ناسخ التواریخ زندگانی امام باقر علیه السلام جلد 6

مشخصات کتاب

جزء ششم از ناسخ التواریخ زندگانی امام پنجم حضرت باقر العلوم علیه السلام

تالیف

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم

آقای سید ابراهیم میانجی

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

تیرماه 1352 شمسی

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

بیان رساله حضرت باقر (علیه السلام)بعد الخير ونصيحت و موعظت بدو

در روضهٔ کافی از یزید بن عبدالله سند بحضرت باقر (علیه السلام) منتهی میشود که آن حضرت بسعد الخير مكتوب فرمود :

«بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد، فاني اوصيك بتقوى الله، فان فيها السلامة من التلف والغنيمة في المنقلب ، إن الله عز وجل، نفى عن العبد (1) ماعزب عنه عقله ، ويجلي بالتقوى عنه عمام وجهله ، و بالتقوى نجا نوح ومن معه في السفينة ، وصالح ومن معه من الصاعقة ، و بالتقوى فاز الصابرون ونجت تلك العصب العصب من المهالك .

ولهم إخوان على تلك الطريقة ، يلتمسون تلك الفضيلة، نبذوا طغيانهم من الايراد بالشهوات ، لما بلغهم من المثلات (2) ، حمدوا ربهم على ما رزقهم، وهو أهل الحمد وذمنوا أنفسهم على ما فرطوا ، و هم أهل الذم

وعلموا أن الله تبارك وتعالى الحليم العليم ، إنما غضبه على من لم يقبل منه رضاه وإنما يمنع من لم يقبل منه عطاء، وإنما يضل من لم يقبل منه هداه.

ص: 2


1- يقى بالتقوى عن العبد . روضه ص 52 .
2- بلغهم في الكتاب من المثلات .

ثم أمكن أهل السيئات من التوبة بتبديل الحسنات ، دعا عباده في الكتاب إلى بصوت رفيع لم ينقطع ، ولم يمنع ، دعا عباده . فلعن الله الذين يكتمون ما أنزل الله ، وكتب على نفسه الرحمة، فسبقت قبل الغضب ، فتمت صدقاً وعدلا، فليس يبتدىء العباد بالغضب قبل أن يغضبوه ، وذلك من علم اليقين و علم التقوى ».

بنام خداوند بخشاینده مهربان ، همانا ترا وصیت میکنم بتقوی و پرهیزکاری از حضرت باری ، چه سلامت از تلف و هلاکت و غنیمت یافتن در آخرت در آن است.

واز نکات این کلام مبارک این است که چون در کسی تقوی و پرهیزکاری از یزدان تعالی باشد، بناچار از افعال و اقوال و اطوار و اخلاقی که موجب خسارت و ندامت و هلاکت و سوء عاقبت دنیا و آخرت است اجتناب، و بآنچه متضمن فواید و غنیمت و سودمندی هر دو سرای است ارتکاب جوید، و سلامت دین و دنیا هر دو در این است .

میفرماید بدور باش گوهر تقوی آنچه را که عقل بنده از آن محجوب است مكشوف فرمايد ، وبصيقل تقوى زنك جهالت از آئینه قلب زدوده ، و چشم بینش و دیده دانش گشوده گردد .

چنانکه نوح عليه السلام وانانکه با آن حضرت ایمان داشتند به نیروی تقوی در کشتی نجات یافتند.

وحضرت صالح و صالحانیکه با وی بودند بقوت تقوى وجنه پرهیز از صاعقه تند و تیز آسمانی برستند.

و بدستیاری پرهیزکاری صابران دین رستگار شدند و این جماعت برگزیدگان قوم و اشراف قبایل یعنی نوح وصالح و آنانکه با ایشان بودند از مهالك ومخاطر بیاسودند.

و مرایشان را بر این طریقت و روش برادرانی هستند که خواستار این فضل و فضیلت میباشند .

و ممکن است مراد از ایشان یعنی از برادران ارباب ایقان از اصحاب رسول خدای و امیرالمؤمنين و فرزندان طاهرینش صلوات الله عليهم و متابعان ایشان تاروز

ص: 3

قیامت باشند.

وباره خرون طغیان را از ورود بميادين شهوات بتازیانه نقوی بیرون تاختند . چه بر کتاب الهی و آیات عذاب و عقاب وهلاك و دمار عاصیان و طاغیان واقف ومستحضر گشتند ، و نتایج سیئه و مردم بزهکار را بازداشتند، و بیزاری و کناری گرفتند . و خدايرا بر توفیق و اجتناب از کردار ناستوده ستایش کردند ، و خداوند است شایسته حمد و سپاس.

و آنمردم خویشتن را نکوهش کردند و خود مستحق مذمت میباشند، زیرا که ایشان اگر چه در طاعت پروردگار خود مبالغت ورزید. لکن چون آنگونه طاعت و عبادت که در خور پروردگار ایشان است بجای نیاوردند و نتوانستند بجای آورند ، مقصر و مذموم باشند .

و دانسته باشید که غضب خداوند حلیم علیم بر کسی وارد میشود که رضای خدایرا نجوید ، و از کسی منع میفرماید که عطایش را قبول ندارد و گمراه میشود کسیکه هدایت خدا را پذیرا نگردد .

پس از آن بدکاران را بتوبت متمکن گردانید تاسیئات ایشان محو و بحسنات مبدل شود ، بندگان خود را در کتاب خود با صوتی رفیع در مواضع عديده بتوبت دعوت کرد ، و دعای بندگان خود را منقطع و ممنوع نگردانید.

پس خدای لمن فرماید آنان را که کتمان ما انزل الله نمایند و خداوند برخود رحمت را واجب گردانید، پس سبقت گرفت رحمت خدای قبل از غضب ، یعنی سبقت گرفت رحمت الهی من حيث الصدور يا من حيث الوقوع قبل از صدور غضب ووصول یافت قبل از وصول غضب ، پس صدقا وعدلاً تمام .

شاید مراد این باشد که رحمت و وقوع آن در موقعش از روی صدق و عدل وراه صواب است ، پس جایز نیست که از رحمت خدای خطا روی نماید ، پس چنان نخواهد بود که خدای بندگان خود را بغضب در سپارد از آن پیش که در پیشگاهش مغضوب گردد، و اینحال بواسطه علم يقين و علم تقوی است .

ص: 4

«وكل أمة قدرفع الله عنهم علم الكتاب حين نبذوه، وولا هم عدو هم حين تولوه.

وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه ، وحرفوا حدوده ، فهم يروونه ولا يرعونه، والجهال يعجبهم حفظهم للرواية، والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية .

وكان من نبذهم الكتاب أن ولوه الذين لا يعلمون فأوردوهم الهوى، وأصدروهم إلى الردى ، وغيروا عرى الدين، ثم ورثوه فى السفه و الصبا، فالأمة يصدرون عن أمر الناس بعد أمر الله تبارك وتعالى، وعليه يردون بئس (1) للظالمين بدلاً .

ولاية الناس بعد ولاية الله وثواب الناس بعد ثواب الله ، ورضا الناس بعد رضا الله فأصبحت الأمة كذلك وفيهم المجتهدون في العبادة على تلك الضلالة معجبون مفتونون فعبادتهم فتنة لهم ولمن اقتدى بهم قد كان (2) الوسل ذكرى للعابدين ».

و خدا تعالی از هر امتی علم کتاب خود را برداشت گاهی که ایشان کتاب خدای را از دست بگذاشتند و دور افکندند و دشمن دین خود را از روی جهل و ضلالت والی امر كتاب خدای و شریعت رسول رهنمای گردانیدند و چون چنان کردند بوخامت افعال خود دچار ، و بقهر و غلبه و سلطنت آن ولاة نابکار که بدست شقاوت خویشتن اختیار کردند گرفتار، وابدالدهر براه غوایت رهسپار آمدند.

و از جمله از دست بگذاشتن ایشان کتاب یزدان را این بود که حروف آنرا بپای داشتند و حدودش را تحریف کردند یعنی در صحت قرائت الفاظ و اقتصار بآداب صوریه علم خویش را ظاهر ساختند و حدودش را دیگرگون نمودند .

و بهمان روایت قناعت کردند، و بکار نیستند و ظاهر سازی نمودند از این مردمان جاهل نادان از روایت ایشان و حفظ در ایت ایشان در عجب میشدند و فریفته میگردیدند لكن آنکسان که عالم ربانی و حافظ الفاظ و معانی و ظواهر و بواطن بودند و مراعات حدود و احکام را چنانکه میشایست میفرمودند از کردار ایشان و عدم مراعات ایشان محزون میشدند، و از آنگونه مردم ریاکار برکنار می نشستند .

ص: 5


1- فبئس .
2- وقد كان فى الرسل الروضه ص 53 .

و از جمله دور افکندن و دست بگذاشتن ایشان فرقان یزدان را این بود که آنانکه بحقایق و دقایق و احکام و آیات دانا نبودند با جرای احکام پرداختند و بیرون از علم صحیح والی آن امر شدند و بهوای نفس خویش کار کردند ، و مطیع خیالات و اوهام نارسای خود شدند ، لاجرم بهلاك و دمار اخروی گرفتار گردیدند ، و این جماعت حليه دين و لباس بى التباس آئین را دیگرگون نمودند .

پس از آن ائمه ایشان که بتزوير وحيل مختلفه و تدلیس و تلبیس گوناگون آراء مردم را از حق و راه حق بگردانیدند و بر مرکب سلطنت و دولت غیر صحیح بر نشستند ، وزمام اختیار بدست آوردند.

يكباره چنان مستولی شدند که خلافت یزدان، را با فرزندان سفیه و اخلاف نادان خود بوراثت بسپردند، چنانکه همیگفتند این نه خلافت است بلکه سلطنت است و چون گوی در دست ما و کودکان ما بچوگان ستم اندر است .

همانا ولایت مردمان بعد از ولایت یزدان و برخورداری از متاع و حطام جهان بعد از تحصیل مثوبات یزدانی و فیوضات آن جهانی ، و خواستن رضای مردمان بعد از ادراك رضای الهی است .

یعنی ولایت یزدان ، و منو بات خداوند منان ، و رضای ایزد سبحان ، بر آنجمله مقدم است، باید از نخست در تحصیل این بکوشند ، و از آن پس، بقدر میسور و حد وسط بدریافت آن پردازند ، و ولایت امیر المؤمنين واولاد طاهرینش (صلی الله علیه وآله وسلم) را که ولایة الله است بعد از رسول خدا بر آنچه خود برای خود اختیار نمودند برگزینند .

پس امت بر اینحال بامداد کردند یعنی بر آن صورت گمراهی که از علمای گمراه یافتند، و در میان ایشان جماعتی بودند که در عبادت اجتهاد می ورزیدند، لکن کوشش ایشان بر طریق ضلالت بود ، و بظلم و فساد خویش بشگفتی بودند ، و بآنچه شیطان از بهر ایشان جلوه میداد و افعال ایشان را در انظار ایشان مطبوع میشمرد مفتون

ص: 6

میشدند ، و آخرت خویش را بر باد میدادند .

پس آن عبادت و کوشش های در پرستش که نمودند چون نه از راه حق و طریق صواب بود ، موجب فتنه فتنه و عقاب ایشان و پیروان ایشان گردید .

همانا وجود فرستادگان یزدانی و افعال و احوال پیغمبران سبحانی برای عبادات و عبادت کاران و پرستندگان خداوند دیان تذکره و آیتی روشن است .

«إن النبي (1) من الأنبياء كان يستكمل الطاعة ، ثم عصى (2) الله تبارك وتعالى فى الباب الواحد ، فيخرج (3) به من الجنة وينبذه في بطن الحوت ، ثم لا ينجيه إلا الاعتراف و التوبة .

فاعرف أشباه الأحبار و الرهبان الذين ساروا بكتمان الكتاب و تحريفه ، فما ربحت تجارتهم وماكانوا مهتدين .

ثم أعرف أشباههم من هذه الأمة الذين أقاموا حروف الكتاب ، وحر فواحدوده فهم مع السادة والكثرة (4) ، فاذا تفرقت قادة الأهواء كانوا مع أكثر هم دنياً ، و ذلك مبلغهم من العلم .

لا يزالون كذلك في طبع و طمع، فلا يزال يسمع صوت إبليس على ألسنتهم باطل كثير، يصبر منهم العلماء على الأذى والتعنيف ، و يعيبون على العلماء بالتكليف .

و العلماء في أنفسهم خانة إن كتموا النصيحة ، إن رأوا تائها ضالاً لا يهدونه أوميتا لا يحيونه ، فبئس ما يصنعون ، لأن الله أخذ عليهم الميثاق فى الكتاب ، أن يأمروا بالمعروف وما أمروا به، وأن ينهوا عما نهوا عنه ، وأن يتعاونوا على البر والتقوى ولا يتعاونوا على الاثم والعدوان.

فالعلماء من الجهال في جهد و جهاد، إن وعظت ، قالوا : طغت ، وإن علموا

ص: 7


1- ان نبيا من الانبياء . مقصود حضرت یونس علی نبینا و آله و علیه السلام است .
2- ثم يعصى الله .
3- فخرج به.
4- والكبرة .

الحق (1) الذى تركوه ، قالوا : خالفت ، وإن اعتزلوهم ، قالوا : فارقت ، و إن قالوا هاتوا برهانكم (2) ، قالوا : نافقت».

پیغمبری از پیغمبران در مراتب طاعت و عبادت حضرت احدیث بحد کمال میرفت اما در يك باب و يك مقصد خدايرا بفرمان نرفت، یعنی در امر ولایت ائمه هدی سلام الله عليهم و امارت و حکومت مطلقه ایشان تامل ورزید، و در عالم ارواج وروز میثاق توقف جست، لاجرم خدای تعالی او را در شکم ماهی محبوس ساخت ، تا بتوبت برفت ، و میثاق ولایت را استوار گردانید، آنگاه از شکم ماهی بیرون شد و آدم ابو البشر (علیه السلام) بواسطه این پیغمبر یعنی یونس که بصلبش اندر بود از بیرون شد .

پس اشباه و امثال اخبار و رهبان و تعبد و تزهد که اوصاف و اخلاق و آیات رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) و حلال و حرام را کتمان و دیگرگون ساختند ، نيك باید بدانند و بشناسند، که این کردار و اقوال ایشان که خود را در این سوداگری سودمند خواهند هیچ نفع نرساند ، وراه یافته و راه نماینده نشدند .

پس از آن اشباه و امثال آن جماعت رهبان و احبار از این است که حروف قرآن را راست بداشتند، اما حدودش را دیگرسان گردانیدند.

یعنی جماعت پیشینیان و اهم متقدمه كه مطالب کتب منزله را که بر قرآن تقدم ظهور داشت بر ظهور پیغمبر و بعضی احکام شامل بود ، مکتوم داشتند ، و علمای این امت ظواهر حروف را محفوظ لكن حدودش را تغییر و تحریف دادند و بوساوس شیطانی و هواجس نفسانی که معلم و بزرك ايشان بود اتصال جستند .

و چون آنان که سرهنك لشكر نفس اماره ، و پیش آهنگ دنیای فریبنده ، و راهنمای بچاه راه غوایت بودند پراکنده شدند این جماعت با بزرگ خود و گمراه نماینده خویش بگذرانیدند.

ص: 8


1- عملوا الحق خ ل .
2- برهانكم على ما تحدثون .

چه مطلوب ایشان از وی بیشتر حاصل شدی و مقاصد دنیویه نزد ایشان نیکتر بدست آمدی . و این است مبلغ و مقدار ایشان از علم .

همواره در حالت طمع و طبیعت بر این شیمت میروند و با شیطان اخوت میجویند، همواره آوای شیطان از کلمات و آهنگ ایشان شنیده ، و بیهوده و باطل بسیار از السنه ایشان آشکار .

و علمای ابرار از گفتار ایشان در زحمت و آزار هستند ، و این جماعت علمای خویش را بنکوهش و عیب بر میشمارند تا چرا این مردم را بطاعات و عبادات و عدول و تکلیف مینمایند.

و علمای روزگار از اذیت و خیانت ایشان رنجور هستند ، و در تکلیف خود قاصر میباشند، چه اگر ترک نصیحت و موعظت فرمایند ، جمعی را سرگشته و متحیر بیراه میبینند که او را هدایت نکرده اند، یا دل مردگان ورطه ضلالت و غوایت را می نگرند که با نوار مواعظ زنده و از خواب غفلت بیدار نکرده اند ، و کاری نا خوب آورده اند:

چه خدای در کتاب خود برایشان پیمان بر نهاده که بمعروف و بآنچه مأمورند امر ، و از آنچه از آن باز داشته شده اند نهی فرمایند، و برنیکی و پرهیزکاری معاونت کنند، و برگناه ورزی و عدوان همراهی نکنند.

لاجرم علمای عصر از افعال و اطوار جهال همواره در مشقت و مجاهدت و سعی و اهتمام هستند .

اگر ایشان را بنصایح و مواعظ در سپارند در جواب ایشان گویند طغیان کردید و اگر حقی را که آن جماعت متروك داشته اند بایشان باز نمایند و بآن کردار پردازند گویند خلاف نمودید، و اگر از آن مردم جاهل بر کنار شوند گویند جدائی جستی و اگر با ایشان گویند بر آنچه گوئید و حدیث پیش آورید برهانی اقامت کنید میگویند بنفاق رفتی !

ص: 9

«و إن أطاعوهم (1) فهلك جهال فيما لا يعلمون ، اميون فما يتلون، يصدقون بالكتاب عند التعريف، يكذبون به عند التحريف فلا ينكرون، اولئك أشباه الأحبار و الرهبان قادة الهوى ، سادة في الردى .

و آخرون منهم جلوس بين الضلالة والهدى، لا يعرفون إحدى الطائفتين من الأخرى، يقولون ما كان الناس يعرفون هذا و لا يدرون ما هو وصدقوا ، تركهم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) على البيضاء ليلها من نهارها ، لم يظهر فيهم بدعة ، ولم يبدل فيهم سنة ، لا خلاف عندهم ولا اختلاف.

فلما غشى الناس ظلمة خطاياهم ، صاروا امامين : داع إلى الله تبارك و تعالى وداع إلى النار .

فعند ذلك نطق الشيطان، فعلا صوته على لسان أوليائه ، و كثر رجله وخيله ، (2) و شارك فى الأموال والولد من أشركه، فعمل بالبدعة ، وترك الكتاب و السنة .

و نطق أولياء الله بالحجة ، وأخذوا بالكتاب والحكمة فتفرق من ذلك اليوم أهل الحق وأهل الباطل ، و تخاذل و تهاون أهل الهوى (3) و تعاون أهل الضلالة حتی كانت الجماعة مع فلان و أشباهه .

فاعرف هذا الصنف وصنف آخر ، فأبصرهم رأى العين تحيى (4) و ألزمهم حتى ترد أهلك ، فان الخاسرين الذين خسروا أنفسهم وأهليهم يوم القيامة ألا ذلك هو الخسران المبين».

و اگر بمیل و آراء نا مستقیم ایشان اطاعت نماید این جماعت جهال ، که نه بر الفاظ کتاب و نه بر معانی آن علم و آگاهی دارند ، بهلاکت ابدی و ضلالت سرمدی دچار شوند ، این گروه جاهل تصدیق ظواهر الفاظ را می نمایند.

ص: 10


1- و ان الطاعوهم ، قالوا : عصيت الله عز وجل، فهلك روضه ص 54 .
2- خیله و رجله یعنی سواره و پیاده او بسیار گشت .
3- اهل الهدى.
4- نجباء .

لكن چون بشنوند که تفسیری و تحریفی در آن است که باید از عالم آن بشنوند و متابعت نمایند ، تکذیب نمایند ، و انکار آن تحریف را که مخرب معانی احکام دین مبین است نکنند ، این مردم همانند اخبار و رهبان که سرهنك هوى و پيش آهنگ ردی هستند، یعنی مردمان را براه ضلالت و چاه هلاکت در اندازند .

و جماعتی دیگر هستند از این مردم که ما بين ضلالت و هدی جلوس کرده اند ، و اين يك را از آن يك تميز نگذارند، پس نه از آن طبقه ، و نه از این طایفه هستند ، و ایشان جماعت مستضعفین باشند.

یعنی این قسم سیم را از آدمیان نتوان شمرد، بلکه در شمار مستضعفین هستند ، چه بر اینحال عارف هستند اما ندانند چیست ، و بر تارك ملت بيضاء كه روشن و مبرهن و بیرون از بدعت و تبدیل سنت و خلاف و اختلاف است تصدیق مینمایند .

و چون جهانیان را ظلمت خطایای خودشان فرو گرفت ، جمله مردمان بر دو قسم شدند يك قسم مطيع حق و راه حق ، و قسم دیگر مخالف و برطريق باطل سالك شدند ، آن قسم بحضرت خدای و رستگاری هر دو سرای دعوت کردند، و آن قسم بطريق هلاك و بوار و دوزخ و نار خواندن گرفتند.

پس در چنین حال شیطان را میدان غوایت بدست افتاد ، و صوت وصیت خود را بر السنه دوستان خود رفیع گردانید ، مردمان دنیا طلب در شمار خیل او و سپاه او اندر شدند و سوار و پیاده او بسیار گشت ، و در مال و فرزند ایشان شريك گرديد .

هركس شريك وى شد و از شر او بخدای پناهنده نشد کار ببدعت آورد و کتاب خدا و سنت مصطفی را از دست بگذاشت .

و آنانکه اولیای یزدان بودند بحجت و برهان سخن کردند ، و بکتاب و حکمت چنك در زدند، و از آن روز اهل حق و اهل باطل از هم جدا شدند ، و نصرت حق را

ص: 11

متروك ، و معاون أهل ضلالت و بعضی اهل هوارا مخذول و تنها گذاشتند ، چندانکه هر جماعتی بافلان و اشباه او پیوستند ، یعنی جماعتی با اهل حق و طریق ایزد متعال و گروهی با اهل باطل و راه خلال اتصال یافتند .

پس بیایست این صنف را از صنف دیگر بشناسی، و با دیده بینش اهل حق و دانش را دریابی ، و از ملازمت ایشان روی برنتابی ، تاگاهی که در سرای آخرت با انبیاء عظام ، و ائمة فخام ومؤمنين كرام ارتسام گیری.

چه مردمان زیان کار آنان هستند که خویشتن و اهالی خود را در روز قیامت دچار خسران ابدی که زیانی روشن و سرمدی است گردانند .

معلوم باد در روضهٔ کافی در روایت محمد بن یحیی در این خبر کلماتی چند بر افزون دارد (1) و محتاج بنگارش نیست ، و نیز بعضی این خبر را بحضرت ابی جعفر ثاني (علیه السلام) نسبت داده اند لكن ضعیف است، چه راوی آن ادراک زمان آنحضرت ننموده است.

وابن سعد الخير را حضرت باقر (علیه السلام) سعيد الخیر می نامید ، و از فرزندان عبدالعزیز بن مروان اموی است روزی در حضرت باقر سلام الله علیه در آمد و ناله و گریه برآورد ، فرمود ای سعید چه چیزت بگریه در آورده است ؟ عرض کرد : چگونه گریستن نیاورم با اینکه از شجره ملعونه در قرآنم ، فرمود: تواموی باشی که از ما اهل بیت هستی، آیا قول خدا را نشنیده باشی که از ابراهیم حکایت میفرماید : « فمن تبعنى فانه منى ».

و نیز در روضه کافی سند بحمزة بن بزيع ميرسد که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) بسعد الخير مرقوم فرمود :

«بسم الله الرحمن الرحيم أما بعد فقد جائني كتابك ، تذكر فيه معرفة مالا ينبغي تركه ، وطاعة من رضى الله رضاه ، فقبلت من ذلك لنفسك ما كانت نفسك مرتهنة

ص: 12


1- در صفحه 55 مرقوم است طالبين بآنجا مراجعه فرمایند .

لو تركته فعجب (1) أن رضا الله وطاعته ونصيحته لا تقبل ولا توجد ولا تعرف إلا في عباد غرباء أخلاء (2) من الناس ، قد تتخذهم الناس سخرياً لما يرمونهم به من المنكرات ، وكان يقال: لا يكون المؤمن مؤمناً حتى يكون أبغض إلى الناس من جيفة الحمار .

ولولا أن يصيبك من البلاء مثل الذى أصابنا فتجعل فتنة الناس كعذاب الله - وأعيذك بالله و إيانا من ذلك - لقربت على بعد منزلتك

واعلم رحمك الله أنا لا ننال (3) محبة الله إلا ببغض كثير من الناس ، ولا ولايته إلا بمعاداتهم ، وفوت ذلك قليل يسير لدرك من الله لقوم يعلمون .

يا اخي إن الله عز وجل جعل في كل من الرسل بقايا من اهل العلم يدعون من قل إلى الهدى ، يصبرون (4) معهم على الأذى يجيبون داعى الله، و يدعون إلى الله .

فأبصرهم رحمك الله ، فانهم في منزلة رفيعة وإن أصابتهم في الدنيا وضيعة ، إنهم يحيون بكتاب الله الموتى ، و يبصرون بنور الله من العمى.

كم من قتيل لا بليس قد أحيوه، وكم من تائه ضال" قد هدوه ، يبذلون دمائهم دون ملكة العباد ، ما أحسن أثرهم على العباد، وأقبح آثار العباد عليهم» (5).

بنام خداوند بخشاینده مهربان مکتوب تو بمن رسید خواستار شده

توبه بر آنچه ترکش شایسته نیست و اطاعت نمودن بآنکس که یزدان تعالی رضای او را راضی است معرفت یابی، تا بآنچه اگر متروك داری نفس تو مرهون بآن خواهد بود پذیرفتار گردی ، و اگر ترک کنی جای شگفتی است.

زیرا که رضای خدا و طاعت و نصیحت خدای پذیرفته و موجود و شناخته نمی شود مکر در آن بندگان خدای که همواره در میان مردم غریب ، و از اطوار و اعمال

ص: 13


1- تعجب .
2- اخلاء : جمع خلو بالكسر بمعنی خالی و منفرد .
3- أنه لا تنال محبة الله .
4- و يصبرون .
5- روضه کافی ص 56 .

ناشایسته مخلوق بی بهره و نصیب ، و از آنگونه مردم بر کنار هستند.

و مردمان نادان عاصی طاغی این بندگان خاص بزدان را ببعضی اوصاف که منکر میشمارند ، و چون موافق طبع ناستودۀ خودشان است. ناپسند میخوانند ، منسوب میدارند و ایشان را استهزاء میکنند .

و حال اینکه بزرگان دین، و پیشوایان آئین، از روز نخستین فرموده اند مؤمن را مؤمن نتوان شمرد، مگر اینکه مردمان فاجر نادانش ، او را از خر مرده مبغوض تر شمارند.

یعنی چون نور و ظلمت با هم بینونت دارند و ابزار بافجار موالفت نجویند ، مردمان فاجر نابکار ، با مؤمنان ابرار ، همین مخالفت و مباغت را دارند ، پس شناسائی مرد مؤمن همان امر که مردم جاهل باغی طاغی با ایشان دشمن باشند ، و ایشان را مبغوض شمارند.

و اگر نه چنان بودی که ترا برسد بلا و آزاد ،مردمان و تحقیر و استهزای ایشان بتو ، مانند آنکه بما میرسد، و تو عذاب و آزار خلق را چون عذاب خدای بشماری و عذاب خدا برا اختیار نمائی و بواسطه احتراز از زیان مخلوق از خدای روی برتابی.

یعنی باید بر آزار و زیان مخلوق صبر کرد ، و عذاب ایشان را نسبت بعذاب الهی در شمار چیزی نیاورد و بعلت احتراز از ایشان که در این دوروزه روزگار برگذر در نظر میآورد از عذاب مخلد و عقاب مؤيد غفلت نکند بلکه مانند ما صبر و شکیبائی فرماید.

آنگاه میفرماید پناه میبرم ترا و خودمان را از اینحال و این کردار، چه اگر چنان کنی و خدایرا بر خلق اختیار نمائی یا اینکه از پیشگاه قرب و عنایت و عظمت وكبريا دوري نزديك ميشوى .

و دانسته باش که خدایت رحمت مینماید که ما بمحبت حضرت احدیث نائل نمیشویم مگر بدشمنی و بغض بیشتر مردمان ، وبولایت خدای برخوردار نمیگردیم مگر بمعادات ایشان .

یعنی چون بیشتر مردمان مخالفت دین یزدان و دشمن فرستادگان و اولیای

ص: 14

خداوند منان هستند، لاجرم دوستي وموالات وولايت حق جز ببغض وعداوت و مخالفت ایشان ، وصبوری بر آزار واذیت ایشان حاصل نمی شود .

و آنچه بسبب معادات این مردم از دست بیرون شود ، و آن منفعتی که بواسطه مخالفت این گروه از کیسه خارج گردد، نظر بآن منافع كثيرة باقية اخرویه بسیار اندك است .

ای برادر بدرستیکه خداوند عزوجل در زمان هر پیغمبری و طبقه هر فرستاده ای بقایای از اهل علم مقرر میدارد ، یعنی برای هر پیغمبری خلیفه ووصی که حافظ شرع و علم اوست بر جای میگذارد، که مردم گمراه را بشاهراه هدایت دلالت کنند و بنصايح ومواعظ ودلالت ایشان بصیرت یابند، و بر آزار کافران و فاجران و مخالفان صبوری نمایند، داعی خدای را اجابت و جهانیان را بحضرت احدیت دعوت نمایند .

پس دیده بینش برگشای و ایشان را بنظر دانش بشناس ، چه این مردم دارای مقامی رفیع و منزلی منیع هستند و اگر در دارد نیا در ظاهر امر در انظار جهال ایشان را پستی در نظر آید، همانا ایشان بکتاب خداى و دعوت باحکام الهی و هدایت و دلالت باوامر و نواهی زنده کنند مردگان وادی جهالت را ، وروشن گردانند بنور ایزدی دیدگان قلب تار را .

چه بسیار کسانی باشند که شیطان بوساوس خود ایشان را دچار بحار هلاکت داشته، و این مردم بزرگوار براه علم و هدایت زنده کرده اند ایشانرا .

و چه بسیار سرگشتگان و در افتادگان در بیابان غوایت وضلالت باشند ، که ایشان آنان را در سبیل سعادت و رشادت اندر آورند.

چون بندگان خدایرا مشرف برهلاك بينند ، خون خود را برای حفظ ایشان مبذول و خویشتن را مقتول، و آن جماعت را رستگار گردانند.

تا چند نیکوست آثار و نشان ایشان بر بندگان ، و قبیح و زشت است آثار عباد ، یعنی در عوض احسان و هدایت و دلالت و نصایح ایشان بمخالفت و ظلم وعدوان میروند .

ص: 15

بیان پاره ای نصایح شافیه حضرت باقر (علیه السلام) باجابر بن یزید جعفی علیه الرحمه

در کتاب تحف العقول مسطور است که حضرت ابی جعفر امام محمد باقر صلوات الله وسلامه عليه بإجابر بن یزید جعفی فرمود :

«اغتنم من أهل زمانك خمساً : إن حضرت لم تعرف، و إن غبت لم تفتقد ، و إن شهدت لم تشاور ، وإن قلت لم يقبل قولك، وإن خطبت لم تزوج».

ای جابر از اهل روز کارت پنج چیز را بغنیمت شمار نخست اینکه اگر در محافل و محاضر ایشان حاضر شوي ترا نشناسند و اگر از ایشان غایب شوى بتفقد تو بر نیایند ، و اگر نزد ایشان حاضر و شاهد باشي با تو در مقام مشورت بر نیایند ، و اگر سخنی گوئی سخنت را پذیرفتار نشوند، و اگر از ایشان زوجه خواستار شوی با تو تزویج ننمایند.

کنایت از اینکه چون اقوال و اطوار و افعال و اخلاق ایشان بجمله غير مستحسن ومخالف امر حق و قانون دین ، و گفتار و کردار و اخلاق مؤمنین و با اوصاف ایشان مباین است شرف تو وسعادت تو در این است که ترانشناسند و پژوهش حال تورا نکنند و از تو مشورت نکنند.

چه اگر بکنند بر خلاف آن میروند و آنچه گوئی مطبوع نشمارند و از مخالطت ومزاوجت با ایشان جز زیان دین و آخرت نیابی ، پس نیکو چنان است که یکباره ترا نشناسند ، و تو ایشان را نشناسی.

« وأوصيك بخمس: إن ظلمت فلا تظلم، وإن خانوك فلانخن، وإن كذبت فلا تغضب وإن مدحت فلا نفرح ، وإن ذهمت فلا تجزع » .

وترا بپنج کار وصیت میگذارم: اگر با تو ستم کردند تو ستم مکن ، و اگر با تو خیانت ورزیدند خیانت مورز ، و اگر تو را تکذیب نمایند خشمناك مباش، و اگر ترا

ص: 16

ستایش رانند خرم مگرد، و اگر ترا مذمت نمایند جز عناك مباش .

واز لطایف و حکمتهای این کلام حکمت نظام این است که چون امور خویش را بخداوند تفویض نمائی ، و بر کردار و گفتار و رفتار اهل روزگار بسازی ، خدایت کفایت فرماید، و برحسنات تو بیفزاید، و جزای ایشان را از تو بهتر باز دهد . و نیز تو بصفت ستم راندن و خیانت ورزیدن متصف نشوی .

واگر مردم نابکار روزگار ترا تکذیب نمایند آن تكذيب عين تصديق واگر تصدیق کنند آن تصدیق عين تكذيب ، و اگر مدح کنند عین ذم ، و اگر ذم نمايند عين مدح است، پس بر مدح ایشان شادان و بر ذم ایشان نالان نشاید بود چنانکه میفرماید:

«فان عرفت (1) من نفسك ما قيل فيك فسقوطك من عين الله جل وعز عند غضبك من الحق أعظم عليك مصيبة مما خفت من سقوطك من أعين الناس ، و إن كنت على خلاف ما قيل فيك ، فثواب اكتسبته من غير أن يتعب بدنك .

واعلم أنك لا تكون لنا ولياً حتى لو اجتمع عليك أهل مصرك وقالوا إنك رجل سوء ، لم يحزنك ذلك ولو قالوا إنك رجل صالح لم يسرك ذلك.

ولكن اعرض نفسك على كتاب الله ، فان كنت سالكاً سبيله ، زاهداً في تزهيد، راغباً في ترغيبه، خائفاً من تخويفه، فاثبت، وابشر، فانه لا يضرك ماقيل فيك . و إن كنت مبايناً للقرآن ، فماذا الذي يغرك من نفسك.

إن المؤمن معنى بمجاهدة نفسه ليغلبها على هواها، فمرة يقيم أودها ، و يخالف هواها في محبة الله .

ومرة تصرعه نفسه ، فيتبع هواها فينعشه الله فينتعش ، و يقبل الله عثرته فيتذكر ، ويفزع إلى التوبة والمخافة فيزداد بصيرة و معرفة لما يزيد (2) من الخوف .

ص: 17


1- وفكر فيما قيل فيك ، فان ،عرفت تا آخر تحف العقول ص 284.
2- زيد فيه.

وذلك بأن الله يقول: إن الذين اتقوا إذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون » .

پس اگر آنچه در حق تو گویند در خویشتن بشناسی ، پس سقوط تواز نظر رحمت و عنایت خداوند جل وعز گاهی که از گفتار ایشان خشمناك باشی، مصیبتش از بهر تو بزرگتر از آن بیمناکی تست که در سقوط خودت از چشم مردمان پدید آید. و اگر برخلاف آن بینی که در حق تو گویند، یعنی آن نمایم که درباره تو مذکور میدارند خلاف آن را در حق خود ،یا بی پس به توانی باز رسیده ای بدون اینکه تعبی در تن بینی، یعنی از مذمت ایشان مناب شوی و ترا زحمتی نرسیده باشد و تعبی و کلفتی را متحمل نشده باشی .

و تو دانسته باش که ولی و دوست ما نباشی مگر وقتیکه اگر تمام اهل شهر تو فراهم شوند و متفق القول بگویند تو مردی بد هستی ، غمناک نگردی ، و اگر بجمله گویند تو مردی نیکو هستی مسرور نشوی.

لكن نفس خود را بر کتاب خدای عرض ،بده پس اگر براه خدائی سالك ، ودر آنچه خدایت زاهد خواسته ،زاهد و در آنچه راغب خوانده راغب ، واز آنچه خائف گردانیده خائف باشی، پس ثابت و با بشارت باشی .

یعنی چون نگران شدی که مطیع اوامر و نواهی و احکام الهی هستی، هرچه دیگران در حق تو گویند از آنت زیانت نیست و اگر بینی که مخالف احکام قرآنیزيد فيه. پس بچه چیزت از نفس خودت مغرور میگرداند .

مردمان مؤمن در مجاهدت با نفس اماره یکدفعه کژیهای آنرا راست گرداندزيد فيه. و در محبت خدای با هوای آن مخالفت نماید.

و گاهی نفس سرکش اماره اش او را بر زمین افکندزيد فيه. اما خدای تعالی اورا از حال غفلت برگیرد ، و لغزش او را بپذیرد و بحالت تذکر اندر آید، و بتوبت و انابت پناهنده، و بخوف و بیم یزدانی فزع برد و این خوف و فزع موجب مزید بصیرت و معرفت وی گردد.

ص: 18

و این بسبب این است که خدای تعالی میفرماید آنانکه از شرك و معاصی پرهیز کرده اند و از خدای بترسیده اند چون وسوسه و مکری از شیطان بایشان برسد یادکنند خدای راو از عقاب او اندیشه نمایند پس ایشان بینندگان باشند راه صواب را .

یعنی از برکت یاد خدا و ترسیدن از وعید خدا از وسوسه شیطان و دغدغه نفس بدفرجام آسوده مانند .

« يا جابر استكثر لنفسك من الله قليل الرزق تخلصاً إلى الشكر ، واستقلل من نفسك كثير الطاعة الله ، ازراءاً على النفس ، و تعرضاً للعفو .

وادفع عن نفسك حاضر الشر بحاضر العلم، واستعمل (1) بخالص العمل، وتحرز فى خالص العمل من عظيم الغفلة بشدة التيقظ، واستجلب شدة التيقظ بصدق الخوف .

واحذر خفى التزين بحاضر الحياة وتوق مجازفة الهوى بدلالة العقل ، وقف عند غلبة الهوى باسترشاد العلم، واستبق خالص الأعمال ليوم الجزاء ، وأنزل ساعة القناعة ولول با نفاء الحرص (2) وادفع عظيم الحرص بايثار القناعة .

واستجلب حلاوة الزهادة بقصر الأمل، واقطع أسباب الطمع ببرد اليأس، وسد سبيل العجب بمعرفة النفس ، و تخلّص إلى راحة النفس بصحة التفويض .

واطلب راحة البدن باجمام القلب ، و تخلص إلى إجمام القلب بقلة الخطاء وتعرض لرقة القلب بكثرة الذكر في الخلوات ، واستجلب نور القلب بدوام الحزن، وتحرز من إبليس بالخوف الصادق .

وإياك والرجاء الكاذب، فانه يوقعك في الخوف الصادق، وتزين الله عز وجل بالصدق في الأعمال ، وتحبب إليه بتعجيل الانتقال .

وإياك والتسويف فانه بحر يغرق فيه الهلكي ، و إياك والغفلة ففيها تكون

قساوة القلب ، و إياك والتوانى فيما لا عذر لك فيه فاليه يلجأ النادمون».

ص: 19


1- حاضر العلم بخالص.
2- ساحة القناعة باتقاء الحرص .

ای جابر رزق اندك را كه از خدای بدان مرزوق هستی، بسیار شمار تابسپاس آن نائل توانی شد، یعنی شکر رزق قلیل را نیز بآسانی نتوان از عهده بر آمد تا چه رسد بوفور نعمات الهيه .

و هر چند بسیار بطاعت کوشی، همچنان از خویشتن اندك شمار ، تا موجب نكوهش بر نفس ومتعرض به عفو یزدان باشد.

و به نیروی علم حاضر ، شر حاضر را از خویشتن بگردان یعنی چون میدانی که بعضی ارتکابات و افعال و اقوال موجب حصول شر وارد است بعلم خویش کار کن و خویشتن را از آن گزند بازرهان .

و بعمل خالص کار بفرمای و در حصن عمل خالص از غفلت عظیم بشدت تيقظ و بیداری از غفلت پناه جوی ، و شدت تيقظ را بدستیاری صدق خوف جلب نمای.

و از وساوس شیطانی و تسویلات و تزیینات او که موجب فریب و غرور است در ایام زندگانی پرهیزدار ، و از گزاف و بیهوده لائی هوای نفس بدلالت و راهنمائی عقل خویشتن داری کن .

و چون هوای نفس ناپروا چیره، و راه صلاح را تیره خواهد ، بدستیاری استر شاد علم توقف کن و بدنبال هوای نفس اماره پوئیدن مجوی ، و عمل خالص را برای روز جزا باقی و ذخیره ساز و حرص و آز را نابود ساز تابدولت قناعت برخوردار شوی .

و به نیروی ایثار قناعت بلای حرص بزرگ را از خود بگردان ، و شیرینی زهادت را بکوتاه ساختن رشته آرزومندی جلب نمای و اسباب طمع را بدشنه یاس وسوهان نومیدی مقطوع دار .

و راه عجب و خویشتن ستودن را باسد سدید نفس شناسی مسدود دار یعنی چون خویشتن را شناختی براه خود ستائی و عجب نمیروی .

و به نیروی تفویض بخدای راحت نفس را بجوی و آسایش آن را در آسودن قلب بطلب ، و آسایش قلب را از قلت خطا بخواه ، و رقت قلب را از کثرت ذکر

ص: 20

و یاد خدای در خلوات خواستار شو و فروز قلب را بدوام اندوه بدست کن و از گزند شيطان ، بخوف صادق ،یزدان خویشتن را برهان .

و پرهیزگیر از رجاء کاذب چه این کردارت بخوف صادق درافکند ، و در

این کلام مبارك حكمتها و لطافتها بر آنانکه دانش لطیف دارند روشن است .

و خویشتن را در پیشگاه حضرت مهیمن بحليه صدق وزینت راستی در کردار مزین ساز ، و بتعجیل در انتقال یعنی بشتابندگی در انتقال از معاصی و خطا یا بحضرت واهب العطایا دوستی جوی باش .

و بپرهیز که در امر طاعت و عبادت و تحصیل زاد و نوشه و تعمیر سرای آخرت و تقویم رضای حضرت احدیت کار بتسويف و مسامحت افکنی، چه این کار و کردار وسهل انگاری دریائی شرر بار است که مالکان وادي غفلت و جهالت را بغرق اندر افکنده ، وقدم از فرق را فرق نگذاشته است.

و بپرهیز که از کار خود و کردار خود بغفلت که موجب قساوت است اندر شوی و بپرهیز از آنکه در آنچه بآن مأموری و در ترک آن نه معذوری ، توانی و درنك جوئی و براه انابت و عرض ندامت ہوئی که بحضرت کبریایش پناه میبرند آنانکه بر کردار خویش پشیمانی گرفته اند.

«واسترجع سالف الذنوب بشدة الندم وكثرة الاستغفار، وتعرض للرحمة وعفوالله وحسن المراجعة (1) بخالص الدعاء و المناجاة في الظلم، وتخلص إلى عظيم الشكر باستكثار قليل الرزق واستقلال كثير الطاعة ، واستجلب زيادة النعم بعظيم الشكر (2) بخوف زوال النعم.

واطلب بقاء العز بابانة (باماتة) الطمع، وادفع ذل الطمع بعز اليأس واستجلب عز الناس (اليأس) ببعد الهمة ، وتزود من الدنيا بقصر الأمل ، وبادر بانتهاز البغية

ص: 21


1- واستغن على حسن المراجعة بخالص الدعاء.
2- والتوسل الى عظيم الشكر بخوف - الخ .

عند إمكان الفرصة ، ولا إمكان كالايام الخالية مع صحة الأبدان .

وإياك والثقة بغير المأمون، فان للشر " ضراوة كضراوة الغذاء.

واعلم أنه لاعلم كطلب السلامة، ولا سلامة كسلامة القلب ، و لاعقل كمخالفة الهوى ، ولا خوف كخوف حاجز، ولا رجاء كرجاء معين ولا فقر كفقر القلب، ولاغنى كغنى النفس ، ولاقوة كغلبة الهوى ، ولا نور كنور اليقين، ولا يقين كاستصغارك الدنيا، ولا معرفة كمعرفتك بنفسك، ولا نعمة كالعافية، ولاعافية كمساعدة التوفيق ، و لاشرف كبعد الهمة ، ولازهد كقصر الأمل، ولا كالمنافسة في الدرجات ، ولا عدل كالانصاف ، ولا تعدى كالجور ، ولاجوركموافقة الهوى، ولاطاعة كأداء الفرائض ، ولا خوف كالحزن ، ولا مصيبة كعدم العقل ، ولاعدم عقل كقلة اليقين ، ولافلة يقين كفقد الخوف ، ولا فقد خوف كقلة الحزن على فقد الخوف ، و لا مصيبة كاستهانتك بالذنب ورضاك بالحالة التى انت عليها، ولا فضيلة كالجهاد، ولا جهادكم جاهدة الهوي، ولا قوة كرد الغضب ، ولا معصية كحب البقاء ، ولاذل كذل الطمع.

وإياك والتفريط عند إمكان الفرصة فانه ميدان يجرى لأهله بالخسران» (1)

گناهان بر گذشته را بشدت پشیمانی و کثرت استغفار و بازگشت بیزدان دادار ندارك نمای ، ونکوئی بازگشت بخدای را بدعای خالص مناجات با حضرت پروردگار در دلهای ش بهای تار متعرض رحمت و عفو خدای باش ، و به بسیار شمردن رزق قليل و اندك شمردن طاعت بسیار ، بشكر عظیم و سپاس بزرگ تخلص و توسل بورز ، و استجلاب فزونی نعمت و بیم زوال نعم را بشکر گذاری بسیار چاره کن .

و بقای عزرا بمیراندن طمع طلب فرمای، و ذلت طمع را بعزت نومیدی دفع نمای ، و عز نومیدی را به بعد همت بدست آر ، یعنی چون همت خویش را عالی گردانی و حاجت خویش راجز به پیشگاه خالق ،نیفکنی ، بمخلوق بعرض حاجت مبادرت نکنی، و ایشان را سزاوار قضای حاجت ندانی ، و از ایشان نومید گردی ، و چون مأیوس شدی عزیز میگردی .

ص: 22


1- تحف العقول ص 284 - 286 . ط مكتبة الصدوق .

و توشۀ خود را از این دنیا بکوتاه ساختن رشته آرزوی بر گیر .

از نکات و لطایف این کلام مبارک این است که چون سلسله آمال این جهانی را کوتاه داشتی، ولی از حرص و آز و آرزوی در از روی بپرداختی ، ناچار دلبستگی تو باین جهان گذران اندک میشود ، و اوقات عزیز را در تحصیل فلس و بشیز این سرای ناچیز مصروف ، و مرکب آرمان را در انجام مقاصد این ویرانه زشت فرجام چندان بمهمیز نمیزنی، لاجرم فرصت آن یابی که بتهیه زاد و توشه سرای جاوید بپردازی.

و مبادرت جوی که در حال امکان فرصت انتهاز مطلوب و بغيت و مقصود و حاجت را از دست نگذاری، و هیچ امکانی از آن ایام بر گذشته و جوانی باصحت بدن، بهتر نتواند بود .

و بپرهیز از آنکه جز با آنکس که امین باشد و ثوق گیری ، زیرا که برای

شر ضراوتی و جستن و دوندگی میباشد ، مانند دوندگی سك از پی صید ، بی صید ، و آکل از پی مأكول.

و دانسته باش که هیچ علمی بجلالت طلب سلامت ، و هیچ سلامتی مانند سلامت عقل ، و هیچ عقل مانند مخالفت با هوای نفس اماره و هیچ خوفی مانند خوفی که حاجز و حایل میان تو و معاصی گردد ، و امیدواری چون امیدیکه معین طاعت باری باشد ،

و هیچ فقری چون تهیدستی ، و هیچ غنی و توانگری چون توانگری نفس یعنی تکمیل و تصفیه و تقدس و تمول بدولت علم و قناعت و معرفت ، و هیچ قوت و نیرومندی مانند غلبه و پیروزی بر هوای نفس که جهاد اکبر است ، و هیچ نوری و فروزی چون نوریقین که تمام سعادت ها و رشادتهای هر دو سرای را متضمن است ، و هیچ یقینی و علامت ایقانی مانند كوچك شمردن دنیای دون را ، و هیچ معرفتی مانند معرفت و شناسائی تو نفس خود را که چون شناختی گوهر سعادت و نجات و فیروزی وحياة ابدی را دریافتی ، و هیچ نعمتي چون عافیت ، و هیچ عافیتی مانند مساعدت توفیق

ص: 23

و هیچ شرفی چون همت عالی ، و هیچ زهدی چون کوتاهی رشته آمال ، و هیچ حرصی چون میل نمودن بدرجات دنیویه نیست .

و این کلمه را میتوان بر دو معنی آورد: یکی اینکه هیچ حرفی بدتر از حرص بدرجات اينجهانی نیست، یا اینکه هیچ حرصی مطبوع تر از حرص بمدارج اخرویه نباشد .

و هیچ عدلی چون انصاف ورزیدن ، و هیچ تعدی و از حد گذشتن چون ستم راندن و هیچ جوری چون با هوای نفس بموافقت رفتن ، و هیچ طاعتی چون فرائضرا بجای آوردن ، و هیچ خوفی چون بر کردار نابهنجار خویشتن خائف گردیدن، و هیچ مصیبتی چون عدم عقل و نبودن خرد که خسران دنیاو آخرت و تهی دستی هر دو سرای را شامل است و هیچ نابخردی چون قلت یقین نیست .

یعنی در آنچه انبیاء و اولیاء و اوصیاء خبر داده اند و کتب سماویه بر آن حاکی و بدلائل خارجيه و امارات عقلیه خردمندان را محل شك و تردید نیست ، و البته باید بر آن جمله بیقین اندر بود .

پس هر کس در اینجمله یا در وجود صانع قليل اليقين باشد بزبون تر ضعف عقل و خردمندی دچار است چنانکه هر کس در آفتاب تا بنده یقین نکند یا منکر باشد بر ضعف يا عدم بینائی او دلیل است.

و هیچ قلت يقيني چون نداشتن خوف نیست، زیرا که چون بر مجازات

ومكافات و حساب و عقاب روز جزا يقين كامل حاصل شود خائف بیاید بود.

ای عجب که اگر کسی را از محتسب بلدیا کدخدای دیهی اندیشه گزندی رود شب تا بصبح از نهایت بیم در بستر راحت نغنود، اما با هزاران معصیت و جریرت از محتسب آسمان و زمین با آنقدرت و قهاریت کامله ساعتی بيمناك نگذراند ، واين حال از عدم یقین است .

بهره خویشتن از عمر فراموش مکن *** رهگذارت بحساب است نگهدار حسیب

ص: 24

و هیچ مصیبتی مانند خوار شمردن گناهان خودت و خوشنودی تو بر آن حالت معصیت نیست ، و هیچ فضیلتی مانند جهاد و هیچ جهادی چون مجاهدت با هوای نفس نیست که جهاد اکبر است .

و هیچ نیرومندی چون بر تافتن خشم و غضب ، و هیچ معصیتی چون دوست داشتن بقای در این سرای نکوهیده فرجام که موجب ازدياد ميل وشوق بحطام آن وظهور معاصی و دوری از محبوب حقیقی و منو بات آنسرای است نیست .

و هیچ ذلتی چون ذلت طمع داشتن که خسارت هر دو سرای را متضمن است نباشد .

چه اول ذلت طمع داشتن از خلق جهان ، بی بهره ماندن از ایشان ، و و گرد خواری بر دیده انباشتن ، و تخم مأیوس ماندن در مرتع امید کاشتن ، و از درگاه واهب العطايا روی بر کاشتن ، و تهیدست بازگشتن ، و رشته خفت و مذلت رشتن ، و بمقصود خویشتن انباز ناگشتن، و با ندامت و ملالت و ملامت همراز گشتن است .

و پرهیزدار که در حال امکان و فرصت بتفريط و تقصیر و غفلت بگذرانی چه این میدانی است که اهلش را دچار خسران میگرداند.

ص: 25

بیان کلمات حضرت باقر سلام الله علیه در باب احکام سیوف

در کتاب تحف العقول منقول است که مردی از شیعیان حضرت باقر (علیه السلام) از حروب امیر المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه سئوال نمود در جواب او فرمود :

«بعث الله محمداً بخمسة أسياف ثلاثة منهم شاهرة لا تغمد حتى تضع الحرب أوزارها ، و لم (لن) تضع الحرب أوزارها حتى تطلع الشمس من مغربها (1) آمن الناس كلهم في ذالك اليوم ، فيومئذ لا ينفع نفساً ايمانها لم تكن آمنت من قبل أوكسبت في ايمانها خيراً وسيف ملفوف (مكفوف) وسيف منها مغمود سله إلى غيرنا و حكمه إلينا» .

خداوند تعالی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را با پنج گونه شمشیر و کار فرمودن بآن مبعوث گردانید: سه شمشیر از آن پنج شمشیر همواره بیرون کشیده است ، و بغلاف اندر نرود ، تا هنگامی که کار زار از کار گذاری بایستد ، و هرگز کار زار او زار خود را فرونگذارد ، تاگاهی که آفتاب از جانب غروب گاه خود طلوع نماید؛ یعنی تا پایان زمان بر این منوال میگردد ، و چون آفتاب از مغرب خود طلوع کند تمامت مردمان در این روز ایمان خواهند آورد.

لکن هر نفسی که از آن پیش ایمان نیاورده تا در ایمان خود کسب خیر و ثوابی نکرده باشد ، از آن ایمان در آن روز که از روی خوف و هراس و دیدار آن چیزها که منکر آن بوده آورده سودمند نشود ، و دیگر شمشیری در هم پیچیده ، و دیگر شمشیری است که بخلاف اندر است و کشیدن آن بدیگران حوالت و حکمش با ماست .

«فأما السيوف الثلاثة الشاهرة .

فسيف على مشركي العرب قال الله عز وجل فاقتلوا المشركين حيث وجد تموهم

ص: 26


1- فاذا طلعت الشمس من مغربها ، أمن - الخ .

و خذوهم واحصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد (1) فان تابوا - اى آمنوا - و أقاموا الصلوة و آنوا الزكوة فاخو انكم في الدين (2) هؤلاء لا يقبل منهم إلا القتل أو الدخول في الاسلام ، و أموالهم فييء، وندار يهم سبى ماسن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فانه (سبی و) عفا و قبل الفداء .

و السيف الثانى على أهل الذمة قال الله سبحانه : و قولوا للناس حسنا (3) نزلت هذه الأية فى أهل الذمة و نسخها قوله : قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله ولا باليوم الأخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله ولايد ينون دين الحق من الذين أوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون (4).

فمن كان منهم فى دار الاسلام فلن يقبل منهم الجزية أو القتل ، و مالهم فيىء و ذراريهم سبی ، فاذا قبلوا الجزية على أنفسهم حرم علينا سبيهم، و حرمت أموالهم و حكت لنا منا كحتهم .

و من كان منهم فى دار الحرب حل لناسبيهم و اموالهم ، ولم تحل لنا

منا كحتهم ، ولم يقبل منهم الأدخول دار الاسلام و الجزية أو القتل .

و السيف الثالث على مشركي العجم، كالترك والديلم و الخزر ، قال الله عز وجل في أول السورة التي يذكر فيها الذين كفروا فقص قصتهم ثم قال : فضرب الرقاب حتى اذا أثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد واما فداء حتى تضع الحرب أوزارها (5) فاما قوله تبارك وتعالى : فاما مناً بعد يعنى بعد السبى منهم ، واما فداء يعنى المفاداة بينهم و بين اهل الاسلام .

فهؤلاء لن يقبل منهم إلا القتل أو الدخول فى الاسلام ، ولا يحل لنا نكاحهم ماداموا

ص: 27


1- سوره توبه آیه 5 .
2- سوره توبه آیه 11 .
3- سوره بقره آیه 83 .
4- سوره توبه آیه 30 .
5- سوره قتال ( محمد ) آیه 4 .

في دار الحرب ».

اما آن سه سه شمشیر کشیده که شأنش این است که همواره بر خون اعادی دین اسلام و مخالفین شرع خیر الانام کشیده و آبدار و شاهر و خون بار باشد .

یکی شمشیری است که بر مشرکان عرب شاهر و قاهر است ، قاهر است ، خداوند جل وعز میفرماید بکشید مشرکین را که با ایشان پیمان استوار نداشته اید، یا ایشان بر پیمان خویشتن باشما پائیدن نیاورده اند تا هر کجا در یابید آنان را در حل و حرم و در اشهر حرم و یا جز آن .

این آیه شریفه ناسخ هر آیتی است که در بارۀ صلح وارد شده است بگیرید ایشان را باسیری ، و باز دارید ایشان را از زمین حرم ، و و منع نمائید ایشان را از تصرف در بلاد اسلام، یا حبس کنید ایشان را نزد خودتان بقید واسر ، وبنشینید برای قتل و اسیر ساختن ایشان در هر گذرگاهی ، پس اگر بازگردند از شرك بایمان و بپای دارند نماز را ، و بدهند زكاة اموال خود را، دست بدارید از ایشان تا بهر کجا که خواهند بروند .

و میفرماید پس ایشان در اینحال برادران دینی شما هستند ، و از ایشان جزفتل و یا دخول در دین اسلام پذیرفته نیست .

و اگر بحال شرك باقی بمانند اموال ایشان بهره مسلمانان ، و غنیمت ایشان و ذراری ایشان اسیر اهل اسلام خواهد بود، بر آن طریق که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) سنت ساخته ، چه آن حضرت اسیر میگردانید و عفو میفرمود وقبول فداء می نمود .

و شمشير ثاني بر اهل ذمه قاهر و شاهر است ، خداوند تعالی میفرماید : و بگوئید با عامه مردمان با گفتاری نیکو، یعنی با خلق نیکوئی کنید ، و خوب و خوش تكلم نمائید .

میفرماید این آیه شریفه در باره اهل ذمه نازل شده است ، لکن این آیه مبارکه ناسخ آن است که میفرماید: ای مؤمنان کار زار کنید ، و بکشید آن کسان را

ص: 28

که ایمان ندارند بخدای ، یعنی جماعت یهود که به تشبیه و نصاری که به تثلیث إله معتقدند .

این دلیل است که هیچ کافری بخدا عارف نیست ، و اقرار ایشان فقط

بلسان است .

و نمی گروند بروز قیامت، یعنی چنانکه شاید باحوال آن و عوالم بهشت و معاد جسمانی قائل نیستند ، و حرام نمیدانند آنچه را که خدای و رسولش در کتاب وسنت حرام فرموده است ، و نمیپذیرند دین حق را که اسلام و ناسخ جمله ادیان است از آنان که داده شده است بایشان کتاب .

یعنی آن طوایف و اهمی که تورات و انجیل را بایشان عطا کرده ایم ، و بمفاد آن نرفته اند ، با این جماعت که اهل کتاب هستند و بحکم آن نمیروند ، مقاتله کنید تا وقتیکه جزیه خویش را همه ساله بمسلمانان بدهند با دست خود ، نه اینکه نایب یا وکیلی در ادای جزیه معین نمایند ، برای اینکه موجب خواری و ذلت ایشان گردد ، چه قانون شرع بر این است که جزیه بدست خود بدهند ، و ننشینند تا گاهی که تسلیم جز به را نمایند ، یا جزیه از ایشان بگیرید و مشتی برگردن ایشان فرو کوبید .

پس هر کس از این مردم در دار الاسلام باشد بغیر از جزیه یا کشتن از ایشان پذیرفته نیست ، و مال ایشان غنیمت است ، و ذراری ایشان اسیر، اما چون قبول جزیه کردند اسیر گردانیدن ایشان و بردن مال ایشان برما حرام است ، و از ایشان زن بنکاح آوردن حلال.

و آنانکه از ایشان در دار الحرب یعنی معین دشمنان ما در کارزار باشند ، بحکومت شرع اسلام، اسیر ساختن ایشان ، و مال ایشان ، برای ما حلال ، و مناکحت ایشان برما حرام است ، و هیچ چیز از ایشان پذیرفته نمیشود مگر در آمدن در دار الاسلام و أداى جزيه ، یا کشته شدن ایشان

و شمشیر سوم آن است که همواره برای مشركين عجم مثل ترك و ديلم

ص: 29

و خزر شاهر و کار فرمای است، خداوند جل و عز در اول سورة الذين كفروا میفرماید، یعنی در سورۀ قتال ، و از داستان ایشان حکایت میکند بعد از آن میفرماید :

پس بزنید گردن کافران را تاگاهی که بسر حدثخانت و غلظت رسانید در کثرت قتل ایشان و بعد از اسیر گردانیدن اسیران استوار گردانید بندرا بر دست و پای ایشان تا نتوانند فرار نمایند آنگاه یا منت نهید برایشان بعد از سخت کردن بند ایشان آزاد کردن ایشان را بدون خواستن عوض ، يافدا بگیرید از ایشان تا هنگامی که فرو نهد حرب اسلحه حرب را .

یعنی جنگجویان اسلحه و آلات حرب را که بدون آن توان بجنگ اندر شد از دست بگذارند، و برجای نماند مگر مسلمی یا مسالمی .

«و أما السيف الملفوف ، فسيف على أهل البغى و التأويل ، قال الله : و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما صلحاً فان بغت إحد بهما على الأخرى فقاتلوا التي تبغى حتى نفىء إلى أمر الله (1).

فلما نزلت هذه الأية قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) : إن منكم من يقاتل بعدى على التأويل كما قائلت على التنزيل ، فسئل النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) من هو ؟ فقال : خاصف النعل ، يعنى أمير المؤمنين (علیه السلام).

و قال عمار بن ياسر : قاتلت بهذه الراية مع رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) (2) وهذه الرابعة والله لوضر بونا حتى يبلغوا بذا السعفات من هجر لعلمنا أنا على الحق و أنهم على الباطل و كانت السيرة فيهم من أمير المؤمنين (علیه السلام) ، مثل ما كان من رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) في أهل مكة يوم فتحها .

فانه له لم يسب لهم ذرية وقال: (3) لا تدففوا على جريح ، ولا تتبعوا مدبرا ،

ص: 30


1- سورة حجرات آیه 9 .
2- ثلاثاً ، وهذه - الخ یعنی روز پدر و روز احد وروز حنين .
3- در اینجا تقریباً از متن حدیث در حدود یکطر از قلم ناسخ افتاده و در ترجمه ثبت است ، صحیحش چنین است : من أغلق بابه فهو آمن، و من ألقى سلاحه فهو آمن، وكذلك قال امير المؤمنين (علیه السلام) يوم البصرة، نادى فيهم : لا تسبوا لهم ذرية ولاتدففوا - الخ.

ومن أغلق بابه فهو آمن ، و من ألقى سلاحه فهو آمن .

و السيف المغمود ، فالسيف الذى يقام به القصاص ، قال الله عز وجل : النفس بالنفس والعين بالعين (1) فسله الى أولياء المقتول ، وحكمه إلينا.

فهذه السيوف التي بعث الله بها محمداً (صلی الله علیه وآله وسلم) ، فمن جحد بها أو جحد واحداً منها أوشيئاً من سيرها و أحكامها ، فقد كفر بما أنزل الله تبارك و تعالى على محمد نبيه صلى الله عليه و آله و سلم» (2).

و شمشیر ملفوف آن شمشیری است که برای اهل بغی و تأویل است خداوند تعالی میفرماید که : اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر بکار زار اندر آیند پس در میان ایشان به پند و نصیحت اصلاح نمائید پس اگر ستم و تعدی نمایند یکی از این دو طایفه بر طایفه دیگر و بصلح رضا ندادند و از حکم خدای عدول نمایند پس کارزار کنید با آن گروهی که فزونی طلب و متعدی باشند بر گروهی دیگر تا باز گردند بحکم خدا و اطاعت امر نمایند .

چون این آیت فرود شد رسول خدا فرمود : بدرستیکه از میان شما کسی میباشد که بعد از من بر تأویل قتال خواهد داد ، چنانکه من بر تنزيل قتال میدهم ، عرض کردند این شخص کیست؟ فرمود: خاصف النعل ، یعنی همان کس هست که مشغول پاره دوزی نعل است، یعنی امیر المؤمنين (علیه السلام) است.

و عمار بن ياسر عليه الرحمه فرمود: با این رایت در حضرت رسول خدای باسه گروه جنك دادم، و اينك دفعه چهارم است، یعنی اکنون در رکاب امیر المؤمنین که در حکم رکاب پیغمبر است قتال میدهم ، سوگند با خدای اگر چندان مارا به تیر و شمشیر بزنند که از سعفات هجر بیرون تازند ، ما میدانیم و یقین داریم که

ص: 31


1- سوره مائده آیه 47 .
2- تحف العقول ص 288 - 290 .

بر حقيم ، و ایشان بر باطل هستند .

هجر بفتحتين قاعدة بحرين ، و بقولی تمام ناحیه بحرین میباشد ، سعافات با الف بعد از سین و عين مهملتين ، نام موضعی است و اسم مکانی باشد بنظر نیامده ، اما سعفه بتحريك شاخ درخت خرماست .

و معنی این است که اگر چندان ما را بزنند که از نخلستان بحرین بگذرانند در یقین ما و علم ما تفاوت نکند، و میدانیم ما بر طریق حق هستیم و ایشان بر راه باطل میروند .

و سیره امیرالمؤمنين (علیه السلام) درباره ایشان مطابق سیره رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) با اهل مکه در روز فتح مکه بود .

چه رسول خدای ذراری اهل مکه را اسیر نساخت و فرمود: هر کس بسرای خویش اندر شود و در بر خود فراز نماید و آهنك جنك و قتال بساز نیاورد، در امان است و هر کس آلت کارزار را از دست بگذارد ایمن است .

امير المؤمنين سلام الله علیه نیز در روز فتح بصره بر آن قانون برفت ، و مردم بصره را ندافرمود که از ذراری ایشان کسی را اسیر نکنند ، و زخم داران را آسیب نرسانند، و گریزندگان را از بی نتازند، و هر کس برای اندر بر خویشتن در بر بندد و جامه و اسلحه کار زار از دست بیفکند، در امان اندر باشد .

و سیف مغمود آن شمشیری است که برای قصاص بکار آورند ، خداوند عزوجل میفرماید ، اگر کسی بکشد کسی را او را باید در عوض مقتول بکشت ، و اگر چشمی را آسیب کند چشم او را در قصاص او تباه گردانید ، پس کشیدن شمشیر قصاص باختيار اولیای مقتول ، و حکم قصاص با ماست.

پس این است آن سیوفی که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را خداوند تعالی بکار فرمودن بآن مبعوث گردانیده است، پس هر کس منکر این سیوف یا یکی از آن گردد یا منکر چیزی از سیره آن و احکام آن شود ، همانا بر آنچه خدای بر پیغمبرش نازل ساخته کافر است.

ص: 32

بیان موعظه حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) با جماعت شیعه

در تحف العقول مرقوم است که روزی جماعتی از شیعیان در حضرت امام محمد باقر صلوات الله و سلامه عليه حاضر شدند ، پس ایشانرا بموعظت و نصیحت در سپرد و از آنچه بیایست به بیم و تحذیر فروگرفت .

معذلك آن جماعت را چنانکه باید و شاید گوش هوش باز ، ودیده عبرت فراز نبود ، و ساهی ولاهی بودند، این بیخبری و غفلت ایشان آنحضرت را بخشم آورد و اندکی سر فروافکند آنگاه سر بجانب ایشان برکشیده و فرمود :

«إن كلامي لو وقع طرف منه في قلب أحدكم لصارميتاً ، ألايا أشباحاً بالاأرواح و ذبالا ( با ) بلا مصباح ، كأنكم خشب مسندة ، وأصنام مريدة.

ألانا خذون الذهب من الحجر، ألا تقتبسون الضياء من النور الأزهر ، ألا تأخذون اللؤلؤ من البحر، خذوا الكلمة الطيبة ممن قالها وإن لم يعمل بها فان الله يقول: الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه اولئك الذين هداهم الله (1).

و يحك يا مغرور ، ألا تحمد من تعطيه فانياً ، و يعطيك باقياً . درهم يفنى بعشرة تبقى إلى سبع مأة ضعف ، مضاعفة جواد كريم ، أزال الله عنك مكافاه (2) .

هو مطعمك و ساقيك و كاسيك و معافيك و كافيك و ساترك ممن يراعيك ، من حفظك فى ليلك و نهارك ، و أجابك عند اضطرارك ، و عزم لك على الرشد في اختيارك .

كأنك قد نسيت ليالى أوجاعك وخوفك ، دعوته فاستجاب لك ، فاستوجب بجميل صنيعه الشكر ، فنسيته فيمن ذكر ، وخالفته فيما أمر .

ص: 33


1- سوره زمر آیه 18 .
2- آتاك الله عند مكافأة.

ويلك إنما أنت لص من لصوص الذنوب ، كلما عرضت لك شهوة ، أو ارتكاب ذنب سارعت إليه ، وأقدمت بجهلك عليه ، فارتكبته كأنك لست بعين الله ، أو كأن الله ليس لك بالمرصاد .

ياطالب الجنة ، ما أطول نومك وأكل عطيتك ، وأوهي همتك ، فلله أنت من طالب و مطلوب .

وياهار باً من النار ، ما أحث مطيتك إليها وما أكسبك لما يوقعك فيها. انظروا إلى هذه القبور ، سطوراً سطوراً بأفناء الدورتدانوا في خططهم ، وقربوا في مزارهم، وبعدوا في لقائهم ، عمروا فخربوا ، وانسوا فأوحشوا ، وسكنوا فازعجوا، وقطنوا فرحلوا .

فمن سمع بدان بعيد ، وشاحط قريب، وعامر مخرب ، و آنس موحش، وساكن مزعج ، و قاطن مرحل ، غير أهل القبور.

يا ابن الأيام الثلاث : يومك الذي ولدت فيه ، ويومك الذى تنزل فيه قبرك، ويومك الذى تخرج فيه إلى ربك فياله من يوم عظيم.

ياذوى الهيئة المعجبة ، والهيم المعطنة ، مالى أرى أجسامكم عامرة وقلوبكم دامرة . أما والله لو عاينتم ما أنتم ملاقوه وما أنتم إليه صائرون لقلتم : ياليتنا نرد ولا نكذب بآيات ربنا و نكون من المؤمنين (1) قال الله جل من قائل : بل بدا لهم ما كانوا يخفون ولورد وا لعادوا لما نهوا عنه و إنهم لكاذبون » (2).

این سخنان پندآمیز عبرت انگیز که اولوالا بصار و ذوى العقول والأفكار را قوامع مسامع ، وقوارع اسامع وزواجر خواطر و مناظر نواظر است ، اگر برخی در قلب دانای یکی از شما جای گیر شود البته آنمرد بمیرد ، یعنی اگر بشنود و بگوش هوش بسپارد از کمال دهشت و وفود حیرت هوش بسپارد .

ای کالبدهای بی ارواح ، و پلیتهای بی مصباح ، گویا چوبهای پشت بر دیوار ،

ص: 34


1- سوره انعام آیه 27 .
2- سوره انعام آیه28. تحف العقول ص 291 - 292 .

و بتهای بر پای داشته شده اید.

معلوم باد که در اغلب نسخ اصنام مریده باراء مهمله و یاء حطی نوشته شده اما معنی مناسبی نمی بخشد، مگر اینکه گوئیم تصحیف مؤیده یا مونده باشد که بمعنی بیای داشته شده است و مراد از این کلام مبارک این است که شما در حکم مجسمه هستید که نه روح دارد و نه شعور و نه سود میبخشد نه زیان مانند نقش بر دیوار .

آیازر سرخ را از سنگ سخت نمی گیرید ، آیا روشنائی را از نور از هر اقتباس نمیفرمائید، آیا مروارید غلطان را از دریای بیکران بدست نمی کنید کلمه طیبه و سخن ستوده حکمت آمیز را از هر کس که گوینده آن است ، مأخوذ دارید، اگرچه صاحب آن سخن بآن عمل نکند .

يعنى انظروا إلى ماقال ، ولا تنظروا إلى من قال ، همانا خدایتعالی میفرماید آنکسان که بگوش شنوا میشنوند قول حق را پس پیروی مینمایند نیکوترین آن را این گروه کسانی هستند که خدای تعالی هدایت و راهنمائی فرمود ایشانرا د واولئك هم اولوا الألباب ، و ایشان خداوند خردها باشند .

ويحك اى مغرور آیاسپاس و ستایش نمیکنی آنکس را که چیزی فانی بدو عطا میکنی ، و تورا باقی عطا مینماید ، چه اگر يك درهم بحاجتمندی عطا شود که فاني است ، در عوض آن ده در هم که بهفتصد در هم که اضعاف مضاعف است از خداوند جواد کریم میرسد و باقی میماند بتو عاید میشود و ذخیره همیشگی میگردد و خدای زایل گرداند از نوعقوبت و عذاب الهی را .

اوست اطعام کننده تو ، و سقایت کننده تو ، و جامه دهنده و معافی و کافی وساتر تو ، و مراعات کنندۀ حفظ و حراست تو در شب و روز تو ، واجابت میفرماید ترا در حال اضطرار ،تو وعزم میکند برای تو بر رشد و رشادت تو در اختیار تو ، یعنی چون خواهی کاری را اختیار کنی و خیر از خدای خواهی ترا براه رشد و صواب در آورد. گویا فراموش کرده باشی آن شبهائی را که گرسنه و بيمناك بودی و خدایرا بخواندی و دعایت را مستجاب گردانید و مسئولت را قرین اجابت فرمود و مستوجب

ص: 35

شکرها و سپاس های بسیار بر آن عنايت ها وتفضل ها شد و تواورا فراموش کردی و آنجمله را از خاطر بسپردی ،

وای بر تو همانا دزدی از دزدان گناهانی که هنگام شهوتی یا ارتکاب معصيتى بتوعرضه شود بسویش شتابنده و از راه نادانی باجتذاب آن پوینده شوی گویا خدایت بر افعالت نگران نیست یا در کمین تو نباشد.

ای کسیکه خواهان بهشت جاویدانی تاچند خوابت دراز و آرزویت دیر باز و بار کشت وامانده و ناساز و شاهباز همتت کوتاه پرواز است پس خداوند راست اینگونه طالب و مطلوب که توئی.

ای کسیکه از نار سوزنده فرار خواهی، ناچند از راه غوایت و ضلالت مرکب خود را بسویش راهوار داری ، و چونت در آنجا در فکند سودت و کسبت چیست .

نيك بنگريد باين قبور که از فنای لانه و دور مسطور ، و سطورش بیکدیگر نزديك و سرای امید را تاريك ساختند و چگونه گورهای ایشان و زیارتگاه ایشان با هم قریب ، اما لقای ایشان با یکدیگر بعید است عمارت ها بساختند و ویران شدند ومؤانست جستند و تنها شدند، و سکون جستند و از مسکن خود برکنده آمدند ، و باندیشه اقامت در آمدند و بکوچیدند پس از روی تعقل باید بدید ، و بديده عبرت باید بشنید.

کدامکس نزدیکی سخت ،بعید و دوری بس بعید قریب ظ ، وعامری خراپ كن ، و آنسی موحش ، وساکنی مزعج، وقاطني مرحل، بیرون از اهل قبور بشنیده است.

ای فرزند ایام ثلاث ، یعنی چون به حقیقت بنگری روزگارت هر چند بسیار باشد از سه روز افزون نیست یکی آنروز که بدنیا آمدی و روزی که منزل بگور آوری ، وروزیکه بحضرت پروردگار غفور محشور شوی که روزی بس بزرگ است.

ای صاحبان هیئت معجبه ، واي کسانيکه مانند اشتران منتظر آب سرگشته و پریشان حال هستید ، چیست مرا که اجسام شمارا آراسته و عامر ، و قلوب شمارا تباه و دامر ، می بینم .

ص: 36

سوگند با خدای اگر معاینت کنید آنچه را که خواهید دید ، و آنجا که خواهید رسید ، هر آینه خواهید فرمود : کاش ما بازگشته گردیم و بآیات پروردگار خود تکذیب نیاوریم و از جمله ایمان آورندگان شویم، خداوند جلیل در حق ایشان فرماید: بلکه ظاهر شد برای ایشان آنچه را که از آن پیش نهان میداشتند و اگر بازگردند عود خواهند کرد با نچه از آن منتهی میشدند و بدرستیکه ایشان دروغگویان هستند ، یعنی در دعوی خود کاذبند .

بیان پاره کلمات حکمت آیات قصار حضرت امام محمد باقر علیه السلام

در تحف العقول مسطور است (1) که حضرت باقر علوم اولین و آخرین سلام الله عليه و آله فرمود :

«صانع المنافق بلسانك ، واخلص مودتك للمؤمن ، وإن جالسك يهودى

فأحسن مجالسته ».

با مردم منافق بزبان مطبوع ،رفتار کن اما دوستی خود را برای مؤمن خالص بگردان و اگر شخصی یهود با تو همنشین شود مجالست او را بطوری نیکو در سپار .

و فرمود «ماشيب شيء بشيء أحسن من حلم بعلم».

آمیخته نشده هیچ چیزی بچیزی که نیکتر باشد از آمیختن حلم بعلم.

و میفرماید «الكمال كل الكمال التفقه في الدين ، والصبر على النائية .

و تقدير المعيشة »

اعلی درجه کمال آموزگاری و تفقه در احکام دین ، و شكيبائي برنوائب

روزگار ، و باندازه آوردن امر معیشت است.

و میفرماید «والله المتكبر ينازع الله في ردائه».

ص: 37


1- ص 292 - 300 .

سوگند با خدای تعالی شخص متکبر منازعت میکند در ردای خدای ، یعنی در کبریا که مخصوص بخداوند جل وعلا میباشد.

و دیگر روزی با آنانکه در آستان مبارکش حاضر و ناظر بودند فرمود «ما المروة ؟» معنی مروت چیست ؟ پس هر كسي سخني بعرض رسانید. تعالي فرمود «المروة أن لا تطمع فتذل ، ونسأل فتقل" ، ولا تبخل فتشتم و لا تجهل فتخصم» معنی مروت این است که دست طمع بهر کجا دراز نکنی تا خوار و ذلیل گردی، وسؤال ننمائی تا اندك شوى و بخل نورزی نادشنام یابی ، وجهالت نکنی نادشمنی بینی.

عرض کردند کدامکس قادر بر این امر است یعنی میتواند این صفات را بجمله از خود دور دارد .

فرمود «من أحب أن يكون كالناظر فى الحدقة ، والمسك في الطيب ، وكالخليفة في يومكم هذا فى القدر» هر کس دوست میدارد که مانند مردمک چشم در حدقه ، وبشرافت مشك در میان چیزهای خوشبوی ، و جلالت خلیفه روزگار شما باشد ، یعنی چون کسی آن اوصاف رذیله را از دست بگذارد صاحب این شرف و مقام و جلالت خواهد بود .

روزی مردی در حضرتش عرض کرد : بارخدایا بی نیاز گردان مرا از جمله آفریدگان خودت ، حضرت ابی جعفر فرمود چنین مگوی ، بلکه عرض کن بارخدایا از اشرار بندگان و آفریدگان خلقت بی نیاز بدار ، چه شخص مؤمن از برادر خود یعنی برادر ایمانی خود بی نیاز نتواند بود و از این پیش بتقریبی باین حدیث اشارت شد.

و دیگر می فرماید «قم بالحق ، واعتزل مالا يعنيك ، وتجنب عدوك ، واحذر صديقك من الأقوام إلا الأمين من خشى الله ، ولا تصحب الفاجر ، و لا تطلعه على سرك ، واستشر في أمرك الذين يخشون الله تعالى ».

بحق وراستي بايست و حق را بپای دار و از دشمن خود اجتناب و دوری فرمای و از دوست خودت از تمام انواع مردمان پرهیزدار مگر آن صدیقی که امین و خدای ترس باشد ، و با مردم نابکار مصاحبت مجوی ، و او را بر اسرار خود آگاهی مسپار ،

ص: 38

و در امور خود با آنکسان که از خدای میترسند مشورت کن.

و از نکات این کلام حکمت نظام این است که آنانکه از خدای بترسند البته دارای تأییدات ایزدی ، والهامات يزداني ، وفروغ علم و تقوای سبحانی هستند «إنما يخشى الله من عباده العلماء» وچون با ایشان مشورت شود از روی علم و بینش و خیرخواهی و نمایش طريق صواب جواب دهند و بهرچه اشارت و ارشاد فرمایند عین مصلحت ومتضمن خیر دنیا و آخرت است ، و نیز دست غیب و امداد غیبی با ایشان ، و ارادت ایشان است لکن چون از خدای نترسند مبالاتی در نيك و بد و خیر و شر مستشیر ندارند و ندانسته و نافهمیده رأیی ناستوده در میان آورند و بدون تأمل و تعقل و دور اندیشی انديشة بکار آورند و طرف برابر را دچار هزار مهلکه و خطر وخطا گردانند و گاهی عامداً برأى ناصواب دلالت کنند و ملاحظه امانت و دیانت نکنند و سخت خرسند گردند که آن بیچاره را به بلیتی ناهموار گرفتار گردانند آب بنمایند و سراب باشد وبراه صواب ارائت کنند و بچاه هلاک در اندازند.

و دیگر فرمود «صحبة عشرين سنة قرابة»

هر کس با کسی بیست سال مصاحبت نماید خویشاوند یکدیگرند.

یعنی چون بیست سال بمصاحبت رود البته آزمایش و امتحان کامل در مودت حاصل خواهد شد، و این دوتن چون خویشاوندی ممتحن و صدیق خواهند بود ، و از حضرت صادق (علیه السلام) نیز حدیثی بر اینگونه وارد است .

و ديگر فرمايد «إن استطعت أن لا تعامل أحداً إلا ولك الفضل عليه فافعل».

اگر آن توانائی داری که با هیچکس معاملت نکنی مگراینکه ترا بروی فضل و فزونی باشد البته چنان کن .

یعنی باید هم خود را بر آن مصروف داری که با هر کس طرف معامله واقع شدی در سود رساندن باو بروی افضل باشی و دارای شرف و مقامی محمود گردی .

ص: 39

و دیگر فرمود: « ثلاثة من مكارم الدنيا والأخرة : أن تعفو عمن ظلمك ، وتصل من قطعك ، و تحلم إذا جهل عليك ».

سه کار و کردار است که از مکارم هر دو سرای است: نخست اینکه از همر کس بر تو ستم رانده در گذری، دیگر اینکه از هر کس از تو توانی و جدائی ر قطع رشته رحم گرفت با او نیکی کنی وصله رحم او را بجای آوری ، دیگر اینکه چون از روی جهل با تو کار کنند و شرایط حفظ مقام و حال ترا بجای نیاورند بحلم و بردباري بگذرانی.

زیرا که چون از ظالم بگذری تو برتبت حلم و مظلومیت و مقام عفو موصوف و ممدوح گردی ، و ظالم نیز با از ظلم خود ندامت گیرد و خاطر تراخوشنود و عفو ترا خواستار شود، وگرنه خداوند تعالی انتقام ترا از وی بجوید ، و بر مقام و رتبت تو بیفزاید، و از شأن و منزلت او بکاهد ، و تو خود نیز اوقات خود را در تدارك تلافی کردار او مصروف ، و از دیگر امور لازمه معطوف نداری ، و از آن مقام مظلومیت که درجه ای بس عالی است ساقط نشوی .

و همچنین چون با آنکس که از تو جدائی جوید باصلاح وصله پردازی او نیز از کردۀ خویش نادم گردد ، و بتلافی کوشد و إلا ذخیره هر دو سرای تو شود. و نیز چون از راه جهل و جهالت با تو معاملت ورزند ، و تو بحلم و برد باری رفتار کنی ، جاهل بصفت خود موصوف و مذموم ، و تو بحلم و زینت بردباری محلی و ممدوح باشی ، و قدر خود از دست نگذاشته و با جاهل انباز نشده ، و وقت خویش را از ادراك فواید و مقامات شریفه از دست ننهاده باشی ، و در حضرت ایزد و هاب مثاب و بهر دو جهان از این فعل ثواب کامیاب کردی .

و دیگر فرماید «الظلم ثلاثة : ظلم لا يغفره الله ، وظلم يغفره الله ، و ظلم لا يدعه الله ، فأما الظلم الذى لا يغفره الله فالشرك بالله ، و أما الظلم الذى يغفره الله فظلم الرجل نفسه فيما بينه بين الله ، و أما الظلم الذي لايد عه الله فالمداينة بين العباد ».

ص: 40

ستم بر سه گونه است: ظلمی است که خداوندش نمی آمرزد ، و ظلمی است که خداوند می آمرزد ، و ظلمی است که خداوندش فرو نمیگذارد ، اما ظلمی که خدا نیامرزد شرك با خداست ، و اما ظلمی که خدای میآمرزد ظلم کردن مرد است بر خویشتن در آنچه در میان او و خداوند است ، و اما آن ظلم که خدای فرو نمیگذارد معامله به نسیه کردن و وام دادن است.

یعنی اگر حق کسی نزد کسی بماند خدای از آن نمیگذرد تا احقاق بذیحق فرماید ، از ظاهر این کلام چنان مفهوم میشود که مقصود از مداینه آن مداینه است که متضمن ربا باشد .

و دیگر میفرماید «ما من عبد يمتنع من معونة اخيه المسلم و السعي له في حاجته ، قضيت اولم نقض إلا ابتلي بالسعى فى حاجة فيما يأثم عليه ولا يوجر ، و ما من عبد يبخل بنفقة ينفقها فيما يرضى الله إلا ابتلي بأن ينفق أضعافها فيما أسخط الله»

هیچ بنده نباشد که از معونت برادر مسلمان خود و کوشش در قضای حاجت او خواه بر آورده شود یا نشود، امتناع بورزد، مگر اینکه مبتلا گردد در سعی نمودن و کوشش ورزیدن در حاجتی که موجب گناه او شود، و هیچ اجری نداشته باشد، و هیچ بنده نیست که در انفاق در راه رضای خدا بخل نماید مگر اینکه مبتلا شود باینکه چندین برابر آن مبلغ را که در راه خدای بخل ورزیده بود، در مصارفی که خشم خدای را برانگیزد انفاق کند.

و دیگر فرماید « في كل قضاء الله خير للمؤمن ».

در هر چه خدای قضا فرماید برای بنده مؤمن خیر است.

و از این کلام مبارک چنان معلوم میشود که قضای خدای بجمله متضمن خیر است و اگر خیر بنظر نیاید، برای استعداد طرف برابر است ، چه این مردمان در حکم مریضان هستند و دواى هر يك بنهجی مخصوص است، یکی را انگبین ، و دیگر ترنجبین ، و یکی را شربت قند و شکر ، و دیگری را نیش نشتر .

ص: 41

پس اگر آنکس را که نشتر بکار است شربت شکر دهید همان زیان میرساند که به آنکس که شربت شکر لازم است نشتر بکار برند پس شکر و نشتر هر يك در مقام خود سودمند است ، و درغیر موقع مایه ضرر و خون جگر است، پس مؤمن را داروئی وغير مؤمن را دوائی بکار است ، و هر يك در هر يك مفيد فواید مشخصه است ، و اگر بر خلاف آن باشد زیان میرساند و نتیجه بعکس میرساند .

و دیگر ميفرمايد «إن الله كره إلحاح الناس بعضهم في المسئلة ، وأحب ذلك لنفسه، إن الله جل ذكره يحب أن يسأل ويطلب ماعنده».

خدای تعالی مکروه میدارد که مردمان در مسئلتی که بیکدیگر نمایند الحاح و ابرام نمایند، لکن دوست میدارد که در حضرت احدیتش بالحاج و اصرار پردازند و مسئلت نمایند، و آنچه در حضرت اوست طلب کنند .

و از دقایق این کلام مبارک این است که این مردم هر يك را چیزی از اموال دنیا بدست اندر است، یا باندازه حاجت خودشان است، یا بر افزون از آن است اگر باندازه حاجت است خودشان بان اولی هستند و اگر بر افزون از آن است یا برای ضعف توکل است يا بواسطة لثامت و امساك فراهم شده است چه اگر جودی و توکلی در نهاد می بود این مال فراهم نمیشد. پس اگر حاجتمندی از ایشان بخواهد البته در قبول مسئولش کوفته و ملول شوند ، و اگر در بدایت مسئلت بحسب طبیعت خود عطا کردند خوب وگرنه ابرام و الحاح از چیست.

از این بر افزون ، آن شخص نیز غنى بالذات نیست ، و خودش نیازمند است بلکه هر کس که غنی تر است محتاج تر است، چه هر چه علاقه و اسباب دنیویه بیشتر شود ، حاجت فزونتر خواهد شد، که حاجتمندی نزد حاجتمندی دیگر بالحاح وابرام پردازد ، و از خدای غافل بماند ، و آن شخص را کافی مهمات خواند، با اینکه از کفایت کار خود عاجز است .

اما خداوند تعالی که «لا يبرمه ولا يشغله إلحاح الملحين وشأن عن شأن» وهر چه عطا کند از گنجینه لایفنی اوکسر نشود، دوست میدارد که در حضرتش عرض

ص: 42

مسئلت و الحاح نمایند ، و آنچه خواهند و آن نیازمند هستند از خالق قادر خود بطلبند ، و توکل و توسل بدو جویند، و او را قاضی حاجات و کافل مهمات و سامع دعوات و واهب عطیات دانند .

و دیگر فرمود «من لم يجعل الله له من نفسه واعظاً فان مواعظ الناس لن تغني عنه شيئاً».

هر کس را که خدای خود او را برای او واعظ بند گوی نگرداند، مواعظ دیگران او را فایدت نرساند .

یعنی هر کس باید بدیده دانش در خویشتن، و بدایت حال و گردش احوال خویشتن، و آنچه از روز گار او را روی داده بنگرد ، و انقلابات و اختلافات زمانه را تصور نماید ، و نگران کرد که از زمان ولادت بلکه از آن هنگام که در پشت بدر بود و در شکم مادر جای کرد، و از آنجا بدنیا آمد ، حالات و ترقیات او چه بود، و چه چیزها بود ، و چه چیزها بر سر بگذرانید ، تا هزاران عبرت گیرد ، و از خواب غفلت سر بر آرد ، و خالق خود را بشناسد ، و راه را از چاه ، و خیر را از شر و سود را از زیان باز داند.

و دیگر فرمايد « من كان ظاهره أرجح من باطنه خف ميزانه » .

هر کس ظاهرش سنگین تر از باطنش باشد ، یعنی هر کس اعمال و اخلاق حسنه صوریۀ او بر اخلاق و افعال پوشیده او ترجیح داشته و ظاهر سازی اوبر باطن سازی او غلبه داشته ، و کار بریا و سمعه بپردازد در روز قیامت میزان حسنات اعمالش سبك گردد.

و دیگر فرماید «كم من رجل لقى رجلا فقال له: كب الله عدوك ، وماله من عدو إلا الله ».

چه بسیار افتد که مردی با مردی دیگر ملاقات نماید و در دعا و خوش

آمد او گوید: خداوند دشمنت را سرنگون و منکوب گرداند با اینکه آن کس جز

ص: 43

خدای دشمنی ندارد.

یعنی ظاهر الصلاح و با اخلاق خوش و دوستی و دنیا سازی چنان بگذراند، و بتزوير و نفاق و ریا چنان آمیزش نماید، که هیچکس باوی دشمن نباشد، لکن باطنش چنان خراب و امور دینیهاش دستخوش اضطراب باشد که خدای با او دشمن باشد .

دیگر فرماید «ثلاثة لا يسلمون : الماشى إلى الجمعة ، و الماشي خلف الجنازة و في بيت الحمام » .

برسه کس سلام نباید راند: یکی آنکس که بنماز جمعه گام سپارد ، و دیگر کسی که از دنبال جنازه راه میرود و دیگر کسی که در گرم خانه حمام است و از حضرت صادق صلوات الله عليه بهمین تقریب حدیثی مذکور است .

و دیگر فرمود «عالم ينتفع بعلمه ، أفضل من سبعين ألف عابد»

دانائی که بدانش او سودمند شوند برتر وفزونتر است از هفتاد هزار پرستش کار زیرا که از عابدجز سودمندی خودش اندیشه بر نیاید لكن عالم بسی مردمان جاهل را بر نور علم بیاراید وبمقام رفیع عالمیت و انسانیت دعوت کند و چون علم حاصل شد بمعرفت خدای نائل گردند و چون معرفت یا بند جز خدای معبودی نخواهند شناخت و هر نفسی که بر کشند و هر قدمی که بردارند و هر دقیقه که از عمر بر سر سپارند بجمله در عبادت حضرت احدیت خواهد بود و آن عبادت که از روی معرفت باشد شأن و رتبت دارد لیکن تواند بود که اغلب عباد محض عادت عبادت کنند و آنگونه عبادت را مقام و منزلتی نباشد.

وميفرمايد « لا يكون العبد عالماً حتى لا يكون حاسداً لمن فوقه، ولا محقراً لمن دونه » .

نمیباشد بندۀ عالم تا نباشد حسد برنده به آنکس که برتر از اوست و حقیر نگرداننده آنکس را که فرودتر از اوست.

و از نکات این کلام مبارک این است که تا در آدمی صفت علو طبع و بعد همت

ص: 44

نباشد بر مطلوب و مرغوبی که با دیگران است حسد نورزد وشاهباز تيزير رشك حسدرا بصید مقصود پرواز ندهد و تارشك نبرد زحمت نكشت و ناغیرت نداشته باشد صفت رشك دروی موجود نگردد.

وحسد در اینجا به معنی غبطه و رشک است که ممدوح است و این صفتی است که چون در آدمی پدید گردد همی خواهد بآنچه مطلوب و مطبوع است و دیگران نیز نایل شده اند او نیز برخوردار باشد نه اینکه بخشم و کین اندر شود که چرا دیگران دارند و از آن اندوه شب براحت نخسبد و خویشتن برخویشتن بر آشوبد .

و این است که گفته اند در مردم بهشت رشك هست اما حسد نیست و فرموده اند «الحسود لا يسود» شخص حسود بزرگ نمیشود ، چه حسد از روی علو طبع نیست ، بلکه از راه دنائت طبع است و نمیخواهد چیزی که مطلوب و ممدوح است نه دیگران داشته باشند نه خودش، بلکه دشمن وجود است ، و دشمن وجود را چه سودد وسود است.

و میفرماید از خود فرودتر را حقیر نشمارد، یعنی بنظر حقارت ننگرد، چه شخص عالم عارف هیچ چیزیرا نباید حقیر شمرد، زیراکه خالق وصانع آن خطیر است

و نیز چه داند که خدای در وجود همان کس که او را حقیر میشمارند ودایع و مراتب بر نهاده که در بزرگان روزگار نیست

و نیز حقیر شمردن دیگران اسباب پستی خود شخص میشود ، و از درجه عالم بخواهد کاست .

و دیگر فرمود « ماعرف الله من عصاه »

خداوند را نشناخته است آنکس که او را گناه و نافرمانی بورزد.

این نیز از آن است که هر کس خدا برا بعظمت و قدرت و قهاریت وصفات جليله الوهیت بشناسد، چنانش سطوت و هیبت در سپارد که هرگز در مراتع اندیشه تخم معصیت و مخالفت نکارد.

ص: 45

و نیز چون حقوق خداوندیرا نسبت بخودش بازداند که او را از کتم عدم بعرصه وجود ونعم برآورد ، و تمام اشیاء را برای راحت و ترقی و تکمیل دنیا و آخرت او مقرر و مقدر ساخت ، میداند که نبايد يك نفس کشیدن بمعصیت چنین خالقی مهربان ، وصانعی قهرمان بگذراند ، و اگر بگذراند ظلم و ستمی بر خویشتن نموده خواهد بود و از مراتب و مقامات عالیه خود بکاسته است .

وحضرت باقر (علیه السلام) این شعر را در این مقام انشاد فرمود:

تعصى الاله وأنت تظهر حبه *** هذا لعمرك في الفعال بديع

لو كان حبك صادقاً لأطعته *** إن المحب لمن أحب مطيع

خدایرا نافرمانی میکنی با اینکه اظهار محبت او را مینمائی و این نافرمانی

و این اظهار محبت بجان خودت سوگند کاری بدیع و تازه است ، چه اگر محبت تو بصداقت توأم بود خدایرا در آنچه امر فرموده است اطاعت میکردی زیرا که هرکس کسی را دوست بدارد مطیع محبوب خود میباشد .

و این معنی برای هر محب و محبوب و خادم و مخدومی مقرر است و البته در حق محبوب حقیقی و مخدوم ومطاع هر دو جهان لزومی دیگر و مقامی دیگر و وجوبی دیگر دارد ، و این دو شعر مذکور را بحضرت صادق (علیه السلام) منسوب داشته اند شاید حضرت باقر (علیه السلام) تذکره فرموده باشد .

و دیگر فرمود «إنما مثل الحاجة إلى من أصاب ماله حديثاً كمثل الدرهم

في فم الأفعى أنت إليه محوج و أنت فيها على خطر ».

حاجت مند بودن بمردم نوکیسه که بتازه دارای مال و بضاعت شده اند ، مانند در همی است که در دهان ماري کرزه واقعی گزنده باشد که تو بآن در هم نیازمند باشي لكن دچار هلاك و دمار میشوی.

و نیز میفرماید « ثلاث خصال لايموت صاحبهن أبداً حتى يرى وبالهن" : البغى وقطيعة الرحم و الیمین الكاذبة يبارز الله بها ، و إن أعجل الطاعة ثواباً لصلة الرحم وإن القوم ليكونون فجاراً فيتواصلون فتنمي أموالهم و يثرون و إن اليمين الكاذبة

ص: 46

وقطيعة الرحم ليذران الديار بلاقع من أهلها ».

سه خصلت است که صاحب آن سه خصال هرگز نمی میرد تا و بال آن را بنگرد یکی ظلم و ستمکاری دیگر قطع رشتۀ خویشاوندی دیگر بدروغ سوگند خوردن است و سوگند دروغ چنان است که بخدای مبارزت و جرئت ورزند و در میان طاعات ثواب صله رحم زودتر عاید ،شود و بسا باشد که فلان قوم مردمی فجار و زشت کار هستند ، وبصله رحم اقدام مینمایند، لاجرم از برکت آن کردار سعادت شعار ، اموال ایشان بسیار ، و خود ایشان نامدار و کامکار میگردند و سوگند دروغ وقطع رحم چه خاندانهای کهن را ویران و از ساکنانش خالی میگرداند .

و دیگر فرمود «ولا يقبل عمل إلا بمعرفة ، ولا معرفة إلا بعمل ، ومن عرف دلّته معرفته على العمل، ومن لم يعرف فلا عمل له».

هیچ کرداری جز بمعرفت پذیرفته نشود، و معرفت جز بعمل صحت نپذیزد و هرکس دارای معرفت باشد معرفتش بر عمل دلالت نماید مراد این است که عمل بدون معرفت شأن و مقام قبول ندارد و چون معرفت حاصل باشد طاعت و عبادت و عمل کردن با وامر و نواهی الهی لازمه آن است ، و چون کسی عارف باشد خود آن عرفان او را بطاعت و عبادت یزدان راهنما خواهد بود.

و دیگر فرمود «إن الله جعل للمعروف أهلاً من خلقه، حبب إليهم المعروف وحبب إليهم فعاله ، ووجه لطلاب المعروف الطلب إليهم ويسر لهم قضاءه ، كما يسر الغيث للأرض المجدبة ليحييها و يحيى أهلها ، وإن الله جعل للمعروف أعداء من خلقه ، بغض إليهم المعروف ، وبغض إليهم فعاله. وحظر على طلاب المعروف التوجه إليهم وحظر عليهم قضاءه كما يحظر الغيث عن الأرض المجدبة ليهلكها و يهلك أهلها وما يعفو الله عنه أكثر».

یزدان تعالی برای معروف و احسان و نکوئی ورزیدن با جهانیان مردمی

از میان خلقان خود مقرر ساخته که بحسب طبیعت و استعداد فطرت دوست میدارند معروف و عمل بمعروف را، و طالبان معروف را برای طلب معروف بایشان متوجه

ص: 47

ساخته و آن جماعت را بر حسب محبت فطری که بعمل معروف و احسان با مخلوق دارند موفق و میسور فرموده است که بقضای حوائج مسلمانان برخوردار و باین واسطه در هر دوسرای کامکار باشند چنانکه باران آسمان را حسب تقاضای استعداد آسان و میسور فرمود که بر زمین خشک و بی گیاه و لم بزرع ببارد و آن زمین را زنده سازد و مردمش را که از بی تابی و بی آبی افسرده و دل مرده اند حیات تازه بخشد.

و همچنین خداوند تعالی از میان بندگان خود مردمی را بموجب فطرت و قابلیت و استعداد سرشت و لیاقت خودشان دشمن معروف وكار نيك واحسان نموده و احسان مبغوض ایشان گردانیده و عمل بمعروف و احسان را مبغوض آنان ساخته وطلاب معروف را ممنوع گردانیده است توجه بسوی این جماعت را، و برای این مردم نیز میسر نفرموده است قضای معروف و احسان را چنانکه گاهی باران از افاضه بزمین خشك بي گياه امساك میورزد تا آنزمین و مردمش را دچار دمار و بوار سازد و آنچه خدای عفو فرموده است از آن بیشتر است .

یعنی این جمله بحسب مجازات و مکافات است که خود لایق و قابل آن ومستحق شمول عذاب و نکال میشوند ، معذلك آنچه را که خدای عفو میفرماید افزون است از آنچه جزا میدهد .

و دیگر میفرماید «اعرف المودة فى قلب أخيك بماله في قلبك».

مودت و محبت قلبی برادر خویشتن را نسبت بخودت بمودت خودت نسبت بدو قياس كن یعنی اگر بخواهی اندازه دوستی قلبی برادر دینی خود را نسبت بخود بشناسی نظر بمودت قلب خود نسبت با وكن ، بهمان اندازه که تو را باوی مودت است او را نیز با تو محبت است .

و دیگر میفرماید «الايمان حب و بغض» .

شناختن ایمان و گرویدن بایزد منان دوستی باخدای و دوستان خدای و دشمنی با دشمنان خدای و دشمنی با اعداء اولیای خدای است.

یعنی لازمه ایمان تولی و تبری است و جمع میان هر دو نشاید ، پس اگر

ص: 48

کسی بگوید با خدای ایمان دارم و از دشمنان خدای بیزاری نجوید ، ایمانش صحیح نیست بلکه شرط ایمان خدای دوستی و گرویدن با خدای و دشمنی و مخالفت با اعدای اوست زیرا که دوست دوست دوست است، و دشمن دشمن دوست است ، و دوست دشمن دشمن است .

و اینحال نسبت بدیگران نیز بر اینموال است چه هر کس با هر کس اظهار اتحاد و وداد نماید باید با دوست او دوست و با دشمن او دشمن باشد وگرنه منافق خواهد بود نه موافق .

و دیگر میفرماید دو الله ما شيعتنا الأمن اتقى الله و أطاعه ، و ما كانوا يعرفون الا بالتواضع ، والتخشع ، و أداء الأمانة ، وكثرة ذكر الله ، و الصوم ، و الصلاة و البر بالوالدين ، و تعهد الجيران من الفقراء و ذوى المسكنة و الغارمين ، والأيتام ، وصدق الحديث، وتلاوة القرآن وكف الألسن عن الناس الا من خير وكانوا أمناء عشايرهم في الأشياء».

سوگند با خدای ، نیستند شیعیان و پیروان افعال و اقوال و اطوار و اخلاق ما مگر ، آنکس که از خدای بپرهیزد و او را اطاعت نماید، و شیعیان ما شناخته نشوند مگر بتواضع ، و تخشع ، و بازگردانیدن امانت را ، یعنی رد نمودن امانت را بصاحب آن ، و تعهد حال همسایگان فقیر و مسكين محتاج و مدیونین و یتیمان را بنماید . و در راندن حدیث براستی سخن کنند، و قرآن یزدان را تلاوت نمایند ، و زبان خود را جز به نیکوئی و خیر مردمان نگردانند ، و بآنچه زیان کسان را باز رساند لب فرو بندند، و شیعیان ما باید در همه چیز در عشایر و اقوام خود امین باشند .

و دیگر فرماید أربع من كنوز البر : كتمان الحاجة ، وكتمان الصدقة

و كتمان الوجع وكتمان المصيبة .

چهار چیز است که از گنجهای بر و فرمان برداری است: نخست این است که حاجت خود را مکتوم دارد، یعنی تا میتواند حفظ مقام و منزلت خود را بنماید ،

ص: 49

و عرض حاجت بمخلوق حاجتمند نیاورد، دیگر اینکه چون چیزی بصدقه دهد مکتوم دارد، دیگر اینکه اگر دردی داشته باشد پوشیده بدارد و ناله و شکایت نکند ، یعنی بشکایت و ناشکری نپردازد، چه درد را خدای داده و از روی مصلحت و حکمت است ، دیگر اینکه چون مصیبتی بروی روی کند بصبوری و شکیبائی پردازد .

و نیز میفرماید «من صدق لسانه زکاعمله».

هر کس زبانش براستی سخن کند کردارش پاک و پاکیزه است ، زیرا که آن کس که گفتارش براستی باشد ناچار کردارش پاکیزه و پسندیده خواهد بود .

«و من حسنت نیته زيد في رزقه، و من حسن بره بأهله زيد في عمره» .

هرکس خوش نیت باشد بر رزق و روزی وی افزوده شود . و هر کس با کسانش احسان و نیکوئیش پسندیده باشد بر عمرش افزوده شود.

و از جهات آن یکی این است که هر کس خوش نیت باشد و خیر مردم را بخواهد ، و قدم و قلم و زبان و بیانش بخیر مردم بگردد ، مطبوع طباع گردد و رفتار و کردار و گفتار و آثارش ستوده باشد، و مردمان باوی بطریق احسان و اکرام روند ، و در انجام مقاصد و مرام او بکوشند ، و اگر درمانده شود درمان و چاره آورند، و هرگز به پریشانی و اضطرار او رضا ندهند و در هر مددکارش گردند، خدای نیز با او یار و معین گردد، و بوسعت رزق و سلامت احوال بگذراند .

و چون با کسان و اهل خود به نیکی و احسان رود ، و از ایشان نگاهداری

فرماید، همواره در دعای بقای او بکوشند و دوام او را از حضرت علام بخواهند، و چنانکه خدای میفرمايده واما ما ينفع الناس فيمكث في الأرض، روزگارها در جهان بیاید و اما آنکس که بر خلاف این شیمت رود بر خلاف مطلوب بیند.

و دیگر فرمود «اياك و الكسل والفجر ، فانهما مفتاح كل شر ، من كسل

لم يؤد حقاً ، ومن ضجر لم يصبر على حق».

ص: 50

پرهیز دار از کسالت و ضجرت در امور ، چه هر کس یکسالت و ماندگی رود ادای هیچ حقی نکند ، و هرکس ضجرت و ملالت گیرد ، بر هیچ حقی صابر و شکیبا نتواند بود.

و دیگر فرمود « من استفاد أخا فى الله على ايمان بالله و وفاء باخاء طلباً لمرضات الله ، فقد استفاد شعاعاً من نور الله، وأماناً من عذاب الله ، و حجة يفلج بها يوم القيامة وعزاً باقياً ، و ذكراً نامياً ، لأن المؤمن من الله عزوجل لا موصول ولا مفصول» .

هر کس در راه خدای و ایمان بخدای استفادت اخوتى وطلباً لمرضات الله در آن اخوت بوفا و صفا رود ، همانا شعاعی و درخشی از نور خداوند غفور را استفاده کرده است ، و امانی از عذاب خدای، و حجتی را که موجب رستگاری و بر خور داری روز قیامت ، و عزی باقی و پاینده ، و ذکری نامی و نماینده را دریافته است، زیرا که شخص مؤمن از حضرت خداوند مهیمن به موصول است ، و نه مفصول .

عرض کردند معنی موصول و مفصول در اینجا چیست؟

فرمود «لا موصول به أنه هو؛ ولا مفصول منه أنه من غيره».

یعنی مؤمن را بحضرت محبوب حقیقی اتصال کاملی حاصل است اما موصولیت و اتصال او نه بآن میزان است که گوئیم که وجودش با واجب الوجود یکسان است ، یعنی آن گونه باشعۀ انوار الهیه اتصال یافته که جدائی هویدا نباشد و از مقام بینونیت بیرون تاخته است، و نه چنان از حضرت حق جدا باشد که بگوئیم آن مؤمن از غیر حق است ، پس نه اور احق توان گفت، و نه از غیر حق شمرد ، بلکه شعاع غير منفک از نور حق است .

معلوم باد که این منزلت و مقام رتبت به پیروان خاص حضرات معصومین و اوصیای طاهرين سلام الله عليهم اجمعين اختصاص دارد .

و دیگر فرمود « كفى بالمرء غشا لنفسه أن يبصر من الناس ما يعمى عليه

ص: 51

من أمر نفسه، أو يعيب غيره بما لا يستطيع تركه ، أو يؤذى جليسه بما

لا يعنيه».

کافی است برای خیانت کردن مرد نسبت بخویشتن اینکه ، بر معایب خویش نابينا ، و بر معایب دیگران بینا باشد .

زیرا که چون معایب خود را که بر آن عالم و بدرجه ایقان تواند بود ننگرد

در مقام تفکر در اصلاح بر نمی آید، و این خیانتی بزرگ است که بخود روا داشته و چاره عیب و تصفیه نفس خویش را مترصد نگردیده است ، با اینکه برای او امکان دارد، و خداوند راهش را بروی مسدود نداشته است .

اما ممکن است معایبی را که در دیگران نگران و نکوهش کنان است ، بر خلاف آنچه تصور کرده است باشد، چه بر ضمایر و سرایر ایشان واقف نیست ، و چون عیب جوئی ایشان را بنماید مرتکب معصیت بزرك و تهمت عظیم گردیده ، و اسباب تولید عداوت ایشان را فراهم ساخته است .

و در صورت صحت تصور او نیز هیچ شایسته نیست که آنکس که خود دارای عیوب است اصلاح کار خود را نماید، بلکه باید در رفع معایب خویش برآید، و چون اصلاح کار خود را نمود ، وزر وجود خود را از محك آزمايش خالص و دهدهی بدید، و اور امجال و فراغت اصلاح مفاسد دیگران بدست آمد ، آنوقت با نیت خوش و قلب سالم ، و زبان پاك ، وبيان تابناك ، بطریق احسن ؛ و سلامت نفس ، وخير جوئی محض ، بموعظت و نصیحت دیگران پردازد .

و اینحال برای همه کس ممکن نیست، زیرا که هر کسی تا در جهان باقی است همه روز و همه وقت اگر در اصلاح حال و چاره عیوب خویش بکوشد ، هنوز کافی نیست، چه هر عیبی را چاره نمود از نفس اماره تولید عیب دیگر خواهد شد و اصلاحش بروی بسی لازم است .

و همچنین کافی است برای خیانت ورزیدن با خویشتن که در آن کاری که خود تارك آن نتواند گشت ، دیگران را نکوهش نماید ، چه بزبان حال گویند اگر

ص: 52

این کاری نکوهیده است ، تو خود از چه روی ترك آن را نمی کنی ، و اگر پسندیده است چرا ما را از آن ممنوع میداری .

و نیز کافی است برای خیانت کردن با نفس خود که جلیس خود را بآنچه مقصود و معنی در آن نیست آزار نماید ، و در آنچه خودش در صدد چاره و رفع آن بر نمی آید، او را رنجیده خاطر گرداند .

و دیگر میفرماید «التواضع الرضا بالمجلس دون شرفه ، و أن تسلم على من لقيت و أن تترك المراء و إن كنت محقا ».

معنی تواضع و فروتنی این است که در جائیکه فرودتر از محل شرف مجلس میباشد شخص بنشیند ، و هر کس را بنگری سلام فرستی ، و مراء و مجادلت را از دست بگذاری اگرچه ذیحق باشی.

وديگر ميفرمايد «إن المؤمن اخو المؤمن لا يشتمه ، ولا يحرمه، ولا يسىء به الظن».

شخص مؤمن برا در هر شخصی مؤمنی است، نباید بد و دشنام دهد ، و او را محروم بگرداند ، یا در حقش بدگمان باشد .

و نکته لطیف این کلام مبارک این است که این فرمایش راجع به بین اثنین است و چون هر مؤمنی با مؤمنی دیگر اینحالت بدست کرد ، و اورا در همه کار برادر و برابر خود خواند، و عرض و ناموس او را با خود یکسان شمرد، وضررو سود او را سود وضرر خویش انگاشت ، و هرگز با یکدیگر نفاق نورزیدند، و جز به صدق و صفا نرفتند ، و همدیگر را از یکدیگر جدا نشمردند ، لابد در هر کاری که از هر يك پدیدار شد، موجب سوء ظن نخواهد گشت و اگر این صفات پدید نگردد ، چگونه میتوانند سوء ظن نداشته باشند.

و نیز چون مقام اتحاد و صفاو خلوص عقیدت حاصل گشت ، البته هيچيك در هيچ چیز حرمان آن يك را روا نخواهد داشت.

و دیگر میفرماید « اصبر نفسك على الحق ، فانه من منع شيئاً في حق أعطى في

ص: 53

باطل مثليه ».

خویشتن را بر کار حق شکیبایی ده ، چه هر کس چیزی را در امر حق منع نماید دو چندان آن را در کار باطل خواهد داد .

و دیگر فرماید «من قسم له الخرق حجب عنه الايمان».

هر کس بدرد جهل و حمق و بدخوئی و حیرت مبتلا گردد ، شاهد گرامی ایمان از وی محجوب شود .

ونيز فرمود « إن الله يبغض الفاحش المتفحش»

یزدان تعالی دشنام گوی و بیهوده و لغوگوی را دشمن میدارد

وديگر فرمايد «إن لله عقوبات للقلوب والأبدان : ضنك في المعيشة، ووهن في العبادة ، و ما ضرب عبد بعقوبة أعظم من قسوة القلب»

خداوند تعالی را برای دلها و تنها عقوبت ها است، تنگی در امور معیشت ، وسستی در کار عبادت که این هر دو عقوبت ابدان ،است و قساوت و سخت دلی که بزرگتر عقوبت دلهاست، و در حقیقت معنی خسارت دنیا و آخرت همین است ، چه سنتی در عبادت و سختی دل کار هر دو جهان را باطل میگرداند

و دیگر فرمايد « إذا كان يوم القيامة نادى مناد أين الصابرون؟ فيقوم فئام من الناس ، ثم ينادى مناد أين المتصبرون ؟ فيقوم فئام من الناس».

چون روز قیامت اندر آید منادی ندا کند کجایند صابران؟ پس گروهی از مردمان بیای شوند، پس از آن منادی ندا کند کجایند متصبرون؟ پس انبوهی از مردمان بپای شوند .

راوی میگوید بحضرت باقر (علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم صابران و متصبران کیانند؟ فرمود: صبر کنندگان برادای فرایض ، و متصبرون برترك محارم

و دیگر فرمود خداوند میفرماید « یا ابن آدم اجتنب ماحرمت عليك ، تكن من أورع الناس »

ای فرزند آدم از آنچه بر تو حرام گردانیده ام دوری بگیر تا اورع ناس باشی.

ص: 54

ودیگر میفرماید « العبادة عفة البطن والفرج »

معنی پرستش و عبادت این است که در آنچه حلال نیست شکم باره و زناکاره نباشند ، بلکه در حلال نیز ملاحظه اقتصاد را از دست ندهند

و دیگر فرماید « البشر الحسن وطلاقة الوجه مكسبة للمحبة ، وقربة من الله و عبوس الوجه وسوء البشر، مكسبة للمقت و يعد من الله »

بشارت روی و گشادگی دیدار کسب محبت کند و بحضرت كبريا تقرب بخشد ، و ترش روئی و دیدار ناپسند ، موجب حصول خشم وكين جهانیان ، و دوری از پیشگاه رحمت و عنایت ایزدمنان است

و دیگر فرماید « ما نذرع إلى بذريعة و لا توصل بوسيلة هي أقرب له إلى ما يحب من يدسالفة منى إليه اتبعها أختها لحسن حفظها وربها ، لأن منع الأواخر يقطع لسان شكر الأوائل ، وما سمحت لي نفسي برد بكر الحوائج »

هیچ ذریعه ووسیله در حضرت من برای انجاح مقصود آنکس نزدیکتر بمحبوب و مطلوب وقضای حاجت او بهتر از آن نیست که از آن پیش با وی جودی کرده باشم ، و هم اکنون دست جود دیگر را بگشایم و با دست سابق توأم نمایم ، تا حفظ آن وحفظ این دست را بآن دست کند و آنرا نیکو گرداند چه منع اواخر قاطع لسان شکر اوایل است

یعنی چون کسی باکسی احسانی بورزد و او را شاکر سازد، و دیگر باره آن شخص بدو عرض حاجت آورد و ممنوع و محروم گردد ، این منع اخیر موجب آن میشود که شکر سابق را نیز ممنوع دارد ، و از مدح و شکر سابق مهجور شود اما چون بتجديد جود و قضای مقصود پردازد ، برشکر و سپاس وی بیفزاید

و هرگز نفس من برد بکر حوایج سماحت نکرده است ، یعنی هرگز چنان نیفتاده است که اگر در خدمت من بعرض حاجتی تازه و بکر اقدام کنند، رد مسئول ایشان را نمایم ، ياطبع من اقدام در رد آن حاجت بنماید.

و دیگر فرماید « الحياء والايمان مقرونان في قرن، فاذا ذهب أحد هما

تبعه صاحبه»

ص: 55

شرم و ایمان در يك قرن و ریسمان مقرون و این هر دو گوهر گرانمایه در يك سلك منظوم هستند ، لاجرم چون یکی برود رفیقش نيز بمرافقت ومصاحبت آنيك میرود ، چنانکه فرموده اند « من لاحياء له لا ايمان له » هرکس را شرم در دیده نباشد ایمان در دل ندارد

زیرا که اوصافی که در ایمان شرط است مانع عدم حیاست ، پس اگر هر يك در کسی موجود نباشد آن يك نيز مفقود خواهد بود

اما باید دانست که معنی حیانه آن است که باید از تمام اجرای حدود و احکام الهیه و او امر و نواهى شرعيه وقصاص ومجازات جنايات واجبه منصرف شد و اسمش را حیا گذاشت، بلکه شرط ایمان مراعات این مسائل و امثال آن است ، وعین بی شرمی قصور در اجرای این امور است، چنانکه فرموده اند « لاحياء في الدين » ورسول خدای و ائمه هر دو سرای صلوات الله علیهم اجمعین صاحب گوهر شرم و جوهر ایمان هستند ، و در این مراتب باندازه خردلی خود داری نفرمایند

و دیگر فرمود « إن هذه الدنيا تعاطاها البر والفاجر ، وإن هذا الدين لا

يعطيه الله إلا أهل خاصته »

این جهان تابکار ناپایدار را نیکوکار و زشت کار هر دو برخور دار میشوندلكن گوهر دین را خداوند تعالی جز بخواص بندگان خود که مستعد ولایق هستند عطا نمی فرماید

و دیگر میفرمايد « الايمان إفرار و عمل، والاسلام إقرار بلاعمل »

علامت ایمان اقرار بلسان و عمل بارکان است، اما برای اسلام و مسلمان خوانده شدن همان اقرار بزبان بدون عمل کردن کافی است چه تا شخص در دل ایمان نیاورد، با وامر و نواهی باطنیه و اعمال و افعال مقرون به نیت و توجه قلب رفتار نكند، لكن مسلمان بهمان اقرار بشهادتين و حفظ ظاهر مسلمان است

چنانکه میفرماید « الايمان ما كان فى القلب والاسلام ما عليه التناكح والتوارث وحقنت به الدماء ، و الايمان يشرك الاسلام ، و الاسلام لا يشرك الايمان »

ص: 56

ایمان عبارت از آن اقرار وطاعت قلبی و رعایت شرایط ظاهریه است و اسلام عبارت از آن شان و مقامی است که چون کسی را مسلمان خوانند مناکحت باوی جایز و توارث او صحیح و خون او محفوظ باشد، پس ایمان شامل اسلام هست و هر مؤمنی البته مسلم است ، اما اسلام شريك ایمان نیست و شرط نمی باشد که هر که مسلمان است البته مؤمن هم خواهد بود و زبانش با جنانش توام میباشد

و دیگر فرماید « من علم باب هدى فله مثل أجر من عمل به ولا ينقض أولئك من أجورهم شيئاً ، ومن علم باب شلال كان عليه مثل أوزار من عمل به ولا ينقص أولئك من أوزارهم شيئاً »

هر کس تعلیم نماید باب هدایت را برای او مانند اجر هر کس که بآن عمل نماید میباشد با اینکه از اجور و مزد آنکسان که در خدمتش تعلم و رزیده اند چیزی کاسته نمی شود ، و این معلم بقدر و میزان تمام متعلمين ، اجر و مزد یابد ، وهر كس تعلیم باب ضلالت و گمراهی نماید باندازه تمام اوزار و و بالی که بر آن جماعت که بر آن کار رفتار خواهند نمود بروی فرود آید و حال اینکه از اوزاری که بهره متعلمین اوست چیزی کاسته نخواهد شد

و از این پیش باین حدیث بتقریبی اشارت رفته است

و دیگر فرماید « ليس من أخلاق المؤمن الملق والحسد الا فى طلب العلم »

خوی و خلق مؤمن اینست که جز در طلب علم و خواهش گوهر دانش، نزد هیچکس پوزش نکند ، و بر هیچ متاعی و دولتی و بضاعتی غبطه نبرد، چه در هر قلبی که ایمان حاصل شد رشته علاقه را از ماسوی الله قطع کند و طلب فانی نکند و در تدارك آنچه باقی است و موجب وصول بمقصد حقيقى ومعشوق معنوی است بکوشد

و دیگر فرمود «للعالم إذا سئل عن شيء وهو لا يعلمه أن يقول: الله أعلم، وليس لغير العالم أن يقول ذلك»

برای شخص عالم دانا میشاید که چون از مسئله ای از وی بپرسند و او نداند بگوید خداوند داناتر است لکن برای غیر عالم اینکارو گفتار جایز نیست

ص: 57

و در خبر دیگر فرمود « يقول لا أدرى الئلا يوقع في قلب السائل شكاً »

شخص عالم میتواند بگوید آنچه را که نمیداند نمیدانم تا در دل سائل شکی وارد نکند، یعنی اگر بگوید خدای بهتر داند ممکن است که سائل گمان کند میداند و بطفره میرود و نمیخواهد او را بیاگاهاند ، اما چون گفت نمیدانم آلوده شك وريب نمیگرداند این خبر بتقریبی از این پیش مذکور شده است

و دیگر فرماید « أول من شق لسانه بالعربية إسماعيل بن إبراهيم علیهما السلام و هوا بن ثلاث عشر سنة كان لسانه على لسان أبيه وأخيه ، فهو أول من نطق بها وهو الذبیح».

اول کسیکه زبانش بلغت عرب متکلم شد حضرت اسماعیل بن ابراهيم بود ، و اینوقت سیزده سال از عمر شریفش بر گذشته بود و بزبان پدر و برادرش سخن میراند که لسان سریانی بود، پس اسماعیل اول کسی است که بعربیت سخن نمود ، و اوست اسماعیل ذبیح

معلوم باد که چنانکه در تواریخ مسطور است اول کسیکه بزبان عربی تکلم گرد يعرب بن قحطان است، اگرچه این شعر را بحضرت آدم علیه السلام نسبت میدهند که در مرثیت پسرش هابیل علیه الرحمة میفرماید :

تغيرت البلاد ومن عليها *** ووجه الأرض مغبر قبيح

ممکن است مقصود در این مقام این باشد که از میان پیغمبران اول کسی که بزبان عربیت سخن کرد اسماعيل بن ابراهيم علیهما السلام بود که در میان بنی جرهم بیالید

و دیگر فرمود «ألا أنبئكم بشيء إذا فعلتموه يبعد السلطان والشيطان منكم؟»

آیا خبر ندهم شما را بکاری که چون بجای آورید آن را دور گرداند سلطان

وشیطان را از شما ؟

ابو حمزه عرض کرد ما را خبر فرمای بآن تا معمول بداریم

فرمود « عليكم بالصدقة ، فبكتروا بها فانها تسود وجه إبليس، وتكسر شرة السلطان الظالم عنكم في يومكم ذلك ، وعليكم بالحب في الله والتودد والمؤازرة على العمل الصالح ، فانه يقطع دابرهما ، يعنى السلطان والشيطان ، و ألحوا

ص: 58

في الاستغفار »

بر شما باد به دادن صدقه در صبحگاهان چه ادای صدقه فرمودن روی شیطان را سیاه کند و قهروستیز سلطان را در آنروز در هم شکند و بر شما باد که در راه خدای و رضای حق با مردم دوستی و مودت گیرید، یعنی دوستی شما از این راه باشد ، و بر عمل صالح موازرت و معاونت نمائید چه اینکار ریشه ظلم سلطان ووسوسه شیطان را بر میکند و چندان که میتوانید در کار استغفار و طلب آمرزش از حضرت پروردگار الحاح و ابرام نمائید، چه این کردار گناهان را محوونا بود گرداند.

و ديگر فرمود « إن هذا الأنسان مفتاح كل خير وشر" فينبغي للمؤمن أن يختم على لسانه كما يختم على ذهبه وفضته، فان رسول الله صلى الله عليه وسلم قال : رحم الله مؤمناً أمسك لسانه من كل شر فان ذلك صدقة منه على نفسه ، ثم قال : لا يسلم أحد من الذنوب حتى يخزن لسانه »

این زبان کلید هر گونه خیر و شری است ، پس مؤمن را میسزد که بزبان خود خاتم خاموشی برزند ، چنانکه بر صندوق زر و سیم خود مهر بر میزاند ، چه رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خداوند رحمت کند مؤمنی را که زبان خود را از هر شری بازدارد چه این بر بستن زبان از سخن راندن بشر صدقه ایست از سخنگوی که برای حفظ نفس خود کرده است ، پس از آن فرمود هیچکس از گناهان سالم نمیماند ناگاهی که زبان خود را از کلام نابهنجار نگاه دار باشد

و دیگر فرمود « من الغيبة أن تقول فى أخيك ما ستره الله عليه ، فأما الأ الأمر الظاهر منه مثل الحدة و العجلة فلا بأس أن تقوله ، وإن البهتان أن تقول في أخيك ماليس فيه »

از جمله غیبت راندن این است که در حق برادر دینی خود چیزی را بگوئی که خدای بروی مستور داشته است، اما پاره اوصاف و اخلاق ظاهریه او را که آشکارا و معین است بر شمردن ، مثل اینکه بگوئی فلان کس تند است با عجله دارد ، بأسى

ص: 59

و باکی بر این گفتن نیست، و بهتان این است که برادر خود را بصفتی و عملی که در وی نیست بر شماری

وديگر ميفرمايد « إن أشد الناس حسرة يوم القيامة عبد وصف عدلا ثم خالفه إلى غيره »

سخت ترین کسان از حیثیت حسرت بردن در روز قیامت بنده ایست که توصیف عدل را نماید لكن خود مرتكب بعمل عدل نشود ، و بغير عدل رفتار نماید ، وواعظ غير متعظ باشد، و از این پیش حدیثی باین تقریب مذکور شد

و دیگر فرمود « عليكم بالورع و الاجتهاد و صدق الحديث و أداء الأمانة إلى من ائتمنكم عليها ؛ براكان أو فاجراً فلوأن قاتل على بن أبي طالب ائتمنني على أمانة لأديتها إليه »

بر شما باد بداشتن ورع و کوشش در امور دینیه ، و راستگوئی در حدیث راندن و بازرسانیدن امانت را بصاحب آن، خواه نیکوکار باشد یا نابکار ، همانا اگر قاتل على بن ابيطالب (علیه السلام) امانتی نزد من بسپارد، و مرا بر آن امین گرداند آن امانت را بدو باز پس دهم .

و دیگر فرمود : «صلة الأرحام تزكى الأعمال ، وتنمى الأموال ، وتدفع.

البلوى ، و تيسر الحساب ، وتنسىء في الأجل ».

احسان ندودن بارحام وصله آن ، اعمال را پاکیزه ، واموال را بالیده، و بلیت را دفع، وحساب را آسان ، وعمر را بسیار گرداند

و دیگر فرمايد «أيها الناس إنكم في هذه الدنيا أغراض تنتضل فيكم المنايا لن يستقبل أحد منكم يوماً جديداً من عمره إلا بانقضاء آخر من أجله ، فأية أكلة ليس فيها غصص أم أى شربة ليس فيها شرق استصلحوا ما تقدمون عليه؛ بما تظعنون عنه فان اليوم غنيمة وغداً لاندرى لمن هو، أهل الدنيا سفر يحلون عقد رحالهم في غيرها، فدخلت مننا أصول نحن فروعها فما بقاء الفرع بعد أصله.

أين الذين كانوا أطول أعماراً منكم و أبعد آمالاً، أتاك يا ابن آدم مالاترده

ص: 60

وذهب عنك مالا يعود ، فلا تعدن عيشاً منصرفاً عيشاً مالك منه إلا لذة تزدلف بك إلى حمامك و تقربك من أجلك، فكأنك قد صرت الحبيب المفقود والسواد المخترم ، فعليك بذات نفسك ودع ما سواها واستعن بالله يعنك».

ای مردمان همانا شما در این جهان جهنده و دنیای فریبنده نشانهای تیرهای منايا و سهام مرك و بلایا باشید، هيچيك از شما روزی بتازه از زندگانیش نمودار نشود مگر اینکه یکروز از ایام عمرش بپایان رفته باشد کدام لقمه شیرین از کام بسپارید که در گلوی شما گره نشود، و حلق شما را در هم نفشارد یا کدام شریتی گوارا بنوشید که بگلوی شما ،فرونماند و بزحمت دچار نگرداند، کار آخرت را در دنیا باعمال حسنه دنیائی اصلاح کنید و در این کشت زار ناپدیدار تخم سعادت بیفشانید، تابار رشادت را در آن سرای برگیرید، چه امروز که در آن اندرید باید غنیمت شمارید، و زاد و توشه سرای جاوید را بساز آورید ، چه دانید فردا بهره کیست و باکیست.

مردم دنیا مسافرانی باشند که بند ر حال خود را در غیر آن برمیگشایند ،

اصولها و آباء و اجداد ما که ریشه نهال وجود ما بودند تار و پود را بگذاشتند، و از این کارگاه شهود و نمود نابود شدند، و در اندیشه ابود سود ندیدند ماها که شاخ آن تناور درخت های سبز و خرم هستیم که بجمله از تند باد حوادث و برنده دهره دواهی بخشکیدند چگونه امید خلود داشته باشیم، و گذشتگان خویش را در مقام انکار و جحود شویم .

کجایند آنانکه از شما بدرازی روزگار و دیر بازی زمان ناسازگار، برخوردارتر، و بارز و های بسیار امیدوارتر بودند ، ای فرزند آدم ، پيك اجل و كرك مرك با چنگ و دندانی تیز ، و هیبت و هیئنی پرستیز ، چنان بر تو تازان است که تدبیر و آلات و ادواتی نتوانی از خویشتن بازش بگردانی ، و آن عمر گرانمایه از تو، بشه که هرگزش بازگشتن نباشد .

پس هرگز عمر بر گذشته و زندگانی روی بر کاشته را در شمار عیش وعمر

ص: 61

خویش مشمار ، مگر لذتی جانپرور که تورا بمرك تن او بار میکشاند ، و باجل خودت نزديك ميگرداند ، و گویا تو محبوبی مفقود ، و شخصی هالك ، و نشانی از بیخ و بن افکنده گردیدی .

پس بر تو باد که نفس خود را در صدد اصلاح باشی ، و از این کردار و اصلاح مفاسد نفس سرکش ، بدیگر کار نپردازی ، و باخدای استعانت بجوي که خدایت معین میگردد .

و دیگر فرمود «من صنع مثل ما صنع إليه فقد كافا ، ومن أضعف كان مشكوراً و من شكر كان كريماً ، ومن علم أنه ما صنع كان إلى نفسه ل-م يستبطىء الناس في شكرهم ، ولم يستزدهم فى مود تهم ، فلا تلتمس من غيرك شكر ما آتيته إلى نفسك و وقيت به عرضك ، و اعلم أن طالب الحاجة لم يكرم وجهه عن مسئلتك، فأكرم وجهك عن رده» .

هر کس در ازای نیکی کسی بهمان اندازه نیکی کند ، همانا مکافات کردار او را کرده است ، و بر افزون نرفته است ، و هر کس در عوض آن دو چندان نیکی نماید مشکور باشد، یعنی بعلاوه پاداش آن احسان شکر احسان اورا هم بجای میآورند .

و هر کس شکر احسان گذارد کریم است ، و هر کس چنان بداند که احسانی ننموده است ، چنین کس میتواند بگوید در شکر احسان مردمان توانی و در نك كرده است ، و در مقام مودت و دوستی با ایشان طلب زيادت سود و احسان ننموده است و شرف نفس خود را از دست نگذاشته است.

پس از دیگران خواستار شکر آن احسان و تشریفی که از بهر نفس خویش تهیه کرده ، و عرض و ناموس خود را بآن محفوظ داشته ای نباش ، یعنی اگر باکسی احسان کنی جلالت و شرافت نفس و عرض و ناموس خویش را تحصیل کرده باشی ، پس از چه روی خواستار شکر گذاری وی میشوی.

و دانسته باش که آنکس که بتو عرض حاجت میکند حفظ مقام و آبرومندی

ص: 62

خویش را نمیکند ، یا نمیتواند بکند ، پس تو آبروی خویش را بجوی ، و خویشتن را گرامی بدار که رد مسئولش را نکرده باشی، یعنی اگر رد مسئول او را بکنی تو نیز آبروی خود را از دست داده باشی.

و نیز حضرت باقر صلوات الله عليه ميفرمايد « إن الله يتعهد عبده المؤمن بالبلاء كما يتعهد الغايب أهله بالهدية ، و يحميه عن الدنيا كما يحمى الطبيب المريض ».

خداوند بندۀ مؤمن خود را بوصول بلا تفقد میفرماید چنانکه شخص مسافر غایب کسان خود را تفحص و تفقد مینماید بتقديم هديه ، و خدای بنده مؤمن خود را از میل کردن بدنیای ختار نابکار پرهیز میدهد چنانكه طبيب عالم و پزشك دانا پرهیز میدهد بیمار را از اکل و شرب ناسازگار .

وديگر فرمود « إن الله يعطى الدنيا من يحب و يبغض، ولا يعطى دينه إلا من يحب ».

انا خداوند تعالی دنیارا بهرکس که محبوب درگاه الهی یا مبغوض آستان کبریائی باشد عطا میفرماید، لکن دین خود را جز بآنکس که در حضرت احدیت محبوب باشد عطا نمیکند ، و این حدیث بمضمون حديث سابق قریب است.

وديگر فرمود «إنما شيعة على المتباذلون فى ولايتنا المتحابون فى مودتنا المتزاورون لاحياء الدين ، إذا غضبوا لم يظلموا ، و إذا رضوا لم يسرفوا، بركة على من جاوروا ، سلم لمن خالطوا».

شیعه علی (علیه السلام) و پیرو آثار و افعال آن حضرت ، کسانی هستند که در راه ولایت و دوستی ماجان و مال خویش را بذل می کنند ، و در کار مودت ما باهمدیگر دوستی میورزند ، و برای احیای دین و زنده داشتن آئین خداوند آسمان و زمین بملاقات و دیدار یکدیگر راه میسپارند ، اگر بخشم اندر شوند ، ستم نرانند ، و اگر از کسی خوشنود گردند اسراف نورزند و با هر کس مجاورت جویند موجب برکت

ص: 63

و میمنت حال و روزگار وی شوند و بر هر کس مخالطت گیرند قائد سلم و سلامت و کار نامه عفت و عافیت باشند

و دیگر فرماید «الکسل يضر بالدين والدنيا».

ماندگی و سستی در امور دین و دنیارا زیان میرساند .

و نیز میفرماید «لو يعلم السائل ما فى المسئلة ما سأل أحد أحداً، ولو يعلم المسئول ما في المنع ما منع أحد أحداً»

اگر سئوال کننده بداند که چه چیز است در مسئله ، هیچکس از هیچکس در مقام خواهش و سئوال بر نمی آید، و اگر آنکس که از وی سؤال مینمایند بداند چه چیز است در منع قبول مسئلت ، هیچکس منع هیچکس را نمی کند .

یعنی اگر شخص سئوال کننده بداند که در آن سئوالی که از مخلوق مانند خود میکند چگونه زیانها و برباد رفتن آبروها و شرف خویشتن ، و از خدای بی نیاز بنده نواز روی برکاشتن ، و بعدم توکل موصوف و مذموم گشتن ، و گرد و غبار ذلت و خواری بر چهر آبرو و اعتبار انباشتن ، و غالباً محروم و نادم شدن است ، بپارۀ نان ، و ذرعی کرباس ، و شربتی آب و خشتی برای راحت و خواب خود میسازد ، و بمردم عاجز زبون که مانند خودش بیچاره اند دست نیاز دراز و آبروی عزت را بخاشاك ذلت انباز و خویشتن را با حریصی بر آز همراز نگرداند .

و اگر مسئول بداند که در قبول قضای حاجت نیازمندی ، چه منافع دنیویه ، وفوائد اخرویه ، وشرف و سعادتها مندرج است، هرگز رضا ندهد سائلی را محروم دارد و آن مراتب را با دیگری موکول بگرداند ، بلکه قبول مسئول را فیض و فوزى بزرك و سعادت و شرف و غنیمتی عظیم شمارد .

ودیگر می فرماید «إن الله عباداً ميامين مياسير ، يعيشون و يعيش الناس في أكنافهم ، و هم في عباده مثل القطر ، والله عباد ملاعين مناكيد لا يعيشون ولا يعيش الناس في أكنافهم ، و هم في عباده مثل الجراد لا يقطعون على شيء إلا أتوا عليه (1).

ص: 64


1- قسم اول حدیث ترجمه نشده است و ظاهرا از قلم افتاده باشد ترجمه اش چنین است : خدارا بندگانی میامین و توانگرانی هستند که خودشان از زندگانی خودشان بهره یاب و مردمان هم در اکناف عنایت و احسان ایشان کامیاب میشوند و این جماعت در میان بندگان یزدان ، مانند قطرات باران باشند . و خدارا - تا آخر .

خدارا بندگانی ملاعین و دور افتاده از پیشگاه رحمت رب العالمین و سخت عیش و ناخوش روزگار هستند که نه خود از زندگانی خود بهره یاب و نه مردمان در اكناف عنایت و احسان ایشان کامیاب میشوند ، و این جماعت در میان بندگان یزدان مانند ملخ باشند که بر هر چه بنشینند بربایند و تباه سازند .

و در این کلام مبارك لطافتی بدیع است چه بندگان با میمنت و برکت را بقطره باران تشبیه میفرماید که سبب روئیدن نباتات و زراعات و رزق و روزی بندگان ، و مایه زندگانی ایشان است ، و آن صنف دیگر را بملخ همانند میگرداند که وصولش دلیل شئامت و فساد مزروعات و اشعار و اشجار وتباهی ماکولات و خرابی بنیان عیش و زندگانی است خداوند از این بکاهد و بر آن بیفزاید.

و دیگر فرماید « قولوا للناس أحسن ما تحبون أن يقال لكم ، انَّ الله يبغض اللعان السباب الطعان على المؤمنين الفاحش المتفحش السائل الملحف، ويحب الحيى العليم العفيف المتعفف ».

در مکالمت و محاورت با مردمان آنرا که بسیار دوست میدارید که در حق شما گفته شود بگوئید چه خدای دشمن میدارد کسی را که نسبت بمؤمنان دشنام دهد ، و لمن گوید و طعن زند و زبانش بفحش بگردد و از روی ستیز ندگی و سخت زبانی سئوال کند و خدای دوست میدارد آنکس را که با شرم و بردبار و پارسا باشد و در پارسائی کوشش نماید .

و دیگر فرماید «إن الله يحب" إفشاء السلام».

خداوند دوست میدارد افشای سلام را و از این پیش بتوضیح این کلام در ضمن کلمات دیگر اشارت رفت .

ص: 65

بیان بعضی کلمات حکمت آیات که در کتب متفرقه بحضرت باقر علیه السلام منسوب است

در کافی و بحارالانوار از ابو مریم مروی است که حضرت باقر (علیه السلام) با سلمة بن كهيل وحكم بن عيينه فرمود:

«شرقا وغربا فلا تجدان علماً صحيحاً إلا شيئاً خرج من عندنا»

در تمام شرق و غرب عالم اگر تفحص و پژوهش کنید ، علم صحیح بدست نیاورید مگر آنچه از حضرت ما بیرون آید، یعنی حقیقت علم و معرفت الهی در صدور وسیعه ما مخزون است ، و باین حدیث از این پیش بتقریبی اشارت رفته است.

و نیز در آن دو کتاب سند با بی بصیر میرسد که آن حضرت با من فرمود :

حکم بن عیینه از جمله آن کسان است که خدای میفرماید « و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الأخر وماهم بمؤمنين»

از جمله از جمله مردمان کسی است که میگوید بخدای و روز جزا ایمان آوردیم و حال اینکه ایشان ایمان نیاورده اند ، یعنی از روی نفاق اظهار ایمان کنند ، وحکم ابن عیینه نیز منافق است و در اظهار ایمان زبانش با دلش یکسان نیست .

«فليشرق الحكم وليغرب أما والله لا يصيب العلم إلا من أهل بيت نزل عليهم جبریل (علیه السلام)».

حكم بن عيينه بگردد شرق و غرب عالم را و باختر تا خاور را در زیر پی طلب در سپارد، سوگند با خدای گوهر علم حقیقی را جز از آن اهل بیتی که جبرئیل برایشان نازل میشده است بدست نیاورد .

و دیگر در بحار از ابوبکر حضر می مروی که در خدمت ابی جعفر (علیه السلام) عرض کردند عکرمه مولای عباس بحالت احتضار اندر است ، آنحضرت عازم ملاقات وی شد ، و فرمود اگر او را در یابم کلامی را بد و بیاموزم که طعمه آتش نگردد ، در همین

ص: 66

حال مردی بخدمت آن حضرت بیامد و عرض کرد عکرمه هلاک شد، این وقت بآنحضرت عرض کردند آن کلام را با ما بیاموز فرمود :

«و الله ما هو إلا هذا الأمر الذي أنتم عليه» سوگند با خدای آن کلام جز همان نیست که شما بر آن هستید، یعنی ولایت اهل بیت علیهم السلام.

و دیگر در بحار از شقیق بلخی سند بحضرت باقر (علیه السلام) میرسد که بآن حضرت عرض کردند چگونه با مداد کردی فرمود .

«أصبحنا غرقى فى النعمة ، موفورين بالذنوب ، يتحبب إلينا إلهنا بالنعم،

و نتمقت إليه بالمعاصى ، و نحن نفتقر إليه ، وهو غنى عنا».

با مداد نمودیم در آن حال که غرف بحار نعمت و رحمت الهی هستیم، ودرعوض آن گناه بسیار در حضرت پروردگار ورزیده ایم، خداوند قادر مهربان به اعطای نعمتهای بی پایان با ما تحبیب ،میفرماید و بمحبت خود میطلبد ، لكن ما با احتمال اوزار و معاصی او را بر خویشتن خشمناك ميسازيم ، وحال اینکه ما بجمله در حضرتش نیازمند ، و مستمند، و او از جمله ما بی نیاز و مستغنی است ببین تفاوت و . از کجاست تا بکجا .

در کتاب نشر الدرر مسطور ست که عبدالله بن معمر لینی در خدمت ابی جعفر (علیه السلام) عرض کرد بمن پیوسته است که تو در امر متعه فتوی میرانی، یعنی در متعه زنان، فرمود خداوندش در کتاب خود حلال ساخته و رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) این امر را سنت ساخته ، واصحاب آن حضرت باین کار رفتار نموده اند. عبدالله گفت عمر بن خطاب متعه را نهی کرده است فرمود :

«فأنت على قول صاحبك ، و أنا على قول رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)».

توبقول صاحبت عمر كار كن ومن برقول رسول خدا میروم ، عبدالله بن معمر عرض کرد مسرور میشوی که زنان تو چنین ،کنند حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود :

«وما ذكر النساء هاهنا يا أثول إن الذى أحلها في كتابه أحلها لعباده أغير منك وممن نهى عنها تكلفاً ، بل يسرك أن بعض حرمك تحت حاكة يثرب نكاحاً، قال

ص: 67

لا قال : فلم تحرم ما أحل الله لك ؟ قال : لا أحرم ولكن الحائك ماهولى بكفو»

در این مقام نام زنان از چه باید بر زبان آورد ، ای گول نادان و بیگانه از عقل و خرد ، همانا آنکس که متعه را در کتاب خود حلال کرده است و برای بندگان خود حلال ساخته ، از تو و آنکس که منهی داشته غیورتر است بلکه مسرور میدارد ترا که بعضی از حرم ترا جولاه يثرب در نکاح کشد عرض کرد مسرور نمیدارد فرمود : ازچه روی حرام میگردانی آنچه را که خدای حلال فرموده است؟ عبدالله عرض کرد حرام نميكنم لكن حائك با من انباز وشريك نيست فرمود :

«إن الله ارتضى عمله و رغب فيه و زوجه حوراً أفترغب عمن رغب الله فيه وتستنكف ممن هو كفو لحور الجنان ؟!».

یزدان تعالی پسندیده است کسب و عمل او را و در او راغب است و او را حوری جنت بزوجیت دهد آیا تو روی بر میتابی از آنکس که خدای بانظر رحمت دروی میرود و انکار و استنکاف میجوئی از آنکس که همسر و شريك حور بهشت است «كبراً و عنوا» از روی تکبر و سرکشی ؟!

عبدالله چون این کلمات بشنید بخندید و عرض کرد سینهای شما را جز منابت اشجار علم نمی بینم همانا میوه و بار علم بهرۀ شماست و برگش قسمت مردمان.

ابو عمرو عثمان جاحظ گوید امام محمد باقر (علیه السلام) صلاح شأن عالمرا بتمامت در دو کلمه فراهم کرده است و فرموده است:

«صلاح شأن المعايش والتعاسر ملأ مكيال ، ثلثاه فطنة وثلث تغافل » .

اسباب اصلاح امر معاش و معاشرت پیمانه پری است که دو قسمتش فطنت و زيركي ، و يك ثلث دیگرش تغافل است و از این پیش بتقريبي باين كلام مبارك اشارت شد .

و دیگر وقتی حضرت باقر (علیه السلام) مردی را که خدای پسری بدو عطا کرده بود تهنیت نمود و فرمود :

ص: 68

«أسأل الله أن يجعله خلفا معك وخلفا بعدك فان الرجل يخلف أباه في حياته و بعد موته ».

از خدای مسئلت مینمایم که این مولود را در زمان تو و بعد از تو خلف صالح بگرداند همانا مرد در زمان پدرش و بعد از مرگ پدرش خلف او تواند گشت .

حکم بن عتبه گوید بزنی بگذشتم که در حال احرام بود « وقد أسبلت ثوبها قلت اسفرى عن وجهك ، قالت أفتاني بذلك زوجي محمد بن على بن الحسين علیهم السلام ، وجامه خود را بیاویخته بود گفتم روی بر کشای گفت شوهر من محمد بن على بن الحسين سلام الله عليهم با من چنین فتوی داده است .

و نیز در آن کتاب مذکور است که هرگاه امام محمد باقر (علیه السلام) کسی را میدید که دچار بلائی گردیده است استفاده را مخفی میداشت یعنی طوری استفاده نمی فرمود که آن بیچاره بشنود و کوفته خاطر و خفیف گردد و هرگز شنیده نمیشد که در سرای مبارکش در جواب سائلی گویند «يا سائل بورك فيك» ای خواهنده خدایت برکت دهد یا بگویند ای خواهنده بگیر این را بلکه میفرمود این مردم یعنی فقرا وسائلان را به نیکوترین اسامی ایشان بنامید و میفرمود :

«اللهم أعنى على الدنيا بالغنى و على الآخرة بالعفو».

بار خدایا اعانت فرمای مرا در کار دنیا بتوانگری و بر امر آخرت بعفو و گذشت .

و آن حضرت با فرزندش میفرمود « إذا أنعم الله عليك نعمة فقل : الحمد لله و إذا حزنك أمر فقل : لاحول ولا قوة إلا بالله، واذا أبطأ عليك رزق فقل : أستغفر الله ».

چون خداوندت بنعمتی متنعم فرمايد بگو الحمد لله، وچونت امرى اندوهناك نمايد بكو لاحول ولا قوة الا بالله ، و هر وقت در وصول رزق تو درنگی افتاد بگو أستغفر الله .

یعنی چون حمدکنی سپاس نعمت بگذاشته باشی و نعمتت افزون شود و چون

ص: 69

خدايرا بحول وقوت یادکنی اندوه از تو بزداید و شادی بر تو بفزاید و چون استغفار بنمائی گناهان ترا که موجب تنگی و در نك رسيدن رزق است بیامرزد و رزق ترا هر چه زودتر برساند .

در امالی شیخ طوسی از ابو حمزه ثمالی مروی است که از حضرت ابی جعفر باقر صلوات الله علیه شنیدم میفرمود :

«أربع من كن فيه كمل اسلامه وأعين على ايمانه و محقت ذنوبه ولقى ربه وهو عنه راض و لوكان فيما بين قرنه الى قدمه ذنوب حملها الله تعالى عنه عنه وهي : الوفاء بما يجعل الله على نفسه، و صدق اللسان مع الناس، والحياء مما يقبح عند الله وعند الناس و حسن الخلق مع الأهل والناس .

و أربع من كن فيه من المؤمنين أسكنه الله في أعلا عليين في غرف فوق غرف في محل الشرف كل الشرف : من آوى اليتيم وانظر له فكان له أبا، ومن رحم الضعيف وأعانه وكفاء ، ومن أنفق على والديه ورفق بهما ولم يخر فهما ، ولم يخرق لمملوكه و أعانه على ما يكلفه ولم يستسمه فيما لم يطق به».

وليا چهار چیز است که در هر کس موجود گردد اسلامش را کامل و ایمانش را معین و ذنوبش را پاک گرداند و چون پروردگار خود را ملاقات نماید خدای از وی راضی باشد و اگر از فرق سر تا قدمش را معاصی فرو گرفته باشد خداوند رؤف آن گناهان را از وی فرو ریزد و آن چهار خصلت : یکی وفا نمودن بر آنچه خدای بروی فرض کرده است دیگر با مردمان براستی رفتن است سوم شرم داشتن از ارتکاب آن افعال و اقوالی که در حضرت یزدان و بندگان یزدان قبیح و نکوهیده است و دیگر با کسان خود و مردمان با خلق حسن و خوی نیکو معاشرت کردن است .

و چهار صفت است که هر مؤمنی دارای آن باشد خداوندش در اعلا علیین در غرفهای برتر از غرف و اشرف اماکن مسکن دهد : نخست آنکس که یتیمی را منزل و ماوی دهد و با نظر عنایت و ابوت از وی نگاهداری کند ، دوم کسی که شخصی ضعیف و درمانده را رحم نماید و او را در امور او اعانت و کفایت کند، سوم آنکس که

ص: 70

از پدر و مادر خود نگاهداری فرماید و در حق ایشان انفاق کنند و بجا ایشان برفق و نرمی و ملایمت رود و احسان بورزد و با ایشان سختی و شدت نورزد و خاطر شانرا نیازارد ، و با مملوك خود بدرشتی و تندخوئی نباشد و او را بر آنچه بروی تکلیف نموده اعانت کند.

و نیز در کتاب خصال از جابر بن یزید مروی است که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود :

«إذا كان حين يبعث الله تعالى الخلق اني بالايام تعرفها الخلايق باسمها وحليتها يقدمها يوم الجمعة ؛ له نور ساطع تتبعه ساير الأيام كأنها عروس كريمة ذات وقار تهدى الى ذى حلم ويسار ، ثم يكون يوم الجمعة شاهداً و حافظاً لمن سارع إلى الجمعة ثم يدخل المؤمنون الجنة على قدر سعيهم الى الجمعة».

چون هنگام محشر و نشور خلایق در رسد ایام هفته را بامر خالق مهر و ماه و نماینده روز و شب حاضر کنند، و آفریدگان هر روزیرا باسم و رسم و حلیه اش بشناسند و روز جمعه بر تمام ایام تقدم یا بد ، و چنانش نوری و درخشی باشد که سایر ایام در دنبالش بپویند ، و روز جمعه در میان سایر ایام هفته مانند عروس هر هفت و ماه دو هفته فزایش و نمایش ، و با وقاری تمام برسایر ایام تابش افکند که گوئی بدارای حلم و بردباری و یسار و دولت یار رهسپار میگردد، آنگاه روز جمعه شاهد و حافظ آنکسان خواهد شد که در این جهان جمعات را از دست نگذاشته ، و نماز جمعه و جماعت را مرعی داشته، پس از آن جماعت مؤمنین که در دنیا در عبادت این روز میکوشیدند باندازه مساعی جمیله خود درون جنت میشوند .

راقم حروف گوید اینگونه اخبار و احادیثی که در تقدم و تفوق و شرافت وجلالت روز جمعه که عید این امت مرحومه است وارد است ، با عقیدت مردم که تغییر احکام شریعت خود را بحسب اقتضای وقت جایز میشمارند مگر اینکه میگویند شنبه و عید آنروز هرگز تغییر نیافته و نخواهد یافت ، با اینکه در کتب آسمانی خود مستند بسندی استوار نیستند ، مباینت دارد ، و آن قول را

ص: 71

مطرود میگرداند .

و نیز بدلایل خارجيه معلوم است که جز پیغمبری که بر تبت خانمیت باشد ، هیچ شریعتی تاقیامت پاینده نبوده است، و اینکه میفرماید حلال و حرام آن حضرت تا قیامت حلال و حرام ، و دین و شریعت او ناسخ ادیان و شرایع است ، و آنچه عقل بان حکم میکند ، شرع آن حضرت بآن حکم می نماید ، بجمله از ادله قاطعه خاتمیت است ، و تا کسی خاتم انبیا و رسل نباشد و پس از وی رشته رسالت و نبوت و وحی منقطع نگردیده باشد دعوی این امور را نتواند نمود ، زیراکه شاید پس از چندی دیگر پیغمبری دیگر و رسول و اولوالعزم دیگر بیاید، و دین و آئین و شریعت دیگر بیاورد که ناسخ آن شریعت سابقه باشد .

چنانکه از ابتدای خلقت تا زمان میمنت ارکان حضرت خاتم الانبياء (صلی الله علیه وآله وسلم) هیچ پیغمبری و فرستاده این دعوی را ننمود ، بلکه چون مبعوث شد شریعتی بیاورد و مدتی آن شریعت ثابت و مقرر بود تا پیغمبری دیگر بر سالت بیامد ، و شریعتی از نو بیاورد ، و نگفت که این شریعت من ناسخ شرایع و تاقیامت ثابت ومقرر است مگر حضرت خاتم الرسل (صلی الله علیه وآله وسلم) که دارای مقام خاتمیت بود ، چنین فرمود .

تا کنون که سالهای دراز از زمان مبارکش بپای رفته، و تا امروز که روز پنجشنبه پنجم شهر شعبان المعظم سال یکهزار و سیصد و بیست و سوم هجری است . برقرار و روز تا روز در تمام اهالی ممالک اسلامیه و غیر اسلامیه شایع تر و بیشتر میشود .

و عقلاى ممالك خارجه متفق شده اند که قانون اسلام ، بر تمام قوانين مردم کیهان ، اشرف واكمل و اتم وانفع ، و براى دين و دنيا و ملك و ملت مفیدتر است ، و اغلب احكام و قوانین این ملت سنیه را در دولتهای بزرگ جهان مجری میدارند ، وصلاح حال و قوام و نظام جهان و اهل جهان و سرای جاویدان را در آن میشمارند .

ص: 72

و اگر معدودی قلیل برای شهرت خود ، و معروف گردیدن خود ، و خوش آمد پاره ای مردم بدکیش نکوهیده اندیش، در نگارش روز نامه و امثال آن که همه از صحت و صدق دور ، و بچنك ديو حمق و سفاهت و غوایت مزدور است ، درباره مطالب که هرذی شعوری و خردمندی بر صحت آن حکم میکند ، عنوانی نمایند، و دین مزدك و امثال او را جلوه گر خواهند، باطن شریعت مطهره چنان نشان خود را نمایان کند که تمام السنه و اقلام و بیانات جهانیان، بلکه اقارب و امائل ایشان بر خفت عقل و سستی عقیده و ضعف دین، و اعلی درجۀ سفاهت و حمق و ضلالت ، وجهل و خرافت ، و عدم عمق ایشان گویا و جاری گردید ، و اغراض شخصيه ، وامراض قلبيه و خیلای نفسانی ایشان ظاهر ، و سهام ملامت ، و نصال مذمت را هدف گردید و الله متم نوره ولو كره الكافرون - نستعيذ بالله مما يفترون».

و دیگر در آن کتاب از عبدالرحمن بن اعین از حضرت ابی جعفر باقر سلام الله علیه مرویست.

«لقد غفر الله تعالى لرجل من أهل البادية بكلمتين دعا بهما» .

خداوند تعالی مردی از اهل بادیه را از برکت دو کلمه بیامرزید.

عرض کردند آن دو کلمه چه بود فرمود :

«اللهم إن تعذ بني فأنا أهل ذلك، وإن تغفر لي فأنت أهل ذلك ، فغفر له» بار خدایا اگر مرا عذاب فرمائی بواسطه کثرت، ماضی و نافرمانی که نموده ام سزاوار آنم و اگر مرا بیامرزی بواسطه عظمت و رحم تو که بر غضب تو سبقت گرفته شایسته آنی ، لاجرم خدای او را بیامرزید.

و دیگر در امالی طوسی از محمد بن مسلم ثقفی مسطور است که فرمود از ابو جعفر محمد بن على علیهما السلام شنیدم میفرمود :

«لادين لمن دان بطاعة من عصى الله ، ولا دين لمن دان بفرية باطل على الله ، ولا دين لمندان بجحود شيء من آيات الله عز وجل» .

نیست دین و آئینی برای آنکس که بطاعت کسی که خدای را عصیان

ص: 73

بورزد نرم گردن شود ، و نیست دین آنکس را که بر خدای بفریه باطل و دروغ عادت نماید ، و نیست دین و کیشی برای آنکس که بانکار چیزی از آیات خدای کیش وعادت و اعتقاد داشته باشد.

و هم در آن کتاب مسطور است که حضرت باقر صلوات الله علیه فرمود :

«برء الله ممن تبرء مننا، لعن الله من لعننا ، أهلك الله من عادانا ، اللهم إنك تعلم أنا سبب الهدى، وإنما يعادوننا ، فكن أنت المتفرد بعدا بهم».

بیزار است خدای از آنکس که از ما بیزاری ،جوید لعنت کند خدای کسی را که ما را بناشایست یاد نماید ، هلاك فرماید خدای آنکس را که با ما دشمنی ورزد بار خدایا تو خود میدانی ماسبب هدایت جهانیان هستیم، و با این حال با ما دشمنی کنند پس تو در عقوبت و عذاب ایشان متفرد باش.

و این کلام را از آن روی میفرماید که اشد عذابها عذابی است که خداوند

بذات کبریائی خودش متفرد در آن گردد .

در کتاب خصال از حضرت ابی جعفر باقر (علیه السلام) مرویست که با نجم فرمود:

« يا نجم كلكم في الجنة معنا إلا أنه ما أقبح بالرجل منكم أن يدخل الجنة قدهتك ستره ، و بدت عورته » .

ای نجم جمله شما با ما در بهشت میباشید جز آنکه سخت قبیح است که مردی از شما درون بهشت شود و پرده عفت اوباره و عورتش آشکار باشد .

نجم گفت فدایت کردم اینحال بر این منوال خواهد بود فرمود آرى إن لم يحفظ فرجه و بطنه اگر فرج و بطن خود را محفوظ نگرداند .

و دیگر در آن کتاب از ابو حمزه ثمالی مرویست که از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) شنیدم میفرمود :

« العبدبين ثلاثة : بلاء وقضاء و نعمة فعليه في البلاء من الله الصبر فريضة ، وعليه فى القضاء من الله التسليم فريضة ، وعليه في النعمة من الله عز وجل" الشكر فريضة»

هر بنده در میان سه چیز اندر است : یکی بلاء ، ودیگر قضاء، ودیگر نعمت،

ص: 74

پس بروی لازم است که در هنگام نزول بلاء صبر و شکیبائی را فریضه خویش داند و هنگام قضای از جانب خدای تسلیم ورضا را فریضه خود انگارد، و در زمان وصول اعمت حضرت احدیت شکر نعمت را فریضه همت داند.

و دیگر از ابو عبيدة الحذاء از حضرت باقر (علیه السلام) مرویست :

« إن الله عز وجل يقول بجلالی و جمالی و بهائی و علائى وارتفاعى، لا يؤثر عبد هواى على هواه إلا جعلت غناه فى نفسه ، وهمه فى آخرته ، و كففت عنه ضيعته ، وضمنت السموات والأرض رزقه، وكنت له من وراء تجارة كل تاجر».

خداوند عزوجل میفرماید سوگند بجلال و جمال و بهای من وعلومن وارتفاع من که هیچ بنده برنگزیده است هوای مرا بر هوای خودش مگر اینکه قرار میدهم برای او توانگری و غنائی در نفس او و همتی در کار آخرت او ، و باز میگردانم هلاك ودمار را از وی ، و آسمانها و زمین ضامن رزق او میشوند ، و من برای او مایه سود و سوداگری هر تاجری و تجارتی میشوم

و دیگر در آنکتاب از حمران بن اعین مرویست که گفت از حضرت ابی

جعفر (علیه السلام) شنیدم میفرمود :

« لكلِّ شيء ثمرة ، و ثمرة المعروف تعجيل السراج »

برای هر چیزی نمره و میوه ایست ، و ثمره معروف و کارنیکو عجلت ورزیدن در افروختن چراغ است.

و هم در آن کتاب از حنان بن سدیر از پدرش از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مرویست که فرمود :

«كل ذنب يكفره القتل في سبيل الله إلا الدين لا كفارة له إلا أدائه ، أو يقضى صاحبه ، أو يعفو الذي له الحق ».

هر گناهی را قتل در راه خدای کفاره شود مگر وام وقرض را که جز ادای آن، یا قضای مدیون دین و قرض خود را با گذشتن صاحب حق کفاره نتواند بود.

و هم در آن کتاب از آن حضرت مرویست :

ص: 75

«إن المؤمن إذا صافح المؤمن نفر قا عن غير ذنب »

شخص مؤمن چون با مؤمنی دیگر مصافحه نماید جدا میشوند گاهی که هيچيك را گناهی نمی باشد .

و دیگر فرمود « تزاوروا في بيوتكم فان ذلك حياة لأمرنا ، رحم الله عبداً

أحيا أمرنا » .

در خانهای خود بزیارت همدیگر مبادرت جوئید چه این کردار شما و این

اجتماع و اتحاد شما موجب زنده شدن امر ولایت و امامت ما است، خداوند رحمت کند بنده ایرا که زنده بگرداند امر ما را .

و دیگر در آن کتاب از فضل مروی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود :

«من الذنوب التي لا تغفر قول الرجل : ياليتني لا أواخذ إلا بهذا» .

از گناهان که آمرزیده نمی شود این است که مردی بگوید : کاش من جز باين گار مأخوذ ومؤاخذ نميشدم، زیراکه او چه داند چه کار او اسباب مؤاخذه و گرفتاری اوست ، و چه عمل او معفو ، و كدام يك غير معفو است .

و دیگر فرمود «الأمر بالمعروف ، والنهي عن المنكر خلقان من خلق الله عز وجل فمن نصرهما أعزه الله ، ومن خذلهما خذله الله عز وجل».

امر فرمودن بمعروف و نهی فرمودن از منکر دو مخلوق هستند از خلق خدای عزوجل، پس هر کس یاری این دو کار را نماید خداوند او را عزیز گرداند : و هرکس مخذول بگرداند آنرا خداوند عزوجل آن شخص را مخذول بگرداند .

و دیگر فرمود «البر والصدقة ينفيان الفقر، و يزيدان في العمر ، و يدفعان

سبعين ميتة سوء».

نیکوئی وصدقه فقر را بر میگیرند و در عمر می افزایند و هفتاد نوع مرك سوء را دفع می نمایند .

و هم در آن کتاب از سعد بن طریف از حضرت ابی جعفر محمد بن على باقر (علیه السلام) مروی است ثلاث درجات ، وثلاث كفارات ، وثلاث موبقات ، و ثلاث منجيات :

ص: 76

فأما الدرجات: فافشاء السلام ، وإطعام الطعام ، والصلاة بالليل والناس نيام، والكفارات: إسباغ الوضوء فى السبرات والمشى بالليل والنهار إلى الصلوات، والمحافظة على الجماعات ، وأما الثلاث الموبقات : فشح مطاع ، وهوى متبع ، و إعجاب المرء بنفسه ، وأما المنجيات : فخوف الله في السر والعلانية ، والقصد في الغني والفقر، و كلمة العدل فى الرضا والسخط والغضب ».

ادراك درجات سه چیز موجب ادراك درجات رفیعه ، وسه چیز وسه چیز اسباب کفاره افعال نمیمه وسه چیز اسباب هلاکت ، وسه چیز ما یه نجات از هرگونه بلیت است .

اما آن سه کار که اسباب رفع درجات است: یکی افشاء سلام است ، و دیگر اطعام طعام ، و دیگر نماز کردن در دلهای شب است گاهی که مردمان بخواب راحت اندرند .

وكفارات یکی اسباغ وضوء است یعنی تمام گردانیدن وضواست در صبحگاهان بسیار سرد ، و راه سپردن در شب و روز برای ادای نمازها و حفظ اوقات نماز بجماعت.

و اما آن سه چیز که موجب هلاك و دمار است نخست حرص و بخلی است که بر نفس چیره شود و آدمی مطیع آن گردد (1) دیگر اعجاب و شگفتی مرد است بنفس خودش یعنی خود را عظیم داند و بر دیگران برتر شمارد و چنان داند كه يك نوع فضل و جلالتی در اوست که در دیگران نیست و باین علت برخویشتن ببالد و دیگران را بنظر حقارت بنگرد.

و اما آن سه چیز که انسان را از مخاطر دنیا و آخرت نجات میدهد : یکی بیم داشتن از خداوند است در پوشیده و آشکار چه هر کس را این حالت پدید شد باوامر الهی کار کند و از نواهی کناری گیرد و البته این دو کار اسباب رستگاری هر دو سرای است ، و دیگر میانه روی و اقتصاد در حال توانگری است يعني نه ممسك باشد و نه متلف و همچنین در حال فقر و درویشی جانب اقتصاد را از دست نگذارد و بقناعت کار کند

ص: 77


1- دويم متابعت خواهش نفس نمودن و از پی او راه سپردن است .

زیرا که : ( قناعت توانگر کند مرد را ) و دیگر این است که در حال خوشنودی با سخط وخشمناکی جز بعدل سخن نکند، یعنی بهوای نفس سخن نکند بلکه حقیقت گوی و عدل پرور باشد.

و دیگر در آن کتاب مروی است که فرمود :

«أيام الله عز وجل ثلاثة : يوم يقوم القائم ، ويوم الكرة ، ويوم القيامة »:

روزهای خداوند عزوجل سه روز است : یکی آنروز که قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قیام گیرد ، دیگر روزیکه رسول خدا و ائمه هدی صلوات الله عليهم و دیگران رجعت نمایند ، دیگر روز قیامت است .

و دیگر در آن کتاب از حضرت باقر و صادق سلام الله عليهما مروی است :

«ثلاثة لا ينجبون : أعور يمين ، وأزرق كالفص" ، و مولد السند».

سه کس نجیب نیفتد : یکی آنکس که چشم راست او اعور باشد ، دیگر کسیکه چشمش مانند نگین انگشتری کبود باشد ، دیگر کسیکه در سند متولد گردیده باشد.

و دیگر از سعد اسکاف از آن حضرت مروی است .

«ثلاث قاصمات الظهر : رجل استكثر عمله ، و نسى ذنوبه ، و أعجب برأيه».

سه چیز هستند که پشت آدمیرا در هم شکند: مردیکه عمل خود را بسیار شمارد ، و گناهان خود را فراموش کند، و برأی و اندیشه خود معجب و بشگفتی باشد.

و نیز از آن حضرت مروي است که فرمود :

«لله عز وجل جنة لا يدخلها إلا ثلاثة : رجل حكم في نفسه بالحق ، ورجل زار أخاء المؤمن فى الله ، ورجل آثر أخاء في الله عز وجل ».

خداوند تعالی را بهشتی است که جز سه تن در آن اندر نشوند یکی آنکه در حق خويش بحق وانصاف حکم نماید، و دیگر مردیکه برادر دینی خود را در راه خدای زیارت نماید و دیگر مردیکه برادر ایمانی خود را برای خوشنودی خداوند عزوجل برخود برگزیند.

و نیز در آن کتاب از آن حضرت مروی است :

ص: 78

«المعطون ثلاثة : الله المعطى، والمعطى من ماله و الساعي في ذلك معط »

بخشندگان سه کس باشند: نخست خداوند بخشنده بنده نواز بی انباز بی نیاز با منت بی منت است که :

تمام زمین سفره عام اوست *** بر این خوان یغماچه دشمن چه دوست

از در بخشندگی و بنده نوازی *** مرغ هوا را نصیب ماهی دریا

از کمال علم وجود و مخلوق پروری و عنایت گستری بداند و برآرد ( حاجت موری بزیر صخرة صما )

تمام ماسوی از بساط جود وسماط كرمش هویدا ، و بانواع نعم واقسام آلاء وكرم برخوردار و کامکار ، و همه باعين غفلت وجهالت برحسب فطرت و سجیت پدید آرنده خود را خریدار : اصل جود و عین عطاء اور است که با اینکه از همه بی نیاز است همه را برك و ساز از اوست، و با اینکه بهیچ آفریده محتاج نیست حاجت تمام حاجتمندان هر دوسرای را کفیل و کافی و وافی خود اوست جل جلاله و عم نواله ، نه خزائن اورا کاستن ، و نه هیچ حاجتمندی وسائلی را از درگاه قاضی الحاجاتش منع مسئلت و خواستن است، از تحت الثری یا از فراز عرش اعلی و هرچه را ندانیم ونشناسيم و نیاموخته و نشناخته باشیم ، و هرگز نتوانیم بدانیم و بشناسیم، محض كمال جود از کتم عدم بعرصه وجود بیاورد ، و از خوان نعم متكاثره و سماط آلاء متوافره، مرزوق و متنعم فرمود ، نه بر کفران کفره از رزق روزی بران بکاست ، و نه جبران جبابره را بقطع روزی ایشان مقرر داشت چاره دردها را خود فرمود ، و قروض را خود ادا نمود ، مظلوم را برحمت و عنایت خود پاداش خیر نهاد، و عبادو بلاد را برحمت واسعه خود کامکاری و دولت و نعمت بداد ، و آنوقت مخلوق ضعیف را که آلتی بیکاره و هیکلی بیچاره اند، دارای شئونات وحسنات ، و درجات عالیه و مراتب سامیه گردانید، با اینکه توفیق را خود عطا کرد، و اسباب عمل معروف و افعال حسنه را خود عنایت نمود .

پس معلوم میشود که معنی معطی وجود و کریم حقیقی چیست و منحصر بهمان

ص: 79

درگاه است که هیچ خواهنده از آن در نرود بی مقصود.

معطی دوم کسی است که از اموال خود می بخشد ، و معطی سیم آن کس باشد که در این کار ساعی باشد ، یعنی کسیکه خود دارای بضاعت نباشد و قدرت جود کردن و بخشیدن را نداشته باشد ، لكن نماید تا از دیگران فایدتی بدیگری عاید دارد او نیز معطی است

و از این عبارت معلوم میشود که آنکس که در اصلاح حال مخلوق رنج میبرد دارای چه رتبت و مقام میگردد ، و در شمار کدام سلسله اندر میآید

و نیز در کتاب خصال از ابو حمزه از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که فرمود:

«إن الله تبارك وتعالى يقول : ابن آدم تطولت عليك بثلاث : سترت عليك ما لو يعلم به أهلك ما واروك ، وأوسعت عليك فاستقرضت منك فلم تقدم خيراً ، و جعلت لك نظرة عند موتك في ثلثك فلم تقدم خيراً».

خداوند تبارك و تعالی میفرماید ای بسر آدم در سه چیز بر تو تفضل کردم ومنتى عظیم بر نهادم چیزی را بر تو مستور فرمودم که اگر کسان خودت بآن عالم بودند ترا در خاک پوشیده و پنهان نمیکردند ، و دیگر اینکه ترا بوسعت دولت برخوردار ساختم آنگاه از تو در طلب قرض برآمدم و تو خیری پیش نفرستادی، یعنی با اینکه قرض دادن نیز برای تو سود داشت و خیر دنیا و آخرت ترا متضمن بود و به اضعاف مضاعف عوض می یافتی از روی جهل وضلالت اجابت نکردی و ذخیره از بهر خویشتن بر ننهادی ، و نیز قرار دادم که تو در حال مردن مختار بر ثلث مال خود باشی و در مبرات وخيرات بکار بندی همچنان این وصیت نگذاشتی و تخم سعادت برنداشتی

و دیگر در آن کتاب از آن حضرت مروی است .

«أربع من كن فيه بنى الله له بيتاً في الجنة: من أوى اليتيم ، ورحم الضعيف وأشفق على والديه ، ورفق بمملوكه » .

چهار چیز است که در هر کس جمع شود خداوند تعالی برای او خانه ای در بهشت بنیان فرماید: کسیکه یتیمی را پناه دهد و مأوى بخشد ، و برضعیف رحم

ص: 80

آورد ، و در حق پدر و مادر خود از راه اشفاق باشد و به بنده زرخرید خود ملایمت و نرمی کند .

و دیگر فرمود «أربعة أسرع شيء عقوبة : رجل أحسنت إليه ويكافيك بالاحسان اليه إسائة ، ورجل لا تبغى عليه و هو يبغى عليك ، ورجل عاهدته على أمر فمن أمرك الوفاء له و من أمره الغدر بك ، ورجل يصل قرابته و يقطعونه».

چهار کار است که موجب سرعت عقوبت است : یکی آن مردیکه بدو احسان ورزیده باشی و در ازای احسان تو با او بیدی و اسائت با تو مکافات نماید، و مردی که تو بروی بنی وستم نرانده باشی و او بر توستم راندو سرکشی جوید ، و مردیکه در میان تو و او در امری عهد و پیمانی استوار گردیده باشد و کار تو وفای با او و کار او غدر ومكيدت با تو باشد ، و مردیکه صله رحم را از دست نگذارد و ارحامش قطع نمایند .

و هم در آن کتاب از سدیر صیرفی مرویست که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود :

«لا تقارن ولا تؤاخ أربعة: الأحمق، والبخيل، والجبان، والكذاب، أما الأحمق فانه يريد أن ينفعك فيضرك ، وأما البخيل فانه يأخذ منك ولا يعطيك ، و أما الجبان فانه يهرب عنك و عن والديه، وأما الكذاب فانه يصدق ولا يصدق ».

با چهار تن مقارنت واخوت مجوى : یکی شخص احمق در همان حال که اندیشه سود ترا دارد زیانت میرساند ، واما شخص بخیل همانا از تو مأخوذ میدارد و همه چیز را از تو میطلبد اما فلسی بتو نمیدهد ، واما شخص جبان ترسنده او نیز بدون از پدر و مادر خود گریزان میگردد ، واما کسیکه بسیار علتى صحيح دروغ میگوید او نیز اتفاق می افتد که سخنی بصدق گوید اما مردمان چون او را بیازموده اند و دروغگویش دیده اند تصدیقش را نمی کنند.

و دیگر فرمود «الدنيا دول فما كان لك فيها أناك على ضعفك، و ما كان منها عليك أناك ولم تمتنع منه بقوة ثم اتبع هذا الكلام بأن قال: من يئس مما فات أراح بدنه ، و من قنع بما أوتى قرت عينه »

روزگار و نعمتهای جهان ناپایدار بنوبت هر کس بگردش اندر است ، پس

ص: 81

هر چه نوبت و بهره تو باشد اگر چند مردی ضعیف و سست باشی بتوخواهد رسید، و آنچه از وی بر تو وارد باشد و ترا مطبوع نباشد همچنان بتو میرسد و تو بهیچ نیرونی وقوتمندی نتوانی از آن امتناع ورزید - پس از آن آنحضرت این کلام را باین سخن متابعت داد و فرمود :

هر کس از آنچه فوت شده مأیوس باشد بدن خود را آسایش داده ، و هرکس بآنچه او را رسیده قانع باشد چشمش روشن و خوشحال میگردد .

و نیز در آن کتاب مسطور است که فرمود :

«أولوا العزم من الرسل خمسة : نوح ، وابراهيم ، و موسی ، و عیسی ، و محمد صلوات الله عليه وعليهم اجمعين».

پنج تن از رسولان مقام والى العزم دارند نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلوات الله عليه وعليهم اجمعين و ازین پیش بمعنى اولى العزم اشارت رفته است .

و دیگر از ابو بصیر مروی است که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود :

خواهران از اهل بهشت را خدای رحمت فرماید، پس نام ایشان را بفرمود يكى اسماء بنت عميس الخثعميه است که در حباله نکاح جعفر بن ابيطالب بود ، و دیگر سلمى بنت عميس الخثعميه است که در تحت نکاح حمزه بود ، و پنج زن دیگر از بنی هلال بودند : یکی میمونه بنت حارث که بزوجیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) افتخار داشت ، و دیگر ام الفضل بود که در سرای عباس میگذرانید و نامش هند است و دیگر غميصاء مادر خالد بن ولید است ، و دیگر غز بود که در قبیله ثقیف در سرای حجاج ابن غلاظ روزگار میبرد ، و دیگر حمیده است که او را عقبی نبود .

و دیگر از جابر جعفی مسطور است که حضرت ابی جعفر باقر (علیه السلام) فرمود: «أحسنوا الظن بالله واعلموا أن للجنة ثمانية أبواب عرض كل باب منها مسيرة أربعين سنة ».

در حضرت یزدان خوش گمان باشید و بدانید که بهشت را هشت در است، وعرض

ص: 82

هر دری از آنجمله باندازه چهل سال راه است .

و دیگر از ابو بصیر مروی است که گفت در خدمت حضرت ابی جعفر (علیه السلام) بودم مردی در حضرتش عرض کرد:

«أصلحك الله إن بالكوفة قوماً يقولون مقالة ينسبونها إليك»،

جماعتی در کوفه هستند که سخنی میگویند و بتو نسبت میدهند، فرمود: آن چیست ؟ عرض کرد: میگویند ایمان غیر از اسلام است فرمود: آری ، آنمرد عرض کرد ایمان را برای من توصیف فرمای، فرمود:

«من شهد أن لا إله إلا الله وأن عمداً رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ، وأفر" بما جاء من عند الله، وأقام الصلاة ، وآتى الزكاة ، وصام شهر رمضان ، و حج البيت ، ولم يلقى الله بذئب أوعد عليه النار ، فهو مؤمن».

کسیکه شهادت بوحدت خدا و رسالت محمد مصطفى (صلی الله علیه وآله وسلم) دهد ، و بآنچه از جانب خدای رسیده اقرار کند و نماز را برای دارد و زکاه را بپردازد و در شهر رمضان بروزه رود، و خانه خدای را حج گذارد، و خدایرا با گناهی که آتش جهنم را بر آن وعید داده ملاقات نکند ، مؤمن است .

ابو بصیر عرض کرد: فدای تو کردم كدام يك از ماها باشیم که خدایرا بگناهی که آتش دوزخ را در ازای آن وعید داده ملاقات نکند ؟

فرمود « ليس هو حيث تذهب إنما هو لم يلق الله بذنب أوعد عليه النار لم يتب منه»

چنین نیست که تو بر آن رفته ای بلکه مقصود این است که شخص مؤمن نباید خدایرا بچنین گناهی که میعادش نار است و از آن توبت نکرده باشد ملاقات نماید.

چنانکه در حدیثی دیگر در آن کتاب از فضیل بن یسار از آن حضرت مروی است که ده چیز است که هر کس خدا را با آنجمله ملاقات نماید درون بهشت میشود آنچه مذکور شد ، بعلاوه دوستی با اولیاء و ائمه و برائت از دشمنان خدا و اجتناب از هر مسكري مذکور است.

و نیز از ابو بصیر از آن حضرت مروی است :

ص: 83

«إذا أنت على العبد أربعون سنة قيل له خذ حذرك فانك غير معذور ، و ليس ابن اربعين سنة أحق بالعذر من ابن عشرين سنة ، فان الذي يطلبهما واحد وليس عنهما براقد ، فاعمل لما أمامك من الهول ، ودع عنك فضول القول».

چون بنده را چهل سال روزگار بر سر برجمد با او گویند از این پس احتیاط خویش را از دست ،مگذار و شرایط پرهیز از معاصی و طاعت اوامر و نواهی را محفوظ بدار ، و از آنچه موجب عقاب و عذاب است پرهیز دار ، چه از این پس ترا معذور نمیدارند یعنی کمال عقل وقوت مغز تو در این سن است دیگر برای تو در ارتکاب مناهی عذری نخواهد بود ، و نه آنست که شخص چهل ساله از بیست ساله سزاوارتر بعذر ، یعنی بمعذور داشتن خود را باشد چه آنکس که ایشان را میطلبد یکی است، یعنی هر دو را خداوند طلب میفرماید، و در مورد خطاب و حساب در میآورد ، بحالت خواب و غفلت نباشد، پس برای آن تهیه و چاره آن هول و هیبتی که به پیش روی اندر داری کاری و تدبیری و چاره ای بکن، وفضول قول وسخن بیهوده را از خود فرو بگذار.

و دیگر در امالی صدوق عليه الرحمه مروی است که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود

«من قسم له الخرق حجب عنه الايمان »

هر کس کردارش از روی رفق و ملایمت نباشد گوهر ایمان از وی در حجاب شود .

محمد بن مسلم میگوید از حضرت ابی جعفر باقر (علیه السلام) شنیدم میفرمود «ما أحسن الحسنات بعد السيئات ، وما أقبح السيئات بعد الحسنات »

تا چند نیکو و پسندیده است بجای آوردن اعمال حسنه را بعد از افعال سیئه، و تا چند نکوهیده است مرتکب شدن افعال نکوهیده را بعد از اعمال پسندیده.

و دیگر فرمود «ما يأخذ المظلوم من دين الظالم أكثر مما يأخذ الظالم من دنيا المظلوم»

آنچه ستم دیده از دین ستم کننده میبرد و مأخوذ میدارد بیشتر است از آنچه ستم گر از دنیا و اموال دنيويه مظلوم اخذ میکند.

ص: 84

و نیز در آن کتاب از عبدالله بن سلیمان از حضرت ابی جعفر باقر (علیه السلام) مروی است که با مردی فرمود :

«يا فلان لا تجالس الأغنياء فان العبد يجالسهم وهو يرى أن الله عليه نعمة فما يقوم حتى يرى أن ليس الله عليه نعمة».

ای فلان با توانگران و دولتمندان مجالست مکن ، چه بنده با ایشان مجالست میکند و چنان میداند که خدایرا بر او نعمتی است، و از جای بر نخیزد تا آنکه بداند خدایرا بروی نعمتی نیست .

یعنی چون بر نعمت کثیر ایشان نگران میشود و نعمت خود را بس قلیل مینگرد خود را مظلوم و محروم میشمارد و از شکر نعمت خود غافل میشود با اینکه بر حسب باطن شکر وی بیشتر است که بارش سبکتر میباشد .

و نیز در آن کتاب از عبدالله بن ولید و صافی مرویست که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود:

«صنائع المعروف تقي مصارع السوء، وكل معروف صدقة ، وأهل المعروف في الدنيا أهل المعروف في الآخرة، وأهل المنكر في الدنيا أهل المنكر في الآخرة، وأول أهل الجنة دخولاً إلى الجنية أهل المعروف، وإن أول أهل النار دخولاً إلى النار أهل المنكر».

كردار نيك واحسان با اهل آن آدمی را از موارد هلاك ودمار نگاهدار است، و هر معروفی صدقه است ، و مردم نیکوسپار در دنیا اهل معروف هستند و در آخرت نیز اهل معروف هستند، و آنانکه کردار و عمل بمنکر آورند در دنیا و آخرت بهمان صفت متصف باشند ، و اول مردمی که در سرای آخرت بجنت اندر شوند اهل معروف هستند ، و اول طبقه ای که بجهنم اندر آیند اهل منکر هستند .

و دیگر در امالی صدوق از ابو حمزه مروی است که از حضرت امام محمد باقر سلام الله وصلواته عليه شنيدم فرمود :

«أما أنه ليس من سنة أقل مطراً من سنة ، ولكن الله يضعه حيث يشاء ، إن الله جل جلاله إذا عمل قوم بالمعاصى صرف عنهم ما كان قدر لهم من المطر في تلك السنة إلى غيرهم وإلى الفيافي و البحار والجبال ، وإن الله ليعذب الجمل في جحرها يحبس المطر عن

ص: 85

الأرض التى هى بمحلتها والخطايا (محلة - ظ) من بحضرتها، وقد جعل الله لها السبيل الى مسلك سوی محلة أهل المعاصى » .

هیچ سالی نیست که وصول باران آسمانی در آنسال کمتر از سال دیگر باشد و همه سال باران رحمت خداوند متعال نازل میشود لكن خدا يتعالي بتقاضای حکمت بالغه بهر کجا که خود خواهد و برزمینی که شایسته است فرومی بارد ، همانا خداوند جل جلاله چون قومی بمعاصی پردازند آن بارانی که در آنسال از بهر ایشان مقرر ومقدر فرموده بود، از ایشان منصرف میگرداند و بدیگر بلاد و بیابانها و دریاها و جبال باز میگرداند، و خداوند تعالى جعل را در لانهاش عذاب میفرماید تا چرا در محله که اهل معصیت بمعاصی خدای کار میکنند منزل کرده است و حال اینکه خداوند مسلکی دیگر برای آن سواى مسلك اهل معاصی مقرر داشته لاجرم چون باران از ایشان بازداشته شد جعل نیز بآن بلا معذب و مبتلا میشود .

پس از آن حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود :

«فاعتبروا یا اولی الابصار»

قال : وجدنا في كتاب على (علیه السلام) قال قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

إذا ظهر الزنا كثر موت الفجاة ، وإذا طفف المكيال أخذهم الله بالسنين والنقص وإذا منعوا الزكاة منعت الأرض بركانها من الزرع والثمار والمعادن كلها ، و إذا جاروا في الأحكام تعاونوا على الظلم والعدوان ، و إذا نقضوا العهود سلط الله عليهم عدوهم ، وإذا قطعوا الأرحام جعلت الأموال في أيدى الأشرار، وإذا لم يأمروا بمعروف ولم ينهوا عن منكر ولم يتبعوا الأخيار من أهل بيتي، سلط الله عليهم شرارهم ، فيدعو عند ذلك خيار هم فلا يستجاب لهم » .

ای صاحبان دیده بینش و نظر دور بین عقل و فکر برگشائید و بر این جمله بعبرت اندر شوید ، پس از آن فرمود در کتاب علی (علیه السلام) دریافتیم که فرمود : رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) میفرماید :

چون زنا در زمین آشکار شود مرگ ناگهان در کسان فراوان ،گردد و چون در کیل و پیمانه خیانت رود و بدون حق فزودن و کاستیدن گیرد خداوند تعالی آن جماعت را

ص: 86

بسالهای قحط و غلا و نقص و بلا در سپارد، و چون مانع زكاة شوند در کشت و زرع زمین برکت نماند و از برکت زمین محروم شوند، و در اثمار و معادن بتمامت برکت ننگرند و چون در احکام بجور و ستم روند برظلم و عدوان معاونت کرده باشند و چون نقض پیمان کنند خداوند تعالی دشمنان ایشان را برایشان مسلط فرماید ، و چون قطع رحم نمایند آن اموال ایشان بدست اشرار ناس افتد، و چون از امر بمعروف و نهی از منکر روی بپردازند و متابعت اهل بیت اخیار را نکردند خداوند تعالی اشرار ایشان را برایشان نیرومند ،گرداند و در اینحال خوبان ایشان هر چند بدعا و استغاثت پردازند از شامت آن جماعت دعای آنها مستجاب نشود.

و هم در آن کتاب از زرارة بن اعین مروی است که از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) سئوال کردم حق خدای بر بندگان چیست فرمود:

« أن يقولوا ما يعلمون ويقفوا عندما لا يعلمون »،

این است که بآنچه علم صریح بر آن دارند سخن کنند، و در آنچه نمیدانند توقف جویند.

و از جهات این کلام مبارک این است که چون در آنجادانا نیستند سخن نمایند مردمان را بخوایت و ضلالت افکنند، و مفاسد عظیمه در دین ودنيا حاصل شود ، لكن اگر گویند ما نمیدانیم البته یکسانی که عالم بحق و از اوصیاء و اولیاء و صاحبان علوم ربانی هستند رجوع مینمایند ، و بآستان ایشان عارف میشوند و در آنچه صلاح دنیا و آخرت ایشان است واقف میگردند.

و هم در آن کتاب از جابر بن یزید جعفی از حضرت ابی جعفر محمد بن على باقر (علیه السلام) مروی است :

« من قدم أولاداً يحتسبهم عند الله ، حجبوه من النار باذن الله عز وجل» .

هر کس فرزندانی از پیش بفرستد و در حضرت خداوند وهاب احتساب نماید یعنی چون فرزندانش بمیرند بر مرك ایشان صبوری کند و در پیشگاه خداوند ذخیره اخروی خود شمارد، در قیامت همان اولادش باذن خدای عزوجل او را از آتش دوزخ

ص: 87

محجوب میدارند .

و دیگر در مجموعه ورام از حضرت ابی جعفر باقر (علیه السلام) مرویست که فرمود :

« الصبر صبران صبر على البلاء حسن جميل، وأفضل الصبرين الورع عن المحارم »

شکیبائی و صبوری بردوگونه است : یکی صبر کردن بر بلاء است که نیکو وجمیل است ، وافضل از هر دو صبر ورع داشتن وكف نفس است از ارتکاب محرمات و معاصی الهی .

راقم حروف گوید چنین مینماید از این حدیث شریف چیزی از قلم کاتب

ساقط شده است. (1)

و دیگر در مجموعه ورام مذکور است که ابو محمود احمد بن حماد مکتوبی مشروح ومفصل ومطول بحضرت ابی جعفر (علیه السلام) معروض داشت، و در پاره اجوبه آن حضرت این کلمات مندرج بود .

« أما الدنيا فنحن فيها مفترقون في البلاد، ولكن من هوى هوى صاحبه ، ودان بدينه ، فهو معه وإن كان نائياً عنه ، وأما الآخرة لهى دار القرار » میفرماید : اما حال ووضع دنیا این است که مادامی که در آن اندریم در بلاد و امصار مختلفه بعیده پراکنده و از همدیگر جدائیم ، لكن با این بعد مسافت ورنج مفارقت هر کس بمیل و هوای صاحب خویش رود و بعادت و روش و آئین او متابعت گیرد همانا چنین کس چنان است که همواره نزد صاحب خود حاضر است اگرچه از وی بر حسب ظاهر دور باشد ، اما حال ووضع آخرت این است که سرای قرار است یعنی

ص: 88


1- همین حدیث که از حضرت باقر علیه السلام رسیده در مجموعه ورام ( ج 1 ص 16) چاپ آخوندی که مصحح میباشد بهمین نحو وارد است که در متن مرقوم شده ، لکن در همان کتاب همان صفحه حدیث دیگری است از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که به این نحو وارد شده الصبر صبران صبر عند المصيبة حسن جميل ، واحسن من ذلك الصبر عند ماحرم الله عليك والذكر ذكران : ذكر الله عزوجل عند المصيبة وافضل من ذلك ذكر الله عزوجل عند ما حرم الله عليك فيكون حاجزاً . م .

فنا وزوال و تفرقه و مباعدت از همدیگر در کارش نیست .

و هم در آن کتاب از ابن فضال سند بحضرت ابی جعفر (علیه السلام) میرسد « قال لا والله ما أراد الله من الناس الأخصلتين : أن يقروا له بالنعم فيزيدهم ، و بالذنوب فيغفرها لهم »

فرمود لا والله خدای تعالی از مردمان و خلقت ایشان جز دو خصلت اراده نفرموده است : نخست اینکه بر نعمتهای او اقرار نمایند تا نعمتهای ایشان را افزایش دهد ، دیگر اینکه اعتراف و اقرار بمعاصی و گناهان خود نمایند تا گناهان ایشان را قرین آمرزش دارد .

و در این کلام مبارك نكته لطیف است ، چه جز بمعرفت کردار و مراتب قدرت و قهاریت و رزاقیت او و منحصر شمردن صفت رزاقیت را بخالق کریم و فاطر رحیم اقرار به نعمتهای او حاصل نمیشود که اوست منعم حقیقی ، و چون این مقام معرفت حاصل شد، البته آن شخص عارف مرتکب معاصی از قبيل شرك وكفر و امثال آنکه آمرزش پذیر نیست نخواهد شد، و اگر بمعاصی دیگر ارتکاب جویند خداوند تعالى بفضل وکرم خود بیامرزد.

چنانکه این کلام شریف که در همان کتاب از آن حضرت مرویست شاهد ابن است : « والله ما ينجو من الذنب إلا من أقر به » سوگند با خدای نجات نمی یابد از عقوبت گناه مگر کسیکه اقرار به آن نماید چه اقرار کردن بگناه از روی ندامت وخشيت و معرفت است، و چون کسی به تقصیر خویش معترف شد خداوند او را از ارتکاب معاصی دیگر محفوظ میدارد و قرین غفران میگرداند.

و دیگر در مجموعه ورام از آن حضرت مرویست « من عرف من عبد من عبد الله كذباً إذا حدث، أوخيانة إذا اثنين ، ثم انتمنه على أمانة الله كان حقاً على الله عزوجل أن يبتليه فيها ، ثم لا يخلف عليه ولا يأجره »

هر کس بنده از بندگان خدای را بصفت کذب در حدیث و خیانت در امانت

ص: 89

بشناسد، و باین حال بروی معرفت يابد و معذلك او را برامانت خدای امین گرداند ، بر خداوند عزوجل واجب میشود که او را در آن امانت و آن کار مبتلا سازد اما او را بر آن عوض ندهد و مأجور نگرداند.

و دیگر در آن کتاب مرویست که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: چون روز قیامت اندر آید گروهی در پیشگاه خداوند عزوجل حاضر شوند و از بهر خویشتن حسناتی نیابند، و عرض کنند ای خداوند ما ای سید ماحسنات ماچه شد ؟ خداوند عزوجل میفرماید « أكلتها الغيبة ».

آن غیبت ها که در دنیا در بارۀ مردم میرا ندید حسنات شما را فروخورد «فان الغيبة لتأكل الحسنات كما تأكل النار حطب الحلفاء» همانا غیبت میخورد حسنات را چنانکه آتش تافته میخورد هیزم حلفا را ، و حلفاء باحاء مهمله گیاهی است معروف .

و دیگر در آن کتاب از حضرت ابی عبدالله از حضرت باقر عليهما السلام مروی است :

«لا خير في الكسل ، وإذا كسل الرجل أن يتم ركوعه وطهوره فليس فيه خير لأمر آخرته ، وإذاكسل عما يصلحه بمعيشة دنياء فليس فيه خير لأمر دنياء »

هیچ خیر و خوبی در کسل بودن در امور نیست، چون مردی در کار رکوع و طهور خود کسل و سست باشد در امر اخروی او خیری نیست ، و چون در اصلاح امور دنیای خود کسالت داشته باشد خیری در کار دنیای او نخواهد بود .

و دیگر در آن کتاب از حضرت باقر (علیه السلام) مرويست « لا يكون العبد عابدالله حق عبادته حتى ينقطع عن الخلق كلّهم إليه ، فحينئذ يقول هذا خالص لى فيقبله بكرمه » .

هیچ بنده حقیقت عبادت خدای را بجای نیاورد تا گاهی که از تمام مخلوق منقطع و به حضرت احدیتش متصل بشود چون چنین گردد خدای میفرماید این عبادت در حضرت من خالص است و بكرم خود از وی قبول فرماید .

ص: 90

و مراد از این مطلب این است که باید خلوت دل را مخصوص به پرتو انوار محبوب حقیقی ساخت تا آن عبادت که نمایند از روی معرفت باشد و در پیشگاه ، حضرت احدیت پذیرفته شود و آن عبادت خالص خواهد بود ، نه اینکه از معاملات ومناكحات و مراودات و معاشرات لازمه اجتناب ورزید، چه دنیا دار اسباب است و پیغمبران و اولیاء واولوا الالباب جز بر این نهج نرفته اند.

و دیگر میفرماید : «الحكمة ضالة المؤمن فحيث ما وجد أحدكم ضالته

فليأخذها ».

حکمت گم شده مؤمن است پس در هر كجا هر يك از شما این گم شده گرامی را در یابد باید اخذ نماید ، یعنی باید نگران عین حکمت و این گوهر فرخنده آیت گردیده و غنیمت شمرد و از دست نگذاشت، نه اینکه بدارنده و خازن آن بنگرند و اگر ظرف را مطبوع نیابند از آن مظروف مغتنم بی بهره گردند ، چنانکه اگر کسی گوهر تابناک را در میان مزبلة خاشاك بنگرد باید برگیرد ، و او را از فضول پاک فرمايد و در بهترین اوعیه و ظروف مخزون گرداند .

و دیگر از محمد بن مسلم مروی است که از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) شنیدم میفرمود: بنده را بمحشر در آورند و اوخونی در دنیا نریخته باشد ، پس برای او چیزی شبیه به شاخ حجامت گری یا برتر از آن بلند سازند ، و با او گویند این سهم تو است از خون فلان ، عرض میکند ای پروردگار من تونيك میدانی که روح مرا قبض فرمودی و هیچ خونی نریخته بودم .

میفرماید بلکه شنیدی از فلان چنان و چنین روایتی را و از وی باز گفتی،

و آن روایت چندان نقل مجالس شد و چندان باز گفته شد تا بفلان مرد جبار پیوست ، و آن جبار آن مرد را بر آن گفتار بکشت ، و اينك سهم تو از خون آن مقتول این است یعنی گناه این مقدار خون وی برگردن وی میباشد.

و دیگر در آن کتاب از حضرت عبدالعظیم بخدمت امامت رتبت امام محمد باقر (علیه السلام) سند میرسد که با محمد بن مسلم فرمود :

ص: 91

« لا يغرنك الناس من نفسك فان الأمر يصل إليك دونهم ، ولا يقطع النهار عنك كذا وكذا ، فان معك من يحصى عليك ، ولا تستصغرن حسنة تعملها فانك تراها حيث تسرك ، ولا تستصغرن" سيئة فانك تراها حيث تسوؤك ، فاحسن فانى لم أرشيئ قط طلباً ولا أسرع دركاً من حسنة لذنب قديم ، وليس بتقوى الله طول عبادته ، ولكنها التقوى مجانبة الشبه »

« سخن بیهوده مردمان در حق خودت مغرور نگرداند یعنی بتمجید و تحسین مردمان بیهوده گوی فریب خور، چه سخن آنها غرض آميز و بعلم ناقص بعضی چیزها با تو گویند تا فریفته شوی و از راه راست بگردی ، و دانسته باش که چون بکلمات فریب انگیز مردمان خویشتن را فراموش کنی و از یاد خدای بگردی بکیفر خود مبتلا میشوی و بایشان کاری نیست، و بیدار باش که عمر خود را بیهوده بیای نبری چه با تو کسی است که مدت و گذشت عمر و اعمال تو را در شمار میآورد، و تو هرگز كردارى فيك و حسنه را که از تو پدیدار می آید کوچك مشمار ، زيراكه تو همان عمل حقیر را در منزلی خطیر در یابی .

یعنی خداوند خبیر آگاه است تا کدام حسنه توصغیر با خطیر است اما تو خود نمیدانی و همان کردار را که بس كوچك و بیرون از اجر میشماری نگران میشوی که در حضرت یزدان رتبتی عالی دارد که تو از دیدار آن مسرور میشوی .

و هيچ سيئه را نيز كوچك مخوان ، چه بسیار افتد گناهی بس حقیر در حضرت خالق قدیر بسیار خطیر است ، و چون مقامش را بنگری بسیار نکوهیده حال گردی و تا بتوانی احسان کن و اعمال حسنه را تقدیم نمای، چه من هیچ چیزی را برای چاره ذنب قدیم از حسنه سخت تر و سریعتر نیافته ام .

در ارشاد القلوب دیلمی از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است .

« من مشى فى حاجة أخيه المؤمن أظلّه الله عز وجل بخمسة وسبعين ألف ملك، ولم يرفع قدماً إلا كتب الله له بها حسنة ، وحط بها عنه سيئة ، و رفع له بها درجة فاذا فرغ من حاجته كتب الله بها بكل ما قضاء له أجر حاج ومعتمر »

ص: 92

هر کس در حاجت برادر ایمانی خود و قضای آن راه سپارشود خداوندش بسایه هفتاد و پنجهزار فرشته در سپارد و هیچ قدمی بر نگیرد جزاینکه حسنه ای از بهرش برنگارند وسیژه ای را محو نمایند و درجه بواسطه آن قضای حاجت برایش بر کشند و چون از برآوردن حاجتش فراغت یافت خداوند در عوض هرچه از بهرش برآورده ساخته اجر حج گذارنده و عمره سپارنده مینویسد.

و نیز در آن کتاب از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است :

« إن الشيطان يغوي بين المؤمنين مالم يرجع أحد هما عن ذنبه ، فاذا فعلوا ذلك استلقى على قفاه وقال فزت ، فرحم الله امرءاً ألف بين وليين لنا ، يا معشر المؤمنين تألفوا وتعاطفوا »

همانا شیطان در میان دو مؤمن هر خصومتی و مناقشتی روی داد تا آن چند که یکی از ایشان از آن مقام فرود نیاید غوایت کند و چون ایشان چنان کنند شیطان از شادی برپشت بیفتد و گوید فایز و برخوردار شدم، پس خداوند رحمت کند مردی را که در میان دو تن دوست ما تالیف دهد، ای معشر مؤمنان باهم بمؤالفت ومعاطفت کار کنید .

و نیز در ارشاد القلوب مسطور است که حضرت ابی جعفر سلام الله علیه فرمود :

« إن الله عز وجل" إذا كان من أمره أن يكرم عبداً له وعليه ذنب ، ابتلاه بالسقم ، فان لم يفعل ذلك به شدد عليه الموت ليكافيه بذلك الذنوب ، قال : وان كان من أمره أن يهين عبداً وله حسنة أصح بدنه ، و إن لم يفعل ذلك به وسع عليه رزقه »

چون خداوند عزوجل خواهد بنده را که بگناهی دچار است مکرم و گرامی دارد، او را به بیماری و تن آزاری گرفتار نماید ، و اگر چنان نکند مرك را بروی سخت و جان پرداختن را دشوار گرداند تا او را باینکار مکافات گناهان بدهد و اگر امرواراده خداوندیش بر آن باشد که بنده ای را دچار اهانت فرماید و او را حسنه باشد ، بدنش را م گرداند ، و اگر اینکار را با وی مرعی نفرماید ، روزیش را

ص: 93

گشاده گرداند ، و اگر این معاملت نیز با وی نشود، مردن را با وی هموار و آسان بگرداند تا مکافات حسنه او را ادا فرموده باشد .

در جلد هفدهم بحار الانوار از حسین بن حسن مروی است که محمد بن علي علیهما السلام میفرمود : « صلاح اللثام قبيح الكلام » اسلحه نبرد مردم لئيم سخن زشت است :

و از نکات این کلمات شریفه این است که اسلحه کارزار برای حفظ و صیانت از گزند تیروتیغ و نیزه و دشنه و زوبین جان شکار است و چون برای مردم لئیم هیچ زخمی و جراحتی سخت تر و جان و باتر از شنیدن و دیدن سائل و عرض حاجت او نیست ، از همۀ اسلحه استوارتر و قلعه محکمتر و بی زحمت مخارج ومصارف و انفاق چون ترش کردن روی و تلخ آوردن خوی و زشت آوردن سخن و متنفر گردانیدن مرد وزن حاصل نمیشود ، لاجرم هیچوقت آن خوی درشت و دیدار رفت و کلام کلفت را تارک نمیشود ، و همیشه خود را در این قلعه حصین محفوظ بدارد .

و دیگر از کتاب حلیة الاولیاء از خلف بن حوشب از حضرت ابی جعفر محمد بن علي علیهما السلام منقول است .

« الايمان ثابت فى القلب واليقين خطرات ، فيمر اليقين بالقلب فيصير كأنه زبر الحديد ، ويخرج منه فيصير كأنه خرقة بالية ».

گوهر ایمان در قلب شخص مؤمن ثابت و پاینده است، و حالت یقین خطرات قلبیه است، و چون یقین بقلب مؤمن رسید مانند پارههای آهن میگردد ، و چون بیرون می آید چنان میشود که گوئی کهنه فرسوده است .

و دیگر در بحار الانوار از کتاب درة الباهره مسطور است که آن حضرت

فرمود : « الغلبة بالخير فضيلة ، وبالشر قبيحة »>

فیروز مندی در عمل خیر فضیلتی است ، و غلبه بعمل شر نکوهیده و قبیح است .

و دیگر فرمود : إذا علم الله تعالى حسن نية أحد اكتنفه بالعصمة »

ص: 94

چون خداوند برحسن نیت کسی عالم گردد ، او را در کنف عصمت محفوظ میدارد

و میفرماید « من عمل بما يعلم علمه الله مالم يعلم ».

هركس عالماً اقدام بعمل نماید و به آنچه داند عمل کند خداوند او را به آنچه نداند تعلیم فرماید.

یعنی اعطای علم برای عمل کردن به آن است ، و چون کسی بمعلومات خود کار کرد فیاض علی الاطلاق همچنانش با فاضت فیض و ازدیاد علم برخوردار فرماید، و دیگر باره اوعیه و ظروف متعدده او را از بحار علوم آسمانی سرشار فرماید چه در مبدء فیض بخل نباشد .

ص: 95

بیان مواعظ و کلمات نصایح آیات حضرت باقر علیه السلام که در طی مکالمات ظاهر شده است

در هفدهم بحار مسطور است که یکی از شیعیان حضرت باقر (علیه السلام) آهنك

سفری داشت ، پس در حضرتش عرض کرد مرا وصیتی بفرمای فرمود : « لا تسيرن سيراً و أنت حاف، ولا تنزلن عن دابتك ليلا إلا ورجلاك في خف" ولا تبولن في نفق ، ولا تذوقن بقلة ولا تشمتها حتى تعلم ماهي ، ولا تشرب من سقاء حتى تعرف مافيه ، ولا نسيرن إلا مع من تعرف ، و احذر من تعرف »

در طی سفر هیچ راهی با پای برهنه مسپار ، و چون شب هنگام خواهی از مرکب خود فرود آئی باید جز با هر دو پای موزه اندر از مرکب بزیر نشوی ، و هرگز در گذرگاه مسافران بول نیفکنی، و هیچوقت سبزه و گیاهی را تا ندانی چیست و نشناسی مچش ومبوی ، و هیچوقت از مشك و آبگیری که در آن آب بینی تانأمل و احتیاط نکنی حال ظرف و مظروف چگونه است آب میاشام ، و چون رفیق سفر خواهی جز با آنکس که او را بشناسی همسفر مشو ، و نیز چونش بشناسی از وی در حذر باش .

یعنی بسا اشخاص هستند که سالها در حضر با هم دوست و متحد هستند ، و اظهار صفوت و امانت و دیانت نمایند، اما چون سفر پیش آید خوی دیگر پیش آورند ، و اخلاقی از ایشان بروز نماید که هیچ از ایشان گمان نمی بردند.

و دیگر فرمود :

« تعلموا العلم فان تعلمه حسنة، وطلبه عبادة ، والتذاكر له تسبيح ، والبحث عنه جهاد ، و تعلمه صدقة، و بذله لأهله قربة ، والعلم ثمار الجنة ، وانس في الوحشة و صاحب في الغربة ، و رفيق في الخلوة ، ودليل على السراء ، وعون على الضراء، ودين عند الأخلاء، وسلاح عند الأعداء ، يرفع الله به قوماً فيجعلهم في الخير سادة ، وللناس

ص: 96

أئمة يقتدى بفعالهم ، ويقتص آثارهم ، ويصلى عليهم كل رطب ويابس ، و حيتان البحر وهوامه ، وسباع البر" و أنعامه »

بیاموزید علم را که آموختنش حسنه ، و طلب آن عبادت ، و مذاکره اش تسبیح و مباحثه اش ،جهاد و تعلیمش صدقه ، و بذل کردن گوهر علم را بکسی که اهل و شایسته آن باشد موجب قربت حضرت احدیت است ، و علم میوه بهشتی ، و مایه انس در تنهائی ، و مصاحب در حال غربت و رفیق در هنگام خلوت ، ودلیل و راهنمای بر سرور و بهجت ، و یار ومعين بردفع شرور ومضرت ، ودين ستوده ، و کیش پسندیده ، با ارباب خلت، وسلاح وحربه با دشمنان و معاندان است ، خداوند قادر ، بدولت این این گوهر باهر، قومی را در اجرای خیر بلند کرد و ایشان را در امر خير بزرگ و آقا گردانید، و پیشوایان مردمان ساخت ، تا بافعال ایشان اقتداء " و به آثار ایشان اقتفا نمایند ، و هر تر و خشکی حتی ماهیان و جانوران دریا و درندگان و چرندگان صحرا ، برایشان درود میفرستند.

و دیگر در معالم العبر مسطور است که ابوعبیده حذاء گفت در خدمت حضرت باقر (علیه السلام) عرض کردم مرا بچیزی که از آن سودمند شوم حدیث فرمای ، فرمود :

ای ابوعبیده مرك را فراوان يادكن «فانه لم يكثر إنسان ذكر الموت الأزهد في الدنیا» چه هیچکس یاد مرگ را فراوان نکند جز اینکه در دنیا و حطام دنیا زاهد و بی رغبت گردد .

و نیز از آنحضرت مروى است « ملك ينادى كل يوم : لد للموت ، و اجمع

للفناء ، وابن للخراب »

فرشته ایست که در هر روز ندا بر میکشد : برای از بهر مردن ، و فراهم کن از بهر نابود شدن ، و بساز از برای ویران گشتن و این شعر مشهور :

و له ملك ينادى كل يوم *** لدو اللموت و ابنو اللخراب »

در ضمن چند شعر دیگر منسوب به حضرت امير المؤمنين على (علیه السلام) است .

و نیز در آن کتاب از آن حضرت مروی است که با جناب جابر جل

ص: 97

مقامه فرمود :

ای جابر دنیای خود را مانند منزلی بشمار که در آنجا نزول جوئی ، و از آن پس در همانروز که بدان اندری اراده تحول بدیگر منزل نمائی ، و چون مالی در خیال بگیر که در عالم خواب کسب کرده باشی ، و چون از جامه خواب سر بر گیری هيچيك از آنجمله بدست اندر نمانده باشد.

« و إذا كنت منه في جنازة فكن كأنك أنت المحمول ، و كأنك سألت ربك الرجعة إلى الدنيا لتعمل عمل من عاش ، فان الدنيا عند العلماء كمثل الظل ».

و چون در دنیا به تشییع جنازه ای بپردازی چنان باش که گویا تو خود آن میت هستی ، و اينك تو را حمل کرده اند ، و گویا تو از پروردگارت خواستار هستی که بدنیا رجعت گیری تا عمل نمائی عمل آنکس را که زندگانی دارد؛ چه دنیا نزد دانایان و خردمندان مانند سایه در گذر است.

ظاهر عبارت چنان مینماید که اشارت به آیه شریفه « رب ارجعوني لعلى أعمل صالحاً باشد، که چون کسی بمرد وهول وهيبت بعد از مرك را مشاهدت كرد از شدت حيرت و خشیت در حضرت خالق ناس التماس کند وعرض نماید ای پروردگار من مرا بدنيا مراجعت بده شاید باعمال صالحه پردازم ، و مسؤلش ابداً مقبول نمی گردد .

میفرماید تو نیز چنان بدان که هم اکنون بمرده و تورا بجانب گور حمل میدهند و چون مراتب عذاب و عقوبت را بنگری آرزومند مراجعت شوی ، و از تو پذیرفته نخواهد شد تا تدارك مافات نمائی، اکنون که وقت داری :

غافل منشین نه وقت بازی است *** وقت هنر است و سرفرازی است

عمر را غنیمت دان آنقدر که بتوانی ، و در اعمالی که موجب سعادت دارین است بکوش ، و از وقت گرامی بی عوض چشم مپوش .

و در روایت دیگر است «و كأنك سألت ربك الرجعة إلى الدنيا فردك ، فاعمل عمل من قدعاين ».

ص: 98

و چنان گمان کن که از این جهان بیرون شدی و شداید عذاب و عقاب را مشاهدت کردی ، و از خدای خواستار شدی که ترا بدنیا باز گرداند تا تدارك مافات نمائی ، و اکنون باز گشتی، پس هم اکنون مانند کسی که رفته و دیده و مسئلت نموده و برای تلافی مافات مصمم گردیده است ، بآنچه بآن مکلف هستی رفتار کن .

و اینحدیث شریف در کتاب مذکور از جابر جعفی باینصورت از آن حضرت مرویست :

« يا جابر أنزل الدنيا منك كمنزل نزلته تريد التحول عنه ، و هل الدنيا إلا دابة ركبتها فى منامك فاستيقظت و أنت على فراشك غير راكب و لا أحد يعبأ بها ، أوكتوب لبسته أو كجارية وطئتها ، يا جابر الدنيا عند ذوى الألباب كفيء الظلال ».

ای جابر دنیا را بمنزله منزلگاهی که بآنجا در آیند و بآهنك كوچيدن بر آیند در شمار بیاور، و آیا دنیا در نظر اهل دانش و بینش جز بمانند دا به است که در عالم رؤیا بر آن بر نشینی ، و چون بیدار شوی نشانی از مرکوب نیابی ، و بر فراش خود بدون حالت ركوبى جاي داشته باشی، و هیچکس بآن نباید مبالاتی بورزد یا چون جامه که بر تن در آوری یا کنیزکی را مباشرت کنی ، یعنی همانطور که لذت آنها دیر نیاید و هر چه زود تر بگذرد، دنیا نیز به اهلش و متاعش زود میگذرد و زائل میشود ، ای جابر دنیا در نظر خردمندان چون سایه زود در گذر است .

و این معانی را اغلب اشخاص در نظم و نثر خود در آورده اند.

إنما الدنيا كظل زائل *** أو كضيف بات في بيت رحل

و دیگر در آن کتاب از ابو حمزه مروی است که از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) شنیدم می فرمود :

ص: 99

«من كف نفسه عن أعراض الناس أقاله الله نفسه يوم القيامة ، ومن كف غضبه عن الناس كف الله عنه عذابه يوم القيامة»

هر کس خویشتن را از تعرض باعراض و غضب بر مردمان باز دارد خداوندش در قیامت از حساب و عذاب محفوظ بدارد.

و نیز ابو حمزه از آن حضرت روایت نماید و گوید شنیدم میفرمود :

«ثلاث اقسم أنهن حق : ما أعطى رجل شيئاً من ماله ( فنقص ظ)، ولا صبر عن مظلمة إلا زاده الله بها عزاً ، ولافتح على نفسه باب مسئلة إلا فتح الله عليه باب فقر».

سه چیز است که قسم میخورم که حق و راست است: عطا نکند مردی از مال خود که نقصانی بر آن مال وارد آید یعنی اگر کسی از مال خود چیزی در راه خداى و زكاة بمستحق آن بدهد خداوند برکت بمال او دهد و نقصان نگیرد، دیگر اینکه هیچکس از ظلم و ستمی که بروی رانده باشند شکیبائی نکند جز آنکه خداوندش بواسطه آن شکیبائی عزت بخشد ، و هیچکس درب سئوال و خواستاری از مردمان را بر خود نگشاید مگر اینکه با بی از فقر و نیاز بروی بازگرداند .

و دیگر از جابر جعفی از آن حضرت مروی است «من أراد أن يطيب الله جده فلاياً كل إلا طيباً ، فان الله يقول في كتابه: يا أيها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحاً إني بما تعملون عليم».

هر کس بخواهد که خدایتعالی پاک و پاکیزه وطيب گرداند بهره وحظ او را ببایست جزماً کول و مشروب طیب پاك حلال نخورد و نیا شامد ، همانا خدایتعالی در قرآن خود میفرماید: ای رسولان از طیبات بخورید و عمل شایسته بکنید و بدانید من بآنچه شما کنید دانا هستم.

و دیگر جابر از آن حضرت روایت کند که فرمود : هیچ مجلسی منعقد نشود که در آن ابرار و نه فجار جلوس نمایند و بدون اینکه خدایرا در آن مجلس یادکنند پراکنده شوند، جز آنکه آن مجلس در روز قیامت بر ایشان حسرت و اندوه

ص: 100

خواهد بود .

و دیگر در آن کتاب مسطور است که جابر جعفی گفت از حضرت باقر شنیدم که همیگفت پدرم میفرمود :

«سلوا ربكم العفو والعافية ، فانكم لستم من رجال البلاء ، فانه كان من قبلكم من بنى اسرائيل شقوا بالمناشير على أن يعطوا الكفر ولم يعطوه

أبداً »

از پروردگار خودتان در طلب عفو و عافیت باشید ، چه از آن مردان که تن بیلا در میدادند نیستید، چه پیش از شما جماعتی از بنی اسرائیل بودند که اندام ایشان را با اره جفا پاره پاره میکردند تا بخدای کافر شوند ، و ایشان ابداً اطاعت این امر را ننمودند .

یعنی چون شما دارای قوه و ایقان نیستید که بتوانید در معرض امتحان و ابتلای بزرگ اندر آئید ، و اطاعت مخالفان و مشرکان را ننمائید ، پس از خدای خواستار عفو از معاصی شوید ، و آسایش از آزمایش را مسئلت کنید ، چه در آمدن در مقام امتحان و فرسایش دیدن در کوره آزمایش کار هر کس نیست ، و این کلام اشارت بداستان فرعون و سحره موسی (علیه السلام) است.

و نیز جابر جعفی میگوید از آنحضرت شنیدم میفرمود: از گناهان كوچك

و حقیر بپرهیزید چه آنرا طالبی است.

یعنی گمان نکنید که معاصی صغیره را در شمار نیاورند ، و بار تکاب آن جسارت کنید ، بلکه خداوند احسب الحاسبین هیچ چیز را فرو گذار نمیفرماید ، وهيچيك از شما را نمیشاید که باید گناهی را مرتکب و از خدای خواستاری عفو را طمع بندد، با اینکه خداوند تبارك و تعالی میفرماید :

«سنكتب ماقد موا وآثارهم وكلشيء أحصيناه في إمام مبين » زود است که آنچه از پیش گذاشته و از دنبال بر نهاده اند در دیوان حساب بر نگاریم ، و هر چیزی را در امامی آشکار احصا فرمائیم .

ص: 101

و ميفرمايد « إنها إن تك متقال حبة من خردل فتكن في صخرة أوفى السموات أوفى الأرض الاية بدرستیکه اگر بوزن دانه از خردای در شکم سنگی سخت یا در آسمانها و زمین باشد - تا آخر آیه یعنی اعمال جهانیان اگر چه باین مقدار هم باشد ، از ترازوی عدل و ثبت كرام الكاتبين بيرون نتواند شد .

و هم جابر گوید از حضرت باقر (علیه السلام) شنیدم فرمود :

« إن العبد يعمل بعمل أهل الجنة حتى لا يكون بينه و بين الجنة الأشبرين، يدركه الشقاء فيدخله النار ، وإن العبد يعمل بعمل أهل النار حتى لا يكون بينه و بين النار الأشبرين يدركه السعادة فيد خله الله الجنة ».

یعنی بسا باشد که بنده در این سرای مرتکب اعمالی شود که بهشتیان را میسزد و مستحق بهشت میگردد چنانکه در میان او و بهشت افزون از دوشیر باقی نمیماند یعنی بسیار نزديك بآن میشوند که اهل بهشت شود، لکن غرور او را فرو گیرد و بد بختی او را در سپارد و شراره نفس اماره بروی چیره گردد و باعمال و افعالی پردازد که اعمال و طاعات و عبادات سابقه اش محو ، و در خور آتش دل خواره گردد ، خداوندش

بجنهم جای دهد .

و بسیار شود که بنده در این جهان مدتها روزگار خویش را بمعاصی و ملاهی و نواهی بپایان برد ، و چنان خود را بجهنم نزديك نماید که در میان او و دوزخ افزون از دو شهر نماند ، اما مهر سعادت و نيك بختی بناگاه از گردون اقبال بتابد ، و او را در انوار هدایت و نباهت در سپارد، و اعمال بر گذشته اش نگذشته نماید و شایسته بهشت گردد و خداوندش درون بهشت برد .

و نیز جابر گوید از امام محمد باقر صلوات الله عليه شنیدم میفرمود :

«كيف يزهد قوم فى أن يعملوا الخير ، و قد كان على (علیه السلام) و هو عبدالله قد أوجب له الجنة عمد إلى قربات له فجعلها صدقة مبتولة تجرى من بعده للفقراء ، قال : اللهم إنما فعلت هذا التصرف وجهى من النار و تصرف النار عن وجهي».

ص: 102

چگونه جماعتی از اعمال خیریه زهادت و غفلت میورزند ، یعنی گمان میکنند که بواسطه همان عبادت و ریاضت که متحمل میشوند محتاج باعمال خیریه نیستند ، و حال اینکه علی (علیه السلام) که خدای تعالی بهشت را برای او واجب ساخته ، بصدقات جاریه که از مال خود جدا و موقوف بر فقراء ساخته اقدام میفرمود ، و عرض کرد بار خدايا من این عمل خير و توقیف مال خود را بعد از خود برای فقیران از آن نمودم که روی مرا از آتش و آتش را از چهره من برتابی .

و نیز در آن کتاب از جابر مسطور است که گفت از آنحضرت شنیدم

میفرمود :

«كونوا من السابقين بالخيرات ، وكونواورقاً لاشوك فيه ، فأن من كان قبلكم كانوا ورقاً لاشوك فيه ، وقد خفت أن تكونوا شوكاً لاورق فيه ، وكونوا دعاة إلى ربكم و ادخلوا الناس فى الاسلام و لا نخرجوهم منه ، وكذلك من كان قبلكم يدخلون الناس في الاسلام ولا يخرجونهم منه».

از آن کسان باشید که سبقت گیرندگان بخیرات شوید ، و برگی باشید که خاری در آن نباشد، یعنی سود برسانید و زیان نرسانید، و ملاطفت کنید و بمخاشنت نروید ، و اخلاق حمیده را باوصاف غیر سعیده ممزوج نگردانید ، چه مردمان نیکو کاریکه پیش از شما بجهان اندر بودند ، ورق بی خار ، و آئینه غبار ، و اوصافی دل پذیر ، و عهودی استوار بودند ، و من بیم دارم که شما خارهای بی برك باشید، و باید مردمان را بحضرت پروردگار بخوانید ، و ایشان را در دایره اسلام در آورید ، و از حوزۀ اسلام بیرون نکنید ، چنانکه آن بزرگان و صالحانیکه پیش از شما بودند، مردمان را بدین اسلام در می آوردند ، و ایشان را از اسلام بیرون نمی کردند .

و این کلام مبارك اگر چه خطاب بحاضران اصحاب است ، لكن نظر عنایت و موعظت بتمام اهل اسلام تا انجام جهان میگشاید، و به پهنۀ تنبه و تيقظ میکشاند .

ص: 103

بال و مراد این است که همانطور که پیغمبر و اولیاء و اصحاب کبار آن حضرت، در بروز اخلاق حميده ومراتب زهد و قدس و عبادت و اتحاد و اتفاق ومواسات و مساوات وحسن خلق و جود و کرم و خدا بینی و حق سپاری و رعایت همدیگر ، و نگاهداری فقراء وضعفاء ورفع ظلم و بدعت واحقاق حق ورضا وتسليم و نشر علم ومعارف واطوار محموده ، و اقوال مطبوعه ، و دعوت های دلپسند ، رفتار میکردند ، و جلب قلوب می نمودند ، و مردمان را بمسلمانی شوقمند، و باین دین حنیف مستمند میساختند . شما نیز چنان باشید و وجودات خود را مثمر ثمر سازید ، نامردمان بهوای شما برآیند ، و بآئین شما از جان و دل شایق گردند.

نه اینکه بزرگان و علماء وحكام وفقهاء ، وسلاطين و وزراء و امرای اسلام بهوای نفس بروند، و حق را باطل و باطل را حق ، ومستحق را محروم ، و ذیحق را ممنوع دارند ، و بر مسند احکام شرعیه جلوس نمایند، و احکامی صادر نمایند که در گبر ومجوس آشوب ،افکند و مردمان از آثار ظلم وعناد و افساد ایشان یکباره از اسلام بیزار کردند، بلکه مسلمانان از مسلمانی پشیمانی گیرند .

زیرا که چون اینگونه اخلاق و اوصاف و احکام بنگرند ، چنان دانند که مبنای دین اسلام بر این است اما بیشتر ایشان ندانند که قانون اسلام چنین نیست ، بلکه قانون این اشخاص که خود را حافظ بیضه اسلام ، و ناصر شریعت سیدالانام ، و ناشر آثار و آيات دين ملك علام میشمارند، برخلاف قواعد اسلام است ، یزدان تعالى تمام اهل اسلام را از این لصوص دنانير وفلوس ، و امنای غیر منصوص ، نجات بخشد ، و آنچه موجب صلاح حال مسلمانی و مسلمانان است فراهم نماید.

و دیگر جابر گوید از آنحضرت شنیدم فرمود :

«ما من عبد يسر" خيراً الألم تذهب الأيام حتى يظهر له خيراً ، وما من عبد يسر شراً الألم تذهب الأيام حتى يظهر له شراً ».

خلاصه معنی این حدیث مبارك این است :

رازها را حق نماید آشکار *** تا توانی تخم بد هرگز مکار

ص: 104

هر چه کنی بخود کنی *** گر همه نيك و بد کنی

و دیگر جابر میگوید از حضرت باقر (علیه السلام) شنیدم فرمود:

ثلاث لا يزيد الله من فعلهن إلا خيراً ، الصفح عمن ظلمه ، وإعطاء من حرمه ، وصلة من قطعه » .

سه کار است که فاعل آن را از خداوند تعالی مزید خیر است نخست صفح نظر کردن از آنکه بروی ستم کرده ، دوم بخشیدن آنکس که او را محروم داشته ، سوم نیکی ورزیدن با کسیکه قطع نیکی و احسان کرده است.

و نیز جابر گوید از آن حضرت شنیدم فرمود :

«إذا غدا العبد في معصية الله و كان راكباً فهو من خيل إبليس ، و إذا كان

راجلاً فهو من رجالته ».

چون بنده ای در معصیت و نافرمانی خداوند سبحانی بامداد نماید و در حال رکوب باشد از جمله خیل و سواران شیطان است و اگر پیاده باشد در شمار پیادگان اعوان شیطان است

و هم در هفدهم بحار از ابو حمزه مروی است که گفت از ابو جعفر (علیه السلام) شنیدم فرمود

«الخلق" عيال الله فأحبهم إليه أحسنهم صنيعاً إلى عياله».

مردمان عیال خداوند سبحان ،هستند و هر کس بعيال خدا رفتارش نیکتر باشد در حضرت خدای محبوب تر است.

و هم در آن کتاب از خثیمة جعفی مسطور است که گفت در خدمت ابی جعفر (علیه السلام) برای وداع تشرف جستم فرمود ای خنیمه بموالی و دوستان ما سلام برسان ، و ایشان را وصیت کن که از خدای پرهیز داشته باشند

«وأوصهم أن يعود غنيهم على فقيرهم، وقويهم على ضعيفهم ، وأن يشهد حيتهم جنازة ميتهم، وأن يتلاقوا في بيوتهم فان لقاء بعضهم بعضاً في بيوتهم حياة لأمرنا ، رحم الله عبداً أحيا أمرنا ياخثيمة أبلغ موالينا أنا لسنا نغنى عنهم من الله شيئاً إلا بعمل، وأنهم لن ينالوا ولا يتنا إلا بورع، وإن أعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف

ص: 105

عدلاً ثم خالفه إلى غيره ».

و با ایشان وصیت کن که اغنیای ایشان در رعایت حال فقرا و اقویای ایشان در معاونت ضعفای خودشان قصور نجویند، وزندگان در تشییع جنازه مردگان حاضر شوند و در خانهای همدیگر بدیدار یکدیگر برخوردار ، و بمصاحبت و مجالست همکنان کامکار گردند، چه ملاقات ایشان در منازل خودشان موجب احیای امر ما میباشد یعنی چون با هم متحد و دوست و متفق گردند و با هم مجالست و مصاحبت ورزیدند و بگردهم انجمن و از ما و شریعت و احکام شریعت و ترویج آن صحبت کنند ، عقاید آنها استوار و آئین ایشان محکم گردد و احیای امر ما نموده باشند خداوند رحمت کند مردی را که احیای امر ما را بنماید .

ای خنیمه والی ما را ابلاغ کن که ما از ایشان در پیشگاه خدای جز بعمل مغنی نباشیم و ایشان جز بورع بولايت ما نائل نتوانند شد ، و به ایشان بازرسان بزرگترین مردمان از حیثیت حسرت در روز قیامت کسی است که توصیف عدل را بنمايد لكن بأن عمل نکند ، و دیگری عامل آن باشد.

و دیگر از برید عجلی از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که فرمود :

« وجدنا في كتاب على بن الحسين : ألا إن أولياء الله لا خوف عليهم ولاهم يحزنون إذا أدوا فرائض الله، وأخذوا سنن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ، وتور عوا عن محارم الله وزهدوا في عاجل زهرة الدنيا ، ورغبوا فيما عند الله ، واكتسبوا الطيب من رزق الله ، لا يريدون به التفاخر والتكاثر، ثم أنفقوا فيما يلزمهم من حقوق واجبة ، فاولئك الذين بارك الله لهم فيما اكتسبوا ، ويثابون على ماقدموا لأخرتهم ».

در مرقومات على بن الحسین (علیه السلام) دیدیم نوشته بود بدانید که بر اولیای خدای بیمی و حزنی و اندوهی نیست گاهی که ادای فرایض ایزدی و اجرای احکام رسول خداوند و کناری از محارم سبحانی ،نمایند و در احکام بیدوام اینجهان رغبت نه بندند و در مثوبات اخرویه دل بر نهند و از طیبات رزق و روزی حلال کسب کنند و با پنجمله

ص: 106

ارادۀ تفاخر و تکاثر نفرمایند ، و از مکاسب حلال خود در حقوق واجبه که برایشان لزوم دارد انفاق نمایند، و این مردم کسانی هستند که یزدان تعالی در مکاسب ایشان برکت دهد ، و بر آنچه برای توشه آخرت و ذخیره آنسرای از پیش تقدیم کرده اند ، مزد و ثواب یابند.

و دیگر از جابر جعفی مروی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود :

«إذا أردت أن تعلم أن فيك خيراً فانظر إلى قلبك، فان كان يحب أهل طاعة الله ويبغض أهل معصيته ، ففيك خير والله يحبك ، وإن كان يبغض أهل طاعة الله و يحب أهل معصيته فليس فيك خير والله يبغضك ، والمرء مع من أحبه ».

اگر خواهی معلوم داری که در وجود تو خیری موجود است بدل خویش در نگر اگر دیدی اهل طاعت خدای عزوجل را دوست و اهل معصیتش را مبغوض میدارد ، پس در توخیری است و خدایت دوست میدارد ، و اگر نگران شدی که دلت دوست اهل معصیت خدای است پس در توخیری نیست و خدای ترا دشمن میداردچه هرکس با هر کس دوست شد قرین ،است یعنی اگر با دشمنان اهل طاعت دوستی با آنان فرینی و اگر با دوستان مطیعان خدای دوستی با آنها قرین باشی

و دیگر فرماید «الأدب يكون تأليداً واكتساباً، فمن تكلفه قدر عليه ، والعقل حباء من الله يهبه لمن يشاء ، فمن تكلفه لا يزيده إلا جهلا»

فرهنگ و ادب تالیدی و اکتسابی است ، يعني حصول ادب از دو صورت بیرون نیست، یا ذاتی و جبلی یا اکتسابی و چون باکتساب نیز حاصل میشود، پس اگر کسی بتكلف و رنج بردن بخواهد تحصیل ادب نماید موفق میشود، و گوهر خرد عطیقی خدائی است که بهرکس خواهد و شایسته شمارد میبخشد ، پس هر کس خواسته باشد از روی تكلف كسب عقل نماید جز ازدیاد جهل نیابد .

گویا مراد این باشد که هر کس را خداوند بر حسب استعدادش از گوهر عقل عطا فرموده ، و عمل و افعال او باندازه عقل اوست ، مثلا گلخن تاب را عقلى، ومالك

ص: 107

الرقاب را عقلی است ، مالك الرقاب را خدایتعالی باندازه تكاليف ومنصب او و پیش بردن کارهای خود عقل داده است تا ترتیب مهام را به نیروی عقل بدهد و اگر در امری بخطا رود یا اعوجاجی پدید کردد باراءت عقل متین اصلاح کند ، و گلخن تاب را این مقدار عقل نداده و از بهرش لازم نبوده، لاجرم اگر بخواهد باعمال وافعال مالك الرقاب ذهاب و ایاب بگیرد بدریاب بی پایاب جهل و ظلمت نادانی در افتد و سرگردان شود، و برجهلش بیفزاید ، و از آن مقدار هم که خود در امر خود میدانست فرو ماند.

و دیگر هشام بن محمد از پدرش حدیث کند که گفت حضرت ابی جعفر (علیه السلام) با من فرمود :

«استتر من الشامتين بحسن العزاء عن المصائب »

خویشتن را از گزند زبان شمانت کنندگان بحسن عزا و تسلی از مصائب مستورد ار، یعنی در وفود مصائب بصبوری و شکیبائی و شکر گذاری کارکن تا زبان نکوهش گران از تو کوتاه ، و سهام ملامت ایشان منحرف گردد.

ص: 108

بیان پاره حکایات حضرت باقر از رسول خدای صلی الله علیه و آله

در کتاب معالم العبر از محمد بن مسلم از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که فرمود: در آن زمان که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز فتح مکه در پیشگاه کعبه شرف حضور ارزانی داشت ناگاه جمعی بحضرتش وفود دادند ، و بر آن حضرت سلام فرستادند، رسول خدای فرمود از کدام قوم هستید ؟ عرض کردند: جماعتی از قبیله بکر بن وائل هستیم ، فرمود آیا شمارا از قس بن ساعده ایادی خبری باشد؟ عرض کردند : بلى يا رسول الله، فرمود: پس چکرد؟ عرض کردند: وفات نمود ، رسول خدا فرمود :

« الحمد لله رب الموت ، ورب الحياة ، كل نفس ذائقة الموت كأنى

أنظر إلى قس بن ساعدة الأيادى و هو بسوق عكاظ على جمل له احمر و هو يخطب الناس ، و يقول :

اجتمعوا أيها الناس ، فاذا اجتمعتم فانصتوا ، فاذا انتم فاستمعوا، فاذا استمعتم فعوا، فاذا و عيتم فاحفظوا ، فاذا حفظتم فاصدقوا .

ألا من عاش مات ، و من مات فات ، فليس بآت ، إن فى السماء خيراً وفى الأرض عبراً ، سقف مرفوع ، ومهاد موضوع ، ونجوم نمور ، وليل يدور ، وبحار ماء لا تغور .

يحلفقس ما هذا بلعب ، وإن من وراء هذا لعجباً مالي أرى الناس يذهبون فلا يرجعون أرضوا بالمقام فأقاموا أم تركوافناموا يحلفقس يميناً غير كاذبة إن الله ديناً هو خير من الدين الذي أنتم عليه .

ثم قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) رحم الله قساً يحشر يوم القيامة امة واحدة ، ثم قال: هل فيكم أحد يحسن من شعره شيئاً؟ فقال بعضهم : سمعته يقول».

سپاس مخصوص بخداوندی است که پروردگار موت و آفریدگار حياة است ،

ص: 109

هرذی روحی طعم مرگ را خواهد چشید، و در بوستان زندگانی و بهارستان کامرانی دچار خار هلاك و دمار ، و صرصر برگ ریزان حوادث ناگهانی بخواهد گردید گویا نگران قس بن ساعده ایادی هستم که در بازار عکاظ بر اشتر سرخ موی خویش بر نشسته و با بیانی فصیح و زبانی ملیح مردمان را بخطبه فرو گرفته و همی گوید.

ایمردمان گرد هم بر آید، و چون انجمن ساختید خاموش شوید ، و چون خاموش شوید با گوش هوش بشنوید، و چون نیوشیدید در گنجینه خاطر در آورید، و چون خاطر را آن جواهر زواهر بیا کندید محفوظ بدارید ، و چون بحفظ اندر آوردید آن کلمات حکمت آیات مواعظ سمات را براستی سخن کنید و آن این است .

همانا هر کس زندگانی نماید بمیرد، یعنی دلیل مردن همان زندگانی نمودن است ، و هرکس بمیرد فوت و نابود شود ، یعنی دیگر باره بجهان باز نیاید و نشانی ازوی نپاید و البته برای او باز گردیدنی نیست ، بدرستیکه در آسمان هر چند از آن بیخبرید خبرها ، و در این پهناور زمین هر چند نظر عبرت بر نمی گشائید عبرتها است ، این آسمانها سقفهای بر افراخته، و این زمین آسایشگاهی پهناور و مهدی بر نهاده و این آسما نرا ستارگانی در گردش و زمانه را شب و روزی در گذارش و زمین را دریاهائی جوشنده است که هیچوقت آبش فرو کشیدن نگیرد.

یعنی این جمله بر وجود صانع حکیم دلالت کند ، چه اگر دریاها بخوشیدی کارزندگی دشوار افتادی ، و اگر دیگر اراضی که مسکن جهانیان است مانند دریاها آب را بشکم فرو نبردی همچنان کار سکون و توطن وزراعت و حرکت میسر نیامدی .

سوگند میخورد قس بن ساعده که این جمله را بازیچه و بیهوده نتوان شمرد و بیازی و لعب نیافریده اند ، و نمیتوان گفت تمام این آسمانها وزمین ها وانواع مخلوق در آنها و آن بدایع مصنوعات بجمله از برای چند روزه زندگانی این سرای ایرمان است ، و حکمت خالق متعال که چنین خلقت های عظیم و عجیب کرده، و این جمله

ص: 110

پیغمبران و اولیاء و کتابهای آسمانی را فرستاده است، البته برای این مشت مردم که در این یکقطعه زمین اندرند از آن برتر است که بهمین اکتفاء رود، و اگر اکتفاء شود فایده این خلقت چه خواهد بود، پس از پی این امور عجيبه ، وعوالم غريبه، وبرازخ ، و مراتب و مقامات و منازل و ترتیبات دیگر باید که آنچه در آن اندریم نسبت بآن بهیچ چیز شمرده ، و همانند و هم سنگ نیست .

چیست مراکه نگرانم که هر کس از این جهان میرود باز نمیگردد ، آیا بآن مقام که در یافته اند خوشنود شدند و اقامت کردند یا ایشان را بیهوده بجای گذاشتند تا بخواب اندر شدند یعنی نه چنان است که گمان کرده اید که هر کس که بمرد معدوم میشود ، بلکه در آن جهان برای او کارها وطى برزخها و معاد هاست.

سوگند میخورد قمر بن ساعده بسوگندی که آلوده کذب نیست که خدایرا دینی است که بهتر از این دین است که شما بآن اندرید، یعنی دین اسلام که دارای عقاید معادیه وسایر مسائل و قوانين و معارف است و در این کلام خبر از دین اسلام و ظهور حضرت خاتم الانبياء (صلی الله علیه وآله وسلم) میدهد، چنانکه در تواریخ مسطور است .

پس از آن رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود خداوند رحمت کند قس بن ساعده را که در قیامت امت واحده محشور میشود، یعنی چون در این دنیا با عقيدت استوار ودين مختار پروردگار بپای میبرد ، و دیگران با وی هم کیش نبودند ، لاجرم در آن جهان خودش با هر کس که با او هم کیش بود علیحده محشور میشود و با دیگر صفوف مخلوط نخواهد بود .

آنگاه فرمود آیا در میان شما کسی باشد که شعرش را نیکو بداند ؟ یکی

از حاضران عرض کرد: آری از وی شنیدم این شعر را میخواند :

فى الأولين الذاهبين من القرون لنا بصائر *** لما رأيت موارداً للموت ليس لها مصادر

ورأيت قومي نحوها يمضى الأكابر والاصاغر *** لا يرجع الماضي إلى ولا من الباقين عابر

أيقنت أنى لا محالة حيث صار القوم صائر

ص: 111

در گروه پیشینیان برگذشتگان که بجمله در این جهان روزگارها بناز و نعمت بسپردند و آخر الامر با همه قدرت و استطاعت در چنگال گرگ اجل در افتادند و هرچه بدست اندر داشتند بضجرت بگذاشتند و بحسرت بگذشتند از بهرما عبرتها و مایه بصيرتها است چون موارد موت را بدیدم که همه کس البته بآن مورد اندر میشود اما بازگشتنی و مصدری از بهرش نیست.

و بدیدم که قوم وعشيرت و آباء و اجداد و امهات و اخوات واقارب و امثال از بزرگ و كوچك بآن موارد ناگوار البته رهسپار شدند، و دیگر باز گردیدن نتوانستند یقین کردم من نیز بآنجا که آنجماعت راه گرفتند و بآنچه دچار شدند میروم و دچار میشوم ، و چنانکه ایشان را بازگشتنی نیست از بهر من نیست پس برای آن منزل ومقام ابدی بیایست در تهیه و تدارك بود تا پس از آن که بآنجا پیوستیم بندامت و حسرت سرمدی گرفتار نشویم .

بالجمله حکمت و معرفت قس بن ساعده بآن درجه بلندر سید که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) هر کس از قبیله ایاد بحضرت او استسعاد میگرفت از حکمت و کلمات بلیغه او سؤال میفرمود و اصغا می نمود .

معلوم باد عکاظ ، بروزن غراب، باعين مهمله وظاء معجمه نخلستانی است که دروادی واقع شده و از آن وادی تا طايف يك شب راه و تا مکه سه روز راه است، و عرب را قانون آن بود که در هر سال در آنجا در موضعی که ابتداء نام داشت بازاری بگردش در آوردند .

وفجار ، بكسر فاء که نام روزی است از ایام مشهورهٔ عرب که در میان قریش وقيس بن غيلان حرب افتاد در آنجاست ، و نیز در آنجا سنگها است که عرب بسویش حج مینهادند و طواف میدادند و عرب را بازارها بود در مواضع متعدده اطراف مکه معظمه ، وعكاظ ما بين نخله وطائف است ، وذو المجاز در عقب عرفه و مخبته است ، و از تمامت این بازارها بازار عکاظ بزرگتر بود.

و عرب قانون داشت که هر وقت باقامت حج شدی شهر شوال را در عکاظ اقامت

ص: 112

کردی ، از آن پس بیازار مخبته شدی و بیست روز از شهرذی القعده را در آنجا اقامت ورزیدی ، و از آن پس بیازارد المجاز بكوچيدي، و تا ایام حج در آنجا بگذرانیدی .

و در ایام توقف عكاظ فصحای عرب انجمن شدند و عرض نثر و نظم کردند و انشاد ابیات نمودند و افتخارها کردند و هر متاع فاخری را در آن ماه که محل انجمن اعیان و عظمای عرب بود ، در آن بازار بیهای گرانبار رسانیدند ، و از آنجا باطراف و اکناف زمین نقل و حمل کردند، و بعکاظ نسبت دادند ، چنانکه میگفتند ادیم عکاظی است .

و چون دولت اسلام طلوع و نوبت جهل و جاهلیت افول گرفت آن بازار را ویران ساختند ، چه اسباب اشتغال مردم بلغو و لهو و تعطيل عمر و ظهور مفاسد و معایب و خون ریزیها و کینه ورزی بسیار شدی .

ص: 113

حکایت حضرت باقر علیه السلام از رسول خدای صلی الله علیه و آله در بعضی موارد

در معالم العبر از محمد بن عذافر از پدرش از حضرت ابی جعفر صلوات الله عليه مرویست که :

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) در بعضی سفرهای خود میگذشت ، ناگاه رکبی یعنی جماعت سوار بآن حضرت باز خوردند و عرض کردند السلام عليك يا رسول الله آنحضرت فرمود کیستید شما ؟ عرض کردند يارسول الله ما بجمله مؤمن هستیم ، فرمود : «فما حقيقة ايمانكم ؟».

علامت و معنی ایمان شما چیست؟ عرض کردند: « الرضا بقضاء الله ، والتفويض إلى الله ، و التسليم لأمر الله » خوشنودی بآنچه یزدان تعالى حكم بفرمايد ، و تفویض نمودن تمام امور و احوال را بحضرت آفریدگار ، و تسلیم و انقیاد بفرمان الهی .

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : «علماء حكماء كادوا أن يكونوا من الحكمة أنبياء فان كنتم صادقين فلا تبنوا ما لا تسكنون ، ولا تجمعوا مالا تاكلون ، وانقوا الله الذى اليه ترجعون » .

کسانیکه دارای این اوصاف سعیده باشند عالم و حکیم، و دانشمندانی هستند كه نزديك است از نور حکمت در اخلاق انبیاء متخلق گردند ، پس اگر در دعوی خود سخن بصدق میکنید و باین اوصاف متصف هستید بیایست بنا نکنید آنچه را که در آن ساکن نیستید، یعنی در این دنیا که سرای فانی است افزون از اندازه لزوم عمارت نکنید، بلکه در اندیشه تعمیر سرای باقی که منزل جاوید ایشان است باشید و جمع نکنید آنچه را که نخواهید خورد .

یعنی افزون از سد رمق و قلیل مایۀ معاش این چند روز معدود اموال و متاع جهان در گذر را فراهم نیاورید و آخر الأمر حامل و زر و بال وحسرت نشوید ،

ص: 114

و بترسید از خداوندیکه بازگشت تمام آفریدگان به پیشگاه عدل و داد اوست ، و از نقیر تا قطمیر را بخواهد پرسش نمود .

در مجموعه ورام از فضیل بن یسار مروی است که از حضرت باقر (علیه السلام) شنیدم میفرمود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) برای حاجتی بیرون شد. در آن اثنا فضل ابن عباس نمو دار شد ، فرمود این غلام را در خلف من حمل نمائيد و آنحضرت با دست مبارك از عقب سر برگردن فضل علاقه کرده بود آنگاه با فضل فرمود :

«یا غلام خف الله تجده أما مك ، يا غلام خف الله يكفك ما سواك . و اذا سألت فاسأل الله ، و إذا استعنت فاستعن بالله ، فلو أن جميع الخلائق اجتمعوا على أن يصرفوا عنك شيئاً قد قدرلك لم يستطيعوا ، ولو أن جميع الخلائق اجتمعوا على أن يصرفوا إليك شيئاً لم يقدر لك لم يستطيعوا، فاعلم أن النصر مع الكرب.

و أن اليسر مع العسر ، وكل ما هو آت قريب ، الله تعالى يقول : لو أن قلوب عبادی اجتمعت على قلب أشقى عبدلي لما نقص ذلك من سلطاني ، ولو أن قلوب عبادی اجتمعت على قلب أسعد عبدلي ما زاد ذلك فى سلطانى جناح بعوضة و لو أنى أعطيت كل عبد سألنى ما كان ذلك الأمثل ابرة جاء بها عبد من عبادى يغمسها في بحر ، و ذلك إن عطائى كلام ، وعدتى كلام ، و إنما أقول للشيء كن ، فيكون ».

ای پسر، از خدای بترس می با بی خدایرا در پیش روی خود ، و میشود کنایه از این باشد که چون از خدای بترسی همیشه و در همه جا و در همه کار پروردگار را با خود حاضر و معین و ناصر بینی .

ای پسر بترس از خدای تا از گزند آنچه غیر از تو است تراکفایت فرماید . وچون خواهی زبان بمسئلت بگشائی در حضرت احدیت بگشای و بدیگران عرض ا حاجت منمای، و چون یاری خواهی از خدای اعانت بجوی و از پی عون و یاری

ص: 115

بدیگران میوی .

همانا اگر تمام آفریدگان فراهم شوند ، و دست در دست دهند ، و پای بر پای بيفشارند ، تامگر چیزیرا که از بهر تو مقدر و مقرر گشته است از تو بر تابند، نتوانند و اگر جمله خلائق گرد آیند و نیرو در نیرودهند که چیزیرا که خدای از برایت مقدر نساخته ، بتو تسلیم نمایند ، نتوانند . دانسته باش که فیروزی با شکیبائی و فرج و گشایش با کرب واندوه ، و آسانی با دشواری است و هر چه آینده است نزديك است ، خدا میفرماید :

اگر تمام قلوب و داهای بندگان من بر قلب شقی ترین و بدبخت ترین بندگان من فراهم شود ، یعنی تمام مخلوق دچار شقاوت و غباوت و شرك و كفر گردند، باندازه بال پشه از مراتب عظمت و بسطت سلطنت و قهاریت من نگاهد ، بلکه این نقصان و زیان بخود ایشان که ناقص هستند باز گردد ، و در سترات جلال و جمال من که بدرجه کمال است غبار نقص راه نکند ، و کمال حقیقی را نقصان نباشد .

و اگر قلوب بندگان و آفریدگان من بجمله بر قلب سعادتمندترین بندگان من فراهم شود ، یعنی بجمله سعید و موحد و عابد و زاهد . عارف گردند ، باندازه بال پشه در ملك وسلطان و كبريا و قهرمان من ،نیفزاید چه این کاستن ، یا افزودن یا کاسته شدن ، یا فزون گردیدن، درخود ممکن و محتاج است ، نه واجب الوجود و غنى بالذات.

و اگر من بهر بنده آنچه خواهد عطا فرمایم، تمام اینجمله در بارگاه عظمت و بحار عنایت من مانند آن است که بنده از بندگان من نیش سوزنی را در بحر بیکران فرو برد، یعنی چنانکه از نیش سوزن نقصانی در دریای بیکران نمایان نشود ، قضای تمام حاجات جمله آفریدگان اولین و آخرین نیز از بحار و خزائن بی پایان من چیزی نکاهد .

ص: 116

بلکه این نیز بر سبیل تمثیل است ، چه میتوان گفت نیش سوزن باندازه که از يم نم يابد از در یا کاسته است .

اما بحار رحمت و خزاین عنایت الهی هر چه از آن انفاق شود بر آن افزوده آید، چه آنچه خواهد و اراده فرماید در همان آن خواهد شد ، این است که میفرماید :

این عدم نقصان از آن میباشد که عطای من کلام است ، و وعده من كلام است و چون ارادۀ چیزی کنم و گویم میباش ، میشود .

یعنی آنچه را که بندگان و آفریدگان من تقاضا کنند ، فرع اشارت و ارادهٔ

من است ، و چون از شئونات حضرت واجب الوجود و صفات جلیله اش خلاقیت و رزاقیت است ، هیچ آنی از آن صفت خارج نیست ، و دائماً بلا انفكاك در آفریدن مخلوق و رزق دادن مرزوق نظر عنایت دارد.

و همچنین از اوصاف جلیله اش جود است که دائماً پرتو انوار جودش عالمیان را فرو میگیرد، و اگر آنی از آن ذات کامل الصفات، این صفات انقطاع گیرد ترتیب نظام عالم انقلاب گیرد، و در سلسله خلق ورزق وجود انفصال افتد ، و این مخالفت خلاقیت و رزاقیت وجود میباشد .

در امالی طوسی از جابر بن یزید از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که چون رسول خداى (صلی الله علیه وآله وسلم) در سفر حجة الوداع از مناسك خويش بپرداخت بر راحله خود بر نشست و شروع باین کلمات فرمود :

«لا يدخل الجنة الأمن كان مسلما» جز آنکس که مسلمان باشد درون بهشت نمیرود ، ابوذر عليه الرحمه عرض کرد یارسول الله اسلام چیست یعنی حقیقت و معنی اسلام چیست؟ فرمود :

«الا سلام عریان و لباسه التقوى، وزينته الحياء ، وملاكه الورع، وكماله الدين ، و ثمره العمل الصالح ، و لكل شيء أساس ، و أساس الاسلام حينا أهل البيت ».

ص: 117

پیکر شریف اسلام برهنه است جامۀ آن تقوی و پرهیزکاری و زینت آن حیا و شرمساری و ملاك و قوام آن بورع و بیمناکی و کمال آن دیانت و دین داری و میوه و ثمر آن نیکوکاری و هر چیزیرا اساس و بنیادی است و اساس اسلام دوستی با ما اهل بیت است .

و دیگر در کتاب مذکور از جابر مروی است که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود :

پسری یهودی با حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بسیار تشرف جستى « حتى استخفه وربما أرسله في حاجة ، وربما كتب له الكتاب إلى قوم جندانکه در حضرتش سبکسار گشت یعنی ورودش سبک می افتاد و آن حضرت بسیار افتادی که آن جوان یهودی را بکاری مأمور ساختی و بسا اتفاقی افتاد که او را بقومی حامل مکتوب داشتی.

تا چنان شد که روزی چند آن پسر را ندید، و از حالش تفقد فرمود ، یکی از حاضران عرض کرد در پایان زندگانی وی او را بگذاشتم ، رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) با جماعتی از اصحاب کبار بدیدار بیمار رهسپار گشت « و كان له (علیه السلام) بركة لا يكلم أحداً الا أجابه » ورسول خدايرا برکت و میمنت و عنایتی بود که با هیچکس تکلم نفرمودی جز اینکه جواب بعرض رسانیدی .

پس با آن جوان یهود محتضر فرمود: ای غلام، از برکت خطاب آن حضرت چشم بر گشود و عرض كرد: لبيك يا أبا القاسم، فرمود بكو « أشهد أن لا إله إلا الله و أنى عمداً رسول الله » گواهی میدهم بوحدت خدا و رسالت محمد مصطفی .

آن پسر نظر بپدرش افکند، یعنی از او اشارت طلبید ، پدرش بدو چیزی نگفت ، رسول خدای دیگر باره او را ندا کرد و همان سخن اول را اعادت فرمود : آن غلام با پدرش ملتفت شد و پدرش چیزی نگفت ، پس از آن در دفعه سوم همانگونه آن پسر را نداکرد ، و غلام بجانب پدرش ملتفت شد پدرش گفت اگر میخواهی بگو واگر

ص: 118

نمیخواهی نگو ، اينوقت آن پسر گفت « أشهد أن لا إله إلا الله و أنك رسول الله » وفي الحال بمرد .

رسول خدای با پدرش فرمود « اخرج عنا» از حضرت ما بیرون شو ، آنگاه با اصحاب خود فرمود او را غسل دهید و کفن کنید و نزد من حاضر سازید تا بر وی نماز گذارم . بعد از آن بیرون آمد و میفرمود « الحمد لله الذي أنجي بي اليوم نسمة من النار » شكر خداوندی را که بواسطه من بنده را از آتش جهنم نجات بخشید .

معلوم باد همان شرفیابی جوان یهودی در حضرت رسول خدای و برکت

حضور مبارکش موجب اسلام جوان و خلود بهشت جاویدان گشت .دوستان را کجا کند محروم *** آنکه با دشمنان نظر دارد

و دیگر در امالی طوسی از آن حضرت (علیه السلام) مرویست که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را قانون چنان بود که هر وقت رؤیت هلال فرمودی روی بجانب قبله آوردی و تکبیر بگذاشتی ، پس از آن میفرمود « اللهم أهله علينا بيمن و ایمان ، و سلامة و اسلام وهدى ومغفرة ، وعافية مجللة ورزق واسع إنك على كل شيء قدير »

ابو مريم عبد الغفار بن قسم راوی این حدیث شریف میگوید این کلام را در هنگام دیدار ماه تو تلاوت کردم و خیر و خوبی دیدم .

و دیگر در جلد ششم بحار الانوار وغیره از وارث علوم انبیاء و مرسلین ، حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) مروی است که فرمود :

چون بیست و دو ماه از روز ولادت باسعادت رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) برگذشت

چشمهای مبارکش مرمود گشت جناب عبدالمطلب با ابو طالب فرمود : برادرزاده ات را بسوی عراف جحفه حمل کن و در آنجا راهبی در صومعه خویش بود که در فن طب مهارت داشت .

پس آنحضرت را در میان سبدی هندی غلام ابی طالب حمل کرد تا بدیر راهب

ص: 119

رسید ، و در زیر صومعه بگذاشت آنگاه جناب ابیطالب از پائین صومعه ندا برکشید، ای راهب ، چون راهب بشنید از فراز صومعه مشرف شد و در اطراف صومعه نگران نوری درخشان شد ، وصدای بال ملائکه را بشنید ، و با ابوطالب گفت تاکیستی فرمود ابو طالب بن عبدالمطلب هستم برادر زاده خویش را بیاورده ام تا چشمش را معالجه ،کنی گفت بکجا اندر است؟ گفت در سبد است و روی او را بپوشیده ام تا از شعاع آفتاب زحمت نیابد .

راهب گفت چهره اش را برگشای ، چون برگشود چنان نوری از دیدار همایونش لمعان برافکند که راهب را خوف و هراس فرو گرفت ، و با ابوطالب گفت رویش بپوش ، پس بپوشید آنگاه راهب سر بصومعه خویش اندر برد و گفت «أشهد أن لا إله إلا الله وأنك رسوله حقاً حقاً» وتوثی همان پیغمبر که در تورات و انجیل برزبان موسى وعيسى علیهما السلام بظهورت بشارت داده اند پس گواهی میدهم خدائی جز خداوند تعالی نیست و توئی رسول و فرستاده او .

پس از آن سر از صومعه بیرون کشید و گفت ای فرزند من ویرا بازگردان که باکی بروي نيست ، ابوطالب فرمود ای راهب سخنی بزرگ از تو بشنیدم گفت ای فرزند شأن و مقام برادر زاده ات از آنچه از من بشنیدی بزرگتر است و تو بر اینحال او معین اوئی ، و از آنکسان که از مردم قریش آهنگ قتلش را دارد مانعی.

میفرماید پس ابو طالب بخدمت عبدالمطلب برفت و آن خبر را بعرض رسانید عبدالمطلب فرمود ای فرزند من خاموش باش که این سخن را هیچکس از تو نشنود ، سوگند با خدای محمد نمی میرد تا بر همه عرب وعجم بزرك و آقا گردد .

و دیگر در کافی و بحار از زراره مروی است که حضرت باقر (علیه السلام) میفرمود :

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را با اموات بنی هاشم مخصوصاً رفتاری بود که با هیچکس از مسلمانان بجای نمیآورد ، چه قانون آنحضرت آن بود که چون بر جنازه یکی از بنی هاشم نماز میگذاشت ، و قبرش را با آب گل میکردند کف مبارکش را چنان بر آن بر می نهاد که نشان انگشتهای شریفش در آن گل برجای میماند ، لاجرم اگر

ص: 120

از اقارب آن متوفی با مسافری از اهل مدینه آن گورستان بیامدی و آن گور تازه را که نشان کف رسول خداوند سبحان بر آن جای گرفته بدیدی گفتی کدام کس از آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بدرود جهان را نموده است.

و دیگر در بحار و کافی از زراره روی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود «إن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أو تى باليهودية التي سمنت الشاة للنبي" فقال لها : ما حملك على ما صنعت؟ فقالت: قلت إن كان نبياً لم يضره ، وإن كان ملكاً أرحت الناس منه فقال: فعفا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) عنها ».

آن زن یهودیه را که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را گوشت زهردار بخورانید بآن حضرت آن زن بیاوردند فرمود چه چیزت بر این کار و کردارت بازداشت ؟ عرض کرد با خویش همی گفتم اگر اینمرد پیغمبر خداوند است البته خداوندش حفظ کند و از این گوشت مسموم زبان نیابد، و اگر پیغمبر نیست و پادشاه است و دعوی پیغمبری کند مردمان را از آسیبش راحت بخشیده باشم ، رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) از وی در گذشت و عفو فرمود .

ص: 121

حکایت فرمودن حضرت باقر علیه السلام از کیفیت ورود رسول خدای صلى الله عليه وآله وسلم بمدينه

در بحار الانوار و بعضی کتب اخبار مسطور است که محمد بن علي باقر صلوات الله علیه فرمود که :

چون رسول خداى بمدينه طيبه تشریف قدوم بداد ، و آیات صدق و آیات حق و بینات نبوتش جهان را منور ساخت و كادته اليهود أشد كيد ، و قصدوه أقبح قصد ، يقصدون أنواره ليطمسوها ، وحججه ليبطلوها »

مردم یهود عنود هر چه سخت تر در مقام کیدو حیلت بآن حضرت برآمدند و همی خواستند آن نور فروزان یزدانیرا از فروغ بیفکنند و آن حجج لایحه و براهین قاطعه را باطل گردانند .

و از جمله آنانکه بآهنگ رد و تکذیب پیغمبر خداى بودند مالك بن صيف وكعب ابن اشرف وحى بن اخطب وجدى بن اخطب وابو ياسر بن اخطب و ابولبابة بن عبدالمنذر وشیعه و پیروان وی بودند.

پس از میانه مالك بن صيف زبان برگشود و با رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت : ای محمد چنان گمان داری که فرستاده خدائی؟ فرمود: چنین است خداوند که آفریننده تمام مخلوقات است چنین فرموده است.

مالك گفت ای محمد بر سالت تو ایمان نیاوریم، تا این بساطی که بزیر پای ما اندر است با تو ایمان بیاورد، یعنی بر زبان آید و بر سالت تو گواهی دهد ، و شهادت نمیدهیم باینکه تو از جانب خدای بما رسول هستی تا این بساط شهادت دهد .

وابولبابة بن عبدالمنذر گفت بر سالت تو ایمان نیاوریم و شهادت ندهیم تاگاهی که این تازیانه که بدست من اندر است با توایمان بیاورد ، و در کار تو گواهی دهد .

و کعب بن اشرف گفت ايمان نمی آورم که تو رسول خدائی و تصدیق نمیکنم ترا ناگاهی که این حمار گواهی دهد ، و اشارت بدر از گوشی که بزیر پای اندر

ص: 122

داشت بنمود .

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «إنه ليس للعباد الاقتراح على الله ، بل عليهم التسليم لله والانقياد لأمره والاكتفاء بما جعله كافياً» بندگان را نمی شاید که بیرون از رویت در حضرت احدیت جسارت ،ورزند، بلکه برایشان واجب و لازم است که در حضرت یزدان به تسلیم و انقیاد امر خدا و اكتفاء بآنچه خدای کافی گردانید پردازند.

آیا شما را کافی نمیباشد که تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم به نبوت من ناطق ، و بر صدق من دليل ، و در حق برادرم و وصی و خلیفه من در امت من و بهترین کسیکه بعد از خودم در میان مردمان بجای گذاشتم که علی بن ابیطالب است در تمام آن کتب از بهر شما مبین و تصریح شده.

« فأنزل على هذا القرآن الباهر للخلق أجمعين المعجز لهم عن أن يأتوا بمثله، وأن يتكلفوا شبهه ، فأما هذا الذى اقترحتموه فلست أقترحه على ربي عز وجل، بل أقول : إن ما أعطانيه ربى من دلالة هو حسبي و حسبكم ، فان فعل عز وجل ما اقترحتموه فذاك زايد في تطو له علينا وعليكم ، وإن منعنا ذلك فلعلمه بأن الذى فعله فيما أراد منا »

پس خداوند بعلاوه آنچه در حق من و وصی من در کتب آسمانی بر پیغمبران سبحانی فرو فرستاده ، این قرآن کریم که بر تمامی جهانیان باهر و ظاهر ، و جمله فصحای روزگار را از اتیان بمانند آن حالت عجز و بیچارگی آشکار است ، بر من نازل نمود .

واما این مسائل که بلارویه از من خواستار شدید ، من بحضرت پروردگارم باین جسارت مبادرت نکنم ، بلکه میگویم همین دلالات و اماراتیکه خداوند من در کتب آسمانی بمن عطا فرموده است مرا و شمارا کافی است و اگر پروردگار تعالی آنچه را که شما باین نهج خواستار شده اید اجابت فرماید، بر آنچه بر ما و شما منت نهاده وعطا فرموده برزیادت خواهد بود ، و اگر اجابت نکند بواسطه علم خداوندی اوست که بآنچه با ما بجای آورده و آن شواهد و بیناتیکه عطا کرده در آنچه از ما خواسته

ص: 123

کافی است .

چون رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) از این کلمات فراغت یافت خداوند تعالی بساط را بسخن آورد و گفت :

«أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له إلها واحداً . أحداً صمداً قيوماً أبداً لم يتخذ صاحبة ولا ولداً ، ولم يشرك في حكمه أحداً .

وأشهد أنك يا محمد عبده ورسوله ، أرسلك بالهدى ودين الحق ليظهرك على الدين كله ولوكره المشركون.

و أشهد أن على بن أبيطالب ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف أخوك ووصيك وخليفتك في أمنك، وخير من تتركه على الخلايق بعدك ، و أن من والاه فقد والاك ، و من عاداه فقد عاداك ، و من أطاعه فقد أطاعك ، و من عصاه فقد عصاك ، وأن من أطاعك فقد أطاع الله واستحق السعادة برضوانه، وأن من عصاك فقد عصى الله واستحق أليم العذاب بنيرانه » .

گواهی میدهم که خدائی جز خداوند واحد احد صمد قیوم ابدی که دارای زن و فرزند و اهل و پیوند نمیباشد و هیچکس در حکمش شريك نباشد

و نیست .

و گواهی میدهم که توئی ای محمد بندۀ او، و فرستاده او ، و فرستاد ترا بهدی و هدایت و دین و آئین حق ، تاترا و دین ترا بر تمام ادیان و مذاهب نیرو دهد ، اگر چند مشركانرا مكروه افتد .

و گواهی میدهم باینکه علی بن ابیطالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبدمناف برادر تو ، و وصی تو ، و خلیفۀ تو در امت تو ، و بهترین کسی است که او را بعد از خودت در امتت خلافت دادی ، و اینکه هر کس دوست بدارد او را دوست میدارد ترا و هر کس دشمن دارد ترا دشمن داشته است او را ، و هر کس اطاعت کند اوامر و نواهی او را ، اطاعت کرده است ترا، و هر کس باوی عصیان ورزد با تو عصیان نموده است ، و هر کس ترا اطاعت نماید خدا برا اطاعت نموده است ،

ص: 124

و مستحق سعادت و بر خور داری برضوان خدای شده ، و هر کس با تو عصیان نماد البته با خدای عصیان نموده و مستوجب عذاب دردناک آتش تا بنا گردیده است.

چون آن مردمان این سخنان بشنیدند بشگفتی اندر شدند ، و پاره با پاره دیگر گفتند: اینکار جز سحری آشکار نیست. آن بساط از ظهور اینگونه شقاوت و کلمات چنان مضطرب و مرتفع شد كه مالك بن صيف و اصحابش از روی آن چنان سرازیر شدند که بر سر و صورت خود فرو افتادند ، پس از آن خداوند قادر آن بساط را دیگر باره نیروی سخن راندن داد و گفت :

« أنا بساط أنطفنى الله و أكرمنى بالنطق بتوحيده و تمجيده ، و الشهادة

لمحمد نبيه ، و أنه سيد الأنبياء ورسوله إلى خلقه ، و القائم بين عباد الله بحقه .

و امامة أخيه ، ووصيه ، و وزيره، وشقيقه ، ووصيه ، و وزیره وشقيقه، و خلیله ، و قاضی دیونه ، ومنجز عدائه ، و ناصر أوليائه ، وقامع اعدائه .

و الانقياد لمن نصبه اماماً و ولياً ، والبرائة ممن اتخذه منا بذاً وعدواً ، فما ينبغي لكافر أن يطأني و لا يجلس على و إنما يجلس على المؤمنون».

من بساطی و گستردنی هستم که خدایتعالی بقدرت کامله خود مرا بسخن آورد و مکرم داشت مرا بواسطه سخن کردن بتوحید و تمجید او ، و گواهی دادن از بهر محمد پیغمبر او ، و اینکه آنحضرت سید تمام پیغمبران و گزین فرستاده خداوند سبحان است بتمام آفریدگان، و قیام گیرنده در میان بندگان بزدان است از روی حق .

و گواهی میدهم به امامت برادر او ، و وصی او ، ووزير او ، و شقيق او ، وخليل او وقاضی قروض و دیون او ، ووفا کننده بوعدهای او، و نصرت نماینده دوستان او ، و بر کننده دشمنان او .

و بانقیاد و باطاعت کردن فرمان آن کس را که رسول خدای او را با مامت

و ولایت منصب فرموده ، و بیزاری از آنکس که رسول خدایش مطرود و دشمن داشته است . و هیچ شایسته و سزاوار نیست که هیچ کافری مرا بپای در نوردد ، و بر من بنشیند

ص: 125

چه باید مردم مؤمن بر من جلوس نمایند .

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) با سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار فرمود : بپای شوید و بر این بساط بنشینید، چه شما تمام آنچه این بساط گواهی داد ایمان دارید ، پس ایشان بر آن جلوس کردند.

پس یزدان تعالی تازیانه ابولبابة بن عبدالمنذر را بر زبان آورد و گفت :

«أشهد أن لا إله إلا الله خالق الخلق ، وباسط الرزق ، ومدبر الأمور، و القادر على كل شيء .

وأشهد أنك يا محمد عبده ورسوله ، وصفيه ، وخليله ، وحبيبه ، ووليه ونجيبه جعلك السفير بينه و بين عباده ، ينجى بك السعداء ، و يهلك بك الأشقياء.

و أشهد أن على بن أبي طالب المذكور في الملاء الأعلى، بأنه سيد الخلق

بعدك ، و أنه المقاتل على تنزيل كتابك ، ليسوق مخالفيه إلى قبوله طائعين و كارهين ثم المقاتل بعدك على تأويله المنحرفين الذين غلبت أهواؤهم عقولهم ، فحرفوا تأويل كتاب الله و غيره ، و السابق الى رضوان الله اولياء الله بفضل عطيته ، و القاذف في نيران الله أعداء الله بسيف نقمته ، و المؤثرين لمعصيته و مخالفته».

گواهی میدهم که خداوندی جز خداوند نیست ، آفریننده آفریدگان ، وبسط کننده رزق ، و مدبر امور ، و قادر بر هر چیز است.

و گواهی میدهم نوای محمد بنده او ، و رسول او ، و صفی او ، و خلیل او ، وحبيب او ، وولی او ، و برگزیده او ، و در میان بندگانش سفیراوئی ، سعداء از برکت وجود تو نجات یابند ، و اشقيا بواسطه مخالفت وعداوت تو هلاك شوند .

و گواهی میدهم باینکه علی بی ابیطالب که در ملاء اعلی مذکور و معروف است ، بعد از توسید و بزرك جهانیان است ، و اوست که بر طبق تنزیل قرآن مقاتلت میدهد ، تا آنکه مخالف رسول خدای و احکام شریعت او هستند ، بقبول آن طوعاً و کرهاً پذیرفتار شوند ، و پس از تو با آنانکه منحرف از دین شده اند بر وفق تأویل کتاب خدای قتال میدهد ، و ایشان آنکسان هستند که هواهای نفس ایشان بر عقل

ص: 126

ایشان چیره شده است ، لاجرم چون بر معانی و بواطن و تأویل صحیح کتاب خدای آگاهی ندارند ، تأویل کتاب خدا بر امنحرف و دیگرگون گردانند و احکام شریعت را بواسطة قصور فهم تأویل قرآن را دیگرسان کنند، علی (علیه السلام) که بر تأویل و تفسیر و تنزیل و باطن و ظاهر و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن داناست ، برای استقامت و قوام و نظام امر دین و شریعت سید المرسلین قتال خواهد داد اولیای خدايرا بفضل عطيتش از رضوان خدای بهره یاب ، و دشمنان خدای و بر گزیدگان معصیت و مخالفت خدایرا از شمشیر نقمتش در آتش نیران دچار عذاب

و عقاب فرماید.

آنگاه تازیانه خود را از دست ابو لبا به بیرون افکند ؛ و ابولبا به را چنان بر

کشید که بر روی بر زمین افتاد، و ابو لبابه بپای شد و تازیانه دیگر باره اش فروکشید و او را بر چهره بر زمین افکند ، و کرتی چند بر این طریق بگذشت ، و ابو لبابه از شدت حیرت و خشم گفت وای بر من چیست مرا .

خداوند عزوجل تازیانه ابو لبا به را بر زبان آورد و گفت :

ای ابالبا به همانا من تازیانه ای هستم که خداوندم بتمجيدش مكرم و بتصديق نبوت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بزرك بندگانش مرا مشرف ساخت، و مرا از آنان گردانید که دوستدار باشم بهترین خلق خدای را بعد از رسول خدا ، و افضل اولیای خدا از خلق خدا بیرون از رسول خدا ، و مخصوص بدختر پیغمبر سیده زنان ، و مشرف شدن در خوابیدن در خوابگاه پیغمبر که برترین و فاضلترین جهادهاست، و ذلیل کننده دشمنان پیغمبر بشمشیر انتقام ، و روشن کننده در میان امت او حلال و حرام و شرایع و احکام را ، هیچ شایسته و سزاوار نیست برای شخصی کافر که در مخالفت با محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) مجاهدت ورزیده باشد که مرا بدست بگیرد، و کار فرمائی نماید ، اينك همواره ترا فرو میکشم تاگاهی که ترا در خاک و خون در آورم و بکشم ، و از دست تو بیرون شوم یا باید ایمان بمحمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را ظاهری سازی .

ابولبا به گفت و أشهد بجميع ما شهدت به أيها السوط ، و أعتقده ، و اومن به

ص: 127

فنطق السوط : قد تقررت في يدك لاظهارك الايمان والله أعلم بسريرتك ، و هو الحاكم لك أو عليك فى يوم الوقت المعلوم ».

گواهی میدهم بتمامت آنچه بآن شهادت دادی ای تازیانه و اعتقاد بآنجمله کنم و بآن ایمان میآورم پس تازیانه بزبان آمد و گفت اکنون که اظهار ایمان کردی من در دست تو قرار میگیریم، اما خداوند بدل تو و اعتقاد و نیت تو آگاه است اگر عقیدت توصاف و پاک باشد بثواب و اجر تو حکم میراند، وگرنه در قیامت معذب میگردی .

«قال : ولم يحسن اسلامه و كان منه هنات و هنات » حضرت باقر (علیه السلام) میفرماید اسلام ابی لبابه پاك و خوب نگردید ، و بعضی حالات و افعال در پاره اوقات از وی نمودار شد .

« فقام القوم من عند رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فجعلت اليهود بسر بعضها إلى بعض ؛ بأن محمداً المؤتى له و مجنون فى امره ، وليس بنبی صادق ».

این هنگام آنجماعت برای شدند و یهود عنود پاره باپاره پوشیده همی گفتند این محمد دیو زده است و پیغمبر صادق نیست .

« و جاء كعب بن الأشرف يركب حماره ، فشب به الحمار وصرعه على رأسه فأوجعه ، ثم عاد لير كبه فعاد إليه الحمار بمثل صنيعه ، ثم عاد ليركبه فعاد عليه الحمار بمثال صنيعه :

فلما كان في السابعة أنطق الله تعالى الحمار فقال : يا عبد الله بن العبد انت شاهدت آيات الله و كفرت بها أنا حمار قد أكرمنى الله بتوحيده ، فأنا اشهدان لا إله الا الله وحده لا شريك له خالق الانام ذو الجلال و الاكرام.

و أشهد أن عمداً عبده و رسوله سیداهل دار السلام مبعوث لا نسعاد من سبق فى علم الله له بالسعادة ، واشقاء من سبق الكتاب عليه بالشقاوة.

و أشهد أن على بن أبي طالب وليه ووصى رسوله يسعد الله من يسعد إذا وفقه لقبول موعظته والتاديب بأدبه والايتمار بأوامره ، و الانزجار بزواجره ، و أن الله تعالى

ص: 128

بسيوف سطواته ، وصولات نقمته ، يكبت ويخزى أعداء محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) حتى يسوقهم بسيفه الباتر و دليله الواضح الباهر ، إلى الإيمان به، أو يقذفه في الهاوية إذا أبى إلا تمادياً في غيه ، و امتداداً في طغيانه وعمهه»

وكعب بن اشرف که بر حمار خود رهسپار بود بیامد، درازگوشش حرونی کرده اورا برسر برزمین افکند، و سخت دردناکش گردانید ، کعب برخاست تا دیگر باره سوار شود، حمار بر آنگونه نخستین او را بر زمین برزد ، دفعه سوم برحمار برآمد و حمارش از پشت بر زمین آورد چندانکه هفت دفعه بر این نهج بگذشت.

اینوقت خدای قادر قاهر آن حمار را بسخن آورد و با کعب گفت ای بنده خدای بد بنده که توئی، مشاهدت آیات باهرات خالق ارضين وسماوات را بنمودی ، و بآن کفران ورزیدی ، من حماری هستم که خداوندم مکرم داشت و توحیدش را برزبان من جاری ساخت، اينك شهادت میدهم که نیست خدائی جز خداوند بي شريك بي انباز آفریننده انام ، ذوالجلال والاكرام است .

و گواهی میدهم که معبد بنده او ورسول او بزرك مردم دار السلام و بهشت برین و مخلوق اولین و آخرین است ، مبعوث شده است تا هر کس را سعادتی در علم خدای از بهرش سبقت گرفته سعید گرداند و هر کس را که قلم قضا و كتاب سعادت و شقا بر شقاوتش سبقت یافته و استعدادش جز آن نیست بحال شقاوتش باز سپارد.

و گواهی میدهم که علی بن ابیطالب ولي ووصى رسول اوست، سعید و سعادتمند گردانیده است خدای کسی را که بتوفيق يافتن بقبول موعظه و تادیب بادب او و فرمان برداری باوامر او و انزجار بزواجر او كامياب، و نيك بخت گردیده است ، و خداوند تعالى بسيوف سطوت ،اسداللهی، وصولات نقمت حیدری ، دشمنان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را چنان سرنگون وذلیل میگرداند ، چندانکه بشمشیر برنده و ادله باهره و براهين واضحه او ایشان را بعرصه ایمان در آورد ، و اگر در غوایت و عصیان و امتداد طغیان و سرگشتگی و نفاق خویش بیایند، آتش نیران شتابان گرداند .

هیچ کافری را نشاید که بر من سوار گردد، بلکه جز شخصی مؤمن که بخدای

ص: 129

ایمان آورده ، و بمحمد رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) در جمیع اقوال او تصدیق و بتمامت افعالش تصویب ، و در آن کردار خجسته آثار آنحضرت که اشرف طاعات است در نصب نمودن برادرش علی (علیه السلام) را بوصایت و ولایت ، و بوراثت علم آنحضرت و قیمومت بدین آنحضرت و گواه بودن و نگاهبانی است آن حضرت وقضای دیون و وفای بوعدهای آن حضرت و دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان آن حضرت ، اذعان نماید.

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ای کعب بن اشرف همانا دراز گوش تو از تو اعقل و باهوش تر است که ابا نمود که بر آن ،برنشینی و تو هرگز سوار آن نخواهی شد ، هم اکنون آن حمار را ببعضی اخوان ایمانی ها بفروش کعب گفت مراهیچ حاجتی اندر آن نیست بعد از آن که بسحر تو دچار شد .

این هنگام حمار بگفتار آمد و گفت ای دشمن خدای از جهومت و خصومت با محمد رسول خداوند دست ،بدار قسم بخدا اگر کراهت مخالفت آن حضرت مانع نبودی ، ترا میکشتم، و بزیر سم ترا در میسپردم ، و سرت را با دندان بر میکندم ،

مکعب از دیدار آن حال رسوا وخاموش ، وجزع و فزعش از گفتار حمار بسیار گشت ، و با دیدار این آیات غریبه شقاوت بروی چیزه و اختر سعادتش تیره شد .

وثابت بن قيس آن حمار را بیکصد در هم از وی خریدار شد، و همواره بر آن سوار شدی و آن حمار او را در کمال نرمی و آرامی رهسپار داشتی ، و آسوده از طرق ومسالك عبور دادی و بحضرت رسول خدای مشرف گردانیدی ورسول خدای با او همی فرمود ای ثابت این در از گوش بتو اختصاص دارد و أنت مؤمن مرتفق بمرفقتين ، وتو بدولت ایمان برخوردار ، و در هر دو جهان بر بالش راحت و سعادت کامکاری .

و چون آن قوم از حضرت رسول خدای بیرون رفتند و ایمان نیاوردند خدای تعالی این آیه شریفه را نازل فرمود :

«يا محمد إن الذين كفروا سواء عليهم» فى العظة «أنذرتهم» فوعظتهم وخوفتهم «أم لم تنذرهم فهم لا يؤمنون» لا يصدقون بنبوتك، وهم قد شاهدوا هذه الأيات وكفروا، فكيف يؤمنون بك عند قولك و دعائك».

ص: 130

بدرستیکه آنانکه از روی جحود و عناد نگرویدند ، و پوشیدند نور ایمان را بظلمت کفر و شرك ، و بهیچوجه بحجج ظاهره و دلایل باهره التفات نورزیدند ، تا ایشان را از ضلالت و گمراهی ، بجاده هدایت و رستگاری رساند مساوی و یکسان است برای ایشان در پند و موعظت آنکه بیم دهی ایشانرا از عذاب و عقاب، یا بیم ندهی، و موعظت و تخویف فرمائی ، پس خواه بیم دهی یا ندهی ، ایمان نیاورند تا برسالت تو ایمان آورند ، و قرآنرا تصدیق نمایند، و ایشان با اینکه مشاهدت آن آیات را نمودند بخدای کافر شدند ، پس چگونه بسخن تو و دعوت تو ایمان میآورند .

معلوم باد چون در این خبر بنگرند مقام تصرف رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) و نقرب آنحضرت بحضرت احدیت معلوم میگردد که با اینکه آنحضرت بساط و تازیانه و حمار را اشارت بگفتار نفرمود بلکه فرمود اگر خدای چنین امریرا بمن عطا فرماید، بر آنجمله عطایای بیکرانش عطائی زاید است ، معذلك چون بر زبانش بگذشت جملگی بر زبان و گواهی اندر شدند، و این معجزه بس بزرگ است که اشارت نفرموده ، همان شدکه خواستند .

و نیز نشاید چون مردمان تنك سينه ، قصير الادراك، ضعیف الایمان، براينگونه اخبار بگذر ندانکار ورزند، زیرا که تمام معجزات انبیاء عظام (صلی الله علیه وآله وسلم) از قوه سایر بشر خارج است.

و اگر نبود معجزه که از نخست علت گویائی و مدرکات خودشان را بازگویند آنگاه از دیگران را منکر شوند ، همان قادر توانائی که آدمی را گویا فرمود ، گویائی آنها از زنده شدن اموات که از جمله معجزات پاره پیغمبران است ، یا افعی شدن عصا و امثال آن ، عجب تر نیست و اگر بخواهند منکر تمام معاجیز گردند ، مسئله دیگر است ، و جوابی دیگر دارد.

و اگر گویند چگونه میشود که مالك و كعب و حی بن اخطب و دیگران

كه با اینگونه مشاهدات ایمان نیاوردند، آن نیز عجب نیست .

ص: 131

«ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم وعلى أبصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم» وامثال این آیات که در قرآن و دیگر کتب آسمانی وارد است و تفسیرش در کتب تفاسیر مفصلا مسطور ، باز مینماید که آدمیرا از ظلمت جهل و غشاوة جهالت وغباوت وضلالت و شقاوت ، مقامی بدست میآید که هر چه از این قبیل معجزات بیشتر بنگرد راه انکار و جحود و حسد و عنادش وسیعتر میگردد.

چنانکه هم اکنون نیز جز این نیست ، بسا کسان هستند که از نهایت بخل وحسد و بغض وكين وحمق و غوایت، هر چند در شخصی فضایل و کمالات و مراتب و شئونات بیشتر بینند ، بیشتر منکر شوند ، و بر عداوت وجحود ایشان ، و انکار حق افزوده تر آید، و این مطلب از محسوسات است محتاج بشرح و بیان نیست .

و نیز در جلد ششم بحار الانوار از ابو الصباح کنانی از حضرت ابی جعفر از آباء عظام آن حضرت علیهم السلام مرویست که فرمود که:

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بر ما بیرون آمد و در دست راست او کتابی و در دست چپ آنحضرت مکتوبی بود ، و آنحضرت کتابیرا که در دست راست داشت برگشود و قرائت فرمود :

« بسم الله الرحمن الرحيم كتاب لأهل الجنة باسمائهم وأسماء آبائهم ، لا يزاد فيهم واحد و لا ينقص منهم واحد » این نوشته اسامی اهل جنت است که اسامی ایشان و پدران ایشان در آن ثبت است نه بر این شمار چیزی افزوده و نه از آن جمله کسی کاسته میشود میفرماید:

بعد از آن مکتوبی که بدست چپ اندر داشت برگشود و قرائت فرمود :

«بسم الله الرحمن الرحیم» اهل دوزخ باسامی ایشان و اسامی پدران و قبایل خودشان در این نوشته مرقوم و مرسوم هستند نه کسی در ایشان افزوده و نه یکتن از ایشان کاسته آید .

و نیز در ذیل حدیثی دیگر که راجع بمعراج است حضرت باقر (علیه السلام) میفرماید: رسول خدای بآن دو صحیفه که اسامی اصحاب جنت و اهل نار در آن

ص: 132

مذکور است از آسمان فرود شد و آن دو صحیفه را بعلي بن ابيطالب (علیه السلام) بداد .

معلوم باد نابینندگان نگویند اگر چنین است که از روز اول هر کس بهشتی است معین و در قلم تقدیر مذکور ، و هر کس دوزخی میباشد مشخص و در دفتر دوزخیان مسطور است ، پس زحمت عبادت بالذت معصیت مساوی است ، میگوئیم بهشتی نادر بهشت است طی برزخها دارد ، و دوزخی اگر شفاعت نیابد چه طول مدتها والله أعلم .

و نیز در آن کتاب و کتاب خرائج راوندی از جابر از حضرت باقر (علیه السلام) مروی است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) شبی نماز بسپرد و سوره « تبت يدا أبي لهب » را تلاوت فرمود ، شخصی با ام جمیل خواهر ابو سفیان که زوجه ابي لهب بود گفت همانا محمد در شب گذشته در نماز خویش ترا و شوهر ترا همیآواز میداد و برشما نفرین فرستاد .

آن مطروده خشمگین و در طلب آنحضرت بیرون شد و در طلب آنحضرت بیرون شد ، و همی گفت « لئن رأيته لاسمعته » اگر پیغمبر را دیدم سخنی ناستوده اش میشنوانم ، و همی آواز بر می کشید کیست که مرا بمحمد بازرساند و براینکونه برفت تا برسول خدای پیوست.

واین وقت ابوبکر در حضرتش حضور داشت و عرض کرد یارسول الله چه باشد برکناری شوی چه ام جمیل میآید ، و بیم دارم که چیزی با تو بگوید ، فرمود ام جميل مرا نخواهد دید، و ام جمیل بیامد نادر حضور آنحضرت بایستاد و گفت ای ابوبکر آیا محمد را بدیدی ؟ گفت ندیدم ام جمیل نومید بسرای خود مراجعت گرفت.

حضرت ابی جعفر (علیه السلام) میفرماید خداوند در میان آنحضرت و آن زن حجابی اصفر را حایل ساخت ، و آن زن نکوهیده و تمام قریش و کفار ایشان با نحضرت در ازای محمد مذمم میگفتند ، پس از آن رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود خداوند تعالی نام مرا از خاطر ایشان بر زدود «وهم يعلمون يسمون مذمماً وأنا محمد» و ایشان میدانند من عمل هستم وعالماً عامداً مذهم ميخوانند.

و دیگر در آن کتاب از ابو الجارود از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) در آیه شریفه «وجعلنا من بين أيديهم سداً ومن خلفهم سداً فأغشيناهم فهم لا يبصرون» و گردانیدیم

ص: 133

از پیش روی ایشان سدی ، و از عقب ایشان سدی پس فرو گرفتیم ایشانرا و ایشان نمیدیدند میفرمود «فأغشيناهم فهم لا يبصرون الهدى فأخذ الله سمعهم وأبصارهم وقلوبهم»

پس خداوند گوش و چشمهای ایشان را و دلهای ایشان را بگرفت یعنی چشم و گوش و چشم دل و دیده دانش و گوش شنوای ایشان را مأخوذ داشت«فأعماهم عن الهدي» و ایشان را از دیدار نور هدی کور گردانید، میفرمود این آیه را در حق ابی جهل ابن هشام عليه اللعنة و تنی چند از اهل بیت او نازل گردانید .

و این حکایت چنان است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بنماز بایستاد و چنان بود که ابوجهل سوگند خورده بود که اگر رسول خدا برا بنگرد که نماز میگذارد سرو مغز مبارکش را در هم شکند .

العالي الشقة پس در این وقت بسوی آنحضرت شد و سنگی را با خود حمل نمود ، و رسول خدای بنماز بپای بود ، و ابوجهل هر وقت سنك را بلند میکرد تا آنحضرت را آسیب رساند خداوند تعالی دستش را برگردنش چنان استوار میداشت که نمیتوانست کارفرمائی كند وسنك در دستش گردش نمیگرفت ، و چون آن ملعون بیاران خود بازگردید سنك از دستش بزیر افتاد.

از آن پس مردی دیگر از طایفه ابی جهل برخاست و گفت من او را میکشم ، و چون نزديك بآنحضرت شد قرائت رسول خدای را همی بشنید و در بیم و رعب اندر شد و نزد یاران خود بازگشت و گفت در میان من و او فحلی عظیم و شتری قوی هیکل حائل وهمی دم خود را بلند کرد و بر هر دوران خود برزد ، لاجرم بترسیدم که آن حضرت نزديك شوم و بجسارتی مبادرت ورزم .

و دیگر در آن کتاب و خرایج از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مرویست که در آن اننا که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روزی نشسته بود بناگاه بیای شد و رنك مباركش دیگرگون شده بود « فتوسط المسجد ثم أقبل يناجى طويلاً ، ثم رجع إليهم » بر آن حال تاوسط مسجد برفت و مدتی دراز در حضرت کردگار بی نیاز بمناجات و نیاز پرداخت ، و دیگر باره بایشان بازگشت .

ص: 134

عرض کردند یا رسول الله همانا در این مدت که بر سپرده ایم هیچوقت منظر مبارك را باینگونه ندیده ایم ،

فرمود بملك سحاب اسماعیل نگران شدم و این فرشته جز از بهر عذاب بزمین فرود نمیشود ، لاجرم من از بیم آنکه مبادا درباره امت من چیزی نازل بشود ، از جای برجستم و از وی از سبب هبوطش پرسش کردم ، گفت از پروردگار خود رخصت جستم تا بر تو سلام فرستم، مرا اجازت داد گفتم آیا بامری در زمین مامور شده باشی ؟ گفت: آری در فلان روز و فلان ماه در فلان ساعت یعنی بارانی شدید بخواهد بارید.

اینوقت جماعت منافقان بپای شدند « وظنوا أنهم على شيء ، فكتبوا ذلك اليوم وكان أشد يوم حراً، وكمان همی بردند که برای تکذیب رسول خدای بدست آویز بهره ور میشوند ، و آنروز را که از دیگر روزها گرمتر و در شدت وسورت گرما بود بنوشتند، و همی بغمز و لمز پرداختند .

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با علی مرتضی فرهود بنگر در آسمان چیزی می بینی امیرالمؤمنین بیرون شد و فرمود در فلان مکان ابری مانند سپر مینگرم، و هنوز درنگی نکرده بودند که ابری سیاه ایشان را فرو گرفت آنگاه چنان باران بارید و قطرات بارش پیاپی گردید که در زمان بضجه و فریاد برآمدند .

و هم در آن کتاب از جابر جعفی از باقر (علیه السلام) مروی است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) روزی برعلی (علیه السلام) و زبیر بگذشت و این وقت زبیر ایستاده بود با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخن میکرد.

رسول خدای بازبیر فرمود با علی چه میگوئی «فوالله لتكونن أول العرب تنكث بیعته» سوگند با خدای اول کسیکه از مردم عرب بیعت او را بشکند تو خواهی بود.

و دیگر در آن کتاب از جابر از حضرت باقر (علیه السلام) مروی است که جبرئیل در وصف اسرافيل بحضرت رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد:

«هذا حاجب الرب، وأقرب خلق الله منه واللوح بين عينيه من ياقوتة حمراء، فاذا تكلم الرب تبارك وتعالى بالوحى ضرب اللوح جبينه فنظر فيه، ثم ألقى إلينا نسعى

ص: 135

به في السموات والأرض ، إنه لا دلى خلق الرحمن منه وبينه وبينه تسمين حجاباً من نور، يقطع دونها الأبصار ما يقدر ولا يوصف، وإني لأقرب الخلق منه، و بيني و بينه مسيرة ألف عام »

اسرافیل حاجب پروردگار جلیل و از تمام مخلوق بحضرت خالق مقرب تر است ولوح از يك باره یاقوت سرخ در میان پیشانی اوست ، و چون خداوند تعالى وحي تكلم فرماید ، آن لوح بر جبین اسرافیل بر میزند ، و اسرافیل نظر در آن مینماید ، پس از آن فرمان الهی را بما میرساند، و مادر آسمانها و زمین از پی تبلیغ فرمان یزدان شتابان میشویم، و اسرافیل از تمام آفریدگان ایزد رحمن بحضرت سبحان نزدیکتر است ، معذلك ما بين او و محل صدور وحی از عرش الهی نود حجاب از نور میباشد که چشمهارا شعاعش از دیدار باز میدارد ، و مقدار و وصف آن را هیچ آفریده نتواند، و من از تمام مخلوق با اسرافیل نزدیکترم، و از آنجا که جای دارم نامکان او هزار سال بعد مسافت دارد .

معلوم باد که ممکن است مراد از حجب مسطوره حجب معنويه باشد والله تعالى اعلم .

و دیگر در کتاب مسطور از زراره و فضیل مذکور است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود :

« لما أسرى برسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) إلى السماء فبلغ البيت المعمور و حضرت الصلاة فأذن جبريل وأقام، فتقدم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ، وصف الملائكة والنبيون خلف محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) .

چون در شب معراج رسول خدای را بآسمان بردند و آنحضرت به بیت المعمور رسید و هنگام نماز فراز آمد جبرئیل اذان و اقامت بپای آورد و رسول خدای از پیش بایستاد و ملائکه و پیغمبران از عقب سر آن حضرت برای نماز صف برکشیدند .

و دیگر در کتاب مذکور از محمد بن مسلم از آن حضرت مروی است که هیچکس قبل از علی بن ابیطالب وخدیجه صلوات الله عليهما اجابت دعوت رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را ننمود ، یعنی اول کسیکه بآ نحضرت ایمان آورد علی و خدیجه علیهما السلام بودند.

ص: 136

و رسول خدای تا مدت سه سال در مکه پنهان میزیست خائفاً يترقب ويخاف قومه والناس در تمام این مدت از گزند قوم و عشیرت خود و دیگر مردمان بيمناك و مترقب ظهور آسیب و آزار و آشوب ایشان بود چنانکه شرح آن در تواریخ مسطور است . و دیگر در جلد ششم بحار از جابر از حضرت باقر صلوات الله علیه مسطور است.

«كان نبينا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) جالساً وعنده جبرئيل ، إذخانت من جبرئيل نظرة قبل السماء ، فانتقع لونه حتى كأنه كركم»

در آن اثنا که رسول خدای جلوس فرموده و جبرئیل (علیه السلام) در حضرتش حضور داشت ناگاه جبرئیل را نظری بجانب آسمان بگشت و چهره اش دیگرگون گشت چندانکه بزردی زعفران گردید و برسول خدای پناهنده شد.

رسول خدای بدا وی که جبرئیل را نظر افتاده نگران شد ، و چیزی را بآن بدید که آسمان و زمین را پرگردانیده، و همی بزمين نزديك آمد تا باندازه کمانی بازمین فاصله یافت، و گفت ای محمد از جانب خدای بحضرت تو رسالت یافته ام که: اگر ملك ورسول باشی دوست تر میداری، یا بنده باشی که رسول باشی ؟

رسول خدای با جبرئیل ملتفت شد ، و اينوقت رنك جبرئیل بحال اول باز شده بود ، جبرئیل عرض کرد بلکه بنده و رسول باش ، رسول خداى فرمود بلکه میخواهم بنده و رسول باشم.

پس آن فرشته پای راست خود را بلند کرد و بر کبد آسمان دنیا بگذاشت و پای دیگر را بر آسمان دوم نهاد ، آنگاه پای راست را بلند کرده در آسمان سوم نهاد، و بر اینگونه در هر قدمی آسمانی را در سپرد تا بآسمان هفتم رسید ، و هر چند بلند ميگرديد كوچك ميشد، و چون بآسمان هفتم رسید از گنجشگی کوچکتر گردید.

اینوقت رسول خدای بسوی جبرئيل التفات فرمود و گفت از تو مشاهدت دهشت و وحشتی عظیم نمودم ، و هیچ چیزیرا ندیدم که از تغير لون تو بیشتر مرا بیم دهد.

عرض کرد ای پیغمبر خدا مرا نکوهش مفرمای آیا میدانی این فرشته کیست؟

ص: 137

فرمود: ندانم ، عرض کرد این اسرافیل حاجب پروردگار جلیل است و از آن هنگام که یزدان تعالی آسمانها و زمین را بیافریده هرگز از مکان خود فرود نگشته لاجرم چون او را نگران شدم که از آسمان انحطاط گرفته گمان کردم که قیامت برپای میشود، از این روی چنانکه ديدى رنك من ديگرگون شد ، و چون دیدم که پروردگارم ترا برگزیده است رنگ من بحالت نخست باز شد ، و نفسم آسایش گرفت ، نگران نشدی که هر قدر بالا ميرفت كوچك ميشد ، همانا هیچ چیز نیست که بحضرت پروردگار نزديك شود مگر اینکه بواسطه عظمت خداوند تعالى كوچك میگردد .

و بقیه خبر در باب لوحی که از یاقوت سرخ است و بر پیشانی اسرافیل است در حدیث سابق مذکور شد .

ص: 138

بیان پاره حکایاتی که از حضرت باقر از حضرت امیر المؤمنین علیهما السلام ماثور است

در امالی طوسی از معروف بن خربون از جناب ابی جعفر محمد بن علي الباقر (علیه السلام) مروی است که فرمود :

روزی امیرالمؤمنین در عراق مردمان را نماز بامداد بگذاشت ، و چون از نماز انصراف یافت مردمان را بوعظ و پندسخن راند و بگریست و ایشان را از خوف یزدان گریان ساخت.

پس از آن فرمود «أم والله لقد عهدت أقواماً على عهد خلیلی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و إنهم ليصبحون و يمسون شعثاً غبراً خمصاً ، بين أعينهم كركب المعزى ، يبيتون لربهم سجداً و قياماً بر اوحون بين بر اوحون بين أقدامهم وجباههم يناجون ربهم ويسألونه فكاك رقابهم من النار ، والله لقد رأيتهم مع ذلك و هم جميع مشفقون منه خائفون ».

سوگند با خدا در زمان خلیل و دوست خودم رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) اقوامیرا ادراك فرمودم که همه از کثرت عبادت و ریاضت و خوف و خشیت حضرت احدیت با مویهای ژولیده و گرد و غبار ریاضت و خضوع بر روی بر نشسته و برخاك عبوديت جای ساخته ، و شکمها از گرسنگی نزار ولاغر ، و بر پیشانی ایشان سلعه گرفته و شبها را بعبادت پروردگار خود بسجود و قیام بصبح آورده ، گاهی از ایستادن بسجود ، و گاهی از سجود بقیام میپرداختند، تا در هنگام قیام پیشانی را و در وقت سجود قدم را آسایش باشد ، و همواره در حضرت پروردگار بمناجات پرداخته ، و نجات خویش را از آتش دوزخ خواستار گردیده، و با اینهمه ریاضت و عبادت از خالق ناس در بیم و هراس بودند .

و دیگر در امالی ابن شیخ عليهما الرحمه از احمد بن علاء رازی مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) شنیدم که فرمود :

ص: 139

چون امیر المؤمنين صلوات الله عليه بسوى نهروان بیرون شد « وظعنوا في أول أرض بابل حين دخل وقت العصر ، فلم يقطعوها حتى غابت الشمس ، فنزل الماس يمينا و شمالا يصلون الا الأشتر وحده ، فانه قال : لا أصلى حتى أرى امير المؤمنين قد نزل يصلي ، قال : فلما نزل قال : يامالك هذه أرض سبخة ولا تحل الصلاة فيها ، فمن كان صلى فليعد الصلاة ، قال : ثم استقبل القبلة فتكلم بثلاث كلمات ماهن بالعربية ولا بالفارسية ، فاذا هو بالشمس بيضاء نقية ، حتى اذا صلى بنا سمعنا لها حين انقضت خريراً كخرير المنشار ».

و چون در اول خاک بابل رسیدند یکسره مرکب براندند و شتابان بتاختند ، و آنزمین را در سنابك خيل در سپردند، و این زمان عصر گاهان بود ، و تا گاهیکه آفتاب بغروب رسید از آن زمین بیرون نشدند ، اما مردمان چون نگران غروب شمس شدند، از هر طرف بزیر آمدند، و نماز بگذاشتند آمدند و نماز بگذاشتند مگر مالك اشتر عليه الرحمه به تنهائی که او همی گفت من نماز نمیگذارم مگر وقتی بنگرم امیر المؤمنين نماز میسپارد، چه میدانست فرود نیامدن آنحضرت، و نسپاردن نماز را علتی است و چون آنحضرت در آنجا که میشایست فرود شد، فرمود اى مالك این اراضی شوره زار است، و نماز در آن روانیست، پس هر کس در این زمین نماز بگذاشت بیاید اعادت نماید، میفرماید بعد از آن امیرالمؤمنین رو بسوی قبله آورد، و بسه کلمه که نه عربی و نه فارسی بود تکلم فرمود ، بناگاه آفتاب را باك و صاف و نور افشان نگران شدند، و چندان بیائید تا آنحضرت ما را نماز بگذاشت، و در هنگام فرو کشیدن آفتاب آوازی چون صدای منشار از شمس بشنیدیم.

و دیگر در آن کتاب از بکیر بن عمار طویل و عمار بن ابی معاویه از

ابو عثمان که مؤذن بنی اقصی بود و بگیر میگوید : ابو عثمان چهل سال از بهر ما اذان میگفت ، و او گفت از علی (علیه السلام) در وقعه جمل شنیدم این آیه شریفه را میخواند :

ص: 140

و إن نكثوا أيمانهم من بعد عهدهم فطعنوا في دينكم فقاتلوا أئمة الكفر إنهم لا أيمان لهم لعلهم ينتهون ».

و اگر جماعت مشرکان بشکنند پیمان خود را از آن پس که با شما پیمان سوگند نهادند و در دین شما عیب جوئی و احکام اسلام را بالصراحه تکذیب نمایند بکشید پیشوایان کفر و سرداران اهل شرك را بدرستیکه ایشانرا سوگندهای عهد و پیمان نیست شاید ایشان از شرک یا از طعن در دین اسلام باز ایستند .

حذيفة يمان فرموده اهل این آیه هنوز موجود نشده اند ، یعنی ظهور نکرده و از این پس ظاهر خواهد شد و با ایشان قتال میدهد ولیستی از اولیاء خدا

و امير المؤمنين (علیه السلام) چنانکه مذکور شد در روز جمل این آیه را تلاوت کرد و فرمود «أما والله لقد عاهد على رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و قال : ياعلى لتقاتلن" الفئة الناكثة و الفئة الباغية و الفئة المارقة».

و بدانید سوگند با خدای رسول خدای با من معاهدت کرد و باز نمود و فرمود ای علی همانا با جماعت ناکثین و گروه باغین و ظالمین و جماعت مارقین قتال خواهی داد یعنی با اصحاب جمل و مردم معاویه و جماعت خوارج نهروان که نکث بیعت کردند و به بغی و عصیان و کفر و طغیان سر بر آوردند و از دین بیرون شدند ، چنانکه تیر از کمان بیرون شود.

بالجمله راوی گوید امیر المؤمنين صلوات الله عليه سوگند یاد فرمود در آن هنگام که این آیه را قرائت نمود که از آن زمان که این آیه نازل و بقتال آنگونه جماعت امر شده است ، تا آنروز قتال نرفته است ، یعنی این جماعت که خدای بقتال ایشان فرمان داده است تا کنون ظهور نگرفته اند ، و اکنون که ظاهر شدند اجرای این امر را من نمودم .

بگیر میگوید از این روایت از حضرت ابی جعفر سلام الله عليه بپرسیدم فرمود «صدق الشيخ هكذا قال على (علیه السلام) هكذا كان ابو عثمان براستی گفته است علی (علیه السلام)

ص: 141

چنین فرمود و داستان چنان بود که فرمود .

و دیگر در مجموعه و رام از حضرت باقر (علیه السلام) مرویست که امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود:

« جمع الخير كله في ثلاث خصال : النظر ، و السكوت ، والكلام ، فكل نظر ليس فيه اعتبار فهوسهو ، وكل سكوت ليس فيه فكرة فهو غفلة ، وكل كلام ليس فيه ذكر فهو لغو ، فطوبى لمن كان نظره عبرة ، و سكونه فكرة ، وكلامه ذكراً وبكى على خطيئته ، وأمن الناس شره » .

و تمام خیر و خوبی درسه خصلت جمع است: نظر نمودن ، و خاموشی گزیدن و سخن بهنگام آوردن ، پس هر نظری و بینشی که در آن اعتبار و عبرتی نباشد سهو و غفلت و از روی بیخبری است، و هر خاموشی و سکوتی که در آن تفکر و تعقل و اندیشه نباشد از روی غفلت و غافل بودن و آگاهی نداشتن است ، و هر کلامی که در آن ذکری و یادی از خدای نباشد لغو و بیهوده است پس خوشا و خنکا بحال آنکس که چون نظر کند عبرت یا بد ، و چون خاموش گردد بتفکر در امور دينيه ومعالم یقینیه بگذراند ، و چون سخن کند بذکر خدای باشد و بمعصیت خویش بگرید و مردمان از شرش ایمن و آسوده بگذرانند.

و دیگر در امالی صدوق عليه الرحمه از محمد بن قیس از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که :

علی (علیه السلام) را قانون چنان بود که همه روز صبحگاهان در شهر کوفه بازار

ببازار میگشت ، و تازیانه اش بر دوش مبارکش بود ، و آن تازیانه را دو طرف بود و سبیه نام داشت ، و آنحضرت در هر بازار می ایستاد و ندا بر میکشید .

«يا معشر التجارقد موا الاستخارة ، وتبركوا بالسهولة ، واقتربوا من المبتاعين و تزينوا بالحلم ، و تناهوا عن الكذب و اليمين ، و تجافوا عن الظلم ، و أنصفوا المظلومين ، ولا تقربوا الربا ، و اوفوا الكيل و الميزان، ولا تبخسوا الناس أشيائهم ولا تعنوا في الأرض مفسدين.

ص: 142

ای گروه سوداگران استخاره را مقدم بدارید و با نیت پاك و قلب صافی و عقیدت کامل از یزدان تعالی طلب خیر کنید، و از سهولت برکت بخواهید ، یعنی در معاملات بسیار سخت مکوشید و طمع بسیار ننمائید تا برکت یا بید چه اگر سختی کنید و گران فروشی و ارزان خریداری خواهید بایع و مشتری از شما متنفر شوند ، و کسب شما رواج نگیرد و متاع شما بفروش نرسد ، و کسی متاع خود را بشما نفروشد

لاجرم برکت از مال و کسب شما زایل شود.

«و با آنانکه امتعه میفروشند یا شما بایشان میفروشید باروی خوش و زبان خوش ونیت خوش نزديك شويد و بحلم و بردباری زینت یابید، چه اگر تند خوی و ناشکیب و ترش روی باشید بازار شما از گردش ، و متاع شما از رونق بیفتد ، وخریدار از دیدار شما فرار کند و فروشنده از شما فرارنده گردد.

و از دروغ گفتن و سوگند خوردن کناری گیرید ، چه این هر دو صفت برکت از مال وكسب شما برگیرد ، و خریداران از شما متنفر و فروشنده از معامله شما خائف و متوحش گردد .

و از ظلم و ستم راندن در خرید و فروخت تجافی نمائید ، چه اینحال نیز همان نتایج را بار آورد و ستم یافتگان را انصاف دهید، و از اکل ربا و سود ناروا دوری کنید و پیمانه و ترازو را در مقامی که میفروشید نگاهید، و گاهیکه میخرید نیفزائید ، و اشیاء مردمان و امتعه ایشان را کم و اندک نگردانید ، و در زمین از روی فتنه و فساد نگذرانید.

امیر المؤمنين (علیه السلام) در جمیع اسواق کوفه گردش میفرمود و این کلمات را بر زبان مبارك میراند ، و از آن پس این شعر را قرائت میفرمود :

تفنى اللذاذة ممن نال صفوتها *** من الحرام ويبقى الاثم والعار

تبقى عواقب سوء في مغبتها *** لاخير في لذة من بعدها النار

و نیز در امالی صدوق از محمد بن قیس مسطور است که حضرت ابو جعفر (علیه السلام) فرمود :

ص: 143

امير المؤمنين (علیه السلام) در کوفه چون نماز عشاء آخر را بگذاشتی سه دفعه مردمان را ندا برکشیدی تا تمام اهل مسجد بشنیدند.

«أيها الناس تجهزوا رحمكم الله فقد اودى فيكم بالرحيل ، فما التعرج على الدنيا بعد نداء فيها بالرحيل ، تجهز وا رحمكم الله وانتقلوا بأفضل ما بحضرتكم من الزاد و هو التقوى ،

واعلموا أن طريقكم إلى المعاد ، وممر كم على الصراط ، والهول الأعظم أمامكم و على طريقكم عقبة كثوداً، ومنازل مهولة مخوفة لا بد لكم من الممر عليها والوقوف بها فاما برحمة من الله فنجاة ، وعظم خطرها و فظاعة منظرها ، وشدة مختبرها وإما بهلكة ليس بعدها انجبار».

ای مردمان خداوند رحمت کند شما را تجهیز سفر آخرت بکنید ، چه نداهای آسمانی و هاتفهای پنهانی بکوچیدن شما از این سرای سپنج و سراچه سراسر آفات و رنج بلند است ، پس این توقف و دلبستگی بر این دنیا و این نداها و بانکها که برای کوچیدن از این منزل ویران بلند است، از چیست رحمت کند خدای شما را تهیه و تجهیز این سفر پر خطر را بکنید ، و منتقل شوید از دنیا با بهترین چیزی که برای شما موجود است از بهر زاد و توشه در این سفر دور و دراز ، و آن بهتر زاد و توشه تقوی و پرهیزکاری است .

و بدانید که گذرگاه شما بمعاد ، و ممرشما بر صراط ، و هول بزرك و خوف عظیم در پیش روی شما است، و در این راه که بدان اندرید پشتهای ناهموار و منازل هول آثار و ترسناک است ، که البته بناچار بباید بر آن عبور و بر آن وقوف کنید ، و اینحال بیرون از دو حال نیست، یا این است که رحمت خدای شامل میشود ، و از آن هول و هیبت و خطر عظیم و فظاعت و دهشت منظر و شدت آزمایش نجات حاصل میگردد، یا این است که بهلاکت و هلاکتی دچار میشوید که پس از آتش انجبار و اصلاحی نیست.

و دیگر از عمروبن جبیر از پدرش از حضرت ابی جعفر باقر (علیه السلام) ماثور است

ص: 144

که فرمود :

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) امیر المؤمنين (علیه السلام) را بسوی یمن بفرستاد : چنان شدکه اسبی از مردم یمن ببازی و نشاط بیرون جست ، و مردی را با لگد بزد و بکشت ، اولیای مقتول این داوری بحضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) بردند، و صاحب اسب بینه و شهود اقامت نمود که آن اسب از سرایش بیرون تاخته و آن مرد را با لگد مضروب داشته على (علیه السلام) خون مقتول را باطل ساخت .

و اولیای مقتول چون اینحال را مشاهدت کردند از یمن بحضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیامدند، و از علی (علیه السلام) در آن حکومت که برایشان برانده شکایت کردند ، وعرض کردند همانا علی با ماستم راند ، وخون صاحب ما را باطل گردانید .

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «إن علياً ليس بظلام ، ولم يخلق على للظلم ، وإن الولاية من بعدى لعلى ، والحكم حكمه ، والقول قوله ، لا يرد حكمه و قوله وولايته إلا كافر ، ولا يرضى بحكمه وقوله وولايته إلا مؤمن ». همانا على (علیه السلام) ظلم نمی کند و خلقت او باظلم مخالف است و بعد از من ولايت مخصوص بدو ، وحكم حكم او وقول قول اوست جز كافر حكم وقول وولایت اورا رد نمیکند ، و جز مؤمن بحکومت وقول و ولایت او رضا نمی دهد .

چون اهل یمن این کلمات رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را در حق علی (علیه السلام) بشنیدند، عرض کردند یا رسول الله بقول على (علیه السلام) و حكم او رضا دادیم. رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود هو تو بتكم مما قلتم همین اظهار رضامندی که اکنون در حکومت وقول على (علیه السلام) نمودید توبت شماست از آنچه گفتید، یعنی چنان است که از آنچه در حق علی سلام الله علیه بر زبان راندید و آنحضرت را منسوب بظلم داشتید و مرتکب گناهی عظیم

شدید بتوبت رفته باشید .

و دیگر در امالی از جابر مروی است که حضرت امیر المؤمنين على (علیه السلام) در روز جمعه در صفین بیای خاست و مردمان را خطبه براند و اینوقت پنجروز قبل از ليلة الهرير بود ، پس فرمود :

ص: 145

«الحمد لله على نعمه الفاضلة على جميع خلقه من البر والفاجر ، و على حججه البالغة على خلقه من عصاه أو أطاعه، إن يعف فبفضل منه، وإن يعذب فيما قدمت أيديهم على الريدا وما الله بظلام للعبيد.

أحمده على حسن البلاء ، و تظاهر النعماء، وأستعينه على مانا بنا من أمر ديننا، وأومن به و أتوكل عليه وكفى بالله وكيلا.

ثمّ إنّي أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له ، و أن محمداً عبده و رسوله ، أرسله بالهدى و دينه الذي ارتضاه ، وكان أهله واصطفاء على جميع العباد بتبليغ رسالته، وحججه على خلقه ، وكان كعلمه فيه رؤفاً رحيماً، أكرم خلق الله حسباً ، وأجملهم منظراً ، و أشجعهم نفساً ، وأبر هم بواند ، و آمنهم على عقد .

لم يتعلّق عليه مسلم ولا كافر المظلمة قط، بل كان يظلم فيغفر، ويقدر فيصفح ويعفو حتى مضى مطيعاً الله ، صابراً على ما أصابه مجاهداً فى الله حق جهاده ، عابداً الله حتى أناء اليقين ، فكان ذهابه أعظم المصيبة على جميع أهل الأرض البر والفاجر .

ثم ترك فيكم كتاب الله ، يأمركم بطاعة الله ، وينهيكم عن معصيته ، و قد عهد إلى رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) عهداً أن أخرج عنه .

وقد حضر كم عدو كم، وقد عرفتم من رئيسهم، يدعوهم إلى باطل، وابن عم نبيكم (صلی الله علیه وآله وسلم) بين أظهركم يدعوكم إلى طاعة ربكم ، والعمل بسنة نبيكم، ولاسواء من صلى قبل كل ذكر، لم يسبقنى بالصلاة غير نبي الله .

وأنا والله من أهل بدر، والله إنكم لعلى الحق، وإن القوم لعلى الباطل ، فلا

يصبر القوم على باطلهم ، ويجتمعوا عليه ، وتتفرقوا عن حقكم ، قاتلوهم بعد بهم الله بأيديكم، فان لم تفعلوا ليعد بنهم الله بأيدى غيركم » .

سپاس مخصوص بخداوندی است که تمام آفریدگانرا خواه نیکوکار یا زشت کردار بنعمتهای گوناگون متنعم و بهره یاب ،گردانید و پیغمبرهای بزرگوار، و اولیای هدایت شعار ، برایشان مبعوث کرد، و ایشان را از مطیع و عاصی ابلاغ احکام الهی بنمودند، اگر از عصیان عاصیان در گذرد محض فضل شامل اوست ، و اگر

ص: 146

دستخوش عذاب و نکال فرماید بواسطه افعال ناستوده و کردار نابهنجار ایشان است ، و خداوند را بر بندگان خود ظلم و ستم نمیرود .

سپاس میگذارم خدایرا بر آزمایش نیکو و امتحان ستوده ، وظهور نعمتهای بی شمار او ، در امور دینیه ، و اوامر و نواهی او از وي اعانت میطلبم و بدو ايمان میآورم و بروی توکل مینمایم، و خدای برای وکالت بندگان کافی است .

و شهادت میدهم بوحدانیت او ، و رسالت محمد بنده او که او را بهدی و هدایت دین و آئینی که در حضرتش پسندیده و مرضی است بفرستاد، و بتبلیغ رسالت خود و حجتهای او بر آفریدگانش بر تمامت بندگانش برگزید ، و چنانکه خدای بخواست پیغمبری بود رؤف و رحیم ، و از تمامت مخلوق گرامی تر از حيث حسب ، ومنظر جميل ، و نفس شجاع ، و نکوئی باوالد.

و هرگزش با هیچ مسلم وكافری مظلمه نیفتاد ، بلکه بروی ستم کردند و در ، و در مقام قدرت در صدد تلافی بر نیامد، و با این سیر ستوده ، و کردار جميل ، وشکیبائی بر آزار است ، و جهاد در راه خدای ، و عبادت خدای بگذرانید، تا بحق پیوست ، و بیرون شدن آنحضرت از این جهان ناپایدار از تمامت مصائب روزگار بر تمام اهل زمین از نیکوکار و نابکار عظیم تر ، و ناگوارتر است .

و چون از این سرای در گذشت کتاب خدا یرا در میان شما بگذاشت ، و آن کتاب مبارك شما را بطاعت خدای واطاعت فرمان خدا ،امر و از معصیت خدای و نافرمانی او نهی میکند ، ورسول خدای با من عهد و پیمانی بر نهاد که هرگز از آن بیرون نمیشوم.

و اينك دشمن شما معاويه ،حاضر و شما شناخته اید که ایشان را رئیس کیست و ایشان را بباطل و راه باطل دعوت کند، و حال اینکه پسر عم پیغمبر شما با شما میباشد ، و شما را بطاعت پروردگار شما و عمل کردن بسنت پیغمبر شما میخواند ، و مساوی نمیباشد معاوية بن ابی سفیان که رئیس دشمنان شما وداعی آنهاست بسوی باطل با کسیکه سبقت در اسلام و ادای نماز نمود و جز رسول خدای هیچکس در ادای نماز برمن سبقت نگرفت .

ص: 147

یعنی در آغاز اسلام که رسول خدای نماز بگذاشت من بر همه کس در اقتدای بان حضرت و سپردن نماز پیشی گرفتم پس هیچکس را نتوان با من برابر شمرد .

و سوگند با خدای من از اهل بدر هستم که در رکاب رسول خدای با آن شدت حال و نیروی گفتار و فرار اغلب کسان بپائیدم، و جهاد ورزیدم ، سوگند باخدای شماها که بر من گرویده اید برحق ،هستید و این قوم که بر خلاف شما با معاویه و دیگر مخالفان و منافقان پیوسته اند بر باطل هستند .

پس نبایست تن در دهید تا اینقوم براه باطل خود بگذرند و بیایند و در پیرامون رئیس خود انجمن شوند و شما از حق خود متفرق و ایشان حق را باطل سازند ، با ایشان بسختی و دلیری قتال دهید، و ایشان را پایمال ذمار و هلاك سازید خدای ایشان را بدست شما معذب میگرداند، و اگر شما را این اقدام و اهتمام نباشد و با این جماعت مقاتلت ندهید ، باری حضرت باری ایشان را البته بدست دیگران پای کوب رنج و شکنج و دست فرسود عذاب وعقاب خواهد فرمود.

چون این خطبه بیای رفت اصحاب آنحضرت بتمام اطاعت و انقیاد و رغبت عرض کردند یا امیرالمؤمنین هر وقت رأى مبارك علاقة يابد باین جماعت و قتال ایشان حرکت فرمای ، سوگند با خدای ما هیچکس را با تو انباز اشماریم ، و با تو عوض نگیریم ، اگر باید بمیریم در رکاب تو شهید میشویم، واگر باید زنده بمانیم در آستان تو زندگانی خواهیم.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جواب ایشان فرمود سوگند بدا نکس که جان من بدست قدرت اوست، رسول خدای گاهی که در حضور مبارکش شمشیر همی زدم بمن نظر کرد و فرمود « لاسيف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا على ».

آنگاه با من فرمود ای علی تو با من بمنزله هارونی با موسی ، یعنی وزیر من وخليفه من باشی ، چنانکه هارون وزیر و خلیفۀ موسی بود مگر اینکه بعد از من پیغمبری در کار نیست ، و مرگ و زندگانی تو ای علی با من است ، یعنی در حال حیات

ص: 148

وممات مانند من باشی ، و من همه جا با توام .

سوگند با خدای به دروغ میگویم و نه آنچه با من فرموده اند دروغ بوده است ، و نه گمراه میشوم و نه کسی بواسطه من گمراه میگردد، و نه آنچه را که رسول خدای با من پیمان نهاده فراموش میکنم و فراموشی در من راه نکند و من بر حجت و برهان برهانی که خداوند منان برای پیغه برش باز نمود ، و پیغمبر پروردگار خود میباشم هم بر من آشکارا فرمود ، و من بر طریق واضح و راه روشن میروم که خدای و رسولش با من نموده اند ، و من بدست آورده ام .

اما بعد از آن مردمان در روز پنجشنبه از جای بجنبیدند و از بدایت طلوع شمس تا غروب آفتاب بالشکر شام رزم دادند و چنان در غلواي جنك دچار بودند که چون هنگام نماز شدی جز به تکبیر ادای نماز نکردند.

وعلى (علیه السلام) در وقعة ليلة الهرير پانصد و شش نفر از لشگر معاویه را بدست مبارك بکشت ، و چون لشکر شام با مداد نمودند و آن حال سخت منوال را بدیدند آواز برکشیدند ای علی در بقیت این مردم و این رزم دادن و خون ریختن از خدای بپرهیز و این چند خون ،مریز و قرآن ها را بر اطراف نیزه ها برافراختند .

راقم حروف گوید وقعه لیلة الهرير از جنگهاى بزرك نامدار روزگار وعبرت افزای کتب تواریخ و اخبار است.

و دیگر در جلد هفدهم بحار و روضه کافی از جابر از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مرویست که امیرالمؤمنين صلوات الله علیه در صفین مردمان را خطبه براند و سپاس خدای و ثنای رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را بگذاشت، آنگاه فرمود :

«أما بعد ، فقد جعل الله تعالى لى عليكم حقاً بولاية أمركم، ومنزلتي التي أنزلنى الله عز ذكره بها فيكم، ولكم (1) من الحق" مثل الذى لى عليكم ،

والحق أجمل الاشياء في التواصف، وأوسعها في التناصف ، لا يجرى لأحد

الأجرى عليه ، ولا يجرى عليه الأجرى له .

ص: 149


1- على من الحق . الخ .

ولوكان لأحد أن يجرى ذلك له ولا يجرى عليه، لكان ذلك لله عز وجل خالصاً دون خلقه ، لقدرته على عباده ، ولعدله فى كلما جرت عليه ضروب قضائه.

ولكن جعل حقه على العباد أن يطيعوه ، و جعل كفارتهم عليه بحسن النواب تفضلاً منه (1) و توسعاً بماهو من المزيد له أهل (أهلا ) .

ثم جعل من حقوقه حقوقاً فرضها لبعض الناس على بعض ، فجعلها يكافى (2) في وجوهها و يوجب بعضها بعضاً ، ولا يستوجب بعضها إلا ببعض .

فأعظم مما افترض الله تبارك و تعالى من تلك الحقوق، حق الوالي على الرعية وحق الرعية على الوالى فريضة فرضها الله عز وجل لكل على كل ، فجعلها نظام الفتهم، وعزاً لدينهم ، وقواماً لتسير (3) الحق فيهم .

فليست تصلح الرعية إلا بصلاح الولاة ، ولا تصلح الولاة إلا باستقامة الرعية.

فاذا أدت الرعية من (الى) الوالى حقه، وأدى إليها الوالى كذلك عز الحق بينهم ، فقامت مناهج الدين، واعتدات معالم العدل وجرت على أذلالها السنن ، وصلح بذلك الزمان ، وطاب بها العيش ، وطمع في بقاء الدولة ، و يئست مطامع الأعداء.

وإذا غلبت الرعية على واليهم ، وعلا الوالى الرعية اختلفت هنالك الكلمة ، فظهرت مطامع الجور ، وكثر الادغال في الدين، و تركت معالم السنن، فعمل بالهوى، وعطلت الأثار، وكثرت علل النفوس، ولا يستوحش لجسيم حق (حد) عطل ، ولا لعظيم باطل أثل ، فهنالك نذل ، الأبرار، وتعز الأشرار ، وتخرب البلاد، وتعظم تبعات الله عز وجل عند العباد .

فهلم أيها الناس إلى التعاون على طاعة الله عز وجل، والقيام بعدله ، والوفاء بعهده والانصاف له في جميع حقه، فانه ليس العباد إلى شيء أحوج منه إلى التناصح في ذلك، وحسن التعاون عليه، وليس أحد وإن اشتد على رضى الله حرصه ، وطال في العمل

ص: 150


1- و تطولا بكرمه .
2- تنکافی .
3- لسنن الحق .

اجتهاده، ببالغ حقيقة ما أعطى الله من الحق أهله ، و لكن من واجب حقوق الله على العباد ، النصيحة له بمبلغ جهدهم ، والتعاون على إقامة الحق (فيهم) بينهم .

وليس امرء وإن عظمت في الحق منزلته ، وجسمت في الخلق فضيلته بمستغن عن أن يعاون على ما حمله الله من حقه ولا لامرء مع ذلك خسئت به الأمور ، مور ، واقتحمته العيون ، بدون ما أن يعين على ذلك ويعاون (يمان) عليه ، و أهل الفضيلة في الحال وأهل النعم العظام، أكثر فى ذلك حاجة، وكل في الحاجة إلى الله عز وجل شرع سواء» (1).

همانا خداوند تعالی گاهی که مرا والی امر شما گردانید، و مقام و منزلت سلطنت و خلافت و امارت شما را با من ارزانی ،فرمود حقی برای من در این امر بر شما واجب ساخت که عبارت از اطاعت و فرمان برداری شما در اوامر و نواهی من باشد و نیز شما را حقی بر من مقرر است چنانکه مرا بر شماست که عبارت از حفظ و حراست دین و دنیای شما وامر شما بمعروف و نهی شما از منکر و دلالت شما را بآنچه سعادت دنیا و آخرت شما در آنست.

وحق و کار بحق از تمامت اشیاء در استحکام مبانی عدل و بنیان معیشت واقتصاد و انصاف جميل تر است، و اجرای حق در حق همه کس جاری و ساری است ، و دامنۀ پهناور ووسیع دارد ، و همه کس احتمال آن را تواند نمود ، و بر هیچکس تنگ و دشوار نیاید و هیچکس نیست که او را از قبول حق و عدل و انصاف مستثنی توان داشت.

و اگر جایز باشد برای کسیکه او را حق اجرای و در حق دیگران باشد و این حکم در حق او نشاید همانا اینحال مخصوص بخداوند ذوالجلال است ، و هیچکس از مخلوق او در این كار شريك نيست، زیرا که خداوند سبحان را همه نوع قدرتي بر بندگان موجود است، و در انواع قضايا و احکامش عدل صرف است ، پس اگر باید کسی اجرای حق را بر غیر خود نماید، و نفس خود را مستثنی بدارد ، خداوند تعالی باین حال اولی است چه :

ص: 151


1- روضه کافی ص 352 - 354 .

اولا اورا کمال قدرت نامه است که هر چه خواهد میکند و مانع و دافعی ندارد، لکن اگر دیگری که خود عاجز است چنین کند ، هیچکس اطاعت او را ننماید ، و خدا یتعالی قادر است که مخلوق را مجبور و مقهور فرماید .

دوم اینکه اگر خدای تعالی بندگان را بر اعمال ایشان مجبور نفرماید . و باین كار مكلف ،گرداند عادل خواهد بود ، و کار بعدل فرموده چه او را نسبت به بندگان نعمتهائی است که اگر در تمام روزگار بعبادتش ليل ونهار بسپارند حق یکی از این نعمتها را بجای نیاورده باشند .

لكن خداى تعالى حق خود را بر بندگان بر آن مقرر داشت که او را اطاعت کنند ، و از آنجا که هر قدر باطاعت پردازند در مقام الوهیت و حقوق خالقیت اوقدر و مقامی ندارد، و در حقیقت از عهده تدارک یکی از هزارها بر نیامده و قاصر و مقصر باشند لاجرم کفارۀ این کار را محض رحمت و تفضلی که بر مخلوق دارد بحسن ثواب پاداش کرد، و ایشان را از بحار کرم و اصناف نعم قرین نعمت و وسعت گردانید .

پس از آن جمله آن حقوق بیشمار که بر بندگان خود ثابت و لازم دارد ، حقوقی چندرا مقرر گردانید ، و برای بعضی بر بعضی فرض و واجب ساخت ، وگردانید آن حقوق را به حیثیتی که برابر شوند در وجوه آن، یعنی هر وجهی از آن حقوق را مقابل بمثل آن قرار داد که عبارت از ظهور عدل و حسن سیرت از ایشان باشد ، وواجب گردانید بعضی از آن حقوق را چون طاعت و پذیرائی فرمان بعضی دیگر را، چون هدایت و قبول نصیحت و سزاوار و مستوجب نمیشود بعضی از آن حقوق مگر ببعض دیگر ، چون رعایت اطاعت و متابعت ائمه دين .

از این جمله بزرگترین حقوقی که خدای سبحانه رعایتش را بر بندگان فرض وواجب ساخته، رعایت حق والی و حاکم است بر رعیت در اطاعت احکام ، و حفظ مراتب و شئونات او ، وحق رعیت است بروالی در رعایت اصلاح حال رعیت و حفظ ناموس ایشان و ترتیب امور دینیه و دنیویه ایشان و امثال آن .

و این هر دو حق فریضه ایست که خدای تعالی فرض گردانیده است بر بندگان

ص: 152

که همه در حق همه رعایت نمایند، و رعایت این حقوق را اسباب نظام حال ایشان والفت ایشان و ارجمندی دین ایشان فرمود ، مثل اجتماع مردمان در مساجد از بهر نماز یومیه و جمعه وعیدین و حج و عمره وزیارت مشاهد مقدسه وحضور بمجالس عقد و نکاح و تعزیت و تسلیت و اتحاد در دفع اعدای دین و امثال آن .

لاجرم صلاح حال رعيت منوط بصلاح حال ولاة وحكام ، وصلاح حال ولاة وامراء روزگار مربوط باستقامت حال رعیت و اطاعت وانقیاد ایشان نسبت بفرمان روایان عهد است .

پس چون رعیت ادای تکلیف خود را از اطاعت و فرمان برداری نسبت بحاكم بجای آورد ، ووالی نیز حق رعیت در حفظ مراسم آسایش و اصلاح حال دنیوی و اخروی او مسلوك ،دارد کار حق و راستی و درستی در میان ایشان گرامی و ارجمند ، ومناهج دین و ایمان و علامات آئین و ایقان راست و بلند و مظان عدل و انصاف و امارات نصفت و احسان در حالت اعتدال ، وسيرت های ستوده عالمیان و سنن شريفة بر مجاری و وجوه معالم جاری گردد .

و چون چنین شود حال زمان جانب اصلاح ،گیرد و در دوام و قوام دولت امیدواری پدید شود، و مسلمانان را قوت و امنیت حاصل آید، و دشمنان و معاندان را از دستبرد بدولت و ملت اسلام نومیدی فروگیرد.

در خبر است که یکی روز احنف بن قیس را با معاویه صحبت و ملاقات افتاد ، معاویه گفت حال زمان چگونه است؟ احنف گفت تو خود زمانی اگر خویشتن را با صلاح آوری ، باری زمانه را صلاح در سپرد ، و اگر جانب افساد سپاری زمانه رافساد در سپارد .

بالجمله میفرماید پس اگر رعیت بر والی خود در عدم اطاعت و انقیاد چیره گردد ، یا والی بر رعیت بر طریق جور و اعتساف برود ، اختلاف آراء و کلمه پدیدار شود، و راه اتحاد مسدود، و علامات جور و آیات ستم نمایان ، و فساد و دغل و خیانت در دین ،نمودار و طرق هدایت و سنن سیدا نام متروك ، و زمام اختیار از دست

ص: 153

بیرون ، و مردمان بهوای نفس و آرزوی خویشتن رفتار نمایند ، و اجرای احکام ایزد علام، و سنن خیر الانام در حیز تعطیل و مرضهای نفس ناپروا بسیار ، و شبهات باطله و امور ناستوده ، و اخلاق رذیله ، و آیات ناخجسته بیشمار شود ، و بمتابعت آراء فاسده ، و ملکات نکوهیده ، و بخل و حسد و عداوت وخصومت و نفاق و شقاق و امثال آن ، رهسپار گردند .

از این روی اگر حقى بزرك حالت تعطيل گيرد يا باطلی عظیم جاری شود پریشانی در خاطر هیچکس راه نکند و تعصبی در تعطیل آن و ترویج این نورزند ، لاجرم نیکو کاران خوار ، و اشرار عزیز و برخوردار شوند ، و جهانیان بعقوبات بزرك خالق ارضین و سماوات گرفتار گردند .

پس لازم و واجب است بر شما که در این امور بیندیشید ، و با فکر عمیق و عقل دقیق و دیده دانش بنگرید، و بنصیحت و اندرز یکدیگر و رعایت اوامر و نواهی زبان برگشائید ، و در کار حق و امر دین بنگرید ، و برعایت احکام آئین مبین یاری کنید، و در طاعت خدای عزوجل و قيام بعدل او و وفای بعهد او و انصاف در جميع حقوق او معاونت نمائید .

همانا بندگان خدای بهیچ چیز حاجتمند تر از مناصحت در این امور ، وحسن معاونت در مراعات این حقوق نیستند، اگر چند هر کس هر چند در تحصیل مرضات الهی حرصش شدیدتر ، و اجتهادش در اعمال صالحه و طاعت و عبادت طویل تر باشد البته نتواند بآن طاعت و حقیقت آن فرمانبرداری و عبودیتی که خدای سبحان سزاوار آن است بالغ و واصل گردد.

لكن معذلك از حقوق واجبه یزدان تعالی بر بندگانش این است که با نقدر که طاقت و توانائی ،دارند در نصیحت راندن و یاری دادن همدیگر را بر اقامت حق در میان خودشان بکوشند .

و هیچ مردی نیست که اگر چه منزلت و مرتبت او در کار حق عظيم ، وفضیلت و مزیت او در اسلام مقدم باشد ، مستغنی و بینیاز از یاری و معاونت در ادای حقوق

ص: 154

الهیه که بروی حمل شده باشد ، بلکه بمعاونت دیگران نیازمند است زیراکه تکلف یزدان تعالى بطاعت هر کس بر حسب وسع و طاقت مکلف ، و گاهی چنان افتد که آن وسع مشروط بمعاونت دیگران است از این روی هیچکس از معاونت و یاری همکنان بی نیاز نتواند بود .

و هیچ مردی نیست هر چند او را حقیر و فقیر و ضعیف و خوار شمرند که بیرون از آن باشد که یار حق باشد ، اگر چه بمجرد قبول صدقه از مسلمانان باشد ، یا بیاید او را برای رفع احتیاجش یاری نمایند.

مراد در این کلام معجز نظام ترغیب برالفت و اتحاد ، و عار نداشتن فقر فقیر ، و ضعف ضعیف ، و حقارت حقیر ، و بی نیاز ندانستن غنی از فقیر و قوی از ضعیف است چنانکه در تأیید و تأکید آن میفرماید :

آنانکه دولتمندتر و دارای نعمت های بزرگ و عمارت های عظیم هستند ، حاجت ایشان شدیدتر است چه ایشان بکارهای بزرگ مثل جهاد في سبيل الله ، و اقامت حدود و شرایع و امر بمعروف و نهی از منکر مکلف میباشند ، از این روی بیاری نمودن مردمان بایشان محتاج ترند ، و در هر صورت تمام مخلوق در نیازمندی بحضرت بی نیاز بريك سيرت و طریقت هستند.

چون این خطبه بلاغت آیت باین مقام ارتسام گرفت ، مردی از میان لشکریان آنحضرت که ندانستند کیست، و گفته اند که پیش از آنروز و بعد از آن روز اورا در میان سپاهیان امیرالمؤمنین ندیدند، بپاسخ آنحضرت زبان برگشود و گفت.

و بعضی از محققین را عقیدت بر آن رفته است که وی حضرت خضر (علیه السلام) است چه خضر مکرر در مواطن كثيره بخدمت آنحضرت بیامده است ، چنانکه بعد از وفات امير المؤمنين صلوات الله علیه بیامد و بر در سرای همایونش بایستاد و بگریست و بگریانید ، و آنحضرت را با مثال این کلمات که مذکور میشود مخاطب داشت ، و تعزیت و تسلیت براند، و از آنجا بیرون شد و از نظر مردمان غایب گردید ، چنانکه در تواریخ و اخبار مسطور است ، و امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این مورد براي اتمام حجت

ص: 155

بر حاضران باوی مکالمت فرمود :

بالجمله خدای را بر وجهی نیکو بآنچه ایشان را بآن انعام فرمود و حقوق واجبة خود را برایشان ، و اقرار بتصرف حالاتی که نسبت با مام و ایشان روی داده یعنی از استيلاء پیشوایان جود بر آن حضرت ، و مظلومیت آنحضرت ، و تقصیر رعیت آن حضرت در حق آنحضرت ، و عدم قیام ایشان باز نمود .

پس از آن گفت «أنت أميرنا و نحن رعيتك ، بك أخرجنا الله عز وجل من الذل ، وباعزازك أطلق عباده من الغل" ، فاختر علينا ، فامض اختيارك ، وائتمر فامض ائتمارك ، فانك القائل المصدق ، والحاكم الموفق ، و الملك المخول ، لا نستحل" فى شىء من معصيتك ، ولا نقيس علماً بعلمك ، يعظم عندنا في ذلك خطرك ، ويجل عنه في أنفسنا فضلك» (1) .

توئی از روی سزاواری امیرما ، و مائیم از راه همه گونه حاجت و نیازمندی بوجود تو رعیت تو ، از برکت وجود مباركت خداوند تعالی ما را از ذلت ضلالت بیرون ، و بسبب اعزاز تو بندگان خود را از غل وساوس شیطانی و بند هواجس نفسانی و ظلمتکده جهل و غوایت و نادانی بشهرستان هدایت و سعادت هر دو جهانی باز رهانید.

پس بهر طوری که رای مبارکت علاقه میگیرد ، و صلاح ما را میدانی، همان را اختیار کن، و چنانکه خدایت فرمان داده مارا امر بفرمای.

چه تو آن گوینده و فرمان دهنده ای که هر چه گوئی و فرمان كنى عين صوابست که خدای و اهل ایمان تصدیق او را نمایند و حاکمی باشی که بتوفیقات یزدانی و تأییدات سبحانی موفق هستی ، و سلطانی باشی که خدایت بر ما امارت و حکومت داده و ما را خادم و تابع تو گردانیده هرگز نافرمانی ترا در هیچ کار روا نداریم ، و علم هیچکس را بدریای علوم تو قیاس نکنیم ، علم تو اطاعت اوامر تو نزد ما عظيم ، وفضل

ص: 156


1- روضه کافی ص 355 .

و فزونی نو در نفوس ما جای گیر و جسیم است .

امير المؤمنين (علیه السلام) در جواب او فرمود :

«ان من حق من عظم جلال الله سبحانه في نفسه ، و جل موضعه من قلبه أن يصغر عنده لعظم ذلك ، كل من سواه ، و أن أحق من كان كذلك ، لمن عظمت نعمة الله عليه ، و لطف إحسانه إليه ، فانه لم تعظم نعمة الله على أحد إلا ازداد حق الله عليه عظماً.

و إن من أسخف حالات الولاة عند صالح الناس ، أن يظن بهم حب الفخر ، و يوضع أمرهم على الكبر ، و قد كرهت أن يكون جال في ظنكم أني احب الاطراء ، و استماع الثناء ، و لست بحمد الله كذلك ، و لو كنت احب أن يقال ذلك ، لتركته انحطاطاً لله سبحانه عن تناول ماهو أحق به من العظمة والكبرياء ، وربما استحلى الناس الثناء بعد البلاء . فلا نثنوا على بجميل ثناء ، لاخراجي نفسي إلى الله و إليكم من التقية (البقية) في حقوق لم أفرغ من أدائها ، و فرائض لا بد من إمضائها .

فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابرة ، ولا تتحفظوا منى بما يتحفظ ب-ه عند أهل البادرة ، ولا تخالطونى بالمصانعة ، ولا تظنوا بى استثقالا في حق قيل لي ، ولا التماس إعظام لنفسى (1) فانه من استثقل الحق أن يقال له، أو العدل أن يعرض عليه كان العمل بهما عليه أثقل.

فلا تكفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل فانى لست في نفسى بفوق أن اخطىء ولا آمن ذلك من فعلى الا أن يكفى الله من نفسى ما هو أملك به منى فانما أنا و أنتم عبيد مملوكون لرب لارب غيره ، يملك منا مالا نملك من أنفسنا ، و أخرجنا مما كنا فيه إلى ما صلحنا عليه ، فأبدلنا بعد الضلالة بالهدى و أعطانا البصيرة بعد العمى ، (2)

همانا شایسته کسی که جلال و بزرگواری خداوند ذوالجمال در نفس او عظیم

ص: 157


1- لما لا يصلح لى ، فانه - الخ .
2- روضه کافیس 355 - 357.

و موضعش در قلبش بلند و جلیل باشد، این است که بواسطه آن عظمت بزرگی جمال و جلال الهی، همه چیز در نظر حقیقت بینوی جز خداوند متعال كوچك نمايد، و البته هر کس حقوق الهی در باره اش عظیمتر ، و معرفت او بجلال و جبروت حی لايموت بیشتر است، باید

لاجرم ائمه هدى صلوات الله علیهم که از تمام خلق جهان حقوق الهي برايشان بیشتر و ثابت تر و ایشان را بجلال و جمال الهی معرفت و شناسائی برتر است شایسته تر است که نفوس ایشان نزد ایشان بسی مشیر ، وجلال و عظمت حضرت احدیت در نفوس ایشان بسی بسی خطیر باشد، و هرگز دوستد او فخر و مدیحت مفرط نباشند ، و هرچه جز خداوند عظیم است در نظر مبارکشان صغیر و حقیر و بیچاره و فقیر است چنانکه میفرماید .

و سزاوار ترین کسیکه باید دارای این صفات و سمات باشد کسی است که نعمت خدای بروی عظیم ، و احسان و انعامش در باره اش نیکو و لطیف باشد ، همانا عظیم نگشت نعمت خدای بر یکی از مردمان ، جز اینکه بیشتر گردید رعایت عظمت خدای بروی .

بدرستیکه سست ترین حالات والیان جهان ، و امرای زمان نزد اکثر

مردمان و صالحان اهل جهان، این است که در حق ایشان گمان برند که

دوستدار فخر و نازش ، و بنای امر ایشان بر گردنکشی و تکبر و فزایش هستند.

و من که امیر و خلیفه شما هستم ، سخت مکروه و ناخوش میشمارم که در گمان شما چنان جولان جوید که دوست میدارم ستودن را ، و شنیدن ستایش و مدیحت را ، و سپاس خداوند را که از این اندیشه و اخلاق بری و بیزارم .

گویا میخواهد بفرماید کسیکه ماسوی الله تعالی در نظرش بواسطه عظمت جلال و حشمت جمال مهیمن متعال ، صغیر و حقیر است ، چگونه خود دوستدار فخر و کبر است که هر دو شایسته حضرت کبریاست.

چنانکه میفرماید اگر دوست میداشتم که مرا مدح و ثنا نمایند، و افتخار

ص: 158

ومباهات بورزم ، بمحض خضوع و افتادگی و پست شدن در مقام عظمت و رفعت خداوند سبحان ، ترك اینحال را می نمودم ، و هرگز بگرد آنچه خدایتعالی از حیثیت عظمت و كبريا بمدح و ثنا و فخر و مباهات، از تمام مخلوق شایسته تر است ، و بدو اختصاص دارد، نمی گشتم.

کنایت از اینکه مخلوق ضعیف ذلیل فانی حقیر ، چگونه باوصافی که مخصوص بخداوند جلیل باقی خطیر است، خود را متصف و موصوف تواند شمرد.

و بسیار افتد که مردمان را شیرین افتاده است که ایشان را بعد از اینکه در جهاد في سبيل الله وطاعات و عبادات و کوشش در مراسم عبودیت و زهد و عدالت در امارت و عظمت در بضاعت و مکنت و جاه ومنصب و کرامتی که خداوند بایشان عطا کرده است ، مدح و ثنا گویند، لکن زبان بمدح ثنا و تمجيد من بر نگشائید .

چه غرض من از طاعت خدای و رعایت بندگان خدای و زهد در دنیای فانی جز این نیست که بیرون آورم نفس خود را باطاعت و عبادت خدا بحضرت خدا، وبعدل و احسان و هدایت و دلالت شما بسوی شما از بقیت حقوق واجبه خداوندی که از ادای آن نپرداخته ام، و فرایضی که از ادای آن بناچار بیایست بیرون آمد ، وچون اطاعت من ادای حقوق واجبه بر من است ، چگونه بر آن طاعت مستحق ثناء ومدحت شوم .

پس تکلم نکنید با من بآنگونه تکلمی که با جبابره و گردنکشان جهان معمول میدارند ، و خویشتن را از من نگاهبان مباشید، بدانگونه که با والیان تند خوی وستمکار و متکبر خویشتن داری میکنید.

یعنی با آن روش و آداب و ترتیبات که با سلاطین جبار ، و ولاة ستمكار ، سخن میکنند ، و خویشتن را از سطوت و خشم و ستیز و کبر وعتو ایشان نگاهبان مي شوند، و در حضور ایشان با کمال خضوع و خشوع و بیم بپای می ایستند ، و خود را

ص: 159

بسی حقیر و ایشان را بسی کبیر می شمارند ، و سخن بتعلق میسپارند ، و آنچه ایشان گویند، خواه بصواب ، یا بیرون از صواب ، و خواه بعدل و انصاف ، یا بجور واعتساف ، تصدیق و تصویب و تمجید مینمایند ، و از صولت و حشمت ایشان ، در عرض حال ، و تشکی از عمال آنها خاموش میشوند ، بلکه ظلم و جور حکام و عمال ایشان را نیز محض خوش آمد ایشان مستور ، و معایب ایشانرا محاسن میخوانند با من مرعی ندارند.

و در عرض حال خویش و تظلم و تشکیات از ستمکاران بدون هیچ خوف و ملاحظه ، اگر چند این تشکی از اقارب و احباب و اصحاب من هم باشد ، قصور نورزند .

چه در پیشگاه عدل و داد من تمام مردم مساوی هستند، و هرگز بغرض

و ملاحظه و طمع حکومت نفرمایم ، و جز حق ؛ و کار بحق ، و رفتار بحق را نخواهم، با فقرا انیس ، و با درویش جليس ، و در عین قدرت و سلطنت ، چون بنده ضعیف می باشم .

و هرگز بآن اندیشه نروید که بتقديم رشوه و امثال آن با من مخالطت نمائید و هیچ گمان نکنید که در عرض اجرای حقی یا سخن حقی که بحضرت من معروض شود توانی و گرانی گیرم ، و خویشتن را سنگین و ثقیل بگردانم ، یا اینکه خواستار باشم که مردمانم بزرك شمارند، و مرادر اجرای امر حق بتسامح بنگرند ، و در عرض حاجات خود داری نمایند .

چه هر کس خویشتن را در کار حق ، و اجرای حق ، سنگین شمارد ، و تعلل نماید که بحضرتش معروض داشته اند، یا در اجرای عدل و استدعای اقتصاد ، سنگینی جوید، البته عمل کردن بعدل و حق بروی گرانتر خواهد بود .

پس از گفتار بحق و صواب، با اصلاح خواستن بعدل و استصواب ، باز ایستادن مگیرید ، چه اگر عون و کفایت خدای سبحان که از من بآن مالك تر است

ص: 160

شامل حال نباشد ، چگونه از آن برتر خواهم بود که خطائی از من سر بر نزند .

همانا این کلام امیر المؤمنين (علیه السلام) از حيث انقطاع بخداوند تعالی است، نه برسبیل جرم و خطا است ، چه آنحضرت از تمامت خطاها و ترك اولى معصوم و مصون است، و این سخن از نهایت خضوع و تواضع است که باعث میشود ایشانرا بر انبساط بقول حق و در مقام عبودیت صرف ، خود را در شمار قاصرین میآورد ، و اقرار میفرماید که عصمت او از جانب حضرت احدیت است، نه اینکه اعتراف بعدم عصمت باشد ، و عصمت و معنی آن جز آن نیست که باید خدایتعالی بنده خود را از ارتکاب معاصی نگاهدارد ، بدانگونه که آن حضرت و ائمه هدی صلوات الله عليهم را نگاه داشته است .

چنانکه امیرالمؤمنین نیز اشارت باین مطلب کرده و میفرماید «الا أن يكفى» و این کلام مبارك مثل قول يوسف (علیه السلام) است «و ما ابریء نفسي إن النفس لأمارة بالسوء إلا ما رحم ربي»

يعنى من خویشتن را از ارتکاب معاصی نمیتوانم بری بگردانم ، چه نفس سر کش اماره بسوء است، مگر اینکه پروردگارم رحم بفرماید ، یعنی اگر پروردگارم بر من از روز ازل رحم نمیفرمود ، و مرا معصوم نمیگردانید البته بوسوسة نفس اماره دچار میگردیدم .

بالجمله میفرماید من و شما بندگان مملوك پروردگاری هستیم که هیچ پروردگاری جز او نیست مالك میشود از ما آنچه را که ما خود مالک آن نمی شویم از نفوس خود یعنی ما لك نفس و حیات و موت و نجات و دنیا و آخرت ما اوست .

و بیرون آورد مارا از آنچه در آن بودیم یعنی از بهنه ضلالت و جهالت

وغوايت بیرون و بعرصۀ اسلام و هدایت و رشادت و سعادت اندر آورد ، پس تبدیل نمود ما را از آنکه دچار ضلالت و گمراهی بودیم، برراه راست

ص: 161

و عطا فرمود بمادیده بصیرت و بینش و دانش را بعد از آنکه کور ، و از طریق سداد و صواب مهجور بودیم .

این کلام برای تلقین بندگان است بشکر گذاری و سپاس نهادن ایشان ، خداوند جهانرا که ایشان را از ضلالت و غوایت زمان جاهلیت، بنعمت اسلام بر خور دار فرمود ، همانا اگر حکام روزگار ، وولاة بلدان و امصار ، با نظر عبرت و اعتبار و باین فصل از کلام امیر المؤمنين (علیه السلام) نگران شوند، و هر قدر امکان یا بند سرمشق گردانند. سعادت دنیا و آخرت را در خواهند یافت.

چون کلام امیر المؤمنين (علیه السلام) باین مقام پیوست همان مرد که آنجواب را باز رانده بود ، این کلمات را در پاسخ آنحضرت بعرض رسانید .

«أنت أهل ماقلت ، والله فوق ماقلته ، فبلاؤه عندنا مالا يكفر ، وقد حملك الله تبارك وتعالى رعايتنا ، وولاك سياسة أمورنا ، فأصبحت علمنا الذي نهتدى به ، و إمامنا الذى نقتدى به ، و أمرك كله رشد ، و قولك كله أدب ، قدقرت بك في الحياة أعيننا ، وامتلأت من سروربك قلوبنا ، و تحيرت من صفة ما فيك من بارع الفضل عقولنا .

و لسنا نقول لك أيها الامام الصالح تزكية لك ، ولانجاوز القصد في الثناء عليك ولن (لم) يكن فى أنفسناط من على يقينك، أوغش في دينك ، فنتخوف أن تكون أحدثت بنعمة الله تبارك و تعالى تجبراً ، أو دخلك كبر .

ولكنا نقول لك ما قلنا تقرباً إلى الله عز وجل بتوقيرك ، وتوسعاً بتفضيلك وشكراً باعظام أمرك ، فانظر لنفسك، ولنا ، و آثر أمر الله على نفسك وعلينا ، فنحن طوع فيما أمرتنا ، لنقاد من الأمور مع ذلك فيما ينفعنا» (1)

توئی شایسته آنچه در حق خود بفرمودی ، سوگند با خدای فوق آنست که گفتی و نعمتهای الهی نسبت بما آن چند وافر ومتكاثر ، و از حد و حصر افزون است که امکان کفران و پوشیدن آن نیست، یا اینکه باندازه ایست که سزاوار نیست کفران

ص: 162


1- روضه کافی ص 357 .

آن ، و ترك شكر آن .

همانا خداوند تعالی با رعایت و نگاهداری و هدایت و دلالت ، مارا از کوچه ضلالت ، بشاهراه سعادت بر تو حمل کرده، و سیاست امور ما را بدست اختبار و اختیار و حکومت و امارت تو محول داشته.

و تو بامداد فرمودی گاهی که علم و علامت و آیتی هستی که ، بنور جمال و کمال و هدایت توراه مستقیم را دریابیم، و پیشوای عالم زاهد پرهیزکار حق شناسی هستی که بتو اقتدا نمائیم، آنچه امر کنی عین رشد و رشادت ، و آنچه بفرمائی همه از روی ادب و فرهنك و نمایش راه حق و طریق فلاح و نجاح است.

عيون ما بوجود مبارکت روشن ، و ایام زندگانی ما از انارت و اشارت تو آراسته و گلشن ، و قلوب ما از سرور و شادمانی بتو آکنده ، و صدور ما از بحار علوم تو فزاینده ، و عقول مادر مراتب فضل بارع و علم بی پایانت در بیدای حیرت شتابنده و فرو مانده است .

و اگر در حضرت تو زبان بر گشائیم ، و عرض كنيم : أيها الامام الصالح نه از آن است که ترا تزکیه نمائیم، یا در ثنای تو از مقام اقتصاد تجاوز نموده باشیم .

یعنی اینخطاب مستطاب اگر چه خطابی عالی و بحسب قصد مراتب و معانی و مبانی و شئونات آن بسیار سامی است، و همه کس را لیاقت این خطاب نیست ، معذلك اگر بتو عرض کنیم و ترا مخاطب گردانیم ، نه از راه تزکیه و مبالغت در ثنای تواست، بلکه لایق و مستحق و شایسته آن و بیش از آنی .

و هرگز در آشیانه اندیشه ، و پهنه بندار ، و مخزن نفوس ماطعنى بر يقين و دقی بر دقایق ایمان و ایقان تو ، یاغشی در آئین تو ، جای نگرفته ، و مرغ تیز پر خیال را منزل نیفتاده ، تا بيمناك شویم که ترا از آن نعمت های افزون از حد و هم و شمار پندار که در حق تو از حضرت دادار نمودار است ، حالت تجبر وتکبری در تو

ص: 163

پدیدار آید .

لكن آنچه ما در صفت تو و اخلاق حمیده تو ، بعرض میرسانیم ، از آن است بسبب توقیر تو ، و اقرار بفضل بیکران تو ، و سپاس با عظام امرتو ، بحضرت یزدان تقرب يا بيم .

پس در کار خود و ما نظر فرمای، و فرمان خدای را برخود و بر ما گزیده دار ، چه ما بهر چه امر کنی در ظاهر و باطن مطيع ، و معذلك در آنجمله که سود ما در پذیرائی و انقیاد ماست منقاد هستیم.

چون کلمات آنمرد بیای آمد امیرالمؤمنین در جواب او فرمود :

«و أنا أستشهدكم عند الله على نفسى ، لعلمكم فيماوليت به من اموركم ، وعما قليل يجمعنى وإياكم الموقف بين يديه ، و السؤال عما كنا فيه ، ثم يشهد بعضنا على بعض .

فلا تشهدوا اليوم بخلاف ما أنتم شاهدون غداً ، فان الله عز وجل لا يخفى عليه خافية ، ولا يجوز عنده الا مناصحة الصدور ، في جميع الأمور»

و من نیز شما را در حضرت خدای بشهادت میگیرم بر نفس خود ، چه در آنچه از امور شما را ولایت یافتم، و در کارهای شما امارت و حکومت راندم ، علم دارید و اندک مدتی بر نیاید که هنگامه محشر و هولناك موقف ما و شما را در پیشگاه عدل ، و پرسش از اعمال و افعالها ، فراهم سازد .

پس از آن گواهی دهدپاره از ما بر بعضی ممکن است معنی این باشد که اعضا و جوارح ما بر ما شهادت دهند ، یا پیشوایان قوم گواهی دهند، چنانکه مفاد آيه شريفه «يوم تشهد عليهم أرجلهم» يا آية «لتكونوا على الناس شهيداً» دلالت بر این دارد .

پس امروز بر خلاف آنچه فردای قیامت شهادت خواهید داد ، ندهید ، چه در حضرت خدای هیچ پوشیده اگر چه در دلها باشد ، مخفی نمی ماند ، و جز صفای قلوب وصدور ، از غبار نفاق وزنك شقاق ، و نصیحت راندن ، و مشورت نمودن با یکدیگر

ص: 164

در تمام امور جایز و سزاوار نیست .

و چون کلام شرافت نظام حضرت امیر مؤمنان ، و پیشوای متقیان باین مقام انتظام یافت ، آنمرد خدا دیگر باره بجواب آن حضرت مبادرت گرفت .

و بعضی و بعضی گفته اند که بعد از این کلمات که در خدمت امیر المؤمنين صلوات الله عليه بعرض رسانید ، هیچکس او را ندید .

پس در حالتی که آتش سوزان در سینه اش شعله ور ، ووفور گریه راه سخن راندن را بروی منقطع ، و اندوه بسیار آوازش را بواسطه بزرك داشتن خطر رزيت و مصیبت آنحضرت و وحشت او، از آنکه آنحضرت بناگاه شهید خواهد شد ، درهم شکسته و با اینحالت خدا بر احمد و ثنا بگذاشت ، ووقوع آن بلیت ناگوار را مسئلت همی بنمود .

پس از آن آسیب بزرك ، و آشوب ،عظیم و خطر عميم ، و ذل طويل ، وخواری در بسیاری از روزگار که در فساد آنزمان ، و انقلاب آن ایام سعادت فرجام ، وانقطاع آن دولت هدایت ارتسام ، از حیثیت شهادت آنحضرت دامن گیر تمام بریت خواهد شد بحضرت یزدان شکایت همی برد.

پس از آن در حضرت یزدان تعالی بمسئلت پرداخت که بروی منت گذارد، و آن بلیت را که مترصد و متوقع حصول آن نسبت بأمير المومنين (علیه السلام) هستند ، وكمان وصول آن مصیبت را دارد ، از آن حضرت دفع دهد.

پس در حضرت خدای بسی تضرع برد، و یزدان تعالی را ستایشها و ثناهای نيكوفرمود ، پس از آن عرض کرد:

«يا ربناني العباد ، ويا سكن البلاد أين يقع قولنا من فضلك ، و أين يبلغ وصفنا من فعلك ، و أنى يبلغ حقيقة حسن ثنائك أو يحصي جميل بلائك وكيف ؟ و بك جرت نعم الله علينا ، وعلى يدك اتصلت اسباب الخير إلينا، ألم تكن لذل" الذليل ملاذاً وللعصاة الكفار اخواناً .

فيمن إلا بأهل بيتك وبك أخرجنا الله جل وعز من فظاعة تلك الخطرات ، أو

ص: 165

بمن فرج عنا غمرات الكربات ، و بمن إلا بكم أظهر الله معالم ديننا ، واستصلح ما كان فسد من دنيانا حتى استبان بعد الجور ذكرنا ، و قرت من رخاء العيش أعيننا لما وليتنا بالاحسان جهدك ، ووفيت لنا بجميع (1) عهدك.

فكنت شاهد من غاب عنا و خلف اهل البيت لنا و كنت عز ضعفائنا و ثمال فقرائنا و عماد عظمائنا يجمعنا من الامور عدلك ، ويتسع لنا في الحق" تأتيك ، فكنت لنا أنساً إذار أيناك و سكناً اذا ذكر ناك . فأى الخيرات لم تفعل ، وأى الصالحات لم تعمل .

ولو ان الأمر الذي تخاف عليك منه يبلغ تحريكه جهدنا و تقوى لمدافعته طاقتنا أو يجوز الفداء عنك (منه) بأنفسنا وبمن نفديه بالنفوس من أبنائنا لقدمنا أنفسنا و أبناءنا قبلك ، ولا خطرناها وقل خطرها دونك ، ولقمنا بجهدنا في محاولة من حاولك وفى مدافعة ، من ناواك.

ولكنه سلطان لا يحاول، وعز لا يزاول ، ورب لا يغالب .

فان يمنن علينا بعافيتك، ويترحم علينا ببقائك ويتحنن علينا بتفريج هذا من حالك إلى سلامة منك لنا ، وبقاء منك بين أظهرنا، نحدث الله عز وجل بذلك شكراً نعظمه و ذكراً نديمه، وتقسم أنصاف أموالنا صدقات، وأنصاف رقيقنا عتقاء ، وتحدث له تواضعا في أنفسنا، و تخشع في جميع أمورنا .

و إن يمض بك إلى الجنان و يجرى عليك حتم سبيله، فغير متهم فيك قضاؤه ولا مدفوع عنك بلاؤه ، ولا مختلفة مع ذلك قلوبنا بأن اختياره لك ماعنده على ما كنت فيه .

ولكنا نبكي من غير إثم لعز" هذا السلطان أن يعود ذليلا، وللدين والدنيا أكيلا فلانرى لك خلفا نشكو إليه ولا نظيراً نأمله ولا نقيمه» (2)

ای عالم ربانی که در دین و علم راسخ ، و عالم عامل، و مربی عباد ، و نماینده

ص: 166


1- وعدك ، وقمت لنا على جميع عهدك .
2- روضه کافی ص 308 - 360 .

ایشانی براه صواب و سداد و مایه آسایش خلق و آرامش بلادی و از نون فروزها در روان و چه فروغها در بلدان است بیان ماهر چند درجه قصوی سپارد چگونه واصف فضل تو تواند گشت، و توصیف ماهر چند رتبه علیا گیرد مادح افعال جميله و بالغ بحقایق حسن ثنای تو و احصای جمیع بلاء و زحمات و اهتمامات و صدماتی که در ترویج دین و قوام احکام آئین یافتی چگونه تواند گردید و چگونه از عهده وصف و مدح وجود همایونت بیرون توانیم آمد .

با اینکه از طفیل جهاد تو و مساعی جمیله تو که در زمان رسول خدای در تقویم دین ایزد علام و تشیید شریعت اسلام و ترویج احکام سید الانام ، بر خویشتن بر نهادی و جهانیان را از ظلمات جهالت و غوايت بعرضات رشادت و هدایت ، در آوردی نعمتهای خدای بر ما وافر واسباب خیر و برکت بدست مبارکت بر متکاثر گردید .

آیا نه چنان است که درگاه معدلت پناه تو ملان هر دلیلی مستمند و مظلومی نیازمند است و ترا آن رأفت و رحمت است که با آنانکه با تو عصیان ورزیده و نعمتت را کفران نموده اند چنان بعطوفت و عنایت میروی که در آستان اکرام و خوان احسانت بحالت اخوانیت رفتار نمایند و از تو چنان ایمن و آزاد هستند که برادران مهربان با یکدیگر معاشرت جویند .

پس بكدام كس جز بأهل بيت تو یعنی رسول خدا و فرزندان تو و خودت خداوند تعالی ما را از فظاعت و شناعت خطرات و مصیبات و تاریکیهای جهالت بیرون آورد.

و بکدام کس غمرات کربات و احزان ما را از ما بر گرفت .

و بکدام کس جز بوجود شما وارادت و انارت و هدایت شما معالم دین ما را آشکار و مفاسد یکه از این پیش در دنیای ما روی داده اصلاح شد تا بعد از آن نقصان و گمنامی که در ماروی کرد ، نام ما و یاد ما روشن و آشکار، و از رخاء عيش و وفور نعمت و آرامش زندگانی که از امارت و ولایت و امامت تو و کوشش وجهد تو برای ما

ص: 167

حاصل گشت چشمهای ما روشن گردید .

بهرچه باما عهد و پیمان نهادی وفا نمودی، پس توئی شاهد آنکس که از ما غایب شد یعنی اگر رسول خدا غایب گردید تو عوض او و شاهد و حاضری برای ما و خلیفه و بازمانده رسول خدای و اهل بیتی از بهر ما.

و تو بودی اسباب عزت ضعیفان ما و پشت و پناه فقیران ما و عماد بزرگانما عدل تو موجب اجتماع ما و عدم تفرقه ما در تمام امور گردید و تأنی و مدارات و عدم مبادرت و عجلت تو در حکم راندن بر ما بآنچه مستحق آن بودیم کار را بر ما آسان ساخت و در کار حق وسعت داد.

تو بودی اسباب انس و آرامش ما گاهی که ترامیدیدیم، و موجب سکون و آرامش ما هر وقت بیاد تو ،میگذرانیم پس کدام عمل خیر است که بجای نیاورده باشی و کدام صالحات باقیات است که معمول نداشته باشی.

و اگر آن امریکه از آن بر تو میترسیم، یعنی شهادت تو میتوانستیم به نیروی جهد و کوشش بسیار از تو بدیگری بگردانیم، و طاقت ما مدافعت آنرا نیرومند می بود، یا جایز بود و ممکن بود که خود را و فرزندان خود را برخی و فدائی آنو جود مبارك بگردانيم ، البته جان خود و اولاد خود را تقدیم آستان ملايك پاسبان بنمودیم و خود را در معرض مخاطره و هلاک در می آوردیم .

و حال آنکه تقدیم این ارمغانی و قربانی، در آن حضرت بهیچوجه خطیر نيست ، والبته بقدر قوت و قدرت خود بقصد آنکس که آهنك قتل ترا نمود ، ودفع آنکس که بگزند تو برخاست قیام میورزیدیم ، لیکن خداوند تعالی آنچه را که مقدر فرمود دیگرگون نشود ، و هیچکس در آنچه خدا بخواهد براراده او غلبه نتواند کرد .

پس اگر بعافیت تو بر مامنت ، و در بقای تو بر ما ترحم نماید، و ما را از این حالت که بدان اندری بحال سلامت بازگرداند و برما عطوفت فرماید، و ما را بسلامت تو فرحناك نمايد، ووجود مبارکت را در میان ما باقی گذارد، خداوند عزوجل را سپاسی

ص: 168

عظيم بگذاریم ، ودائماً بذكر او اندر باشيم و يك نيمه اموال خود را بصدقات گذاريم ، و يك نيمۀ مماليك خود را در راه خدای آزاد گردانیم ، و تواضعی خاص و تخشعی مخصوص در نفوس و امور خود بجای آوریم.

واگر خداوند تعالی بر حسب تقاضای مصلحت و حکمت خود ، بهشت را از بهر تو اختیار فرماید ، و اجل محتوم را بر تو مقرر گرداند ، و ترا بجوار رحمت و عنایت خود احضار نماید ، و ترا از زحمت و مشقت این جهان ناساز که بآن اندری ، بنعيم دائم و آسایش همیشگی رساند ، قضای او در حق تو متهم نیست ، و چاره این بلیت را هیچکس نتواند نمود ، بچه قضایش همه برای راحت و آسایش تو است .

و نه چنان است که با این تفصیل و این رنج مفارقت و زحمت هجرانی که از تو بنفوس ما میرسد ، قلوب مارا هیچ اختلافی در آن رود، با اینکه آنچه را که خدای از بهر تو در آنچه در حضرت او اختیار فرماید و آن را بر آن حال که اکنون بر آن میباشی برگزيند عين صواب وصلاح ونجات و نجاح است و هیچکس را در آنچه خدای خواسته چون و چرائی و بر آنچه مختار اوست اختیار دیگر نمیشاید .

لکن ماگریه می کنیم، و در این گریستن گناهی نداریم، و نه آن است که این گریستن بر آنچه خدای خواسته است باشد.

بلکه گریستن ما بر آن است که این سلطنت و خلافت حقه که از وجود مبارکت موجود است ، و این امارت و ولایت گرامی دیگر باره بطور سابق جانب ذلت وسستی و پستی گیرد و بواسطه جور وظلم وفسق وفجور ولاة روزگار دین و دنیا مأكول و پایمال گردد.

و این گریستن از آن است که برای تو خلفی و جای نشینی که بدو شکایت بریم، و نظیری که بدو امیدوار یا او را بپای داریم، نیست .

معلوم باد که اگر این کلمات را خضر (علیه السلام) بعرض رسانیده باشد و این اتفاق در صفین روی داده ، زیانی ندارد، چه خضر (علیه السلام) بعلم نبوت میدانست که شهادت حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) نزديك است ، و روزگار اهل اسلام تاريك.

ص: 169

ونیز میدانست که حضرت امام حسن و امام حسين علیهما السلام را بعد از آنحضرت مجال امامت و خلافت نمیدهند ، و خلفاء جود مستولی گردند و ریشه عدل و دادرا از پهنه انصاف و اقتصاد برافکنند .

اما اگر دیگری عرض کرده باشد مشکل می نماید که در صفین باشد ، بلکه چنان میرسد که در ایام رنجوری و زخمداری آنحضرت معروض گردیده باشد .

و مؤید آن اینست که میگوید اگر میتوانستیم فرزندان خود را و خودمان را برخی وجود مبارکت نمائیم، چنان میکردیم، و اگر آنحضرت در صفین بود تازمان شهادتش مدتی برجای بود، چگونه دیگران اینگونه عرض میکردند ، و اینگونه از مفارقت آن حضرت و فساد در خلقت مینالیدند .

و دیگر در امالی طوسی مروی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود :

بال عبدالرحمن بن ابی عمرة الأنصاري مراحدیث راند و گفت: رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا عبد الرحمن نام کرد، گفت: چون از مسیر طلحه و زبیر بحضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه معروض گشت، مردم ابر اخطبه براند و خدايرا حمد و ثنا و مصطفی را درود بفرستاد آنگاه فرمود :

«أما بعد فقد بلغنى مسير هذين الرجلين واستخفافهما حبيس رسول الله ، واستفرازهما أبناء الطالقاء، وتلبيسهما على الناس بدم عثمان وهما ألبا عليه، وفعلا به الأفاعيل وخرجا ليضربا الناس بعضهم على بعض ، اللهم فاكف المسلمين مؤنتهما ، واجزهما الجوازي ، و حض الناس على

الخروج في طلبهما»

همانا از مسیر این دو مرد یعنی طلحه وزبير ، و استخفاف ایشان به حبیس یعنی بآنچه محبوس و موقوف و بازداشته، و ممکن است مقصود عایشه باشد که اورا بقتال امير المؤمنين محرك شدند، با اینکه بازداشته رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) است و انگیزش برایشان ابناء طلقاء یعنی معاویه را بمقاتلت آن حضرت ، و تلبيس و تدلیس و اشتباه کاری با مردمان، باینکه این افعال و این حرکات ایشان در طلب خون

ص: 170

عثمان است ، با اینکه ایشان خود بروی بر آشوبیدند ، و آن کار که خواستند باوی بپای آوردند و هم اکنون برای وی خروج ورزیده اند که مردمانرا به نیروی تدلیس و تلبيس باهم نزديك و جليس ، و در امر مخالفت همدست و همزبان گردانند.

بار خدا یا مسلمانان را از مؤنت و شر ایشان کفایت فرمای، و ایشانرا بانچه مستحق هستند مکافات کن.

آنگاه امیر المؤمنین (علیه السلام) مردمان را در طلب ایشان انگیزش داد ، اینوقت ابو مسعود عقبة بن عمرو عرض كرد: همانا در این حرکت که بفرمائی ، و آن بهره و ثوابی که از نماز در مسجد رسول خدای و مجلس تو در میان قبر شريف و منبر مبارك آنحضرت از تو قوت بخواهد شد ، عظیمتر از آن فایدنی است که از مملکت شام و عراق اميدواري ميرود .

واگر رأى مبارك بر آن قرار گرفته است كه بجنك آهنك فرمائي، همانا عمر بن خطاب در مدینه بیائید و اقامت گزيد وسعد بن وقاص جنك قادسيه را ، و حذيفة بوح اليمان حرب نهاوندرا ، و ابو موسی اشعری مقاتله مردم شوشتر را، وخالد بن وليد جنك شام را از وی کفایت کردند.

یعنی عمر که خلیفه زمان بود، در جای خویش ثابت بماند ، و آن سرداران را بجنك وحرب دشمنان وفتح بلدان بفرستاد تو نیز بر ما ببخش ، و از فرزندان خودت بیادگار خود در میان ما بگذار، آنگاه ابو مسعود این شعر را بخواند و باین معانی سخن همی راند :

بكت الأرض والسماء على الشاخص *** منا يريد أهل العراق

ياوزير النبي قد عظم الخطب *** و طعم الفراق من المذاق

و إذا القوم خاصموك فقوم *** ناكسوا الطرف خاضعوا الأعناق

لا يقولون إذ تقول و إن قلت *** فقول المبرز السباق

فعيون الحجاز تذرفت *** بالدمع وتلك القلوب عند الشراق

فعليك السلام ما ذرت *** الشمس ولاح السراب بالرقراق

ص: 171

و در این اشعار خویش از اندو، خویش و دیگران در این اندیشه امیر المؤمنين (علیه السلام) بارض عراق و نفاق اهل شقاق باز نمود .

و چون کلمات او برای رفت ، قيس بن سعد عرض کرد: هیچ چیز در روی زمین پسندیده تر و محبوب تر از آن نداریم که وجود مبارکت در میان ما اقامت فرماید، چه و آن درخشنده اختر ما هستی که بنور تو طریق هدایت را بازدانیم ، و آن پناه گاه مائی که بآن ملتجی شویم، و اگر چنان شود که ساعتی ترا مفقود یابیم ، هر آینه زمین ما و آسمان ها تاريك میشود .

اما اگر معاویه را بحال خویش گذاری، و دفع شرش را آهنگ نفرمائی ، مصر و يمن را آشفته کند ، و با قومی از یمانیون که سخن از قتل عثمان کنند، و بظن از علم ، و بشك از يقين ، و بهوای نفس از رعایت خیر اکتفا جویند یا اینکه هوا را بر حيز ومكان اختیار نمایند یعنی دست ایشان بجای صحیح بند نباشد مملکت عراق را در سپارد.

پس صواب چنان است که با مردم حجاز و عراق بدفع او راه بر سپاری ، و کار بروی سخت و عرصه بروی تنگ نمائی ، چنانکه راه نفس کشیدن بروی نماند.

امير المؤمنين فرمود أحسنت و اجملت باقيس ، و در این اثنا مکتوب ام الفضل دختر حارث بعلی (علیه السلام) رسید، و در آن مکتوب از مسیر عایشه و ملازمت طلحه وزبیر در رکاب او بعرض رسانیده، و سرعت عزیمت امیر المؤمنين (علیه السلام) را بحرب آنها خواستار شده بود .

و از آنسوی از گرانی و توانى سعد واسامة بن بن زيد و محمد بن مسلمة در حضرتش بعرض رسید و سعدهمی گفت با مؤمن از کافر شناخته نشود ، تیغی از نیام بیرون ، و بحر بی اقدام نکنم .

و اسامه میگفت با مردی که گویند: لا إله إلا الله است قتال نمیدهم ، لکن اگر تو بدهان شیر شرزه اندر شوی من نیز باتو بدهانش اندر شوم.

ص: 172

و محمد بن مسلمة همی گفت رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) شمشیری با من عطا کرد و فرمود چون نگران اختلاف مسلمانان شدی فاضرب به عرض أحد والزم بينك این تیغ را بر دامنه کوه احد کار فرمای و ملازمت سرای را از دست نگذار .

و همچنین عبدالله بن عمر از آنحضرت تخلف ورزید.

اينوقت عمار بن ياسر در حضرتش بعرض رسانید ، این قوم را که تخلف میورزید بخویشتن بگذار .

اما عبد الله بن عمر همانا مردی سست و ضعیف الحال است، و اما سعد مردی حسود است ، و اما محمد بن مسلمه همانا گناه تو باوی از آن روی میباشد که مرحب را که قاتل برادر وی بود بقتل رسانیدی.

آنگاه عمار با محمد بن مسلمه گفت « أما نقاتل المحاربين ، فوالله لومال على جانبا لملت مع علی» آیا با اینجماعت که بمخالفت و محاربت امام زمان بیرون تاخته اند رزم نمی سازیم، سوگند با خدای بهیر سوی که علی (علیه السلام) روی نماید بدون تامل و توانی و تردید و درنك چون پروانه بگرد شمع بحضرتش بگردم.

و كعب بن مالك گفت « يا أمير المؤمنين إنه بلغك عنا معشر الانصار ما لو كان غيرنا لم يقم معك، و الله ماكل ما رأينا حلا لا حلال ولاكل ما رأينا حراما حرام ، و في الناس من هو أعلم بعذر عثمان ممن قتله ، و أنت أعلم بحالنامنا.

فان كان قتل ظالما قبلنا ، و إن كان قتل مظلوما فاقبل قولنا فان وكلتنا فيه الى شبهة ، فعجب ليقيننا وشكك ، و قدقلت لنا عندى نقض ما اجتمعوا عليه ، وفصل ما اختلفوافيه و قال كان اولى اهل المدينة بالنصر علي وآل عبد مناف للذي في يديه من حرم الله و قرب الولاء بعد التصافي».

اى امير المؤمنين همانا در حضرت تو از ما گروه انصار بوضوح پیوست پیوست آنچه را که اگر دیگری جزماً بود در خدمت تو اقامت و ملازمت نمی جست، سوگند باخدای

ص: 173

نه چنان است که هر چه را حلال و روا بدانیم حلال باشد ، و نه چنان باشد که آنچه را حرام خوانیم البته حرام باشد ، و حال اینکه در میان مردمان کسی هست که بعذر عثمان از آنکس که قاتل اوست اعلم است، یعنی میدانند عثمان در افعال خود معذور و قتل او بیرون از وجوب بود و تو از ما بحال ما داناتری .

اگر عثمان را ظالم میدانی ، و او را در حالتیکه ستمکار است کشته اند ، ما قبول میکنیم و اگر او را مظلوم کشته اند ، پس قول ما را مقبول بدار و اگر حجاب از روی کار بر نمیگیری، ومارا بحال شبهت باز میگذاری یعنی بالصراحه نمیفرمائی عثمان در حال ستمکاری یا در حالت مظلومیت کشته شد ، پس شگفتی میرود از یقین ما بمظلوميت و شك تو در امر او و قد قلت لنا : عندى نقض ما اجتمعوا عليه و فصل ما اختلفوا فيه».

با اینکه باما همی فرمودی که نقض آنچه این جماعت بر آن اتفاق کرده اند و فصل آنچه در آن اختلاف دارند نزد من است، یعنی میفرمودی این اتفاق که در قتل عثمان کرده اند چارهٔ آنرا مینمایم، و رفع این اختلاف را میفرمایم و با اینحال چگونه در کار او شك میداری، با اینکه شك را در حضرت تو راه نیست .

و عثمان بن عفان همی گفت که از تمامت اهل مدینه علی و اولاد عبد مناف ، با آن قدرت و استیلای بر حرم خدای و صفوت که پدید گردید ؛ و آنقرب ولاء که ایشان راست برای یاری من سزاوارتر هستند.

و چنان بود که این کعب بن مالك شيعه و دوستدار و هوا خواه عثمان بود.

این هنگام مالك اشتر بپای شد و در خدمت امیرالمؤمنين (علیه السلام) بعضی سخنان بگذاشت که همیخواست آن حضرت را بر این جماعت که از التزام رکاب مبارکش تقاعد و توقف ورزیدند بر آغالد .

امير المؤمنين (علیه السلام) این کار را ناستوده و مکروه همی شمرد چندانکه اشتر

ص: 174

رنجیده خاطر شد چه راى مبارك آنحضرت بر آن بود که آن جماعت را بچیزی یاد نکند و نام نبرد .

اشتر عرض کرد یا امیرالمؤمنین ما اگر چند از جمله مهاجرین و و انصار نیستیم اما در میان ایشان میباشیم، و این بیعت که با تو کرده اند عموم مردم را از دل وجان با تو بیعت رفته ، لاجرم هر کس از این بیعت عامه سر بر تابد و بیرون شود ، یا ر قبول آن درنك جويد مقصر است ، و امروز هنوز میتوان تادیب ایشان را بازخم زبان چاره کرد.

اما اگر در نك رود ، فردا كار بجنك افتد ، و تادیب ایشان با شمشیر بران حوالت يابد، همانا آن کسان که از خدمت تو گرانی و توانی و تقاعد گیرند ، با آنانکه بهر کجا روی و بهر سوی عنان بگردانی چون با دوزان ترا همچنان شوند ، مساوی نیستند .

من و جز این نیست که این مردم ترا از بهر نفوس خود اختیار کرده اند ، واراده نموده اند ، تو نیز ایشان را از بهر خودت خواستار باش .

على (علیه السلام) فرمود اى مالك مرا بخویشتن بگذار ، آنگاه روی بآن جماعت آورد و فرمود: آیا شما چنان دیدید و میبینید که هر کس با ابو بکر و عمر

ابوبکر وعثمان بیعت کرده، و از آن پس بیعت خود را شکسته باشد ، آیا مقاتلت او را روا میدارید؟

عرض کردند آری؟ »

فرمود پس از چه روی از قتال دادن در رکاب من کناری میجوئید ، با اینکه با من بیعت کرده اید .

گفتند ما هرگز گمان نمی بریم که تو مخطی باشی ، و قتال آنانکه با تو بیعت کرده اند ، و از آن پس نکث بیعت کرده اند از بهر تو روانیست ، یعنی البته تو بخطا نمیروی و قتال دادن با کسانیکه با تو مثل طلحه و زبیر بیعت کرده ، و بعد از آن نقض ونکث بیعت و پیمان نمودند برای تو سزاوار و رواست ، لكن ما را در قتال دادن با

ص: 175

مردمیکه نماز میگذارند شک و شبهت است .

اشتر چون آن سخنان را از آن مردم بشنید عرض كرد «يا أمير المؤمنين دعني اوقع بهؤلاء الذين يتخلفون عنك مرا بگذار واجازت بده تا با این مردم که از خدمت تو تخلف میورزند و از جهاد با دشمنان دین تأنی میجویند بر آشوبم ، و سزای ایشان را باز رسانم .

على (علیه السلام) با مالك اشتر فرمود كف عنی دست از من بازدار .

این وقت اشتر با خاطری آشفته و غضبناك انصراف گرفت ، و از آن پس چنان شد که قیس بن سعد مالك اشتر را با تنی چند از مهاجر و انصار ملاقات نمود ، و با اشتر گفت :

اى مالك هر وقت سينه تو بچیزی سنگینی گرفت ، آنرا بیرون کنی ، و هر وقت چیزی را کند و بطی شمردی بشتاب و عجلت میروی ، همانا ادب صبر تسليم است ، و أدب عجلت و شتاب تأنى و درنك است ، و بدرستیکه بدترین سخنان آن چیزی است که برابری با عیب جوید ، و بدترین رایها آن رابی است که تولید تهمت نماید ، پس هر وقت مبتلا شدی پرسیدن گیر ، و چون مأمور شدی اطاعت کن ، و پیش از بلا سؤال مکن ، و پیش از نزول امر تکلف مفرمای که آنچه در نفس تو میباشد در نفوس ما نیز هست، پس کار را بر صاحب خود دشوار مساز.

یعنی باید محکوم امير المؤمنين علي (علیه السلام) باشی ، و هر چه را خواست و پسندید همانرا خواست و پسند نمود ، و در آنچه رای مبارکش اشارت کند اطاعت نمود .

اشتر از این کلمات خشمناک شد ، و بر آنگونه غضبناك ببود تا جماعت انصار بخدمتش رهسپار شدند ، و اسباب ترضیۀ او را فراهم کردند ، چندانکه اشتر خوشنود شد .

و چون علی علیهما السلام اندیشه بر حرکت فرمود ، ابو ایوب خالد بن زید صاحب منزل رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) در حضرت او بیای ایستاد و عرض کرد: ای

ص: 176

امير المؤمنين !

اگر در این بلد یعنی مدینه طیبه اقامت فرمائی ، همانا هجرت گاه رسول

خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) است ، قبر شریفش و منبر مبارکش در اینجا است ، پس اگر با اینحال اقامت در این شهر عرب و ملکت عرب از بهرت استقامت گرفت بر سیره و آداب پیشینیان خواهی بود، یعنی خلفای ماضی نیز در این شهر اقامت میکردند و سرداران سپاه را بمقاتلت و محاربت اعادی مامور میساختند .

و اگر راى مبارك بمسير علاقه گرفته، همانا معذوری ، یعنی آنچه کنی از راه صواب است.

امیر المؤمنين (علیه السلام) در جواب ابوایوب چیزی بفرمود و باز نمود که در مسیر معذور است .

و چون از توجه طلحه و زبیر در حضرتش معروض شد و معلوم گردید که بجانب بصره راه سپار شده اند از مدینه بیرون شد ، و چندان در نك نمود تا لشكرش بسیار ، اینوقت در طلب ایشان سرعت بگرفت و چنان برفت که آنجماعت از هیچ منزلی نمی کوچیدند، جز آنکه آن حضرت در آنجاي نزول میفرمود تا گاهی که در ذی قار فرود شد .

و فرمود : سوکند با خدای مرا اندوه در میسپارد که با سپاهی اندک بر این جماعت اندر شوم.

پس حسن بن على عليهما السلام ، و عمار بن ياسر ، وقيس بن سعد را بجانب كوفه بفرستاد ، و مکتوبی باهل کوفه در قلم آورد ، و در صحبت ایشان روان داشت .

پس آنجماعت بکوفه شدند، و حضرت امام حسن (علیه السلام) مردمانرا بخطبه در سپرد و خدايرا حمد و ثنا بگذاشت ، و از علی (علیه السلام) و سابقه آنحضرت در اسلام و بیعت مردمان با آن حضرت و حالات کسانیکه بعد از بیعت با آنحضرت مخالفت ورزیدند یاد فرمود .

ص: 177

آنگاه فرمان کرد تا مکتوب علی (علیه السلام) بر ایشان قرائت کردند و چنان رقم

شده بود :

«بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فاتى أخبركم عن أمر عثمان حتى يكون سمعه عيانه :

إن الناس طعنوا عليه ، وكنت رجلا من المهاجرين ، اكثر استعتابه ، و اقل عيبه ، و كان هذان الرجلان أهون سيرهما فيه الوجيف ، وقدكان من امر عائشة فلتة على غضب ، فاتيح له قوم فقتلوه .

ثم أن الناس بايعونى غير مستكرهين ، و كان هذان الرجلان اول من فعل على ما بويع عليه من كان قبلى .

ثمَّ إنهما استأذ نانى فى العمرة، وليسا يريدانهما ، فنقضا العهد و اذنا بحرب ، وأخرجا عائشة من بيتها ليتخذاها فئة ، وقد صارا الى البصرة اختياراً لها .

و قدسرت اليكم اختياراً لكم ، ما اياى تجيبون ما تجيبون الا الله ورسوله ولن أقاتلهم وفى نفسى منهم حاجة .

و قد بعثت اليكم بالحسن بن على و عمار بن ياسرو قيس بن سعد مستنفرين فكونوا عند ظني بكم، لاحول ولاقوة الا بالله».

همانا من از واقعه عثمان چنان از روی صدق و حق باشما خبر بسپارم که هر كس بشنود چنان باشد که بچشم خویش دیده باشد.

و این حدیث چنان است که مردمان بر افعال و اعمال او از هر طرف زبان بطعن برکشیدند، و من که در میانه مردی از مهاجرین بودم از بی اصلاح حال او و خمود نیران جوش و خروش مردمان دامن بر کمر زدم و همی روی دل مردمان را بسویش گرائیدن ،خواستم و عیوب او را در صدد اقلال و کم نمودن بر آمدم .

و این دو مرد و این دو مرد که طلحه وزبير باشند، و اينك خونخواهی عثمان را دست آویز حصول مآرب و بروز مقاصد و اظهار آنچه بدل اندر داشته و دارند؛ و از بی انتهاز

ص: 178

وقت وادراك فرصت بودند گردانیده اند، و حال اینکه ایشان در تخریب امراو و تهییج مردمان برقتل او ، و انگیزش کسان را بمخالفت و عداوت او ، سبك ترين سير ایشان از همه کس شتابنده تر بود ، و از میانه عائشه بواسطه خشمی که باعثمان داشت ، بناگاه بروی بشورید ، و مردمان را بخون او دعوت کرد ، لاجرم گروهی بر آنچه نباید اقدام بنمایند اهتمام ورزیدند، و او را بقتل رسانیدند.

و از آن پس همه از روی طوع و رغبت بدون کراهت با من بیعت کردند ، وطلحه وزبير اول کس بودند که بقانونی که با دیگر خلفا بیعت نمودند ، با من دست به بیعت دادند .

یعنی چنانکه با عثمان بیعت نمودند و از آن پس بروی بشوریدند، و جهانیان را برخونش بر آغالیدن گرفتند، همچنان با من بیعت کردند ، و اينك محض اغراض دنيويه وغضبی که از بابت عدم ادراك بمقاصد و مطالب خود دارند ، نقض و نكث بیعت کردند و خلق را بمخالفت وعداوت من انگیزش همی دهند.

بالجمله میفرماید چون طلحه وزبیر نگریستند که آنچه مقصود ایشان است از حضرت من بحصول نخواهد پیوست ، و جز آنچه اصلاح دنیا و آخرت است از من متوقع نشاید بود ، تدبیری بساختند ، و برای انگیزش فتنه و تحریض مردمان رخصت عمره از من بخواستند ، و حال اینکه اراده عمره نداشتند .

پس نقض عهد بکردند و پیمان را بشکستند و رشته بیعت را بگسیختند ، و بحرب من اقدام ورزیدند، و عایشه را از سرایش بیرون آوردند ، تا اسباب قوت قصد خویش نمایند، و اينك بجانب بصره راه برگرفته اند ، و آنجا و اهل آنجا را برای انجام مقصود اختیار کرده اند.

ومن بجانب شما كه اهل کوفه اید رهسپار ، و شما را برای نصرت دین اختیار کرده ام، سوگند بجان خودم که نه آنست در اجابت من و نصرت من اقدام نموده باشید، بلکه خدای و رسول خدا را اجابت کرده اید، و هرگز با ایشان بغرض شخصی یا حاجتی که مرا با ایشان است قتال نمیدهم.

ص: 179

یعنی بمیل طبیعت و هوای نفس آهنك قتال ایشان را نفرمایم و ایشان را مسلمان نمیدانم، و انتظار رجوع ایشان را ندارم ، بلکه در کار دین و اصلاح امر مسلمین است .

واکنون پسرم حسن وعمار بن ياسر و قيس بن سعدرا بشما فرستادم و ببایست چنان باشید که در حق شما و خلوص نیت و صدق عقیدت با من گمان دارم ، ولاحول ولا قوة الا بالله .

چون این کتاب مبارك براهل کوفه قرائت شد ، خطبای کوفه شریح بن هانی و دیگران گفتند ، سوگند با خدای همی خواستیم تا بمدينه راه در نوردیم تا از قضیه عثمان دانا شویم ، یعنی سبب قتل و چگونگی کشته شدن او را بازدانیم خدایتعالی این خبر را با ما بگذاشت گاهی که در خانهای خود بودیم یعنی این خبر که على (علیه السلام) با ما سپرد چنان است که ما خود بودیم و برأى العين بدانستيم .

بعد از آن فرمان امیرالمؤمنین را بجمله گوش و چشم و مطیع ومنقاد شدند، و گفتند بفرمان او راضی شدیم، و اطاعت امرش را واجب میدانیم و از دعوتش تخلف نمی ورزیم سوگند با خدای اگر آنحضرت خود از ما نصرت نمیجست سمعاً وطاعة او را یاری میکردیم .

چون حضرت امام حسن (علیه السلام) اینحال را نگران شد ، بخطبه بیای ایستاد و فرمود:

«أيها الناس إنه قدكان من أمر أمير المؤمنين على ما تكفيكم جملته، وقد أتيناكم مستنفرين لكم ، لأنكم جبهة الأمصار ، و رؤساء العراق، وقد كان من نقض طلحة والزبير بيعتهما و خروجهما بعائشة ماقد بلغكم ، وهو ضعف النساء ، وضعف رأيهن ، فقد قال الله تعالى: الرجال قوامون على النساء .

وأيم الله لولم ينصره أحد لرجوت أن يكون له فيمن أقبل معه من المهاجرينوالأنصار، و من يبعث الله له من نجباء الناس ، كفاية، فانصروا الله ينصركم ».

ای مردمان همانا از امیرالمؤمنین و بروز امر و بیعت مردم با آن حضرت بجمله آگاه شده اید ، و اينك ما بشما آمدیم تا بیاری ما بر آئید، چه شما معارف

ص: 180

امصار ، و بزرگان عراق و رؤسای آفاق ،هستید و خبر طلحه وزبیر و شکستن بیعت ایشان و بیرون آوردن عایشه را برای دست آویز فتنه و آشوب ایشان چنان است که گوشزد شماها شده است، و اینحال بواسطه ضعف فطری زنان و سستی رأی ایشان است، و خدایتعالی میفرماید: مردان برزنان مستولی هستند.

سوگند باخدای اگر از دیگر کسان کسی بیاری آن حضرت برنیاید ؛ نيك اميدوارم که برای آن حضرت از همان مردم مهاجر و انصار ، و آنمردم نجیب که خدای بنصرت آن حضرت برانگیخته، کفایت باشد، پس نصرت کنید خدای را که خدای نصرت کند شمارا ، یعنی چون بنصرت دین خدای برآئید خدای شما را مدد میفرماید .

پس از ادای این کلمات امام حسن (علیه السلام) بنشست، و عمار بن ياسر بایستاد و گفت

ایمردم کوفه اگر بدنهای ما باشما نبود، یعنی اگر در ظاهر کار با هم نبودیم باری امور ما بشما می پیوست ، و از کار هم با خبر بودیم و از عالم اتفاق بیرون نبودیم واز جاده یکرنگی و وفاق بیکسوی نمیرفتیم ، بدرستیکه کشندگان عثمان بهیچوجه از کشتن او بسوی مردمان بمعذرت نمیروند ، و عذر نمیخواهند ، بلکه کتاب خدای را در میان ایشان و حجت و برهان خود حایل سازند ، زنده ماند هر کس زنده است، و کشته شد هر کس بقتل رسید و طلحه وزبیر اول کسی هستند که بروی طعنه آوردند و آخر کسی هستند که بخون او امر وفتوی راندند ، و از پس قتل عثمان اول کسی هستند که با امیر المؤمنین علی (علیه السلام) بیعت نمودند ، و چون بآنچه آرزو داشتند ، واصل ، و بآمال دنیویه خود نایل نشدند، و در آنچه گمان میبردند و طمع داشتند برخوردار نیامدند بدون حدوث هیچ حادثه و ظهور علت و بیعت کردند و اينك پسرعم رسول خداوند است که با جماعتی از مهاجرین و انصار از شما مدد میخواهد ، پس یاری کنید او را که خداوند یاری فرماید شما را.

آنگاه قیس بن سعد بیای شد و خدایرا حمدو ثنا بگذاشت آنگاه گفت:

ص: 181

ایمردمان اگر در کار خلاف و تقریر خلیفه ما را طرف شور و کنکاش میخواندند البته علی (علیه السلام) با آن سابقه در اسلام و هجرت ،باسید الانام، ووفور علم وكمال فضايلش از تمام اهل جهان باین امر شایسته تر بود، وقتال دادن با آنکس را که در امر خلافت آن حضرت ابا و انکار نماید حلال میدانیم، و چگونه چنین نباشد ؛ و حال اینکه حجت بر طلحه وزبیر اقامت گرفت، چه هر دو تن با آن حضرت بیعت کردند ، و محض بغض وحسد بدون هیچ علت و سببی آن حضرت را خلع کردند .

چون این سخنان بپای رفت خطبای کوفه همه زبان باجابت و اطاعت بگشودند و نجاشی در اینباب گفت :

رضينا بقسم الله إذ كان قسمنا *** على وأبناء النبى محمد

وقلنا له أهلاً وسهلاً ومرحباً *** تقبل يديه من هوى و تودد

قمرنا بما ترضى نحبك الى الرضا *** يضم العوالى والصفيح المهند

وتسويد من سودت غير مدافع *** وإن كان من سودت غير مسود

فان نلت ماتهوى فذاك نريده *** وإن تخط ماتهوى فغیر تعمد

و قیس بن سعد گاهی که اهل کوفه اجابت فرمان کردند این شعر را بگفت:

جز الله أهل الكوفة اليوم نصرة *** أجابوا ولم يأتوا بخذلان من خذل

و قالوا علی خیر حاف و فاعل *** رضينا به من ناقض العهد من بدل .

هما أبرزا زوج النبي تعمداً *** يسوق بها الحادى المنيخ على جمل

فما هكذا كانت ، وصاة نبيكم *** وما هكذا الانصاف أعظم بذا المثل

فهل بعد هذا من مقال لقائل *** ألا قبح الله الأماني والعلل

چون خطبا از کار خود فارغ شدند، و مردمان از روی طوع و رغبت اطاعت ورزیدند ، ابو موسی بپای شد و مردمان را خطبه راند ، و با ایشان گفت : هیچ روانیست که حمل اسلحه كنيد ، و ساخته جنك و قتال شوید ، و ایشان را از قتال نهی کرد ، پس از آن گفت :

ص: 182

همانا خدایتعالی خون ما و اموال ما را ، یعنی عموم مسلمانان را بر ما حرام کرده است و میفرمايد «يا أيها الذين آمنوا لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل ولا نقتلوا أنفسكم إن الله كان بكم رحيما» و ديگر ميفرمايد «و من يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها - ياأهل الكوفة » .

ای کسانیکه ایمان آورده اید ، اموال خود را در میان خود از روی باطل نخورید، و خویشتن را مکشید، همانا خداوند با شما رحمت دارد ، و میفرماید هرکس مؤمنی را بعمد بکشد جزای او جهنم است و در آتش جهنم همیشه بیاید تا آخر حدیث.

ص: 183

بیان بعضی حکایات حضرت باقر علیه السلام که از رسول خدا در حق امیر المؤمنين صلوات الله عليهما مأثور است

در امالی طوسی از حضرت باقر از آباء عظامش عليهم السلام مروی است که رسول خدای صلى الله علیه و آله باعلى صلوات الله عليه فرمود .

«كيف بك يا على إذا وقفت على شفير جهنم و قدمت الصراط وقيل للناس جوزوا وقلت لجهنم: هذالى و هذا لك ».

چگونه باشی ای علی گاهی که بر کناره جهنم بایستی و اینوقت پل صراط را بگذارند و با اهل محشر گویند از این پل بگذرید و تو با جهنم گوئی این شخص مخصوص بمن است ، و این شخص از آن توست .

على (علیه السلام) عرض کرد یارسول الله این جماعت کیستند؟ یعنی آنانکه من گویم از آن من میباشند فرمود اولئك شيعتك حيث كنت ايشان شیعیان و پیروان توهستند در هر کجا که باشی.

و دیگر در آن کتاب از حضرت باقر از آباء کرامش علیهم السلام مرویست که رسول خدای با امیرالمؤمنين صلوات الله عليهما و على آلهما فرمود : بنویس آنچه را که بر تو املا می نمایم ، عرض کرد ای پیغمبر خدا آیا از فراموش کردن بر من بيمناك باشی فرمود :

«لست أخاف عليك النسيان ، و قد دعوت الله تعالى لك يحفظك ولا ينسيك، ولكن اكتب لشركائك ، قلت : و من شركائى يا نبي الله ؟ قال : الأئمة ولدك، بهم تسقى امتى الغيث ، و بهم يستجاب دعاؤهم ، و بهم يصرف الله ، و بهم يصرف الله عنهم البلاء ، و بهم تنزل الرحمة من السماء ، و أومى إلى الحسن (علیه السلام) و قال : هذا أولهم ، و أومى إلى الحسين (علیه السلام) وقال: الأئمة من ولده».

برتو از فراموشی و نسیان ترسان نیستم ، و حال اینکه از خداوند بخواسته ام که آنچه بشنوی ترا بخاطر باقی گذارد ، و فراموشت نگرداند، لکن آنچه میفرمایم

ص: 184

برای شرکای خودت بنویس، عرض کرد: ای پیغمبر خدای شرکای من کیستند؟ فرمود: امامان و پیشوایانی هستند که از فرزندان تو باشند که از برکت وجود و طفیل نمود ایشان امت من از باران آسمان کامکار ، و دعوات ایشان در حضرت یزدان از میمنت ایشان مستجاب ، و بسبب ایشان خداوند بلاء را از امت برگرفت ، و بواسطه ایشان خداوند تعالی رحمت را از آسمان فرود گرداند ، آنگاه رسول خدا بحسن (علیه السلام) اشارت کرد و فرمود: اول ایشان از ائمه هدی از فرزندان تو اوست ، و بحسین (علیه السلام) اشارت نمود و فرمود پیشوایان و ائمه هدی از فرزندان وی باشند .

و دیگر در جلد هشتم بحار الانوار از جابر از حضرت باقر (علیه السلام) مروی است که مردی بحضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمد و این وقت آنحضرت بر منبر خود جای داشت ، عرض کرد یا امیرالمؤمنین مرا اجازت فرمای تا بآنچه شنیده ام از عمار بن یاسر که از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت نمود سخن کنم ، و گفت از خدای بترسید و بر عمار دروغ نیارید .

و چون آنمرد سه دفعه این کلام براند علی (علیه السلام) فرمود تکلم کن گفت شنیدم از عمار که میگفت از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم میگفت «أنا أقاتل على التنزيل ، وعلى يقاتل على التأويل» من بر وفق تنزيل قتال ميدهم وعلى بروفق تاویل کتاب خدای قتال میدهد .

أمير المؤمنين علیهما السلام فرمود : قسم بپروردگار کعبه براستی سخن کند «إن هذه عندى في الألف الكلمة تتبع كل كلمة ألف كلمة» این مطلب در آن هزار کلمه که هر کلمه هزار دیگر را متابعت میکند نزد من است.

این کلام اشاره بآن حدیث است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) هزار کلمه بعلی (علیه السلام) بیاموخت که هر کلمه هزار باب دیگر از علوم را مفتوح نمود ، یعنی این فقره قتال بر تأویل از جمله آن اسراری است که پیغمبر با من بگذاشت .

و دیگر در مجلد هشتم بحار و ارشاد شیخ مفید از جابر بن یزید از حضرت

ص: 185

ابي جعفر محمد بن علی از پدر بزرگوارش علیهم السلام مروی است که فرمود:

«انقطع شسع نعل النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) فدفعها إلى على (علیه السلام) يصلحها ، ثم مشى في نعل واحدة غلوة أو نحوها، وأقبل على أصحابه وقال: ان منكم من يقاتل على التأويل كما قاتل معى على التنزيل .

فقال أبو بكر : أنا ذاك يارسول الله؟ فقال: لا، فقال عمر : أنا يارسول الله ؟ فقال: لا ، فأمسك القوم ، و نظر بعضهم إلى بعض.

فقال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) : لكنه خاصف النعل وأومى بيده إلى على (علیه السلام) و أنه يقاتل على التأويل إذا تركت سنتی و نبذت حروف کتاب الله ، و تكلم في الدين من ليس له ذلك ، فيقاتلهم على على إحياء دين الله تعالى .

دوال نعل مبارك رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) پاره شد و پیغمبر آنرا با علی (علیه السلام) بگذاشت تا اصلاح فرماید، و رسول خداى بايك نعل راه سپر گشت، چنانکه گفتی باندازه يك تير پرتاب یا مانند آنست ، بعد از آن روی با اصحاب آورد و فرمود : بدرستیکه از شما کسی است که بر تأویل قتال خواهد داد چنانکه با من بر تنزیل قتال میدهد .

ابوبکر عرض کرد: یارسول الله منم آنکس ؟ فرمود : تو نباشی ، عمر عرض کرد: آنکس منم بارسول الله ؟ فرمود: تونیستی ، اینوقت حاضران زبان ازلا ونعم بر بستند، و پاره بیاره پیوستند.

پس رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : لکن آنکس که بناویل قتال میدهد دو زنده دوال نعل است، و اشارت بعلی (علیه السلام) کرد که اوست که بر تاویل قتال خواهد داد گاهی که سنت من متروك ، و كتاب خدایرا دور بیفکنند و آنکس که شایسته ولایق نیست در امور دین متکلم گردد، لاجرم علی برای احیای دین یزدان مبین با ایشان قتال خواهد داد.

و دیگر در همان مجلدفتن و محن بحار الانوار از زراره مروی است که گفت

ص: 186

از حضرت باقر (علیه السلام) شنیدم میفرمود :

«إنما أشار على (علیه السلام) بالكف عن عدوه من أجل شيعتنا ، لأنه كان يعلم أنه

سيظهر عليهم بعده ، فأحب أن يقتدى به من جاء بعده ، فيسير فيهم بسيرته ، ويقتدى بالكف عنهم بعده ».

اینکه علی (علیه السلام) اشارت فرمود تا از قتال دشمنانش دست بدارند ، بواسطه شیعیان ما بود ، چه میدانست که زود باشد که ائمه جور و سلاطین ستم آئین روزگار بر شیعیان وی چیره میشوند ، و بعد از آن حضرت بر آنها مسلط میگردند ، لاجرم دوست همی داشت که آنکس که بعد از آن حضرت میآید ، یعنی بمنصب والای امامت نایل میشود، در میان ایشان بسیرت علی (علیه السلام) اقتدا نماید، و چنانکه آن حضرت و از قتال دشمن دست بداشت دست بدارد .

ص: 187

بیان پارۀ آداب و اخلاق حسنه است حضرت امیرالمؤمنین که از امام محمد باقر صلوات الله عليهما مأثور است

عرصه بی بدایت و نهایت اوصاف حسنه و اخلاق جمیله و آداب جلیله و زهد حضرت ولی الله اعظم وصى نبى الله الا فخم ، مطلوب كل طالب ، مقصود كل قاصد امير المؤمنين على (علیه السلام) از پهنه زمین و آسمان بلکه از عرش رحمن و روضه رضوان ، پهناورتر ، و لطیف تر ، و مطبوع تر است.

چه عرش و کرسی و بهشت و رضوان شعاعی از اشعه انوار اخلاق کریمه او و مولودی از مولدات اوصاف شریفه اوست .

باغ جنت زباغ او باغی است *** راغ رضوان زراغ او را غی است

و جز خداوند داور و پیغمبر اکبر هیچکس حد و حصر آنرا نداند چنانکه گفته اند :

علی را قدر پیغمبر شناسد *** که هر کس خویش را بهتر شناسد

قدر اوصاف با صفای علی *** کس نداند مگر خدای علی

پس دیگران هر چه گویند یا نویسند معیار مدرکات خویش را نموده اند ،

و از درجات خلوص عقیدت وصفوت ضمیر خود راز گشوده اند، چنانکه حضرات ائمه هدى صلوات الله عليهم که با آنحضرت از يك نورند آنحضرت را بصفتي وصف کنند که پیغمبر میفرمود ، و دیگر کسان هر چه گویند باندازه مراتب خودشان است « ما للتراب و أبا تراب ، ما للمربوب ورب الأرباب ».

در کتاب مکارم الاخلاق از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) بروایت ابی بصیر مروی است «إن على بن ابيطالب (علیه السلام) اشترى قميصاً سنبلانياً بأربعة دراهم» ثم لبسه فمد يده فزاد على أصابعه ، فقال للخياط : هلم انجلم « فقطعه حيث انتهت أصابعه »

همانا على بن ابيطالب (علیه السلام) پیراهنی سنبلانی بچهار درهم بخرید پس از آن برتن

ص: 188

مبارك بيار است - در مجمع البحرين مسطور است ثوب سنبلانی یعنی جامه که درازی آن بسیار باشد یا منسوب بسنبلان است که نام شهری است در روم و سنبل نیز شهری است در آن مرز و بوم و در میان سنبلان و سنبل بيست فرسنك مسافت است -

بالجمله میفرماید چون امیرالمؤمنین آن قمیص را بپوشید آستین آنرا بکشید و آن آستین از انگشتهای مبارکش در گذشت با خیاط فرمود بشتاب و این فزونی را قطع کن ، پس خیاط تا بآنجا که با نگشتان مبارك آنحضرت میرسید بگذاشت و آنچه برزیادت بود ببرید.

پس از آن فرمود «الحمد لله الذى كسانى من الرياش ما أستر به عورتي، وأتجمل به في الناس، اللهم اجعله ثوب يمن وبركة أسعى فيه لمرضاتك عمرى، وأعمر فيه مساجدك.

ثم قال: سمعت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) كان يقول ، من لبس ثوباً جديداً فقال هذه الكلمات غفر له » .

سپاس خداوندی را که مرا از این جامه چندانکه ستر عورتم را بنماید و در میان مردمان بآن تجمل جویم بپوشانید بارخدایا این جامه را جامه یمن و برکت بگردان که بالبس آن برای مرضات توسعی نمایم و عمر خود را بخوشنودی تو صرف کنم ، و مساجد تو را بجلوس و درود در آن آبادی بخشم ،

آنگاه فرمود: از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم میفرمود: هر کس جامه نو بپوشد و این کلمات را بگوید آمرزیده گردد .

و دیگر در آن کتاب از زراره مروی است که از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) شنیدم میفرمود: همانا علی امیرالمؤمنين صلوات الله علیه در عراق پیراهانی سنبلانی غلیظ و درشت را بچهار درهم بخرید، پس از آن هر دو آستینش را که تا بانگشتان مبارکش میرسید ببرید ، یعنی آنچه از انگشتهای شریفش میگذشت قطع میفرمود - مشمراً إلى نصف ساقه در حالتی که تا نصف ساق مبارکش بر زده بوده. و چون بپوشید زبان بحمد و ثنای الهی برگشود .

و در روایتی دیگر فرمود آیا بشما ننمایم؟ عرض کردم بنمای ، پس آن

ص: 189

قمیص را بخواست و هر دو آستینش سه شیر و بدنش سه شبر وطول آن شش وجب بود .

و هم در آن کتاب از حضرت باقر از حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليه مروی است که میفر مرد :

«غسل الثياب يذهب الهم والحزن، وهو طهور للصلاة» شستن جامه موجب رفع اندوه وحزن و طهور و پاکیزگی است. برای نماز، و خداوند تبارك و تعالی میفرماید «و ثيابك فطهر» جامهای خود را پاکیزه بدار یعنی «شمر» برکش تا بزمین نرسد و کثیف نگردد .

و هم از آنحضرت در تفسیر فطهر وارد است که فقصر یعنی جامهای خود را کوتاه بدار تا بر زمین نرسد چه اینکار موجب کثافت جامه و علامت تكبر و تجبر است و هر دو مذموم است.

و دیگر از صالح ازرق از جدش مدان مسطور است که گفت هرگز مردیرا

ندیدم که در دنیا از علی (علیه السلام) زاهدتر و در قسمت بالسویه بهتر و داناتر باشد هرگز دو جامه قطوانی نپوشید تاوفات کرد ، و حال اینکه در آنروز جز مردمان پست جامه قطوانی نمی پوشیدند.

و در حدیث وارد است عباءة قطوانية بتحريك نسبت بقطوان است که نام موضعی است در كوفه ، و أكسية قطوانية منسوب بهمين موضع است .

على بن ابي ربيعة گوید بر تن على (علیه السلام) جامه بدیدم یعنی جامۀ پست بدیدم عرض کردم این چیست ؟ فرمود أى ثوب أسترمنه للعورة ، وأنشف للعرق » .

کدام جامه باشد که از این جامه عورت را بهتر مستور بدارد و عرق بدنرا نيك تر بخود در کشد .

و نیز در مکارم الاخلاق از مختار تمار مروی است که گفت در مسجد کوفه بیتوته و در رحبه نزول مینمودم و نان از بقال میخوردم، و این مختار از مردم بصره بود :میگوید روزی بیرون شدم، ناگاه مردیرا بدیدم صدا برزد.

«ارفع إزارك فانه أنقى لثوبك وأتقى لربك ازار خودرا برکش یعنی چندان

ص: 190

بلند مگیر که بر زمین رسد، چه اینکار برای پاکی جامه تو بهتر و برای پرهیز از پروردگارت برتر است شاید مقصود این باشد که چون جامه بلند و زمین کشان باشد موجب تكبر و عدم خضوع در عبادت گردد .

گفتم : این شخص کیست ؟ :گفتند علی بن ابیطالب علیه السلام است .

پس از دنبال آنحضرت روان شدم و اینوقت ببازار شیرفروشان میرفت ، چون بآنجا رسید بایستاد و فرمود « يا معشر التجار إياكم واليمين الفاجرة، فانها تنفق السلعة، وتمحق البركة» ای گروه سوداگران بپرهیزید از سوگند دروغ چه اینکار بضاعت را ناچیز و برکت را زایل گرداند.

پس از آنجا بگذشت تا بتمر فروشان رسید ، و کنیزکی را نگران شد که نزد خرما فروشی میگریست فرمود : ترا چیست؟ عرض کرد اهل من مرا بفرستادند تا بیکدر هم از بهر ایشان خرما بخرم چون خرما را برای ایشان بردم پسندیده نداشتند ورد کردند، و اينك خرما فروش از باز گرفتن آن ابا مینماید، امیرالمؤمنین فرمود با نمار که ای فلان تمر را از این جاریه بگیر و در همش را با و بازده ، خرمافروش نپذیرفت، باوی گفتند این شخص على بن ابيطالب (علیه السلام) است، چون بدانست خرما را بگرفت و آن در هم را بجاریه بداد ، و عرض کرد یا امیرالمؤمنین نشناختم ترا از من در گذر فرمود :

«يا معشر النجار اتقوا الله وأحسنوا مبايعتكم يغفر الله لنا ولكم» ای گروه تاجران از خدای بترسید و در بیع و شری نیکوئی کنید خدای بیامرزد ما و شما را.

پس از آن مکان بگذشت و اینوقت باران از آسمان باریدن گرفت ، آن حضرت بدكاني نزديك آمد و از صاحب دکان خواستار واجازت طلب گشت که بدکان اندر شود تا باران بایستد، صاحب دکان بآ نحضرت اجازت نداد ، و بعلاوه جسارت کرده آنحضرت را برکناری افکند.

امير المؤمنين (علیه السلام) فرموده ای قنبر این مرد را بیرون بیاور ، و تازیانه بروی برکشید آنگاه فرمود «ما ضربتك لدفعك إياى ولكنى ضربتك لئلا تدفع مسلماً

ص: 191

ضعيفاً فتكسر بعض أعضائه فيلزمك ».

تو را نه از آن مضروب داشتم که مرا بریگسوی انداختی بلکه از آنت میزنم نا متنبه شوی و وقتی مردی مسلمان ضعیف القوه را اینگونه طرد و دفع نکنی تا پاره اعضايش را بشكني وقصاص ودیۀ او بر تو لازم و واجب شود.

آنگاه از آنجا بگذشت تا ببازار کر باس فروشان رسید ، و مردی وسیم و فربی را بدید ، و فرمود ایمرد نزد تو دو جامه حاضر هست که پنج درهم بهای آن باشد ؟ آنمرد از جای برجست و عرض کرد یا امیرالمؤمنین آنچه بآن حاجت داری نزد من موجود است ،

چون آنمرد آنحضرت را بشناخت امیرالمؤمنین از وی در گذشت و برفراز سر غلامی بایستاد و فرمود: ای غلام دو جامه که پنج در هم ارزش داشته باشد داری؟ عرض کرد آری دو جامه دارم و آنحضرت دو جامه را یکی بسه درم و آن دیگر را بدو درم بخرید .

آنگاه فرمود ای قنبر آن جامه را که سه در هم بها دارد تو برگیر، عرض کرد تو بان سزاوارتری که بر فراز منبر میشوی و مردمان را خطبه میرانی. فرمود « وأنت شاب ولك شره الشباب وأنا أستحى من ربى أن أتفضل عليك سمعت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) يقول : البسوهم مما تلبسون، وأطعموهم مما تأكلون ».

تو جوانی و آرزومندی و حرص جوانی در تست و من از پروردگارم شرم میدارم که بر تو فزونی جویم از رسول خداي (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم میفرمود بپوشانید ایشان را یعنی غلامان و کنیزان و زیر دستان خود را از آنچه میپوشید و بخورانید ایشان را از آنچه میخورید.

و چون آن قمیص را بپوشید دست مبارك را در آستینش دراز کرد و دید آن آستین از انگشتان مبارکش در گذرد ، فرمود این فزونی را قطع کن ، و چون ببرید آن غلام پیراهن فروش گفت بیاور تا آستینش را اصلاح كنم .

فرمود « دعه كما هوفان الأمر أسرع من ذلك » بگذار بهمين حال باشد چه مرك

ص: 192

واجل سریعتر از این است یعنی شاید در همین حال که مشغول اصلاح این کار باشی مرك در رسد و من مشغول امورات دنيويه شخصيه باشم.

از حضرت صادق (علیه السلام) مروی است که فرمود :

«اغتم أمير المؤمنين (علیه السلام) يوماً فقال : من أين أتيت فما أعلم أني جلست على عتبة باب ، ولا شقفت بين غنم ، ولا لبست سر اویلى من قيام ، ولا مسحت يدى و وجهی بذیلی».

روزی امير المؤمنين (علیه السلام) بناگاه اندوهناك شد فرمود این غم و اندوه از کجا مرا در سپرد با اینکه نه بر آستانه دری نشسته ام و نه در میان دسته گوسفند راه نوشته ام و نه شلوار را ایستاده بپای در آورده ام و نه دست و صورت خود را بدامان خود مسح نموده ام .

و هم در آن کتاب آن کتاب از اصبغ بن نبانه مروی است که گفت در خدمت امیر المومنین (علیه السلام) بیرون شدیم تا بخرما فروشان رسیدیم فرمود ولا تنصبوا قوصرة على قوصرة زنبيل خرما را بر روي زنبیل خرمای دیگر نصب نکنید.

آنگاه از آن جا بگذشت تا بگوشت فروشان رسید فرمود «لا تنكؤوا في اللحم» یعنی گوشت را شرحه شرحه مکنید تا از صورت و هیئت بازاری خارج نشود .

و از آنجا بگذشت تا ببازار ماهی فروشان رسید و فرمود «لا تبيعوا الجرى ولا المار ماهى ولا الطاقي».

در مجمع البحرين مشطور است جری بكسر جیم و راء مشدده مکسوره و در آخر یاء مشدده ، نوعی از ماهی است که فلس ندارد و آن را جریث باناء مثلثه نیز گویند ، و طافی با طاء مهماه آن ماهی است که در آب مرده بر فراز آب آید و بآب اندر نرود ، و مارماهی بفتح راء معرب است وحية السمك است و در بعضی نسخ مسطور است مار ماهج معرب مارماهی است و در حدیث وارد است که مارماهی و جری و زمار طایفه از بنی اسرائیل بوده اند که مسخ شده اند و از این پیش در کتاب حضرت سجاد (علیه السلام)

ص: 193

حدیثی باین تقریب مسطور شد.

بالجمله حضرت امير المؤمنین (علیه السلام) از مبایعۀ این سه قسم ماهی نهی فرمود ، زیرا که حرام است و هیچ حرامی نیست که در حرمت آن حکمتی نباشد خواه زیان دینی یا دنیائی یا نفسی یا عقلی یا بدنی یا عمومی یا خصوصی در آن باشد . بالجمله حضرت امیر المؤمنین سلام الله علیه از آنجا بگذشت و بجماعت بزازان پیوست و با مردی در خریداری دو جامه سخن در افکند، و قنبر در خدمت آنحضرت بود و با بزاز فرمود دو جامه بمن بفروش ، عرض کرد یا امیر المؤمنين نزد من حاضر نیست.

و آنحضرت از وی بگذشت تا بجوانی رسید و فرمود دو جامه مرا بفروش ، آنغلام در قیمت سخن فراوان بگذاشت تا هر دو تن بهفت در هم اتفاق کردند ، یکی را بچهار درهم و دیگری را بسه در هم ، آنگاه باغلام خود قنبر فرمود یکی از این دو جامه را اختیار کن قنبر آن جامه را که بچهار درم بها داشت برگزید ، وامير المؤمنين صلوات الله علیه آن جامه را که بسه درم قیمت داشت بپوشید و فرمود «الحمد لله الذى كسانى ما اواری به عورتی و اتجمل به في خلقه».

و بعد از آن بمسجد اکبر آمد و مقدارى ريك فراهم کرد مستقیماً بر آن بیفتاد در این اثنا پدر آن پسر بیامد و عرض کرد : پسرم ترا نشناخت واينك آن دو در همی است که بسود و ربح برده است و فزونی کرده است بازگیر.

فرمود «ما كنت لأفعل ماكسته وماكسني، واتفقنا علی رضا» این دو در هم را نمی گیرم چه من در این مبایعه شرط دقت را بجای آوردم و اونیز کوشش خود بنمود و این معاملت برضای طرفین بگذشت .

و دیگر در آن کتاب از و شیکه مروی است که علی (علیه السلام) را نگران شدم که ازار را بالای ناف مبارک میبست و تا نیمه ساقهای مبارکش می پیوست ، و بدست مبارکش در بود ، و با اینحال در بازار گردش مینمود و میفرمود : از خدای بترسید و پیمانه را باندازه گیرید و کم و کاست نکنید ، گوئی آن حضرت معلم

ص: 194

کودکان است.

راقم حروف گوید آری جبرئیل و تمام بندگان خداوند جلیل شاگرد دبستان علم و تربیت امیر المؤمنين صلوات علیه میباشند .

و هم در آن کتاب مسطور است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) شمشیر خود را آورد و فرمود : کیست که این شمشیر را برهن بستاند ، همانا اگر مرا پیراهنی بودی این شمشیر را بگرو نمیدادم ، پس آن تیغ را سه در هم گرونهاد ، و پیراهانی سنبلانی خریداری فرمود که آستینهای آن تا نیمۀ دو ذراع مبارکش میرسید ، و از طرف درازی تا نیمۀ هر دو ساق شریفش را مستور میداشت .

عبدالله بن ابی الهذيل گوید بر بدن مبارك على (علیه السلام) پیراهنی زابی دیدم که چون گوشه آستین او را بگرفتی و بکشیدی تا بناخن مبارکش رسیدی ، و چون رها کردی ببازوی همایونش پیوستی .

ابن اشعث عبری از پدرش حکایت کند که علی (علیه السلام) را نگران شدم روز جمعه در فرات غسل کرد ، پس پیراهنی از کرباس بسه درم بخرید ، و با همان پیراهان مردمان را نماز جمعه بگذاشت ، با اینکه گریبانش را خیاطت نکرده بودند .

و نیز در مکارم الاخلاق از عبدالله بن عباس مردیست که گفت چون از بصره مراجعت کرد و منال بصره را با خود حمل نمود و بکوفه اندر شد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نگران شد که در بازار ایستاده و همی بنفس نفیس ندا میفرماید ای گروه مردمان هرکس را بعد از این روز دریابیم که جری و طافی ومار ماهی میفروشد « علوناه بدر تنا هذه » او را با این تازیانه ادب میفرمائیم و آن در را سبتیه میخواندند.

ابن عباس میگوید پس بحضرتش سلام فرستادم و پاسخ مرا بداد ، پس از آن فرمود ای برادر زاده مال بصره چه شد؟ عرض کردم یا امیرالمؤمنین در اینجا حاضر است ، و بحضرتش حمل کردم ، آن حضرت مرا بخود نزديك ساخت ، و ترحيب گفت

ص: 195

بعد از آن منادی بخدمت او بیامد و شمشیر آنحضرت با او بود ، و نداهمی کرد هفت در هم فروخته میشود .

آن حضرت فرمود اگر در بیت المال مسلمانان بیرون از تو مرا ثمنی بودی این شمشیر را نمیفروختم ، پس آن شمشیر را بفروخت و چهار در هم در بهای قمیصی بداد ، و دو درمش را تصدق فرمود و با یکدر هم دیگر سه روز مراضیافت فرمود.

و دیگر در جلد نهم بحار الانوار از اسماعیل بن ابراهيم بن مهاجر مروی است که گفت : امیر المؤمنين (علیه السلام) مردی از ثقیف را در با نقیا و سوادی از سواد کوفه عامل گردانید .

با نقيا باباء موحده و نون و قاف و یاء حطی و الف همان قادسیه و حوالی آن است ، و قادسیه را از آنروی قادسیه گفتند که ابراهیم خلیل (علیه السلام) بآن خطاب کرد و فرمود « كوفى مقدسة» و بروایتی فرمود کتولی مطهرة و آنجا را بآنجهت بانقیا خواندند که حضرت ابراهيم صلوات الله عليه آن زمين را بيك صد عدد ميش از گوسفندان خود بخرید و در زبان نبطی با بمعنى يكصد و نقيا بمعنى گوسفند است .

بالجمله میگوید آنمرد ثقفی که علی (علیه السلام) او را عامل بانقيا فرمود با من گفت که آنحضرت گاهی که مردمان حضور داشتند مرا فرمود :

« أنظر خراجك فجد فيه ولا نترك منه درهماً و إذا أردت أن تتوجه إلى عملك فمر بي ، فأتيته فقال لي : إن الذي سمعت منى خدعة ، إياك أن تضرب مسلما أو يهودياً أو نصرانيا في درهم خراج ، أو تبيع داية ، فانما أمرنا أن نأخذ منهم العفو ».

در کار خراج خود مراقبت جوی که یکدر هم از آن بر جای نماند ، و چون خواهی بمقر حکومت خویش روی کنی مجدداً مرا ملاقات کن ، پس بخدمتش برفتم فرمود آنچه از من بشنیدی از روی خدعت بود ، یعنی بملاحظه تقیه با تو گفتم ، بپرهیز

ص: 196

از آنکه مسلمانی یا یهودی یا نصرانی را در کار وصول يكدرهم خراج مضروب بداری تا مجبور و ناچار شوند که برای خراج دابه و بارکش خود را

بفروشند .

چه با ما امر کرده اند که بطور سهولت با ایشان رفتار نمائیم ، و با اخلاق وخوی ایشان بسازیم ، و در اخذ خراج آنچه را برای ایشان سهل و آسان است پذیرفتار شویم. و برایشان سخت گیری نکنیم .

اصبغ بن نباته گوید امیر المؤمنين (علیه السلام) را روزی بر منبر کوفه که مشغول خطبه بود میفرمود:

«يا أيها الناس لولا كراهية الغدر لكنت من أدهى الناس ، ألا إن لكل".

غدرة فجرة ، و لكل فجرة كفرة ، ألا و إن الغدر والفجور و الخيانة في النار»

ای مردمان اگر به آن بود که غدر و بیوفائی نمودن مکروه است ، از تمامت مردمان بزیرکی و کاردانی برتر بودم، همانا برای هر غدره فجره ، و هر فجره کفره وغدر و فجور و خیانت را جای بجهنم است.

مقصود این است که میخواهد بفرماید اینکه حکام و عمال روزگار یکی از شرایط امارت را غدر و خیانت میدانند، و تکراء و تزویر را شرط عمده حکومت - میشمارند ، نه آن است که اگر من نیز بخواهم این صفت را ظاهر کنم نتوانم ، وعالم ، اما چون مخالف عقل سليم و رأى حكيم و امور اخرویه است و دنیویه را نیز بالمال فاسد میسازد ، اینست که هرگز جز بصدق و راستی کار نکنم .

و در اخبار دیگر در اخلاق آنحضرت مروی است که آبکشی میکرد ، و هیزم بسرای میآورد ، و زوجه کریمه اش فاطمه زهرا سلام الله علیها با اینکه از تمام زنان جهان نیکو روی تر بود ، با دست مبارک بادست آس آرد نمودی ، و خمیر ساختی ونان بختی، و جامه ها را در پی زدی.

از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مرویست که چون علی بن ابیطالب

(علیه السلام)

ص: 197

خلافت یافت ، بر منبر بر آمد و خدا را سپاس بگذاشت آنگاه فرمود :

«إني لا أزرء من فيتكم درهما ما قام لى غدق بيثرب ، فلتصدقكم أنفسكم أفترونی مانعا نفسی و معطيكم» ؟!

همانا یکدر هم از بهره و حق شما نمیکاهم ، و بمصارف خود نمیرسانم ، نادر يثرب دارای آب و چشمه باشم ، پس خوب است با نفوس خود بمشورت رويد ، ونفوس شما باشما براستی و صداقت سخن کند ، آیا چنان میدانید که من خویشتن را ممنوع و شمارا کامکار گردانم».

یعنی هرگز تواند شد که من در اموال شما خویشتن را باین درجه محروم دارم اما شما را افزون از حقوق ثابته شما عطا فرمايم .

اینوقت عقیل کرم الله وجهه بپای شد و بآنحضرت عرض کرد: خدایرا بنگر آیا مرا با یکتن از سیاهان که در مدینه باشند مساوی گردانی ؟

فرمود : بجاي بنشین در اینجا دیگری نبود که تکلم کند جزتو ، ترا بر آن سیاد چه فضیلت است مگر بواسطه سابقه را بسبب تقوائی ، یعنی بواسطه سبقت در اسلام و خدمت باسلام و تقوی میتوان بر دیگری فزونی جست .

از محمد بن خلیلان عباسی از پدرانش مروی است که علی بن ابیطالب (علیه السلام) در پنج صفت از ما امتیاز و فزونی و اختصاص دارد: در فصاحت ، و صباحت و نجدت، و مباشرت بازنان.

وقتی در حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) عرض کردند چیست ترا که مجاور گورستان میشوی فرمود:

« إني أجدهم جيران صدق يكفون السيئة، ويذكرون الأخرة، ايشانرا همسایگانی راست یافته ام که از سیئات باز میدارند و آخرت را بیاد میآورند.

يعني چون کسی بگورستان مواظبت گیرد ، و انجام روزگار آدمی را بنگرد که بباید بزحمت گذاشت و بضجرت گذشت ، لاجرم از کردار ناشایست وطمع نابایست

ص: 198

دست و چشم بربندد و بیاد پرسش آنسرای و حساب روزشمار در آید، و باعمال حسنه بکوشد ، و از افعال سیئه چشم بپوشد .

و حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) میفرماید هیچوقت اتفاق نیفتاد که اميرالمؤمنین را مصیبتی در سپارد مگر اینکه در آنروز هزار رکعت نماز بگذاشتی و شصت تن درویش را صدقه دادی، و سه روز بروزه بسپردی .

شعبی گوید در رحبه کوفه در آمدم و در سن جوانی بودم ، بناگاه علی (علیه السلام) را بدیدم که بر دو صره از زر و سیم قیام داشت و بادرۀ خود مردمان را دور میساخت آنگاه توجه بآن مال کرد و چنان در میان مردمان قسمت فرمود که هیچ چیز بر جای نماند . آنگاه منصرف گشت و از آنجمله بيش يا كم بمنزل خود حمل نفرمود .

چون اینحال را بدیدم نزد پدر خود بازشدم و گفتم امروز بهترین مردمان یا و نادان ترین کسان را بدیدم گفت آنکس کیست ؟ گفتم : علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین را بدیدم که چنین و چنان میکرد، و آن حکایت را باو بگذاشتم ، پدرم سخت بگریست و گفت ای پسرك من بلکه بهترین جهانیان را دیده باشی .

در خبر است که امیر المؤمنين (علیه السلام) مقدارى سويیق ماخوذ ، و در انبانی مختوم میداشت ، و از بیم اینکه از سویقی دیگر بر آن بیفزایند ، بر آن خاتم مینهاد است.

عقبة بن علقمه گوید بر علی سلام الله علیه در آمدم و در حضور مبارکش شیری ترشیده و پاره نانی خشکیده بدیدم ، و ترشیدگی آن شیر بمن آزار میرساند ، عرض کردم یا امیرالمؤمنین آیا مانند این شیر و نان را ماکول میداری ، فرمود ای ابوالجنوب رسول خداى (صلی الله علیه وآله وسلم) خشك تر از این را میخورد ، و زبرتر از این را می پوشید واشارت بجامه های خود نمود .

«فان أنا لم آخذ به خفت أن لا ألحق به» اگر من بکردار آنحضرت نروم میترسم بدو پیوسته نکردم .

ص: 199

و نيز عقبة بن علقمه گوید که در کوفه بر امیر المؤمنين صلوات الله عليه در آمدم ، و در حضور مبارکش قدحی از شیر بدیدم که بویش را از شدت حموضت و ترشیدگی آن بشنیدم ، و هم در دست شریفش گرده نان جوین بود که پوستهای جو بر روی آن نان نمودار بود ، و آن حضرت آن نان را بدست مبارکش میشکست و گاه بگاه بهر دو زانوى مبارك مينهاد و باستعانت زان و میشکست ، و ناگاه جاریه آن حضرت فضه خاتون را بر فراز سر همایونش ایستاده بدیدم ، بدو گفتم آیا از خدای در کار این شیخ بزرگوار نمی ترسید ، آیا این آرد را از پوست پاک نمی سازید فضه گفت :

«إنا نكره أن يؤاخذنا به، فانه قد أخذ علينا أن لا ننخل له دقيقا» مكروه میشماریم که ما را بمؤاخذه در سپارد و آن حضرت از ما عهد گرفته که آرد او را از پوست پاک نکنیم .

میگوید علی (علیه السلام) سخن فضه را نمی شنید پس از آن روی بدو کرد و فرمودچه میگوئي ؟ فضه عرض کرد از وی بپرس ، با من فرمود بافضه چه میگفتی ؟ عرض کردم با فضه گفتیم چه بودی که این آرد را از پوست پاک میکردید، آن حضرت بگریست و فرمود :

« بابی و امتى من لم يشبع ثلاثا متوالية من خبز بر حتى فارق الدنيا و لم ينخل دقیقه » پدر و مادرم فدای آنکس که در ایام زندگانی هرگز سه روز متوالی از نان گندم سیر نشد تا گاهی که از دنیا مفارقت گرفت ، و هرگز آرد خود را از پوست تهی ساخت.

و از این سخن رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را اراده فرموده است و از این پس نیز در این کتاب بیاره اوصاف و اخلاق حمیده آنحضرت که بر اثبات ولایت آنحضرت برهان قاطع تواند بود بخواست خدا اشارت میرود .

راقم حروف گوید خوشا و خنکا بر چنان عهد همایون ، و فرخا بر آن معاهدین سعادت مقرون ، که چون امیرالمؤمنین حاکمی عادل ، و عالمی عامل را که در میزان

ص: 200

عدل و اقتصادش من يعمل مثقال ذرة خير بره و من يعمل مثقال ذرة شراًيره و در دفتر احصايش لا يغادر صغيرة ولا كبيرة و در طريق هدایت و سبیل ارشادش و إن هذا صراط على مستقیم از ائمه دین بتفسيرش ماثور است ، ادراك نمودند که :

يك نفس جز باراده و رضای خدای بر نیاوردی ، و يك شمشير جز در راه خدا و تقویت دین خدا از نیام بیرون نکشیدی ، و يك تازیانه جز در اصلاح حال عموم بندگان خدا و تربیت ایشان و انتظام امر دین و دنیای ایشان بکار نبردی .

چنانکه چون در داستان سابق و تادیب صاحب حانوت بنگرند میدانند که امير المؤمنين (علیه السلام) جزغم امت نخوردی ، و جز سعادت دنیا و آخرت ایشان را آهنك نفرمودى ، و هرگز بغرض نفسانی دم بر نیاوردی ، و آن مرد را اگر بتازیانه نواخت نه از آن که بآن حضرت جسارت ورزید، بلکه برای آن بود که خود فرمود که :

اگر بر آن عادت و شیفت و خوی درشت باشد و بنده ضعیف الحال را اینگونه از دکه خویش دور بیفکند ناچار صدمتی باعضای او میرساند ، یکجا مسلمانی را آسیب رسانیده، و یکجا خودش دچار امر ترافع و مسئولیت حکومت و قصاص. ودیت میشود ، و یکجا اینگونه کار و کردار بیرون از روش مردم آزاده و آدمیوش است ، و يكجا موجب نقصان سعادت دنیا و آخرت ، و دور افتادنش از طی درجات عالیه است .

و در این جمله چنانکه خود فرمود بهیچوجه خویشتن را منظور نمیداشت ، چنانکه مزدوری میفرمود و طپانچه می یافت و برای ضارب در صدد مکافات نبود ، یا در هنگام جهاد و قتل مرد کافر بمحض و مجرد اینکه مرد کافر چهره همایونش را با آب دهن مرتهن میگردانید ، فوراً از قتل او درنك ميگرفت تا مبادا آن کار را با امرت پروردگار اختلاطی افتد .

و از آن طرف بآن شان و مقام امارت مؤمنان که بر همه سلطنت های جهان

ص: 201

تفوق و تقدم داشت، و با آن قدرت و استیلای ظاهر و باطن و با آن شجاعت و عظمت که او را بود، در کوی و برزن کوفه گردش همی داد ، و مرد وزن را بتقوی و پرهیز کاری متذکر همیشد ، و بازاریان را بهرگونه پند و نصیحت در میسپرد ، و بعلوم ربانی در تمام مبایعات و معاملات دستور العمل میداد ، و هر متاعی که اسباب زیان بود و در شریعت حرمتش رسیده از فروش و خرید آن نهی میفرمود.

و چون طبیبی حاذق ، و حکیمی دانا ، و معلمی بینا ، و مؤدبی توانا ، و پدری مهربان ، و حکمرانی قهرمان ، و تحریری فاضل ، و عالمی عامل ، در همه چیز مردمان ، خواه راجع بدنیا و آخرت یا دینی یا شریعتی با طریقتی با معیشتی یا بدنی یا روحی ایشان، یا احکام شرع ایشان ، یا نظام و قوام امور هر دو سرای ایشان یا تعلیم و تادیب ایشان نظر مبارک می افکند ، و از بحار علوم خود مستفیض میگردانید .

و آنگونه جامه بر تن می نمود ، و بدانگونه در لباس فقر حرکت می نمود که اغلب مردم او را نمیشناختند، و بسیار افتادی که نشناخته جسارتی در حضرتش کردند ، و آنحضرت در حق ایشان استغفار نمود. و در همان حال که از ایشان جسارت میدید ، غم ایشان میخورد، و غلام خود قنبر را بر خود تفضیل میداد و اولاد خود را بر پیرزالی شکسته بال ترجیح نمیداد ، و خویشتن را همیشه برهنه و گرسنه میداشت .

و چاره خستگی روز و شب را در نخلستان کوفه گاهی که همه کس بخواب راحت اندر بودند تا بامداد بعبادت و ریاضت و خضوع و خشوع و استغفار از بهر امت میگذرانید هیچکس نداند خداوند چگونه مخلوقی بیا فرید که نه میتوانش مخلوق و بشری چون این مخلوق خواند، و نه میتوان مقامات وشؤنات او را از هزاران یکی بشناخت .

مخلوق است اما نه چون دیگر مخلوق ، بشر است لکن نه چون دیگر بشر ، چنانکه گفته اند :

ص: 202

«ها على بشركيف بشر».

خداوندش میشناسد ، و آفریننده اش قدر و مقدار میداند ، صفاتش از حد اوصاف ممکن بیرون ، و بنده مخصوص و بیمثل حضرت بیچون است در هر صفتی از اوصاف از اندازه بشریت و استطاعت مخلوقیت افزون است .

و در مراتب فصاحت و بلاغت ، و زهادت ، و عبادت ، وعظمت ، و قناعت

، و سلطنت ، و خضوع ، وشجاعت ، و خشوع ، و قوت ، و ملایمت ، و عدم اعتنای بپوشیدن و نوشیدن و خوردن و خفتن و آسایش و آرامش و قبول زحمات و مشقات و رياضات فوق العاده ، و سخا و جود و طهارت نفس ، و طهارت ذیل ، ومعاشرت ، ومباشرت ، و خوف وف ، و خشیت ، و دلیری ، وقوت قلب ، وثبات خاطر، و فنون امارت و ریاست و سیاست و سطوت و حکومت ، و عوالم درویشی و فروتنی، و نورانیت ، و جنبۀ خدائی و خلقی، و امثال اینها، در هر يك بدرجه مستولى .

و با بضاعت و استطاعت و نماینده اضداد است که در قوه متخيله هیچ دانشمندی عمیق الفکر ، و عاقلی دقیق النظر در نمی آید ، چنانکه متون کتب نفیسه جمیله باین معانی مزین است، و هنوز از دفتر مراتب و مقامات عالیه اش صفحه را حاوی وراوی نیست ، و فضایل او را هیچ نویسنده نتواند جزئی از اجزایش را در قلم آورد .

و البته آنکس که مظهر صفات کامله الهی است ، چگونه میتوان اوصاف

و محاسن اخلاقش را احصا نمود عجز الواصفون عن صفته .

خوشا بروزگار آنکسان که روزگار همایونش را ادراک نمودند ، و از آن عهد دیگر را دریابند سر در زیر خاک کشیدند .

چنانکه آن بیچارگان که بجای ماندند ، و پس از آن حضرت يك چند مدت بنوبت دیگران دچار شدند ، باچه صدمتها و زحمتها و مشقتها و حسرتها

ص: 203

وافسوسها روز بشب رسانیدند .

و بر همانگونه ظلم و جور و طغیان جهال و عمال ضلال و قوت مردمان دنیا طلب و زبونی حال ابرار و نیرومندی اشرار و نقصان سعادت دنیائی و اخروی روز تاروز جانب تکاثر ،گرفت و هیچ ضعف و فتوری پیدا نکرده و نخواهد کرد .

تا خداوند سبحان هر وقت نظر عنایت و مشيتش تعلق گیرد، و فرزند

برومند امیرالمؤمنین حضرت خاتم الاوصياء صاحب العصر والزمان را ظاهر گرداند، و آن طریقت و حکومت حقه را آشکار فرماید، و بعض بساطهای ظلم و عدوان و کفر و طغیان و جور و عصیان را از جهان براندازد و صفحه زمین را از پاره ناکسان خس و خسان ناکس وارذال خبيث و ضلال لئيم و جهال ذميم وفساق فاجر وفجار فاسق باك ، و عرصه غبرا را از لوث وجود ناباك بعض حکام گمراه و عمال نامه سیاه، و فرمان فرمایان بی عدل و انصاف ، و امیران باجور و اعتساف صاف گرداند.

عجب اینکه در يك نيمه روی زمین که خود را مسلمان وگرنه عابد یزدان میشمارند، و اظهار زهد و ورع و قدس و تقوی و مسلمانی و دینداری و حق شناسی میکنند ، و اغلب اوقات گوش بوعظ وعاظ و نصح نصاح میگشایند و نظر بكتب اخلاق و تواریخ و اخبار و غرایب و بدایع روزگار و آثار پیمبران بزرگوار میگمارند ، و نتایج افعال و اعمال را میشنوند و میخوانند ، و میبینند و میدانند و مجالس خود را بتذکره این اسمار بپایان میآورند، معذلك چون بخلوت ميروند آنگار دیگر میکنند حکایت ملایمت گربه و ناله باريك فقر آمیز اوست .

و این جمله همه در وقتی است که از گوشت و پوست و موش و طیور و وحوش، چیزی حاضر نیست، و چون بوئی بمشامش رسید فی الفور خوی دیگر ، و روی دیگر ، و موی دیگر ، و آهنك ديگر، و دندان دیگر ، وجنك ديگر، مینماید که بهیچوجه مشابه اخلاق سابق نیست .

بلی عاملان در زمان معزولی *** همه شبلی و بایزید شوند

چنانکه از باستان داستان کرده اند که عارضی از حاکمی بسلطانی عادل متظلم ،

ص: 204

در رفع تعدیش بوزیر اعظم راجع شد وزیر در عجب رفت ، عارض گفت .

عجب مدار که وی در حال ابتذال زبانش بنصيحت و پند و اندرز و بی ثباتی دنیا و پشت پازدن بر هواجس نفس ناپروا ، واشتغال بامور آخرت و عبادت ، و نیکی با خليقت، و تحصيل نام نيك، و تكميل نفس ، و ادراك مثوبات اخرويه ، ومرضات الهيه ، و عطوفت وعنايت با خلق خدا و طمع نداشتن بمتاع این دارفنا ، و چشم فرو بستن از محرمات ، وعرض و ناموس بندگان خدا ، و اعتکاف در مساجد و معابد ، و امثال این جمله، گوینده است .

اما در همان حال که گوید، و دیگران را براه مستقیم دلالت مینماید ، خود اسیر دیو نفس میباشد ، و مترصد آن است که چگونه بخت او یاری کند ، و بحکومت و ایالت و ریاست و داروغگی و کدخدائی فلان قریه ، یا مباشری فلان دیه ، یا نوکری در فلان دار الاماره، برخوردار شود ، و آن موی سفید را که خبر از سیاهی قلب مکتوم میدهد، بقوت کنم سیاه گرداند ، و آن قوز پشت و خمیدگی را از ملاقات ماه طلعتان سروقد ابرو کمان اصلاح نماید، و از صباح تا رواح جز با سادگان ملاح و سیمبران صباح و نوشیدن کاسات عقار و رواح، رواحی بصباح ، و صباحی برواح نرساند، و برای انجام خواهش نفس خویش جانها تباه ، و نامه ها سیاه ومالها بتلف ، وتير مقصود بهدف رساند، و از بیچارگان در یوزه که از بهر قوت يك شبه و يك روزه خویش بر جگر نیش دارند ، به زحمت عقوبت و شکنجه مال بستاند ، و در تدارك باغ و بوستان و تجمل فوق العاده بر آید، و آنچه از يك فرسوده بر آز بصدمت گاز در آورده، در بهای بکمازی و معشوق پر نازی بکار بندد ، و مال بر روی مال ، و بضاعت برروی بضاعت بگذارد، و دیناری در محل خود بکار نبرد، و جز در معاصی و ملاهی که زاینده غضب ربانی و فزاینده سبب شقاوت هر دو جهانی است بمصرف نرساند .

اگر درویشی داریش از اول شب تا پایان شب گرسنه بر در سرایش با هزار

ص: 205

گونه سوز و تعب ناله برآورد ، و برای فلسی استغاثت بنماید ، دعایش مستجاب نشود ، بلکه اغلب اوقات مضروب و مطرود گردد .

اگر فاضلی مهذب و عابدی مؤدب بهزار ذریعه در خدمتش خواهان در همی گردد ، جز توهین و تعطیل نیابد .

و اگر عالمی عامل و فقیهی متنبه بهزار وسیله خواستار دیناری گردد جز ذلت و خواری ننگرد.

و اگر مظلومی ستم یافته با شهادت شهود عادل دادرسی نماید، بدادش نرسد.

اما چون سیمبری بیجاده لب، و ساده پسری سیمین غبغب ، از دور اشارتی ؛ و بغمزه بشارتی دهد، نخواسته برخیزد، و فاطلبیده بشتابد ، و آنچه خواهد خواه متاع دنیائی یادینی یا عرضی یا ناموسی بدون درنك تسليم نمايد.

یا مردی از رجال دنیا که دارای حکم و حکومتی ، یا وسعت و بضاعتی است از در سرایش بگذرد ، بی موزه وردا بحضرتش شتابان، و قدومش را بهزار گونه التجا و التماس خواهان گردد .

و اگر پذیرفتار شود و بیاید و بنشیند اول سخنی که بزبان آورد و با چاکران گوید این است که بعد از قرنی آقا ومولاى من التفات وبنده پروری وذره نوازی و مهرگستری فرموده اند و از امور لازمۀ شریفه خود محض بروز مرحمت ، چشم برگرفته و باین کلبه درویشی قدم بر نهاده اند، و از همه چیز و همه کار بگذشته ، واوقات شریف را از انجام مطالب و مقاصد عليه منصرف ساخته که اقلا روزی فارغ از قال وقيل بصحبت حال و انبساط خیال بگذرانند.

تکلیف شما این است که جز از اهل طرب و مسخره و مضحکه و جوانان فرشته خوی ، فرشته روی ، خواه از نوع خوانین عظام ، یاخواتین مکرمه که ناز ایشانرا بهزار گونه نیاز بایست خریدار شد؛ در سرای بر هر بیگانه و آشنائی فراز گردانید ، و با ما از ورود فلان عالم اديب يا فاضل باشاعر يافقيه باسید یا مدرس که مخرب مقصود این مجلس هستند ، سخن مکنید.

ص: 206

بگذارید روزیرا در حضور محترم مغتنم این آقا بخوبی و خوشی و استفاضه بگذرانیم و از کلمات مسجع و مقفى و بيانات ملمع و معمای این مردم ابله خود پسند دختر بمزد زن لوند آسوده باشیم .

روز نبرد با تخته نرد ، و شکنج با شطرنج و انس با آس ناس ، و قلتبانی

با مغلتبان و سوز با دوز و ملاعبه بایوز است نه معاشرت این مردم بديك و پوز مت روز خوردن باده بیجاده رنگ پر فروغ است ، نه شنیدن اخبار و افسانهای دروغ روز ملاقات یار دلدار و تماشای رقص شاهد گلعذار است ، نه معاشرت ارباب دساتیر و دستار ؛ دنیا دار فناست نه محل بقاء ؛ و هزار حیلت و فسوس در این گنبد آبنوس .

بیدار باش تانرود عمر برفسوس * چه دانیم امشب چه زایده و فردا چه پدید آید * وقت را غنیمت دان اینقدر که بتوانی * دمیرا عشق است ؛ و عشق را دمی و معشوق را نمی . دیگر هرچه خواهی گوباش به کس را پدید نیست که انجام کار چیست .

چون میهمان نورسیده این کلمات بهجت آیات را بشنود خنده بقاه قاه از پایان جگر برکشد ، و زبان بگردش و فرمایش در آورد که فی الحقیقه راست گفته اند «القلب يهدى الى القلب» آنچه سالها در دل داشتیم و در مرتع اندیشه میکاشتیم ، از مدد بخت وقوت طالع امروز بزبان مبارك سركار والاتبار بگذشت.

خوب ملاحظه فرمائید چگونه بخت ما خفته و طالع نگونسار مادر خواب بی سعادتی دچار است مدتها است بدل همی خواستم در منزل یکی از دوستان جانی ساعتی با آسایش و آرامش بگذرانیم ، به مسیر گشت نه کسی را این ذوق و سلیقه بود که چنین ترتیبی را بهم پیوست .

معلوم است شما را از غیب مددی است، و با فرشته و جن آشنائی و صحبتی ، و معاشرت و الفتی که اینطور از مکنون خاطر و مخزون قلب گرفته من خبر داد معلوم است خير ما در این است .

ص: 207

و اگر چه مشاغل امروز چون روزهای دیگر نگذشته ، و بر روی هم ریخته ، و مهام انام فرجام نگرفته ، و بجمعی ، و بجمعي وعده صریح داده بودم که امروز فیصل پذیر گردد.

و بعد از آنکه دعوت فرمودید و ناچار قبول کردم ، خیال بر این رفت که نیمساعت وگرنه یکساعت بیشتر توقف نکنم ، و زحمت ندهم و با اجازت شما برای اصلاح امور ناگذشته چند ساله این بندگان خدا که همه در شرف هلاکت ، و از شدت مظلومیت درعین فلاکت هستند ، و بواسطه موانع و وسایطی که همه وقت موجود است بدفع الوقت و طفره گذشته و حالا قرار بر آن رفته است که دعاوی صحیحه ایشان را بده يك گذرانیده، یعنی بهمان اندازه که بگیرند و جان خود را بوطن برسانند و امروز اینکار را با نجام رسانیده، مرخص و دعاگو باشند .

لکن این بیانات و ترتیبات شما چنان حالت اختیار را سلب و کارگر در قلب آمد که از همه چیز میگذرم و از چنین روز و چنین بساط و نشاط و انبساط واختلاط گذرم بلکه اگر موجب زحمت خاطر شریف نشود شب نیز خود را در صحبت شما براحت و شما را بزحمت و نعب مجبور میگردانم .

مشروط باینکه بیگانگی و مباینت در کار نباشد ، و جز جوجه کباب و پیمانه شراب و خورش ریواس و ساده پسری رقاص و مختصر آواز و ساز و سیم بر خاتونی پر کرشمه و ناز و حریفی نراد و دلربائی شطرنج بازانباز نیاید .

بلکه تقدیر بر آن رفته باشد که ما هم از ایام عمر که همه در صحبت عمرو وزید و تظلم زیبنده و زبید بیهوده بگذشت یکروز و شب را بر وفق آرزوی هزار ساله با شراب دو ساله و محبوب چهارده ساله و گردش جام و پیاله بپایان بریم و تلافی این حرمان بی پایان را بکنیم و شبی با دوست هزار ساله بپایان رسانیم.

و میدانید درجۀ اخلاص و ارادت من چیست گرفتاری روزگار غدار مانع ادراك مقصود و ملاقات مطلوب و زیارت احباب و صحبت اصحاب است .

بروزگار عزیزان که روزگار عزیز *** حرام باشد بی دوستان بسر بردن

ص: 208

چون صاحب سرای این ملاطفت و مواحدت را مشاهدت نماید از کمال

وجد و نهایت شوق و شعف و فخر و مباهات آب سرور در چشم غرور بگرداند و از شدت انبساط حالت ترقص دروی نمودار شود و عرضه دارد ای مایه افتخار و شرف و عزت و آبرو و اعتبار و مخدوم حقیقی و مطاع این بنده قديمي .

گر خانه محقر است و تاريك *** بر دیده روشنت نشانم

همیشه قانون بوده است که سلیمان را با موران نظری ، و بزرگان را با خانقاه درویشان گذری و شاه را با گدا الفتي ، و ماه را باسها نسبتی میرفته است .

اگر این سر کار جلالتمدار را نیز با این عبد عقیدت شعار که از چاکران قدیمی آن آستان است نظری بمرحمت و عنایت باشد هیچ از مراسم ذره پروری آن آفتاب آسمان ابهت و شوکت بیرون نیست نهایت امتنان از این گونه گفتار و رفتار و اتحاد و یگانگی حاصل و تاقیامت متشکر و دعاگو گردیده سمعاً وطاعة بطوری که مقرر فرمودند رفتار میشود و باختصار که موجب مزید خجلت و انکسار است میکوشد و چشم از بعضی تدارکات و رعایت شئونات آن وجود مبارك می پوشد تا در آن حضرت معلوم باشد که این بنده صمیمی جز رعایت میل خاطر عاطر را طالب نیست .

زیرا که اگر جز این نماید و بخیال خود پردازد و موافق شان و تشریف قدوم محترم اقدامی بورزد چنان خواهد نمود که خود را صاحب دار و مختار مدار میدانم و حال اینکه صاحبخانه حقیقی و مختار معنوی آن حضرت فلك رفعت است .

پس ناظر و مباشر را احضار کرده میگوید دستور العمل امروز و امشب شما بر این نسق است که فرموده اند .

چیزی که من اضافه میکنم همان است که باید دقت کنید مشروبات و مأكولات هر چه باشد مطبوع طبع و ذائقه و خوش طبخ و معطر باشد.

و اگر چه فرمایشی نفرموده اند و هر چه بگویم فضولی است .

ص: 209

اما يكمرغ فسوجن ، و يك ميناى جوهر خلواز فلان دکان که چند شب قباد آورده بوديد و يك جرعه اش كاريك بطری را می نماید ، گويا بيك تومان هم میدهد و ارزش هم دارد ، حاضر کنید ، و از ده باشی که قدیمی دیوث محله است خواهش نمائید که از ارباب طرب ، و خواتونهای سیمین غبغب که بمجلس خواص اختصاص دارند حاضر کند، نه از آنها که شاهد هر مجلس ، و معشوق هر مفلس ، و محبوب هر ناکس میشوند با او بگو از ما پول دادن و از تو جنس نفیس آوردن ، هر چه خواهی بخواه بشرط اینکه هر چه میآوری نفیس و مطلوب ، ودلکش و مرغوب باشد.

میهمان محترم را از استماع این بیانات ، و جدو سروری دیگر پدیدار، و تبسم کنان روی با پیشخدمت مخصوص خویش آورده ، و ميگويد :

پسرجان اگر خدا خواهد روز و شبی برها بخوشی برای رود ، ما نباید غنیمت نشماریم ، و پای برپشت بخت زنیم.

هم اکنون نوکرها و خدام را مرخص کن بدنبال کارخود بروند ، و گوش ما را از استماع پاره قیل و قالها آسوده بگذارند ، همه چیز عوض دارد جز صحبت دوست و مجلس دوست.

اما سفارش بليغ بكن که مرکوب مرا پیش از طلوع آفتاب حاضر نمایند بلکه بتلافی این طفره امروز فردا از صبح تا به شام باصلاح مطالب معروضه اقدام نمایم، و بانجام رسانم ، و جز خودت که مونس دل و آرام جان و دفع غمی هیچکس از خدام من در اینجای نمانند.

چون سخنان آقای محترم باین مقام رسید، پیشخدمت مخصوص با جمالی دلارا و غمزهای دلفریب میگوید :

شما که امشب در این سرای بیتوته بفرمائید ، جواب فلان شخص ، که مدنی است متظلم است ، و آنچه باید تقدیم حضور معالی دستور نماید ، بالمضاعف کرده است چیست .

ص: 210

آقادهان را از خنده آکنده نماید، و از روی استعجاب گوید : ای جان عزیز میدانی در اینخانه با این صاحبخانه جانی مطلبی پوشیده ندارم ، بلی رشوه گرفتم و وعده کردم آن امید که تدلیسی نمایم، و حکمی که خواسته است در جزو دیگر مطالب بعرض برسانم و باشتباه کاری بمهر برسانم، اما ندانم اینمرد چه بختی خواب آلود دارد که هنوز ممکن نشده است ، و چنین موقعی بدست نیامده.

عیب بزرك كار ما این است که رئیس امروز مملکت ذوق سلیمی ندارد ، و هرگز سرش را بیاده ناب و چشمش را بزلف پرپیچ و تاب ، مشغول نفرماید ، تا در چنان حالت هر حکمی و هر مطلبی در پیش بیاید، فوراً ممضی و مختوم شود ، و از آن طرف چنان پاسبان خاتم خویش است که آسان آسان نمیتوان مقصودی حاصل کرد ، بجان عزیزت که گرامی سوگند من است ، بواسطه همین و اشکال گذرانیدن امور بجان رسیده ام ، و میخواهم ترك همه چیز کنم ، افسوس از عهود سابقه .

من آنروز را قد نشناختم *** بدانستم اکنونکه در باختم

امیدیکه هست و من بواسطه همین امیدواری راهی میروم ، این است که این رئیس بسیار فرزند دوست است ، در آن اندیشه ام که فلان پسرش را که از تمام فرزندانش محبوب تر است، به نیروی رشوه با خود دست یار ، و از این بعد کارهای دشوار را هموار نمایم .

چون صاحبخانه این سخن را میشنود صدا بلند مینماید ، خداوندت یار و دست غیبت مدد کار.

آنوقت روی با پیشخدمت کرده میگوید بهمان علمی که در طفره زدن و دهان مدعی بستن داری ، او را خاموش گردان، و بوعده فردا خوشدل کن ، تا به بینم کار ماچه خواهد بود ، و همچنین دیگران را نیز بهمان سبکی و روشی که میدانی ، روانه منزلهای خودشان کن.

ص: 211

تو خودت میدانی آن شخصی که بروی ستم رانده و ملك و مال او را برده است و باهل و عیال او متعرض شده است، مردى بزرك و با بضاعت است ، رشوه میدهد و کار خود را از پیش میبرد ، و این بیچاره هنوز در خواب است ، و او در کار خود کامیاب از قدیم گفته اند مایه فطیر و بي آتش خمیر است .

بالجمله آقای محترم بهمین طریق جواب و سؤالها مینماید و میفرماید بشتاب و باز آی که بی حضور تو بر ما بهشت هست جحیم .

اینوقت صاحبخانه که خود از وجود امیدها و بورود او طمع و طلبها داشت بحالت یأس اندر میشود ، و میگوید فی الحقيقة بفرمائید با اینحال و روزگار این چه زحمت است که که بر وجود مبارک میرسد ، در جواب میگوید :

حدیث از مطرب و میگوی و راز دهر کمتر جو *** که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معمارا

بنده و شما را باین حرفها و مطلبها چکار است ، همینقدر میگویم چراغی خاموش ، و آسیائی میگردد ، خوشا بحال شما که آسوده در خانه نشسته ، و در بر آشنا و بیگانه ،بربسته و خبر از این اوضاع ندارید، تاهر ساعتی هزار دفعه جان شما بر لب برسد ، دل ما بچند رأس اسب و يدك و چهار توب قدك و برك ، و باغ بي برك وساز که مایه خودنمائی ظاهر و فریب دادن غایب و حاضر است خوش است ، با اینکه هنوز صاحب یا بوها و باغ مطالبه قیمت آنرا می نماید و تا به بینیم چه میدهیم و چه میگیریم باید مرد و بی کفن بجهنم رفت .

بهتر این است که غم خویش خوریم و بیگانه و خویش را بحال خویش بگذاریم و کمتر پرده از روی کار و اسرار برداریم که جز موجب مزيدغم وغصه و توليداندوه و قصه نخواهد بود .

پیوند عمر بسته بموئی است هوش دار *** غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

اکنون اینروز و شب را که با چون تو یار جانی بفیض جاودانی نایل

ص: 212

میشوم باید غنیمت شمرد که همه وقت میسر نمی شود و قرنی باید بگذرد تا چنین مجلسی و صحبتی بسر بگذرد خرد مندان پیشین که تجربه روزگار فرموده گفته اند :

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار مان *** کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

حالا من میگویم ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست .

بما چه فلان کس مال فلان را بخورد یازن فلان را ببرد یا خانهای فلان جماعت را ویران کردند یا فلان خیانت بزرگ را نمودند و احسان دیدند ، خیلی مرد کافی باشیم گلیم خود را از آب بیرون آوریم.

صاحبخانه افسرده خاطر اشارت بمباشر و ناظر نماید تا آنچه باید حاضر نمایند .

میهمان محترم یکی دو جام برکشد و با نتظار پیش خدمت بنشیند ، چون در قدومش تعطیل افتد مضطرب گردد، و با صاحب سرای گوید بفرستید بنگرند اور چشم من بکجا اندر است .

صاحب خانه یکی دو نفر را بفرستد بعد از ساعتی بروند و بازگردند و آشفته بطور نجوی با آقای خود سخن کنند، صاحب خانه سکوت نماید، و آقا را حالت اضطراب شدید گردد ، و باصرار استفسار فرماید .

میزبان گوید چنانکه گویند پیشخدمت را بخانه فلان شخص برده اند ، وسبب پرسیده اند گفته اند مدتیست وجهی گرفته تا شبی از جنس بدیع خود عوض دهد چون بعنوان اینکه وعده خوبان را وفائی نیست آن شخص را با نتظار گذاشته اتفاقاً امروز از آن کوچه عبور کرده است او را برده اند لکن سرکار آسوده باشید نیم ساعت دیگر صحیح و سالم ساقی مجلس سر کار خواهد بود .

آقا آشفته خاطر و در حالت مستی گوید :

چه هستی است ندانم که رو بما آورد *** که بود ساقی و این باده از کجا آورد

ص: 213

دلی خوش کردم که روز و شبی بدون رنج و تعبی با دوستی باصفا و محبوبی با وفا میگذرانم اما نمیدانستم .

نا گشاده گل نقاب آهنك رحلت ساز كرد *** ناله كن بلبل كه گلبانك دل افکاران خوش است

آنگاه چون زن بچه مرده ناله بگریه برکشد و آواز غریبانه چون سگی غریب بر آورد و در آنحال گوید اگر پیشخدمت من تا نیمساعت دیگر نیاید دیوانه وار سر بکوچه و بازار گذارم و ناله و فریاد برآورم .

صاحب سرای چون آنحالت جنون آیت را مشاهدت نماید بر آبروی خود بترسد و خادمی محرم محترم را از پی اصلاح آن کار رهسپار دارد و او برود و با تدابير وزحمات بسیار و دادن ده دینار پیشخدمت را گاهیکه پس خدمتیها کرده با رنگ پريده وتنك دریده و ازار پاره بیاورد .

مژده ورودش را بآقا در میان آورند باستقبالش بتازد و خود را بر پایش بیندازد و چهرش را ببوسد و مویش را ببوید و متفقاً بمجلس باز و طرح و عیش را ساز کنند و چندی در دیدارش دیده افکند و گوید :

يك امشبی که در آغوش شاهد شکرم *** گرم چوعود بر آتش نهند غم نخورم

ایجان عزیز ای فروغ دیده بازگوی بکجا شدی ؟ و از چه دیر آمدی ؟ معشوق ممشوق آهسته سخنی گوید آقا که از بخار باده و دیدار آنماه روی ساده تازه کاده حفظ اسرار نتوانست کرد گفت : بعد از این تفاصیل و اینهمه قال و قيل كار خاتون واهل سرای بکجا انجامید؟ گوید: بهمان حال که بودند اندراند.

اینوقت روی بصاحب خانه کند و گوید میدانید مستی است و راستی خاتون من گویا بی نان و آب مانده اند و این نور چشم من برای تدارك كار ناچار باین کوچه عبور داده و گرفتار شده است من از شما هیچ مطلبی را پوشیده نمیدارم خدا روا نمیدارد در مجلس شما مشغول عیش و نوش باشم و آنها گرسنه و مستأصل .

ص: 214

بعد از آن روی با ناظر صاحبخانه کرده میگوید خانه آقای نو و من یکی

تو است جان را از هم دریغ نمیکنیم تا بمال چه رسد شما بالفعل زحمت کشیده ده نومان وجه نقد بدر سرای من برده بفلان پسر من میرسانید تا آسوده باشم .

صاحبخانه ناچار ده دینار را تسلیم کرده و خود بمهمان داری مشغول و دلی خوش دارد که چون بامداد چهره گشاید از این بلای ناگهانی آسوده میشود.

اما نمیداند وقتی نجات یافته است كه يك هفته گذشته و بهزار تکلیف شاق دچار گردیده تا بتدابیر مختلفه از ضیافت آن ضیف فراغت مییابد و خسارتها برخود وارد می نماید و بهزار گونه پشیمانی و ندامت دچار و بزیان دنیا و آخرت گرفتار میشود .

از نخست از دادن فلسی بمفلسی آنگونه امساک میورزد و عاقبت بچنان خسارت و صدمت و تعطیل وقت و تضییع عمر دچار میشود و اینهمه از سوء نیت و نکوهیدگی اندیشه و ناراستی طبیعت و بیخبری از خالق بریت است .

و اگر رؤسای قوم و زعمای و اگر رؤسای قوم و زعمای عصر و امرای روزگار در حال نقوی باشند و مردمان را بپرهیزکاری دلالت فرمایند برکت بیفزاید و میمنت نمايش يابد و بزرك وكوچك و سیاه و سفید بسعادت هر دو سرای فیروز گردند.

در امالی صدوق از محمد بن قیس از حضرت ابی جعفر باقر سلام الله عليه مرویست که فرمود : سوگند با خدای علی (علیه السلام) چون بندگان بمأکول پرداختی و چون بندگان بنشستی یعنی بأن عظمت و سلطنت که او را بود بر روش بندگان زر خرید رفتار کردی و بخوردی و بنشستی.

و آن حضرت دو پیراهن سنبلانی بخریدی و غلام خویش در اختیار مختار آن اختیار دادی و آن دیگریرا خود بپوشیدی و چون آستین آن از انگشتهای شریفش تجاوز کردی قطع فرمودی و چون از دو کعبش بگذشتی محذوف داشتی و آنحضرت پنجسال بخلافت و امارت بگذرانید و آجری برروی آجری و خشتی برفراز خشتی نگذاشت .

ص: 215

«ولا أقطع قطيعاً ولا أورث بيضاء ولا حمراء و ان كان ليطعم الناس خبز البر و ينصرف إلى منزله ويأكل خبز الشعير و الخل و الزيت».

و هیچوقت ملکی وضیعتی را در اقطاع خود مقرر نفرمود ، و سیم سفید و زر سرخ بميراث نگذاشت، و اگر چند مردمان را بنان گندم و گوشت میساخت ، لكن خود بمنزل خویش باز میگشت و بنان جو و سرکه وزیت قناعت میفرمود .

و هرگز دوکار که رضای پروردگار در آن بود بروی و رود نداد ، آن يك را كه زحمت و مشقتش بر بدن مبارك شديدتر میبود اختیار مینمود.

«و لقد أعتق ألف مخلوك من كد يديه تربت فيه يداه و عرقت فيه جبينه» هزار بنده با کدیمین و عرق جبین بخرید و آزاد فرمود.

و هیچکس از مردمان طاقت عمل و ریاضت و عبادت آن حضرت را نداشت و بهر روز و شبی هزار رکعت نماز میگذاشت ، و علی بن الحسين علیهما السلام از سایر مردمان با نحضرت همانند تر بود و بعد از امير المؤمنين (علیه السلام) هيچکس تاب و طاقت عمل على ابن الحسین صلوات الله عليهم را نداشت .

و مردی از تابعین از انس بن مالك شنید که میگفت این آیه شریفه در حق علی بن ابیطالب سلام الله عليه نازل شد «أمن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر ويرجو رحمة ربه» آیا کسیکه در ساعات و آنات شب بقنوت و سجود وقيام بپاي ميبرد و از عقاب آخرت حذر میکند و برحمت پروردگارش امیدواری میجوید .

آن مرد میگوید پس بحضرت علی (علیه السلام) آمدم تا نگران عبادت و بندگی آن حضرت شوم، و من خدایرا بگواهی میگیرم که هنگام مغرب بدیدار آن حضرت بیامدم و نگران شدم که اصحابش را نماز مغرب میگذارد، و چون از نماز فراغت یافت بتعقيب بنشست تاگاهی که با قامت نماز عشاء واپسين بايستاد، و از آن پس بمنزل خود شد ، من نیز با آن حضرت داخل شدم ، و بدیدم و بدیدم که در تمام شب نماز گذاشت و قرائت

ص: 216

قرآن فرمود تاگاهی که فجر طالع شد .

فال آنگاه آنگاه تجدید وضو فرمود و بمسجد بیرون شد و مردمان را نماز بامداد بگذاشت آنگاه بتعقیب جلوس نمود تا آفتاب طلوع کرد ، این هنگام مردمان بخدمتش روی کردند ، پس دو تن بحضرتش داوری میآوردند و چون فارغ میشدند بر میخواستند و دو مرد دیگر بمخاصمت میپرداختند .

تا گاهی که آن حضرت بنماز ظهر بر میخواست ، و برای نماز ظهر تجدید وضو میفرمود آنگاه اصحابش را نماز ظهر میگذاشت ، و بتعقیب می نشست تا زمانیکه ایشان را نماز عصر میسپرد، بعد از آن مردمان بحضرتش میآمدند ، بعد دو مرد بر میخاست و دو مرد دیگر می نشست و آن حضرت در میان ایشان قضاوت وفتوی میراند تا آفتاب غروب مینمود.

و من همی گویم که خدایرا بشهادت میگیرم که این آیه در حق آنحضرت نازل شد.

در مجلد هشتم بحار الانوار سند بذاذان میرسد که گفت : با قنبر بحضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) روانه شدیم ، قنبر عرض کرد:

«قم يا أمير المؤمنين فقد خبأت لك خبيئة فقال : مما هو؟ قال: قم معي ، فاذا باشنة مملوءة جامات من ذهب وفضة».

بیا شوای امیرالمؤمنین که از بهر تو ذخیره و دفنیه آماده کرده ام ، چون برفتند انبانها و بروایتی جوالهای مملو از جامهای طلا و نقره بود ، آنگاه عرض کرد یا امیرالمؤمنین همانا هیچ چیزیرا بر جای نگذاشتی جزاینکه قسمت فرمودی ، لاجرم . اشیاء را از بهر تو ذخیره ساختم، على (علیه السلام) فرمود همانا دوست داشتی که خانه مرا بآتشی فراوان در سپاری .

بعد از آن شمشیر خود برکشید و بر آنجمله بزد و آن ظروف زر وسیم بتمامت دو قطعه وسه قطعه شد آنگاه فرمان کرد تا از روی حصه قسمت نمایند و بموجب فرمان آن حضرت اطاعت کردند و آن حضرت همی فرمود :

ص: 217

«هذا جناى و خياره فيه *** إذ كل جان بده إلى فيه»

این بیت از جمله امثله عرب است ، و جنی در اینجا بمعنی مجنی است و نیز پاره روایت کرده اند :

«هذا جنای و هجانه فيه *** وكل جان يده إلى فيه»

یعنی خیاره هجان بمعنی گرانمایگی و نیکوئی است و معنی چنین است که این است که چیده ام و خوب و گزیده اش در آن است و هر چیننده دستش در دهان خودش میباشد ، یعنی هر کس که می چیند هر میوه خوبتر و بهتر و تازه تر است در دهان خود میگذارد .

و در حدیث است « لا يجنى الجانى إلا على نفسه » و این حدیث مثل قول خدا يتعالى « ولا تزر وازرة وزر اخرى » میباشد ، وسبب نزول این آیه مبارکه این است : که در زمان جاهلیت قانون چنان بود که مردی دیگر را بگناه دیگری معاقب ومأخوذ ميداشتند و بهمان قدر که اینمرد را با آن مرد قرابتی و خویشاوندی بود معذب میداشتند ، لاجرم این آیه شریفه بررد آن وارد شد.

در مجمع الامثال مذکور است که اول کسیکه بآن مثل مذكور تكلم نمود عمرو ابن عدی خواهر زاده جذیمة الا برش ملك خيره است که او را جذيمة الابرص گویند .

و این حکایت چنان است که هنگامی که سرتاسر زمین را خرمی و طراوتی خاص نمودار بود، جذیمه با اهل و عیال و فرزندان خود از پی تفرج و تنزه در بوستانی دلارا ، وصحرائی سبز و پرگیاه خیمه و خرگاه برزد و در آنجا بعیش و عشرت بنشست و فرزندانش بچیدن سماروغ پرداختند و هر يك راكماتى جيد، وسماروغی تازه بدست اور افتادی بخوردی ، و چون عمرو را سماروغی نیکو بدست آمدی در جامه خود بنهفتی آنگاه دوان و شتابان بخدمت جذیمه روی نهادند، و عمرو بن عدی که در اینوقت از کودکی شیرین زبان بود همی گفت :

«هذا جناى و هجانه فيه *** إذكل جان يده إلى فيه»

کنایت از اینکه آنچه من بچیدم به ذخیره آوردم، چه دیگران هر کس هر چه

ص: 218

چید بدهان خود برد .

جذيمة او را در بغل کشید، و بملازمت خویش برگزید ، وبقول او و فعل او مسرور گردید و فرمان داد تا گردن بندی از بهرش ،بساختند، از این روی او را عمرو ذو الطوق میخواندند .

و این عمر و همان است که این کلام «كبر عمر و عن الطوق، که مثل مشهور است در حق او گفته شده است ، و اول شخص عربی که او را طوق بر گردن نهادند ، همین عمرو است.

و تقدیر این مثل این است «هذا ما جنيته و لم آخذ لنفسى خير مافيه إذكل جان میاد يده إلى فيه يأكله اين است آنچه چیده ام، و من برای خویشتن آنچه در آن جمله بهتر است، ماخوذ نداشتم ، چنانچه هر چیننده دستش در دهان است ، و چیده خود را میخورد ، یعنی من بر خلاف دیگرانم و نیکوتر از بهر خود اختیار نمی کنم، و خویشتن را

بر دیگران ترجیح نمیدهم.

و داستان عمرو وخبر طوقی چنین است مفضل حکایت کرده و گوید اول کسیکه باین مثل مشهور كبر عمر و عن الطوق تكلم نمود جذيمة الابرش بود ، و این عمرو خواهرزاده وی بود « وهو عمرو بن عدی بن نصر » و جذیمه پادشاه حیره بود و جماعتی از پسرهای پادشاهان را برای خدمت خود فراهم ساخته ، از جمله ایشان عدی بن نصر بود . وعدی را چهره دلفریب و دیداری دلارا بود رقاش خواهر جذیمه بر آن موی وروی عاشق گشت و وصالش را خواستار شد ، و باعدی گفت امشب چون پادشاه را پیمانه چند بیاشامانیدی، و او را از شراب ناب و زلف پرپیچ و تاب خود ، سرمست و خراب ساختی، در آن حالت سکر و بیخبری ، مرا از وی خطبه کن .

چون شب در رسید عدی چهرۀ خویش را چون ماه بیار است، و شرابی چون آفتاب در جام بگردش آورده ، باغمزۀ دلفریب چنان از جذیمه شکیب ببرد و در خدمتش چنان بکرشمه در آمد که او را از عقل بیخبر ، و در اول پیاله مست گردانید.

جذیمه گفت ای آشوب دل و آرام جان و آسیب دین و دفع اندهان هر چه دوست

ص: 219

میداری از من بطلب که :

محبوب منی چو دیده راست *** ای سروروان با بروی خم

عدی با زبان چرب و عشوه دلفریب، و چهره گرم و گونه پر لهیب گفت از تو خواستارم که خواهرت رقاش را با من تزویج فرمائی .

جذیمه گفت چگونه تواند بود که او ترا بنگرد ، و دیگرش شکیب باشد، و دلش اسیر کمند زلفت نگردد همانا اورا با تو تزویج نمودم.

و از آنطرف رقاش که طاقت صبوری و نیروی مهجوری نداشت ، میدانست که چون صبح شود و جذیمه را خمار خمر از سروهر دو چشم پرخمار عدی از نظر برشود باین امر رضا ندهد ، و جنس بدیع خواهر را بديه جنس منبع او نگذارد ، لاجرم با آنماه شب افروز گفت هم امشب زوجۀ خود را در کنار بیار ، و کامکار و برخوردار برکنار شو .

عدی چون چنان لقمه از حوصله بیش را بدانگونه آماده یافت، بروی برآمد، و از وی درآمد و صبحگاهی از حجله آن ماه خرگاهی با جامه جدید و عطر و طيب مخصوص بدامادان ، بخدمت جذیمه رسید.

چون جذیمه او را بدید گفت این آئین وزیب چیست؟ و کدام حور و مهر از این نور و چهر برخورده بوده است؟ عرض کرد تو خود خواهرت رقاش را در شب گذشته با من بحباله نکاح در آوردی ، جذیمه آشفته خاطر شد و گفت من هرگز چنین کار نکرده ام ، پس از آن دست خود در مشتی خاک بزد ، وهمی بر صورت و سر برزد، آنگاه روی با خواهر خود رقاش آورده این شعر بخواند :

حدثيني وأنت غير كذوب *** أبحر زنيت أم بهجين

أم بعبد فأنت أهل لعبد *** أم بدون و أنت أهل ادون

براستی بازگوی آیا با مردی آزاده زنا دادی ، یا ناکسی فرومایه ، یا با بنده

پست پایه، یا بمردى زبون سبك سايه و اگر چنان باشد همانا توهم بالین و همسر چنین کسان خواهی بود .

ص: 220

رقاش گفت تو خود مرا با کفوی کریم که از پسران پادشاهان است تزویج فرمودی ، جذیمه خشمگین سر بزیر افکند .

چون عدی این حال از وی مشاهدت کرد برجان خویش بیمناک شد، و از درگاه وی فرار کرده بقوم و بلاد خود پیوست ، و در آنجا بود تا بمرد .

و از آنطرف رقاش در همان شب از وی بارور شد و پس از انقضای مدت حمل پسری بزاد، وجذیمه او را عمرو نام کرد، و به پسری برداشت و سخت او را دوست میداشت ، چه جذیمه را فرزندی پدید نمی گشت.

و چون عمر و هشت ساله شد با جماعتی از ملک زادگان که خدمتگذار جذیمه بودند ، در طلب چیدن كماة بیرون میشدند و آن جماعت را هر وقت سماروغی خوب وممتاز بدست ،میرسید بدهان میبردند و میخوردند ، و آنچه ناپسند بود بخدمت جذیمه میبردند، لکن عمرو آنچه بچیدی بجمله نزد جذیمه آوردی ، و در حضورش بگذاشتی ، و میگفتی «هذا جنای» الی آخر . و این کلمه مثل شد.

پس از آن عمرو بن عدی روزی با جامه رنگین و حلی و زیوری مطبوع بیرون و مردمان اینحال را با فال میمون نشمردند، و از اثر سخن ایشان زمانی دراز مفقود شد ، هر چند در آفاق جهان از دنبال او بتاختند، او را نیافتند .

و چون مدتی بر اینحال بگذشت ، مالك وعقيل دو پسران فارج که دو مرد از مردم بلقین بودند ، و هر دو تن با هدایا و تحف گرانمایه بدرگاه جذیمه راه سپار ، و در طی راه درباره اودیه سماوه فرود آمده بودند عمرو بن عدی بایشان پیوست ، واين وقت ناخنها و موهایش سخت بلند گردیده گفتند بازگوی تاکیستی ؟ گفت : پسر تنوخيه ام .

مالك وعقيل ديگر با او نپرداختند ، و با جاریه که با ایشان بود گفتند ما را طعامی بده ، چون طعام بداد عمر و نیز اشارت نمود که مرا طعام بده، او را هم طعام داد پس از آن مالك و عقیل را از شراب ناب سیراب ساخت ، عمر و گفت مرا نیز سقایت کن ، جاریه گفت «لا نطعم العبدالكراع ، فيطمع فى الذراع » . بمردم فرومایه چون

ص: 221

پاچه بدادی طمع در ذراع افکنند ، و این سخن نیز مثل شد .

پس از آن عمرو را بدرگاه جذیمه حمل کردند او را بشناخت ، و جوانی چون ماه و خورشید در بغل کشید و ببوسید و ببوئيد و با مالك وعقیل گفت هرچه میخواهید بخواهید ، گفتند همیخواهیم در این درگاه ندیم پادشاه باشیم.

جذیمه اجابت کرد و ایشان چهل سال در خدمت وی ندیم بودند ، تا گاهی که مفرق جماعات در میان ایشان جدائی افکند، و «هماکند مانی جذيمة » در حق دوتن که با هم مدتی بصداقت اخوت نمایند مثل شد.

و از آنطرف جذیمه عمرو را نزد مادرش رقاش بفرستاد ، رقاش نيك شادمان شد؛ و اورا بگرمابه بفرستاد، و تن و روي بشست ، وجامه فاخر بر تن او بیاراست ، و آن طوق طلارا که در کودکی برگردن او در میآورد، برگردنش بگذاشت.

چون جذیمه او را بدید گفت کبر» عمرو عن طوق کنایت از اینکه عمرو از آن برتر است که او را طوق برگردن گذارند و این سخن در میان عرب مثل گردیده .

و از آن پس جذیمه ابرش بن مالك بن فهم عمرو را ولیعهد دولت و قائم مقام سلطنت ساخت .

و تفصيل حال جذیمه وعدی و عمرو و قتل عمر و بدست نائله دختر عمرو بن طرب که او را ز با لقب بود ، و جذیمه را در قصاص خون پدرش عمرو بکشت ، و بعد بدست عمر و بن عدی قصاص یافت بشرح و بسطی کامل در جلد دوم از کتاب اول ناسخ التواريخ تأليف پدرم مرحوم ميرزا محمد تقى لسان الملك طاب ثراه مذكور است ، متمم ابن نویره این شعر را در حق مالك و عقیل گويد :

و كنا كند ماني جذيمة حقبة *** من الدهر حتى قبل ان يتصدعا

فلما تفرقنا كأني و مالكاً *** لطول اجتماع لم نبت ليلة معاً

وعشنا بخير و الحياة وقبلنا *** أصاب المنايا رهط كسرى وتبعا

همانا این اشعار را متهم به بومی در مرتبه برادرش مالك بن نويره گويد

ص: 222

که در زمان خلافت ابی بکر بن ابی قحافه بدست خالد بن وليد بقتل رسید و میگوید :

من و مالك مانند دو نديم جذيمة الابرش ملك حيره كه مالك و عقيل

بودند بودیم، و روزگار درازی با هم بصدق اخوت و صفای نیت بگذرانیدیم، چندانکه مردمان گمان بردند که بنیان اتفاق و بنیاد صحبت ما را شکستی بدید نخواهد شد

اما چون روزگار غدار و دهر ختار ، درمیان ما علامت مباينت و متارکت و تشتت و تفرق را نمودار ، و آیت مهاجرت را قرائت کرد ، چنان بچشم اندر نمود كه گويا من و مالك يك شب با هم سر در يك بستر نداشته ایم و با آن طول صحبت در خیال چنان گذشت که گویا هرگز با همدیگر شبی بروز نگذاشته ایم .

روزگاری با هم بخوبی و خوشی زندگانی کردیم و کامرانی نمودیم ، افسوس که گردش فلك آبنوس آن صحبت مأنوس را باین هجرت غير مأنوس مبدل ، و آن حلاوت معاشرت را باین تلخی مغایرت محول گردانید ، وحالت روزگار با تمام ابنای خود بر این منوال بگذشته ، و با پادشاهان تاجدار ، وسلاطین کامکار ، و خسروان با اقتدار ، همین معاملت ورزیده، و با تبابعه و قیاصره و أكاسره و جبابره و فراعنه و نمارده و خواقین و خوانین ، جام خونین پیموده ، و از فراز تخت بر تخته تابوت ، و از مسند جبروت بعرصه برهوت ، کشانیده است .

همین منزل است این جهان خراب *** که بوده است ایوان افراسیاب

همین مرحل است این بیابان دور *** که گم شد در او لشکر سلم و تور

و این بیت دوم را در کتب مقدمات بشاهد آورند و گویندلام لطول بمعنى بعد است ، ای بعد طول اجتماع ، و بعضى بمعنى مع اباتهم دانسته اند اى مع طول اجتماع ، و میدانی در مجمع الامثال میگوید در اینجا لام بمعنی علی میباشد ای طول اجتماع، میگوید جایز است متعلق بتفرقنا باشد ، یعنی لاجتماعنا و اشاره باین باشد که سبب

ص: 223

تفرق اجتماع است .

و نیز ابو خراش هذلی در این شعر خود اشارت بمالك و عقيل كرده

است :

ألم تعلمى أن التفرق قبلنا *** خليلا صفاء مالك وعقيل

بالجمله تمثل امير المؤمنين على (علیه السلام) باین کلمه اشارت باین بود که تو گمان همی بردی که من فریفته این انبانها یا جوالهای زر و سیم میشوم ، و این جمله را که مختار دیگر امتعه است از بهر خویش اختیار میفرمایم و بخویشتن میگردانم چنین نیست بلکه هر چه هست باید از روی مساوات و مواسات در میان مسلمانان قسمت شود .

بعد از آن فرمود يا بيضاء يا صفراء ،غری غیری ای سیم سفید و زر زرد روزگار دیگر يراجز من فريب بدهید.

ذاذان که راوی حکایت است میگوید در آن بیت مقداری دست او رنجن و خلخال شاخ سوزن بود ، فرمود این را قسمت کنید ، عرض کردند ما را حاجتی بان نیست .

حبیب بن ثابت گوید عبدالله بن جعفر بن ابیطالب گفت یا امیرالمؤمنین اگر در حق من بمعونت یا نفقه فرمان کنی ، سوگند با خدای چیزی نزد من نیست جز اینکه ناقه خود را بفروشم .

با عبدالله جعفر فرمود و لا والله لا أجد لك شيئا إلا أن تأمر عمك أن يسرق فيعطيك سوگند با خدای چیزی برای تو موجود نمیبینم مگر اینکه هم خود یعنی امیر - المؤمنین را فرمان کنی سرقت کند و بتو دهد یعنی اگر مالی هست بایداز روی بمسلمانان قسمت نمود.

از عبدالله بن نافع مروی است که ابوموسی بعبادت حسن بن على علیهما السلام برفت علی سلام الله عليه فرمود :

«إنه لا يمنعنا ما في أنفسنا عليك أن نحدثك بما سمعنا ، إنه من عاد مريضا

ص: 224

به سبعون ألف ملك كلهم يستغفر له إن كان مصبحا حتى يمسى ، وإن كان ممسياً حتى يصبح و كان له خريف في الجنة».

اگر ما را از تو کدورتی در نفس و خاطر باشد - شاید اشارت بقصه حکمین است . اما منع نمیکند ما را که با اینحال ترا بآنچه شنیدیم حدیث کنیم که هر کس مریضی را عیادت کند، هفتاد هزار فرشته او را مشایعت نمایند، و بجمله از بهرش طلب آمرزش کنند ، اگر این عیادت را صبحگاه نموده باشد تا شامگاه از بهرش استغفار نمایند ، و اگر شامگاه نموده باشد از آن هنگام تا صبحگاه استغفار کنند و هم او را خریفی یعنی زاویه ای در جنت دهند که آن چند وسعتش باشد که اگر شخصی سوار بخواهد آن زاویه راطی نماید چهل سال مدت آن باشد.

و از این کلام مبارک و این رفتار ولایت آثار معلوم میشود که حالت بزرگی امیر المؤمنين (علیه السلام) و وسعت میدان عفو و اغماض و صدق عقیدت و لطف سجیتش در حق مؤالف و مخالف تاچه مقدار است .

و دیگر قدم ضبی روایت کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمان داد تالبید بن عطارد تمیمی را حاضر کنند .

پس برفتند و اورا بیاوردند ، و در عرض راه بمجلسی از مجالس بنی اسد مرور دادند که نعیم بن دجاجه در آن مجلس بود ، نعیم بپای شد و لبید را خلاص کرد .

آن جماعت بخدمت آن حضرت آمدند ، و عرض کردند آن مرد را بگرفتیم و چنان افتاد که عبورما بر نعیم بن دجاجه افتاد ، و نعیم او را از دست ما باز رهانید ، و این نعیم از شرطة الخمیس بود .

علی (علیه السلام) فرمود نعیم را نزد من حاضر کنید ، و بفرمود او را سخت مضروب داشتند، و چون او را از پس مضر و بیت بیرون بردند گفت یا امير المؤمنين .

« إن المقام معك لذل ، وإن فراقك كفر اى امیرالمؤمنین بودن در حضرت تو ذلت آورد ، و مفارقت از حضرت تو کفر است .

ص: 225

یعنی چون تو عدل صرف هستی و در اجرای حق و خدهمه کس در نظر مبارکت یکسان است ، مقام جستن در خدمت نو موجب ذلك است و چه هیچ نتواند بهوای نفس خویش برود، یا خود را بر دیگری فزونی دهد ، یا اگر خطائی کند متوقع عفو و اغماض باشد ، پس همواره ذلیل و خائف است ، اگر برای همین جهات از تو مفارقت کند فوراً کافر است، و از حق روی بر کاشته است .

امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود : «إنه لكذاك ؟ قال : نعم قال : خلوا سبيله» آنچه میگوئی بروفق عقیدت تو است ؟ عرض کرد: آری فرمود : او را براه خود گذارید.

و دیگر از شعبی مرویست که علی (علیه السلام) زره خود را نزد مردی نصرانی دیده آن مرد نصرانی را بمخاصمت در محضر شریح قاضی حاضر ،کرد شریح جون امیرالمؤمنین را بدید بی خویشتن از جای خود برفت تا آن حضرت جلوس فرمايد، على (علیه السلام) فرمود بجای خود بنشین ، آنگاه پهلوی وی بنشست و فرمود ای شریح اگر خصم من مسلمان بود جز با او نمی نشستم لکن وی مردی نصرانی است و رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است :

«إذا كنتم و إياهم فى طريق فالجئوهم إلى مضايقة وصغر وا بهم كما سفير الله بهم فى غير أن تظلموا».

چون شما با جماعت نصاری در یك طريق باشید ایشان را ملجأ و ناچار سازید که از تنگنای طریق که موجب زحمت و کلفت و مشقت است راه سپار شوند و ایشانرا كوچك بگردانید چنانچه خدای صغیر گردانیده است ایشان را لکن بدون اینکه ظلم بر ایشان روا دارید.

و حکمت این کلام مبارك آنست که چون چنین کردند ایشان خوار و حقیر میگردند ، و آخر الامر ناچار میشوند بلکه راغب و مایل میگردند که مسلمانی گیرند و از این ذلت بعزت رسند و نیز بواسطه این تحقیر و تصغیری که از مسلمانان بینند بمخالطت و مجالست ایشان آرزو نکنند ، تا اسباب ضعف عقاید

ص: 226

مسلمانان و ذلت خودشان شود ، و نیز مسلمانان چون خود را در بازه ایشان منصف باین احوال یا بند بیشتر از مخالطت و عقاید ایشان متنفر شوند ، اما اگر با ایشان بظلم و ستم روند از مسلمانان و مسلمانی گریزان گردند و بر بغض وکین ایشان ، و الحفظ دین و آئین خودشان ، و دشمنی با دین اسلام افزوده شود.

بالجمله میگوید پس از آن علی (علیه السلام) با شریح قاضی فرمود این زره من است نه فروخته ام ، و نه بخشیده ام ، نصرانی گفت این زره جزیره من نیست امیر المؤمنين را نیز دروغ گوی ندانم.

شریح روی بعلى (علیه السلام) آورد و عرض کرد یا امیرالمؤمنین آیا بینه و گواهی هست ؟ فرمود : نیست ، لاجرم شریح امر کرد که آن زره از آن نصرانی است .

نصرانی قدمی چند برفت و دیگرباره بازشد و گفت اما من همانا شهادت میدهم که اینگونه حکم از احکام و اخلاق پیغمبران است که داوری مرا نزد قاضی خود میبرد و قاضی آنحضرت برحقانيت من حكم ميراند . گواهی بوحدت خدا ورسالت محمد مصطفی میدهم این زره سوگند با خدای زره تست يا امير المؤمنين.

چون نصرانی مسلمان شد و آن گواهی بداد ، امير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود اما چون تو اسلام آوردی از آن تو باشد و نیز او را بر اسبی بر نشاند.

شعبی گوید خبر داد مرا آنکس که آن مرد نصرانی را دیده بود که در رکاب آنحضرت با خوارج نهروان قتال میداد.

راقم حروف گوید این کردار امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای حفظ قانوان اسلام است که فرموده است البينة على المدعی و هیچکس را از آن مستثنی نداشته است ، والبته چون حفظ قانون هر مذهبی درحد خود بشود موجبات استحكام المذهب واهل آن مذهب فراهم میشود ، و میتوان گفت همین رعایت قانون بود که نصرانی مسلمانی گرفت ، و این کردار امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز برای این بود که چون نور اسلام را در باطن او میدید او را باین سعادت نائل فرمود ، چه اول کار انبیاء و اوصیاء

ص: 227

تکمیل خلق و بیرون آوردن ایشان را از طریق ضلالت بسبیل هدایت است .

ابو عمرو کندی گوید روزی در حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) حضور داشتم و مردمان در حضور مبارکش حالت طيب نفس و انبساط خاطری احساس کردند ، و عرض کردند یا امیرالمؤمنین ما را از اصحاب خود حدیث فرمای، فرمود از کدام اصحاب من از من پرسش میکنید؟ عرض کردند: از اصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ، فرمود تمام اصحاب محمد صلوات الله عليه اصحاب من باشند از كدام يك از ايشان از من میپرسید؟ عرض کردند از آنانکه ما نگران هستیم که نام ایشان را بملاطفت میبری ، و برای ایشان بیرون از دیگران درود میفرستی، فرمود از کداميك ايشان ؟ عرض کردند از عبدالله بن مسعود فرمود :

«قر القرآن وعلم السنة ، وكفى بذلك» قرآن را قرائت نمود و سنت را بیاموخت و كافي است باين مردمان که حاضر بودند.

گفتند سوگند با خدای ما از این کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) « و كفى بذلك » ندانستیم این است مقصود « كفى بقرائة القرآن وعلم السنة ، يا كفى بعبد الله » کافی است قرائت قرآن و سنت ، یا اینکه برای عبدالله بن مسعود همین کافی است که قاری قرآن و عالم سنت باشد .

میگوید عرض کردم ما را از ابوذر حدیث فرمای فرمود :

«كان يكثر السؤال ، فيعطى ويمنع، وكان شحيحاً حريصاً على دينه ، حريصاً على العلم الجزم قدملاء في وعاء له حتى امتلاء وعاؤه علماً عجز فه »

بسیار سؤال میکرد هم اجابت مسئولش میشد و هم ممنوع میگردید ، و بردین خود شديد الحرص ، وبرعلم جزم حریص بود، وهمی در طلب علم برآمد تاكنجينه سینه اش از گوهر علم آکنده شد، و در آن عاجز گشت .

میگوید سوگند باخدای از این کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) عجز فيه، ندانستیم مقصود اینست که عاجز از کشف آنچه نزد او بود ،گردید یا عاجز از مسئلتش گردید.

عرض کردیم از حذيفة الیمان با ما حدیث فرمای فرمود :

ص: 228

« علم أسماء المنافقين ، وسأل عن المعضلات حين غفل عنها، ولو سألوه لوجدوه بها عالماً » اسامی منافقان را بیاموخت و از معضلات و مشکلات چون غفلتی از آنها برایش روی داد سئوال کرد و اگر از وی پرسش کردند او را بآنجمله دانا میدیدند .

عرض کردند ما را از سلمان فارسی حدیث کن فرمود :

«من لكم بمثل لقمان الحكيم ، وذلك امرء منا أهل البيت، أدرك العلم الأول ، وأدرك العلم الآخر ، وقرء كتاب الأول ، وقرء كتاب الأخر، بحر لا ينزف».

کیست از بهر شما که مانند لقمان حکیم ،است هماناسلمان از ما اهل بیت است، علم اول وعلم آخر را ادراك نمود و کتاب اول و کتاب آخر را قرائت فرمود دریایی است که هر چند از وی برگیرند فانی نشود فانی نشود .

و از این کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) شان و شرفی برای حضرت سلمان و مراتب علم او استدراک میشود که در خور انبیاء بزرگ و اولیای فخام است .

و در رجال کشی از فضیل بن یسار مروی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) با من فرمود روایت میکنی آنچه را که مردمان روایت کنند که علی (علیه السلام) در حق سلمان فرمود «أذرك علم الأول، وعلم الأخر» عرض کردم آری، فرمود هیچ میدانی امير المؤمنین چه قصد فرموده است ؟ عرض کردم مقصود علم بنی اسرائیل و علم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ، فرمود نه چنین است لکن قصد فرموده است علم نبی و علم على صلوات الله عليهما وأمر نبي وأمر على علیهما السلام است .

معلوم باد عدم اراده امیرالمؤمنین (علیه السلام) این معنی را در این کلام دلالت بر آن نمیکند که جناب سلمان علم بنی اسرائیل را ادراک نمیکند چنانکه در این حدیث «قرء كتاب الأول وقرء كتاب الأخر» دلالت بر این مقصود مینماید .

میگوید عرض کردیم از عمار بن ياسر حدیث بگذار فرمود:

« ذلك امرء خالط الله الایمان بلحمه ودمه و شعره و بشره ، حيث زال زال معه ، ولا ينبغي للنار أن تأكل منه شيئاً » این مردی است که خداوند جوهر ایمان را با گوشت و موی و پوست و خون او مخلوط ساخته و در هر کجا باشد ایمان با اوست و آتش را نمیرسد که

ص: 229

از وی چیزی را مأکول دارد.

عرض کردیم پس حدیث فرمای از برای ما از نفس نفیس خودت فرمود :

«مهلاً نهانا الله عن التزكية» آرام و آهسته باش خداوند نهی فرموده است که خویشتن را بستائیم و تزکیه نفس خویش نمائیم .

مردی دیگر عرض کرد همانا خدای تعالی میفرمايد «وأما بنعمة ربك فحدث» از نعمتهائی که پروردگارت بتو ارزانی داشته با مردمان بازگوی فرمود:

«فاني أحدث بنعمة ربي ، كنت والله إذا سئلت أعطيت ، و إذا سكت ابتدأت ، وان تحت الجوانح منى علماً جماً فاسئلونى»

این عبارت را بدو صورت میتوان خواند و معنی کرد، هم مجهول و هم معلوم .

اگر مجهول بخوانیم معنی آن چنان است که از جمله نعمتهای الهی در حق من این است که هر وقت از من چیزی خواستار شوند عطا میکنم ، و اگر سائل و مستحق لب از سؤال هم بر بندد من در عطیت بدایت ،نمایم و این خود نعمتی بزرگ است که انسان دارای چنین صفتی محمود باشد.

واگر معلوم بخوانیم معنی چنین است که هر وقت از خداوند مسئلتی کردم با من عطا شد و اگر خاموش بودم همچنان خداوند بمن عطا فرمود ، و این نعمتی ! بزرگ است که بنده را در پیشگاه خداوند چنین مقام قرب و منزلتی رفیع حاصل گردد .

معلوم باد که امیر المؤمنين (علیه السلام) را در حق هر يك از صحابه عقیدت و علم و اطلاعی مخصوص است که تکلیف خود را در افشای آن نمیداند، و اغلب آنها با نهایت قبول عامه و ظاهر مطلوبی که داشته اند منافق بوده اند این است که :

در تصدیق احوال و تشریح مقام بعضی با جمال میرود و بیانی مبهم میآورد ، و بواسطه نهایت حشمت و هیبت آن حضرت ، و نیز عدم اجازه باطنیه آنحضرت که در قوه متصرفه امامت و ولایت مطلقه اندراج دارد، هیچکس را قدرت استكشاف و استفسار نبوده است و اگر خواسته است نتوانسته است .

بالجمله میگوید در این وقت ابن کوا بیای شد و از مسائل عديده بپرسید و جواب

ص: 230

بشنید چنانکه در مقامات خود شرح داده اند .

از زرارة بن اعین از حضرت ابی جعفر محمد بن علی مروی است که علی (علیه السلام) را عادت چنان بود که چون نماز فجر بگذاشتی همچنان بتعقیب پرداختی تا آفتاب چهر بنمودی . و چون شمس طالع شدى فقرا و مساكين بحضرتش انجمن شدندی و نیز جز ایشان دیگر مردمان بحضور مبارکش تشرف ،جستند و آنحضرت بایشان فقه و قرآن بیاموختی ، و آنحضرت را وقتی بود که از مجلس خویش برخاستی .

پس روزی برخاست و بمردی ،بگذشت و آن مرد کلمه ناپسند بآنحضرت براند و حضرت باقر (علیه السلام) نام آنمرد را بر زبان براند «فرجع عوده على بدئه حتى صعد المنبر»

امیرالمؤمنین بازگشت و بر منبر صعود داد و مردمان را بنماز جماعت ندا کردند و آن حضرت خدای را حمد و ثنا بگذاشت بعد از آن فرمود :

«أيها الناس إنه ليس شيء أحب إلى الله ولا أعم نفعاً من حلم إمام وفقهه أبغض إلى الله ولا أعم ضرراً من جهل إمام وخرقه .

ألا وإنه من لم يكن له من نفسه وأعظ ، لم يكن له من الله حافظ، ألا وإنه من أنصف نفسه لم يزده الله إلا عزاً، ألا و إن الذل في طاعة الله أقرب إلى الله من التعزز في معصيته».

ای مردمان هیچ چیز در حضرت خدای محبوب تر و عمیم النفع تر از حلم وفقه امام و پیشوای انام نیست ، و هیچ چیز در پیشگاه خالق مهر و ماه مبغوض تر و عميم الضررتر از جهل امام و گولی پیشوای جهانیان نیست.

دانسته باشید که هر کس از خویشتن بر خویشتن واعظی نداشته باشد ، برای او از جانب خدای حافظی نخواهد بود، و هر کس انصاف خود را بدهد خداوند جز عزت از بهرش نیفزاید دانسته باشید آنذلتی که در طاعت خدای فراز آید، اقرب است بحضرت خدای از آن عزنی که در معصیت خدای حاصل شود.

آنگاه فرمود «أبن المتكلم آنفاً»؟ كجاست آنکسی که ساعتی از آن پیش آنگونه تكلم نمود؟

آنمرد حاضر بود و قدرت انکار نیافت ، و عرض كرد يا امير المؤمنين اينك

ص: 231

من حاضرم .

فرمود «أما أنى لو أشاء لغلت» بدانید اگر بخواهم میگویم، آنمرد عرض کرد يا امير المؤمنين بعفو و صفح نظر میفرمائی که تو اهل عفو و گذشتی ، فرمود گذشتم و صفح نظر کردم.

شخصی در حضرت باقر (علیه السلام) عرض کرد امير المؤمنين عليه صلوات الله چه می خواست بفرمايد؟ فرمود : «أراد أن ينسبه» میخواست از نسب او باز گوید ، و از اینکلام معلوم میشود او را نسبی ناستوده بوده است .

و نیز در ذیل حدیثی که در مجلد هشتم بحار الانوار از حضرت صادق (علیه السلام) مروی است میفرماید : علی صلوات الله عليه چنان عمل میکرد که گوئی در میان بهشت و دوزخ ایستاده و بثواب بهشتیان مینگرد؛ و برای ثواب و مزدکار میکند ، و بدوزخیان مینگرد و برای پرهیز از عقاب اجتناب میگیرد.

و چون از بهر نماز برای میشد و این کلمه را میفرمود «وجهت وجهي» رنك مبارکش چنان میگشت که میدانستند گونه همایونش دیگر گونه شده است ، و هزار بنده از کد یمین و عرق جبين آزاد فرمود .

و در خدمتش بشارت دادند که در ملك و مال آن حضرت چشمه آ آبی باندازه گردن شتر قوی هیکل برجوشیده است، فرمود این بشارت باوارث گذارید.

پس از آن آب گذارارا بر فقیران و درویشان و راه گذریان تا پایان جهان بصدقه مقرر داشت وليصرف الله النار عن وجهه از بهر آنکه خدای آتش را از وی بگرداند .

ابوغسان نهدی روایت کرده است که قومی از شیعیان بر حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در رحبه در آمدند و آن حضرت را بر حصیری کهنه نشسته دیدند. رحبه بفتح راء مهمله و سکون هاء مهمله و باء موحده آن موضع و زمین وسیعی است که در پیشگاه خانها واقع است و رحبه بسیار است و رحبه حبیس محله ایست در کوفه و منسوب به

ص: 232

حبيس بن سعید است .

بالجمله میگوید امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود چه چیز شما را بیاورده است ؟ عرض کردند دوستی تو یا امیر المؤمنين ، فرمود :

«أما أنه من أحبنى رآني حيث يحب أن يرانى ، و من أبغضنى رآني حيث

يكره أن يراني».

هر کس مرا دوست بدارد میبیند مرا در آنجا که دوست بدارد به بیند مرا وهر كس دشمن دارد مرا میبیند مرا در آنجا که مکروه دارد مرا در آنجا بنگرد کنایت از اینکه دوستان من در بهشت مرا بنگرند و دشمنان من که در جهنمند مرا ملاقات نمایند .

پس از آن فرمود «ما عبدالله أحد قبلى إلا نبيه ، ولقد هجم أبو طالب علينا وأنا وهو ساجدان ، فقال أو فعلتموها ، ثم قال لى وأنا غلام : ويحك انصر ابن عمك ويحك لا تخذله ، و جعل يثني على موازرته و مكانفته».

هیچکس خدایرا پیش از من جز پیغمبرش عبادت نکرده بود، و روزی ابوطالب بر ما ورود کرد و من و پیغمبر سجود اندر بودیم، ابوطالب گفت آیا کردید آن کار را پس از آن با من گفت و من در اینوقت بسن خورد سال و پسران بودم : و يحك پسر عمت را يارى كن ، ويحك اوراتنها نگذار و بر موازرت و معاونت و یاری کردن آنحضرت مرا انگیزش میداد .

راقم حروف گوید اگر چه در اینجا مقصود و مفهوم از ظاهر کلام این است که تا آنزمان هیچکس در عبادت بر طریقت اسلام جز پیغمبر بر من سبقت نگرفته بود چه خداوند را بدیگر مذاهب و ادیان عبادت کرده بودند ، اما در باطن این معنی است که از ابتدای آفرینش هیچکس خدای را در ادای حق عبادت ، ج-ز که صادر اول است بر من پیشی نداشت، چنانکه از اخبار کثیره این معنی پیغمبر مستفاد میگردد .

و دیگر سدير صیرفی از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) روایت کند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را

ص: 233

عارضه مرضی روی داد، ابوبکر و عمر بعيادتش رهسپر و از حضرتش بدر و به پیغمبر شدند ، رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید از کجا میرسید ؟ عرض کردند علی را عیادت کردیم فرمود: چگونه اش دیدید عرض کردند «رأيناه لما به» او را بانحال که به آن اندر است بدیدیم و از اینکلام خواستند اظهار یأسی از صحت آن حضرت نمایند فرمرد :

«كلا إنه لن يموت حتى يوسع عدواً و بغياً ، و لينكو تن في هذه الامة عبرة يعتبر به الناس من بعدى».

علی هرگز نخواهد مرد تا گاهی که در پهنه ظلم و بغی و عدوان ستمکاران ستمها بیند و در میان این امت عبرتی شود که بد و اعتبار گیرند پس از من.

و از این کلام مبارک آن فتن و محنی که بعد از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) برای آن حضرت روی میدهد ، و آن اعمال و افعال و حروب و زحمات و مشقاتی که اتفاق می افتد ، و آن فضایل و مناقب و مآثر و مصائب و معجزات و آیاتیکه از آنحضرت ظهور میرسد مفهوم میشود .

و دیگر از مسيب بن نجیه مروی است که روزی در آن اثنا كه على (علیه السلام) مشغول قرائت خطبه بود، ناگاه اعرابی پدید شد و فریاد فریاد جوئی برکشید .

امير المؤمنين او را نزديك خواست ، و چون به آنحضرت نزديك شد فرمود «إنما لك مظلمة واحدة ، و أناقد ظلمت عدد المدر و الوبر»

تو از بهر يك مظلمه که بر تو رسیده این ناله و فریاد کنی، اما ظلمها وستمهائی که بمن وارد شده از شمار ریگهای بیابان و پشم و موی چهار پایان بیشتر است.

و بروایتی دیگربان اعرابی فرمود ويحك من نيز سوگند با خدای مظلوم هستم بیا تا بر آنکس که بر ما ظلم کرده است نفرین کنیم .

و دیگر در آن کتاب و نهج البلاغه مسطور است که وقتی از حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) از حالات و صفات و مراتب جماعت قریش بپرسیدند فرمود :

ص: 234

«أما بنو مخزوم فريحانة قريش تحت (1) حديث رجالهم و النكاح فى نسائهم و أما بنو عبد شمس فأبعدها رأياً وأمنعها لما وراء ظهورها ، وأما نحن فأ بذل فأبذل لما في أيدينا ، و أسمح عند الموت بنفوسنا ، وهم أكثر و أمكر و أنكر ، ونحن أفصح وأنصح وأصبح ».

اما بنی مخزوم از مردم قریش همانا ریحانه قریش در زیر حدیث و اخبار رجال ایشان و نکاح در زنان ایشان است، و از این عبارت میرسد که لذت معاشرت و زندگانی و تمتع از روزگار در مردان و زنان ایشان از دیگر طبقات قریش بیشتر است.

و اما بني عبد الشمس همانا مردمی دوربین ، وحمايت بستگان وکسان خود بیشتر نمایند .

و اما ما جماعت بنی هاشم در بذل جان و مال ، در هیچ مقام دریغ نکنیم ، و در آنچه بدست داریم سماحت و رزیم و در آنجا که باید از جان بگذریم از دیگران حاضر تریم.

و بنی عبدالشمس با تمام مردم قریش بیرون از بنی هاشم از ما بیشتر و امكر وانکر هستند یعنی مکر و حیله و نكراء و عقل دنیوی ایشان کامل است ، و ما از ایشان فصیحتر و ناصحتر و صبیح تریم، یعنی بازبانی روشن و چهره خرم تر از گلشن بازن و مرد بطلاقت لسان و بشاشت وجه و پند و نصیحت ملاقات میکنیم.

و نیز مسطور است که وقتی ازاری کهنه که دارای رقعه و وصله بود بر تن مبارك امير المؤمنين (علیه السلام) بدیدند و عرض کردند این جامه مندرس و مرفوع

ص: 235


1- ظاهرا در نسخه مرحوم مؤلف أعلى الله مقامه وتخت» بوده که بهمان لفظ هم ترجمه نموده است ، ولی البته نسخه مخلوط بوده و صحیحش اینست چنانچه در نهج البلاغه قسم العلم . «حکمت 116 » است: «تحب حديث رجالهم الخ» وترجمه اش اینست . اما بنی مخزوم گل بوستان قریشند دوست داری با مردانشان سخن کنی و زنانشانرا تزویج نمائى - الخ . م .

چیست؟ فرمود :

« يخشع له القلب ، و تذل به النفس ، و يقتدى به المؤمنون » پوشیدن اینگونه جامه موجب خشوع قلب ، و خوارشدن نفس اماره است ، و هم جماعت مؤمنان بآن اقتدا مینمایند ، یعنی بسامیشود که مؤمنی استطاعت پوشیدن جامه نو و فاخر ندارد و از پوشیدن لباس کهنه و در پی زده شر مسار میشود ، اما چون من اینکار کنم و اینگونه جامه بر تن در آورم بروی نیز هموار گردد .

وقتی قومی در حضور مبارکش بمدح و ثنای آنحضرت زبان بر گشودند . «فقال: اللهم إنك أعلم بي من نفسى ، وأنا أعلم بنفسى منهم، اللهم اجعلنا خيراً مما يظنون ، و اغفر لنا ما لا يعلمون»

عرض کرد بارخدایا تو بمن از من داناتری ، و من بر نفس خودم از این جماعت عالم ترم ، بارخدایا بگردان ما را بهتر از اینکه دیگران گمان میبرند ، و در گذر از ما از آنچه ایشان نمیدانند .

و نیز در مجلد هشتم بحار الانوار مرویست که چون امیر المؤمنين (علیه السلام) وارد نهروان شد از جميل بن بصیهری که در پیشگاه انوشیروان نویسنده و کاتب بود پرسش فرمود، عرض کردند بعد از اینمدت متمادی زنده است، و از خداوند رازق روزی میبرد، فرمان کرد تا او را حاضر کنند، چون جميل حاضر شد حواس او بجمله سالم و بي عيب بود مگر چشمش ، ذهنی صافی و قریحه تامه داشت از وی سؤال فرمود :

« كيف ينبغي للانسان يا جميل أن يكون ؟ » انسان سزاوار است که چگونه باشد ؟

عرض کرد واجب چنان است که انسان را دوست اندك ، و دشمنبسیار باشد .

فرمودای جمیل هما نا سخنی بدیع آوردی ، همانا عقیدت تمام مردم بر این است که بسیار دوست او اولویت دارد.

ص: 236

عرض کرد این امر چنان نیست که مردم گمان کرده اند «فان" الأصدقاء إذا كلفوا السعى فى حاجة الانسان لم ينهضوا بها كما يجب وينبغی ».

چون دوست بسیار شود و دوستان انسان برای قضای حاجت او همدست شوند و خود را بانجامش مکلف دارند، چنانکه باید و شاید آن حاجت را بجای نیاورند و مقصود او را حاصل نکنند چنانکه چون کشتیبان بسیار شود کشتی غرق گردد.

امير المؤمنین (علیه السلام) فرمود این امر را امتحان کرده ام و مقرون بصواب یافته ام منفعت دشمن بسیار چیست؟ عرضكرد «إن الأعداء إذ اكثروا يكون الانسان أبداً متحرزاً متحفظاً أن ينطق بما يؤخذ عليه ، أو تبدومنه زلة يؤخذ عليها فيكون أبداً على هذه الحالة سليماً من الخطايا والزلل».

چون دشمنان آدمی بسیار شوند بناچار انسان همیشه عمر خویشتن را از تنطق بکلمتی که بأن مأخوذ شود یا با نواسطه لغزشی از وی ظاهر گردد که بر آن ماخوذ گردد، نگاهدار و پرهیز کار باشد ، و چون دارای این حال و این خودداری باشد همیشه از خطاوزلت که موجب جفاوذلت است براحت بگذراند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) این بیان را ازوی پسندیده شمرد.

راقم حروف گوید بعلاوه این منفعت که باز نمود ، کثرت دشمن اسباب تهذيب افعال و تهذیب اخلاق ، و تکمیل فكر، وتصفية مرآت عقل ، وتدبير وتدبر، ونهيه آلات و ادوات مدافعت، وتحصيل اصدقاء ، ووفور عظمت وابهت ، و تیزی هوش و ازدیاد فضائل وکمالات و بروز صفات عجیبه حمیده گردد .

و چنان مینماید که جمیل این جواب را مطابق حال امير المؤمنين (علیه السلام)

گذاشت ، چه آنحضرت را دشمن بسیار ، ودوست اندك بود، و بدیهی است که در هر كس مراتب عاليه وشئونات جليله وفضایل کریمه موجود گردد، موجب بغض وحسد همکنان شود، و نتیجه حسد خصومت و عداوت است پس کثرت دشمن علامت بزرگی وعظمت و جلالت طرف برابر است .

واز اینجا معلوم میشود که انوشیروان عادل یا دیگر سلاطين بزرك كامل

ص: 237

اهتمامی شامل در فضل و کمال و مناقب و اخلاق حمیده کاتب داشته اند ، چه نویسندۀ هر کس مرآت مراتب و مدارج ،اوست و نامۀ هر کس عنوان گوهر عقل و دانش او و دربان هر کس علامت مقامات کمالیه نفسانیه اوست .

این است که منشیان و نویسندگان پادشاهان بزرگ جهان، حکما و فضلای نامدار روزگار بوده اند و مهام وزارت وفيصل و تشکیل امورات مشکله بسرانگشت تدبیر و قلم تحریر ایشان راجع بوده و دربان ایشان مردمی دانشمند خبیر بصیر مجرب مهذب بوده اند ، ومکاتیب ورسائل ايشان برتر ذخيرة خزائن ملوك میگردیده است.

و بهمین وسیله کارهای بزرگ را بدون زحمت قتال و جدال و انفاق مال و منال با نجام میرسانیده اند، و دارای سلطنتی عظیم ، و ابهتی جسیم میشدند ، چنانکه خدای تعالی در قرآن کریم بقلم و آنچه مینگارند سوگند میخورد ، اما از شمشیر و خونی که میریزاند سخن نمیگوید:

كذب القائلون إن المعالي *** في صدور المثقفات الدوامي

إنما المجد والندى والمساعي *** والردي في أسنة الأقلام

ضحاك بن مراحم از علی (علیه السلام) حدیث کند که فرمود خليل من رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی را برای بامداد حبس نمیکرد ، و ابو بکر نگاه میداشت ، وعمر بن خطاب را در این باب رای چنان بود که تدوین دواوین کند، و مال را تا یکسال مؤخر دارد اما من همان کارکنم که خليل من رسول خدای میفرمود

و میگوید علی (علیه السلام) روزی مردمان را از جمعه تا جمعه دیگر عطا میفرمود.

و قرائت می نمود.

«هذا جناى وخياره فيه *** إذ كل جان يده إلى فيه»

چنانکه از این پیشن مشروحاً مسطور شد .

و هم در آن کتاب سند بمجمع تمیمی میرسد که گفت «إن عليا (علیه السلام) كان ينزح بيت المال ثم يتنفل فيه و يقول : اشهدلي يوم القيامة أني لم أحبس فيك المال على المسلمين »

ص: 238

یعنی بدرستيكه على (علیه السلام) اموال بیت المال را بجمله آنانکه میبایست میپرداخت آنگاه در همان مکان خالی از اغیار نماز نافله مینمود و میفرمود: در روز قیامت در حق من بشهادت باش که من در میان تو مال را بر مسلمانان بزندان نیاوردم ، یعنی از بهر خود ذخیره و از ایشان دریغ نداشتم .

عاصم بن کلیب از پدرش حکایت کند که از اصفهان مالی بدرگاه علی (علیه السلام) بیاوردند و آنجمله را بمسلمانان قسمت کرد و در میان آن گرده نانی بدید و آنرا هفت پاره کرد ، آنگاه هرپاره را بر يك قسمت آتمال بگذاشت .

پس از آن امرای اسباع را بخواند و در میان ایشان قرعه بیفکند تا بکدام از نخست عطا بفرماید ، چه کوفه در آن روزگار اسباع بود یعنی بر هفت قسمت بود .

از ابو اسحاق همدانی مروی است که دو زن در هنگام قسمت بخدمت على (علیه السلام) بیامدند یکی از ایشان عرب و آن يك از معالی بود، پس بهريك از ایشان بیست و پنج در هم و مقداری طعام عطا فرمود ، آنزن که از عرب بود عرض کرد يا امير المؤمنين همانا من زنی از عرب و این با زنی از عجم است کنایت از اینکه مرا بروی فزونی نیاوردی ، فرمود سوگند با خدای برای بنی اسماعیل در این فیی و بهره فضیلتی بر بنی اسحاق نیافته ام .

ود دیگر هارون بن مسلم بجلی از پدرش مسلم حکایت کند که علی (علیه السلام) را در یکسال سه دفعه مردمان را بدل عطا برخوردار فرمود ، یعنی آن چند مال از اطراف وجوانب بحضور مبارکش بیاوردند که سه نوبت مردمان را مبذول داشت ، و از آن پس خراج اصفهان بحضرتش وارد کشت آن حضرت فرمود :

«أيتها الناس اعدوا فخذوا فوالله ما أنا لكم بخازن» ای مردمان آماده شوید و قسمت خود را بگیرید ، سوگند باخدای من حزینه دار شما نیستم : نیستم ، بعد از آن بفرمود تا بیت المال را جاروب کشیدند و آب بپاشیدند. آنگاه دورکعت نماز در آنجا بگذاشت بعد از آن فرمود « یاد نیاغری غیری » ای دنیا فریب بده غیر از مرا .

ص: 239

و از آن پس از بیت المال بیرون شد و از جانب قبلی مسجد بارهای بسته بدید فرمود این بارها چیست؟ عرض کردند از زمین کسری یعنی از ملك عجم رسیده است فرمود در میان مسلمانان قسمت کنند «فکأنهم از ردوها، گویا آنجماعت خودشان آن بارها را بیاراسته بودند ، آنگاه پاره ای از حاضران آن را برگشودند دیدند کتان است که بعمل آورده بودند، و در آن جمله مایل شدند و بخریداری در آمدند، و تا پایان روز آن امتعه بدراهم بها یافت .

و هم در آن کتاب از ابو اسحاق سبعی مروی است که گفت در روز جمعه برگردن پدرم سوار بودم و امیر المؤمنين (علیه السلام) مردمان را خطبه میراند و همی با آستین خود باد را میزد ، گفتم ای پدر امیرالمؤمنین احساس گرما میفرماید، یعنی گرما بحضرتش تأثیر مینماید گفت نه گرما و نه سر ما را در می یابد لکن آنحضرت پیراهان خود را غسل داده و اکنون تر است و آنحضرت را جز این پیراهنی نیست اکنون بآن باد میزند تا خشك شود .

عباد بن عبدالله گوید علی (علیه السلام) بر منبری از آجر خطبه میراند.

و هم از ابو اسحاق در آن کتاب مروی است که گفت پدرم مرا بلند کرد پس علی (علیه السلام) را دیدم که موی سر و محاسن مبارکش سفید و ما بین هر دوشانه مبارکش عریض بود.

عد بن ثابت گوید وقتی پالوده ای بحضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) بیاوردند و آنحضرت از خوردن آن ابا فرمود.

و دیگر صالح روایت کند که جده اش بخدمت علی (علیه السلام) آمد، و آن حضرت را خرمائی بود که خود حمل کرده بود ، آنزن سلام براند و عرض کرد این خرما را با من گذار تا حمل نمایم، فرمود پدر عیال سزاوار تر است بحمل آن ، آنگاه با آن زن فرمود آیا نمیخواهی از این خرما عرض کرد مایل نیستم ، میگوید آنحضرت آن خرما را بمنزل برد و باز گشت ، و همان ملحفه را ردا ساخته و هنوز پوست خرما در آن باقی بود، و در میان همان ملحفه مردمان را نماز جمعه بگذاشت.

ص: 240

حضرت صادق (علیه السلام) میفرماید وقتی خبیصی یعنی افروشه که عبارت از طعامی است که از خرما و روغن ترتیب میدهند بحضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیاوردند ، آن حضرت از خوردنش با فرمود ، عرض کردند آیا حرام فرمودی این طعام را ؟ فرمود نه چنین است ولكني أخشى أن تتوق إليه نفسی از آن میترسم که نفس من بآن مایل گردد ، پس از آن تلاوت فرمود «أذهبتم طيباتكم في حيو تكم الدنياء كنايت از اینکه اگر در این جهان بلذات آن مراقبت نمایند، از لذات سرای جاویدان مهجور شوند .

وقتی یکی از اصحاب علی (علیه السلام) بحضرتش معروض داشت تا چند تصدق میفرمائی آیا امساك نمیفرمائی ؟ فرمود :

«اى والله لو أعلم أن الله قبل منى فرضا واحداً لأمسكت، ولكنى والله ما أدرى أقبل الله منى شيئاً ام لا».

چنین است که گوئی سوگند با خدای اگر بدانم خدای ادای یکفرض را از من میپذیرد البته امساک میفرمودم ، اما سوگند با خداوند نمیدانم آیا خدای قبول فرموده است چیزیرا از من یا قبول نفرموده است .

و نیز در آن کتاب در ذیل حدیثی از حضرت صادق (علیه السلام) مروی است که فرمود : حلوای امیر المؤمنين سلام الله عليه تمر وشير ، و جامه های آنحضرت کرباس بود ، و لیلی را تزویج فرمود «فجعل له حجلة ، فهتكها وقال احب أهلى على ما هم فيه».

برای آن حضرت حجله مرتب کردند، امیرالمؤمنین آن زینت حجله را بر هم زد و فرمود پسندیده و محبوب چنان است که اهل من بر آن روش که سایرین هستند باشد .

مکشوف باد اگر چه بعضی روایات که در این فصل مسطور گشت بحضرت باقر صلوات الله علیه پیوسته نمی گشت ، ، لکن چون مناسب این عنوان و راجع بآداب امير المؤمنين (علیه السلام) بود تيمناً مذکور گردید .

ص: 241

بیان بعضی حکایات که از حضرت باقر (علیه السلام) در حق بعضی کسان وارد است

در امالی شیخ طوسی از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر محمد بن على بن الحسين عليهما السلام مروی است که فرمود :

ابو ذر و سلمان در طلب رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بیرون شدند ، شخصی با ایشان گفت پیغمبر خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بناحیه قبای روی نمود، ایشان از دنبال آنحضرت روان شدند و رسول خدایرا در زیر درختی بسجده یافتند و بانتظار آنحضرت بنشستند چندانکه گمان بردند مگر پیغمبر بخواب ،اندو است و بدانسوی شدند تا رسول مختار را بیدار گردانند، آن حضرت سر مبارك بجانب ايشان برکشید و فرمود مکان شما را دیدم و مقال شما را شنیدم و من در خواب نبودم .

« إن الله بعث كل نبى كان من قبلى إلى امته بلسان قومه ، و بعثنی إلى كل أسود و أحمر بالعربية ، و اعطانى فى امتى خمس خصال لم يعطها نبيا كان قبلي : نصرني بالرعب يسمع بي القوم بيني و بينهم مسيرة شهر فيؤمنون بي ، و أحل لى المغنم ، و جعل لى الأرض طهوراً أينما كنت منها أتيمم من تربتها و أصلى عليها »

همانا یزدان تعالی هر پیغمبری را که پیش از من بود بامتش بزبان قومش مبعوث فرمود ، و مرا بهر سیاهی و سرخی ، یعنی بتمام مخلوق بزبان عربی برانگیخت .

و پنج خصلت در میان امتم بمن عطا فرمود که بهیچ پیغمبری که پیش از من بعثت یافت عطا نفرمود :

یکی اینکه مرا برعب و هیبتی که در من نهاده نصرت فرمود چنانکه آنانکه یکماه راه از من دور هستند چون نام من و دین مرا بشنوند بمن ایمان می آورند .

ص: 242

و دیگر اینکه غنیمت را بر من حلال گردانید .

دیگر اینکه زمین را برای من مسجد و پاک گردانید تا بهر کجا که باشم از تربت آن زمین تیمم کنم و بر آن زمین بنماز بایستم .

«و جعل لكل نبي مسئلة فسألوها إياها فأعطاهم ذلك ، وأعطاني مسئلة فأخرت مسئلتى لشفاعة المؤمنين من امتي إلى يوم القيامة ففعل ذلك.

و أعطانى جوامع العلم و مفاتيح الكلام و لم يعط ما أعطاني نبيا قبلى فمسئلتي بالغة إلى يوم القيامة لمن لقى الله لا يشرك به شيئا مؤمنا بي مواليا لوصيى محبا لأهل بيتي».

و خدایتعالی برای هر پیغمبری قرار داد که در پیشگاه احديث يك مسئلت نماید و قرین اجابت داند، لاجرم پیغمبران هر کدام خواهشی که میخواستند نمودند و خداوند آن مسئلت را عطا فرمود، لكن من مسئلت خود را برای شفاعت مؤمنان امت خود تا روز قیامت بتاخیر افکندم .

دیگر اینکه خداوند تعالی جوامع کلم و مفاتیح کلام را بمن عطا فرمود ، و آنچه بمن عطا کرد بهیچ پیغمبری پیش از من نبخشید ، پس مسئلت من بالغ است و میرسد تا روز قیامت برای کسیکه خدایرا ملاقات کند، و هیچوقت بدوشرك نياورده باشد و با من ایمان بیاورد ، و باوصى من على بن ابيطالب (علیه السلام) موالات داشته باشد ، واهل بیت مرا دوست بدارد .

و دیگر در آن کتاب از اسماعیل بن حکم از ابو جعفر محمد بن على عليهما السلام ماتور است که فرمود: در بنی اسرائیل مردی قاضی بود که در میان ایشان قضاوت میراند ، چون زمان مرگش در رسید با زوجه خود گفت چون بدرود جهان گفتم مرا غسل ده و کفن بکن و مرا بر سریر من بگذار ، و روی مرا بپوش که از این کار چیزیکه بد باشد نخواهی دید.

میفرماید چون قاضی بمرد زوجهاش چنانکه وصیت کرده بود بجای آورد ،

ص: 243

و چندی درنك نموده رویش را بر گشود تا بدو در نگرد کرمی را بدید که بسوراخ بینی او در میشود، از این مشاهدت دهشت گرفت، و چون شب در رسید شوهرش بخوابش در آمد و گفت آیا از آنچه دیده بيمناك شدي گفت : آرى بترسیدم گفت :

«أما أنك إن كنت فزعت ما كان ما رأيت إلا فى أخيك فلان أتاني و معه خصم له فلما جلسا إلى قلت اللهم اجعل الحق له ، ووجه القضاء له على صاحبه ، فلما اختصما إلى كان الحق له ، ورأيت ذلك بيناً في القضاء فوجهت القضاء له على صاحبه ، فأصا بنى مارأيت لموضع هواى كان معه و إن وافقه الحق».

دانسته باش که بفزع و بیم افتادی از آنچه در من دیدی ، این عقوبت را جز از بابت فلان برادرت ندیدم ، چه فلان برادر تو وقتی برای داوری با خصم خود بمحضر من بیامد ، و چون هر دو تن بنشستند همیگفتم بارخدایا حق را برای برادر زن من مقرر و حکم را درباره او موجه بدار چون نزد من بمخاصمت پرداختند حق با برادر تو بود ، و در حال قضاء بر من آشکار گشت ، لاجرم حکم از بهر او بر صاحب اوجاری شد، از این جهت اینکرم بمن افتاد تا چرا میل همیداشتم که حق بجانب او باشد اگر چند نیز حق با او توافق یافت .

و دیگر در امالی صدوق عليه الرحمه از جابر بن یزید جعفی از حضرت محمد بن على الباقر (علیه السلام) مروی است که خداوند عزوجل برسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) وحی فرستاد .

«إنى شكرت لجعفر بن أبي طالب أربع خصال»

چهار خصلت جعفر بن ابیطالب در پیشگاه کبریای من مشکور است ، رسول خدای جعفر را بخواند و آن خبر براند ، جعفر عرضکرد اگر خدای تعالی ترا خبر نمیداد من در حضرتت معروض نمیداشتم .

هرگز خمر نیاشامیده ام چه دانستم اگر بیاشامم عقل من زایل میشود ،

و هرگز دروغ نگفته ام زیرا که دروغ از مروت میکاهد، و هرگز با حرام

ص: 244

نیا میخته ام چه از آن بترسیدم که اگر زنا کنم با ناموس من همین معاملت رود ، و هرگز پرستش هیچ بنیرا نکرده ام چه دانستم نه زبان میرساند و نه شود .

میفرماید پیغمبر دست مبارك برشانه جعفر بزد و فرمود «حق الله عز وجل أن يجعل لك جناحين تطير بهما مع الملائكة في الجنة» سزاوار است مرخدای عزوجل را که برای تو دو بال قرار بدهد که بدستیاری آن با فرشتگان در جنان جاویدان طيران کنی.

در رجال کشی از زراره از حضرت باقر (علیه السلام) مروی است که فرمود «خلقت الأرض لسبعة بهم ترزقون و بهم تنصرون و بهم تمطرون» .

زمین برای هفت تن خلق شده بواسطه ایشان روزی میبرید و بوجود ایشان نصرت مییابید و از برکت ایشان باران برشما میبارد ، از جمله ایشان سلمان فارسی و مقداد و ابوذر و عمار و حذیفه رحمة الله عليهم هستند ، وعلى (علیه السلام) ميفرمود « و أنا إمامهم ، و هم الذين صلوا على فاطمة علیها السلام » من امام و پیشوای ایشان هستم و ایشان همان کسان هستند که بر فاطمه علیها السلام نماز بگذاشتند و در حدیث دیگر عبدالله مسعود نیز در این جمله است .

صدوق عليه الرحمة ميفرماید معنی سبعة نه آنست که خلق زمین از ابتداء تا انتهاء برای ایشان است، بلکه معنی این است که در آنوقت برای کسانیکه در نماز فاطمه شاهد و حاضر بودند فایده زمین مقدر شد ، و این خلق تقدیری است نه بمعنی خلق تكويني .

و دیگر در رجال کشی و بحار الانوار از جابر از حضرت باقر (علیه السلام) مروی است که فرمود:

وقتی ابوذر بر سلمان درآمد و سلمان دیگی بر نهاده مشغول طبخ بود ، در آن اثنا که مشغول حدیث بودند ناگاه ديك برزمین سرازیر شد ، و از آبگوشت و اجزای آن چیزی برزمین نرسید ، ابو ذر از مشاهدت اینحال بعجب رفت ، و بسی شگفتی گرفت ، و سلمان ديك را برگرفت و بحالت اول بر آتش بر نهاد ، و دیگرباره بحدیث

ص: 245

پرداختند ، و در همان اثنا دیگر باره ديك آبگوشت در نهایت حرارت بر روی در افتاد و هيچ ازديك فرو نريخت .

ابوذر از دیدار اینحال ترسناك و متحیر از خدمت سلمان بدر شد ، و در آنحالت تفکر ناگاه امیر المؤمنين على (علیه السلام) را بر در بدید، چون آنحضرت ابوذر را بدید فرمود چه چیزت از منزل سلمان بیرون آورد، و چه چیزت خوفناک گردانید؟ ابوذر آنحکایت را بعرض رسانید و گفت از این روی در عجب شدم.

فرمود «يا أباذر إن سلمان لو حدثك بما يعلم لقلت رحم الله قاتل سلمان ، يا أباذر إن سلمان باب الله فى الأرض ، من عرفه كان مؤمناً و من أنكره كان كافراً وإن سلمان منا أهل البيت».

ای ابوذر اگر سلمان بآنچه میداند از بهر تو حدیث فرماید ، میگوئی خدا رحمت کند کشندگان سلمان را ، ای ابوذر سلمان باب الله است در زمین هرکس او را بشناسد مؤمن است ، و هرکس منکر او شود کافر میباشد ، و سلمان از ما اهلیت است .

و اينحديث مبارك برترين احادیثی است که در شأن و جلالت سلمان وارد است ، چه او را بمقام ولایت میرساند، و مقر او را مؤمن و منکرش را کافر میشمارد و نیز بحار علم او را چنان زخار و گرانبار میخواند که مانند ابو ذر را آنظرفیت و طاقت و استعداد نیست ، که تحمل آنرا نماید .

و هم در آند و کتاب از حسین بن صهیب از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که در خدمتش از سلمان فارسی سخن رفت ، فرمود خاموش باش ، نگوئید سلمان فارسی بگوئید سلمان محمدى ذاك رجل منا اهل البيت سلمان از ما اهلبیت است .

و هم از زراره از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که فرمود علی (علیه السلام) محدث بود.

معلوم باد درجات وحی الهام و تحديث مراتب دارد ، نه آنست که بآن درجه

ص: 246

که علی (علیه السلام) را تحدیث است سلمان را است، معذلک در این مقارنت شأن و جلالت بس عظیم است .

و هم از آنحضرت (علیه السلام) مروی است که سلمان از متوسمین بود ، و متوسم بمعنی متفرس متأمل متثبت فى نظره ، میباشد تا عارف بحقیقت گردد.

و در حدیث دیگر که بحضرت صادق (علیه السلام) میرسد میفرماید : محدث از امام خود بود ، نه از پروردگارش ، زیراکه جز حجت را ملائکه از جانب خداوند عزوجل حدیث نکند.

و دیگر در بحار الانوار از زید شحام مروی است که گفت از حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) از عذاب قبر پرسش کردند فرمود حضرت ابي جعفر (علیه السلام) ما را حدیث فرمود که :

مردی نزد سلمان فارسی علیه الرحمة آمد و گفت مراحدیث بگذار ، سلمان حدیث نفرمود دیگرباره آنسخن را اعادت کرد، همچنان خاموش شد ، لاجرم آنمرد روی برتافت و این آیه مبارکه را تلاوت همی کرد :

«إن الذين يكتمون ما أنزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس في الکتاب» آنکسان که مکتوم میدارند آنچه را که ما از بینات و هدی فرو فرستادیم از آن پس که در قرآن روشن داشتیم .

کنایت از اینکه توچیزی را که خدای برای بندگان خود بیان فرموده مکتوم میداری سلمان با آنمرد فرمود بازشواگر ما مردی امین را دریابیم از برایش حدیث میرانیم .

«ولكن أعد لمنكر ونكير إذا أنياك فى قبرك فسألاك عن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فان شككت أو التويت ضرباك على رأسك بمطرقة معها تصير رماداً». مستعد و آماده نکیر و منکر باش که بگور تو اندر میآیند و تورا از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) میپرسند اگر شك نمائي و درنك جوئى و برخود پیچی چنانت گرزی بر سر نوازند که خاکستر گردی .

ص: 247

آنمرد گفت دیگر چه میشود؟ فرمود : عود میکنی و معذب میگردی ، گفت منکر و نکیر کیست؟ فرمود: هر دو تن قعيد قبر هستند، گفت آیا دو فرشته اند که مردمانرا درگور ایشان عذاب میفرمایند ؟ فرمود آری

و دیگر در ششم بحار الانوار از ابو الجارود از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) در قول خدای تعالی :

«و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة والعشى يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا» مروی است که فرمود :

این آیه در حق سلمان فارسی نازل شد ، وسلمان را کسائی بود که طعام خود را در آن نهادی ، و آن کساء دثار او ورداء او بود، و پشمینه بود ، پس عيينة بن حصين بر حضرت پیغمبر در آمد ، و اینوقت سلمان حضور داشت ، و از بوی کسای سلمان آزار همی دید، چه سلمان عرق کرده و عرق در کسا اثر نموده ، و روزی بس گرم بود ، عيينه عرض کرد یارسول الله هر وقت ما بحضرت تو اندر میشویم این مرد را از حضور خود بیرون کن، و چون ما از خدمتت بیرون شدیم هر کس را میخواهی بخدمت خود اندر آور ، پس این آیه را نازل فرمود «ولا تطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا» اطاعت مکن آنکس را که دلش را از یاد ما غفلت است و هو عيينة بن حصين بن حذيفة ابن بدر الفزاری

و معنی آیه شریفه این است و باز دارد خود را و شکیبائی کن با آنانکه میخوانند پروردگار خویش را در بامداد و شبانگاه ، یعنی شب و روز بپرستش حق مشغول هستند ، ورضای او را در تمام اوقات میطلبند، و باید که در نگذرد چشمهای تو از ایشان ، و جز بایشان التفات نکنی، در آنحال که در آن نگریستن آهنگ زینت زندگانی دنیا را فرمائی ، یعنی عمل خود را مانند آن کس مکن که بزینت دنیا مایل است ، چه آنانکه دنیا طلب هستند از فقرا اعراض مينمايند، و بأغنيا توجه فرمایند و فرمان مبر آنکس را که غافل گردانیده ایم دل او را از یاد کردن خود .

ص: 248

معلوم باد نه چنان است که جناب سلمان را بوی ناخوش بوده است ، بلکه در مشام عیینه یا امیة خلف که مشام ایشان برياح عفنه شرك و نفاق آکنده ، و مغز ایشان از باد غرور و عصیان آغنده است، چنان میرسد ، تامباینت کلیه که میان کفر و ایمان وعيينه و سلمان است معلوم گردد

آب نیل در کام سبطیان شیرین و گوارا ، و در حلق قبطیان ناخوش و نا مطبوع است ، آب همان آب است، اما کام و حلق یکسان نیست ، بوی دهان صائم در دماغ ساکنان ملاء اعلى عبير و مشك ، و در مغز عاصیان مانند سیر و پشك ، گلخن تاب از بوى پشك بخويشتن گراید، و از بوی مشك آشفته گردد ، و كذلك غير ذلك

و دیگر در کتاب نفس الرحمن که از تالیفات مرحوم مبرور حاج میرزا حسین نوری مازندرانی ابن مرحوم مغفور كهف الانام حاج ميرزا محمدتقى حشر هما الله تعالى الائمة الاطهار که در این عصر مبارك در فنون روایت و درایت و حدیث و اخبار عدیل و نظیر نداشت ، و مؤلفات عدیده بیادگار بگذاشت ، و اندک مدتی است که در عتبات عالیات و نجف اشرف جانب دیگر سرای گرفت ،

و نیز در کتاب قصص الانبیاء از معروف بن خربون از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) معروف و ماثور است که فرمود :

پدرم علی بن الحسين علیهما السلام از جابر بن عبدالله عليه الرحمة باما خبر داد که جابر گفت : از سلمان فارسی علیه الرحمه شنیدم حدیث همی نمود که :

در پادشاهان مملکت فارس سلطانی عنید و جباری ستمکار بود ، که اوراروزین مینامیدند ، چون فتنه و فساد و آشوبش در بلاد و عباد جانب اشتداد گرفت ، خداوند جبارش دردی در نیمۀ سرا و از طرف راست مسلط ساخت ، و او را باین بلا مبتلا گردانید ، و آن مرض چنان نیرو فزود که پادشاه خونخوار را از خوردن و آشامیدن محروم نمود ، سلطان بآن عظمت و اقتدار بناله و استغاثه و ذلت و خواری دچار شد و زرای پیشگاه را بخواند و از آن در دبیدرمان شکایتها ،براند، دواها بدو بخورانیدند و یکباره از سکون و آرام او نا امیدی افتاد .

ص: 249

در این هنگام بزدان تعالی یکی از پیغمبران خود را بدو فرستاد ، و فرمود بسوی روزین بنده ستمکار جبار من در هیئت اطباء راه بر گیر، و از نخست باوی بطریق تعظیم و رفق کارکن، و بدو باز نمای که بدون دوائی که بد و بیاشامی ، یاداغی که بروی بازنهی هر چه زودتر درد او را شفا میرسانی ، و چون نگران شدی که روی با تو آورد ، یعنی از تو در طلب علاج بر آمد .

«فقل إن شفاء دائك في دم صبى رضيع بين يدى أبويه يذبحانه لك طائعين غير مكرهين ، فتأخذ من دمه ثلاث قطرات ، فتسقط به في منخرك الأيمن تبرء من ساعتك ».

بگو صحت و شفای تو از این درد که بدان گرفتاری در خون طفلی شیر خوار است که او را در حضور پدر و مادرش از بهر تو سر ببرند ، و پدر و مادر او از روی طوع و رغبت باشند ، نه اینکه کراهت یابند، و از آن پس سه قطره از خون آن كودك شیر خوار را برگیری ، و در سوراخ راست بینی خود برچگانی ، و در ساعت از این درد آسایش گیری .

آن پیغمبر بر حسب فرمان ایزدی نزد سلطان شد ، و آنجمله را بجای آورد پادشاه گفت در تمام مردمان باین گونه پدر و مادر شناسائی ندارم، گفت «إن بذلت العطية وجدت البغية» اگر دست بذل و عطا برگشائی بدستیاری بخشش مطلوب خود را دریابی .

پادشاه جمعی را برای انجام این امر بفرستاد ، برفتند و کودکی نو رسیده که پدر و مادری بس نیازمند داشت در یافتند، و ایشان را بعطیت و بخششهای خسروی رغبت دادند، و آن پدر و مادر كودك را بدرگاه پادشاه بیاوردند ، پادشاه بفرمود طاسی نقره با کاردی بیاوردند ، و با مادرش گفت كودك خود را بدامان خود بدار .

این وقت خداوند تعالی آن كودك را بزبان آورد و گفت أيها الملك مادر

و پدرم را از سر بریدن من باز دار، همانا بد پدر و مادری هستند ، ای پادشاه همانا

ص: 250

كودك ضعيف چون مظلوم واقع شود ، باید پدر و مادرش از وی دفع ستم کنند و اکنون ایشان با من ستم میرانند ، بپرهیز از اینکه ایشان را در ستم راندن بمن اعانت کنی .

پادشاه از مشاهدت اینحال و این مقال سخت در بیم شد ، چندانکه آن درد از وی برفت، و در همان حالت بخواب اندر بخفت و در عالم خواب کسی را دید که باوی گفت :

«إن إله الأعظم أنطق الصبى و منعك و منع أبويه من ذبحه وهو ابتلاك بالشقيقة لنزعك من سوء السريرة والسيرة فى البلاد، وهو الذي ردك إلى الصحة وقد وعظك بما أسمعك»

همانا خداوند بزرك و يزدان سترك آن كودك را بسخن اندر آورد و تورا و پدر و مادر او را از سر بریدن آن كودك بي گناه بازداشت و ترا بدرد يك نيمه سر گرفتار گردانید تا تو را از این سوء سیرت و نکوهیدگی سریرت که با بلاد و عباد میسپاری بر کند و خداوند همان کس باشد که ترا از چنان مرض دشوار بصحت بازگردانید و بآنچه از كودك و سخن آمدن او و مشاهدت امری بآن غرابت دیدی و شنیدی ترا پند و موعظت داد

بادشاه از خواب سر برگرفت و بدانست که جمله از امور از جانب یزدان غفور است و از آن پس بعدل و اقتصاد روی آورد

و نیز در آن کتاب از ابو حمزه ثمالی مروی است که جماعتی از اهل فارس که آهنگ حج داشتند در مدینه بخدمت حضرت باقر (علیه السلام) مشرف شدند و از معالم دین خود پرسشها نمودند ، و آن حضرت از تمام مسائل با ایشان خبر داد.

بعد از آن از آن حضرت از سلمان فارسی و رغبت او بسوی عمر در تزویج دختر او که خواهر حفصه زوجه رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بود بپرسیدند که آیا این خبر مقرون بصحت هست یا نیست ، فرمود :

«والله ما كان سلمان ممن يميل إلى الدنيا ولا إلى نعيمها ، ولا كان متفتناً

ص: 251

بالنساء لأن الله خلقه معصوماً ، وماكان له ما يكون للرجال و لا للنساء من العورة ولكنه اختبر عمر بخطبة إليه وامتحنه.

سوگند با خدای سلمان نه از آن کسان بود که بدنیا مایل گردد، و به نعیم دنیا رغبت فرماید، و مفتون بزنان نمیکشت، زیراکه خداوند او را معصوم بیافریده و او را آن عورتی که مردان یا زنان راست نبود، لکن در این خطبه کردن دختر عمر خواست او را اختبار و آزمایش فرماید .

عرض کردند یا ابن رسول الله پس چگونه این کلام را با عمر بگفت ، وعمر با اوسخنی نرانده بود .

فرمود سلمان بر عمر بگذشت و اینوقت با گروهی از بنی عدی بر در سرای خویش بایستاده بود ، سلمان را بخواند و گفت یا اباعبدالله آیا در چیزی از دنیای ما رغبت نداری تا ترا بآن قرین وسعت بداریم، فرمود آری رغبت دارم ای ابوحفص در اینکه دخترت خواهر حفصه را با من بحباله نکاح در آوری ،

عمر بدو بخشم اندر شد و با قوم خود گفت آیا نگران این عجمی طمطمانی لیستید . طمطمانی یعنی کسیکه در زبانش عجمه باشد و بفصاحت سخن نراند . بالجمله گفت باین طمطمانی نمینگرید که چگونه متحد او را از مقدارش برتر گردانیده است ، چندانکه خویشتن را بآنچه بیرون از حد اوست بلند میخواهد.

آنگاه عمر با حالتی منکر و خاطری کوفته بحضرت رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) رهسپار شد « فقال يارسول الله لا ترفع مقدار من لاله قدر حتى يزيد على أشراف أصحابك تفاخراً وقدراً » گفت ای رسول خدای کسی را که او را قدر و منزلتی نیست مقدارش را بلند مکن تا بر اشراف اصحاب تو از روی تفاخر وقدر فزونی جوید .

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود کدامکس این کار را با تو کرده است ، پس داستان خود را و آنچه او با سلمان وسلمان با او گفته بود بعرض رسانید .

رسول خداى فرمود «ويحك ياعمر ما ترضى أن تزوج سلمان إن رغب إليك، وأن تقرب إليه وقد اشتاقت إليه الجنة» اى عمر راضى نیستی که اگر سلمان با تو

ص: 252

رغبت کند با او تزویج نمائی و بدو تقرب یابی و حال اینکه بهشت بدو مشتاق است .

« وأنزل الله عز وجل فيه وفيكم معاشر قريش : أولئك الذين آتيناهم الكتاب والحكم والنبوة فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوماً ليسوا بها بكافرين » وفرو فرستاده است خدایتعالی در حق سلمان و درباره شما معاشر قریش این جماعت هستند که ایشان را کتاب و حکم و نبوت دادیم پس اگر این گروه بآن جمله کافر شدند موکل ساختیم بآن جمله قومی را که بآن کافر نیستند .

عمر عرض کرد این جماعت کیستند یا رسول الله؟ یعنی آنانکه بآن کافر نیستند، فرمود سوگند با خدای سلمان وقوم وطائفه اوست. الى آخر الخبر .

معلوم باد که در این مسئله که در این خبر مبارك مسطور شد که برای حضرت سلمان نبود آنچه برای مردان و زنان است نهایت غرابت را دارد.

اگرچه در خبری دیگر که جعفر بن محمد بن مالك بن يونس بجابر بن عبدالله حزام انصاری علیه الرحمه مستند میدارد، در ذیل آن مسطور است که چون عمر ابن خطاب با سلمان بعضی خطابها و عتابها نمود ، بادی بوزید و جامه سلمان از محل عورتش برگرفت ، و حاضران دیدند که آنچه مردان و زنان دارند وی ندارد،

و نیز در خبری دیگر که از ابوالعباس احمد بن يوسف بحضرت صادق (علیه السلام) سند میرساند در آنجا نیز میرساند که او را بر عورتی از مردان و زنان شناسائی نیست و از آن هنگام که عقل یافته عورت خود را ندیده است مؤید خبر مذکور است .

لکن با اخباریکه در باب تزویج سلمان رسیده است منافی است ، مگر اینکه اینگونه اخبار مستند کسانی باشد که منکر تزویج سلمان هستند و میگویند حضرت سلمان مجبوب بوده است، چنانکه اسامی آنان در مجالس المؤمنين مذکور است.

و بعلاوه راوی خبر اول حسین بن حمدان نصیبی است که به ابو حمزه ثمالی منتهی میگرداند ، و نجاشی میگوید ابو عبدالله حسین بن حمدان حضینی جنبلانی مردی فاسد المذهب ، و در خلاصه میگوید کذاب است والتفاتی باخبار او نمیرود .

از فضیل بن یسار روایت کند که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود :

ص: 253

« إن رسول الله صلى الله عليه وسلم لما قبض صار الناس كلهم أهل جاهلية إلا أربعة : على (علیه السلام) والمقداد وسلمان و ابوذر ، فقلت : فعمار ؟ فقال : إن كنت تريد الذين لم يدخلهم شيء ، فهؤلاء الثلاثة ».

چون رسول خدای از این سرای بحضرت خدای پیوست، تمام مردم بدین و آداب جاهلیت برگشتند مگر چهارتن: علی (علیه السلام) و مقداد و سلمان و ابوذر ، عرض کردم حال عمار بن یاسر چیست ؟ فرمود: اگر میخواهی آنکسانیرا که بعد از رسول خدای هیچ چیز در خاطر ایشان خلجان نکرده و بهمان دین و آئین که بودند ثابت و باکمال ایقان بماندند این سه تن بودند ، یعنی از اصحاب رسول خدای مقداد وسلمان و ابوذر بردین خود استوار بماندند و بهیچوجه لغزشی و اندیشه ای برای ایشان روی نداد .

و نیز در آن کتاب از ابو بصیر مروی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود «جاء المهاجرون والأنصار وغيرهم إلى على (علیه السلام)»

بعد از آن جماعت مهاجر و انصار و دیگران بحضرت علی (علیه السلام) در آمدند ؛ و عرض کردند: سوگند با خدای توئی امیر المؤمنين وتوئی سوگند با خدای اولی از همه ایشان به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دست مبارك را بیاور تاباتو بیعت کنیم ، سوگند باخدای در پیش روی توجان سپاری میکنیم .

علی (علیه السلام) فرمود اگر راست میگوئید «فاغدوا غداً على محلقين» یعنی بامدادان نزد من بیائید گاهی که سرهای خود را از موی سترده باشید ، یعنی علامت صدق و امتیازی برای شما از دیگران باشد .

پس علی (علیه السلام) و سلمان و مقداد و ابوذر موی از سر بتراشیدند ، و جزایشان کسی نتراشید .

پس آن جماعت دیگر باره انصراف گرفتند و بعد از آن بحضرت امیرالمؤمنين علیه سلام الله شدند ، و عرض کردند سوگند با خدای امیر مؤمنان توئی ، و از تمام خلق سزاوارتر و اولی به پیغمبر توئی، بیار دستت را تا با تو بیعت کنیم .

ص: 254

فرمود اگر براستی سخن میکنید با مداد با سرهای تراشیده نزد من بیائید همچنان جز آن سه تن کسی موی سر نتراشید گفتم عمار در میان ایشان نبود ؟ فرمودند ، نه بود عرض کردم پس عمار از اهل رده است «فقال عمار قد قاتل مع على (علیه السلام) بعد» فرمود از آن پس عمار در رکاب امير المؤمنين (علیه السلام) قتال داد .

در جلد ششم بحار الانوار از فضیل بن یسار مروی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود که عثمان با مقداد گفت « لتنتهين" أولاً ردتك إلى ربك الأول » بايد از کردار خود بریکسوی شوی، وگرنه ترا بپروردگار اولین تو باز میگردانم میفرماید چون مقداد را زمان وفات در رسید با عمار گفت عثمان را از جانب من بازرسان که من به پروردگار اول خود باز شدم.

ممکن است مراد عثمان از رب اول آقای نخستین او باشد که اسود بن عبد يغوث زهری است که او را آزاد نمود ، وابو معبد مقداد بن عمرو بحرانی را بواسطه نسبت با و مقداد اسود گفتند ، یا قصد عثمان آن بتی است که در زمان جاهلیت می پرستیده و مراد مقداد رضی الله عنه از رب اول پروردگار قدیم تعالی شانه است.

و نیز در آن کتاب از علی بن محمد قتیبی سند با بی حمزه میرسد که از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه شنیدم فرمود:

«لما مروا بامير المؤمنين (علیه السلام) وفى رقبته حبل إلى زريق، ضرب أبوذر يده على الأخرى ، ثم قال : ليت السيوف قد عادت بأيدينا ثانية، وقال مقداد لوشاء لدعا إليه ربه عز وجل ، وقال سلمان مولاى أعلم بما هو فيه ».

گاهی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن ریسمانی که برگردن مبارکش افکنده بودند بسوی زریق میبردند ، ابوذر از کمال افسوس و اندوه دست خود را بر دست دیگر بزد و گفت کاش آن شمشیرها دیگر باره بدست ما بدفعه دوم باز می گشت و مقداد گفت اگر امير المؤمنین میخواستی پروردگار عزوجل را میخواندی، سلمان گفت مولای من بآنچه وی در آنست داناتر است .

و از این خبر فضل وفزونی و ایمان و اعتقاد وايقان جناب سلمان برمقداد و ابوذر

ص: 255

باز میرسد .

و دیگر از علی بن الحکم از ابوبکر حضر می مروی است که ابو جعفر (علیه السلام) فرمود :

مرتد شدند مردمان جزسه تن سلمان و ابوذر و مقداد ، میگوید عرض کردم پس عمار چگونه بود؟ فرمود: «قد كان جاض جيضة ثم رجع، يعنى ميل وعدولی نمود و دیگرباره بعقیدت کامله خود بازشد ، آنگاه فرمود :

«إن أردت الذي لم يشك ولم يدخله، فالمقداد، فأما سلمان فانه عرض في قلبه عارض أن عند أمير المؤمنين (علیه السلام) اسم الله الأعظم لو تكلم به لأخذتهم الأرض و هو هكذا، فلبب ووجئت عنقه حتى تركت كالسلعة ، فمر به أمير المؤمنين فقال له : يا أبا عبد الله عبدالله هذا من ذاك بايع، فبايع .

وأما أبو ذر فأمره أمير المؤمنين (علیه السلام) بالسكوت ، ولم يكن نأخذه في الله لومة لائم، فأبى إلا أن يتكلم، فمر به عثمان فأمر به، ثم أناب الناس بعد، فكان أول من أناب أبوساسان الأنصارى و أبو عمرة وشتيرة وكانوا سبعة ، فلم يكن يعرف حق أمير المؤمنين (علیه السلام) إلا هؤلاء السبعة » .

اگر میخواهی آنکس را بازشناسی که هرگز مرآت تابناك عقيدتش بغبار شك وریب دچار و در قلبش هرگز اندیشه بیرون از صواب داخل نشده است ، همانا مقداد میباشد .

واما سلمان را عارضه در قلبش پدیدگشت که امیرالمؤمنين (علیه السلام) را نام بزرك خدا همراه باشد و اگر زمین را بآن نام بخواند این گروه را فرو میگیرد ، و او چنین است لاجرم دچار ستم فرما نگذار عصر گردید ، پس جامه های او را بر حلقش بر پیچیدند، و گردنش سخت دردناک شد، چنانکه از آن فشار مانند سلمه در گردنش پدیدار شد پس از آن امیرالمؤمنین (علیه السلام) بروی بگذشت ، فرمود ای ابو عبدالله این بلیت که بآن گرفتار شدی از بابت آن اندیشه ایست که نمودی ، یعنی گمان بردی آنچه من میکنم به نیروی اسم اعظم است و حال اینکه در همه چیز متصرف هستم .

ص: 256

راقم حروف گوید از این برتر اینکه اسم اعظم را نیز واسطه اثر اوست ، بیعت کن پس بیعت کرد ، یعنی اکنون بیعت تازه و از روی عقیدت کامل و محفوظ از پاره خیالات بنمای .

واما ابوذر عليه الرحمه را امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمان کرد خاموش باشد ، یعنی بر خاموشی است و ابوذر کسی نبود که در راه خدای از ملامت نکوهشگران بیندیشد ، وازكلمه حق امساك بورزد، لاجرم ابا نمود جز اینکه تکلم نماید ، از آن پس عثمان بروی بگذشت و بفرمود او را بضربی سخت بیازردند.

یعنی اگر چه ابوذر از کمال غیرت و محبت با امیر المؤمنين (علیه السلام) وحمايت كار حق سخن نمود معذالك شأن عقیدت و ایمان کامل این بود که آنچه امیرالمؤمنین بفرماید همان را اختیار کند، و باندیشه خود ،نرود و بقدر سرموئی انحراف نکند ، و چون نمود بآن بلیت مبتلاشد تا متنبه گردد.

و از آن پس پارۀ از مردمان از حالت ارتداد و تشكيك باز شدند واول كسيكه با نابت رفت ابو ساسان انصاری وابو عمرة وشتيره بودند و آنجمله هفت تن برآمدند و در آن هنگام جز این هفت تن عارف بحق امیرالمؤمنین (علیه السلام) نبودند.

نویسنده حروف گوید در این مقام از نگارش مطلبی که بر اغلب کسان مجهول است ناچاریم ، همانا بر السنه هر طبقه از مردمان میگذرد که بترسید و پرهیز کنید، زیرا که چون غضب خدای بر گناهکاران بجنبد و آتش قهر الهی شعله زدن گیرد تر و خشك را با هم بسوزد، و عاصی و غیر عاصی را در میدان هلاك در نوردد و گاهی تکیه این کلمات را باخبار مأثوره دهند.

و این جمله از اعوجاج سليقه ، وعدم اطلاع بر آیات قرآنی و اخبار صريحة انبیاء و اولیای سبحانی، و منافی عدل حضرت یزدانی است ، عدل را آنمقام و رتبت است که در عداد اصول دین، بلکه اول درجه معرفت رب العالمين، وعلت بزرك ارسال مرسلین ، و برهان قوی بر وحدت خداوند مبین است.

اگر عدل نباشد هیچ نیست ، و گردش جهان بلکه تمام آفریدگان را نظامی

ص: 257

نخواهد بود ، و بالطبیعه رشته دوام و قوام عالم گسیخته خواهد شد، چنانکه اگر در مملکتی اجرای عدل را متروك دارند آنملك ومملکت فانی خواهد شد .

و خداوند تعالی در قرآن کریم در مقامات عدیده اشارت فرماید و از اوصاف جلیله اش قيام بقسط است و می فرماید :

«إن الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها و إذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل» و در جای دیگر میفرماید: «هل يستوى هو ومن يأمر بالعدل و هو على صراط مستقيم ، و نیز میفرماید «يا أيها الذين آمنوا كونوا قوامين الله شهداء بالقسط يعنى بالعدل ولا يجر منكم شنآن قوم على أن لا تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوى» واز این قبیل آیات بسیار است .

و از این روشن تر این است که خدای تعالی در قصه قوم صالح میفرماید «فلما جاء أمرنانجينا صالحاً والذين آمنوا معه» و تصریح میفرماید که آنانکه بحقیقت عقیدت و ایمان برخوردار بودند، از آن بلیت نجات یافتند .

و بعد از آن میفرماید «وأخذ الذين ظلموا الصيحة» و مكشوف میفرماید که بلیت بظالمان و ستمکاران و کافران اختصاص دارد، چنانکه در اقوام دیگر پیغمبران همینطور است و میفرماید :

«وما كان ربك ليهلك القرى بظلم وأهلها مصلحون» پس چون هلاکت هر جماعتی هنگامی است که اهل صلاح در آن نباشد، لابدچون بواسطه ظلم و کفر مستحق نزول بلا شدند هر کس مصلح و مؤمن باشد رستگار خواهد شد.

و از اسامی مبارکه الهی عدل وعادل ومعدل است و تمام کتب آسمانى وكلمات انبیاء عظام ووصايا ونصايح وابشار و انذار ایشان بعدل و ترك عدل است و تمام اخبار از میزان عدل الهي اشارت کند، و معنی عدل احقاق حق بذی حق است .

پس با اینحال چگونه می توان گفت که در شهری یا مملکتی یا جماعتی پارۀ روز بروزه و شب بعبادت و ریاضت بگذرانند، و بأوامر الهی کار کنند ، و از نواهی اجتناب ورزند، و از سیات بپرهیزند و بحسنات روزگار سپارند ، و جمعی دیگر برخلاف

ص: 258

این روند ، و بعصیان یزدان عمر سپارند ، و چون مستحق نزول عذاب شوند و باعمال خود دچار گردند ، و عذابی نازل شود ، مطیع و عاصی را فرو گیرد، و هر دو را معاقب دارد، اگر چنین است تفاوت در چیست و عبادت و اطاعت برای کیست.

هرگز در حکومت مخلوقی ضعیف متوقع این بروز و ظهور نتوانیم شد ، و اگر حاکمی یا سلطانی در میان خائن و خادم ، و مطیع و عاصی فرق نگذارد ، مورد ملامت اهل روزگار ، وآخر الأمر دچار هلاك ودمار، ومطرود صغار و کبار گردد ، با اینکه در احوال اغلب مردم علم و بصیرت ندارد و خادم را از خائن نمیشناسد ،

چگونه میتوانیم این نسبت را بخداوند قاهر عالم عادل خبیر بصیر دانای بر ظاهر و باطن ، و بینای بر سرایر و ضمایر و عواقب دهیم که خود میفرماید:

«و الله غيب السموات والأرض وإليه يرجع الأمر كله فاعبده و توكل عليه وماربك بغافل عما تعملون وميفرمايد: «يعلم خائنة الأعين وما تخفي الصدور ، والله يقضى بالحق، و میفرماید «تجزى كل نفس بما كسبت لاظلم اليوم»

واگر در اینجهان بعدم ظلم موصوف نباشد، چگونه بوعده عدل در آنسرای مطمئن توان گردید ، مگر جز اینست که چون جهت عدل را بگذارند موصوف بظلم خواهند شد .

و چنانکه در قرآن کریم وارد است گاهی که لقمان حکیم فرزند خود را بنصیحت در سپارد ، نخست چیزی که بدو میگوید او را از شرک نهی میکند ، و چون میخواهد شرك را بصفتی مذموم که موجب فساد دین و دنیا و عقبی است موصوف دارد میفرماید «لا تشرك بالله إن الشرك لظلم عظیم» و چیزی را در این مقام و تحذير از شرك از توصیف نمودن شرک را بظلم برتر نمی شمارد ، و برتر هم نیست.

و خداوند تعالی در توصیف ذات مقدس خود در قرآن میفرماید « الله لا يظلم مثقال ذرة» و در مقام دیگر ميفرمايد: «إن الله لا يظلم الناس شيئاً». و در جای دیگر میفرمايد «لا يظلم ربك أحداً»

و از خارج نیز معلوم است که عقلا و حكمة ظلم منافی بقای موجودات است ،

ص: 259

چنانکه گفته اند عالم بکفر میگردد اما بظلم نمیگردد ، و با براهین قاطعه معین است که این صفت در ذات باری تعالی موجود نیست، و عدل باظلم بهیچوجه توافق وتؤالف و تطابق نجوید ، و در میانه این دو صفت منافات کلی طبیعی است، بلکه ضد همدیگرند ، و دوضد را اجتماع نشاید .

و چون مدار عالم و بقای موجودات بعدل و فنای آن بظلم است ، ناچاریم خدای را بصفت عدل موصوف ، وذوات اقدسش را از صفت ظلم بی نیاز و مبری بدانیم و محال است که جز این دانسته و یا نوع دیگر را تصور نمائیم .

نه آنست که خود میفرماید «ولا تزر وازرة وزر اخرى» و نیز میفرماید « و من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره» و ميفرمايد «إن أحسنتم أحسنتم لا نفسكم وإن أسأتم فلها» و ميفرمايد « كل نفس بما كسبت رهينة - أمن هو قانت آناء الليل ساجداً وقائماً يحذر الأخرة ويرجو رحمة ربه». وميفرمايد «ذلك جزيناهم بماكفروا وهل نجازى إلا الكفور» و ميفرمايد « لهاما كسبت وعليها ما اكتسبت» وميفرمايد «لا يغادر صغيرة ولا كبيرة إلا أحصيها».

وكذلك غير ذلك از آیاتیکه امر بعدل و نهی از ظلم دارد، مگر جز این است که ظلم عبارت از عدم ایصال حق به ذی حق و عدم رعایت مستحق است.

خدای میفرماید این قیام لیل و عبادت و اطاعت برای امیدواری برحمت پروردگار است و سزای کافران چنین است و هرگز این دو صنف با هم یکسان نباشند و آنوقت میفرماید هیچکس حامل وزر دیگری نمیباشد.

و میفرماید اگر خوب کنید بخود کرده اید و اگر بد کنید بخود کرده اید ، و میفرماید هر نفسی گروگان کردار خویش است، و میفرماید تمام افعال و اعمال را خواه كوچك يا بزرگ باشد احصا میکنیم تا در موقع خود پاداش یا بند لکن چون قومی را مستحق عذاب بیند و عذابی بفرستد اهل ثواب و عقاب هر دو را دچار فرماید؟!.

«نستعيد الله مما يفترون » زیراکه بیخبر هستند از حال درون

معلوم میشود که اگر عذابی فرود آید و گروهی را در سپارد

ص: 260

و آنکسان را که ظاهر الصلاح بوده اند نیر فرو گیرد و موجب استعجاب شود ، برای آن است که خداوند عالم بر سرایر از حال تزویر و نفاق و شقاق باطنی آن جماعت آگاه است .

چنانکه در اخبار پیغمبران گذشته نیز مکشوف میشود ، هر وقت عذابی عام وارد شده است اشخاص مؤمن را بهیچوجه شامل نمیشده ، و جماعت کافران و مشرکان و عاصیان را با آن اشخاصی که در ظاهر صالح و در باطن طالح بوده اند و زیان ایشان در دین از آنانکه ظاهراً نیز کافر بوده اند بیشتر است ، درمنی سپرده است.

چنانکه از اصحاب رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) و همچنین سایر ائمه هدی علیهم السلام که

جمعي كثير بوده اند ، چون مقام امتحان میرسیده است از هزار تن يكتن بجامه تقوى و گوهر ایمان که سپر هر بلا و عذابی است آراسته نبوده اند.

پس اگر ائمه علیهم السلام نیز گاهی برسبیل تحذیر و انذار میفرموده اند بترسید از نزول عذاب و سموم قهر الهی که همه را در میسپارد ، مراد این است که آنان هم که ظاهر الصلاح هستند ، اما باطن ایشان بآتش نفاق و کفر و شقاق مشتعل است ، در چنان وقت محروس نمی مانند، و بسزای خود میرسند .

لهذا در همه حال عرض ميكنيم «إلهى عاملنا بفضلك ، ولا تعاملنا بعدلك ، بعفوك يا كريم».

معلوم باد که اخبار و احادیث در فضایل جناب سلمان و ابوذر و مقداد بسیار است ، و نه آن است که اگر جناب سلمان را ساعتی توجهی و التفاتی رفته باشد. باید داخل صغاير يا كباير شمرد، بلکه مانند ترك اولائی است که بحضرات انبیاء عليهم السلام نسبت دهند ، یا پاره حالاتی است که گاهی از ائمه هدی صلوات الله عليهم مشاهدت رود.

چنانکه امام زین العابدین (علیه السلام) را در يوم الطف ، و گذار بر کشتگان اهل

بیت علیهم السلام حالتی دست داد که عمه اش حضرت زینب سلام الله علیها از دیدار

ص: 261

آنحالت ، هر مصیبتی را که دریافته بود فراموش نمود ، و به تسلیت آن حضرت شروع فرمود ، و آن خبری را که از پدرش (علیه السلام) شنیده ، و خبر زائده مشتمل بر آن است در حضرتش مذاکره نمود .

و این حکایت در کتاب طراز المذهب مشروحاً مسطور شد ، و لطیفه این خبر این است که :

چون اندك تغییری در حالت ظاهر امام حاضر پدید شود ، مانند حضرت صدیقه صغری که ولية الله العظمی است، چنان دیگرگون شود ، و عظمت و هیبت عنوان امامت دروی اثر نماید، که جمله مصائب را اگر چه مصیبت خود حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه باشد ، فراموش نماید .

چه آن مصیبت در گذشت ، و اما حاضر قلب عالم امکان ، و متصرف در همه عوالم و بنیان مرصوص تمام موجودات است، و اگر چه اثرش در تمام موجودات میرسد ، و از آنجا که خود ندانند مؤثر گردند، اما آنچه مثل حضرت زینب علیها السلام ادراك و احساس فرماید، جز شخص امام محمد باقر (علیه السلام) که امام صامت بود نتواند ادراك فرمود.

پس بروز هر حالتي و تعيين هر عنوانی نسبت بمقام خود است .

اگر جناب سلمان را حالتی پیش آید، و در مقداد پیش نیاید ، نه آن است که مقداد بروی فزونی داشته باشد ، بلکه اگر آن حال در مقداد پدید آید ، هیچ دروی نقصاني نرساند ، بلکه نسبت بمقام سلمان حكم ترك اولی پدیدار کند ، چنانکه گفته اند حسنات الأبرارسيئات المقربين.

ترك أوليا ز اولی ، تو بخود قیاس مکن *** حسنات ابرار است سیئات نزدیکان

چنانکه آن اخباریکه در حق جناب سلمان مسطور شد ، و خبری که وارد

است « سلمان منا أهل البيت » و آن مقام محرمیتی که او را بود ، دلالت بر آن دارد که بر دیگران بمراتب کثیره فزونی دارد .

ص: 262

علامه در خلاصه میفرماید سلمان فارسی مولی رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) اول ارکان اربعه است ، بسیار عظيم الشأن والحال است جداً و مشکور است ، و مرتد نگردیده است ، و همچنین در حق وی فرموده اند وی معصوم بود ، و این مقامی بس عالی است كه نزديك بمقام انبياء و اولیاء است.

و باید دانست که عصمت نیز مراتب و مقامات مختلفه دارد ، و نسبت بهر شخصی منزلتی پیدا میکند نه آنست که تمام معصومین با هم بيك شأن و مقام باشند ، عصمت پیغمبر و امیرالمؤمنین و ائمه هدی صلوات الله عليهم را شأنی و مقامی است ، و عصمت انبیاء عظام راکه اولوالعزم و رسول هستند مقامی است ، و عصمت سایر انبیاء را مقامی و عصمت اولیاء و اوصیاء راعلى قدر مراتبهم و استعداداتهم مقامی است ، و مراتب عصمت بحسب استعداد نفوس است .

ی هر نفسی قویتر و شریفتر و جلیل تر است، دارای عصمتی است که مستعد آن تواند بود ، به آن است که دیگران بتوانند دارای عصمتی شوند که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را بهره بوده است، همانطور که دیگرانرا نیروی حمل آنگونه وحی و تکالیف نبوده است ، استطاعت حمل و رعایت این نوع عصمت نمیباشد .

بات در کتاب تنبيه الغافلين از سعید بن وهب مروی است که گفت در صحبت سلمان فارسی علیه الرضوان نزد تنی از دوستان او شدیم ، سلمان با صدیق خود فرمود :

«إن الله تعالى يبتلى عبده المؤمن بالبلاء ثم يعافيه فيكون كفارة لما مضى، ومستعتباً لما يقى ، و إن الله ليبتلي عبده الفاجر بالبلاء ثم يعافيه فيكون كالبعير الذي عقله أهله ثم أطلقوه لا يدرى فيم عقلوه ولا فيم أطلقوه»

یزدان تعالی مبتلا میگرداند بندۀ مؤمن را بیلاء، پس از آن او را عافیت میبخشد، و آن رنجوری و بلیت کفاره اعمال گذشته او و موجب استعتاب و استرضاء ما بعد است، و خدا يتعالی بنده نابکار خود را دچار بلیت میفرماید مگر اینکه اسباب

ص: 263

تنبیه و عبرت او شود ، لکن چون از بند بیماری رستگاری گرفت ، مانند شتری مست است که او را بند برزانو بر نهند، و چونش از بند بر آورند ، هیچ نداند بچه سبب در عقال شد، و برای چه کار از بند جست .

و هم در آن کتاب از ابو عثمان نهدی و او از جناب سلمان علیه رضوان الرحمن روایت کند که فرمود: رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را میفرمود :

«إذا جاءت الحمى إلى النفس المؤمنة ، فتناديها الروح من جوف النفس فتقول أيتها الحمى ما تريدين من هذه النفس المؤمنة ؟ فتجيبها الحمى فتقول أيتها الروح الطيبة إن نفسك هذه كانت طاهرة، فقذرتها الذنوب والخطايا ، فأنا اطهرها ، فتجيبها الروح ادنى إذاً ثلاث مرات فطهر بها»

چون تب بجان مؤمنی اندر آید، روح انسانی که در جوف روح نفسانی است او را ندا کند ، و گوید ای تب از این نفس مؤمنه چه خواهی؟ تب در جواب گوید ای روح طیبه همانا این نفس تو پاک و طاهر بود و از خبث گناهان و زنك خطاها ناپاك شد ، و من او را از آن آلایش پیرایش و طهارت میدهم ، چون روح این سخن بشنود تاسه مره گوید: پاك گردان این نفس آلوده را .

راقم حروف گوید این حدیث مبارک باز میرساند که روح نفسانی مرکب روح انسانی است ، و مؤید اقوال حکمای جهان و دانایان باستان است ، چنانکه در کتاب طراز المذهب بشرح و بسط مذكور داشتیم و از این اخبار معلوم میشود که مقامات علوم و حکم رسول خدای و ائمه ابرار صلوات الله عليهم را حد و حصر و میزان ومقياسي نتوان مشخص ساخت .

با او در این مقام برای توضیح مراتب عاليه جناب سلمان ، باین خبر شاذان بن جبرئيل بن اسماعیل بن ابیطالب قمی که در کتاب فضایل باسناد صحیح از اصبغ بن نباته نقل کرده، اشارت کنیم همانا ابو الفضل سديد الملة والدين شاذان بن جبرئيل در کتاب فضایل نوشته است که :

اصبغ بن نباته گفت گاهی که سلمان فارسی امارت مداین داشت در خدمت

ص: 264

او بودم ، چه عمر بن خطاب امارت مداین را بسلمان گذاشت ، و جناب سلمان تا زمان سعادت توأمان امیر المؤمنين (علیه السلام) در آن امارت بگذرانید ، و اصبغ ابن نباته در زمان خلافت امیر المؤمنين (علیه السلام) سلمان را در مداین ملاقات فرمود :

میگوید روزی خدمت سلمان بیامدم و در این هنگام بمرض موت دچار بود ، و من همواره بعيادتش میرفتم تا بیماریش شدت گرفت و یقین فرمود که از این جهان رخت بر می بندد ، بسوی من التفات فرمود و گفت :

یا اصبغ در زمانیکه در حضرت رسول خدای معاهد بودم با من فرمود ای سلمان زود باشد که مرده با تو تکلم نماید گاهیکه وفات تو نزديك آيد ، و هم اکنون مایل هستم بدانم وفات من نزديك شده است یا نشده .

اصبغ گفت ای سلمان ای برادر بزرگوار من ، بهر چه میخواهی امر فرمای.

گفت همیخواهم بیرون شوی و سریری نزد من حاضر سازی ، و بدانگونه که از بهر مردگان مفروش مینمایند فرش کنی، و مرا در آن سریر بدستیاری چهار تن حمل کنی تا بگورستان اندر آوری.

اصبغ گفت حباً و كرامة ، آنگاه بسرعت برفت و پس از ساعتی تختی بیاورد و همانگونه فرش که از بهراموات بگسترانند بر آن سریر بیفکند ، آنگاه با تنی چند بیامدند ، و سلمان را در آن سریر بر دوش کشیده بمقبره در آورد.

چون آنجناب را در آن گورستان بگذاشتند ، فرمود ایجماعت روی مرا بجانب قبله آورید، چون چنان کردند با صدائی بس بلند گفت :

«السلام عليكم يا أهل عرصة البلاء السلام عليكم يا محتجبين عن الدنيا».

اصبغ میفرماید از آن وادی خاموشان از هیچکس جوابی بر نیامد سلمان بدفعه ندا کرد .

«السلام عليكم يا من جعلت المنايا لهم غذاءاً ، السلام عليكم يا من جعلت الأرض عليهم غطاءاً ، السلام عليكم يا من لقوا أعمالهم في دار الدنيا ، السلام عليكم

ص: 265

يا منتظرين النفخة الأولى ، سئلتكم بالله العظيم و النبي الكريم ، الا أجابني منكم مجيب»

سلام باد برشما ای کسانیکه مرك تن او بار غذاء ليل و نهار ایشان است سلام، باد برشما ای کسانیکه سزای اعمال خود را که در دارد نیای فانی بجای آورده اند مینگرند ، سلام بر شما باد ای کسانیکه همواره منتظر و مترصد بانك صور نخست اسرافیل هستند ، سؤال میکنم از شما بحق خداوند عظیم و نبی کریم که یکی از شما جواب مرا باز دهد که منم سلمان فارسی مولی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ، آنحضرت با من فرمود ای سلمان چون وفات تو نزديك شود زود باشد که مرده ای با تو تکلم نماید هم اکنون خواهانم بدانم مرك من نزديك شده است يا نشده .

چون سلمان از سخن کردن خود خاموش گشت ناگاه مرده از گور خود بزبان آمد و همی گفت :

«السلام عليك ورحمة الله وبركاته ، يا أهل البناء والفناء ، المشتغلون بعرصة الدنيا ومافيها ، هانحن لكلامك مستمعون ، و لجوابك مسرعون ، فسل عما بدالك يرحمك الله».

سلام و رحمت و برکات خدای بر تو باد ای صاحبان ابنيه عاليه و اموال فانيه ، و اشتغال یافتگان بعرصه دنیا و آنچه در دنیاست ، اينك ماكوش بفرمان تو داریم و در عرض جواب تو شتابانیم هم ایدون از آنچه خواهی پرسیدن بگیر خدایت رحمت کناد .

سلمان فرمود ای کسیکه بعد از مردن بسخن کردن آمدی ، و پس از دریغ و افسوس خوردن برفوت متکلم شدی ، آیا بعفو خداوندی از اهل بهشتی ؟ یا به عدل او از مردم دوزخی ؟

عرض کرد ای سلمان من از آنکسان هستم که خدای تعالی ازراه عفو و کرم خود بروی نعمت داد ، و از روی رحمت خود داخل بهشتش فرمود .

ص: 266

سلمان فرمود الان ای بنده یزدان مرك را از بهر من صفت کن که چگونه یافتی و از وی چه مشهود کردی ، و چه معاینت نمودی و بدیدی .

گفت مهلا یا سلمان سوگند با خدای اگر کسی را زنده گوشت اندامش را و تمام اعضایش را با مقراضها ریزه ریزه گردانند ، یا با اره از هم پاره پاره سازند ، يك غصه از غصه ها و مشقتها و اندوه های مرک است ، و نود ضربت شمشیر یافتن آسانتر از نزعه از نزعات موت و جان کندنی از جا نکندنهای مرک است .

سلمان فرمود حالت تو در دار دنیا چه بود، یعنی با این سختی و تلخی و مشقتی که از مرك دیدی باز گوی در ایام زندگانی دنیا بر چه حال میگذرانیدی.

گفت دانسته باش که من در دار دنیا از جمله آن مردم بودم که خدای تعالى خير و عمل خیر را بمن الهام فرموده بود، یعنی عمر خود را در اعمال خیریه ریه بپایان رسانیدم ، و فرایض خدای را ادا ، و قرآنرا تلاوت ، و در نيکوئي با پدر و مادر بسیار حریص ، و از حرام و محارم اجتناب ، و از مظالم بر کنار ، وروز و شب را بکد یمین و مساعی بسیار در طلب حلال میگذرانیدم ، و از پرسش روز جزا بسى بيمناك بودم .

پس در آن اثناء که در لذیذترین ایام زندگانی و غبطه و فرح و سرور اندر

بودم ، ناگاه رنجور شدم ، و روزی چند در بستر بیماری جای داشتم ، چندانکه رشته زندگانی سرای فانی گسیخته ، و مرك من نزديك شد.

پس در اینحال شخصى بزرك خلقت با منظرى بس فظيع و شدید که از حوصله و ادراک افزون بود ، بیامد و در برابر روی من بایستاد، و در حالی که نه بآسمان بر ونه بزمین اندر بود ، یعنی در میان آسمان و زمین بود.

پس اشارتی بچشمم نمود و چشمم را از دیدار بیفکند ، و اشارتی بگوشم نمود و کر ساخت و بزبانم اشارت فرمود كنك شد ، و در همان آن نه دیدارم را

ص: 267

دیداری ، نه گوشم را شنوائی ، نه زبانم را گفتاری بماند ، و در این هنگام اهل وعیال و فرزندان و برادرانم بگریستن و نالیدن اندر شدند ، و خبر مرگم با برادران و همسایگان نجان من پیوست .

در این حال گفتم کیستی توای کسیکه مرا از اموال و اولاد و کسانم مشغول ساختی ، همانا پهلوهای من از خوف تو بلرزه اندر است .

فرمود من ملك الموت و فریشته ،مرگم ، و برای گرفتن جان تو بیامده ام ، و تورا از دار دنیا بدار آخرت انتقال میدهم، چه مدت زندگانی این سرای فانی تو منقضي گشت ، و مرك تو در رسید.

پس در آن اثنا که وی بر این حال و مقال بود دو شخص نزد من بیامدند که هرگز در تمام آفریدگان مخلوقی باین خوش روئی ندیده بودم، یکی از طرف راست من ، و دیگری از سوی چپ من بنشستند ، و گفتند «السلام عليك ايها العبد ورحمة الله وبركاته» همانا کتاب تو یعنی نامه اعمال تو را بیاورده ایم ، الان بستان و بخوان و آنچه در آن است بنگر .

گفتم شما کیستید خدای رحمت کند شمارا ، و چه کتابی است مرا که بنگرم وقرائت کنم .

گفتند ما آندو فرشته هستیم که در دنیا بر دوكتف تو با تو بودیم ، و و آنچه میکردی خواه بر سود یا برزیان تو مینگاشتیم ، و این است نامه کردار تو .

پس بآن نامه بنظاره آمدم ، و چون نگران نامه حسنات و کردارهای نیکوی خود شدم که بدست رقیب اندر بود، مسرور شدم، و آن خیراتی را که در آن بدیدم شادان و خندان و خوشوقت و بسیار خرسند گردیدم، آنگاه بنامه سیئات و کارهای نکوهیده خود که بدست عتید اندر بود نگران آمدم بسیار بر من ناخوش گردید . و بگریستم با من گفت بشارت بادتراکه تر است خیر و خوبی .

اینوقت شخص نخستین یعنی عزرائيل بمن نزديك شد ، و جان از تنم بیرون کشید و در هر جذبه و بیرون کشیدن جان سخت تر از افتادن از آسمان بزمین بود

ص: 268

و او بر اینحال ببود تا جانم بسینه ام رسید ، آنگاه بمن بجذبه ای اشارت نمود که اگر آن سختی و مشقت را بر کوههای جهان فرود می آوردند البته آب میشد ، و برهم میگداخت ، پس جان مرا از بالای بینی و تیغه انف من قبض نمود.

این هنگام فریاد وگریه وزاری و بی قراری اهل و کسان من از زمین بآسمان بلند گشت ، و هر چه میکردند و میگفتند بجمله بر من معلوم ، و بر آن دانا بودم.

و چون ناله ونفير وصراخ و فریاد آن جماعت بر من شدت گرفت ، ملك الموت از روی خشم و غضب برایشان ملتفت شد و فرمود :

ای معاشر قوم گریستن شما از چیست باوی ستم فراندیم که بشکایت اندر شوید، و تعدی بروی روا نداشتیم که فریاد و گریه بر آورید لكن ما و شما بندگان يك پروردگاریم بهرچه خواهد در ایشان حکم میراند واگر خداوند شما را در حق ما امری میفرمود البته در کار ما امتثال مینمودید چنانکه ما درباره شما امتثال کردیم سوگند با خدای روح او را قبض ننمودیم تاگاهی که رزق و روزی اوفانی و مدتش منقضی گردید و اکنون بحضرت پروردگار کریم روی کند تا بهرچه خواهد در حقش حکم فرماید و او بر همه چیز قادر است هم اکنون اگر شکیبائی کنید مزد یا بید و اگر جزع کنید گناه کار شوید چه بسیار از بهر من بازگشتنها است بسوی شما که جان فرزندان و دختران و پدران و مادران شمارا مقبوض بخواهم نمود .

پس از آن ملك الموت از پیش من بازگشت و روح من باوی بود .

پس در این حال فرشته دیگر بیامد و آن روح را از وی مأخوذ داشت و در جامه سبز از حریر بیفکند و آن را بلند ساخت، و در مدتی اندک تر از چشم برهم زدن در حضور پروردگار بگذاشت .

بزانه چون روح در پیشگاه پروردگار سبحان حاضر شد، از صغيره وكبيره و از نماز وروزۀ شهر رمضان وحج بیت الله الحرام و قرائت قرآن وزكاة و صدقات و سایر اوقات وایام وطاعت پدر و مادر و از قتل نفس بدون حق و از خوردن مال یتیم مال ربا و اززنا وفواحش واز مظالم عباد و شب زنده داری هنگامی که مردمان بخواب اندر بودند و از امثال

ص: 269

واشباه این جمله سؤال فرمود .

و از آن پس دیگرباره روح را باذن خدایتعالی بسوی زمین بازگردانیدند ، و در اینوقت غسال بیامد و جامه های مرا از تنم بیرون،کرد و شروع در غسل دادن نمود .

پس روح او را بخواند و گفت ای بنده خدای ترا بخدای سوگند میدهم که با این بدن ضعیف مداراکن، چه سوگند با خدای از هیچ رك وريشه بیرون نیامده ام جز اینکه پاره شده است ، و از هیچ عضوی بیرون نشده ام جز اینکه بر هم شکافته است ، سوگند با خدای اگر آنکس که مرده را میشوید این سخن را بشنود هیچکس هیچ مرده را نخواهد شست و هرگز مرده شسته نخواهد شد .

آنگاه مرده شوی آب بر بدنم بریخت، و سه دفعه مرا غسل بداد ، و در سه جامه ام کفن ،ساخت و مرا بحنوطي حنوط نمود و این حنوط وكفن آخر توشه من بود که از دنیا بسرای آخرت بیرون بردم .

پس از آن مرده شوی انگشتری را از دست راست من بیرون آورد و به بزرگترین فرزندانم بداد و گفت خداوند ترا در مصیبت پدرت اجر دهد ، و اجر و عزاء تو را نیکو فرماید، آنگاه مرا در کفن در پیچید و مرا تلقین نمود (و از این خبر معلوم میشود که تلقین در حال تكفين مستحب است)

بعد از آن اهل من و همسایگان من فریاد برکشیدند بشتابید تا باوی وداع کنیم و چون از وداع با من فراغت یافتند، مرا بر سریری از چوب بر نهادند ، و سریر مرا بردوش چهار تن حمل کردند.

و روح من در این هنگام ما بین روی من وكف من و بر نعش من واقف بود و همی گفت ای کسان من واي فرزندان من دنیا بازی ندهد شما را چنانکه با من بیازی اندر شد و این اموال است که من از حلال و غیر از حلال فراهم کردم و در حال صحت و تن آسائی مخلف نمودم از من و حال من در آن پرهیز کار شوید .

یعنی چون حال و مآل کار مرا نگران شدید و دیدید که آخر الأمر چگونه بحسرت بگذاشتم و بگذشتم ، متنبه شوید و در دنیا و متاع این عاریت سرا حريص

ص: 270

نگردید، چه در پایان کار همان بینید که دیدم و همان یا بید که یافتم.

بالجمله گفت بر اینحال ببودم نامرا برای نماز بر زمین نهادند ، و بر من نماز بسپردند ، و چون از نماز فراغت یافتند و مرا بجانب گور حمل کردند و بقبر نزديك نمودند ، پس از آن روح من ما بين شانه و روی من بلندی گرفت ، و مرا بگور آوردند ، و برکناره و کرانه قبر بیفکندند ، اینوقت معاینه هولی بزرگ نمودم .

ای سلمان، ای بنده یزدان، چون مرا در قبر نهادند مرا چنان نمود که

از آسمان بزمین در افتادم ، و بلحد در آمدم ، آنگاه خشت بر روی من بچیدند ، وخاك بر من بريختند، آنگاه مرا زیارتی بکردند ، و باز شدند.

پس روح بسویم بازگشت و حالت ندامت و پشیمانی بر من استیلا گرفت ، وهمی گفتم کاش از جمله بازشدگان بودم، و در این وقت روح از زبان مسلوب و گوش و چشم دیگرگون شدند، و چون ندای منادی بانصراف بلند شد ، در پهنه پشیمانی در آمدم ، و از تنگنای گور و فشار آن گریستن گرفتم، و همی گفتم کاش با این جماعت بودمی که باز گردیدندی تا عملی صالح و کرداری شایسته بجای آوردمی.

پس پاسخ دهنده ای از يك سوى گور مرا بپاسخ گفت «كلاً إنها كلمة هو قائلها ومن ورائهم برزخ إلى يوم يبعثون»

هرگز باز شدن نخواهد بود و این آرزوئی است که میکند و سخنی است که میراند ، یعنی پذیرفته نمیشود و دیگرباره بجهان مراجعت نخواهد بود ، و در پیش روی اینان برزخی است تا روزیکه انگیخته میشوند.

گفتم کیستی ای کسیکه با من تکلم کنی وحدیث رانی، گفت منبه ، یعنی آگاه کننده ام ، گفتم منبه کیست ؟ گفت فرشته هستم که خداوند تعالی مرا بتمامت مخلوقش موكل ساخته است تا ایشان را پس از مرگ ایشان آگاهی سپارم تا اعمال خود را بر نفوس خود ،برنگارند، در حضور خدای تعالی .

پس از آن مرا بکشید و بنشاند و گفت بنویس عمل خودرا و آنچه را که برسود

ص: 271

وزیان تو در دار دنیا بوده است ، گفتم احصای آن را نتوانم و بآن شناسانیستم گفت آیا نشنیده باشی قول پروردگارت را «أحصى الله و نسوه» یعنی اگر شماها فراموش کردید خدای جمله آنرا احصا فرمود.

پس از آن گفت هم اکنون بنویس ومن بر تو املاء میکنم ، گفتم کاغذ و بیاض کجاست ؟ پس قطعه از کفنم را برگرفت و دیدم پوست نازک آهوئی گردید و گفت اينك صحيفه تست گفتم قلم از کجاست گفت انگشت سبا به تو است ، گفتم، مداد از کجا است گفت آب دهان توست .

آنگاه آنچه در دنیا از اول عمر تا پایان آن نموده بودم بر من املاء کرد و من بنوشتم ، و هیچ چیز از اعمال من خواه كوچك يا بزرگ برجای نماند ، جز اینکه باز نمود .

و از آن پس این آیه شریفه را تلاوت کرد « لا يغادر صغيرة ولا كبيرة إلا

أحصيها و وجدوا ما عملوا حاضراً ولا يظلم ربك أحداً »

تمام اعمال صغيره وكبيره را خداوند عالم علام الغيوب احصا میفرماید ،

وصاحبان عمل آنچه در دارد نیا کرده اند سزایش را حاضر ببینند ، و پروردگار تو با هیچکس ستم نکند یعنی «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره »،

آنگاه آن فرشته آن کتاب را برگرفت و بخاتمی مختوم داشت و بگردن من چون طوقی بگردانید ، مرا در خیال چنان مجسم گردید که گویا تمام کوههای دنیا را در گردن من طوق گردانید ، پس گفتم ای منبه از چه روی این کار با من نمودی؟ گفت آیا نشنیده باشی قول پروردگارت را «وكل إنسان ألزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيامة كتاباً يلقيه منشوراً اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيباً ».

هر انسانيرا طومار عملش را بگردنش اندازیم و روز قیامت آن نامه منشور را برای قرائت بدو گذارند و گویند بخوان همانا امروز خویشتن برای حساب خویشتن کافی باشی پسترا در روز قیامت بدینگونه مخاطب دارند و ترا با کتاب تو که در پیش

ص: 272

هر دو چشمت برگشوده باشد حاضر کنند ، تاگواهی دهی به آن بر نفس خودت .

آنگاه آن ملک از پیش من برفت ، و من بر آن حال تنهائی و حسرت دنیا همی بر خویشتن بگریستم.

در اینحال منكر با منظری بس عظیم و شخصیتی بس موحش بمن آمد، وگرزی آهنین بدست اندرش بود که اگر تمام جن و انس اجتماع ورزیدند نتوانستند حرکتش داد ، مرا در بیم و دهشت و فزعی عظیم در افکند و تهدید نمود ، و بمن نزديك شد . و مرا بموی ریش من بكشيد ، آنگاه صیحه بر من بزد که اگر همه مردم دنیا بشنیدند بتمامت از هول و هیبت جامه هستی بسپردند.

آنگاه با من گفت: ای بنده خدای با من خبر ده کیست پروردگار تو ؟ و کیست پیغمبر تو ؟ و چیست دین تو؟ و آنچه در دار دنیا بر آن مذهب میگذرانیدی و به آن عقیدت اندر بودی ؟

از شدت بیم و فزعی که از وی مرا در سپرد زبانم بسته شد و در کار خویشتن بتحیر اندر شدم و ندانستم تا چه گویم و در اندام من عضوی بجای نماند جز اینکه از آن فرع از من جدائی گرفت ، و اعضاء و اوصال من از کمال ترس و بیم از هم منقطع شده .

در اینحال رحمت ذو الجلال شامل احوال من شد و دل من بجای آمد و پشتم را محکم ساخت و زبانم بازگشت و ذهنم بمن بازگردید.

در اینوقت با او گفتم ای بنده خدای از چه روی مرا بفزع افکنی و حال اینکه گواهی میدهم که خدائی جز خدای نیست ، و محمد رسول اوست ، و خدای پروردگار من است ، و محمد پیغمبر من و اسلام دین و آئین من ، و قرآن كتاب من وكعبه قبله من وعلي امام من ، و بعد از او فرزندان طاهرینش پیشوایان من وجماعت مؤمنان برادران من هستند، و اینکه مرگ حق و راست است ، و پرسش قبر حق است ، و صراط حق است، و بهشت حق است، و دوزخ حق است ، و روز قیامت میآید و در وقوعش هیچ شك و ریبی نیست ، و خداوند قادر تمام مردگان را از قبورشان

ص: 273

بر میانگیزاند ، این است قول من و اعتمادمن ، و بر همین قول و عقیدت پروردگارم را ملاقات میکنم .

در این وقت گفت: ای بنده خدای بشارت باد ترا بسلامت، همانا از من نجات یافتی، واکنون بآسایش عروس بخواب راحت اندر باش پس از نزد من برفت .

و از آن پس شخصی از وی هایل تر که معروف به نکیر است بمن آمد ونعره بس هولناك وازصيحه نخستین عظیم تر برکشید ، از هول و هیبت آن صیحه اعضای من مانند انگشتان در هم مشبك شد بعد از آن با من گفت : ای بنده خدای هم اکنون عمل خود را با آن مذهب و عقیدت که از دنیا بیرون شدی بمن بنمای و بازگوی ، پروردگارت کیست؟ و پیغمبرت کیست؟ و دین و آئینت چیست ؟

من از آن هول و بیم در رد جواب متحیر و متفکر بماندم ، و ندانستم تاجواب چگویم و نتوانستم سخنی بر زبان برانم.

در اینحال رحمت و فضل خداوند متعال در رسید و از آن شدت روع و فزع باز رهانید و حجت را بمن ملهم ساخت ، و حسن توفیق و یقین معین گردید.

پس گفتم ای بنده خدای با من بملایمت و رفق پرداز ، و این هیبت و عجلت مورز ، و مهلت ده تا با تو بازگویم ، گفت بگوی گفتم :

از دنیا بیرون شدم گاهیکه گواهی دادم که خدائی جز خداوند بيشريك و انباز نیست و شهادت دادم که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بنده و فرستاده اوست ، و اینکه امیر المؤمنن علي بن ابي طالب و ائمه طاهرین از ذریه او سلام الله علیهم اجمعین امامان و پیشوایان من هستند، و اینکه مرگ حق است، و قبر و صراط و میزان وحساب ومسائل تكير ومنکر حق است، و بهشت و آن نعمتهائیکه خدای تعالی در بهشت وعده داده حق است ، و دوزخ وعذابها که خدای مجید در آنجا و عید داده حق است ، و روز قیامت خواهد آمد و هیچ شکی در آن نمیرود و خدای تعالی مردگان را از گورها برخواهد انگیخت .

آنگاه با من گفت: ای بنده خدای بنعیم همیشگی و خیر مقیم بشارت باد ترا

ص: 274

پس از آن مرا بخوابانید و گفت بخواب مانند خوابیدن عروس پس از آن از بالای سرمن دری بسوی بهشت ، و از طرف پای من دری بوی دوزخ بر گشوده .

آنگاه گفت: ای بنده خدای بنگر به آنچه به آن میروی از بهشت و به از آن رستگار شدی از آتش دوزخ ، پس از آن دری را که از جانب پایم بدوزخ برگشوده بود مسدود ساخت ، و آن دری را که از بالای سرم بسوی بهشت برگشوده بود بجای بگذاشت و از آن پس همواره نسیم بهشت و نعیم بهشت بگور من اندر همی شود ولحد را باندازه ای که چشم بنگرد وسعت داد ، و چراغی از بهرم بر فروخت که از آفتاب و ماه فروز انتر است، و چون این جمله را بپای آورد از پیش من برفت.

این است صفت من وحدیث من و آنچه ملاقات کرده ام از شدت اهوال وسوگند بخدای یاد همیکنم که تلخی مرگ تا روز قیامت در حلق من باقی است.

«فراقب الله أيها السائل خوفاً من وقفة المسائل و خف من هول المطلع وماقد ذكرته لك هذا الذى لقيته و أنا من الصالحين »

ای پرسش کننده خدای را مراقب باش و بترس از وقوف در موقف مسائل و عظمت آن سئوال ها که مینمایند و از هول مطلع بترس و از آنچه با تو شرح دادم بيمناك باش و من این مشقات وزحمات وصدمات را دیدم با اینکه از جمله صالحان و نیکوکاران هستم .

و چون کلماتش با جناب سلمان باین مقام رسید ، دیگر قطع کلام نمود ، سلمان با اصبغ و آنانکه با او بودند فرمود بسوی من شتاب کنید ، و مرا برگیرید چون بمنزلش رسیدند گفت خدای رحمت کند شما را فرود آورید ،مرا چون برزمینش نهادیم و در پیرامونش در آمدیم گفت مرا تکیه بر نهید، پس اور اتکیه دادیم، پس از آن چشم شریفش را بجانب آسمان افکند و عرض کرد :

«یا من بيده ملكوت كلشيء واليه يرجعون ، وهو يجير ولايجار عليه ، بك آمنت ، وعليك توكلت ، وبنبيك أقررت ، و بكتابك صدقت ، وقد أتاني الذي وعدتني

ص: 275

يا من لا يخلف الميعاد ، فلقني جودك ، واقبضنى الى رحمتك ، وأنزلنى الى دار كرامتك فاني أشهد أن لا اله الا الله وحده لاشريك له ، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله ، وأن علياً أمير المؤمنين و امام المتقين ، والائمة من ذريته عليهم السلام أئمتى وساداتي»

چون جناب سلمان این کلمات را در توسل و توکل بحضرت احدیت و شهادت بوحدت خدا و رسالت محمد مصطفی و امامت علي مرتضى و ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعین بگذاشت ، از خداوند بخواست که روح شریفش را بجوار رحمتش برساند ، و در سرای کرامتش منزل بخشد، و چون شهادتش بحد کمال پیوست ، روح مقدسش به آشیان قدس پرواز گرفت .

و بقيه خبر غسل و کفن و دفن او با حضور أمير المؤمنين (علیه السلام) مشهور است .

معلوم باد در صدر و ذیل این خبر مشهود میگردد که وفات جناب سلمان عليه الرضوان در زمان خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روی داده است ، و این خبر مؤید آن خبری است که اهل کوفه بخدمت آن حضرت بیامدند که دعای باران فرماید و در آنجا سلمان نیز مذکور است .

و همچنین بعضی از مورخین وفاتش را در سال سی و ششم هجری نوشته اند، و عثمان بن عفان در ماه ذی الحجه سال سی و پنجم بدیگر جهان رخت کشید ، و حرب جمل در ماه جمادی الاخرى سال سی وششم روی نمود و از این جمله ظاهر میگردد که وفات سلمان در خلافت علي (علیه السلام) اتفاق افتاد .

و در بعضی روایات وفاتش در سال سی و چهارم روی داده است ، و مؤید این خبر است که نوشته اند علی (علیه السلام) از مدینه از برای تفسیل او بیامد، چنانکه ابن ابی الحدید میگوید وفات جناب سلمان در اواخر خلافت عثمان بن عفان بود .

و آنانکه در زمان خلافت جناب امیر المؤمنين (علیه السلام) دانسته اند میگویند : علي (علیه السلام) از کوفه بطى الارض بمداین حاضر گشت ، و آن حکایت که نوشته اند عثمان حارث بن حکم بن ابی العاص را بحکومت مداین مأمور کرد ، باز مینماید که سلمان در همان سال سی و چهارم وفات کرده است، و حارث را بجای او

ص: 276

مأمور ساخته اند .

در روضة الواعظين مرقوم است که ابن عباس گفت سلمان فارسی را در خواب خود بدیدم گفتم توئی سلمان ؟ گفت آری گفتم آیا مولی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نباشی ؟ گفت هستم، و بر سر سلمان تاجی از یاقوت و براندامش همه نوع حلی و زیور بود ، گفتم یا سلمان این منزلتی نیکو است که خداوندت عطا فرموده ؟ گفت آری گفتم در بهشت بعد از ایمان بخدا و رسول خدا چه چیز را افضل و فزونتر دیدی؟

«فقال ليس فى الجنة بعد الايمان بالله و رسوله شيء هو أفضل من حب على بن ابیطالب والاقتداء به » هیچ چیز در بهشت بعد از ایمان بخدا و رسولخدا از دوستی علي بن ابيطاب سلام الله عليه و اقتداء بآن حضرت افضل نیست .

در امالی شیخ طوسی علیه الرحمه از یحیی بن قاسم یعنی ابو بصیر مروی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) از ابوذر عليه الرحمه روایت فرمود :

«يا باغي العلم قدم لمقامك بين يدى الله عز وجل ، فاتك مرتهن بعملك ، كما تدين تدان » ای خواهنده علم و دانش برای آنروز که در پیشگاه خداوند عزوجل ایستاده شوى ، یعنی ترا بعرصه حساب و سؤال در آورند زادو ذخیره از پیش بفرست ، چه تو گروگان کردار خود هستی، هر چه کنی همان با تو معمول دارند .

ای طلب کننده علم ، نماز بگذار از آن پیش که قادر بر لیل و نهاری نباشی که در آن نماز بسیاری، یعنی از آن پیش که عمرت بپایان و حسرت بر سپرده روزگارانت نمایان گردد.

همانا مثل نماز برای نماز سپار چون مردی است که بردارای سلطنت و اقتداری اندر شود ، و آن سلطان گوش بدان ،بسپارد ، ولب از سخن فرو بندد تا از عرض حاجت خود فراغت یابد ، حالت مرد مسلم نیز در حضرت یزدان چنان است و تا گاهیکه بنماز ایزد بی نیاز اشتغال دارد، خداوند نظر رحمت بدو دارد تا هنگامیکه از نماز خود بپردازد.

ای طالب علم تصدق کن از آن پیش که عطا نکنی، و ممنوع نتوانی داشت

ص: 277

یعنی از آن پیش که قدرت منع و استطاعت عطا نداشته باشی .

همانا مثل صدقه برای صاحبش مثل مردی است که قومی او را در طلب خونی بخواهند بقتل رسانند ، وی گوید مرا مکشید و مدتی برای من قرار بدهید که در رضا و خوشنودی شما بکوشم ، حال مرد مسلمان باذن یزدان چنین است که هر وقت تصدق نماید بصدقه گرهی و عقده از گردنش گشوده شود و چون خدای را دریابد از وی و آن جماعت نیز از وی راضی باشند ، و هر کس که خدای از اوخوشنود باشد از آتش دوزخ آزاد باشد.

ای طالب علم بدرستی که این زبان سخن ران کلید هر خیره کلید هر شری است ، پس بردهان خودت خاتم گذار چنانکه بر طلای خود و زر مسكوك خود خاتم برمینهی

ای طالب علم همانا این مثلها را خدای تعالی برای مردمان بیاورده است

لكن جز دانايان بتعقل آن برخوردار نشوند .

ای طالب علم دنیا را چنان باید شمرد که هیچ نبوده و نیست ، مگر عملیکه از خیر آن سودمند یا از شرش زیانکار شوند، مگر اینکه رحمت خداوند عز وجل شامل گردد .

ای خواهان علم و طالب دانش نمیبایست هیچ اهلی و یا مالی ترا از نفس خودت بازدارد ، و بدیگر کار مشغول بگرداند چه تو آنروز که از ایشان مفارقت جوئی در حکم میهمانی باشی که شبی با ایشان بیای برده باشی، و از آن پس از نزد ایشان بدیگر کسان تحویل نمائی ، و دنیا و آخرت بمنزله منزلی باشند که از آنجا یعنی از دنیا بدیگر جای انتقال ،نمائی و در میان مرگ وروز برانگیزش جز مانند خوابی نباشد که بخواب رفته باشی و از آن پس از آن خواب بیدار گردی.

در جلد ششم بحار الانوار از حنان بن سدیر از پدرش از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که مردی نزد ابوند آمد و او را از بچه آوردن گوسفندانش بشارت داد و گفت بشارت باد تراکه گوسفندانت بزانیدند و بسیار شدند .

ص: 278

ابوذر فرمود کثرت آنها مرا شادمان نکند، و دوستدار آن نیستم و آنچه

کم و کافی باشد دوستدار هستم از آنچه بسیار باشد ، و مرا از یاد خدای مشغول دارد ، بدرستی که از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم میفرمود :

«على حافتى الصراط يوم القيامة الرحم والامانة ، فاذا مر عليه الوصول للرحم المؤدى للامانة لم يتكفأ به في النار» بر دوسوی صراط در روز قیامت رحم و امانت حاضرند ، پس چون کسی بر صراط بگذرد که صله رحم را مرعی داشته ، و ادای امانت را کرده باشد ، به آتش نمی افتد.

و هم در آن کتاب از ابو حمزه از حضرت ابی جعفر وابي عبد الله عليهما السلام مروی است که ابوذر در زمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مردی را بمادر او سرزنش کرد و گفت ای پسر پسر زن سیاه ، چه ما در آن مرد سیاه بود رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود :

« تعيره بأمه يا باذر ؟ » یعنی ای ابوند این مرد را بمادرش سرزنش کردی ؟ «فلم يزل ابوذر يمرغ وجهه فى التراب ورأسه حتى رضى رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) عنه » چون ابوذر آن سخن را بشنید یکسره روی و سرخود را در خاک بمالید تا رسول خدای از وی خوشنود گردید .

و نیز در آن کتاب از جابر جعفی مسطور است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود از جابر بن عبد الله بن حزام انصاری شنیدم که میگفت :

«لونشر سلمان وأبوند رحمهما الله لهؤلاء الذين ينتحلون مودتكم أهل البيت لقالوا لهؤلاء كذابون ، ولو رأى هؤلاء اولئك لقالوا مجانين »

اگر سلمان و ابوذر عليهما الرحمه زنده شوند از بهر این کسان که اکنون اظهار مودت شما اهلبیت را مینمایند میگویند این اشخاص در اظهار مودت خود دروغگوی باشند ، و اگر این جماعت سلمان و ابوذر و امثال ایشان را بنگرند میگویند دیوانه اند یعنی آن چند در عقاید و عوالم ایشان بینونت میباشد که در حق همدیگر بدینگونه سخن کنند.

و دیگر در هفدهم بحار الانوار از سکونی از حضرت صادق از پدر بزرگوارش

ص: 279

حضرت امام محمد باقر سلام الله عليهما مروی است که ابوذر نزديك كعبه بايستاد و گفت : منم جندب بن سکن ، مردمان در اطرافش انجمن شدند فرمود :

اگر تنی از شما آهنگ سفری کند آنچه در بایست آن سفر باشد فراهم نماید بازگوئید برای سفر روز قیامت چه آماده کرده اید و چه زاد و توشه که در خور باشد ذخیره ساخته اید؟ از میانه مردی برخاست و گفت : ما را ارشاد فرمای .

« فقال صم يوماً شديد الحر للنشور ، وحج حجة لعظائم الأمور، وصل ركعتين فى سواد الليل لوحشة القبور »

روز سخت گرم را روزه بدار برای روز نشور ، یعنی تا یاد کنی روز نشور و گرمی و سختی آن روز را و از برکت این روزه آسایشی گیری ، وحجی بکن از برای امور بزرگ خطیر ، یعنی برای چاره معاصی و کارهایی که در جهان از تو نمایان شده است ، و دو رکعت نماز در تاریکی شب بگذار برای چاره وحشت تنگنای گور .

باید تا توانی سخن بخیر کنی و از شر لب بر بندی تا مسکینی را بصدقه خرسند کنی تا تو ای مسکین به آن واسطه نجات بینی ، و از آن روز سخت دشوار رستگار مانی .

دنیا را دودر هم قرار بده یکدرهم برای نفقه عیال خود و در همی دیگر را برای ذخیره آخرت خویش انفاق نمای، و در هم سوم را نفع و زیانی نباشد، یعنی باید بهره خود را از جهان از این دو قسم بر افزون نگردانی.

دنیا را دو کلمه مقرر دار يك كلمه در طلب حلال ، و کلمۀ دیگر را برای آخرت و کلمه سوم ضرر میرساند و سود نمی آورد بآهنگ آن مباش پس از آن فرمود :

اندیشه آن روز که ادراک آنرا ننموده ام مراکشت ، و این کلمه دلالت کمال ایقان و اقرار جناب ابی ذر عليه الرحمه بحادثه بزرگ قیامت دارد، چه تا بچیزی یقین نکنند و بحادثه بزرگی اعتنا نداشته باشند چنین سخن نمیکنند .

ص: 280

و دیگر در جلد ششم بحار الانوار از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که

رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :

خداوند تعالى بمن وحی فرمود که چهارتن را دوست بدارم : علي و ابوذر و سلمان و مقدادرا ، معلوم باد محبت با هر کسی باندازه مقام اوست.

در کتاب خصال از عبدالله بن صامت از جناب ابی ذر علیه الرحمه مروی است که فرمود : رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا به هفت کار و کردار وصیت نهاد : یکی آنکه به آنکس که از من فرودتر و پست تر است نگران باشم نه بآنکس که بر من تفوق و برتری دارد ، دیگر اینکه دوستدار فقراء و مساکین باشم و بایشان نزدیکی جویم ، و مرا وصیت فرمود که سخن بحق کنم هر چند در مذاق مردمان تلخ باشد دیگر اینکه صله رحم را از دست نگذارم هر چند وی روی بر تابد ، دیگر اینکه در کار خدا و راه خدا از سرزنش ملامت گران بیم نکنم و با من وصیت فرمود که کلمه لاحول ولاقوة الا بالله را بسیار گویم، چه این کلمه طیبه از گنج های بهشت است .

ص: 281

بیان پارۀ مکالمات حضرت باقر (علیه السلام) با پاره کسان و معاصران عهد همایونش

شیخ طوسی در امالی از منهال بن عمرو روایت کند که در خدمت محمد بن علي باقر عليهما السلام حضور داشتم ناگاه مردی بخدمتش بیامد و سلام بگذاشت و پاسخ دریافت ، و آن مرد عرض کرد : « كيف انتم ؟ » حال شما چگونه است ؟

امام محمد باقر (علیه السلام) فرمود : « وما آن لكم أن تعلموا كيف نحن ، انما مثلنا في هذه الامة مثل بني اسرائيل كان يذبح أبنائهم ويستحيى نسائهم، ألاوان هؤلاء يذبحون أبنائنا ويستحيون نسائنا »

شما را چکار باینکه بدانید ما برچه حال هستیم ، یعنی حاصل آن چیست و فایده دانستن شما چیست ، و از آن پس که بدانید چه میسازید، همانا مثل ما در این است مانند بنی اسرائیل است در زمان فرعون که پسران ایشان را میکشتند و زنهای آنها را زنده میگذاشتند، هم اکنون این مردم بنی امیه پسران ما را بقتل میرسانند و زنان ما را بجای میگذارند.

عرب را چنان گمان میرود که ایشان را بر عجم فضل و فزونی است ، مردم عجم گفتند این فضیلت شما برعجم از چیست گفتند محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) که از ماست عرب است، عجم گفتند براستی سخن کردید، و جماعت قریش را گمان همی رود که او را دیگر طوایف عرب فضلی است آنجماعت عرب که بیرون از قریش هستند باقریش گفتند از چه روی خود را بر ما افضل دانید گفتند از این در که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قرشی است ، گفتند براستی گفتید .

پس اگر این جماعت بصداقت رفته اند البته ما را بردیگر کسان فضیلتی است چه ما ذریه پیغمبر و اهل بیت محمد هستیم خاصه ، و عترت اوئیم ، جزما در این منقبت ومرتبت کسی با آن حضرت شرکت ندارد ، و در این فضیلت انباز نتواند بود. آنمرد چون این کلمات را بشنید عرض کرد : سوگند با خدای من شما

ص: 282

اهلبیت را دوست میدارم.

«قال فاتخذ للبلاء جلباباً فوالله انه لأسرع الينا والى شيعتنا من السيل في الوادي، بنايبدء البلاء ثم بكم ، و بنايبدء الرخاء ثم بكم » .

فرمود چون خود را در پهنۀ محبت ما مستقیم میشماری جلبابی برای وصول باد آماده دار سوگند با خدا بلا بسوی ما و شیعیان ما شتابنده تر است از سیلیکه برودخانه در گذرد ، و بلا از نخست بما بدایت گیرد آنگاه شما را در سپارد، چنانکه رخاء و تن آسائی بما ابتدا نماید آنگاه شما راشاد خوار گرداند .

معلوم باد از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد (علیه السلام) حدیثی بهمین

تقریب مسطور شد ، ممکنست حضرت باقر (علیه السلام) نیز در اینمورد فرموده باشد.

و دیگر در آن کتاب از اسماعیل جعفی سند بحضرت باقر (علیه السلام) میرساند و میگوید مردی بخدمت آن حضرت اندر شد و این وقت صحیفه مسائل مانند خصومات با آن حضرت بود ابو جعفر (علیه السلام) فرمود :

« هذه صحيفة تخاصم على الدين الذي يقبل الله فيه العمل » این صحیفه ایست که مخاصمه میشود بر آن دینی که خدای تعالی کردار را در آن پذیرفتار میشود .

عرض كرد رحمك الله همین را اراده دارم ، حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود گواهی بده که خدائی جز خداوند یگانه بیانباز نیست ، و محمد بنده او و فرستاده اوست، و اقرار بکن بآنچه پیغمبر از جانب خدای آورده است ، و بولایت ما اهل بیت و بیزاری از دشمنان ما و تسلیم در حضرت ما و بتواضع وطمانينه وانتظار امر ما .

«فان لنا دولة ان شاء الله تعالى جاء بها» زیرا که برای ما دولتی است که

هر وقت خدای بخواهد آن دولت را آشکار میفرماید .

و هم در آن کتاب مسطور است که زنی در حضرت باقر سلام الله عليه عرض كرد : « اصبحك الله انى متبتلة » فرمود: تبتل نزد تو چیست ؟ عرض کرد هرگز اراده تزویج و شوی رفتن ندارم ، فرمود از چه روی ؟ عرض کرد در این کار خواستار فضل و فزونی باشم فرمود :

ص: 283

«انصر في فلو كان في ذلك فضل لكانت فاطمة عليها السلام أحق به منك انه ليس أحد يسبقها الى الفضل »

بجای خود بازشو و این اندیشۀ خام در کنار بگذار چه اگر در تبتل وانقطاع از تزویج فضلی بودی فاطمه صلوات الله علیها از تو در ادراك اين فضل شایسته تر بودی ، همانا هیچکس در هیچ فضلی و فضیلتی بر آن حضرت سبقت نگرفته است . یعنی هر کرداری و صفتی محمود و فضیلتی ممدوح باشد در حضرت فاطمه صدیقه کبری و دختر حضرت خاتم الانبیاء موجود است ، اگر این کار هم فضیلتی داشت البته در آن حضرت موجود بود .

و دیگر از سدیر مرویست که گفت ما جماعتی در حضرت ابی جعفر (علیه السلام) حضور داشتیم، پس از آنچه مردمان بعد از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) احداث نمودند ، و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بذلت دچار آوردند سخن میراندیم .

مردی از میان جماعت برخاست و عرض کرد اصلحك الله ، پس آن عزت و جلادت وحدت وعدت بنی هاشم بکجا رفته بود ؟

أبو جعفر (علیه السلام) فرمود : « و ما كان بقى من بني هاشم انما كان جعفر وحمزة فمضيا ، وبقى معه رجلان ضعیفان ذليلان حديثا عهد بالاسلام : عباس و عقیل و کانا الطلقاء أما والله لو أن حمزة و جعفر كانا بحضرتهما ما وصلا الى ما وصلا اليه ، من ولو كانا شاهديهم الأتلفا نفسيهما ».

از عظمت و شوکت و عدت بنی هاشم در آنوقت چه برجای مانده بود ، زیرا که دو تن جعفر بن ابي طالب وحمزة بن عبد المطلب جوانمرد و شجاع و با جلادت و جلالت بودند، و هر دو تن در گذشته بودند ، و با امیر المؤمنين علي (علیه السلام) عباس وعقيل برجای مانده بودند که هر دو تن ضعیف و ذلیل و تازه مسلمان بودند، ورسولخدای هر دوتن را در غزاة بدر بعد از آنکه اسیر عدوان شدند رها ساخت ، و از ایشان فدا بگرفت ، سوگند با خدای اگر جعفر و حمزه در آن هنگام و محضر آن دو تن

ص: 284

یعنی ابو بکر و عمر بودند ، ایشان بمقصود خود نمیرسیدند ، و اگر حمزه و جعفر در آن روز شاهد و حاضر بودند هر دو تن را تلف کرده بودند و ایشان را ممکن نبود که خلافت یابند.

در روضهٔ کافی از حنان از پدرش مروی است که بحضرت باقر (علیه السلام) عرض کردم فرزندان یعقوب پیغمبران نبودند؟ فرمود نبودند لكن اسباط و اولاد انبیاء بودند، و جز بحالت سعادت از دنیا مفارقت نکردند، و از آنچه کردند توبه نمودند ، و اعمال خود را متذکر شدند - الى آخر الحديث.

و نیز در آن کتاب از عبدالملك بن اعین مرویست که از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) بپای شدم، و بر دست خود تکیه کرده بگریستم فرمود ترا چیست عرضکردم امیدوار بودم که این امر را ادراک نمایم و مرا قوتی باشد ، کنایت از اینکه پیر شدم و بمقصود نرسیدم، فرمود »

«أما ترضون أن عدوكم يقتل بعضهم بعضاً ، وأنتم آمنون في بيوتكم ، انه

ثنا لو كان ذلك اعطى الرجل منكم قوة أربعين رجلا، وجعلت قلوبكم كزبر الحديد لوقذف بها الجبل لقلعتها ، وكنتم قوام الارض وجيرانها»

آیا رضا نمیدهید که در طی این مدت دشمنان شما پاره بکشند پارۀ دیگر را، و شما در خانهای خود ایمن و آسوده باشید همانا چون زمان فرج اندر رسد هر مردی از شما را نیروی چهل تن عنایت فرمایند و دلهای شما مانند پارۀ آهن گردد که اگر بر کوه زنند کوه را آسیب رساند ، و بر کند ، و شما در آنروزگاران اسباب قوام زمین و استحکام امور جهانیان باشید ، و مردمان در پناه شما اندر شوند ، و نظام و آسایش بلاد و عباد بوجود شما باشد.

ص: 285

بیان پارۀ حکایات حضرت باقر صلوات الله عليه در بعضی مقامات

در روضه کافی از ابوالصامت از حضرت صادق (علیه السلام) مروی است که فرمود من و ابوجعفر صلوات الله علیه روزی بر جماعت شیعه بگذشتیم و ایشان درمیان قبر و منبر مبارك رسول خداى (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند ، بحضرت ابی جعفر (علیه السلام) عرض کردم خداوند مرا فدای تو گرداند، اينك شيعيان و موالی تو هستند، فرمود در کجا هستند عرض کردم ایشان را در میان قبر و منبر میبینم، فرمود مرا بجانب ایشان بر ، پس بایشان شد، و برایشان سلام براند ، و از آن پس بفرمود :

«والله انى لأحب ريحكم وأرواحكم ، فأعينوا مع هذا بورع و اجتهاد، انه لا ينال ما عند الله الا بورع واجتهاد ، و اذا اتممتم بعبد فاقتدوا به أما والله انکم لعلی دینی و دین آبائی ، ابراهیم و اسماعیل ، وان كان هؤلاء على دين اولئك فأعينوا على هذا بورع و اجتهاد »

سوگند با خدای من دوست میدارم بوی شما را وروح شمارا ، پس اعانت کنید مرا با این حال بورع و اجتهاد و کوشش در عبادت ، و شرایط دین ، چه جز بورع اجتهاد به آن مقامات عالیه و مثوبات جلیله که در حضرت یزدان جلیل است ، و اصل نتوان گردید ، و اگر بنده را به پیشوائی خودتان اختیار کردید ، به آنچه گوید و کند اقتدا نمائید ، قسم بخدای شما بردین من ، و دين پدران من ابراهیم و اسماعیل هستید، و اگر چند ابراهیم و اسماعیل و دیگر پیغمبران بر دین و آئین رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده اند ، پس با این شرف و شرافت که در دین دارید اعانت کنید، یعنی ما را اعانت کنید برای شفاعت شما بورع شما از محارم و اجتهاد شما در طاعات .

معلوم باد که تمام انبیاء عظام در دین مبین اسلام مشارك هستند، و این تخصیص شاید برای این باشد که ابراهیم و اسماعیل از سایر آباء مکرمین آن

ص: 286

حضرت افضل هستند ، و محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت آن حضرت اصل وریشه در آئین دین میباشند، و سایر انبیاء بردین ایشان هستند پس کلام آن حضرت « هؤلاءِ » اشارت بابراهیم و اسماعیل و جز ایشان از پیغمبران برگذشته سلام الله عليهم و « اولئك » اشارت برسول خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعین است ، چنانکه این خبر که در کتاب مسطور از ابو حمزه مروی است مؤید این مطلب است .

ابو حمزه میگوید : از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) شنیدم میفرمود :

«ما أحد من هذه الامة يدين بدين ابراهيم (علیه السلام) الا نحن وشيعتنا ، ولا هدى من هذه الامة الابنا، ولاضل من ضل من هذه الامة الابنا».

هیچکس از این امت بردین ابراهیم (علیه السلام) نیست مگرما و شیعیان ما ، و هیچکس از این امت هدایت نیافته است مگر بواسطه ما ، و هیچکس از این امت بضلالت و گمراهی نیفتاده است مگر بواسطه ما .

از معانی و لطایف این کلام مبارك این است که اصل تمام ادیان و مذاهب اهل جهان دین مبین اسلام است، و انبیاء عظام صلوات الله عليهم بجمله برسول خدای و دین و آئین آن حضرت معتقد و معترف بوده اند ، و ایمان داشته اند ، و اگر بر حسب تکلیف ظاهر طی مقام و احکامی مینموده اند ، زیانی بعقیدت نمیرساند ، و انبیاء عظام را اگر اندك تأملی رفته است مبتلا بیلیات عظیمه شده اند چنانکه این جمله در مقامات خود مشروحاً مبسوط است .

و چون دین اسلام اکمل و اتم و اشرف و اعدل تمام شرایع و احکام است معلوم است خداوند تعالی جماعت پیغمبران بزرگ خود را از ادراك آن نمیفرماید، و ایشان را به آنچه اکمل است بصیر میگرداند ، چه موجب سعادت هر دو جهان است ، و پیغمبران ماضی در کتب آسمانی خود خبر یافته اند، و بمقتضای وقت و استعداد اهل روزگار رفتار نموده اند.

و همانطور که در کتب منزله برایشان، بوجود خاتم الانبياء (صلی الله علیه وآله وسلم) و دین

ص: 287

و آئین او و ائمه اشارت و تصریح رفته ، و بمتابعت ایشان حکم شده است ایشان نیز در وصایا و احکام خود بامت خود ابلاغ کرده اند که هر وقت چنین پیغمبری را ادراک نموده و این اوصاف و اخلاق را در وجود مبارکش موجود دیدید ، البته بدو بگروید، و بدین و آئین او اندر شوید ، و این بدیهی است که پیغمبران را نسبت بامت ایشان تفاوت بسیار است .

اگر ایشان معاصر پیغمبر آخر زمان نباشند ، اما بواسطه نورنبوت و علم و مکاشفات پیغامبری چنان است که در عهد مبارك آن حضرت باشند ، و باین سبب در همان زمان هم که بوده اند با رسول خدای و دین او و اوصیای او ایمان داشته اند و نمیتوانسته اند نداشته باشند.

زیرا که رسول خدای صادر اول ، وواسطه میان مخلوق و خالق است ، چگونه تواند بود که انبیاء عظام با رتبت نبوت جز این باشند، بلکه از بعضی بزرگان و اولیای آن از منه و جماعت رهبان و علمای بکتب الهیه نیز در تواریخ وكتب اخبار مشهود و معلوم است که سالهای در از قبل از ظهور رسول خدا با آن حضرت ایمان آورده اند و در نثر و نظم خود یاد کرده اند ، و متابعت آن حضرت را باخلاف خود وصیت کرده اند .

پس این حکم که هر وقت زمان آن حضرت را دریافتید متابعت کنید ، بعموم مخلوق وعوام ایشان تعلق میگیرد ، و خدای تعالی چگونه پیغمبران عظام را که بر حسب مصالح خداوندی قبل از رسول خدای بجهان می آیند ، از چنین دولت بزرگوار بی نصیب میگذارد، و ایشان را با سایر مکلفين بيك میزان میگرداند و در قیامت باین شرف و شرافت و جلالت برخوردار نمیخواهد، چنانکه آیات قرآنی نیز براین جمله حاکی و دلیل است .

پس امت هر پیغمبری که در زمان حضرت خاتم الانبياء و نوبت تکمیل دین و اهل یقین است معاصر شود ، اگر بمتابعت آن حضرت نرود ، از انتساب به آن که خود را بدین او میخواند خارج است و هر کس که بمتابعت رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد اگرچه بآن پیغمبر دیگر خود را نسبت ندهد، بالطبيعه بدو منسوب است .

ص: 288

مثلا هر کس مسلمان است خود را میتواند ابراهیمی یا موسوی یا عیسوی ، بخواند ، زیرا که ایشان نیز مسلم بوده اند ، و برسول خدای و دین او ایمان داشته اند و هر کس خود را ابراهیمی یا موسوی یا عیسوی بخواند ، لكن در دولت اسلام از اسلام بی نصیب باشد، از روی حقیقت نه ابراهیمی است و نه موسوی و نه عیسوی ، بلکه میتوان گفت دارای هیچ دینی و آئینی نیست.

و از این است که باید ایشان را نجس خواند و از ایشان دوری گرفت

زیرا که نه اهل کتاب هستند نه معتقد به پیغمبر و دین و آئین هیچ پیغمبری .

این است که حضرت باقر سلام الله علیه میفرماید : جز ما و شیعیان ما بردین ابراهیم (علیه السلام) که «ولكن كان حنيفاً مسلماً» نیست ، و این است که میفرماید از این است هیچکس جز بواسطه ما هدایت نیابد، چه هر کس متوسل بائمه هدی و طریقت مصطفی شد چنان است که با همۀ انبیاء و کتب آسمانی ایمان آورده باشد ، و بنور هدایت ازلی و ابدی بر خوردار گردد ، و هیچکس گمراه نشود مگر بواسطه مخالفت و خصومت و معاندت با ما ، زیرا که چنان است که بتمام انبياء و احكام الهيه كافر شده باشد ، و در عرصه ضلالت و جهالت و غباوت ازلی و ابدی و سرمدی دچار گردد و «ذلك هو الخسران المبين»

و دیگر در آنکتاب از ابو ایوب از برید بن معاویه مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه شنیدم میفرمود یزید بن معاویه بمدینه در آمد و آهنك حج داشت، پس بفرستاد و مردی از قریش را حاضر کرد و با او گفت : باید اقرار کنی که بنده من هستی ، و هر وقت بخواهم ترا میفروشم ، و هر زمان خواهم آزادت مینمایم .

آنمرد گفت : سوگند با خدایای یزید تو در میان قریش از حیثیت حسب از من کریمتر نیستی، و پدرت در جاهلیت و اسلام از پدرم افضل نبوده ، و تو در دین و آئین از من افضل و نیکوتر نباشی ، پس چگونه ب- آنچه خواهی افرار نمایم ؟ !

ص: 289

یزید گفت: اگر این اقرار نکنی سوگند با خدای میکشم ترا ، آنمرد گفت

کشتن تو مرا بزرگتر از کشتن حسین بن علی فرزند رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست چون یزید این انکار را بدید فرمان داد تا اورا بقتل رسانیدند.

و از این پیش در کتاب حضرت سجاد (علیه السلام) وقعه حره و آمدن مسلم بن عقبه بمدینه طیبه و قتل مردم آن شهر و مکالمات او با امام زین العابدين (علیه السلام) و اهل مدینه باین حکایت و ما بعد آن اشارت رفت .

و دیگر در روضهٔ کافی از زراره مروی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود:

«إن الناس لما صنعوا ما صنعوا إذ بايعوا أبا بكر لم يمنع أمير المؤمنين (علیه السلام) من أن يدعو إلى نفسه إلا نظراً للناس وتخوفاً عليهم أن يرتدوا عن الاسلام ، فيعبدوا الاوثان ولا يشهدوا أن لا إله إلا الله و أن محمداً رسول الله ، و كان الأحب إليه أن يقرهم على ما صنعوا من أن يرتدوا عن جميع الاسلام ، و إنما هلك الذين ركبوا ما ركبوا .

فاما من لم يصنع ذلك ، ودخل فيما دخل فيه الناس على غير علم ولا عداوة لأمير المؤمنين (علیه السلام) ، فان ذلك لا يكفره ولا يخرجه من الاسلام ، و لذلك كتم على (علیه السلام) أمره و بايع مكرهاً حيث لم يجد أعواناً» .

چون مردمان بواسطه ضعف ایمان، و حرص باین جهان ایرمان کردند آنچه را که کردند ، و با ابوبکر بیعت بر نهادند هیچ چیز امیر المؤمنين على (علیه السلام) را از اینکه مردمان را به دعوت بیعت خویشتن اقدام فرماید ، باز نداشت جز ملاحظه و نظر کردن در حال مردم ، و بیم داشتن برایشان از اینکه مرتد شوند ، و از اسلام روی بر تابند، و بعبادت اصنام پردازند، و بوحدانیت خداوند یکتا و رسالت محمد مصطفی گواهی ندهند .

و آنحضرت را محبوب تر بود که ایشان با دیگری بیعت کنند ، و از تمامت شرایط و قواعد اسلام و مسلمانی ارتداد نگیرند ، و آنکسان که کردند آنچه را که

ص: 290

مرتکب شدند بهلاکت ابدی دچار شدند .

و آنکسان که مرتکب کاری نشدند ، و در آنچه دیگران اندر آمدند بدون اینکه علمی یا با امیر المؤمنين سلام الله عليه عداوتی داشته باشند ، همانا باین مقدار نه کافر شوند، و نه از دین اسلام بیرون روند ، و از این روی بود که علی (علیه السلام) امر خود را مکتوم داشت ، و بکراهت بیعت فرمود گاهی که اعوانی از بهر خود نداشت .

و از این حدیث مبارك بر می آید که امیر المؤمنین (علیه السلام) بیعت کرد ، لكن اظهار کراهت نیز فرمود ، چه اگر با تمام میل و رغبت بیعت می نمود ، اثبات حق طرف برابر ، و ابطال حق خود را میفرمود ، پس بیایست برای دفع مفسده غائله عظیمی که در اسلام روی مینمود، و مردمان مرتد میشدند بیعت فرماید ، و برای اثبات حق خود و عدم وجود و وجدان اعوان، اظهار نهایت کراهت و انزجار و مظلومیت خود را بنماید.

چنانکه در همان کتاب از عمرو بن ابی المقدام از پدرش مروی است که گفت : در حضرت ابی جعفر باقر سلام الله عليه عرض کردم:

عامه را گمان چنان است که بیعت ابی بکر در آنجا که مردمان اجتماع کردند برضای خدای عز ذکره بود ، و خدای تعالی امت محمد را (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از آن حضرت دچار فتنه نمی فرماید .

ابو جعفر (علیه السلام) فرمود: آیا کتاب خدای را قرائت نمیکنند آیا خداوند نمیفرماید :

«و ما محمد إلا رسول قدخلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئاً وسيجزى الله الشاكرين ، والحمد لله رب العالمين »

و نیست محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) مگر رسول و فرستاده از حضرت من ، بدرستیکه بگذشته اند پیش از او فرستادگان ؛ یعنی رسولان پیش از وی بمردند ، و از جهان بیرون شدند

ص: 291

پس مردن بروی محال نیست ، و زود باشد که این فرستاده نیز از جهان در گذر بر گذرد، چنانکه دیگر پیغمبران بجهان اندر آمدند، و از جهان بیرون شدند ، پس آیا اگر این پیغمبر بموت طبیعی بمیرد یا کشته گردد باز میگردید بر پاشنهای خود یعنی مرتد میشوید و بحالت کفر و جهلی که اندر بودید عود میکنید ، يا ترك جهاد میگوئید و آنکه باز میگردد بر دو پاشنهای خود ، پس زیانی بحضرت یزدانی نمیرساند ، بهیچوجه بلکه ضرر بنفس خودش راجع میشود ، و زود باشد که خداوند دادگر پاداش دهد سپاس دارندگان را بر نعمت اسلام ، بثبات ورزیدن در آن .

ابو المقدام راوی خبر میگوید بحضرت ابی جعفر سلام الله عليه عرض کردم عامه این آیه شریفه را بوجهی دیگر تفسیر مینمایند.

«فقال قد أخبر الله عز وجل عن الذين من قبلهم من الامم قد اختلفوا من بعدها ما جائتهم البينات ، حيث قال :

و آتینا عیسی بن مريم البينات و أيدناه بروح القدس ولو شاء الله ما اقتتل الذين من بعدهم من بعدما جائتهم البينات ولكن اختلفوا فمنهم من آمن ومنهم من كفر و لوشاء الله ما اقتتلوا ولكن الله يفعل ما يريد».

فرمود این خبر را داده است خداوند عزوجل از آن کسان که پیش از ایشان از دیگر اهم بجهان اندر بوده اند ، و از آن پس که معجزات روشن دیده اند همچنان اختلاف و رزیده اند در آنجا که در آیه شریفه میفرماید :

و دادیم ما عيسى بن مریم را معجزهای روشن و هویدا ، و نیرو دادیم او را بروح پاکیزه که جبرئیل در وی دمید ، و اگر خدایتعالی هدایت تمامت مردم را باکراه و اجبار خواستی ، اختلاف نکردند آنانکه پس از انبیاء آمدند از آن علامات واضحه و ادله ساطعه که بر نبوت پیغمبران است بدیشان آمد، ولیکن از روى اختيار اختلاف کرده اند، و پاره به نیروی توفیق طریق راست در سپردند ، و گروهی بعناد و گمراهی بیائیدند، پس پاره از ایشان آنکس بود که ایمان آورد ،

ص: 292

و بردین اسلام بیائید، و بعضی از ایشان کسی بود که کافر شد و از دین حق روی بر تافت ، و اگر خدای بخواستی که ایشانرا ملجأ گرداند و بایمان اندر آورد ، اختلاف نمیکردند ، و لیکن خدای بر حسب مقتضای حکمت و مصلحت آنچه را که خواهد میکند که عبارت از دادن زمام اختیار است در قبضه اقتدار بندگان ، و ملجأ نگردانیدن ایشان را بایمان بعد از آنکه راه حق و باطل را بایشان بنمود ، و پاداش هر يك را باز نمود ، و عقل و استطاعت تميز نيك را از بد بایشان عنایت فرمود.

«و في هذا ما يستدل به على أن أصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قد اختلفوا من بعده ، فمنهم من آمن و منهم من كفر»

و در این مطالب مسطوره استدلال میشود بر اینکه اصحاب رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از وفات آن حضرت باختلاف رفتند، و از ایشان پاره ایمان آوردند ، و برخی کافر شدند و از دین حق روی بر تافتند .

و دیگر در آن کتاب از محمد بن یحیی، از عبدالرحیم قصیر مسطور است که در خدمت ابی جعفر (علیه السلام) عرض کردم ، مردمان بفزع و بیم اندر شوند گاهی که بگوئیم جهانیان مرتد گشتند .

«فقال : يا عبد الرحيم إن الناس عادوا بعد ما قبض رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أهل جاهلية، إن الانصار اعتزلت فلم تعتزل بخير ، جعلوا يبايعون سعد سعداً و هم يرتجزون ارتجاز الجاهلية ، ياسعد أنت المرجى و شعرك المرجل و فحلك المرجم».

فرمود ای عبدالرحیم همانا مردمان پس از وفات رسول خداي بهمان حالات و آداب جاهلیت عودت گرفتند، چنانکه جماعت انصار اگر چند جانب عزلت واعتزال سپردند لکن این اعتزال ایشان نیکو و پسندیده نبود ، چه مراد ایشان از این کردار به آن بود که حق را اختیار و باطل را بر کنار نمایند .

بلکه باطلی را در مقام دیگر برگزیدند، و بعصبیت و حمیت جاهلیت کار کردند، و با سعد بن عباده بیعت کردند، و ارجوزه چون رجزهای زمان

ص: 293

جاهلیت قرائت کردند ، و همی گفتند ياسعد «أنت المرجى و شعرك المرجل و فحلك المرجم ».

و نیز در آن کتاب سند بابی جعفر (علیه السلام) میرسد که فرمود «الناس صاروا بعد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بمنزلة من اتبع هارون (علیه السلام) ومن اتبع العجل».

مردمان بعد از وفات رسول خداى (صلی الله علیه وآله وسلم) بمنزله آنکس شدند که هارون (علیه السلام) را متابعت نمودند ، و آنکس که گوساله پرست شد، یعنی بعضی بایمان خود باقی ، و بعضی کافر شدند ، و چون راوی این خبر معروف نیست از نگارش بقیه خبر انصراف گرفت .

و دیگر در آن کتاب از زراره مروی است که از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) شنیدم میفرمود :

چون مروان متولد شد او را آماده کردند که بحضرت رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) برده تا آن حضرت بروی دعا بخواند ، پس او را نزد عایشه فرستادند ، چون مروان را بعایشه نزديك ساختند گفت این وزغ ابن وزغ را از نزديك من بيرون بريد زراره که راوی خبر است میگوید چیزی ندانستم مگر اینکه فرمود و او را لعن نمود .

شاید مقصود این باشد که گفته است رسول خدای او را در آن حال لین فرمود ، و این همان مروان بن حکم است ، و این حدیث اگر چه قوی نیست اما بوضعی در کتاب حضرت زینب و جلداول این کتاب بشرح و بسط کامل مرقوم گردیده است .

و نیز در روضه کافی از ضریس مروی است که روزی مردمان در خدمت حضرت ابی جعفر (علیه السلام) بمجادلت سخن کردند و بعضی گفتند محاربت با علی (علیه السلام) از حرب رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بدتر است ، و برخی گفتند محاربت بارسول خداى از جنگ با علی (علیه السلام) بدتر است .

میگوید پس حضرت ابی جعفر سلام الله علیه سخنان ایشان را بشنید و فرمود چه میگوئید؟

ص: 294

عرض کردند اصلحك الله سخن در حرب رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) و در حرب على (علیه السلام) داریم پاره از ما میگویند آنانکه با علی (علیه السلام) جنك ورزیدند شدیدتر از کسانی هستند که با رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) حرب نمودند و برخی گویند آنانکه با رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) رزم دادند بدتر از آنان باشند که با علی (علیه السلام) محاربت ورزیدند.

آن حضرت فرمود «بل حرب على (علیه السلام) شر من حرب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)» بلكه جنك كنندگان با علی (علیه السلام) بدتر از حرب با رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) است ، (عرض کردند) یعنی آن جماعت از این جماعت شریر ترند فرمود آری.

«وساخبرك عن ذلك، إن حرب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لم يقروا بالاسلام ، وإن حرب على (علیه السلام) أقروا بالاسلام ثم جحدوه » .

علت آن این است که آنانکه با رسول خدای جنگ مینمودند اقرار باسلام نداشتند، اما آنانکه بعد از رسول خدای با علی (علیه السلام) حرب کردند با سلام اقرار کرده بودند .

یعنی آنانکه با رسول خداى جنك ميدادند هنوز اسلام نیاورده بودند ، و از روی جهالت و ضلالت محاربت میجستند، لکن کسانیکه بعد از رسول خدای در حق آنحضرت و فضائل و مناقب كثيرة آن حضرت با خبر بودند ، و خود را مسلمان میخواندند ، محض کفر و شقاق باطنی و عناد باحق جنك مينمودند ، والبته این جماعت از آن جماعت شریرتر و خبیث ترند، چه باسلام اقرار نمودند و از پس آن منکر و مرند شدند .

و نیز در روضه کافی از ابو حمزه مروی است که گفت در خدمت ابی جعفر (علیه السلام) حضور داشتم و آن حضرت نظر بآسمان افکند آنگاه فرمود:

«يا با حمزه هذه قبة ابينا آدم (علیه السلام) و إن الله عز وجل" سواها تسعة وثلاثين قبه فيها خلق ماعصوا الله طرفة عين» .

أى أبو حمزه این قبه پدر ما آدم (علیه السلام) است ، و خدای عزوجل را سوای این قبه سی و نه قبه دیگر است در آنجمله آفریدگانی هستند که باندازه چشم برهم زدنی

ص: 295

بعصیان یزدان نرفته اند

معلوم باد محتمل است که این قبه های چهل گانه پاره مرتبط بر دیگری باشد یا مراد از آن آسمانها و آنچه بالای آسمانها است از حجب ، و مراد از ساکنان آن ملائکه باشند ، لكن ظاهر عدم احاطه است، و از این پیش حدیثی باین تقریب مسطور شد، و از حضرت صادق (علیه السلام) نیز حدیثی باین مضمون ماثور است .

و نیز در آن کتاب از حمران بن اعین مسطور است که در حضرت ابی جعفر (علیه السلام) عرض کردم: مردمان همیگویند که زمین از بهر ما پیچیده و نور دیده میشود در شب چگونه زمین نوردیده میشود؟ فرمود اینطور ، آنگاه جامه مبارکش را بر هم معطوف ساخت ، یعنی لای برلای افکند.

و دیگر در روضهٔ کافی از ابو مریم مروی است که حضرت ابی جعفر فرمود روزی پدرم عليهما السلام گاهی که اصحابش در حضور مبارکش فراهم بودند فرمود :

«من منكم تطيب نفسه أن يأخذ جمرة فى كفه فيمسكها حتى تطفأ ؟ قال: فكاع الناس كلهم و نكلوا».

كدام يك از شما بر خویشتن هموار میکند که پارۀ آتش افروخته در مشت بگیرد و چندان بدارد که خاموش گردد؟ مردمان از این سخن بدهشت و هیبت اندر شدند و از قبول این امر باز ایستادند.

ابو جعفر میفرماید من بپای شدم و عرض کردم ای پدر بزرگوار آیا فرمان میکنی تا من چنین کنم ؟ فرمود :

«ليس اياك عنيت إنما أنت منى وأنا منك ، بل إياهم أردت ، و كررها ثلاثاً ثم قال : ما أكثر الوصف وأقل الفعل إن أهل الفعل قليل».

ترا قصد نکردم همانا تو از منی و من از توأم ، بلکه این جماعت را اراده کردم و آن سخن را تا سه دفعه مکرر ساخت و چون از هیچکس اقدامی مشهود نشد فرمود چه بسیار است وصف ، و چه اندك است فعل .

ص: 296

یعنی از اعمال و ایمان شما بسیار توصیف نمایند، اما چون بمقام فعلیت رسد کردار اندك است ، و اهل کار و کردار قلیل هستند، و ما کسانی را که گفتار را با کردار انباز دارند میشناسیم ، و نه این است که در این آزمایش که نمودیم دلالت بر عدم اطلاع ما براحوال و مقامات شما باشد، بلکه برای این بود که شما را بیازمائیم و اعمال شمارا بر نگاریم.

حضرت ابی جعفر (علیه السلام) میفرماید سوگند با خدای از شدت اضطراب و احوال و شرمساری که ایشان را روی داد زمین همی خواست بر ایشان انقلاب گیرد ، چندانکه نگران مردی از ایشان شدم که عرق شرمساری و انفعال از وی فرو همی ریخت ، و چشمهای خود را از زمین بر نمیگرفت. چون آنحضرت این حالت و این شدت را در ایشان مشاهدت فرمود گفت خدای رحمت کند شما را من جز خیر و نیکی قصد نکرده ام .

«إن الجنة درجات فدرجة أهل الفعل لا يدركها أحد من أهل القول ، ودرجة أهل القول لا يدركها غيرهم قال : فوالله لكأنما نشطوا من عقال».

بدرستیکه بهشت را درجات کثیره میباشد و درجۀ آنانرا که اهل کردار هستند هیچکس از آنانکه اهل گفتارند در نیابند، و درجه اهل قول راجز خودشان ادراك نکنند، حضرت ابی جعفر (علیه السلام) میفرماید سوگند با خدای چون این سخنان را بشنیدند گویا از بندو زندان بیرون جستند .

معلوم باد حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) در این کلمات همی خواست اصحاب خود را در مراتب ایمان و اطاعت ایشان در تکالیف شاقه بیازماید .

ص: 297

بیان بعضی اخباری که از حضرت باقر (علیه السلام) در فضائل امیر المؤمنین از رسول خدای صلی الله علیه و آله ماثور است

در کتاب خصال از ابوالخرور از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :

«خلق الانسان من شجر شتى ، و خلقت أنا و ابن أبي طالب من شجرة واحدة أصلى على ، و فرعی جعفر» مردمان از درختهای مختلف آفریده شدند و من و علی ابن ابیطالب از يك درخت آفریده شدیم اصل و ریشه من علی است و فرع وشاخ من جعفر است .

و دیگر در امالی طوسی از غالب جهنی از حضرت ابی جعفر محمد بن على بن الحسين از آباء عظامش از علی بن ابیطالب سلام الله عليهم مروی است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: چون مرا بآسمان و از آسمانی بآسمانی دیگر و از آن پس بسدرة المنتهی سیر دادند ، و در حضور پروردگارم عزوجل بایستادم، با من فرمود : ای محمد عرض کردم لبيك ربي وسعديك ، فرمود :

«قد بلوت خلقى فأيهم وجدت أطوع لك» آفريدگان مرا آزمایش نمودی کدام را مطیع ار از بهر خود یافتی ؟ عرض کردم ای پروردگار من علی را ، فرمود ای محمد راست گفتی.

«فهل اتخذت لنفسك خليفة يؤدى و يعلم عبادى من کتابی مالا یعلمون؟» آیا از بهر خود خلیفۀ مقرر داشتی که آنچه باید از تو با دیگران باز رساند ، و بندگان مرا بكتاب من آگاهی سپارد آنچه را نمیدانند؟ عرض کردم تو از بهر من اختیار فرمای، چه آنچه را تو برای من بر گزینی براي من نيك تر است فرمود :

علی را برای تو اختیار کردم ، پس او را برای خود خلیفه و وصی بگردان ، چه من علم و حلم خود را بدو عطا کردم، و اوست از روی حق امیرالمؤمنین و پیش از وی و بعد از وی هیچکس را این لقب نمیرسد ای محمد علیست رایت هدی ، و پیشوای کسی

ص: 298

که اطاعت کند مرا ، و نور اولیای من.

«و هو الكلمة التي ألزمتها المتقين ، من أحبه فقد أحبني ، و من أبغضه فقد أبغضنى ؛ فبشره بذلك يا محمد» و اوست این کلمه که متقیان را بآن ملزم داشته ام هرکس دوست بدارد او را مرا دوست داشته ، و هر کس دشمن بدارد او را مرا دشمن است ، ای محمد علی را باین مقام و مرتبت بشارت بده .

پیغمبر عرض کرد پروردگار اعلی را بشارت دادم ، و علی گفت من بنده خداوندم ، و در قبضه اقتدار او هستم، اگر مرا عذاب فرماید بواسطه گناهان من است ، و هیچ بر من ستم نرانده است، و اگر تمام گرداند آنچه را با من وعده نهاده ، پس خداوند بمن اولی است .

عرض کرد بار خدايا أجل قلبه و اجعل ربيعه الايمان بك دلش را روشن و آینه قلبش را فروزان، و ربیع و بهارش را یعنی فرح و انبساط و نشاط او را بایمان بخودت بگردان .

فرمود ای محمد با او چنین کردم جز اینکه او را بیلائی اختصاص دادم که هیچکس از اولیای خود را بچنان بلا مبتلا نداشتم رسول خدای، فرمود : عرض کردم پروردگارا برادر من و صاحب من است ، فرمود :

« إنه سبق في علمى أنه مبتلى و مبتلى به، ولولا على لم يعرف حزبى ولا أوليائى ولا أولياء رسلى » درعلم من سبقت گرفته است که وی مبتلا میباشد و دیگران بدو مبتلا خواهند شد ، و اگر علی نبودی حزب و گروه من و دوستان من و دوستان فرستادگان من شناخته نشدند.

و دیگر در کتاب مسطور از جابر جعفی از حضرت ابی جعفر محمد بن على باقر علیهما السلام از جابر بن عبدالله انصاری مروی است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :

جبرئیل بر من نازل شد و گفت خداوند بتو فرمان میکند که به خطبه برخیزی و در تفضیل علی بر جمله اصحابت سخن کنی تا از این پس این مطلب را از تو تبلیغ نمایند، و بفرمود تا جمله فرشتگان آنچه را که میفرمائی بشنوند و خداوند

ص: 299

بتو وحی فرمود اى حد هر کس در کار علی (علیه السلام) با تو مخالفت کند بآتش دوزخ اندر شود ، و هر کس ترا اطاعت نماید بهشت بدو مخصوص گردد .

پس رسول خداى (صلی الله علیه وآله وسلم) بفرمود تا منادی ندا برکشید، و مردمان را بنماز جماعت بخواند مردمان فراهم شدند و رسول خدای بیرون شد و برفراز منبر برآمد و نخست کلمه که فرمود این بود:

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم ، بسم الله الرحمن الرحیم» پس از آن فرمود:

أيتها الناس ، أنا البشير النذير ، وأنا النبى الامى"، إلى مبلغكم عن الله عز وجل فى أمر رجل لحمه من لحمى ، ودمه من دمى ، وهو عيبة العلم ، و هو الذي انتجبه الله هذه الأمة واصطفاه وهداه وتولاه ، وخلقني وإياه ، وفضلني بالرسالة ، وفضله بالتبليغ عنى ، و جعلنى مدينة العلم ، و جعلنى مدينة العلم ، و جعله الباب ، و جعله خازن العلم، والمقتبس منه الأحكام ، وخصه بالوصية، وأبان أمره ، وخوف من عداوته، وأزلف من والاه ، وغفر لشيعته ، وأمر الناس جميعاً بطاعته ، وأنه عز وجل يقول :

من عاداه عاداني ، ومن والاه والأنى ، و من ناصبه ناصبني ، و من خالفه ، و من عصاه عصانی ، و من آذاه آذانی ، و من أبغضه أبغضنى ، و من

أحبه أحبنى ، و من أراده أرادني ، ومن كاده كادنی ، و من نصره نصرنی . يا أيتها الناس اسمعوا ما آمركم به وأطيعوه ، فاني اخو فكم عقاب الله يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً وماعملت من سوء تود لو أن بينها وبينه أمداً بعيداً ويحذركم الله نفسه و إلى الله المصير».

منم پیغمبر بشارت دهنده ، و بیم نماینده ، و منم پیغمبر امی هم اکنون ابلاغ میکنم و میرسانم بشما امر پروردگار را در حق مردیکه گوشت او از گوشت من روئیده وخون او از خون من جوشیده، و او است صندوق علم ربانی ، و اوست کسیکه خداوند تعالی او را از میان این امت برکشید و برگزید و بنور هدایت و تولای خود برخوردار گردانید ، و مرا و او را بیافرید و مرا برتبت رسالت ،فضیلت واورا بمنزلت تبلیغ نمودن از جانب من فضیلت بخشید، و مرا شهر علم و او را باب آن مدینه

ص: 300

گردانید، و او را کنجور علم و خازن دانش فرمود و او کسی است که احکام خداوند علام ، و شریعت اسلام بلکه تمام شرایع را از وی باید اقتباس نمود ، و خداوند او را برتبت وصایت اختصاص داد .

یعنی اگر چه وصی من است اما وصايت او نيز بحکم خداوند از جانب ایزد تعالی است، و امر و مقام و مراتب و مناصب او را روشن فرمود ، و از عداوت و خصومت او تخویف داد، و دوستانش را بمقام قرب نزديك داشت ، و شیعیانش را بیامرزید، و تمام مردمان را بطاعت او فرمان کرد، و خداوند عزوجل میفرماید : هر کس با او دشمنی کند با من عداوت کرده، و هر کس او را دوست بدارد

مرا دوست دارد و هر کس بخصومت و ناسزای او سخن کند با من کرده است و هرکس او را آزاد کند مرا آزار کرده است، و هر کس او را مبغوض دارد مرا مبغوض داشته، و هرکس با او محبت ورزد با من بمحبت رفته است و هر کس او را اورا آسیب رساند و تباهی او را طلبد و بر خلاف اورود با من مخالفت کرده است ، و هرکس با اوکید نماید با من بمکیدت رفته است و هرکس اور انصرت کند مرا نصرت کرده است.

ای مردمان گوش هوش برگشائید و آنچه را که خدای شما را بآن فرمان کرده است بشنوید، و او را اطاعت کنید، همانا من بیم میدهم شمارا از عقاب خدای در آنروز که بیابد هر کس از عمل کنندگان از آنچه کرده باشد از نیکوئی حاضر گردانیده شده نزد خود ، یعنی صحیفۀ حسنات را بنگرد و همچنان صحيفة سیئات را نگران گردد ، دوست همیدارد که در میان او و آنروز که عمل بعدل و داد میشود زمانی بس دور و دراز باشد و میترساند خداوند شمارا از عذاب خود .

معلوم باد پایان این آیه مبارکه «والله رؤف بالعباد» است یعنی خدای با بندگان مهربان است، و ایشانرا از آنچه نشاید و عقوبت بیار آرد میترساند ، و در اینجا «و إلى الله المصير» مذکور شده و این کلمه از آیه سابقه است که بآن ختم آیه میشود البته از سهوی است که از برای کاتب اتفاق افتاده است .

ص: 301

بالجمله رسول خدای بعد از این بیانات دست علی بن ابيطالب امير المؤمنين (علیه السلام) را بگرفت و فرمود :

«معاشر الناس هذا مولى المؤمنين ، وحجة الله على خلقه أجمعين ، و مجاهد الكافرين ، اللهم إني قد بلغت ، وهم عبادك و أنت القادر على صلاحهم ، فأصلحهم برحمتك يا أرحم الراحمين ، و أستغفر الله لي ولكم.

ثم نزل عن المنبر فأتاه جبرئيل (علیه السلام) فقال يا محمد إن الله عز وجل يقرئك السلام ، ويقول لك : جزاك الله عن تبليغك خيراً قد بلغت رسالات ربك ، و نصحت لأمتك ، و أرضيت المؤمنين ، وأرغمت الكافرين.

يا محمد إن ابن عمك مبتلى ومبتلى به ، ياعد قل في كل أوقاتك : الحمد لله رب العالمين ، وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون».

ای گروه مردمان علی بن ابیطالب مولاى مؤمنين ومحب خداوند است بر تمام مخلوق خداوند مبین .

و از این تلفیق کلمات معلوم میشود که مولی بمعنی اولی با نفسهم است ، چه هر کس بر تمام آفریدگان یزدان حجت خداوند سبحان باشد لابد دارای این مقام است بلکه خصوصیتی دیگر در این کلام است که میفرماید مولای مؤمنین است ، و البته جماعت مؤمنان مولای سایرین هستند .

بالجمله میفرماید علی (علیه السلام) باجماعت کافران جهاد میورزد بارخدایا من تبلیغ فرمان تو را کردم ، و ایشان بندگان تو هستند و تو بر صلاح حال ایشان قادری ، پس برحمت خودت اصلاح فرمای حال ایشان را و از خدای طلب آمرزش مینمایم برای خودم و برای شما .

پس از آن از منبر فرود آمد و جبرئیل (علیه السلام) نازل شد و عرض کرد ای تمد خداوند عزوجل ترا سلام میرساند، و میفرماید از این تبلیغ نیکوئی که نمودی خداوندت پاداش نيك فرمود ، همانا رسالت پروردگارت را ابلاغ نمودی ، و امت

ص: 302

خود را پند دادی ، و مؤمنان را خوشنود ساختی ، و بینی کافران را برخاك خواری فروما لیدی .

ای محمد همانا پسرعم تو بدست بلیات زمانه و مخالفت مخالفين مبتلا میشود ، و دیگران بدو مبتلا کردند ، ای محمد در تمام اوقات بگو : حمد و سپاس مخصوص بپروردگار عالمیان است ، وزود باشد که بدانند آنانکه ظلم نمودند در چه گردش گاه بگردش اندر شوند .

و دیگر از جابر از حضرت باقر از جابر انصاری مروی است که رسول خدای با على بن ابيطالب صلى الله عليهما و على آلهما فرمود :

«ألا أ بشرك، ألا أمنحك ؟ قال : بلى يارسول الله» آیا مژده ندهم با تو آیا

عطیت نورزم با تو ؟ عرض کرد چنين كن يارسول الله فرمود :

همانا من و تو از يك كل بیافریده شدیم، و از آن گل چیزی فزون بماند ، و شیعیان ما از فاضل طینت ماخلق شدند و چون روز قیامت پدید آید تمام مردمان را بنام مادران بخوانند یعنی خطاب کنند فلان بن فلانه وفلانة ابنة فلانة ، جز شيعيان ترا. دفاتهم يدعون بأسماء آبائهم ، لطيب ولدهم» چه بواسطه صحت ولادت ایشان یعنی چون حلال زاده و معروف و معلوم النسب هستند، ایشانرا بنام پدر ایشان خوانند، و گویند فلان پسر فلان مرد .

و دیگر از سدیر صیرفی مروی است که گفت پدرم از محمد بن علی بن الحسين علیهم السلام با من حدیث کرد و فرمود :

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مسجد خود نشسته بود علی (علیه السلام) در آمد و سلام بداد و بنشست پس از آن حسن بن علی (علیه السلام) بیامد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را بگرفت و در دامان عنایت بنشاند و بخود برچسبانید و او را ببوسید و فرمود برو با پدرت بنشین ، پس از آن حسین (علیه السلام) بیامد رسول خدای همان معاملت باوی بجای آورد و فرمود با پدرت بنشین ، در این اثنا مردى بمسجد اندر شد و برسول خدای خاصه سلام برساند و از علی و حسن و حسین صلوات الله عليهم اعراض نمود پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با او فرمود :

ص: 303

«ما منعك أن تسلم على على وولديه فوالذي بعثني بالهدى ودين الحق" لقد رأيت الرحمة تنزل عليه و على ولديه ».

چه چیزت منع نمود که بر علی و فرزندانش سلام فرستی سوگند باخدائی که مرا بهدی و دین حق مبعوث فرمود رحمت را بدیدم که برعلی و دو پسرش نازل شد.

راقم حروف گوید چه شبیه است این عناب رسول خدای باخطاب الهی بشيطان رجیم ما منك أن تسجد ومعنى وصول رحمت بر ایشان از دو مأخذ تواند بود یکی اینکه نزول رحمت الهی مخصوص پایشان است و بواسطه ایشان بدیگران نیز عاید میشود دیگر اینکه مراد از رحمت خاصه الهیه باشد که مراتب معنویه ولایت و امامت است.

و نیز در امالی طوسی از جابر از حضرت باقر از آباء عظامش از علی بن

ابیطالب علیهم السلام مروی است که فرمود از قرض و دیني بحضرت رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) شکایت بردم فرمود یا علی بگو :

اللهم أغنني بحلالك عن حرامك وبفضلك عمن سواك فلوكان عليك مثل صبير دينا قضاء الله عنك بارخدايا مرا بحلال خود از آنچه حرام فرموده ای و بفضل خودت از دیگران بی نیاز گردان همانا اگر وامی باندازه کوه صبیر برگردن داشته باشی خدا آن قرض را ادا میفرماید.

وصبیر بروزن امیر کوهی است در یمن و هیچ کوهی در یمن از گوه صبیر بزرگتر و جلیلتر نیست.

و هم در آن کتاب از جابر از حضرت باقر از پدران کرامش از امیر المؤمنين علیهم السلام مروی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :

«أنا مدينة العلم وهى الجنة ، و أنت ياعلى بابها ، فكيف يهتدى المهتدى إلى الجنة ولا يهتدى إليها (الأظ) من بابها» منم شهر علم و آن بهشت است و توای علی باب آنی، پس چگونه میتواند کسی به بهشت نایل شود ، جز بدستیاری تو که باب بهشتی .

و هم در آن کتاب از عبدالله بن لهيقه سند بعروة بن زبیر میرسد که

مردی

ص: 304

در محضر عمر بن خطاب در حق علي (علیه السلام) بجسارت سخن کرد ، عمر فرمود میشناسی صاحب این قبر را ، آیا نمیدانی صاحب این قبر محمد بن عبد الله بن عبد المطلب است، وعلي پسر ابو طالب پسر عبد المطلب است .

«ويلك لا تذكرن علياً الا بخير فانك إن تنقصه آذيت هذا في قبره ، واى

وويل بر تو باد علي (علیه السلام) را جز بخیر و خوبی یاد مکن چه اگر بکاهش علي سخن کنی پیغمبر را در قبرش آزار کرده باشی.

راقم حروف گوید: این خبری است که عروة بن زبير بن العوام از پدرش زبیر مینماید وزبیر خود در آن محضر حاضر و بر کلمات عمر ناظر بوده است و مؤید دیگر خبرهاست که رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود هر کس علی را بیازارد مرا بیازوده است الی آخرها ، و از اینگونه اخبار میرسد که عمر بن خطاب با دیگران در حق امير المؤمنين (علیه السلام) در غیاب آن حضرت هم از حفظ الغيب غفلت نداشته اند ، بلکه اینکار را برای تقویت امور خود لازم میدانسته اند و برای حفظ مقاصد و مراتب امر سلطنتی خود واجب میشمرده اند و عقل ایشان نیز بر اینکار حکم میکرده ، و باین کردار اراءت مینموده است، چنانکه رفتار امیر المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه و مماشاتیکه میفرموده اند مؤید این است.

وانگهی فضایل و مناقب آنحضرت آن چند بسیار و آشکار بوده است که اگر مردمان بزرگ جهانجوی در مقام کتمان بر می آمدند ، جز رسوائی و اغراض شخصیه خود را بر جهانیان روشن نمیداشتند، چنانکه معاوية بن ابی سفیان که از کثرت پستی حسب وزشتی نسب برای پیشرفت خویش در مقام کتمان بر آمد ، چه زیانها دید و چه زبانها یافت با اینکه او را چندان دنائت فطرت و خساست حسب بود که از هرگونه کنایت و تصریحی و اشارت و تلویحی آزرده خاطر نمیشد . و دیگر در امالی شیخ طوسی رحمة الله علیه از حنان بن سدیر مروی است که گفت من و پدرم بمردی از فرزندان ابولهب که او را عبیدالله بن ابراهیم مینامیدند بگذشتیم پس مرا ندا کرد ای ابوالفضل این مرد که سدیف نام او را نوشته اند ترا

ص: 305

از ابو جعفر حدیث میکند، پس به آنجماعت نزديك شديم و برایشان سلام راندیم ، آنگاه با سدیف گفت برای وی حدیث کن گفت :

حديث فرمود مرا محمّد بن علي باقر عليهما السلام و هیچوقت هیچکس را باوی برابر و معادل ندیده ام ، از جابر بن عبدالله انصاری ، که رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بیامد تا بر منبر برشد ، و جماعت مهاجران و انصار در حال صلاح انجمن داشتند، پس از آن فرمود :

«أيها الناس من أبغضنا أهل البيت بعثه الله يهوديا» هر کس دشمن ما اهل بیت باشد خداوند او را بر کیش یهود برانگیزد.

جابر میگوید : بوی آن حضرت برخاستم و عرض کردم یا رسول الله و اگرچه آنکس شهادت دهد بوحدت خدا و رسالت تو ؟

« قال : نعم وإن شهد ، انما احتجز بذلك من أن يسفك دمه ، أن يسفك دمه ، أو يؤدى الجزية عن يد وهو صاغر» فرمود آری اگر این شهادت را هم بدهد و دشمن ما اهلبیت باشد بردین یهود مبعوث گردد، زیرا که فایدهٔ شهادتین همانستکه خون آن شخص محفوظ باشد ، و یا از اینکه در کمال ذلت وخواری ادای جزیت نماید مصون باشد، از پس آن فرمود:

«ايها الناس من أبغضنا أهل البيت بعثه الله يوم القيامة يهودياً ، و إن أدرك الدجال آمن به ، و إن لم يدر که بعث حتى يؤمن به من قبره، ان ربي عزوجل مثل لى امتى فى الطين ، وعلمنى اسماء امتى كما علم آدم الأسماء كلها، فمر بي أصحاب الرايات فاستغفرت لعلى وشيعته»

اي مردمان هر کس دشمن باشد با ما اهلبیت، خداوندش در روز قیامت با جماعت یهود در يك رديف و کیش محشور بگرداند ، و اگر چنین کس در جهان دجال را در یا بدبد و ایمان آورد ، و اگر زمان دجال را در نیابد چون دجال خروج کند خداوند عزوجل این شخص را از گورش برانگیزاند تا با دجال بگرود همانا خدای تعالی امت مرا در آن هنگام که در گل بودند برای من ممثل ساخت ، یعنی از آن پیش که دارای روح حیوانی شوند ایشان را به من

ص: 306

باز نمود، و اسامی امتم را بمن تعلیم ،فرمود چنانکه آدم (علیه السلام) را تمام اسماء بیاموخت، پس در اینحال که ایشان بر من ممثل میشدند و اسامی ایشان را بمن تعلیم میفرمود ، صاحبان رایات بر من عبور دادند، پس از بهر علی و شیعیان او استغفار نمودم .

ممكن است مقصود از صاحبان رایات جماعت مجاهدان و سرداران باشند خواه از طرف مؤمنان یا از جانب دیگران و رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) برای علی (علیه السلام) وگروه شیعیان او استغفار فرموده است .

و از این خبر معلوم میشود که جماعت محبان منحصر بشيعيان امير المؤمنين صلوات الله علیه میباشند که بشرف استغفار رسول مختار نایل هستند ، و اگر با رسول خدای اظهار محبت نمایند و با اهل بیتش دوست نباشند ، در خدمت آن حضرت و پیشگاه خالق سفید وسیاه سود مند نباشد.

بالجمله حنان میگوید: پدرم با من گفت: این حدیث را بر نگار ، پس

بنوشتم و بامداد دیگر بجانب مدینه راه برگرفتیم ، و چون بمدينه در آمدیم، در خدمت حضرت ابی عبد الله (علیه السلام) مشرف شدیم، آنگاه عرض کردم فدایت گردم مردی که او را سدیف گویند از پدر بزرگوارت سلام الله عليه مرا باين حديث ، حدیث راند و فرمود حفظ کردی؟ عرض کردم: بر نگاشتم، فرمود : بیاور ، پس بحضرتش بعرض رسانیدم ، و چون آنحضرت باین عبارت رسید که رسول خدا فرمود :

«مثل لي امتي في الطين و علمني أسماء امتى كما علم آدم الأسماء كلها» فرمود :

«يا سدير متى حدثك بهذا عن أبي؟ قلت : اليوم السابع منذ سمعناه منه يرويه عن أبيك ، فقال : قد كنت أرى أن های سدیر چه وقت سدیف این حدیث را از بهر تو از جانب پدرم بگذاشت؟ عرض کردم امروز هفت روز است که ما این حدیث را از وی بشنیدیم که از پدر بزرگوارت روایت همیکرد ، حضرت صادق (علیه السلام) فرمود : همچو میدانستم که این حدیث از دهان مبارک پدرم بسوی هیچکس باز نشده است .

شاید مقصود آن حضرت این بوده استکه این حدیث مبارك تراچندگونه

ص: 307

لطافت است که از فهم اغلب مردم بیرون است ، و نیز شامل آن استکه هر کس شيعه علي (علیه السلام) نباشد مدعی محبت رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) نتواند شد، والعلم عند الله تعالى.

در کتاب خصال سند بسالم بن ابی حفصه میرسد که گفت از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) شنیدم فرمود :

«ان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) علم عليا (علیه السلام) ألف باب يفتح كل باب ألف باب فانطلق أصحابنا فسألوا أبا جعفر الا عن ذلك فاذا سالم قد صدق »

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) هزار باب بعلى علیه السلام تعليم فرمود که از هر بایی هزار باب دیگر برگشود، اصحاب و یاران ما چون این حدیث جلیل را بشنیدند به حضرت ابی جعفر (علیه السلام) روی نهادند و از آن حضرت این حدیث سؤال کردند ، معلوم شد سالم بصداقت حدیث کرده است.

بکیر میگوید : مراحدیث کرد آنکسکه ازت مرت ابی جعفر سلام الله عليه استماع این حدیث را نموده است ، پس از آن فرموده بود:

«ولم يخرج الى الناس من تلك الأبواب غير باب أو اثنين، واكثر علميانه قال باب واحد» از تمام این ابواب هزارگانه جزيك باب یا دو باب برای جهانیان بیرون نشده است و بیشتر گمانم چنانست که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود جز يك باب خارج نشده است.

راقم حروف گوید: از اینجا معلوم میشود که اندازه علوم امير المؤمنين (علیه السلام) را جز خدا ورسول خدا هیچکس نمیتواند باز داند، زیرا که از علم آن حضرت آن چند تراوش مینماید که برای مردم جهان تا پایان روزگار کافی باشد و در همین باب واحد نیز چه حکمای بزرگ وفضلاء و علماء وفقهاء و ادبای روزگار در هزاران هزار معضلات دچارند و از حل آن اظهار عجز و بفهم بعضى دون بعضی عنوان فخر میکنند.

و این است که آن حضرت بارها اشارت بسينه مبارک فرموده است که در گنجینه الهى بسى لآلى علوم ربانی و درر فنون سبحانی است، و این حدیث مبارك

ص: 308

از راویان متعدده مروی است .

و نیز از ابو حمزه ثمالی از حضرت ابی جعفر سلام الله عليه مأثور است که فرمود : علي (علیه السلام) فرمود بتحقیق که رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) هزار باب بمن تعليم نمود که هر با بی هزار باب دیگر را برگشود .

و دیگر در کتاب خصال از ابوبکر حضرمی از حضرت ابی جعفر مروی است «ان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) علوم عليا (علیه السلام) ألف حرف، كل حرف يفتح ألف حرف، والألف حرف كل حرف منها يفتح ألف حرف »

رسول خداى (صلی الله علیه وآله وسلم) علي (علیه السلام) را هزار حرف بیاموخت، هر حرفی هزار حرف دیگر برگشود ، و از آن هزار حرف از هر حرفی هزار حرف گشوده شد . این حدیث مبارک نیز همان معنی حدیث سابق را دارد ، بعلاوه اینکه باز میرساند که یکهزار باب بر هزار بار هزار باب سابق افزوده میشود که عبارت از دو هزار کرور حرف یا باب میشود .

چنانکه از حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) مروی استکه رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) هزار کلمه و هزار باب بعلی وصیت فرمود و هر کلمه و هر با بی هزار کلمه و هزار باب را برگشود .

و نیز در آن کتاب از بکیر بن حبیب از ابو جعفر (علیه السلام) مروی است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) در مرض موت خود فرمود :

« ادعوا الى خليلي فارسلت عايشة وحفصة الى أبويهما ، فلما جاءا، غطى رسول الله وجهه ورأسه، فانصرفا ، فكشف رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال : ادعوالی خلیلی فارسلت حفصة الى أبيها وعايشة الى أبيها ، فلما جاءا ، غطى رسول الله فانطلقا وجهه ، وقالا ما نرى رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أرادنا ، قالتا أجل انما قال ادعوا الى خليلي أو قال حبیبی ، فرجونا أن تكونا أنتما هما .

فجاء امير المؤمنين (علیه السلام) والذق رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) صدره بصدره و اوما الى أذنه ، فحدثه بألف حديث لكل حديث ألف باب »

دوست مرا بمن بخوانید چون عایشه و حفصه این سخن را بشنیدند هر يك با پدر خود پیام کردند و آگهی دادند، چون ابوبکر و عمر بیامدند رسول

ص: 309

خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) سر و روی مبارك را بپوشیدند، و ایشان برفتند ، ورسول خدای پرده از چهره برگرفت و فرمود خلیل مرا بسوی من بخوانید ، حفصه با پدرش ،عمر و عایشه با پدرش ابو بکر پیام فرستادند تا هر دو بیامدند ، و چون حاضر شدند رسول خدای همچنان بر چهره مبارکش پوشش ساخت ، و ایشان باز شدند و با دختران خود گفتند، چنان نمیبینیم که پیغمبر ما را قصد فرموده باشد ، گفتند آری پیغمبر فرمود خليل من يا حبيب مرا بخوانید ما امیدوار شدیم که شما آنکس باشید .

پس از آن امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاضر شد، ورسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) سینه مبارکش را بسینه شریفش بچسبانید، و بگوش آنحضرت اشارت کرد تا علی (علیه السلام) گوش بفرمایش پیغمبر بداشت پس رسولخدای او را بهزار حدیث داستان فرمود که برای هر حدیثی هزار باب بود.

و از آن جمله مقصود علم است، چنانکه در روایات دیگر به آن تصریح

شده است و علي (علیه السلام) خود فرموده است که رسول خدای مرا بخود نزديك ساخت، و هزار باب از باب علم با من بپوشیده باز نمود که از هر بابی هزار باب مفتوح شد و انشاء الله تعالی در کتب احوال حضرات ائمه هدی علیهم السلام بتوفیق خدا اشارت خواهد شد .

و دیگر در امالی صدوق عليه الرحمه از فيض بن مختار بحضرت ابی جعفر سلام الله علیه سند میرسد که از پدر بزرگوارش از جد عالی مقدارش روایت فرمود :

«خرج رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ذات يوم وهو راكب ، وخرج علي (علیه السلام) و هو يمشى ، فقال له : يا أبا الحسن اما أن تركب ، و إما أن تنصرف ، فان الله عز وجل أمرنى أن تركب اذا ركبت ، وتمشى اذا مشيت ، وتجلس اذا جلست ، الا أن يكون حداً من حدود الله لا بدلك من القيام والقعود و ما أكرمني الله بكرامة الاوقد أكرمك بمثلها ، وأخصنى بالنبوة والرسالة ، وجعلك وليي في ذلك ، تقوم في حدوده و فی صعب اموره.

والذي بعث عمداً بالحق نبياً ما آمن بي من أنكرك ، ولا أقر بي من جهدك ، ولا آمن بالله من كفربك ، و ان فضلك لمن فضلى وان فضلى لك لفضل الله ، وهو قول الله عز وجل:

ص: 310

« قل بفضل الله وبرحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون »

ففضل الله بنبوة نبيكم ورحمته ولاية علي بن ابيطالب فبذلك قال بالنبوة والولاية فليفرحوا يعنى الشيعة وهو خير مما يجمعون يعني مخالفيهم من الاهل والمال والولد في دار الدنيا .

والله يا علي ما خلقت الا ليعبدربك ، وليعرف بك معالم الدين و يصلح بك دارس السبيل ولقد ضل من ضل عنك ولن يهتدى إلى الله عز وجل من لم يهتد اليك والى ولايتك ، وهو قول ربي عزوجل « واني لغفار لمن تاب وآمن وعمل صالحاً ثم اهتدی» يعنى الى ولايتك.

ولقد أمرني ربي تبارك وتعالى أن افترض من حقك ما افترضه من حقى، وأن حقك لمفروض على من آمن بي ، ولولاك لم يعرف حزب الله ، وبك يعرف عدو الله ، و من لقى الله بغير ولايتك لم يلقه بشيء.

ولقد أنزل الله الى « يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك - يعنى في ولايتك يا علي - وان لم تفعل فما بلغت رسالته » ولولم أبلغ ما امرت به من ولايتك لحبط عملي ومن لقى الله عزوجل بغير ولايتك فقد حبط عمله ، وعداً ينجزلي، وما اقول الا قول ربی تبارك وتعالى ، وإن الذى اقول لمن الله عز وجل أنزله فيك»

روزی رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالیکه سوار بود بیرون شد ، و علی (علیه السلام) پیاده بیرون آمد ، رسولخدای و فرمود ای ابوالحسن یا تو سوارشو یا انصراف بجوی، چه خداوند عزوجل مرا فرمان کرده است که تو سوار باشی گاهی که من سوار باشم و پیاده راه بسپاری چون من پیاده راه بسپارم و بنشینی چون من بنشینم ، مگر اینکه جدی از حدود الهی پیش آید که تو بقیام و قعود در آن امر ناچار گردی .

و خداوند تعالی مرا بهیچ کرامتی مکرم نساخته است جز اینکه تو را بمانند. همان کرامت تکریم فرموده ، و مرا به نبوت و رسالت اختصاص داده ، و تو را در این امر ولی من گردانیده است که در حدود آن و صعوبت امور آن قیام بورزی .

ص: 311

و سوگند به آن کس که محمد را به نبوت از روی حق مبعوث فرمود ایمان با من نیاورده است کسیکه منکر شود تورا ، و اقرار بمن ننموده است کسیکه جاحد تو باشد و با خدای ایمان نیاورده باشد آنکسکه با تو کفران بورزد ، و بدرستیکه فضل تو از فضل من و فضل من برای تو از فضل خداوند است.

و این است قول پروردگار من عزوجل : بگو ای بندگان شادخوار گردید بفضل ورحمت خدای پس بر چنین فضل و رحمت خداوندی که بیرون از تناهی است باید مؤمنان شاد خوار و فرحناك شوند.

و مراد از فضل خدا نبوت پیغمبر شما، و مقصود از رحمت خداى ولايت علي ابن ابیطالب است، پس باین فضل و رحمت باید گروه شیعیان شادان گردند، و این بهره وافی بهتر است از آنچه ایشان فراهم میکنند ، یعنی مخالفین ایشان از مال و اولاد و فرزندان ایشان در دار دنیا فراهم مینمایند.

ای علی سوگند باخدای آفریده نشدی مگر آنکه پروردگارت عبادت کرده شود و برای اینکه معالم دین بتو معروف وشناخته ، و سبیل هدی که جانب اندراس یافته بوجود تو اصلاح شود، و بدرستیکه گمراه گردیده است هر کس از حضرت تو وطریق تو گمراه شود، و هر کس بتو راه نیابد و بولایت هدایت نجوید به حضرت خداوند عزوجل راه نیابد.

و این است قول پروردگار من عزوجل که میفرماید : می آمرزم کسی را که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل نیکو بجای گذارد و پس از آن در طلب راه راست بر آید یعنی بولایت تو راه بجوید .

همانا پروردگار من بمن امر کرده است که حق تو را فرض گردانم، چنانکه فرض کرده است حق مرا ، و بدرستیکه حق تو مفروض است بر کسیکه ایمان بمن بیاورد ، و اگر تو نبودی حزب خدای شناخته نشدی و بسبب تو شناخته میشود دشمن خدای ، یعنی هر کس با تو مخالف و منافق و دشمن باشد با خدای دشمن است و هر کس خدای را بازاد و ذخیره ولایت تو ملاقات نکند بچیزی او را ملاقات نکرده باشد.

ص: 312

و خداوند تعالى بمن نازل فرمود : هان ای رسول ابلاغ کن آنچه از جانب پروردگارت بتو نازل شده - یعنی آنچه را که خدای در باب ولایت تو نازل کرده است بایست ابلاغ نمایم و اگر ابلاغ نکنم آنچه را که خدای تعالی در امر ولایت تو با من فرمان کرده است عمل من باطل میشود و هر کس خداوند عزوجل را بدون ولایت تو ملاقات نماید ، تمام اعمال او باطل است چه خدای اینگونه با من وعده نهاده ، و آن وعده را بجای خواهد آورد و من جز آنچه پروردگارم تبارك وتعالى فرموده است ،نمیگویم ، و آنچه را که میگویم از جانب خداوند عزوجل است که در شأن تو نازل ساخته است .

راقم حروف گوید: از این خبر بهجت سیر الطایف و معانی متعدده مستفاد میشود :

نخست اینکه تمام انبیاء و اولیاء و اوصياء عليهم السلام بولایت علی بن ابیطالب عليه صلوات الله ایمان داشتهاند، چه ایمان برسول خدای مشروط بایمان بولایت آن حضرت است .

دیگر اینکه امیر المؤمنين در تمام مراتب و مقامات جز نبوت خاصه خاتمیه با رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) انباز است ، و در اقامت حدود وصعوبات آن همراز و هم آواز.

دیگر اینکه فضل مطلق و رحمت مطلق خداوند رحیم عبارت از نبوت خاصه و ولایت مطلقه است که از جمله بضاعت ها و ذخایر برای شیعیان برتر است.

دیگر اینکه از این تخصیص رسول خدای که فرمود تراخدای خلق نفرمود مگر برای اینکه پروردگارت را عبادت نمایند، باز میرساند که از آنگاه که خدای را عبادت کرده اند، و حضرت باری تعالی معبود بوده است، علي (علیه السلام) نیز موجود بوده است .

و این نیز بعید نیست چه رسول خدای که صادر اول است میفرماید : «كنت نبياً و آدم بين الماء والطين» وعلي (علیه السلام) فرموده است : «كنت مع جميع

ص: 313

الانبياء سراً ومع محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) جهراً » و سایر اخبار کثیره که در تقدم وجود رسول خدا و ائمه هدی بر تمام مخلوق، و عبادت ایشان قبل از آفرینش تمام آفرینش ، وطفل ابجد خوان بودن جبرئیل در خدمت امیر المؤمنين صلوات الله علیه در زمانیکه او داند و خدای او .

دیگر اینکه چنان میرساند که دین مبین احمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) در همه اوقات

جریان معنوی داشته، و سبیل هدایت همیشه نمایان بوده، و اگر بیاره جهات چندی مردمان را از آن جهالت بوده و کهنه شده است دیگر باره بدستیاری علي او نور وجود آن معلم کل و استاد سبل تجدید شده است.

و از این است که میفرماید چون دارای این مقام و منزلت بزرگ و این تقدم وجلالت هستی، هر کسی از حضرت تو گمراه شد بورطه گمراهی که موجب هلاكت ابدی است در افتاد، و هر کس بخواهد بیرون از راهنمائی تو بحضرت خدای راه یابد بنور هدایت برخوردار نمیشود .

بلکه راه یافتن بحضرت الهی منوط به آن است که از نخست بسوی تو وولایت تو که باب علم و نگاهبان طریقت مستقیمی راه سپار گردند ، و آن هدایت نامه کامله که متمم ايمان ومکمل عمل صالح است ، و خداوند تو چنان کس را می آمرزد ، مخصوص براه یافتن بولایت تو است و همانگونه حقوقی که از من بر جهانیان فرض است از تو نیز بر مردمان فرض است ، و میزان دوست و دشمن خدا توئی و آزمایش آن بوجود مسعود تو راجع است و قبول تمام اعمال تابع ولایت تو است .

و اگر در بازار دین و آئین خدائی هزاران هزارگونه متاع بجلوه آورند تا متاعی بعرض نرسانند که بتارو پود ولایت تو آراسته و پیراسته باشد، بهیچ چیز شمرده نیاید و حاملش را بهای فلسی نیاورند، و از وی نپذیرند بلکه حامل او زاری و ناخریدار و بارهای ندامت و آزار است .

دیگر اینکه مقصود از رسالت خاصه الهی تبلیغ ولایت امیر المؤمنين (علیه السلام)

ص: 314

است، این است که میفرماید اگر تبلیغ آنچه در ولایت علی (علیه السلام) نازل شده است نکنی ادای رسالت را نکرده باشی و این ابلاغ را آن مقام است که رسول خدای میفرماید اگر این تبلیغ را نکنم و ولایت تو را بجهانيان نرسانم، عمل من باطل است .

و از این کلام معلوم میشود که نتیجه صحت تمام اعمال نتيجه صحت تمام اعمال مردم روزگار از هر طبقه و هر صنف بقبول ولایت آن حضرت بازگشت دارد، و اگر هزاران هزار سال بپرستش و عبادت روزگار گذرانند و بدون متاع ولایت بیازار قیامت روی کنند جز بهای ندامت و ملالت عوض نیابند و تمام اعمال ایشان وامتعه ایشان باطل و کاسد گردد.

و دیگر در امالی صدوق از حکم بن صلت اذا ابو جعفر باقر از آباء عظامش علیهم السلام مروی است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :

«خذوا بحجزة هذا الأنزع يعنى علياً ، فانه الصديق الأكبر، وهو الفاروق يفرق بين الحق والباطل، من أحبه هداه الله ، و من أبغضه أبغضه الله ، ومن تخلف عنه محقه الله .

ومنه سبطا امتى الحسن والحسين وهما ابناى و من الحسين ائمة هداة أعطاهم الله علمى و فهمى، فتولوهم، ولا تتخذوا وليجة من دونهم ، فيحل عليكم غضب من ربكم ، ومن يحلل عليه غضب من ربه فقد هوى ، و ما الحيوة الدنيا الامتاع الغرور ».

متمسك شويد باين انزع ، یعنی بکسیکه هر دو جانب پیشانیش موی ندارد و بعضی گفته اند مراد از انزع البطین که به آن حضرت نسبت میدادند یعنی کسیکه از شرك منتزع و درونش مملو از علم است.

بالجمله میفرماید به علي (علیه السلام) وذيل ولايتش متمسك شويد كه اوست صدیق اکبر و اوست فاروق میان حق و باطل هر کس دوست بدارد او را خداوندش هدایت فرماید و هر کس دشمن دارد او را خداوندش دشمن بگردد

ص: 315

و هر كس از وی تخلف نماید خداوند از وی برکت برگیرد، و او را در پهنه

تباهی و بطالت دچار گرداند.

و از اوست دو سبط این است حسن ،وحسین و این دو تن دو پسر من هستند و ائمه هادین از نسل حسین باشند خداوند تعالی علم وفهم مرا بايشان عطا فرماید، پس بدوستی و ولایت و تولای ایشان روید و بیرون از ایشان خاصه و بطانه مقتدا وامام نگیرید تا خشم خدای شما را فرو نگیرد ، و هر کس دچار غضب پروردگار گردد ، در وادی تباهی و هلاکت سرمدی فروافتد، و این زندگانی دنیای فانی جز متاع غرور و فریب نیست.

و نیز در آن کتاب از عید بن الفرات از حضرت ابی جعفر محمد بن علی باقر از پدرش از جدش عليهم السلام مروی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«ان على بن أبي طالب خليفة الله وخليفتي وحجة الله وحجتي، وباب الله و بابی وصفى الله ،وصفيى وحبيب الله وحبيبي وخليل الله و خلیلی ، وسيف الله و سیفی وهو أخي وصاحبی و وزیری ووصیی.

محبه محبی، و مبغضه مبغضی، وولیه ولیی، وعدوه عدوی ، وحربه حربي، وسلمه سلمى ، وقوله قولی، وامره امری، وزوجته ابنتي، وولده ولدى، وهوسيد الوصيين وخير امتى أجمعين»

یعنی بدرستی که علی بن ابی طالب خلیفه خداى وخليفه من وحجت خدا و حجت من ، و باب الله و باب الرسول ، وصفى خدا وصفى من وحبيب خدا وحبيب من وخليل خدا و خليل من وسيف وشمشير خدا وسيف من و برادر من و صاحب من ووزير من ووصی من است .

دوست او دوست من ومحب او محب من و دشمن او دشمن من ، وولی او ولی من، وعداوت با او عداوت با من، وجنك با او جنك نمودن با من و آشتی با او آشتی با من و سخن او سخن من و فرمان او فرمان من، وزوجه او دختر من است و فرزندان او فرزندان منند، و اوست سید و بزرگ تمام اوصیاء و بهتر وفزونتر و برتر از تمام امتان من .

ص: 316

و نیز در آن کتاب از جابر بن یزید جعفی از حضرت باقر از آباء عظامش

علیهم السلام مروی است که :

مردی بحضرت پیغمبر تشرف جست و عرض کرد یا رسول الله آیا هر کس بگويد لا اله الا الله مؤمن است؟ فرمود : عداوت با ما بیهود و نصاری ملحق میگرداند.

یعنی هر کس با من و اهل بیت من دشمن باشد ، در زمره یهود و نصاری محسوب شود ، شما داخل بهشت نشوید مگر با دوستی من و دروغ میگوید کسی که گمان برد مرا دوست میدارد و دشمن بدارد وی را یعنی علي (علیه السلام) را .

و نیز در امالی صدوق علیه الرحمه از جابر از حضرت ابی جعفر از پدرش از جدش علي بن ابي طالب عليهم السلام مروی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :

«أنا مدينة الحكمة وهي الجنة ، وأنت يا على بابها، فكيف يهتدى المهتدى الى الجنة ولا يهتدى اليها الأمن بابها».

منم شهر حکمت و آن بهشت است ، وتولى اى علي در آن شهر، پس چگونه کسی میتواند بیبهشت راه یابد و حال آنکه جز از در بهشت نمیتوان درون بهشت شد.

و از این خبر معلوم شد که بهشت معنوی و بوستان بیزوال حقیقی، وجود مبارك رسول خداى است که : ( هر ورقش دفتری است معرفت کردگار )

وعلي (علیه السلام) دروازه بان این شهر و باب این شهر است که بر هر چه در آن اندر وبر هرچه بر هر چه از آن اندر شود آگاه است و هر کس بخواهد ادراك آن بهشت و آن انوار ازهار را بنماید، جز بدستیاری تمسك بولايت و متابعت امیر المؤمنين صلوات الله عليه ممکن نشود ، و جز بوسیلهٔ محبتش بهیچ فیض نایل نگردد.

و دیگر در آن کتاب از ابو حمزه ثمالی از ابو جعفر محمد بن علي باقر از آباء کرامش علیهم السلام مروی است که رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :

«يا علي ما ثبت حبك في قلب امرء مؤمن فزلت به قدم على الصراط الاثبت له قدم حتى يدخله الله عز وجل بحبك الجنة»

ای علی ثابت نشود دوستی تو در دل مؤمنی و او را در طی صراط قدمی بلغزد ، جز اینکه

ص: 317

قدمی برایش ثابت بماند تا گاهی که خدای عزوجل او را بدستیاری محبت تو داخل بهشت فرماید.

گویا مقصود این است که هر مؤمنی که نهال دوستی ترا در مرتع دل بارور کند، اگر چند بواسطه پاره معاصی در طی صراط لغزش گیرد بسبب ثبات قدمش در محبت تو قدمی دیگر بر صراط ثابت ،گذارد تا از صراط بگذرد و ببهشت اندر شود و مصداق :

«على حبه جنة قسيم النار والجنة»

آشکار اگردد ، وصدق قول خواجه حافظ شیرازی علیه الرحمه .

على سليم وعلى سالم و على مسلم *** على قسيم قصور و علی است قاسم نار

معلوم آید .

و دیگر در امالی صدوق از اسماعیل بن جابر از حضرت باقر (علیه السلام) در ذیل

حدیثی طویل مذکور است :

«ان الله تبارك و تعالى لما اسرى بنبيه (صلی الله علیه وآله وسلم) قال له : يا عمدانه قد انقضت نبوتك وانقطع أكلك فمن لأمتك ؟»

یعنی چون خداوند منان رسول خدارا به آسمان جلالت و مقام قرب حضرت احدیت برکشید، با او فرمود: ای محمد همانا مدت نبوت تو منقطع ، ورشته پیغمبری ورسالت آسمانی بریده و زمان تعیش و زندگانی تو در جهان فانی پایان گرفت بازگوی پس از تو کدام کس مقتدا و امیر و پیشوای امت تو ووصی و خلیفت تواست؟ عرض کردم ای پروردگار من همانا جهانیان را در پهنه آزمایش در آوردم، هیچکس را از علی بن ابی طالب نسبت بخود مطيع تر نیافتم .

خداوند عزوجل فرمود: ای محمد نسبت بمن نیز هیچکس از وی فرمانبردارتر نیست ، بازگوی برای امارت و امامت امت تو کیست ؟

عرض کردم پروردگارا همانا مخلوق ترا امتحان کردم ، هیچکس را نیافتم که از علي بن ابيطالب با من دوست تر باشد .

ص: 318

خداوند عزوجل فرمود : همچنین نسبت بمن از همه کس دوست تر است «فأبلغه أنه راية الهدى ، و امام اولیائی و نور لمن أطاعني»

پس بدو بازرسان و ابلاغ کن که اوست علم هدی ورایت هدایت و پیشوای اولیای من و نور و فروز مطيعان من .

و هم در آن کتاب از ابو حمزه مرویست که از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) شنیدم میفرمود: خداوند عزوجل به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وحی فرستاده ای محمد :

«انى خلقتك ولم تك شيئاً ، و نفخت فيك من روحى كرامة منى أكرمتك بها حين أوحيت لك الطاعة على خلقى جميعاً ، فمن أطاعك فقد اطاعني ، ومن عصاك فقد عصاني ، و أوحيت ذلك في على ، ففى نسله من اختصصت منهم لنفسى».

يعني من ترا بيافريدم و از عدم بوجود آوردم و محض تکریم تو از روح خود یعنی از آن روح که اشرق ارواح است در پیکر شریفت بردمیدم ، و نیز تورا مکرم داشتم گاهی که اطاعت تو را بر تمام آفریدگانم وحی و حتم نمودم ، پس هر کس اطاعت کند ترا اطاعت کرده است مرا، و هر کس عصیان نماید با تو عصیان ورزیده است با من .

و همين مین اطاعت و فرمان برداری را درباره علی و فرزندان او از آنانکه ایشان را بخود اختصاص داده ام بر تمام خلق واجب ساختم، ووحی نمودم یعنی بر تمام آفریدگان من واجب است که اطاعت تو و علي و اولاد اورا که ائمه اطهار و برگزیدگان کردگار قهارند برخود حتم ولازم شمارند .

ص: 319

بیان بعضی اخبار حضرت باقر (علیه السلام) در جلالت حضرت خدیجه و فاطمه عليهما السلام

در جلد ششم بحار الانوار از زراره و حمران و محمد بن مسلم از حضرت

ابی جعفر صلوات الله علیه مروی است که فرمود: ابوسعید الخدری روایت نمود که رسولخدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :

«ان جبرئيل (علیه السلام) قال لى ليلة اسرى بي حين رجعت وقلت يا جبرئيل هل لك من حاجة ؟ قال : حاجتى أن تقرء على خديجة من الله ومنى السلام ، وحدثناعند ذلك أنها قالت حين لقيها نبي الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وقال لها الذي قال جبرئيل (علیه السلام) فقالت : ان الله هو السلام ، و منه السلام ، و اليه السلام ، وعلى جبرئيل السلام».

در آن شب که بمعراج شدم در حال مراجعت با جبرئیل گفتم : ای جبرئیل آیا ترا حاجتی باشد؟ عرض کرد حاجتم این است که از جانب خدای و از جانب من خدیجه را سلام بازرسانی.

بالجمله ابوسعید حدیث فرمود که چون پیام جبرئیل را با خدیجه بگذاشت آن مخدره کبری و عالمه عظمی در جواب عرض کرد: همانا خداوند تعالی عین سلام است و سلام از جانب او و بسوی اوست ، و بر جبرئیل سلام باد.

و از این جواب که حضرت عصمت آیت خدیجه کبری سلام الله علیها میفرماید درجات علم و عرفان آن حضرت و ادب و فرهنگش روشن میگردد.

و البته دارای این رتبت و شئونات علم و ادراك و فضل وفهم بود که به دولت مواصلت صادر اول ، و خدمت با سلام برخوردار شد و چون حضرت بتول عذراء صديقة کبری فاطمه زهراء زوجة على مرتضى ومادر ائمه هدى صلوات الله علیهم از وی پدیدار گشت ، کدام فضل و منقبتی است که برتر از آن که گنجینه انوار و اسرار الهی گردد.

و نیز در آن کتاب و کتاب کافی از جابر از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بر خدیجه در آمد گاهی که قاسم پسر آن مخدره وفات کرده

ص: 320

بود و خدیجه می گریست، با خدیجه فرمود چه چیزت میگریاند «فقالت درت دريرة فبكيت» عرض کرد شیر مهر و عطوفت بفرزند دلبند به پستان اندر بجوشید از این روی گریان هستم ، فرمود ای خدیجه.

«أما ترضين إذا كان يوم القيامة أن يجيء إلى باب الجنة وهو قائم ، فيأخذ بيدك فيدخلك الجنة ، و ينزلك أفضلها وذلك لكل مؤمن ، إن الله أحكم و أكرم أن يسلب المؤمن ثمرة فؤاده ، ثم يعذبه بعدها أبداً» .

آیا خوشنود نمی شوی که روز قیامت بدر بهشت بیائی و قاسم را در آنجا ایستاده بنگری ، پس دست تو را بگیرد و در بهشت در آورد ، و ترادر برترین و فاضلترین منازل بهشت فرود آورد ، و اینحال هر مؤمنی هست ، یعنی از هر بنده مؤمنی فرزندی بمیرد بر در بهشت بانتظار پدر و مادر بنشیند تا ایشان را بدرون بهشت و مقامات عالیه منزل سازد .

همانا خداوند عزوجل از آن احکم و اکرم است که میوه دل مؤمنی را از وی بازگیرد ، و از آن پس هرگز او را دست خوش عذابی فرماید .

و هم از آن حضرت بهمین سند روایتی در باب وفات طاهرا بن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و نهی فرمودن آن حضرت از گریستن خدیجه علیها السلام و مكالمات ایشان بهمین تقریب مسطور است.

در اصول کافی از جابر از حضرت ابی جعفر باقر (علیه السلام) مروی است که رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) با فاطمه فرمود ای فاطمه بیای شو و این کاسه پهن را بیرون بیاور ، خاست و قدحی که در آن ترید و پاچه میجوشد بیرون آورد ، پس رسول خدای و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام سیزده روز از آن بخوردند .

از آن پسام ایمن حسین (علیه السلام) را بدید که بدست وی چیزی بود ، عرض کرد این از کجا بتو رسید، فرمود روزی چند است که ما میخوریم آن را ، ام ایمن بحضرت فاطمه سلام الله علیها شد و عرض کرد یا فاطمه هر وقت چیزی نزد ام ایمن باشد

ص: 321

همانا بفاطمه و فرزندانش اختصاص دارد، و هر وقت نزد فاطمه چیزی باشد ام ایمن را از آن بهره نیست .

لاجرم فاطمه از آن مأکول چیزی از بهرام ایمن بیرون آورد ، و ام ایمن از آن بخورد، و آن قدح را از آن مأکول چیزی برجای نماند ، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با فاطمه فرمود :

«أما لولا أنك أطعمتها لأكلت منها أنت وذريتك إلى أن تقوم الساعة» اگر از این طعام ام ایمن را اطعام نمیفرمودی از این قدح و این طعام تاوقتیکه قیامت برپای شود، تو و ذریه تو میخوردند.

پس از آن حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود « والصحفة عندنا يخرج بها قائمنا (علیه السلام) فی زمانه» هم اکنون آن قدح نزد ما میباشد و چون قائم ما (علیه السلام) ظهور فرماید این قدح را بیرون می آورد .

و از این خبر میرسد که آن ظرف و مظروف از بهشت است ، و در خور اهل بهشت و پیشوایان و خوانین اهل بهشت است از این روی چون دیر دیگران از آن کامکار شوند از مأکول بهشتی پرداخته شود ، و این قدح در زمان ائمه هدی سلام الله عليهم مخفی است و در زمان حضرت قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بیرون میآید .

الله و هم در آن کتاب از حبیب سجستانی مروی است که گفت از حضرت باقر صلوات الله عليه شنیدم فاطمه دختر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از بعثت آن حضرت تولد یافت، و هیجده سال و هفتاد و پنج روز چون از عمر شریفش بر گذشت وفات کرد .

و هم در آن کتاب از يزيد بن عبدالملك از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مرویست که فرمود چون فاطمه تولد یافت خداوند تعالی بفرشته وحی

فرستاد :

«فانطق به لسان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فسماها فاطمة ثم قال إلى فطمتك بالعلم ، وفطمتك من الطمث زبان مبارك پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را از جانب خدای بفاطمه ناطق ساخت ، ورسول

ص: 322

خدای آن حضرت را فاطمه نامید و فرمود من ترا بعلم و دانش از جهل باز داشتم و از طمت باز نمودم .

پس از آن ابو جعفر (علیه السلام) فرمود «و الله لقد فطمها الله بالعلم عن الطمث بالميثاق» سوگند با خداي همانا خداوند تعالی فاطمه را بعلم و دانش از جهل و طمث بسبب پیمان و میثاق که نهاده بود باز داشت.

و دیگر در آن کتاب از حضرت باقر (علیه السلام) بروایت جعفر احمر مروی است که فرمود از جابر بن عبدالله انصاری شنیدم میفرمود :

«قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) إذا كان يوم القيامة تقبل ابنتي فاطمة على ناقة الجنة مدبجة الجنبين ، خطامها من لؤلؤ رطب ، قوائمها من الزمرد الأخضر، ذنبها من المسك الأذفر ، عيناها يا قونتان حمراوان، عليها قبه من نور ، يرى ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها ، داخلها عفو الله ، و خارجها رحمة الله.

على رأسها تاج من نور ، للتاج سبعون ركنا ، كل ركن مرصع بالدر والياقوت يضيء كما يضيء الكوكب الدري في افق السماء .

و عن يمينها سبعون ألف ملك ، و عن شمالها سبعون ألف ملك ، و جبرئيل آخذ بخطام الناقة ينادى بأعلى صوته: غضوا أبصاركم حتى تجوز فاطمه بنت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم).

فلا يبقى يومئذ نبى ولارسول ولا صديق ولا شهيد الأغضوا أبصارهم حتى نجوز فاطمة ، فتسير حتى تحاذی عرش ربها جل جلاله .

فتزخ بنفسها عن ناقتها ، و تقول إلهى وسيدى احكم بيني و بين من ظلمنى ، اللهم احكم بينى و بين من قتل ولدى .

فاذا النداء من قبل الله جل جلاله يا حبيبتى و ابنة حبيبى ، سليني تعطي ، واشفعی تشفعی، فوعزتي وجلالي لأجازى ظلم ظالم .

فتقول إلهى وسيدی ذریتی و شیعتی و شیعة ذريتى و محبى و محبى ذريتي.

ص: 323

فاذاً النداء من قبل الله أين ذرية فاطمة وشيعتها ومحبوها و محبو ذريتها ، فيقبلون و قد أحاط بهم ملائكة الرحمة ، فتقد مهم فاطمه حتى تدخلهم الجنة».

رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودچون روزگار قیامت پدیدار آید، دخترم فاطمه بر ناقه از ناقهای بهشت سوار نمودار گردد، که پوشش آن از دیبا و استبرق بهشتی ، و مهارش از مروارید آبدار ، و قوائمش از زمرد سبز شاهوار ، و دم آن ناقه از مشك اذفر و هر دو چشمش از دو یاقوت سرخ رنك ، و بر پشت آن ناقه قبه از نور بآن صفا و لطافت که ظاهرش از باطنش و باطنش از ظاهرش آشکار است، درونش بعفو خداي مشحون ، و برونش برحمت خداوند بیچون مقرون .

و بر سر مبارك آن حضرت تاجی از نور و تاج را هفتاد رکن ، و هر رکنی بدر و یا قوت مرصع ، و روشنی و فروز بخشد مانند ستاره درخشان در میان آسمان .

و از جانب یمین وی هفتاد هزار فرشته ، و از طرف یسارش هفتاد هزار فرشته باشند ، و جبرئیل مهار آن ناقه را گرفته با آواز بس بلند نداهمی بر کشد ، و با اهل محشر گوید: بپوشید چشمهای خود را تا فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بگذرد .

در این روز و این هنگام هیچ پیغمبری و هیچ رسولی و هیچ صدیقی و هیچ شهیدی بر جای نماند، جز آنکه چشمهای خویش را برهم گذارند ، تا فاطمه صلوات الله علیها در گذرد و همچنان راه بسپارد تا در برابر عرش پروردگار جل جلاله باز رسد .

اینوقت برای عظمت و جلال ایزد ذوالجلال خویشتن را از فراز آن ناقه وقبه برزمین خضوع و عبودیت بیندازد و عرض کند ای خدای من ای سید من ، درمیان من و آنکسان که با من بستم رفته اند حکم فرمای، بار خدایا در میان من و آنانکه فرزندان مرا بکشته اند حکم بکن .

در این حال ندائی از پیشگاه قادر متعال جل جلاله بر آید ، اى حبيبه من

ص: 324

وای دختر حبیب من ، از من مسئلت کن تا آنچه خواهی با تو عطا شود ، و در حق هر کس خواهی شفاعت نمای تا شفاعت تو مقبول شود ، قسم بعزت و جلال خودم سزای ظلم ظالم را میدهم .

فاطمه سلام الله عليها عرض میکند: ای خدای من وای سیدمن، در حق ذریه خودم ، و شیعیان خودم ، و شیعیان ذریه خودم، و دوستان خودم ، و دوستان ذریه و فرزندان خودم ، مسئلت مینمایم .

این هنگام ندا از جانب پرودگار علام جل جلاله بلند گردد ، کجا هستند ذریه فاطمه و شیعیان و دوستان فاطمه و دوستان فرزندان و ذریه فاطمه ، پس آن جماعت روی نمایند و ملائکه رحمت بر ایشان احاطه کرده باشند ، پس فاطمه سلام الله عليها در مقدمه ایشان راهسپار گردد، و ایشان را با خود روان دارد تا ببهشت اندر آورد .

از خداوند فاطر السموات و الأرض مسئلت همی نمائیم که دست ما را از حبل المتين ولایت و محبت رسولخدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا و ائمه هدى صلوات الله عليهم کوتاه ، و از شفاعت ایشان بی بهره نفرماید ، و باین سعادت سر مدی و شرافت ابدی، در هر دو سرای کامیاب و بر خوردار فرماید .

و دیگر در اصول کافی از محمد بن نعمان از سلام از حضرت ابيجعفر (علیه السلام) در قول خدای تعالی: «آمنا بالله و ما انزل إلينا» ايمان آورديم بخدای و آنچه بما نازل شده است فرمود :

«إنما عنى بذلك عليا (علیه السلام) و فاطمة و الحسن و الحسين ، و جرت بعدهم في الأئمة علیهم السلام ثم يرجع القول من الله في الناس ، فقال : فان آمنوا يعنى الناس بمثل ما آمنتم به ، يعنى علياً (علیه السلام) وفاطمه و الحسن و الحسين والأئمه علیهم السلام فقد اهتدوا و إن تولوا فانما هم في شقاق ».

واصل آیه شریفه بر این منوال است «فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و إن تولوا فانماهم في شقاق فسيكفيكهم الله وهو السمیع العلیم» پس اگر ایمان آورند

ص: 325

تمام اهل کتاب از یهود و نصاری بمانند آنچه شما ایمان آورده اید پس هر آینه راه راست یافته باشند، و اگر از ایمان برگردند پس جز این نیست که ایشان در خلاف و نزاع هستند و از کردار ایشان هیچ اندیشه مفرمای زود باشد که خدای کفایت کند و بازدارد از تو شر ایشان را .

بالجمله حضرت باقر میفرماید مقصود از این علی و فاطمه و حسن و حسین است و بعد از آن در حق ائمه علیهم السلام جاری است ، پس از آن باز میگردد این قول از جانب خدای در حق مردمان، پس میفرماید اگر ایمان بیاورند یعنی مردمان ایمان بیاورند بمانند آنچه شما به آن ایمان آوردید، یعنی شما که علی و فاطمه و حسن وحسين و ائمه طاهر بن سلام الله عليهم هستید، همانا راه راست را دریافته اند ، واگر از اینگونه ایمان روی بر تابند جز در شقاق و خلاف نیستند ، و بزودی خداوند تعالی پاداش ایشان را بدهد و شرایشانرا از تو کفایت فرماید .

و دیگر در امالی طوسی از جابر از حضرت باقر (علیه السلام) مروی است که فرمود:

«إنا ولد فاطمه مغفور لنا ما که فرزندان فاطمه علیها السلام هستیم بغفران ایزد منان بر خوردار هستیم و این منقبتى بزرك و جلالتی بس عظیم است برای حضرت فاطمه صلوات الله عليها .

و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب عليه الرحمه از حضرت باقر (علیه السلام) در این قول خدای تعالی مروی است که فرمود به اینطور بر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده است :

«ولقد عهدنا إلى آدم من قبل كلمات في محمد و على وفاطمة و الحسن و الحسين والأئمة من ذريتهم»

معلوم باد که در پاره آیات مبارکه قرآنی از ائمه و پیشوایان سبحانی بعضی تأویلات و تفسیرات و تغییرات و تبدیلات مأثور است، چنانکه در طی این کتب مبارکه به برخی اشارت رفت .

ص: 326

و از آن طرف ما را رسیده است که در قرآن تحریف و کسر و نقصانی راه نکرده و هیچ آفریده را قدرت و مکانت و استطاعت اینحال نیست که در قرآن کریم که «لا يمسه إلا المطهرون تنزيل من رب العالمين» تصرفی نماید .

اگرچه در در بعضی کتب آسمانى بأدله وبراهين مشخصه قائل بتحريف شده اند و از جمله دلایل آن این است که اگر نشوند مخالف با عصمت معصوم خواهد بود مثل پاره نسبتها که بحضرت عیسی و حضرت لوط علیهما السلام میدهند و یقین است که مبری و منزه میباشند و الا با عصمت منافات کلی دارد .

و در قرآن کریم نیز چنانکه در تفاسیر مذکور است بیاره آیات اشارت رفته است که از آن بکاسته اند و محض غرض و خصومت دیگر گون ساخته اند و قرآن را بسوختند .

جز اینکه علی (علیه السلام) قرآن صحیح را چنانکه از جانب خدای نازل شده است بخط مبارك خويش بر نگاشت ، و در ایام اعتزال بآن امر و جمع قرآن اشتغال میورزید .

معذلك قبول اینکه این قرآن که بدست اندر است بعضی آیاتش را که باحکام و شرایع راجع است و تغییر داده باشند با ظاهر شرع سازگار نیست.

مگر اینکه گوئیم آنچه در قرآن مجید راجع بفضائل و مناقب امير المؤمنين و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعین نازل شده است کسر کرده اند ، چنانکه اخبار كثيره که در تفاسیر وارد ، و در این کتب احوال ائمه علیهم السلام با شرح و بسط کامل مسطور ، و علمای عامه نیز بیاره تصدیق دارند، بر این مطلب شاهد است.

و آنچه امیرالمؤمنین (علیه السلام) جمع میفرموده بر صورت نخست است ، وزمان ظهور آن هنوز نرسیده است و منحصر بهنگام ظهور حضرت خاتم الاوصياء صلوات الله عليهم است والله تعالى أعلم .

ص: 327

بیان پاره اخباریکه از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) در باب محشر وارد است

در روضهٔ کافی از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که فرمود :

ای جابر چون روز قیامت نمودار شود ، پروردگار قهار آفریدگان نخستین

و واپسین را برای فصل الخطاب ، یعنی آن خطابی که فاصل میان حق و باطل است و میان مردم را در خصومت جدائی اندازد ، فراهم میفرماید، ورسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را میخوانند ، و علی (علیه السلام) را دعوت میکنند .

پس رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) حله سبز می پوشد که از فروغ آن ما بين مشرق و مغرب روشن میگردد ، و علی (علیه السلام) نیز چنین حله بر تن آورد ، ورسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) حله گلگون برتن کند که تمام شرق و غرب جهان را فروزان گرداند ، و علی (علیه السلام) نیز همان گونه حله برتن مبارك بیاراید ، آنگاه صعود گیرند، و از آن پس ما را بخوانند ، و حساب مردمان را باما بگذارند .

پس مائیم سوگند با خدای که اهل بهشت را در بهشت و آتشیان را در آتش در آوریم ، پس از آن جماعت پیغمبران علیهم السلام را بخوانند ، و ایشان نزد عرش یزدان برده صف بایستند تا ما از حساب مردمان فارغ شویم.

و چون اهل بهشت در بهشت ، و مردم دوزخی در دوزخ جای گرفتند، پروردگار عزت علی (علیه السلام) را برانگیزد تا ایشان را در منازل خود در آورد، و با هم تزویج فرماید.

سوگند با خدای علی همان کس باشد که مردم بهشت را در بهشت باهم توأم گرداند ، و این کار را جز علی (علیه السلام) هیچکس مختار نگردد، و این کرامتی است از جانب خداوند عز ذکره ، وفضلی است که علی را باین فضل اختصاص داده و بروی منت بر نهاده، و علی است که آتشیان را در آتش در آورد و اوست که می بندد درهای بهشت را بر اهل بهشت گاهی که در بهشت اندر شوند ، چه بست و کشاد درهای بهشت و درهای دوزخ باختیار آن حضرت (علیه السلام) است و این حدیث از اين پيش نزديك

ص: 328

بهمین مضمون مسطور شد .

و دیگر در آن کتاب و امالی از جابر از حضرت باقر صلوات الله عليه مروی است که فرمود :

چون این آیه شریفه نازل شده وجبي يومئذ بجهنم و بیاورند در روز قیامت و پهنه رستاخیز دوزخ را از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) از آن حال سؤال کردند :

«فقال : أخبرني الروح الأمين إن الله لا إله غيره إذا جمع الأولين والآخرين أتى بجهنم تقاد بألف زمام أخذ بكل زمام مأة ألف ملك من الغلاظ الشداد لهاهدة و تحطم وزفير و شهيق ، إنها لتزفر الزفرة فلولا أن الله عز وجل أخبرها إلى الحساب لأهلكت الجميع.

ثم يخرج منها عنق يحيط بالخلائق : البر منهم والفاجر ، فما خلق الله عبداً من عباده ملك و لا نبى إلا و ينادى يارب نفسى نفسى ، وأنت تقول يارب امتى امتى.

ثم وضع عليها صراط أدق من الشعر، وأحد من السيف ، عليه ثلاث قناطر : الأولى فعليها الأمانة والرحمة، والثانية عليها الصلاة، والثالثة عليها عدل رب العالمين.

فيكلفون الممر عليها فتحبسهم الرحمة والامانة ، فان نجوا منهما كان المنتهى إلى رب العالمين ، جل وعز"، وهو قوله تبارك وتعالى : إن ربك لبالمرصاد .

والناس على الصراط ، فمتعلق ، وقدم نزل ، وقدم تستمسك، والملائكة حولهم ينادون : يا حليم اغفر وارحم واصفح وعد بفضلك و سلم سلم.

والناس يتهافتون فيها كالفراش ، فاذا نجاناج برحمة الله عز وجل نظر إليها فقال: الحمد لله الذي نجانى منك بعدا ياس بمنه وفضله إن ربنا لغفور شكور».

فرمود : جبرئیل با من خبر داد که چون خداوند یکتا و یگانه آفریدگان اولین و آخرین را در پهنه محشر فراهم سازد، دوزخ سوزان را با هزار مهار که هر مهاری بدست صد هزار فرشته بس غلیظ و شدید و سخت و درشت اندر است به پهنه رستاخیز بکشانند ، و جهنم را فریادی سخت مانند آوای شکستن بنیان استوار و عظیمی و شهيق و بانگی جان فرسا وزفیری دل شکن برآید، وزفيرها و نفیرها بر کشد که اگر

ص: 329

نه مشیت خدای بر آن علاقه گرفته است که خلایق را زنده بدارد تا در پیشگاه حساب آندر آیند ، بتمامت روان از کالبدها بسپارند، و بعرصه تباهی اندر شوند .

پس از آن يك گردنه آتشی از آن دوزخ تابناک بیرون جهد که تمام آفریدگان را از نیکوکار و نکوهیده کردار فروگیرد ، و برجمله ایشان احاطه نماید، در اینحال و اين اهوال هر مخلوقی از آفریدگان خداوند عزوجل خواه فرشته یا پیغمبر در عرصه محشر بناله و فریاد رب نفسی نفسی اندر شوند، و جز بخویشتن و چاره کار خویشتن سخن نکنند ، اما توای پیغمبر خدای ندا همی برکشی امتی امتی و باندیشه نجات امت باشی .

پس از آن صراط را برجهنم برکشند ، و آن پلی است باريك تراز موی و تندتر از دم شمشیر ، و بر آن سه پل است برپل نخست امانت و رحمت ، و بروایتی رحم است یعنی ادای حقوق بسوی خداو بسوی خلق و عدم خیانت در آن و ترحم بر بندگان وترك ستمکاری با ایشان و معاونت و همراهی با آنها و دفع ضرر نمودن از ایشان وصله رحم را مراعات نمودن ، و بر قنطره دوم نماز است، یعنی ادای نماز خدا برا چنانکه امر شده است ، و برپل سوم عدل پروردگار عالمیان است که حکم بعدل میراند و برحسب مسئولیت و علم در حق ایشان حکم میشود.

در این هنگام مردمان را مکلف دارند که بر صراط عبور دهند ، چون خواهند عبره نمایند رحمت وامانت ایشان را نگاه دارد، یعنی تاچرا چنانکه شرط است ادای این دو را ننمودند ، لاجرم ایشان را نگاهدارند و از عبور مانع شوند، واگر از چنگ این دونگاهبان نجات یابند نماز با ایشان در آویزد و نگاه بدارد ، واگر از نماز نیز رستگار شدند پایان کار ایشان با پروردگار عالمیان جل ذکره است ، و این است که خدای میفرماید : همانا پروردگار تو در کمین گاه است .

و این وقت مردمان بر صراط هستند بعضی خود را بآن بیا ویخته و قدم ایشان لغزان است ، وگروهی باقدم ثابت وقلب استوار میگذرند ، و فریشتگان در اطراف صراط باشند و بندای یا حلیم و یاکریم در گذر و عفو بفرمای، وبفضل ورحم خود بازشو، واینهارا

ص: 330

بسلامت بگذران زبان برگشایند .

و مردمان مانند پروانه بآتش اندر افتند ، و چون کسی از آن پل بگذشت ، و رحمت خداوند تعالی شامل او گشت، با آن آتش نافته و حال دوزخیان نگران شود ، و گوید سپاس خداوندیرا که مرا از بأس و هیبت و شدت تو بعد از آنکه نومید بودم بفضل و من خود نجات داد همانا پروردگار ماغفور و شکور است.

و دیگر در روضه کافی سند بمحمد بن اسحاق میرسد که گفت حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود که :

از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) از معنی و تفسیر این قول خدای عزوجل «يوم نحشر المتقين إلى الرحمن وفداً» روزیکه جماعت پرهیزکاران را به پیشگاه خداوند رحمن برای نایل شدن باقسام رحمت الهی حشر میکنیم، فرمود ای علی وفد جز مردم سواره نباشند .

یعنی اطلاق وفد برسواران میشود، و این جماعت یعنی این اشخاص که در این آیه شریفه اشارت رفته مردمی باشند که از خدای پرهیزکار بودند ، و با تقوی روزگار سپردند ، لاجرم خدای عز ذکره ایشانرا دوست داشت و اختصاص بخشید و اعمال ایشان را مرضی شمرد، و اینمردم را متقیان نامید .

پس از آن رسول خداى فرمود « يا على أما والذى خلق الحبة و برىء النسمة إنهم ليخرجون من قبورهم، وإن الملائكة لتستقبلهم بنوق من فوق العز" ، عليها رحائل الذهب مكللة بالدر والياقوت ، و جلائلها الاستبرق والسندس ، و خطبها جدل الأرجوان، تطير بهم إلى المحشر مع كل رجل منهم ألف ملك من قدامه وعن يمينه وعن شماله يزفونهم رفاً حتى ينتهوا بهم إلى باب الجنة الأعظم .

وعلى باب الجنة شجرة إن الورقة منها ليستظل تحتها ألف رجل من الناس. وعن يمين الشجرة عين مطهرة مزكية قال : فيسقون منها شربة شربة فيطهر الله بها قلوبهم من الحسد ، ويسقط عن أبشارهم الشعر ، وذلك قول الله عز وجل : وسقاهم ربهم شراباً طهوراً ، من تلك العين المطهرة .

ص: 331

قال: ثم يصرفون إلى عين أخرى عن يسار الشجرة فيغتسلون فيها و هي عين الحياة فلا يموتون أبداً ».

ای علی سوگند بدانکس که دانه را بر شکافت و آفریدگان را بیافرید، این گروه پرهیزکار که در دار دنیا به تقوی کار کرده اند از قبور خود بیرون میشوند و فریشتگان خدای سبحان با ناقهای عزت که بر آنها رحل طلا بر نهاده ومكلل بدر و یاقوت ساخته و از استبرق و سندس بهشت پوشش نموده ، و زمامش از پوست ارجوان بتافته ایشان را استقبال کنند ، و ایشان را با چنین عظمت و ابهت و جلال بمحشر طيران دهند ، و باهر مردی از آن جماعت هزار فرشته از پیش روی و جانب راست و چپ

وی روان باشند ، و ایشان را در کمال عزت و کرامت راه سیار دارند تا بیاب بهشت اعظم برسانند .

و بر باب این بهشت درخت بس عظیم است چنانکه هر برگی از برگ هایش هزار مرد از آدمیان را در سایه سپارد، و از جانب راست این درخت چشمه پاک و صاف است پس این جماعت جرعه جرعه از آن بیاشامند، و خدایتعالی از برکت و میمنت این چشمه قلوب ایشان را از غبار حسد بشوید، و پاك بكرداند ، و موی فزونی از بشره ایشان فروریزاند، و این است معنی قول خدایتعالی که میفرماید و بیاشامانید پروردگار ایشان بایشان شرابی طهور از این چشمه مطهر .

میفرماید پس از آن بچشمه دیگر از طرف یسار آندرخت میشوند و در آن چشمه خویشتن را شست و شوی دهند، و اين عين حياة و چشمه زندگی است لاجرم هرگز بوی مرگ نشنوند و نمیرند.

«قال: ثم يوقف بهم قدام العرش وقد سلموا من الأفات والأسقام والحر والبرد أبداً ، قال: فيقول الجبار جل ذكره للملائكة الذين معهم: احشروا أوليائى إلى الجنة ولاتوقفوهم مع الخلائق ، فقد سبق رضائى عنهم ووجبت رحمتى لهم ، وكيف أريد أن أوقفهم مع أصحاب الحسنات والسيئات .

قال: فتسوقهم الملائكة إلى الجنة، فاذا انتهوا بهم الى باب الجنة الأعظم ضرب

ص: 332

الملائكه الحلقة ضربة تصر صريراً فبلغ صوت صريرها كل " حوراء أعدها الله لأوليائه في الجنان ، فيتباشرون بهم إذا سمعوا صرير ،الحلقة، فيقول بعضهم البعض قد جائنا أولياء الله.

فينفتح لهم الباب فيدخلون الجنة ، و تشرف عليهم أزواجهم أزواجهم من الحور العين والأدميين ، فيقلن مرحباً بكم فما كان أشد شوقنا إليكم ، ويقول لهن أولياء الله مثل ذلك».

از آن پس ایشان را در پیش روی عرش خدای باز دارند ، و اینوقت از تمام آفات و اسقام و آلام و امراض و زحمت گرما و صدمت سرما آسوده شده باشند، پروردگار جبار میفرماید با آن فریشتگانی که با ایشان هستند : دوستان مرا ببهشت جاوید ره سپار دارید، و بادیگر خلایق متوقف نگردانید، چه سبقت گرفته است رضا و خوشنودی من از ایشان، یعنی هنگامی که دارد نیا بوده اند کار بتقوی راندند و مرا از اعمال خود خوشنود ساختند، لاجرم رحمت من در حق ایشان واجب شد ، دیگر چگونه اراده میفرمایم که ایشان را با اصحاب حسنات و سیئات متوقف

گردانم .

میفرماید : پس فرشتگان این جماعت را بسوی بهشت برانند ، و چون بدر بهشت اعظم رسند ، فرشتگان حلقه در را چنان بکوبند که صدای آن بتمام آن حوریانیکه خداوند تعالی ایشان را در باغهای بهشت و جنات رضوان برای دوستان خود مهیا داشته بشنوند و چون آن حریر را بشنوند یکدیگر را بشارت دهند ، و پاره با پارۀ گویند اولیای خدا نزد ما آمدند.

پس در بهشت بزرگ را بر گشایند و ایشان درون بهشت شوند ، و ازواج ایشان از جماعت حور العین و آدمیین بر ایشان مشرف شوند، و گویند مرحبا برشما تا چند بدیدار شما مشتاق بودیم، اولیای خدای نیز همانگونه با ایشان سخن کنند .

على (علیه السلام) عرض كرديا رسول الله خبر ده ما را از قول خدای عزوجل «غرف من فوقها غرف مبنية» غرفهاى بس بلند و بر فراز آن غرفهای بلند دیگر که بدون قصور

ص: 333

واعوجاج در نهایت استحکام بناشده ، بپرسیدم که این غرفه برای چه بنیان شده است ای رسول خدا ؟

فرمود ای علی این غرفهائی است که خداوند عزوجل برای اولیای خودش بادر و یاقوت و زبر جد بنا کرده است، و سقفهای آنرا از طلا بر کشیده و محکم داشته اند بنقره برای غرفه ای از این غرف هزار در طلا و بر هر دری هزار فرشته موکل ساخته .

«فيها فرش مرفوعة إذا ادخل المؤمن إلى منازله في الجنة ووضع على رأسه تاج الملك و الكرامة ، البس حلل الذهب والفضة والياقوت والدر منظومة في الا كليل تحت التاج .

قال : و البس سبعين حلية حرير بألوان مختلفة بالذهب والفضة والياقوت الأحمر فذلك قول الله عز وجل : يحلون فيها من أساور من ذهب و لؤلؤاً و لباسهم فيها حرير.

فاذا جلس المؤمن على سريره اهتز سريره فرحاً ، فاذا استقر لولى الله عز وجل في الجنان استأذن عليه الموكل بجنانه ليهنئه بكرامة الله عز وجل إباء.

فييقول له خدام المؤمن من الوصفاء و الوصائف : مكانك فان ولى الله عز وجل قد انكأ على أريكته و زوجته الحوراء نهاله فاصبر أولى الله».

که در آن منازل عالیه فرشهای بلند مقدار بر فراز هم افکنده است ، و چون مؤمن بمنازل خود که در بهشت اندر شود و تاجملك و كرامت را بر سر گذارد وجامها و حلهای زر تار و سیمین و با یاقوت و در بهم پیوسته در اکلیلی که در زیر تاج باشد بر تن بیاراید.

و هفتاد جامه حریر با رنگهای گوناگون و انواع رنگارنگ با طلا و نقره و یاقوت سرخ مزین گردیده بپوشد، و این است که خدای میفرماید : زیور بسته شوند در بهشت جاوید با دست او رنجهای زرین و مروارید و جامه ایشان در خلد برین حریر است .

ص: 334

و چون شخصی مؤمن بر تخت خویش جلوس فرماید سرپوش از شدت فرح و شادمانی بجنبش اندر شود، و چون ولی خدا در جنان جاویدان حالت استقرار یا بد آن فرشته که موکل باغهای اوست رخصت طلبد تا او را بکرامت خدای عزوجل تهنیت فرستد .

خدام مؤمن از زن و مرد بدو گویند بجای خویش باش چه اکنون ولی خدا بر اریکه خود تکیه داده ، و زوجه حورای او آماده او شد ، پس برای ملاقات ولی خدا شکیبائی کن .

میفرماید: پس زوجه حوریه از خیمه خویشتن برای معاشرت وی بیرون میشود و روی بدر آورده گام سپار میگردد، و خدامش بر اطرافش راه میسپارند ، و هفتاد جامه که با یاقوت و لؤلؤ و زبر جد از مشک و عنبر بافته شده است بر تن دارد .

یعنی جامهای او چون مشک و عنبر خوشبوی و معطر باشند، و بر سرش تاج کرامت و در هر دو پای لطیفش دو نعل ظریف مكلل بیاقوت ولؤلؤ ، و بند نعلین او و دوال آن از یاقوت احمر است .

و چون با اینحال و این لطافت و جمال و شرافت و جلال بولى خدا نزديك شود ولی خدا با آن اندیشه رود که بواسطه کثرت شوقی که بملاقات وی دارد حشمتش را بر پای شود .

حوراء گوید یا ولی الله امروز روز رنج و زحمت و تعب نیست ، بلکه زمان آرامش و آسایش است ، بر پای نشو و این زحمت بر قدوم مبارك مپسند که من برای توام و نواز بهر منی .

میفرماید: در اینوقت آنمرد مؤمن و آن حورای بهشت برین با هم دست بگردن شوند ، و مدت معانقه ایشان بمقدار پانصد سال از سالیان این جهان است ، و هيچيك از طول این معانقه ملول نگردند .

و چون بدون ملالت و خستگی فتوری در آن امر حاصل گردد مؤمن را بگردن آنحوری نظر افتد و طوقی از قصب که از یاقوت احمر است و در وسطش صفحه از

ص: 335

مروارید بنگرد که در آن نوشته اند توای ولی خدا حبیب من هستی ، و منم حوراء محبوبه تو ، نفس من بتومايل است و نفس تو بمن راغب .

پس از آن خداوند تعالی هزار فرشته نزد مؤمن بفرستد تا او را بر روضه رضوان و حوراء جنان جاویدان تهنیت گویند، آن فریشتگان بدو روی گذارند تا بأول در بوستانش باز ،رسند و با فریشته که بدرهای جنانش موکل است گویند از بهر ما رخصت بجوی تا بخدمت ولی خدا اندر شویم ، چه خداوند تعالی مارا برای تهنیت وی برانگیخته است ، آن فریشته میگوید تا بدربان بگویم و از حال شما بدو خبر دهم .

پس آن فرشته نزد حاجب شود، و در میان آن فرشته و حاجب سه بوستان فاصله است و چون بدر اول میرسد با حاجب ميگويد اينك بر در این عرصه هزار فرشته بیامداهند و پروردگار عزت ایشان را بفرستاده است تا ولی خدای را تهنیت گویند، و از من خواستار شده اند که از ولی خدای برای ایشان اجازت طلب کنم .

حاجب میگوید بر من کاری عظیم است که در چنین هنگام که ولی خدای با زوجه حوریۀ خود میباشد برای هیچکس اجازت طلبم .

میگوید در میان حاجب و ولی خدای دو باغستان است ، پس حاجب برقيم در آید و گويد اينك هزار فرشته بر در عرصه اند که خداوند تعالی ایشان را بتهنیت ولی خود مامور داشته، برای ایشان رخصت بطلب .

این وقت قیم بسوی خدام شود و گوید اکنون فرستادگان پروردگار جبار که هزار فرشته اند که خدای ایشان را بتهنیت ولی خود فرستاده بر در عرصه باشند ، او را از ورود ایشان بیاگاهانید.

خدام باولی خدای آگاهی سپارند و او اجازت دهد تا ملائکه اندر شوند ،

و این هنگام ولی خدای در غرفه جای دارد و آن غرفه را هزار در ، و بر هر دری از درهایش فرشته ای موکل است .

ص: 336

چون ملائکه را رخصت دهند که بر ولی خدای اندر شوند ، هر فرشته آن در را که بر آن موکل است برگشاید ، اینوقت قیم هر فرشته از ابواب غرفه در آیند. و رسالت خداوند جبار جل و عزرا تبلیغ نمایند ، و این است که در قرآن خداوند عزوجل میفرماید : و فرشتگان داخل میشوند از هر در از ابواب غرفه که سلام باد بر شما تا آخر آیه مبارکه .

میفرماید این است که خدای میفرماید و چون در آنجا بنگری میبینی نعیم و ملکی بزرك ، و از این ولی الله را خواسته و بآن كرامت و نعيم و ملك عظيم كبیر که او راست باشارت فرموده که فرستادگان خدای که از فرشتگان هستند از وی اجازت طلبند، و بیرون از اجازتش بروی در نیایند ، پس این است ملك عظيم كبير .

میفرماید: نهرها از زیر مساکن ایشان جاری است ، و این است که خدای میفرماید میگذرد از زیر مساکن ایشان نهرها و میوه ها بایشان نزديك باشد چنانکه خدای میفرماید سایه اشجار بایشان نزديك و چیدن میوه ها برای ایشان آسان است ، تا چنانکه خواهند تناول و مأکول دارند و آنچه را مایل باشند بعینه در یابند.

و مؤمن تکیه بر نهاده و اقسام فوا که بدو گویند یا ولی الله بخور مرا از آن پیش که از آن يك مأكول داری .

میفرماید هیچ مؤمنی نباشد مگر اینکه از بهرش بوستانهای بسیار است ، و این بوستانها بر داشته و حمل کرده شده بر آنچه حامل بر آنهاست و غیر معروشات است یعنی حمل نشده و بر زمین افتاده است .

و در آن بوستانها جویهاست از شراب و نهرهاست از آب و جونهاست از شیر و نهرهاست از شهد صافی .

د و چون ولی خدای میل بغذائی کند بدون اینکه از آنچه بآن مایل است نام برد حاضر کنند .

ص: 337

میفرماید: از آن پس با برادران خود خلوت کند ، و بعضی بزیارت بعضی

بیایند و در بوستانهای خود در ظلی ممدود و سایه بر کشیده مانند بین الطلوعين و خوشتر از آن متنعم گردند، و برای هر مؤمنی هفتاد زوجه حوریه و چهار زوجه آدمی زاد است ، و مؤمن ساعتی با حوریه و ساعتی با زوجه انسیه خود میگذراند، و ساعتی با خود خلوت کند ، گاهی که متکی بر اریکه خود باشد ، و مؤمنان بعضی با بعضی در نظاره همی شوند .

و مؤمن را در آن حال که بر اریکه خود متکی است شعاع نوری فرو گیرد ، و باخدام خودگوید این شعاع لامع چیست شاید خداوند جبار بملاحظة من توجه فرموده، خدام او گویند : قدوس قدوس جل جلاله .

و از جواب خدام چنین بر میآید که مراد مؤمن از کلمه «لحظنی» این است که خداوند جبار از انوار خود بر من افاضت فرموده ، یا مقصودش يك نوع لحظه معنوى است که مناسب شأن رفیع الهی نیست.

لاجرم خدامش از روي تنزه گویند: قدوس قدوس جل جلاله یعنی جلال خدای ذوالجلال از این عظیمتر است که چنین گمان ،بری ، لمعان نور خورائی از زنان تواست که از این پس بروی در می آئی ، و اینک از نهایت شوقی که بملاقات تو دارد از خیمه خود بر تو مشرف شده و خود را بر تو عرضه میدارد ؛ و ملاقات تراسخت دوست میدارد ، و چون ترا بر سریر خودت متکی دید بجانب تو از کمال اشتیاق تبسمی نمود ، و این شعاع که بینی و این نور که ترا در سپرده از سفیدی و صفا و پاکی و لطافت و نازکی دندان اوست.

اینوقت ولی خدای میفرماید بدو اجازه دهید تا بمن آید .

پس هزارتن خادم و هزار نفر خادمه بجانبش شتاب گیرند ، و او را باین حال بشارت دهند .

و آن حوراء بهشتی از خیمه خویشتن بسوی وی نزول گیرد ، و او را هفتاد حله که با زر و سیم بافته ، و بدر و یاقوت و زبر جد مكلل ساخته ، و با مشك

ص: 338

و عنبر برنگهای گوناگون رنگین داشته اند، بر اندام لطیف باشد ، و از لطافت و ظرافت اندام و آن البسه مشك فام مخ ساق بلورينش از آنسوی ، هفتاد حله پدیدار است ، درازی قامت دلفریبش هفتاد ذراع ، و پهنای ما بین بن بازو و کتفش ده نداع .

و چون بولی الله نزديك شود خدام بشتابند و صحایف زرین و سیمین آکنده از در و یاقوت و زبر جداست بیاورند و بر آن حوری نثار کنند، از آن پس حوراء و ولی خدا با همدیگر بمعانقه پردازند، و با طول مدت ملالت

نگیرند.

حضرت ابی جعفر (علیه السلام) بعد از این بیان فرمود اماجنان و بوستانهائیکه در کتاب خدای مذکور هستند ، یکی جنت عدن ، و دیگر جنت فردوس ، و دیگر جنت نعیم و دیگر جنت الماوی است.

میفرماید خدای جل و عزرا بوستانهاست که باین چهار جنت محفوف است ، و بنده مؤمن را که خود دوست بدارد و میل نماید بوستانها است که در آنجمله بهر طور که خواهد تنعم جوید و هر وقت مؤمن خواستار چیزی شود دعوتش چنین باشد «سبحانك اللهم».

و چون این کلمه را بگفت خدام بخدمتش مبادرت گیرند ، و بدون اینکه نام برد آنچه بدان مایل باشد حاضر کنند، و هیچ اظهار طلب نکرده و بآن امر نفرموده باشد، و این است که خدای تعالی میفرماید : دعوا هم فيها سبحانك اللهم وتحيتهم فيها سلام ، یعنی تحیت خدام در خدمت ایشان چنین است ، و آخر دعوت و خواندن ایشان این است که میگویند «الحمد لله رب العالمين» .

یعنی چون بلذات خود از مباشرت و خوردن طعام و شراب نایل شدند وحاجات خود را بجای آوردند خدای عزوجل را در حال فراغ حمد و سپاس

گذارند .

و اما قول خدا يتعالى «اولئك لهم رزق معلوم میفرماید یعنی خدام میدانند

ص: 339

که چه باید تناول کنند، و برای اولیای خدا پیش از آنکه ایشان خواستار گردند بیاورند .

و اما قول خدای «فواکه و هم مكرون» ميفرمايد أولياء الله بهیچ چیز در بهشتمایل نشوند جز اینکه در حق ایشان اکرام شود .

معلوم باد از اینکه میفرماید « و آخر دعواهم، نه این است که این آخر کلام اهل بهشت است، و از آن پس بچیزی متکلم نشوند ، بلکه مقصود این است که اهل بهشت در هر چه آن نایل و متلذذ گردند حمد خدایرا پایان کلمات خود گردانند .

و اینکه اهل بهشت به فواکه متنعم شوند ، برای این است که چون حالت اهل دنیا با ایشان نیست که بدل ما يتحلل خواهند ، و هرگز بتحليل نروند بلکه بدوام لذت برخوردارند ، و حاجتمند بپارۀ اطعمه که بدل ما يتحلل گردد نیستند و هر چه خورند و هر چه کنند و هرچه گویند ، بجمله محض لذت صرف است، چنانکه اهل روزگار نیز تناول فواکه را غالباً برای لذت خواهند .

و این خبر اگرچه براوی معلومی تکیه ندارد، لکن چون با اغلب اخبار یکه در اینباب وارد است قریب المأخذ است مذکور شد ، چنانکه در کتاب احوال حضرت سجاد سلام الله عليه و كيفيت جنت و جنتان مذکور گشت و باین خبر نیز اشارت شد و چون این خبر از حضرت باقر (علیه السلام) است و در آن کتاب بالمناسبه مرقوم گردید در اینجا بالاصاله سمت ترقیم یافت .

و دیگر در امالی طوسی از ابو حمزه ثمالی از حضرت ابی جعفر محمد بن على الباقر (علیه السلام) ماثور است که :

چون روز قیامت جلوه نماید خداوند جمله آفریدگان را در يك صعيد فراهم کند، و منادی از جانب خدای ندا بر کشد، و تمام آن جماعت از اول تا بآخر بشنوند : کجایند اهل صبوری و شکیبائی .

پس جماعتی از مردمان بپای شوند و گروهی از فریشتگان باستقبال ایشان

ص: 340

بیایند، و با ایشان گویند این چه صبری بود که شما شکیبائی نمودید گفتند نفوس خود را بر طاعت خدای و برنج ریاضت صبوری دادیم ، و از عدم ارتکاب معاصی الهی و لذات آن شکیبائی و رزیدیم، این وقت از جانب خدای منادی نداکند بندگان من براستی سخن کردند ایشان را براه خود گذارید تا بدون حساب درون بهشت شوند .

میفرماید بعد از آن منادی دیگر نداکند و آخرین آن گروه ندای او را مانند

اولین بشنوند: کجا هستند اهل فضل .

پس جماعتی از آن مردم بپای شوند و دسته از فریشتگان باستقبال ایشان بیایند و گویند شما را چه فضلی است که باهل فضل نامبردار شدید گویند دردار دنیا ما بجهالت رفتار کردند و جاهل شمردند و ما احتمال نمودیم ، و باما اسائت ورزیدند و ما در گذشتیم پس از جانب خدایتعالی ندا بر کشند که بندگان ما راست گفتند ایشان را بگذارید تا بدون حساب در بهشت جاوید مآب گیرند.

پس از آن منادی از جانب خداوند عزوجل ندا بر کشد چنانکه تمام ایشان

بشنوند و گویند کجا هستند همسایگان خدای در خانه خدای ؟

پس جماعتی از میان خلایق بیای شوند و يك زمره از ملائکه باستقبال ایشان آیند و گویند عمل شما در دارد نیا چه بود که امروز از برکت آن در شمار جیران یزدان در خانه او شدید؟ گویند در راه خدای دوستی میورزیدیم ، و در راه او بذل می نمودیم ، و در راه او احتمال مشقات میکردیم پس منادی ندا برکشد که براستی سخن کردند بندگان من ایشانرا با خود گذارید تا بجوار خدای در بهشت جاوید بدون حساب اندر شوند، و ایشان بدون اینکه در معرض حساب اندر شوند داخل بهشت گردند .

پس ابو جعفر (علیه السلام) فرمود «فهؤلاء جيران الله فی داره ، يخاف الناس ولا يخافون و يحاسب الناس ولا يحاسبون» ایشان هستند همسایگان خدا در دار رحمت وعنایت الهی تمام مردم از شداید محشر و عذاب و عقاب بيمناك هستند و ایشان را بیم

ص: 341

و خوفی نیست سایر مردمان در مورد حساب در آیند و ایشان از این مسئله و مسائله آسوده میباشند .

و این خبر بتقریبی در کتاب حضرت سجاد سلام الله علیه مسطور شد و در اینجا نیز برای اینکه ترك خبر مروی از حضرت باقر (علیه السلام) نشود مرقوم شد .

بیان پاره اخبار حضرت باقر (علیه السلام) در برخی فضائل امیر المؤمنین علی بن ابی طالب عليهما السلام

در امالی طوسی علیه الرحمه از حنان بن سدیر از حضرت باقر سلام الله عليه هروی است .

«ما ثبت الله تعالى حب على في قلب احد فزلت له قدم إلا ثبت ل-ه قدم أخرى» خداوند تعالى ثابت و پایدار نفرموده است دوستی علی (علیه السلام) را در دل هیچکس که او را یکقدم لغزش رسد جز اینکه قدم دیگری برایش ثابت فرماید .

یعنی اگر محسب علی را معصیتی روی دهد و در کاری قدمی بلغزش یا بشبهت بگذارد ، از برکت آن محبت دیگر باره قدمش بر مقام یقین و ایقان استوار گردد.

و نیز از ابو حمزه ثمالی از ابو جعفر محمد بن على بن الحسین مروی است که علی بن ابیطالب صلوات الله عليهم فرمود :

«ما نزلت آية إلا و أنا عالم متى نزلت ، و فيمن انزلت ، لوسأ لتموني عما بين اللوحين لحد تتكم» هیچ آیتی نازل نشده است مگر اینکه میدانم چه وقت و در حق چه کس نازل شده است و اگر از من از تمام آیات آسمانی بپرسید باشما حدیث مینمایم .

ص: 342

و دیگر در اصول کافی از فضیل بن یسار مروی است که حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود :

«ان الله عز وجل نصب عليا (علیه السلام) علماً بينه و بين خلقه ، فمن عرفه كان مؤمناً و من أنكره كان كافراً ، و من جهله كان ضالا ، ومن اسب معه شيئاً كان مشركاً . ومن جاء بولايته دخل الجنة».

خداوند عزوجل علی (علیه السلام) را در میان خودش و مخلوقش علمی و نشانی برکشید پس هر کس علی را شناخت مؤمن است، و هرکس او را منکر شد کافر است ، و هر کس بحق او جاهل گردید گمراه است ، و هر کس دیگری را با آنحضرت منصوب وشركت ساخت مشرك است ، و هركس بامتاع ولايت او ببازار محشر نمایشگر شد ببهشت اندر است .

و دیگر در کافی و جلد هشتم بحار الانوار از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که تمامت انبیاء یکصد و بیست هزار تن بودند پنج تن از ایشان او لواالعزم هستند که نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلى الله علیه و آله و علیهم میباشند.

«وان على بن ابي طالب كان هبة الله لمحمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ، و ورث علم الاوصياء ، وعلم من كان قبله ، اما إن عمداً ورث علم من كان قبله من الأنبياء والمرسلين صلوات الله عليهم أجمعين».

و علی بن ابیطالب (علیه السلام) موهوبی خدای برای محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و نعمتی بود که خدای بان حضرت کرامت فرمود و علی سلام الله عليه وارث علم اوصیاء و پیشینیان خود بود و محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وارث پیغمبر و مرسلان پیش از خود شد .

و دیگر در جلد ششم بحار الانوار از حکم بن جبیر مروی است که بحضرت ابی جعفر (علیه السلام) عرض کردم شعبی در کوفه برای ما روایت کرد که علی (علیه السلام) فرمود بهترین امت بعد از پیغمبر ایشان ابوبکر و عمر است فرمود :

«إن الرجل يفضل على نفسه من ليس هو مثله حباً وكرامة گاهی

ص: 343

چنان باشد که مردی دیگر براکه مانند او نیست از راه اظهار محبت و کرامت فزونی میدهد .

پس از آن بخدمت على بن الحسين (علیه السلام) تشرف جستم و این خبر را بعرض رسانیدم «فضرب على فخذى و قال هو أفضل منهما كما بين السماء والارض» دست مبارك را بروانم بزد و فرمود فزونی و برتری علی (علیه السلام) بر ایشان مانند فزونی و رفعت آسمان است بر زمین .

در مجلد نهم بحار الانوار از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) مروی است که دو تن اعرابی بخدمت شمر بن الخطاب بمخاصمه بیامدند ، عمر گفت یا ابا الحسن در میان ایشان حکومت فرمای، پس علی (علیه السلام) بر یکی از ایشان حکم راند ، آنکس که بروی حکم جاری شده بود گفت ای امیر المؤمنین علی در میان ما حکمرانی کند ؟!

عمر سخت بر آشفت و بدو بر جست و جامهای او را بگرفت و در هم پیچید و بکشید آنگاه گفت : و يحك نمیدانی این شخص کیست .

«هذا مولای و مولا كل مؤمن و من لم يكن مولاه فليس بمؤمن» على مولا و آقای من و هر مؤمنی است و هر کس دوست مولای وی و غلام وی نباشد مؤمن نیست .

و هم در آن کتاب از عبدالله بن عبدالرحمن از عثمان بن عفان از عمر بن

الخطاب از ابوبکر بن ابی قحافه مروی است که گفت از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم میفرمود.

«إن الله تبارك و تعالي خلق من نور وجه على بن أبي طالب (علیه السلام) ملائكة يسبحون ويقد سون و يكتبون ثواب ذلك لمحبيه و محبى ولده علیهم السلام».

خداوند تعالی از نور روى مبارك على بن ابيطالب (علیه السلام) فریشتگانی بیافریده که او را تسبیح و تقدیس نمایند و ثواب او را برای دوستان علی و دوستان فرزندان على علیهم السلام بنويسند .

ص: 344

و هم در آن کتاب و کتاب مناقب مروی است که شیرویه دیلمی و ابوالفضل حسینی سروی باسناد معتبره از حماد بن ثابت از عبید بن عمیر لینی از عثمان بن عفان از عمر بن الخطاب روايت کند که عمر فرمود :

«إن الله خلق ملائكة من نور وجه على بن ابی طالب (علیه السلام)» خداوند تعالی فریشتگانی را از نور وجه و فروز دیدار همایون على بن ابي طالب (علیه السلام) بیافرید .

و هم در آن کتاب از سالم مروی است که با عمر بن الخطاب گفتند تورا نگرانیم که با علی (علیه السلام) رفتاری بجا میآوری و حرمتی و عظمت و حشمتی میگذاری که با هيچيك از اصحاب پیغمبر به مرعی نمیداری گفت «انه مولای» علی (علیه السلام) مولا و آقای من است .

و دیگر در آن کتاب مذکور است که غزالی در کتاب المنقذ من الضلال باين لفظ مرقوم داشته است .

« و العاقل يقتدى بسيد العقلاء على (علیه السلام) حيث قال : لا يعرف الحق ( بالرجال ظ) اعرف الحق تعرف أهله شخص عاقل بسيد عقلا و بزرگ خردمندان عالم على (علیه السلام) اقتدا باید نماید در آنجا که میفرماید حق را برجال نمیتوان شناخت حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی .

و هم غزالی در رساله علم لدنی میگوید امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود :

« إن رسول الله أدخل لسانه في فمى فانفتح في قلبي الف باب من العلم، وفتح لى كل باب ألف باب رسول خدای زبان مبارکش را بدهان من در آورد و در دل من هزار باب علم گشوده شد و برای من هر بابی هزاب باب را مفتوح داشت

و نیز میفرماید «لو ثنيت لى الوسادة وجلست عليها لحكمت بين أهل التوراة

ص: 345

بتوراتهم ، و أهل الانجيل بانجيلهم ، و أهل الفرقان بفرقانهم».

اگر بر مسند قضاوت بنشینم و در میان اهل توراة بتوراة ايشان و در میان اهل انجيل بانجیل ایشان و اهل فرقان بفرقان ایشان حکومت کنم .

یعنی بر تمام کتب آسمانی عالم هستم ، و با اهل ایشان باحتجاج سخن کنم و حق را از باطل و منسوخ را از ناسخ باز نمایم، و چنین مرتبه بمجرد تعلم حاصل و نایل نمیگردد ، بلکه برای مرد بقوت علم لدنی این مرتبت ممکن شود.

و نیز فرمود گاهی که از عهد موسی (علیه السلام) حکایت مینمود که اگر کتاب او را یعنی تورات را شرح بفرماید چهل و قر : یعنی چهل بار شتر میشود ، غزالی میفرماید این کثرت وسعه و انفتاح در علم جز از جانب یزدان و بهره آسمانی نتواند بود.

راقم حروف گوید اگر چه در این فصل بچند روایتی که بیرون از روایات حضرت باقر (علیه السلام) است اشارت رفت از عنوان این کتاب بیرون است ، لكن برحسب مناسبت مقام و تأیید کلام است، و اگر بخواهیم از اقرار مخالفین و بیانات ایشان در فضائل امیرالمؤمنین و سید الاوصياء المرضيين صلوات الله عليهم اجمعین در قلم آوریم کتابی مخصوص و بفضایل و مناقب آفتاب تابان آسمان ولایت و خورشید فروزان افلاك امامت مشحون میشود .

و غالباً در مجلدات بحار الانوار مذکور و حکایات احمد بن حنبل ، وشافعی و ابو حنیفه و غزالی، و نظام ؛ و حسن بصری و خلفای ثلاث ، و بني اميه ، و بنی عباس ، و علمای آن عهود واعصار إلى يومنا هذا إلى يوم القرار در كتب تواريخ و اخبار و احادیث و آثار مذکور بوده و هست و از این پس در گذر روزگار و شمر لیل و نهار خواهد بود .

و در این مقام از بیان عنوانی و توضیح مطلبی ناگزیریم تا این چند بر بینندگان و آیندگان و خوانندگان و شنوندگان پوشیده و پنهان نباشد .

ص: 346

همانا و فضایل و مناقب و حقوق واضحه ثابته و براهین ساطعه و علوم و معارف جلیه و زهد و قدس و تقوی و عبادت و زهادت و سیاست و امانت و خدمت و سبقت و جلالت امير المؤمنین علی روشن تر از آفتاب منیر و ماه مستنیر ، و افلاك عالیات ، و حلم و صبرش گران تر از جبال راسیات ، و صدر وسیعش وسیع تر از بحر زخار ، و قلب شریفش گران بارتر از کوه ذخار ، و نام رفیش برتر از گنبد دوار و شأن منيعش مشهورتر از لیل و نهار ، و آثار بدیعش نماینده تر از نمایش روزگار ، و نشان مناقبش دا برتر از مدارا دوار است.

نه چنان مشهود است که در مقام جحود برآیند ، نه چنان آشکار است که در محل انکار سپارند ، کور مادر زاد منکر آفتاب تواند شد ، لكن مناقب اورا نا نتواند انگاشت ، جاهل نادان جاحد ماه گردون تاب تواند گشت ، لکن دانه بیدانشی از تمام مفاخرش را بدل اندر نتواند برکاشت.

آفتاب آمد دلیل آفتاب *** گر دلیلت باید از وی رخ متاب

خصوصاً آن آفتاب آسمان ولایت مطلقه ولی اللهی که هزاران هزار خورشید نور افشانش از اشعۀ انوار درخشی، و هزاران هزار نورهاي عرش افروزش از امعات انوار هدایت فروغ بخشی است.

کوثر و تسنیم از حدائق روان بخشش نعیمی، و خلد برین از گلزار جنت

آرایش شمیمی .

پس چگونه میتوان گفت که فحول علما و دانشمندان و عقلا خصوصاً آنانکه عهد پیغمبر را در یافته اند، و آن مناقب و مفاخر را از زبان مبارکش در وجود همایونش بشنیده اند و بدیده اند و بدانسته اند، در مقام انکار بر میآیند و خود را بر آن حضرت افضل و افزون میشمارند :

و اگر چه بواسطه بغض و حسد و شقاق و نفاق آنچه میتوانستند و مخالف مطلوب خود نمیدانستند فرو گذار نمی نمودند ، امانه باین شدت که اکنون قرین شهرت است چه اگر میخواستند نمیتوانستند .

ص: 347

آری حسد حاسدان ، و عدوات عدوان، و جهل جهال ، و ضلالت ضلال ،

و مخالفت رجال را منکر نمیشویم که میخواهند آفتاب را بگل اندود کنند ، اما نمیتوانند و دریا را به پیمانه پیمایند اما قدرت نیابند، و صحرای بی انتها را بلانه گیرند اما استطاعت ندارند .

استعداد انکار را مقامی ، و بضاعت کتمان را مقامی است ، بلکه دنیا طلبان و ریاست و سلطنت خواهان را رویتی است ، چه اگر باین درجه در محل انکار بتازند گوهر گرانمایه مقصود را ببازند، بلکه بسا باشد که جان عزیز را نیز باضافه بسپارند .

بلی اهل روزگار بر حسب طبیعت و سجیت طالب دنیا و اهل دنیا هستند و از پی رئیسی میشتابند که مقاصد ایشان را اگر بجمله بجای نیاورد بعضی دون بعضی را مرعی بگرداند .

گرفتیم در خلفای ماضی بپارۀ مقامات و شئونات و صحبت پیغمبر و خدمت بدین و آئین و رعایت احکام خیر البشر و اجرای حدود خالق اکبر حتی درباره پسر قائل، و پایشان مایل و اوامر و نواهی ایشانرا متحمل شدند .

اگر نه محض طلب دنیای دنی بود بحكومت معاوية و یزید چه مزیدی دیدند، واطاعت کردند و عذاب شدید را برخود باز خریدند.

با اینکه عمرو بن عاص و محارم با اختصاص ایشان هروقت کاری بیرون از رغبت ایشان پدید شدی، در چشم او از فضایل و مناقب و مفاخر واستحقاق ولياقت على (علیه السلام) مذکور میداشتند، و بمثالب ومعايب و پستی نسب و حسب معاويه وعدم لیاقت او سخن میراندند ، ومعنى الثلب ما حكمت به الأحباب» را در حقش مسجل میساختند و او می شنید و برخود میپیچید و جز صبر و سکوت تدبیری نداشت و اینحال را حلم میخواند با اینکه از این صفت بهره نداشت، و جز بر عدم غیرت و حمیت و عصبیت حمل نمیشود .

زیراکه انبیای عظام وخاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله وعليهم در چنین مواقع غضبناك

ص: 348

میشدند ، وخون چنان مردم را هدر میساختند و معاویه از ناچاری و دنیاداری این شکیبائی و بردباریرا مینمود ، و بهر کجا که توانستی از ظالمان جهان سبق السباق ظلم و عدوان از میدان طغیان می ربود.

چنانکه جماعتی از شیعیان علی مرتضی و اصحاب رسول خدا را بدون هیچگونه گناه تباه بنمود ، و حسن مجتبي (علیه السلام) را بز هر جفا شهید ساخت ، واينهمه بكين و بغض او نسبت بامير المؤمنين (علیه السلام) بود.

و چون در وجودش فضل و منقبتی نبود که بتواند بروش ابوبکر و عمر رفتار کند، و با آن اوصاف رذیله و شکم بارگی و جهان خوارگی و حرص و آز مفرطی که در نهاد و دنائتی که در نسب و حسب داشت آن تمکن نداشت که خود را خلیفه پیغمبر شمارد. امر خلافت و روش پیشینیان را از دست بگذاشت ، و برسیرت جبابره واكاسره وقياصره وفراعنه و تبا بعه بسلطنت تبدیل داد و دنیا طلبان بر گردش انجمن شدند وبمقاصد دنيويه خویش نایل گشتند.

و هر وقت معاویه خواست فرصتی بدست کند و از علی (علیه السلام) منقصتی در پیش آورد، همان کسان که همه روز و شب برخوان و اطعامش جای داشتند سخن در دهانش بشکستند ، و از منقبت علی (علیه السلام) و دنائت معاویه در چشمش بگفتند ، و اوجز صبر وسكوت و تصدیق تدبیری نداشت .

و گاهی خود نیز از فضايل ومناقب وزهد و تقوى وعلم و معارف آن حضرت تذکره می نمود و مصداق «الفضل ما شهدت به الأعداء» را روشن ساخت .

و بعد از شهادت امام حسن (علیه السلام) که میدانی بدست کرد ، و در کار سلطنت قوت گرفت، و از اصحاب رسول وكبار شیعیان و اخيار مؤمنین زمین را خالی ، و مردمان را گرفتار حرص دنیای نابساز دید ، بنهب وقتل آنانکه منتسب بدوستی شیعیان هم بودند اقدام نمود .

و چون آتش حسد وکین ديرين و تعصب جاهليتش خاموش نمی گشت ، و ديك عدوانش از جوش نمی ایستاد ، پارۀ خطبای بیحیا و بیرون از هر دین و کیش را بسب"

ص: 349

آن حضرت باز داشت، و پسرش یزید پلید را پوشیده بانجام آن مقاصد و اطفاء انوار الهیه فرمان کرد.

و چون نوبت بعمر بن عبدالعزیز رسید در حق معاویه و دیگران چنانکه در طی این کتب یاد کرده ایم آن خطبه را براند ، و آن سخنان را در کفر و شقاق و دنائت ایشان بسپرد ، وسب آن حضرت را متروك ساخت .

و در همین افعال معاويه وأمثال او آناً فاناً انوار جلالت و عظمت و حقانیت آن حضرت تابنده تر و نشان کفر و طغیان وضلالت و عدوان این جماعت نماینده تر شد، چنانکه تاقیامت این هر دو علامت ثابت و فزاینده تر است.

اما خلفای سابق که از اصحاب رسول خدای بودند و در قبائل عرب محتشم ومحترم میزیستند و در هدایت اسلام خدمت مینمودند و داراي رشته نسبی اصیل و پيوندي جليل ، و بضاعت و استطاعتي جميل، ومثالبی قلیل بودند.

چون رسول خدای از جهان بگذشت بواسطه انتساب برسول خدای و مواصلت با آن حضرت و مطاعیت در جماعت در مقام تقاضای خلافت برآمدند و چون این منصب به تخصیص رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بعلی (علیه السلام) تخصیص میجست، ببعضی عناوین و فزونی سن روزگار متمسك شدند .

واعیان آن عصر که غالباً با امیرالمؤمنين بكين اندر بودند، و با باطنی خونخواه بأن حضرت نگران میشدند ، ومنافق و مخالف بودند ، و بهمان کفر و شقاق جاهلیت بازگشت داشتند و نیز مأیوس بودند که اگر امیر المؤمنين برمسند خلافت جای کند از وی سودمند توانند شد، یا بمقصودی نایل توانند گشت ، یا آن حضرت در حال اجرای حدود الهی با تسهیم سهام ایشان را با سایر مسلمانان فرقی خواهد گذاشت یا در مقام دادخواهی واحقاق حق بزرگ را از كوچك وغنی را از فقیر برخواهد گزید از آن حضرت دست بداشتند و بایشان پرداختند .

اگرچه سیرۀ ابوبکر و عمر در حفظ ظاهر شریعت مذموم نگشت اما چون میدانستند در مراتب عالیه علی (علیه السلام) نایل نمیتوانند شد ، و خود را از نسبت بآن مقام

ص: 350

بسیار دور میدیدند، برای اسکات بعضی کسان بشيخوخیت خود و علم بسیاست متوسل شدند .

و مردمان بواسطه اغراض و امراض باطنیه خود از ایشان اعراض ننمودند ومردمان بواسطة اغراض اگرچه در باطن جواهر را از اعراض فرق میگذاشتند و در بعضی مواقع لازمه باز می گفتند .

معذلك ابو بكر وعمر با آنحال تزهد رعایت حشمت و جلالت و سبقت و علم و فضایل آن حضرت را مینمودند ، و تذکره میکردند ، و با آنحضرت، شورت میورزیدند و معاونت میجستند و آن حضرت نیز برای قوت اسلام دریغ نمیفرمود، وارائت میفرمود. و برای اینکه میدانست مردمان از حیثیت باطن برچه حال هستند ، و عقیدتی استوار ندارند، و در لباس اسلام اندرند ، و از ایمان بیخبرند ، و با آن حضرت کینه ورند، و اگر برای احقاق حق خود و ادراك منصب خود کار را بکارزار افکند مردمان ارتداد خود را آشکار کنند و یکباره نشان اسلام برخیزد ، بشکیبائی پرداخت ، وحفظ اسلام را برادراك آن مقام مقدم شمرد و با حاضران بطريق مماشات بگذرانید .

ایشان نیز در خدمتش فروتنی داشتند و رعایت حرمت و مقامش را منظور مینمودند ، و از استحقاقش بر زبان میآوردند، چنانکه در مجلد نهم بحار الانوار از کتاب الموفقيات زبیر بن بکار زبیری سند با بن عباس منتهی میشود که گفت :

وقتى باعمر بن الخطاب در یکی از کوچهای مدینه راه میسپردیم ، ناگاه

عمر با من گفت يا ابن عباس ( ما أظن صاحبك إلا مظلوماً ، صاحب تو یعنی علی (علیه السلام) راجز مظلوم نمیدانم ، یعنی این مسند خلافت حق اوست و درباره او ستم کرده اند که بدو نگذاشته اند .

این ابن عباس میگوید با خویشتن همیگفتم «والله لا يسبقني بها ، سوگند باخدای نمیگذارم در این تصدیق بر من پیشی جوید ، پس گفتم یا عمر « فاردد ظلامته »

ص: 351

ای عمر اگر چنین است که تو خود اقرار داری حق علی را با و باز گردان و این ظلامه را بجای خود مردود ساز .

عمر چون این سخن بشنید دستش را از دست من بیرون کشید و بگذشت، و ساعتی با خویشتن بهمهمه اندر بود، پس برجای بایستاد تا بدو رسیدم گفت یا ابن عباس : ما أظنهم منعهم منه إلا استصغروه ، فقلت في نفسي هذه شر من الأولى، فقلت وما استصغره الله حين أمره أن يأخذ سورة برائة من صاحبك ، قال : فأعرض عني . ای پسر عباس گمان نمیکنم بازداشتن ایشان علی را از حق خودش و خلافتش جز اینکه او را کم روزگار خواندند چون این سخن بشنیدم با خود گفتم همانا این عذر نامطبوع برای عمر از سخن نخستین او بدتر باشد ، پس گفتم سوگند با خدای که كوچك نشمرد خداوند علی (علیه السلام) را گاهی که او را فرمان داد تا سوره برائت را از صاحب توابو بكر مأخوذ دارد و خود عامل آن گردد .

میگوید عمر چون این جواب بشنید راه پاسخ نیافت و از من روی برتافت . و از این قبیل کلمات و اعترافات از عمر بن خطاب و ابوبکر و دیگران در مقامات مختلفه فراوان بروز نموده است، چنانکه در کتب شیعه و اهل سنت مسطور است که مکرر عمر گفته است «لولاعلى لهلك عمر» يا خداوند بکشد مرا در امری معضل که ابوالحسن در حل آن حاضر نباشد.

و هر زمان که امیرالمؤمنین در مقام احتجاج سخنی فرمود و از مقامات عالیه خود و صدمات در اسلام و کلمات پیغمبر در حضور مخالف ومؤالف برشمرد جز صدای «اللهم نعم» چیزی بگوش نرسید .

و چون نوبت بعثمان افتاد سیره عمر و ابو بکر را بگردانید و بر قانون سلاطین راه نوشت ، و ابنیه و آثار جبابره بر پای ساخت و دست بنی امیه را در بلاد وعباد قوی گردانید و ایشان را بر اموال مسلمانان مستولی ساخت و اصحاب رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) را مضروب و مقتول و مطرود گردانید .

از این روی در امرش اختلال افتاد ، و برخونش اتفاق کردند، و هم در آن حال

ص: 352

از علی (علیه السلام) امداد خواست و آنحضرت دریغ نفرمود تا پاره مکاتیب او که برخلاف عهد و میثاق او بود مکشوف ،گشت و قلوب از جای برفت و خواطر غایب و حاضر آشفته گشت، تا بآنجا رسید که رسید و کشید که کشید.

و برترین تقصیرات و خطاهای که بروی گرفتند و بخونش بتاختند این بود که از چه روی با اصحاب پیغمبر آن معاملت ورزید و مطرودین آن حضرت را چرا نقرب و استیلا داد و آداب جبابره از چه روی پیش گرفت ، و ابوذر را از چه روی بر بده نفی کرد.

و چون کردار نابهنجار يك خليفه مانند عثمان بن عفان با آن اعوان و انصار و جلالت و اقتدار بچند نفر از اصحاب کبار خانمه امر در پایان روزگارش را بهلاك ودمار انجرار دهد، و چنان سلطنتی نامدار را دچار بوار و انکسار نماید با اینکه مدتها از زمان ارتحال رسول خدای برگذشته و از اصحاب آن حضرت جمعي كثير بدیگر سرای راه نوشته ، و اهل آن عصر بيك مقدارى بآن آداب جدیده پرورش یافته، و دنیا طلبان بآرزوی خود دست یافته و حامی آن سلطنت و قوانین جدیده بودند.

بتأمل بنگريم وبتعمق تفکر و تعقل نمائیم که در همان حدود رحلت پیغمبر خدای و حضور آن اصحاب و اختیار و رعایت تامه که در حفظ شریعت غرا وجزئيات وكليات قانون اسلام مسلوك میداشتند ، و آن حشمت و حرمت و عظمتی که نسبت باهل بیت آن حضرت مرعی مینمودند، و نعل مبارکش را از تاج سلاطین جهان محترم تر میشمردند و البته بیایست شمرد و آن وصایا که در حق امیر المؤمنين (علیه السلام) و نصوصی که د که در امر خلافت آن حضرت شنیده و دانسته بودند ، و بر آن فضایل و مناقبی که در حضرتش روشن تر از آفتاب میدیدند.

ممکن بود که دیگران در آنحال که همی خواستند بپارۀ دست آویزها بر مسند خلافت پای گذارند، و حق امیرالمؤمنین را باطل گردانند ، با آن شجاعت و بسالت و جلادت و جلالتی که در حق وی آگاهی داشتند، و آن عقاید راسخه که از مردمان نسبت بآن حضرت و خاندان نبوت مشهود میساختند .

بپاره جسارتها اقدام کنند و به نیروی قهر و غلبۀ نامه آن حضرت را از سرای

ص: 353

بیرون کشند، و برگردن حبل المتين دين مبين ريسمان افکنند ، و با سر برهنه بمسجد کشند ، و حضرت فاطمه صدیقه طاهره سلام الله علیها با آن گونه حمایت در آید ، و اثر نکند ، و از آنحضرت بچنین حالت در حضور جمع و جماعت بیعت ستانند ، و نامش را بیعت گذارند، و مردمان چنان بیعت را بیعت بخوانند، و تقریر امر خلافت را مقرون بصحت پندارند .

و آنکس که بر منبر رسول خدای جلوس کرده است بچنین بیعت خویشتن را خلیفه شمارد، و جهانیان را بالطوع والرغبة مطيع خودداند و خویشتن را نایب پیغمبر گردانیده بسلامت و عافیت فرود آید، و بتهنیت آن عده برخوردار و بسلامت و عافیت بدار الخلافه رهسپار شود است.

یا اینکه نسبت بحضرت عصمت آیت صدیقه طاهره سلام الله علیها با آن مناقب و مفاخر و آن کلمات رسول خدا من آذاها فقد آذانی و امثال آن که گوشها مملو از آن بود بپاره جسارتها مبادرت و بر چهرۀ مبارکش که «ولا يمستها إلا المطهرون» دست هر نامحرم پلید خبیثی آشنائی بجوید ، و بسیلی نیلی گرداند، و امیرالمؤمنین (علیه السلام) که غیرة الله و قتال عرب و اشجع اهل روزگار و هیبت و هیمنه اش در انظار فجار و ابرار آشکار است ، سکون فرماید، و مسلمانان بنگرند و خاموش بنشینند و عامل آن جسارت را زنده باقی گذارند .

یا بر اسقاط محسن خبر یابند، واگر جانيرا بخاك و خون در نیاورند خود را مؤمن شمارند، تا چه رسد بآنکس که اسباب اینکار فراهم کرده است ، و اگر ایشان ساکت شدند چگونه خود را والی امت و خلافت شمردند.

عقل سلیم نتواند بر اینگونه واردات غیر معقوله تصدیق نماید ، غریب این است که در بعضی تواریخ مسطور است که محسن فرزند فاطمه زهرا سلام الله عليهما چندی در جهان زنده بوده ، و مدت زندگانیش راشش ماه و بیشتر در نظر آورده ام و این خبر بالمره منافی امر سقط است .

و چگونه میتوان قبول نمود که آن دری را که جبرئیل امینش را پاسبان

ص: 354

میدانستند هنوز آن سخنها در دهانها وورد زبانها باشد و کسیکه خود را خلیفه پیغمبر میخواهد ، بسوزاند و مردمان آن آتش فروزان را بنگرند و خاموش بنشینند ، وفاعل آنرا نایب و مستعد مقام پیغمبر خوانند .

یا از قنفذ بر جسارتی بگذرند و او را باقی گذارند تصدیق اینگونه مطالب

با آن عوالم موجب مزید استعجاب است .

و آنگهی عمر بن خطاب در آن اوقات بر مسند خلافت هم جالس نبود که این قدرت و استطاعت داشته باشد ، و مردم آنگونه تمکین کنند ، بلکه خلافت ابوبکر هنوز استقرار نداشت ، و محل انکار اصحاب کبار بود ، وكمال تزلزل را داشت .

آنچه ظاهر میشود این است که بعد از وفات رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) آنانکه بدون استحقاق خواستند دارای رتبت خلافت شوند، چون شعار آن در وجودشان موجود نبود ، نخست عصمت را در کار خلافت مشروط نشمردند .

چه اگر میشمردند لابد چنانکه پیغمبر معصوم بود خلیفه آنحضرت واجب العصمه است، و اگر معصوم نباشد نمیتوان او را از سایر حکام و سلاطین امتیازی داد ، و آن سلطنت و امارت را الهی شمرد، چه هر کس از جانب خدای امیرمؤمنان و مردمان گردد، بدلایل عقلیه و نقليه خارجيه ناچار باید معصوم باشد ، و در آنچه حکم نماید از خطا و خلل معصوم بماند، وگرنه در شمار ظلمه و حکام جور میباشد و اگر او را عادل شمارند بالنسبه بامثال خود اوست نه بر حسب حقیقت نفس الامر .

و ثبوت و ولایت مطلقه و امارت تامه صحيحه جز بوجود عصمت درست نمی آید.

و خلفای بعد از پیغمبر برای ادراك مقصود خوشان تغییر آن حالت را دادند تا حکومت ایشان منوط بعصمت نباشد، چنانکه هم اکنون نیز سلاطین اهل سنت و جماعت را بهمان اسم و رسم خوانند، و او را اولو الامر دانند ، اما

ص: 355

نه بآن معنی بلکه سلطنت را این نام گذارند، و سلطان عصر را خلیفه و نایب پیغمبر گویند .

و چون خلفاء این نهج را پیش آوردند ، معاصرین ایشان که تابع هوای نفس بودند مقصود خود را در خدمت ایشان موجود دیدند، و بایشان گرویدند ، اما خلفا و تابعین ایشان میدانستند خلافت باطنی با امیرالمؤمنین است ، و از رعایت احتشام و تکریمش برکنار نبودند ، و بر جامه نفاق اظهار و فاق میکردند .

و امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز طبیعت اهل دنیا و عدم موافقت ایشان را میدانست و نیز بدانست که اگر بمقاتلت پردازد اسباب ارتداد ظاهری منافقین و مسلمانان نیز میشود .

از این روی در آن مقام توقف فرمود و از روی کرامت بیعت نمود ، وحق خود را در میان جماعت و احتجاجات عدیده ثابت ، و تقصیر آنان را بر همه واضح ساخت و جانب عزلت گرفت .

و هم در آن حال هر وقت مطلبی پیش آمد که اسباب زحمت مسلمانان وضعف ملت را آماده میکرد، معاونت میفرمود ، و از اغاثت مظلوم ، و اجرای حدود شرعیه آن چند که خود صلاح میدانست کناری نمیگرفت و باخلفای عصر در حفظ ظاهر قصور نمی نمود .

اما خلفاء در ابطال حق آن حضرت مسئول حضرت احدیت و پیشگاه نبوت هستند و در ارکان قوانین شریعت آن ثلمه که شایسته نبود افکندند، و اسلوب شریعت را که بعصمت حاکم شرع مربوط بود دیگر گون ساختند ، و فدك را بعنوان اینکه نحن جماعة الأنبياء لانورث غصب کردند، و باین خبر مجعول حق صدیقه طاهره را مجهول گردانیدند ، و آن چند که توانستند در اضمحلال اخیار و استقلال اشرار باطناً قصور نورزیدند، دیگر برای جواب روز جزا و پیغمبر هدی چه بدست و انبان دارند خود دانند .

نمیگوئیم عمر مردی فظ و غلیظ و درشت خوی و سخت گوى وهناك و بي باك

ص: 356

نبود، چنانکه اوصاف او در زمان جاهلیت و اسلام مخفی نیست ، اما عقل و تدبیر دنیائی و دنیا جوئی او مقتضی آن نبود که مرتکب اینگونه اطوار شود که مخرب بنیان تمام مقاصد و آمال میشود .

یا ابو بکر مزور و مدبر و طالب دنیا نبود، اما نه باین مقدار که عنان

اقبال مردمان یکباره از وی منعطف ، وطباع دنیا طلبان بناچار از وی منصرف شود .

و آنان که بحیل مختلفه میخواهند بتزویر و بیرون از حق در برابر ولی مطلق با آن معادن فضایل و مناقب و حقوق ثابته او و دست تهی خود ببازار شوند ، و دکانی به نيرنك بر گشایند ، و با تزلزل زخارفی مزخرف بنمایند ، همین کار برای ایشان کافی نیست که بر افزون بتازند ، و بپاره امور متعرض شوند که موجب انقطاع احبال مکاید و اشباك تزاوير و تدابیر و ویرانی بنیان تصورات صوریه و خیالات فاسده و کساد امتعه کاسده ایشان ، وهلاك و دمار ایشان خواهد شد .

وانگهی اخبار مختلفه در نفی و اثبات اطوار ناپسند بسیار است ، از کجا اگر اجتهادی برود تمیز آن معلوم شود یا آن خبر را که منسوب بمعصوم میگردانند راوی و روایت آن صحیح باشد. چنانکه در بعضی اخبار رسیده که امام ابو بکر را صدیق خواند ، و چون راوی اظهار عجب نمود بر آن تصریح فرمود ، بناچار باز مینماید که حفظ ظاهر را چندان از دست نمیداده اند که گاهی باین عنوانها منسوب میشده اند .

و این مطلب بدیهی است که برترین معاصی غیر مغفوره که تا قیامت مولد مفاسد عظیمه و مخرب دین و قانون شرع متین است غصب خلافت است ، دیگرچه حاجت بتولید بعضی خیالات و عبارات هستند.

و این مطلب راهم منکر نمیتوان شد ، چه روزگار غدار همیشه بر این نهج بوده است که مردم جهان با حق و عدل مخالف هستند.

زیرا که اگر این دو حال دایر شود بهیچوجه با خیالات وطمع اهل دنيا موافق نیست ، و اهل ایمان همیشه اندك بوده اند، و تمام مردم جهان در طلب جهان

ص: 357

هستند، و همیشه حکام و سلاطین و امرای جهان طالب قدرت و استطاعت خود بوده اند ، و فقها و علما و فضلا را مانع اجرای مقصود دانسته اند ، و آنچند که توانستند در باطن امر در تهیه اسباب ضعف و اضمحلال ایشان میکوشند .

معذلک از حفظ ظاهر چشم نمی پوشند ، چه اگر بپوشند مردمان بر ایشان بر شورند و ایشان را فانی گردانند، چنانکه هم اکنون بلکه تا قیامت نیز چنین هست و خواهد بود .

و اگر حکمرانی با نهایت استقلال و جامعیت شرایط قهاریت بخواهد در صورت ظاهر با رؤسای ملت و امنای طریقت ، بلکه منتسبين بأنجماعت هر چندان بزهد وورع هم نروند و باخذ رشوه و حکم مخالف شریعت رفتار نمایند ، بهتاکی روند و پرده حرمت ایشان چاک زنند .

خروش در جهانیان افتد ، و همیگویند هر چند فلان عالم یا فقیه چندان پارسا و با احتیاط نیست ، و طالب دولت و بضاعت دنیوی است، اما چون در این لباس اندر است حفظ مراتب واجب ، و مخرب این بنا کافر است .

و سلطانی جابر و قادر و محتشم نتواند بر خیال خود فایز شود ، و او را در معرض هون و هوانی آشکار در آورد و با او مماشات ورزد تا مگر وقتی فرصتی بدست یابد ، و امثال او را با او بمخالفت و مخاصمت در آورد ، و نفاقی در میان خودشان در اندازد، و او را بدست خود آنها ذلیل گرداند ، و ذلت او نیز بواسطه سستی دین او میشود ، و الا هرگز مخالف نیابد ، و غباری بر دامان احتشامش ننشیند .

و برترین اسباب محافظت عالم و قدرت و نفاذ امراو در تقوی و ورع اوست و چون عالمی را باین صفت بشناسند هیچکس بروی غلبه نتواند نمود ، و حراست خدایش محروس بخواهد داشت .

و از آنطرف اهل دنیا و زخارف دنیا و طالبان جاه و مال که از ایمان بی

بهره اند ، نه عالم میشناسند ، و نه فقیه را منزلتی مینهند، وهزار محضر عالم تحرير را

ص: 358

با يك مجلس جهودی با مکنت مساوی دانند و با اینکه بر مقامات او دانا هستند بواسطه باره حرون حرص و آز ، بمیدان طمع و طلب نابساز ، در تاخت و تاز باشد و امر و نهی آن فقیه کامل را وقعی نگذارند، و میل و اشارت جاهلی ناقص را مطیع و منقاد باشند .

معذلك حشمت و حرمت ظاهر آن فقیه را از دست نگذارند ، و خبث باطن را پوشیده بکار برند ، و دوام امر وقوام مقصود تحصیل مطلوب خود را در این شمارند .

و اگر بر خلاف این روند ، و عالمی نامدار را ذلیل و خوار گردانند ، بانك تكفير ایشان از گردون اثیر بگذرد، و مردمان بر قتل و نیب ایشان بکوشند و همی گویند بر رئیس ملت ذلت و اهانت روا داشت، و اگر بهزار تدبیر جان از میان در برد، چندانکه زنده باشد ذلیل و فقیر و مطرود و مبغوض جهانیان باشد ، تا بهمان حال ذات و ملالت و ندامت جای بپردازد .

پس از مرگش نیز او را مذموم و ملعون خوانند، و با دودمانش بخصومت و عدوان روند .

و این حال نیز از معجزه صاحب شریعت است تا این شرع قویم و طریق مستقیم ضایع نماید، و درا حکامش خلل نرسد.

و با این صورت چگونه میتوان قائل شد که آنکس که خود را خلیفه پیغمبر میخواند، و مسند و منبر او را میجوید و بامثل امیرالمؤمنین و صدیقه طاهره علیهما السلام اورا با آن شرف و جلالت و علم و فضیلت بر آن طریقت رود ، و معذلك خود را خليفه پیغمبر شمارد ، و از تکفیر و تفسيق وتفجير صغير و كبير آسوده بگذرد ، و مسلمانان را حکمران و امیر گردد، و قبول این امر جز بآن صورت و رویت که مسطور گردید

مشکل مینماید .

با اینکه در هیچ مقامی نتوانستند منکر فضل و علم و اجتهاد و زهد و عبادت و ورع واعلی درجه تقوی و عصمت آن حضرت شوند، و کتب خود را بیاد این اوصاف

ص: 359

و اخلاق حمیده مزین و مرتب نموده اند.

چنانکه اگریزید پلید یا پاره کسان این رعایت را ننمودند ، و بر آن جمله بر مزید رفتند بكفر و لعن ایشان اتفاق ورزیدند و نادامان قیامت ملعون اهل روزگار و مذموم مخالف و ابرار و فجار گردیدند .

و اگر بخواهیم بر تأیید این بیان بشرح بعضی اخبار و دلایل و آثار پردازیم موجب اطناب کتاب گردد ، معذلك العلم عند الله العلام.

و چون در خطب امیرالمؤمنین (علیه السلام) و آن خطبۀ شریفه و مکتوب مشروح آن حضرت من عبد الله أمير المؤمنين إلى قراء كتابي هذا من المؤمنين و المسلمين السلام ،عليكم تا آخر آن مکتوب که در جواب بعضی اصحاب که عرض کردند ، در حق ابی بکر و عمر چه فرمائی بنگرند ، بآنچه باید آگاه میشوند ، چنانکه در ناسخ التواریخ مسطور است .

و چه بسیار آیات قرآنی است و مخصوصا در شان آنحضرت و ولایت آن حضرت مروی است که محل قبول و تصدیق فریقین است .

و چه اخبار پیغمبر یزدانی است که بر ولایت آن حضرت تخصیص دارد ، ومخالف و مؤالف بر صدق آن تصدیق دارند ، و علمای سنت و جماعت در کتب خود اشارت کرده اند، و براهل تتبع مکشوف است.

و همچنین برغضب حضرت صدیقه طاهره تلویح مینماید چنانکه در صحیح بخاری مسطور است و ماتت فاطمة و كانت ساخطة على الشيخين، فاطمه زهرا سلام الله عليها وفات فرمود گاهی که برابو بكر و عمر غضبناك بود ، سخط بر خلاف رضا است ، و حالت سختی است .

کاش قبل از آنکه آن حضرت با آنحالت سخط وداع جهان فرمود تحصیل رضای او میشد، زیرا که موافق خبر صریح که از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در كتب عامه وخاصه وارد است هر کس حضرت فاطمه را خشمناك كند رسول خدایرا بخشم آورده است، پناه بخدای میبریم از سخط فاطمه چه غضب بتول غضب رسول ، و غضب رسول غضب

ص: 360

پروردگار قهار است .

در مجلد نهم بحار الانوار از ابو الجارود از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) از این آیه شریفه پرسیدند :

«إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة وهم راكعون» بدرستیکه اولی بتصرف و حاکم بر امور دینی و دنیوی شما یزدان تعالى و فرستاده او محمد مصطفی و آن کسانیکه ایمان آورده و متصف بپای داشتن نماز و دادن زکاة هستند در حالتی که در نماز برکوع اندرند.

حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود: چنان افتاد که جماعتی از مردم یهود بشرف اسلام نایل شدند از جمله ایشان عبدالله بن سلام واسد و ثعلبه و بن یامین و ابن صوریا بودند ، پس بحضرت رسول صلى الله عليه وسلم بیامدند عرض کردند ای پیغمبر خدا همانا موسی (علیه السلام) بیوشع بن نون وصیت نهاد ، یعنی او را وصی خود گردانید ، پس وصی توکیست ای رسول خدای و ولی ما بعد از تو کیست ، پس این آیه مبارکه مذکوره

نازل شد .

بعد از آن رسول خدای با ایشان فرمود بپای شوید، آن جماعت برخاستند و بمسجد بیامدند بناگاه شخصی سائل را بدیدند که بیرون آمده ، رسول خدای فرمود ای سائل آیا هیچکس چیزی بتو عطا نکرد ، عرض کرد آری این انگشتری را فرمود :

«من أعطا كه ؟ قال : أعطانيه ذلك الرجل الذى يصلى قال: على أي حال أعطاك؟ قال: كان راكعاً، فكبر النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) و أهل المسجد، فقال النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) علی بن ابی طالب وليكم بعدى، قالوا: رضينا بالله رباً ، وبالاسلام ديناً ، و بمحمد نبياً ، وبعلى بن أبى طالب ولياً».

کدام کس این انگشتریرا بر تو عطا کرد؟ گفت: همین مرد که نماز میسپارد فرمود: بچه حالت بود که این عطیت را با تو بگذاشت ؟ عرض کرد: در حالت رکوع ، پس پیغمبر تکبیر براند و اهل مسجد بجمله زبان بتكبير يزدان قدير

ص: 361

بر کشودند ، آنگاه پیغمبر فرمود علی بن ابیطالب بعد از من ولی شما میباشد ، گفتند : خوشنودیم بخدای از حیثیت پروردگار بودن ، و با سلام از حیثیت دین و آئین گردیدن ، و بمحمد (صلی الله علیه وآله وسلم) که پیغمبر ما باشد ، و بعلی بن ابیطالب که ولی ما گردد.

پس از آن خداوند عزوجل این آیه شریفه را نازل ساخت «ومن يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون» و هرکس باخدای و رسول خدا و با آنان که ایمان آورده دوستی کند ، پس جز این نیست که لشکر خدای که اهل ایمان هستند غالب و نیرومندند بر طاغیان و دشمنان.

از عمر بن خطاب روایت کرده اند که گفت سوگند با خدای از آن پس که این آیه نازل شد ، چهل انگشتری در حال رکوع تصدق نمودم تامگر در شأن من نیز آیتی نازل شود چنانکه در حق علی (علیه السلام) نازل شد و نازل نگردید .

در مناقب مسطور است که این آیه شریفه در حق علی (علیه السلام) نازل گردید گاهی که در حال رکوع خانم خود را بسائل بخشید .

و در این باب در میان مفسرین خلافی نیست ، ثعلبی، و ماوردی، و قشیری ، و قزوینی، و رازی ، و نیشابوری ، و فلکی ، و طوسی، و طبری ، در تفاسیر خوداز سدی و مجاهد و حسن و اعمش و عتبة بن ابي حكيم و غالب بن عبدالله و قيس بن ربیع و عباية الربعي و عبدالله بن عباس و ابوذرغفاری یاد کرده اند .

و ابن البیع در معرفة اصول الحدیث از عبدالله بن عبیدالله بن عمر بن على بن ابيطالب ، و واحدی در اسباب نزول القرآن از کلبی از ابو صالح از ابن عباس .

و دیگر سمعانی در کتاب فضائل الصحابه از حمید طویل از انس و سلمان ابن احمد در کتاب معجم از عمار ، و ابو بکر بیهقی در مقنف ، و محمد الفن-اك در تنویر ، و در روضه از عبدالله بن سلام و ابی صالح و شعبی و مجاهد ، و زرارة بن اعین از محمد بن علي ، و نطنزی در خصایص از ابن عباس ، و ابانه از فلکی

ص: 362

از جابر انصاری ، و ناصح تمیمی و ابن عباس و کلبی، در روایات مختلفة الالفاظ متفقة المعاني .

در اسباب النزول از واحدی روایت کرده اند که عبدالله بن سلام بیامد و چند تن از قوم او بودند ، و در خدمت رسول خدای شکایت کردند که قوم ما چون نگران شدند که ما مسلمان شدیم ما را متروك نمودند ، و باما تکلم نکنند ، و مجالست و مناکحت نورزند.

پس این آیه شریفه نازل شد و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیرون آمد وسائلی را بدید الی آخر الخبر .

در تفسير اسباب النزول از واحدی منقول است «ومن يقول الله» يعنى يحب الله و رسوله والذين آمنوا يعنى علياً فان حزب الله يعنى شيعة الله و رسوله و وليه - هم الغالبون - يعنى هم العالون على جميع العباد».

و خدایتعالی در این آیه شریفه از نخست بذات اقدس خود بدایت گرفته ، بعد از آن به پیغمبر خود، بعد از آن بولی خود و همچنین در آیه ثانیه و در حساب «إنما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» بميزان كلمه مباركة وعمل المصطفى رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ، و بعده المرتضى على ابن ابیطالب و عترته » است ، و شمار حساب هر يك از این دو آیه مبارکه سه هزار و پانصد و هشتاد است .

در کافی از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) مرویست که چون آیه «انما ولیکم الله و رسوله» نازل شد تنی چند از اصحاب رسول خدای در مسجد مدینه انجمن کردند و پارۀ بابارۀ دیگر گفتند در این آیه چه میگوئید؟

بعضی گفتند اگر بگوئیم باین آیه کفران میورزیم بتمام آیات قرآن کافر شده ایم و اگر ایمان بیاوریم اسباب ذلت ما خواهد شد که علی بن ابیطالب برما تسلط جويد پس از آن گفتند ما میدانیم که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در آنچه میگوید صادق است ، لكن ما تولای او را داریم و علی را در آنچه میگوید اطاعت نمی کنیم.

ص: 363

لاجرم این آیه شریفه نازل شد يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها، يعنى ولايت على را «وأكثرهم الكافرون، يعنى بولاية علي (علیه السلام)

سید در کتاب سعد السعود میفرماید در تفسیر محمد بن عباس بن علي بن مروان نگران شدم که نزول آیه شریفه «انما ولیکم الله» از نود طریق باسانید متصله كلها اوجلها از رجالی که با اهل بیت علیهم السلام مخالف هستند در حق على بن ابيطالب (علیه السلام) است.

از محمد بن مسلم مروی است که گفت در حضرت ابی جعفر بر دوصف بنشسته و آن حضرت بر سریر جلوس فرموده و ما را با حادیث مبارکه مسرور همیداشت ، ومارا آنچند سرور و روشنائی چشم پدید بود که مقدارش را خدای میدانست چنانکه در بوستان جاویدان و جنات رضوان اندریم .

پس در آنحال که بآنحال بودیم ناگاه در خدمتش بعرض رسانیدند که سلام جعفی بر در است و اجازت جستند ابو جعفر (علیه السلام) فرمود اذن بده تا اندر آید ، از این حال باندوه و ملال و مشقت در آمدیم چه ما را مکروه بود که از آن نعمت که بر خور دار بودیم مهجور شویم، پس سلام در آمد و بر آن حضرت سلام براند و جواب بشنید.

پس از آن گفت سلام عليك يا ابن رسول الله ، خثیمه با من از جانب تو از قول خدا يتعالى «إنما وليكم الله و رسوله و الذین آمنوا» حدیث راند که این آیه در حق على بن ابیطالب نازل شده است ، فرمود صدق خنیمه راست گفته است خنیمه .

و این آیه شریفه از علی بن الحسین و حضرت صادق و باقر و ائمه هدی علیهم السلام و محدثین شیعی و سنی بطریق مختلفه و روات مختلفه و عبارات و بیانات مختلفه در حق امير المؤمنين (علیه السلام) مرويست .

در خلاصة المنهج مسطور است که جمهور مفسرین از علمای شیعه و اهل سنت بر آنند که این آیه درشان رفیع علی بن ابیطالب (علیه السلام) است ، و علمای امامیه باین

ص: 364

آیه استدلال کرده اند که خلافت مخصوص بآن حضرت است، زیرا که لفظ ولی در این آیه شریفه بمعنی اولی بتصرف است در امور مسلمانان و احق بمصالح آفریدگان ولایت آنکس را باشد که در حال رکوع تصدق نموده باشد زیرا که باتفاق این صفت بان حضرت اختصاص دارد.

و نیز در بحار از علی بن یا بس مروی است که گفت : من و ابو مریم بر عبدالله ابن عطا در آمدیم ، ابو مریم گفت در خدمت ابی جعفر (علیه السلام) نشسته بودیم ناگاه عبدالله ابن سلام بر گذشت ، عرض کردم فدایت کردم این پسر همان است که علم کتاب نزد اوست .

فرمود : وی نیست لکن آنکس که دارای علم کتاب است علی بن ابیطالب (علیه السلام) است که در شأن او آیتها از جانب خداوند عزوجل نازل شده است «و من عنده علم الكتاب» «أفمن كان على بينة من ربه ويتلوه شاهد منه» «انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة وهم راكعون» .

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید استدلال باین آیه کریمه بر امامت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه بر بیان امری چند توقف دارد :

نخست این است که این آیه خاصه است و شامل آنحضرت است نه تمام مؤمنان .

و بیان آن این است که یزدان تعالی در این آیه شریفه ولایت را بآن مؤمنين اختصاص داده که نماز را بپای وزکاه را ادا نمایند در آنحال که برکوع اندرند.

و آشکار است که این اوصاف مجتمعاً شامل جميع مؤمنین نیست ، و هیچکس را نمیرسد که بگوید مراد بقول خدای و هم راکمون این است که این حال ادای زكاة در حالت رکوع شیمت و عادت مؤمنان بوده ، و نمیتوان «و هم راکعون» را که حال است حال از ايتاء الزكاة شمرد، زیرا که رکوع در «يقيمون الصلوة» داخل است ، پس اگر حمل بر حالیت نباشد در حکم تکرار خواهد بود ، وبتاویلی که مفید باشد بپردازیم بهتر و سزاوارتر از آن است که قائل بتأويل بعيد غير

ص: 365

مفید شویم .

و اما حمل نمودن ركوع را در این آیه شریفه برغير حقيقة شرعيه باينكه حمل بر خضوع نمائیم و گوئیم رکوع در این مقام بمعنی خضوع است ، هیچ داعی و سببی در آن نخواهد داشت ، مگر عصبیت ورزیدنی که هر کس زيرك و هوشیار باشد این حمل را از مقام اعتبار بیرون میشمارد .

دیگر این است که مراد بولی در اینجا کسی است که اولی بتصرف و متولی تدبیر امر باشد، چنانکه گفته میشود فلانکس ولی این زن و ولی این مرد مجنون و ولی دم است ، وسلطان ولی امر رعیت است، و آنکس را که بعد از فلان سلطان بجای او جلوس میکنند ولی عهد مسلمین میخوانند ، و کمیت شاعر در مدح علی (علیه السلام) میگوید :

ونعم ولى الأمر بعد وليه *** و منتجع التقوى و نعم المؤدب

و ابو العباس مبرد در کتاب العبارة عن صفات الله میگوید : اصل ولی آنکس است که اولی باشد، یعنی احق و شایسته تر باشد، و اگرچه ولی در مقامات دیگر بیاره معانی مانند محب و ناصر استعمال میشود، لکن در این مقام ج-ز بأ ولى بالتصرف والتدبير ممكن نیست اراده شود ، چه لفظ انما افاده تخصيص مینماید .

و کسی را که در لغت و کلام فصحای قوم و موارد استعمالات و تصريحات ادباء و تلويح اهل علم بصیرت و تتبعی باشد، هیچ ارتیابی نیست که حمل نمودن ولی را در این آیه بمعانی دیگر منافات با مفاد آیه دارد .

زیرا که سایر معانی که در یادی رأی احتمال پذیرد هيچيك از آن بیاره مؤمنين بیرون از بعضی دیگر اختصاص نمیجوید چنانکه خدایتعالی میفرماید « و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض» .

دیگر این است که باید دانست که این آیه شر بغه در شأن حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) نازل شده است، چنانکه باتفاق اقوال علماء و مفسرین اهل سنت و جماعت ،

ص: 366

و تواتر آن از طریق مخالف ومؤالف اشارت رفت .

و زمخشری و بیضاوی و امام فخر رازی که در نهایت شدت تعصب و کثرت اهتمام بپوشیدن و مخفی داشتن فضایل آن حضرت هستند ، در تفاسیر خود روایت نموده اند چه این خبر از کمال اشتهار مانند آفتاب درخشان است در رابعه نهار .

و اگر در اخفاء چنین خبری اقدام مینمودند یکباره از ظلمتکده بغض و حسد که از آن حضرت در قلوب ایشان جای گیر است پرده برداشته و نفاق و شقاق ایشان مشهود آفاق میشد.

و اگر گویند چگونه این خطاب و این اشارت بآن حضرت انحصار واختصاص دارد با اینکه «الذين يؤتون الزكوة و هم راكعون ألفاظ جمله صله و موصول و مبتداء و خبر و ضمیر همه جمع است نه واحد. میگوئیم اکابر محدثین و مفسرین از قدماء مخالفین که مدار تفاسیر برایشان است میگویند اما اطلاق جمع بر واحد بملاحظه تعظیم و تفخیم مخاطب در لغت و عرف در هر زبانی وارد است ، و جماعت مفسرین این وجه را در بیشتر آیات کریمه مذکور داشته اند .

چنانکه خدایتعالى ميفرمايد «و السماء بنيناها بأيد - و إنا أرسلنا نوحا - و إنا نحن نزلنا الذكر» آسمان راما بنا کردیم ، و نوح راما برسالت فرستادیم ، و قرآن را ما نازل فرمودیم، با اینکه فاعل این افعال خدای واحد است و خداوند را در افعال خود شریکی نیست.

و میفرماید «الذين قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لكم» با اینکه قائل يكتن بوده است ، و امثال این بسیار است .

و در خطاب ملوك و رؤسای روزگار بسیار است چنین کردیم، و چنین امر فرمودیم، و ما چنین صلاح دیدیم، و ما فلان کس را منصوب یا معزول

فرمودیم.

ص: 367

و دیگران نیز چون خواهند نسبت چیزیرا بسلاطین و بزرگان دهند خطاب بجمع آورند و گویند شما فرمان کردید، و در غیاب ایشان گویند پادشاه یا وزیر یا فلان حکمران چنان فرمودند ، و چنان خواستند و چنان کردند ، و این جمله برای تعظیم است گویا آن يك تن بمنزله جماعت است ، و هر فرمانی که او میدهد چنان است که همه کرده اند ، چه همه مطیع و منقاد او هستند .

زمخشری میگوید اگر بگوئی چگونه صحیح باشد که این آیه در حق علی (علیه السلام) باشد و حال اینکه لفظی که مذکور است صیغه جمع است .

در جواب میگوئیم بآن سبب بلفظ جمع آمده و اگرچه سبب نزولش يك مرد است که علی (علیه السلام) است تا سایر مردمان در چنین بذل و احسان رغبت نمایند و بكردار آن حضرت رفتار فرمایند و بدانگونه ثواب نایل شوند و برای اینکه آگاهی سپارد که سجیت مؤمنان واجب است که در حرص برنیکوئی واحسان تا باین درجه برسد که در حال نماز و هنگام رکوع نیز معطل بفراغت از نماز نگردانند و در همان حال ادا نمایند.

و در بعضی روایات شیعه وارد است که مراد از لفظ جمع جميع ائمه علیهم السلام هستند، و ایشان بجمله بمانند این فضیلت متعرض شده اند، و نیز هر کس قائل است با آنکه مراد بولی در این آیه شریفه چیزی است که با مامت راجع است قائل است باینکه مقصود بان علی (علیه السلام) است ، و هیچکس قائل بفرق نیست و چون اول ثابت شد، ثانی هم ثابت میشود .

راقم حروف گوید مگر جز این است که عبدالله بن سلام و جماعت یهود عرض کردند یارسول الله چون موسی وفات کرد یوشع بن نون را وصی خود ساخت تونيز باما بازنمای که بعد از تو وصی تو ولی ما کیست، و بتفصیلی که مذکور شد این آیه شریفه مسطوره نازل گشت تا ایشان وصی رسول و ولی عهد و اولی بتصرف در امور را بشناسند و اگر بمعنی فرودتر از این حمل شود (مطلوب و مقصود ایشان شامل نمی شود .

و از این گذشته با خداوند تعالى ورسول خدا با تخصیص کلمه «انما» مرادف

ص: 368

نمیشد، و زبان شعراء در این ماده بمدح و ثنا گذارش نمیگرفت ، چنانکه

شعر کمیت و این شعر حسان بن ثابت شاهد کافی است

أباحسن تفديك نفسى ومهجتى *** وكل بطىء في الهوى ومسارع

أيذهب مدحى والمحبر ضائع *** وما المدح في جنب الاله بضائع

فأنت الذي أعطيت إذ كنت راكعاً *** فدتك نفوس القوم ياخير راكع

فأنزل فيك الله خير ولاية *** وبينها في محكمات الشرايع

همانا در این اشعار باز میرساند که ایتاء زکاة در حال صلاة و حال رکوع و نزول آیه شریفه درباره امیر المؤمنين مخصوص ،است و ولی بمعنى اولى بتصرف است چه اگر جز این معنی را میخواستند نمیگفت بهترین و برترین ولایت راخدای تعالی در حق تو نازل و در محکمات شرایع مبین فرمود .

و اگر چنان بردی که آن حضرت این بر و احسان و عمل صالح را که هیچکس بر وی سبقت نگرفته حتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بجای بیاورد و آنوقت در چنان موقعی که عبدالله بن سلام و دیگران استفسار از وصی آن حضرت و ولی امور مسلمانان وامت مینمایند آیتی نازل شود و شامل دیگران نیز باشد ، چه مزیتی برای آنحضرت و چه تفاوتی با دیگران خواهد داشت و حکمت و اهمیت نزول آیه مبارکه و حرکت پیغمبر بجانب مسجد و جواب بر طبق سؤال ،چیست و تاکید بآیه دوم کدام است ، ومعنى فصاحت و بلاغت و لطف عبارت و کنایت قرآن کجاست ؟ .

و مؤید این مطلب آیه شریفه تطهیر است .

چنانکه در بحار الأنوار در روایت ابوالجارود از حضرت باقر (علیه السلام) در این قول خدایتعالی مروی است :

«إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيراً» جز این نیست که خدای میخواهد تا ببرد از شما پلیدی گناه را ای اهل بیت پیغمبر و پاك كند شما را از ارجاس و معاصی پاک گردانیدنی.

خلاصه معنی این است ای اهل بیت پیغمبر اراده الهی بآن تعلق گرفته است

ص: 369

که خطيئات وسيئات و آنام را از شما دور دارد تا اذيال عصمت شما که از روز ازل باین دولت عصمت متنعم شده اید آلوده غبار عصیان و گردگناه نگردد و از هر صغيره وكبيره وخطا و نسیانی معصوم باشید .

بالجمله حضرت ابی جعفر (علیه السلام) فرمود این آیه کریمه درباره رسول خدا و علی ابن ابیطالب و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله عليهم اجمعین نازل شد و این مسئله در خانه ام سلمه زوجه پیغمبر اتفاق افتاد، رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) علی و فاطمه و حسن وحسين علیهم السلام را بخواند و کساء خیبری خود را برایشان پوشش ساخت ، و خود نیز با ایشان بزیر عبا اندر شد.

پس از آن عرض كرد «هؤلاء أهل بيتي الذين وعدتني فيهم ما وعدتني ، ، اللهم اذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً» ایشان همان اهل بیت من هستند که با من وعده فرمودی درباره ایشان آنچه را که وعده نهادی بار خدایا رجس را از ایشان بير و مطهر و پاك بدار ایشان را پاك نمودنی.

این آیه شریفه در این وقت نازل شد ام سلمه عرض كرد يارسول الله من نيز با ایشان هستم یعنی از جزء این اهل بیت میباشم؟ فرمود «ا بشرى يا أم سلمة فانك إلى خير» بشارت باد ترا ای ام سلمه که تو بسوی خیر و خوبی باشی ، یعنی در شمار ایشان نیستی لكن بسعادت هر دو جهان برخورداری .

ابوالجارود میگوید زید بن علی بن الحسين علیهم السلام فرمود جماعتی نادان از جمله مردمان چنان گمان میبرند که خداوند تعالی در این آیه شریفه زنهای پیغمبر را اشارت و اراده فرموده است، سوگند باخدای دروغ میگویند چه اگر مقصود از اهل بیت آنحضرت در این آیه شریفه ازواج پیغمبر بوده اند میفرمود « ليذهب عنكن الرجس ويطهركن تطهيراً، ضمير خطاب مؤنث وارد میشد چنانکه فرمود «واذكرن ما يتلى في بيوتكن ولا تبر جن» و فرمود « لستن كأحد من النساء».

راقم حروف گوید همان است که جناب زید فرمود چه این دو آیت شریفه متصل بهم است ديانساء و خدای تعالی میفرماید «يا نساء النبي لستن" كأحد من النساء إن

ص: 370

اتقين فلا تخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض و قلن قولا معروفاً و قرن في بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلية الأولى وأقمن الصلوة وأطعن الله ورسوله» و در این آیه شریفه که خطاب بنسوان پیغمبر یزدان است همه جا ایراد الفاظ تانیث شده و خطاب بجمع مؤنث است.

و در اخبار و تفاسیر علمای سنی و شیعی وارد است که آیه تطهیر مخصوص بآل عبا علیهم السلام است ، و بحکایت ام سلمه سلام الله عليها باختلاف روایات خود اشارت کرده اند.

چنانکه احمد بن حنبل در مسند خود از عطاء بن رياح بحكايت فاطمه

صلوات عليها و طبخ در ديك كلين و آوردن بحضرت سید عالمین .

و دیگر از ابوالحسن اندلسی که جامع صحاح سته است بهمین مضمون مذکور است .و

عبدالله بن محمد بن عمران که یکی از فضلای اهل سنت از ابوالحمراء ، و در مجمع از ابوسعید خدری و انس بن مالك ووائلة بن اصفع وعايشه وام السلمه مروى است که این آیه شریفه برسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حسن مجتبی وحسین سيدالشهدا صلوات الله عليهم اختصاص دارد.

وابوحمزه ثمالی در تفسیر خود نقل میکند که این آیه شریفه در حق آل عبا نازل شده .

و ثعلبی باسناد خود از مجمع روایت کرده که روزی با مادرم نزد عایشه رفتم مادرم با عایشه گفت هیچ دیدی که در روز جمل خروج کردی و از فرمان الهی «و قرن في بيوتكن» قرار گیرید در خانهای خود ، پای بیرون نهادی ، گفت از قضاء و قدر بود .

آنگاه از حال امیر المؤمنین علی (علیه السلام) از وی پرسش گرفتم گفت بپرسیدی از من از دوست ترین مردمان برسول خدا ، و از شوهر دوست ترین ما، یعنی از آنکس بپرسیدی که از تمام اهل جهان در حضرت رسول محبوب تر و از شوهر کسیکه از تمام ما در خدمت رسول خدا دوست تر بود، سوگند با خدای که دیدم على وفاطمه وحسن

ص: 371

و حسین را که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ایشان را بزیر جامه فراهم ساخت، و آن جامه را بر سر ایشان کشید و عرض کرد بارخدایا ایشان اهل بیت و خویشاوندان من هستند پس رجس را از ایشان دور فرمای و ایشان را پاک و پاکیزه گردان از آشوب معصیت.

بعد از آن عایشه گفت با رسول خدای عرض کردم ای رسول خدا من اهل بیت توام ، فرمود دور شو که تو اهل بیت نیستی چه ایشان اهل من باشند.

و از این قبیل روایات بسیار است که این آیه شریفه مخصوص بآل عبا است واز خارج معلوم است که دروغ راندن و کذب از رجس است بلکه برترین رجسهاست و هیچ خلاف نمیرود که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که صدق محض است دعوی امامت فرمود ، و اصحاب با آن حضرت مخالفت ورزیدند لاجرم آنحضرت در دعوی خود صادقاند و اصحاب که خلاف نمودند کاذب و برخلاف حق رفته اند چگونه توانند در این آیه شریفه اندر باشند .

و در آن حدیث که در بحار الانوار از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) در تفسير آيه مباركه « أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولى الأمر منكم » مروی است که فرمود در حق علی بن ابیطالب (علیه السلام) نازل شده است با آیه تطهير واختصاص آن بآل عبا صلوات الله عليهم ببیانی روشن مذکور است .

و چون در جای دیگر مرقوم داشته ایم با عادت نپرداختیم که احمد بن حنیل در مسند خود ، و ثعلبی در تفسیر خود و حکایت شداد بن عمار با واثلة بن اسقع باین آیه مبارکه و اختصاص آن بال کساء تصریح رفته است، و تخصیص آیه شريفه طهارت بآل عبا از یازده طریق از رجال مخالف غیر از طرق اربعه دیگر که در بحار الانوار مذكور است مروی است.

مجلسی اعلی الله مقامه در بیان دلالت این آیه شریفه بر عصمت آل عبا صلوات الله عليهم واستشهاد بر اخبار وروایات مخالفین و علمای سنت و مفسرین آلجماعت و چگونگی ترتیب این آیه با آیه ما قبل و ما بعد شرحی مبسوط مرقوم میفرماید ، و چون بحاصل آن بیانات در طی این کتاب و سایر کتب ائمه که تاکنون بنگارش موفق شده ایم اشارت

ص: 372

کرده ایم. بهمین اشارت کفایت رفت .

و مؤید این مطلب است نزول سوره مبارکه « هل اتی » و آیه شریفه « یوفون بالنذر ويخافون يوماً كان شره مستطيراً » وفا میکنند بندریکه در بیماری حسنين علیهم السلام کرده بودند که سه روز بروزه روند و میترسند از روزیکه شرشفاش و آشکار و بهمه جا منتشر گردیده ، و میدهند طعام خود را در راه دوستی خدای بدرویش و یتیم و اسیری که بدار الحرب گرفته اند.

در تفسیر اهل بیت علیهم السلام مذکور است که مراد از انسان در این سوره مبارکه هلاتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً، على بن ابيطالب (علیه السلام) است

وهل استفهام در اینجا در معنی نفی است نه بمعنی تحقیق ، و معنی چنان زمان و مدتی نگشت که علی در آن زمان مذکور نشود بلکه

است که همه وقت مذکور و معروف بود ، و چگونه غیر از این باشد با اینکه نام همایونش با نام خدا و رسول خدا برساق عرش و بر در بهشت پیش از خلق عالم نوشته باشد .

در مناقب خوارزمی از جابر بن عبدالله انصاری منقول است که پیغمبر فرمود بر در بهشت مکتوب است «لا اله الا الله محمد رسول الله على بن ابيطالب ان رسول الله» دو هزار سال پیش از آنکه آسمانها و زمینها خلق شده باشند.

در کتب مخالف و موافق مذکور است که بر ساق عرش نوشته شده است «لا إله إلا الله محمد رسول الله أيدته بعلى و نصرته به » .

و هم در مناقب خوارزمی مروی است که امام حسین (علیه السلام) فرمود نور من و پدرم در حضرت خدایتعالى يك نور بود و چهار هزار سال قبل از آدم آفریده شده بود و از این قبیل احادیث بسیار است، و مؤید این قول است که این سوره مبارکه باجماع امامیه و جمهور اهل سنت در حق اهل بیت علیهم السلام وارد شده است .

و باید دانست که باتفاق تمام علماء و مفسرین شیعی و معظم اهل سنت

ص: 373

آيه شريفه إن الأبرار يشربون من كأس كان مزاجها كافوراً * عيناً يشرب بها عبادالله يفجرونها تفجيراً» و آنچه بعد از آنست تا آخر سوره مبارکه در شأن حضرت اميرالمؤمنین و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین صلوات الله وسلامه عليهم وفضه خاتون خادمه ایشان شرف نزول یافته است چنانکه شاعر در این شعر خود اشارت باین معنی کرده و گفته است :

أنا عبد لفتى أنزل فيه هل أتى إلى متى أكتمه : أكتمه إلى متى والله در القائل

إلى م إلى م و حتى متى * أعاتب في حب هذا الفتى

وهل زوجت فاطم غيره * وفي غيره هل أتى هل أنى

و از بزرگان اهل سنت و محدثین این جماعت ثعلبی که امام اهل حدیث است در تفسیر خود بطریق اهل سنت مذکور نموده است که این آیه شریفه إن الأبرار ، تا آخر آیه بلکه تا پایان سوره مبارکه در حق اهل بیت صلوات الله عليهم نازل شده است .

و در سبب نزول آن چنین حکایت کرده اند که وقتی حسنین علیهما السلام بیمار شدند رسول خدای با جمعی از اصحاب بعیادت ایشان بیامد و باعلی (علیه السلام) فرمود یا ابا الحسن برای این دو فرزند خودنذری بکن تا یزدان تعالی ایشان را شفا بخشد و بلباس عافیت ملبس گرداند .

علی (علیه السلام) نذر فرمود که اگر خدایتعالی ایشان را از آن بیماری بهبودی بخشد من سه روز روزه بدارم ، چون آن حضرت این نذر را بفرمود فاطمه و حسن و حسین و فضه خادمه ایشان بموافقت آن حضرت همان نذر را بنمودند ، و از آن پس که از بستر رنجوری برستند و بجامه بهبودی پیوستند عزیمت با قامت نذر فرمودند ، و در آن وقت هیچ طعامی در حجره طاهره نبود که بآن افطار نمایند .

علی (علیه السلام) نزد شمعون یهودی که همسایه آن حضرت بود برفت و فرمودای شمعون

ص: 374

آیا تواند بود که پاره پشم بمن دهی تا دختر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) از بهر تو بریسد و تو در اجرت آنسه صاع جو بمن دهی ، عرض کرد باین معامله راضی شدم ، و بخانه خود برفت و آن پشم وجو را بیاورد.

و آن حضرت آن جمله را بحجره مبارکه فاطمه زهرا صلوات الله عليهما آورد واهل بیت بروزه اندر شدند .

و فاطمه زهرا در روز نخست يك صاع از آنجو را بیاورد و آرد کرد و پنج گرده نان آماده فرمود ، چون شب در رسید نماز شام را بگذاشتند و طعامی را که مهیا کرده بودند حاضر ساختند و چون خواستند روزۀ خود را بشکنند ناگاه آوازی بگوش ایشان رسید سلام بر شما باد اهل بیت محمد همانا مسکینی از مساکین و نیازمند و گرسنه ام مرا طعامی بخشید تا یزدان تعالی شما را از مائدهای بهشتی کامیاب فرماید . سید اوصیا على مرتضي قرص نان خود را با و تصدق فرمود و سایر اهل بیت نیز بآن حضرت اقتداء کرده در آن شب بآب خالص افطار فرموده فضه خاتون نیز قرص خود را باو تصدق فرمود .

روز دوم نیز حضرت فاطمه بر نهج روز اول پنج گردۀ نان مهیا ساخت و چون شب و هنگام افطار در رسید ناگاه صوتی بگوش ایشان در رسید ای اهل بیت محمد یتیمی بر در سرای شما گرسنه و بینوا هستیم مراطعا می دهید علی (علیه السلام) بهره خود را باوعطا کرد اهل بیت و فضه نیز متابعت فرمودند و هم در آن شب روزه خود را بآب بشکستند .

و چون روز سوم چهره بنمود صدیقه طاهره صلوات الله عليها پنج قرص دیگر آماده کرد و گاهی که نوبت افطار شد ناگاه آوازی گوشزد ایشان گردید اسیری از اسرای محمد و گرسنه ام مرا بطعامی اطعام فرمائید تا ایزد متعال شمارا از خوان جنان بهره کامل دهد امیرالمؤمنین و سایر اهل بيت صلوات الله عليهم نان خود را با وعطا کردند و در آن شب نیز با آب روزه را برگشودند.

روز چهارم علی دست حسن و حسین علیهم السلام را گرفته بحضرت رسول خدا آورد

ص: 375

و حسنین از شدت گرسنگی و ضعف میلرزیدند چون رسول خدای ایشان را بدید فرمود ای ابوالحسن این دو معصوم بچه حال اندرندکه این چند ضعیف و ناتوان شده اند آنحضرت تفصیل را بحضرتش معروض داشت .

رسول خدای بسرای فاطمه زهرا روان شد و چون بحجرۀ شریفه اش اندر آمد فاطمه را در مصلای خود بنماز نگریست و از گرسنگی و بی قوتی شکم مبارکش برپشت چسبیده بود ، چون آنحال را بدید عرض کردای پروردگار عالم اهل بیت پیغمبر تواز گرسنگی بخواهند مرد .

جبرئیل (علیه السلام) در رسید عرض کرد ای محمد بگیر این را و آن کرامتی که یزدان تعالی درباره اهل بیت تو فرموده است خوش باش ، و سوره مبارکه هداتی را تا پایان آن بآن حضرت تلاوت کرد .

بالجمله مفسرین سنی و شیعی را اختلافی در اصول مقصود و نزول این آیات شریفه در حق اهل بیت نیست جز اینکه روایات پاره ایشان در سبب نزول مختلف است، مثل واقدی و معدودی دیگر، و بیان آن جمله در این مقام لازم نیست .

در منهج الصادقين و اغلب كتب تفاسیر و اخبار مشروح است و بیاره روایات باز میرسد که یکشب و روز گرسنه بوده اند، و طعام خود را بآن زحمت آب کشیدن امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اول شب تا بصبح و تحصیل رزق بمسكين و يتيم و اسير عنایت فرموده اند .

در تفسیر صافی مرقوم است که در مناقب از بیشتر از بیست تن كبار مورخین و بروایت اهل بیت علیهم السلام از حضرت باقر سلام الله علیه خبری نزديك بهمان خبر که مسطور شد مسطور است، جز اینکه در آن خبر از روزه حسنین علیهما السلام مذکور نیست ، و در آخر همان خبر است که :

پیغمبر اهل بیت را گرسنه دید، پس جبرئیل نازل شد و قدحی از فضه که بدر و یاقوت ترصیع داشت و آکنده از ترید و عراق، یعنی آن استخوانی که

ص: 376

معظم گوشت را از آن گرفته اند و بوى مشك و كافور از آن بر میدهید با او بود ، پس بنشستند و بخوردند تا سیر شدند، و با اینحال بقدر يك لقمه از آن صفحه نکاست .

و امام حسین (علیه السلام) بیرون شد و پاره از آن عراق با خود داشت ، در اینحال زنی یهودیه آمد سؤال کرد ای اهل بیت گرسنه ام این طعام از کجا شما رارسید از آن بما اطعام کن، امام حسین دست دراز کرد تا او را طعام بخشد ، جبرئیل نازل شد و آنرا از دست امام حسین بگرفت و صفحه بآسمان برشد .

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود اگر نه آن بودی که حسین خواست از آن قطعه با آن جاريه طعام بخشد برکت این صفحه در میان اهل بیت من بجای میماند و از آن میخوردند تا روز قیامت.

آن صدقه در شب بیست و پنجم ذی الحجه، و نزول هل اتی در روز بیست و پنجم آنماه بود .

و دیگر آیه مبارکه مباهله و بعضی آیات دیگر است که مؤید مطلب مسطور است و بعضی ،مرقوم و پاره در جای خود مذکور میشود .

ص: 377

فهرست جزء ششم ناسخ التواريخ دوران حضرت باقر علیه السلام

عنوان

بیان رساله حضرت باقر (علیه السلام) بسعد الخير ونصيحت وموعظت بدو 2

بیان پاره ای نصایح شافیۀ حضرت باقر (علیه السلام) باجابر بن یزید جعفی عليه الرحمة 16

بیان کلمات حضرت باقر (علیه السلام) در باب احکام سيوف 26

بیان موعظه حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) با جماعت شیعه 33

بیان پاره کلمات حکمت آیات حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) 37

بیان بعضی کلمات حکمت آیات که در کتب متفرقه بحضرت باقر (علیه السلام)

منسوب است 66

بیان مواعظ و کلمات نصایح آیات حضرت باقر (علیه السلام)که در طی مکالمات ظاهر شده است 96

بیان پارۀ حکایات حضرت باقر (علیه السلام) از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) 109

حکایت حضرت باقر (علیه السلام) از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) در بعضی موارد 114

حکایت فرمودن حضرت باقر (علیه السلام) از کیفیت ورود رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) بمدینه 122

بیان پاره حکایات از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) 132

بیان پارۀ حکایاتی که از حضرت باقر از حضرت امیر المؤمنين علیهما السلام مأثور است 139

ص: 378

بیان بعضی حکایات حضرت باقر (علیه السلام) که از رسول خدا در حق امير المؤمنين صلوات الله عليهما مأثور است 184

بیان پارۀ آداب و اخلاق حسنه حضرت امیرالمؤمنین که از امام محمد باقر صلوات الله عليهما مأثور است . 188

بیان بعضی حکایات که از حضرت باقر (علیه السلام) در حق بعضی کسان وارد است 242

بیان پارۀ مکالمات حضرت باقر (علیه السلام) با پاره کسان و معاصران عهد همایونش 282

بیان پارۀ حکایات حضرت باقر صلوات الله علیه در بعضی مقامات 286

بیان بعضی اخباری که از حضرت باقر (علیه السلام) در فضائل امیر المؤمنین از رسول خدای (صلی الله علیه وآله وسلم) مأثور است 298

بیان بعضی اخبار حضرت باقر (علیه السلام) در جلالت حضرت خدیجه و فاطمه

عليهما السلام . 320

بیان پارۀ اخباریکه از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) در باب محشر وارد است 328

بیان پارۀ اخبار حضرت باقر (علیه السلام) در برخی فضائل امير المؤمنين على بن

أبي طالب علیهما السلام 342

فهرست 378

ص: 379

ص: 380

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109