ناسخ التواریخ زندگانی امام باقر علیه السلام جلد 5

مشخصات کتاب

جزء پنجم از ناسخ التواریخ زندگانی امام پنجم حضرت باقر العلوم علیه السلام

تالیف :

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم

آقای سید ابراهیم میانجی

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

اسفند ماه - 1351 شمسی

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ذکر پاره مناظرات و مجاری اوقات اصحاب حضرت باقر علیه السلام و خود آنحضرت با خلفاء و پاره معاصرین آن حضرت

از این پیش پاره ای از مکالمات و مجاری حالات شرافت آیات حضرت باقر علیه السلام با عمر بن عبد العزيز وهشام بن عبد الملك سبقت نگارش یافت ، و از احتجاجات آنحضرت نیز لختی سمت گذارش گرفت. هم اکنون از برخی مکالمات و مناظرات اصحاب آنحضرت و خود آنحضرت با خلفای معاصرین و علمای روزگار همایونش مسطور میگردد .

در کتاب بحار الأنوار از ابوبصیر مسطور است که در خدمت حضرت باقر سلام الله علیه بودیم حمران نیز در حضرتش حاضر بود ،ناگاه غلامی از وی بخدمتش درآمد و عرض کرد فدای تو گردم اينك عكرمه در سکرات مرك وغمرات موت است وعكرمه برأی و مذهب خوارج بود و بحضرت ابي جعفر علیه السلام انقطاع داشت ، امام علیه السلام فرمود نگران من باشید تا با شما باز شوم ، عرض کردم بلی و چیزی بر نگذشت که آنحضرت مراجعت فرمود .

ص: 2

«فقال : أما أني لو أدركت عكرمة قبل أن تقع النفس موقعها ، لعلمته كلمات ينتفع بها، ولكنى أدركته وقد وقع النفس موقعها»فرمود: همانا اگر عکرمه را از این پیش که کارش از کار بگذرد و جانش بدانجا که باید برسد جای گیرد، دریافته بودم کلماتی بدو تعلیم میکردم که برای آخرتش سودمند باشد، لكن وقتی او را دریافتم که جانی در تن نداشت .

عرض کردم فدای توشوم این کلام چه بود«فقال: هو والله ما أنتم عليه فلقنوا موتاكم عند الموت شهادة أن لا إله إلا الله والولاية» فرمود سوگند باخدای همان است که شما بر این عقیدت هستید، پس تلقین کنید موتای خود را بشهادت بوحدانیت خدا و ولایت ائمه هدى .

و دیگر در کتاب مسطور از سلیمان اللبان مرقوم است که حضرت ابو جعفر علیه السلام فرمود: «أتدرى ما مثل المغيرة بن سعيد؟ »هیچ میدانی مثل و نظير مغيرة بن سعيد چیست ؟ عرض کردم ندانم «قال: مثله مثل بلعم الذى أوتى الاسم الأعظم الذي قال الله : آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين»فرمود مثل او مثل بلغم باعور است که اسم اعظم با وعطا شد و خدای در حق او میفرماید : دادیم باو علمهای بآیتهای مارا ، يعنى علم بكتب منزله و اسم اعظم را پس بسبب كفر وعناد طبیعی بیرون آمد و اعراض کرد از آن و کافر گردید و با شیطان ملحق شد ، و سرانجام آن داننده آیات و بینات در شمار گمراهان گردید .

بالجمله مقصود این است که مغيرة بن سعید نیز که بر پاره مطالب دانا و بر مراتب ومقامات و مناقب و فضایل خاندان رسالت بینا بود، سرانجام بكفر و نفاق رفت و باشيطان الحاق پذیرفت.

چنانکه بلعم باعور که بر کتب سماوی و اسم اعظم آگاهی و باستجابت دعوات مفاخرت داشت، سرانجام بوسوسه زوجۀ خویش فریفته حطام دنیوی گردید ، و نهی خدایتعالی را بچیزی نشمرد ، و در حق بنی اسرائیل حیلت کرد و ایشان را بزنا راه نما

ص: 3

گشت ، و در مکافات این کردار زبانش چون سك از دهان بیرون آمد، و چون سك نفس همیزد تا بقتل رسید، چنانکه خدایتعالی در صفت او فرمايد «مثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث »یعنی صفت او در دنائت و خست چون صفت سك است اگر برانی اور از بان از دهان بیرون افکند یا او را بگذاری همچنان زبان از دهان بیرون افکند ، یعنی همانطور كه سك باين صفت است بلعم باعور ، ياامية بن صلب ثقفى شاعر که از کتب سماوی بر بعثت رسول خدای صلی الله علیه وآله آگاهی یافته و از آن پس بسبب بغض و حسد کافر شد و از گوشه خاطر خویش محو و منسی داشت و بقولی ابو عامر ابن نعمان صیفی راهب که پیغمبر اور افاسق لقب کرد بآن صفت باشد .

در منهج الصادقین از حضرت باقر علوم اولین و آخرین صلوات الله عليهم اجمعین مرویست که خدایتعالی مثل زد برای کفار بلعام بن باعور را که هوای نفس خویش را برزهد و صلاح برگزید ، و این بلعام از شهر بلغار بود، و سالف پادشاهی آندیار داشت ، مع القصه شرح حال او مفصلا در کتاب ناسخ التواريخ و دیگر کتب احادیث و اخبار مسطور است .

و دیگر در بحار الانوار از کتاب اعلام الدين ديلمي مسطور است که وقتی مردی با عبدالملك بن مروان گفت اگر مرا امان دهی با تو مناظرت کنم گفت در امان هستی.

آنمرد گفت خبر گوی مرا از این سلطنت و امارت که بتورسید آیا از جانب خدای ورسول خدای منصوص شده است؟ گفت : نی ، گفت: آیا امت اجتماع نموده اند وبامارت تو رضا داده اند؟ گفت نی گفت: آیا بیعتی از تو بر گردن داشتند و در این امر ناچار بودند ؟عبد الملك گفت :نداشتند ،گفت :آیا اهل شوری ترا اختیار کردند ؟ گفت:نی گفت : نه آنست که بر امور ایشان بقهر و غلبه دست یافتی و در اموال ایشان خویشتن را برایشان برگزیدی ؟ گفت : چنین است .

«قال: فبأي شيء سميت أمير المؤمنين؟ ولم يؤمرك الله ولا رسوله ولا المسلمون»

آنمرد گفت اگر اینجمله هيچيك نيست پس بكدام سند و برهان امیرالمؤمنین نام یافتی؟ با اینکه نه خدای و نه رسول خدای و نه امت آنحضرت و نه گروه مسلمانان

ص: 4

ترا بر خویشتن امارت دادند .

چون عبدالملك این سخن بشنید سخت بر آشفت و گفت از بلاد من بیرون شو والاسر از تنت برگیرم، آنمرد گفت جواب مردم عادل چنین نبوده و نیست و این پاسخ از روی عدالت و از روی انصاف نیست ، آنگاه از حضور او بیرون شد .

و دیگر در کتاب مسطور أز ابو حمزه ثمالى مذكور است که گفت حدیث راند مرا كسيكه نزد عبدالملك بن مروان حاضر بود. گاهیکه عبدالملك مردمان را خطبه میراند ، و چون در قرائت خطبه بتلاوت موعظه پرداخت مردی بدو برخاست.

«فقال له: مهلا مهلا إنكم تأمرون ولا تأتمرون، وتنهون ولا تنتهون، وتعظون ولا تتعظون ، أفاقتدآء بسيرتكم ؟ أم طاعة لأمركم ؟ فان قلتم : اقتدآء بسيرتنا فكيف يقتدى بسيرة الظالمين ، وما الحجة فى اتباع المجرمين الذين اتخذوا مال الله دولاً وجعلوا عبادالله خولا ؟

وإن قلتم: أطيعوا أمرنا واقبلوا نصحنا ، فكيف ينصح غيره من لم ينصح نفسه ؟ أم كيف تجب طاعة من لم تثبت له عدالة ؟

وإن قلتم : خذوا الحكمة من حيث وجدتموها و اقبلوا العظة ممن سمعتموها فلعل فينا من هو أفصح بصنوف العظات وأعرف بوجوه اللغات منكم ، فتزحزحوا عنها ،وأطلقوا أقفالها ، وخلوا سبيلها، ينتدب لها الذين سررتموهم في البلاد ، و نقلتموهم عن مستقر هم إلى كل واد .

فوالله ماقلدناكم أزمة أمورنا، وحكمنا كم فى أموالنا وأبداننا وأديانناء لتسيروا فينا بسيرة الجبارين غير أنا بصراء بأنفسنا باستيفآء المدة، وبلوغ الغاية وتمام المحنة ، ولكل قائم منكم يوم لا يعدوه ، وكتاب لابد أن يتلوه، لا يغادر صغيرة ولا كبيرة إلا أحصيها ، وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون».

آنمرد با عبدالملك گفت: آهسته باش، و آرام گیر، همانا شما مردمان را بمعروف امر می کنید و خود بمعروف کار نمی کنید ،و از منکر نهی مینمائید و خودان مرتکب میشوید، و بمحاسن شیم و محامد اخلاق و محاسن افعال موعظت مي گوئيد

ص: 5

و خویشتن پند و نصیحت نمیگیرید، آیا اینجمله بسبب اقتدآء بسیرت و پیروی بروش شما باشد ، یا برای اطاعت امر شما خواهد بود ، اگر گوئید برای اقتداء بسیرت ماست چگونه بكردار و رفتار وأطوار ستمكاران وظالمان همعنان توان بود ، وچه برهان وچه حجت در متابعت مجرمان اقامت میتوان کرد که مال خدایرا بظلم وستم فراهم کنند و بهوای نفس خویشتن در کار خود و مطبوعان نفوس خبيثه خود بکار بندند ، و از اهلش بازگیرند و بندگان خدای را خدمتکاران و بندگان خود گردانند.

واگر گوئید امر ما را اطاعت کنید و نصیحت ما را بپذیرید،چگونه کسی دیگران را پند و موعظت کند با اینکه خویشتن را آماده پند و اندرزنگرداند و چگونه واجب میشود فرمان برداری کسیکد عدالت او ثابت نیست .

واگر گوئید شما را باین سخنان چکار ،و با این اندیشها چه حاجت ، بلکه دانش و حکمت را از هر کجا بیابید مأخوذ دارید و نصیحت از هر زبان بشنوید بکار بندید و بگوینده و محل ننگرید ، پس شاید در میان ماکسی باشد که در صنوف مواعظ ووجوه لغات از شما فصیح تر است ، پس واجب میکند که شما از این امور که نه در خور آن هستید کناری جوئید، و این افعال را که بخصومت و عدوان برابواب مروت و دانش برزده اید بازگشائید و سنگلاخ راه نگردید ، و با هلش باز گذارید تا آنانکه پراکنده کردید ایشان را در بلادو امصار، و بیرون کردید آنها را از مستقر و مقام خود به بیابانها وجبال اجابت نمایند و بحق و عدل و خوشنودی خدای و رسول کار فرمایند و مردمان را از ضلالت بهدایت دلالت فرمایند،و براه راست و رشادت باز رسانند .

سوگند با خدای از مه امور خویش را با شما باز نگذاشتیم، و شما را در اموال وا بدان و ادیان خویشتن حکومت ندادیم که با ما بسیرت و روش جبابره و فراعنه کار کنید یعنی نه آن است که شما را نشناخته باشیم و زمام امور را بکف شما از روی تسلیم ورضا نهاده باشیم و ساکت و صامت نشسته باشیم، لكن ما بنفوس خویشتن باستيفاء مدت و بلوغ غايت و تمام محنت بینا میباشیم،یعنی میدانیم که تقدیر ایزدی یکچند مدت برما بر این نسق رفته است و شما را هر يك مدتی معین و زمانی معلوم است که بیایست بقهر

ص: 6

وغليه وظلم و ستم فرمان گذار امم و سلطان اهل عالم باشید ، و از آنچه مقرر است ساعتی بیش و کم نشود ، و آنچه در قلم تقدیر نگارش یافته البته بباید تلاوت شود و هیچ صغيره وكبيره نباشد جز آنکه آن مکتوبش احصاء نماید و زود است که بدانند آنکسان که ظلم وستم راندند در کدام جایگاه منزل و مأوا خواهند یافت .

ابو حمزه میگوید: پس بعضی از اصحاب دولت بر خواستند و آنمرد را مأخوذ داشتند ، و آنروز پایان عهد ما با او بود ، و ندانستیم از آن پس حالت او بر چگونه گذشت .

و دیگر در بحار الانوار از ابوالحسن بشکری از عمرو بن العلا مرويست گفت : از یونس نحوی لغوی شنیدم میگفت: در مجلس خلیل بن احمد عروضی حاضر شدم، خلیل گفت وقتی در مجلس وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان حضور داشتم و آن ملعون درسب على علیه السلام جسارت می نمود، و در ارکان مناقبش که ثلمه پذیر نیست رخنه میخواست .

ناگاه مردي اعرابی بدو نمایان شد که ناقه سوار بود ، و از سرعت حرکت و تندی شتاب از بن گوشهای ناقه خون همی فرو چکید، چون ولید او را بر آن حال بدید گفت این اعرابی را رخصت بدهید، چه من میدانم که بآهنگ ما آمده است ، پس اعرابی بیامد و ناقه را عقال نهاد و دستوری بخواست ، و قصیده ای که هیچ گوشی بآن جودت و فصاحت نشنیده بعرض رسانید تا بدین شعر خود رسید :

و لما أن رأيت الدهر ألى *** على ولح في إضعاف حالي

و فدت إليك أبغى حسن عقبی *** أسد بها خصاصات العيال

و قائلة إلى من قد رآه *** يوم و من يرجى للمعالى

فقلت إلى الوليد أؤم قصداً *** وقاه الله من من غير الليالي

هو الليث الهصور شديد بأس *** هو السيف المجرد للقتال

خليفة ربنا الداعى علينا *** و ذو المجد التليد أخو الكمال

ص: 7

چون این اشعار را ولید بشنید بپسندید و او را عطائی جمیل بگذاشت ، و با او گفت یا اخا العرب همانا مدیحه تو را پذیرفتار شدیم، و جایزه تو را نیکو بگذاشتیم، هم اکنون برای خوشنودی ما باید علی ابو تراب را هجو کنی .

چون اعرابی این سخن بشنید ، مانند شیر درنده غرنده گشت ؛ و از سینه نفیر برآورد ، و چون شتر شتابنده بر جست، و با کمال خشم و ستیز گفت«و الله إن الذي عنيته بالهجاء لهو أحق منك بالمديح ، و أنت أولى منه بالهجاء »سوگند با خدای آنکس را که آهنگ هجو او را کردی از تو بمدح سزاوارتر است ، و توخود در خور هجا باشی .

حاضران مجلس بر آشفتند و با اعرابی گفتند خاموش باش که خدای خیر و برکت از تو برگیرد اعرابی گفت بر چه مرا امیدوار کنید ، و بچه بشارت گوئید ، به سخنی نادلپذیر گفتم، و نه کلامی بغلط راندم ، و نه براهی غلط رفتم ، بلکه چون علی بن ابی طالب علیه السلام را بر ولید تفضیل دادم که در فضل و فضیلت بر وی اولویت دارد .

«الذي تجليب بالوقار ، ونبذ الشنار ، وعاف العار ، و عمد الانصاف ، وأبد الأوصاف، وحصن الأطراف، وتألف الأشراف، وأزال الشكوك فى الله ، بشرح ما استودعه الرسول ، من مكنون العلم الذى نزل به الناموس ، وحياً من ربه، ولم يفتر طرفاً ولم يصمت ألفاً ولم ينطق خلفاً ، الذى شرفه فوق شرفه ، و سلفه في الجاهلية أکرم من سلفه ، لا تعرف المكرمات في الجاهلية إلا بهم ، و لا الفضل إلا فيهم ،صفة من اصطفاها الله و اختارها ، فلا يغتر الجاهل بأنه قعد عن الخلافة بمثايرة من ثاير عليها ، وجالد بها ، والسلال المارقة، والأعوان الظالمة ».

یعنی علی علیه السلام آنکس باشد که بر اندام مبارکش جلباب و قار بریده اند و دور باش فتوت و غیرت و جلالت جيوش عيب وعار و نکوهش و شنار را در شارستان شرافتش هرگز راه نگذاشته ، و جز بعدل و انصاف روزگار نسپرده ، و جهان را از محاسن اوصاف ، ومحامد شیم بیا کنده و جهانیان را باخلاق حمیده و اطوار

ص: 8

سعیده آموزگار گشته ، و اطراف و اکناف را در ظل صیانت و دیانت و امانت مصون و محفوظ ساخته ، و قلوب اشراف را باقسام مکارم و انواع مراحم تأليف فرموده ، و بآن علوم مکنون و سر مکتوم که از رسول خدا در سینه مبارکش مخزون است مردمانرا بحلیه دین و ایمان بیار است، و زنك شك و ريب را از مرآت قلوب ایشان بپرداخت ، و يكطرفة العين در عبادت و اطاعت پروردگار و تکالیف خویشتن بستی و فتور نرفت ، و هرگز برای خوشنودی دیگران و تألیف قلوب ایشان یکحرف از سخن حق خاموش نماند ، و هیچوقت بمیل نفس و طبیعت خويش تكلم نفرمود ،شرف او بر شرف ولید پیشی دارد ، و سلف او در زمان جاهلیت هیچوقت انجاح مرام جز به پیشکاه اسلاف کرامش آشنا نبود ، و فضل و فضیلت جز در این دودمان مبارك هويدا نگشت ، و آن صفت در ایشان بود که خدای همان را مختار و بر گزیده فرمود ، پس مردم جاهل و نادان نبایست مغرور گردند که اگر آنحضرت از جلوس بر مسند خلافت قعود ورزید، نه برای آن بود که آن مردم که از دین بیرون شدند ، و جز به ظلم و عدوان و معاونت ستمکاران روزگار ننهادند ، بر آن حضرت برتری داشتند .

«دو لئن قلتم ذلك كذلك إنما استحقها بالسبق في الله (تالله)، مالكم الحجة في ذلك هلا سبق صاحبكم إلى المواضع الصعبة ، والمنازل الشعبة ، والمعارف المرة ، كما سبق إليها على بن أبى طالب صلوات الله عليه الذى لم يكن بالقبعة، ولا الهبعة ، ولا مضطعناً آل الله ، ولا منافقاً رسول الله صلی الله علیه وآله كان يدرؤ عن الاسلام كل اصبوحة ، ويذب عنه كل أمسية، ويلج بنفسه في الليل الديجور المظلم الحلكوك مرصداً للعدى(و) هو ذل تارة و يضكضك اخرى ، و يارب لزبة آنية قسية و أوان آن ارونان ، قذف بنفسه فى لهوات و شيجة ، و عليه زغفة ابن عمه الفضفاضة ، و بيده خطية عليها سنان لهزم ، فبرز عمرو بن عبدود القرم الأود و الخصم الألد، والفارس الأشد ، على فرس عنجوج كأنما نجر نحره باليلنجوج ، فضرب قونسه ضربة قنع منها عنقه .

ص: 9

أونسيتم عمرو بن معدى كرب الزبيدى إذ أقبل يسحب ذلاذل درعه، مدلاً بنفسه قد زحزح الناس عن أماكنهم ، و نهضهم عن مواضعهم ، ينادى أين المبارزون يميناً و شمالا فانقض عليه كسودنيق ، أو كصيخورة منجنيق ، فوقصه و قص القطام ، بحجر الحمام ، و أتى به إلى رسول الله صلى الله عليه وآله كالبغير الشارد يقاد كرهاً ، وعينه تدمع و أنفه ترمع ، و قلبه يجزع ، بهذا .

و كم له من يوم عصيب برزفيه إلى المشركين بنية صادقة ، و برزغيره وهو أكشف أميل أجم أعزل ، ألا و إنى مخبركم بخبر على أنه منى بأوباش كالمراطة ؛ بين لغموط و حجابه و فقامه ، و مغذمر و مهذمر حملت به شوهاء شهواء في أقصى مهيلها ، فأنت به محضاً بحتاً وكلهم أهون على علي من سعدانة بغل .

أفمثل هذا يستحق الهجا، وعزمه الحاذق ، وقوله الصادق ؛ وسيفه الفالق ؟! .

و انما يستحق الهجاء من سامه إليه ، وأخذ الخلافة ، وأزالها من الوراثة ، وصاحبها ينظر الي فيئه، وكان الشبادع تلبسه حتى إذا لعب بها فريق بعد فريق ، وخريق بعد خريق ، اقتصروا على ضراعة الوهز، وكثرة الأبز ، ولوردوه إلى سمت الطريق والمرط البسيط ، و التامور العزيز، ألفوه قائماً واضعاً الأشياء في مواضعها لكنهم انتهزوا الفرصة ؛ و اقتحموا الغصة ، وباؤا بالحسرة » .

و اگر گوئید اینجمله که گوئید چنان است که گوئيد، لکن این استحقاق و خلافت را بسبب سبقت و تقدم یافتند پس خدا را در این سخن شگفت و اندیشه نا تندرست بنگرید که شما را در این دعوی چه حجت و برهان میباشد ، اگر صاحب شما را استحقاق این امر خطیر بود، از چه روی در کاردین و دفع مشرکین در کوه و هامون و دريا و صحرا آهنك جنك نكرد ، و تلخي كارزار ، و سختی پیکار ، و شداید عرصه قتال و پهنه جدال را احتمال ننمود، و چون علی بن ابیطالب علیه السلام مانند شیر دژ آهنگ خویشتن را در معركه جنك در نيفكند ، و بدون اینکه هیچ سستی و زبونی گیرد، یا چون زن در پرده خفاجای کند، یا مانند مردم جبان عنان فرو گذارد در

ص: 10

میدان کارزار ، و نمایش تیغهای شرر بار دچار نگشت و چون آن حضرت بدون اینكه يك نفس بكين و عداوت آل رسول بگذارند یا یکقدم در نفاق رسول خدای صلی الله علیه و آله گام سپارد، و بهر صبح و شام گزند کفار را از اسلام بگرداند ، و در شبهای تار مانند شیر سیاه در کمین کفار بپاید، و در دفع مخالفان دین خندان شتابان گردد و در کمال شدت و جلادت ، در روزگارهای صعب و دشواری ایشان را بهلاك و دمار افکند ، وزره جنگ بر تن بیاراید و نیزه خطی بدست بساید ،و درع رسول خدای را بپوشد، و تلخ آب عرصه نبرد را بنوشد و باچون عمر بن عبدود که شیر عرصه شجاعت و نهنك بحر جلادت بود و بر مرکبی کوه پیکر بستیز و آویز در آید و با تیغ کبود خودش را در هم شکافد، و تیغ از گردنش بگذراند قدم جلادت در میدان مبارزت نگذاشت.

آیا فراموش کردید مردی و دلیری عمر بن معد يكرب زبیدی را که شاکی السلاح در کمال غنج و دلال به پهنه رنج وقتال روی نهاد و از نهایت غرور و شجاعت دامن کشان آهنگ میدان نمود و مسلمانانرا از هیبت و صلابت خویش از منزل وموطن و اهل و پیوند دور ساخته و بکوه و هامون بتاخته بود و از يمين و شمال بانك جنك و قتال می افنکند ، وأبطال ورجال را دعوت می نمود و هیچکس را نیروی مقابلتش نبود و علی علیه السلام چون شیر شرزه و مار کرزه و اژدهای دمان و نهنك غران و سنك منجنيق و شاهین تیز چنك بروى بتاخت و چون کبوترش بال و پرش را در هم نواخت و او را با کمال عجز و انکسار با دل ترسان و قلب خائف و چشم گریان و خاطر پژمان زار و خوار بحضرت رسول خدای رهسپار داشت و گزند او را از مسلمانان فرو گذاشت .

ای بسا روزگاران سخت و ایام درشت که علی علیه السلام در قلع كفار ، و رفع رايت دین پروردگار بپای برد ، و با نیت صادق و قلب مطمئن، باگروه مشرکین و معاندین دین آراسته پیکار ، و آماده کارزار شد، لکن دیگران هر يك آهنك ميدان ودفع مشرکان کردند همه با دل جبان، وقلب ترسان ، روی آوردند ، و اگر جامه جنك

ص: 11

برتن داشتند گوئی نداشتند ، و اگر تیغ نبرد بکف در آوردند گوئی نیاوردند ، و هنوز تیغی نیاخته و پیکاری نساخته، روی برتافتند، وفرار اختیار کردند ، و چون او باش و اسفله ورشك و شپش بهر سوی فروریختند و چون زنهای زبون و نابکار ، از میدان مردی و مردانگی فرار کردند، و با کمال بغض و خشم و حسد بار ننك را از میدان جنك بردوش نهادند، و علی علیه السلام كارجنك بساخت ، وخار دشواریهای میدان پیکار را در پای سپرد، و غبار عار و فرار را بر دامن جلادت و شجاعت نگذاشت ، وگوی شجاعت و دلیری را، از عرصه مبادرت برداشت ، و رایت اسلام را برافراخت و درفش کفار را نگون ساز ساخت .

آیا مانند علی علیه السلام با این فضایل و مخائل، و این عزم حاذق ، و قول صادق و سیف فالق ، مستحق هجا وكلام نارواست ؟!

بلکه در خور هجو و سب آنکس باشد که باوی مخالفت کرد ، و مقام خلافت را بغصب ببرد ، و ميراث را از وراث زایل گردانید، در آن حال که صاحب آن بآ نمال و آنحق که اور است ، نگران بود و ایشان مانند کژدم که همواره بطبیعت نیش بکین برکشد ، کار کردند ، و حقوق دیگران را ببردند ، و بمیل خویش بهرکس که خواستند ، بدون استحقاق بدادند، و از آنکس که اهلش بود بازگرفتند ، و با عنف وظلم وجود حق او را بزیر پای کردند گاهی چون روباه کار بحیلت راندند ، و بیغی ومكيدات بهر سوی تاختند ، و گاهی چون خرگوش دم و گوش نمودند ، و بهمین کار اقتصار جستند، و اگر کار را باهلش گذاشتند، جز بعدل و انصاف نمی سپرد ، و در کار حق قيام مي نمود، و هر چیزی را در جای خود بکار می بست ، اما ایشان منتهز فرصت بودند، و بوقت چشم داشتند تا چه وقت کار بکام کنند ،و بر باره مقصود راهسپار گردند و آخرت را بدنيا بفروشند ، و در هلاك و گمراهی نفس بکوشند .

چون ولید بن یزید این سخنان درشت و کلمات سخت بشنید ، رنگش بگشت و خاطرش بر آشفت ، و آب در کامش بخشگید و هر دو چشمش چنان سرخ گردید که گوئی عصیر غوره در آن بیفشانده اند، آنانکه حاضر و بر آن کلمات ناظر بودند این

ص: 12

خشم و ستیز را در ولید مشاهدت کردند، بآنمرد اعرابی اشارت کردند که از اینمجلس بیرون شو ، و اعرابی یقین همیدانست که بقتل خواهد رسید .

پس از مجلس ولید بیرون شد ، و تنی از اعراب را که برولید در می آمد بدید و با او گفت هیچ مایل باشی که این خلعت صفراء و زرد رنگ را از من بستانی ، وخلعت سياه رنگ خود را بمن بازدهی و بعلاوه از آنچه بمن جایزه دادند بهره بر گیری ، آنمرد چنان کرد، و آن اعرابی آن جامه را بپوشید، و بر راحله خویش بر نشست و جانب بیابان در نوشت ، و آنمرد دیگر که آنجامه عصفر را بر تن داشت بدست اعوان ولید بقتل رسید چه گمان بردند که این همان اعرابی است ، پس سرش را از تن جدا کرده بحضور ولید آوردند .

چون ولید آنسر بدید خاطرش بیشتر پرآشوبید و گفت این مرد آن اعرابي نیست بلکه دوست و مصاحب ما میباشد ، پس گروهی از سواران جنگجوی را از دنبال اعرابی شتابان روان کرد و آن جماعت از پس رنج و مشقت او را دریافتند، چون اعرابی ایشانرا بدید آماده دفاع گردید و تیر از کنانه همی برکشید ، و همي تير برزه نهاد و تنی را بدوزخ فرستاد، تا از آنگروه چهل تن را با تیر جگر دوز بکشت ، و دیگران چون روباه پلنك ديده و ماهى نهنك يافته ، فرار کردند ، و آشفته و پژمرده ولید را از کما هی آگاهی دادند .

ولید از اینحال چندان در کلال و ملال شد که یکروز وشب بی خویشتن بیفتاده بود ، با او گفتند اینحال چیست و تو را چه میرسد؟ گفت از رفتن این اعرابی و بچنك نیامدنش ، باری چون کوه از اندوه بدل دارم ، و دملی چون لخت جگر مانند کوه بر دل میسپارم .

معلوم باد که علامه مجلسی اعلی الله مقامه در پایان این حکایت میفرماید : اگرچه نسخه سقیمه بود و بیشتر از این حکایت بدون تصحيح بماند، لكن محض غرابت و لطافتش اشارت رفت (1).

راقم حروف گوید:چنانکه از اشعار اعرابی معلوم گردید این حکایت در ایام

ص: 13


1- بحار ج 46 ص 321 - 326 ، ما در تصحیح متن عربی، از آنجا هم استفاده کردیم.

خلافت او روی داده، و خلافت او در سال های دراز بعد از وفات حضرت باقر صلوات الله علیه روی داده ، و چون راوی اینداستان یونس و خلیل هستند نمی توان بدیگر خلفا منسوب داشت ، چه تولد خلیل در سال یکصدم هجری است و در زمان هشام او را آن روزگار و رتبت نبود که در پیشگاه خلافت حاضر شود ، وهشام نیز هرگز در حضرت امير المؤمنين علیه السلام بجسارت نمیرفت چنانکه در سفر مکه او اشارت رفت و ذکر این حکایت در اینموقع مگر بمناسبت راوی آن خبر باشد که از اصحاب حضرت باقر بوده، و بعد از آن حضرت در روزگار بجای مانده است ، و اگر مانده است البته در شمار اصحاب حضرت صادق سلام الله علیه نیز بوده است ، و با این تفصیل نگارش این خبر در ذیل احوال صادق آل محمد صلی الله علیه وآله انسب مینمود ، اما این بنده بفاضل مجلسي اقتداء نموده و این اقتداء او را افضل شمرد ، والله تعالى اعلم بحقايق الامور .

در تاريخ اعثم کوفى وروضة الصفا مسطور است که یکی روز هشام بن عبدالملك بتفرج بر نشست ، وصحاری و بوادی در نوشت ، ناگاه غباری پدیدار دید ، و ملتزمین رکاب را فرمان کرد تا از جای نشوند، و خود با تنی از غلامان بدانسوی روان شد چون گرد بر شکافت کاروانی را با هرگونه متاع بازنگریست .

و در میانه چشمش بر چهره پیر ستوده منظر و نکو مخبر بیفتاد که از تمام مردم قافله امتیاز داشت ، هشام بدو روي کرد و پرسید از کجائی و بکدام بلد نسبت داری ؟ گفت : مولد ومنشأ من در شهر کوفه است ، بازگوی تو را با این چکار است چه اگر من بگرامی ترین قبایل عرب منسوب باشم ، تو را سودی نرساند ، و اگر به ذلیل ترین ایشان نسبت رسانم زیانی ،نباشد و از آنچه تو را نه در آن سودی وخسرانی است پرسیدن از چیست ؟

هشام گفت: همانا از این سخن معلوم افتاد که تو را شرم و آزرم همی بازدارد که از حقیقت حال خویشتن با من سخن کنی، و چون هشام بكراهت منظر وکاژی دیده اختصاص داشت، آن پیر در خنده شد و گفت : نيك دانسته باش که من از این

ص: 14

کراهت منظر وقباحت مخبر و زشتی دیدار که تور است دنائت نسب و پستی نژاد تو را بدانستم و اگر از تعریف خویشتن چاره نباشد بدانکه من از فلان قبیله ام و فلان وفلان از خویشاوندان من هستند، هشام گفت حضرت سبحان مستعان باد همانا نسبی ناستوده و نژادی نکوهیده داری ، و آنکس را که با قبیله و عشیرت تو نسبت نباشد چه شکرها از حضرت احدیت واجب است .

پیر گفت با این طلعت زیبا و دیدۀ شهلا که تور است جای آن دارد که به غیب دیگران نگران باشی، باری تو بازگوی با کدام قوم نسب میرسانی و بکدام مردم بزرك و آزادگان سترك حسب میکشانی ؟

هشام گفت : مردی از مردم قریش هستم ، پیر گفت : قريش قبیله ای بزرگ هستند و در میان ایشان بزرك وكوچك و پست و بلند بسیار باشند ، تو از کدام بطنی و هنرچه داری؟ هشام گفت: در شمار اشراف و اعیان بنی امیه هستم ، و هیچکس را در شرف و بزرگواری با ایشان نیروی برابری نیست ، و هیچ آفریده ای را از آنطایفه قدرت انتقام نباشد .

پیر چون این سخن بشنید قاه قاه بخندید و گفت مرحبا بك يا اخابنی امیه، نسب پاك خود را از من پوشیده داشتی، و حسب بي آك خويشرا مخفی ساختی و مرا در نسبت خود بغلط افکندی ، چه نیکو کردی که هم اکنون پرده از راز برگرفتی و گرد این اندیشه از مرآت قلب من برفتی ، الحق نيكو نسبی ، و گزیده تباری و پسندیده خاندانی و بلند ،دودمانی که تر است، شرمت باد از این نسب ، و آزرمت باد از این نژاد .

مگر نشنیده ای که بنی امیه در ایام جاهلیت ربا خوار بودند، اسلام بحقوق خاندان نبوت چنك و منقار دراز کردند، و بزرگترین رؤسای شما در زمان پیشین خمار بود ، و اينك جبار است، قبیله تو در چهل معركه پشت با جنك نموده اند ، و روی با ننك آورده اند و مبارزان خود را بیاد فناداده آبروی خویشتن را تباه ساخته و در فروز آتش انتقام بیچاره مانده اند و در میان مردان ،روزگار ذلیل

ص: 15

و خاکسار بوده اند ، همانا جماعتی که مذهب وسیرت و مردانگی و شجاعت ایشان چنین باشد ، ومعذالك بگواهی رسول خدای صلی الله علیه وآله شما از اهل دوزخ هستید ، و مردان شما از عار نسب روی نتوانند گشود و زنان شما از خبث طینت و غلبه شهوت سر بر نتوانند افراخت ، سزاوار بزرگی و فرزانگی و مباهات و افتخار توانند بود .

عتبة بن ابی سفیان که در روز بدر صاحب درفش مخالفان و منافقان بود بشما منسوب است

و هند زناکار و جگر خوار که بتمامت عیوب روزگار برخوردار است بشما تعلق دارد .

صخر بن حرب یعنی ابوسفیان که در ایام جاهلیت بخماری و بیطاری روزگار میشمرد، و چون اندکی ترقی نمود چند نوبت بجنك رسول حضرت احدیت لشكر کشید، و از آن پس که در حوزه اسلام و رشته مسلمانان انتظام یافت ، هرگز بحسن اعتقاد توفیق نیافت ، از شما است .

و معاوية بن ابی سفیان که حضرت رسالت مرتبت هفت نوبت با او چنین و چنان فرمود رأس و رئیس و مقتدای بزرگ و پيشواى سترك شماست و او با پسرعم مصطفى ووصي رسول خدا حرب برانگیخت و زیاد فرزند زنا را در نسب با خود ملحق ساخت وذات القلايد را که منکوحۀ او بوده طلاق داده ، در حباله نکاح در آورد ، و چون دولتش بپایان رسید و نوبتش با نجام کشید پسرش یزید پلید را بولایت عهد برکشید تا سنن سنیه سیدالمرسلین را برافکند و بجاي هر سنتی بدعتی نهاد و اورا در اراقت دماء دلير ومأذون ساخت و برشيعيان على بن ابی طالب علیه السلام مسلط نمود .

وعقبة بن ابی معیط که رسول خدای صلی الله علیه وآله و نسبش را از قریش منفی کرده بود بخود ماحق ساختید و از اقربای خویشتن بدو زن دادید، و او جهودیه از مردم صفوريه بود که امیر المؤمنين علیه السلام بفرمان خير الخلايق اجمعین گردنش را بزد و عارش را

بشما اتصال داد و چنین شخصی ناستوده و ناپسندیده نزد شما ستوده و پسندیده است و پسرش ولید بن عقبه که در کوفه خمر بخورد و سکران مردمان را بنماز

ص: 16

امامت کرد و بجای دورکعت نماز بامدادان چهار رکعت دیگر نماز بگذاشت و خدای تعالی او را در قرآن مبین فاسق خوانده چنانکه میفرماید :«أفمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستون» و این کس محمود و مرضی و پسندیده شما است .

وعبد الملك بن مروان که فاضل ترین یاران و عادلترین امیران او حجاج ملعون بود، بزرگترین شما است.

و جماعتی بدکاران و خیانت ورزان و غداران که فرزندان پیغمبر صلی الله علیه وآله را بکشتند و منجنیق نهاده سنك و پلیدی بجانب خانه کعبه افکندند ، از جمله اعوان و انصار شما هستند .

اول شما بدكار، وأوسط شما طرار، وآخر شما مكار و شريف شما خمار ووضیع شما غدار است .

چون آن پیر هوشیار از این سخن شرر بار فراغت یافت ، هشام در شش جهت حيرت مات و متحیر بماند ، و ندانست تا چگونه پاسخ بیاراید ، مغموم ومهموم عنان عزیمت بصوب سپاه انعطاف داده ، با غلام خویش گفت هیچ دیدی از این پیر برماچه رسید ، از این کلمات چیزی برخاطر بسپردی تاتوانی باز گفت.

غلام گفت سوگند با خدای از کلمات او چنان متحیر و مدهوش گردیدم که نام خویشتن از خاطرم سپردم و از آن مهملات هیچ بیاد نتوانستم سپرد و مکرر خواستم تیغ برکشم و سرش برگیرم ز هی کافر پیرکی، و فصیح شیخکي، و قبیح مردکی بود ، هشام گفت اگر بخلاف این میگفتی تنت را از بار سر سبک میساختم ، زنهار كه اگر از آن سخنان چیزی بخاطرت مانده باشد با کسی نگوئی که در عرضه تلف اندر شوی.

بالجمله چون هشام بملازمان خویش پیوست گفت پیری باین شکل و شمایل بفلان موضع اندر است بشتابید و نزد منش بیاورید. آن جماعت در آن بیابان بهر سوی شتابان و بجستجوی اوگرایان شدند و او را نیافتند، چه بعد از مراجعت هشام آن پیر را در ضمیر بگذشت که آن سوار فرما نگذار روزگار است، و از پی او جمعی بعجله و شتاب بخواهد فرستاد ، لاجرم بشتاب سحاب و گردش آفتاب از آنراه که

ص: 17

بیرون از معتاد بود برفت ، وهشام هماره از آن پس در اندیشه گرفتاری آن پیر بود ، و از آن تکاهل که در آنروز رفت و پیر را از دست بداد و انتقام خویشرا نگرفت يكسره باندوه و افسوس میگذرانید .

و آن غلام حکایت کرد که از سخنان آن شیخ یکحرف از خاطرم سترده نگشته بود ، و آنکلمات را بهتر از آن بیاد داشتم که سوره حمد را یاد دارم ؛ لكن مصلحت چنان دیدم که در جواب هشام بدانگونه انکار نمایم، و سر بسلامت برم ، و تا هشام زنده بود آن داستان را با هیچکس در میان نگذاشتم .

در کتاب بحار الانوار از حضرت باقر علیه السلام مرویست .

«قال علیه السلام: إن عبد الملك لما نزل به الموت مسخ وزغاً ، فكان عنده ولده ولم يدرو اكيف يصنعون وذهب ثم فقدوه فأجمعوا على أن أخذوا جذعاً فصنعوه كهيئة رجل ففعلوا ذلك والبسوا الجذع ثم كفنوه في الأكفان لم يطلع عليه أحد من الناس إلا ولده و أنا »

یعنی چون عبدالملك را مرك دچار شد بصورت وزغي مسخ گردید، و اینهنگام فرزندانش بر بالینش حضور داشتند، چون این حال بدیدند ندانستند چکار کنند و آن وزغ برفت و او را نیافتند پس چنان رأی زدند که شاخ درخت خرمائی برگیرند و مانند مردی بسازند ، پس چنان کردند و جامه اش بپوشانیدند و در کفنی چندش کفن کردند بر این حال جز فرزندان عبدالملك ومن، هيچيك از کسان او و مردمان آگاهی ندارند .

و دیگر در کتاب مسطور از بکر بن صالح مذکور است که عبدالله بن المبارك بحضرت ابی جعفر سلام الله علیه آمد و عرض کرد مرا از پدران تو روایت کرده اند که هر فتحی که بضلال باشد مخصوص بامام است یعنی غنایم آن بامام اختصاص دارد فرمود : بلی، عبدالله عرض کرد فدای تو شوم همانا این جماعت مرا از پاره فتوحی که بضلال شده بیاوردند و من بسببی از اسباب خود را از چنگ آنان که مالك من شده بودند نجات دادم واينك مسترقاً ومستعبداً باين حضرت شده ام «فقال علیه السلام

ص: 18

قد قبلت » فرمودند پذیرفتار شده ام .

و چون زمان خروج عبدالله بمکه معظمه درآمد عرض کرد از آن هنگام که حج نهاده ام و تزویج کرده ام مکسب از آن است که اخوان من با من عطوفت نموده اند و مرا جز آن هیچ نیست اکنون بآنچه فرمان تو است با من فرمان کن « فقال علیه السلام انصرف إلى بلادك وأنت من حجك وتزويجك وكسبك فى حل »امام فرمود: بسوی بلاد خویش بازشو همانا از حج و تزویج و کسب خویش در حل و گشایشی ، و از آن پس بعد از شش سال عبدالله بخدمت آن حضرت بازشد و از عبودیت خود که بر نفس او لازم بود مذکور نمود آن حضرت فرمود «أنت حر لوجه الله »تو در راه خدا آزادی عبدالله عرض کرد در این باب پیمانی و عهدی برای من مرقوم فرمای.

پس مکتوب آن حضرت باین صورت بیرون آمد:«بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب محمد بن على الهاشمى العلوى لعبد الله بن المبارك فتاه ، إني أعتقك لوجه الله والدار الآخرة لارب لك إلا الله، وليس عليك سيد و أنت مولاى و مولى عقبي من بعدى ، وكتب فى المحرم سنة ثلاث عشرة و مأة، ووقع فيه محمد بن علي بخط يده وختمه بخاتمه »

یعنی این نوشته محمد بن علی هاشمی علوی است برای عبدالله بن المبارك فتا و خادم محمد بن على، همانا من تورا برای خوشنودی خدا و روز جزا و پاداش آن آزاد کردم جز پروردگار جهان تورا ربی و خداوندی نیست ، و برای تو سید و آقائی نباشد و اينك تو آزاده و آزاد کرده من و اعقاب من باشی ، و از این پس هیچکس تو را بنده نتواند بخواند، و در تو حقی ندارد، و این مکتوب را در محرم الحرام سال یکصد و سیزدهم مرقوم داشت، و بخط مبارك محمد بن علي نوشت و به خاتم مبارك مختوم فرمود.

ص: 19

ذکر ضرب سکه اسلامی و مکالمه عبد الملك بن مروان با حضرت باقر علیه السلام در این باب

ابو البقاء وكمال الدين محمد بن موسى بن عيسى الدمیری در کتاب حیات الحیوان در ذيل حال عبد الملك بن مروان میگوید: اول کسیکه در اسلام چهره در هم و دینار را بسكه اسلام افتخار داد عبدالملك بود ، و از آن پیش دنانير را بسکه رومی و دراهم را بسكه فارسی مضروب میداشتند .

دمیری میگوید : و مراین سکه را سببی است ، و آن چنان است که من در كتاب المحاسن والمساوى تصنيف ابراهيم بن محمد بیهقی دیده ام که روزی کسائی در پیشگاه هارون الرشید در آمد و این هنگام هارون در ایوان خویش جای داشت ، و مالی فراوان در حضورش موجود بود ، و بدرۀ چند از آن بر شکافته ، و بفرموده بود تا در میان خدام خاصه بخش نمایند، و بدستش در همی بود نقش و کتابش درخشان بود ، و هارون نظر در آن همی کرد و چون با من فراوان حدیث میراند فرمود : هيج میدانی اول کسی که این نقش در زر وسیم سنت نهاد که بود؟ گفتم: یا سیدی عبدالملك ابن مروان بود ،گفت: چه سبب داشت؟ گفتم:ندانم ، گفت : من این خبر با تو میگذارم، همانا در مملکت روم کاغذ پارها طر از کرده بر روی امتعه واقمشه خویش منصوب میداشتند ، و بیشتر مردم مصر که در آن ایام بردین و آئین مردم روم بودند و در شمار نصاری میرفتند ، بطراز رومية تطرز داشتند،و طراز ایشان بر طبق عقیدت ایشان لفظ أب و ابن وروح بود و بر اینگونه در صدر اسلام نیز بپای میبردند.

تا گاهی که عبدالملك بن مروان خلیفه زمان گردید ، و چون بکیاست وفطانت انباز بود ، یکی روز قرطاسی را بدید و بطرازش نظر کرد و فرمان داد تا بزبان عرب ترجمه کردند . چون بدانست این کلمات در ممالک اسلام رایج است سخت انکار نمود و گفت: همانا این کار در دین و آئین بسیار ناپسندیده و موهن است که این کلمات و این نقش در ظروف والبسه در بلاد اسلام بگردد و در ممالک اسلام با آن وسعت

ص: 20

و كثرت اموال وعدت رجال طراز مصر وروم بهر مرز و بوم زینت هیاکل و زیور محافل باشد .

پس فرمان کرد تا نامه به عبدالعزیز بن مروان برادر خودش که از جانب او ایالت مصر داشت، برنگاشتند که این نقش و طراز و نشان را از هر چه بر آن است باطل و زایل گردانیده ، در ازای آن بطراز سوره توحید و کلمۀ «شهد الله أنه لا إله إلا الله »مطرز ومزين دارند، چنانکه تاکنون بهمان طراز امتعه واقمشة فرنك را میآورند هیچ فزوده و ناقص نمیدارند ،

و نیز فرامين اكيده بحكام ولايات وعمال ممالك در بطلان آن طراز و اثبات این طراز صادر شد ، و مقرر گشت که از آن پس نزد هر کس چنان طراز بنگرند بضرب وجيع و حبس طويل معاقب دارند .

چون این طراز جدید ثابت و مقرر و در بلاد روم و سلطان ایشان منتشر گشت وملك روم ترجمه آنرا بدانست بروی دشوار گشت و سخت انکار نمود ، و به خشم و ستیز در آمد.

و به عبدالملك نامه کرد که این نقش و نگار قراطیس همیشه از مصر وروم زینت بخش هر مرز و بوم بود ، و هیچکس از خلفای ماضی بابطال آن راضی نبودند، اکنون تو برخلاف روش پیشینیان بابطال آن فرمان کردی ، اگر آن خلفاء که پیش از تو بودند و تعرض ننمودند بصواب رفتند باری تو بخطا باشی، و اگر تو کار بصواب راندی ناچار ایشان بخطا رفته اند ، هر يك از اين دوشق را خواهي و دوست میداری اختیار کن ، هم اکنون من هدیه ای که در خور مقام و منزلت تو باشد بحضرت تو تقدیم نمودم و همی خواهانم که این طراز را بر هر چه علاقه داشت بحالت نخست بازگردانی تا تورا سپاس گذارم ، و هم بقبض این هدیه فرمان ،کنی و آن هدیه بسیار نفیس و پربها بود.

چون عبدالملك آن نامه را بخواند رسول را بیاگاهانید که این مکتوب را جوابی نشاید ، و هم آنچه بهدیه آورده بودند باز گردانید .

چون رسول بخدمت قیصر روم بازگشت و داستان خویشرا بازگذاشت ، ملك

ص: 21

روم آن هدیه را دو چندان ساخت، و دیگر باره رسول را بدرگاه عبدالملك باز فرستاد و گفت گمان من چنان افتاد که این هدیه را اندك شمردی ، از این روی نپذیرفتی و کتاب مرا پاسخ نراندی ، اينك هدیه را مضاعف بساختم و از تو خواستارم که خاطر مرا نیاشوبی ، و رنجیده نداری و این نگار و نشان را بصورت نخست بازگردانی .

عبدالملك نامه ملك روم را بخواند و همچنان پاسخ نراند و هدیه را باز پس فرستاد.

قیصر بیشتر برآشفت و دیگرباره بدرگاه عبدالملك رسولی بفرستاد و پیام ومكتوب کرد که پاسخهای مکتوب مرا بازده و گفت همانا مکاتیب و هدایای مرا سبک شمردی ، و حاجت مرا بجای نگذاشتی ، و من چنان همی دانستم که آن هدیه را اندك شمردی لاجرم در کرت ثانی مضاعف کردم و تو بر روش نخست رفتی و هدیه را باز فرستادی ، اکنون آن مهدی و متحف را سه برا بر نخست کردم ، و بحضرت مسیح علیه السلام سوگند یاد میکنم که بیاید فرمان کنی تا طراز را بصورت نخست آغاز نمایند و تو میدانی این طراز و نقوش از مملکت روم بهر شهر و دیار میرود، اگر جواب بکام من ندهی و چنانکه میخواهم نکنی ، فرمان میکنم تا در تمام بلاد و امصار مملکت سب وشتم پیغمبر تو را بر در هم و دینار نقش کنند ، اکنون بنگر تا محبوب و مطلوب تو چیست .

چون عبدالملك این مکتوب را بدید جهان بروی تنگ شد و کار بر او دشوار گشت و گفت همانا مشئوم تر مولودی در اسلام منم که اسباب جنایت و آزار رسول پروردگار باشم ، و آثار این کار در تمامت بلاد و امصار عرب در صفحه روزگار بماند و بنام من مخلد گردد ، پس دانایان اهل اسلام را فراهم ساخت و با ایشان بمشورت سخن کرد .و از هيچيك رأی و اندیشه ای بصواب نیافت .

از میانه روح بن زنباع با عبدالملك گفت: یا امیرالمؤمنین تو چاره این کار و مخرج از این تنگنای را میدانی لکن بعمد فرو میگذاری، عبدالملك گفت: ويحك آن

ص: 22

راه چیست ؟ گفت : حل این مشکل را از حضرت باقر علیه السلام که در خاندان نبوت پرورش یافته بخواه، عبدالملك گفت : براستی گفتی لكن من بغفلت بودم.

پس بعامل مدينه مكتوب کرد که حضرت باقر صلوات الله علیه را با تشریف لايق و توقير بسزا بجانب من فرست ، یکصد هزار درهم در تجهیز سفر آن حضرت بکاربر ،و سیصد هزار درهم برای نفقه عیال آن حضرت تقدیم کن ، و آن حضرت و اصحاب ایشان را با وسعت معیشت و راحت روانه کن ، آنگاه فرمان کرد تا رسول ملک روم در پیشگاهش بماند تا آنحضرت قدوم شریف ارزانی دارد .

چون حضرت باقر العلوم بدمشق رسيد عبدالملك آن داستان را از آغاز تا انجام بخدمتش معروض داشت .

«فقال علیه السلام: لا يعظم هذا عليك فانه ليس بشيء من جهتين: إحداهما أن الله عز وجل لم يكن ليطلق ما تهد دبه صاحب الروم في رسول الله صلى الله عليه وآله، والأخرى وجود الحيلة فيه، قال : وماهي؟ قال : تدعو فى هذه الساعة بصناع فيضربون بين يديك سككاً للدراهم والدنانير وتجعل النقش عليها سورة التوحيد و ذكر سول الله صلی الله علیه وآله أحدهما في وجه الدرهم والدينار ، والأخر في الوجه الثاني ، و تجعل في مدار الدرهم والدينار ذكر البلد الذى يضرب فيه ، والسنة التي يضرب فيها تلك الدراهم والدنانير وتعمد إلى وزن ثلاثين درهماً من الأصناف الثلاثة التي العشرة منها وزن عشر مثاقيل وعشرة منها وزن ستة مثاقيل وعشرة منها وزن خمسة مناقيل فتكون أوزانها جميعاً احد وعشرين مثقالاً فتجزءها من الثلاثين فتصير العدة من الجميع وزن سبعة مثاقيل ».

حضرت باقر صلوات الله علیه با عبدالملك بن مروان فرمود : اینکار را چندان برخویشتن دشوار مدان ،چه از دو جهت بچیزی شمرده نیست: نخست آنکه یزدان عز وجل ملك روم را بر آن اندیشه ناصواب مسلط و مختار نمیدارد تا در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله بدانگونه جسارت مبادرت جوید ، وجهت دوم آن است که راه چاره و تدبیر در آن موجود است، عبدالملك عرض كرد آن تدبیر چیست ؟ فرمود : هم در این ساعت ضرابان و عمله این کار را احضار کن تا در حضور تو دراهم و دتا نیر

ص: 23

بسکه آورند ، و بریکروی آن سوره مبارکه توحید و بر روی دیگر شهادت حضرت رسول خدای را مقرر بدار ، و بر دور دراهم و دنانير که نام دار الضرب وسال ضرب را برنگارند؛ و در اوزان آن از اینگونه مأخذ بگیر ، باینکه از اصناف ثلاثه که در آن ایام معمول بود و بسه وزن مختلف زده میشد ، يك قسم این بود که ده عددش ده مثقال بود ، و آن در هم رایج است، وصنف دوم ده عددش شش مثقال ، وصنف سوم از دراهم رایجه ده عدش پنج مثقال ، و چون از این سه وزن سی عدد را اخذ میکردند بجمله بيست و يك مثقال میشد، و چون این بیست و يك مثقال را بر سه قسمت کنی هر يك ثلث بحسب تقسیم هفت مثقال میشود .

و باید بفرمائی تا قالبهاي ضرب از قاروه بریزند که در وزن زیاده و نقصان نشود پس دراهم را بر وزن ده مثقال ، و دنانير را بوزن هفت مثقال سکه میزنی و در آن،وقت دراهم کسرویه دایر بود که امروز بغلیه گویند، چه رأس البغل در زمان اسلام برای عمر بن خطاب بسکه کسرویه مضروب داشت، و برروی آن صورت پادشاه و در زیر کرسی بخط فارسی مکتوب بود نوشخور ، و هر در همی از دراهم کسرویه پیش از اسلام يك مثقال بود، و آن در اهمی که ده عدد آن شش مثقال وده عددش پنجمثقال بود ، سمریه خفاف و ثقال نام داشت، و بنقش فارسی منقوش بود.

بالجمله عبدالملك بدستور العمل آنحضرت فرمان کرد، عمله مسکوکات را حاضر ساخته از آن تاریخ که سال هفتاد و ششم بود در اسلام دینار و در هم مسكوك شد.

و نیز باشاره آنحضرت بتمامت عمال ممالك فرمان صادر کرد که از آن بعد آن دراهم و دنانیر رایج و به آن مسکوک اسلامی معامله نمایند و هر کس از این فرمان تقاعد ورزد سیاست بیند، و هر کس مسكوكات خارجيه دارد بسکه اسلامی تبدیل نماید .

و چون عبدالملك این کارها را با نجام رسانید ، رسول ملك روم را با سکه جدید بدو باز فرستاد و نوشت که خدای عزوجل تو را از اقدام بآنچه اراده کرده ای باز

ص: 24

میدارد و من بتمامت عمال بلاد بچنین و چنان و ابطال سکه و طراز روم فرمان کردم.

چون این خبر بملك روم پیوست پارۀ از مقربان حضرت عرض کردند آنچه ملك عرب را بدان تهدید می کردی بپایان رسان گفت من آن هنگام همی خواستم او را بآنمطلب بخشم آورم چه تا آن هنگام سکه ها و طرازها همه رو می بود اما اکنون این کار کنم چه از این پس اهل اسلام باین سکه و طراز معامله نجویند و کرداری بی حاصل خواهد بود .

مع الحديث عبد الملك باشارت آنحضرت از آن بلیت برست ، و آنچه آن حضرت فرمود تاکنون ثابت بماند.

و چون هارون الرشید از این داستان بپرداخت آن در هم را بپاره از خدام عطا کرد ، و برای اینکه این سکه در دست کفار و اشخاص نجس العین می افتد و بآيه شريفه لا يمسه إلا المطهرون درست نمیآید، حضرت باقر علیه السلام بفرمود تا کلمه قل هورا از سوره مبارکه توحید در نقوش دینار و درهم حذف نمایند ، تا آن سوره مبارکه از مصداق قرآن بودن خارج باشد و این عیب وارد نیاید .

معلوم باد که ابن اثیر در كامل التاريخ در وقایع سال هفتاد و ششم بضرب دينار و در هم اشارت کرده ، و تفصیلی مرقوم داشته و با آنچه در اینجا مسطور گردید یکسان نیست ، محض اطلاع مطالعه کنندگان اشارت شد ،و ابتدای سکه دینار و درهم در سال نهم خلافت عمر بن الخطاب مطابق بیست و یکم هجری روی داد ، بر روی پاره کلمه طيبه (لا إله إلا الله )و برچهره پاره لفظ الحمد لله منقوش نمودند .

و نیز مکشوف باد که حضرت باقر صلوات الله علیه در سال هفتاد و ششم هنوز بیست سال از زمان سعادت اقترانش بیای نرفته بود، تواند بود که عبدالملك بن مروان حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه را طلبیده باشد ، و آنحضرت چون دائماً

ص: 25

بعبادت مشغول و با نزوا میگذرانیدند فرزند برومندش باقر صلوات الله علیهما را بجای خود بدمشق فرستاده باشند ، و این نیز خالی از تأمل و تعقل و بر متأمل پوشیده نخواهد بود ، و آنچه ابن اثیر رقم کرده مؤید همین است .

ذکر وقایع سال یکصد و چهاردهم هجری نبوی صلی الله علیه وآله و ولایت مروان بن محمد در مملکت ارمینیه و آذربایجان

اشاره

در اینسال هشام بن عبدالملك پسر عمش مروان بن محمد بن مروان را در مملکت جزیره و آذربایجان و ارمینیه ولایت داد؛و سبب این بود که مروان بن محمد در لشکرگاه مسلمة بن عبدالملك گاهیکه با مردم خزر حرب میکردند در زمین ارمینیه بود ، چون مسلمه معاودت نمود مروان به پیشگاه هشام راه گرفت ، و بدون اینکه هشام از ورود او آگاهی داشته باشد بخدمت هشام بار جست هشام از هشام از سبب قدومش پرسیدن گرفت ، گفت درونم از غم و اندوه آکنده گردید ، و هیچکس را نیافتم که آنرا حمل کند و بعرض رساند مگر خودم ، هشام گفت کیفیت چیست ؟ مروان عرض کرد در آمدن مردم خزر بشهرهای اسلام و کشتن سر داری چون جراح و دیگران از مسلمانان ، وهنی بزرگ در ارکان اسلام در افکند، و امیرالمؤمنین چنان بصواب شمرد که برادر خود مسلمة بن عبدالملك را بقلع و قمع و تاديب وتبعيد ایشان مأمور فرماید .

سوگند با خدایتعالى مسلمة جز بادنى بلاد خزر راه نسپرد ،و از آن پس چون کثرت سپاه اسلام را بدید در شگفت ماند ، و بمردم خزر مکتوب کرد که با ایشان محاربت خواهد کرد، و سه ماه بر اینحال بماند و آن جماعت بر احتشاد و اعتضاد و استعداد بیفزودند ، و چون بزمین ایشان برفت کاری نساخت و غبار آن ننك و عار را برنتافت و جز سلامت خويش رشته تدبیر و اندیشه نبافت ، و این وهن وضعف و ذلت را بر مسلمانان باقی بداشت، هم اکنون ملتمس و استدعا چنان است که مرا رخصت دهی تا بروم و با آن جماعت جنگ در افکنم و جنگ در اندازم ، و غبار این

ص: 26

عار را از چهره مسلمانان برگیرم و انتقام از دشمن نا بکام برکشم .

هشام گفت ترا رخصت دادم، عرض کرد بیایست بیکصد و بیست هزار مرد نبرد مرا مدد فرمائی ، گفت چنان کردم، گفت از افراد ایشان این امر را پوشیده داری، هشام فرمود چنین کنم و تو را در ارمینیه امارت دادم پس مروان بن محمد با هشام وداع کرده با امارت و حکومت ارمینیه روی براه نهاد .

از آن سوی بفرمان هشام لشکرهای بزرگ از شام و عراق و جزیره بجانب او روی آوردند، چندانکه یکصد و بیست هزار تن مردم کار زار در خدمتش انجمن شدند ، و مروان با مردمان گفت بحرب مردم لان و آهنك بلاد ایشان عزیمت بر بسته ام و بملك خزر پيام كرد و از وی در طلب مهادنه و صلح بر آمد.

ملك خزر مسؤل او را باجابت مقبول داشت و رسولی برای تقریر صلح بفرستاد.

مروان بن محمد فرستاده ملك خزر را نزد خویش بداشت تا از تجهیز لشکر و آنچه مقصود داشت فراغت یافت، آنگاه از روی درشتی و سختی سخن آغاز کرد و بجنك و قتال تكلم نمود و بحرب و مقاتلت دعوت فرمود ، و آن رسول را بآن پیام بجانب ملك خزر گسيل ، ساخت ، و کسی را با او همعنان داشت که از طریقی دورتر رهسپر شود و خود براهی که نزدیکترین طرق بود روی نهاد ، و رسول بخدمت سلطان ترکستان نرسید مگر وقتی که مروان و آن سپاه گران بآنسامان فرا رسیدند .

رسول آن داستان را بعرض رسانید و از احتشاد و استعداد و ساختگی و پرداختگی مروان و آن لشکر بی پایان باز نمود ، ملک خزر با بزرگان درگاه و اعیان پیشگاه سخن بشور در افکند گفتند مروان ترا بفریفت و بشهر و دیار تو بیرون از آگاهی تو در آمد، اکنون اگر در این مکان بامید فراهم گشتن سپاهی گران بنشینی جز بمدتی دراز حاصل نشود ، و مروان مقصود خویش را از تو دریا بد ملک خزر رای ایشانرا بصواب

ص: 27

شمرد، و بدانسوی که ایشان رای زدند راه سپرد .

و مروان بدون مانع و دافع بشهر و دیار ایشان در آمد و بهر کجا خواست برفت و خراب کرد و غنیمت برد و اسیر گرفت تا بپایان بلاد ایشان در آمد و روزی چند در آن بلدان و دیار اقامت کرد تا تمامت ایشان را خوار و زار و دشمن بکام ساخت ، و در بلاد ملك السرير در آمد و مردمش را پای کوب رنج و قتال بساخت و قلعه چند بر گشود و ملك فرمانش را مطیع و منقاد گردید ، و مصالحه نمود ومال المصالحه را بیکهزار و پانصد تن غلام و پانصد جاریه سیاه گیسو و یکصد هزار مد گندم که بیاب الابواب حمل نماید تقریر داد و نیز مراون با اهل تومان بيکصد تن جاريه نوجوان و بیست هزار مد گندم مصالحت نمود .

آنگاه بزمین زریگران در آمد و با فرمانگذار آن سامان نیز تقریر مصالحت و از آن پس بزمین خمرین شد و خمرین از مصالحه روی بر تافت لاجرم مروان ایشان را بحصار در افکند و دژ ایشان را برگشود و از آنجا جانب سندان گرفت و از روی صلح مفتوح ساخت و بر طیر شانشاه ده هزار مد گندم موظف و مقرر ساخت که ياب الابواب حمل کنند .

آنگاه بر قلعه صاحب لكن نزول نمود و صاحب لكن از اداء وظيفه امتناع ورزیده بود، و ملك لكز بیرون شد تا بخدمت ملك خزر پیوندد ، مردی شبان که او را شناخته نمیداشت تیری بدو افکنده او را بکشت ، ناچار مردم لکن با مروان صلح نمودند ، و مروان عاملی از جانب خود بر ایشان بر گماشت ، و روی بشروان نهاد و شروان در کنار بحر بود مردم شروان در خدمت مروان جانب طاعت و انقیاد سپردند آنگاه مروان بسوی دو دانیه شد و با ایشان جنگ در افکند و معاودت کرد .

ص: 28

ذکر پاره حوادث و سوانح سال یکصد و چهاردهم هجری نبوی صلى الله عليه و آله

در اينسال معاوية بن هشام با مردم طايفه يسرى جنگ در افکند و تا با روی اقرن بتاخت و مردمش را برنج و خسران در انداخت ، و عبدالله بطال با قسطنطين برابر شدند ، و از این روی جمعی کثیر حاضر بودند و بطال آن جماعت را بهزیمت راند .

و هم در این سال سلیمان بن هشام با مردم صایفه یمنی غزو نمود و تا شهر قیساریه را در سپرد.

و نیز در این سال هشام بن عبدالملك ابراهيم بن هشام مخزومی را از امارت مدینه طیبه باز کرد ، و خالد بن عبد الملك بن الحرث بن الحکم را در شهر ربیع الأول بجای او نصب کرد ، و مدت امارت ابراهیم در مدینه هشت سال بود ، و نیز ابراهیم را از حکومت مکه معظمه و طائف باز کرد و محمد بن هشام مخزومي را نصب نمود ، و بعضی گفته اند که محمد در سال یکصد و سیزدهم ولایت یافت، و چون ابراهیم معزول شد محمد را بجای او مقرر داشتند، و هم در اینسال شهر واسط را بلای طاعون در سپرد .

و در این سال مسلمة بن عبدالملك بعد از هزيمت خان ترکستان بترکستان روی نهاد و کار آن سامان را محکم و استوار و باب الابواب را بنا نهاد .

و در این سال خالد بن عبدالملك بن الحرث و بقولى محمد بن هشام مردمان را حج اسلام بگذاشت ، و عمال ولايات و حكام ممالك همان کسان بودند که در سال ماضی حکم میراندند، جز اینکه در مدینه طیبه خالد بن عبدالملك ، و در مكه و طائف محمد بن هشام ، و در ارمینیه و آذربایجان مروان بن محمد امارت و ایالت داشتند .

و در این سال حکم بن عتيبة بن النهاس مکنی بابی محمد که مولای

ص: 29

زنی از طایفه کنده بود رخت بدیگر جهان کشید ، تولدش در سال پنجاهم هجری بود .

و نیز در اینسال ابو سهل عبد الله بن بريدة بن الحصيب الا سلمی که در مرو قضاوت و از عایشه روایت میراند بدیگر سرای روی نهاد، تولدش در سال سیم خلافت عمر بن الخطاب بود .

و در این سال بروایت یافعی ابو محمد علي بن عبدالله بن عباس جد سفاح و منصور ووهب منبه که بحال هر دو اشارت شد وفات کردند.

ذکر احوال ابی محمد عطاء بن أبي رباح مکی فقيه حجاز ووفات او

در این سال ابو محمد عطاء بن ابی رباح وقيل سام بن صفوان مولی بنی فهريا جمح المكى و بقولی مولای ابی میسرة الفهری از این دار فنا بسرای بقارحل اقامت کشید ، تولدش در جند بفتح جیم که شهری مشهور است در یمن روی داد و وی از اجلاء فقهاء و تابعین مکه و زهاد آنجا است ، از عایشه و ابوهریره و ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاری و ابن زبیر و جمعی کثیر از صحابه استماع داشت ، و عمرو بن مهزیار و زهری و قتاده و مالك بن دينار واعمش و اوزاعی و گروهی بسیار از وی راوی بودند ، و فتوی مکه در زمان او و مجاهد بايشان پایان میگرفت ، قتاده میگوید در مناسك حج حج داناترین مردمان عطاء بن ابی رباح است .

در تاریخ ابن خلکان و یافعی مسطور است که عطاء و طی جواريرا باجازت ارباب ایشان مباح میدانست، و چون جمعی را بضیافت طلبیدی از جواری خویش برای میهمانان تقدیم کردی ، لكن ابن خلکان میگوید اگر چه مباح میدانست اما از غیرت و مروت دور است که خود مرتکب گردد ، و او را چهره سیاه و موئی پیچیده و بینی پهن و دستی شل و پائی اعرج ،بود و از آن پس نابینا شد .

سليمان بن رفيع گوید در مسجد الحرام در آمدم و مردمان را در پیرامون مردی

ص: 30

انجمن دیدم ، بدانسوی روی نهادم و عطاء بن ابی رباح را مانند کلاغی سیاه نشسته دیدم .

از وکیع حکایت کرده اند که ابو حنیفه نعمان بن ثابت با من گفت در مکه معظمه در پنج باب از مناسك حج خطا کردم و حجامی با من بیاموخت ، و این داستان چنان بود که خواستم موی از سر بسترم حجام گفت تو مردی اعرابی هستی ؟ گفتم : آری و از نخست بدو گفته بودم اجرت تو برای تراشیدن موی از سرمن چیست؟ گفت در نسك شرط نمی کنند فرو نشین ، پس منحرف از قبله بنشستم گفت روی بجانب قبله کن، و همیخواستم سرم را از جانب ایسر بسترد گفت طرف راست را پیش دار آنگاه شروع بتراشیدن موی کرد و من خاموش بودم گفت : تكبير بگوى ، و من تکبیر همی بگذاشتم تا بپای خاستم تا بروم ، گفت بکجا میشوی گفتم ببار و بنه خویش می پیوندم ، گفت دو رکعت نماز بگذار آنگاه بهر کجا خواهی برو ، با خود گفتم این علم و دانش درخور حجامی نیست، و با او گفتم اینجمله که با من امر کردی از کجا حاصل کردی؟ گفت: عطاء بن ابی رباح را دیدم چنین میکرد .

سليمان بن عبدالملك روزی با فرزندان خود میگفت هرچند توانید در کسب علم بکوشید ، و این شرف از دست نگذارید، سوگند باخدای هرگز آن خفت و ذلتی که مرا در حضور این سیاه یعنی عطاء روی داد فراموش نمیشود .

و در سال وفات او اختلاف کرده اند ، پاره در سال یکصد و پانزدهم نیز نگاشته اند، و در آنوقت هشتاد و هشت سال از عمرش بپاي رفته بود ، ابن ابی لیلی میگوید عطاء بن ابی رباح هفتاد حج بگذاشت ، و یکصد سال کرد ، شرح حال او در ذیل مجلدات مشكوة الادب مسطور است ، و در این کتاب نیز گاهی اشارت یافته است .

ص: 31

ذكر بعضی کلمات و اخبار حضرت امام محمد باقر علیه السلام که در مراتب و فواید علم و عالم و معلم و متعلم مأثور و مسطور است

در جلد اول کتاب بحار الانوار از فضیل مسطور است که در خدمت حضرت باقر صلوات الله عليه از معني آيه شريفه «و من أحياها فكأنما أحيى الناس جميعاً » یعنی هر کس نفسی را زنده بدارد چنان است که جمله مردمان را زنده کرده باشد ، سؤال کردم «قال : من حرق أو غرق»فرمود هر کس نفسی را از بلای سوختن و غرقه شدن نگاهداری فرماید ، عرض کردم اگر کسی بیرون بیاورد او را از گمراهی بهدایت و رستگاری چگونه است؟ فرمود :« ذلك تأويلها الأعظم»يعنى تفسیر و تاويل بزرك این آیه شریفه این است .

و از این کلام معجز نظام چنان مستفاد میشود که حیات جاوید و احیای حقیقی نفوس هدایت یافت بصراط مستقیم است و هادی جز عالم نتواند بود .

و نیز در کتاب مزبور از ابو جعفر سلام الله علیه مسطور است «من علم باب هدی كان له أجر من عمل به ولا ينقص اولئك من أجورهم ، و من علم باب ضلال كان له و زر من عمل به ولا ينقص اولئك من أوزارهم »هر كس بابی از هدایت را بمردمان تعلیم نماید اجر و مزد آنانکه بآن علم عمل نمایند او راست و هیچ از اجر و مزد آنکسان نیز کاسته نمیشود ، و هر کس تعلیم نماید با بی از ضلالت و گمراهی را وزر و و بال آنکسان که آن علم عمل نمایند او را باشد و هیچ از اوزار و آثامی که بر آنجماعت وارد است کاسته نمیگردد ، یعنی بهره عالم بر هر چه تعلیم نماید با متعلمین برابر است .

و نیز در آن کتاب از محمد بن مسلم از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه در معنی و تفسیر آیه شریفه مذکوره مسطور است که فرمود «لم يقتلها أو أنجاها من غرق أو حرق

ص: 32

أو أعظم من ذلك كله ،يخرجها من ضلالة إلى هدى »كنایت از اینکه احیای حقیقی و زنده داشتن همیشگی نفس آنست که از ضلالتش بهدایت در آورند .

و هم در کتاب مسطور از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه در معنی آیه شريفه مذکوره مرویست که فرمود «من استخرجها من الكفر إلى الايمان »يعنى زنده کردن نفس اخراج او از کفر بایمان است .

و هم در کتاب مسطور از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است «قال لا تخاصموا الناس فان الناس لو استطاعوا أن يحبونا لأحبونا»ميفرمايد با مردم برای دوست بودن ایشان و محبت یافتن ایشان بما مخاصمت و مناظرت نجوئید چه اگر ایشان استطاعت داشته باشند که ما را دوست بدارند دوست میداشتند .

علامه مجلسى عليه الرحمه میفرماید شاید مراد آن حضرت نهی فرمودن از مجادلة و مخاصمة با مخالفین باشد گاهیکه از مکالمه و اتیان براهین اثری در نفوس خبیثه ایشان راه نکند، و در راهنمائی ایشان سودی نرسد ، و این مطلب را تعلل فرموده است باینکه این جماعت بسبب سوء اختیار خودشان چنان از راه حق وحق دور افتاده اند که قبول حق را سخت دشوار میشمارند، چنانکه گوئی استطاعت قبول حق را ندارند، یا اینکه بسبب سوء اختیار یکه نموده اند از پذیرفتن حق و راه حق بی استطاعت شده اند.

راقم حروف گوید خواجه حافظ شیرازي عليه الرحمه میفرماید :

نطفه پاک بیاید که شود قابل فيض *** ورنه هر سنك و گلی لولو مرجان نشود

و نیز در کتاب مسطور از حضرت ابی جعفر علیه السلام منظور است «قال أما أنه ليس عند أحد من الناس حق ولاصواب الأشيء أخذوه منا أهل البيت ولا أحد من الناس يقضى بحق وعدل وصواب الامفتاح ذلك القضاء و بابه و أوله وسببه على بن ابى طالب علیه السلام، فاذا اشتبهت عليهم الأمور كان الخطأ من قبلهم إذا أخطأ وا والصواب من قبل علي بن أبى طالب صلوات الله عليه ».

ص: 33

میفرماید آنچه حق و صواب و سخن بحق و راه بصواب است بجمله از چشمه سارهای بحار علوم و بنا بيع غمام حكم و فنون ما آل البيت مأخوذ است .

هر نقش بدیع کایدت پیش *** جز مبدع او در او نیندیش

و هیچکس از مردمان حکومتی بحق و عدل و صواب نراند جز آنکه کلید آن قضاوت و باب آن و اول آن و سبب آن حضرت علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است ، و در هر کاری که مردمان بشبهت روند و بآن علت بخطا کار کنند آن خطا از جانب ایشان است و صواب از جانب علی بن ابیطالب سلام الله علیه است و در حقیقت این کلام مبارك راجع باين كلام معجز نظام است «الحق مع على و على مع الحق»

و دیگر در کتاب مسطور از زرارة مروی است که گفت در حضرت ابی جعفر علیه السلام بودم مردی از اهل کوفه با من گفت از این کلام امیر المؤمنين علیه السلام«سلونى عما شئتم و لا تسئلوني عن شيء إلا أنبئكم به »بپرسید از من آنچه خواهید و پرسش نخواهید کرد از من چیزی را جز آنکه شمار ا از آن خبر میگویم، از این حضرت سئوال كن زراره میگوید سئوال نمودم .

«فقال علیه السلام : إنه ليس أحد عنده علم شيء إلا خرج من عند امير المؤمنين ، فليذهب الناس حيث شاؤا ، فوالله ليأتين الأمر إلى ههنا - و أشار بيده إلى صدره »

فرمود دانش هیچ چیز نزد هیچ کس نیست جز اینکه از حضرت امیر المؤمنين علیه السلام بیرون آمده پس مردمان بهرسوی که میخواهند بروندوگرایان گردند سوگند باخدا آن امر باینجا راجع است - و با دست مبارك بسينه مبارکش اشارت کرد .

کنایت از اینکه اسرار الهی و علوم نامتناهی در حضرت امير المؤمنين و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعین موجود است ، و جمله مردمان بیاید از حضرت ایشان بهره یاب و بسعادت هر دو جهان کامیاب شوند، و دیگران بی بهره اند از جرعه كاس اليقين ،پس بهرکجا شوند حاصل نیابند و بخير دنيا و عقبی واصل نشوند و در تيه ضلالت و بادیه جهالت غافل و جاهل بمانند، و از حليه صلاح و صواب و علوم

ص: 34

معاش و معاد عاطل گردند.

و هم در آن کتاب از محمد بن مسلم مسطور است که از حضرت ابی جعفر سلام الله عليه شنيدم ميفرمود «إنه ليس عند أحد من حق ولا صواب و ليس أحد من الناس يقضى بقضاء يصيب فيه الحق إلا مفتاحه على ، فاذا تشعبت بهم الأمور كان الخطاء من قبلهم والصواب من قبله أو كما قال »یعنی چنانکه در حدیث مذكور فرمود من قبل على بن ابی طالب .

وهم بروايت محمد بن مسلم از آنحضرت مسطور است که میفرمود «أما أنه ليس عند أحد علم ولاحق و لافتيا إلا شيء أخذ عن على بن ابي طالب و عنا أهل البيت ، وما من قضاء يقضى به بحق وصواب إلا بدء ذلك ومفتاحه وسببه وعلمه من علي ومنا فاذا اختلف عليهم أمرهم قاسوا و عملوا بالرأى، وكان الخطاء من قبلهم إذا قاسوا، وكان الصواب إذا اتبعوا الأثار من قبل على »

مقصود آن است که چون بسبب نفاق او شقاق در میان امت کار باختلاف آراء افتد و علم صریح را بگذارند ، و آنچه از معادن علم رسیده است زمین بگذارند و از عالم حقیقی استنباط نکنند ناچار در قضا و فتاوی و احکام بقیاس پردازند، و بآراء ناقصه و عقاید باطله خویش کار کنند و بخطا و زلل دچار گردند و در عاقبت بوخامت و ندامت گرفتار شوند پس باید از طریق امیر المؤمنین و اهل بیت طاهرین فراگیرند تا بخطا و کردار ناروا ماخوذ نیایند.

و نیز در کتاب مسطور از جابر از ابی جعفر باقر اسلام الله عليه ماثور است «إنا أهل بيت من علم الله علمنا ، و من حكمه أخذنا و من قول الصادق سمعنا ، فان تتبعونا تهتدوا» یعنی ما مردم آن خانواده ایم که از علوم جليله خاصه إلهى عالم هستیم و از حکمتهای بی پایان خدائی فرا گرفته ایم و از قول پیغمبر صادق شنیده ایم پس اگر در آنچه فرمائیم ما را متابعت کنید هدایت یابید .

و نیز از ابو مریم مرویست که حضرت ابی جعفر سلام الله عليه باسلمة بن كهيل وحكم بن عتيبة فرمود «شرقا وغربا لن تجدا علماً صحيحاً إلا شيئاً يخرج من

ص: 35

عندنا أهل البيت »یعنی در جمله جهان علمی صحيح المأخذ وكامل الأركان و شامل المعنوان نیابید مگر آنچه از ینابیع بحار علوم ما اهل البيت برحسب اقتضای زمان وحفظ مراتب معاش و معاد جهانیان تراوش کرده باشد.

و دیگر در کتاب مسطور از ابو حمزه ثمالی مذکور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام از معنی قول خدای عزوجل «و من أضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله »کیست گمراه تر از آن کسی که متابعت هوای نفس خویش را نماید بدون اینکه از جانب خداوندش هدایت و هادی باشد ، سؤال کردم «قال: عنی الله بها من اتخذ دينه رأيه من غير إمام من أئمة الهدی »یعنی مقصود آن کسی است که برای و اندیشه باطل خود دین و آئینی اختیار نماید و از ائمه هدی سلام الله عليهم فرا نگیرد .

و نیز در کتاب مسطور از جابر جعفی ماثور است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنيدم ميفرمود «إن لنا أوعية نملؤها علماً وحكماً ، و ليست لها بأهل فما نملؤها إلا لتنقل إلى شيعتنا ، فانظروا إلى ما في الأوعية فخذوها ثم صفوها من الكدورة تأخذونها بيضاء نقية صافية، وإياكم والأوعية فانها وعاء سوء ».

يعنى مارا اوعيه و ظروف است که از علم و حکمت مملو و آکنده ساخته ایم لكن آن ظروف بجمله اهلیت آنرا ندارند ، و ما این ظروف را پر نساخته ایم مگر اینکه بشیعیان و پیروان خویش منتقل داریم ، پس شما نگران آنچه مظروف است باشید، و آنجمله را برگیرید و از آلایش آن ظروف پاک و صافي گردانيد تا بزلالی پاك و بیرون از کدورت و در کمال سفیدی و پاکیزگی وصفا نایل و بهره ور گردید، لکن از اوعیه و ظروف پرهیز گیرید چه وعائی نکوهیده و ظروفی ناخجسته اند ، و آنجمله را بازگون و سرنگون سازید .

از مفاد این کلام حکمت نظام چنان مستفاد میشود که «انظروا إلى ما قال ولا تنظروا إلى من قال »علم را باید فرا گرفت و اگر حاملش صافی نباشد و بهوای نفس ورأى ناستوده خويشتن و امثال خویشتن تعبیرات و تفسيرات و تاویلات ناشایست نموده و از غبار پندارهای نا استوار خویش در آن زلال سعادت منوال کدورانی افکنده

ص: 36

و از زنگار آراء ناستوده خود در آن مرآت حقایق سمات ظلمتی انداخته و از ظلمت گوهر ناستوده جهالت وغوايت خویشتن سوادی ناخجسته نهاد ، در آن گوهر نفیس رخشنده عارض نموده باشد ، بصیقل صفای تشیع و ایمان و زلال تجارب و اسلام پاک و روشن دارید و آنکوهر را از دهن سك برگيريد و بزلال مودت و بینش بشوئید و آن سك را با آنحال خباثت و دنائت نگونسار گردانید وازوی برکنار باشید.

و دیگر در کتاب مسطور از حضرت باقر سلام الله عليه ماثور است «كلما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل »هر چه از خانواده رسالت و امامت بیرون نیامده باشد باطل است ، یعنی آن علومیکه از معادن ومخازن اهل بیت اطهار نباشد باطل است یعنی آنچه دیگران بآرا و هوای نفس خویش مموه و مشوب ساخته و دستخوش ریب و شبهت داشته باشند باطل بالعرض است وگرنه دیگران چه دارند که از خود دارند و بالاصاله وبالذات تمامت موجودات وممكنات بطفیل وجود این انوار مواهب آيات حليه وجود ورتبه نمود یافته اند چنانکه از حدیث پیش که نیز دیگران را اوعیه شمرده اند همین مطلوب و مقصود مشهود میشود .

و نیز در جلد اول بحارالا نوار از زید شحام مسطور است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام سئوال کرد که اینکه خدای ميفرمايد : «فلينظر الانسان إلى طعامه »يعني بايد انسان بطعام خود نگران شود طعام او چیست ؟ «قال علمه الذي يأخذه ممن يأخذه »یعنی طعام انسان علم او است که فرا میگیرد از آنکه فرا میگیرد .

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید این معنی یکی از بطون آیه کریمه است، و موافق این تاویل مراد از آب آن علومی است که از خدایتعالی فایض میشود چه آن علوم سبب حيات قلوب وعمارت دلها است و مراد بارض قلوب و ارواح خواهد بود و مراد بآن اثمار ثمرات این علوم میباشد.

و دیگر در کتاب مسطور از زراره از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرویست که فرمود«قال المسيح علیه السلام معشر الحواريين لم يضر كم من نتن القطران إذا أصابكم سراجه ، خذوا العلم ممن عنده ولا تنظروا إلى عمله »يعنى حضرت مسیح علیه السلام فرمود ای گروه

ص: 37

حواریین کند و عفونت قطران شما را بزیان نمی افکند گاهیکه از فروز چراغش سودمند شوید علم را که سراج فروزنده قلب است از هر کس توانید فراگیرید و بکردار آن کس ننگرید .

یعنی شما را نور و فروز چراغ بکار است با بوی ناخوش و محل نا مطلوب آن چکار است ، پس اگر در سینه منافقی علمی باشد فرا گیرید و آنچه بر نهج شرع ج شرع مستقيم است بکار بندید و بکردار و عمل منافق ننگرید و بآراء باطله اش نگروید.

و دیگر در کتاب اصول کافی از مسعدة بن صدقه مرویست که حضرت امام جعفر از پدرش حضرت امام محمد باقر علیهما السلام مرا حديث فرمود که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند «من نصب نفسه للقياس لم يزل دهره فى التباس ، و من دان الله بالرأى لم يزل دهره في ارتماس » هر کس خویشتن را برای قیاس ورزیدن در احکام منصوب و آماده دارد روزگار خویش را برنج و بلیت التباس بپای برد و هرکس خدایتعالی را بارائت رای نکوهیده خود عبادت نماید، عمر خویش را بضلالت و ارتماس ووسوسه و وسواس با نجام رساند.

و میفرماید که ابو جعفر علیه السلام ميفرمود «من أفتى الناس برأيه فقد دان الله بما لا يعلم ، و من دان الله بمالا يعلم فقد ضاد الله حيث أحل وحرم فيما لا يعلم»هر کس برای نا استوار خویش مردمان را فتوی راند خدا یرا در آنچه بآن عالم نیست عبادت کرده باشد، و هر کس خدایرا در آنچه نمیداند و بیرون از علم بدان کار کرده عبادت نماید همانا در احکام و او امر و حلال و حرام خداى بسبب عدم علم خویش بمخالفت و ضدیت رفته باشد ؛ یعنی بسا میشود که بعلت عدم علم و بصیرت در حلال خدای حکومت حرام کند و در حرام حکم حلال را جاری گرداند .

و نیز در کتاب مزبور از معمر بن خلاد مسطور است که مردی از اهل فارس در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کرد آیا شما بعلم غیب آگاه میباشید ؟

فرمود : «قال أبو جعفر علیه السلام يبسط لنا العلم فنعلم ، و يقبض عنا فلا تعلم ، وقال :

ص: 38

سر الله عز وجل أسره إلى جبرئيل وأسره جبرئيل إلى محمد صلی الله علیه وآله ، وأسره محمد إلى من شاء الله .

ابو جعفر علیه السلام فرمود علم از بهر ما منبسط میشود پس میدانیم ، و از ما مقبوض میگردد پس نمیدانیم، و فرمود خدایتعالی علم خود و سر خود را بطور پوشیده با جبرئيل گذاشت ، وجبرئيل بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله تقدیم کرد ، و محمد صلی الله علیه وآله بآنکس که خدای میخواست باز نمود .

راقم حروف میگوید کلمات ائمه اطهار سلام الله علیهم چنانکه خود فرموده اند صعب و مستصعب است گاهی بر حسب فهم و ادراك مخاطب سخن فرمايند ؛شاید اگر بوجه دیگر بیان کنند او را ظرفیت آن نباشد ، یا بكفر وغلو او منتهی شود گاهی نظر بزمان تقیه دارند، گاهی ملاحظه نفاق و شقاق مخاطب را فرمایند وكذلك غير ذلك .

و نیز چنانکه در فرقان یزدان تأویلات و تفسیرات وارداست در کلمات معجز آیات ایشان نیز وارداست و چون ریاست مطلقه با علمیت مطلقه مشروط و مربوط است و تا عالم مطلق نباشند رئیس مطلق نشوند .

و نیز تا با علی درجه کمال واقصی مراتب تکمیل نایل نباشند ، پیشوای مطلق و امام برحق نخواهند بود، ناچار این ینبوع انوار هدایت و اشعه آفتاب ولایت که آفتاب عالمتاب از تابش انوار ساطعه ایشان فروزی ، و مشاعل فروز بخش روزگار از نمایش آثار لامعه ایشان فروغی است و ماسوی الله تعالی از لمعات وجودات مبارکه ایشان نمایشی است باید تمامت درجات كمال ولمعات انوار تکمیل را دارا باشند ، و درجات تکمیل و کمال جز بعلم و اعلمیت نتواند بود ، و عدم علم و اعلميت عين نقصان وموجب زوال مدارج کمال است و اگر مدارج کمال را ایشان که ولی کارخانه یزدان هستند حاوی و دارا نباشند ، کدام کس خواهد داشت ، و اگر گاهی بسبب قبض علم دچار نقصان باشند جهت تقدم و تفوق و ریاست و امارت و امامت و ولایت مطلقه چیست ، و آن اخبار که شامل اخبار ماکان و مایکون و امثال آنست از کیست .

پس اگر گاهی باقتضای زمان بچنین اخبار سخن فرمایند باید بر «كلا منا صعب

ص: 39

مستصعب »حمل نمود ، و بصعوبت و تردید گرفتار نگشت ، وانگهی چه میدانیم که مراد امام علیه السلام از این لفظ علم که در این مقامات میفرماید كدام علم است لا يعلمه إلا الله والراسخون في العلم .

سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت *** ورنه خیالات و و هم کی رسد آنجا

و نیز در اصول کافی از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است «قال إن لله عز وجل علمين : علم لا يعلمه إلا هو، وعلم علمه ملائكته و رسله ، فما علمه ملائكته و رسله عليهم السلام فنحن نعلمه» فرمود: خدای عزوجل را دو گونه علم است يك علم مخصوص بذات مقدس والا صفات اوست و جز او هیچکس دارا و دانای آن نیست ، و علم دیگر است که فریشتگان و فرستادگان خود را بآن دانا فرموده است ، و آنچه را بملائکه و پیغمبران خود تعلیم کرده است ما بدان آگاهیم .

معلوم باد که از این کلمه «فنحن نعلمه »مشهود میگردد که ائمه علیهم السلام در این علم بر تمامت ملائکه و پیمبران جز حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه وآله سبقت دارند ، چه میفرماید ما میدانیم آن علم را که خدای تعالی بملائکه و رسل خود بیاموخته است ، وگرنه میفرمود آنچه بایشان تعلیم فرموده است بما نیز تعلیم فرمود .

و نیز لطیفه دیگر در این کلام معجز نظام مندرج است که عبارت از اخبار بآن علم دیگر حضرت پروردگار است که این آگاهی از چه راه است ، و جز مردم دقیقه یاب آگاه از چنین مسائل دقیقه فیض یاب نتوانند بود ، و در چنین مراتب خطر ناك سخن نتوان راند كه بخطر نزديك ، و طريقي سخت باريك است خدا میداند و آنکس که رفته است .

و از این پیش در کتاب احوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام و تحقیق در «لو لا يمحو الله ما يشاء»باين مطلب اشارتی کافی گردید .

و نیز در کتاب مسطور از سدیر صیرفی ماثور است که گفت از حمران بن اعین شنیدم که از حضرت ابی جعفر علیه السلام از این قول خدا يتعالي «بديع السموات و السموات و الأرض»پرسش نمود فرمود «إن الله عز وجل ابتدع الأشياء كلها بعلمه على غير مثال كان قبله

ص: 40

فا بتدع السموات والأرضين ولم يكن قبلهن سموات ولا أرضون، أما تسمع لقوله تعالى : وكان عرشه على الماء »

معلوم باد که ابداع در لغت بمعنی نو بیرون آوردن است که نه بر مثالی باشد ، یعنی مسبوق بشبه و مثالی نباشد ، و بديع بمعنى مبدع و از صفات خدای تعالی است .

بالجمله میفرماید خدایتعالی تمامت اشیاء مخلوقه را بعلم خود بدون اینکه پیش از آن مثل و مثالی موجود باشد از نو پدید آورد ، پس آسمانها و زمین ها را بتمامت بدون اینکه پیش از آنها آسمانها و زمینهائی باشد از نو و تازه بیافرید مگر نشنیده که خدایتعالی میفرماید: عرش خدای بر آب بود ، یعنی آنوقت آسمانی و زمین و محلی دیگر که ما تحت عرش باشد جز آب نبود ، پس خلقت آسمانها وزمینها همه از روی بدعت است.

حمران عرض کرد در قول خدای عزوجل «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً»یعنی عالم بغيب است و هیچکس را بغیب خود نیرومند و ظاهر نمی آورد ، چه فرمانی ؟

آنحضرت فرمود : «إلا لمن ارتضى من رسول ، و كان و الله محمد صلی الله علیه و آله ممن ارتصاء ، وأما قوله: عالم الغيب، فان الله عز وجل عالم بما غاب عن خلقه فيما يقدر من شيء و يقضيه في علمه قبل أن يخلقه وقبل أن يفضيه إلى الملائكة ، فذلك يا حمران علم موقوف عنده إليه فيه المشية فيقضيه إذا أراد و يبدوله فيه فلا يمضيه ، فأما العلم الذي يقدره الله عز وجل ويقضيه ويمضيه ، فهو العلم الذي انتهى إلى رسول الله صلی الله علیه وآله ثم الینا».

یعنی در این کلام ایزد علام مستثنائی منظور میباشد ، چه میفرماید مگر برای آنکسی که از فرستاده خدای مرضی باشد و محمد صلی الله علیه وآله بخدای سوگند از آنان بود که خدایش مرضی داشته بود ، و أما قول خدا يتعالى «عالم الغيب» همانا خدای عزوجل بآنچه از مخلوقش پوشیده است عالم است در آنچه از چیزی مقدر نماید ، و در علم

ص: 41

خویش بآن حکم بفرماید ، پیش از آنکه آنرا بیافریند. و پیش از آنکه بملائکه خود باز رساند، پس این است ای حمران علمی که در حضرت خدای موقوف است و در آن مشیت باشد ، و هر وقت خواهد بمقام قضا میر ساند، و برای خدایتعالی بداء دست میدهد ، از این روی بمقام امضاء نمیرساند ، و اما آن علمیکه خدایتعالی مقدر میفرماید آنرا و بمقام قضاء و امضاء میرساند ، آن علمی است که بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله و از آن پس بما منتهی میشود.

و دیگر در کتاب اصول کافی از زراره از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است كه فرمود: «لولا أنا تزداد لا نفدنا» یعنی اگر مارا علم نیفزاید علم ما فانی میشود ، یعنی دائماً از جانب پروردگار مستفیض میشویم و ینابیع علوم ما را از بحار علوم ربانی مدد میرسد.

زراره میگوید عرض کردم چیزی از برای شما افزوده میشود که رسول خدا صلی الله علیه وآله نداند ؟ قال : اما أنه إذا كان ذلك عرض على رسول الله صلی الله علیه وآله ، ثم على الأئمة، ثم انتهى الأمر إلينا»فرمود آگاه باشید که هر وقت اینحال پیش آید از نخست آن علم را بحضرت رسول خدای معروض دارند، پس از آن بر ائمه یعنی ائمه ای که پیش از ما بودند ، آنگاه بما منتهی میشود.

و نیز در اصول کافی از زرارة بن اعین مسطور است که در خدمت ابی جعفر از مسئله پرسش کردم و جوابی با من بازراند ، آنگاه مردی بیامد و از آن مسئله از آن حضرت سؤال کرد و جوابی برخلاف آن جواب که با من فرمود بدو باز گفت پس از آن مردی دیگر بیامد و هم از آن مسئله پرسیدن گرفت و آنحضرت جوابی بر خلاف آنچه با من و آنمرد صاحب من بفرموده بود با وی براند، چون آندو مرد از خدمتش بیرون شدند عرض کردم یا ابن رسول الله دو تن از مردم عراق از شیعیان شما باين حضرت قدوم نمودند و از مسئله پرسش کردند، و تو با هريك برخلاف آنچه بصاحبش جواب داده پاسخ راندی .

ص: 42

«فقال يا زرارة إن هذا خير لنا ولكم ، و أبقى لنا ولكم ، ولو اجتمعتم على أمر واحد لصدقكم الناس علينا ، ولكان أقل لبقاثنا و بقائكم »فرمود : ای زرارة همانا این نهج از بهر ما و شما نیکتر و ما و شما را پاینده تر است، و اگر شما بريك امر اجتماع ورزید مردمان تصدیق مینمایند شما را برما ، لكن برای بقاى ما وشما اقل خواهد بود .

از این کلام چنان معلوم میشود که اختلاف برای رفع استبداد و استحکام دشمنی و عقاید عدوان وعدم طغيان بغض و حسد ایشان و استقامت در مخاصمت با اولیای یزدان بهتر و بمصلحت نزدیکتر است، و اگر اختلاف نباشد و همه بريك سخن ويك عقیدت باشند اگرچه برای تصدیق پارۀ از مردمان بهتر است لکن آتش حسد و بغضاء عدوان زبانه زدن گیرد ، و در آزار و هلاکت اولیاء خدا و ائمه هدی بیشتر کوشش نمایند.

و از این گذشته این اختلاف اجوبه نیز بر مراتب عاليه و فنون متعالية علوم بی پایان ائمه هدى سلام الله عليهم دلیلی بزرگ است. چه اگر جز این بودی و تمامت علوم و حكم ومصالح امور در حضرت ایشان مخزون نبودی، در پاسخ هر مسئله بنهجی دیگر سخن نمی فرمودند ، چنانکه برای دیگران این اختیار و اعتبار نیست .

بالجمله زرارة میگوید: بعد از آن در خدمت حضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم اگر شیعیان خود تا نرا برنوك نیزهای خونبار با شراره نار برنشانید و حکم فرمائید بر آنجمله عبور کنند لکن چون از حضرت شما بیرون میایند بخالت اختلاف هستند یعنی در مسائل و احکام اختلاف دارند.

زرارة میگوید : آنحضرت همان جواب که پدرش با من فرموده بودند باز راند .

و دیگر در کتاب اصول کافی از ابو بصیر از حضرت باقر یا حضرت صادق عليهما السلام مروی است «إن الله لم يدع الأرض بغير عالم ، ولولا ذلك لم يعرف الحق من الباطل » يعنى خدای تعالی زمین را بدون عالم نمیگذارد ، و اگر جز این

ص: 43

باشد حق از باطل شناخته نمی شود .

و این کلام معجز نشان مؤید تحقیقات سابقه است ، چه مقصود از عالم مطلق امام برحق است چنانکه از اخبار دیگر و همچنین از نظر عقل مشهود و معلوم است ، پس همچنانکه زمین از امام خالی نیست، باید امام نیز هیچوقت از علم خارج نباشد چه اگر باشد عالم نیست ، و اگر عالم نباشد زمین از عالم خالی خواهد بود ، و چون خالی باشد از مفاسد بزرك آسوده نماند و حق از باطل شناخته نیاید، و مردمان بضلالت افتند و از مصالح امور معاش و معاد بی خبر باشند و چون بی خبر مانند بهلاکت و تباهی دچار گردند، از اینروی برخدالازم است که همیشه در زمین کسی را که بتمامت این امور عالم است بازگذارد و مردمان را باطاعت و ریاست مأمور فرماید تا از این مخاطر آسایش گیرند و این رئیس ناچار امام عالم و از تمامت علماء اعلم خواهد بود چه اگر رتبت اعلمیت را دارا نباشد ریاستش متفق عليه نخواهد بود.

و دیگر در کتاب مسطور از ضریس کناسی ماثور است که از حضرت ابی جعفر سلام الله عليه شنیدم میفرمود و این هنگام جماعتی از اصحابش در خدمتش حضور داشتند :

«عجبت من قوم يتولونا ويجعلونا أئمة ويصفون أن طاعتنا مفترضة عليهم كطاعة رسول الله صلی الله علیه وآله، ثم يكسرون حجتهم، و يخصمون أنفسهم بضعف قلوبهم ، فينقصونا حقنا ، ويعيبون ذلك على من أعطاء الله برهان حق معرفتنا ، والتسليم لأمرنا، أترون أن الله تبارك وتعالى افترض طاعة أوليائه على عباده، ثم يخفى عنهم أخبار السموات والأرض، ويقطع عنهم مواد العلم فيما يرد عليهم ممافيه قوام دينهم؟!

یعنی در عجب هستم از آن قومی که بتولای ماروز میگذارند ؛ و مارا پیشوایان و ائمه میشمارند، وطاعت مارا چون طاعت رسول خدای صلی الله علیه وآله بر خود فرض میخوانند ، اما حجت خویش را در هم میشکنند و بسبب قلوب خود خودشان با نفوس خويش بمخاصمت میروند ، و از حق ما میکاهند و بر آنکس که خدایتعالی برهان حق معرفت ما و تسليم بأمر ما را با و عطا فرموده است باین سبب و این حال

ص: 44

نکوهش مینمایند آیا چنان میدانید که خدای تبارك و تعالی طاعت اولیای خویش را بر بندگانش فرض و واجب میفرماید، آنگاه اخبار آسمانها و زمین را از ایشان پوشیده میدارد ، و مواد علمیرا که قوام دین بندگان او با آن است از ایشان مقطوع میگرداند؟!

حمران عرض کرد فدای تو کردم آیا در امر قیام علی بن ابی طالب وحسن و حسين علیهم السلام ، وخروج وقيام ایشان بدین خدای عزوجل ، ومغلوب و مقتول شدن ایشان بدست طواغیت و دشمنان دین مبین چه میفرمائی؟ فرمود :

«يا حمران إن الله تبارك وتعالى قد كان قدر ذلك عليهم ، وقضاء وأمضاه و حتمه علي سبيل الاختيار ، ثم أجراء، فبتقدم علم إليهم من رسول الله صلی الله علیه وآله ، قام على والحسن والحسين، وبعلم اصمت من صمت منا، ولو أنهم يا حمران حيث نزل بهم ما نزل من أمر الله عز وجل وإظهار الطواغيت عليهم، سألوا الله عز وجل أن يدفع عنهم ذلك والحوا عليه في طلب إزالة تلك الطواغيت وذهاب ملكهم ، إذاً لا جابهم و دفع ذلك عنهم ، ثم كان انقضاء مدة الطواغيت وذهاب ملكهم أسرع من رفع سلك منظوم انقطع فتبدد ماكان ذلك الذى أصابهم يا حمران لذنب اقترفوه، ولا لعقوبة معصية خالفوا الله فيها ، ولكن لمنازل وكرامة من الله أراد أن يبلغوها فلا تذهبن بك المذاهب فيهم »

یعنی ای حمران همانا خدای تعالی و تبارك این شهادت و مصیبت را برای ایشان مقدر و بقضاء امضاء مقرون ساخته، و برسبیل اختیار ایشان حتم فرموده بود و از آن پس در محل اجرا درآورد، و بسبب تقدم علمي که از جانب رسول خدای صلی الله علیه وآله بایشان رسیده بود علی و حسن و حسین علیهم السلام بامر دین و مقاتلت با مشرکین قیام ورزیدند ، و نیز بسبب همان علم صامت گردید هر کس از ما صامت است ای حمران اگر در آنحال که نازل گردید برایشای آنچه از امر خدای نازل گشت و طواغیت امت برایشان نیرومند شدند، از خدای عزوجل مسئلت میکردند که آن حادثه و نازله را از ایشان دفع نماید ، و در طلب زوال ملك این طواغیت و خود آنها الحاج میورزیدند خدایتعالی مسئول ایشان را با جابت مقرون میساخت و آن بلیت را از ایشان بر میگرفت.

اما ایشان بخواست خدا رضا دادند، وملك وسلطنت زمين بسيار بسيار اندك

ص: 45

بود و از تبدد و پراکندگی دانه های رشته منظوم که آن رشته را گسیخته باشند و از هم پراکنده گردند زودتر پراکنده و متفرق گردیدند، یعنی مصیبتى اندك و سلطنتی اندك و اجری بزرگ بود ، و باین چند روزه جهان و بلیات آن اعتنائی نفرمودند ، و دولت باقی و رضوان بی پایان را دریافتند ای حمران به آن است که این مصیبتی که ایشان را دریافت بسبب گناهی بود که ایشان مرتکب شده باشند یا بعلت عقوبت مصیبتی بود که در مخالفت خدای شده باشد ، بلکه بواسطه ادراك منازل و کرامتی از خدایتعالی بود که خدای میخواست آنجمله را بالغ ،گردند، پس بپرهیز از آنکه درباره ایشان بعقايد ومذاهب دیگر دچار شوی.

و نیز در کتاب مسطور از ابو حمزه ماثور است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام میشنیدم میفرمود :

«لا و الله لا يكون عالم جاهلا أبداً، عالماً بشيء جاهلاً بشيء، ثم قال: الله أجل وأعز وأكرم من أن يفرض طاعة عبد يحجب عنه علم سمائه وأرضه، ثم قال : لا يحجب ذلك عنه »

یعنی سوگند با خدای هرگز عالم جاهل نمیشود که عالم باشد بچیزی و جاهل گردد بچیزی دیگر یعنی اگر عالم کامل که اورا عالم مطلق توان گفت بيك چيز عالم و بچیزی دیگر جاهل ،باشد چنین کس را عالم نتوان گفت ، پس عالم همیشه عالم و بهمه چیز آگاه و از شوائب جهل مصون و محفوظ است ، آنگاه فرمود خدایتعالی اجل و اعز و اکرم از آن است که طاعت بنده ای را که علم آسمان و زمین از وی پوشیده و محجوب باشد فرض و واجب گرداند پس از آن فرمود : این علم بر وی پوشیده و محجوب نیست.

راقم حروف گوید: این نیز مؤید مطالب و تحقیقات سابقه است و از این باز میرسد که ائمه هدی صلوات الله عليهم همه وقت بهمه چیز عالم هستند ، و هرگز بنقصان جهل دچار نشوند، و اگر بشوند عالم مطلق و امام بر حق نخواهند بود، پس اگر گاهی بر حسب اقتضای زمان در پارۀ مطالب اظهار عدم

ص: 46

علم فرمایند ، آن اظهار نیز عین علم و اطلاع از قلب مخاطب ومقدرات و مقرراتی است که خود بر آن آگاهند .

مثلاً اگر صاحب خانه و دارای ذخیره در حضور راهزنان و مخالفان از ذخایر خود نفی علم نماید ، بر عدم علمش حمل نمیشود، بلکه آن اظهار عدم علم نیز نشان بر علمی دیگر و خبری دیگر است.

یا اگر دانشمندی کودکان یا ابلهان كودك نشان را در خود پاره افادات وافاضات نشمارد، بلکه موجب مفاسد بداند ، و از آنان مکتوم دارد، بر معلوماتش نقصان نیابد، بلکه این کتمان نیز بر مراتب علم و کمالش برهانی قاطع است .

یا اوعیه صدور ضیقه پاره ای کم ظرفان را در خور گنجایش بحور افاضات نداند و از ترشحات معالى سمات امساك فرماید ، بحر را تهی دست و بی بهر نتوان خواند ، بلکه این تقصیر را از آنظرف باید دانست نه از بحر ژرف و شگرف .

و اگر سفال از تابش آفتاب بیهمال رونق لال نیافت ،از مهر جهانتاب نباید چهر بتافت ، بلكه قصور و عدم استعداد و کمال را از سفال باید شناخت ، و بعلاوه این سفال را نیز از معدن فیض فیاض بی بهره نباید شمرد، چه مدتی بر حسب مصلحت بچهره سفال خواهد بود ، و هم در سرانجام کار و مرور روزگار بهره لال خواهد جست ، و آنچه خواهد حاکم مطلق همان خواهد شدن .

پس اگر بدیده دانش و بینش بنگریم هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست و این بی اندامی را نیز اگر بنظر تعقل و تفکر نگران شویم عین درست اندامي که در مدارج نمو و نامی است ، و در حضرت صانع کل بسیار عزیز و گرامی است اما امروز اقتضای حکمت چنین است ، و دیگر روز بحكم مصلحت برونقی دیگر و مقامی دیگر آراسته و مکین خواهد بود .

من اگر خارم اگر گل ، چمن آرائی هست *** که از آن دست که می پروردم ، میرویم

پس طایفه بي بصران و زمره بیخبران مائیم که خبیران را بیخبر ، و بصیران را

ص: 47

بی بصر ، و دانشمندان را بیدانش ، و گردندگان را بی گردش ، میخوانیم ، و این وهم شامل را علم کامل می انگاریم ، و افعال ائمه انام و برگزیدگان ایزد علام را تابع اوهام ناخجسته فرجام و خیالات ناستوده انجام خویش ، میخواهیم، و از هر کجا که دست خیال زشت منوال ، و پای و هم سست مآل خود را قاصر ، وفهم نا تندرست را عاجز دیدیم ، منکر میشویم ، و گوئیم چون از عرصه فهم و پهنه و هم خارج است ، از حیز امکان و قدرت یزدان ممتنع است، با اینکه می بینیم و میدانیم و از کمال عدم بصیرت و قلت دانش.

از خیالی صلحشان و جنگشان *** وزخیالی نامشان و ننگشان

لكن - آن خیالاتی که دام اولیاست *** عکس مه رویان بستان خداست

و اینجمله همه از عدم علم صحیح و نقصان آنست .

ص: 48

ذکر اخبار و کلمات حضرت امام محمد باقر سلام الله عليه در لزوم طلب علم وفضل طالب علم ومعلم

در جلد اول کتاب بحار الأنوار از ابو بصیر مروی است که حضرت ابی جعفرعلیه السلام میفرمود :

«كان في خطبة أبي ذر رحمه الله : يا مبتغى العلم لا يشغلك أهل و مال عن نفسك ، أنت يوم تفارقهم كضيف بت فيهم ثم غدوت عنهم الی غيرهم ، الدنيا والأخرة كمنزل تحولت منه إلى غيره و ما بين الموت و البعث الاكتومة نمتها ثم استيقظت منها ، يا مبتغى العلم إن قلباً ليس فيه شيء من العلم كالبيت الخراب لا عامر له ».

یعنی جناب ابی ذر را در ضمن خطبه ای این معنی مندرج بود ، ای جوینده علم و خواهنده دانش ، بنگر تاهیچ چیزت از اهل و مال و دولت و عیال ترا مشغول ندارد ، همانا تو در آنروز که از ایشان مفارقت جوئی مانند میهمانی باشی که یکی شب با ایشان بپایان آورده باشی و بامدادان بگاه بدیگر راه شوی، همانا دنیا و آخرت مانند منزلی است که از آن منزل بدیگر جای شوند و فاصله میان مردن و انگیزش یافتن جز مانند خوابی نباشد که بخسبی آنگاه بیدار شوی ، ایکه براه علم پوینده و برای دانش کوشنده ای بدرستیکه آن دل که نه علم و دانش را منزل است چون سرائی ویران است که از عمارتیش نه نشان .

و از این کلام حکمت بنیان معلوم گردید که معنی علم و طلب علم و طالب علم چیست و کیست، معلوم باد که ممکن است که مراد باين كلام: ما بين الموت والبعث این باشد که با قطع نظر از نعیم قبر یا عذاب قبر مدتی سریع الانقضاء است ، وامر آدمی یا بنعیم یا بعذاب قبر بدون حساب منتهی میشود و جز این تاویلی ندارد ، چه

ص: 49

عذاب قبر و نعیم آن هر دو بدنیا اتصال دارد پس این کلام یا بر سبیل تنزل است یا نظر بآ نان دارد که بلغو و لهو دچار هستند نه تمامت مردمان .

و دیگر در کتاب مسطور از حضرت ابی جعفر علیه السلام مأثور است که فرمود «اغد عالماً خيراً و تعلم خيراً» يعني چنان بامداد کن که عالمی نیکو باشی و بطوری خوب و خوش تعلم جوئی ، یعنی باید روزگارت بر اینگونه بپایان رود .

و دیگر در کتاب مذکور از ابوعبیده از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرویست «قال : إن دواب الأرض لتصلى على طالب العلم حتى الحيتان في البحر» يعنى بدرستیکه جنبندگان زمین حتی ماهیان دریا بر کسیکه در طلب علم باشد درود و تحیت میفرستند .

و دیگر در کتاب مسطور از حضرت باقر صلوات الله عليه ماثور است که فرمود «إذا جلست إلى عالم فكن على أن تسمع أحرص منك على أن تقول ، و تعلم حسن الاستماع كما نتعلم حسن القول ، ولا تقطع على أحد حديثه »یعنی چون در حضرت عالمی جلوس نمودی یکباره اندیشه خویش را فراهم کن تا از وی بشنوی و از علوم او بهره گیری نه آنکه همی خواهی خود سخن کنی و افاده نمائی، بلکه کار باستفاده گذار و چنانکه خواهی حسن قول را بیاموزی حسن استماع را بیاموز ، و در این کار حریص باش ، و هرگز حدیث هیچکس را قطع مکن ، یعنی این نیز علمی است که بباید آموخت و در میان حدیث و حکایت سخن نراند ؛ وحدیث او را رشته اش را قطع نگرداند .

و دیگر در کتاب مسطور از جابر از حضرت باقر سلام الله علیه مذکور است «قال : ما من عبد يغدو في طلب العلم ويروح الأخاض الرحمة خوضاً»فرمود هیچ بنده نیست که بامداد و شامگاه خویش را در طلب و خواهش دانش بپای برد جز اینکه در بحار رحمت خوض خواهد نمود.

و نیز در آن کتاب از جابر از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مروی است که فرمود «قال رسول الله صلی الله علیه وآله : العالم و المتعلم شريكان في الأجر، للعالم أجران

ص: 50

وللمتعلم أجر ، ولاخير في سوى ذلك »يعنى رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : آموزنده و آموزگار در اجر و مزد شريك هستند اما برای آنکس که دیگریرا بیاموزد دو اجر و برای آنکه میآموزد بك اجر است ، و بیرون از این دو خیری در چیزی نیست .

و هم در آن کتاب از محمد بن مسلم از حضرت ابی جعفر صلوات الله علیه مسطور است که فرمود «إن الذى تعلم العلم منكم له مثل أجر الذي يعلمه وله الفضل عليه ، تعلموا العلم من حملة العلم وعلموه اخوانكم كما علمكم العلماء» یعنی هر کس که در میان شما بتعلم علم پردازد او را اجر و مزدی است مانند اجر و مزد معلم او لكن أجر معلم بر متعلم افزون است فرا گیرید علم را از حاملان علم و با برادران خویش بیاموزید چنانکه دانایان بشما بیاموختند.

یعنی بدون اینکه تحریفی در آن نمائید ، و ممکن است کاف«کما»از برای تعلیل باشد ، معلوم باد که حمله علم صحیح و حقیقی ائمه هدى سلام الله علیهم هستند ، پس بر علماء لازم است که بهمانطور که از ایشان رسیده است بدون تحریف و تغییر محفوظ دارند و متعلمین را بیاموزند و گرنه هر مفسده ای پدید شود و هر ضلالتی پیش آید معصیتش برایشان وارد است.

در اصول کافی از عبدالله بن عجلان از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که در این قول خدای عزوجل «فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون»یعنی سؤال کنید از اهل ذکر اگر شما خود نمیدانید ، میفرمود «رسول الله صلی الله علیه وآله الذكر، أنا والأئمة علیهم السلام أهل الذكر »يعني رسول خداى صلوات الله عليه همان ذکری است که در آیه شریفه

مذکور است ، و من و سایر ائمه سلام الله عليهم اهل الذكر هستیم ، و در این قول خدای تعالى «و إنه لذكر لك و لقومك وسوف تسئلون »میفرمود «نحن قومه و نحن المسؤلون »یعنی مراد بقوم او و مسئول مائيم .

و نیز در کتاب مسطور از ابو بکر حضر می ماثور است که گفت در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام بودم در این هنگام ورد برادر کمیت در خدمتش در آمد

ص: 51

و عرض کرد خدای مرا فدای تو گرداند هفتاد مسئله اختیار کرده بودم تا در حضرت تو سؤال نمایم و از آن جمله یک مسئله مرا در خاطر نیست، فرمود : ولا واحدة ياورد؟! یعنی فرمود يك مسئله هم نمانده است ؟ عرض کرد: آرى يك مسئله مانده است فرمود آن مسئله چیست عرض كردم قول خدای تبارك و تعالى «فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون» مقصود از اهل ذکر کیست؟ فرمود : مائیم ، عرض کرد ما را میسزد و لازم است که از شما از مسائل پرسش کنیم ؟ فرمود: آری عرض کرد: کرد بر شما میباشد که آنچه بپرسیم پاسخ دهيد ؟ فرمود «ذاك إلينا» يعني باختیار ماست اگر مصلحت بدانیم جواب میدهیم و گرنه پاسخ نمیرانیم .

و نیز در کتاب مسطور از محمد بن مسلم مرویست که بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض كرد «إن من عندنا يزعمون أن قول الله عز وجل:فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون أنهم اليهود والنصاری»یعنی جماعتی از آنانکه با ما هستند گمان همی برند که اهل الذکر جماعت یهود و نصاری میباشند «قال إذايد عونكم إلى دينهم »فرمود: اگر چنین باشد و شما باید از ایشان پرسش کنید ایشان شمارا بدین خودشان خواهند خواند ، آنگاه دست بر سینه مبارك نهاد و فرمود: «نحن أهل الذكر و نحن المسئولون»أهل الذكر مائيم و مسئول مائيم .

و دیگر در در کتاب مسطور از جابر مذکور است که حضرت ابي جعفر در این قول خداى عزوجل «هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون إنما يتذكر او لوا الألباب»یعنی آیادانا با نادان مساوی است همانا دارایان عقل و خرد متذکر هستند ، میفرمود«نحن الذين يعلمون وعدو نا الذين لا يعلمون ، وشيعتنا اولوا الألباب»يعنى مائيم آنانکه بهمه بهمه چیز دانا هستند و دشمنان ما آنکسان هستند که نادان باشند و شیعیان ما اولوا الألباب وخرد مندان میباشند .

و نیز در کتاب مسطور از برید بن معاویه از حضرت باقر یا حضرت صادق صلوات الله علیهما در این قول خدایتعالى «و ما يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم »یعنی نمیداند تاویل آنرا جز خدایتعالی و آنانکه رسوخ کنندگان در علم

ص: 52

هستند ، میفرمود:

«فرسول الله صلی الله علیه وآله أفضل الراسخين في العلم قد علمه الله عز وجل جميع ما أنزل عليه من التنزيل و التأويل ، و ما كان الله لينزل عليه شيئا لم يعلمه تأويله ، وأوصياؤه من بعده يعلمونه كله والذين لا يعلمون تأويله إذا قال العالم فيهم بعلم فأجابه الله بقوله :يقولون آمنا به كل من عند ربنا» .

یعنی رسول خدای صلی الله علیه وآله از تمامت راسخین در علم افضل است ، و خدای آنحضرت را بتمامت آنچه بر آنحضرت از تنزیل و تاویل فرود کرده دانای ساخته است ، چه خدای چیزیرا بروی فرود نمی ساخت که بتاویل آتش دانا نگرداند ، و اوصیای آنحضرت بعد از آنحضرت آنجمله را بتمامت میدانند ، و اما آنانکه بر تأویل و تفسیر آن چنانکه باید دانائی ندارندچون دانای تاویل و تفسیر که عبارت از راسخین فى العلم و ائمه هدی صلوات الله علیهم هستند تأویل و بیان آنرا از بهر ایشان مبین فرمودند بزبان حال بتصدیق و تسلیم پردازند چنانکه خداوند تعالی از طرف ایشان بآنانکه راسخ در علم هستند جواب میدهد که : ایمان آوردیم و اینجمله بتمامت از جانب پروردگار ما میباشد و در آیات مباركات خاص و عام و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ است و راسخون در علم بتمامت این تاویلات و معانی عالم و دانا میباشند.

و نیز در کتاب مسطور از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مروی است که آنحضرت در این آیه شریفه «بل هو آيات بينات في صدور الذین اوتوا العلم»یعنی بلکه این آیات روشنی است در صدور آنانکه بعلم خدائی نایل شده اند، بسینه مبارکش اشارت می نمود ، یعنی مقصود از آن صدور که در آیت وافی هدایت است سینهای ما باشد.

و هم در کتاب مرقوم از ابو بصیر مسطور است که گفت حضرت ابی جعفر علیه السلام این آیت مبارك را «بل هو آيات بينات في صدور الذين أوتوا العلم»بفرمود آنگاه فرمود «أما والله يا باحمد ماقال بين دفتي المصحف »سوگند باخدای ای ابو محمد تمام قرآن یزدان در گنجینه صدور ایشان است عرض کردم فدای تو شوم ایشان کیان هستند« قال من عسی أن يكونوا غيرنا»فرمود جز ما کدامکس خواهند بود چه این کلام برسبیل انکار است .

ص: 53

و دیگر در کتاب مسطور از محمد بن مسلم مروی است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود :

«نزل جبرئيل على محمد صلی الله علیه وآله برمانتين من الجنة ، فلقيه على علیه السلام فقال: ماهاتان الرمانتان اللتان في يدك ؟ فقال : أماهذه فالنبوة ليس لك فيها نصيب، وأما هذه فالعلم ثم فلقها رسول الله صلی الله علیه وآله بنصفين فأعطاه نصفها وأخذ رسول الله صلی الله علیه وآله نصفها ، ثم قال: أنت شريكي فيه وأنا شريكك فيه، قال: فلم يعلم والله رسول الله صلی الله علیه وآله حرفاً مما علمه الله عز وجل إلا وقد علمه علياً ، ثم انتهى العلم إلينا ، ثم وضع يده على صدره »

یعنی جبرئیل علیه السلام دو دانه انار از جنت بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله بیاورد ، پس على علیه السلام آنحضرت را بدید و عرض کرد این دو انار که در دست مبارك داری چیست ؟فرمود : این انار همانا نبوت و پیغمبری است و تو را در آن نصیبی نباشد، وأما اين يك پس علم و دانش است ، آنگاه رسول خدای صلی الله علیه وآله اين يك را بدو نصف ساخت و يك نیمه اش را بعلی علیه السلام عطا فرمود و آن نیمۀ دیگر را رسول خدای مأخوذ داشت آنگاه با علی علیه السلام فرمود : سوگند باخدای رسول خدای هیچ حرفی از آنچه خدای بدو تعلیم فرموده نمیدانست جز اینکه بعلی صلوات الله علیه بیاموخت ، آنگاه آن علم بما پیوست ، و دست مبارك برسینه خود نهاد.

و هم در اصول کافی از حمران مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه از آنچه مردمان حدیث همی راندند که صحیفه مختومه ای بجناب ام سلمه رضى الله عنها داده اند ، پرسش نمودم .

«فقال: إن رسول الله صلی الله علیه وآله لما قبض ورث على علیه السلام علمه و سلاحه و ماهناك ثم صار إلى الحسن، ثم صار إلى الحسين، فلما خشينا (1)أن نغشى استودعها ام سلمة ثم قبضها بعد ذلك على بن الحسين ».

فرمود: چون رسول خدای صلی الله علیه وآله همی خواست بدیگر جهان شود علم و سلاح خویش و آنچه در خاندان مبارکش بود بجمله را علی علیه السلام وارث گشت و بعد از علی بحسن ، و بعد از حسن بحسين علیه السلام پیوست و چون حسین علیه السلام جانب کربلا سپرد نزد

ص: 54


1- چون آنحضرت خود در قضیه کر بلاشرکت داشت لذا به این لفظ ادا فرمود فليتأمل م .

ام سلمه رضی الله عنها بودیعت نهاد ، و بعد از حسین سلام الله عليه على بن الحسين علیهما السلام از ام سلمه باز گرفت .

حمران میگوید عرض کردم چنین است که میفرمائی و پدرت از ام سلمه بگرفت ، و بعد از آن حضرت امر امامت بتو پیوست و آن صحیفه و امالت بتو رسید؟ فرمود : آری.

و نیز در کتاب مسطور از حضرت ابی الحسن الرضا علیه السلام مروی است که فرمود «قال ابو جعفر علیه السلام : إنما مثل السلاح فينا كمثل التابوت في بني اسرائيل ، أينما دار التابوت دار الملك، و أينما دار السلاح فينا دارالعلم»ابو جعفر علیه السلام فرمود: مثل سلاح در میان ما مثل تابوت را در بنی اسرائیل دارد که هر کجا تابوت میگشت ملك و سلطنت دوران داشت و تا آن چند که سلاح در میان ما میگردد علم در میان ما گردش دارد .

و دیگر در کتاب مسطور از عبدالواحد بن المختار مروی است که حضرت ابی - جعفر علیه السلام فرمود «لوكان لألسنتكم أوكية لحدثت كل امرء بماله وعليه»-وكاء بند سرمشك و أوكيه جمع آن است - میفرماید: اگر برای زبانهاي شما بند باشد یعنی بتوانید حفظ اسرار نمائید ومفتاح اوعيه قلوب را که زبان است باختیار خود بدارید، هر کس را بآنچه سود و زیان اوست خبر میدهم، یعنی تمام مصالح و مفاسداور شما نزدما آشکار است و بتمامت احوال شما ونيك و بدشما عالم هستم، اما شما را آن ظرفیت نیست که هرچه بشنوید مستور دارید و با بیگانگان آشکار مسازید، تا منجر بپاره ای مفاسد نشود از این روی از شما پوشیده میداریم .

و نیز در کتاب مسطور از جابر مرویست که گفت بخدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام در آمدم و اینوقت جوان بودم فرمود کیستی؟ عرض کردم از مردم کوفه ام و برای طلب علم باین حضرت شده ام، پس آن حضرت کتابی بمن افکند و با من فرمود :

«إن أنت حدثت به حتى تهلك بنوا اميّة فعليك لعنتي و لعنة آبائى ، وإن أنت كتمت منه شيئاً بعد هلاك بني امية فعليك امنتى و لعنة آبائی »اگر پیش از هلاکت بنی امیه از اینکتاب حدیث کنی پس بر تو باد لعنت من و لعنت پدران من ، و اگر تو مکتوم و پوشیده داری از اینکتاب چیزی را بعد از آنکه بنی امیه هلاك

ص: 55

شدند پس بر تو باد لعنت من ولعنت پدران من .

آنگاه کتابی دیگر بمن بداد و فرمود : وهاك هذا فان حدثت بشيء منه أبداً فعليك لعنتى ولعنة آبائی»و از این کتاب مخصوص اگر در تمامت عمر چیزی باز گوئی پس بر تو باد لعنت من و لعنت پدران من.

راقم حروف گوید : از این خبر مبارك اظهار چند معجزه معلوم میشود: یکی اینکه جابر را در آنحال جوانی لایق پاره اسرار و وقایع شمرده اند. دیگر اینکه از زوال ملك بنی امیه خبر داده اند دیگر اینکه از بقای جابر بعد از زوال وهلاك بني امية ر باز نموده اند ، معذالک در این حدیث بی تأمل نشاید بود ، چه جابر در آن سن بآن حضرت رسیده باشد و با اینکه ظاهراً معروف حضور مبارکش نباشد، و مستودع چنین ودایع باشد ، خالی از غرابت نیست .

اما افعال معصوم را قیاس نتوان کرد در صورت صحت خبر البته آنچه کرده اند از روی بصیرت تامه و عین مصلحت و حکمت است، چنانکه آن خبر جابرکه حضرت باقر سلام الله علیه نود هزار یا هفتاد هزار یاسی هزار حدیث با من بفرمود که هرگز با هیچکس در میان ننهاده ام و هرگز باز نخواهم گفت چنانکه تمامش از این پیش مسطور شد ، مؤید این خبر است، و آن خبری که از حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه از روایات جابر سؤال کرده اند و جوابی که آنحضرت بذریح محاربی فرموده «دع ذكر جابر فان السفلة إذا سمعوا بأحاديثه شنعوا»يا اينکه فرموده «أذاعوا»چنانکه در جلد اول مسطور است و جهی دیگر را میتواند حامل باشد .

و دیگر در کتاب مسطور از یحیی حلبی از پدرش مرویست که گفت در خدمت ابی جعفر علیه السلام بودم و مردی در حضرتش حاضر بود و عرض کرد که حسن بصری روایت همی کند که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود :

«من كتم علماً جاء يوم القيامة ملجماً بلجام من النار»هر کس علمی و دانشی را مکتوم و پوشیده بدارد روز قیامت میآید در حالتی که بالگامی از آتش او را لگام کرده اند ، فرمود« كذب ويحه فأين قول الله : وقال رجل مؤمن من آل فرعون

ص: 56

يكنم ايمانه أتقتلون رجلا أن يقول ربى الله »يعنى حسن دروغ میگوید اگر چنین است پس چیست قول خدای عزوجل که میفرماید و گفت مردی از آل فرعون که ایمان خویش را پوشیده میداشت آیا میکشید مردیرا که میگوید پروردگار من خداوند معبود است.

آنگاه ابو جعفر علیه السلام صوت مبارك را بلند فرمود «فقال ليذهبوا حيث شاؤا أما والله لا يجدون العلم إلا ههنا » فرمود: بهر کجا میخواهند بروند دانسته باشید که سوگند باخدای نمی یابند علم را مگر در اینجا پس ساعتی سکوت نموده آنگاه فرمود : «عند آل محمد صلی الله علیه وآله»یعنی علم نزد آل محمد صلی الله علیه وآله است.

و هم در کتاب مسطور از ابو بصیر مروی است که بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم : «حملنی حمل البازل »مرا حملی گران و باری ثقیل از علم حمل فرمای با من فرمود «إذا لا تتفسح »یعنی اگر چنین بشود طاقت حملش را نیاوری و هلاك میشوی .

و هم در کتاب مذکور از حمران از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه در این قول خدا يتعالى «إن الذين يكتمون ما أنزلنا من البينات والهدى من بعد ما بینناه للناس فى الكتاب »يعنى بدرستیکه آنانکه مکتوم میدارند آنچه ما از بینات و هدایت فرو فرستادیم بعد از آنکه روشن داشتیم آنرا برای مردمان در کتاب ، یعنی در قرآن میفرمود «یعنی بذلك نحن و الله المستعان»یعنی مقصود از این جمله ما میباشیم ، و خداوند مستعان است .

و نیز در آن کتاب از زید شحام مسطور است که گفت از حضرت ابی عبدالله علیه السلام از گیفیت عذاب قبر سؤال میکردند فرمود: حضرت ابی جعفر علیه السلام ما را حدیث کرد که مردي نزد سلمان فارسی شد و گفت مرا حدیث بران ، سلمان سکوت کرد ، و آنمرد دیگر باره در طلب حدیث برآمد ، سلمان همچنان خاموش بود، پس آنمرد روی بر تافت وهمی گفتی و این آیت مبارك را قرائت كردى «إن الذين يكتمون ما أنزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه في الكتاب »

ص: 57

سلمان با آن مرد فرمود : روی بر تاب اگر ما برای حفظ احادیث خودمان شخصی امین در یا بیم از بهرش حدیث میکنیم ، لكن آماده منکر و نکیر باش و استعداد دیدار ایشانرا در یاب گاهی که در قبر بتوآیند، و از رسولخدای از تو پرسش گیرند، پس اگر در آن حضرت شك بیاوری یا در هم پیچی، چنان مطرقه بر فرق تو میزنند که بهمان ضرب و مطرقه خاکستر شوی .

راوی میگوید : عرض کردم بعد از آنچه میشود؟ فرمود: دوباره زنده میشوی و دیگر باره معذب میگردی ، عرض کردم منکر و نکیر چیست؟ « قال : هما قعيدا القبر» فرمود منکر و نکیر آنان هستند که مصاحب ومجالس تو هستند در قبر، عرض کردم آیا منکر و نکیر دو فرشته اند که مردمان را در قبور ایشان عذاب مینمایند ؟ فرمود: آری.

وهم در جلد اول بحار الانوار مسطور است که از حضرت باقر محمد بن على علیه السلام سؤال کردند رهانیدن اسیری مؤمن از دوستان خودمان را از چنگ ناصبی که بخواهد او را به نیروی و فزونی زبان و بیانش از راه بگرداند و بضلالت دچار سازد ، افضل است ؟ یا رهانیدن اسیری را از چنك كفار مردم روم ؟

حضرت باقر در پاسخ آن فرمود : « أخبرني أنت عمن رأى رجلا من خيار المؤمنين يغرق وعصفورة تغرق لا يقدر على تخليصهما بأيهما اشتغل فاته الأخر، أيهما أفضل أن يخلّصه ؟ »يعنى مرا خبرگوی از آن کسیکه مردی از نیکان مؤمنان را نگران شود که بگرداب غرق اندر است و گنجشکی را در حالت غرقه نیز بنگرد و نیروی خلاصی هر دو را در یکزمان نداشته باشد و بخلاصی هر يك از آن دو روی کند آندیگر از دست بشود خلاص كردن كداميك از دیگری افضل است ؟ آنمرد عرض کرد نجات دادن آن مردی را که از نیکان مؤمنان است افضل است .

«قال علیه السلام: فبعد ما سألت في الفضل أكثر من بعد ما بين هذين إن ذلك يوفر عليه دينه وجنان ربه وينقذه من نيرانها ، وهذا المظلوم إلى جنانها يصير»فرمود :بعد و دوری آنچه از فضل پرسیدی اکثر است از بعد ما بین دو ، یعنی فضیلت نجات

ص: 58

دادن اسیری مؤمن را از چنگ ناصبی خبیث که همی خواهد دین او را برباید و به ضلالت و گمراهیش بازگرداند و آخرتش را بروی تباه سازد ، اسباب حفظ و زیادتی و استحکام دین او و برخورداری از جنان و رضوان یزدان و رستگاری از درکات نیران است ، لکن آنکه بدست مردم روم اسیر و مظلوم است خدایش بپاداش رنج مظلومیت از جنان جاویدان برخوردار کند .

کنایت از اینکه آنان دشمن مال و جان هستند و ناصبیان دشمن دین و ایمان آنان روح را نابود خواهند ناصبیان ابواب فلاح و فتوح را مسدود گردانند.

زين فنانا آن فنا فرقي است ژرف .

و نیز در کتاب مسطور از جابر از حضرت ابی جعفر علیه السلام ماثور است که فرمود :«قال رسول الله صلى الله عليه وآله إن معلم الخیر يستغفر له دواب الأرض وحيتان البحر وكل ذى روح في الهواء، وجميع أهل السماء والأرض، وإن العالم والمتعلم في الأجر سواء ، يأتيان يوم القيامة كفرسى رهان يزدحمان »

رسولخدا صلى الله علیه و آله فرمود که آنکس که معلم علم خير و نيك باشد تمام جنبندگان زمین و ماهیان دریا و پرندگان هوا و جمله ساکنین ارض و سما از بهرش طلب مغفرت نمایند و آموزنده و آموخته در اجر و مزد مساوی هستند و در روز قیامت و برداشتن رایت فضیلت و سعادت و اجر و ثواب چنان با هم همعنان تازند که مانند دو اسبی که خواهند گوی سباق از یکدیگر بردارند همدیگر را بزحمت افکنند ، یعنی هر يك خواهد از آن یک پیشی و بیشی جوید، لاجرم در میدان مسابقت سینه بسینه و پهلو بپهلو تازند، و همدیگر را بزحمت اندازند تا هيچيك از ديگرى واپس نماند و گوی سبقت رباید.

معلوم باد که از این کلام مبارک چنان مستفاد میشود که چون معلم (متعلم ظ) نیز بالنسبه بدیگری که بی بهره است عالم است و آن جاهل را بمقام علم و عالمیت دلالت و دعوت می نماید ، یا دارای آن نیت است که این توفیق را دارا شود ، لهذا با معلم

ص: 59

در اجر و مزد مساوی است ، وگرنه چنانکه از اخبار سابقه مشهود گشت اجر معلم دو برابر متعلم است .

و نیز در کتاب مزبور از ثمالی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است «عالم ينتفع بعلمه أفضل من عبادة سبعين ألف عابد» يعنى عالمی که از علمش سود یاب شوند ، از عبادت هفتاد هزار عابد افضل است.

و یکی از نکات این کلام حکمت آیات این است که عابد در عبادت جز سود خویش را در دنیا و آخرت نطلبد و از افعالش سودی با مثالش نرسد ، لكن عالم معلم به ابناء جنس خویش فوائد تامه عالیه رساند و ایشان را از ظلمتکده جهل و مقام بروشنائی علم و مقام رفیع دانش و بینش ارتقا دهد، و بسر افرازی معرفت وسود دنیا و آخرت نائل فرماید .

و دیگر در کتاب مسطور از زراره از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود: «قال أمير المؤمنين عليه السلام :

قوام الدين بأربعة : بعالم ناطق مستعمل له ، وبغني لا يبخل بفضله على أهل دین الله ، و بفقير لا يبيع آخرته بدنياه ، و بجاهل لا يتكبر عن طلب العلم ، فاذا كتم العالم علمه ، و بخل الغنى بماله ، و باع الفقير آخرته بدنياه ، واستكبر الجاهل عن طلب العلم ، رجعت الدنيا الى ورائها القهقرى .

فلا تغر نكم كثرة المساجد و أجساد قوم مختلفة ، قيل : يا أمير المؤمنين كيف العيش في ذلك الزمان ؟ فقال : خالطو هم بالبرانية يعنى في الظاهر وخالفوهم في الباطن ، للمرء ما اكتسب وهو مع من أحب وانتظروا مع ذلك الفرج من الله عز وجل».

امير المؤمنين العلیه السلام فرمود : قوام دین و استحکام آئین بچهار کس میباشد: نخست بدانشمندی که با مفتاح زبان از گنجینه دانش قفل برگشاید و از لالی علم و کواکب دانش جهان را چون صفحه آسمان درخشان فرماید،دوم بتوانگری که در مال خود بخل نورزد و در مزرع آنانکه مرتع قلوب خویش را از دین یزدان خرم میخواهند

ص: 60

چون سحاب نیسان ببارد ، سیم بنیازمندی که بسبب شدت روزگار و نکد ایام در طلب حطام بی دوام این جهان زشت فرجام آخرت خود را بدنیا نفروشد ، چهارم بنادانیکه در طلب دانش تکبر نورزد و در اخذ آن گوهر جلیل در خدمت معلم ذلیل گردد و سپس نزد تمامت کسان محترم و جمیل شود، و چون عالم بكتمان علم پردازد ، و توانگر از بخشایش امساك جوید و نیازمند گوهر ارجمند آخرتش را بدنیای زبون بفروشد ، و نادان از طلب گنجینه گرانبار دانش استکبار نماید ، دنیا پست و زبون میشود و بقهقری باز میگردد .

پس شما را کثرت مساجد و اجساد قوم مختلف بغرور نیفکند ، عرض کردند يا امير المؤمنین زندگانی در چنین زمان نکوهیده بنیان را برچه سان بپایان برد؟ فرمود: در چنین زمان و چنین مردمان باید در ظاهر مخالطت و در باطن مخالفت ورزید چه برای مرد همان می ماند که اکتساب نماید و در طلبش رنج برد و با آنچه او را محبوب می شمارد مصاحب خواهد بود و معذلك منتظر باشید تا از خداوند آب و آتش فرج و گشایش رسد.

و دیگر در کتاب مسطور از حسن صالح مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم می فرمود «ما شيب شيء بشيء أحسن من حلم بعلم» کنایت از اینکه هیچ چیز بهتر از آن نیست که علم و حلم باهم تو امان باشند ، زیراکه اگر عالم حلیم نباشد اسباب انزجار صدور و قلوب میشود و مردمان از افاده اش بیزار و آن متاع نفیس مكتوم میماند .

و دیگر در جلد اول بحار الانوار از ابو الجارود مسطور است که گفت حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود :

«إن رسول الله صلی الله علیه وآله دعا علياً فى المرض الذي توفي فيه فقال : يا على ادن منى حتى أسر إليك ما أسر الله إلى وأئتمنك على ما ائتمننى الله عليه ، ففعل ذلك رسول الله صلی الله علیه وآله بعلی علیه السلام، وفعله على بالحسن، وفعله الحسن بالحسين ، وفعله الحسين بأبي، وفعله أبى بي ، صلوات الله عليهم أجمعين».

ص: 61

یعنی رسول خدای صلى الله علیه و آله علی علیه السلام را بخواند و این هنگام رسول خدای دچار آن مرض بود که در آن وفات نمود، پس فرمود اى علي با من نزديك شو تا اسرار الهی را که با من گذاشته با تو گذارم، و در آنچه خدای مرا بحفظ آن امین گردانیده تو را امین فرمایم، پس رسول خدای با علی علیه السلام بدین گونه معاملت فرمود ، و علي علیه السلام با حسن ، و حسن با حسین ، وحسین با پدرم علي بن الحسين و پدرم با من این معاملت ورزيد ، و هر يك در حال وفات ودایع خود را با امام دیگر صلوات الله عليهم باز گذاشت.

و نیز در همان کتاب از ابو بصیر مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم فرمود

«أسر الله سره إلى جبرئيل علیه السلام، و أسره جبرئيل إلى محمد صلی الله علیه وآله، و أسرة محمد إلى على علیه السلام و أسرة على صلوات الله وسلامه عليه إلى من شاء واحداً بعد واحد »

و بروایت ابی بصیر فرمود سر أسره الله إلى جبرئيل علیه السلام»و در پایان حدیث فرمود «وأنتم تتكلمون به فى الطریق »کنایت از اینکه چنین سری باین صیانت و مقام و جلالت را که باین ترتیب بما پیوسته است و ما هر يك از شما را سزاوار یافتیم بآنچه مناسب شماریم بر خور دار داریم، نبایست نقل مجالس ساخت و بدون تقیه با هر کس در میان گذاشت .

و دیگر در کتاب اصول کافی از ابو بکر حضرمی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرویست که فرمود «علم رسول الله صلى الله عليه و آله علياً ألف حرف كل يفتح ألف حرف »یعنی رسول خدای هزار حرف بعلى صلوات الله عليهما بیاموخت که هر حرفی هزار حرف را مفتوح ساخت .

معلوم باد چنانکه از اخبار دیگر مستفاد میشود مقصود این است که هزار باب از دانش و علم بود که از هر بابی هزار باب مفتوح میشد .

و هم در آن کتاب از ابو الجارود از حضرت ابی جعفر صلوات الله علیه مروی است «قال: إن أمير المؤمنين صلوات الله عليه لما حضره الذى حضره قال لابنه الحسن :

ص: 62

ادن منى حتى أسر إليك ما أسر رسول الله صلى الله عليه وآله إلى و أئتمنك على ما ائتمننی علیه ، ففعل چون امیرالمؤمنین را هنگام وفات در رسید با پسرش حسن عليهما السلام فرمود با من نزديك شو تا آنچه رسول خدای صلى الله عليه و آله با من بپوشیده باز گذاشت با تو گذارم و امین گردانم ترا بر آنچه آنحضرت مرا بر آن امین گردانیده است ، پس بدانگونه بپای برد .

و دیگر در اصول کافی از زراره مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «أحب الأعمال إلى الله عز وجل ما داوم عليه العبد وإن قل »

و نیز در آن کتاب بروایت دیگر فرمود «ما من شيء أحب إلى الله عز وجل من عمل يداوم عليه و إنقل» يعنى بهترین اعمال در حضرت خداوند عزوجل آن است که بآن مداومت نمایند اگر چند اندك باشد.

و از این اخبار معلوم میشود که مداومت بعلم و عمل بآن دارای چه مقام است.

چنانکه در کتاب مسطور از حضرت ابی عبدالله از آباء کرامش از امیر المؤمنين صلوات عليهم مروی است که رسول خدای صلى الله علیه و آله فرمود :«لاقول إلا بعمل و لاقول و لا عمل إلا بنية ولا قول و عمل ونية إلا باصابة السنة»يعنى قولى جز بعمل و هیچ قولی و عملی جز به نیت صادق ، و هیچ قول و عمل و نیتی جز به اصابه سنت در خور اعتنا و اعتماد نیست.

و دیگر در اصول کافی از محمد بن مروان مروی است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود « من بلغه ثواب من الله على عمل فعمل ذلك العمل التماس ذلك النواب أوتيه وإن لم يكن الحديث كما بلغه »يعنی هر کس حدیثی شنیده باشد که خدایتعالی برای فلان عمل فلان ثواب راعطا میفرماید و آنگاه بطمع و التماس و استدعای آن ثواب بآن عمل بپردازد همان ثواب را که گمان برده است نائل میشود اگر چند آن حدیث چنانکه با و رسیده است نبوده باشد .

در کتاب اول بحار الانوار از حضرت امام جعفر علیه السلام از پدرش حضرت باقر

ص: 63

صلوات الله علیه مرویست که حضرت امیر المؤمنین علی سلام الله علیه میفرمود « إياكم والجهال من المتعبدين ، و الفجار من العلماء ، فانهم فتنة كل مفتون »بپرهیزید و بر حذر باشید از متعبدان نادان ، و دانایان فاجر چه ایشان فتنه هر مفتونی هستند .

و حکمت این کلام معجز نشان این است که چون این دو طبقه بمقامی عالی متظاهرند و مردمان بایشان روی میآورند و اقوال و اعمال ایشان را محل اعتنامی شمارند و بایشان میگروند ، لاجرم چون جاهل و فاجر باشند فتنه ایشان بزرك و اثر جهل و فجور ایشان در صدور پیروان فراوان میشود، پس باید از ایشان دور بود.

ص: 64

ذکر پاره کلمات و اخبار حضرت باقر علیه السلام در حدیث و آداب حدیث و محدثین که از بحار مسطور میشود

در كتاب جلد اول بحار الانوار از فضیل مسطور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «يا فضيل إن حديثنا يحيى القلوب اى فضیل حدیث مادلها را زنده میگرداند .

معلوم باد چون احادیث اهل بیت همه راجع باحکام دینی و دنیوی و تربیت عبادات وكسب سعادات و روشن کردن چراغ دل و مرآت قلب و صفای باطن و توجه بمبدأ فيض و منبع خیر است، از این روی اسباب زنده کردن قلب میشود .

و نیز در آنکتاب از جابر از حضرت باقر صلوات الله علیه مروی است که فرمود:

«سارعوا في طلب العلم فوالذي نفسي بيده لحديث واحد في حلال و حرام تأخذه عن صادق خير من الدنيا و ما حملت من ذهب وفضة ، و ذلك إن الله يقول: ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهيكم عنه فانتهوا ، وإن كان على ليأمر بقراءة المصحف »

یعنی در طلب علم شتاب گیرید سوگند به آن خداوند که جان من بدست قدرت اوست که حدیثی که راجع بحكم حلال و حرام و مبین روا یا ناروا باشد اگر از محدثی راستگوی فرا گیرید از دنیا و حملهای زر و سیم بهتر است، و این چنان است که خدایتعالی میفرماید :و آنچه بیاورد شما را فرستاده خدای مأخوذ دارید و آنچه از آن نهی فرماید روی بر تابید و کناره جوئید ، و بدرستیکه علی علیه السلام بقرائت مصحف فرمان کرده است .

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید از استشهاد امام علیه السلام باین آیه شریفه چنان ظاهر میشود که اخذ کردن در آن شامل تعلم و عمل است ، و اگر چه محتمل است که استشهاد از آن جهت باشد که علم بر عمل توقف دارد .

معلوم باد «إن » درد «و إن كان» مخففه از مثقله است که در این مقام افاده

ص: 65

تاکید و تشدید کلام سابق را مینماید .

و نیز در کتاب مسطور از جابر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرقوم است «قال لی یا جابر والله لحديث تصيبه من صادق فى حلال و حرام خير لك مماطلعت عليه الشمس حتى تغرب »با من فرمود ای جابر سوگند باخداى يك حديثي را که در حلال و حرام رسیده باشد اگر از مردی راستگوی و راوی صادق القول دریابی برای تو بهتر است از هر چه آفتاب بر آن طلوع مینماید تا غروب میکند ، یعنی از تمامت جهان برای تو نیکتر است .

و نیز در همان کتاب مسطور است که سدیر گفت از حضرت ابی جعفر و ابی عبد الله علیهما السلام شنیدم میفرمودند « لا تصدق علينا إلا بما يوافق كتاب الله وسنة نبيه »یعنی در احادیث و اخباریکه از ما میشنوید تا مطابق کتاب خدای و سنت رسول رهنمای نباشد تصدیق مکنید .

راقم حروف گوید هر کس در همين يك فقره خبر بدقت نظر کند و بچشم تعقل بنگرد مراتب و مقامات و خلوص قلوب مبارکه عاليه ائمه علیهم السلام بروی آشکار میشود ، و معلوم میگردد که جز اجرای احکام الهی و سنن حضرت رسالت پناهي و متابعت قرآن یزدانی و احکام آسمانی ، دستخوش هیچگونه آمال و امانی نیستند و تمامت اوقات شرافت آیات ایشان برای حفظ و بقاء سلسلهٔ بنی آدم و نظام عالم و صلاح امر معاش و معاد اهم است صلوات الله وسلامه عليهم .

دیگر در کتاب مذکور از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مروی است که در ضمن حديث خود فرمود : كل من تعدى السنة رد إلى السنة» یعنی هر کسی که از قواعد سنت تعدی و تجاوز نماید باید بسنت بر گردانید، یعنی اگر خلاف معمول و قانون سنت را باز نماید باید بسنت باز گردانید و متابعت سنت را نمود .

و در حدیث دیگر فرمود من جهل السنة ردّ إلى السنة»يعنى اگر كسى در تقریر احکام از قانون سنت جاهل بماند و جاهلانه حکمی نماید ، باید بقواعد سنت بر تافت.

ص: 66

و دیگر در کتاب مسطور از جابر مروی است که گفت با حضرت ابی جعفر علیه السلام معروض داشتم اصحاب پیغمبر صلی الله علیه وآله چگونه در مسح نمودن بر خفین اختلاف ورزیدند ؟

«فقال كان الرجل منهم يسمع من النبى صلی الله علیه وآله الحديث فيغيب عن الناسخ ولا يعرفه فاذا أنكر ما خالف فى يديه كبر عليه تركه ، و قد كان ينزل على رسول الله صلی الله علیه وآله فعمل به زماناً ثم يؤمر بغيره فيأمر به أصحابه و امته حتى قال أناس :يا رسول الله إنك تأمرنا بشيء حتى إذا اعتدناه و جرينا عليه أمر تنا بغيره ، فسكت النبي عنهم فأنزل عليه : قل ماكنت بدعاً من الرسل إن أتبع إلا ما يوحى إلى وما أنا إلا نذير مبين ».

فرمود چنان بود که از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه وآله مردی حدیثی از آن حضرت میشنید لکن از ناسخ آن خبر با خبر و عارف نمی گشت ، و چون مخالف آن حکم و خبر را که در دست داشت میدید و بآن دانا نبود ترکش بروی گران میگردید ، و چنان بود که چیزی و حکمی بر رسول خداى صلی الله علیه وآله از جانب خداي ميرسيد و زمانی بر طبق آن امر کار میکردند بعد از آن بر حسب تقاضای زمان و حکمت یزدان بر خلاف آن و بغیر آن فرمان میشد ، و آنحضرت اصحاب خود و امت خود را بر آنگونه امر میفرمود، چندانکه جماعتی گفتند یا رسول الله همانا تو ما را بچیزی فرمان میکنی ، و چون بآن کار و آن رفتار عادت کردیم و مجری داشتیم ما را بغیر آن فرمان میدهی، رسول خدای صلی الله علیه وآله سکوت نمود و بایشان چیزی نفرمود ، پس خدایتعالی این آیه شریفه را بر آنحضرت فرو فرستاد که : باصحاب و یاران خویش و آنانکه این بحث را بر تو می نمایند بگو من اول رسولی نیستم که فرستاده شده است ، یعنی پیش از من نیز فرستادگان دیگر هم بهمین رفتار بوده اند و جز آنچه را که از جانب خدای بمن وحی میشود متابعت نمی کنم ، ومن جز بیم دهنده روشن و آشکار نیستم .

يعنى تكليف من تبلیغ احکام پروردگار و متابعت فرمان خداوند دادار است

ص: 67

هر چه بر حسب مصلحت بندگان و تقاضای حکمتش بر من فرو فرستد تبلیغ می نمایم .

در کتاب مجمع البحرین نوشته است «بدعاً من الرسل»يعنى «ما كنت أول من أرسل من الرسل ، قدكان قبلی رسل كثيرة »و نیز میگوید :«خف»آنچیزی است که بر پای می کنند و جمعش خفاف بروزن کتاب است، و از این است حدیث «سبق الكتاب الخفين »و مراد این است که کتاب خداي امر کرده است بمسح پای نه خف پس مسح بر خفین بعد از آن حادث شده است .

و پارۀ از شارحین گفته اند که از اطلاقات مردم حرمین و از تتبع احادیث مرا ظاهر گردید که اطلاق خف همان چیزی میشود که پشت دو پای را بپوشاند خواه چون چکمه ساق دار باشد یا بی ساق باشد ، پس جهت حکم نمودن مسح بر ساقین معلوم نیست .

چنانکه در کتاب مسطور از ابوالورد مروی است که بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم ابو ظبیان با من حدیث راند که علی علیه السلام را نگران شد که از نخست آب بریخت آنگاه خفين مبارك را مسح فرمود «فقال : كذب أبو ظبيان أما بلغك قول على علیه السلام فيكم : سبق الكتاب الخفين » فرمود ابو ظبيان دروغ گفته است آیا بتو نرسیده است قول علی علیه السلام در میان شما پیشی گرفته است کتاب خدای و امر بمسح بر خفین چنانکه بدان اشارت شد .

عرض کردم آیا در این کار رخصت و اجازتی ممکن است، یعنی در مسح نمودن برخفين بنهج مردم سنى فرمود « لا إلا من عدو تتقيه ، أو ثلج تخاف على رجليك» يعنى جایز نیست مگر هنگامی که از دشمنی بیم باشد یا از رسیدن برف و گزند سرما برد و پای خویش بیمناک باشی، یعنی شاید اگر پاي را برای مسح برهنه داری از برف و سرما آزار بینی ، یا در حال ترس از دشمن و تقیه باشی،اینوقت جایز است که مسح را بر روی پای پوش کنی .

و نیز در آن کتاب از زراره و ابو بصیر از حضرت باقر و صادق سلام الله عليهما

ص: 68

مروی است که فرمودند «إنما علينا أن تلقى إليكم الأصول و عليكم أن تفر عوا»يعنى بر ما میباشد که اصول احکام را بشما القا نمائیم و بر شما است که در آن جمله از روی علم و بصیرت و ذكاء و در است و دهاء و فراست تربیت فروع نمائید و بر اصول متفرع گردانید .

و هم در آنکتاب از حضرت باقر علیه السلام مرویست که زرارة بن اعین در خدمتش عرض کرد فدای تو کردم ، دو خبر یادو حدیث که با یکدیگر متعارض هستند بما ميرسند ، بكدام يك چنك در اندازیم و معمول داریم ؟ «فقال علیه السلام: يازرارة خذ بما اشتهر بین أصحابك ودع الشاذ النادر » فرمود ای زراره هر وقت دو حدیث یادوخبر بتورسد که با هم تعارض داشته باشند بآن خبر و حدیثی که در میان یاران و اصحاب تو مشهور است کارکن، و هر کدام شاذ و نادر است فروگذار .

عرض کردم ای سیدمن همانا این دو حدیث یاد و خبر هر دو مشهور و مروی ومأثور هستند از شما «فقال علیه السلام: خذ بقول أعدلهما عندك وأوثقهما في نفسك »فرمود هر يك را که نزد خود اعدل و در نفس خویش اوثق شمردی همان را ماخوذ و معمول دار عرض کردم هر دو عدل و مرضی و موثق هستند، فرمود «انظر ما وافق منهما مذهب العامة فاتركه وخذ بما خالفهم »یعنی چون چنین باشد نظر كن تاهر يك با مذهب عامه توافق دارد متروك دار و بآندیگر که مخالف عامه است عمل کن .

عرض کردم بسیار میشود که این دو خبر یا حدیث که باهم متعارض میشوند، یا هر در موافق با مذهب عامه یا هر دو مخالف با مذهب عامه اند ، من چسازم ؟ فرمود :«إذن فخذ بمافيه الحائط لدينك، واترك ما خالف الاحتياط»در این حال هر يك را برای حفظ ارکان دین اقرب باحتیاط بینی مأخوذ ، و آندیگر که با مراتب احتیاط مخالفت دارد متروك بدار .

عرض کردم اگر هر دو با هم موافق احتیاط یا مخالف احتیاط باشند چگونه نمايم ؟ فرمود : «إذن فتخير أحدهما فتأخذ به وتدع الأخر»يعني به نيروى علم و اجتهاد و تصویب خود یکی را ماخوذ و معمول ، و آندیگر را متروك و مخذول بدار

ص: 69

و در روایتی دیگر فرمود «إذن فارجه حتى تلقى إمامك فتسئله »چون حال براین منوال باشد بحال خود بگذار تا امام و پیشوای خود را دریابی و از حقیقت پرسش نمائی .

علامه مجلسي اعلى الله مقامه میفرماید : که این خبر دلالت بر آن میکند که موافقت نمودن با احتیاط از جمله مرجحات خبرین متعارضين است .

و دیگر در کتاب مسطور از معمر بن يحيى بن سام مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام سؤال کردم از آنچه مردمان روایت می نمایند از امیر المؤمنین علیه السلام از اشیائی یعنی از احکامی یا اخباری در باب فروج که جز خویشتن و فرزندان خود را بآنها امر و نهی نمیفرمود ، و عرض کردم اینحال چگونه تواند بود ؟

فرمود : يك آيتي خلال نموده است آنرا و آیتی دیگرش حرام ساخته است ، عرض کردیم آیا جز این میتواند بود که یکی از این دو آیه آندیگر را نسخ کرده باشد یا هر دو محکم باشد و شاید بهر دو عمل کرد ؟

فرمود :«قد بين لهم إذنهى نفسه عنها وولده »يعنی در آنحال که خود و فرزندانش را از آن نهی میفرمود برای ایشان آشکار و روشن داشت، عرض کردیم چه چیز آنحضرت را مانع بود که اینحال را برای مردمان بیان فرماید؟

فرمود «خشي أن لا يطاع ولو أن أمير المؤمنين علیه السلام ثبت قدماء أقام كتاب الله كله والحق كله» یعنی آنحضرت بیمناک بود که اگر برای مردمان مبین دارد او را اطاعت ننمایند و اگر امر امیرالمؤمنین را اطاعت میکردند و کارش استوار میگردید آنچه در کتاب خدای وارد شده بجمله را بپای میداشت و آنچه موافق حق است جزءاً وكلاً معمول میگردانید.

و نیز در آن کتاب از جمله وصایای حضرت ابو جعفر علیه السلام است «وإن اشتبه الأمر عليكم فقفوا عنده وردوه إلينا حتى نشرح لكم من ذلك ما شرح لنا »هر وقت در خبری شبهتی برای شما در حق و باطل وصحيح وسقيم روی داد توقف نمائید و بما بازگردانید تا از بهر شما مشروح داریم آنچه را که برای ما شرح داده اند .

ص: 70

و هم در آن کتاب از ابوسعیدالزهری از حضرت ابی جعفر یا ابی عبدالله علیهما السلام مروی است که فرمود :

«الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام في الهلكة، وتركك حديثاً لم تروه خير من روايتك حديثاً لم تحصه» .

یعنی توقف در مقام شبهت بهتر است از اقتحام و بدون اندیشه تاختن در مورد هلاکت و فرو نهادن حدیثی را از روایت کردن یعنی روایت نکردن حدیثی را که در روایتش از روی درایت نباشی بهتر است از روایت نمودن حدیثی را که باطراف واحوالش احصاء نداشته باشی.

و دیگر در کتاب مزبور از جادر از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مسطور است که فرمود :

«إنا لوكنا نحد ثكم برأينا وهوانا لكنا من الهالكين ، و لكنا نحدثكم بأحاديث نكنزها عن رسول الله صلى الله عليه وآله كما يكنز هؤلاء ذهبهم و فضتهم ».

ای جابر اگر ما شما را برأي و ميل خودمان حدیث برانیم از جمله هالکان هستيم لكن ما شمارا بأن احادیث که از رسول خدای در گنجینه صدور خود مخزون ساخته ایم حدیث میرانیم چنانکه این مردم زر و سیم را مخزون میدارند .

و نیز در آن کتاب از فضیل از آن امام والامقام علیه السلام مرويست.

«قال: لو أنا حدثنا برأينا ضللنا كما ضل من كان قبلنا، ولكنا حد ثنا ببينة من ربنا بينها لنبيه فبينه لنا »

فرمود اگر ما برای خود حدیث نمائیم گمراه میمانیم چنانکه گمراه ماندند پیشینیان ما لكن ما از روی بینه و روشنائی از جانب پروردگار خود حدیث میکنیم که پروردگار ما برای پیغمبرش، و پیغمبرش برای ما روشن ساخته است .

و هم در آن کتاب از ثمالی از جابر مرویست که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود: «يا جابر والله لو كنا نحدث الناس أوحد ثناهم برأينا لكنا من الهالكين ، ولكنا نحدثهم بآثار عندنا من رسول الله صلى الله عليه وآله يتوارثها كابر عن كابر ، نكنزها

ص: 71

كما يكنز هؤلاء ذهبهم وفضتهم ».

ای جابر سوگند با خدای اگر ما مردمان را چیزی تازه بیاوریم یا برای خودمان حدیث برانیم از جمله تباه شوندگان میشویم لكن ما مردمان را بآن آثاریکه از رسول خدای صلی الله علیه وآله نزدما میباشد و کابراً عن كابر بميراث رسیده است حدیث میکنیم ، و این گوهرهای نفیس را در اوعیه صدور و مخازن قلوب مخزون و محفوظ میداریم، چنانکه این مردمان زر و سیم را دفینه و ذخیره خویش میگردانند .

و هم در آن کتاب از فضیل از حضرت ابی جعفر علیه السلام روایت کرده است که فرمود« إنا على بينة من ربنا بينها لنبيه صلی الله علیه وآله،فبينها نبيه لنا فلولا ذلك كنا كهؤلاء الناس»

و هم در آنکتاب از برید عجلی مسطور است که گفت از حضرت ابو جعفر علیه السلام از اين قول خدا يتعالى «في صحف مطهرة فيها كتب قيمه»پرسش کردم «قال : هو حديثنا فى صحف مطهرة من الكذب »فرمود مقصود از آن احادیث ما است که در صحفی است که از آلایش کذب وخبث دروغ پاك ومطهر است .

و هم در آن کتاب از ابو اسماعیل جعفی مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «إن الله برء محمداً صلی الله علیه وآله من ثلاث: أن يتقول على الله، أو ينطق عن هواه، أو يتكلف »

معنی حدیث اینکه خدایتعالی مبرا داشته است محمد صلی الله علیه وآله را از سه چیز:یکی اینکه برخدای کذب و افتراء بندد ، و دیگر اینکه بهوای نفس خود سخن فرماید سیم اینکه کار به تکلف و تصنع بگذارد و آنچه نه اهل او باشد ادعا نماید .

معلوم باد این کلام بلاغت نشان اشارت بقول خدایتعالی دارد «و لو تقول علينا بعض الأقاويل »يعني اگر محمد صلی الله علیه وآله پاره اقاویل را از روی کذب و دروغ و افتراء بر ما به بندد و اینکه افتراء را تقول فرموده ، برای آنست افتراء عبارت از قولی است که تکلف در آن باشد .

و دیگر باین قول خدای اشارت كند «وما ينطق عن الهوى »يعنى بميل خویش

ص: 72

سخن نمیکند ، بلکه هر چه فرماید وحی خدایست که بدو میشود.

و دیگر باین قول خدای اشارت دارد «و ما أنا من المتكلفين »یعنی از جمله آنکسان نیستم که متکلف هستند یعنی چیزیزا که در خورش نیستند ادعا می نمایند.

و دیگر در کتاب مسطور از عمرو بن شمر از جابر مسطور است که بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم که هر وقت مرا حدیثی بفرمائی مسند بدار .

فرمود «حدثني أبي ، عن جدى ، عن رسول الله صلی الله علیه وآله، عن جبرئيل علیه السلام عن الله عز وجل ، وكلما أحدثك بهذا الأسناد».

و باين حدیث قریب بهمین صورت در جلد اول کتاب احوال حضرت باقر صلوات الله علیه در ذیل فضایل جلیله اش اشارت رفت ، و فرمود «ياجابر لحديث واحد تأخذه عن صادق خير لك من الدنيا وما فيها »چنانکه از این پیش بتقريبي مسطور شد.

و نیز در کتاب مسطور از ابو بصیر از حضرت باقر یا جناب صادق علیهما السلام در این قول خدای تعالی « فبشر عبادى الذى يستمعون القول فيتبعون أحسنه »يعنى پس مژده و بشارت بده آن بندگان مراکه استماع قول می کنند و احسن و بهترش را اتباع میورزند ، روایت میکند که فرمودند :

«هم المسلمون لأل محمد صلی الله علیه وآله إذا سمعوا الحديث أدوه كما سمعوه لا يزيدون و لا ينقصون »

یعنی این جماعت آن کسان باشند که در خدمت آل محمد صلی الله علیه وآله سر تسلیم پیش دارند و چون باستماع حدیثی سعادتمند و برخوردار شوند همانطور که شنیده اند بدون کم و زیاد ادا نمایند .

و نیز در آن کتاب مستطاب از جابر جعفی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که مردی بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کرد خدای رحمت فرماید تر احدیث برانم برای اهل خود؟

«قال : نعم إن الله يقول : يا أيها الذين آمنوا قوا أنفسكم وأهليكم ناراً وقودها الناس والحجارة وديگر فرموده «و أمر أهلك بالصلوة واصطبر عليها »

ص: 73

فرمود : آری اهل خود را از احادیث و اخبار بازگوی ، همانا خدای تعالی میفرماید: ای کسانیکه بدین یزدان گرویده اید خویشتن و اهل و عیال خویشتن را از آن آتشی که هیزم آن مردمان و سنگها میباشند نگاهدارید ، و میفرماید : اهل خویش را بنماز بخوان و فرمان کن و بر مشقت آن نفس خود را بازدار ، واگر طبیعت برخلاف آن طلبد و برای راحت ترکش را جوید مقهورش گردان و به عبادت بكوش .

و دیگر در کتاب مسطور از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر یا از حضرت ابی عبدالله سلام الله عليهما مروی است که فرمود :

«لا تكذبوا بحديث أتاكم أحد ، فأنكم لا تدرون لعله من الحق فتكذبوا الله فوق عرشه »

یعنی چون حدیثی بر شما قرائت شود تکذیب مکنید یعنی بدون علم و تحقيق تکذیب حدیث گوی را میکنید چون شما نمیدانید شاید از جانب حق باشد و از این تکذیب چنان باشد که خدای را در فوق عرش عظمت و کبریای او تکذیب نموده باشید.

وهم در آن کتاب از ابو عبيدة الحذاء مسطور است که از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه شنیدم میفرمود :

«أما والله إن أحب أصحابي إلى أورعهم وأفقههم وأكتمهم لحديثنا، وإن أسوأهم عندى حالا وأمقتهم إلى الّذى إذا سمع الحديث ينسب إلينا ويروى عنا، فلم يعقله ولم يقبله قلبه، اشمأز منه و جحده وكفر بمن دان به ، وهو لا يدرى لعل الحديث من عندنا خرج ، وإلينا اسند ، فيكون بذلك خارجاً من ولايتنا »

یعنی بدانید سوگند با خداوند نیکوترین و محبوبترین اصحاب و یاران من در حضرت من آنکس باشد که در حدیث ما اورع و افقه و پوشنده تر و اکتم باشد و بدترین ایشان در خدمت من از حیثیت حال در روزگار ، و مبغوض ترین ایشان در حضرت من آنکس باشد که چون شنوای حدیثی گردد و بشنود که بما نسبت میدهند

ص: 74

و از ما روایت می کنند ، تعقل ننماید؛ و اگر بعقل او درست نیاید و قلبش مقبول ندارد ، از آن حدیث مشمئز گردد و منکر شود و به آنکس که بآن اعتقاد کرده و به آن سلوک می نماید کافر شود؛ در حالتی که هیچ ندانسته باشد که شاید این حدیث از حضرت ما خارج شده و بما منسوب ،باشد و بسبب اين جحد و إنكار از حصن حصين ولایت ما بیرون شود.

از این کلام مبارک چنان مستفاد میشود که پاره ای احادیث و اخبار را که غرابتی در آن باشد ، یا با سلیقه و تتبع پاره کسان موافق ، یا با بعضی اخبار دیگر مطابق ، یا با عقول ناقصه و افهام باطله بعضی مناسب نباشد ، نباید بمحض شنیدن انکار نمود ، و برراوی کافر شد ، چه ممکن است مروی از عیون علوم اهل بیت سلام الله عليهم باشد.

پس تعقل کامل شرط است، و در چنین موارد باید علمای حدیث و رجال رجوع کرد ، و بلارویه بانکار یا اقرار دچار کلفت و شقاوت نگشت؛ زیراکه احادیث نبوی صلی الله علیه وآله در حکم فرقان یزدان است ظاهر و باطن و محکم و متشابه و ناسخ ومنسوخ و تاویل و تفسیر دارد .

و هم در آن کتاب از حضرت باقر یا حضرت صادق سلام الله عليهما مروی است که فرمودند :

« لا تكذبوا بحديث أتاكم به مرجىء ولا قدرى ولا خارجي نسبه إلينا ، فانكم لا تدرون لعله شيء من الحق فتكذبون الله عز وجل فوق عرشه»

یعنی هرگز حدیثی را که میشنوید بدروغ نسبت نکنید اگر چه راوی آن بمذهب مرجئه با قدری باشد یا از کسی که از دین ما خارج باشد بشنوید چه شما نمیدانید که شاید بحق و ثواب باشد و شما در این حال خدای را در فوق عرش عظمت و جلالش تکذیب نموده اید .

و هم در آن کتاب از جابر مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود : «ما أحد أكذب على الله ولا على رسوله ممن كذ بنا أهل البيت أو كذب علينا ،

ص: 75

لأنا إنما نتحدث عن رسول الله صلی الله علیه وآله و عن الله فاذا كذ بنا فقد كذب الله و رسوله یعنی هیچکس بر خدای و رسول خدای دروغزن تر از آن کس نیست که ما اهل بیت را تکذیب نماید یا برما دروغ بنددچه ما از خدای و رسول خدای حدیث میرانیم چون ما را تکذیب نمایند چنان است که خدای و رسول خدای صلی الله علیه وآله را تکذیب نمایند .

و نیز در همان کتاب از یزید رزاز از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که فرمود حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود :

«يا بنى اعرف منازل الشيعة على قدر روايتهم ومعرفتهم ، فان المعرفة هي الدراية للرواية ، وبالدرايات للروايات يعلو المؤمن إلى أقصى درجات الايمان، إنى نظرت في كتاب لعلى علیه السلام فوجدت فى الكتاب أن قيمة كل امرء وقدره معرفته، إن الله تعالي يحاسب الناس على قدر ما آتاهم من العقول في دار الدنيا»

ای پسرك من مقام ومرتبت شيعيان را باندازه روایات و معرفت ایشان بازشناس چه اصل معرفت درایت در روایت است و در علم و دانستن روایات است که مؤمن باقصی درجات ایمان بر میشود، همانا من در کتابی که از علی علیه السلام است نظر کردم و دیدم قیمت و بهای هر مردی و قدر و منزلت او راجع بمعرفت اوست همانا خدای تعالی مردمان را در دار عقبی باندازۀ عقولی که در دنیا به ایشان عطا شده محاسبه میفرماید.

راقم حروف گوید در حقیقت مردمان گروگان عقول خویش هستند ، وحكيم مطلق وحاكم على الاطلاق به آن مقدار که از این جوهر نفیس با هرکس عنایت کرده است در طلب محاسبه بر می آید و هم بدان مقدار درجه و رتبت عنایت میفرماید تا تمامت افعال از روی حق و عدل باشد.

ص: 76

ذکر پاره اخباریکه از حضرت باقر علیه السلام در «حديثنا صعب مستصعب»رسیده است

از این پیش در ذیل کتاب احوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام بتقريبي باين حدیث شریف اشارت رفت و مختصر تحقیقی نگارش گرفت .

در جلد اول بحار الانوار از جابر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود:

«قال رسول الله صلی الله علیه وآله إن حديث آل محمد صعب مستصعب لا يؤمن به إلا ملك مقرب أو نبي مرسل ، أوعبد امتحن الله قلبه للايمان ، فما ورد عليكم من حديث آل محمد فلانت له قلوبكم و عرفتموه ، فاقبلوه ، وما اشمأزت قلوبكم وأنكر تموه فردوه إلى الله و إلى الرسول و إلى العالم من آل محمد، وإنما الهالك أن يحدث بشيء منه لا يحتمله فيقول والله ما كان هذا ثلاثاً والانكار هو الكفر »

صاحب مجمع البحرین در معنی این حدیث مبارك ميفرمايد«إن الملك لا يحتمله في جوفه حتى يخرجه إلى ملك غيره ، والنبي لا يحتمله حتى يخرجه إلى نبى غيره والمؤمن لا يحتمله حتى يخرجه إلى مؤمن غيره، كما جاءت به الرواية عنهم عليهم السلام»

و در بحار الانوار از کتاب معانى الأخبار از یقطینی از بعضی از اهل مداین مروی است که گفت : بحضرت ابی محمد علیه السلام نوشتم که ما را از آباء عظام شما روایت کنند .

« إن حديثكم صعب مستصعب ، لا يحتمله ملك مقرب ولا نبي مرسل ولا مؤمن امتحن الله قلبه للايمان »

پس از آن حضرت جواب رسيد «إنما معناه إن الملك لا يحتمله في جوفه، حتى يخرجه إلى ملك مثله ، ولا يحتمله نبي حتى يخرجه إلى نبي مثله ، ولا يحتمله مؤمن حتى يخرجه إلى مؤمن مثله، إنما معناه أن لا يحتمله في قلبه من حلاوة ماهو في صدره حتى يخرجه إلي غيره»و نیز در مجمع البحرين و صحاح اللغة مسطور است «استصعب

ص: 77

الأمر علينا بمعنى صعب »

بالجمله میفرمایدرسولخدای صلی الله علیه وآله فرمود که : حديث آل محمد صعب و دشوار است، یعنی دارای معانی و وجوه كثيره و مراتب و مقامات و مشارب و مشایب عالیه است ، و بآن ایمان نمی آورد مگر فریشته مقرب، یا نبی مرسل یا بنده که امتحان فرموده باشد قلب او را برای ایمان ، پس آنچه از احادیث آل محمد صلی الله علیه وآله بر شما وارد شود که بسبب آن قلب شما نرم ولين ومنقاد گردد ، و بآن معرفت یا بید ، پس قبول نمائید ، و آنچه بر شما وارد شود که قلب شما از آن اشمئزاز گیرد و منکر شمارید پس بخدای و برسول خدای و بعالم از آل محمد صلوات الله علیهم باز گردانید ، بدرستیکه هلاك شونده آنکس باشد که چون حدیثی بشنود که احتمالش را نیاورد پس بگوید سوگند با خدای این حدیث بچیزی شمرده نیست ، و انکار کردن همان کفر است .

و هم در کتاب مسطور از حماد طائی از سعد از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود :

«حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله إلا ملك مقرب، أو نبی مرسل، أو مؤمن ممتحن أو مدينة حصينة ، فاذا وقع أمرنا أوجاء مهدينا كان الرجل من شيعتنا أجره من ليث و أمضى من سنان ، يطأ عدونا برجليه، ويضربه بكفيه، وذلك عند نزول رحمة الله و فرجه على العباده ».

يعني حديث ما - و شاید در اینجا حدیث بمعنی امر امامت و ولایت باشد - یعنی ولایت ما و متابعت بامر امامت ما ، بسیار سخت و دشوار است و جز ملکی مقرب ، یانبیی مرسل ، یا مؤمنی امتحان شده و از بوته آزمایش بیرون آمده ، یا شهری استوار یعنی قلبی مجتمع که بشوايب شك و ريب متفرق نشده باشد ، نتواندش احتمال نمود ، پس هر وقت امر ما وقوع یافت، و مهدی ما صلوات الله علیه ظهور فرمود ، هر مردی از شیعیان ما از شیر غران و گذرنده سنان ، شتابنده تر و گذرنده تر خواهد بود ، و دشمنان ما را در زیر هر دو پای در هم نوردد و با هر دو دستش سر و مغزش

ص: 78

در هم کوبد ، و این واقعه در هنگام نزول رحمت خداوند احدیت و گشایش اوست بر بندگان خود .

و هم در آن کتاب از ابو حمزه ثمالی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است که میفرمود:

«إن حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله إلا ثلاث: نبي مرسل ، أو ملك مقرب، أو مؤمن امتحن الله قلبه للايمان ».

پس از آن فرمود «یا با حمزة الأترى أنه اختار لا مرنا من الملائكه المقربين و من النبيين المرسلين ، و من المؤمنين الممتحنين ».

یعنی حدیث ما صعب و جزسه طایفه نتواند حمل نمود : يكي نبي مرسل ، دوم ملك مقرب ، سيم مؤمنى ممتحن . ای ابا حمزه مگر نمیدانی که اختیار کرده است خدا از برای امر ما از گروه ملائکه آن طبقه را که مقرب هستند ، یعنی ملائکه مقرب و غير مقرب دارند و آنانکه مقرب هستند اختیار امر ما را کرده اند ، و از انبیاء اختیار کرده امر ما را آنان که مرسل هستند، و باین رتبت جلیل نایل شده اند یعنی از این جماعت بعضی مرسل هستند و بعضی غیر مرسل و اختیار امر ما را آن طایفه نموده اند که بر تبت رسالت تشرف یافته اند، و اختیار کرده است امر ما را از جماعت مؤمنان آنان که امتحان شده اند، یعنی مؤمنان بر دو صنف هستند بعضی ممتحن، و برخی غیر ممتحن و اختیار امر ما را ممتحنین از مؤمنین نموده اند، یعنی از هر صنفی طبقه اعلای ایشان اختیار کرده اند ، و این مقام چندان صعب و عالی است که جز این صنف از این اصناف حمل نتوان نمود .

و دیگر در کتاب مسطور از ابو الجارود از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است که گفت از آنحضرت شنیدم میفرمود :

«إن حديث آل محمد صعب مستصعب ثقيل مقنع أجرد ذكوان ، لا يحتمله إلا ملك مقرب ، أو نبي مرسل، أو عبد امتحن الله للايمان ، أو مدينة حصينة ، فاذاقام قائمنا نطق وصدقه القرآن».

ص: 79

و نیز در کتب اخبار و در همان کتاب از مفضل مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود :

«إن حديثنا صعب مستصعب ذكوان أجرد لا يحتمله ملك مقرب ولا نبي مرسل ولا عبد امتحن الله قلبه للايمان ، أما الصعب فهو الذى لم يركب بعد ، و أما المستصعب فهو الذي يهرب منه إذا رأى، و أما الذكوان فهو ذكاء المومنين ، و أما الأجرد فهو الذى لا يتعلق به شيء من بين يديه ولا من خلفه ، و هو قول الله: الله نزل أحسن الحديث ، فأحسن الحديث حديثنا ، لا يحتمل أحد من الخلايق أمره بكماله حتى يحده لأن من حد شيئاً فهو أكبر منه ».

و نیز در کتاب مسطور از جابر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرویست که فرمود:

«إن حديثنا صعب مستصعب أجرد ذكوان وعر شريف كريم فاذا سمعتم منه شيئاً ولانت له قلوبكم فاحتملوه ، و احمد والله عليه ، و إن لم تحتملوه ولم تطيقو فردوه إلى الامام العالم من آل محمد صلی الله علیه وآله ، فانما الشقى الهالك الذى يقول والله ما كان هذا ، ثم قال : يا جابر إن الانكار هو الكفر بالله العظيم ».

اکنون بخلاصه ترجمه این چند حديث قريب المضمون اشارت میرود ، در كتاب مجمع البحرين مسطور است «حديثنا صعب مستصعب ذكوان أجرد مقنع» راوى عرض کرد: ذکوان را تفسیر فرمای ، فرمود آن کسی است که همیشه ذکی و تیز خاطر و نیز هوش باشد ، عرض کرد: اجرد کدام است؟ فرمود: آن است که همیشه امر د و ساده باشد و هرگز از حق تغییر نپذیرد ، عرض کرد: مقنع چیست ؟ فرمود : بمعنی مستور است .

بالجمله میفرماید حدیث آل محمد صلی الله علیه وآله صعب مستصعب است که چونش بنگرند از وی فرار گیرند ؛ و ذکوان است یعنی ذکاء مومن است و دست غیر بدو نرسد ، و اجرد است یعنی هیچ چیز از پیش روی آن و دنبالش بدو تعلق نتواند گرفت، و این است قول خدایتعالی که میفرماید: خداوند فروفرستاد نیکوترین

ص: 80

حدیث را» .

پس بهترین حدیث و نیکوتر همان حدیث ما میباشد كه هيچيك از آفریدگان احتمال امرش را بحد کمال نتوانند دریابند، چه هر کس بر حدی بدرجه کمال عالم و محیط شد ناچار خودش اکبر از آن است .

و در حدیث ثالث میفرماید حديث ما صعب مستصعب است و عر وشريف وكريم است ، و وعر ضد سهل است از زمین یعنی جایهای سخت و دشوار از زمین که آسان نتوان بر آن بر شد ، پس هر وقت از احادیث ما چیزی بشنوید که قلوب شما بآن نرم شود ، یعنی مقبول القلوب باشد ، پس احتمال نمائید و خدای را بدریافت آن سپاس گذارید ، و اگر حمل نتوانید کرد یا نیروی فهم شما از ادراکش عاجز باشد و عجیب شمارید و طاقت حملش را نیابید آن حدیث را بامامی عالم از آل محمد صلی الله علیه وآله باز گردانید .

یعنی بمحض اینکه فهم شما از ادراك آن قاصر و عاجز باشد منکر نشوید ، بلکه بآنکس که عالم آل محمد است و امام و پیشواست عرضه دهید، و باو باز گردانید، چه شقی تباه و بدبخت نامه سیاه آنکس باشد که چون چنین احادیث غریبه و دشوار صعب را بشنود بلا تأمل بگوید سوگند باخدای چنین نیست ، آنگاه فرمود ای جابر همانا انکار نمودن همان کفر ورزیدن بخداوند عظیم است .

و نیز در آن کتاب از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است « حديثنا صعب مستصعب لا يؤمن به إلا ملك مقرب أو نبي مرسل أو مؤمن امتحن الله قلبه للايمان

فما عرفت قلوبكم فخذوه ، و ما أنكرت فردوه إلينا»

و هم در آن کتاب از جابر از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مسطور است که فرمود «إن أمرنا صعب مستصعب على الكافرين لا يقر بأمرنا إلا نبي مرسل أو ملك مقرب أو عبد امتحن الله قلبه للايمان ».

و دیگر در کتاب مذکور از حنان از پدرش مروي است که حضرت أبى جعفر علیه السلام

ص: 81

فرمود «يا أبا الفضل لقد أمست شيعتنا و أصبحت على أمر ما أقر به الأملك مقرب أو نبي مرسل ، أوعبد امتحن الله قلبه للايمان».

و نیز در آن کتاب از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است :

« إن أمرنا صعب مستصعب على الكافرين لا يقر بأمرنا إلا نبي مرسل أو ملك مقرب أو عبدا متحن الله قلبه للايمان ».

و در این حدیث شریف میفرماید امرما بر کافر که قلبش از فروز ایمان و نور ایزدی بی بهره است صعب و مستصعب است، و در این حدیث لفظ «أمر نا» شاید دلالت بر امامت و ولایت نماید که بر کافر قبولش دشوار است، و از این است که «أمرنا »فرمود نه «حديثنا» زیرا که قبول احادیث و اخبار باين معني متداول فرع قبول امر امامت و ولایت است .

و نیز در کتاب مسطور از ابو حمزه ثمالی مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود :

«إن أمرنا صعب صعب مستصعب لا يحتمله إلا ثلاثة: ملك مقرب ، أو نبي مرسل ، أو عبد امتحن الله قلبه للايمان ، ثم قال : يا أبا حمزة ألست تعلم أن في الملائكة مقربين و غير مقر بين ، وفى النبيين مرسلين و غير مرسلين ، و فى المؤمنين ممتحنين و غير ممتحنين ؟! قلت : بلى، قال ؛ ألاتري إلى صفوة أمرنما إن الله اختار له من الملائكة مقر بين ، ومن النبيين مرسلين، و من المؤمنين ممتحنين ».

معلوم باد کلام آنحضرت « إلى صفوة أمرنا »بمعنى إلى خالص امر ناست ، وممكن است که صفوة مصدر باشد .

و هم در آن کتاب از ابو ربیع شامی مسطور است که گفت : در حضرت ابی جعفر علیه السلام نشسته بودم پس نگران شدم که آن حضرت بیپای شد و سر مبارك بآسمان بلند کرد و فرمود: «یا أبا الربيع حديث تمصعه الشيعة بألسنتها لاتدرى ما كنهه، قلت ما هو جعلني الله فداك ؟».

ای ابو ربیع این حدیث که شیعیان بألسنه خویش آسان میشمارند نمیداند

ص: 82

کنه و باطن آن چیست ، عرض کرد فدای توشوم آن چیست؟

« قال: قول على بن ابيطالب علیه السلام : إن أمرنا صعب مستصعب لا يحتمله إلا ملك مقرب ، أو نبي مرسل ، أو عبدا متحن الله قلبه للايمان ، يا أبا الربيع ألا ترى أنه يكون ملك ولا يكون مقربا ولا يحتمله إلا مقرب، وقد يكون نبي وليس بمرسل ولا يحتمله إلا مرسل ، وقد يكون مؤمن وليس بممتحن ولا يحتمله إلا مؤمن قدامتحن الله قلبه للايمان »

و نیز در آن کتاب از جابر بن یزید مسطور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «يا جابر حديثنا صعب مستصعب أمرد ذكوان وعر أجرد، لا يحتمله و الله الا نبي مرسل، أوملك مقرب، أو مؤمن ممتحن ، فاذا ورد إليك ياجابرشيء من أمرنا ، فلان له قلبك ، فاحمد الله ، وإن أنكرته فرده إلينا أهل البيت ، ولا تقل كيف جاء هذا أو كيف كان وكيف هو، فان هذا والله الشرك بالله العظيم».

معلوم باد ذكاء بمعنى توقد وافروختگی و التهاب است یعنی همیشه و همه وقت خلق را روشنائی میدهد، و أجرد آن است که موی بر بدن نداشته باشد و چنین کسی همیشه طری و تازه و نیکوست ، پس اجرد در این کلام معجز نظام برای طراوت وحسن استعاره شده است.

و نیز در جلد اول بحار الانوار سند بحضرت ابی جعفر علیه السلام منتهی میشود که میفرماید :

«إن حديثنا هذا تشمأز منه قلوب الرجال، فمن أقر به فزيدوه، و من أنكره فذروه ، إنه لابد من أن تكون فتنة يسقط فيها كل بطانة ووليجة حتى يسقط فيها من كان يشق الشعر بشعرتين حتى لا يبقى إلا نحن و شيعتنا »

در مجمع البحرين مسطور است قول خدا يتعالى « ولم يتخذ من دون الله ولا رسوله ولا المؤمنين وليجة» أي بطانة ودخلا من المشركين ، ووليجة الرجل بطانته و دخله وخاصته وما يتخذه معتمداً عليه» و ولیجه هر چیزی است که در چیزی دیگرش در آوری اما از آن نباشد.

ص: 83

بالجمله میفرماید این حدیث ما قلوب رجال از آن مشمئز است پس هر کس بآن اقرار کند بدو بیفزائید، و هرکس بآن اقرار ندارد او را بحال خویش گذارید همانا بناچار فتنه و زمان امتحانی پدید آید که هر بطانه و ولیجه و خاصه کسان را ساقط نماید چندانکه ساقط نماید آنانكه يك موی را بدوموی میشکافتند تا آنکه جزما و شیعیان ما هیچکس باقی نماند.

معلوم باد که در این خبر شریف احتمال میرود که اشارت بزمان وسعت دامنه فتنه و قوت خلفای جور و ضعف شیعیان باشد که آنانکه در مراتب دین و بیان احادیث و اخبار و آثار موشکاف بودند، بسبب فتن روزگار و ضعف عقاید یا حالت تقیه از عقاید و مراتب خویش بازشوند و جز شیعیان خالص بحال خويش استقامت نجویند ، و احتمال دارد که اشارت بزمان ظهور حضرت قائم آل محمد صلی الله علیه وآله ورجعت اهل بیت و شیعیان خالص و روزگار امتحان و آزمایش باشد، و نیز حال منافقان یا آنانکه ضعیف العقیده بودند بر این صورت گذرد و سرانجام بنیان کفر و شقاق و نفاق برافکنده و جهان از لوث وجود ایشان پاک گردد، و نیز احتمالات دیگر دارد.

والله تعالى اعلم بحقايق الاحوال والمطالب .

اکنون بپاره تحقیقات باز شویم :

در کتاب مذکور در دنباله حدیث مسطور یعنی بعد از «إلا نحن و شيعتنا »مرقوم است .

«و ذكر أبو جعفر محمد بن الحسن أنه وجد فى بعض الكتب ولم يروه بخط آدم بن على بن آدم قال عمير الكوفى فى معنى حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله ملك مقرب ولا نبي مرسل ، فهو ما رويتم إن الله تعالى لا يوصف ، و رسوله لا يوصف ، والمؤمن لا يوصف .

فمن احتمل حديثهم فقد حدهم، ومن حد هم فقد وصفهم، ومن وصفهم بكمالهم فقد أحاط بهم وهو أعلم منهم ، وقال : نقطع الحديث عمن دونه فنكتفى به ، لأنه قال صعب فقد صعب على كل أحد حيث قال صعب ، فالصعب لا يركب ولا يحمل عليه،

ص: 84

لأنه إذا ركب و حمل عليه فليس بصعب »

یعنى ابو جعفر محمد بن الحسن میگوید در پارۀ کتب بخط آدم بن على بن آدم دیده است که نوشته بود عمیر کوفی گفته است که معنی این حدیث شریف که از ائمه هدى سلام الله عليهم رسیده است «حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله ملك مقر مقرب ولا نبى مرسل »از قبیل آن روایتی است که شما می نمائید که خدایتعالي را صفت نتوان کرد ، ورسول خدای صلی الله علیه وآله را موصوف نتوان نمود ، ومؤمن را توصیف نشاید نمود .

چه صفت کردن وقتی صحت دارد که واصف بر مراتب و مقامات موصوف محیط و عالم باشد، و چون کسی بر اینحال محیط و عالم نیست پس ایشان را چنانکه سزاوار مراتب ایشان است توصیف نتوانند نمود ، بلکه هرکس هر چه گوید باندازه فهم و ادراك خويش گفته است.

و چون سخن باینجا آوردیم گوئیم هر کس بتواند حدیث ائمه علیهم السلام راکه با حضرت ختمی مآب نور واحد و اصل واحد هستند حمل نماید پس ایشان را محدود نموده باشد؛ و هر کس ایشان را محدود نماید پس موصوف تواند داشت ، وهر كس بحد کمال ایشان زبان بوصف ایشان گشاید پس بایشان احاطه کرده باشد ، وهر کس برایشان احاطه جوید البته از ایشان اعلم خواهد بود ،و چون ایشان اعلم از تمامت مخلوق و محیط بر آنجمله هستند، ناچار دیگران احتمال حدیث ایشان را نتوانند نمود .

و میگوید در صورتیکه بهمان صدر حدیث اكتفا نمائیم، یعنی بقیه حدیث را محذوف داریم، و بهمان صعب مستصعب کفایت ورزیم، همان مفهوم و مقصود را متضمن خواهد بود ، وملك مقرب و نبی مرسل را شامل میگردد ، چه همین کلام که میفرماید حديث ما صعب است ، بناچار بر هر کس دشوار خواهد بود ، چه صعب را نمیتوان سوار ،گردید و نه میتوان چیزی بر آن حمل کرد، چه اگر مرکوب و محمول واقع شود صعب نخواهد بود .

معلوم باد که این ابو جعفر همان ابو جعفر صفار میباشد ، و حاصل مطلب

ص: 85

وكلام عمیر کوفی آنست که آن استبعادی را که در انظار کوتاه نظران حاصل میشود که حدیث ایشان را نه ملك مقرب ، و نه نبی مرسل حمل میتواند نمود و این معنی را با مراتب ملائکه مقربين و انبیاء مرسلین غریب میشمارند رفع نماید، باینکه میگوید هركس بكنه علم مردی و تمامت کمالانش احاطه نماید ناچار باید بجميع آن علم وكمالات بروجه كمال و نهایت احاطه متصف باشد ، زیرا که ظاهر است که هر کس بر کمالی بوجه کمال متصف نباشد ، برای او ممکن نخواهد شد که بر آن کمال بحد کمال معرفت يابد.

بلکه چنانکه وجدان نیز حکم مینماید، باید هر کس برکنه احوال کسی اطلاع داشته بروی مزیت داشته باشد و با این صورت و این بیان بهیچوجه استبعادی نخواهد داشت که ملائکه و سایر انبیائی که در مراتب كماليه بدرجه ائمه هدى سلام الله عليهم نائل نیستند، از احاطه بکنه کمالات این مشاعل شبستان ولایت ، وادراك غرايب حالات وعجايب مقامات ومقالات ایشان قاصر باشند.

و عمیر کوفی میگوید معذلك ما لخت آخر حديث راکه هم شما از تصدیق بآن ابا و امتناع دارید ، حذف مینمائیم ،یعنی «لا يحتمله ملك مقرب ولانبی مرسل »را مذکور نمیداریم و همان صدر حدیث را که «حدیثنا صعب مستصعب» باشد عنوان می نمائیم ، و بهمان صدر حدیث قناعت می کنیم و باشما احتجاج میورزیم .

چه این لخت اول در اخبار کثیره وارد است ،و برای شما انکارش امکان ندارد ، و بهمین صدر حدیث آخر حدیث را ثابت میگردانیم، یعنی مفاد و مطلوب خودمان را که در اینحدیث مبارك مندرج است، در صورتیکه بسبب انکار پاره کسان لخت آخر حدیث را هم محذوف داریم ، از لخت اول ثابت میگردانیم.

زیرا که صعب بمعنی آن شتری است که بهیچوجه تمكين ركوب و حمل را برخود ننماید ، و این مطلب ظاهر است که مراد در اینجا همان امتناع است از ادراك وفهم ، و ظاهرش شمول «كل من هو غير هم »میباشد .

یعنی مقصود آن است که باز نمایند که ادراك و فهم دیگران از این احتمال

ص: 86

عاجز است ، و این کلام بنهجی باشد که در این امتناع هر کس را که غیر از خود ائمه هدى سلام الله عليهم است شامل باشد ، و این مطلب و مطلوب از همان لفظ «صعب مستصعب» مستفاد میگردد و حاجت بلخت اخیر حدیث نیست ، پس با این حالت انکار و عدم انکار لخت آخر حدیث مساوی است چه از همان لخت اول آنچه از تمام حدیث مفهوم میگردد ، معلوم و مفهوم میشود .

فاضل مجلسی اعلی الله مقامه در این بیان میفرماید ممکن است که «من»در«عمن دونه »بمعنى ما استعمال شده باشد و نیز میفرماید ممکن است که مراد بقطع حدیث عمن دونه این باشد که با نکار آنکس که این را فهم نمی کند و انکار مینماید مبالاتی نیست و مراد بمن دون الحدیث کسی باشد که عقلش ادراک آنرا ننماید ، اما معنی و تحقیق اول اظهر است .

و در پایان این بیان میفرماید این است نهایت آنچه نظر قاصر من در حل این عباراتی که افهام ثاقبه را در آن حیرت افتاده وصول یافته است.

راقم حروف گوید اگر چه در مقامی که علامه بحار اخبار ائمه اطهار صلوات الله عليهم اینگونه اظهار عدم بضاعت فرماید، امثال این بنده بی بضاعت را مجال درنگ و مقام نفس بر کشیدن نیست .

لكن محض توسل باذيال شرافت اتصال اولیای خداوند لایزال ، عرضه میدارد چنانکه از خود اختلاف روایات این حدیث شریف مستفاد میشود ، باید در معنی این حديث قائل به تفصیل بود .

مثلا در پاره مقامات از لفظ حدیث همان مروى عنهم را باید قائل شد چنانکه خود میفرماید، هر وقت شنیدید و عقل شما از قبولش قاصر ماند انکار نکنید و بعالم از آل محمد صلی الله علیه وآله باز گردانید .

و در مقامی دیگر باید بر پاره اسرار حمل نمود ، چنانکه از آن جوابی که از حضرت ابی محمد علیه السلام رسید و فرمود بجهت حلاوت آن که در سینه موجود شده است در قلب نمیتوان احتمال نمود.

ص: 87

و در بعضی مقامات باید بر امانت حمل نمود ، چنانکه میفرماید حدیث ما تقيل است و هر کس نتواند حمل نمود .

و در پاره مراتب باید بر قبول ولایت حمل نمود، چنانکه میفرماید کافر حمل نمیتواند نمود .

و در پارۀ مقامات باید حمل بر بعضی مراتب ایشان نمود ، چنانکه هیچ کس از مخلوق بحد کمالش را احتمال نتواند نمود.

و در بعضی مقامات باید بر مراتب کمالیه و تمامت مقامات ایشان حمل نمود چنانکه میفرماید نه ملك مقرب و نه نبی مرسل و نه مؤمنی که قلبش را در ایمان امتحان کرده باشند میتوان بر تافت ، يعني هيچيك از مخلوق بهر مقام و رتبت هم که نائل باشند در این مقام شريك نتوانند بود و قلب هیچکس گنجایش احتمال این مراتب را ندارد ، چنانکه میگویند - علی را قدر ، پیغمبر شناسد - يا علي را خدا شناخت .

و درپارۀ مراتب باید بر احکام و اردۀ ایشان حمل نمود که قلوب از ادراك حکمت و علتش عاجز است و در شك وریب می افتد ، و باید بر حسب تعبد قبول نمود چنانکه میفرماید همه کس آن اقرار نمیکند.

و در پارۀ مراتب باید بر بعضی مدارج ایشان حمل نمود که در این مقدار ملائكه مقربین و انبیای مرسلین و مؤمنین ممتحنین میتوانند دارای رتبت و مقام باشند، و این است که ایشان را از سایر مخلوق مستثنی فرموده اند.

و در پارۀ مقامات بر خوارق عادات و معجزات ایشان باید حمل نمود .

و در بعضی مقامات بر عجائب اخلاق و اوصاف و معجزات نفسانیه ایشان باید محتمل شمرد .

و در بعضی مقامات باید بر ظهور حضرت قائم آل محمد صلی الله علیه وآله موقوف داشت ،چنانکه در ضمن پارۀ کلمات ایشان که در ذیل این حدیث شریف فرموده اند

ص: 88

مذکور است .

پس در هر صورت استبعادی در این حدیث نمیرود ، زیرا که مراتب محمد وآل محمد صلی الله علیه وآله که نور واحد و علت غائی خلقت و انوار محفل هدایت و صادر اول و اشرف موجودات هستند، و هر چه مخلوق شده است بواسطه وجود مسعود ایشان است از حد ادراك عقول بیرون میباشد، و جز خود ایشان هیچ مخلوقی دارای مراتب ایشان ، بلكه نزديك بآن مقامات نتواند بود و مقام و مرتبت و منزلت ایشان از آن بر تر است که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین و مؤمنين ممتحنین بتوانند احتمال نمود بلکه هر مقام و منزلتی که دیگر کسان بادراك آن نائل شده اند ، بفیض وفضل خود ایشان است ، و باین حالت و مقام برما سوى الله عالم و محیط هستند ، و همه مخلوق در تحت مراتب ایشان اندراج دارند ؛ و بر شوامخ عالیه ایشان صعود نتوانند نمود پس چگونه احاطه توانند داشت ، پس جز یزدان پاك ، بر تمامت مدارج و مقامات کمالیه این انوار مقدسه عالم و محیط نیست .

و همینطور که هیچکس از کنه کمالات و علوم و مقامات ایشان آگاه نتواند بود ، همچنین از تمامت وجوه معانی کلمات و اخبار ایشان عالم نتواند شد، چنانکه از حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه مرویست که فرمود من بيك كلمه واحدة تكلم مينمايم که هفتاد وجه برای آن باشد اگر بخواهم بآن وجه اخذ مینمایم واگر بخواهم بوجهی دیگر اخذ میکنم .

چنانکه در جلد اول بحار الانوار از صالح بن میثم مروی است که گفت در آنحال که در بازار راه میسپردم ناگاه اصبغ بن نباته مرا بديد و گفت ويحك اي ميتم همانا حديثي از حضرت امیرالمؤمنين علیه السلام شنیدم که بسیار صعب بود و سخت دشوار مینمود، پس كداميك از ما چنین میباشیم، یعنی دارای فهم و ادراك چنين معانی و مطالب ، گفتم آن حدیث چیست؟ گفت شنیدم میفرمود:

«إن حديثنا أهل البيت صعب مستصعب لا يحتمله إلا ملك مقرب أو نبي مرسل

ص: 89

أو عند امتحن الله قلبه للايمان »

میثم میگوید در ساعت از جای برخاستم و بخدمت آنحضرت مشرف شدم و عرض کردم یا امیر المؤمنين «حديث أخبرني به الأصبغ عنك»يعنى حديثي را اصبغ بمن خبر داد و از آن شگفتی شتابان با ین حضرت تشرف جستم ، فرمود: آن حدیث چه بود ؟ داستان را بعرض رسانیدم میگوید آنحضرت تبسم فرمود آنگاه فرمود : بنشین ای میثم .

«أوكل علم يحتمله عالم؟! إن الله تعالى قال للملائكة: إني جاعل في الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك ونقدس لك قال إنى أعلم مالا تعلمون ».

میفرماید آیا هر علمی را میتواند عالمی و دانائی حمل نماید ؟! همانا خدای تعالی با ملائکه خطاب فرمود که من در زمین خلیفه ای مقرر میدارم ملائکه عرض کردند آیا کسی را در زمین مقرر میفرمایی که در زمین فساد بیفکند و خونریزی نماید وحال اینکه ما بحمد تو تسبیح مینمائیم و ترا تقدیس میکنیم خدای تعالی فرمود : من میدانم چیزی را که شما نمیدانید « فهل رأيت الملائكة احتملوا العلم ؟! »پس هیچ می بینی که ملائکه احتمال علم را نموده باشند؟!

و این کلام مبارک دو وجه دارد: یکی اینکه هیچگمان میبری که خدایتعالی در آن علم ملائکه را دانا کرده باشد از قبیل استفهام انکاری ، یعنی نکرده است ، یا اینکه هیچ میدانی که علمی را حمل کرده باشند یعنی علوم دیگر حمل نکرده اند ، پس غرابتی نیست که ملائکه حدیث ما را حمل نکند .

میثم میگوید عرض کردم سوگند با خدای که اینحدیث از شما از این مطلب بزرگتر است، یعنی شما گوئید ملائکه مقربین و انبیای مرسلین و مؤمنين ممتحنين حمل نمیکنند .

فرمود : آن فقره دیگر یعنی آنکه گوئیم جز انبیای مرسلین حمل نمینمایند همانا خدای تعالی توراة را بر موسی علیه السلام نازل فرمود ، و موسی چنان گمان کرد که

ص: 90

هیچکس از وی اعلم نیست ، پس خدای تعالی او را بیاگاهانید که در میان مخلوق من کسی هست که از تو اعلم است « و ذاك إذخاف على نبيه العجب » و اینکار برای آن بود که نبادا پیغمبرش را عجب فرو گیرد .

پس حضرت موسی از پروردگار خود مستدعی شد که اورا بآن عالم ارشاد فرماید میفرماید ، پس خدای تعالی او را با خضر علیه السلام بیکجای فراهم ساخت و خضر کشتی را بشکست و موسی احتمال آنرا نیافت، و خضر آن پسر را بکشت و همچنان موسی احتمالش را نداشت ، و آن دیوار را که میخواست فروافتد بپای داشت و موسی نیروی احتمالش را نداشت، یعنی نمی توانست آنچه خضر در این باب میداند بداند .

و اما مؤمنون همانا پیغمبر صلی الله علیه وآله در روز عید غدیر خم دست مرا بگرفت و عرض کرد : اللهم من كنت مولاه فان علیاً مولاه »هیچ دیدی و دانستی که آنان که در لباس ایمان بودند ، توانستند احتمال این مطلب را نمایند، مگر آنانکه از میان آن جماعت بعصمت خدای نائل بودند .

پس بشارت باد شما را که خدای تعالی اختصاص داد شمارا بچیزی که اختصاص نداده است ملائکه و پیغمبران را در آنچه شما ها از امر و علم رسولخدای احتمال نموده اید، یعنی شماها آن مؤمن ممتحن هستید که باین مراتب عاليه نائل شده اید با اینکه ملائکه و انبیاء نائل نیستند .

راقم حروف گوید بهر صورت اینحدیث شریف نیز خود از احادیث صعب مستصعب است و جز کسی که دلش بنور ایمان کامل روشن باشد دریافت نتواند نمود .

در جلد اول بحار الانوار از ابو بصیر مروی است که در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام بودم به آن حضرت عرض کردند که سالم بن ابی حفصه از تو روایت میکنند که بهفتاد وجه تکلم میفرمائی و برای تو از آنها مخرج است .

«فقال: ما يريد سالم منى أيريد أن أجيء بالملائكة فوالله ماجاء بهم النبيون ولقد قال إبراهيم إلنى سقيم، والله ما كان سقيماً وماكذب ، ولقد قال إبراهيم بل فعله ،كبيرهم وما فعله كبيرهم و ماكذب ، ولقد قال يوسف : أيتها العير إنكم لسارقون، والله

ص: 91

ما كانوا سرقوا و ماكذب »

معلوم باد که چون سالم بن ابی حفصه در مراتب ایمان واذعان بامامت ائمه یزدان سلام الله عليهم ثابت قدم نبود، از روي طعن آن سخن را گفته بود ، چه اگر اذعان و ایمان میداشتی باید بر آنچه از حضرات اهل البيت صلوات الله علیهم صادر گردد تسلیم نماید .

این است که میفرماید سالم بعد از آنکه آنچه دیگر انبیاء از معجزات وخوارق عادات ظاهر کرده اند از من مشاهدت نموده است از چه روی ایمان و تصدیق ندارد ، و از این بر افزون از من چه میجوید آیا میخواهد که تمامت فرشتگان را برای او بیاورم تا مشاهدت نماید و همه بر امامت من گواهی دهند، اگر این است که سوگند با خدای این کار را پیغمبرها نیز نکرده بودند و با ایشان ایمان آوردند ، واگر سالم ایمان و اذعان دارد که دیگر مجال طعن و انکار نمی ماند و بروی واجب است که بآنچه از ما صادر میشود تسلیم نماید .

و بعد از این بیان باز می نماید که توریه بر حسب مصلحت از انبیا علیهم السلام نیز ظهور یافته است، چنانکه در قرآن مجید خدای حمید یاد میفرماید که گفت ابراهیم من سقیم و بیمارم سوگند با خدای نه بیمار بود و نه دروغ گفت. و نیز ابراهیم صلوات الله علیه وقتی که گفتند این بنان را کدام کس شکسته است و باینحال در آورده است فرمود بلکه بزرگ این بتان این کار را کرده است، و حال اینکه نه بت بزرگ این کار را کرده بود و نه ابراهیم سلام الله علیه دروغ فرمود .

و یوسف علیه السلام با کاروان کنعان فرمود ای کاروان شما دزد میباشید سوگند با خداي نه آن قافله دزدی کرده بود و نه یوسف بدروغ سخن راند .

پس در کلام ایشان توریه بود و وجهی دیگر داشت ، پس اگر از ائمه هدی نیز بحسب مصلحت وقت یا تقيه اخبار متعارضه و وجوه متغايره ومعانی مختلفه ظهور نماید ،نباید مستبعد شمرد بلکه باید تسلیم نمود .

ص: 92

ذکر اخباریکه از حضرت امام محمد باقر علیه السلام در علوم فقهيه وشأن فقه وفقهاء مأثور است

در کتاب اصول کافی از ابو الصباح کنانی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود: در خدمت امیر المؤمنين علیه السلام عرض کردند هر کس شهادت بدهد بوحدانیت خدای ، و رسالت محمد صلی الله علیه وآله مؤمن میباشد ؟

«قال: فأين فرائض الله ؟ »فرمود پس فرائض خدا کجا میرود . یعنی بهمین شهادتين کافی نیست ، مؤمن را مؤمن نتوان خواند، بلکه باید آنچه خدای فرض کرده بداند و بجای بیاورد، و اگر خود نداند از عالم سؤال کند ، و معمول دارد و فرمود :

«كان على علیه السلام يقول : لو كان الايمان كلاماً لم ينزل فيه صوم و لا صلاة و لا حلال و لا حرام» یعنی امیر المؤمنين علیه السلام میفرمود اگر ایمان بهمان کلمه شهادتین کامل بود در شرایط ایمان صوم و صلاة و حلال و حرام نازل نمی گردید .

میگوید بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم همانا نزد ما جماعتی هستند میگویند چون کسی بو حدانیت خدا و رسالت رسول رهنما گواهی بدهد مؤمن است .

«قال : فلم يضربون الحدود ، ولم تقطع أيديهم ، و ما خلق الله عز وجل خلقاً أكرم على الله عز وجل من مؤمن، لأن الملائكة خدام المؤمنين ، وأن جوار الله للمؤمنين، وأن الجنة للمؤمنين، وأن الحور العين للمؤمنين ، ثم قال : فما بال من جحد الفرائض كان كافراً»

فرمود اگر عنوان ایمان و مؤمن بهمین میزان است و بهمان اقرار بشهادتین مؤمن خواهد بود پس از چه روی بر این کسان حد میزنند، و از چه روی دستشان را قطع مینمایند .

ص: 93

یعنی در ارتکاب معاصی و سرقت از چه روی حدود شرعیه بر ایشان وارد می شود ، و حال اینکه خدای عزوجل هیچ مخلوقی را نیافریده است که در حضرت خدای از مؤمن گرامی تر باشد ، زیرا که ملائکه با آن شأن و منزلت خدام مؤمنين هستند ، و جوار یزدان مخصوص بمؤمنان ، و بهشت جاویدان برای ایشان و حور العین از برای ایشان است ، آنگاه فرموداگر بهمین شهادتين مؤمن خواهند بود از چه روی هر کس اقرار آن داشته باشد لكن منکر فرائض گردد، کافر می شود .

در جلد اول بحار الانوار از حضرت ابی جعفر سلام الله عليه مسطور است «قال تفقهوا في الحلال والحرام وإلا فأنتم أعراب» .

معلوم باد فقه بكسر اول بمعنی دانستن است، فقیه بمعنی دانشمند است گفته می شود «فلان لا یفقه و لا ینقه »و گفته میشود افقهته ، یعنی اعلمته ، و در اصطلاح بمعنی علم شریعت است و هر کس بآن دانا باشد او را فقیه گویند .

بالجمله امام علیه السلام میفرماید در احکام حلال و حرام که از شریعت مطهره وارد است دانشمند و فقیه بشويد ، والا شما اعراب ،هستید یعنی مانند جماعتی هستید بسبب جهل و ناداني باحکام شرعیه خدای تعالی در حق ایشان میفرماید «الأعراب أشد كفراً و نفاقاً »و اعراب سکان بادیه هستند و برای این لفظ واحدی نیست و برا عاريب جمع بسته میشود .

و نیز در کتاب مسطور از حضرت ابى جعفر علیه السلام مسطور است که فرمود :

«قال أمير المؤمنين علیه السلام ألا أخبركم بالفقيه حقاً »؟ فرمود امير المؤمنين سلام الله علیه آیا خبر ندهم که فقیه بحق کیست ؟عرض کردند آری خبر گوی ما را با امير المؤمنين .

«قال: من لم يقنط الناس من رحمة الله ، و لم يؤمنهم من عذاب الله ، و لم يرخص لهم في معاصى الله ، و لم يترك القرآن رغبة عنه إلى غيره، ألا لاخير في علم ليس فيه تفهم ، ألا لاخير فى قرائة ليس فيه تدبر، ألا لاخير في عبادة ليس فيها تفقه».

ص: 94

فرمود فقیه بحق آن کسی است که مردمان را نه از رحمت خدای مأیوس ونه از عذاب خدای مطمئن و غافل گرداند، و ایشان را در ارتکاب معاصی خدای رخصت ندهد ، و از قرائت قرآن محض عدم رغبت بآن و رغبت ورزیدن بغیر آن باز نماند ، و متروك ندارد ، دانسته باشید که هیچ خیری در آن علم نیست که در آن تفهم نباشد ، و هیچ خیر در آن قرائت قرآن نیست که در معانی و مطالبش تدبر نباشد ، و هیچ خیر در آن عبادت نیست که در آن تفقه نباشد ، یعنی در هر کار معرفت و علم شرط است .

و نیز در آن کتاب از حضرت ابی عبدالله علیه السلام ماثور است که فرمود که حضرت ابي جعفر علیه السلام را از مسئله پرسش کردند و آنحضرت جوابی بفرمود ، سائل عرض کرد که فقهاء زمان چنین نگفته اند ، پدرم فرمود :

«و يحك إن الفقيه الزاهد فى الدنيا الراغب فى الأخرة المتمسك بسنة النبي »

یعنی فقیه کسی است که باین جهان ناپایدار بیمیل و رغبت و در سرای پایدار آخرت بارغبت و بسنت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه وآله متمسك باشد.

و در اصول کافی این حدیث شریف باین نهج مسطور است .

«عن أبان بن تغلب عن أبي جعفر علیه السلام سئل عن مسئلة فأجاب فيها،قال : فقال الرجل : إن الفقهاء لا يقولون هذا ، فقال يا ويحك و هل رأيت فقيهاً قط؟! إن الفقيه حق الفقيه الزاهد فى الدنيا الراغب في الآخرة المتمسك بسنة النبي صلی الله علیه وآله».

و دیگر در جلد اول بحار الانوار از حماد بن عثمان مسطور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام در این قول خدا يتعالي «و الشعراء يتبعهم الغاوون» یعنی مردم گمراه متابعت شعرا را می نمایند میفرمود «هل رأيت شاعرا يتبعه أحد إنما هم قوم تفقهوا لغير الدين فضلوا وأضلوا» .

یعنی هیچ دیده باشی که هیچکس شاعری را متابعت کرده باشد ، همانا این شعراء که در آیه شریفه مسطور است آن جماعتی باشند که بیرون از نهج دین مبین

ص: 95

تفقه جویند ، و بازاری دیگر بر گشایند ، و گمراه شوند ، و مردمان را گمراه نمایند .

معلوم باد که اینکه این نوع فقهاء را بشعراء تعبیر فرموده اند ، برای آن است که این جماعت نیز که با وهام خویش مذهبی پیش میگیرند احکام و آراء ایشان منوط بر خیالات باطله است، چنانکه شعراء نیز بر اینحال و این رتبت میباشند .

و دیگر در همان کتاب از ابوعبیده از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است «قال :من أفتى الناس بغير علم ولا هدى من الله لعنته ملائكة الرحمة و ملائكة العذاب ، و لحقه وزر من عمل بفتياه ».

فرمود هر کس فتوی و حکم براند مردمان را بدون علم و هدایت از جانب خدای یعنی بدون واسطه علماء نبویه و پاره علوم ائمه علیهم السلام وظنون معتبرة شرعيه و احکام شریعت مطهره و علوم علمای دینیه ، لعنت میفرستد او را ملائکه رحمت و ملائکه عذاب و گناه تمامت آنان که بفتوای او عمل نموده باشند بدو ملحق گردد .

و نیز در آن کتاب از ابو رجاء از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود :

«ما علمتم فقولوا ، و مالم تعلموا فقولوا الله أعلم إن الرجل لينزع بالأية من القرآن يخر فيها أبعد من السماء».

یعنی آنچه را از احکام شرعیه و آیات مبارکه بدان عالم و آگاه و عارف هستید بگوئید و بدان فتوی برانید و در آنچه موافق قانون شرع و فرمایش ائمه هدى سلام الله عليهم عالم نیستید محض اظهار علم و عار ناداني حکمي نرانید و اظهار علم نکنید و بگوئید خدای بهتر میداند.

چه مرد بسبب نزع يك آیه از کلام خدای یعنی معنی راندن بيك آيه برأی خود چنان از مقامات عالیه خود ساقط می شود و از رحمت خدای بعید می افتد که از

ص: 96

بعد میان آسمان و زمین بیشتر است، یا اینکه در عمل آخرت خویش آنچند زیان و خسران میبرد که زیانش از زیان آنکس که در دنیا از آسمان بزمین ساقط گردد افزون است، یا اینکه اگر باندیشۀ خود حکم براند آنقدر از مراد خدای تعالی دور میشود که از دوری آسمان بزمین بعیدتر است .

و هم در آن کتاب از حضرت باقر یا حضرت صادق علیهما السلام مسطور است .

«قال : للعالم إذا سئل عن شيء وهولا يعلمه أن يقول : الله أعلم ، و ليس لغيرالعالم أن يقول ذلك»

فرمود برای عالم سزاوار است که چون مسئله ای از وی پرسش نمایند و در آن مسئله عالم نباشد بگوید خدای بهتر میداند، اما برای کسیکه عالم نیست جایز نیست آن کلام را بگوید ، يعني شخص عالم که بمراتب عالیه علم نایل باشد میتواند در يك مسئله که در آن آگاه نیست بگوید خدای بهتر میداند و خود را بجهل نسبت ندهد ، و ازشان خویش نگاهد، اما کسیکه عالم نیست دارای چنین شأن و مقام نمی باشد بلکه باید بگوید نمیدانم .

و هم در آن کتاب از زراره از آن حضرت مرویست که فرمود :

«لو أن العباد إذا جهلوا وقفوا ، لم يجحدوا ولم يكفروا» یعنی اگر بندگان خدای هر وقت در امری جاهل باشند توقف نمایند، و برأی و سلیقت خویشتن سخن نرانند ، هرگز جاحد و کافر نمیشوند .

و دیگر در کتاب مذکور از محمد بن مسلم از حضرت ابی جعفر علیه السلام مذكور میباشد که میفرمود :

«إن رسول الله صلی الله علیه وآله أنا في الناس وأنال و أنال، وإنا أهل البيت معاقل العلم و أبواب الحكم و ضياء الأمر».

یعنی رسول خدای صلی الله علیه وآله اعطاء و افاده فرمود علوم کثیره را در میان مردمان و ما جماعت اهل بيت معاقل علم و با بهای حکمت و ضیاء امر هستیم ، یعنی رسول خدای برای حفظ امور معاش و معاد مردمان هر چه باید بفرمود ، و آنچه لازم بود از علوم

ص: 97

مخزونه و احکام شرعیه باز نمود ، لكن معيار وفصل ما بین آنچه حق یا مفتری است و تفسیر آنچه آن حضرت فرمود ، همه نزد ما اهل بیت است ، پس در آن علومی که نزد مردمان است جز وقتی که باهل بیت صلوات الله عليهم رجوع نمایند، سودمند نگردند ، چه ایشان حصون علم و ملجأ اهل عالم هستند و بوجود مبارك بآنحضرت توانند رسید ، و نیز بوجود مقدس منور ایشان آنچه باید برای مردمان روشن و آشکار میگردد.

و هم در آن کتاب از محمد بن مسلم مسطور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود:

«إن رسول الله صلی الله علیه وآله أنال فى الناس ، وأنال أعال ، و إنا أهل البيت عری الامر و أواخيه و ضياؤه»

یعنی بدرستیکه رسول خدای صلى الله علیه و آله آنچه برای مردمان و حفظ معاش و معاد ایشان لازم بود عطا فرمود، اما بوجود ما اهل بیت سخت و محکم میگردد امردین و علوم دینیه هرگز از ماجدائی ندارد.

معلوم باد عروة آن چیزی است که از ریسمان محکم و جز آن بدان متمسك ميشوند ، و اخيه معروف است که دا به را بآن می بندند جراد می بندند و جمعش أخايا وأواخى است.

و نیز در کتاب مسطور از محمد بن مسلم مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود:

«إن رسول الله صلی الله علیه وآله أنال في الناس و أنال ، و عندنا عرى الأمر وأبواب الحكمة و معاقل العلم وضياء الأمر وأواخيه ، فمن عرفنا نفعته معرفته و قبل منه عمله ، و من لم يعرفنالم تنفعه معرفته ولم يقبل منه عمله ».

مقصود آن است که رسول خدای در تبلیغ احکام و اعطای بمردمان بتكليف خود عمل فرمود ، لكن زمام امر و ابواب حکمت و معاقل علم و ضياء امر و استحکام آن و تفسیر و تبیان جملگی نزد ماست، پس هر کس ما را بامامت و ولایت بشناخت

ص: 98

از معرفت و شناسائی خویشتن سودمند میشود ، و عملش از وی پذیرفته میگردد ، و گرنه مقبول نخواهد شد .

و نیز در کتاب مسطور از ابو حمزه ثمالی از حضرت ابی جعفر صلوات الله عليه مروی است می فرمود :

«إن أبى نعم الأب رحمة الله عليه يقول : لو وجدت ثلاثه رهط أستودعهم العلم و هم أهل لذلك لحدثت بمالا يحتاج فيه بعدى إلى حلال و لاحرام و ما يكون إلى يوم القيامة »

پدرم نیکو پدری بود رحمت خدای بروی باد میفرمود اگر سه رهط دریابم یعنی سه گروه که ایشان بسی نفر نمیرسند که علم را با ایشان بودیعت گذارم و آن جماعت اهلیت این فیض بزرك را داشته باشند ، هر آینه آنقدر حدیث برانم که تا قیامت در هیچ حکمی در حلال و حرام محتاج و معطل نمانند.

و دیگر در کتاب مسطور از ابو عبیده مروی است که حضرت ابي جعفر علیه السلام با من فرمود :

«يا زياد ما تقول لو أفتينا رجلا ممن يتولاً نا بشيء من النقية» فرمودچه میگوئی در اینکه ما پاره ای از دوستان خود را بچیزی از تقیه فتوی دهیم .

عرض کردم فدای توشوم تو داناتر هستى «قال إن أخذ به فهو خير له و أعظم أجراً»

و در روايتي ديگر فرمود «إن أخذ به اوجر ، وإن تركه والله أثم »آنحضرت فرمود اگر بتقیه عمل کند برای او بهتر و اجرش عظیمتر است یا اینکه اگر بتقیه رفتار نماید ماجور است و اگر فرو گذار نماید سوگند با خدای عاصی و آثم است .

و نیز در آن کتاب از زرارة مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود حدیث کن از بني اسرائيل اى زرارة و حرجی نیست ، عرض کردم فدای تو شوم در حدیث شیعه چیزی هست که از احادیث بنی اسرائیل اعجب است ، فرمود کدام چیز است ای زراره ، زراره میگوید اینوقت آن مطلب از قلبم بر تافت و ساعتی در نك نمودم ، و آنچه اراده داشتم فراموش کردم ، فرمود لعلك تريد النقية»شاید میخواهی تقیه را

ص: 99

عرض کرد حد این کوزه آب تو چیست ؟ «قال أن لا تشرب من موضع اذنه ،ولامن موضع كسره ، فانه مقعد الشيطان ، و إذا وضعته على فيك فاذكر اسم و إذا رفعته عن فيك فاحمد الله ، وتنفس فيه ثلاثة أنفاس ، فان النفس الواحد يكره »

فرمود حدش آن است که از موضع گوشۀ آن نیاشامی و نیز از جای شکسته اش نیاشامی چه آنجا محل قعود شیطان است و چون کوزه را بر لب گذاری نام خدای را برزبان بیاوری و چون از دهان برگیری سپاس خدایتعالی را بگذاری و بسه نفس بیاشامی چه آشاميدن بيك نفس مکروه است، شاید سبب کراهتش این باشد که یکدفعه آشامیدن برای معده و امعاء زبان میرساند .

در کتاب سماء و عالم مسطور است که از ابو سلمه مذکور نموده اند که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود که عبدالله بن علی بن الحسين بحضرت پدرم علیه السلام در آمد و رخصت طلبید تا عمرو بن عبید و واصل مولی هبیره و بشر رحال را در خدمتش در آورد، آن حضرت ایشان را رخصت داد ، پس بحضرتش در آمدند و جلوس نمودند .

پس عرض کردند یا با جعفر تو میفرمائی برای هر چیزی حدی است که بآن منتهی میشود.

«فقال أبو جعفر علیه السلام : نعم إن لكل شيء حد أينتهي إليه ، ما من شيء الأوله حد » فرمود آری برای هر چیزی حدی است که بد و منتهی میشود هیچ چیزی نیست جز آنکه برای آن حدی و حکمی است .

حضرت ابی عبدالله علیه السلام میفرماید پس از آن خوان طعام بیاوردند و بزمین نهادند آن جماعت با خود همی گفتند سوگند با خدای بر ابو جعفر تمکن یافتیم آنگاه بآن حضرت عرض کردند: آیا این خوان در جمله اشیاء میباشد ؟ فرمود : آری . عرض کردند حدش چیست؟

« قال : حده إذا وضع الرجل يده قال بسم الله، وإذا رفعها قال الحمد لله ، ويأكل

ص: 100

عرض کرد حد این کوزه آب تو چیست ؟ قال أن لا تشرب من موضع اذنه ، ولا من موضع كسره ، فانه مقعد الشيطان ، و إذا وضعته على فيك فاذكر اسم الله و إذا رفعته عن فيك فاحمد الله ، وتنفس فيه ثلاثة أنفاس ، فان النفس الواحد يكره »

فرمود حدش آن است که از موضع گوشۀ آن نیاشامی و نیز از جای شکسته اش نیاشامی چه آنجا محل قعود شیطان است و چون کوزه را بر لب گذاری نام خدای را بر زبان بیاوری و چون از دهان برگیری سپاس خدایتعالی را بگذاری و بسه نفس بیاشامی چه آشامیدن بيك نفس مکروه است ، شاید سبب کراهتش این باشد که یکدفعه آشامیدن برای معده و امعاء زبان میرساند .

در کتاب سماء و عالم مسطور است که از ابو سلمه مذکور نموده اند که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود که عبدالله بن علی بن الحسين بحضرت پدرم علیه السلام در آمد و رخصت طلبید تا عمرو بن عبید و واصل مولی هبیره و بشر رحال را در خدمتش در آورد ، آن حضرت ایشان را رخصت داد ، پس بحضرتش در آمدندند وجلوس نمودند .

پس عرض کردند یا با جعفر تو میفرمائی برای هر چیزی حدی است که بآن منتهی میشود .

«فقال أبو جعفر علیه السلام : نعم إن لكل شيء حداً ينتهى إليه ، مامن شيء إلا وله حد» فرمود آری برای هر چیزی حدی است که بد و منتهی میشود هیچ چیزی نیست جز آنکه برای آن حدی و حکمی است .

حضرت ابی عبدالله علیه السلام میفرماید پس از آن خوان طعام بیاوردند و بزمین نهادند آن جماعت با خود همی گفتند سوگند با خدای بر ابو جعفر تمکن یافتیم آنگاه بآن حضرت عرض کردند : آیا این خوان در جمله اشیاء میباشد ؟ فرمود :

آری . عرض کردند حدش چیست؟

« قال : حده إذا وضع الرجل يده قال بسم الله، وإذا رفعها قال الحمد لله ، ويأكل

ص: 101

كل إنسان من بين يديه ، ولا يتناول من قدام الأخر»

فرمود: حد مائده این است که چون مرد دست بر آن نهد تا از آن مأکول دارد بسم الله بر زبان آورد و نام خدای را یاد کند و چون از زمینش برگیرند بسپاس خدای پردازد و الحمد لله گوید و هر کسی از پیش روی خودش طعام بر گیرد و از حضور دیگری بر نگیرد.

و میفرماید بعد از آن حضرت ابی جعفر علیه السلام آب خواست تا آنجماعت بیاشامند عرض کردند این کوزه از اشیاء شمرده میشود ؟ فرمود: آری، عرض کردند حدش چیست ؟

فرمود : «أن يشرب من شفته الوسطى ، و يذكر اسم الله عليه ، ولا يشرب من أذن الكوز فانه مشرب الشيطان ، و يقول : الحمد لله الذى سقاني عذباً فراتاً ولم يجعله ملحاً اجاجاً» یعنی حدش این است که از لب میانیش آب بخورند و در حال آشامیدن نام خدای را ببرند و از گوشه کوزه نیاشامند که مشرب شیطان در آنجا است و بعد از آشامیدن بگویند شکر خداوندی را که مرا آبی خوش و خوشگوار بیاشامانید و بسبب گناهان من شور و ناگوار نگردانید .

و نیز در کتاب اول بحار الانوار از ابو حمزه مروی است که حضرت ابي جعفر علیه السلام فرمود که رسول خدای صلی الله علیه وآله در خطبه خود در حجة الوداع فرمود:

«أيها الناس اتقوا الله ، ما من شيء يقر بكم من الجنة ويباعدكم من النار إلا وقد نهيتكم عنه و أمرتكم به ».

ای مردمان از خداي بترسید همانا هیچ چیز نیست که شما را بجنان جاویدان نزديك و از آتش نیران دور بدارد جز آنکه شما را از آن نهی و بدان امر فرموده ام، یعنی من چیزی را فرو گذار نکرده ام و تکالیف شما را بجمله باز نموده ام و نيك و بد شما را بتمامت باز گفته ام ، و برای شما عذری باقی

ص: 102

نگذاشتم که در قیامت بدان معذور باشید پس از خدای بترسید و بتكليف خویش کار کنید .

در اصول کافی از سدیر مسطور است که گفت در حضرت ابي جعفر سلام الله عليه عرض کردم موالی ترا در حال اختلاف بجای گذاشتم چنانکه بعضی از بعضی تبری می جستند، یعنی در احکام بحالت اختلاف بودند و هر جماعتی بعقیدتی میرفتند فرمود :

«وما أنت و ذاك إنما كلف الناس ثلاثة : معرفة الأئمة ، و التسليم لهم فيما ورد عليهم ، والرد إليهم فيما اختلفوا فيه»

یعنی تو را باین کارا چکار است همه مردمان بسه چیز مکلف هستند یکی شناختن ائمه را یعنی بدانند امام ایشان کیست ، دیگر در آنچه بر ایشان وارد میشود تسلیم نمایند، یعنی بعد از شناسائی امام هر چه از او امر و نواهی امام را بنگرند بدون چون و چرا سر تسلیم و رضا پیش آورند ، سیم اینکه در هر چه از احکام شرعیه اختلاف ورزند بایشان عرضه دهند تا شبهات ایشان مرتفع گردد .

و دیگر در جلد اول بحار الانوار از جابر مذکور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود:

«يا جابر لوكنا نفتى الناس برأينا وهو انا لكنا من الهالكين ، ولكنا نفتيهم بآثار من رسول الله صلی الله علیه وآله و أصول علم عندنا نتوارثها كابراً عن كابر نکنزها کما یکنز هؤلاء ذهبهم وفضتهم».

ای جابر اگر مردمان را برای خودمان فتوی برانیم در شمار هالکان باشیم لکن ما ایشان را بآن آثار و اصول علمی که از رسول خدایتعالی كابراً عن كابر نزد خود داریم فتوی میرانیم و آن آثار و اصول علم را در مخازن جلیله صدور شریفه خویش مخزون میداریم .

و دیگر در کتاب مسطور از سلیمان بن خالد مأثور است که مردی از اهالی

ص: 103

بصره بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کرد که عثمان اعمی از حسن بصری روایت میکند که گفت آن کسانیکه علم خود را پنهان میدارند ریح بطون ایشان اهل جهنم را بعذاب می افکند ، آن حضرت فرمود اگر چنین است مؤمن آل فرعون هلاك شده است، یعنی مؤمن آل فرعون که ایمان خود را مکتوم میداشت باید هلاك شود .

«كذبوا إن ذلك من فروج الزناة ، و ما زال العلم مكتوماً قبل قتل ابن آدم فليذهب الحسن يميناً وشمالاً ، لا يوجد العلم الأعند أهل بيت نزل عليهم جبرئيل »

فرمود اینکه گویند ریحی است که اهل نار را آزار میرساند ریحی است که از فروج زنا کاران بمشام اهل نار میرسد نه آنچه حسن میگوید و همیشه علم مکتوم بوده است از آن پیش که فرزند آدم علیه السلام مقتول گردد پس حسن از راست و چپ بهر کجا میخواهد برود علم جز نزد اهل بیتی که جبرئیل بر ایشان نازل شده است موجود نیست .

یعنی حسن هر چه رنج بر خود هموار کند و بیرون از جاده مستقیم و خدمت اهل بیت راه سپارد بلکه تحصیل نماید و خود را عالم شمارد برای او سودی ندارد مگر اینکه از معادن علم اخذ نماید ، و از این پیش در باب علم و عالم حدیثی قریب باین مضمون مسطور گردید.

و دیگر در کتاب مسطور از عبدالرحیم قصیر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرویست که فرمود :

«كان على علیه السلام إذا ورد عليه أمر ما نزل به كتاب ولا سنة رجم فأصاب قال أبو جعفر

وهی المعضلات ».

یعنی هر وقت بحضرت امير المؤمنين على علیه السلام امری وارد میشد که در کتاب خدای و سنت رسول رهنمای چیزی در آن باب نازل نشده بود و امر مشکل میگشت از خدای تعالی ملهم میگردید و از روی صواب حکومت میفرمود .

ص: 104

معلوم باد که در اینجا مقصود از رجم قول بظن نیست بلکه قول بالهام خدای تعالی است، یعنی علم بظن نبود بلکه از جانب خدای ملهم میگردید.

و هم در آن کتاب از عبدالرحیم مسطور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «إن علياً علیه السلام إذا ورد عليه أمر لم يجيء به كتاب ولاسنة رجم به،يعني ساهم فأصاب ثم قال: يا عبد الرحيم وتلك المعضلات » .

و نیز در آن کتاب از عبدالرحیم قصیر مسطور است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنيدم میفرمود «كان على علیه السلام إذا سئل فيما ليس في كتاب ولا سنة رجم فأصاب وهى

المعضلات ».

یعنی علی علیه السلام را هر وقت امری پیش آمدی که در کتاب خدای و سنت رسول رهنمای حکمی در آن نازل نبود از روی قرعه استعلام میفرمود و از روی صواب کار میکرد .

معلوم باد که این مسئله دو احتمال دارد: یکی اینکه مراد باین امر مذکور احكام جزئية مشتبه باشد که شارع مقدس استعلامش را بقرعه مقرر فرموده باشد ، و با این صورت قرعه افکندن از قبیل اشتباه در اصل حکم نخواهد بود ، بلکه در مورد خودش واقع است ، و بادیگر اخبار منافی نخواهد بود، زیرا که قرعه نیز از احکام قرآن و سنت است .

و احتمال دوم این است که مراد باین امر آن احکام کلیه باشد که استنباط آن از کتاب و سنت بر ایشان مشکل گردد، پس از کتاب و سنت بر طریق قرعه استنباط فرمایند ، و این کار از خصایص ائمه اطهار خواهد بود ، زیرا که قرعه امام علیه السلام را هرگز خطا نخواهد افتاد ، لكن احتمال اول باصول احکام اوفق ، و با سایر اخبار اطبق است، اگر چند احتمال اخیر ظاهر تر مینماید زیراکه اگر باحتمال دوم رویم و اینحال را از خصایص ائمه اطهار سلام الله عليهم بشماریم ، کار بر دیگر علماء و فقهاء دشوار میشود، زیرا که ایشان مقام و منزلت معصوم ندارند تا از خطا مصون باشند والله اعلم .

ص: 105

و دیگر در کتاب مسطور از حضرت ابی جعفر از پدر گرامی گوهرش صلوات الله عليهما مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود «من تمسك بسنتي في اختلاف امتى كان له أجر مأة شهيد».

هر كس تمسك بجويد بسنت من يعنى بآنچه من بسنت نهاده ام در حال اختلاف امت من یعنی هنگام اختلاف ایشان در احکام شرعیه برای او اجر و مزد یکصد تن شهید است .

و دیگر در اصول کافی از زرارة بن اعین مسطور است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود «قال كل من تعدى السنة رد إلى السنة ».

و نیز در آن کتاب از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مروی است .

« السنة سنتان سنة في فريضة الأخذبها هدى و تركها ضلالة ، وسنة في غير فريضة الأخذ بها فضيلة وتركها إلى غير خطيئة».

یعنی هر کس از سنت نبوی تعدی نماید و در هر چه از سنت تجاوز شده باشد بسنت باز میگردد یعنی اگر عالمی در حکمی و صدور حکمی از سنت تعدی نماید یا اگر حکمی را نگران شوند که از سنت تعدی کرده بایدش بسنت بازگردانید ، و احتمال میرود که مقصود از این کلام پارۀ اخبار و احکام اهل سنت و جماعت باشد .

و أمير المؤمنين علیه السلام میفرماید : سنت بر دو قسم است: یکی سنتی است که در فریضه است و اخذ و حفظ این سنت هدایت است و ترکش موجب ضلالت و يك سنتي است که در غیر فریضه است و مؤكد نیست و اخذ و عمل باين سنت موجب فضيلت و ازدیاد درجه است و فروگذاشت آن اسباب خطیئت نیست .

و نیز در آن کتاب از جابر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است که فرمود:

« ما من أحد إلا وله شرة وفترة ، فمن كانت فترته على سنة فقد اهتدى ، ومن كانت فترته إلى بدعة فقد غوى ».

یعنی هیچکس نیست مگر اینکه برای او نشاط شباب و سکون پیری است

ص: 106

پس هر کس در حال کهولت سکونش برسنت باشد همانا هدایت یافته و هرکس فترتش با بدعتی توأمان شده باشد همانا بغوایت دچار بلیت است .

و هم در آن کتاب از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مسطور است که فرمودند :

«كل بدعة ضلالة، وكل ضلالة سبيلها إلى النار »يعنى هر بدعتى كه در دین و احکام دین گذارند اسباب ضلالت وگمراهی است و هر ضلالت و گمراهی جایش در آتش است .

و از این کلام چنان مستفاد میشود که چون خدای تعالی برحسب حکمت بالغه و رحمت شامله در آنچه از لوازم حفظ معاش و معاد این مخلوق است ، احکام و سننی بزبان معجز نشان پیغمبر خود صلی الله علیه وآله باین مردم نازل ساخت .

پس اگر دیگری از روی جهل و نادانی ، یا کفر و نفاق ، بدعتی گذارد لابد آن بدعت اسباب اختلال امر معاد و معاش خواهد بود ، و هرکس بدان کار کند از نهج مستقیم گمراه خواهد شد ، و آخر الامر در آتش دوزخ جای خواهد گرفت .

و نیز در اصول کافی از محمد بن مسلم از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است که فرمود : حضرت أمير المؤمنين سلام الله علیه مردمان را خطبه میراند فرمود :

« أيها الناس إنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع ، و أحكام نبتدع، يخالف فيها كتاب الله ، يتولى فيها رجال رجالاً، فلو أن الباطل خلص لم يخف على ذيحجي ولو أن الحق خلص لم يكن اختلاف ، ولكن يؤخذ من هذا ضغث ، ومن هذا ضغث فيمزجان ، فيجيئان معاً ، فهنالك استحوذ الشيطان على أوليائه، ونجى الذين سبقت لهم من الله الحسنى ».

یعنی ای مردمان همانا ابتدای وقوع فتنهای جهان این است که مردمان متابعت هوای نفس خویش را نمایند، و احکامی را بدعت نهند که با کتاب خدای مخالف باشد ، و باین سبب پاره مردمان بر پاره ای ولایت و حکومت جويند .

همانا اگر امری که باطل است خالص باشد. یعنی مخلوط بحق ومشتبه نباشد بر هيچ عاقلي بيمناك نباید بود. یعنی ناچار هر کس را عقلی باشد باطل را از حق تمیز

ص: 107

میگذارد و از آن اجتناب میورزد و دچار عقوبت و بلیت نمی گردد.

و اگر حق خالص باشد ، یعنی با باطل آمیزش نیافته باشد ، هیچ اختلافی در میانه نمیرود ، یعنی این زحمات و اختلافات از بابت حق و باطل است که مردمان را دچار شبهات و بلیات نموده اند، از این روی که باهم مختلط هستند ناچار آنانکه از بواطن امور و از خالص حق و باطل با خبر نیستند يك قبضه رطب و یابس از آن، و يك قبضه رطب ويا بس بس از این بر میگیرند ، و با هم ممزوج میدارند و هر دو را باهم باز مینمایند و اینبوقت شیطان را میدان بدست میآید و بروالیان این کار مسلط می شود ، و هرکس که از جانب یزدان بسعادت و حسن عاقبت مسبوق باشد از این بلیت رستگار می شود .

مطلب و مقصود این است که پیغمبر صلى الله عليه وآله دو چیز آورد : کتاب وسنت و هر دو برای نظام جهان و احکام حلال و حرام کافی است، لکن چون پاره ای کسان بدعتی نهند و حق و باطل را ممزوج نمایند، لابد موجب اختلاف میشود ، و چون اختلاف پدید شد اسباب اختلال امور میگردد و مردمان دچار شبهات میگردند ، و در ضلالت می افتند مگر ائمه هدی و وارثان علوم نبوی و خواص اصحاب ایشان که از روز ازل والست بنورخدا و فروز ایزدی از این بلیات آسوده اند، لکن دیگران در ورطه ضلالت و هلاکت دچار میشوند.

و نیز در جلد اول کتاب بحار الانوار از حضرت ابى جعفر باقر سلام الله عليه بروایت جابر مسطور است که فرمود :

« لعن رسول الله صلی الله علیه وآله من نظر إلى فرج امرأة لا تحل له ، ورجلاً خان أخاء فى امرأته، ورجلا احتاج الناس إليه ليفقههم فسألهم الرشوة »

یعنی رسولخدای صلی الله علیه وآله لعن فرمود آنکس را که ه بفرج زني كه بدو حلال نباشد بنگرد ، و لعن فرمود مردی را که با برادر دینی خود در حق زوجه اش به خیانت رود ، و لعن فرمود مردی را که مردمان بدو حاجتمند باشند که ایشانرا فقیه و دانشمند نماید و او از ایشان در طلب رشوت باشد و خواستار اجرت گردد .

ص: 108

ذکر اخباری که از حضرت باقر علیه السلام در شأن حکمت و معرفت و ارشاد و مخاصمه با اصحاب کلام وشأن اعانت ائمه عليهم السلام بلسان وارد است

در جلد اول بحار الانوار از ابو بصیر مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم که میفرمود : « و من يؤت الحكمة فقد أوتى خيراً كثيراً »معنى ظاهر آيه مبارکه این است که هر کس را حکمت عنایت کردند همانا خیر بسیاری یافته است «قال :

المعرفة »فرمود : حکمت معرفت است .

و هم در آن کتاب از ابو بصیر مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنيدم میفرمود : «ومن يؤت الحكمة فقد أوتى خيراً كثيراً ، قال : معرفة الامام و اجتناب الكبائر التي أو جب الله عليها النار » فرمود حكمت إلهى شناختن امام علیه السلام و دوری جستن از معاصی کبیره است که خداوند مرتکب آنرا واجب النار و سزاوار آتش ابد قرار فرموده است .

و دیگر در کتاب مسطور از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر صلوات الله عليه مسطور است به آن حضرت عرض كرد : «أدعو الناس إلى مافى يدى؟ »يعنى بخوانم مردمان را به آنچه در دست من است، یعنی به آن دین و علوم واحكام وقوانين شرعيه که اصل و حقیقت و بیرون از مخلوط با باطلش بدست شما اهل البیت است و از شما بما افاضه شده است، مردمان را به آن دعوت کنیم؟«فقال : لا »فرمود : نخوانید .

عرض کردم اگر کسی از من در طلب ارشاد بر آید او را ارشاد نمایم؟ « قال: نعم إن استر شدك فارشده فان استزادك فزده ، فان جاحدك فجاحده»فرمود آری اگر کسی از تو استرشاد نماید پس او را ارشادکن ، و اگر در طلب ازدیاد ارشاد و علم برآید در ارشادش بیفزای، و اگر با تو در مقام انکار برآید و در امور دینیه چیزی را بر تو برگرداند اعتقاد خود را بروی آشکار مساز .

ص: 109

معلوم باد که در این کلام مبارك ممکن است که مراد این باشد که در سؤال اول که فرمود تو مرمان را به آنچه در دست داری مخوان، برای آن باشد که امام علیه السلام بهر کس مصلحت بداند و او را محرم شمارد باندازه ظرف او بدو افاضه فرماید لكن آنکس که مستفیض شده است این تکلیف ندارد که آن سر و معلومات خود را با دیگران در میان نهد .

چه اولا از حقیقت حال مردمان و محرمیت ایشان یا شقاق و نفاق یا سعادت و اتفاق باطنی ایشان با خبر نیست ، و چون از آنگونه مطالب با بیگانه در میان آورند اسباب ظهور مفاسد بزرك شود .

یا اینکه آن علم که برای امام علیه السلام در مراتب مردمان ومدركات و استعدادات وعقول ایشان و اقتضای وقت و زمان میباشد ، برای دیگران نیست ، پس ممکن است هر کس در خور افشاى سرى ومحرم إلقاى مطلبی باشد که دیگران مقدارش را ندانند و آنچه به آن مستفیض شده اند اگر با ایشان گذارند منجر بمفاسد وخلل در عقاید و دین ایشان میگردد ،چه ممکن است سری و مطلبی را بشنود و اگر چند موافق باشند اما آن مطلب و آن سر چندان از حد ادراك وقبول عقول ايشان بعید باشد که اسباب تحیر و تفكر و لغزش ایشان میگردد .

و بعد از آن عرض میکند اگر کسی در طلب ارشاد برآید او را ارشاد کنم میفرماید ارشادکن ، یعنی از افاضه دربارهٔ مستفیض قصور نباید نمود .

لکن اگر بواسطه عدم استحضار تو از مراتب استعداد وقوت دین اوباره مطالب بر زبان بگذرانی که اسباب تحیر و انکار مخاطب گردد و در خیال او حالت لغزش پدید آید و در توشك وريب افتد ، عقیدت خویش و معلومات خود را از وی پوشیده بدار تا اسباب خصومت و سستی عقیدت و اضطراب و حیرت او نشود .

و دیگر در کتاب مسطور از ابن حمزه مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود « إنما شيعتنا الخرس » یعنی شیعیان و متابعان من خاموشان و گنگان هستند.

ص: 110

احتمال دارد که مقصود این باشد که باید شیعیان ما که از پاره اسرار ما و علوم ما با بهره هستند تاگاهی که لازم نشود خاموش باشند، و در کشف اسرار و تکلم فراوان احتیاط ورزند، و بادهانهای پر از نکته لب را خاموش و بسته دارند تا موجب پاره مفاسد و جنبش بغض وعدوان اعداء و مخالفان نشود .

و دیگر در کتاب مسطور از حذاء مروی است که حضرت ابو جعفر علیه السلام فرمود: «ياز ياد إياك والخصومات ، فانها تورث الشك وتحبط العمل ، وتردى صاحبها و عسی أن يتكلم الرجل بالشيء لا يغفر له».

یعنی ای زیاد بپرهیز از خصومات چه این کار مورث شك وبطلان اجر وثواب عمل و در هم شکستن صاحب آن است و تواند بود که شخص بچیزی تکلم نماید که درآن آمرزش نباشد .

معلوم باد که شاید مراد بخصومت خصومت در آن چیزها باشد که از تکلم در آن نهی شده باشد ، از قبیل تفکر در ذات باری تعالی ، یا در کنه صفات خدای عزوجل یا در مسئله قضا وقدر و جبر و اختيار و امثال آن که عقول ناقصه ما ادراك آن را نتواند نمود ، و هرچه بیشتر مخاصمت و مکالمت رود بیشتر اسباب بهت و تحیر میشود، و ممکن است در بین اینگونه مکالمات كلمتي کفر آمیز بر زبان بگذرد که از آمرزش بعید افتد .

و دیگر در کتاب مسطور از ابو بصیر از حضرت ابی جعفر سلام الله عليه مسطور ، است که فرمود :

« لا تخاصموا الناس ، فان الناس لو استطاعوا أن يحبونا لأحبونا ، إن الله أخذ ميثاق الناس فلا يزيد فيهم أحد أبداً ، ولا ينقص منهم أحد أبداً »

یعنی با مردمان مخاصمت نورزید، چه اگر مردمان استطاعت میداشتند که ما را دوست بدارند دوست خواهند داشت، همانا خدا يتعالى اخذ میثاق مردمان را بفرمود و از آنجمله که از ایشان اخذ میثاق شد نه یکتن زیاد میشود و نه یکتن هرگز نقصان می گیرد .

و از این پیش باین تقریب حدیثی مسطور و از این پس نیز ان شاء الله تعالی در مقام

ص: 111

خود مذکور میشود .

و هم در آن کتاب از ابو عبيدة الحذاء مروی است که گفت حضرت ابی جعفر علیه السلام گاهی که در حضرتش حضور داشتم فرمود :

«إياك وأصحاب الكلام والخصومات ومجالستهم، فانهم تركوا ما أمروا بعلمه، وتكلفوا مالم يؤمروا بعلمه ، حتى تكلفوا علم السماء ، يا باعبيده خالط الناس بأخلاقهم وزايلهم بأعمالهم ، يا أبا عبيدة إنا لا نعد الرجل فقيهاً عالماً حتى يعرف لحن القول وهو قول الله عز وجل «ولتعرفتهم في لحن القول».

یعنی بپرهیز از اصحاب کلام و خصومات و مجالست این جماعت چه ایشان آنچه را بدانستن آن مامور هستند فرو گذاشته اند و بآنچه بعلمش مأمور نیستند خویشتن و دیگران را بتكليف و تکلف افکنده اند، چندانکه میخواهند بعلم سماوی خود را مكلف و مطلع دارند ، ای ابوعبیده با مردمان موافق اخلاق ایشان مخالطت جوی ، لكن باعمال ایشان اتصال مجوی ، ای ابوعبیده همانا ما مردمی را فقیه و دانا نمی شماریم مگر گاهی که از لحن در قول عارف ،باشد و این است که خدای تعالی میفرماید: باید ایشان را از لحن قول عارف گردی .

و نیز در آن کتاب از ابو عبيدة الحذاء مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود :

«إياكم وأصحاب الخصومات والكذابين ، فانهم تركوا ما أمروا بعلمه حتى تكلفوا علم السماء ، يا أبا عبيدة إنا لا نعد الرجل فينا عاقلاً حتى يعرف لحن القول، ثم قرأ : ولتعرفنهم في لحن القول » .

و دیگر در کتاب مسطور از حضرت ابی عبدالله از پدرش حضرت ابی جعفر علیهما السلام مروی است که فرمود: رسول خداى صلی الله علیه وآله فرمودند :

«أربع يمتن القلب: الذنب على الذنب ، وكثرة مناقشة النساء يعنى محادثتهن و مماراة الأحمق تقول ويقول ولا يرجع إلى خير ، ومجالسة الموتى، فقيل: يارسول الله وما الموتى ؟ قال : كل غني مترف ».

ص: 112

یعنی چهار چیز است که دل را میمیراند : نخست گناه روی روی گناه ورزیدن ، دوم فراوان بازنان حديث راندن ، سيم مماراة ومجادلت با احمق که همی تو بگوید و خیری در آن روی نکند، چهارم مجالست موتی است ، عرض کردند يارسول الله موتی کدام است؟ فرمود: آن توانگرهائی که در لذات جهان متنعم و در بحار حطام بی دوام این سرای زشت فرجام مغرور و غافل باشند .

و هم در آن کتاب از حضرت ابی عبدالله از پدرش حضرت ابی جعفر سلام الله عليهما مروی است که فرمود :

« من أعاننا بلسانه على عدونا أنطقه الله بحجته يوم موقفه بين يديه عز وجل »

یعنی هر کس اعانت نماید بزبان خودش ما را بر دشمنان ما ، خدایتعالی در آنروز که او را برای عرض حساب در حضرت او باز میدارند ، بحجت خودش ناطق میگرداند.

و نیز در آن کتاب از خثیمه مروی است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم با من فرمود :

« تزاوروا في بيوتكم ، فان ذلك حياة لأمرنا ، رحم الله عبداً أحيى أمرنا »

یعنی در خانهای خود یکدیگر را زیارت و ملاقات نمائید چه از این کار زندگانی است برای امر ما خداوند رحمت فرماید بنده ایراکه زنده گرداند امر مارا .

معلوم باد که احتمال دارد که مقصود این باشد که چون شیعیان و یاوران ائمه هدی بملاقات و مراودت پردازند و همدیگر را در سراهای خود بسیار دیدار و از احادیث و اخبار وفضایل و مآثر آل اطهار مذاکرات فرمایند ، موجب ازدیاد اتحاد ومحبت و مودت و اعلای کلمه حق وقوت ایمان و دین و علو اسلام و ضعف معاندین و مشرکین میگردد ، و در حقیقت احیای امر ائمه هدى سلام الله عليهم بهمین راجع است.

ص: 113

ذكر كلمات و اخبار یکه از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه در باب مراتب قرآن مجید وارد است

در اصول کافی از سعد الخفاف از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود:« يا سعد تعلم والقرآن ، فان القرآن يأتى يوم القيامة في أحسن صورة ينظر إليها الخلق ، والناس صفوف عشرون ومأة ألف صف ثمانون ألف صف امة محمد صلی الله علیه وآله وأربعون ألف صف من سائر الأمم.

فيأتي على صف المسلمين في صورة رجل ، فيسلم فينظرون إليه ثم يقولون لا إله إلا الله الحليم الكريم إن هذا الرجل من المسلمين نعرفه بنعته و صفته غير أنه كان أشد اجتهاداً منا في القرآن، فمن هناك أعطى من البهاء والجمال والنور ما لم نعطه .

ثم يأتى على صف الشهداء ، فينظر إليه الشهداء ، ثم يقولون لا إله إلا الله الرب الرحيم، إن هذا الرجل من الشهداء نعرفه بسمته وصفته غير أنه من شهداء البحر ، فمن هناك أعطى من البهاء والفضل ما لم نعطه».

یعنی ای سعد قرآن را بیاموزید زیرا که قرآن در روز قیامت در نیکوتر صورتی که مردمان بدان نگران هستند میآید، و در قیامت مردمان بریکصد و بیست صف آراسته میشوند و از این جمله هشتادصف امت محمد صلی الله علیه وآله باشند ، و چهل صف از سایر امتها هستند .

پس قرآن در چهره مردی مسلمان برصف مسلمین نمایش میگیرد ، چون مسلمانان بر آن چهره فروزان نگران میگردند، از کمال شگفتی و تحیر از قدرت خداوند قدیر میگویند نیست خداثی جز خداوند حلیم کریم، همانا این مرد از زمره مسلمانان است و ما او را بسمت وصفت اوشناسنده ایم مگر اینکه وی از تمامت مسلمانان اجتهاد و کوشش او در قرآن شدیدتر و فزونتر بود ، و از این جهت است که آن فروز و بهاء و جمال و نور عطا یافته است که ما نیافته ایم .

ص: 114

و از آن بعد برصف شهدا عبور میدهد و شهداء در آن چهره تابنده نورانی می نگرند ، و می گویند نیست خداوندی جز خداوند پروردگار مهربان، همانا این مرد از جمله شهداء است، و ما از نشان و صفت او باین مرتبه اش میشناسیم ،مگر اینکه وی از شهداء بحر است ؛ و از این در باشد که آن بهاء وفضل بدو عطا رفته که بماعطا نشده است «وقال فتجاوز حتى يأتي على صف شهداء البحر في صورة شهيد فينظر إليه شهداء البحر فيكثر تعجبهم ، ويقولون إن هذا من شهداء البحر نعرفه و سمته و صفته غير أن الجزيرة التي أصيب فيها كانت أعظم هولاً من الجزيرة التي أصبنا فيها، فمن هناك أعطى من البهاء والجمال والنور مالم نعطه .

ثم تجاوز حتى يأتى صف النبيين والمرسلين في صورة نبي مرسل ، فينظر النبيون و المرسلون إليه فيشتد لذلك تعجبهم، ويقولون لا إله إلا الله الحليم الكريم إن هذا النبي مرسل نعرفه وسمته وصفته غير أنه أعطى فضلاً كثيراً».

میفرماید بعد از آن قرآن مجید از صف شهداء میگذرد تا بصف شهداء بحر میرسد ، یعنی آنجماعتیکه در راه دین در بحر جهاد کرده اند ، وجهاد ایشان از سایر طبقات شهداء شديدتر و جمیل تر است، پس در صورت شهيدي بايشان نمایش میگیرد ، و شهداء بحر بآن بهاء وجمال نگران میشوند ، و تعجب و تحیر ایشان فراوان میشود ، و میگویند همانا این مرد از شهداء بحر است و از سمت و صفتش برما معلوم و معروف گردیده ، مگر اینکه آن جزیره که وی در آنجا جهاد کرده وضربت و شهادت یافته از آن جزیره که مادر آنجا بشهادت فایز شده ایم ، هول و هراسش افزون بوده است و از این جهت باشد که آن بهاء وجمال ، و نور بدوعطا شده است که مارا عطا نفرموده اند.

پس از آن قرآن از جماعت شهداء بحر میگذرد چنانکه بصف پیمبران و مرسلان در صورت نبی مرسل نمایش میجوید ، پس انبیاء و مرسلان بدو نگران می شوند و از آن نور و بهاء که اوراست سخت در عجب میروند و میگویند نیست خدائی جز خداوند حلیم کریم، همانا این پیغمبر مرسل است چه از سمت و صفت

ص: 115

و نشان او برما هویداست، لكن فضلی بسیار و فزونی بیشمار بدو عطا شده است .

«قال: فيجتمعون فيأتون رسول الله صلی الله علیه وآله فيسألونه، و يقولون : ياحمد من هذا؟ فيقول لهم : أوما تعرفونه ، فيقولون : ما نعرفه هذا ممن لم يغضب الله عليه ، فيقول رسول الله صلی الله علیه وآله: هذا حجة الله على خلقه.

فيسلم ثم يتجاوز حتى يأتى صف الملائكة في صورة ملك مقرب ، فينظر إليه الملائكة فيشتد ذلك تعجبهم ويكبر ذلك عليهم لما رأوا من فضله ، و يقولون تعالى ربنا وتقدس إن هذا العبد من الملائكة نعرفه بسمته وصفته غير أنه كان من أقرب الملائكة إلى الله عز وجل مقاماً ، فمن هناك ألبس من النور والجمال مالم نلبس».

میفرماید پیغمبران و مرسلان فراهم می شوند و بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله می آیند و می پرسند و عرض می کنند یا محمد این مردکیست ؟ رسول خدای میفرماید: آیا او را نمی شناسید ، عرض می کنند و یرا نمی شناسیم ، همانا این کس از آن مردمی است که خدایتعالی هیچوقت بروی خشم نگرفته است یعنی از این بهاء و صفا و نور و جمال که در وی مشهود است معلوم می شود که هرگز نور جمالش را غبار غضب ايزد داية ذوالجمال مكدر وتيره نداشته است رسول خدای صلی الله علیه وآله میفرماید این حجت خدای است بر آفریدگانش .

پس او سلام میدهد و میگذرد چندانکه بصفوف ملائکه در چهره فرشته مقرب جلوه گر میشود ملائکه بدو بنظاره میشوند و از آن بها وفروع وجمال ونور بسی شگفتی میگیرند و آن فضل و فزونی که در و که در وی مشاهدت می کنند برایشان بزرگ می افتد و عرض میکنند پروردگار ما متعالی و متقدس است همانا این بنده از جمله ملائکه است و بسمت وصفت او می شناسیم اورا ، یعنی از این از این شمایل و مخائل که در وی نگران هستیم پدیدار است كه «إن هو إلا ملك كريم »لكن معلوم می شود که از تمامت فریشتگان از حیثیت منزلت و مقام بحضرت خدای عزوجل نزدیکتر است و از این روی میباشد که از نور و جمال بدان لباس متلبس است که ما نیستیم .

«ثم تجاوز حتى ينتهى إلى رب العزة تبارك و تعالى ، فيخر تحت العرش،

ص: 116

فيناديه تبارك وتعالى يا حجتى فى الأرض وكلامي الصادق الناطق، ارفع رأسك وسل تعط، واشفع تشفع ، فيرفع رأسه فيقول الله تبارك و تعالى: كيف رأيت عبادي؟ فيقول: يارب منهم من صاننى وحافظ على ولم يضيع ، ومنهم من ضيعني واستخف بحقى وكذب بي وأنا حجتك على جميع خلقک.

فيقول الله تبارك وتعالى: وعزتي وجلالي وارتفاع مكاني لأثيين عليك اليوم أحسن الثواب ، ولأعاقبن عليك اليوم أليم العقاب »

پس قرآن از ایشان میگذرد تا بحضرت رب العزة تبارك وتعالى ميرسد، ودرزير عرش سر بسجود میگذارد و خداى تبارك وتعالى او را ندا می نماید، ای حجت من در زمين وكلام صادق ناطق من سربرگیرو سؤال کن تا بتو عطا شود ، و شفاعت نمای تا پذیرفته گردد ، پس سر بر میگیرد و خدای تبارك و تعالى باوميفرمايد: بندگان مرا چگونه دیدی ؟ عرض میکند: از ایشان جماعتی بودند که بحفظ و صیانت من میکوشیدند و ضایع نمیگذاشتند ، و پارۀ دیگر بودند که مرا ضایع گذاشتند و حق مرا سبك و خفیف گردانیدند و مرا تکذیب کردند با اینکه من حجت تو بر تمامت مخلوق تو بودم .

پس خدای تبارك وتعالی میفرماید: سوگند بعزت و جلال ورفعت من، هر آینه امروز بسبب تو بندگان خود را به نیکوترین ثواب پاداش میکنم ، و امروز بسخت تر ودردناك تر عقاب كيفر ميفرمايم.

« قال : فيرفع القرآن رأسه في صورة اخرى، میفرماید این وقت قرآن بصورتی دیگر نمایان میشود راوی عرض میکند یا ابا جعفر بچه صورت باز میگردد؟

«قال: في صورة رجل شاحب متغير يبصره أهل الجمع ، فيأتي من شيعتنا الذى كان يعرفه ويجادل به أهل الخلاف ، فيقوم بين يديه فيقول: ما تعرفنى ؟ فيقول : نعم ،فيقول القرآن : أنا الذى أسهرت ليلك، وأنصبت عينيك، وسمعت الأذى ، و رحمت بالقول فى ، ألا وإن كل تاجر قداستوفي تجارته ، وأنا ورائك اليوم».

فرمود بازمیگردد قرآن بصورت نزار و متغیر و دیگرگون ، می بینند او را

ص: 117

تمامت اهل محشر پس قرآن نزد مردی از شیعیان ما که بقرآن عارف بود و بآيات آن با اهل خلاف مجادلت می نمود می آید و در حضورش می ایستد و میگوید: مرا نمی شناسی؟ آن مرد میگوید : آری میشناسم ترا، پس قرآن میگوید : من همان کس هستم که شب در قرائت من بیدار ماندی و همیشه نصب العین تو بودم، یعنی همیشه در دار دنیا مرا قرائت میکردی و شبها را بقرائت من زنده میداشتی ، و مرا همواره پیشنهاد نظر میساختی ، و بسبب من سخنان ناخوش میشنیدی ، و هدف سهام ملامت مخالفان بودی ، بودی دانسته باش که هر تاجری استیفای سود تجارت خویش را می نماید، و من امروز پیشرو تو و راهنمای تو میباشم .

«قال: فينطلق به إلى رب العزة تبارك وتعالى ، فيقول : يارب عبدك وأنت أعلم به قدكان نصباً في ، مواظباً على ، يعادي بسببي ويحب في و يبغض فيقول الله عز وجل، أدخلوا عبدى جنتى ،و ألبسوه من حلل الجنة ، و توجوه بتاج ، فاذا فعل به ذلك عرض على القرآن ، فيقال له : هل رضيت بماصنع بوليك ؟ فيقول : يارب إنى أستقل هذا له، فرده مزيد الخير.

فيقول عز وجل : وعزتي وجلالي و علوی وارتفاع مكاني ، لا نحلن له اليوم خمسة أشياء مع المزيدله و لمن كان بمنزلته : ألا إنهم شباب لا يهرمون ، وأصحاء لا يسقمون ، وأغنياء لا يفتقرون، وفرحون لا يحزنون ، وأحياء لا يموتون ، ثم تلاهذه الأية : لا يذوقون فيها الموت إلا الموتة الأولى ».

میفرماید: پس قرآن یزدان آن شخص را به پیشگاه خداوند مهروماه می آورد ، وعرض میکند: ای پروردگار من اينك بنده تو است و تو بکارهای اوداناتزی، همانا در دار دنیا بقرائت تلاوت و تعليم و تعلم من مراقب ، وبرمن مواظب بود ، و دوستی و دشمنی و محبت و بغض او برای من بود ، پس خداوند عزوجل میفرماید؛ بنده مرا به بهشت در آورید ، و از حله های بهشتش جامه کنید ، و بر سرش تاج نهید پس بفرمان یزدان تعالی این معاملت باوی میبرند، و او را باین موهبت و کرامت بر قرآن

ص: 118

عرض میدهند و با قرآن میگویند: آیا باین موهبت که باولی تو بجای آوردند خوشنود هستی ؟ قرآن عرض میکند : ای پروردگار من همیخواهم که برخیر او بیفزائی چه این جمله برای او اندک است .

خدای عزوجل میفرماید قسم بعزت و جلال و ارتفاع مکان من که امروز پنج چیز باو عنایت میفرمایم و هم بر او می افزایم و هر کس که در منزلت او باشد نیز او را باین مواهب برخوردار میگردانم: همانا ایشان جوانانی هستند که زحمت پیری نیابند، و تندرستانی باشند که صدمت رنجوری که بینند ، و توانگرانی باشند که نکبت درماندگی نجویند و شادمانانی باشند که کلفت اندوه ننگرند ، وزندگانی باشند که بلطمه مرك دچار نشوند ، پس این آیت مبارك را قرائت فرمود که خدای تعالی میفرماید: نمی چشند در آنجا مرگ را مگر همان مردن نخستین را یعنی همان موتی را که از پیش چشیده بودند و دیگر از بهر ایشان مردنی نباشد .

راوی میگوید : عرض کردم فدای تو بگردم ای ابو جعفر آیا قرآن تکلم مینماید؟ آنحضرت تبسم ؟ آنحضرت تبسم فرمود :

«رحم الله الضعفاء من شيعتنا إنهم أهل تسليم ، ثم قال : نعم ياسعد والصلاة تتكلم ولها صورة و خلق تأمر و تنهى»

یعنی رحمت کند خدایتعالی ضعفای از شیعیان ما را همانا ایشان اهل تسلیم هستند ، یعنی در مراتب علم و دانش و تفکر و تعقل ضعیف میباشند ، و از قدرت و عظمت خدای بیخبر هستند ، آنگاه فرمود: ای سعد آری قرآن تکلم می نماید و همچنان نماز تکلم خواهد نمود ، و او را صورت و خلقی است و امر و نهي میفرماید.

سعد میگوید از این حال رنك رخساره ام دیگرگون شد ، و عرض کردم این مطالب را نمیتوانم با مردمان در میان گذارم.

فرمود «وهل الناس إلا شيعتنا فمن لم يعرف الصلاة فقد أنكر حقنا ، ثم قال : يا سعد أسمعك كلام القرآن»؟

ص: 119

یعنی آیا این مردم جز شیعیان ما هستند یعنی آنانکه در صدد استماع حدیث و اخبار ما میباشند جز شیعیان ما که بنماز عارف نباشد همانا انکار نموده است حق مارا، آنگاه فرمود ای سعد کلام قرآن را با تو بشنوانم یعنی میخواهی بدانی کلام قرآن چیست عرض کردم آرى «صلى الله عليك فقال : إن الصلوة تنهي عن الفحشاء والمنكر ولذكر الله أكبر ».

میفرماید. آیت وافی دلالت این است که نماز نهی مینماید از فحشا و منکر و هر آینه ذکر و یاد خدای از آن اکبر است «فالنهی کلام ، والفحشاء والمنكر رجال و نحن ذكر الله و نحن أكبر » یعنی کلمۀ نهی که در آیه شریفه است کلام و فحشاء و منکر مردان باشند و ذكر الله مائيم واكبر مائيم.

و دیگر در اصول کافی از حضرت ابی جعفر صلوات الله عليه مسطور است.

«قال رسول الله صلى الله عليه وآله أنا أول وافد على العزيز الجباريوم القيامة وكتابه وأهل بيتى ، ثم أمثلهم ما فعلتم بكتاب الله و أهل بيتي »

رسولخدای صلی الله علیه وآله فرمود: من اول کسی هستم که در روز قیامت بر خداوند عزیر جبار وفود و ورود مینمایم ، وکتاب خدای و اهل بیت من ، و پس از ایشان امت من می آیند پس از آن از امت خود سؤال می کنم که چه کردید با کتاب خدای و اهل بيت من .

و نیز در آن کتاب از جابر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است که فرمود:

«يجيء القرآن يوم القيامة فى أحسن منظور إليه صورة فيمر بالمسلمين فيقولون : هذا رجل منا، فيجاوزهم إلى النبيين فيقولون : هو منا ، فيجاوزهم إلى الملائكة المقربين فيقولون :هومنا.

حتى ينتهي إلى رب العزة ، فيقول : يارب إن فلان بن فلان أظمأت هواجره و أسهرت ليله فى دار الدنيا وفلان بن فلان لم يظما هواجره ولم يسهر ليله فيقول تبارك و تعالى : أدخلهم الجنة ، فيتبعونه فيقول للمؤمن : اقراء وارقه ، قال :

ص: 120

فيقرء ويرقا حتى يبلغ كل رجل منهم منزلته التي هي له ، فينزلها»

یعنی قرآن در روز قیامت به نیکوترین صورت که نگرندگان بدان نظاره کنند پدیدار مردم پدیدار میشود و بگروه مسلمانان مرور مینماید و ایشان گویند وی از جماعت ما مسلمانان است پس از ایشان میگذرد، و به انبیا علیهم السلام پیوسته میشود ایشان میفرمایند وی از ماست، و از گروه انبیا بجماعت فرشتگان مقرب مرور میکند ، ملائکه میگویند همانا وی از ماست .

تاگاهیکه بحضرت رب العزة ميرسد ، وعرض ميكند فلان پسر فلان در دنیا در روزهای گرم و هنگام نیمه روز که عین گرماست رنج عطش کشید یعنی صائم بود و شبها را بیدار بود، یعنی بعبادت بپای میرسانید، وفلان پسر فلان نه آن صدمت روز و نه آن زحمت شب را متحمل گردید، خدای تعالی میفرماید این جماعت را این کسان را که این زحمت و صدمت در دنیا بر خویش بر نهاده اند ، در بهشت در منازلی که برای ایشان مقرر است در آور، پس قرآن می ایستد و ایشان با وی متابعت میجویند، پس با مرد مؤمن میگوید : قرآن را قرائت کن و ارتقا جوی ، پس مرد مؤمن همی قرائت میکند و بالا میرود تا هر کس از ایشان به آن منزلتی که از بهرش آماده است میرسد ، و در آنجا منزل میجوید .

و دیگر از جابر در کتاب مسطور از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است که فرمود:

«قال رسول الله صلی الله علیه وآله: يا معاشر قراء القرآن اتقوا الله عز وجل في ما حملكم من كتابه ، فانی مسئول ، وإنكم مسئولون ، إنى مسئول عن تبليغ الرسالة، وأما أنتم فتسئلون عما حملتم من كتاب الله وسنتى »

رسول خداي صلی الله علیه وآله فرمود ای گروه قاریان قرآن از خدای بیمناک باشید آنچه از کتاب خود برشما حمل فرموده است یعنی در آن احکام و اوامر و نواهی که در قرآن وارد است و باید بآن عمل کرد، شما که قاریان قرآن هستید از خدای بترسید که معمول ندارید و بآن سزاها و کیفرها که در قرآن وعده شده گرفتار شوید، همانا

ص: 121

من مسئول هستم و شماهم مسئول هستید، از من از تبلیغ رسالت سئوال خواهند کرد که در رسالت بآنچه مامور بودم بشما ابلاغ نمودم یا فروگذاشت نمودم ، اما از شما میپرسند که در آنچه من از احکام قرآن و سنت خویش باشما تبلیغ کردم و همه را بر شما روشن نمودم و اتمام حجت فرمودم، بپای بردید یا ناقص و باطل گذاشتید پس بترسید که در ادای تکلیف و اطاعت و اوامر و نواهی چیزی را فروگذاشت ننمائید که بعذاب و عقاب گرفتار شوید .

و دیگر در اصول کافی از جابر مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود :

«وقع مصحف في البحر، فوجدوه وقد ذهب مافيه إلأ هذه الآية: ألا إلى الله تصير الأمور»یعنی مصحف در دریائی بیفتاد چونش بیافتند آنچه در آن بود به آب رفته بود مگر این آیت مبارك بدانید که جمله امور بخدای تعالی باز میگردد.

و نیز در آن کتاب از عمرو بن قیس مسطور است که گفت از حضرت ابیجعفر سلام الله علیه شنیدم میفرمود :

«إن الله تبارك وتعالى لم يدع شيئا يحتاج إليه الأمة إلا أنزله في كتابه وبينه لرسوله صلی الله علیه وآله وجعل لكل شيء حداً ، وجعل عليه دليلا يدل عليه، وجعل على من تعدى ذلك الحد جداً »

بدرستیکه خدای تعالی فروگذار نفرمود چیزی را که امت بدان حاجت مند باشد جز اینکه در کتاب خود نازل و برای رسول خود صلی الله علیه وآله روشن فرمود ، و برای هر چیزی حدی قرار داد و بر آن دلیلی مقرر گردانید که دلالت بر آن کند ، و نیز برای هر کس که از آن حد تجاوز و تعدی جوید حدی مقرر فرمود .

و دیگر در کتاب مسطور از زراره از حضرت ابيجعفر علیه السلام ماثور است.

«قال علیه السلام إن القرآن واحد نزل من واحد، ولكن الاختلاف يجيء من قبل الرواة » فرمود قرآن واحد است و از جانب یکی نازل شده است یعنی از جانب خدای واحد رسیده است لکن این اختلافات وارده از جانب راویان مختلفه وارد است .

ص: 122

و هم در آن کتاب از ابو بصیر از حضرت ابیجعفر علیه السلام مرویست که فرمود :

الا نزل القرآن أربعة أرباع : ربع فينا ، وربع في عدونا ، وربع سنن و أمثال وربع فرائض و أحكام »یعنی قرآن بر چهار بخش ناز لشده است: يك بخش آن در حق ما اهل البيت و ربع دیگر درباره دشمنان ماست ، و یکربع دیگرش حاوی سنن و امثال است ، و یکربع دیگر شامل فرایض و احکام باشد.

و در تفسیر صافی مسطور است که عیاشی در تفسیر خود در پایان این حدیث شریف این کلمه را نیز مذکور داشته است « ولناكرائم القرآن »

و نیز در آن تفسیر از صافی از خنیمه از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود :

«القرآن نزل أثلاثاً : ثلث فينا وفى أحبائنا ، وثلث في أعدائنا و عدو من كان قبلنا ، وثلث سنة ومثل »

يعني قرآن برسه قسم ناز لشده است: يك قسمتش در حق ما و در حق دوستان ما ، و يك ثلث در بارۀ دشمنان ما و دشمنان آنانکه پیش از ما از اولیاء الله بوده اند ويك ثلثش حاوی سنت و مثل است .

«ولو أن الأية إذا نزلت فى قوم ثم مات أولئك القوم ماتت الأية ، لما بقى من القرآن شيء ، ولكن القرآن يجرى أوله على آخره ما دامت السموات و الأرض ولكل قوم آية يتلونهاهم منها من خير أو شر »

یعني و اگر آیتی چون در حق قومی نازلشود و از آن پس آن قوم بمیرند این آیت نیز بمیرد بمیرد از قرآن چیزی باقی نمیماند لکن قرآن اولش بر آخرش جاری میگردد مادامیکه آسمانها و زمین باشند و مر هر قومی را آیتی است که تلاوت مینمایند .

و ایشان از آن آیت هستند از شر یا خیر .

معلوم باد که شانی در این اخبار نیست زیرا که بناي اين تقسيم برسبیل تسويه حقیقیه نیست و همچنین برسبیل تفریق از جمیع وجوه نمیباشد ، پس اگر اختلافی در آن بادید آید از حیثیت تثلیث یا تربیع یا از آن بیشتر یا کمتر یا دخول بعضی

ص: 123

بر بعضی بحثی بر آن وارد نخواهد بود.

و دیگر در اصول کافی از عبدالله بن سلیمان از حضرت ابیجعفر علیه السلام مروی است که فرمود :

« من قرء القرآن قائماً في صلاته كتب الله له بكل حرف مأة حسنة ، و من قرء في صلاته جالساً كتب الله له بكل حرف خمسين حسنة ، و من قرء في غير صلاته كتب الله له بكل حرف عشر حسنات »

یعنی هر کس قرائت کند قرآن را در آنحال که در نماز خود بپای ایستاده خدای تعالی در عوض هر حرفی یکصد حسنه برای او مینویسد ، و هر کس قرائت کند قرآن را در نماز خود گاهی که نشسته است ، خدای تعالی در ازای هر حرفی پنجاه حسنه برای او مینویسد، و هرکس قرائت نماید در غیر از نماز خود خدای تعالی در عوض هر حرف ده حسنه برایش مکتوب میفرماید.

و هم در آن کتاب از ابوحمزه ثمالی از آن حضرت علیه السلام مروی است که فرمود :

«من ختم القرآن بمكة من جمعة إلى جمعة أو أقل من ذلك أو أكثر وختمه فى يوم الجمعة ، كتب له من الأجر والحسنة من أول جمعة كانت في الدنيا إلى آخر جمعة تكون فيها . و إن ختمه في ساير الأيام فكذلك»

یعنی هر کس ختم کند قرآن را در مکه معظمه از جمعه تا جمعه دیگر یا در مدتی کمتر از آن یا بیشتر از آن و ختم نماید در روز جمعه، خداوند از اولین روز جمعه ایکه در دنیا خلق شده است تا آخرین جمعه که تا قیامت خواهد آمد برای او اجر وحسنه مینویسد ، و اگر در سایر ایام ختم نماید بر این حال میباشد ، یعنی اگر فرضاً روز شنبه هم ختم نماید از اول شنبه روزگار تا آخر شنبه روزگار اجر وحسنه برایش مینویسند .

و نیز در کتاب مسطور از سعد بن ظریف از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرویست که فرمود رسول خدای صلی الله علیه وآله فرموده اند :

ص: 124

«من قرء عشر آيات في ليله لم يكتب من الغافلين ، و من قرء خمسين آية كتب من الذاكرين ، ومن قرء مائة آية كتب من القانتين، و من قرء مأتى آية كتب من الخاشعين ، و من قرء ثلاثمائة آية كتب من الفائزين ، و من قره خمسمأة آية كتب من المجتهدين ، و من قرء ألف آية كتب له قنطار بز القنطار خمس عشر ألف مثقال من ذهب ، و المثقال أربعة وعشرون قيراطاً أصغرها مثل جبل أحد وأكبرها ما بين السماء و الأرض ».

یعنی هر کس در شب خود ده آیت تلاوت نماید در زمره غافلین نوشته نمیشود و هر کس پنجاه آیه قرائت کند از جمله ذاکرین نوشته میشود ،و هر کس و صد آیه قرائت نماید از جمله قانتین نوشته میشود و هر کس دویست آیه بخواند از جمله خاشعين مكتوب میشود ، و هر کس سیصد آیت تلاوت کند در زمره فائزین مکتوب میشود، و هر کس پانصد آیه بخواند در زمره مجتهدین نوشته میشود ، و هر کس یکهزار آیه قرائت نماید نوشته میشود در اجر و ثواب او يك قنطار بز كه هر قنطار پانزده هزار مثقال طلا و يك مثقال آن بیست و چهار قیراط باشد که کوچکترین قيراطش مانند كوه احد ، و بزرگترش مثل ما بين آسمان و زمین است .

معلوم باد در پاره حواشی اصول کافی مسطور است که بر آن طلا و نقره ایست كه مضروب و مسكوك نباشد ، و از زجاج نوشته اند که بر هر جوهریست که هنوز در مقام استعمال نیامده باشد مثل نحاس و صفر و جز آن ، و در امالی صدوق علیه الرحمه منطور است «و من قرء ألف آية كتب له قنطار و القنطار خمسون ألف مثقال إلى آخر الحديث »

و دیگر در کتاب امالی و کتاب خصال صدوق رضی الله تعالى عنه از ابی جعفر محمد بن علي الباقر صلوات الله عليهما مرویست که فرمود:

« قراء القرآن ثلاثة رجل قرء القرآن فاتخذه بضاعة واستجر به الملوك واستطال به على الناس ، ورجل قرء القرآن فحفظ حروفه وضيع حدوده ، و رجل قرء القرآن فوضع دواء القرآن على داء قلبه ، و أسهر به ليله ، وأظمأ به نهاده وقام به في مساجده

ص: 125

و تجافی به عن فراشه .

فبا ولئك يدفع الله عز وجل البلاء ، و بأولئك يديل الله على الأعداء و با ولئك ينزل الله الغيث من السماء، فوالله لهؤلاء قراء القرآن أعز من الكبريت الأحمر».

میفرماید قاریان قرآن بر سه طبقه هستند : مردی است که قرآن را قرائت میکند تا بآن سبب سلاطین وقت را بدام فریب صید کند و بر مردمان بدستیاری ایشان دست تطاول بر آورد . و مردی است که قرآن میخواند و حروفش را محفوظ و حدودش را باطل و ضایع میگرداند ، و مردی است که قرآن را تلاوت مینماید و کنوز رموز و معانیش را دوای دل درد ناک مینماید و به هدایت و دلالت قرآن شبها را بنماز و نیاز بپای و روزها را بروزه و خطش بپایان میبرد ، و همه گاه در حضرت بی نیاز بسجده و نماز مداومت و از بستر راحت مباعدت میورزد.

همانا خدایتعالی بچنین مردم و بسبب وجود شرافت نمود ایشان بلارا دفع مینماید ، و دشمنان را مقهور و ناچیز میفرماید، و بسبب جلالت مقام ایشان باران از آسمان میبارد ، پس سوگند بخداوند که چنین جماعت قراء از کبریت احمر نایاب تر و گرامی تر باشند.

و دیگر در اصول کافی و تفسیر صافی از ابو بصیر مسطور است که گفت در خدمت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم هر وقت قرآن قرائت میکنم و آواز خویش را بقرائتش بلند میگردانم، شیطان میآید و با من میگوید همانا میخواهی اهل خودت و مردمان را بشنوانی و بریا کار کنی و بایشان باز نمائی ، فرمود :

«يا بامحمد اقرء قرائة ما بين القرائتين تسمع أهلك ورجع بالقرآن صوتك، فان الله عز وجل يحب الصوت الحسن يرجع فيه ترجيعاً».

فرمود ای ابو محمد قرآن را ما بين القرائتين قرائت کن ، نه آنچند صوت خویش را برکش که بیرون از سرای دیگران نیز بآن صوت باخبر گردند ، نه آن چند آهسته بخوان که اهل و عیال تو مستفیض نشوند ، بلکه صوت خویش را بحد

ص: 126

وسط بدار ، و قرائتی با ترجیح صوت بگذار چه خدایتعالی دوست میدارد صوت نیکوئی را که با ترجیع باشد، یعنی در قرائت قرآن صوتی که با ترجیع باشد مستحسن است .

و از این پیش در کتاب احوال سید سجاد سلام الله علیه از صوت دلپذیر آنحضرت در حال قرائت قرآن مسطور گردید.

و نیز در دنباله همان حدیث است« و كان أبو جعفر علیه السلام أحسن الناس صوتاً» یعنی حضرت ابو جعفر علیه السلام از تمامت مردمان در قرائت قرآن صوت مبارکش نیکوتر بود ، رسول خدای صلی الله علیه وآله میفرماید «لكل شيء حلية و خلية القرآن الصوت الحسن» برای هر چیزی زینت و زیوری است ، و زینت قرآن آواز نیکو است .

معلوم باد که جناب فیض رحمة الله عليه در تفسیر صافی میفرماید که آنچه از این اخبار مستفاد میشود آنست که تغنی و ترجیع در قرائت قرآن جایز بلکه استحبابش معلوم میشود، پس آن اخبار یکه متضمن نهی از غناء است بر لحون أهل فسق و کبائر و آن تغنیات که در زمان ائمه هدى سلام الله عليهم در میان فساق ناس و سلاطین بنی امیه یا بنی العباس معمول بود، که زنان را تغنی و رقص می آموختند، و در مجالس مردان اجنبی بلغو و لعب و اباطیل و خواندن و نواختن میپرداختند ، حمل نمائیم .

راقم حروف گوید چون بدقت بنگریم هر فعلی که از فاعلی سر بر زند اگر در مقامش باشد مستحسن ، و اگر در غیر مقام باشد مستقبح است ، وگرنه آلات و ادوات را جریرتی نیست ، چه اگر از هر حیثیت دارای زبان و منقطت بشود خداوند حکیمش از کتم عدم بعرصه وجود نیاوردی .

مثلا صفت غضب مذموم است لکن در مقامش از علم نیکوتر است ، یا صفت بذل و بخشش مستحسن است لکن در غیر مقامش پسندیده نیست ، با مطلق دیدن

ص: 127

نیکوست اما در حرام نکوهیده است، یا مطلق شنیدن نیکوست اما استماع اباطيل و مناهی نکوهیده است.

همچنین مطلق صوت حسن ، حسن است اما در آنچه منهى عنه است حرام است و در آنچه منهى عنه نیست مستحسن است .

مثلا در قرائت قرآن یقین است هر چه دلپذیرتر و نیکوتر قرائت شود از برای میل دیگران و رواج آن و توجه طباع مطبوع تر خواهد بود و مردمان و شنوندگان را از خواب غفلت بهتر بیدار کند و بآخرت نيكترمايل گرداند ،وزنك شقاوت و غفلت را نیکتر از آئینه قلب بزداید و مردمان را از مکاید شیطان و عقوبت نیران با خبر نماید .

چنانکه از این پیش در ذیل احوال حضرت علی بن الحسين علیهما السلام اشارت رفت که مردی از آن حضرت از خریدن جاريه باصوت سؤال کرد « فقال : ماعليك لو اشتريتها فذكرتك الجنة» فرمود: باکی بر تو نیست اگر چنین جاریه را خریدار شوی تا بهشت را بیاد تو بیاورد ، یعنی از بهر تو قرآن و زهد و فضایلی نماید که اسباب یاد آوردن بهشت و چگونگی دریافت آن باشد .

لکن اگر بوجهی دیگر و مقصودی دیگر یا لذت نفس باشد مجاز نیست .

چنانکه در اصول کافی از جابر مروی است که بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم جماعتی هستند که چون چیزی از قرآن را مذاکره نمایند یا بآن حدیث فرمایند ، یکتن از ایشان فریاد و صعقه بر میآورد ، چنانکه از حالت او آن حال مشاهدت میرود که اگر هر دو دست و هر دوپای او را قطع نمایند مشهور به او نمی شود .

« فقال : سبحان الله ذاك من الشيطان ، ما بهذا نعتوا إنما هو اللين والرقة والدمعة و الوجل »

فرمود سبحان الله بروز این احوال و نمایش این افعال همه از وساوس شیطان است هرگز در قرائت قرآن یزدانی و تلاوت فرقان سبحانی بنمایش چنین حالات

ص: 128

ومخائل شیطانی اشارت نشده است ، بلکه باید در قرائت قرآن بتفکر و تعقل رفت ، و معانی و مطالبش را نيك بیندیشید، همانا قرائت قرآن برای آنست که آدمی بحالت نرمی و رقت قلب و اشك دیدگان و ترس و بیم از معاصی یزدان و آتش نیران اندر شود یعنی آنچه از قرائت قرآن باید نمایان شود این احوال است ، لكن آن حالات دیگر همه از وسوسه شیطان است، پس در حال قرائت اشك شوق بهشت و رضوان خدای یا ترس از عقوبت و نکال آن سرای مطلوب است .

و دیگر در اصول کافی از جابر مسطور است که حضرت ابی جعفر سلام الله علیه فرمود:

« لكل شيء ربیع ، وربيع القرآن شهر رمضان» یعنی برای هر چیزی بهاری است ، و بهار قرآن شهر رمضان است .

يعني هر چیزی را بهار و گردش و رونق بازار و روزگاری است که از دیگر اوقات رواجش بیشتر است و شرایط و لوازمش فراهم تر ، و چون شهر رمضان المبارك از دیگر شهور اشرف ، و مراعات عبادت در اینماه بیشتر است ، رواج قرائت قرآن نیز در اینماه از دیگر شهور برتر ، و شرایط حفظ مراتب قرائت و تلاوت نیز موجودتر است .

ص: 129

ذکر اخبار یکه از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مأثور است که علم و تفسیر قرآن در حضرت امیرالمؤمنین و ائمه هدی سلام الله عليهم اجمعین است

در اصول کافی سند بجابر میرسد که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود:

« ما ادعى أحد من الناس أنه جمع القرآن كله كما انزل إلا كذاب : وما جمعه وحفظه كما نزله الله إلا على بن أبي طالب والأئمة من بعده علیهم السلام».

یعنی جز شخصی کذاب و بسیار دروغگوی هیچکس ادعا نمیتواند نماید که تمامت قرآن را بآنگونه که نازل گردیده جمع نموده و هیچکس جز علی بن ابیطالب و امامانی که بعد از آنحضرت هستند قرآن را بطوریکه خداوندش فرستاده است، جامع و حافظ نیست.

و نیز در آن کتاب از جابر از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مروی است که فرمود: «ما يستطيع أحد أن يدعى أن عنده جميع القرآن كله ظاهره وباطنه غير الأوصياء».

یعنی هیچکس را آن استطاعت نیست که مدعی گردد که جمیع قرآن بتمامت ظاهراً وباطناً نزد اوست مگر اوصیاء رسول خدا صلی الله علیه وآله .

و از این کلام معجز نظام مفهوم میشود که جز رسول خدا و ائمه هدی که خزان علم یزدانی و معادن حكم سبحانی هستند و راسخون فی العلم میباشند ، هیچ فردی از افراد آفریدگان اولین و آخرین را الی یوم الدین از هر طبقه وطایفه و صنف که خواهی گوباش آن استطاعت و بضاعت و لیاقت و استعداد و ظرفیت و رتبت و منزلت و جلالت نیست که جامع قرآن خدای و عالم بر ظاهر و باطنش باشد، و از این کلام نیز معلوم میشود که قرآن خدا یرا باصل خود باقی نگذاشته اند، چنانکه اغلب اخبار بر این سخن گواه است .

و علت این است که خدا یتعالی تمامت احکام و قوانینی که برای حفظ نوع و دین تا قیامت

ص: 130

لازم است ، در قرآن یاد فرموده و هر چه باید و شاید در آن نازل ساخته چنانکه «لارطب و لا يابس إلا فى كتاب مبين »و بعضى آیات دیگر بر این شاهد است .

لاجرم رم جز آنانکه حاکم کارخانه «کن فکان» وحافظ دین وشریعت یزدان، وعالم برما يكون و ماكان ، وواقف براحوال واسرار جمله آفریدگان ، وعارف بر تمامت ودایع یزدان ، و بحار علوم ایزدمنان ، وراعى جمله خلقان ، ومصلح امور هر دو جهان ایشان هستند .

و خدای سبحان ایشانرا رتبت ومنزلت اعلمیت و افضلیت واقدمیت و اشرفیت وكمال ظرفيت عطا فرموده و مظاهر ذات ذى الجمال عدیم المثال خویش گردانیده و رشته تمام آفرینش را بدست ایشان بازداده ، و دارای ارواح مقدسه مخصوصه ، و از تمامت مخلوقات امتیازات بخشیده است، نتواند دارای معانی و مراتب ظاهریه و باطنیه قرآن باشد .

و دیگر در کتاب مسطور از سلمة بن محرز مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم میفرمود :

« إن من علم ما أوتينا تفسير القرآن وأحكامه ، وعلم تغيير الزمان وحدثانه إذا أراد الله بقوم خيراً أسمعهم ، ولو أسمع من لم يسمع لولي معرضاً كأن لم يسمع ثم أمسك هنيئة ثم قال - :ولو وجدنا أوعية أو مستراحاً لقلنا، والله المستعان».

میفرماید بدرستیکه از علمی که بمارسیده است تفسیر قرآن و احکام قرآن وعلم بتفاسير زمان و حوادث آن است ، همانا چون خدایتعالی درباره قومی اراده خیر فرماید ، بشنواند ایشان را ، و اگر بشنواند کسی را که نشنود باینکه بآن کار نکند چنین کسی از قرآن معرضاً روی برتافته است، چنانکه گویا هیچ نشنیده است ، یعنی با نشنیده مساوی است .

و این کلام باين آيت مبارك اشارت است «و لو علم الله فيهم خيراً لأسمع أسمعهم لتولّوا وهم معرضون » آنگاه چندی خاموش گردید پس از آن فرمود :اگر اذن واعيه وقلوب حافظه میدیدیم ، یا مکانی بیرون از کلفت اغیار می یافتیم ، آنچه باید میفرمودیم و یزدان تعالی مستعان است .

ص: 131

راقم حروف گوید از این کلام حکمت نظام چنان میرسد که ائمه أنام علیهم السلام علاوه بر تفسیر و احکام قرآن وعلم بحدثان زمان ؛ بعلومی دیگر که خود میدانند نیز فايز و عارف اند «وما ذلك على الله بعزيز »خدا ميداند و آنکس که داند .

و دیگر در تفسیر صافی از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرموده «لنا حق في كتاب الله المحكم لو محوه فقالوا ليس من عند الله ، أو لم يعلموا لكان سواء»

یعنی ما را در کتاب الله محکم حقی است اگر محو و نابود گردانند آنرا و بگویند از جانب خدای چیزی نیست یا ندانند آنرا مساوی است ،یعنی آنچه در حق ما وارد است ثابت و از شوائب زوال محفوظ است، خواه محو و انکار نمایند یا بآن عالم نباشند.

و هم در تفسیر مذکور از تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام با و فرمودند :

يا أبامحمد إذا سمعت الله ذكر قوماً في هذه الأمة بخير فنحن هم، وإذا سمعت الله ذكر قوماً بسوء ممن مضى فهم عدونا » .

یعنی ای ابوحمد هر وقت نگران شدی که خدایتعالی قومی را در این امت به خیر ونیکی مذکور فرمود یعنی در قرآن کریم به نیکی مذکور فرمود ، همانا مائیم آن جماعت ، و چون نگران شدی و شنیدی که خدایتعالی در کتاب خود قومی را بسوء و بدی یاد فرمود، از آن مردمی که گذشته اند ایشان دشمنان ما هستند ، پس از این خبر معلوم گردید که قرآن کریم هم شامل مناقب ائمه علیهم السلام ، هم مثالب دشمنان ایشان است .

ص: 132

ذکر آنکسان که بدون علم و دانش و بینش حقیقی در معنی و تفسیر قرآن کریم سخن نمایند

در اصول کافی از محمد بن سالم از حضرت ابی جعفر علیه السلام مرویست که فرمود :«إن ناساً تكلموا في هذا القرآن بغير علم و ذلك إن الله تبارك و تعالى يقول:هو الذى أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن أم الكتاب و أخر متشابهات فأما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله إلا الله - الأية»

یعنی بدرستیکه مردمانی باشند که سخن میکنند و تکلم می کنند و تکلم می نمایند در این قرآن بدون علم ، و این آن است که خدای تبارك و تعالی میفرماید : اوست کسیکه فرو فرستاد بر تو قرآن را بعضی از آن کتاب یعنی قرآن نشانهائي است که محکم و متقن اند یعنی آیتهای آن مفصل و مبین است که در لفظ و معنی آن هیچ اشکالی نیست و محفوظ است از اجمال، آن آیات محکمه اصل و معظم قرآن است که غیر آن بآن رد کرده میشود و قیاس امهات است و افراد آن بنابر تأويل بكل واحده است يا بنابر آنکه کل بمنزله آیت واحده است، و آیتهای متشابهات هستند یعنی مانند بیکدیگر ومحتمل بمعاني متعدده که روشن و متضح نیست بجهت اجمال یا مخالفت با ظاهر مقصود آن مگر بتفحص و نظر تا بآن سبب فضل علما ظاهر گردد ، وحرص ایشان فزوده شود در اجتهاد در تدبر در آن و تحصیل علومیکه راجع باستنباط و استدراك آن معانی باشد وازروي توفيق آن متشابهات را با محکمات استخراج معانی مقصوده را امکان یابند و بمعالی درجات فایز شوند .

حاصل مقصود اینکه آیات قرآنی بعضی محکم هستند احتمال غیر از آن معنی که از آن مفهوم میگردد ندارند مانند«إن الله لا يظلم الناس شيئاً- ولا يظلم مثقال ذرة»وامثال آن و بعضی متشابه باشند که محتمل معني مقصود وغير مقصود است و با نظر دانش و فکرعمیق ممکن است بمعنی مقصود راه یافت مانند «و أضله الله على علم - وثم

ص: 133

استوى على العرش »و امثال آن .

و اما از این کلام خدای «الركتاب أحكمت آيانه» ظاهر میشود که جملهٔ آیات قرآنی از رکاکت لفظ و فساد معانی محفوظ میباشند و از این کلام مبارك «كتاباً متشابهاً »معلوم میشود که بعضی از آن با بعضی دیگر متشابه میباشند در صحت معنی و جزالت لفظ پس در میان آیه مذکوره و این دو آیه تناقض نباشد .

معلوم باد که پاره از مفسرین گفته اند که محکم ناسخ است که بر آن عمل باید کرد ، و متشابه منسوخ است که بدان ایمان باید آورد و عمل بآن نباید کرد .

ابن عباس میفرماید : محکم حلال و حرام و فرایض احکام است ، و متشابه مواعظ و امثال .

و جبائی گوید: آیات محکمات آن آیاتی است که برای آن افزون از يك وجه نباشد ، و متشابه آن است که احتمال وجوه متعدده داشته باشد .

و جابر بن عبدالله گوید : محکم آن است که تعیین تاویلش معلوم باشد و متشابه آن است که چنین نباشد مانند قیام ساعت .

و بعضی گویند : مراد از متشابه همان حروف مقطعه اند و یهود و نصاری از روی حساب جمل بآن حروف بر مدت دولت اسلام استدلال میکردند ، و چون در حساب این مقطعات تفاوت بسیار بود آنچه طلب میکردند بر آنان مشتبه میشد گفتند ما بآن ایمان نداریم، خدایتعالی فرمود :

اما آن کسانیکه از روی تقلید و تعصب در دلهای ایشان کجی و تباهی باشك در سخن الهی است ، پس پیروی می کنند آن چیزی را که متشابه و معنی آن مشکل است از کتاب و بآن احتجاج میجویند بر امر باطل بسبب طلب فتنه و كفرو شرك وتكذيب قرآن و طلب کردن و اتباع متشابهات و طلب تاویل آن بر وفق مدعا و مقصود خود که خلاف حق است ، و نمیداند تاویل آیات متشابهات را مگر خدایتعالی که آنرا فرو فرستاده است - الى آخر الآية.

ص: 134

و بقیه آیت شریف این است «و الراسخون فی العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا وما يذكر إلا أولو الألباب»يعنى تاويل متشابه را نمیداند مگر خداوند و کسانیکه ثابت قدم هستند در دانش و متمکن هستند در بینش که علمای اهل ایمانند و این گونه علما میگویند تصدیق کننده ایم بمتشابه، همه محکمات و متشابهات از حضرت پروردگار ماست ، و یاد نکنند یا پند نگیرند مگر خداوندان عقول صافیه از ادناس اختلال و ارجاس اعوجاج .

و این مدح راسخان است بجودت ذهن و حسن نظر و اشاره بآنچه مستعد شده اند بر آن برای اهتداء بتأويل متشابه و از اینجا معلوم میشود که راسخان نیز بتاویل متشابه عالم هستند.

و نیز خدایتعالی کتاب خود را بلغت عربی فرستاده و این کتاب مبارك را از الغاز و تعمیه مجرد ساخته، جز آنکه بعضی بتدبر و تأمل معلوم میشود تا بسبب رنج تفحص و تدبر مثاب گردند، و نیز منافی حکمت است که خدایتعالی با رسول خود بکلامی خطاب فرماید که نه او داند و نه امت او ، و البته رسول او و اهل بیت او که اعلم تمامت جهانیان هستند بآن دانا میباشند، و همچنین آنانکه بحليه علم و دانش از میان امتان او آراسته باشند دانا خواهند بود .

و در تفسير اهل البيت مذکور است که مراد از راسخان علم همان اهل بیت نبوت میباشند، چه علم ایشان از علم رسول و علم رسول از تلقین جبرئيل وعلوم جبرئیل از لوح محفوظ و کتابت لوح از جانب پروردگار عالمیان است .

معلوم باد که پاره ای از مفسرین گفته اند که چون قرائت کننده باین مقام میرسد «و ما يعلم تأويله إلا الله »باید وقف نماید تا راسخان في العلم و حمل آن بر معنى إلا الله که بعد از این مذکور میشود در دانستن تاویل داخل نگردند ، چه جز خدایتعالی از روی حقیقت بتاویل آن عالم نیست ، و بنابر این مراد به متشابه هر چیزی است که خدایتعالی علمش را بخودش اختصاص داده مانند بقاء دنيا و هنگام قیام ساعت و خواص اعداد ، چون عدد زبانیه و امثال آن ، و یا هر چیزیکه دلیل

ص: 135

قاطع دلالت می نماید که معنی مراد آن کدام است .

و بروایت ماثوره از حضرت ابی جعفر علیه السلام و قول ابن عباس و مجاهد و جمعی ديگر، والراسخون فی العلم عطف است برالله ، چنانکه بمعنی آن اشارت رفت .

در تفسیر صافی میگوید از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود «یعنی تأويل القرآن كله »يعنى تاویل تمام قرآن را جز خدای و راسخان فی العلم هیچکس نمیداند .

و هم در این تفسیر مذکور است که در کتاب کافی از حضرت باقر علیه السلام مروی است «إن الراسخين فى العلم من لا يختلف في علمه يعنى رسوخ کنندگان در علم کسانی هستند که در علم باختلاف نروند ، يعني چنان برایشان روشن و متقن باشد که بهیچوجه بتردید و اختلاف نشوند ، چه اختلاف بسبب عدم اتفاق و ایقان است .

بالجمله حضرت ابى جعفر علیه السلام بعد از ذکر آیه شریفه مسطوره میفرماید «فالمنسوخات من المتشابهات و المحكمات من الناسخات».

یعنی آیات محکمه ناسخ آیات متشابهه توانند شد ، و بآیات متشابه باید ایمان آورد ، لكن عمل نکرد و آیات محکمه عمل نمود، چنانکه از این پیش اشارت رفت .

«إن الله عز وجل بعث نوحاً إلى قومه أن اعبدوا الله و اتقوه وأطيعون »يعني خدای عزوجل نوح علیه السلام را بقوم خودش مبعوث گردانید که با ایشان گوید خدای را عبادت کنید ، و از او بپرهیزید، یعنی از معصیت و نافرمانی و عقوبت ایزد سبحانی بترسید ، و مرا در آنچه امر و نهی کنم اطاعت ورزید .

«ثم دعاهم إلى الله وحده و أن يعبدوه ولا يشر كوا به شيئاً» پس از آن نوح علیه السلام ایشان را بخدای به تنهائی دعوت نمود و بعبادت خدای و بشرك نياوردن و شريك نساختن چیزی را با خدای بخواند .

« ثم بعث الأنبياء صلوات الله عليهم على ذلك إلى أن بلغوا محمداً صلی الله علیه وآله فدعاهم إلى أن يعبدوا الله ولا يشركوا به شيئاً ».

ص: 136

پس از آن خدای تعالی دیگر پیغمبران را بر تقریر این دین و آئین که نوح علیه السلام بدان مأمور و مبعوث شد ، بر انگیخت ، تا گاهی که باین حال و این نهج بمحمد صلی الله علیه وآله پیوستند پس آنحضرت نیز ایشانرا بعبادت یزدان و توحید خداوند سبحان بخواند .

«و قال : و شرع لكم من الدين ما وصى به نوحاً و الذي أوحينا إليك و ما وصينا به إبراهيم و موسى وعيسى أن أقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه كبر على المشركين ما تدعو هم إليه الله يجتبى إليه من يشاء و يهدى إليه من ينيب » .

یعنی و خدای فرمود بیان کرد و روشن ساخت خدایتعالی برای شما دینی را كه بآن تمسك جوئید آنچه فرموده بود بآن نوح پیغمبر صلی الله علیه وآله را ، و آنچیزیکه وحی کردیم بتو ، این التفات است از غیبت بتكلم ، و آنچه امر کرده بودیم بآن ابراهیم و موسی و عیسی این سه پیغمبر را از اصول دین یعنی خدای هویدا گردانید برای شما اصول ديني را که مشترك است ميان دين نوح و محمد صلی الله علیه وآله و آنانیکه در میان ایشان از پیغمبران صاحب شریعت واقع شده اند ، و آن توحید خدا و تصدیق بتمامت رسولان و کتب ایشان و بروز آخرت است .

و قوله «أن أقيموا الدین» منصوب المحل است بر آنکه بدل مفعول شرع باشد يعنی روشن فرمود برای شما اینکه اقامت کنید و بپای دارید دین را که ایمان است بآنچه تصدیق آن واجب باشد از اصول دینیه و میتواند که مرفوع المحل باشد بر سبيل استیناف در حکم جواب و ماذلك المشروع ، يعنى آن مشروع اقامت نمودن باصل دين و متمسك شدن بآن است»

و میتواند مجرور المحل باشد بر آنکه بدل ضمیر به باشد ، یعنی بیان کرد برای شما آنچه امر کرد بآنکه اقامت اصول دینیه کنید و متفرق و پراکنده نشوید در آن ، یعنی در اصول دین اختلاف نورزید، اما فروع شرايع بحسب اختلاف از منه و مصالح مختلف است كقوله تعالى « لكل جعلنا منكم شرعة ومنها جا».

ص: 137

بالجمله میفرماید بزرگ است و دشوار و گران است بر مشرکان آنچه میخوانی ایشان را بآن از توحید و اخلاص و نفى شرك ، خدای میکشد و جمع میگرداند بسوی آنچه تو میخوانی ایشان را از دین اسلام هر کرا میخواهد از مطیعان، و راه نماید بتوفيق و ارشاد بدین حق هر کرا که باز میگردد بحق، یعنی آنکس را که از همه اعراض و بحق روی کند .

«فبعث الأنبياء إلى قولهم بشهادة أن لا إله إلا الله و الاقرار بما جاء به من عند الله فمن آمن مخلصاً و مات على ذلك أدخله الله الجنة بذلك فقط ، وذلك أنا الله ليس بظلام للعبيد ، و ذلك أن الله لم يكن يعذب عبداً حتى يغلظ عليه في القتل و المعاصي التي أوجب الله عليه بها النار لمن عمل بها ، فلما استجاب لكل نبي من استجاب له من قومه من المؤمنين، جعل لكل نبي منهم شرعة و منهاجا و الشرعة و المنهاج سبيل وسنة ».

پس خداوند تعالی بر انگیخت انبیاء را بسوی قوم خودشان تا بوحدانیت یزدان گواهی دهند و بآنچه پیغمبران از حضرت سبحان تبلیغ نمایند اقرار کنند پس هرکس بوحدانیت خدای گواهی دهد و از روی اخلاص بآنچه پیغمبر از جانب خداوند داور آورده ایمان آورد، و بهمان ایمان بدیگر جهان شود ، خدایتعالی بسبب همین ایمان و اخلاص و اقرار او را به بهشت اندر برد ، چه خدایتعالی با بندگان ستم نورزد ، و هیچ بنده را تا بروی در ارتکاب معاصی که موجب نیران است موجب نیران است اتمام حجت نفرماید ، معذب نگرداند، و چون هر پیغمبری را جماعتی مطیع و منقاد شدند ، و بدو ایمان آوردند ، آنوقت از بهر پیغمبر ایشان شرعه و منهاجی مقرر میدارد ، و شرعه و منهاج بمعنى سبیل و سنت است.

«و قال الله لمحمد صلی الله علیه وآله: إنا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح والنبيين من بعده ».

و خدا يتعالى بامحمد صلی الله علیه وآله فرمود بدرستیکه ما وحی نموده ایم بسوی تو چنانکه

ص: 138

وحی فرمودیم بنوح علیه السلام که آدم ثانی و شیخ المرسلین و نخست کسی است که مشرکان را بیم کرد و بدعای او هلاک شدند، و به پیغمبران بعد از او چون هودو صالح و شعیب عليهم السلام .

«و أمر كل نبنى بالأخذ بالسبيل والسنة و كان من السبيل والسنة التي أمر الله عز وجل بها موسى علیه السلام أن جعل عليهم السبت ، و كان من أعظم السبت ولم يستحل أن يفعل ذلك من خشية الله أدخله الله الجنة، و من استخف بحقه و استحل ما حرم الله عليه من العمل الذى نهاه الله عنه فيه ، أدخله الله عز وجل النار وذلك حيث استحل الحيتان و احتبسوها وأكلوها يوم السبت غضب الله عليهم من غير أن يكونوا أشركوا بالرحمن ، ولا شكوافي شيء مما جاء به موسى صلی الله عليه.

قال الله عز وجل : و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم في السبت فقلنا لهم كونوا فردة خاسئين »

و خدای امر فرمود هر پیغمبری را که آن سبیل و سنتی را که خدای تعالی برای او مقرر ساخته نگاهبان و بآن عامل گردد و قوم او بدان طریقت سلوك و اطاعت گیرند و از جمله سبیل و سنتی که خدای تعالی با حضرت موسی علیه السلام مقرر داشته بود که قومش بدان عمل نمایند این بود که حرمت روز شنبه را از دست ندهند و هرکس آنروز را بزرگ گرفتی و حرمتش را از دست ندادی و حلال نشمردی و از بیم خدای برکنار نشدی خدایش به بهشتش در آورد و هر کس حق آنروز را سبک گرفتی و آن صید ماهی را که خدای تعالی در آنروز نهی فرموده و حرام ساخته بود ، حلال و آسان شمردی بآتش دوزخ معذب شدی ، و این عذاب و عقاب بسبب همان حلال شمردن صیدماهیان و حبس کردن ماهیان را در پایان روز شنبه بحیلت و مکیدت و صید کردن در روز یکشنبه و خوردن آن بود ، بدون اینکه در حضرت خداوند رحمن مشرك شده باشند یا در آنچه حضرت موسی علیه السلام از جانب خدای آورده شك نموده باشند.

خدای عزوجل در کلام مجید میفرماید در خطاب بیهود: هر آینه نيك دانسته اید احوال آنانرا که در زمان داود علیه السلام از حد فرمان بیرون شدند از طوایف

ص: 139

شما در حکم روز شنبه که منع فرموده بودیم ایشانرا که در آنروز صید ماهی نمایند و ایشان مخالفت کرده بحیله صید مینمودند .

معلوم باد حکایت یوم سبت از این پیش در کتاب احوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام مفصلا مسطور گردید دیگر باعادت حاجت نیست

«ثم بعث الله عيسى صلى الله عليه بشهادة أن لا إله إلا الله والاقرار بما جاء من عند الله ، و جعل لهم شرعة ومنهاجاً فهدمت البيت الذى أمروا به أن يعظموه قبل ذلك وعامة ما كانوا عليه من السبيل والسنة التي جاء بها موسى ، فمن لم يتتبع سبيل عيسى أدخله الله النار و إن كان الذى جاء النبيون جميعاً أن لا يشرك بالله شيئاً .

ثم بعث الله محمدا صلی الله علیه وآله وهو بمكة وصلى عشر سنين فلم يمت بمكة في تلك العشر سنين أحد يشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً صلی الله علیه وآله رسول الله إلا أدخله الله الجنة باقراره و هو ايمان التصديق ، ولم يعذب الله أحداً ممن مات وهو متبع لمحمد صلی الله علیه وآله على ذلك إلا من أشرك بالرحمن .

و تصديق ذلك إن الله عز وجل أنزل عليه في سورة بنى اسرائيل: وقضى ربك أن لا تعبدو إلا إياه وبالوالدين إحساناً - ألى قوله تعالى - إنه كان بعباده خبيراً بصيراً أدب وعظة و تعليم و نهى خفيف ولم يعد عليه ولم يتواعد على اجتراح شيء مما نهى عنه » .

آنگاه خدای تعالی عیسی صلی الله علیه را برانگیخت تا قوم خود را بوحدانیت خدای و اقرار بآنچه آن حضرت از جانب حضرت احدیت آورده دعوت نماید، و برای ایشان تقریر سبیل و سنت فرمود، لکن ایشان بآن عهد و پیمان نپائیدند، و آن بیت را که بتعظیمش مأمور بودند ویران کردند، و بیشتر آن سنت و سبیلی که باتباع و اقامتش محکوم شدند ناچیز ساختند، و آن سبیل و سنت را موسی علیه السلام آورده بود یعنی همان شریعت موسی که عیسی علیه السلام حافظ و مکمل بود ، پس هر کس بآنراه که عیسی علیه السلام نموده بود متابعت نورزید، خداوندش بآتش در افکند اگر چند تمامت پیغمبران که بعثت یافتند تبلیغ ایشان این بود که باید هیچ چیز را باخدای انباز

ص: 140

نگرفت .

پس از آن خدای سبحان محمد صلی الله علیه وآله را مبعوث فرمود و آنحضرت در مکه معظمه بود ، و در آنجا ده سال نماز بگذاشت و در مدت این ده سال هیچکس در مکه نمرد که بشهادت بوحدانیت خدای و رسالت رسول رهنمای فایز شده باشد جز آنکه خداوندش بسبب همان اقرار که ایمان تصدیقی است او را ببهشت در آورد، و هیچکس از آنانکه در این باب با محمد صلی الله علیه وآله متابعت کرده باشد و بمرده باشد خداوندش عذاب نفرمود ، مگر کسیکه در حضرت یزدان شريك و انباز آورده باشد .

و این آیت شریفه که در سوره مبارکه بنی اسرائیل و در مکه نازل شده مصدق این است که میفرماید: و حکم کرد پروردگار توای محمد بر جمله مکلفان از روی جزم وقطع باینکه پرستش ننمائید مگر اورا، و باینکه با پدر و مادر نیکوئی نمائید نیکوئی کردنی - تا آنجا که خدای میفرماید - بدرستیکه خدای تعالی بمصالح بندگان خود دانا و بیناست و در این آیات مبارکه ادب و پند و موعظت و پند و تعلیم و نهی خفیف اندراج یافته و وعیدی بر آن نیست و براکتساب آنچه از آن نهی شده است بیم و تواعدی نباشد .

و از پاره چیزهای دیگر آیت نهی نازل فرموده و از ارتکاب آن حذر داده لكن بغلظت نفرموده و وعیدی بر آن نیاورده و فرموده است :

«ولا تقتلوا أولادكم خشية إملاق نحن نرزقهم وإیاكم إن قتلهم كان خطئاً كبيرا* و لا تقربوا الزنا إنه كان فاحشة وساء سبيلا * ولا تقتلوا النفس التي حرم الله إلا بالحق و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلا يسرف فى القتل إنه كان منصوراً * ولا تقربوا مال اليتيم إلا بالتي هي أحسن حتى يبلغ أشده وأوفوا بالعهد إن العهد كان مسئولا* وأوفوا الكيل إذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير وأحسن تأويلا* ولا تقف ماليس لك به علم إن السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسئولاً * ولا تمش فى الأرض مرحاً إنك لن تخرق الأرض ولن تبلغ الجبال طولاً * كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروهاً * ذلك مما أوحى إليك ربك من الحكمة ولا تجعل مع الله إلها آخر فتلقي في جهنم ملوماً مدحوراً »

ص: 141

این آیات مبارکه بعد از آیتی چند از آیت مذکوره ایست که در سوره بنی اسرائيل « و بالوالدين إحساناً » ناز شده و به آن اشارت رفت.

بالجمله میفرماید مکشید فرزندان خود را از بیم درویشی ، ماروزی دهیم ایشان و شما را پس اندوه روزی ایشان را مخورید بدرستیکه کشتن ایشان خطائى بزرك است چه موجب قطع تناسل و انقطاع نوع است .

و بزنا نزديك مشوید زیراکه زناکاری و فعلی زشت وظاهر القبيح وراهی بد و ناستوده است چه آن غصب البضاع است که بقطع انساب و هیجان فتن و ابطال مواريث و رحم وحقوق آباء بر اولاد است .

و نکشید آن نفسی را که حرام کرده است خدا قتل اوراکه اهل ایمان و ذمي و معاهدند که ایشان را نشاید کشت مگر بحکم راستی که قصاص است یا ارتداد یاز نا بشرط احصان وجز آن از و جزان از وجوه سایغه در شرع خداوند دیان و هرکس کشته شود بظلم وستم یعنی بدون اینکه مستوجب کشتن باشد پس بدرستیکه ما گردانیدیم یعنی در شرع مقرر کردیم برای وارث او که بعد از قتل او متولی امر اوست تسلطی و نیروئی برای قصاص اگر آن قتل بعمد باشد یا اخذ دیه اگر بخطا باشد پس باید که آن ولی اسراف نکند و از اندازه بدر نرود در قتل باینکه غیر از قاتل را بکشد و یا قاتل را مثله کند بدرستیکه ولی مقتول منصور است در قصاص یعنی بمعونه و معاونت امر حکام و یا مقتول منصور است در دنیا بثبوت قصاص بقتل او و در آخرت بصواب (بثواب).

و نزديك مشويد بمال يتيم و در آن تصرف نکنید ، مگر بطریقه ایکه شرعاً و عرفاً بهتر است ، يعني معامله کنید تا اصل مایه برایش بماند، و از ربحش معاش نماید ، یا بوجوه دیگر که موافق شرع باشد تا گاهیکه یتیم حد بلوغ را دریابد و آثار رشد در وی ظهور جوید ، ووفا کنید بعهدی که بسته است خدای با شما از تکالیف شرعیه یا در آن پیمانیکه با هم می بندید و یا در آن پیمان که با یزدان بندید بدرستیکه از صاحب عهد و پیمان از وفای به پیمانش پرسش میکنند تا جزا و سزایش بر وفق آن در یابد .

ص: 142

و تمام به پیمائید کیل را چون برای دیگری میسنجید و بسنجید با ترازوی راست که این تمام پیمودن بهتر است برای شما از خیانت ورزیدن و نیکوتر است از روی عاقبت .

واز پی مرو آن چیزی را که تو را بآن دانش نیست یعنی بتقليد و گمان تبعیت کاریرا هجوی همانا گوش و چشم و دل را از هريك سؤال خواهند کرد، یعنی از این اعضاء خواهند پرسید که صاحب شما باشما چه معامله کرده است ، یا از گوش خواهند پرسید چه شنیدی ، و از چشم میپرسند چه دیدی ، و از دل میپرسند چه دانستی از چیزهای روا یا ناروا وعقاید حقه یا باطله .

ابو حمزه ثمالی از حضرت ابی جعفر علیه السلام روایت کرده است که فرمود حضرت رسالت مرتبت صلی الله علیه وآله فرمود در بامداد قیامت بنده قدم از قدم برندارد تا او را از چهار خصلت سؤال نکنند.

«عمرك فيما أفنيته ، و جسدك فيما أبليته ، و مالك من أين كسبته و أين وضعته ، وعن حبنا أهل البيت »

نخست اینکه عمرو زندگی خویش را در چه کار بپایان بردي، دوم اینکه بدن خود را درچه کردار فرسوده ساختی ، سوم آنکه آن مال که بدست آوردی از چه راه کسب کردی و در چه کار بمصرف آوردی چهارم از دوستی ما اهل بیت سؤال می نمایند.

و خدای در خطاب برسول صلی الله علیه وآله میفرماید و مراد است آن حضرت هستند چه آن حضرت بهیچ صفتی ذمیم و خصلتی مذموم متصف نبوده .

پس میفرماید: از روی کبر و خویشتن بزرك خواندن در زمین گام مزن چه تو زمین را با پای نتوانی بر شکافت و از روی درازی قامت و تطاول و سرکشی بکوهها نمیرسی، یعنی چون این گونه ضعیف و ناتوان هستی

هر چند فروتنی نمائی *** نیکوست بعد کبریائی

و جمله این خصال بیست و پنجگانه که از «لا تجعل مع الله إلها آخر »باشد تا اینجا که یازده امر و چهارده نهي است بدی و نکوهیدگی آن در حضرت خدای

ص: 143

مکروه است .

آن احکام آن مقدمه از آن چیزی است که وحی کرده است بتو پروردگار تو از علمی که مؤدی بمعرفت فعل حسن و قبیح است و در میان این دو فرق میدهد ،یا مراد بحکمت شناختن حق است لذانه و دانستن چیزی برای مجمل کردن آن ، وفر امكير ، باخدایتعالی خدای دیگر، یعنی بخدای شرك نياور تا نیفتی در دوزخ در آن حال سرزنش شده و دور گردید شده از رحمت خدا باشی .

«وأنزل في والليل إذا يغشى : فأنذرتكم ناراً تلظى * لا يصليها إلا الأشقى الذي كذب و تولى ، فهذا مشرك ».

یعنی خدایتعالی در سورۀ واللیل این آیت را فرو فرستاد و فرمود: پس بیم میدهیم شما را ای اهل مکه بآتشی که زبانه زند ، در نیابد آن آتش را مگر بد بخت ترین مردمان بسبب تو غل در کفر و عصیان آنکس که تکذیب نمود امر معاد و احوال آخرت را و برگشت از اطاعت حضرت عزت .

بالجمله امام علیه السلام میفرماید: این کس مشرک است .

«وأنزل فى إذا السماء انشقت : وأما من أونى كتابه وراء ظهره فسوف يدعو ثبوراً ويصلى سعيراً إنه كان فى أهله مسروراً إنه ظن أن لن يحور بلى ، فهذا مشرك».

یعنی خدایتعالی در سوره انشقت میفرماید : واما آنکه داده شود نامه کردارش از پس پشت او بدست چپ او و این حال چنان است که دست راست او را برگردن او بندند و دست چپ او را از پس پشت او بیرون آورند و از آن طرف نامه عملش را بدست چپش داده و گویند بخوان نامۀ خودرا او گوید چگونه از پس پشت بخوانم ، پس گردن او را باز پس کشند تا نامۀ خود را تاريك و سیاه بنگرد عاجز و متحیر شود و نتواند بخواند پس زود است که بخواند یعنی آرزومند گردد هلاکت را یا گوید واثبوراه، و این کلمه نیز در طلب هلاکت است و در آید بآتش افروخته بدرستیکه این کس در دنیا در میان کسان خود بمال فانی و جاه ناپایدار شادمان بود و گمان برده بود که بخدای باز نگردد، یعنی بعث و حشری برای او نیست بلی او را بازگشت

ص: 144

خواهد بود .

بالجمله امام علیه السلام میفرماید :پس این کس مشرك است .

«وأنزل في تبارك : كلما ألقى فيها فوج سئلهم خزنتها ألم يأتكم نذير* قالوابلي قد جائنا نذير فكذبنا وقلنا ما نزل الله من شيء ، فهؤلاء مشركون».

وخدا یتعالی در سورة الملك ميفرمايد : هرگاه انداخته شوند در دوزخ گروهی از اهل شرك و كفر سؤال کند ایشان را خازنان دوزخ یعنی مالك و اعوان اواز زبانيه که اي مشرکان آیا نیامد شما را بیم کننده ای ، یعنی پیغمبری مبعوث نشد که شما را بخدای بخواند و از این عذاب بترساند غرض از این سؤال توبیخ و ملامت ایشان است تا اندوه ایشان و عقوبت ایشان بر افزون گردد ، کافران در جواب ایشان گویند آری بتحقيق آمدمارا پیغمبران بیم دهنده پس رد کردیم قول آنجماعت را و در تکذیب ایشان افراط و رزیدیم، و با ایشان گفتیم فرونفرستاد خدایتعالی هیچ چیزی از آنچه شما گوئید از وعد و وعید و امر و نهی .

بالجمله امام علیه السلام گوید: این گروه مشرکان هستند ، یعنی تعبیر و تفسیر باینگونه است و ما که عالم بباطن وظاهر ومحكم ومتشابه قرآنیم بر این معنی واقفیم نه دیگران .

«وأنزل فى الواقعة : وأما إن كان من المكذ بين الضالين* فنزل من حميم *وتصلية جحیم فهؤلاء مشركون »وخدای در سوره مبارکه واقعه نازل فرمود: و اما اگر باشد میت از تکذیب کنندگان خدای و رسول خدای را و منکر باشد انگیزش را و از گمراهان از طریق حق باشد پس اور است پیشکشی در قبر از آب گرم شده در دوزخ و در آوردن در آتش در روز قیامت.

در اینجا امام علیه السلام میفرماید : این گروه از مشرکان باشند .

«و أنزل في الحاقة: وأما من أوتى كتابه بشماله فيقول ياليتنى لم أوت كتابيه *ولم أدر ما حسابيه * ياليتها كانت القاضيه * ما أغنى عنى ماليه - الى قوله - إنه كان لا يؤمن بالله العظيم ، فهذا مشرك » و خدای در سوره مبارکه الحاقه میفرماید : و اما آنكس

ص: 145

که داده شود نوشته کردار او بدست چپ او وسيئات اعمال خویش را بنگرد و بر افعال قبیحه خود وقوف گیرد پس از راه ندامت گوید ای کاشکی داده نشدمی یعنی بمن ندادندی نامه اعمال مرا و این رسوائی ندیدمی و کاش ندانستمی که امروز حساب من چیست چه غیر از شدت عقوبت و صعوبت عذاب حاصلی ندارد ایکاش همان مردنی که در دنیا بآن بمردم بودی حکم راننده بفنای ابدی تا دیگر زنده نشدم و چنین روز ندیدم چه مرا اذیت و شدت این روز از مرارت موت دنیا بمراتب شدید تر و سخت تر است یا کاش هرگز از عدم بوجود نیامدم پس از آن برسبیل حسرت گویدغنی نساخت یعنی عذاب را از من برنتافت مال من یعنی آنچه مرا بود در دنیا از اموال كثيره و خدم و حشم و این بر آنوجه است که «ما»را موصوله گیرند .

تا آنجا که خدایتعالی میفرماید بدرستیکه این چنین کس در دنیا ایمان نمی آورد بخدای بزرگ .

بالجمله امام علیه السلام میفرماید : این کس مشرک است .

«وأنزل في طلسم : وبرزت الجحيم للغاوين * وقيل لهم أينما كنتم تعبدون من دون الله هل ينصرونكم أو ينتصرون * فكبكبوا فيهاهم والغاون * و جنود إبليس أجمعون * قالوا وهم فيها يختصمون * تالله إن كنا لفي ضلال مبين * إن نسويكم برب العالمين * وما أضلنا إلا المجرمون ».

یعنی و روزیکه ظاهر کرده شود آتش دوزخ برای گمراهان تا در آن نگرند و مقامات خود را مشاهده کنند و برغم والم ایشان افزوده آید .

و فرشتگان بفرمان یزدان از روی توبیخ از ایشان پرسان شوند که آیا کجا هستند آنانکه همواره ایشان را پرستش مینمودید بجز از خدا آیا هیچ یاری میدهند شما را در دفع عذاب از شما ، یا انتقام میکشند برای شما از آنکس که شمارا عذاب مینماید ، یا اینکه میتوانند عذاب را از خویشتن دفع نمایند، چه در آن روز تمامت کفار با اصنام و اوثان خود بآتش دوزخ گرفتارند .

پس بروی افکنده شوند در آتش دوزخ بتان و گمراهان تا در قعر دوزخ جای

ص: 146

گیرند و بدوزخ انداخته شوند لشکرهای ابلیس ، یعنى متابعان او از عصاة يا اعوان وذراری او .

جملگی گویند کافران در آنحال که ایشان در دوزخ دشمنی ورزند با یکدیگر یعنی عبده اصنام بابتان گویند در آنوقتی که خدایتعالی بتان را گویا کرده باشد ، و میتواند بود که این تخاصم در میان گناهکاران و شیاطین باشد یعنی کفار با دیوان مخاصمت ورزیده گویند سوگند باخدای بدرستیکه ما بودیم در گمراهی آشکارا گاهیکه برابر میساختیم شما را در استحقاق عبادت بپروردگار عالمیان ، و گمراه نکردند ما را مگر بدگاران از بزرگان و پیشوایان ما که بایشان اقتدا میکردیم .

بالجمله امام علیه السلام میفرماید: جنود ابلیس که در آیه شریفه است ذریه ابلیس است از گروه شیاطین .

وقول خداى وما أضلنا إلا المجرمون» يعنى آن مشرکین که این جماعت بایشان اقتدا میکردند و در شرک ایشان بایشان متابعت نمودند همان قوم محمد صلی الله علیه وآله باشند و در میان ایشان از یهود و نصاری هیچکس نیست.

و این قول خدایتعالی مصدق این مطلب است « كذبت قبلهم قوم نوح . كذب أصحاب الأيكة . كذب قوم لوط» و در میان ایشان یهودی نبودند که میگفتند عزیر پسر خدای است و نصارائی نبودند که میگفتند مسیح پسر خداوند است زود است که خدای تعالی یهود و نصاری را بآتش در آورد و هر قومی را بحسب اعمال ایشان بآنجا که شایسته ایشان است درآورد .

و قول ایشان که گمراه نساختند ما را مگر مجرمون یعنی گاهیگه ما را بطریقت خودشان دعوت کردند چنانکه خدای تعالی دربارۀ ایشان در آنحال که ایشان را بآتش دوزخ فراهم کند فرماید «قالت أخريهم لأوليهم ربنا هؤلاء أضدونا فآتهم عذاباً ضعفاً من النار » .

یعنی گویند آنها که پس روان ایشان بوده باشند در دنیا یا از پی در آیندگان ایشان در دوزخ برای اولی که پیشوایان هستند، یعنی درباره ایشان گویند ای

ص: 147

پروردگار ما این گروه گمراه کردند ما را پس بده ایشان را عذابی دو چندان که ما را از آتش دوزخ میباشد .

«و قوله كلما دخلت أمة لعنت أختها حتى إذا اداركوا فيها جميعاً » واين صدر آیه مذکوره است یعنی هرگاه در آیند گروهی در دوزخ لعنت کند گروهی دیگر را یعنی پیشروان خود را در ضلالت تا اینکه چون بیکدیگر رسند در آتش همه ایشان بالجمله حضرت ابی جعفر علیه السلام بعد از لفظ جميعاً میفرماید :

«برىء بعضهم من بعض ، ولعن بعضهم بعضاً أن يحتج بعضاً رجاء الفلج فينقلبوا من عظيم ما نزل بهم وليس بأوان بلوى ولا اختبار ولا قبول معذرة ولات حين نجاة » .

چون همه بآتش در آیند و آن حال محنت اتصال را در یابند پاره کسان از پاره کسان که در دار دنیا یکعنان و یکزبان بودند بیزاری جویند، و بعضی بر بعضی لعن فرستند، و راه احتجاج برگشایند شاید باین وسیله راه رستگاری در یابند و از آن عذاب و عقاب و بلیت و شدت که برایشان فرود گردیده نقل و تحویلی یابند، لکن این خیالات وافعال در آنحال بهیچوجه سودمند نشود، و ابواب نجات و فلاح گشوده نگردد.

«والا يات وأشباههن مما نزل به بمكة ولا يدخل الله النار إلا مشركاً».

یعنی و بهمین معنی و تأویل است اشباه این آیات مذکوره که در اوقات توقف رسول خدای صلی الله علیه وآله در مکه معظمه نازل شده است، و خدای تعالی در نمیآورد بآتش مگر مشرك را .

«فلما أذن الله لمحمد صلی الله علیه وآله فى الخروج من مكة إلى المدينة ، بنى الاسلام على خمس: شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمداً صلی الله علیه وآله عبده و رسوله ، وإقام الصلاة، وإيتاء الزكاة وحج البيت ، وصيام شهر رمضان» .

یعنی چون خدای تعالی رخصت داد که محمد صلی الله علیه وآله از مکه بمدینه شود این هنگام دامنه دین را وسیع و احکام را روشن و مفصل ومكلفين را بر تکالیف بر افزود ، و بنای اسلام را بر پنج رکن رکین مقرر فرمود: یکی گواهی بوحدت حضرت احدیت ، و دیگر شهادت بر سالت حضرت ختمی مرتبت ، و دیگر برای داشتن نماز در اوقات

ص: 148

مقرره ، و دیگر ادای زكاة بنهج معين ، و دیگر حج نهادن بکعبه معظمه ، و دیگر روزه داشتن در یکماه رمضان المبارك (1) .

« وأنزل عليه الحدود وقسمة الفرائض وأخبره بالمعاصى التي أوجب الله عليها النار لمن عمل بها »

و نیز برای اسلام حدودی مشخص ساخت و فرائضی مقرر فرمود و رسول خدای را بآن واقف گردانید و از آن معاصی که خدای تعالی برای مرتکبین آن دوزخ را کیفر گردانیده باخبر فرمود ، و در بیان قاتل یعنی در مجازات و سزای قاتل این آیت مبارك را در آن هنگام بر آنحضرت نازل فرمود «ومن يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها وغضب الله عليه ولعنه وأعد له عذا بأعظيما»يعنى وهرکس بکشد مؤمني را بعمد و حلال داند کشتن او را پس پاداش او دوزخ است در حالتیکه جاویدان در آن بماند و خشم گرفته است خدای براو و رانده است و دور ساخته است او را از رحمت خود و آماده ساخته است برای او عذابى بزرك بسبب ارتکاب این گناه بزرك.

بالجمله در آیات سابقه که در مکه فرود گشته بود چون هنوز ابتدای امر رسالت سید الرسل صلوات الله علیهم بود ، همه از روی تادیب و موعظت و نهی خفیف بود و متضمن وعید نبود چنانکه بدان اشارت شد .و این هنگام که رسالت آن حضرت قوت گرفت و مردمان باحکام شریعت آشنائی و عادت گرفتند این آیات بطور نهی شدید ومتضمن وعيد فرود گردید، اگر چه در نهی از همان معاصی بود که در آیات سابقه نازله در مکه نهی خفیف از آن شده بود .

چنانکه صاحب کنز العرفان گوید که خدایتعالی در این آیه مبارکه در تعظیم شأن قتل مؤمن و در مبالغت در توعد بر آن پنج کيفر را یاد فرموده كه هر يك از آنها در عظمت این جرم و جریرت کافی است که یکی در آوردن بجهنم ، و دیگر خلود در جهنم ، وسوم غضب خدای بر قاتل، و چهارم لعنت نمودن خدای او را ،

ص: 149


1- ظاهراً در ترجمه مسامحه شده است شهادتین را باید یکی شهر د تا پنج رکن باشد؛ والا شش رکن میشود و آنهم مخالف نص حدیث است

و پنجم اعداد عذاب عظیم از بهر او .

و این بنده گوید بلکه میتوان شش کیفر شمرد زیرا که یکی عذاب میباشد و دیگر عذاب عظیم نه غير عظيم «ولا يلعن الله مؤمناً» و خدای لعن نمیفرمایدواز رحمت خود دور و مهجور نمیدارد هیچ بندۀ مؤمنی را چنانکه ميفرمايد « إن الله لعن الكافرين وأعد لهم سعيراً خالدين فيها أبداً لا يجدون ولي ولا نصيراً» يعنى بدرستيكه خدا يتعالى لعن کرده است و از رحمت خود دور فرموده است ناگروندگان را یعنی منکران حشر و نشر را و آماده فرموده است برای عذاب ایشان آتشی بغایت افروخته که طبقه از طبقات جهنم است ، در حالتی که همیشه در آن سعير بمانند و دوست و نصیری نیابند .

«وكيف يكون في المشية و قد ألحق به حين جزاء جهنم الغضب واللعنة قد بين ذلك من الملعونون في كتابه».

و چگونه قاتل در مشیت خداوندی میباشد و حال اینکه خداوند او را بکیفر کردارش بكفار و عذاب نار ملحق و در آیه مسطوره مبین داشته غضب و لعنت را و در قرآن خود روشن فرموده است که جماعت ملعونان و دور شدگان از رحمت سبحان کدام و کیان هستند .

و نیز در باب مال یتیم که بظلم وستم ببرند و بخورند ميفرما يد« إن الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً إنما يأكلون فى بطونهم ناراً وسيصلون سعيراً » بدرستیکه آنانکه از روی جرئت میخورند مالهای یتیمان را و در معرض تلف می افکنند از روی بیداد و ستمکاری همانا میخورند در شکمهای خود آتشی یعنی پرمینمایند شکمهای خود را بآنچه راجع میسازد ایشان را بآتش سوزانی که از آن عظیمتر نباشد .

در منهج الصادقين از حضرت باقر علیه السلام مرویست که خدایتعالی در روز رستاخیز گروهی را از گورهای خودشان انگیزش دهد که از دهان ایشان آتش بیرون آید، اهل عرصات گویند ایشان چه کسانند ؟ ندا آید:

« إن الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً إنما يأكلون في بطونهم ناراً» زود باشد

ص: 150

که درانداخته شوند این جماعت که مال یتیم را میخورند در آتش افروخته ، و اگر بقرائت حفص بصيغة معلوم بخوانند معنی این است که زود در آیند در آتشی که افروخته و زبان کشیده باشد .

«وذلك أن آكل مال اليتيم يجيء يوم القيامة والنار تلهب في بطنه حتى يخرج لهب النار من فيه ، يعرفه أهل الجمع أنه آكل مال اليتيم» .

حضرت ابی جعفر علیه السلام میفرماید که بروزگار قیامت خورنده مال یتیم بعرصات در آید و آتش از درونش زبانه زند چنانکه شراره و دودش از دهانش بیرون آید ، و بدین علامت همه کس بشناسد که وی خورنده مال یتیم است.

«وأنزل فى الكيل : ويل للمطففين»وخدایتعالی در آن هنگام که آنحضرت در مدینه بود در باب کیل و میزان این آیت نازل فرمود که: ویل یعنی جمله بدیها وعذابها و عتابها و شدت و محنت مرکاهندگان کیل ووزن راست .

«ولم يجعل الويل لأحد حتى يسميه كافراً»یعنی و خدایتعالی ویل را برای هیچکس مقرر نداشته تا او را کافر نخوانده باشد چنانکه میفرماید « فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم» یعنی پس ویل و وای هر آنکسان راست که کافر شدند از حاضر شدن و زمان در آمدن روز بزرگ یعنی روز قیامت و شداید و اهوال آن .

ومقصود اینست که در آن هنگام که حضرت رسالت مرتبت در مکه آیانیکه در باب اكل مال یتیم وکیل و وزن نازل گردیده متضمن نهی خفیف و ادب وموعظت بود ، وشامل وعيد و تهدید عظیم نبود ، اما چون به مدینه آمدو امر دین استوار گشت در همین مطالب این آیات که متضمن تهدید و وعید و نهی شدید است نازل شد، و دانستن این مطالب و علم مخصوص براسخون و ائمه معصومین است ، و دیگران را که از علم حقیقی عارف نیستند نمیرسد در قرآن تکلم نمایند .

«وأنزل في العهد : إن الذين يشترون بعهد الله وأيمانهم ثمناً قليلاً أولئك لاخلاق لهم في الأخرة ولا يكلمهم الله ولا ينظر إليهم يوم القيمة ولا يزكيهم ولهم عذاب أليم »

یعنی وخدای تعالی در آنزمان که رسول یزدان در مدینه طیبه جای داشت در باب

ص: 151

عهد و شکستن آن نازل فرمود :بدرستیکه آنان که میفروشند و بدل میکنند عهدیرا که با خدای بسته اند که ایمان با محمد صلی الله علیه وآله و لزوم طاعت و ترك معصيت ، یا هر چیزی

با است که عقل بحسن وقبح آن حکم مینماید، و بسوگند آن دروغ خود که در باب مخالفت پیغمبر بآنچه در توراه است میخوردند ، ببهاى اندك، چه متاع این جهان هر چند کثیر باشد در جنب آخرت حقیر است و باعوام میگفتند که صفاتیکه در توراة است خلاف صفات محمد صلی الله علیه وآله است، این گروه عهد شکنان، و بدروغ سوگند خوران هیچ نصیبی برای ایشان در آخرت نیست .

حضرت ابی جعفر علیه السلام میفرماید خلاق بمعنی نصیب است و سخن نکند خدا با ایشان بسخنی که بآن خوشدل شوند یا اصلا با ایشان سخن نکند و بنظر رحمت خود بایشان ننگرد در د در روز رستخيز و پاك نسازد ایشان را از لوث معاصی، و یا ثنا و مدحت ایشان را ننماید ، و مرایشان راست عذابی که دردش جدائی نجوید پس در این آیه شریفه که راجع بعهد است این تهدید و تهویل را مندرج فرمود ، بخلاف آن آیت که در مکه نازل و بدان اشارت رفت.

و خدای در مدینه این آیت را نازل فرمود « الزاني لا ينكح إلا زانية أو مشركة والزانية لا ينكحها إلا زان أو مشرك وحرم ذلك على المؤمنين ».

مرد زنا کننده نکاح نمی کند مگرزن زنا کننده یا شرك آورنده را وزن زنا کننده را در نکاح در نیاورد مگر مرد پلیدكار يا شرك آورنده یعنی غالب چنین است و حرام کرده شد این تزویج بزوانی بر مؤمنان بجهت تشبه بفساق و تعرض بتهمت وتسبب بسوء مقاله و طعن در نسب و مفاسد دیگر .

معلوم باد در این آیت وافی دلالت چند وجه است :

یکی اینکه مراد بنكاح عقد است و مراد بنفی نهی است ، و مؤید این است این روایت که در صافی از حضرت باقر و در منهج از حضرت باقر و صادق عليهما السلام مروی است که فرمودند:

« هم رجال و نساء كانوا على عهد رسول الله صلی الله علیه وآله مشهورين بالزنا فنهى

ص: 152

الله عن أولئك الرجال والنساء, والناس اليوم على تلك المنزلة ، فمن شهر بشيء من ذلك أوا قيم عليه الحد فلاتز وجوه حتى تعرف توبته».

یعنی این جماعت مردان و زنانی چند بودند که در عهد رسول خدای صلی الله علیه وآله بزنا کاری مشهور شدند ، پس خدایتعالی بمزاوجت و مناکحت با این مردان و زنان نهی فرمود ، و چنین کسان در این روز نیز بر این منزلت هستند ، پس هر کس بشمه از این فعل مشهور باشد ، یا بروی حد زنا فرود آورده باشند ، باوی مزاوجت مجوئید تا از توبت او عارف نشوید واصح این است که این نهی تنزیهی است نه تحریمی پس نکاح زانی و زانیه مکروه است نه حرام .

دوم این است که در اینجا نکاح بمعنی وطی است ،یعنی وطی نمی نماید زانی مگر زانیه یا مشرکه و زانیه راوطي نکند مگر زانی یا مشرك ، و اين حكم بر سبیل اغلبیت است ، بجهت جنسيت، و نظیر این است قول خدا يتعالى «الخبيثات للخبيثين ».

سیم اینکه مراد نهی است اما این حکم در اوائل اسلام بوده ، بعد از آن بآیت مباركة« وانكحوا الأيامى منكم »منسوخ است .

چهارم اینکه مراد بنکاح عقد است و این حکم مخصوص است بکسیکه زناکند، چه در اینصورت جائز نیست که با و متزوج شود ، و فقهای امامیه گوینداگر زن زانیه متزوجه باشد بر زانی حرام مؤبد میگردد، اما اگر غیر متزوجه باشد حرام نمیشود .

« فلم يسم الله الزاني مؤمناً ،ولا الزانية مؤمنة» إمام علیه السلام ميفرمايد پس ننامید خدایتعالی مرد زاني را مؤمن ، و زن زانیه را مؤمنه .

«وقال رسول الله صلی الله علیه وآله ليس يمترى فيه أهل العلم أنه قال : لا يزني الزاني حين

يزنى و هو مؤمن ، ولا يسرق حين يسرق وهو مؤمن ، فانه إذا فعل ذلك خلع عنه الايمان كخلع القميص» .

رسول خداى صلی الله علیه وآله فرمود اهل دانش و بینش را هيچ شك و شبهت نخواهد

ص: 153

بود از اینکه آنحضرت فرمود مرد زنا کار زنا نمیکند و در حال زنا مؤمن باشد و دزدی نمی نماید و حالت اینکه در حال سرقت مؤمن باشد ، چه اینکس در اینحال که فاعل اینگونه افعال باشد حلیۀ ایمان از وی خلع میشود ، چنانکه پیرهن از بدن بیرون شود .

« ونزل بالمدينة »و خدای نازل فرمود در آن هنگام که رسول خدای صلی الله علیه وآله در مدینه جای داشت :

« و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ولا تقبلوا لهم شهادة أبداً واولئك هم الفاسقون*إلا الذين تابوا من بعد ذلك و أصلحوا فان الله غفور رحيم ».

و آنانکه رمی کنند زنان محصنه را بزنا و مرد محصن نیز در این حکم اندر است ، و اینکه در آیه شریفه محصنات مذکور شده اند جهت خصوص واقعه یا بسبب این است که قذف زنان اغلب واشنع است ورمی بمعنی قذف بز ناست ، و احصان در اینجا عبارت است از بلوغ و کمال عقل وحرية و اسلام و عفت ، و در آنکس که رامی باشد تکلیف شرط است.

پس معنی این است که آنانکه مکلف باشند و مرد یا زنی را که جامع این پنج صفت باشد برنا دشنام دهند، و از آن پس چهار تن شاهد عادل بر اثبات آنچه رمی کرده اند در خدمت ائمه یاولات ایشان نیاورند ، پس بزنیدای حکمرانان ایشانرا هشتاد تازیانه ، و در قذفی که در غیر زنا باشد، چون فاسق یا قذف بزنا نسبت بغير محصن باشد ، تعزیر است نه حد ، و اینکه عدد ضرب قاذف از زانی کمتر است ، چه آن صد تازیانه و این هشتاد است، بجهت ضعف سبب آن است نسبت بزنا .

و قبول مفرمائید از آنانکه قذف کردند و بر اثباتش اتیان شاهد ننموده و بآن جهت هشتاد تازیانه بخوردند، هیچ شهادتی را هرگز در هیچ باب ، مگر وقتیکه تائب گردند از آن، و این گروه قاذفان فاسقان باشند ، یعنی بفسق محکوم شده اند و در

ص: 154

شهادت عدالت شرط است، مگر آنانکه توبه کنند از پس این قذف خواه حدبر ایشان جاری شده باشد با نشده باشد، و با صلاح بیاورند نیت خود را در ترك قذف و عزم بر استمرار آن تا اسم فسق از ایشان بر خیزد ، و مقبول الشهاده شوند همانا خدایتعالی آمرزنده است گناه بندگان را و مهربان است بر جماعت تو به کنندگان .

در کنز العرفان میگوید در این مبحث فواید عدیده است :

نخست اینکه در حد مقذوف خواه مرد باشد یا زن فرقی نیست .

دوم اینکه قذف لواطه با قذف بزنا در يك حكم است. و سحق نیز در این حکم یکسان است،اما قذف بکفر یا شرب یا دیگر معاصی موجب تعزیر است .

سوم اینکه مقذوف را جامه بر تن تازیانه زنند بخلاف زانی که برهنه اش مضروب دارند، و ضرب در قذف متوسط است لکن در زنا در کمال شدت ، و از حضرت صادق یا باقرعلیهما السلام مروی است که «یجلد الرجل قائماً و المرئة قاعدة» مرد را ایستاده وزن را نشسته بتازیانه بزنند.

چهارم حرية و بلوغ و اسلام در مقذوف شرط است چه اگر بر خلاف این باشد همان تعزیر کافی است .

پنجم آنکه حد قدف حقی است لازم و اقامت آن بر مطالبه دنیوید موقوف است و بتوبت ساقط نمیشود مگر با عفو از مقذوف قبل از ثبوت نه بعد از ثبوت ، و رضای مقذوف جزء تو به است ، وحد تو به اکذاب نفس است اگر کاذب باشد و تخطئه نفس است اگر صادق باشد، و بدون این حال شهادت وی پذیرفته نخواهد شد .

«فبرأه الله ما كان مقيماً على الفرية من أن يسمى بالایمان» امام علیه السلام میفرماید. پس خدایتعالی بری فرمود آن شخص قاذف را مادامیکه بر آن فریه و گناه خویش

ص: 155

مقیم است از اینکه در جمله مؤمنان شمرده شود «قال الله تعالى : أفمن كان مؤمنا كمن كان فاسقاً لا يستون »خدای میفرماید آیا آنکس که مؤمن باشد مثل کسی است که فاسق باشد هیچ باهم مساوی نیستند .

«و جعله الله منافقاً» و خدای فاسق را منافق خوانده است ، و فرموده است «إن المنافقين هم الفاسقون» یعنی آنانکه ظاهر و باطنشان در اسلام و ایمان یکسان نیست فاسقان و زشت کاران باشند .

«و جعله الله عز وجل من أولياء إبليس »يعنى خدایتعالی فاسق را از اولیاء شیطان میشمارد و ميفرمايد «إلا إبليس كان من الجن ففسق عن أمر ربه »يعنى جمله فریشتگان بحضرت آدم بفرمان خداوند عالم سجده آوردند مگر ابلیس که از جن بود پس بیرون رفت از فرمان پروردگارش.

«و جعله ملعونا »یعنی خداوند شخصی را که قاذف محصنه باشد ملعون فرموده است چنانکه میفرماید :

«إن الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا والأخرة ولهم عذاب عظيم * يوم تشهد عليهم ألسنتهم و أيديهم وأرجلهم بما كانوا يعملون».

بدرستیکه آنانکه رمی میکنند و قذف مینمایند زنان عفیفه را که بی خبرانند از آنچه قذف میکنند ایشان را بآن و از آن آلایش آسوده اند ، گرویدگان بخد ورسول هستند یعنی آن زنها ایمان دارند دور کرده شده اند آن چنان کسان در دنیا از نام نيك و در آخرت از رحمت، یعنی در این دنیا مطرود و مردود بندگان و در آن جهان ملعون و مبغوض پروردگار رحمن باشند ، یا در این جهان بعقوبت حد ورد شهادت دچار بلیت، و در آن دنیا معذب بانواع نکال و عقوبت هستند ، مستقر است این عذاب مرایشان را در روزیکه گواهی دهد برایشان زبانهای ایشان بافك و بهتان و دستهای ایشان و پایهای ایشان بآنچه میکردند از جرایم و گناهان قذف وافك و جز آن .

«و ليست تشهد الجوارح على مؤمن إنما تشهد على من حقت عليه كلمة

ص: 156

العذاب »حضرت ابی جعفر علیه السلام میفرماید جوارح و اعضاء بر کسیکه مؤمن باشد گواهی نمیدهد بلکه بر آنکس گواهی میدهد که مستحق کلمه عذاب گردیده است .

در تفسیر صافی در ذیل بیان آیه شریفه مذکوره «و الذين يرمون المحصنات ثم لم یأنوا» از حضرت باقر علیه السلام در باره زنیکه قذف نماید مردی را یعنی مرد محصنی را مأثور است که فرمود «تجلد ثمانين جلدة» یعنی او را هشتاد تازیانه بزنند ، یعنی زن و مرد در این حد یکسان هستند .

بالجمله حضرت باقر علیه السلام در بقیه حدیث مسطور ميفرمايد «فأما المؤمن فیعطی کتابه بیمینه »یعنی جوارح بر غیر مؤمن شهادت میدهد ، اما آنکس که مؤمن است در زمان رستاخیز نامه اعمالش را بدست راستش میدهند ، و این علامت سعادت و رستگاری اوست، و ملائکه از این علامت میدانند که مقام او در بهشت است .

«قال الله عز وجل : فمن أوتى كتابه بيمينه فأولئك يقرؤن كتابهم ولا يظلمون فتيلا خدای عزوجل میفرماید پس هر که داده شود نامه عملش بدست راستش پس این گروه میخوانند کتاب خود را از روی بهجت و مسرت نوبتی بعد از نوبتی ، چه در آن نامه عملهای نیکو بینند و ستمدیده نشوند در اجر و مزد خود بمقدار فتیله از وسخ که بين الاصبعين است، یا رشتۀ که در میان استخوان خرماست .

«وسورة النور انزلت بعد سورة النساء » يعنى خداى تعالی سوره نور را بعد از سوره نساء نازل فرمود .

«وتصديق ذلك إن الله عز وجل أنزل عليه فى سورة النساء : واللاتى يأتين الفاحشة من نساءكم فاستشهدوا عليهنَّ أربعة منكم فان شهدوا فأمسكوهن في البيوت حتى يتوفيهن الموت أو يجعل الله لهن سبيلا »

و مصدق اینکه سوره نور بعد از سوره نساء وارد و نازل گردیده است این است که خدای عزوجل در سوره مبارکه نساء میفرماید و آن زنانیکه بسبب

ص: 157

متابعت هوای نفس خود بزنا پردازند از زنان شما یعنی در حالتی که شوهر دار و محصنه باشند پس ای حکام شریعت طلب گواه کنید بر فعل فاحشه این زنان چهار مرد عاقل بالغ عادل از خودتان را که مؤمنانید تا برایشان گواهی دهند پس اگر این چهار مرد بزنای ایشان گواهی دهند پس این زنان را نگاهدارید و بندکنید درخانها تاگاهیکه مرگ در ایشان چنگ زند یا اینکه خداوند مقرر و پیدا دارد برای ایشان راهی یعنی تعیین حدی فرماید که از حبس خلاصی یابند، واصح آنست که در اول اسلام احکام عقوبت زنان زانید بر این وجه بود که ایشان را در خانه های حبس جای دهند « والسبيل الذى قال الله عز وجل : سورة أنزلناها وفرضناها و أنزلنا فيها آيات بينات لعلكم تذكرون * الزانية والزانى فاجلدوا كل واحد منهما مأة جلدة ولا تأخذكم بهما رأفة في دين الله إن كنتم تؤمنون بالله واليوم الأخر وليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين »

یعنی و آن راه و سبیلی که خدای تعالی در آیه مبارکه مذكوره «أو يجعل الله لهن سبیلا»فرمود این است که میفرماید از جمله آنچه وحی کرده ایم بتو سوره ایست که از عالم قدس فرستادیم آنرا بوساطت جبرئیل و فرض کردیم آنچه را که در اوست از احکام و فرو فرستادیم در او آیت های روشن واضح الدلالات بر معنی مقصود که حدود و احكام و بیان حلال و حرام است شاید شما پند گیرید و از محارم بپرهیزید .

و از جمله احکام اینست که زن زنا کننده و مرد زناکار را چون غیر محصن باشند بزنید هر يك از این هر دو را یکصد تازیانه این حکم مخصوص بغیر محصن است چه اگر محصن باشد با تفاق و اجماع فقهاء حدش سنگباران نمودن است و باید که فرانگیرد شما را ای ائمه و ولات برزانی و زانیه مهربانی و عطوفتی در حفظ دین خدا یا در اطاعت یا در حکم او که اقامت حد است بروجه مامور ، اگر بخدا و روز جزا ایمان دارید، و باید که حاضر شوند در وقت عذاب و اقامت حد برزانيه يازاني گروهی از مؤمنان تا باین عمل شنيع وفضيح تشهير یابند.

در تفسیر صافی مأثور است که از حضرت باقر علیه السلام مروی است که در آیه

ص: 158

شريفه « وليشهد عذا بهما »میفرمود ضربهما یعنی عذاب ایشان بمعنی زدن ایشان است« طائفة من المؤمنين »يعنى : «يجمع لهما الناس ، اذا جلدوا »یعنی مردمان در آن هنگام که زانی و زانیه را تازیانه میزنند حاضر شوند .

و در منهج الصادقین از حضرت باقر علیه السلام مرویست که «أقلها واحد»یعنی کمترین طایفه یکی است ، و هم در تفسیر مذکور مسطور است که بعضی گویند سبیل بمعنی حکم ناسخ است و از این روی چون آیه مبارکه در سوره نور ناز لشد پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود « قد جعل الله لهن سبیلا »یعنی خدای از بهر ایشان در این حکم راه وسبيل مقرر فرمود « لبكر بالبكر جلد مأة وتعزير عام. والثيب بالثيب جلد مأة والرجم».

معلوم باد که مراد بمحصن آن مردی است که او را زوجه ای و طرف برابری مملوك باشد بعقد دايم يا بملك يمين كه صبح و شام با وی تواند مباشرت کرد بدون اینکه مانعی در کار او باشد ، و محصنه زنی باشد که او را زوجی باشد بعقد دائم که صبح وشام براو اتیان نماید ، وبكر بعقيدت بعضى ما عدای محصن است و گویند آن مردی است که نکاح کرده باشد لکن دخل نکرده باشد و طلاق رجعی منافی احصان نیست با بقای عده ، بخلاف باین اگرچه ایام عده باقی باشد ، پس بحکم این حدیث مبارك امساك بيوت منسوخ شد، و اشهاد و استشهاد باقی ماند ، و احتمال دارد که مراد بآن تو به باشد و در این هنگام جعل بمعنی توفیق خواهد بود .

و در احکام امیر المؤمنين علیه السلام وارد شده است که در يك روز پنج تن را به خدمت آن حضرت آورده بزنا برایشان گواهی دادند .

آن حضرت فرمان کرد تا یکی را درسنك باران تباه ساختند ، و دیگری را حد زدند ، و شخص دیگر را نیم حد زدند و یکی دیگر را تعزیر کردند و دیگری را رها نمودند.

عرض کردند با امیرالمؤمنین قضیه یکی است و تو پنج حکم مختلف راندی .

ص: 159

در جواب فرمود اگر چه قضیه یکی است لکن احوال مختلف است چه آنراکه برجم امر کردم محصن بود و بر محصن رجم است باجماع وسنت ؛ و آنرا که حد زدم محصن نبود وبرغير محصن تازیانه وارد است نه رجم ، و آنرا که بضرب نیم حد فرمان کردم بنده بود و بر بنده نیم حد آزاد است ، و آنرا که تعزير كردم كودك بود و بر اوحد نیست بلکه تادیب است تا دیگر مرتکب این امر نشود ، و آنرا که رها کردم دیوانه بود و بردیوانه تکلیف نیست .

و هم در منهج الصادقین از رسولخدای صلی الله علیه وآله مروی است :

«يا معشر الناس اتقوا الزنافان فيه ست خصال ، ثلاث في الدنيا وثلاث في الأخرة: أما اللاتى فى الدنيا فانه يذهب البهاء ، و يورث الفقر ، و ينقص العمر ، و أما اللاتى فى الأخرة فانه يوجب السخط ، وسوء الحساب ، والخلود في النار »

ای مردمان از زنا بپرهیزید که در آن شش خصلت است، سه در دنیا و سه در عقبی : اما آن سه خصلت و حالت که در دنیا است آنکه آب و حسن و صفای روی را میبرد ، و درویشی بیاورد ، و عمر را بکاهد و آن سه که در آخرت باشد آن است که موجب شدت خشم یزدان ، و مستلزم بدی و سختی حساب ، و مخلد بودن در آتش دوزخ بانواع عذاب گردد .

معلوم باد که حضرت ابی جعفر علیه السلام در ذکر اینحدیث طویل و بیان پاره ای آیات مبارکه و بیان نزول آنها خواست بفرماید که اگر علم امام شامل نباشد بر آیات قرآنی و فهم آن ، فایز نتوانند گردید ، بلکه در پارۀ مواد و اختلاف بعضی آیات دچار شک و شبهت بزرگ گردند پس بدون علم صحیح و صریح نبایست در قرآن کریم تكلم نمود .

در تفسیر صافی از جابر مسطور است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام چیزی از تفسیر قرآن را سؤال کردم و آن حضرت پاسخ مرا باز داد ، و در دفعه دوم از همان مطلب پرسش کردم و آنحضرت بنوعی دیگر با من جواب براند ، عرض کردم فدای تو کردم همانا در جواب این مسئله که امروز سؤال کردم روز دیگر پاسخی دیگر

ص: 160

راندي .

«فقال يا جابر إن للقرآن بطناً وللبطن بطن ، وظهراً وللظهر ظهر، يا جابر وليس شيء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، إن الأية ليكون أو لها في شيء وآخرها في شيء ، وهو كلام متصل يتصرف على وجوه »

آنحضرت با من فرمود ای جابر همانا برای قرآن باطنی است و برای آن باطن بطنی دیگر است و قرآن را ظاهری است و مرظاهر را ظهری است ای جابر هیچ چیز دور تر نیست از ادراك عقول مردمان از تفسیر قرآن زیرا که بسا هست که آیتی آغازش در چیزی و پایانش در چیزی است و قرآن کلامی متصل و بهم پیوسته و يك رشته است و بر چندین وجه تصرف میشود .

و هم در تفسیر مذکور از حمران بن اعین مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود : « ظهر القرآن للذين نزل فيهم، وبطنه للذين عملوا بمثل أعمالهم »

یعنی ظاهر قرآن برای آنان است که در ایشان نازل شده و باطنش برای آن کسانی است که عمل کنند مانند اعمال آنانکه قرآن در ایشان نازل گردیده است.

و هم در آن تفسیر از فضیل بن یسار مروی است که گفت سؤال کردم از حضرت ابی جعفر علیه السلام از این روایت «ما فى القرآن آية إلا ولها ظهر وبطن ، و مافيه حرف إلا وله حد ولكل حد مطلع » یعنی در قرآن هیچ آیتی نیست جز آنکه برای آن ظاهر وباطني است و هیچ حرفی در قرآن نیست مگر اینکه برای آن حدی است و برای هر حدی است مطلعی .

عرض کردم مقصود اینکه برای قرآن ظهری و بطنی است چیست؟

فرمود « ظهره تنزيله ، و بطنه تأويله ،منه ما مضى و منه ما لم يكن بعد، يجرى كما يجرى الشمس والقمر كلما جاء منه شيء وقع، قال الله تعالى : و ما يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم نحن نعلمه »

یعنی مقصود از ظاهر قرآن تنزیل آن و از باطن قرآن تأویل آن است و از آن تأویل بعضی گذشته و بعضی هنوز نگذشته است و حالت قرآن چون حالت شمس است

ص: 161

و قمر که هر وقت اثری را مترتب شدند واقع میشود و تا نشده اند نمیشود و بعد میشود خدای تعالی میفرماید : نمیداند تأویل قرآن را مگر راسخون در علم، آن حضرت میفرماید ما میدانیم تأویل قرآن را .

در جلد هفتم بحار الانوار از ابن اذینه مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام از این روایت پرسش کردم .

« ما من آية إلا ولها ظهر و بطن و مافيه حرف إلا وله حد ومطلع »كه معنى ظهر و بطن چیست؟ فرمود :«ظهر و بطن هو تأويلها منه ماقد مضى ومنه مالم يجيء ، يجرى كما تجرى الشمس والقمر كلما جاء تأويل شيء منه يكون على الأموات كما يكون على الأحياء قال الله تعالى : و ما يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم ، ونحن نعلمه »

علامه مجلسی میفرماید: شاید مراد بحد منتهی و بمطلع مبدء ظهور باشد «أى كلما فيه من الأخبار الأتية فهو مشتمل على وقت حدوث ذلك الأمر و نهايته »

و مراد بحد زمان حدوث امر و بمطلع زمان ظهورش بر امام باشد چنانکه پاره اخبار بر این معنی گواهی دهد ، و هم ممکن است که مراد بحد حكم و بمطلع كيفيت استنباط از آن باشد.

وقول امام علیه السلام«يجرى ، يعنى تجرى الأمور الكائنة التي يدل عليه القرآن ويقع تدريجاً كجريان الشمس والقمر» اینکه میفرماید «يكون على الأموات» يعنى جمله آنچه از امور بدائیه از قرآن در آنوقتیکه اراده فرموده است خدای تعالی افاضت آن را برامام عصر عجل الله فرجه اولا افاضه میشود بر آن ائمه علیهم السلام که از جهان گذشته اند ، آنگاه بر امام عصر صلوات الله عليه افاضه میشود تا اینکه امام آخرین از ائمه پیشین اعلم نباشد، چنانکه اخبار دیگر براین معنی دلالت دارد .

معلوم باد که مطلع به تشدید طاء مهمله و فتح لام بمعنى مكان اطلاع از موضع عالی است،و جایز است که بفتح میم بروزن مصعد باشد و معنی این باشد «مصعد يصعد إليه من معرفته علمه »و محصل معنایش نزديك است بمعنى تأويل

ص: 162

و بطن چنانکه معنی حد قریب است بمعنی تنزیل و ظهر، و از جمله این احادیث و عناوین مشهود گردید که علم تاویل و تفسیر قرآن با ائمه علیهم السلام است .

دیگران بی بهره اند ، از جرعه كاس اليقين .

و سر این مطلب چنانکه مرحوم فیض اعلی الله مقامه در کتاب تفسیر صافی بیان میفرماید این است که :چون خدای تعالی اراده فرمود که خود را بمخلوق خود بشناساند تا بعبادتش کار کنند، و معرفت یزدان جز بوجود انبیاء و اوصیاء برای سائر مخلوق میسر نبود ، چه بوجود ایشان عبادت نامه و معرفت کامله حاصل میشود ، نه بوجود دیگران، و چون وجود انبیاء و اوصیاء نیز جز بخلق سایر آفریدگان آسان نمی گشت، چه ایشان با ایشان مأنوس و اسباب معاش انبياء واوصیاء در دار دنیا هستند.

لاجرم لاجرم خدای تعالی سایر مخلوق را نیز بسبب شرافت وجود این جماعت بیافرید آنگاه آفریدگان را بمعرفت و ولایت انبياء و اوصیاء خود مأمور ، و به تبری از اعدای انبیاء و اوصیاء محكوم ساخت تاباین وسیله لیاقت آنرا در یابند که از نعمتی که انبیاء و اوصیاء را مقرر است بهره یاب گردند، چه جمله نعمتها همه از بهر ایشان ؛ و ایشان از بهر عبادت و معرفت هستند و دیگران بسبب وجود ایشان آفریده شدند، آنگاه جملگی آفریدگان را بمعارف الهیه برخوردار گردانید، یعنی بمقدار معرفت ایشان با نبیاء عظام واوصياء فخام ، چه بعلت معرفت مخلوق بانبیاء و اوصیاء خدای را شناسا میشوند ، و بسبب ولایت ایشان با نبیاء و اوصیاء با خدای ولایت یا بند .

و چون سخن بدینجا آوردیم معلوم میگردد که جمله بشارتها وبیمها و اوامر و نواهی و نصایح و مواعظی که از خدای تعالی رسیده، همه برای تکمیل این مطلب است ، و چون پیغمبر ما صلی الله علیه وآله سیدا نبیاء و وصی او سید اوصیاء است چه این دو وجود مبارك جامع جميع كمالات انبیاء و اوصیاء و مقامات ایشان هستند ، بعلاوه فضل و فزونی که بر آنجمله دارند و هر يك از این دو نور مبارك نفس آندیگر است

ص: 163

لهذا درست و صحیح است که نسبت بدهند بهريك از این دو نور ضیاء بخشتمامت فضایلی که در تمامت انبیاء و اوصیاء است، زیراکه برکل اشتمال دارد ، و فضایل کل را جامع است و چون اکمل پدیدگردید لا بدکامل در آنجا موجود میشود.

چونکه صد آمد صد آمد نودهم پیش ماست .

لاجرم تأویل آیات کماهى حقها برسول خدا وعلى مرتضی و بساير اهل البيت که «منها ذرية بعضها من بعض » اختصاص و انحصار یافت ، و کلمۀ جامعه همان ولایت ائمه علیهم السلام است، چه ولایت مشتمل است بر معرفت و محبت و متابعت وسایر آن چیزها که چاره ای از آن نیست، و نیز چنانکه در مقامات خود ثابت و معنون است احکام سبحانی بر حقایق کلیه و مقامات نوعیه جاری میشود، نه بخصایص افراد و آحاد پس هر کجا در آن قومی بخطابی مخاطب گردند یا فعلی بایشان منسوب شود هر کس از سنخ این قوم و طینت ایشان باشد ، در این خطاب و این فعل داخل است و اینمطلب در خدمت علماء و خردمندان ثابت است .

پس آنانکه صفوة الله هستند هر وقت در قرآن یزدان بمکرمتی مخاطب شوند، يا بنفوس شریفه ایشان مکرمتی منسوب آرند ، این مکرمت و این فعل بتمامت آنانکه از سنخ ایشان و از طینت ایشان است، از جماعت انبیاء و اولیاء و هر کسرا از جمله مقربین است شامل میشود ، مگر مکرمتی خاص که مخصوص خود ایشان باشد نه دیگر انبیاء و اولیاء و مقربين.

و همچنین است حالت شیعیان ایشان که هر وقت مخاطب گردند به خیری یا منسوب گردد بایشان خیری و مخاطب گردند دشمنان ایشان بسوئی و بدی ، یا منسوب شود بایشان سوئی ، داخل خواهد شد در خطاب بخير وفعل خیر هر کس از سنخ شیعیان ایشان و طینت دوستان ایشان باشد ، و داخل خواهد گردید در خطاب بسوء و عمل سوء هر کس از سنخ دشمنان ایشان و طینت مبغضين انبیاء و اولیاء است از تمامت آفریدگان اولین و آخرین .

و دلیل این مسئله این است که هر کس را که خدای و رسول خدای او را دوست

ص: 164

بدارد البته هر کس که بخدای و رسول ایمان آورده باشد از ابتدای خلق تا انتهایش او را دوست خواهد داشت ، و هر کس را که خدای و رسول خدای او را مبغوض بدارد البته هر مؤمنی او را مبغوض میدارد ، و آنکس که مبغوض است دشمن محبوبخدای ورسول است .

پس هر مؤمنی که در عالم است خواه از قدیم یا تازه تا روز قیامت ناچار از شیعیان و دوستان ائمه اطهار سلام الله عليهم است ، و هر جاحدی که در عالم آمده باشد قديماً او حديثاً تاروز قيامت ناچار از جمله مخالفین ومبغضين ايشان خواهد بود.

چنانکه در کتاب علل الشرايع از مفضل بن عمر مسطور است که در حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه عرض کردم بچه سبب حضرت علی بن ابیطالب صلوات الله وسلامه عليه قسیم بهشت و دوزخ گردید؟

«قال: لأن حبه ايمان وبغضه كفر ، وإنما خلقت الجنة لأهل الإيمان، وخلقت النار لأهل الكفر ، فهو علیه السلام قسيم الجنة والنار لهذه العلة ، والجنة لا يدخلها إلا أهل محبته ، والنار لا يدخلها إلا أهل بغضه »

فرمود از این روی که حب علی ایمان است و بغضش کفر است و خلقت بهشت برای مؤمنین و دوزخ برای کافرین است از این سبب علی علیه السلام قاسم بهشت و دوزخ است و جز دوستانش در بهشت و جز دشمنانش در دوزخ در نمیآیند.

مفضل عرض کرد یا ابن رسول الله پس جماعت انبیاء واوصياء آيا على علیه السلام را دوست میداشتند و دشمنان ایشان دشمن وی بودند؟ فرمود : آری، عرض کرد : اینحال چگونه میشود ؟

«قال: أما علمت أن النبي صلى الله عليه وآله قال يوم خيبر : لأعطين الراية غداً رجلاً يحبه اللهورسوله ، ويحب الله ورسوله، ما يرجع حتى يفتح الله على يديه »

فرمود :آیا ندانسته باشی که رسول خدای صلی الله علیه وآله در روز جنك خيبر فرمود كه رايت جنك را بامدادان بمردی میدهم که خدای و رسولش او را دوست میدارند و او خدای ورسولش را دوست میدارد .

ص: 165

عرض کردم آری میدانم که چنین فرمود «قال: أما علمت أن رسول الله صلى الله عليه وآله لما أوتي بالطائر المشوى قال : اللهم ائتنى بأحب خلقك إليك يأكل معى هذا الطير، وعنى به عليا علیه السلام».

فرمود آیا ندانسته که رسول خدای صلی الله علیه وآله در آن هنگام که مرغ بریان را در خدمتش بیاوردند عرض کرد خداوندا برسان بمن کسی را که از جمله آفریدگان تو در حضرت تو محبوب تر است تا این مرغ بریان را با من بخورد ، و مقصود آنحضرت علی علیه السلام بود ؟

مفضل میگوید عرض کردم آری چنین است «قال: يجوز أن لا يحب أنبياء الله ورسله و أوصياؤه رجلا يحبه الله ورسوله ويحب الله ورسوله؟». فرمود جایز توان بود که پیغمبران و فرستادگان و اوصیاء یزدان دوست نداشته باشند چنین کسی را که خدای ورسولش او را دوست بدارند ، و او خدا و رسول را دوست بدارد ؟ عرض کردم هرگز جایز نتواند بود .

قال : فهل يجوز أن يكون المؤمنون من أممهم لا يحبون حبيب الله وحبيب رسوله وأنبيائه؟» فرمود آیا سزاوار و جایز است که آنکسان که از امتهای پیغمبران هستند دوست ندارند کسی را که محبوب خدای و رسول خدای و پیغمبران میباشد ؟ عرض کردم جایز نمیباشد .

«قال: فقد ثبت أن جميع أنبياء الله و رسله و جميع المؤمنين كانوا لعلي بن أبى طالب علیه السلام محبين ، وثبت أن المخالفين لهم كانوا له ولجميع أهل محبته مبغضين» .

فرمود پس ثابت گردید که تمامت پیغمبران یزدان و فرستادگان ایزد سبحان و جميع مؤمنان دوست و محب علی بن ابیطالب علیه السلام هستند و ثابت گردید که آنانکه با این جماعت جليل بمخالفت میروند با امیرالمؤمنین و دوستانش دشمن میباشند .

عرض کردم آری ثابت و محقق شده «قال : فلا يدخل الجنة إلا من أحبه من الأولين و الأخرين، فهو إذن قسيم الجنة والنار»فرمود پس داخل نخواهد شد در بهشت مگر کسیکه دوستدار علی باشد از اولین و آخرین و در این هنگام علی علیه السلام قاسم جنت

ص: 166

ونار می باشد

راقم حروف گوید چنان مینماید که از این عبارت لختی از قلم کاتب ساقط شده باشد و باین تقریب خواهد بود «ولا يدخل النار إلا من أبغضه من الأولين والأخرين» و بآتش دوزخ در نخواهد رفت مگر کسی که دشمن علی علیه السلام باشد از آفریدگان نخستین و واپسین .

بالجمله مفضل بن عمر شکر آن حضرت را در حل این غامض بپای برد ، و عرض کرد از آنچه خدایت تعلیم فرموده بر من بيفزاي، فرمود : ای مفضل بپرس ، عرض کرد: یا ابن رسول الله پرسش میکنم که علی بن ابیطالب علیه السلام دوست خود را داخل بهشت و دشمن خود را داخل آتش میفرماید؟ یا رضوان خازن بهشت سو مالك دوزخ ؟

«فقال : يا مفضل أما علمت أن الله تبارك و تعالى بعث رسوله و هو روح إلى الأنبياء وهم أرواح قبل خلق الخلق بألفي عام» فرمود ای مفضل آیا ندانستی که خدای تعالی رسول خویش را صلی الله علیه و آله گاهی که روح بود یعنی هنوز در این عالم ترکیبی یا عالم جسم نبود بسوی پیغمبران فرستاد و بر انگیخت گاهی که ایشان نیز در حالت روحانی بودند دو هزار سال پیش از آفریدن آفریدگان ؟ عرض کردآری میدانم .

«قال: أما علمت أنه دعاهم إلى توحيد الله وطاعته واتباع أمره و وعدهم الجنة على ذلك و أوعد من خالف ما أجابوا إليه وأنكره النار؟» فرمود آیا ندانسته باشی که رسول خدای ایشان را بتوحید خدای و طاعت و متابعت امرش دعوت کرد و ایشان را بپاداش آن بهشت جاویدان وعده نهاد و هر کس را که مخالفت نمود آنچه را ایشان اجابت کردند و انکار ورزید آتش دوزخ و عید داد ؟

مفضل عرض کرد آری میدانم «قال: أوليس النبي ضامنا لما وعد وآمن وعد ربه عز وجل ؟» فرمود: آیا پیغمبر ضامن نیست بآنچه ایشان را از جانب پروردگارش میعاد نهاد ؟ عرض کرد: آری ضامن است .

قال : أوليس على بن ابي طالب علیهه السلام خليفته وإمام امته ؟»فرمود : آيا على

ص: 167

ابن ابیطالب علیه السلام خلیفه آنحضرت و امام و پیشوای امت آن حضرت نبود؟ عرض

کرد آری بود.

«قال: أوليس رضوان ومالك من جملة الملائكة و المستغفرين لشيعته الناجين بمحبته؟» فرمود : آیا رضوان ومالك از جمله فرشتگان و طلب آمرزش کنندگان برای شیعیان آنحضرت که بسبب محبت علی علیه السلام از شداید و عذاب رستگار هستند نیستند؟ عرض کردم: آری هستند، فرمود :

«فعلى بن ابيطالب علیه السلام إذن قسيم الجنة والنار عن رسول الله صلی الله علیه وآله ، ورضوان و مالك صادران عن أمره بأمر الله تبارك و تعالى ، يا مفضل خذهذا فانه من مخزون العلم و مكنونه ، لا تخرجه إلا إلى أهله » .

پس علی علیه السلام در این هنگام و چنین حال از عوض پیغمبر صلی الله علیه وآله قسیم جنت و دوزخ است، و رضوان و مالك صادر هستند از امر علي علیه السلام بامر خداى تبارك وتعالى آنگاه حضرت صادق علیه السلام میفرماید : ای مفصل این مسئله و مطلب و حل این مشکل را سخت نیکو بدار ، چه این مطلب که شنیدی از مخزون و مکنون علم است ، و جز برای کسیکه اهل آن باشد ظاهر مگردان .

بالجمله اين حديث مبارك بابی است از علم که هزار باب از آن انفتاح تواند یافت .

و از این قبیل است خطاب خدای تعالی با آن جماعت بنی اسرائیل که در زمان پیغمبر ما صلی الله علیه وآله بودند بآنچه باسلاف ایشان بجای آورد یا اسلاف ایشان بپای بردند مثل نجات دادن اسلاف ایشان را از غرق اما میفرماید گاهی که شمارا نجات دادیم و ایشان را مخاطب بآن خطاب میگرداند یا سقایت ایشان را از حجر ، یا تکذیب نمودن اسلاف ایشان آیات و جز آنرا که اخلاف را بآن خطاب یا نسبت مخاطب و منسوب میفرماید، و این برای آن است که این اخلاف از سنخ اسلاف و بآنچه اسلاف رضا میداده اند راضی و بآنچه ایشان سخط داشته اند دشمن بوده اند .

و نیز قرآن چون بلغت عرب نازل گردیده و از جمله عادات عرب است که

ص: 168

آنچه قبیله مردی بجای آورده باشند بآنمرد که نسب بآن قبیله میرساند منسوب میدارند اگرچه این مرد خود فاعل آن فعل نباشد ، و با ایشان روز نسپرده باشد چنانکه از این پیش در کتاب حضرت امام زین العابدين علیه السلام در ضمن کلمات آنحضرت اشارت رفت ، و با این تحقیق بیشتر مشکلات و شبهات در تاویل آیات وارده از ائمه علیهم السلام حل میشود و بعد از معرفت این اصل اولوالالباب را تردیدی در این تأویلات نمی ماند .

و نیز در تفسیر مذکور از حضرت صادق علیه السلام مسطور است :

«كتاب الله على أربعة أشياء : العبارة والاشارة واللطائف والحقايق فالعبارة للعوام ، و الاشارة للخواص ، واللطائف للاولياء ، و الحقائق للانبياء »

یعنی کتاب خدای بر چهار چیز شامل است ، یکی عبارت ، و دیگری اشارت و دیگر لطائف ، و دیگری حقائق ، اما عبارت برای مردم عوام است ، و اشارت یعنی ادراك اشارت برای مردم خواص است ، و درك لطائف مخصوص باولياء ، وفهم حقائق در خور انبیاء علیهم السلام است .

فیض علیه الرحمه میفرماید و اما تحقیق قول در باب متشابه و تاویل آن چنین است که گوئیم.

برای هر معنی از معانی حقيقتي و روحی ، و برای آن صورتی و قالبی است وگاهی حقیقت واحده راصور و قوالب متعدده موجود میشود ، و همانا وضع شده است الفاظ برای حقایق و ارواح ، و بسبب وجود حقایق و ارواح در الفاظ استعمال میشود الفاظ در حقایق و ارواح بر سبیل حقیقت ، بجهت آن اتحادمایی که در ما بین آنهاست .

مثلا لفظ قلم وضع شده است برای آن آلتی که نقش نماید صور را در الواح بدون اینکه وقتی که قلم میگویند از این لفظ تعبیر نمایند که قلم از نی یا از آهن یا جز آن است ، بلکه متعرض نخواهند بود که جسم است ، و همچنین متعرض نخواهند بود که آن نقش محسوس است یا معقول ، یا اینکه آن لوح از جنس کاغذ یا چوب

ص: 169

است ، بلکه محض منقوش فيه بودن آن منظور و مقصود است ، و این است حقیقت لوح و حد آن و روح آن .

و اگر در عالم وجود موجودی باشد که بواسطه آن نقوش علوم در الواح قلوب مستطر بشود باید حکم فرمائی بر اینکه همان موجود قلم است .

و بر این تقدیر قلم حقیقی همان ذات واجب الوجود است، زیرا که موجد روح و حد و حقیقت قلم همان ذات مقدس است بدون معاونت امر خارجی ، چه فاعل كل و غایت کل و قادر كل اوست، زیرا که آفریننده جمله انبیاء است و رجوع جميع اشياء بدو است «إنا لله وإنا إليه راجعون» چنانکه خدا در قرآن میفرماید« علم بالقلم علم الانسان مالم يعلم »بلکه این قلم حقیقی است چه روح قلم در آن یافت میشود و حقیقت اوست به تنهائی ، بدون اینکه با او چیزی باشد که از آن خارج باشد .

و همچنین است میزان مثلا چه میزان موضوع است برای آن معیاریکه مقادیر و اندازه ها بدان سنجیده گردد ، و برای این مقصود معنی واحدی است که حقیقت و روح آنست ، و مر آنرا قوالب مختلفه و صورتهای متشتته است که بعضی از آنجمله جسمانی و بعضی روحانی است .

زیرا که بپارۀ موازین اجرام و اثقال سنجیده میشود مثل ترازوی دو کپه وقیان و آنچه بدان مثابه است و بپارۀ مواقیت و ارتفاعات سنجیده میگردد، مثل اسطرلاب ، و بپارۀ دوائر و قسی را میسنجند مثل پرگار ، و بپارۀ بنایان و کارکنان اعمده و پیها و پایهای عمارات را میسنجند مثل شاقول ، و بپارۀ خطوط سنجیده میدارند مثل مسطر و بپارۀ اشعار را بمیزان میآورند مثل عروض و ببعضی علم فلسفه را بمیزان میآورند مثل منطق ، و بپاره بعضي مدركات ، و بپاره بعضی مدرکات را می سنجند مثل حس و خیال و بپارۀ علوم و اعمال را میسنجند مثل آن میزانی که در روز قیامت مینهند ، و بپارۀ کل را میسنجند مثل عقل کامل که میزان کل است ، إلى غير ذلك من الموازين .

ص: 170

ص: 171

چون سر وكارت بكودك اوفتاد *** همچو كودك نطق میباید گشاد

چه این جماعت جلیل مأمورند که باندازه عقول مردمان با مردمان سخن فرمایند و مقدار عقول کسان باین مقدار تواند بود که این گروه نسبت بآن نشأه در عالم خواب هستند ، و در اغلب اوقات برای شخص نائم جز بنمایش مثال چیزی مكشوف نمیافتد .

و از این است که گفته پاره ای از کسان که حکمت را بغیر از اهلش آموزگاری کردی در خواب چنان دیدی که گوهر رخشان از گردن خنازيروخوك بياويختی و آنکس که در شهر رمضان المبارك قبل از دمیدن فروغ فجر اذان گفتی بخواب اندر چنان دیدی که برافواه و فروج مردمان خاتم بر نهادی و کار بر این قیاس است.

و اینحالت بسبب آن علاقه خفیه ایست که در میان نشئات است «فالناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا »مردمان در این عالم عنصری و ناسوتی همه در خواب هستند یعنی از ادراك عوالم ملکوتی بحقیقت باخبر نیستند و اگر بچیزی واقف شوند بر طریق نمونه و مثال است .

چنانکه شخص نائم همین حکم را دارد ، و چون بمردند و این جامه عنصری را فروگذاشتند و عالم روحانی را در یافتند و بسیر عالم ملکوت برخوردار شدند و آنچه را بنمونه و مثال ادراك ميكردند بحقیقت دریافتند آنوقت از این خواب غفلت و حالت نوم بیدار ، و بحقایق آن چیزها که بطریق مثال استماع میکردند عالم و شادخوار میشوند ، و برارواح آنجمله عارف میگردند ، و بدرستی در خواهند یافت که آن امثله که بآن گوش داشتند همه قشر و پوست بود نه مغز ، وهمه باندازه عقول ناقصه ایشان بود نه حقیقت

همانا خدایتعالی در قرآن کریم میفرماید « أنزل من السماء ماء فسالت أودية بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً» یعنی فرو فرستاد از جانب آسمان آبی را که رودخانها از آن روان شد باندازه خود، یعنی هر وادی بمقدار خود بخوردی ، پس برداشت این آب روان کف بلندی را یعنی کف را برزبر آورد از کمال تموج و غلیان .

ص: 172

پس خداوند تعالی در این آیه شریفه مثل زده است علم را بآب ، و قلوب را بأوديه ، وضلال را بزبد ، آنگاه در پایان این مبارک آیت متنبه فرموده است باینکه ميفرمايد «كذلك يضرب الله الأمثال »یعنی بر این طریق که مذکور شد خدایتعالی میزند مثلها را برای تعقل و تأمل در آن.

در منهج الصادقین مسطور است که بعضی از ارباب تاویل و تحقیق بر آن رفته اند که مراد از آب صافی قرآن است که حیات دل اهل ایمان است و اودیه قلوب هستند که اگرچه اندك باشند فراخور استعداد خود از آن فیض یاب میشوند ، و مراد از زبد تیره بر روی آن هواجس نفسانی ووساوس شیطانی است .

پس هر چه را که فهم تو نیروی احتمال و ادراکش را نتواند ، قرآن خدایت بر آنوجهی که در نوم هستی وروح تو مطالعه لوح محفوظ را مینماید بر تو القامینماید تا اینکه تمثال مناسبی را برای تو متمثل گرداند ، و این حال محتاج به تعبیر است ، پس تأویل جاری مجرای تعبیر است و با این صورت دوران مفسر برقشر و قشریت است.

و چون چنانکه نگارش یافت با مردمان باندازه عقول و مقامات ایشان تكلم میفرمایند، پس در آنچه کل را بآن مخاطب فرموده واجب است که برای کل در آن نصیبی باشد ، پس جماعت قشریه از ظاهربین جز معانی قشریه را ادراک نمیکنند ، چنانکه آن انسان که از مراتب انسانیت جز پوست و بشره را دارا نیست جز بقشر این معانی که مافی الجلد است والغلاف از سواد وصور بچیزی دیگر نایل نمیشود، چه خود نیز قشر است .

لكن روح وسر و حقیقت این معانی را جز اولوالالباب که راسخون در علم هستند ادراك نتواند نمود ، ورسول خداى صلی الله علیه وآله بهمین معنی اشارت کند و درباره بعضی از اصحابش دعافرمايد «اللهم فقهه في الدين و علمه في التأويل» .

و برای هر يك از این جماعت حظ و بهره ایست خواه کم خواه زیاد ، و ذوقی است خواه ناقص يا كامل ، و درجاتی است در ارتقاء باطوار و اغوار و اسرار و انوار

ص: 173

آن ، اما بلوغ و رسیدن برای استیفاء ووصول بدرجه اقصی برای هیچ آفریده مطمعی در آن نیست ولو كان البحر مداداً لشرحه، والأشجار أقلام »

چنانکه حقتعالی میفرماید «قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربى لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي و لوجئنا بمثله مدداً».

یعنی بگو اگر باشد آب دریای محیط که شامل زمین است مدادو سیاهی برای نگاشتن سخنان پروردگار من یعنی معلومات حکم و مقدورات او یا معانی قرآن هر آینه فانی گردد و نماند آب دریا ، زیرا آب دریا جسم است و هر جسم متناهی است ، پس آن آب بنهایت رسد از آن پیش که معانی و علوم پروردگار من بنهايت رسد ، زیرا که غیر متناهی است و بآنچه متناهی است بپایان ،نرسد و اگرچه بیاوریم بمثل دریای محیط مدد آن مداد را و بر آن برافزائیم .

معلوم باد اگرچه کلمات بروزن جمع قله است لکن در اینجا مراد از آن جمع كثرة است ، و استعمال جمع قله بمعنى كثرة در كلام عرب شایع است، و از این قبیل است قول خدای تعالی «وهم في الغرفات آمنون »زیرا که غرف جنت ازحد حصر واحصاء بیرون است

راقم حروف گوید تواند بود که در اینجا بهمان معنی جمع قله باشد و معنی آن باشد که کلمات اندک پروردگار تو را که نازل فرموده است اگر بخواهند تفسیر و تأویل آن کلمات و علوم را نمایند و آب دریای محیط و دریائی دیگر بمانند آنرا مداد گردانند ، بنهایت نرساند تا چه رسد بكلمات و علوم كثيره آن ذات مقدس متعال.

بالجمله میفرماید از این جمله که مذکور گردید سبب اختلاف ظواهر آیات واخبار وارده در اصول الدین معلوم گردید ، و این برای آن است که آن ظواهر واخبار بطوایف شتی و عقول مختلفه خطاب شده است پس واجب می شود که هر طایفه را بمقدار فهم و مقامش سخن فرمايند ، ومعذلك همه این جمله صحيح ومن حيث الحقيقه غير مختلف است ، و مجازی در آن نمیرود اصلا .

ص: 174

و مثال این بداستان کوران و فیل اعتبار میجوید ، چه حکایت کرده اند که وقتی فیلی در شهری که جماعتی کور در آنجا بودند درآمد و آن جماعت هريك بعضوى از اعضایش دست همی سود ، یکی بر سرش ، یکی بر چشمش ، و یکی بر خرطومش دست می سود و هيچيك نميدانستند وی چه چیز است ، و هر يك باندازه لمس خود او را شناختی .

و معرفت بندگان نسبت بخدا یتعالی باین مثابه میباشد که هر يك بقدر قابلیت وفهم و ادراك خود پروردگارش را بشناسد .

وعليهذا پس آن جماعت وکسان که چیزی از متشابهات را نتواند بفهمد بجهت اینکه اگر حمل بر ظاهر نماید بحسب ظاهر مناقض میگردد، با اصول صحیحۀ دینیه وعقايد حقۀ یقینیه ،نزداو سزاوار و نیکوچنان است که بهمان صورت لفظ اقتصار نماید، و بتغيير و تبدیل معنی نپردازد ، و دانش آنرا بخدا يتعالى وراسخون في العلم حوالت کند .

آنگاه متر صدوزیدن بادهای رحمت و نسیم معرفت از جانب حضرت احدیت ، ومتعرض ظهور نفحات ایام روزگار خود که از آن پس برسر خواهدش چمید ، از جانب خداوند مجید شود «لعل الله يأتى له بالفتح أو أمر من عنده ، ويقضى الله أمراً كان مفعولا »ومعذلك

شبان وادی ایمن گهی رسد بمراد *** که چند سال بجان خدمت شعیب کند

مددی گر بچراغی نکند آتش طور *** چاره تیره شب وادی ایمن چکنم

یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او *** گردد شمامه کرمش کار ساز من

پس از این است که خدای تعالی مذمت فرموده است قومی را که بیرون از علم و دانش صحیح بتاويل متشابهات ميگراينده «وأما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأويله وما يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم »معني اين آيه وافی دلالت در ابتدای این باب سعادت نصاب مشروح گشت .

ص: 175

بالجمله بيانات فيض آيات جناب فیض طيب الله رمسه با آنچه بآن متضمن گردید در این مقام باختتام رسید، و فی الجمله معلوم افتاد که مقام قرآن سبحانی و مراتب فرقان یزدانی چیست ، وتكليف امثال ما كوتاه نظران و بی بصران در تعبیر و تفسیر و تأویل آیات وافی دلالات چگونه است . لكن :

روز نخست چون دم رندی زدیم عشق *** شرط این بود که جزره این شیوه نسپریم

تا بو که دست در کمر او توان زدن *** در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم

و از جمله این بیانات و نگارش اخبار و آیات که در طی ابواب این کتاب مستطاب بشرح رفت، و گاهی نیز در ذیل تحقیقات متعدده اشارت یافت، مشهود و مبرهن گردید که خدای تعالی بزرگترین کتاب خود را بر بزرگترین پیغمبران خود نازل و تمامت احکام حلال و حرام را تا قیامت در این نامه آسمانی مندرج فرمود .

و با این ایجاز و اختصار اگر بهمان مفهوم ظاهر قناعت ورزیم از ادراك اغلب احکام و مسائل محروم شویم ، و اگر بهوای نفس خویش از پی تفسیر و تأویل رویم بمفاسد و مخاطر عظیمه مبتلا گردیم ، و زیانکار دنیا و آخرت شویم.

پس بناچار باید بأذيال مرحمت و عنایت راسخون فی العلم که از ظاهر و باطن امور آگاهند متوسل آئیم ،تا بر احکام حلال وحرام و تکالیف دین وشریعت خير الانام واقف وعارف گردیم و چند که نیرو و امکان یابیم از تعلم علم عربیت بی بهره نشویم ، ودر غرایب قرآن و پارۀ الفاظ مبهمه و مبدله در آن، و نیز در اقتصار و حذف و اضمار و تقدیم و تأخیر و آنچه متعلق بناسخ و منسوخ و خاص وعام ورخص وعزايم و محكم و متشابه و جز این از وجوه آیات است بهمان سماع و نقل قناعت نورزیم ، و نیز در معرفت وجوه آيات مفتقره بسماع بفهم خويش كفايت نجوئيم .

چه اگر چنین باشد و بهمان علم عربیت باستنباط معانی مبادرت رود ، غلط بسیار افتد ، و آنوقت در شمار آنان رویم که مفسر برأی باشیم .

بس اولا در ظاهر تفسير نقل وسماع دخیل است تا از موضع غلط پرهیز شود

ص: 176

و بعد از آن بردامنه فهم و استنباط وسعت دهند، چه ظاهر تفسیر جاری مجرای لغتی است که برای فهمیدن آن از دانش آن ناچارند و آنچه از سماع در آن چاره نیست فنون كثيره است، از آن جمله پارۀ آیات مجمله است که ظاهرش از آنچه مراد بآن است مفصلا وافی نیست .

مثل آيه شريفه «أقيموا الصلوة وآتوا الزكوة - و آتوا حقه يوم حصاده » چه از این مجمل جزامر بصلاة وزكاة چیزی معلوم نمی شود و محتاج است به بیان پیغمر صلی الله علیه وآله بواسطة وحى خداى باو تا تفصيل اعیان صلاة و اعداد رکعات و مقادیر نصاب درزکاة و آن مالی که در آن زکاة واجب است یا نیست ، معلوم و مشخص گردد و امثال این بسیار است و شروع در چنین مسائل بدون نص و توقيف ممنوع است.

و پاره از این آیات است که محض ایجاز شامل حذف و اضمار است ، مثل آیه شريفه «و آتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها »که معنی آن این است «و آتینا نمود الناقة مبصرة فظلموا أنفسهم بقتلها» و آنکس که بظاهر عربیت نگران باشد گمان میبرد که مراد بآن این است که ناقه بینا بوده است نه کور، و هم نخواهد دانست که این جماعت بچه ظلم کردند آیا بغیر ظلم کردند یا بنفوس خودشان .

و در پارۀ آیات مبارکه تقدیم و تاخیر رفته و نگران ظاهر عربیت را گمان غلط میرود ، مثل آیه شریفه «ولولا كلمة سبقت من ربك لكان لزاماً و أجل مسمى »که معنیش این است « ولولا كلمة سبقت من ربك وأجل مسمى لكان لزاماً» وبهمين جهت لفظ اجل در اینجا مرفوع است وگرنه باید مثل لزاما منصوب باشد .

و از این قبیل آیات بسیار است چنانکه در کتب تفاسیر شريفه بآن اشارت کرده اند همانا اسماعیل بن جابر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام خبر میدهد که فرمود:

«إن الله تبارك وتعالى بعث محمداً صلی الله علیه وآله فختم به الأنبياء فلانبي بعده ، و أنزل عليه كتاباً فختم به الكتب فلاكتاب بعده أحل فيه حلالا وحرم حراماً إلى يوم القيامة فيه شرعكم وخبر من قبلكم وبعدكم ، وجعله النبي علماً باقياً في أوصيائه ، فتركهم

ص: 177

الناس وهم الشهداء على كل زمان ، وعدلوا عنهم ثم قتلوهم واتبعوا غيرهم وأخلصوا لهم الطاعة حتى عاندوا من أظهر ولاية ولاة الأمر وطلب علومهم .

قال الله سبحانه: ونسواحظاً مماذكروا به ولا تزال تطلع على خائنة منهم .

وذلك إنهم ضربوا بعض القرآن ببعض ، واحتجوا بالمنسوخ وهم يظنون أنه الناسخ، واحتجوا بالمتشابه وهم يرون أنه المحكم ، واحتجوا بالخاص وهم يقدرون أنه العام ، واحتجوا بأول الأية وتركوا السبب في تأويلها، ولم ينظروا إلى ما يفتح الكلام وإلى ما يختمه ، ولم يعرفوا موارده ومصادره ، إذالم يأخذوه عن أهله فضلوا و أضلوا .

واعلموا رحمكم الله أنه من لم يعرف من كتاب الله عز وجل: الناسخ من المنسوخ والخاص من العام، والمحكم من المتشابه، والرخص من العزائم، والمكي والمدني ، وأسباب التنزيل ، والمبهم من القرآن في ألفاظه المنقطعة والمؤلفة ، و مافيه من علم القضاء والقدر ، والتقديم والتأخير ، والمبين والعميق ، والظاهر والباطن، والابتداء من الانتهاء ، والسؤال من الجواب، والقطع والوصل ، والمستثنى منه والجارى فيه والصفة لما قبل مما يدل على ما بعد و المؤكدمنه والمفصل، وعزائمه ورخصه، ومواضع فرائضه وأحكامه، ومعنى حلال و حرامه الذي هلك فيه الملحدون، والوصول من الألفاظ والمحمول على ماقبله وعلى ما بعده، فليس بعالم بالقرآن، و لاهو من أهله.

ومتى ما ادعى معرفة هذه الأقسام مدع بغير دليل ، فهو كاذب مرتاب ، مفترعلى الله الكذب ورسوله ومأواه جهنم وبئس المصير »

میفرماید خدای تعالی محمدرا خاتم النبیین گردانید و بعد از او پیغمبری دیگر نیست ، و فرستاد بر اوکتابی یعنی قرآن و قرآن خاتم همه کتب آسمانی شد ، و بعد از قرآن کتابی نازل نخواهد شد ، و در قرآن احکام حلال و حرام بجمله باز نمود چندانکه تا قیامت ثابت و برقرار خواهد بود ، و احکام شریعت و نهج طریقت واخبارپیشینیان و پس آیندگان و ماضی و مستقبل شمارا حاوی است، و پیغمبر خدای صلی الله علیه وآله این کتاب کریم را در میان اوصیاء ابرار نشانی پایدار گردانید، لکن مردمان ایشان را باز گذاشتند با اینکه ایشان بر اهل هر زمانی شاهد و شهید هستند، و از ایشان عدول

ص: 178

نمودند ، و باین نیز قناعت نورزیدند و بخون ایشان دست یازیدند و بمتابعت اغیار از ائمه اطهار روی بر تافتند ، و چندان از صمیم خاطر و بن دل باطاعت اغیار روزگار شمردند که با هر کس که بولایت ولات امر متظاهر شدی، و بطلب علوم جلیله ایشان گام زدی ، دشمنی آغاز نهادند.

خدای سبحانه میفرماید :و ترك كردند بهرۀ تمام را از آنچه پند داده شده بودند بآن در توراه از متابعت پیغمبر آخرالزمان چنانکه کسی چیزی را فراموش کرده باشد ، و بآن سبب بترك آن گوید، و هماره مطلع میشوی تو بر خیانتی از جهودان خائنه .

وخائنه از اسماء مصادر است چون طاغیه یا صفت موصوف محذوف است «ای فرقة خائنة »یا اینکه بمعنی خائن و تا از برای مبالغه است مثل علامة -.

بالجمله امام علیه السلام میفرماید :و این عدم متابعت باوصياء ومطاوعت با مخالفين ایشان برای این بود که این جماعت میزدند پارۀ از آیات قرآن را بپاره ، و شاید مراد از این کلام مبارک این باشد که تاویل میکردند پاره مشابهات را بیاره دیگر بمقتضای میل و سلیقه خویش بدون اینکه از اهل آن شنیده باشند ، یا بنور وهدایتی از جانب پروردگار برخوردار شده باشند .

و این است که میفرماید که: این گروه گمراه احتجاج میورزیدند در مسالك خویش بمنسوخ در حالتی که از عدم علم و دانش گمان میکردند ناسخ است ،و احتجاج میورزیدند بآيات متشابه و از عدم دانش پنداشتند محکم است ، و بخاص احتجاج می نمودند بگمان عام ، وبأول آيه احتجاج می جستند و سبب در تاویل آن را ترک می نمودند ، و بافتتاح و اختتام کلام نگران نمیشدند، و موارد و مصادرش را نمی دانستند، چه از اهل آن یعنی عالم بحقایق مطالب آن فرا نمی گرفتند ، از این روی هم خودشان گمراه شدند و هم متابعانشان را بورطه گمراهی در افکندند.

و امام علیه السلام بعد از طی این کلمات محض رأفت در حق عموم مردمان و دستورالعمل وتربيت ايشان باکمال لطف و عنایت میفرماید :

ص: 179

بدانید که خداوند رحمت فرماید شمارا که هر کس در کتاب يزداني و آيات فرقانی ناسخ را از منسوخ ، وخاص را از عام ، و محکم را از متشابه ، و رخص را از عزائم ، و آیات نازله در مکه را و نازله در مدینه را و اسباب تنزیل را ، و پاره كلمات مبهمۀ قرآن را که بعضی در الفاظ منقطعه و بعضی در مؤلفه است ، و نیز آنچه در قرآن بعلم قضاء و قدر راجع است، و پارۀ تأخیرات و تقديمات را، ومبين وعميق وظاهر و باطن را ، و ابتداء را از انتها ، و سؤال و جواب وقطع و وصل را و مستثنى منه را که بداند این مستثنی از چیست و جاری در آنچه باید که :

مثلا بداند جاری در چیست و آیا در این موقع این مستثنی متصل است یا منقطع، موجب است یا منفی و مستثنی منه در کلام موجود است يامحذوف، مستثني از جنس مستثنی منه است یا نیست و اگر مستثنی منه مثلا محذوف باشد این مستثنی را مفرغ گویند و اعراب آن بر حسب اقتضاء و خواهش عامل است و شرطش این است که در کلام نفی باشد و در اثبات هم وارد است.

و نیز بداند که فلان صفتی که برای ماقبل مینماید دلالت بر ما بعد دارد و هم چنين مؤكد منه ومفصل را، وعزائم قرآن و رخص قرآن را و فرایض آن و احکام آن و معنی حلال آن و حرام آنرا که ملحدون بسبب آن و ترك آن هالك شدند و همچنین ألفاظی راکه برای وصول و آن الفاظی را که بر ما قبلش و ما بعدش محمول میشود نداند و باین جمله شناسا نباشد ، چنین کس بقرآن عالم نتواند بود، و از اهلش شمرده نمی شود.

و هر وقت بدون اقامت دلیل مدعی بردانش این اقسام بشوند چنین کس دروغ زنی مرتاب و برخدای ورسول خدای افترای کذب نموده ، و مأوای او در جهنم و بئس المصير است .

پس از این اخبار و آیات معلوم و مصرح گردید که قرآن متضمن تمام مسائلی است که بمصالح امور جمهور تا یوم النشور راجع است ، و همانطور که حضرت ختمی مآب را آن علم و معرفت ، و بر تمامت انبیاء عظام آندرجه اجمعیت

ص: 180

واکملیت از خداوند احدیت بهره گردید که رتبت خاتمیت و اشرفیت را بالاستحقاق دریافت .

کتاب او نیز دارای جامعیت و شمول و خصایصی گردید که بر تمامت كتب سماويه بالاستحقاق فضل و فزونی یافت .

و اگر دارای این رتبت کاملیت و شمول و جامعیت و متضمن تمامت احکام حلال و حرام و مناهج شریعت طاهره و مصالح امور انام تا یوم القیام نمی بود ، در خور این مقام عظیم و آن پیغمبر کریم نمیشد .

پس بر هر کسی لازم است که بر حسب استعداد و تمكن بحبل المتين قرآن چنگ در افکند ، و در طلب غرایب و عجایب و تعمق در بطون و تفکر در تخوم و جولان دیده بینش و دانش را در آن و تبلیغ نظر را بمعانی آن ملتمس وساعی گردد .

و اینحال جز برای آنانکه در انقیاد او امر و نواهی خدای و رسول و اهل بیت رسول صلوات الله عليهم و اخذ نمودن علم را از ایشان و متابعت آثار ایشان نیت خالص باشد ، و بر جمله ای از اسرار ایشان اطلاع یابد ، چندانکه رسوخ در علم وطمأنینه در معرفت از بهرش حاصل ، و چشم دلش گشوده ، و علم بر حقایق امور بروی هجوم آورده ، و با روح اليقين مباشر ، و از آنچه مترفون میرمند رام شود و بآنچه جاهلان از آن وحشت گیرند انس جوید، و دردار دنیا بهمان صحبت گیرد و روحش را در محل اعلا پرواز دهد ، حاصل نشود.

و چون چنین شود آن سعادت در یابد که از پارۀ غرایب قرآن مستفید شود ، و بعضی عجایبش را استنباط نماید ،و چنین مواهب از کرم واهب کل بعید نیست، و از وجود انسانی که برای معرفت آفریده شد عجیب نخواهد بود .

چه آنانکه گمان میبرند که قرآن را جز معنی ظاهر تفسیرش که بترجمه توان دریافت ، معنی دیگر نیست ، همانا چنین کسان از حد نفس و استعداد خود حدیث

ص: 181

و معیار فهم خویش سخن می کنند ، و در اخبار از نفس خود مصیب ، لکن در اینکه دیگران را نیز بجمله در حد خود میداند ، مخطی است .

بلکه قرآن و اخبار و آثار دلالت می کنند بر اینکه در بحور معانی قرآن و عرصات بطون فرقان ، برای اهل فهم و ذکاء پهنه وسیع و عرصۀ پهناور و جولا نگاهی بی ابتدا و منتها میباشد .

و اگر قرآن را بجز تفسیر ظواهرش معنی دیگر نبودی ، چگونه خدای میفرماید :

« أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها» و نيز ميفرمايد «ونزلنا عليك القرآن تبياناً لكل شيء »ودیگر فرماید «ما فرطنا في الكتاب من شيء »وهم فرماید « لعلمه الذين يستنبطونه منهم »

و رسول خدای صلی الله علیه وآله چگونه میفرماید « إذا جائكم عنى حديث فأعرضوه على كتاب الله ، فما وافق كتاب الله فاقبلوه ، و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط » .

و اگر از قرآن بعلاوه تفسیر ظاهر چیزی مفهوم نشود چگونه حدیث را بر آن عرض میدهند.

و نیز آن حضرت میفرماید «القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على أحسن الوجوه »و اگر دارای تاویل نیست چگونه میفرماید «و ما يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم ».

و چگونه امیر المؤمنين علیه السلام ميفرمايد « إلا أن يؤتى الله عبداً فهماً في القرآن»و نیز میفرماید «من فهم القرآن فسر به جمل العلم »و این کلام معجز نظام اشارت بآن است که قرآن کریم بمجامع علوم بتمامت مشیر است .

و نیز چنانکه در کتاب احیاء العلوم مسطور است اگر برای قرآن سوای ترجمه منقوله ظاهری و باطنی و حدی و مطلعی نیست پس معنی این کلام امیر المؤمنين علیه السلام «لوشئت لأ وقرت سبعين بعيراً من تفسير فاتحة الكتاب» اگر بخواهم از همان تفسیر

ص: 182

فاتحة الكتاب هفتاد شتر راگران بار میدارم، چیست؟ زیرا که تفسیر ظاهرش در نهایت اختصار است .

و ابو الدردا گوید «لا يفقه الرجل حتى يجعل للقرآن وجوهاً» و بعضى از علماء گفته اند «لكل آية سبعون ألف فهم ، و ما بقى من فهمها أكثر»و دیگری گوید «القرآن يحوى سبعة و سبعين ألف علم و مأتى علم» چون برای هر کلمه ای ظاهر و باطن و حد و مطلعی است این مقدار چهار مره مضاعف میشود .

و اینکه رسول خداى صلی الله علیه وآله بسم الله الرحمن الرحیم را مکرر میگردانید ، جز بجهت تدبر باطن معانی آن نیست .

و ابن مسعود گويد « من أراد علم الأولين و الأخرين فليثور القرآن يعنى يبحث عن علمه» و این مراتب از تفسیر ظاهر قرآن به تنهائی حاصل نمیشود .

غزالی در کتاب احیاء العلوم میگوید : علوم بتمامت در افعال خدای عزوجل و صفات والاسماتش داخل است ، و شرح ذات و افعال و صفات خدایتعالی در قرآن مندرج است ، و برای این علوم نهایتی نیست، و در قرآن بمجامع آن اشارت شده ، و مقامات در تعمق و تفصیل آن راجع بفهم قرآن است ، ومجرد ظاهر تفسير باين جمله اشارت نخواهد کرد .

بالجمله احادیث و اخبار در این باب بسیار است، و نیز بر مراتب باطنیه قرآن همین کافی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله میفرماید «إني تارك فيكم الثقلين : كتاب الله و عترتی »چه اگر قرآن دارای آن مراتب نبود ، باعترت آنحضرت که با خود آنحضرت از يك نور واحدند، و دین یزدان تا قیامت بوجود مبارک ایشان نمایش دارد ، بيك میزان نمیآورد .

و نیز غزالی در احیاء العلوم میگوید :

باید دانست که فضل خدا يتعالى و الطاف خفیه اش بخلق همین بس که کلام جلیل خود را از عرش جلال خود بدرجه افهام مخلوق نزول داد ، و معانی کلام خود را

ص: 183

که صفت قديمه قائمه بذات کامل الصفات او است برای فهمیدن آفریدگان خود بمقام ایضاح آورد، و این صفت را در طی حروف و اصواتی که صفات بشر است تجلی داد .

زیرا که فهم بشر از وصول با فهام صفات خدای عزوجل جز بوسیله صفات نفس خودش عاجز است ، و اگر نه آن بودی که کنه جلالت کلامش را بکسوت این حروف پوشش نمیداد ، نه عرش و نه زمین برای شنیدن کلام خالق برقرار و ثابت توانست بود بلکه از عظمت سلطان و سبحات نور یزدان، هر چه ما بین آنها است متلاشی میشد و نیز تفهیم عظمت این کلام جز باتیان امثله باندازه فهم خلق ممکن نشود ، و از این است که پارۀ از عرفا گویند :

که هر حرفی از کلام خداوندی در لوح محفوظ از کوه قاف عظیمتر است و اگر تمامت فرشتگان گرد آیند كه يك حرف را بر دارند و حمل نمایند طاقت نیاورند ، و اسرافيل كه ملك لوح است حمل نمود اما باذن و رحمت خدای نه بقوت طاقت خود .

بالجمله آیات و اخبار و امثله و بیانات عرفا و حکماء در جلالت این کتاب کریم نه بآن مقدار است که بتوان در حیز تحریر در آورد، بلکه کتابهای بزرگ اگر نوشته شود کافی نباشد و در آن جمله که بآن اشارت رفت هر چند بیرون از تطویل نبود ، اما چون راجع بمقصودى بزرك است اطناب ممل نخواهد بود .

و از این پس چون بخواست خداوند در ذیل این کتاب بتأويلات بعضی آيات بمناسبت مقام اشارت رود ، و نیز تأویلاتی که مخصوصاً از حضرت ابی جعفر علیه السلام مأثور است مذکور شود ، بر آنچه مرقوم گردید دلیل و شاهد می گردد .

ص: 184

ذکر اخباریکه از حضرت ابی جعفر در تفسیر پارۀ آیات که اشاره برسول خدای و بفضیلت امیر المؤمنين صلوات الله علیهم اجمعین راجع است ، رسیده

در اصول کافی از یحیی بن مساور از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که در این آیه شریفه «فسیری الله عملكم ورسوله و المؤمنون»فرمود «هو»و در نسخه دیگر فرمود «هم والله على بن ابی طالب» یعنی مقصود بمؤمنون که در آیه شریفه بعد از رسول خدای مذکور است علی بن ابیطالب علیه السلام است .

چنانکه این حدیث مبارک نیزه ویدا این معنی است که در اصول کافی از برید ابن معاویه مسطور است که در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام از مدلول این آیت و افی دلالت سؤال کردم « قل كفى بالله شهيداً بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ».

یعنی بگو کافی است خداوند که در میان من و شما شاهد باشد و آنکس که علم کتاب نزد او باشد شاهد است «قال : إيانا عنى وعلى أولنا وأفضلنا وخيرنا بعد النبي صلی الله علیه وآله» فرمود مقصود بآنکس که نزد اوست علم کتاب مائیم و على علیه السلام اول ما وافضل ما و بهتر ماست بعد از پیغمبر صلی الله علیه وآله.

و نیز در اصول کافی از محمد بن فضیل از ابو حمزه مروی است که در خدمت حضرت ابی جعفر علیهما السلام عرض کردم فدای تو شوم همانا جماعت شیعه از معنی این آیه شریفه از تو سؤال مينمايند «عم يتساء لون عن النبا العظیم »در این استفهام تفخیم است برای شأن آنچه از آن سؤال می کنند ، یعنی از چه میپرسند از خبر بزرگ فرمود :«ذلك إلى إن شئت أخبر تهم و إن شئت لم أخبرهم »یعنی این حال و بیان باختیار من است اگر صلاح بدانم خبر میدهم ایشان را ، و اگر نخواهم خبر نمیدهم با یشان.

ص: 185

آنگاه فرمود لكن من تورا بتفسير آن خبر میگویم «قلت عم يتساءلون قال »عرض کردم از این آیه پرسش همی کنم آنحضرت فرمود «هی في أمير المؤمنين صلوات الله عليه كان أمير المؤمنين صلوات الله عليه يقول : ما لله عز وجل آية هي أكبر منى ولا لله من نبأ أعظم مني».

يعنى نبأ عظيم امیر المؤمنین علیه السلام است و این آیه در شأن آنحضرت نازل شد، چه آنحضرت صلوات الله علیه میفرمود خدای عزوجل را هیچ آیتی از من بزرگتر نیست و خدای راهیچ نبأ و خبری عظیمتر از من نباشد.

در تفسیر صافی از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که رسول خدای با علی صلوات الله عليهما و على آلهما فرمود «يا علي أنت حجة الله و أنت الطريق إلى الله ، و أنت النبأ العظيم، و أنت الصراط المستقيم ، و أنت المثل الأعلى - إلى آخر الحديث »

و دیگر در جلد هفتم بحار الانوار از بريد المجلى مسطور است که در حضرت ابی جعفر علیه السلام از معنی قول خداى تعالى « إنما أنت منذر ولكل قوم هاد »جز این نیست که تو بیم کننده و برای هر گروهی راه نماینده ایست سؤال کردم .

« فقال : المنذر رسول الله صلی الله علیه وآله و على الهادى ، و فى كل زمان إمام منا يهديهم إلى ما جائه رسول الله صلی الله علیه وآله» فرمود منذر رسول خداى صلی الله علیه وآله وهادي علي علیه السلام میباشد و در هر زمانی امام و پیشوائی در عالم هست که جهانیان را راهنمائی فرماید .

و هم در عل آن کتاب از حضرت ابی جعفر علیهم السلام سند بعبد الرحيم قصير ميرسد که آنحضرت در قول خدای تبارك و تعالى ميفرمود « إنما أنت منذر و لكل قوم هاد » فرمود «رسول الله صلی الله علیه وآله المنذر و على الهادى ، و الله ما ذهبت منا ومازالت فينا إلى الساعة »

و هم در آن کتاب از شمالی مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام شنیدم فرمود :

ص: 186

«دعا رسول الله صلی الله علیه وآله بطهور فلما فرغ أخذ بيد علي علیهما السلام فألزمها يده ، ثم قال : إنما أنت منذر ثم ضم يده إلى صدره و قال : و لكل قوم هاد ، ثم قال يا على أنت أصل الدين ، و منار الايمان ، وغاية الهدى ، و قائد الغر المحجلين أشهد بذلك »

یعنی رسول خدای آبی از بهر طهارت بخواست و چون فراغت یافت دست علی علیه السلام را بگرفت و همچنان با آن حضرت دست در دست ببود پس از آن فرمود همانا توئی منذر، آنگاه دست مبارکش را بسینه مبارکش مضموم ساخت و فرمود برای هر قومی هادی میباشد پس از آن فرمود ای علی توئی اصل دین و فروغ ایمان و پایان هدی و پیشرو نماز گزاران و پرستندگان گواهی میدهیم بر این .آن

و دیگر در کتاب مسطور و اصول کافی و تفسیر صافی از برید العجلی مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام در این قول خدایتعالى «إنما أنت منذر ولكل قوم هاد »میفرمود :

«رسول الله صلی الله علیه وآله المنذر ، ولكل زمان منا هاديهديهم إلى ما جاء به نبي الله ، ثم الهداة من بعده على علیه السلام ثم الأوصياء واحداً بعد واحد »

يعني رسول خداى صلی الله علیه وآله منذر است و در هر زمانی از ما هدایت نماینده ای است که امت را بآنچه رسول خدای آورده است هدایت فرماید ، و آنجماعت هدایت کندگان که بعد از پیغمبر ایزد دو جهان هستند نخست علی علیه السلام پس از آن دیگر اوصیاء یکتن بعد از یکتن باشند .

ان و دیگر در اصول کافی از جابر مروی است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام سؤال کردم از چه روی علی علیه السلام امیرالمؤمنین نامیده شد ؟

«قال : الله سماه و هكذا أنزل فى كتابه : وإذ أخذ ربك من بني آدم من ظورهم ذريتهم و أشهدهم على أنفسهم ألست بربكم و أن عمداً رسولى وعلياً أمير المؤمنين علیه السلام».

فرمود: خداوندش این نام نهاد و بهمین طور نازل فرمود در قرآن کریم که

ص: 187

میفرماید و چون گرفت و مأخوذ داشت پروردگار تو و بیرون آورد از اصلاب ایشان نسل ایشانرا که قرناً بعد قرن متولد میشوند ، یعنی حقائق ایشان را در پیشگاه علمش پراکنده ساخت و حقائق را با السنه قابلیات جواهر آن و السنه استعدادات ذوات آن بسخن در آورد ، و دلائل ربوبیت خود را برای ایشان نصب کرد ، وعقول ایشانرا بآنچه دعوت نماید ایشان را باقرار نمودن بآن ترکیب داد ، چندانکه بمنزله اشهاد گردیدند ، پس گواه گردانید ایشانرا برانفس خودشان و فرمود: آیا من با این دلائل پروردگار شما نیستم بدرستیکه محمد است فرستاده من و علی است امير المؤمنين .

و نیز در اصول کافی از سالم حناط مسطور است که گفت بحضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم از معنی این قول خدای تعالی مرا باز فرمای « نزل به الروح الأمين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربی مبین » یعنی فرستاد آن را بمصاحبت جبرئيل بردل تو تا باشی از بیم کنندگان بزبان عربی ظاهر يعنى واضح المعنى .

«قال: هي الولاية لأمير المؤمنين علیه السلام» فرمود ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بود که خدایتعالی فرو فرستاد .

و دیگر در کتاب مذکور از جابر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است که فرمود این آیه شریفه باین طریق نازل شده بود «ولو أنهم فعلوا ما يوعظون به في علي لكان خيراً لهم»و اگر ایشان که منافقان هستند کردندی بآنچه پند داده میشوند بآن در مطاوعت امر و متابعت علي علیه السلام از روی طوع و رغبت هر آینه بهتر بودی مریشان را در عاجل وآجل .

و نیز در اصول کافی از ابو حمزه مروی است که فرمود جبرئیل علیه السلام این آیه را باین وجه نازل نمود :

«إن الذين ظلموا آل محمد حقهم لم يكن الله ليغفراهم ولا ليهديهم طريقاً الطريق جهنم خالدين فيها و كان ذلك على الله يسيراً .

ص: 188

ثم قال : يا أيها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم في ولاية على علیه السلام فآمنوا خيراً لكم و إن تكفروا بولاية على فان الله ما في السموات وما في الأرض »

یعنی بدرستیکه آنانکه ستم کردند آل محمد صلی الله علیه وآله را در حق ایشان خداوند نمی آمرزد هرگز ایشان را و نمینماید ایشان را راه راست لكن راه نماید ایشان را راه دوزخ در حالتی که همیشه در دوزخ ساکن باشند ، چه هر که در در کفر بمیرد جاویدان در آتش باشد و این حکم دخول و خلود ایشان در دوزخ بر یزدان آسان است و صعب و بزرگ نیست .

پس از آن خدای میفرماید: ای مردمان بدرستیکه آمد بشما فرستاده ای که محمد صلی الله علیه وآله است در حالتی که متلبس است بسخن حق و درست یا اینکه ای مردمان آمد پیغمبری به شما در حالتی که متلبس است بر ولایت امیر المؤمنين علیه السلام از جانب پروردگار شما پس بگروید با و گرویدنی که بهتر است مرشما را ، چه اسباب خير دنيا و آخرت شماست - این صفت مفعول مطلق محذوف است «ای ايماناً خيراً لكم »-و اگر کافر شوید بولایت علی علیه السلام پس بدرستیکه مرخدای راست آنچه در آسمانها و زمین است.

مراد اینست که اگر کافر شوید یزدان تعالی از شما بینیاز است و از غبار کفر و شقاق گردی بر دامن کبریایش ننشیند چنانکه از ایمان شما نیز او را سودی نیاید بلکه این سود و زیان همه بخودتان راجع است .

و نیز در همان کتاب از محمد بن الفضيل از ابو حمزه مسطور است که حضرت ابي جعفر علیه السلام فرمود : جبرئيل علیه السلام این آیه شریفه را باین طریق فرود آورد «فأبى أكثر الناس بولاية على علیه السلام إلا كفوراً» یعنی پس سرباز زدند بیشتر مردمان و نخواستند ولایت علی علیه السلام را مگر ناسپاسی را یعنی از ناسپاسی سرباز نکشیدند .

و هم آنحضرت فرمود جبرئیل علیه السلام این آیت را باین طریق فرود آورد :«و قل الحق من ربكم فى ولاية على فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر إنا أعتدنا للظالمين آل محمد ناراً أحاط بهم» .

ص: 189

یعنی و بگو سخن حق از جانب پروردگار شما است در ولایت علی علیه السلام ومن بمضمون آن عمل میکنم نه بآنچه موافق هوای نفس شما باشد ، پس هر که خواهد گرویدن بوی را پس بدو میگرود ، و اگر ناگرویدن خواهد پس بگو مگرو - و این کلام باجماع امت بوعيد و تهدید است نه اجازه ورخصت - بدرستیکه ما آماده کرده ایم برای ستمکاران بآل محمد صلی الله علیه وآله آتشی را .

و هم در کتاب اصول کافی از زراره از حضرت ابی جعفر علیه السلام مینویسد که در این قول خداى تعالى«فلما رأوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا وقيل هذا الذى كنتم به تدعون » .

یعنی پس آن هنگام که بنگرند آنرا در حالتیکه نزديك باشد ، زشت گردانیده شود رویهای آنانکه کافر شده اند و نگرویدهاند و گفته شود - یعنی مؤمنان بایشان گویند - این همان است که پیوسته بآن طلب میکردید و در وقوعش عجله داشتید .

بالجمله امام محمد باقر علیه السلام در معنی این آیه میفرمود که این آیه در حق امیر المؤمنين علیه السلام و اصحاب آن حضرت است که :

«عملوا ما عملوا يرون أمير المؤمنين في أغبط الأماكن لهم فيسيء وجوههم ويقال لهم هذا الذي كنتم به تدعون الذى انتحلتم اسمه »

میکردند آنچه را میکردند دیدند امیرالمؤمنین علیه السلام را در بهترین اماکن که مر ایشان راست زشت گردانیده شد چهره های ایشان ، و با ایشان گفتند این همان است که در طلب آن بودید، و اسمش را بخویشتن میخواندید و منسوب میداشتید.

در منهج الصادقین در ذیل این آیه مبارکه مسطور است که از حضرت امام محمد باقر صلوات الله عليه مروی است «فلما رأوا مكان على من النبى سيئت وجوه الذين كفروا أى كذ بوا بفضله».

یعنی چون مشاهدت کردند قرب و مكان امير المؤمنین را در حضرت

ص: 190

رسول خدای صلی الله علیه وآله تیره شد رویهای آنکسان که فضیلت آن حضرت را تکذیب می نمودند .

و هم باسناد صحیحه از اعمش مروی است که گفت معنی آیه شریفه اینست «لمارأوا لعلى بن ابيطالب علیه السلام عند الله من الزلفى سيئت وجوه الذين كفروا »

یعنی چون منکران ولایت حالت قرب و مزيت على بن ابيطالب صلوات الله علیه را در حضرت احدیت مشاهدت کردند از کمال حقد و حسد چهره های ایشان سیاه و نکوهیده گشت.

در جلد نهم بحار الانوار مسطور است که مغیره گفت از حضرت باقر علیه السلام شنیدم میفرمود «لما رأوا أمير المؤمنين علیه السلام عند الحوض مع رسول الله صلی الله علیه وآله سيئت وجوه الذين كفروا» .

و نیز در کتاب مسطور از فضیل بن یسار ماثور است که گفت حضرت ابی جعفر علیه السلام این آیه شریفه را «فلما رأوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا الخ» تلاوت نمود ، و فرمود :

«أتدرى ما رأوا ؟ رأوا والله علياً مع رسول الله صلی الله علیه وآله و قربه منه وقيل هذا الذي كنتم به تدعون أي يتسمون به أمير المؤمنين، يا فضيل لم يتسم بهذا أحد غير امير المؤمنين الأمفتر كذاب إلى يومنا هذا»

یعنی دانستی چه دیدند؟ سوگند با خدای مقامی برای امیرالمؤمنین و تقربی در حضرت رسول خدای دیدند؟ که چهره ایشان زشت و نکوهیده گشت و با ایشان گفتند این همان مقام و منزلت است که در تحصیل آن کوششها میکردید ، و خویشتن را امیر المؤمنین میخواستید ، ای فضیل تا امروز هیچکس جز امیرالمؤمنین علیه السلام این نام بر خود ننهاده جز اینکه افترا زن و بسیار دروغگوی بوده است .

و دیگر در اصول کافی سند بزداره و بقولی به برید منتهی میشود که حضرت ابي جعفر علیه السلام فرمود «لقد خاطب الله أمير المؤمنين علعیه السلام في كتابه» یعنی خدایتعالی امیرالمؤمنين صلوات الله علیه را در قرآن مخاطب فرموده است ، عرض کردم در کدام

ص: 191

موضع ؟ قال :

«في قوله : و لو أنهم إن ظلموا أنفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً * فلا وربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم»ودر تفسیر صافی وجلد هشتم بحار الانوار بقیه آیه شریفه را مذکور میدارد «ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجاً مما قضيت ويسلموا تسليماً »

یعنی و اگر این منافقان آن هنگام که ستم راندند بر نفوس خویشتن و انکار حکم ترا ورزیدند رجوع نمودندی بحضرت تو ، پس طلب آمرزش کردندی بتوبت و اخلاص و آمرزش و شفاعت جستی از بهر ایشان رسول یزدان ، هر آینه دانستندی خدایرا پذیرندۀ بازگشت توبه کنندگان ، مهربان بر آمرزش طلبان ، پس البته سوگند میخورم بحق پروردگار تو که ایمان بحقیقت نخواهند آورد تاگاهی که حکم سازند ترا در آنچه اختلاف افتد میان ایشان ، و تو حکومت فرمائی ، پس باز نیابند در نفوس خود تنگی و گرانی از آنچه آن حکم رانده ای ، اگر چند مخالف طبع ایشان باشد و گردن نهند و منقاد شوند بدون اعتراض و مخالفت .

بالجمله حضرت باقر علیه السلام چنانکه در اصول کافی و تفسیر صافی مسطور است در تفسیر این آیت وافی دلالت «في ما شجر بينهم »ميفرمود «فيما تعاقدوا عليه لئن أمات الله محمداً لا يرد هذا الأمر فى بنى هاشم، ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجامما قضيت من القتل أو العفو و يسلموا تسليما »

و در جلد هشتم بحار الانوار مسطور است که آن حضرت در این آیه شریفه ميفرمود «ولو أنهم إن ظلموا أنفسهم جاؤك ياعلى فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً » اينطور نازل شده .

پس فرمود «فلا وربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم، يعنى بحكموك یا على فيما شجر بينهم ، يعنى فيما تعاهدوا وتعاقدوا عليه بينهم من خلافك وغصبك ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجاً مماقضيت عليهم ياحمد على لسانك من ولايته ، و يسلموا تسليماً لعلى .

ص: 192

و دیگر در اصول کافی از محمد بن فضیل از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه در این آیه شریفه مروی است که باین صورت قرائت میفرمود :

«هذان خصمان اختصموا في ربتهم فالذين كفروا - بولاية على - قطعت لهم ثياب من نار »

و هم در آن کتاب از ابو حمزه از آن حضرت مروی است که جبرئیل این آیه شریفه را براینگونه بر محمد صلی الله علیه وآله فرود آورد :

«فبدل الذين ظلموا آل محمد حقتهم قولاً غير الذي قيل لهم فأنزلنا على - الذين ظلموا آل محمد حقهم رجزاً من السماء بما كانوا يفسقون»

و نیز در آن کتاب از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که این آیه مبارکه را باین طور قرائت میفرمود « أفكلما جائكم محمد بمالا تهوى أنفسكم بموالاة على فاستكبرتم ففريقاً من آل محمد كذ بتم و فريقاً تقتلون » .

در جلد هفتم بحار الانوار از جابر از حضرت ابی جعفر علیه السلام در قول خدای تعالى « الله نور السموات » مروی است میفرمود :

«الله نور السموات والأرض مثل نوره فهو محمد صلی الله علیه وآله فيها مصباح و هو العلم في زجاجة فزعم أن الزجاجة أمير المؤمنين علیه السلام و علم نبي الله عنده »

و هم بروایتی دیگر فرمود در قول خدای تعالى «مثل نوره كمشكوة فيها مصباح »علمی است که در سینه رسول خدای صلی الله علیه وآله است «في زجاجة» فرمود زجاجه سينة على بن ابيطالب علیه السلام است «كأنها توقد من شجرة مباركة زيتونة» فرمود نورعلم است یعنی آنکه از شجره مبارکه افروخته میشود نور علم است « لا شرقية ولا غربية »فرمود از حضرت ابراهیم بسوی محمد صلی الله علیه وآله رسول خدای بسوی علی بن ابی طالب علیه السلام است « لاشرقية ولا غربية يعنى لا يهودية ولا نصرانية يكاد زيتها يضيء ولو لم تمسسه نار نور علی نور » ميفرمود «يكاد العالم من آل محمد يتكلم بالعلم قبل أن يسأل عنه ».

و دیگر در قول خداى تعالى «في بيوت أذن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه»ميفرمود بيوت الأنبياء وبيت على بن ابيطالب علیه السلام منها »يعنی این بیوت که باین شرافت

ص: 193

ممتاز است بیوت پیغمبران است و خانه علی بن ابیطالب سلام الله علیهم از آن جمله است.

و هم در آن کتاب از آن حضرت در این قول خداى تعالى «والذين هم من خشية ربهم مشفقون » إلى قوله «راجعون» مروی است که میفرمود در حق علی علیه السلام نازل شده است «ثم جرت فى المؤمنين و شيعته ، هم المؤمنون حقا ».

و هم در آن کتاب از حسن بن حسین در این قول خدای تعالی از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مروى است «ذلكم بأنه إذا دعى الله وحده كفرتم - و أن لعلى ولاية - وإن يشرك به -من ليست له ولاية - تؤمنوا فالحكم الله العلى الكبير».

و هم در آن کتاب از جابر از حضرت باقر علیه السلام مروی است که میفرمود «جاءکم محمد صلی الله علیه وآله بمالا تهوى أنفسكم بموالاة على علیه السلام فاستكبرتم ففريقاً من آل محمدا صلی الله علیه وآله كذبتم و فريقاً تقتلون » .

معلوم باد آیت شریفه چنین است «أفكلما جاءكم رسول بمالا تهوى أنفسكم استكبرتم ففريقاً كذبتم»تواند بود که حضرت باقر علیه السلام مفاد آیه را مذکور فرموده باشد یادر مصحف ائمه علیهم السلام با ینطور باشد .

و هم در جلد هفتم بحار الانوار از جابر از آنحضرت مسطور است که جبرئیل این آیت را بر محمد صلی الله علیه وآله بیاورد «بئسما اشتروا به أنفسهم أن يكفروا بما أنزل الله في على بغياً»

و نیز فرمود جبرئیل آیه را باین طریق بر محمد صلی الله علیه وآله وارد نمود «و إن كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا - في على - فأتوا بسورة من مثله »

و دیگر فرمود این آیت مبارکه باین صورت نازل شده است «يا أيها الذين أوتوا الكتاب آمنوا بما أنزلنا فى على نوراً مبيناً»

معلوم باد که اینکه میفرماید «علی عبدنا في علی»شايد بواسطه شك وريب آن جماعت باشد در آنچه رسول خدای صلی الله علیه وآله در شأن علی علیه السلام تلاوت میفرمود ، لاجرم خدایتعالی برایشان بازگردانید باینکه قرآن معجز است ممکن نیست جز از جانب خدای فرود شود .

و آیه سوم صدرش در سوره نساء چنین است « يا أيها الذين أوتوا الكتاب آمنوا

ص: 194

بمانز لنا مصدقاً لما معکم» و آخرش در آخر این سوره این چنین است « يا أيها الناس قد جاءكم برهان من ربكم وأنزلنا إليكم نوراً مبيناً» شاید از خبر چیزی ساقط شده باشد واسم على علیه السلام در هر دو موضع بوده و آخر اولی و اول ثانیه از بین ساقط گردیده است یا در مصحف ائمه علیهم السلام یکی از این دو آیه بر این صورت باشد.

و نباید تو هم نمایند که قول خدایتعالی «مصدقاً لما معکم» در آیه اولی منافی در این است چه ممکن است که بر این وجه نیز خطاب بسوی اهل کتاب باشد ، چه ایشان نیز بسبب آن جماعتی که علی علیه السلام از ایشان بکشت با آن حضرت دشمن بودند و از قبول ولایت آن حضرت ابا و امتناع داشتند و اسم مبارک آن حضرت در کتب ایشان مثل اسم مبارك پیغمبر ثابت است و همچنین است قول خدا يتعالى «أوتوا الکتاب »و اگر چند احتمال دارد که مراد به کتاب قرآن باشد .

و نیز در این کتاب از جابر مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام از این آیه شریفه پرسیدم «شهد الله أنه لا إله إلا هو والملائكة وأولوا العلم قائماً بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم» آن حضرت فرمود :

«شهد الله أنه لا إله إلا هو»خدا يتعالی گواهی میدهد که خدائی جز خودش نیست «فان الله تبارك و تعالى يشهد بها لنفسه و هو كما قال »همانا خدایتعالی در این آیه شریفه برای خود شهادت داده و در توحید خود و نفی شريك از خود سخن کرده و چنان است که فرموده است.

و اما قول خدا يتعالى «والملائكة فانه أكرم الملائكة بالتسليم لربهم وصدقوا و شهدوا كما شهد لنفسه» همانا خدایتعالی مکرم داشته است فریشتگان را بتسلیم آوردن برای پروردگارشان ، و اینکه تصدیق نمودند و شهادت دادند در توحید خدای تعالی چنانکه خدای تعالی برای خود این شهادت داد .

و اما قول خدا يتعالى «و اولوا العلم قائماً بالقسط فان أولى العلم الأنبياء والأوصياء، و هم قيام بالقسط ، و القسط هو العدل في الظاهر، و العدل في الباطن امیرالمؤمنین »همانا پیغمبران و اوصیاء ایشان صاحبان علم و قائم بقسط یعنی عدل در

ص: 195

ظاهر هستند و امیرالمؤمنین علیه السلام عدل در باطن است .

و هم در آن کتاب از محمد بن زید غلام حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است که از مولای خود از این کلام خدای پرسش کردم «واو ُلوا الأرحام بعضهم أولى ببعض» فرمود «هو على علیه السلام».

و نیز در آن کتاب از ابو حمزه از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مسطور است که جبرئیل علیه السلام این آیه را باین نوع بر پیغمبر صلی الله علیه وآله فرود نمود «فأبى أكثر الناس من امتك بولاية على إلا كفوراً»

و هم در آن کتاب از آن حضرت علیه السلام در این قول خدایتعالی مروی است که قرائت میفرمود « ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله في على فأحبط أعمالهم »

و هم در آن کتاب از آن حضرت علیه السلام مرویستکه رسول خدای صلی الله علیه وآله با علی علیه السلام فرمود تو آنکس هستی که خدایتعالی در ابتدای خلقت که مخلوق را اشباحاً بپای داشته با ایشان بتوحجت ورزید و فرموده «ألست بربکم ؟ »آیا نیستم پروردگار شما ؟ عرض کردند: آری پروردگار مائی ، فرمود: آیا محمد رسول خدای نیست ؟ عرض کردند: آری رسول خدايست ، فرمود : « و على أمير المؤمنين ؟» آيا على امير المؤمنین نیست؟ اینوقت تمامت خلق از روی استکبار و سر کشی از ولایت تو ابا نمودند مگر جماعتی اندك « و هم أقل القليل و هم أصحاب اليمين »وایشان که قبول ولایت ترا کردند بسيار اندك بودند و ایشان اصحاب طرف راست هستند .

و هم در آن کتاب از شمالی مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام از این قول خدای عزوجل پرسيدم «إنما أعظكم بواحدة» فرمود شمارا بولايت على علیه السلام موعظت میفرمایم و ولایت آن حضرت همان واحده ایست که خدایتعالی میفرماید «إنما أعظكم بواحدة ».

و نیز در جلد هفتم بحار الانوار از جابر جعفی مرویست که حضرت ابی

ص: 196

جعفر علیه السلام فرمود که جبرئیل این آیه شریفه را باین طریق بر رسول خدای صلی الله علیه وآله فرود نمود « وقال الظالمون لآل محمد حقهم إن تتبعون إلا رجلا مسحوراً * انظر كيف ضربوا لك الأمثال فلا يستطيعون - إلى ولاية على -سبيلا »و علی علیه السلام همان سبیل است .

و هم در آن کتاب از ثمالی از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه مروی است که خدایتعالی پیغمبرش را وحی فرستاد «فاستمسك بالذي أوحى إليك إنك علي صراط مستقيم، قال إنك على ولاية على» وعلى عليه السلام همان صراط مستقیم است.

و هم در آن کتاب از حضرت ابی جعفر صلوات الله علیه در این قول خدایتعالی «هل يستوى هو و من يأمر بالعدل و هو على صراط مستقيم »مروی است که فرمود این کس امیر المؤمنين صلوات الله و سلامه علیه است که امر بعدل میفرماید و خودش بر صراط مستقیم و راه راست است .

و هم در آن کتاب از جابر جعفی از حضرت ابی جعفر علیه السلام در قول خدای عز وجل «ولكن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا»مروی است که فرمود: این نور علی علیه السلام است، و در این قول خدا يتعالى «إنك لتهدى إلى صراط مستقيم» فرمود «إلى ولاية على بن ابيطالب علیه السلام» .

و نیز در آن کتاب از آن حضرت در این قول خداى «ثم لتسئلن عن النعيم»مروی است که فرمود یعنی«الا من والصحة و ولاية على بن ابيطالب علیه السلام»يعني نعيم عبارت از امن و صحت و ولایت حضرت ولایت رتبت صلوات الله علیه است .

و نیز در آن کتاب از آن حضرت مروی است که یکی روز رسول خدای صلی الله علیه وآله بر مرکبی بر نشسته بیرون شد علی علیه السلام نیز پیاده گام سپار گشت ، رسول خدای با آن حضرت فرمود :

«يا أبا الحسن اما أن تركب إذا ركبت ، و تمشى إذا مشيت ، و تجلس إذا جلست إلا أن يكون في حد من حدود الله لا بد لك من القيام فيه ، و ما أكرمنى الله بكرامة

ص: 197

إلا وأكرمك بمثلها ، و خصنى الله بالنبوة والرسالة ، وجعلك و ليى في ذلك تقوم في حدوده و صعب أموره ، والذي بعثني بالحق نبياً ما آمن بي من أنكرك ، و لا أقر بي من جحدك ، ولا آمن بالله من كفربك ، وإن فضلك لمن فضلى و إن فضلى لمن فضل الله »

یعنی ای ابوالحسن بهر حال که من باشم و تو باشی خواه سواره و پیاده و نشسته جز در حدی از حدود خدای نخواهد بود ، و تو البته در آن قیام بخواهی ورزید ، و آنحدود را بر پای بخواهی داشت، و خداوند بهر کرامتی مرا مکرم داشت ترا نیز بآن تکریم نمود، و مرا به نبوت و رسالت اختصاص داد و تو را در این رتبت ولی گردانید، تا در حدود آن و امور دشوارش قیام بورزی ، سوگند بآنکس که مرا براستی به پیغمبری بر کشید ، هر کس منکر تو گردد با من ایمان نیاورده باشد ، و هر کس را پذیرفته نیاید بمن اقرار نیاورده خواهد بود، و هرکس با تو کافر گردد بخدای ایمان ندارد، همانا فضل و فزونی تو از فضل و فزونی من است ، و فضل من از فضل حدای است .

و این است معنی قول پروردگارم عزوجل « قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون»

پس فضل خداوند نبوت پیغمبر شما صلی الله علیه وآله و رحمتش ولايت على بن ابيطالب علیه السلام است «فبذلك »پس باین نبوت و ولایت شاد شوند، یعنی شیعه شاد شوند و این شادی و نبوت و ولایت بهتر است از آنچه جمع مینمایند مخالفان ایشان از اهل ومال و ولد در دار دنیا .

«والله يا على ما خلقت إلا ليعبد ربك ، و لتعرف بك معالم الدين، ويصلح بك دارس السبيل ، و لقد ضل من ضل عنك ولن يهتدى إليك و إلى ولا يتك»

سوگند با خدای ای علی آفریده نشدی مگر برای اینکه پروردگارت عبادت کرده بشود یعنی وجود تو اسباب عبادت کردن پروردگار است و بتو معالم دین شناخته می شود و راه کهنه و فرسوده اصلاح میگردد همانا هر کس از تو گمراه شود گمراه

ص: 198

است ، و هرگز بتو و بولایت تو هدایت نشود

و این است معنی قول پروردگارم عز وجل «و إنى لغفار لمن تاب و آمن وعمل صالحاً ثم اهتدى».

بدرستیکه من آمرزنده ام آنکس را که از معاصی نوبت نماید و ایمان بیاورد و کردار شایسته نماید پس هدایت یا بد یعنی بسوی ولایت توراه بجوید و هدایت شود .

«و لقد أمرني ربي تبارك وتعالى أن أفترض من حقك ما افترض من حقى ، وإن حقك لمفروض على من آمن بي،ولولاك لم يعرف عدو الله ومن لم يلقه بولا يتك لم يلقه بشيء ».

همانا پروردگار من تبارك و تعالی امر فرمود که فرض و واجب گردانم حق ترا آنچه فرض و واجب است از حق من و حق هر کس که بر من ایمان بیاورد واجب است و اگر تو نبودی دشمنان خدای شناخته نشدند ، و هرکس بولایت توخدای را دیدار نکنند بهیچ چیز دیدار نخواهد کرد، یعنی اگر کسی ولایت ترا نداشته باشد هیچ عملی دیگر از وی پذیرفته نخواهد شد .

همانا خداي عزوجل بمن نازل فرمود «يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك ».

ای رسول تبلیغ فرمای آنچه از پروردگارت بتو نازل شد «وإن لم تفعل فما بلغت رسالته» اگر تبلیغ نفرمائی رسالت خدای را ابلاغ نکرده باشی ، و اگر ابلاغ نکنم آنچه مأمور شده ام بآن از ولایت تو «لحبط عملی» هر آینه عمل من باطل خواهد شد « ومن لقي الله بغير ولايتك فقد حبط عمله »و هركس خدای تعالی را بدون ولایت تو ملاقات نماید کردارش باطل است «وغداً سحقاً»و بامداد قیامت دچار تباهی و هلاکت میشود «و ما أقول إلا قول ربي تبارك و تعالى ، و إن الذى أقول لمن الله أنزل فيك » و نگویم مگر آنچه پروردگارم تبارك و تعالی فرمود و آنچه میگویم از جانب خدای است که در شان تو فرود آورده است .

ص: 199

در تفسیر صافی نیز در آیه شریفه « قل بفضل الله» بهمین معنی اشارت است .

و نیز در جلد هفتم بحار الانوار از آن حضرت در این قول خدای «و علامات و بالنجم هم يهتدون »فرمود :

نجم یعنی آن ستاره فروزنده و کوکب رخشنده و علامات هدایت و رشادت که خلق جهان بآن هدایت میشوند امیرالمؤمنین علیه السلام است .

و هم در آن کتاب از جابر بن یزید مسطور است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام از این کلام خدای عزوجل پرسیدم :

«ذلك بأنهم اتبعوا ما أسخط الله وكرهوا رضوانه فأحبط أعمالهم» یعنی این بسبب این شد که آن جماعت متابعت ورزیدند آنچه را که خدای را بخشم میآورد و مکروه شمردند آنچه را که خدای را خوشنود میدارد ، پس اعمال ایشان ناچیز و باطل گشت .

«قال : كرهوا علياً علیه السلام و كان على رضا الله ورضا رسوله، أمر الله بولايته يوم بدر

وحنين ، وببطن نخلة، ويوم التروية، ونزلت فيه اثنتان وعشرون آية في الحجة التي صد فيها رسول الله صلی الله علیه وآله عن المسجد الحرام بالجحفة و بخم »

امام علیه السلام میفرماید این جماعت کراهت داشتند علی علیه السلام را و حال اینکه آن حضرت رضای خدا و رضای رسول خدا ،بود خداوند امر فرمود بولایت آن حضرت در روز جنك بدر وروز وقعۀ حنين و در بطن نخله و روز ترویه و نازل شد درشان و ولایت آن حضرت بیست و دو آیت وافی دلالت در آنسال که رسول خدای صلی الله علیه وآله از مسجدالحرام به جحفه که مکانی است در میان مکه و مدینه و بخم یعنی غدیر خم باز داشته شد .

و هم در آن کتاب از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه وآله در خطبه که در غدیر قرائت نمود فرمود سوگند با خداى سورة العصر درحق على علیه السلام نازل شد.

« بسم الله الرحمن الرحيم والعصر -إلى آخرها -عبدالرحمن بن کثیر از حضرت

ص: 200

ابی عبدالله سلام الله علیه در قول خداى «إلا الذين آمنوا وعملوا الصالحات و تواصوا بالحق وتواصوا بالصبر »که از سوره مبارکه عصر است میفرمود :

خداوند اهل صفوت خود را از مخلوق خود مستثنی داشته در آنجا که میفرماید «إن الانسان لفي خسر إلا الذين آمنوا» یعنی بدرستیکه انسان یعنی نوع انسان دچار زیان کاری و خسارت است مگر آنانکه ایمان آوردند میفرمود: ایمان آوردند بولایت امیرالمؤمنین علیه السلام «وتواصوا بالحق ذرياتهم» و وصیت کردند بحق وراستي وراستی ذریات خود را و هر کس را که مخلف گذاشتند بولایت آنحضرت « و تواصوا بها وصبروا عليها »و بولایت وصیت کردند و بر آن شکیبائی ورزیدند.

و هم در جلد هفتم بحار الانوار از جابر مسطور است که در حضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم آیه شریفه:

« ليس لك من الأمر شيء »نیست از برای تو از این امر ،چیزی را از بهر من تفسیر فرماى فرمود اى جابر «إن رسول الله كان حريصاً على أن يكون على عليه السلام من بعده على الناس، وكان عند الله خلاف ما أراد رسول الله صلی الله علیه وآله» بدرستیکه رسول خدای حريص بر آن بود که بعد از خودش علی علیه السلام بر مردمان والي وامام و خلیفه باشد ، اما در حضرت خدای برخلاف آنچه رسول خدای اراده داشت بود.

جابر میگوید: عرض کردم پس معنی این چیست ؟.

«قال: نعم عنى بذلك قول الله لرسوله : ليس لك من الامر شيء يامحمد فى على » يعنى در کار علی امر با تو نیست اى محمد «الأمر إلى في على عليه السلام وفي غيره » در حق على وجز او امر بمن را جعست «ألم أنزل إليك يا محمد فيما أنزلت من كتابي إليك» آيا نازل نکرده ام بسوی تو ای محمد در آنچه نازل کرده ام بسوی تو از قرآن خود .

«الم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنا و هم لا يفتنون - الى قوله - وليعلمن الكاذبين» و بقيه آيه شريفه چنین است «و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين »

یعنی آیا پنداشتند مردم که فرو گذاشته میشوند که گویند گرویدیم و ایشان

ص: 201

آزموده نشوند و بتحقیق که آزمودیم آنان را که پیش از ایشان بودند و خدای میداند آنان را که راست گفتند و میداند آنان را که دروغگویان هستند ، بالجمله میفرماید رسول خدای صلی الله علیه وآله امر را بپروردگار تفویض نمود .

و هم در آن کتاب از فضیل مروی است که گفت در خدمت حضرت ابی جعفر علیه السلام بمسجد الحرام در آمدم و آن حضرت بمن تکیه داشت پس بمردمان نگران شد و ما بر باب بنی شیبه بودیم فرمود ای فضیل .

«هكذا كان يطوفون فى الجاهلية لا يعرفون حقاً ولا يدينون ديناً ، يا فضيل انظر إليهم مكبين على وجوههم لعنهم الله من خلق مسحور بهم مكبين على وجوههم »

یعنی در زمان جاهلیت اینگونه طواف میکردند و حق را نمی شناختند و بدینی و آئيني متدین نبودند ، یعنی اینمردم که اکنون که زمان اسلام است در این خانه طواف میدهند بازمان جاهلیت یکسان باشند ،ای فضیل بنگر بسوی ایشان که بررویهای خود افتاده اند خدا لعنت کند این جماعت را که باین شیمت هستند، پس از آن این آیه شریفه را تلاوت فرمود :

«أفمن يمشى مكباً على وجهه أهدى أم من يمشى سوياً على صراط مستقيم »

آیا کسیکه بر روی افتاده گام می سپارد بسعادت هدایت برخوردارتر است یا کسیکه مستوی بر صراط مستقیم راه میسپارد «یعنی والله علياً»یعنی سوگند باخدای مقصود از این کس که مستویاً بر صراطی مستقیم راه میرود علی علیه السلام است ، آنگاه این آیه شریفه را تلاوت فرمود:

«فلما رأوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا وقيل هذا الذي كنتم به تدعون أمير المؤمنين »و این آیه شریفه با تأویلی که در آن رفته بود مذکور شد.

بالجمله فرموداى فضيل «لم يتسم بهذا الاسم غير على علیه السلام إلا مفتر كذاب إلى يوم الناس هذا ، أما والله يا فضيل ما لله عز ذكره حاج غيركم ، و لا يغفر الذنوب إلا لكم، ولا يتقبل إلا منكم».

ص: 202

هیچکس تا امروز باین نام یعنی امیر المؤمنین شناخته و نامدار نباشد مگر اینکه افترا زند و سخت دروغ گوی باشد، ای فضیل سوگند با خدای غیر از شما شیعیان خدای عز وجل را حج گذارنده نباشد یعنی اگر دیگران اقامت حج نمایند در حضرت خدای پذیرفته و در شمار حج گذاران نباشد ، و جز از بهر شما آمرزش گناهان نشود، وجز از شما اعمالی پذیرفته نیاید .

«و إنكم لأهل هذه الأية »وبدرستیکه شما شیعیان باشید اهل این آیه شریفه «ان تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم وندخلكم مدخلاً كريماً» اگر دوری گیرید از گناهان بزرك كه شما را از آن نهی کرده اند میپوشانیم بدیهای شمار او در میآوریم شمارا در آوردنی نیکو، یعنی در بهشت در آوریم و بآن ثوابها که وعده یافته اید برخوردار شوید، در تفسیر صافی مسطور است که مقصود از کبائر گناهانی است که خدای تعالی برای مرتکب آن آتش دوزخ را قرار داده و بآن بیمناک فرموده است .

بالجمله امام محمد باقر علیه السلام فرمود « يا فضيل أما ترضون أن تقيموا الصلاة وتؤتوا الزكاة وتكفوا ألسنتكم وتدخلوا الجنة؟ »اى فضیل آیا خوشنود نیستید که نماز بپای دارید وزكاة بدهید و زبان خود را از ناشایست فروبندید و ببهشت اندر شوید یعنی در ازای این امور سهل و آسان درون مانند روضه رضوان شوید، و از چنان مقام که دارای چنان اوصاف است برخوردار گردید.

پس از آن این آیه شریفه را قرائت فرمود « ألم تر إلى الذين قيل لهم كفوا أيديكم وأقيمو الصلاة وآتو الزكوة »آيا نمي بيني بآنان که با ایشان گفتند باز دارید دستهای خود را از قتال و نماز بپای دارید و زکاة ادا فرمائید و بآنچه مامور شده اید اشتغال جوئید، و این در آن هنگام بود که آنمردم در مکه جای داشتند و متمنی بودند که اجازه قتال یابند، در تفسیر صافی مذکور است که حضرت صادق علیه السلام فرمود «كفوا أيديكم يعنى كفوا ألسنتكم ».

بالجمله امام محمد باقر علیه السلام فرمود « أنتم والله أهل هذه الأية » سوگند باخداى اهل این آیه وافی هدایه شما باشید .

ص: 203

و هم در آن کتاب از آن حضرت مرویست که این آیه شریفه باین طریق نازل شده است « إن أتبع إلا ما يوحى إلى في على» .

و هم از آن حضرت صلوات الله عليه در هفتم بحار الانوار مسطور است که رسول خدای صلی الله علسه وآله یکی روز فرمود پروردگار من مرا بنصرت خويش ميعاد نهاده « وأن يمدني بملائكته وأنه ناصرنى بهم و بعلي أخى خاصة من بين أهلى »و بامن وعده فرموده است که مرا بملائکه مدد فرماید و اینکه بملائکه و بعلی علیه السلام برادرم مخصوصاً از میان اهل بیتم نصرت فرماید مرا .

چون مناففان این سخن بشنیدند برایشان ناگوار و دشوار گشت که علی علیه السلام بنصرت آن حضرت اختصاص یابد و از این کار خشمناک شدند پس خدای تعالی این آیه مبارك فرو فرستاد :

«من كان يظن أن لن ينصره الله - يعنى محمداً بعلى فى الدنيا والأخرة - فليمدد بسبب إلى السماء ثم ليقطع فلينظر هل يذهبن كيده ما يغيظ ».

ظاهر معنی آیه شریفه این است که هر کس از دشمنان رسول خدای صلی الله علیه وآله گمان برد که یزدان تعالی پیغمبر خود را در دنیا و آخرت نصرت نمیکند پس بیاید برای ازاله خشم و غیظ خود بکشد رسنی بسقف خانه خویش یعنی ریسمانی از سقف خانه خود بیاویزد و در خود بندد، پس باید آن رسن را ببرد تا بزمین و بمیرد یا رسن را در گردن افکند و خود را خپه و منقطع النفس گرداند مانند کسانیکه خشم برایشان مستولی شده باشد و چنین میکنند.

و بعضی گویند معنی آن است که رسنی از آسمان دنیا بیاویزد و دست در آن زده قطع مسافت كند تا بفلك رسد و در دفع نصرت پیغمبر کوشش ورزد ، یعنی هرگز این کار ممکن نشود و هیچکس نتواند نصرت خدایرا از پیغمبرش برتابد پس باید که با نظر تامل بنگرد که با وجود این کلفتها ، آیا میبرد این فعل کید آمیز او آنچه بخشم میآورد اورا از کار پیغمبر؟!.

و این مثل چنان است که کسی خواهد کاریرا بکند و کوششها بورزد و نتواند

ص: 204

و بخشم وجوش اندر آید و باوی گویند خود را بحلق بیاویز تا بآسمان برشو تا بنگری که این کار از بهرت با نجام میرسد یا نمیرسد

بالجمله حضرت باقر علیه السلام میفرمود یعنی هر کس گمان برد که رسول خدای صلی الله علیه واله را خداوند بعلی علیه السلام در دنیا و آخرت مدد نمی کند - إلى آخر الاية .

و هم در آن کتاب از آن حضرت در این آیات مبارك مروی است :

«و يقولون آمنا بالله وبالرسول و أطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك و ما أولئك بالمؤمنين * وإذا دعوا إلى الله ورسوله ليحكم بينهم إذا فريق منهم معرضون* و إن يكن لهم الحق يأتوا إليه مذعنين* أفى قلوبهم مرض أم ارتابوا أم يخافون أن يحيف الله عليهم و رسوله بل أولئك هم الظالمون* إنما كان قول المؤمنين إذا دعوا إلى الله و رسوله ليحكم بينهم أن يقولوا سمعنا وأطعنا وأولئك هم المفلحون ».

یعنی و میگویند منافقان گرویده ایم بخدا و فرستاده خدا و فرمان بر داری کردیم هر دورا پس بر میگردند گروهی از ایشان و امتناع مینمایند از قبول حق که حکم اوست از پس اقرار ایشان بایمان و طاعت و نیستند این گروه گرویدگان مخلص .

و چون خوانده شوند بكتاب خدای و بحکم رسول خدای تا حکم کند پیغمبر براستی میان ایشان آن هنگام گروهی از ایشان اعراض کنندگان هستند از محكمة عليه .

و اگر باشد هر ایشان را حق یعنی حکم برای ایشان باشد نه بر ایشان بیایند بسوی پیغمبر در حالتی که فرمان بر و منقاد هستند ، یعنی اگر نگران شوند که حکم برای ایشان واقع خواهد شد با رغبت تمام بیایند و اطاعت نمایند، واگر معلوم کنند که حکم بر ایشان خواهد بود سر بر تابند و قبول آمدن نکنند .

ص: 205

پس از روی انکار میفرماید که آیا در دلهای ایشان بیماری است ، یعنی کفر و میل بظلم یا درشك افتادند در باب پیغمبر و از او تهمتی مشاهدت کردند که بسبب آن اعتقاد و اعتماد و وثوق در قول و فعل ایشان نمانده ، یا میترسند که خداوندجور نماید بر ایشان و میل نماید رسول خدای در حکومت از حق باطل ، نه چنین است که رسول خدای محل تهمت باشد یا خدا و رسول خدای جور نمایند برکسی ، بلکه آن گروه ستمکاران هستند .

جز این نیست که هست گفتار گرویدگان ، چون خوانده شوند بکتاب خدا و پیغمبر او تا حکم کند میان ایشان در هنگام مخاصمات آنکه گویند شنیدیم قول تور او فرمان برداریم امر ترا اگر چه حکم بر ما باشد پس آن گروه مؤمنان حقیقی که قائل این کلام هستند رستگاران باشند.

بالجمله حضرت باقر علیه السلام در این آیت مبارکه میفرمود که نازل شد در حق مردیکه زمینی از علی علیه السلام بخرید، پس از آن پشیمان شد ، و اصحابش او را نادم کردند و با علی علیه السلام عرض کرد مرا حاجتی در این زمین نیست ، علی سلام الله عليه بآ نمرد فرمود این زمین را بخریدی و راضی شدی هم اکنون بیاید تا در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله با تو مخاصمه نمایم. یاران آنمرد بدو گفتند این مخاصمت بحضرت رسول الله مبر ، آنمرد بدان حضرت عرض کرد بیا تا این مخاصمت را بسوی ابوبکر و عمر هر يك را بخواهی بریم تا در میان من و تو حکم نمایند ، علي علیه السلام فرمود سوگند با خدای این کار نکنم لكن بحضرت رسول خدای مخاصمت بریم تا در میانه حکم فرماید و بجز این راضی نشوم ، پس خدای تعالی این آیات مبارکه را فرو فرستاد .

در تفسیر صافی از حضرت باقر صلوات الله علیه در این قول خدای تعالی مروی است:

«وقالت طائفة من أهل الكتاب آمنوا بالذى أنزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون »

ص: 206

یعنی و گفتند گروهی از یهود ایمان بیاورید یعنی بزبان اقرار کنید بآن چیزی که فرو فرستاده شده بآنان که گرویده اند یعنی بقرآن در اول روز، و کافر شوید و انکار کنید در آخر روز بآنچه در اول روز اقرار کرده اید شاید مؤمنان بسبب انکار شما بعد از اقرار درشك افتاده باز گردند از دین خود .

بالجمله حضرت باقر علیه السلام فرمود چون رسول خدای صلی الله علیه وآله بمدینه آمد و آن حضرت بجانب بيت المقدس نماز میگذاشت آنقوم را عجب فرو گرفت ، و چون خداوندش از بیت المقدس بسوى بيت الله الحرام منصرف داشت اینحال بر یهود دشوار گشت و صرف قبله در نماز ظهر بود ، پس گفتند محمد نماز بامداد بگذاشت و بقبله ما روی داشت پس ایمان بیاورید بآنچه نازل شده است بر محمد در اول روز ، و کافر شوید بآخرش یعنی بقبله گاهی که رسول خدای مسجد الحرام را قبله گردانید شاید مؤمنان بشك در آیند و بقبله ما روی باز گردانند .

و نیز در جلد هفتم بحار الانوار و تفسیر صافی در این آیه شریفه «ولو أنهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيراً لهم و أشد تثبيتاً »از حضرت باقر علیه السلام مروی است که میفرمود «ما يوعظون به فی علی» نازل شده است .

و نیز در تفسیر صافی در آيه شريفه «واتبعو النور الذي انزل معه »مسطور است که حضرت باقر صلوات الله عليه فرمود «النور على» یعنی این نور که در آیه مبارك مذکور است حضرت امیر المؤمنين على عليه الصلاة والسلام است .

و دیگر در تفسیر صافی در آیه شریفه «الذين يتبعون الرسول النبى الأمى »

مروی است که از باقرین علیهما السلام مروی و ماثور است که رسول کسی است که فرشته بروی آشکار آید و باوی تکلم نماید و نبی آنکس باشد که در خواب بنگرد ، و گاهی رسالت و نبوت برای یکتن جمع می شود .

مروی است که از حضرت باقر علیه السلام سؤال کردند که از چه روی پیغمبر صلی الله علیه وآله را امی نامیدند؟ فرمود منسوب بمکه است و این از قول خدای مأخوذ است «لينذر أم القرى ومن حولها» وام القرى مکه است از این روی آن حضرت را امی خواندند .

ص: 207

و تمام این آیه شریفه اينست «الذين يتبعون الرسول النبى الأمى الذي يجدونه مكتوباً عندهم فى الثورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر ويحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم والأغلال التي كانت عليهم فالذین آمنوا به و عزروه و نصروه واتبعوا النور الذي أنزل معه أولئك هم المفلحون »

یعنی آنانند که از روی صدق پیروی کنند فرستاده خدای را که پیغمبر نا نویسندۀ ناخواننده است آن پیغمبری که می یابند اسم و صفت او را نوشته شده نزد ایشان در تورات و انجیل امر میفرماید این پیغمبر گرامی ایشان را به نیکوئی که توحید است و توابع آن از دیگر اوامر و باز میدارد ایشان را از کار ناشایست که شرك و لوازم آن است و حلال میگرداند برای ایشان مطعومات پاکیزه را که اهل جاهلیت برخود حرام کرده بودند چون بحیره و سائبه و جز آن ، و حرام میسازد برایشان خورشهای پلید را چون مردارو خوك و خون یا اموال ناروا ورشوه ، و فرو می نهد یعنی تخفیف میکند بار گران ایشان را یعنی سبک میگرداند برامت خود اوضاع شرع و تکالیف شافه را و سبک میگرداند و بر میدارد غلها و بندهائیکه بود برایشان در زمان موسی علیه السلام مانند تعیین قصاص در عمد و خطا و قطع اعضای خاطئه و جز آن از عهود شاقه که یزدان متعال در ذمۀ ایشان بر نهاده بود که بآن وفا کنند مانند غلهائی که برگردنها باشد و از میمنت و برکت وجود مبارك حضرت رسالت پناهی از گردن ایشان برگرفت .

پس آنانکه گرویدند باین پیغمبرا می از جماعت بنی اسرائیل و جز ایشان و تعظیم و یاری کردند او را و پیروی نمودند آن نور را که با آنحضرت فروفرستاده شد، ایشان رستگارانند.

و چنانکه مسطور شد در تفسیر اهل بیت علیهم السلام وارد است که مراد از این نور علی بن ابیطالب علیه السلام است چون یهود از آن رحمت مأیوس شدند مسلمانان در آن طمع بستند ، خدای تعالی فرمود :که بهره یافتن بآن نور موقوف بمتابعت على علیه السلام

ص: 208

می باشد ، چه نور آنحضرت با نور محمدی صلی الله علیه وآله از عرش فرو فرستاده شده ، و در پشت آدم علیه اسلام قرار یافته تا بصلب عبد المطلب رسید ، و نصف شد يك نيمه در صلب عبد و نیمۀ دیگر در صلب ابی طالب انتقال گرفت.

و از این است که رسول خدای صلی الله علیه وآله در حق امیر المؤمنین علیه السلام فرمود « هذا قرینی في الدنيا والأخرة وكان قريني في ظهر آدم و آدم في الجنة »تا آخر خبر .

و نیز در تفسیر صافی در آیه شریفه «قال يا مريم أنى لك هذا قالت هو من عند الله إن الله يرزق من يشاء بغير حساب »زكريا با مریم علیهما السلام فرمود از کجاست ترا این روزی که میوه ایست بیرون از هنگام آن ، مریم گفت از جانب خداوند است بدرستیکه خدای روزی میدهد هر کس را که میخواهد بدون شمار

از حضرت باقر علیه السلام مروی است «إن فاطمة ضمنت لعلى علیه السلام عمل البيت والعجن والخبز و قم البيت ، وضمن لها على علیه السلام ما كان خلف الباب نقل الحطب و أن يجيء بالطعام فقال لها يوماً : يا فاطمة هل عندك شيء ؟ قالت: لا والذي عظم حقك ما كان عندنا منذ ثلاثة أيام شيء تقريك به ، قال أفلا أخبر تني؟ قالت: كان رسول الله صلی الله علیه وآله نهاني أن أسئلك شيئاً ، فقال لا نسألى ابن عمك شيئاً إن جائك بشيء عفو ، وإلا فلا تسأليه».

بدرستیکه فاطمه در حضرت علی علیه السلام خدمت سرای و خمیر کردن و نان پختن و خانه را بجاروب سپردن ضمانت فرموده بود و علی علیه السلام با آنحضرت خدمات بیرون از در سرای را از نقل هیزم و آوردن خورش و خوردنی بر خویشتن بر نهاده بود وروزی با فاطمه فرمود در خدمت تو از مأكولات چیزی وجود دارد ؟ عرض کرد سوگند با خداوندیکه حق ترا بر جمله آفریدگان بزرگ ساخته چیزی نزد من نیست و سه روز بر این بر میگذرد که مارا چیزی بدست نیامده است که ترا با آن پذیرایی کنم فرمود نمی بایست با من خبردهی عرض کرد رسول خدای صلی الله علیه وآله مرانهی میفرمود که از توچیزی بخواهم و با من فرمود از پسر عمت چیزی مخواه اگر خودش چیزی از بهرت آورد خوب و اگر نه از وی سؤال مكن .

میفرماید : پس علی علیه السلام بیرون شد و از آن پس مردی را بدید و یکدینار از

ص: 209

وی بقرض بستد و بعد از آن با آن دینار روی براه آورد و اینوقت روز بپایان رفته بود ، و مقداد بن اسود را ملاقات کرد و فرمود چه چیزت در این ساعت بیرون آورد؟ عرض کرد زحمت جوع و گرسنگی سوگند بآن خداوندیکه حق ترا ای امیرالمؤمنین بزرگ گردانیده است «قال :فهو أخرجنى و قد استقرضت ديناراً و سأوثرك به فد فعه إليه »فرمود همین حاجتمندی تو باعث بیرون شدن من من بوده است همانا دیناری برای مصارف خود قرض کرده ام اما ترا بر می گزینم پس آن دینار را بمقداد بداد .

«فأقبل فوجد رسول الله صلی الله علیه وآله جالسا ، و فاطمة تصلى و بينهما شيء مغطی».

امیر المؤمنين علیه السلام روى بسرای آورد و رسول خدای صلی الله علیه وآله را در آنجا نشسته و فاطمه سلام الله علیها را بنماز بدید و در میان ایشان چیزی سر پوشیده نگریست .

چون از نماز فارغ شد آن پوشش برگرفت و قدحی از نان و گوشت نگران شد، فرمود ای فاطمه از کجا این طعام از بهر تو رسیده؟ برزبان الهام نشان مبارکش رسید و عرض کرد: این از جانب خدای است همانا خدای تعالی روزی میدهد هر کس را میخواهد بدون حساب و شمار .

رسول خدای با علی علیهما السلام فرمود آیا ترا حدیث نکنم بمانند داستان تو و مانند داستان فاطمه، عرض کرد بفرمای فرمود: مانند زکریاست گاهی که بر مریم در محراب یعنی در مکانیکه جای داشت و عبادت میکرد در آمد و نزد او رزق و روزی موجود دید گفت ای مریم این رزق از کجا برای تو رسید گفت از جانب خداوند است همانا خداوند روزی میدهد هر کس را که میخواهد بدون حساب .

میفرماید ایشان یکماه از آن جفنه بخوردند و این همان قدحی است که قائم آل محمد صلی الله علیه وآله از آن میخورد و این قدح نزد ما مي باشد .

ص: 210

و هم از حضرت باقر در تفسیر این آیه شریفه مسطور است که مریم از زنهای روزگار جمالش بیشتر بود و نماز میگذاشت و محراب از نور جمالش روشنی میگرفت زکریا علیه السلام بروی در آمدی و میوه زمستانی را در تابستان و فاکهه تابستانی را در زمستان نزد او بدیدی ، پس گفت این روزی از برای تو از کجاست؟ گفت : از جانب پروردگار تعالی است .

نیز در تفسیر صافی در این آیه شریفه «و من يرد ثواب الآخرة نؤته منها وسنجزى الشاكرين »و هر کس ارادۀ ثواب آخرت نماید از مثوبات اخرویه بدو میدهیم و زود باشد که پاداش دهیم سپاس گذارندگان را که شکر نعمت خدای را بجای آورده و چیزی او را از جهاد فی سبیل الله باز نداشته ، مسطور است که :

از حضرت باقر علیه السلام مرویست که علی علیه السلام را در وقعه احد شصت زخم برسید و رسول خدای صلی الله علیه وآله با ام سليم و ام عطية فرمان کرد که بمداوای آنحضرت پردازند ، عرض کردند ما هر جراحتی را معالجه کنیم مکانی دیگر شکافته و مجروح میشود و سخت بروی بیمناک هستیم، و رسول خدای صلی الله علیه وآله و مسلمانان بعیادت امیر المؤمنین در آمدند ، و آن حضرت بتمامت مجروح و قرحه واحده بود ، پیغمبر همی با دست مبارک آن حضرت را مسح میفرمود و می گفت :

«إن رجلاً لقى هذا في الله فقد أبلى وأعذر»مردى که در راه جهاد اینگونه سختی و بلیت ادراک فرموده همانا در میدان فرسایش آزمایش یافته و از عرصه امتحان ممتحن بیرون شده و معذور گردیده است ، و قرحه ایرا که رسول خدا مسح میفرمود التیام گرفت و على علیه السلام فرمود «الحمد لله إذ لم أفر ولم اول الدین» سپاس خداوند را که هیچوقت از میدان پیکار و جهاد در راه خداوند دادار فرار نکردم و در محاربت مشرکین و معاونت دین پشت بر جنگ ندادم.

لاجرم خداوند آنحضرت را در دو موضع از قرآن مشکور داشت یکی در آیه «وسيجزى الله الشاكرين» و دیگر در آیه مذکوره «و سنجزى الشاکرین» چنانکه در تفسیر صافی در این آیه وافى هدايه «و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله

ص: 211

شيئاً و سيجزى الله الشاكرين »و هر کس بکفر و شقاق خود باز گردد خدایرا زیانی نرسد بلکه ضرر بخویشتن رساند و زود باشد که خدای شاکرین را مانند امیر المؤمنين علیه السلام و آنان را که بر طریقت وی رفته اند پاداش نیکو فرماید .

از حضرت باقر علیه السلام مروى است «كان الناس اهل ردة بعد رسول الله صلی الله علیه وآله إلا ثلاثة» بعد از رسول خدای مردمان مرتد شدند مگر سه تن ، عرض کردند این سه کس کیست؟ فرمود: مقداد و ابوذر و سلمان فارسی و از آن پس مردمی را باز نمودند و فرمود این جماعت هستند که «دارت عليهم الرحا و أبوا أن يبايعوا حتى جاؤا بأمير المؤمنين مكرهاً فبايع »آسياب دين وفلك آئین برایشان همی بگشت واباو امتناع ورزیدند که با دیگران بیعت نمایند تا گاهی که امیر المؤمنين علیه السلام را با تمام کراهت خاطر بیاوردند و بیعت ستاندند، و این است معني قول خدا يتعالى « و ما محمد صلی الله علیه وآله الآية ».

در کتاب احتجاج در خطبه غدير است «ألا و إن علياً هو الموصوف بالصبر و الشكر، ثم من بعده ولدى من صلبه »همانا علی است که موصوف بصبر وشکر است و بعد از آن حضرت فرزندان من که از صلب مبارك او هستند موصوف باین دو صفت بزرگ میباشند ، یعنی حقیقت معنی صبر و شکر در وجود مبارك آن حضرت و فرزندان اوست .

و دیگر در تفسیر صافی در آیه شریفه «قل كفى بالله شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب»بگوکافی است که خدای در میان من و شما گواه باشد و آنکس که نزد اوست علم قرآن مجید .

مروي است که حضرت باقر علیه السلام فرمود «إيانا عنى ، و على أولنا وأفضلنا و خيرنا بعد النبى» مقصود از آنکس که میفرماید علم کتاب نزد اوست مائيم وعلى علیه السلام اول ما و افضل ما و بهتر ما میباشد بعد از پیغمبر صلی الله علیه واله، یعنی آنحضرت بعد از آن حضرت بر همه کس افضل است و بهتر است .

ص: 212

در احتجاج مروی است که مردی از علی علیه السلام از برترین مناقب آن حضرت پرسش کرد ، علی علیه السلام این آیه مذکوره را قرائت فرمود .

و بدیهی است هر کس بحقایق علم قرآن آگاه باشد دارای جمله مناقب و مآثر و مفاخر و مدارج و مراتب و اوصاف و اخلاق کریمه جميله شريفه عظيمه خواهد بود و فرموده «إيانا عنى بمن عنده علم الكتاب »

چنانکه مروی است که از رسول خدای صلى الله عليه وآله از معنی این آیه بپرسیدند فرمود «ذاك أخي على بن ابی طالب»دارای علم کتاب برادرم علی بن ابیطالب است .

و نیز مروی است که در حضرت باقر صلوات الله علیه بعرض رسانیدند كه اينك عبدالله بن سلام است که گمان میکند مقصود از این آیه شریفه اوست ، فرمود : دروغ میگوید وی علی بن ابیطالب علیه السلام است .

و هم از آن حضرت مروی است که فرمود این آیه در شأن علی علیه السلام نازل شده است «إنه عالم هذه الأمة بعد النبي صلی الله علیه وآله» بعد از پیغمبر عالم این امت على علیه السلام است .

و دیگر در صافی در تفسیر آیه شریفه «اولئك يسارعون في الخيرات و هم لها سابقون» آن گروه که با این صفات موصوف هستند می شتابند در نیکوئیها یعنی بارغبت تمام در طاعات و عبادات و مبرات اقدام مینمایند و در انجام این امور بر دیگران سبقت میگیرند.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود «هو علي بن أبي طالب علیه السلام لم يسبقه أحد» وى على بن ابیطالب صلوات الله علیه است هیچکس بروی سبقت نگرفته است.

و نیز در صافی در آیه شریفه «یوم بعض الظالم على يديه و يقول ياليتني اتخذت مع الرسول سبیلا»و یادکن روزیرا که از فرط حسرت و ندامت و غرامت بخاید ستمکار تبه روزگار بر دستهای خود ، یعنی دستهای خود را بدندان بگرد

ص: 213

و میگوید کاشکی فرا میگرفتم با پیغمبر خدای راهی را که وی فرا گرفته که راه نجات است .

از حضرت باقر علیه السلام در«مع الرسول سبيلا» مروی است که «علياً وليا» یعنی کاش میگرفتم با رسول خدای علی را ولی خود .

و نیز در صافی در آیه شریفه «فجعله نسباً و صهراً و كان ربك قديراً »يعنى خلق کرد آدمی را از آب منی پس بگردانید او را خداوند نژاد و پیوند ، یعنی ایشان را بر دو قسم فرمود ذکور که نسب ایشان بدیشان بود چنانکه فلان بن فلان، و اناث که مصاهرت و دامادی بایشان وجود گیرد .

از حضرت باقر از امیرالمؤمنین علیهما السلام مروی است که فرمود «ألا وإني مخصوص فى القرآن بأسماء ، احذروا أن تغلبوا عليها فتضلوا في دينكم ، أنا الصهر يقول الله عز وجل: وهو الذي خلق من الماء بشراً فجعله نسباً وصهراً» دانسته باشید که من در قرآن بجندین اسم اختصاص دارم ، پرهیز یابید که بر آن غلبه جوئید ، پس در دین خود گمراه شوید، منم صهر یعنی آن صهر که در آیه شریفه مذکوره است .

از امیرالمؤمنين صلوات الله علیه مسطور است که نسب آن است که نکاح آن حرام باشد ، و صهر آنکه مناکحه بآن حلال باشد مانند دختران عم وعمه .

و از سدی که یکی از مفسران و مشاهير اهل سنت است روایت است که این آیه در شأن پیغمبر و علی بن ابیطالب ومناسبت بر تزويج فاطمه و علی و دامادی آنحضرت بحضرت پیغمبر صلوات الله علیهم نازل شده است .

و نیز در صافی در آيه شريفه «وإذا وقع القول عليهم أخر جنالهم دابة من الأرض تكلمهم أن الناس كانوا بآياتنا لا يوقنون»و چون واقع شود وعده عذاب برايشان بیرون آوریم برای ایشان جنبنده از زمین که سخن گوید با ایشان بزبان عربی فصیح آنکه مردمانی بودند که بسخنان ما از وعد ووعيد يا حشر و نشر متیقن نمی شدند.

از حضرت باقر مروی است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود « ولقد أعطيت

ص: 214

الستّ :علم المنايا والبلايا و فصل الخطاب و إني لصاحب الكرات ودولة الدول وإنى لصاحب العصا و الميسم والدابة التي تكلم الناس» .

شش چیز بمن عطا شده است: دانستن منایا و بلایا ، یعنی مردن و وصول بلیت وفصل خطاب ، ومنم صاحب كرات یعنی صاحب رجعات که مکرر بدنیا عود میکنم و در جنگها حملهای پیاپی مینمایم ، و منم صاحب عصاو میسم، و آن دابه ایکه با مردمان تكلم مینماید .

در جلد نهم بحار الانوار در تفسیر اینحدیث شریف میفرماید: عصا و میسم اشاره بدانست که امیر المؤمنين صلوات الله عليه دابة الأرض است و با او است عصای موسی و خاتم سلیمان و در زمان مبارکش در رجعت مؤمن را از منافق باز مینماید ، و بدستیاری عصا چهره مؤمن را فروزنده و با خاتم سلیمانی بینی کافر را مهر میفرماید و باین دو نشان مؤمن از کافر امتیاز یابد و چنان ممتاز شوند که با مؤمن گویندای مؤمن و با کافر گویند ای کافر ،و شرح و بسط این خبر و این مطلب انشاء الله تعالی در باب رجعت از کتاب غیبت مذکور خواهد شد .

و دیگر در تفسیر صافی در آیه شریفه «و أسبغ عليكم نعمه ظاهرة وباطنة» يعنى و فراخ ساخت و تمام گردانید برشما نعمتهای خود را که آشکار است ، یعنی از هرچه انکارش ممکن نیست از خلق واحياء واقدار شما وخلق شهوات در شما و غیر از آن از انواع نعم هویدا ، و نعمتی که پنهان است مراد نعم محسوسه و غیر محسوسه است.

از حضرت باقر علیه السلام مروى است «أما النعمة الظاهرة فالنبي صلی الله علیه وآله وماجاء به من معرفة الله و توحيده ، وأما النعمة الباطنة فولايتنا أهل البيت و عقد مودتنا ».

يعني نعمت ظاهره پیغمبر است و آنچه از حضرت خدای آورده مانند معرفت وتوحيد خداوند و اما نعمت باطنه دوستی ما اهل البيت و بستن اعتقاد بما در دل است.

و در صافی و امالی از حضرت باقر علیه السلام مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله باعلى علیه السلام فرمود:

«قل ما أول نعمة أبلاك الله عز وجل وأنعم عليك بها ؟ قال : أن خلقنى جل ثناؤه

ص: 215

ولم أك شيئاً مذكوراً »

بازگوی اول نعمتی که خدای عزوجل ترا بآن آزمایش و متنعم ساخت چیست؟

عرض کرد اول نعمت این است که مرا از کتم عدم بعرصه وجود آورد با اینکه موجود نبودم.

فرمود براستی سخن کردی نعمت دوم چیست؟ قال أن أحسن بي إذ خلقني فجعلني حياً لامواتاً ».

عرض کرد این است که با من احسان ورزید چون مرا بیافرید پس مرازنده بداشت نه مرده ، یعنی ممکن بود چون مرا بعالم وجود در آورد مرده باشم نه زنده چه مرده نیز از موجود است .

فرمود راست گفتی «فما الثالثة ؟ قال : أن أنشأنى وله الحمد في أحسن صورة وأعدل تركيب».

نعمت سوم این است که در بهترین صورت و مساوی ترین ترکیب ایجاد فرمود یعنی میشایست بصورت دیگر آفریدگان نه مانند صورت و ترکیب آدمی که احسن صور واعدل ترکیبات است و خود در حسن وتعديل ميفرمايد «تبارك الله أحسن الخالقين»در آورد .

رسول خدای فرمود براستی سخن بیاراستی نعمت چهارم چیست؟ عرض کرد «أن جعلنى متفكراً راعياً لا ساهياً»

نعمت چهارم این است که خداوند مرا با فکر دور بین و مراعات هرگونه کار و کردار امتیاز داد نه ساهی، یعنی ممکن بود مرا صاحب این صفت گرامی نگرداند و برخلاف آن فرماید.

فرمود راست گفتی نعمت پنجم چیست ؟ عرض كرد « أن جعل لي شواعر ادرك ما ابتغيت بها، وجعل لى سراجاً منيرا ».

پنجمین نعمت این است که برای من مشاعری قرار داد تا بدستیاری نور شعور آنچه را که در طاب آن هستم دریابم ، و این فروغ شواعر را برای من چراغی نور بخش گردانید، یعنی میشایست که باین صفت ممتاز سرافراز نگرداند چنانکه بسیاری را بهره نیست.

ص: 216

پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : بصداقت گفتی نعمت ششم چیست؟ علی علیه السلام عرض کرد : «أن هداني الله لدينه ولم يضلني عن سبيله».

ششم نعمت این است که خداوند تعالی مرا بدین مبین خود که دلیل سعادت هر دو جهان است هدایت فرمود و از راه راست و مستقیم خود گمراهم نساخت چنانکه بسیاری این سعادت نیافتند .

فرمود راست گفتی «فما السابعة ؟»نعمت هفتم کدام است ؟

عرض كرد «أن جعل لى مرداً في حياة لا انقطاع لها» هفتمین نعمت این است که مرا بروح انسانی و حیات جاودانی آن سرای که هرگز انقطاع نیابد برخوردار و بنعمت آن جهان ابدی کامکار ساخت یعنی بسی موجودات هستند که در این سرای بهره ور میشوند اما بدولت ادراک سرای سرمدی مشرف نشوند و بآن درجات سامیه که معیارش را جز خدای تعالی نداند نایل نگردند .

فرمود : براستی گفتی هشتم نعمت کدام است ؟

عرض کرد : «أن جعلني ملكاً مالكاً لا مملوكاً»

نعمت هشتم این است که مرا سلطان وملك و مالك گردانید نه محكوم و مملوك ديگران .

فرمود : راست گفتی نعمت نهم چیست؟

عرض كرد «أن سخرلي اسماءه وأرضه وما فيهما من خلقه نهمین نعمت این است که آسمان باین عظمت و رفعت و زمین باین پهناوری و تخونت را با آن آفریدگانش که در میان این دو میباشد مسخر ومحكوم من ساخت .

و از این کلام مبارک دو معنی را مستفاد توان شمرد: نخست اینکه خدای تعالى نوع شریف انسانی را بر تمام انواع و اجناس برتری و فزونی داد ، و دست تصرف واحاطت او را بر آن جمله نیرومند ساخت ، و افاضات آسمانی و فواید ارضی را برای آرامش و آسایش و تربیت و تکمیل آن هیکل مقرر داشت ، چنانکه محسوس و مشهود است و گفته اند :

ص: 217

ابر و بادومه و خورشيد وفلك در كارند *** تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری

یا اینکه مقصود خود امیرالمؤمنین علیه السلام است که حکمران کارخانه موجودات وولی خداوند ارضین و سماوات است و برادر رسول مختار، و پدر ائمه اطهار است ،و تمام موجودات برحسب طبیعت محکوم و مسخر امرونهی آنحضرت هستند ، هر چند در عالم ظاهر هم خودشان بر آن واقف نباشند .

رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود: راست گفتی نعمت دهمین چیست ؟

عرض كرد «أن جعلنا سبحانه ذكرا ناقواماً على حلائلنا لا أناثاً»دهمین نعمت حضرت واهب العطایا این است که ما را مذکر ساخت و برزنان خود که بر ما حلال میباشند قوام و فرمان روا گردانید ، ومارا زن نیافرید.

فرمود: راست گفتی «فما بعدها؟ »بعد از این جمله چیست ؟

عرض کرد: «كثرت نعم الله يا نبي الله فطابت و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها» نعمتهای خدای ای پیغمبر بسیار و خوب و خوش است و اگر بشمارید نعمتهای خدای متعال را احصای آنرا نتوانید نمود.

رسول خدای صلی الله علیه وآله تبسم نمود و فرمود : «ليهنئك الحكمة ليهنئك العلم يا أبا الحسن ، فأنت وارث علمى والمبين لأمتى ما اختلفت فيه من بعدى »

ای ابوالحسن حکمت و علم بر تو گوارا باد توئی وارث علم من و بیان کننده برای امت من در آنچه بعد از من ایشان را در آن اختلاف بخواهد افتاد - الحديث .

و هم در صافی در آیه شریفه « واتبع سبيل من أناب إلى متابعت كن راه آنکس را که بتوحید و اخلاص در عمل بمن بازگشت و انابت جوید.

از حضرت باقر علیه السلام مروي است که میفرمود «اتبع سبيل محمد»یعنی متابعت كن سبیل و طريق محمد صلی الله علیه وآله را .

و دیگر و دیگر در تفسیر صافی در آیه شریفه «تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفاً وطمعاً ومما رزقناهم ينفقون » یعنی دور میشود پهلوهای ایشان از خواب گاهها میخوانند پروردگار خود را بجهت ترس از خشم و غضب و بواسطه

ص: 218

امید در رحمت و از آنچه روزی داده ایم ایشان را در وجوه خیر اتفاق مینمایند.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود «لعلك ترى أن القوم لم يكونوا ينامون، لابد لهذا البدن أن تريحه حتى يخرج نفسه، فاذا خرج النفس استراح البدن ورجع الروح قوة على العمل»

شاید گمان میکنی که آنقوم هیچ نمی خوابیدند ، برای این بدن ناچار است که راحت دهی آنرا تا روحش بیرون شود ، و چون نفس بیرون شد بدن آسایش گیرد آنگاه روح را قوتی بر عمل پدید گردد، یعنی چون روح در بدن یکسره بماند ناچار محرك بدن است و بدن خسته و ملول و روح نیز که شاهباز عوالم روحانیه میباشد در این تنك قفص عنصری راجور وکلیل گردد، و چون هنگام خواب يك اندازه از بدن مفارقت جوید هم بدن راحت شود هم روح در عالم ملکوت و فضاگاه عوالم قدس گردش و تفرج کرده خوش و خوب باز گردیده در اعمال خود قوتی دیگر و حالی دیگر یابد.

میفرماید: این آیه شریفه در حق امیر المؤمنين علیه السلام واتباع آن حضرت از شیعیان ما وارد شده است که در اول شب میخوابیدند،و چون دوثلث یا آنچه خدای میخواست می خفتند،

«فزعوا إلى ربهم راغبين مرهبين طامعين فيما عنده ، فذكر الله في كتابه فأخبركم بما أعطاهم أنه طاهم أنه أسكنهم في جواره، وأدخلهم جنته و آمنهم خوفهم و أذهب رعبهم ».

بپروردگار خود فزع میبردند گاهی که برحمت او راغب و از غضب او ترسان و در مثوبات و ذخائر حسنه که در حضرت پروردگار است طمع کار هستند پس خداوند در کتاب خود یاد فرموده و شما را بآنچه بایشان عطا کرده و ایشان را در جوار رحمت خود ساکن و در بهشت جاوید داخل گردانیده و بیم و دهشت ایشان را برگرفته و رعب و ترس ایشان را ببرده خبر داده است، یعنی در آیه شریفه «فلا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرة أعين جزاء بما كانوا يعملون »که بعد از آیه مذکوره است مذکور فرموده است .

و نیز در صافی در آیۀ « من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا ».

ص: 219

از گرویدگان مردانی هستند که راست گفتند آنچه را با خدای پیمان بر نهادند بر آن چیز که اثبات بر قتال ومقاتله در رضای ایزد متعال است پس بعضی از ایشان کسی است که و فاکرد نذر خود را و جنگ بداد تا شهید شد، و بعضی دیگر از ایشان کسی است که انتظار شهادت میکشد و پیمان خویش را دیگرگون نساختند .

از حضرت باقر علیه السلام در قول خدای «رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه»مروی است که فرمود «لا يفر وا أبداً» هرگز از میدان جهاد و شهادت و پهنه کارزار فرار نکردند پس از ایشان کسانی هستند که وفای بعهد و نذر نمود و بشهادت رسید چون حمزه و جعفر بن ابی طالب و از ایشان کسی است که منتظر شهادت میباشد یعنی علی علیه السلام.

چنانکه در ذیل حدیثی که از آن حضرت از حضرت امیر المؤمنين علیه السلام در ضمن حکایتی که امیرالمؤمنین علیه السلام را با مردی یهود روی داده فرمود : من وعمم حمزه و برادرم جعفر و پسر عمم عبیده با خدای و رسول خدای عهد بستیم و اصحاب من برمن پیشی گرفتند، یعنی شهید شدند و من از پس ایشان باقی ماندم برای آنچه خدای خواسته بود، لاجرم خدای تعالی در حق ما نازل فرمود «رجال صدقوا - الاية».

و از طريق عامه این خبر مذکور مسطور است و نوشته اند امیر المؤمنين علیه السلام فرمود «وأنا والله المنتظر»سوگند با خدای منم که منتظر شهادتم و از این پس این حدیث فصلا مذکور میشود .

ودر خلاصة المنهج مسطور است که جمهور مفسران و اصحاب اخبار بر آن رفته اند که این آیه شریفه در حق امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده است ، و آن حضرت همواره منتظر شهادت می بود و هر وقت تنگدل شدی میفرمود چه چیز باز میدارد بدبخت ترین امت را که این لحیه را بخون سر من خضاب نمیکند تا گاهی که عبدالرحمن ابن ملجم عليه اللعنة والعذاب او را شهید ساخت.

مروی است که چون عبیده را در بدر و حمزه را در احد وجعفر را در موته شهید ساختند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود بارخدایا مرا تنها بگذاشتی بشهادت عبیده در بدر

ص: 220

وحمزه در احد و شهادت جعفر در موته خداوندا این علی بن ابی طالب است پس مرا تنها مگذار ، و پیش از وفات من او را از جهان بیرون مبر، بدرستیکه تو بهترین وارثانی ، پس او را ولی عهد و خلیفه و وصی من بگردان .

وهم در صافی مسطور است که حضرت باقر علیه السلام در قول خداى تعالى «وكونوا مع الصادقين » البته با راست گویان باشید .

میفرمود: «كونوا مع على بن ابی طالب و آل محمد صلی الله علیه وآله» با علی بن ابیطالب و آل محمد صلی الله علیه وآله باشید خداوند تعالى ميفرمايد «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه - وهو حمزة بن عبدالمطلب - ومنهم من ينتظر - وهو علي بن ابي طالب علیه السلام يقول الله - وما بدلوا تبديلا. »

و دیگر در صافی در آیه شریفه «إنا أرسلناك بالحق بشيراً ونذيراً و إن من أمة إلا خلافيها نذير»بدرستیکه ما فرستادیم ترا بدین حق که اسلام است در حالتی که مژده دهندۀ بحق و بیم کننده ای از عذاب و عقوبت و نبود هیچ از امم سابقه مگر آنکه گذشت در میان ایشان پیغمبری بیم کننده .

از حضرت باقر علیه السلام مرویست فرمود «لم يمت محمد صلی الله علیه وآله إلا وله بعيث نذير ، قال فان قيل : لا ، فقد ضيع رسول الله في أصلاب الرجال من أمته ، قيل : وما يكفيهم القرآن ؟ قال : بلى إن وجدوا فيه مفسراً ، قيل : وما فسره رسول الله صلی الله علیه وآله؟ قال : بلى قد فسره لرجل واحد و فسر اللامية شأن ذلك الرجل و هو على بن ابى طالب علیه السلام»

یعنی محمد صلی الله علیه وآله وفات ننمود جز اینکه برای او مبعوثی یعنی وصی و نذیری مشخص بود، اگر گویند: او را چنین کس نبود و کسی را وصی و نذیر قرار نداد، آنکسان که هنوز بدنیا نیامده و بعد ازین میآیند ضایع و متحیر گذاشته ؟ عرض کردند قرآن ایشان را کافی نبود؟ فرمود کافی بود در صورتیکه مفسری برای قرآن باز یا بند عرض کردند رسول خدای قرآن را تفسیر نکرد؟ فرمود آری برای يك مرد به تنهائی تفسیر فرمود و شأن و مقام آن مرد را نیز برای امت تفسیر

ص: 221

نمود و آن مرد علی بن ابیطالب علیه السلام است .

راقم حروف گوید : در این آیه شریفه که خدای در حق رسول خدای میفرماید ترا بشیر و نذیر فرستادیم و در حق امم سالفه میفرماید هیچ امتی نبود مگر اینکه در ایشان پیغمبری نذیر بود و بشارت بحضرت خاتم الانبياء اختصاص یافته نكته لطیف و شریف است و امت آن حضرت را مفاخرتها و مباهاتها و امیدوار یهاست ، و نیز بر مراتب تکمیل و درجات عالیه و کمال استعداد ایشان دلیل است .

و دیگر در صافی در آیه شریفه «قل هو نبأ عظيم أنتم عنه معرضون»بگواى محمد امت خود را که بدانچه مذکور شد خبری بزرك و امری عظیم است شما از فرط جهل و غفلت از آن روی گردانندگان و تکذیب کنندگان هستید.

از حضرت باقر علیه السلام مسطور است که فرمود «هو و الله أمير المؤمنين »سوگند با خدای مراد از نبأ عظیم و امر بزرك امير المؤمنين علیه السلام است .

و نیز در صافی در آیه «ضرب الله مثلا رجلاً فيه شركاء متشاكسون ورجلاً سلماً لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل أكثر هم لا يعلمون ».

بیان کرد خدایتعالی مثلی را برای مشرکان و موحدان اما برای مشرکان مثل زد مردی را که دروی شریکان باشند یعنی بنده را که مولای متعدد داشته باشد که بسبب بدخوئی با هم مخالفت کننده باشند و با هم در شرکت آن بنده نسازند و هر شریکی او را کاری بفرماید و هنوز آن کار را با نجام نیاورده شریکی دیگر کاری با و رجوع کند و او هیچکدام از آن اوامر را با تمام نتواند رسانید و باین واسطه شرکاء از وی خوشنود نباشند اما از برای موحدان میفرمایند که مردی را که وارسته باشد از شریکان و خالص باشد برای مردی یعنی بنده که مخصوص يك مولی باشد و او را در اوامر خوشنود تواند داشت آیا مساوی باشند این دو بنده از روی شباهت در صنعت؟! .یعنی البته مانند یکدیگر نباشند پس حالت جماعت مشرکین که بخدایان متعدد قائل هستند همین صورت را دارد همه ستایش مرخدای راست باین مثل بلکه

ص: 222

بیشتر ایشان حقیقت این را نمیدانند .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است «الرجل السلم للرجل حقاً على علیه السلام وشيعته »

یعنی آنمردی که تسلیم کرد با آن مرد یعنی رسول خدای صلی الله علیه وآله علی و شیعیان آن حضرت است ، یا اینکه آنمردی که خالص است در عبوديت مالك خود و خدمت او مشوب بخدمت دیگری نیست امیر المؤمنين و شيعيان او هستند .

در خلاصة المنهج از امیر المؤمنین علیه السلام مروی است كه فرمود «أنا ذلك الرجل السلم لرسول الله صلی الله علیه وآله» من آنمردم که بخلوص تمام بخدمتکاری حضرت رسالت اقدام مینمایم .

و دیگر در صافی در آیه شریفه « فكيف إذا توفتهم الملائكة يضربون وجوههم و أدبارهم ذلك بأنهم اتبعوا ما أسخط الله وكر هوا رضوانه فأحبط أعمالهم ».

میفرماید پس چگونه باشد حال ایشان چون قبض ارواح ایشان را فرشتگان نمایند بر رویهای ایشان گرزهای آتشین بزنند تا چرا از حق گردیدند و بر پشتهای ایشان زنند تا چرا پشت براهل حق کردند، این قبض ارواح باین صفت بعلت آن است که ایشان متابعت کردند آن چیزی را که بغضب آورد خدای را و بسبب اینکه کراهت داشتند و نخواستند خوشنودی خدای را مانند اظهار صفات حضرت رسالت پناه و اقرار بدو و اطاعت آن حضرت و محبت اهل بيت انحضرت پس باطل کرد خدای باین واسطه نافرمانی و عدم ایمان، اعمال ایشان را از نماز وصدقه و جز آن .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود «كرهوا علياً أمر الله بولايته يوم بدر و يوم حنين و ببطن نخلة و يوم التروية و يوم عرفة نزلت فيه خمس عشرة آية في الحجة التي صد فيها رسول الله صلی الله علیه وآله عن المسجد الحرام وبالجحفة و بخم ».

یعنی مقصود معنی و مراد از اینکه خدای فرمود کراهت داشتند رضوان خدای و خوشنودی ،اورا این است که از ولایت علی علیه السلام که خدای تعالی در آن ایام و مواضع مذکوره و در پانزده آیتی که در سال حجة الوداع بررسول خدا صلی الله علیه وآله نازل فرموده تصریح شده است کراهت داشتند، پس معني رضوان یزدان ولایت شاه مردان

ص: 223

صلوات الله و سلامه علیه است .

و دیگر در تفسیر صافی در آیه شریفه «فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين »و اگر هم پشت شوید بر آزردن دل مقدس حضرت رسالت او را باکی نیست چه خداوند یار و مددکار پیغمبر است و جبرئیل نیز یار و مددکار او است و مردی که صالح جميع مؤمنان و برگزیده اهل ایمان و پیشوای متقیان یعنی امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز یاری دهنده اوست .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که صالح المؤمنين على بن ابيطالب علیه السلام است.

در خلاصة المنهج مروى است که رسول خدای صلی الله علیه وآله دو نوبت منزلت و مقام امير المؤمنين صلوات الله علیه را بر اصحاب شناساگردانید، یکی در آن زمان که فرمود هر کس که من مولای او هستم علی مولای اوست ، و نوبتی دیگر که آیه شریفه صالح المؤمنین نازل شد دست امیرالمؤمنین را بگرفت و فرمود ای مؤمنان این مرد صالح مؤمنان است و بهترین ایشان .

و دیگر در صافی در آیه شریفه «أفمن يمشى مكباً على وجهه أهدى أم من يمشى سوياً على صراط مستقيم * قل هو الذى أنشأكم وجعل لكم السمع والأبصار و الأفئدة قليلاً ما تشكرون * قل هو الذى ذرأكم في الأرض وإليه تحشرن * ويقولون متى هذا الوعد إن كنتم صادقين* قل إنما العلم عند الله و إنما أنا نذير مبین * فلما رأوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا وقيل هذا الذي كنتم به تدعون».

آیا کسیکه میرود در حالتیکه بر روی فرو افتاده یعنی نگونسار میرود و باین واسطه اطراف خود را نمی تواند بنگرد ، راه یافته تر است و بمطلوب رساننده تر، یا آن کسیکه بر راه راست که رساننده اوست بمقصد و مقصود اگر جماعت کافران جواب ندهند و نگویند که ناصر خداوند است .

بگو ای محمد بایشان آن ناصر و رازق آنکس میباشد که بقدرت کامله شما را

ص: 224

بیافرید و از عدم بوجود آورد و پیدا کرد برای شما شنوائی را تا سخنان بشنوید و به آن پند گیرید ، و دیده ها را تا دلایل قدرت و بدایع فطرت را مشاهدت نمائید و دلها را تا در معانی کلمات الهی تأمل و تفکر فرمائید و از آن عبرت گیرید و با وجود این اندك شکر گذاری کنید این نعمتها را .

بگو ای محمد ناصر و رزاق شما است آنکس که بگذارد شمارا در زمین و هر یکی را منزل و کاری معین فرموده تا اطاعت او نمائید و بسوی او نه غیر از او بازگردیده خواهید شد و جزای کردار خواهید یافت .

و می گوید مشرکان با پیغمبر و یاران او از روی استهزاء کی باشد وعده این خسف و ارسال عاصف با وعده حشر و یافتن جزاي در قیامت اگر راست گوی هستید ؟

بگو ای محمد در جواب ایشان که جز این نیست که دانستن زمان عذاب در دنیا يا علم بزمان قیامت نزد خداوند است و جز خداوند بر آن دانانیست و جز این نیست که بیم کننده ام آشکارا اما بر آن زمان دانا نیستم .

پس آن هنگام که بنگزند وعده را که بایشان نزديك باشد و مشهود ایشان گردد زشت گردانیده شود رویهای آنانکه کافر شده اند و نگرویده اند بوحدانیت خدای و گفته میشود یعنی مؤمنان بایشان گویند که این همان است که پیوسته در طلب آن بودید و بوقوعش شتاب داشتید .

از حضرت باقر علیه السلام مروى است «القلوب أربعة : قلب فيه نفاق و ايمان ، وقلب منكوس ، وقلب مطبوع ، و قلب أزهر أنور .

قال : فأما المطبوع فقلب المنافق ؛ وأما الأزهر فقلب المؤمن إذا أعطاه الله عز وجل» و در روایتى ديگر فرمود «إذا أعطاء الله عز وجل شكر وإن ابتلاه صبر ، وأما المنكوس فقلب المشرك ثم قره هذه الأية و ذكر الرابع ».

یعنی دلها بر چهار قسم است: قلبی است که در آن نفاق و ایمان است و قلبی است که منکوس است ، و قلبی است که مطبوع است ، و قلبی است که از هر

ص: 225

انور است .

اما مطبوع که مهر جهل وظلمت بر آن بر نهاده اند قلب منافق است ، اما قلب روشن و نورانی قلب مؤمن است که هر وقت خداوند او را چیزی عطا کند شاکر است و هر وقت مبتلایش فرماید صابر است، و اما قلب منكوس سر نگون دل مشرك است ، پس از آن این آیه شریفه مسطوره را قرائت کرده چهارمین را یاد فرمود .

و در صافی و کافی از حضرت باقر صلوات الله علیه مروی است که فرمود «هذه نزلت فى أمير المؤمنين علیه السلام وأصحابه الذين عملوا ما عملوا يرون أمير المؤمنين في أغبط الأ ماكن لهم ، فيسىء وجوههم و يقال : هذا الذي كنتم به تدعون الذى انتحلتم اسمه ».

این آیه شریفه در شأن امير المؤمنين علیه السلام و اصحاب آن حضرت آنانکه میکردند آنچه را که می کردند نازل شده است ، چه می بینند امیرالمؤمنین را در اماکن عالیه و مقامات سامیه که بسیار بآن غبطه میبرند پس از شدت حسرت و ضجرت و غبطه رویهای ایشان زشت و ناخوش میگردد و با ایشان گفته می شود این همان است که در طلب آن عجلت داشتید و اسمش را یعنی اقبش امیر المؤمنین را سرقت کردید و خود را بآن بنامیدید .

و در مجمع البیان از آنحضرت مروی است «فلما رأوا مكان على علیه السلام من النبي صلى الله عليه و آله سيئت وجوه الذين كفروا ، يعني الذين كذبوا بفضله»چون امیرالمؤمنین علیه السلام را در حضرت رسول خدای دارای آن مکان و منزلت بدیدند که هیچ مخلوقی را بآن مقام نائل ندیدند رویهای آن کسان که کافر شدند یعنی آنانکه تکذیب فضایل آنحضرت را می نمودند بر افروخته و زشت و نکوهیده گشت .

و از اعمش مروی است که گفت «لما رأوا ما لعلی بن أبي طالب علیه السلام عند الله من الز لفى سيئت وجوه الذين كفروا چون مقام تقرب حضرت یزدانی را برای علی عمرانی

ص: 226

بدیدند رویهای آنانکه بظلمت کفرسیاه روزگار بودند تیره و نکوهیده گشت ،و از این پیش باین آیه شریفه بتقریبی اشارت رفت .

و نیز در صافی و خلاصة المنهج در تفسير سورۀ شریفه «ن و القلم و ما يسطرون »یعنی سوگند بدوات و قلم اعلاکه از نور است و دیگر سوگند بآنچه می نویسند حفظه بر بندگان از احکام وحی آنچه بآن مأمور شوند .

«ما أنت بنعمة ربك بمجنون * وإن لك لأجراً غير ممنون * و إنك لعلى خلق عظيم ».

نیستی توای محمد با آنکه متنعم و مکرمی بنعمت پروردگار خود که نبوت و فطانت عقل است دیوانه ، و بدرستیکه مرتو را می باشد مزدی و ثوابی در بر کشیدن بار نبوت و تحمل مشقت برجفای امت در احکام حضرت عزت بدون منت ، یعنی خدای تعالى بدون واسطه کسیکه از وی منت باید کشید بتوعطای کامل داده و بدرستیکه تو بر خلقی بزرگی که هیچکس دارای چنان خلق و خوی نیست .

و حضرت باقر می فرماید «علی دین عظیم »و بروایتی فرمود خلق عظیم اسلام است ،گویند هیچ خلقی بزرگتر از خلق محمد صلی الله علیه وآله نبود چه او از مشیت خود دست بداشت و خود را یکباره با حق گذاشت و کاینات در نظر او حقیر نمود نه از بلا منحرف و نه از عطا منصرف گشت و اوراجز حضرت معبود مقصودی نبود .

در خبر است که حضرت فخر کاینات و علت غائی موجودات با یکتن از اصحاب در بیابان مدینه طیبه بگردش اندر بود ، پیرزنی را نگران شد که بر سر چاهی می خواهد آب برکشد و تاب و طاقت ندارد ، سردفتر ممکنات نزد اوشد و فرمودای عجوزه از بهرت آب بركشم عرض كرد «إن أحسنتم أحسنتم لا نفسكم»اگر نیکوئی نمائید نیکوئی کرده اید با نفوس خود.

پیغمبر بر سر چاه آمد و دلو بر كشيد و مشك آن پیرزن پر از آب بردوش مبارك بر نهاده با پیرزن فرمود از پیش راه برگیر و راه خیمه خودرا بمن بنمای ، رفیق آن حضرت هر چند التماس كرد كه مشك را برگیرد پذیرفتار نشد و فرمود من بکشیدن

ص: 227

بار امت شایسته ترم، پس پیرزن از پیش میرفت و رسول خدای از دنبالش روان بود تا بدر خیمه رسید و مشك را در آنجا بر زمین بر نهاد و برگشت و عجوزه بخیمه اندر شد و با فرزندان خود گفت، بر خیزید و مشك را بخيمه اندر آورید ، گفتند : ای مادر باین زودی چگونه مشك را از آب پر ساختی گفت جوانمردی شیرین زبان وزیبا روی با من تلطف نمود و مشك را پر کرده برداشت و باینجا رسانید ، گفتند بکجا اندر شد گفت همان کس باشد که اینک براه اندر است ، فرزندانش از عقب آنحضرت برفتند و عقل کل و صاحب خلق عظیم را بشناختند ، بدر خیمه دویدند و گفتند ای مادر این جوانمرد همان کس باشد که بحضرتش ایمان آورده ای ، وی پیغمبر یزدان و پیشوای هر دو جهان است عجوز از خیمه بیرون تاخت و سراسیمه دویدن گرفت ، فرزندانش نیز از پی او شتابان شدند و در دست و پای مبارکش بیفتادند رسول خدای صلی الله علیه وآله ایشان را بلطف و عطوفت بازگردانید و جبرئیل در این حال آيه مباركه «وإنك لعلى خلق عظیم »را بیاورد .

از پیغمبر صلی الله علیه وآله در خبر است که هیچ چیز در کفه ترازوی اعمال گران تر از خلق نیکونیست و دوست ترین مردمان در حضرت یزدان آنان هستند که نیکو خوی باشند .

از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروى است«إن نهراً في الجنة قال له الله : كن مداداً فجمد ، و كان أبيض من اللبن و أحلى من الشهد، ثم قال للقلم :اكتب فكتب القلم ما كان و ماهو كائن إلى يوم القيامة».

در بهشت جوئی بود که آبش سفیدتر از شیر و شیرین تر از شهد خداوند قادر بآن خطاب کرد : مدادشو ،پس غلظت گرفت پس با قلم فرمود بنویس پس جوی جامد شد و آنچه را که بود و تا قیامت خواهد بود قلم بر نوشت .

و نیز در آن تفسیر و خصال از حضرت باقر علیه السلام مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله را ده نام است پنج نام در قرآن است و پنج نام دیگر در قرآن نیست، اما آن پنج نامی که در قرآن است : محمد صلی الله علیه وآله و احمد وعبدالله ویس ون است.

ص: 228

و نیز در صافی از حضرت باقر علیه السلام در آیه شریفه «فستبصر و يبصرون بأيكم المفتون »پس زود باشد که به بینی ای محمد و بنگرند معاندان تو از مردم مکه یعنی گاهی که عذاب نازل شود معلوم گردد که کدام يك از شما در فتنه جنون افتاده است مروی است که رسول خداي صلی الله علیه وآله فرمود :

«ما من مؤمن إلا وقد خلص ودى إلى قلبه ، و ما خلص ودى إلى قلب أحد إلا وقد خلص ود علي إلى قلبه ، كذب ياعلى من زعم أنه يحبنى وهو يبغضك»

هیچ مؤمنی نباشد مگر اینکه دلش بمودت و دوستی خالص من برخور داراست خالص و واصل نمیگردد مودت من بقلب هیچکس مگر اینکه نور محبت و مودت علی قلبش را روشن میدارد ای علی هر کس گمان کند که مرا دوست میدارد اما ترا دشمن دارد در دعوی دوستی من کاذب است «على حبه جنة، قسيم النار والجنة ».

میفرماید پس دو تن از منافقان گفتند همانا رسول خدای باین غلام مفتون شده است ، پس خدایتعالی آیه شریفه مذکوره «فستبصر ويبصرون بأيكم المفتون »نازل فرمود میفرماید تا آخر آیات در حق آن دو تن نازل گردانید .

در تفسیر برهان از ابو العباس ما لکی مروی است که شنیدم فلان مرد علی علیه السلام را ملاقات کرد و گفت توئی آنکس که این آیه را «با یکم المفتون» قرائت كنى ومتعرض من و رفيق من شوى .

فرمود آیا خبر ندهم ترا بایتی که در حق بنی امیه نازل شده است «فهل عسيتم ان توليتم أن تفسدوا فى الأرض وتقطعوا أرحامكم »گفت بنی امیه دروغ گفته اند که از شما صله رحم را بیشتر بجای آورند اما تو جز دشمنی بنی تیم و بنی امیه را نمیخواهی.

و دیگر در تفسیر صافي در آيه شريفه «إلا من ارتضی من رسول» مگر آنکس را که پسندیده و برگزیده باشد از فرستاده یعنی مگر رسول خود را که بر بعضی از آن غیبی که مخصوص است بعلم حق بر حسب مصلحت دانا میگرداند .

ص: 229

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود « وكان محمد ممن ارتضاه»یعنی بود محمد صلی الله علیه وآله از آنانکه خداوند تعالی او را برگزیده و پسندیده داشت .

و دیگر در تفسیر برهان در آیه شریفه «و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذاباً صعداً»وهر کس اعراض کند از یاد کردن پروردگار خود یا نعمتش را کفران نماید، اندر آورد خدای او را در عذابی سخت که افزون از طاقت وی باشد .

از جابر جعفی مروی است که از حضرت ابی جعفر علیه السلام از این قول خدای سئوال کردم فرمود :

«من أعرض عن على يسلكه العذاب الصعد و هو أشد العذاب» هر کس از علی علیه السلام روی بر تابد او را بسخت ترین عذاب اندر آورد .

و دیگر در صافی و دیگر تفاسیر در آیه شریفه «إن ربك يعلم أنك تقوم أدنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه وطائفة من الذين معك والله يقدر الليل والنهار علم أن لن تحصوه فتاب عليكم فاقرؤا ما تيسر من القرآن »

بدرستیکه پروردگار تو میداند که تو بر خیزی از بهر نماز کمتر از چهاردانك شب و بر میخیزی نیمه شب و سه یکی از آن و بر میخیزند بهمین دستور طایفه و گروهی از آنان که با تو هستند و خدای اندازه میکند شب و روز را یعنی میداند مقادیر ساعات آنرا و علم او بر آن احاطه دارد میداند خدای اینکه شما هرگز نتوانید احصای آنرا نمود ، پس خدای باز گشت بر شما بعفو و تخفیف و رخصت فرمود پس بخوانید آنچه آسان باشد شما را از قرآن و آنچه میسر گردد شما را از نماز شب تعبیر از نماز شب بقرائت مثل تعبیر از آن است بسایر ارکان از سجود وركوع و جز آن .

از حضرت باقر علیه السلام در اين آيه شريفه «إن ربك يعلم» مروى است که رسول خدای صلی الله علیه وآله نماز شب را بجای آورد و مردمان را بآن بشارت داد ، و اینحال بر ایشان دشوار گشت .

ص: 230

«وعلم أن لن تحصوه، وكان الرجل يقوم ولا يدري متى ينتصف الليل ومتى يكون الثلثان، و كان الرجل يقوم حتى يصبح مخافة أن لا يحفظه ، فأنزل الله إن ربك يعلم أنك تقوم - الى قوله علم أن لن تحصوه، يقول متى يكون النصف والثلث نسخت هذه الأية فاقرؤا ما تيسر من القرآن ».

و میداند خدا که احصای آن را نتوانید کرد و چنان بود که مردی در شب بر می خاست و نمیدانست کدام وقت نیمه شب یادو ثلث از آن است و بسا بود که مردی شب را بپای می ایستاد تا بصبح از بیم آنکه وقت را از خود فوت نکند پس خدای آیه شريفة مذکوره را فرو فرستاد و آنمرد میگفت چه وقت است نیمه شب وثلث شب پس آیه شریفه «فاقرؤا ما تيسر من القرآن »یعنی نماز بسپارید آنچه را که آسان باشد از قرائت، ناسخ آن آیه شد.

«واعلموا أنه لم يأت نبى قط إلا خلا بصلاة الليل، ولاجاء نبي قط بصلاة الليل فی أول الليل ».

دانسته باشید هرگز پیغمبری نیامده است جز اینکه نماز شب را در موقع خلوت و فراغ از امور امت که در نیمه شب یا پایان شب باشد، بجای آورده ، و هیچ پیغمبری نیامده است که نماز شب را در اول شب که هنگام امورات دیگر و قضای حوائج ومسئولات وبيان مسائل است آورده باشد.

راقم حروف گوید نه آن است که خدایتعالی که بر ضمایرو سرائر و احوال دانا است از نخست بر مقدار طاقت آفریدگان عالم نباشد تا تکلیفی بفرماید که در ادای آن عاجز باشند، چنانکه خود میفرماید « لا يكلف الله نفساً إلا وسعها »،

بلكه پارۀ تكاليف كه بيك اندازه دارای مشقت فوق العاده است برای آنست که مراتب ومقامات مؤمنين و حرص و ولع ایشان در عبادت و اطاعت معلوم گردد و از یکدیگر امتیاز یا بند چنانکه پاره کسان که در شمار انبیاء و اولیاء واوتاد هستند در ادای مراسم عبادت بطوری کوشش مینمایند که دیگرانرا آن کوشش و اجتهاد نیست اگر چه آنها نیز مقصر و قاصر نیستند لکن ایشان دارای مقامی دیگر و امتیازی

ص: 231

دیگر میشوند .

و دیگر در صافی در تفسیر آیات مبارکه «قتل أصحاب الأخدود * النار ذات الوقود * إذهم عليها قعود * وهم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود*وما نقموا منهم إلا أن يؤمنوا بالله العزيز الحميد الذى له ملك السموات والأرض والله على كل شيء شهيد».

سوگند بروز وعده داده شده یعنی قیامت هر آینه هلاك وملعون شدند خداوندان شکافهای در زمین، یعنی جماعتی که حفردها و گودالها در زمین کندند کندند و پر از آتش کردند برای عذاب کردن مؤمنان که آن آتشی بود خداوند هر چیزی که بآن افروخته میشد هنگامی که بودند در کنار گودالهای آتش نشستگان برای افکندن اهل ایمانرا در آن .

و اعوان پادشاه بر آنچه با مؤمنان بیای میآوردند گواهی دهندگان نزديك پادشاه بودند وبعضی گواهی میدادند که ایشان تقصیر نکردند در آنچه ملک با ایشان فرمان کرده بود یا پادشاه و یارانش شاهد بودند بآنچه با مؤمنان بجای میآوردند .

و انکار نکردند اصحاب اخدود از مؤمنان چیزی را یا کراهت نداشتند از ایشان و عیب نکردند ایشان را مگر اینکه ایمان داشتند و میگرویدند بخداوند غالب ستوده که اوراست پادشاهی آسمانها و زمینها و بر همه چیز گواه و عالم است .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام تنی را نزد اسقف نجرانی فرستاد و از وی از اصحاب اخدود پرسش فرمود ، وی خبر آنجماعت را بآن حضرت فرستاد فرمود :

«ليس كما ذكرت ولكن سأخبرك عنهم إن الله بعث رجلا حبشيا نبياً وهم حبشية فكذبوه فقاتلهم فقتلوا أصحابه وأسروه و أسروا أصحابه »

چنین نیست که تو گفتی لكن من ترا خبر دهم همانا یزدان تعالی مردی حبشی را برسالت حبشه بفرستاد آن جماعت او را تکذیب نمودند و آن پیغمبر با ایشان قتال داد و آن گروه یاران او را بکشتند و خودش را با بقیه یارانش اسیر ساختند .

و بنائی بر نهادند و از آتش بینباشتند و مردمان را در آنجا فراهم ساختند

ص: 232

و با ایشان گفتند هر کس بدین ماست و امر ما را اطاعت مینماید باید بيك جانب رود ، و هر کس بدین این جماعت است باید خود را باوی بآتش اندازد، پس مؤمنان دست یکدیگر را بگرفتند و خویشتن را بآتش در انداختند .

زنی مؤمنه با كودك يکماهه در کنار آن آتش تافته آمد و خواست تا خود را در آتش در افکند دلش بر كودك بسوخت و خواست که باز گردد كودك گفت ای مادر بیم مکن و مرا و خود را در این آتش در افکن همانا این مشقت در راه خدای اندک است آنزن خویشتن را با کودک در آتش در افکند « و كان ممن تكلم في المهد صبياً ».و اين كودك از جمله کودکهائی است که در گاهواره همواره سخن نموده است .

معلوم باد قصۀ اصحاب اخدود در کتب تواریخ و اخبار باختلاف روایات مسطور است ، وراقم حروف در جلد اول اینکتاب و کتاب احوال حضرت صادق علیه السلام بآن اشارت کرده است .

و دیگر در صافی و کافی و برهان در آیه شريفة «إن إلينا إيابهم ثم إن علينا حسابهم»بدرستیکه بسوی ماست و بحکم ماست باز گشت ایشان پس برماست حساب و شمار ایشان.

از جابر از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود: ای جابر

«إذا كان القيمة و جمع الله الأولين والأخرين لفصل الخطاب ، دعي رسول الله صلی الله علیه وآله ودعي أمير المؤمنين فيكسى رسول الله حلة خضراء تضىء ما بين المشرق و المغرب ، و يكسى علي مثلها ، و يكسى رسول الله حلة وردية يضيء لها ما بين المشرق و المغرب ، و يكسى علي مثلها ، ثم يصعدان عندها ، ثم يدعى بنا فيدفع إلينا حساب الناس ، فنحن والله ندخل أهل الجنة الجنة ، وأهل النار النار .

ثم يدعى بالنبيين فيقامون صفين عند عرش الله عز وجل حتى يفرغ من حساب الناس ، فاذا دخل أهل الجنة الجنة و أهل النار النار بعث الله رب العزة عليا علیه السلام فأنزلهم منازلهم من الجنة ، وزوجهم، فعلي والله يزوج أهل الجنة في الجنة

ص: 233

و ما ذاك لأحد غيره كرامة من الله عز ذكره ، و فضلا فضله الله و من به عليه

و هو والله يدخل أهل النار النار ، وهو الذى يغلق على أهل الجنة إذا دخلوا فيها أبواباً، لأن أبواب الجنة إليه ، و أبواب النار إليه »

چون روز رستاخیز چهره گشاید و یزدان تعالی آفریدگان نخستین و واپسین را برای حساب روشن ساختن حق از باطل فراهم فرماید ،رسول خدای و علی مرتضی صلوات الله عليهما را احضار کنند ، و رسول خدای را حله سبز بر قامت رسالت مرتبت بپوشانند که تمام مشرق و مغرب را رخشنده و روشن سازد ، و علی علیه السلام را بهمان گونه جامه بر پیکر مبارک بپوشند ، پس از آن رسول خدا و امير المؤمنين بمكان بلند صعود گیرند بعد ازآن ما ائمه هدی را احضار نمایند و حساب مردمان را با ما گذارند،سوگند با خدای مائیم کسانیکه بهشتیان را درون بهشت بریم و دوزخیان را جای در دوزخ دهیم.

پس از آن جماعت پیامبران را بخوانند، و ایشان در پیشگاه عرش خداوند على اعلا بردو صف بایستند تاگاهی که از حساب خلایق فراغت یابند ، و چون مردم بهشتی در بهشت ، و آتشیان در آتش جهنم ماوی گیرند ، حضرت رب العزت علی علیه السلام را برانگیزد تا اهل بهشت را در منازل مقررۀ خودشان فرود آورد، و ایشان را با حوریان و زنان تزویج فرماید ، و این شأن ورتبت و مقام و منزلت برای هیچکس جز على علیه السلام نیست، و این فضیلتی است که خداوندش کرامت فرمرده و او را باین فضل و فزونی اختصاص و امتیاز بخشیده، و بروی منت بر نهاده است .

سوگند با خدای علی علیه السلام است که دوزخیان را در دوزخ درآورد و اوست که درهای بهشت را بعد از آنکه اهل بهشت بهشت اندر شدند برایشان فراز میگرداند چه بست و گشاد درهای بهشت و دوزخ باختیار و اجازت آنحضرت است

معلوم باد در نقل این خبر در کتب تفاسیر و اخبار باختلاف رفته اند شاید بعلت علت نسخ سقیمه باشد و نیز چنان مینماید که از نخست امیر المؤمنين و ائمه طاهرين بحساب خلایق میرسند و تکلیف بهشتیان و دوزخیان را مشخص و حکمش را معین

ص: 234

میگردانند، و معلوم میفرمایند کدام طبقه اهل بهشت و کدام طایفه اهل دوزخ هستند آنگاه پیغمبران عظام صلوات الله عليهم حاضر می شوند و مردم بهشتی ببهشت و دوزخی بدوزخ جای می گیرند .

و نیز در صافی در آیه شریفه «وسیری الله عملكم ورسوله والمؤمنون »زود است که خدای ورسول او و مؤمنان مشاهدت فرمایند عمل شما را از خیر و شر.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که این آیه مذکوره را یاد کرد و فرمود «هو والله على بن أبيطالب »يعنی خدای ورسول خدای و علی بن ابیطالب عمل شمارا در قیامت خواهند دید و پاداش آنرا از شر و خیر می گذارند.

و دیگر در خلاصة المنهج مسطور است « ألم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة »آيا نديدی و ندانستی ای بنده بینا چگونه خدای بزدمثلی را یعنی گردانید خدای کلمه پاکیزه را که دعوت اسلام یا کلمه توحید است مانند درخت پاك .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که مراد بشجره طیبه رسول خدا و فرع آن که در آیه شریفه مذکور است علی بن ابیطالب وغصون آن درخت فاطمه و ثمره آن حسن و حسين علیهم السلامم وورق وبرك آن شیعیان هستند.

بعد از آن فرمود مردیکه از شیعه ما میباشد چون وفات کند برگی از آن درخت می افتد و چون یکی از شیعیان ما متولد شود بجای آن برك افتاده برگی دیگر بروید.

و دیگر در صافی و برهان در سوره مبارکه «والليل إذا يغشى * والنهار إذا تجلی »سوگند بشب چون بپوشد آفتاب را یا روشنی روز را و سوگند بروز چون آشکارا گردد بزوال ظلمت شب یا روشن گردد بطلوع آفتاب .

از محمد بن مسلم مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر علیه السلام از قول خدای «والليل إذا يغشى » پرسش کردم فرمود «الليل فى هذا الموضع الثاني ، يغشى أمير المؤمنين علیه السلام في دولته التي جرت له عليه، وأمير المؤمنين علیه السلام يصبر في دولتهم حتى تنقضى ».

یعنی مراد از لیل در این موضع آن شخص دوم است که امیر المؤمنین علی علیه السلام را

ص: 235

در ایام دولت خود فرو میسپارد ، و آن حضرت در ایام سلطنت ایشان صبوری میفرماید تاروزگار دولت آنها بپای میرود .

محمد بن مسلم از «والنهار إذا تجلى» برسيد فرمود نهارهمان قائم از ما اهل بیت است که چون قیام نمود دولت باطل مغلوب میشود «والقرآن ضرب فيه الأمثال للناس وخاطب نبيه و نحن ، فليس يعلمه غيرنا »خدای در قرآن برای مردمان مثلها آورده است و پیغمبر خدای و ما بآن مخاطب هستیم پس غیر از ما کسی بآن عالم نیست .

« وما خلق الذكر والأنثى»قسم بآنکس که نروماده بیافریده است در صافی و مناقب مروی است که حضرت باقر علیه السلام فرمود « الذكر أمير المؤمنين ، والأنثى فاطمة الزهراء علیها السلام»يعنى مذكر امير المؤمنين ومؤنث فاطمه صلوات الله علیهماست.

شاید اشاره باین است که اطلاق مطلق منصرف بفرد کامل است در صورتیکه الف ولام عهد ذهنی باشد.

و دیگر در صافی و برهان در آیه شریفه «ماودعك ربك وما قلى » فرو نگذاشت ترا پروردگار تو و از تو نبرید و مبغوض نگرفت ترا بلکه توحبیب و برگزیده خدائی و تازنده باشی هرگز وحی از تو منقطع نمیشود .

از حضرت ابی جعفر سلام الله عليه مروی است «إن جبرئيل أبطأ على رسول الله صلی الله علیه وآله وأنه كانت أول سورة نزلت اقرء باسم ربك الذي خلق ، ثم أبطأ عليه فقالت خديجة : لعل ربك قد تركك فلا يرسل إليك».

همانا جبرئیل چندی در ملاقات رسول خدای و تبلیغ وحی و آیت در نك يافت واول سوره که بآن حضرت نازل شده سوره علق بود و از آن پس كار بدرنك و تأني پیوست، خدیجه سلام الله علیها چون این حال را بدید بآن حضرت عرض کرد شاید پروردگارت ترافرو گذاشته است که جبرئیل را بتو نمیفرستد، پس خدا یتعالی «ماودعك ربك وماقلى» را فرو فرستاد.

و دیگر در صافی و برهان و تفسير على بن ابراهيم قمی در سوره مبارکه «اقرء باسم ربك الذي خلق *خلق الانسان من علق »بخوان قرآن را در وقتیکه افتتاح کننده

ص: 236

یا استغاثه کننده بنام پروردگار خود باشی آن خدائیکه بیافرید همه چیزها را با خلق کرد آدم را از خاک و فرمود آفرید آدمیان را از خونهای بسته از آن پس که نطقه بودند .

از حضرت باقر علیه السلام مأثور است که این سوره نخستین سوره ایست که نازل شد فرمود جبرئیل علیه السلام بر پیغمبر صلی الله علیه وآله نازل گشت و عرض کرد که ای محمد قرائت کن فرمود چه چیز قرائت نمایم ، عرض كرد «اقرء باسم ربك الذي خلق »يعنى «خلق نورك القديم»بيافريد نور قدیم ترا «قبل الأشياء»پیش از همه چیزها .

و در آیه شریفه «علم الانسان مالم يعلم »بیاموخت جنس آدمی را آنچه نمیدانست از امور دین و دنیا .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود«یعنی علم علياً من الكتابة لك مالم يعلم قبل ذلك» دانا ساخت علی علیه السلام را از نگاشتن برای تو آنچه را که از پیش نمیدانست.

و دیگر در صافی در آیه شریفه «يومئذ تحدث أخبارها»در آن روز سخن گوید زمین بزبان حال و بگوید خبرهای خود را یعنی خبر دهد که این جنبیدن و بیرون آوردن دفن شدگان از بهر چیست ، یا خبر دهد از اعمال هر يك از مكلفين كه بر بالای آن کرده اند از خیر و شر.

از حضرت باقر علیه السلام مرویست که این آیه را در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام قرائت کردند فرمود: منم آن انسان یعنی آن انسانیکه در این سوره مبارکه « و قال الانسان مالها »مذکور است ، و زمین اخبار خود را بحضرت من داستان می نماید .

ص: 237

بیان پاره آیات مبار که قرآنی که در تفسیر آن از حضرت باقر بولایت امیر المؤمنين عليهما السلام تأویل شده

معلوم باد چون وجوب وجود واجب الوجود بدلایل عقلیه و نقلیه و حسیه ثابت و مبرهن است و نیز مشهود و مبین است که، چون مجانستی در میان واجب وممكن و خالق و مخلوق و صانع و مصنوع نیست، و اگر بودی ببایستی فعل خالق از مخلوق و واجب از ممکن بروز نماید، و آن حالات و تغییرات دور و تسلسل حاصل میشود، و ناچار بخالقی که از اوصاف و احوال مخلوق ممتاز باشد محتاج میشویم .

و چون شدیم میدانیم با آن عدم مجانست و مشاهدت بذیل عظمت و کبریای او دسترس نداریم و در امور معاشیه و معادیه و دینیه و دنیویه و اخرویه خود بهمان عقول و تدابیر ناقصۀ خود نمی توانیم کفایت جست ، و بواسطه ای که دارای دو جنبه يلى الربى ويلى الخلقی باشد نیازمند هستیم .

و آن واسطه که عبارت از نبی و رسول است جز اینکه بایستی اشرف و اعقل و اكمل واعلم و اعدل و انقى واقدس و ارفع و الطف از تمام مخلوق باشد و آفریدگان یزدان را دلیل و معلم و مکمل و مربی و مزکی گردد ، و نفوس ایشان را تزکیه فرماید و بمعالم دينيه و بمعارف يقينيه نائل ، و بعوالم ملکوت و جبروت و روحانيات واصل فرماید نتواند بود.

عقل سلیم و قلب پاك و ضمیر صافی بر این جمله تصدیق مینماید ، و اگر دستخوش شبهت شود البته بغشاوه ظلمت جهل و شقاوت مبتلا ، و بیرون از درجه اعتناء است .

و از آنجا که بر علوم و اسرار ربانی و مقامات آیات و کلمات فرقانی همه کس نتواند واقف شد ، تا بتواند رشته نظام عالم و قوام امسم و دوام بنی آدم و احکام دنیویه

ص: 238

و دینیه را بدست کند، و تمام مردم را این نور و استعداد و استطاعت و روح و بضاعت نیست .

هیچ چاره در آن نیست که چون خواهد پیغمبری از این جهان بدیگر جهان بشود ، البته بیایست و دایعی را که از خدای برای آفریدگان خود و بقا و سعادت ایشان نزد او گذاشته باشخصی که لیاقت داشته بگذارد و او را وصایت و ولایت دهد و بمحافظت احکام و نظام امور انام برگمارد .

و بدیهی است که تشخیص چنین شخص مثل تعیین شخصی است به پیامبری که جز از جانب خدای نتواند بود .

چه این صفات حمیده و اخلاق و عصمت و استعداد را جز خالق عباد نتواند بهیچ بنده عطا نمود و اگر دارای این صفات نباشد استحقاق حفظ ودیعت و نظم خلیقت را از روی حق و حقیقت نخواهد داشت و آن کار مهمل خواهد ماند، و خدای از آن عظیم تر و حکیمتر است که نظم عالم را مهمل بگذارد .

چه اگر آن مردم بخواهند بر حسب سلق غیر مستقیمه و عقول و آراء سقیمه خود کسی را اختیار کنند نتوانند .

و اگر گویند پیغمبر در تقریر سنت و بیان احکام و تبلیغ رسالت و تعيين تكليف چیزی فروگذاشت نفرمود ، و آنچه برای امور معاشیه و معادیه امت لازم بود بگذاشت و بگذشت .

این نیز چنانکه در خارج شرح و بیان یافته بدون اینکه راسخون فی العلم به تبیین و تفسیر آن اقدام فرمایند کافی نیست، و در مقام خود مدلل است .

چه بیاید آن شخص دارای آن مراتب و مقامات باشد تا در احکام وقضايا بخطا نرود ، و بر منایا و بلایا و حوادث و صوادرو حوائج و مآرب و اسرار و مطالب نزديك و دور و غایب و حاضر تمام آفریدگان دانا باشد ، و بر انجاح آن توانا گردد ، تا در هر چه حکم فرماید رعایت اطراف آنرا من حيث المجموع بفرماید ، تاخطائی و زلتي وتعدى و تخطی در آن نفرموده باشد .

ص: 239

مثلا اگر در کاری حکم فرماید باید چنان ملاحظه اطراف را بفرماید كه بهيچيك جنبنده بیرون از عدالت نرفته باشد ، و این حال جز برای کسیکه دارای علم لدنی الهی باشد ممکن نیست، و اگر جز این باشد او را عادل و عالم و متقی و معصوم وقاضی بحق و ولی مطلق نتوان خواند .

و این معلوم است که در هیچ زمانی جز پیغمبر عهد ، وصی و ولی خود را كما هو هو نتواند شناخت، و او را وصی وولی و حافظ ودیعت خود نتواند ساخت .

و این معنی بدیهی است که تقریر این وصی و ولی و حافظ ودیعت در عهد حضرت خاتم الأنبياء صلی الله علیه وآله از تمام عهود واجب تر است ، پس چگونه میتواند بود که رسول خدای که جزئیات و کلیات امور را باز مینماید و حد هیچ چیز و تکلیف هیچکس را مبهم نمی خواهد، چنین امری بزرگ و عظیم را مکتوم خواهد داشت ، و اگر میداشت مورد همه نوع ایرادی می بود .

و چون تقریر این امر بر آن حضرت واجب و لازم میباشد ، و اگر نمی کرد ما بلغ رسالته را مصداق می گشت ، بنگریم در عهد مبارکش كدام يك از اصحابش برای ادراک این مقام و تفویض این منصب دارای جهات حسنه اولویت هستند ، و آن صفات حمیده مذکوره در كدام يك جمع است .

و اگر از علی بن ابی طالب علیه السلام سزاوار تری بود ، چگونه رسول خدای همواره از کمال علم و و فور حکمت و قضاوت و تقوی و محبت خدای و رسول خدای و دیگر صفات حمیده او سخن میکرد ، و ممتاز میداشت ، و او را برادر و وصی و ولی و طلاق دهنده زوجات و قاضی دیون ، و محیی رسوم خود میگرداند .

و کسیکه در شأن اوست « وما ینطق عن الهوی »چگونه در این مهم باین عظمت بهوای نفس خود سخن میراند ، و پیغمبری که میفرماید: چون من امروز خود خرما خورده ام ، این حکومت نمی کنم ، و در چنان مسئله بسی جزئی در حکومت

ص: 240

امساک میفرماید، چگونه در چنان امری عظیم که مسؤل تمام مخلوق خداوند تا قیامت خواهد شد، بدون علت و ارادۀ حضرت احدیت اشارت میفرماید .

وانگهی صفات حمیده و مخائل سعیده و حالات واطوار و افعال و اعمال وعلوم و تقوی و عصمت و قدس و زهد و کمال و بصیرت آن حضرت در تمام مسائل بر مؤالف و مخالف و دوست و دشمن چنان روشن است که هیچکس را محل تنفس و امید برابری با آن حضرت نیست .

سخت عجب داریم از آن مردم که این فضایل و مراتب و شؤنات عالیه را که از حد بشر بیرون است در این وجود مبارک می نگرند و آن اهتمامات و توجهات و عناوین متعددة مكررة رسول خدایرا در مواضع و اماکن مختلفه در وصایت وولایت و امامت و تفضيل و تفوق امير المؤمنين صلوات الله وسلامه علیهما را میدانند ، و آن آثار و آیات و اخبار وعلوم و حكم ومعاجيز و معالم سنیه را از آن حضرت میشمارند و تصدیق دارند .

آنگاه برای هوا جس نفسانی و وساوس شیطانی و طلب دنیا و متابعت نفس ناپروا از طریق دیگر بیرون می شوند، و عنوانی دیگر پیش میآورند ، و بتأویلات دیگر می پردازند ،

این همه اخبار که از رسول خدای در تنصیص ولایت و تفوق آن حضرت وارد است یاد نمی کنند و مسئله غدیر و آن تقریر پیغمبر بشیر و نذیر را چون می بینند چاره پذیر نیست ، مولا را بتقدیر و تفسیری دیگر میآورند ، و بمعنی دوست می گیرند.

ما نمی گوئیم مولا را معانی متعدده نیست بلکه از لغاتی است که افاده معنی ضد را هم می نماید چه بمعنی آقا و غلام یعنی بنده هم آمده است مگر نه آن است که معانی عدیده را مقامات مناسبه است، هر معنی در مقام مناسب باید استعمال شود .

ص: 241

مثلا عین را چندین معنی است آیا در آنجا که از عین چشم را خواهند میتوان بمعنی طلا استعمال کرد، و عین مرمود را گفت بمعنی رز مرمود است یا بالعكس.

پس در مولا نیز چنین است باید بملاحظه مناسبت مقام و احتیاج وقت معنی کرد ،و الا ممکن است دیگری بگوید بمعنی بنده نیز آمده است و مقصود پیغمبر همین معنی است ، آیا میتواند پیغمبر جز بنده خدای بنده دیگر کس باشد و خود را غلام دیگری خواند ، وانگهی در این موقع افاده عموم دارد و باید بنده آن مردم گردید.

آیا پیغمبر در حق پسرعم و داماد خود و کسیکه در اسلام و دین آن خدمات کرده و خود را برخی پیغمبر ساخته ، و در مقاماتیکه دیگران فرار کرده اند بمحافظت پیغمبر بجای مانده و دارای آن مراتب فضل و تقوی و زهد و قدس و عصمت و قضاوت است ، و پیغمبر در هنگام عقد مؤاخات او را برادر خود خوانده ، و همواره فرموده خدای و رسول را دوست میدارد و خدای ورسول او را دوست میدارند «و أنا مدينة العلم و على بابها»و فردوسی علیه الرحمه هزار سال از این پیشتر در ترجمه این کلام مبارک می فرماید :

چو گفت آن خداوند تنزیل و وحی *** خداوند امرو خداوند نهی

که من شهر علیم علیم در است *** درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهی دهم کین سخن راز اوست *** تو گوئی دو گوشم بر آواز اوست

و مانند فردوسی علیه الرحمه حکیمی دانشمند و خبیری هوشیار و امثال او ندانیم از علی بن ابیطالب سلام الله عليه بعد از سیصدسال چه شناختند ، و چه دیدند و چه استنباط و استدراك نمودند ، و برچه مراتب و فضائل عالیه آنحضرت وقوف یافتند که در حقش باین تصریح و تلویح و ایقان و ایمان گواهی میدهند ، و اورا و فرزندانش را امام و پیشوا میخوانند ، و در دیگران چه یافتند که با آن اجماع و اتفاق و اقتدار که برای آنها روی داد اینگونه عقیدت نمیورزند ، و با اینکه

ص: 242

معاصر مانند سلطان محمودی بآن تعصب بودند خاموش نمیزیستند و صریح میگوید :

هر آنکس که در دلش کین علی است *** از و خوارتر در جهان گو که کیست

من از مهر این هر دو شه نگذرم *** اگر بگذرد تیغ شه بر سرم

منم بنده اهل بیت نبی *** ستاینده خاک پای وصی

هیچ ندانیم فردوسی طوسی را با علی مدنی چه سابقه مودت و آشنائی و قرابت وخویشاوندی است و با دیگران چه مباینت و مباعدت، جز اینکه گوئيم « ذلك فضل الله يهدى الله لنوره من يشاء - نطفه پاک بیاید که شود قابل فیض.

آیا پیغمبر مکرر نفرمود علی گوشت من است علی خون من است تا بآخر و نفرمود ای علی تو نسبت بمن بمنزله هارونی بموسى .

باید گفت مقصود و مراد آنحضرت در غدیر خم که فرمود هر کس من مولای او هستم اينك على مولاى اوست، این است که هر کس من دوست او هستم علی دوست اوست .

باید تأمل کنیم و بنگریم آیا کسی را که پیغمبر برادر خود و پدر هر دوریحانه خود و دوست خدا و دوست خود و محبوب خدا و محبوب خود و گوشت و خون و نفس خود و قاضی دیون خود و مختار طلاق زنان خودخوانده است حاجت میرود که در پایان کارکه میخواهد مقامات او را باز نماید و جلالت او را ظاهر سازد بگوید هر کس من دوست اویم علی دوست اوست ؟!

و از این بیانی روشن تر آوریم نزدهیچ خردمند مطبوع و دلپسند می افتد که مثل حضرت ختمی مآب که صادر اول و عقل کل و خاتم رسل و هادی سبل وصاحب قانون اسلام است و همه کس در همه چیز تا قیامت باید بدواقتفا و اقتدا نماید « ولكم في رسول الله أسوة حسنة» شايسته است که در هنگام مراجعت از مکه معظمه و زمین تافته بی آب جحفه مردمان را سه روز و شب امر بتوقف فرماید، و یکصد و بیست هزار تن را در آنجا باز دارد و منبر از پالان اشتران بیاراید و بخطبه زبان مبارك بر گشاید و در آن گرمگاه روز زیر بغل علی علیه السلام را بگیرد و از فضائل و مناقب

ص: 243

و قدس و تقوی و علم و شرف و سبقت اسلام و خدمت بدين يزدان و كذلك غير ذلك بر شمارد .

و نتیجۀ همۀ این افعال و اعمال عقل کل در آن ازدحام و بیابان تافته و گروهان گروه انتظار کشیده و زحمتها وصدمتها یافته این باشد که ، بفرماید هرکس من دوست او هستم علی دوست اوست ، به بینیم از این امر چه حاصل و فایده بر میخیزد .

و اینکه بعد از آن عمر بن خطاب در خدمت آن حضرت زبان به تهنیت بر گشود و عرض کرد « بخ بخ لك يا على أصبحت مولای و مولى كل مؤمن ومؤمنة »خوشا و خرما ترا ای علی که با مداد نمودی گاهی که مولای من و مولای هر مرده مومن و زن مؤمنه هستی آیا بمعنی این است که دوست من و دوست هر مؤمن و مؤمنه میباشی دوست بودن با کسی آیا تهنیت لازم دارد ؟!

و از این گذشته مگر از آن پیش علی علیه السلام دوست ایشان و ایشان دوست آن حضرت

نبودند ، و اگر بنفاق هم بودند مکرر اظهار دوستی آنحضرت را نمی کردند .

بعلاوه محبت و دوستی امری قلبی است نه از روی امر و تکلیف ، مگر دشمنان خود پیغمبر که این همه اظهار مودت و محبت آنحضرت را در ظاهر مینمودند در باطن نیز دوستدار شدند و با آن مشاهدت اخلاق حسنه و اوصاف حمیده و و آنهمه احسان و اکرام و عطوفت ، و عنایتی که از آن حضرت میدیدند ، در بغض و کین ایشان مگر تخفیفی میرسید ، بلکه شدیدتر میشد، پس چگونه باین فرمایش رسول خدای دوستدار علی علیه السلام میشدند و آنها که دوست بودند چه حاجت بسفارش میرفت ، و آنانکه دشمن بودند از این کلمات و توصیه رسول خدای بر بغض و کین ایشان افزوده میشد .

پس ناچاریم که بگوئیم آن کردار رسول خدا در غدیر خم و نصب على علیه السلام بآن شرح و بسط و قرائت آن خطبه مفصله جز بامر پروردگار و امر خطیر خلافت و وصایت ولایت نبوده است « وإن لم يفعل فما بلغ رسالته »

ص: 244

عجب اینست که مقر وقائل هستند که همه چیز را رسول خدای مکشوف داشت اما در مسئله مهمه و صایت و خلافت سکوت مینمایند با اینکه در حق دیگران نیز مدعی این امر نیستند که اقلا بگوئیم بر پیغمبر ایرادی نیست بلکه نزاع در شخص خليفه و وصى است « إن هذا الشيء عجاب »

اگر امروز بگویند یکی از سلاطین ،روزگار محضرى بزرك بيار است ، و جمعی کثیری را از دور و نزديك بخواست ، و جمله را منتظر اظهار مقصود بگذاشت ، آنگاه بر فراز تخت برشد ، و فصلی مشبع از فضل یکی از فرزندان خود در میان آورد و مستمعان را سخت تشنه گردانید که نتیجه این اعمال واقوال چیست ، از آن پس که خود و آن جمع را خسته و کسلان گردانید، آنوقت بگوید من دوست هر کس هستم اينك وی دوست اوست ، باید به بینیم زبان قال و حال آن جمع چه خواهد بود، وجز تخطئه بلکه تسفيه او برچه حمل خواهند کرد.

سهل است اگر از یکتن از وزرای دولت و امرای مملکت چنین فعلی در این چنین موارد ظاهر گردد او را دیوانه و از جاده خرد بیگانه خوانند ، خداوند رحمن تفضل فرماید وبرحمت شاملۀ خود بندگان خود را از ورطه جهل و بغض وغرض نجات بخشد .

پس با این تحقیق و بیان که در وجوب وصى وولى ومقام و مراتب على علیه السلام نمودیم ، میتوانیم گفت که از آنجا که خلقت تمام اشیاء ارض و سماء بطفيل وجود مبارك محمد مصطفى و على مرتضى و أئمه مجتبى صلوات الله عليهم است ، پس همان طور كه بالطبع والفطرة و القابلية والكيفية المعنوية ، در هر چیزی بر وحدانیت خدای تعالی آیتی و دلیلی است ، و بحسب طبیعت به تسبیح حضرت احدیت میپردازند ، و اگر نپردازند معدوم میشوند.

همچنین بر رسالت رسول و ولایت ولی دلالت و بلسان مقال و زبان حال اقرار دارند اگر چه در عالم ظاهر همچنان نباشد در باطن چنین است .

زیرا که انکار هر موجودی خود شاهد بر وجود اوست ، و دشمن هر بزرگی

ص: 245

خود شاهد بر عظمت اوست، چه اگر نباشد منکر نخواهد بود ، و اگر بزرگی نداشته باشد دشمن نخواهد داشت.

مثلا خفاش که عدوی آفتاب نورپاش است و فروغ آفتاب را نتواند دید ، و بیایست در بیغوله ای بخزد ، و از شمس عالم تاب بر کنار باشد خود عین دلیل وجود آفتاب و فروغ اوست، چه اگر آفتاب فاش نبودی از چه از وی گریزان شدی، و اگر جهان را نور پاش نمیشدی از چه از وی همه روز پنهان زیستی .

و همانکه بزبان حال از شدت فروغ شمس و دور باش نور پاش آفتاب شکایت و نکوهش میکند، خود تمجید و تعظیمی نسبت بشمس است.

زیرا که قصور قوت دیدار او بر نقصان آفتاب سند نمی شود بلکه بر عظمت آن فروغ دلالت می نماید که از شدت فروغش نمیتوان چشم بر آن گشود ، و چشم را آنقدرت نیست که بتواند بدیدار شمس بپردازد .

از همه محروم تر خفاش بود *** کو دلیل آفتاب فاش بود

ذم خورشید جهان دم خود است *** که دو چشمم كور و تاريك و بداست

مدح خورشید جهان مدح خود است *** که دو چشمم روشن و نامر مد است

هر کسی کو حاسد کیهان بود *** آن حسد خود مرك جاویدان بود

پس آنانکه بواسطه قلت قدرت و قوت فروغ چشم سر وسر از دیدار انوار شموس ولایت مطلقه بی بهره اند یا از قصور استعداد و نقصان لیاقت و بضاعت نفسانیه وضيق صدر و پستي قدر، منکر مقامات عالیه ، یا از شدت عدم سعادت وفقدان استطاعت و عدم مایه و پایه که مولد بغض و حسد وکین و خصومت بلا سبب است ، دشمن وجود کامل، و از حیث عدم رسائى بأذيال نور مطلق حق و ناسازی قامت قابلیت خودشان از آفتاب جهان بکرم شب تاب ، و از خورشید عالم آرا بذره ناپیدا میپردازند يا بعلت هواجس نفسانی و دنائت طبع از مقام علوی بدنیای دنی حریص میگردند

ص: 246

هیچ زياني بآن وارد نیاید.

بلکه نقصانی از پس نقصانی و قصوری از پس قصوری بر خودشان وارد می آورند و از نور سعادت سرمدی مهجور میگردند ، و جملۀ اقوال و افعال ایشان بر عظمت و جلالت و مدح و ثنا و عزت و بقاء و شرف و ابهت و اقرار و اعتراف بوجود و بضاعت و استعداد ولیاقت وی دلیل و شاهد است ، و با آن زبان که خود نمیدانند بر آنجمله مقر و معترف ، و شاهد و گواه شده اند ، و آن حالت انکار ایشان عین اقرار ، و آن ذم ایشان عين مدح ، و آن مباينت عين معاونت و معاینت است .

چنانکه چون دقیقه یا بان نکته سنج ، بدیده دانش و نظر بینش ، بر نتایج آن اعمال بنگرند، تصدیق می نمایند و می بینند که در هر انکار هر منکری ، نمایش کرامت و جلالت و عظمت و ابهتی دیگر شد، و در ظهور خصومت هر خصمی، صورت قدرت و استطاعت دیگر جلوه گر آمد .

اگر دشمن بر چهره ولي ذي المنن خيونيفكندى ، آن حالت ربانی وللهی بآن درجه ظاهر نمیشد، و اگر حسود منکر منقبتی نمی گشت ، دیگر علاوه بر آن نمی گشت و اگر انکار یکی از ادله قاطعه را نمی نمود ، براهین ساطعه دیگر بروز نمی کرد ، واگر بر اقوال و نصوصی که از رسول خدای در حق ولی هر دو سرای وارد است استهزاء نمی نمود ، به برهانی لایح تر مبتلا و رنجور نمیشد.

پس بالصراحه توانیم گفت که نمایش اغلب این کرامات و این ادله قاطعه و این مناقب و مآثر جميله ، و بروز آن اسناد صحیحه و معجزات باهره که بدانجا کشید که مردم غالی پدید شدند همه بواسطه اقوال و افعال جماعت منکرین و معاندین و مبغضین روی داد .

هم اکنون بتوفیق خداوند بیچون ،جانب مقصود گیریم که این دریای بی کران را بدایت و نهایت نیست .

ص: 247

راز بگشا ای علی مرتضی ***ای از سوء القضا حسن القضاة

تو بتاریکی علی را دیده ای *** زین سبب غیری بر او بگزیده ای

در تفسیر صافی از اصبغ بن نباته مروی است که گفت از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شنیدم می فرمود :

«القرآن نزل أثلاثاً : ثلث فينا و في عدونا ، وثلث سنن و أمثال ، و ثلث فرائض و أحكام »يعنى قرآن یعنی قرآن بر سه بهر نازل شده است : يك ثلث آن در مدح و مناقب ما وذم و مثالب دشمنان ما ، و ثلث دیگر در سنن و امثال ، ويك ثلت ديگر فرایض و احکام است.

و چون مردم با دانش خردمند از روی تفکر بنگرند بقرآن ، می بینند که جمله در مدح و منقبت و اثبات حق علی و اولاد آن حضرت علیهم السلام نازل شده است ، زیرا که ذم دشمنان او بمدح او باز می گردد و امثال وارده در قرآن نیز همان نتیجه را میرساند ، و مفسر و مبلغ سنن و احکام نیز خود آنحضرت و اولاد او هستند و آن کسان که مخالف احکام و سنن باشند دشمنان ایشان و مبغوض خداوند منان خواهند بود، آن نیز بمدح ایشان و ذم ایشان رجوع مینماید ، اتیان امثال نیز جز آن نیست که برای موافقین و مخالفین و مدح موافق و ذم منافق بازگشت مینماید و نتیجه اینجمله بتمامت این است که حب علي بتمامت ایمان است و بغض او کفر صرف است .

مان و دیگر در صافی و کافی در این آیه شریفه «نزل به الروح الأمين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربی مبین» فرو فرستاد خدایتعالى بمصاحبت قرآن جبرئيل امین را بر دل تو ، یعنی جبرئیل علیه السلام قرآن را فرود آورد بر دل توتا باشی از بیم دهندگان مر آفریدگان را بزبان عربی هویدا .

از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که فرمود «هي الولاية لأمير المؤمنين» یعنی جبرئیل ولایت امیر المؤمنين علیه السلام را نازل نمود .

ص: 248

و نیز در صافی در آیه شریفه «و من يكفر بالایمان»هر کس ایمان را کافر و تارك شود از حضرت باقر علیه السلام مروی است یعنی ولایت علی علیه السلام را کافر گردد .

و هم در تفسیر صافی در آيه شريفه «و لو أنهم أقاموا التوراة والانجيل »و اگر آن جماعت احکام توراة و انجیل را شایع می ساختند و بآن قیام می ورزیدند ، از حضرت باقر علیه السلام مروی است «یعنی الولاية»مقصود ولایت است .

و دیگر در صافی و کافی در آیه شریفه «إلا أن قالوا والله ماكنا مشركين »مگر اینکه گویند بخدائی که پروردگار ما می باشد نبودیم ما از شرك آورندگان یعنی بر وجه کذب این سوگند را می خورند که ما مشرك نبودیم، با اینکه میدانند از این سوگند دروغ سودی نبرند ، اما از شدت دهشت و حیرت چنین گویند .

از حضرت باقر در تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیهما السلام مروی است «يعنون بولاية على علیه السلام»يعنى مقصود ایشان این است که ما بولايت على علیه السلام شرك نیاوردیم .

و دیگر در صافی و مجمع البیان در آیه شریفه «و اذكروا نعمة الله عليكم وميثاقه الذي واثقكم به» ياد کنيد نعمت خدای را که برشما انعام کرده است با سلام و احکام شرایع آن و یاد بدارید پیمان او را که بسته است شما را بآن .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرموده «فالمراد بالميثاق ما بين لهم في حجة الوداع من تحريم المحرمات وكيفية الطهارة و فرض الولاية و غير ذلك ».

مراد از میثاق و بستن پیمان همان چیزی است که در حجة الوداع برای ایشان از تحریم محرمات و کیفیت طهارت و فرض ولایت و غیر از آن مبین و مصرح گردانید .

ص: 249

و دیگر در صافی و کافی در آیه شریفه « يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس إن الله لا يهدى القوم الكافرين» .

ای فرستاده بحق برسان بکافه آفریدگان تمامت آنچه را که بتو فرو فرستاده شده است از جانب پروردگار و اگر ترسانی تمام آنرا پس تبلیغ رسالت و پیامهای پروردگار نکرده باشی و خدای نگاه میدارد ترا از شر مردمان که نتوانند ترا بقتل رسانند، پس در تبلیغ رسالت جد و جهد بنمای بدرستیکه خدای راه ننماید کافران را بتسلط برتو و ایشان را بر هلاك تو تمكين ندهد .

از حضرت باقر و ائمه هدى سلام الله عليهم مروی است که یعنی تبلیغ آنچه را که در ولایت علی سلام الله عليه بسوی تو نازل شده اگر ترک نمائی گویا تو هيچيك از پیغامهای پروردگار خود را در استحقاق عقوبت نرسانیده باشی.

و نیز در صافی و مجمع البیان در آیه شریفه « اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتی و رضیت لکم الاسلام ديناً»امروز کامل گردانیدم برای شما دین شمارا ، و تمام نمودم بر شما نعمت خود را ، و اختیار کردم برای شما اسلام را دینی پاکیزه تا روز قیامت .

از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام مروی است که این آیه نازل شد بعد از آنکه رسول خدای صلی الله علیه وآله امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در روز غدیر خم در هنگام باز گشتن از حجة الوداع بخلافت خود منصوب ساخت و فرمود « من كنت مولاه فهذا على مولاه »

ابو القاسم عبدالله بن عبدالله حسكانى بأسانيد صحیحه خود از ابو هارون عبدی روایت کرده است که ابو سعید خدری گفت رسول خدای صلی الله علیه وآله در هنگام نزول این آیه شریفه فرمود «الله أكبر على كمال الدين وإتمام النعمة ورضى الرب برسالتي و بولاية على بن أبي طالب من بعدى» بزرگتر است خداوند بر كامل

ص: 250

ساختن دین و تمام نمودن نعمت و خوشنودی پروردگار به ادای رسالت من و ولایت على بن ابيطالب بعد از من .

بالجمله اغلب علمای اهل سنت و جماعت مثل خوارزمی و واقدی و ثعلبی وغيرهم بداستان غدیر خم و نصب کردن رسول خدای صلی الله علیه وآله على علیه السلام را بخلافت خود و امارت مؤمنين اشارت کرده اند، چنانکه تفصیل آن مشروحاً در تواریخ و تفاسیر و كتب و اخبار و احاديث مدون ، وتذکره مرد وزن است.

و نیز اعاظم اهل سنت و اجماع اهل البیت علیهم السلام بر آن است که آیه شریفه «والله يعصمك من الناس»در غدیر خم نازل شد .

از حضرت باقر و صادق عليهما السلام در آیه مسطوره «اليوم أكملت »وارد است که این آیه شریفه از آن پس نازل شد که رسول خدای نصب کرد علی علیه السلام را علماً للأنام در روز غدير خم بعد از انصراف از حجة الوداع میفرمایند : این آخر فریضه ای بود که «أنزلها الله ، ثم لم تنزل بعدها فريضة»فرو فرستاد خدای آنرا و از آن پس دیگر فریضه نازل نشد .

و هم از آن حضرت علیه السلام مروی است که فرمود « الفريضة تنزل بعد الفريضة الأخرى ی و كانت الولاية آخر الفرائض، فأنزل الله : اليوم أكملت لكم دينكم» یعنی فریضه از پی فریضه دیگر نازل میشد و ولایت علی علیه السلام آخر همه فرائض بود و بعد از آن خدای نازل ساخت که امروز کامل ساختم برای شما دین شما را «قال لا أنزل بعد هذه فريضة قد أكملت لكم الفرايض»یعنی خدامیفرماید بعد از این فریضه که ولایت علی علیه السلام است دیگر فریضه ای نازل نمیکنم چه در نزول این فریضه تمام فرائض را برای شما کامل ساختم .

مرحوم فیض اعلی الله مقامه در ذیل این حدیث میفرماید اینکه فرایض بولایت تکمیل یافت برای این است که پیغمبر صلی الله علیه وآله جمیع علومی را که از خدای بودیعه داشت بعلی علیه السلام و بعد از آن بذریۀ آن حضرت که جماعت اوصیا بودند واحداً واحد إنها فرمود ، و چون ایشان را در مقام خودش بپای داشت و مردمان را در مسائل

ص: 251

حلال و حرام ایشان برجوع بخدمت ایشان متمکن گردانید ، و این حال بقیام یکی از ایشان بعد از دیگری تا قیامت استمرار گرفت ، دين كمال یافت و نعمت تمام شد و الحمد لله تعالى ، و نزديك بهمین از حضرات ائمه علیهم السلام ماثور است.

راقم حروف گوید در آیه شریفه «و رضيت لكم الاسلام ديناً» نيز لطيفه ديگر است ، و معنی این است که تا گاهی که علی علیه السلام بخلافت ظاهریه منصوب نگشت دین اسلام مرضی نمی گشت جهت آن نیز این است که تا آنوقت دین اسلام کامل نبود ،و تاچیزی کامل نباشد بحقیقت مرضی نخواهد بود .

و نیز از حضرت باقرو سایر ائمه علیهم السلام در سبب نزول آيه «والله يعصمك من الناس»اخبار کثیره وارد است که در مواقع خود مسطور است و در اینجا حاجت بنگارش نمیرود ، و اغلب علمای سنت نوشته اند که در آن روز هفتاد هزار تن حاضر بودند که علی علیه السلام را بخلافت تهنیت و سلام دادند و قبول آن بیعت را نمودند و بعد از آن بیعت کردند، چنانکه همین معاملت را قوم موسی در بیعت برادرش هارون علیهما السلام معمول داشتند .

و نیز در صافی در آیه شریفه بعد از آیه مسطوره «قل يا أهل الكتاب لستم على شيء حتى تقيموا التوراة والانجيل و ما أنزل إليكم من ربكم» .

بگو ای اهل کتاب نیستید شما برچیزی یعنی بردینی معتد به و صحیح تا گاهی که بپای دارید حکم توراة و انجیل را یعنی آن چیزیرا که خدای تعالی شمارا بأن فرمان کرده و از جمله ایمان آوردن بنبوت من و تاگاهی که بپای دارید اوامر و نواهی آنچه فرستاده شده است بشما از پروردگار شمار، یعنی قرآن.

از حضرت باقر علیه السلام مرويست «هو ولاية أمير المؤمنين علیه السلام»یعنی مراد از «ما انزل إليكم» ولايت امیرالمؤمنین علیه السلام است .

و دیگر در صافی و تفسیر علی بن ابراهیم در آیه شریفه «فلما نسواما ذكروا به چون فراموش کردند آنچه بآن یادآور شدند از بأساء و ضراء ، یعنی اتعاظ بآنرا متروك نمودند.

ص: 252

از حضرت باقر علیه السلام مروی است یعنی «فلما تركوا ولاية على بن ابي طالب وقد أمروا بها» چون ولایت علی بن ابیطالب علیهما السلام را ترك نمودند با اینکه بآن امر یافته بودند «فتحنا عليهم أبواب كل شيء »مفتوح ساختیم بر ایشان ابواب هر چیزی را از صحت و وسعت رزق و دولت ایشان در دنیا و آنچه از بهر ایشان منبسط شده «أخذناهم بغتة »بناگاه که آن جماعت بناز و نعمت دنیا مشغول و مغرور بودند واز همه راه بیخبر ، ایشان را مأخوذ داشتیم، و مقصود از این قیام قائم صلوات الله علیه است ، و چنان ایشان مأخوذ می شوند که گوئی هرگز از بهر ایشان سلطنتی نبوده و اقتداری نداشته اند .

و هم از آن حضرت مروی است که این آیه در شأن فرزندان عباس رسیده است و آخر آیه شریفه این است «فاذاهم ،مبلسون»در آنحال همه از نجات مأیوس و بحسرت رحمت دچار گردند .

و دیگر در صافی از حضرت باقر علیه السلام در سوره مبارکه اعراف در ذیل خبری که از رسول خدای صلی الله علیه وآله مسطور گردیده که فرمود «معاشر الناس أنا الصراط المستقيم الذى أمركم باتباعه ، ثم علي من بعدي ، ثم ولدي من صلبه أئمة يهدون بالحق

و به يعدلون » مسطور است که :

آن حضرت با برید عجلي فرمود «تدري ما يعنى بصراطي مستقيماً؟ »میدانی خدای از صراط مستقیم چه خواسته؟ عرض کردم نمیدانم فرمود ولايت على واوصياء فرمود میدانی معنی «فاتبعوه؟»پس متابعت کنید اور اچیست؟ عرض کردم ندانم فرمود مقصود علی بن ابیطالب است ، فرمود میدانی چیست معنى «ولا تتبعوا السبل؟»متابعت راههای دیگر نکنید؟ گفت ندانم فرمود :سوگند با خدای مقصود ولایت فلان وفلان است ، فرمود و میدانی نمعنی «فتفرق بكم عن سبيله؟» پس بواسطه متابعت سبل دیگر از راه او متفرق میگرداند شمارا ؟ گفت : ندانم فرمود یعنی راه على علیه السلام.

و دیگر در صافی و کافی در آیه شریفه «یا أیها الذین آمنوا استجيب والله وللرسول إذا دعاكم لما يحييكم »ای کسانیکه ایمان آورده اید اجابت کنید مرخدایرا و فرستاده

ص: 253

اورا بطاعت و قبول اوامر و نواهی چون بخواند رسول خدای شما را مر آن چیزی را که زنده گرداند شمارا ، یعنی ایمان و علوم دینیه که زندگی دل در دنیا و عقبی همان است.

از حضرت باقر وصادق علیهما السلام مروی است که این آیه در ولایت علی صلوات الله علیه نازل شده، و در این آیه ولایت آن حضرت است «فان اتباعكم إيناه و ولايته أجمع لأمركم و أبقى للعدل فيكم» همانا متابعت شما علی علیه السلام را و ولایت او را داشتن برای امور شما جامع تر و برای بقای عدل در میان شما بهتر است.

و دیگر در صافی در آیه شریفه «ولقد صرفنا في هذا القرآن من كل مثل فأبى أكثر الناس إلا كفوراً »بدرستیکه مکرر گردانیدیم بوجوه مختلفه برای زیادتی تقریر و بیان برای مردمان در این قرآن از هر نوع و صنفی چون ترهیب و ترغيب و قصص و اخبار وحکایت جنت و نار و مانند آن از احوال گذشتگان و آیندگان، پس سر بر تافتند بیشتر مردمان و نخواستند مگر ناسپاسی را که انکار حق است از حضرت باقر علیه السلام مروی است که جبرئیل این آیه مبارکه را بدینگونه نازل گردانيد « فأبى أكثر الناس بولاية على إلا كفوراً ».

و دیگر در تفسیر صافی در آیه شریفه «وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر إنا أعتدنا للظالمين ناراً أحاط بهم سرادقها» و بگو مرکسانیرا که ترا از صحبت فقراء منع میکنند قول درست و راست که قرآن است از حضرت پروردگار شما است و من بمضمون آن عمل میکنم پس هر کس خواهدگرویدن بآن را باید بگرود و هر کس خواهد ناگرویدن را گو مگر و بدرستیکه آماده کرده ایم برای ستمکاران و ناگرویدگان آتشی را که احاطه کنندگان است بایشان پرده های آن ، یعنی مانند سراپرده ای که بر اهالی خود مشتمل است آن آتش نیز برایشان محیط است .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که جبرئیل علیه السلام این آیه شریفه را باین طریق بر محمد صلی اله علیه وآله نازل ساخت «وقل الحق من ربكم في ولاية على فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر إنا أعتدنا للظالمين آل محمد ناراً » و بروایتی دیگر که در تفسیر برهان وارد است

ص: 254

«للظالمين آل محمد حقهم ناراً أحاط بهم سرادقها»پس از آن قرائت فرمود : إن الذين آمنوا وعملوا الصالحات إنا لا نضيع أجر من أحسن عملا، یعنی بهم آل محمد صلی الله علیه وآله.

و دیگر در صافی و تفسیر قمی در آیه شریفه «انظر كيف ضربوا لك الأمثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلاً»بنگر ای محمد بدیده بصیرت تا بازبینی که آن منافقان منکر چگونه مثل زدند برای تومثلها را یعنی سخنان ناشایسته و ناخوب گفتند پس گمراه شدند از طریقی که رساننده است بمعرفت خواص انبیاء و تمیز دادن ایشان را از ماسوی و در بادیه غوایت و جهالت خبط نمودند ، پس توانائی ندارند براهی که قدح وذم نبوت ترا نمایند و نمی یابند راهی در اقامت حجت و برهانی برای آنچه خود گویند.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود « إلى ولاية على علیه السلام ، وعلى هو السبيل»

و دیگر در کافي وصافی و تفسیر قمی در آیه شریفه «قل إنما أعظكم بواحدة»بگوای محمد بکفار مکه معظمه که جز این نیست که پند میدهم شمار او ارشاد مینمایم بخصلت نيك ياكلمه واحده ، يعني بيك چيز شمارا موعظه میفرمایم در آن .

از حضرت باقر علیه السلام مروى است « إنما أعظكم بولاية على هي الواحدة التي قال الله».

و نیز در صافی در آيه شريفه «ولقداً وحى إليك و إلى الذين من قبلك لئن أشركت ليحبطن عملك ولتكونن من الخاسرين» اگر شرك بياورى برسبيل فرض و تقدیر و اگر چه محال است هر آینه باطل باشد کردار تو و هر آینه باشی از زیان کاران .

مروی است که از حضرت صادق علیه السلام از تفسیر این آیه وافی هدایه پرسیدند ، فرمود « لئن أمرت بولاية أحد مع ولاية على من بعدك ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين »اگر فرمان دهی بولایت و خلافت احدى باولایت علی پس از خودت یعنی بیرون از علی علیه السلام دیگری را ولی و خلیفه خوانی ، عمل تو باطل میگردد و از جمله زیانکاران خواهی شد.

و دیگر در صافی و کافی در این آیه شریفه «قل هو الرحمن آمنا به وعليه توكلنا فستعلمون من هو في ضلال مبين » بگو اى محمد باین کفار از روی توبیخ ونكوهش اینکه من شمارا بسوی وی دعوت میکنم بزرگ بخشش است که نعیم او

ص: 255

بجميع خلايق رسیده است گرویده ایم باو بسبب اینکه بوحدانیت و ربوبیتش علم داریم و براو نه جز او توکل کرده ایم و امور خود را بدو واگذاشته ایم پس زود باشد که بدانید یعنی بعد از مشاهدت عذاب معلوم کنید که کیست از ما و شما آنکه بگمراهی آشکار اندر میباشد .

از حضرت باقر علیه السلام چنین رسیده است «فستعلمون يا معشر المكذ بين حيث أنبأتكم رسالة ربى فى ولاية على والأئمة من بعده ، من هو في ضلال مبين، كذا أنزلت»پس زود باشد که بدانید ای گروهی که تکذیب کننده بودید در آنجا که خبر دادم شمارا از رسالت پروردگارم در امر ولایت علی وائمه بعد از او کیست که او در گمراهی آشکار است این آیه بدین گونه نازل شده است .

و دیگر در صافی و کافی در آیه شریفه «وأن لو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم ماء غدقاً» و دیگر وحی کرده شده است بمن که اگر مستقیم شوند اهل مکه برطریقه یعنی بر افضل طریق که دین اسلام است هر آینه بدهیم ایشان را آب بسیار مراد از آن وسعت رزق وكثرت مال و منال است که لازم باران است.

از حضرت باقر سلام الله عليه مأثور است یعنی د لو استقاموا على ولاية امير المؤمنين على علیه السلام والاوصياء من ولده سلام الله عليهم و قبلوا طاعتهم فى أمرهم ونهيهم ، لأسقيناهم ماءاً غدقاً ، يقول: لأشربنا قلوبهم الايمان ».

اگر برولایت امیرالمؤمنین علی و اوصیاء از فرزندان آن حضرت صلوات الله عليهم استقامت ورزند، و در امر و نهی ایشان مطیع و منقاد گردند، هر آینه بیاشاما نیم ایشان را آبی بسیار ، یعنی قلوب ایشان را از شربت گوارای ایمان سقایت نمائیم .

و دیگر در صافی در آيه شريفه «إن الله لا يغفر أن يشرك به ويغفر ما دون ذلك لمن يشاء» بدرستيکه خدای نمی آمرزد آنانرا که بخدای شرك بياورند

ص: 256

و بیامرزد آن گناهی را که غیر از شرك باشد خواه صغير خواه کبیر هر آنکس را که خواهد.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود يعنى أنه لا يغفر لمن يكفر بولاية على ، و يغفر مادون ذلك لمن يشاء ، يعنى لمن والی علیا»پس خدای در این آیه شریفه منکر ولایت علی علیه السلام را مشرك و گناه او را غير مغفور خوانده است.

بالجمله از اینگونه آیات و تأویلات و تفسیرات در کتب تفاسیر و اخبار بسیار است ، و همانطور میباشد که اشارت نمودیم، چون آیات قرانی را بحقیقت ادراک نمایند بجمله در شأن پیغمبر و امیرالمؤمنین و اولاد طاهرین او صلوات الله عليهم وارد است ، اما این معنی را جز خدای و رسول خدای و راسخان در علم نتوانند باز دانند .

پس بیایست نيك بیندیشید که مقام و حال ولایت امیر المؤمنین علیه السلام چیست که از يك از ائمه علیهم السلام در تفسیر آیات فرقان مجید چه اشارات جلیله بآنحضرت و ولایت آن حضرت و موافقین و مخالفین آن حضرت ماثور است .

و ما نتوانیم این تفاسیر و تأویلات را بمیل و طبیعت و خاطر خودشان راجمع شماریم ، چه کلام ایشان و تأویل و تفسیر ایشان برای تمام مسلمانان حجت است .

و چگونه کسیکه امام زمان و پیشوای مسلمانان است ، و در تمام مسائل دینیه باید از ایشان استفتاء نمایند و بآن عمل کنند ، و از مسؤلیت دنیا و آخرت آسوده گردند ، و ایشان را صادق و مصدق و اقوال و افعال ایشان را در امور دینیه و معالم تكليفیه سند ، و اخبار ایشان را از گذشته و آینده در کلیات و جزئیات امور ، مقرون بصدق و صحت ، و تصدیق و تصویب ایشان را در تمامت مسائل و مطالب معتمد ، و احکام ایشان را احکام الهی و حضرت رسالت پناهی وكلمات و بيانات وحكايات

ص: 257

ایشان را بیرون از شايبه شك وريب ، و نمایشگر پوشیده وغیب ، و مصون از هم گونه نقص و عیب ، بدانند ، در تأویلات آیات قرآن بیان مطلبی میفرمایند که نه از جانب خداوند منان است ، با اینکه با بها و کتابها در منع تفسیر برأی از خودشان مأثور است و برای مفسرین برأی ، عذابها و عقابها و فسادها از خودشان باز رسیده است.

پس چنین نفوسی مقدسه آنچه گویند و کنند و خبر دهند جز بحق و از حق ، و در حق ، و راجع بحق و رضای حق ، و قبول حق، و مقبول در حضرت حق ؛ و تصديق بحق ، و مأجوریت در پیشگاه حق ، وخوشنودی رسول حق ، و نبی مطلق ، نخواهد بود .

قول ایشان سربسر قول حق است *** فعلشان فعل رسول مطلق است

ص: 258

بیان آیات شریفه که از حضرت باقر در حق أئمه عليهم السلام و ولایت ایشان تفسیر یافته

در کافی و صافی در آيه شريفه «وكذلك جعلناكم أمة وسطاً لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول عليكم شهیداً »و همچنانکه گردانیدیم شما را راه یافتگان گردانیدیم شما را گروهی برگزیده یا جمعی با عدالت بعلم وعمل تا باشید گواهان برای پیغمبران بر مردمان که منکر نبوت هستند و تا باشد فرستاده من که محمد است براستی شما گواهی تعدیل کرده شده .

خلاصه معنی این است که از روی نامل صحیح بدانید در آنچه برای شما منصوب شده و از کتاب خدای بر شما نازل گردیده که حقتعالی بخل نکرده و بر هیچکس ستم نفرموده، بلکه طریق حق را واضح ، و پیغمبران را به تبلیغ رسالت و پند و موعظت و تبیین احکام شریعت فرستاده ، لكن آنانکه نکرویده اند ایشان را شقاوت برشهوات باطله دعوت کرده ، و منکر تبلیغ ایشان شده اند،پس گواهی میدهید بر مردم روزگار خود بر کسانیکه قبل از شما بوده اند و بعد از شما پدید می آیند ورسول براستی شما گواهی میدهد .

از حضرت باقر علیه السلام مرويست « نحن الأمة الوسط ، ونحن شهداء الله على الناس و حججه في أرضه وسمائه »مائیم همان امت وسط و برگزیده که خدای در قرآن فرموده و مائیم گواهان بر خلق خدای و حجتهای یزدانی در زمین و آسمان او

ودر حديث ليلة القدر از آن حضرت مروی است «ايم الله لقد قضى الأمر أن لا يكون بين المؤمنين اختلاف ، و لذلك جعلهم شهداء على الناس ليشهد محمد صلی الله علیه وآله علينا ولنشهد على شيعتنا وليشهد شيعتنا على الناس».

سوگند با خدای امر بر آن جاری گردید که در میان مؤمنان اختلافی نرود و از این جهت خدای تعالی ایشانرا بر مردمان گواه ساخت یعنی اگر مؤمنان را اختلافی بود نتوانستند بر جهانیان گواهی دهند و چون اختلافی نیست خدای ایشان را گواه

ص: 259

مردمان گردانید تا محمد صلی الله علیه وآله بر ما گواه و ما بر شیعیان خودگواه وشیعیان ما بر مردمان گواه باشیم .

مرحوم فیض اعلى الله درجته میفرماید مقصود حضرت باقر علیه السلام از شیعه که دراین حدیث یاد فرموده خواص شیعه است که با ایشان و در درجه ایشان هستند ،چنانکه میفرمایند شیعیان ما با ما و در درجه ما میباشند تا با خبر سابق و دیگر اخبار منافی نباشد .

و نیز از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود «نحن نمط الحجاز»مائيم نمط حجاز ، عرض کردند نمط حجاز کدام است؟ فرمود: «أوسط الأنماط» همانا خداى تعالى ميفرمايد «و كذلك جعلناكم أمة وسطاً»فرمود «إلينا يرجع الغالى و بنا يلحق المقصر» آنانکه در مراتب ما غلو کنند رجوع ایشان با ماست ، و آنانکه در حق ما تقصیر ورزند بما ملحق خواهند شد.

و هم در مناقب از آن حضرت مروى است «إنما أنزل الله : وكذلك جعلناكم أمة وسطاً لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول عليكم شهيداً ، قال : ولا تكون شهداء على الناس إلا الأئمة والوسيل، فأما الأمة فانه غير جايز أن يستشهدها الله و فيهم من لا تجوز شهادته في الدنيا على حزمة بقل».

گواهان بر مردمان جزائمه و فرستادگان خدای نیستند اما امت جایز نیست که خدای ایشانرا گواه گیرد و در میان ایشان کسانی هستند که در دنیا جایز نیست که بر دسته و بسته گیاهی گواه دهند.

آخوند فیض میفرماید شاید مراد این باشد که خدای باین معنی نازل فرموده است ، و چون انبیاء و اوصیاء از کذب معصوم و برای خدای جایز است که ایشان را گواه مردمان فرماید ، بیرون از دیگر مردمانرا ، این است که خدایتعالی از این جماعت در هر امتی گواهی برایشان مقرر داشته است که شهادت دهند که خدایتعالی پیغمبر خود را بایشان بفرستاد و حجت خود را بر آنها تمام گردانید ، و از آن گروه

ص: 260

پاره ای اطاعت رسول را نمودند و بعضی عصیان ورزیدند، تا آن گروه فردای قیامت نتوانند منکر آن کرده ها گردند .

پس یزدان تعالی پیغمبر را بر ائمه علیهم السلام شاهد میگیرد تا بر ایشان گواهی دهد که خدای او را با ایشان فرستاده و ائمه اطاعت او را نمودند ، و ائمه سلام آ الله عليهم برامتها گواه میشوند که حقتعالی پیغمبر خود را بآن امم بفرستاد ، و پیغمبر باز مینماید که تبلیغ احکام و رسالت الهی بآن گروه بنمود و از آن گروه بعضی اطاعت و برخی معصیت ورزیدند، و همچنین پیغمبر ما صلی الله علیه وآله گواه سایر پیغمبران بر امتهای ایشان میشود که آن پیغمبران رسالات پروردگار خود را بامتهای خودشان رسانیدند .

و دیگر در صافی و مجمع البیان در آیه شريفه «وأتوا البيوت من أبوابها»در آئید بخانها در حال احرام و جز آن از درهای آن .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است «آل محمد صلی الله علیه وآله أبواب الله وسيله والدعاة إلى الجنة و القادة إليها والأدلاء عليها إلى يوم القيامة» يعنى آل محمد صلی الله علیه وآله درهاي خدا و راههای خدا و دعوت نمایندگان بسوی بهشت و کشانندگان بجانب جنت و راه نمایندگان بر بهشت هستند تا روز قیامت .

و نیز در صافی از حضرت باقر علیه السلام در این آیه شریفه «فقد استمسك بالعروة الوثقى» پس بتحقيق كه چنگ زد به بند و دست آویزی استوار .

مروی است که فرمود «هى مود تنا أهل البيت »مقصود از عروه وثقى و بند محکم دوستی با ما اهل بیت است.

و در آیه شریفه «والذين كفروا أوليائهم الطاغوت »و آنانکه کافر شدند دوستان ایشان شیاطین و سایر گمراه نمایندگان هستند .

از حضرت باقر در صافی و کافی مروی است « أو ليائهم الطواغيت و هم الظالمون آل محمد ، أوليائهم الطاغوت إلى آخرها» و این لخت اخیر در تفسیر قمی مسطور است.

ص: 261

و دیگر در صافی از حضرت باقر علیه السلام در آیه شریفه «و أولوا العلم قائماً بالقسط» و صاحبان علم که قائم بعدل هستند مروی است «إن أولى العلم الأنبياء والأوصياء ، وهم قيام بالقسط والقسط هو العدل » يعنى مقصود از صاحبان علم در این آیه شریفه جماعت پیغمبران و اوصیاء ایشان هستند، و ایشان میباشند که قائم بقسط يعنى بعدل هستند .

و دیگر در صافی در آیه شریفه «إن الله اصطفى آدم و نوحاً و آل إبراهيم وآل عمران على العالمين »بدرستیکه خدای برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان، یعنی بمقام عالی رسالت و خصایص روحانیه و فضایل جسمانیه ، وازاین جهت توانائی حمل آن مقام و منزلت بلند را نمودند .

از حضرت باقر سلام الله علیه مروی است که این آیه مبارکه را تلاوت نمود و فرمود «نحن منهم و نحن بقيمة تلك العترة»ما از ایشان هستیم و ما باز مانده این عترت میباشیم.

و دیگر در صافی در آیه شریف «و اعتصموا بحبل الله »چنگ در زنيد به بند و دين و کتاب خدای .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است « آل محمد حبل الله المتين الذي أمر بالاعتصام به فقال : واعتصموا بحبل الله جميعاً ولا نفر قوا» يعنى آل محمد صلی الله علیه وآله همان حبل الله متین هستند که خدای فرمان کرده است بآن اعتصام ورزید و چنگ در زنید همگی و پراکنده نشوید .

و حضرت باقر سلام الله علیه میفرماید: خداوند تبارك و تعالی میدانست که آن جماعت بعد از پیغمبر خودشان بزودی متفرق میشوند و اختلاف می ورزند ، لاجرم نهی فرمود ایشان را از تفرق «کماهی من كان قبلهم فأمر هم أن يجتمعوا على ولاية آل محمد صلی الله علیه وآله ولا يتفر قوا » چنانکه پیشینیان ایشان چنین کردند ، پس خدای امر فرمود ایشان را که بر ولایت آل محمد صلی الله علیه وآله اجتماع نمایند و متفرق نشوند .

ص: 262

و در این آیه شريفه « و لتكن منكم أمة يدعون إلى الخير و يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر»و باید باشد از شما گروهی که بخوانند مردمان را بنیکوئی یعنی باسلام و بفرمایند به نیکی و نهی کنند از فعل ناشایست در صافي وتفسیر قمی مرویست که :

حضرت باقر علیه السلام در این آیه میفرمود «فهذه لال محمد صلی الله علیه وآله و من تا بعهم يدعون إلى الخير و يأمرون بالمعروف وينهون عن المنکر»این آیه برای آل محمد صلی الله علیه وآله و متابعان ایشان است که مردمان را بخیر دعوت کنند و بمعروف فرمان دهند و از کردار ناشایسته باز میدارند.

و دیگر در صافی و خلاصة المنهج در این آیات مباركه «ألم تر إلى الذين أوتوا نصيباً من الكتاب يؤمنون بالجبت والطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤلاء أهدى من الذين آمنوا سبيلا* أولئك الذين لعنهم الله ومن يلعن الله فلن تجد له نصيراً* أم لهم نصيب من الملك فاذا لا يؤنون الناس نقيراً* أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل إبراهيم الكتاب والحكمة و آتيناهم ملكاً عظيماً» .

آیا نمی نگری بسوی آنانکه داده شده اند بهره از توراه که بواسطه دشمنی با مسلمانان ایمان می آورند باین دوبت که فلان و فلان باشند، و با قریش هستند و میگویند جهودان برای کافران یعنی در حق ایشان که این گروه کفار قریش هدایت ایشان بیشتر است از آنها که ایمان آورده اند یعنی پیغمبر و اصحاب او از روی دین یعنی راه یافته ترند در دین و دین ایشان محکمتر و طریق ایشان صواب تر .

این گروه معاند متعصب در کفر آنانند که دور کرده است خدای ایشان را از رحمت خود و هر کس را خدای براند و از رحمت خود دور سازد نیابی از بهر او یاریکه عذاب را از وی دفع نماید .

آیا یهودان راست و این کلام برسبیل انکار است یعنی نیست ایشان را بهره از پادشاهی و اگر فرضاً بملك ومال بهره مند شوند ندهند مردمان را آن مقدار کوی

ص: 263

که بر پشت دانه خرماست .

بلکه حسد میبرند بمردمان که قبایل عرب هستند بر آنچه خدای داده است بایشان از فضل خود که آن کتاب و نبوت و بعثت رسول است ، پس بدرستیکه ما عطا کردیم اولاد ابراهیم را که موسی و عیسی و داود و محمد است کتاب توراة و زبور و انجیل و قرآن و علم حرام و حلال و دادیم ایشان را پادشاهی عظیم که نبوت است با مملکت داری.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که «يقولون لأئمة الضلال والدعاة إلى النار هؤلاء أهدى من آل محمد صلی الله علیه وآله» میگویند آن جماعت برای پیشوایان ضلال و داعیان بسوی آتش که ایشان هدایت کننده ترند و هدایت یافته ترند از آل محمد صلی الله علیه وآله.

و نیز در «أم لهم نصيب من الملك»یعنی امامت و خلافت فرمود: مائیم آن مردمی که خدای اراده کرده یعنی ناسی که در آیه شریفه است مائیم ، و نقیر آن نقطه ایست که در وسط دانه خرما است .

شاید این تخصیص برای اینست که دنیا برای آل محمد صلی الله علیه وآله خلق شده و خلافت حق ایشان است پس اگر اموال دنیا در دست مبارك خودشان باشد سایر مردمان سودمند میشوند ، واگر ایشان را از حقوق خودشان مانع شوند سایر مردمان نیز محروم و ممنوع میشوند ، پس گویا تمام مردمان ایشان هستند ، چنانکه این خبر مأثور است «نحن الناس ، وشيعتنا أشباه الناس، و ساير الناس نسناس».

و در آیه مسطوره «یحسدون الناس»از آن حضرت مروی است که مراد بناس پیغمبر و آل اوست .

و در«فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب» میفرماید یعنی مقرر گردانید از ایشان رسولان و پیغمبران و پیشوایان، پس چگونه در آل ابراهیم اقرار میکنند و در آل محمد صلی الله علیه وآله منکر میگردند .

و فرمود ملك عظیم اینست که قرار داد در میان ایشان پیشوایانی که هر کس اطاعت کرد ایشان را اطاعت کرده است خدایرا ، و هر کس نافرمانی

ص: 264

کرد ایشان را عصیان نموده است خدایرا ، پس پادشاهی بزرگ و ملك عظيم همین است .

و دیگر در تفسیر صافی از حضرت باقر علیه السلام در این آیه شریفه « إن الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها»خداى امر میفرماید شما را آنکه ادا کنید امانات را بخداوندان امانات .

مروى است «إينا نا عنى أن يؤدى الامام الأول إلى الذي بعده العلم والكتاب والسلاح »مارا قصد کرده است که باید امام اول بآن امامی که بعد از وی می آید علم و کتاب و سلاح را که از ودایع امامت است باز گذارد .

در خلاصة المنهج سند باهل بیت سلام الله عليهم میرسد که دو آیه در قرآن وارد شده یکی برای امانت ماست و آندیگر از بهر شما.

آيه اول اینکه «إن الله يأمركم»تا آخر ، پس بر ما واجب است که ادای امانت کنیم با خود.

دوم که متضمن آن میباشد این است که برشما لازم است که در تمام اوامر و نواهی اطاعت ما را نمائید و آن آبه اینست «يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولى الأمر منكم» ای آنکسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدای را در اوامر و فرمان برید رسول او را در احکام، و اطاعت کنید خداوند امر و فرمان را از خودتان.

از حضرت باقر و صادق علیهما السلام مروی است که اولی الامر معصومین از آل محمد صلی الله علیه وآله میباشند که ایزد تعالی طاعت ایشان را واجب ساخته بر تمام بندگان چنانکه طاعت خود و طاعت رسول خود را بر جمله مکلفان واجب فرمود است ، و جایز نیست که یزدان تعالی واجب گرداند اطاعت احدی را علی الاطلاق مگر وقتی که آن شخص بحليه عصمت محلی و باطنش مانند ظاهر و از غلط و امر کردن بقبیح مأمون باشد ،و این صفت در اولی الامر و علمائی که غیر از ائمه معصومین باشند تحقق نمیجوید .

ص: 265

و مؤید این مطلب این است که خداوند تعالی در میان ایشان و میان خود ورسول خود از حیثیت حکم و طاعت تسویه فرمود ، و طاعت ایشان را بطاعت خود و طاعت رسول خود مقرون داشته، پس همانگونه که خداوند تعالی از جمله قبايح منزه است و رسول او از تمام معاصی معصوم و مطهر، اولی الامر نیز باید چنین باشند و با تفاق بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله غیر از ائمه اثنی عشر بصفت عصمت بر خوردار نبوده اند لاجرم مراد از اولی الامر ایشان خواهند بود نه دیگران .

دیگر اینکه اگر مراد به اولی الامر على العموم باشد ، لازم خواهد شد که در هر کجا که حاکم و عالمی بیرون از حق حکومت کند بمتابعت او باشند چه لفظ عام مشتمل ايشان نیز میشود، و این باتفاق و اجماع باطل است واحادیث صحیحه نیز دلالت بر آن دارد که مراد از اولی الامر ائمه اثنی عشر سلام الله عليهم میباشند.

چنانکه در خبری که از رسول خدای صلی الله علیه وآله با جابر انصاري عليه الرحمه وارد است که آن حضرت در بیان اولی الامر و انسانی اوصیای عظام از علی بن ابیطالب تا حضرت قائم صلى الله عليهم شرح داده است مؤید این جمله است.

و از این جمله احادیث و اخبار و دلایل عقلیه و نقلیه و روایات صحیحه معلوم شد اینکه پاره از مخالفین اولی الامر را بر امرائی تفسیر کرده اند که پیغمبر صلی الله علیه وآله جمعی از لشکریان را تابع ایشان ساخته بقتال فرستاد ، مانند خالد بن ولید و امثال او، و اولی الامر دار بائمه معصومین اختصاص نداده اند ، از روی بغض و عناد است .

و چگونه این معنی صحت مقرون تواند بود، با اینکه از طریق شیعه و سنت پیوسته است که چون رسول خدای صلی الله علیه وآله خالد بن ولید را بجانب بني خزيمه فرستاد تا ایشان را بمسلمانی خواندن گیرد ، و او را بجنك و قتال آن جماعت فرمان نداد خالد چون برفت و بآن قبیله پیوست بواسطه خصومتی که با ایشان داشت بر خلاف امر پیغمبر بآنها محاربت ورزید و چون این خبر در حضرت پیغمبر مکشوف

ص: 266

افتاد ، سخت اندوه گرفت و خاطر مبارکش دیگر گون شد ، و برخاست و روى مبارك بقبله آورد و هر دو دست بلند کرد و این مناجات را از روی تضرع نمود :

«اللهم إنى أبرء إليك مما فعل خالد »بار خدایا از آنچه خالد بن ولید بمعصیت کرده بیزارم ، زیرا که امر متابعت عاصی امر بعصیان است «تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً»

و چون بدلایل قاطعه حکم ائمه معصومين صلوات الله عليهم عين حكمت رسالت است ، چه ایشان نایبان آن حضرت و حافظان و امناي شریعت وی هستند در آنچه رفتار و گفتار و کردار آورند مقام شك وريب و طرد و دفع ومخالفت و عصیان نخواهد بود.

و بعد از این آیه شریفه میفرماید ، «فان تنازعتم في شيء فردوه إلى الله والرسول إن كنتم تؤمنون بالله واليوم الآخر ذلك خير وأحسن تأويلا» پس اگر خلاف کنید در چیزی از امور دینیه پس بازگردانید او را بحکم خدا و رجوع کنید برسول او در زمان او و بسنت او که فراگیرید آنرا از ائمه صادقین علیهم السلام بعد از وفات پیغمبر اگر از روی اخلاص ایمان می آورید بخدا و روز جزا ، چه ایمان بخدا ، و ایمان بدار بقا مقتضی آن است که چون منازعه پیش آید بخدا و رسول خدا رجوع نمائید، این رجوع بهتر است برای شما و نیکونر است برای عافیت آخرت، و نیکوتر است این رجوع نمودن از آنکه خودشما برای خودتان تأويل نمائید بدون رد باصل که کتاب خدا و سنت سید انبیا است.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که آن حضرت این آیه شریفه را با ینطور قرائت می فرمود « فان خفتم تنازعاً في أمر فردوه إلى الله و إلى الرسول و إلى أولى الأمر منكم» فرمود اینگونه نازل شد .

« وكيف يأمرهم الله عز وجل بطاعة ولاة الأمر و يرخص في منازعتهم ، إنما قيل ذلك للمأمورين »و در روايتي «للمارقين الذين قيل لهم أطيعوا الله »چگونه می شود که خدای تعالی ایشانرا بطاعت و فرمان برداری والیان امر مأمور دارد و در منازعت ایشان رخصت دهد، بلکه این سخن با آنانکه مأمور شده اند و بروایتی از دین بدر

ص: 267

شده اند و با ایشان گفته اند اطاعت کنید خدای را گفته شده است .

و نیز از حضرت باقر علیه السلام در تفسیر صافی در آیه مذكوره «أطيعوا الله »مروى است که فرمود «إيانا عنى خاصة أمر جميع المؤمنين إلى يوم القيامة بطاعتنا »خداى تعالی از اولی الامر ما را اراده کرده و جميع مؤمنان را فرمان کرده است که تا قیامت باطاعت ما باشند.

و در تفسیر برهان از حضرت باقر علیه السلام مروی است که این آیه شریفه «فردوه إلى الله وإلى الرسول وإلى أولى الأمر منكم» نازل شده است .

راقم حروف گوید اولا مخالف ومؤالف متفق هستند که رسول خدای بلکه انبیاء عظام صلوات الله عليهم معصوم هستند، و حکمت عصمت معصوم جز آن نیست که در قضایا و احکام و تبلیغ رسالات خالق ارضين و سماوات عالم و بصیر وخبير باشد ، و در هیچ حالی و هیچ حکمی خبط و خطائی از او سر نزند ، چه اگر بزند علت تقریر شرایع و احکام و فواید نتایج آن از میان میرود و حفظ این حال جز بوجود عصمت ممکن نمی شود، چه بدون عصمت ناچار خبط وخطا وزلت وحفاظاهر میشود و آن فواید و حكم بالغه مهمل و مجمل میماند .

و چون اینحال مسلم شد ناچار چون پیغمبر از میان میرود هر کس بر جای اوجای کند وحافظ شریعت و احکام او گردد البته او باید معصوم باشد، چه اگر نباشد آن فسادها که مذکور شد ظاهر و نبوت ورسالت و فواید و عواید آن بیهوده و بی نتیجه می ماند و البته خداوند نمیگذارد چنین باشد.

دیگر اینکه اگر معصوم باید باشد چگونه خدای غیر معصوم را در آیه شریفه با معصوم مقارن بلکه ثالث خود و رسول خود میگرداند، خالد بن ولید و امثال او راکه نمیدانیم حالت ایمان و اسلام ایشان برچه منوال است، چه مقام این است که از اولی الامر بآنها تأويل شود، هرگز اجتماع نور و ظلمت نمی شود .

دیگر اینکه در این آیه شریفه مخاطب جماعت مؤمنان هستند و شخص مؤمن دارای مقاماتی است که اولیاء و اوتاد و اصفیا دارند، چگونه چنین مردم را با طاعت

ص: 268

مردمی نکره که نمی دانیم دارای چه مرتبه و منزلتی هستند، فرمان می دهند ، و ترجیح بلا مرجح را ، وتفضيل مفضول بر فاضل را چگونه قائل شویم و در جماعت مؤمنان بسا هست که مردمی باشند که مقام ایشان نزديك بمعصوم ، و دارای مکاشفات و کرامات وعلوم باطنیه هستند ، و اغلب مطالب غامضه مکنونه در خدمت ایشان مکشوف است.

چگونه اولى الأمر را بعموم ولاة وأمرا تأويل نمائیم که بیشتر آنان در زمرۀ فسقه وفجره و ضلال وجهال وظلمه بلكه مشرك و كافر هستند، و آنوقت بگوئیم جماعت مؤمنان که اخص بزرگان دین هستند بطاعت چنین مردم مأمورند، عقل هیچ عاقلی بر این حکم نمی کند ، و یقین و مبرهن است :

ایز دندهد جزکه سزارا بسزاوار «الله يعلم حيث يجعل رسالته»

دیگر اینکه می فرماید رجوع ایشان نیکوتر است از تأویلی که خود از بهرخود کنید ، چون بنابر این باشد که تأويل جماعت مؤمنين وآراء وسلیقه و عقاید و ترتيبات ایشان در امور دینیه و دنیوی و اخرویه و احکام شرعیه خود کافی نباشد، و رجوع بدیگران بهتر باشد، چگونه می توانیم بگوئیم امر و نهی و اشارت و امارت آنانکه دارای این مراتب نیستند بلکه غالباً بعكس آن میروند کافی است ، و چنین کسان میتوانند حکمران مؤمنان و حافظ دین و شریعت باشند.

و اگر گویند مراد این است که اطاعت خدای و رسول را کنید و اولی الامرزا که مقصود عموم ولاة امر است همیشه که رسول خدای در جهان نیست ، بعد از آن حضرت چگونه اگر نزاعی در امری از امور دینیه حاصل گردد بآنحضرت رجوع دهند ، و اگر مؤمنان را در امری از امور و مسائل و احکام دینیه منازعتی با هم افتاد چگونه در مسئله ای که جماعت مؤمنان را بآن مقامات و علوم و مکاشفات عالیه کار به تنازع کشید یکی از ولاة امر که شاهد فاسق و فاجر و جاهل است بتواند رفع تنازع را از میان چنین مردم عالم بصير زاهد خبیر نماید.

واگر گوئیم مقصود آنست که رسول خدای آن چه برای امت تا قیامت لازم بود أحكامش را مقرر و تعیین فرمود، پس بچه سبب جماعت مؤمنان را در مسئله از مسائل

ص: 269

و حکمی از احکام منازعت می افتد ، و اگر افتاد رجوع آن بولاة امر مطلقاً خواهد شد.

و چگونه مؤمنان در احکامی که رسول خدای روشن و ظاهر گردانیده است تنازع مینمایند که محتاج برجوع بولاة عمومی باشند. یاخودشان تصرفی و تأویلی در آن نمایند که خدای بفرماید این رجوع از تأویل خودتان برای خودتان نیکوتر است و از چه روی امر و نهی یکی از ولاة که چه فاجر و فاسق است از تأویل مؤمنان بهتر است .

بلکه معین و مبرهن است که در مقامی که حاجت بتأويل و اجتهاد و تفسیر باشد آنچه از جانب شخص مؤمن که دارای اوصاف ایمانیت میباشد ظاهر شود ، برغیر از خودش ترجيح وتفضل و تقدم دارد .

و چون پیغمبر از جهان برود اصلاح حال وترتيب تكاليف واحكام وحدود امت از کجا مأخوذ می شود بعد از آنکه مؤمنان را که اول طبقه اهل اسلام هستند مأمور باطاعت اولی الامر و احسن تأويل فرمایند.

پس باین جهات عدیده معلوم گردید که اولی الامر در این آیه شریفه مذکوره جز ائمه طاهرين معصومين صادقين صلوات الله عليهم اجمعین نتوانند بود.

و بعلاوه اینجمله مراتب علوم جليله وحكم و اخلاق و معارف و افعال و اقوال جميله وزهد و قدس و تقوای ایشان خود شاهد است که در مسائل دینیه و بیان تكاليف وحدود شرعيه ومعالم يقينيه جز بايشان رجوع نشاید ، و بعد از رسول خدای اطاعت امر و نهی و احکام ایشان واجب است و جز باطاعت ایشان نهج مستقیم بدست نيايد ، و أحكام وحدود الهیه سرمدیه واضح نشود ، و از مقام مسئولیت بیرون نیایند

وز خارجی هزار بیکجو نمی خرند *** گوزاهد زمانه و گوشیخ راه باش

و آیه شریفه «وأولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض» وآية مباركه «إنما وليتكم الله ورسوله والذین آمنوا »براین مراتب گواهی میدهند.

و معلوم میشود که در اینجا جهت ایمان اختصاص باشخاص مخصوص دارد که مطاع جميع مؤمنان هستند، و تمام مؤمنان با طاعت ایشان در آیه سابقه مامور شده اند

ص: 270

چه در آن آیه مبارکه مخاطب باطاعت شده اند، و در اینجا مقام ولایت دارند.

پس معلوم میشود که جز ائمه معصومین صلوات الله عليهم که استحقاق ولایت مؤمنین را دارند دیگری در این آیه شریفه اراده نشده و نمیتواند بشود .

و هم در تفسیر برهان از حضرت باقر علیه السلام در تفسیر آیه « أطیعوا الله» مروی است که اولی الامر امامان از فرزندان علی و فاطمه صلوات الله عليهما هستند تا قیام قیامت.

و از این خبر نیز که اختصاص بفرزندان فاطمه یافته ، معلوم میشود که موید آیه «وأولوا الأرحام »است، چه اولاد فاطمه برسول خدای پیوسته می شوند ، پس اولادی که امیرالمؤمنین علیه السلام را از غیر از فاطمه باشد نمیتوانند در شمار ائمه در آیند چه نسبت ایشان برسول خدای نمی پیوندد ، والبته اگر باولی الامر بیایست رجوع کرد ، بائمه هدی سلام الله علیهم که سوای آن مناقب و فضایل از خون رسول - خدای وجود یافته اند بر تمام خلق جهان اولویت دارند .

و هم در آن تفسیر از جابر بن یزید جعفی مسطور است که بحضرت ابی جعفر محمد بن علی باقر علیهما السلام عرض کردم: از چه روی جهانیان بسوی پیغمبر و امام حاجتمند هستند؟ فرمود :

«لبقاء العالم على صلاحه، وذلك أن الله عز وجل يرفع العذاب من أهل الأرض إذا كان فيهم نبي وإمام ، قال الله عز وجل : وما كان الله معذ بهم و أنت فيهم ، وقال النبي صلی الله علیه وآله : النجوم أمان لأهل السماء ، وأهل بيتي أمان لأهل الأرض ، فاذا ذهب النجوم أتى أهل السماء ما يكرهون ، فاذا ذهب أهل بيتى أتى أهل الأرض ما يكرهون ».

برای اینکه عالم بر حال صلاح خود برقرار و پاینده باشد ، و این چنان است که خداوند عزوجل گاهی که پیغمبر و امامی در زمین باشد عذاب را از مردم زمین باز میگیرد، چنانکه میفرماید: خدای عذاب کننده ایشان نیست با اینکه تو در در میان ایشان باشی ، و پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : ستارگان امان اهل آسمان هستند و اهل بیت من موجب امن و امان اهل زمین میباشند و هر وقت نجوم معدوم شوند ساکنین آسمان را

ص: 271

آنچه مکروه شمارند میرسد، و اگر اهل بیت من بروند مردم زمین را آنچه ناگوار است فرو گیرد .

یعنی باین سبب اهل زمین به پیغمبر و پس از وی با مام حاجت دارند !چه وجود مبارك ايشان اسباب بقا وسلامت اهل زمین است، و اگر يك آن بركت و ميمنت وجود مبارکشان شامل حال اهل جهان نباشد ، بجمله هلاك خواهند شد، زیرا که برکات آسمان و زمین بطفیل وجود ایشان نازل و ظاهر میشود، وگرنه آسمان نبارد ، وزمین نروید ، و جنبنده در زمین نپاید و نماند .

و نيز اينحديث مبارك بروجود و بقاء ودوام قائم آل محمد صلی الله علیه وآله برهانی وافی است چه معین است که مقصود از اهل بیت آن حضرت ائمه هدى صلوات الله عليهم از ذریه خود آنحضرت میباشند ، و چون معلوم شد که خلق جهان بوجود امام حاجتمند هستند چنانکه اهل آسمان بأخترهای درخشان ، و آن امام یا ظاهر است یا غایب واگر نباشد خلق جهان تباهی گیرند، ثابت میشود که حضرت صاحب الأمر باقى، واكنون غايب لكن فيض و توجهش آشکار است .

و نیز ثابت شد که تاقیامت بر جای هستند چنانکه ستارگان آسمان باقی میباشند و می بینیم امروز که پرده بر چهرهٔ مبارك حایل شده و مردمان از دیدار انوار همایونش محروم مانده اند، با اینکه توجه و نظر باطنش موجود و شامل حال است چه مفاسد وفتن و شداید در کار ، و چه فواحش و اشتباهات وظلمها و تعدیها و غصبها و دردها در زایش و فزایش است .

و آنکسان که خود را اولی الامر یا نایب امام میدانند بچه خبطها و خطاها بلکه معاصى كبيره وصغيره مبتلا هستند و چگونه ناله و نفیر مردم بیچاره در مانده از فلك اثیر میگذرد،و چگونه شیاطین آدمی روی امور مردم را به تلبیس و تدلیس مقرون میسازند ، وچه احکام بیرون از حق از صاحبان حكم باشتباه يا بعمد صادر وحق ذیحق را باطل میسازند و چگونه اموال ایتام و ارامل را ضایع میگذارند .

و باین جهت كمتر مال و مکان و ملك و زن و فرزندی است که بتوان شبهه ناک

ص: 272

نشمرد یا از چنك سارقین دین و مال آسوده نشست.

اغلب امور برشوه یا بعشوه یا بمالی یا جمالی بیرون از حق جاری میگردد ، وداد مظلوم بامداد ظالم مبدل میشود ، بنمایش گوشه ابروئی چه آبروها بیاد میرود و باظهار غنج ودلالی چه گنجها ومالها بزوال میرسد ، از پی دیدار زیبا پسری خون برادری از یاد میشود ، و برای فاحشه سیم بری مهر هزار پسر از خاطر زدوده میگردد.

بنگریم آیا آن اولی الامری که خدای در قرآن یاد کرده و حکم عقل و شرع بر آن گواهی میدهد اینگونه ولاة وامراء توانند بود ، و چنین مردمان خس ناکس را خداوند قادر حکیم برای مطاعيت و آمريت شريك خود و رسول خود میفرماید ، نعوذ بالله تعالى من هذه العقايد الفاسدة والأقوال الباطلة .

و نیز در تفسیر برهان وصافي از حضرت باقر و صادق علیهما السلام مروی است که جابر جعفی گفت از حضرت ابی جعفر سلام الله علیه از آیه مبارکه «أطيعوا الله»پرسیدم فرمود: اوصیا میباشند، یعنی مراد بأولى الأمر ايشان هستند .

و در روایت ابی بصیر از آن حضرت فرمود: این آیه در حق علی بن ابیطالب علیه السلام نازل شده است ، عرض کرد مردمان همی گویند چه چیزی مانع بود که خدا یتعالی نام علی واهل بیت او را در کتاب خود مذکور نماید؟

ابو جعفر علیه السلام فرمود باين جماعت بگو : إن الله أنزل على رسوله الصلاة و لم یسم ثلاثاً و أربعاً ، حتى كان رسول الله صلی الله علیه وآله هو الذي فسر ذلك ، و أنزل الحج فلم ينزل طوفوا أسبوعاً حتى فسر ذلك لهم رسول الله صلی الله علیه وآله».

بدرستیکه خدای آیه نماز را بر رسول خود نازل کرد وواجب ساخت اما نام نبرد که سه رکعت یا چهار رکعت بسپارند تا رسول خدای خودش تفسیر آن را بنمود ، و آداب و تکالیف و ترتيب ركعات وسجدات واذکار آن را مشخص نمود ، و همچنین خدای تعالی آیه حج را نازل فرمود لكن مشخص و معین نکرد که هفت شوط طواف بدهند تارسول خدای برای مردمان تفسیر و ترتیب آنرا روشن ساخت .

«والله أنزل أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولى الأمر منكم»

ص: 273

و خدای این آیه شریفه را نازل ساخت، و این آیه «تنزلت في على والحسن والحسین علیهم السلام»نازل شد در حق على وحسنين «و قال في على من كنت مولاه فعلى مولاه »چه درباره علی علیه السلام فرمود هر کس من آقا و ولی او هستم علی آقا و ولی اوست.

و این معنی بدیهی است که مولا و آقا بودن رسول وعلى عليهما الصلاة والسلام برای اینمردم محض حفظ دین و نفوس و دنیا و آخرت و شرافت و فضیلت ایشان است و خداى محض تفضل وترحم خداوندی، چنین خواسته و جهانیان را بچنین موهبت بزرك و سعادت سرمدی سرافراز گردانید، وگرنه پیغمبر و اوصیاء اورا چه حاجت و نیازی باین امر است زیرا که بالطبیعه از ابتدای خلقت مخلوق مولا و مقتدا و علت آفرینش آفریدگان بوده اند، و تمام مخلوق نیز بالطبيعة والفطرة چاكر وعبید و محتاج و فقیر ایشان بوده و میباشند، والله الغنى ونحن الفقراء .

والبته مظاهر جلال و جمال ایزد متعال و خلفای او در زمین و آسمان جز بخدای از همه کس بی نیاز ، و دیگران بهمه جهت بایشان نیازمند و محتاج هستند.

پس اینکه رسول خدای دست علی را بگرفت و فرمود «فعلی مولاه» تفسیر این آیه شریفه بود که اولى الأمر على است .

«و قال رسول الله صلی الله علیه وآله أوصيكم بكتاب الله وأهل بيتي ، إني سألت الله أن لا يفرق بينهما حتى يوردهما على الحوض و أعطانى ذلك ».

ورسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود شما را بکتاب خدای و اهل بیت خودم وصیت میکنم بدرستیکه از حضرت یزدان مسئلت کردم که در میان این دو جدائی نیندازد تاگاهی که در لب حوض کوثر بر من در آیند و این را بمن عطا فرمود.

«وقال فلا تعلموهم فانهم أعلم منكم ، إنهم لن يخرجوكم من باب هدى، ولن يدخلوكم في باب ضلال ، و فرمود شماها با اهل بیت چیزی نیاموزید و هرچه فرمایند بیاموزید و اطاعت کنید ،چه ایشان از شما داناترند و ایشان هرگز شمارا از باب هدایت بیرون نمایند و بیاب ضلالت اندر نکنند ، یعنی مادامیکه با اوامر

ص: 274

و نواهی ایشان کار کنید دچار باب ضلالت نشوید بلکه براه هدایت اندر خواهید بود «ولوسكت رسول الله صلی الله علیه وآله ولم يبين أهلها لادعي آل عباس وآل عقيل و آل فلان»و اگر رسول خدای خاموش میشد و اهل بیت خود را باز نمی نمود که کدام کس هستند ، آل عباس و آل عقیل یا فلان آل دیگر که با آن حضرت سمت قرابت داشتند مدعی میشدند که مائیم آن اهل بیت رسول خدای که پیغمبر در شأن و مقام ایشان چنین و چنان فرمود.

البته ابهام وكتمان این امرچون موجب فساد می گشت بر رسول خدای واجب گردید که برای رفع توهم است در مقام تصریح و توضیح بر آید و جهانیان را از حالت شك و شبهت بیرون آورد.

میفرماید «أنزل الله في كتابه: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهلا لبيت ويطهركم تطهيراً» خداوند آیه تطهیر را در حق اهل بیت نازل ساخت وعلی و فاطمه و حسن وحسين علیهم السلام تأویل این آیه بودند .

پس رسول خدای دست علی و فاطمه و حسن وحسین صلوات الله علیهم اجمعین را بگرفت، و ایشان را در خانه ام سلمه در زیر کساء در آورد و عرض کرد بارخدایا «إن لكل نبي ثقلاً و أهلاً، فهؤلاء ثقلى و أهلى» همانا برای هر پیغمبر ثقلی وأهلى است و این چهار تن ثقل من واهل من هستند.

وام سلمه عرض کرد آیا من از اهل تو نیستم فرمود «إنك إلى خير و هؤلاء ثقلى وأهلی» تو بخیر و خوبی بهره یاب هستی لکن این جماعت ثقل واهل من میباشند.

و چون رسول خدای را زمان ارتحال فرارسید علی علیه السلام را بجای خود اقامت داد ، ،و چون پیغمبر از جهان در گذشت ، علی را آن استطاعت حاصل نمیشد و اقدام بآن امر نمیفرمود که محمد بن علی ، یعنی محمد حنفيه يا عباس بن علی را که در کربلا شهید شد يا هيچيك از فرزندان خود را داخل این امر ،نماید چه اگر چنین میشد حسنین علیهما السلام عرض میکردند خداوند تعالی در حق ما نازل فرموده، چنانکه در امر تو نازل ساخته و بطاعت ما امر کرده چنانکه بطاعت تو فرمان داده، و رسول خدای صلی الله علیه وآله در امر ما

ص: 275

ابلاغ رسالت نموده چنانکه در کار تو ابلاغ فرموده است، ورجس را از ما برده است چنانکه از تو برده است .

وچون علی علیه السلام بدرود جهان فرمود حسن علیه السلام بواسطه اینکه از حسین سلام الله علیه اکبر بود باین امر اولویت داشت .

و چون زمان انتقال حسن بن علی علیهما السلام فرارسید استطاعت نداشت و این کار نمی فرمود که بگویدها «او لوا الأرحام بعضهم أولى ببعض »و باین واسطه امر ولایت و امامت را با یکی از فرزندان خود گذارد چه در اینوقت حسین علیه السلام میگفت خداوند در حق من نازل فرموده، چنانکه درباره تو و پدرت نازل ساخت، وبطاعت من فرمان داد چنانکه بطاعت تو و پدرت امر فرمود و از من رجس را ببرد چنانکه از تو و پدرت ببرد.

و چون این امر بحسین پیوست هیچکس را آن استطاعت نبود که بگوید آنکه من از پدر و برادرم حق میبرم و براینگونه این امر جاری باید باشد که خدای عزوجل میفرماید «اولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض»

و بعد از حسین این امر بعلی بن الحسين و بعد از علی بن الحسين بمحمد بن علی سلام الله علیهم که خود آن حضرت است ، پیوست .

پس از آن ابو جعفر علیه السلام فرمود «الر جس هو الشك ، والله لا نشك في ديننا»رجس در این آیه شریفه بمعنى شك است ، سوگند با خدای هرگز در دین خود شك نياورده ایم .

و هم از عبدالله بن عجلان مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام در آیه مذكورة «أطيعوا الله» میفرمود این آیه در حق علی و ائمه علیهم السلام میباشد .

«جعلهم الله مواضع الأنبياء غير أنهم لا يحلون شيئاً ولا يحرمونه»خداوندايشان را در مواضع و مراتب پیغمبران قرار داده است جز اینکه ایشان چیزی را حلال یا حرام نمیگردانند یعنی این امر راجع به پیغمبران است که صاحب شریعت هستند وائمه حافظ شریعت میباشند.

و دیگر در تفسیر صافی و برهان ومنهج الصادقین در این آیه شریفه :

ص: 276

«ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جآؤك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله نواباً رحيماً * فلا وربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى أنفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليماً»

و اگر این منافقان در آن هنگام که بنفاق و انکار حکم توستم کردند بر نفوس خود بحضرت تو بیامدند ، و از مرافعه بطاغوت پشیمانی گرفتند ، پس بتوسط تو از خدای طلب آمرزش کردند ، و آمرزش طلبیدی از بهر ایشان رسول ، هر آینه یافتند یعنی دانستند خدایرا که قبول کننده تو به گناه کاران ، و مهربان بر آمرزش خواهان است .

پس نه چنان است که گمان برده اند که با وجود مخالفت ایشان بحکم تو ایمان داشته باشند ، سوگند میخورم بحق پروردگار تو که ایمان نخواهند آورد بر وجه حقیقت و راستی ، تا وقتیکه حکم سازند ترا در هر چه اختلاف افتد میان ایشان و تو حکم کنی ، پس باز نیابند در نفوس خود تنگی و گرانی از آنچه حکم کرده بآن ، هر چند مخالف طبع ایشان باشد و گردن نهند فرمان ترا گردن نهادنی ظاهراً و باطناً .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که در این آیه شریفه میفرمودند «و لو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤك يا على فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً ، فلا وربك لا يؤمنون حتى يحكموك يا على فيما شجر بينهم يعني في ما تعاهدوا وتعاقدوا عليه بينهم من خلافك وغصبك، ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجاً مما قضيت عليهم يا محمد على لسانك من ولايته ، و يسلموا تسليماً لعلى علیه السلام»

و نیز در صافی از زراره یا برید مروی است که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود همانا خداى تعالى امير المؤمنین علیه السلام را مخاطب داشته است، عرض کردم در کدام موضع؟ فرمود : در قول خداى تعالى «و لو أنهم»و تا «فيما شجر بينهم »را قرائت کرد.

و فرمود « فيما تعاقد وا عليه لئن أمات الله عمداً ألا يردوا هذا الأمر في بني

ص: 277

هاشم ، ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجاً مماقضيت عليهم من القتل أو العفو و يسلموا تسليماً ».

و دیگر در صافی و برهان و خلاصة المنهج در آیه شریفه «ومن يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين و حسن أولئك رفيقاً».

و هر که فرمان برد خدای را در اوامر و نواهی و رسول را در احکام شرعی همانا این مردم مطیع در روز قیامت با آنان باشند که متنعم گردانیده است ایشان را خدای از جماعت پیغمبران و رسولان و اولوا العزم در اینباب داخل هستند و راست گویان که پیش از همه کس تصدیق کرده اند انبیاء را و کشتگان در راه خدای وستودگان در اعمال و افعال و اقوال ، ونیکو هستند این جماعت از راه مرافقت و مجالست با همدیگر در بهشت برین .

از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که مراد از پیغمبران محمد مصطفی و از صدیقان علی مرتضی ، و از شهداء حسن و حسین، و از صالحان اولاد امام حسین از امام زین العابدین تا امام حسن عسکری ، و از حسن اولئك رفيقاً محمد مهدى صلوات الله علیهم اجمعین میباشند .

وهم بروایت ابي الصباح کنانی در ذیل حدیث دیگر که در این آیه شریفه از حضرت باقرعلیه السلام رسیده مسطور است «فمنا النبي ومنا الصديق ومنا الشهداء و مننا الصالحون »پیغمبر از ما و صدیق امیر المؤمنين علي علیه السلام از ما و حسن و حسین شهید و ائمه صالحين صلوات الله علیهم از ما میباشند .

و دیگر در صافی و برهان در آیه شریفه «ألم تر إلى الذين قيل لهم كفوا أيديكم و أقيموا الصلوة وآتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال إذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله أو أشد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا أخرتنا إلى أجل قريب »

آیا نگران نشدی بسوی آنانکه با ایشان گفتند از کارزار با کفار دست بدارید

ص: 278

تا فرمان خدای بازرسد و بپای دارید نماز را با شرایط و ارکان و بدهید زکاة بر مستحقان پس آن هنگام که بمدینه اندر آمدند و قتال با کافران بر ایشان واجب گردید این هنگام گروهی از ایشان که ضعیف الاسلام بودند میترسیدند از حرب مشرکان بدانگونه که از یزدان قهار بیایست ترسید بلکه بیشتر از آن مقدار بیم و ترس و از کمال ترس و غلبۀ خوف گفتند ای پروردگار ما از چه روی قتال كفار را بر ما واجب ساختی چرا ما را فارغ و ایمن نگذاشتی تا باجلی که بهمه كس نزديك است .

از حضرت باقر علیه السلام در «أقيموا الصلوة و آتو الزکوة» مروی است که فرمود «أنتم والله أهل هذه الأية»و در«كفوا أيديكم »مروى است که فرمود «كفوا أيديكم مع الحسن علیه السلام، كتب عليهم القتال مع الحسين علیه السلام إلى أجل قريب إلى خروج القائم علیه السلام فان معه الظفر» .

و هم از حضرت باقر صلوات الله علیه مروی است که فرمود «والله الذي صنعه الحسن بن على علیه السلام كان خيراً لهذه الأمة مما طلعت عليه الشمس ، فوالله لفيه نزلت هذه الأية» سوگند با خدای آن کردار حسن بن علی عليهما السلام یعنی صلح با معاویه برای این امت از تمام آنچه آفتاب بر آن طالع میشود بهتر است ، سوگند با خدای این آیه شریفه در حق او وارد شد «ألم تر إلى الذين قيل لهم كفوا أيديكم و أقيموا الصلوة وآتوا الزكوة» .

فرمود «إنما هى طاعة الامام ، فطلبوا القتال، فلما كتب عليهم القتال مع الحسين علیه السلام قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا أخرتنا إلى أجل قريب نجب دعوتك ونتبع الرسل أراد الله تأخير ذلك إلى القائم» .

و دیگر در صافی و برهان در آیه شریفه «من یطع الرسول فقد أطاع الله »هر کس اطاعت کند رسول را همانا اطاعت کرده است خدای را .

از حضرت باقر سلام الله عليه مروى است «ذروة الأمرو سنامه و مفتاحه و باب الأشياء و رضا الرحمن ، الطاعة للامام بعد معرفته »بلندی و رفعت و مفتاح و باب همه

ص: 279

چیز و رضای خداوند رحمن در طاعت امام است بعد از معرفت امام یعنی بعد از آنکه از روی معرفت امام را بشناختند آنوقت باید اطاعت او را بنمایند ، آنگاه آیه مذکوره را قرائت فرمود .

و اینحال برای این است که امام علیه السلام تبلیغ مینماید ، و پیغمبر نیز تبلیغ مینماید ، و تفاوت این است که رسول ابلاغ اوامر و نواهی الهی را مینماید ، و امام تبلیغ احکام شریعت را که پیغمبر آورده میفرماید .

و دیگر در همان تفاسیر در آیه شریفه «و لوردوه إلى الرسول و إلى أولى الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم »و اگر باز گذارند برای پیغمبر تا بطور مصلحت کار کند یا بتدبير خداوندان امر از اهل اسلام ، هر آینه بدانند آنرا آنان که استخراج و استنباط و تحقیق خبر را می نمایند که پیغمبر واولی الأمر هستند.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که ایشان ائمه معصومین علیهم السلام هستند،یعنی ایشان همان کسان هستند که از آیات قرآنی استنباط حقایق احکام ربانی را می کنند و حلال و حرام را می شناسند .

و هم در صافی و اکمال الدین از حضرت باقر سلام الله علیه مروی است «من وضع ولاية الله و أهل استنباط علم الله فى غير أهل الصفوة من بيوتات الأنبياء ، فقد خالف أمر الله عز وجل و جعل الجهال ولاة أمر الله و المتكلفين بغير هدى ، وزعموا أنهم أهل استنباط علم الله ، فكذبوا على الله وزاغوا عن وصية الله وطاعته ، فلم يضعوا فضل الله حيث وضعه الله تبارك وتعالى ، فضلوا وأضلوا أتباعهم ، فلا تكون لهم يوم القيامة حجة».

هر کس ولایت و امارت یزدانی و اهل استنباط علوم و معارف سبحانی را با آنانکه نه از اصفیای خاندان انبیاء هستند بازگذارد، فرمان خدای را بمخالفت رفته و مردم جاهل نادان را و متکلفین بیرون از راه راست را والیان امر خداوند منان گردانیده و اینگونه مردم که پندار همی نمایند که در خور استنباط علم ایزدی هستند

ص: 280

همانا بر خدای دروغ بسته اند، و از وصیت و موعظت الهی بگردیده اند ، و از اطاعت خدای روی برتافته اند ، و فضل و فزونی خدای را در آنجا که خدای خود بر نهاده نگذاشته اند، و خویشتن گمراه شده و متابعان خود را گمراه ساخته و در رستاخیز برای خود حجتی بر جای نگذاشته اند .

و دیگر در آیه شریفه « و لو لا فضل الله عليكم و رحمته »و اگر نه فضل و رحمت خدای شامل حال شما بودی .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فضل خدای رسول خدایست ، و رحمت خدا ائمه خدای هستند .

و دیگر در آیه شریفه « فلله الحجة البالغة» مر خدای را است حجتی که در اثبات قول حق و ابطال قول شما بنهايت صحت و متانت و قوت رسیده است .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود «نحن الحجة البالغة على من دون السماء و فوق الأرض» .

و دیگر در آیه شریفه «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله وكونوا مع الصادقين» ای گروه مؤمنان از خدای بترسید و باشید با راستگویان در اقوال خود یا در دین خدای.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود «إيانا عنى»مقصود از صادقين ماها میباشیم، یعنی باما باید باشند ، و در مجمع البیان از حضرت باقر سلام الله علیه مروی است که فرمود «مع آل محمد» با آل محمد صلی الله علیه وآله باشید .

و نیز در صافی و برهان در آیه شریفه « و من قبله كتاب موسى إماماً و رحمة »و پیش از قرآن یا پیغمبر کتاب موسی یعنی توراة که مصدق قرآن خاتم پیغمبران و بشارت دهنده بآن است در حالیکه آن توراة پیشوا بود مراهل دین را و سبب بخشایش و واسطه فیض الهی در دنیا و آخرت .

از حضرت باقر علیه السلام مروي است که در مقدمه اين آيه شريفه «أفمن كان على

ص: 281

بينة من ربه يعنى رسول الله ، و الذي تلاه من بعده الشاهد منه ، أمير المؤمنين ، ثم أوصياؤه واحداً بعد واحد»فرمود .

و هم از آنحضرت مروی است که اینگونه نازل شده است«أفمن كان على بيننة من ربه»يعنى رسول الله صلی الله علیه وآله « يتلوه شاهد منه إماماً ورحمة ، و من قبله كتاب موسى أولئك يؤمنون به فقدموا وأخبروا في التأليف»یعنی در تأليف قرآن مقدم و مؤخر کرده اند.

و دیگر در صافی و كافى در آيه شريفة «إنما أنت منذر و لكل قوم هاد»همانا تو فرستاده شده برای بیم دادن از عذاب و عقاب مثل دیگر پیغمبران و برای هر قومی هدایت کننده ایست که هدایت میکند ایشان را بسوی آنچه پیغمبر خدای آورده ، و هادیان بعد از رسول خدای علی است پس از آن اوصیاء بزرگوار هر يك بعد از دیگری .

و دیگر در صافي و برهان در آيه شريفه «رب إنهن أضللن كثيراً من الناس فمن تبعنى فانه منى ومن عصاني فانك غفور رحیم »ای پروردگار من بدرستیکه بتان گمراه کردند مردمی بسیار را یعنی سبب گمراهی جمعی کثیر شدند از این روی بتو پناه می جویم و مسئلت عصمت مینمایم پس هر کس پیروی کرد مرا در دین من از من و اهل ملت من است، و هر کس نافرمانی کند مرا در دین و بشرك اندر شود بدرستیکه توئی آمرزنده مهربان و قادری بتوفيق طاعت و توبه از کفر و معصیت و آمرزش ایشان .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است هر کس دوست بدارد ما را پس از ما اهل بیت می باشد، عرض کردند از شما است؟ فرمود: سوگند با خدای از ماست مگر نشنیده قول ابراهیم علیه السلام را «فمن تبعنى فانه منی »و چون هر کس کسی را دوست بدارد البته در افعال و اقوال و اخلاق محبوب متابعت وی کند ، وچون متابعت نمود از وی خواهد بود، این است که امام علیه السلام میفرماید هر کس ما را دوست بدارد از ماست .

ص: 282

و دیگر در تفسیر صافی و برهان در آیه شريفه «ربنا إني أسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل أفئدة من الناس تهوى إليهم» .

ای پروردگار ما بدرستیکه ساکن گردانیدم پاره از فرزندان خود را یعنی اسماعیل دروادی و رودخانه بی آب و گیاه نزديك خانه تو که صید و قتال در آن حرام است، مراد موضع ضراح است که در زمان آدم علیه السلام بود ، چه هنگام این دعای ابراهیم در آنجا خانه نبود ، ای پروردگارما ، ایشان را در آنجا سکون دادم تا نماز را بپای دارند و بپرستش توقیام ورزند، پس بگردان دلهای بعضی از مردمان را تا بكشش محبت بستوی ایشان از کمال شوق شتابان گردد .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود «نحن هم ونحن بقية تلك الذرية»مائیم ایشان و مائيم بقیه این ذریه و فرزندان .

و فرمود «ولم يعن البيت فيقول إليه فنحن والله دعوة إبراهيم» یعنی آن گاه که ابراهیم دعا میفرمود از خانه کعبه خبری و قصدی در میان نبود،بلکه سوگند باخدای مائیم دعوت آنحضرت .

و در کافی از حضرت باقر صلوات الله علیه مروی است که نگران مردمان شد که در اطراف کعبه معظمه طواف میدهند فرمود «هكذا يطوفون في الجاهلية إنما أمروا أن يطوفوا بها لم ينفروا إلينا فيعلمونا ولايتنا و مودتهم و يعرض علينا نصرتهم »و بروایتی که بر این فزوده اند فرمود «آل محمد آل محمد » پس از آن فرمود : «إلينا البنا»

از روی استفهام شاید میفرماید: اینگونه در جاهلیت طواف میدادند آیا مأمور بودند که باین طریق طواف دهند و بحضرت ما نیایند که از داشتن ولایت ما بما اعلام کنند و مودت خود را نسبت بما معلوم دارند ، و نصرت کردن ما را بما عرض دهند، آنگاه فرمود بسوی ما و بحضرت ما بیائید .

و دیگر در صافی در آیه شریفه «ولقد بعثنا في كل امة رسولا أن اعبدوا الله

ص: 283

و اجتنبوا الطاغوت »در هر امتي رسول را بفرستادیم که بدیشان رسالت نهاد که خدای را

پرستش و از طاغوت اجتناب کنید .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است «ما بعث الله نبياً قط إلا بولا يتنا و البرائة أعدا ثنا»خداوند تعالی هرگز پیغمبری را مبعوث نفرمود مگر بشرط ولایت ما و بیزاری از دشمنان ما ، و این است قول خدای تعالی «ولقد بعثنا» الأية تا«حقت عليه الضلالة» .

و دیگر در صافی در آیه شریفه «فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون» پس بپرسید از علماء و مورخین که باخبار اهم ماضیه واقف هستند تا شما را از آنها اعلام کنند اگر خود نمیدانید که پیغمبران پیشین که مبعوث شده اند همه بشر بوده اند .

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که ذکر در این آیه شریفه عبارت از قرآن واهلش آل محمد صلى الله علیهم اجمعین می باشند که خدای امر کرده است بسؤال کردن از ایشان ، نه پرسیدن از جهال .

در کافی مذکور است که از حضرت باقر سلام الله علیه پرسیدند که بعضی کسان که نزد ما هستند چنان گمان میبرند که اهل ذکر که در آیه شریفه است علمای یهود و نصاری می باشند .

«قال علیه السلام إذا يد عونكم إلى دينهم» اگر چنین باشد باید شما را بدین یهود و نصاری بخوانند ، پس از آن آنحضرت با دست مبارك اشارت بسینه شریف یعنی گنجینه علوم ربانی کرده فرمود «نحن أهل الذكر و نحن المسئولون»مائیم اهل قرآن و مائیم که سؤال کرده میشویم .

و دیگر در صافی در آیه شریفه «إن الله يأمر بالعدل والاحسان وايتاء ذى القربي و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغي »يزدان تعالی بعدل و احسان و بخشایش با قارب و خویشاوندان باندازه حاجت ایشان امر فرموده و از فحشاء و تجاوز از حدود باریتعالی و آنچه را که عقول مکروه شمارد و تطاول بر مردمان که بیرون از حق باشد

ص: 284

نهی نموده.

از حضرت باقر علیه السلام در روایت سعد مروی است که عدل محمد صلی الله علیه وآله است ، پس هر کس اطاعت کند او را بعدل رفته ، و احسان علی علیه السلام است پس هر کس بتولای او رود احسان ورزیده است و جای محسن در بهشت است، و ايتاء ذى القربى قرابت ماست که خدایتعالی امر کرده است بندگان را بمودت ما و اینای بما ، و نهی کرده است ایشان را از فحشا و منکر یعنی بغى ورزیدن بر ما اهل بیت و دعوت نمودن بسوی غیر از ما .

و هم از آن حضرت روایت است که فرمود عدل شهادت دادن است به یگانگی خدا و رسالت محمد مصطفى صلی الله علیه وآله ، واحسان امیر المؤمنين علیه السلام وفحشاء و منكر و بغی فلان و فلان و بهمان است .

و دیگر در صافی و برهان در آیه شریفه «و إني لفقار لمن تاب و آمن وعمل صالحاً ثم اهتدى» و من نيك آمرزنده ام آنکس را که از شرك بتوبت رود و بوحدانیت من ایمان بیاورد و عمل نیکو بجای آورد پس راه راست یافت و بطریق حق راه برد .

از حضرت باقر علیه السلام مرویست که در این آیه شریفه فرمود «ألا ترى كيف اشترط ولم تنفعه التوبة و الايمان والعمل الصالح حتى اهتدى ، والله أوجهد أن يعمل ما قبل منه حتى یهتدی ».

آیا نمی نگری که چگونه در اینجا شرط شده است و بدون بجای آوردن آن شرط نه توبه و نه ایمان و نه عمل صالح او را سود میرساند ، و آن شرط این است که در طلب هدایت برآید، سوگند باخدای هر چند در عمل کوشش کند و سعی نماید از وی پذیرفته نشود تاگاهی که طلب هدایت کند، عرض کردند خدای مرا فدای تو گرداند بسوی کدام کس خواستار هدایت شود؟ فرمود : بسوى ما .

و هم از آن حضرت مروی است که فرمود «ثم اهتدى إلى ولا يتنا أهل البيت »بولايت ما اهل بیت هدایت جوید، سوگند با خدای اگر مردی تمام عمر خود را در

ص: 285

میان رکن و مقام بعبادت خدای بپای برد ، و از آن پس بمیرد و با ولایت ما نباشد خداوند او را برروی بآتش در افکند .

و در کافی از حضرت باقر علیه السلام مرويست « وهو مستقبل البيت : إنما أمر الناس أن يأتوا هذه الأحجار فيطو فوابها ، ثم يأتونا فيعلمونا ولا يتهم لنا».

و آنحضرت روی با خانه کعبه بود و فرمود : همانا مردمان را فرمان کرده اند که باین سنکها بیایند و بآنها طواف دهند ، پس از آن نزد ما آیند و ولایت با ما را بما اعلام نمایند، و درجۀ دوستی خود را نسبت بما باز نمایند .

و دیگر در صافی و کافی و اکمال الدین در آیه شریفه «و لقد عهدنا إلى آدم من قبل فنسي ولم نجدله عزماً »بدرستیکه عهد بر نهادیم با آدم صفی و امر کردیم او را از این پیش که پیرامون درخت منهی نگردد و از آن نخورد ، پس آن عهد و امر را فراموش کرد، و برای او عزم و ثباتی در التزام امر نبود و از اولوا العزم نبود .

معلوم باد چون بدلایل عقلیه و براهين نقلبه عصمت انبیاء از جمله معاصی كبيره وصغيره وسهو وخطا و نسیان ثابت است، پس در اینجا گوئیم مراد باین امر عهد بنهی تنزیه است و ترك اولى ونسيان معنى ترك وعدم عزم او بر آن برسبیل عهد یعنی آدم علیه السلام ترك اولى نمود و عزم را بر نخوردن جز نکرد ، بلکه عمداً نناول نمود .

اما از حضرت باقر علیه السلام مروی است که خدای تعالی با آدم عهد بر نهاد که بآن شجره نزديك نشود ، و چون آن هنگام در رسید که در علم خدای گذشته بود که از آن درخت بخورد، آن عهد را فراموش کرد و از آن درخت بخورد، و این است که خدای میفرماید «ولقد عهدنا»تا آخر آیه .

و نیز در کافی از آن حضرت مروی است که خدایتعالی با آدم و زوجه اش فرمود باین درخت نزديك نشويد ، یعنی از آن مخورید ، عرض کردند آری ای پروردگار ما بآن نزديك نمیشویم و از آن نمیخوریم ، و در کلام خودشان که نعم عرض کردند استثنا ننمودند ، یعنی نگفتند اگر خدای بخواهد نزديك نمیشویم

ص: 286

«فوكلهما الله في ذلك إلى أنفسهما وإلى ذكرهما» لاجرم خدای ایشان را با خودشان و آنچه یاد کردند بگذاشت .

و از حضرت باقر و صادق علیهما السلام مسطور داشته اند که شخصی سؤال کرد که چگونه خدای تعالی آدم را بسبب نسيان مأخوذ داشت؟ فرمود: «انه لم ينس و كيف ينسى وهو يذكره ويقول له إبليس ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة إلا أن تكونا ملكين أو تكونا من الخالدين »

آدم فراموش نکرده بود و چگونه فراموش کرده بود با اینکه بیاد همی آورد وابليس با او می گفت نهی نفرمود شمارا پروردگار شما از این درخت مگر اینکه باشید دو فرشته یا از جمله مخلدان

و هم در علل الشرايح و بصائر الدرجات و صافی از حضرت باقر علیه السلام مروی است که فرمود :

«عهد إليه فى عمد والأئمة من بعده فترك ولم يكن له عزم فيهم أنهم هكذا ، وإنما سموا أولى العزم لأنه عهد إليهم في محمد صلی الله علیه وآله والأوصياء من بعده والمهدي بسيرته، فأجمع عزمهم أن ذلك كذلك والاقرار به ».

خدای عهد کرد و امر نهاد او را در اقرار بمحمد و امامان بعد از آنحضرت صلوات الله عليهم پس آدم ترك نمود و او را در حق ایشان عزمی جزم نبود که ایشان صاحب آن مراتب و مقامات هستند و اینکه بعضی از پیغمبران را اولی العزم نامند از آن است که در حق محمد و اوصیای بعد از وی صلی الله علیه وآله وحضرت صاحب العصر والزمان عهد بر نهادند پس ایشان عزم خود را بر آن جمع و جزم نمودند که اینحال چنین است و بآن اقرار آوردند .

و هم در ذیل حدیثی در علل الشرایع از آن حضرت مروی است که فرمود :« و أخذا الميثاق على أولى العزم أنني ربكم ، ومحمد رسولى، وعلى أمير المؤمنين والأوصياء من بعده ولاة أمرى وخزان علمي، وأن المهدى أنتصر به لديني، وأظهر به دولتي ، وأنتقم به من أعدائى ، وأعبد به طوعاً و كرهاً .

ص: 287

قالوا أقررنا يارب و شهدنا ، ولم يجخد آدم ولم يقر ، فثبتت العزيمة لهؤلاء الخمسة في المهدى ولم يكن لأدم عزم على الاقرار به، وهو قوله: ولقد عهدنا إلى آدم من قبل فنسى ولم نجدله عزماً، قال: إنما هو فترك»

خداوند از اولوا العزم عهد و میثاق باز گرفت که من پروردگار شما، و محمد رسول و فرستاده من وعلى امير مؤمنان و اوصیائی که بعد از علی هستند والیان امر من و خازنان علم من ، ومهدی خاتم الاوصیاء همان امام است که بوجود او دین خود را نصرت و دولت حقه را ظاهر و نیرومند و از دشمنان خودم بدست او انتقام بکشم و بواسطه اوجهانیان بعبادت من بپردازند ، طوعاً وكرهاً .

پیغمبران اولوا العزم گفتند پروردگارا اقرار داریم و گواهی میدهیم یعنی بر این جمله افرار می کنیم و شهادت میدهیم و آدم علیه السلام را در این کارنه زبان انکار بود نه بیان اقرار،از این روی این عزیمت و مقام اولوا العزمی برای این پنج پیغمبر در حق مهدی علیه السلام ثابت گردید، چنانکه خدای تعالی در آیه مذكورة «ولم نجدله عزماً » باين حال اشارت فرمود و مراد از این عزم همان اقرار در حق مهدی علیه السلام است که او متروك داشت .

و در آيه شريفه «وأمر أهلك بالصلوة واصطبر عليها لانسئلك رزقانحن نرزقك والعاقبة للتقوى »فرمان كن اهل بیت خود را بنماز و صبر و مداومت کن بر نماز نمیخواهیم از توروزی دادن را بخودت و کسان خودت ماروزی می دهیم ترا و ایشان را و سرانجام پسندیده برای دارایان پرهیزکاری است.

حضرت باقر علیه السلام در این آیه مبارکه فرمود «أمر الله نبيه أن يخص أهل بيته و نفسه دون الناس ، ليعلم الناس أن لأهله عند الله منزلة ليست لغيرهم، فأمرهم مع الناس عامة ، ثم أمرهم خاصة »

خداوند تعالی در این آیه شریفه پیغمبر خود را امر فرمود که اهل بیت خود و نفس مبارك خود را بآن حال اختصاص دهد بغیر از دیگران را تا مردمان بدانند که برای اهل آن حضرت در حضرت احدیت منزلت و مقامی است که برای دیگران نیست، لاجرم آن

ص: 288

حضرت امر فرمود ایشان را با مردمان عامه و از آن پس امر کر داهل بيت خود را خاصة.

یعنی امر کر داهل بیت را با مردمان علی العموم در آیه «وأقيموا الصلوة»و از آن بعد امر فرمود بایشان علی الخصوص برادای آن چنانکه در خبر وارد است که هر وقت رسول خدای با اهالی خود ملاقات میکرد میفرمود نماز بگذارید و این آیه برایشان میخواند « وأمر أهلك بالصلوة »

و بهر زمان اهل بیت پیغمبر را فقر و احتیاج در میسپرد میفرمود بنماز شوید و نماز بسپارید که خدای تعالی رسول خود را باین امر کرده است.

و دیگر در صافی در آیه شریفه «الذين أخرجوا من ديارهم بغير حق إلا أن يقولوا ربنا الله» آنانکه بیرون کرده شدند از سراهای خود که در مکه داشتند بناحق و ناروا و چیزی از ایشان صادر نشده بود که سبب اخراج ایشان باشد مگر اینکه می گفتند پروردگار ما خدای یگانه است .

از حضرت باقر علیه السلام مروزی است که این آیه در حق رسول خدای و وحمزه نازل و درباره حسین سلام الله علیهم جاری شد.

ودر خلاصة المنهج از آن حضرت مروی است که این آیه در شأن مهاجرین نازل ، و در آل محمد صلی الله علیه وآله که از دیار خودشان بیرون کردند و جفا و ستم و تشنگی برایشان روا داشتند و ایشان را بيمناك ساختند ، جاری شد .

و در مناقب از آن حضرت مروی است که فرمود در شأن ما نازل شد .

و در آیه شریفه «الذين إن مكناهم فى الأرض أقاموا الصلوة وآتوا الزكوة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر والله عاقبة الأمور» آن جماعت آنان هستند که اگر جای دهیم و تمکین بخشیم و اقتدار عطا کنیم ایشان را در زمین و زمام حکومت بکف کفایت ایشان گذاریم، بپای دارند نماز را بجهت تعظيم ها و بدهند زکاة را برای نصرت بندگان ما و فرمان دهند بآنچه در عقل و شرع پسندیده باشد و باز دارند مردمان را از زشتی بآنچه در عقل و شرع قبیح باشد و مرخدای راست سرانجام همه کارها.

در خلاصة المنهج از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است آنها مائیم، یعنی چون

ص: 289

منصب امامت و حکومت و عصمت نامزد ما است و رتبه علم وفضل و طهارت و تقوی و جمله صفات كمال بهره ماست .

و در تفسیر صافی از حضرت باقر علیه السلام مروی است «هذه لال محمد صلی الله علیه وآله إلى آخر الأية ، والمهدى و أصحابه يملكهم الله مشارق الأرض ومغاربها ، ويظهر الدين ويميت الله به وبأصحابه البدع والباطل ، كما أمات الشقاوة الحق حتى لا يرى اين الظلم ، و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»

این آیه تا بآخر در شأن آل محمد صلی الله علیه وآله و مهدی و اصحاب آن حضرت صلوات الله علیه نازل شده که خداوند ایشان را مالك شرق و غرب عالم میفرماید، و دین حق را ظاهر میگرداند ، و بدست او و اصحابش هرگونه بدعت و امری باطل را ناچیز میسازد، چنانکه شقاوت را حق میمیراند ، چندانکه نشان از ظلم و ستم پدید نمیماند وایشان امر بمعروف و نهی از منکر خواهند کرد یعنی بدون ترس و تقیه در کمال قدرت وقوت امر بمعروف و نهی از منکر رواج خواهد گرفت .

و هم از حضرت باقر علیه السلام در این آیه شریفه «و جاهدوا فى الله حق جهاده هواجنبيكم وما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة أبيكم إبراهيم هوسميكم المسلمين من قبل وفى هذا ليكون الرسول شهيداً عليكم وتكونوا شهداء على الناس» .

و جهاد کنید با دشمنان یزدان هر چند پدران و پسران شما باشند در راه حق و بفرمان حق ، چنانکه سزاوار جهاد او باشد یعنی با نیت خالص جهاد کنید برای امتثال امر ایزد متعال همانا خداوند سبحان برگزید شما را برای نصرت دین خود ، پس برجهاد اکبر و اصغر ثابت قدم باشید ، ومقرر نفرمود بر شما در کار دین هیچ تنگی یعنی در احکام دین کار را برشما دشوار نفرمود.

مثل اینکه در ملت پدر شما ابراهیم کار دین را دشوار نداشت، چنانکه بر بنی اسرائیل دشوار بود ، و مراد از ملت ابراهیم علیه السلام احکام شریعت اوست که با شریعت پیغمبر ما مطابق است، چه رسول بشرع هیچ پیغمبری متعبد نیست ، و نبوده .

ص: 290

و یادکردن ملت وی برای آن است که همه مردمان این ملت مایل باشند چه طبیعت انسانی بموافقت ورزیدن با پدران و نیاکان مایل هستند .

خدای نام نهاد شمارا مسلمانان پیش از قرآن در کتب آسمانی و در قرآن نیز یا اینکه ابراهیم شما را مسلمان نام نهاده ، تا پیغمبر صلی الله علیه وآله در روز قیامت گواه باشد برشما بقبول دعوت و متابعت ملت ابراهیم، یعنی تا بعد از تبلیغ گواهی دهد بر شما بر آنکه کدام جماعت از شما بدین اسلام اطاعت نمودید ، و کدام عصیان ورزیدید وقبول آنرا ننمودید، و تا باشید شما گواهان بر مردمان باینکه انبیاء دعوت حق را بر ایشان رسانیدند، یعنی چون پیغمبر بایمان و اطاعت شما گواهی داد و شما را تعدیل نمود :

لاجرم شما گواهی خواهید داد بر وجه عدالت بر امم ماضیه باینکه رسولان و فرستادگان یزدان تبلیغ دعوت کردند و ادای رسالت پروردگار خود را بایشان نمودند، و آنانکه قبول دعوت رسولان را ننمودند مستوجب دوزخ و عذاب جحیم هستند ، و آنانکه ایمان آوردند مستحق جنت نعيم ، و این اشرف مراتب شماست است .

در کافی از حضرت باقر علیه السلام مروى است «إيانا عنى ونحن المجتبون»مراداز برگزیدگان مائیم ، و هم میفرمود از «ملة أبيكم ابراهیم»مخصوصاً مارا اراده فرموده و در « هو سميكم المسلمین»میفرماید خداوند عزوجل شما را مسلمان نامیده و در « تكونوا شهداء على الناس »میفرمود رسول خدای شاهد است بآنچه ابلاغ فرموده است بر ما از خداوند تبارك و تعالى ، و ما گواهانیم بر مردمان در روز قیامت .

« فمن صدق يوم القيامة صدقناه ومن كذب كذ بناه»و هر کس ما را تصدیق نموده باشد یا بکذب کار کرده باشد او را در قیامت تصدیق یا تکذیب میفرمائیم .

و دیگر در صافی و خلاصة المنهج و برهان در آیه شریفه «الله نور السموات والأرض» تا آخر که مفسرین بچند معنی اشارت کرده اند ، و از جمله این است.

ص: 291

که نور بمعنی هادی است یعنی خدای را نماینده اهل آسمانها و زمین است بآنچه صلاح هر دو جهان در آن است.

از حضرت باقر علیه السلام مروی است که در ذیل حدیثی فرمود :

«أنا هادى السموات والأرض ، مثل العلم الذي اعطيته و هو نوري الذي يهتدى به مثل المشكاة فيها المصباح ، فالمشكاة قلب محمد ، و المصباح نوره الذي فيه العلم .

و قوله : المصباح في زجاجة ، يقول إنى أريد أن اقبضك فاجعل الذي عندك عند الوصى كما يجعل المصباح في الزجاجة، كأنها كوكب دري فأعلمهم فضل الوصى يوقد من شجرة مباركة ، فأصل الشجرة المباركة ابراهيم علیه السلام».

منم هادی و راه نماینده آسمانها و زمین، مثل آن علمی که بمن عطا شده که آن نوریست که بآن هدایت یافته باید شد مانند روزنه ایست بن بسته که در آن چراغی افروخته بسیار روشن است ، پس مشكاة بمعنى قلب محمد ، و مصباح آن نور اوست که گنجینۀ علوم است .

و قول خدای که میفرماید: آن چراغ افروخته در میان قندیلی از آبگینه است ، میفرماید میخواهم روح پاك ترا قبض نمایم ، پس آن نور علم و چراغ فروزنده دانش را که تاکنون با تو بود ، باوسی بگذار ، چنانکه مصباح را در قندیلی بلور میگذارند .

و آن فروزنده چراغ که جهان را فرو گرفته ، مانند کوکب درخشان است پس با مردم جهان فضل و علم وصی را باز نمای ، و آن چراغ که در آبگینه است و از نخست افروخته شده از روغن درخت با برکت بسیار نفع بخشنده است اصل درخت مبارکه ابراهیم علیه السلام است.

و این است قول خدای عزوجل که میفرماید «و بر كاته عليكم أهل البيت إنه حمید مجید »و همان است که خدای میفرماید « إن الله اصطفى آدم و نوحاً

ص: 292

و آل ابراهیم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم ».

و اینکه خدای در آیه شریفه نور فرمود «لا شرقية ولا غربية»يعنى شماها یهود نیستید که بجانب مغرب نماز گذارید، و نصاري نیستید که بسوی مشرق نماز بپای آورید، بلکه بر ملت ابراهیم علیه السلام میباشید و خدایتعالی فرموده است « ما كان إبراهيم يهودياً ولا نصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً و ما كان من المشركين »

و قول خدای در این آیه شریفه نور «يكاد زيتها يضىء» نزديك است كه روغن آن درخت روشنی بخشد بنفس خود ، باین معنی است که «مثل أولادكم الذين يولدون منكم ، مثل الزيت الذى يصير من الزيتون ، يكادون أن يتكلموا بالنبوة ولولم ينزل عليهم ملك »

فرزندان شما که از صلب شما پدید میشوند در حکم زیت و روغنی هستند که از درخت زیتون پدید میآید که نزديك است اولاد شما به نبوت تکلم نمایند اگر چند فرشته برایشان نازل نشود.

و در خلاصة المنهج از حضرت باقر علیه السلام حديثى نزديك بحديث مذكور وارد است و در آنجا در تفسیر «نور علی نور »میفرماید :

یعنی امام مؤید بنور علم و حکمت در عقب امامی دیگر از آل محمد ، و همچنین از آدم تا گاهی که قیامت قیام گیرد ، پس این گروه اوصیا هستند که یزدان تعالی ایشانرا خلفای خود در زمین قرار داده ، و حجتهای خود بر آفریدگان گردانیده که در هیچ عصری زمین از ایشان خالی نیست .

اکنون این فصل را بهمین تفسیر آیه نور که بنور محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله منور و مسطور است ختم کنیم و از خداوند توفیق طلب نمائیم .

ص: 293

بیان روایت حضرت باقر از خطبه امیرالمؤمنین علیهما السلام مشهور بخطبه وسیله

در روضهٔ کافی از جابر بن یزید مروی است که گفت در خدمت ابی جعفر علیه السلام در آمدم و عرض کردم: یا ابن رسول الله همانا اختلاف جماعت شیعه مثل کیسانیه وزیدیه و فرق این دو طائفه در مذاهب و مسائل خودشان قلب مرا آتش زده است .

فرمود ای جابر آیا ترا بر معنی اختلاف ایشان واقف نگردانم که از کجا اختلاف کردند و از چه جهت تفرق جستند ؟

عرض کردم آری یا ابن رسول الله مرا واقف فرمای .

فرمود «فلا تختلف إذا اختلفوا ، يا جابر إن الجاحد اصاحب الزمان كالجاحد لرسول الله صلی الله علیه وآله في أيامه ، يا جابر اسمع وع قلت : إذا شئت ، قال : اسمع وع وبلغ حيث انتهت بك راحلتك أن أمير المؤمنين صلوات الله عليه خطب الناس بالمدينة بعد سبعة أيام من وفات رسول الله صلى الله عليه وآله ، و ذلك حين فرغ من جمع القرآن و تأليفه ».

پس اختلاف مجوی گاهی که اختلاف ورزند ای جابر همانا كس منكر صاحب زمان و امام عهد باشد چنان است که در ایام رسول خدای صلی الله علیه وآله منکر آن حضرت شده باشد، ای جابر بشنو و فرا بگیر یعنی آنچه از بهر تو اکنون میگویم بشنو و نيك در خاطر بسپار .

جابر عرض کرد چون میل مبارکت علاقه پذیرد که من بشنوم بخواهی فرمود و رخصت نقل آنرا میدهی، فرمود بشنو و فراگیر و بدیگران ابلاغ کن.

همانا أمير المؤمنين صلوات الله علیه چون هفت روز از وفات رسول خدای بگذشت مردمان را بمدينه اندر خطبه براند، و اینحال بعد از آن بود که امیرالمؤمنین از

ص: 294

جمع و تأليف قرآن فراغت یافته بود پس فرمود:

«الحمد لله الذي منع الأوهام أن تنال إلا وجوده ، و حجب العقول أن تتخيل ذاته ، لامتناعها من الشبه والتشاكل ، بل هو الذى لا يتفاوت في ذاته ولا يتبعض بتجزئة العدد في كماله .

فارق الأشياء لا على اختلاف الأماكن ، و يكون فيها لا على وجه الممازجة ، وعلمها لا بأداة لا يكون العلم إلا بها ، وليس بينه و بين معلومه علم غيره به كان عالماً بمعلومه .

إن قيل : كان ، فعلى تأويل أزلية الوجود ، و إن قيل: لم يزل ، فعلى تأويل نفى العدم، فسبحانه و تعالى عن قول من عبد سواه ، و اتخذ إلها غيره علواً كبيراً .

نحمده بالحمد الذي ارتضاه من خلقه ، و أوجب قبوله على نفسه ، و أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له ، و أن محمداً صلی الله علیه وآله عبده و رسوله ، شهادتان ترفعان القول ، و تضاعفان العمل .

خف میزان ترفعان منه ، و ثقل میزان توضعان فيه ، و بهما الفوز بالجنة و النجاة من النار ، والجواز على الصراط ، و بالشهادة تدخلون الجنة وبالصلاة تنالون الرحمة.

أكثروا من الصلاة على نبيكم إن الله وملائكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليماً ».

سپاس خداوندی را كه پيك اندیشه و دور باش و هم ، جز بوجود او راه نیابد ، جز باينكه بالطبيعة بداند که صانعی واجب الوجود موجود است دیگر و کیفیتی راه نمی جوید و آئینه با صفای عقول از تخیل کنه ذاتش محجوب است .

چه تخیل جز در محسوسات و مادیات نشاید ،و اگر خداوند تعالی مادی و متخيل بودی باید با آنچه متخیل شده مشاکل وشريك با آن در صفات امکانیه باشد ، با اینکه

ص: 295

یزدان تعالی متعالی از این جمله است، و اگر بگوئیم مقصودار تسام در آئینه عقل است چنانکه ظاهر تر آن بر این معنی دلالت کند پس مراد این است که خدای تعالی بچیزی همانند نیست تا از برایش ما به الاشتراك و امتیاز باشد که بدستیاری ایندو بعالم تصور اندر شود .

بالجمله میفرماید عقول از ثخیل کنه ذات والاصفاتش در هزاران هزار حجاب اندر است ،چه کنه ذاتش از شبه و تشاکل امتناع دارد، بلکه خداوند متعال همان وجودی است که من حيث الذات تفاوت نکند یعنی دارای اجزای متفاوته مختلفه نه خارجیه ونه عقلیه مانند جنس وفصل نیست احتمال دارد که مراد نفی اختلاف عوارض باشد و تعقل مستلزم این است، و متبعض نمیشود برسبیل تجزیه عدد در حال کمال خود از اشیائی که بیرون از ماسوی هستند .

جدا است لکن نه بر حسب اختلاف اماکن و با اشیاء اندر است اما نه بر طریق ممزوجيت ، بلكه بحسب علم و قدرت و حفظ و تربیت ، و علم او نه بدستیاری ادات است که جز بواسطه آن علم حادث نمیشود و در میان او و معلومش علم عالمی دیگر واسطه نیست ، یعنی علم او حضوری است .

و احتمال دارد که مراد از این کلام نفی قول بعضی از حكما باشد که گفته اند خدای تعالی عالم است بحصول صور در عقول و نفوس فلکیه وحضور آن در حضرتش و علم او کسبی نیست که واسطه دیگر لازم باشد .

و ممکن است که بگوئیم معنی آن چنین است که ذات مقدس متعالش برای علم کافی است و محتاج بعلم یعنی صورت علمیۀ غیر از او یعنی از غیر از ذات خود نیست وعالم بمعلوم خود بود .

اگر در شأن او گویند : بود، بر تأویل از لیت وجود اوست ، یعنی اطلاق كان از این حیث خواهد بود و اگر گویند : همیشه هست ،پس بنابر تأویل نفی عدم است، یعنی اطلاق لم يزل برذات مقدس لايزال خالق بی شبه و مثال از حيث نفى عدم است از واجب الوجود، نه اینکه این اطلاقات را راهی دیگر که در خور ممکن است توان نمود.

ص: 296

پس خداوند تعالی از آن مراتب و از سخن آنکس که جز او را بپرستد برتر و عالی تر است، یعنی با این شئونات مذكوره و دلایل قدرت و خلقت و براهین از لیث وابدیت از آن برتراست که دیگری را بپرستند و معبودی جز او گیرند .

سپاس میگذاریم او را بحمد و سپاسی که در حضرتش از آفریدگانش پسندیده افتد ، وقبول آن سپاس را بر حضرت بیقیاسی واجب گردانیده، و بوحدانیت او ورسالت محمد بنده او شهادت میدهم، چنان شهادتی که سخن را بحضرت خالق مهیمن بلند کند وعمل نيك را مضاعف گرداند.

و آنگونه شهادتی که هر میزانی که از آن بی بهره باشد سبك ، و هر میزانی اندر باشد سنگین ، و به برکت آن کامیابی ببهشت و نجات از دوزخ و گذشت بر صراط حاصل گردد، و بدستیاری این شهادت ببهشت اندر شوند ،و از برکت درود بر پیغمبر و آل او از رحمت بی بدایت و نهایت حضرت احدیت نائل آيند .

پس چند که توانید درود بر پیغمبر خود را بتواتر و تکاثر باشید همانا خدای و فریشتگان خدای درود میفرستند شماها که ایمان آورده اید و در شمار مؤمنان اندر هستید بررسول خدا درود وسلام بفرستید.

«أيها الناس إنه لا شرف أعلى من الاسلام، ولا كرم أعز من التقوى، ولا معقل أحرز من الورع ، ولا شفيع أنجح من التوبة ، و لالباس أجمل من العافية ، و لا وقاية أمنع من السلامة ولامال أذهب بالفاقة من الرضا بالقناعة، ولاكنز أغنى من القنوع .

ومن اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة ، وتبوء خفض الدعة ، والرغبة مفتاح النعب، والاحتكار مطية النصب، والحسد آفة الدين ، والحرص داع إلى التقحم في الذنوب ، وهو داعى الحرمان، والبغى سائغ إلى الحين والشره جامع لمساوى العيوب رب طمع خائب وأمل كاذب، ورجاء يؤدى إلى الحرمان ، و تجارة تؤول إلى الخسران.

ألاومن تورط في الأمور غير ناظر فى العواقب، فقد تعرض لمفضحات النوائب وبئست القلادة الذنب (1)الممؤمن .

ص: 297


1- القلادة قلادة الذنب للمؤمن روضه ص 19.

أيها الناس إنه لاكنز أنفع من العلم ، ولاعز أرفع من الحلم ، ولا حسب من الأدب ، ولانسب أوضع من الغضب ولا جمال أزين من العقل ، ولاسوء(1) أسوء من الكذب، ولا حافظ أحفظ من الصمت، ولا غائب أقرب من الموت .

أيها الناس من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره ، ومن رضي برزق الله لم يأسف على ما في يد غيره، ومن سل سيف البغى قتل به، ومن حفر لأخيه بثر أوقع فيها؛ ومن هنك حجاب غيره انكشفت عورات بيته و من نسى زلله استعظم زلل غيره، ومن أعجب برأيه ،ضل، ومن استغنى بعقله زل ، ومن تكبر على الناس ذل، ومن سفه على الناس شتم ، و من خالط الأنذال حقر، و من حمل مالا يطيق عجز .

أيتها الناس إنه لا مال أعود من العقل ، ولا فقر أشد من الجهل ، و لا واعظ أبلغ من النصح ، ولا عقل كالتدبر، ولاعبادة كالتفكير ، و لامظاهرة أوثق من المشاورة ، ولا وحشة أشد من العجب، ولأورع كالكف من المحارم، ولا حلم كالصبر والصمت».

ای مردمان هیچ شرف و بلندی برتر از دین اسلام نیست یعنی چون احکام و شریعت و قانون اسلام دارای تمام سعادات دنیویه و اخرویه و معاشیه و معادیه است و هر کس بآن دین اندر آید، و بآداب آن بگراید جامع تمام شرف دنيا و آخرت خواهد شد پس اسلام بر همه ادیان و هر چیز که سخت شریف بنظر بیاید اشرف است.

و هیچ کرم و کرامتی عزیزتر از تقوی نیست، چه نقوی نیز در هر کس پدید آید حاوی تمام اوصاف و اخلاق کریمه خواهد شد چنانکه خدای تعالی فرماید «إن أكرمكم عند الله أتفيكم ».

و هیچ معقلی و پناهگاهی نگاهبان تر از ورع و ترس از خدای نیست ، زیرا که هر کس باین صفت ممتاز سرافراز شد، چنان بافعال حسنه اقدام ، و از اعمال سیئه اجتناب می ورزد که از گزند شیاطین جن و انس و هواجس نفس اماره و نكبات دنیویه و اخرویه آسوده میشود .

و هیچ شفیعی نجات بخشنده تر از توبت و انابت نیست، چه توبت وقتی

ص: 298


1- ولا سوءة

پذیرفته است که از روی نهایت پشیمانی و ندامت قلبی روی دهد ، و دیگر بکردار نخست توجه ننماید و البته شفیعی بی نفاق و شقاق است اما شفعاء دیگر میتواند شد که برای رفع بلیت و آزار آن ساعت باشد و حاکم نیز بر آن مقصر مطمئن نباشد و ناچار قبول شفاعت را هموار سازد و در آن انتظار بگذراند که مگر دیگر هنگام گناهی دیگر از وی نمودار و بعقوبت سابق و لاحق گرفتار شود .

و هیچ پوششی از لباس عافیت جمیلتر نیست، چه با فقدان عافيت وجدان هیچ پوششی کفایت نکند .

و هیچ وقایه و نگاهداری بهتر از سلامت نیست ، چه وجود سلامت اسباب حصول همه نوع وقايه وعافيت است.

و هیچ مالی برای بردن فقر و فاقه، بهتر از خوشنودی بقناعت نیست ، چه اگر قناعت نباشد اگر مال دنیا در چنگ مردی بی دست و پای اندر شود همچنان از بلای فاقت آسوده نخواهد بود.

و هیچ گنج توانگرتر از قنوع ورضای بدادۀ الهی نیست ، چه اگر صفت رضا نباشد اگر کوههای عالم زر و سیم گردد و بدست مردی خوار و ذمیم افتد همچنانش کافی نیست .

و هر کس در جهان گذران بحد وسط قانع شود و در ایام زندگانی بمقداری که موجب تن آسائی است اقتصار ورزد با گوهر راحت و آسایش بيك رشته نمایش گیرد، و در بستر راحت و رامش آرام یا بد.

رغبت و شدت میل بحطام این جهان زشت فرجام کلید درهای رنج و تعب ، وگرد نمودن مال و انباشتن در محبس و جوال موجب ادراك هر نوع زحمت و وبال است .

وحسد ورزیدن و سلب نعمت و ثروت از دیگران خواستن ، و برای خویشتن آرزومند شدن ، و بد مردمان را متمنی شدن آفت دین است، چه این صفت از اوصافی است که با عقل و دین مباينت دارد ، والبته آفت دین خواهد شد.

ص: 299

و حرص و آز و امید دیر باز ، موجب اقتحام ورزیدن در گناهان است چه این دو صفت چون قوت گرفت، ناچار آدمی را بهر فعل نامشروعی دعوت کنند ، اجابت نماید ، مثلا اگر گویند در ازای بشیزی خونی بریز مضایقت نکند ، و نيز بحكم اشارت حرص و آز بهر امری ناستوده و ناساز انباز گردد ، و بعلاوه بواسطه حرص دچار حرمان نیز می شوند .

و بغی و ظلم و بلند پروازی در این دنیا موجب هلاکت است و شره وغلبه حرص جامع مر مساوی عیوب است چه بسیار طمع و خواستاری که نتیجه اش زیان و خیبت وضرر و خسارت است ، و آرزوهای دراز است که آخر الامر بدروغ از فروغ می افتد، چه آنچه آرزویش بیرون از حد و مقدار باشد صورت خارجی نگیرد و باصدق انباز نشود و بسا امیدها ورجاء است که پایانش بحرمان میرسد، و بسی تجارتهاست که انجامش دستخوش خسارتها است.

دانسته باشید هر کس بدون راه و رویت و نظاره در عواقب کارها خود را در امور دنیا در افکند خویشتن را در معرض نوائب فضيحه در انداخته است و از بهر شخص مؤمن هیچ طوقی و قلاده بدتر و سنگین بارتر از معاصی نیست .

ای مردمان هیچ گنجی سودمند تر از علم و هیچ عزی رفیعتر از حلم ، وهیچ حسبی و روشی و شرفی ابلغ و اکمل از ادب ، و هیچ نسبی و انتسابی فرودتر و پست تر از غضب ، و هیچ جمالی مزین تر از حلیه عقل ، و هیچ بدی بدتر از کذب ، و هیچ نگاهدارنده نگاهبان تر از خاموشی، و هیچ غایبی نزدیکتر از مرگ نیست .

چه گوهر علم و دانش کلید هر گونه گنج بی محنت و رنج میشود ، و حلم و بردباری موجب عز دنیا و آخرت میگردد، زیرا که چون صفت حلم موجود شود آدمی را بردیدار مکاره صبوری میدهد، و از اینکه بتلافی عجلت کند باز میدارد ، و آخر الامر مقاصدروا و عزت و ابهت حاصل میشود .

و زیان و زحمت انسان بیشتر از جهت بیرون از تأمل و درنك و اندیشه و تفکر سخن کردن است که بواسطه سخن بی هنگام است که دچار چگونه مفاسد عظیمه

ص: 300

و مهالك خطير میشوند و مرگ اگرچه ظاهر نیست لكن علائم و امارت او در هر آنی از پس آبی دیگر روشن تر و نماینده تر است .

ای مردمان هر کس شغل خویشتن را در عیب نفس خود بکار برد از عیب جوئی دیگران مشغول میشود ؛ و هر کس برزق و روزی که خداوندش عطا فرموده از صميم قلب راضی باشد، هرگز بر آن دولت و نعمتی که در دست دیگران است افسوس نخورد.

چه میداند خداوند حکیم عادل عليم غنی رحیم عطوف رؤف آنچه شایسته او است و صلاح او در آن است بدو عطا فرموده و در فيض فياض كل ، بخل و امساکی ،نیست لاجرم همیشه بر آنچه بدو میرسد خوشنود ، و از آنچه دیگران دارند بی رغبت و بیزار است .

و هرکس چاهی برای برادر دینی خود بکند آخر الامر خود بآنچاه اندر آید چه زبان و مکافات عمل خود را البته در دنیا و آخرت دریابد ، و همان عمل او منتج همان نتیجه خواهد شد .

و هر کس برده ناموس و حرمت دیگری را چاک زند ، حجاب حرمت و عزت پردگیان سرای خود را منکشف ساخته است ، چه اگر او را غیرت و تعصبی در حرمت اهل خود باشد ، هرگز در صدد هتك پرده حرمت دیگران نمی آید ، و چون چنین باشد البته پرده حرمت خود را نیز چاک زده و دست تطاول روزگار پرده حشمتش را برهم بخواهد درید.

و هرکس لغزش و خطای خود را فراموش نماید ، لغزش دیگران را ، بزرگ شمارد ، چه در خاطر ندارد که خود نیز دچار زلت و لغزش بوده از این روی چون در دیگران معاینت کند کاهی را کوهی و مثقالی را خرواری در نظر آرد ، و زبان بنکوهش و ملامت وی دراز نماید ، اما چون بداند خود نیز مرتکب شده است فی الفور در مقام استغفار از بهر خویشتن و دیگران اندر شود .

و هر کس برأی و اندیشۀ خویشتن عجب و تکبر گیرد، و باین جهت

ص: 301

دیگران را حقیر شمارد گمراه میشود ، چه از اشارت و انارت عقول دیگران و مشاورت با ایشان گرانی و توانی جوید ، و بدانش و رأی خود مغرور و از راه مستقیم مهجور ماند.

و هر کس بعقل خود بی نیازی طلبد ، و از دیگران مشورت و راهنمائی نجوید لغزش گیرد .

و هرکس با مردمان تکبر ورزد باری دستخوش ذلت و خواری شود ، چه مردمان باوی دشمنی گیرند و او را از آنچه صلاح وی در آن است آگاهی ندهند ، و بعلاوه با آنچه زبان وی در آن است دلالت کنند، و بر توهین و تخفیف ویکمر بندند ، تا بانواع ذات مبتلا شود .

و هر کس با مردمان بسفاهت و زشت زبانی رود ، دشنام یابد .

و هر کس با مردمان خسیس و پست و نکوهیده اخلاق ، مخالطت جوید حقير و كوچك شود، چه او را نیز مردمان بهمان چشم بنگرند که مصاحبش را می نگرند .

و هر کس افزون از اندازه طاقت و قدرت و استعداد و لیاقت خویش حمل کند بنا چار عاجز و بیچاره گردد .

ای مردمان هیچ مالی و دولتی اعود و انفع از عقل نیست ، و هیچ فقر و پریشانی و بدحالی سخت تر از جهل نیست ،چه اگر عقل باشد همه نوع بضاعت و نعمت واستطاعتی را فراهم کند ، و اگر دچار جهل باشند هر چند اموال فراوان و دولت بی پایان بدست داشته باشند زایل گردد ، و اگر زوال هم نجوید در مصارفی بکار بندد که بر پریشانی وذلت و زوال و هوان وی بیفزاید.

و هیچ واعظی ابلغ از نصح و نگریستن بحوادث و مبتدا و منتهای احوال اهل روزگارنیست، و هیچ عقلی مانند تدبر و نظر کردن در عواقب امور و ترتیب نظم امور معاش نیست .

و هیچ عبادتی چون تفکر نباشد ، چه بسیار عبادتها است که بدون تفکر در

ص: 302

شئونات معبود کل است ، و آن عبادات را مقامات عالیه نیست.

و هیچ پشتوانی و مظاهرتی مانند مشاورت نیست .

و هیچ وحشت و نفرتی برتر از عجب و تکبر نمی باشد . چه هر کس دارای صفت عجب و کبر باشد ثمرش جز اجتناب مردمان و تنفر ایشان نخواهد شد ، ناچار آن مرد همیشه بی مونس و وحشی خواهد بود .

و هیچ ورعی مانند اجتناب ورزیدن از محارم نیست ، و از این کلام مبارك مستفاد میشود که ورع از محارم بر ورع از شبهات و مکروهات تقدم دارد ، زیرا که بیشتر از مردمان از بیشتر مکروهات متنزه باشند، لکن از ارتکاب بیشتر محرمات باك ندارند .

و هیچ حامی مانند شکیبائی و خاموشی نباشد ، و در اینجا حلم بضم حاء مهمله بمعنی عقل است و محتمل است بکسر حاء و بمعنی بردباری باشد و در پاره نسخ حکم نوشته اند یعنی هیچ حکمتی مانند صبوری و خاموشی نیست ، چه صبوری بر اقوال وافعال نا خجسته دیگران و فرو بستن زبان از سخنان بی موقع ونا بهنجار درخت امید را بیار و گوهر مقصود را بکار ، و باره مراد را راهسپار ، و مبانی امانی را برقرار، و شاهد آرزو را در کنار و آدمی را بهر دو سرای بدولت جاوید کامکار ، واز محنت مخلد رستگار داد.

«أيها الناس، فى الانسان عشر خصال يظهرها لسانه : شاهد يخبر عن الضمير وحاكم يفصل بين الخطاب ، و ناطق برد به الجواب ، و شافع يدرك به الحاجة وواصف يعرف به الأشياء ، وأمير يأمر بالحسن، وواعظ ينهى عن القبيح، ومعز يسكن به الأحزان، و حاضر تجلی به الضغائن ، و مؤنق يلهي به الأسماع (1) .

أيها الناس إنه لاخير فى الصمت عن الحكم ، كما أنه لاخير في القول بالجهل .

واعلموا أيها الناس أنه من لم يملك لسانه يندم ، ومن لا يعلم يجهل ، و من

ص: 303


1- تلتذبه الاسماع .

لا يتحلم لا يحلم ، و من لا يرتدع لا يعقل ، و من لا يعقل يهن ، ومن يهن لا يوقر ، و من لا يوقر يوبخ، و من يكتسب مالا من غير حقه يصرفه في غير أجره ، و من لا يدع و هو محمود يدع و هو مذموم ، من لم يعط قاعداً منع قائماً ، و من يطلب العز بغير حق يذل ، ومن يغلب بالجور يغلب ، ومن عاند الحق لزمه الوهن ؛ و من تفقه وقر ، ومن تكبر حقير،و من لا يحسن لا يحمد ».

در انسان ده خصلت است که زبانش آن جمله را آشکار دارد ، یعنی خاصیت زبان اظهار و ابراز آن جمله است :

یکی آنکه آنچه بضمیر اندر دارد بدستیاری این آلت بر محضر شهود مشهود گرداند ، و از دیگر جوارح و اعضا این کار نیاید و اگر این آلت نبود انسان نمیتوانست از آنچه در عرصه اندیشه ، ذهن و مخزن عقل مرتب داشته و بسا نتایج ومولدات از آن حاصل میشود باز نماید ، و مخزونات قوه عاقله را بعرصه ظهور رساند و امتیاز خود را از دیگر حیوانات که بقوة ناطقه و بیان مركبات ومرتبات قوه عاقله و ذهنیه است باز نماید .

دوم حکمرانی است که حق را از باطل جدا میکند ، و اگر نه زبان بودی این امتیاز از دیگر اعضا حاصل نشدی .

و دیگر گوینده ای است که بدستیاری آن جواب هر مسئلت و عنوانی و سؤالی را ادا می نماید .

چهارم واسطه و شفیع و درخواست کننده ایست که بواسطه آن ادراك حاجت توان کرد، و گرنه هر حاجتی داشته باشند اظهار نمیتوانند نمود تا بانجاح آن برخوردار شوند .

دیگر وصف کننده ایست که اشیاء را بآن توان شناخت ، چه اگر زبان نبودی سایر جوارح را این بضاعت نبودی که و صاف و معرف اشیاء توانند بود .

ششم فرمانفرمائی مقتدر است که به نیکی حکم می نماید (1) و از قبیح و نکوهیده

ص: 304


1- ولا یخفی که ترجمه خصلت ششم و هفتم بهم خلط شده و اخیراً یک خصلت در شماره کم آمده است و صحیح اینست که بگوئیم: هفتم واعظی است که از قبیح و نکوهیده نهی مینماید تا آخر - وعلى هذا هشتم متن، نهم می شود و خصال ده گانه زبان تمام، و مطابق متن عربی می گردد. م .

نهی مینماید، یعنی چون زبان انسانی ترجمان ترتیبات گوهر عقلانی است لاجرم بالطبيعه بكردار خوب که موجب حسن عاقبت است ، امر ، و از افعال رذیله که اسباب و خامت و ندامت است نهی میکند اما اگر نفس اماره غلبه نماید ، و بروزاتی دیگر بازنگرند ، نه آن است که بالاصاله باشد بلکه بالعرض است .

و دیگر تعزیت گر و تسلی سپاری است که هر اندوهی را از دل بر گیرد، چنانکه بسی غمها بدل اندر باشد که از پندار و دیدار هیچ مقصودی و هیچ مطلوبی منکشف نشود ، لكن بچند کلمه سخن مردمان خبیر دانشمند رفع میشود .

هشتم اسبابی حاضر و همیشگی که دشمنی ها و کینه های کهن را از میان بر میدارد ، یعنی دائم الحضور است ، و ضغن نفس را چاره میکند ، و دشمنی های قدیم را معدوم میگرداند ،و بعدت وعدتی حاجت نمیرود ، برخلاف سایر چیزها که دفع خصومت و عناد را بآنها خواهند ، مثل محاربات و مغالبات که هزاران لوازم و اسباب میخواهد ، اما چه خصومتها که با زبان شیرین و بیان نمکین و نرمی سخن و لطف عبارت چنان از میان میرود که گوئی هرگز نبوده است .

عجب این است که از این قطعه گوشت چه خصومتها از میان میرود ، و مودتها پدید می آید ، و همچنین چه مودتها زایل ، و چه عداوتها حاصل میگردد .

بسا کس که از يك حدیث درشت *** به مزد جهانی و خلقی بکشت

یکی دیگر از گفته دل پسند *** میان دو صد قوم شادی فکند

دیگر اینکه سرور بخشنده و حدیث خوب و خوش سپارنده ایست که گوشها را از آن لذت رسد ، اگر چه ضد آن از زبان نیز حاصل میشود ، اما امير المؤمنين علیه السلام در این بیانی که میفرماید محسنات آن را باز می نماید ، چه آنچه عکس آن باشد

ص: 305

در حکم عرض است .

ای مردمان هیچ چیزی در خاموشی و فروبستن زبان را از تنطق بحکمت نیست چنانچه هیچ چیزی در تنطق و سخن راندن از روی جهل و جهالت نمیباشد، پس هنگام گفتن ناگفتن نشاید ، و هنگام نا گفتن گفتن نزیبد .

بدانید ای مردمان که هر کس نتواند عنان زبان را مالک و مختار گردد ، در عرصه ندامت و پهنه غرامت سرگشته ، و پریشان بماند ، و هر كس بصفت علم و گوهر معرفت ممتاز نشود، مجهول بماند، یعنی رتبت شناسائی و لیاقت شناخته شدن نزد خلق نیابد .

و هركس بحلم و بردباری کار نکند بردباری و حلم نیابد، یعنی دیگران نیز در حق او حلم نکنند .

وهر کس گوهر نصایح در گوش نکشد و تلخ آب مواعظ را نوش نکند و زحمت تربیت نیابد آئینه عقلش بصیقل تجارب زدوده نشود، و برقبح قبایح تعقل ننماید(1).

و هرکس بدستیاری تفکر و نصیحت ناصحان مشفق ترك اعمال قبیحه را ننماید، با اینکه ترك نمودن با ينطريق حالی ممدوح است ، و شخص تارك نيز ستوده و ممجد می شود ، آخر الأمر بلگد کوب زواجر ، وطوارق صوادر ، ونزول نوازل وبليات ترك خواهد نمود ، در حالتیکه مذموم نیز خواهد بود ، و اینگونه متارکت را مدح نخواهند نمود .

ص: 306


1- در اینجا در حدود یکسطر از شرح متن عربی جامانده و ترجمه نشده است و حاصل ترجمه اش اینست : و هر كس بر قبح و زشتی قبایح تعقل ننمود خوار گردد، و هر کس خواروزبون وبيقدر شد ، تعظیم و تکریم نشود ؛ و هر کس تعظیم و تکریم نگردید مردم مذمتش میکنند و مذموم میشود ، و هر کس مالی بدست آورد از غیر حق آن یعنی از غیر راه شرعی و حلال ، بمصرف میرساند او را در غیر اجر آن یعنی در انفاق و احسان آن مال مزد و پاداشی بر آن مترتب نگردد چون از حلال نبوده ، و هرکس بدستیارى تفكر - الخ .م.

و هركس باحالت تمكن وتجمل وقعود بر مقام عزت و نعمت باهل سؤال وحاجت بخشش ننماید ، روزگارش بآنجا کشاند که در پیشگاه دیگران بایستد و بذلت ومسکنت پرسش نماید، معذلك ممنوع و محروم گردد .

و هر کس بیرون از حق در طلب عزت برآید ذلیل شود، و هرکس به نیروی ستم و دستیاری ظلم غلبه یابد البته گردش زمانش دستخوش ذلت وهوان فرمايد ، وهركس معاند حق شود و هن و سستی و خواری باوی ملازمت گیرد.

هركس فقيه وعالم شود و بكسب فقه و علم برآید موقر شود، و هر کس تکبر نماید و خود را بزرگ خواند حقير و كوچك شود.

و هرکس نيکو نباشد و نیکوئی نکند او را ستایش نکنند ، یعنی انسان عبید احسان است، چون احسان بیند نیایش و ستایش نماید .

«أيها الناس إن المنية قبل الدنية ، والتجلد قبل التبلد، والحساب قبل العقاب »والقبر خير من الفقر، وغض البصر خير من كثير من النظر، والدهر يوم لك ويوم عليك، فاذا كان لك فلا تبطر ، و إذا كان عليك فاصبر فيكليهما تمتحن (1)

أيها الناس أعجب ما فى الانسان قلبه ، وله مواد من الحكمة ، و أضداد خلافها ، فان سنح له الرجاء أذله الطمع ، و إن هاج به الطمع أهلكه الحرص ، وإن ملكه اليأس قتله الأسف ، وإن عرض له الغضب اشتد به الغيظ ، وإن أسعد بالرضا نسى التحفظ، وإن ناله الخوف شغله الحذر ، و إن اتسع له الأمن استلبته الغرة ، وإن جددت له نعمة أخذته العزة ، وإن أفاد مالا أطفاء الفني وإن عضته فاقة شغله البلاء (وفى نسخة )جهده البكاء،وإن أصابته مصيبة فضحه الجزع، وإن أجهده الجوع قعد به الضعف، وإن أفرط في الشبع كظته البطنة ، فكل تقصير به مضر، وكل إفراط به (له) مفسد .

أيها الناس إنه من قل ذل، ومن جاد ساد ، ومن كثر ماله رأس ، و من كثر علمه نبل ، ومن أفكر فى ذات الله تزندق ، ومن أكثر من شيء عرف به، و من كثر مزاحه

ص: 307


1- وكلاهما ستختبر خ ل

استخف به، ومن كثر ضحكه ذهبت هیبته فسد حسب من ليس له أدب، إن أفضل الفعال صيانة العرض بالمال ، ليس من جالس الجاهل بذى معقول من جالس الجاهل فليستعد لفيل وقال لن ينجو من الموت غنى بماله .ولا فقير لا قلاله .

أيها الناس لو أن الموت يشترى لاشتراء من أهل الدنيا الكريم الأبلج واللئيم الملهوج »

ای مردمان مرك قبل از دنیه است، یعنی بهتر این است که از آن پیش که مرد بخصال ذمیمه و اوصاف غیر پسندیده دچار گردد بمرك تن او بار گرفتار آید.

و باید سعی کردن و جلادت نمودن در طاعات و عبادات و اعمال صالحه پیش از آن باشد که آدمی بتحیر و عجز و بیچارگی توامان شود .

و محاسبه با نفس را باید در این جهان برای برد از آن پیش که در آن جهان بعقاب و عذاب مبتلا گردد .

و مردن و بكور اندر خفتن نیکوتر از زندگی و دست حاجت بسوی ناکسان دراز کردن و ناز دیدن است.

و چشم فروبستن و فراوان تنگریستن بهتر است از بسیار نظر کردن. و این کلام مبارك احتمال معانی بلیغه دارد چنانکه بر اهل سلیقه مکتوم نیست.

وروزگار از دو حال برای تو بیرون نیست : یکروز بر سود تست و یکروز بر زیان تو ، پس در آن روز که برای نفع و فایده و حشمت و جلال تواست گرد بدی و شر و سرکشی و طغیان مگرد و آن روز که بر زبان و رنج تو است کار بشکیبائی بر سپارچه این هر دو حالت برای امتحان بریت است.

ای مردمان شگفت ترین اعضای آدمی دل اوست و در مخزن دل مواد حکمت و همچنین مواد اضداد حکمت مخزون است یعنی آنچه از گوهر عقل ذخیره کند اصل حکمت و آنچه از ماده جهل واشارت نفس اماره دفینه نمايد عين ضلالت وغوايت است .

پس اگر ماده رجا و امید دیر باز دروی نمایش گیرد حالت طمع و طلب بروی چنگ در افكند و او را خوار و ذلیل بگرداند .

ص: 308

واگر صفت طمع در نهاد شما هیجان جوید حرص اورا بهلاك ودمار افكند واگر پای کوب یأس و مملوك نومیدی گردد دریغ و افسوس او را می کشد ، و اگر غضب بروی مستولی گردد غیظ و خشمی که از راه عجز بر آدمی مستولی می شود بروی سخت گردد، و اگر برضا و خوشنودی خوش بختی خواهد و سعادت طلبد تحفظ و خویشتن داریرا فراموش کند ، یا اینکه اگر روزگار بر وفق مرادش بگشت و مقاصد دنیویه اش بعمل آمد بواسطه آن خوشی و خوشنودی از مراتب تکالیف شرعیه و حفظ مراتب انسانیه فروماند و فراموش کند.

واگر بیم و خوفی او را در سپارد یکسره مشغول حذر کردن باشد و از دیگر امور واجبه بی خبر ماند.

واگر در مهد امن و عرصه امان گام سپار گردد غرور وغفلت و تکبر و غوایت بروی دست یابد و روش آدمیت و انسانیت را از وی بازگیرد ، و آداب غافلان ومتكبران را در وی بیفزاید.

و اگر نعمتی و دولتی برایش تجدید گرفت بالیدن و خویشتن ستائیدن جوید ، و اگر بمالی و بضاعتی برخوردار شود توانگری بطغیانش در آورد و اگر دچار چنگ و دندان فقر و فاقتی گردد بلا و بلیت او را مشغول گرداند، و بكاء وزاری او را بیقرار نماید .

واگر مصیبتی او را نمودار آید چندان بحالت مجزع وعدم بردباری و طاقت شناخته گردد که مفتضح شود .

و اگر گرسنگی بروی چیره شود فوراً چنان سست شود که نتواند از جای بپای شد، و اگر در سیر شدن و شکم انباشتن افراط نماید از پری و اعتلای معده و و شکم زحمت بینند .

پس بهرچه تقصیر زود ضرر بدورساند، و بهرچه افراط جوید بفسادش افکند یعنی حالت آدمی از این جمله بیرون نیست و به این اختلاف احوال و ضدیت مواد چه شورها درسر، وامیدها در مغز وخيالها در دل ، و شرها در نهاد دارد .

ص: 309

ای مردمان همانا هرکس بقلت کوشد و در بذل و بخشش و داد ودهش کاهش و کندی طلبد ذلیل گردد ، و هر کس جود و بخشش کند بزرك شود .

و هر کس مالش بسیار شود ریاست یا بد یعنی چون مردم در طلب مال هستند و تا کسی دارای مال نباشد روی بدو نیاورند و مطیع و منقاد نشوند ، لاجرم نتیجه فزونی مال ریاست قوم است ، چه مطلوب ایشان در چنك اوست .

و هرکس حلم و بردباریش بسیار شود نبالت و شرف و فزونی یابد و حکمتش این است که شخص حليم تادانا و حکیم نباشد بصفت بردباری و توکل بر حضرت باری برخوردار نمی شود ، و چون حلیم شد بر حوادث جهان و ناملایمات زمان و جفاهای اخوان میسازد ، و از خداوند تعالی فرج و گشایش میطلبد ، واظهار جزع و فزع که از صفات جاهلان و بی مایگان است نمیکند، چنانکه با لطبيعه بزرك و نبيل و صاحب فضل و شرف جلیل میگردد.

و هر کس در ذات خدای تفکر نماید زندیق و ملحد و کافر میشود ، و یکی از جهات این حال این است که خداوند تعالی شانه و عظم سلطانه برتر از ادراك عقول و اوهام است چه تمام ماسوی محاط هستند و او بر همه محیط و هیچ محاطی بر محیط احاطه نتواند نمود و چون احاطه نتوان کرد شناسائی ممکن نشود و بعلاوه با مخلوق خود مجانس نیست، و چیزی که مجانس و مشابه چیزی نباشد و محسوس نباید از ادراك عقل خارج است ، از این روی چون در چنین چیزی تفکر و تعقل نمایند عقل وفكر از ادراك كنه عاجز ماند و پریشانی و تحیر چنان روی نماید که عاقبتش بكفر و زندقه منتهی گردد .

و هر کس در هر چیزی اکثار ورزید معروف بآن چیز میشود ، و هر کس لاغ ومزاحش بسیار شود خفیف گردد و هر کس فراوان بخندد از هیبت بیفتد، هر کس را ادب نباشد حسبش تباه گردد برترین و فاضلترین کارها نگاهداری و پاسبانی عرض است بدادن مال .

ص: 310

هر کس با جاهل بنشیند معقول نیست. و این کلام لطیفی است چه این دو صفت ضد یکدیگرند پس هر کس دارای یکی از آن دو باشد با کسی که دارای آن يك باشد مجانست نخواهد داشت ، پس اگر کسی خود را عاقل بخواند و با جاهل روزگار شمارد و بصحبت اومایل باشد خود نیز جاهل ودر دعوی معقولیت کاذب است .

هر کس با نادان هم نشینی جوید باید مستعد قیل و قال شود و سخن مردم را درحق خود هموار گرداند .

هیچ شخصی توانگر بواسطه ماليكه دارد از چنك مرك رستگار نمیشود ، و هیچ فقیری بواسطه بی چیزی از حادثه موت رهائی نیابد .

اگر مرك متاعی بود که میفروختند هر کریمی میمون النقيبه و كريم الطبيعه از اهل روزگارش میخرید ، و هر لئیمی حریص خریدار میشد.

یعنی چون کریم خوش منظر خوش مخبر همیشه میخواهد هر چه میخواهند عطا کند ، ، و البته اینحال برای هیچکس صورت پذیر نیست ، نه طمع مردم را پایانی نه جود مردم جواد را نهایتی است ، پس نه خواهنده و نه بخشنده چنانکه باید و شاید بمقصود میرسد ، و نه امکان اجرای مقصود است، از این روی شخص کریم تمنای مرك میکند، و اگر بفروشند میخرد .

و مردم لئیم و حریص که اندازه برای طمع و خواهش ایشان نیست ، و یکسره چون گاو و خر و پلنك و خرس و گراز دهان حرص و آز باز و گردن تطاول بهر سوی در از مینمایند ، و با اینکه افزون از مقدار مصارف عمر خود میر بایند ، هیچ از درجه خواهش ایشان کاهش نمیجوید ، و یکسره باموال دیگران چشم میدوزند و بر خود میسوزند، و از آنجا که ممکن نیست باصل مقصود برسند و مالك هفت اقلیم بلکه آسمان متین گردند ، رضا میدهند که مرک را بخرند و بمیرند ، و از آن اندوه و افسوس برهند.

بعلاوه چون حریص بصفت لئمت نیز مبتلا باشد حرصش سخت تر میگردد ، زیرا که لئامت مقتضی این است که هیچکس را بهیچ چیز روا ندارد ، وحرص نیز همه

ص: 311

چیز را میطلبد لاجرم مركزا اسباب آسایش خود میشمارد.

لئيم مجلس ما خود همیشه دل میخورد *** علی الخصوص که حرصی بلوم او بستند

و معنی دیگر این است که بگوئیم :مرد کریم النفس اگر موت را میفروختند بر جان خود میخرید تا فروشنده و دارنده آن از آن متاغ غیر مطبوع خلاصش يابد ، و لئیم میخرید زیرا که وی حریص است بر جمع مال و تمام چيزها حتى مرك .

یا اینکه کریم درك را میخرید تا مرك از میان جميع مردم برود ، و لئیم میخرید تا یکباره تمام مردمان را بمیراند و اموال ایشان را برباید .

ومعنی دیگر این است که مرد کریم میخرید تا از نکبت اینجهان بنعیم آن جهان بر خوردار شود ، و لشیم خریدار میشد تا از حرص جمع اموال دنیا و معصیت آن برکنار و از عقوبات آن جهانی رستگار آید .

اما معانی اول از این وجوه مذکوره بهتر است .

و از این پیش در طراز المذهب در ذیل احوال جناب عبدالله بن جعفر عليه الرحمه مذکور نمودیم که آن جواد روزگار در اواخر عمر كه دست تنك شده و چنانکه میخواست بضاعت بخشایش نداشت، از خداوند قاضی الحاجات در خواست مرك نمود،جمعه دیگر بجوار رحمت کريم واهب العطايا پيوست رحمة الله عليه .

«أيها الناس ، إن للقلوب شواهد تجرى الا نفس عند (عن) مدرجة أهل التفريط و فطنة الفهم، للمواعظ ما يدعو النفس إلى الحذر من الخطر ، و للقلوب خواطر للهوى و العقول تزجر و تنهى .

و في التجارب علم مستأنف ، و الاعتبار يقود إلى الرشاد ، و كفاك أدباً لنفسك ما تكرهه لغيرك ، وعليك لأخيك المؤمن مثل الذى لك عليه ، لقد خاطر من استغنى برأيه والتدبر قبل العمل ، فانه يؤمنك من الندم ، ومن استقبل وجوه الأراء عرف مواقع

ص: 312

الخطاء ، ومن أمسك عن الفضول عدلت رأيه ، و من حصنت (1)شهوته فقد صان قدره ومن أمسك لسانه أمنه قومه ونال حاجته .

و في تقلب الأحوال علم جواهر الرجال ، والأيام توضح لك السراير الكامنة وليس فى البرق الخاطف مستمتع لمن يخوض فى الظلمة ، و من عرف بالحكمة لحظته العيون بالوقار و الهيبة ، وأشرف الفنى ترك المني ، و الصبر جنة من الفاقة ، والحرص علامة الفقر ، و البخل جلباب المسكنة ، والمودة قرابة مستفادة ، و وصول مقل (2) خير من جاف مكثر، والموعظة كهف لمن وعاها .

و من أطلق طرفه كثر أسفه ، و قد أوجب الدهر شكره على من نال سؤله ، وقل ما ينصفك اللسان في نشر قبيح أو إحسان ، و من ضاق خلقه مله أهله ، و من نال استطال ، وقل ما تصدقك الامنية، والتواضع يكسوك المهابة، وفي سعة الأخلاق كنوز الأرزاق.

كم من عاكف على ذنبه في آخر أيام عمره، و من كساه الحياء ثوبه خفى على الناس عيبه ، وانح القصد من القول ،فان من تحرى القصد خفت عليه المؤن ، و في خلاف النفس رشدك ، من عرف الأيام لم يغفل عن الاستعداد .

ألا وإن مع كل جرعة شرقاً ، وإن في كل اكلة غصصاً ، لاننال نعمة إلا بزوال أخرى، ولكل ذي رمق قوت ، ولكل حبة آكل، و أنت قوت الموت»

ای مردمان قلوب را از افاضات انوار حکمت الهی ، ورشحات قطرات معارف نامتناهی ، و فروز مشاهدات صنایع قدرت ازلی، دلایل و شواهدی است که بازمیگرداند ، و بیرون میکند نفوس اماره را از مدارج اهل تفريط ، و مسالك ومذاهب صاحبان تقصير ، و بعبادت و ریاضت دعوت ، و بمنازل متعبدين و درجات متقربين عودت دهد، و بنیروی ذکاوت فطری و فهم مواعظ بلیغه بآنچه نفس را بحذر نمودن از مخاطر دلالت تواند نمود توجه جوید ، و بر صراط مستقیم در آورد.

چه آن شواهد و دلایل باز مینماید که صراط مستقیم و طرق عبادت و اطاعت

ص: 313


1- رأيه العقول ، ومن حصن (حصر) شهوته.
2- معدم

حق است ، و خلاف آن باطل است ، و قلوب را برای متابعت هوا و حیل نفس امارة بالسوء که تابع قوای شهویه و غضبیه است ، بمقتضى طباع آن از لذات دنیویه تا بآن حد خروج از حدود شرعیه خواطر و خطورهاست ، لكن عقول باز میدارد و نهی میکند .

یعنی حکم عقل بر خلاف حکم نفس است ، چه نفس دلالت بلذات دنيويه وشهوات غير شرعيه مينمايد ، لكن عقل بجاده سلامت و متابعت حق که موجب سعادت هر دو جهت است، اشارت و از خلاف آن ممانعت میکند .

میفرماید در تجارب روزگار علمی برای بعد از این ، و عبرتی برای بیرون شدن از جاده غفلت و جهالت حاصل میشود، که آدمی را برشد و رشاد میکشاند .

و از برای ادب نفس خود همان را که مکروه میداری ، از بهر غیر از خودت کافی است .

یعنی چون دیدار افعال و اخلاقی در دیگری شدی که تو و دیگرانش مکروه شمارند ، و تو ترك نمودی و گرد آن بر نیامدی ، برای ادب خودت کفایت میکند چه اینحال موجب اجتناب از مکروهات و ارتكاب بمستحبات و مشروعات است والبته تارك آن و مدرك این صاحب نفس کامل میشود .

و بر تو باد که از بهر برادر مؤمن خود همانرا بخواه که او از تو مستحق است و تو ازوی همان خواهی .

هر کس برای واندیشه خویشتن استغناء جوید ، در مخاطر صعبه دچار گردد ، باید پیش از اینکه بکاری اقدام نمایند بتدبر و تدبیر و مشورت بگذرانند ، زیرا که چون چنین کنی از پشیمانی آسوده مانی .

و هرکس آراء عقلارا استدراك نمايد مواقع خطارا میشناسد ، و هر کس از پر گوئی و بدون تامل سخن راندن و بیهوده لائی زبان بربندد ، عقول مردمان رأی او را تعدیل نمایند و باشارت او اعتماد جویند .

و هر کس دیو شهوت را در زندان ریاضت افکند قدر و قیمت را صیانت فرماید

ص: 314

و هر کس زبان خود را نگاهبان باشد در پناه و امان قوم خویشتن بر خوردار و بدریافت

حاجت خود کامکار است .

در گردش احوال جوهر رجال شناخته شود، گذر لیالی و ایام دراثر گامنه و پوشیده های مخفی را بر تو روشن نماید .

در برق خاطف و درخش زود گذر برای آنکس که در بوادی ظلمت و لجج ظلمات فرورفته است ، سودی نرسد و بهره نرساند .

کنایت از اینکه آنانکه میخواهند بحطام بی دوام و متاع زشت فرجام دنیای نکوهیده انجام که چون برق خاطف میگذرد، و چون صرصر عاصف در هم میشکند کامیاب شوند چنانست که آنکس که در بوادی ظلمت و بحار ظلمانی بگرداب حیرت اندر است ، از برقی خاطف متمتع گردد ،و حال اینکه چنان زود میگذرد که گوئی هرگز پدیدار نگشته است، پس بیایست باعمال و افعال و اخلاقی پرداخت که موجب تحصیل نعیم ابدی سرای سرمدی گردد .

و هر کس بحکمت و دانش شناخته شد ، مردمانش بچشم و قار و هیبت از نظر بسپارند.

شریفترین توانگری ترک آرزو است، یعنی (قناعت توانگر کند مردرا )چون بآرزوی دراز و آمال دیر باز همر از شوند، هرچند بخواسته بی پایان بر خوردار باشد، همچنان محتاج و نیازمند میباشند ، پس توانگری در ترک آرزومندیهای دیر باز ، و حرص نابساز است .

صبوری و شکیبائی سپری از درویشی و پریشان حالی است ، و حرص نشان فقر است یعنی معنی توانگری عدم نیازمندی است ، و چون حرص در کار باشد همیشه با حالت نیاز انباز هستند، و با فقر و فاقه همراز.

بخل و بخالت پیراهن رسای بیچارگی و مسکنت است ، و مودت و دوستی خویشاوندی است که بتازه بدست آورده اند

وهر کس صله ارحام بجای آورد اگر اندك بضاعت یا بی استطاعت باشد بهتر از

ص: 315

آنکس هست که جافی وكثير الحال و با ثروت باشد اگر چند بیشتر هم بدهد .

گوهر موعظت کهفی و پناهگاهی است برای کسی که در گوش سپارد و بعمل آورد ، و هر کس چشم خویش را بهر چیز و هر کجا بردواند ، دریغ و افسوسش فراوان گردد .

هر کس در روزگار خویش به مسئول خود کامکار گردد شکر گذاری دهر بروی واجب میشود ، بسیار اندک افتد که زبان در نشر قبیح یا احسان با تیو با نصاف رود .

و هر كس خلقش تنك و پهنه خویش کم فضا باشد کسانش از وی خسته و ملول گردند و هر کس بآمال خویش نایل شود دست تطاول بر آورد.

بسيار اندك افتد که امنیه و آرزومندیها با تو بصداقت رود، یعنی چنانکه مقصود ثواست بعمل آید ، تواضع و فروتنی جامه مبابت بر تو بپوشاند ، در سعه اخلاق گنجهای ارزاق مندرج است .

چه بسیار کسان هستند که در پایان زندگانی گرفتار هوا و هوس نفسانی ومشتهیات ایام جوانی و ارتکاب معاصی یزدانی میشوند ، پس شایسته چناناست که همیشه اوقات از معاصی پرهیز نمایند، چه هیچکس نداند روزگارش کدام وقت بآخر میرسد، و همه روز ممکن است روز آخر باشد .

هر کس رک را شرم و حیا جامه بر تن بیار است عیب او بر مردمان مخفی گشت، در سخن کردن جانب اقتصاد و میانه روی را پیشه سازی چه هر کس براه نصفت و اقتصاد رود و میانه روی کند کارهای دشوار و امور روزگار بروی سبك وهموار شود .

رشد خود را با مخالفت نفس غير رشید بدان، هر کس بر گردش روز گار و حوادث دهر ختار شناسا باشد از تهیه و استعداد غافل نمی ماند ، یعنی برای سرای جاوید و تقدیم پیشگاه پروردگار زاد و توشه از عبادت و اطاعت فراهم کند.

ص: 316

دانسته باشید که در هر آشامیدنی احتمال مکروهی ، و در هر لقمه گلو گرفتنی است یعنی بهیچوجه امید آسایش و آرامش نمیتوان داشت ، و با اینکه تمام زحمات جهان و مخاطرات کیهان و ارتکاب مناهی و معاصی برای خوردن و آشامیدنی است حالت آن نیز چنین است.

هیچ نعمتی را نایل نمی شوی مگر بزوال نعمتی دیگر ، و این کلام معجز نظام استعداد يك كتاب شرح و بسط دارد و چندان لطیف و ظریف است که حوالتش با مردم لطیف ظریف است .

برای هر جانداری قوت و روزی مقرری است، یعنی برای هر کس باندازه حفظ روزش روزی مهیا و مقرر است، پس هر چند حرص بورزند سودمند نشوند و از رزق مقسوم کاسته و بر آن افزوده نگردد، برای هردانه خورنده ایست .

بر سر هر دانه بنوشته عیان *** كز فلان بن فلان بن فلان

و توقوت موت و دانه مرگی ، پس با اینحال که البته تو خوراك كرك مرك ودانه عقاب موتی پس این حرص و طمع چیست ، هر چه فربی گردی زودترت بربایند ، و بچنگال و منقار تند و تیزت ناچیز گردانند.

«اعلموا أيها الناس، أنه من مشى على وجه الأرض فانه يصير إلى بطنها ، والليل و النهار يتنازعان (1)فى هدم الأعمار .

يا أيها الناس : كفر النعمة لوم ، وصحبة الجاهل شوم، إن من الكرم لين الكلام و من العبادة إظهار اللسان، وإفشاء السلام، إياك و الخديعة ، فانها من خلق اللئيم .

ليس كل طالب يصيب ، ولاكل غائب يؤب ، لا ترغب في من زهدفيك ، رب بعيد هو أقرب من قريب ، سل عن الرفيق قبل الطريق ، وعن الجار قبل الدار .

ألا ومن أسرع فى المسير أدركه المقيل ، استر عورة أخيك كما تعلمها فيك ،اغتفر زلة صديقك ليوم يركبك عدوك ، من غضب على من لا يقدر على ضره طال

ص: 317


1- يتسارعا ن خ ل .

حزنه ، و عذب نفسه ، من خاف ربه كف ظلمه(1)، و من لم يرع في كلامه أظهر فخره ، و من لم يعرف الخير من الشر فهو بمنزلة البهيمة .

إن من الفساد إضاعة الزاد ، ما أصغر المصيبة مع عظم الفاقة غداً ، هيهات و ما تناكرتم إلا لما فيكم من المعاصي والذنوب ، فما أقرب الراحة من التعب و البؤس من النعيم ، وما شر بشر بعده الجنة ، وما خير بخير بعده النار ، و كل نعيم دون الجنة محقور ، وكل بلاء دون النار عافية ، و عند تصحيح الضمائر تبدو الكبائر .

تصفية العمل أشد من العمل ، و تخليص النيئة من الفساد أشد على العاملين من طول الجهاد ، هيهات لولا النقى لكنت أدهى العرب .

أيها الناس ، إِنَّ الله جل وعز وعد نبيه محمداً صلی الله علیه وآله الوسيلة ، و وعده الحق ولن يخلف الله وعده .

ألا و إن الوسيلة أعلى درج الجنة، وذروة ذوائب الزلفي (2) و نهاية غاية الامنية ، لها ألف مرقاة ما بين المرقاة إلى المرقاة حضر الفرس الجواد مأة عام .

و هو ما بين مرقاة درة إلى مرقاة جوهرة إلى مرقاة زبرجدة إلى مرقاة لؤلؤة إلى مرقاة ياقوتة إلى مرقاة زمردة إلى مرقاة مرجانة إلى مرقاة كافور إلى مرقاة عنبر إلى مرقاة يلنجوج إلى مرقاة ذهب إلى مرقاة فضة (3) إلى مرقاة غمام إلى مرقاة هواء إلى مرقاۃ نور ، قد أنافت على كل جنان.

و رسول الله صلی الله علیه وآله يومئذ قاعد عليها ، مرتد بر يطنين : ريطة من رحمة الله وريطة من نور الله ، عليه تاج النبوة ، و إكليل الرسالة ، قد أشرق بنوره الموقف .

ص: 318


1- کفی عذا به خل
2- الزلفة
3- الى مرقاة فضة ، در روضه نیست در ترجمه هم از این جمله خبری نیست، پس معلوم میشود که این جمله از زیادتی نساخ است

و أنا يومئذ على الدرجة الرفيعة ، وهى دون درجة ، و على ربطتان : ربطة من أرجوان النور ، وربطة من كافور .

و الرسل والأنبياء قد وقفوا على المراقى وأعلام الأزمنة ، وحجج الدهور عن أيماننا ،قد تجللتهم حلل النور والكرامة ، لا يرانا ملك مقرب ، ولا نبي مرسل ، إلا بهت بأنوارنا ، وعجب من ضيائنا و جلالتنا ، وعن يمين الوسيلة عن يمين الرسول صلی الله علیه وآلهغمامة بسطة البصر» .

دانسته باشید ایمردمان که هر کس بر روی زمین گام سپارد ، ناچار روزی در شکم زمین جای گیرد ، چه روز و شب در ویرانی بنیاد زندگانی و طی طومار اعمار با همدیگر بمسارعت منازعت دارند، تاكدام يك بر این کار از آن يك پيشى گیرند .

ای مردمان کفران نعمت پست ترین لئامت و نکوهش است ، چه با اینکه چیزی از وی نخواهند، بلکه بدو عطا کنند رضا ندهد که سپاس احسان که جز مدحی بلسان مکافات نماید، با اینکه باین مکافات که بهیچوجه زیانی بمال و حال او ندارد نعمتش بر مزید گردد .

مصاحبت مردم جاهل شوم است، یعنی از هر مصاحبتی چیزی کسب میشود و از مصاحبت جهال جز جهل و ضلالت اکتساب نمیتوان کرد ، و البته این حالی شوم است.

از علامات کرم نرمی سخن است، یعنی مردم کریم که با جود عمیم هستند سخن بنرمی آورند تا آنکس را که عطائی کرده اند متنفر و متوحش نسازند ، و نیز چنین ننمایند که منتی بروی دارند ، اما مردم غیر کریم چون میخواهد مردمان از ایشان دوری گیرند و ابواب مسئلت نگشایند، بدرشتی خوی و غلظت سخن پردازد تا هیچکس باندیشه دیدار و احسانش بر نیاید .

و از جمله عبادت بفصاحت و بلاغت زبان سخن راندن است و بمخرج صحیح قرائت کردن و سلام را روشن آوردن است ، پرهیز دار از خدعه و فریب چه این

ص: 319

کردار از اخلاق لئیمان است .

چنان نیست که هر طالبی بمطلوب خود دست یابد و هر غایبی بمکان خود باز گردد ، یعنی هر چه از تو فوت شد باز نمی گردد، چنانکه از منه گذشته و عمر بر سپرده و اعمال و افعال از دست رفته را بازگشت نیست .

ميل ورغبت مکن در آن کس که در تو راغب نیست ، بسا بعیدی است که نزدیکتر از نزديك است یعنی بسا چیزهاست که از راه غفلت بعید میشماری ، با اینکه از هر نزدیکی بتو نزدیکتر است مثل مرك .

از نخست کار رفیق را درست کن آنوقت آهنك سفر نمای، و همسایه را بشناس آنوقت بخریداری دار بر آی.

دانسته باشید که هر کس شتابان گردد در مسیر او را خواب و خستگی میر باید کنایت از اینکه در کلیه امور و اعمال باید حد وسط را از دست ندهند تاخسته و مانده و پشیمان نشوند.

آنچه در خویش مستور میداری درباره برادر دینی و عورات او منظور بدار کنایت از اینکه عورت او را از خود بدان .

لغزش دوست خود را معفو بدار برای روز یکه دشمن بر تو سوار شود ، یعنی روزگار بريك نسق نمی ماند و از همه کس قصور و لغزش نمایش گیرد ، پس از لغزش دیگران در گذر تا یکی روز از لغزش تو در گذرند.

هر کس بر کسیکه نتواند بدوزیانی رساند غضب نماید اندوهش دراز گردد ، یعنی چون بر کسیکه بروی قدرت نداری غضب کنی ناچار از وی تلافی بینی ، و این خشم برخشم سابق تو افزوده و اندوهت طولانی شود ، و نفس خود را دچار رنج و عذاب نمائی .

هر کس از پروردگارش بترسد از ستمکاری کناری گیرد ، یعنی نشانه ترسیدن از خدای ظلم ناکردن و گردستم ناگردیدن است ، هر کس در سخن کردن بفصاحت کار كند و بحدوسط آهنگ بر آورد فخر خویش را ظاهر کرده است ، و هر کس خوب را

ص: 320

از بد نشناسد بمنزله چهار پایان است .

از جمله تباهی روزگار آدمی تباهی توشه است، یعنی باید در این جهان ناپایدار توشه و زاد سرای جاویدان را مهیا ساخت تا موجب آسایش آن جهان باشد.

هیچ مصیبتی را جز مصیبت تهی دست بودن بروز قیامت بزرگ نشاید شمرد.

هيهات هيهات انکار آن روز و روزگار راجز بواسطه معاصی و گناهانی که مرتکب شده اید نمی کنید ، یعنی چون آدمی از خود مطمئن نباشد ، و بر افعال خود ایمن نتواند بود ، آنچه را که راجع بعذاب و کیفر است منکر می شود ، زیرا که بهیچوجه طبعش مایل بوقوع نیست.

تا چند نزديك استراحت بتعب ، و سختی بنعمت .

و هر سختی و زحمتی و بدیکه در این جهان روی دهد و بهشت جاویدان نتیجه اش باشد آنرا شر و بد نمیتوان شمرد ، و هیچ خوبی و تن آسائی و ناز و نعمت را که مکافاتش جهنم باشد نعمت و خوبی نبایست شناخت ، و هر نعیمی سوای بهشت حقیر است ، و هر بلائی سوای دوزخ عافیت است .

یعنی هر گونه نعمت این جهانیرا که در طلب ملاهی و ملاعبت بدست آرند ، و باين واسطه از ادراك بهشت بعيد افتند سخت حقیر باید خواند ، و هر بلائی را که در راه خداوند وعبادت و اطاعت برخود هموار دارند ، و در عوض آن از آتش جهنم رستگار شوند عافیت و سلامت باید شمرد .

گاهی که در مقام تصحيح ضمایر برآیند کباير آشکار شود اشارت باینکه :

چون پرده زروی کارها بر گیرند *** معلوم شود که درجه کاریم همه

تصفیه کردار از عمل دشوارتر است، یعنی از هر کسی کاری میشاید لکن تصفیه آن سخت است، و خالص ساختن نیت را از فساد سخت تر است بر جهانیان از طول جهاد ، و این کنایت از مجاهده با نفس اماره است که جهاد اکبر است .

ص: 321

میفرماید هیهات اگر بجهت تقوی و پرهیزکاری نبودی از تمام عرب در کار ریاست و سیاست وسلطنت داناتر ، وبفنون خدیعت و نكراء بيناتر بودم .

معلوم باد که از این پیش در ذیل تاریخی که راقم حروف مخصوص باحوال خلفای بنی امیه و ایام سلطنت ایشان و شرح حال و اوصاف ایشان مسطور میدارد ، مرقوم نمود که ابن ابی الحدید که از علمای عامه و فضلا و ادبای نامدار اهل سنت و جماعت است در شرح نهج البلاغه می نویسد که جماعتی از آنمردم که بر حقیقت فضل ومنزلت منيع امير المؤمنين على بن ابيطالب صلوات الله وسلامه علیه شناسایی کامل ندارند ، گمان چنان میبرند که اگر چند امیرالمؤمنین علیه السلام از عمر اعلم بود لكن عمر در کار سیاست امور جهانیان بر آن حضرت پیشی داشت ، بلکه آنانکه در شمار مبغضين و دشمنان امیرالمؤمنین میروند معاویه را نیز در امورات دنیویه سایس تر خوانند ، لكن ما در اینکتاب خودمان که در شرح نهج البلاغه است باز نمودیم که حسن سیاست ویمن تدبیر آنحضرت افزون از آن میزان است که عمر و امثالش ادراك توانند نمود .

بعد از آن از حسن سیاست و صحت تدبیر و کمال علم و قضاوت آن حضرت بر وفق شریعت ، و رفتار دیگران بیرون از نهج شرع شرحی مبسوط و مدال مینگارد ، و چون راقم حروف آن بیان را در آن کتاب مسطور داشته است در اینجا حاجت بتجديد نديد .

و چون بعضی سیاستها که در امور دنیویه ممدوح میشمارند لکن نه موافق قانون شرع است بلکه بحسب تکالیف سلطنت و امارت ظاهريه و غالباً مخلوط بمكر و خدیعت و نكراء است و نفس نفيس مبارك امير المؤمنین از این جمله مبری و همه جهت بحليه زهد و تقوی محلی است، این است که میفرماید: اگر بملاحظه تقوی و اجرای احکام بموجب قانون شریعت سیدالانام نبودی من از تمامت عرب ادهی بودم .

ایمردمان خداوند عزوجل با پیغمبر خود محمد صلی الله علیه وآله بوسیله میعاد نهاد، و آنچه

ص: 322

خدای وعده نهاد به حق و راستی است و خدای وعده خود را تخلف نکند.

دانسته باشید که وسیله برترین درجه بهشت ، ورفيعترين مقام تقرب بمقام قدس و پیشگاه خالق مهر و ماه و پایان آرزومندیها را دریافتن است، و وسیله راهزار پله وزینه است و ما بین هر پله تاپله دیگر چندان طول مسافت دارد که اسبى تيزتك و تندرو صد سال (و بقولی هزار سال )طی کند .

و در میان پله تاپله دیگر مروارید غلطان ، و از پله تاپله دیگر گوهری است واز پله دیگر تاپلۀ دیگر زبرجد است ، و از پله دیگرتا پله دیگر لولوئی درخشان و از پله تاپله دیگر یاقوتی ،نورافشان و از پله دیگر تاپله دیگر زمردی خوش رنك واز پله تا پله مرجان جان پرور و از پله تا پله کافوری نور بخش و از پله تا دیگر پله عنبری ،خوشبوی و از پله تا دیگر پله عودی مانند عود بر مجمر و از مرقانی تا دیگر مرقاة طلای خالص احمر ،و از مرقاتی تادیگر مرقات ابری در هم پیوسته اندازه مدبصر، واز پله تا دیگر پله هوائی روان بخش ، و بعد از این جمله نور عالم آر است که بر تمام بوستانهای بهشت رضوان مشرف است.

ورسول خدای صلی الله علیه وآله بر بالای آن منبر وسیله نشسته ، وبدو جامه نازك و نرم تن مبارك را بیاراسته كه يك جامه از رحمت خدای، و آندیگر از نور خداوند هر دوسرای و تاج نبوتش برسر ، و اکلیل رسالتش فروغ افزای اهل محشر است وتمام موقف وزمين محشر را بنور مبارکش روشن ساخته .

و من در اینروز بر درجه ای بس رفیع جای دارم و درجه من فرودتر از درجه رسول خدای است، و مرا برتن دو جامه است: يك جامه از نور برنك ارغوان و جامه ای از نور برنك كافور.

و جمله فرستادگان و پیغامبران بر آن پله ها ،ایستاده و بزرگان و اعلام ازمنه و ايام وحجج دهور واعو ام از جانب راست ما ایستاده ، و از البسه نود در بازار قیامت را فروزان ساخته اند هیچ ملکی ،مقرب و پیغمبری مرسل نیست مگر که از کمال نور وضياء وجلال ما در تحیر و عجب است و از یمین منبر وسیله از جانب

ص: 323

راست رسول خدای صلی الله لیه وآله غمامه و ابری باندازه دیدار و مد بصر است .

«يأتي منها النداء يا أهل الموقف طوبى لمن أحب الوصى، وآمن بالنبي الأمي العربي ، و من كفر فالنار موعده .

وعن يسار الوسيلة عن يسار الرسول صلی الله علیه وآله ظلمة (1)يأتي منها النداء :

يا أهل الموقف طوبى لمن أحب الوصي و آمن بالنبى الأمى والذى له الملك الأعلا ، لا فاز أحد ولا نال الروح والجنة إلا من لقى خالقه بالاخلاص لهما، والاقتداء بنجومهما ، فأيقنوا يا أهل ولاية الله ببياض وجوهكم، وشرف مقعدكم ، وكرم مآبكم وبفوزكم اليوم على سرر متقابلين،

ويا أهل الانحراف والصدود عن الله عز ذكره ورسوله وصراطه و أعلام الأزمنة أيقنوا بسواد وجوهكم وغضب ربكم جزاء بما كنتم تعملون .

وما من رسول سلف ولانبى مضى إلا وقد كان مخبراً أمته بالمرسل الوارد من بعده، ومبشرا برسول الله صلی الله علیه وآله، وموصياً قومه باتباعه ومحليه عند قومه ، ليعرفوه بصفته ، وليتبعوه على شريعته ، و لئلا يضلوا فيه من بعده، فيكون من هلک وضل بعد وقوع الاعذار والانذار عن بينة و تعيين حجة .

فكانت الأمم في رجاء عن الرسل وورود من الأنبياء و لئن اصيبت بفقد نبي بعد نبى على عظم مصائبهم وفجائعها بهم و كانت (2) على سعة من الأمل .

ولا مصيبة عظمت ولا رزية جات كالمصيبة برسول الله صلی الله علیه وآله لأن الله حسم (3)به الانذار والاعذار ، و قطع به الاحتجاج والعذر بينه وبين خلقه و جعله بابه الذي بينه وبين عباده ، ومهيمنه الذى لا يقبل إلا به ولاقر به إليه إلا بطاعته .

وقال في محكم كتابه « مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ ۖ وَمَنْ تَوَلَّىٰ فَمَا أَرْسَلْنَاكَ

ص: 324


1- ظلة
2- فقد كانت .
3- ختم

عَلَيْهِمْ حَفِيظًا (1)» .

فقرن طاعته بطاعته ومعصيته بمعصيته فكان ذلك دليلا على (2)من اتبعه وعصاه ، و بين ذلك في غير موضع من الكتاب العظيم فقال تبارك و تعالي في التحريض على اتباعه والترغيب في تصديقه والقبول لدعوته :

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ(3)».

فاتباعه صلی الله علیه وآله محبة الله ورضاء غفران الذنوب وكمال الفوز ووجوب الجنة وفي التولى عنه والاعراض محادة الله وغضبه وسخطه والبعد منه مسكن النار.

وذلك قوله «وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ ۚ (4)»، يعنى الجحود والعصيان له فان الله تبارك و تعالى اسمه امتحن بي عباده وقتل بيدى أضداده ، و أفنى بسيفى جحاده ، وجعلنى زلفة للمؤمنين، وحياض موت على الجبارين، وسيفه على المجرمين وشد بى أزررسوله ، وأكرمنى بنصره و شرفنى بعلمه ، وحبانی باحكامه ، واختصني بوصيته ، واصطفانی بخلافته في امته ، فقال صلی الله علیه وآله وقد حشده المهاجرون والأنصار وانغصت بهم المحافل».

از آن غمامه و ابر ندائی برآید که ای اهل موقف واهالی محشر خوشا و خنکا بحال آنکس که وصی یعنی علی علیه السلام را دوست بدارد، و با پیغمبر امی عربی ایمان بیاورد ، و هر کس با این حال کفران بورزد آتش دوزخ میعادگاه اوست .

واز طرف يسار منبر وسیله از جانب چپ رسول مختار صلی الله علیه وآله ظلمت و تیرگی است که از آن ندا بر میآید که :

ای اهل موقف خوشا وفرخا بحال آنکس که وصی یعنی علی علیه السلام را دوست بدارد ، و با پیغمبر امی عربی ایمان بیاورد، سوگند بآنکس که ملك اعلا بدو مخصوص

ص: 325


1- النساء آیه 80
2- مافوض اليه ، وشاهداً له على من اتبعه.
3- سوره آل عمران آیه 31 .
4- سوره هود آیه 17

است هیچکس روی رستگاری ننگرد و براحت و رحمت و نعیم جنت کامکاری نیابد مگر گاهی که پروردگار خود را ملاقات نماید و مرتع قلبش بآب اخلاص و نورارادت پیغمبر ووصی و ائمه هدی و شموس آسمان نبوت و امامت واقتدای بایشان و آثار ایشان برخوردار باشد .

معلوم باد از این پیش در ذیل کتب ائمه هدی مرقوم داشتیم که طوبی درختی بجنت اندر است که اصلش در سرای پیغمبر و ائمه رهبر است و هر شاخی از آن بسرای مؤمنی اندر است ، و در این خطبه مبارك وكلام معجز نظام که میفرماید «طومی لمن احب الوصی »اشارت بآن است.

بالجمله میفرماید ای کسانیکه بولایت پروردگار کامکار هستید بسفیدی روی و شرف مکان و آن کراماتی که از بهر شما مقرر و به کامکاری از بهشت و آن تختهای شرف و کرامت که متقابل یکدیگر برای شما مشخص است ، یقین کنید.

وای مردمی که از جاده حق وولایت ولی مطلق ، و روی برتافتن از خدای و یاد خدای و رسول خدای و صراط خدای یعنی علی مرتضی صلوات الله عليهما واعلام از منه و ائمه هدی ، منصرف و منصف شده اید بسیاهی روی و غضب پروردگار خویش بكيفر كردار خویش یقین نمائید .

و هیچ رسولی و پیغمبری از این پیش نیامده است مگر اینکه امت خویش را بان رسولی که پس از وی میآید خبر داده، و از ظهور حضرت خاتم الانبیاء صلى الله عليه وآله وعليهم اجمعین به بشارت سخن رانده ، وقوم خود را بمتابعت وی وصیت نهاده و حلیه و شمایل و اخلاق و مخائل و اوصاف و جلایل او را برای ایشان باز نموده تا او را بآن صفت و شیمت بشناسند، و تابع شریعت او گردند ، تا از آن پس در کار او بضلالت و گمراهی نیفتند تا هر کس از آن پس بهلاکت و ضلالت رود برای او جای سخن نماند و اتمام حجت بروی شده باشد، و اعذار و انذار را باوی گذاشته باشند .

ص: 326

از این روی همیشه هر امتی امیدوار بدیگر فرستادگان و ورود پیغمبران بوده اند، از این جهت اگر امتی بفقدان پیغمبری دچار مصیبتی عظیم ، و فجيعتي عميم شده اند ، اما بظهور پیغمبری دیگر امیدواری داشته اند .

و هیچ مصیبتی و رزیتی مانند مصیبت بوفات رسول خدای صلی الله علیه وآله عظیم و بزرك نیفتاده و نخواهد افتاد ، چه پس از آن حضرت رشته نبوت و اعذار وانذار قطع،و سلسله احتجاج و عذر میان خدای و خلقش پاره شد و خداوند تعالی آن حضرت را در میان او و بندگان خود با بی شرافت نصاب گردانید، و آن حضرت را مهیمنی و شاهدی گردانید که جز بوجود مبارك و گواهی او هیچ چیز پذیرفتار نمیشود ، و جز بطاعت او قربت بحضرت احدیت صورت نه بندد.

و خدای در کتاب خود میفرماید: هر کس اطاعت کرد رسول خدایرا بحقیقت خدای را اطاعت کرده است ، و هر کس روی بر تابد همانا تراها حافظ اعمال و افعال و محاسبه ایشان نگردانیده ایم و باین تکلیف رسالت نداده ایم بلکه بلاغ بر تو و حساب بر ما میباشد .

پس خدایتعالی در این آیه شریفه طاعت رسول را بطاعت خود ، و معصیت رسول را بمعصیت خود مقرون ساخته ؛ و این وجوب طاعت رسول که در این آیه مبین است ، دلیل است بر آنچه بد و مفوض گشته است ، و شاهد است برای او در حق هرکس متابعت او را کرده ، یا بعصیان او رفته است، و این مطلب را در مواضع عدیده قرآن عظیم بیان فرموده ، و در تحریض و ترغیب بمتابعت و تصدیق آن حضرت و قبول دعوت وی میفرماید :

بگو ای محمد اگر شما خدا را دوست میدارید متابعت مرا نمائید تا خدای دوست بدارد شمارا و بیامرزد گناهان شما را .

پس متابعت آن حضرت را نمودن محبت خدای است، ورضای او اسباب آمرزش گناهان، و کمال فوز و بر خورداری ، و واجب شدن بهشت است، برای چنین مردم و روی بر تافتن از آن حضرت مخالفت و منازعت باخدای ، و مایه غضب وسخط ایزد

ص: 327

دوسرای ، و دوری از وی اسباب جای گرفتن در آتش است .

و این است معنی قول خدای که :هر کس از این احزاب منکر رسول خدای شود و با او عصیان ورزد میعاد گاهش دوزخ است.

میفرماید :همانا یزدان تعالی بندگان خود را بمن و ولایت من امتحان میفرماید و بدست من دشمنان و اضدادش را بقتل میرساند ، و منکرانش را بشمشير من فانی میگرداند ، و مرا و ولایت و مودت مرا اسباب تقرب مؤمنان ، و بحرفنای جباران ، تیغ بران یزدانی برای تباهی مجرمان ، ساخت ، و بوجود من بر نیروی پیغمبر خویش بیفزود ، و مرا بنصرت او مكرم، وبعلم او مشرف ساخت ، و باحكام شریعت او موفق و برخوردار گردانید، و بوصیت او اختصاص داد ، و بخلافت او در امتش بر گزید.

و رسول خدای گاهی که جماعت مهاجر و انصار بجمله در حضرتش فراهم و مجلس شریفش را فرو گرفته بودند فرمود :

أيها الناس، إن علياً منى كهارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدى ، فعقل المؤمنون عن الله نطق الرسول ، إذ عرفونى أنى لست بأخيه لأبيه وأمه كما كان هارون أخاموسى لأبيه وأمه ، ولا كنت نبياً فأقتضى نبوة ، ولكن كان ذلك منه استخلافاً لی، كما استخلف موسى هارون صلى الله عليهما، حيث يقول : اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ(1).

و قوله صلى الله عليه و آله حين تكلمت طائفة فقالت نحن موالى رسول الله صلی الله علیه وآله، فخرج رسول الله صلی الله علیه وآله إلى حجة الوداع ثم صار إلى غديرخم فأمرفأصلح له شبه المنبر ، ثم علاه ، و أخذ بعضدى حتى رئي بياض إبطيه رافعاً صوته ،قائلا في محفله: من كنت مولاه فعلى مولاه ، اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه .

و كانت على ولايتي ولاية الله ، و على عداوتى عداوة الله ، و أنزل الله

ص: 328


1- سوره اعراف آیه 142

عز وجل في ذلك : الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ۚ (1)

فكانت ولايتي كمال الدين ، ورضا الرب جل ذكره و أنزل الله تبارك و تعالى اختصاصاً لى و تكرماً تحلنيه، وإعظاماً وتفضلا (2) من رسول الله صلی الله علیه وآله منحنيه ، و هو قوله : ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ ۚ أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ (3)في مناقب لو ذكرتها لعظم بها الارتفاع، وطال لها الاستماع .

و لئن تقمصهما دونى الأشقيان ، و نازعانى فيما ليس لهما بحق ، وركباها ضلالة ، و اعتقداها جهالة ، فليش ما عليه وردا ، ولبئس مالا نفسهما مهدا، يتلا عنان فى دورهما ، ويتبرء كل واحد منهما من صاحبه ، يقول لقرينه إذا التقيا :باليت بینى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ، ويجيبه الأشقى على رئوثة : يا ليتني لم أتخذك خليلا ، لقد أضللتني عن الذكر بعد إذ جائني و كان الشيطان للانسان خذولا .

فأنا الذكر الذى عنه ضل ، و السبيل الذى عنه مال ، و الايمان الذي به كفر و القرآن الذى إياه هجر ، والدين الذى به كذب ، و الصراط الذي عنه نكب .

و لئن رتعا في الحطام المنصرم ، و الغرور المنقطع ، و كانامنه على شفا حفرة من النار لهما على شر ورود في أخيب وفود و ألعن مورود ، يتصار خان باللعنة و يتناعقان بالحسرة ، مالهما من راحة ، ولاعن عذا بهما من مندوحة .

إن القوم لم يزالوا عباد أصنام، وسدنة أوثان ، يقيمون لها المناسك و ينصبون لها العتائر ، ويتخذون لها القربان ، و يجعلون لها البحيرة والوصيلة والسائبة و الحام ، ويستقسمون بالأزلام ، عامهين من ذكر الله ، جائرين (4)عن الرشاد

ص: 329


1- سوره مائده آیه 3
2- تفضيلا
3- سوره انعام آیه 62
4- عامهين عن الله عز ذكره ، حائرين

و مهطعين الى البعاد ، قد استحوذ عليهم الشيطان، وغمرتهم سوداء الجاهلية، ورضعوها جها لة ، وانتظموها ضلالة (1)

فأخر جنا الله إليهم رحمة ، و أطلعنا عليهم رأفة ، وأسفر بنا عن الحجب نور المن اقتبسه ، و فضلاً لمن اتبعه، وتأييداً لمن صدقه.

فتبو وا العز بعد الذلة ، و الكثرة بعد القلة ، وها بتهم القلوب والأبصار وأذعنت لهم الجبابرة و طوايفها ، وصاروا أهل نعمة مذكورة، وكرامة ميسورة ، و أمن بعد خوف ، و جمع بعد كوف.

وأضائت بنا مفاخر معد بن عدنان ، و أولجناهم باب الهدى ، و أدخلنا هم دار السلام ، و أشملنا هم ثوب الايمان ، و فلجوا بنا في العالمين ، و أبدت لهم أيام الرسول آثار الصالحين ، من حام مجاهد ، و مصل قانت ، و معتكف زاهد ، يظهرون الأمانة ويأتون المثابة».

اي مردمان على نسبت بمن چون هارون است نسبت بموسی ، یعنی همانطور که هارون وزیر و خلیفه ووصی و جای نشین و امیر امت موسی بعد از موسی بود ، علی نیز بعد ازمن همان مقام و منزلت را دارد ، و در همه چیز با من مساوی است ، و حکم هارون را نسبت بموسی دارد ، جزاینکه هارون نبوت داشت .اما من خاتم الأنبياء هستم ، و بعد از من رشته نبوت و رسالت منقطع است .

راقم حروف گوید: چون رشته نبوت منقطع است و البته نبی بروصی فضیلت و فزونی دارد و موافق عقیدت شیعه، ائمه هدی بر انبیای سلف علیهم السلام فزونی دارند .

پس میتوان گفت اگر امير المؤمنين علیه السلام و سایر امامان از فرزندان او مقام نبوت خاصه را دارا نباشند ، البته دارای مقام ولایت مطلقه كليه الهیه هستند ،چه رتبت خلافت و وصایت نبوت خاصه از نبوت و ولایت سایر انبیاء اشرف است ، زیرا که ولایت سایرانبیای عظام ولایت جزئیه است ، و ولایت جزئیه ادنی و تابع

ص: 330


1- وانتظموها ضلالة .

ولايت كلية است .

و همانطور که دین مبین اسلام اکمل و اتم ادیان بلکه ناسخ سایر مذاهب است ، خليفه خاتم النبیین نیز بر تمامت انبیاء و اوصیای سلف جهت اکملیت و اتمیت دارد ، و اگر در صورت ظاهر بعلت مذکور دارای مقام نبوت نیستند ، بحسب باطن صاحب آن رتبت و مقام بلکه درجه اعلا و اشرف آن نیز میباشند، چنانکه نزول جبرئیل و ملائکه برایشان بر آنچه مرقوم گردید دلیلی روشن است .

بالجمله امير المؤمنين علیه السلام میفرماید: چون رسول خدای صلی الله علیه وآله این کلام را بگذاشت ، جماعت مؤمنان بتوفیق ایزد منان معنی نطق رسول خدا یرا فهم کردند یعنی بدانستند که مقصود رسول خدای از اینکلام شدت ارتباط و اختلاط و اتحاد من است نسبت بآ نحضرت ، و خلافت و وصایت بلافصل مرا خواهد .

چه ایشان میدا استند که من از طرف پدری و مادری رسول خدا با آن حضرت برادر نیستم ، بلکه پسر عم وی میباشم ، اما هارون از جانب پدر و مادر برادر موسی بود ، و پیغمبر نبودم که تقاضاي نبوت کنم .

اما مراد رسول خدای از این سخن که با من فرمود: تو با من بمنزله هارونی با موسی ، خلیفتی من از جانب آن حضرت است مثل اینکه موسی هارون علیهما السلام را خلیفه خویش ساخت ، چنانکه با او میگوید: خلیفه من در میان امت من باش و اصلاح نمای و متابعت راه مفسدان را مکن .

و قول رسول خدای صلی الله علیه وآله گاهی که طایفه ای بتكلم در آمدند و گفتند ما موالی رسول خدای هستیم ، پس آنحضرت برحسب مصلحت برای اثبات و امتحان ایشان که خود را غلام و دولتخواه جنابش میخواندند ، بسفر حجة الوداع بیرون شد ، پس از آن بغدیر خم راه بر گرفت و بفرمود تا منبری از بهرش ترتیب دادند آنگاه آنحضرت بر فراز آن برشد ، و بازوان مرا بگرفت و چنان بر افراشت که سپیدی زیر بغلهای شریفش پدیدار گردید، در حالتی که آوای مبارک برکشیده در آن محفل عظیم و محضر بزرك فرمود: هر کس منم مولای او پس علی مولای اوست

ص: 331

بار خدایا دوست بدار آنکس را که او را دوست بدارد، و دشمن بدار آنکس را که دشمن علی باشد .

پس ولايت من ولایت خدا ، وعداوت من عداوت خداست، یعنی هر کس دوست من است دوست خدا ، و آنکس که دشمن من است دشمن خدا گردید، و خداوند عزوجل در این روز غدیر خم این آیه شریفه را نازل ساخت : امروز دین شما را کامل ساختم و نعمت خود را بر شما بدرجه اتمام آوردم و دین اسلام را برای شما و مرضی گردانیدم.

یعنی امروز که پیغمبر من بأمر من ابلاغ حکم را در شأن علی بنمود و برخلافت و وصایت و امامت و ولایت او تصریح فرمود ، دین اسلام بکمال رسید و نعمت توفیق اتمام گرفت و دین اسلام مرضی گردید .

پس كمال دین و رضای پروردگار آسمان و زمین بولایت من صورت گرفت ، و خدا تعالی برای اختصاص و تكرم من که بمن عطا فرمود و اعظام تفضیل من که از رسول خدای صلی الله علیه وآله بهره من شد این آیه شریفه را نازل گردانید : پس بازگردانیده شوند مردمان بسوی خدای که خداوند ایشان و متولی امور ایشان درست گوی و راست کردار است ، و حکم نفرماید مگر بحق ، و نكند مگر بصواب ، بدانید که مراور است شتاب کننده ترین حساب کنندگان.

بالجمله میفرماید رسول در آن محض تشریف در حق من فرمود که : علی را مناقبی است که اگر باز گویم ارتفاع او عظیم و استماع بآن طولانی میشود ، یعنی مدتها باید گوش شنوا بر گشایند ، و آن مناقب را بشنوند ، وچشم بینا برگشایند و آن مراتب سامیه را بنگرند .

و اگر پوشش خلافت را دو تن دیگر بر تن بر آوردند ، و جز من دعوی خلافت نمودند در سرای اخروی و منازل آن جهانی بلعن و شتم یکدیگر اشتغال یافتند ، تا چرا محرك يكديگر شدند ، و گرد آن کار که نه سزاوار ایشان است برآمدند ، و در آنجا و مشاهدت سختی حال آنجا هر يك از صاحب خود بیزاری

ص: 332

و کناری جوید .

و چون با صاحب خود ملاقات نماید باوی گوید: کاش در میان من و تو در آن جهان یا این جهان از مشرق تا مغرب عالم فاصله بود ، پس بدقرینی است ، و صاحب بد بختش در پاسخش گوید در حالی سخت ناستوده و پست قدر : ای کاش ترا دردار دنیا از بهر خود دوست نمی گرفتم تا از آن کاشتن باین بر داشتن دچار شوم ،چه تو مرا گمراه گردانیدی از یاد قرآن یا ولایت علی علیه السلام بعد از آنکه بمن آمد ، یعنی وسوسه کردی تا من از دست بدادم ، و اکنون دچار کردارم، همانا شیطان رجیم انسان را مخذول میگرداند .

میفرماید منم آن ذکری که از آن اعراض کردند ، و بگمراهی افتادند ، و آن سبیل و طریقی که از آن منحرف شدند ، و آن ایمانی که بآن کفران ورزیدند و قرآني كه بيك سوى افکندند ، و از آن هجران گرفتند ، و آن دینی که آنرانکذیب نمودند ، و آن صراطی که در آن منکوب و سرنگون افتادند .

و اگر روزی چند در حطام بی دوام و غرور و فریب این جهان زشت فرجام که زود میگذرد ، چریدن گرفتند ، و بآن علت آتش دوزخ را از بهر خویش خریدار شدند .

اندکی بر نیامد که بمکانی سخت ناستوده و ناهموار و بسیار بد و دشوار ورود دادند ، و بوفودی که جز خیبت و خسران در کار نداشت، و مورودی که پست ترین و ملعون ترین و مطرود ترین موارد است، دچار افتادند ، و یکسره بلعنت بر همدیگر فریاد و بحسرت و افسوس نعیق و نفیر بر آوردند ، نه آنی براحتی آسایش و نه دقیقه ای از عذاب و فرسایش خویش کاهش ، بینند ، ملعون و مطرود و معذب و محسور بگذرانند .

چه این قوم همواره پرستش اصنام کردند ، و خدمت اوثان نمودند ، آداب جاهلیت را از دست ندادند ، و مناسك حج بیت و زیارت کعبه معظمه را در بتکده بجای آوردند ، و در تقدیم ذبیحه و قربانی و گوسفند و شتر واستقسام بأزلام وتقرير

ص: 333

بحيره و وصیله و سايبه و حام ، بقانون اسلام نرفتند ، و این آداب را در کار بتکده واصنام بپای آوردند ، و از راه خدای گمراه ، و از جاده رشد ورشاد بعید گردیدند و بآن طریق که از رحمت خدای دور بود شتابان شدند، شیطان بر ایشان غالب شد، و جهالت و غوایت بحار جاهلیت ایشان را فرو گرفت ، و بجمله دچار جهل وضلالت شدند.

و خداوند تعالی ما را بسوی ایشان برحمت و رأفت نمودار ساخت ، وبوجود ما حجب غوايت را بيك سوى افكند ، و برای هر کس که اقتباس انوار خواهد نوری درخشان گردانید ، و هر آن کس را که متابعت حق نماید، فضل و فزونی ، و برای آنکس که تصدیق حق را بکند تأیید گردانید .

پس بظهور ما این مردم ذلیل عزیز ، و آن گروه قلیل کثیر شدند ، و قلوب جهانیان از ایشان ترسان، و جبابره روزگار بعظمت و جلالت و تفوق ایشان اذعان ورزیدند، و این مردم عرب بی نان و نام دارای نعمتهای نامدار ، و کرامتهای بسیار گردیدند ، بعد از آنکه بروزگارها خوفناک میزیستند ایمن شدند ، و بر راکنده و بهر بیابان متفرق بودند فراهم آمدند.

و مفاخر معد بن عدنان بطفيل وجود ما فروزنده گشت، و ما ایشان را یاب هدى و دار السلام اندر آوردیم، و بجامه گرامی ایمان پوشش ساختیم و بواسطه مادر عالم دنیا و عقبی رستگار و کامکار شدند ،و ایام سعادت فرجام سید الانام عليه و آله آلاف الصلاة والسلام ، آثار صالحان و نشان نیکوان را در ایشان مؤبد و بردوام گردانید.

چندانکه بزهد و جهاد و نیاز و نماز در حضرت خالق عباد و اعتکاف در مساجد عبادت و اظهار امانت و اقامت حج و زیارت خانه خدای بر خوردار آمدند .

یعنی از آن آداب و شیم ناستوده جاهلیت که موجب خسران هر دوسرای بود

ص: 334

بظهور و وجود حضرت خاتم انبياء و ائمه هدى سلام الله عليهم بشرف دولت اسلام و گوهر ایمان، و آداب الهی برخوردار و کامکار و نامدار ، و در هر دو سرای سودمند و رستگار شدند .

«حتى إذا دعا الله عز وجل نبيه صلی الله علیه وآله ورفعه إليه ، لم يك ذلك بعده إلا كلمحة من خفقة ، أو وميض من برقة، إلى أن رجعوا إلى الأعقاب ، وانتكصوا على الأدبار، وطلبوا بالأوتار ، وأظهروا الكتائب ، وردموا الباب ، وفلوا الدار (1)و غيروا آثار رسول الله صلی الله علیه وآله و رغبوا عن أحكامه ، و بعدوا عن أنواره و استبدلوا بمستخلفه بديلا اتخذوه ، وكانوا ظالمين .

و زعموا أن من اختاروا من آل أبي قحافة أولى بمقام رسول الله صلی الله علیه وآله ممن اختاره الرسول عليه و آله السلام لمقامه ، وأن مهاجر آل أبي قحافة خير من المهاجرى الأنصاري الرباني ناموس هاشم بن عبد مناف.

ألا و إن أول شهادة زور وقعت في الاسلام شهادتهم أن صاحبهم مستخلف رسول الله صلی الله علیه وآله فلما كان من أمر سعد بن عبادة ماكان ، رجعوا عن ذلك وقالوا إن رسول الله صلی الله علیه وآله مضى ولم يستخلف ، فكان رسول الله صلی الله علیه وآله الطيب المبارك أول مشهود عليه بالزور في الاسلام ».

تا گاهی که یزدان تعالی پیغمبر خود را بحضرت خود بالا برد ، و این مردم باندازه چشم بر جستن ، یا در خشیدن برقی بعد از آن حضرت بگذرانیده ، از دین برگشتند ، و بكفر و الحاد خويش رجعت نمودند و مرتد شدند چنانکه بودند و در طلب خون آباء و اجداد کافر خویش برآمدند ، وکین دیرین را ظاهر ساختند ، و مرد و مرکب فراهم کردند ، و أبواب هدایت و رشادت را مسدود ، و سرای نبوت و جلالت را در هم شکستند ، و آثار و احکام رسول خدای صلی الله علیه وآله را دیگرگون نمودند و از احکام آن حضرت روی بگردانیدند، و از انوار دلالت او بعید شدند، و بجای خلیفه آن حضرت دیگری را بخلافت بر کشیدند و کار بظلم و ستم راندند .

ص: 335


1- و فلوا الديار

و پندار همی نمودند که آنکس را که از آل ابی قحافه برای خلافت اختیار کردند، از آنکس که آنحضرت برگزیده است بمقام رسول خدای سزاوارتر است ومهاجر آل ابی قحافه از مهاجری انصاری ربانی که ناموس هاشم بن عبدمناف میباشد بهتر است .

همانا اول شهادت زور و گواهی دروغی که در اسلام وقوع یافت ، شهادت این جماعت در خلافت صاحب و رفیق خودشان بود، و چون از پسر سعد بن عباده آن امر پدید شد ، یعنی آن خطاب و عتاب که در تواریخ مذکور است از وی ظاهر شد ،از تقریر خلیفه بازگشتند ، و گفتند رسول خدای صلی الله علیه وآله از جهان بگذشت و هیچکس را بخلافت مقرر نداشت، پس رسول خدای که طيب ومبارك است اول کسی است که در اسلام بروی دروغ بر بستند .

«وعن قليل يجدون غب ما يعملون، وسيجد التالون غب ما استنه الأولون (1)ولئن كانوا في مندوحة من المهل ، و شفاء من الأجل ، وسعة من المنقلب واستدراج من الغرور ، و سكون من الحال ، وإدراك من الأمل، فقد أمهل الله عز وجل شداد بن عاد ، وثمود بن عبود وبلعم بن باعور ، وأسبغ عليهم نعمه ظاهرة وباطنة، وأمدهم بالأموال والأعمار،وأتتهم الأرض بيركانها، ليذكروا آلاء الله ، ثم ليعترفوا الاهابة له ، والانابة إليه، لينتهوا عن الاستكبار .

فلما بلغوا المدة، واستتموا الأكلة ، أخذهم الله عز وجل واصطلمهم، فمنهم من حصب ، ومنهم من أخذته الصيحة، ومنهم من أحرقته الظلمة، و منهم من اودته الرجفة ، ومنهم من أردته الخسفة، وما كان الله ليظلمهم ولكن كانوا أنفسهم يظلمون.

ألاو إن لكل أجل كتاباً ، فاذا بلغ الكتاب أجله لوكشف لك عما هوى إليه الظالمون، وآل اليه الأخسرون، لهربت إلى الله عز وجل مماهم عليه مقيمون ، و إليه صائرون .

ألا و إنى فيكم أيها الناس كهارون فى آل فرعون ، و كباب حطة في بني

ص: 336


1- وعن قليل يجدون غب ما اسسه الا ولون .

اسرائيل ، وكسفينة نوح في قوم نوح ، وإنى النبأ العظيم، والصديق الأكبر ، وعن قليل ستعلمون ما توعدون وهل هى الأكلعقة الأكل ، ومذقة الشارب ، وخفقة الوسنان ثم تلتزمهم (1)المعرات جزاء في الدنيا، ويوم القيامة تردون إلى أشد العذاب فما الله بغافل عما تعملون.

فما جزاء من تنكتب محجته، وأنكر حجته، وخالف هداته ، و حاد عن نوره واقتحم فى ظلمه، واستبدل بالماء السراب ، وبالنعيم العذاب، وبالفوز الشقاء ، وبالسراء الضراء ، وبالسعة الضنك، إلا جزاء اقترافه و سوء خلافه .

فليوقنوا بالوعد على حقيقته، وليستيقنوا بما يوعدون «يوم تأتى الصيحة بالحق ذلک يوم الخروج * إنا نحن نحيى ونميت وإلينا المصير * يوم تشقق الأرض عنهم سراعاً - إلى آخر السورة »(2)

و بعد از اندك مدنی عاقبت آنچه کرده اند بخواهند دریافت ، وزود باشد که پس آیندگان عاقبت وخیم ، و پایان ذمیم آنچه را که پیشینیان سنت نهاده اند دریابند.

واگر يك چند روزگاری از نعمت این جهان برخوردار ، و بتن آسائی وصحت بدن و آبرومندی جسم و عیش و نوش کامکار شده اند، و چندانکه بضلالت و جهالت وغوايت بگذرانیدند، محض امتحان و آزمایش در فرسایش اندك مدتی مهلت یافتند و بآمال خود کامیاب گردیدند ، همانا خداوند عزوجل شداد بن عاد و ثمود بن عبود و بلعم بن باعور را نیز مهلت داد ، و ایشان را بنعمتهای ظاهری و باطنی برخوردار فرمود ، وبأموال و اعمار كثيره و برکات زمین کامکار گردانید، تامگر سپاس نعم یزدان تعالی را بگذارند ، و خدای را بعظمت و هیبت بشناسند ، و بحضرتش انابت طلبند ، و از استکبار برکنار شوند .

اما چون بآن مدت که تقدیر شده ، و آن خوردن و نوشیدن و پوشیدن و جوشیدن و کوشیدن که تقریر رفته ، رسیدند ، بناگاه دست قدرت الهی ایشان را مأخوذ

ص: 337


1- تلزمهم .
2- سورة ق ، روضه کافی ص 18 - 30.

میدارد ، و دهره بلیات نامتناهی اصول و فروع كفر وغوايت ایشان را از بیخ بر میکند و نشانی از ایشان برجای نمیماند پاره ای سنك ،بارد و جمعی بی آب وسنك گردند ، و برخی بصیحه نوازل از ناله و آهنك بيفتند، وگروهی از دخان آتش قهر سبحانی خاك و خاكستر شوند و گروهی از طوفان نوائب وزلازل منا یا خمیده و فرسوده، وانبوهی در شکم زمین فروروند و بهلاك و دمار دچار گردند و نه چنان است که خداوند عادل بر ایشان ستم راند ، بلکه خویشتن بر خویشتن ستم کرده اند .

یعنی خداوند ایشان را بعقل و هوش و چشم و گوش برخوردار ، و به نعمتهای پیاپی کامکار، و بارسال رسل وايفاد كتب وتبليغ احكام و نمودن حلال از حرام و چاه از راه طریق هدایت و سبیل هلاکت بیدار ساخت.معذلك آنجمله را از پس گوش افکندند، و بعیش و نوش هوش بسپردند، و اوامر و نواهی را فراموش کردند، و بظلم و به عدوان و جور و استکبار روزگار سپردند ، و کتاب خدا و نمایندگان راه نقوی را خوار و خفیف ساختند، و روز تاروز بر کفر و غوایت بیفزودند، و بهیچ وموعظتى ووعده ووعيدى سر از خواب غفلت برنگرفتند ، وشرم و آزرم نیاوردند ، تاگاهی که مستوجب وصول بلایا ، ونزول نوازل و ورود منایا، گردیدند .

همانا برای هر مدتی کتابی ، یعنی مکتوبی معین است ، و چون آن مکتوب و آن اندازه که مقدر گردیده بپایان رسید، اگر برده برگیرند ، و بآن بلیات و عذابها که ستمکاران در افتاده و بآنچه زبان کاران را انجام کار بآن کشیده ، بنگری ، آرزومند شوی که بحضرت یزدان عزوجل فرار گیری تا از آنچه ایشان بر آن مقیم و به آنجا که ایشان گردش میگیرند رستگار بمانی .

میفرماید: همانا من در میان شما مانند هارون هستم در آل فرعون ، و چون باب حطه بنى اسرائيل .

و این کلمه اشاره باین است که بنی اسرائیل را فرمان شد که از باب قریه بيت المقدس بحالتی که خدایرا سجده گذار باشند در آن حالی که داخل میشوند اندر آيند ، و بگويندحطة بمعنى « حط عنا ذنوبنا حطة» يعنی گناهان ما از ما فرو

ص: 338

ریخت چنانکه در قرآن بآن اشارت رفته .

وامير المؤمنین علیه السلام در اینجا میفرماید من مانند این در هستم که هر کس بدو تمسك جويد داخل دین شده و خدای و رسول را اطاعت کرده است .

بالجمله میفرماید: من مانند باب حطه بنی اسرائیل و برسان کشتی نوح در قوم نوح میباشم ، یعنی هر کس بمن تمسك جويد از بحر ضلالت رستگار ، و هر کس تخلف کند دچار هلاك و دمار میشود .

ومنم نبأ عظيم وخبر بزرك ، يعنى ولايت من نبأ عظيم است ، ومنم صدیق اکبر و بزودی به آنچه وعده داده شده اید آگاه می شوید، یعنی عنقریب از اینجهان فریب بدیگر جهان روی میکنید، و هر چه را منکر هستید در یابید ، و صدقش را معلوم داريد ، وبحقیقت آن آگاه ، و بعقوبت اخروی گرفتار شوید .

و آیا این مدت عمر و ایام روزگار جز بمقدار لقمه بكلو فرو بردن ، یا شربتي نوشیدن ، یا چشمی بخواب آشنا کردن است یعنی اگر هزار سال هم در جهان زندگانی کنی و بخوری و بیاشامی چون زمان بپای و مدت بامتهای آید اینجمله بچشم اندر افزون از چشم بر هم زدنی ، و آن لذت خوردن و آشامیدن بيشتر از يك لقمه ويك شربت آبی بنظر نمی آید.

و از آن پس در این دار دنیا بانواع مکاره و اقسام معاصی و قبایح ، مقاسات و مکافات بينند، و در قیامت بسخت ترین عذاب و نکال همال ،گردند همانا خدای عالم خبیر از آنچه میکنید غافل نیست.

زیرا که جزای آنکس که از راه راست اعراض نمود ، و از امام خود روی برتافت ، وحجت خود وولی و وصی را منکر گشت ، و باراه نمایندگان خود که بطریق مستقیم هدایت مینمایند ، مخالفت ورزید، و از نور ایمان و فروز دین و فروغ انوار ولایت بدیگر سوی بگذشت ، و در بوادی ظلمت اقتحام ورزید ، و آب را با سراب مبدل و نعيم را باعذاب وفوز را بشقاء ، و خوشی و تن آسائی را ببلاء وضراء ، ووسعت را به تنگی ، جز این نخواهد بود ، و آن اقتراف و سوء خلاف را غیر از این مجازات

ص: 339

نخواهد رفت .

پس همی بیاید بر تمام وعد ووعيد و بیم و امیدیکه از روز قیامت بایشان رسیده است یقین نمایند، و این همان روز است که سر از گور برآورند ، و بعرصه نشور اندر شوند .

«إنا نحن نحبى و نميت و إلينا المصير * يوم تشقق الأرض عنهم سراعاً ذلك حشر علينا يسير * نحن أعلم بما يقولون وما أنت عليهم بجبار فذكر بالقرآن من يخاف وعيد ».

بدرستیکه ما زنده می کنیم مردمان را و میمیرانیم ایشان را و بسوی ما باشد بازگشت ایشان روزی که بشکافد زمین و دور گردد از ایشان یعنی از مردگان پس بیرون آیند از گورها گاهی که شتابان هستند بسوی ندا کننده خود بدون تاخیر و درنگ این احیای ایشان از قبور برانگیختنی و جمع کردنی است که باوجود تباعد ديار وقبور و تشتت و تفرق ایشان بر ما بسی آسان است.

ما داناتریم بآنچه کفار در انکار قیامت و وحدانیت و نبوت میگویند و ایشان را بجبر و قهر بایمان نیاوری بلکه بر تو است تبلیغ و ترغیب و ترهیب ایشان پس بمواعظ قرآنی بندگوی کسی را که بترسد از آنچه از عذاب و عقاب در روز حساب بدو وعده نهاده ام .

زیرا که آنانکه خائف هستند بموعظت توسودمند میشوند ، وگرنه آنکسان که بر کفر خویش اصرار نموده اند و در مقام انکار ثابت قدم هستند سودمند نگردند .

راقم حروف گوید: چون کسی در این خطبه مبارك بنگرد و در این پهنه پهناور وكلمات معجز اثر حیدر صفدر و صهر پیغمبر وولی داور، بگذرد، و در بحار سرشار توحيد ومواعظ ونصايح ووعد ووعيد و بيم واميد وعلوم وحكم واحتجاج وادله واضحه و براهين لايحه و اثبات حقوق ذیحق و ابطال دعاوی بیرون از صدق و مراتب جلال و عظمت پیغمبر و آل پیغمبر و بحور نور بخش پیشوایان اطهر، شناور گردد ، از معیار فضل وعلم و قدس و زهد و تفوق و تبحر امیرالمؤمنین علیه السلام از هزاران هزارها یکی

ص: 340

و از بسیار آن بسیارها اندکی باخبر شود .

و باز داند این دریای مواج را چه موجها ،و این شاهباز لاهوتی پرواز را چه اوجها، و این عنصر شریفرا چه شرافتها ، و این پیکر لطیف را چه لطافتها است ، که عقول از ادراکش عاجز و دیدۀ اوهام از تو هم مقدار مناقبش بسی عاجز است.

و نیز اور امکشوف و مبرهن گردد که امیرالمؤمنین با آن صدق کلام و صحت که متفق علیه جماعات میباشد چون در محضری بزرگ ، ومحفلی عظیم که از منافق ومخالف ومؤالف مرتب است ، اینگونه از فضایل و مناقب خویش، و و مثالب و معایب بیگانگان داستان فرماید، و حاضران موافق بشهادت معترف و ناطق و شاهدان منافق از کمال بغض و حسد در ظاهر صامت ، و در باطن از شدت رشك وحسرت ناعق ، لكن براى هيچيك مقام جحود ، و مجال انکار نبود .

واگر بقدری شمری آب دیدند چه شناوریها کردند ، و اگر بمقدار پرکاهی راه میدیدند چه توبرها پاره میکردند ، و چه آخورها بلگدکوب نرخرها خراب میگشت .

بخصوص در مسئله غدیر خم و قرائت آیه شریفه «أليوم أكملت لكم دينكم »چه دمها می جنبانیدند، و چه سمها بر زمین میزدند ، و چه تفسیر و تعبیرها می نمودند معذلك از مصداق « اللهم عاد من عاداه » بیرون نشدند.

ص: 341

بیان خطبه امیرالمؤمنین که از حضرت باقر عليهما السلام مأثور است

در روضه کافی از جابر مروی است که حضرت باقر فرمود : أمير المؤمنين صلوات الله عليهما مردمان را خطبه براند و فرمود :

«الحمد لله الخافض الرافع ، الضار النافع ، الجواد الواسع ، الجليل ثناؤه الصادقة أسماؤه ، المحيط بالغيوب ، وما يخطر على القلوب .

الذي جعل الموت بين خلقه عدلا ، وأنعم بالحياة عليهم فضلاً، فأحيا وأمات ، رقدر الأقوات، أحكمها بعلمه تقديراً ، فأتقنها بحكمته (1) إنه كان خبيراً بصيراً، هو الدائم بلافناء، والباقى إلى غير منتهى، يعلم ما فى الأرض وما في السماء و ما بينهما وما تحت الثرى .

أحمده بخالص حمده المخزون ، بم احمده به الملائكة والنبيون ، حمداً لا يحصى به عدد ، ولا يتقدمه أبد(2) ولا يأتى بمثله أحد، أؤمن به وأتوكل عليه . وأستهديه وأستكفيه وأستقطية(3)بخير و أسترضيه .

وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لاشريك له ، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله ، أرسله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون ، صلى الله عليه و آله .

أيها الناس ، إنَّ الدنيا ليست لكم بدار والاقرار ، إنما أنتم كركب عرسوا فأناخوا ، ثم استقلو افغدوا وراحوا ، رحلوا (4) خفافاً ، و راحوا خفافاً ، لم يجدوا عن مضى نزوعاً ، ولا إلى ماتركوا رجوعاً .

جد بهم في السير فجد وا ، وركنوا إلى الدنيا فما استعدوا ، حتى إذا أخذ بكظمهم، وخلصوا الى دار قوم جفت أقلا ، لم يبق من أكثر هم خبر ولا

ص: 342


1- وأتقنها بحكمته تدبيراً
2- له عدد ، ولا يتقدمه أمد .
3- و استقصيه
4- دخلوا.

أثر ، قل في الدنيا لبثهم ، و عجل إلى الأخرة بعثهم ، فأصبحتم حلولاً في ديارهم ، طاعنين على آثارهم .

و المطايا بكم تسير سيراً مافيه أين ولا تقتير ، نهاركم بأنفسكم دئوب ، وليلكم بأرواحكم ذهوب ، فأصبحتم تحكون من حالهم حالاً ، وتحتذون من مسلكهم مثالاً.

فلا تغر نكم الحياة الدنيا، فانما أنتم فيها سفر حلول الموت بكم نزول تنتضل فيكم مناياه ، و يمضى بأخبار كم مطاياه ، إلى دار الثواب و العقاب ، والجزاء و الحساب .

فرحم الله امرءاً راقب ربه ، وتنكب ذنبه، وكابر هواه ، وكذب مناه .

امرءاً ازم نفسه من التقوى بزمام ، و ألجمها من خشية ربها بلجام ، فقادها إلى الطاعة بزمامها ، و قدجها (1) من المعصية بلجامها ،رافعاً إلى المعاد طرفه متوقعاً في كل أوان حتفه ، دائم الفكر ، طويل السهر ، عزوفاً عن الدنياسما ، كدوحاً لأخرته متحافظاً .

امرءاً جعل الصبر مطية نجاته ، و التقوى عدة وفاته ، ودواء أجوائه ، فاعتبر وقاس ، وترك الدنيا والناس ، يتعلم للتفقه والسداد، وقد وقر قلبه ذكر المعاد ، و طوى مهاده ، و هجر وساده ، منتصب على أطرافه ، داخل في اعطافه خاشعا لله عز وجل يراوح بين الوجه و الكفين.

خشوع في السر لر به ؛لدمعه صبيب ، ولقلبه وجيب شديدة أسباله ، تر تعد من خوف الله جل ذكره أوصاله ، قد عظمت فيما عند الله رغبته، واشتدت مند رهيته ، راضياً بالكفاف من أمره ، يظهرون ما يكتم (2) و يكتفى بأقل مما يعلم .

أولئك ودائع الله في بلاده، المدفوع بهم من عباده ، لو أقسم أحدهم على

ص: 343


1- وقدعها ، وقرعها خ ل.
2- يظهر دون ما يكتم .

الله جل ذكره وتعالى لأبره ، أودعا على أحد نصره الله ، يسمع إذا ناجاه ، و يستجيب له إذا دعاه .

جعل الله العاقبة للتقوى ، و الجنه لأهلها مأوى ، دعاؤهم فيها أحسن الدعاء«سبحانك اللهم »دعاهم المولى على ما آتاهم ، وآخر دعواهم أن الحمد لله رب العالمين»(1).

سپاس خداوند بر است که جباران عنود را پست کند ، و آسمان کبود را بر کشد و این کلمه شامل اغلب چیزها است که پستی و بلندی در آن است ، پس میتوان گفت زمین را پست و آسمان را برافراخته ، یا اشرار را پست و ابرار را بلند گردانید .

هر کس را که مستحق عذاب داند ، بزیان آتش نیزانش كيفر بخشد و بأنواع بلیات این جهانش دچار گرداند، و هر کس را شایسته ثواب داند ، بهردو سرایش سودمند فرماید .

تمام موجودات از بحر جود بی انتهایش بهره یاب ، و تمام آفرینش در بساط عام و سفره پهناورش روزی برو کامیاب هستند، مدح و ثنایش اجل و أرفع از آن است که واصفان روزگار بر آن احاطه کنند ، اسماء حسنای او که محیط برغيوب و خطور قلوب است ، بصداقت و صادقیت ممتازند .

آن خداوندی که تمام آفرینش را در ادراك مرگ یکسان گردانید، تمام نفوس را از اعلا و ادنی و پست و بلند و شاه و گدا و سیاه و سفید و مرد و زن و ناطق و صامت معادل گردانید، و از روی فضل نامتناهی الهی بنعمت زندگانی کامرانی بخشید .

پس زنده گردانید و بمیرانید، و روزی روز یخواران را باندازه مقدر و مقرر گردانید بعلم ذاتی خود از حیثیت تقدیر ارزاق را محکم و استوار و بحکمت

ص: 344


1- روضه کافی ص 170 173 .

خويش متقن فرمود که اوست خالق خبير بصیر، و روزی بخش برنا و پیر .

و دائمی که هر گزش کرد فناء بر دامن کبریا ننشیند ، و باقی که ابتداء و انتهای در حضرت بقایش نسبت نپذیرد ؛ و بر هر چه در زمین و برزمین و در آسمان و بر آسمان و تحت الثری است دانا باشد .

حمد میکنم او را بسپاس خالص مخزون حضرت بیچونش که فرشتگان و ملائکه بآن سپاس حمدش سپارند ، آن حمدی که شماری برایش نیست ، و بدایت و نهایت و مانندی نداشته باشد ، بخدای مؤمنم ، و بحضرتش متوکل ، و از حضرت کبریایش در هر راه هدایت، و در هر کار کفایت و بهر امری خیر و خوش قضای حاجت طلبم ، و رضایش را از درگاهش مسئلت میکنم .

و بوحدانیت خدای و رسالت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله که اورا بهدی و دین حق بفرستاد تا بر تمام ادیان نیرویش داد اگر چه مشرکان مکروه شمارند گواهی میدهم ، درود خدای براو و آلش باد .

ایمردمان این جهان ناپایدار از بهر شما محل قرار و سرای بردوام نیست همانا شما در این سرای سپنج ، مانند سوارانی هستید که نیم شبان بمنزلگاهی از پی خواب و راحت فرود آیند ، و صبحگاهان بکوچند ، حرکت ایشان سبك ، و ورود ایشان ، و از آنچه از فواید عمر و گذر روزگار بیایست زاد و توشه چنین سفر پر خطر دشوار را همراه دارند، چیزی بدست نیاوردند ، و نه بآنچه مخلف و بجای گذاشتند مراجعت توانستند .

مركب تیز تاز مرك ایشان را براند، و بناچار با او ره سپار شدند ، و بدنیا ركون جستند، و مستعد موت و سفر آخرت نشدند ، تا گاهی که چنگال بلایا وحوادث ، حلق ایشانرا بر هم فشرد، و بسرای قومی که خشك شده بود اقلام ایشان وصول يافتند، یعنی بسرای خاموش همدم مردگان گردیدند که از حرکات و سکنات افتاده و ریشه و شاخ وبرك ايشان از صرصر سموم خشگیده

ص: 345

گردیده اند .

از بیشتر این جماعت خبر و اثری در جهان نماند، در نك این مردم در این سرای ناپایدار اندک شد و انگیزش ایشان بسوی آخرت شتاب گرفت ، پس صبح نمودید گاهی که در دیار ایشان و رود و حلول ، و بر آثار و اطوار ایشان کوچ کنندگان هستید.

و اشتران سبك سير مرك شما را سیر داد ، و در آن سیر کردن توانی و ماندگی و سستی نیست و در اینجهان چندانکه روزگار بسپردید روز شما نفوس را برنج و تعب دچار همی داشت ، و شبهای شما ارواح شما را می برد، پس بامداد نمودید میبرد گاهی که همان داشتید که ایشان داشتند، و بهمان طریقت رفتید که ایشان برفتند .

پس بزندگانی دنیا فریفته نشوید چه شما مسافرانی باشید که مرگ بر شما فرود شود ، وبسهام حوادث و دندان منایا تباه گرداند، و مطایای روزگار اخبار شمارا بدار ثواب وعقاب وجزاء و حساب باز رساند .

پس خداوند رحمت فرماید مردیزاکه مراقب پروردگار خویش باشد ، وروی از گناهان خود بپردازد، و با هوای نفس بداندیش بمجادلت و مکابرت رود ، و اعتمادی بر آمال نفسانی و آرزوهای این جهانی که جمله باطل و زایل است نفرماید و از منافع این دنیای دون و فواید این سراچه سرنگون چشم بپوشد ، و بتعمیر سرای آخرت بکوشد .

و نفس سرکش را بزمام تقوی لجام برنهد ، و از بیم پروردگارش بزمام در آورد آنگاهش بدستیاری آن زمام بطاعت پروردگار بکشد و بآن لگام از معصیت بازدارد همیشه چشم بینش بمعاد برگشاید و منتظر مرگ بر آید همواره در فکر کار خویش روزگار سپارد، و از خواب غفلت و جهالت بیدار باشد و بحطام دنیای بی دوام رغبت نکند ، و از اندیشه حال خویش در آن جهان ملول ، و باصلاح آن عجول ، وبرحفظ احمال آبادی سرای آخرت حمول باشد .

مركب صبر را بارکش نجات، وزاد و توشه تقوی را عده وفات ، و دوای اندوه

ص: 346

و سختی حال خویش گرداند پس دیدۂ عبرت برگشاید و خویشتن را با پیشینیان ، و حال خود را با گذشتگان ، قیاس نماید ، و خود را در همان مقام و مخاطر شمارد که دیگر مردمان چنین بودند.

روزگار خود را بآموزگاری تفقه و سداد بگذراند ، مخزن دل را از یاد معاد موثر و آکنده سازد ، و از فراش راحت و غفلت ، ووساده بی خبری و جهالت دوری گزیند و همواره با خاطر پراندیش خویش باشد ، و آئینه مصقول تفکر را در پیش گذارد و با نظر دوربین در کار خود نگران گردد.

و در حضرت خدای عزوجل خاشع و هر دو دستش بدعا و انابت رافع، وپیشانی خضوعش برخاك توبت و استغفار ساجد، گاهی هر دو دستش در کار دعا جبینش را راحت دهد و گاهی جبینش در حال سجود هر دو دستش را آسایش بخشد ، از خوف پروردگار اشک ندامت از هر دو دیده ببارد .

و با دلی ترسنده و اشکی ریزنده ، واعضائی لرزنده و قلبی از خوف و خشیت برکنده بحضرت آفریننده پناهنده، و از شرور انفس و غبار معاصی و مرکب حرون گناهان بخداوند بخشنده گریزنده، و آمرزش گناهان را از ایزد آمرزنده خواهنده ، و بآن مثو باتیکه در پیشگاه خالق توبت پذیرنده است رغبت کننده ، و از بیم کردگار انتقام کشنده ترسنده ، و بآنچه امر اور اکافی است رضا دهنده ، و بمثوبات اخرویه شتابنده و از کمالات و عادات و نیات حسنه خویش فرود تر از آنچه مکتوم است بمردمان نماینده و در اظهار اعمال و افعال ستوده خود بکمتر از آنچه میداند اکتفاء کننده ، یعنی بوعظ هر واعظی و زجر هر زاجری پذیرنده، و منزجر شونده باشد.

این چنین مردم که با اینگونه اوصاف انصاف دارند، ودایع با بهاء خدای هر دو سرای در بلاد ایزد رهنمای هستند که، ایزد تعالی بطفیل وجود ایشان بلیات آسمان وزمین، و وخامت عاقبت را از بندگان خود باز میگرداند.

واگر یکی از ایشان خدایرا در هر مطلبی سوگند دهد، خدایش اجابت کند

ص: 347

یا بر هر کس نفرین نماید خداوندش نصرت بخشد، چون در حضرت یزدان زبان بمناجات برگشاید، بگوش رحمت بشنود ، و اگر دعا کند دعایش را مستجاب فرماید.

همانا خداوند عزوجل عاقبت نیکو و پایان ستوده را در نقوی ، و بهشت را برای اهلش مأوی گردانیده .

و چون مردم متقی اراده چیزی کنند با حسن طلب و خواهشی نیکو عرض نمایند: «سبحانك اللهم»و اگر سائلی بپرسد از چه روی بدینگونه طلب کنید گویند:

نظر بآنچه مولای ایشان بایشان عطا کرده بهشت برین را با ایشان گذاشته .

و پایان دعای ایشان اینست که: حمد و سپاس بخدای جهان و پروردگار عالمیان اختصاص دارد.

ص: 348

بیان بعضی حکایات رسول خدای صلی الله علیه وآله که از حضرت باقر علیه السلام مأثور است

در روضهٔ کافی از جابر از حضرت باقر صلوات الله علیه مروی است که فرمود:

«خرج رسول الله صلی الله علیه وآله لعرض الخيل، فمر بقبر أبي احيحة فقال أبو بكر :لعن الله صاحب هذا القبر، فوالله أن كان ليصد عن سبيل الله و يكذب رسول الله صلی الله علیه وآله.

فقال خالد ابنه : بل لعن الله أبا قحافة ، فوالله ما كان يقرى الضيف ، و لا يقاتل العدو ، فلعن الله أهونهما على العشيرة فقداً .

فألقى رسول الله صلی الله علیه وآله خلطام راحلته على غاربها ، ثم قال : إذا أنتم تناولتم المشركين فعملوا ولا تخصوا فيغضب ولده.

ثم وقف فعرضت عليه الخيل فمر بدفرس، فقال عيينة بن حصين : (1)إن من أمر هذا الفرس كيت وكيت ، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله ذرنا فأنا أعلم بالخيل منك ، فقال عيينة :و أنا أعلم بالرجال منك ، فغضب رسول الله صلی الله علیه وآله حتى ظهر الدم في وجهه ،فقال له : فأى الرجال أفضل ؟ »

صدالله هنگامی رسول خدای صلی الله علیه وآله بیرون شد تا خیل و سوار را از حضور مبارکش عرض دهند ، پس در آن اثنا بقبر ابی احیحه بگذشت ابو بکر گفت خدای صاحب این قبر را لعنت کند، سوگند با خدای مردمان را از راه باز میداشت ، و رسول خدایرا تکذیب می نمود .

خالد ابو احيحة که حضور داشت بر آشفت، و با ابوبکر از روی ستیز و خصومت گفت :بلکه خدا ابو قحافه را لعنت نماید، سوگند با خدای هرگز مجلس بزمی با میهمان نرم نگذرانید ، و هرگز عرصه رزمی باگردان گرم نسپرد، پس خدای لعنت کند از این دو تن هر يك را که مرگ ایشان در میان عشیرت و خویشاوندان خوارتر ، و آسان تر بوده است، یعنی خدای هر كدام يك از پدر من و پدر تو را که

ص: 349


1- حصن .

وجود وعدمشان یکسان تر بوده است ، و آنچه بی سود و فایده تر بوده اند که بود و نابود ایشان را امتیازی و تفاوتی نبوده لعنت فرماید .

این هنگام رسول خدای صلی الله علیه وآله زمام شتر خویش را از روی خشم برفراز کوهان و گردن شتر بیفکند و فرمود : چون شما جماعت مشرکان را بلعنت در سپارید عموماً مذکور دارید نه خصوصاً که موجب رنجش خاطر و خصومت شود ، یعنی چون عموماً گفتید شامل هر ملعونی هست .

پس از آن رسول خدای صلی الله علیه وآله بجای بایستاد و مرد و مرکب از حضور مبارکش برگذشت ، و از جمله اسبی را از سان حضور ساطع النورش بگذرانيدند عيينة بن حصین که شرف حضور داشت گفت حال این اسب و امر آن چنین و چنین است رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود: ما را بگذار همانا من بامر خیل از تو داناترم . عیینه بجسارت وجرئت مبادرت نمود و گفت من از تو در امر رجال داناترم رسول خدای صلی الله علیه وآله را چنان خشم فرو گرفت که خون در دیدار همایونش ظاهر شد و باعيينه فرمود : کدام طبقه از رجال افضل هستند؟

عرض کرد مردانیکه در نجد هستند که شمشیرهای خویش را بردوش حمایل کنند و نیزه های خویش را بر پیش زین جای دهند و دشمنان را باتیغ بران از پیش بردارند . رسول خدای :فرمود: دروغ گفتی بلکه رجال اهل يمن افضل هستند ، ایمان یمانی است و حکمت یمانیه است و اگر بسبب هجرت نبود من از اهل یمن بودم .

یعنی مردم یمن بایمان کامل و حکمت شامل بر دیگران افضل هستند، واگر نه آن بودی که خدایتعالی هجرت مرا از مکه بمدینه مقرر و مقدر فرموده است ، بیمن مسکن میگرفتم.

و این سخن از آن فرمود که هدایت ایمان از مکه معظمه و مکه تهامه است و تهامه از ارض یمن است ، و از این روی گویند « الكعبة يمانية»

بالجمله فرمود «الجفاء والقسوة فى الفدادين »جوهری میگوید «فداد»بافاء بروزن شداد سخت آواز است، و فدادین که در این حدیث مذکور است آن کسان

ص: 350

هستند که در زراعت خود و مواشی خود فریاد برکشند و صدا بلندگردانند ، واما فدادين بتخفیف ،دال آن گاوی است که زمین را در هنگام زراعت حرائت نماید ، واحد آن فداد بتشديد است ، وفدفد زمین هموار را گویند ، و بعضی گفتند فدادين آن جماعت هستند که شتر بسیار دارند، و برخی گفتند شتربان و جمال و شبان هستند وایشان خیمهای پشمینه دارند .

میفرماید : اهل جفاوستم و قساوت قلب جماعت فدادین هستند که در بیابانها مأوى دارند ، و یکسره از دنبال شتر و گاو خروش برآورند ، وخانه ولانه از پشم شتر بپای کنند ، و از مردم شهری و آداب آدمیت دور باشند، و ایشان در قبیله ربیعه و مضر میباشند از جانب شرقی مدینه منزل دارند وفتنه از آنجا برخیزد.

وقبيله مذحج قومی باشند که بیشتر ایشان جای در بهشت گیرند ، و از دیگر قبایل پیشتر ببهشت اندر شوند .

و مردم حضرموت از قبیله عامر بن صعصعه بهترند و بروایتی فرمود از قبیله حارث بن معاویه بهترند، وبجیله بهترند از هر دو قبیله رعل و ذکوان ، و اگر قبیله لحیان بهلاکت و دمار تباه شوند هیچ باکی ندارم.

پس از آن فرمود: خدای لعنت کند ملوك اربعه را که جمد و مخوس (1) وابضعه و خواهر ایشان عمرده است.

معلوم باد مخوص بروزن منبر، وجمد و ايضعه و مسوح بنى معد يكرب همان ملوك اربعه هستند که رسول خدای صلی الله علیه وآله ایشان و خواهر ایشان عمرده را لعن فرمود، این ملوك با اشعث بحضرت پیغمبر وفود دادند و اسلام آوردند، و از آن پس در يوم البخير مقتول شدند و نایحه ایشان در سوگواری ایشان همی گفت .

«يا عين بكى للملوك الأربعة »اى چشم اشك خونین بر سلاطین چهار گانه برزمین بریز .

«لعن الله المحلل والمحلل له ، ومن بوالى إلى غير مواليه ، و من ادعى نسباً

ص: 351


1- در روضه بعد از مخوص ومشرحاً است.

لا يعرف ، والمتشبهين من الرجال بالنساء، والمتشبهات من النساء بالرجال، ومن أحدث حدثاً فى الاسلام (1)و آوى محدثاً ومن قتل غير قاتله أو ضرب غير ضار به و من لعن ابويه».

خدای لعنت فرماید آنکس را که حرامی را حلال گرداند و آنکس را که حرام را از برای او حلال نمایند و لعنت کند خدای آنکس راکه بسوی غیر موالی خود موالات جوید ، و لعنت نماید آنکس را که مدعی نسبی شود که بآن معروف نباشد ، یا مردمانش بآن نسبت منسوب نشناسند و لعنت کند خدای آن مردانی را که خود را در هیئت و جامه بزنان همانند کنند، و آن زنانی را که خویشتن را چون مردان بیارایند ، و خدای لعنت فرماید کسی را که در اسلام بدعتی و منکری بیاورد ، واحداث حادثه ای نماید ، و لعنت کند آنکس را که چنین کس را پناه دهد، و لعنت نماید کسی را که قائل غیر از قاتل خود باشد یعنی بکشد کسی را که اراده قتلش را نداشته یاولی دم مقتول نبوده و چنین کس چنان است که قاتل غیر قاتل خود باشد ، وخدای لعنت کند کسی را که پدر و مادرش را لعن نماید .

عرض کردند : یارسول الله آیا چنین مردی پیدا میشود که پدر و مادر خود را لعن نماید؟

فرمود : آری آنکس که پدران و مادران مردمان را لعن کند و دشنام دهد مردمان نیز پدر و مادرش را لعن نمایند .

خدای لعنت كند قبيله رعل وذكوان را و امن فرماید طایفه عضل و احیان وجماعت مجدمین از قبیله اسد وغطفان، ولعن فرماید ابوسفیان بن حرب وسهيل(2) ذو الأسنان ، ودوپسر مليكة بن جريم ومران وهوذه وهونه را(3).

راقم حروف گوید کلمات معجز آيات رسول خدا صلی الله علیه وآله در این خبر شریف غالباً نظر باغلب از منه دارد ، و هركس تأمل نمايد فوراً تصدیق نماید چه نگرانند که مراعات حلال از حرام کمتر میشود و بدعت بسیار میگذارند ، وقاتل غیر قاتل خود

ص: 352


1- شهیلا.
2- شهیلا .
3- جزيم ومروان ، روضه کافی ص 69 - 72

میشوند و بدروغ مدعی نسبت میشوند و بیشتر کسان اسباب لعن و دشنام پدران و مادران را فراهم نمایند .

و زنان در ترتیب جامه و روی و موی و رفتار و کردار وعدم اعتنای بمستوری و مهجوری بمردان همانند باشند بلکه چون خویشتن را بسبلت آرایش دهند و بادش را در محاسن غیر مستحسن و ریش چون حشیش شوهران زن صفت حوالت دهند.

موی سر و زلف را با اتوی توی در توی بوی در بوی آورند، و در پیکر سیم بر وسرین بلورین مخبر ، شلوار دمن از در و برحقه گوهر بار در ازار اژدها منظر ، بر کشند ، و شبها چون آفتاب بی حجاب را مشگر هر محضر گردند، و روزها چون ماه بی نقاب پرتو افزای هر منظر ،آیند چون پای برزمین نهند مردند و چون پای در هوا کنند زن .

هزار مرد (زن ظ) جز در گرما به که کاشف اسرار و قمیص و ازار است، از مردممتاز نشوند، و جز در هنگام زائیدن که شاهد صادق گائیدن است انثی را از ذکر خبر نتوان شناخت .

و همچنین پاره جوانان ساده روی که باسم مرد و رسم زن اندرند، چنان در تصفیه روی و زینت چهر، و نرمی آوا، وگرمی اعضا ، وزینت دیدار ، و ملاحت گفتار و لباس چاک دار ، و نمایش سرین آبدار ، و خدین آتشبار و تربیت گیسو ، و اشارت ابرو ، وتغمز و عشوه ، و تزین بزینتهای زنانه ، و تنفر از آداب و اخلاق مردانه ، رفتار نمایند که گوئی هزار زن در يك چادر ،اندر و هزار دوشیزه سیم بر ، زینت بخش حجله شوهر است .

خداوند تعالی ابر غیرت را نماینده ، و قطرات عفت را بارنده ، و مردان را بدریافت علامات مردی و مردانگی خواهنده ، و زنان را در طلب استار عفت وحيا و امارات حجب وپارسائی شتابنده ، گرداند .

و پادشاه فریدون درایت اسلام پناه و کار گذاران پیشگاه فلك اشتباه را در اصلاح امور دنیا و دین مسلمين، موفق ، و پرآهنك، و تیغ الماس گونش را بر خون اعادی اسلام برنده ، و بی زنك ، وظهور دولت حقه و ولایت و امارت وسلطنت مطلقه را

ص: 353

نزديك ، و روز دولتخواهان را روشن ، و روزگار بدسگالان را تاريك ، فرماید، بالنبي وآله الأمجاد الأبرار .

بیان حکایت سلمان و عمر بن خطاب که به از حضرت باقر علیه السلام مأثور است

در روضه کافی از حضرت باقر علیه السلام ماثور است که جناب سلمان علیه الرضوان با تنی چند از مردم قریش در مسجد نشسته بودند ، و آنجماعت سخن از نسبت بمیان آوردند، و انساب خود را رفیع می گردانیدند ، تا گاهی که بسلمان رسیدند عمر بن الخطاب گفت ای سلمان با من خبرده تو کیستی ؟ و پدرت کیست ؟ واصلت چیست؟ فرمود:

«أنا سلمان بن عبدالله ، كنت ضالا فهداني الله بمحمد ، و كنت عائلا فأغناني الله بمحمد بمحمد ، و كنت مملوكاً فأعتقنى الله بمحمد صلی الله علیه وآله، هذا نسبى و هذا حسبى » .

منم سلمان پسر بنده خدای مردی گمراه بودم و خدای تعالی بفضل و کرم خود مرا بمحمد صلی الله علیه وآله هدایت فرمود ، و پریشان و درویش و نیازمند بودم و خداوندم بمحمد صلوات الله عليه و آله توانگر گردانید ، و مملوك بودم خداوند از برکت محمد صلی الله علیه وآله آزادم ساخت، این است نسب من و این است حسب من .

میفرماید رسول خدای بیرون شد و سلمان با آن جماعت بسخن اندر بود، عرض کرد یا رسول الله چیست که از این مردم می بینم با ایشان نشسته بودم از انساب مردمان یاد همی کردند و نسب خود را بالا همی بردند ، وعمر بن خطاب گفت تو کیستی واصل تو و حسب تو چیست .

فرمود ای سلمان «فما قلت له ؟»در پاسخ او چه گفتی ؟ سلمان کلمات مذکوره را بعرض رسانید .

رسول خداى فرمود «يا معشر قريش إن حسب الرجل دينه ، و مروته خلقه

ص: 354

و أصله عقله ، قال الله عز وجل : إنا خلقناكم من ذكر و انثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعار فوا إن أكرمكم عند الله أتقيكم »(1)

ای جماعت قريش همانا حسب مرد و شرف و بزرگی اودین او ، و مروت او خوی او ،و اصل او عقل اوست ، خداوند عزوجل میفرماید: ما بیافریدیم شما را از نر و ماده و شعب مختلفه عظیمه از اصل واحد گردانیدیم تا پاره ای بشناسید پاره دیگر را ، نه اینکه بآباء و قبایل افتخار بورزید ، و آن را اسباب مفاخرت قرار دهید ، چه بجمله بيك پدر و مادر منتهی میشوید و اکرم شمادر حضرت یزدان پرهیز کارترین شما است.

آن گاه رسول خدای صلی الله علیه وآله با سلمان فرمود : هيچيك از این جماعت را بر تو فضیلت و فزونی نباشد مگر به تقوای خداوند عزوجل «و إن كان التقوى لك عليهم فأنت أفضل (2)»و اگر تو در تقوی برایشان پیشی داشته باشی افضل توئی .

معلوم باد «شعب »بمعنی قبیله بزرگ است که منشعب از قبایل عرب و عجم باشد ، شعوب جمع است، و او پدر قبایلی است که بآن منسوبند ، و ابن الکلبی گوید شعب از قبیله بزرگتر است ، و بعد از قبیله فصیله است، و پس از آن عماره ، و پس از عماره بطن ، و بعد از بطن فخذ است که جمع آن افخاذ است ، و عمایر و بطون وفصايل صیغه جمع است .

و هم در آن کتاب از حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله بپای ایستاد و فرمود :

«یا بنی هاشم یا بنى عبد المطلب إلى رسول الله إليكم و إلى شفيق و إن لي عملى و لكل رجل منكم عمله ، لا تقولوا إن عمداً منا وسند خل مدخله ، فلا والله ما أوليائى منكم ولا من غير كم يا بني عبد المطلب إلا المتقون ، ألا فلا أعرفكم

ص: 355


1- سوره حجرات آیه 11
2- روضۀ کافی ص 181 - 182.

یوم القيامة تأتون تحملون الدنيا على ظهور كم ، و يأتون الناس يحملون الأخرة ألا إنى قد أعذرت إليكم فيما بيني و بينكم ، وفي ما بيني وبين الله عز وجل اسمه فيكم »(1) .

ای فرزندان هاشم ای فرزندان عبدالمطلب ، من از جانب خدای بسوی شما رسول هستم ، و بر شما شفیق و از روی مهر بر شما ترسانم، مرا کرداری است که حاصلش عاید میشود ، و هر يك از شما را عملی است که به آن پاداش یا بید ، با خود چنان اندیشه نکنید و نگوئید که محمد از ماست و زود باشد که بآنجا که او اندر شود ما نیز اندر می شویم .

یعنی چنان گمان نکنید که با من نسبت میبرید و بهمین جهت در آن سرای نيز با من در يك مقام خواهید بود ، و بر کردار خود دچار نخواهید شد .

نه چنین است سوگند با خدای ای بنی عبدالمطلب اولیای من نه از شما و نه از غیر از شما جز پرهیزکاران نیستند یقین بدانید که در روز قیامت نمی شناسم شما را زیرا که بارهای اوزار دنیا را بر پشت خود حمل کرده اید، و باین حال بخواهید آمد و مردمان بحضرت من میآیند گاهی که آخرت را بر دوش کشیده اند .

دانسته باشید که من در میان خود و شما و در میان خودم و خداوند عزوجل در حق شما معذورم ، یعنی آنچه باید بشما بگویم و شما را بآنچه باید دلالت و از آنچه نشاید بیمناک بگردانم ، بجای آوردم ، و چیزی فروگذاشت نکرده ام.

راقم حروف گوید: در این کلام رسول خدای صلی الله علیه وآله که میفرماید میآیید شماها در روزگار رستاخیز رستاخیز گاهی که دنیا را بر پشت خود حمل کرده اید،و میآیند دیگران نزد من گاهی که آخرت را بر خود حمل کرده اند ، لطافتی است چه تباعد حاملین دنیا از پیشگاه مبارك رسول خدا ، و تقرب حاملین آخرت را بحضرت رسالت مرتبت حامل است. دیگر مقصود از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب کیانند

ص: 356


1- روضه کافی ص 182

حکایت حضرت باقرعلیه السلام از آن کس که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در طائف میهمان کرده بود

در روضه کافی (1)از حضرت ابی جعفر علیه السلام مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله پیش از ظهور اسلام نزد مردی از اهل طائف نزول میفرمود ، و آنمرد در اکرام آن حضرت میکوشید ، و چون آن حضرت بمنصب والای رسالت ممتاز شد با آنمرد

، گفتند هیچ میدانی آنکه خداوندش بر سالت بسوی مردمان بر انگیخت کیست؟ گفت ، ندانم ، گفتند : وی محمد بن عبد الله يتيم ابی طالب و همان کس میباشد که در فلان و فلان روز بر تو در طایف نزول اجلال ارزانی فرمود و تو در تکریم مقدم مباركش بكوشيدي .

پس آنمرد بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله قدوم نمود و سلام براند ، و مسلمانی گرفت ، آنگاه عرض کرد یا رسول الله مرا میشناسی؟ فرمود تو کیستی ؟ عرض کرد من صاحب همان منزل هستم که در زمان جاهلیت در فلان و فلان روز در طایف در آنجا

فرود شدی ، و من مقدم مبارکت را گرامی داشتم .

رسول خدا فرمود مرحبا بر تو حاجت خویش بخواه .

عرض کرد خواستار هستم که دویست گوسفند باشبان آن با من بخشی .

رسول خدای فرمان کرد که آنچه خواسته بود بدو بدادند آنگاه با اصحاب خود فرمود «ما كان على هذا الرجل أن يسألني سؤال عجوز بنى اسرائيل لموسى صلى الله علیه »چه بود این مرد را که از من خواستار شود همان را که پیرزن بنی اسرائیل از موسی علیه السلام پرسیدن نمود .

عرض کردند «و ما سألت عجوز بنى اسرائيل لموسى علیه السلام»پیرزن بنی اسرائیل از موسی سلام الله علیه چه خواستار شده بود ؟

فرمود خداوند عزوجل موسی را وحی فرستاد که استخوانهای یوسف را از آن

ص: 357


1- ص 155

پیش که از مصر بزمین مقدس بیرون شوی بشام حمل کن ، موسی از قبر یوسف صلى الله عليهما پرسیدن گرفت ، مردی کهن سال بیامد و عرض کرد اگر تنی بشناسد قبر یوسف را که یکجا اندر است ، فلانه است .

موسى علیه السلام در طلب آن زن بفرستاد، چون حاضر شد فرمود از قبر يوسف علیه السلام آگاهی ؟ گفت : آری موسی فرمود : مرا با آن دلالت کن و آنچه خواهی تراست .

«قالت : لا أدلك إلا بحكمى»پيرزن گفت جز اینکه هر چه خودخواهم بمن دهی ترا بقبر يوسف دلالت نکنم ، گفت بهشت از بهر تو باشد ، گفت جز این نیست که این امر باید بخواهش خودمن باشد .

در اینحال یزدان متعال بموسى علیه السلام وحی فرستاد بر تو نباید بزرگ باشد که این حکومت را با آنزن گذاری .

موسی علیه السلام با او گفت این حکم با تو است ، گفت : حکم من این است که در قیامت در بهشت در همان درجه باشم که تو در آنی .

رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : ما كان على هذا لو سألني ما سألت عجوز بنی اسرائیل »

این مرد را چه افتاد که از من همان را خواستار شود که عجوز بنی اسرائیل از موسی بخواست .

کنایت از اینکه اگر روزی یا شبی بچندین مدت پیش از این من بطائف شدم و بمنزل این مرد فرود آمدم ، و در حق من اکرام ورزید ، کرم من مقتضی این است که او را پاداشی نمایم که از تمام نعمتهای هر دو جهانی برتر باشد .

ص: 358

بیان بعضی حکایات رسول خدای صلی الله علیه وآله که از حضرت باقر علیه السلام وارد است

در روضه کافی از ابو مریم مروی است که حضرت باقر صلوات الله علیه فرمود از جابر بن عبدالله شنیدم گفت یکی روز رسول خدای صلی الله علیه وآله بر ما گذشت و مادر انجمن خود براشتران خود سوار بودیم و آنحضرت برناقه خود بر نشسته بود ، و این هنگامی بود که از حجة الوداع مراجعت فرموده بود ، پس توقف نمود و بر ماسلام براند ، و ما بحضرتش سلام فرستادیم ، بعد از آن فرمود :

«مالي أرى حب الدنيا قد غلب على كثير من الناس حتى كأن الموت فى هذه الدنيا على غيرهم كتب ، وكأن الحق في هذه الدنيا على غيرهم وجب وحتى كأن لم يسمعوا ويروا من خبر الأموات قبلهم ، سبيلهم سبيل قوم سفروا عما قليل اليهم راجعون ؛ بيوتهم أجدائهم ، و يأكلون تراثهم ، فيظنون أنهم مخلدون بعدهم .

هيهات هيهات ما يتعظ آخرهم بأولهم، لقد جهلوا ونسوا كل واعظ في كتاب الله و امنوا شركل عاقبة سوء ولم يخافوا نزول فادحة ، و بوائق حادثة .

طوبی لمن شغله خوف الله عز وجل عن خوف الناس .

طوبى لمن منعه عيب نفسه عن عيوب المؤمنين من اخوانه .

طوبى لمن تواضع الله عز ذكره و زهد فيما أحل الله له من غير رغبة عن سيرتى ، و رفض زهرة الدنيا من غير تحول عن نفسى ، واتبع الأخيار من عترتي من بعدی ، و جانب اهل الخيلاء و التفاخر والرغبة فى الدنيا المبتدعين خلاف سنتى العاملين بغير سنتي.

طوبى لمن اكتسب من المؤمنين مالا من غير معصية ، و عادبه على أهل المسكنة .

طوبى لمن حسن مع الناس خلقه و بذل لهم معونته ، و عدل عنهم شره

ص: 359

طوبى لمن أنفق الفضل و بذل الفضل و أمسك عن الفضول و قبيح الفعل (1) .

چیست مرا که نگران هستم دوستی دنیا چنان بر بیشتر مردمان چیره شده است که گوئی مرک بر دیگران نوشته آمده، یعنی چنان فریفته جهان هستند و بخواسته و حطام آن دل بر نهاده و آن پیوسته اند که گوئی برات آزادی از مرك بدست دارند و اگر مرگی هست برای همسایگان است نه از بهر ایشان.

و گویا حقوقی که در این دنیا مقرر است بر دیگران واجب است وگویا هرگز از حال و خبر مردگان و پیشین گذشتگان نشنیده اند و ندیده اند ، و راه آن گذشتگان را راه مسافران دانسته اند که بزودی بایشان باز میشوند .

یعنی آنانکه در کار دنیا و محبت دنیا اینگونه انهماك و انغمار دارند ،جماعت مردگان و پیشین جهان در نوشتگان را در حکم جماعتی مسافر دانند که بسفری برفته اند و پس از اندک مدتی دیگر باره نزد ایشان باز میگردند ، با اینکه میبینند خانهای آنها گورهای ایشان است ، میراث ایشان را میخورند و گمان میبرند که بعد از ایشان تا پایان روز زنده میمانند .

هيهات هيهات که ایشان از پیشینیان خود بند نمیگیرند ، و فراموش کرده اند آیات موعظت سمات كتاب إلهی را ، و خود را از شر هر پایان ناخوبی و انجام بد فرجامی ایمن شمرده اند، و از بلیاتی که کوه گران را تاب حملش نیست و حوادثی که دور زمان را طاقت مقاساتش نباشد بیمناک نباشند .

خوشا و خنکا بر آنکس که خداوند قادرش از خوف مردمان مقهور مشغول دارد .

و از این کلمه دو معنی مستفاد تواند شد :

یکی اینکه چون کسی خدایرا بقدرت و قهاریت و عظمت بشناسد تمام ماسوی در نظرش عاجز و مقهور شوند ، لاجرم قلب اواز ترس و بیم خدای و اعتناي بحضرت كبریا چنان آکنده شود که هیچکس عنایت نجوید ، و از هیچکس جز خداى بيمناك نباشد .

ص: 360


1- روضه ص 169 با اختلاف جزئی

دیگر اینکه چون کسی را خوف خدای در دل جای کرد، و عمر خویش را بعبادت و اطاعت بسپارد، چنان بکار خدای مشغول و از امور دنيا و اهل دنيا منصرف شود که بهیچ وجه بکاری اقدام نکند که بالضرورة و المآل موجب ترسناکی از خلق روزگار شود .

خوشا و خنکا بر حال آنکس که نگریدن بعیب نفس خودش بازدارد او را از عیب جوئی برادران دینی .

و خوشا بحال آنکس که برای خداوند عزوجل تواضع کند یعنی برای رضای خدا بادیگران بتواضع باشد و از کبر کناری گیرد و در آنچه خدای از بهرش حلال گردانیده مایل گردد، بدون اینکه از سیرت من روی بر تابد.

یعنی بدون اینکه ترک نماید آنچه را که پیغمبر صلی الله علیه وآله بدان تمتع میجست از مباشرت زنان و استعمال طیب و براحت خفتن و جز آن ، بلکه در آنچه شبهه ناك و زواید محلاتی است که اشتغال بآن اسباب انصراف از طاعات است زهادت ورزد.

و ممکن است لفظ سیرت را که در این کلام مبارك وارد است تفسیر بسنت کنیم چه ما نمیتوانیم احکام شریعت و آداب دین را بهمان ظواهر آیات قرآن اختصار نمائیم و حلال و حرام را بهمان محرمات و محللات قرآنی اکتفا جوئیم، چه قرآن اگرچه دارای تمام مسائل و مراتب است لکن بواطنی دارد که جز پیغمبر و راسخان فی العلم و سنت سنیه معبر و مفسر آن نتواند بود .

اینست که میفرماید بدون اینکه از سیرت من منصرف گردد ، چه سیرت آن حضرت برای امت سند است، چنانکه بعضی از سنن است که بمنزله فرایض و واجبات است ، و سنت مؤكد حكم واجب پیدا میکند ، از این است که علمای شیعه در باب متعه و تحریم آن اینجمله سخنان و ایرادات دارند .

بالجمله میفرماید خوشا بر کسیکه ترک نماید زینت و آرایش و نمایش جهان در گذر را ، بدون اینکه از من بگردد. یعنی آنچه را که مباح است بر خویشتن حرام میگرداند ، و سنن را متروک و در دین بدعت گذارد ، چنانکه در میان اهل بدع

ص: 361

از جماعت صوفية شايع است.

خوشا و خنکا بر روزگار کسیکه بعد از من متابعت کند اخیار و نیکویان عثرت مرا ؛ و اجتناب نماید از آن مردم که بصفت خیلاء و تفاخر و رغبت در دنیا دچار و بر خلاف سنت من بدعت در دین گذارند ، و آنچه بیرون از سنت من است بجای آورند :

این کلام نیز مؤید عنوان سابق است ، و نیز باز میرساند که بعد از آن حضرت باید در تمام احکام و فرایض و سنن و اوامر و نواهی متابعت اخیار عترت رسول را نمود لاغير ، و این متابعت در این موقع معلوم است که با این جهت اختصاص بامر خلافت و ولایت معلق است، چنانکه مردمان هوشمند از این کلام مبارك و این امر و نهی آنچه را باید استنباط نمایند خواهند فرمود .

میفرماید خوشا بآنکس که از مؤمنان اکتساب اموالی بدون معصیت بنماید و در غیر معصیت انفاق کند، یعنی بر طریق قانون اسلام کسب اموال کند ، و باهل مسکنت و حاجت بازگرداند.

خوشا بر آنکس که با مردمان به نکوئی خلق رفتار نماید ، و ایشان را از بذل معونت خود شاد خوار گرداند ، و شر خود را از ایشان بگرداند.

خوشا بحال آنکس که از مال خود آنچه بر افزون حوائج لازمه و مصارف وارده اوست ، انفاق و بذل نماید ، و زبان خود را از فراوان گفتن باز دارد.

و دیگر در آن کتاب از زراره از حضرت باقر علیه السلام مروی است که ثمامة بن آثال را اعوان و خیل پیغمبر صلی الله علیه وآله اسیر ساختند ، و چنان بود که آن حضرت میفرمود

بار خدایا مرا بر تمامه دست و نیرو بده .

چون پیغمبر او را بدید فرمود یکی از سه کار را بتو اختیار میدهم :

میکشم ترا ، یعنی یکی از سه کار کشتن تو است عرض کرد در این هنگام مردی عظیم را کشته باشی.

یا تورا فدیه میخواهم ، عرض کرد مرا بس گران خواهی یافت.

ص: 362

فرمود یا بر تو منت میگذارم ، عرض کرد شاکرم یا بی فرمود : همانا برتو منت نهادم .

گفت من شهادت میدهم باینکه خدائی جز خداوند عالمیان نیست ، وتولى محمد رسول خدای، و سوگند با خدای من در همان جای که ترا دیدم بدانستم تو رسول خدائی ، اما نخواستم باین شهادت زبان برگشایم با اینکه در بند و قید اندر باشم یعنی نخواستم این شهادت را بر آن حمل کنند که از خوف قید و قتل بوده است.

در امالی صدوق علیه الرحمه از سلام مکی از حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام مروی است که مردی بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله بیامد که او را شیبه هذلی مینامیدند .

پس عرض کردیا رسول الله من پیری هستم که روزگارم بسیار بر سر چمیده و پشتم خمیده و از آن نماز و روز و حج و جهاد که بر آن معتاد بوده ام سست و ضعیف گردیده ام یارسول الله مرا کلامی بیاموز که خداوندم بدان سودمند فرماید ، و بر من سبك باشد .

رسول خدای فرمود این سخن را اعادت کن، آن شیخ سه دفعه اعادت کرد .

رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود «ما حولك شجرة ولا مدرة إلا وقد بكت من رحمتك فاذا صليت الصبح فقل عشر مرات سبحان الله العظيم و بحمده ولا حول ولا قوة إلا بالله العلى العظيم ».

هیچ درختی و سنگی در پیرامون تو نماند مگر اینکه محض رحمت بر تو بگریست، چون نماز بامداد را بگذاشتی ده مره کلمات مسطوره را بر زبان بگذران همانا خدایتعالی از برکت این کلمات از رنج کوری و دیوانگی و خوره و فقر وزحمت پیری عافیت بخشد .

عرض کرد یارسول الله این کار برای حاصل و فایده اینجهانی است ، پس برای آن جهان چیست؟

ص: 363

فرمود در عقب هر نماز بگو «اللهم اهدنى من عندك ، و أفض على من فضلك و انشر على من رحمتك ، وأنزل على من بركاتك »

بار خدایا هدایت فرمای مرا از جانب خودت و افاضت کن بر من از رشحات فضل خودت ، و منتشر گردان بر من از مخزن رحمت خودت ، و فرو فرست بر من از برکات خودت .

میفرماید «فقبض عليهن بيده ثم مضى فقال رجل لا بن عباس: ما أشد من قبض ضا عليها خالك ، فقال النبى صلی الله علیه وآله أما أنه إن وافى بها يوم القيامة لم يدعها متعمداً ، فتحت له ثمانية أبواب الجنة يدخلها من أيها شاء ».

آن شیخ از کمال حسن نیت و صدق نیت آنجمله را چنانکه دیگر چیزها را ، مقبوض نمود و بعد از آن برفت، و مردی از حاضران با ابن عباس بکنایت گفت چه استوار گرفت خال تو این کلمات را ، رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود اگر با این جمله و این کردار بروز قیامت اندر شود و متعمداً از دست نگذارد درهای هشت گانه بهشت بروی گشوده آید تا از هر يك خود خواهد اندر شود.

و دیگر در امالی صدوق عليه الرضوان از محمد بن مسلم از امام محمد باقر علیه السلام مروی است که رسول خدای صلی الله علیه وآله خالد بن ولید را بطایفه که ایشان را بنی المصطلق مینامیدند و ایشان از بنی خزیمه بودند ،و از زمان جاهلیت در میان ایشان و خالد و بنی مخزوم گینی دیرین بود ، مأمور فرمود

چون خالد بآن جماعت پیوست و آن جماعت رسول خدای را اطاعت کرده و مکتوبی از آنحضرت گرفته بودند خالد نظر بآن خصومت وحقد جاهلیت پرداخت و منادی را فرمان کرد تا مردمان را بنماز بخواند، و خود بنماز بایستاد و ایشان را نماز بگذاشت .

و چون نوبت نماز فجر در رسید همچنان بفرمود تا مردمان را بادای صلوات ندا کردند ،جملگی حاضر و با خالد نماز بیای بردند و چون از نماز فراغت یافت خالد ابن ولید با سواران و سپاهیان فرمان داد تا بسرای آنجماعت بریختند، و بسیار قتل

ص: 364

و غارت کردند ، آنگروه آن عهدنامه که از پیغمبر داشتند بدست آوردند و بحضرت رسول خدای آورده از کردار خالد شکایت کردند .

رسول خدای روی بقبله آورد و عرض کرد «اللهم إنى أبرء إليك مما صنع خالد بن الوليد بارخدایا از آنچه خالد بن ولید با این جماعت بپای برده است بحضرت تو بیزاری میجویم .

میفرماید از آن پس مقداری جامه و متاع بحضرت رسول خدای آوردند، آنحضرت باعلی علیه السلام فرمود یا علی بسوی مردم بنی خزیمه از بنی المصطلق راه برگیر ، وازکردار خالد ترضيه خاطر ایشان را بجوی .

« ثم رفع قدميه فقال : يا على اجعل قضاء أهل الجاهلية تحت قدميك » آنگاه قدمهای مبارک بلند کرد و فرمودای علی قضاوت و حکومت مردم جاهلیت و قانون حکومتی ایشان را در زیر هر دو قدمت بگذار ، یعنی احکام و افعال ایشان را بچیزی مشمر پس علی علیه السلام بآن جماعت راه بر گرفت و در میان آنها بر وفق حکم خدای حکومت فرمود .

و چون بحضرت پیغمبر بازگشت فرمود یا علی خبرده مراچه ساختی؟

عرض کرد ای رسول خداى «عمدت فأعطيت لكل دم دية ولكل جنين غرة ولكل مال مالا، وفضلت معى فضله فأعطيتهم لميلقة كلابهم وحبلة رعائهم ، وفضلت معي فضلة فأعطيتهم لزوعة نسائهم وفزع صبيانهم ، وفضلت معى فضلة فأعطيتهم لما يعلمون و لمالا يعلمون، و فضلت معى فضلة فأعطيتهم ليرضوا عنك يارسول الله

فقال صلی الله علیه وآله يا على أعطيتهم ليرضوا عني رضي الله عنك ، ياعلى إنما أنت منى

بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدى»

باین جماعت شدم و هر خونی را که بناحق بریخته بودند دیه و خون بها گذاشتم و در عوض هر جنینی که سقط شده و مجروح و تلف گردیده بود بنده ای بدادم ، و از هرکس مالی بغارت برده بودند بهمان مقدار عوض دادم ، آنگاه از آنچه نزد من برزیادت مانده بود در ازای ظرف وانائی که برای آشامیدن سگهای قبیله و ریسمان

ص: 365

بستن بار و پشته گیاه و هیزم و گاو و گوسفند و اشتران ایشان است عطاکردم ، و نیز از آن امتعه چیزی بر افزون بماند برای روعه و ترسناکی زنان و فزع کودکان ایشان بدادم ، و همچنان از آن اشیاء چیزی باقی بماند بایشان برای آن مصارف که خودشان میدانستند و برای آنچه نمیدانستند ، یعنی من خود میدانستم که در چه موقع ایشان را بکار خواهد بود، بدادم ، و بعد از این جمله نیز آنچه بر جای بمانده بود بایشان عطا کردم تا از توخوشنود باشند

رسول خدای فرمود یا علی عطا فرمودی ایشان را تا از من خوشنود شوند ، خوشنود بادخداي از تو یاعلی همانا تو با من بمنزله هارونی از موسی

بامن راقم حروف گوید: از این پیش از بیزاری رسول خدای صلی الله علیه وآله از کردار خالد بن وليد حكايت وبشرح «أنت منى بمنزلة هارون من موسی» اشارت و در انیجا بآنجا کفایت رفت

و دیگر در امالی صدوق از محمد بن قیس از حضرت ابی جعفر محمد بن علی باقر علیه السلام مروی است که ، روزی رسول خدای صلی الله علیه وآله اصحاب را نماز بامداد بگذاشت آنگاه با اصحاب بصحبت و گذارش حدیث جلوس فرمود تا آفتاب طلوع نمود.

واز حاضران مردی از پی مردی همی بپای شد و برفت تا افزون از دوکس انصاری و ثقفی در حضرتش بجای نماند.

رسول خدای صلی الله علیه وآله با ایشان فرمود هما نادانستم شما را حاجتی است که همی خواهید از آن پرسان شوید ، اگر میخواهید من شما را بحاجت شما خبر گویم از آن پیش که شما بپرسید، واگر خواهید شما خود از من پرسش گیرید

عرض کردند یا رسول الله تو خود بفرمای زیراکه چون تو خود بفرمائی دیده قلب و بینش را نیکتر روشن کند و از شك وريب دورتر ، و پرده ارتیا برانیکتر برگیرد و ایمان را ثابت تر گرداند یعنی چون اخبار از غیب بفرمائی شامل این فواید و دلائل جمیله خواهد گشت .

ص: 366

رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود «أما أنت يا أخا الأنصار فانك من قوم تؤثرون على

أنفسهم ، وأنت قروى وهذا الثقفى بدوى أفتؤثره بالمسئلة ؟»

ای برادر انصاری اما تو از قوم و جماعتی هستی که دیگران را بر خویش بر گزیده میدارند و تو قروی و از اهل قریه هستی، و این مرد ثقفی بدوی و بیابانی است، آیا او را بمسئله یعنی باینکه پیش از تو پرسش کند برخود میگزینی ؟

عرض کرد آری

رسول خداى فرمود اما تو ای برادر ثقیف برای آن بیامدی تا از من وضوی خودت و نماز خودت و آنچه برای تو در ادای این دو اجر و ثواب است پرسش کنی .

دانسته باش چون برای و خودست برزنی و بگوئی بسم الله گناهانی که دستهای تو کرده فرو میریزد ، و چون روی خویشتن گیری آن گناهانی که چشم تو در نظر کردن ودهان بتلفظ کسب کرده میریزد، و چون هر دو ذراع خود را غسل دهی گناهان از يمين وشمال تو فرو میریزد ، و چون سر و هر دو قدم خود را مسح نمائی گناهان که بآن گام زن بوده ای فرو میریزد

«فهذا لك في وضوئك » بهره وثواب تو از وضوی تو این است

و چون برای نماز بپای شوی و توجه کنی و سورۀ ام الکتاب را و هر سوره که برای تو میسر گردد قرائت نمائی ، پس از آن برکوع اندر شوی و رکوع نماز را تمام گردانی و سجودش را تمام بگذاری ، و تشهد و سلام گوئى «غفر لك كل ذنب فيما بينك و بين الصلاة التي قدمتها إلى الصلاة المؤخرة فهذالك في صلاتك» آمرزیده شود هر گناهی که در میان تو و میان نمازی که تقدیم کرده ای تا نماز دیگر که بخواهی گذاشت ، و این است ثواب تو در نماز .

واما توانی برادر انصاری ، برای آن بیامدی تا از حج وعمره خود و آن ثوابی که از بهر تو در این حج و عمره است از من بپرسی

پس دانسته باش که چون تو براه حج روی نمائی و از آن پس بررا حله خود سوار گردی، وراحله تورهسپار گردد « لم تضع را حلتك خفاً ولم ترفع خفاً إلا كتب الله

ص: 367

لك حسنة ومحى عنك سيئة » شتر سواری تو قدمی نگذارد ، و برنگیرد مگر اینکه خدا يتعالی حسنه برای تو بنویسد، وسیله ای از تو محو کند

و چون احرام بستی و بلبيك زبان برگشودی خدایتعالی در هر تلبیه از بهرتو ده حسنه بنویسد ، وده سینه محو نماید

و چون هفت دفعه خانه خدای را طواف دادی ، این کردار از بهر تو در حضرت خدای عهدی و ذکری خواهد بود که پروردگارت شرم میگیرد که ترا عذاب فرماید بعد از آن

و چون در مقام دو رکعت نماز بسپردی ، خداوند بسبب آن دور کعت نماز دو هزار رکعت مقبول از بهر تو برنگارد

و چون در میان صفا و مروه هفت شوط بپای بردی از بهر تو بپاداش اینکار در حضرت خدای عزوجل اجر و مزدی است مانند اجر آنکس که از بلاد خویش پیاده اقامت حج کند ، و ثواب آنکس باشد که هفتاد بنده مؤمن را آزاد گرداند .

و چون در عرفات تا هنگام غروب آفتاب وقوف گیری، اگر گناهان تو باندازه ریگهای عالج که نام موضعی پرزیگ است در بادیه ، و بقدر کف دریا باشد خداوندت بیامرزد.

و چون بر می احجار پردازی خداوند بشماره هر ریگی ده حسنه از بهرت مینویسد.

و چون گوسفند باشتر قربانی خود را ذبح یا نحر نمائی ، خداوند در هر قطره از خون آن حسنه بنویسد و برای روزگار آینده ات برنگارد .

و چون در خانه خدای برای زیارت هفت دفعه طواف دهی و دو رکعت نماز در مقام بسپاری« ضرب ملك كريم على كتفيك ثم قال أما ما مضى فقد غفر لك»فرشته کریم دست بر هر دو كتف تو بزند و از آن پس گوید اما گناهان گذشته تو آمرزیده شد «فاستانف العمل في ما بينك و بين عشرين وماة يوم»پس تازه گردان عمل را در میان خودت و میان یکصد و بیست روز که محض شرافت اقامت حج تو قلم از سيئات اعمال تو کشیده میدارند .

ص: 368

معلوم باد چنانکه در جلد بیست و یکم بحار الانوار از ائمه اطهار سلام الله علیهم در ذیل احادیث متعدده وارد است که شخصی عرض کرد از چه روی گناهان حاج را تا چهار ماه برایشان نمی نگارند ؟ فرمود:

برای اینکه خدایتعالی برای مشرکین تا مدت چهار ماه حرام را مباح ساخت و فرمود« فسيحوا فى الأرض اربعة اشهر »یعنی چهار ماه بهرطور که خواهید در زمین سیر کنید، و از آن پس اگر باطاعت نروید آماده قتال شوید ، پس خداوند تعالی که برای مشرکان این مدت را مهلت نهاد، برای جماعت حاج که اشرف هستند اینمدت غرابت ندارد .

ص: 369

فهرست جزء پنجم ناسخ التواريخ دوران حضرت باقر علیه السلام

عنوان ... صفحه

ذکر پارۀ مناظرات و مجاری اوقات اصحاب حضرت باقر علیه السلام و خود آنحضرت با خلفاء و پارۀ معاصرين ...2

ذکر ضرب سکه اسلامى و مكالمة عبدالملك بن مروان با حضرت باقر علیه السلام در این باب ...20

ذكر وقایع سال یکصد و چهاردهم هجری نبوی صلی الله علیه وآله و ولایت مروان بن محمد در مملکت ارمینیه و آذربایجان ...26

ذکر پارۀ حوادث و سوانح سال یکصد و چهاردهم هجری نبوی صلی الله علیه وآله...29

ذکر احوال أبي محمد عطاء بن ابي رباح مکی فقیه حجاز و وفات او...30

ذکر بعضی کلمات و اخبار حضرت امام محمد باقر علیه السلام که در مراتب وفواید علم وعالم و معلم ومتعلم مأثور ومسطور است ...32

ذكر اخبار وكلمات حضرت امام محمد باقر سلام الله عليه در لزوم طلب علم وفضل طالب علم و معلم ...49

ذکر باره کلمات و اخبار حضرت باقر علیه السلام در حدیث و آداب حديث و محدثین

ص: 370

عنوان... صفحه

بیان حکایت سلمان و عمر بن خطاب که از آنحضرت علیه السلام مأثور است...54

حکایت حضرت باقر علیه السلام از آن کس که رسول خدای صلی الله علیه وآله را در طایف میهمان کرده بود ...357

بیان بعضی حکایات رسولخدای صلی الله علیه وآله که از حضرت باقر علیه السلام وارد است ...359

فهرست كتاب ...370

ص: 371

ص: 372

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109