جانب یزدان بما فرمان رسد که امری را در زمین جاری نمائیم این ریسمان کار را میگیریم و زمین بتمامت با اسواق و شهرها و اصقاع خود بما روی میکند تا آنچه از خدای فرمان شده در آن بجای آوریم و نافذ گردانیم بدرستیکه باد نیز چنانکه برای سلیمان علیه السلام مسخر شده بود خدای تعالی برای محمد و آل او صلوات الله عليهم مسخر فرموده است .

و دیگر در بحار الانوار ومدينة المعاجز از محمد بن مسلم ثقفی مسطور است که :

روزی در حضرت ابی جعفر علیه السلام حضور داشتم ناگاه يك جفت ورشان یعنی کبوتر صحرائی که ساق حر می نامند پدیدار شده نزد آنحضرت بیامده هدیل و صوتی بر آوردند ، ابو جعفر سلام الله علیه نیز مانند آنها صدائی بر آورد ، چون پرواز کرده بر دیوار بر آمدند کبوتر نر بکبوتر ماده آهنگی و صدائی زد، ابو جعفر علیه السلام بمانند او صدائی بر آورد که مردمان ندانستند چیست ، پس هر دو کبوتر برفتند .

عرض کردم فدای تو شوم حال این طیر چیست و چه میگوید؟

« فقال : يا ابن مسلم كل شيء خلقه الله من طير أو بهيمة أوشيء فيه روح هو أسمع لنا و أطوع من ابن آدم، إن هذا الورشان أتاني و شكا لي من زوجته

ص: 258

وقد كان ظن منها ظن السوء، فحلفت له فلم يقبل ، فقالت له : بمن ترضى ؟ فقال : بمحمد بن على، فقالت : رضيت .

فأقبلا إلى فأخبراني بقصتهما فسئلتها عما ذكر ، فحلفت لي بالولاية أنها ما كانت خائنة ، فصدقتها فنهيته عن تهمة زوجته و أعلمته أنه ظالم لها ، فاند ليس من بهيمة ولا طائر يحلف بولايتنا إلا أبر إلا بنى آدم فانه حلاف مهين ، لا يعرفنا حق معرفتنا إذا حلف بحقنا كاذباً » .

فرمود ای پسر مسلم هر ذی روحی را خدای تعالی بیافریده است در اطاعت اوامر و استماع احکام ما از فرزند آدم مطیع تر است ، همانا این کبوتر نزد آمد و از زوجه اش بمن شکایت آورد چه در وی بد گمان شده بود وزوجه اش بر طهارت ذیل خود برای او سوگند یاد نموده و کبوتر تر قبول نکرده بود ، و کبوتر ، و کبوتر ماده گفت بکجا راضی هستی که حکومت و داوری طلبیم گفت در حضرت محمد بن علی ، گفت من راضی هستم .

پس بسوی من آمدند و مرا از داستان خویش باز راندند از آنحکایت از کبوتر ماده بپرسیدم بولایت سوگند یاد کرد که خیانت نکرده است من او را تصدیق کردم و زوج او را از تهمت زوجهاش نهی فرمودم و او را باز نمودم که در حق زوجه اش ستمکار باشد چه هیچ چار پا و پرنده نباشد که بولایت ما سوگند بخورد جز آنکه براستی سوگند یاد کند مگر آدمیزاد که فراوان سوگند بدروغ یاد کند و چون از روی دروغ سوگند بخورد بحق ما عارف نخواهد بود .

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز از محمد بن مسلم مروی است که :

در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام از مکه بجانب مدینه راه میسپردیم، و آن حضرت بر روی قاطر بر نشسته و من بر حمار خویش سوار بودم ، ناگاه گرگی پدیدار گردید که از فراز کوه میآمد و صدا میکرد تا بآن حضرت

ص: 259

نزديك شد ، آنحضرت استر را باز داشت و گرگ نزديك آمد تا دست خود را بر قرپوس زین نهاد ، و مدتی بآن حضرت مخاطبه میکرد، و آن حضرت سر بزیر داشت و گوش با او داشت.

آنگاه فرمود «اذهب فقد فعلت ما سألت»باز شو چه آنچه خواستی بجای آوردم، آن ذئب شادان و هروله کنان مراجعت نمود .

عرض کردم ای سید من این گرگ را چه بود که با تو مساره می نمود؟ فرمود: با من گفت يا ابن رسول الله زوجه من در این کوه بدرد زائیدن دچار و سخت گرفتار است، خدایرا بخوان تا او را خلاص کند ، و هيچيك از فرزندان و نسل مرا بر هيچيك از شیعیان تو مسلط نگرداند، من چنان کردم الی آخر الخبرين .

و دیگر در بحار الانوار ومدينة المعاجز از محمد بن مسلم و عطیه برادر عوام مسطور است که :

در خدمت ابی جعفر علیه السلام در مسجد رسول خدای صلی الله علیه وآله بودم ناگاه مردی اعرابی بر شتری سوار پدید گشت و شترش را بر بست و بمسجد در آمد و بدو زانو بنشست و شمله بر تن داشت .

حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود ای اعرابی از کجا می آئی عرض کرد از دور ترین شهرها فرمود «البلدان أوسع من ذاك فمن أين جئت »شهرها از آن با افزون است که از اقصی آن بیائی یا بتوان به این سخن معین و معروف نمود باز گوی از کدام شهر میرسی، عرض کرد از احقاف عاد .

«قال نعم أفر أيت ثمة سدرة بها استظلوا بفيئها ؟»فرمود آری آیا در آنجا درخت کناری را بدیدی که در هنگام زوال شمس و حرارت روز بسایه اش آسایش طلبند ؟

اعرابی عرض کرد خداوند مرا بفدای تو گرداند این علم تو از چیست فرمود :«هو عندنا فی کتاب »یعنی از آن کتابی است که نزد ما میباشد .

ص: 260

«وأى شيء رأیت ایضاً »دیگر چه دیدی؟ عرض کرد بیابانی مظلم و تاريك دیدم که جز جغد و بوم و مار و مور و مرغ شب گرد هیچ در آن نیست و پایانش چندانکه دیده شود بدید نیاید، فرمود هیچ میدانی این کدام بیابان است عرض کرد قسم بخداوند نمیدانم.

فرمود « ذاك بر هوت فيه نسمة كل كافر » این بیابان برهوت است که ارواح كفار را در آن عذاب کنند.

آنگاه فرمود بکجا رسیدی؟ اعرابی را از مشاهدت اين حال جاي سخن راندن نماند و مبهوت و حیران گشت .

امام علیه السلام باو فرمود «بلغت قوماً جلوساً في مجالسهم ليس لهم طعام و لا شراب إلا ألبان أغنامهم ، فهى طعامهم وشرابهم ، یعنی گروهی را نگران شدی که در مجالس خویش جلوس نموده و ایشان را جز شیر گوسفندان خودشان طعام و شرابی نیست .

آنگاه امام علیه السلام نظر بآسمان افکند و عرض کرد خداوندا لعن کن او را ، حاضران عرض کردند فدای تو شویم این شخص کیست که لعنش فرستادی ؟ فرمود « هو قابيل يعذب بحر الشمس وز مهریر البرد »یعنی قابیل قاتل هاییل است که از حدت حرارت آفتاب و سورت شدت سرما بعذاب و نکال دچار است.

پس از آن مردی بخدمت آنحضرت آمد فرمود «رأیت جعفراً »از جعفر خبر داری ؟ اعرابی گفت این جعفر که از وی پرسش میفرماید کیست ؟

گفتند پسر آن حضرت است ، اعرابی گفت: سبحان الله همانا کار و کردار این مرد سخت شگفت است، ما را از اخبار آسمان خبر میدهد و نمیداند پسرش کجا است.

معلوم باد که آن حضرت از آن قوم از آن روی پرسش فرمود تا باز نماید که این آدم در قریه ایشان معذب است و باین جهت بعد از آن فرمود خدایا

ص: 261

لعن کن او را .

و چون بتامل نظر کنند این خبر از چند معجزه نشان میدهد و اغلب معاجز حضرات معصومین صلوات الله علیهم بر این منوال میباشد و در هر اظهار معجزه چند معجزه مندرج است، و هم در مدينة المعاجز خبری دیگر متقارب بخبر مذکور مسطور است .

و دیگر در بحار الانوار ومدينة المعاجز بروایت ابو نعیم در کتاب حلية الاولیاء از ابو حمزه ثمالی مروی است که :

وقتی حضرت ابی جعفر علیه السلام صیحه عصفوری چند را استماع کرد با من فرمود هیچ میدانی چه میگویند؟ عرض کردم نمیدانم ، فرمود پروردگار خود عز وجل را تسبیح کنند و قوت روز خود را مسئلت نمایند .

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز مسطور است که :

حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود در سرای پدرم ابو جعفر صلوات الله عليه کبوتری بود ، و از شعیب بن الحسن مسطور است که گفت در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام نشسته بودم ناگاه صدای فاخته بر خاست ، فرمود میدانید چه صیحه میزند عرض کردند ندانیم فرمود میگوید «فقد تکم فقدتكم » یعنی شما را مفقود خواهیم دید « فا فقدوها قبل أن تفقد كم »از آن پیش که او شما را مفقود يابد شما او را مفقود سازید.

آنگاه بفرمود آن کبوتر طوق دار را ذبح کردند .

و از این پیش در کتاب امام زین العابدين علیه السلام بهمین تقریب حدیثی مذکور شد و نیز دیدار آنحضرت معاویه را در سلسله مسطور گشت .

و دیگر در بحار الانوار ومدينة المعاجز از جابر بن یزید مسطور است که :

روزی بحضرت ابی جعفر علیه السلام در آمدم و از زحمت حاجت شکایت کردم فرمود ای جابر در همی نزد ما نیست .

و اندکی بر نگذشت و کمیت شاعر بحضرتش مشرف شد و عرض کرد

ص: 262

فدای تو شوم اگر راى مبارك علاقه جوید قصیده ای بعرض رسانم ، فرمود انشاد کن، چون کمیت از عرض قصیده بپرداخت فرمود ایغلام از این بيت يك بدره بیرون بیاور و بکمیت بده، غلام بدره بیاورد و بکمیت باز داد.

کمیت عرض کرد فدای تو شوم اگر راى مبارك قرار بگیرد قصیده دیگر بعرض برسانم، فرمود بخوان کمیت قصیده دیگر معروض داشت و آن حضرت با غلام بفرمود تا بدره دیگر از آنخانه بیرون آورده بکمیت بداد .

کمیت عرض کرد فدای تو گردم اگر اجازت رود قصیده سومین را در آستان عرش قرین انشاد نمایم فرمود انشاد کن ، کمیت بعرض رسانید و آن حضرت فرمود ای غلام يك بدره از این بیت بیرون بیاور و بکمیت بازده غلام بر حسب فرمان بدرۀ دیگر در آورد و بکمیت بداد .

کمیت عرض کرد سوگند با خدای من در طلب مال و فایده دنیوی بمدح شما زبان نگشودم و جز صله رسول خدای صلی الله علیه وآله و آنچه واجب گردانیده خدای تعالی بر من در ادای حق و سخن حق و طریق حق مقصودی ندارم.

حضرت ابی جعفر علیه السلام در حق کمیت دعای خیر نمود آنگاه فرمود ای غلام این بدره را مکان خودش باز گذار .

جابر میگوید چون این حال را نگران شدم در خاطرم چیزی خطور کرد و همی با خود گفتم امام علیه السلام با من فرمود در همی نزد من نیست ، و در حق کمیت بسی هزار درهم فرمان کرد و چون کمیت بیرون شد عرض کردم فدای توشوم با من فرمودى يك در هم نزد من نیست و در بارۀ کمیت بسی هزار درهم امر فرمودی .

فرمود « قم یا جابر و ادخل البيت » بیای شو و بآن خانه که دراهم را بیرون آوردند و بدره واپسین را دیگر باره بآن باز گردانیدند اندر شو ، پس بر خاستم و بآن خانه در آمدم و از آن دراهم چیزی نیافتم و بیرون شدم و بحضرتش در آمدم .

ص: 263

«فقال يا جابر ما سترنا عنكم اكثر مما اظهر نا لكم»فرمود ای جابر آن معجزات و کرامات و مآثر و فضایلی که از شما مستور داشته ایم بسی بیشتر است از آنچه برای شما ظاهر ميفرمائیم .

آنگاه بپای خواست و دست مرا بگرفت و بهمان بیت در آورد و با پای مبارک بر زمین بزد ناگاه چیزی مانند گردن شتر از طلای احمر از زمین بیرون آمد .

«ثم قال لي يا جابر انظر إلى هذا ولا تخبر به أحداً إلا لمن تثق به من إخوانك ،إن الله أقدر نا على ما نريد ولو شئنا أن نسوق الأرض بأز منها لسقناها »

فرمود ای جابر باین معجزه باهره بنگر و جز با برادران دینی خود که بایمان ایشان اطمینان داشته باشی این راز را در میان مگذار همانا خدایتعالی ما را قدرت داده است که هر چه خواهیم چنان کنیم و اگر بخواهیم جمله زمین را بازمه و مهارهای خود بهر سوی باز کشانیم می کشانیم .

و بروایتی فرمود « ان جبرئيل علیه السلام أتى رسول الله صلی الله علیه وآله غير مرة بمفاتيح خزائن الأرض و كنوزها و خيره من غير أن ينقصه الله ما أعد له شيئاً، فاختار التواضع لربه عز وجل ، و نحن نختاره إلى آخر الخبر »

یعنی جبرئیل بکرات و مرات کلیدهای گنجینه ها و دفائن زمین را بحضرت رسول خدایتعالی بیاورد و باختیار آنحضرت نهاد تا قبول فرماید بدون اینکه از مقام و منزلت آن حضرت و آن مدارجی که خدای از بهرش مقرر داشته چیزی کاسته شود و رسول خدای صلی الله علیه وآله تواضع و فروتنی در حضرت پروردگار عزوجل را بر آنجمله اختیار فرمود ما نیز همان را مختار شمردیم

یعنی مال دنیا اسباب و بال و غرور و غفلت از ادراك فيوضات عبادات پروردگار شکور و مثوبات سرای سرور است .

ص: 264

راقم حروف گوید اینکه امام علیه السلام فرمان کرد تا بدره سومین را بجائی خود عود دادند برای این بود که جابر برود و بنگرد و نیابد و بر اعتقاد و ایمانش بیفزاید.

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز از سعد اشکاف مسطور است که:

اجازت خواستم تا بحضرت ابی جعفر علیه السلام در آیم، با من پیام آوردند که تعجیل مکن که جماعتی از اخوان شما نزد من میباشند و چون اندکی بر آمد دوازده مرد از خدمت آن حضرت بیرون آمدند که مانند اهل سودان و هنود بودند و قباهاى تنك و طیلسان خز برتن و موزه ها بر پای داشتند و سلام کردند و برفتند .

پس بخدمت ابی جعفر علیه السلام در آمدم و عرض کردم این جماعت را که از حضرت تو بیرون آمدند نشناختم .

« فقال هؤلاء قوم من إخوانكم الجن »فرمود جماعتی از پریان و جنیان هستند که برادر دینی شما هستند عرض کردم ایشان در حضرت شما آشکار میشوند «فقال نعم يغدون علينا فى حلالهم و حرامهم كما تغدون» فرمود آری هربا مداد بحضرت ما میآیند و از مسائل حلال و حرام پرسش مینمایند چنانکه شما نیز چنین مینمائید .

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز از عبد الرحمن بن کثیر از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که :

حضرت ابی جعفر علیه السلام در بیابانی نزول فرمود و خیمه مبارك بر افراخت آنگاه بیرون آمد و همی گام سپرد تا بدرختی خرمای خشك رسيد و خداوند و دود را بمحامدی حمد نمود که مانند آن نشنیده بودم.

آنگاه فرمود «أيتها النخلة أطعمينا مما جعل الله فيك» اى نحله از آنچه

ص: 265

خدای در تو نهاده ما را اطعام كن ،

امام جعفر علیه السلام میفرماید آندرخت خرمای سرخ و زرد همی فرو ریخت و آن حضرت از آن خرما بخورد و ابوامیه انصاري که در خدمتش حاضر بود از آن خرما مأكول داشت .

«فقال يا أبا أمية هذه الآية منا كالآية في مريم إذهزت إليها بجذع النخلة فتساقط عليها رطبا جنياً »

فرمود ای ابو امیه این آیت و معجزت که از ما مشاهدت نمودی مثل آن آیتی است که برای مریم مادر عیسی نمودار شد گاهی که شاخه خرمای خشك را بسوی خود کشید و خرمای تازه بروی فرو ریخت.

و دیگر در بحار الانوار ومدينة المعاجز بروايات متعدده مرویست که :

حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود « بالمدينة وجبل قد أتى المكان الذي به ابن آدم فرآه معقولاً معه عشرة موكلين به يستقبلون به الشمس حيثما دارت في الصيف يوقدون حوله النار ، فاذا كان الشتاء صبوا عليه الماء البارد كلما هلك رجل من العشرة أقام أهل القرية رجلا فيجعلونه مكانه فقال له يا عبد الله ما قصتك ولأى شيء ابتليت بهذا »

یعنی در مدینه مردی است که آمد بآن مکان که فرزند آدم علیه السلام را دست و پای بر هم بسته ده تن بروی موکل ساخته بودند که در گرمای تا بستان بهر سوی خورشید روی آورد رویش را در برابر آفتاب بتافتند و در اطرافش نیز آتش بر افروختند و در سرمای زمستان آب سرد بر پیکرش بریختند و هر وقت یکتن از آن ده تن بهلاکت پیوستی مردم آن یکتن دیگر بجایش بفرستادند .

آن شخص یعنی حضرت باقر علیه السلام بآن شخص معذب فرمود ای بنده خدای قصه تو چیست و از چه روی باین مبتلا شدی.

گفت از چیزی سئوال کردی که پیش از تو هیچکس از من سئوال نکرده

ص: 266

بود و تو یا از تمامت مردمان گولتری یا از جمله ایشان زیر کتر، یعنی سوال سائل یا از علم و کیاست است یا از نهایت جهل و خرافت و چنانکه از این پیش اشارت رفت آن شخص قابیل بود که قاتل ها بیل است .

راوی میگوید بحضرت ابی جعفر علسه السلام عرض کردم آیا قابیل در آخرت نیز معذب خواهد بو، فرمود خدایتعالی عذاب دنیا و عذاب آخرت را بروی جمع گرداند.

و از عبدالله بن مسکان از سدیر صیرفی مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود:

«يا ابا الفضل إنى لأعرف رجلا من أهل المدينة أخذ قبل مطلع الشمس وقبل مغربها إلى البقية الذين قال الله و من قوم موسى امة يهدون بالحق وبه يعدلون لمشاجرة كانت فيما بينهم ، فأصلح فيما بينهم و رجع ولم يقعد فمر بنطفكم فشرب منها و مر علي بابك فدق عليك حلقة بابك ثم رجع إلى منزله و لم يقعد ».

یعنی ای ابو الفضل همانا میشناسم مردی از اهل مدینه را و مراد خود آن حضرت علیه السلام است که قبل از طلوع آفتاب عالمتاب و قبل از آنکه آفتاب در حجاب مغرب اندر شود بدایت و شرع نمود بسوی آن باقی ماندگان که خدایتعالی میفرماید : و از قوم موسی امتی است که بحق هدایت کنند و بحق روی کنند، برفت و آن مشاجرتی که در میان ایشان پدید گشته باصلاح آورد و باز گشت و ننشست و بآبهای صافی شما یعنی آب فرات بگذشت و از آن بیاشامید و بر در سرای تو بر گذشت و حلقه در سرای ترا بکوفت و بمنزل خود بازشد و ننشست .

و هم از ابن مسکان از سدیر صیرفی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که میفرمود :

«إنى لأعرف رجلاً من أهل المدينة أخذ قبل انطباق الأرض إلى الفئة التي

ص: 267

قال الله فى كتابه :و من قوم موسى أمة يهدون بالحق و به يعدلون ، لمشاجرة كانت فيما بينهم وأصلح بينهم و رجع ولم يقعد، فمر بنطفكم فشرب منها يعنى الفرات ثم مر عليك يا ابا الفضل يقرع عليك بابك ، ومن برجل عليه مسوخ معقل به عشرة موكلون يستقبل فى الصيف عين الشمس ويوقد حوله النيران و يدورون به حذاء الشمس حيث دارت ، كلما مات من العشرة واحد أضاف إليه أهل القرية واحداً الناس يموتون و العشرة لا ينقصون، فمر به رجل فقال : ما نفسك ، قال له الرجل إن كنت عالماً فما أعرفك بأمري »

این حدیث با حدیث سابق قريب المضمون است ، و آن شخص را که عذاب میکردند پسر آدم علیه السلام قابیل قاتل برادرش ها بیل است .

و محمد بن مسلم گوید که آنمرد پرسنده محمد بن علي علیهما السلام بود ، و كلام امام علیه السلام قبل انطباق الارض یعنی از آن پیش که اشعه انوار خورشید عالمتاب بر طبقات و صفحات زمین منطبق گردد، و نطفه بضم نون بمعنی آب صافی زلال است ؟ خواه اندک یا زیاد باشد جمعش نطف و نطاف است و مسح بمعنی پلاس و جمعش مسوح است .

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز از محمد بن مسلم مروی است که :

در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام بمسجد رسول خدای صلی الله علیه وآله در آمدم

ناگاه طاوس یمانی را بدیدم میگفت نصف مردم که بود بروایتی گفت کدام وقت یک نیمه مردم کشته شدند .

امام محمد باقر علیه السلام سخن او را بشنید و فرمود «إنما هو ربع الناس آدم وحوا و هابیل و قابیل »طاوس عرض کرد یا ابن رسول الله راست فرمودی .

محمد بن مسلم میگوید با خویش گفتم سوگند با خدای این مسئله ایست که بیاید پرسید پس بامدادان بسرای ابوجعفر علیه السلام راه گرفتم و اینوقت آن حضرت جامه بر تن بیاراسته و مرکوبش را زین بر نهاده بودند.

ص: 268

چون مرا بدید ندا بر کشید از آن پیش که من پرسش نمایم در هند ووراء هند بمسافت بعيده مردی است که بروی پلاستی است و دستش بگردنش مغلول است و ده رهط بروی موکل است و تا قیامت اور اعذاب کنند عرض کردم این شخص کیست فرمود قابیل است.

و دیگر در کتاب بحار و مدينة المعاجز و جز آن مروی است که :

جابر بن یزید جعفی گفت حضرت ابو جعفر علیه السلام هفتاد هزار حدیث برای من حدیث فرمود و هرگز از آن احادیث با هیچکس در میان ننهاده ام و هرگز نخواهم باز گفت.

بالجمله جابر میگوید در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم فدای توشوم همانا برمن حمل کردی وقری عظیم و بارى بزرك از احادیث خود که از اسرار خودتان با من حدیث راندی و من با هیچکس در میان نگذاشتم ، و بسا میشود که این بحار احادیث چنان در کانون خاطر و دیگدان سینه جوش زدن میگیرد که حالتی شبیه بجنون بر من چیره میگردد.

فرمود ای جابر«فإذا كان ذلك فأخرج إلى الجبان فاحفر حفيرة و دل رأسك فيها ، ثم قل حدثني محمد بن على بكذا وكذا»هر وقت اینحال بر تو چنك در - افکند روی به بیابان گذار و چاله حفر کن و سر بآن چاله در آور و بگو محمد بن علی بفلان وفلان مرا حدیث راند .

راقم حروف گوید در کتب اخبار از سی هزار و کمتر تا بنود هزار حدیث بجابر نسبت داده اند چنانکه از این پیش نیز اشارت رفت .

و دیگر در بحار الانوار مسطور است که :

روزی حضرت باقر علیه السلام اصحاب خود را با حادیث سخت و شداد حدیث میراند و مردیکه او را نصر بن قرداش مینامیدند حاضر بود و اصحاب آنحضرت چون آنمرد را منافق میدانستند از حضور او و استماع چنان احادیث و اسرار غمگین و آزرده خاطر شدند تا گاهیکه آنمرد برخاست عرض کردند این مرد خبیث و منافق

ص: 269

است و شنید آنچه شنید یعنی با اینکه محرم نبود استماع اسرار نمود .

فرمود«لوسئلتموه عما تكلمت به اليوم ما حفظ منه شيئاً»اگر از وی پرسش کنید از آنچه شنیده هیچ از بر ندارد .

یکی از ایشان میگوید بعد از چندی نصر را بدیدم و گفتم دوست میدارم از آن احادیث که از ابو جعفر علیه السلام استماع نمودی بشنوم گفت چنین نیست سوگند با خدای از آن احادیث بیش و کم چیزی نفهمیدم .

و دیگر در بحارالانوار ومدينة المعاجز از ابوحمزه ثمالی مروی است که:

حضرت ابي جعفر علیه السلام فرمود «إنى لفى عمرة اعتمرتها في الحج جالساً إذا نظرت إلى جان من ناحية المسعى حتى مما من الحجر فطاف بالبيت اسبوعا ثم إنه أتى المقام فقام على ذنبه فصلى ركعتين وذلك عند زوال الشمس »

فیروز آبادی در قاموس میگوید جان اسم جمع جن و بمعنی ماری است که اكحل العین است و اذیت و آزار نمیرساند و در خانها بسیار است و جوهری میگوید جن پدر پریان و بمعنی مار سفید است.

بالجمله میفرماید من در حال عمره بودم که در حج اقامت کرده و نشسته بودم ناگاه ماریرا بدیدم که از ناحیه مسعی نمودار شد و بیامد تا بحجر نزديك رسيدوهفت طواف در بیت بداد آنگاه در مقام آمد و بر ذنب خود راست بایستاد و دو رکعت نماز گذاشت و این هنگام زوال شمس بود .

بپس عطاء وجماعتی از اصحابش آن حیوان را بدیدند و نزد من بیامدند و گفتند یا ابا جعفر این جان را ندیدی گفتم او را بدیدم و آنچه کرد مشاهدت نمودم .

آنگاه با ایشان گفتم بسوى او شويد «فقولوا يقول لك محمد بن على إن البيت يحضره أعبد و سودان وهذه ساعة خلوته منهم وقد قضيت نسكك و نحن نتخو نتخوف عليك منهم فلو خفت فانطلقت قبل أن يأتوا ».

یعنی با آن مار بگوئید که محمد بن علی علیهما السلام بتو میفرماید در این خانه یزدان بندگان او از سیاه و سفید وزن و مرد حاضر خواهندشد و این ساعتی است که از وفود

ص: 270

ایشان خالی است و تونسك خویشرا بجای آوردی و ما بر تو از ایشان بیمناکیم اگر بیم داری از آن پیش که آنها بیایند برو .

میگوید چون این پیام بدو گذاشتیم از يك گوشه مسجد دنب برزمین نهاده بآسمان برشد .

و دیگر در بحار الانوار ومدينة المعاجز وجز آن از ابو حازم یزید غلام عبد الرحمن مرویست که گفت :

در مدینه در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام بودم روزی بسرای هشام بن عبدالملك مرور كردیم که باسنگ زیت استوار و پایدار میساختند آن حضرت فرمود :

«أما والله لتهدمن ، أما الله لينقلن ترابها من مهدمها ، أما والله لتبدون أحجار الزيت ، وانه الموضع النفس الزكية »

یعنی بدانید که سوگند با خدای هر آینه این سرای خراب میشود و خاکش جای بجای میرود و این احجار زیت ظاهر میگردد و موضع قتل نفس زکیه در آنجا خواهد بود .

ابو حازم میگوید من از این کلمات در عجب شدم و با خود گفتم کدامکس میتواند خانه هشام را خراب کند و از آنسوی این کلام را با این گوش خود از ابو جعفر علیه السلام شنيدم :

و چون روزگار چندی برگذشت و هشام بدیگر جهان پیوست آن بنیان را نگران شدم که ولید بویرانی و نقل ترابش کتاب فرستاده بود و همی خاکش را نقل کردند تا آن سنگها آشکار شد ، و من بدیدم .

راقم حروف گوید احجار الزيت موضعی است در مدینه و در آنجا محمد بن عبدالله الحسن ملقب بنفس زكيه شهید شد .

و دیگر در کتاب بحار الانوار ومدينة المعاجز از تمد بن مسلم مروى است که گفت :

ص: 271

بجانب مدینه بیرون شدم و بدردی دچار شدم پس در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردند محمد بن مسلم دردناك است آن حضرت شربتی در ظرفی که بمندیلی پوشش داشت باغلام خود برای من بفرستاد غلام گفت آنحضرت فرمان کرده است که تا از این شربت نیاشامی از اینجا باز نشوم ، چون تناول نمودم بوى مشك بمشامم رسید و بسیار خوش طعم و سرد و گوارا بود .

و چون بیاشامیدم غلام گفت آن حضرت فرمان کرده است که چون از این شربت بنوشیدی زود بحضرتش شتاب گیر من در این سخن بتفکر بودم ، چه از آن پیش قدرت نداشتم که بپای خویش حرکت نمایم، چون آن شربت در اندرونم استقرار گرفت چنان چست و زرنك شدم که مانند شتری که از عقال برهد در نشاط آمدم و بدر سرای آنحضرت بیامدم ورخصت طلبیدم تا بحضرتش تشرف جویم .

پس آن حضرت صدای مبارك بر کشید و فرمود جسم صحیح شد اندر آی ، پس بروی در آمدم و گریان سلام را ندم و دست و سر مبارکش را ببوسیدم ، فرمود ای محمد از چه گریانی؟ عرض کردم فدای تو شوم بر غربت وطول مشقت سفر و عدم قدرت اقامت در آن حضرت و نظاره باین طلعت سعادت آیت میگریم.

«فقال لى أما قلة القدرة فكذلك جعل الله أولياء نا و أهل مودتنا ، و جعل البلاء إليهم سريعاً ، وأما ما ذكرت من الغربة فان المؤمن في هذه الدنيا لغريب في هذا الخلق المنكوس حتى يخرج من هذه الدار الى رحمة الله ، وأماما ذكرت من بعد الشقة فلك بأبي عبدالله اسوة بارض نائية عنا بالفرات صلى الله عليه و آله ، وأما ما ذكرت من حبك قربنا والنظر إلينا وأنك لا تقدر على ذلك ، فالله يعلم ما في قلبك وجزاك عليه»

فرمود أما قلت قدرت همانا خدایتعالی برای دوستان ما و اهل مودت ما بر این گونه خواسته و مرکب بلا را بسوی ایشان شتابان ساخته .

واما از آنچه از اندوه غربت بر زبان آوردی همانا مردم مؤمن در این جهان و در میان مردم منکوس بهمه حال و هر مكان غریب و تنها باشند تاگاهی که از این دنیای

ص: 272

ناپایدار بجوار رحمت پروردگار قرار جویند .

واما آنچه از صدمت وزحمت سفر دور و دراز ناله میداری همانا ترا بحضرت ابی عبدالله الحسین صلوات الله علیه تأسی باید بود چه آن حضرت در مکانی که از ما دور بود در کنار نهر فرات غریب و بی کس شهید شد .

و اما آنچه تذکره نمودی که دوست همی داری که در حضرت ما باشی و بحال ما در نظاره باشی و بر این کار قدرت نداری همانا خدای تعالی آنچه تو را در ضمیر است میداند و پاداش نیکو فرماید .

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز از حمزة بن الطيار از پدرش محمد مرویست که :

بآستان حضرت ابی جعفر علیه السلام راه گرفتم تا بخدمتش راه یابم ، مرا رخصت نداد و دیگری جز مرا اجازت داد، لاجرم افسرده خاطر و محروم و مغموم بمنزل خود مراجعت کردم و بر فراز تختی که در سرای داشتم خویشتن را بیفکندم و هر چند خواستم تامگر بخواب روم خواب از چشمم بیرون تاخت .

پس در مذاهب و ادیان با ندیشه فرو رفتم و همی گفتم مگر نه آن است که جماعت مرجئه چنین گویند و گروه، قدریه چنین و چنان میگویند ، و مردم حروریه چنین و چنان عقیدت دارند، و جماعت زیدیه بر فلان وفلان عقیدت میروند ، و این سخن ایشان مایه فساد حال ایشان است .

بالجمله در این مطالب اندیشه همی کردم ناگاه ندای منادی برخاست و آواز دق الباب بلند گشت ، گفتم تا که باشی گفت فرستاده ابو جعفر علیه السلام هستم ، آنحضرت ترا طلب فرموده است.

پس در ساعت جامه بر تن بیاراستم و با فرستاده آن حضرت برفتم و در خدمتش در آمدم چون مرا بدید فرمود :

«يا محمد لا إلى المرجئة ، و لا إلى القدرية ، و لا الى الحرورية ، ولا الى الزيدية ، و لكن الينا وانما حجبتك لكذا و كذا »

ص: 273

یعنی ای محمد خویشتن را بیهوده آلوده شك و ريب مدار و بمذاهب مرجئه و قدریه و حروریه وزیدیه مپرداز و براه کج متاب بلکه از همه بگسل و بما پیوند جوی اینکه ترا بار ندادم بفلان و فلان جهت و حکمت بود پس من قبول کردم و بهمان مذهب و روش که آنحضرت را بود قائل گردیدم.

راقم حروف گوید در این خبر چند معجزه مندرج است نخست بار ندادن آن حضرت علیه السلام محمد را برای اینکه او بپاره خیالات فاسده اندر شود و بعد از آن بر اخلاص و یقین او افزوده شود ، دیگر احضار فرمودن آن حضرت او را ، دیگر اخبار از ما في الضمير او و رفع شك او .

و دیگر در کتاب بحار الانوار از سدیر مروی است که گفت:

در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام حاضر بودم مردی از اهل یمن بر ما بر گذشت امام علیه السلام از یمن از وی پرسش همی فرمود و آن مرد از هر در حدیث میراند ، ابو جعفر علیه السلام فرمود آیا سرای فلان و فلانرا میدانی؟ عرض کرد:بلی دیده ام، فرمود آیا آن سنگی را که نزد آن سرای در فلان موضع است میدانی؟ عرض کرد بلی دیده ام، و عرض کرد هیچکس را ندیده ام که بشهرها و دیارها از تو آگاه تر باشد .

آنگاه ابو جعفر علیه السلام به من فرمود «يا أبا الفضل تلك الصخرة التي غضب موسی فألقى الألواح عليها ، فما ذهب من التوراة التقمته الصخرة فلما بعث الله رسوله صلى الله علیه و آله و سلم أدته إليه وهي عندنا » .

ای ابوالفضل همانا این همان سنگ است که چون موسی علیه السلام از طور باز گشت و از کردار قوم بخشم رفت الواحی را که توراة بر آن مکتوب بود بروی زد و در هم شکست و آنچه از آیات توراة بسبب شکستن الواح از میان برفت آن سنك فرو برد و چون رسول خدای صلی الله علیه وآله مبعوث گردید آن صخره آنچه فرو برده بود بحضرتش تسلیم کرد و هم اکنون آنجمله نزد ما میباشد .

و دیگر در کتاب بحار الانوار از عمر بن حنظله مسطور است که گفت :

ص: 274

در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم مرا چنان گمان که در خدمت تو دارای رتبت و منزلتی هستم، فرمود آری عرض کردم مرا در این حضرت حاجتی است فرمود چیست ، عرض کردم اسم اعظم را با من تعليم فرمای، فرمود طاقت آن را داری؟ عرض کردم آری، فرمود باین خانه در آی.

چون بخانه در آمد حضرت ابی جعفر علیه السلام دست مبارک بر زمین گذاشت و آن خانه تاريك شد ، و عمر را لرزیدن فرو گرفت ، آنگاه فرمود چه میگوئی بیاموزم ترا عرض کردنی ، پس دست مبارک از زمین بر گرفت و خانه بهمان حال که بود باز آمد .

و دیگر در کتاب بحار الانوار از محمد بن مسلم مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام با من فرمود :

«لان ظننتم أنا لا نراكم ولا نسمع كلامكم ، لبئس ما ظننتم ، لو كان كما تظنون أنا لا نعلم ما أنتم فيه و عليه ، ما كان لنا على الناس فضل »

یعنی اگر گمان شما چنان است که ما شما را در هر جا باشید نمی بینیم و بهر وقت هر چه گوئید نمی شنویم بسیار گمان نا خوشی است که باحوال و اوقات شما آگاه نباشیم و اگر چنین باشد ما را بر دیگر مردمان چه فضل و فضیلتی است .

عرض کردم دلیلی و علامتی با من بنمای فرمود گاهی که در ربذه بودی در میان نو و آن کس که با تو ردیف بود جنگ و سختی افتاد چندانکه ترا بما و بدوستی ما و شناسائی ما نکوهش کرد ، عرض کردم سوگند با خدای همین است که میفرمائی و اینحال بر این منوال روی داد .

و در جمله خبر فرمود سوگند با خدای من نه ساحرم و نه کاهن و نه دیو زده ، بلکه اینجمله از بحار علم نبوت است ، و به آنچه خواهد شد ما را حدیث ميزانند.

ص: 275

عرض کردم کدام کس شما را بر احوال و افعال ما حدیث میراند ؟

«قال أحياناً ينكت فى قلوبنا و يوفر فى آذاننا ، و مع ذلك فان لنا خدماً من الجن مؤمنين وهم لناشيعة و هم لنا أطوع منكم ، قلنا مع كل رجل واحد منهم ؟ قال : نعم يخبرنا بجميع ما أنتم فيه وعليه »

فرمود پارۀ اوقات اخبار و اسمار را در قلوب ما می افکنند و گوشهای مارا آکنده میگردانند و بعلاوه ما را از گروه جنیان خدمت کاران باشند که شیعه ما هستند و از شما در اطاعت اوامر و احکام ما مراقب تر باشند عرض کردیم آیا با هر مردی یکتن از ایشان موکل هستند و احوال و اخبار ایشان را بعرض آستان میرسانند فرمود آری بجزئی و کلی و پنهان و آشکار احوال شما ما را خبر میدهند.

معلوم باد که این گونه اخبار ائمه اطهار سلام الله عليهم نظر باقتضای وقت و رعایت جانب مخاطب است، و گرنه مقامات و شئونات این انوار مقدسه و علوم عالیه ایشان، از این مراتب برتر است، چه از ازل بر علم ما كان و ما يكون فايز و نائل هستند و هر کس هر چه میداند خواه ملائکه مقربین و دیگر صنوف خلایق از طفیل وجود عنایت نمود این انوار

مقدسه است .

و دیگر در بحار الانوار از فضيل بن يسار مسطور است که :

در حضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم فدای تو شوم ما ها همی حدیث میرانیم که برای آل جعفر رایتی ، و برای بنی فلان رایتی است، یعنی برای ایشان سلطنت و مملکتی است، آیا چنین است که ما میگوئیم ؟

فرمود «أمالال جعفر فلا ، و أما راية بنى فلان فان لهم ملكاً مبطئاً يقر بون فيه البعيد ، و يبعدون فيه القريب ، وسلطانهم عسر ليس فيهم يسر ، لا يعرفون في سلطانهم من أعلام الخير شيئاً ، يصيبهم فيه فزعات ثم فزعات ، كل ذلك ينجلي عنهم حتى إذا أمنوا مكر الله وأمنوا عذاب الله وظنوا أنهم قد استقروا ، صبح فيهم

ص: 276

صيحة لم يكن فيها مناد يسمعهم ولا يجمعهم، و ذلك قول الله : حتى إذا أخذت الأرض زخرفها - إلى قوله - لقوم يتفكرون .

ألا إنه ليس أحد من الظلمة إلا ولهم بقيا إلا آل فلان ، فانهم لا بقيالهم قال : جعلت فداك أليس لهم بقيا قال : بلى ولكنهم يصيبون منادماً فبظلمهم نحن وشيعتنا فلا بقيالهم ».

یعنی اما برای آل جعفر رایتی و سلطنتی نیست ، و اما رایت بنی فلان یعنی بنی عباس همانا برای ایشان ملک و پادشاهی سنگین و شدید و با دوام هست، و ایشان در زمان سلطنت خود هر دوری را نزديك و هر نزدیکی را دور گردانند.

یعنی هر کس صاحب حق و در خور امارت و ریاست و حکومت و جلالت و عزت بوده محروم و دور دارند، و آنان که سزاوار نیستند نزديك نمایند، و در مهام انام داخل و دخیل فرمایند .

و سلطنت ایشان مایه سختی و عسرت است، و هیچ گشایش و سهولت در آن نباشد .

یعنی در زمان ایشان اهل بیت رسالت و ذریت نبوت و امامت و اولیای حضرت احدیت بكمال مشقت و مصیبت و سختی و صعوبت دچار شوند و نشان خیر و عافیت در سلطنت ایشان نیابند، و مصائب پیاپی بینند تا گاهیکه از مکر وتقدير و قهاریت خداوند قهار غافل و ایمن شوند، و از عذاب یزدان اطمینان یابند ، و چنان گمان برند که بر مسند ملك و سلطنت مستقر و پاینده اند صیحه در میان ایشان بر آید و ایشان را در آن صیحه منادي نباشد که بشنواند ایشان را ، و فراهم سازد ایشان را .

و این است مفاد قول خدایتعالی که میفرماید تا گاهیکه فرا گرفت زمین پیرایه خود را بأصناف نباتات و الوان مختلفة آن چون عروس که بلباسهای رنگارنگ آراسته شود و گمان برند اهل آن زمین که بر درویدن گیاه

ص: 277

و چیدن میوه ها قادرند ، ناگاه فرمان ما بخرابی آن زمین بشب یا در روز در رسد و کشت و زرع آنزمین را شبیه بآنچه در ویده باشند یا از بیخ بر کنده باشند گردانیدیم گوئیا که هیچ در نك نكرده و موجود نیامده و اثرش مشهود نیفتاده باشد دیروز.

یعنی حالت زندگی و اقبال سرای ناپایدار بر اینگونه است و مانند گیاه زمین است که بعد از تازگی و طراوات خشك و تیره و بی رونق و نضارت میشود و آغازش را صفت صفوت و پایانش را سمت کدورت است .

جهانیان را نیز بدایت حال نوازش دولت و سر انجامش و بال و گذارش حسرت و نکبت است ، لكن باد غرور و غفلت ایشان را بخواب جهالت باز میدارد و از وخامت انجام و ندامت فرجام غافل میگرداند ، و این آیات و امثال برای آنان باشد که بدیده تفکر و نظر تعقل بنگرند و باقبال جهان مغرور نشوند و سرای غرور را بادار سرور یکسان نشمارند و بفریب این از نصیب آن مهجور نشوند .

بالجمله میفرماید دانسته باشید که هر يك از مردم ستمکار را بهره از رحمت و شفقت هست ، مگر آل فلان را که هیچ مهر و رحمت و شفقت نیست .

راوی از کمال تعجب عرض کرد فدای تو شوم هیچ رحمت و شفقت در دل ایشان نیست؟ فرمود: هست لکن چون ایشان بخون ما آلایش یا بند و با ما و شیعیان ما بستم و عدوان روند ، لاجرم ایشان را رحم و شفقت نیست یعنی بعد از آنکه با ذریه رسالت و امامت بظلم و ستم روند دارای رحم و شفقت نیستند اگر چه با دیگران برحمت معاملت ورزند .

و چون در این خبر بتامل بنگرند معلوم گردد که مشتمل بر چند معجزه میباشد :

یکی نفی سلطنت از طایفه و اثبات آن برای طایفه دیگر و اشارت بدوام و بسطت و سطوت و شدت زمان دولت ایشان .

ص: 278

دیگر ذلیل شدن اعزه و عزیز گردیدن اذله در عهد ایشان .

دیگر سختی و دشواری سلطنت ایشان و عدم سهولت آن بر جهانیان .

و دیگر ذهاب خیر و وجود رنج و زحمت و بیم و هیبت ازمنه پادشاهی ایشان که متواتر خواهد بود.

دیگر دچار شدن ایشان بعد از مغرور شدن و عتو و سر کشی و بیخبری ایشان از ایزد سبحان بهلاکت و دمار و ارتکاب ایشان بخون ائمه و اولیای دين مبين .

و دیگر در کتاب بحار الانوار از جابر بن یزید جعفی مسطور است که گفت:

بمجلس عبدالله بن الحسن بگذشتم گفت بچه سبب محمد بن علی بر من فضيلت و فزونی دارد، یعنی در رتبت نسب یکسان هستیم آنگاه بخدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام شدم چون مرا بدید بخندید آنگاه فرمود:

«يا جابر فان أول داخل يدخل عليك فى هذا الباب عبدالله بن الحسن»

ای جابر همانا اول کسیکه از این در بر تو در آید عبدالله بن الحسن است .

من در کمال تصدیق و اعتماد باخبار آن حضرت بجانب باب نگران بودم ناگاه عبدالله را پدیدار دیدم که دامن کشان همی بیامد .

«فقال يا عبد الله أنت تقول بماذا فضلنى محمد بن على علیهما السلام إن محمداً و علياً ولداه و لقد ولدانی »فرمود اي عبدالله تو میگوئی که بچه سبب و مزیت محمد بن على علیهما السلام بر من فزونی و فضیلت دارد و رشته نسبت ما هر دو بمحمد و على صلوات الله عليهما پیوسته شود .

پس از آن با جابر فرمود «احفر حفيرة و املاءها حطباً جز لا و أضرمها ناراً » گودالی حفر کن و از هیزم خشك انباشته دار و بآتش بر افروز .

و بروایتی که در مدینة المعاجز مسطور است جابر جعفی گفت بعبدالله بن حسن بگذشتم چون مرا بدید دشنام گفت و در حضرت باقر علیه السلام بجسارت

ص: 279

و ناسزا زبان گشود .

من بحضرت ابى جعفر علیه السلام شدم با حالت تبسم فرمود ای جابر بعبد الله ابن حسن بگذشتی و ترا و مرا دشنام گفت عرض کردم بلی ای سید من و در حضرت خدای بروی نفرین کردم با من فرمود اول کسیکه بر تو در آید اوست .

بناگاه عبدالله پدیدار شد چون جلوس نمودند حضرت باقر علیه السلام با او فرمود «ما جاء بك يا عبد الله ؟ »چه چیز اسباب آمدن تو گردید؟ عرض کرد توئی که ادعا می نمائی آنچه را ادعا میکنی حضرت باقر علیه السلام با او فرمود « و يلك قد أكثرت »وای بر تو فراوان گفتی و از حد و مقام و حق در گذشتی .

پس فرمود ای جابر عرض كردم لبيك فرمود در این سرای حفیره بکن ، چون بکندم فرمود هیزمی بسیار بیاور و در این گودال بیفکن، چون فرمانش را بجای آوردم فرمرد نيك بر افروز ، چون آن آتش سوزان را فروزان ساختم فرمود :

«يا عبدالله بن حسن فسلم و ادخلها و اخرج منها ان كنت صادقاً » اى بن حسن اگر آنچه را که گوئی بصداقت باشی در این آتش تافته در آی و بی گزند و آسیبی بیرون شو.

عبدالله عرض کرد از اول تو بآتش در شو پس حضرت ابی جعفر علیه السلام بر خاست و بآتش در شد و همچنان با پای مبارک آن آتش تافته را در نور دید و بر هم بسود چندانکه خاکسترش گردانید آنگاه از آن حفیره بیرون شد و بنشست و از چهره مبارکش عرق بسترد.

آنگاه فرمود « قم قبحك الله فما أقرب ما يحل بك كما حل بمروان بن الحکم و بولده » بر خیز که خدایت نکوهیده دارد همانا بسيار نزديك است كه مانند مروان بن حکم و فرزندانش دستخوش هلاك و هوان گردی .

و بروایتی که در بحار است چون جابر آن آتش را بر افروخت حضرت باقر علیه السلام روى مبارك بعبد الله آورد و فرمود « إن كنت حيث ترى فادخلها لن

ص: 280

تضرك »اگر در آن مقام و منزلت هستی که گمان میبری باین آتش در شو که هرگزت زیان نمیرساند .

چون عبدالله این سخن بشنید نفس بروی قطع شد و آن حضرت در چهره جابر تبسم کرد آنگاه فرمود ای جابر «فبهت الذي كفر » یعنی از همه جهت راه سخن بروی مسدود شد.

و دیگر در کتاب بحار الانوار از ابو عروه مسطور است که :

با ابو بصیر اعمی بسرای ابو جعفر و بروایتی ابو عبدالله علیه السلام در آمدیم ابو بصیر با من گفت آیا می بینی در این سرای آن روز نیرا كه نزديك بسقف است؟ گفتم آری ، تو از کجا دانستی؟ گفت ابو جعفر علیه السلام با من بنمود .

و دیگر در بحار الانوار و فصول المهمه ومدينة المعاجز وغيرها باسانید معتبره مسطور است که :

مردی گفت در میان مکه و مدینه بودم مکه و مدینه بودم ناگاه شبحی و نشان شخصی را دیدم که در بیابان نمایان شد گاهی پدیدار و گاهی پنهان میگشت تا بمن نزديك شد، چون درست بدیدم پسری بسن هفت سال یا هشت سال بود و مرا سلام گفت ، پاسخش بدادم و گفتم از کجا میائی گفت «من الله »از حضرت یزدان ، گفتم بكجا میشوی گفت «إلى الله » بحضرت یزدان ، گفتم« فعلام »برچه اندیشه و آهنگ گفت «علی الله »، گفتم زاد و توشه ات چیست فرمود تقوی و پرهیز کاری از حضرت باری ، گفتم از کدام مردمی؟ فرمود مردی عربی هستم ، عرض کردم روشن تر گوی فرمود هاشمی باشم ، عرض کردم و اضحتر گوی فرمود مردی علوی هستم، آنگاه این شعر انشاد نمود :

لنحن على الحوض ذواده *** نذود و نسعد و راده

فما فاز من فاز إلا بنا ***و ما خاب من حبنازاده

فمن سرنا نال منا السرور ***و من سألنا ساء ميلاده

و من كان غاصبنا حقنا ***فيوم القيامة ميعاده

ص: 281

آنگاه فرمود: منم محمد بن علي بن الحسين بن على بن ابیطالب علیهم السلام ، پس از آن چون ملتفت شدم آنحضرت را نیافتم و ندانستم بآسمان بر یا بزمین اندر شد .

و از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد سلام الله علیه باین خبر بهمین تقریب اشارت شد .

و دیگر در کتاب بحار الانوار از مالك جهنى مسطور است که گفت :

در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام نشسته بودم پس بجمال عدیم المثال همایونش نظر همی کردم و همی در نفس خویش بتفکر بودم و با خویش میگفتم که خدای ترا بزرگ نمود و مکرم بداشت و ترا بر آفریدگانش حجت گردانید .

چون این اندیشها بکردم آن حضرت بجانب من التفات نمود و فرمود «یا مالك ، الأمر اعظم مما تذهب إليه» اى مالك همانا امر امامت و ولایت از آن بزرگتر است که تو بدانی و گمان کنی.

و دیگر در کتاب مستطاب مدينة المعاجز از ابو بصیر مروی است که :

چون علی بن الدراع وفات نمود بمدینه در آمدم و بخدمت ابی جعفر علیه السلام تشرف جستم با من :فرمود: این دراع بمرد ، عرض کردم خدایش رحمت کناد ، فرمود شما را بفلان و فلان حدیث راند :

و آنحضرت از آنجمله شمردن گرفت و از آنچه ابن دراع با من حديث رانده بود هیچ چیز را فرو گذار نفرمود ، عرض کردم سوگند با خدای از آن زمان که وی مرا حدیث راند تا گاهی که باین حضرت در آمدم با هیچکس در میان نگذاشتم تو از کجا دانستی؟ آن حضرت مرا غمز کرد و فرمود هیهات هيهات حالا اسلام می آوری .

و دیگر در بحار الانوار از ابو بصیر مروی است که مولای من ابو جعفر صلوات الله عليه با من فرمود :

ص: 282

چون بکونه مراجعت کردی پسری از بهرت متولد گردد و او را عیسی نام کنی، و پسری ترا پدید آید و او را محمد می نامی و هر دو تن از شیعیان ما باشند و نام هر دو و اولادی که از ایشان تا قیامت پدیدار آید در صحیفه ما ثبت است .

عرض کردم شیعیان شما با شما باشند؟ فرمود:بلى «إذا خافوا الله واتقوه»گاهیکه از خدای بیمناک باشند و در حضرتش بتقوی و پرهیز کاری روند با ما هستند .

و دیگر در کتاب مسطور مروی است که :

حضرت امام محمد باقر علیه السلام روزی بمسجد در آمد و جوانی را در مسجد خندان ديد «فقال له تضحك في المسجد و أنت بعد ثلاثة من أهل القبور » با او فرمود در مسجد خندان هستی و حال آنکه بعد از سه روز دیگر جای در گور کنی ، راوی گوید آنمرد در اول روز سیم بمرد و در آخر روز مدفون گردید .

و دیگر در بحار الانوار از زراره مسطور است که گفت :

وقتی حضرت ابی جعفر علیه السلام در مسجد الحرام جای داشت پس از بنی امیه و دولت ایشان سخن در میان آمد و یکی از یاران آنحضرت بآن حضرت عرض کرد امید ما چنان است که تو صاحب و مختار ایشان باشی و این خلافت و امارت را خدایتعالی بدست تو آشکار فرماید .

«فقال : ما أنا بصاحبهم ولا يسرني أن أكون صاحبهم ، إن أصحابهم أولاد الزنا إن الله تبارك وتعالى لم يخلق منذ خلق السموات و الأرض سنين ولا أياماً أقصر من أيامهم ، إن الله عز وجل يأمر الملك الذي في يده الفلك فيطويه طياً »

فرمود من صاحب ایشان نیستم و هیچ مسرور نمیشوم که صاحب ایشان باشم چه اصحاب و یاران ایشان زنازادگان هستند همانا خداوند تبارك و تعالى از آن هنگام که آسمانها و زمین را بیافرید، هیچ سالیان و روزگارا نیرا کوتاه تر

ص: 283

از ایام ایشان خلق نفرمود چه خدای عزوجل با آن ملك كه زمام فلك بدست اوست امر میفرماید که در نوردد فلك را نوردیدنی .

و هم در کتاب مسطور و مدينة المعاجز از جابر مروی است که :

در خدمت ابی جعفر علیه السلام حضور داشتم و از سلطنت بنی امیه خبر میرفت آن حضرت فرمود هیچکس بر هشام خروج ننماید جز آنکه هشام او را مقتول نماید، جابر میگوید از مدت سلطنت هشام سخن کرد و فرمود بیست سال است ما از طول سلطنت او جزعناك و ملول شدیم .

«فقال : ما لكم إذا أراد الله عز وجل أن يهلك سلطان قوم أمر الملك فأسرع بالسير الفلك فقدر على ما يريد ».

فرمود چیست شما را و این جزع و ملال از چه روی باشد همانا هر وقت خدای عزوجل اراده فرماید که مدت سلطنت قومی را نا چیز گرداند با آن ملك كه موكل فلك است فرمان کند تا فلک را بسرعت سیر دهد و بآن مقدار که خود خواهد بدارد .

راوی میگوید این خبر را با زید بن علی علیه السلام بگذاشتم گفت من نزد هشام بودم و رسول خدای صلی الله علیه وآله را نزد او ناسزا میگفتند و او ازین کار انکار و منع ننمود ، سوگند با خدای اگر جز من و پسرم کسی دیگر با ما یار و یاور نباشد بر وی خروج مینمایم.

و از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد علیه السلام در ذیل احوال جناب زید شهید بچگونگی این خبر اشاره شد.

معلوم باد چنانکه از این پیش در دامنه این کتاب مستطاب سبقت نگارش رفت ممکن است که طی فلك و سرعت سیر آن کنایت از تسبیب اسباب زوال ملك بنی امیه باشد ، و ممکن است که برای هر ملك و دولتی فلکی باشد غیر از افلاك معروفة السير و اين إسراع و إبطاء در حرکت این فلك باشد تا با آنچه برای آنها از شمار دورات مقدر گردیده توافق نماید . س

ص: 284

وهم در بحار و مدينة المعاجز از نعمان بن بشیر مذکور است که گفت:

با جابر بن یزید جعفی گاهی که در مدینه بودیم روزی جابر در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام مشرف شد و وداع کرده از حضرتش مسرور و شادان بیرون شد ، پس راه بر گرفتم تا وارد اخرجه گردیدم که اول منزلی است که معادل است با مقدار راه فید بسوی مدینه، و این وقت روز جمعه بود ، پس نماز زوال را بگذاشتم .

و چون شتر ما را بحرکت آورد نا گاه مردی در از بالا و گندم گون بدیدم و با او مکتوبی بود ، و بجابر بداد، جابر بگرفت و ببوسید و بهر دو چشم خویش بر نهاد و چون بدیدیم نوشته بود که این نامه ایست از محمد ابن علي بسوى جابر بن یزید و گلی سیاه و تازه و تر بر روی نامه بود .

جابر با آن مرد گفت چه وقت از خدمت سید و آقای من بیرون شدی ؟ گفت در همین ساعت گفت پیش از نماز یا بعد از نماز گفت بعد از نماز .

پس جابر مهر از نامه بر گرفت و بقرائت پرداخت و همی چهره در هم کشید تا بپایان نامه رسید و نامه را با خود بداشت و از آن پس او را خندان و مسرور ندیدیم تا بكوفه رسید.

و چون شب هنگام به کوفه در آمدیم آن شب را بیتوته نمودیم ، و بامدادان بگاه محض تکریم و تعظیم جانب جابر بخدمتش بیامدم و او را نگران شدم که بدیدار من بیامد ، و استخوان مهرۀ چند از گردن بیاویخته و بر نی سوار گشته و همی گوید : می یابم منصور بن جمهور را امیر غیر مأمور ، و از این کلمات و اشارات چندی بر زبان براند .

آنگاه در چهره من نگران شد و من در روی او نگران شدم و کودکان از هر طرف بر من و او انجمن کردند و مردمان فراهم شدند ، و جابر همچنان بیامد تا در رحبه کوفه فرا رسید و با کودکان بهر سوی چرخیدن گرفت ،

ص: 285

و مردمان همی گفتند جابر بن یزید دیوانه شده است.

سوگند با خدای روزی چند بر نیامد که از جانب هشام بن عبد الملك فرمانی بوالی کوفه رسید که مردیرا که جابر بن یزید جعفی گویند بدست آر و سر از تنش بر دار و بمن فرست .

والی با جلسای مجلس روی کرد و گفت جابر بن یزید جعفی کیست ؟

گفتند أصلحك الله مردی عالم و فاضل و محدث است و اقامت حج نموده است و این ایام ببلای جنون مبتلا گردیده و اکنون برنی سوار است و در رحبه کوفه با کودکان هم بازی و همعنان .

والی چون این سخن بشنید خود بدانسوی شد و او را بدان صورت و سیرت بدید گفت خدای را سپاس میگذارم که مرا بخون وی آلوده نساخت.

بالجمله راوی میگوید چندی بر نگذشت تا منصور بن جمهور بکوفه در آمد و آنچه جابر خبر داده بود بپای آورد .

معلوم باد که منصور بن جمهور از جانب یزید بن ولید اموی در سال یکصد بیست ششم بعد از عزل يوسف بن عمر دوازده سال بعد از وفات حضرت باقر علیه السلام در کوفه ولایت یافت ، و ممکن است که جابر رحمة الله عليه در آن خبرها که از وقایع آتیه کوفه از امام علیه السلام شنیده است باین خبر اخبار کرده باشد .

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز از سدير صیرفی مسطور است که حضرت ابو جعفر علیه السلام بحوایجی که آن حضرت را در مدینه بود با من سفارش و وصیت فرمود.

پس بیرون شدم و در آن حال که در وسعت گاه روحاء که موضعی است در میان حرمین و تا مدینه سی و چهار میل بعد مسافت دارد بر راحله خویش سوار بودم .

ناگاه انسانی را نگران شدم که جامه های خویش را بخود می پیچید بسوی او روی کردم و گمان بردم تشنه است و مطهره خود را بدو دادم تا آب بیاشامد

ص: 286

گفت مرا بآب حاجت نیست و مکتوبی بمن داد و گلش تر و تازه بود .

چون بمهرش نظر کردم از حضرت ابی جعفر علیه السلام بود گفتم چه وقت از صاحب این مکتوب جدا شدی ؟ گفت: در همین ساعت ، و چون مکتوب را قرائت کردم پارۀ اشیاء در آن نوشته و با نجام آن مرا امر فرموده بود، آنگاه ملتفت شدم و هیچکس را نزد خود ندیدم .

و از آن پس چون حضرت ابی جعفر علیه السلام قدوم فرموده و بخدمتش تشرف جستم ، عرض کردم فدای تو شوم همانا مردی در فلان زمان نامه مبارکت را بمن آورد و گلش را تازه دیدم یعنی آنچه بر آن خاتم نهاده بودی .

فرمود : «یا سدير إن لنا خدماً من الجن فاذا أردنا السرعة بعثنا هم » ای سدیر همانا ما را از طوایف جن خدمت کاران باشند هر وقت خواهیم کاریرا بشتاب بپای بریم ایشان را در انجام آن بر انگیزیم.

و بروایتی فرمود « إذا عجل بنا أمر أرسلت بعضهم ، چون امریرا خواهیم بتعجیل بگذرانیم پارۀ از ایشان یعنی جنیان را بفرستم .

و دیگر در مدینة المعاجز از ابو جعفر محمد بن جریر طبری مسطور است که ابو محمد سفیان از پدرش از اعمش حدیث کرده است که گفت قیس بن الربیع روایت نمود که:

در خدمت محمد بن علی علیه السلام میهمان شدم و در منزل مبارکش جز خشتی نبود ، چون وقت عشا فرا رسید آنحضرت بنماز بایستاد و من اقتدا کردم ، پس از آن دست مبارك بآن خشت بزد و مندیلی سنگین از آن بیرون آورد و مائده که هر طعام گرم و سردی در آن بود بر آن گسترده شد و با من فرمود بخور «فهذا ما أعد الله الاولیاء»این غذائی است که خدای تعالی برای اولیای خود مهیا داشته.

پس آن حضرت و من بخوردیم آنگاه مائده در آن خشت بلند گشت ، و مراشك و شبهت فرو گرفت تا گاهی که آن حضرت برای حاجتی بیرون شد

ص: 287

من آن خشت را زیر و رو همی کردم و آنرا جز خشتي كوچك نيافتم، و آن حضرت در آمد و مکنون خاطر مرا بدانست .

پس از آن خشت قدحها و کوزه ها و ظرفهای سفالین که مملو از آب بود بیرون آورد پس بیاشامیدیم و آن حضرت بیاشامید و بموضع خود بازگردانید و فرمود مثل تو با من مثل یهود است با مسیح علیه السلام گاهی که باو وثوق نمی - آوردند آنگاه خشت را فرمان کرد تا سخن گوید و خشت تکلم نمود .

و دیگر در کتاب مدينة المعاجز از ابو جعفر طبری از علاء بن محمد مرویست که گفت :

در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام حاضر و نگران شدم که عرجونی باريك در دست مبارك داشت و از اخبار شهر بشهر سئوال میفرمود و آن چوب جواب عرض میکرد ،و میگفت در مصر فلان مقدار آب زیاد شده است ، و در ارمینیه زلزله افتاد، و حارث و جویبر در موضعی یعنی جبلین با هم دچار شدند.

و آنگاه نگران شدم که آن حضرت آن چوب را در هم میشکند و دور می افکند و فراهم میفرماید و دیگر باره قضیبی میشود .

و دیگر در کتاب مسطور از ابو جعفر طبری از جابر بن یزید جعفی مسطور است که گفت:

مولای خود حضرت باقر علیه السلام را دیدم که فیلی از گل بساخت ، و از پس بروی بر نشست و در آسمان طیران نمود تا بمکه برفت و باز گشت .

مرة بن قبيصه راوى خبر میگوید این کلام را از جابر مقرون بصدق نمی شمردم ، تا حضرت باقر علیه السلام را ملاقات کردم و عرض کردم که جابر از تو بچنین خبر شگفت با من حدیث راند، پس آنحضرت بر فیل گلین بر نشست و مرا با خود نشاند و بمکه برده باز گردانید.

و دیگر در کتاب مذکور از طبری از شهر بن وایل مسطور است که

ص: 288

گفت حضرت باقر علیه السلام را بدیدم و بدست مبارکش کاسه چوبین بود و آتش در آن افروخته و آن کاسه را زیان نمیرساند .

معلوم باد در کلمات آخر این حدیث شریف عبارتی مغلوط است که در نسخ موجوده تصحیح آن ممکن نشد لهذا از نگارش آن انصراف رفت و بهمین مقام که حاصل معجزه را مینماید کفایت جست .

و دیگر در کتاب مسطور از طبری از حکم بن سعد مروی است که گفت :

حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام را ملاقات کردم و بدست مبارکش عصائی بود که بر سنگی سخت بزد و آب از آن بجوشید عرض کردم یا ابن رسول الله این چیست فرمود « نبعة من عصى موسى يتعجبون منها »شاخه از عصای موسی است که از آن در عجب میرفتند .

و دیگر در کتاب مسطور از طبری از اعمش مذکور است که گفت :

منصور ما را حدیث راند خواستم که بدریا بر نشینم و از حضرت باقر علیه السلام مستدعی شدم و خاتمی بمن عنایت فرمود و آن خاتم را با خود داشتم و هر وقت خواستم در زورق نهادم تا بجای ایستادی و هر وقت خواستم روان می گشت.

و چنان افتاد که کیسی از برادرم بدجله در افتاد پس آن انگشتری مبارك را بدجله در افکندم آنگاه بآب در شد و بیرون آمد و کیس را بیرون آورد باذن خدایتعالى .

و دیگر در کتاب مسطور از طبری از جابر بن یزید مروی است که گفت :

در خدمت ابی جعفر علیه السلام گاهی که آن حضرت آهنك حيره داشت بیرون شدم ، و چون بکر بلا مشرف شدیم با من فرمود ای جابر«هذه روضة من رياض الجنة لنا و لشيعتنا ، و حفرة من حفر جهنم لأعدائنا »این زمین برای ما و شیعیان ما بوستانی از بوستانهای بهشت و برای دشمنان ما حفره از گودالهای دوزخ است ،

ص: 289

و از آن پس بهر چه مایل بود کار کرد.

آنگاه با من روی کرد و فرمودای جابر عرض كردم لبيك سيدى ، فرمود چیزی میخوری؟ عرض کردم بلی یا سیدی پس دست مبارکش را در میان سنگی بکرد و سیبی از بهرم بیرون آورد که هرگز بآن خوشبوئی ندیده بودم و بهیچوجه با میوه های دنیائی شباهت نداشت ، و بدانستم از فواکه جنت است و از آن بخوردم و از برکت و فضیلت آن تا چهل روز بطعام حاجت نیافتم وحدتی از من حدوث نیافت.

و دیگر در کتاب مسطور از سعد اسکاف مروی است که :

وقتی از اوقات برای مطلبی بحضرت ابی جعفر علیه السلام در آمدم و همی فرمود شتاب مکن چندانکه آفتاب بر من بتافت و روز بلند گشت و من از سایه بسایه باز شدم.

و چون چندی بر گذشت جماعتی بر من در آمدند که چون ملخهای زرد می نمودند و طیلسانها بر تن داشتند و از کثرت عبادت لاغر و نزار بودند ، سوگند با خدای از حسن هیئت و نیکی نمایش آنجماعت آنچه باندیشه اش بودم فراموش نمودم.

و چون بخدمت امام علیه السلام در آمدم فرمود « ارايتني قد شفقت عليك »چنان دانستی که بر تو انکار نمودم و تقلیل نمودم ، عرض کردم آری سوگند با خدای که اینقوم را که بر من گذشتند هرگز مانند ایشان را در حسن هیئت و لباس و نمایش یکمرد واحد ندیدم چون بدیدم که مانند ملخهای زرد بودند و از کثرت عبادت نزار و بمشقت بودند آنچه در آن بودم فراموش ساختم .

فرمود ای سعد ایشان را بدیدی؟ عرض کردم بلی، فرمود ایشان برادران دینی شما از طایفه جن هستند، عرض کردم بخدمت تو میآیند ؟ فرمود: آری نزد ما می آیند تا از معالم دین و حلال و حرام خویش از ما پرسش کنند .

و دیگر در کتاب مزبور از سعد اسکاف مسطور است که :

ص: 290

بحضرت ابی جعفر علیه السلام شدم و همی خواستم شرف حضور مبارکش را ادراک نمایم و شترهای چند بر در سرای مبارکش بر صف دیدم و صداها بلند بود، پس از آن جماعتی بیرون شدند که عمامه بر سر داشتند و بمردم سودان و هند همانند بودند .

و چون بخدمت آن حضرت در آمدم عرض کردم فدای تو شوم امروز در اجازت دادن بمن درنك فرمودی و جماعتی را دیدم که با عمایم بمن در آمدند وایشان را نشناختم از چه گروه باشند .

فرمود ای سعد آیا دانستی ایشان کیانند؟ عرض کردم ندانستم فرمود ایشان برادران جنی شما هستند که بحضرت ما در می آیند و از مسائل حلال و حرام و معالم دین خویش سئوال می کنند .

و هم در کتاب مسطور از ابو حمزه ثمالی مذکور است که دستوری خواستم تا بحضرت ابی جعفر علیه السلام مشرف شوم ، با من گفتند اکنون در خدمت آن حضرت جماعتی حضور دارند پس اندکی در نك نمودم تا ایشان در آمدند و آن جماعت را نشناختم .

و چون رخصت بار یافتم عرض کردم فدای تو شوم اينك زمان سلطنت بنی امیه است و از شمشیر ایشان خون میچکد یعنی نبادا از ورود و وفود پاره کسان زیانی و آسیبی باین حضرت باز رسد .

فرمود یا ابا حمزه این مردم جماعتی از شیعیان ما از جماعت جن هستند که بر ما و فود و ورود کنند و از معالم دین خود از ما پرسش نمایند .

و دیگر در کتاب مسطور از منصور بن حازم از سعد اسکاف مذکور است که :

با تنی چند از یاران خود بآستان ابو جعفر علیه السلام بیامدم تا شرف حضور مبارکش را در یابم ناگاه هشت نفر را بدیدم که گفتی همه از يك پدر و مادر باشند که جامهای مخمل و قباهای طاق و عمامه های زرد بر تن داشتند بخدمتش

ص: 291

برفتند ، و چندی بر نیامد که بیرون شدند .

فرمود ای سعد ایشان را بدیدی عرض کردم بلی فدای تو شوم فرمود ایشان برادران دینی شما از مردم جن هستند که بخدمت ما می آیند و در مسائل حلال و حرام خویش از ما استفتاء می نمایند .

و دیگر در کتاب مسطور از ابو الجارود مذکور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «إن رسول الله صلی الله علیه وآله دعا عليا علیه السلام في مرضه الذي توفي فيه فقال : يا على ادن منى حتى أسر إليك ما أسر الله إلى و أئتمنك على ما ائتمنني عليه، ففعل ذلك رسول الله صلی الله علیه وآله بعلی و فعله على بالحسن ، و فعله الحسن بالحسين ، و فعله الحسين بأبي ، وفعله أبی بی».

یعنی رسول خدای صلی الله علیه وآله در آن مرض که وفات میفرمود علی علیه السلام را بخواند و فرمود ای علی با من نزديك شو تا آن سری که خدای با من نهاده بتو باز گذارم و آنچه خدای بمن بامانت گذاشته با تو سپارم و رسول خدای بر این نهج با علی و علی با حسن و حسن با حسین و حسین با پدرم علي بن الحسين و پدرم با من معاملت کردند و اسرار الهی و امانت خدائی را هر يك با دیگری بسپردند .

مروی است که در حضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردند که امام کدام وقت امامت خود را میداند و امر امامت و ولایت باو منتهی میگردد .

«قال في آخر دقيقة من حياة الأول »حضرت صادق فرمود در آن آخر دقیقه از زمان زندگی امام اول یعنی آن امام که پیش از وی بامامت منصوب بود .

و دیگر در کتاب مسطور از زراره مذکور است که از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه از جد یعنی از میراث جد پرسیدم فرمود :

«ما أجد أحداً قال فيه إلا برأيه إلا أمير المؤمنين »یعنی هیچکس را نیافته ام که در اینبا ب جز اینکه برای خود سخن کرده و حکم رانده مگر

ص: 292

امير المؤمنين علیه السلام .

یعنی غیر از آن حضرت هیچکس بعلم واقعی و باطن امر حکم نمیفرماید بلکه دیگران بآنچه مطابق آراء خودشان است حکم میکنند .

عرض کردم اصلحك الله امیرالمؤمنین در اینباب چه میفرماید؟

فرمود چون با مداد شود مرا ملاقات کن تا این مسئله را در کتابی برای تو قرائت کنم، عرض کردم اصلحك الله برای من حدیث فرمائی دوست تر دارم که در کتابی از بهر من فرو خوانی در کرت دوم فرمود آنچه با تو گفتم بگوش سپار و بامدادان بملاقات من باز شو تا از کتابی از بهرت قرائت کنم .

چون روز دیگر در آمد بعد از ظهر بخدمت آن حضرت شدم، زیرا ساعتی که در خدمت آن حضرت بخلوت میشدم ما بین ظهر و عصر بود ، چه مكروه میشمردم که از آن حضرت جز در خلوت پرسش کنم، زیرا که بیم داشتم که بسبب حضور کسیکه بیگانه باشد از روی تقیه از بهر من فتوائی براند .

چون بخدمتش تشرف جستم با پسرش جعفر علیه السلام روی کرد و فرموده «اقرء زرارة صحيفة الفر آئض »یعنی صحیفۀ که احکام فرایض در آن مکتوب است برای زرارة قرائت كن .

آنگاه آن حضرت برخاست تا بخواند و من و جعفر علیه السلام در خانه بماندیم ، و امام جعفر بپای شد و صحیفۀ چون ران شتر بیاورد و فرمود :

«اقرئكها حتى تجعل لى الله عليك ألا تحدث بما تقرء فيها أحداً أبداً حتى آذن لك ، و لم يقل حتى يأذن لك أبى ».

یعنی این صحیفه را برای تو قرائت نمیکنم تا گاهی که خدای را از بهر من بضمانت نگیری که آنچه در آن قرائت کنی از برای هیچکس قرائت نکنی تا وقتیکه من بتو اذن و رخصت دهم و نفرمود تا پدرم بتو اذن دهد .

عرض کردم اصلحك الله از چه روی اینگونه کار را بر من تنگ میگیری با

ص: 293

اینکه پدرت علیه السلام تراباین کار فرمان نکرده است ؟

فرمود « ما أنت بناظر فيها إلا على ماقلت لك »تا بآن شرط که ترا فرمودم کار نکنی باین صحیفه نظر نخواهی کرد کنایت از اینکه من خود امام و حافظ ودایع و اسرار و بآنچه تکلیف ترا میدانم باز میگویم .

عرض کردم بهمان شرط پذیرفتارم و من چنان بفرايض و وصايا عالم و بحساب آن آگاه بودم که در بسیار از ازمنه همی خواستم کسی بیاید و از من مسائل فرائض و احکام وصایا بپرسد و من بر آن عالم نباشم ممکن نشد ، یعنی هیچکس از من اعلم نبود .

چون یکطرف صحیفه را بمن افکند مکتوبی غلیظ و درشت بود و معلوم میشد که از کتب اولین است .

پس در آن نظر کردم و آنچه در آن نوشته و حکم شده بود بر خلاف آن دیدم حتی در احکام صله رحم و امر بمعروف که مختلف فيها نیست چون در آن صحیفه مبارکه نگران شدم بر خلاف آن دیدم که اکنون در دست مردمان موجود است و عامه احکام و مکتوبات آن بر این نسق بود.

پس آن نوشته را بخواندم تا بپایانش رسیدم، و در آن صحیفۀ شریفه چنانکه میشایست نظر نکردم و با خبث و نا خوشنودی نفس و قلت تحفظ ورأى رنجور و ناقص ملاحظه نمودم و با خویشتن بر بطلانش تا پایانش حکم نمودم آنگاه بهم پیچیدم و باز دادم .

چون با مداد شد حضرت ابی جعفر علیه اسللام را ملاقات کردم فرمود آیا صحیفه فرایض را قرائت کردی؟ عرض کردم بلی ، فرمود چگونه دیدی آنچه را قرائت کردی؟ عرض کردم باطل است و بر خلاف آن چیزی است که در دست مردمان یعنی معمول به علمای عصر است .

فرمود ای زراره آنچه را دیدی سوگند با خدای حق همان است و همان است که رسول خدای صلی الله علیه وآله املاء فرمود و علی علیه السلام بخط خود بنوشت .

این وقت شیطان مرا بوسوسه در افکند و همی گفت ابو جعفر از کجا

ص: 294

میداند که رسول خدای املاء کرده و علي علیه السلام بنوشته .

چون این اندیشه نمودم از آن پیش که روان شوم فرمود « يا زرارة لا تشكن رد الشيطان و الله إنك شككت وكيف لا أدرى أنه إملاء رسول الله صلی الله علیه وآله و خط علي علیه السلام بيده و قد حدثني أبي عن جدى أن أمير المؤمنين علیهم السلام حدثه ذلك » .

یعنی ای زراره از چه روی بفریب شیطان بشك در آمدی سوگند با خدای شیطان ترا بوسوسه و شك در افکند که در دل همی گفتی من از کجا دانستم که این صحیفه را رسول خدای صلی الله علیه وآله املاء کرده و على علیه السلام بخط مبارکش بنوشته ، با اینکه پدرم علی بن الحسین از پدرش حسین با من حدیث فرمود که امیر المؤمنين او را حدیث نمود که این صحیفه را رسول خدای صلی الله علیه وآله املاء کرد وامير المؤمنين بنوشت و پدرم.

زراره میگوید عرض کردم خدای مرا فدای تو گرداند از این پس این شك و شبهت نمیکنم و سخت پشیمان شدم که آن کتاب از من فوت شد و اگر بحالت معرفت قرائت می کردم امیدوار بودم که یک حرف آن از خاطرم سترده نشود .

معلوم باد که افعال و کردار ائمه هدی سلام الله عليهم خواه جزئی یا کلی همه از روی حکمت و معرفت و معجزه است و چنان می نماید که زراره را از آن برتر مقام و رتبت نبوده است که از مختصر علم و علم و آگاهی بر معلومات ائمه و بودن صحیفه در خدمت ایشان بیشتر مشهود نماید، این است که او را در ا در این مقام باز داشته اند و بحفظ چنان اسرار و مسائل در خور نشمرده -اند ، و الله تعالى اعلم .

و دیگر در کتاب مسطور از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مذکور است که فرمود :

«إن الوصية نزلت من السماء على محمد صلی الله علیه وآله كتاباً لم ينزل على

ص: 295

محمد صلی الله علیه وآله كتاب مختوم إلا الوصية ، فقال جبرئيل : يا محمد هذه وصيتك في امتك عند أهل بيتك ، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله أى أهل بيتي يا جبرئيل ؟ قال :نجيب الله منهم وذريته ليرثك علم النبوة كما ورثه إبراهيم علیه السلام و ميراثه لعلى علیه السلام و ذريتك من صلبه» .

یعنی کتاب وصیت از آسمان بر رسول خدای فرود گردید ، و جز کتاب وصیت هیچ کتابی مختوماً بر آن حضرت فرود نگشته بود ، و جبرئیل به آن حضرت عرض کرد ای محمد این وصیت تو است در امت تو که نزد اهل بیت تو باشد ، فرمود ای جبرئیل كدام يك از اهل بيت من ؟ عرض کرد آنکه از همه افضل و بر گزیده تر و نفیس تر است و همچنین ذریت او نا علم نبوت را از تو وارث گردند چنانکه از ابراهیم علیه السلام بميراث برد و میراث او مخصوص به علي و ذریت تو است از صلب علي .

میفرماید بر آن وصیت نامه خوانیم و مهرها بود، و علي علیه السلام خاتم نخست را بر گشوده و بآنچه در ثبت بود کار کرد .

و از آن پس حسن علیه السلام در زمان خود خاتم دوم را مفتوح کرده و بآنچه آن حضرت را در آن وصیت نامه امر کرده بودند عمل نمود،

و چون امام حسن وفات کرد حسین علیه السلام خاتم سوم را بر گشود «فوجد فيها أن قاتل فاقتل و تقتل واخرج بأقوام لا شهادة لهم إلا معك »و در آن نامه بقضایای کربلاء و مقاتلت با کفار و شهادت آن حضرت و اولاد و اقوام و اصحابش امر شده بود، پس حسین علیه السلام بآنچه مأمود بودیپایان برد .

و از پس شهادت آنحضرت آن وصیت نامه را که قبل از شهادتش بعلی ابن الحسین علیهما السلام سپرده بود آن حضرت مهر چهارم را بر گشود « فوجد فيها أن اصمت و اطرق لما حجب العلم »در آن نامه آن حضرت را بسكون و سکوت امر کرده بودند، زیرا که این روزگاری است که بواسطه معاصرین ناساز علم و احکام شرع محجوب است .

ص: 296

و چون علي بن الحسین سلام الله عليهما در گذشت آن وصیت را بمحمد ابن على سلام الله عليهما باز گذاشت و حضرت باقر مهر پنجم را مفتوح ساخت «فوجد فيها أن فسر كتاب الله وصدق أباك و ورث ابنك و اصطنع الامة وقم بحق الله عز وجل و قل الحق في الخوف و الأمن ولا تخش إلا الله تعالى »

و آن حضرت باشاعه علم و تفسیر کتاب خدای و انتشار امر حق در خوف و امان و عدم بیم مگر از یزدان و تصدیق پدر گرامی گوهر فرمانیافته بود.

و چون زمانش پایان گرفت وصیت نامه را بآنکس که بعد از وی جانشین او بود که خود حضرت ابی عبد الله علیه السلام است بداد .

معاذ بن کثیر که راوی این خبر است میگوید بحضرت جعفر صادق علیه السلام عرض کردم فدای تو شوم تو همانی؟ یعنی توئی آن امام که حضرت محمد بن على علیهما السلام آن وصیت نامه را بتو داد تا چون ائمه سابق صلوات الله عليهم بآن کار کنی.

«فقال ما بی إلا أن تذهب يا معاذ فتر وى عنى » و از این کلام باز نمود که هر چه هست در خدمت آن حضرت است و وارث آباء عظام خود است .

معاذ میگوید عرض کردم که از آن خداوندی که این مقام و منزلت را از آباء عظام تو بتو روزی گر دانید مسئلت مینمایم که ترا از باز ماندگان و فرزندان تو بمانند آن مرزوق دارد یعنی امامت و ولایت را در اولاد تو ونسل تو مقرر دارد قبل از موت تو .

فرمود ای معاذ خداوند همینطور فرموده است. یعنی فرزند مرا وارث من ساخته عرض کردم :فدای تو شوم او کیست ؟ « فرمود هذا الراقد » این است که در خواب است و با دست مبارك بعبد صالح یعنی کاظم علیه السلام اشارت فرمود

ص: 297

و آن حضرت در خواب بود .

و از این پیش در کتاب حضرت سجاد حدیثی قريب المضمون باين حدیث مسطور شد .

و دیگر در کتاب مسطور از عبد الله بن ابراهيم بن محمد جعفی در حدیث طویلی مذکور است که :

اسماعيل بن عبد الله بن جعفر در خدمت حضرت ابی عبد الله معروض داشت .

که هیچ در خاطر مبارک داری آنروز را که پدرت محمد بن علي علیهما السلام نزد تو آمد و مرادوحله زرد بر تن بود پس آنحضرت فراوان در من نگران شد آنگاه بگریست عرض کردم چه چیز تو را بگریه در آورد « فقال يبكيني أنك تقتل عند كبر سنك ضياعاً لا ينتطح فى دمك عنزان » فرمود گریه من از آن است که تو را در زمان سالخوردگی و پیری میکشند و خون ترا چنان ضایع و بیهوده و بیقدر میگردانند که دو بز در خونت با هم شاخ نمیزنند، یعنی هیچ آشوبی و صدائی و قصاصی در خون تو نخواهد بود .

عبدالله گوید عرض کردم این قضیه در چه وقت خواهد بود؟

فرمود « إذا دعيت إلى الباطل فأبيته ، و إذا نظرت إلى الاحول مشوم قومه يتمنى من آل الحسن على منبر رسول الله صلی الله علیه وآله يدعو إلى نفسه قد تسمى بغير اسمه فاحدث عهدك و اكتب وصيتك »

چون ترا بکاری باطل یعنی از بنو حسن که مدعی امامت و خلافت و مهدویت شوند ترا به بیعت خویش بخوانند و تو ابا و امتناع نمائی و نیز چون نگران شوی که از آنجماعت آنکس که از آل حسن مشئوم قوم خود و متمنی خلافت است بر منبر رسول خدای صلی الله علیه وآله مردمان را بخویشتن بخواند و خود را به آن نام و مقام که نه در خور او باشد بداند پس عهد خویش تازه کن و وصیت خود را بنویس .

«فانك مقتول من يومك أو في غدك » يعني چون آن روزگار در آید در

ص: 298

آن روز که دریابی یا در بامداد دیگرش کشته شوی.

ابو عبد الله علیه السلام فرمود : « نعم و هذا و رب الكعبة لا تصوم من شهر رمضان إلا أقله فا ستود عك يا أبا الحسن وأعظم الله أجرنا فيك وأحسن الله الخلافة على من خلفت ، و إنا لله و إنا إليه راجعون » .

سوگند بپروردگار کعبه چنان است که فرموده است ، همانا از ماه رمضان جز روزی معدود را روزه نخواهی گرفت، یعنی در اوایل شهر رمضان این قضیه روی میدهد و من با تو وداع میکنم و خدای اجر ما را در مصیبت تو عظیم فرماید و خلافت را در خلف تو نیکو گرداند و ما را بازگشت بحضرت خدایتعالی است .

راوی میگوید از آن پس اسماعیل را ببردند و امام جعفر را بزندان باز گردانیدند ، سوگند با خدای هنوز روز بشب نیاورده بودم تا گاهیکه فرزندان برادرش اولاد معاوية بن عبدالله بن جعفر بروی در آمدند ، و او را در هم کوفتند تا بقتل رسانیدند و محمد بن عبد الله کسی را نزد جعفر علیه السلام بفرستاد و آن حضرت را رها کرده براه خویش گذاشتند .

و دیگر در کتاب کتاب مسطور از زراره مذکور است که گفت :

حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «حدث عن بني اسرائيل يازرارة ولاحرج »

یعنی از بنی اسرائیل حدیث کن ای زراره و حرجی نیست و از این کلام همچو معلوم میشود که در نقل اخباریکه از بنی اسرائیل در السنه و افواه مردم است و گاهی محل تعجب میشود روایتش جایز است.

بالجمله زراره میگوید عرض کردم فدای تو شوم در حدیث شیعه چیزی هست که از احادیث ایشان اعجب است فرمود: ای زراره آن کدام است ؟

پس زراره را اختلاس و اختلاطی در قلب حاصل شد یعنی آنچه میخواست از آنحضرت سؤال کند یکدفعه از نظرش برفت و او را نسیانی پدید شد ،

ص: 299

و ساعتی در نك كرد و آنچه اندیشه و اراده داشت بیاد نیاورد .

امام علیه السلام فرمود « لعلك تريد التقية » شايد تقيه را اراده کرده باشی عرض کردم :آری « قال صدق بها فانها حق» یعنی در کار تقیه تصدیق کن که امریست بروفق حق .

و از این خبر چنان میرسد که زراره را در کار تقیه و ورود آن از جانب معصوم تشکیکی بوده است لاجرم بپرسید و جواب بشنید .

و دیگر در کتاب مزبور از صالح بن میثم از حضرت ابی جعفر علیه السلاممروی است که میگوید .

بآن حضرت عرض کردم مرا حدیث فرمای فرمود «أليس قد سمعت الحديث من أبيك »مگر نه آن است که از پدرت استماع حدیث نمودی عرض کردم بلی اگر مرا خطائی افتد آن خطا را مردود میفرمائی ، فرمود این آسان تر است .

عرض کردم من چنان گمان دارم که مراد از دابة الارض على علیه السلام است و خاموش گردیدم یعنی ندانستم چه میخواستم بگویم.

ابو جعفر علیه السلام فرمود « وأواك و الله ستقول إن علياً راجع إلينا و تقرء : إن الذى فرض عليك القرآن لرادك إلى معاد»يعني سوگند با خدای میدانم که تو میگفتی که علی علیه السلام در آخر زمان بسوی ما عود میفرماید و این آیه شریفه را قرائت می نمودی که میفرماید: بدرستیکه آنکس که قرآن را بر تو فرض نمود هر آینه باز گرداننده تو است بسوی معاد .

عرض کردم سوگند با خدای همان را که اراده داشتم از تو پرسش نمایم و فراموش کردم با من باز نمودی .

ابو جعفر سلام الله عليه فرمود «أفلا أخبرك بما هو اعظم من هذا،و ما أرسلناك إلا كافة للناس بشيراً ونذيراً »يعني آيا تو را بآنچه از این عظیمتر است خبر ندهم که خدای تعالی با پیغمبر خود میفرماید ترا نفرستادیم ما مگر

ص: 300

اینکه بر تمامت مردمان بشیر و نذیر باشی.

«لا تبقى إلا و نودى فيها بشهادة أن لا إله إلا الله و أن عمداً رسول الله »یعنى سر انجام در تمامت جهانیان - و با دست مبارك بآفاق زمین اشارت فرمود بوحدانیت خدای و رسالت رسول رهنمای اقرار و اعتراف خواهند نمود و مفاد آیه وافی هدایه ظهور خواهد گرفت .

و دیگر در کتاب مسطور و بجایی از ابو بصیر مروی است که گفت :

یکی از اصحاب ابی جعفر علیه السلام نزد من بیامد و با من گفت سوگند باخدای هرگز ابو جعفر را نخواهی دید ، پس من مکتوبی را بشهادت جماعتی بر گرفتم و بیرون از ایام حج روی بمدینه آوردم و دستوری حاصل کرده بخدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام تشرف جستم .

چون بمن نظر کرد فرمود « يا أبا بصير و ما فعل الصك » اى ابو بصیر آن مکتوب و شهادت شهود را کار بکجا پیوست پیوست عرض کردم فلان کس با من گفت سوگند با خدای هرگز ابو جعفر را نمی بینی .

و از این خبر چنان مفهوم میشود که آنجماعت خواستند ابو بصیر تخفیفی یا نکوهشی نمایند و باز نمایند که تو از این پس که از ایام حج وادراك خدمت آنحضرت گذشته است دیگر بشرف خدمتش نائل نميشوي و آن مقام و رتبت نداری که خویشتن ادراك حضرتش نمائی و او ایشان را تکذیب کرده و بسخنان آنها وقع نگذاشته و عهد و پیمان نهاده است که شرف حضور مبارکش را در می یابد و آن نوشته را بنوشته و آن شهود را بر انجام خیال خود مقرر ساخته و زمانی که غیر از زمان اقامت حج بوده بآستان ملايك پاسبان امام علیه السلام روی نهاده است و چون بخدمتش شرفیاب شده است آن حضرت اظهار معجزه فرموده و از آن کیفیت اخبار کرده است ، و العلم عند الله .

و دیگر در کتاب مسطور از عبدالکریم بن عمرو خنعمی از حبابه والبيه مذکور است که گفت:

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را در شرطة الخميس زيارت کردم و عرض کردم یا

ص: 301

امیر المؤمنین رحمت کند ترا خدای دلالت و نشانه امامت چیست ؟ فرمود از این ریگها بمن آور و با دست مبارکش بریگی اشارت کرد من از آن ریگها بیاوردم و آنحضرت با خاتم مبارکش بر ریگها مهر فرمود و نقش خاتم شریفش بر آنها جای گرفت.

آنگاه با من فرمود «يا حبابة إذا ادعى مدعى الامامة فقدر أن يطبع كما رأيت فاعلمي أنه إمام مفترض الطاعة لا يعزب عنه شيء يريده »

ای حبابه هر وقت کسی مدعی امر امامت و ولایت گردد و بتواند چنانکه اکنون نگران شدی خانم خویش را بر و يك نقش نماید دانسته باش که چنین کس امام مفترض الطاعه است و بر هر چه خواهد توانا و قاهر است .

حبابه میگوید از خدمت آن حضرت برفتم و بحال خود ببودم تا گاهی که امير المؤمنين علیه السلام بجهان جاوید خرامان شد پس بخدمت حسن بن علي علیهما السلام شدم و اینوفت آن حضرت در مجلس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود و مردمان در خدمتش سئوال همی کردند فرمود ای حبابه و البيه ، عرض کردم نعم يا مولای فرمود بیاور آنچه با خود داری ، پس آن سنگ ریزه ها را تقدیم کردم و آن حضرت مانند امیرالمؤمنین با خانم مبارکش بر آنها نقش فرمود .

و از آن پس بحضرت حسین بن علی علیهما السلام شدم و آن حضرت در مسجد رسول خدای صلی الله علیه وآله بود، مرا نزديك خواند و ترحیب گفت آنگاه فرمود برای امامت و دلالت دلیلی بباید عرض کردم نعم یا سیدی ، فرمود آنچه با خود داری بیاور، آن سنك ريزه ها را بخدمتش تسلیم کردم و با خانم مبارکش بر آنها نقش فرمود .

و بعد از آنحضرت بخدمت على بن الحسين علیهما السلام شدم و اینوقت از چمید کی روزگار خمیدگی و رعشه داشتم و یکصد و سیزده سال از روز گارم بر گذشته بود و آن حضرت را در حالت رکوع و سجود و بعبادت مشغول دیدم و از نمایش دلالت نومید شدم آنحضرت با انگشت سبابه با من اشارت کرد در

ص: 302

حال جوان شدم و عرض کردم ای سید من چه مقدار از روزگار بگذشته و چه مقدار باقی است فرمود «اما ما مضى فنعم أما ما بقی فلا»یعنی آنچه گذشته است با تو میگویم و آنچه باقی است دانستن تو جایز نیست ، و از آن پس با من فرمود«هاتی مامعك »هر چه با خود داری بیاور پس آن سنگ ریزه ها را بآ نحضرت بدادم و با خاتم مبارکش بر آن جمله نقش نهاد .

و از آن پس بحضرت ابی جعفر صلوات الله علیه شدم و آنحضرت نیز در آن سنگ ریزه ها خاتم نهاد و نقش فرمود .

و بعد از آن بخدمت ابی عبدالله علیه السلام شدم همچنان با خاتم شریفش بر آنها نقش کرد .

و از آن پس بحضرت ابی الحسن موسى علیه السلام تشرف جستم آن حضرت نیز با خاتم شریفش در آن سنگریزه ها نقش فرمود .

آنگاه بحضور حضرت رضا سلام الله علیه شدم امام رضا علیه السلام نیز با خاتم مبارکش بر آنها نقش فرمود .

بالجمله بروایت عبد بن هشام حبابه و البيه بعد از آنحال نه ماه زندگانی کرد، و از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد سلام الله علیه باین حکایت و معنی کلام آن حضرت درجواب حبابه اشارت رفت.

و دیگر در مدينة المعاجز از جابر مسطور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود :

«لا يزال سلطان بني امية حتى يسقط حائط مسجدنا هذا »يعني سلطنت بنی امیه باقی میماند تا گاهیکه دیوار این مسجد ما يعنى مسجد جعفی فرو افتد ، و چنان بود که آن حضرت بفرمود .

و دیگر در کتاب مسطور از معتب مروی است که گفت :

در خدمت حضرت ابی عبدالله علیه السلام بضیعتی روی نهادم ، چون آنحضرت بآن ضیعت در آمد دو رکعت نماز بگذاشت آنگاه فرمود :

ص: 303

روزی با پدرم نماز فجر را بگذاشتم و آنحضرت بتسبیح خدا بنشست و در آن حال که مشغول تسبیح بود ناگاه شیخی در از بالا با سر و موی سفید پدید شد و بر پدرم سلام فرستاد و جوانی نیز در اثرش بیامد و نزد شیخ رسید و بر پدرم سلام فرستاد و دست شیخ رابگرفت و گفت بپای شو چه تو باین مامور نیستی ، چون از خدمت پدرم برفتند عرض کردم ای پدر بزرگوار این شیخ و این جوان کیستند «فقال : هذا ملك الموت و هذا جبرئیل »و این روایت در کتاب مزبور بچند وجه مذکور است.

و دیگر در کتاب مسطور از عمار بن هارون مذکور است که:

حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «إنا لنعرف الرجل إذا رأيناه بحقيقة الايمان و بحقيقة النفاق »یعنی ما چون مردیرا بنگریم خواه بزينت حقیقت ایمان آراسته باشد یا بخساست حقیقت نفاق اتفاق داشته باشد از حالش با خبر و از مکنون خاطرش مستحضر هستیم.

و هم از جابر از حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام مروی است .

« قال إن الله اخذ ميثاق شيعتنا من صلب آدم ، فنعرف بذلك حب المحب و إن أظهر خلاف ذلك بسبيله ، و نعرف بغض المبغض و إن أظهر حبنا أهل البيت ».

فرمود خدایتعالی اخذ فرمود میثاق و پیمان شیعیان ما را از صلب آدم علیه السلام از این روی محبت دوستان خود را با خود میدانیم اگر چند بسبب تقیه یا علتی دیگر خلاف آن را ظاهر نمایند و هم دشمنی دشمنان خود را میدانیم اگر چند از روی نفاق یا سببی دیگر اظهار آن را از دوستی ما اهل بیت نمایند.

و دیگر در کتاب مسطور از محمد بن مسلم مذکور است که از دلالت و علامت امامت و ولایت از آنحضرت خواستار شد .

«فقال : يا ابن مسلم وقع بينك و بين زميلك بالر بذة حتى عيرك بنا و بحبنا و بمعرفتنا » فرمود یا ابن مسلم همانا در میان تو و آنکه ردیف تو بود در

ص: 304

زمین ربذه مشاجرتی و مکالمتی افتاد چندانکه ترا بدوستی ما و معرفت ما نکوهش نمود.

محمد بن مسلم عرض کرد فدای تو شوم سوگند با خداي کار بر این منوال گذشت کدامکس از اینگونه اخبار را در حضرت شما بعرض ميرساند .

«قال يا ابن مسلم إن لنا خداماً من الجن هم أطوع لنا منكم »فرمود يا ابن مسلم همانا ما را از مردم جن خدمتگذارانی باشند که ما را از شما مطیع تر باشند .

و دیگر در کتاب مسطور از لیث بن سعد مذکور است که گفت :

بر کوه ابو قبیس بدعا مشغول بودم مردی را نگران شدم که دعا همیکرد و در دعای خویش عرضه همیداشت «اللهم إنى اريد العنب فارزقنيه »بار خدايا انگور میخواهم بمن روزی فرمای .

پس ابری بیامد و بر او سایه افکند و بر سرش نزديك شد و آنمرد دست بدو بر افراخت و يك سبد انگور از آن بر گرفت و در حضور خود بنهاد ، و دیگر باره دست بدعا بر داشت و عرض کرد خداوندا برهنه هستم مرا بپوش پس دیگر باره آن اب نزديك شد و از ابر چیزی بهم پیچیده که در ثوبی بود.

آنگاه بنشست و بخوردن انگور پرداخت و این هنگام زمان انگور نبود و من بدو نزديك بودم پس دست بسید در از کردم و دانه چند بر گرفتم نظر بمن افکند و فرمود چه میکنی؟ گفتم من در این انگور با تو شريك هستم گفت از کجا گفتم تو دعا میکردی و من آمین همی گفتم وداعى ومؤمن شريك هستند .

فرمود بنشین و بخور پس بنشستم و با او بخوردم چون بحد کفایت بخوردیم آن سبد بیکسر بلند شد و او بپای شد و گفت این دو جامه را بردار ، عرض کردم بجامه حاجت ندارم ، فرمود: روی بگردان تا خود بپوشم ، پس منحرف شدم و آن دو جامه را یکی ازار و دیگریرا رداء ساخت و آنچه بر تن داشت بهم

ص: 305

پیچیده و بکف خود بلند کرد و اینوقت از ابو قبیس فرود شده بود.

و چون بصفا نزديك شد جماعتى باستقبالش بشتافتند از یکی سؤال کردم وی کیست گفت فرزند رسول خداى ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن علي ابن ابیطالب صلوات الله عليهم است .

و بروايت صاحب تحفة المجالس چون آنحضرت از کوه فرود شد آنجامهای فرسوده را بشخصی عنایت نمود .

و این خبر متضمن چند معجزه است :

یکی رسیدن انگور از آسمان .

ن دیگر بیرون از هنگام .

دیگر وصول دو جامه .

دیگر مشارکت راوی خبر در خوردن انگور .

دیگر کم نیامدن از سبد هر چه از آن تناول کردند .

و دیگر در کتاب مدينة المعاجز از داود بن کثیر رقى مسطور است که در خدمت ابی جعفر علیه السلام بود .

و چنان بود که عبد الله بن الحسن مدعی امر امام بنا گاه و فدی از مردم خراسان که هفتاد و دو مرد بشمار بودند و مال و جواهر با خود داشتند وارد شدند، و پارۀ از ایشان گفتند باید معلوم نمود که در این خاندان امر امامت با کیست .

در این اثنا رسول عبد الله بن الحسن نزد ایشان شد و گفتند صاحب خویش را اجابت کنید ،و آنجماعت نزد او شدند و گفتند دلالت امامت چیست عبد الله گفت زره و انگشتری و عصا و عمامه رسول خدای صلی الله علیه وآله.

آنگاه گفت ایغلام صندوق را بیاور پس صندوقی را دو تن غلام بیاوردند و در حضور عبد الله بگذاشتند و عبدالله زرهی بیرون آورد و بر تن بیاراست ، و عمامه در آوردو برسر بربست و عصائی در آورد و بر آن تکیه بر نهاد آنگاه خطبه براند

ص: 306

و آنجماعت در هم نگران شدند و گفتند انشاء الله تعالی فردا نزد تو میآییم .

داود میگوید حضرت ابی جعفر علیه السلام با من فرمود بدر سرای عبد الله برو و بر طرف دکان بایست و زود باشد که هفتاد تن از وفد خراسان بسوی تو بیرون میشوند ، ايشان را يك بيك باسم خودشان و اسم پدرشان و مادرشان بخوان .

داود چنانکه فرمود کار کرد و چون بیرون شدند هر يك را باسم خودش و نام پدرش و مادرش آواز کرد و آن جماعت تماماً در شگفتی رفتند .

آنگاه با ایشان گفت صاحب خود را اجابت کنید و ایشان با وی راه گرفتند و بحضرت ابی جعفر علیه السلام در آمدند .

«فقال لهم يا أخا خراسان إلى أين يذهب بكم ، أوصياء محمد أكرم على الله . من أن (لا)يعرف من امتهم این هی »فرمود ای برادران خراسانی بیهوده بکجا میپوئید ، همانا اوصیای محمد صلی الله علیه وآله در حضرت خدای از آن گرامی ترند که بر حال وافدين و واردین آگاه نباشند .

آنگاه روی بحضرت ابی عبد الله علیه السلام آورد و فرمود : ای فرزند من «ایتنی بخاتمی الاعظم »انگشتری مرا که اعظم از دیگران است بیاور و آن حضرت خاتمی که نگین از عمیق داشت بیاورد و آنحضرت آن خاتم را در حضور مبارك بگذاشت و لبهای مبارک را حرکت داده آنگاه انگشتری را بر گرفت و جنبش داد .

پس از آن خاتم زره رسول خدای صلی الله علیه وآله و عمامه و عصا فرو افتاد ، و آن حضرت زره را بپوشید و عمامه بر سر پیچید و عصا را بدست مبارکش بر گرفت آنگاه لبهای مبارک را بکلماتی حرکت داد وزره بخاتم باز گشت.

پس از آن روی باهل خراسان آورد «وقال إن كان عنده درع رسول الله صلی الله علیه وآله و العمامة و العصافى صندوق و يكون عندنا في صندوق فما فضلنا عليه ياأهل خراسان ، ما من امام إلا وتحت يده كنوز قارون ، أما المال الذي آخذه منكم محبة لكم وتطهيراً لرؤسكم».

ص: 307

فرمود اگر درع رسول خدای صلی الله علیه وآله و عمامه و عصا در صندوقی نزد عبدالله باشد و نزد ما نیز در صندوقی باشد پس فزونی و فضل و برتری ما بروی چیست ای مردم خراسان هیچ امامی نباشد جز آنکه گنجهای قارون در دست اوست اما آن مال که از شما مأخوذ میداریم محض دوستی با شما و پاك داشتن رؤس و نفوس شما میباشد .

چون مردم خراسان این معجز باهر بدیدند آن اموال را فراهم کرده در حضرتش تقدیم نمودند و با اقرار با مامتش از خدمتش بیرون شدند.

معلوم باد که اینکه میفرماید هیچ امامی نیست جز اینکه گنجهای قارون در زیر دست اوست، از روی تمثیل و تقدیر است، و گر نه تمام کنوز واموال و ذخایر زمین و آسمان بجمله در دست مبارك او و باطاعت واشارت او وطفيل وجود مسعود اوست .

همانا در این خبر چون بنگرند چند معجزه را مندرج یا بند:

یکی خبر دادن بداود از وفود اهل خراسان.

دیگر عدد ایشان .

دیگر قدرت دادن داود را بخواندن ایشان را بنام ایشان و پدران و مادران .

دیگر خواستن انگشتری و بیرون آوردن آن اشیاء را از آن و بعد از آن استعمال آن و دیگر باره بآنها نمودن آنگاه بانگشتری باز گردانیدن .

و نیز در کتاب مسطور از ابو بصیر مروی است که گفت :

علي بن دراع در حال موت از بهر من حدیث راند و گفت وقتی بحضرت ابی جعفر علیه السلام در آمدم و عرض کردم مختار در پاره اعمال خود مرا عامل ساخت و در آن عمل مالی دریافتم و پارۀ از میان برفت و برخی را بخوردم و بعضی را عطا کردم و همی دوست میدارم که در این مال مرا بحل گردانی .

فرمود: «أنت منه في حل» .

ص: 308

عرض کردم فلان شخص از بهر من حدیث کرد که از حسن بن علي علیهما السلام خواستار شد که زمینی را در رحبه با قطاع او دهد امام حسن علیه السلام بدو فرمود :

من چیزیرا که از آن بهتر است برای تو بکار بندم و ضمانت جنت از برای تو کنم و این ضمانت بر من و آباء من است آیا این خبر چنین است؟

فرمود آری عرض کردم تو نیز جنت را برای من ضمانت میکنی و بر تو و آباءِ تو خواهد بود چنانکه حسن علیه السلام در حق فلان ضمانت فرمود؟ ابو جعفر علیه السلام فرمود: ضمانت کردم .

ابو بصیر میگوید علی بن دراع میگوید در حال مرك اينحديث بر من بگذاشت و بمرد و من با هیچکس از این حدیث لب نگشادم و از آنجا بیرون شدم و بمدينه اندر آمدم و بحضرت ابی جعفر صلوات الله عليه تشرف جستم .

چون نظر بمن کرد فرمود «مات علي »يعنى على بمرد عرض کردم بلی فرمود با تو چنین و چنان حدیث کرد و آنچه علی بن دراع با من حدیث رانده بود از بدایت تا نهایت با من بفرمود عرض کردم سوگند باخدای گاهی که وی این حدیث با من میکرد هیچکس نزد من نبود و از دهان من بسوی هیچکس بیرون نشد از کجا بدانستی؟ .

آنحضرت ران مرا بفشارد و فرمود اکنون ساکت باش و بروایتی چنانکه اشارت رفت از روی استعجاب فرمود حالا اسلام میآوری یعنی تا کنون اسلام تو محکم نبود که اینك اینگونه سخن میكنی .

و دیگر در کتاب مسطور از محمد بن مروان از جعفر بن محمد علیهما السلام مروی است که فرمود :

در خدمت پدرم علیه السلام در خانه کعبه مشغول طواف بودیم ناگاه مردی در از بالا و جسيم که عمامه بر سر داشت پدید شد و گفت « السلام عليك يا ابن رسول الله» پدرم پاسخ داد.

ص: 309

آنمرد گفت همی خواهم از مسئله از تو پرسش کنم که در روی زمین جز يك تن يا دو تن بر آن آگاهی ندارد .

میفرماید چون پدرم از طواف بپرداخت در حجر در آمد و دو رکعت نماز بگذاشت و فرمود باینجا بیا و از آن پس مرا نیز بآنجا طلبید آنگاه روی بآ نمرد کرد و فرمود گویا غریب باشی گفت آری خبر گوی مرا از این طواف که بر چه کیفیت بود و از چه روی مقرر گردید .

«قال إن الله لما قال للملائكة إني جاعل في الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها -الى آخر الاية »فرمودچون خدایتعالی با فریشتگان فرمود من در زمین خلیفه قرار میدهم در جواب عرض کردند آیا قرار میدهی در زمین کسی را که فساد بیفکند در آن و خونریزی نماید و ما به تسبیح و تقدیس تو مشغولیم - تا آخر آیه مبارکه .

از این روی که این جواب راندند در حضرت یزدان عاصی شدند و هفت روز از پرتو نور جلال ایزد بیهمال محجوب گردیدند ، لاجرم بعرش خدای پناهنده شدند و همی گفتند « لبيك ذا المعارج لبيك » تا خداوند کریم بر ایشان بخشایش آورد و توبت آنان را پذیرفتار شد .

و چون حضرت آدم گناه ورزید چندان در بیت طواف داد تا خدایتعالی از وی پذیرفتار شد .

آنمرد گفت براستی گفتی ، و پدرم از کلام او که گفت «صدقت » در عجب رفت .

آنگاه آنمرد عرض کرد خبر گوی مرا از «ن و القلم وما يسطرون».

فرمود : ن ، نهری است در بهشت که ازشیر سفیدتر است «قال فأمر الله القلم فجرى بما هو كائن و ما يكون ، فهو من بين يديه موضوع ماشاء منه زادفيه ، و ماشاء نقص منه و ماشاء كان ، ومالا يشاء لا يكون »فرمود پس خدایتعالی امر فرمود قلم را و قلم بآنچه بوده و خواهد بود جاری و آنچه مکتوب شده در

ص: 310

حضرت حق موضوع است هر چه خواهد در آن میافزاید و از هر چه خواهد از آن میکاهد و هر چه را خواهد میشود و هر چه را نمیخواهد نمیشود .

و ممکن است این مطلب راجع بامری باشد یعنی بآن معنی معروف نزد شیعه امامیه که عبارت از اظهار ما اخفى الله على عباده باشد نه «ظهور ما كان مخفياً عليه كما زعم العامة العمياء ، فانه مستلزم للجهل ، تعالى عن علواً كبيرا ».

بالجمله آنمرد عرض کرد و است گفتی و پدرم از این کلامش در عجب شد .

آنگاه آنمرد عرض کرد خبر گوی مرا از قول خدایتعالی « و في اموالهم حق معلوم » این حق معلوم چیست؟

«قال هو الشيء يخرجه الرجل من ماله ليس من الزكاة فيكون للنائبة والصلة » فرمود حق معلوم آن چیزی است که مرد از مال خودش خارج میگرداند و در شمار زکاة نیست بلکه از برای نائبه و صله است یعنی برای رفع بلیات و نوائب و عطا و بخشش مرعی و مبذول میشود .

آنمرد گفت براستی گفتی و پدرم از قولش «صدقت »در عجب رفت پس از اینجمله آنمرد برخاست پدرم فرمود این مرد را بمن آورید هر چه در طلبش برفتم او را نیافتم .

و بروایتی دیگر از محمد بن مروان مروی است که گفت از حضرت ابی عبدالله شنیدم فرمود که در حجر در خدمت پدرم بودم و در آنحال که آن حضرت بنماز قیام داشت ناگاه مردی بیامد و در حضرتش جلوس کرد و چون از نماز فراغت یافت آنمرد سلام کرد و گفت از سه چیز از تو پرسش مینمایم که آن جمله را جز تو و مردی دیگر نمیداند .

فرمود: آن چیست؟ .

گفت :خبر گوی مرا که سبب طواف در خانه کعبه چیست؟

ص: 311

فرمود چون خدایتعالی ملائکه را بسجده آدم فرمان کرد سر بر تافتند و عرض کردند آیا قرار میدهی در زمین کسی را که فساد کند و خون ریزی در زمین و فتنه انگیزی نماید و حال آنکه مادر حضرت تو تسبیح و تقدیس مینمائیم فرمود من میدانم چیزیرا که شما نمیدانید و برایشان غضب فرمود فریشتگان از حضرت یزدان در طلب بخشش بر آمدند ،پس خدایتعالی با ایشان فرمود که در ضراح که بیت المعمور است طواف دهند، و ملائکه تا مدت هفت سال در بیت المعمور طواف دادند و در حضرت خدای استغفار نمودند و از آنچه گفتند طلب آمرزش کردند خدایتعالی بعد از آنمدت تو به ایشانرا بپذیرفت و از آنها خوشنود گردید،پس این کردار اصل طواف بود و از آن پس خدای تعالى بیت الله الحرام را در محاذى بيت المعمور قرار داد تا برای گناهکاران بنی آدم اسباب توبت و طهارت باشد .

آنمرد عرض کرد بصداقت گفتی و از آن پس آن دو مسئله را بر نسق حدیث اول بپرسید و جواب شنید و عرض کرد « صدقت » من عرض كردم ای پدر این مرد کیست فرمود « يا بني هذا الخضر علیه السلام» ای پسرك من اینمرد خضر است .

و از این پیش در کتاب امام زین العابدين علیه السلام حديثي قريب المضمون باین حدیث مذکور شد ، و تفصیل ضراح و بيت المعمور و متعلقات آن حدیث شریف مشروح گردید .

و نیز در دامنه این کتاب مستطاب حکایت جلوس حضرت الیاس علیه السلام با حضرت ابی جعفر صلوات الله علیه و مکالمات با آنحضرت مسطور شد بتکرار حاجت نیست.

و دیگر در کتاب مسطور از اسلم مولای محمدا بن الحنفیه مذکور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام با من فرمود:

ص: 312

«أما أنه يعنى محمد بن عبدالله بن الحسن سيظهر و يقتل في حال مضيعة »

یعنی بدانید که محمد بن عبدالله بن الحسن زود است که ظهور نماید و کشته شود و خونش ضایع گردد، آنگاه فرمود ای اسلم این حدیث را با هیچکس در میان نگذار چه نزد تو امانت است .

اسلم میگوید این حدیث را با معروف بن خربود بگذاشتم و مانند آن عهدیکه آن حضرت از من مأخوذ داشتته بود از وی باز گرفتم .

معروف در خدمت آنحضرت از آن مسئله پرسش کرد چنانکه خواست بنماید من باين مسئله مسبوق نیستم آنحضرت با من نگران شد یعنی از راه استعجاب، اسلم عرض کرد فدای تو شوم از وی عهد گرفتم مانند آنچه بر من پیمان گرفتی .

«فقال علیه السلام: لو كان الناس كلهم لناشيعة لكان ثلاثة أرباعهم شكاكا ، والربع الأخر احمق»امام محمد باقر علیه السلام فرمود اگر تمامت جهان شیعیان ما باشند سه بخش ایشان شكاك و يك بخش ايشان احمق و گول خواهند بود.

و دیگر در کتاب مسطور از حسین بن زید مسطور است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود:

«يخرج رجل من ولد موسى اسمه اسم امیر المؤمنين علیه السلام فيدفن في أرض طوس وهى من خراسان يقتل فيها بالسم فيدفن فيها غريباً فمن زاره عارفاً بحقه أعطاء الله عز وجل أجر من أنفق من قبل الفتح وقاتل »

یعنی بیرون می آید مردی از فرزندان موسی کاظم علیه السلام که همنام امیر المؤمنين على علیه السلام است و آنحضرت در زمین طوس که از ارض خراسان است بخاك ميرود و علی بن موسی علیهما السلام را در آنجا بزهر ستم می کشند و در آنزمین در حال غربت مدفون میشود و هر کس علی بن موسی الرضا را در آنجا زیارت کند در آنحال که بحق او عارف باشد خدای عز وجل ثواب آنکسان را که در خدمت رسول خدای قبل از فتح مکه از اموال خود اتفاق کردند و در رکاب

ص: 313

مبارکش با مشرکان قتال دادند باو عطا میفرماید .

و در این خبر چون بگذرند اخبار از چند فقره است یکی خبر از شهادت امام رضا علیه السلام دیگر بزهر شهید شدن و دیگر مهاجرت آنحضرت بارض طوس دیگر مدفون شدن در آن مدفن غريباً .

و دیگر در کتاب مذکور از جابر بن یزید مروی است که گفت :

بر حضرت ابی جعفر علیه السلام در آمدم و در حضور مبارکش کبوتری دیدم كه با كبوتر مادۀ خود بانك ميزد من از اینحال بخندیدم امام علیه السلام فرمود از چه میخندی؟ عرض کردم بسبب شگفتی از این طایر که اینگونه بر مادۀ خود بانك ميزند و بآشیان خودش میراند ، فرمود ای جابر اگر بفهمی که با ماده خود چه میگوید در عجب میشوی ، عرض کردم بفدای تو باد پدر و مادرم بآنچه میگوید با من خبر گوی، فرمود یا جابر با مادۀ خود میگوید:

«یا سکنی و عرسى والله ما شيء علي وجه الأرض أكرم على منك بعد هذا الجالس و ما مناى إلا أن يرزقني الله منك بطناً يتوالى محمداً و آله علیهم السلام ثم لا ابالي بما أصير اليه ».

ای آرام جان و اسباب آسایش دل و عروس مأنوس و مصاحب ملوس من سوگند با خدای هیچ چیز بر روی زمین نزد من از توگرامی تر نیست بعد از این کسی که نشسته است یعنی حضرت باقر علیه السلام، و هیچ آرزوی و امیدی ندارم جز آنکه خدایتعالی روزی گرداند مرا از تو اخلاف و اولادیکه دوستدار محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله باشند، و چون این دولت مرا نصیب گردد دیگر بهر حال و روزگار که باشم باکی ندارم .

و دیگر در بحار الانوار از عبدالله بن العلا از حضرت صادق علیه السلام مروی است که گفت :

در خدمت پدرم بودم و قومی از انصار حضور داشتند ناگاه یکی بیامد و عرض کرد شتاب فرمای که سرایت آتش گرفت ، فرمود ای پسرك من نسوخته

ص: 314

است ، پس آنمرد برفت و در نگی ننموده باز گشت و عرض کرد سوگند باخداوند که خانه ات بسوخت ، فرمود ای پسرك من سوگند با خدای نسوخته است ، و آنمرد برفت و درنگی ننموده باز شد و جماعتی از اهالی و موالی ما با او بودند و میگریستند و عرض کردند محققاً سرای تو بسوخت .

فرمود «كلاما احترقت وما كذبت وأنا أوثق بما فى يدى منكم و مما أجرت أعينكم »هرگز چنین نیست سرای من نسوخته و دروغ نگویم و بآنچه در دست دارم از شما و آنچه می نگرید بیشتر وثوق دارم .

آنگاه پدرم بر خاست و من در خدمتش بر خاستم تا بمنازل خویش رسیدیم و اینوقت شعله آتش از راست و چپ منازل ما و از اطرافش سر بر کشیده بود .

آنگاه آن حضرت بجانب مسجد روی آورد و بسجده بیفتاد و در سجود خود عرض كرد «و عزتك وجلالك لا رفعت رأسى من سجودك أو تطفيها »سوگند بعزت و جلال تو سر ازسجده تو بر ندارم تا این آتش افروخته را خاموش فرمائی.

میفرماید سوگند باخدای که سر مبارکش را از سجده بر نداشت تا آن آتش خمود گرفت و اطراف آنرا بسوخت و منازل ماسالم بماند ، و از آن پس حضرت صادق علیه السلام آن دعا را که آنحضرت قرائت فرموده بود باز نمود.

راقم حروف گوید از این پیش در کتاب احوال امام زین العابدين علیه السلام بدعای حریق و تفصیل آن اشارت رفت .

معلوم باد که برخی از معجزات حضرت باقر علیه السلام در ذیل احوال امام زین العابدین، و پارۀ در طی این کتاب ، و جمله در این باب معجزات باهره، و برخی از این پس بحسب مناسبت مقام انشاء الله تعالى مسطور میشود ، و از آنچه در مدينة المعاجز مذکور است از پاره ای بسبب تکرار یا پاره معاملات صرف نظر شد والله عالم بالصواب .

ص: 315

ذکر روایات مختلفة در وفات حضرت ابى جعفر محمد بن علی بن الحسين الباقر عليهم الصلاة والسلام

از این پیش در ذیل احوال ولادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام اختلاف روایاتی که در زمان ولادت با سعادتش روی داده نگارش و آنچه مختار بود گذارش یافت ، هم اکنون نیز اختلاف روایاتی که در هنگام وفات آن اختر برج امامت و گوهر درج ولایت بر حسب وسع واستطاعت بنظر رسیده مسطور، و آنچه مختار بداند مذکور میشود .

کليني در اصول کافی میفرماید وفات حضرت ابی جعفر سلام الله علیه در سال یکصد و چهاردهم ، و بروایت شیخ مفید در همان سال در مدینه طیبه رحلت فرمود ، علی بن عیسی اربلی در کشف الغمه باكليني ومفيد عليهم الرحمه موافقت فرموده است.

و در کتاب عمدة الطالب في انساب آل ابيطالب تأليف شيخ جليل السيد جمال الملة والدين احمد بن على بن الحسين بن على بن مهنا بن عتبة الاصغر الداودي الحسني، وفات آن حضرت را در ماه ربیع الاخر بسال یکصد و چهاردهم در ایام سلطنت هشام بن عبدالملك رقم كرده است .

در تاریخ جزری گويد السيدا بوجعفر محمد بن على بن الحسين بن علی بن ابیطالب الباقر علیهم السلام در سال یکصد و چهاردهم وفات نمود ، حافظ ابرو گوید در اینسال یکصد و چهاردهم محمد بن علی بن الحسين معروف بمحمد باقر علیهم السلام جامه زندگانی بگذاشت ، وصاحب تاریخ سلطانی در ولادت و شهادت آنحضرت با روایات مشهور موافقت دارد و در تاریخ گزیده چنانکه در ذیل بیان تاریخ ولادت با سعادتش اشارت رفت ، وفات آنحضرت را در سال يكصد و هفدهم رقم نموده است.

ابن اثیر در تاریخ کامل وفات آنحضرت را در ذیل حوادث سال یکصدو چهاردهم هجری مرقوم داشته است و میگوید بعضی گفته اند در سال یکصد و پانزدهم بوده است و باین روایت اخیر چندان عنایت ندارد .

ص: 316

ابو محمد عبدالله بن اسعد یافعی در تاریخ مرآت الجنان وفات حضرت باقر سلام الله علیه را در ذیل حوادث سال یکصد و چهاردهم مسطور داشته و میگوید : در اینسال ابو جعفر باقر محمد بن زين العابدین علی بن الحسين بن علی بن ابیطالب عليهم السلام كه موافق اعتقاد امامية يكتن از ائمه اثنى عشر و پدر حضرت جعفر صادق علیه السلام است بدیگر سرای خرامید.

قاضی شمس الدین احمد بیاد بن ابراهيم بن خلکان در کتاب وفیات الاعیان میگوید وفات حضرت باقر علیه السلام در شهر ربیع الاول بسال یکصد و سیزدهم و بقولی در بیست وسیم شهر صفر سال یکصد و چهاردهم و بروایتی در سال یکصدو هفدهم و بقولی یکصد و هیجده در حمیمه روي داد و بمدينه نقل شد .

وابن خلكان وفات آن امام انام را در سال یکصد و سیزدهم ترجیح میدهد .

صاحب روضة الصفا محمد خاوندشاه وفات آن حضرت را در سال یکصد و چهاردهم مذکور میدارد صاحب حبیب السیر میگوید وفات آنحضرت در سال یکصد و چهاردهم روی داد و این روایت را اصبح اقوال میشمارد .

وابو على محمد بن اسماعیل در کتاب منتهى المقال فی احوال الرجال در باب مواليد ووفات ائمه هدى سلام الله عليهم میفرماید: وفات ابو جعفر باقر علیه السلام در مدینه طیبه در سال یکصد و چهاردهم بود و میگوید : علامه مجلسی علیه الرحمه فرموده است که وفات آنحضرت در هفتم ذی الحجه روی نمود ، و هم میگوید در کشف الغمه جنابذی مذکور است که وفات آنحضرت در سال یکصد و هفدهم اتفاق افتاد ، و دیگری گفته است در سال یکصد و هیجدهم بود و ابونعیم فضل بن دکین در سال یکصد و چهاردهم دانسته و این روایت را ابو علی مقدم میشمارد .

مجلسی علیه الرحمه در کتاب تذکرة الائمه که بآن جناب منسوب میدانند میفرماید واقعه هائله شهادت آن حضرت در روز دوشنبه هفتم ماه ذى الحجة الحرام سال یکصد و چهاردهم هجری واقع شد.

و نیز علامه مجلسی در جلاء العیون میفرماید مشهور آنست که وفات

ص: 317

آنحضرت در سال یکصد و چهاردهم هجرت و بعضی یکصد و هفدهم و برخی یکصدو شانزدهم و ماه وفاتش را بعضى ماه ذي الحجة وگروهی ماه ربیع الاول و جماعتی شهرربيع الآخر وشيخ شهید و جمعی دیگر در روز دوشنبه هفتم ماه ذی الحجه دانسته اند.

وصاحب جنات الخلود میگوید وفات آن حضرت روز دوشنبه هفتم شهر ذى الحجة الحرام ، و بقولی در ربیع الاول ، و بروایتی ربیع الثانی در مدینه در خانه خود وفات یافت .

و در کتاب آینه جهان نما که فهرست کتاب ناسخ التواريخ است وفات آنحضرت را در سال یکصد و پانزدهم مذکور داشته.

در بحار الانوار از محمد بن عمرو مروی است که گفت و اما در روایت ما میباشد که آن حضرت در سال يكصد و هفدهم وفات کرد ، و اینوقت هفتاد و هشت ساله بود و دیگری جز او گوید وفات آنحضرت در سال یکصد و هیجدهم روی داد .

وابونعيم فضل بن دکین میگوید وفات آن امام انام علیه السلام در مدینه طیبه در سال یکصد و چهاردهم روی داد ، و محمد بن سنان گوید که محمد قبل از شهادت جدش حسین علیهما السلام بمدت سه سال متولد گردید، و در سال یکصد و چهاردهم هجری در پنجاه و هفت سالگی وفات نمود.

و در کتاب اعلام الورى ومناقب وفات آن حضرت را در سال یکصد و چهاردهم نگاشته است .

و مسعودی در مروج الذهب میگوید که در ایام ولید بن يزيد بن عبدالملك ابن مروان وفات حضرت باقر علیه السلام روی داد، و در سال وفات آن حضرت منازعه کرده اند بعضی چنان میدانند که در زمان هشام بن عبدالملك در سال يكصد و هفدهم بوده ، و پاره چنان دانند که آنحضرت در سال یکصد و چهاردهم وفات نمود ، و بعضی گویند آنحضرت در ایام یزید بن الولید در مدینه وفات کرد و پنجاه و هفت سال از سن مبارکش برگذشته بود صلوات الله وسلامه عليه.

ص: 318

و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الائمه میگوید در تاریخ وفات آن حضرت بسه قول اختلاف نموده اند: یکی این است که وفات آنحضرت در سال یکصد و هفدهم روی داده و راوی این روایت واقدی است ، دوم این است که در سال یکصد و چهاردهم وفات نمود و راوی این خبر فضل بن دکین آن است وسیم آن است که در سال یکصد و هیجدهم روی نمود.

و محمد بن طلحه شافعی در کتاب مطالب السئول في مناقب آل الرسول میگوید وفات آن حضرت در سال یکصد و هفدهم روی داد، و صاحب فصول المهمه میگوید که ابو جعفر محمد بن علی بن الحسين الباقر علیهم السلام در سال یکصد و هفدهم برضوان یزدان خرامید ، و در تاریخ اخبار الدول و آثار الاول میگوید آنحضرت در سال یکصد و هفدهم بدرود جهان فرمود .

ودر كتاب روضة المناظر في اخبار الأوائل والاواخر تاليف ابي الوليد محمد بن الشجنه میگوید و در سال یکصد و شانزدهم غمد الباقر ابن زین العابدين صلوات الله عليهما وفات نمود .

و در کتاب تاریخ الخلفاء جلال الدین سیوطی مسطور است که از اعلام و اعیانی که در زمان خلافت هشام بن عبدالملك وفات کردند ابوجعفر باقر علیه السلام بود.

و در کتاب نور الابصار وفات آن حضرت را در سال یکصد و هفدهم رقم کرده است ، و در کتاب رسالة الصبان نیز در سال یکصد و هفدهم مرقوم نموده است ، والله تعالى اعلم .

ص: 319

ذکر کیفیت وفات حضرت ابی جعفر امام محمد باقر صلوات الله و سلامه عليه

در بحار الانوار ومدينة المعاجز از ابو بصير و غیره مروی است که گفت :

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم فرمود: پدرم علیه السلام بمرضی شدید دچار شد چندانکه بر آنحضرت بیمناک شدیم و پارۀ از اصحاب آنحضرت بر فراز سرش گریان گشتند .

آن حضرت روی بدو کرد و فرمود «اني لست بميت في وجعي هذا»یعنی غم و اندوه مدارید که من از این رنج که بآن اندرم نخواهم مرد .

میفرماید پس آن حضرت صحت یافت و چندانکه خدای میخواست زنده بماند و سالی چند بگذرانید آنگاه در آنحال که در کمال عافیت و صحت و سلامت بود و هیچ باکی نداشت فرمود ایفرزند من در فلان روز می میرم و در همان روز که فرموده بود وفات نمود .

و بروایتی حضرت صادق علیه السلام فرمود از آن پس آنحضرت بمرضی خفیف و رنجی هموار دچار شد و ما را وصیت همی گذاشت و فرمود جمعی از مردم مدینه را نزد من حاضر کن تا ایشان را بر این وصیت بشهادت گیرم ، عرض کردم ای پدر وجود مبارکت را باکی نیست .

«فقال يا بني إن الذى جائني فأخبرني أنى لست بميت في مرضى ذلك هو الذي أخبرني اني ميت في مرضى هذا » فرمود ای پسرك من همانا آنکس که مرا خبر داد که نخواهم مرد هم اکنون مرا آمد و خبر داد که در این مرض که بآن اندرم بخواهم مرد .

و بروایت دیگر از سدیر و محمد بن اسماعیل در بحار و مدينة المعاجز از

ص: 320

حضرت ابی عبدالله علیه السلام مسطور است که فرمود :

پدرم بمرضی شدید مبتلا گردید چندانکه بر آنحضرت بيمناك شديم ، و پاره از اهل آنحضرت بر فراز سر مبارکش گریستن گرفت، آن حضرت بدو روی کرد و فرمود از این درد که بآن گرفتار هستم نمی میرم «إنه أتاني اثنان فأخبراني أنى لست بميت من وجعى هذا »بدرستیکه دو تن نزد من آمدند و با من خبر دادند که از این درد نخواهم مردن و آنحضرت از آن وجع آسایش گرفت و چندانکه خدای میخواست زنده بماند .

تا روزی در آنحال که صحیح و سالم و بی باک بود فرمود«يا بني إن الذين أتياني في شكايتي التي قمت منها ، أتياني فأخبراني أني أموت من وجعى هذا يوم كذا و كذا »

ه سلیمان ای پسرك من همان دو تن که در آن مرض من که از آن بر ستم بمن آمدند و خبر دادند که از آن نمی میرم هم اکنون بیامدند و خبر دادند که از این مرض بخواهم مرد ، حضرت صادق علیه السلام میفرماید در همان روز که این سخن فرمود وفات نمود ، صلوات الله عليه .

و هم در کتاب بحار الانوار و فصول المهمه ومدينة المعاجز سند بحضرت ابی عبدالله علیه السلام منتهی میشود که فرمود:

در خدمت پدرم بودم در آنروز که وفات میفرمود پس با من در باب غسل و کفن و دفن خود به چیزی چند وصیت فرمود ، عرض کردم یا اباه سوگند با خدای از آنوقت که رنجور شدی هیچوقت ترا باین خوبی و خوشی که امروز بینم ندیدم و در چهره مبارکت اثر مرگ نمی نگرم .

«فقال يا بني أما سمعت علي بن الحسين علیهما السلام يناديني من وراء الجدار يا محمد تعال عجل»فرمود اى پسرك من آیا نمی شنوی که علی بن الحسين علیهما السلام ندا میفرماید مرا از پشت دیوار که ای محمد شتاب گیر و بیا.

و دیگر در بحار الانوار و مدينة المعاجز از عبدالله بن ابي يعفور مذكور

ص: 321

است که گفت :

از حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه شنیدم فرمود که روزی پدرم علیه السلام ميفرمود « إنما بقى من أجلى خمس سنين ، فحسبت فما زاد ولا نقص »يعنى بدرستیکه از عمر من پنجسال باقی است و من آنمدت را بحساب گرفتم نه یکروز زیاد و نه یکروز کم از آن مقدار شد.

و دیگر در بحار الانوار از زراره از حضرت ابی جعفر علیه السلام از رؤیای آن حضرت و خبر از وفات آنحضرت علیه السلام مسطور است و چون از این پیش اشارت شد دیگر باعادت حاجت نمیرود .

و دیگر در بصائر الدرجات از حضرت امام جعفر صادق سلام الله عليه مروی است که:

در آن شب که حضرت باقر صلوات الله عليه بجنان جاویدان میخرامید در خدمت آنحضرت شد و آنحضرت در حالت مناجات بود ، و با دست مبارك بآ نحضرت اشارت فرمود که تأخیر گیرد و آنحضرت برجای بماند تا گاهی که حضرت باقر از مناجات فراغت یافت .

آنگاه حضرت صادق بآن حضرت علیهما السلام نزديك شد حضرت باقر فرمود «یا بنى إن هذه الليلة التى أقبض فيها ، وهى الليلة التى قبض فيها رسول الله صلی الله علیه وآله»

ای پسرك من همانا این همان شب است که قبض میشود روح من ، و این همان شب باشد که رسول خدای قبض روح شد .

و بروایت علامه مجلسی در جلاء العیون در دنباله این خبر فرمود : در اینوقت پدرم علی بن الحسين علیهما السلام برای من شربتی آورده که من بیاشامیدم و مرا بلقای خدایتعالی بشارت داد .

و نیز در جلاء العیون از قطب راوندی از حضرت صادق علیه السلام مسطور است که :

ص: 322

چون شب وفات پدرم علیه السلام فرا رسید و حالش دیگر گون گردید ، و چنان بود که آب وضوی آنحضرت را بهر شب نزديك جامه خواب آن حضرت میگذاشتند ، دو کرت فرمود که بریزید آب را ، مردم گمان کردند که آن حضرت از بیهوشی تب این سخن میفرماید ، پس من برفتم و آب را بریختم و نگران شدم که که موشی در آن آب بیفتاده است ، و آنحضرت بنور امامت بدانسته بود .

معلوم باد در کتاب حضرت امام زین العابدین علیه السلام اينحدیث بهمين تقريب مذکور شد .

ص: 323

ذكر وصیت حضرت باقر سلام الله علیه در باب غسل و کفن و دفن خود

در کتاب جلاء العیون مسطور است بسند معتبر از کلینی که روزی یکی از دندانهای مبارک حضرت امام باقر صلوات الله عليه جدا شد ، آن دندان شریف را بدست مبارك گرفت و فرمود: الحمد لله آنگاه با حضرت صادق علیه السلام فرمود چون مرا مدفون سازی این دندان را با من دفن کن ، و پس از چند سال دندانی دیگر از آن حضرت جدا شد همچنان در کف دست مبارک گذاشت و فرمود:الحمد لله ، و گفت ای جعفر چون من از دنیا بیرون شوم این دندان را با من دفن کن .

و دیگر در بحار الانوار و جلاء العیون و کتاب کافی مسطور است که : حضرت ابی عبدالله فرمود پدرم علیهما السلام در جمله وصیت خود مکتوب فرمود که بدن مبارکش را در سه جامه کفن کنم :یکی در ردای آنحضرت که از برد یمانی بود و روزهای جمعه در آن نماز میگذاشت ، و در جامه دیگر ، و پیراهنی که خود می پوشید ، عرض کردم ای پدر اینگونه نگاشتن از چیست؟ .

فرمود «أخاف أن يغلبك الناس و إن قالوا كفنه في أربعة أو خمسه فلا تفعل ،و عممنى بعمامة وليس تعد العمامة من الكفن إنما يعد ما يلف به الجسد».

یعنی بیم دارم که مردمان در تو زبان گشایند و همی گویند پدرش را چهار یا پنج کفن کرد (1)و تو چنین مکن و عمامه بر سرم به بند و عمامه را در جمله جامهای کفن بحساب مگیر زیرا که آنچه بیدن میت ملفوف شود کفن شمرده میشود.

و هم در در این خبر در جلاء العیون مسطور است که فرمود برای من زمین را شق کن و بشکاف بجای لحد زیرا که من فر به میباشم و در زمین مدینه نمیتوان برای من لحد ساخت و قبر مرا چهار انگشت از زمین بر افراز ، و آب بر قبر

ص: 324


1- این ترجمه نشان میدهد که مؤلف مرحوم «کفنه»را بلفظ ماضی خوانده است ، ولی ظاهر اینست که بلفظ امر باشد و حاصلش اینست که اگر گفتند در چهار یا پنج کفن کن تو این کار را مکن . م .

من بزير ، و اهل مدینه را گواه گرفت .

چون ایشان بیرون رفتند عرض کردم ای پدر آنچه فرمان میفرمودی بجای میآوردم و حاجت بگواه نبود فرمود ای فرزند این گواه از بهر آن گرفتم که بدانند وصی من توئی و در امانت من با تو منازعت نورزند و بقیه خبر در جای خود مسطور شد .

و نیز در بحار الانوار از کافی بهمین تقریب که مذکور شد از حماد بن عثمان از حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه مسطور است که فرمود:

پدرم در ایام رنجوری خود روزی با من فرمود « يا بني أدخل أناساً قريش من أهل المدينة أشهدهم »اى يسرك من جماعتی از طایفه قريش که از مدینه اند بخدمت من در آور تا ایشان را گواه گردانم.

حضرت صادق علیه السلام میفرماید جماعتی از آن گروه را بخدمت آن حضرت در آوردم «فقال يا جعفر إذا أنامت فغسلني و كفني و ارفع قبرى أربع أصابع ورشه بالماء ».

عرض کردم اگر باین امر مرا فرمان میکردی بجای می آوردم و شهادت این جمع از چیست «فقال يا بني أردت أن لا تنازع »خواستم باتو نزاع نکنند .

یعنی در عمل کردن باین سنن و ارتکاب تغسیل و تکفین ، یا در امامت چه وصیت کردن آن حضرت از علامات امامت حضرت صادق علیه السلام است .

و نیز در بحار الانوار از کتاب کافی از زراره یا دیگری مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمان کرد تا در سوگواری و ماتم آنحضرت هشتصد در هم بکار بندند ، و این کردار را از سنت میدانست، چه رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود برای آل جعفر طعامی بساز آرید که ایشان بمصیبت مشغول هستند،یعنی از تدارك کار خود باز مانده اند .

و هم در کافی مرویست که چون حضرت ابی جعفر وفات میفرمود بحضرت صادق علیه السلام وصیت فرمود که در آن حجره که در آن وفات نمود در هر شب چراغ بیفروزند.

ص: 325

و نیز در آن کتاب مسطور است که چون حضرت ابی جعفر وفات نمود حضرت صادق صلوات الله عليهما بفرمود تا در آن اطاق که آنحضرت ساکن بود چراغ بر افروختند و چون امام جعفر صادق صلوات الله علیه وفات کرد حضرت ابي الحسن علیهما السلام بفرمود تا در اطاق ابی عبد الله علیه السلام چراغ روشن کردند ، تا گاهی که آنحضرت را بعراق بردند دیگر معلوم نشد .

و هم در کافی از اسماعیل بن همام از حضرت رضا علیه السلام مروی است که حضرت ابی جعفر سلام الله علیه در حالت احتضار فرمود :

«إذا أنامت فاحفروا لى و شقوالى شفاً ، فان قيل لكم إن رسول صلی الله علیه وآله لحد له فقد صدقوا» چون من بمردم گوری از براي من حفر کنید و بر شکافته دارید و اگر با شما گویند برای رسول خدای صلی الله علیه وآله گور بکندند و احد آوردند براستی سخن کرده اند .

یعنی اینکه من میگویم برای گور من لحد بر نیاورید نه آن است که معمول نیست بلکه برای قبر رسول خدای اینگونه قبر بپای بردند، لکن چون من فربی هستم در خاک مدینه نمیتوان لحد برای قبر من بر آورد چنانکه بآن اشارت شد که خود آنحضرت باین سبب سخن فرموده است .

و دیگر در کتاب جلاء العیون و جز آن بسند موثق از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مسطور است که پدرم فرمود :

ای جعفر از مال من وقفی مقرر دار برای ند به کنندگان وزاری نمایندگان که ده سال در منی در موسم حج بر من گریه کنند و رسم ماتم و قانون سوگواری را تجدید نمایند و بر مظلومیت من گریستن گیرند .

و دیگر در بحار الانوار از محمد بن مروان از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مردیست که فرمود :

چون ابو جعفر علیه السلام بدرود زندگانی میفرمود شصت تن مملوك داشت و در

ص: 326

حال موت خود ثلث ايشان را آزاد ساخت .

و نیز در بحار الانوار از کتاب کافی از ابو بصیر از حضرت ابی عبدالله مروی است که فرمود :

حضرت ابی جعفر سلام الله عليهما اشرار غلامان خود را در حال موت خود آزاد و نکویان آنان را بحال مملوکیت باز گذاشت ، عرض کردم ای پدر گرامی آن جماعت اشرار را آزاد فرمودی و آن جماعت را که نیکو هستند نگاه داشتی .

« فقال انهم قد أصابوا منى ضرباً فيكون هذا بهذا »فرمود آن غلامان شریر چون برای تنبیه مضروب واقع میشدند آزاد کردم که در عوض آن ضرب باشد .

ص: 327

ذكر علت وفات حضرت ابی جعفر امام محمد باقر صلوات الله و سلامه عليه

در بحار الانوار و شرح شافیه ابی فراس و جلاء العیون مجلسى اعلى الله مقامه و جلاء العيون محمد رضای حسینی رحمة الله عليه و اغلب كتب احادیث و اخبار از قطب راوندی باسانید معتبره از ابو بصیر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرویست که فرمود :

چنان بود که زید بن الحسن با پدرم در میراث رسول خداى صلی الله علیه وآله مخاصمت مینمود و میگفت من از فرزندان حسن سلام الله عليه و از تون بميراث آنحضرت او لویت دارم چه از فرزندان اکبر و مهین تر هستم درع و دراعه و شمشیر رسول خدای را با من تسلیم کن ، وگرنه در میان من و تو کار بخصومت میکشد ، و میراث آن حضرت را با من قسمت کن و با من گذار پدرم علیه السلام از اینکار امتناع ورزید.

و چون عمم زید بن علی از اینحال با خبر شد سخت خشمناك گردید ، و بازید بن الحسن گفت این جواب با من است و باتفاق بمنزل قاضی به محاورت میرفتند .

یکی روز در حال مخاصمت و مکالمت زید بن الحسن بازید بن علی گفت يا ابن السندية خاموش باش، چون زید بن علی این سخن بشنید گفت ناخوش و نکوهیده مجادلت و خصومتی است که نام مادرها در آن برده شود ، سوگند با خدای تا زنده باشم باختیار خود با تو سخن نرانم .

پس از روی اعراض بر خاست و نزد پدرم آمد و عرض کرد ای برادر من محض وثوقی که بحضرت تو داشتم سوگندی بیاد آورده ام و میدانم که تو مرا مکره و خایب نمیفرمائی، سوگند خورده ام که بازید بن الحسن مکالمه و مخاصمه نکنم و آن داستان و ابعرض رسانید، پدرم علیه السلام زید را معاف نمود .

ص: 328

و چون زید بن الحسن اینحال بدانست مغتنم شمرد و گفت مخاصمه من با محمد بن علی است و با برادرش هیچ خصومتی ندارم ، و بعد از آن در خدمت پدرم شد و گفت قاضی در میان من و تو حکم است ، و ناچار باید بمحضر قاضی حاضر شوی .

چون آن بیرون شد زبان بنصیحت زید بر گشود که از این دعوی ناحق در گذر ، و بیرون از جهتی با دوستان یزدان بخصومت مگذران اگر خواهی از بهر تو معجزه آشکار نمایم تا ترا مکشوف افتد که حق با من است .

«يا زيد إن معك سكينة فد أخفيتها أرأيتك إن نطقت هذه السكينة التي تسترها منى فشهدت أنى أولى بالحق منك فتكف عنى ».

ای زید همانا کاردی با خوبش داری و پنهانش داری اگر این کارد که مستور داشتی بقدرت خدای بسخن در آید و بر حقانیت من گواهی دهد از من دست باز میداری .

زید عرض کرد آری و بر این پیمان سوگند با خدای بخورد « فقال أبي أيتها السكينة انطقى باذن الله » پدرم سلام الله علیه فرمود ای کارد سخن گوی باذن خدای .

پس آن دشنه از دست زید بن الحسن بزمین افتاد و با زبانی فصیح گفت ای زید تو ستمکاری و محمد از تواحق و اولی باشد و اگر از مخاصمت او دست باز نداری ترا هلاک میکنم.

زید چون اینحال بدید از کمال حیرت و دهشت بیهوش بیفتاد و پدرم دستش را بگرفت و بپای شد آنگاه فرمود « يا زيد إن نطقت الصخرة التي نحن عليها أتقبل » اى زید اگر این سنك كه بر آن هستیم بسخن آید و بر حقیت من و بطلان تو سخن کند آیا پذیرفتار میشوی ، عرض کرد آری .

پدرم بآن سنك اشارت کرد و آن صخره بفرمان یزدان چنان بحرکت

ص: 329

آمد که نزديك بآن شد که زید را قرار و استقامت بر آن ممکن نشود و از آن سنك آنچه در زیر قدم مبارك پدرم بود ساكن بود آنگاه سنك بسخن آمد و گفت ای زید تو ظالمی و محمد از تو اولی و احق است و اگر ترك اين خصومت نکنی ترا بهلاکت رسانم.

زید از این حالت عجیب از خویش بگردید و پدرم دستش را بگرفت و اورا بپای داشت .

آنگاه فرمود « يا زيد أرأيت إن نطقت هذه الشجرة أتكف» اگر اين درخت بسخن آید و بر حقیت من گواهی دهد از این دعوی خاموش میشوی ؟ عرض کرد آری.

پس پدرم علیه السلام آندرخت را بخواند و آن درخت بقدرت خدای زمین را سخت و سست در هم شکافت چندانکه ایشان را بسایه گرفت و گفت ای زید تو ستمکاری و محمد از تو سزاوارتر و اولی است از مخاصمتش کناری جوی و گرنه بزودی تباه میشوی .

چون زید اینحال غریب را مشاهدت نمود بیهوش بیفتاد، پدرم دستش را بگرفت و بپای داشت و درخت بمکان خود باز گشت و زید سوگند یاد کرد که از آن پس ترك مخاصمت کند و با پدرم متعرض نشود و از همان مکان باز شدند.

و زید در همان روز بدرگاه عبدالملك بن مروان روی نهاد و بروی در آمد و گفت همانا از نزد ساحری کذاب و جادو کاری دروغ زن بدرگاه تو آمده ام ، و در دولتخواهی جایز نمیشمارم که او را بر جای گذاری پس آن داستان را بجمله بعرض رسانید .

عبدالملك نامه بعامل مدینه نگاشت که محمد بن على را مقيداً بسوى من فرست و با زید گفت اگر ترا بقتل حمد بن علی رخصت دهم او را بقتل میرسانی؟

گفت : آری

ص: 330

بالجمله چون این مکتوب بعامل مدینه پیوست ، در جواب عبد الملك نوشت:

این نامه من نه از در مخالفت و نا فرمانی با امیر المؤمنين است ، لكن آنچه در صلاح بینی و دولتخواهی بخاطرم میرسد بعرض میرسانم، همانا این مرد را که این فرمان در حقش نمودی امروز در روی زمین هیچکس از وی به عفیف تر و زاهدتر و باورع تر نیست ، تمامت اوقات خود را در محراب عبادت میگذراند ، و چون در محراب عبادت صدا بتلاوت و قرائت کلمات یزدانی بلند می نماید و حوش و طیور از آن صوت دلربا بروی انجمن میشوند و درندگان بآن صوت دلفریب بی شکیب میگردند، و چون آواز بقرائت بر میکشد گوئی داود علیه السلام بمزامیر مشغول گردیده است و بقرائت زبود پرداخته است.

«و إنه من أعلم الناس ، و أرق الناس ، و أشد الناس اجتهاداً وعبادة ، وكرهت لأمير المؤمنين التعرض له ، فان الله تبارك و تعالى و عز وجل لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم ».

و محمد بن علی علیهما السلام از تمامت مردم جهان داناتر و در تضرع و زاری در حضرت باری رقیق تر و از جمله جهانیان در عبادت یزدان کوشنده تر است و من مکروه میشمارم که امیر المؤمنين بدون سبب و علت بچنین کسی متعرض گردد چه خدای چنانکه فرموده است نعمت و دولت و وسعت و عزت هیچ قومی را دیگرگون نمیفرماید تا ایشان در احوال و اخلاق خویش تغییر ندهند .

چون عبدالملك بر مضمون این مکتوب واقف گرديد نيك شاد و خرسند گردید، و پند و اندرز والی را به پسندید، وزید بن الحسن را بخواند و نامه را بدو داد تا بخواند ، زید گفت همانا محمد بن علی والی مدینه را بزروسیم ازخودخوشنودساخته است، عبدالملك گفت در اینجا راهی نماند اگر راهی دیگر برای زحمت آن حضرت بخاطر داری بیار .

زید بن الحسن گفت آری همانا سلاح رسول خدای صلی الله علیه وآله و شمشیر و زره

ص: 331

و انگشتری و عصا و ترکه آن حضرت نزد محمد بن علی میباشد اینجمله را بفرست و ازوی طلب کن اگر از تقدیم آن مضايقت نمود بها نه قتل او بدست تو می افتد و نزد مردم معذور خواهی بود .

عبدالملك این رأی را ستوده شمرد و بعامل مدینه فرمان نوشت که هزار بار هزار درهم بخدمت محمد بن علی حمل کن، و هر چه از میراث رسول خدای صلی الله علیه وآله نزد اوست از وی بطلب .

پس عامل بمنزل پدرم بیامد و آن مکتوب را بحضرتش معروض داشت ، فرمود روزی چند مرا مهلت بده والی مدینه مسئول آنحضرت را باجابت مقبول بداشت .

آنگاه پدرم متاعی چند که بر آنجمله که عبد الملك خواسته بود اشتمال داشت و مهیا بود فراهم ساخت و حمل کرده برای عامل مدینه فرستاد ، عامل بخدمت او تقديم كرد عبدالملك بسیار خرسند و شادمان گردید ، وزيد بن الحسن را احضار کرده آن اشیاء را بروی عرضه داد.

زید گفت سوگند باخدای که محمد بن علی از متاع وتركه رسول خدای صلی الله علیه وآله کم و بیش هیچ از بهر تو نفرستاده است .

عبدالملك آشفته شد و با پدرم نوشت که مال ما را بگرفتی و از آنچه خواستم چیزی بما نفرستادی .

پدرم در جواب عبدالملك نوشت كه من بجانب تو فرستادم آنچه را که صلاح دیدم خواهی باور کن خواهی نکن .

عبدالملك ناچار در صورت ظاهر آنحضرت را تصدیق کرد، و مردم شام را انجمن ساخت و با ایشان گفت اينك متاعهای رسول خدای صلی الله علیه وآله است که برای من فرستادند و باین حال مفاخرت و مباهات همی ورزید.

ونيز بحسب ظاهر بازید بن الحسن برآشفت و او را بگرفت و در بند وزنجیر کشیده محبوس ساخت، و گفت اگر نه آن بودی بودی که نمیخواهم بخون هيچيك از شما فرزندان فاطمه سلام الله عليها مبتلا گردم البته ترا میکشتم.

ص: 332

آنگاه مکتوبی بخدمت پدرم علیه السلام کرد که پسر عمت را بخدمت تو فرستادم تا اورا نيك تادیب نمائی ، و در حضرت تو روزگار سپارد ، چون زید را بخدمت پدرم آوردند بازید فرمود :

«ويحك يازيد ما أعظم ما تأتى به وما يجرى على يديك ، إني لأعرف الشجرة التي نحتت منها ولكن هكذا قدر فويل لمن أجرى الله على يديه الشر »

وای بر توای زید چه بسیار عظیم و بزرگ است آنچه را اراده کرده و بیاورده ای و سخت شنیع است آنچه بدو دست تو جاری خواهد شد همانا من میشناسم و میدانم آندرخت را که این زین را از آن تراشیده اند و آنچه در آن زین آمیخته و تعبیه کرده اند، لکن تقدیر بر اینگونه رفته که من براین طریق شهید گردم ، پس وای بر کسیکه شر بدست او جاری شود .

پس آنزین را با مر آن خلیفه مردود بر اسب نهادند و آن حضرت بر آن سوار شد ، و چون پیاده گردید آماس و و دم کرده بود و آثار موت در خود مشاهدت فرمود ، آنگاه فرمان کرد تا کفنهای آنحضرت را حاضر ساختند ، و در میان آنها جامهای سفید بود که آنحضرت در آنها احرام بسته بود و فرمود که اینها را در میان اكفان من مقرر دارید، و سه روز بدرد و الم ومشقت دچار بود، و روز سوم بسایر شهدا و ائمه هدی و اهل بیت رسول خدا ملحق گردید .

حضرت صادق علیه السلام میفرماید که آنزین نزد ما معلق است و هر وقت بآن نظر میکنیم شهادت آن حضرت را بخاطر میآوریم و بر اینگونه آویزان خواهد بود تا طلب خون خود را از دشمنان خود بکنیم ، یا در زمان رجعت یا زمانیکه خود میدانند.

و چون حضرت باقر علیه السلام بجنان جاویدان خرامید زید بن الحسن را از پس روزی چند مرضی دچار و دماغش آشفته شد، چنانکه خودش را برتافت و هذیان و بیهوده همی براند، و ادای نماز را فرو گذاشت تا بآتش نیران و عذاب یزدان شتافت.

ص: 333

معلوم باد چنانکه در بحار الانوار و شرح شافیه ابی فراس و پاره کتب اخبار مسطور واشارت گردیده است، ظاهراً چنان می نماید که از پایان این خبر شریف چیزی ساقط شده باشد ، و ظاهر میشود که اهانت و خوار نمودن عبد الملك زيد را وفرستادن اور ا بحضرت باقر علیه السلام بر طریق مصلحت بود ، چه سجیت و طینت زیدبر عبد الملك مكشوف گردید که قاتل امام علیه السلام تواند بود ، از این روی پوشیده باوی پیمان نهاد که زین را مسموم کرده بتوسط او برای آنحضرت بفرستد تا آن حضرت بر آن سوار شود و اسباب شهادت آن امام علیه السلام گردد .

چنانکه در جلاء العیون در ترجمه این خبر مینویسد که زینی را بازید بفرستاد تا آنحضرت بر آن بر نشیند، و امام محمد باقر علیه السلام بعلم امامت آن کید پنهان را آشکار فرمود و بازید بن الحسن گفت من آندرختی که این زین را از آن تراشیده اند میشناسم ، چگونه از آن سمی که در آن تعبیه کرده اند بی خبرم لکن تقدیر بر آن رفته است که باین طریق شهید شوم.

و از این روی امام جعفر علیه السلام فرمود که آن زین در خدمت ایشان معلق است تاکسی بآن نزديك نشود ، و از آن زهر زحمت ،نیابد و در آن هنگام که در زمان رجعت از کفار انتقام میکشند آن زین حاضر باشد.

راقم حروف گوید چنانکه در بحار نیز اشارت رفته است سخت مشکل مینماید که این حکایت در زمان عبدالملك مروان روی داده باشد، و با هیچ تاریخی درست نمی آید. زیرا که شهادت آنحضرت در زمان هشام بن عبدالملك است و بیگمان لفظ هشام از قلم کتاب ساقط شده است ، و پارۀ از مؤلفین که دقت نکرده اند در کتابهای خود بنام عبدالملك مذكور داشته اند .

و از این گذشته حضرت باقر علیه السلام در زمان عبدالملك دارای رتبت امامت نبود و حضرت امام زین العابدین در قید حیات بود و حضرت باقر بچند سال بعد از مرك عبد الملك امامت و وصایت دریافت ، و با بودن پدر بزرگوارش علیه السلام میراث رسول

ص: 334

خدای صلی الله علیه وآله بحضرت باقر علیه السلام تعلق نمیگرفت که زید بن الحسن با آن حضرت خصومت نماید، و آنحضرت اظهار معجزات باهره فرماید لابد این خبر در زمان هشام بن عبدالملك هست و اسم هشام از قلم کتاب و نساخ ساقط گردیده است .

چنانکه مجلسی علیه الرحمه در کتاب تذکرة الائمه تمام این خبر را با هشام بن عبدالملك منسوب داشته ، و میفرمایدهشام زین زهر آلود بزید بن الحسن داد و او را بخدمت آنحضرت فرستاد و اسباب شهادت آنحضرت همان زین مسموم گردید .

و با این صورت مشخص میشود که وفات آنحضرت در زمان هشام بن عبدالملك روی داده است ، و مخاصه زید بن الحسن با آن حضرت در زمان امامت و وراثت آنحضرت بوده است چنانکه از اخباری که از این پس بخواست خدا مسطور میشود نیز معلوم میگردد .

و بروایت علامه مجلسی در بحار از این با بو به ابراهیم بن ولید بن يزيد آن حضرت را مسموم نمود، و بروايت صاحب جنات الخلود ابراهيم بن وليد والى مدينه آن حضرت را در میان طعامی زهر داد و آن حضرت بدان سبب آزادی صعب بهم رسانید و بعد از چندروز رحلت فرمود ، و تحقیق این مطلب در جای خود مذکور میشود .

ص: 335

ذکر خلفاتی که از بنی امیه با حضرت ابی جعفر باقر صلوات الله علیه معاصر بوده اند

مجلسی اعلی الله مقامه در بحار الانوار میفرماید: در ایام امامت آنحضرت خلفاي معاصرین عهد همایونش: ولید بن عبدالملك بن مروان است که در پایان خلافتش حضرت امام زین العابدین وفات نمود و حضرت باقر سلام الله عليهما امام انام وفرمانفرمای عالم امکان شد.

و دیگر سلیمان بن عبدالملك وعمر بن عبدالعزيز ويزيد بن عبدالملك و هشام ابن عبد الملك است و آن حضرت در زمان خلافت هشام رحلت فرمود چنانکه در دامنه این کتاب مستطاب بهمین ترتیب اشارت میرود و در کتب تواریخ و اخبار معتبره بر این نسق عنایت رفته و اصح روایات شمرده اند و در فصول المهمه مسطور است که معاصرین آنحضرت ولید و فرزندانش یزید و ابراهیم است .

وهم مجلسي بروایت از مناقب میفرماید که در سنین امامت آنحضرت ولید بن یزید و سلیمان بن عبدالملك وعمر بن عبد العزيز و يزيد بن عبدالملك و برادرش هشام و ولید بن یزید و برادرش ابراهیم بن یزید خلافت کردند و آن حضرت در بدایت سلطنت ابراهیم رحلت فرمود.

و در جای دیگر میفرماید هشام بن عبدالملك آنحضرت را مسموم نمود، وهم در جای دیگر میفرماید بقولی در زمان ابراهیم بن ولید بن عبد الملك بزهر وفات نمود.

و در جای دیگر میفرماید سید بن طاوس علیه الرحمه در زیارت کبیره میفرماید «وضاعف العذاب على من شرك في دمه وهو ابراهيم بن الوليد »مضاعف گردان عذاب را بر آنکس که شريك خون آن حضرت گردید و او ابراهیم بن ولید است .

و این اخبار با هم منافی است و بیگمان در خبر سابق در قلم کاتب که معاصرین آنحضر ترا ولید بن یزید نوشته سهو شده و مقصود وليد بن عبد الملك است.

ص: 336

ذکر زمان انتقال حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام از این سرای فانی بسرای جاودانی و ریاض رضوانی

بعد از ذکر اقوال مختلفه و روایات متشتته در وفات و معاصرین آنحضرت بنقل اقوالی که در زمان انتقال حضرت امام محمد باقر علیه السلام ماثور است اشارت میرود و مختار آن نگاشته میشود .

در بحار الانوار میفرماید وفات آنحضرت در زمان هشام بن عبد الملك بود و در جای دیگر از صاحب مناقب روایت میفرماید که وفات آن حضرت در مدینه طیبه در شهر ذی الحجه و بقولی شهر ربيع الآخر سال یکصد و چهاردهم روی داد .

و هم در مقام دیگر از کافی مرقوم میفرماید که محمد بن علی باقر علیه السلام بروایت ابن مسکان از ابو بصیر از ابو عبد الله علیه السلام در سن پنجاه و هفت سالگی در سال یکصد و چهاردهم وفات نمود و نوزده سال و دو ماه بعد از علی بن الحسين علیهما السلام زندگانی کرد.

و در جلد اصول از کتاب کافی مسطور است در سال یکصد و چهار دهم وفات نمود چنانکه باین خبر اشارت رفت .

و از بیان مجموع این اخبار و ملاحظه مدت امامت سایر ائمه هدی صلوات الله عليهم در پارۀ امور دیگر که بر ارباب تتبع مکشوف می افتد اصح اقوال این است که شهادت آنحضرت در روز دوشنبه هفتم شهر ذى الحجة الحرام سال يكصدو چهار دهم هجری نبوی صلی الله علیه وآله روی داده باشد ، چنانکه در بعضی کتب دیگر و همچنین در کتاب تذکرة الائمه همین را اختیار فرموده است و شیخ شهید و جمعی دیگر و صاحب جنات الخلود و حبيب السير نیز براین تاریخ وثوق دارند.

و از اینکه بگذریم وفات آنحضرت را بماه ربیع الاول يا ربيع الثاني سال مذکور نیز منسوب میتوان داشت، لکن همان روایت که مختار و مذکور گردید اصح و اتقن روایات است .

ص: 337

در بحار الانوار و مدينة المعاجز و ديگر كتب اخبار و جلاء العیون مسطور است که حماد بن عثمان گفت .

از ابو بصیر مرا حدیث رفت و گفت شنیدم که حضرت ابی عبدالله علیه السلام میفرمود مردی در چند میل دور از مدینه بود در خواب دید که با او گفتند برو وبر ابو جعفر علیه السلام نماز بگذار ، همانا فرشتگان خدای در بقیع او را غسل میدهند .

پس آنمرد بیدار شد و با تمام شتاب بجانب مدینه برفت، چون در بقیع رسید معلوم کرد که آن حضرت برضوان خدای شتافته و بدن مبارکش را غسل میدهند .

در کتاب جنات الخلود مسطور است که آنحضرت را هشام بن عبد الملك مسموم گردانید و منقول است که آنحضرت همیشه با عین تضرع در دل شب خصوصاً در آن ایام که دچار آزار بود این کلمات را تکرار میفرمود :

«أمرتنى فلم أئتمر ، و نهيتنى فلم أنزجر ، أنا عبدك بين يديك ولا أعتذر » .

صاحب جنات الخلود میگوید مروی است که حضرت باقر علیه السلام وصیت فرمود که آن پیراهنی را که در زمان حیات خود میپوشید بر آن حضرت کفن نمایند و بر حسب وصیت معمول داشتند، اگر چه برخی از فضلاء مکروه شمرده اند که میت را در جامه ای دوخته خصوصاً با آستین کفن نمایند .

لکن محتمل است که مقدمه آنحضرت را مستثنی شمارندو جامه ای را که وجود مبارکش در آن بعبادت اشتغال داشته بر کفن تازه مزیتی باشد، چنانکه پیراهن مبارك رسول خدای صلی الله علیه وآله را برای فاطمه بنت اسد کفن ساختند و علتش آن است که تا قیامت پوسیده و فرسوده نخواهد شد.

و از این روی در خبر است که چون کسی بدشواری جان بسپارد بموضع نمازش نقل کنند تا آسان جان دهد،و از این پیش در ذیل وصایای آنحضرت در باب پیراهن مبارك اشارت رفت.

ص: 338

و در تذکره سبط ابن جوزی و کتاب فصول المهمه نیز مسطور است که آنحضرت وصیت فرمود که بدن مبارکش را در آن پیراهن که در آن بعبادت مشغول بود کفن گردانند و الله تعالی اعلم .

ذكر مدفن شریف حضرت ابی جعفر امام محمد باقر سلام الله عليه

با تفاق ائمه اخبار و نقله آثار مدفن شریف حضرت باقر محمد بن علي بن الحسین سلام الله عليهم در قبرستان بقیع در آنجا که پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدين و عم جلیل پدرش حسن بن علی علیهم السلام در آن قبه که عباس بن عبد المطلب جای دارند مدفون میباشند واقع است .

در تذكرة الائمه مسطور است که قبر شریفش در مدينة الرسول صلی الله علیه وآله در قبرستان بقیع نزد جد بزرگوارش در مقبرۀ عباس واقع است ، و اهل سنت نیز بسر مبارکش سوگند می آرایند و چون آنحضرت مرطوبی بود قبرش را شق کردند و لحد نساختند و بدن مبارکش را دفن نمودند .

صاحب جنات الخلود میگوید مدفن آن حضرت در گورستان بقیع است وفات آنحضرت در سرای مبارك خود آنحضرت در مدینه طیبه بود.

و در کتب اخبار و تواریخ وفات آن حضرت را در مدینه نوشته اند لکن ابن خلکان در تاریخ وفیات الاعیان چنانکه اشارت رفت وفات آنحضرت را در حمیمه نوشته است ، و میگوید از حمیمه بمدینه انتقال یافت و در گورستان بقیع در آن مقبره که پدرش و عم پدرش حسن بن على صلوات الله عليهم جای دارند در آن قبه که قبر عباس بن عبد المطلب در آنجا است مدفون شد .

و حمیمه بضم حاء مهمله و فتح میم قریه ایست در طریق مدینه از اراضی بلقاء و این قریه بعلی بن عبدالله بن عباس بن عبد المطلب وفرزندان او اختصاص داشت چنانکه از این پیش در این کتاب اشارت یافت و سفاح ومنصور در آنجا

ص: 339

متولد شدند .

بالجمله صاحب جنات الخلود میگوید و منقول است که آنحضرت را بهمان قبری که پدر بزرگوارش مدفون بود گذاردند نه در قبری علیحده و این معنی اندك استبعادی دارد ، چه مو هم نبش است و نبش در قبور تجویز نشده است ، مگر اینکه گوئیم حکم ائمه علیهم السلام مستثنی است یا اینکه نبش نشده باشد بلکه مقداری برای آنحضرت از آن قبر شریف حفر کرده باشند یا اینکه نبش کردن بعد از آن مدت را تجویز کرده باشند .

راقم حروف گوید از وصایای آنحضرت که در باب قبر شریف خود فرموده و مقرر داشته است که چهار انگشت از زمین افراخته دارند، چنانکه مذکور شد معلوم میشود این خبر ضعیف است .

ص: 340

ذكر مدت عمر و زمان حیات حضرت امام محمد باقر علیه السلام در اینجهان فانی

در مدت عمر شریف و زمان سعادت تو امان حضرت ابی جعفر امام محمد باقر علیه السلام نیز باختلاف سخن کرده اند و ناچار اخبار و اقوال متشتته را از نخست برمینگاریم و آنچه را مختار دانستیم رقم می نمائیم .

در کتاب کافی در جلد اصول میفرماید مدت عمر آنحضرت پنجاه و هفت سال بود ، شیخ مفید علیه الرحمه در ارشاد میفرماید در آن روز که حضرت ابی جعفر علیه السلام وفات فرمود پنجاه و هفت ساله بود .

صاحب كتاب كشف الغمه میگوید سن مبارکش در هنگام وفات پنجاه و هفت سال بود صاحب کتاب عمدة الطالب میگوید آنحضرت در سال یکصد و چهاردهم در زمان سلطنت هشام بن عبد الملك وفات نمود، و اینوقت پنجاه و پنجساله بود .

ابن اثیر در تاریخ الکامل میگوید عمر مبارك آنحضرت هفتاد و سه سال بود و بقولی پنجاه و هشت سال بود ، یافعی در تاریخ مرآة الجنان میگوید پنجاه و شش سال از سن مبارکش بر گذشته گذشته بود ،ابن خلکان مقدار عمر شریفش را پنجاه و شش سال و کسری میشمارد .

و در كتاب منتهى المقال في احوال الرجال سن مبارکش را پنجاه و هفت سال رقم میکند ، صاحب فصول المهمه میگوید عمر مبارك آنحضرت پنجاه و هشت سال و بقولی شصت سال و بروایتی سی و پنجسال بود ، و این روایت آخر صاحب فصول المهمه يقيناً تصحيف كاتب دارد .

در تذکره سبط ابن جوزی مسطور است که در مقدار سن مبارك آنحضرت بر سه قول رفته اند بعضی پنجاه و هشت سال ، و برخی پنجاه و هفت سال ، وگروهی هفتاد و سه سال دانسته اند و روایت اول اصح است چه در سن مبارك امير المؤمنين علیه السلام

ص: 341

باین روایت عنایت نمودیم .

و حضرت محمد باقر علیه السلام میفرماید که علی علیه السلام مقتول شد و پنجاه و هشت سال داشت، و حسن علیه السلام در این سن وفات کرد ، و حسین علیه السلام در سن پنجاه و هشت سالگی شهید شد ، و على بن الحسين سلام الله علیهم در پنجاه و هشت سالگی بدیگر جهان خرامید .

حضرت صادق علیه السلام میفرماید از پدرم علیه السلام شنیدم که با عمه خود فاطمه دختر امام حسین مادر عبدالله بن الحسن میفرمود که پنجاه و هشت سال روزگار برده ام و در همان سال وفات نمود .

و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول میگوید که عمر مبارك آنحضرت از شصت سال بر گذشته بود و بعضی غیر از این دانسته اند و از عمر مبارك خویش سی و چند سال با پدرش امام زین العابدین علیه السلام بگذرانید.

مسعودی در مروج الذهب میگوید مقدار عمر شریفش را پنجاه و هفت سال دانسته اند .

در کتاب تاریخ اخبار الدول مرقوم است که آنحضرت در پنجاه و هشت سالگی وفات کرد ، و بعضی گفته اند در زمان ابراهيم بن الوليد بزهر شهید گردید ، و در کتاب روضة المناظر میگوید در هفتاد و سه سالگی وفات فرمود .

در کتاب نور الابصار مسطور است که آن حضرت در سن شصت و سه سالگی و بقولی پنجاه و هشت سالگی وفات نمود و در رسالة الصبان میگوید آن حضرت در سن هفتاد و سه سالگی بزهر شهید گردید، و در کتاب آینه جهان نما که فهرست کتب ناسخ التواریخ است مقدار روزگار مبارکش را پنجاه و هشت سال مرقوم داشته اند .

و مجلسی اعلی الله مقامه در تذکرة الائمة ميفرماید عمر شریفش پنجاه و هفت سال بود ، و در جلاء العیون مرقوم فرموده است که مشهور آن است که

ص: 342

عمر شريف آن حضرت پنجاه و هفت سال بود، و با جد خود امام حسین علیه السلام چهار سال بماند و با پدرش على بن الحسين علیهم السلام سی و چهار سال بزیست، و بقیه ایام مبارکش با مامت بگذشت .

صاحب روضة الصفا میگوید سن مبارکش پنجاه و هفت سال و قبر منورش در بقیع غرقد قريب بقبر امام حسن علیه السلام است

صاحب حبیب السیر میگوید که حضرت ابی جعفر علیه السلام در زمان شهادت جدش امام حسین صلوات الله علیه سه ساله و در زمان پدر گرامی گوهرش حضرت امام زین العابدين علیه السلام سی و هشت ساله بود ، و بدین روایت که اصح اقوال است عمر مبارکش به پنجاه و هفت سال رسیده است، چه وفات آن حضرت را در سال یکصد و چهاردهم صحیح میشمارد.

و در کتاب بحار الانوار از کتاب اعلام الوری مسطور است که آن حضرت در سال یکصد و چهاردهم در شهر ذي الحجة الحرام بديگر سرای خرامید و پنجاه و هفت سال تمام از عمر شریفش بپایان رفته بود ، و با جدش امام حسین علیه السلام چهار سال و با پدرش علی بن الحسين علیه السلام سی و نه سال بگذرانید .

و در جای دیگر از مناقب روایت میفرماید که آنحضرت در پنجاه و هفت سالگی وفات کرد، و مقدار عمر شریفش مثل عمر پدرش و جدش علیهم السلام بود ، و با جدش امام حسین علیه السلام سه سال یا چهار سال و با پدرش علي بن الحسين سلام الله عليهم سی و چهار سال و ده ماه یا سی و نه سال بزیست .

و این تردید برای آنست که چون مدت اقامت آنحضرت علیه السلام را با جدش امام حسین صلوات الله علیه با آن مقدار که با پدرش علیه السلام زندگانی فرموده مجزی داریم آن صورت میشود و چون هر دو را یکی بشماریم یعنی هر دو را با ایام مصاحبت با پدرش سلام الله علیه محسوب داریم صورت دوم خواهد داشت .

ص: 343

و در جای دیگر از کافی روایت میدارد که محمد بن علی بن الحسین در پنجاه و هفت سالگی وفات نمود و بعد از علی بن الحسين صلوات الله عليهم نوزده سال و دو ماه بماند.

و در جای دیگر میفرماید در سن پنجاه و هفت سالگی وفات کرد، و هشام بن عبد الملك آنحضرت را زهر خورانید، و از شهيد قدس الله سره مرقوم میدارد که میفرماید آنحضرت در روز دوشنبه هفتم ذى الحجة سال یکصد و چهار دهم وفات کرد و روایت شده است که در سال یکصد و شانزدهم وفات نمود .

و نیز در بحار الانوار از حضرت جعفر بن محمد صادق علیهما السلام مروی است که فرمود از محمد بن علی علیهما السلام شنیدم که با فاطمه دختر حسین علیه السلام در چیزی از صدقه رسول خدای صلی الله علیه وآله را مذاکره میفرمود و میفرمود «هذه تو فی لى ثمان و خمسون سنة »در این سال پنجاه و هشت سال از روزگار بیای برده ام و در آن سال وفات نمود .

و محمد بن عمر گويد : واما در روایت ما این است که آنحضرت در سال یکصد و هفدهم وفات کرد و این وقت هفتاد و هشت سال از عمرش بر گذشته بود .

و سفیان بن عیینه از جعفر بن محمد از پدرش علیهم السلام روایت کرده است که فرمود « قتل علی علیه السلام و هو ابن ثمان و خمسين ، وقتل الحسين و هو ابن ثمان وخمسين ، و مات على بن الحسين علیهما السلام و هو ابن ثمان و خمسين ، و أنا اليوم ابن ثمان و خمسين».

علي بن ابيطالب صلوات الله علیه در سن پنجاه و هشت سالگی ، و حسین ابن علی در سن پنجاه و هشت سالگی شهید شدند، و على بن الحسين صلوات الله عليهم در سن پنجاه و هشت سالگی وفات نمود و من امروز پنجاه و هشت ساله ام .

ص: 344

در تاریخ گزیده چنانکه در بیان زمان ولادت آنحضرت مسطور گشت ، عمر مبارکش را پنجاه و دو سال و پنجماه و دوازده روز معین کرده است .

و در روایت محمد بن سنان وارد است که آن حضرت در سال یکصد و چهاردهم هجری در سن پنجاه و هفت سالگی وفات نمود ، ولادتش سه سال قبل از شهادت جدش حسین علیه السلام بود و با پدرش علی بن الحسين علیهما السلام سی و پنجسال دو ماه کم بزیست ، و بعد از پدرش نوزده سال روزگار شمرد.

و در روایت دیگر است که ابو جعفر علیه السلام در سن سی و هشت سالگی بامر امامت قیام ورزیدند و مولدش در سال پنجاه و ششم بود .

در کتاب جنات الخلود مسطور است که عمر مبارکش پنجاه و هفت سال ، و بقولی پنجاه و هشت سال و بروایتی پنجاه و نه سال است ، اما از روی تحقیق از ضرب اقوال مختلفه در ماه سال ولادت و فوت پانزده صورت است:

پنجاه و هفت سال و کسری که آن کسر پنجاه و هفت روز یا چهار ماه و پانزده روز یاده ماه و چهار روز باشد، شصت سال با کسرهای مذکوره پنجاه و نه سال با کسرهاي مذکوره ، پنجاه و شش سال با کسرهای مذکوره،پنجاه و هشت سال با کسرهای مذکوره،و قول بعضی که عمر شریف را هفتاد و هشت سال قائل شده اند ضعیف است .

بنده نگارنده گوید بعد از شرح این اقوال مختلفه آنچه در نظر قاصر و خاطر فاتر این بنده ضعیف مختار می آید این است که با آن اختیاریکه در روز و ماه و سال ولادت با سعادت حضرت ابی جعفر علیه السلام نمودیم که مطابق باغره شهر رجب المرجب سال پنجاه و هفتم هجری ، و وفات آنحضرت را نیز در روز شنبه هفتم شهر ذيحجة الحرام سال یکصد و چهاردهم اختیار کردیم، مدت عمر مبارکش پنجاه و هفت سال، و اگر نه پنجاه و هفت سال و

کسری باشد .

ص: 345

چه آن حضرت بیگمان زمان سعادت اقتران جدش حسین علیه السلام را دریافته و هم مورخین و محدثین بر آن اتفاق کرده اند، چنانکه در بحار الانوار در ذیل خبر یکه از زراره مسطور است مرقوم است که:

زراره گفت بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم حسین صلوات الله علیه را ادراك فرمودى ؟«قال : نعم»فرمود آری، و این شبهات که در سال وفات و مدت عمر آنحضرت افتاده، بیشتر از عدم احاطه روات است، و اگر جز این بودی با وجود پاره قرائن خارجیه که ادله قاطعه میتوان شمرد، پاره روات را این شبهات نیفتادی ، و این اشتباه از چند جهت پدید گشته است .

و این بنده حقیر بحسب استیعاب و استقرای ناقص خود عرضه میدارد و راه آن را باز می نماید .

نخست آن است که چون اغلب مورخین و رواة اهل سنت را بمراتب امامت و حفظ تواریخ ایام و روزگار سعادت فرجام ائمه هدى سلام الله عليهم چندان ،عنایتی و بر موالید و وفات ایشان احاطتی نیست ، لاجرم در نگارش احوال ایشان باستیعاب و استقراء و تفحص کامل نرفته اند ، بلکه گاهی پدر را با پسر فرق نگذاشته ، و حال آن يك را با اين يك تميز نياورده و در ذکر احوال خلفای معاصرین ایشان که عنوان تاریخ خود قرار داده اند ،ممزوج داشته.

مثلا پاره حالات که راجع بامام زین العابدین است ، در آنجا که خارج از عهد همایونش میباشد مذکور داشته اند ، و آنچه راجع حضرت باقر علیه السلام است بعهد آن حضرت نسبت کرده اند .

از این روی مورخین شیعی که بعد از آنجماعت بتحرير احوال ائمه علیهم السلام مشغول و بآن کتب اهل سنت رجوع کرده اند دچار شبهات شده اند .

و همچنین گاهی مورخین سنی نیز بسبب عدم تتبع و احاطه تام بر

ص: 346

تواریخ و سوانح روزگار و اعیان جهان در بعضی مشروحات دچار شبهات شده اند .

مثلا در اسامی خلفای بنی امیه ولید بن عبدالملك را با وليد بن يزيد بن عبد الملك تمیز نگذاشته اند، و ابراهیم بن هشام بن اسماعيل بن ولید بن مغيره مخزومی را که هشام بن عبدالملک را خال و سالها در زمان هشام بن عبدالملك والی مدینه بوده است، با ابراهيم بن وليد بن عبدالملك بن مروان که روزی چند بر مسند خلافت بنشست ، و خلافت او بعد از یزید بن وليد بن عبدالملك ووليد ابن يزيد بن عبد الملك و هشام بن عبدالملك و شانزده سال متجاوز بعد از رحلت حضرت باقر علیه السلام است فرق نیاورده اند .

و نوشته اند که بقولی ابراهیم بن ولید آن حضرت را زهر داد ، و حال اینکه شهادت آنحضرت در زمان هشام بن عبدالملك روى داد .

و ممکن است ابراهیم بن هشام که جدش ولید بن مغیره است با براهیم ابن ولید نیز مذکور میشده است و چون در آن اوقات از جانب هشام بن عبدالملك والی مدینه بوده است بعد از مخاصمه زید بن الحسن با حضرت باقر صلوات الله علیه و آن کیفیت که اشارت رفت بامر و اشاره هشام بن عبدالملك آن حضرت را زهر داده باشد و بر روات اخبار با براهیم بن وليد بن عبدالملك ابن مروان که در حدود سال یکصد و بیست و ششم و هفتم خلافت یافته مشتبه شده باشد و از این روی سن مبارك آن حضرت را هفتاد سال و متجاوز شمرده باشند.

غریب این است که مسعودی مینویسد که بعضی چنان دانسته اند که وفات آنحضرت در ایام یزید بن الولید بوده و پنجاه و هفت سال از عمر شریفش بگذشته بود.

و حال اینکه یزید بن الوليد بن عبد الملك بعد از هشام بن عبدالملك بر سریر خلافت جای کرده است و اگر آن حضرت در زمان او وفات کرده

ص: 347

باشد، چگونه عمر مبارکش با پنجاه و هفت سال مطابق میشود ، با اینکه تمام مورخین و محدثین متفق القول هستند که حضرت باقر زمان جدش حسین علیهما السلام را ادراك فرموده است .

سبب دیگر این است که ابن جوزی در کتاب تذکره مینویسد که از جمله عجایب این است که سه تن در يك زمان پدید شدند که همه علماء اشراف و بنی اعمام بودند و هر يك از ايشان را علي نام بود ، و پسرش را محمد نامیدند :

يكي علي بن الحسين زين العابدین علیهما السلام که پسرش محمد باقر سلام الله علیه است.

و آندیگر علی بن عبدالله بن عباس است که پسرش محمد بن علي پدر خلفاء بنی عباس است.

سوم علي بن عبدالله بن جعفر است که پسرش شد نام داشت .

و ممکن است که بر پاره روات اهل سنت و جماعت در میان این سه محمد بن على مشتبه شده باشد میلاد و وفات آن يك را بدیگری منسوب داشته باشند.

چنانکه ابن اثیر در تاریخ الکامل در ذیل حوادث سال یکصد و بیست و پنجم هجری در زمان خلافت ولید بن يزيد بن عبد الملك مينويسد : در اينسال محمد بن علی بن عباس در شهر ذیقعده وفات کرد و اینوقت هفتاد و سه سال داشت .

و از این خبر معلوم میشود که پاره روات که سن مبارك آنحضرت را باین تقریب اشارت کرده اند، با این محمد بن علي بن عباس فرق نگذاشته اند ، و نظر بآن روایت داشته اند که حضرت علي بن الحسين عليهما السلام در روز عاشورا از سی سالگان بشمار میرفت، و پسرش باقر علیه السلام پانزده ساله بود ، چنانکه در این کتاب مستطاب در ذیل بیان زمان ولادت سعادت اقترانش اشارت رفت .

ص: 348

علت دیگر این است که چون روات اهل سنت بامامت ائمه هدى صلوات الله عليهم قائل نیستند در طلب تعیین مدت ایشان نبوده اند ، لاجرم مقدار امامت ائمه را تعیین نکرده اند، و دیگران که عنایت داشته اند تفحص و عنایت کامل نداشته اند ، و بتردید دچار گردیده اند .

وگرنه بعد از آنکه مدت امامت هر يك از ائمه را چون بروایت اصح بنگریم و تا سال دویست و شصتم هجری که ابتدای امامت حضرت حجة العصر و الزمان صلى الله عليه و آله است بسنجیم ، تعیین سال عمر و اوقات امامت ایشان بسیار آسان میشود .

علت دیگر آن است که چون در این امر کامل العناية نبوده اند ، خویشتن را بزحمت نیفکنده اند و معاصرین ایشان را بایشان نسنجیده اند ، تا برای پاره تشخیصات دچار پاره مشقات و سقطات نگردند.

مثلا شهادت زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب علیهم السلام باتفاق تمام مورخین و محدثین در اواخر سال یکصد و بیست و دوم و مقارن سلطنت هشام بن عبدالملك ، و در زمان بهجت نظام حضرت کاشف حقایق و دقایق امام جعفر صادق و بعد از وفات حضرت باقر صلوات الله عليهما است، چنانکه در کتاب امام زین العابدین علیه السلام مشروح گردید.

و اگر در همین يك مسئله تفحص و عنایت میرفت اقلا بر ایشان معلوم میشد که رحلت حضرت باقر صلوات الله علیه قبل از شهادت زید بوده است ، و بعد از خلافت هشام نبوده است، و در تعیین سال وفات و تقرير مقدار عمر كثير البركات آنحضرت باین تردیدات و تشکیکات گرفتار نمیشدند ، و در میان مدت عمر آنحضرت تا به بیست سال بلکه بر افزون باختلاف سخن نمیراندند .

چنانکه پارۀ مورخین عظام و محدثین کرام که بر این مراتب آگاه بوده اند بغبار شبهات آلایش نیافته اند .

و عجب آن است که چنانکه در کتاب جلاء العيون مسطور است ، مثل

ص: 349

قطب راوندی عالمی آگاه ، شهادت آنحضرت را بامر عبدالملك دانسته ، و بر خلاف اقوال مشهوره و تواریخ مضبوطه سخن کرده است ، و بیگمان قطب راوندی بهشام بن عبدالملك نسبت داده و هشام از قلم کاتب ساقط شده است .

و در این جمله که اشارت رفت نه ملامت دیگران را مقصود باشد ، بلکه در هر صورت فضل و فزونی مر پیشینیان است .

همانا این مردم زحمتها کشیده و با موانع خارجیه دچار شده اند ، و در اوقاتی که با زمان تقیه تو امان و از تند باد حوادث جهان لرزان بوده اند و شاید اسباب کار ایشان نیز فراهم نبوده است ، کتابهای نفیس نگاشته اند.

و عمده مقصود ایشان هم ضبط و جمع اخبار ائمه اطهار سلام الله عليهم بوده است، تا چیزی از میان ساقط نشود و اجتهاد را با آیندگان حوالت کرده اند ، و اگر خودشان زمان و فرصت یافته اند دریغ نفرموده اند ، و در کمال نفاست بپای آورده اند .

و در حقیقت آیندگان خوشه چین خرمن ایشان هستند ،و زحمت را آنان کشیده اند ، و مصدر را آنان معین کرده اند ، و ینابیع علم و آثار را ایشان نمودار فرموده اند ، و طرق را ایشان هموار داشته اند ، آنوقت آیندگان را بآنجمله اخبار و تعلیم فرموده اند رحمة الله و بركاته عليهم اجمعين .

ص: 350

ذكر مدت امامت سعادت علامت حضرت ابی جعفر باقر صلوات الله و سلامه عليه

در ابتدای این کتاب مستطاب در بیان ظهور امامت حضرت ابی جعفر امام محمد باقر صلوات الله علیه مسطور گردید که ظهور امامت آنحضرت در روز دوازدهم شهر محرم الحرام آخر سال نود و چهارم و آغاز سال نود و پنجم روی داد .

و چون این تاریخ را با تاریخ سال رحلت آنحضرت که موافق اصح اقوال مطابق است با روز دوشنبه هفتم شهر ذى الحجة الحرام سال یکصد و چهاردهم هجری که در حقیقت آخر آنسال و ابتدای سال یکصد و پانزهم هجری است ، و از این است که بعضی از اجله روات وفات آن حضرت را در سال یکصد و پانزدهم نگاشته اند ، بمیزان در آوریم، مقدار مدت امامت این امام عالی مقام قریب به بیست سال میشود .

صاحب جنات الخلود نوشته است مدت خلافت آنحضرت را نوزده سال و دو ماه و بیست و پنج یوم گفته اند، اما از ضرب اقوال مختلفه در سال فوت خرد ووالدش ده صورت حاصل میشود :

اول هیجده سال و دو ماه و بیست و پنج روز یا نوزده روز یا دوازده روز است .

دوم نوزده سال و دو ماه و بیست و پنج روز یا نوزده روز .

سیم بیست و یکسال و ده ماه و بیست و پنج روز یا نوزده روز یا دوازده روز .

چهارم بیست و دو سال با کسرهای مذکوره .

پنجم بیست و سه سال با کسرهای مذکوره .

ص: 351

ششم بیست و چهار سال با کسرهای مذکوره .

سه صورت دیگر بسیار بعید می نماید، سه سال و دو ماه و بیست و پنج روز ، و شش سال با کسرهای مذکوره، هفت سال با کسرهای مذکوره .

صورت دهم را در نسخ مفرده جنات الخلود که از نظر گذشته مرقوم نداشته اند .

و این اختلاف اقوال اغلب بسبب تردیدی است که از معتبرین در سال وفات آن حضرت روی نموده است ، چنانکه صاحب جنات الخلود میگوید و فات آن حضرت در سال یکصد و چهاردهم .و بقولی یکصد و هفدهم، و بقولی یکصد و هیجدهم هجری بود ، و بهر تقدیر در حال اتمام پنجاه و هشت سالگی روی داد ، و ممکن است بعضی اختلافات بسبب سال شمسی و قمری باشد .

در بحار الانوار از اعلام الوری روایت میکند که مدت امامت حضرت باقر علیه السلام نوزده سال ، و بقولی که قوی نمی شمارد هیجده سال بود .

و در جای دیگر از کافی مسطور میدارد که مدت زندگانی آنحضرت بعد از پدرش علي بن الحسين علیهما السلام نوزده سال و دو ماه بود .

و در جای دیگر از محمد بن سنان مرقوم میدارد که بقای آنحضرت بعد از وفات پدرش علیهما السلام نوزده سال بود.

و حمد الله مستوفی قزوینی در تاریخ گزیده مدت امامت این امام انام علیه السلام را بیست و دو سال و هفت ماه و هشت روز بر نگاشته ، و موافق تقریری که در مدت امامت ائمه هدى سلام الله عليهم آورده است باین مقدار مذکور رقم کرده است .

و صاحب حبيب السير اوقات شرافت آیات امامت آن امام عالی مقام را نوزده سال مسطور داشته و میگوید : بروایت صاحب تاریخ گزیده هشام بن عبدالملك ابن مروان آن حضرت را زهر داد .

ص: 352

و از تاریخ روضة الصفا که وفات امام زین العابدین را در ابتدای سال نود و پنجم ووفات باقر علیهما السلام را در سال یکصد و چهاردهم رقم کرده ، مقدار امامت آن حضرت بهمان میزان میشود که صاحب حبیب السیر نقل کرده است ، و از یافعی نیز بهمین تقریب استنباط میشود ، و از ابن خلکان قدری کمتر معلوم میشود ، و از کتاب منتهی المقال نیز بهمان تقریب استنباط میشود که در حبيب السير مسطور است و مفهوم میگردد .

و از کتاب کشف الغمه و تذكرة الائمه وتاريخ ابن اثیر همین میزان مفهوم میگردد.

صاحب فصول المهمه نوشته است مدت امامت آنحضرت نوزده سال بود، و از جلد اصول کتاب کافی نیز از تعیین سال وفات امام زین العابدين و حضرت باقر علیهما السلام بهمین مقدار واضح میشود .

و در جلاء العیون مجلسی اعلی الله مقامه مدت امامت آنحضرت را نوزده سال رقم فرموده.

و در کتاب آئینه جهان نما مدت امامت ذیش افتش را بیست سال و دو ماه و بیست روز مرقوم داشته اند.

و از کتاب ارشاد مفید علیه الرحمه نیز مقدار امامت آنحضرت بحسب تعیین سال وفات پدر والا گوهرش و وفات خود آن حضرت علیهما السلام بهمان تقریب که صاحب حبیب السیر و دیگران اشارت کرده اند نموده می آید .

و در هر صورت چنانکه اشارت رفت، چون مدت امامت ائمه هدی را بر حسب روایت اصح تاسال دویست و شصتم هجری که سال وفات حضرت امام حسن عسکری و امامت حضرت صاحب الامر علیهما السلام ومتفق علیه تمامت نویسندگان است بمیزان آوریم مدت امامت حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام بهمان تقریب خواهد بود که در همین مقام بآن اشارت رفت .

ص: 353

ذكر خصايص حضرت ابی جعفر محمد بن علی الباقر عليهما السلام

اگر چه صاحب جنات الخلود در سبک نگارش خویش بابی مخصوص برای خصایص حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مقرر نداشته است لکن گذشته از اینکه تمامت این انوار فروزان آسمان امامت و ولایت را خصایصی مخصوص است که جز نفوس شریفه خودشان شريك و سهیمی ندارند ، این امام عالی مقام را چند منقبت است که از خصایص این مهر سپهر امامت میتوان شمرد .

و نخست این است که این وجود مبارك اول علوی است که از دو علوی و هاشمی است که از دو هاشمی پدید گردید ، وولادت از حسن و حسین در وی فراهم شد چنانکه در بیان ولادت با سعادت و نسب مبارکش مشروح افتاد .

و دیگر ملقب شدن بباقر و شکافتن معضلات علوم و افتتاح ابواب فنون و رسوم انبیاء عظام و اولیاء فخام علیهم السلام و انتشار علوم جليله قرآني واحكام یزدانی را در تمامت جهان .

و دیگر شرف به تبلیغ نمودن جابر انصاری رضی الله عنه سلام شرافت فرجام رسول خدای صلی الله علیه وآله را بآنحضرت چنانکه مفصلا بان اشارت رفت ، و در این مقام باین مقدار کفایت جست.

دیگر اینکه آن عظمت واشتهار و جلالت و رفعت که در میان خاصه و عامه بر همکنان دریافت هیچکس را حاصل نگشت .

دیگر اینکه از هيچيك از اولاد امجاد حسنين علیهما السلام آنقدر علم دین و سنت و علم قرآن و سیرت و فنون آداب که از آنحضرت در پیشگاه ظهور جلوه گر شد، بروز ننمود.

ص: 354

ذکر دعائی که مخصوص است بتوسل جستن بحضرت ابی جعفر باقر صلوات الله وسلامه عليه

در جنات الخلود مسطور است که توفیق کسب علم و دریافت معرفت مختص است بتوسل جستن بحضرت ابی جعفر باقر علیه السلام باین طریق :

«اللهم إنى أسئلك بحق وليك محمد بن على الباقر ،وأتوسل إليك به أن ترزقني علماً كثيراً نافعاً وفهماً كاملاً ويقيناً صادقاً يطمئن به قلبي ويوصلني إلى درجات المقربين في معرفة امور الدين آمين يارب العالمين».

ذکر ساعتی از ساعات که بحضرت ابی جعفر باقر صلوات الله علیه اختصاص دارد

در کتاب مسطور مرقوم است که ساعت پنجم که از آغاز زوال تا بقدر چهار رکعت از نافله ظهر است بحضرت امام محمد باقر سلام الله علیه اختصاص دارد و دعایش این است:

«اللهم رب الضياء والعظمة والنور والكبرياء تجبرت بعظمة بهاءك، ومننت على عبادك برأفتك ورحمتك ، ودللتهم على موجود رضاك ، و جعلت لهم دليلا يدلهم على محبتك ، و يعلمهم محابك ، ويدلهم على مشيتك .

اللهم فبحق محمد بن على أسئلك وأقدمهم بين يدى حوائجي أن تصلى على محمد و آل محمد» آنگاه در طلب مقصود برآید .

و چون غالباً اكل وشرب در این ساعت میباشد ، قبل از شروع در آن دعا بگویند :

«اللهم إلى أسئلك في أكلي و شربى السلامة في وعكه ، والقوة به على

ص: 355

طاعتك وذكرك وشكرك ، وأن تشجعني بقو تها على عبادتك، و التحرز من معصيتك».

و بعد از فراغت گوید :

«الحمد لله الذي أطعمنا وسقانا وأيدنا وآوانا وأنعم علينا وأفضل ، الحمد لله الذي يطعم و لا يطعم»

و چون سفره طعام را بردارند بگوید :

«الحمد لله رب العالمين ، اللهم اجعلها نعمة مشكورة »

و هنگام آشامیدن بگوید :

«الحمد لله منزل الماء من السماء مصرف الامركيف يشاء ، بسم الله خير الأسماء ».

و بعد از سیراب شدن بگوید :

«الحمد لله الذي سقاني ماءاً عذباً ولم يجعله ملحاً اجاجاً بذنوبي ».

و در حال خلال کردن گوید :

«اللهم بارك في الخلالين والمتخللين ».

ص: 356

ذکر طریقت صلوات و درود و بر حضرت ابی جعفر باقر سلام الله علیه

در کتاب مسطور مرقوم است که صلوات بر آن حضرت صلوات الله علیه براین طریقت و روش می باشد :

«اللهم صل على محمد بن على باقر علم الأولين والآخرين، وامام الهدى ، وقائد أهل التقى والمنتجب من عبادك .

اللهم وكما جعلته علماً لعبادك ، ومناراً لبلادك ، ومستودعاً لحكمتك ومترجماً لوحيك وأمرت بطاعته ، وحذرت عن معصيته، فصل عليه يارب أفضل ما صليت على أحد من ذرية أنبيائك وأصفيائك ورسلك وامنائك ، يا رب العالمين».

ذکر طریقه زیارت کردن حضرت ولی الله الصابر امام محمد باقر صلوات الله عليه

اگرچه در کتاب جنات الخلود در طریقتی که در نگارش احوال ائمه هدی سلام الله عليهم معمول ،است در ذیل احوال حضرت باقر علیه السلام جدولی مخصوص برای زیارت آنحضرت موضوع نیست لکن در ذیل احوال حضرت صادق علیه السلام زیارتی که تمامت ائمه صلوات الله عليهم را در همه روز و هر مکان بجای توان آورد، مسطور داشته و این بنده در اینجا بحسب اقتضای مقام مرقوم میدارد .

و آداب آن چنان است که غسل فرمایند، و خویشتن را پاك و باصفا نمایند وجامه پاکیزه برتن بیارایند، و در صحرا چهار رکعت نماز گذاشته و روی با قبله کرده بگوید :

«السلام عليك يا أيها النبى المرسل والوصي المرتضى والسيدة الكبرى والسيدة الزهراء ، والسبطان المنتجبان والاولاد الكرام والامناء المنتجبون ، جئت انقطاعاً

ص: 357

إليكم و إلى آبائكم وولدكم الخلف، فقلبي لكم سلم ، ونصرتي لكم معدة حتى يحكم الله لدينه ، فمعكم معكم لامع عدوكم،وإني لمن القائلين بفضلكم ، مقر برجعتكم،لا أنكر الله قدرة ولا ارغم إلا ما شاء الله ، سبحان الله ذى الملك والملكوت ، يسبح الله بأسمائه جميع خلقه ، والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته ».

ذکر دوائی که مخصوص حضرت باقر صلوات الله و سلامه علیه است

در کتاب مسطور مرقوم است که دعای حضرت ابی جعفر امام محمد باقر سلام الله علیه این است:

«اللهم إن كان لي عندك رضوان وود فاغفر لي ولمن تبعني من اخواني و شيعتي، و طيب ما في صلبي يا أرحم الراحمين »

دعای دیگری برای زراعت و فلاحت و طریقه اش این است که بگیرند قبضه از هر تخمی که میخواهند بکارند و روی بقبله بگویند:

«أفرأيتم ما تحرثون ءأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون »پس بگویند «بل الله الزارع لافلان » و بجای « لافلان » نام پاشنده تخم را بگویند .

آنگاه گویند « اللهم صل على محمد وآل محمد ، و اجعله مباركاً و ارزقه السلامة و السرور و الغبطة ».

پس همان تخم که در دست دارند بپاشند با سایر آنچه اراده کاشتن آنرا دارند تا بخواست خدا بسیار نمو کند و بی آفت و نیکو شود ، و در هنگام آمدن باران گوید «طيباً هنيئاً ».

ص: 358

ذکر طریقه نماز حضرت ابی جعفر امام محمد باقر سلامه الله تعالى علیه

در کتاب مسطور مذکور است که نماز آنحضرت علیه السلام دور کعت است بر این نهج :

بنویسد بر ظرف پاکیزه بزعفران که اندك مشك در آن باشد ، سوره مبارکه الحمد ، و آية الكرسي ، و انا انزلنا ، و سوره مبارکه یاسین ، و سوره واقعه ، و سوره حشر ، و سورة تبارك ، و قل هو الله احد ، و معوذتین را، و بعد از آن این جمله را با آب زمزم و بآب باران یا با آب پاک بشویند ،و آن آب را در ظرف پاکیزه جای دهند، و ده مثقال از شکر،و ده مثقال از عسل در آن آب ممزوج نمایند ، و شب در زیر آسمان گذارند ، و ظرفی از حدید برسر آن بگذارند و در پایان شب جامۀ پاکیزه بر تن بیارایند و اگر خویشتن را غسل داده باشند نیکوتر است، و الا وضوی کامل ترتیب داده و بوی خوش بکار برند ، و برای هر حاجت که خواهند ، دو رکعت نماز گذارند، و در هر رکعت بعد از قرائت حمد پنجاه بار سوره اخلاص را بخوانند ، و رکوع و سجود و قنوت آن نماز را درست بپای آورند ، و بعد از فراغ آن آب مذکور را بنوشند که از بهر نیروی حافظه مجرب است .

نماز دیگر صد رکعت است که باید در شب نیمه شعبان بپای گذاشت ،و در هر رکعت ده کرت سوره توحید را قرائت نمایند و بعد از آنکه این نماز را بجای آورند تا جای خود را در بهشت ننگرند نمیرند .

ص: 359

ذکر ادعیه و آدابی که ازحضرت ابی جعفر امام محمد باقر علیه السلام در استخاره از خدایتعالی رسیده است

علامه مجلسی اعلی الله مقامه در کتاب مفاتیح الغیب که در آداب و ادعیه استخاره مرقوم فرموده میفرماید:

شیخ مفید و سید ابن طاوس و دیگران باسانید کثیره از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده اند که خداوند عزوجل میفرماید از جمله شقاوت بنده من آنست که کارها بپای گذارد و از من طلب خیر خود را ننماید .

و هم از آنحضرت مسطور است که هر کس در امری بدون استخاره اندر شود و بیلائی مبتلا گردد، یزدان تعالی در آن ابتلایش مأجور نفرماید.

وهم از آن حضرت مروی است که فرمود که چون در امری طلب خیر از خدای کرده باشم پرواندارم که براحت افتم یا بیلا ، و فرمود : پدرم علیه السلام مرا استخاره تعلیم میفرمود چنانکه سوره های قرآن را با من تعليم مي نمود .

و از حضرت امام محمد باقر سلام الله علیه روایت کرده است که ما استخاره را یاد میگرفتیم چنانکه سوره های قرآن را می آموختیم.

و هم از حضرت صادق علیه السلام مسطور نموده است که هیچ بنده از خداوند عالمیان در طلب خیر بر نیامده است مگر اینکه خدایتعالی خیر را برای او میسر ساخته اگر چند او نخواهد .

و از حضرت امیر المؤمنين علیه السلام مروی است که فرمود چون رسول خدای صلی الله علیه وآله مرا بیمن میفرستاد با من وصیت فرمود که یا علی حیران نمی شود کسیکه از خدای استخاره نماید و پشیمان نمیگردد کسی که با مردم مشورت نماید .

ص: 360

بالجمله در کتاب مسطور از حضرت امام محمد باقر صلوات الله عليه مذكور است که فرمود :

هر وقت امر عظیمی را اراده نمایم صد مرتبه از خدای تعالی طلب خیر می نمایم و اگر اراده خریدن غلام یا جز آن باشد سه مرتبه طلب خیر میکنم ، میگویم :

«اللهم إنى أسئلك بأنك عالم الغيب والشهادة إن كنت تعلم أن الأمر الذي أردت خير لي فخره لي ويسره ،و إن كنت تعلم أنه شر لي في ديني و دنیای وآخرتي فاصرفه عنى إلى ما هو خير لى ، ورضنى فى ذلك بقضائك فانك تعلم و لا أعلم ، و تقدر ولا أقدر ، و تقضى ولا أفضى إنك علام الغيوب ».

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید چنان می نماید که پیش از دعا صد مرتبه یا سه مرتبه « أستخير الله برحمته »بگوید و بعد از آن این دعا را بخواند ، و احتمال دارد که این دعا را مکرر بخواند.

و هم در کتاب مسطور از سید و کفعمی و دیگران بچندین سند از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مردیست که حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليه فرمود :

رسول خدای صلی الله علیه وآله را سری است که قلیل کسی بر آن اطلاع یافت ، و میفرمود و من نیز میفرمایم که لعنت خدای و فرشتگان و صالحان خلق خدا کسی باد که سر آن حضرت را افشا نماید، مگر نزد کسیکه به آنحضرت معتقد باشد و راز آنحضرت را پوشیده بدارد .

بدرستیکه شنیدم میفرمود يا علي همانا سوگند یاد می نمایم که نمی گویم بتو مگر آنچه را که گوشهای من شنیده و دل حفظ نموده و دیده من بسویش بنگریده است ، پس زنهار یا علی سر مرا فاش مگردان ، همانا از خدای خود خواستار شده ام که هر که سر مرا نزد کسیکه محرم نباشد آشکار نماید ، خدایتعالی گرمی آتش دوزخ را باو بچشاند .

ص: 361

آنگاه فرمود ای علی بسیاری از مردم اگر بآنچه من گویم عمل نمایند در برترین درجه عبادت خواهند بود اگر چه عبادت ایشان اندك باشد ، و اگر نه بیم آن بودی که طاغیان این امت دین مرا ضایع کنند ، هر آینه این پوشیده را آشکارا میساختم ، و بهمه کس میفرمودم از این روی نمی خواهم مگر کسیکه محل اعتبار باشد بداند .

بدانکه در شب معراج چون به آسمان هفتم رسیدم، بفرجه از عرش الهی که نور از آن چون دیگی که در جوش باشد میجوشید ، نظر کردم ، چون خواستم باز شوم مرا نزد آن فرجه نشاندند و مرا ندا رسید که ای محمد پروردگار تر اسلام میرساند و میفرماید: تو در حضرت او از تمامت آفریدگان گرامی تر هستی ، و در خدمت او علمی است که از تمامت پیغمبران و امتهای ایشان پنهان داشته است مگر تو و هر که را که بپسندی از امت خودت و هر که را او پس از خود به پسندد .

چون این دعا را بخوانند گناهان گذشته ایشان ناچیز گردد و بعد از آن از گناه نترسند و بهمین سبب تو را بکتمان و پوشیدن آن امر میفرمایم تا آنکه عمل کنندگان باین دعا اکتفا نکنند ، و از سایر طاعات دست بدارند .

پس در ضمن دعاها فرمود یا محمد هر که او را دو امر پیش آید و خواهد که من از بهرش اختیار کنم هر يك را كه نزد من پسندیده تر است ، چون اراده آن امر را میکند این دعا را بخواند:

«اللهم اختر لى بعلمك ، ووفقنى لرضاك و محبتك ، اللهم اختر بقدرتك ، و جنبني بعزتك من مقتك و سخطك ،اللهم اختر لي فيما أريد من هذين الأمرين ».

و آن دو امر را نام بردار میکنی «اسرهما إلى و أحبهما إليك ، و أقربهما منك ، و أرضاهما لك .

ص: 362

اللهم إنى أسئلك بالقدرة التي واريت بها علم الأشياء كلها عن جميع خلقك ، فانك عالم بهواى و سریرتی و علانیتی ، فصل على محمد و آل محمد ، و اشفع بناصيتى إلى ما تراه لك رضى ولى صلاحاً فيما استخرتك فيه ، حتى تلزمنى من ذلك أمراً أرضى بحكمك ، و أتكل فيه على قضائك ، و أكتفى فيه بقدرتك ، و لا تخلينى و هواى لهواك مخالف، ولا ما اريد لما تريد لى مجانب ، اغلب بقدرتك التي تقضى بها ما أحببت على من أحببت بهواك هواى ، و يسرني لليسرى التي ترضى بها عن صاحبها ، ولا تخذلني بعد تفويضى إليك أمرى برحمتك التي وسعت كل شيء .

اللهم أوقع خيرتك في قلبي ، وافتح قلبي للزومها يا كريم آمين رب العالمين »

چون این دعا را بخواند اختیار میکنم برای او منافع دنیا و آخرت او را .

و دیگر در کتاب مسطور بسند موثق از زراره مروی است که :

در حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کردم هر گاه به اراده کاری شوم و خواهم از پروردگار خود طلب خیری نمایم چگونه بگویم؟

فرمود:چون ارادۀ استخاره داشته باشی روز سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه را روزه بدار ، آنگاه در روز جمعه در مکان پاکیزه دو رکعت نماز بگذار از آن بسوی آسمان بنگر و صد مرتبه بگو :

« اللهم إنى أسئلك بأنك عالم الغيب والشهادة الرحمن الرحيم أنت عالم الغيب ، إن كان هذا الأمر خيراً لى فيما أحاط به علمك فيسره لي و بارك فيه وافتح بابه ، و إن كان ذلك شراً فيما أحاط به علمك فاصرفه عنى بما تعلم ، فانك تعلم ولا أعلم ، و تقدر ولا أقدر ، و تقضى ولا أقضى ، و أنت علام الغيوب »

نیز در آن کتاب از حضرت باقر صلوات الله علیه مسطور است که فرمود :

ص: 363

هر بنده که صد مرتبه طلب خیر از خدایتعالی بکند آنچه خیر اوست در دلش می افتد و میگوید :

«اللهم عالم الغيب والشهادة إن كان ما أردت خيراً لأمر دنیای و آخرتی و عاجل أمرى و آجله ، فيسره لی و افتح لى بابه و رضني فيه بقضائك ».

در امالی شیخ طوسی علیه الرحمه از حضرت موسی بن جعفر از امام جعفر صادق مسطور است که فرمود: استخاره باقر علیهم السلام این بود :

«اللهم إن خيرتك تنيل الرغائب ، و تجزل المواهب ، و تغنم المطالب و تطيب المكاسب ، و تهدى إلى أجمل العواقب ، و تفى محذور النوائب .

اللهم يا مالك الملوك أستخيرك فيما عزم رأيي عليه ، و قادني يا مولاى إليه فسهل من ذلك ما تأخر ، ويسر منه ما تعسر ، واكفنى في استخارتي .

اللهم و ارفع عنى كل ملم ، و اجعل عاقبة أمرى غنماً ، و محذوره سلماً و بعده قرباً ، وجد به خصباً ، أعطنى يارب لواء فيما استخرتك فيه وفور الأنعام دعوتك له ، و من علي بالافضال فيما رجوتك ، فانك تعلم ولا أعلم ، و تقدر ولا أقدر ، و أنت علام الغيوب ».

بالجمله وجوه استخاره بأقسام مختلفه از ائمه علیهم السلام مأثور است .

ص: 364

ذكر قنوت و دعای بعد از قنوت حضرت ابی جعفر امام محمد باقر صلوات الله عليه

در کتاب مهج الدعوات و منهج العنايات سيدا بن طاوس علیه الرحمه است که قنوت حضرت امام محمد باقر علیه السلام این است :

«اللهم إن عدوى قداستسن في غلوانه ، و استمر في عدوانه ،و امن بما من الحلم عاقبة جرأته عليك ، و تمر دفى مباينتك ، ولك اللهم لحظات سخط بياتاً و هم نائمون ، و نهاراً و هم غافلون ، و جهرة و هم يلعبون ، و بغتة و هم ساهون ، و إن الخناق قداشتد و الوثاق قد احتد،و القلوب قد محيت،و العقول قد تنكرت ، و الصبر قد أودى وكاد ينقطع حبائله ، فانك لبالمرصاد من الظالم ، و مشاهدة من الكاظم ، لا يعجلك فوت درك ، ولا يعجزك احتجاز محتجز ، و إنما مهلت استثباتاً و حجتك على الأحوال البالغة الدامغة،ولعبيدك ضعف البشرية و عجزالانسانية، ولك سلطان الالهية وملكة البرية و بطشة الاناة وعقوبة التأبيد .

اللهم فان كان فى المصابرة لحرارة المعان من الظالمين ، و كمد من يشاهد المبدلين ، رضى لك ، و مثوبة منك ، فهب لنا مزيداً من التأييد ، وعوناً من التسديد إلى حين نفوذ مشيتك ، فمن أسعدته وأشقيته من بر يتك ، وامنن علينا بالتسليم لمحتومات أقضيتك ، و التجرع لو اردات أقدارك ، وهب لنا محبة لما أحببت فى مقدم و متأخر ومتعجل و متأجل ، والأيثار لما اخترت في مستقرب ومستبعد ، ولا تخلنا اللهم مع ذلك من عواطف رأفتك و رحمتك وكفايتك و حسن

كلائتك بمنك »

و دعائی که آنحضرت در قنوت قرائت میفره ود این است :

«يا من يعلم هواجس السرائر و مكامن الضمائر وحقائق الخواطر، يا من هو لكل غيب حاضر ، و لكل منسى ذاكر ، و على كل شيء قادر ، و إلى الكل

ص: 365

ناظر ، بعد المهل ، و قرب الأجل ، وضعف العمل ، و آب الأمل ، و آن المنتقل و أنت يا الله الأخر كما أنت الأول ، مبدىء ما أنشات و مصيرهم إلى البلا ومقلدهم أعمالهم ومحملها ظهور هم إلى وقت نشور هم من بعثه قبور هم عند نفخة الصور و انشقاق السماء بالنور، والخروج بالمنشر الى ساحة المحشر ، لاترتد إليهم أبصارهم و أفئدتهم هواء ، متر اطمين فى غمة ما أسفلوا ، و مطالبين بما احتقبوا ، ومحاسبين هناك علي ما ارتكبوا الصحائف على الاعناق منشورة ، والاوزار على الظهور مأزورة لا انفكاك ولا مناص ، ولا محيص عن القصاص ، قد أقحمتهم الحجة ، و حلوا في حيرة المحجة همس الضجة ، معدول بهم عن المحجة إلا من سبقت له من الله الحسنى ، فنجا من هول المشهد ، وعظيم المورد ، و لم يكن ممن في الدنيا تمرد ولا علي أولياء الله تعند و لهم استعبد ، و عنهم بحقوقهم تفرد.

اللهم فان القلوب قد بلغت الحناجر ، والنفوس قدعلت التراقي ، والأعمار قد نفدت بالا نتظار ، لاعن نقص استصبار، ولاعن اتهام مقدار ، ولكن لما يعاني من ركوب معاصيك ، و الخلاف عليك فى أوامرك ونواهيك ، والتلعب بأوليائك ومظاهرة أعدائك .

اللهم فقرب ما قد قرب ، وأورد ما قددنا ، وحقق ظنون الموقنين وبلغ المؤمنين تأميلهم من إقامة حقك ، ونصر دينك ، و إظهار حجتك، والانتقام من أعدائك » .

ص: 366

ذكر حرز شریف حضرت ابی جعفر امام محمد باقر صلوات الله عليه

در کتاب جنات الخلود این کلمات مبار که را در جدول حرز شریف حضرت باقر علیه السلام رقم کرده است :

«اللهم يانور السموات والأرض جميعاً ، يا من خضع لنوره كل جبار ، وذل لهيبته اهل الأنظار ،و همد وليد جميع الأشرار ، خاضعين خاشعين لأسماء رب العالمين ، حجبت عنى ضرور جبار الهوى ، و مسترقى السمع من السماء وحلال المنازل والديار ، و المتغيبين بالأشجار ، و البارزين في اظهار النهار ، حجتكم و رجوتكم معاشر الجن و الانس والشياطين بأسماء الملك الجبار العظيم القهار ،خالق كلشيء بمقدار ، لاتدركه الأبصار - الآية.

لا ملجألكم من صواعق القرآن المبين ، و عظيم أسماء رب العالمين ، لا ملجأ لواردكم ولا منقذ لها ربكم من ركبة النشيط ، ودواجيس التخبيط ، فرايعكم محبوس ، و نجم طالعكم منحوس ، و شامخ عزكم منكوس ، فاستبقوا أحياناً ، و تمزقوا أشتاتاً،و تواقعوا بأسماء الله أمواتاً ،والله الغالب ، و إليه ترجع الأمور و هو العزيز الحكيم ».

در مهج الدعوات سید ابن طاوس علیه الرحمه نوشته است که این است حرز محمد بن على الباقر علیهما السلام ، و باید بر بازوی راست بست :

«أعيذ نفسي بربي الأكبر ، مما يخفى و يظهر ، و من شر كل أنثى و ذكر ، و من شر مارأت الشمس و القمر ، قدوس قدوس رب الملائكة والروخ أدعوكم أيها الجن و الانس إلى الذي ختمته بخاتم رب العالمين ،و خاتم جبرئيل و میکائیل و اسرافیل ، و بخاتم سلیمان بن داود ، و خاتم محمد سيد المرسلين و النبيين صلى الله عليه وعليهم اجمعين ، اخسئوا فيها ولا تكلمون ، اخسوا عن فلان بن فلان يغدو ويروح من ذى حى أو عقرب أو ساحر أو شيطان رجيم أو سلطان

ص: 367

عنيد أخذت عنه ما يرى و مالايرى ، و ما رأت عين نائم أو يقظان ، توكلت على الله لا شريك له ، وصلى الله علي محمد الرسول النبى الأمى سيدنا محمد و آله الطاهرين و سلم تسليماً ، بسم الله الرحمن الرحيم ، و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون » .

و بعد از این کلمات و آیه مبارکه خطوطی چند و کلماتی چند است که هر کس خواهد از کتاب مزبور ملاحظه میکند ، و بعد از تمامت خطوط و رموز مسطور است که :

«أسئلك بحق هذه الأسماء الطاهرة المطهرة أن تدفع عن صاحب هذا الكتاب جمیع البلايا ، و تقضى حوائجه إنك أنت أرحم الراحمين ، وصلوات الله على محمد و آله الطاهرين.

اللهم كهكهيج بعط مهحفا مسلح مسلع وروره مهفتام و بعونك إلا ما أخذت لسان جميع بنى آدم و بنات حواء على فلان بن فلان إلا بالخير يا أرحم الراحمين ،و فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم ، وصلى الله على محمد و آله الطاهرين » .

و نیز این حرز شریف را در آن کتاب از آن حضرت علیه السلام مرقوم داشته است:

«بسم الله الرحمن الرحيم يا دان غير متوان ، يا أرحم الراحمين اجعل لشيعتي من النار وقاء ، ولهم عندك رضى ، واغفر ذنوبهم ، ويسر امورهم ، واقض ديونهم ، و استر عوراتهم ، و هب لهم الكبائر التي بينك و بينهم ، يا من لايخاف الضيم ، و لا تاخذه سنة ولا نوم ، اجعل لى من كل هم فرجا و مخرجاً إنك على كل شيء قدير »

ص: 368

ذکر دعای اختجاب حضرت ابی جعفر امام باقر صلوات الله و سلامه عليه

سيد ابن طاوس رحمة الله عليه در کتاب مهج الدعوات در فصل حجب مرویه از رسول خدای صلی الله علیه وآله و ائمه هدی صلوات الله عليهم که از برکت آن ادعیه مبارکه از کسیکه در اندیشه گزند ایشان بوده احتجاب جسته اند، این دعای شریف را از حضرت باقر علیه السلام مسطور داشته و حجاب آن حضرت شمرده است.

«الله نور السموات والأرض جميعاً ، خضع لنوره كل جبار ، وخمد لهيبته أهل الأقطار ، وهمد وليد جميع الأشرار خاضعين خاسئين لأسماء رب العالمين ».

و این دعای شریف تا پایان آن در ذیل ذکر حرز مبارك آنحضرت علیه السلام از این پیش مذکور شد و از این پس انشاء الله تعالی بعضی احراز وادعیه شریفه آنحضرت در مقام خود مذکور خواهد شد.

ذکرپاره احکام که در بعضی مسائل از حضرت باقر علیه السلام مرویست

در کتاب خصال از جابر بن یزید جعفی مروی است که از حضرت امام محمد باقر سلام الله علیه شنیدم میفرمود :

برزنان اذان و اقامه و جمعه و جماعت و بعیادت مریض رفتن و و تشییع جنازه کردن و بصدای بلند لبيك گفتن و هروله در میان صفا و مروه و استلام حجر الاسود نمودن و درون کعبه شدن و موی از سر ستردن نرسیده است ، بلکه باید در تقصیر یکه برای حاج مقرر است اندکی از موی خود را کوتاه بدارند .

وزن را نمیرسد که قضاوت و امارت نماید، و نباید بازن بمشورت سخن کرد وزن نباید ذبح کند مگر وقتیکه حالت اضطرار پیش آید آنوقت تواند گوسفند و امثال آن را ذبح نماید .

ص: 369

و زنان را باید که چون خواهند وضو بسازند از نخست بباطن ذراع شروع کنند، اما مرد باید بظاهر ذراع شروع نماید .

وزنان را نمیرسد که مانند مردان مسح نمایند بلکه زنرا است که برای وضوء نماز بامداد یا شامگاه پرده را از موضع مسح سرش برافکند و بر آن مسح نماید.

اما در سایر نمازها باید انگشت خود را در زیر خماریکه بر سر دارد در آورد و بدون اینکه پوشش از سر بیفکند موضع مسح را مسح کند .

و چون برای نماز قیام نماید هر دو پایش را بهم مضموم دارد یعنی در حالت قیام درمیان هر دو پایش فاصله نگذارد.

و باید هر دو دستش را برسینه خود بگذارد ، یعنی مستحب است که در هنگام قیام که مشغول نماز است هر دو دست خود را بر سینه بر نهد چنانکه هنوز این رسم در زنهای عرب معمول است ، و زنهای عجم را عنایتی بدان نیست.

و چون آهنگ رکوع نماید هر دو دست را بردان خود یعنی بالای زانو بگذارد که خمیدن او بسیار نشود .

و چون خواهد بسجود اندر شود بنشیند و خویشتن را جمع نموده سر بسجده گذارد و چون سر بسجده برد خویشتن را برزمین چسبیده دارد که اندامش چون مردان نمایان نشود .

و چون سر از سجده برگیرد بنشیند و سپس بقیام برخیزد .

و چون بتشهد نشستن گیرد هر دو پای خود را بر باطن ران مضموم دارد و ران ها را بر هم بچسباند بر خلاف مردان که باید بر هر دوزانو جلوس نمایند.

برهم و چون خواهد خدایرا به تسبیح در سپارد شماره را بعقدا نامل و بند انگشتان محسوب دارد .

و چون او را حاجتی بخدای باشد باید بالای خانه اش برود و دو رکعت نماز بگذارد و سرش را بسوی آسمان مکشوف دارد ،و چون چنین کند خدای دعایش را مستجاب گرداند و او را نومید نفرماید .

و زنان را در حال سفر غسل جمعه نیست اما در حال حضر ترك آن جایز نیست

ص: 370

و جایز نیست که در حدود الهی گواهی زن را پذیرفتار شوند ، یعنی چون عقل كامل و دین کامل ندارند ممکن است در شهادت ایشان بهوای نفس خود و دیگران سخن کنند، پس نباید در حدود و احکام الهی بشهادت ایشان توجه نمود و ایشانرا نمیباید که در چنین موارد مهمه اندر شوند و شهادت دهند .

همچنین شهادت ایشان در کار طلاق شایسته و معتنى بها نمی باشد ، و هم گواهی ایشان در دیدار هلال رمضان المبارك مقبول نیست .

و شهادت ایشان جایز است در آنچه برای مرد نظر کردن بسوی آن حلال نباشد .

و زنان را نشاید که در سروات طریق یعنی میان گذرگاه که عبور و مرور و ازدحام خلق و کوس یافتن از همدیگر بیشتر است راه سپارند، بلکه باید از دو کناره طریق گذاره گیرند تا دچار ازدحام واقتحام نشوند و در پهلو از مقاسات پهلو آسوده باشد .

وايشانرا نمي شاید که در غرف و اماکنی که مشرف بر کوی و برزن است جای گیرند و همچنین آموختن نگاشتن برای ایشان نزیبد ، و برای ایشان مستحب است که مغزل و ریسندگی را بیاموزند .

و نیز برای ایشان استحباب دارد که سوره نور را بیاموزند ، و مکروه است که سوره یوسف را بایشان تعلیم نمایند .و حکمت این چند فقره این است که چون زنان ناقص العقل والایمان و دارای شهوت کامل هستند ، چون قلم نگار بکار برند بسیار شود که موجب مفاسد عظیمه شود و نیز اسباب معاشقه باغیر گردد.

و چون سوره مبارکه یوسف علیه السلام از جمله سور قرآنی حدیث از عشق و عاشقی وحيل مختلفه و مكايد عجیبه نسوان می نماید اگر بخوانند بهوا و هوس اندر شوند و نیز بپاره مکاید و تدابیر آگاه گردند، اما سوره نور و امثال آن که از نور ایمان و پرهیز کاری و عصمت پروری و مجازات و مکافات و وخامت زشت کاری و فجور روایت کند، چون بر قراءتش ممارست گیرند البته اثر مینماید و حالت عفت و تقوی وصفای قلب و مداومت بر افعال حسنه و اجتناب از اعمال سیئه را ملکه گرداند .

و چون زن از اسلام بری گردد و ارتداد گیرد باید او را تو به داد اگر

ص: 371

بتوبت گرائید خوب وگرنه بایدش همیشه جای در زندان داد.

و چون از دین باز شود او را نمیکشند چنانکه مرد مرتد را بقتل میرسانند بلکه او را استخدام مینمایند یعنی بخدمات و کارهای سخت و زحمات شدیده میدارند و خوردنی و آشامیدنی او را بآن مقدار که جانش را نگاهدار باشد افزون نمیدهند و هر طعامی که باو بدهند باید ناگوار و نامطبوع باشد و جز جامه غلیظ وز برو درشت برتن او نمی پوشند و او را در اوقات نماز وایام و از منه روزه میزنند.

و این نیز برای این است که چون استقامتی برای زنان نیست چنانکه زود از دین بیرون شوند باندك زحمت و مشقتی که برایشان وارد سازند دیگر باره پشیمانی و مسلمانی گیرند.

و میفرماید برای زنان جزیه نیست، یعنی چنانکه برای رجال کفار جزیه برقرار است زنان ایشان را جزیه نیست و از ایشان مطالبه جزیه نباید کرد .

و چون ولادت زن نزديك شود واجب است که هر زنی که در آن خانه ومنزل هست بیرون نمایند تا اول کس نباشد که بر عورت آنزن نگاه کنند .

و جایز نیست که زن حایض و جنب بر فراز مرده که او را تلقین مینمایند حاضر شود زیرا که فرشتگان پروردگار از این دو حال در آزار میشوند .

و جایز نیست که زن حایض یا جنب میت را در قبر در آورند .

و چون زن از مجلس خود بپای شود نباید مرد بجای او بنشیند تا گاهی که آنمکان سرد گردد.

و جهاد ورزیدن زن همان است که نیکو شوهر داری کند، و حق شوهرش از تمام مردمان بروی بزرگتر است ، و نیز شوهرش از دیگران سزاوارتر است که چون زوجه او بمیرد بر زوجه اش نماز بگذارد .

و برای زن جایز نیست که اندام خویش را بازن یهودیه و نصرانیه برهنه و منکشف گرداند ، چه آنها چون دین و آئین اسلام ندارند حفظ اسرار نکنند و اوصاف او را با شوهرهای خود باز نمایند.

وزن را جایز نیست که چون از خانه بکوی شود خویشتن را خوشبوی گرداند.

و نیز برای او جایز نیست که خویشتن را بمردان همانند نماید، چه رسول

ص: 372

خدای صلی الله علیه وآله مردانی را که بزنان و زنانی را که بمردان تشبه میجویند لعن فرموده است .

و زنان را نشاید که از خویشتن آرائی برای شوهران خود فرو گذاشت نمایند اگر چند بنمایش و علاقه نخی چند از ابریشم و جز آن باشد.

وزنانرا نشاید که ناخنهای خود را سفید بگذارند اگرچه بهمان اندازه باشد که بحنایش بمالند و مسح نمایند .

و نباید که هر دو دست خود را در ایامیکه حایض است خضاب کند ، چه از شیطان بیم میرود .

و چون زن را در حال نماز حاجتی پیش افتد باید هر دو دست برهم زند ، لكن مرد را اگر در حال نماز حاجتی پدید آید که باید باز نماید باید با سر خود یا بدست خود اشارت کند و در آن هنگام تسبیح بگوید .

وزن را نمی شاید که بدون خمار و پوشش نماز بگذارد مگر اینکه کنیز باشد و او میتواند بدون چادر و بی ساتر و مکشوفة الراس نماز گذارد .

و برای زن جایز است که بیرون از حال نماز و احرام ، جامه دیبا و حریر پوشد ،و این پوشش برای مردان حرام است مگر در هنگام جهاد .

و برای زن جایز است که انگشتری طلا در انگشت کند و با آن نماز بگذارد، لکن برای مردان مگر در حال جهاد حرام است پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود ای علی بانگشتری طلا انگشت میارای چه این زینت بهشتی تست نه دنیائی، و جامه حریر برتن مکن چه آن نیز لباس بهشتی تو است .

و برای زن جایز نیست که از مال خود بنده را بخرد و آزاد نماید یا اینکه با کسی بر و احسان کند مگر باذن و اجازه شوهرش ،

برای زن نشاید که بدون اجازه شوهرش بروزۀ که واجب نیست اندر شود و نیز برای زنان نمیشاید که سوار زین شوند مگر در حال ضرورت و سفر در خبری از امیر المؤمنین علیه السلام دیده ام که میفرماید سوار شدن زنان بر زین اسباب هیجان ایشان میشود .

و میراث زن نصف میراث مرد ، وديه او نصف دیه مرد است ، یعنی دیه کامله

ص: 373

برای مردهزار دینار است اما اگر زنی را بناحق بکشند دیه او پانصد دینار است .

و در جراحات ودیه آن، زن و مردیکسان باشند تا گاهی که بثلث دیه برسد ، یعنی آن جراحت يك ثلث ديه كامله دیه پیدا میکند جراحتی که مردان یا زن یا بند دیه آن مساوی است و چون عظمت جراحت و مقام آن بجائی برسد که دیه آن از ثلث دیه کامله بر افزون آید ،مثلا نزديك بچهار صد دینار برسد اینوقت دیه جراحتی که بمرد برسد روی بارتفاع نهد و دیه زن فرود گردد .

و هر وقت زنی بتنهائی میخواهد با مردی نماز بگذارد باید از عقب او بایستد و پهلوی او قیام نورزد ، و شاید سبب این مطلب این باشد که اگر در خلوت نماز بگذارند و پهلوی هم بایستند البته از حضور قلب مهجور و بعلاوه بپاره مفاسد منتهی شود .

و چون بر جنازه زنی خواهند نماز گذارند آنکس که نماز میکند باید نزد سینه زن توقف کند ، و اگر خواهند بر مرده مردی نماز بسپارند باید آنکس که نماز میسپارد مقابل سرش بایستد.

و چون زن را خواهند بگور در آورند شوهرش باید در موضعی بایستد که متناول ورك آن زن باشد .

و برای شفاعت زن از رضای شوهر او از وی در حضرت پروردگار برتر آن مقامی نیابد .

و چون حضرت فاطمه وفات کرد امیر المؤمنین سلام الله علیه بر فراز سرش بایستاد و عرض کرد پروردگارا همانا من از دختر پیغمبر تو راضی هستم، بار خدایا فاطمه تنهاست وحشت او را بانس بیاور، بار خدایا فاطمه را از حق خودش جدا داشتند و اينك از كسان خود هجرت گرفت، هجرتش را بوصلت متصل ساز ، بار خدایا در حق او ستم کردند تو داوری او را بکن که توئی بهترین حکمرانان .

پایان

ص: 374

فهرست جزء هفتم ناسخ التواريخ دوران حضرت باقر علیه السلام

عنوان...صفحه

بيان حكايت رأس اليهود با امير المؤمنين علیه السلام...2

بیان پارۀ اخبار و مناقب و فضائل حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که ابن ابی الحدید و امثال اویاد کرده است...72

سخنان ابن ابی الحدید و دیگران در فضائل امیر المؤمنين علیه السلام ...127

دلیل وجوب تقریر ولی از جانب حضرت احدیت واثبات خلافت بلافصل على علیه السلام...141

بیان بعضی از فضائل و مقامات و شئونات و خصال عالیه امیر المؤمنين علیه السلام که از حضرت باقر سلام الله عليه مأثور است...154

بیان بعضی حکایات متفرقه که از حضرت باقر در حق امیر المؤمنين علیه السلام و دیگران وارد است ...174

بیان پارۀ حکایات رسولخدای صلی الله علیه وآله که در کتب اخبار از حضرت باقر علیه السلام رسیده است ...198

بیان حکایت اعرابی و غیره بارسولخدای صلی الله علیه وآله که از حضرت باقر علیه السلام وارد است... 201

ذکر پاره از معجزات باهرات حضرت ولی الله الخاشع الصابر امام محمد باقر صلوات الله عليه...213

ذکر روایات مختلفه در وفات حضرت ابی جعفر محمد بن على بن الحسين الباقر عليه الصلاة والسلام ...316

ص: 375

عنوان ... صفحه

ذکر کیفیت وفات حضرت ابی جعفر امام محمد باقر صلوات الله وسلامه عليه ...320

ذكر وصیت آنحضرت در باب غسل و کفن و دفن خود ...324

ذكر علت وفات آنحضرت صلوات الله و سلامه عليه ...328

ذکر خلفائی که از بنی امیه با آنحضرت صلوات الله وسلامه علیه معاصر بوده اند... 336

ذکر زمان وفات و انتقال آنحضرت از این سرای فانی بسرای جاودانی و ریاض رضوانی ...337

ذکر مدفن شریف آنحضرت...339

ذكر مدت عمرو زمان حیات آنحضرت در این جهان فانی ...341

ذکر مدت امامت سعادت علامت آنحضرت...351

ذکر خصایص آنحضرت ...354

ذکر دعائی که مخصوص است بتوسل جستن بآنحضرت...355

ذکر ساعتی از ساعات که بآ نحضرت اختصاص دارد...355

ذكر طريقة صلوات و درود بر آنحضرت ...357

ذكر طريقه زیارت کردن آنحضرت...357

ذکر دعائی که مخصوص آنحضرت صلوات الله وسلامه عليه است ...358

ذكر طریقه نماز آنحضرت ...359

ذکر ادعیه و آدابی که از آنحضرت در استخاره رسیده است ...360

ذکر قنوت ودعای بعد از قنوت آنحضرت ...365

ذکر حرز شریف آنحضرت ...367

ذکر دعای احتجاب آنحضرت ...369

ذکر پارۀ احکام که در بعضی مسائل از آنحضرت مرویست ...370

فهرست کتاب ...376

ص: 376

ص: 377

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109