دانشنامه ری جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:محمدی ری شهری، محمد، 1325-1401.

Mohammadi Reyshahri, Mohammad, 1946-2022.

عنوان و نام پديدآور:دانشنامه ری/ زیرنظر محمد محمدی ری شهری؛ به اهتمام مهدی مهریزی، رضا بابایی، محمد قنبری؛ تهیه کننده مرکز همایش های علمی و پژوهش های آزاد دارالحدیث؛ [ برای] آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام.

مشخصات نشر:قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1398.

مشخصات ظاهری:2 ج.؛ 22×29 س م.

شابک:400000 ریال: دوره: 978-964-493-996-9 ؛ ج.1 :978-964-493-997-6 ؛ ج.2: 978-964-493-998-3

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:ج.2( چاپ اول: 1398).

موضوع:ری -- دایره المعارف ها

Rey (Iran) -- Encyclopedias

شناسه افزوده:مهریزی، مهدی، 1341 -، گردآورنده

شناسه افزوده:Mahrizi, Mahdi

شناسه افزوده:بابایی، رضا، 1353 - ، گردآورنده

شناسه افزوده:قنبری، محمد، 1350 -، گردآورنده

شناسه افزوده:موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. مرکز همایش های علمی و پژوهش های آزاد

شناسه افزوده:آستان حضرت عبدالعظیم (ع)

شناسه افزوده:موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره:DSR2089 /ی2 م3 1397

رده بندی دیویی:955/1262

شماره کتابشناسی ملی:5220141

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا

ص: 1

آ

آب انبار آراد

محلى براى ذخيرۀ آب، بازمانده از دورۀ قاجار، واقع در روستاى آراد، در منطقۀ حسن آباد فشافويه. روستاى آراد در ده كيلومترى جنوب خاورى حسن آباد واقع شده و حدود 26 خانوار در آن سكونت دارند.

آب انبار آراد، دو بادگير و يك گنبد خشتى دارد و در بالاى گنبد، نورگيرى فانوسى شكل و مشبك نصب شده است. شكل گنبد، كله قندى است و ارتفاع آن به ده متر مى رسد. مدخل آجرى آب انبار با طاق خوابيده، در ضلع جنوبى است و دهانۀ آن با پله هاى آجرى به پاشير مى رسد كه در عمق دوازده مترى قرار دارد. بادگيرها، شمالى - جنوبى است و از مقطع مربع شكل بالا آمده اند و هواى خنك را از چهار جهت به انبار آب منتقل مى كنند. روزنه هاى بادگير به گونه اى طراحى شده اند كه دهانۀ قيفى آنها در انتها تنگ مى شود و با توجه به قوس بالاى روزنه، هوا از طريق فضاى خالى بدنه به طور مستقيم به داخل انبار انتقال مى يابد. سازمان ميراث فرهنگى شهر رى، اين گنبد را در سال 1381 سنگ فرش و مرمت كرد. در مرمت دوم به سال 1390، فضاى پيرامون آن نيز آزاد شد.

منابع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385؛ روزنامۀ ايران، ش 4489، پنج شنبه 2/9/1389.

آبه غار

مزرعه، روستا، مشهور به ده خير. در دهستان قلعه نو قرار دارد و اكنون به شهر رى متصل است. تپه ميل، از آثار دورۀ ساسانى، در جنوب آن واقع است. دو دانگ مزرعۀ آبه غار را سيد شرف الدين حسين، متولى آستان در عصر سلجوقى وقف آستان كرده و توليت آن را به اولاد ذكور خود سپرده است. نام اين مزرعه

ص: 1

به همين صورت در فرمانى از شاه طهماسب دربارۀ موقوفه هاى آستان عبدالعظيم حسنى (ع)، به سال 961 ق. آمده است. اين مزرعه و روستا، هنوز آباد و حاصل خيز است. بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385، جمعيت روستا 2542 نفر در 645 خانوار بوده است.

منابع: رى باستان، ج 3، ص 531 و 487؛ آستانه رى، ص 32؛ آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) در گذشته و حال، ص 211؛ لغت نامه دهخدا، ذيل ده خير؛ نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385.

آپامه آ (Apamea/ āpāme)

قلعۀ باستانى. اين قلعه را سلوكوس نيكاتر (Selucos Nicator) ، سردار يونانى اسكندر و سرسلسلۀ پادشاهان سلوكى، به نام همسر ايرانى خود (آپامه آ) در حوالى رى بنا كرد. آپامه آ، دختر سردار ايرانى، شپى تارمن بود. سلوكوس، پس از غلبه بر آنتيگون، لقب نيكاتر، به معنى فاتح، را براى خود برگزيد و در سال 312 قبل از ميلاد در بابل بر تخت نشست. سال جلوس او، مبدأ تاريخ سلوكى يا تاريخ اسكندرى است.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 477.

آتشكدۀ بهرام8592 تپه ميل

آتشكدۀ رى8592 تپه ميل

آخُرِ رستم

از محلات يا شهرك هاى مهم در حومۀ رى قديم كه اكنون اثرى از آن نيست. به گزارش سلجوقنامه، «سلطان [مسعود بن محمد] از نبط كوچ كرد و به رى رفت، و به آخُر رستم فرود آمد.» در راحة الصدور نيز آمده است: «سلطان [مسعود بن محمد بن ملكشاه] از انبط برفت و در رى به آخُر رستم فرود آمد.» از اين دو قول چنين برمى آيد كه آخُر رستم در جنب رى واقع بوده و چون «انبط» از قريه هاى همدان بوده است، معلوم مى شود كه مسعود بن محمد بن ملكشاه از راه همدان به رى رسيده است. بنابراين آخُر رستم بايد در حوالى خيابان قم باشد.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 354.

آراد/ اراد

كوه، واقع در مركز شهرستان رى، حدّ فاصل بخش هاى كهريزك و فشاپويه، در 9 كيلومترى شمال شرقى حسن آباد. ارتفاع آن، 1428 متر است. در نقشه اى متعلّق به سال 1307 ق. در دورۀ ناصر الدين شاه قاجار كه دو مهندس ايرانى، آن را كشيده اند، از اين كوه با نام كوه «اراد» ياد شده است. نام هاى ديگر آن، كه در برخى آثار آمده است، «كوه حسن آباد» و «كوه كناره گرد» است.

منابع: فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور (تهران)، ج 38، ص 248؛ كوه ها و

ص: 2

كوهنامه ايران، ص 55؛ جغرافياى مفصل ايران، ج 1، ص 164-165.

آراد، روستا8592 آب انبار آراد

آرساسيا8592 تاريخ رى

آرساكيا8592 تاريخ رى

آزادمهران8592 زامهران

آستان حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)

مقبرۀ حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و بناهاى پيرامون و متعلقات آن در شهر رى.

تاريخچۀ آستان عبدالعظيم حسنى (ع)

آستان و بناى مقبرۀ عبدالعظيم حسنى (ع)، طى قرن ها و سال هاى متمادى تحولات بسيارى را شاهد بوده است؛ به ويژه در چند دهۀ اخير. بناى نخستين آستان، قبر ساده اى مانند ساير قبرها بود؛ زيرا در زمان حيات و موت حضرت عبدالعظيم (ع)، بيشتر ساكنان شهر رى، خاصه دروازه باطان يا باطاق، اهل سنت بودند (الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 324-329). تا چند دهۀ قبل، به دليل وجود تاريخ 725 ق. بر روى صندوق آستانۀ مبارك، تصور مى شد كه بناى حرم مطهر مربوط به عصر خوارزمشاهيان، يعنى آغاز سدۀ هفتم هجرى است. بعضى نيز براساس قرائن ديگر، چنين مى انديشيدند كه قديمى ترين زمان احداث بنا، عصر سلجوقى

ص: 3

است، اما چون اثرى خاص و مستند از عصر سلجوقى وجود نداشت، تاريخ قطعى بناى آستانه مطهر را عصر خوارزمشاهيان مى دانستند. در سال 1348 ش. كارشناسان هنگام مرمت و تعمير سردر ورودى سمت شمال حرم مطهر، كتيبه اى كوفى با تزيينات آجرى يافتند كه نشان مى داد نخستين بناى حرم حضرت عبدالعظيم (ع)، حدود بيست سال پس از دفن او احداث شده است؛ يعنى سال ها جلوتر از زمانى كه قزوينى رازى مى پنداشته است (نقض، ص 588). در آن هنگام محمد بن زيد، داعى علوى، حكومت علويان طبرستان را در شمال تشكيل داد و به اعزاز و بزرگداشت خاندان و بازماندگان اهل بيت و سادات و به ويژه اموات و قبور آنان پرداخت. او مشاهد و مقابرى را كه متوكل از بين برده بود، از جمله زيارت گاه امام على (ع) و امام حسين (ع) را بازسازى و احيا كرد.

حاصل تحقيقات كارشناسان، به صورت كتيبه اى با خط نستعليق برجسته بر پايه هاى طرفين همان در، با اين عبارت ماندگار شد: «بر اثر بررسى كارشناسان روشن شد كه

ص: 4

ساختمان نخستين بقعۀ مطهر در نيمۀ دوم قرن سوم هجرى توسط محمد بن زيد داعى علوى تعمير اساسى يافت و درگاه اين بنا نخست به امر پادشاهان آل بويه و سپس به همت مجدالملك قمى (وزير بركيارق) در فواصل چهارصد و هشتاد تا چهارصد و نود قمرى، متجاوز از نهصد سال پيش از اين ساخته شده است. 1348 ش.»

آل بويه (320 تا 448 ق.) به لحاظ توجه به فرهنگ و تمدن اسلامى و شيعى اشتهارى تام دارند و در بازسازى و شكوه مقابر و زيارت گاه هاى خاندان عصمت و طهارت، بسيار كوشيدند. «آنان بر قبور خود نيز گنبدهاى باشكوه و مستحكمى مى ساختند.» (احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ص 178). يكى از مزاراتى كه به دستور ركن الدوله ديلمى، بازسازى شد و توسعه يافت، حرم عبدالعظيم حسنى (ع) بود. در دوران فخرالدوله، به سبب حضور وزيرى دانشمند و اهل فرهنگ، يعنى صاحب بن عبّاد، توجهى ويژه به توسعه و بازسازى حرم و آستان شد. كارشناسان و متخصصان، پس از پژوهش در اطراف ديوار آجرىِ درگاه اصلى حرم، كه داراى كتيبه اى از عصر سلجوقى است، يادآور شده اند قسمت هايى از زير و كنار ديواره هاى آن كتيبه در اطراف درگاه ورودى، از آثار آل بويه است. از اين رو مى توان حدس زد كه دست كم همۀ اين بخش از حرم، ساختۀ دورۀ آل بويه بوده و سپس در روزگار سلاجقه نوسازى شده است (ديوانسالارى در عهد سلجوقى، ترجمۀ يعقوب آژند، ص 88).

دومين بازسازى و مرمت آستان را بايد به عصر سلاجقه بازگرداند كه در اين مورد مدارك و اسناد فراوانى در دست است. سلجوقيان كه از 422 تا 552 ق. در عراق، ايران و آسياى صغير حكومت مى كردند، اگرچه مذهب اهل سنت داشتند، اما گاهى از وزرا و انديشمندان شيعى در دستگاه حكومتى خود بهره مى گرفتند كه سيّد مجدالملك قمى براوستانى، از اين جمله است. سلطان بركيارق، او را كه شيعى مذهب و بسيار ديندار و اهل علم بود، به وزارت خود برگزيد و او مشاهد و مزارات اهل بيت را در نقاط مختلف، به ويژه در عتبات عاليات عراق، بازسازى كرد. بناى مجللى نيز براى عبدالعظيم حسنى (ع) ساخت. بر اساس كتيبه اى كه در آستان كشف شد، نام او اين گونه ثبت شده است: «سيد شمس الدين مجدالملك مشيدالدوله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى ثقة اميرالمؤمنين.» (نشريه معارف اسلامى، ص 88). او غير از وزارت، وكيل مظالم سادات قم نيز بود و در دستگاه

ص: 5

ملكشاه، منصب استيفا داشت، و سپس به دستيارى زبيده خاتون همسر ملكشاه و با حمايت او به وزارت بركيارق رسيد (ديوانسالارى در عهد سلجوقى، ص 57، 61 و 62). ولى پس از چندى با توطئۀ فرزند خواجه نظام الملك، كه قبل از او وزير بود، به قتل رسيد (همان، ص 112). مجدالملك با حمايت بركيارق در سال 465 ق. بر فراز قبر عبدالعظيم حسنى (ع) گنبد و قبه اى ساخت (تاريخچه وقف در اسلام، ص 67؛ جولة فى الأماكن المقدسه، ص 218). عبدالجليل قزوينى رازى، اشاره اى به اقدامات اين وزير شيعى دارد: «وزير سعيد شهيد مجدالملك اسعد محمد بن موسى البراوستانى القمى - قدس اللّه روحه - با بزرگى رفعت و قبول و حرمت، خيرات بسيار فرمود، چون قبۀ امام حسن بن على و على زين العابدين و محمدالباقر و جعفر صادق - عليهم السلام - به بقيع، كه هر چهار معصوم در يك حفيره مدفونند و عباس بن عبدالمطلب و مشهد سيد عبدالعظيم حسنى (ع) به شهر رى و بسى از مشاهد سادات علوى و اشراف فاطمى با آلت و عدت و شمع و اوقاف كه همه را دلالت است بر صفاى اعتقاد او و در مقابل تربت حسين بن على (ع) در كربلا مدفون است.» (نقض، ص 220). كجورى مازندرانى نيز به اقدامات مجدالملك در اين زمينه اشاره دارد: «بناى چهارم مرحوم مجدالملك، قبۀ مباركۀ حضرت عبدالعظيم لازم التكريم است كه در زمانى كه متوقف در رى بود و كمال استيلاء در استيفاء وزارت خود داشت امر به بناى قبۀ عظيم اين بزرگوار نمود و معلوم است در آن زمان هم كه نزديك به غيبت صغرى بود و علما هم بسيار بودند از عامه و خاصه، مزار آن بزرگوار اشتهارى داشت وليكن بقعه و بارگاهى نداشت، سپس همتى گماشت و منتى بر عجم گذاشت و اين قبۀ ساميه را بنا كرد.» (جنة النعيم، ص 390-391). قاضى نوراللّه شوشترى نيز مشهد سيد عبدالعظيم حسنى (ع) را از آثار مجدالملك مى شمارد (مجالس المؤمنين، ج 2، ص 458).

از آثار بازمانده از عصر سلجوقى در آستان حضرت عبدالعظيم، كتيبه اى است كه بالاى در ورودى بقعه را پوشش داده و حاكى است كه بانى بقعه، مجدالملك است. اين كتيبه كه مربوط به سال هاى 480-490 ق. است، اين عبارات را در خود دارد: «بسم اللّه الرحمن الرحيم امر ببناء هذه القبة المطهرة على ساكنها السلام صاحب... سيد شمس الدين مجدالملك مشيرالدوله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى ثقة اميرالمؤمنين اطال اللّه بقيه وكيل مظالم على يدى عبداللّه [المحتاج]

ص: 6

الى رحمة اللّه. زرين كفش ابى الفوارس.»

كتيبۀ فوق در سال 1348 ش. كشف شد (دائرة المعارف بناهاى تاريخى ايران در دورۀ اسلامى، ص 367). هنگامى كه در رواق شمالى مشغول تزيين و تعمير بودند، آثار سردر قديمى با كتيبۀ كوفى و زيبايى با آجركارى عصر سلجوقى در جوانب سردر پديدار شد. اين كشف، نشان داد كه الحاقات و

ص: 7

متصرفات و تزيينات و روسازى ها در اعصار بعد انجام شده است. كاشف كتيبه، مهندس كريم پيرنيا، ماجراى كشف كتيبه را اين گونه شرح مى دهد: «پس از برداشتن اندود گچ، چهرۀ زيباى ديبامانندى از گوهرها و نگين هاى خشت پخته و سفال با نقش هاى نغز و دلنشين نمايان گشت و نيز پيله و زعزه نيم گرد گوشۀ درگاه و چند حرف از كتيبۀ كهن كوفى آن نيز از زير تودۀ گل بيرون آمد. پى كاوى در پيرامون سردر و دوسو و فراز آن دنبال شد و پس از چندى در سرتاپاى سردر و ديوار نوشتۀ بسيار زيبايى چهره گشود كه تنها دوجا كه جاى داربست بوده و آغاز و پايان آن متأسفانه با سيمان اندود شده، افتادگى دارد.» (همان).

پديدار شدن كتيبه قديمى به هنگام تعمير ورودى حرم مطهر در سال 1348

ص: 8

پس از دوران سلجوقى، ملوك آل باوند نيز تلاش هايى براى حفظ و حرمت اين بقعه مبذول داشتند؛ از جمله حسام الدوله اردشير شاه فرزند علاء الدوله حسن، از پادشاهان طبقۀ دوم آل باوند، كه همگى شيعه بودند و در مازندران بين سال هاى 567 تا 601 ق. حكومت مى كردند، همه ساله دويست دينار براى اين مزار مى فرستاند (تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 120؛ يادداشت هاى قزوينى، ج 6، ص 26). در عصر خوارزمشاهيان نيز اين بنا مرمت و بازسازى شد. كتيبۀ منقوش بر صندوق مطهر، يكى از اسناد مهمى است كه نشان مى دهد در قرن هفتم و هشتم يعنى دوران خوارزمشاهيان نيز اين بنا تغييراتى يافته است (نشريه معارف اسلامى، ص 88)، اگرچه پيشتر، بسيارى مى انديشيدند كه احداث آرامگاه، در اين دوران بوده است، به دليل كتيبۀ روى صندوق كه تاريخ 725 ق. بر روى آن حك شده بود. اما دلائل و قرائن ديگرى كه از آن سخن گفتيم نشان مى دهد كه احداث بنا نخستين بار مربوط به دوران آل بويه است.

ايلخانان مغول نيز تعميراتى بر روى بقعه كردند. كتيبه اى كه بر روى صندوق داخل ضريح وجود دارد، حاكى از اقدام خواجه نجم الدين محمد، مقارن روزگار ابوسعيد ايلخانى است و تاريخ 725 ق. بر روى آن نيز بر اين امر دلالت دارد. بازسازى حرم در عصر تيموريان نيز ادامه داشته است (ر. ك: مطلع السعدين و مجمع البحرين، ج 2، ص 321).

در عصر صفوى، آستان حضرت عبدالعظيم مورد توجه خاصى قرار گرفت و بر وسعت و شكوه آن افزوده شد. شاه طهماسب نخستين كس از شاهان صفوى است كه آستان را مرمت و بازسازى كرد. وى در فرمانى كه به سال 961 ق. انتشار داد، نوشت: «همواره لوازم همت گردون ارتقاء... مصروف و معطوف است به رواج و رونق و ضبط نسق ضرايح مقدسه و حضاير مؤسسه خاندان بلندايوان نبوت و دودمان عالى اركان ولايت... نفايس اموال و شرائف املاك حلال خود را صرف مصالح مشاهد و مراقد اعلى المراصد اين طايفه علّيه مى گردانند تا به مرتبه اى كه در هيچ قطرى از اقطار آباد معموره و ممالك محروسه آستان با انوار منسوب به هيچ يك از اين فرقۀ ابرار نماند الا كه مروح به انواع الطاف و محقوف به اصناف اعطاف گشت و از آن جمله مرقد مزكى و مشهد محلى حضرت... عبدالعظيم... است.» (فرامين و اسناد آستانه رى، ص 58). شاه طهماسب به تهران توجه و عنايتى خاص داشت و خود در 944 ق. به اين شهر آمد و بارها مزار و مرقد عبدالعظيم حسنى (ع) را زيارت كرد. در سال 952 ق. نيز كه تبريز مبتلا به طاعون شد، از آنجا به طواف

ص: 9

امامزاده عبدالعظيم آمد. در سال 944 ق. به امر او ايوان و رواق حرم حضرت را پى افكندند (جولة فى الأماكن المقدسه، ص 218) و در سال 950 ق. مُحَجَّرى به دور صندوق قبر ساخته شد. در فرمانى كه براى اين امر صادر كرد چنين آمده است: «در صندوق مبارك تهيه محجر مضبوطى كه نشكند نمايد كه اصلاً زوار دست به صندوق نرسانند و تكيه بر صندوق مبارك نكنند از چوب شمشاد كه در غايت استحكام است.»

پس از او، شاه عباس صفوى نيز اين مزار و مرقد را معظم مى داشت. او كه به يك بيمارى دچار شده و از طبيبان نااميد بود، براى گرفتن شفا به آستان حضرت عبدالعظيم آمد و چندروزى در آنجا توقف كرد و پس از يافتن سلامتى كامل به قزوين بازگشت (ر. ك: دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 81).

در عصر قاجار، كه پايتخت به تهران منتقل شد، شاهان قاجار همچنان به سبب وجود مزار حضرت عبدالعظيم (ع) و ساير امامزادگان به رى توجه و عنايت داشتند؛ به ويژه آنكه آنان نسب خود را به امامزاده حمزه مى رساندند. به همين دليل مزار او را به طرزى زيبا و عالى تكميل و تزيين كردند و در توسعه و مرمت بقعه عبدالعظيم حسنى (ع) نيز سهيم بودند. نخستين اقدام آنان، ساخت ضريح نقره بود كه فتحعلى شاه دستور آن را صادر كرده بود. آيينه كارى و نقاشى ايوان جنوبى نيز به دستور ميرزا آقاخان نورى صدر اعظم عصر ناصرى، ملقب به اعتماد الدوله انجام شد (تاريخچۀ وقف در اسلام، ص 67؛ جولة فى الأماكن المقدسه، ص 218).

ناصر الدين شاه طى فرمانى در 1270 ق. دستور داد تا گنبد مرقد را تذهيب و با پوششى از طلا بيارايند و ايوان را آيينه كارى كنند؛ لذا گنبد با خشت هاى مسىِ زرين تزيين شد.

حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) در عصر قاجار

ص: 10

تكميل آيينه كارى حرم در سال 1291 ق. توسط دوست محمد خان معيرالممالك و آخرين مرحلۀ آن در ايوان آيينه به سال 1309 ق. انجام گرفت.

اعتمادالسلطنه وزير انطباعات عصر ناصرى و از مورخان عصر قاجار توسعۀ حرم را در آن دوره چنين توصيف مى كند: «... و ديگر توسعه و تزيين صحن مبارك حضرت شاهزاده عبدالعظيم بن عبداللّه بن على السديد بن امير حسن بن زيد بن امام ابى محمد الحسن السبط - عليه و على آبائه سلام اللّه - و اضافۀ ابنيه عاليه و حجرات حوالى و تصرفات مليح در ابواب و دروب و ساير ملحقات اين آستان معلى است كه به مساعى مشكور و خدمات مأجور جنت مكان حاج على خان [حاجب الدوله، پدر اعتماد السلطنه] والد مبرور به عمل آمده. تقبل اللّه تعالى خدمته و خلد سلطانه و دولته. و اما مدرسه و صحن جديد تزيين و تكميل صحن عتيق و عمارت رواق مطهر و آيينه كارى آن و ساختن و برافراختن دو مأذنۀ رفيع بديع از دست دو امين السلطان ماضى و ثانى به ظهور رسيده است.» (المآثر و الآثار، ص 89). او همچنين به ساير اقدامات امين السلطان در بازسازى حرم چنين اشاره دارد: «... و متصرفات بانى بلاثانى مشاراليه - انعم اللّه بجميع فيوضه عليه - در سر تربت امامزادۀ واجب التكريم، حضرت ابوالقاسم عبدالعظيم - عليه التحية و التسليم - لاسيما رواق عرش نطاق كه بدون هيچ مبالغت و اغراق در امتياز و تزئينات و فرط تكلفات نظير ندارد و همچنين است تناسب و اعتدال دو مأذنه فروق به قاهانيات محرق كه از طرفين ايوان كيوان ساى به پاى ساخته و ارتفاعاً قريب بيست گز برافراخته اند. و ابنيه و اضافات و تصرفات مرحوم آقا ابراهيم خان امين السلطان ماضى در سر مشهد حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) از مدرسه و صحن و حجرات و بازار و حياض و انهار و اشجار و غيرذلك.» (همان، ص 118). در اين عصر باغ مهد عليا در جوار مقبرۀ عبدالعظيم نيز كه به گفتۀ اعتمادالسلطنه دارالحكومه آنجا است، احيا شد (همان، ص 114). نصب ضريح نقره نيز در عصر ناصرى انجام گرفت (سفرنامۀ سيف الدوله، ص 23).

آستان عبدالعظيم در سفرنامه هاى فرنگى عصر قاجار نيز بازتاب فراوانى دارد. مادام ديولافوا كه در ابتداى عصر ناصرى از آستان عبدالعظيم ديدن كرده است، مى گويد: «قاطرچيان با هم صحبت مى كردند و مى گفتند سابقاً اين مقبره احترام فوق العاده اى داشت. اشخاص جنايت كار مى توانستند به آن پناهنده شده و عمرى را با

ص: 11

آرامش خاطر بگذرانند. مخارج آنها هم از خزانۀ مقبره پرداخت مى شد. ولى از وقتى كه پاى فرنگيان در اين مملكت رسيد، از احترام آن كاسته شده است و اگر كسى به آنجا پناهنده شود، بنا بر حكم شاه، متوليان از تغذيه و نگاهدارى او ممنوع اند و بايد از گرسنگى بميرد و اگر بتواند فرار كند.» (سفرنامۀ ديولافوا، ترجمۀ بهرام فره وشى، ص 137).

مادام كارلاسرنا كه در عصر قاجار از اين مكان، البته از دور، بازديد كرده، آن را چنين وصف مى كند: «چون نزديك شدن مسيحيان به آن مسجد ممنوع است، من نمى توانم با نگاهى از دور، دربارۀ زيبايى ساختمان آن دقيقاً قضاوت كنم. بالاى مسجد، گنبدى بسيار بلند و متلألئ كه گفته شده از طلاى ناب است، از دور مى درخشيد. قلۀ دماوند، اين هرم طبيعى عظيم كه با پوششى از برف، سپيدپوش ابدى است، از آن سوى گنبد، شكوهمندانه سربرافراشته است. قصبۀ حضرت عبدالعظيم سر راهِ كاروان هايى است كه از تهران به اصفهان مى روند. هيچ مسلمانى از آن جا نمى گذرد، مگر آنكه مراتب احترام و وفادارى خود را نسبت به اين مرقد نشان مى دهد. مردم عقيده دارند كه فراموش كردن اين وظيفۀ مقدس، مسافر را با حادثه اى شوم مواجه مى سازد. اين زيارتگاه، در عين حال گردشگاه مردم شهر نيز محسوب مى شود. شب هاى پنج شنبه و روزهاى جمعه در شاه عبدالعظيم جاى سوزن انداختن نيست. دارا و ندار، پير و جوان، همه در كنار هم صحن را پر مى كنند. اين قصبه براى خود، كاروانسراها و حمام ها و بازارهايى دارد و آب را از طريق قنات هاى قديمى به آن جا مى آورند.» (آدم ها و آيين ها در ايران، ترجمۀ على اصغر سعيدى، ص 253). همچنين ليدى شيل، همسر وزيرمختار انگليس در عصر ناصرى، كه از اين آستان ديدن كرده، مى نويسد: «آنجا زيارتگاه مشهورى است، بارگاه شاه عبدالعظيم، كه مورد توجه فراوان مردم تهران بوده و براى مجرمين نيز محل تحصن شمرده مى شود. عنوان شهر رى درحقيقت به همين محل اطلاق مى شود كه بر روى خرابه هاى رى قرار گرفته و همراه با تپه هايى مشرف بر آن، تقريباً صورت زاويۀ كوهستان البرز را دارند.» (سفرنامۀ ليدى شل، ترجمۀ حسين ابوترابيان، ص 125). ارنست اورسل نيز در سفرنامه اش مى نويسد: «در دوفرسنگى جنوب تهران، مقبرۀ شاهزاده عبدالعظيم و نيز فرزند امام هفتم، موسى كاظم و برادر امام هشتم على بن موسى الرضا واقع شده است. از هشت قرن پيش به اين طرف اين بارگاه زيارتگاه مسلمانان شيعه است و به اين جهت شهر كوچكى در اطراف آن خود به

ص: 12

خود ايجاد شده است. تهرانى ها دسته دسته، بعضى براى زيارت، دعا و طلب حاجات و شفا، كه توسل به اين مقبره در بهبودى بعضى از ناخوشى ها بى تأثير نيست، و بعضى ديگر فقط به منظور سير و سياحت و تماشا به آنجا مى روند. در واقع شاه عبدالعظيم غير از جنبۀ مذهبى و تقدسش براى تهرانى ها گردشگاه پررونقى به شمار مى رود. عصر پنج شنبه ها على الخصوص روزهاى جمعه، جادۀ آنجا از پياده ها و سواره، كالسكه، زنان سوار بر اسب و ملاهايى بر پشت الاغ شامى پر است. حتى گاهى شاه يا خانم هاى اندرون نيز باشكوه و تشريفات زياد به اين در رو مى آورند. اين شهر كوچك، منظرۀ دلباز و فرح انگيزى دارد. كنار جويبار كوچه هاى عريض و مستقيم آن، درختان چنار كاشته اند كه سايۀ آنها بعد از عبور از جاده اى كه از ميان بيابان خشك و سوزان مى گذرد، بسيار مطبوع و خنك به نظر مى رسد. ورود به قسمت ضريح براى مسيحيان ممنوع است.» (سفرنامۀ اورسل، ترجمۀ على اصغر سعيدى، ص 216-218).

آثار و بناهاى آستان حضرت عبدالعظيم

علاوه بر بقعه و مجموعۀ آستان، آثار و لوازم داخل حرم مطهر و نيز بناها و عمارت هاى اين مجموعه نيز سابقه اى بس دراز دارند و تحولات عمده اى را شاهد بوده اند.

صندوق عتيق

يكى از نفيس ترين و زيباترين آثار تاريخى آستان و در حقيقت قديم ترين اثر تاريخ دار، صندوق چوبى روى مرقد حضرت عبدالعظيم است كه در چهارطرف آن آيات قرآنى به خط نسخ و ثلث برجسته، همراه با زيارت نامه توسط يحيى بن محمد اصفهانى در تاريخ 725 ق. حكاكى شده است (نشريه سازمان ملى حفاظت آثار باستانى، «فهرست بناهاى تاريخى و اماكن باستانى ايران»، ص 216). اين صندوق به گواهى كتيبۀ آن، به دستور خواجه نجم الدين محمد، مقارن روزگار ابوسعيد بهادرخان از ايلخانان مغول ساخته شده است. اين كتيبه، نامبرده را بانى مرقد مى شمارد؛ اما گويا او مرقد را تعمير كرده است، نه احداث؛ زيرا چنانكه پيشتر گفتيم، مرقد در عصر علويان طبرستان ساخته شده است.

اندازۀ صندوق بدين شرح است: طول: 2/58 متر، عرض: 1/50، ارتفاع: 1/20 متر. پايه هاى صندوق و قبه هاى آن از چوب عود، و ترنج و شمسه ها و نيم شمسه ها از چوب عود و گردو و نوفل است، و دو كتيبه به خط نسخ و ثلث برجسته در چهار بدنه به كار رفته است (دائرة المعارف بناهاى تاريخى ايران،

ص: 13

ص 367). يكى از كتيبه ها از چهارگوشۀ بالاى طرف راست (گوشۀ بالايى جنوب غربى) شروع مى شود و بر حاشيۀ بالايى چهارضلع صندوق دور مى زند.

ص: 14

دنبالۀ آن در تمام اطراف بدنۀ جنوبى صندوق ادامه پيدا مى كند و در گوشۀ بالايى ضلع چپ همان بدنه پايان مى يابد. اين كتيبه حاوى عبارات زير است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، امر بترتيب هذه البقعة الشريفة و الروضة المنيفة و المشهد المقدس و المرقد المنور، للسيد الاعظم الاجل المعظم جلال آل طه و ياسين حبل اللّه بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم الصلوة و السلام باشارة المولى الصاحب الاعظم و مفخر الحاج الحرمين دستورالعهد خواجه نجم الحق و الدين محمد بن المولى الصحاب الاعظم سلطان الوزرا كهف الحرمين دستورالخانقين خواجه عزالحق و الدنيا و الدين محمد بن محمد بن منصور القوهدى اعز اللّه انصاره و طاب مثوى آبائه العظام و اجداده الكرام و رزقه اياماً شفاعة اميرالمؤمنين و اولاده المعصومين الطيبين.» (آستانۀ رى، ص 22). اين كتيبه تاريخ 725 ق. را در زير خود دارد. كتيبۀ ديگر بر روى چهار سوى صندوق مزبور در حاشيه هايى كه به ترتيب بر دوطرف و پايين اضلاع غربى و شمالى صندوق دور مى زند، به همان ترتيب به خط نسخ برجسته، شامل آية الكرسى (بقره/ 255-257) است. پس از كلمات «هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ» كه آخر آيۀ شريفه است، اين عبارت مرقوم گرديده است: «تحريراً فى شهور سنة خمس و عشرين و سبعمائه، عمل يحيى بن محمد اصفهانى» (تاريخچه وقف در اسلام، ص 68).

بر پايۀ اين كتيبه روشن است كه خواجه نجم الدين محمد از وزراى ايلخانى و مصادف با پادشاهى سلطان ابوسعيدخان، بانى صندوق مطهر بوده است. به احتمال قريب به يقين بنياد اصلى حرم فعلى و قسمت پايين بناى حرم، باقيماندۀ همان بنا است كه بر بالاى آن براى احداث گنبد زرين و بارگاه فعلى، قسمت هاى لازم را افزوده و درون آن را با گچ مقرنس تزئين كرده اند (آستانه حضرت عبدالعظيم، ص 7). بر روى حاشيه چهار طرف سطح فوقانى كه صورت محرابى در وسط آن است، زيارت نامه اى به خط ثلث با اين شرح مرقوم شده است: «السلام عليك يا نبى اللّه، السلام عليك يا ولى اللّه، السلام عليك يا خليفة رسول اللّه، السلام عليك يا فلذة كبد رسول اللّه، السلام عليك يا حجة اللّه على خير خلقه، السلام عليك يا امام المتقين، السلام عليك يا امام المسلمين، السلام عليك ايها الغايب الحاضر، السلام عليك ايها الشاب المحمر، ادركنى و خذ بيد ولاى.» (تاريخچه وقف در اسلام، ص 68؛ نشريه انجمن آثار ملى، ص 79). بر حاشيۀ باريك ترى آيات 26، 27 و

ص: 15

28 سورۀ آل عمران (قُلِ اَللّٰهُمَّ مٰالِكَ اَلْمُلْكِ... وَ إِلَى اَللّٰهِ اَلْمَصِيرُ) به خط ثلث برجسته و در قسمت آخر آن دو آيۀ ديگر نوشته شده است (آستانۀ رى، ص 22؛ آستانۀ حضرت عبدالعظيم، ص 5). چون قسمت هاى پايين اين صندوق به كلى پوسيده و خاك شده بود، در 1329 ش. به دستور احمد هدايتى، توليت وقت آستان، استاد خاتم ساز معاصر، حاج محمد صنيع خاتم، مأموريت يافت كه آن را ترميم كند (تاريخچه وقف در اسلام، ص 68؛ آستانۀ رى، ص 22). پيشتر نيز تعمير ناشيانه و غيرماهرانه اى بر روى صندوق صورت گرفته بود كه تاريخ آن روشن نيست.

لوحۀ مستطيل كوچك در طرف پايين محراب سطح فوقانى صندوق نمونۀ مهم آن بود.

بر روى يكى از ربع شمسه ها در گوشۀ ضلع شمالى صندوق هم اين عبارت به صورتى ناقص با خط كاملاً عاميانه نوشته شده است: «بندگان شكسته بود درست كرد عمل استاد على بن محمد.» (آستانۀ حضرت عبدالعظيم، ص 8)

محمد صنيع خاتم از استادان برجسته، با كمك چندتن از استادان، به نحوى بسيار عالى صندوق مطهر را با آب و چوبك و مختصرى محلول اسيدسولفوريك (جوهرگوگرد) شست و با آغشتن آن به روغن سَندروس كه ويژۀ كارهاى هنرى قديمى بود، به نوشته ها و تزيينات صندوق جلا و روشنايى خاصّى داد و حاشيه هاى خاتم كارى بر لبۀ صندوق و كنار كتيبه هاى تاريخى آن و دور شمسه ها، يعنى گل هاى ستاره شكل وسط بدنه هاى صندوق نصب كرد. سپس پوسيدگى ها و ريختگى هاى صندوق را بازسازى كرد (نشريۀ انجمن آثار ملى، ص 82). اين درب ها امروز در موزۀ جديد آستان نگهدارى مى شود.

در عصر صفوى، صندوق مطهر، روپوشى زربافت داشت كه بر سطح فوقانى صندوق و سمت شرقى، جنوبى و غربى آن كشيده مى شد. اين روپوش از قطعات مختلف زرى هاى صفوى ساخته و دوخته شده بود (همان، ص 87؛ آستانۀ حضرت عبدالعظيم، ص 8). روپوش مذكور كه اكنون فرسوده و كهنه شده است، در موزۀ حضرت عبدالعظيم نگهدارى مى شود.

ضريح مطهر

به درستى روشن نيست از چه زمانى بر روى صندوق مطهر ضريح نصب شده است؛ اما ضريحى كه اكنون اطراف مرقد مطهر وجود دارد، ساختۀ عصر فتحعلى شاه قاجار است و بر روى آن تاريخ 1222 ق. ديده مى شود. ابعاد اين ضريح كه به دستور ميرزا ابراهيم خان

ص: 16

امين السلطان صدر اعظم، و به دست هنرمندان مرمت گرديده است، به اين شرح است: طول ضريح 3/87 متر، عرض آن 2/95 متر و ارتفاع آن 2/40 متر. كتيبۀ بالاى آن به پهناى 54 سانتى متر و دهانه هاى شبكه و پايه هاى آن به ارتفاع 1/86 متر است. اين ضريح بر پايه اى از سنگ مرمر به ارتفاع 25 سانتى متر استقرار يافته است. ضريح مذكور از نقره است، و همراه آيينه كارى و نقاشى ايوان جنوبى در عصر فتحعلى شاه ساخته شده است (تاريخچه وقف در اسلام، ص 391). هنگام ساخت ضريح در عصر فتحعلى شاه، كتيبه اى به خط ثلث زيبايى وجود داشت كه سورۀ الرحمن بر روى آن نوشته شده و در حاشيۀ ذيل آن اشعار فارسى به خط نستعليق و در وسط آن نام فتحعلى شاه و در ضلع غربى ضريح نام ناصرالدين شاه به خط ثلث بوده است. در چهارگوشۀ پايين آن نيز نام استادان مرمت كار عصر ناصرى ثبت شده است.

ص: 17

ص: 18

تعمير و تعويض اصلى و مهم ضريح، در سال 1320 ش. به دستور توليت وقت آستان، و به دست استاد محمد صنيع خاتم بوده است (آستانۀ رى، ص 24). به هنگام تعمير و تعويض ضريح، 472 كيلو نقره به كار رفت كه 21 كيلوى آن از بانك ملى خريدارى و بقيه از نقره هاى ضريح سابق و نقره هاى موجود در خزانۀ آستانه تهيه شد (نشريۀ انجمن آثار ملى، ص 84). در اين مرمت، كتيبه ها و ترنج هاى در آن تذهيب شده است؛ در حالى كه پيشتر داخل ضريح ساده و فاقد نقش و نگار بود. بر روى ضريح سقفى گذاشتند و با نصب ميله هاى آهنين آن را محكم كردند و داخل آن را آراستند. در كتيبه هاى بالاى ضريح، نام ائمۀ اطهار (ع) در اضلاع آن با خط زيبايى درج شد.

هنرمندانى كه تحت اشراف و نظارت استاد صنيع خاتم به تجديد و مرمت ضريح پرداختند، عبارتند از: نصرت اللّه يوسفى (تذهيب كار)، حسين شفقت (خاتم كار)، محمد منبت كار، غلام حسين اقليما (نقره ساز)، عطاءاللّه اعظمى (نقره ساز)، احمد معصومى (خطاط) و مهدى حكمى (خطاط و هنرمند). جمع دستمزدها و هزينه هاى پرداختى مبلغ يك ميليون و چهارصد و شصت هزار ريال بوده است (همان، ص 83).

ص: 19

گنبد

نخستين گنبد بر فراز مقبرۀ حضرت عبدالعظيم، مربوط به دوران علويان طبرستان است كه بسيار ساده و به دستور محمد بن زيد علوى بوده است. در عصر آل بويه نيز تعميراتى بر آن انجام گرفت، اما در عصر سلجوقى (بين سال هاى 480 تا 490 ق.) گنبدى بزرگ و باشكوه به جاى آن ساختند كه امروزه همچنان بر جا است. با اينكه قريب هزار سال از قدمت آن مى گذرد و تعميراتى اندك بر روى آن صورت گرفته است، هنوز مقاوم و استوار است. اين گنبد كه به دستور مجدالملك براوستانى قمى ساخته شد (فهرست بناهاى تاريخى و اماكن باستانى ايران، ص 217)، از قديم ترين گنبدهاى ايران محسوب مى گردد و يك سده زودتر از گنبد حرم امام رضا (ع) ساخته شد. هنگام تهاجم مغولان، اين گنبد برخلاف ساير اماكن و آثار شهر، دچار ويرانى نگشت و مغولان متعرض آن نشدند.

گنبد را در عصر سلجوقى، از آجر ساختند و در درون حرم، كتيبه ها را نيز با آجر نوشتند. در قرن ششم، كه هنر كاشى كارى و نقاشى در بقاع متبركه و مساجد معمول شد و نيز در عصر صفوى كه اوج بهره گيرى از صنعت كاشى سازى است، قسمت هاى رويين و

ص: 20

پوشش گنبد و نيز قسمت هاى زيرين گنبد از داخل حرم تا قسمت هاى بالا و سقف گنبد، كاشى كارى و با نقش و نگار و آيات قرآنى و اشعار و احاديث تزيين گشت. پوشش زيرين گنبد شامل طاق ضربى مدور و گنبد بالايى آن با ساقه و بدنه بلند به صورت مخروطى يا هرمى است كه در زمان شاه طهماسب صفوى تغيير شكل يافته است (دائرة المعارف بناهاى آرامگاهى، ص 367). اين گنبد در دوران ناصرى، به سال 1270 ق. با پوششى زرين و طلايى تزيين شد، كه بر زيبايى آن بسيار افزود. به هنگام طلاكارى گنبد، چند بيت شعر از شمس الشعراء سروش، با خط طلايى بسيار زيبا بر آن نوشتند:

تبارك اللّه در عهد دولت سلطان *** فراشته است سر دين به گنبد گردان...

اعتمادالسلطنه تذهيب (طلاكارى) گنبد را در عصر ناصرى چنين شرح مى دهد: «و ديگر تذهيب گنبد شريف و قبۀ منيف مزار فائض الانوار حضرت معصوم زادۀ واجب التكريم سيدنا ابوالقاسم عبدالعظيم عليه التصلية و التسليم است كه روى خشت هاى ظاهر آن را به طلاى مباح خالص گرفتن فرمود و اين خدمت بزرگ به دستيارى و پايمردى پدر مؤلف پرداخته شده.» (المآثر و الآثار، ص 83) همچنين بسيارى از جهانگردان و سياحان كه از اين شهر بازديد كرده اند، گنبد طلايى زيباى آن را وصف كرده اند. مادام ديولافوا مى گويد: «گنبد طلايى اين مقبره از دور درخشندگى خاصى دارد و درختان كهن چنار نارون در اطراف آن سر به آسمان كشيده اند.» (سفرنامۀ مادام ديولافوا، ص 137)

ص: 21

مناره ها

در عصر ناصرى، به هنگام طلاكارى گنبد مطهر، به سال 1270 ق. دو منارۀ بلند و باشكوه در دو جانب ايوان اصلى آيينه، يعنى ايوان شمالى ساخته شد. گلدسته ها از سطح بام، از چهار قسمت تشكيل شده است: پايۀ استوانه اى آجرى به پهناى هر ضلع 4/20 متر؛ گلدانى روى آن؛ قلمه كشيده و سپس مأذنه. روى گلدسته ها با كاشى هاى زيباى عصر قاجار تزيين شده است.

آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) از آسمان رى (حدود سال 1340)

ص: 22

طرح كاشى هاى روى بدنۀ استوانه اى گلدسته باتوجه به كاسته شدن تدريجى از قطر قلمه، از جلوۀ خاصى برخوردار است (بناهاى آرامگاهى، ص 367). بلندى آنها از كف بنا 33 متر است. از داخل هر مناره به وسيله پلكان مى توان به بالاى آن راه يافت. پيشتر مؤذنان در آن گلدسته ها اذان مى گفتند. اين مناره از نظر تزيين و تناسب، از زيباترين مناره هاى عصر قاجار است.

حرم مطهر

از بناى حرم و از وسعت و فضاى آن در ابتداى احداث، اطلاعى در دست نيست؛ اما مى دانيم كه فضاى حرم در هر دوره اى، توسعه و افزايش يافته است و عمده ترين توسعه تا قبل از عصر حاضر، در دوران ناصرى، همراه با تزيين و زيباسازى و آيينه كارى و غيره بوده است.

طول هر ضلع حرم، كه اتاقى چهارگوش بود، 7/55 متر و ارتفاع آن 1/56 و در بالا با چهار گوشواره به صورت هشت ضلعى و سپس به كمك طاق منبرهاى كوچك به شانزده ضلعى تبديل مى شد و اندرونى گنبد را مى ساخت (آثار تاريخى تهران، ج 1، ص 291). اطراف ديوارها در حاشيه، تا ارتفاع 1/65 با سنگ سياه در پايين و بالا و يك متر سنگ مرمر قديمى در وسط پوشيده شده بود. كار آيينه كارى حرم و ايوان، ابتدا در عصر فتحعلى شاه و سپس در عصر ناصرى به سال 1273 ق. انجام شد.

ص: 23

در 1291 ق. نيز دوست محمد خان معيرالممالك رئيس خزانه و امور ماليۀ عصر ناصرى به كار تكميل آن پرداخت. بر اساس كتيبۀ موجود، آخرين مرحلۀ آينه كارى عهد قاجار در ايوان آينه، به دستور امين السلطان و توسط مختارخان، حكمران زاويۀ مقدسه در سال 1309 ق. انجام شده است (دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 81). زير سقف، فيل گوش هاى زيبايى پوشيده از آينه ديده مى شود. بر فراز اين طاق ها، كتيبۀ سراسرى حرم مشتمل بر احاديثى نقش شده است. در جانب شرقى حرم، مسجد زنانه و در سمت غرب، مسجد مردانه، سمت جنوب مقبره ناصر الدين شاه، به وسيله يك در كوچك اختصاصى به حرم امامزاده حمزه ارتباط پيدا مى كرد.

درهاى حرم

از هنگامى كه برفراز قبر حضرت عبدالعظيم (ع) بنايى ساخته شد، يك در نيز براى ورود و خروج زائران در طرف شمال تعبيه گرديد كه سابقۀ آن به دوران محمد بن زيد علوى، يعنى قرن سوم مى رسد. اين در تا عصر تيمورى در سمت شمال مقبره پا بر جا بود. در اين عصر، در غرب مقبره، مسجدى به نام هولاكو ساختند كه بعدها ناصرالدين شاه در آنجا دفن شد. براى اين مسجد دربى چوبى و منبت كارى شده با تاريخ 848 ق. نصب شد. اين درب، قديم ترين درب موجود آستانه

ص: 24

است. در وسط لنگۀ طرف راست، «بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين، سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين» و بر روى لنگۀ ديگر آن «تمت هذا الباب المشهد المقدس سيد عبدالعظيم (ع) سنة 848» (عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 319؛ آستانۀ رى، ص 26) ديده مى شود، كه اين سال مصادف است با روزگار پادشاهى شاهرخ تيمورى. در عصر شاه طهماسب صفوى، مدخل ورودى، به طرف شرق تغيير يافت و در دوران ناصرى، پس از احداث بناهاى جديد در قسمت شمالى حرم و نيز ساخت ايوان و صحن، در ورودى حرم دوباره به سمت شمال تغيير يافت و مدخل سابق در طرف شرق به مسجد زنانه تبديل و در چوبى مشبك در اين مكان نصب شد. در توسعۀ بعدى كه در سمت شمال ايوان امامزاده حمزه انجام گرفت و آستانۀ آنجا از بين رفت، درگاه شمال ايوان امامزاده نيز تعويض و درب چوبى مشبك، برداشته و به محل ديگرى منتقل شد.

درب ديگرى كه به لحاظ تاريخى در رتبۀ دوم قرار دارد، درب منبت كارىِ چوبى است كه تاريخ 918 ق. را در خود دارد؛ يعنى عصر شاه اسماعيل صفوى. بر روى يك لنگۀ آن، اشعارى نوشته شده كه دو بيت آن چنين است:

گرنه باب الجنه است اين در چرا *** گفت تاريخش در جنت سرا

ز در، در آ و شبستان ما منور كن *** دماغ مجلس روحانيان معطر كن

بر روى لنگۀ ديگر آن اين اشعار نوشته شده است:

بر درِ دولت سراى تو به زر بنوشته اند *** هذه جنات عدن فادخلوها خالدين

هيچ نگشايد ز درهاى دگر ور زان تست *** ربنا افتح بيننا اذ انت خيرالفاتحين.

ص: 25

اين دو بيت نيز به خط ثلث ريز در وسط در مرقوم است:

دوش مى رُفتم به مژگان خاك اين درگاه را *** گر گناهى كرده باشم پاك سازد راه را

بر درت جا كنند اهل نجات *** رفع اللّه قدرهم درجات.

(آستانه حضرت عبدالعظيم، ص 108)

اين دو لنگه، پيشتر در رواق نصب بوده است، ولى پس از تعمير، به خزانۀ آستان منتقل شده است (نشريۀ انجمن آثار ملى، ص 85). طول اين درب كه در گيلان ساخته اند و اكنون در موزۀ جديد نگهدارى مى شود، 1/77 متر و عرض آن 94 سانتى متر است.

از ديگر درهاى كهن، كه قدمت آن به قرن نهم يا دهم هجرى مى رسد، درب آهنى دولنگه با طول 2/82 و عرض 95 سانتى متر است كه دو لوح يا كتيبۀ كوفى متعلق به قرن پنجم يا ششم بر روى آن نصب شده است. هر يك از اين دو لوح هفتاد سانتى متر طول و دوازده سانتى متر عرض دارد و قديم ترين اثر موجود در آستان شمرده مى شود. اين دو لوح را براى حفاظت بيشتر، از روى در آهنى، كه در سردر كهنه واقع در انتهاى معبر گوشۀ جنوب غربى صحن امامزاده نصب بود، برداشته، در خزانۀ آستان نگهدارى مى كنند. بر كتيبۀ كوفى روى لنگۀ راست، اين جمله حك شده است: «امر العبدالضعيف المذنب المرجى الى» و دنبالۀ آن در لنگۀ چپ آمده است: «رحمة اللّه تعالى عبدالصمد بن فخرآور.» (آستانۀ حضرت عبدالعظيم، ص 14)

وقتى شاه طهماسب در سال 945 ق. به ترميم و بازسازى حرم فرمان داد، درب مذكور را در مدخل ورودى جديد نصب و بالاى سردر آن، كاشى كارى معرقى در زمينۀ لاجوردى اجرا شد و كتيبه اى به خط ثلث بر روى آن استوار گشت؛ بدين عبارت: «خلافته معموره مابقى الضواء و العمام و خلد زمان اقباله ببقاء الانام و ابد ميامن جلالته على صفحات الايام فى شعبان 945 و سعى فى اتمامها القاضى مسعود الحسنى كتبه نظام الدين بن ابراهيم عبدالعظيمى.»

درهاى متعدد ديگرى كه با خاتم مزين گشته است در بيوتات آستان وجود دارد و يك جفت كه نفيس تر از بقيه است در شمال حرم امامزاده حمزه و ديگرى در ضلع شرقى رواق شمالى حرم نصب شده است.

اما يك پنجره از كاشى مشبك بسيار نفيس به ابعاد 1/58 * 1/56 متر و مركب از دوازده خشت كاشى بر فراز در، ميان ايوان بزرگ شمالى نصب بوده است. اين پنجره به استناد كتيبه اى كه مربوط به آخرين آينه كارى عصر

ص: 26

ص: 27

قاجار در ايوان مذكور است، در عهد ناصرالدين شاه به دستور امين السلطان، در 1309 ق. ساخته شده است. بر دو خشت وسط آن تصوير ناصرالدين شاه به چشم مى خورد و ده خشت ديگر آن مشبك بوده و از نظر صنعت كاشى كارى اثرى قابل توجه به شمار مى رود.

صحن ها

1. صحن عتيق (شمالى): در زمان احداث نخستين بناى مقبره در عصر علويان، چيزى به معناى صحن و ايوان وجود نداشت. نخستين بار در عصر قاجار، در سمت شمال مقبره، صحنى ايجاد شد كه در حقيقت از آنجا به داخل آستان راه مى يافتند. اين صحن تنها صحن آستان بود كه در عصر ناصرالدين شاه، همراه ايوان بزرگ آيينه به دستور امين السلطان، صدراعظم وقت و فرزندش ميرزا ابراهيم خان به سال 1309 ق. ساختند. ايوان آن با سنگ هاى سياه و سفيد مرمر پوشيده شد و بر بالاى مدخل آن كتيبه اى بر كاشى ها نقش بست. برخى احتمال داده اند كه پيش از عصر قاجار به جاى رواق و ايوان شمالى، مسجدى بوده كه دنبالۀ آستان محسوب مى شده است و بر كتيبه هاى روى در آهنين مدخل ورودى شمالى، نام «جنت سرا» بر آن ديده مى شد. بر اين اساس احتمالاً مسجدى در بخش شمالى حرم به اين نام وجود داشته است (دائرة المعارف بناهاى آرامگاهى، ص 368).

ص: 28

در اين صحن آثارى از عصر محمد شاه قاجار و مظفرالدين شاه نيز وجود دارد. اين صحن كه امروزه محل اصلى تردد و ورود زائران است، از سمت شمال به بازار و از طرف جنوب به حرم و از طرف غرب به صحن باغ طوطى و صحن غربى راه دارد و امامزاده طاهر نيز در شرق آن واقع است.

در بالاى ايوان هاى كوچك اين صحن، قصيدۀ محتشم كاشانى در تعزيت شهداى كربلا با خط نستعليق در زمينۀ لاجوردى نوشته شده است. در سال هاى گذشته بر سردر ورودى صحن، يعنى سمت بازار، كتيبه اى با مضمون و يادبود «حكومت جمهورى اسلامى به زعامت امام خمينى» در زمينۀ لاجوردى به خط نستعليق نوشته شده است.

در سمت شمال، مسجد يا جامع مصلى قرار دارد كه در عصر قاجار ساخته شده است.

2. صحن باغ طوطى (شمال غربى): بخشى از محل اين صحن، پيشتر مدرسۀ دينى، و مؤسس آن ابراهيم خان، فرزند امين السلطان بوده است. اين مدرسه تا سال 1299 ق. داير بود و سپس تعطيل و حجره هاى آن به مقبره تبديل شد (عبدالعظيم حسنى (ع)، مسنده و حياته، ص 316). در اين مقبره بسيارى از اشراف، دولت مردان، رجال و شخصيت هاى سياسى، خاك سپارى شده اند. ميان صحن باغ طوطى و حرم، راهرو باريكى (4/5 * 5/5 متر) بوده است.

ص: 29

3. صحن ناصرى (غربى): اين صحن در قسمت غربى حرم قرار گرفته و از سمت شمال به باغ طوطى و از طرف غرب به مدرسۀ علوم دينى و از شرق به اماكن متبركه محدود بوده است. اين صحن را از آن جهت ناصرى مى گفتند كه قبر ناصرالدين شاه در رواق آن قرار دارد. اكنون آن را صحن آية الله كاشانى مى نامند.

در بالاى ايوان شرقى اين صحن، كه به طول و عرض 6 * 3 متر است، آيۀ شريفۀ «قل اللّهمّ مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و...»، و در ميان آن عبارت «مضجع مرحوم مغفور مجاهد كبير آية الله العظمى حاج سيد ابوالقاسم كاشانى قدس سره» نوشته شده و پس از آن آيۀ «يولج الليل فى النهار...» آمده است.

4. صحن باغچۀ عليجان (شمال شرقى): اين صحن در شرق امامزاده طاهر قرار دارد و در زمان حاضر به وسيلۀ راهرو مسقف به صحن عتيق وصل مى شود. در گذشتۀ نه چندان دور، اين صحن/ باغ يا باغچه، استراحتگاه زائران بوده است. سقاخانه اى هم كه پيشتر در صحن عتيق مقابل ايوان آيينه قرار داشت، به اين باغچه منتقل شد. پس از چندى باغچۀ عليجان، محل دفن اموات گرديد.

ص: 30

ص: 31

5. صحن امامزاده حمزه (جنوبى): صحن جنوبى، در شرق ايوان آينۀ حرم امامزاده حمزه قرار گرفته و به سبب هم جوارى با آن به صحن امامزاده حمزه نيز معروف است.

ايوان ها

1. ايوان شرقى: قديم ترين ايوان در مجموعۀ آستان، ايوان شرقى حرم است كه آن را در 944 ق. به فرمان شاه طهماسب صفوى ساختند و در 1270 ق. به فرمان ناصرالدين شاه و اقدام ميرزا آقاخان نورى آيينه كارى و تزيين شد.

2. ايوان شمالى: اين ايوان در زمان قاجار و به فرمان ميرزا ابراهيم خان امين السلطان، صدراعظم ناصرى و فرزندش ميرزا على اصغرخان، به سال 1309 ق. ساخته شد. از كتيبۀ زير سقف ايوان چنين برمى آيد كه از ابتدا با آينه كارى بوده است. ايوان شمالى، مدخل اصلى حرم است. بعد از ساختن اين ايوان، درِ ورودى حرم از شرق به اينجا منتقل شد (عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 314). ميان ايوان بزرگ شمالى و حرم، رواق كوچكى وجود دارد كه اندكى از آن با كاشى هاى معرق و با آينه تزيين شده است. شايد اينجا مكانى باشد كه پيشتر مسجد

ص: 32

جنت سرا در آن واقع بود (آستانۀ رى، ص 272). ميان اين رواق و مسجد زنانه، درب بزرگ چوبى اى به تاريخ ساخت 904 ق. (عصر تيمورى) وجود داشته است. اين ايوان كه امروزه محل ورود زائران از سمت شمال و صحن عتيق است، ده ستون دارد.

ص: 33

رواق ها

در اطراف مرقد، چند رواق وجود دارد كه به طرز زيبايى تزيين و آيينه كارى شده است:

1. رواق شرقى: اين رواق، كه قديم ترين رواق موجود در آستان محسوب مى شود، مربوط به عصر شاه طهماسب صفوى است و آن را در 944 ق. ساخته اند. در گذشته، درب ورودى حرم مطهر در آنجا بود و پنجره هاى قديمى

ص: 34

مشبك آن همچنان باقى است. پس از آنكه رواق شمالى ساخته شد، آن در را بسته و مدخل آن به صورت مسجد و رواق زنانه درآمد (آستانۀ حضرت عبدالعظيم، ج 1، ص 157).

2. رواق شمالى: اين رواق بين حرم مطهر و ايوان شمالى قرار دارد و اكنون راه اصلى ورود به حرم مطهر است. وسط آن نرده اى آهنى قرار دارد كه خانم ها را از آقايان جدا مى سازد و به طور مجزا آنان مى توانند وارد حرم شوند. كتيبه آجرى اين رواق، حاكى از احداث آن به دستور وزير بركيارق عبدالملك براوستانى در عصر سلجوقى است.

ص: 35

3. رواق غربى (بالاسر): در قسمت غربى حرم، رواق بزرگى، معبر اتصال به حرم امامزاده حمزه است كه چون در بالاسر حضرت عبدالعظيم واقع شده، آن را رواق بالاسر مى نامند. مقبرۀ ناصرالدين شاه در داخل همين رواق قرار دارد. از اينجا به حرم امامزاده عبدالعظيم و حمزه و نيز رواق شمالى راه دارد و معمولاً نماز جماعت در آن اقامه مى شود. چنانكه پيشتر گفتيم، مكان مقبرۀ ناصرالدين شاه را مسجد هولاكو مى گفتند. ناصرالدين شاه يكى از همسران خود به نام ملكه جيران را در اين مكان به خاك سپرد و خود نيز پس از كشته شدن در آنجا دفن شد. اين زن كه ظاهراً محبوب ترينِ زن ناصرالدين شاه بود، به علت حسادت ساير زنان، مسموم و كشته شد. شاه براى جبران مافات و تسليت روحش دستور داد تا مقبره اى ميان حرم عبدالعظيم و امامزاده حمزه براى او بسازند و آن را تزيين و آينه كارى كنند. چون اين اقدام ناصرالدين شاه كم كم در افواه عامه اثرى منفى گذاشت و بر سر زبان ها افتاد كه شاه يك زن را به حضرتين عبدالعظيم و حمزه ترجيح داده است، ناچار شد آينه كارى حرم و اين رواق را هم كامل كند و راهروى ارتباطى آن دو امامزاده را نيز با گچ برى هاى بسيار زيبا تزيين نمايد (تاريخ اجتماعى در قرن سيزدهم، ج 5،

ص: 36

ص 434). روى قبر جيران يك مجسمۀ سنگى نصب شد كه پس از انقلاب، آن را همراه سنگ قبر ناصرالدين شاه به موزۀ كاخ گلستان منتقل كردند.

اين رواق در شمال قبر امامزاده حمزه قرار دارد و امروزه معبر ارتباط با آن مقبره است. در گذشته اين دوحرم به يك ديگر ارتباط نداشت. هنگام سكونت عبدالعظيم حسنى (ع) در اين محله، ايشان از داخل كوچه اى به زيارت اين قبر مى رفتند كه مقابل خانه او قرار داشته است. اين دو قبر كه پيشتر بين آنها كوچه اى فاصله بود، در دوران قاجار به هم متصل شد؛ زيرا پس از ايجاد مقبرۀ ناصرالدين شاه، به وسيلۀ راهروى «بين الحرمين»، كه از جنوب حرم مطهر تا برابر ايوان آيينه حرم امامزاده حمزه امتداد دارد، ارتباط برقرار گرديد. ايوان آيينۀ حرم امامزاده حمزه در شرق آن قرار دارد كه در برابر آن نيز پيش ايوان ستون دار اتابكى است (دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 313).

برخى نيز ارتباط اين دو بقعه را به پيش از آن مربوط مى دانند؛ يعنى در سدۀ نهم كه همراه با ساختمان هاى اطراف، اين دو بقعه به صورت يك مجموعه درآمد. سند اين سخن، دو كتيبۀ چوبى به تاريخ 848 ق. بر روى در منبت كارى كهنه اى است كه پيشتر ميان مسجد بالاسر و مقبرۀ ناصرالدين شاه بود و سپس آن را در دهانۀ راهرويى كه به شمال ايوان امامزاده حمزه منتهى مى گردد، كار گذاشتند. در ديوار جنوبى حرم به سمت غرب، به احتمال قوى محرابى بوده است كه به دالانى مبدل شده و اكنون به ايوان بقعۀ امامزاده حمزه متصل است (دائرة المعارف بناهاى آرامگاهى، ص 367).

اين رواق كه در گذشته بزرگ ترين و زيباترين رواق ها بوده، در عصر صفويان ساخته و در عصر قاجار آيينه كارى و سنگ شده است. اندكى از ديواره هاى اطراف آن سنگ مرمر سياه و سفيد و سپس بقيه آينه كارى است. محراب زيبايى از كاشى هاى آينه كارى شده، به اين رواق جلوۀ خاصى بخشيده است. بين مسجد بالاسر و حرم عبدالعظيم حسنى (ع)، از سمت شرق، درى زيبا ومنبت كارى وجود داشت كه به دستور اعتمادالدوله و توسط ميرزا محمدحسين شيرازى به سال 1271 ق. ساخته شد (همان، ص 368). بر بالاى اين در، پنجره هاى مشبك واقع است كه گرداگرد آن آيينه كارى است.

مجموعۀ آستان و متعلقات آن

اشاره

آستان مبارك، از ديرباز مجموعه هايى را در خود جاى داده و در دوره هاى مختلف توسعه يافته است. متعلقات مجموعه را مى توان در

ص: 37

سه بخش خلاصه كرد:

يك. كتابخانه:

براى بقعه و آرامگاه، از عصر صفويه، كتابخانه اى اختصاص يافت كه در آن كتاب هاى نفيس و قرآن هاى خطى، نگهدارى و استفاده مى شد. از آن هنگام پادشاهان و رجال، قرآن هاى نفيس و ارزشمند و نيز كتاب هاى خطى ارزشمندى را به اين كتابخانه هديه يا وقف مى كردند. اين كتابخانه به همت توليت وقت آستان در عصر شاه طهماسب صفوى كه يكى از نوادگان محقق كركى بود، بنياد نهاده شد و همان زمان از كتابخانه هاى مهم محسوب گشت؛ زيرا قرآن ها و كتاب هاى نفيس اهدايى پادشاهان صفوى و ساير نسخه هاى خطى مثل منتقلة الطالبيه، اثر ابواسماعيل ابراهيم بن طباطبا در آن نگهدارى مى شد. شاه عباس نيز در 1037 ق. 120 جلد كتاب، وقف كتابخانه و طلاب آستان كرد. امروزه از آنها تنها سه جلد باقى مانده است. اين كتابخانه تا حدود اواخر قرن سيزدهم هجرى، يعنى اواسط عصر قاجار، بسيار غنى و ارزشمند بود. در اين سال ميرزا ابراهيم، فرزند امين السلطان، مدرسه اى در كنار حرم، به نام مدرسۀ «امينيه» ساخت و در آنجا كتابخانه اى نيز داير كرد. اكنون اثرى از آن مدرسه و كتابخانه نيست. تا سال 1324 ش.

كتابخانه عمومى آستان مقدس حضرت عبدالعظيم (ع)

ص: 38

كسى از وجود چنين كتابخانه اى اطلاع نداشت. در آن سال يكى از كاركنان آستان، به نام شيخ جواد مؤذنى به وجود كتابخانۀ قبلى پى برد. توليت وقت، سيد احمد هدايتى، مؤذنى و پسرش، محمدعلى هدايتى را، مأمور تأسيس كتابخانه كرد. با خريد شش صد جلد كتاب از كتب آقاى نظرپاك، يكى از استادان مدرسۀ سپهسالار، در تيرماه همان سال، كتابخانه در ضلع شرقى صحن امامزاده حمزه، احداث و مؤذنى از سوى توليت به رياست آن منصوب شد. از آن هنگام توجه بيشترى به كتابخانه مبذول و كتاب هاى نفيس و ارزشمندى به آن اهدا شد. مؤذنى پنجاه سال در كتابخانه فعاليت مؤثر كرد و سرانجام در اسفند 1371 ش. از دنيا رفت. در 1339 ش. كه ساختمان كتابخانه گنجايش كتاب هاى موجود را نداشت، يكى از افسران ارتش به نام سرتيپ محمد ميمند، در ضلع جنوبى صحن امامزاده حمزه، مدرسه اى با چهارصد متر مربع ساخت و پس از آنكه مدير كتابخانه، مشكلات محل كتابخانه را به وى گوشزد كرد، او نيز محل مدرسه را به عنوان كتابخانه تقديم آستان نمود (عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 322). در 1340 ش. كتابخانه به آن محل انتقال يافت و در سيزدهم رجب آن سال طى جشنى باشكوه، محل كتابخانه افتتاح گرديد. امروز اين كتابخانه چندهزار جلد كتاب را در خود جا داده است. پس از انقلاب كه بر شمار كتب افزوده شد، محل كتابخانه تغيير كرد.

گفتنى است كه در آستان، قرآن هاى بسيار نفيس و ارزشمندى نگهدارى مى شده است كه پادشاهان صفوى و قاجار، وقف كرده بودند. قديم ترين و نفيس ترين آنها قرآن شاه طهماسب است. اين قرآن در 940 ق. يعنى در يازدهمين سال سلطنت وى كتابت شده است؛ با اين مشخصات: خط متن، نسخ كتابت، سه سطر اول، وسط و آخر هر صفحه، خط ثلث بسيار زيبا بدون شماره با تحرير در 940 ق. كاغذ سمرقندى، جدول زرين دار، جلد سوختۀ معرق طلاپوش لولادار، شمارۀ صفحه ها: 1004، هر صفحه 11 سطر، قطع وزيرى بزرگ به اندازه 20 * 31 سانتى متر (فهرست راهنماى گنجينۀ موزۀ ايران باستان، آستانۀ حضرت عبدالعظيم، ص 21). پس از تأسيس گنجينۀ قرآن در موزۀ ايران باستان، اين قرآن به آنجا منتقل شد. همچنين فرامين شاه طهماسب و ساير سلاطين صفوى نيز در اين كتابخانه نگهدارى مى شود.

دو. مدرسه و حوزۀ علميه:

از ديرباز در جوار مقبرۀ عبدالعظيم حسنى (ع)، براى تحصيل طلاب مدرسه هايى

ص: 39

ساخته مى شد كه قديم ترين آن به عصر صفويه بازمى گردد. اين مدارس عبارتند از:

1. مدرسۀ آستان عبدالعظيم (مدرسۀ علميۀ برهان): در قسمت شمالى صحن بزرگ عتيق و پشت مسجد جامع آن صحن قرار داشت كه قديم ترين مدرسۀ دينى آستان و همواره فعال بود. تاريخ بناى آن روشن نيست، ولى كتيبه اى سنگى كه در مدخل مدرسه از سمت بازار بر ديوار نصب شده، از مرمت آن در زمان آقامحمدخان قاجار خبر مى دهد. تاريخ تعمير 1206 ق. و بانى آن مهدى قلى خان بوده است. اين مدرسه، سپس رو به ويرانى نهاد تا آنكه شيخ على اكبر برهان در سال 1362 ق. به تعمير و بازسازى آن همت گماشت. وى امام جماعت مسجد ميرزاده و از نيكوكارانى بود كه مدارس و مساجد بسيارى ساخت. در اين مدرسه، طلاب بسيارى تحصيل و استادان بنامى تدريس كرده اند؛ از جمله: شيخ محمدرضا بروجردى، مصحح شرح نهج البلاغه ابن ميثم (عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 326). اين مدرسه زير نظر آستان اداره مى شد و چنانكه خواهيم گفت، ساختمانى جديد به جاى آن احداث كرده اند.

2. مدرسۀ علميۀ امينيه: در غرب صحن

ص: 40

شمالى واقع بود و آن را ميرزا ابراهيم خان، فرزند امين السلطان صدراعظم ناصرالدين شاه ساخت (المآثر و الآثار، ج 1، ص 114). داخل مدرسه كتابخانه اى وجود داشت و نسخه اى خطى از تفسير مجمع البيان، كه امين السلطان وقف مدرسه كرده بود، در آن نگهدارى مى شد. در اواخر عصر قاجار، از رونق افتاد و حجره هاى آن تبديل به مقبره هاى خانوادگى شد. پس از آنكه ديوارهاى حجره ها را برداشتند، آنجا به يك قبرستان عمومى تبديل شد. صحن باغ طوطى، همان مكان مدرسۀ امينيه است.

سه. مسجد جامع (عتيق):

در مجاورت صحن عتيق (صحن شمالى)، مسجدى ساخته بودند كه از طرف جنوب به صحن، از شمال به مدرسۀ علميۀ برهان و از غرب به بازار مرتبط مى شد. اين مسجد كه تاريخ احداث آن روشن نيست، در 1243 ق. به همت سرتيپ محمديوسف خان نورى تعمير شده است. اين تاريخ و نام بر لچكى هاى طرفين مسجد ديده مى شود. مسجد داراى دو طبقۀ رويين براى استفاده در تابستان و زيرين براى استفاده در زمستان است و ديوارهاى آن با كاشى هاى رنگى پوشيده است. برخى از آگاهان محلى مى گويند قبل از ساختمان صحن در زمان قاجار، بين مسجد و بقعۀ حضرت عبدالعظيم كوچه اى فاصله بود و قسمت وسط مسجد كه اكنون با پنجره هاى مشبك پوشيده شده، راهروى مدرسه بوده و طرفين آن را شبستان تشكيل مى داده است. پس از احداث صحن، كوچه نيز به صحن و راهرو مدرسه به مسجد ملحق و دو شبستان نيز به هم متصل شد. آنگاه راهرو مدرسه را بستند و درب ديگرى از طرف بازار براى آن باز كردند.

چهار. موزه:

از ديرهنگام، به سبب تقديم هداياى فراوان از سوى پادشاهان و حكمرانان، اشيا و لوازم نفيسى در اين آستان گردآورى مى شد كه براى

ص: 41

حفاظت از آنها موزه اى ساختند. نخستين بار شاه طهماسب دستور داد تا محلى مناسب براى خزانۀ جديد بيابند. اين موضوع در فرمان سال 950 ق. عنوان گشته بود (آستانۀ رى، ص 79). از آثارى كه امروزه در موزه نگهدارى مى شود مى توان به دو درِ منبت كارى كهن از عصر شاه اسماعيل اول صفوى اشاره كرد كه پيشتر در مدخل مسجد شرقى نصب بود (همان، ص 26). همچنين يك درِ منبت كارى ديگر را كه داراى دو كتيبه با تاريخ 848 ق. بوده و در مسجد هولاكو قرار داشت (آستانه حضرت عبدالعظيم، ج 1، ص 56) همراه پنجره اى نفيس از كاشى كه از آثار عصر ناصرى باقى مانده و پيشتر بر فراز درِ ميانى ايوان بزرگ شمالى نصب بوده است (همان، ص 160) به آن مكان منتقل كردند. از ديگر آثار مهم موزۀ آستان، غير از قرآن ها و شمعدان ها و پرده هاى نقاشى، فرش هاى متعدد، مى توان از يك جفت پردۀ ماهوت مشكى با گل و بوته گلابتون دوزى با اشعارى كه در حاشيه آن ها مرواريددوزى شده است، اشاره كرد. اين پرده را عزت الدوله همسر ناصرالدين شاه اهدا كرده و اين شعر در آن دوخته شده است:

«يگانه گوهر تابنده عزت الدوله *** كه با شه آمده از يك طرف چو در يتيم.»

مرواريددوزى و گلابتون اين پرده، اثر فاطمه خاتون است.

توليت آستان

از هنگامى كه مقبره و آستانه اى براى حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و دو امامزاده هم جوار ايشان ايجاد شد، براى نگهدارى، بازسازى و صيانت از اموال موقوفى و نيز ارائۀ خدمات به زائران و دوستداران آنان، در اعصار آل بويه و سلاجقه، از ميان علويان و نقيبان رى، متوليان و خادمان و كليددارانى انتخاب مى شدند. آنان از سوى همان كسانى كه موقوفه اى براى آستان مقدس قرار مى دادند، تعيين شده، به نمايندگى از ايشان به اين امر مى پرداختند. به عبارت ديگر، از سوى پادشاهان و اميران براى اين منصب حكمى دريافت نمى كردند. از همين رو تا پيش از دوران صفويه، كه رسم بر آن شد تا متوليان بقاع و اماكن متبركه از سوى شاه احكامى دريافت كنند، ما نام هاى روشنى از متوليان اين مكان (جز چند نفر) در متون سراغ نداريم. برخى پنداشته اند كه توليت رسمى آستان از دوران صفويه و بر اساس فرمان شاه طهماسب اول است، اما بايد گفت اين مقام و منصب از همان عصر آل بويه و سلاجقه به طور رسمى وجود داشته و كسانى آن را در خاندان خود به طور موروثى حفظ مى كرده اند.

ص: 42

توليت آستان حضرت عبدالعظيم (ع) از عصر سلجوقيان تا عصرصفوى (دوران شاه طهماسب)

1. سيد شرف الدين محمد بن على: قديم ترين نامى است كه از متوليان امامزاده عبدالعظيم در متون ذكر شده است. نام او در فرمان شاه طهماسب به عنوان مقام توليت در عصر طغرل سلجوقى آمده است؛ فرمانى كه در سال 961 ق. براى برخى از علما صادر شد تا اوقاف آستان و شروط واقفان و متولى و خدام آن را معلوم كند. تحقيق و بررسى آنان، آشكار كرد كه بيشتر رقبات را سيد شرف الدين، كه خود متولى و نياى متوليان پس از خود بود، وقف كرده است. در فرمان شاه طهماسب آمده است كه مزرعۀ مبارك آباد غار، معروف به «خيرآباد» رى را طغرل سلجوقى وقف كرده و توليت آن را به سيد شرف الدين داده است. اين مزرعه، محل دفن سه امامزاده است. بنابراين سيد شرف الدين، معاصر اين پادشاه سلجوقى و نيز المسترشد باللّه، خليفۀ عباسى است كه در سال 529 ق. از دنيا رفته است. تولد سيد شرف الدين را 504 ق. ذكر كرده اند. سلسلۀ نسب او بدين گونه به عبداللّه باهر فرزند امام سجاد (ع) مى رسد: شرف الدين محمد بن على بن محمد بن احمد بن محمد بن اسماعيل بن محمد ارقط بن عبداللّه بن باهر بن على بن الحسين (ديوان قوامى رازى، ص 193). او ممدوح خاقانى شاعر مشهور و بدرالدين قوامى رازى از معاصران خود بوده و خاقانى در ذيل عنوان «در ستايش امام شرف الدين محمد بن مطهر علوى»، چنين سروده است:

«اين قدر و صفا كه خاطرم راست *** از خدمت سيد اجل خاست

ذوالفضل محمد مطهر *** آن عرق محمد پيمبر

دين را شرف است و شرع را فخر *** بل سيد شرع و دين لافخر.»

قوامى رازى كه از شعراى بنام نيمۀ اول قرن ششم هجرى است، چهار قصيده در مدح سيد شرف الدين سروده است كه نخستين آن در 45 بيت، با اين مطلع است:

«از دست برده از همه خوبان به دلبرى *** وز دستبرد تو شده مردان زدل برى.»

در يكى از قصايد، در هشتاد بيت، امام على (ع) و يازده فرزند ايشان را و سپس نقيب النقباى رى، شرف الدين مرتضى را مدح مى كند (ر. ك: همان، ص 39-42، 73-77، 125-146). عبدالجليل قزوينى رازى از متكلمان شيعى قرن ششم در كتاب نقض، از سيد شرف الدين محمد بن على مرتضى با اعزاز و اكرام و با لقب رئيس نقبا و سادات رى ياد مى كند (نقض، ص 3، 48، 437).

2. سيد على شاه: ابوالقاسم عزالدين، فرزند سيد شرف الدين محمد است كه پس از پدر،

ص: 43

توليت آستان را بر عهده گرفت. از او تنها نامى در فرمان مورخ 961 ق. شاه طهماسب، موجود است.

3. امير عناية اللّه: از متوليان آستان حضرت عبدالعظيم در عصر صفوى است. در تحفۀ سامى از او به عنوان شاعر ياد شده و اين رباعى از او است:

«اى دل طلب وصال جانان نكنى *** تا محنت هجر برخود آسان نكنى

تا پا ننهى ز ورطۀ عقل برون *** سرمنزل خويش كوى جانان نكنى.»

(تحفه سامى، ص 41).

4. امير خليل اللّه: سيد شرف الدين امير خليل اللّه، برادر امير عنايت اللّه، پس از برادر به توليت آستانه رسيد. او كه در دوران شاه طهماسب به سال 971 ق. از دنيا رفت. توليتش در ابتداى آن عصر به فرزندش منتقل شده بود. نام او در فرمان 961 ق. شاه طهماسب به عنوان توليت سابق ياد شده است. او را پس از فوت در صحن باغ طوطى به خاك سپردند. بر سنگ مزارش چنين ثبت شده است: «مضجع شريف سيد جليل و عالم نبيل السيد شرف الدين امير خليل اللّه رضوان اللّه عليه متولى آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم (ع) كه در زمان دولت عليه و دودمان مصطفوى شاه طهماسب صفوى انار اللّه برهانه در سال 971 ق. دعوت حق را لبيك اجابت گفتند.»

5. امير هداية اللّه: وى برادر امير خليل اللّه و امير عناية الله است. او از سادات و نقباى رى بود و نيز گاهى با تخلص «عظيم» شعر مى گفت (همان، ص 44). در زمان شاه طهماسب نام وى به عنوان توليت ديده نمى شود. ممكن است وى در كنار برادرانش و يا به نيابت از آنها به اين امر مشغول بوده است.

6. نظام الدين على شاه، فرزند امير عناية الله. پس از وفات پدر در حدود موقوفات و وظايف او به توليت آستان رسيد. در كنار او نيز پسرعمويش امير حسام الدين ابراهيم پس از فوت پدرش خليل اللّه وظايف و موقوفات تحت نظارت پدر خود را به ارث برد. نام اين دو، به عنوان وارثان توليت از پدرانشان در فرمان شاه طهماسب به سال 961 ق. آمده و مورد تأييد قرار گرفته است (آستانۀ رى، ص 44). نظام الدين على شاه نيز اهل شعر و ادب بود (تحفه سامى، ص 66).

7. امير حسام الدين ابراهيم: پس از پدرش امير خليل اللّه، در محدودۀ وظايف مقررۀ پدر، توليت آستان را در كنار پسر عمويش نظام الدين على شاه به ارث برد.

8. امير نوراللّه: پس از برادرش نظام الدين على شاه از متوليان آستان گرديد. نام امير نوراللّه فرزند امير عناية الله در تحفۀ سامى ديده

ص: 44

مى شود (همان، ص 42).

9. امير مجدالدين: فرزند امير حسام الدين ابراهيم و نوۀ نظام الدين على است كه پس از پدر بر اساس وقفنامۀ زينت بيگم دختر شاه طهماسب، به سال 997 ق. توليت موقوفات آستان از جمله مزرعۀ خوارذيل در بلوك غار رى را به ارث برد. بر اساس آن وقف نامه، اين توليت به فرزندانش منتقل خواهد شد (آستانۀ رى، ص 44).

توليت آستان از عصر صفوى (شاه طهماسب) تا عصر قاجار

10. سيد حسين خاتم المجتهدين: خاندان و نوادگان خاتم المجتهدين مير سيد حسين، ملقب به خاتم المجتهدين، از ديگر خاندان هايى است كه توليت آستان از عصر صفوى تا پايان قاجار و نيز پهلوى به توارث در اختيار آنان قرار داشته است. او از اين طريق به امام صادق (ع) نسب مى رساند: سيد حسين بن ابوالحسن بن الحسين بن جعفر المكى بن الحسين بن على بن عبداللّه بن مفضل بن احمد بن جعفر بن محفوظ بن حسين بن عدنان بن جعفر بن محمد بن حسين بن على الخارص بن محمد الديباج بن جعفر بن محمد الصادق.

مير سيد حسين كه از علماى بزرگ جبل عامل و نوۀ دخترى شيخ عبدالعال كركى بود، در زمان شاه اسماعيل صفوى به منظور زيارت امام رضا (ع) به ايران آمد و مورد لطف و اكرام شاه اسماعيل قرار گرفت. مير سيد حسين كه در اين هنگام بر اثر تمايل شاه صفوى در ايران ساكن شد، در عصر شاه طهماسب، پس از ازدواج با دختر محقق كركى، مسئوليت امور شرعى در اردوى شاه طهماسب را بر عهده گرفت. پس از چندى شاه او را به توليت آستان عبدالعظيم، حضرت معصومه و نيز احمد بن موسى (شاه چراغ) و امامزاده حسين در قزوين منصوب كرد (ريحانة الادب، ج 2، ص 44). مدتى نيز در قزوين ساكن شد و سپس با سمت شيخ الاسلامى به اردبيل رفت (آستانۀ رى، ص 40). پس از فوت محقق كركى، جانشين وى شد. تأليفات مير سيد حسين، بسيار است (همان). وى در سال 1002 ق. در اردبيل از دنيا رفت. شاه عباس بر جنازۀ او نماز خواند و جنازه را براى دفن به عتبات فرستاد.

از ازدواج او با دختر محقق كركى، پنج فرزند پسر و يك دختر باقى ماند. چهار فرزند پس از او، هر يك مناصب پدر را به ارث بردند: ميرزا حبيب اللّه متولى آستان حضرت عبدالعظيم شد؛ مير سيد محمد به قضاوت اردو و لشكريان گماشته شد (نوۀ او، ميرزا ابراهيم پس از چندى، به توليت آستانه عبدالعظيم رسيد)؛ شيخ ميرزا عبدالعال از طرف شاه

ص: 45

طهماسب شيخ الاسلام قزوين شد؛ مير سيد احمد به توليت مزار شيخ صفى الدين اردبيلى رسيد (عالم آراى عباسى، ص 145؛ ريحانة الادب، ج 3، ص 449). فرزندان و نوادگان و اعقاب مير سيد حسين از قرن دهم تا اواخر قرن چهاردهم هجرى، همچنان و پى درپى متولى و سرپرست آستان عبدالعظيم حسنى (ع) بوده اند. توليت آستان حدود 450 سال، يعنى تا پيروزى انقلاب اسلامى ايران، در اين خاندان قرار داشت و آخرين آنها محمدعلى هدايتى بود.

11. ميرزا حبيب اللّه: وى فرزند ارشد مير سيد حسين خاتم المجتهدين بود كه از طرف شاه عباس پس از مرگ پدر به توليت آستان رسيد. برادر او، مير سيد محمد كه فرزند دوم بود، به تصدى امور شرعيۀ اردوى شاهانه منصوب و فرزندان او هر يك متولى امامزاده اى شدند: مير سيد مرتضى توليت مزار شاه نعمة اللّه ولى در ماهان؛ ميرزا آقايى و فرزندان دخترى اش، توليت شاه چراغ تا عصر پهلوى؛ ميرزا نظام الدين على و فرزندش ميرزا ابراهيم، متولى بقعۀ حضرت عبدالعظيم.

12. ميرزا ابراهيم شيخ الاسلام: او نوۀ مير سيد حسين، خاتم المجتهدين و فرزند نظام الدين على بن مير سيد محمد بود و پس از عمويش به توليت آستانه رسيد. وى توليت را در فرزندانش به ارث گذاشت.

13. ميرزا محمد على الحسينى: ميرزا محمدعلى، ملقب به صدرالممالك فرزند محمد حسين عضدالملك بن بهاءالدين بن كمال الدين بن عبدالعال بن مير سيد حسين خاتم المجتهدين (همان، ص 38) از ديگر متوليان آستان در عصر نادرى بود. پدرش عضدالملك رياست و صدارت ديوانخانۀ عدليۀ وقت در عصر شاه عباس را بر عهده داشت. در فرمان شاه عباس به سال 1033 ق. به صدارت وى اشاره شده است. در دو فرمان ديگر از شاه طهماسب دوم به سال 1140 و 1143 ق. اين توليت ابقا شده است. اشرف افغان نيز پس از فتح اصفهان و سقوط صفويه بر اساس فرمانى به توليت او صحه گذاشت (همان، ص 36).

توليت آستان از عصر قاجار تا انقلاب اسلامى

14. مير سيد على الحسينى: مير سيد على فرزند عبدالخالق بن ميرزا نظام الدين على، نوادۀ مير سيد حسين خاتم المجتهدين، متولى آستانه در عصر قاجار بود. بر اساس وقفنامۀ ميرزا شفيع صدراعظم به سال 1222 ق. توليت بلوك غار نيز به او و فرزندانش واگذار شده است. او را پس از فوت به نجف اشرف منتقل ساختند و در مقبرۀ خانوادگى معروف به مقبرۀ شاه عبدالعظيمى ها در وادى

ص: 46

السلام به خاك سپردند.

15. ميرزا ابوالحسن متولى باشى: بر اساس وقفنامه اى از سوى اميرسليمان خان قاجار به تاريخ ذيقعدۀ 1274 ق. موقوفات مذكور، از جمله قنات مقصودآباد به ميرزا ابوالحسن فرزند ميرزا سيد على واگذار شده كه نسل در نسل به اعقاب او مى رسد (همان). وى هم زمان در كنار پدر به اين مسئوليت گماشته شد. فرمانى ديگر از ناصرالدين شاه به تاريخ 1279 ق. در خصوص توليت وى در موزۀ آستان وجود دارد.

16. ميرزا سيد على (ميرزا بزرگ): وى فرزند ابوالحسن متولى باشى است. او پس از پدر به توليت آستان رسيد. پس از فوت، او را در مقبرۀ شاه عبدالعظيمى ها در نجف به خاك سپردند. بر سنگ مزارش مى خوانيم: «قد ارتحل من دار الفناء الى دارالبقاء السيد الجليل و المجر النبيل المتولى لبقعة حضرت عبدالعظيم (ع) ميرسيد على الحسينى طاب ثراه عام 1271 ق.» (همان، ص 36). در فرمانى از سوى محمد شاه در سال 1260 ق. به توليت او اشاره شده است. اين فرمان دربارۀ واگذارى زرگنده به سفارت روس است (همان).

17. ابوالحسن آقامير (متولى باشى): وى فرزند ميرزا سيد على است كه با نُه واسطه به ميرسيد حسين خاتم المجتهدين سرسلسلۀ اين خاندان مى رسد. مرقد او در گوشۀ جنوب غربى صحن امامزاده حمزه است. بر مزارش چنين نگاشته اند: «هذا المرقد و مضجع روحانى مرحمت و غفران پناه جنت و رضوان جايگاه سلاله دودمان مصطفوى و سلسله مرتضوى سلالة الاعاظم و الاقافم مرحوم مغفور جناب آقاميرزا ابوالحسن مشهور به آقامير متولى سركار فيض آثار حضرت عبدالعظيم عليه آلاف التحية و التسليم خلف مرحمت و غفران پناه آقاميرزا سيد على متولى باشى طاب ثراهما و جعل الجنة مأواهما و حشرهما اللّه مع اجدادهما الطيبين الطاهرين.»

در عصر قاجار، در آستانه مسئوليت ها و مناصب متعددى پديد آمد كه مسئولان آن عبارت بودند از: ميرزا اسماعيل خان امين الملك، خازن مهر مقدس؛ اميرزاده حسينقلى خان، ناظم التوليه و نايب الحكومه؛ آقا سيد حسن فراش باشى؛ حاجى ميرزا عبدالكرى، مصور الحفاظ؛ ميرزا عيسى، ناظر؛ ميرزا حبيب اللّه، كليددار؛ ميرزا عبدالحسين، سركشيك؛ ميرزاباقر، سركشيك؛ ميرزا بزرگ، فراش ضريح مطهر؛ ميرزا كاظم، مستوفى؛ ميرزا ولى، منشى باشى؛ حاجى آقا محمد، تحويلدار نقد و جنس؛ ميرزا حسين، سررشته دار؛ خدام، بيست و پنج نفر؛ قراء، بيست نفر؛ گلاب دار، پانزده نفر؛ مؤذن و چراغچى، پانزده نفر؛

ص: 47

مخبرالملك، رئيس كل (ر. ك: المآثر و الآثار، ج 1، ص 392 و 405).

در عصر پهلوى اول و دوم، سه تن از خاندان مير سيد حسين خاتم المجتهدين توليت آستان را يكى پس از ديگرى بر عهده گرفتند.

18. ميرزا هداية اللّه: وى فرزند ابوالحسن آقامير بود كه پس از پدر در عصر پهلوى اول توليت آستانه را برعهده گرفت. اسناد و مدارك و وقف نامه هاى خاندان ميرسيد حسين مجتهد در اختيار او بود و از او به فرزندش احمد رسيد. داورى او بر ضدّ شاه (رضاخان) در خصوص اراضى اختلافى شاه و كشاورزان سوادكوه، مشهور است.

19. سيد احمد هدايتى: فرزند ميرزا هداية الله بود كه نام خانوادگى هدايتى را براى خود انتخاب كرد. او پس از پدر در عصر پهلوى دوم به توليت آستانه رسيد.

20. دكتر سيّد محمدعلى هدايتى، فرزند سيد احمد. وى آخرين متولى بازمانده از خاندان مير سيد حسين خاتم المجتهدين بود. او در اواخر عصر پهلوى دوم پس از فوت پدر، منصب توليت را برعهده گرفت. همۀ اسناد و مداركى كه از آن خاندان نزد پدرش، احمد هدايتى بود و به او سپرده شد، به اهتمام وى تحت مجموعه اى باعنوان «آستانۀ رى» به چاپ رسيد كه يكى از منابع مهم دربارۀ رى و آستان حضرت عبدالعظيم است. وى هم زمان به عنوان وزير، در برخى كابينه ها عضويت داشت. در 1346 ش. دولت كليۀ متوليان و متصديان بقاع متبركه و تعدادى از مساجد معروف ايران را كه توليت آنها به طور موروثى در دست خاندان هاى كهن بود از كار بركنار كرد. در اين هنگام توليت حضرت عبدالعظيم نيز به همان وضعيت دچار شد. از آن هنگام تا ظهور انقلاب اسلامى ادارۀ اوقاف رسماً آستان را در اختيار گرفت و كارگزاران سابق را بركنار كرد.

توليت آستان پس از انقلاب اسلامى

پس از پيروزى انقلاب اسلامى، امام خمينى براى ادارۀ آستان تصميم گرفتند

ص: 48

مديريت آن را به هيئت امنا بسپارند و اين هيئت تا تعيين توليت جديد، مسئوليت ادارۀ آستان را بر عهده گيرد. سپس در حكمى در تاريخ 1358/1/5 ش. حجة الاسلام آقاى شيخ احمد مولايى (1303-1374 ش.) را مأمور تشكيل هيئت امناى آستان كردند.

در اين حكم به صراحت، عنوان توليت نيامده است؛ اما مسئوليت هاى توليت براى ايشان مقرر گرديد. گفتنى است امام خمينى، توليت آستان حضرت معصومه (س) را نيز كه به سيّد ابوالفضل توليت (متولّى مغضوب محمدرضا پهلوى و از خاندان متولّيان قديم حرم) تفويض نموده بودند، پس از استعفاى نام برده، در فروردين ماه 1358 به حاج شيخ احمد مولايى واگذار نمودند.

حجة الاسلام مولايى، هيئت امنا را با حضور آقايان سيد على غيورى، حسن پورمختارى، قنبر كريمى، باقر رفيعى و نيز محمدعلى هدايتى (توليت سابق) تشكيل داد و تا 1368 ش. مديريت آستان را بر عهده داشت. اقدامات زير، مهم ترين كارهاى حاج شيخ احمد مولايى در اين مدت است:

1. احداث صندوق قرض الحسنه در سال 1361 ش؛

2. احداث درمانگاه عمومى در جوار حرم

ص: 49

حضرت عبدالعظيم در سال 1359 ش؛

3. برداشتن ديوار صحن باغ طوطى، براى توسعۀ فضاى تردد زائران؛

4. برداشتن ديوار جنوبى صحن باغ طوطى.

5. ساخت ايوان شرقى حضرت امامزاده طاهر (ع).

6. توسعۀ شبستان هاى غربى و جنوبى حضرت امامزاده حمزه (ع).

7. تعويض كاشيكارى گنبد امامزاده حمزه (ع).

نصب توليت جديد

در سال 1368 ش. از سوى آية الله خامنه اى هيأتى براى بازرسى از وضعيت آستان اعزام شد. در پى گزارش گروه، مقام معظّم رهبرى، طى حكمى در تاريخ 1369/1/30 ش. آية الله محمد محمدى رى شهرى را به توليت آستان منصوب كرد.

توليت جديد كه خود از اهالى شهر رى بود، در نخستين گام توسعۀ حرم و بازسازى آن را در دستور كار قرار داد؛ چرا كه آستان حضرت عبدالعظيم (ع)، پس از انقلاب اسلامى از اهميتى ويژه برخوردار شد و توسعه و مديريت آن به اهتمام بيشترى نياز داشت. در متن حكم مقام معظم رهبرى آمده است: «... جناب عالى را به سمت توليت آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم الحسنى و بقاع متبركّه وابسته به آن منصوب مى كنم. لازم است با دقّت و جدّيت به مراقبت و حراست از موقوفات و اموال و عايدات اين آستان اقدام كرده و آنها را در عمران و نگهدارى اين بارگاه مبارك و نيز احداث ابنيه لازم و انجام خدمات براى زائران و مجاوران و مردم شهر رى و نشر و گسترش معارف اهل بيت - عليهم السلام - در خدمت به محرومين و مستضعفين به كار گرفته و از هر گونه سوء استفاده اى ممانعت فرماييد...»

گفتنى است كه آية اللّه محمد محمدى رى شهرى، در آبان 1325 ش. در شهر رى ديده به جهان گشود. پس از پايان تحصيلات ابتدايى، درسال 1339 ش. وارد حوزه علميه شهر رى (مدرسه برهان) شد و در سال 1340 ش. براى ادامه تحصيل به قم رفت. وى سطوح عالى حوزه را نزد آيات عظام:

ص: 50

حاج ميرزا على مشكينى، حاج شيخ محمد فاضل لنكرانى و حاج سيد محمدباقر طباطبايى سلطانى آموخت و سپس در درس خارج اصول آيات عظام: مرحوم حاج شيخ محمدعلى اراكى و حاج شيخ حسين وحيد خراسانى حضور يافت. خارج فقه را نيز در محضر آيات عظام: حاج ميرزا على مشكينى، حاج شيخ جواد تبريزى، مرحوم حاج سيد محمدرضا گلپايگانى و مرحوم حاج شيخ مرتضى حائرى شاگردى كرد.

آية اللّه رى شهرى، در بيستم خرداد 1344، به وسيلۀ ساواك مشهد، دستگير و به زندان محكوم گرديد. در سال 1345 به نجف اشرف رفت و در سال 1346 به ايران بازگشت و حدود هجده ماه در حوزه علميه مشهد تحصيل علوم دينى كرد؛ اما دوباره دستگير و روانۀ زندان شد. در سال 1356 به دليل سخنرانى عليه رژيم شاه در حسينيه اصفهانى هاى آبادان از سوى ساواك ممنوع المنبر شد. همچنين به دليل سخنرانى در نهاوند، آبادان، مشهد، هرمزگان و زابل، تحت تعقيب قرار گرفت. در فروردين 1369 به فرمان آية الله خامنه اى به توليت آستان مقدّس عبدالعظيم حسنى (ع) منصوب گرديد.

اجتهاد وى را برخى از استادان برجسته حوزه علميه قم تأييد كردند. به علاوه، تصدى مسئوليت هاى مشروط به «اجتهاد» (همچون دادستانى كل كشور، وزارت اطلاعات و دادستانى كل ويژۀ روحانيت)، خود به منزلۀ تأييد اجتهاد ايشان از سوى امام خمينى و مقام معظم رهبرى است. وى همچنين از برخى علماى بزرگ اجازه روايت دارد.

توليت جديد، در نخستين گام، براى توسعه حرم و بازسازى آن برنامه ريزى كرد. شمارى از اهداف نخستينِ توليت آستان در دورۀ جديد بدين شرح است: 1. ايجاد ساختارى نو براى تشكيلات ادارى آستان؛ 2. جست وجوى راهكارهاى قانونى، حقوقى و اجرايى براى پيشبرد تحولات؛ 3. ايجاد ارتباط با دستگاه هاى مسئول و انتقال شرايط نامطلوب موجود به مسئولان عالى رتبه نظام و دستگاه هاى مربوط براى بهره گيرى از مساعدت ها و همكارى هاى آنان؛ 4. به كارگيرى مشاوران مجرّب و خبره با هدف تهيه طرحى مناسب و جامع و متناسب با نيازهاى منطقه و سابقه فرهنگى و تاريخى آن؛ 5. اجراى طرح مذهبى و ملّى توسعه آستان مقدّس.

تحولات عمرانى و فرهنگى آستان در زمان توليت آية الله رى شهرى

اشاره

مساحت آستان و متعلقات آن تا پيش از توليت آية الله رى شهرى، حدود چهارهزار مترمربع بود. با توجّه به افزايش روزافزون زائران در سال هاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى و ضرورت پذيرايى مادى و معنوى مناسب تر از ايشان، طرح بزرگ توسعه آستان مقدّس آغاز شد. اين طرح كه دامنۀ آن تا بيرون از مرزهاى ايران هم مى رود، در زمينى به وسعت 60000

ص: 51

مترمربع و زيربناى 110000 مترمربع به مرحلۀ اجرا رسيد. براى اجراى طرح توسعه و بازسازى آستان، در گام نخستْ دفاتر فنى آستان و مراكز همكار، عمليات زير را آغاز كردند: 1. مطالعات مقدماتى طرح جامع توسعه و رايزنى هاى گسترده؛ 2. تصويب حوزه عملياتى توسعه آستان در كميسيون ماده پنج شهرستان تهران؛ 3. ارائه طرح جامع توسعه و تصويب آن در شركت هاى مهندسى همكار.

همچنين در همكارى كامل با شهردارى كلان شهر تهران - كه شهر رى يكى از مناطق شهرى آن است - در حل مشكلات زير اقدام شد: 1. كهنگى و تنگناى شبكه پياده روها، سواره رو و امكانات حمل ونقل؛ 2. كمبود مراكز فرهنگى، هنرى، آموزشى متناسب با نيازهاى مردم شهر و زائران؛ 3. كمبود خدمات شهرى مناسب (پاركينگ، زائرسرا، فضاهاى تفريحى و...)؛ 4. فرسودگى بافت مسكونى اطراف حرم؛ 5. بى تناسبى مجموعه حرم و بافت اطراف آن با توسعه نامتعادل شهرى.

براى اجراى طرح جامع توسعه، توليت آستان نخست سازمان و تشكيلاتى مستقل را راه اندازى كرد و اداره آستان مقدس را از وضعيت پيشين درآورد. بدين ترتيب، مساحت مجموعه آستان چندين برابر شد و ده ها بناى رفاهى، خدماتى، بهداشتى، فرهنگى، تجارى، ورزشى و فضاى سبز احداث گرديد.

توسعه آستان با خريد مراكز و منازل اطراف حرم آغاز شد؛ مكان هايى كه افزون بر فرسودگى، تركيبى نازيبا يافته و دسترسى را به حرم دشوار كرده بودند. تبديل برخى خانه هاى اطراف حرم به مقبره هاى خانوادگى يا قبرستان هاى خصوصى، ساخت بناهاى جديد را در آن مكان ها دشوار و نامشروع مى كرد؛ اما طرح جابه جايى قبور با حفظ حدود شرعى، اين مشكل را نيز حل كرد.

چون اجراى طرح جامع توسعه، درآمدهاى آستان پاسخ گوى هزينه ها نبود، معاونت اقتصادى آستان تأسيس گرديد تا از راه هاى استقراض، به كمك هاى مردمى و دولتى، انتشار اوراق مشاركت شهر سالم (در تعامل با شهردارى تهران) و نيز فعاليت هاى اقتصادى، هزينه هاى طرح ملى توسعه را تأمين كند.

طرح توسعه با چندين پروژۀ اصلى و فرعى، از ابتداى سال 1371، به ترتيب تاريخ ساخت، در محورهاى زير به اجرا درآمد:

1. رواق ها و شبستان هاى جديد

اشاره

تا پيش از توسعۀ جديد، مجموع حرم هاى سه گانه، بيش از سه رواق (شرقى، غربى و شمالى) نداشتند. مساحت مجموع رواق ها

ص: 52

نيز كمتر از چهار هزار مترمربع بود، كه با جمعيت روزافزون زائران تناسب نداشت. بدين رو مرحلۀ نخست طرح توسعه، به احداث رواق هاى جديد اختصاص يافت تا حرم حضرت عبدالعظيم (ع) را از سمت جنوب و شرق گسترش دهد و آن را به وسيلۀ رواق بزرگ و سرپوشيده به حرم امامزاده طاهر (ع) متصل گرداند.

بر پايۀ طرح جديد، پنج رواق ساخته شد و كلنگ نخستين رواق (بين الحرمين) در ارديبهشت سال 1371 بر زمين خورد. رواق هاى جديد عبارت اند از:

1-1. رواق بين الحرمين

تا پيش از اجراى طرح توسعه، رواقى كوچك به نام بين الحرمين وجود داشت كه مقبره امامزاده حمزه (ع) را به حرم حضرت عبدالعظيم (ع) پيوند مى داد؛ اگرچه ميان دو مقبره تا پيش از عصر قاجار ارتباطى وجود نداشت.

در طرح جديد، رواقى ديگر با همين عنوان، احداث شد تا حرم حضرت عبدالعظيم حسنى و امامزاده حمزه را به حرم امامزاده طاهر وصل كند. پيشتر جز از داخل صحن عتيق، ارتباطى ميان حرم ها نبود.

رواق بين الحرمين از سمت شمال به امامزاده طاهر (ع) و از سمت جنوب به امامزاده حمزه (ع) و از سمت غرب به امامزاده عبدالعظيم (ع) متصل است و مساحت آن به 1110 مترمربّع مى رسد. فونداسيون و شمع گذارى رواق بين الحرمين در سال 1371 و اسكلت بتنى آن در سال 1372 به اتمام رسيد. در سال 1373 ضلع شرقى رواق، اسكلت گذارى شد و بر فراز آن طاق هاى ضربى و قوسى آجرى نهادند. عمليات نازك كارى و سنگ كارى بدنه و كف و مقرنس سقف تا پايان 1373 تكميل گشت. گفتنى است كه نازك كارى و امور تزئينى ديوار رواق ها به شيوۀ معمارى سنتى اسلامى است و زيباترين هنرهاى كاربندى، سنگ كارى، كاشى كارى، و سپس آيينه كارى در آن به كار رفته است. اين رواق، نمايشگاه هنر معمارى اسلامى است.

كف و ازاره ديوارهاى طرفين رواق و بخشى از ستون هاى آن از سنگ مرمر سبز و زيبا پوشيده شد. سنگ كارى، همراه نقاشى هاى تزئينى سقف رواق و گچ برى هاى آن صورت گرفت. عمليات اجرايى تزئينات رواق در سال 1374 آغاز شد و در سال 1377 پايان يافت. رواق بين الحرمين از سيستم هواسازى مكانيكى برخوردار است تا هواى رواق در تابستان نيز مطبوع و خنك باشد. اين رواق ها در سال 1374 با حضور رياست جمهور وقت

ص: 53

ص: 54

به بهره بردارى رسيد.

1-2. رواق امامزاده حمزه (ع)

اين رواق در جنوب حرم امامزاده حمزه (ع) احداث شد. پيش از آن، حرم امامزاده حمزه (ع) فضايى تنگ و كوچك داشت و زائران را به زحمت مى انداخت. عمليات اجرايى رواق امامزاده حمزه (ع) از سال 1371 آغاز شد و در مرحلۀ نخست ديوارخانه هاى گلين و فرسودۀ حرم جاى خود را به اسكلت بتنى داد. عمليات زيركارى رواق تا سال 1373 ادامه يافت و در سال 1374، بخش روكارى و گچ برى و سپس سنگ كارى ازاره ها و كف به پايان رسيد. تا فروردين 1375 نيز نماى ديوار غربى رواق امامزاده حمزه (ع) از سمت صحن آية اللّه كاشانى با آجرها و كاشى هاى لاجوردى، تزيين و نماسازى شد. عمليات اجرايى اين رواق در ابتداى سال 1375 به پايان رسيد.

1-3. رواق امامزاده طاهر (ع)

هم زمان با ساخت وساز رواق بين الحرمين در سال 1371، عمليات اجرايى رواق امامزاده طاهر (ع) نيز آغاز شد. بقعه امامزاده طاهر (ع) همانند امامزاده حمزه (ع) بسيار كوچك بود و وسعت بخشى به فضاى آن ضرورى مى نمود. خريد زمين ها و خانه هاى اطراف حرم، گام نخست بود و سپس در سال 1372، نوبت اجراى فونداسيون و اسكلت رسيد. اين پروژه تا ميانۀ سال 1374 ادامه يافت. بخشى از رواق نيز به عنوان شبستان زنانه در 1375 به بهره بردارى رسيد. در مرحلۀ دوم، كاشى هاى گنبد حرم تعويض و بازسازى شد. مرحلۀ سوم، آيينه كارى داخل مرقد (از بدنه تا سقف) بود كه در 1377 به پايان رسيد. ارديبهشت 1378 رواق به طور كامل آيينه كارى و تزئين شد. اين رواق نيز همچون رواق هاى ديگر از سيستم پيشرفتۀ تهويه برخوردار است.

1-4. رواق ابوالفتوح رازى

اين رواق به مساحت 313 مترمربع در جوار رواق هاى ديگر و بر روى قبر ابوالفتوح رازى و در كنار رواق بين الحرمين قديم ساخته شد.

1-5. رواق اسماعيل رضايى

پنجمين رواق به وسعت 173 مترمربع، به «رواق حاج اسماعيل رضايى» نام گذارى شد. اين رواق كوچك بين رواق امامزاده طاهر و رواق بين الحرمين قرار دارد. قبر شهيد حاج اسماعيل رضايى كه همراه طيب حاج رضايى در پى حوادث خرداد 1342 ش. به دست عوامل رژيم شاه اعدام شد، در اين رواق است.

اين رواق ها به عنوان بخش اول طرح توسعه در روز دهم خرداد ماه 1374 با حضور رياست جمهوى وقت، آية الله هاشمى رفسنجانى (ره) افتتاح و بهره بردارى شد.

ص: 55

ص: 56

2. مصلّاى بزرگ رى

در طرح جامع توسعه، احداث يك مصلاى بزرگ، براى برگزارى نمازهاى جمعه و ساير مناسبت ها پيش بينى شده بود. پيش از ساخت مصلى، نماز جمعه در صحن آية الله كاشانى اقامه مى شد.

عمليات اجرايى نمازگاه با زيربناى 6565 و مساحت 2965 مترمربع در دو طبقه، از ارديبهشت 1372 آغاز شد.

مصلا داراى گنبدى زيبا و مرتفع است. عمليات سازه و فونداسيون و اسكلت آن در 1373 و ديوارهاى داخلى و خارجى، تأسيسات و نازك كارى آن در سال 1374 به اتمام رسيد. فضاى مفيد شبستان مردانه حدود 2858 و شبستان زنانه 1993 متر، ارتفاع بنا از كف تا انتهاى گنبد سى متر با عمق 22 متر است.

در سال 1373، آرماتوربندى گنبد بزرگ مصلى اجرا شد و در پايان آن سال قالب آهنى گنبد پيش ساخته بر فراز مصلى استقرار يافت. گنبد، داراى ساقه اى به ارتفاع 2/5 و قطر چهارده متر و از نوع شلجمى است. آية الكرسى با خط زيباى ثلث، بر روى كاشى ها گرداگرد مقرنس هاى داخلى سقف كتابت شده است. در سقف شبستان نيز نقاشى سنتى و گره هاى گچى كار شده و كف نيز

ص: 57

سنگ فرش و بدنه ها گچ كارى است و شيشه هاى رنگى، نور را به داخل شبستان هدايت مى كنند. محرابى زيبا با دو دهانۀ مقرنس متوالى و تودرتو، كه ابتكارى هنرى است، و كاشى كارى معرق، همراه با سورۀ جمعه و احاديثى دربارۀ نماز، معمارى سنتى اسلامى را در شبستان مصلى به نمايش مى گذارد.

اين مصلا به لحاظ هنرى، امتيازهايى ويژه دارد. از بيرون، به نظر حجم هايى شكسته و منحنى مى آيد كه روى هم قرار گرفته اند و در نهايت به گنبد و آسمان ختم مى شوند. گنبد مصلى نيز اقتباسى از گنبد مدرسه سپهسالار است كه در عصر ناصرى ساخته اند.

سقف اصلى مصلا از داخل شامل نُه دهنه است كه چهار دهنۀ آن نُه كاسه و چهار دهنۀ ديگر چهاركاسه و يك دهنه نيز همان گنبد بزرگ است. در سقف شبستان زنانه و در طبقۀ دوم و نيز قسمت زيرين آن، انواع گره هاى گچى به صورت مقرنس اجرا شده است.

اطراف شبستان مردانه و ستون هاى آن، دو رديف موازى، كتيبه هايى از نوع گچ و كاشى معرق كار شده است كه زيبايى خاصى به مجموعه بخشيده است. اين كتيبه ها حاوى قسمت هايى از دعاى عرفه و دعاى افتتاح است. همچنين سقف مصلا با نقاشى هاى زيبا و با اسماى الهى و معصومين (ع) تزئين يافته است. كف و بخشى از ديوارهاى بنا، پوششى از سنگ گرانيت و مرمر دارد.

در داخل مجموعه، سيستم سرمايش و گرمايش مجهزى شامل ده دستگاه هواساز نصب شده است. سيستم هاى صوتى، اعلام و اطفاى حريق آن نيز پيشرفته است. لوسترهاى مصلى در كارگاه هاى لوسترسازى آستانه ساخته شده است.

ساختمان مصلا در بهمن 1375 هم زمان با ميلاد مسعود امام حسن مجتبى (ع) و با حضور آية الله هاشمى رفسنجانى، بهره بردارى شد و هم اكنون نمازهاى يوميه و نيز نماز جمعه و ساير برنامه هاى معنوى و عبادى در آنجا برگزار مى شود.

3. ساختمان ادارى آستان مقدّس (دارالتّوليه)

پيشتر، براى امور ادارى و مسائل مديريتى آستان و محل كار متولى، دارالتوليه اى در ضلع غربى آستان وجود داشت؛ اما ساختمان قديم، هم فرسوده شده بود و هم از فضاى لازم و مناسب براى استقرار متمركز تشكيلات

ص: 58

مختلف ادارى جديد برخوردار نبود؛ زيرا اجراى طرح توسعۀ جامع، واحدها و مراكز بيشترى را در سازمان ادارى آستان وارد مى كرد. بدين رو ساختمان قديم تخريب و احداث دارالتوليۀ جديد در جنوب غربى حرم آغاز شد. عمليات اجرايى، هم زمان بود با اجراى طرح احداث رواق هاى جديد، در سال 1371.

اين پروژه در چهار طبقه و با زيربناى 5570 متر مربع احداث شده است.

پس از خريد خانه هاى قديمى و فرسودۀ محل و تخريب آنها، عمليات اجرايى اسكلت در سال 1372 آغاز شد. نازك كارى و تأسيسات زيربنايى دارالتوليه در 1373 و 1374 به پايان رسيد. ديوارهاى داخلى و خارجى نيز در 1374 ساخته شد. ساختمان دارالتوليه در دو طبقه، همراه پاركينگ و حياط بزرگ در ميان اضلاع جنوبى و شرقى، در سال 1375 به پايان رسيد. نماسازى جنوبى و شمالى ساختمان، با آجر و كاشى هاى لاجوردى و با معمارى سنتى اجرا شده است و در سال 1377 پايان يافت.

4. صحن مصلا

بزرگ ترين صحن مجموعه، صحن مصلا است كه در قسمت شرقى حرم عبدالعظيم حسنى (ع) و ضلع شمالى مصلا، واقع است و 3690 متر مربع مساحت و زيربنا دارد. مكان

ص: 59

صحن مصلا، همان صحن قديم/ باغچۀ عليجان است كه در مهر 1372، هم زمان با آغاز عمليات اجرايى قسمت هاى مختلف پروژه، تسطيح و سپس پى كنى و پايه گذارى شد. اسكلت آن در همان سال به طور كامل برپا و ديوارها و سقف صحن در سال بعد نصب گرديد و سپس در 1374 عمليات نازك كارى آن آغاز شد. اين عمليات تحت هدايت دو تن از معماران و هنرمندان سنّتى كار (آقايان مهندس امانى و بيابانى) به اجرا درآمد. صحن مصلا از طريق زيرگذرى كه آن را در 1375 ساختند، با صحن عتيق ارتباط مى يابد. رواق هاى اطراف صحن نيز در اين سال به بهره بردارى رسيد. در طى سال هاى 76 تا 78 بقيه عمليات اجرايى و نازك كارى صحن ادامه يافت.

صحن مصلا كه محل ورود زائران از بلوار شرقى به حرم است، به سبك چهارايوانى ساخته شد و فضايى مطلوب براى برگزارى برنامه هاى جمعى و معنوى در مناسبت هاى مختلف دينى و ملى است. بدين رو معمولاً از اين صحن براى پشتيبانى مصلا استفاده مى شود.

مصلاى بزرگ كه پيشتر از آن سخن گفتيم، به وسيلۀ يك ايوان مزين به كاشى و آجر، به صحن مصلا مرتبط مى شود. اطراف صحن، غرفه ها و راهروهاى ارتباطى مناسبى ساخته اند و در قسمت فوقانى آنها، كتيبۀ كاشى كارى حاوى خطبۀ بدون الف حضرت على (ع) را كه از معجزات آن حضرت است، نصب كرده اند. اين صحن، همراه مصلاى بزرگ، در بهمن 1375 با حضور آية الله هاشمى رفسنجانى (ره) رياست جمهورى وقت به بهره بردارى رسيد. امكاناتى شامل سرويس هاى بهداشتى و وضوخانه نيز در ساختمان جنبى مصلا، تحت عنوان توسعۀ مصلا با زيربناى سه هزار مترمربع احداث شده است.

5. صحن امامزاده حمزه (ع)

اين صحن در قسمت جنوبى حرم امامزاده حمزه (ع) با مساحت 1978 مترمربع ساخته شد. عمليات اجرايى آن در ارديبهشت 73 آغاز گرديد و مكان صحن، ضلع جنوبى صحن قديم باغچۀ عليجان است. عمليات اجرايى تسطيح و سپس فونداسيون و اسكلت تا پايان همان سال به سامان رسيد و بخشى از نازك كارى نيز با همت پيمانكاران طرح به اجرا درآمد.

درب ورودى اصلى صحن نيز در سمت جنوب امامزاده حمزه (ع) قرار گرفت. ايوان بزرگ بسيار زيباى ورودى صحن با كاشى هاى لاجوردى و خطوط زيباى ثلث در ضلع

ص: 60

شمالى، شكوهى خاص به اين صحن و سرا بخشيده است. بر روى كتيبه هاى اطراف، خطبۀ بدون نقطۀ امام على (ع) بر روى كاشى ها، نقش بسته و زينت بخش صحن شده است. كف صحن با سنگ گرانيت مفروش است و آب نمايى در وسط آن، هوا را طراوات مى بخشد. ضلع شمالى صحن تا ابتداى سال 75 تكميل شد و نازك كارى ضلع غربى و شرقى نيز در اواسط سال 75 به پايان رسيد. رواق صحن و رسمى بندى و مقرنس آن نيز در پايان سال 1378 پايان يافت. مجموع مساحت صحن و رواق به 2288 مترمربع مى رسد. صحن امامزاده حمزه (ع) محل ورود زائرانى است كه از بست جنوبى وارد حرم مى شوند. حياطى كوچك به نام ابوالفتوح رازى نيز اين صحن را به مصلا وصل مى كند. دارالتوليه و سالن اجتماعات در مجاورت اين صحن قرار دارد.

6. دانشكده علوم حديث = دانشگاه قرآن و حديث (پرديس تهران)

يكى از برنامه هاى توسعۀ جديد آستان، تأسيس دانشكده اى براى گسترش علوم حديث بود. تا پيش از تأسيس اين دانشكده، حديث در نظام آموزش عالى كشور، بيش از «گروه علمى دانشگاهى» جايگاهى نداشت؛ اما به سعى و اهتمام توليت آستان، دانش

ص: 61

حديث از «گروه دانشگاهى» و «گرايش» به «دانشكده» و سپس «دانشگاه» ارتقا يافت. دانشكدۀ علوم حديث از مؤسسات آموزش عالى غير دولتى - غير انتفاعى است كه با مجوز رسمى شوراى عالى انقلاب فرهنگى احداث شده و زير نظر مؤسسۀ علمى - فرهنگى دارالحديث فعاليت مى كند. اهداف مندرج در اساسنامۀ دانشكده، بدين قرار است:

1. تربيت دبيران و مربيان متخصص در علوم حديث و معارف دينى.

2. تربيت محققان و كارشناسان در زمينۀ مطالعات و تحقيقات اسلامى شاخه هاى مربوط به علوم حديث.

3. تربيت مبلغان معارف اسلامى براى داخل و خارج كشور و تأمين نيازمندى هاى خانه هاى فرهنگ جمهورى اسلامى.

4. جذب داوطلبان مطالعات و تحقيقات علوم حديث از كشورهاى اسلامى.

5. فراهم ساختن امكانات ارتقاى سطح علمى - فرهنگى كارشناسان سازمان هاى دولتى و نهادهاى انقلاب اسلامى.

6. شناخت استعدادها و آماده سازى امكانات براى ادامۀ تحصيل افراد علاقه مند در دوره هاى بالاتر، جهت تربيت محدث، مبلغ، محقق و اسلام شناس.

عمليات احداث دانشكدۀ علوم حديث از تابستان 1373 آغاز شد و پس از سه سال كار شبانه روزى به بهره بردارى اوليه رسيد. زيربناى دانشكده، بالغ بر 17800 متر مربع بود كه در زمينى به مساحت 5715 مترمربع احداث و تا پايان سال 1378 آمادۀ پذيرش دانشجو گرديد.

اين مجموعه داراى سه ضلع غربى، جنوبى و شرقى، با دو حياط و سه طبقه است. از مهم ترين امكانات اين مؤسسۀ آموزش عالى، كتابخانۀ تخصصى علوم حديث، كتابخانۀ كتب خطى، مركز رايانه، لابراتوار آموزش زبان، مركز نجوم و رصدخانۀ مجهز به تلسكوپ پيشرفته، تالارهاى همايش، مجموعۀ ورزشى، خوابگاه، سالن غذاخورى و بوفه است. در لوح افتتاحيۀ دانشكدۀ حديث آمده است: «ساختمان دانشكدۀ علوم حديث به وسعت بيست هزار مترمربع و شامل دو بخش آموزشى و ادارى، كتابخانه، تالارهاى سخنرانى، مجموعه ورزشى و مركز نجوم به عنوان سومين بخش از طرح عظيم توسعۀ آستان مقدس حضرت عبدالعظيم... به مرحلۀ بهره بردارى رسيد و در ايام ولادت باسعادت حضرت اميرالمؤمنين امام على (ع) - در روز يكشنبه چهاردهم رجب المرجب سال 1420 ق. برابر با دوم آبان 1378 ش. با حضور رياست محترم مجمع تشخيص مصلحت نظام، حضرت حجة الاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى

ص: 62

افتتاح گرديد.»

در سال 1385 شعبۀ ديگرى از دانشكده نيز در قم در بخشى از ساختمان دارالحديث راه اندازى شد كه از سال 1391 به ساختمان مستقلّى در مجموعۀ دارالحديث نقل مكان كرد.

اين دانشكده در سال 1392 ش. با اخذ مجوّز از وزارت علوم، به «دانشگاه قرآن و حديث، فقه و حقوق و روان شناسى اسلامى تبديل گرديد. اين دانشگاه تا كنون در پانزده رشته دانشجو تربيت كرده و در شهرهاى مشهد و اصفهانى نيز پرديس هايى (شعبه هايى) راه اندازى كرده است.

7. تالارها

سالن اجتماعات، متشكل از دو تالار (هم كف: شيخ صدوق؛ زيرزمين: شيخ كلينى) به ترتيب با ظرفيت 500 و 300 نفر، همراه اطاق هاى جنبى با زيربناى 5800 مترمربع است. اين سالن ها براى برگزارى گردهمايى ها، سمينارها و برنامه هاى آستان مقدس و مؤسسات وابسته و نهادها و ادارات و وزارتخانه ها مورد بهره بردارى قرار مى گيرد.

ص: 63

8. صحن امامزاده طاهر (ع)

اين صحن، در قسمت شمالى مجموعه و در ضلع شرقى حرم امامزاده طاهر (ع) و در محل صحن قديمى آن، واقع است؛ با مساحتى حدود هفت صد مترمربع. عمليات اجرايى از 1373 آغاز و تا پايان 1374 بخش عمده اى از ضلع غربى آن نازك كارى و در سال بعد كاشى كارى شد. صحن داراى سه ضلع غربى، جنوبى و شرقى است. رسمى بندى هاى ورودى صحن از سوى رواق زنانه امامزاده طاهر (ع) سنگ فرش هاى كف و بدنه تا پايان سال 1375 تكميل و مجموع صحن و ايوان آن در پايان 1378 بهره بردارى شد.

در ضلع شرقى اين صحن، درمانگاه (دارالشفاى كوثر) و تخت گاه است. صحن امامزاده طاهر (ع) در حد فاصل بست شمالى تا صحن مصلا واقع است و زائران را از بست شمالى به حرم مى رساند. راهروى نيز اين صحن را با حوزۀ علميۀ برهان و كتابخانۀ آستان مرتبط مى كند. اين صحن، مجهز به آب نما و رواق هاى پيرامونى است. پروژۀ بازسازى كاشى هاى گنبد امامزاده طاهر (ع) نيز هم زمان به اجرا درآمد. كاشى هاى جديد، به همان سبك گذشته، به رنگ سفيد و لاجوردى است.

ص: 64

9. تخت گاه ها و راهروها

تخت گاه ها، استراحت گاه و سفره خانه اى است در دو سوى صحن امامزاده طاهر (جنوبى و شمالى)، شامل سه سالن پنجاه مترمربعى، براى پذيرايى از خانواده ها، گروه ها و هيأت هاى مختلف كه از شهرهاى دور مى آيند. تخت گاه جنوبى در يك طبقه و تخت گاه شمالى در دو طبقه به مساحت

ص: 65

427 متر مربع و به مساحت مجموع 780 مترمربع احداث گرديده است. فونداسيون تخت گاه جنوبى و ضلع شرقى طرح توسعه از بهمن 1372 آغاز و اسكلت آن تا پايان سال بعد به طور كامل استوار گرديد. تخت گاه جنوبى داراى دو ضلع جنوبى از صحن مصلا

ص: 66

و ضلع شمالى است و عمليات اجرايى آن دو در 1375 به پايان رسيد و مقرنس بسيار زيباى ميانى آن در 1375 تكميل شد. فونداسيون تخت گاه شمالى در سال 1373، و اسكلت آن در سال 1374 به همراه ديوارهاى داخلى و خارجى استوار و ضلع شمالى و جنوبى آن نيز تا سال 1378 تكميل شد. در قسمت ميانى تخت گاه شمالى نيز مقرنس زيبايى با تركيب آجر و كاشى است و گرداگرد سقف زيرين آن كتيبه اى از آجر به خط تزئينى كوفى نصب شده است. نماى تخت گاه هاى شمالى و جنوبى نيز در 1379 كاشى كارى شد.

براى ارتباط صحن عتيق و صحن جديد امامزاده طاهر (ع) راهرو سرپوشيده اى به عرض سه متر ساخته شد تا زائران بتوانند از بست شمالى وارد صحن اصلى شوند. ديوارهاى اين راهرو نيز با آجر و نقوش مختلف تزيين شده است.

10. بست هاى جنوبى و شمالى

اشاره

به ورودى هاى حرم هاى سه گانه، «بست» مى گويند. اين بست ها افزون بر آنكه راه ورود به حرم ها است، رفت وآمد زائران را آسان و روان مى كند و گاهى نيز در برنامه هاى دينى كه نياز به مكان هاى بيشترى است (افزون بر مصلى و صحن ها)، پذيراى جمعيت شركت كننده است. وجه نامگذارى اين راهروها به «بست»، تحصن برخى از معترضان به دولت و شورشيان در اين راهروها براى حفظ خود از گزند مأموران حكومتى و تأمين امنيت خود بوده است. مهم ترين بست نشينى هاى تاريخ معاصر ايران در حرم حضرت عبدالعظيم (ع) رخ داده است؛ از جمله، تحصن مشروطه خواهان در زمان مظفرالدين شاه.

در طرح جامع توسعه، دو بست در سمت جنوب و شمال آستانه منظور شد و هر يك از اين بست ها بيش از هزار مترمربع زيربنا دارد:

10-1. بست جنوبى و نگارخانۀ عترت

مساحت اين بست، 575 و زيربناى آن، 1497 مترمربع است و دو سوى آن، تالار اجتماعات و دانشكدۀ علوم حديث است. سه طبقه دارد: طبقۀ هم كف آن حياط است؛ طبقۀ اول، شامل اتاق هاى رابط است؛ طبقۀ زيرزمين، سالن چندمنظوره براى پشتيبانى از برنامه ها و گردهمايى ها است. بست جنوبى، در امتداد گنبد حرم قرار دارد و داراى دو ضلع شمالى و جنوبى است. در نقشۀ مهندسى آستان، بست جنوبى به وسيلۀ بلوارى به بزرگراه هاى شهر رى متصل مى شود.

عمليات اجرايى بست جنوبى از ارديبهشت 1373 آغاز و فونداسيون و نيز ستون ها در همان سال تا 90 استوار گشت و ديوارهاى داخلى و خارجى نيز در سال 1374

ص: 67

ص: 68

و 1375 برپا شد. اين بست داراى يك حياط در سمت جنوبى است كه از فروردين 1376 آغاز و در اسفند 1377 بهره بردارى شد. سردر ورودى زيباى آن نيز در پايان همان سال افتتاح و كنگره هاى دو طرف درب ورودى با كاشى كارى هاى لاجوردى و آجر تزيين شد.

در مكان زيرزمين بست جنوبى كه در شهريور 1378 افتتاح شد، آثار هنر اسلامى با عنوان نگارخانۀ عترت به نمايش گذاشته شده است.

10-2. بست شمالى

اين بست، مجموعۀ حرم مطهر را از طريق ميدانى كوچك به مركز شهر رى متصل مى كند. بست شمالى با زيربناى 1270 مترمربع، از ترافيك زائرانى كه از راه بازار به سوى حرم مى آمدند، كاست. اين بست در امتداد گنبد مصلاى بزرگ رى است و همانند بست جنوبى در دو طبقه و يك زيرزمين به ارتفاع هفت متر احداث شده است. در دو سوى بست شمالى، كتابخانۀ رى و دارالضيافه قرار دارد. ديوارهاى داخلى و خارجى بست شمالى، همچون بست جنوبى، جلوه گاه هنر و معمارى اسلامى است و آراسته است به الفاظ جلاله و نام اهل بيت عصمت و طهارت (ع). كف آن نيز سنگ گرانيت است. عمليات اجرايى بست شمالى در مهر 1375 آغاز و اسكلت بتنى آن نيز تا تيرماه 1376 استوار شد. حياط بست شمالى در پايان سال 1378 به نازك كارى رسيد و رسمى بندى و نازك كارى آن در 1379 پايان يافت و بدنه نيز سنگ گذارى شد.

11. موزۀ آستان مقدّس

آستان مقدّس و شهررى تا سال 1373، فاقد موزه اى به سامان و استاندارد بود. تا اين زمان، اشياى قيمتى و نفيس و گاه بى مانند در

موزه آستان مقدس

ص: 69

انبار (خزانۀ حضرتى) نگهدارى مى شد. در بهمن سال 1373، سالنى در صحن باغ طوطى، واقع در ضلع غربى مرقد شريف، اختصاص يافت تا زائران علاقه مند به تاريخ بتوانند از نفايس آستان بازديد كنند. سپس، در سال 1375، موزۀ موقت آستان به ساختمان ديگرى در مجموعۀ آستان منتقل شد. پس از چند سال، موزه اى مجهز و استاندارد در ضلع جنوب شرقى و كنار مصلاى بزرگ رى، به مساحت 3010 مترمربع در سه طبقه ساخته شد. بازگشايى رسمى موزه در هشتم آبان ماه 1381 بود.

12. دارالشفاء كوثر

با اجراى طرح توسعۀ آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم (ع) احداث دارالشفاى كوثر با زيربناى 4800 مترمربع و با هدف ساخت پلى كلينيك تخصصى و فوق تخصصى خيريه براى ارائۀ خدمات بهداشتى و درمانى به نيازمندان در دستور كار قرار گرفت. دارالشفاى كوثر با بخش هاى زير، به بهره بردارى رسيد: آزمايشگاه، بهداشت خانواده، بهداشت محيط، پزشكان عمومى، تزريقات و پانسمان، داروخانه، راديولوژى، سونوگرافى، كلينيك تخصصى ارتوپدى، كلينيك تخصصى ارولوژى، كلينيك تخصصى اطفال، كلينيك تخصصى اعصاب و روان، كلينيك تخصصى پوست، كلينيك تخصصى جراحى، كلينيك تخصصى چشم، كلينيك تخصصى داخلى، كلينيك تخصصى دندانپزشكى، كلينيك تخصصى زنان و زايمان، كلينيك تخصصى طب فيزيك، كلينيك تخصصى قلب و عروق، كلينيك تخصصى گوش و حلق و بينى، واكسيناسيون، اتاق عمل.

13. بازسازى و احياى حوزۀ علميۀ برهان

مدرسۀ علميۀ برهان، در سه طبقه، كنار بازار قديمى و در ضلع شمالى مجموعه (در جوار مقبره امامزاده طاهر) واقع است. مساحت آن، 5250 مترمربع است و حياطى به مساحت 600 مترمربع دارد. اين بنا در محل سابق حوزۀ علميۀ آستان (از مدارس علميه مشهور و قديم رى) ساخته شد. بناى پيش از بازسازى، همان بود كه مرحوم برهان مرمّت كرده بود و ديگر قابل سكونت و استفادۀ طلاب نبود.

14. كتابخانه رى

اين كتابخانه با زيربناى 3250 مترمربع احداث و بهره بردارى شد؛ با بخش هاى مخزن و سالن هاى مطالعه. گفتنى است در طرح توسعۀ جامع آستان مقدس، 5300 مترمربع زيربنا به كتابخانه ها و فضاهاى مربوط اختصاص يافته است.

ص: 70

ص: 71

ص: 72

15. مهمان سرا (دارالضّيافه)

ساختمان دارالضّيافه (مهمان سرا) در ضلع شمال شرقى آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم (ع) واقع است؛ در زمينى به وسعت 1543 و زيربناى 3000 مترمربع، در دو طبقه، شامل سالن پذيرايى و آشپزخانه. دارالضيافۀ جديد، براى پذيراى هم زمان از 500 مهمان آمادگى دارد.

سازۀ بتنى ساختمان، رونماى آجرى دارد و در تزيينات داخلى آن از نقوش برجسته بر روى ورق هاى مسى استفاده شده است. كف بنا نيز از سنگ گرانيت است و موتورخانه مركزى آستان، دماى محيط را تنظيم مى كند.

16. ساختمان روابط عمومى

اين ساختمان با زيربناى 4560 مترمربع در ضلع شرقى مجموعه قرار گرفته و هم اكنون حوزۀ معاونت روابط عمومى و بين الملل در آن واقع است. همچنين تالار انديشه، مخصوص برگزارى برنامه هاى مربوط به جوانان و نوجوانان، مانند جشن تكليف، بخشى از اين ساختمان است.

ص: 73

17. حياط شيخ ابوالفتوح رازى

اين حياط كه مساحت آن حدود 280 مترمربع است، ميان صحن هاى مصلا و امامزاده حمزه واقع است. عمليات اجرايى آن در سال 1374 آغاز و در طى سال هاى 1374 تا 1378 ديوارهاى آن برپا شد. بيشتر كاشى هاى حياط در سال 1379 نصب گرديد. كاشى كارى حياط، با طرح هاى اسليمى و لاجوردى است.

18. ضريح جديد امامزاده طاهر (ع)

پيش از طرح توسعۀ جديد، ضريح فولادى مرقد مطهر امامزاده طاهر (ع)، ضريح پيشين امامزاده حمزه (ع) بود كه زمان ساخت آن به عصر ناصرى برمى گردد. در طرح جديد، ضريحى از جنس نقره ساخته شد و در روز مباهله (24 ذى حجه 1422 ق/ اسفند 1380) نصب گرديد. در اين ضريح، 480 كيلوگرم برنج و مس به كار رفته و در برخى قست هاى آن، از آب كارى طلا استفاده كرده اند. سورۀ مباركۀ «هل اتى» و اشعار محتشم كاشانى با خط مينا و به رنگ سبز و لاجوردى بر ضريح مطهر نقش بسته است.

ص: 74

ص: 75

ضريح جديد، اثر چند تن از هنرمندان اصفهانى است. از ويژگى ها آن، هشت ضلعى بودن است و نمونۀ مشابه آن در بيرون از ايران (در ابعاد كوچك تر)، ضريح مختار در نجف اشرف است كه آن نيز ساخت هنرمندان اصفهانى است.

معرق كارى داخل ضريح و خطاطى و ساخت گره هاى چينى سقف و نصب را هنرمندان آستان مقدس برعهده گرفتند.

19. مجموعه مدارس حكمت

مدرسه هاى حكمت، براى جبران كمبود فضاهاى آموزشى در جنوب تهران و شهر رى بوده است؛ به ويژه براى دانش آموزان مستعد و خانواده هاى مستضعف. اولين گام، با اختصاص بخشى از زمين هاى موقوفى آستان براى احداث مجتمع آموزشى - فرهنگى برداشته شد. كلنگ شروع عمليات اجرايى مجتمع را آية اللَّه هاشمى رفسنجانى (ره) رئيس جمهورى وقت بر زمين زد. فاز اول و دوم و سوم مجتمع در مقاطع پيش دبستانى، دبستان و دبيرستان پسرانه و پيش دبستانى و دبستان دخترانه، به ترتيب در سال هاى 1380 و 1381 و 1384 در عرصه اى به مساحت هفده هزار مترمربع و دوازده هزار مترمربع زيربناى آموزشى در سه طبقه، مشتمل بر شانزده كلاس درس، سالن اجتماعات،

ص: 76

كتابخانه، سايت كامپيوتر، آزمايشگاه هاى علوم، سالن سمعى - بصرى و فضاهاى ادارى، با حضور رئيس جمهور وقت، افتتاح و بهره بردارى شد.

20. بازار بزرگ رى

از ديرباز مجموعه هاى آرامگاهى و حرم هاى مطهر، به دليل حضور زائران و علاقه مندان بسيار، ناخودآگاه جنبه اقتصادى و تجارى نيز يافته و بازارهاى متعدد در جوار حرم ها شكل گرفته اند. اين بازارها براى تأمين مايحتاج زائران و درآمد فروشندگان اهميتى بسزا دارد. از آنجا كه همواره حرم حضرت عبدالعظيم (ع) پذيراى زائران از شهرهاى دور و نزديك بوده است، به شكل گيرى بازار رى كمك شايان كرده است.

بازار قديم كه در كنار حرم و در ضلع شمالى آن قرار دارد، در گذشته تنها راه ورود به آستان بود و به دليل بافت سنتى و معمارى، رفت وآمد زائران را با مشكلاتى روبه رو مى كرد. بدين رو، در طرح جامع توسعه، مكان بسيار بزرگى در ضلع غربى مجموعه براى احداث بازارى متناسب با جمعيت روزافزون زائران، مطابق با استانداردهاى معمارى امروزين و امكانات ضرورى منظور شد.

ص: 77

زيربناى پروژۀ بازار 17100 مترمربع در سه طبقه به اجرا درآمد كه مساحتى از ميدان شهيد مدرس تا صحن باغ طوطى را در بر مى گيرد. عمليات اجرايى و خاك بردارى محل، از سال 1373 آغاز و پس از رفع موانعى همچون وجود چاه هاى آب و آب گرفتگى ها، اسكلت فلزى آن، كه تنها اسكلت فلزى در سازه هاى آستان در طرح توسعه جديد است، استوار گرديد. در سال 1374 بلوك چينى سقف ها و طبقات بالايى به اجرا درآمد و عمليات نازك كارى، سنگ كارى سقف و ستون ها و پلكان ها تا سال 1376 ادامه يافت. در اين پروژه نيز معمارى سنتى بازارهاى عصر صفوى، متناسب با تكنولوژى جديد به كار رفته است. پروژه بازار در سال 1377 به بهره بردارى رسيد و مغازه هاى آن به عنوان موقوفات به اجارۀ مستأجران درآمد.

21. مؤسسه علمى - فرهنگى دارالحديث

مؤسسه علمى - فرهنگى دارالحديث، به عنوان نخستين مجموعه مستقل حديث پژوهى در جهان تشيّع فعاليت مى كند. اين مؤسسه در بيست و دوم آبان سال 1374 ش، در زادروز حضرت فاطمه زهرا (س)

ص: 78

در شهر قم، با پيام مقام معظم رهبرى و مديريت آية اللّه محمّد محمدى رى شهرى، با نام مركز تحقيقات دارالحديث به طور رسمى آغاز به كار كرد. در نيمه دوم سال 1378 پروژۀ احداث ساختمان فعلى مؤسسۀ علمى - فرهنگى دارالحديث آغاز شد و پس از كسب مجوزهاى لازم، در اواخر تابستان 1380 وارد عمليات اجرايى گرديد و كلنگ احداث آن را آية الله مشكينى بر زمين زد.

ساختمان جديد مؤسسه در قم در چهار طبقه طراحى و در زمينى به مساحت 36000 مترمربع با زيربنايى معادل 19000 مترمربع، مشتمل بر امكاناتى همچون كتابخانه، پژوهشكده، تالار همايش ها، نمازخانه، استخر و ديگر فضاهاى فرهنگى، رفاهى و خدماتى، مطابق آخرين استانداردهاى روز، در سال 1384 افتتاح شد. همچنين در سال هاى بعد، ساختمان دانشگاه قرآن و حديث از ساختمان پژوهشگاه قرآن و حديث، مجزّا گرديد و در جوار ساختمان اصلى، بنايى در چهار طبقه براى آن ساخته شد.

22. حسينيۀ اثنى عشرى/ حسينيۀ قرائت قرآن

اين حسينيه در رژيم گذشته ساخته شده بود و چون در فضاى طرح توسعه قرار داشت، نخست تخريب و سپس در ضلع جنوبى پاركينگ شهر رى، مكانى به مساحت 1203 مترمربع و زيربناى 1231 مترمربع جايگزين آن

ص: 79

شد. عمليات اجرايى پى كنى را در خرداد 1370 آغاز كردند و پس از اجراى فونداسيون و اسكلت و ديوارها در سال 78 و راه اندازى تأسيسات، به مرحلۀ نازك كارى رسيد. اين حسينيه در سه طبقه در 17 دى 1379 تكميل و بهره بردارى شد. در حال حاضر كتابخانۀ آستان، تقريباً در همان محل پيشين حسينيه قرائت قرآن قرار دارد.

23. مسجد بافقى

در شرق آستان و در كوى نفرآباد، مسجدى به نام آية الله حاج شيخ محمدتقى بافقى قرار داشت كه در داخل طرح توسعه قرار گرفت و به مجموعه آستان ملحق شد. به دستور توليت محترم، مسجدى به نام مرحوم بافقى، جايگزين آن شد.

24. زائرسراى كوثر در مشهد مقدّس

زائرسراى كوثر، در زمينى به مساحت 735 و زيربناى حدود 3700 مترمربع، شامل نوزده واحد در شهر مقدّس مشهد ساخته و از نهم خرداد 1381 پذيراى كاركنان آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسات تابع آن شد.

25. احداث واحدهاى مسكونى

زير نظر معاونت اقتصادى آستان، بيش از 1200 واحد مسكونى ارزان قيمت در صدهزار متر مربع، با رعايت الگوى مصرف، در جنوب تهران ساخته شد.

آسمان رى

مجموعۀ پروازى و فرودگاه آموزشى، واقع در ميان روستاهاى فيروزآباد و قلعه نو، در كنار محور ورامين - تهران، در بخش كهريزك.

اين فرودگاه درجه سه، در 1374 ش. نخست به قصد پيست اتومبيل رانى احداث

ص: 80

شد و از سال 1385 ش. به شركت پرسان واگذار گرديد. اين مجموعۀ فراغتى - تفريحى، داراى فضاهاى عمومى و تخصصى است. فضاهاى عمومى، مجموعه اى از امكانات تفريحى و پذيرايى است و فضاهاى تخصصى، مربوط به برنامه هاى پروازى است. در اين مجموعه باند پرواز، هواپيماهاى مدل كنترل از راه دور، آشيانۀ هلى كوپتر و هواپيما در ابعاد كوچك براى بازديد و استفادۀ علاقه مندان به پرواز با بالن يا گلايدر وجود دارد. چتربازى، پاراموتور، كايت موتوردار، گلايدر، هواپيماى مدل، بالگرد و هواپيماى فوق سبك و سبك از ديگر امكانات آن است. مساحت فرودگاه 91 هكتار و داراى بخش هاى مختلفى همچون ساختمان هاى ادارى، فروشگاه، تعميرگاه اتومبيل، پاركينگ اتومبيل هاى مسابقه اى، فضاى سبز، محل استقرار تماشاگران، محل استقرار اتومبيل ها، مسير حركت، پيست اتومبيل، حفاظت و پاركينگ وسايل عمومى است. بخش هاى جديدتر آن عبارت اند از: باندهاى پرواز هواپيماهاى تك موتوره و گلايدر، و باند پروازى هواپيماهاى كنترلى. باندهاى اين فرودگاه 110 و 210 درجه غربى شرقى است. باند خاكى فرودگاه يك كيلومتر طول و 50 متر عرض دارد و براى فرود هواپيماهاى گلايدر است و

ص: 81

باند آسفالت آن با عرض 50 متر طول و دو كيلومتر، براى فرود هواپيماهاى تك موتوره ساخته شده است. برج مراقبت پرواز فرودگاه آسمان رى با احتساب ساختمان هاى ادارى آن با مساحت 200 متر و ارتفاع 13 متر در حال ساخت است.

آسياب رى

آسياب قاجارى، مشهور به آسياب حاج اسماعيل، واقع در خيابان شهيد على نواز، غرب محلۀ شهادت (زورآباد/ گود عرب ها)، كوچۀ آسيا. پدر حاج اسماعيل مطلبى

كاشانى، اين آسياب را در زمان احمدشاه از صاحب آن به نام ناصرالدين ميرزا خريد. ساختمان آسياب، گنبدى با چهارده طاق نورگير دارد. تنورۀ آسياب كه تقريبا سالم مانده است، مخروطى است با دهانۀ ده مترى و عمق پنج مترى. قطر برخى ستون هاى بنا به سه متر مى رسد. از تأسيسات آسياب مانند سنگ چرخان و ناودان و اهرم ها، اثرى باقى نمانده و ديوارها نيز در سال هاى گذشته فروريخته است. پس از فروريختن ديوارها، در و پنجرۀ آسياب نيز مفقود شد. اين بنا در سال

ص: 82

1384 در فهرست آثار ملى به ثبت رسيد، اما از آنجا كه مالك خصوصى دارد، سازمان ميراث فرهنگى تا كنون نتوانسته است براى مرمت آن اقدام كند.

منبع: سازمان ميراث فرهنگى استان تهران، گزارش بررسى و شناسايى آثار تاريخى - فرهنگى حوزۀ شهررى.

آل دوريستى

از خاندان هاى قديم و مشهور رى كه بسيارى از آنها به مقامات علمى و ادبى رسيده اند. نياى كهن و نامدار اين خاندان، ابوجعفر محمد بن احمد ابن العباس بن فاخر دوريستى رازى، از محدثين بزرگ شيعه در نيمۀ دوم قرن چهارم هجرى است كه او نيز نسب به حذيفة بن اليمان، صحابى مشهور مى رساند. دوريست، نام ديگر طرشت، از آبادى هاى رى كهن است. برخى ديگر از علماى اين خاندان بدين شرح است:

1. شيخ ابوعبداللّه جعفر (380 - ح 473 ق.) فرزند ابى جعفر محمد بن احمد بن العباس بن فاخر دوريستى رازى. وى از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى است.

2. ابومحمد جعفر بن شيخ محمد بن شيخ موسى. به گفتۀ قاضى نوراللّه شوشترى در مجالس المؤمنين (ج 1، ص 482):

خواجه نظام الملك (م 485 ق.) از او استماع حديث كرده است.

3. شيخ موسى، فرزند شيخ ابوعبداللّه جعفر بن محمد، از علماى قرن ششم هجرى.

4. شيخ محمد، فرزند شيخ موسى بن شيخ ابوعبداللّه، از محدثان اماميه در قرن ششم هجرى.

5. شيخ حسن فرزند ابومحمد جعفر بن شيخ محمد بن شيخ موسى، از علماى اماميه، شاعر و اديب.

6. شيخ عبداللّه، فرزند ابومحمد جعفر بن شيخ محمد بن شيخ موسى، از علماى قرن ششم.

منابع: رياض العلماء، ج 1، ص 168-169؛ فهرست منتجب الدين، ص 37-39، 128-129؛ نقض، ص 144 و 210؛ مجموعه آثار كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ج 17، ص 7.

آل رازى كيسكى

از خاندان هاى علمى شيعه در رى كه نسب به سيد تاج الدين محمد، فرزند حسين بن محمد حسنى حسينى، از علما و محدثان بزرگ قرن پنجم هجرى و سرسلسلۀ سادات رى، مى رسانند.

برخى ديگر از بزرگان اين خاندان عبارتند از:

1. ابراهيم بن محمد بن تاج الدين؛

2. سيد ناصرالدين حسن بن تاج الدين

ص: 83

بن محمد، و برادرش. هر دو از فقهاى اماميه و زعماى شيعه در قرن ششم هجرى در رى بودند؛

3. تاج الدين حسين بن ناصرالدين حسن، از متكلمان اماميه در رى؛

4. سيد جلال الدين شيروان شاه/ شروان شاه، فرزند حسن بن تاج الدين، عالم و خطيب؛

5. سيد شهاب الدين محمد، فرزند تاج الدين بن محمد؛

6. سيد عمادالدين مرتضى، از دانشمندان قرن ششم؛

7. سيد كمال الدين منتهى، از علماى شيعه در قرن ششم؛

8. سيد صدرالدين مهدى فرزند مرتضى بن محمد بن تاج الدين، عالم و خطيب.

منابع: رياض العلماء، ج 1، ص 27 و 99؛ فهرست منتجب الدين، ص 32، 33، 37، 59 و 134؛ مجموعه آثار كنگرۀ حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ج 17، ص 7.

آوه (aavah)

نام هاى ديگر آن، آبه و آوج است. در گذشته، از شهرهاى پيشرفته، آباد و شيعه در حوزۀ رى بود. درگيرى هاى مردم اين شهر با مردم سنى مذهب ساوه، بر سر مذهب، مشهور است. آثار باستانى در شهر و پيرامون آن، فراوان است و حكايت از توسعه و تمدن كهن در اين شهر دارند.

منابع: احسن التقاسيم، ص 386؛ حدود العالم، ص 142؛ المشترك، ص 5؛ رى باستان، ج 3، ص 479؛ لغت نامه دهخدا، ذيل آوه.

آوينى، سيد مرتضى/ كامران

نويسنده و مستندساز، راوى دفاع مقدس، عكاس. در شهريور 1326 ش. در شهر رى به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در شهرهاى زنجان، كرمان و تهران به پايان رساند و در سال 1344 ش. وارد دانشكدۀ هنرهاى زيباى دانشگاه تهران شد. امير اردلان، غزاله عليزاده و شهرزاد بهشتى، برخى از هم دوره اى هاى او در دانشكدۀ هنرهاى زيبا

ص: 84

بودند. در دوران دانشجويى، نام «كامران» را براى خود برگزيد و علاقۀ بسيارى به شعر نو و فلسفۀ غرب داشت. تا سال 1356 ش. دانشجويى با گرايش هاى روز و علاقه مند به زندگى آزاد بود؛ اما سپس رو به عرفان و اخلاق آورد.

پس از پيروزى انقلاب اسلامى معمارى را كنار گذاشت و به فيلم سازى روى آورد و چند مستند دربارۀ آشوب هاى گنبد، سيل خوزستان، ظلم خوانين (به نام «خان گزيده ها») و سقوط خرمشهر (در يازده قسمت) به سفارش «جهاد سازندگى» ساخت. سپس ساخت مجموعۀ مستند «روايت فتح» را آغاز كرد كه مشهورترين مستند تلويزيونى در حوزۀ دفاع مقدس است و ساخت آن، تا پايان عمر وى ادامه يافت. مؤسسۀ فرهنگى «روايت فتح» به فرمان رهبر انقلاب، در اواخر سال 1370 ش. تأسيس شد. پس از آن، آوينى همه فعاليت هاى هنرى خود را بر ساخت مستندهايى دربارۀ جنگ ايران و عراق متمركز كرد. مجموعۀ ده قسمتى «شهرى در آسمان» نيز محصول آوينى و همكارانش در مؤمسسۀ روايت فتح است كه به محاصره، سقوط و بازپس گيرى خرمشهر اختصاص دارد. اين مجموعه، در ماه هاى آخر حيات آوينى از تلويزيون پخش شد. نام برخى ديگر از مستندهاى تلويزيونى او بدين شرح است: «شش روز در تركمن صحرا»، «سيل خوزستان»، «حقيقت»، «با دكتر جهاد در بشاگرد»، «هفت قصه از بلوچستان»، «با تيپ المهدى در محور رأس البيشه»، «شيرمردان خدا! كرب وبلا در انتظار است».

از ديگر فعاليت هاى او، نوشتن مقالاتى دربارۀ «مبانى حاكميت سياسى در اسلام» است كه از اواخر سال 1362 ش. آغاز كرد و در ماهنامۀ «اعتصام»، انتشار يافت. اين مقالات طيف وسيعى از موضوعات سياسى، اعتقادى و عبادى را در بر مى گرفت. «اشك، چشمۀ تكامل»، «تحقيقى در معنى صلوات» و «حج، تمثيل سلوك جمعى بشر» از ديگر مقالات او در دهۀ شصت خورشيدى است. مجموعه مقالاتى نيز با عنوان كلى «تحقيقى مكتبى در باب توسعه و مبانى تمدن غرب» براى ماهنامۀ «جهاد»، ارگان جهاد سازندگى، نوشت. مقالات «تأملاتى در ماهيت سينما»، «جذابيت در سينما»، «آينۀ جادو»، «قاب تصوير و زبان سينما» برخى نقدهاى او بر هنر و فرهنگ سينمايى است كه از فروردين سال 1368 ش. در ماهنامۀ «سوره» منتشر شد. از كتاب هاى او است: آئينه جادو، توسعه و مبانى تمدن غرب؛ گنجينه آسمانى؛ يك تجربه ماندگار؛ فردايى ديگر؛ حلزون هاى خانه

ص: 85

به دوش؛ رستاخيز جان؛ آغازى بر يك پايان؛ فتح خون؛ امام و حيات باطنى انسان؛ با من سخن بگو دوكوهه؛ مركز آسمان؛ نسيم حيات؛ سفر به سرزمين نور؛ انفطار صورت (در باب مبانى نظرى هنر).

آوينى روز بيستم فروردين 1372 ش. در منطقه فكه در حال بررسى لوكيشن فيلم مستند «شهرى در آسمان»، بر اثر انفجار مين باقى مانده از جنگ ايران و عراق به شهادت رسيد.

منابع: زندگينامه شهيد سيد مرتضى آوينى، سايت جامع فرهنگى مذهبى شهيد آوينى؛ «من از يك راه طى شده حرف مى زنم» نوشته شهيد سيد مرتضى آوينى درباره زندگى و دوران جوانى اش؛ «تحول شخصيت شهيد سيد مرتضى آوينى در بيان همسر شهيد». ماهنامه سپيده دانايى، ارديبهشت 1387 ش؛ معجزه تمام عيار، خاطرات دكتر عطاءالله اميدوار از سيد مرتضى آوينى، سايت جامع فرهنگى مذهبى شهيد آوينى؛ اسدزاده، محمدرضا، «نيمۀ پنهان آوينى»، ماهنامه سپيده دانايى، ش 12 (ارديبهشت 1387 ش.)، ص 70-74.

ص: 86

الف

ابراهيم آباد

از روستاهاى بزرگ حسن آباد. اين روستا در دهستان كلين بخش فشافويه از توابع شهرستان رى قرار دارد. مساحت اين روستا حدود 203 هكتار است. از لحاظ موقعيت جغرافيايى از طرف شمال، به رودخانه كرج، از طرف جنوب، به سياه آب (روستاى كنارگرد)، از طرف شرق، به سازمان زندان ها، اراضى روستاى بيجين و از طرف غرب، به جاده قديم تهران قم و زمين هاى مجاور كنارگرد امتداد دارد. بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385، جمعيت آن 1242 نفر (284 خانوار) بوده است. مردم آن از طايفه هاى پستاب، زارع، بستانچى، حيدرى و عارفى هستند و گويش هاى فارسى، تركى، لرى، كردى و تركمنى در آن رايج است. شغل اكثر ساكنان روستا كشاورزى و دام پرورى است.

منابع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385؛ سايت دهيارى ابراهيم آباد.

ابراهيم بن ابوبكر رازى، ابومحمد

محدث. شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام هادى (ع) شمرده اند. در كتب رجالى، مدح يا ذمى براى او نيامده است. در كتاب مفتاح الكتب الاربعه، دو روايت، از غير كتب اربعه، از طريق او نقل شده است.

منابع: رجال الطوسى، ص 410؛ رجال البرقى، ص 58؛ جامع الرواة، ج 1، ص 15؛ اعيان الشيعه، ج 5، ص 81؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 44؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 100.

ابراهيم بن احمد بن اسماعيل خوّاص بغدادى، ابواسحاق8592 ابراهيم خوّاص

ابراهيم بن احمد بن عبدالله رازى، ابواسحاق

محدث، صوفى، قاضى رى، معروف به

ص: 87

بِيع. از اسماعيل بن نوح، محمد بن ايوب رازى، يوسف بن موسى مروزى و ديگران، حديث شنيد و محمد بن مظفر، ابوحفص بن شاهين، معافى بن زكريا، ابراهيم بن محمد بن عرعرة بن سامى، ابوعلى عجلى و ابوتمام صيمرى، از وى روايت كرده اند. به شهرهاى بصره، همدان، بروجرد و قزوين سفر كرد و در هر شهرى مجلس نقل حديث برپا ساخت. بيش از هفتاد هزار دينار از پدرش ارث برده بود و همه را به فقرا و شاگردانش انفاق كرد. پس از سال 200 ق. درگذشت.

منابع: مسند ابويعلى موصلى، ج 1، ص 104؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 10؛ تاريخ الاسلام، ج 33، ص 354؛ الضعفاء، ج 2، ص 323.

ابراهيم بن بشير رازى

متكلم شيعى، محدث و شاعر. على بن عباس بن واقد از او روايت نقل كرده است. كتاب الإرشاد فيما يلزم العباد از آثار كلامى او است. ابن ابى طى حلبى، مورخ و اديب شيعى (شاگرد ابن شهرآشوب) در كتاب خود، معادن الذهب فى تاريخ الملوك و الخلفاء و ذوى الرُّتب، از او ياد كرده است.

منابع: لسان الميزان، ج 1، ص 40؛ موسوعة مؤلفى الاماميه، ج 1، ص 160.

ابراهيم بن خالد رازى

محدث. از محمد بن مسلم بن واره، حديث شنيده و عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى از او روايت كرده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 1، ص 296؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 5، ص 271؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 32.

ابراهيم بن سفيان رازى، ابواسحاق

محدث، فقيه و از راويان صحيح مسلم (206-261). حاكم نيشابورى، او را از عابدان مجتهد و از ملازمان مسلم بن حجاج و ايوب بن حسن زاهد خوانده است. به گفتۀ وى، از او شنيده اند كه از قرائت كتاب صحيح مسلم، در رمضان 257 فارغ شده است. كتاب صحيح مسلم را، محمد بن عيسى و محمد بن ابراهيم نيشابورى از او روايت كرده اند. در سال 308 ق. كه سرماى شديد و قحطى، بسيارى از مردم بغداد را كشت، او نيز درگذشت.

منابع: فتح البارى، ص 273؛ شرح صحيح مسلم، ج 4، ص 122؛ دلائل النبوه، ج 1، ص 250-252؛ اسباب نزول الآيات، ص 117؛ سير اعلام النبلاء، ج 23، ص 138؛ البدايه و النهايه، ج 11، ص 150.

ابراهيم بن علّان كلينى

عالم امامى و از منسوبان ثقة الاسلام كلينى. نجاشى در ذكر محمد بن يعقوب كلينى، صاحب الكافى، شخصى به همين نام

ص: 88

را دايى ثقة الاسلام كلينى دانسته است. همو در منابع حديث اسماعيليه، راوى اى شناخته شده است.

منابع: رجال النجاشى، ص 266؛ ر. ك: نگاهى به دريا، سيد احمد مددى.

ابراهيم بن على بن عيسى رازى

محدث امامى. از احمد بن محمد بن يحيى عطار روايت كرده است و ابوالفتح حسينى عبيدالله بن موسى بن احمد و جعفر بن محمد يونسى از وى. ابن حجر به نقل از ابن بابويه، نام او را در شمار علماى اماميه آورده است. مؤلف اعيان الشيعه مى گويد: «گويا مراد ابن حجر از ابن بابويه، در اين جا شيخ صدوق باشد، نه منتجب الدين (مؤلف كتاب تاريخ رى).»

منابع: لسان الميزان، ج 1، ص 85؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 178-179؛ ص 85؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 199.

ابراهيم بن على بن محمد مقرى رازى، ابومنصور

عالم شيعى مذهب. در رى زاده شد و در رى زيست. شيخ منتجب الدين در فهرست، او و پسرش اسعد را «صالحان فاضلان» خوانده است.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 18؛ لسان الميزان، ج 1، ص 85؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 294 و ج 2، ص 197؛ معجم رجال الحديث، ج 3، ص 245؛ الكلينى و الكافى، ص 146.

ابراهيم بن عمر علاف رازى

محدث اهل سنت و برادر احمد بن عمر علاف رازى. نام او در سند برخى روايات اهل سنت آمده است. از عبدالرحمن بن مغراء (ساكن رى) روايت كرده است، و يعقوب بن سفيان فارسى (در مكه)، احمد بن داود مكى و محمد بن على صائغ از او حديث شنيده اند.

منابع: المعجم الكبير، ج 7، ص 161؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 15، ص 128؛ الموضوعات، ج 2، ص 128-129 و ج 3، ص 125؛ تهذيب الكمال، ج 31، ص 383-384 و ج 17، ص 419؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 242.

ابراهيم بن عيسى سِنّى رازى

محدث، از روستاى سِنّ رى. از نوح بن انس روايت كرده و ابوبكر نقّاش از او روايت شنيده است.

منابع: معجم البلدان، ج 3، ص 269؛ الانساب، ج 3، ص 326-327.

ابراهيم بن قاسم بن على

متكلم معتزلى. ابوالحسن بن بابويه (منتجب الدين رازى) در كتاب تاريخ الرى، نام او را در شمار محدثان رى آورده است. از

ص: 89

حسين بن محمد مؤدب، روايت كرده است و عبدالرحمن بن حسن بن أحمد خزاعى و يحيى بن حسين بن اسماعيل و برخى ديگر، از او حديث نقل كرده اند.

منابع: لسان الميزان، ج 1، ص 92؛ فهرست منتجب الدين، ص 12.

ابراهيم بن محمد بن عبدالله رازى، ابواسحاق

محدّث امامى، قاضى و از مشايخ شيخ طوسى. از عبدالرحمن بن محمد حسنى، على بن احمد بن مهرويه و عبدالرحمن بن ابى حاتم روايت كرده است. ابن خنب، ابوعمرو عثمان بن احمد بن عبدالله و عبدالرحمن بن محمد بن محمد بن احمد بخارى (در بخارا) از او حديث شنيده اند.

منابع: تهذيب الاحكام، ج 6، ص 40؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 380؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 35، ص 388؛ تاريخ الاسلام، ج 36، ص 479.

ابراهيم بن محمد بن مسلم بن عثمان رازى، ابواسحاق/ ابن واره

محدّث قرن چهارم. او و پدرش به «ابن واره» شهرت داشتند. از رجال حديث رى بود. به بغداد مهاجرت كرده و در آنجا ساكن شد و حديث گفت. از يحيى بن ايوب علاف مصرى، على بن هيثم بن عثمان بغدادى، احمد بن محمد بن حجاج بن رشدين، بكر بن سهل دمياطى و محمد بن جعفر رازى، نقل حديث كرده و احمد بن ابراهيم و ابوبكر بن شاذان از او روايت كرده اند.

منبع: تاريخ بغداد، ج 6، ص 162 و ج 12، ص 118.

ابراهيم بن مختار تيمى رازى، ابواسماعيل

محدث قرن دوم، معروف به حَبُويه. يحيى بن معين مى گويد: در بغداد ديدم كه اهل رى، او را شيخ خود مى خوانند. از محمد بن اسحاق بن يسار، مساور بن ابان، اسحاق بن راشد جزرى، شعبة بن حجاج، عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح، عمرو بن ابى قيس رازى، مالك بن انس، عنبسه، سفيان ثورى، معروف بن سهيل، روايت كرده است و محمد بن حميد رازى، فروة بن ابى المغراء كندى، هشام بن عبيدالله رازى، عمرو بن رافع قزوينى و ديگران نيز از وى روايت كرده اند. در طريق شيخ طوسى در كتاب هاى الامالى و التهذيب واقع شده است. برخى او را تضعيف كرده و برخى مانند ابوداود از تعبير «لابأس به» براى او استفاده كرده اند؛ يعنى عيب مهمى در او نديده اند. ابن حجر، او را ضعيف الحفظ، اما صدوق خوانده است. بخارى به روايات او اعتماد نداشت. ابوحاتم او را صالح الحديث دانسته و وى را برتر از سلمة بن فضل

ص: 90

و على بن مجاهد خوانده است. در سال 182 ق. درگذشت.

منابع: تاريخ بغداد، ج 6، ص 174؛ الثقات، ج 9، ص 199؛ تهذيب الكمال، ج 2، ص 194-196؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 65؛ الامالى طوسى، ص 453؛ تاريخ ابن معين، ج 2، ص 281؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 65؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 128؛ اكمال الكمال، ج 2، ص 214؛ تاريخ الاسلام، ج 12، ص 62.

ابراهيم بن مصعب رازى

راوى كتاب المغازى. در بغداد، كتاب المغازى محمد بن اسحاق را از سلمة بن فضل روايت كرده است. يحيى بن معين، او را در نقل اخبار صدوق دانسته است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 139؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 177.

ابراهيم بن موسى بن يزيد تميمى رازى، ابواسحاق

محدث اهل سنت، حافظ، از رجال صحاح سته و معروف به فرّاء صغير. ابن حجر، او را يكى از ده حافظ بزرگ مى شمارد. در اكثر كتب رجالى مهم اهل سنت، توثيق و تصديق شده است. احمد بن حنبل، از اينكه او را «صغير» بخوانند، راضى نبود و او را كبير العلم و الجلاله مى خواند. از ابوالاحوص، جرير بن عبدالحميد، هشام بن يوسف صنعانى، وليد بن مسلم، عيسى بن يونس، خالد بن عبدالله واسطى و يزيد بن زريع روايت كرده است، و بخارى، مسلم، ابوداود، ابوزرعه، محمد بن اسماعيل ترمذى، زيات موصلى، احمد بن بشير كوفى، بقية بن وليد، جرير بن عبدالحميد، حاتم بن اسماعيل، حارث بن مسلم الروذى، شعيب بن اسحاق دمشقى، عباد بن عوام، عبدالرزاق بن همام، عبدالوارث بن سعيد، فرات بن خالد رازى و گروهى ديگر نيز از او حديث شنيدند. ابوزرعه مى گويد: من صدهزار حديث، از او كتابت كردم. در حدود سال 230 ق. يا قبل ازآن درگذشته است

منابع: هدية الاحباب، ص 121؛ تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 449-450؛ تهذيب الكمال، ج 2، ص 219-221؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 148-149؛ راهنماى دانشوران، ج 1، ص 196.

ابراهيم بن نصر بن عبدالعزيز رازى، ابواسحاق

محدث، حافظ و صاحب مسند. از حديث دانان عصر خويش بوده و در نهاوند و بصره و همدان زيسته است. در بصره مغازۀ ورّاقى داشت. از ابونعيم، عمرو بن مرزوق، قعنبى، عبدالله بن رجاء، حجاج بن منهال، ابوحذيفه، تبوذكى و گروهى ديگر روايت كرده است. احمد بن محمد بن اوس، قاسم بن

ص: 91

ابوصالح، ابوسلمه، ابوالحسن على بن ابراهيم قطان، على بن مهرويه، سليمان بن يزيد فامى، احمد بن ابراهيم و عبدالرحمن بن حمدان جلاب، از او روايت شنيده و نقل كرده اند. مسند او در بصره تأليف شده و بيش از سى صد جزء را شامل مى شده است. او را «كبير الشأن» و «عالى الاسناد» خوانده اند. در حدود سال 280 ق. درگذشت.

منابع: هدية العارفين، ج 1، ص 7؛ كشف الظنون، ج 2، ص 1685؛ تاريخ الاسلام، ج 20، ص 297؛ سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 355-356.

ابراهيم بن هلال رازى

محدث. در سندى در كتاب اكمال الكمال ابن ماكولا، ابومحمد، عبدالله بن محمد بن ابراهيم بن يزيد دعوانى، از او روايت كرده است.

منبع: اكمال الكمال، ج 3، ص 368.

ابراهيم بن يحيى رازى، ابواسحاق

محدث. در گرگان مى زيست. از احمد بن حفص بن عبدالله، محمد بن مسلم بن واره و ابوزرعۀ رازى روايت كرده است و نعيم بن عبدالملك و ابواحمد بن عدى حافظ، از او حديث شنيده و نقل كرده اند.

منابع: السنن الكبرى، ج 7، ص 242؛ تاريخ جرجان، ص 131-132.

ابراهيم بن يعقوب بن محمد رازى، ابواسحاق

از استادان شطرنج و مؤلف مجموعٌ فى منصوبات شطرنج، مشهور به ابن اقليدس. مؤلف هدية العارفين، تاريخ وفات او را حدود سال 330 ق. ذكر كرده است.

منابع: الفهرست، ج 1، ص 156؛ معجم المؤلفين، ج 1، ص 129؛ هدية العارفين، ج 1، ص 6.

ابراهيم بن يوسف بن خالد رازى هِسِنجانى، ابواسحاق

حافظ و محدث اهل سنت و از مؤلفان اجزاء. هِسِنْجان، از روستاهاى رى بوده است. براى كسب دانش و شنيدن حديث، به عراق و شام و مصر مى رود. گروهى فراوان نيز از او حديث شنيده اند. او را رحّال و جوّال خوانده اند كه از سفرهاى بسيار او به شهرهاى مختلف حكايت مى كند. بيشتر تراجم، او را ثقه و مأمون دانسته اند. از عبدالاعلى على بن حماد، زيد بن حريش اهوازى، عبيدالله بن معاذ عنبرى، عبدالرحمن بن عبدالله، هشام بن عمار (در دمشق)، محمود بن خالد، احمد بن ابى الجوارى، عباس بن وليد، ابوكريب، محمد بن خلاد، ابوطاهر احمد بن عمرو، طالوت بن عباد عبدالواحد بن غياث و جمعى ديگر روايت كرده است. محمد بن

ص: 92

عمرو عقيلى، ابوعمر ابن مَطَر نيشابورى، ابوبكر اسماعيلى، ابوعلى حسين بن على حافظ، ابوعبدالله محمد بن احمد بن موسى، ابوالفضل عباس بن حسين بن احمد صفار (در رى)، مسيرة بن على قزوينى، ابوجعفر برزوى و ابوسعيد احمد بن يعقوب ثقفى خازن از او روايت كرده اند. كتاب الزهد احمد بن ابى حوارى، از طريق او نقل شده است. مسندى نيز داشته است كه حدود صد جزء را شامل مى شده است. وفاتش به سال 301 ق. است

منابع: المستدرك، ج 1، ص 161 و 249 و 321 و 554؛ شعب الايمان، ج 7، ص 271 و 406؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 561؛ سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 101؛ الوافى بالوفيات، ج 6، ص 110؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 282-284؛ معجم المؤلفين، ج 1، ص 131؛ الاعلام، ج 1، ص 76؛ رى باستان، ج 2، ص 272؛ مسند الامام على (ع)، ج 1، ص 99.

ابراهيم خوّاص

ابواسحاق ابراهيم بن احمد بن اسماعيل خوّاص بغدادى، عارف قرن سوم هجرى. پدرش از مردم آمل بود، ولى ابراهيم در بغداد متولد شد و بيشتر در همان جا زيست. در بغداد به كار بافتن زنبيل و بوريا اشتغال داشت و به همين دليل به خوّاص شهرت يافت؛ زيرا در آن زمان، زنبيل و بوريا و بادبزن و مانند آن را با برگ درخت خرما (خوص) مى بافتند.

در سال 291 ق. در جامع مهدى رى درگذشته، و در زير حصار طبرك، كنار برج طغرل دفن شده است. برخى نيز قبر او را در زير برج طغرل دانسته اند.

عطار در تذكرة الاولياء گفته است: «يگانۀ عهد بود و گزيدۀ اولياء... و به همۀ زبان ها ممدوح بود، و او را رئيس المتوكلين گفته اند، و از اقران جنيد و نورى بود، و صاحب تصنيف در معاملات و حقايق، و او را خوّاص از آن گفتند كه زنبيل بافتى، و باديه بر توكل قطع كردى.» جامى در نفحات الانس مى گويد: «از

ص: 93

طبقۀ ثانيه است... يگانه بود در طريق تجريد و توكل... استادِ ابوجعفر خلدى و سيروانى مهين است و غير ايشان.... يوسف بن الحسين، وى را بشسته و دفن كرده. در مسجد برفته از دنيا به علت درد شكم... شيخ الاسلام [هروى] گفته است هرگز قبرى نديدم به آن هيبت و شكوه كه گويى شيرى است خفته كه ناگاه فرا آن رسى، فروگيرد.» جامى، سپس حكايات و كراماتى از او نقل مى كند. صاحب آثار البلاد شرح پاره اى از مسافرت هاى او را به رى و ديگر شهرها آورده است.

بقعۀ او تا عصر شاه طهماسب صفوى موجود و مزار خاص و عام بوده است. فرمانى از شاه مذكور در سال 943 ق. در باب توليت اين بقعت صادر گرديده است. حمدالله مستوفى در نزهة القلوب، نام بقعۀ ابراهيم خوّاص را جزء خرابه هاى شهر رى مى آورد و يادآور مى شود كه مردم اهل سنت، هنوز به تربت ابراهيم توجه داشتند و آمدوشد مى كردند. اين گزارش، نشان مى دهد كه در سدۀ هشتم هجرى، مقبرۀ او مشهور بوده است. در زمان سلطنت شاه طهماسب صفوى (سده دهم هجرى) مقبره ابراهيم خوّاص به زاويۀ ابراهيم خوّاص شهرت داشته است. در عصر صفويه، با توسعۀ آستان عبدالعظيم حسنى (ع) در رى، بقعۀ ابراهيم اندك اندك از نظرها افتاد. در قرن سيزدهم، برخى از عوام رى اين بقعه را به دليل مذهب ابراهيم، محلى مذموم شمرده، در تخريب آن كوشيدند؛ اما سرانجام حسن خان اعتمادالسلطنه، با تغيير نام گور، آن را از ويرانى كامل نجات داد. وى به امر ناصرالدين شاه، مأمور شناسايى صاحب برجى شده بود كه در كنار مزار ابراهيم بود. زاويۀ ابراهيم خوّاص، اكنون جزئى از آستان عبدالعظيم حسنى (ع) است.

منابع: بقاع متبركه استان تهران؛ نفحات الانس، ص 136 و 137؛ رى باستان، ج 1، ص 430؛ مجلۀ راهنماى كتاب، ج 7، دانش پژوه، «اسناد و مكاتيب»، ص 145؛ تذكرة الاولياء، ج 2، ص 125؛ آثار البلاد، ص 379؛ روزنامۀ «شرف» شماره 39، سال 1302؛ طبقات الصوفيه، ص 351-348.

ابراهيم رازى

مؤلف. وى از شاگردان فيض كاشانى و صاحب دفترى است كه در آن، برخى مشاهير قرن يازدهم قمرى، به خط خود مطلبى نوشته اند. بيش از اين، چيزى دربارۀ او دانسته نيست. مؤلف آينۀ دانشوران، نوشته است: «دفتر خاطرات ابراهيم رازى، جُنگ بياض مانندى است مشتمل بر رسائل چند كه در تاريخ [هاى] مختلف، كسانى از دانشمندان وقت چون فيض كاشانى و غير او

ص: 94

حسب خواهش صاحب دفتر به خط خود در آن نوشته اند و امضا كرده اند؛ از جمله بيان برهان صدر الدين محمد شيرازى است كه در پايان آن، كاتب (ابوالكرم الحسنى الفراهانى) چنين نبشته: «حسب دستور مولانا ابراهيم رازى در وقتى كه روانۀ سفر هندوستان بودند، مرقوم شد. يازدهم شعبان 1045.»

منبع: آينۀ دانشوران، ص 57-60.

ابراهيم، امامزاده اندرمان

ابراهيم بن على، از نوادگان امام كاظم (ع). ابوالحسن بيهقى، صاحب لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب (ص 656-657) مى نويسد: «سيدى از سادات آمد و گفت: در محلى از شهر رى ساكنم و نسبم چنين است: ابراهيم بن على بن محمد عربى بن احمد بن محمد بن حسين بن ابراهيم مرتضى بن امام موسى كاظم (ع).» در ادامه مى گويد: «محمد بن على مرتضى در سال 544 ق. اين مطلب را تأييد كرد و سيد ابوجعفر موسوى نسّابه نيز بر اين شجره نامه صحه گذاشت.» طبق اين نقل، سيد ابراهيم، آخرين سال هاى عمر بيهقى (م 565 ق.) را درك كرده و براى تأييد نسب نامۀ خود نزد او رفته است.

بقعۀ امامزاده ابراهيم در روستاى اندرمان، نزديك بقعۀ امامزاده ابوالحسن واقع است. در سال 1335 ش. ديوار كوتاه گلى و مخروبه اى صحن را از زمين هاى پيرامون جدا مى كرد و امامزاده در ميان باغى قرار داشت كه اطراف آن قبرستان بود. تنها كتيبۀ تاريخ دار در بنا، در ضلع شرقى نصب و روى آن با خط سفيد و ريز نستعليق نوشته شده بود: «هذا المرقد المنوره حضرت امامزاده ابراهيم ابن موسى ابن جعفر. البانى هذا العمارة حاجى محمد على بزرگ، سنه 1275.» اين كتيبه اكنون در بقعه نيست و در زمان تخريب ايوان و مرمّت آن در سال 1344 ش. از بين رفت. از نماى داخلى حرم و قطر ديوارهاى آن مى توان حدس زد كه ساختمان امامزاده از قدمت زيادى برخوردار است.

ضريح كنونى، در سال 1354 ش. نصب شده است. ضريح پيشين كه گويا آن نيز چوبى و نرده اى شكل بوده، مفقود است. ضريح، 92 سانتى متر ارتفاع و 1/14 متر عرض و 2/10 متر طول دارد. داخل ضريح، با كاشى و نقاشى هاى گلابى شكل مزين شده است. گنبد قديمى، از خشت و گل بوده و در سال 1336 ش. آن را از داخل گچ كارى و از بيرون سيمان كرده بودند. بنا، دو درب ورودى فلزى در ضلع شرقى صحن دارد؛ به ابعاد 2/60 متر در 2/60. بالاى در اصلى، كتيبه اى كاشى كارى به ابعاد تقريبى سى سانتى متر در

ص: 95

دو متر به چشم مى خورد و روى كاشى ها به خط نستعليق و به رنگ سفيد روى زمينه اى سرمه اى، اين عبارت نوشته شده است: «السلام عليك يا صاحب الزمان، السلام عليكم يا اهل بيت النبوة، السلام عليك يا امامزاده ابراهيم. ناصر خداد 1388 ق.» در سال 1357 ش. دزدان براى پيدا كردن گنج، سنگ قبر را شكسته و زير آن را كنده اند.

طرح فعلى بقعه، از گنبدخانه و يك ايوان ورودى تشكيل شده و در ميان صحنى است كه نيمۀ غربى آن گورستان است. بناى بقعه قديمى است، اما برخى اندودها و نماسازى هاى آن جديد است. مساحت كل صحن 2830 متر مربع است كه با ديوارى به ارتفاع دو متر محصور شده است. گنبدخانه روبه روى در اصلى صحن قرار دارد. در صحن، دو حوض آب ساخته اند.

نماى اصلى و وردى بقعه، ايوان شرقى آن است كه نماى داخل آن تا ارتفاع 1/50 متر، سنگ مرمر است و بقيۀ فضا گچ كارى است. ابعاد ايوان 4 * 3 متر و ارتفاع آن 6 متر است. كف ايوان نيز با سنگ مرمر پوشيده شده و تا دو متر جلوتر از ايوان ادامه يافته و دور آن سكويى به ارتفاع شصت سانتى متر است. نماى بيرونى ايوان آجركارى است. به جز ازاره و لچكى ها بقيۀ نماى ظاهرى ايوان با سيمان سفيد، روكارى شده است. در ميان آجركارى هاى بالاى قوس ايوان، دو كتيبۀ افقى كاشى كارى ديده مى شود كه محتواى آن، «بسم الله الرحمن الرحيم» تا آخر آيۀ «و ان يكاد»، به خط ثلث و به رنگ سفيد روى زمينۀ سرمه اى است و در زير آن، كتيبه اى با خط نستعليق سرمه اى ديده مى شود. روى اين كتيبه نوشته اند: السلام عليك يا امامزاده ابراهيم ابن موسى ابن جعفر (ع).

در قسمت جنوبى ايوان، راه پله اى وجود دارد كه به پشت بام مى رسد. كف ايوان چند سنگ قبر، از جمله قبر متولى امامزاده به نام حيدر برقانى نژاد وجود دارد. ارتفاع لبۀ انتهايى ايوان تا كف آن 6/30 متر است. بالاى ورودى، روى سنگ مرمرى به ابعاد 60 * 2/50 سانتى متر نوشته شده است: «بسمه تعالى. با توكل به الله، ساختمان ديوار امامزاده ابراهيم، فرزند موسى ابن جعفر با كمك مالى حسين بن ويرى، ساختمان نمازخانه و كليه تعميرات اساسى حرم و صحن و خيابان بندى و لوله كشى آب با خوديارى اهالى محترم كريم آباد و صالح آباد و قلعۀ يزدى هاى بلوك غار در ذى الحجه 1403 قمرى به پايان رسيد.» بالاى اين كتيبه، زيارت نامۀ امامزاده را نصب كرده اند.

ارتفاع گنبدخانه از كف تا بالاترين نقطۀ

ص: 96

گنبد، حدود 6 متر و تا محل قرار گرفتن گنبد، حدود 4 متر است. در داخل گنبدخانه، يك صندوق از طرف ادارۀ اوقاف به ابعاد 60 * 42 متر نصب كرده اند. كف ضريح با سنگ مرمر پوشيده شده و سنگ قبرى به ابعاد تقريبى 90 * 2/50 و ارتفاع 20 سانتى متر در داخل ضريح قرار دارد. هيچ نوشته اى روى سنگ قبر نيست. گنبد، خيزى به اندازۀ 1/30 متر دارد. اين ارتفاع كم، باعث شده است كه گنبد نمود چندانى نداشته باشد. قطر داخلى گنبد حدود 4/30 متر و ارتفاع گنبد تا كف بقعه حدود 6/10 متر است. پوستۀ بيرونى گنبد، سيمانى و جدارۀ داخلى آن گچى است. در قسمت شمالى صحن نمازخانه اى به ابعاد 7/50 * 12/50 متر قرار دارد.

منابع: مزارات رى، ص 60-62؛ امامزاده ها و تربت برخى از پاكان و نيكان، ج 1، ص 23-24؛ بقاع متبركه استان تهران، ص 96.

ابراهيم و اسحاق، امامزاده آراد

بقعۀ اين امامزادگان در روستاى آراد از بخش حسن آباد فشاپويه، در چهارده كيلومترى شهر رى واقع شده است. بر اساس زيارت نامۀ بقعه، اين مكان متعلّق به دو تن از نوادگان امام كاظم (ع)، به نام هاى ابراهيم و اسحاق است. مردم محل، عقيده دارند كه ابراهيم برادر بزرگ تر اسحاق بوده است. نسب كامل امامزاده ابراهيم در كتاب كنز الانساب چنين آمده است: ابراهيم بن عابد بن محمود بن حسين بن عون بن امام كاظم (ع). به گفتۀ همان منبع، ابراهيم، همراه خانوادۀ خود به

ص: 97

رى آمده است. بنابراين احتمال دارد كه اسحاق، عضوى از خانوادۀ ابراهيم بوده باشد. اما از آنجا كه امام كاظم (ع) فرزندى به نام عون نداشته است، نسب نامۀ كنز الانساب، فاقد اعتبار است. نظر ديگر آن است كه امامزاده اسحاق، فرزند امامزاده ابراهيم مدفون در روستاى قلعۀ شيخ كهريزك است و همچنين سيد ابراهيم نيز ابراهيم بن عيسى بن ابراهيم بن عيسى النقيب، پسر برادر سيد اسحاق است.

بناى كنونى امامزاده، در اوايل دهۀ 1340 ش. ساخته شده است. طرح بنا چليپايى است و گنبد در محل تقاطع بازوها است. بقعه، طرح منفرد دارد؛ يعنى تنها از يك گنبدخانۀ چليپايى تشكيل شده و فاقد هر گونه پيش فضا و فضاهاى جانبى است. در غرب بقعه، اتاقى است كه از آن به عنوان آرامگاه خانوادگى استفاده كرده اند و قسمتى از محدودۀ شمالى بقعه تا مجاورت آرامگاه خانوادگى، زير رواق است. در چهار گوشۀ بيرونى بنا، چهار سكوى مسقف ساخته اند. صحن پيرامون بقعه نيز قبرستان شده است. موزاييك، گچ، رنگ، فولاد، شيشه، آجر، كاشى، سنگ مرمر و سيمان از جمله مصالح استفاده شده در اين بنا است. ورودى صحن در شمال آن قرار دارد و شامل يك درب سه لنگۀ فلزى به ابعاد 3 * 4 متر است. صحن امامزاده 70 * 100 متر و ارتفاع ديوارهاى كاهگلى صحن دو متر است. نماهاى مختلف بقعه بيشتر آجرى است. در جداره هاى آرامگاه خانوادگى، ازاره اى از سيمان سفيد به ارتفاع 1/20 متر ديده مى شود. بالاى در ورودى، كتيبه اى از كاشى ديده مى شود كه حاوى آيات اول و دوم سورۀ جمعه است. بر لچكى درب ورودى و طاق نماى برجستۀ آن، طرح هاى اسليمى و عبارات «لا اله الا الله»، «محمد رسول الله»، «على ولى الله» نقش بسته است. بالاى طاق نماى برجسته نيز نوشته اند: «آرامگاه خاندان يزدى 1347». در نماهاى مختلف بقعه، سكّوهايى است به ارتفاع يك متر. سقف اين سكّوها سازۀ فلزى و طاق ضربى دارد. هر سقف با يك ستون فلزى بر روى سكو قرار گرفته است. كتيبه اى از كاشى در انتهاى اين نما و نماهاى ديگر بقعه چرخيده است. بر روى كتيبه ها كه از ضلع شمالى شروع مى شود، سوره هاى «فلق»، «كافرون»، «توحيد»، «ناس» و «انا فتحنا لك فتحاً مبيناً» نقش بسته است. لبۀ انتهايى نماها در جداره هاى بقعه، هره چينى شده است. در نماى شمالى بقعه نيز نماى رواق ديده مى شود. رواق، داراى سازه اى فلزى است. اين رواق 3/50 * 14 متر و به شكل

ص: 98

نيم دايره ساخته شده است.

در ضلع هاى جنوبى دو بازوى شرقى و غربى دو طاقچه كوچك ساخته اند. سقف بازوها مازه دار است و به صورت گهواره اى است. زيربناى داخلى بقعه بدون احتساب قبر خانوادگى، حدود 130 متر مربّع است. درب ورودى حرم در ضلع جنوب غربى آن واقع و با چهار پلّه از صحن جدا مى شود. در قسمت جنوب شرقى و شمال شرقى بقعه، پنجره هاى فلزى سه تكّه به ابعاد 1 * 2/50 متر به چشم مى خورد. اين پنجره ها در ارتفاع يك متر و پنجاه سانتى مترى از ديوار تعبيه شده اند.

زيارت نامۀ امامزاده روى لوح چرمى با قاب چوبى، نوشته شده و در حرم قرار گرفته است. سنگ قبر امامزادگان در قسمت ميانى حرم است. از درِ ضلع جنوب غربى، با فاصله پنج متر، ابتدا قبر امامزاده اسحاق، سپس سنگ قبر امامزاده ابراهيم در فاصلۀ هشت مترى قرار دارند. سنگ قبر امامزاده ابراهيم حدود پنجاه سانتى متر به سمت شمال غربى تمايل دارد.

گنبد بقعه به صورت كلنبو است. لايۀ بيرونى گنبد با آجرهاى مربّع شكل پوشيده شده است كه به طرف نوك گنبد كوچك تر مى شود. لايۀ داخلى آن نيز گچ كارى است. قطر گنبد شش متر و ارتفاع آن از پشت بام حدود شش متر و از كف بقعه تا نوك گنبد، دوازده متر است. در بالاى گنبد، گلدستۀ كوچك شش ضلعى قد برافراشته است. گنبدخانۀ چليپايى بقعه، قديمى و با ارزش است.

در ضلع شمالى صحن، آب انبارى است كه در دهۀ 1340 ش. به همت و سرمايۀ ميرزا على آقا يزدى ساخته شده و داراى نمايى آجرى با دو بادگير است.

منبع: مزارات رى، ص 65-70.

ابراهيم و اسماعيل، امامزاده قلعۀ دولت آباد

مشهور به «سيد ابراهيم» و «سيد اسماعيل». بقعۀ اين امامزادگان در روستاى قلعۀ دولت آباد قرار دارد. بناى بقعه تك اتاقى و بدون گنبد و رواق است. اكنون زير بناى كلى محوطه، 120 متر و مساحت حرم 60 متر مربع است. ضريح آن پيشتر چوبى بوده و به تازگى فلزى شده است. بقعه داراى امكانات رفاهى است. به اعتقاد اهالى محل، نسب اين دو امامزاده به امام كاظم (ع) مى رسد.

ص: 99

منابع: مزارات رى، ص 70؛ بقاع متبركه استان تهران، ص 97.

ابراهيم و اسماعيل، امامزاده قلعۀ شيخ

بقعۀ اين امامزادگان در شرق كهريزك، در روستاى قلعه شيخ قرار دارد و در فهرست آثار ملى به ثبت رسيده است.

به نوشتۀ كتاب كنز الأنساب، امامزادۀ مدفون در اين بقعه، ابراهيم بن عابد بن محمود بن يعقوب بن محسن بن على بن جعفر بن مالك بن حسين بن عون بن امام كاظم (ع) است. اين شجره نامه، منشأ صحيحى ندارد؛ زيرا امام كاظم (ع) فرزندى به نام عون نداشت. گويا اين دو امامزاده، از احفاد امام صادق (ع) و پسرعموى امامزاده ابوالحسن مدفون در اندرمان اند. برخى از علماى انساب، نسب آن دو را اين گونه نوشته اند: ابراهيم و اسماعيل ابنى عيسى النقيب بن محمد الاكبر بن على العريضى بن امام صادق (ع).

نخستين بار، سيد ابوالحسن محمد بن ابى جعفر حسينى، مشهور به شيخ الشرف عبيدلى نسّابه، متوفاى 435 ق. به نسب آنان اشاره كرده و گفته است: «ابراهيم بن عيسى النقيب بالرى... و اسماعيل بن عيسى النقيب له ابن بالرى». اين جمله آشكارا از سكونت اين دو برادر در شهر رى حكايت مى كند. پس از عبيدلى، ابوالحسن عمرى نسّابه نقل مى كند: «ابراهيم بن عيسى،

ص: 100

أولدَ بالرّى» يعنى وى علاوه بر سكونت در آن شهر، صاحب فرزندانى نيز در آنجا بوده است. يكى از فرزندان سيد ابراهيم، ابوالحسين عيسى نام داشت كه به مدينه مهاجرت كرد و در آنجا نقابت سادات را عهده دار شد. ابن طقطقى، در كتاب الأصيلى ابراهيم بن عيسى النقيب را مكنى به ابواسحاق و ساكن شهر رى مى داند و براى او فرزندى به نام عيسى و از عيسى نيز فرزندى به نام ابراهيم قايل است و سرانجام مى گويد: «اين خاندان از شريف ترين و مشهورترين خاندان حسينى بوده اند.»

بنابراين، ابراهيم و اسماعيل از سادات و از بيت نقابت و شرافت و صاحب نسل بوده و پيش از سال 450 ق. درگذشته اند. از نسل آنان در همدان، مدينه و شهر رى، علما و بزرگانى برخاسته اند.

بقعه امامزادگان ابراهيم و اسماعيل، در گذشته، ساختمانى خشتى و كوچك با دو اتاق گنبدى بود كه روى آن را كاهگل كشيده بودند. در سال 1379 ش. يك ضريح آلومينيومى مستطيل، به ابعاد تقريبى 3 * 1/50، جايگزين ضريح چوبى شد. تاريخ سنگ قبر كنونى به سال 1377 ش. برمى گردد. گنبد قديمى از خشت و گل، با روكش كاهگل بود.

بقعه، بر روى تپّه اى در ضلع شمالى روستا واقع شده است و از فاصلۀ چند كيلومترى ديده مى شود. گنبدخانه در وسط شبستان و دور شبستان، رواقى هشت ضلعى است. دو مناره نيز در جنوب ساخته اند. بنا در ميان صحنى بزرگ قرار دارد كه قسمتى از آن قبرستان است. مساحت بنا 586 متر مربع و مساحت عرصۀ آن 8436 متر مربع است. ارتفاع نماى رواق ها تا روى سكوى بنا حدود 5/10 متر و ارتفاع شبستان تا روى سكو 5/90 متر است. پيرامون امامزاده را حصار كشيده اند و تنها راه ورودى به آن، در ضلع جنوبى است. نماهاى مختلف بنا در واقع نماى بيرونى رواق هشت ضلعى است. رواق ها و بناى بقعه بر روى سكويى قرار دارند كه به اندازه سه پلّه بالاتر از سطح پيرامون است. ستون هاى رواق تا ارتفاع حدود 1/20 متر از سنگ مرمر سفيد است و بقيه آجركارى شده است. طاق نماها كمانى و تخت است. آجركارى طاق نماها، تزيينات كاشى كارى دارد كه بر روى آنها نوشته اند: «من كنت مولاه» «فهذا على مولاه»، «الحق مع على»، «و على مع الحق»، «لا فتى الا على» و «لا سيف الا ذوالفقار». لبۀ انتهايى طاق ها به صورت پيش آمده و طره است و روى آن، كتيبه اى كاشى كارى شده و در قاب آجرى، به صورت افقى و سرتاسرى ديده مى شود. نوشته هاى روى كتبيه، آيات 35 تا

ص: 101

42 سورۀ نور، به خط ثلث است. در جنوب غربى، غرب و شمال غرب كتيبه ها، به خط نستعليق نوشته اند: «قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبىٰ» ، «إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» ، «إِنَّ اَلصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ» ، «آستان مقدس امامزادگان ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام، فرزندان امام موسى بن جعفر (ع) كه به همّت هيئت امنا و ادارۀ اوقاف و امور خيريۀ شهرستان رى و مؤمنين خيّر در سال 1368 شروع به بازسازى شد»، «و اقيموا الصلوة و اتو الزكوة و اركعوا مع الراكعين»، «ولاية على بن ابى طالب حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى»، «قال رسول اللّه: زيّنوا مجالسكم بذكر على بن ابى طالب (ع)». ترجمۀ فارسى آيات نيز آمده است. كاشى كارى ها حاوى خطنوشته هايى از اسماء جلاله و اسامى ائمه (ع) است. سقف رواق مسطح و تخت است و در آن نقوش هندسى گچى اجرا شده است.

دو درب چوبى با حفاظ فلزى و نوساز به ابعاد 4 * 2/05 متر، زائر را از سمت جنوب و غرب شبستان وارد گنبدخانه مى كند. بر بالاى ورودى ها، تابلويى نصب است كه بر آن نوشته اند: «آستان مقدس امامزادگان ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام، فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام» و در پايان آن با خطى ريزتر آمده است: «ادارۀ اوقاف و امور خيريه شهرستان رى». ضريح فلزى، مشبّك طلايى، با ابعاد 3/50 * 2/15 و ارتفاع 2/21 متر و تاج سى سانتى مترى است. روى درِ ضريح نوشته شده است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم. ضريح مطهّر امامزاده ابراهيم و اسماعيل فرزندان امام موسى بن جعفر كه به سفارش هيئت امناى بقعه و نظارت و اقدام اداره اوقاف شهرستان رى به سال 1379 ش. در اصفهان ساخته و نصب گرديد. عمل حاج مصطفى روزگاريان». در قسمت بالاى ضريح، سورۀ «اعلى» با خط ثلث و به رنگ سفيد، و در ادامۀ آن سورۀ «انسان» تا «عيناً يشرب» با همان خط و رنگ حك شده است. در دور تا دور پنجره هاى ضريح، اشعارى به چشم مى خورد و مصرع ها با كلمات «اللّه»، «على»، «فاطمه»، «حسن»، «حسين»، «يا كريم»، «يا منان» از هم جدا شده اند. ابعاد صندوق ضريح، 1/60 * 90 سانتى متر است.

لايه بيرونى گنبد، كاشى كارى و داراى نقوش هندسى و تزيينات معقلى است. گريو گنبد هشت پنجرۀ فلزى با شيشه هاى رنگى دارد. در قسمت بالاى گريو و بالاى پنجره هاى آن كتيبه اى از كاشى چرخيده و «آية الكرسى» بر آن منقوش است. كاشى كارى بين پنجره ها

ص: 102

در نماى بيرونى، نقوش اسليمى دارد. لايۀ داخلى گنبد گچ كارى است و در فضاى داخلى در زير پنجره هاى ساقۀ گنبد، كتيبه اى گچى ديده مى شود. قطر داخلى گنبد 5/20 متر و ارتفاعِ كف بقعه تا نوك گنبد، 13/40 متر و ارتفاع گنبد از بيرون تقريباً شش متر است.

دو مناره بقعه در غرب آن و متصل به رواق است. پايۀ گلدسته ها هشت ضلعى است؛ با ازاره اى به ارتفاع حدود 1/20 متر و از سنگ مرمر. در اضلاع پايۀ مناره، طاق نماهايى ديده مى شود كه قوس آن هره چينى شده است. داخل طاق نماهاى پايۀ گلدسته نيز كاشى كارى با نقوش اسليمى است؛ ولى بيرون آنها آجركارى است.

ساخت بناى بقعۀ جديد در سال 1368 ش. آغاز شد و بيش از بيست سال به طول انجاميد. بناهاى جانبى در اطراف بقعه، عبارت اند از: حسينيۀ رسول اكرم (ص) در زمينى به مساحت 300 متر مربّع در سه طبقه؛ اتاق نگهبانى به مساحت سى متر مربّع در غرب صحن؛ دفتر آستانه به مساحت تقريبى پنجاه متر مربع در شمال غرب صحن؛ سرويس بهداشتى در جنوب شرق صحن.

گفتنى است كه طرح جامع بقعه (شامل حسينيه و چندين ساختمان مستقل)، در سازمان اوقاف و امور خيريۀ استان تصويب شده و ضريح جديد نيز با روكش طلا بر روى مرقد نصب گرديده است.

منابع: مزارات رى، 70-78؛ بقاع متبركۀ استان تهران، ص 96؛ امامزاده ها و تربت برخى از پاكان و نيكان، ج 1، ص 39؛ تهذيب الأنساب و نهاية الأعقاب، ص 176-177؛ منتقلة الطالبيه، ص 161؛ كشف الاستار فى مراقد ابناء الائمة الاطهار، ج 1، 79-78.

ابروهه

مزرعه، واقع در منطقۀ دهستان علاء. در فرمانى كه شاه طهماسب در سال 961 ق. صادر كرد، نام اين مزرعه در شمار مزارع موقوفه عبدالعظيم حسنى (ع) آمده است.

منابع: رى باستان، ج 3، ص 480؛ آستانۀ رى، ص 88؛ اسامى دهات كشور، ج 1، ص 274، رقم 132.

ابن ابى بكر رازى عجلى جرجانى8592 معروف بن محمد بن زياد بن معروف، ابومحمد

ابن ابى حاتم رازى8592 عبدالرحمن بن محمد بن ادريس بن منذر تميمى حنظلى رازى، ابومحمد

ابن ابى كامل8592 احمد بن حاتم بن ابراهيم بن زادان رازى، ابوالعباس

ابن اقليدس8592 ابراهيم بن يعقوب بن محمد رازى، ابواسحاق

ص: 103

ابن بابويه، گورستان

محل دفن محمد بن بابويه (شيخ صدوق) و بسيارى ديگر از مشاهير ايران و بزرگ ترين گورستان تهران، پس از بهشت زهرا. وسعت گورستان، حدود ده هكتار است و برج طغرل، از آثار دورۀ سلجوقيان، در شرق آن واقع است. به اعتقاد برخى كارشناسان، بناى نخستين گورستان ابن بابويه، به دوران ساسانى برمى گردد، اما بر اثر سيل و حملۀ مغولان و جنگ هاى خوارزمشاهيان و تيموريان، تخريب و به زمين كشاورزى تبديل شد. در عهد قاجار، قبرستان ابن بابويه، باغى بزرگ و

سرسبز بود. در سال 1238 ق. سيلاب، به مقبرۀ شيخ صدوق صدمات كلّى وارد ساخت و در جريان آن، سردابى كه قبر اصلى در آن قرار داشت، آشكار گرديد و بر اثر ويرانى ديواره هاى قبر اصلى - كه بالاتر از سطح زمين ساخته شده بود - جسد شيخ صدوق، قابل رؤيت گرديد كه همچنان سالم بود. بر لوحِ سنگى قبر، اين عبارت حك شده بود: «هذا مرقد العالم الكامل المحدث، ثقة المحدثين، صدوق الطايفه، ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه القمى.»

بقعۀ فعلى شيخ صدوق، در زمان

ص: 104

فتحعلى شاه قاجار احداث شد. محمدباقر خوانسارى در كتاب روضات الجنات نوشته است: «در حدود 1238 قمرى و در عهد فتحعلى شاه قاجار مرقد شريف صدوق كه در اراضى رى قرار دارد از كثرت باران خراب شد و رخنه اى در آن پديد آمد. به جهت تعمير و اصلاح آن اطرافش را كندند؛ پس به سردابى كه مدفن شيخ بود برخوردند، هنگامى كه وارد سرداب شدند، با جسدى عريان مواجه شدند. اين خبر به سرعت در تهران منتشر شد و به گوش سلطان وقت رسيد. وى با جمعى از بزرگان و امناى دولت به جهت مشاهدۀ حضورى به محل آمدند. جمعى از علما و اعيان دولت داخل سرداب شدند و صدق قضيه را به رأى العين مشاهده كردند. پس از آن وى دستور تعمير و تجديد بنا و تزئينات آن بقعه را صادر كرد... من خودم بعضى از افراد را كه در آن واقعه حضور داشتند، ملاقات كرده ام.»

پس از كشف مقبرۀ شيخ صدوق و احداث بنايى مجلل بر قبر او، زمين هاى اطراف مقبره،

ص: 105

محل دفن مردگان شد. بنا بر تحقيق سيد احمد محيط طباطبايى، پژوهشگر تهران قديم، در اين گورستان، حدود 300 نفر از مردان و زنان تأثيرگذار در تاريخ معاصر ايران آرميده اند. برخى از مشاهير مدفون در اين گورستان تاريخى، به اين شرح است:

ابوالحسن جلوه، حكيم و عالم شيعى قرن سيزدهم. بر مزار او بقعه اى با هشت ستون و شبيه آرامگاه حافظ ساخته اند.

سيد اشرف الدين قزوينى، مشهور به نسيم شمال، نويسنده، روزنامه نگار و شاعر.

اشرف الملوك قاجار، مشهور به فخرالدوله، دختر مظفرالدين شاه، مادر دكتر على امينى و بانى مسجد فخرالدوله.

محمدحسين فروغى، نويسنده و ملقب به ذكاء الملك، شاعر، اديب و نويسنده، متوفاى 1325 ق.

محمدعلى فروغى، ملقب به ذُكاءالمُلك دوم، مترجم، اديب، نويسنده، روزنامه نگار، سياست مدار، نمايندۀ مجلس، وزير و نخست وزير ايران در دورۀ پهلوى اول، متوفاى 1321 ش.

ابوالحسن فروغى، نويسنده و مؤسس مدرسۀ عالى دارالمعلمين، متوفاى 1338 ش.

على اكبر دهخدا، مؤلف لغت نامۀ دهخدا، نويسنده، شاعر، اديب و فعال سياسى، متوفاى 1334 ش.

شيخ رجبعلى خياط، استاد اخلاق

ص: 106

و عرفان عملى، متوفاى 1340 ش.

دكتر سيد حسين فاطمى، دوست و وزير كابينه دكتر محمد مصدق.

غلام رضا تختى، جهان پهلوان، متوفاى 1346 ش.

ميرزادۀ عشقى، شاعر انقلابى و مقتول.

على اكبر خوشدل تهرانى، شاعر اهل بيت (ع).

محمدصادق فخرالاسلام افشار، كشيش مسلمان شده، نويسندۀ كتاب هاى انيس الاعلام، بيان الحق، برهان المسلمين، افتخارات اسلام.

حاج مرشد چلويى، شاعر و كاسب اهل دل و شاگرد شيخ رجبعلى خياط.

جواد فاضل، نويسنده و مترجم معاصر.

على اكبر غفارى، مصحح و مترجم آثار كهن شيعى، متوفاى 1383 ش.

ابوالقاسم پاينده، نويسنده و مترجم و روزنامه نگار، متوفاى 1363 ش.

رحيم مؤذن زاده اردبيلى، گويندۀ مشهورترين اذان در ايران، متوفاى 1384 ش.

محمدطاهر تنكابنى، فيلسوف معاصر.

شيخ محمدحسين زاهد، عالم و واعظ دينى معاصر.

سيدمهدى ميرزايى، نوۀ ميرزاى شيرازى.

شيخ محمود ذاكرزاده تولائى، مشهور به حلبى، از پايه گذاران انجمن حجتيه مهدويه، متوفاى 1376 ش.

ص: 107

شهداى قيام 30 تير 1331 ش.

سرهنگ محمود ايروانى اعظم، مؤسس مدرسۀ موسيقى ايران؛

برخى از شهداى گروه فدائيان اسلام؛ محمدجعفر اسلامى (مفسر قرآن)؛ سيد جعفر دين پرور دربندى (امام جمعه شميرانات و دربند، متوفاى 1343 ش.)؛ ميرزا لطفعلى نصيرى ملقب به صدرالافاضل؛ سيد محمد تنكابنى (نويسندۀ كتاب ايضاح الفوائد)، آيت الله سيد محمدحسين موسوى درچه اى (محدث و برادر سيد محمدباقر درچه اى)؛ آيت الله ميرزا ابوالقاسم فلسفى؛ حجت الاسلام مقدسيان (عضو فدائيان اسلام)؛ حجت الاسلام حسن خندق آبادى (علامى)؛ آيت الله مسيح طالقانى؛ آيت الله شيخ هادى مدرس نورى؛ آيت الله هاشمى كاشانى؛ آيت الله سيد خليل زرين كيا لاريجانى؛ آخوند ملاعلى اكبر فيروزكوهى؛ حجت الاسلام ثابت الموتى؛ آيت الله شيخ محمد آملى؛ آيت الله مجدالمحققين شيخ الاسلامى شيرازى؛ حجت الاسلام والمسلمين سيد رضا دربندى؛ محمدعلى مظفرى (بنيان گذار يتيم خانه هاى مظفرى)؛ شيخ موسى دبستانى؛ استاد مجيد حبيبى اراكى (از معلمين بزرگ و تأثيرگذار اراك)، سپهدار رشتى؛ ميرزا كريم خان رشتى؛ حسين سميعى اديب السلطنه؛ سيد يحيى ناصرالاسلام ندامانى؛ فاطمه سياح؛ ميرزا يحيى دولت آبادى؛ صديقه دولت آبادى؛ نصرت الدوله فيروز؛ احترام الدوله برزين؛ عزت الدوله؛ مهندس محسن فروغى؛ ميرزا غلامرضا اصفهانى؛ محمود محمود؛ هادى تجويدى؛ حسين كوهى كرمانى.

بقعۀ ابن بابويه، پنجم دى ماه 1375 ش. با شماره ثبت 1816، به آثار ملى پيوست. وزارت كشور در سال 1373، دفن مردگان را در اين قبرستان ممنوع كرد.

منابع: تهران نامه (دانشنامه جغرافيايى تاريخى تهران)، مدخل ابن بابويه؛ من لايحضره الفقيه، تصحيح على اكبر غفارى، مقدمۀ مصحح؛ روضات الجنات، ج 6، ص 141-142.

ابن بقشلام8592 على بن حمزة بن طلحة بن على رازى، علم الدين، ابوالحسين

ابن خاموش رازى

ابوحاتم، احمد بن حسن بن محمد بزّاز، فقيه، واعظ، حافظ و مستنسخ به خط خوش. از فقيهان و واعظان مشهور حنفى رى بود. در رى و قزوين، استماع و كتابت حديث كرد، و نيز جمعى از او حديث شنيدند. از ابوالحسن على بن احمد بن ادريس، روايت كرده است. ذهبى در سير اعلام النبلاء مى نويسد: «محمد بن طاهر مى گويد: از ابواسماعيل انصارى شنيدم كه مى گفت: به ديدار ابوالحسن

ص: 108

خرقانى صوفى رفتم و در بازگشت، قصد كردم كه به رى رفته، ابوحاتم را هم ببينم. او پيشواى اهل سنت در رى بود. سلطان محمود بن سبكتكين، آنگاه كه وارد رى شد و پيروان باطنيه را كشت، دستور داد كه جز ابوحاتم، كسى بر منبر نرود و وعظ نگويد. از آن روز، هر دانشمندى كه داخل رى مى شد، نخست بايد اعتقادات خود را بر ابوحاتم عرضه مى كرد؛ اگر ابوحاتم مى پسنديد، او اجازه داشت با مردم سخن بگويد؛ وگرنه، چنين اجازه اى نداشت. نزديك رى، مردى از اهل رى با من همراه شد. از من پرسيد مذهب تو چيست؟ گفتم حنبلى. گفت: چنين مذهبى نشنيدم. اختراع و بدعت است. پس گريبان مرا گرفت و گفت: تو را رها نمى كنم تا نزد ابوحاتم برويم. وقتى وارد رى شديم، به خانۀ او رفتيم. در آن روز، مجلسى بزرگ در خانه اش برقرار بود. آن مرد به ابوحاتم گفت: من از مذهب اين مرد پرسيدم و او نام مذهبى را آورد كه تا كنون نشنيده ام. ابوحاتم پرسيد: مذهبش چيست؟ گفت: مى گويد من حنبلى هستم. ابوحاتم گفت: او را رها كن. كسى كه حنبلى نباشد، مسلمان نيست. مدتى نزد ابوحاتم ماندم و او را همان گونه يافتم كه شنيده بودم.»

منابع: ذم الكلام و اهله، ج 1، ص 17-18؛ سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 506-509؛ الانساب، ج 3، ص 513.

ابن خياط بغدادى8592 حسين بن فرج خياط بغدادى، ابوعلى/ ابوصالح

ابن رازى، جعفر بن احمد قمى ايلاقى

محدث و فقيه امامى در سدۀ چهارم، مشهور به ابن رازى. ابومحمد جعفر بن احمد بن على قمى ايلاقى، ساكن رى بوده و در آثارش نام برخى از مشايخ خود را آورده است؛ از جمله: سهل بن احمد ديباجى، محمد بن همام اسكافى، حسن بن حمزه علوى، صاحب بن عبّاد وزير آل بويه، شيخ صدوق و ابوعبدالله محمد بن احمد صفوانى. وى از ابوالمفضل شيبانى نيز اجازۀ روايت داشت. ابن رازى در بعضى از نسخ رجال الطوسى توثيق شده و نيز ابن طاوس در الدروع الواقيه او را مدح كرده است. محمد بن على بن احمد بن جعفر دقّاق، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع) را از او روايت كرده است. در سال 1369 ق. شش اثر او در يك مجلد، در تهران چاپ شد؛ بدين شرح: 1. الاعمال المانعة من دخول الجنه، مشهور به المانعات؛ 2. جامع الاحاديث، مشتمل بر حدود 1000 حديث نبوى، به ترتيب حروف الفبا؛ 3. العروس، در فضيلت و آداب روز جمعه. علت نام گذارى آن به «العروس»، اشتمال نخستين حديث كتاب بر كلمۀ

ص: 109

«عروس» است؛ 4. الغايات، مشتمل بر احاديثى كه با افعل تفضيل آغاز مى شوند؛ 5. المسلسلات؛ 6. نوادر الاثر فى على خير البشر. در اين كتاب، حديث نبوى «علىٌ خيرُ البشر» با بيش از هفتاد طريق روايت شده است. چندين اثر را نيز به او نسبت مى دهند؛ از جمله: الامام و المأموم يا ادب الامام و المأموم؛ دفن الميت؛ المنبى عن زهد النبى (ص).

منبع: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 1، ص 530.

ابن رازى8592 محمد بن صالح بن جعفر رازى، ابوالحسن

ابن رزين

ابوعبدالله محمد بن عيسى بن ابراهيم تيمى رازى اصفهانى، مقرى، محدث، نحوى و از مصنفان و ائمه قرائت. اصل او از اصفهان و ولادتش در رى بوده است. از كتاب هاى او است: الجامع فى القرائات؛ كتابٌ فى رسم القرآن؛ كتابٌ فى العدد؛ كتابٌ فى جواز قراءة القرآن على طريق المخاطبه. در سال 253 يا 243 ق. درگذشته است.

منابع: طبقات القراء، ج 2، ص 223؛ بغية الوعاة، ص 88؛ الاعلام، ج 7، ص 21؛ معجم المؤلفين، ج 11، ص 103؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 2، ص 67 و 179-180.

ابن سِنّى8592 احمد بن محمد بن اسحاق دينورى ابوبكر

ابن صينى محمد بن عبدالله بن ابراهيم رازى8592 ابوالحسن

ابن عَميد، ابوالفتح

على بن محمد بن حسين، اديب، نويسنده و وزير آل بويه (ركن الدوله و مؤيدالدوله) در رى. لقب ابن عميد، در اصل از آن پدر او، ابوالفضل محمد بن حسين بن محمد بود و لقب هاى «ذوالكفايتين» و كنيۀ «ابوالفتح» را از خليفۀ عباسى گرفت. تولد او را در 337 ق. در قم نوشته اند. وى در محضر پدر و ابن فارس ادب آموخت و كاتبى زبردست شد. پس از مرگ پدر، از سوى ركن الدوله به جاى پدر بر مسند وزارت نشست. پس از مرگ ركن الدوله در سال 366 ق، عضد الدوله، ابن عميد را در وزارت نگه داشت. اما سرانجام، به دستور مؤيد الدوله و موافقت عضد الدوله، در سال 366 ق. كشته شد.

منابع: الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 675-676؛ مثالب الوزيرين، 349-359؛ يتيمة الدهر، ج 3، ص 222؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 343.

ابن عَميد، ابوالفضل

محمد بن حسين بن محمد، اديب،

ص: 110

نويسنده و وزير آل بويه در رى، ملقب به «استاد» و «الاستاذ الرئيس». پدرش، ابوعبدالله حسين بن محمد قمى معروف به كله، در 321 ق در رى وزارت وشمگير را برعهده داشت و در زمان امير نوح بن نصر، سرپرست ديوان رسائل و ملقب به عميد شد. ابن عميد، با استفاده از موقعيت پدر و هوش سرشار، توانست در مدتى اندك، مراتب و مدارج علم را طى كند. مهارت او در زبان عربى، به اندازه اى بود كه گفته اند: «كتابت با عبدالحميد آغاز و به ابن عميد ختم شد.» سبك نگارش او تا چندين قرن، سرمشق نويسندگان و ديوانيان بود. از نوشته هاى او در ادب، اثرى است به نام المذهب فى البلاغات. ابن عميد، افزون بر ادب، در فلسفه، رياضيات، نجوم و علوم طبيعى نيز دست داشت. ابويوسف رازى بخشى از كتاب هندسه اقليدس را به نام ابن عميد به عربى برگرداند و حسن بن محمد قمى، تاريخ قم و ديوان اشعار ابوجعفر عطار را به تشويق او گرد آورد، و در رى رصدخانه اى معظم براى ابوالفضل هروى و ابوجعفر خازن ساخت. از خدمات ماندگار او، خريدن اوراق كتاب الحاوى به بهاى گزاف از خواهر مؤلف و سپس تدوين آن است. وى همچنين نوشته هاى كهن يونانى را كه در سور اصفهان دفن شده بود، به بغداد فرستاد تا اهل علم از آن استفاده كنند. عظمت و ارزش كتابخانۀ ابن عميد، چندان بود كه ابوعلى مسكويه رازى در آن به شغل كتابدارى اشتغال داشت. «تاريخ ابن عميد» و «ديوان رسائل» يا «رسائل ابن عميد» از آثار او است. وى در ششم صفر 360 ق. در همدان درگذشت.

منابع: الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 605-606؛ تجارب الامم، ج 1، ص 287 و ج 2، ص 224 و 270-274؛ يتمية الدهر، ح 2، ص 183 و ج 3، ص 183؛ وفيات الاعيان، ج 5، ص 103؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 340-343.

ابن فارس

ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا بن حبيب، نحوى، لغوى، اديب، شاعر و يكى از چهره هاى درخشان ادب عربى در سدۀ چهارم. سال و محل تولد او به درستى روشن نيست. ياقوت حموى، وى را به روستاى موسى آباد و در جاى ديگر به روستاى وليدآباد همدان منسوب ساخته و در معجم الادباء به نقل از سلفى گفته است كه اصل وى از قزوين بوده است. در قزوين نزد پدرش زكريا بن فارس كه فقيهى شافعى مذهب و دانشمندى اهل لغت و ادب بود، دانش آموخت و چندى بعد از همو كتاب اصلاح المنطق ابن سكّيت را روايت كرد. در همدان، زنجان، ميانه، اصفهان و بغداد نيز تحصيل علم كرد و در

ص: 111

فقه، حديث، نحو، لغت و شعر و ادب، به جايگاهى بلند دست يافت. چند تن از چهره هاى بزرگ ادبى و سياسى در سدۀ چهار از شاگردان او بوده اند؛ از جمله بديع الزمان همدانى پايه گذار فن مقامه نويسى و صاحب بن عبّاد وزير دانشمند و ادب دوست و ابوالفتح ابن عميد وزير و ابوطالب مجدالدوله آخرين فرمانرواى آل بويه.

ابن فارس، اگرچه در رشته هاى گوناگون، مانند نقد شعر، تفسير قرآن، فقه، صرف و نحو، از دانشى گسترده برخوردار بود، شهرت و اهميت وى بيشتر در لغت و نيز آثارى است كه در اين زمينه آفريده است. كتاب الصاحبى وى نخستين اثرى است كه در كنار بحث هاى سنتى نحويان، به مباحث زبان شناسى نيز پرداخته است. كتاب مجمل اللغه نيز در تاريخ فرهنگ نويسى عرب نقطۀ عطفى به شمار مى رود؛ زيرا در تنظيم مفردات لغت، به جاى استفاده از مخارج اصوات، آنها را بر مبناى حروف الفبا تنظيم كرده است كه تا آن زمان سابقه نداشت. مهم ترين كتاب لغت وى معجم مقاييس اللغه است.

دربارۀ مذهب ابن فارس، گفته اند كه وى شافعى بود، اما پس از اقامت در رى به مذهب مالك درآمد. شيخ طوسى و به پيروى از او ابن شهرآشوب مازندرانى، او را شيعه دانسته اند.

شمارى از آثار او عبارتند از: مقاييس اللغه يا معجم مقاييس اللغه؛ الصاحبى فى فقه اللغه؛ سنن العرب و كلامها؛ المجمل فى اللغه؛ ابيات الاستشهاد؛ الاتباع و المزاوجه؛ اوجز السير لخير البشر؛ الحور العين؛ الخضاره؛ ذم الخطأ فى الشعر؛ الفرق بين الانسان و غيره من الحيوان فى اشياء من الخَلق و الخُلق؛ متخير الالفاظ؛ المذكر و المؤنث؛ مقالة فى اسماء اعضاء الانسان يا خلق الانسان.

وى به سال 375 يا 393 يا 395 ق. در محلّۀ محمديۀ رى درگذشت و كنار قبر قاضى على بن عبدالعزيز جرجانى دفن شد.

منبع: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 368.

ابن قِبۀ رازى

ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبۀ رازى، متكلم امامى در اوايل سدۀ چهارم. از تاريخ زندگانى او بيش از اين نمى دانيم كه نخست معتزلى بود و سپس به مذهب اماميه گرويد. نزد ابوالقاسم بلخى علم آموخت و ابن

ص: 112

بُطّۀ قمى از شاگردان او است. از آثار كلامى و مناظره هاى او با متكلمان بزرگ هم روزگارش، چنين برمى آيد كه در علم كلام تبحر و شهرت داشت. از ابوالحسين سوسنجردى نقل است: «پس از زيارت امام رضا (ع) در مشهد به ديدار ابوالقاسم بلخى در بلخ رفتم و كتاب الانصاف ابن قبه را به او دادم. او بر اين كتاب نقضى نوشت به نام المسترشد فى الامامه. وقتى به رى بازگشتم و كتاب بلخى را به ابن قبه دادم، او نيز بر آن ردّى نوشت به نام المستثبت فى الامامه. بلخى نيز، كتاب ابن قبه را ديد و با كتابى ديگر به نام نقض المستثبت پاسخ داد. وقتى به رى رسيدم و خواستم رديۀ بلخى را به ابن قبه نشان دهم، شنيدم كه وى از دنيا رفته است.» كتاب الانصاف، از مراجع ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه است و او بخشى از خطبۀ شقشقيه را در آن كتاب ديده است. از اين كتاب، جز آن مقدار كه در الشافى سيد مرتضى آمده، چيزى باقى نمانده است. پاره اى ديگر از نوشته هاى ابن قبه در كمال الدين ابن بابويه گزارش شده است. كتاب نقض كتاب الاشهاد را نيز در نقد الاشهاد ابوزيد علوى نوشت. ابوزيد در اين كتاب، در اثبات مذهب زيدى و ردّ مذهب اماميه كوشيده است.

افزون بر اين، از آثار او است: الرد على أبى على الجبائى؛ كتاب التعريف؛ المسألة المفردة فى الامامه.

منابع: شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 206؛ معالم العلماء، ص 95-96؛ رجال النجاشى، ص 375؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 446.

ابن قصار8592 على بن محمد بن عمر قصار رازى، ابوالحسن

ابن كابلى8592 على بن مجاهد بن مسلم بن رفيع كابلى رازى، ابومجاهد

ابن كربويۀ رازى

شاعر و از همراهان و ياران حسين بن احمد بن محمد علوى كوكبى، از نوادگان امام سجاد (ع). حسين بن احمد علوى كوكبى در سال 251 ق. در قزوين بر خليفۀ وقت شوريد و اين شهر و زنجان را از دست گماشتگان عباسى به در آورد، اما در سال 253 ق. از موسى بن بوغا، مأمور خليفه شكست خورد. پس از اين شكست، كوكبى و ابن كربويه به طبرستان گريخته، به حسن بن زيد، داعى كبير، پناهنده شدند. اما وى كوكبى را كشت. ابن كربويه نيز به كوهستان قصران گريخت. از سروده هاى او چنين برمى آيد كه در سال هاى پايانى عمر، در نصرآباد رى مى زيسته و در تنگناى معيشتى بوده است.

منابع: الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 330؛ مختصر البلدان ص 271؛

ص: 113

رى باستان، ج 2، ص 272.

ابن مسكويۀ رازى

ابوعلى، احمد بن محمد بن يعقوب بن مسكويه رازى، مورخ، فيلسوف، پزشك و اديب. عنوان پارسى او مُشكويِه و معرّب آن مِسكوَيه است و يكى از توابع رى نيز «مُشكوى» نام داشته است. وى در برخى آثار خويش از نام و نسب خود به شكل «احمد بن محمد مسكويه» يا «احمد بن يعقوب مسكويه» ياد كرده است.

از تاريخ تولد ابوعلى مسكويه اطلاعى در دست نيست. اما از آنجا كه در تجارب الامم به «طول مصاحبت و كثرت مجالسات» خود با ابومحمد مهلبى، وزير معزالدوله بويهى اشاره مى كند و در جاى ديگر، ذيل وقايع مربوط به مهلبى در 341 ق. خود را مصاحب وزير در همان تاريخ مى شمارد، بايد در حدود سال 320 ق. زاده شده باشد. با توجه به تاريخ درگذشت او در صفر 421 ق. حدود يك سده زيسته است.

ياقوت، مسكويه را مجوسى نومسلمان خوانده است، اما با توجه به نام پدرش، محمد، بعيد است كه ابوعلى مسلمان زاده نباشد. بسيارى از نويسندگان متأخرتر، ابوعلى مسكويه را شيعه مذهب دانسته و بر تشيع او استدلال كرده اند.

از دوران رشد ابوعلى اطلاع چندانى در دست نيست. گويا پدرش او را به خواندن و روايت اشعار جاهلى عرب وامى داشته و او خود در آغاز جوانى به خوشگذرانى مشغول بوده و سپس به تهذيب نفس پرداخته و كامياب شده است.

مسكويه با وزيران و اميران آل بويه از امور ديوانى تا مصاحبت و نديمى و رسالت و دادوستد در زمينۀ علوم و ادب، پيوندى استوار داشته و از همين رو، عمده سال هاى عمر خويش را در شهرهاى مختلف از جمله رى، بغداد، شيراز و اصفهان گذرانده است.

مسكويه حدود دو دهۀ نخستين عمر خود (320-340 ق.) را در رى زيسته است. سپس به بويهيان بغداد پيوسته و حدود 12 سال مصاحب و نديم خاص ابومحمد مهلبى، وزير معز الدوله بوده است. آنگاه هفت سال (353-360 ق.) در خدمت و مصاحبت ابوالفضل ابن عميد، وزير ركن الدوله بويهى زيست و خازن كتابخانۀ او در رى بود. از آن پس ظاهراً به خدمت ابوالفتح ابن عميد، وزير ركن الدوله و مؤيدالدوله پيوست و چون

ص: 114

ابوالفتح به قتل رسيد، مسكويه از خدمت به صاحب بن عبّاد، وزير جديد مؤيدالدوله سرباز زد. سپس در شيراز به عضدالدوله، سلطان بزرگ آل بويه، پيوست و خازن كتابخانه و بيت المال وى شد و تا عضدالدوله درگذشت، بر همين شغل بود. گفته اند اغلب مصنفات زمان، در كتابخانۀ او گرد آمده بود.

مسكويه در آغاز كار، سخت در انديشۀ كيمياگرى بود و آن را نزد ابوطيب كيميايى رازى مى آموخت. نيز فريفتۀ كتاب هاى محمد بن زكرياى رازى و جابر بن حيان بود. به تاريخ هم توجه داشت و تاريخ طبرى را نزد ابن كامل خواند و علوم اوايل (دانش يونان) را نزد ابن خمّار آموخت. وى در اين علوم، به ويژه در منطق و پزشكى، دستى قوى داشت؛ چنانكه او را بقراط دوم مى خواندند.

گذشته از اين، چنين مى نمايد كه او از طريق دوستى با اعضاى انجمن هاى علمى عصر و آميزش با وزيران دانشمندى همچون ابوالفضل ابن عميد و برخوردارى از كتابخانه هاى بزرگ آنان، دانش بسيارى اندوخته بود. خود نيز حلقه ها و مجالسى داشته كه در آنها تدريس مى كرده است. ابوسليمان ضمن بر شمردن آثار او گويد كه اين آثار در نشست هاى تدريس نزد او خوانده مى شد. برخى مسكويه را از استادان ابوحيان توحيدى شمرده و كتاب الهوامل والشوامل را كه پاسخ مسكويه به پرسش هاى ابوحيان است، دليلى بر اين مدعا گرفته اند.

نويسندگان متقدم و متأخر، آثار بسيارى شامل كتاب و رساله و قطعاتى از اشعار تازى و وصايا، از ابوعلى مسكويه برشمرده اند كه فقط از شمارى از آنها آگاهى داريم و برخى نيز به طور پراكنده در آثار ديگران نقل شده است. برخى از آثار شناخته شدۀ ابوعلى مسكويه از اين قرارند: تجارب الامم؛ تهذيب الاخلاق (طهارة الاعراق)؛ جاويدان خرد (الحكمة الخالده)؛ رسالة فى دفع الغم من الموت (لماذا اخاف الموت)؛ الفوز الأصغر فوز السعاده، لغز قابس (لوح قابس)؛ الهوامل و الشوامل.

ص: 115

ابوعلى روزهاى آخر عمر را در اصفهان گذرانيد و در همان شهر چشم از جهان فروبست و همان جا دفن شد.

منبع: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 62.

ابن مظفر رازى8592 احمد بن محمد بن مظفر بن مختار رازى حنفى، بدرالدين ابوالعباس

ابن وارث8592 محمد بن حسن بن عبدالرحمن رازى خراسانى، ابوبكر

ابن واره

ابوعبداللّه، محمد بن مسلم بن عثمان بن عبداللّه رازى، محدث، حافظ و عالم دينى. حدود سال 190 ق. به دنيا آمد. وى يكى از سه محدث بزرگ رى به شمار مى آيد؛ دو تن ديگر، ابوزرعه و ابوحاتم رازى است. براى شنيدن حديث به شهرهاى بسيارى سفر كرد و در حفظ حديث، زبانزد بود. از عبيداللّه بن موسى عبسى، بكر بن عبداللّه قاضى، ابوعاصم نبيل شيبانى، محمد بن عرعره، هوذة بن خليفه، ابومسهر دمشقى، هيثم بن جميل، سعيد بن ابومريم، ابوصالح مصرى، محمد بن عبدالعزيز رملى، عبدالله بن يوسف، حجاج بن ابومنيع، اصمعى، على بن عياش، مسلم بن ابراهيم، محمد بن مبارك صورى، محمد بن سعيد بن سابق قزوينى، هشام بن عبدالله رازى، محمد بن موسى بن اعين جزرى، اسحاق بن ابراهيم بن علاء، اسماعيل بن عبيد بن ابوكريمه حرانى، محمد بن عبدالله انصارى رصافى، خالد بن على حمصى، سعيد بن سليمان واسطى، عاصم بن على بن عاصم، عمرو بن ابوسلمه تنيسى، محمد بن يوسف فريابى، ابوسلمه تبوذكى، يحيى بن يعلى محاربى، آدم بن ابى اياس، حجاج بن منهال و... روايت كرده است. در بغداد، دمشق، قزوين، مصر و... حديث گفته و شنيده است. محمد بن اسماعيل بخارى، نسايى، محمد بن يحيى ذهلى، ابوبكر بن عاصم، عبدالرحمن بن يوسف بن خراش، يحيى بن محمد بن صاعد، ابن ناجيه، ابوعوانه، ابن ساعد، محمد بن مسبب ارغيانى، ابومحمد بن يوسف قاضى، ابن مجاهد مقرى، ابن ابى داود، محمد بن مخلد دورى، حسن بن اسماعيل محاملى، حسن بن محمد داركى، عبدالله بن محمد حامض، محمد بن منذر شكر، ابوعمرو بن حكيم مدينى، عبدالله بن محمد (برادرزادۀ ابوزرعه رازى)، عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى و جمعى ديگر از وى روايت كرده اند. نسايى او را ثقه و صدوق دانسته و ابن ابى حاتم رازى مى گويد: وى ثقه و صدوق بود و ابوزرعه او را بسيار تكريم مى كرد. عبدالمؤمن بن احمد مى گويد: ابوزرعه، براى

ص: 116

هيچ كس از جاى خود برنمى خاست و جاى خويش را به كسى نمى داد، جز ابن واره. به عقيدۀ فضلك رازى، ابن واره و ابوزرعه و احمد بن فرات، حافظترين دانشمندان زمان خود بودند. ابوجعفر طحاوى مى گويد: ابوزرعه و ابن واره و ابوحاتم، در زمان خود، مثل و مانند نداشتند و هر سه در رى اجتماع كردند. ابوالعباس بن عقده مى گويد: من در خانه نشسته بودم كه كسى در خانه ام را كوبيد. گفتم كيستى؟ گفت: من ابن واره ام، پدر و مادر حديث. ذهبى در تذكرة الحفاظ از قول طحاوى مى گويد: سه تن در رى بودند كه در زمان خود، مانند نداشتند: ابوحاتم رازى، ابوزرعه رازى و ابن واره. وى به سال 270 ق. درگذشت.

منابع: تاريخ بغداد، ج 4، ص 21-24؛ تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 139؛ سير اعلام النبلاء، طبقه الرابعة عشر، ص 28؛ الثقات، ج 9، ص 150؛ تقريب التهذيب، ج 2، ص 133؛ تهذيب التهذيب، ج 9، ص 399-400؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 55، ص 387-394؛ الانساب، ج 5، ص 560-561؛ اللباب فى تهذيب الانساب، ج 3، ص 346.

ابواسحاق دولابى رازى

محدث و از مشايخ صوفيه در اوايل قرن سوم. اهل دولاب رى بود و در همان جا زيست. سمعانى مى گويد: «از مشايخ آن سامان و از اجلۀ ابدال بود.» همو با چند واسطه، از زبان معروف كرخى، كرامتى را به او نسبت مى دهد. ابوالعباس احمد بن محمد بن مروق او را از بزرگان و ابدال شمرده و محمد بن منصور اوسى گفته است كه در بغداد نزد معروف كرخى آرزو كردم كه ابواسحاق دولابى را ديدار كنم. معروف گفت كه الساعه در اينجا بود و بر من سلام كرد. برخاستم كه به دنبالش بروم، كه معروف گفت: بنشين! شايد اكنون به رى رسيده باشد.

منابع: تاريخ بغداد، ج 14، ص 419؛ الانساب، ج 2، ص 511.

ابوالحسن، امامزاده آب اندرمان

بقعۀ اين امامزاده در قريۀ آب اندرمان (در غرب شهر رى)، خيابان امامزاده ابوالحسن، در محوطه اى مشجّر واقع شده است. امامزاده ابوالحسن را از نوادگان امام صادق (ع) مى دانند؛ با چهار واسطه؛ بدين شرح: «ابوالحسن على بن حسن بن عيسى بن محمد بن على العريضى بن امام صادق (ع).» جد اعلاى وى، سيد المحدّثين و الرواة على بن جعفر صادق (ع)، مشهور به عريضى است. از على بن جعفر، كتاب «مسائل على بن جعفر» در دست است كه حاوى پرسش هاى او از برادرش امام كاظم (ع) است. بنا بر عقيدۀ مجلسى اول، امامزاده على بن جعفر در قم، همان على بن جعفر عريضى است؛ ولى

ص: 117

مشهور آن است كه قبر وى در عريض مدينه است و قبرى كه در قم است، متعلق به يكى از احفاد او است؛ چنانكه در معجم القبور و وفيات الاعلام آمده است.

بسيارى از علما و بزرگان ارادتى خاص به امامزاده ابوالحسن داشته اند. از ملا على كنى نقل است كه «من به رياست و ثروت در تهران نرسيدم، مگر به مداومت بر زيارت آن بزرگوار.» مشابه اين سخن را به آخوند محمد مجتهد اندرمانى (از مشاهير علماى رى و استاد مدرسۀ مروى) نسبت داده اند. نخستين عالم انسابى كه از سكونت وى در شهر رى سخن گفته است، ابواسماعيل ابراهيم طباطبا است كه مى نويسد: «در شهر رى ابوالحسن على بن... على العريضى سكونت داشت و داراى فرزندانى به اسامى حمزه، ابوعبداللّه حسين ملقّب به هميرجه، على، ابوجعفر محمد، عيسى و محمد بود.» بنابراين سيد ابوالحسن على، صاحب شش فرزند بوده است. به گفتۀ ابن طباطبا، بسيارى از برادرزادگان و عموزادگان سيد ابوالحسن على ساكن رى بودند. اكنون قبر برخى از آنان در شهر رى و حومۀ آن زيارتگاه است.

مدخل بقعۀ امامزاده ابوالحسن، از طرف شمال است و بالاى ديوار ايوان، كتيبه اى است مشتمل بر مرثيه به خطّ نستعليق و گچ برى شده. پس از ايوان، رواقى است به وسعت 8 * 8 متر. روى درى كه از رواق به حرم باز مى شود، كتيبه اى است به خطّ ثلث برجسته، با اين عبارات: «وقف هذا الباب على بقعة الشريفة امامزاده ابوالحسن بن امام جعفر صادق عليه السلام خواجه گودرز بن خواجه جمشيد در زمان دولت سلطان عادل محمد شاه نازى.» بر اين اساس، اين كتيبه متعلّق به قرن پنجم هجرى و دورۀ سلجوقيان است.

ضريح چوبى زيبايى روى مرقد نصب كرده اند كه به سبك خانه مربّعى خراطى شده است. طول ضريح، كمتر از سه متر و عرض آن كمى بيش از 2/5 متر است. بهترين ضريح چوبى دورۀ قاجاريه در امامزاده هاى اطراف تهران، همين ضريح است. روى مرقد را كاشى هاى فيروزه رنگ پوشانده است. از روى يادگارى هايى كه روى ضريح نوشته اند و بست هاى آن، معلوم مى شود ضريح در زمان ناصر الدين شاه قاجار ساخته شده است.

پيشتر، نزديك ايوان بقعه، آب انبارى بوده است كه زائران از آن استفاده مى كرده اند.

در مرمّت و بازسازى بقعه در سال 1371 ش. گنبد قبلى تخريب و به جاى آن گنبدى شلجمى به قطر 8 و ارتفاع 9 متر تعبيه شد و ايوان بقعه را كاشى كارى هاى لاجوردى

ص: 118

در زمينه گل و بوته كردند و كف و ازاره حرم نيز با سنگ مرمر پوشش يافت. روى سنگ قبر به خط ثلث و به رنگ طلايى نوشته شده است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم مرقد مطهّر آقا سيد ابوالحسن ابن على ابن حسين ابن عيسى ابن محمد ابن على العريضى ابن جعفر

ص: 119

الصادق (ع). بانى حاج حسن دريا آزرم 1382/4/23.» پيكر امامزاده در طبقه هم كف بقعه قرار دارد.

بقعه از گنبدخانه، پيش فضاى ورودى (بين ايوان و گنبدخانه) و ايوان ورودى تشكيل شده است. در دو طرف نماى اصلى (نماى شمالى) نيز دو مناره قد بر افراشته است. كل بنا در ميانۀ صحنى وسيع قرار گرفته و مساحت عرصۀ آن، 17250 متر مربّع، مساحت بقعه 268 متر مربّع و ارتفاع ايوان تا كف 10/82 متر است.

نماى شمالى بنا، نماى اصلى آن است كه ايوان ورودى نيز در آن قرار دارد. اين نما متقارن، و در دو گوشۀ آن دو مناره است. روى كاشى كارى بالاى مناره سمت راست، «لا اله الا اللّه» و بر منارۀ سمت چپ، «محمد رسول اللّه» مكتوب است. روى بالاى طاق ايوان نوشته اند: «آستانه مباركه سيد ابوالحسن (ع).» كتيبۀ «آية الكرسى» به خط ثلث و به رنگ سفيد دور تا دور ايوان چرخيده است. بالاى كتيبه، سه پنجرۀ چوبى مشبك ديده مى شود. در لبه هاى پخ طرفين ديوار، گلدانى سنگى قرار دارد. دور تا دور قوس ايوان، كتيبه اى حاوى آيات نخستين سورۀ مباركۀ «نور» آمده است؛ به اضافۀ كتيبه هايى شامل اسامى ائمه (ع). همين كاشى كارى ها در نماى بيرون ايوان و لچكى هاى قوس هم ديده مى شود. پوشش سقف طاق ايوان، رسمى سازى شده و چشمۀ كامل آن 24 ضلعى است. دوازده شاپرك، دو رديف ترنج (ده تايى و هشت تايى)، چهار پاباريك، دو فيل پوش و يك سوسن و دو نيم سوسن در آن اجرا شده است. نماى ضلع شرقى و غربى بنا مشابه يكديگرند. در اين دو نما، ازارۀ سنگى يك متر و نيم است و پس از آن آجركارى است.

در اين آجركارى، كاشى كارى هايى به خط بنايى مشاهده مى شود كه در ضلع غربى شامل «اللّه، محمد، على و سبحان اللّه»، و در ضلع شرقى شامل «لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه و على ولى اللّه» است. كتيبه اى به خط بنايى و به رنگ مشكى بالاى ديوار غربى قرار دارد كه نام ائمه اطهار (ع) است.

فضاى حائل بين ايوان و گنبدخانه، با ابعاد 3/75 * 9/60 متر در نه متر و شصت سانتى متر است. ديوارهاى اين قسمت، ازاره اى به ارتفاع يك متر و نيمى از سنگ مرمر دارد و از اين ارتفاع به بعد، كاشى كارى و قاب هاى كاشى ديده مى شود. داخل قاب ها گچ كارى شده است. اين كاشى كارى ها، به صورت معقلى است. رسمى سازى زيبايى در پوشش سقف آن اجرا شده است. در رسمى سازى اين فضا سه رسمى ديده

ص: 120

مى شود: رسمى وسط به صورت مربّع كامل و داراى اشكال شاپرك و پاباريك است كه شباهت كمى به الگوهاى رايج دارد و رسمى هاى دو طرف آن به صورت مربّع ناقص و داراى اشكال شمسه (هشت)، شاپرك (هفت عدد)، پاباريك (شش عدد) سوسن (سه عدد) و فيل گوش است. خطوط رسمى بندى اين فضا با كاشى كارى، برجسته شده و داخل آن با اندود گچى به رنگ سفيد و سبز پوشانده شده است. در گوشه هاى رسمى هاى دو طرف رسمى وسط، مقرنس كارى است. كتيبه اى در فضا و در تمام جداره ها و زير قوس هاى رسمى بندى نصب شده كه شامل آيات سورۀ مطففين است. دو بالكن نيز در دو طرف پيش فضا قرار دارد و به همين علّت باعث شكسته شدن كتيبه ها و چرخيدن آنها از زير بالكن ها شده است. به موازات درِ ورودى پيش فضا، درب ورودى حرم قرار دارد. در دو طرف اين در، كتيبه اى از كاشى لاجوردى است كه يكى حاوى زيارت نامۀ امامزاده ابوالحسن و ديگرى زيارت «وارث» به خط ثلث است. دو سنگ بزرگ نيز در اين رواق قرار دارند كه روى يكى زيارت نامۀ امامزاده ابوالحسن به خط نستعليق حك شده و در انتهاى آن «ارديبهشت 1346» آمده و بر سنگ ديگر زيارت ائمۀ بقيع به خط نستعليق نوشته شده و در انتهاى آن نيز نام «رضا ذيقيمت» درج شده است.

حدود نود هكتار از زمين هاى كشاورزى اطراف زيارتگاه، وقف بقعه است. كشاورزان هر ماه اجاره بها را به ادارۀ اوقاف پرداخت مى كنند. بيشتر قبرها در فضاى اطراف بقعه متعلّق به خاندان كلهر است.

منابع: مزارات رى، ص 78-88؛ آثار تاريخى طهران، ص 167-166؛ دائرة المعارف تشيع، ج 2، ص 407؛ اختران فروزان رى و تهران، ص 407-401؛ بناهاى آرامگاهى، ص 94؛ منتقلة الطالبيه، ص 161-159؛ امامزادگان و زيارتگاه هاى شهر رى، ص 228-224؛ بقاع متبركۀ استان تهران، ص 99؛ جنة النعيم، ص 490.

ابوالحسن على بن حمزه8592 كسائى

ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا بن حبيب8592 ابن فارس

ابوالفتح رازى

وزير طغرل بيك سلجوقى. در تجارب السلف، اين گونه معرفى شده است: «او اولين وزير اولين سلطان است از سلجوقيان... و در مبدأ كار در اصفهان، خدمت علاء الدولة بن كاكويه مى كرد صاحب اصفهان، و بعد از آن ملازمت پسرش فرامرز نمود و فرامرز او را به رسالت پيش سلطان طغرل بيك فرستاد.

ص: 121

طغرل بيك چون او را بديد بپسنديد، و بفرمود تا ملازم درگاه باشد و او نيز رغبت نمود. طغرل بيك او را خلعت داد و وزارت به او تفويض كرد... از اينجا پيش ابوكاليجار بن بويه رفت و به وزارت رسيد، و بسيار نگذشت كه ابوكاليجار او را معزول كرد و بگرفت، و اين حال در شعبان سنه تسع و ثلاثين واربعمائه بود.»

در منابع ديگر - بنا به استقصاى عباس اقبال - خبرى از وى ديده نشده است، و بنا به استنباط وى، اين وزير همان ذوالسعادات محمد بن جعفر بن محمد بن فسانجس است كه در تاريخ 436 ق. به هنگام ورود ابوكاليجار به بغداد، وزير وى بود. فوت او را در سال 440 ق. حدس زده اند. محمد قزوينى گفته است: «... گويا او همو باشد كه مخدوم صاحب ويس و رامين است....»

منابع: تجارب السلف، ص 260؛ يادداشت هاى قزوينى، ج 3، ص 220؛ مجموعه آثار كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ج 17، ص 37.

ابوالفتوح رازى

جمال الدين حسين بن على نيشابورى رازى خزاعى، عالم، مفسر، خطيب و فقيه نامدار شيعه در قرن هاى پنجم و ششم، مؤلف تفسير فارسى روض الجنان و روح الجنان. تاريخ ولادت و وفات او روشن نيست، اما شايد بتوان گفت كه تولدش قبل از سال 480 ق. و وفاتش در سال 535 يا 552 يا 560 ق. بوده است. نسب او به نافع بن بديل، از اصحاب رسول الله (ص) مى رسد. نافع بن بديل، در سال چهارم هجرت، براى تعليم قرآن به منطقۀ نجد اعزام شد و در كشتار «بئر معونه» به شهادت رسيد. خاندان خزاعه از دوستان اهل بيت (ع) بودند و از ميان آنان عالمانى برجسته و نامدار ظهور كردند. ابن اعثم كوفى در الفتوح از قول معاويه نقل مى كند: «محبّت قبيلۀ بنى خزاعه به على تا آنجا است كه اگر زنانشان هم فرصت مى يافتند، با ما مى جنگيدند؛ چه رسد به مردانشان.»

گروهى از فرزندان بديل بن ورقاء خزاعى به ايران كوچ كرده، در نيشابور، سبزوار و رى ساكن شدند. از همين رو نسبت نيشابورى و خزاعى در نام آنان ذكر مى شود. ابوالفتوح رازى خود در تفسيرش (ج 5، ص 148) به نسب خود اين گونه اشاره مى كند: «بديل بن ورقاء خزاعى از پدران ماست.» جد ديگر ابوالفتوح، محمد بن احمد نيشابورى، صاحب كتاب روضة الزهراء و عموى پدرش، شيخ عبدالرحمن، صاحب كتاب سفينة النجاة است. پسرش، شيخ تاج الدين محمد و خواهرزادۀ وى، فخرالدين احمد، نيز از علماى عصر خود به

ص: 122

شمار مى آمدند. سيد محسن امين دربارۀ خاندان ابوالفتوح مى نويسد: «ابو الفتوح و پسرش تاج الدين محمد و پدرش على بن محمد و جد اعلاى وى، شيخ ابوبكر احمد و عموى بزرگش شيخ عبدالرحمن بن ابى بكر، همه از دانشمندان نامدار اماميه هستند.

اين سلسلۀ معروف، در ميان علماى شيعه جايگاهى ويژه داشتند و تأليفاتى پر بار و متعدد از خود به يادگار گذاشتند.» مؤلف مجالس المؤمنين مى گويد: «او از خاندان جلالت و فضيلت است و از ذريۀ بديل بن ورقاء خزاعى كه از ياران خاص پيامبر اكرم (ص) بوده است. اساساً قبيله خزاعه در طول تاريخ، از شيعيان خالص اهل بيت (ع) بوده اند.»

ابوالفتوح، معروف ترين شخصيت خاندان خزاعى نيشابورى است. محدث نورى در معرفى وى مى نويسد: «استاد و پيشواى مفسران، ترجمان كلام الهى، جمال الدين ابوالفتوح حسين بن على خزاعى رازى، مشهور به ابوالفتوح رازى، دانشمندى فاضل، فقيهى مفسر و اديبى مطلع بوده و در كسب علم به درجات كمال نايل شده بود.»

برخى از استادان وى عبارتند از: على بن محمد نيشابورى رازى (پدر ابوالفتوح)، على بن محمد نيشابورى رازى (عموى بزرگ وى)، عبدالرحمن بن احمد خزاعى نيشابورى (معروف به مفيد ثانى)، شيخ عبدالجبار بن مقرى رازى (معروف به مفيد رازى)، سيد ابوصمصام ذوالفقار، شيخ ابوعلى حسن بن محمد طوسى (فرزند شيخ طوسى)، قاضى عمادالدين حسن بن محمد استرآبادى و جارالله ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى (صاحب تفسير كشاف).

در فهرست شاگردان وى، اين نام ها به چشم مى خورد: شيخ رشيدالدين محمد بن شهرآشوب مازندرانى، شيخ منتجب الدين على بن بابويه رازى، شيخ عبدالله بن حمزۀ طوسى معروف به ابن حمزۀ فقيه، شرفشاه افطسى نيشابورى، تاج الدين محمد بن حسين ابوالفتوح رازى.

ابوالفتوح به وعظ و خطابه اشتغال داشته و آثار خطابه را در سبك تفسيرى او مى توان ديد. بنا به گزارشى كه خود در روح الاحباب آورده است، مجالس وعظ و خطابۀ او در رى، شهرت و محبوبيت داشته و با استقبال مردم مواجه بوده است. از همين رو برخى از سر رشك، وى را نزد والى شهر سعايت مى كنند و والى نيز فرمان به محروميت ابوالفتوح از خطابه مى دهد.

از ابوالفتوح رازى تأليفاتى بر جاى مانده است كه مهم ترين آنها تفسير روض الجنان و

ص: 123

روح الجنان است. اين كتاب، كهن ترين و مشروح ترين تفسير فارسى شيعى است و از مهم ترين تفاسير اسلامى به شمار مى آيد، و از جهت محتواى تفسيرى، ترجمۀ دقيق آيات، بهره گيرى از روايات مخالف و موافق و دفاع علمى از مذهب اماميه، ممتاز است. تفسير روض الجنان، بين سال هاى 510 تا 533 يا اندكى پس از آن تحرير شده است. بنابراين از آثار ميان سالى مؤلف به شمار مى آيد. در متن كتاب به نام تفسير (روض الجنان و روح الجنان) اشاره نشده است، اما در همۀ نسخه هاى خطى و در منابع هم روزگار مؤلف، از جمله فهرست منتجب الدين رازى (شاگرد مؤلف) نام كتاب، «روض الجنان و روح الجنان» ثبت شده است. در برخى منابع مانند معالم العلماء نوشتۀ ابن شهرآشوب، نام كتاب، «روح الجنان و روح الجنان» آمده است كه به قطع خطا است؛ چنانكه ابن شهرآشوب در كتاب ديگرش (مناقب آل ابى طالب) گفته است: «ابوالفتوح روايت روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن را به من اجازه داده است.» نام محرف «روح الجنان و روح الجنان» در يكى از چاپ هاى معاصر، به تصحيح ابوالحسن شعرانى، نيز راه يافته است. در ايران و به ويژه در ميان اهل علم، اين كتاب به نام «تفسير ابوالفتوح رازى» شهرت دارد.

ابوالفتوح رازى در اين كتاب از برخى مفسران پيش از خود نام برده و آراى آنان را نقل كرده است؛ از جمله: زمخشرى مؤلف «الكشاف عن حقايق التنزيل»، ابوالقاسم كعبى، ابومسلم محمد بن بحر اصفهانى، ابوعلى جبايى و پسرش ابوهاشم جبايى، ابوبكر اصم، ابوالحسن رمانى زجاج، حسين بن فضل بجلى، ابواسحاق ثعلبى، فتال نيشابورى، محمد بن جرير طبرى. از ميان تفسيرهاى فارسى كه متأثر از تفسير ابوالفتوح رازى اند، مى توان به «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان» معروف به «تفسير گازر» تأليف ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى و «منهج الصادقين» نوشتۀ ملافتح الله كاشانى اشاره كرد.

ابوالفتوح بخشى مهم از تفسيرش را به بيان احكام فقهى اختصاص داده و در مباحث كلامى به طرح مسائلى همچون توحيد، صفات خدا، تكليف، جبر و اختيار، قضا و

ص: 124

قدر، گناهان، توبه، شفاعت، ايمان و كفر، ثواب و عقاب، سؤال و جواب در گور، امر به معروف و نهى از منكر بسنده كرده است. گرايش به تصوف و معارف ذوقى نيز در تفسير او به چشم مى خورد. فوايد ادبى، لغوى و تاريخى آن نيز بسيار است. در اين تفسير موضوعات اخلاقى، فقهى، تفسيرى، ادبى و تاريخى بسيارى در ذيل تفسير آيات قرآن آمده و همواره مورد استفاده و مراجعۀ فقيهان، محدثان و ادب پژوهان بوده است. دقت و جامعيت، از ديگر ويژگى هاى تفسير ابوالفتوح است. طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير، برخى از مطالب اين كتاب را نقل كرده اند.

تمام آيات قرآن در اين تفسير، به صورت زيرنويس و لفظ به لفظ به فارسى پاكيزه و ساده ترجمه شده است. تفسير آيات، از مباحث لغوى، صرفى و نحوى آغاز مى شود و تا استنباطهاى فقهى و كلامى ادامه مى يابد؛ همراه نقل اقوال و آراى مفسران و نحويان و لغويان و فقها و متكلمان و با اشاره به منابع. اشاره هاى تاريخى، قصص، حكايات، تمثيلات و مباحث ذوقى و عرفانى نيز در اين تفسير فراوان است.

زبان تفسير و ترجمه، استوار و ساده است و جز در بخش هايى از مقدمه و در برخى مباحث ذوقى و عرفانى، به نثر مرسل است. ترجمۀ آيات در نسخه هاى كهن يا نزديك به زمان مؤلف، اصيل و حاوى مفردات و تعبيرات كهن و گويش محلى است؛ اما در نسخه هاى متأخر، به ويژه از سده هاى نهم و دهم به بعد، دستخوش تغيير و تحريف كاتبان شده است. اين تفسير، از بزرگ ترين يادگارهاى نثر فصيح فارسى در سده هاى ميانى است و با اينكه بيش از 800 سال از زمان تأليف آن مى گذرد، همچنان براى فارسى زبانان امروزين خواندنى، آسان ياب و الهام بخش است. بند نخست كتاب، چنين است: «سپاس خداى را كه بردارندۀ اين ايوان است و گسترندۀ اين شادروان است، آرايندۀ آن به آفتاب و ماه و ستارگان است و دارندۀ اين پيغمبران و امامان است. و درود بر رسول او كه سيد پيغمبران و ختم مرسلان است و بر اهل بيت او كه ستارگان زمين و پيشوايان دين اند، و بر ياران او، بزرگان و اخيار از مهاجر و انصار.» همچنين در مقدمه، دربارۀ انگيزه اش در تأليف كتاب مى نويسد: «پس چون جماعتى از دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تدين اقتراح كردند كه در اين باب جمعى بايد كردن، چه اصحاب ما را تفسيرى نيست مشتمل بر اين انواع، واجب ديدم اجابت كردن ايشان و وعده دادن به دو تفسير: يكى به پارسى و يكى به

ص: 125

تازى، جز كه پارسى مقدم شد بر تازى، براى آنكه طالبان اين بيشتر بودند و فايده هر كسى بدو عام تر بود.»

روض الجنان، چندين بار تحقيق، تصحيح و چاپ شده است: نخست در سال 1315 ش. به همت تنى چند از اهل فضل و در پنج جلد؛ سپس در 1320 ش. با تحقيق مهدى الهى قمشه اى در ده جلد؛ سوم بار در سال 1342 ش. با تحقيق و تصحيح ميرزا ابوالحسن شعرانى در دوازده جلد؛ بار چهارم در سال 1375 ش. با تصحيح گروهى از محققان به سرپرستى آقايان دكتر ياحقى و دكتر ناصح در بيست جلد.

از ديگر تأليفات او است: 1. روح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب. اين كتاب، شرح «شهاب الأخبار» نوشتۀ قاضى قضاعى شافعى، و موضوع آن، حكمت ها، مواعظ و امثال پيامبر اكرم (ص) است. 2. رساله يوحنا. اين كتاب از زبان يك مسيحى به نام يوحنّا و در مسئله امامت نوشته شده است.

3. مناظرۀ حسنيه. محتواى كتاب، مناظرۀ دخترى است به نام حُسنيه در زمان هارون الرشيد، با مخالفان شيعه. اين كتاب به زبان فارسى است و بارها چاپ شده است.

4. منهاج المناهج. در تحقيق مذاهب اربعه و اثبات امامت است. 5. رساله اجازه.

ابوالفتوح در سال 535 يا 552 يا 560 ق. وفات يافته است و طبق وصيتش، او را در شهر رى، در صحن حضرت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر (ع)، در جوار عبدالعظيم حسنى (ع) و در زاويۀ شمالى، به خاك سپردند. از ابوالفتوح رازى دو فرزند دانشمند به يادگار ماند، به نام هاى تاج الدين محمد رازى و صدرالدين على رازى.

منابع: روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ج 1، ص بيست تا هشتاد؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 12؛ ريحانة الأدب، ج 8، ص 227-228؛ الذريعه، ج 14، ص 248 و ج 24، ص 48 و ج 25، ص 16 و 296؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 124-126؛ امل الآمل، ج 1، ص 58؛ اسد الغابه، ج 5، ص 7؛ الكنى و الالقاب، ج 3، ص 200؛ الفهرست ابن النديم، ص 48؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 29؛ مجالس المؤمنين، ج 1، ص 490؛ الفتوح، ج 3، ص 121؛ روضات الجنات، ج 2، ص 314.

ابوالفتوح، مدرسه

ساخت اين مدرسه در عهد ملكشاه سلجوقى، در محل دروازه آهنين، از محله هاى شيعه نشين بوده است.

منبع: نقض، چاپ دارالحديث، ص 40.

ابوالقاسم، امامزاده - غار

بقعۀ اين امامزاده در ضلع شمالى پاركينگ حرم امام خمينى، در سى صد مترى روستاى

ص: 126

غار واقع شده است. ساختمان قديمى بنا، خشتى بوده و گنبدى كوچك داشته است. حدود سال 1340 ش. آب انبارى به مساحت تقريبى پنج متر در جلو امامزاده ساختند كه تا سال 1373 ش. وجود داشت. همچنين غسّالخانۀ خشتى امامزاده در دهۀ شصت تخريب شد. ايوان كنونى و بخش هايى از بنا، از ساختمان قديم باقى مانده و بازسازى شده است. كف صحن در گذشته بسيار گود بوده است، به طورى كه قبرستان قديمى امامزاده در عمق دومترى صحن قرار دارد. در اين قبرستان سنگ قبرهايى با قدمت ششصدساله پيدا شده است. كف صحن، بيشتر پوشيده از سنگ قبر است و درهاى امامزاده نيز چوبى است. همچنين يك در ورودى در قسمت شمالى وجود داشته است كه اكنون آن را تيغه كرده اند. حسينيۀ امامزاده در سال 1357 ش. ساخته شد. در گذشته، صندوقى فلزى به ارتفاع تقريبى دو متر در داخل ايوان قرار داشت كه در سال 1357 ش. به سرقت رفت.

بناى كنونى امامزاده ابوالقاسم همچون طرح برخى بقعه هاى منفرد از گنبدخانه، پيش فضا و ايوان ورودى تشكيل شده است. فضايى به عنوان حسينيه به بنا افزوده شده است كه ارتباط و هماهنگى چندانى با بناى اصلى و قديم بقعه ندارد. مساحت بناى بقعه حدود 323 متر مربّع است. فولاد، شيشه، موزاييك، سنگ مرمر، گچ، رنگ، سيمان و قير از جمله مصالح استفاده شده در اين بنا است. مساحت صحن، حدود 11000 متر مربّع

ص: 127

است و در آن درخت كارى شده است. در لابه لاى درخت ها قبرهاى بسيارى از دوران زنديه تا زمان حاضر به چشم مى خورد. اطراف صحن، ديواركشى نشده است، مگر در قسمت جنوبى آن. در سمت راست درِ ورودى، آب انبارى متروك وجود دارد.

داخل فضاى ايوان را ازاره اى از سنگ مرمر به ارتفاع يك متر پوشانده و بقيه گچ كارى شده است. فضاى داخلى ايوان مركب از يك چاراطاقى در قسمت مشرف به حياط و يك نيم طاق در قسمت متصل به پيش فضا است. در سمت چپ در ورودى به حرم، يك تابلو قديمى، مورخ 1352/5/6 قرار دارد كه اشعارى همراه يكى از آيات قرآن و حديثى در فضيلت نماز بر آن نقش بسته است؛ به قلم على ميرزايى. پيش فضا سى سانتى متر از ايوان بلندتر است. درِ ورودى به پيش فضا در غرب ايوان قرار دارد. بخش درونى شامل پيش فضا و گنبدخانه است. ابعاد پيش فضا 3/50 * 4/50 متر است كه ازاره اى از سنگ مرمر سفيد به طول يك متر دارد و بالاى ازاره، گچ كارى است.

ابعاد گنبدخانه 4 * 5 متر است. داخل گنبدخانه تا ارتفاع حدود يك متر ازاره اى از سنگ مرمر دارد و بقيه فضاى آن گچ كارى است. چهار ضلع گنبدخانه، طاق نما دارد و محراب در طاق نماى جنوبى است.

ضريح جديد، فلزى مشبّك و سبزرنگ است. ابعاد ضريح 1/60 * 2/30 و ارتفاع دو متر است. سقف ضريح، قوسى شكل و از جنس فلز است. روى قطعه اى برنجى بدون قاب در ابعاد 25 * 15 سانتى متر اين جملۀ ناقص نوشته شده است: «اين ضريح مطهّر امامزاده ابوالقاسم توسّط حسين فضل اللّه بادى».

سنگ قبر از جنس مرمر سفيد و خاكسترى به ابعاد 2/10 * 1/30 و ارتفاع 80 سانتى متر است. گنبد بقعه به علّت خيز كم، نمود چندانى ندارد و از بيرون قيرگونى و از داخل گچ كارى شده است. ارتفاع نوك گنبد تا كف بقعه، 7/90 متر و قطر داخلى گنبد در حدود 4/70 متر است. ارتفاع گنبد 1/50 متر است و روى گنبد، از بيرون تابلويى فلزى نصب شده است كه روى آن نوشته اند: «اللّه اكبر نصرٌ منَ اللّهِ و فتحٌ قريب امامزاده ابوالقاسم».

ايوان، گنبدخانه و پيش فضا از قسمت هاى قديمى بقعه است و حسينيۀ نيز در دهۀ پنجاه شمسى ساخته شده است. در گذشته، در روزهاى تاسوعا و عاشورا هيئت هاى عزادارى از روستاهاى اطراف به اين امامزاده مى آمدند و گوسفند قربانى مى كردند. برخى نيز قمه مى زدند. اكنون به دليل خالى شدن اكثر

ص: 128

روستاهاى اطراف از جمعيت، مراسم خاصى در امامزاده برگزار نمى شود.

به اعتقاد مردم محل، امامزاده ابوالقاسم از نوادگان امام صادق (ع) است. بر اين اساس برخى احتمال داده اند كه وى سيد ابوالقاسم حسين بن على بن محمد ابى جعفر بن احمد الابح بن عيسى الاكبر بن محمد الاكبر بن على العريضى بن امام جعفر صادق (ع) است.

منابع: مزارات رى، ص 89-94؛ امامزاده ها و تربت برخى از پاكان و نيكان، ج 1، ص 56-55؛ الشجرة المباركه فى انساب الطالبيه، ص 127؛ بقاع متبركۀ استان تهران، ص 100.

ابوالمفاخر رازى

منجيك بن محمد رازى، شاعر شيعى پارسى گوى عهد سلجوقى، هم روزگار محمد بن ملكشاه (حك: 498-511 ق.) و پسرش مسعود (حك: 527-547 ق.). از زندگانى او اطلاعاتى اندك در دست است. در نيمۀ اول سدۀ ششم قمرى در رى مى زيست. دولتشاه سمرقندى، او را دانشمندى كامل و اديبى فاضل شمرده و از وى با لقب استاد الشعراء ياد كرده است. برخى از منابع، لقب فخر الشعراء را نيز به نام وى افزوده اند. نام پدر ابوالمفاخر در منابع موجود نيامده است؛ اما در يكى از نسخ خطى تذكرة الشعراء، نام وى ابوالمفاخر بن ابى عبدالله رازى ثبت شده است. با آنكه ابوالمفاخر در قصيدۀ معروفش خود را مفاخر خوانده، هدايت از او با عنوان فاخرى رازى ياد كرده است. ابوالمفاخر با خاقانى مكاتبه داشته و در قطعه اى خاقانى و شعر او را ستوده است.

دولتشاه به منزلت ابوالمفاخر نزد حكام و سلاطين وقت نيز اشاره كرده و در اثبات نظر خود به داستان توقف سلطان مسعود بن محمد سلجوقى در رى و ستم سپاهيان وى بر مردم و قطعه اى استوار و دلنشين از ابوالمفاخر خطاب به سلطان در رفع ستم از مردم استشهاد كرده است؛ اما منابع ديگر اين داستان را دربارۀ سلطان طغرل بن ارسلان، يا سلطان تكش خوارزم شاه و جلال الدين خوارى ثبت كرده اند. به گفتۀ دولتشاه، اشعار ابوالمفاخر «بيشتر بر طريق لغز» است. در مدح امام رضا (ع)، چند قصيدۀ مصنوع دارد. يكى از اين قصايد كه اوحدى بليانى مدت اتمام آن را 40 سال ذكر كرده، در دست است.

بسيارى از تذكره نويسان ابياتى از اين قصيده را كه با مصراع مشهور «بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن» آغاز مى شود، نقل كرده اند و قاضى نورالله شوشترى ابيات بيشترى از آن را آورده است. از بيان دولتشاه چنين برمى آيد كه اين قصيده در ميان شاعران از شهرتى ويژه برخوردار بوده و بسيارى به

ص: 129

استقبال آن رفته اند. از اشعار ابوالمفاخر به جز يك قطعۀ منسوب و قصيدۀ يادشده و ابياتى پراكنده، باقى نمانده است.

منبع: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 287.

ابوبكر بن احمد بن معاذ رازى

محدث شيعى. از ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر حسينى روايت كرده است.

منبع: احقاق الحق، ج 16، ص 343 و ج 23، ص 95.

ابوثابت رازى

عالم، قارى، صوفى و از مشاهير رى. با يوسف بن حسين هم روزگار بوده است.

منبع: نفحات الانس، ص 99.

ابوحاتم رازى، احمد

احمد بن حمدان بن احمد، متفكر، متكلم، مصنف و از داعيان بزرگ اسماعيلى در ايران. ابن حجر او را «ليثى» خوانده است كه وجه آن روشن نيست. همين گونه است نسبت كلابى كه قاضى عبدالجبار بدو داده است. ابن نديم و كاشانى وى را ابوحاتم بن عبدان رازى ورسنانى خوانده اند. به گفتۀ ياقوت، ورسنان از قراى سمرقند بوده است. خواجه نظام الملك وى را از پشاپويه، جايى نزديك رى دانسته است. گويا وى به «منعم» نيز شهرت داشته است. اطلاعات ما از زندگى ابوحاتم اندك است. دربارۀ ايرانى بودن او نيز اختلاف است. حسين همدانى گويد: اسم و لقب وى حاكى از آن است كه عرب بوده و به كلام مبهم اسفراينى استناد مى كند كه وى را از اهل مغرب دانسته است. حسين همدانى، فارسى دانى ابوحاتم را دليل ايرانى بودن وى نمى داند، بلكه اصرار او را در برترى زبان تازى بر ساير السنه، تأييدى بر نظر خود مى شمارد. با وجود اين، ايرانى بودن او محتمل تر است؛ زيرا ابوحاتم خود اعتراف ضمنى مى كند كه با زبان فارسى پرورش يافته و سرشته است. اطلاعات او از زبان فارسى و طرز تلفظ ايرانيان، مؤيد آن است. افزون بر اين، كسى كه مسئوليت دعوت اسماعيلى را در نواحى مختلف ايران برعهده گرفته و در كار خود موفقيت هاى شايان يافته است، مى بايست ايرانى باشد. از زندگى او پيش از پيوستن به دعوت اسماعيلى، بيش از اين نمى دانيم كه شايد در مدرسۀ دعات يمن تعليم ديده و از آنجا به رى آمده است. وى داعى جزيرۀ رى بود؛ اگرچه مدتى نيز در بغداد، به كار دعوت اشتغال داشت.

ابوحاتم، با گفتارى شيرين و كلامى بليغ توانست امرا و عامۀ مردم را به مذهب خود جلب كند. وى در علم لغت و شعر و حديث

ص: 130

دست داشت. مقام علمى او در حدى بود كه مأموريت اصلاح خطاها و برقرارى سازش و هماهنگى ميان معتقدات جوامع مختلف اسماعيلى (در بخشى از ايران) به او واگذار شد. اسماعيليان از لحاظ دعوت براى او شأنى والا قائل بودند و حميدالدين كرمانى او را از جمله كسانى مى خواند كه به «سداد طريقه» معروفند. ابوحاتم با تأليفات خويش به دفاع از مذهب اسماعيليه برخاست، تا جايى كه وى را با دو تن از يارانش (ابويعقوب سجستانى و محمد بن احمد نسفى) از اساطين دعوت اسماعيلى شمرده اند. سابقۀ دعوت اسماعيلى در ايالت جبال به مردى به نام خلف مى رسد. چون وى درگذشت، پسرش احمد بن خلف به جاى او نشست. وى نيز مردى به نام غياث را جانشين خويش كرد و غياث پس از چندى همراه ابوحاتم كه به انجمن مؤمنان اسماعيلى پيوسته بود، به دعوت پرداخت، اما چون وعدۀ ظهور قريب الوقوع مهدى را در زمانى معين داده و چنين نشده بود، خلق از او برگشتند و وى ناگزير از چشم عامه پنهان شد. پس از او، ابوحاتم توانست رياست اسماعيليان را از آن خود كند و با زبردستى امر تبليغ مذهب را به پيش برد. دعوت ابوحاتم در عهد عبيدالله المهدى مؤسس سلسلۀ فاطمى شمال افريقا، در امور سياسى طبرستان و ديلمستان تأثير نهاد. چون وى كار دعوت را عهده دار شد، داعيانى به اطراف فرستاد و همۀ نواحى گرداگرد رى، همچون طبرستان، گرگان، آذربايجان و اصفهان در حوزۀ دعوت او قرار گرفتند. ابوحاتم با تغيير جهت مهمى كه در امر دعوت ايجاد كرد، توانست امير رى، احمد بن على را به سوى خود جلب كند و او را به مذهب خويش درآورد.

هنگامى كه قدرت سياسى پشتيبان ابوحاتم در رى از ميان رفت، وى نيز به ديلمان گريخت و با تعقيب سياست قبلى، اسفار بن شيرويه و نيز گروهى از اهل ديلمان را به مذهب خود متمايل كرد. با بركنارى اسفار و قدرت گرفتن مرداويج پسر زيار، موقعيت ابوحاتم به خطر نيفتاد؛ بلكه گفته اند مرداويج دعوت او را اجابت كرد. حق اين است كه در اسماعيلى شدن اسفار يا مرداويج يا حتى حاكم رى، بايد شك كرد؛ زيرا احتمالاً دادن آزادى به او براى استفاده هاى سياسى از او در جهت دشمنى با خلافت عباسى بوده است. در اين دوران و احتمالاً در زمانى كه ابوحاتم نزد مرداويج از موقعيتى مساعد برخوردار بود، مناظراتى بين او و محمد بن زكرياى رازى در حضور مرداويج صورت گرفت. اين مناظرات، تأثير بسيارى بر متفكران اسماعيلى در

ص: 131

قرن هاى پس از او گذاشت. ابوحاتم شرح اين مناظرات و گفت وگوها را در كتاب اعلام النبوة آورده و نظريات خود را شرح و بسط داده است. او در اين كتاب از زكرياى رازى، بدون ذكر نام، به لفظ «ملحد» ياد مى كند؛ اما حميدالدين كرمانى، علماى بعدى اسماعيليه، مراد او را از «ملحد»، محمد بن زكرياى رازى دانسته است.

ستاره اقبال ابوحاتم و اسماعيليان در ديلمان و طبرستان، به سرعت افول كرد. نظام الملك مى گويد در ديلمان ابوحاتم به مردم بشارت داد كه به زودى امامى ظهور خواهد كرد و بسيارى از مردم بدو ميل كردند، اما چون گفتار ابوحاتم راست نيامد، با او مخالف شده، قصد هلاك او را كردند و وى مجبور به فرار شد. اما آنچه در مورد علت فرار ابوحاتم صحيح تر به نظر مى رسد، اين است كه مرداويج كه در آغاز از اسماعيليان حمايت مى كرد، در سال 321 ق. بر آنان خشم گرفت و به كشتار آنان پرداخت. ابوحاتم از اين پس تا هنگام مرگ، پنهان زيست. اسفراينى از كشته شدن ابوحاتم سخن مى گويد، اما صحت آن معلوم نيست. پس از مرگ ابوحاتم، اسماعيليان ايران دچار هرج و مرج شدند و بسيارى از آنان آيين خويش را رها كردند. پس از او اسماعيليان مدتى سرگردان بودند و سرانجام رهبرى را به دو تن تفويض كردند: عبدالملك كوكبى در گردكوه و اسحاق در رى. اين اسحاق ممكن است ابويعقوب اسحاق بن احمد سجزى (يا سجستانى) باشد كه شاگرد يا دوست ابوحاتم بود. اسفراينى جانشينان ابوحاتم را دو تن مى داند: محمد بن احمد نسفى در ماوراء النهر و ابويعقوب سجزى در سيستان.

ابوحاتم در برخى مسائل با دوست هم كيش خود ابوعبدالله محمد بن احمد نسفى اختلاف داشت و كتاب الاصلاح را در اصلاح نظريات او در المحصول، نوشت. ابويعقوب اسحاق بن احمد سجستانى، شاگرد نسفى، در تأييد كتاب استاد خود، اثرى به نام النصرة نوشت و سپس حميدالدين كرمانى در كتاب الرياض فى الحكم بين الصادين: صاحب الاصلاح و صاحب النصره كوشيد ميان آراى ابوحاتم و سجستانى موافقتى ايجاد كند. وى در بيشتر موارد حق را به ابوحاتم داده است.

چنانكه از لسان الميزان ابن حجر برمى آيد، ابوحاتم نخست از اسماعيليه نبود، و سپس از دعات اسماعيليه شد، اما اينكه ابن نديم مى گويد او نخست ثنوى بود، سپس دهرى شد و آنگاه به زندقه گراييد، معلوم نيست بر چه اصلى مبتنى است. به هر حال ابوحاتم يكى از بزرگان اسماعيليه است و در تاريخ

ص: 132

مذاهب و فرق، اهميت و اعتبارى خاص دارد. وى در زمانى مى زيست كه خلافت فاطمى در مصر ظهور كرد و افتراقى بزرگ در صفوف اسماعيليان رخ داد. از اين رو دانستن اينكه وى در برابر فاطميان چه موضعى اتخاذ كرد، از اهميتى خاص برخوردار است. بنابر شواهد موجود دعوت ابوحاتم از سوى فاطميان و براى آنان بود. اسفراينى او را از پيروان عبيدالله المهدى خوانده است. گفته شده كه ابوحاتم كمى پيش از آنكه المهدى در قيروان به قدرت رسد، از مغرب ديدن كرده است. حكايت اسفراينى نيز دال بر آن است كه او زمانى در مغرب بوده است. به گفتۀ ايوانف معمول اين بود كه داعيان آن دوران براى كسب مقامات بالاتر يا تعاليم ويژه به مركز جنبش مراجعه مى كردند.

با اينكه ابوحاتم همچون ديگر اسماعيليان دورۀ ستر، به رجعت محمد بن اسماعيل بن جعفر (ع)، در آخر الزمان باور داشت، ظاهراً پس از انشقاق اسماعيليان، به المهدى وفادار ماند. يكى از شواهد اين امر ممكن است نظر القائم بامرالله، جانشين المهدى، درباره او باشد. گويند وقتى كتاب الزينة ابوحاتم را نزد القائم بردند، او آن كتاب را بسيار تحسين كرد. اگر وى ابوحاتم را مخالف المهدى مى دانست، بعيد بود كه وى را تأييد كند. اينكه كاشانى مى گويد: ابوحاتم با ابوطاهر جنابى ارتباط مستمر داشته و ميانشان پيوسته مكاتباتى صورت مى گرفته است، نمى تواند چندان مقبول باشد، مگر آنكه اين ارتباط و مكاتبات در جهت دعوت به طريق مورد نظر ابوحاتم و بازداشتن ابوطاهر از مسيرى باشد كه انتخاب كرده بود. اصولا ابوحاتم خود از صاحب نظران در موضوع امامت بود و دربارۀ مبدأ ستر و مبدأ ظهور، توجيهات جديد آورد و نظريات اسماعيليان را در اين باره به نظمى نو آراست. ابوحاتم همچون ديگر اسماعيليان، قائل به مذهب تعليم نبود و باور نداشت كه تنها مصدر معرفت حقيقى، امام است. وى در اعلام النبوه با مهارت، لزوم وجود امام و هادى الهى را براى بشر ثابت مى كند.

از آراى جالب توجه ابوحاتم، نظر او در باب مراتب صدور عالم از ذات بارى است. وى با استناد به حديثى منسوب به امام صادق (ع)، مى گويد: نخستين خلق خدا توهم است و اگر خداوند چيزى را توهم كند، آن را نزد خويش ابداع كرده است و پيش از آنكه ظاهر شود در غايت لطافت است. توهم، وزن و رنگ و حركت ندارد و شنيده نمى شود و محسوس نيست. خلق دوم حروف است. حروف وزن و رنگ ندارند و ديده نمى شوند، ولى شنيده مى شوند و بر زبان جارى مى گردند و خلق سوم

ص: 133

همۀ چيزهايى است كه با حروف وصف مى شوند و ملموس و محسوس و داراى وزنند. افزون بر اين نظر، از كتاب الاصلاح ابوحاتم چنين برمى آيد كه وى به نظم نوافلاطونى براى مراتب جهان قائل بوده است. در اين نظريه نخستين موجودى كه پديد مى آيد (مبدع اول) عقل است و از عقل، نفس به طريق انبعاث صادر مى گردد. عقل و نفس هردو «عالم لطيف» را مى سازند و پس از آنها «عالم كثيف» يا علم مادى پديد مى آيد. بالاترين مرتبه در اين عالم، هيولى و صورت است.

آثار وى عبارتند از:

1. الزينة فى الكلمات الاسلامية العربيه. كتابى است در اصطلاحات اسلامى كه غير منظم تدوين شده است. در اين كتاب ابوحاتم كوشيده است كه همچون عالمى لغوى عمل كند و از ابراز عقيدۀ شخصى خوددارى نمايد.

2. اعلام النبوه. پاسخ هاى ابوحاتم رازى است به نظريات محمد بن زكرياى رازى. در اين كتاب نيز مؤلف چندان به نظريات شخصى و مذهب مقبول خويش نمى پردازد، ولى شواهدى از آيين اسماعيلى در جاى جاى اين كتاب به نظر مى رسد.

3. الاصلاح - كه شرح آن گذشت -.

4. الجامع. اين كتاب فقهى تا زمان ابن نديم وجود داشته و او آن را ديده بوده است.

5. الرجعه. كتابى است منسوب به ابوحاتم كه نشانى از آن در دست نيست.

منبع: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 307.

ابوحاتم رازى، احمد

محمد بن ادريس بن منذر بن داود بن مهران حنظلى (195-277 ق.)، محدّث و رجال شناس نامى رى. بعضى نسبت حنظلى وى را مأخوذ از محله درب حنظله رى دانسته اند و برخى ديگر گفته اند كه وى از موالى تميم بن حنظله به شمار مى رفته است. ابوحاتم از 209 ق. به فراگرفتن حديث پرداخت و از كسانى چون عتاب بن زياد مروزى، عبدالله بن عاصم و بشر بن يزيد بن ابى الازهر حديث شنيد. در 213 ق. از رى خارج شد و سفرهاى علمى خود را آغاز كرد. در اين سفرها كه هفت سال طول كشيد، به شهرهاى مختلف عراق، حجاز، شام و مصر مسافرت كرد و به رى بازگشت. دور دوم سفرهاى او از 242 ق. آغاز و تا سه سال طول كشيد. وى در 255 ق. راهى سفر حج شد و در مسير خود در شهرهاى مختلف عراق و غرب ايران توقف كرد. به نظر مى رسد كه بازگشت او به رى در 257 ق. بوده و سرانجام در رى درگذشته است. وى در طى سفرهاى خود از دانشوران و

ص: 134

علماى حديث بهره ها برد و براى كسب علم متحمل رنج هاى بسيار شد. مشايخ وى بسيارند؛ همچون: احمد بن حنبل، قتيبة بن سعيد، محمد بن بشار بندار، ابن ذكوان قارى، عبدالملك بن قريب اصمعى، ابوصالح كاتب الليث، نعيم بن حماد خزاعى و ابونعيم فضل بن دكين. ذهبى، مشايخ وى را نزديك به 3000 تن نوشته است. ابوحاتم را فردى آشنا و چيره دست در تشخيص صحت و سقم حديث و جرح و تعديل روات و ناقلان آثار و توانا در حفظ حديث دانسته اند. به گفتۀ پسرش تنها از يكى از استادان خود به نام ابن نفيل، حدود 13000 حديث شنيده و نوشته است. مقام و منزلت علمى وى چنان بود كه طالبان علم براى استماع حديث نزد او مى شتافتند؛ چنانكه وقتى در بغداد به نقل حديث پرداخت، كسانى چون ابن ابى الدنيا، قاضى محاملى، محمد بن مخلد دورى، احمد بن منصور رمادى و ابراهيم بن اسحاق حربى از او حديث شنيدند. از ديگر روايت كنندگان وى پسرش عبدالرحمن، ابوعوانه اسفراينى، ابوزرعه رازى و ابوزرعه دمشقى است. يونس بن عبدالاعلى و ربيع بن سليمان مرادى كه از شيوخ وى نيز به شمارند، از او حديث شنيده اند. از مشاهير حديث ابوداود و نسايى و ابن ماجه نيز از او روايت كرده اند و بخارى در يك سند در صحيح خود از محمدنامى روايت كرده است كه كسانى همچون ابن حجر معتقدند كه منظور ابوحاتم رازى است. ابوبكر بن مجاهد هم در قرائت از او اجازه گرفت. ابوحاتم در منابع اماميه نيز مورد توجه قرار گرفته است.

شيخ طوسى كتابى را به وى نسبت داده است، بدون اينكه توضيحى دربارۀ موضوع آن بدهد. همچنين از بزرگان اماميه سعد بن عبدالله اشعرى و عبدالله بن جعفر حميرى از وى روايت كرده اند. روايات و آراى ابوحاتم را نويسندگان بسيارى پس از او نقل كرده اند. فرزندش نيز بسيارى از نظرهاى او را در نقد راويان، در كتاب الجرح و التعديل آورده است. آثارى كه از وى باقى مانده است، بدين شرح است: 1. تفسير القرآن. بخشى از آن، كه شامل تفسير قسمتى از سورۀ مائده تا قسمتى از سورۀ انفال است، در كتابخانۀ محموديۀ مدينه موجود است. 2. الزهد. نسخه اى از آن در كتابخانۀ ظاهريه محفوظ است. همچنين كتابى با عنوان «الضعفاء و الكذابين و المتروكين» وجود دارد كه حاوى گفته هاى او دربارۀ راويان ضعيف و كذاب و متروك است. گردآورندۀ كتاب، ابوعثمان سعيد بن عمار بردعى است.

منبع: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5،

ص: 135

ص 310-311.

ابوحسين رازى/ موسى بن ابوحسين رازى

از راويان امام رضا (ع). نام او در منابع حديثى، يكسان نيامده است. در برخى اسناد احاديث، نام او مولى موسى بن ابوحسين رازى آمده است و در برخى، «موسى بن ابوحسين رازى». آنچه مسلم است، اين است كه يك راوى اهل رى به نام ابوحسين رازى يا موسى بن ابوحسين رازى، از امام رضا (ع) روايت كرده و على بن ابراهيم بن هاشم يا ابراهيم بن هاشم، از او حديث شنيده است.

منابع: تهذيب الاحكام، ج 6، ص 171؛ معجم رجال الحديث، ج 22، ص 137 و ج 20، ص 14 و ج 22، ص 537؛ جامع احاديث الشيعه، ج 13، ص 25؛ الوافى، ج 10، ص 440؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 145.

ابوحصين بن يحيى بن سليمان رازى

محدث. ابوحاتم رازى مى گويد از او پرسيدم: آيا براى تو نامى نيست؟ گفت: نه. نام و كنيۀ من يكى است. گفتم: پس من تو را «عبدالله» نام مى نهم. از اسباط بن محمد قرشى، سفيان بن عيينه، يحيى بن يمان، حسين بن زيد بن على بن حسين، حفص بن غياث، حسين بن زيد بن على علوى، محمد بن فضيل، مروان بن معاويه، ابراهيم بن حكم بن ابان عدنى، حفص بن غياث، عبيدالله بن موسى، عمر بن نعيم بن ميسرۀ نحوى، محمد بن فضيل بن غزوان، وكيع بن جراح، يحيى بن زكريا بن ابى زائده، يحيى بن سليم طائفى، يونس بن بكير شيبانى، ابومعاويه ضرير، جعفر بن عون و عبدالرزاق بن همام روايت كرده است. شمارى از راويان او عبارتند از: ابوداود، ابوحاتم رازى، احمد بن على ابار، اسحاق بن حمد بن زيرك فارسى، اسماعيل بن فضل بلخى، جعفر بن احمد بن فارس اصفهانى، ابوداود سليمان بن داود بن نصر قطان، محمد بن على اهوازى، ابوزرعه عبيدالله بن عبدالكريم، على بن سعيد بن بشير رازى، محمد بن إبراهيم بن زياد طيالسى، محمد بن عبدالله بن رستۀ اصفهانى، محمد بن نضر قلانسى، محمد بن وضاح اندلسى (قرطبى)، حسن بن عباس مقرى رازى. ابن ابى حاتم رازى، وى را ثقه و صدوق خوانده است. حديث نبوى «ما بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنه» را او از يحيى بن سليم و او از عبدالله بن ابى عثمان بن خيثم و او از نافع و او از ابن عمر نقل كرده است.

منابع: سنن ابى داود، ج 1، ص 299؛ السنن الكبرى، ج 3، ص 11؛ الجرح و التعديل، ج 6، ص 137-138 و ج 9، ص 364؛ اكمال الكمال، ج 2، ص 480؛ تهذيب الكمال، ج 33، ص 249-251؛ تقريب التهذيب، ج 2، ص 385؛ تهذيب التهذيب، ج 12، ص 66؛ تاريخ الاسلام، ج 18، ص 561؛ تاريخ بغداد،

ص: 136

ج 14، ص 32؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 374؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 192 و ج 4، ص 126؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 2، ص 344.

ابوحماد رازى

عالم شيعى ساكن رى. در رساله اى از صاحب بن عبّاد در شرح حال عبدالعظيم حسنى (ع)، به نقل از ابوتراب رويانى آمده است كه ابوحمّاد در سُرَّ مَنْ رأى به خدمت امام على النقى (ع) مشرّف شد، و پس از شنيدن پاسخ مسائل خويش در حرام و حلال خدا، از ايشان دستور گرفت كه مشكلات دينى خود را در رى از عبدالعظيم حسنى (ع) بپرسد، و نيز سلام ايشان را به وى برساند. محقق خوئى اين خبر را مرسل و ضعيف مى داند.

منابع: مستدرك الوسائل، ج 17، ص 321؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 4، ص 406؛ جامع احاديث الشيعه، ج 1، ص 223-224؛ معجم رجال الحديث، ج 11، ص 53-54؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 4، ص 451.

ابوخالد رازى

محدث. ابوعبدالله تميمى از او روايت كرده است و او از حماد بن سلمه.

منبع: طبقات الكبرى، ج 7، ص 283.

ابوزرعۀ رازى

عبيداللّه بن عبدالكريم بن يزيد بن فَرّوخ، از پيشوايان و حافظان حديث و رجال شناس بزرگ اهل سنت. جدش فروخ، مولاى عياش بن مطرّف قرشى بود. در تاريخ ولادت او اختلاف است. حاكم نيشابورى، تولد وى را در 194 ق. نوشته است. در رى، به تقريب از 30 استاد بهره گرفت. از سال 214 تا 222 در رى ملازم درس ابراهيم بن موسى فراء بود. پس از آن سفرهاى خود را به مكه، عراق، شام، مصر و قزوين آغاز كرد. در قزوين، از محمد بن سعيد بن سابق و على بن محمد طافسى و سعيد بن عمرو بردعى حديث شنيد. براى ديدار با عباس بن مزيد به بيروت رفت و براى ديدار با محمد بن ابى السرى، به عسقلان عزيمت كرد. برخى ديگر از مشايخ او بدين شرح است: ابوبكر بن ابى شيبه، ابوخيثمه زهير بن حرب، خلف بن هشام بزّاز، ابوعاصم ضحاك بن مخلد، ابن ذكوان مقرى، ابونعيم فضل بن دكين، عيسى بن ميناقالون، نصر بن على جهضمى و ابوالوليد طيالسى. همچنين مدتى را در بغداد به مجالست و مذاكره با احمد بن حنبل گذراند.

ابوزرعه، در 227 ق. از رى بيرون آمد و در 232 ق. بازگشت. در اين سفر پس از حج خانۀ خدا به مصر رفت و پانزده ماه در آنجا ماند و به نوشتن احاديث شافعى پرداخت و از آن پس براى سماع حديث به شام، حمص، بلاد

ص: 137

جزيره، بغداد و بصره رفت. سومين مسافرت او به شام و مصر و عراق، بيش از چهار سال به طول انجاميد؛ آنگاه به رى بازگشت و بيست سال در آنجا زيست.

گروه بسيارى از محدثان و مشايخ حديث، از او استماع كرده اند؛ از جمله: مسلم، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، طبرى، ابويعلى موصلى، ابوبكر بن ابى داود، ابوحاتم رازى، ابن ابى حاتم رازى، ربيع بن سليمان راوى، ابوعوانه اسفراينى، ابوزرعه دمشقى و ابراهيم حربى.

ابوزرعه، به رسم معمول اصحاب حديث در آن روزگار، از پيروان سلف و مخالف اهل رأى بود و آشكارا به مخالفت با آنان برخاست. از دعاى احمد بن حنبل براى پيروزى او بر مخالفان و همچنين از نامۀ ابن رسته به وى نيز چنين برمى آيد كه او در خط مقدم مبارزه با اهل رأى بوده است. ابن ابى حاتم رازى، او را از بزرگان علما و ناقدان حديث شمرده و پدرش ابوحاتم وى را «امام» خوانده است. ابن حبان او را يكى از پيشوايان حديث و عالمى پرهيزگار معرفى كرده است. به گفتۀ ابوحاتم رازى، كسى نتوانست جاى خالى او را در علم و فهم و صدق و صيانت از حديث پر كند. ابن ابى شيبه مى گويد كسى را حافظتر از او نديده است. به دعوى اسحاق بن راهويه، هر حديثى كه ابوزرعه آن را صحيح نداند، اصالت ندارد.

ابوزرعه، رجال شناس بزرگى نيز بود. ابن ابى حاتم رازى، در سرآغاز كتاب هاى خود به هنگام معرفى مآخذ اصلى اش در جرح و تعديل رجال، از ابوزرعه نام برده و بابى را به معرفى جايگاه وى در اين فن اختصاص داده است. نظرات رجالى ابوزرعه را مى توان در جاى جاى كتب مربوط به اين فن ديد. ذهبى در مقايسه ميان نظرات رجالى ابوزرعه با برخى از معاصرانش، گفته است كه وى با احتياط و آگاهى بسيار دربارۀ رجال حديث نظر مى داده است.

مى گويند: وى بخشى از احاديثى را كه در خاطر داشته است، در مسندى گردآورده است. اما اكنون نشانى از آن در دست نيست. نجاشى، تأليفى ديگر با عنوان «ذكر من روى عن جعفر بن محمد [الصادق] من التابعين و من قاربهم» به وى نسبت داده و نكته اى را نيز از آن نقل كرده است.

وى در منطقۀ «ماشهران» كه گويا در حومۀ رى بوده است، درگذشت. سمعانى مى نويسد: من مقبره او را ديده ام.

منبع: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 493.

ابوطيّب رازى

متكلم و فقيه امامى. در فقه و كلام، داراى تأليفات بسيار بوده و كتابى نيز دربارۀ فضيلت

ص: 138

و معجزات امام رضا (ع) نوشته است به نام «زيارة الامام الرضا (ع) و فضله». در بسيارى از منابع رجالى شيعه، نام وى آمده و برخى نيز گفته اند كه او وعيدى و پيرو مرجئه بوده است. از همين رو، برخى مانند ابن داود حلى، او را از ضعفا شمرده اند. علامه حلى، او را «مقبول» مى خواند، با اين استدلال كه شيخ طوسى، وى را استاد ابومحمد علوى خوانده است كه از دانشمندان جليل القدر اماميه است. برخى نيز احتمال داده اند كه از مذهب وعيدى و ارجاء بازگشته است. اكثر رجاليان قديم و جديد، او را از دانشمندان امامى شمرده اند. پسر و نوۀ او (ابوالحسن بن ابى القاسم) از فقهاى روزگار خود بودند. ابوطيب رازى، در سال 358 ق. درگذشت.

منابع: وسائل الشيعه، ج 20، ص 377 و ج 30، ص 522؛ الفهرست طوسى، ص 277 و 341؛ معالم العلماء، ص 173؛ خلاصة الاقوال، ص 301؛ رجال ابن داود، ص 219؛ جامع الرواة، ج 2، ص 396؛ معجم رجال الحديث، ص 706.

ابوعلى رازى

از عارفان قرن دوم هجرى. اطلاع چندانى از او در دست نيست؛ جز اينكه در رى مى زيسته و خواجه عبدالله انصارى در طبقات الصوفيه، جملاتى را به او نسبت داده است. جامى در نفحات الانس، همين گزارش را تكرار كرده و چيزى بر آن نيفزوده است. در رسالۀ قشيريه از او نقل شده است: «در مدت سى سالى كه با فضيل مى نشستم، هرگز او را خندان و حتى متبسم نديدم، مگر روزى كه فرزندش على از دنيا رفت. آن روز او را خرسند ديدم، به او گفتم: امروز كه روز اندوه است، چرا تو را متبسم مى بينم؟ گفت: چون خداوند او را دوست داشت و او را به سوى خود خواند.» از آنجا كه فضيل در سال 180 ق. درگذشته است، دانسته مى شود كه او نيز در قرن دوم مى زيسته است.

جامى در نفحات الانس از او نقل كرده است: «اذا رأيت الله عزوجل يوحشك من خلقه فاعلم انّه يريد ان يونسك بنفسه؛ يعنى هرگاه بينى كه حق تعالى تو را از خلق وحشت دهد [كه] از حاضر نياسايى و غايب را بخواهى، بدان كه مراد او آن است كه تو را با خود انس و آرام دهد.» و نيز از او است: «چون مرد از خود در طريق طريقت نتواند گذشت، چگونه دريافت كند مقام قرب و لذت فناء فى اللّه را؟» از او پرسيدند: عاقل كيست؟ گفت: «آن كس كه داند دنيا را ثباتى نيست و از براى محلى كه باقى نخواهد ماند، رنج بر خود نبيند و پيوسته متذكر باشد رفتن آن سراى را.» يكى از او پرسيد: يا شيخ، در دنيا چه بايد كرد كه فايدتى مرد را حاصل شود و از عقبا بهره برد؟

ص: 139

گفت: «چون بر اين كلام پى بردى كه دنيا مزرعۀ آخرت است، تخم نيكى بايد كاشت، تا در آن سراى ثمر آن را بردارى.»

منابع: نامۀ دانشوران، ج 7، ص 289؛ نفحات الانس، ص 205.

ابومحمد رازى

از مشايخ كلينى و شيخ طوسى. در كتب رجال، او را مجهول خوانده اند. مؤلف مسند الهادى، كسى را به اين نام از اصحاب امام هادى (ع) شمرده است. از سيف بن عميره و اسماعيل بن ابى عبدالله روايت كرده است و محمد بن حسان رازى از او.

منابع: الكافى، ج 1، ص 11؛ مسند الامام الهادى، ص 317؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 268 و ج 23.

ابوهلال رازى

از اصحاب و راويان امام صادق (ع). ترجمۀ او در كتب رجال نيامده است و از اين رو، وى را مجهول خوانده اند. از امام صادق (ع) روايت كرده است و عبدالله بن مسكان و حفص بن بخترى و يعقوب بن سالم از وى، حديث نقل كرده اند. گويا كتابى نيز داشته است كه آن را ابوالفضل محمد بن عبدالله روايت كرده است. روايات او در كتب اربعه آمده است.

منابع: معجم رجال الحديث، ج 24، ص 56؛ جامع الرواة، ج 2، ص 423؛ قاموس الرجال، ج 11، ص 556.

ابويحيى رازى

محدث و از راويان امام صادق (ع). فضل نوفلى و ابواسماعيل صيقل از او روايت كرده اند. در برخى منابع، نام وى ابن ابى يحيى رازى ثبت شده است.

منابع: الكافى، ج 5، ص 159؛ جامع الرواة، ج 2، ص 429؛ معجم رجال الحديث، ج 23، ص 93-94 و ج 22، ص 84؛ الفائق فى رواة الامام صادق (ع)، ج 1، ص 115؛ قاموس الرجال، ج 11، ص 561.

اثناعشرى، سيد حسين حسينى شاه عبدالعظيمى

عالم دينى، مفسر قرآن و خطيب رى. در سال 1315 ق. به دنيا آمد. پدرش حاج سيد محمد اعتمادى، معروف به حاج سيد آقا، از نوادگان ميرعلى رضا و از رؤساى خدام آستانۀ حضرت عبدالعظيم حسنى بود كه در 1369 ق. از دنيا رفت و در رواق مطهر دفن شد. صاحب كتاب گنجينۀ دانشمندان دربارۀ او مى نويسد: «مرحوم سلالة السادات حاج

ص: 140

سيد محمد اعتمادى، معروف به حاج سيد آقا، متعبد و متهجد و با اخلاص بود. هرگاه هنگام سحر توفيق تشرف به حرم حضرت عبدالعظيم را داشتم، مى ديدم آن مرحوم با حال خشوع، مشغول نماز شب است.» سيد حسين، در دوازده سالگى براى تحصيلات رسمى به تهران رفت و در آنجا زبان فرانسه را نيز آموخت. ده سال نيز در دبيرستان هاى تهران تدريس كرد. سپس به تحصيل علوم دينى در مدرسۀ محمديۀ تهران روى آورد.

در سال 1349 ق. به قم رفته، از حجج اسلام و آيات عظام حائرى، مرعشى نجفى، حجت، محمدتقى خوانسارى، حاج شيخ حسين مقدس، مير سيد على حائرى، ميرزا محمدعلى اديب تهرانى و ميرزا محمد همدانى، دروس حوزه را تا سطح عالى آموخت. در سال 1363 ق. به رى بازگشت و تا پايان عمر به اقامۀ جماعت و تبليغ احكام و تفسير قرآن و نشر اخبار و احاديث اشتغال ورزيد؛ تا اينكه در پنجم شعبان 1384 ق. بالاى منبر، قالب تهى كرد. از آثار او است: تفسير اثناعشرى؛ اربعين حسينيه؛ اصول دين. برادر وى، حسن اثناعشرى نيز در رى اشتغالات علمى و معنوى داشت.

تَفسير اِثناعَشَرى، تفسير كامل قرآن به زبان فارسى و به روش اجتهادى - روايى است. مؤلف، اين كتاب را به زبان ساده و قابل فهم براى عموم مردم نوشته است. در مقدمۀ كتاب، در ده فصل، دربارۀ مهم ترين مباحث علوم قرآنى سخن گفته است؛ بدين ترتيب: فصل اول: تمسّك به قرآن؛ فصل دوم: حاملين علم قرآن؛ فصل سوم: منع تفسير قرآن به رأى؛ فصل چهارم: سبب نزول قرآن؛ فصل پنجم: كيفيت نزول قرآن؛ فصل ششم: اعجاز قرآن؛ فصل هفتم: اسامى قرآن؛ فصل هشتم: ثواب قرائت قرآن؛ فصل نهم: آداب تلاوت قرآن؛ فصل دهم: نوادر و مطالب. در آغاز كتاب نيز مى نويسد: «نزد محققين حقايقِ معارفِ الهيه و مدقّقين دقايقِ اسرارِ ربانيه، مخفى و پوشيده نيست كه بر هر مسلمانى واجب و لازم است نهايت جدّ و جهد را در ترويج احكام الهيه و نشر شريعت نبويه بنمايد و به هر قسم كه تواند از مال و جان و قلم و بيان كوتاهى ننمايد، تا موجبات سعادت دنيا و آخرت را دريابد. لذا اين بنده محض خدمت به عالم اسلاميت، تفسير قرآن مجيد را با دقت كامل كه در ايام تحصيلات خود جمع آورى نموده بودم، اكنون مختصرى از آن را به خواهش برادران ايمانى در مقام نشر آن برآمده تا تذكره اى در دنيا و ذخيره اى براى عُقبى بوده باشد.» تفسير اثناعشرى، در سال 1375 ق. آغاز شده و در سال 1381 ق. به سرانجام رسيده

ص: 141

است. چاپ نخست آن ميان سال هاى 1334 تا 1339 ش، در تهران بوده است. برخى مجلدات آن را انتشارات فراهانى در تهران در سال 1377 ق منتشر كرد. اين تفسير در سال 1363 ش/ 1404 ق، در چهارده جلد وزيرى با سرمايه گذارى انتشارات ميقات به چاپ رسيده است.

كتاب اصول دين نيز در سال 1384 ش. با مقدمۀ آيت الله محمد محمدى رى شهرى، از انتشارات سازمان چاپ و نشر دارالحديث به بازار نشر آمد. اين كتاب، 9 فصل دارد: فصل اول: مقدمات اصليّه؛ فصل دوم: عجايب مخلوقات؛ فصل سوم: در توحيد؛ فصل چهارم: عدل؛ فصل پنجم: نبوت؛ فصل ششم: خصائص النّبى؛ فصل هفتم: امامت؛ فصل هشتم: معاد؛ فصل نهم: بطلان اقوال متصوّفه. در پايان نيز ملحقات و پيوست ها آمده است.

منابع: اختران فروزان رى و طهران، ص 67؛ گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 617. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ج 1، ص 663؛ اصول دين، مقدمۀ محمد محمدى رى شهرى.

اجاق، بقعۀ عبدالله آباد

زيارتگاه سابق. اين بقعه در روستاى مخروبه و خالى از سكنۀ عبدالله آباد (مشهور به عبدل آباد)، در بخش كهريزك، و در شمال شرقى قلعه (كشتارگاه) قرار دارد. پيشتر در اين قلعه ساكنان عبدل آباد زندگى مى كرده اند، اما اكنون به صورت مخروبه درآمده و كشتارگاه احشام شده است.

ساختمان زيارتگاه تقريباً هم سطح اتاق هاى مخروبۀ قلعه است. پيرامون حياط مركزى و نيز اطراف آن خانه هاى قديمى و خشتى روستاى عبدل آباد ديده مى شود كه در حال نابودى كامل است. در اطراف زيارتگاه، خانۀ مسكونى وجود ندارد. مشهور است كه اجاق، محلّ سكونت گروهى از شيفتگان امام على (ع) بوده و چون به اجاقى شهرت داشته اند، زيارتگاه نيز به اجاق معروف شده است.

بناى امروزى را در سال 1379 ش. بازسازى كرده اند. بقعه، شامل گنبدخانه و پيش فضاى ورودى است. در غربِ بنا فضاى بازى به شكل حياط مركزى ديده مى شود كه بقعه و چند بناى ديگر حول آن هستند. مساحت بناى بقعه 36/30 متر و ارتفاع جداره هاى بنا تا كف 4/5 متر است.

منبع: امامزاده ها و تربت برخى از پاكان و نيكان، ج 1، ص 447.

احمد بن ابراهيم حسنى رازى، ابوالعباس

احمد بن ابراهيم بن حسن بن على بن ابراهيم بن محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن حسن مجتبى (ع)، مشهور به سيد

ص: 142

ابوالعباس هاشمى، محدث زيدى و اهل مناظره و از سادات حسنى در قرن چهارم. روايات كتاب هشام بن سالم را از حسن بن على بن على بن عبدالكريم زعفرانى روايت كرده است. همچنين از ابوزيد عيسى بن محمد علوى، زبير بن بكار، عبدالرحمن بن حسن خاقانى، فضل بن عباس كندى، عبدالرحمن بن ابى حامد و يحيى بن محمد بن هادى حديث شنيده است. محمد بن زيد بن على طبرى و با سه واسطه شيخ منتجب الدين از او روايت كرده اند. منتجب الدين در كتاب فهرست، او را «فاضل» و «ثقه» خوانده است. از آثار او است: شرح الاحكام، مسلسل الاحاديث، شرح الابانه و المصابيح. كتاب المصابيح، اخبار سيرۀ نبوى و خلفاى پس از ايشان است تا قيام يحيى بن زيد. در برخى منابع شيعى، مانند آثار سيد بن طاووس، به خطا، لقب او «حسينى» آمده است. سه تن از پيشوايان زيديه، از جمله ابوطالب الناطق بالحق، شاگردان او بودند. مرگ او را در سال 253 ق. نوشته اند.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 39؛ الاربعون حديثا، ص 28 و 82؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 239؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج 4، ص 22 و ج 5، ص 134؛ نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه، ج 3، ص 253 و 436 و 344؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 463.

احمد بن ابراهيم بن علان كلينى رازى

دانشمند و محدث امامى و از منسوبان ثقة الاسلام كلينى. از كلين فشافويه رى بود. شيخ طوسى او را «فاضل» خوانده و از راويانى شمرده است كه مستقيماً از ائمه روايت نكرده اند.

منابع: رجال الطوسى، ص 407؛ رجال ابن داود، ص 35؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 23.

احمد بن ابراهيم نرمقى رازى

محدث. اهل روستاى نرمق (نارمك كنونى) بود. از سهل بن عبد ربّه سندى و اشعث بن عطاف (راوى سفيان ثورى) و عبدالله بن عيسى بن ماهان و عبدالرحمن بن مغراء روايت كرده است و محمد بن مرزبان آدمى شيرازى و محمد بن يوسف بن عاصم رازى از وى روايت كرده اند.

منابع: الانساب، ج 5، ص 480؛ معجم البلدان، ج 5، ص 281؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 403؛ تهذيب الكمال، ج 14، ص 386 و ج 17، ص 418.

احمد بن ابى شريح رازى

راوى و محدث. برادر وى، عبدالرحمن رازى نيز از محدثان بود. از محمد بن ادريس شافعى، ابوعبدالرحمن عبدالله بن جهم، ابن

ص: 143

وهب، كسايى، داود بن محير، محمد بن حسن بن ابى زيد همدانى و ابواحمد زبيرى حديث شنيده و نقل كرده است. شمارى از راويان او به اين شرح است: عباس بن فضل بن شاذان، ابوحاتم رازى، محمد بن نعيم، احمد بن عبدالله بن ابى عتاب، ابوداود، ابوبشر محمد بن احمد حماد بن سعيد بن مسلم انصارى رازى دولابى وراق.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 55، ص 369؛ المستدرك، ج 2، ص 34؛ الكفاية فى علم الروايه، ص 425؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 207؛ تاريخ ابن معين، ص 25؛ تاريخ بغداد، ج 4، ص 427؛ تهذيب الكمال، ج 27، ص 451.

احمد بن احمد بن ابراهيم رازى

محدث اهل سنت. در مكه از ابن جعفر حمال حديث شنيده و او با چهار واسطه از رسول الله (ص) روايت كرده است.

منبع: مسند ابى حنيفه، ص 40.

احمد بن ادريس رازى، ابوعلى اشعرى قمى

محدث ثقه و از فقهاى شيعه و راويان احاديث ائمه اطهار (ع) در اوايل قرن چهارم. در سند بسيارى از روايات نام او آمده است. مؤلفان كتب روايى، او را كثير الحديث و صحيح الروايه خوانده اند. شيخ طوسى، كتاب النوادر را از او مى داند. وى در راه مكه درگذشت.

منابع: رجال النجاشى، ص 67؛ الفهرست طوسى، ص 26؛ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 513.

احمد بن اسحاق رازى

احمد بن اسحاق رازى، مشهور به الرازى، محدث ثقه، عادل و از اصحاب امام هادى (ع). نزد محدثان و فقيهان شيعه منزلتى عظيم داشت و در كتب رجال شيعه، مطلق «الرازى»، لقب او است. او را از وكلاى امام دوازدهم (ع) نيز دانسته اند. چندين كتاب به او منسوب است؛ از جمله كتابى به نام «علل الصلوة». برخى او را همان احمد بن اسحاق اشعرى قمى، وكيل امام عسكرى (ع)، دانسته اند كه قبرش در حلوان است. حلوان از شهرهاى مهم كرمانشاهان بود كه پس از ويرانى، شهر سر پل زهاب، نزديك آن ساخته شد. احمد، هنگام مراجعت از عراق، از نزد امام عسكرى (ع)، در اين شهر، زندگى را بدرود گفت. سهل بن زياد از او روايت كرده است.

منابع: رجال الطوسى، ص 383، ش 5643؛ رجال الكشّى، ص 575، ش 1088؛ خلاصة الاقوال، ص 62؛ رجال ابن داود، ص 36؛ نقد الرجال، ج 1، ص 105 و ج 5، ص 280؛ جامع الرواة، ج 1، ص 41 و 315؛ منهج المقال فى احوال الرجال، ج 1، ص 232-233؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 478-479؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 55.

ص: 144

احمد بن اسماعيل بن ابى ضرار رازى

محدث. از ابوتميله، عبدالرزاق، قدامة بن محمد مدينى، حكم بن بشير بن سلمان، يحيى بن ضريس، حكم بن بشير بن سلمان و اسماعيل بن ابى اويس حديث كرده است. ابوحاتم رازى، از او نقل خبر كرده و وى را «ثقه»، «مأمون» و «صدوق» خوانده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 41؛ تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 159 و 420 و 663؛ تهذيب الكمال، ج 23، ص 552.

احمد بن اسماعيل رازى

محدث. از عمر بن على بن ابى بكر رازى و ابواحمد بن عدى روايت كرده است و ابومحمد عبدالله بن احمد از وى.

منابع: معجم الكبير، ج 12، ص 12؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 52، ص 95.

احمد بن ثابت بن عتاب رازى فرخوى

محدث. از اسحاق بن بيان جوهرى، عبدالرزاق و عمرو بن عثمان رقى و نضر بن محمد بن موسى جرشى روايت كرده است، و محمد بن جرير طبرى و قاضى ابوالعلاى واسطى از او نقل حديث كرده اند. ابن ابى حاتم رازى، به نقل از ابوالعباس بن ابى عبدالله طهرانى گفته است كه ترديدى در كذاب بودن او نيست. برخى ديگر نيز تكذيب ابن ابى حاتم را بازگو كرده اند.

منابع: ميزان الاعتدال، ج 1، ص 86؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 6؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 44؛ لسان الميزان، ج 1، ص 143 و 148؛ تهذيب الكمال، ج 22، ص 147 و ج 29، ص 402؛ الوضاعون و احاديثهم، ص 128.

احمد بن جعفر رازى

محدث. از سهل بن ابراهيم حنظلى و احمد بن خليل رازى و محمد بن يزيد نفيلى روايت كرده است، و وليد بن ابان و عقيلى از وى.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 47، ص 455؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 590؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 107؛ الضعفاء، ج 4، ص 51.

احمد بن جهم كوفى رازى، ابوعلى

راوى و ساكن رى. از احمد بن مفضل و ابوغسان نهدى روايت كرده است. دو تن از راويان او عبارتند از: على بن حسين بن جنيد و محمد بن على بن حمزۀ علوى. ابوحاتم رازى، او را صدوق خوانده، و پسرش، عبدالرحمن بن ابى حاتم گفته است كه او را ديده، اما چيزى از او ننوشته است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 45؛ تاريخ الاسلام، ج 19، ص 39-40.

ص: 145

احمد بن حاتم بن ابراهيم بن زادان رازى، ابوالعباس

اديب، منجم و دايى يوسف بن يحيى منجم، مشهور به ابن ابى كامل. اصل او از فارس است. ابوعبيدالله محمد بن عمران مرزبانى، شعر او را در تذكرة الموشح آورده است. وى از طريق موسى بن سلمه و أبوعمران نحوى، شاگرد اصمعى محسوب مى شود. به گفتۀ ابوالفرج اصفهانى در الاغانى، حسن بن على از ابن مهرويه نقل كرده است كه احمد بن ابى كامل گفت: دعبل، شعرهاى خود را بر من مى خواند. در ميان اشعار او هجوهاى بى نام بود. پرسيدم اين هجوها را براى چه كسى گفته اى؟ گفت: اين هجوها براى كسى نيست؛ اما هر گاه نياز باشد، اسم كسى را در يكى از آنها مى آورم.

منابع: الموشح، ص 303، 376 و 378؛ الوافى بالوفيات، ج 6، ص 184؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 45؛ الأغانى، ج 7، ص 155 و ج 18، ص 465-466 و ج 19، ص 18؛ ديوان شعر دعبل، ص 17.

احمد بن حسن بن احمد، جلال الدين، ابوالمفاخر

فقيه، قاضى و مفتى حنفى در شام. اصل او از رى است و در سال 651 ق. در انكوريه (آنكارا) به دنيا آمد. در دمشق زيست و در همان جا درگذشت. فقه را نزد پدرش، حسام الدين، قاضى القضات ملطيه آموخت. از ديگر استادان او در فقه و تفسير، برهان الدين حنفى، يزيد بن ايوب حنفى و ابوالعلاء بخارى است. در دمشق، كرسى تدريس داشت و فتوا مى داد. پس از عزل از مسند قضاوت، در سال 730 ق. به مصر رفت و سرانجام در سال 745 ق. در دمشق درگذشت.

منابع: موسوعة طبقات الفقهاء، ج 8، ص 21-21؛ البداية و النهاية، ج 13، ص 328 و ج 14، ص 225.

احمد بن حسن بن بُندار رازى، ابوالعباس

محدث و حافظ. مدتى از عمر خويش را در مكه گذراند و از همين رو به شيخ الحرم نيز معروف است. نام او در منابع، احمد بن حسن بن احمد نيز ثبت شده است. در مكه و همدان، از محمد بن اسحاق بن ابراهيم بن اهوازى، عبدالله بن وليد، محمد بن اسحاق بن عباد، ابوبكر شافعى، ابوبكر بن خلاد، ابوالقاسم طبرانى، احمد بن قاسم بن ريان لكى، عبدالله بن عدى جرجانى، محمد بن عيسى جلودى و گروهى ديگر روايت كرده است. برخى از راويان او عبارتند از: پسرش عبدالرحمن احمد بن ابراهيم رازى، ابوالعباس بن خطاب رازى، ابومسعود بجلى، احمد بن عمرو بن دلهاث عُذرى و طاهر بن احمد

ص: 146

همدانى. رافعى در التدوين مى گويد: وى به سال 376 ق. در قزوين از پدر و جدش، روايت كرده و تا سال 409 ق. زنده بوده است.

منابع: التدوين، ج 2، ص 152؛ سير اعلام النبلاء، ج 17، ص 299-300 و ج 12، ص 402؛ تاريخ الاسلام، ج 28، ص 182-183؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 33، ص 227-228.

احمد بن حسن بن حيدۀ رازى

محدث. احاديثى را كه از محمد بن ايوب رازى شنيده بود، در بغداد بر حافظ على بن عمر و جمعى ديگر املا كرد.

منبع: تاريخ بغداد، ج 4، ص 311.

احمد بن حسن رازى

محدث و ساكن جرجان. از ابوزرعۀ رازى و ابوعمرو قطان رازى حديث شنيده و حافظ ابواحمد عبدالله بن عدى از او روايت كرده است.

منبع: تاريخ جرجان، ص 84.

احمد بن حسن رازى، ابوعلى

محدث شيعى و از مشايخ اجازه. از ابوالحسين اسدى روايت كرده است و تلعكبرى نيز از او روايت كرده و اجازه داشته است. شيخ طوسى نام او را در كتاب رجال خود، در باب كسانى كه از ائمه (ع) روايت نكرده اند، آورده است. چون از مشايخ اجازه بوده است، برخى او را ثقه دانسته اند. برخى نيز به ممدوح بودن او تصريح كرده اند.

منابع: رجال الطوسى، ص 444؛ جامع الرواة، ج 1، ص 45؛ نقد الرجال، ج 1، ص 114؛ الكلينى و الكافى، ص 146؛ رجال ابى داود، ص 36؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 91-92.

احمد بن حسن/ حسين بن اسحاق بن عتبه رازى مصرى، ابوالعباس

محدث. در سال 268 ق. به دنيا آمد. از صالح بن شعيب بن ابان زاهد، على بن سعيد بن بشر رازى، ابوزيد قراطيسى، روح بن فرج قطان، يحيى بن عثمان بن صالح سهمى، روح بن فرج، احمد بن محمد بن رميح، حافظ ابوسعيد نخعى، يحيى بن داود علاف و مقدام بن داود رعينى و طبقۀ وى حديث شنيده است. برخى از كسانى كه از وى روايت كرده اند، به اين قرار است: خلف بن قاسم بن سهل، عبدالغنى، ابومحمد بن نحاس، شعيب بن منهال، ابوعبدالله بن نظيف، عبدالوهاب بن عيسى بن عبدالرحمن.

مرگ وى را به سال 357 ق. در مصر نوشته اند. ابوالعباس، احمد بن احمد بن حسن، فرزند او است.

منابع: شذرات الذهب، ج 3، ص 22؛ سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 112-113؛ الانساب،

ص: 147

ج 2، ص 520؛ تاريخ الاسلام، ج 26، ص 154-155؛ التمهيد، ج 2، و ج 7، ص 65 و ج 21، ص 139؛ تهذيب الكمال، ج 1، ص 328-329.

احمد بن حسن مادرانى / مادرايى

حاكم رى. به گفتۀ ياقوت حموى، در سال 275 ق. بر رى سلطه يافت و مذهب تشيع را در آنجا رواج داد. اما چون برخى تواريخ، تسلط وى را بر رى در زمان حيات امام حسن عسكرى نوشته اند، بايد حكومت او بر رى، پيش از سال 260 ق. باشد و در آن زمان، تشيع در رى رواج داشت.

منابع: معجم البلدان، ج 3، ص 121؛ الكلينى و الكافى، ص 136-137.

احمد بن حسين بن احمد نيشابورى خزاعى، ابوبكر

از عالمان شيعى و جد ابوالفتوح رازى.

وى از خاندانى برجسته و با سابقه در تشيع بوده است. نسبت اين خاندان به بديل بن ورقاء خزاعى مى رسد كه از اصحاب رسول الله (ص) و از دوستداران امام على (ع) بوده است. پسرانش عبدالله و محمد و عبدالرحمن در جنگ صفين به شهادت رسيدند.

به درستى دانسته نيست كه اين خاندان از چه زمانى به ايران آمده اند، ولى مهاجرت آنان احتمالاً در سده هاى اول يا دوم هجرى به نيشابور بوده است. سپس احمد بن حسين بن احمد (جد دوم ابوالفتوح)، در قرن پنجم از نيشابور به رى مهاجرت مى كند. احمد بن حسين از شاگردان سيد مرتضى و سيد رضى و شيخ طوسى است، و در زمان حيات استادش، سيد مرتضى، زندگى را بدرود گفت.

چندين اثر از او بر جاى مانده است؛ از جمله: الامالى فى الاخبار؛ عيون الاحاديث؛ الروضه (در فقه)؛ السنن و المفتاح (در اصول)؛ المناسك.

منابع: امل الآمل، ج 2، ص 11-12؛ فهرست منتجب الدين، ص 32؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 512؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 89؛ وفيات الاعيان، ج 2، ص 185-190.

احمد بن حسين بن ابوالقاسم بن بابا رازى قصرانى، ابوالعباس

محدث و از مشايخ زيديه. وى اهل أذون، از روستاهاى قصران خارج (شميران كنونى) بود. در رى، مقام و اعتبار بسيار يافت. منتجب الدين در كتاب الاربعون حديثا، حديث هفتم را از طريق وى نقل كرده است. سمعانى، ولادتش را در سال 495 ق. دانسته است.

منابع: الاربعون حديثا، ص 27؛ مستدركات اعيان الشيعه، ج 2، ص 189-190؛ معجم البلدان، ج 4، ص 353.

ص: 148

احمد بن حسين بن على ابراهيم بن حكم رازى، ابوزرعۀ رازى صغير

حافظ، رجالى، از عالمان و محدثان سدۀ چهارم، معروف به ابوزرعۀ رازى صغير و جوّال. در سال 347 ق. به دمشق رفت. در آنجا از محضر مشايخ استفاده كرد و نيز حديث گفت. وى كثيرالسفر بود، و بدين سبب به او لقب «جوّال» دادند. از مشايخ او مى توان به عبدالرحمن ابن ابى حاتم اشاره كرد. از ابراهيم بن يعقوب، عبدالله بن محمد صفار، ابومحمد بن معروف، محمد بن خالد، على بن ابراهيم بن قطان قزوينى، عبدالله بن محمد حارثى، محاملى، ابن مخلد و... روايت كرده است. جمعى از محدثان نيز از وى روايت كرده اند؛ همچون: عبدالغنى بن سعيد، حمزۀ سهمى، محمد بن على بن يعقوب. در سال 375 ق. در راه مكه ناپديد شد و ديگر از او خبرى بازنيامد.

منابع: تاريخ بغداد، ج 4، ص 109؛ معجم البلدان، ج 2، ص 900؛ تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 999-1000؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 93؛ لسان الميزان، ج 1، ص 158؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 84؛ معجم المؤلفين، ج 1، ص 205.

احمد بن حسن بيلى رازى

محدث. از قريۀ بيل رى بوده و از محمد بن حُميد رازى روايت كرده است. ابوجعفر عُقَيلى از وى حديث شنيده است.

منبع: معجم البلدان، ج 1، ص 533.

احمد بن حسين فنّاكى رازى، ابوالحسين

فقيه شافعى. در رى به دنيا آمد و در عراق و خراسان، نزد ابوحامد اسفرايينى و ابوعبدالله حليمى و ابوطاهر زيادى و سهل صعلوكى، فقه آموخت. در بروجرد تدريس كرد و در همان شهر، به سال 448 ق. درگذشت. از تأليفات او است: المناقضات فى الحصر؛ الاستثناء.

منابع: طبقات الشافعية الكبرى، ج 4، ص 16-17؛ كشف الظنون، ج 2، ص 1845؛ موسوعۀ طبقات الفقهاء، ج 5، ص 16-17؛ تاج العروس، ج 13، ص 630؛ هدية العارفين، ج 1، ص 76-77؛ تاريخ الاسلام، ج 30، ص 169؛ معجم المؤلفين، ج 1، ص 207.

احمد بن حمدان بن احمد8592 ابوحاتم رازى، احمد

احمد بن خالد رازى حرورى

محدث قرن چهارم. هم زمان با عبدالرحمن بن ابى حاتم، در رى مى زيست. از محمد بن حميد رازى، موسى بن نصر رازى، محمد بن يحيى نيشابورى و محمد بن يزيد سلمى نيشابورى روايت كرده است. على بن قاسم بن عباس بن فضل بن شاذان رازى، على بن عمر بن عباس، ابراهيم بن محمد بن يحيى بن

ص: 149

سختويه، ابومحمد سماك (از مشايخ خطيب بغدادى)، حسين بن على تميمى (حسينك) و محمد بن صالح سروى از او روايت كرده اند.

منابع: الانساب، ج 2، ص 208؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 165-166 و ج 11، ص 91 و ج 12، ص 53؛ اكمال الكمال، ج 3، ص 31-32 و ج 5، ص 135-136؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 38، ص 27.

احمد بن خليل رازى، ابوالعباس

محدث. از ابوغسان محمد بن عمرو بن بكر تميمى عدوى و اسماعيل بن ابواويس روايت كرده است و احمد بن جعفر رازى از او. پسر او جعفر بن احمد بن خليل نيز از محدثان بود و از حفص بن عمر مهرقانى و ابوغسان، روايت كرده است.

منابع: السنن الكبرى، ج 5، ص 251؛ الضعفاء، ج 4، ص 51-52؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 203؛ تهذيب الكمال، ج 26، ص 199-200.

احمد/ حسن بن داود صيدنانى رازى، ابوالحسين/ ابوالعلاء

محدث و راوى و از مشايخ ابوحاتم رازى. اهل رى بود و از داود بن عبدالرحمن عطار و ابى زهير و يعقوب قمى و ابن مبارك و جرير روايت كرده است. ابوحاتم رازى نيز در رى از او حديث شنيده و وى را به راست گويى ستوده است. در برخى منابع نام او «حسن» و در برخى «احمد» ضبط شده است.

منابع: الانساب، ج 3، ص 573؛ التعديل و الترجيح، ج 1، ص 297؛ الجرح و التعديل، ج 6، ص 365-366.

احمد بن سعيد رازى

محدث اهل سنت. نام او در طريق صدوق در كتاب الخصال آمده است. در منابع، از بركة بن حسن اسفراينى نقل كرده اند كه احمد بن سعيد رازى دربارۀ اباصلت گفته است: «در حديث موثق است، جز اينكه محب آل رسول (ص) است و دين و مذهب او، همين حب است.» بدين رو برخى او را ناصبى خوانده اند. عاصم بن سعيد، سليمان بن احمد طبرانى و ابوسعيد جرجانى، از او روايت كرده اند و او از مسلم بن ابراهيم، على بن مهدى، على بن محمد طنافسى، سليمان بن سليمان علوى و نضر بن شميل مازنى.

منابع: مستدركات علم الرجال، ج 1، ص 322 و ج 4، ص 344؛ معجم رجال الحديث، ج 11، ص 19؛ اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 872؛ نقد الرجال، ج 3، ص 60-61؛ الخصال، ج 2، ص 150؛ الضعفاء، ج 4، ص 99؛ الأغانى، ج 3، ص 144؛ تاريخ جرجان، ص 256 و 326.

احمد بن عبدالرحمن بن خالد قلانسى رازى، ابوالعباس

محدث و متكلم اشعرى. در نيمۀ دوم سدۀ

ص: 150

سوم و آغاز سدۀ چهارم قمرى در رى مى زيست. آراى كلامى او در كتاب هاى ملل و نحل و علم كلام، به ويژه آثار اشعريان طرح و بررسى مى شود. بيش از 150 كتاب كلامى، به او منسوب است؛ ولى بيش از دو اثر از او باقى نمانده است. ابن فورك، متكلم اشعرى، در كتاب اختلاف الشيخين، اختلاف آراى قلانسى را با ابوالحسن اشعرى بررسى كرده است.

در كتاب هاى تراجم، اعم از كتاب هاى طبقات فقها يا متكلمان، شرح احوال او نيامده و به همين دليل دانسته ها دربارۀ زندگى و حتى نام و نسب و لقب او، اندك است. دانيل ژيماره، در مقاله اى، وى را همان ابوالعباس احمد بن ابراهيم القلانسى الرازى مى داند كه بغدادى در تفسير أسماء الله الحسنى و نسفى در تبصرة الأدله، از او ياد كرده اند. وى به استناد حكايتى كه دربارۀ ابن خزيمه در برخى منابع از جمله در الاسماء و الصفات بيهقى نقل شده است، و در آن حكايت از حضور ابوالعباس قلانسى در رى و به عنوان معاصر ابن خزيمه سخن مى رود، نتيجه گرفته است كه ابوالعباس، معاصر ابوالحسن اشعرى و هم سن ابوعلى جبايى بوده است. ابومنصور بغدادى در كتاب التحصيل مى گويد: ابوالعباس قلانسى و ابوبكر صيرفى، قائل به وجوب شكر منعم و وجوب استدلال بر معرفت و صفات او از راه عقل، پيش از ظهور شرع، بودند. همچنين وى منكر وجود آيات منسوخ در قرآن بود.

محمد بن مهران و ابومحمد بن حيان از او روايت كرده اند و او از حافظ محمد بن محمد بن احمد نيشابورى.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 399 و ج 55، ص 154-155؛ السلفيه، بين السنة و الامامية، ص 57-58؛ البحر المحيط فى اصول الفقه، ج 1، ص 118 و 304 و ج 3، ص 187؛ تهذيب الكمال، ج 17، ص 462؛ طبقات الشافعيه، ج 1، ص 130-131؛ ژورنال آسيايى، 1989 م، ش 277، ص 227 به بعد.

احمد بن عبدالرحمن بن عبدالله بن سعد بن عثمان دشتكى رازى، حمدون رازى

محدث، مقرى و از مشايخ ابوداود. از پدر خود و عبدالله بن ابى جعفر و محمد بن سعيد بن سابق قزوينى روايت كرده است، و حسن بن عباس رازى، ابوبكر احمد بن قاسم بن عطيه، على بن حسين بن جنيد، على بن سعيد رازى، محمد بن فضل بن موسى قسطانى، حسن بن حمدان قطان، ابوحاتم رازى (با يك واسطه) و ابوسعيد عبدالله بن احمد بن عبدالرحمن از وى حديث شنيده اند. ابوحاتم رازى و ديگران او را توثيق كرده اند.

ص: 151

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 59؛ نيل الاوطار، ج 2، ص 82؛ معجم الكبير، ج 1، ص 135؛ سنن دارقطنى، ج 3، ص 11؛ ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 8، ص 2689 و ج 10، ص 3429-3430؛ الضعفاء، ج 1، ص 190؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 417؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 46-47.

احمد بن عبدالعزيز رازى

محدث و از مشايخ صدوق (با چهار واسطه) در كتاب علل الشرائع. از طريق «بعض أصحابنا»، از ابوالحسن الاول (ع) روايت كرده است. در كتب اصلى رجال شيعه، ذكرى از او به ميان نيامده است.

منابع: علل الشرائع، ج 2، ص 365؛ مستدركات علم الرجال، ج 1، ص 344؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 414.

احمد بن عبدالله بن سليمان رازى، ابوالحسن

محدث. ابوالقاسم ايوب بن داود در بغداد از او روايت كرده است و او از محمد بن عبيد طنفاسى.

منبع: تاريخ بغداد، ج 4، ص 215 و 437.

احمد بن عبدالله بن على فرائضى رازى، ابوالعباس

محدث. در بغداد سكونت داشته در آنجا و حلب، از سليمان بن معافى بن سليمان، وردان حلبى، ابوشعيب حرانى، حسن بن منصور مصيصى، حسين بن احمد بن فضل باهلى، حسن بن على بن زكريا عدوى، ابوبكر محمد بن قارن، عثمان بن اصبغ رقى، حسين بن محمد بن ابى احوص، جعفر بن محمد فريابى و... روايت كرده است. ابوالحسن دارقطنى و ابوحفص بن شاهين و يوسف قواس و عبدالله بن عثمان صفار و احمد بن فرج بن حجاج از وى حديث شنيده اند.

منابع: تاريخ بغداد، ج 4، ص 453؛ بغية الطلب فى تاريخ حلب، ج 3، ص 921؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 35، ص 173.

احمد بن عجلويه بن عبدالله كرجى رازى، ابوالعباس

محدث. در بغداد از عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى حديث مى گفت. خطيب بغدادى مى گويد: خبر داد ما را ابوالحسين احمد بن على بن عثمان بن جنيد خطبى، از ابوالعباس احمد بن عجلويه بن عبدالله كرجى، به نحو قرائت و تقرير از عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى، از پدرش ابوحاتم، از يحيى بن مغيره، از حكم بن بشير، از عمرو بن قيس هلالى زبيدى، از كسى كه ياد كرده بود از ابوهريره كه رسول الله (ص) فرمود: «نَصَرَ اللهُ امرءاً سمع مقالتى فحفظها حتّى يبلّغها عنّى فرُبّ حامل فقه إلى مَن هو أفقه منه و ربّ

ص: 152

حامل فقه ليس هو بفقيه؛ خدا يارى كند كسى را كه بشنود سخن مرا، پس حفظ كند تا آنكه تبليغ كند [سخن] من را. پس چه بسا حامل فقهى كه فقه خود را عرضه مى كند به كسى كه از خود فقيه تر است و چه بسا حامل فقهى كه اصلاً فقيه نيست.»

منبع: تاريخ بغداد، ج 5، ص 98.

احمد بن على بن ابراهيم بن هاشم قمى، ابوعلى

محدث، فرزند على بن ابراهيم قمى (صاحب تفسير مشهور)، ساكن رى و از مشايخ ابن رازى و شيخ صدوق (ابوجعفر، محمد بن على بن بابويه). پدرش از مشايخ ثقة الاسلام كلينى بود و شيخ صدوق، از او بسيار روايت كرده و او را ستوده است. او را از بزرگان شيعه در قرن چهارم و پنجم شمرده اند. منتجب الدين ابن بابويه در تاريخ رى از او ياد كرده و گفته است: «از پدرش و سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر حِمْيرى و احمد بن ادريس و... استماع حديث كرد.» پدرش (على بن ابراهيم) از پدرش (ابراهيم بن هاشم) و او از جد خويش (حماد بن عيسى) و او از امام صادق (ع) روايت كرده است. دو برادر به نام هاى ابراهيم و محمد داشت و اسحاق بن ابراهيم، عموى او است.

منابع: لسان الميزان، ج 1، ص 232-325؛ معجم الرجال الحديث، ج 2، ص 164-166؛ الكنى و الالقاب، ج 3، ص 84-85؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 368-369؛ المفيد من معجم رجال الحديث، ص 33.

احمد بن على بن احمد رازى، ابوحامد

محدث و حافظ. از ابوعلى زاهر بن احمد بن محمد حديث شنيده و احمد بن حسين بيهقى در كتاب السنن الكبرى، از او روايت كرده است.

منابع: سنن الكبرى، ج 1، ص 262 و ج 6، ص 274 و ج 7، ص 369؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 65، ص 275.

احمد بن على بن اسماعيل رازى اسفذنى، ابوالعباس

از محدثان رى در قرن سوم و استاد ابوالقاسم طبرانى. «اِسْفَذْن» از قراى رى بوده است. از ابراهيم بن موسى فرّاء، عمر بن على بن ابوبكر رازى (عموى پدرش)، محمد بن مهران جمّال، سهل بن عثمان رازى و على بن سعيد كندى روايت كرده، و عبدالرحمن بن سيما المجبر و ابوالقاسم طبرانى (صاحب المعجم الكبير) و... در بغداد، از وى حديث شنيده اند. به سال 291 ق. در مراجعت از حج در بغداد درگذشت.

منابع: المعجم الكبير، ج 6، ص 148-149؛

ص: 153

تاريخ بغداد، ج 5، ص 65؛ الانساب، ج 1، ص 142-143؛ معجم البلدان، ج 1، ص 177.

احمد بن على بن عباس خَضيب الأيادى رازى، ابوالعباس

محدث و عالم شيعى قرن چهارم، اهل رى، متهم به غلو. كنيۀ او را «ابوعلى» نيز ذكر كرده اند. «خَضيب الايادى» يعنى كسى كه هميشه دستانش را خضاب مى كند. نجاشى دربارۀ او مى گويد: اصحاب ما او را توثيق نكرده و گفته اند اهل غلو بوده است. شيخ طوسى، او را در فهرست و رجال خود ياد كرده و در كتاب الغيبه، از او بسيار روايت آورده است. اما غضائرى و بسيارى ديگر از رجال شناسان قديم، او را ضعيف شمرده اند.

نجاشى در كتاب رجال خود از اصحابش نقل مى كند كه «هو لم يكن بذاك و قيل فيه غلو و ترفُّع؛ او آن گونه كه مى بايست نبود و گفته اند كه غلو و بلندپروازى داشت.» علامه حلى نيز مى گويد: «ابوالعباس كسى است كه اصحاب ما به او اطمينان نكردند.» ابن داود نيز نام او را در پايان كتابش، جزء غلات آورده است. نويسندۀ «پژوهشى دربارۀ طوايف غلات» مى گويد: «او در حديث به درجۀ ثقه نرسيد و متهم به غلو بود و حديث او گاهى قبول و گاهى رد مى شد.» آية الله خوئى، بعد از نقل سخن نجاشى و طوسى، نتيجه مى گيرد كه طريق روايى شيخ طوسى كه او در آن است، صحيح است. مؤلف اعيان الشيعه مى گويد: «مؤيد ثقه بودن ابوالعباس رازى روايت كردن شيخ از كتاب او و تحسين كتاب او است؛ چنانكه در كتاب الغيبه، فراوان از ابوالعباس روايت كرده است. صاحب معالم گفته است كه او متهم به غلو بوده است. ابن بابويه نيز در كتاب تاريخ رى، ابوالعباس را از غلات شيعه مى خواند.» مامقانى در كتاب حاوى الاقول، او را از ضعفا شمرده، مى گويد شيخ حر عاملى نيز او را ضعيف مى داند؛ اما مى افزايد: نسبت غلو به ابوالعباس ثابت نشده و از همين رو در كتب اصحاب، از عبارت «هو متهمٌ بالغلو» استفاده شده است كه دلالت صريح بر غلو ندارد؛ چنانكه نجاشى نيز نخست او را از غلو و ترفع منزه مى داند و سپس مى گويد: گفته شده است وى متهم به غلو است.

از ابوالعباس رازى، سه كتاب بر جاى مانده است كه در اكثر منابع به آنها اشاره شده است: الشفاء و الجلاء فى الغيبه؛ الفرائض؛ الآداب.

منبع: دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 522.

ص: 154

احمد بن على بن عمر بن حبيش رازى اشعرى، ابوسعيد

محدث و از نوادگان ابوموسى اشعرى.

در بغداد، از محمد بن ايوب بن ضريس رازى و احمد بن نصر جمّال رازى و حسن بن على بن نصر طوسى و عيسى بن محمد برمكى و غير ايشان روايت كرده است. دارقطنى (نويسندۀ فضائل اهل البيت)، محمد بن احمد بن رزق، ابن شاهين و ابن رزقويه (از مشايخ خطيب بغدادى) از او روايت كرده اند. خطيب بغدادى، او را توثيق كرده است.

منابع: تاريخ بغداد، ج 5، ص 70؛ تاريخ الاسلام، ج 25، ص 459.

احمد بن على بن عيسى بن مالك رازى، ابوعبدالله

محدث. در شرق بغداد مى زيست و از ابوحاتم محمد بن ادريس رازى و احمد بن حمويه رازى و موسى بن نصر و يحيى بن عبدك قزوينى روايت كرده است، و محمد بن اسماعيل وراق و ابوحفص بن زيات و محمد بن اسحاق قطيعى و يوسف بن عمر قواس و ابوالقاسم بن ثلاج و ابوالقاسم بن صيدلانى مقرى نيز از وى روايت كرده اند. در سال 327 ق. در بغداد درگذشت.

منبع: تاريخ بغداد، ج 5، ص 67.

احمد بن على بن محمد بن عبدالرحيم رازى، ابوعلى

محدث و حافظ. به اصفهان رفت. حديث، بسيار مى دانست و از احمد بن محمد بن معاويۀ رازى و على بن مهرويه قزوينى و سعيد بن عثمان و ابوعمر سعيد بن محمد بن نصر، روايت كرده و در قزوين از ابوالحسن قطّان، حديث شنيده است. ابوحاتم محمد بن عبدالواحد بن محمد بن يحيى خزاعى، از او روايت كرده است.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 21، ص 230-231؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 167؛ التدوين، ج 2، ص 84؛ احقاق الحق، ج 13، ص 144.

احمد بن على حافظ رازى اسفراينى، ابوبكر

محدث، حافظ و زاهد. او را ثقه و مفيد و در ثبت حديث، بسيار كوشا دانسته اند. از زاهر بن احمد فقيه و شافع بن محمد مخلدى (در اسفراين) و ابوالفضل محمد بن احمد خطيب مروزى و گروهى ديگر حديث شنيده و نوشته است، و ابوصالح مؤذن، احمد بيهقى و ديگران از وى روايت كرده اند. در كهن سالى و پيش از سال 430 ق. درگذشت.

منابع: تذكرة الحفاظ، ج 3، 1087؛ سير اعلام النبلاء، ج 17، ص 522.

ص: 155

احمد بن على رازى، ابوبكر8592 جصّاص

احمد بن على رازى، ابوالفتاح

فقيه و محدث شيعى قرن ششم، شاگرد و راوى شيخ طوسى و ابوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله بن على رازى، مشهور به مفيد رازى (شاگرد شيخ طوسى). ابن شهرآشوب مازندرانى از او روايت كرده است. ميرزا عبدالله افندى تبريزى، صاحب رياض العلماء او را فاضل، عالم و فقيه خوانده و احتمال داده است كه برادر ابوالفتوح رازى (صاحب روض الجنان و رح الجنان) باشد. به سال 552 ق. درگذشت.

منابع: موسوعة طبقات الفقهاء، ج 6، ص 24؛ رياض العلماء، ج 1، ص 46، اعيان الشيعه، ج 3، ص 42؛ طبقات اعلام الشيعه، ج 2، ص 12؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 172، ش 709.

احمد بن عمر علاف رازى، ابوجعفر/ ابوسعد

محدث اهل سنت و برادر ابراهيم بن عمر علاف رازى. ساليانى از عمر خويش را در مكه گذراند. از عبدالرحمن بن مغراء (ساكن رى)، ابوسعيد مولى بنى هاشم و يحيى بن ضريس بن يسار بجلى روايت كرده است، و محمد بن على صائغ، يعقوب بن سفيان فارسى و محمد بن على بن زيد مكى از او حديث شنيده اند.

منابع: المعجم الكبير، ج 11، ص 181؛ المعجم الاوسط، ج 6، ص 210 و 254؛ تهذيب الكمال، ج 17، ص 419 و ج 21، ص 384؛ الثقات، ج 8، ص 22؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 15، ص 128 و ج 70، ص 202؛ اكمال تهذيب الكمال، ج 1، ص 95.

احمد بن عيسى بن على بن ماهان رازى، ابوجعفر

محدث، معروف به جوّال رازى. در بغداد و دمشق، از ابى غسان زُنيج، محمد بن عبدالملك بن زنجويه، هشام بن عمار، عبدالعزيز بن يحيى مدنى، محمد بن ابان بلخى و عبدالرحمن بن مسلم واقدى، حديث شنيده است. ابومحمد عبدالله بن محمد بن جعفر بن حيان، عبدالرحمن بن محمد بن احمد بن سياه، احمد بن اسحاق شعار اصفهانى، موسى بن محمد بن على و مكرم بن احمد قاضى از وى روايت كرده اند. ابونعيم حافظ مى گويد: «احمد بن عيسى بن ماهان، در سال 289 ق. بر ما وارد شد و در مسجد جامع، از عبدالعزيز بن يحيى مدنى و هشام بن عمار و دحيم، بر ما املاى حديث كرد. او را صاحب غرائب و حديث فراوان يافتيم.»

منابع: تاريخ بغداد، ج 4، ص 278 و ج 5، ص 33-34؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 5، ص 127-128؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 127؛ لسان الميزان، ج 1، ص 243-244؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 59.

ص: 156

احمد بن فرات رازى، ابومسعود

از پيشوايان حديث و محدثان و حافظان نامى قرن سوم، ساكن اصفهان و صاحب مسند، تفسير و كتاب هاى بسيار. براى شنيدن و جمع آورى حديث، به شام و مصر و بغداد و بصره و كوفه و حجاز و يمن و جزيره سفر كرد. روايت كرده است از: ابواُسامه و طبقۀ وى، ابوعمران رقّى، پدرش فرات بن خالد رازى (از راويان سفيان ثورى و يونس بن ابى اسحاق و بكير بن مسمار)، ابوداود طيالسى، ابومعاويه، سندى بن ابى هارون، عبيدالله بن موسى، ابوعاصم، ابوعمرو بكر بن بكار قيسى، ازهر بن سعد سمان، جعفر بن عون، حسين بن حفص اصفهانى، حسين بن على نجفى، عبدالله صالح مصرى، عبدالله بن مسلمۀ قعنبى، عبدالله بن نمير، عبدالرزاق بن همام، محمد بن عبدالله بن ابى جعفر رازى، يعلى بن طنافسى، يزيد بن هارون، حسن بن محمد بصرى و... راويان او نيز بسيارند؛ از جمله: محمد بن عيسى اصفهانى، احمد بن محمد اصفهانى، ابن سهل بن صباح اصفهانى، محمد بن ابراهيم بن اسحاق، ابراهيم بن محمد طيان، جعفر بن محمد بن حسن فريابى، حسين بن محمد بن غفير انصارى، حميد بن ربيع لخمى، احمد بن فارس اصفهانى، ابوحامد احمد بن هارون و...

ابراهيم بن محمد طيان مى گويد شنيدم كه ابومسعود گفت: من از 1750 مرد، يك ميليون و پانصد هزار حديث نوشته ام و 300 هزار حديث در تفسير و احكام و فوايد و غير آن را در كتاب هاى خود آوردم. ابوبكر بن ابى شيبه مى گويد: در دنيا، حافظتر از ابومسعود احمد بن فرات و محمد بن مسلم بن واره و ابوزرعه رازى نديدم. احمد بن حنبل نيز گفته است كسى را نديدم كه به اندازۀ ابومسعود، اخبار رسول الله (ص) را در خاطر داشته باشد. ابراهيم بن اورمه دربارۀ او گفته است: امروز در همۀ دنيا، جز سه نفر باقى نمانده اند كه حافظ حديثند: محمد بن يحيى نيشابورى در خراسان كه بيشترين حديث را مى داند و ابومسعود رازى در اصفهان كه بهترين احاديث را جمع كرده است و حسن بن حلوانى كه عالى ترين روايات را گرد آورده است.

وفات او در سال 258 ق. اتفاق افتاد و در مقبره مردبان اصفهان دفن گرديد. محمد بن عاصم، وى را غسل داد و ابراهيم بن احمد خطابى بر او نماز خواند.

منابع: تاريخ بغداد، ج 1، ص 418 و ج 5، ص 103-105؛ الاعلام، ج 1، ص 186؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 292 و ج 2، ص 67 و ج 4، ص 318 و ج 7، ص 80؛ الثقات، ج 8، ص 26 و 146؛ طبقات المحدثين باصبهان، ج 2، ص 254-258؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 5، ص 150-156؛ سير اعلام النبلاء، ج 9،

ص: 157

ص 441 و ج 12، ص - 489480؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 127-180؛ تهذيب الكمال، ج 23، ص 149-150.

احمد بن محمد بن ابى سلمۀ رازى، ابوالحسين

محدث. به بغداد رفت و از سهل بن عثمان عسكرى و حفص بن عمر مهرقانى و وهب بن ابراهيم وراق و يحيى بن يحيى حديث شنيد. ابن ابى حاتم رازى، اسحاق بن محمد بن فضل زيات، ابوسعيد بن اعرابى و احمد بن ابراهيم (جد رافعى) از او روايت كرده اند. به گفتۀ رافعى، وى واسع الراويه بوده و در قزوين حديث مى گفته است. وفات او پس از سال 272 ق. بوده است.

منابع: تاريخ بغداد، ج 5، ص 227-228 و ج 6، ص 358؛ التدوين، ج 2، ص 237؛ تهذيب الكمال، ج 2، ص 404؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 11، ص 330.

احمد بن محمد بن اسحاق دينورى ابوبكر

محدث، حافظ، مصنف و از شاگردان نسايى، معروف به ابن سنّى. «سنّ» از روستاهاى رى باستان بوده است. نياى او، ابراهيم بن بديح، غلام (مولى) عبدالله بن جعفر بن ابى طالب بود.

در دمشق، بصره، كوفه، بغداد و مصر، از ابوعرويۀ بحرانى، ابوخليفه جمحى (مهم ترين شيخ روايى او)، ابى عبدالرحمن نسايى، ابويعقوب اسحاق منجنيقى، عمر بن ابى غيلان بغدادى، محمد بن محمد بن باغندى، زكريا ساجى، ابوالقاسم بغوى، عبدالله بن زيدان بجلى، جماهر بن محمد زملكانى، سعيد بن عبدالعزيز، محمد بن حريم، احمد بن حسين بن عبدالجبار صوفى، عبدالله بن احمد بن مسلمه بغدادى، عبدالله بن محمد بن جعفر، ابوالحسن بن جوصا و... حديث شنيده است. ابونصر احمد بن حسن بكار (قاضى دينور)، ابوعلى احمد بن عبدالله اصفهانى، ابوالحسن محمد بن على علوى، على بن عمر اسدآبادى، ابوبكر احمد بن عبدالله بن على بن شاذان و بسيارى ديگر از محدثان قرن چهارم، از او حديث شنيده و روايت كرده اند. از نوۀ او، قاضى روح بن محمد رازى، نقل مى كنند كه روزى ابن سنى حديث مى نوشت كه ناگهان قلم را بر زمين گذاشت و دست به دعا برداشت، و همان دم درگذشت.

تولد او را به سال 280 ق. و وفاتش را در سال 364 ق. نوشته اند. از تأليفات او است: كتاب عمل اليوم والليله؛ المجتبى: مختصر سنن النسائى؛ الايجاز فى الحديث؛ كتاب القناعه.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 2، ص 51 و ج 6، ص 212 و ج 11، ص 140؛ تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 142؛ سير اعلام النبلاء، ج 16،

ص: 158

ص 255-257 و ج 17، ص 307؛ طبقات الشافعيه، ج 2، ص 96؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 47؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 41 و ج 9، ص 388 و ج 13، ص 405؛ اسد الغابه، ج 2، ص 260؛ معجم المؤلفين، ج 2، ص 80.

احمد بن محمد بن جمان جواليقى رازى، ابوسهل

محدث اهل رى. از محمد بن ايوب بن يحيى و ابوالفضل بن عباس بن حسين روايت كرده است و ابوالحسن بن ابى معروف مهرجانى، محمد بن ابراهيم مزكى و گروهى ديگر از محدثان رى و غير آنان از وى روايت شنيده اند.

منابع: اكمال الكمال، ج 2، ص 554؛ توضيح المشتبه، ج 3، ص 305؛ السنن الكبرى، ج 1، ص 158 وج 8، ص 253؛ طبقات الشافعية الكبرى، ج 1، ص 105.

احمد بن محمد بن حسن بن زياد رازى، ابوبكر

محدث. وى برادر جعفر بن محمد بن حسن بن زياد، مشهور به ابويحيى زعفرانى، محدث و مفسر نامى است. وى به بغداد رفت، و در آنجا از محمد بن حُميد رازى و محمد بن يحيى ذهلى، نقل حديث كرد. محمد بن عمرو عقيلى و عبدالباقى بن قانع از وى روايت كرده اند.

منبع: تاريخ بغداد، ج 5، ص 190.

احمد بن محمد بن حسين بن حمك رازى، ابوبكر

محدث. در سال 306 ق. در اصفهان بوده و در آنجا از محمد بن جعفر بغدادى و احمد بن موسى، روايت كرده است، و عبدالصمد بن على بغدادى از او.

منبع: ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 49 و 166.

احمد بن محمد بن حسين رازى ضرير/ بصير، ابوالعباس

محدث و حافظ. وى را از اركان حديث دانسته اند. به رغم آنكه كورِ مادرزاد بود، بارها به بغداد رفت تا حديث بشنود و حديث بگويد. براى شنيدن حديث، به نيشابور و همدان و قزوين و بخارا و چند شهر ديگر نيز رفت. برخى از كسانى كه وى از آنان حديث شنيده است، عبارتند از: ابوبكر عبدالله بن محمد بن طرخان بلخى، حسين بن اسماعيل بن داوود فارسى، عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى، محمد بن قارن رازى، احمد بن محمد بن معاويۀ كاغذى، لقمان بن على سرخسى، على بن ابراهيم بن سلمۀ قزوينى، ابوبكر عيسى بن محمد بن ابى خالد بلخى، احمد بن محمد بن مهدى اهوازى، على بن ابراهيم قطان و ابوحامد بن بلال (در نيشابور). شمارى از راويان او به اين شرح است:

ص: 159

ابومنصور محمد بن عيسى بن عبدالعزيز بزار (در همدان)، حسن بن محمد خلال، ابوالقاسم ازهرى و محمد بن عبدالملك بن بشران و سليم رازى و على بن طلحۀ مقرى، محمد بن عبدالواحد اصغر، عبدالعزيز بن عبدالرحمن بن احمد (فقيه شافعى). نوشته اند وى هوش و حافظه اى شگفت داشت. به سال 399 ق. يا يك سال پس از آن در رى درگذشت.

منابع: تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 1028-1029؛ العبر، ج 3، ص 69؛ تاريخ الاسلام، ج 27، ص 365؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 77 و ج 3، ص 347 و ج 5، ص 201-202 و ج 7، ص 121 و ج 8، ص 219 و ج 8، ص 483؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 21، ص 52 و ج 25، ص 358 و ج 36، ص 304-305؛ الوافى بالوفيات، ج 7، ص 250.

احمد بن محمد بن حمزه، فرائضى رازى

محدث. در بغداد از ابوالعباس اصم نيشابورى حديث گفته و يوسف بن عمر قواس از او روايت كرده است.

منبع: تاريخ بغداد، ج 4، ص 438.

احمد بن محمد بن دَرّاج قطان، ابوجعفر

محدث، رازى الاصل. از حسن بن عرفه و ابويحيى محمد بن سعيد بن غالب ضرير عطّار، روايت كرده است، و ابوحفص بن شاهين و عبداللّه بن احمد بن عبداللّه تمّار از او حديث شنيده اند.

منابع: تاريخ بغداد، ج 5، ص 209-210؛ الانساب، ج 2، ص 466-467.

احمد بن محمد بن سهل لحيانى رازى، ابوبكر

محدث و راوى اواخر قرن سوم. از محمد بن عثمان و محمد بن عبداللّه بن ابى الثلج روايت كرده است، و ابوالحسن قطّان، محمد بن على بن ثابت و ديگران از او روايت كرده اند. رافعى نوشته است كه لحيانى رازى در سال 295 ق. در قزوين حديث مى گفت.

منابع: التدوين، ج 2، ص 239؛ رى باستان، ج 2، ص 284.

احمد بن محمد بن صالح رازى

محدث. از حمدان ديوانى، از اصحاب امام رضا (ع). روايت كرده است و محمد بن ابى عبدالله كوفى اسدى از او.

منابع: عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ح 15، ص 1586 و ج 2، ص 255؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 447.

احمد بن محمد بن عاصم رازى، ابوبكر

محدث و حافظ قرن سوم. در رى مى زيست. از محمد بن يحيى بن ابى عمر عدنى، محمد بن حميد، عمار بن هارون، محمد بن عبدالاعلى، ابن ربيع زهرانى، محمد بن ابان واسطى، قتيبه، حفص بن عمر مهرقانى، وليد بن عتبه (در دمشق)، هشام بن

ص: 160

عمار (در دمشق)، عباس بن عثمان، هشام بن خالد، حرملة بن يحيى (در مصر)، ابوطاهر بن سرح (در مصر)، على بن مدينى، محمد بن عباد مكى، ابن اسحاق بن راويه، ابوموسى انصارى و پدرش و... روايت كرده است، و احمد بن حسن بن ماجۀ قزوينى، على بن حمشاد عدل، احمد بن محمد بن رزينه، انس بن عبدالحميد (برادر جرير بن عبدالحميد)، ابوهارون موسى بن محمد بن هارون انصارى، عبدالرحمن بن ابى حاتم، على بن ابراهيم قطان و عمر بن اسحاق، از وى.

پدرش در حدود سال 250 ق. درگذشته است و او در حدود سال 280 ق.

منابع: المستدرك، ج 1، ص 49؛ شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص 277؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 75؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 375؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 5، ص 378-379 و ج 6، ص 274 و ج 42، ص 256-257؛ تهذيب الكمال، ج 13، ص 545-546؛ تاريخ الاسلام، ج 20، ص 281.

احمد بن محمد بن عبدالله بجلى رازى، ابومسعود

حافظ و محدث شافعى در قرن پنجم. از پدر خود، ابوبكر محمد بن عبداللّه بجلى رازى، ابن تبان (ابوعبدالله، حسين بن احمد)، ابوالعباس احمد بن ابراهيم بن احمد تميمى (در همدان)، ابونصر محمد بن احمد بن سليمان و ابوبكر كسايى اديب (روايت صحيح مسلم را از او اجازه گرفت)، روايت كرده است. برخى از راويان او عبارت اند از: ابوالحسن نعمة الله بن محمد مرندى، محمد بن قاضى مرورودى، عثمان بن على بن شراف عجلى، و عمر بن عبدالكريم بن سعدويه رواسى. در سال 449 ق. درگذشت.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 5، ص 154 و ج 10، ص 477-478 و ج 11، ص 185؛ طبقات الشافعيه، ج 7، ص 208-209؛ سير اعلام النبلاء، ج 19، ص 317؛ الانساب، ج 3، ص 96.

احمد بن محمد بن عتبۀ رازى، ابوالفوارس

محدث قرن چهارم. از ابراهيم بن حبيب حديث شنيد و ابوالحسن دارقطنى و احمد بن محمد بن حاج بن يحيى از او روايت كرده اند.

منابع: تاريخ الاسلام، ج 28، ص 368؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 284.

احمد بن محمد بن عمر ناطقى طبرى، ابوالعباس

محدث، فقيه و دانشمند حنفى در قرن چهارم و پنجم. از ابوحفص بن شاهين (م 385 ق.) و گروهى ديگر روايت كرده است. چندين كتاب در فقه حنفى نوشته است؛ مانند الاجناس و الفروق؛ الروضه و الاحكام. در سال 446 ق. در

ص: 161

رى درگذشت.

منبع: موسوعة طبقات الفقهاء، ج 5، ص 58.

احمد بن محمد بن عمرو رازى، ابوالحسين

محدث. در جرجان مى زيست و از محمد بن بشار و محمد بن مثنى روايت كرده است و نعيم بن عبدالملك از وى.

منبع: تاريخ جرجان، ص 98.

احمد بن محمد بن عيسى رازى

محدث. از يوسف بن حسين و احمد بن سلمه روايت كرده است و عبيدالله بن محمد بن اسحاق و على بن عبدالله بن جهضم و على بن قاسم شاهد، از وى.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 49، ص 123؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 11، ص 92.

احمد بن محمد بن فضل هاشمى رازى، ابوالعباس

محدث و معروف به غضبان، شاگرد احمد بن فارس. خطيب بغدادى و على بن عبدالملك دينورى از او حديث شنيده اند. به گفتۀ رافعى در التدوين، وى از شاگردان خاص احمد بن فارس بوده و در سال 418 ق. در قزوين، كتاب جامع التأويل را از وى شنيده است. صاحب بن عبّاد مى گويد: شيخ ابوالحسين كه خداوند به او حُسن تأليف عطا كرده بود، بسيار بخشنده بود. گاهى حتى لباس و زيراندازش را به سائل مى داد. او دوستى داشت به نام ابوالعباس احمد بن محمد بن فضل هاشمى رازى، مشهور به غضبان، كه وى را خدمت مى كرد. هر گاه بر او وارد مى شد و مى ديد كه او وسايل و لوازم زندگى اش را بخشيده است، خشمگين مى شد. شيخ مى خنديد و مى گفت: حال غضبان (خشمگين) چطور است؟ بدين رو به «غضبان» مشهور شد.

منابع: تاريخ بغداد، ج 12، ص 28 و ج 14، ص 318؛ التدوين، ج 2، ص 248؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 33، ص 39؛ لسان الميزان، ج 3، ص 241؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 60.

احمد بن محمد بن مظفر بن مختار رازى حنفى، بدرالدين ابوالعباس

فقيه، اديب، شاعر، مفسر و معروف به ابن مظفر رازى. به دمشق رفت و در جامع دمشق، تفسير گفت. در همان شهر از ابى يمن كندى و محمد بن موهوب بن بناء حديث شنيد. سپس به بلاد روم رفت و تدريس و قضاوت كرد و در آنجا از عبدالمنعم بن عبدالله فُرارى حديث شنيد. از كتاب هاى او است: حجج القرآن لجميع الملل و الاديان (چاپ شده)؛ ذخيرة الملوك فى علم السلوك؛ الاستدراك فى الحديث؛ المقامات الحنفى (در تونس چاپ شده است)؛ الناسخ و المنسوخ فى

ص: 162

الاحاديث؛ لطائف القرآن؛ اذكار القرآن فى الادعيه؛ رسالةٌ فى التفسير. پس از سال 631 ق. درگذشته است.

منابع: معجم المؤلفين، ج 2، ص 158 و 180؛ هدية العارفين، ج 1، ص 92؛ الاعلام، ج 1، ص 218؛ مجلۀ تراثنا، ج 2، ص 50.

احمد بن محمد بن معاويه كاغذى رازى، ابوالحسين

محدث. از ابوزرعۀ رازى و بكر بن عبدالله بن حبيب و محمد بن عبدالله بن ابى ثلج روايت كرده است، و ابوعلى احمد بن على بن محمد بن عبدالرحيم رازى (در اصفهان) و ابوبكر احمد بن ابراهيم اسماعيلى (در رى) و احمد بن محمد بن حسن رازى، از وى.

منابع: السنن الكبرى، ج 6، ص 147؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 167؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 11، ص 186.

احمد بن محمد بن مقاتل رازى، ابوبكر

محدث حنفى در قرن سوم. به بغداد رفت، و از پدرش و احمد بن بكر بن يوسف و حسين بن عيسى بن ميسره و محمد بن ازهر حديث گفت. عبدالباقى بن قانع و ابوالقاسم طبرانى و حسن بن مهدى مروزى از وى روايت كرده اند.

منابع: المعجم الصغير، ج 1، ص 40؛ سنن الدارقطنى، ج 2، ص 92؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص 303-304؛ معجم المؤلفين، ج 12، ص 45.

احمد بن محمد بن مهران رازى

محدث، مجهول. عبدالله بن محمد بن جعفر بن شاذان و ابوالحسين بن المهتدى بالله از او روايت كرده اند و وى - با تعبير «مولاى» - از امام حسن عسكرى (ع) حديث گفته است.

منابع: ميزان الاعتدال، ج 2، ص 496-498؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 562؛ لسان الميزان، ج 3، ص 346-347.

احمد بن محمد بن نصر، سمسار رازى

محدث امامى. از جعفر بن حسن بن شهريار قمى روايت كرده است و على بن محمد قمى از وى.

منبع: لسان الميزان، ج 1، ص 305.

احمد بن محمد بن هيثم عجلى

محدث ثقه و از مشايخ صدوق. در رى مى زيست و پسر او، ابومحمد حسن بن احمد بن محمد بن هيثم عجلى، و پدرش، محمد بن هيثم عجلى رازى، از محدثان امامى اند. نجاشى، شرح حال او را در ذيل شرح حال پسرش، حسن بن احمد، آورده است. به روايت صدوق در معانى الاخبار، وى از ابوالعباس احمد بن يحيى بن زكريا قطان

ص: 163

روايت كرده است. شيخ صدوق در كتاب هاى التوحيد، معانى الاخبار و الخصال، از او روايت كرده و او را ستوده است.

منابع: معجم رجال الحديث، ج 3، ص 116 و 159؛ خلاصة الاقوال، ص 72؛ رجال ابن داود، ص 103؛ نقد الرجال، ج 1، ص 172؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 481؛ معجم المؤلفين، ج 3، ص 203.

احمد بن محمد بن يحيى شحام رازى، ابوالعباس

محدث و ساكن رى. از عبدالمؤمن زعفرانى، سليمان بن داود قزاز، ابوحاتم محمد بن ادريس حنظلى، احمد بن حسين بن عباد بغدادى و محمد بن مسلم بن واره روايت كرده است و حمزة بن محمد علوى و جمعى ديگر از او روايت كرده اند.

منابع: تاريخ الاسلام، ج 23، ص 530؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 2، ص 164؛ المجروحين، ج 2، ص 75.

احمد بن محمد بن يعقوب بن مسكويه، ابوعلى8592 ابن مسكويه رازى

احمد بن محمد رازى، ابوالحسين

محدث قرن چهارم. مجاور كعبه بود و از سليمان بن يزيد قزوينى فامى (در قزوين) و ابومحمد بن مغيرۀ كوفى حديث شنيده است. محمد بن احمد بن داود و احمد بن محمد بن عباد رازى از او روايت كرده اند.

منابع: التدوين، ج 2، ص 257؛ مدينة النجف، ص 143؛ جامع احاديث الشيعه، ج 9، ص 24؛ موسوعة الامام الجواد، ج 2، پاورقى ص 531؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 451 و ج 6، ص 415؛ بشارة المصطفى، ص 249.

احمد بن محمد رازى، ابوزرعه

صوفى قرن چهارم و از شاگردان شبلى. به گفتۀ جامى، خواجه عبدالله انصارى گفته است كه من سيزده تن را ديده ام كه او را ديده اند. به گفتۀ همو، «وى را گفتند همه روز طيبت [= مزاح] مى كنى! گفت: من [براى روز جزا] هيچ مايه ندارم به غير از اينكه درويشان از سخن من مى خندند. شيخ الاسلام [انصارى] گفت كه پس از مرگ، وى را به خواب ديدند. گفتند: حال تو چون شد؟ گفت: مرا پيش خود خواند و گفت: تويى كه زره پوشيدى در دين خلق با من؟ من گفتم آرى. گفت: چرا خلق مرا با من نگذاشتى و روى دل به سوى من نداشتى؟»

منبع: نفحات الانس، ص 319.

احمد بن محمد بن ابى بكر رازى، ابوبكر

محدث، مقرى و زاهد. به گفتۀ رافعى، در سال 496 ق. در قزوين، وصيت على (ع) را از شيخ ابوروح ياسين بن سهل بن محمد بن

ص: 164

حسن خشاب (راوى قاضى ابوالحسن محمد بن على بن صخر) روايت مى كرد.

منبع: التدوين، ج 2، ص 229.

احمد بن مدرك بن زنجلۀ رازى بيستى، ابوعبدالله

محدث شافعى. از عطّاف بن قيس زاهد، دحيم بن يتيم، هشام بن عمار و عبدالله احمد بن ذكوان روايت كرده است، و فضل بن شاذان و محمد بن عباس بن بسام از او. بيست (به مدّ ياء و سكون سين) از قراى رى بوده است.

منابع: اكمال الكمال، ج 5، ص 129؛ الانساب، ج 1، ص 431؛ معجم البلدان، ج 1، ص 528؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 76؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 2، ص 460؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 6، ص 8-9؛ طبقات الشافعية الكبرى، ج 3، ص 300.

احمد بن مظفر رازى كردرى

فقيه حنفى و ملقب به شمس الائمه. از آثار او است كتابٌ فى مشكلات مختصر القدورى، كه در فروع فقه حنفى است. در سال 342 ق. درگذشت.

منابع: معجم المؤلفين، ج 2، ص 180؛ كشف الظنون، ج 2، ص 1632.

احمد بن موسى رازى كنانى قرطبى، ابوبكر

مورخ، اديب، شاعر، محدث كثير الروايه، حافظ. به او لقب «تاريخى» نيز داده اند؛ به دليل فراوانى آثارش در علم تاريخ. ابونصر حميدى در جذوة المقتبس نوشته است كه اصل وى از رى است. پدر او كه سخنور و اهل خطابه بود، به اندلس رفت و وى در ذى الحجه سال 274 ق. در آن شهر زاده شد. احمد بن موسى، نزد برخى محدثان قرطبه شاگردى كرده است كه از آن جمله است قاسم بن اصبغ. برخى از آثار او كه در منابع يادشده عبارتند از: اخبار ملوك الاندلس؛ صفة قرطبه؛ الاستيعاب فى أنساب مشاهير أهل الاندلس (در پنج مجلد بزرگ)؛ مسالك الاندلس و مراسيها و اُمهات أعيان مدنها و أجنادها الستة (كتابى است در طرق و راه هاى اندلس و شهرهاى اصلى و مراكز لشكرى و ويژگى هاى ديگر شهرها)؛ اعيان الموالى.

به دليل از بين رفتن دولت اسلامى اندلس، از تأليفات او نيز تنها يك كتاب باقى مانده است؛ اما نقل هايى از آثار وى در كتاب هاى ديگران آمده است. گويا كتاب وى اخبار ملوك الاندلس، منبع اصلى مؤلفان ناشناخته اى بوده است كه كتاب فتح الاندلس و ذكر بلاد الاندلس را نوشته اند.

احمد بن موسى رازى در دوازدهم رجب سال 344 ق. درگذشت.

منابع: رسائل ابن حزم، ج 2، ص 184؛ سير أعلام النبلاء، ج 8، پاورقى ص 255؛ هدية العارفين، ج 1، ص 62؛ الاعلام، ج 1، ص 208؛

ص: 165

معجم المؤلفين، ج 2، ص 163-164؛ معجم البلدان، ج 4، ص 325؛ الوافى بالوفيات، ج 8، ص 86-87؛ معجم الأدباء، ج 4، ص 235-236.

احمد بن يعقوب رازى

محدث. از عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى روايت كرده است، و ابوعلى بن حسين بن حبيب از او.

منبع: تاريخ مدينة دمشق، ج 35، ص 364.

احمدخان بيگ افشار

شاعر و ملقب به «لنگ». اصل او از رى بوده و در قرن يازدهم مى زيسته است. به سال 1042 ق. در هند درگذشت. قاسم خان بيگ افشار، برادر او است.

منبع: الذريعه، ج 9، ص 58.

احمدچۀ رازى

شاعر و صاحب ديوان. عبدالجليل رازى قزوينى، نام او را در رديف شاعرانى مى آورد كه هر بيت از اشعار آنان به جهانى مى ارزد و در توحيد و زهد و مناقب است. «كجا اشعار و ابياتِ بزرگ در چشمش آيد، چون شعر كسايى و اسعدى و عبدالملك بُنانِ معتقد و خواجه على متكلّم و احمدچه و خواجه ناصحى و امير قوامى و قائمى و معينى كه هر بيتى را بها جهانى سزد؟»

منبع: نقض، چاپ دارالحديث، بند 207، ص 635.

ادريس بن على رازى

محدث قرن سوم. از حماد بن قيراط و يحيى بن ضريس بن يسار بجلى رازى، روايت كرده است، و محمد بن قاسم مؤدب، مهدى بن هارون (در رى) و محمد بن يوسف بن يعقوب رازى از او حديث شنيده اند.

منابع: الثقات، ج 5، ص 436 و ج 8، ص 206؛ لسان الميزان، ج 5، ص 435 و 436؛ اسباب نزول الآيات، ص 141.

ادريس بن محمد رودى رازى، ابواحمد

محدث قرن دوم. «روده» نام يكى از محلات رى بوده است. از ابوعثمان وهيب بن ورد قرشى، عثمان بن زائده، احمد بن عبدالرحمن دشتكى رازى، عبدالعزيز بن ابى رواد، عيسى بن موسى و سفيان ثورى روايت كرده است. برخى از كسانى كه از وى روايت كرده اند، عبارتند از: احمد بن عبدالرحمن بن عبدالله دشتكى رازى (معروف به حمدان)، ابوحاتم رازى، محمد بن عبدالله بن ابوجعفر رازى، محمود بن عمرو زنيج، سلمة بن شبيب، عبدالسلام بن عاصم هسنجانى و عبدالله بن حسن بن مختار. ابوحاتم رازى، او را توثيق كرده است.

منابع: عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى،

ص: 166

تفسير القرآن العظيم، ج 9، ص 3017؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 266؛ تهذيب الكمال، ج 1، ص 385-386 و ج 31، ص 169-170؛ الانساب، ج 3، ص 103؛ نقض، چاپ دانشگاه تهران، ص 599.

ادهم رازى

شاعر و هم روزگار سام ميرزا (974-923 ق.)، نويسندۀ تحفۀ سامى. سام ميرزا اين بيت را از او نقل كرده است:

هرچند كه دلدار به ما يار نباشد *** شاديم اگر يار به اغيار نباشد.

منبع: الذريعه، ج 9، ص 64.

ارازى8592 تاريخ رى

اربابى، خانه

خانۀ قديمى، واقع در شمال غربى شهرك سيزده آبان، متعلق به دورۀ پهلوى اول. سيد عبدالله افقهى، معروف به ارباب در آن زندگى مى كرده است. سازمان ميراث فرهنگى در سال 1386، موفق به مرمت آن مى شود؛ اما اكنون رو به خرابى است و محلى براى كارتن خواب ها شده است. اين خانه مالك خصوصى دارد.

ارساگيا8592 تاريخ رى

ارشكيه8592 تاريخ رى

ازدان، صحرا

صحرايى در شرق بقعۀ عبدالعظيم حسنى (ع). «ازدان» مخفف ايزدان و از نام هاى آيين مغان و زردشتيان بوده است و به همين دليل، اين نام و آثار موجود در آن محل، متعلق به دوران پيش از اسلام است. در دوره هاى اسلامى، شيعيان در كنار همين صحرا سكنى داشتند. صحراى ازدان در شرق بقعۀ عبدالعظيم حسنى (ع) قرار دارد و در قرون اوليه اسلامى، شيعيان مصلايى در كنار محل زندگى شان داشتند كه مجاور اين صحرا بود. آتشكدۀ رى در صحراى ازدان در جنوب شرقى رى قرار داشته است. قطعات فراوانى از گچبرى هاى بسيار نفيس قديم رى از آتشكده رى و ديگر خرابه هاى عمارات ساسانى و... گردآورى شده، كه اكنون در موزۀ ايران باستان نگهدارى مى شود. رافعى از عالمان نامدار اسلامى، از وجود اين آتشكده در قرون ششم و هفتم خبر مى دهد. اوايل قرن هفتم بر اثر حمله مغول، شهر رى ويران شد، و پس از آن ديگر روى آبادانى به خود نديد. در هجوم وحشيانه مغولان تمامى بناها خراب شد، و مردمى هم كه زنده مانده بودند، به نقاط ديگر رفتند. از اين تاريخ به بعد اين آتشكده هم چونان ديگر بناهاى اين شهر رو به ويرانى نهاد.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 259 و 260.

ص: 167

اَزْدوُرَقان / اَزوُرَقان

از قراى باستانى رى. نام اَزْدوُرَقان به عنوان يكى از قراى رى، در فهرست شيخ طوسى، و نضد الايضاح علم الهدى در ذكر سلمة بن خطاب ابوالفضل براوستانى اَزدوُرَقانى آمده است. نقد الرجال و هدية العارفين نيز در ذكر سلمة بن خطاب، ازدورقان را از قراى رى خوانده است. اما در تاريخ قم، در شمار آبادى هاى قم آمده است. عزيزالدين اسماعيل قمى ازورقانى، مؤلف الفخرى، اهل اين ناحيه است. در هدية العارفين به صورت «ازديرقان» ثبت شده است.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 483 و 484.

اساتكين

حاكم رى به فرمان طاهريان. طى جنگ هاى متمادى، در سال 256 ق. بر رى تسلط يافت. سپس به سوى قزوين لشكر كشيد. اهل قزوين چون مقاومت را در برابر او بى فايده ديدند، از در صلح درآمدند و با اهداى تحفه هاى گرانبها و پرداخت زر و سيم بسيار، وى را از ورود به شهر و خونريزى منصرف كردند. پس از كشتن حاكم قزوين (محمد بن فضل عجلى) به رى بازگشت؛ اما اهل رى او را به شهر راه ندادند و كار به جنگ كشيد. پس از جنگ و قتل گروهى بسيار از مردم، رى دوباره به دست او افتاد. ابن اثير در ضمن شرح حملۀ اساتكين به سجستان، رى و قزوين مى نويسد: «محمد بن زيد پس از نابود كردن مدعى حكومت، به گسترش قلمرو خويش پرداخت و از گرگان به دامغان و از آنجا به سمنان و سپس به خوار [گرمسار] رفت و در نزديكى شهر رى با لشكر اساتكين ترك كه از سوى طاهريان حاكم رى شده بود رو به رو شد؛ اما شكست خورد و به سوى لاريجان رفت.»

منابع: الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 332 و ص 517؛ تاريخ طبرى، ج 8، ص 47.

اُسامة بن على بن سعيد رازى، ابورافع

محدث. پدرش از حفاظ حديث و معروف به عليك بود. در سامرا به دنيا آمد و مادرش او را نزد پدر خود در مصر برد و در آنجا به استماع و نقل حديث پرداخت. در حديث، ثقه بود و احاديث بسيارى از او نقل شده است. در سال 323 ق. در مصر وفات يافت.

منابع: الوافى بالوفيات، ج 8، ص 244؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 322.

اسپندياذ، خاندان

از خاندان هاى كهن در اطراف رى. پس از اشكانيان، اصول ملوك الطوايفى در ميان ساسانيان نيز ادامه داشت. در شاهنشاهى ساسانيان كه اردشير اول بنيان نهاد، رؤساى طوايف، در مرتبۀ دوم از حيث درجات و

ص: 168

مراتب، قرار مى گرفت و در رأس آنان هفت خاندان ممتاز قرار داشت: 1. خاندان ساسانى (برخاسته از ايالت پارس)؛ 2. خاندان كارن پهلَو (در حوالى نهاوند)؛ 3. خاندان سورن پهلَو (در سيستان)؛ 4. خاندان اسپاهبذ پهلَو (در گرگان)؛ 5. خاندان اسپندياذ (در اطراف رى)؛ 6. خاندان مهران (در رى)؛ 7. خاندان زيك.

منبع: ايران در زمان ساسانيان، ص 123-129.

استاد مختص8592 على بن احمد نسوى، ابوالحسن

استاذ افزون

ديه. نام اين آبادى در منتقلة الطالبيه، در ذكر امامزادگانى كه به نواحى رى آمده اند، بدين صورت آمده است: «استاذ افزون من رستاق الرى... باستاذ افزون من ناقلة قم احمد الزاهدبن محمد.»

منبع: رى باستان، ج 3، ص 484.

استاذ خرذ

از ديه هاى رى. ياقوت گفته است: «اُستاذخُرَذ بضمّ الخاء المعجمه و فتح الراء و ذال معجمة... من قرى الرى.»

منبع: معجم البلدان، ج 1، ص 240.

استپانوس مقدس

كليسا، نمازخانه، مادور، واقع در قبرستان ارامنه، واقع در جادۀ خاوران، بعد از خاورشهر. تاريخ بناى اين كليساى كوچك 1974 ميلادى است. «استپانوس» نام يكى از قديسان كليساى ارمنى است. اين كليسا يكى از مادورهاى فعال براى مراسم دفن درگذشتگان ارمنى است. مادور، نام كليساهاى كوچك ارامنه در جوار قبرستان ها است كه براى مراسم دفن مردگان از آن استفاده مى شود. بناى كليسا، بر روى صفه اى است كه پلانى به شكل صليب دارد، با يك ورودى در سمت غربى و نورگيرهايى بر روى سه ضلع ديگر آن و برج كوچك

ص: 169

ناقوس خانه. گنبد هشت ضلعى آن داراى چهار نورگير است.

منبع: فصلنامه فرهنگى ارمنيان پيمان، ش 27، سال هشتم، بهار 1383.

استخر

محله، واقع در ناحيه 5 منطقۀ 20 شهر تهران، در جنوب خيابان 24 مترى و غرب خيابان ميثم، و شرق خيابان حرم و شمال ميدان معلم. مهم ترين ويژگى اين محله، تجمع مراكز دولتى شهر رى در آن است. جمعيت محله 9783 نفر است.

منبع: پايگاهى مجازى محلۀ استخر (http://estakhr.mytehran.ir).

اسحاق بن ابراهيم بن محمد مروزى طويل، ابويعقوب

محدث و ساكن رى در قرن چهارم. براى عبادت و شنيدن حديث به شام و بيت المقدس رفت و در شام درگذشت. از حماد بن زيد، ابوعبيدۀ حداد، نضر بن شميل، عفيف بن سالم موصلى، يحيى بن سليم طائفى، ابن عيينه، ابومطيع حكم بن عبدالله بلخى، حماد بن قيراط، سليمان بن ابى هوذه، اسحاق بن سليمان، ابومعاويه ضرير، جرير بن عبدالحميد ضبى، معين بن روح بن قاسم، عبدالله بن يحيى بن ابى كثير، حميد وراسى، حماد بن زيد، يحيى بن يعلى اسلمى و ملازم بن عمرو روايت كرده است و حافظ عاصمى (در كتاب زين الفتى)، على بن عبدالعزيز، عبدالله بن محمد بن ناجيه، ابوعثمان سعيد بن محمد بن احمد، ابوعبدالله احمد بن محمد مغلس كبير، ابوالقاسم عبدالله بن محمد بغوى، عبيدالله بن جعفر بن اعين و ابن منيع از وى حديث شنيده و نقل كرده اند. ابوحاتم رازى، او را ستوده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 211؛ الانساب، ج 4، ص 84؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 354-358 و ج 9، ص 180؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 4، ص 77 و ج 7، ص 448 و ج 19، ص 322 و ج 37، ص 217 و...؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 444؛ تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 313؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين، ج 2، ص 264؛ تاريخ اسماء الثقات، ص 87.

اسحاق بن ابراهيم رازى

محدث اهل سنت. از سلمة بن فضل ابرش انصارى (پدر همسرش)، ابوعبدالرحمن عبدالله بن عبدالعزيز بن عبدالله زاهد و مغيرة بن سعيد روايت كرده، و محمد بن اسحاق، قاسم خطيب، احمد بن حنبل، حسن بن على بن مهران، محمد بن منصور قهستانى، ابوسعيد صيرفى و محمد بن خلف بغدادى مقرى، از او حديث گفته اند. شيخ مفيد از طريق او، از مغيرة بن سعيد روايت كرده است.

ص: 170

ابن ابى حاتم رازى از پدرش نقل مى كند كه يحيى بن معين او را ستوده است.

منابع: السنن الكبرى، ج 3، ص 26؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 234؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 25، ص 303 و ج 29، ص 205 و 307 و ج 59، ص 204؛ تهذيب الكمال، ج 15، ص 241 و ج 25، ص 162؛ لسان الميزان، ج 6، ص 250؛ تعجيل المنفعه، ص 28؛ اسد الغابه، ج 5، ص 34؛ احقاق الحق، ج 4، ص 250.

اسحاق بن احمد بن يعقوب رازى

محدث. از اسحاق بن سليمان رازى روايت كرده است، و سهل بن زنجله رازى و ابن ابى حاتم از او حديث شنيده اند.

منابع: ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 1264؛ شعب الايمان، ج 7، ص 333.

اسحاق بن اسماعيل بن يزيد رازى حبّويه/ حيويه، ابويزيد

محدث و حافظ اهل سنت در قرن سوم. ابن سعد در طبقات نام او را در شمار فقيهان و محدثان قرون نخست هجرى در رى ذكر كرده است. عبدالله بن عمران اصفهانى رازى (ساكن رى)، احمد بن ابراهيم، سفيان بن وكيع، ابوبكر اسماعيلى، جعفر بن محمد بن هارون قطان، ابوجعفر احدب، عبدالسلام بن عاصم جعفى هسنجانى رازى (راوى احمد بن حنبل)، اسحاق بن ابى اسرائيل و محمد بن حميد رازى از او روايت كرده اند. مؤلف تاريخ جرجان نوشته است كه وى در سال 290 ق. در جرجان حديث مى گفته است. برخى از مشايخ او در حديث عبارتند از: ابوسعيد اشج، عبدالله بن مؤمل، محمد بن ابان جعفى، احمد بن محمد بن عمر بن يونس يمامى، محمد بن منصور، محمود بن خداش، ابويوسف قاضى، ابويحيى نرمقى، عمرو بن ابى قيس و صام بن طليق طفاوى. در رى درگذشت.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 488 و ج 5، ص 130 و ج 8، ص 130؛ الطبقات الكبرى، ج 7، ص 381؛ تهذيب الكمال، ج 15، ص 379 و ج 16، ص 187-188 و ج 18، ص 82-83 و ج 20، ص 58-59؛ تاريخ جرجان، ص 161-162؛ اكمال الكمال، ج 2، ص 358؛ جامع البيان، ج 9، ص 309؛ توضيح المشتبه، ج 2، ص 217.

اسحاق بن بشير رازى

محدث، راوى و شاگرد ابن مبارك.

از صباح بن محارب نيز روايت كرده است. محمد بن عيسى مقرى، از او حديث گفته است.

منابع: ذكر اخبار اصبهان، ج 2، ص 220؛ المعجم الاوسط، ج 4، ص 260؛ الجامع لاخلاق الراوى و آداب السامع، ج 2، ص 101.

اسحاق بن حجاج رازى طاحونى، ابويعقوب

محدث و مقرى. از محمد بن جرير طبرى،

ص: 171

اسماعيل بن اسحاق رازى، ابوزهير عبدالرحمن بن مغراء، يعقوب زهرى، اسماعيل بن عبدالكريم، عبدالله بن ابى جعفر رازى، يحيى بن آدم، عبدالرحمن بن ابى حماد، عبدالرحمن بن عبدالله دشتكى، عبدالله بن هاشم و عبيداالله بن موسى روايت كرده است. از او روايت كرده اند مثنى بن ابراهيم طبرى، ابومحمد عبدالوهاب بن مسلم بن واره، محمد بن عيسى مقرى، احمد بن هارون بن اشعث، اسماعيل بن عبدالكريم، محمد بن مسلم رازى و فضل بن شاذان. ابوزرعۀ رازى مى گويد: عبدالرحمن بن عبدالله دشتكى، تفسير عبدالرزاق را به املاى اسحاق بن حجاج نوشته است.

منابع: الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 1، ص 64؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 217؛ ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 124 و ج 2، ص 557 ج 4، ص 1085 و ج 5، ص 1738؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 32، ص 182؛ الانساب، ج 4، ص 25؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 88؛ جامع البيان، ج 1، ص 130 و 131 و 147 و 149 و 611؛ اللباب فى تهذيب الانساب، ج 2، ص 267؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 216.

اسحاق بن حمزۀ رازى

راوى اهل سنت. از محمد بن عزيز ايلى روايت كرده است و ابوجعفر مكى، محمد بن صالح بن بكر بن ثوبه، از او.

منبع: مناقب الامام اميرالمؤمنين، ج 1، ص 52.

اسحاق بن خراز رازى

محدث. از حارث بن مسلم رازى روايت كرده است و على بن خشنام بن معدان از وى.

منبع: اكمال الكمال، ج 2، ص 187.

اسحاق بن سلمان رازى، ابويعقوب

محدث و شاگرد جرير. ابويعقوب اسحاق بن اسماعيل بن سكن و ابوخيثمه از او روايت كرده اند.

منبع: تاج العروس، ج 15، ص 590.

اسحاق بن سليمان كوفى رازى، ابويحيى

محدت، عارف، زاهد و ملقب به قيسى و عبدى. اصل او از كوفه بود و چند سال در آنجا و نيز در بغداد زيست. سپس به رى رفت و در آنجا درگذشت. از مالك بن انس، ابوجعفر رازى، سفيان ثورى، سعيد بن سنان قزوينى، معاوية بن يحيى صدفى، عبدالعزيز بن مسلم قسلمى خراسانى مروزى، ابراهيم بن يزيد خوزى، حنظلة بن ابى سفيان مكى، داود بن قيس، ابن ابى ذئب، عنبسة بن سعيد ضريس رازى، افلح بن حميد، و جمعى ديگر روايت كرده است، و احمد بن حنبل، سعيد بن سليمان واسطى، ابراهيم بن موسى فراء،

ص: 172

قتيبة بن سعيد، على بن حرب جندى شاپور، يحيى بن معاذ، اسحاق بن اسماعيل فلفلانى، ابوبكر بن ابى شبيه، حسن بن مكرم بزّاز، ابوكريب محمد بن علاء، ايوب بن وليد ضرير، محمد بن رافع، موسى بن عبيده، اسحاق بن احمد خزاز، اسماعيل بن سليمان رازى (برادرش)، اسحاق بن ابراهيم بن محمد مروزى، اسحاق بن احمد بن يعقوب رازى، محمد بن بشر بن سفيان جرجرايى، ابوسنان بن عمرو، يوسف بن موسى قطان، احمد بن ابى رجا و صاحبان صحاح و سنن از او روايت كرده اند. بيشتر تذكره نويسان، او را ثقه دانسته اند. وفاتش در رى به سال 199 ق. يا يك سال پس از آن بود.

منابع: الطبقات الكبرى، ج 7، ص 381؛ تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 323 و 354-355؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 356؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 4، ص 371 و ج 42، ص 257 و ج 47، ص 363؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 223-224 و ج 5، ص 25-26 و ج 6، ص 399 و ج 8، ص 462؛ المستدرك، ج 2، ص 332؛ الثقات، ج 7، ص 373؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 2، ص 35 و ص 421 و ج 3، ص 162؛ طبقات المحدثين باصبهان، ج 2، ص 297-298؛ علل دارقطنى، ج 10، ص 355؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 322-324 و ج 9، ص 118؛ تهذيب الكمال، ج 2، ص 429-431 و ج 27، ص 24-25 و ص 34-35 و ج 31، ص 254-255؛ معرفة الثقات، ج 1، ص 318؛ تاريخ الاسلام، ج 13، ص 69 و 95؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 410 و ج 3، ص 352 و ج 6، ص 337؛ الوافى بالوفيات، ج 8، ص 269 و ج 20، ص 181.

اسحاق بن عاصم رازى

محدث اهل سنت، پدر محمد بن اسحاق بن عاصم رازى و برادر محمد بن عاصم. از عبدالله بن محمد بن اسماء بن عبيد و ابراهيم بن حجاج سامى و روح بن عبدالمؤمن روايت كرده است. صاحب الجرح و التعديل، او را صدوق مى شمارد و نزد او حديث كتابت كرده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 211؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 53، ص 336-337؛ لسان الميزان، ج 5، ص 70.

اسحاق بن عمرو بن حصين رازى

محدث. از جرير بن عبدالحميد و معاوية بن هاشم روايت كرده است. ابن حبان نام او را در شمار ثقات آورده و گفته است: «از ابونعيم و گروهى ديگر از محدثان روايت كرده و محدثان رى از او روايت كرده اند. در حديث او هيچ مشكلى نديدم مگر آنچه از معاوية بن هشام/ هاشم و او از ثورى و او از ابوزبير و او از جابر و او از رسول الله (ص) نقل كرده است كه زكات جنين گوسفند، همان زكات مادر او است.»

منبع: الثقات، ج 8، ص 119 (چاپ مؤسسة الكتب الثقافيه، 1393 ق).

ص: 173

اسحاق، قصر

كاخى بوده است در جوار دروازه فليسان/ بليسان. ابن كربويۀ رازى گفته است: «و قصر اسحق من فولاد منحدرا/ على الشراك الى درب الفليسان.»

منبع: مختصر البلدان، ص 271.

اسدآباد

روستا، از توابع بخش فشاپويه. اين روستا در دهستان كلين قرار دارد. در سال 1385، جمعيت آن زير سه خانوار بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385.

اسد السنه8592 منصور بن محمد بن عيينه رازى، ابوالسرى

اسعد بن ابراهيم مقرى رازى

از عالمان و مقريان شيعى مذهب رى و فرزند ابومنصور رازى. منتجب الدين رازى در فهرست، او و پدرش را «صالحان فاضلان» خوانده است.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 18؛ لسان الميزان، ج 1، ص 85؛ بحار الانوار، ج 102، ص 209.

اسعد بن سعد بن محمد، حمامى رازى

فقيه، محدث، فرزند ابونجيب سعيد بن محمد حمامى رازى. وى فقيهى صالح و شيعى مذهب بوده و نزد شمس الاسلام حسن بن حسين بن بابويه (جد منتجب الدين) حديث آموخته و حسن بن حسين بن بابويه از وى روايت كرده است.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 35؛ نقد الرجال، ج 1، ص 203، پاورقى؛ جامع الرواة، ج 1، ص 90؛، امل الآمل، ج 2، ص 32؛ معجم رجال الحديث، ج 3، ص 246؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 297؛ شعب المقال فى درجات الرجال، ص 243.

اسلام آباد

روستا، از توابع بخش غنى آباد. در سال 1385، جمعيت آن 5268 نفر در 1221 خانوار بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385.

اسماعيل بن بهرام بن يحيى همدانى خَبذَعى وشاء خزاز كوفى

محدث اهل سنت در قرن سوم. مدتى در رى به سر برده و على بن سعيد رازى در آن شهر از او حديث شنيده است. ابن ابى حاتم رازى مى گويد كه بارها به نزدش رفتم، اما موفق به شنيدن حديث از وى نشدم. از پدرم شنيدم كه او را صدوق مى دانست. از بسام الصيرفى، حسن بن محمد بن عثمان بن بنت شعبى، حماد بن اسامه، سعير بن خمس

ص: 174

تميمى، عبدالرحمن بن يزيد بن اسلم، عبدالرحمن بن مالك بن مغول، عبدالرحمن بن محمد محاربى، عبدالعزيز بن محمد دراوردى، عبيدالله بن عبيدالرحمن اشجعى، محمد بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب، محمد بن فرات تميمى، وكيع بن جراح و يحيى بن يمان روايت كرده است.

ابن ماجه، ابراهيم بن اسحاق صواف كوفى، ابراهيم بن اسماعيل طلحى، ابراهيم بن عبدالله بن جنيد ختلى، احمد بن داود سمنانى، احمد بن على ابار، احمد بن قاسم بن عطيه، احمد بن موسى بن عيسى عجلى، احمد بن يحيى صوفى، بقى بن مخلد اندلسى، حسن بن سفيان شيبانى، حسين بن اسحاق تسترى، ابوعمرو خليل بن كريز شيبانى كوفى، ابوداود سليمان بن اشعث، سهل بن بحر عسكرى، عبدالله بن احمد ابن حنبل، عبدالله بن حكيم قطان، عبدالله بن زيدان بن بريد بجلى، ابوسعيد عبدالله بن سعيد اشج، عبدالكريم بن هيثم دير عاقولى، ابوزرعه عبيدالله بن عبدالكريم رازى، عبيد بن غنام بن حفص بن غياث نخعى، على بن حسين بن جنيد رازى، محمد بن ايوب بن يحيى بن ضريس بجلى، محمد بن صالح بن ذريح عكبرى، محمد بن عبدالله بن سليمان حضرمى، محمد بن عثمان بن ابى شيبه، محمد بن نصر مروزى و هارون بن محمد خوارى از او روايت كرده اند. در سال 241 ق. درگذشت.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 161؛ اكمال الكمال، ج 2، ص 192-193؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 52-54؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 92؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 250؛ المعجم الاوسط، ج 4، ص 221؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، پاورقى ص 574.

اسماعيل بن توبۀ ثقفى قزوينى رازى، ابوسليمان / ابوسهل

محدث. اصل او از طائف بود، اما در قزوين سكونت داشت. از هشيم بن يونس، عبيدالله بن مبارك، اسماعيل بن جعفر مدنى، عباد بن عوام، يحيى بن ابى زائده، زياد بكائى، فضيل بن عياض، خلف بن خليفه، محمد بن حسن شيبانى، سفيان بن عيينه، حسين بن حسن بن عطيه عونى، حسين بن معاذ نيشابورى، زافر بن سليمان، مصعب بن سلام، ابوايوب تمار، محمد بن كثير، حسن بن قحطبة بن شبيب و هيثم بن عدى روايت كرده است. شمارى از راويان او به اين شرح است: ابوحاتم محمد بن ادريس رازى، ابوزرعة بن عبدالكريم رازى، على بن سعيد رازى، ابوجعفر حمويه، ابوعلى مروزى، على بن احمد بن صباح قزوينى، حسن بن اسحاق شوشترى، ابراهيم

ص: 175

بن حسن بن اسحاق آدمى، ابوبكر محمود بن فرح اصفهانى، على بن اسحاق بن ابراهيم كسايى همدانى، حسن بن يزيد بن ماجه قزوينى، زنجويه بن خالد مقرى قزوينى، حمدون بن ابراهيم بن عتاب، عبدالله بن وهب دينورى، ابوبكر محمد بن يعقوب رازى، احمد بن محمد بن مسلم، ابوبكر محمد بن هارون بن حجاج مقرى، ابراهيم بن خرزاد. ابن ابى حاتم مى گويد پدر من او را صدوق مى دانست. در سال 401 ق. درگذشت.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 162 و ج 9، ص 85؛ تاريخ الاسلام، ج 18، ص 174، و ج 20، ص 469؛ سير الاعلام النبلاء، ج 14، ص 87؛ الثقات، ج 8، ص 102؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص 392 و ج 7، ص 464 و ج 11، ص 263 و ج 8، ص 449؛ الموضوعات، ج 2، ص 54؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 54-56؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 92؛ تاريخ الاسلام، ج 18، ص 174 و ج 20، ص 469 و...؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 107-108؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 250؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 28 و ج 18، ص 402؛ الموضوعات، ج 2، ص 275؛ اكمال تهذيب الكمال، ج 2، ص 158.

اسماعيل بن حمدون مزكى رازى، ابوالقاسم

محدث. زيد بن على بن منصور راوندى (ساكن رى) و ابوالقاسم بن هبة الله خليلى از او حديث شنيده اند، و او از قاضى عبدالجبار بن احمد.

منابع: الانساب، ج 3، ص 32، پاورقى؛ معجم البلدان، ج 3، ص 20؛ التدوين، ج 2، ص 329-330.

اسماعيل بن سليمان رازى

محدث، برادر اسحاق بن سليمان رازى. از عبدالملك بن ابى سليمان روايت كرده است، و محمد بن حميد و نجم بن بشير از وى نقل حديث كرده اند. عقيلى در كتاب الضعفاء و بسيارى ديگر، او را ضعيف شمرده اند.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 257؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 232-233؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 124؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 376؛ لسان الميزان، ج 1، ص 408؛ احقاق الحق، ج 5، ص 344 و ج 16، ص 207.

اسماعيل بن عبّاد بن عباس بن عبّاد طالقانى، ابوالقاسم8592 صاحب بن عبّاد

اسماعيل بن على بن حسين سمان رازى، ابوسعد

مقرى، حافظ و محدث معتزلى، مشهور به ابن زِنْجَوَيه. براى شنيدن و كتابت حديث، به بسيارى از سرزمين هاى اسلامى، از جمله عراق، مكه، مصر و شام سفر كرد و در ضبط و نقل حديث، بسيار كوشيد. رافعى مى گويد: «به هر شهرى كه وارد مى شد، نزد مشايخ و بزرگان آن شهر مى رفت و از آنان حديث و علم مى آموخت. مشايخ او در حديث، بالغ بر 1430

ص: 176

نفر بوده اند.» از مشايخ او در حديث مى توان به ابوبكر محمد بن اسحاق بن محمد سقطى اشاره كرد. چندين كتاب نيز در حديث تأليف كرد. ابوسعد اسماعيل بن احمد بن عباس وكيل رازى، ابوبكر خطيب، ابوطاهر عبدالرحمن بن محمد بن حسن بن فضلكان، و ديگران از وى روايت كرده اند. وى از قرائت شناسان و حفاظ بزرگ بود و در حديث و فقه و زهد و عبادت، شهرت داشت. به سال 445 يا 447 ق. درگذشت.

منابع: دانشنامۀ ايران و اسلام، ج 8، ص 1040-1039؛ معجم المؤلفين، ج 2، ص 281؛ التدوين، ج 2، ص 299؛ تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 300؛ لسان الميزان، ج 1، ص 422؛ الاعلام، ج 1، ص 316.

اسماعيل بن على خطيب نيشابورى، ابوبكر

محدث قرن پنجم. از نيشابور به رى كوچيد و به نقل حديث پرداخت. از ابوالحسن على بن محمد بن يوسف بن ابراهيم، قرقوبى سوسنجردى و ابوعبدالله محمد بن اسحاق بن بطۀ اصفهانى حديث نقل كرد و حافظ ابوالفضل محمد بن طاهر بن على بن احمد مقدسى، ابوالحسن محمد بن صالح بن جعفر بن محمد بن جعفر، معروف به ابن رازى قاضى و ابومنصور عبدالرحيم بن مظفر بن عبدالرحيم بن على حمدونى رازى از او روايت كرده اند.

منابع: تاريخ الإسلام، ج 35، ص 168-169؛ اكمال الكمال، ج 1، پاورقى ص 331؛ لسان الميزان، ج 5، ص 207-208؛ الأنساب، ج 2، ص 120؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 39، ص 396 و ج 53، ص 243-244؛ ذيل تاريخ بغداد، ج 4، ص 88.

اسماعيل بن محمد ضرير زعفرانى، ابوبكر

فقيه. در رى مى زيست و از ابوحاتم محمد بن ادريس رازى، سعيد بن يزيد بن عقبه تيمى، ابوشعيب حرانى، محمد بن مغيره مسكرى و محمد بن فرج ازرق و احمد بن صلت حمانى و بشر بن موسى اسدى روايت كرده است. مهم ترين راوى وى، حاكم نيشابورى، صاحب المستدرك على الصحيحين است. افزون بر او، محمد بن احمد شعيثى و ابوالحسن على بن محمد قاضى بلخى نيز از او روايت كرده اند.

منابع: البداية و النهاية، ج 6، ص 51؛ المستدرك، ج 1، ص 144 و ج 2، ص 568 و ج 3، ص 28 و ج 9، ص 77؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 17، ص 303 و ج 36، ص 16، ج 43، ص 229؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 141؛ معرفة علوم الحديث، ص 261؛ شعب الايمان، ج 2، ص 278 و ج 3، ص 305 و 511 و ج 5، ص 110 و 142؛ تاريخ الاسلام، ج 19، ص 156؛ دلائل النبوه، ج 1، ص 329؛ لسان الميزان، ج 1، ص 270.

اسماعيل و عبداللّه، امامزاده - كريم آباد

بقعۀ اين امامزادگان در ميان قلعۀ

ص: 177

شمس آباد، بين روستاى كريم آباد و روستاى شمس آباد، در بخش كهريزك، واقع شده است. بقعه، شامل گنبدخانۀ شش وجهى و فضاهاى جانبى است. سازه بنا فلزى، و ديوارها آجرى است.

بنا از غرب و شمال به ديوار قلعه، از ضلع شرق به محوطۀ باز قلعه (حياط) منتهى مى شود. دور تا دور قلعه، زمين هاى كشاورزى است. بناى بقعه 80 سانتى متر از كف خاكى قلعه بلندتر است و داراى دو اتاق تو در تو است كه قبرهاى امامزادگان در آنها قرار دارد. دربارۀ صاحبان اين دو قبر، آگاهى معتبرى در دست نيست.

منابع: مزارات رى، ص 99-101؛ بقاع متبركۀ استان تهران، ص 107.

اسماعيل، امامزاده - زيوان

بقعه اين امامزاده در حدود سه كيلومترى جادۀ حسن آباد، منتهى به روستاى كوشك و در ضلع غربى روستاى زيوان از دهستان كلينِ شهر رى قرار دارد. به اعتقاد اهل محل، امامزاده اسماعيل از فرزندان يوسف بن موسى كاظم (ع) است كه گويا بر نوشتۀ فاضل دربندى در كتاب بحر الانساب متكى است. اسناد معتبر، اين نسبت را تأييد نمى كنند. سيد جعفر اعرجى، شخصيت مدفون در اين بقعه را از سادات بنى الطيار دانسته و نوشته است: «اسماعيل بن جعفر بن عبداللّه بن قاسم الامير بن اسحاق العريضى بن عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار بن ابى طالب (ع). فكان سيداً جليلاً مقدّماً بالرى، وقبره ظاهر بها يزار، و عقبه بها فى غاية الانتشار؛ اسماعيل بن جعفر، سيدى جليل القدر و از ساكنان شهر رى بود. قبرش در رى آشكار است و نسلش در آن جا در نهايت فزونى است.» سيد اسماعيل طيارى، برادرى به نام سيد قاسم داشت كه بنا به گفتۀ سيد جعفر اعرجى، مشهور به سيد قسّام بوده و قبرش در رى است و با بقعۀ امامزاده قاسم كهريزك، روستاى عليا مطابقت دارد. سيد قاسم نواده اى به نام ابوالحسن طاهر بن محمد بن قاسم داشت كه بسيار جليل القدر، عظيم الشأن و مردى با حشمت و جلال و داراى مكنت مالى و موقعيت اجتماعى در شهر كرج بود و به تصريح علماى انساب، در اين شهر درگذشت. آرامگاه او مشهور به امامزاده طاهر در كرج، از مزارات مشهور و زيباى استان البرز است.

ص: 178

تاريخ ساخت بناى بقعۀ امامزاده اسماعيل مشخص نيست. نصب ضريح، صندوق و سنگ قبر، جديد است؛ اما گنبد آن قديم است و تنها مرمّت هاى جزئى شده است. طرح فعلى بقعه از اتاق حرم، ايوان ورودى و فضاى جانبى تشكيل يافته است. بنا در جهت قبله قرار گرفته است و ايوان در سمت شمال شرقى حرم و اتاق جانبى در جنوب غربى آن. مساحت بناى امامزاده 112 متر مربّع، مساحت عرصۀ آن 13228 متر مربّع، ارتفاع لبۀ ايوان تا كف حياط پنج متر و ارتفاع ديگر نماهاى بقعه 4/40 متر است.

بقعه، داراى سه ورودى در ضلع شمال شرقى است كه هر سه به صحن باز مى شوند. ورودى ميانى، اصلى و فلزى است؛ به ابعاد 2 * 1/20 متر و به اندازه دو پلّه، بالاتر از سطح زمين. بالاى ورودى اصلى با فلز نوشته شده است: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ».

صحن بزرگ امامزاده، كاربرى قبرستان براى اهالى محل يافته و بناى بقعه در شمال غربى صحن قرار گرفته است. نماى شمال شرقى، نماى اصلى بقعه است كه ايوان نيز در آنجا است. اين نما، سه طاق نماى متقارن و نيم دايره دارد و دور قوس آنها هره چينى آجرى شده است. در اطراف طاق نماهاى ايوان كتيبه هايى از كاشى به صورت عمودى و افقى ديده مى شود كه حاوى نوشته هايى از آيات قرآن و اسماء جلاله است. بالاى ايوان نيز روى تابلوى فلزى نوشته اند: «آستان مقدس امامزاده

ص: 179

سيد اسماعيل (ع)». گوشه هاى انتهايى نما كاشى كارى هايى با نقوش اسليمى به چشم مى خورد. نماى جنوب شرقى و شمال غربى ساده و سيمانى است. حرم در شمال شرقى فضاى جانبى قرار گرفته است.

گنبد فلزى و سبزرنگ بنا، به طور دقيق بالاى ضريح قرار ندارد و متمايل به قبله است. قطر گنبد 1/80 متر و ارتفاع آن 1/60 متر است. ضريح امامزاده نيز، فلزى سبزرنگ و مشبّك (به ابعاد 2/60 * 1/90 متر و ارتفاع 1/80 متر) است. سنگ قبر، كاشى سبزرنگ است و روى آن پارچه اى، با عبارت «امامزاده سيد اسماعيل زيوان هديه كربلا» انداخته اند.

منابع: مزارات رى، ص 95-99؛ بقاع متبرّكۀ استان تهران، ص 98؛ بحر الانساب، ص 52؛ منتقلة الطالبيه، ص 167؛ عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، ص 264؛ تهذيب الأنساب و نهاية الأعقاب، ص 353؛ امامزاده ها و تربت برخى از پاكان و نيكان، ج 1، ص 72.

اِشتِهازان

روستايى از توابع بخش فشاپويه، در دهستان كلين. اين روستا جلگه اى و هواى آن معتدل است. تا سال 1385 ش. جمعيت آن 14 نفر در 5 خانوار بود. در سال 1392 ش. منازل اين روستا كه پيشتر به تملك شركت كشت و صنعت حاميان فدك در آمده بود، تخريب گرديد.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385.

اشرف آباد/ اسلام آباد

روستا، واقع در فاصلۀ سيزده كيلومترى تا مركز شهر رى، بعد از روستاى غنى آباد و نرسيده به روستاى زمان آباد. پس از انقلاب، نام «اسلام آباد سيمان تهران» را بر آن نهادند و نام قديم تر آن، «اشرفيه» است؛ اما بيشتر به «اشرف آباد» مشهور است. پيشتر در ميان روستا قلعه اى بزرگ بود كه مردم در پناه آن زندگى مى كردند. در اين روستا حدود 420 هكتار زمين كشاورزى وجود داشته و 64 كشاورز در روستا مشغول كار بودند. سهم هر كشاورز شش هكتار زمين و پنج ساعت آب زراعى بود. مردم روستا، به هر شش هكتار و پنح ساعت آب، «يك بيل» و نوبت آب هر كشاورز را يك خوره مى گفتند. چهرۀ روستا، اكنون بيشتر شبيه شهرك نيمه صنعتى است و جمعيت اشرف آباد حدود ده هزار نفر است.

منابع: فرهنگ جغرافيايى ايران، ج 1؛ همشهرى محله.

اصفهانيان، كوى

از محله هاى باستانى شهر رى. به گفتۀ صاحب نقض، مدرسۀ فقيه على جاسبى در

ص: 180

اين كوى بوده است. در ادبيات كتاب نقض، «كوى» غير از «كوچه» است و بر محله و برزن اطلاق مى شود. مكان اين كوى، شايد در حدود بازار باب سين بوده است كه مقابل دروازۀ مخصوص اصفهان و قم احداث گرديده بود و در جنوب شهرستان قرار داشته است. مردم اصفهان از آن دروازه و بازار رفت وآمد مى كردند. از مطالعۀ تاريخ شهرها برمى آيد كه مردم هر شهر چون به شهر ديگر درمى آمدند، نزديك همان دروازۀ ورود، براى خويش مسكن و محله برمى گزيدند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 209.

اعين رازى، ابومعاذ

از اصحاب امام محمد باقر (ع) در شهر رى و از رجال شيخ طوسى. در برخى منابع، مانند اعيان الشيعه، نام كامل او اين گونه ذكر شده است: اعين بن سنسن، والد زرارة بن اعين شيبانى.

منابع: نقد الرجال، ج 1، ص 242؛ رجال الطوسى، ص 126؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 695؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 468؛ الكلينى و الكافى، ص 144.

اقدسيه

محلّه. واقع در شمال شرقى ميدان حرم عبدالعظيم (ع). اين محله همزمان با گسترش محدودۀ مسكونى شهررى و در چند دهۀ اخير شكل گرفت و همواره با نام و خاطرۀ ماشين دودى همراه بوده است. در محدودۀ امروزى محلۀ اقدسيه، پيشتر زمين هاى كشاورزىِ «باغ گردو» وجود داشت كه متعلق به فردى به نام اقدس الدوله بوده است. «گار» يا ايستگاه ماشين دودى در ضلع غربى همين محدوده بنا شد كه نخستين ساختمان در اين نواحى نيز به شمار مى آيد. «گار» در محل كنونى ترمينال تاكسيرانى ساخته شده بود.

اكبرى، قاسم

استاد تربيت معلم، تاريخ دان، نويسنده و از «چهره هاى ماندگار شهر رى». در سال 1342 در شهر رى به دنيا آمد. در رشتۀ تاريخ تا سطح دكترى تحصيل كرد و در همين رشته، چندين كتاب و مقاله نوشت.

ص: 181

از ديگر فعاليت هاى او، رياست گروه تاريخ مركز تربيت معلم شهيد مفتح، رياست پژوهشگاه شهر رى، عضو شوراى پژوهش ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامى، تدريس در دانشگاه هاى امام خمينى، شهيد بهشتى و مركز تربيت معلم و مدرّس، و عضويت در شوراى عالى آموزش و پرورش و شوراى تغيير نظام آموزش و پرورش جمهورى اسلامى ايران و شوراى اجتماعى شهردارى و مشاور فرماندارى شهرستان رى بود.

وى در اول مهر 1393 درگذشت و در دارالرحمۀ آستان عبدالعظيم الحسنى (ع) خاك سپارى شد.

منبع: خبرگزارى فارس، پيام 2462 / ش 10، ض 1002.

الپ ارسلان

دومين پادشاه سلجوقى. پس از مرگ طغرل اول، الپ ارسلان در شهر رى، خود را سلطان خواند. در كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، ذكر شده است: «الپ ارسلان... در ذى الحجۀ 455 ق. به رى رسيد، و خود را سلطان خواند.»

منبع: رى باستان، ج 1، ص 201.

اُلكاى رى

اُلكا/ اُلكه به معانى كشور، ناحيه، بخشى از ايالت، در سازمان ادارى دورۀ صفوى. القاب و مواجب و ماليات مناطق مختلف ايران در ذيل نام الكاى هر يك از نواحى ياد مى شده است. برخى از الكاها كوچك و برخى متوسط و برخى بزرگ بودند. از درآمد حاكم الكاى رى در عهد صفوى، چنين برمى آيد كه الكاى رى، در شمار الكاهاى مهم كشورى بوده است. به نوشتة ميرزا على نقى نصيرى در قرن دوازدهم هجرى، درآمد الكاى رى و شهريار 2675 تومان و 1000 دينار بوده است. در همان زمان، الكاى نيشابور 2213 تومان و 1000 دينار و الكاى اردبيل بالغ بر 2009 تومان و 3819 دينار تبريزى بوده است.

اميدى طهرانى رازى

از شاعران عهد صفوى و از شاگردان جلال الدين دوانى. در تهران به دنيا آمد و در رى درگذشت. پدرش در تهران قديم، سمت كدخدايى داشت. در آغاز جوانى، براى تحصيل علم به شيراز رفت و در سلك شاگردان مولانا جلال الدين محمد دوّانى درآمد، و دروس متداول زمان را فراگرفت. در آموختن طب نيز كوشيد. اميدى در قصيده سرايى مهارت داشت و در ميان شاعران عصر خويش، نامدار بود. بيشتر اشعار او در مدح شاهان صفوى و وزراى ايشان

ص: 182

است؛ به ويژه امير ياراحمد، وزير شاه اسماعيل اول. صاحب تذكرۀ ميخانه، اميدى طهرانى را پيرو سبك ظهير فاريابى و در قصيده سرايى، برتر از سلمان ساوجى مى داند. سپس ساقى نامه اى را از اميدى آورده است كه با اين بيت آغاز مى شود:

حريفى كه اين نيلگون خم از اوست *** شراب طهور و سقاهم از اوست

صاحب تذكرۀ نصرآبادى، بيت مشهور

«كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست *** كه تر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم»

از او و در قصيده اى در مدح امام على (ع) دانسته است. مقدارى از سروده هاى او در كتابى خطى، متعلق به كتابخانۀ مجلس شوراى اسلامى موجود است. خواجه محمد طاهر رازى، پسر او و شاپور طهرانى رازى از نوادگان او و ميرزا احمد طهرانى (پدر امين احمد رازى، مؤلف تذكرۀ هفت اقليم) پسر برادر او است.

قتل او در سال 925 يا 927 يا 929 ق. پس از منازعه اى بر سر آب مزرعه اى در رى رخ داد.

منابع: لغت نامه دهخدا، ذيل عنوان؛ تذكرۀ ميخانه، ص 141؛ تاريخ ادبيات ايران، ص 154؛ تذكرۀ نصرآبادى، ص 526؛ آتشكده آذر، ج 3، ص 106؛ مجمع الفصحاء، بخش 4، ص 10.

امير اقبالى، خانقاه و مدرسه

امير اقبالى از شيعيان به نام رى در قرون نخست بود. بناى خانقاه مربوط به عهد كريم غياثى مى شود. به گفتۀ صاحب نقض، شيعه در رى در نيمۀ اول قرن ششم مدارس بسيارى داشته است؛ از جمله مدرسۀ بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى، مدرسۀ شمس الاسلام حسكا بابويه، مدرسۀ سيد زاهد ابوالفتوح، مدرسۀ فقيه على جاسبى در كوى اصفهانيان، مدرسۀ خواجه عبدالجبار مفيد، مدرسۀ كوى فيروز، خانقاه امير اقبالى، مدرسۀ خواجه امام رشيد و مدرسۀ شيخ حيدر مكى. بيشتر اين مدارس در عهد سلاطين سلجوقى و به مدد نواب آنها ساخته شدند.

منابع: نقض، چاپ دارالحديث، ص 41؛ تاريخچۀ كتاب و كتابخانه درايران، ش 53 و 54، اسفند 45 و فروردين 46، ص 15-20؛ رى باستان، ج 1، ص 533.

امين آباد

شهرك، واقع در پنج كيلومترى جنوب شرقى شهر رى و در دامنۀ جنوبى كوه بى بى شهربانو و نزديك كارخانه ذوب مس غنى آباد. اكنون به شرق شهر رى متصل شده است.

منبع: دانشنامه دانش گستر، ج 3، ص 121.

امين احمد رازى

اديب و تذكره نويس قرن يازدهم. محمد مؤمن، معروف به امين احمد رازى، فرزند ميرزا احمد تهرانى، در رى متولد شد و همچون

ص: 183

پدرش از خاصان دربار صفويه بود. پدر وى، ميرزا احمد طهرانى، از سوى شاه طهماسب سال ها كلانتر رى بود و پس از آن در دورۀ سلطان محمد خدابنده نيز همين مسئوليت به او واگذار شد. عموى امين احمد، خواجه محمد شريف هجرى رازى، وزير اصفهان در زمان شاه طهماسب و پدر خواجه غياث الدين محمد اعتمادالدوله درگاه جهانگير است كه در هند به مقام پادشاهى رسيد. «ارجمندبانو» همسر جهانگير و ملكۀ هند كه «تاج محل» بر سر قبر او ساخته شده است، برادرزادۀ او است. عموى ديگرش، خواجه خواجگى، پدر شاپور تهرانى (شاعر پرآوازه عهد صفوى) است.

پدر و عموهاى ميرزا احمد، پسران برادر مولانا اميدى تهرانى بودند.

امين احمد در عهد شاه عباس اول، به هندوستان رفت و به دربار جهانگير شاه جهان راه يافت. اثر مهم و ماندگار خود، تذكرۀ هفت اقليم را در هند نوشت و در همان جا درگذشت. هفت اقليم، شاعران را به ترتيب اقاليم طبقه بندى كرده و سپس زندگى نامۀ ايشان را آورده است. امين احمد هفت اقليم را در شش سال نوشت. تاريخ پايان تحرير، سال 1002 ق. است و احتمالاً در همان سال درگذشته است.

هفت اقليم، تذكره اى تاريخى و جغرافيايى، به زبان فارسى است و مؤلف در آن علاوه بر يادكرد شعرا و مشايخ هر اقليم و منطقه، تاريخ و جغرافيا و وجه نام گذارى شهرها را گفته است. مؤلف در شرح هر اقليم، نخست طول، عرض و مساحت تقريبى آن را بيان كرده و سپس به موقعيت جغرافيايى و مسائل تاريخى آن پرداخته است. پس از آن، شهرهاى عمده و گاه شهرهاى كوچك آن اقليم را معرفى كرده است. در شرح هر يك از اين شهرها، حدود جغرافيايى، تاريخ بنا، نام بانى، علت پيدايش، نام قديم و جديد، وجه تسميه آن شهر و در پايان به معرفى شخصيت هاى معروف آن شهر، اعم از پادشاهان، وزيران، اميران، عالمان، عارفان، مشايخ و شاعران پرداخته و شرح حال هر يك را جداگانه آورده است. مؤلف، معمولاً در آغاز هر مطلبى، نام مأخذ خود را كه اغلب از كتاب هاى معتبر است، ذكر مى كند.

هفت اقليم، نثرى دشوار، متصنع و گاه مسجع دارد. اين اثر از منابع و مآخذ مهم و اصيل دربارۀ زندگانى شعرا و دانشمندان روزگار جلال الدين اكبر است. اقليم هاى هفت گانۀ آن، به اين شرح است: اقليم اول: يادكرد يمن و بلاد الزّنج و نوبه و چين؛ اقليم دوم: يادكرد مكّه و مدينه و يمامه و هرمز و دكن و...؛ اقليم سوم:

ص: 184

يادكرد عراق و بغداد و كوفه و نجف و...؛ اقليم چهارم: يادكرد خراسان و بلخ و هرات و جام و مشهد و...؛ اقليم پنجم: يادكرد شروان و گنجه و خوارزم و ماوراءالنهر و...؛ اقليم ششم: يادكرد تركستان و فارياب و روسيه و...؛ و اقليم هفتم: يادكرد بلغار و سقلاب و يأجوج و مأجوج.

جلد اول هفت اقليم، در سال 1939 م در كلكته چاپ شد و نسخه هاى خطى آن در كتابخانۀ سپهسالار و برخى ديگر از كتابخانه هاى داخلى و خارجى موجود و فراوان است. در سال 1378 ش. «تذكرۀ هفت اقليم» با تصحيح، تعليقات و حواشى سيد محمدرضا طاهرى (حسرت) از سوى انتشارات سروش روانه بازار كتاب شد.

منابع: تذكرۀ هفت اقليم، تصحيح سيد محمدرضا طاهرى، ج 1، مقدمۀ مصحح؛ مرآت البلدان، ج 1، ص 511؛ دانشنامۀ دانش گستر، ج 3، ص 121؛ تاريخ ادبيات، ص 397-398؛ فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار، ج 2، ص 482.

اندرمان/ آندرمان

از روستاهاى كهن و مهم شهرستان رى كه ديرينگى آن به چند هزار سال مى رسد. گويا نام اصلى آن، «آب اندر ميان» بوده كه اندك اندك به اين شكل درآمده است. آب فراوان، رونق اقتصادى و موقعيت مناسب جغرافيايى، موجب اهميت اين روستا در گذشته هاى دور شده است. جادۀ شاهى در دورۀ هخامنشيان از اين آبادى مى گذشت. در حملۀ اعراب به ايران، آندرمان يكى از پايگاه هاى مسلمانان براى مديريت منطقه و جلوگيرى از شورش هاى محلى بود.

در سال 1385 ش. در قبرستان امامزاده ابوالحسن روستاى اندرمان، سنگ قبرى پيدا شد كه حدود 500 سال ديرينه داشت. اين روستا، اكنون جزء دهستان تازه تأسيس عظيميه است.

منابع: رى باستان، ج 3، ص 499؛ فرهنگ آبادى هاى ايران، ص 39، رقم 2230؛ لغت نامه دهخدا، ذيل اندرمان.

اندرمانى رازى، محمد

از فقها و علماى نامدار رى در عصر قاجار و از شاگردان صاحب جواهر. مقيم تهران بود و در مدرسۀ مروى تدريس مى كرد و مدتى نيز توليت آن را برعهده داشت.

در زمان توليت وى، مدرسۀ مروى رونق گرفت و مهم ترين مدرسۀ دينى تهران شد. دربارۀ زهد و بى رغبتى او به دنيا و نيز تقسيم كمك هاى مالى شاه قاجار در ميان فقرا، داستان هاى بسيار نقل مى كنند. مشهور است كه شيخ

ص: 185

انصارى، وى را اسوۀ تقوا مى دانست. حدود سال 1390 ق. درگذشت و در نجف كنار قبر صدرالدين عاملى دفن شد.

منابع: الفوائد الرضويه، ص 400؛ اختران فروزان رى و طهران، ص 405؛ طرائف المقال، ج 1، ص 43؛ اعيان الشيعه، ج 9، ص 149.

اندرمانى، محمود

عالم و امام جماعت در مسجدى به نام خودش، در محلۀ سرتخت. در جوار عبدالعظيم حسنى (ع) مدفون شد.

منبع: اختران فروزان رى و طهران، ص 406-407.

انيس آباد

روستايى از توابع بخش فشاپويه شهرستان رى. اين روستا در دهستان كلين قرار دارد و در سال 1385 ش. جمعيت آن زير سه خانوار بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385، درگاه ملى آمار ايران.

اوحدالدين رازى

طبيب، فيلسوف و شاعر قرن هفتم. سال ولادت و وفات او معلوم نيست. در منابع قديم از او به عنوان حكيم اوحدالدين طبيب رازى ياد شده است. وى معاصر خواجه نصيرالدين طوسى بوده و مثنوى اى سروده است دربارۀ تبدل صورت ها در يك جسم، كه خواجه نصير آن را ديده و در تكميل معنى آن مثنوى ديگرى سروده است. رازى از مديحه گويان خواجه شمس الدين محمد جوينى، معروف به «صاحب ديوان» بوده و در يكى از آثار خود به نام «اجتماع علامه»، خواجه را مدح گفته است. به «اوحدى» و «رازى» تخلص مى كرد.

اجتماع علامه، يا حكيم نامه، بلندترين اثرى است كه از طبيب رازى در يك نسخۀ خطى پيدا شده است. منظور از اجتماع در اين عنوان «تأليف» است و منظور از «علامه» خود نويسنده، و لذا مراد از «اجتماع علامه» ظاهراً همان «حكيم نامه» است. اين اثر كه هم به نثر است و هم به نظم، اگرچه فلسفى است و مؤلف در آن دربارۀ نفس ناطقه و قواى آن توضيح داده است، ولى از شگرد ادبى زبان حال استفاده كرده است. رازى گفت وگويى ترتيب داده است ميان نفس ناطقه و عقل كل

ص: 186

يا عقل اول، و از زبان حال اين عقل دربارۀ كيفيت پديد آمدن عقل و نفس و هيولى و افلاك و عالم اجسام توضيح داده است. از اين نظر، اجتماع علامه شبيه آثارى همچون مينوى خرد و حى بن يقظان ابوعلى سينا و مثنوى سير العباد الى المعاد حكيم سنايى است. موضوع اصلى كتاب اجتماع علامه، خودشناسى يا معرفت نفس ناطقه است. اين نفس خود از عقل كل يا كلى، كه صادر نخستين است پديد آمده است.

رازى مانند حكماى نوافلاطونى، از جمله اخوان الصفاء، انسان را عالم صغير مى داند و معتقد است كه براى شناخت نفس بايد عالم كبير را شناخت. به همين جهت، او دربارۀ عالم افلاك و عناصر و مواليد توضيح مى دهد و مى كوشد خصوصيات نفس را با عالم خارج تطبيق دهد. پس از توضيح دربارۀ دو عالم كبير و صغير، دربارۀ لزوم نبوت و شريعت و سرانجام محو نيستى مجازى در هستى حقيقى سخن مى گويد و بدين ترتيب كلام او جنبۀ عرفانى به خود مى گيرد:

وليك آنچه كمالات توست اخلاق است *** كه اين نتيجۀ علم نفوس و آفاق است

به كسب و سعى توان كرد لازم آن حاصل

مگر مطيع شوى كاملان صاحب دل

پس از تعرف احوال هستى موجود

ز كاينات نيابى حجاب جز كه وجود

وجود توست حجاب تو اى برادر و بس

مبند جُرم خود اندر جهان به گردن كس

اثر ديگر اوحدالدين رازى، مثنوى كوتاهى است به نام «ذيل سير العباد»، مشتمل بر 182 بيت كه به همان وزن سير العباد سنايى سروده است و با اين بيت، كه مانند بيت اول شاهنامۀ فردوسى است، آغاز مى شود:

*** اى خداوند جسم و جان و خرد

بيش از اين مرغ فهم بَر نَپَرد

توجه رازى را به شاهنامۀ فردوسى، در كتاب اجتماع علامه نيز مى توان ديد. او چندين بيت از فردوسى را در كتاب خود نقل كرده است؛ ولى توجه او هم در «اجتماع علامه» و هم در كتاب «ذيل» بيشتر به سنايى و مثنوى سير العباد او است. او سنايى را حكيمى بزرگ و مثنوى او را كليد درِ معرفت مى داند و در برابر او پيوسته ابراز فروتنى مى كند. سير العباد از نظر رازى، گوهرى است گرانبها و پيراهنى است خوش دوخت، و او فقط خواسته است با ذيلى مختصر، طرازى بر آستين آن بدوزد. «ذيل سير العباد» با ابياتى در توحيد و تسبيح خداوند و كمال منزلت آدم در عالم خلقت و نعت پيامبر اكرم (ص) آغاز مى شود و سپس موضوع اصلى مثنوى (سير باطنى نفس ناطقه از مبدأ تا معاد) در ضمن

ص: 187

حكايتى مطرح مى شود. بنابر اين حكايت، شاعر روزى به صحرا مى رود و در آنجا شبانى را در حال نواختن نى مى بيند و او با نى به گفت وگو مى پردازد. اين نى كه نمودگار نفس ناطقه يا نفس دانست، اسرار آفرينش را در ضمن بيان سرگذشت خود براى شاعر شرح مى دهد. اين مثنوى هم زمان با مثنوى معنوى مولوى سروده شده است و در هر يك از آنها شاعر از زبان حال نى دربارۀ سرگذشت روح آدمى سخن مى گويد. ولى نِى اوحدالدّين رازى شكايت نمى كند، بلكه فقط مى خواهد سير تكوين خود را از زمانى كه پاى در گل داشت و سپس ترقى كرد و به دست شبان رسيد و از دم او كسب فيض كرد، شرح دهد. در واقع نى حيات خود را ناشى از همين دم مى بيند و مى داند كه زمانى كه اين فيض قطع شود او مرده اى بيش نخواهد بود. شاعر با شنيدن سخنان نى به سرنوشت خود پى مى برد و درمى يابد كه از كجا آمده است و به كجا خواهد دفت.

از طبيب رازى مثنوى كوتاه ديگرى به جا مانده است كه بيشتر جنبۀ فلسفى دارد. او در اين مثنوى كه جمعاً 51 بيت است، از روى تفنّن، حكايتى خيالى خلق مى كند و از طريق آن به شرح چگونگى تبديل صورت در مادّه مى پردازد. در اين حكايت، شاعر تكه مومى را كه صورتى بر آن نقش كرده است به كودكى مى دهد. كودك گمان مى كند كه آن صورت متعلق به ذات موم است. شاعر سپس براى بيرون آوردن كودك از اين پندار، موم را مى گيرد و صورت آن را تغيير مى دهد. در اينجا كودكى ديگر از راه مى رسد و به كودك نخستين مى گويد كه اگر آن صورت نخستين از ميان رفت، خود موم همچنان باقى است. ولى كودك نخستين اين مادّه را بدون صورت قبلى نمى خواهد. پس شاعر كودك ديگرى را وارد صحنه مى كند و از زبان او مى گويد كه با از بين رفتن صورت قبلى، خود موم هست، منتهى با صورتى ديگر. سرانجام شاعر در دنبالۀ داستان به ما مى گويد كه موم خود صورتى دارد كه آن صورت نوعى يا ذاتى اوست و نمى توان آن را از او گرفت. صورت هايى كه بر او نقش مى بندد و از بين مى رود صورت هاى فرعى يا عارضى است.

رازى در كتاب اجتماع علامه از سه كتاب ديگر خود به نام هاى صحيح و مسالك الارواح و اصول الكاينات ياد كرده است كه تاكنون اثرى از آنها پيدا نشده است. تنها ابيات ديگرى كه از او باقى مانده است سه رباعى عرفانى است كه در انتهاى كتاب اجتماع علامه آمده است؛ يكى از آنها اين است:

عقلم به تو داند ار بداند همه چيز

ص: 188

ديده به تو ديد مى تواند همه چيز *** تو در دل و نيست از دلم هيچ نشان

از خانه به كدخداى ماند همه چيز

منبع: دانشنامۀ زبان و ادب فارسى، ج 1، ص 576-578.

اورپايا اوريس

نام شهر رى در زمان سلوكى ها. اين نام در شمارى از منابع خارجى و داخلى آمده است؛ مانند سفرنامۀ كرپرتر انگليسى، دائرة المعارف اسلامى به زبان فرانسوى و انگليسى، فرهنگ لاروس قرن بيستم، و ديكسيونر ژنرال. وجه اين نامگذارى بر پايۀ پاره اى از منابع مذكور و به نقل از استرابون (Strabon) جغرافى دان معروف يونانى كه حدود چهل سال پيش از ميلاد مسيح مى زيسته است، چنين است: رى بر اثر زمين لرزه اى شديد ويران شد. سلوكوس اول (280-312 پيش از ميلاد) معروف به نيكاتر/ Nicator بار ديگر آن را آباد كرد و به ياد موطن خويش در مقدونيه، اروپس (Europs) ، اين نام را بر رى نهاد.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 75.

اورپا8592 تاريخ رى

اورپُس8592 تاريخ رى

اورپوس8592 تاريخ رى

اوشانى ها، خانه

از خانه هاى قديم رى در محلۀ نفرآباد كه حدود 120 سال ديرينه دارد. بناى خانه، ساده و بدون تزيينات معمول در خانه هاى اشرافى قديم است. براى ورود به حياط خانه بايد از سه در عبور كرد. معمارى خانه، پنج درى است. آب انبار خانۀ اوشانى هنوز پابرجاست و از آن استفاده مى كنند. شكل آجرچين ها كلاغ پرى است كه خانه را در برابر زلزله مقاوم مى كرده است. كفپوش هاى حياط در قطع نظامى است و بدون تغيير مانده است. اين خانه، هنوز مسكونى است و خانوادۀ اوشانى در آن زندگى مى كنند.

اياس بن قتاده عبشمى بكرى نميرى

محدث و قاضى و از عابدان رى، خواهرزادۀ احنف بن قيس. اهل بصره بود و از قيس بن عباد روايت كرده، و ابوجمره نصر بن عمران بن عصام ضبعى بصرى از او حديث شنيده است. در سال 71 ق. در زمان زمامدارى مصعب بن زبير درگذشت.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 333 و ج 49، ص 434 و 435 و 436؛ مشاهير علماء الأمصار، ص 238-239؛ الانساب، ج 5، ص 527؛ اللباب فى تهذيب الأنساب، ج 3، ص 327.

ص: 189

ايرين

از آبادى هاى قديم رى و نام مزرعه اى در آن. نام اين آبادى در فرمان شاه طهماسب صفوى كه به سال 961 ق. صادر گشته و در آن نام موقوفه هاى عبدالعظيم حسنى (ع) آمده است، بدين صورت است: «... مزرعۀ ايرين واقع در بلوك غار رى.» اين قريه اكنون نيز پابرچا است.

منابع: رى باستان، ج 3، ص 499؛ آستانۀ رى، ص 31.

ايلمان/ اليمان

از آبادى هاى قديم رى و نام مزرعه اى در آن. نام تاريخى آن، ايلمان است؛ اما اكنون به آن، اليمان و اليمون مى گويند. نام «مزرعۀ ايلمان» در وقف نامۀ شاه طهماسب در سال 961 ق. آمده و در فرمانى ديگر از همو به سال 950 ق. از قنات ايلمان ياد شده است: «... در سال گذشته كه قنات ايلمان جديد بائر شده بود...»

منابع: رى باستان، ج 3، ص 500؛ آستانۀ رى، ص 33 و ص 80 و ص 78 و ص 81.

اينانج، حسام الدين

سردار سلجوقى كه در رى كشته شد. محمد قزوينى مى نويسد: «سه اينانج بوده اند كه نبايد آنها را به يك ديگر اشتباه نمود: يكى اينانج والى رى كه در سنۀ 564 ق. به دست يا به تحريك ايلدگز كشته شد، و عماد كاتب از اين اينانج هميشه به "ايناج" بدون نون تعبير مى كند...» ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان مى نويسد: «سنقر اينانچ را غلامان او به رى بكشتند، و اتابك ايلدگز و محمد و سلطان ارسلان بر در رى بودند. او را دفن كردند به پايان كوه طبرك. هنوز گنبد او معمور است.» مرعشى در تاريخ طبرستان از اين كوه اين گونه ياد كرده است: «در ميان صحراى قلعه رى تپه بزرگى واقع است. آن تپه را طبرك مى خوانند، يعنى كوهك، به كاف تحقير؛ به سبب ساير جبال كه در آن حوالى واقع است.» مؤلف سلجوق نامه، دربارۀ محل قتل اينانچ نوشته است: «چون روز شد، اينانچ را كشته يافتند در خيمه اى كه بر دروازه دولاب بود.» از اين گزارش، چنين برمى آيد كه اينانج در جنگ با ايلدگز، شبى كه در خيمه خويش در خارج دروازه دولاب (دروازه رشكان، در حدود پل سيمان امروز) به سر مى برد، كشته شد و روز بعد، پيكر او را در دامن كوه طبرك دفن كردند، و گنبد وى در زمان ابن اسفنديار هنوز آباد و معمور بوده است. طبق شواهد و قرائن، اين كوه همان است كه اكنون به آن نقاره خانه مى گويند، و بقاياى گنبد اينانج آنجا است.

منابع: يادداشت هاى قزوينى، ج 1، ص 165؛

ص: 190

رى باستان، ج 1، ص 467؛ گزارش هاى باستان شناسى، بقعۀ بى بى شهربانو، ص 19.

اينانج خاتون

دختر اينانچ، والى رى و همسر سردار سلجوقى. محمد قزوينى دربارۀ او نوشته است: «اينانج خاتون بنت اينانج، والى رى و زن اتابك جهان پهلوان محمد بن ايلدگز، پس از فوت او در حبالۀ نكاح برادرش قزل ارسلان و سپس پس از كشته شدن او در حبالۀ نكاح طغرل آخرين سلجوقيان درآمد، و به حكم اين اخير كشته شد و چنانكه معلوم است نام اين زن را در تاريخ گزيده و ابن اسفنديار و حبيب السير چيزى مانند قتبيه خاتون نوشته اند... در لب التواريخ صريحاً واضحاً و مكرراً قتلبه خاتون نوشته است، كه قطعاً همين صحيح است، مخفّف قتلوبه، قتلوابه، و قتلغ ابه... سه اينانج بوده اند كه نبايد آنها را به يك ديگر اشتباه نمود: يكى اينانچ والى رى كه در سنۀ 564 ق. به دست يا به تحريك ايلدگز كشته شد، و عماد كاتب از اين اينانج هميشه به «ايناج» بدون نون تعبير مى كند. و ديگر دختر او اينانج خاتون... [وى] ابتدا زن جهان پهلوان شد، در حدد سنه 556 ق. و از او دو اولاد آورد: قتلغ اينانج [محمود] قاتل طغرل اخير سلجوقى، و امير اميران عمر، و سپس پس از فوت جهان پهلوان، زن برادر او يعنى برادر جهان پهلوان قزل ارسلان شد، و پس از كشته شدن او زن طغرل اخير سلجوقى شد، ولى اين طغرل، قبل از اينكه اين زن بر او شام بخورد، او بر او چاشت خورد.»

منبع: يادداشت هاى قزوينى، ج 1، ص 165.

اينانج، گنبد

گنبد باستانى، مقبرۀ حسام الدين اينانج حاكم سلجوقى رى (م 564 ق). ذكر اين گنبد در تاريخ طبرستان ابن اسفنديار چنين آمده است: «سنقر اينانچ را غلامان او به رى بكشتند، و اتابك ايلدگز و محمد و سلطان ارسلان بر در رى بودند. او را دفن كردند به پايان كوه طبرك. هنوز گنبد او معمور است.» مرعشى در تاريخ طبرستان از اين كوه اين گونه ياد كرده است: «در ميان صحراى قلعه رى تپه بزرگى واقع است. آن تپه را طبرك مى خوانند، يعنى كوهك، به كاف تحقير؛ به سبب ساير جبال كه در آن حوالى واقع است.» مؤلف سلجوق نامه، دربارۀ محل قتل اينانج نوشته است: «چون روز شد، اينانج را كشته يافتند در خيمه اى كه بر دروازه دولاب بود.» از اين گزارش، چنين برمى آيد كه اينانج در جنگ با ايلدگز، شبى كه در خيمه خويش در خارج دروازه دولاب (دروازه رشكان، در حدود پل سيمان امروز) به سر مى برد، كشته شد و روز

ص: 191

ص: 192

بعد، پيكر او را در دامن كوه طبرك دفن كردند، و گنبد وى در زمان ابن اسفنديار هنوز آباد و معمور بوده است. طبق شواهد و قرائن، اين كوه همان است كه اكنون به آن نقاره خانه مى گويند، و بقاياى گنبد اينانج آنجا است.

بازماندۀ قبور و گنبدهاى موجود در خرابه هاى رى، بى گمان همان ها است كه در زمان هاى پيشين به يكى از بزرگان تعلق داشته است. از اين نوع است گنبد اينانج. آثار بازمانده از اين گنبد، نشانۀ عظمت آن در زمان معمورى است؛ اگرچه اكنون اثرى از آن باقى نمانده است، جز بخشى از ديوارۀ آجرچين آن و دو حفرۀ رو به قبله كه مقبره بوده است.»

منابع: رى باستان، ج 1، ص 467؛ گزارش هاى باستان شناسى، بقعۀ بى بى شهربانو، ص 19.

ايوب بن عروۀ قرجى كوفى

محدث. اصل او از كوفه است ولى در قريۀ قُرج در رى ساكن بود. از ابومالك جنبى و ابوبكر بن عياش و حفص بن غياث و عبدالسلام بن حرب و مطلب بن زياد و مصعب بن سلام و عبدالله بن خراش روايت كرده است. ابوحاتم رازى (در رى) و ابوزرعه، على بن حسين قرجى، ابومحمد عبدالوهاب بن مسلم بن واره و ابوعبدالله احمد بن مدرك زنجله رازى از او روايت كرده اند. ابوحاتم رازى، وى را صدوق خوانده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 254؛ تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 668؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 1، ص 365 و ج 2، ص 95؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 6، ص 8-9؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 291؛ الانساب، ج 4، ص 468.

ايوب و يوشع، امامزاده - كوشك

بقعۀ اين دو امامزاده در دشتى وسيع كنار روستاى كوشك در شهر كلين است.

ساختمان قديم بقعه، بنايى از خشت و گل بود و بيش از صد سال عمر داشت و دو گنبد ضربى خشتى كوچك بر فراز آن ساخته بودند. مساحت كل بقعه حدود 200 متر مربّع بود، اما پس از حفّارى غير مجاز، بقعه فروريخت و گودالى بزرگى در ميان بقعه آشكار شد كه پر از استخوان بود. اهل محل، اين دو امامزاده را دو برادر مى دانند كه نسب به امام سجاد (ع) مى رسانند.

منابع: مزارات رى، ص 101؛ بقاع متبركه استان تهران، ص 98.

ائوروپوس8592 تاريخ رى

ص: 193

ص: 194

ب

باب الجبل/ دروازۀ كوهك/ كوهين/ كوهكين

دروازه و بازار. از آنجا به سوى طبرستان مى رفتند. لسترنج در سرزمين هاى خلافت شرقى گفته است: «دروازه كوهك در شمال خاورى به طرف طبرستان [است].» در پهنۀ رى، آنجا كه اين دروازه قرار داشته است، امروز نيز تپۀ بزرگى واقع است كه مردم محل به آن كوهه مى گويند. اين محل در شمال شرقى امين آباد فعلى است، و به موجب قرائن و وجود مشابهت ميان نام پاره اى از بازارها و دروازه ها، و اينكه بازارها را در مقابل دروازه ها مى ساختند، محل بازار باب الجبل در حدود امين آباد فعلى بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1 ص 248 و ص 215.

باب الحرب / دروازۀ آهنين

دروازه، محله و بازار. نام اين دروازه در قصيدۀ ابن كربويۀ رازى اين گونه آمده است:

وهات كالسّربان اليوم مرتبعا *** من باب حرب الى ساحات عفّان.

به موجب اين بيت «باب حرب» و «ساحات عفّان» در دو سوى بازار ساربانان، واقع بوده اند. در كتاب نقض در مقام برشمردن نام پاره اى از مدارس رى چنين آمده است: «مدرسه اى به دروازه آهنين كه منسوب است به سيد زاهد ابوالفتوح، نه هم در عهد دولت ملكشاهى ساختند؟» ابودلف در الرساله در مقام ذكر رى مى نويسد: «فى وسط الرّى مدينة أيضاً عجيبة بأبواب حديد و سور عظيم و فيها المسجد الجامع.» البته معلوم نيست كه سخن وى مربوط به اين محله و دروازۀ آن هم بشود. محلۀ باب الحرب، از نقاط شيعه نشين شهر بوده است. وجه نامگذارى آن به باب الحرب، اين است كه مسلمانان نام دروازۀ شرقى رى برين را باب الحرب نهاده بوده اند، چون ظاهراً

ص: 195

بزرگ ترين جنگ فتح رى، در آن نقطه رخ داد. پيش از واقعۀ فتح رى، و خرابى رى باستان، و احداث شهر جديد، آنجا را دروازه خراسان مى گفتند؛ چنانكه در ترجمۀ تاريخ طبرى در ذكر اين واقعه، در مدد رساندن زينبى به سپاه عرب چنين ذكر شده است: «... مدد سپاه بياورد از پس كوه طبرك به پهلوى [در] خراسان به شهر اندر آورد...» اين سخن علاوه بر ذكر نام دروازه، ميدان نبرد را نيز نشان مى دهد كه در فاصلۀ ميان كوه طبرك (نقاره خانۀ فعلى) و شهر بوده است. ظاهراً پس از آنكه براى رى عهد اسلامى، دروازۀ خراسان جديد را ساختند، دروازه سابق را باب الحرب ناميدند.

منبع: رى باستان، ج 1 ص 195 و 239 و 222.

باب سين/ باب الصين

دروازه. اصطخرى و ابن حوقل دربارۀ اين دروازه گفته اند: «مردم از اين دروازه به سوى قم مى رفتند.» مسافران اصفهان و شيراز نيز از همين دروازه عبور مى كردند. نام اين دروازه از نام «صين = چين» برگرفته و وجه نامگذارى آن، اين است كه ابريشم چين، از اين دروازه وارد شهر مى شده است. نيلسون دوبواز گفته است: «راه بازرگانى معروف ابريشم كه از چين مى آمد، و از سرزمين پارت به مغرب مى رفت، و به بين النهرين مى رسيد، از شهر رى به همدان مى رفت.» در تاريخ شاهنشاهى هخامنشى مذكور است: «رى مانند همدان هميشه يك شاهراه بوده است.» مؤلف سرزمين هاى خلافت شرقى مى گويد: «شاهراه خراسان مستقيماً از مدفن عبدالعظيم حسنى (ع) به رى، و از آنجا به ورامين مى رفت، در حالى كه شعبۀ ديگر از سمت راست به جنوب امتداد مى يافت، و از سگزآباد و ساوه مى گذشت، و به اصفهان مى رفت.» بنابراين ترديدى نيست كه نام «باب سين» يا «باب الصين» از نام راه تجارى ابريشم چين مأخوذ است، كه رشته اى از آن راه از اين دروازه به جنوب مى رفته است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 241.

باب الصين8592 باب سين

باب طاق8592 باطان

باب الطبريين

دروازه. در مسالك اصطخرى آمده است: «و باب الصين و باب آهنين و باب الطبريين و باب المدينه، و رأس الروذه و در عثاب.» به قرينۀ اينكه دروازه هاى رأس الروده و باب المدينه، در درون شهر رى واقع بوده و همچنين طبريين جمع طبرى منسوب به

ص: 196

طبرستان است، و مردم طبرستان از دروازۀ كوهكين و دولاب به رى در مى آمده اند، دروازۀ طبريين دروازۀ ديگرى است كه در مسير اين مردم، در درون رى در مدخل شهر داخلى يا مدينه بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 243.

باب ماطاق8592 باطان

باب المدينه/ در شهرستان

نام باب المدينه، تنها در يكى از نسخه هاى مسالك اصطخرى آمده است؛ اما در كتاب نقض، نام فارسى آن چنين درج شده است: «... لشكر آل مرتضى كه باشند؟ شيرمردان فليسان... نه مشتى دوغ بازى [/ دَغابازى] سياه قفا، بى نواى پرجفا، اموى طبع چون قماربازان درِ كنده... و خردزدان درِ شهرستان»

بخش شهرستان يا مدينه، محله ها و ابواب متعدد داشته است، و بى گمان نسبت اين باب به آن، دليل اعتبار و اهميت آن مكان است. از اين رو محل اين باب، بايد نزديك دارالاماره و مسجد جامع مهدى عباسى (جنوب كوه نقاره خانه و مغرب تقى آباد كنونى) بوده باشد كه مهم ترين نقطه شهر نيز بوده است. گويا اين دروازه، بازار ساربانان را به مدينه متصل مى كرده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 248.

باب هشام/ دروازه خراسان

دروازه و بازار هشام در مشرق رى قرار داشته است، و از آنجا به سوى خراسان مى رفته اند. در مسالك اصطخرى و صورة الارض ابن حوقل آمده است: «از دروازۀ هشام به سوى قومس (دامغان) و خراسان مى رفتند.» در منابع، براى «هشام» كه اين دروازه و بازار منسوب به او است، سه صورت ذكر شده است: هشام بن عبدالملك رازى، هشام بن عبداللّه رازى، هشام بن عبيداللّه رازى. اما گويا صاحب اين نام ها، يك تن است.

مؤلف طبقات الفقهاء مى گويد: «هشام بن عبدالملك الرازى، و هو ابن عبداللّه فى الرواية و فى منزله مات محمد بن الحسن [الشيبانى].» صاحب الجواهر المضيئه نيز گفته است: «هشام بن عبيداللّه الرازى... مات محمد بن الحسن فى منزله بالرّى و دفن فى مقبرتهم.» ياقوت در معجم البلدان مى گويد: «هشام بن عبداللّه السنّى الرازى يروى عن مالك و ابن ابى ذئب.» ابن حجر در لسان الميزان نقل كرده است: «هشام بن عبيداللّه الرازى، عن مالك و ابن ابى ذئب.» سمعانى در الأنساب آورده است: «هشام بن عبيداللّه الرازى السنّى... كان ينتحل مذهب الكوفيين يروى عن مالك و ابن ابى ذئب.» از منابع، مانند هدية العارفين و حاشيۀ المسالك

ص: 197

استفاده مى شود كه صاحب اين نام از دانشمندان سنّى است كه در يكى از روستاهاى رى مى زيسته و در سال 201 ق. درگذشته است.

باب هشام در مشرق رى، در حدود هشت كيلومترى امتداد مسيل حسين آباد (شارع ساربانان قديم) واقع بوده است، و مردم آن منطقه، مذهب حنفى داشتند. هشام بن عبداللّه از اكابر عالمان حنفى مذهب نيز، ناگزير در همان محلّه منزل داشته و بر حسب معمول آن زمان، گورستان خاندان وى (از جمله محمد بن حسن شيبانى) نيز در همان حدود بوده است. گفتنى است كه اين دروازه غير از دروازه خراسان رى باستان است.

منابع: صورة الارض، ص 321؛ معجم البلدان، ج 3، ص 169؛ لسان الميزان، ج 6، ص 195؛ هدية العارفين، ج 2، ص 508؛ رى باستان، ج 1، ص 261 و 239 و 216 و 224.

باروت كوبى/ شهدا، محله8592 شهادت/ گود عرب ها، محله

باروى رى

بارويى عظيم كه رى برين را در ميان داشت. اين بارو كه هنوز قسمتى از آن در شمال چشمه على و عرصۀ كارخانه هاى گليسيرين و سيمان و نزديك قلعه گبرى به چشم مى خورد، ظاهرا نيمۀ شرقى آن به طور كامل و پى هاى آن در ديگر جهات، در آغاز عهد قاجاريان باقى بود، و حدود رى پيش از اسلام را نشان مى داد. كرپرتر، سياح معروف انگليسى در نقشۀ خود آن را ترسيم كرده است. گرچه در منابع، ذكرى از آغاز احداث و نام مؤسس آن به نظر نرسيد، قدمت آن به قرون پيش از اسلام مى رسد؛ زيرا اين بارو به گرد «رى برين» يا رى پيش از اسلام بوده و در فتح رى به فرمان سرداران عرب خراب شده است، و به كنار آن شهرى تازه ساختند و سپس مهدى خليفۀ عباسى در مشرق، شهر جديد «محمديه» را بنيان گذاشت. نيمۀ شرقى باروى قبل از اسلام، محمديه را از سوى مغرب حمايت مى كرد و مهدى عبّاسى ظاهرا نخستين كس است كه پس از اسلام باروى رى را تعمير كرد. مجمل التواريخ در اين باب مى نويسد: «پسر منصور، مهدى به فرمان پدر آنجا رفت بر عزم خراسان، و ديوار شهر بفرمود كردن و بسيارى زيادت اندر گرفت، و قصرها كرد و شهرستان و مسجد جامع و به نام خود محمديه نام كرد اين جايگاه كه اكنون رى زيرين است، و شهر قديم اول خراب گشت... و ابتدا اين عمارت در شهور سنۀ اثنين و خمسين و مائه بود.» رى زيرين، در مشرق رى برين افتاده بوده و از روايت فوق مى توان

ص: 198

دريافت كه منصور باروى اين حدود را تعمير كرده است، نه همۀ آن را. محمديه يا «رى زيرين» كه شامل شارستان و كهن دز رى مى شد، در سراسر قرون اسلامى باقى و «رى برين» يا رى باستانى كه از نو آباد شد در اين دوره در شمار قسمتى از ربض رى بود. در زمان هاى بعد نيز باروى رى كرارا مرمّت شد، به ويژه در زمان بوئيان كه رى برين باستانى از نو ساخته شد؛ چنانكه ياقوت در بحث از فخرآباد اشارت كرده است كه فخرالدوله، قلعۀ رى باستانى را تعمير و مرمّت كرد. عبدالجليل قزوينى رازى در كتاب نقض گفته است: «امير ابوالفضل عراقى در عهد سلطان طغرل كبير مقرّب و محترم بود. باروى شهر رى او كرد، و باروى قم او نهاد.»

ظاهرا باروى رى باستانى تا پيش از زمان اسكندر نيز بوده است. در احوال اسكندر نوشته اند: «در رى و ماد براى جلوگيرى از تجاوزات مردمان شمالى، اسكندر قلاع و شهرهايى ساخته بود.» در تواريخ آمده است كه باروى رى، بر اثر زلزله اى شديد خراب شد، و سلوكوس اول از جانشينان اسكندر آن را از نو ساخت. مسلّم است كه در عصر اشكانيان كه اين شهر پايتخت بوده، اين بارو وجود داشته است؛ زيرا نقشۀ ترسيمى كرپرتر نشان مى دهد كه دزها و بارو طبق نقشه اى معين به وجود آمده و متعلق به آن عهد است؛ همچون «دز رشكان» در شمال شرقى، و «دز باب بليسان» در شمال غربى، و «دز باب باطان» در مغرب رى برين.

متأسفانه اين بارو علاوه بر گزندى كه از باد و باران ديده، به

ص: 199

كلنگ كشاورزان نيز خراب گرديده است، و خاك آفتاب خورده و سوختۀ آن به جاى كود مصرف شده است. از اين رو در عصر ما جز اندكى از آن بر جاى نمانده است.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 350؛ رى در آيينۀ تاريخ، ص 10.

ص: 200

بازار شهر رى

از آثار دوران صفوى و قاجاريه. به دليل تخريب ها و تصرف هاى بسيار، بازشناسى بخش صفوى آن ناممكن است. در سال 950 ق. متولى وقت آستانه حضرت عبدالعظيم به دليل مشكل تهيه خواروبار زايرين، درخواستى را تقديم شاه طهماسب كرد كه در پاسخ به آن، شاه دستور ساختن 24 باب دكان را به سمت حرم داد. احداث اين دكان ها شروع شكل گيرى بازار فعلى رى شد كه ادامه آن به سمت شمال، در زمان ناصرالدين شاه و در چند نوبت انجام گرفت. مرحله اول شكل گيرى بازار از چهار سوى كوچك كه بعد از حمام قرار داشت، به سمت شمال و تا ابتداى چهار سوى بزرگ است. مرحله دوم آن به دستور امير كبير ساخته شد كه شامل چهار سوى بزرگ و راسته كاروانسراى دو قلو مى شود. مرحله سوم، ادامه ساخت بازار به سمت شمال بوده است.

مجموعه بازار شهر رى شامل يك راسته اصلى است كه به بازار حضرتى معروف است و جهت آن شمالى - جنوبى بوده و تا ورودى حضرت عبدالعظيم (ع) ادامه مى يابد. راستۀ ديگرى كه با راستۀ حضرتى در چهارسوى بزرگ تلاقى دارد، از سمت باختر به راستۀ كاروانسراى دو قلو و از خاور به ميدانى كوچك مى رسد. با اينكه بخش هاى مهمى از

ص: 201

بازار شهر رى در ساليان اخير تخريب شده است، ولى هنوز كانون اقتصادى شهر رى و مهم ترين معبر دسترسى به حرم حضرت عبدالعظيم است. كسبۀ بازار شهر رى نيز اغلب در مشاغل مرتبط به نيازهاى روزانۀ مردم و زائران، فعاليت مى كنند. مجموعۀ بازار با شماره 1967 در تاريخ 1376/12/2 به ثبت رسيده است.

منبع: رى در آيينۀ تاريخ، ص 21.

باطاق8592 باطان

باطان

دروازه و محله. از اين دروازه به همدان مى رفتند. مؤلف سرزمين هاى خلافت شرقى نوشته است: «دروازه باطاق در جنوب باخترى است، كه جادۀ بغداد از آنجا مى گذشت.» در منابع، نام هاى «باطان»، «ماطا»، «باب طاق»، «باطاق» و «باب ماطاق» براى اين مكان ذكر شده است. «باطان» معرب باتان، و از نام يونانى «اكباتان» اشتقاق يافته است. اين كلمه، يادگارى از عهد سلوكيان و اشكانيان است؛ چون سلوكى ها رى را پس از زلزله اى شديد، تجديد بنا كرده، به آن نام اورپوس دادند، و اشكانيان نيز كه آنجا را با نام ارشكيه پايتخت قرار دادند، خط و زبان يونانى را حفظ كردند و مسكوكاتشان بيشتر به اين خط و زبان بوده است. «ماطا» نيز معرب ماتا و تلخيص ديگرى از نام عبرى «همدان» است. نام همدان در تورات عبرى به صورت «احمتا» است. در ترجمۀ يونانى تورات حرف «ح» را از اين كلمه حذف كرده، آن را «اماتا» (Amatha) نوشته اند. در نام اين شهر، در فارسى باستان و تورات، حرف «ب» وجود ندارد، اما يونانيان «ميم» را به «ب» مبدل ساخته و «اكباتان» را ساختند. حذف لخت اول در كلمه «اماتا» همانند حذف آن در كلمه اكباتان است. اين كلمه نيز يادگارى از عهد تسلّط يونانيان بر اين شهر است.

محلّۀ باطان، در مغرب محمديه، و در مشرق و جنوب شرقى دروازۀ باطان (حوالى حرم عبدالعظيم حسنى تا نزديك قلعۀ گبرى فعلى) واقع، و از برزن هاى مهم به شمار بوده است. نيمۀ غربى اين محلْ شيعه نشين، و نيمۀ شرقى آن در دست اهل تسنن بود. به گفتۀ مؤلف نقض، در اين محله، بزرگى از سادات شيعه مدفون بوده است: «بندانسته است كه در بيشتر بقاع كه تربت هاى سادات است، سنّيان خواب ديده اند، چنانكه به ساوه و به ناهق

ص: 202

و باطان رى.» بى گمان مراد صاحب نقض از سيدى كه در باطان مدفون است، و او را به خواب ديده اند، عبدالعظيم حسنى (ع) است، و تفصيل خوابى كه عبدالجبار بن عبدالوهاب سنى، صاحب باغ، در باب مدفن وى ديده است، در احوال آن حضرت مذكور است. بخشى از اين محله به اهل سنت مخصوص بوده و صاحب نقض در مقام هجو مردم محلّه هاى سنّى نشين گفته است: «قماربازان درِ كنده و رهالان [رمالان؟] باطان و خربندگان ساوه و مخنّثان اصفهان...»

منابع: رى باستان، ج 1، ص 190 و 264؛ نقض، چاپ دارالحديث، ص 635 و 654.

باغ توتى/ طوطى

گورستان قديم و صحن جديد در ضلع شمال غربى حرم عبدالعظيم حسنى (ع). علت نامگذارى اين محل به توتى يا طوطى معلوم نيست؛ اما در گذشته، اين باغ مقصد پرندگان مهاجر بوده و «لك لك هاى باغ طوطى» شهرت داشته است. برخى نيز «طوطى» را ناميكى از نزديكان ناصرالدين شاه يا يكى از همسران فتحعلى شاه دانسته اند. فراوانى درخت توت در اين باغ، وجه ديگرى است كه براى نام آن گفته اند. باغ طوطى، از سويى به حرم و از سوى ديگر به بازار شاه عبدالعظيم راه دارد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى، درب جديدى به آن اضافه شد كه به محله مجاور باز مى شود. در بازسازى هاى اخير، قبرها مسطح و دار و درخت باغ نيز محو شده است.

بسيارى از مشاهير در اين گورستان يا نزديك آن، دفن شده اند؛ از جمله: ستارخان، ميرزا احمد آشتيانى، سيد محمد آقازاده خراسانى، عباس اقبال آشتيانى، سيد كريم اميرى فيروزكوهى، محمدعلى ترقى جاه، سيد مرتضى جزائرى، طيب حاج رضايى، سيد محمد حسينى ازغندى، عبدالكريم حق شناس، على اصغر حكمت، شيخ محمد خيابانى، حاجى على رزم آرا، رفعت سمنانى، غلام حسين رهنما، مهدى سهيلى، ابوالحسن شعرانى، سيد ضياءالدين طباطبايى، سيد محمد طباطبايى، مصطفى عدل، سيد على غيورى، بديع الزمان فروزانفر، محمدتقى فلسفى، نصرالله فلسفى، احمد منشى قمى، سيد ابوالقاسم كاشانى، ملا على كنى، ابوالقاسم گرجى، احمد متين دفترى، ميرجلال الدين محدث ارموى، احمد نخجوان، حسينعلى ميرزا نصرت السلطنه، حسن نيرزاده.

منابع: بناهاى آرامگاهى، ذيل باغ طوطى؛ سرزمين من، «بارگاه سلطان رى»، دى 1391، ش 40، ص 60.

ص: 203

باغ ملك

خانۀ قديمى، متعلق به حاج حسين ملك. نهر اليمان از ميان اين باغ مى گذشت. در فهرست آثار ملى ثبت شده و مربوط به دورۀ قاجار است. نام ثبتى: خانه ملك شهر رى؛ قدمت: قاجاريه؛ شماره ثبت: 10407؛ تاريخ ثبت: 1382/7/1؛ نشانى: شهرستان رى، خيابان شهيد فدائى، كوچه باغ ملك.

باقر بن محمدكاظم طهرانى رازى

فقيه، اصولى و مشهور به زرگر. در سال 1218 ق. به دنيا آمد. علوم مقدماتى و مبانى را در قزوين و اصفهان آموخت و سپس راهى نجف شد و در همان جا در سال 1283 ق. درگذشت. على بن جعفر كاشف الغطاء، صاحب جواهر و شيخ مرتضى انصارى از

ص: 204

استادان او بودند. چندين اثر در فقه و اصول تأليف كرده است.

منابع: اعيان الشيعه، ج 3، ص 538؛ معجم المؤلفين، ج 3، ص 37؛ الكرام البررة، ج 1، ص 187.

بالغ آباد

آبادى موقوفه. نام اين محل در فرمان شاه طهماسب، در باب موقوفه هاى عبدالعظيم حسنى (ع) به سال 961 ق. آمده است. اين مكان گويا در محدودۀ زرگنده از آبادى هاى شميران بوده است.

منبع: آستانۀ رى، ص 32 و 109.

بانُك

به ضم نون، قريۀ باستانى. از آبادى هاى قديم رى بوده است. ياقوت در معجم البلدان مى گويد برخى از عالمان رى، از اين محله برخاسته اند.

منبع: معجم البلدان، ج 1، ص 484.

بت رازيكايه8592 تاريخ رى

بدرالدين قوامى رازى8592 قوامى رازى

بدر بن ثابت رازى، ابوالرجاء

محدث. در قرن پنجم در اصفهان مى زيسته است.

منبع: الانساب، ج 4، ص 94.

بدركيا بن شرف شاه بن محمد حسينى رازى

عالم دينى. شيخ حر عاملى نام وى را در امل الآمل به نقل از كتاب فهرست منتجب الدين ذكر كرده و او را صاحب فضل و ديانت خوانده است.

منبع: امل الآمل، ج 2، ص 43.

بدر، گروه توحيدى

گروه مذهبى - سياسى و مبارز در زمان پهلوى دوم. پايه هاى اوليه اين گروه در جلسات مذهبى، هيئت ها، مراسم سنتى سينه زنى، انجمن هاى دينى و كلاس هاى قرآن در شهررى گذاشته شد و فعاليت شان را به طور رسمى از سال 1354 آغاز كردند. اين گروه متأثر از اعدام چند نفر از خاندان رضايى به گروه «رضايى» شهرت داشت و سپس به «گروه توحيدى بدر» تغيير نام داد. سيد اسماعيل مرادى و شهيد حاج شيخ مهدى شاه آبادى از روحانيون عضو و همراه گروه بودند. برپايى دسته هاى سينه زنى در ايام عاشورا، تشكيل جلسات آموزش مذهبى براى نوجوانان، تشكيل جلسات با روحانيون مبارز، حمله به اماكن دولتى (مانند انجمن ايران و آمريكا) از فعاليت هاى گروه توحيدى بدر بود. بيشتر جلسات اين گروه در مسجدى نزديك ميدان شهررى با پيشنمازى سيد اسماعيل مرادى و يا در كتاب فروشى يكى از اعضا در اطراف

ص: 205

حرم و مكان امن و متروكه اى در جوار امامزاده ابراهيم (ع) برگزار مى شد.

براء بن عازب، ابوعماره

از امراى مسلمان رى در عهد خليفۀ سوم. از بزرگان صحابه و فرماندهان فاتح بود. در كودكى اسلام آورد. علت بازماندگى او از جنگ بدر، به رغم داوطلبى اش براى حضور در جنگ، سن كم او بود؛ اما در پانزده غزوه، همراه رسول الله (ص) جنگيد. چون عثمان به خلافت رسيد، او را در سال 24 ق. امير رى كرد. او در ابهر و قزوين جنگيد و دروزاه هاى آن دو شهر را به روى اسلام گشود. سپس به زنجان رفت و آنجا را نيز فتح كرد. تا روزگار مصعب بن زبير، زنده بود. در كوفه سكونت گزيد و در سال 71 ق. يا 72 ق. درگذشت.

منابع: سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 194؛ الاعلام، ج 2، ص 14؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 341.

بَرْكيارُق

ركن الدين ابوالمظفر بركيارق/ بركياروق/ بركيارغ، بزرگ ترين فرزند ملكشاه سلجوقى و پنجمين سلطان سلجوقيان كه در رى بر تخت سلطنت نشست. هنگام مرگ پدر (485 ق.) سيزده سال داشت و در اصفهان به سر مى برد. تركان خاتون در بغداد از خليفه خواست تا خطبه به نام فرزند او بخواند، نه بركيارق؛ اما خليفه، نخست از خواندن خطبه براى فرزند خردسال تركان خاتون (محمود بن ملكشاه) خوددارى كرد؛ تا اينكه در برابر اصرار و رايزنى ها و هداياى او تسليم شد. سپس تركان خاتون، امير كربوغاز را به اصفهان فرستاد تا بركيارق را دستگير و مقدمات بر تخت نشستن محمود بن ملكشاه را فراهم كند؛ اما بركيارق، به كمك فرزندان و هواداران خواجه نظام الملك طوسى، به رى گريخت و در آنجا بر تخت نشست و خود را براى جنگ با تركان خاتون آماده كرد. سه سال نيز با برادر ديگرش محمد بن ملكشاه جنگيد، كه در نهايت به صلح و تقسيم حكومت انجاميد. در اين صلح كه به سال 496 ق. منعقد شد، آذربايجان و اران و ارمنستان به محمد رسيد و عراق و اصفهان و جبال تحت فرمان بركيارق درآمد و بدين گونه قلمرو سلاجقه تجزيه شد.

همچنين تتش عموى بركيارق، پس از مرگ ملكشاه سلجوقى، براى نشستن بر جاى برادر، از شام راهى عراق شد و پس از گرفتن تأييد خليفه وقت به سمت مركز ايران حركت كرد. در اين زمان با مرگ محمود بن ملكشاه سلجوقى، برادر بركيارق، پادشاهى به بركيارق رسيده بود. دو طرف در نزديك رى رو در روى هم قرار گرفتند و در نهايت بركيارق پيروز شد.

بركيارق در بيست و هفت سالگى يا بيست

ص: 206

و پنج سالگى، پس از دوازده سال سلطنت، در راه بغداد بيمار شد و بر اثر همان بيمارى (سل) در بروجرد، در سال 498 ق. درگذشت. پس از او، پسر چهار ساله اش، ملكشاه بن بركيارق را بر تخت نشاندند؛ اما محمد بن ملكشاه (عموى كودك) او را بر كنار و قلمرو بركيارق را به متصرفات خود افزود.

بركيارق، بر خلاف ديگر سلاطين نخست سلجوقى، در دفاع از دين رسمى نمى كوشيد. اختلافات مذهبى در ايام پادشاهى او، به سود اسماعيليان نزارى و حسن صباح تمام شد؛ به طورى كه آنان توانستند بر گسترۀ فرهنگى و نيروى نظامى خود بيفزايند. بسيارى از قلاع اسماعيليه در كوه هاى شمال ايران و اصفهان در اين زمان استوار گرديد. حمايت «نظاميه» ها از ديگر فرزندان ملكشاه، به خصوص سلطان سنجر، بركيارق را واداشت كه در خراسان از اسماعيليان طبس نيرو بگيرد. هم دستى اسماعيليان با بركيارق، به تضعيف او و سلطنتش انجاميد.

منابع: الكامل فى التاريخ، ج 10، ص 234 به بعد؛ وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، ص 80-85؛ تاريخ گزيده، ص 435-441؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 11، ص 750-752.

برج طغرل

از آثار دورۀ سلجوقى، واقع در شرق گورستان ابن بابويه.

برج طغرل با مساحتى بالغ بر 48 متر مربع و حدود بيست متر ارتفاع، بنايى خشتى - آجرى است كه در نيمۀ دوم قرن ششم بنا شده است. پيشتر، گنبدى مخروطى شكل در بالاى آن بوده است كه با احتساب آن، ارتفاع برج از بيست متر تجاوز مى كرده است. امروز اثرى از گنبد برج بر جاى نيست. همچنين در قسمت فوقانى برج، تزيينات و كتيبه اى به خط كوفى وجود داشته است كه از بين رفته است. درب ها و قوس هاى رازى، و نيز تو خالى بودن ديوارهاى فوقانى، موجب استوارى بنا شده است. خشت به كار رفته در برج، از زاج و خاك و سفيدۀ تخم مرغ است.

داخل برج، دايره وار است. بدنۀ بيرونى آن، ساده و با بيست و چهار تَرَك آجرى است. قطر ديوارهاى بنا، از جدارۀ داخلى تا نوك تيغه ها، 3/60 متر است. در پايين برج دو ورودى با سردرهاى متفاوت است: ورودى اصلى و بزرگ تر، در جنوب شرقى برج است و قابسازى شده است، و سردرِ غربى، حاشيۀ گچ برى و كتيبه دارد. كتيبۀ سردر، مربوط به مرمت هاى پس از احداث بنا است و نسبتاً سالم مانده است. در كنار سردر شرقى، پلكان مارپيچ در ديوار ستبر برج جاسازى شده است. برخى از معمرين رى، از وجود درهايى در ورودى هاى برج، خبر مى دهند كه اكنون اثرى از آنها نيست.

ص: 207

ص: 208

برج طغرل، بنايى است كه بر گور طغرل بيك يا شخص ديگرى ساخته اند؛ اما افزون بر اين، كاركردهاى ديگرى نيز داشته است. از جمله، وضعيت نور و سايه در كنگره هاى برج، نوعى اعلام زمان بوده است؛ يعنى كنگره هاى بيست چهارگانۀ برج، كار عقربۀ ساعت هاى امروزين را مى كردند. تََرَك هاى دور تا دور برج، به گونه اى طراحى شده است كه با طلوع آفتاب در سمت شرق بنا، به تدريج يكى از كنگره ها روشن مى شود و آفتاب به درون بنا مى تابد. با گذشت نيم ساعت از طلوع خورشيد، نصف كنگره روشن مى شود و با گذشت يك ساعت از طلوع خورشيد، يك كنگره به طور كامل از سايه بيرون مى آيد. بدين ترتيب، در لحظه اى كه خورشيد روى نصف النهار منطقه و در بيشترين ارتفاع خود از افق قرار مى گيرد، دقيقاً به بالاى سردر جنوبى برج مى رسد. بنابراين مى توان گفت كه برج طغرل، در واقع، كار يك «ساعت آفتابى عظيم» را مى كرده است. نام گذارى اين گونه بناها به برج، به همين دليل بوده است؛ زيرا حركت فرضى خورشيد را در دائرة البروج نشان مى داده است. به دليل كاركرد زمان يابى دقيق در برج طغرل، اين بنا را افزون بر شاهكار معمارى، شاهكار نجومى نيز دانسته اند.

كاركرد ديگر آن، راهنمايى كاروان هاى شبرو، از طريق افروختن آتش بر بام آن بوده است؛ به ويژه كاروان هاى جادۀ ابريشم كه از سوى خراسان مى آمدند. ريزه كارى هاى ديگرى نيز در بنا وجود دارد كه آن

ص: 209

را از مهم ترين آثار معمارى در دورۀ سلجوقى مى كند.

به درستى دانسته نيست كه اين بنا بر گور چه كسى ساخته شده است. عده اى، از جمله نويسندگان نقض و مجمل التواريخ و القصص، آن را آرامگاه طغرل بيك سلجوقى، مؤسس سلسلۀ سلجوقيان (آغاز سلطنت: 429 ق.) مى دانند. عبدالجليل قزوينى رازى مى نويسد: «عجب است كه گورخانۀ سلطان كبير سعيد طغرل - رحمه الله - بارى به رى نديده است با چندين زينت و آلت، بعد از صد سال.» عده اى ديگر از نويسندگان، مانند مؤلف مجمل فصيحى، اين مكان را محل دفن خليل سلطان (814-807 ق.) يكى نوادگان تيمور لنگ و همسرش شادالملك دانسته اند. اين بنا را به فخر الدوله نيز نسبت داده اند كه نويسندۀ رى باستان، آن را با دلايل بسيار رد مى كند. سيد محمد محيط طباطبايى، در مقاله اى، دربارۀ اين اثر تاريخى و شخصيت مدفون در آن، اين بنا را متعلق به ابراهيم خوّاص و مرقد بسيارى از فرزانگان و دانشمندان عصر سلجوقى مى داند. وى به دليل علاقۀ فراوان به معمارى و اصالت هاى اين بنا، وصيت كرده بود كه پس از مرگ، او را در كنار برج دفن كنند. اين وصيت با مرگ وى در سال 1371 ش. اجرا شد.

برج طغرل، نخست در سال 1301 ق. هم زمان با سى و پنجمين سال پادشاهى ناصرالدين شاه، مرمت و بازسازى شد. امين السلطان، وزير وقت، ابوالحسن خان معمارباشى را مأمور بازسازى برج كرد. در بازسازى برج، بخشى از ظرافت هاى معمارى و هنرى بنا از بين رفت؛ از جمله كتيبۀ كوفى برج. با اين حال، در حفظ بنا بسيار مؤثر بود. بازسازى دوم در سال 1377 ش. آغاز و در زمستان 1379 ش. به پايان رسيد.

برج طغرل، در سال 1310 ش. با شمارۀ 147، در فهرست آثار ملى ثبت شد. در حال حاضر نيز مقدارى از زمين هاى اطراف بنا خريدارى شده است تا «مجموعۀ فرهنگى - تفريحى برج طغرل» احداث گردد. در سال هاى اخير، كتيبه اى در حياط برج نصب كرده اند كه اين بناى تاريخى را اين گونه معرفى مى كند: «اين بناى آجرى كه به برج طغرل معروف است از آثار اواخر دورۀ سلجوقيان به شمار مى رود و از روى قرائن مختلف مى توان آن را مربوط به نيمه دوم قرن ششم هجرى (قرن 13 ميلادى) دانست. ارتفاع برج كه بدون سقف است، در حدود 20 متر مى باشد، ولى هنگام آبادى مانند ساير برج هاى آرامگاهى هم زمان خود، داراى گنبدى مخروطى شكل و ارتفاع بيشتر بوده است. ضخامت ديوار برج از

ص: 210

1/75 تا 2/75 متر و قطر داخلى و خارجى آن به ترتيب 11 و 16 متر است. سطح بدنۀ بيرونى برج به 2 ترك تقسيم شده و اين امر علاوه بر استحكام و استقامت بنا بر زيبايى آن افزوده است. هنگام آبادى در قسمت فوقانى برج تزئينات و كتيبه اى به خط كوفى وجود داشته كه در قرن گذشته از بين رفته است. در سال 1301 ق. (1884 م.) به فرمان ناصر الدين شاه قاجار بخش فوقانى برج كه فرو ريخته بود، مرمت و بازسازى شد و در سال هاى اخير نيز تغييراتى در اين بنا انجام گرديده است.»

دانستنى است كه «برج طغرل» نام يكى ديگر از بناهاى دورۀ سلجوقى در روستاى مهمان دوست دامغان نيز هست.

منابع: نقض، چاپ دارالحديث، ص 638؛ رى باستان، ج 1، ص 459-466؛ مجمل التواريخ، ص 465؛ دائرۀ المعارف تشيع، ج 3، ص 168-169؛ مجمل فصيحى، ج 3، وقايع سال 814.

برهان، على اكبر

عالم دينى، شاعر. مدرسۀ علميۀ برهان در شهر رى به نام اوست. در سال 1324 ق. در تهران به دنيا آمد. پس از تحصيلات مقدماتى در تهران، به نجف اشرف رفت و مدت سه سال در محضر آقا ميرزا محمد عراقى و شيخ مرتضى طالقانى، تحصيل علم كرد. سپس به قم رفت و كتاب هاى الكفايه و المكاسب را نزد شيخ محمدعلى حائرى و آيت الله خوانسارى خواند. پس از اتمام دروس سطح حوزه در قم، دوباره به نجف رفت و در آنجا از حوزۀ درس آيات عظام اصفهانى و خويى بهره برد. وى توانست از سيد ابوالحسن اصفهانى، وكالت مطلقه بگيرد و پس از آن به تهران بازگشت و در مسجد لرزاده در جنوب تهران اقامۀ نماز جماعت كرد. مسجد و مدرسۀ لرزاده در تهران و دبستان و دبيرستان پسرانه و دخترانۀ برهان و بازسازى مدرسۀ علميۀ حضرت عبدالعظيم (ع) در شهر رى (جنب مسجد جامع) - كه بعدها به برهانيه مشهور شد - از يادگارهاى او است.

ص: 211

على اكبر برهان، در سال 1378 ق. در مكۀ معظمه درگذشت و در جده به خاك سپرده شد. از تأليفات او است: حديث الايام (در ادعيه)؛ ربيع الآثار؛ احسن المجالس (تفسير سوره يوسف)؛ تعليقه بر مكاسب؛ رساله اى در عدالت؛ بشائر النبويه؛ پريشان نامه (دفتر شعر).

منابع: زندگى نامۀ رجال و مشاهير، ج 2، ص 61؛ مؤلفين كتب چاپى، ج 4، ص 493-494.

برهان الدين رازى هروى

برهان الدين عطاءالله، دانشمند، شاعر و مدرّس مدارس هرات در سدۀ نهم. از اوايل زندگى و تحصيلات او اطلاعى در دست نيست. مجالس النفائس امير عليشير نوايى كه در زمان حيات وى نوشته شده است، قديم ترين منبعى است كه آگاهى هايى دربارۀ او به دست مى دهد. امير عليشير، برهان الدين رازى را از «بزرگ زادگان هرات» شمرده كه در مدرسۀ شاهرخ ميرزا تدريس مى كرده است. آقا بزرگ تهرانى وى را در شمار شاعران شيعه مذهب آورده و از ديوان او نيز ياد كرده است. به نوشتۀ منابع، برهان الدين در فضل و دانش بر بيشتر فضلا و دانشوران عصر خويش برترى داشت. وى علاوه بر تدريس، در خانقاه امير عليشير موسوم به «اخلاصيه» به افاده مشغول بوده است.

منبع: دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 284-285.

برهانيه / برهان

مدرسۀ علميه، در جوار حرم عبدالعظيم حسنى (ع). تاريخ بناى نخست آن به دوران سلجوقيان مى رسد و در دورۀ قاجار، به «مدرسۀ عظيميه» يا «مدرسۀ شاه عبدالعظيم» نامبردار بود. در زمان پهلوى اول، اين مدرسه با نام جديد طاهريه، تغيير كاربرى داده، دروس غير حوزوى در آن تدريس مى شد. در سال 1364 ق.

شيخ على اكبر برهان تهرانى، مدرسه را در مدّت دو سال نوسازى و راه اندازى كرد و نام آن نيز به مدرسۀ علميه حضرت عبدالعظيم تغيير يافت. پس از وى، شيخ محمدرضا بروجردى بانى قبرستان سه دختران شهر رى در اين مدرسه سكونت گزيد و در تعليم و تربيت طلاب كوشيد. در سال 1370 ش. ساختمان جديد مدرسه با نام «مدرسۀ علميۀ برهان» با حدود پنج هزار متر مربع بنا توسط آستان مقدس حضرت عبدالعظيم (ع) شروع و در سال 1383 ش. آماده بهره بردارى شد.

منبع: پايگاه اطلاع رسانى آستان مقدس حضرت عبدالعظيم (ع).

ص: 212

ص: 213

بزرجوميد (بزرگ اميد)، استودان

مقبرۀ زرتشتى. در سياست نامه (ص 169) آمده است: «در شهر رى به روزگار فخرالدوله كه صاحب بن عبّاد وزير او بود، گبرى بود توانگر كه او را بزرجوميد گفتندى و بر كوه طبرك ستودانى كرد از جهت خويش و امروز بر جاى است كه اكنون آن را "ديدۀ سپاه سالاران" خوانند و بالاى گنبد فخرالدوله نهاده است، و بسيار رنج و زر هزينه كرد بزرجوميد تا آن ستودان به دو پوشش بر سر آن كوه تمام كرد.»

بنابراين مى توان آن را همان برج كوچكى دانست كه اكنون در بالاى كوه نقاره خانه مشهود است؛ زيرا كوه نقاره خانه يا طبرك، در جنوب شرقى محل گنبد فخرالدوله واقع است، و گنبد در جايى قرار داشته، كه برج بر آن اشراف داشته است. اين برج كه از سنگ و گچ و آجر است، مربوط به عهد سلجوقيان است و احتمالاً قبرى از عهد ديلميان نيز در كوه بوده و بناى برج را اعقاب متوفا ساخته يا تزيين كرده اند. هم زمان با ترميم نقاره خانه، برج مذكور نيز تعمير و گودال درون آن با سنگ و آهك پر شده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 477.

بسا8592 فشاپويه

بست نشينى8592 تاريخ معاصر رى

بكر بن صالح رازى ضِبّى

از اصحاب امام كاظم (ع). نجاشى دربارۀ او مى گويد: «بكر بن صالح رازى، از موالى بنى ضبّه بود. از امام هفتم روايت كرده است. وى در روايت ضعيف است. كتاب نوادر او را گروهى از اصحاب ما روايت كرده اند.» برخى نيز به دليل روايت هاى فراوان اصحاب امام رضا (ع) از وى، او را از اصحاب ايشان نيز شمرده اند. غضائرى و ابوداود و بسيارى ديگر از رجال شناسان نيز او را بسيار ضعيف و «كثير التفرد بالغرائب» شمرده اند. مؤلف مستدركات علم رجال الحديث و برخى ديگر از معاصران، مانند صاحب اعيان الشيعه، او را توثيق كرده و علت تضعيف او را در كتب قدما، اشتباه در اين همانى او با شخصى ديگر با همين نام (بكر بن صالح) دانسته اند.

بكر بن صالح رازى از امام كاظم (ع)، سليمان بن جعفر جعفرى، اباصلت هروى، اسماعيل بن عبّاد قصرى، عمرو بن هشام، ابوالحسن على بن صالح مكى (شيخ سفيان ثورى) روايت كرده است و احمد بن محمد بن عيسى، احمد بن محمد بن خالد برقى، ابوعبدالله حسين بن اشكيب، ابراهيم بن هاشم و عبدالله بن احمد، از وى. شيخ

ص: 214

طوسى و ابن شهرآشوب و ديگران، كتب زير را نيز به وى نسبت داده اند: درجات الايمان و وجوه الكفر؛ الاستغفار؛ الجهاد.

منابع: الكلينى و الكافى، ص 144؛ مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 28 و 259؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 172 و ج 5، ص 120؛ رجال البرقى، ص 55؛ رجال النجاشى، ص 109؛ اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 735؛ رجال الطوسى، ص 417؛ رجال ابن الغضائرى، ص 44؛ خلاصة الاقوال، ص 327؛ منتهى المقال، ج 2، ص 162 164؛ معالم العلما، ص 64؛ رجال ابن داود، ص 234 و 297؛ نقد الرجال، ج 1، ص 292-294 و ج 5، ص 356؛ جامع الرواة، ج 1، ص 127؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 24 و 645 و ج 2، ص 52-53؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 60 و 251-255 و ج 13، ص 248؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 593.

بكر بن عبدالله بن حبيب مزنى

محدث قرن سوم، ساكن رى. از تميم بن بهلول و سمرة بن على روايت كرده است و احمد بن يحيى بن زكريا (از راويان طريق صدوق) و على بن محمد قلانسى و حسن بن سنان و احمد بن محمد بن حسين بن معاويۀ رازى از او حديث شنيده اند. نجاشى دربارۀ او گفته است: «هم مدح شده است و هم انكار. در نوادر نيز كتابى داشته است.»

منابع: معجم رجال الحديث، ج 4، ص 255؛ رجال النجاشى، ص 109؛ خلاصة الاقوال، ص 327؛ رجال ابن داود، ص 234؛ نقد الرجال، ج 1، ص 294؛ جامع الرواة، ج 1، ص 127؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 482 و 508 و 514 و ج 2، ص 56 و ص 72-73 و ص 401.

بكير بن حسن بن عبدالله رازى، ابوالقاسم

محدث. از عبدالله بن ابى مريم روايت كرده است.

منبع: التمهيد، ج 11، ص 77.

بوالقيطاس

روستا، از توابع بخش فشاپويه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و محصولات باغى است. اين روستا در دهستان كلين قرار دارد و تا سال 1385، چهار خانوار (مجموعاً يازده نفر) در آن زندگى مى كردند.

منابع: فرهنگ جغرافيايى ايران، ج 1؛ نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385.

بلنكومى، صحرا

از مناطق قديم در پيرامون شهر رى كه جنگ بركيارق سلجوقى با عمويش (تتش)، به سال 488 ق. در اين صحرا رخ داد.

منبع: تاريخ گزيده، ج 1، ص 451.

بليسان

دروازۀ باستانى. بازار بليسان يا فليسان يا

ص: 215

فليش نام دروازه و بازار و محله اى در شمال باخترى رى باستان (رى برين) در حدود بقعۀ فعلى جوانمرد قصاب بوده است و سابقۀ آن به پيش از اسلام مى رسد. از آنجا به قزوين و ديلم و آذربايجان مى رفتند. در كتاب نقض نيز از بازار و محلّۀ بليسان، ياد شده است: «مناقب خوانان در قطب روده و برشته نرمه و سرفليسان و مسجد عتيق همان خوانند كه به دروازه مهران و مصلحگاه.» و نيز: «لشكر آل مرتضى كه باشند شيرمردان فليسان باشند، و سپاه سالاران در عابش....»

«بليسان» برگرفته از نام «بلاش» است كه آن را بلاشان و پلاشان نيز گفته اند و پسوند «ان» در آخر آن نشانۀ نسبت است. به اين شرح: رى در عهد اشكانيان پايتخت بود، و آن را «ارشكيه» مى خواندند، و دز عظيم «رشكان» مخفّف «ارشكان» و پاره اى بناهاى ديگر از جمله دروازه و بازار و محلۀ بليسان را بايد مربوط به اين عهد دانست. بلاش را به صورت بلاس، هم در عربى و هم در فارسى به كار برده اند؛ چنانكه در مروج الذهب در ذكر بلاش ساسانى مذكور است: «ملك بلاس بن فيروز.» در مجمل التواريخ در باب مدفن همين بلاش آمده است: «بلاس بن فيروز بمداين.»

نام «بلاس» را به صورت بلاشان نيز به كار برده اند؛ مؤلف مجمل التواريخ نوشته است: «پادشاهى بلاشان بيست و چهار سال بود، پادشاهى اردوان بن بلاشان سيزده سال بود.»

ص: 216

در قديم، شين و سين در اسامى اشخاص و اماكن به جاى هم به كار رفته اند؛ مانند قاسان و كاشان يا جوسقان و جوشقان. بلاشان در شاهنامۀ فردوسى به شكل «پلاشان» نيز آمده است:

زتركان بيامد دليرى جوان *** پلاشان بيداردل پهلوان

- درفش پلاشان ز توران سپاه

به ديدار ايشان برآمد ز راه

- به فرمان مرا بست بايد كمر

به رزم پلاشان پرخاشخر

- پلاشان يكى آهو افگنده بود

كبابش برآتش پراكنده بود

بنابراين بلاس، بلاش، بلاسان، بلاشان و پلاشان، همه يكى است. و اگر «الفِ پس از لام» را بر طبق قانون اماله «يا» تلفظ كنند، بليسان و پليشان خواهدشد؛ مانند «جم شاد» و «اخشاد» و «براهام» كه «جمشيد» و «اخشيد» و «ابراهيم» شده است.

دانستنى است كه «بلاش» از القاب پنج تن از سلطانان اشكانى است؛ چنانكه در تاريخ ايران باستان چنين مذكور است: «پس از مرگ وُنُن پسرش بلاش بر تخت نشست.» دروازه بليسان، اكنون در يكى از ورودى هاى منطقه 20 تهران واقع است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 372 و 238 و 216.

بند كردان

مزرعه، از موقوفات آستانۀ عبدالعظيم حسنى (ع). نام اين مزرعه در فرمان شاه طهماسب كه به سال 950 ق. صادر شده، آمده است. همو در فرمان سال 961 ق. نوشته است: «مزرعۀ بند كردان شهريار كه فولادقبا وقف بر آستانه كرد...»

منبع: رى باستان، ج 3، ص 510.

بندار بن احمد بن عبدالله رازى بزار

محدث و راوى. در قزوين از ابوالفتح راشدى، حديث شنيده است.

منبع: التدوين، ج 1، ص 334.

بندار بن ابونصر خاطرى رازى، ابوالفتح8592 بندار رازى

بُندار رازى

ابوالفتح، خواجه كمال الدين، بندار بن ابونصر خاطرى رازى، شاعر شيعى دربار مجدالدوله و از شاعران مشهور قرن چهارم، ملقب به ملك الكلام. كلمۀ «بُندار»، فارسى و به معناى كيسه دار و مالدار و عمده فروش است. نام يكى از شهرهاى قديم نيز بوده است. «بُندار» (به ضم با) را «پِندار» (به كسر پا)

ص: 217

نيز نوشته اند. در تذكرۀ دولتشاه و هفت اقليم، «پندار»، و در مجمل فصيحى و برخى منابع ديگر «بُندار» آمده است. دولتشاه سمرقندى در ذكر بندار رازى نوشته است: «به سه زبان سخنورى مى كرد: عربى، فارسى و ديلمى، و از كوهستان رى است.» صاحب بن عبّاد در تربيت او اهتمام داشت. امين احمد رازى، مؤلف هفت اقليم، مى گويد: بندار را در مدح آن وزير روشن ضمير چند قصيدۀ دلپذير است كه اين مطلع از آن جمله است:

اى كرده روح با لب لعل تو نوكرى *** معشوق كشمرى و نگار هجاورى

نيز اين رباعى پهلوى (يا ديلمى) از وى است:

تا تاج ولايت على بر سرمه *** هر روج مرا خوشتر و نيكوترمه

شكرانۀ اينكه مير دين حيدرمه

از فضل خدا و منت مادرمه

خاقانى شروانى (م 595)، ظهير فاريابى (م 598) و كمال الدين اسماعيل اصفهانى (م 635) از بندار نام برده و خود را با او مقايسه كرده اند. كمال الدين اسماعيل اصفهانى، بندار را در شاعرى برتر از خود شمرده است. در مجمع الفصحاء اين ابيات به نام بندار رازى نقل شده است:

مى فرا آور كه بهره مى برى *** مى نشاطافزاى شادى آورى

هر كه را كه مى بنو شادى بنو

اين جهان را خرمى با مى درى

ابلهان گويند كاين مى بى حرام

مى ندانم اين حرام از چه درى

برخى از نويسندگان، آثار ديگرى نيز به بندار رازى نسبت داده اند؛ از جمله حمدالله مستوفى، اثرى به نام «چموش نامه» به بندار رازى نسبت داده و نوشته است كه شهرتى تمام دارد. به عقيدۀ نظامى عروضى، شهرت خاندان آل بويه، وامدار او و دو شاعر رازى ديگر است: منصور منطقى رازى و كيا غضائرى رازى. عبدالجليل قزوينى رازى در كتاب نقض مى گويد: «بندار رازى را در مدح سادات رى و آن نواحى، همچون سيد ابوالقاسم حسنى و پسرش سيد حسين و سيد ابراهيم و سيد حمزۀ شعرانى قصائد است و هم او را در مدح استاد ابومنصور آوى و برادرش ابوسعد كه از وزراى شيعه بوده اند، بيست و هفت قصيدۀ غرّا است». اگر اين سخن درست باشد، در قرن ششم هجرى از بندار ديوان مفصلى در دست بوده است. سعيد نفيسى كتابى به نام «منتخب الفرس» به او نسبت داده است. آنچه اكنون از او باقى مانده است، بيشتر ابيات پراكنده و دو بيتى هايى با گويش محلى است. اين گونه اشعار او در زمان شاعر

ص: 218

نيز مشهور بوده است. سخنان او به زبان رازى نيز به اندازه اى شهرت داشته است كه در آغاز قرن هفتم هجرى، نقد و اظهار نظر همشهرى اديب او شمس قيس رازى را برانگيخته است. شمس، در كتاب المعجم خويش به تفصيل از عيوب سخن بندار سخن رانده است. وفات او در يكى از ماه هاى سال 420 ق. همزمان با قتل مجدالدوله بوده است. صاحب مجمل فصيحى سال فوتش را 433 ق. نوشته است.

منابع: دانشنامه جهان اسلام، ج 1، ص 1836؛ مجمل فصيحى، ج 2، ص 163؛ رياض العارفين، ص 173؛ نقض، چاپ دارالحديث، 224 و 235؛ تذكرة الشعراء، ص 16 و 42-43؛ تاريخ گزيده، ص 723؛ قصران، ج 1، ص 78-79 و 557؛ المعجم فى معايير الاشعار العجم، ص 94-95.

بهاءالدولۀ رازى

پزشك و صوفى قرن نهم و دهم هجرى. وى نوادۀ سيد محمد نوربخش (795-869)، بنيانگذار طريقۀ نوربخشيه است. برخى منابع، نام او را محمدحسين نوربخشى، فرزند قوام الدين، نوشته و لقب او را نيز بهاءالدين و بهاءالدوله ثبت كرده اند. عنوان كامل او در پايان نسخۀ خطى خلاصة التجارب، «بهاءالدوله پسر شاه قاسم پسر شمس الدين محمد نوربخشى» آمده است. شاه قاسم پدر بهاءالدوله علاوه بر مرشدى طريقت، در پزشكى نيز دست داشت؛ چنانكه بهاءالدوله در خلاصة التجارب از وى با عنوان «حضرت» ياد كرده و درمان هايش را متذكر شده است. وى در 927 ق. درگذشت. شمس الدين، برادر بهاءالدوله نيز گاهى به پزشكى مى پرداخت. از تاريخ تولد بهاءالدوله اطلاع دقيقى در دست نيست؛ اما با نظر به سال تأليف مهم ترين اثر او، يعنى خلاصة التجارب، مى توان او را متولد حدود 860 ق. دانست، و همان گونه كه از نسبت او پيدا است، موطنش رى بوده و پدرش نيز در همان جا به دنيا آمده است. از همان كتاب، دانسته مى شود كه وى به شهرهاى كاشان، نطنز، اصفهان، هرات و استرآباد سفر كرده است.

بهاءالدوله رازى، همچون پدرانش به تصوف روى آورد و از مشايخ طريقۀ نوربخشيه بود. در اواخر عمر سلطان حسين بايقرا (حك: 842-911) به هرات رفت و در خانقاه خواجه افضل الدين كرمانى اقامت گزيد و مورد توجه سلطان بود. پس از مرگ بايقرا، به رى بازگشت و سپس به آذربايجان رفت و به شاه اسماعيل صفوى پيوست و پس از دو سه سال اقامت در آنجا، در حدود سال 913 ق. درگذشت.

مهم ترين كتاب بهاءالدولۀ رازى خلاصة التجارب به زبان فارسى و در علم پزشكى است. وى، اين كتاب را در سال 907 ق. در

ص: 219

قريۀ طرشت رى (از محلات كنونى تهران) نوشت. خلاصة التجارب، با حدود 350000 كلمه، در 28 باب است. شرح و گزارش معالجات نويسنده و پدرش و پزشكان نامى (همچون بقراط، جالينوس، ثابت بن قرّه، محمد بن زكرياى رازى، ابن سينا و سيد اسماعيل جرجانى) بيشترين محتواى كتاب را تشكيل مى دهد. گاهى از پزشكان هم روزگارش (مانند پزشكى به نام اميره در قزوين و يك چشم پزشك اهل رى) نام برده است. از معالجات يك پزشك هندى نيز ياد كرده است كه گواه تأثير پزشكى هندى در آثار او است.

خلاصة التجارب از جنبۀ تجربيات و مشاهدات پزشكى بسيار با ارزش و قابل مقايسه با تجربيات پزشكى محمد بن زكرياى رازى است. بهاءالدوله علاوه بر تجربيات شخصى در درمان ها، ابداعاتى نيز در داروسازى داشته و گاهى بعد از توضيح يك داروى تركيبى، يادآورى مى كند كه «اين تركيب از مخترعات مصنف است.» خلاصة التجارب اگرچه از نظر گستردگى مباحث و شيوايى بيان به ذخيرۀ خوارزمشاهى نمى رسد، از نظر اتكا بر تجربيات شخصى و نوآورى از آن برتر است. اين كتاب از مآخذ مهم طب در دورۀ صفويه و از بهترين متون درسى در طب كهن است.

كتاب ديگر بهاءالدولۀ رازى هدية الخير نام دارد كه در خلاصة التجارب، از آن ياد كرده است. اين كتاب روايت و شرح چهل حديث در عرفان و به زبان فارسى است. از اين كتاب نسخه هايى در ايران (آستان قدس رضوى و دانشگاه تهران) و خارج از ايران وجود دارد.

منبع: دانشنامۀ جهان اسلام، ج 4، ص 649-651.

بهاءالدين رازى

سرپرست هيأتى كه سلطان محمد خوارزمشاه براى تحقيق و تفحص از سپاه مغول، نزد چنگيزخان مغول فرستاد. مؤلف طبقات ناصرى، او را «سيد اجل، بهاء الدين رازى - عليه الرحمه - سيد [ى] شريف ذاتِ ظاهرنسب» مى خواند و سپس ماجراى سفر او را به دربار چنگيزخان و آنچه از فجايع حملۀ مغول در ميانۀ راه ديده بود، شرح مى دهد.

منابع: تفحصى در تاريخ سربداران خراسان و مازندران، ص 14؛ طبقات ناصرى، ج 2، ص 102-104.

ص: 220

بهرام بن بهرام8592 بهرام چوبين

بهرام چوبين/ چوبينه

بهرام ششم، سردار و پادشاه ايرانى و از دودمان مشهور و بزرگ مهران. دربارۀ لقب چوبينه براى او دو قول است: برخى اندام استخوانى و نازك او را دليل اين نامگذارى دانسته اند و برخى نيز گفته اند: چوبين يعنى صاحب عصا. اصل او از رى يا ملاير بود. در تاريخ بلعمى در باب نسب و لقب و اندام وى آمده است: «او بهرام بن بهرام جشنس بود و نسب وى به گرگين ميلاد كشد و اصل بهرام از رى بود، از ملك زادگان و اسپهبدان رى بود و اندر آن زمان هيچ كس از او مردانه تر و مبارزتر نبود، و به گونه سياه چرده بود و به بالا دراز و خشك بود. از بهر آن چوبين گفتند.» محمدحسين فروغى در تاريخ ساسانيان (ج 1، ص 84) گفته است: «بهرام چوبينه را بعضى از مورخان عجم از شاهزادگان اشكانى مى دانند و اشعار آبدار شاهنامه هم تأييد اين قول مى نمايد.» پدر بهرام چوبين مرزبانى رى را به عهده داشت، و بنا بر نقل فردوسى در شاهنامه، گرديه خواهر بهرام خطاب به وى گفته است:

پدر مرزبان بود ما را به رى *** تو افگندى اين جستن تخت پى

به گفتۀ يعقوبى، سمت مرزبانى در قديم، همان رياست شهر بوده است.

بهرام، پس از آنكه بر طوايف مهاجم سرحدات شمال و مشرق فائق آمد و تركان مهاجم را شكست داد، از سوى هرمز ساسانى به فرماندهى كل نيروهاى نظامى ايران در برابر روميان منصوب شد، اما در جنگ با آنان شكست خورد. هرمز، او را خوار و از فرماندهى خلع كرد. بهرام نيز بر هرمز شوريد و سرانجام بر او غلبه يافت. اين واقعه آتش فتنه را در سراسر كشور مشتعل كرد تا اينكه به قتل هرمز و پادشاهى خسرو پرويز انجاميد. پس از بروز اختلاف ميان بهرام و خسرو پرويز، بهرام بر او نيز غلبه كرد و بر تخت پادشاهى نشست. خسرو نيز به امپراتور روم، موريس (Maurice) پناهنده شد. خسرو به كمك روميان، در گنزك آذربايجان با بهرام وارد جنگ شد

ص: 221

و او را شكست داد. بهرام به تركان بلخ پناه برد و سپس در همان شهر، به تحريك خسرو به قتل رسيد.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 310.

بهزان

از دهستان هاى مهم رى باستان. نسخه بدل بهزان به صورت تهران نيز آمده است و برخى از محققان از جمله محمد قزوينى احتمال داده اند كه بايد همين درست باشد. مؤلف معجم البلدان، بهزان را موضعى از رى دانسته است، نه قريه. همچنين مى افزايد: برخى گفته اند كه شهر رى در ابتدا در آنجا بوده، و پس از خرابى آن مردمش به محل فعلى كوچ كرده اند و فاصله ميان بهزان تا رى شش فرسنگ است. ياقوت در باب رساتيق رى نيز گفته است: «رى، هفت رستاق بوده است.» بنابراين بهزان و بهنان ظاهراً هر دو نام يك محل بوده است؛ چون در هر منبعى كه يكى درج گرديده، ديگرى نيامده است، و در هيچ يك از منابع هر دو با هم ضبط نشده است.

بهزان در شش فرسنگى رى و ظاهراً در سوى جنوب و جنوب شرقى به سمت ورامين قرار داشته است؛ چنانكه متأخران نيز به چنين خرابه اى اشاره كرده اند. در روزگار ما آن پهنه از رى كه در شش فرسنگى جنوب شرقى آن و در حدود ورامين و نزديكى راه خوار قرار دارد، بهنام خوانده مى شود، و چنين به نظر مى رسد كه بهنام همان بهنان است؛ زيرا تبديل دو حرف ميم و نون به يك ديگر علاوه بر آنكه در ادب فارسى شايع است (مانند بان و بام، نردبان و نردبام، بهران و بهرام، خنب و خم، دنب و دم) در آبادى هاى رى نيز سابقه دارد؛ مانند فيروزبهرام و فيروزبران و دنباوند و دماوند.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 512.

بهنام8592 بهزان

بهنان8592 بهزان

بهشت زهرا

گورستان بزرگ تهران، واقع در مسير قم - تهران. طرح، اجرا و احداث اين گورستان، در سال 1345 آغاز شد. ابتدا زمينى به مساحت 314 هكتار به ساخت گورستان اختصاص يافت و در سال 1349 آمادۀ بهره بردارى شد. پس از آماده سازى گورستان، به علت وجود گورستان هاى متعدد در محله هاى تهران و نيز به علت دور بودن آن از مركز شهر، مردم تهران حاضر نشدند مردگان خود را در اين گورستان تازه تأسيس دفن كنند؛ تا اينكه محمدتقى خيال، به عنوان نخستين متوفا در قطعۀ 1، رديف 1، شمارۀ 1 دفن شد. وى متعلق به

ص: 222

خانواده اى متنفذ در تهران بود.

در سال 1376، 110 هكتار بر زمين هاى گورستان افزوده شد و بخش شمالى آن توسعه يافت. اين بخش از گورستان در سال 1387 به بهره بردارى رسيد و پس از آن نيز همچنان بر مساحت گورستان افزوده مى شود.

سازمان بهشت زهرا، تنها گورستان فعال شهر تهران مديريت آن بر عهدۀ هيئتى مركب از مديران شهردارى تهران و به رياست معاون خدمات شهرى شهردارى است. در حال حاضر در بهشت زهرا، حدود يك ميليون و پانصد هزار متوفى مدفون است كه از تاريخ دفن اولين متوفى در آن، بيش از چهل سال و شش مى گذرد. بخش هاى مهم سازمان بهشت زهرا عبارتند از: اداره فضاى سبز، غسال خانه، بخش ادارى، خدمات، توليدات بتونى، اداره غرفه ها، حمل متوفى در تهران و انتقال به شهرستان، اكو، مداح، خدمات مراسم، اداره سالن هاى سوگوارى و خدمات عمومى (سرويس هاى بهداشتى و...).

بهشت زهرا، به دليل دفن شهداى انقلاب اسلامى در آن، انتخاب شدنش توسط امام خمينى به عنوان محل ايراد نخستين سخنرانى پس از چهارده سال تبعيد، دفن شدن آية الله طالقانى و شهداى دفاع مقدس و شهيدان ترور (از جمله: بهشتى، رجايى و باهنر)، به خاك سپرده شدن امام خمينى در مجاورت آن و وقايع مهم ديگر، نقش ويژه اى در تاريخ معاصر ايران دارد.

منبع: پايگاه مجازى بهشت زهرا.

بهشتى

روستا، از توابع بخش مركزى شهرستان رى، واقع در جنوب غربى شهر رى. در سرشمارى 1385، جمعيت آن 8569 نفر در 2262 خانوار بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385.

بهشتى، محله

از محلات قديم رى. دليل نامگذارى آن به بهشتى، وجود دره اى به اين نام در آن است. نام قديم تر آن مبارك آباد بهشتى بوده است. پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران و شهادت دكتر سيد محمد بهشتى، محله را

ص: 223

«شهيد بهشتى» نام گذارى كردند. مساحت محله، 2168438 مترمربع، و جمعيت آن، حدود ده هزار نفر در بيش از سه هزار خانوار است. بوستان هاى معلم و بهشتى، مجموعه هاى ورزشى شهيد بهشتى و طالقانى، پل شهيد آوينى، خانۀ كارگر و كتابخانۀ كوثر در اين محله واقع است.

بيت شاه عبدالعظيمى

از خاندان هاى معتبر و دانشمند نجف اشرف كه علمايى بسيارى از آن برخاسته اند. اين بيت منسوب است به آيت الله سيد محمدعلى شاه عبدالعظيمى.

منابع: اختران فروزان رى و طهران، ص 148-151 و 152-158؛ مكارم الآثار؛ ج 5، ص 1258 و ج 8، ص 2792-2793.

بيجين

روستاى تاريخى، با قدمت هشت هزارسال، از توابع حسن آباد. اين روستاى تاريخى داراى مسجد، امامزاده، آسياب، يخچال، بافت تاريخى سالم و تپه هاى باستانى است. بافت تاريخى روستا از دوران صفويه و قاجار باقى مانده است.

بيچين بالا

روستا، از توابع بخش فشاپويه شهرستان رى. اين روستا در دهستان حسن آباد قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 777 نفر (179 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

بيچين پايين

روستا، از توابع بخش فشاپويه شهرستان رى. اين روستا در دهستان حسن آباد قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 114 نفر (28 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

بيست

از ديه هاى رى باستان. سمعانى در الانساب مى گويد: «بيست به كسر باء و سكون ياء [بر وزن «كيست»]، قريه اى از قراى رى است.» ابوعبداللّه احمد بن مدرك البيستى، اهل همين روستا بوده و از عطّاف بن قيس زاهد روايت كرده است.

منابع: رى باستان، ج 3 ص 516؛ الانساب، ج 1، ص 431؛ معجم البلدان، ج 1، ص 528.

بى بى رقيه، امامزاده - تبايين

بقعۀ اين امامزاده در روستاى تبايين، بين كهريزك و اتوبان قم - تهران واقع شده است. نوشتۀ روى سنگ قبر، بى بى

ص: 224

رقيه را از دختران امام كاظم (ع) معرفى مى كند. در كتيبۀ فيروزه اى سردر ورودى بقعه نوشته اند: «بانو رقيه دختر موسى بن جعفر (ع)، خواهر شاهزاده اسماعيل و ابراهيم.» منظور از اسماعيل و ابراهيم، امامزاده اسماعيل و ابراهيم روستاى قلعه شيخ است.

بنا بر تحقيق برخى از تاريخ دانان، شخص مدفون در اين بقعه، سيده رقيه بنت ابى الحسن محمد بن حسين بن حسن الاعور بن محمد الكابلى بن عبداللّه الاشتر بن محمد نفس الزكية بن عبداللّه المحض بن حسن المثنى بن حسن مجتبى (ع) است كه خواهرى به نام فاطمه و سه برادر به نام هاى احمد، على و جعفر داشت. به گفتۀ ابن طباطباى نسّابه، بى بى رقيه و پدرش (ابوالحسن محمد) ساكن رى بودند. بنابراين مى توان احتمال داد كه مزار كنونى، از آن همين رقيۀ حسنى است.

پيش از تعمير و بازسازى بقعه، مرقد امامزاده، سكويى بود كه شخصى به نام مشهدى عبداللّه، آن را با خشت و گل ساخته بود. به گفتۀ مردم محل، در گذشته اطراف امامزاده باغ بوده و بقعه را با خشت و گل ساخته بودند. حدود سال 1349 ق. ايوان جلو گنبد را به پيش فضا متصل كردند. بناى بقعه از گذشته تاكنون تغيير اساسى نكرده است. در سال 1382 ش. دو حسينيه (مردانه و

ص: 225

زنانه) در شرق گنبدخانه و پيش فضا، به آن افزودند. در گذشته، به جاى ضريح، گهواره اى به نام حضرت على اصغر روى قبر گذاشته بودند. در سال 1382 ش. ضريح هشت ضلعى، با طرح مشبك و روكش آب طلا روى مرقد نصب شد. ارتفاع ضريح تا محل تاج، 2/20 متر است. اطراف ضريح را با ابياتى از تركيب بند محتشم كاشانى تزيين كرده اند. در ميناكارى تاج ضريح، سورۀ دهر نقش بسته است.

همچنين بر فراز بقعه، گنبدى كوچك و ضربى ساخته اند كه لايۀ داخلى آن سيمان سفيد است. ارتفاع نوك گنبد تا كف بقعه در حدود شش متر و قطر داخلى گنبد در حدود پنج متر است. نماى ورودى، كاشى شطرنجى جديد سبزفام است و نام صاحب بقعه بر بالاى آن بر كاشى كوچك لاجوردى نقش بسته و نيز در طرفين درب ورودى دو كتيبه عمودى كوتاه به خط نستعليق بر كاشى لاجوردى وجود دارد كه بر يكى حديث «كلمة لا اله إلا الله حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى» و بر ديگرى اين شعر نوشته شده است: على الله فى كل الأمور توكلى/ وفى الخمس أصحاب الكساء توسلى.»

بخش درونى بقعه شامل پيش فضا و گنبدخانه است. در ضلع جنوبى حرم، پيش فضايى به ابعاد تقريبى 2/50 * 6/15 متر و ارتفاع 2/50 متر قرار دارد. پيش فضاى ورودى از دو جزء و در واقع از دو چهارطاقى تشكيل شده است. داخل آن تا ارتفاع حدود 60 سانتى متر، ازاره اى از سنگ مرمر خاكسترى، و بقيه پوشيده از سيمان سفيد و كف آن آجرفرش است. در شرق پيش فضا يك درِ ورودى به قسمت مردانۀ حسينيه، وجود دارد. گنبدخانه در شمال پيش فضا است. پيش فضا در واقع ادامۀ گنبدخانه است.

منابع: مزارات رى، ص 102-107؛ منتقلة الطالبيه، ص 152؛ مهاجران آل ابوطالب، ص 231.

بى بى زبيده، بقعه

بقعۀ بى بى زبيده يا زبيده خاتون، در غرب قبرستان ابن بابويه در محلۀ حسين آباد، واقع در حدود يك كيلومترى سه راه ورامين، سر راه قديم تهران - رى. علّت شهرت اين منطقه به حسين آباد، آن است كه زمين هاى آن در سال 1267 ق. با سه رشته قنات به ملكيت ميرزا محمدحسين فراهانى دبيرالملك درآمده است.

مردم محل، بى بى زبيده را دختر امام حسين و شهربانو مى دانند. در زيارت نامه، صاحب مرقدْ «بنت الحسين الشهيد و زوجة قاسم بن الحسن، يعنى فاطمة الملقب بزبيده

ص: 226

خاتون» معرفى شده است. اين نسبت، قطعاً نادرست و از منقولات فاضل دربندى در كتاب بحر الانساب است. اگر در اين مكان بانويى به نام زبيده مدفون شده باشد، ظاهراً زبيده خاتون، دختر عمو و زن ملكشاه سلجوقى، مادر بركيارق، دختر ياقوت بن داود است كه به دستور مؤيدالملك زندانى و سپس خفه شد. پس از مرگ ملكشاه، همسر وى، تَركان خاتون، خواست پسر خود محمود را كه كمتر از پنج سال داشت، جانشين پدر كند. در آن زمان، بركيارق ولى عهد ملكشاه در اصفهان بود. غلامان نظام الملك او را - كه سيزده سال داشت - از اصفهان به رى بردند و بر تخت نشاندند. بركيارق، مؤيدالملك ابوبكر بن نظام الملك را در سال 487 ق. وزارت داد؛ اما در همان سال وى را عزل كرد و فخر الملك، برادر وى را براى وزارت برگزيد. سپس به توصيۀ زبيده خاتون، مجدالملك شيعى سمت صدارت يافت. صاحب كتاب نقض مى نويسد: «اما مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى البراوستانى - قدس اللّه روحه - شيعى و معتقد و مستبصر و عالم و عادل بود، اما چون در مشورت سلطنت و قوّت وزارت و فرماندهى و جهاندارى به جايى رسيد كه مادر سلطان بركيارق را به نكاح بخواست، و گنج هاى عالم برداشت و بر لشكرهاى دنيا از حدّ روم تا بلاد تركستان و

ص: 227

چين و ماچين فرمانده شد، و سلطان نشانى و تاج بخشى مى كرد، امرا و خواجگان دولت بر وى حسد بردند.» مؤيدالملك به سال 492 ق. به گنجه نزد محمد، برادر بركيارق رفت، و او را به جنگ با بركيارق تحريك كرد. مجدالملك در 18 شوال 492 ق. كشته شد و زبيده خاتون را نيز در رى به دستور مؤيدالملك محبوس و سپس خفه كردند. بركيارق نيز از رى به سوى اصفهان گريخت.

بناى اصلى بقعه و گنبد آن، مربوط به زمان صفويه است. در زمان فتحعلى شاه قاجار، چند سرداب و يك ايوان به بقعه اضافه شد كه اكنون پيش فضاى دوم محسوب مى شود. سپس در همۀ اطراف حرم، ايوان هايى ساده افزودند و بقعه به صورت كنونى درآمد. مؤلف شرح حال رجال ايران مى نويسد: «از آثار مهد عليا (مادر ناصر الدين شاه) ساختن بقعه و بارگاه زبيده خاتون در نزديكى هاى شهر رى است... كسان و دوستان مهدعليا خواب ديدند كه زبيده خاتون، دختر امام حسين (ع) از كربلا به رى آمده و در اينجا مدفون شده است. مهدعليا را وادار كردند كه براى آن بقعه و بارگاه ساخت و در ضمن ساختمان، اينجا محلّ ملاقات مخالفين ميرزا تقى خان اميركبير با مهد عليا بوده است.»

دور تا دور بقعه را حياط و صحنى بزرگ فراگرفته و بقعه در سمت چپ حياط واقع

ص: 228

شده است. صحن مملو از قبور است و اطراف صحن نيز حُجره هايى براى قبور خانوادگى ساخته اند. در بين آرامگاه هاى خانوادگى، آرامگاه خاندان كريم خان زند، مؤسس سلسله زنديه و روح الله خالقى و عده اى ديگر از مشاهير ديده مى شود.

ارتفاع تقريبى ايوان كه در سال 1371 ش. مرمّت و نماسازى شد، هشت متر است و در دو سوى آن، راه پله اى براى ورود به بقعه ساخته اند. ارتفاع بقعه تقريباً 21 و عرض آن 15 متر است و مساحت كلى بقعه، حدود 315 متر مربع. بر فراز بقعه، گنبدى ساده وجود دارد كه از بقاياى بنا از دورۀ قاجار است.

داخل ديوار بقعه نقاشى دارد و بر ديوار جنوبى محلّى براى افروختن شمع ساخته اند. داخل حرم نيز به نقاشى و مقرنس كارى عهد قاجار آراسته است. ميان رواق و حرم، درب خاتم بزرگى به عرض 1/5 متر و ارتفاع 2/5 متر ايستاده است كه طبق نوشته هاى نستعليق روى آن «به فرمايش جناب جلالت انتساب ميرزا محمدصادق قائم مقام [و] به اهتمام استادان كربلايى محمد رفيع و مشهدى ابوالقاسم كربلايى حسن و آقا محمد كريم در ماه شعبان 1271 قمرى» به اتمام رسيده است. كتيبه هاى روى در را ميرزا محمدحسين شيرازى نوشته و اطراف در نيز ابياتى از مرثيه هاى محتشم كاشانى قلم زنى و حكاكى شده كه بر اثر استلام زياد از بين رفته است. بر

ص: 229

ديوار رواق، لوح مفصّلى به خط نستعليق خوش به قلم عبدالحسين زرّين قلم به تاريخ ربيع الاول 1286 ق. و به دستور ميرزا نصر اللّه گركانى، سررشته دار مستوفى الممالك، نوشته و نصب شده است. ضريح، آهنى است. بر اساس داستان جعلى مذكور، زيارت نامه اى ساخته و بر ضريح نصب كرده اند: السَّلامُ عَلَيك يا رَسُولَ اللّه... السَّلامُ عَلَيك يا بِنتَِ الحُسَينِ الشَّهِيد، السَّلامُ عَلَيك يا زَوجَة قاسِمَ بنِ الحَسَنِ يافاطِمَة المُلَقَّبَة بِزُبَيدَة خاتُون...

منابع: تاريخ آل سلجوق در آناطولى، ص 18؛ سلجوقنامه، ص 35؛ وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، ص 110-111؛ نقض، چاپ دارالحديث، ص 131؛ آثار تاريخى طهران، ص 244؛ رى باستان، ج 1، ص 420.

بى بى شهربانو، كوه

واقع در شرق شهر رى، به ارتفاع 1535 متر از سطح دريا. بقعۀ بى بى شهربانو در بالاى آن و روستاى امين آباد در دامنۀ جنوبى آن قرار دارد. از قرون گذشته، زهّاد و اهل سلوك براى عبادت به اين كوه مى رفته اند و گروهى از اولياى خدا نيز در بالاى اين كوه يا در پاى آن دفن شده اند. در عصر پهلوى، اين كوه و دشت مجاور آن، تفرّجگاه مردم رى و تهران بوده است.

منبع: كوه ها و كوهنامۀ ايران، ص 123؛ كيمياى محبت (ويرايش چهارم)، ص 143 و 224.

بى بى شهربانو، بقعه

در شمال امين آباد، به فاصله يك كيلومتر و نيم، در دامنه جنوبى كوه رى (كوه بى بى شهربانو) بر فراز صخره اى كوهستانى كه از دامنه كوه پيش آمده، بنايى با گنبد مينايى واقع است كه از فاصلۀ دور نيز ديده مى شود.

اين بنا را مردم آرامگاه بى بى شهربانو دختر يزدگرد سوم و زوجۀ امام حسين (ع)، و مادر امام سجاد (ع) مى دانند. انتساب اين مكان به شهربانو و داستان زندگى وى از مسائل مشكوك تاريخى است. منابع تاريخى در نام مادر امام سجاد (ع) اختلاف دارند، ولى از ميان نام هاى مختلف، شهربانو از همه مشهورتر است؛ تا آنجا كه گروهى از مردم و حتى تذكره نويسان، زيارتگاه بى بى شهربانو را در رى، مزار وى مى دانند. به گفتۀ سيد جعفر شهيدى در كتاب زندگانى على بن الحسين (ع)، ديرينه ترين سند دربارۀ اسارت

ص: 230

شهربانو در جنگ مسلمانان با ايرانيان، كتاب بصائر الدّرجات صفار قمى (م 290 ق.) است كه گويد: «دختر يزدگرد را به اسيرى نزد عمر آوردند.» پس از او، ثقة الاسلام كلينى نيز داستان اسارت شهربانو و ازدواجش را با امام حسين (ع) در جلد نخست الكافى به تفصيل آورده است. در كتاب هاى الفرق و المقالات نوبختى و فرق الشيعه اشعرى نيز به نام دختر يزدگرد اشاره شده است. شمارى از محققان معاصر، در سند و متن اين اخبار ترديد كرده اند؛ اما رى شهرى و همكارانش در دانشنامۀ امام حسين (ع)، به همۀ اين نقدها پاسخ تفصيلى و مستند داده اند.

گذشته از داستان تاريخى شهربانو، آنچه به هيچ روى پذيرفتنى نيست، دفن او در يكى از كوه هاى شهر رى است. دكتر حسين كريمان بر پايۀ اسناد و مدارك فراوان، معتقد است كه كوه

ص: 231

بى بى شهربانو در رى، پيش از اسلام گورستان زردشتيان بوده و از شاهان قبل از اسلام، استخوان هرمز پسر يزدگرد دوم و سه تن ازخاندان او را به آنجا نهاده اند. گويا زردشتيان براى حفظ گورستان از خرابى در دورۀ تسلط مسلمانان، با استفاده از يكى بودن نام پدر (يزدگرد) آن محل را آرامگاه بى بى شهربانو دختر يزدگرد سوم شناسانده اند؛ در حالى كه مدفون در اين منطقه، دختر يزدگرد سوم نيست؛ بلكه استخوان هاى پسر يزدگرد دوم است؛ زيرا در هيچ يك از منابع تاريخى معتبر، ذكرى از مدفون بودن آن بانو در اين مكان نيامده است و حتى شيخ صدوق كه در زمان صاحب بن عبّاد مى زيست و كتاب عيون اخبار الرضا (ع) را براى صاحب نوشت، به صراحت گفته است: «اين بانو در هنگام زادن امام سجاد (ع) درگذشت.» گفتنى است كه جعل عناوين اسلامى براى اماكن زردشتى، اختصاصى به رى و اين مكان ندارد.

بناى بقعۀ بى بى شهربانو، بسيار قديمى و از سنگ و گچ و آجر است. تاريخ ساخت اصل بنا به دوران ساسانى برمى گردد. در قرن چهارم هجرى، قبرستان عمومى شده و گسترش يافته و در شمار مقابر كوهستانى رى در آمده است. از لحاظ معمارى، قسمت گوشه جنوب شرقى آن (بناى چهار گوش منظم و استوار سنگى با پوشش ضربى سنگ و آجر) و ديوارهاى خارجى صحن از عهد آل بويه و قسمت حرم و اطاق جنوبى آن از دوران ساسانى باقى مانده و سپس رواق و ديوارها و اطاق هاى مختلف به بقعه اضافه شده است.

بقعه، مشتمل بر حرم كوچك چهارگوشى است كه هر ضلع آن كمى بيش از سه متر است. مدخل اصلى حرم از جانب مشرق، سردرى است كه در عهد صفويه ساخته شده است. جلو سَردَر دهليزى قرار دارد كه پيشتر ايوان حرم بوده و اكنون با احداث ديوار و نصب در، دهليز يا رواق مدخل اصلى بقعه شده است. در جنوب همين دهليز، بنايى مرّبع و سنگى از آثار قرن چهارم وجود دارد كه طول هر ضلع داخلى آن پنج متر و هشتاد سانتى متر است و پوشش ضربى آن نيز همان طاق قديمى و اصلى بنا است. وضع كلّى ساختمان، حكايت از آن دارد كه اطاق يا حرم بى بى شهربانو تقريباً هم زمان با اين بناى سنگى ساخته شده است. در جنوب حرم، اطاق دراز و مسدودى است كه از مشرق به بناى مربّع سنگى منتهى مى شود و گويا راه ورود به بناى سنگى از همين اطاق طويل بوده است. در شمال حرم، مسجد يا رواقى از عهد قاجار قرار دارد. اين مسجد يا رواق به وسيله يك در به حرم مربوط مى شود.

ص: 232

روى صندوق چوبى مقبره، احاديث نبوى و نام و القاب شهربانو منبت كارى و تاريخ 888 ق. و نام بانى و سازندگان آن ذكر شده است. اين اثر، قديم ترين كتيبۀ موجود در بقعه است. طول صندوق، يك متر و هفتاد و هشت سانتى متر و عرض آن 97 و ارتفاعش 98 سانتى متر است. بر روى اضلاع شمالى و شرقى صندوق، تزيينات منبّت كارى و كتيبه هاى مختلف وجود دارد و كتيبه هاى مزبور عموماً به خطّ ثلث و برجسته است. بر روى حاشيۀ بالاى اضلاع شمالى و شرقى صندوق، آية الكرسى نقش بسته و بر ضلع شمالى صندوق دو كتيبه به طور قائم قرار دارد. كتيبه طرف راست، حاوى اين جمله است: «قال النّبى (ص): إن كنت صانعاً لكنت نجاراً فى سنة ثمان و ثمانين و ثمان مائه». كتيبۀ قائم سمت چپ ضلع شمالى صندوق، شامل عبارت ذيل است: «هذه المقبرة لامّ المؤمنين و خير الخواتين ستّى شهربانو قدّس اللّه سرّها». هر ضلع شرقى صندوق (طرف پايين پا) نيز دو حاشيه قائم مشتمل بر دو كتيبه دارد كه روى آن دو نام سازندگان صندوق حك شده است. غير از نوشته هاى روى صندوق، كتيبه هايى هم روى در ورودى اصلى بقعه مسطور است كه بيشتر به خط ثلث و به طور برجسته رقم خورده است؛ بدين شرح: «فى عصر سلطان الاعظم خاقان المعظم ابوالمظفّر شاه طهماسب» و «بهادرخان الصّفوى خلّد اللّه تعالى ملكه و سلطانه» و «قد وقف هذه الباب محمد بن المرحوم محمد...» و «فى تاريخ سنة اثنى و ستّين و تسع مائه عمل هداية الله بن فضل

ص: 233

ص: 234

نجّار». بر لوحۀ زيارت نامه بى بى شهربانو، نام هاى متعدّد وى ذكر شده است: السّلام على التّقية النّقية شهربانو بنت الملك الكسرى. السّلام على الرّضية المرضية شاه جهان بنت يزدجرد شهريار ام الأئمة الاطهار. السّلام على الزّكية المتحيرة شاه جهان زوجة شابِ اهل الجنّة سيد الشّهداء. السّلام على الكريمة الاصيلة المدهوشة فى عاشوراء شاه زنان المحبوبة عند الله. السّلام على الصّالحة المقدسة جهان بانو المرغوبة عند رسول اللّه...». منبّت زيبايى نيز از دوران شاه طهماسب صفوى در جانب شرقى حرم كه مدخل اصلى و قديمى آن است، قرار دارد كه علاوه بر نام شاه طهماسب، نامِ بانى در، «محمد فرزند احمد اراغ بيكا» و سازنده آن «هدايت الله فرزند فضل نجّار» و تاريخ 962 ق. بر آن ذكر شده است.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 143 و 167 و 312 و 366 و 479؛ كشف الغمة، ج 2، ص 105؛ الكافى، ج 1، ص 476؛ زندگانى على بن الحسين (ع) ص 10-26؛ تهران درگذشته و حال، ص 23؛ آثار تاريخى طهران، ص 130-135.

بى بى مريم

روستا، از توابع بخش كهريزك شهرستان رى. بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385، جمعيت آن زير سه خانوار بوده است.

منابع: فرهنگ آبادى ها و مكان هاى مذهبى كشور، ذيل عنوان «بى بى مريم»؛ نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385.

ص: 235

ص: 236

پ

پالايشگاه تهران

يكى از قديم ترين پالايشگاه هاى فعّال نفت در ايران، واقع در كيلومتر هفت شهر رى، نزديك نيروگاه گازى رى. در سال 1347 با ظرفيّت 85 هزار بشكه در روز راه اندازى شد و اكنون ظرفيت اسمى پالايشگاه، 235 هزار بشكه در روز است. پالايشگاه تهران حدود 15 درصد ظرفيت پالايشگاهى ايران را تشكيل مى دهد و محصولات توليد روزانۀ آن عبارت اند از: يك درصد بنزين، شانزده درصد بنزين موتور، سى درصد نفت گاز، 21 درصد نفت اوره و پنج درصد ساير محصولات.

ص: 237

پرديس شهيد مفتح، دانشگاه فرهنگيان

پرديس شهيد مفتح، در سال 1354 تحت عنوان دانشسراى راهنمايى تحصيلى شهر رى در طبقۀ همكف دبيرستان دخترانه و مدرسۀ راهنمايى امام حسن عسكرى (ع) كنونى، شروع به فعاليت كرد و در سال 1358 به محل كنونى انتقال يافت. در سال 1360 تحت عنوان مركز تربيت معلم شهيد مفتح شهر رى ادامۀ فعاليت داد و اكنون يكى از پرديس هاى دانشگاه فرهنگيان در شهرستان هاى تهران است. مركز تربيت معلم شهيد مفتح (پرديس شهيد مفتح)، پس از انقلاب، در سه سطح كاردانى، كارشناسى و آموزش هاى ضمن خدمت، در رشته هاى زير دانشجو پذيرفته است: آموزش و پرورش ابتدايى، آموزش دينى و عربى، آموزش حرفه و فن، آموزش زبان و ادبيات فارسى، زبان انگليسى، رياضى، مطالعات اجتماعى، تربيت مربى، آموزش كودكان استثنايى، آموزش راهنمايى و مشاوره، آموزش علوم تجربى، هنرهاى تجسمى، تربيت بدنى و علوم تربيتى. در كارنامۀ اين مجموعۀ آموزشى، مقامات و جوايز زير ثبت شده است: مقام اول كشورى در شعر در سال تحصيلى 79، مقام دوم كشورى در رشتۀ قرائت قرآن كريم، در سال تحصيلى 79؛ مقام سوم كشورى در رشتۀ تواشيح، در سال تحصيلى 79؛ مقام سوم كشورى در رشتۀ شعر، در سال تحصيلى 80؛ مقام سوم كشورى در رشتۀ حفظ جزو سى ام قرآن كريم، در سال تحصيلى 83؛ مقام سوم كشورى در رشتۀ حفظ جزو سى ام قرآن كريم، در سال تحصيلى 84؛ مقام اول كشورى در رشتۀ

ص: 238

رايانه، در سال تحصيلى 84؛ مقام اول كشورى در رشتۀ فوتسال، در سال تحصيلى 83؛، مقام دوم كشورى در رشته هندبال، در سال تحصيلى 83؛ مقام دوم منطقه اى در رشتۀ فوتسال، در سال تحصيلى 84؛ مقام دوم منطقه اى در رشتۀ هندبال، سال تحصيلى 84؛ مقام اول كشورى در رشتۀ مهارت هاى معلمى، در سال تحصيلى 89؛ مقام چهارم كشورى در رشتۀ واليبال، در سال تحصيلى 90؛ مقام دوم كشورى در رشتۀ شطرنج انفرادى، در سال تحصيلى 90؛ مقام دوم كشورى در رشتۀ قرائت قرآن، در سال تحصيلى 90؛ رتبۀ برتر كشورى در ساخت رايانه در رشتۀ مهارت هاى معلمى، در سال تحصيلى 90؛ رتبۀ برتر كشورى در بخش طراحى آموزشى در رشتۀ مهارت هاى معلمى، در سال تحصيلى 90؛ رتبۀ برتر كشورى در بخش سنجش و اندازه گيرى در رشتۀ مهارت هاى معلمى، در سال تحصيلى 90؛ رتبۀ سوم كشورى در تدريس حضورى در رشتۀ مهارت هاى معلمى، در سال تحصيلى 90؛ رتبۀ اول كشورى در تدريس حضورى زبان انگليسى در رشتۀ مهارت هاى معلمى، در سال تحصيلى 91؛ مقام دوم كشورى در رشتۀ شطرنج انفرادى، در سال تحصيلى 91؛ مقام اول كشورى در رشتۀ خوشنويسى، در سال تحصيلى 92 و...

منبع: پايگاه مجازى دانشگاه فرهنگيان پرديس شهيد مفتح شهررى.

پژوهشگاه صنعت نفت

وابسته به وزارت نفت و بزرگ ترين مركز تحقيقاتى ايران در زمينۀ نفت و گاز و پتروشيمى، واقع در جادۀ قديم قم، سه راه خيرآباد، بلوار پژوهشگاه صنعت نفت (قبل از باقرشهر). در سال 1338 ش. با هدف پژوهش در زمينۀ كاربرد مواد نفتى و با نام «ادارۀ توسعۀ تحقيقات شركت ملى نفت ايران» تأسيس شد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، نام اين سازمان به «مركز پژوهش و خدمات علمى» تغيير يافت. در سال 1368، طبق موافقت نامۀ اصولى شوراى گسترش وزارت فرهنگ و آموزش عالى، «پژوهشگاه صنعت نفت» نام گرفت. هدف و راهبرد جديد، تحقيقات بنيادى، كاربردى و توسعه اى، و توليد و تجارى سازى فناورى با رويكرد

ص: 239

پژوهشى براى توسعه و داخلى سازى فناورى هاى جديد است. فعاليت هاى پژوهشگاه در سه مجموعۀ «پرديس پژوهش و توسعۀ صنايع بالادستى نفت»، «پرديس پژوهش و توسعۀ صنايع پايين دستى نفت» و «پرديس پژوهش و توسعۀ انرژى و محيط زيست» سامان دهى شده است. در حال حاضر، حدود 800 نيروى انسانى متخصص در اين مركز مشغول كار و تحقيق اند.

منبع: وب سايت پژوهشكده صنعت نفت

پهلوان محمد

ابوبكر نصرة الدين، از واليان رى در عهد سلجوقيان، در قرن ششم. پس از قتل اينانچ در رى، ولايت رى را به او رسيد. مجير بيلقانى در مدح او قصيده اى دارد كه در آن به واقعۀ عمر على بار و قلعۀ طبرك اشاره كرده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 509.

ص: 240

ت

تاجكى / باجكى

طاق يا دروازه اى در رى قديم. در كتاب نقض سه بار از اين مكان ياد شده است و از همان كتاب چنين برمى آيد كه طاق باجكى، محل برگزارى امور مهم شهر، مانند هنگامه ها و اعدام گناهكاران، بوده است. تاجكى يا تاجگى يا باجكى كه اين طاق به نام او است، دانسته نيست. ظاهراً اين طاق به «باب باطان = دروازۀ رى قديم» نزديك بوده است.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 339؛ نقض، چاپ دارالحديث، ص 132.

تاريخ حديث در رى

موقعيت جغرافيايى و سياسى رى كه مسير ارتباط شرق و غرب و چهار راه ارتباطى سرزمين هاى خلافت بود، آبادانى و رونق و ثروت را براى اين شهر متمدن و گسترش يافته فراهم مى كرد و شكوه و عظمت آن، فضاى امن علم آموزى و دانش گسترى را براى دانشوران اسلامى به بار مى آورد. بعد از فتح چند بارۀ رى كه به تدريج آموزه هاى اسلامى در ميان اهالى آن نفوذ يافت، به خصوص تا نيمۀ اول سدۀ دوم، تنها اهل سنت ميدان دار تبليغ اسلام بودند، تا اينكه احمد بن حسن مادرايى، بعد از غلبه بر رى (275 ق.)، تشيع را در آنجا رواج داد. او بزرگان حديث را احترام مى كرد و با اهل سنت و محدثان عامه نيز ميانۀ خوبى داشت. از اين رو ابوحاتم رازى به احترام مادرايى، كتابى در فضائل اهل البيت نوشت (ر. ك: معجم البلدان، ج 3، ص 121).

جريان حديثى اهل سنت عراق و خراسان و نيز شيعيان عراق و قم، كه از اواخر سدۀ اول تا نيمۀ اول سدۀ سوم، به اسناددهى روش مند و تدوين و تبويب نظام مند حديث اسلامى دست يافت، به تدريج در جريان حديث گويى و حديث نگارى رى نفوذ كرد. نخست شنيدن

ص: 241

حديث مسند و سپس تكامل علوم حديثى مانند علل الحديث، دانش جرح و تعديل، تأسيس مدارس و مراكز حديثى، آموزش تخصصى حديث و در نهايت افول جريان هاى حديثى از سدۀ ششم به بعد، مراحلى است كه در حوزه هاى حديثى رى به چشم مى خورد.

محدثان شيعى رى

مذهب اماميه در رى، تا نيمۀ دوم سدۀ سوم، چندان رواج نداشته و حتى برخى از ياران امام باقر (ع) كه مى خواسته اند صدقات و اموال خود را به شيعيان رى بدهند، از غيبت تشيع در اين منطقه خبر داده اند، ولى از نيمۀ دوم سدۀ سوم و سپس سدۀ چهارم گسترش تشيع بسيار چشمگير بود (ر. ك: معجم البلدان، ج 3، ص 117).

راويان شيعى اصحاب ائمه، به تدريج به اين شهر آمدند. در دورۀ امام باقر (ع) يك راوى، در عهد امام صادق (ع) يازده راوى، در عهد امام كاظم (ع) شش راوى، در عصر امام رضا (ع) نُه راوى، در عصر امام جواد (ع) هشت راوى، در عهد امام هادى (ع) يازده راوى و در زمان امام عسكرى (ع) چهار راوى شناخته شدۀ شيعه، در شكل گيرى نخستين نشانه هاى حوزۀ حديث شيعى رى نقش داشتند. در يك برآورد، شمار راويان و محدثان شيعى رى را 88 نفر شمرده اند (ر. ك: «محدثان حوزۀ رى تا قرن چهارم»، علوم حديث، ش 12) كه 51 نفر آنها مربوط به دورۀ حضور پيشوايان معصوم اند و 37 نفر ديگر در دوران غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى مى زيستند. در عهد امام هادى (ع)، به دنبال اختلافات فراوان ميان شيعيان منطقۀ رى، بدبينى به منقولات همديگر به حدى رسيده بود كه برخى هجرت عبدالعظيم حسنى را به رى براى ايجاد همبستگى ميان شيعيان دانسته اند.

در آغاز گسترش حديث در رى، به سبب نزديكى رى به قم، نقش محدثان قمى در اين امر مسلم است. گرچه در پاره اى از زمان ها، برخى را به سبب رواج دادن احاديث غلو، از شهر قم تبعيد كرده و كسانى چون سهل بن زياد آدمى رازى به رى كوچيدند و كسان ديگرى مانند حسين بن يزيد نوفلى (قرن دوم) اهل رى و صاحب كتاب هاى «التقيه» و «السنه»، به غلو گرايش يافتند (ر. ك: تنقيح المقال، ج 1، ص 53)؛ اما تعاليم و منابع فكرى غاليان هيچ گاه در رى از رواج و گسترش برخوردار نشد و به تدريج آنها در نظام روشنى كه از خط اصيل امامت مى آمد و با همت تلاشگران قم و رى سامان يافته بود، حل شدند و بعدها كه شيخ صدوق به رونق جريان حديثى رى بهرۀ بسيار رساند و شمار زيادى

ص: 242

شاگرد رازى داشت، ضربۀ نهايى را بر پيكر غلو در اين منطقه وارد ساخت.

در مرحلۀ جامع نويسى و تدوين مجموعه ها، محدثانى مانند ابومحمد حسن بن احمد عجلى (قرن 4 ق.) از بزرگان اصحاب اماميۀ رى و صاحب كتبى با عنوان المثانى و الجامع، در شكل دادن به تدوين حديث شيعى رى نقش داشتند. پدر و جد ابومحمد عجلى هر دو از محدثان رى بودند و در مرحلۀ تدوين و تبويب حديث شيعه تلاش كردند (ر. ك: رجال النجاشى، ص 126؛ رجال ابن داود، ص 103). در تبويب نظام مند حديث، نقش محمد بن يعقوب كلينى رازى (329 ق) در اين منطقه ممتاز و بى بديل است. وى حديث ساختارمندِ موضوعى را به كمال رساند و محدثان امامى بعد از او، از جمله شيخ صدوق، در شكل دادن به علوم حديثى مانند علل الحديث و بهره بردن از حديث در مباحث الهياتى و مناظره به اين شهر دعوت شده و در رواج سامان مند حديث و علوم حديثى كوشيدند.

به طور كلى چند ويژگى را مى توان شاخص هاى مكتب حديثى شيعيان رى تلقى كرد:

1. ترويج مباحث الهياتى بر پايۀ حديث منقول از ائمه (ع). نگاه به مباحث الهياتى كلينى نشان مى دهد كه او كوششى عظيم براى رواج نظام عقلانى عقايد اسلامى بر پايۀ آموزه هاى حديثى اهل بيت (ع) كرده است و «كتاب عقل و جهل» و «كتاب الحجه» در كافى، حاوى نظامى منسجم بر پايۀ حديث است. گويا كلينى مى كوشد از نظام هاى فكرى موجود فاصله بگيرد و ممتاز بودن آموزش ائمه اطهار (ع) را در طرح عقايد بنيادين اسلامى نشان دهد. تكيۀ اين معارف حديثى بر آگاهى ويژه اى است كه در اختيار ائمه (ع) در باب شريعت و معارف و عقايد بود و همين او را مجاب مى كند كه بدون غلتيدن به دامن مباحث خارج از شرع، عقلانيتى برآمده از نظام امامت را طرح و تدوين و تقويت كند و در رى و در ميان محدثان آن رواج دهد. تعاليم كلينى، در رواج عقلانيت مكتب حديثى رى اثرگذار بوده و حديث گرايى شيخ صدوق را به تفكيك حديث ائمه (ع) از منقولات غاليان واداشته و به اصالت خط ولايت بهره رسانده است.

2. كم بودن واسطۀ اسناد و نقل هاى احاديث، ويژگى ديگر مكتب حديث رى است. ثلاثيات كلينى كه با سه واسطه از معصوم روايت مى كند، نمونه اى از آن است.

3. تدوين نخستين دائرة المعارف حديثى، محصول مكتب حديثى رى است كه با تلاش

ص: 243

و همت كم نظير كلينى سامان گرفت و در آن نظام نامه فكرى شيعه بر پايۀ حديث اهل بيت (ع) مدون و مبوب گرديد. اين كار كه محصولى از تلاش فرابومى كلينى در اخذ حديث از جريان هاى حديثى كوفه، قم و نيز رى بود، در مراقبت از احاديث ائمه (ع) از دستبرد مغرضان و حوادث روزگار جلوگيرى كرد و پيكره اى از فكر و عقيده و آموزش نظام مند را بر پايۀ حديث بنيان نهاد.

4. بهره مندى محدثان شيعه از محدثان سنى و در عين حال بهره رساندن به آنها در حوزۀ حديث رى به چشم مى خورد. اين تعامل دو سويه كه به سبب كثرت شيعيان در قرون چهارم به بعد به رواج تشيع كمك كرد و مدارس و مراكز علمى بسيارى را براى امر آموزش حديث شيعه سبب شد، از اهميتى خاص برخوردار است ) ر. ك: پاكتچى، احمد، متفكران سياسى مسلمان، ج 2، «ابن بابويه»، ص 32-34).

5. رواج حديث در موضوعات غيرحديثى. به عنوان نمونه، مى توان به ابوالفتوح رازى و كار بزرگ او در نوشتن تفسير فارسى روض الجنان اشاره كرد كه مشتمل بر بيش از دو هزار حديث در حوزۀ معارف قرآنى است كه مرحلۀ گسترش معارف حديثى رى را در علوم ديگر نشان مى دهد. در همان حال، با دقت در روش ابوالفتوح، نفوذ حديث شيعى رى را در ميان عقل گرايان و كوشندگان عرصۀ كلام و فقه نيز مى توان ديد.

حوزۀ حديثى شيعۀ رى، بعد از طى مرحلۀ شكل گيرى و رواج دفاتر و مجموعه هاى اوليه، در سدۀ چهارم مراحل مختلف تبويب و نظام مند شدن را گذراند و در شكل متنى مانند الكافى كلينى، همسان با صحاح اهل سنت شمرده شد؛ اما تحولات سياسى و زمينه هاى فرهنگى ايجاد شده در اواخر سدۀ پنجم، به سمت دانش كلام و رواج مجادلات كلامى پيش رفت و جريان هاى حديثى، جايگاه خود را به جريان هاى كلامى و فرقه اى واگذار كردند. بدين رو در سدۀ پنجم و ششم، صداى مخالفت با اخبارى گرى در حديث شيعى رى از جانب متكلمان و دانشوران عقل گراى شيعه شنيده مى شود و عليه نقل گرايى كه به نوعى در سده هاى پيشين در متون حديثى اين حوزه فراگير شده بود، اصول گرايى كلامى به ثمر نشست.

محدثان سنى رى

در عصر شكل گيرى و تدوين و تبويب صحاح ستۀ اهل سنت (بين 250 تا 350 ق.) جريان حديثى سنى رى هم شكل گرفت و گسترش يافت. جريان حديثى سنى رى چندان متأثر از مكتب اسحاق بن راهويه نبود

ص: 244

كه سنت جامع نويسى را در خطۀ خراسان رواج مى داد؛ سنتى كه بر سنن نويسى، جامعيت، تبويب موضوعى و نقل حديث مسند و مرسل تأكيد داشت. جريان حديثى سنى رى، بيشتر متأثر از مكتب احمد بن حنبل در عراق بود كه مدافع تدوين حديث، اما مخالف تبويب موضوعى آن بود. نگرش حديث نگارانۀ احمد بن حنبل در رى نفوذ يافت و بزرگان حديث گراى اهل سنت را گاه به مخالفت با نظام فكرى برآمده از خراسان وامى داشت. از اين رو كسانى چون ابوعمر سهل بن زنجله خياط رازى (238 ق.) صاحب المسند الكبير (سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 692)، ابوزرعه عبيدالله بن عبدالكريم قرشى رازى (264 ق.) و ابراهيم بن نصر رازى (282 ق.) هر يك به تبعيت از احمد بن حنبل، در مسندنويسى گامى برداشته و اثرى آفريده است (ر. ك: همان، ج 13، ص 355؛ الرسالة المستطرفه، ص 64). بر پايۀ اين روش كه به تدريج در جريان حديث سنى رى رواج يافت، مسندنويسى بر اساس نام صحابه و از روى نسخه هاى پيشين و با رعايت همان چينش و بدون دست كارى در ترتيب و تبويب و تقطيع بود (ر. ك: پژوهشى در جوامع حديثى اهل سنت، ج 2، ص 211-216).

بعد از رواج مجموعه ها و مسانيد متعدد محدثان سنى رى، علوم حديثى ناظر به فهم حديث، در اين خطه رواج سريع ترى يافت. جريان حديثى سنيان رى، به خصوص در حوزۀ علل الحديث با بهره گيرى از تعاليم على بن مدينى، يحيى بن معين و احمد بن حنبل به موقعيت و جايگاهى ممتاز دست يافت (ر. ك: تقدمة، ابن ابى حاتم رازى، ص 319). در اين ميان سه دانشور نامدار به نام هاى ابوزرعه رازى، ابن واره رازى و ابوحاتم رازى برجستگى ويژه اى در حوزۀ حديث شناسى و مشخص كردن مرزهاى حديث صحيح از ناصحيح داشتند و به تعبيرى در زمانۀ خود ممتازترين بوده اند (ر. ك: تاريخ بغداد، ج 3، ص 259). ابوزرعه رازى (264 ق.) بيشتر از احمد حنبل و بخارى متأثر بود و رويكرد ايجابى به شناخت حديث صحيح در انظار و اقوال او ديده مى شود. محمد بن مسلم بن واره رازى (270 ق.) بر اهميت نقادان حديث بصره، يعنى على بن مدينى و ابوالوليد طيالسى تأكيد داشت و از دستاوردهاى مكاتب بوم هاى مختلف زمانه كه در روشن كردن مرزهاى حديث از هم تلاش مى كردند، بهره مى گرفت. در عين حال گفته شده كه او مكتب بغدادى علل الحديث را بر مكتب بصرى ترجيح مى داد. همين وضع در انديشۀ ابوحاتم رازى ديده مى شود و افكار او را

ص: 245

پسرش ابن ابى حاتم در كتاب علل الحديث (ر. ك: همان، ج 2، ص 148) گزارش و تبليغ كرده است. در يك ارزيابى و داورى ميان نقش اين سه حديث شناس رازى در ترويج آموزه هاى علل الحديثى مكاتب بغداد و بصره گفته اند كه افكار اينان به همسانى و اشتراك ديدگاه منجر شده است. از جمله اشتركات آنها اين بود كه از شيوه و سنت اسحاق بن راهويه در جامع و سنن نويسى فاصله گرفته و با اينكه جسارت اقدام تأليف چنين آثارى را به خود نمى دادند، اما كار مسلم (نوشتن صحيح در حدود 257 ق.) را در شناخت حديث صحيح از سقيم، شتابزده ارزيابى مى كردند. در عين حال آنان در بررسى هاى حديثى خود و در اثر نوعى شم محدثانه به اين ديدگاه رسيده بودند كه روش خاصى براى شناخت حديث صحيح وجود ندارد و معتقد بودند كه بايد بر رويكردى اجتهادى كه معمولاً در عبارات منقول از آنها با كلمه «الهام» بيان مى شد، مشى كرد (ر. ك: شروط الائمه، ص 75-78؛ پژوهشى پيرامون جوامع حديثى اهل سنت، ج 1، ص 182-183).

در حوزۀ جرح و تعديل، مطالعات و نظريات ابن ابى حاتم به شاخصى در اين گونه مطالعات رجالى در ديگر مناطق اسلامى انجاميد و نقش و پيشتازى جريان حديثى سنى رى را برجسته تر كرد. برخى بر اهميت ابوزرعه، ابوحاتم و ابن ابى حاتم رازى به عنوان سه گانه مكتب حديثى سنى رى تأكيد دارند (ر. ك: اتجاه مدرسة الرى فى نقد الحديث النبوى، ص 160-239)

در يك بررسى كلى مى توان ويژگى هاى جريان حديثى اهل سنت رى اين گونه برشمرد:

1. توجه به آسيب شناسى اسناد؛

2. تلاش براى روشن كردن مرز و محتواى حديث صحيح از ضعيف؛

3. بهره گيرى از مبانى علل الحديثى در رجال شناسى؛

4. آموزش مستمر صحيحين و نقد احاديث آن دو؛

5. فعال بودن جريان هاى حديثى بى توجه به گسترش دانش كلام تا سدۀ ششم.

به دنبال تحولات سياسى و گسترش تعصبات مذهبى در اواخر سدۀ پنجم و نيمۀ اول سدۀ ششم، جايگاه حديث و حديث پژوهى در حوزۀ رى به محاق رفت. اين تحولات پيش از آغاز حملۀ مغول و آمدن به اين نواحى رخ داده بود (ر. ك: معجم البلدان، ج 3، ص 117). در اين هنگام، توجه و ارتباطى كه پيشتر ميان حوزه هاى حديثى مختلف با حوزۀ حديثى رى برقرار بود، به سردى گراييد و به عنوان نمونه سنن ابن ماجه كه به عنوان

ص: 246

يكى از صحاح سته شناخته مى شد، تنها در اين منطقه، رواج داشت و بوم هاى ديگر بى اهميت به اين متن، از آن بهره نبردند كه از قطع ارتباط منطقۀ حديثى سنى رى با شرق و غرب جهان اسلام حكايت دارد.

تاريخ كلام در رى

دانش كلام در اواخر سدۀ اول تا سدۀ سوم، در كوفه، بصره، بغداد و خراسان، مراحلى از تحول و تكامل را از سر گذراند. تحولات دانش كلام در رى، طى نيمۀ آخر سدۀ سوم و سدۀ چهارم، به روندى تكامل يافته تر رسيد. عامل سياست به خصوص مداراگرى آل بويه، در پروراندن جوانه ها، تنومندى ساختارها و ساختارمندى استدلال هاى كلامى، بيشتر از هر عامل ديگرى، فرايند كلامى سازى انديشۀ اسلامى را در رى سرعت بخشيد. در عين حال، حاكمان ادوار بعد، گاه با تكيه بر سياست وحدت مذهبى، بر نحله هاى كلامى مخالف، سخت مى گرفتند، گرچه در فضاى رى با پيشينۀ تنوع فكرى ريشه دار، در بيشتر موارد سياست تسامح و كثرت گرايى مذهبى برقرار بود. متكلمان رى با تكيه بر نظر و استدلال، نقش خود را در پروراندن جوانب پيچيده تر باورهاى برآمده از قرآن و حديث ايفا كردند و سير اين جريان از سدۀ سوم تا حملۀ مغولان قابل پى جويى است و در ادوار پسين نيز طرح مباحث كلامى (در قالب آموزش و دفاع از اصول دين) به چشم مى خورد. فضاى كلامى رى و تنوع مباحث و كثرت متكلمان در كتبى مانند نقض عبدالجليل رازى قزوينى، فهرست منتجب الدين رازى، و طبقات المعتزله ابن مرتضى به چشم مى آيد.

كاروان مباحثات دينى در رى، بعد از گذر از تدوين و تبويب حديث، و شناخت مضامين و معارف احاديث، به مباحثات كلامى رسيد. بالطبع آموزش هاى حديثى، اسباب شبهه ساز و درگير، راه را بر مباحثه كردن و به كلام روى آوردن، پديد آورد. گسترش مجموعه هاى حديثى شيعه از سدۀ سوم، راهى به تقابل سنى و شيعه داشت كه با مدون شدن مجموعۀ حديثى الكافى كه عقل گرايى را بر پايۀ معارف امامت سامان مى داد، در برآمدن متكلمان عقل گراى شيعى نسل بعد اثرگذار بود. شيخ صدوق (381 ق.) با نگارش كتاب الاعتقادات، راه را براى نسل بعد، بيرون از چارچوب حديث باز كرد (عقلگرايى شيخ صدوق، سيد محسن موسوى آملى، ص 145-150). از سويى ديگر، دانشورانى كه با نام اصول گرايى شناخته مى شدند، به نقد اخبارى گرى نسل قبل پرداخته، راه را براى نوعى استدلال پايه اى مبتنى بر عقل باز

ص: 247

كردند. در آنچه به سنت كلامى شيعه ربط دارد، اصول گرايى عمدتاً روشى برآمده از حديث شناسى و عقل گرايى مبتنى بر شرع بود و ريشه در تعاليم عقلانى ائمه اطهار (ع) داشت. غلبۀ اين جريان كلامى در رى موجب شد تا كلام فراحديثى شيعه پا بگيرد و به سمت استدلال عقلانى مشترك فرامذهبى پيش رود. ويژگى كار اينان، در تمايز با حديث گرايان و اخباريان، فاصله گرفتن از اخبار آحاد و تلاش براى پى ريزى نظامى عقلانى در اخبار بود.

از لحاظ موضوعى، گسترده ترين مباحث كلامى شيعى رى، پيرامون امامت بود. كثرت تأليفات، منابع و متكلمان متعددى كه بسا در فقه و حديث هم تبحر داشته اند، در مراقبت از چارچوب نظرى امامت، ويژگى مشخص جريان كلامى شيعى رى است. بعد از روشن شدن چارچوب عددى ائمه اطهار (ع)، براى متكلمان شيعى فرصت مستدل سازى و كلامى سازى بيشتر فراهم شد و بسا بتوان مدعى شد كه در مبحث امامت ديگر نحله ها در حاشيۀ تفكرات شيعى، و در تناظر و تبادل و نقد امامت مورد نظر شيعه، طرح نظر كرده اند. ابن قبۀ رازى، ابوطيب رازى، جعفر بن احمد بن وندك رازى، على بن محمد بن على خراز رازى از جمله متكلمانى اند كه طى دو قرن، كتب منفردى در مسائل امامت نوشته اند.

در سطح كلام جدلى، متكلمان زيادى به ظهور رسيدند كه با نوشتن و پروراندن ادبيات دفاعى، به اين روش تكامل بخشيدند. در كلام جدلى، استدلال عمدتاً به سمت مجادله و نشان دادن نقص فكر مخالف و برجسته كردن فكر حق بود. اين روش معمولاً از ادبيات و ساده نويسى و بيان روشن بهره مى گرفت. نيز در كلام جدلى، احاديثى مورد استناد قرار مى گرفت كه نشانه اى از روايت آن در دفاتر حديثى اهل سنت وجود داشت و كاركرد اين دسته احاديث، ضمن بهره رساندن به كلام جدلى، شكست خصم از راه الزام او به پذيرش سخن خود بود.

در اواخر سدۀ سوم، نظرورزى كلامى در مسئلۀ امامت چشمگير بود. نقش مهم ترين متكلم شيعى رى، ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قِبّۀ رازى (اواخر سدۀ سوم و اوايل سدۀ چهارم)، در شكل دادن به مبانى اين نظرورزى هاى كلامى قابل توجه است. پيش از ابن قبه، خط استدلالى شيعه معمولاً نوعى عقل گرايى محتاطانه بود كه در كار هشام بن حكم و نوبختيان و فضل بن شاذان ديده مى شد و مراقبت مى شد عقلانيت استدلالى برتر از سخن امام ننشيند. ابن قبۀ

ص: 248

رازى كه ميراث بر دانشوران پيشين شيعه در مباحث عقلى بود، در دوران غيبت مى توانست با دامنۀ استدلالى گسترده ترى، از عقل بهره گيرد و مورد طعن عموم شيعه واقعه نشود. حتى تا چند سده بعدتر آثار او مورد استناد بزرگان كلامى معتزلى و اشعرى (البته براى پاسخ دادن به اماميه) واقع مى شد. اهميت ديگر ابن قبه در گفت وگوى نقادانه با ديگر فرق است. در قطعات باقى مانده از كتب او، نقد و رد ابوعلى جبايى معتزلى، نقد زيديه، نقد اسماعيليه و نقد ديگر فرق شيعه و مستدل سازى باورهاى اماميه ديده مى شود. او در نوشته هاى متعددش دربارۀ امامت (مانند الانصاف فى الامامه، المتشبث فى الامامه، الرد على ابى على الجبايى، كتاب التعريف، نقض كتاب الاشهاد، النقض على ابى الحسن على بن احمد بن بشار) استدلال هاى شيعه را دربارۀ امامت روشن تر كرد. ابن قبه رازى با استناد به حديث متواتر ثقلين، پايۀ كلام نظرى اماميه را بيرون از چارچوب درون مذهبى و بر اساس يك «حجت» تكيه داده بر مشتركات مذاهب اسلامى پيش برد. روش او، افزون بر متكلمان رى و نيز بر متكلمان بيرون از رى، همچون پيرو دانشمندش سيد مرتضى و دانشورانى كه در مبحث امامت، دغدغۀ آوردن استدلال نو داشتند، اثرگذار بود (ر. ك: مكتب در فرايند تكامل، ص 215-318. در اين اثر، بخشى از كتب مفقود ابن قبّه بازسازى شده است).

در سدۀ سوم و چهارم، فعاليت هاى كلامى اسماعيليان به عنوان شاخۀ راديكال تر شيعه، به سبب جنبۀ سياسى آن و تأكيدشان بر مخالفت با دستگاه خلافت، كمتر در منابع ثبت شده است. در عين حال، ابوحاتم رازى چهرۀ شاخص متكلمان اسماعيلى رى بود كه هم فعاليت درون مذهبى و هم برون مذهبى داشت. از لحاظ درون مذهبى، نقص هاى محمد نسفى متفكر هم كيش خود را اصلاح مى كرد و از جنبۀ برون مذهبى با محمد بن زكرياى رازى در مسئلۀ نبوت مبارزه داشت. ابوحاتم رازى، فعاليت كلامى خود را در خدمت قدرت و سياست فاطميان مصر (امامان اسماعيليه) در آن روزگار قرار داد و با شكل دادن به ساختارى نو در كلام اسماعيلى، كوشيد عناصر نوفلاطونى و گنوستيگ را در كنار لغت، ادب، تفسير و فلسفه به هم آميزد و از آن در تأويلات بى پايان و پيچيدۀ خود از قرآن و حديث، به نفع معتقدات كلامى اسماعيلى اش بهره گيرد (ر. ك: شين نوموتو، مقدمۀ الاصلاح، ص چهارده - سى و سه).

در سدۀ چهارم و انتقال به سدۀ پنجم، نقطه كانونى تحولات كلام رى در

ص: 249

فعاليت هاى مستمر قاضى عبدالجبار (415 ق.) از بزرگان كلام بهشميه، ديده مى شود. قاضى كه به دعوت صاحب بن عباد به اين شهر آمد و چند دهه ژرف ترين مباحث كلامى را محور تحقيق و نظرورزى قرار داد، در شكلى گسترده كلام معتزلى رى را نظام مند ساخت. در پى جويى پيشين كلامى قاضى عبدالجبار، به نظر مى رسد در اثر فعاليت هاى استدلالى ابن قبه و ديگر متكلمان امامى سدۀ سوم و چهارم بود كه مبحث امامت براى قاضى عبدالجبار و ديگر متكلمان معتزلى و نيز اشعرى رى، محوريت يافت. قاضى را، با توجه به نسبت همدانى او، مى توان به سبب فعاليت كلامى پردامنه اش در رى، حلقه فرابومى متكلمان ساكن رى تلقى كرد كه تحقيق و تحليل و تدريسش، از سطح منطقه اى خاص فراتر مى رفت و نظرورزى و مكتب كلامى اش، بر متكلمان معتزلى و نيز شيعى سدۀ پنجم در رى و بيرون رى اثرگذار بود. در ميان شاگردان او زيديان، معتزليان، شيعيان رى و دانشوران ديگر نواحى حضور داشتند. بعد از عزل او از قاضى القضاتى و رفتن به بغداد، بازتاب مكتب كلامى اش در رى، گرچه كم رنگ شد، اما تا دو سده، در طيف هاى مختلف متكلمان رى به چشم مى خورد. نسلى از شاگردان بلاواسطه و با واسطۀ قاضى عبدالجبار با محور قرار دادن تأليفات كلامى او همچنان در رى مستقر بودند و برخى راهى شهرهاى ديگر و از جمله نيشابور و استرآباد شدند. با اين وصف همۀ آنان به "مكتب متكلمان رى" وابسته بودند (ر. ك: حسن انصارى، پايگاه مجازى بررسى هاى تاريخى، مقالۀ «كلام معتزلى از رى تا يمن»).

از معتزليان معروف رى به جز قاضى عبدالجبار، مى توان به ابن زنجويه ابوسعد سمان رازى (445 يا 447 ق.)، حماد رازى و ابوبكر ناصح رازى (484 ق.) اشاره كرد (ر. ك: معجم البلدان، ج 3، ص 121؛ الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 160). ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى (310 ق.) كه بيشتر جمع آورى كنندۀ اخبار و احاديث بود، نيز به عنوان متكلم معتزلى شناخته شده است (ر. ك: لسان الميزان، ج 5، ص 762). گفتنى است كه شمارى از معتزليان رى، زيدى مذهب بودند و به دنبال افول اعتزال در رى و ديگر مناطق ايران، كتب مهم كلامى را همين شاگردان يا متعلقان به مكتب قاضى به يمن انتقال داده و متون اعتزالى را در آن منطقه از دستبرد حوادث در امان نگه داشتند (ر. ك: حسن انصارى بررسى هاى تاريخى در حوزه اسلام و تشيع، «كتابى جديد از ميراث مكتب

ص: 250

رى» ص 381-402).

در بررسى وضع دانش كلام در سدۀ پنجم، مى توان گفت كه متكلمان امامى رى بيشتر از متكلمان امامى بغداد، اثر مى پذيرفتند. در اين زمان، تعاليم، مجالس، مناظرات و متون كلامى بزرگان كلامى شيعى بغداد با محوريت شيخ مفيد (413 ق.) و سيد مرتضى (436 ق.) به وسيلۀ شاگردانشان به رى رسيده و استدلال هاى تازه اى را در دسترس جامعۀ كلامى شيعى رى نهاده بود. به خصوص بايد توجه متكلمان رى در شبهه شناسى و مناظرۀ كلامى را برگرفته از راهى دانست كه محصول تلاش سيد مرتضى در نشان دادن فاصله و اختلاف محسوس اماميه با ديگر نحله هاى هم روزگار بود. كار سيد مرتضى در تقويت مبانى دين و رد فلاسفه، زنادقه و براهمه نزد برخى از متكلمان رى، در مقام امرى مسلم و مهم در مناظرات مورد استناد قرار مى گرفت (نقض، ص 45). از اين رو مى توان گفت آثار كلامى سدۀ پنجم و ششم كه از سوى اماميان رى در دفاع از امامت نگارش يافته، از سيد مرتضى متأثر است.

در سدۀ ششم، مناظرات كلامى بازار گرمى دارد و از هر نحلۀ كلامى طرحى و دفاعيه اى و جدلى ديده مى شود. اوج اين مناظرات مكتوب را بايد در كار برخى از اشاعره و حديث گرايان سنى در تضعيف شيعه (اثناعشريه) ديد كه واكنش هايى را نيز برانگيخت و مثلاً عبدالجليل رازى قزوينى را متقابلاً به نوشتن كتابى در نقض و رد آنها واداشت. عبدالجليل رازى مشرب كلامى جدلى خود را در تقويت مبانى اصول گرايى اماميه به كار برد. كتاب او در عين كلامى بودن، جنبۀ تاريخى نيز دارد. او جدل خود را در نقض همۀ مخالفان اماميه به كار مى گيرد و معارضۀ كلامى با مجبرۀ سنى (اشاعره)، اخباريگرى شيعى، فلاسفه و اسماعيليه را يكجا پيش مى برد.

در سدۀ ششم و انتقال به سدۀ هفتم آنچه نزد متكلمان برجستۀ امامى رى مانند سديدالدين حمصى رازى (پس از 600 ق.) مى يابيم، گسترش و تكامل روش كلامى متكلمان شيعه تا اين زمان است. او در نوعى استدلال نو و پيچيده مى كوشد كه از همۀ ابزارهاى مقبول نزد متكلمان مسلمان (قرآن، حديث، اجماع و عقل) در شكل «دليل» استفاده كند. فخر الدين رازى وى را آموزگار اثناعشريان رى مى داند و ابن ابى طى به مناظرۀ او با متكلمى اشعرى اشاره كرده است (ر. ك: لسان الميزان، ج 5 ص 317). گاه در منابع فقهى شيعه به عنوان «متكلم رى» از او ياد مى شود (ر. ك: السرائر، ص 200). ويژگى

ص: 251

روش كلامى برآمده از آموزه هاى حمصى تأكيد بر نظر و پرهيز از تقليد از پيشينيان است و المنقذ من التقليد او در واقع نقدى به محافل زمانه است و گويا همين ويژگى، باعث ستايش ابن ادريس از او شده است. از آثار ديگر او است: بداية الهدايه، التبيين و التنقيح فى التحسين و التقبيح، التعليق الكبير و التعليق الصغير (دو اثر اخير، گويا دربارۀ امامت بوده است) نيز فناء النفس بعد الموت (ر. ك: رياض العلماء، ج 5، ص 203).

در سدۀ هفتم، ملل ونحل نگارى در رى رواج چشم گيرى يافت. جالب توجه اين است كه متكلمان شيعى، ملل ونحل نگارى را صرف مقالات و آرا نمى بينند، بلكه در آن به دفع شبهات و دفاع از مبانى مذهب مى پردازند. نمونۀ شاخص اين روش را نزد صاحب تبصرة العوام مى شناسيم. اين اثر كه اكنون مشخص شده است به قلم جمال الدين المرتضى محمد بن حسين بن حسن آبى رازى (پس از 630 ق.) است (گرچه پيشتر به ابن داعى رازى يا حتى شريف مرتضى نسبت داده مى شد)، در عين گزارش مقالات و آراى اديان و مذاهب و فرق، اثرى صرفاً ملل ونحل نگارانه نيست و در آن اثبات حقانيت شيعه اماميه مطلوب نويسنده است. در روش نويسنده، برخلاف ملل ونحل نگارى هاى آن عصر، احتجاج و دفاعيه نگارى آن برجسته تراست. نويسندۀ تبصرة العوام متعرض شبهات ضد اماميه شده و به آنها پاسخ گفته است. در عين حال به نظر مى رسد اين روش كلامى شكل تكامل يافته تر روشى است كه پايه هاى آن در سنت كلامى شيخ مفيد و سيد مرتضى برقرار شده بود.

در اين سده، كلام اشعرى در رى متفاوت از سده هاى پيشين، در تقويت خود مى كوشيد و مورد اعتناى مدافعان آن بود و همواره با نقد و رد اماميه رى مواجه مى شد. اعتزال هم كه ديگر از رى رخت بربسته و با اوج گيرى قشرى گرى و نزديك شدن نُظّار اصحاب الحديث (متكلمان اهل سنت) و اشاعره به يك ديگر، در اين نواحى اثرى از آن باقى نمانده و به يمن و ماوراء النهر منتقل شده بود. در اين زمان، به خصوص لوازم نظريات اشاعره در مباحث الهياتى، واكنش نقادانۀ متكلمان عدل گراى رى را در پى داشت. حتى گاه از نوشتۀ برخى از اشاعره (مثل خاندان مشاط در رى) با عنوان «زلة الانبياء» ياد كرده اند كه با نفى اشاعره مواجه شده و در پاسخ متقابل سعى مى كردند لوازم عقايد مخالفان را محل مناقشه قرار دهند. در عين حال، در موضوع عصمت انبياء، فخر رازى (606 ق.) به عنوان مدافع انديشۀ اشاعره اثرى نوشته و به شبهات

ص: 252

پاسخ داده است. فخر رازى، در عين اشعرى بودن، گاه حتى از ابوالحسين بصرى و قاضى عبدالجبار و معتزليان بهشميه متأثر است و پاره اى از مبانى آنها را به مكتب فكرى اشاعره راه داده است. ويژگى كلام فخر رازى، آميختن فلسفه با كلام و آوردن نوعى قدرتمندى نو در كلام اشعرى است. فخر رازى علوم زمانه را در خدمت انديشۀ كلامى اش قرار داد و از مخالفت با هرگونه آموزش و تربيت فلسفى آن چنان كه در يك نسل پيشتر نزد اشاعره رواج داشت، دست كشيد.

در سدۀ هشتم تا نهم، در رى بيشتر گرايش به نگارش نظام نامۀ عقيدتى (اصول دين شناسى) در سطح كلان ديده مى شود. در اين زمان برخى مسائل چالش برانگيز پيشين مانند امامت، با از بين رفتن بسيارى از نحله هاى مخالف، كمتر مورد بحث واقع مى شود و امامت تنها در شكل يك نوع عقيده نگارى كلامى جاى مى گرفت. اصول دين شناسى در تلاش متكلمان شيعه و در روش كلامى بزرگانى مانند على بن محمود حمصى و خضر بن محمد بن على حبلرودى رازى نجفى (به ترتيب داراى آثارى با عنوان مشكاة اليقين فى اصول الدين، تحفة المتقين فى اصول الدين) ديده مى شود.

در سدۀ دهم جريان هاى كلامى رى به سبب دگرگونى هاى سياست و پا گرفتن امپراطورى صفوى شيعى و انتقال مراكز فرهنگى به نواحى ديگر، رونق سابق را از دست داد و افول مذاهب كلامى اهل سنت كه پيشتر آغاز شده بود، از رى و ديگر نواحى ايران برچيده و به مصر و شام منتقل شد.

تاريخ رى

1. پيدايى

حمداللّه مستوفى دربارۀ بناى نخستينِ شهر رى مى نويسد: «شهر رى را شيث بن آدم پيغمبر (ع) ساخت. هوشنگ پيشدادى (از شاهان اساطيرى) عمارت آن افزود و شهرى بزرگ شد. بعد از خرابى، منوچهر بن ايرج بن فريدون تجديد عمارتش كرد. (نزهة القلوب، ص 53). همچنين مؤلف هفت اقليم مى نويسد: «در بناى شهر رى اختلاف بسيار كرده اند. بعضى بر اين اند كه رى را راز بن اصفهان بن فلوح بنا كرده و برخى گويند راز بن خراسان ساخته و بعضى نقل مى كنند هوشنگ.» (هفت اقليم، ج 3، ص 3). در لغت نامۀ دهخدا آمده است: «بانى رى، راز بن فارس بن لواسان، و به قولى شيث بن آدم است.» (لغت نامه دهخدا، ج 22، حرف راء، ص 242). عدّه اى نيز بناى رى را به «روى» از

ص: 253

فرزندان نوح و يا رى بن بيلان بن اصفهان بن فلوخ نسبت داده اند (ر. ك: رى باستان، ج 1، ص 70-71). معجم البلدان (ج 3، ص 117) بناى شهر رى را به مردى به نام رى، از بنى شيلان بن اصفهان بن فلوج بن سام بن نوح نسبت داده است.

حمزة بن حسن اصفهانى، تاريخ اقامت مهدى عباسى را در رى در نيمۀ قرن دوم هجرى مى داند (تاريخ پيامبران و شاهان، ترجمۀ جعفر شعار، ص 200). ياقوت از جعفر بن محمد رازى نقل مى كند: مهدى عباسى در زمان پدرش منصور به رى آمد و بنا نهاد شهر رى را آن چنانى كه امروزه مردم در آن هستند و پيرامون آن خندقى قرار داد و در آن بنا كرد مسجدى جامع... و عمليات وى در سال 158 ق. پايان يافت (معجم البلدان، ج 3، ص 118). حمداللّه مستوفى به فراز و نشيب هاى خرابى و آبادانى رى در دوران پيش از اسلام اشاره كرده، مى نويسد: «خرابى به رى راه يافت. مهدى عباسى احياى

ص: 254

عمارت آن كرد و شهر عظيم شد (نزهة القلوب، ص 53). همچنين لسترنج مى نويسد: «در زمان خلفاى عباسى، نام رسمى يعنى دولتى رى، "محمديه" بود؛ به مناسبت اينكه محمد، كه همان مهدى خليفۀ عباسى است، در زمان خلافت پدرش منصور در رى اقامت گزيد و بيشتر آن شهر را تجديد عمارت كرد و پسرش هارون الرشيد نيز در آنجا متولّد گرديد. شهر محمديه، مهم ترين ضرابخانۀ آن ايالت بود و نام آن روى بسيارى از سكه هاى دورۀ خلفاى عباسى به چشم مى خورد.» (جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ص 231).

2. پيش از اسلام

رى را مركز دينى و پايگاه بزرگ مغان و زرتشتيان و نيز محلّ تولد زرتشت و مادرش دانسته اند (ر. ك: رى باستان، ج 1، ص 62). در دورۀ آشوريان، رى يكى از پنج ايالت مادها بود و يهوديان قديم رى، از يهوديان كوچانده شده به ماد از جانب آشوريان هستند (همان، ج 2، ص 93). رى در دوران ماد از اهميتى خاص برخوردار بود. كورش ماد را گشود و رى را به يكى از فرزندانش واگذار كرد (همان، ص 96). در تواريخ آمده است كه داريوش پس از فتح بابل، فرورتيش ياغى را شكست داد و او را كه به رى گريخته بود، دستگير كرد و به دار آويخت (همان، ص 97). نام رى در كتيبۀ بيستون كه از داريوش به جا مانده، به صورت «رگا» آمده است (همان، ص 98). اسكندر در جنگ با داريوش سوم، به رى رسيد و پنج روز در آنجا ماند و به قشون خود استراحت داد (ايران باستان، ج 2، ص 1429-1431). گفته شده است از رى سپاهى به كمك اسكندر رفت. اعتمادالسلطنه اين همكارى را به مردم پارت (خاستگاه اشكانيان) نسبت مى دهد (رى باستان، ص 100). در سال 316 پيش از ميلاد، «آنتيگن» يكى از سرداران اسكندر در جنگ با رقيب خود «اومنس» از رى عبور كرد. اين سردار مقتدرترين مرد آسيا گرديد (همان، ص 101). در زمان سلوكيان زلزله اى شديد شهر رى را ويران كرد و سلوكوس اول، معروف به نيكاتر (312-280 قبل از ميلاد) خرابى ها را مرمت و شهر را بار ديگر آباد گردانيد و نام موطن خويش اورپس را بر آن نهاد. سلوكيان در پهنۀ رى و آبادى هاى ديگر نظير آپامه كه در آن حدود به وجود آورده بودند گروهى از مردم مقدونى را به منظور ترويج يونانيت مقيم گردانيدند (ر. ك: همان، ص 102 و نيز ج 3، ص 2115).

رى در زمان اشكانيان اهميتى ويژه يافت و پايتخت بهارۀ آنان و «ارشكيه» ناميده شد (ر. ك: تاريخ اشكانيان، ص 814). گفته شده است كه اردشير پس از قتل اردوان و به

ص: 255

زنى گرفتن دختر وى در شهر رى در كاخ اردوان چندى به سرير شاهى تكيه زد. مرزبانى رى به عهد ساسانيان به خاندان مهران واگذار گرديد. از حوادث مهم دوران ساسانى پادشاهى بهرام چوبينۀ رازى و عصيان وى بر هرمز و خسرو پرويز و سكه زدن دِرهم در شهر رى به نام خود و تصميم خسرو پرويز به تخريب اين شهر است. خسرو پرويز بعد از شكست بهرام چوبينه و استقرار مجدد بر تخت پادشاهى، رى و گرگان و خراسان را به بندوى و بسطام، دايى هاى خويش داد (رى باستان، ج 2، ص 112-114).

3. فتح رى به دست مسلمانان

پس از شكست سنگين نهاوند و فروپاشى امپراتورى ساسانى، شهرها يكى پس از ديگرى سقوط كرد. فتح رى را ميان سال هاى 18-24 ق. ذكر كرده اند (همان، ج 1، ص 152). يعقوبى فتح رى را در سال 23 ق. به دست قرظة بن كعب انصارى دانسته (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 157) و طبرى، سال 22 ق. و به دست نعيم بن مقرن را درست مى داند (تاريخ طبرى، ج 4، ص 150). حسين كريمان، پس از ذكر اقوال مختلف در متون تاريخى مى نويسد: «در ميان اين متون نام هفت تن به عنوان فاتح رى به چشم مى خورد. يكى از اسباب اين اختلاف، عدم تسليم يكبارۀ مردم رى در برابر سپاه اعراب مسلمان بوده است كه پس از فتح نخستين در هر فرصتى شورشى به پا مى داشتند كه سردارى از عرب آن را فرو مى نشاند و آن را فتحى به حساب مى آوردند و آن سردار را فاتح مى شناختند (رى باستان، ج 1، ص 160-161). بلاذرى رى را از جمله شهرهايى مى داند كه مردم آن با قبول جزيه و خراج، بر مذهب خود باقى ماندند و آتشكدۀ آنان خراب نشد (فتوح البلدان، ج 2، ص 390).

4. پس از اسلام

در اواخر خلافت عمر، مغيرة بن شعبه والى كوفه، كثير بن شهاب حارثى را والى رى گردانيد. وى مردم رى را كه نقض عهد كرده بودند دوباره مطيع ساخت. كثير در زمان معاويه نيز چندى والى اين شهر شد و به امام على (ع) فراوان دشنام مى داد. عثمان در سال 24 ق. براء بن عازب را والى رى گردانيد. سعد بن ابى وقاص چون بار دوم والى كوفه شد، در آغاز سال 25 ق. براى سامان دادن به اوضاع پريشان رى به آنجا آمد و سپس به كوفه بازگشت. آخرين كس كه رى را فتح نمود قرظة بن كعب انصارى در دوران ولايت ابوموسى در خلافت عثمان بود. در سال مرگ عثمان، والى رى، سعيد بن قيس بود. امام على (ع) يزيد بن قيس ارحبى را والى رى و همدان و اصفهان

ص: 256

گردانيد. همچنين يزيد بن حجيه تَيمى از سوى على (ع) والى رى و دشتبى گرديد. نيز ربيع بن خُثَيم از طرف آن حضرت فرمانده جمعى از سپاهيان در رى و قزوين شد. در زمان معاوية بن ابى سفيان حكومت بصره و رى و خراسان تا سال 51 ق. با زياد بن ابيه بود. زمانى كه عبيداللّه بن زياد از سوى يزيد حكومت كوفه را بر عهده داشت، با فرمان مشروط و جداگانه، حكومت رى را به عمر بن سعد و شمر بن ذى الجوشن وعده داد.

پس از مرگ يزيد، در سال 64 ق. مردم رى به رهبرى فرخان رازى سر به طغيان برداشتند. عامر بن مسعود امير كوفه، محمد بن عمير را به سركوبى ايشان فرستاد، اما او كارى از پيش نبرد. عامر، سپس عتاب بن ورقاء را گسيل داشت و در نبردى سخت، فرخان كشته شد و همراهانش فرار كردند. در سال 66 ق. پس از استيلاى مختار بر كوفه، يزيد بن ابى نجبۀ فزارى از سوى وى به حكومت رى منصوب گشت و به مدّت 18 ماه خراج اين شهر به او مى رسيد. در سال 68 ق. گروهى از خوارج به رى حمله كردند و جمعى از مردم، آنان را يارى دادند. عامل رى در اين حمله كشته شد. مصعب بن زبير، عتاب بن ورقاء را فرستاد. او خوارج را شكست داد و غنايم زيادى به دست آورد. بنى اميه سلطه و نفوذ كامل به رى يافتند و ميل اكثر مردم رى به سوى امويان و كارشان با والى خراسان بود.

يكى از حوادث مهم رى، خروج سنباد خرمى است. مولانا اولياء اللّه مى نويسد: «منصور مصمم بود ابومسلم را از ميان بردارد و او را با فريب پيش خود خواند و وزرا ابومسلم را از مراجعت منع كردند. نشنيد و ابا كرد. سنبادنامْ نايبى را بر سر مصالح و عمل بگذاشت و از رى پيش منصور بازگشت تا ديد آنچه ديد؛ تا آخر گفت: تركت الرأى بالرى. چون خبر كشته شدن ابومسلم رسيد، سنباد به خون خواهى برخاست و رو به رى نهاد و ابوعبيده حاكم آنجا را شكست داد، و تمامت خزاين و اموال و نعمت ابومسلم را به دست آورد، و قريب صدهزار كس به گردش فراهم آمدند. منصور نيرويى به فرماندهى جهور به رى گسيل داشت و سنباد شكست خورد و شصت هزار از نيروهاى او كشته شدند. سنباد با فرستادن تحف و هداياى فراوان از حاكم طبرستان اسفهبد خورشيد پناهندگى خواست و او هم قبول كرد. و پسر عمويش طوس را به استقبال وى فرستاد؛ اما بر اثر سوءتفاهمى كه در مراسم استقبال پيش آمد، سنباد به وسيلۀ طوس كشته شد. جهور پس از پيروزى بر سنباد در رى، عَلَم طغيان برافراشت. منصور لشكرى فرستاد و جهور از

ص: 257

رى گريخت و سرانجام در آذربايجان به دست كسانش كشته شد.»

منصور پسرش مهدى را براى مأموريت نظامى به سوى خراسان فرستاد. مهدى در سال 142 ق. به مرو آمد. او به رى بازگشت و تا سال 144 ق. در آنجا اقامت كرد. سپس به بغداد و بار ديگر به سال 146 ق. به رى بازگشت و تا سال 151 ق. در آنجا ماند. آنگاه به بغداد رفت. مهدى دستور داد تا آن بخش از رى كه در قرون سوم و چهام آباد بود، پى افكندند. اين بخش همان رى زيرين است. رى از سال 149 ق. به نام محمد بن مهدى، «محمديه» خوانده مى شد. ولادت هادى چهارمين خليفۀ عباسى را به سال 146 ق. در سيروان رى، نوشته اند. گفته شده است موسى هادى در حيات پدرش به رى آمد و روستاى موسى آباد رى را ساخت.

هارون الرشيد برادر هادى و فرزند مهدى، پنجمين خليفۀ عباسى در سال 148 ق. در رى متولد شد. هارون به رى علاقۀ خاصى داشت. وى فضل بن يحيى را والى رى، جرجان و طبرستان كرد. در سال 195 ق. كه دامنۀ اختلاف بين امين و مأمون بالا گرفت، امين سپاهى را به فرماندهى على بن عيسى براى دفع برادر روانۀ خراسان كرد؛ اما پيش از آنكه اين سپاه به خراسان برسد، طاهر ذواليمينين او را در نزديكى رى مغلوب كرد و كشت.

با ظهور و آغاز حكومت هاى نيمه مستقل و مستقل ايرانى، در بيشتر نيمۀ اول قرن سوم هجرى، رى در اختيار طاهريان قرار گرفت. حسن بن زيد علوى داعى كبير كه در رى اقامت داشت، بنا به دعوت اهالى مازندران غربى در رمضان 250 ق. به شمال رفت و حاكم محلى آنجا را شكستى سخت داد و در شوال همان سال به آمل رسيد. پس از تصرف طبرستان، سپاهى به فرماندهى مردى از خاندان خويش براى تسخير رى فرستاد. بدين ترتيب رى را تسخير كرد و عامل طاهريان از رى گريخت. دوباره طاهريان به رى آمدند و سرانجام نمايندۀ طاهريان شكست خورد و كشته شد، و رى براى داعى، مسلم گشت. در سال 255 ق. رى به دست سپاه خليفۀ عباسى، المعتز سقوط كرد و از دست داعى بيرون شد و وى مجدداً در زمان معتمد، و به سال 257 ق. رى را به دست آورد. رى دوباره در سال 259 ق. از دست داعى بيرون رفت. در سال 266 ق. اساتكين نامى از تركان بر رى غلبه يافت. در سال 275 ق. احمد بن حسن مادرانى بر رى غلبه يافت و به قول ياقوت، تشيع را در آن ديار ظاهر گردانيد. در سال 281 ق. المعتضد پسر خويش على

ص: 258

المكتفى را به رى فرستاد و رى و پاره اى از شهرهاى جبال را به وى سپرد. به هنگام اقامت مكتفى در رى، جايگاهى در آنجا بنا گرديد به نام مقام مكتفى.

المكتفى عهد و لواى خراسان را براى امير اسماعيل سامانى فرستاد با ذكر آن كه امارت پس از او با پسرش احمد باشد و سپس عهد و لواى ولايت رى و قزوين و زنجان را نيز بدان ضميمه كرد. بدين ترتيب در سال 289 ق. رى در اختيار سامانيان قرار گرفت. مشهور است كه سامانيان از نژاد بهرام چوبينۀ رازى و خاندان مهران بوده و در اصل از اهل رى بوده اند. اسماعيل ولايت رى را به برادرزاده اش ابوصالح منصور بن اسحاق سپرد. وى شش سال در رى ماند. محمد بن زكرياى رازى دانشمند مشهور رى، كتاب معروف طبّ منصورى (الكناشه) را به نام وى تصنيف كرد.

در 304 ق. يوسف بن ابى الساج والى آذربايجان و ارمنيه با تزوير، رى را تصرف كرد. پسر ابى الساج تا سال 307 ق. پس از جنگ هاى متمادى بيرون رفت. در سال 310 ق. مقتدر، حكومت رى و قزوين و ابهر و زنجان و آذربايجان را به يوسف بن ابى الساج سپرد. وى دوباره در سال 311 ق. به رى آمد و سرانجام در سال 314 ق. رى به تصرف سامانيان درآمد. در 316 ق. اسفار بن شيرويه بر رى و كرج (محلى در منطقۀ اراك فعلى) غلبه كرد و بعد از كشته شدن وى، مردآويج زيارى تا 318 ق. در رى اقامت داشت. مردآويج نيز رى را به پايتختى خويش برگزيد و بناهايى استوار در آن ساخت؛ اما دولت او مستعجل بود. حكومت آل بويه از 320 ق. آغاز شد و پس از قتل مردآويج، حسن ركن الدولۀ ديلمى از سوى برادر، اصفهان را فتح كرد و به گشودن همدان، رى، قم، قزوين و كاشان عازم شد، اما در 327 ق. وشمگير زيارى، اصفهان را از دست حسن بيرون آورد. در 21 ربيع الاول 329 ق. جنگ سختى در رى درگرفت. در اين جنگ ابوعلى چغانى از امراى سامانى با حسن و على از آل بويه به صورت محرمانه همكارى كرده، به جنگ ماكان، عامل وشمگير رفتند. ماكان در رى كشته شد و وشمگير به طبرستان گريخت. ابوعلى، رى را گرفت و سر ماكان را با اسراى بسيار، به بخارا نزد امير نصر سامانى فرستاد و حدود قلمرو سامانيان را تا حلوان (سرپل زهاب امروزى) رساند.

ركن الدوله در سال 335 ق. از نو بر رى و ساير اعمال جبال دست يافت. قلمرو آل بويه، اعمال رى، جبل، فارس، اهواز و عراق تا نواحى شام و حجاز شد و دو شهر بزرگ دنياى آن روز، يعنى بغداد و رى را پايتخت خود قرار دادند. در سال 337 ق. مرزبان مسافرى در

ص: 259

رى طمع و به قصد آن حركت كرد. نيروهاى ركن الدوله مرزبان را شكستى سخت دادند و آذربايجان را از دست پدر او و برادرش وهسودان گرفتند و ابومنصور طوسى يكى از فرماندهان اعزامى ركن الدوله يك سال در آذربايجان حكم راند.

رى تا سال 420 ق. قلمرو جانشينان ركن الدولۀ ديلمى بود. يكى از شخصيت هاى مشهور ديالمۀ رى و همدان و اصفهان، صاحب ابوالقاسم اسماعيل بن عباد طالقانى (326-385 ق.) است. وى از منشيان و اديبان بسيار معروف زبان عربى، و نيز مردى كريم و فضل دوست و بخشنده بود و در رى و اصفهان، جمع كثيرى از اهل علم و بحث و شعر و ادب، گرد او جمع شدند و به نام او شعر گفتند و كتاب نوشتند. صاحب، مالك كتابخانه اى در رى بود كه از جهت كثرت كتاب و امتياز نسخ، در آن ايام بى مانند بوده است. صاحب بن عبّاد، مذهب شيعه و حبّ اهل بيت (ع) داشت؛ تا جايى كه اهل اصفهان مذهب شيعه را به او نسبت مى دادند، و كسى را كه شيعه بود مى گفتند بر مذهب صاحب بن عبّاد است. مؤيدالدوله، حاكم عراق عجم و گرگان و طبرستان، ممالك تحت فرمانش را به تدبير و كفايت صاحب بن عبّاد اداره مى كرد. اين وزير نامدار در زمان فخرالدولۀ ديلمى نيز نفوذى عظيم داشت و در صفر 385 ق. در رى وفات يافت و در اصفهان دفن گرديد.

در سال 420 ق. محمود غزنوى رى را تصرف كرد و فجايع زيادى در آنجا به بار آورد. به دستور وى، جمع بسيارى از شيعيان را به اتهام باطنى و قرمطى بودن از دم تيغ گذراندند و دويست چوبۀ دار بر پا كردند و بزرگان آن ديار را به دار كشيدند. همچنين معتزلۀ رى را به خراسان فرستاد و نيز به دستور او كتابخانۀ بزرگ رى را در آتش سوزاندند و بخشى از كتاب هايش را به خراسان فرستادند. در سال 427 ق. تركان غز به رى حمله بردند و تا سال 430 ق. حملات آنها ادامه داشت. در سال 434 ق. طغرل اول، مؤسس سلسلۀ سلجوقى به رى آمد و حوادث بسيارى در زمان او رخ داد. طغرل، رى را به پايتختى خود انتخاب كرد. وى در سال 455 ق. در رى درگذشت. در جمادى الاول سال 495 ق. محمد سلجوقى با لشكرى فراوان به رى آمد و با برادرش بركيارق روبه رو شد؛ اما پيش از جنگ سپاهيان او پراكنده شدند و محمد با هفتاد سوار به اصفهان گريخت.

در 511 ق. در دورۀ سلاجقه، شاه غازى رستم بن على بن شهريار، پنجمين پادشاه از شاخۀ دوم آل باوند ملوك طبرستان، يك سال

ص: 260

و هشت ماه بر رى مسلط بود؛ زيرا در گرفتارى سنجر به دست تركان غز، برادرزاده اش سليمان شاه گريخته و نزد شاه غازى آمده بود و شاه غازى او را به همدان برد و بر تخت نشاند. سليمان شاه اعمال رى را تا مُشكو براى شاه غازى مسلّم داشت، و خواجه نجم الدين حسن عميدى يك سال و هشت ماه به نيابت ملك غازى در رى بود. شاه غازى مدرسه اى در رى بنا نهاد كه از مدارس معروف شيعه بود.

در سال 522 ق. سلطان سنجر از خراسان به رى آمد. در سال 555 ق. اينانج يكى از غلامان سلجوقى بر رى استيلا يافت. در سال 564 ق. ايلدگز از اتابكان آذربايجان لشكرى به رى برد و آنجا را گرفت و اينانج به دست غلامانش به قتل رسيد. در 590 ق. طغرل سوم به دست خوارزمشاهيان در رى كشته شد. تكش خوارزمشاه پس از سقوط سلاجقه، رى را به پسر خود يونس خان سپرد. رى از 590 تا 592 ق. بين قتلغ اينانج پسر جهان پهلوان و با همدستى وزير خليفه از سويى و خوارزمشاهيان از سوى ديگر و همچنين در ائتلافى جديد و ديگر قتلغ اينانج و خوارزمشاهيان عليه وزير خليفه، دست به دست گشت و سرانجام در اختيار تكش خوارزمشاه قرارگرفت.

آى تُغْمِشْ يكى از غلامان اتابكان آذربايجان از سال 600 ق. بر رى و همدان و بلاد جبل استيلا يافت و تا 608 ق. بر همدان، اصفهان و رى حكومت كرد. در سال 608 ق. ناصرالدين مِنگُلى، يكى از زيردستان آى تغمش، بر او شوريد و آى تغمش به بغداد گريخت. منگلى تا 612 ق. بر عراق عجم (رى و...) حكومت كرد و در اين سال در ساوه كشته شد.

درگيرى هاى مذهبى سال 582 ق. در رى، خسارت بسيارى به بار آورد. در جنگ شيعه و سنى (حنفى و شافعى) سنى ها پيروز شدند و عدّۀ زيادى از اهالى شهر را كشتند و شيعيان جلاى وطن كردند. سپس جنگ حنفى ها و شافعى ها درگرفت و شافعى ها پيروز شدند.

در 617 ق. چنگيز، جبه (جته) و سوبداى (سُبتاى) را با سى هزار سواره، مأمور تعقيب سلطان محمد خوارزمشاه كرد كه از خراسان با شتابى هر چه تمام تر از برابر سپاه مغول به عراق مى گريخت. جبه، با گروهى از سپاهيان از راه جوين عازم مازندران شد. سوبداى نيز با دسته اى ديگر متوجه طوس و خبوشان و اسفراين و دامغان گرديد، و راه رى را در پيش گرفت. خوارزمشاه در فرار خود به رى رسيد و از آنجا به قلعه فرزين و سپس گيلان و مازندران و جزيرۀ آبسكون رفت و سرانجام در آنجا مرد. نيروهاى مغول به رهبرى سبتاى از شاهراه

ص: 261

دامغان و سمنان به رى آمدند و جبه پس از غارت مازندران (به خصوص آمل)، به رى رسيد. مغولان در شهر، قتل و غارت كردند و ظلم و جنايت را به جايى رساندند كه تا آن روز گوشى نشنيده و چشمى نديده بود. اندكى از مردم توانستند به سوى پناهگاه هاى كوهستانى قصران فرار كنند. پس از اين همه فجايع، مغولان به طلب خوارزمشاه از رى بيرون رفتند.

پس از پايان يافتن فجايع مغول در رى و درگذشت خوارزمشاه در آبسكون، پسرش سلطان غياث الدين كه كرمان، جبال و رى به نام او بود، پس از تحركاتى در كرمان و فارس و... در زمستان 619 ق. وارد رى شد و بر تخت شاهى نشست. سلطان جلال الدين چون از سلطۀ برادر در عراق آگاهى يافت، خود را از هند به مكران و كرمان و شيراز و اصفهان رسانيد و در بين راه بسيارى از لشكريان او به خاطر بدى آب و هوا تلف شدند. در اينجا جلال الدين اطلاع يافت كه برادرش غياث الدين در رى است. پس عازم آنجا گرديد. چون غياث الدين خبر آمدن برادر و استيلاى او را شنيد، با سى هزار سوار به مقابله با او آمد؛ ولى جلال الدين با فرستادن سفيرى، برادر را از جنگ بازداشت و غياث الدين به رى برگشت و غالب رؤساى لشكرى او امر جلال الدين را پذيرفتند. غياث الدين چون اين حال را مشاهده كرد از جلو برادر گريخت و جلال الدين به رى مسلط گرديد و برادر را امان داد. وى در سال 621 ق. راه همدان را در پيش گرفت. در اين هنگام گروهى ديگر از تاتارها به دستور چنگيز به رى و بلاد ديگر آن حدود تاختند و آنچه از مردم كه در تهاجم نخستين جان سالم به در برده و به شهر رى بازگشته بودند، دچار قتل و غارت مغولان شدند. حملۀ مغول در 617 و 621 ق. چنان ضربتى بر رى وارد كرد كه ديگر هيچ گاه اين شهر آبادى و اعتبار پيشين خود را به دست نياورد و به قول نجم الدين دايۀ رازى از يك شهر رى، حدود هفتصد هزار انسان، كشته و اسير شد. پس از افول قدرت خوارزمشاهيان، ايلخانان مغول در ايران از جمله در ناحيه رى حكومت كردند.

رى جزو منطقه نفوذ طغاتيموريان (739-752 ق.) قرار گرفت؛ اما ديرى نپاييد كه اين شهر در اختيار شاهان آل بادوسپان مازندران درآمد. امير ولى، سرزمين رى را از دست آل بادوسپان خارج ساخت. سلطان اويس جلايرى در 772 ق. رى را از دست امير ولى گرفت و حكومت رى را به يكى از امراى خود به نام قتلغ شاه واگذاشت. قتلغ شاه دو سال بعد مرد و مقام او، نصيب عادل آقا از امراى جلايرى شد. امير ولى بار ديگر به عزم تسخير

ص: 262

عراق عجم به اين ديار آمد و شهر ساوه را گرفت و به جرجان برگشت. در سال 784 ق. سلطان حسين جلايرى با گسيل اكثر سپاهيان خود به سلطانيه و با استعانت از عادل آقا در صدد گرفتن بعضى از قلاع رى از چنگ امير ولى بود كه به صورت ناگهانى به دست برادرش كشته شد. در 786 ق. سپاهيان امير تيمور رى را تصرف كردند و به كشتار مردم پرداختند. رى مدّتى در تصرف تيموريان بود. در 823 ق. اسكندر و جهانشاه قراقويونلو، در جنگ با شاهرخ تيمورى، رى را از دست دادند. از 850 ق. جهانشاه بر عراق عجم و فارس و كرمان چيره شد. از 873 ق. اوزون حسن آق قويونلو، بر اكثر نواحى ايران از جمله رى مسلط گشت.

بعد از قدرت يافتن صفويان، رى در تصرف آنان درآمد. در دوران حكومت شاه طهماسب اول صفوى، تهران كه يكى از قصبات اطراف رى بود، وارث شهر كهن رى شد. اما هنوز رى از نظر اسمى اهميت خود را حفظ كرده بود و نام عمومى منطقه به نام رى خوانده مى شد؛ هرچند مركز منطقه، ديگر شهر تاريخى رى نبود و همين اهميت اسمى نيز به تدريج كم رنگ شد. پس از انتخاب تهران در سال هاى نخستين قرن سيزدهم هجرى به عنوان پايتخت، روزگار گمنامى رى به اوج رسيد؛ چندان كه از آن به قريه و قصبۀ عبدالعظيم حسنى (ع) نام مى بردند. در دورۀ معاصر، رى نخست به صورت بخش و سپس به عنوان شهرستان ترقى كرد و شهرى پرجمعيت شد و در حاشيۀ تهران، موجوديت خود را ادامه داد.

5. اهميت تاريخى رى

شهر رى را، پيش از اسلام، مركز دينى و پايگاه بزرگ مغان و زرتشتيان دانسته اند. بنابراين شهرى مقدس به شمار مى آمده و نوعى حكومت دينى، نظير حكومت پاپ در واتيكان، به وسيلۀ موبد موبدان (زرتوشترتمه = (Zarathoushtrotema) در آنجا برقرار بوده است (رى باستان، ج 1، ص 62). در آناهيتا نوشته شده است: در سنت ايرانيان، دغدويه، زن پورشسب و مادر زرتشت، از رى بوده است. در حبيب السير هم ذكر گرديده است كه مادر زرتشت از رى بوده است. در كتاب مزديسنا نيز مطابق گزارش هرتسلفد چنين آمده است: زرتشت در خانۀ پدر خويش پورشاسپه (پورشاسپ)، در رگا (رى) متولّد گرديد (همان). دياكونوف احتمال مى دهد كه مِصمغان مقيم استوناوند دماوند رى، جانشينان قدرت جسمانى و غير روحانى زرتشت باشند كه در رى رئيس ايالت بود (تاريخ ماد، ص 347). استوناوند يا استناباد قلعه اى است كه ميان رى و آمل قرار

ص: 263

داشته و گفته اند از تاريخ بناى آن سه هزار سال مى گذشته است. اين محل جايگاه دائمى مصمغان (مسمغان = مه مغان = بزرگ تر مغان) بوده است كه تا سال 141 ق. حكومتى مستقل داشتند و در اين سال به فرمان منصور دوانيقى از ميان برداشته شدند (ر. ك: برخى از آثار بازمانده از رى قديم، ص 21).

نام رى در كتاب توبيت از داستان هاى دورۀ اسارت يهود آمده است. توبيت از بزرگان يهود بوده و ذكر احترام آميز رى در داستان زندگى او، نشان مى دهد كه رى نزد معتقدان وى ارج و احترام داشته است. نيز رى اقامتگاه يهوديانى بوده است كه سلم نصّر پادشاه آشور، آنان را تبعيد كرده بود (همان، ص 109-110).

رى در عهد اسلامى تا پيش از حملۀ مغول يكى از مناطق ممتاز و باشكوه بود. در جوامع روايى (در ذيل بلاد مذموم و ممدوح) و نيز در متون جغرافيايى، احاديثى دربارۀ رى نقل شده است (براى نمونه ر. ك: بحارالانوار، ج 60، باب الممدوح من البلدان و المذموم منها و غرائبها). مرحوم دكتر حسين كريمان در پژوهشى مفصل، يك روايت در مدح رى از احسن التقاسيم نقل كرده است كه آن هم خبر مرفوع و غير مسند است. در مقابل در بسيارى از منابع، احاديثى در ذمّ رى وارد شده است. از جمله در بحارالانوار از امام صادق (ع) نقل شده است كه «أهل مدينة تدعى الرّى هم أعداء اللّه و أعداء رسوله و أعداء أهل بيته.» (همان، ص 206). همچنين در معجم البلدان از امام صادق (ع) و اهل بيت (ع) احاديثى در ذم رى نقل شده است (معجم البلدان، ج 3، ص 118). ابن اثير در گزارش حوادث اواخر بنى اميه، اكثر مردم شهر رى را هواخواه امويان و سفيانى كيش مى خواند (الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 480). اسكافى هم رى را در شمار شهرهايى مى آورد كه پيشتر مردم آن ناصبى بوده و سپس مستبصر شده اند (المعيار و الموازنه، ص 32). اما به مرور زمان تشيع در رى گسترش يافت؛ به طورى كه شمار فراوانى از اكابر اصحاب ائمه (ع) و علما و محدثين شيعه از اين شهر برخاستند و سرانجام مذهب شيعه، مذهب عموم مردم گرديد. از اين رو، مجلسى مى نويسد: «دور نيست كه احاديث ذمّ برخى از بلاد، همانند رى، مربوط به همان زمان [معصومين] باشد، نه تا قيامت (بحارالانوار، ج 5، ص 27).

شكوه رى در تاريخ اسلام، چنان بوده است كه هر كسى آرزوى حكومت بر آن را داشته است؛ چنانكه عمر بن سعد براى تصاحب همين منصب، باعث قتل امام حسين (ع) شد (نزهة القلوب، ص 52). اين دو بيت نيز به

ص: 264

عمر بن سعد، منسوب است:

«أَ أَترك مُلك الرّى و الرّى رَغَبةٌ *** أم أَرجعُ مذموماً بقتل حُسَين

و فى قتله النار التى ليس دونَها *** حجابٌ و ملك الرّى قُرّة عَين

(معجم البلدان، ج 3، ص 118)؛ آيا حكومت رى را كه خواسته و آرزوى من است، فروگذارم يا با كشتن حسين نكوهيده شوم و در قتل حسين آتشى است كه در برابر آن سپرى وجود ندارد. و حكومت رى مايۀ روشنى چشم است.» شروانى گفته است:

يثرب به باد رفت به تعمير ملك شام *** بطحا خراب شد به تمنّاى ملك رى

(رياض السياحه، ص 669).

6. رى در متون كهن و گذشته

نام و ذكر رى در بسيارى از متون تاريخى و جغرافيايى و... آمده است. براى نمونه به برخى از منابع كهن و تاريخى كه در آنها از اوصاف رى سخن رفته است، اشاره مى شود.

ايزيدور خاراكسى يونانى مى گويد: «رى از تمامى شهرهاى ماد بزرگ تر بود.» (ايران باستان، ج 3، ص 2645). در يكى از نوشته هاى پارسى ميانه كه به زبان و خط پهلوى است، نام رى به عنوان يكى از شهرستان هاى كوست آتورپاتكان آمده است (چهار سو، ص 71). ابن رسته در الاعلاق النفيسه كه در سال 290 ق. تأليف يافته است، مى نويسد: «رى، شهر بزرگى است كه رود روذه از آن مى گذرد، و مقابل مسجد جامع، قلعۀ رى واقع است كه بر سر كوهى بلند و صعب العبور قرار گرفته است. وقتى بر اين قلعه بالا رفتى، تمام پشت بام هاى شهر را مى بينى.» (الاعلاق النفيسه، ترجمۀ حسين قره چانلو، ص 198). ابن خردادبه در قرن سوم هجرى مى نويسد: «و دانشمندان گويند: بهترين زمين هاى آفريده شده، رى است كه در آنجا [خيابان هاى] سُرُّ و سَرْبان نيكو است.» (المسالك و الممالك، ترجمۀ حسين قره چانلو، ص 147). ابن فقيه در مختصر البلدان، رى را عروس زمين و چهارراه دنيا و حلقۀ اتصال خراسان و گرگان و عراق و طبرستان، و بهترين زمينى كه خدا آفريده است، مى خواند (مختصر كتاب البلدان، ص 270). ابودلف، جهانگرد معروف قرن چهارم در وصف رى مى نويسد: «در وسط رى شهر عجيبى با دروازه هاى آهنى و بارويى عظيم وجود دارد.» (سفرنامه ابودلف، ص 72-76).

اصطخرى، رى را در شمار ديار طبرستان و ديلم و بزرگ ترين شهر ناحيۀ شرق شمرده، مى نويسد: «و دروازه هاى معروف دارد. يكى را دروازه باب طاق خوانند كى سوى كوهستان و عراق رود، و دروازه بليسان كى سوى قزوين رود، و دروازه كوهك سوى قم.» (مسالك و

ص: 265

ممالك، ترجمۀ قرن پنجم/ ششم، ص 170). اصطخرى، اوصاف رى و محصولات آن را شرح مى دهد و شهرها و روستاهاى اطراف آن را نام مى برد؛ از جمله «بسا» يا «بشاويه»، كه همان فشاپويۀ امروزى است (همان، ص 171).

ابن حوقل مى گويد: «رى شهر بزرگى است. مقدار عمارت آن يك فرسخ و نصف است در يك فرسخ و نصف. افزون بر قنات ها دو نهر در شهر جارى است. از آنجا پنبه خيزد به فراوانى، و پنبۀ آن را به عراق برند.» (ر. ك: تقويم البلدان، ترجمۀ عبدالمحمد آيتى، ص 489). مقدسى در قرن چهارم، محصولات كشاورزى و غذاها و بازرگانى و بازار و كاروانسراها و گرمابه هاى تميز و مردم شهر و روستاهاى بزرگ رى را ستوده، آن را «رى الجليله»، «من أجلّ ممالكهم»، «بلدٌ كبيره»، «بلد جليل بهى نبيل» و «أحد مفاخر الاسلام» مى خواند (احسن التقاسيم، ص 384، 390، 391 و 399). در كتاب اشكال العالم متعلق به قرن چهارم هجرى، رى در شمار ولايت ديلمان ذكر شده و در وصف آن آمده است: «بزرگ تر شهرى كه از شهرهاى ديالمه است، رى مى باشد. شهرى است كه چون از عراق بگذرى تا آخر اسلام بيرون از نشابور هيچ شهرى بزرگ تر و معمورتر و با مال تر و نعمت دارتر از آن نيست. اما عمارت آن به يك ديگر نزديك و دهات سواد رى بيشتر است. درازى شهر يك فرسنگ باشد در مانند آن، پهنا. بناهاى ايشان از گچ و خشت پخته باشد.» (اشكال العالم، ترجمۀ على بن عبدالسلام كاتب، ص 146-147). در كتاب حدود العالم از تأليفات قرن چهارم هجرى آمده است: «رى، شهرى است عظيم و آبادان، با خواسته و مردم و بازرگانان بسيار، مستقر پادشاه جبال.» (حدود العالم، ترجمۀ ميرحسين شاه، ص 391-392). ياقوت حموى، اطلاعات مبسوطى دربارۀ تاريخ و جغرافياى رى مى دهد؛ از جمله مى نويسد: و آن، شهرى مشهور و يكى از امّهات بلاد و شهرهاى سرشناس است. داراى ميوه ها و نعمت هاى فراوان، منزلگاه حاجيان است به راه سابله، و مركز بلاد جبال است (معجم البلدان، ج 3، ص 116). در يك متن جغرافيايى ديگر، مربوط به قرن چهارم هجرى، آمده است: «رى شهرى است باشكوه و مردمان آن آميخته از فارسى و عرب و ترك... و شهرى است پردرخت.» (آكام المرجان، ترجمۀ محمد آصف فكرت، ص 67). عبدالجليل قزوينى رازى مى نويسد: «رى از امهات بلاد عالم است.» (نقض، ص 404). حمداللّه مستوفى مورخ و جغرافى دان مشهور قرن هشتم، در نزهة القلوب به تفصيل دربارۀ رى، سخن مى گويد. وى رى را يكى از نواحى مهم

ص: 266

عراق عجم مى شمارد و مى نويسد: «مهدى خليفۀ عباسى احياى عمارت رى كرد و شهر عظيم شد؛ چنانكه گويند سى هزار مسجد و دو هزار و هفت صد و پنجاه مناره در آن بود. شهر را بر سر سنگى با هم مخاصمت افتاد، زيادت از صد هزار آدمى به قتل آمدند و خرابى تمام به حال شهر راه يافت و در فترت مغول به كلى خراب شد.» (نزهة القلوب، ص 53)

امين احمد رازى مؤلف هفت اقليم كه از مصنفات آغاز قرن يازدهم قمرى است، مى نويسد: «اصمعى آورده است كه "الرى عروس الدنيا". ..و اصل شهر رى در حادثۀ چنگيزخان، نوعى خراب گرديد كه آبادانى نقش بالكليه از وى محو گشت و امروز دارالملك يكى طهران و ديگرى ورامين است.» (هفت اقليم، ج 3، ص 3 و 6). شاردن جهانگرد معروف عهد صفويان مى نويسد: در... مشرق ساوه... در گوشه و كنار اطلال و آثار باقيه شهر معروف رى، بزرگ ترين بلاد آسيا مشاهده مى شود. تعريفات فوق العاده حيرت آورى كه از رى مى كنند، باور كردنى نيست، ولى با وجود اين، مورد تصديق تمام تاريخ نويسان است. به علاوه عدّه اى نيز با مشاهدات عينى خود آنها را تأييد مى كنند. در علم معرفة البُلدان ايرانى آمده است كه در دورۀ خلافت المهدى محمد بن عبداللّه دوانيقى كه در سدۀ نهم ميلادى [كذا] مى زيسته، بلدۀ رى به نود و شش بخش و ناحيه قسمت مى شده است، و در هر يك از اين بخش ها چهل و شش خيابان و در هر خيابانى چهارصد باب خانه، باغچه و ده باب مسجد وجود داشته است. شش هزار و چهارصد باب مدرسه، شانزده هزار و ششصد باب گرمابه، پانزده هزار منارۀ مسجد، دوازده هزار آسياب، هزار و هفتصد رشته آب چشمه، سيزده هزار باب كاروانسرا، آبادى اين سواد اعظم را تشكيل مى داده است. من جرأت نمى ورزيدم كه شمارۀ منازل و خانه هاى مسكونى شهر را ذكر كنم؛ زيرا تعداد نفوس اين بلده را فقط بالغ بر نيمۀ اين شماره مى توانم باور كنم، با وجود اين علماى جغرافى اروپايى در اين مورد به دعاوى نويسندگان شرقى اعتماد مى كنند. مورّخين عرب نيز تأييد مى كنند كه در سدۀ سوم هجرى، يعنى درست در دورۀ مورد بحث، رى پر جمعيت ترين بلدۀ آسيا بوده است، و مدّعى هستند كه در روى زمين غير از بابل هيچ شهرى از لحاظ كثرت نفوس و يا از جهت ثروت و مكنت اين قدر معظم و معتبر نبوده است. به همين جهات، در كتب تاريخى، القاب و عناوين عاليه براى بلدۀ رى مشاهده مى شود: ام البلاد، باب ابواب الارض، سوق

ص: 267

العالم، بلدة البلاد.» (سياحتنامه شاردن، ترجمۀ محمد عباسى، ج 3، ص 54-55). كتاب حديقة الاقاليم كه مؤلف آن در اواخر دورۀ صفوى و حكومت افشاريه و زنديه مى زيسته و در خدمت امراى هند بوده است، مى نويسد: «رى داراى 15035 يخچال و 1400 طاحونه (آسياب) بوده و در هر مسجد هزار چراغ داشته و هر شب روشن مى كردند... در حادثۀ چنگيزخان اين شهر را نوعى خراب كردند كه نقش آبادى به كلى از وى محو شد و بعد از آن دارالملك رى، تهران مقرر شد.» (حديقة الاقاليم، ص 332).

7. اوصاف جغرافيايى رى قديم

در باب مكان و محل رى قديم، آراء و عقايد مختلفى اظهار شده است. برخى محلّ شهر رى را در خرابه هاى قلعۀ ايرج كنونى و اطراف آن مى دانند (ايران باستان، ج 3، ص 2217). راولنسن نيز محل رى را در ورامين جستجو مى كرده است (ر. ك: همان، ج 1، ص 25). در رى باستان از دكتر مهدى بهرامى نقل شده است كه روى هم رفته محل واقعى رى معلوم نيست (همان). اعتمادالسلطنه مى نويسد: «به زعم بعضى از فضلا راگز يا رى قلعه ايرج است كه نزديك شهر ورامين مى باشد؛ اما به ظنّ قريب به يقين، شهر رى همان حدود اراضى جنوب شرقى دارالخلافه تهران است، كه زاويه عبدالعظيم حسنى (ع) از آن اراضى مى باشد، و جلگۀ رى چون تا ورامين منبسط است، قلعه ايرج در انتهاى شرقى جلگه مزبوره واقع و در آن وقت قلعۀ نظامى معتبرى بوده و سلاطين كيان آن را براى حفظ مملكت رى، و محروس داشتن آن از تطاول و حمله هاى قبايل تورانى ساخته و قشون و ساخلو در آن گذاشته، و چون در جلگۀ رى بنا شده، و چندان از شهر رى دور نبوده، يمكن كه آن را هم قلعه راگز مى گفته اند.» (درر التيجان، ج 2، ص 34).

دكتر حسين كريمان در پايان تحقيقى متين و مستند به منابع و متون كهن فراوان و بقايا و آثار موجود و اكتشافات باستان شناسى مى نويسد: «بناى اوليه و هستۀ اصلى رى قديم در شش كيلومترى جنوب شرقى تهران در اطراف چشمه على، شهر رى (كنونى) واقع بوده است. در نزديكى مظهر اين چشمه تپه هايى وجود دارد كه بسيار كهنه و باستانى است و در كاوش هاى علمى كه به عمل آمده است، معلوم گرديد كه در آن آثارى نهفته است كه از تمدّنى كهن داستان ها دارد. ضمن كاوش هاى علمى كه به سال 1935 م. به كوشش هيئتى آمريكايى در دامنۀ جنوبى كوه چشمه على، و اراضى مشرف به باغ صفاييه به عمل آمد، ظروف سفالين مربوط به حدود

ص: 268

چهار تا شش هزار سال پيش پيدا شد و نشان داد كه در كنار و امتداد اين چشمۀ قديمى، انسان هاى متمدنى زندگى مى كرده اند و اينها همان سكنۀ نخستين پهنۀ رى هستند.» (ر. ك: شهرهاى ايران، ج 2، مقالۀ حسين كريمان، ص 118؛ رى باستان، ج 1، بخش اعظم فصل اول). كريمان، حتى محدودۀ رى به قياس آبادى هاى كنونى را هم مشخص كرده كه اين چنين است: «حدّ شهر از جانب شمال غرب، از اراضى منصورآباد و جوانمرد قصاب آغاز مى شده، و از جهت شمال، اراضى حسين آباد و تقى آباد و امين آباد را در ميان مى گرفته. از امين آباد به سوى جنوب تا حدود اراضى فيروزآباد پيش مى رفته است و از آنجا به سمت مغرب از حدود حاجى آباد مى گذشته، و تا زمين هاى كوه حصار امتداد داشته. سپس به سمت شمال غرب از مشرق مرقد عبدالعظيم حسنى (ع) مى گذشته است؛ چنانكه اين مزار از طرف مغرب در خارج شهر و نزديك به آن قرار مى گرفته است. حد شهر سپس از جنوب امامزاده عبداللّه به سوى شمال غرب ممتد مى شده، و به اراضى جوانمرد قصاب اتصال مى يافته است.» (رى باستان، ج 1، ص 23).

پهنۀ شهر باستانى رى از نظر قدمت و تازگى به دو بخش ممتاز تقسيم مى گردد: 1. رى كهنۀ باستانى؛ 2. رى مستحدث ادوار بعد. بخش نخستين، آن قسمت از شهر رى است كه در جنوب چشمه على، ميان باروى عظيمى كه به روزگاران پيش از اسلام احداث شده بوده، قرار داشته است، كه آن را «رى برين» يا «رى عليا» مى گفته اند و به تدريج از سوى جنوب شرقى گسترش مى يافته و پيش مى رفته است. بخش دوم يا رى قرون بعد، در جنوب شرقى بخش نخستين، و جنوب كوه بى بى شهربانو بوده، و آن را رى زيرين يا رى سفلى مى ناميده اند (همان، ج 1، ص 167). در مجمل التواريخ آمده است: «[بعد از خرابى كامل رى] منوچهر بدين جايگاه از نو بنا نهاد، و آن را "ماه جان" نام كرد و آن خرابه را "رى برين" خواندندى و ديگر "رى زيرين". مهدى اميرالمؤمنين در آن بيفزود، محمديه خواندند.» (مجمل التواريخ و القصص، ص 43).

رى همانند ديگر شهرهاى بزرگ از سه قسمت تشكيل مى يافت: يكى شهرستان (شهر درونى، يا شارستان) و ديگرى كهندژ (شهر بيرونى يا قلعه) و سوم بازار (ربض). ارك بر بالاى كوهى منفرد و كوچك قرار داشت كه از آنجا تمام شهر ديده مى شد (ر. ك: جغرافياى مفصل ايران، ج 2، ص 359؛ طبرسى و مجمع البيان، ج 1، ص 124؛ رى باستان، ج 1،

ص: 269

ص 173).

8. موقعيت اقليمى رى

جهان در گذشته به هفت اقليم تقسيم مى شد، و حتى ساختار برخى كتب جغرافيايى، بر همين پايه بوده است. حمداللّه مستوفى، رى را از اقليم چهارم و طالع عمارت آن را برج عقرب دانسته است (نزهة القلوب، ص 52 و 53). ياقوت به نقل از بطلميوس نوشته است: «طول آن 85 درجه و عرضش 37 درجه و 36 دقيقه [است].» (معجم البلدان، ج 3، ص 116). ياقوت در جايى ديگر مى افزايد: «رى در بروج دوازده گانه به دومين برج (الثور) تعلق داشت.» (همان، ج 1، ص 33).

9. زبان مردمان رى

چون رى از نظر تاريخى وابسته به سرزمين ماد است، زبان مردم آن در گذشته مادى بود. اين زبان با فارسى باستان قرابت داشته و زبان شاهان قوم ماد و مردم مغرب و مركز ايران بوده است؛ اما زبان رى به عنوان يكى از اجزاى مهم ناحيۀ ماد، هيچ وقت از تأثير ديگر زبان هاى ايرانى و همچنين زبان هاى بيگانه، در امان نماند. تصرف بخشى از سرزمين ماد از جمله رى، به دست آشوريان و حمله اسكندر به ايران، موجب گسترش زبان آشورى و فرهنگ و زبان و مظاهر يونان و يونانى گرى در اين سامان شد. زبان اوستايى و زبان پارسى باستان (زبان رسمى ايران در دورۀ هخامنشيان) و زبان پارتى يا پهلوى اشكانى (زبان مخصوص قوم پارت) و زبان پهلوى يا پارسى ميانه (زبان رسمى ايران در دورۀ ساسانى) و زبان هاى عربى و تركى و گويش طبرى، در اين منطقه آمدوشد داشتند و علت آن، حكومت هاى علويان و ديالمه و برخى حكومت هاى محلّى مازندران و گيلان است كه هر كدام در مقاطع تاريخى خاص، موجب گسترش و نفوذ آن زبان ها در رى شدند. اما از همه مهم تر رواج زبان «درى» يا پارسى نو در اين ديار است كه به از بين رفتن تدريجى زبان پهلوى انجاميد.

زبان فارسى نو (درى)، دنبالۀ پارسى باستان و ميانه است كه از قرن سوم و چهارم هجرى به بعد و پس از تشكيل دربارهاى مشرق در عهد اسلامى به صورت زبان رسمى درآمد. حاكميت حاكمان خراسان بر رى در اين ادوار موجب ترويج زبان درى در رى گشت كه تأثير آن تا هم اكنون ادامه دارد و فارسى نو همچنان زبان رسمى مردم رى و ايران است (ر. ك: ايران باستان، ج 1، ص 13 و 220 و رى باستان، ج 1، ص 603-611؛ دستور زبان فارسى، ص 5-9).

ص: 270

10. مذهب مردم رى

مذهب مغ ها مذهب رسمى مادى ها بود (ايران باستان، ج 1، ص 220). مغان كه رى، مركز ايشان بود، گويا از مردم همين سرزمين بوده اند (همان، ج 2، ص 3) و در باب توجه مغان و مردم رى در عهد دولت ماد و هخامنشيان، به آتش و آتشكده و احترام و ستايش اين عنصر، ترديدى وجود ندارد (همان، ص 28). نيز شهر رى در ديدگاه زرتشتيان، جايگاهى ويژه داشت و آثار و بقاياى تاريخى مقابر يا آتشكدۀ زرتشتيان در حوالى رى مشهود است. پيش از اسلام، اقليتى از يهود هم در رى زندگى مى كردند و اين شهر در نزد پيروان تورات و انجيل از احترام برخوردار بود. خُرّمدينان هم در رى نفوذ داشتند.

پس از ظهور اسلام كه به سقوط ساسانيان انجاميد، رى در سال 23 ق. تسليم مسلمانان شد و سرانجام مردم اين ناحيه مذهب تسنن را پذيرفتند. در دوران بنى اميه، شهر رى يكى از نواحى هوادار امويان بود؛ اما طولى نكشيد كه مذهب شيعه هم در رى گسترش يافت. ياقوت حموى نوشته است احمد بن حسن مادرايى كه مذهب شيعه داشت در سال 275 ق. بر رى سلطه يافت و مذهب تشيع را در آنجا رايج گردانيد (معجم البلدان، ج 3، ص 121)؛ اما نفوذ علويان به رى و كثرت راويان و اصحاب رازى امامان معصوم از زمان امام باقر (ع) تا زمان امام حسن عسكرى (ع) بيانگر وجود رجال شيعى اهل رى، پيشتر از تاريخ مذكور است و اين حاكى از نفوذ و سابقۀ ديرينه تر تشيع در رى است. همچنين تدوين قديمى ترين جوامع حديثى شيعه، الكافى، نوشتۀ كلينى رازى كه در قرن سوم و چهارم هجرى مى زيست، حاكى از قدمت تشيع در ناحيۀ رى است.

رى به عهد علويان و ديالمه و ساير حكومت هاى محلّى شيعى ناحيۀ شمال ايران، شاهد گسترش بيشتر مذهب تشيع بود؛ اما شيعيان رى در حملۀ غزنويان متحمل خسارات سنگينى شدند. با اين همه در دورۀ سلاجقه اكثريت رى، شيعه بودند (نقض، ص 489 و 490)، و بقيۀ اهالى آن، حنفى و سپس شافعى. در آن عصر، بخشى از جمعيت ناحيۀ رى را زيدى ها تشكيل مى دادند (همان، ص 458). فرقۀ اسماعيليه نيز در ناحيۀ رى پيروانى داشت (رى باستان، ج 2، ص 58). به گفتۀ ياقوت، در نواحى اطراف رى، جز شيعيان نمى زيستند و اندكى داراى مذهب حنفى بوده و شافعى در ميان آنها وجود نداشت، و نيمى از اهل شهر، شيعه و بقيه حنفى و شافعى بودند (معجم البلدان،

ص: 271

ج 3، ص 117). حمداللّه مستوفى در قرن هشتم در مورد مذهب مردمان رى مى نويسد: «اهل شهر و اكثر ولايات، شيعۀ اثناعشرى اند الا ديه قوهه و چند موضع ديگر كه حنفى باشند.» (نزهة القلوب، ص 54). كُجورى مى نويسد: «در اين شهر سه طايفه بوده اند: شيعه و حنفى و شافعى. اما شيعه بيشتر بوده اند و در سواد اعظم آن مسكن داشته اند و حنفى بيشتر از شافعى و اهالى قراى شهر رى هم شيعى بودند.» (جنة النعيم، ص 392). دكتر كريمان مى نويسد: «بيشتر اهل شهر رى شيعه بودند؛ چنانكه صاحب فضايح الروافض كه خود از مردم رى و از دشمنان شيعه است، گويد: در رى اغلب رافضى اند.» (طبرسى و مجمع البيان، ج 1، ص 124). وى همچنين مى نويسد: «در عصر طَبْرِسى، سنّيان در شمال و شايد نيز شمال شرقى شهر، و شيعه در مغرب و جنوب غربى و جنوب شهر ساكن بوده اند.» (همان، ص 127).

در شهر رى، آرا و فرق و نحله هاى مذهبى و كلامى متعددى وجود داشته است. كريمان مى نويسد: «حدود ده فرقۀ اسلامى و دو فرقۀ غير اسلامى در شهر رى مقيم بودند كه اين خود تشتّت و درگيرى هاى فرقه اى را در اين سامان دامن مى زده است و از علل خرابى و پس رفت رى به حساب مى آمده.» (ر. ك: رى باستان، ج 2، ص 59). ابن اثير در ضمن حوادث سال 582 ق. به جنگى خونين بين شيعه و سنى در رى اشاره مى كند (الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 319). ياقوت هم به جنگى ميان شيعه و سنى در رى اشاره مى كند كه در آن، حنفى ها و شافعى ها غالب شدند و پس از آن، جنگ ميان شافعيان و حنفيان رى درگرفت كه با وجود قلّت شافعيان، آنها پيروز ميدان شدند (معجم البلدان، ج 3، ص 117). اختلاف حنفى ها و شافعى ها به حدى بود كه خواندمير، كشتار حنفى ها به دست مغولان را به تشويق شافعى ها دانسته است؛ اگرچه پس از آن، شافعى ها را هم كشتند (ر. ك: حبيب السير، ج 3، ص 32 و 33).

اسلام در شهر رى، با گرايش اموى و ناصبى شروع شد و به تدريج به سوى تشيع تمايل يافت؛ تا اينكه در قرن هشتم هجرى، بيشتر مردم رى به تشيع اثناعشرى گرويدند. پس از حملۀ مغول، ظهور حكومت هاى شيعى در ايران، همانند ايلخانان، جلايريان، مرعشيان، سربداران، قراقويونلوها، و سرانجام صفويان، به سيطرۀ تشيع، حتى در مناطق سنّى نشين انجاميد و رى نيز يكسره به تشيع گرويد.

11. دانش و فرهنگ رى

رى از ديرباز به لحاظ مركزيت سياسى و

ص: 272

موقعيت اقليمى، يكى از مراكز علوم و فنون بوده و كتابخانه ها و مدارس مشهور در آنجا به وجود آمد و بزرگانى كم نظير در اين شهر باليده اند. شاردن در سفرنامه اش مى نويسد: «شهر رى زادگاه دانشمندان بزرگى بوده و طى قرون، علماى بزرگى در دامان خود پرورده است كه مايه افتخار و سرافرازى مشرق زمين بل جامعۀ بشرى است.» (سفرنامه شاردن، ترجمۀ اقبال يغمايى، ج 2، ص 518). شرح مدارس و كتابخانه ها و شخصيت هاى رى در منابع مختلف علمى عمومى يا تك نگارى ها و منابع اختصاصى پيرامون ناحيۀ رى، به تفصيل مذكور است. براى نمونه، در كتاب رى باستان برخى از اين مدارس و كتابخانه ها ذكر شده است. همچنين در دانشنامۀ حاضر و جنة النعيم و اختران فروزان رى و تهران و جلدهاى 16 و 17 از مجموعۀ آثار كنگره عبدالعظيم حسنى (ع) شرح احوال رجال رى آمده است، و اثر اخير، در برگيرندۀ معرفى 555 نفر از رجال و معاريف قديم و جديد ناحيۀ رى است، با گرايش هاى علمى متنوع و با مسالك و مذاهب مختلف. از جمله در اين اثر 54 تن از صحابيان امامان معصوم معرفى شده است: دو نفر از اصحاب امام باقر (ع)، يازده نفر از اصحاب امام صادق (ع)، شش نفر از ياران امام كاظم (ع)، نُه نفر از اصحاب امام رضا (ع)، هشت نفر از ياران امام جواد (ع)، يازده نفر از اصحاب امام هادى (ع) و چهار نفر از اصحاب امام حسن عسكرى (ع). كثرت اصحاب امامان (ع) از اهالى رى، يكى از نشانه هاى ريشه دار بودن تشيع در رى است. با توجه به بعد مسافت رى تا محل سكونت ائمه (ع) و اختلاف زبان ايرانيان، وجود اين تعداد صحابى و محدث، حاكى از اهميت تشيع و عظمت رى است.

12. وابستگى منطقه اى رى

رى از نظر شأن سرزمينى و محدودۀ سياسى و جايگاهش در مجموعۀ كشورى و منطقه اى از اهميتى ويژه برخوردار بوده است. اين سامان در ادوار مختلف تاريخى، وابستگى خاصى را در تقسيمات كشورى و ناحيه اى سير كرده است كه اين چنين است: پيش از اسلام: از شهرهاى بزرگ ماد، ماد راگيانا، ماد پايين، رَگَ، پهله، پادوسپان شمال. بعد از اسلام: از نواحى جبال (كوهستان)، ديلم و طبرستان، خراسان، عراق عجم، عراق، خُرّۀ رى، تومان رى، ولايت رى، الكاى رى، بيگلربيگى رى، دارالخلافۀ تهران، ولايت تهران، استان دوم، استان مركزى و استان تهران.

بيشتر مورّخان و جغرافى دانان، رى را از نواحى ماد يا جبال يا عراق عجم برشمرده اند؛

ص: 273

هر چند در پاره اى از مقاطع به دليل سلطۀ حكومت ها و يا تغيير تقسيمات كشورى، اين چنين نبوده است. در مقاطعى از تاريخ نيز، رى از نظر تقسيماتى در شمار نواحى خاصه و تيول واحدهايى از نظامِ وقتِ كشور محسوب مى شده است.

سرزمين هايى كه رى در ادوار مختلف تاريخى به آنها وابسته بوده است، به اين شرح است:

سرزمين ماد: قوم ماد يكى از اقوام آريايى و ايرانى محسوب مى شود كه در ايران غربى مستقر شدند و مدّتى توأم با پارس ها تحت نفوذ دولت آشور بودند؛ ولى بسى نگذشت كه نيرومند و مستقل شدند (رى باستان، ج 1، ص 40). مغان، ماد را كانون و قلب ايران مى دانستند (همان، ص 44). پيرنيا مى نويسد: «مادى ها مردمانى بودند آريايى نژاد كه در ابتداى قرن هفتم يا آخر قرن هشتم قبل از ميلاد دولت ماد را تأسيس كردند.» (تاريخ ايران باستان، ج 1، ص 168).

رَگَ: در اوستا اسامى شانزده مملكت ذكر شده است كه يكى از آنها، رَگَ يا همان رى است (ايران باستان، ج 1، ص 153). سرزمين ايران در زمان داريوش به چند ايالت (ساتراپى) تقسيم شده بود كه هر يك از آنها در تحت حكومت يك نفر كه خَشَتْرَ پاوان (ساتراپ) ناميده مى شد قرار داشت (جغرافياى مفصل ايران، ج 2، ص 5).

پَهله: نامى است كه بر اصفهان و رى و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان اطلاق مى شده است؛ يعنى شمال غربى ايران و منطقه اى كه يونانيان قديم آن را ميديا مى ناميدند (لغت نامه دهخدا، حرف پ، ص 585). زبان مردم فهله يا پهله (غرب ايران) را فهلوى مى گويند (تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 496).

پادوسپان شمال: تقسيمات كشورى هخامنشيان، تقريباً در دورۀ سلوكيان و اشكانيان و بخشى از ساسانيان هم پابرجا بود. در اين تقسيمات، ماد يكى از ايالات امپراطورى ايران بود. اما در بخشى ديگر از دورۀ ساسانيان در تقسيمات كشورى ايران تغييراتى ايجاد شد و ايران آن روز به چهار بخش بزرگ يا فاذوسفان (پادوسپان) تقسيم گرديد. اين چهار ناحيۀ بزرگ خورآسان، خوربران، جنوب و شمال نام داشتند (ر. ك: جغرافياى مفصل ايران، ج 2، ص 216 و 217؛ جغرافياى استان آذربايجان شرقى، ص 2). ايالت ماد يا جبال با اين تقسيمات جديد انطباق نداشت؛ زيرا بخش غربى ماد در شمار ناحيۀ بزرگ خوربران (غربِ امپراتورى وقت ايران) محسوب مى شد. انوشروان بر هر يك از

ص: 274

اين نواحى، فرماندهى به نام اصبهبذ (سپهبد) تعيين كرد. ابن خردادبه در مسالك و ممالك مى نويسد: «جَربى (ربع شمالى) سرزمين هاى شمال است و آن يك چهارم كشور است كه زير نفوذ اسپهبد شمال بوده كه در زمان فارسيان، آذرباذگان اسپهبد ناميده مى شده است.» (المسالك و الممالك، ترجمۀ حسين قره چانلو، ص 96). ارمنستان و آذربايجان و رى و دماوند (به اصطلاح آن روز: دنباوند) كه مركز آن شلنبه بود، در اين حيز قرار داشت، به اضافۀ طبرستان، گيلان، ببر، طيلسان (تالشان)، خزر و آلان (ارّان)، صقالب (اسلاوها) و اَبَر (ر. ك: همان، ص 96 و 97؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 1، ص 196، مقالۀ عباس زرياب خويى). بدين ترتيب رى قبل از اسلام در بيشتر ادوار جزء ماد محسوب مى شده است؛ اگرچه در برهه اى از زمان جزء پادوسپان شمال و تابع آذرباذگان اسپهبد بوده است.

ديلم و خراسان: بعد از اسلام در بيشتر زمان ها رى جزء بلاد جبال يا عراق عجم بوده است، ولى در برخى از مقاطع از مضافات خراسان و ديلم و طبرستان محسوب شده است، و علّت اين وابستگى، حكومت حاكمان نواحى شمال و خراسان بر رى بود؛ همانند حاكمان علوى و ديلمى و آل باوند، يا حكومت برخى از سلسله هاى ايرانى بعد از اسلام خراسان، مانند حكام طاهرى و سامانى. همچنين كاهش يا گسترش حوزۀ شمول برخى از محدوده و اسامى جغرافيايى، در زمان هاى مختلف، متفاوت بوده است؛ مانند خراسان بزرگ كه شامل بخشى از نواحى شمال شرقى فعلى ايران و بخش بزرگى از افغانستان و كشورهاى آسياى ميانه بود؛ اما هيچ گاه داراى مرزهاى ثابت جغرافيايى نبوده است. براى نمونه در غرب خراسان گاهى ناحيۀ قومس را كه مركز آن دامغان بود و يا ناحيۀ جرجان را از نظر جغرافياى سياسى يا حوزۀ مالياتى و اقتصادى از مضافات خراسان مى دانستند (نزهة القلوب، ص 147، 159 و 161). فراتر از اين، در مقطعى از تاريخ، لفظ خراسان حتى بر نواحى مركزى و غربى ايران تا مرز عراق عرب اطلاق گرديده است. ابوالفدا نوشته است: «مردم عراق گويند كه خراسان از رى باشد تا جاى برآمدن خورشيد و برخى گويند خراسان از كوه هاى حلوان (سرپل زهاب، استان كرمانشاه) است تا جاى برآمدن خورشيد.» (تقويم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ص 508). از اين رو، برخى منابع كهن جغرافيايى، رى را از مضافات ديلم و خراسان به شمار آورده اند (ر. ك: همان، ص 489؛ الانساب، ج 3، ص 23؛ مسالك و ممالك

ص: 275

اصطخرى، ترجمۀ فارسى قرن 5 و 6 هجرى، ص 202 و 166؛ تقويم البلدان، ترجمۀ عبدالمحمد آيتى، ص 489؛ معجم ما استعجم، ج 1 و 2، ص 690)

سرزمين جبال (قهستان و كوهستان): ابوريحان بيرونى سرزمين جبال را همان ناحيۀ ماد نوشته است (آثار الباقيه، ص 112). لسترنج مى نويسد: «ناحيۀ كوهستانى پهناورى كه يونانيان آن را مديا مى گفتند و از باختر به جلگه هاى بين النهرين و از خاور به كوير بزرگ ايران محدود بود، نزد جغرافى نويسان عرب به نام ايالت جبال معروف بود.» (جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى، ترجمۀ محمود عرفان، ص 200). ياقوت با اشاره به مصطلح شدن عراق عجم، از بلاد جبل ياد مى كند، و قزوينى نام قوهستان (كوهستان) را كه مرادف فارسى كلمۀ جبال است براى اين ناحيه به كار مى برد (همان، ص 201). چهار شهر بزرگ قرميسين (كرمانشاه كنونى)، همدان، رى و اصفهان از زمان قديم بزرگ ترين شهرهاى نواحى چهارگانۀ ايالت جبال بود (همان، ص 202).

خُرّۀ رى: كوره، معرّب خُره است، به معناى شهرستان و ناحيه (فرهنگ معين، ج 3، ص 3121). كوره معادل استان نيز به كار رفته است (همان، ج 1، ص 239؛ معجم البلدان، ج 1، ص 36). در منابع قديم جغرافيايى مانند احسن التقاسيم و معجم البلدان، كوره يا خُره بر استان بزرگ هم اطلاق گرديده است؛ چنانكه برخى از خُره ها، از مجموع چهار استان فعلى كشور بزرگ تر بودند.

عراق عجم: قسمت سفلاى بين النهرين با شهرها و روستاها و با محدودۀ معينى كه در گذر زمان با تغييراتى همراه بوده است، عراق عرب ناميده مى شود. گاهى نيز دو شهر مهم عراق، كوفه و بصره را عراقين خوانده اند (معجم البلدان، ج 4، ص 92). در جهان نامه آمده است: «عراق، كوفه و بصره را مى خوانده اند و اين دو شهر را عراقين نيز گفته اند. بعد از آن حد عراق زيادت گرفته اند تا بدان جايى كه بعضى از رى بگذشت، آن همه شهرها را عراق يا عراقين پندارند.» (جهان نامه، ص 68). لسترنج بعد از تعريف محدودۀ بلاد جبال مى نويسد: «اين نام بعدها متروك شد و در قرن ششم هجرى در زمان سلجوقيان به غلط آن را عراق عجم ناميدند تا با عراق عرب كه مقصود قسمت سفلاى بين النهرين بود، اشتباه نشود.» (جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ص 200). حافظ ابرو در جغرافياى خود ذكر مى كند: اصل عراق در قديم زمين بابل را گويند و در عرب مياه بنى سعد بن مالك و بنى مازن را عراق خوانند... و آنچه از بلاد

ص: 276

عجم آن را عراق خوانند، و مقيد كنند به عراق عجم، آن نيز به طريق مجاز است، به سبب آنكه متصل است به زمين عراق، والّا در كتبى كه اصحاب اين فن نوشته اند آن را بلاد جبل خوانند.» (ر. ك: رى باستان، ج 1، ص 39). در متون كهن، عراق بدون پسوند عجم و به تنهايى نيز براى ناحيۀ جبال استعمال شده است، و تشخيص آن از عراق (عرب) با دقت در قراين عبارات ميسور است.

تومان رى: در قرن هشتم هجرى و در دورۀ ايلخانان مغول، حمداللّه مستوفى در نزهة القلوب گزارش ارزشمندى از وضعيت جغرافيايى و تقسيمات كشورى ايران آن روز ارائه مى دهد. يكى از واحدهاى تقسيماتى وى «تومان» است، و اينكه نواحى بزرگ آن روز هر كدام به چندين تومان تقسيم مى شد. وسعت تومان ها يكسان نبود، ولى مى توان گفت بيشتر تومان ها معادل يك استان كوچك يا متوسّط امروزى بود. در نزهة القلوب، عراق عجم شامل نُه تومان و چهل شهر است، و رى و اصفهان و همدان و قم معتبرترين شهرهاى آن محسوب مى شود. يكى از تومان هاى نه گانۀ عراق عجم، تومان رى است كه به چهار ناحيه تقسيم مى شده و تهران و ورامين و ايوان كيف (از شهرستان گرمسار) از شهرها و قصبات آن محسوب مى شدند (ر. ك: نزهة القلوب، ص 47-74).

ولايت رى: رى در گوشۀ شمال شرق ايالت جبال قرار داشت، و بخشى از ايالت جبال يا عراق عجم را ولايت رى تشكيل مى داد كه دامنۀ وسعت آن در ادوار مختلف تاريخى، متفاوت بود. حوزۀ عمل رى در نيمۀ دوم قرن چهارم به عهد بوئيان بسيار وسيع بوده و گويا اين شهرها تا آخر عهد بوئيان رى، همچنان جزء عمل رى بوده است (رى باستان، ج 2، ص 475). در هفت اقليم از تأليفات 1002 ق. و جغرافياى تاريخى رى - تهران، نام هاى ده بلوك رى به اين قرار است: غار، فشاپويه، بهنام، سبورقرج، خوار، زرند، اسفجان، شميران، شهريار، ساوجبلاغ (هفت اقليم، ج 3، ص 4؛ جغرافياى تاريخى رى تهران، ص 3). اين ده بلوك شامل استان تهران فعلى و قسمت هاى نسبتاً كوچكى از استان هاى همجوار مى باشد. محدودۀ رى با احتساب اين ده بلوك، از نظر وسعت، ناحيه اى متوسّط به شمار مى رود؛ چنانكه در زمان آل بويه ناحيه اى بزرگ و وسيع بوده است. مؤلف رى باستان نوشته است كه ظاهراً از قرن سوم تا قرن هفتم آبادى هاى اطراف رى بر هفده رستاق منقسم بوده است؛ اما پس از فاجعۀ مغول به تدريج دائرۀ آن حوزه تنگ گرديد، و رودبار قصران به عهد غازان خان جزو ولايت رستمدار

ص: 277

مازندران گرديد، و در آغاز قرن هشتم از هفده رستاق رى تنها چهار رستاق (بهنام، سبور قَرجْ و فشابويه و غار) به نام رى باقى ماند (رى باستان، ج 2، ص 475). اين چهار ناحيه كه حمداللّه مستوفى در نيمۀ اول قرن هشتم هجرى نام مى برد (نزهة القلوب، ص 53)، مشتمل است بر ناحيۀ مركزى و جنوب شرقى استان تهران فعلى به اضافۀ بخش كوچكى از نواحى غربى استان سمنان كنونى.

گفتنى است كه «رستاق» يكى از واحدهاى تقسيمات كشورى قديم بوده است كه تقريباً معادل محدودۀ يك شهرستان و يا يك بخش بوده است، و هر ايالت بزرگ به ترتيب به چند استان يا كوره و هر كوره يا استان به چند رستاق و هر رستاق به چند طسوج (دهستان) و هر طسوج به چند روستا تقسيم مى شده است (معجم البلدان، ج 1، ص 37).

بيگلربيگى رى: در ابتداى دورۀ صفوى معمولاً حكمرانان را از هر درجه فقط حاكم مى گفتند. بعدها حكام ايالات بزرگ عنوان بيگلربيگى يافتند. گاه گاه نيز به جاى بيگلربيگى، «اميرالامرا» و به ندرت نيز «خانلرخانى» به كار مى بردند (نظام ايالات در دورۀ صفويه، ترجمۀ كيكاووس جهاندارى، ص 29). دو تن از نويسندگان عهد قاجار (محمدتقى خان حكيم و محمدحسن خان اعتمادالسلطنه) موضوع بيگلربيگى ناحيۀ رى را شايسته ذكر دانسته و نوشته اند: «اول سلطانى كه بيگلربيگى براى تهران و بلوكات الى فيروزكوه معين كرد، شاه عباس بزرگ بود.» (گنج دانش، ص 458؛ مرآت البلدان، ج 1، ص 595). ناگفته نماند كه دارالملك رى در اوايل حكومت شاه عباس اول صفوى، شهر تهران بوده است.

در منابع تقسيماتى مشهور دورۀ صفوى نامى از «بيگلربيگى رى» نيامده است؛ اما اسناد مدون و دقيق و كامل نظام ادارى دوران صفويه در دست نيست و اختلاف اسامى بيگلربيگى ها در چند منبع، بيانگر اين حقيقت است. اعتمادالسلطنه در المآثر و الآثار از حاكم تهران به عنوان عيسى خان قاجار بيگلربيگى ياد مى كند (چهل سال تاريخ ايران، ج 1، ص 53).

الكاى رى: اُلكا يا اُلكه، يعنى كشور، ناحيه، قسمتى از ايالت (القاب و مواجب دورۀ سلاطين صفويه، ص 114). در سازمان ادارى دورۀ صفوى، القاب و مواجب و ماليات مناطق مختلف ايران در ذيل نام الكاى هر كدام از نواحى ياد مى شود. برخى از الكاها كم اهميت و در حدّ يك شهرستان كوچك بودند و بعضى متوسط و برخى بزرگ. ميرزا سميعا در اواخر دورۀ صفوى درآمد «حاكم

ص: 278

الكاى رى» را 1802 تومان و 7550 دينار نوشته است (تذكرة الملوك، ص 85). ميرزا على نقى نصيرى در قرن دوازدهم هجرى نوشته است: «بابتى كه از الكاى رى و شهريار به صيغۀ تيول بازيافت مى نمايد 2675 تومان و 1000 دينار و كسرى است.» (القاب و مواجب دورۀ سلاطين صفويه، ص 16). مقايسۀ ماليات الكاى رى با ديگر الكاها نشان مى دهد كه رى از جايگاه مهمّى برخوردار بوده است. مثلاً الكاى نيشابور 2213 تومان و يك هزار دينار و الكاى اردبيل بالغ بر 2009 تومان و 3819 دينار تبريزى و حاكم مراغه و ايل مقدم 3999 تومان و 3922 دينار تبريزى مداخل داشته اند (ر. ك: همان، ص 103 و 106).

دارالخلافۀ تهران: اعتمادالسلطنه، يكى از شخصيت هاى دورۀ ناصرى، در كتاب المآثر و الآثار در مورد تقسيمات كشورى ايران گزارش مبسوط و گسترده اى آورده است كه با وجود تفصيل، كامل و جامع و دقيق نيست. بنا بر نوشتۀ وى، يكى از اصطلاحات ادارى دورۀ قاجاريه، دارالخلافه تهران بوده كه تشكيلاتى جدا از نظام تقسيماتى ديگر نواحى داشته است، و يكى از نواب بلوكات دارالخلافه، ميرزامهدى، نايب بلوك ورامين و شهريار و غار و فشاپويه بود. نام واحد سياسى رى در اين زمان «غار و فشافويه» بوده است (چهل سال تاريخ ايران در دورۀ پادشاهى ناصر الدين شاه (المآثر و الآثار)، ج 1، ص 375-379).

ولايت تهران: در دورۀ صفويه ايران به چهار والى نشين و سيزده بيگلربيگى نشين تقسيم مى شد. بعد از صفويه به ندرت در ايران تقسيمات كشورى جديدى صورت گرفت، بلكه حكومت هاى بعدى (افشاريه و زنديه و حتى قاجاريه) بيشتر كار خود را به روال گذشته قرار داده بودند (جغرافياى مفصل ايران، ج 2، ص 219). فتحعلى شاه، ايران را به پنج ايالت و چند ولايت كوچك و بزرگ تقسيم كرد (بلوچستان و سيستان، ص 7). اعتمادالسلطنه، مهم ترين واحدها و مشاغل سياسى ادارى قاجار را اين چنين نام مى برد: «مملكت»، «ايالت»، «ولايت»، «والى»، «فرمانفرما»، «صاحب اختيار»، «حكمران»، «نايب الحكومه» (چهل سال تاريخ ايران (المآثر و الآثار)، ج 1، ص 52-61). ناصرالدين شاه در اواسط دورۀ سلطنتش، مملكت را به چهار ايالت و بيست و سه ولايت تقسيم كرد كه يكى از ولايات، تهران بود. ايران تا 1316 ش. به همان 27 قسمت تقسيم شده بود. يعنى 4 ايالت و 23 ولايت. و يكى از ولايات تهران بود (بلوچستان و سيستان، ص 7). در دورۀ قاجاريه، با انتخاب تهران به پايتختى ايران، منطقۀ رى به تدريج حتى از نظر نام ناحيه اى

ص: 279

نيز تغيير نام يافت و دارالخلافه و ولايت تهران جايگزين آن گرديد. ولايت تهران چهارده بلوك داشت: 1. تهران و حومه، 2. فيروزكوه، 3. دماوند، لواسان و رودبار و لورا و شهرستانك، 4. طالقان، 6. خوار (گرمسار)، 7. ورامين، 8. غار، 9. پشاپويه، 10. شميران، 11. كن و سولقان و ارتگه، 12. ساوجبلاغ، 13. شهريار، 14. ايوانكى (جغرافياى مفصل ايران، ص 326 و 312).

ولايت تهران آن روز معادل استان تهران كنونى به اضافۀ شهرستان گرمسار بوده است. بلوك هاى بالا از نظر تعداد روستا و جمعيت اختلاف فاحشى داشتند. بلوك ايوانكى داراى هشت روستا و بلوك غار با 174 روستا و 29156 نفر جمعيت و پشاپويه با 55 روستا و 4937 نفر، در مجموع 34093 نفر جمعيت و 229 روستا داشت كه از نظر جمعيت بعد از تهران، رتبه اول را دارا بوده و از نظر تعداد روستا هم اول بوده است. مركز بلوك غار و پشاپويه قصبۀ عبدالعظيم حسنى (ع) بود (همان، ص 326).

استان دوم، استان مركزى، استان تهران: در 1316 ش. تقسيمات كشورى ايران تغييرات وسيعى يافت و ايران به ده استان و 49 شهرستان تقسيم گرديد. ناحيۀ تهران با عنوان شهرستان تهران در شمار شهرهاى استان دوم به مركزيت سارى قرار گرفت (جغرافياى مفصل ايران، ج 2، ص 221) و اندكى بعد، استان جديدى به نام استان مركزى به مركزيت تهران تأسيس گرديد با شش شهرستان تهران و قزوين و قم و دماوند و ساوه و محلات. در اين تقسيمات شهرستان تهران به بخش هاى رى، ورامين، شميران، افجه، كن، شهريار، كرج، طالقان تقسيم شده بود (فرهنگ جغرافيايى ايران، ج 1، جدول صفحه ماقبل يك). در سال 1336 ش. بخش رى به شهرستان تبديل شد. تا سال 1356 ش. تهران جزو استان مركزى و مركز آن بود. در 1356 ش. استان مركزى سابق به دو استان تهران و مركزى (اراك) تجزيه شد و بخشى از آن هم به استان هاى همجوار الحاق گرديد. در سال 1389 ش. كرج، طالقان، ساوجبلاغ، نظرآباد و اشتهارد، از استان تهران جدا شد و استان البرز نام گرفت. اكنون استان تهران داراى 13 شهرستان به نام هاى ذيل است: اسلامشهر، پاكدشت، پرديس، پيشوا، تهران، دماوند، رباط كريم، رى، شميرانات، شهريار، فيروزكوه، قدس، قرچك، ملارد و ورامين.

13. مركزيت سياسى و ادارى تاريخى رى

سرزمين رى به لحاظ موقعيت مطلوب فرهنگى، سياسى، اقتصادى و ارتباطى، در پيش از اسلام و بعد از آن، از جايگاهى

ص: 280

شايسته در مركزيت سياسى و ادارى برخوردار بوده است. دامنه و ابعاد اين مركزيت، فراز و فرودهايى نيز داشته است. بعد از حملۀ مغول نيز با وجود تغييرات بسيار در مركزيت آن، اعتبار ناحيه اى اين سامان نه تنها تداوم يافت، بلكه پس از سدۀ سيزدهم، بيش از دو قرن پايتخت و مركزيت سياسى كشور بزرگ آسياى جنوب غربى، يعنى ايران در اين سرزمين واقع بود.

شمس الدين دمشقى (م 727 ق.) در وصف شهرهاى جبال از شهر رى نام مى برد و مى نويسد: «ديگر شهر رى است كه پايتخت پادشاهان آل بويه بوده و رى به معنى نيكويى است. رى، رام فيروز و رى اردشير نيز خوانده شده است. چه هر يك از اين پادشاهان را در آن اثرى است و نيز به سبب محمد المهدى پسر منصور [عباسى] كه زمانى در اين شهر سكونت داشته، محمديه نام يافته است.» (نخبة الدهر، ترجمۀ سيد حميد طبيبيان، ص 313 و 314). همچنين دمشقى مى نويسد: «اشكانيان بر عراق عرب و عجم فرمانروايى داشتند و جايگاه دولتشان در رى بود.» (همان، ص 437). اعتمادالسلطنه مى نويسد: «اما پايتخت سلاطين اشكانى، به زعم مورخين عرب و عجم رى بوده است؛ ولى اين حرف، به طريق اطلاق سهو است و صحيح نيست. يمكن [كه] بعد از نضج و قوام و سلطنت، چند نفر از اين سلسله از سلاطين، پايتخت خود را به رى آورده باشند.» (درر التيجان، ص 253).

شهر رى از دوران هخامنشى يكى از نقاط آباد و مهم ايران بوده است و در قرون اوليه اسلام نيز از بزرگ ترين مراكز آبادانى و سياسى ايران محسوب مى شد و مدّت ها نيز پايتخت سلسلۀ آل بويه بوده و در عهد سلجوقيان نيز شهرى بسيار مهم و بزرگ و پرجمعيت به شمار مى رفته و در مواقعى پايتخت آن سلسله بوده است. اما بر اثر حمله مغول و سوانح ديگر به كلى ويران گرديد (آثار باستانى تهران، ص 122).

مردآويج بنيان گذار سلسلۀ آل زيار در 316 ق. در رى مستقر شد (تاريخ مفصل ايران، ص 129) و «رى را به پايتختى خويش برگزيد و بناهاى مشيد در آن به وجود آورد. وليكن عهد وى، ديرى نپاييد.» (رى باستان، ج 2، ص 156). اعمال رى، جبل، فارس، اهواز و عراق تا نواحى شام و حجاز، همه در سلطۀ آل بويه بود. آنها دو شهر بزرگ دنياى آن روزگار يعنى بغداد و رى را دارالملك ساختند و حسن ركن الدوله يكى از سه پسران مشهور بويه در رى استقرار يافت (همان) و بعد از وى چندين تن از پادشاهان آل بويه پايتخت شان رى بود.

ص: 281

ص: 282

طغرل اول از 429-455 ق. قريب 26 سال سلطنت كرد و در رى از دنيا رفت (تاريخ مفصل ايران، ص 320). وى سرسلسلۀ سلاجقۀ بزرگ محسوب مى شد. سلاجقۀ بزرگ، شعبۀ اصلى اين خاندان، يعنى طغرل اول، الب ارسلان، ملكشاه، بركيارق، محمد و سنجر است. در دورۀ سلاجقۀ بزرگ، طغرل، رى را به پايتختى خود انتخاب كرد (رى باستان، ج 2، ص 179 و 180). اهميت رى در دورۀ سلاجقه چنان بود كه در سال 463 ق. رومانوس ديوجانس، پادشاه روم، براى فتح بلاد ازدست رفتۀ ارمنستان و حدود غربى ممالك خود، با دويست هزار جنگجو از يونانيان، گرجيان، مردم بلغار، روسيه و فرانسه، براى نبرد با الب ارسلان به آسياى صغير آمد و در شهر ملازگرد اردو زد. الب ارسلان، پادشاه روم را به صلح دعوت كرد، ولى امپراتور مغرور روم گفت در شهر رى با يك ديگر صلح خواهيم كرد (تاريخ مفصل ايران، ص 326؛ رى باستان، ج 2، ص 183). در حدود العالم رى شهرى عظيم و آبادان و مستقر پادشاه جبال معرفى شده است (حدود العالم، ص 392). خواجه رشيدالدين فضل اللّه، وزير همدانى در شرح تاريخ غزنويان، به مناسبت از رى اين چنين نام مى برد: «سلطان محمود... هفده هزار مرد به وى (مسعود غزنوى) داد تا به شهر رى و دارالملك عراق متمكن و راضى شد.» (تاريخ غزنويان و سامانيان و آل بويه از جامع التواريخ، ص 160). ياقوت حموى و صاحب مراصد، از رى به عنوان قصبۀ بلاد جبال ياد كرده اند (معجم البلدان، ج 3، ص 116؛ مراصد الاطلاع، ج 2، ص 651). لسترنج مى نويسد: «در زمان ديالمه، يعنى در قرن چهارم، چنانكه ابن حوقل مى گويد، دستگاه ادارى دولت در رى بود.» (جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ص 201). همو مى نويسد: «رى در قرن چهارم هجرى بزرگ ترين مراكز چهارگانۀ ايالت جبال بوده است.» (همان، ص 231). شروانى محدودۀ ولايت راز را تقريباً با استان فعلى تهران معادل دانسته، مى نويسد: «ولايت راز محتوى است بر بلاد قديمه و نواحى عظيمه، همگى از اقليم چهارم، و دارالملك آن شهر رى بوده.» (حدائق السياحه، ص 254).

در فرهنگ معين آمده است: «رى ناحيه اى است قديم كه در عهد هخامنشى بين دربند (دروازۀ بحر خزر) و درياى خزر و ماد قرار داشت، ولى جزو ماد بزرگ به شمار مى آمد. داريوش در كتيبۀ بيستون از آن ياد كرده است. مركز ناحيۀ مذكور، شهر رى (در جنوب تهران كنونى) بود و آن شهرى بزرگ و مركز جبال محسوب مى شد.» (فرهنگ معين، ج 5، ص 636)

ص: 283

14. سرزمين رى پس از حملۀ مغول

شهر رى در ادوار اسلامى داراى تاريخى پرفراز و نشيب بوده است. برهه اى از زمان ها به لحاظ مركزيت و پايتخت بودن و توجه پاره اى از امرا و وزرا به اين سامان، مدارج صعود و عمران و آبادى را پيمود. گاهى نيز بر اثر بلاياى طبيعى يا درگيرى ها و تشتت هاى فرقه اى و اجتماعى و از همه بدتر حملۀ سلطان محمود غزنوى و حملۀ تركان غُز و برخى درگيرى هاى ديگر آسيب فراوان ديد. با اين همه بزرگى و شكوه خود را تا حملۀ مغول حفظ كرد. در دو حملۀ مغول ها در سال 617 و 621 ق. رى ويران شد و بنا بر نقل هاى تاريخى صدها هزار نفر از ساكنان آن قتل عام شدند. افول بخت و اقبال مركز ناحيۀ رى، يعنى شهر رى، از اين تاريخ آغاز شد، و اين شهر تاريخى شكوه و عظمت ديرينۀ خود را از دست داد. بنا بر برخى شواهد و مستندات تاريخى، بخش اندكى از رى دوباره معمور و مسكون گرديد؛ اما زلزلۀ اواخر قرن هشتم و حملۀ تيموريان، اين شهر را ويران تر كرد. ترقى رى به استثناى زمان معاصر، در نهايت از حدود قصبه و شهر كوچك تجاوز نكرد و مركزيت ادارى و سياسى ناحيه، به ورامين و تهران منتقل شد. با وجود اين، نزديك به شش قرن يعنى تا اوايل قرن سيزدهم هجرى هنوز حاكميت اسمى رى پابرجا بود و از حدود دويست سال و اندى پيش تا كنون با انتخاب يكى از شهرهاى ناحيۀ رى، يعنى تهران به پايتختى ايران، نام اين شهر جايگزين رى گرديد؛ چنانكه پيشتر از نظر مركزيت ادارى و سياسى جايگزين آن گرديده بود. شهر رى به نام قريه يا قصبۀ عبدالعظيم حسنى (ع) خوانده مى شد و در سال 1317 ش. به بخش رى تغيير نام يافت و در سال 1336 ش. به شهرستان رى ارتقا يافت و اكنون شهرى است متصل و وابسته به كلان شهر تهران.

مستوفى در نيمۀ اول قرن هشتم مى نويسد: «رى در فترت مغول به كلى خراب شد.» (نزهة القلوب، ص 53). همچنين مى نويسد: «اكنون كه رى خراب است، ورامين شهر آنجا است.» (همان، ص 52). در هفت اقليم از مصنفات سال 1002 ق. آمده است: «اصل شهر رى در حادثۀ چنگيزخان، نوعى خراب گرديده كه آبادانى آن به طور كلى محو گشت و امروز دارالملك [رى] يكى تهران و ديگرى ورامين است.» (هفت اقليم، ج 3، ص 6). در حدائق السياحه كه در زمان فتحعلى شاه تأليف شده، آمده است: «اكنون اصل شهر [رى] ويران است و شهر تهران كه از قصبات [رى] و در يك فرسخى آنجا است، دارالملك ايران است.» (حدائق السياحه، ص 255)

ص: 284

كلاويخو رئيس تشريفات سلطنتى اسپانيا كه در سال 1404 م. برابر با اواخر سال 806 ق. از رى عبور كرده است، مى نويسد: «شهر تهران محلى است بسيار پهناور و بر گرد آن ديوارى نيست و جايگاهى خرم و فرح زا است كه در آن، همه وسايل آسايش يافت مى شود. تهران در ناحيه اى واقع است كه به نام رى معروف است... سه شنبه بعد به هنگام غروب آفتاب از تهران به راه افتاديم و پس از پيمودن دو فرسخ در جانب راست، بناهاى شهرى عظيم را ديديم كه متروك مانده و ويران گشته بود. اما بسيارى از برج هاى آن، هنوز هم برپا بود و خرابه هاى چند مسجد را ديديم. اين آثار همان شهر رى است كه در گذشته بزرگ ترين شهر منطقه بود؛ اما اكنون به كلى خالى از سكنه است (سفرنامۀ كلاويخو، ص 176).

بنا بر ديدگاه مينورسكى، رى بعد از حملۀ مغول مسكون نبوده و در گزارش هاى تاريخى، نام رى بر حوزه و ناحيۀ رى منطبق است، نه بر شهر رى (رى باستان، ج 2، ص 429). اما به نظر مى رسد بخش كوچكى از رى، پس از حملۀ مغول، به سرعت به صورت مسكونى درآمده است. شايد يكى از علل مهم اين اسكان مجدد، بقعۀ عبدالعظيم حسنى (ع) و ديگر امامزادگان رى باشد. حمداللّه مستوفى مى نويسد: «در عهد غازان خان (694-703 ق.) ملك فخرالدين رئى به حكم يرليغ، در او (= در رى) اندك عمارتى افزود و جمعى را ساكن گردانيد (نزهة القلوب، ص 53). اسكان مجدد و محدود در رى مسلّم به نظر مى رسد و تغيير مركزيت ادارى و سياسى رى به ورامين و تهران هم قطعى است، و از طرفى در بسيارى از حوادث پس از مغول در ده ها منبع مختلف نام رى به ميان آمده است. بنابراين استعمال رى به صورت اشتراك لفظى بوده است، هم بر ناحيۀ رى و هم بر بقاياى شهر كهن و بزرگ رى.

بر خلاف ديدگاه مينورسكى، دكتر كريمان معتقد است كه رى نه تنها بعد از حملۀ مغول مسكون بوده، بلكه از شهرهاى بزرگ نيز به شمار مى آمده و سپس به صورت روستا درآمده است. به گفتۀ وى: «رى هيچ گاه به صورت كلى خراب نشد و هرگز از جمعيت خالى نگرديد، بلكه خرابى اى كه در آنجا از قرون چهار و پنج تا اوائل قرن هفتم و پيش از حمله مغول به وجود آمده بود، در فاجعۀ مغول بيش از پيش توسعه يافت؛ با اين حال پس از هجوم تاتار رى هنوز از بلاد معظم عصر به شمار بود. خرابى در اين شهر همچنان افزونى يافت تا بار ديگر گرفتار تاخت و تاز لشكر تيمور و نيز ظاهراً زلزله اى سخت گرديد و آسيبى فراوان ديد؛ لكن هنوز هم، صورت بقعتى مسكون را

ص: 285

داشت. اين شهر نيمه جان از اين پس نيز تا قرن دهم و اوائل عهد صفويان كه به صورت ديهى درآمد، همچنان به موجوديت خويش ادامه داد. چنانكه در آثار اين عهد، هنوز از آن به نام شهر رى ياد مى شده است و در منابع مورد استفاده، وصف خرابه يا كلمه اى مشابه آن در باب اين شهر به نظر نرسيد و سبب اين خرابى نيز حمله چنگيز يا هجوم تيمور نبود.» (رى باستان، ج 2، ص 445). كريمان اضافه مى كند كه خرابى رى بيشتر ناشى از تفرقه و تشتت شديد فرهنگى و مذهبى و نبودن اتّحاد كلمۀ فكرى و وحدت مذهبى بوده است (همان). وى در بخش ديگرى از كتاب رى باستان با اشاره به سخن نجم الدين دايۀ رازى دربارۀ تلفات هفتصد هزار نفرى اهالى رى در فتنۀ مغول مى نويسد: «با اين حال رى پس از واقعۀ مغول هنوز از امّهات بلدان محسوب بوده و عظمت و اعتبارى داشته و تا دو سه قرن بعد نامش در پاره اى از وقايع تاريخى... درج مى آمده و در اوايل عهد صفويان از رى هنوز به صفت شهر، ياد مى شده است. زكرياى قزوينى در آثار البلاد كه در سال 674 ق. يعنى بيش از نيم قرن پس از واقعۀ مغول تأليف كرده، از رى بدين صورت ياد كرده است: الرى مدينة مشهورة من اُمّهات بلاد الاسلام و أعلام المدن.» (همان، ص 422). اما به نظر مى رسد كه پس از حملۀ مغول، رى از شهرهاى بزرگ نبوده و نوشتۀ زكرياى قزوينى كه در عراق عرب مى زيسته، تكرار متون جغرافيايى پيش از حملۀ مغول باشد. گزارش حمدالله مستوفى از مديران اقتصادى عهد مغول، افول جايگاه رى را نشان مى دهد. وى حقوق ديوانى رى را در گذشته، هفت صد تومان ذكر كرده و حقوق ديوانى زمان خودش را پانزده تومان و يك هزار و پانصد دينار (نزهة القلوب، ص 52 و 55). نيز تشتت مذهبى پيش از تهاجم مغول در رى جريان داشت و در عصر پس از مغول، بيشتر مردم رى، مذهب شيعۀ اثناعشرى داشتند (همان، ص 54). پس با كاهش تفرق و منازعات مذهبى در اين دوره، نمى توان آن را از علل پس رفت رى به شمار آورد؛ بلكه شايد يكى از عوامل انحطاط رى پس از حملۀ ويران گر مغول، افزون بر پيامدهاى منفى اين هجوم، جاذبۀ ورامين و تهران باشد. بارتُلد مى نويسد: «علّت ترجيح ورامين به رى تا اندازه اى به واسطۀ كثرت آب ورامين بوده كه از جاجرود، مهم ترين رودخانه اين محل استفاده مى كرده است (تذكرۀ جغرافياى تاريخى ايران، ترجمۀ حمزه سردادور، ص 150). در كتاب جغرافياى تاريخى تهران نيز آمده است: «شهر عظيمى كه كلاويخو بدان اشاره كرده است

ص: 286

شهر رى است كه در آن هنگام به كلى خراب و خالى از سكنه مى نموده است، اما مسلماً مردمان فقيرى كه فرصت يا پول نداشتند تا به نقاط دوردست نقل مكان كنند، هنوز هم در آنجا يافت مى شدند كه غالباً به شهرها و روستاهاى پيرامون رى، به ويژه ورامين روى آور شدند. ورامين به سبب برخوردارى از كشتزارهاى گسترده و مخصوصا قلعۀ استوارى كه داشت بيشتر از ساير نقاط، مردم گريزان و خانه به دوش رى را به سوى خود كشاند و مركزيتى يافت.» (جغرافياى تاريخى تهران، ص 14)

15. تغيير مركزيت ادارى و اسمى سرزمين رى

پس از حملۀ مغول، مركزيت ادارى رى تغيير كرد و ورامين و تهران مركز ناحيۀ رى گرديد، و نزديك به شش قرن، حكومت ناحيه از نظر اسمى رى بود و مركزش ورامين و تهران. در بيش از دو قرن اخير اسم ناحيۀ نيز به تهران تغيير يافت. از اين رو در بسيارى از منابع نام رى به صورت مشترك لفظى بر ناحيۀ رى و شهر رى اطلاق گرديده است، و مشخص نمودن هر يك نيازمند توضيح يا قرائن قابل قبول است. در برخى از متون، ورامين و تهران و رى جدا ذكر گرديده است. براى نمونه، ابن بطوطه در حوادث پس از مرگ سلطان ابوسعيد مى نويسد: «حسن خواجه پسر دمرتاش چوپان به... و كاشان و رى و ورامين استيلا يافت.» (سفرنامه ابن بطوطه، ترجمۀ محمدعلى موحد، ج 1، ص 250). يا در تاريخ رويان از تهران و رى نام برده شده است (تاريخ رويان، ص 131). ولى در بسيارى از منابع ديگر، رى به صورت مطلق و بدون مشخص شدن اينكه ناحيۀ رى است يا شهر رى، آمده است.

در دوران پس از مغول، ورامين و تهران مركز ناحيۀ رى بودند. امين احمد رازى و صاحب زينة المجالس نوشته اند كه شهر رى در حادثۀ مغول خراب گرديد و امروز دارالملك، تهران و ورامين است (هفت اقليم، ج 3، ص 6؛ گنج دانش، ص 456، به نقل از زينة المجالس). اما آيا اين دو شهر با هم و همزمان مركزيت داشتند يا به توالى؟ به نظر مى رسد دومى صحيح باشد؛ يعنى نخست ورامين مركز ناحيۀ رى بوده و بعد تهران؛ چنانكه مستوفى در قرن هشتم فقط ورامين را به عنوان شهر و مركز ناحيۀ رى نام مى برد (نزهة القلوب، ص 52). مشخص است كه تهران از دورۀ شاه طهماسب صفوى به شهر نسبتاً مهمّى تبديل گرديد (براى نمونه ر. ك: تاريخ تهران، ص 31) و در زمان شاه عباس اول - چنانكه در هفت اقليم مذكور است - مركز ناحيۀ رى محسوب مى شد، و از آن پس، مدارج عالى ترقى را تا پايان دورۀ صفويه و در دوران افشاريه و زنديه

ص: 287

پيمود و در اوان قاجاريه به پايتختى كل ايران انتخاب گرديد. جواهر كلام مى نويسد: «نام تاريخى رى تا زمان شاه عباس صفوى و پايان قرن يازدهم هجرى برپا بوده است و باز هم گروهى از علماى نامى در اين زمان به آن منسوب شده اند. نظام الدين محمد بن الحسين قرشى ساوجى [زنده در 1040 ق.] ساكن شهر عبدالعظيم، شاگرد شيخ بهايى و مدرّس مدرسۀ عبدالعظيم در رى است؛ شاه عباس تدريس مدرسۀ مزبور را [از ملاخليل بن غازى گرفت و] به وى واگذار كرد.» (تاريخ تهران، ص 63 و 64).

در پايان گفتنى است كه برخى از نواحى استان تهران، همانند ورامين و شهر رى و تهران هميشه جزو ولايت رى محسوب مى شدند و بعضى نواحى ديگر گاهى جزو ايالت رى بوده و گاهى نبوده است. براى مثال ساوجبلاغ در عهد سلاجقه و تيموريان جزو رى بوده و در قرن هشتم جزو تومان قزوين محسوب مى شده است (نزهة القلوب، ص 63؛ زبدة التواريخ، ج 3، ص 64).

على ملكى ميانجى

تپه سيف

روستا، جزء دهستان غار غربى، در دوازده كيلومترى شمال باخترى شهر رى، سر راه عمومى رباط كريم به ايستگاه راه آهن. اين روستا در جلگه اى معتدل واقع شده است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و صيفى و چغندر قند است. راه شوسه دارد و تپه اى باستانى در آن قرار دارد.

منابع: فرهنگ جغرافيايى ايران، ج 1، ذيل عنوان؛ لغت نامۀ دهخدا، ج 4، ص 5614.

تپه گبرى8592 كوه طبرك

تپه ميل

بقاياى آتشكدۀ بزرگ رى، بازمانده از عهد ساسانيان يا پيش از آن، واقع در حدود دوازده كيلومترى جنوب شرقى حرم عبدالعظيم حسنى (ع) و دو كيلومترى جنوب قلعه نو در بخش كهريزك. اين تپه و پيرامون آن، بقاياى كاخ يا آتشكدۀ بزرگ رى مشهور به آتشكدۀ بهرام است. بخشى از بناى آتشكده در زمان حملۀ اسكندر به ايران خراب شد و تنها قسمتى از بناى چهارطاقى و زيباى آن به صورت دو ميل (برج) باقى مانده است. بيشتر قسمت هاى غربى بنا از ميان رفته است.

ادارۀ باستان شناسى پس از پاره اى مرمّت ها، بر روى تخته سنگى نوشته است: «اين محل كه به نام تپه ميل خوانده مى شود، بقاياى آتشكده معظمى از دورۀ ساسانيان است. ادارۀ كل باستان شناسى از سال

ص: 288

1331 ش. به بعد، كم وبيش به مرمّت و تعمير و خاك بردارى و حفارى هاى لازم آن پرداخته است...»

بر پايۀ برخى اسناد، تاريخ بناى آتشكدۀ رى به دوران پيش از زردشت مى رسد. در ترجمۀ تاريخ طبرى آمده است: «به رى آتشگاهى بود كه از آن قديم تر نبود...» مسعودى در مروج الذهب احداث آتشكده را در رى به فريدون نسبت مى دهد و مى گويد: «نخستين حكايت دربارۀ اين آتشكده به روزگار فريدون بازمى گردد. مى گويند: فريدون، مردمى را ديد كه آتشى را گرامى مى دارند و آن را مى پرستند. فريدون پرسيد كه حكمت و سبب اين كار چيست؟ به او خبر دادند كه آنان، اين آتش را واسطۀ ميان خدا و بندگانش مى دانند؛ زيرا آتش از جنس خدايان نورى است. آنان براى نور، مراتبى قائلند و طبيعت نور را غير از طبيعت آتش مى دانند... وقتى فريدون اين سخنان را شنيد، دستور داد كه بخشى از آن آتش را برگيرند و به خراسان برند و براى آن خانه اى در طوس بنا كنند.» مسعودى، سپس نام ده آتشكده را مى برد كه آتشكدۀ رى نيز جزء آنها است.

درستى اين خبر مسلم نيست، ولى متأخران نيز رى را از زمان هاى ديرين و پيش از ظهور زردشت، شهرى مذهبى و مركز مغان دانسته اند؛ هر چند حرمت نهادن آتش در مذهب زردشت رنگى ديگر گرفت.

دونالد ويلبر (Donald N.Wilber) بناى آتشكده را اين گونه وصف مى كند: «معمولاً بناى يك آتشكده عبارت است از يك اطاق چهارگوش كه سقف آن طاق ضربى است و گاهى اطراف آن را راهرو يا دالانى گرفته و در هر يك از چهارديوار اطراف وروديه، طاقى ساخته شده و به همين مناسبت، اين نوع بناها را بعد از اسلام چهارطاق مى گفتند. قرار دادن گنبد مدور بر روى بناى چهارگوشه و ايجاد طاق هاى گوشه اى، سبك خاص ايران است.» گيرشمن در تاريخ ايران دربارۀ بناى معابد در عهد ساسانيان مى نويسد: «در بناى معابد تغييراتى صورت گرفت. تالار مركزى آتشكده، مربع و محصور به چهار دالان بوده است.»

چهارطاقى قسمت اصلى بنا، به منزلۀ محراب (مهراب) است، و نظير آن در خرابه هاى چهارطاقى قديم، در نواحى فارس و اصفهان و آذربايجان ديده مى شود.

آنچه از پوشش بنا در زمان حاضر برجا است، يك جفت قوس هلالى با نقطۀ بيضى است. در موازات محور اصلى تالار، راهرو كم عرض تونل مانندى، طول تالار را از زير طى مى كند كه از منتهى اليه غربى، راهرو

ص: 289

ص: 290

هم عرض ديگرى بر آن عمود مى شود. ورودى اصلى راهرو زيرين در جبهه شرقى، زير ايوان اصلى است. بناى چهارطاقى آتشكده، چهار دالان سرپوشيده دارد كه آتش مقدس را براى حفاظت از آب، خاك و باد از اين دالان ها عبور مى دادند. در اكتشافات، تنها يكى از اين دالان ها بيرون آمده است. مهم ترين ويژگى تزيينى بنا گچ برى هاى آن است كه روى ديوارهاى تالار اصلى نقش بسته و شامل طرح هاى هندسى، حاشيه اى، گياهى و حيوانى است.

بلندى تپه ميل از سطح دشت اطراف، 18 متر است و حدود 25 متر پهنا و 20 متر درازا دارد. پيرامون اين تپۀ بلند، تپه هاى كم ارتفاع و پراكنده اى وجود دارد. اين مجموعه منطقه اى به وسعت 800 در 900 متر را شامل مى شود. تپه ميل، در سال 1334 ش. توسط وزارت فرهنگ و هنر با شماره 407 در فهرست آثار ملى ايران به ثبت رسيد.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 339؛ رى در آيينۀ تاريخ، ص 11-13.

ترسناباد

روستا و مزرعه، واقع در غار غربى در شرق كهريزك، در دوكيلومترى جنوب پالايشگاه. نام ديگر آن دُرسون آباد است. در سند مورخ 950 ق، يكى از تقاضاهاى سادات رى از شاه طهماسب چنين بوده است: «چون مزرعۀ ترسناباد ملك فقيران است و به مبلغ شش هزار و نهصد و چهار تبريزى به تيول ايالت پناه حسين خان سلطان مقرّر است، اگر حقوق ديوانى آن را داخل ضروريات سركار آستانه متبركه نمايند كه صرف آنجا بشود، از تكاليف تيولدار فارغ بوده، موجب رفاه حال سادات و معمورى آنجا شود.» شاه با اين تقاضا موافقت كرده است. جمعيت اين روستا در سال 1385 ش. 957 نفر در 232 خانوار بوده است.

منابع: رى باستان، ج 3، ص 518؛ آستانۀ رى، ص 78 و 81؛ درگاه ملى آمار ايران، «نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش».

ترشنبه

روستا، واقع در دهستان غار غربى، در بخش شهر رى. هواى آن جلگه اى معتدل است و آب آن از قنات و رود كرج تأمين مى شود. غلات، صيفى و چغندرقند، از محصولات آن است.

منابع: فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور، ج 38، 66؛ لغت نامه دهخدا، ج 4، ص 5646.

تقى آباد

روستا، واقع در دهستان غار در بخش شهر رى، نزديك كارخانۀ سولفات و آجر نسوز. تقى آباد، اكنون به شهر متصل و از شمال به

ص: 291

بلوار شهيد رستگار، از جنوب به شهرك عباس آباد، از شرق به سرخه حصار و از غرب به جاده ورامين - شهر رى، محدود شده است. اين محله، همچون اغلب محلات شهر، از دهۀ 1350 ش. به بعد گسترش يافت، اما نام ها و عمارت هايى كه در گوشه و كنار آن باقى مانده است، نشان از گذشته اى دراز دارد. وجود كارخانه مارگارين و چند كارخانه ديگر و كارگاه هاى بسيار (بيشتر سنگبرى) روستا / محله را داراى بافت صنعتى كرده است. مقبرۀ بى بى شهربانو در اين روستا واقع است.

منابع: فرهنگ جغرافيايى ايران، بخش تهران، ج 38، ص 67؛ پرتال محلۀ تقى آباد.

تقى بن طاهر بن هادى حسنى، نقيب رازى

فقيه و از شاگردان سيد مرتضى. او را به زهد و پرهيزگارى ستوده اند.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 44؛ امل الآمل، ج 2، ص 45؛ الانتصار، ص 46؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج 5، ص 348؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 282؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 633.

تمّام بن محمد بن عبدالله بن جعفر بجلى رازى، ابوالقاسم

محدث ايرانى تبار، مقرى، حافظ، مورخ و مشهور به تمّام رازى. پدرش از رى به دمشق رفت و تمّام در همان جا به سال 330 ق. به دنيا آمد. تمّام استماع حديث را در كودكى آغاز كرد و از برخى مشايخ پدرش، همچون ابوبكر عُذرى و ابوبكر قرشى وراق حديث شنيد. مشايخ ديگر او در حديث، عبارتند از: خيثمة بن سليمان، حسن بن حبيب حصائرى، احمد بن محمد فَضالۀ حمصى، ابوميمون بن راشد، اخوتبوك، ابواحمد عمرو بن عثمان سبيعى، ابويعقوب اذرعى، ابوبكر بزّاز، ابوالمفضل شيبانى و على بن عمر دارقطنى. همچنين احمد بن محمد عتيقى، ابوالحسين ميدانى، حسن بن على لَبّاد، عبدالعزيز كَتّانى و احمد بن عبدالرحمن طرائفى از او حديث شنيده اند. ابوعلى اهوازى و عبدالعزيز كتانى از شاگردان وى در علم رجالند. روايات وى اصلى ترين منبع ربعى (متوفاى 444 ق.) در گردآورى مجموعۀ فضايل الشام و دمشق بوده است؛ چنانكه ربعى افزون بر نيمى از احاديث كتاب فضائل الشام و دمشق را از او روايت كرده است. ابن عساكر نيز دربارۀ وفيات عالمان شام، بسيار از وى نقل كرده است. تمّام رازى، قرائت را از ربعى، يحيى بن احمد عَبسى، ابومنصور محمد بن زريق بَلَدى، ابوبكر طَرسوسى و ابوبكر مُرّى آموخت. شاگردان نامدار او در قرائت، محمد بن على مُطرّز و ابوعلى اهوازى است. در سال

ص: 292

414 ق. درگذشت. از تأليفات او است:

1. الفوائد. در اين كتاب كه در سال هاى پايانى عمر نوشته است، روايات غريب و مفرد مشايخ خود را بر اساس طرق حديث گرد آورده و گاه دربارۀ واژگان، رجال، متن و اسانيد حديث توضيح داده است.

2. مسند المقلين من الامراء و السلاطين. در اين اثر به شيوۀ مسانيد، رواياتى را كه از حكمرانانى چون حجاج بن يوسف، ابومسلم خراسانى و نصر بن سيار در اختيار داشته، آورده است. اين كتاب به كوشش مجدى فتحى سيد، و بار ديگر به همراه المدرج الى المدرج سيوطى به كوشش صبحى بدرى سامرايى (كويت، دارالسلفيه) منتشر شده است.

3. حديث ابى العُشراء. تخريج تمّام از تنها حديث ابى العشراء اسامة بن مالك دارمى، تابعى بصرى دربارۀ احكام زكات. اين اثر، به كوشش بسام عبدالوهاب جابى (دمشق، 1404 ق) منتشر شده است.

4. رسالة فى بيان الفرق الضاله. نسخه اى از اين كتاب در كتابخانۀ كوپريلى استانبول نگهدارى مى شود. موضوع كتاب، رد مذهب اشعرى است.

منبع: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 16، ص 131.

تمّام رازى8592 تمّام بن محمد بن عبدالله بن جعفر بجلى رازى، ابوالقاسم

توليت آستان حضرت عبدالعظيم

حسنى (ع)8592 آستان حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)

ص: 293

ص: 294

ث

ثابت بن يحيى بن يسار رازى، ابوعباد

كاتب دربار مأمون عباسى. هندوشاه در تجارب السلف دربارۀ او مى نويسد: «حساب را به غايت نيكو مى دانست، جز آنكه سريع الحركات و تندخو و تيز و سريع الغضب بود.» مؤلف الوافى بالوفيات، او را وزير مأمون دانسته است. شصت و پنج سال زيست و در سال 220 ق. درگذشت.

منابع: سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 198-199؛ تاريخ الاسلام، ج 15، ص 457؛ الوافى بالوفيات، ج 10، ص 292؛ تجارب السلف، ص 171-172.

ثعلبة بن سهيل طُهَوى، ابومالك

راوى و پزشك قرن سوم، اهل سنت، ساكن رى. از جعفر بن ابى مغيره (در رى)، ليث بن ابوسليم، زهرى، مقاتل بن حيان و ابن سنان شيبانى روايت كرده است و جرير بن عبدالحميد و حكام بن سلم و محمد بن يوسف فريابى و حماد بن مسعد و يحيى بن مغيره و معاوية بن نفبل عجلى، يعقوب بن عبدالله بن سعد قمى و اسحاق بن سليمان، از او روايت كرده اند. ابن حبان، او را در شمار ثقات آورده است، ولى ابن معين و برخى ديگر از رجالى هاى اهل سنت، حديث او را بى ارزش (ليس بشىءٍ) خوانده اند؛ هرچند ابن معين در جايى ديگر (التهذيب) او را توثيق كرده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 464؛ جامع البيان، ج 11، ص 50 و ج 26، ص 144؛ ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 6، ص 1888-1889؛ تاريخ ابن معين، ج 1، ص 336؛ الثقات، ج 8، ص 157؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 192؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 21، ص 83.

ص: 295

ص: 296

ج

جاجرود

رودخانه. جاجرود، از رودهاى دائمى و مهم شرق استان تهران است كه در مسير كلّى جنوبى جارى است و در نهايت به درياچۀ نمك استان قم مى ريزد. شاخه اى از اين رود، از ناحيۀ مرز شرقى شهرستان رى عبور مى كند. رودخانۀ جاجرود در شمار رودهاى شهرستان رى نيز ذكر شده است؛ زيرا در زمستان ها و ابتداى بهار، از بيست كيلومترى جنوب شرقى شهر رى مى گذرد.

منبع: فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور، بخش تهران، ج 38، ص 166.

جاروب بندان

دروازه و محله. ذكر اين دروازه و محله، در غير كتاب نقض ديده نشده است. به گفتۀ مؤلف نقض، مدرسۀ خواجه امام رشيد رازى در محلۀ جاروب بندان بوده و در آن «زياده از دويست دانشمند معتبر درس دين و اصول و فقه و علم شريعت خواندند كه علامه روزگار خويش بودند.» به قرينۀ هم جوارى با مدرسۀ خواجه امام رشيد رازى، محل اين دروازه بايد در منطقۀ شيعه نشين رى، نزديك مدفن عبدالعظيم حسنى (ع) بوده باشد. همچنين اين نقطه از شهر بايد در سمت صحراهاى جاروب خيز اطراف رى قرار داشته باشد؛ چنانكه هنوز جاروب شهرستان شهريار ممتاز و مشهور است. با نظرداشت محل تقريبى يا تحقيقى دروازه هاى ديگر، دروازۀ جاروب بندان در سمت جنوب غربى

ص: 297

شهر بوده و از حيث رفت وآمد، چندان اهميت نداشته است.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 196 و 238؛ نقض، چاپ دارالحديث، ص 41.

جال كولى/ چال كولى

از نواحى قديم رى. نام اين محل در نزهة القلوب و تاريخ گزيده، در سبب تسميۀ غار، آمده است. به گفتۀ آن دو، امامزاده اى از فرزندان امام كاظم (ع) در رى، از بيم جان گريخت و به ناحيۀ جال كولى آمد. در آنجا غارى پديد آمد و او در آن پناه گرفت.

منابع: نزهة القلوب، ج 3، ص 54؛ رى باستان، ج 3، ص 519.

جامع جديد

مسجد. بانى آن، قطب الدين عمادالدوله، مشهور به سرهنگ ساوتكين، از امراى الب ارسلان و ملكشاه بود و بر فارس و كرمان و بخشى از عراق فرمانروايى مى كرد.

مؤلف نقض مى نويسد: «... در آن تاريخ كه سرهنگ ساوتكين جامع جديد مى كرد براى اصحاب حديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود.»

صفت «جديد» براى اين مسجد، به دليل جداسازى آن از مسجد عتيق است كه طغرل بنا كرده بود.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 326 و 321؛ نقض، چاپ دارالحديث، ص 40.

جامع طغرل

مسجد. طغرل، سلطان مقتدر سلجوقى، در شهر رى چندين بنا ساخت؛ از جمله مسجد جامع حنفيان. مؤلف نقض مى نويسد: «و مسجد طغرل است از آن حنفيان.» اين جامع به قدرى بزرگ و وسيع بود كه بيست هزار نمازگزار را گنجايش داشت. در لبّ التواريخ آمده است: «[طغرل] هر وقت خواستى كه از جهت خود خانه سازد، اول مسجدى ساختى، بعد از آن به عمارت پرداختى.» به قرينۀ عبارت لبّ التواريخ، محل اين مسجد در مشرق سراى ايالت (حدود شرقى خيابان ظهيرآباد يا خيابان طغرل فعلى)، در بخش حنفى نشين رى بوده است؛ زيرا همۀ بناهاى مربوط به سلاجقه در همين حدود واقع بوده و حنفيان نيز در مشرق اين محله مى زيسته اند.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 327؛ نقض، چاپ دارالحديث، ص 604.

جامع عتيق/ جامع مهدى

مسجد. جامع مهدى، خليفۀ عباسى، يا جامع عتيق، بزرگ ترين مسجد رى بوده است. بلاذرى و ديگران ساخت اين مسجد را در سال 158 دانسته اند. در كتاب نقض آمده

ص: 298

است: «مناقب خوانان در قطب روده و برشتۀ نرمه و سرفليسان و مسجد عتيق همان خوانند كه به دروازه مهران و مصلحگاه.» و نيز: «خواجه تاج اشعرى حنفى نيشابورى روز عاشورا بعد از نماز در جامع عتيق ديديد كه چه كرد.» و نيز: «مسجد عتيق از آنان كه مذهب نجّار دارند.» اطلاق عتيق به جامع مهدى بى گمان از آن رو است كه از ديگر جوامع رى، كهن تر بوده است. فرقه هاى مذهبى هيچ يك در جامع فرقۀ ديگرى به جماعت نماز نمى گزاردند، و هر كدام براى خود مسجد جامعى جداگانه مى ساختند؛ چنانكه صاحب نقض آورده است: «حنفيان هرگز به جامع روده نماز نگزارند و اقتداء به امامان اشعريان نكنند، و اشاعره را اتفاق است كه به مساجد حنفيان نماز به جماعت نكنند، و علماى هر دو طايفه فتوا مى كنند كه در نماز جماعت هر يك بدان ديگرى اقتداء روا نباشد و نشايد كردن.» و نيز: «سرهنگ ساوتكين جامع جديد مى كرد براى اصحاب حديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود.» گويا در عهد صاحب نقض در رى به شمار فرق مذهبى، جامع يا مسجد آدينه بوده است؛ بر خلاف زمان هاى پيشين كه جامع، منحصر به مسجد مهدى بوده و به نوبت در آن نماز مى خوانده اند.

دربارۀ محل مسجد جامع مهدى، نشانى هايى در منابع موجود است كه از جمع آنها معلوم مى شود كه جامع مهدى در شارستان، در مشرق رى برين و در جنوب قلعۀ طبرك بوده است. بر پايۀ اين قرائن و شواهد، محل مسجد در جايى بوده است كه امروز به نام مسيل حسين آباد معروف است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 321.

جبار بن على بن جعفر حدقۀ رازى، ابومحمد

محدث قرن ششم. از زندگانى او اطلاع چندانى در دست نيست جز آنكه عمادالدين ابوجعفر محمد بن قاسم طبرى صاحب بشارة المصطفى در كتاب خود آورده است كه در ذى القعدۀ سنۀ 518 از او حديث شنيده و ابومحمد عبدالرحمن بن احمد بن حسين نيشابورى رازى (عموى ابوالفتوح رازى) استاد او بوده است.

منابع: الذريعه، ج 3، ص 117؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 62-63؛ بشارة المصطفى، ص 8؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 16؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 2، ص 315.

جرير بن عبدالحميد بن جرير ضبى كوفى رازى، ابوعبدالله

محدث اهل سنت، حافظ و قاضى رى. در كوفه يا رى، به سال 107 ق. به دنيا آمد و در رى

ص: 299

به سال 188 ق. درگذشت. كتابى نيز در حديث داشته است. در مكه، ايوب سختيانى و برخى ديگر از محدثان مكه را ديده و از آنان حديث شنيده است. خطيب بغدادى از طريق خود نقل مى كند كه او با جابر جعفى نيز ملاقات كرده، اما حديثى از او ننوشته است؛ زيرا روايت قائلان به رجعت را صحيح نمى دانسته است. همو بنا بر نقلى كه از طريق خود مى آورد، او را در حفظ ضعيف مى خواند؛ اما ذهبى مى نويسد: محدثان براى ديدار با او سفر مى كردند؛ به دليل اطمينانى كه به حفظ و وثوق و دانش بسيار او داشتند.

جرير بن عبدالحميد، از مغيرة بن مقسم، حصين بن عبدالرحمن، سليمان اعمش، اسماعيل بن ابى خالد، احمد بن حنبل، سفيان ثورى، ابواسحاق شيبانى، عمارة بن قعقاع، هشام بن عروه، عبدالملك بن عمير، هشام بن حسان، بيان بن بشر، فضيل بن غزوان و... روايت كرده و ابوداود طيالسى، ثعلبة بن سهيل طهوى، قتيبة بن سعيد، يحيى بن يحيى، عثمان بن ابى شبيه، ابوغسان محمد بن عمرو، ابراهيم بن محمد منتشر (در صحيح مسلم)، اسماعيل بن ابى خالد (در صحيح مسلم و بخارى) و ديگران از او روايت كرده اند. شبسترى، مؤلف الفائق فى رواة و اصحاب الامام الصادق (ع)، او را از بهترين محدثين ثقه دانسته است.

منابع: تاريخ بغداد، ج 7، ص 262-270؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 543-551؛ سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 9-18؛ الانساب، ج 4، ص 10؛ رجال الطوسى، ص 177؛ الثقات، ج 7، ص 262-267؛ الفائق فى رواة و اصحاب الامام الصادق (ع)، ج 1، ص 290-291؛ اللباب فى تهذيب الانساب، ج 2، ص 6 و 261-263؛ تاريخ الاسلام، ج 12، ص 93-98؛ رجال الشيعة فى اسانيد السنة، ص 74-78.

جصّاص

ابوبكر احمد بن على رازى، فقيه، محدّث و مفسر بزرگ حنفى. در سال 305 ق. در شهر رى به دنيا آمد. «جصّاص»، به معناى گچ ساز يا گچ كار، نام مشهورِ چند عالِم ديگر نيز هست. جصّاص رازى تا بيست سالگى در رى به تحصيل علوم گوناگون پرداخت. در سال 325، به بغداد رفت و در آنجا از محضر فقيه مشهور حنفى، ابوالحسن كرخى (م 340 ق.) بهرۀ علمى برد و سپس به سبب مشكلات اقتصادى به اهواز رفت و پس از رفع مشكلات، به بغداد بازگشت. بعد از مدتى، با مشورت استادش كرخى، براى افزايش اندوخته هاى علمى خود، همراه حاكم نيشابورى (م 405 ق.) به نيشابور سفر كرد و در 344 ق. دوباره به بغداد بازگشت و كرسى تدريس كرخى را و نيز منصب اِفتا را از آنِ خود ساخت

ص: 300

و رياست مذهب حنفى را تا پايان عمر بر عهده داشت.

جصّاص، فقه و اصول را نزد ابوالحسن كرخى، حديث را نزد عبدالباقى بن قانع، ابوالقاسم سليمان بن احمد طَبَرانى، ابوالعباس اصَمّ نيشابورى، دعلج بن احمد و احتمالاً حاكم نيشابورى، و ادبيات را نزد ابوسهل زجاجى و ابوعلى فارسى فراگرفت. برخى شاگردان وى عبارت بودند از: ابوجعفر نسفى (م 414 ق.)، محمد بن موسى خوارزمى (م ق.)، محمد بن يحيى جرجانى (م 398 ق.)، محمد بن احمد زعفرانى (م 393 ق.) و احمد بن محمد معروف به ابن مَسْلَمه (م 415 ق.).

به نظر برخى دانشمندان (از جمله قاضى عبدالجبار معتزلى)، جصّاص از نظر كلامى در شمار معتزله است؛ زيرا دربارۀ موضوعاتى همچون رؤيت خدا و سِحر با معتزليان موافق بود و تفسير فقهى او نيز بسيار متأثر از آراى آنان است. برخى منابع، جصّاص را در زمرۀ علماى طبقه چهارم حنفى يا اصطلاحاً «اصحاب تخريج» (علمايى كه تنها به تبيين و دسته بندى آراى پيشينيان پرداختند) شمرده اند، ولى از اين ديدگاه انتقاد شده است.

جصّاص را به تقوا، زهد و تواضع ستوده اند. حاكم وقت (احتمالاً سيف الدولۀ حمدانى) دو بار منصب قضا را به او پيشنهاد كرد، اما او نيز همچون كرخى، آن را نپذيرفت. جصّاص در 370 ق. يا 376 ق. در بغداد درگذشت و شاگردش خوارزمى بر پيكر وى نماز گزارد.

از وى آثار علمى متعددى بر جاى مانده است كه مهم ترين و مشهورترين آنها احكام القرآن است كه بارها چاپ شده است. اين كتاب، كه آخرين كتاب او است و در آن بارها به ساير آثار خود ارجاع داده است، نزد حنفيان از مهم ترين منابع تفسير فقهى به شمار مى رود. جصّاص آياتى را كه دربردارندۀ احكام فقهى است، به ترتيب سوره ها (و در هر سوره، به ترتيب آيات) تفسير و كتاب را بر اساس عناوين فقهى تبويب كرده است. گاهى به مناسبت، برخى مسائل فقهى را نيز كه مستند به آيات قرآن نيست، مطرح كرده است. احكام القرآن علاوه بر مباحث فقهى، متضمن نكات قرآنى و حديثى و ادبى و كلامى نيز هست. وى در اين كتاب بر دفاع از آراى حنفيان اصرار كرده و دربارۀ امام

ص: 301

شافعى، با لحنى شديد سخن گفته است. جصّاص برخى مباحث اصول فقه را كه عمدتاً در موضوع الفاظاست، به عنوان مقدمه كتاب احكام القرآن آورده است كه بارها مستقلا و با عنوان الفصول فى الاصول يا اصول الجصّاص چاپ شده است. ساير آثار مهم او عبارتند از: شرح سه كتاب فقهى الجامع الكبير، الجامع الصغير و المناسك، هر سه از محمد بن حسن شيبانى (م 189 ق.)؛ شرح مختصر الفقه، اثر احمد بن محمد طحاوى (م 321 ق.)؛ شرح المختصر، اثر ابوالحسن كرخى؛ شرح ادب القاضى، اثر احمد بن عَمرو خصاف (م 317 ق.)؛ تلخيص كتاب اختلاف العلماء اثر طحاوى در علم خلاف؛ جوابات المسائل.

منبع: دانشنامۀ جهان اسلام، ج 10، ص 391-393.

جعفر بن احمد بن خليل رازى

محدث. پدرش احمد بن خليل رازى نيز از محدثان بود. هر دو از ابوغسان محمد بن عمرو بن بكر تميمى عدوى روايت كرده اند.

منابع: السنن الكبرى، ج 5، ص 251؛ ضعفاء، ج 4، ص 51-52؛ علل الدارقطنى، ج 10، ص 297؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 203؛ تهذيب الكمال، ج 26، ص 199-200.

جعفر بن احمد بن على قمى، ابومحمد8592 ابن رازى

جعفر بن احمد بن عيسى رازى، ابوالفضل

محدث. ابن ابى حاتم رازى او را صدوق خوانده و عبدالمؤمن بن على و هشام بن عمار را مشايخ او در حديث شمرده است.

منبع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 474.

جعفر بن احمد بن محمد صوفى رازى، ابوالقاسم

صوفى، مقرى، محدث. وى از مشايخ بزرگ عصر خود بود و در نيشابور مى زيست. مالى فراوان داشت و همه را خرج طائفه صوفيان كرد. به گفتۀ جامى در نفحات، «مشايخ رى گفته اند: ابوالقاسم رازى را چهار چيز بود كه كس ديگر را نبود: جمال و مال و زهد به كمال و سخاوت بى زوال.» از عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى و ابوالحسن بن حريق روايت كرده است، و سلمى از او. به سال 378 ق. درگذشت.

منابع: نفحات الانس، ص 123؛ طبقات الصوفيه، ص 420 و ص 509-510؛ بغية الطلب فى تاريخ حلب، ج 3، ص 1066.

جعفر بن احمد بن وندك رازى، ابوعبدالله

متكلم، محدث، مصنف شيعى و گويا از

ص: 302

اصحاب امام هادى (ع). كتابى مفصل دربارۀ امامت داشته است. نجاشى، او را از راويانى شمرده است كه از ائمه (ع) روايت مستقيم (بى واسطه) ندارند.

منابع: رجال النجاشى، ص 133؛ خلاصة الاقوال، ص 91؛ رجال ابن داود، ص 62؛ نقد الرجال، ج 1، ص 338؛ معجم رجال الحديث، ج 5، ص 20؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 2، ص 144؛ طرائف المقال، ج 1، ص 218؛ منتهى المقال، ج 2، ص 232؛ جامع الرواة، ج 1، ص 149.

جعفر بن حيان رازى، ابومحمد

محدث. اصل او از رى بود و در جرجان مى زيست. ابوبكر اسماعيلى، ابن عدى و.... در جرجان از او روايت كرده اند، و او از حسن بن عرفه، حديث شنيده است.

منبع: تاريخ جرجان.

جعفر بن عبدالله بن يعقوب فناكى رازى، ابوالقاسم

محدث و راوى مسند محمد بن هارون رويانى. روح بن محمد رازى شافعى، هبة اللّه بن حسن بن منصور رازى (لالكائى)، در رى، عبدالله بن محمد بن عبدالكريم رازى، ابوالفضل عبدالرحمن بن احمد بن حسن رازى، ابوالفتح محمد بن عبدالله ربس، ابوالعباس احمد بن محمد ابيوردى، احمد بن حسن مقرى، از وى روايت كرده اند، و او از محمد بن هارون و عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى. ابويعلى خليلى مى گويد: او به عدالت و تدين بسيار، آراسته بود و آخرين كسى است كه از محمد بن هارون روايت كرده است. در سال 383 ق. درگذشت.

منابع: الاربعون حديثا، ص 49؛ نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه، ج 5، ص 275؛ شواهد التنزيل لقواعد التفصيل، ج 1، ص 91؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص 255 و ج 9، ص 404 و ج 14، ص 70؛ معجم المؤلفين، ج 13، ص 136؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 1، ص 95 و 135 و 174-175 و ص 187 و 267 و 305 و ج 2، ص 47 و 287...؛ تاريخ الاسلام، ج 27، ص 61؛ تهذيب الكمال، ج 26، ص 385؛ سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 430-431؛ تاريخ الاسلام، ج 27، ص 61؛ الوافى بالوفيات، ج 11، ص 86.

جعفر بن على ادك خوارى رازى

محدث. از اسماعيل بن ابى اويس روايت كرده است و حسن بن ليث از او. مؤلف الجرح و التعديل مى گويد: بخشى از رواياتش را براى ما نوشت و صدوق و ثقه بود.»

منبع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 484.

جعفر بن غازى قزوينى رازى

محدث، مستنسخ و دانشمند شيعى سدۀ يازدهم. ساكن قزوين بود و نزد برادرش، خليل قزوينى، دانش آموخت. با بسيارى از دانشمندان شهرهاى مختلف مباحثه كرده و

ص: 303

چندين كتاب روايى و تفسيرى را مقابله و تصحيح و به خط خوش كتابت كرده است. حاشيۀ عالمانه اى نيز بر فروع كافى دارد كه در سال 1060 ق. در قزوين شروع و سال 1068 ق. در رى تمام كرده است. كتاب المجازات النبويه، نوشتۀ شريف رضى را در سال 1098 و 1099 ق. چهار بار به خط خود نوشته و سپس بر آن تعليقه زده است. همچنين كتاب برادرش، ملّا خليل قزوينى، موسوم به صافى در شرح كافى را تحرير كرده و آن را «گنجينۀ شاهى» ناميده است. از تأليفات او «زين المؤمن» است.

منابع: تراجم الرجال، ج 1، ص 125-125؛ فهرست نسخه هاى خطى كتابخانۀ آية الله گلپايگانى، ج 3، ص 59.

جعفر بن محمد بن ابى زيد رازى

محدث. از پدرش روايت كرده است و احمد بن محمد بن عيسى از او. در كتب رجالى دربارۀ او اختلاف است. برخى او را مهمل و برخى مجهول دانسته اند. در برخى اسناد، «جعفر بن محمد "عن" ابى زيد» آمده است و در برخى «جعفر بن محمد "بن" ابى زيد.» بنا بر نظر آية الله خويى، در سند روايات، «جعفر بن محمد بن ابى زيد» درست است. غير از احمد بن محمد بن عيسى، كسى از او روايت نكرده و جز روايتى از امام رضا (ع) دربارۀ لباس نمازگراز، از او روايت نشده است.

منابع: الخلاف، طوسى، ج 1، ص 512؛ منتهى الطالب، ج 4، ص 212؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 2، ص 186؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 341.

جعفر بن محمد بن احمد دوريستى رازى، ابوعبدالله

فقيه، متكلم و محدث امامى، شاگرد و راوى شيخ مفيد و معاصر شيخ طوسى. در سال 380 ق. به دنيا آمد و بعد از 474 ق. درگذشت. خاندان دوريستى به فضل و دانش شهرت دارد و نسب به حذيفة بن يمان، صحابى رسول الله (ص) مى رساند. دوريست يا دَرَشت يا طرشت، در قديم از توابع رى محسوب مى شد و اكنون از مناطق تهران (در شمال شرق ميدان آزادى) است. به گواهى و گزارش عبدالجليل قزوينى رازى، «در هر هفته نظام الملك از شهر رى به دوريست رفتى، و از خواجه جعفر استماع كردى و بازگشتى از غايت فضل و بزرگى او، و آن خاندانى است به علم و عفت و ورع و امانتْ مذكور، خلفاً عن سلف.»

پدر جعفر بن محمد بن احمد دوريستى، از شاگردان شيخ صدوق در رى بود و سپس به بغداد رفت و نزد شيخ مفيد و سيد مرتضى،

ص: 304

فقه و حديث آموخت. پس از مدتى به رى بازگشت و حديث گفت و علوم دينى تدريس كرد. جعفر بن محمد بن احمد دوريستى، از پدرش و محمد بن بكران و محاملى و شيخ مفيد (به طريق قرائت) روايت كرده است، و نوۀ او، محمد بن موسى بن جعفر و عبدالجبار بن عبدالله مقرى رازى و محمد بن احمد بن شهريار خازن و خواجه نظام الملك طوسى و مرتضى بن داعى حسنى رازى و ابوجعفر مهدى بن ابى حرب مرعشى و سيد ضياءالدين فضل اللّه راوندى و ابوالبركات محمد بن اسماعيل حسينى مشهدى و ابوالقاسم و ابوجعفر پسران كميج و هبة اللّه بن دعويدار و سيد على بن ابى طالب سيلقى و حسن بن محمد حديقى و حسن بن على ارابادى و احمد بن محمد مرشكى و شريف ابوالسعادات بن شجرى و ابوعبداللّه حسين مؤدب قمى و حسن بن يعقوب بن احمد قارى نيشابورى و محمد بن على تميمى و ابن ادريس و ابوالقاسم على بن زيد بيهقى و شاذان بن جبرئيل قمى و شيخ ابوالقاسم مرزبان بن حسين بن محمد و ابومنصور على بن عبدالواحد زيادى و گروهى ديگر، از او حديث شنيدند. ابومنصور على بن عبدالله زيادى از او در سال 474 ق. اجازۀ روايت گرفته و سيد بن طاوس در كتاب الاقبال از كتاب الحسنى (از تأليفات او) نقل كرده است. نام او در رجال شيخ طوسى آمده و توثيق شده است. منتجب الدين، او را ثقه، عدل و عين خوانده است. از كتاب هاى او است: الكفاية فى العبادات؛ يوم و ليله؛ الاعتقادات؛ الحسنى.

منابع: موسوعة طبقات الفقهاء، ج 5، ص 78-80 و ج 6، ص 252 و 287 و 335؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 19 و 21 و ج 10، ص 365 و 481-482 و...؛ امل الآمل، ج 2، ص 320-321؛ منتهى المقال فى احوال الرجال، ج 2، ص 270-272 و ج 4، ص 169-170؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 15؛ رجال الطوسى، ص 419؛ فهرست منتجب الدين، ص 14 45؛ رجال ابن داود، ص 65؛ نقد الرجال، ج 1، ص 357-358؛ معجم رجال الحديث، ج 5، ص 73-74 و ج 5، ص 96-97. نقض، چاپ دارالحديث، ص 157.

جعفر بن محمد بن حسن بن زياد رازى زعفرانى، ابويحيى

محدث، مفسر و برادر ابوبكر احمد بن محمد بن حسن بن زياد رازى، معروف به «تفسيرى». اهل رى بود و براى شنيدن حديث به بغداد رفت. در بغداد از سهل بن عثمان عسكرى، ابراهيم بن منذر حزامى، ابراهيم بن موسى فراء، سريج بن يونس، على بن محمد طنافسى، عمرو بن واقع بجلى و جمعى ديگر حديث شنيد. از

ص: 305

ديگر مشايخ او در روايت، ابوبكر بن ابان وكيعى، عمر بن على اسفذنى، عمر بن على بن ابوبكر، عمرو بن سهل بن صرخاب، محمد بن حميد (و او با سه واسطه از رسول الله) و هارون بن فضيل است. از او روايت كرده است محمد بن مخلد، اسماعيل بن محمد صفار، احمد بن عثمان آدمى، ابوسهل بن قطان و ابوبكر شافعى. ابوزرعه، او را در تفسير، حافظ دانسته و سيوطى وى را از پيشوايان علم تفسير و «صدوق و ثقه» خوانده است. به سال 279 ق. درگذشت.

منابع: ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 695؛ الجرح و التعديل، ج 1، ص 329 و ج 2، ص 488-489 و ج 5، ص 325 و ج 9، ص 93؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 193-194؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 38، ص 32؛ سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 107-108 و ج 6، ص 259؛ طبقات المفسرين، ص 32-33.

جعفر بن محمد رازى خوارى، ابوعبدالله

محدث امامى. على بن محمد قتيبى نيشابورى از او روايت كرده است.

منابع: اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 37؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 196.

جعفر بن منير مدائنى قطان، ابومحمد

محدث اهل سنت. از اهالى مدائن بود. به رى آمد و از شبابة بن سوار و يزيد بن هارون و عبدالوهاب بن عطا و روح بن عباده نقل حديث كرد. ابوحاتم رازى و محمد بن ايوب رازى و احمد بن سلمۀ نيشابورى از او روايت كرده اند. ابن ابى حاتم رازى او را صدوق شمرده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 491؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 186؛ لسان الميزان، ج 2، ص 128-129؛ ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 9، ص 3073.

جعفر بن ميسرۀ اشجعى رازى، ابوالوفاء

محدث و مقرى قرن سوم. از پدر خويش و مالك بن انس روايت كرده است. پدر او از راويان ابن عمر (فرزند خليفه دوم) بود. محمد بن يحيى ازدى و ابراهيم بن منذر حزامى و اسماعيل بن ابان از وى روايت كرده اند. بخارى در التاريخ الكبير و عقيلى در الضعفاء و برخى ديگر از مؤلفان كتب رجالى، او را ضعيف و منكَر الحديث خوانده اند. نام او در طريق شيخ طوسى آمده است. در سال 298 ق. درگذشت.

منابع: المجروحين، ج 1، ص 212 و 214؛ الانساب، ج 1، ص 164-165؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 2، ص 143-144؛ التاريخ الكبير، ج 2، ص 189؛ الضعفاء، ج 1، ص 212؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 404 و 418؛ التمهيد، ج 7، ص 259-260؛ لسان الميزان، ج 2، ص 112 و 129-130؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 2، ص 227.

ص: 306

جعفر بن يحيى بن علاء رازى، ابومحمد

محدث امامى. او و پدرش را ثقه دانسته اند. پدرش، يحيى بن علاء از اصحاب امام باقر (ع) و قاضى رى بوده است. موسى بن حسين بن موسى از او روايت كرده است. كتاب حديث او را به پدرش نيز نسبت مى دهند؛ زيرا اصل كتاب از پدر است و او آن را روايت كرده است. مسند او، حاوى رواياتى از امام صادق (ع) است.

منابع: رجال النجاشى، ص 126؛ خلاصة الاقوال، ص 92؛ رجال ابن داود، ص 66؛ نقد الرجال، ج 1، ص 366؛ جامع الرواة، ج 1، ص 164؛ الرسائل الرجاليه، ج 1، ص 152-153؛ لسان الميزان، ج 2، ص 132؛ اعيان الشيعه، ج 4، 194؛ وسائل الشيعه، ج 30، ص 334؛ معجم رجال الحديث، ج 5، ص 109.

جغرافياى رى

رى يكى از كهن ترين شهرهاى جهان و خاورميانه است كه با نينوا و بابل هم عهد بوده و در سده هاى نخستين اسلامى از مهم ترين شهرها به شمار مى آمده است و جز بغداد و نيشابور شهرى با آن قابل رقابت نبوده است (ر. ك: شهرهاى ايران، ج 2، ص 118). همچنين شهر رى، يكى از پايگاه هاى كهن تشيع، و مهد رشد و بالندگى عالمانى همچون ثقة الاسلام كلينى، شيخ صدوق و ابوالفتوح رازى بوده است. اين سرزمين كهن، به لحاظ موقعيت جغرافيايى و پيشينۀ تاريخى نيز از اهميت خاصى برخوردار است؛ به طورى كه در متون كهن و تاريخى، آن را «امّ البلاد»، «شيخ البلاد»، «بزرگ ترين شهر ماد»، «بهترين سرزمين»، «عروس بلاد»، «گذرگاه و چهارراه دنيا»، «شهر بزرگ»، «شهر نامدار»، «ديار بشكوه»، «سراى خرم»، «فخر اسلام» و مانند آن خوانده اند (براى نمونه، ر. ك: نزهة القلوب، ص 52). اين توصيفات، بيشتر ناظر به اهميت جغرافيايى شهر رى است؛ اهميت و جايگاه تمدنى رى نيز همين مقدار مهم و زبانزد است. مهم ترين ويژگى اين شهر در دوران اسلامى، وجود مدفن عبدالعظيم حسنى (ع) در آن است. وى از شخصيت هاى عالى قدر جهان اسلام است و مزار شريفش، پيوسته زيارت گاه شيعيان و علاقه مندان به خاندان عصمت و طهارت بوده است.

ناحيۀ رى به عنوان منطقه اى مهم، از دوران مادها تا زمان حاضر، اهميت سياسى خود را بيش وكم حفظ كرده است. در طى اين دوران، يا پايتخت اصلى بوده است يا پايتخت فصلى يا مركز ناحيه اى وسيع يا مركز استان. اگرچه بعد از حملۀ مغول، شهر رى مركزيت سياسى و رونق پيشين خود را از دست داد، اما ناحيۀ رى همچنان عظمت خود را حفظ كرد؛ چرا كه ميراث شكوهمندش به شهر همجوارش، تهران

ص: 307

منتقل شد؛ شهرى كه روزگارى يكى از قراى معظمِ ناحيۀ غار در حومۀ شهر رى بوده است (همان، ص 54) و از قصبات حومۀ شهر رى به حساب مى آمد و از دوران صفويه تا زمان حاضر، اعتلاى سياسى آن تداوم يافته است.

شرح وضعيت جغرافيايى هر منطقه، نيازمند بررسى جغرافياى طبيعى، اقتصادى، انسانى، سياسى، تاريخى، ارائه اطلاعات گردشگرى و شرح آثار باستانى و تاريخى آن منطقه است. اين عناوين، خود سرفصل ها و عناوين فرعى ديگرى را در پى دارد؛ اما وضعيت شهرستان رى، به گونه اى است كه ارائۀ برخى از دانسته هاى جغرافيايى مستقل، بسان ديگر مناطق، حتى در سطح عناوين اصلى ممكن نيست؛ زيرا محدودۀ رى در سال هاى گذشته، بارها به واحدهاى كوچك تر تجزيه شده و پيوستگى و قرب مكانى شهر رى با بخش عظيمى از اين واحدها، به ويژه شهر و شهرستان تهران، موجب گشته است كه در اطّلاعات اختصاصى يا مهم جغرافيايى نتواند در شأن و جايگاه خود ظاهر شود. اين مهم، هم در عوارض طبيعى و هم در وضعيت ادارى، خود را نشان داده است. حتى در برهه اى از زمان معاصر، واحد سياسى مستقل رى (فرماندارى رى) منحل و ضميمۀ شهر تهران گرديد و پس از مدتى دوباره در قالب واحد مستقل احيا گرديد. در حال حاضر، شهردارى رى، در شمار يكى از مناطق شهردارى تهران منظور شده و فاقد امكانات و تشكيلات ادارى مستقل است. مطابق آمار سال 1375، جمعيت شهر رى (مركز شهرستان رى)، 356079 نفر در منطقه 20 تهران و 341 نفر در منطقه 15 است.

مى توان گفت بيشتر شهرستان هاى فعلى استان تهران و بخش كمى از استان هاى همجوار، همگى از اجزاى رى به حساب مى آمدند و مجموعۀ هويت طبيعى و اقتصادى و سياسى آنها سيماى رى را تشكيل مى داده است. حتى در برخى از زمان ها محدودۀ توابع رى، تمام يا بخشى از استان هاى همجوار، و بلكه فراتر از آن مى رفته است. از اين رو، در نوشتار حاضر، در حد ميسور از وضعيت جغرافيايى رى، سخن به ميان آمده است؛ ولى بيشترين حجم آن به جغرافياى تاريخى رى اختصاص يافته است تا اهميت تاريخى اين سامان در گذر تاريخ روشن گردد؛ هرچند عظمت اين سامان به گذشتۀ تاريخى آن محدود نمى شود، و در زمان حاضر نيز، ميراث بزرگ آن به شهر همجوارش، تهران منتقل شده است.

ص: 308

1. موقعيت جغرافيايى

رى، اكنون يكى از شهرستان هاى استان تهران است كه از شمال به شهرستان تهران و از جنوب به شهرستان قم و از مشرق به شهرستان هاى پاكدشت و ورامين و از مغرب به شهرستان هاى اسلام شهر، رباط كريم و زرنديه محدود مى شود (سالنامۀ آمارى استان تهران 1380 ش. مقدمه، ص 1). وسعت آن بالغ بر 2293 كيلومتر مربع است (همان) و مساحت بخش هاى سه گانۀ شهرستان رى بدين ترتيب است: بخش مركزى: 174 كيلومتر مربع؛ بخش كهريزك: 543 كيلومتر مربع؛ بخش فشاپويه: 1645 كيلومتر مربع (نمابر ادارۀ كل امور اجتماعى استاندارى تهران در پاسخ به استعلام نگارنده، در فروردين 1382 ش.). بنابراين در مجموع مساحت شهرستان رى 2362 كيلومتر مربع است. شهر رى مركز شهرستان رى است كه بين مختصات جغرافيايى طول جغرافيايى َ 26 و ْ 51 و عرض جغرافيايى َ 36 و ْ 35 واقع شده و ارتفاع شهر از سطح دريا 1062 متر است (فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور جمهورى اسلامى ايران، ج 38، ص 171).

شهر رى در جنوب شرقى شهر تهران و متّصل به اين شهر است. فاصلۀ رى تا مركز شهر تهران بالغ بر 14 كيلومتر (همان) و فاصلۀ رى تا تهران، 8 كيلومتر است (فرهنگ جغرافيايى ايران، ج 1، ص 102). مختصات جغرافيايى شهر رى (در حرم مطهّر عبدالعظيم حسنى) ً 45 و َ 35 و ْ 35 عرض شمالى و ً 15 و َ 26 و ْ 51 طول شرقى است (شناسنامه جغرافياى طبيعى ايران، ص 11).

2. نام هاى قديم رى

رى در دوران تاريخى پرسابقۀ خود، اسم ها و لقب هاى متعددى داشته است. فهرستى از اين نام ها كه با استناد به منابع قديم و جديد در فرهنگنامۀ تطبيقى مكان هاى جغرافيايى ارائه شده است، بدين قرار است: آرساسيا، آرساكيا، ارازى، ارساگيا، ارشكيه، اورپوس، اَلرِّى، اورپا، اورپُس، اروپوس، ائوروپوس، بت رازيكايه، حضرت عبدالعظيم (ع)، دورا، رِ، راجيس، راجيش، راجيك، راز، رازى، رازوك، راژس، راك، راكس، راكيا، راگ، راگا، راگاى، راگز، راگس، راگو، راگيا، راگيانا، رام اردشير، رام پيروز (رام فيروز)، رائى، راورُپُس، راى، رغه، رك، رگ، رگا، رگس، رگه، رى اردشير، رى شهر، شيخ البلاد، ماد پايين، ماد راجيانا، ماد رازى، ماد راگيان، ماد راگيانا، ماد رگيانا، ماد سفلا، محمديه، مدى، ئوروپوس (فرهنگنامه تطبيقى نام هاى قديم و جديد مكان هاى جغرافيايى ايران و نواحى مجاور، ص 212).

در مقدمه فرهنگنامۀ تطبيقى، كثرت صور و

ص: 309

ضبط بخشى از اسامى و القاب ذكر شده رى به علت تفاوت در تلفّظها، گويش ها و ضبطها و حتّى احتمالاً بر اثر اشتباه ناسخان، به صورت هاى مختلف بيان شده است. نكتۀ ديگر آنكه اسامى رى كامل نقل نشده و نياز به تتبع بيشترى دارد؛ مثلاً «عروس البلاد» (هفت اقليم، ج 3، ص 3) و «امّ البلاد ايران» (نزهة القلوب، ص 52) دو لقب مشهور رى مى باشد كه در فهرست بالا، از قلم افتاده است. همچنين در يك تأليف متعلّق به ق. 520 آمده است: «منوچهر پيشدادى، شهر رى را كه خراب بود از نو بنا نهاد و آن را "ماه جان" ناميد.» (مجمل التواريخ و القصص، ص 43). شاردن سياح و جهانگرد در دورۀ صفوى نيز، در شمار القاب و عناوين رى، «باب الابواب الارض»، «سوق العالم» و «بلدة البلاد» را ذكر مى كند (سياحتنامه شاردن، ترجمۀ محمد عباسى، ج 3، ص 55). نيز در مورد نام رى، در الواح بيستون، در لوحى كه به زبان مادى است، «راگا» ثبت شده و در لوح ديگر كه به زبان تورانى است، «راگ كا آن» (تطبيق لغات جغرافيايى قديم و جديد ايران، ص 95). همچنين در يك متن جغرافيايى قرن چهارم هجرى از رى با نام «مهديه» ياد شده و در علّت اين نامگذارى نوشته است: «زيرا مهدى در روزگار منصور در رى اقامت داشت و رشيد در آنجا زاده شد.» (آكام المرجان، ترجمۀ محمد آصف فكرت، ص 67).

پيش از اسلام نام رى در دو منبع متعلّق به يهود، در توبيت به صورت «راگس» (Rages) و در ژوديت «راگو» (Ragau) ، و در اوستا «رغه» (Ragha) و در كتيبۀ بيستون (كتيبه اى از داريوش هخامنشى) «رگا» (Raga) ذكر شده است. رى در منابع يونانى، «راگَوْ» (Rhagoe) ، «راگا» (Rhaga) ، «راگيا» (Rhageia) ، در سريانى « Rai »، در ارمنى « Re »، در پهلوى « Rak »، « Rag »، « Ragh »، « Rai » و در زبان هاى اروپايى نيز بدان صورت كه در توبيت آمده، ناميده شده است (رى باستان، ج 1، ص 67). رى را سلوكيان «اورپا» (Europa) يا «اورپوس» و «اورپُس» (Europus ، Europos) و اشكانيان «ارشكيه» (Arsakia) گفته اند (همان، ص 68). در عهد ساسانيان، به گفتۀ ارباب مسالك و تواريخ، آن را «رى» و «رى اردشير» و «رام اردشير» يا «رى شهر» و نيز «رام فيروز» مى ناميده اند (همان).

در منابع جغرافيايى عربى آمده است كه در دوران جاهليت، رى را «أزارى» مى خواندند (معجم البلدان، ج 3، ص 118). از مشهورترين نام هاى دوران اسلامى اين شهر «رى» و «محمديه» (جغرافياى سرزمين هاى خلافت شرقى، ترجمۀ محمود عرفان، ص 231) است.

ص: 310

نويسندگان عرب آن را با الف و لام تعريف به صورت «الرَّى» مى نوشتند (همان).

منسوبين به رى را «رازى» گويند. همچنين با افزودن ياى نسبت به رى، «ريى» هم استعمال شده است. از جمله حمداللّه مستوفى از شخصى به نام «ملك فخرالدين ريى» نام برده است (نزهة القلوب، ص 53). ابن خلف تبريزى نوشته است: «رى نام شهرى است در عراق و نام پادشاه زاده اى هم بوده. گويند او را برادرى بود [كه] "راز" نام داشت. هر دو به اتفاق شهرى بنا كردند در تسميۀ آن ايشان را با هم نزاع شد. هر يك مى خواستند به نام خود كنند. بزرگان آن زمان براى دفع نزاع شهر را به نام رى و اهل شهر را به نام راز كردند و حالا نيز شهر را رى گويند و اهل شهر را رازى.» (برهان قاطع، ج 2، ص 985. نيز ر. ك: فرهنگ جهانگيرى، ج 1، ص 327). در حدائق السياحه وصف رى به صورت مستقل و همچنين در ذيل كلمۀ «راز» آمده است (حدائق السياحه، ص 254).

برخى گفته اند: رى به معناى نيكويى است (نخبة الدهر، ترجمۀ سيد حميد طبيبيان، ص 313). همچنين «راج» يا «راك» از نام هاى رى به معناى مشعشع است (تاريخ اشكانيان، درر التيجان، ص 814). اعتمادالسلطنه، افسانه اى را به نقل از ياقوت آورده، مى نويسد: «در تواريخ قديم ايران مى نويسند كه كيكاوس اختراع ارابه نمود و آلاتى در آن قرار داد كه به واسطۀ آن به آسمان رود. حق تعالى به باد حكم داد آن ارابه را به ابر رساند و از آنجا سرنگون كند. كيكاوس با ارابه اش به درياى جرجان افتاد. كيخسرو پسر سياوش چون به تخت نشست، همان ارابه را مرمت كرد كه به شهر بابل برد؛ يعنى با ارابه به آنجا رود. به محل شهرى رى كه رسيد مردم او را ديده، فرياد برآوردند كه "به رى آمد" يعنى با ارابه آمد؛ چه رى در لغت فرس قديم به معناى ارابه است. كيخسرو حكم كرد در آن محل شهرى بنا كردند و آن را رى نام نهادند.» (همان، ص 814 و 815؛ معجم البلدان، ج 3، ص 116).

اعتمادالسلطنه در صحت اين افسانه ها ترديد مى كند.

3. جغرافياى تاريخى توابع رى

سرزمين تاريخى رى داراى روستاها و قصبات و شهرهاى متعددى بوده و از قضا نام تعداد زيادى از آنها در متون كهن آمده و اين به علّت موقعيت ممتاز رى، به ويژه مركزيت ارتباطى آن است كه در حوادث مهم نام اين نواحى ثبت شده است. دكتر حسين كريمان حدود 240 مورد از اين نواحى را برشمرده، كه تعدادى از آنها تكرارى است (ر. ك: رى باستان،

ص: 311

ج 2، ص 477-642).

تبيين حدود و دايرۀ تقسيماتى برخى از نواحى و قراء و مزارع فعلى شهرستان رى كه در متون كهن و شرح موقوفات ذكر شده، نيازمند تحقيق است. در كتاب رى باستان (ج 2، ص 476-642)، نام توابع رى در گذشته اين چنين آمده است: آپامه؛ آبه غار، مشهور به ده خير؛ آشب (بخشى از ناحيۀ طالقان)؛ آوه؛ آه؛ مزرعۀ ابروهه؛ ابهر؛ أذون؛ اردهن؛ ارنبويه (رنبويه)؛ ازدورقان؛ اسان؛ استاذ خرد؛ استاذ افزون؛ استناباذ (استوناوند) / استوناوند = استناباد و جَرْهُد؛ اسحق آباد؛ اسفذن؛ اسْفيذَن؛ أسك؛ افرندين (افريدون يا افريدن)؛ مشهد امامزاده حسن؛ أنبابه؛ أنبامه (نام امروزى امامه است)؛ اندرمان؛ اوين (ايوين)؛ اهواز؛ ايرين؛ ايلمان؛ ايوانك يا ايوان كيف يا ايوان كى؛ بالغ آباد؛ بامهرغ؛ بانك؛ برا (بوأ)؛ برزيان؛ برسنين (ورزنين)؛ بشاويه (فشابويه)؛ بشم؛ بلنكومى؛ مزرعۀ بند كردان؛ بوسنه؛ بهزان (بهنان)؛ بهنام؛ مزرعۀ بى بى مريم؛ بيستى؛ بيل؛ تجريش (طجرشت)؛ مزرعۀ ترسناباد؛ تهران (طهران)؛ جائج؛ جال كولى؛ جاموران؛ جرا؛ جراذين (خراذين)؛ جرجنبان؛ جرم؛ جلال آباد غار رى؛ جوسق (معرب كوشك)؛ جوسق؛ جى؛ جيلان؛ چال گاويان؛ چهار هرز؛ خاراكس؛ خالدآباد؛ خاوه؛ خرماباد؛ خسراهاباد (خسروآباد)؛ خشاب؛ خوار؛ خوايه؛ خومين؛ خوى (در مرز استان قم)؛ خيل؛ داشيلوا؛ مزرعه دانگه استره؛ داودآباد؛ دبيران (ديبران)؛ درميه؛ درود؛ مزرعه دز؛ دزاه يا دزك در ورامين؛ دزاه قصران؛ دستبى (دشتپى/ دشته)؛ دستجرد؛ دشتك؛ دماوند؛ دوريست (طرشت/ درشت)؛ دولاب؛ دولت آباد؛ ده خاتون؛ دهك؛ ديرالجص يا ديرگچين يا ديركرد شير؛ شنست؛ رام فيروز؛ رباط خمارتكين؛ روده؛ زامين؛ ساوجبلاغ؛ ساوه؛ سبور قرج (قَرْجْ)؛ سُد؛ سرخاباد؛ سُر؛ سلوقان؛ سن؛ سونقين يا سوسنقين؛ سيدآباد؛ مزرعۀ سيد عبداللّه ابيض؛ سيرا؛ سيروان (شيروان)؛ سينك؛ مزرعۀ سينك؛ شاش؛ مزرعۀ شاهى (مزرعۀ شرقى)؛ شخره؛ شكرآب؛ شلمبه يا شلنبه؛ شميران؛ شندر؛ شنده؛ شنشت؛ شهرزور؛ شهرستانك؛ شهريار؛ قلعه صيد؛ طالقان؛ طورين؛ طولان؛ طيبه؛ عباس آباد؛ عرادان خوار رى؛ مزرعۀ علائين (در بلوك غار رى)؛ على آباد (كنار كيلومتر چهار خط راه آهن شمال واقع گشته)، على آباد (در زير قلعۀ طبرك)؛ على آباد (در حوزۀ رى باستان و در عصر حاضر، بر روى هم بالغ بر هجده ديه به نام على آباد موجود است)؛ عيالانه؛ مزرعه عيساباد؛ مزرعه عين آباد؛ غار (قار)؛ فرزاد (فره زاد/ فرح زاد/ برزاد)؛ فورارد؛ فهرمد؛

ص: 312

فيروزان؛ فيروز بهرام؛ قلعۀ فيروزكوه؛ قَرْجْ (ظاهراً همان ناحيه سبورقَرْجْ قديم است)؛ قزوين؛ قسطانه؛ قصر الملحغ؛ قصران [داخل و خارج]؛ قلوس (قلوصه؟)؛ قم؛ قوچ آغاز؛ قوسين؛ قوهه دشتپى (قها/ كها/ قوهذ)؛ قوهه سبور قرج؛ قها سبور قرج (دوقوهه عليا و سفلى)؛ كاسب؛ كاواص؛ كرج؛ كرمانشاهان؛ كرمانه؛ كسكانه؛ كشتانه؛ كلين فشابويه (كيلين)؛ كلين بهنام ورامين؛ كن؛ كوشك؛ كوشك دشت؛ كومين؛ كهده (كهنده)؛ كياسارباد؛ كيس؛ كيسب؛ لواسان؛ مزرعۀ مافتان؛ مامهن (نامهند. به نظر مؤلف رى باستان ظاهراً اين محل با بومهن يا رودهن قابل انطباق است)؛ دشت ماوه؛ مزرعۀ مبارك آباد، معروف به خيرآباد؛ محله باغ؛ مرجبى (مركوى)؛ مزدقان؛ مسكويه (مشكويه)؛ مشكاذين؛ مفصل آباد (مفضّل آباد)؛ مقام خونى؛ موسى آباد؛ مهران؛ مهرقان؛ نرمق (نارمك)؛ نرنمين؛ نوبهار؛ وارنا؛ واريان؛ واريز؛ ورام؛ ورامين؛ وزيق؛ وسفنارد؛ وسقند؛ ونداد؛ ونك؛ وَهْبَن؛ وَهْرَنْدازان؛ وهشتاباد؛ ويمه؛ هاشميه؛ هرشير؛ هسنجان يا هسنگان؛ هشتاد رودان؛ هفتاد بولان؛ هنزك يا حنزك؛ مزرعه هوسنه؛ يزدآباد.

4. آب و هوا

هواى شهر رى معتدل و خشك است و حداكثر درجۀ حرارت در تابستان ها به 42 درجه بالاى صفر و حدّاقل آن در زمستان ها به 4 درجه زير صفر مى رسد. ميزان باران ساليانه شهر رى به طور متوسّط 200 ميليمتر است (فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور (تهران)، ج 38، ص 171).

5. ناهموارى ها

شهرستان رى در دشت واقع گرديده و كوه هاى آن ارتفاع زيادى ندارند. اين كوه ها عبارتند از:

1. بى بى شهربانو: اين كوه، با ارتفاع 1535 متر از سطح دريا، در شرق شهر رى و متصل به آن مى باشد (كوه ها و كوهنامۀ ايران، ص 123).

2. كوه آراد يا اَراده: اين كوه در مركز شهرستان رى، حدّ فاصل بخش هاى كهريزك و فشاپويه قرار گرفته است. كوه آراد در 9 كيلومترى شمال شرقى حسن آباد واقع شده و ارتفاع آن 1428 متر است (فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور (تهران)، ج 38، ص 248؛ كوه ها و كوهنامه ايران، ص 55). همچنين در نقشه اى متعلّق به 1307 ق. در دورۀ ناصرالدين شاه قاجار كه به دست دو نفر از مهندسان ايرانى وقت ترسيم شده است، از كوه آراد با نام كوه «اراد» ياد شده است (جغرافياى مفصل ايران، ج 3، نقشۀ مابين ص 164 تا 165). در برخى آثار، كوه آراد با نام

ص: 313

كوه «حسن آباد» و «كناره گرد» نيز ذكر شده است (همان، ج 2، ص 358).

3. كوه مُره/ مرى: اين كوه در جنوب غربى شهر رى و جنوب شهر حسن آباد و رودشور (در مرز استان قم و شهرستان رى استان تهران) واقع است و ارتفاع آن 1503 متر است (جغرافياى استان تهران، ص 35).

4. دامنه هاى شمالى كوه كورابلاغ: كوه كورابلاغ يكى از كوه هاى ناحيۀ مركزى ايران است كه در محل تلاقى چهار شهرستان زرنديه و ساوه و رى و قم به چشم مى خورد. قسمت عمدۀ اين كوه و دو ارتفاع بلند آن (1915 متر و 1940 متر) در شمال استان قم واقع شده است. جنوب غرب شهرستان رى به دامنه هاى شمالى اين كوه ختم و بخش شرقى كوه (گوى داغ) در شمال كوه كورابلاغ در شهرستان رى مى باشد (ر. ك: گيتاشناسى، نقشۀ 183؛ كوه ها و كوهنامۀ ايران، ص 453).

6. رودخانه ها

چندين رود مشهور و مهم ايران (مانند رودهاى كرج، شور فشاپويه و جاجرود) در شهرستان رى جارى است. نيز چندين رود كوچك ديگر كه از البرز سرچشمه مى گيرند، در شهرستان رى جريان يافته، سپس به رودهاى كرج و جاجرود مى پيوندند (در آمارنامه استان تهران 1373 ش. ص 25، علاوه بر سه رود اصلى استان تهران، نام شمار فراوانى از رودهاى فرعى اين استان ذكر شده است).

1. رودخانۀ كرج: رود كرج از كوه البرز سرچشمه گرفته، پس از عبور از چندين شهرستان استان تهران به حوضۀ درياچه نمك قم مى ريزد. اين رودخانۀ دائمى با درازاى 245 كيلومتر، با جهت شمال غربى - جنوب شرقى، سرتاسر عرض شهرستان رى (شمال حسن آباد مركز بخش فشاپويه و...) طى مى كند و پس از پيوستن به يكى از شاخه هاى جاجرود، به نام جارجارو، به درياچۀ نمك قم مى ريزد (رودها و رودنامه ايران، ص 388).

2. رودخانۀ جاجرود: از رودهاى دائمى و مهم شرق استان تهران است كه با مسير كلّى جنوبى جارى است و در نهايت به درياچۀ نمك استان قم مى ريزد. شاخه اى از اين رود از ناحيۀ مرز شرقى شهرستان رى عبور مى كند. رودخانۀ جاجرود در شمار رودهاى شهرستان رى نيز ذكر شده است كه در زمستان ها و اوايل بهار، از 20 كيلومترى جنوب خاورى شهر رى، مركز اين شهرستان جريان مى يابد (فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور (تهران)، ج 38، ص 166).

3. رود شور فشاپويه: رود طولانى شور با جهت شمال غربى - جنوب شرقى، عرض شهرستان رى را طى مى كند. اين رود از 6

ص: 314

كيلومترى جنوب حسن آباد فشاپويه مى گذرد و به شوره زار شرق حوض سلطان قم مى ريزد (همان، ص 248). رود شور در بخشى از شهرستان رى به موازات رود كرج و در جنوب آن و با فاصلۀ متوسط ده كيلومترى روان است و با طى يك قوس بزرگ راستگرد از فشاپويه خارج و به دهستان قمرود شهرستان قم وارد مى شود. اين رود، دائمى است و 420 كيلومتر طول دارد (رودها و رودنامه ايران، ص 307). رود شور از استان زنجان سرچشمه گرفته و پس از عبور از استان قزوين و جنوب غرب استان تهران و شهرستان زرنديه، به شهرستان رى مى رسد. شاخه هاى مشهور اين رود عبارتند از: خررود، ابهررود، كردان، سرود (در شهرستان زرنديه).

4. چندين رودخانۀ كوتاه هم از شهرستان رى عبور مى كنند؛ از جمله:

4-1. رودخانۀ جعفرآباد يا دربند: از دامنۀ جنوبى كوه توچال سرچشمه گرفته و پس از عبور از خاورشهر رى و روستاهاى امين آباد و اشرف آباد و چند روستاى ديگر به رودخانۀ جاجرود ختم مى شود (همان، ص 167).

4-2. رودخانه سرخه حصار: از ارتفاعات شرق تهران سرچشمه گرفته و به رودخانۀ جعفرآباد پيوسته و از شرق شهر رى مى گذرد (همان، ص 268).

4-3. رودخانۀ كن يا سولقان: از بلندى هاى شمال شرقى امامزاده داود سرچشمه مى گيرد و در مسير خود ريزابه هاى متعددى را مى پذيرد و پس از عبور از بخش كهريزك شهرستان رى، به رود كرج مى ريزد (همان، ص 280؛ فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور (تهران)، ج 38، ص 296).

7. پوشش گياهى

شهرستان رى به لحاظ آب و هواى نيمه صحرايى، داراى جنگل طبيعى نيست، و جنگل دست كاشت آن بالغ بر 387 هكتار است؛ اما از نظر مرتع به نسبت غنى است و با 166200 هكتار در ميان 13 شهرستان استان تهران، پس از فيروزكوه، ساوجبلاغ و دماوند، رتبۀ چهارم را دارد (سالنامۀ آمارى استان تهران، 1380 ش. ص 15). درختان گز و گياهان دارويى، مانند خاكشير، گل گاوزبان، كاسنى، كرچك و پونه، از روييدنى هاى اين منطقه است (فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور (تهران)، ج 38، ص 167).

8. جغرافياى اقتصادى

شهرستان رى يكى از قطب هاى كشاورزى و دامدارى استان تهران است. بازرگانى و صنعت نيز در اين شهرستان رونق دارد.

1. كشاورزى: استان تهران را مى توان از نظر

ص: 315

اقليمى به دو ناحيه تقسيم كرد: ناحيۀ كوهستانى و معتدل كوهستانى و ناحيۀ دشت ها و كوهپايه هاى جنوبى البرز. شهرستان رى در جنوب تهران، داراى آب و هواى نيمه صحرايى با بارندگى كم و فصل خشك طولانى است. با اين همه، داراى زمين هاى مناسب و مستعد كشاورزى است. كمبود آب و شوره زار، دو عامل محدودكنندۀ زراعت و دامدارى در اين شهرستان است؛ به ويژه در نواحى جنوبى.

زمين هاى شهرستان رى از آبرفت هاى سيلابى دامنۀ جنوبى ارتفاعات البرز مركزى و آبرفت هاى اطراف كوه آراد تشكيل يافته است و به وسيلۀ قنات ها، مسيل ها و همچنين كانال هايى كه از پايين دست رود كرج منشعب مى شوند، مشروب مى شود (جغرافياى استان تهران، وزارت آموزش و پرورش، ص 34). در آبيارى زمين هاى زير كشت و باغات شهرستان رى، از چاه هاى ژرف و نيمه ژرف و قنوات استفاده مى شود. ضمناً براى هدايت آب رودخانۀ كن به منطقۀ كم آب فشاپويه، كانالى در دو فاز حفر شده است (فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور، ج 38 (تهران)، ص 167). سطح زير كشت محصولات سالانه و دائمى شهرستان رى در سال زراعى 80-1379 ش. بالغ بر 33151 هكتار - حدود 16/7 اراضى استان - بوده و پس از شهرستان ورامين مقام دوم را در سطح استان تهران دارا است (سالنامه آمارى استان تهران، 1380، ص 190).

شهرستان رى با توليد 61117 تن گندم آبى (حدود 31/5 استان) و جو آبى با توليد 19769 تن (حدود 16/3 استان) و با توليد 53294 تن گوجه فرنگى (حدود 25 استان) پس از شهرستان ورامين مقام دوم را در استان تهران دارد (همان، ص 200 و 206). شهرستان رى در توليد ذرت دانه اى با 509 تن (حدود 89/5 استان) و توليد 184935 تن سبزيجات (حدود 42 استان) و توليد ساير نبات علوفه اى (غير از يونجه) با 224605 تن (حدود 40/8 استان) در مقام اول استان تهران، در توليد هندوانه و يونجه در رتبۀ سوم، و در توليد پنبه در رتبۀ چهارم استان تهران ايستاده است (همان، ص 201 و 206 و 209 و 207).

شهرستان رى از نظر باغدارى و سطح زير كشت باغات مثمر و غير مثمر غنى نيست و رتبۀ نُهم را در ميان 13 شهرستان استان تهران دارا است (همان، ص 191).

2. دامدارى: شهرستان رى با 165000 رأس گوسفند و بره، و 40000 رأس بز و بزغاله، و 54215 رأس گاو و گوساله به ترتيب، رتبۀ سوم

ص: 316

در تعداد گوسفندان و بزها و رتبۀ دوم در گاو و گوساله در سطح استان تهران است، و با 1650 نفر شتر (حدود 52 استان) مقام اول را در سطح استان تهران دارد (همان، ص 212 و 213). همچنين پرورش ماهى در منابع آبى طبيعى و نيمه طبيعى رايج است و شهرستان رى با توليد 195 تن (حدود 90 محصولات استان) در ردۀ اول استان تهران قرار دارد. نيز در پرورش ماهى در مزارع گرم، با 32 تن مقام دوم استان را دارا است.

3. معادن: شمارى از معادن فعّال شهرستان رى عبارتند از: منگنز محمدآباد، سولفات دوسود فشاپويه، كوارتزيت غنى آباد، سنگ آهك لپه زنگ، دولت آباد، صفائيه و چاه حمزه، بى بى شهربانو. در ضمن در مسير رودخانۀ كرج معادن شن و ماسه وجود دارد (همان، ص 244 و 246).

4. صنايع و بازرگانى: استان تهران يكى از مراكز بزرگ و مهاجرپذير و صنعتى كشور است، و شهرستان رى به عنوان سومين مكان تمركز جمعيتى استان، بخش مهمّى از اين صنايع را در خود جاى داده و صدها كارگاه و كارخانۀ كوچك و بزرگ صنعتى در اين شهرستان داير است، كه پالايشگاه بزرگ نفت از جملۀ آنها است. صنايع دستى و كارگاه هاى سنتى و بازرگانى و ديگر مشاغل خدماتى، پيشۀ بخش مهمى از ساكنان اين شهر است. وجود حرم مطهّر عبدالعظيم حسنى (ع) نيز موجب آمدوشد فراوان زائران به اين شهر گرديده و مشاغل خدماتى را گسترش داده است.

5. راه هاى ارتباطى: شهرستان رى در جنوب تهران در مسير آزادراه ها و بزرگراه ها و راه هاى تهران به قم و جنوب ايران و منطقۀ ورامين قرار دارد. نيز راه آهن تهران - مشهد و تهران - شمال از شهر رى مى گذرد. مجموع راه هاى اصلى و فرعى شهرستان رى بالغ بر 412/8 كيلومتر است و مشتمل است بر: 91/3 كيلومتر آزادراه و 97/2 كيلومتر بزرگراه (چهارخطه) و 149/6 كيلومتر راه اصلى معمولى و 13/5 كيلومتر راه فرعى آسفالتۀ درجه يك و 61/2 كيلومتر راه شنى (سالنامۀ آمارى استان تهران 1380، ص 425 و 426). مجموع راه هاى روستايى شهرستان نيز بالغ بر 307 كيلومتر است كه مشتمل است بر 171 كيلومتر آسفالته و 82 كيلومتر شوسه و 56 كيلومتر دسترسى (همان، ص 427).

اولين راه آهن ايران از تهران به رى كشيده شد. در گزارش عصر ناصرى تاريخ تهران آمده است: «در سال 1299 ق، مهندس بواتال امتياز احداث خط آهن تهران - شهر رى و يا به عبارتى شاه عبدالعظيم را از دولت ايران

ص: 317

تحصيل نمود و پس از چندى، ساختمان اين خط شروع شد.» لرد كرزن در اين باره مى نويسد: «هر ساله سى صد هزار نفر از تهران به آنجا براى زيارت مى روند.» (تهران به روايت تاريخ، ج 2، ص 966). اين خط با طول 8365 متر (جغرافياى مفصل ايران، ج 2، ص 358)، در ژوييۀ 1888 م/ ذى قعدۀ 1305 ق/ تير 1267 ش. به فرمان ناصرالدين شاه افتتاح شد. بهاى بليت، بسته به درجات مختلف، يك سره، دو قران و يك قران و نيم و ده شاهى بود (تهران به روايت تاريخ، ص 967).

اولين ايستگاه راه آهن شمال در قسمت خاور شهر رى واقع است و اين ايستگاه در مسير راه آهن مشهد، خراسان و آسياى ميانه نيز قرار دارد. كثرت زائران مشهد رضوى به حدى است كه امروزه اين خط آهن، پر رفت وآمدترين خط حمل و نقل مسافرى ريلى در ايران محسوب مى شود.

9. جغرافياى انسانى

1. جمعيت: شهرستان رى طبق سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1375 ش. بالغ بر 556245 نفر، جمعيت دارد كه از اين شمار، 421020 نفر، جمعيت شهرى و 135225 نفر، جمعيت روستايى است (سالنامه آمارى استان تهران 1380 ش. ص 61). مطابق اين آمار، تراكم نسبى جمعيت كل شهرستان رى حدود 243 نفر در هر كيلومتر مربع است. بر مبناى آمار سازمان مديريت و برنامه ريزى استان تهران (در پاسخ به استعلام نگارنده، شهريور 1382 ش.) جمعيت كل شهرستان رى 699074 نفر است كه 158542 نفر از آن جمعيت روستايى و 540532 نفر جمعيت شهرى را تشكيل مى دهد و مجموع خانوارهاى شهرستان رى بالغ بر 163853 مى باشد: 35260 خانوار روستايى و 128593 نفر شهرى.

جمعيت مركز شهرستان رى، مطابق آمار 1375 ش. بالغ بر 356420 نفر، و جمعيت ساكن در نقاط روستايى اين بخش، 62960 نفر است (شناسنامۀ آبادى هاى كشور، شهرستان رى، سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1375 ش، ص 14). تراكم نسبى جمعيت بخش مركزى بالغ بر حدود 2410 نفر در كيلومتر مربع است. همچنين جمعيت بخش كهريزك مطابق سرشمارى 1375 ش. بالغ بر 128744 نفر است (همان، ص 6) و تراكم نسبى آن حدود 237 نفر در كيلومتر مربع. بخش كهريزك در حال حاضر داراى دو شهر به نام هاى كهريزك (مركز بخش) و باقرشهر است. مطابق سرشمارى 1375 ش. جمعيت شهر كهريزك بالغ بر 7815 نفر بوده است (همان، ص 14). باقرشهر نيز داراى 45607 نفر

ص: 318

جمعيت مى باشد. نيز بر مبناى برآورد آمارى 1379 ش. شهرهاى كهريزك 15479 نفر و باقرشهر 52780 نفر جمعيت دارند. جمعيت بخش فشاپويه، مطابق سرشمارى 1375 ش. بالغ بر 16817 نفر است و تراكم نسبى آن حدود 10 نفر در كيلومتر مربع است. اين بخش كم تراكم ترين ناحيۀ شهرستان رى است. حتى نسبت به ساير نقاط ايران هم ناحيۀ كم جمعيت، محسوب مى شود. شهر حسن آباد مركز بخش فشاپويه مطابق سرشمارى 1375 ش. بالغ بر 11178 نفر، جمعيت دارد.

2. زبان و مذهب: مردم شهرستان رى، مسلمان و شيعۀ اثنى عشرى هستند، و زبان بيشتر مردم اين سامان فارسى و تركى است (فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور (تهران)، ج 38، ص 167). بر مبناى آمار ادارۀ كل اوقاف و امور خيريۀ استان تهران، شهرستان رى، تعداد 28 مكان متبرّكۀ اسلامى و 425 مسجد و 72 تكيه و حسينيه دارد (سالنامۀ آمارى استان تهران 1380 ش. ص 669). واقع شدن مرقد مطهّر عبدالعظيم حسنى (ع) در شهرستان رى، باعث گرديده است كه اين شهر در شمار يكى از شهرهاى معروف مذهبى ايران درآيد و سالانه پذيراى هزاران زائر باشد. همچنين مدفن عده اى از امامزادگان و برخى از امرا و رجال دينى و سياسى و علمى در اين شهرستان قرار دارد.

10. جغرافياى سياسى

شهر رى يكى از شهرهاى كهن ايران با تاريخى پر فراز و نشيب است كه پس از حملۀ مغول دوران افول و سير نزولى خود را پيمود. گاه از نظر اهميت به ضعيف ترين موقعيت خود تنزل كرده و با عنوان روستا (قريه) از آن ياد شده است (براى نمونه، ر. ك: حدائق السياحه، ص 254). از حدود بيش از يك قرن پيش تا كنون، شهر رى و ناحيۀ آن، به تدريج از قريه به قصبه و شهر و همچنين به بلوك و بخش و سپس شهرستان، ارتقا يافت. ناصرالدين شاه در اواسط دوران پادشاهى اش مملكت را به چهار ايالت و بيست و سه ولايت تقسيم كرد. ولايت تهران يكى از بيست و سه ولايات ايران محسوب مى شد (ر. ك: بلوچستان و سيستان، ص 7). مسعود كيهان، تقسيمات حكومتى ولايت تهران را سيزده بلوك ذكر كرده است، كه هشتمين آنها، بلوك غار و پشاپويه است (جغرافياى مفصل ايران، ج 2، ص 312)؛ اما وى در جدول ديگرى تعداد بلوك هاى تهران را چهارده و غار و پشاپويه را جداگانه ياد كرده است. در اين جدول مراكز بلوك ها و جمعيت و تعداد روستاهاى آنها آمده است؛ از جمله شمار آبادى هاى بلوك «غار» را 174 قريه با جمعيت تقريبى 29156 نفر نوشته است. در

ص: 319

شمار شهرها و قصبات اين بلوك، از عبدالعظيم حسنى (ع) نام برده است. همچنين بلوك پشاپويه داراى 55 روستا و 4937 نفر ذكر شده است. براى اين بلوك قصبه يا شهرى نوشته نشده است. مطابق اين جدول، دو بلوك غار و پشاپويه جمعاً با 229 روستا و 34093 نفر جمعيت، در آن تاريخ از نظر جمعيت، بعد از بلوك تهران و حومه، رتبۀ اول را دارا بوده و از نظر تعداد روستا نيز اول بوده است (همان، ص 326).

در سال 1316 ش. در قانون تقسيمات كشورى ايران، تغييرات مهمّى رخ نمود و واحدهاى استان و شهرستان و بخش پديد آمد. استان دوم به مركزيت سارى بود و شهرستان هاى تابعۀ آن سارى، گرگان، سمنان، تهران، قم و كاشان بود (جغرافياى مفصل ايران، ج 2، ص 222). سپس در تقسيمات استانى تغييراتى ديگر رخ نمود و استان مركزى به مركزيت تهران با شش شهرستان تهران، قزوين، قم، دماوند، ساوه و محلات پديد آمد (ر. ك: فرهنگ جغرافيايى ايران، ج 1، ص ماقبل يك). شهر رى مطابق اصلاح قانون تقسيمات كشورى مصوب 19 دى 1316 ش. به عنوان «بخش حضرت عبدالعظيم» از توابع شهرستان تهران استان دوم اعلام گرديد. در 1317 ش. فرهنگستان ايران، نام شاه عبدالعظيم را به شهر رى تغيير داد و از آن پس در نامه نگارى هاى رسمى و دولتى، شهر رى ناميده شد. ولى مردم محل هنوز هم شاه عبدالعظيم مى گويند (پژوهشى در نام شهرهاى ايران، ص 362). شهرستان تهران به چندين بخش تقسيم مى شد. يكى از بخش هاى آن، بخش رى به مركزيت شهر رى بود. اين بخش از دو دهستان غار و فشافويه تشكيل مى گرديد (ر. ك: جغرافياى تاريخى رى تهران، ص 48-50).

هيئت وزيران در مورّخۀ 1336/9/13 ش. بنا بر پيشنهاد 54422/5/5357 وزارت كشور طبق تبصره 2 از مادّه 2 قانون تقسيمات كشورى مصوّب آبان ماه سال 1316 ش. تصويب كردند كه بخش رى به شهرستان تبديل و بخش هاى حومه و فشاپويه از بخش هاى تابعۀ آن باشند (يادداشت هاى مخطوط آقاى نعمت اللّه محرمى از اسناد تقسيمات كشورى مستند به آرشيو اسناد وزارت كشور). در تاريخ 1355/3/17 ش. شهرستان رى منحل و در شهرستان تهران ادغام گرديد. در تاريخ 7/25 /

ص: 320

1357 ش. همزمان با تأسيس استان تهران، دوباره شهرستان رى با سه بخش مركزى، كهريزك و فشاپويه به عنوان يكى از شهرستان هاى استان تهران موجوديت يافت. در سال هاى 1356 و 1357 ش. در استان مركزى سابق به مركزيت تهران، تغييراتى به وجود آمد، و آن ناحيه تبديل به دو استان گرديد: استان تهران به مركزيت تهران، و استان مركزى به مركزيت اراك. همچنين قسمت هايى از استان مركزى سابق به استان هاى سمنان و اصفهان و زنجان (قبل از تأسيس استان قزوين) ضميمه گرديد.

شهرستان رى داراى 155 روستا و 6 دهستان و 3 بخش و 4 شهر است. از اين مجموعه، 120 روستا داراى سكنه و 35 روستا و مكان ديگر خالى از سكنه است (سالنامه آمارى استان تهران 1380 ش. ص 11). بخش هاى شهرستان رى به ترتيب: مركزى، كهريزك و فشاپويه از شمال به جنوب به صورت پلكانى واقع شده اند. مركزى و كهريزك در نيمۀ كم عرض شمالى و فشاپويه با عرض زياد در نيمۀ جنوبى شهرستان واقع گرديده است. بخش مركزى به مركزيت شهر رى، 23 روستا دارد و دو دهستان (خلازير و غنى آباد) دارد. اين بخش، داراى يك شهر است و آن شهر رى، مركز شهرستان رى است؛ با مساحتى بالغ بر 174 كيلومتر مربع. بخش كهريزك، به مركزيت شهر كهريزك در جنوب بخش مركزى شهرستان رى قرار دارد؛ با 83 روستا و دو دهستان، به نام هاى قلعه نو كهريزك. بخش كهريزك داراى دو شهر به نام هاى كهريزك (مركز بخش) و باقرشهر است. اين بخش از نظر جمعيت و وسعت در سطح شهرستان رى، حائز رتبۀ دوم است؛ با مساحتى بالغ بر 543 كيلومتر مربع (سالنامه آمارى استان تهران 1380 ش. ص 11). بخش فشاپويه، از بخش هاى قديمى رى است كه حتى در متون قرن چهارم هجرى از آن ياد شده است (ر. ك: صورة الارض، ترجمۀ جعفر شعار، ص 121). اين بخش را «بشاويه» (همان، ص 121) و «فشابويه» (نزهة القلوب، ص 54) و «بسا» (المسالك و الممالك، ص 171) نيز خوانده اند. بخش فشاپويه به مركزيت شهر حسن آباد در جنوب بخش كهريزك و به طور كلى نيمۀ جنوبى و عريض شهرستان رى قرار دارد. اين بخش داراى دو دهستان و يك شهر (حسن آباد) است. اين بخش كم جمعيت ترين ناحيۀ شهرستان رى است (سالنامه آمارى استان تهران 1380 ش. ص 11)؛ اما از نظر وسعت، وسيع ترين بخش شهرستان محسوب مى شود؛ با مساحتى بالغ بر 1645 كيلومتر مربع. مطابق مصوبۀ 1381/5/29 هيئت دولت، دهستان كلين به مركزيت روستاى كلين در نيمۀ شرقى بخش فشاپويه ايجاد و تأسيس گرديد؛ در حقيقت دهستان حسن آباد سابق

ص: 321

به دو دهستان كلين و حسن آباد (با محدوده كوچك تر فعلى) تقسيم گرديد. در حال حاضر بخش فشاپويه داراى 49 روستا و دو دهستان است: دهستان كلين به مركزيت كلين با 19 روستاى مسكونى و دهستان حسن آباد به مركزيت شهر حسن آباد با 30 روستا (15 مسكون و 15 غير مسكون).

على ملكى ميانجى

جلال آباد غار رى

روستا. نام اين آبادى، در فرمان شاه طهماسب، در سال 961 ق. آمده است: «... مزرعۀ ايلمان و جلال آباد غار رى...»

منبع: آستانۀ رى، ص 33.

جلاليه

روستايى از توابع بخش كهريزك شهرستان رى. اين روستا در دهستان كهريزك قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385، جمعيت آن زير سه خانوار بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385.

جمال رازى8592 حسن بن عباس بن ابى مهران رازى، ابوعلى

جوانمرد قصاب رازى

قهرمان افسانه اى صنف قصاب و نام بقعه اى در شهر رى. در قرن نهم، ملاحسين كاشفى در فتوّت نامۀ سلطانى (ص 381) نام جوانمرد قصّاب را عبداللّه و نام پدرش را عامر بصرى ذكر كرده و او را يكى از «هفده كمربسته» على (ع) و از ملازمان محمد حنفيه (م ق.) خوانده است كه سلاخان، بايد سَندِ رسميت و اعتبار پيشۀ خود را با انتساب به او درست كنند؛ چنانكه در روز غدير خم، امام على (ع) گوسفند كشت و جوانمرد قصاب آن را سلاخى كرد.

هيچ اطلاع تاريخى از عبداللّه بن عامر بصرى در دست نيست. شايد نام او از نام عبداللّه بن عامر بن كرَيز بن ربيعه اموى (م 59 ق.)، حاكم بصره در عهد خلافت عثمان ساخته شده باشد كه نقل است امام على (ع) دربارۀ او فرمود: ابن عامر سيد فِتْيان قريش است. محمدعلى شريف يزدى شاهرودى، يكى از درويشان خاكسار دورۀ قاجاريه، در رساله اى كه در سال هاى 1315-1317 ش. دربارۀ اصناف نوشته، گفته است كه على (ع) در يمن سه كس را ميان بست كه سومى نصير قصاب اصفهانى، مشهور به جوانمرد قصاب بود و قصابان، سلسلۀ سند صنف خود را به او و به حضرت ابراهيم (ع) مى رسانند. اما چنين نامى نيز شناخته نيست.

ص: 322

در فتوت نامۀ سلطانى نخستين كاربرد و ساخت برخى از جامه ها و ابزارهاى خاص قصابان و سلاخان به جوانمرد قصاب منسوب است، نظير پيش آويز، كه ابزارى شبيه قَناره بوده؛ كاردمال، كه ظاهراً كارد را با آن تيز مى كرده اند، و تنوره، كه گونه اى پيشبند است. نام جوانمرد قصاب در فتوّت نامه قصاب، متعلق به عهد صفوى نيامده است، اما در رساله اى ديگر دربارۀ قصابان و سلاخان، كه ظاهراً در همان عهد تأليف شده، آمده است. در اين كتاب مى خوانيم: «كنيزكى از جوانمرد گوشت خواست اما به هر گوشتى كه جوانمرد به او مى داد، راضى نمى شد. جوانمرد خشمگين شد و پول او را پس داد. كنيزك كه از ملامت و آزار صاحب خود مى ترسيد، گريست. شاه مردان (ع) كه از آنجا مى گذشت، مشكل كنيز را پرسيد و به جوانمرد گفت كه به كنيز گوشت بدهد. جوانمرد كه على (ع) را نمى شناخت، دست خود را به علامتِ امتناع از قبول فرمان آن حضرت تكان داد. پس از آنكه حضرت رفت، قنبر به جوانمرد گفت: تو شاه مردان را نشناختى؟ جوانمرد دو چشم خود را با كارد بيرون آورد و دست خود را با ساطور از تن جدا كرد و به قنبر داد و گفت: من را نزد على (ع) ببر. امام على (ع) فرمود چشمان و دست وى را در موضع خود بنهند، سپس فاتحه اى خواند و بر جوانمرد دميد. فوراً چشمان و دست او درست شد.» اين داستان خيالى، با اندكى تغيير در برخى از كتاب هاى مقتل، از جمله طريق البُكاء ذكر شده است.

در برخى آثار كهن جغرافيايى و تاريخى نيز از مقبرۀ جوانمرد قصاب ياد شده است و اين گمان را پديد مى آورد كه شايد جوانمرد قصاب شخصيت تاريخى ناشناخته اى باشد. حمداللّه مستوفى، از مدفن او در رى و عبدالرزاق سمرقندى در ذكر وقايع 864 ق. از مدفن او در سرخس ياد كرده اند. به نظر محمد قزوينى، جوانمرد قصابِ مدفون در سرخس به جوانمرد قصابِ رى ربطى ندارد. امروزه نيز در جنوب تهران به سوى رى، در زمين هاى منصورآباد بقعه اى به نام جوانمرد قصاب هست كه به احتمال زياد بعد از عهد فتحعلى شاه ساخته شده است.

ابيات لوحۀ قبرِ داخل بقعه نشان مى دهد كه صاحب آن را همان پير افسانه اى صنف قصاب دانسته اند. محلۀ اطراف بقعه نيز جوانمرد قصاب نام گرفته و قصۀ جوانمرد قصاب براى مردم اين محل، معروف و مقبرۀ او زيارتگاه است. مقبره هاى ديگرى هم در برخى روستاها به نام جوانمرد قصاب وجود دارد و احتمال دارد همۀ آنها مقبره هايى نمادين

ص: 323

ص: 324

براى شخصيت افسانه اى جوانمرد قصاب باشد. برخى قصابان افغانستان شب هاى جمعه به نام جوانمرد قصاب نذرى مى دهند و در حين مراسم، يكى از پيران خانواده، قصۀ جوانمرد قصاب را نقل مى كند.

منبع: دانشنامۀ جهان اسلام، ج 11، ص 282-283.

جوانمرد قصاب، قريه/ محله

واقع در شمال غربى شهررى و همسايۀ غربى منصورآباد. وجه نامگذارى و شهرت آن به «جوانمرد قصاب»، وجود بقعه اى به همين نام در آن است. جادۀ غربى قديم تهران - حضرت عبدالعظيم (ع) از وسط آن عبور مى كرده و تا پيش از احداث اين راه آسفالته، قريۀ جوانمرد قصاب از اهميت بيشترى برخوردار بوده است. اكنون از اين راه كمتر بهره بردارى مى شود. در جنوب قريه/ محله، راه آهن و كارخانۀ سيمان قرار دارد. به گواهى آثار باستانى و ظروف سفالين كه در تپه هاى اطراف محل يافت شده و مربوط به قرون نخست اسلامى است، مكان فعلى محله، تا پيش از حملۀ مغول، آباد و پرجمعيت بوده است. گويا ساكنان قريه بيشتر از پيروان و محبان اهل بيت بوده اند. حمدالله مستوفى در نزهة القلوب، مى نويسد: «در رى، اهل بيت بسيار مدفون اند و از اكابر و اوليا در آن آسوده اند؛ همچون... جوانمرد قصاب.» مزار منسوب به جوانمرد قصاب، از مكان هاى زيارتى و تاريخى اين محل و شهررى است. بناى كنونى بقعه، متعلق به عهد قاجار است.

منبع: اماكن تاريخى، ص 311-315.

جوسق

آبادى. جوسق معرّب كوشك است. در حوزۀ رى باستان، سه آبادى به نام كوشك در شهريار و فشاپويه و دهستان سياه رود بوده است، اما دانسته نيست كه جوسق، يكى از اين سه آبادى است، يا محل ديگرى بوده است. جوسق، نام قلعه اى عظيم در ناحيه سرّ در رى نيز بوده است.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 521.

جوسق خليفه

كوشك. اين قصر را يكى از خلفا در ناحيۀ قصران داخل رى پى افكنده بوده، و ياقوت از آن در معجم البلدان و المشترك ياد كرده است. محل اين جوسق، گويا در فاصلۀ ميان گلندوك فعلى و جاجرود، نزديك ديه سبوكوچك، در حدود تپه شاهانى بوده است؛ زيرا در حوزۀ قصران داخل، آبادى ها در شعاب و فواصل كوه ها قرار گرفته و وصول به آنها دشوار بوده است، و تنها نقطه اى كه در قديم صعوبت راه نداشته است، همين حدود

ص: 325

است؛ چنانكه على كامه ديلمى نيز كه از سرداران عصر آل بويه بود، در همين حدود براى خود كاخ ساخت.

كوشك خليفه، چنانكه از روايت ياقوت برمى آيد در عهد وى آباد بوده و بى گمان پس از قصر على كامه ساخته شده است.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 522.

جيلاباد/ گيلاباد

محله. بر طبق قرائن، در حدود پهنۀ امين آباد فعلى و زمين هاى مزروعى جنوبى آن واقع بوده است؛ وجه نام گذارى اين محله به جيلاباد يا گيلاباد، نسبت آن به مرداويج است كه از گيلان بود. نهر جيلانى رى نيز منسوب به جيلاباد است [كه پاك سازى و پُل سازى آن، هم زمان با محلۀ جيل آباد، به فرمان مرداويج انجام شد].

منبع: رى باستان، ج 1، ص 191.

جيلان

آبادى. نام اين آبادى در منتقلة الطالبيه در ضمن بحث از امامزادگانى آمده است كه در نواحى رى مدفون شده اند.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 525.

جيلانى

رودخانه. اين رودخانه در محل مسيل حسين آباد فعلى كه از محل شارستان رى قديم مى گذرد، جريان داشته است.

يكى از دلائلى كه اين نظر را تأييد مى كند، آن است كه از قديم آب چشمه ها و قنوات، از راه اين مسيل قديمى به سمت جنوب شرقى مى رفته و سيل هاى عظيم گاه در اين امتداد خرابى هاى بزرگى پديد مى آورده است. نخستين شارع هر شهر و آبادى نيز در امتداد مسير طبيعى آب ها به وجود مى آيد، و بى گمان در قديم طرفين هموار اين مسيل نيز شارعى بزرگ بوده كه آب مسيل به صورت نهرى بزرگ در وسط آن جريان داشته است. مؤلفان منابع كهن، چنين حالتى را در وصف بازار ساربان گفته اند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 222 و 198.

ص: 326

چ

چال طرخان

روستا، واقع در شانزده كيلومترى شهررى، از توابع قلعه نو. در محدوده چال طرخان دو تپه به نام هاى تپه شغالى و تپه موشى وجود داشته كه تپه شغالى را در چند سال اخير تسطيح كرده اند.

چراغ گردانى

از ويژه برنامه هاى حرم حضرت عبدالعظيم (ع)، بازمانده از دورانى كه حرم و اطراف آن را با فانوس و چراغ هاى روشن نگه مى داشتند. در سال هاى پيش از برق رسانى، هر روز وقتى هوا رو به تاريكى مى گذاشت، يكى از خادم ها در ايوان حرم مى ايستاد و با صداى بلند مى گفت: يا شاه چراغ. خادم ها سراغ چراغ ها مى رفتند و همه در ايوان جمع مى شدند. پيش از پخش كردن چراغ ها، خطبه اى نيز مى خواندند. شبيه همين مراسم هنوز در اعياد، به ويژه در زادروز تولد حضرت حضرت عبدالعظيم (ع) به صورت نمادين برگزار مى شود. در روز تولد حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، همۀ خادمان حرم با لباس هاى هم شكل در صحن اصلى حرم صف مى كشند. چراغ داران در صف اول و روبه روى حرم مى ايستند. هم زمان صداى تلاوت قرآن و سپس ادعيه و اشعار پخش مى شود.

مشهورترين اشعارى كه در اين مراسم خوانده مى شده است و هنوز مى خوانند، قطعۀ زير است:

خوش باش با خلوص و قدم نِه در اين رواق

ص: 327

يعنى ز كبر و عجب و منيت عقيم باش *** در تحت بقعۀ حرم سيدالكريم

آسوده از حوادث و ايمن ز بيم باش

بر ساكنان ملك رى اكنون تويى پناه

در حق شان شفيع به نزد عليم باش

چشمه على

محوطه اى باستانى در دامنه هاى جنوبى ارتفاعات البرز در جنوب شرق تهران و شمال شهر رى و نام چشمه اى در اين مكان كه از ميان صخره اى بزرگ بيرون آمده و به سوى جنوب و سپس جنوب شرقى جريان دارد. نام قديمى اين چشمه سورينى بود كه احتمالاً منسوب به خاندان بزرگ سورين در عصر اشكانيان و ساسانيان است و بعدها به نام امام اول شيعيان به چشمه على معروف شد. تا چندى پيش، فرش فروش ها و مردم تهران و رى، قالى ها و قاليچه هاى خود را در آب چشمه على مى شستند؛ زيرا عقيده داشتند كه در آب اين چشمه خاصيتى است كه فرش را تميزتر و رنگ آن را روشن تر مى كند.

محوطۀ باستانى چشمه على از سكونتگاه هاى مهم شمال فلات ايران با قدمتى هشت هزار ساله است. نخستين بار، دايت، كاردار وقت فرانسه در ايران، در سال 1303 ش. در اين منطقه به كاوش پرداخت ولى از نتايج كاوش هاى او اطلاعى در دست نيست. پس از وى اريك اشميت امريكايى، در ادامۀ كاوش هايش در تپه حصار دامغان و براى كشف منشأ فرهنگ آن منطقه، بيش از شش صد متر مربع از محوطۀ چشمه على را طى سه فصل متوالى بين سال هاى 1313 تا 1315 ش. كاويد كه نتيجۀ آن كشف سه دورۀ مهم فرهنگى، شامل لايه ها و آثار دوره هاى اسلامى، اشكانى و پيش از تاريخ بود. هزاران قطعه از اشيايى كه اشميت در چشمه على يافته بود، امروزه در موزه ها و دانشگاه هاى امريكا و بخش كوچكى از آنها نيز در موزۀ ايران باستان نگهدارى مى شود. با درگذشت اشميت در سال 1343 ش. / 1964 م. مطالعات وى ناقص ماند و چون رموز شماره گذارى آثار مكشوفه را فقط خود او مى دانست، تاكنون كسى موفق به مطالعۀ آنها نشده و تنها چند گزارش خبرى در اين باره از وى باقى مانده است. در سال 1377 ش، هيئتى از سازمان ميراث فرهنگى دانشگاه تهران و دانشگاه برادفورد، تپۀ چشمه على را با هدف تاريخ گذارى لايه هاى باستانى آن حفارى كرد. ترانشه هايى در ابعاد 2 * 5 متر در شرق و غرب تپه ايجاد شد و تا عمق ده مترى، آثار فرهنگى هزاره هاى ششم، پنجم و اوايل چهارم پيش از ميلاد مشخص گرديد. از لحاظ

ص: 328

ص: 329

زمانى تپۀ فعلى چشمه على مربوط به دوره هاى فرهنگى نوسنگى، كالكولتيك انتقالى و كالكولتيك قديم (6000 تا 4200 ق. م.) است. در دورۀ نوسنگى، ساكنان چشمه على درگذشتگان خود را با ابزارهاى سنگى و سفالى و مهره هاى صدفى در كف خانه هاى مسكونى دفن مى كردند. يافته هاى پراكنده كاوشِ 1377 ش. و مطالعات مقايسه اى نشان مى دهد خانه هاى دورۀ اول با چندين اتاق و ديوارهاى خشتى است. در اين دوره خانوارهاى چشمه على متعدد بوده و تعداد اتاق ها ارتباط مستقيمى با تعداد افراد هر خانواده داشته است. بر اساس مطالعات استخوان شناسى، خوك، گاو، بز و گوسفند، اهلى شده بودند. وجود دوك نخ ريسى نشان دهندۀ اهلى شدن حيوانات و توليد پشم است و كشف تنورهاى پخت نان، رواج كشت گندم را در اين منطقه ثابت مى كند. بيشتر اطلاعات مربوط به محوطۀ باستانى چشمه على از سفالينه هاى مكشوفه در اين منطقه به دست آمده است. اين سفال ها بيانگر سير تكامل سفالگرى و تغيير سبك نقوش در هر سه دوره است. ساكنان دورۀ اوليه چشمه على سفال هاى سادۀ نخودى رنگ با نقوش ابتدايى هندسى توليد مى كردند و داخل كوره هاى باز مى پختند. اين مردم با گلِ معمولى و به صورت غير تخصصى، بيشتر كاسه هايى با كف صاف و مقعر و كاسه هاى عميق با لبه صاف مى ساختند.

در دورۀ دوم (انتقالى كالكولتيك) تحولات چشم گيرى در سفالگرى، روابط اجتماعى و اقتصادى و تجارت با مناطق دوردست حاصل شد. با مخلوط گل و شن نرم سفال هاى ظريف بيشتر به رنگ قرمز تند ساخته شد، سپس با نقوش تركيبى هندسى، گياهى و حيوانى، سطح بيرونى ظرف تزيين و با حرارت مناسب جلا داده شد و ظرافت ظرف به حد كمال رسيد كه در نوع خود در ايران كم نظير است. در اين دوره نيز اجساد را در كف خانه ها دفن مى كردند. در كاوش هاى سال 1377 ش. دو مورد خاك سپارى افراد بالغ در كنار اجاق و در محوطۀ مخصوص پخت وپز مشخص شد كه همراه يكى از آنها يك ابزار سنگى وارداتى (غير بومى) و كاسه اى كوچك دفن شده بود. از طرح هاى باقى ماندۀ اشميت مى توان دريافت كه دفن مهره هاى وارداتى و محلى به همراه اجساد مردگان، از مشخصات خاك سپارى در اين دوره بوده است. استفاده از چرخِ كنْد سفالگرى، كه نشان توليد و صدور و تخصصِ ساخت سفال است، و نيز روش فتيله اى ساخت سفال از ويژگى هاى سفالگرى دورۀ سوم است. در اين

ص: 330

ص: 331

دوره همچنين با نوآورى در شكل و نقش سفال، آبخورى هاى كوچك و خمره هاى بزرگ ذخيره غذا ساخته شده و سفالگران با حركت آزادتر دست، در توليد آثار خود خلاقيت بيشترى به خرج داده اند. فن استحصال مس از سنگ مس نيز در اين دوره رايج شده بود.

در دورۀ تاريخى (از ظهور اشكانيان تا دورۀ اسلامى) بار ديگر اين منطقه موردتوجه و سكونت قرار گرفت. بر روى صخرۀ سنگى بزرگ و صاف شده اى در بالاى چشمه على، نقش برجسته يكى از شاهان ساسانى و كتيبه اى به خط پهلوى حك شده بوده كه به علت ناتمام ماندن در آن عصر و تخريب كامل در قرون اخير، امروزه قابل شناسايى نيست، ولى برخى گردشگران غربى كه اين نقش برجسته را ديده اند، تصويرى از آن در سفرنامه هاى خود آورده اند، به همراه طرحى قديمى از سِر ويليام اوزلى كه اين نقش برجسته را توصيف كرده است. اين نقش برجسته، مردى را كه نيزۀ بلندى به صورت افقى در دست، كلاهى كروى شكل بر سر و چيزى شبيه گوى روى شانه هايش دارد، در حال تاختن با اسب نشان مى دهد. اين تصوير را به اختلاف، متعلق به اردشير اول (حك: 226-241 م.)، شاپور اول (حك: 241-273 م.) و بهرام گور (حك: 420 -? 438 م.) دانسته اند.

تپۀ چشمه على در اوايل دورۀ اسلامى بار ديگر مسكونى شد. بخشى از بقاياى ديوار قديم شهر رى متعلق به اوايل دورۀ اسلامى در بالاى تپه قرار گرفته كه اكنون مرمت شده است. سفال هاى لعاب دار كشف شده در اين تپه نيز بيان كنندۀ تعلق لايۀ بالايى به دورۀ اسلامى است. بر اساس سكه اى از دورۀ شاهرخ تيمورى، ضرب شده در سال 811-812 ق. آخرين دورۀ اسكان در چشمه على، حدود سال 880 ق. بوده است.

در حدود سال 1246 ق. به دستور فتحعلى شاه قاجار، نقش برجستۀ شاه ساسانى صاف و به جاى آن نقش وى و فرزندان و درباريانش حك شد. امروزه قسمتى از لوحۀ صاف شدۀ دورۀ ساسانى در بالاى نقش برجسته فتحعلى شاه ديده مى شود. در اين نقش برجسته، فتحعلى شاه تاجى بلند بر سر دارد و شيرى را با نيزه هدف قرار داده است. اين نقش برجسته كه به علت تسطيح قسمتى از كوه براى سرسره، به دستور فتحعلى شاه به نقش برجسته سرسرۀ فتحعلى شاه معروف شد، توسط عبداللّه خان، معمار و نقاش باشى، طراحى و به دست آقا محمد قاسم حجارباشى حجارى شده است.

در سال 1248، به دستور فتحعلى شاه،

ص: 332

نقش برجستۀ ديگرى در كنار تپۀ چشمه على پديد آوردند. اين نقش كه در ضلع غربى تپه و بالاى چشمه روى صخره اى بزرگ و زير باروى قديم شهر رى قرار دارد، در يك قاب مستطيل 10/70 متر * 3/60 متر و دور آن نيز حاشيه اى به عرض 30 سانتيمتر حجارى گرديده و در سراسر آن اشعارى فارسى نوشته شده است. اين نقش برجسته با دو نيم ستون به قطر 50 سانتيمتر و به فاصله 3/10 متر از همديگر، به سه قسمت تقسيم شده است. در قسمت راست نقش فتحعلى شاه قاجار در حالت ايستاده با تاج مخصوص بر سر و لباس قاجارى بر تن و پشت سر او درباريان شاه كه با سايه بان و چتر ايستاده اند و خنجرى بر كمر دارند، نشان داده شده است. بر روى دست راست شاه عقابى نشسته و بر كمربند شاه نيز شمشير مرصعى آويخته شده است. قد شاه و ساير درباريان در اندازه غير واقعى و حدود 2/30 متر است. در كنار نقش شاه نام «السلطان فتحعلى شاه قاجار» نوشته شده است. در قسمت وسط، بين دو ستون، فتحعلى شاه با تاج مخصوص بر سر، خنجرى به كمر، چماقى شبيه گرز در دست و شمشيرى بلند كه از كمربند منگوله دارش آويزان شده، روى تخت سلطنتى نشسته است. هر كدام از چهارپايه تخت شاه 85 سانتيمتر و كل تخت 2/40 متر ارتفاع دارد. در اين قسمت نيز نقش فتحعلى شاه غير واقعى حجارى شده است؛ چنانكه ريش او هفتاد سانتيمتر طول دارد. دو سرباز در مقابل تخت شاه ايستاده اند كه قد آنها به اندازه ارتفاع تخت است. يكى از سربازان سپرى در دست و شمشيرى بلند بر كمر دارد و ديگرى بدون سپر تصوير شده است. در دو طرف تخت شاه پنج نفر از درباريان، سه نفر بالا و دو نفر پايين، با ريش بلند و سبيل كشيده حجارى شده اند. لباس و كلاه آنها مخصوص درباريان قاجار است و كمربندهاى منگوله دارى بسته اند كه شمشيرهاى بلندى به آنها آويزان است. نام هر كدام از افراد، مانند شاه، در كنار شانه هاى راست آنان نوشته شده است. در قسمت چپ نقش برجستۀ مذكور، چهار نفر از درباريان قاجارى، دو نفر بالا و دو نفر پايين، حجارى شده اند و نامشان در كنار شانه هاى راست هر كدام نوشته شده است. اين تصاوير قابل مقايسه با نقاشى ديوارى كاخ نگارستان است.

منبع: دانشنامۀ جهان اسلام، ج 12، ص 32-33.

چوبينه8592 بهرام چوبين

چهار سوق/ چارسوق / چهار بازار

چهار بازار رى. در كتاب نسائم الاسحار من

ص: 333

لطائم الاخبار، در بيان احوال وزير معين الدين چنين مذكور افتاده است: «... عهد او خاتمت عهود وزراى سلجوقى آمد؛ چه، سلطان طغرل را هم در آن سال با سلطان تكش بر در رى ملاقات افتاد، و در مصاف كشته آمد، و سرش به بغداد فرستاده، و جثه اش در چهار بازار رى بردار كردند...» بر طبق اين سخن جثۀ طغرل سوم را در چهار بازار رى به دار آويخته اند. در تاريخ طبرستان ابن اسفنديار اين واقعه چنين ثبت افتاده است: «... چون به جثۀ او رسيد بفرمود تا از آنجا برداشت، و به رى به بازار رويه (= روده) سه روز آويخته نهاده بود...». در مجمل فصيحى در اين باب در وقايع سال 590 ق. آمده است: «در رى روز پنجشنبه بيست و نهم ربيع الاول در بازار جثۀ او را بر دار كردند.» از جمع اين اقوال توان دانست كه رى را در روده، چهار بازارى مهم بوده است كه مركزيت داشته و مردم را بدانجا بيش از ديگر نقاط شهر گذر بوده است. اما محل چهار بازار، در كتاب نقض مذكور است: «مناقب خوانان در قطب روده و رَستۀ نرمه و سرِ فليسان و مسجد عتيق همان خوانند كه به دروازۀ مهران و مصلحگاه....». گويا قطب روده (كلمۀ قطب بر اهميت محل دلالت دارد) كه مناقب خوانان به مناسبت وجود جمعيت بيشتر در آنجا منقبت مى خوانده اند، همين چهار بازار بوده است. رسته نرمه يا بازار نرمه (رسته = راسته بازار) ظاهراً به مناسبت نام ديه نرمه (نارمك فعلى) كه از راه دروازه دولاب رى (خيابان ابن بابويه فعلى) بدان شهر مى پيوسته، بدين نام موسوم بوده است. اگر اين حدس صحيح باشد، رسته نرمه آنجا بوده است كه امروز آن را خيابان ابن بابويه گويند. اين رسته بازار روده را به نزديكى در ورودى محوطۀ فعلى بقعه ابن بابويه از سوى جنوب قطع مى كرده است؛ چنانكه هنوز نهر سرپوشيدۀ چشمه على كه در روده جارى بوده است، در همين محل از زير خيابان ابن بابويه مى گذرد. اين محل تقاطع، همان چهار بازار رى يا قطب روده بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 217.

چيت سازى رى

يكى از سه كارخانۀ مهم نساجى كشور در دهۀ چهل. دو كارخانۀ ديگر عبارت بودند از: ممتاز و بافكار تهران. اين سه كارخانه، در خيابان آرامگاه (فداييان اسلام) قرار داشتند. چيت سازى رى، روزانه 175 هزار متر پارچه توليد مى كرد و در چاپ و رنگ رزى نيز فعاليت داشت. مؤسس چيت سازى رى، حسن كوروس بود. پس از پيروزى انقلاب اسلامى، هر سه كارخانه مصادره و به بنياد مستضعفان

ص: 334

واگذار شد؛ اما پس از مدتى از رونق افتادند و سپس تخريب شدند. چيت سازى رى زمانى شش هزار نفر كارگر داشت، اما امروزه چيزى از آن باقى نمانده و قرار است به جاى كارخانه يك مجتمع تجارى احداث شود.

منبع: روزنامه شرق، شماره 1317، مورخ 90/5/20، ص 4.

ص: 335

ص: 336

ح

حاجى آباد

روستاى كوهستانى، واقع در دهستان حسن آباد، از توابع بخش فشاپويه شهرستان رى در استان تهران. روستاى كوچك حاجى آباد در دو طرف جادۀ امين آباد قرار گرفته و به حاجى آباد عليا (بالا) و سفلى (پايين) تقسيم شده است. حاجى آباد نزديك ترين روستا به كارخانه سيمان رى است و در تقسيم بندى روستايى جزء روستاهاى امين آباد به شمار مى آيد. بيش از 150 منزل مسكونى دارد و حدود 700 نفر در روستا و پيرامون آن زندگى مى كنند؛ اما پيوسته از جمعيت روستا كاسته مى شود و اكنون بيشتر ساكنان آن مهاجران افغانستانى اند. نخستين ساكنان آن، مهاجرانى ترك زبان از شمال غربى كشور بودند كه حدود 150 سال پيش به اين منطقه هجرت كردند و خانه هاى پلكانى در پايه و كمر كوه بى بى شهربانو ساختند كه شبيه خانه هاى پدرانشان در شمال غرب كشور بود.

حارث بن بُسخُنَّر

از واليان هادى عباسى در اهواز، در قرن

ص: 337

دوم. اصل او از رى و از اخلاف مرزبانان (حاكمان محلّى عصر ساسانى) بود. نزد خليفه مقامى بلند داشت. پسرش محمد بن حارث، شاعر، موسيقى دان و از اصحاب ابراهيم بن مهدى (موسيقى دان) بود.

منبع: الاغانى، ج 23، ص 131-132.

حارث بن مسلم روذى رازى

محدث و مقرى. از قريۀ رودۀ رى بود و از سفيان ثورى، ربيع بن صبيح، عثمان بن زائده، عبدالحكم بن عبدالله قسملى بصرى، على بن محمد طناقسى، بحر بن كثير و زياد بن ميمون روايت كرده است. عبدالرحمن بن حكم بن بشير، حسين بن على بن مرداس خرّاز، عثمان بن مطيع، ابواسحاق ابراهيم بن موسى بن يزيد تميمى رازى، على بن ميسره، ابراهيم بن موسى، محمد بن مهران جمال، محمد بن حماد طهرانى، محمد بن عمار، محمد بن عقيل بن خويلد، اسحاق بن خراز رازى، جعفر بن محمد بن على (مشهور به مرزبان اشتر) و محمد بن يزيد از او حديث شنيده و نقل كرده اند.

ابن ابى حاتم رازى مى گويد از عبدالرحمن بن حكم شنيدم كه مى گفت: پدرم، حارث بن مسلم را ثقه و صدوق مى دانست و پشت او نماز خوانده است. همو مى گويد از ابوزرعه دربارۀ وى پرسيدند؛ گفت: «مردى راستگو و درستكار بود. عيبى در حديث او نيست.» ذهبى در ميزان الاعتدال مى گويد: سليمانى در حديث حارث بن مسلم، ترديد داشت.

منابع: معجم البلدان، ج 3، ص 78-79؛ تاريخ الكبير، ج 6، ص 129؛ الجرح و التعديل، ج 1، ص 100 و ج 3، ص 88 و ج 6، ص 35 و ج 7، ص 115-116؛ المجروحين، ج 1، ص 193؛ اكمال الكمال، ج 2، ص 187؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 443؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 243؛ لسان الميزان، ج 2، ص 159؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 148-149.

حاكم رازى

راوىِ يكى از دو ماجرايى كه در زمان ما به داستان «ضامن آهو شدن امام رضا (ع)» شهرت يافته اند. گويندۀ اصلى اين داستان، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسى، حاكم خراسان در دورۀ سامانيان و گردآورندۀ «شاهنامه ابومنصورى» است. به گفتۀ شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا (ع)، حاكم رازى، دوست و مصاحب ابومنصور، اين داستان را براى ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعيل السليطى (از مشايخ صدوق) نقل كرده است. بنا بر نقل شيخ صدوق، «محمد بن احمد ابوالفضل

ص: 338

نيشابورى - رضى اللَّه عنه - گويد: از حاكم رازى دوست ابوجعفر عتبى شنيدم كه گفت: ابوجعفر عتبى مرا نزد ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاد، و چون روز پنجشنبه بود، از او اذن خواستم كه به زيارت مرقد حضرت رضا (ع) بروم. گفت: من در ايام جوانى نادان بودم و به زوار و اهل اين مشهد آزار مى رساندم؛ تا اينكه روزى به شكار رفته بودم و آهويى را ديدم. با سگ شكارى، آهو را تعقيب كردم. آهو به حجره اى داخل شد. سگ تازى من نيز در مقابل آن ايستاد و نزديك نمى رفت. داخل حجره شدم، اما آهو را نيافتم. از آن پس با خود عهد كردم كه زائران اين مرقد را اذيت نكنم؛ بلكه در برآوردن حاجات آنان بكوشم.»

منابع: عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 318؛ احمد مهدوى دامغانى، چهار مقاله، «داستان ضامن آهو و گردآورنده شاهنامه منثور».

حامد بن محمود بن على اطاور فهرى رازى، ابونصر

فقيه شافعى، خطيب و محدث. اهل رى بود و در حدود سال 490 ق. به دنيا آمد. برخى منابع، او را با لقب «الامام» ياد كرده اند. سمعانى، او را «فقيه، فاضل، نيكوسيرت و...» مى خواند. به گفتۀ او، ابونصر رازى، فقه را در نيشابور نزد ابونصر ارغيانى، و در بخارا نزد حسام بن برهان آموخت، و براى شنيدن و كتابت حديث، رغبت بسيار داشت. رافعى كه خود از شاگردان و راويان او است، در كتاب التدوين، پس از ستايش او با چندين لقب، مى گويد: «در دانش هاى مختلف، تصنيف دارد و تدريس كرده است. در قزوين، كتاب التلخيصِ ابومعشر مقرى را از استاد ابواسحاق شحاذى شنيد، و نيز غير آن را. همچنين در رى و نيشابور و غير اين دو شهر، استماع حديث كرد.» از تأليفات او، تلخيص صحيح بخارى است. در سال 566 ق. درگذشت.

منابع: التدوين، ج 2، 467؛ اكمال تهذيب الكمال، ج 2، ص 185؛ عمدة القارى، ج 3، ص 165؛ التحبير، ج 1، ص 243؛ البدر المنير، ج 1، ص 453.

حبال رازى8592 عبدالله بن محمد بن خالد رازى، ابوبكر

حبيب رازى

عالم و شاعر عهد صفوى. در رى مى زيست و اين بيت از او است:

ندارم حسرتى جز ديدن آن رو پس از مردن *** نسازم قبلۀ خود غير آن ابرو پس از مردن.

منبع: الذريعه، ج 9، ص 230.

ص: 339

حبله رود

رود. سرچشمۀ آن فيروزكوه است و آبادى هاى گرمسار را مشروب مى كند.

يكى از شعب آن از برخى روستاهاى رى مى گذرد.

منابع: جغرافياى سياسى، نقشۀ روبه روى ص 355؛ جغرافياى مفصل ايران، ص 311 و 355؛ لغت نامه دهخدا، ج 5، ص 7584.

حجاج بن حمزۀ خُشابى عجلى رازى، ابويوسف

محدث. به گفتۀ ياقوت حموى در معجم البلدان، «خشاب از قراى رى و معرّب خوشاب، يعنى دارندۀ آب خوش و گوارا است.» از محمد بن اسماعيل بن ابى فديك، معلى بن منصور رازى، عيسى بن ابى فاطمه (ابن صبيح)، عمران بن ابان بن عمران (ابن صالح)، وليد بن عتبۀ دمشقى، هيثم بن عدى، هاشم بن مرزوق، هشام بن عبيدالله رازى، مالك بن سعير بن خمس تميمى، على بن حسين بن شقيق و عبدالله بن نمير حديث شنيده است، و عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى، عبدالرحمن بن عبدالله بن سعد دشتكى، على بن محمد بن رستم، احمد بن محمد بن حسن و صالح بن محمد اسدى از او روايت كرده اند. ابن ابى حاتم از پدرش ابوحاتم رازى نقل مى كند كه ابوزرعه، حجاج بن حمزۀ خُشابى رازى را تصديق كرده است.

منابع: معجم البلدان، ج 2، ص 371؛ ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 280؛ الجرح و التعديل، ج 1، ص 266 و ج 3، ص 158-159 و ج 5، ص 254-255؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 175؛ اكمال الكمال، ج 3، ص 268-269؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 59، ص 377-378 و ج 63، ص 213-215؛ تصحيفات المحدثين، ج 2، ص 793؛ تهذيب الكمال، ج 22؛ ص 305-306؛ اللباب فى تهذيب الأنساب، ج 1، ص 444؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 2، ص 13؛ تاج العروس، ج 1، ص 463.

حديث در رى8592 تاريخ حديث در رى

حسكا، شمس الاسلام

حسن بن حسين بن حسن، بابويى قمى رازى، فقيه و محدث، مشهور به حسكا، جدّ شيخ منتجب الدين رازى. حسكا از نوادگان شيخ صدوق است. همۀ آثار شيخ ابوجعفر موفق (استاد صدوق) را در نجف نزد او قرائت كرد. از سلار بن عبدالعزيز و ابن براج نيز حديث شنيده و بر آنان قرائت كرده است. در بغداد كتاب النهايه، تأليف شيخ طوسى را با حسين بن مظفر حمدانى قزوينى و عبدالجبار بن على مقرى رازى، مذاكره كردند. سپس به نجف رفته، پرسش هاى خود را نزد شيخ طوسى بازگفتند و نيز ديگر

ص: 340

تأليفات شيخ را بر او قرائت كردند. از عموى خود ابوجعفر محمد بن حسن بن حسين، ابوالحسن سليمان صهرشتى، ابوالفتح كراجكى و ابوعبدالله حسين بن حسن بن زيد بن محمد حسينى جرجانى نيز روايت شنيده و نقل كرده است. پسرش عبيدالله بن حسن و فضل بن حسن طوسى و عماد الدين محمد بن ابى القاسم طبرى و حسين بن احمد بن طحّان مقدادى از او روايت كرده اند.

عبدالجليل قزوينى رازى در نقض در وصف مدرسه اى كه در رى به نام او است، مى نويسد: «مدرسۀ شمس الاسلام حسكا بابويه كه پير اين طايفه [آل بابويه] بود كه نزديك است به سراى ايالت، و در آنجا نماز به جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآنْ كودكان را و مجلس وعظ و طريق فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده است و هست، نه در عهد اين دو سلطان (ملك شاه و محمد) كردند؟»

در فقه چندين كتاب دارد؛ از جمله: العبادات؛ الاعمال الصالحه؛ سير الانبياء و الائمه. در سال 463 ق. درگذشت.

مؤلف رى باستان دربارۀ كلمۀ «حسكا» مى گويد: «در رى معمول بود كه حرف آخر اسامى را حذف و لفظ "كا" را به آخر آن اضافه مى كردند؛ مثلاً على و حسن را علكا و حسكا مى گفتند. در كلمۀ احمد، الف را هم انداخته، حمكا تلفظ مى كردند.»

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 42 و 43؛ مسند الشهاب، ج 1، 95؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 42؛ المهذب، ج 1، ص 9؛ موسوعة الفقهاء، ج 6، ص 68-70؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 2، ص 432؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 465؛ نقض، چاپ دارالحديث، ص 40؛ روضات الجنات، ص 389؛ رى باستان، ج 1، ص 531.

حرش بن احمد بن حريش رازى

محدث قرن چهارم. از محمد بن حميد روايت كرده و در سال 360 ق. درگذشته است.

منبع: تاريخ الاسلام، ج 22، ص 123.

حسن آباد فشافويه

شهر حسن آباد با ارتفاع 1191 متر از سطح دريا و با بارندگى كم و گرماى شديد در فصل

ص: 341

تابستان، مركز بخش فشافويه در جنوب غربى استان تهران و در 32 كيلومترى شهرستان رى واقع است. دو دهستان و 36 آبادى دارد. از القاب تاريخى اين منطقه، دشت طلايى رى و انبار غلۀ تهران است. رود شور فشاپويه، از شش كيلومترى حسن آباد مى گذرد و به شوره زار شرق درياچه حوض سلطان قم مى ريزد. اين رود از استان زنجان سرچشمه گرفته، پس از عبور از استان قزوين و جنوب غرب استان تهران و شهرستان زرنديه، به شهرستان رى مى رسد. احداث سد امير كبير، بر خشك سالى منطقه و شهر افزود. عبور جادۀ ابريشم از اين شهر و وجود كاروانسراى شاه عباسى، از دلايل آبادى آن در گذشته بوده است.

احداث فرودگاه بين المللى امام خمينى، شهرك صنعتى شمس آباد در مجاورت شهر و مجتمع دام گستر، بافتار منطقه را تا حد بسيارى تغيير داده است. جمعيت شهر حدود 35000 نفر است. همين تعداد نيز در 37 روستاى اطراف شهر زندگى مى كنند.

حسن بن ابى حليمه

محدث. مؤلف تاريخ بغداد او را «رازى الاصل» خوانده و گفته است: وى از يحيى بن معين روايت كرده و حسين بن احمد بن صدقۀ فرائضى از او حديث شنيده است.

منبع: تاريخ بغداد، ج 7، ص 307.

حسن بن احمد بن انوشروان رازى حنفى، حسام الدين، ابوالفضائل

فقيه حنفى و قاضى القضات ملطيه. در آق سرا در سال 631 ق. به دنيا آمد و مدت 20 سال، قاضى ملطيه بود. سپس به دمشق رفت و در جنگ غازان با صليبيان، مفقود الاثر شد. پسرش، جلال الدين احمد بن حسن نيز از فقهاى حنفى در قرن هفتم و نيمۀ اوّل قرن هشتم است.

منابع: موسوعة طبقات الفقهاء، ج 8، ص 21-21؛ البداية و النهايه، ج 13، ص 328 و ج 14، ص 225.

حسن بن احمد بن ليث رازى، ابوعلى و ابوفاطمه

محدث، حافظ و شاگرد ابوالعباس اصم. از ابوجعفر بن محمد بن فرج (در قزوين)، عببدالله بن سعد/ سعيد، همام بن ابى بدر، على بن هاشم رازى، زياد بن ايوب، احمد بن شريح، عمرو بن عثمان سواق، محمد بن حميد رازى، محمد بن ادريس (ابوحاتم رازى)، هارون بن حاتم، عبدالله بن عمران، ابوالازهر احمد بن ازهر، سهل بن زنجله، عبدالواحد بن غياث بصرى، احمد بن

ص: 342

حنبل، طالوت بن عباد عبدالاعلى نرسى، حسن بن على بن راشد واسطى و ابراهيم بن موسى حديث شنيده است. احمد بن يعقوب ثقفى، محمد بن على بن كاتب، شافعى، ابوبكر محمد بن داود بن سليمان زاهد، محمد بن موسى بن داود دقاق، ابوبكر محمد بن مهرويه رازى، حسين بن محمد بن حبيش مقرى، محمد بن ابراهيم، عبدالرحمن بن ابى حاتم، هبة الله بن محمد بن على شيرازى، عمر بن ايوب غفارى، احمد بن حسن رازى، ابوالحسن قطان، از او روايت كرده اند. در سال 287 ق. درگذشت.

منابع: التدوين، ج 2، ص 398؛ المستدرك، ج 1، ص 333 و ج 2، ص 289 و ص 527 و ج 4، ص 251 و ص 326؛ علل الشرايع، ج 1، ص 211؛ السنن الكبرى، ج 3، ص 335 و ج 8، ص 293 و ج 10، ص 71؛ المحيط الاعظم، ج 1، ص 431؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 317؛ الضعفاء، ج 2، ص 247 و ج 4، ص 432؛ الجرح و التعديل، ج 1، ص 328 و 341 و ج 3، ص 2؛ تاريخ بغداد، ج 14، ص 73؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 46، ص 227 و 419؛ اسد الغابه، ج 5، ص 330؛ تهذيب الكمال، ج 15، ص 378 و ج 16، ص 163 و ج 19، ص 93؛ تاريخ الاسلام، ج 21، ص 149-150.

حسن بن احمد بن محمد بن هيثم عجلى رازى، ابومحمد

از محدثان و علماى شيعه در قرن چهارم و از مشايخ نجاشى. پدرش، احمد بن محمد بن هيثم عجلى رازى و پدربزرگش، محمد بن هيثم عجلى رازى، از علماى امامى در رى بودند. نجاشى در شرح حال او مى گويد: «در سال هاى پايانى عمر، به كوفه آمد و در آنجا با او ديدار كردم. او از دانشمندان برجسته شيعه بود، و پدر و جدش نيز ثقه بودند.» از پدرش و حسن بن احمد بن ابراهيم و شيخ صدوق (هم مستقيم و هم با واسطۀ برادرش حسين بن احمد بن محمد) روايت كرده است. كتاب الجامع و كتاب المثانى از تأليفات او است. در سال 400 ق. درگذشت.

منابع: رجال النجاشى، ص 65 و 228؛ خلاصة الاقوال، ص 108؛ رجال ابن داود، ص 72؛ نقد الرجال، ج 2، ص 9؛ جامع الرواة، ج 1، ص 190؛ الفوائد الرجاليه، ج 1، ص 383 و ج 2، ص 73؛ منتهى المقال فى احوال الرجال، ج 2، ص 361؛ الرسائل الرجاليه، ج 2، ص 237؛ معجم رجال الحديث، ج 5، ص 271 و ج 11، ص 195 و ج 18، ص 345؛ هدية العارفين، ج 1، ص 273؛ معجم المؤلفين، ج 3، ص 203.

حسن بن احمد بن محمد رهوردى رازى، ابومحمد

محدث. در نيشابور مى زيست و حسين بن احمد بن مغيره از او روايت كرده است و او از ابوعلى محمد بن همام.

ص: 343

منابع: بحارالانوار، ج 98، ص 113؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 346-347.

حسن بن اسحاق بن عبيد قاضى رازى، ابومحمد

قاضى و فقيه شيعى، ساكن رى و صاحب تأليفات در فقه. موفق الدين عبيدالله بن حسن بن حسن بابويه، مشهور به حسكا، جد منتجب الدين، از او روايت كرده است.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 49-50؛ جامع الرواة، ج 1، ص 190؛ الذريعه، ج 17، ص 278 و ج 26، ص 309؛ اعيان الشيعه، ج 5، ص 20.

حسن بن اسماعيل رازى، نصرة الدين

فقيه، اديب، راوى و شاعر قرن هشتم. برخى اشعار او در يك نسخۀ ارشاد الاذهان آمده است كه در سال 757 ق. كتابت شده است. در اين نسخه از او با عناوين «السيد الامام العالم الفاضل الكامل العامل الزاهد العابد الورع التقى النقى... أمير حسن بن الامام الأعظم العلامة خاتمة المجتهدين... نصرة الدين إسماعيل الرازى» يادشده است.

منبع: تراثنا، ش 54، ص 334.

حسن بن جعفر بن محمد دوريستى رازى

عالم دينى، شاعر و اديب شيعى در قرن پنجم و ششم. دوريستى از خاندان هاى مهم شيعه در رى بود كه گروهى از فقها و محدثين و شعرا از آن برخاسته اند. اين طايفه از ذريۀ ابوجعفر محمد فرزند احمد بن عباس بن فاخر دوريستى رازى، از اكابر محدثين شيعه در نيمه دوم قرن چهارم هجرى است كه نسب وى به حذيفة بن يمان، صحابى مشهور مى رسد. بعضى از علماى اين خاندان عبارتند از: 1. ابوجعفر محمد بن احمد بن عباس بن فاخر دوريستى رازى، سرسلسله و بنيانگذار نهضت علمى اين خاندان و از اكابر محدثين. وى از شيخ صدوق روايت كرده است؛ 2. شيخ ابوعبداللّه جعفر (380 - ح 473 ق.) فرزند ابوجعفر محمد بن احمد بن عباس بن فاخر دوريستى رازى، از فحول علماى اماميه و از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى، و مترجم الثاقب فى المناقب به فارسى، و مؤلف الكفاية در عبادات، عمل يوم و ليلة و الاعتقاد؛ 3. ابومحمد جعفر بن محمد بن موسى، از اعاظم علماى شيعه و مفاخر محدثين اماميه، و معتمَد نظام الملك (م 485 ق.)؛ 4. شيخ موسى فرزند شيخ ابوعبداللّه جعفر بن محمد، از اكابر علماى قرن ششم هجرى؛ 5. شيخ محمد فرزند شيخ موسى بن شيخ ابوعبداللّه، از

ص: 344

محدثين اماميه در قرن ششم هجرى؛ 6. حسن بن جعفر بن محمد بن موسى، از اكابر علماى اماميه، شاعر و اديب.

منابع: امل الآمل، ج 2، ص 64؛ الثقات العيون، ص 44، 56، 162، 291؛ رياض العلماء، ج 1، ص 168-169؛ فهرست منتجب الدين، ص 37-39، 128-129؛ نقض، ص 144 و 210.

حسن بن حُدّان رازى

محدث. از جَسْر بن فَرْقَدْ، كثير بن سليم، و اسماعيل بن عياش روايت كرده، و ابوحاتم رازى از او علم حديث آموخته است. يعقوب بن اسحاق بن ثابت طنافسى، محمد بن ايوب رازى و ابن ضريس از او روايت كرده اند. ابن ابى حاتم رازى مى گويد پدرم او را «ليّن الحديث» مى دانست؛ يعنى از مجروحين است، اما جرح او آن اندازه نيست كه حديثش متروك شود و با شاهد نيز پذيرفته نباشد.

منابع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 9؛ تاريخ بغداد، ج 14، ص 293؛ اكمال الكمال، ج 2، ص 61-62؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 135؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 245؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 483؛ توضيح المشتبه، ج 3، ص 142.

حسن بن حسين بن حسن، ابن بابويه قمى رازى8592 حسكا، شمس الاسلام

حسن بن حمزة بن قاسم علوى رازى، ابوطاهر

محدث و از نوادگان عباس بن على بن ابى طالب (ع). از سليمان بن احمد حديث نقل كرده است. ربيعة بن على عجلى در سال 344 ق. در قزوين و ابومحمد جعفر بن احمد بن على قمى (محدث و فقيه امامى در سدۀ چهارم) از او حديث شنيده اند.

منابع: التدوين، ج 2، ص 484-485؛ احقاق الحق، ج 24، ص 675؛ المسلسلات، ص 108؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 530.

حسن بن خزيمۀ رازى

محدث. از يحيى بن مغيرۀ رازى روايت كرده است، و احمد بن محمد بن عمر بن يونس از او.

منبع: الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 2، ص 23.

حسن بن عاصم رازى

محدث و مقرى. از يزيد بن هارون روايت كرده است و عمرو بن سهل بن صرخاب رازى و ابوحاتم رازى از او. ابوحاتم رازى، وى را از مشايخ حديث خوانده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 32؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 4، ص 29.

ص: 345

حسن بن عباس بن ابى مهران رازى، ابوعلى

محدث اهل سنت، مقرى و معروف به جمّال رازى. اهل رى و ساكن بغداد بود. از سهل بن عثمان عسكرى، عبدالمؤمن بن على زعفرانى، محمد بن حميد رازى، عبدالله بن هارون قروى و يعقوب بن حميد بن كاسب حديث گفت. يحيى بن محمد بن صاعد، محمد بن مخلَّد، ابوعمرو بن سماك، عبدالصمد بن على طستى، ابوسهل بن زياد، طبرانى، عبدالباقى بن قانع، ابوسهل قطان و گروهى ديگر از او روايت كرده اند. قرائت را نزد احمد بن قالون، احمد بن حلوانى مقرى (استاد فضل بن شاذان رازى)، احمد بن صالح مصرى و محمد بن عيسى اصفهانى آموخت. ابوالحسن بن شنبوذ، ابوبكر بن مجاهد، ابوبكر محمد بن حسن نقاش مقرى و احمد بن حماد صاحب مشطاح، شاگردان او در علم قرائتند. خطيب بغدادى و ابن جوزى او را توثيق كرده اندو ابن جزرى در كتاب طبقات دربارۀ او گفته است: شيخى عارف، حاذق، ثقه و بسيار ضابط بود. در رمضان سال 289 ق. در بغداد درگذشت.

منابع: تاريخ بغداد، ج 7، ص 397 و 408؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 13، ص 11؛ توضيح المشتبه، ج 2، ص 410-411؛ اخبار القضاة، ج 3، ص 14؛ تاريخ الاسلام، ج 19، ص 63 و ج 26، ص 61-62؛ الوافى بالوفيات، ج 12، ص 41؛ سيرتنا و سنتنا، ص 123.

حسن بن عباس بن حريش رازى، ابوعلى/ ابومحمد

محدث و از رجال شيعى مذهب رى. از امام جواد (ع) روايت دارد. نجاشى، علامه حلى و گروهى ديگر از رجال شناسان قديم و جديد، او را غالى شمرده و به شدت تضعيف كرده اند. ابن غضائرى مى گويد او «ضعيف الرأى» است. كتابى به نام «ثواب قرائة إنّا أنزلناه» دارد كه مى گويد آن را از امام جواد (ع) شنيده ام؛ اما نجاشى و ديگران، آن را سست، مضطرب، فاسد الالفاظ و مجعول مى دانند. ثقة الاسلام كلينى اين كتاب را در الكافى نقل كرده است. مجلسى اول و گروهى ديگر از علماى متأخر، كتاب او را صحيح دانسته و مشكلات آن را به تقيه و نيز عميق بودن آن برگردانده اند. شيخ طوسى او را در شمار اصحاب امام جواد (ع) شمرده است؛ اما نام او را در باب «كسانى كه [مستقيماً] از امامان (ع) روايت نكرده اند» آورده است. محمد بن احمد بن عيسى اشعرى، سهل بن زياد، احمد/ محمد بن ابى عبدالله، محمد بن حسن و احمد بن اسحاق بن سعد از او روايت كرده اند.

ص: 346

منابع: رجال النجاشى، ص 60-61؛ الوافى، ج 2، ص 32-33 و ج 3، ص 624؛ الكافى، ج 7، ص 317؛ رجال ابن الغضائرى، ص 51-52؛ خلاصة الاقوال، ص 336؛ نقد الرجال، ج 2، ص 31-32؛ اكليل المنهج فى تحقيق المطلب، ص 185-186؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 2، ص 413-417؛ معجم رجال الحديث، ج 5، ص 361-363؛ اعيان الشيعه، ج 5، ص 128.

حسن بن عبدالله رازى تميمى، ابومحمد

از اصحاب امام رضا (ع). در كتاب هاى رجالى ذكر نشده است؛ اما او و پدرش (عبدالله بن محمد بن على بن عباس بن هارون تميمى رازى) در طريق صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا (ع) قرار گرفته اند؛ بدين ترتيب:

- از ابوبكر محمد بن عمر بن اسلم بن براء جعابى [بغدادى]، از حسن بن عبداللّه رازى تميمى، از پدرش، از رضا (ع).

- از ابوبكر محمد بن عمر بن اسلم بن براء جعابى [بغدادى]، از حسن بن عبداللّه رازى تميمى، از رضا (ع).

وى حديث ثقلين و حدود صد حديث ديگر را از امام رضا (ع) نقل كرده است. محقق خويى مى گويد: وى مجهول است و اعتمادى به روايت او نيست.

منابع: رجال النجاشى، ص 228؛ النجعه فى شرح اللمعه، ج 7، ص 186؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 351؛ مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 261 و ص 357 و 375؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 2، ص 424-425؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 253؛ جامع الرواة، ج 1، ص 206 و 253.

حسن بن على بن احمد رازى تميمى واعظ، ابوالفرج

واعظ و محدث. در گرگان از محمد بن عبدالوهاب دمياطى و ديگران روايت كرده است.

منبع: تاريخ جرجان، ص 548.

حسن بن على بن زنجويه قطان قزوينى رازى، ابوالحسن

محدث قرن سوم. از سليمان بن يزيد در رى حديث شنيده و در قزوين عبدالرحمن بن سعد بن يحيى رازى از او حديث نوشته است.

منبع: التدوين، ج 3، ص 145.

حسن بن على بن زياد رازى، ابومحمد

محدث اهل سنت و شيخِ عقيلى (صاحب كتاب الضعفاء) و ابن عساكر (مؤلف تاريخ مدينة دمشق). از يحيى بن مغيره، ابراهيم بن موسى ضراء، ابوعبدالرحمن كوفى، عبدالعزيز بن عبدالله اويسى، سعيد بن سليمان واسطى روايت

ص: 347

كرده است. احمد بن اسحاق بن نيخاب طيبى، ابن عساكر و عقيلى از او خبر و حديث نقل كرده اند.

منابع: الضعفاء، ج 2، ص 55 و ص 344 و ج 3، ص 180 و ج 4، ص 92؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 19، ص 379 و ج 21، ص 429 و ج 26، ص 201-202؛ تاريخ الاسلام، ج 15، ص 287.

حسن بن على بن محمد بن جعفر حِميرى8592 حسن صباح

حسن بن على بن مهران متوثى

محدث. مدتى در رى زيست و در آنجا از حسن بن موسى اشكيب و مسلم بن ابراهيم و عيسى بن جعفر و عبدالصمد بن عبدالعزيز عطار و ابن ابى اويس روايت كرده است. مؤلف كتاب الجرح و التعديل، ضمن توثيق او، مى گويد از او روايت شنيده است.

منبع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 22.

حسن بن على خياط رازى

از عالمان شيعى رى. شيخ طوسى در رجالش او را در بخش اصحابى كه مستقيماً از ائمه (ع) روايت نكرده اند، آورده و از او با تعبير فاضل ياد كرده است. برخى منابع رجالى به جاى خياط از او با نام حناط ياد كرده اند.

منابع: رجال الطوسى، ص 420؛ معجم رجال الحديث، ج 6، ص 70؛ نقد الرجال، ج 2، ص 42؛ اعيان الشيعه، ج 5، ص 189.

حسن بن عمر بن شقيق جرمى بصرى رازى، ابوعلى

محدث. مدتى در بصره و بلخ سكونت داشت و سپس به رى آمد. از پدرش و جعفر بن سليمان و يزيد بن زريع و حماد بن زيد و عبدالعزيز بن عبدالله قرشى و مهران بن ابى عمر عطار و عبدالله بن ابى جعفر رازى و معتمر و جعفر بن ثابت روايت كرده است. ابوزرعه و موسى بن اسحاق انصارى و على بن الحسين ابن الجنيد و يزيد بن سنان بصرى و ابويعلى موصلى و حسن بن طيب و عزرة بن عبدالله بن يعقوب و بخارى و فريابى از او روايت كرده اند. ابوزرعه، ابوحاتم، ابن حجر و ذهبى او را ثقه و صدوق خوانده اند. در حدود سال 232 ق. درگذشت.

منابع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 25، و ج 8، ص 302؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 207 و ج 6، ص 309؛ عمدة القارى، ج 22، ص 10؛ مسند ابى يعلى، ج 2، ص 65 و ج 5، ص 166 و ج 6، ص 142 و ج 12، ص 142؛ التمهيد، ج 21، ص 68؛ الجرح و التعديل، ج 9، ص 2810؛ الثقات ابن حبان، ج 8، ص 335؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 5، ص 44؛ إكمال الكمال، ج 6، ص 201؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 198؛ تهذيب الكمال، ج 18، ص 163.

ص: 348

حسن بن عيسى بن ميسرۀ حارثى رازى

محدث. از عاصم بن مضرس و عبدالله بن عبدالقدوس تميمى رازى روايت كرده است، و ابراهيم بن عيسى فارسى و ابوحاتم رازى از او. برادرش حسين بن عيسى بن ميسرۀ رازى نيز از محدثان رى بود.

منابع: الجرح و التعديل، ج 5، ص 104؛ الضعفاء، ج 3، ص 338؛ البداية و النهايه، ج 3، ص 53؛ تهذيب الكمال، ج 17، ص 420.

حسن بن محمد بن احمد استرابادى، ابومحمد

محدث و قاضى رى. از ابوحاجب محمد بن اسماعيل استرابادى حديث نوشته است.

منبع: ادب الاملاء و الاستملاء، ص 140.

حسن بن قاسم رازى، ابوعلى

نحوى و لغت شناس. در نحو و لغت، مهارت بسيار داشت، و ملازم مجلس صاحب بن عبّاد بود. المبسوط فى اللغة، تأليف مهم او است. حدود سال 400 ق. درگذشت.

منابع: كشف الظنون، ج 2، ص 1582؛ هدية العارفين، ج 1، ص 273؛ بغية الوعاة فى طبقات اللغويين و النحاة، شماره 1071؛ الوافى بالوفيات، ج 12، ص 127، معجم المؤلفين، ج 3، ص 270.

حسن بن محمد بن حسن ازرق رازى، ابومحمد

محدث. در بغداد از محمد بن مقاتل رازى و عبدالرحمن بن سلمۀ رازى، روايت كرده است و احمد بن محمد بن صلت اهوازى و محمد بن مخلد عطار، از وى.

منبع: تاريخ بغداد، ج 7، ص 423-424.

حسن بن محمد بن حسن، موفق الدين خواجه ابى رازى

فقيه و محدث شيعى. در يكى از قريه هاى رى ساكن بود و در همان جا درگذشت. نزد اميركا بن ابى لجيم (از فقهاى برجستۀ امامى و استاد عبدالجليل قزوينى رازى و ملقب به فقيه مفيد) شاگردى كرد. كتاب هاى رجالى، او را صالح و ثقه خوانده اند.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 53؛ امل الآمل، ج 2، ص 77؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج 6، ص 55-56؛ بحار الانوار، ج 102، ص 224؛ نقد الرجال، ج 2، ص 59؛ جامع الرواة، ج 1، ص 225؛ معجم رجال الحديث، ج 6، ص 124.

حسن بن محمد بن سلمۀ رازى

محدث و نحوى. از حبان بن موسى، اسحاق بن منذر، حسن بن موسى اشكيب،

ص: 349

مكى بن ابراهيم، عبدالرحمن دشتكى، يعمر بن بشر و ابوعبدالرحمن مقرى روايت كرده است. ابن ابى حاتم رازى از او، حديث شنيده و او را صدوق خوانده است.

منابع: ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 962 و ج 17، ص 88 و ج 8، ص 2739؛ الجرح و التعديل، ج 1، 267 و ج 2، ص 235 و ج 3، ص 36؛ تاريخ الاسلام، ج 16، ص 88.

حسن بن مظفر بن ابراهيم رودى رازى، ابوعلى

محدث. اهل محلّۀ روده در شهر رى بود، و از ابوسهل موسى بن نصر رازى روايت كرده است، و ابوبكر محمد بن ابراهيم مقرى از او.

منابع: الانساب، ج 3، ص 103؛ معجم البلدان، ج 3، ص 79؛ اللباب فى تهذيب الأنساب، ج 2، ص 43؛ تاج العروس، ج 5، ص 369.

حسن بن يحيى رازى

محدث. از عاصم بن مهجع، محمد بن بلال كندى، على بن مدينى و اسحاق بن ادريس روايت كرده است. عبدالله بن احمد بن اسيد اصفهانى، عبدالله بن محمد بن يونس و احمد بن زهير تسترى از وى حديث شنيده اند.

منابع: الجرح و التعديل، ج 6، ص 350؛ معجم الكبير، ج 7، ص 185 و 233؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 1، ص 121؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 558؛ تهذيب الكمال، ج 24، ص 545-546.

حسن بن يوسف بن ابى المنتاب رازى

محدث و شيخِ ابن ماجه در تفسير. در قزوين سكونت داشت و از جرير بن عبدالحميد، سفيان بن عيينه، ابومعاويه محمد بن خازم ضرير، فضيل بن عياض، محمد بن يوسف (بناى اصفهانى)، سليم بن مخلد طائفى، علاء خزاز، قاسم بن سليم، يحيى بن سليمان (شاگرد ابن سماك)، روح بن عباده و عبدالرحمن بن مهدى روايت كرده است. هارون بن حيان قزوينى، وهب بن ابراهيم فامى، محمد بن عبدالله خضرمى كوفى و ابوحاتم رازى (در قزوين) از او حديث نقل كرده اند. ابن ابى حاتم او را ثقه و صدوق مى داند، و ابن حجر در التهذيب، وى را مجهول مى خواند.

منابع: التدوين، ج 2، ص 439؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 44 و ج 9، ص 88؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 348 و ج 22، ص 548 و ج 23، ص 254؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 371؛ تاريخ الاسلام، ج 17، ص 137؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 284 و ج 8، ص 174 و ج 8، ص 283.

حسن صبّاح

بنيان گذار دولت اسماعيليه در ايران و

ص: 350

بانى دعوت مستقل اسماعيليۀ نزارى. در حدود سال 445 ق. در قم، در خانواده اى از شيعيان امامى، به دنيا آمد. پدرش، على بن محمد بن جعفر صبّاح حِميرى، از كوفه به قم مهاجرت كرده بود، و سپس به رى نقل مكان كرد. حسن در رى به عنوان شيعۀ دوازده امامى تعليم و تربيت يافت، اما در هفده سالگى از طريق يكى از داعيان اسماعيلى، به نام اميره ضَراب، با تعاليم اسماعيليه آشنايى پيدا كرد. سپس از داعى ديگرى، به نام ابونصر سراج، اطلاعات بيشترى كسب كرد و سرانجام به مذهب اسماعيلى گرويد و نسبت به امام اسماعيلى زمان، يعنى خليفه فاطمى، مستنصرباللّه، سوگند عهد به جاى آورد. اندكى بعد در 464، حسن صباح توجه ابن عطّاش (رهبر اسماعيليانِ سرزمين هاى سلجوقى) را، كه به رى آمده بود، جلب كرد. ابن عطّاش در سلسلۀ مراتب دعوت اسماعيليه، مقامى به وى داد. در 467، حسن صباح همراه ابن عطّاش به اصفهان رفت و در 469، به توصيۀ او، عازم قاهره، پايتخت فاطميان شد تا در آنجا تعليم بيشترى ببيند. در آن زمان، بدرالجمالى، امير جيوش و وزير فاطميان، به عنوان داعى الدعاة، جانشين مؤيد فى الدين شيرازى شده بود. وى ابتدا در قاهره و سپس در اسكندريه به سر برد و مستنصرباللّه را نديد. به نظر مى رسد كه حسن در مصر با بدرالجمالى درگيرى پيدا كرد و از قاهره به اسكندريه رفت كه پايگاه مخالفان بدرالجمالى بود. سرانجام از مصر اخراج شد و در ذى حجه 473 ق. به اصفهان بازگشت.

پس از بازگشت به ايران، نُه سال به عنوان داعى اسماعيلى، در ايران سفر كرد و در همين دوره، سياست انقلابى خود را طرح نمود و قدرت نظامى سلجوقيان را در مناطق گوناگون ارزيابى كرد. تا حدود 480 ق. او توجه خود را به ايالات سواحل درياى مازندران، به خصوص به منطقۀ كوهستانى ديلم، معطوف كرده بود. اين منطقه از قديم پناهگاهى براى علويان و شيعيان به شمار مى آمد و از مراكز قدرت سلجوقيان در مركز و مغرب ايران، دور بود. علاوه بر اين، دعوت اسماعيليه در ديلم، كه عمدتاً سنگر شيعيان زيدى بود، تا حدودى اشاعه پيدا كرده بود. در اين زمان، حسن صباح براى شورش برضد سلجوقيان نقشه مى كشيد و در جست وجوى محلى مناسب بود كه بتواند پايگاه عملياتى خود را در آنجا مستقر كند. به اين منظور، سرانجام قلعۀ الَموت را در منطقۀ رودبار قزوين - كه در جنوب ديلمان و در شمال استان قزوين امروزى واقع است -

ص: 351

انتخاب كرد.

وى براى به دست آوردن الموت، كه در آن هنگام در دست عُمال سلجوقيان بود، شمارى از داعيان زيردست خود را به آن ناحيه فرستاد تا اهالى آنجا را به كيش اسماعيلى درآورند. در همان حال، وى اسماعيليان را از جاهاى ديگر فراخواند و در الموت مستقر ساخت. حسن صباح در رجب 483 مخفيانه وارد قلعۀ الموت شد. وى تا مدتى هويت خود را پنهان مى كرد و به عنوان معلمى به نام دهخدا، به كودكان محافظان قلعه درس مى داد و بسيارى از محافظان نيز به كيش اسماعيلى درآمدند. چون پيروان حسن در داخل و خارج قلعه الموت به تعداد لازم رسيدند، قلعه به آسانى در اواخر پاييز 483 ق. به دست او افتاد. تسخير قلعۀ الموت سرآغاز مرحلۀ قيام مسلحانۀ اسماعيليان ايران برضد سلجوقيان بود و ضمناً تأسيس آنچه را كه بعداً به دولت مستقل اسماعيليه نزارى مشهور شد، نويد مى داد.

حسن صباح بلافاصله پس از استقرار در الموت، به اصلاح و توسعۀ استحكامات و انبارهاى آذوقۀ آنجا پرداخت، به طورى كه از لحاظ دفاعى و مايحتاج، الموت را چنان قلعۀ تسخيرناپذيرى كرد كه مى توانست در

ص: 352

برابر محاصره هاى طولانى مقاومت كند.

او سپس نفوذ خود را در سراسر رودبار و نواحى مجاور آن در ديلم گسترش داد و مردم بيشترى را به مذهب اسماعيلى درآورد و قلعه هاى ديگرى را تسخير كرد يا ساخت. او در الموت كتابخانۀ مهمى ايجاد كرد كه مجموعه كتاب ها و ادوات علمى آن تا هنگام حمله مغول و تخريب الموت در 654، گسترش يافت.

حسن صباح، در 484، يكى از داعيان به نام حسين قائنى را به قهستان (كوهستان)، در جنوب شرقى خراسان، گسيل داشت. با فتح آن منطقه، قهستان دومين سرزمين عمدۀ اسماعيليان ايران شد كه آن را رهبرى اداره مى كرد كه از الموت منصوب مى شد و او را مُحتَشَم مى ناميدند. حسن صباح در آن هنگام در رودبار و قهستان دولت مستقلى براى اسماعيليان ايران تشكيل داده و با سلطۀ سلجوقيان به مبارزه برخاسته بود. در 485، ملكشاه به صلاحديد نظام الملك، لشكريانى به جنگ اسماعيليان در رودبار و قهستان فرستاد اما اين عمليات، با مرگ ملكشاه و نظام الملك در همان سال، نافرجام ماند.

قيام اسماعيليان ايران، با توجه به مسائلى از جمله ساختار قدرتِ حكومت سلجوقى، روش هاى مبارزۀ خاصى پيدا كرد. حسن صباح از ابتدا به ماهيت غيرمتمركز بودن حكومت سلجوقى واقف بود. بنابراين، كوشيد از طريق قلعه هاى نفوذناپذير بسيار بر سلجوقيان غلبه كند. فرماندهان اين قلعه ها دستورهاى كلى خود را از الموت مى گرفتند، ولى در محل خود، آزادى عمل داشتند. اتخاذ سياست ترور اشخاص مهمِ نظامى و سياسى - مذهبى نيز واكنشى به غيرمتمركز بودن قدرت سلجوقيان بود.

مستنصرباللّه (خليفۀ فاطمى و امام اسماعيلى) در 487 ق. در قاهره درگذشت و نزاع بر سر جانشينى او اسماعيليه را به دو شاخۀ نزارى و مُستعلوى تقسيم كرد. حسن صباح در مورد جانشينى مستنصرباللّه، از نزار حمايت كرد. نزار در 488 ق. به قتل رسيد. حسن صباح بلافاصله مناسبات خود را با دولت فاطمى و دستگاه مركزى دعوت اسماعيليه در قاهره، قطع كرد و بدين ترتيب، مستعلى را جانشين مستنصرباللّه در امامت نشناخت. با اين تصميم، حسن صباح دعوت مستقل نزاريه را بنيان نهاد؛ ولى در حيات خودش هيچ گاه نام جانشين نزار را در امامت فاش نساخت. از اين به بعد، اسماعيليان ايران با نام نزاريه نيز شهرت پيدا كردند. در اين زمان، اسماعيليان نزارى، امامى در دسترس نداشتند و مانند دورۀ پيش از

ص: 353

دولت فاطمى، بار ديگر دورۀ سَتر (دورۀ غيبت امامشان) را تجربه مى كردند. در چنين وضعى، حجت، نماينده تام الاختيار امام بود. نزاريان در دورۀ سَتر، حسن صباح را به عنوان حجتِ امام غايبشان پذيرفتند. حسن نيز، كه ظهور قريب الوقوع امام را پيشگويى مى كرد، خود را حجت او خواند.

حسن صباح كه متكلم، فيلسوف، طبيب و منجّم بود، در مديريت و تدابير سياسى و جنگى نيز تبحر داشت. وى زندگى زاهدانه اى داشت و شيوۀ زندگى او سرمشق ديگر نزاريان شده بود. وى بيش از سى سال در الموت مانده بود و گفته شده است كه ديگر از آن بيرون نيامد و هميشه در حجرۀ كوچك خود ماند و خود را وقف مطالعۀ كتاب و انشاى تعاليم دعوت اسماعيليۀ نزارى و ادارۀ امور دولت اسماعيلى كرد.

حسن صباح چون پايان عمرش را نزديك ديد، كيا بزرگ اميد را داعى ديلم و جانشين خود در الموت كرد. حسن صباح در پى بيمارى كوتاهى، در ربيع الآخر 518 ق. درگذشت. او را در نزديكى قلعه الموت به خاك سپردند. مقبرۀ او، كه بعداً كيا بزرگ اميد و ديگر رهبران نزاريۀ ايران نيز در آنجا دفن شدند، تا هنگامى كه به دست مغولان ويران گشت، زيارتگاه اسماعيليان نزارى بود.

منبع: دانشنامۀ جهان اسلام؛ ج 13، ص 342-346.

حسين آباد

روستا، از توابع بخش فشاپويۀ شهرستان رى. اين روستا در دهستان كلين قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 41 نفر (11 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

حسين آباد گردنه

روستا، از توابع بخش كهريزك شهرستان رى در استان. اين روستا در دهستان كهريزك قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن زير سه خانوار بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

حسين بن ابراهيم بن احمد مؤدِّب رازى، ابومحمد

فقيه، محدث و از مشايخ و ممدوحان شيخ صدوق. به «كاتب» و «مكتّب» نيز شهرت داشت. به گفتۀ ابن حجر، در قم مى زيست. صدوق، از او در آثار خود بسيار روايت كرده است؛ از جمله حديث

ص: 354

«شرائع الدين» و حديث «سبعين منقبة لأميرالمؤمنين (ع)» را در كتاب الخصال (ج 2، ص 150) و غير آن. از ابوالحسين محمد بن جعفر اسدى كوفى، احمد بن يحيى بن زكريا قطان، على بن ابراهيم بن هاشم قمى، ابوعلى بن همام و محمد بن ابى عبدالله روايت كرده و كتابى نيز در فرائض داشته است.

منابع: لسان الميزان، ج 2، ص 271-272؛ جامع الرواة، ج 1، ص 230؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 72-73؛ معجم رجال الحديث، ج 6، ص 189-190 و ج 8، ص 150؛ تهذيب المقال، ج 2، ص 372-373؛ علل الشرائع، ص 69؛ الامالى صدوق، ص 484 و 494 و 646-647 و 679 و 755.

حسين بن ابى الحسين هموسه، رشيد الدين ورامينى رازى

اديب و از عالمان فاضل و شيعى ورامين و برادر محمد بن ابى الحسين بن هموسه.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 59، ش 124؛ نقد الرجال، ج 2، ص 7؛ جامع الرواة، ج 1، ص 230؛ معجم رجال الحديث، ج 6، ص 192؛ بحار الانوار، ج 102، ص 226-227.

حسين بن احمد بن محمد بن سعيد رازى، ابوعبدالله

محدث و حافظ. براى شنيدن حديث به خراسان، بغداد، قزوين و كوفه سفر كرد. از دارقطنى، ابن شاهين، ابن فناكى و على بن مهرويه حديث نوشته است و ابوالخير بن مردويه و عمر بن احمد سمسار و ابوالحسن على بن حسان جديلى از او حديث شنيده اند. مصحح امل الآمل، بر اين نظر است كه وى برادر محمد بن ابى الحسين بن هموسه است.

منابع: التدوين، ج 2، ص 443؛ الرد النفيس على اباطيل عثمان الخميس، ص 266؛ امل الآمل، ج 2، ص 471.

حسين بن تميم اصفهانى

محدث ساكن رى. از ابوحاتم سجستانى روايت كرده است. محمد بن اسماعيل ضرارى، تميم بن بهلول ذبى و ابوحاتم رازى نيز از وى روايت كرده و او را «صدوق» دانسته اند.

منابع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 48؛ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 511؛ تهذيب الكمال، ج 12، ص 203 و ج 24، ص 482-483.

حسين بن جهم بن بكير بن اعين رازى

از اصحاب امام كاظم (ع). وى و برادرش حسن بن جهم بن بكير بن اعين، از امام هشتم (ع) روايت كرده اند. اغلب مؤلفين كتب رجالى، احتمال داده اند كه لقب او «زرارى» است كه به «رازى» تصحيف شده است. اما

ص: 355

محقق خوئى، مؤلف معجم رجال الحديث، معتقد است كه «رازى» صحيح است و اين شخص، غير از حسن بن جهم بن بكير زرارى است. وى اين نكته را در ذيل ترجمۀ حسن بن جهم رازى مى آورد و در شرح حال برادرش حسين بن جهم، به گفتار پيشين خود ارجاع مى دهد.

منابع: مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 110؛ معجم رجال الحديث، ج 6، ص 228 229؛ تاريخ آل زراره، ص 192-193؛ خلاصة الاقوال، ص 113؛ نقد الرجال، ج 2، ص 83-84؛ منتهى المقال، ج 3، ص 26-27؛ اعيان الشيعه، ج 5، ص 468؛ حياة الامام الرضا (ع)، ج 2، ص 109-110.

حسين بن حسن حسنى رازى اسود

محدث و از مشايخ ثقة الاسلام كلينى. در كتاب هاى رجالى و حديثى، از او با نام «حسن» و لقب هاى «علوى» و «هاشمى» نيز ياد كرده اند. ثقة الاسلام كلينى، روايت او را در باب امامت حسن بن على (ع) و تولد على بن حسين (ع) و امام زمان (ع) آورده است.

نام او در فهرست كسانى است كه مستقيماً (بى واسطه) از ائمه (ع) روايت نكرده اند. از ابراهيم بن اسحاق احمر، ابراهيم بن محمد همدانى، محمد بن موسى همدانى و ابوطيب مثنى يعقوب بن ياسر حديث شنيده است. به غير از ثقة الاسلام كلينى، ابوالحسن محمد بن عمرو، از او روايت كرده است.

منابع: الكافى، ج 1، ص 388 و 466 و ج 6، ص 237 و ج 8، ص 420 و...؛ علل الشرايع، ج 1، ص 232؛ الاستبصار، ج 2، ص 44؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 7، ص 169-170؛ نقد الرجال، ج 2، ص 85؛ تهذيب المقال، ج 2، ص 393؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 113؛ معجم رجال الحديث، ج 6، ص 236-237؛ شعب المقال فى درجات الرجال، ص 256؛ الوافى، ج 3، ص 762 و ج 9، ص 1401.

حسين بن حسن رازى، ابومعين

محدث، حافظ و دانشمند اهل سنت مقيم رى. نام وى را محمد بن حسين و حسن بن حسن نيز نوشته اند. وى از حافظان بزرگ حديث است، و از احمد بن حنبل، هشام بن عمار (در دمشق)، نعيم بن حماد (در شام)، سعيد بن ابى مريم (در مصر)، عبدالرحمن بن عبدالملك، موسى بن اسماعيل، يحيى بن بكير، احمد بن عبدالله بن يونس يربوعى، محمد بن عباد مكى، يحيى بن ايوب مقابرى، منصور بن ابى مزاحم، يحيى بن معين، ابن مدينى، عبدالسلام بن مطهر و گروهى ديگر روايت كرده است. ابونعيم عبدالملك بن محمد بن عدى جرجانى (صاحب كتاب الكامل فى ضعفاء الرجال)، حافظ حفص بن عمر اردبيلى، محمد بن احمد بن مسعود بذشى، محمد بن قارن رازى، محمد بن فضل

ص: 356

محمدآبادى، يوسف بن ابراهيم همدانى مقرى، احمد بن جشم، موسى بن عباس جوينى، وليد بن ابان، احمد بن قشمرد و ابن ابى حاتم رازى از او روايت كرده اند.

ابن ابى حاتم مى گويد: از او جز خير نديديم. به سال 272 ق. درگذشت.

منابع: تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 606-607؛ سير اعلام النبلاء، ج 8، ص 520-521 و ج 11، ص 200 و ج 13، ص 155؛ تاريخ الاسلام، ج 20، ص 500-501؛ المعجم الاوسط، ج 9، ص 91؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 50 و ج 4، ص 5؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 1، ص 156 و ج 3، ص 248 و ج 4، ص 9؛ اكمال الكمال، ج 7، ص 167؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 67، ص 247-150؛ الوافى بالوفيات، ج 12، ص 219.

حسين بن خليل بن على رازى تهرانى

فقيه زاهد، شاگرد شيخ مرتضى انصارى، جانشين ميرزاى بزرگ شيرازى، نخستين فقيه نجف كه مشروطه را امضا كرد، و فرزند طبيب مشهور دورۀ قاجار، خليل بن على بن ابراهيم (م 1280)، مشهور به «طبيب مرده زنده كن». او را «ميرزا حسين خليلى تهرانى» و «ميرزا حسين نجل ميرزا خليل» نيز گفته و نوشته اند. برادر بزرگ ترش ميرزا على نيز از رجاليون و فقهاى بزرگ نجف بود. ميرزا حسين (1230-1326 ق) و آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى، سه مرجع بزرگ نجف بودند كه از مشروطه حمايت كردند. پس از مرگ ميرزاى شيرازى، وى مرجعيت عام يافت؛ ولى پس از چندى جاى خود را به آخوند خراسانى داد كه موقعيتى برتر يافته بود. در زمان جنبش مشروطه، ميرزا حسين حدود صد سال سن داشت و هم رديف ميرزاى شيرازى بود. مشهور است كه مخالفان مشروطه، او را مسموم كردند و بر اثر همين مسموميت درگذشت.

نخستين منبعى كه قتل وى را به طرفداران شيخ فضل الله نورى نسبت مى دهد، كتاب تاريخ بيدارى ايرانيان نوشتۀ ناظم الاسلام كرمانى است. آقا نجفى قوجانى در سياحت شرق گفته است وقتى خبر مرگ يا قتل او منتشر شد، مشروطه ستيزان كربلا جشن گرفتند: «چون غالب كربلايى ها، عالم و عامى شان، مستبد (مخالف مشروطه) بودند، حتى در فوت ميرزا حسين كه از مجتهدين بزرگ بود، چون امضاى مشروطيت را نموده [بود]، جشن گرفتند و چراغانى نمودند و شربت و شيرينى گذاردند.»

ص: 357

منابع: معجم المؤلفين، ج 4، ص 124 و ج 5، ص 89؛ فوائد الرضويه، ص 292-298؛ معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، ج 1، ص 9-277؛ تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش دوم، ص 8-245.

حسين بن خزيمة بن مجيب بجلى رازى، ابوعبدالله

محدث. از عبيدالله بن موسى، مخول بن ابراهيم، مطرف بن عبدالله، محمد بن مسلمه و جعفر بن عيسى حسنى روايت كرده، و ابوحاتم رازى، از او روايت نوشته و ابوبكر محمد بن احمد بن ابى ثلج از او حديث شنيده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 51؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 172.

حسين بن داود صيدنانى رازى، ابوالحسين/ ابوالعلاء

محدث و از مشايخ ابوحاتم رازى. اهل رى بود و از داود بن عبدالرحمن عطار و ابى زهير و يعقوب قمى و ابن مبارك و جرير روايت كرده است. ابوحاتم رازى، او را به راست گويى ستوده است. در برخى منابع نام او «حسن» و «احمد» ضبط شده است.

منابع: الانساب، ج 3، ص 573؛ التعديل و الترجيح، ج 1، ص 297؛ الجرح و التعديل، ج 6، ص 365-366.

حسين بن شاهمير حسينى رازى

حديث نگارِ قرن يازدهم.

منبع: بزرگان رى، ج 2، ص 88.

حسين بن عاصم رازى

محدث. از اشعث بن اصفهانى روايت كرده است و محمد بن ابى حامد از او.

منبع: ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 231.

حسين بن عبدالرحيم طهرانى رازى اصفهانى

محدث، برادر عمران بن عبدالرحيم و مشهور به محدث اصفهانى. ابوحامد احمد بن جعفر از او روايت كرده است و سهل بن عثمان از او.

منبع: ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 282.

حسين بن على بن حماد بن مهران ازرق رازى، ابوعبدالله

محدث، مقرى به قرائت ابن عامر، ساكن قزوين. همراه برادرش حسن بن عباس بن مهران رازى، نزد احمد بن يزيد حلوانى قرائت آموخته است. همچنين بر محمد بن ادريس زيدانى قرائت كرده است. ابوبكر محمد بن حسن نقاش، ابوالحسن محمد بن احمد شنبوذ، احمد بن محمد رازى، حسن بن سعيد مطوعى، على بن احمد بن صالح مقرى

ص: 358

و حسين بن محمد بن جابر تميمى، نزد او حديث و قرائت شنيده اند.

منابع: تاريخ الاسلام، ج 22، ص 139 و ج 23، ص 310؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 6، ص 96.

حسين بن على نيشابورى رازى خزاعى، جمال الدين8592 ابوالفتوح رازى

حسين بن عيسى بن ميسرۀ حارثى رازى

محدث. از سلمة بن فضل، جرير، عبدالله بن عبدالقدوس، ابوتميله يحيى بن واضح ازدى، حكام، مهران و ابن مبارك و عبدالرحمن بن مغراء و عنبسة بن سعيد (قاضى رى) روايت كرده است، و على بن مجاهد كابلى از او. ابوحاتم رازى نيز از او حديث شنيده و وى را صدوق خوانده است. برادرش حسن بن عيسى بن ميسرۀ رازى نيز از محدثان رى بود.

منبع: الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 112؛ سنن دارقطنى، ج 4، ص 169؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 60؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 112؛ طبقات المحدثين باصبهان، ج 3، ص 530-531.

حسين بن عيسى خلال رازى، ابوعلى

محدث و مقرى. از يحيى بن ضريس، زافر، فرات بن خالد، محمد بن معلى يامى، ابوزهير و صباح بن مهارب روايت كرده است، و ابوحاتم رازى از او.

منابع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 60.

حسين بن قعاره مزروح حسينى رازى

مقرى. شيخ او در قرائت، ابوحفص عمر بن معنى زبرى است.

منبع: اعيان الشيعه، ج 3، ص 94.

حسين بن فرج خياط بغدادى، ابوعلى/ ابوصالح

محدث، حافظ، ساكن رى و مشهور به ابن خياط بغدادى. از يحيى بن سعيد قطان، يحيى بن سليم طائفى، عبدالرحمن بن مهدى، وكيع، شعيب بن حرب، ابومعاويه ضرير، سفيان بن عيينه، شبابة بن سوار، محمد بن فضيل، عبدالله بن ادريس، حسين جعفى، معمر بن سليمان نخعى، انس بن عياض، حماد بن خالد، وليد بن مسلم، ابن ابى عدى و عبدالصمد بن حسان حديث مى گفته است. ابوحاتم رازى، احمد بن هيثم بن خالد بزّاز، عبيد بن حسن غزال اصفهانى و عبدالله بن محمد بن سلام اصفهانى از او روايت كرده اند. وى متهم به سرقت حديث است. ابوحاتم رازى مى گويد: من در رى از او حديث مى نوشتم؛ اما رها كردم. احمد بن حنبل و ابن معين نيز حديث او را نمى پذيرفتند.

سرقت حديث به دو گونه مى تواند باشد:

ص: 359

اول آن كه سارق، مدعى شنيدن حديثى از شيخ محدثى گردد كه آن محدث، به نقل آن حديث از شيخين منفرد باشد؛ دوم آن كه سارق، نقل حديثى را كه مشهور به فلان راوى است، به راوى ديگرى كه با آن راوى در طبقه اشتراك دارد، نسبت دهد.

منابع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 62-63؛ المجروحين، ج 1، ص 25-26 و ص 27؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 84-85؛ تهذيب الكمال، ج 28، ص 326؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 545؛ تاريخ الاسلام، ج 17، ص 139-140؛ طبقات الشافعية الكبرى، ج 2، ص 22؛ لسان الميزان، ج 2، ص 307؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 276-277؛ فتح المغيث، ج 1، ص 398.

حسين بن محمد اُشنانى رازى، ابوعبدالله

محدث، عالم شيعى، از مشايخ صدوق و ديگران در بلخ. شيخ صدوق، نام او را در برخى اسانيد آثارش با لقب «العدل» آورده است؛ يا از آن رو كه به مذهب امامى او اشاره كرده باشد و يا به دليل اعتبارش در روايت. از على بن محمد بن مهرويۀ قزوينى و پدربزرگش روايت كرده است و شيخ صدوق در كتاب هاى التوحيد، الخصال، ثواب الاعمال و اخبار عيون اخبار الرضا (ع) و... از او حديث گفته است.

منابع: التوحيد، ص 11 و ص 68؛ الخصال، ص 254 و 509؛ ثواب الاعمال، ص 20؛ معانى الاخبار، ص 50؛ الامالى صدوق، ص 11؛ نقدالرجال، ج 2، ص 113؛ اكليل المنهج فى تحقيق المطلب، ص 216؛ منتهى المقال، ج 3، ص 67-68؛ طرائف المقال، ج 1، ص 169؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 5، ص 472-473؛ معجم رجال الحديث، ج 6، ص 210 و ج 7، ص 81؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 464 و ج 6، ص 143.

حسين بن محمد، ابوعبدالله8592 عميد خراسانى

حسين بن محمد بن بكر رازى، ابوعلى

محدث. در گرگان حديث گفته و از ابومعين حسين بن حسن رازى حديث شنيده است. محمد بن عبدالوهاب جرجانى وراق و ابوالحسن بن ابى عمران وكيل، از او روايت كرده اند.

منبع: تاريخ جرجان، ص 197.

حسين بن محمد بن حسين بن مهلب رازى، ابوعلى مؤدب

محدث. در بغداد سكونت گزيد و از ابوحاتم محمد بن ادريس رازى و محمد بن ايوب رازى روايت كرده است. ابوحفص بن شاهين و ابن ثلاج نيز از او روايت كرده اند.

منبع: تاريخ بغداد، ج 8، ص 98.

حسين بن محمد بن عبدالله نجار رازى، ابوعبدالله

متكلم معتزلى، از بزرگان مجبره و رئيس

ص: 360

فرقۀ نجاريه. پايگاه نجاريه در رى بوده و بيشتر معتزلى هاى رى و پيرامون آن، مذهب نجاريه داشتند. آنان در مسئلۀ قضا و قدر، اكتساب العباد، وعد و وعيد و خلافت ابوبكر با اهل سنت موافقت داشتند و در مسئلۀ نفى صفات از خدا، خلق قرآن و رؤيت خدا، معتزلى محسوب مى شوند. آنان همچنين عذاب قبر را نمى پذيرفتند. سيد حيدر آملى در كتاب المحيط الاعظم مى گويد: نجاريه عقايدى داشتند كه در آن منفرد بودند.

وى اهل قم بود و به شغل نجارى و حكاكى اشتغال داشت. برخى نيز گفته اند ترازوساز بود. چندين بار با نظام مناظره داشته است. رافعى در التدوين مى گويد: ابراهيم بن محمد بن احمد بن يوسف قطان، تفسير محمد بن ابان را در قزوين از او شنيده و او تفسير محمد بن ابان را از قاضى محمد بن عيسى زيات رازى و قاضى ابراهيم بن احمد رازى روايت مى كرده است. از تأليفات او است: البدل (در علم كلام)؛ المخلوق؛ اثبات الرسل؛ الإرجاء؛ القضاء و القدر؛ الثواب و العقاب. در حدود سال 220 ق. درگذشت.

منابع: الاعلام، ج 2، ص 253؛ الانساب، ج 5، ص 460؛ الكافى فى الفقه، ص 70؛ المحيط الاعظم، ج 4، ص 329؛ العدة فى اصول الفقه، ج 1، ص 86؛ الملل و النحل، ج 1، ص 88-90؛ التدوين، ج 2، ص 241.

حسين بن محمد رازى

ثقه، عادل و از اصحاب امام كاظم و امام هادى (ع). شرح حال او در كتب اربعۀ رجالى ذكر نشده است. با امام هادى مكاتبه داشته است. جعفر بن محمد بن نوح از او روايت كرده و در طريق شيخ طوسى واقع است.

منابع: تنقيح المقال، ج 1، ص 41؛ مسند الامام الصادق، ص 333؛ الوافى، ج 24، ص 45؛ الاستبصار، ج 4، ص 120-121؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 189-190؛ معجم رجال الحديث، ج 7، ص 89.

حسين بن محمد رازى، ابوعبيداللّه

محدث قرن سوم. در قزوين از سلمان بن بهرام، حديث گفته است. رافعى مى گويد دست خط ابوالحسن قطان را ديدم كه نوشته بود كتاب ابوعبيدالله حسين بن محمد رازى را در قزوين به سال 299 ق. از او استماع كردم.

منبع: التدوين، ج 2، ص 461.

حسين بن هيثم بن ماهان رازى كسائى، ابوربيع

محدث. در دمشق از هشام بن عمار، هشام بن خالد ازرق، عثمان بن اسماعيل هذلى، و در مصر از زكريا بن يحيى كاتب عمرى، حرملة بن يحيى، خالد بن عبدالسلام صدفى، و در شام از مسيب بن واضح، و در عراق از محمد

ص: 361

بن صباح جرجانى و مالك بن يحيى تنوخى حديث شنيد. عبدالصمد بن على طستى و ابوبكر بن سلمان و ابوسهل بن زياد قطان و احمد بن فضل بن خزيمه و ابوهارون موسى بن محمد بن هارون انصارى زرقى و ابوبكر احمد بن يوسف بن خلاد نصيبى و ابوعمران موسى بن سعيد از او روايت كرده اند. دارقطنى، او را توثيق كرده است.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 351؛ بغية الطلب فى تاريخ حلب، ج 6، ص 2798-2799؛ تاريخ الاسلام، ج 21، ص 166-167.

حسين بن يزيد بن محمد نَوفَلى

محدث، اديب و از اصحاب امام رضا (ع). از امام صادق (ع) نيز روايت كرده است. تا پايان عمر در رى زيست. عده اى از محدثين قمى وى را به غلو متهم كردند. آيت الله خويى مى گويد: من حديثى از او نديدم كه بر غلو دلالت كند. ابراهيم بن هاشم (شيخِ محمد بن حسن صفار)، احمد بن محمد بن خالد برقى (صاحب كتاب المحاسن)، موسى بن عمران نخعى، حسن بن على كوفى، سهل بن زياد، صالح بن ابى حماد و عباس بن معروف از او روايت كرده اند و او از اسماعيل بن ابى زياد سكونى، اسماعيل بن مسلم، حسين بن اعين (برادر مالك بن اعين)، حسن بن على بن ابى حمزۀ بطائنى، على بن ابى حمزۀ بطائنى، على بن سالم، على بن غراب، يحيى بن عباد مكى، ابوسعيد آدمى، عمرو بن ابى مقدام و على بن داود يعقوبى. كتاب هايى به نام هاى التقية و السنة به او نسبت داده اند.

منابع: مستطرفات السرائر، ص 243؛ المهذب البارع، ج 4، ص 30؛ مجمع الفائده، ج 9، ص 344؛ الوافى، ج 3، ص 786؛ الكافى، ج 4، ص 2 و ج 4، ص 268 و ج 8، ص 230 و ص 249؛ رجال النجاشى، ص 38؛ اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 338؛ الفهرست طوسى، ص 51 و 114 و 303؛ نقد الرجال، ج 1، ص 209؛ جامع الرواة، ج 1، ص 258 و 362 و ج 2، ص 531؛ الفوائد الرجاليه، ج 4، ص 85؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 1، ص 613؛ معجم رجال الحديث، ج 6، ص 113-114 و ج 7، ص 122-123 و ج 13، ص 15 و ج 20، ص 66.

حسين بن محمد بن ابراهيم عطار رازى، ابومحمد

محدث. در بغداد سكونت گزيد و در آنجا از سهل بن زنجله حديث گفت. محمد بن خالد دورى از او روايت كرده است.

منبع: تاريخ بغداد، ج 8، ص 91.

حسين رازى

شاعر و صاحب ديوان، مشهور به ملا حسين رازى.

منبع: الذريعه، ج 9، ص 252.

ص: 362

حسين، امامزاده - قلعه نو

بقعۀ اين امامزاده در حاشيۀ روستاى قلعه نو، از توابع دهستان حسن آباد بخش فشاپويه است. به اعتقاد اهل محل، امامزاده حسين، برادر امامزاده عبداللّه مدفون در روستاى قلعه نو است. اگر اين انتساب درست باشد، وى از نوادگان امام حسن مجتبى است؛ بدين قرار: سيد حسين بن ابى الحسن على بن ابى عبداللّه حسين بن محمد ابى الغيث بن يحيى بن حسين بن محمد الشريف بن عبدالرحمن الشجرى بن قاسم بن حسن بن زيدبن امام حسن (ع). ابن طباطبا مى گويد: «سيد ابوالغيث محمد الثانى در فشافويه سكونت گزيد». او برادرانى داشت به نام سيد حسين و ابوعبداللّه كه اينك به امامزاده حسين و امامزاده عبداللّه شهرت دارند. وفات اين دو به احتمال قوى در نيمه نخست قرن پنج هجرى اتفاق افتاده است.

بناى بقعه، از گنبدى خشتى و فرسوده، گنبدخانه و ايوانى مستقل در سمت جنوب تشكيل شده است. مساحت بقعه 119 متر مربّع و مساحت عرصۀ آن 1256 متر مربّع است. صحن، دو ورودى دارد كه ورودى اصلى در قسمت ميانى ديوار شمال شرقى به ابعاد دو متر در يك متر است. ورودى ديگر، در ضلع غربى است. صحن به شكل مربّع و به مساحت سى متر مربّع، و ديوار صحن به ارتفاع دو متر و پنجاه سانتى متر است. حصار جنوب غربى، جنوب شرقى و شمال غربى صحن بلوك هاى سيمانى است و يك سوم ديوار شمال شرقى صحن، آجرى و بقيه آن گلى است. نماهاى بقعه، آجرى، با روكش كاهگل است. در نماى سمت قبله (جنوبى) ايوانى ديده مى شود كه نيم طاق آن به صورت طاق گهواره اى است. قوس طاق ورودى به گنبدخانه از نوع قوس كمانى و به ابعاد 1/15 * 2 متر و ارتفاع آن 2/20 متر است. داخل گنبدخانه گچ كارى است و كاربندى آن، به گونه اى است كه بين هر دو طاق از هشت طاق، در جداره ها و گوشه ها يك پاباريك ايجاد شده است. در وسط هر يك از اضلاع گنبدخانه دو طاق روى هم ديده مى شود. مرقد، در فاصلۀ يك مترى محراب، در ابعاد 1/20 * 2/20 و ارتفاع يك متر قرار دارد.

منابع: مزارات رى، ص 112-115؛ تهذيب الانساب، ص 135؛ منتقلة الطالبيه، ص 236؛ الفخرى فى انساب الطالبيين، ص 156؛ امامزاده ها و تربت برخى پاكان و نيكان، ج 1، ص 120.

حسين، امامزاده - كلين

بقعه اين امامزاده در روستاى كلين از توابع شهرستان رى واقع شده است. به دليل سكونت گروهى از نوادگان امام صادق (ع) در

ص: 363

شهر رى، برخى احتمال داده اند كه شخص مدفون در اين بقعه، سيد ابوالقاسم حسين بن على بن محمد بن احمد شعرانى بن على عريضى بن جعفر بن محمد صادق (ع) است كه از قم به رى آمد و در كلين زيست.

بناى بقعه و سنگ قبر از ابتدا تاكنون تغيير نكرده، و فقط مرمّت شده است. از فاصله دو كيلومترى جاده زيوان به كلين، بقعه از ميان مزارع، نمايان است. بقعه، از گنبدخانه و يك ايوان ورودى، تشكيل شده است. ظاهر بيرونى گنبدخانه استوانه اى شكل و داخل آن چهاروجهى مربّع است. مساحت بناى بقعه، 77 متر مربع و مساحت عرصه، 567 متر مربع است. نماى اصلى بقعه، نماى جنوبى آن (سمت قبله) است كه ايوان نيز دارد. فضاى داخلى و لچكى هاى قوس طاق ايوان گچ كارى است.

گنبد بقعه از بيرون كاهگلى و از داخل گچ كارى است. قطر داخلى گنبد پنج متر و قطر بيرونى آن 7/40 متر است. نوك گنبد تا كف بقعه در حدود شش متر ارتفاع دارد. مقبره امامزاده به ابعاد 1/20 * 2/30 و ارتفاع 80 سانتى متر، در ميانۀ حرم واقع است و اندود داخلى آن كاهگل و اندود خارجى آن از گچ است. سنگ قبر به ابعاد 40 * 1/10 سانتى متر از جنس گرانيت سبز است كه به صورت مجزّا روى قبر قرار گرفته و روى آن نوشته شده است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم

ص: 364

مرقد مطهّر امامزاده حسين)». و پس از آن آيات سورۀ «قدر» آمده است.

منابع: مزارات رى، ص 115-118؛ منتقلة الطالبيه، ص 89؛ امامزاده ها و تربت برخى از پاكان و نيكان، ص 1، ص 118؛ بقاع متبركه استان تهران، ص 102.

حسين و يارحسين، امامزاده - پاكدشت

مشهور به «شاهزاده حسين و يارحسين». بقعه اين امامزادگان در شمال شرقى روستاى قلعه نو و پاكدشت و جنوب روستاى حكيم آباد واقع است. در غرب بقعه، بزرگراه قم و در جنوب غربى آن روستاى سلمان آباد قرار دارد. در داخل زيارتگاه، دو مقبره و ضريح هست كه يكى متعلّق به شاهزاده حسين و دومى متعلّق به امامزاده يارحسين است. از نسب ايشان اطلاعى در دست نيست.

بقعه امامزادگان تا سال 1359 ش. فاقد ايوان بوده است؛ اما گنبدِ بنا قديمى است. در سال 1381 ش. ضريحى چوبى براى شاهزاده حسين ساختند. بناى بقعه از يك ايوان ورودى و دو گنبدخانه تشكيل شده و در بين دو گنبدخانه، فضاى خالى است. در شرق گنبدخانۀ اول، نمازخانه و پيرامون بنا، صحن آن قرار دارد كه اكنون قبرستان محلّى است. مساحت عرصه، 3020 متر مربّع و مساحت اعيانى امامزاده، 147/20 متر است. نماى اصلى بقعه، ضلع جنوب غربى آن است كه ايوانى با طاق گهواره اى قرار دارد. گنبدخانه هاى بقعه، تيزه دار و چهاربخشى است. پوشش داخل گنبد، گچ كارى و لايۀ بيرونى آن، كاهگل است. ارتفاع گنبد اول چهار متر و ارتفاع گنبد دوم 4/30 متر است.

طرح بقعه، با داشتن فضاهاى خدماتى و عبادى، از طرحى منفرد خارج شده است. در جنوب شرقى ايوان نمازخانه اى به ابعاد 3 * 6 متر هست كه زيارت نامۀ امامزادگان در آن ديده مى شود. همچنين در جنوب شرقى صحن حجره اى كاهگلى به ابعاد 4 * 4 متر و ارتفاع 2/50 متر وجود دارد.

منابع: مزارات رى، ص 118-122؛ امامزاده ها و تربت برخى پاكان و نيكان، ج 1، ص 216-215.

حسينى ميلانى، سيد نورالدين

عالم دينى در شهر رى، امام جماعت حرم عبدالعظيم حسنى (ع)، فرزند مرجع معاصر، آية اللّه سيد محمدهادى ميلانى (1313-1395 ق.) در چهارده شوال 1336 ق. / 1296 ش. در نجف اشرف زاده شد.

در 1355 ق. همراه پدر، به كربلا رفت، و پس از تحصيل ادبيات، دروس سطح حوزه را نزد سيد زين العابدين كاشانى، آقا سيّد حسن قمى، محمدعلى اردبيلى، على محمد

ص: 365

بروجردى و پدرش فراگرفت و هم زمان حكمت و فلسفه را از ميرزا غلام حسين تبريزى و على محمد بروجردى آموخت. سپس در درس خارج فقه پدر و خارج اصول آيت اللّه خوئى كه در آن زمان در كربلا به سر مى برد، حاضر شد. پس از مهاجرت پدر به مشهد مقدس (1374 ق.) جانشين پدر براى اقامه جماعت در حرم مطهر امام حسين (ع) شد. در اين زمان، چندين بار براى حمايت از مردم فلسطين و كشمير، سخنرانى و اعلاميه صادر كرد. در كربلا، «مكتبة الامام الحسين (ع)» را بنياد نهاد كه اهداف تربيتى داشت. در سال 1393 ق. با اجبار دولت عراق، مجبور به ترك عراق شد. پس از ورود به ايران، شهر رى را براى زندگى و ادامۀ فعاليت هاى علمى و تربيتى خويش برگزيد.

تأليفات او عبارتند از: شرح زيارت جامعۀ كبيره (ناتمام)؛ لحظه اى با امام عصر (ع)؛ مجموعه اشعار؛ مجموعه اعلاميه ها و سخنرانى ها؛ تقرير دروس استادان. وى در فروردين 1383 ش. / صفر 1425 ق. در هشتاد و شش سالگى بدرود حيات گفت و پيكرش پس از تشييع و نماز آيت اللّه وحيد خراسانى، در قبرستان شيخان قم دفن گرديد.

منابع: گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 647-649؛ تربت پاكان: شرح حال مدفونين در سرزمين قم، ذيل عنوان.

حسينيه هاى قديم شهر رى

مشهورترين حسينيه هاى قديم رى به اين شرح است: 1. حسينيه يا تكيۀ ميدان بزرگ در محلۀ ميدان بزرگ؛ 2. حسينيۀ نفرآباد در محلۀ نفرآباد؛ 3. حسينيۀ هاشم آباد در محلۀ هاشم آباد؛ 4. حسينيۀ قتلگاه در محلۀ جوانمرد قصّاب؛ 5. حسينيۀ محلۀ يخچال؛ 6. حسينيۀ حاج على آقا در جنوب صحن امامزاده حمزه؛ 7. حسينيۀ موسى بن جعفر در محلۀ ميدان كوچك؛ 8. حسينيۀ اثنا عشرى در محلۀ هاشم آباد؛ 9. حسينيۀ حضرت على اكبر در محلۀ هاشم آباد؛ 10. حسينيۀ كربلايى ها در كوچۀ پاچنار.

ص: 366

برخى هيئت هاى عزادارى شهر رى از شب پنجم و برخى از شب هفتم ماه محرم، عزادارى ها را آغاز مى كنند و در شب يازدهم كه مخصوص عزادارى شام غريبان است با شمع هاى روشن كه در دست دارند و با نوحه سرايى سنگين به سوى حرم عبدالعظيم راه مى افتند.

شهر رى تا محرم سال 1376 ش. بيش از صد هيئت عزادارى داشته است كه يكى از آنها هيئت خدمۀ آستان حضرت عبدالعظيم حسنى است. خادمين حرم حضرت عبدالعظيم، هر سال در شب شام غريبان، پس از اقامۀ نماز مغرب، با پاى برهنه و در حالى كه شال سياه پوشيده اند و چراغ هاى لاله در دست دارند، به سوى ضريح حركت مى كنند. سپس پرچم دار حرم به سوى بازار به حركت درمى آيد و عزاداران به دنبال او راه مى افتند. در پايان، پس از دعاى خير براى همه خدمتگزاران اسلام و مسلمين و بيعت خدمت گزارى با حضرت عبدالعظيم، با چراغ هاى خاموش به كشيك خانه بازمى گردند.

يكى ديگر از سنت هاى ديرينه در بزرگداشت و عزادارى امام حسين (ع) در شهر رى، تعزيه يا شبيه خوانى است. اين سنت در حسينيۀ نفرآباد و هاشم آباد، رونق بيشترى دارد و حتى مردم تهران در آن شركت مى كنند. پيشتر مراسم قمه زنى نيز در هيئت هاى شهر رى، بيش و كم رواج داشته است.

منابع: عزادارى سنّتى شيعيان در بيوت علما و حوزه هاى علميه و كشورهاى جهان، ج 2، ص 301؛ ماهنامۀ خيمه.

ص: 367

حصار چوپان

مزرعه و روستا، از توابع بخش فشاپويه شهرستان رى. اين روستا در دهستان كلين قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 23 نفر (4 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

حصين بن مجاهد رازى

محدث. پدر مهلب بن اياس از او روايت كرده است.

منبع: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 218.

حفص بن ثابت رازى

محدث و عابد. ساكن رى بوده و از ابن عليه و يزيد بن هارون روايت كرده است.

منبع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 170.

حفص بن عمر بن عبدالرحمن مهرقانى رازى، ابوعمر

محدث. از مردم مهرقان رى بود، و از عبدالرحمن بن مهدى، ابواحمد محمد بن عبدالله زبيرى، مكى بن ابراهيم، عباد بن كثير، حسين بن على جعفى، نجم بن بشير دينورى، وهب الله بن راشد، قاسم بن حكم عرنى، محمد بن سعيد بن سابق، حماد بن قيراط، اسماعيل بن ابان، حمزة بن اسماعيل، اسحاق بن اسماعيل (حيويه)، اسماعيل بن ابى اويس، يحيى بن سعيد قطان، عبدالرزاق، احمد بن محمد بن جمال اصفهانى، عبيدالله بن موسى، عامر بن ابراهيم، مسلم بن يعقوب بن عبدالله، عبدالرحمن بن عبدالله دشتكى، اشعث بن عطاف، يحيى بن آدم و جمعى ديگر روايت كرده است. نسايى، ابوزرعه عبيدالله بن عبدالكريم، محمد بن ابراهيم قاضى، ابوحاتم رازى، محمد بن ايوب بن يحيى بن ضريس، على بن سعيد رازى، احمد بن عبدالله بن اقطع رازى بغدادى، اسحاق بن احمد فارسى، محمد بن شعيب اصفهانى، محمد بن على بن عبدالله قزوينى (در بغداد)، حسن بن عباس رازى، محمد بن عباس بن بسام رازى، احمد بن محمد بن عاصم رازى، على بن حسين بن جنيد، عبدالله بن صالح بن مقاتل طبرى، احمد بن محمد بن ابى سلم رازى، احمد بن جعفر بن جمال رازى، احمد بن جعفر اشعرى اصفهانى، محمد بن حفص بن عمر مهرقانى (فرزندش) و... از او روايت شنيده اند. وى را ثقه و صدوق دانسته اند. در برخى كتب رجالى، از شخص ديگرى به نام عمر بن عبدالرحمن رازى ياد شده است كه گويا پدرش باشد.

منابع: المجروحين، ج 2، ص 32-33؛

ص: 368

الثقات، ج 8، ص 201؛ السنن الكبرى، ج 3، ص 3؛ المعجم الاوسط، ج 2، ص 187 و 377 و ج 4، ص 244-244 و ج 7، ص 267 و 268؛ سنن الدارقطنى، ج 3، ص 183؛ خصائص الوحى المبين، ص 132 و 224؛ ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 6، ص 1810 و 2006؛ الجرح و التعديل، ج 1، ص 166 و 172 و ج 3، ص 184 و ج 6، ص 51-52 و 319؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 475 و ج 2، ص 460؛ الضعفاء، ح 4، ص 19؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 2، ص 168 و 250 و ج 4، ص 201؛ تاريخ بغداد، ج 3، ص 281 و ج 4، ص 442 و...؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 257 و ج 53، ص 335؛ تهذيب الكمال، ج 7، ص 32-34 و ج 13، ص 367 و ج 14، ص 11؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 351 و ج 7، ص 266؛ معجم البلدان، ج 5، ص 233؛ رى باستان، ج 2، ص 274 و 284 و 301.

حفص بن عمر رازى، ابوعمران نجار

محدث. اصل او از رى بود و در بصره مى زيست. از عبدالله بن مبارك، عبدالحميد بن جعفر انصارى، عوام بن حوشب، قرة بن خالد و ثور بن يزيد روايت كرده است و حفص بن عمر ربالى، علاء بن سالم طبرى و جراح بن مخلد از او حديث شنيده اند. ابوزرعه و ابوحاتم رازى، او را به كذب متهم كرده و بخارى، دارقطنى، ذهبى و گروهى ديگر، حديث او را ضعيف دانسته اند. ابن عدى گفته است كه حديث او از جهت متن، منكَر نيست. ابن ماجه، از او در تفسير خود نقل كرده است.

منابع: تهذيب الكمال، ج 7، ص 49-51 و ج 22، ص 427؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 184؛ إكمال الكمال، ج 5، ص 43-44؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 44، ص 47؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 277؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 565؛ تاريخ الاسلام، ج 14، ص 117-118؛ مسند الشاميين، ج 1، ص 240.

حقّى رازى، مولانا

شاعر. در رى مى زيست، و از شاعران آغاز عهد صفويان بود. اين مطلع از او است:

لعل لبت كه راحت جان است و كام عمر *** يكدم به كام از او نرسيدم تمام عمر.

منبع: تحفه سامى، ص 163.

حَكّام بن سلم رازى كنانى، ابوعبدالرحمن

محدث و از عالمان برجستۀ رى و بغداد. از پدرش (راوى مالك بن دينار)، اسماعيل بن ابى خالد، عثمان بن زائده، خليل بن زراره، زياد بن رياح (راوى حسن بصرى)، عنبسة بن سعيد (قاضى رى)، حسن بن عميره، عيسى بن يزيد، عبدالملك بن ابى سليمان، عمرو بن ابى قيس (اهل رى)، سعيد بن سابق (اهل رى)، جراح بن ضحاك كندى، مسلم بن خالد زنجى، حميد الطويل، ابوسنان شيبانى، سفيان ثورى و زبير بن عدى و ديگران روايت كرده است. يحيى بن معين، سعيد بن محمد اصفهانى، محمد بن عبدالله بن نمير، ابوبكر بن ابى شيبه، محمد بن عمرو

ص: 369

زنيج، رازى يوسف بن موسى، يحيى بن مغيره، محمد بن عيسى بن طباع، محمد بن حميد رازى، على بن بحر بن برى، ابومعمر عذلى، ابراهيم بن موسى فراء و گروهى ديگر از او حديث شنيده اند. ابوحاتم رازى، ابن معين، ابن شاهين و ديگران، او را توثيق كرده اند. در سال 189 ق. در مكه، پيش از گزاردن حج، درگذشت.

منابع: معرفة الثقات، ج 1، ص 311؛ الضعفاء، ج 2، ص 11؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 318-319 و ج 3، ص 380 و 531 و ج 7، ص 46 و ج 9، ص 387؛ الثقات، ج 6، ص 164 و 242 و ص 365 و ج 7، ص 112 و ص 414 و...؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 2، ص 155 و 381؛ تاريخ اسماء الثقات، ص 72؛ تاريخ بغداد، ج 4، ص 302 و ج 8، ص 275-277 و ج 12، ص 176؛ إكمال الكمال، ج 4، ص 15؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 45، ص 238؛ تهذيب الكمال، ج 9، ص 464-465 و ج 19، ص 371؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 137 و ج 9، ص 87-88؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 363؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 9، ص 185؛ الوافى بالوفيات، ج 13، ص 68؛ الطبقات الكبرى، ج 7، ص 381؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 325؛ الكنى و الاسماء، ج 2، ص 65.

حكمى، حسين

واعظ و خطيب در رى و تهران. در حدود سال 1280 ش. در شهر رى ديده به جهان گشود و در آنجا پرورش يافت. دروس مقدمات و ادبيات و قسمتى از صرف و نحو و منطق را در شهر رى خواند و سپس به ترويج دين و تبليغ اسلام پرداخت. در حدود سال 1335 ش. به تهران رفت و پس از سال ها تبليغ و سخنورى، در پنجم فروردين 1350 ش. در هفتاد سالگى، چشم از جهان بست. پيكر او را در زاويۀ مقدسه در انتهاى باغچۀ عليجان به خاك سپردند.

منبع: اختران فروزان رى و طهران، ص 256.

حليمى طهرانى رازى، مير محمد

شاعر و زاهد. پدر وى در آغاز عهد صفويان رئيس طهران بود، اما او از قدرت و سياست كناره گيرى كرد. اين مطلع از او است:

راز دل با غنچه، بلبل در ميان آورده است *** آنچه در دل داشت گويا بر زبان آورده است.

منبع: تحفه سامى، ص 157.

حماد بن نجيح رازى

محدث. از طلحة بن عمرو مكى روايت كرده است و نوح بن انس رازى مقرى از او.

منبع: تهذيب الكمال، ج 7، ص 289.

حمد اللّه رازى

شاعر و درويش. در اوائل عهد صفويان در ولايت رى مى زيست. پدرش از ثروتمندان آن ديار بود، اما او به درويشى گراييد، و گوشه نشينى برگزيد.

منبع: تحفه سامى، ص 178.

ص: 370

حمدان بن اعين رازى

محدث. از ابوطالب صفوان بن يحيى روايت كرده است.

منابع: مستدرك الوسائل، ج 16، ص 371؛ طب الائمه، ص 66-67؛ الفصول المهمه، ج 3، ص 173؛ جامع احاديث الشيعه، ج 15، ص 550؛ بحار الانوار، ج 63، ص 300 و ج 92، ص 93.

حمزه آباد، محله

واقع در ناحيۀ دو، از منطقۀ بيست شهر تهران، هم جوار با محله هاى جوانمرد قصاب، سيزدۀ آبان، ديلمان، فيروزآبادى، سرتخت، ولى آباد و بهشتى. از شمال به پل شهيد صارمى و از شرق به خيابان كميل و از غرب به ميدان نماز و از جنوب به ميدان فرماندارى محدود مى شود. بيشتر زمين هاى اين محله، پيشتر زير كشت بوده و بعد از انقلاب اسلامى، مسكونى شده است. اكنون نزديك بيست هزار نفر در آن زندگى مى كنند.

حمزة بن اسماعيل رازى

محدث. از ابوسنان شيبانى، حسن بن عباس رازى و زهير بن معاويه روايت كرده است و محمد بن مهران جمال و سهل بن زنجله و محمد بن حميد و عبيد الله بن حمزه و محمد بن عبدالله بن ابى جعفر رازى از او روايت كرده اند.

منابع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 208-209؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 604.

حمزة بن حسين عباسى رازى

محدث. از جعفر بن مالك فزارى روايت كرده است و على بن احمد بن موسى از او.

نام او در طريق سيد مرتضى و شيخ طوسى آمده است.

منابع: جمال الاسبوع، ص 99-100؛ بحارالانوار، ج 87، ص 324؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 272-273؛ موسوعة فضائل القرآن الكريم، ج 3، ص 109.

حمزة بن على بن طلحه بن يوسف رازى بغدادى، كمال الدين

محدث، زاهد، ساكن بغداد و معروف به ابن بقشلام. وى خزانه دار و وكيل خليفه ابومنصور مسترشد فضل بن احمد عباسى و برادرش مقتفى، و از خواص و ياران آن دو بود. در ميان علماى اهل سنّت، منزلت و جلالت دارد و ابوالحسن بن خل، در ستايش او اشعارى سروده است. وى مدرسه اى براى تدريس فقه شافعى در جوار خانه اش تأسيس و ثلث مال خود را وقف آن كرد. ابن بقشلام، پس از زيارت بيت الله الحرام، از مسئوليت هاى اجتماعى و سياسى كناره

ص: 371

گرفت و روى به زهد و عزلت آورد. از ابوالقاسم بن بيان حديث شنيد و عمر قرشى و عمر بن ابى بكر دينورى از او روايت كرده اند. در سال 556 ق. درگذشت.

منابع: المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 150، ش 4242؛ تاريخ الاسلام، ج 28، ص 19، ش 4؛ البداية والنهايه، ج 12، ص 305؛ الوافى بالوفيات، ج 13، ص 110؛ الكامل فى التاريخ، ج 11، ص 280؛ ذيل تاريخ بغداد، ج 5، ص 144.

حمزه، امامزاده / شاهزاده

از احفاد امام كاظم (ع). مرقد وى، از زيارتگاه هاى تاريخى و مشهور رى، و در مجموعۀ آستانۀ عبدالعظيم حسنى (ع) واقع است. اكثر تاريخ نگارانى كه دربارۀ زندگانى امام هفتم اثرى آفريده اند، نام يكى از پسران آن حضرت را حمزه دانسته و دربارۀ او گفته اند: «جليل القدر، عالم، پارسا و محبوب خاص و عام و مادرش ام ولد بود.» دربارۀ محل دفن وى اختلاف است و بقاع مختلفى را به او منسوب مى دانند. عبدالجليل قزوينى رازى مى نويسد: «اهل رى به زيارت سيد عبدالعظيم شوند و به زيارت السيد ابوعبداللّه الابيض و به زيارت السيد حمزة الموسوى كه شرف و نسب و جزالتِ فضل و كمالِ عفّت ايشان ظاهر است... شوند.» علامه مجلسى مى گويد: «قبر شريف امامزاده حمزه، فرزند امام كاظم (ع) نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است.» صاحبان روضات الجنات و جنة النعيم و مجالس المؤمنين نيز همين رأى را برگزيده اند. از عبارات كشّى نيز چنين برمى آيد كه عبدالعظيم حسنى (ع) در رى، قبرى را زيارت مى كرده است كه صاحب آن فرزند موسى بن جعفر (ع) و نامش حمزه بوده است. على بن زيد بيهقى معتقد است كه وى در سيرجان كرمان مدفون است و ابن طقطقى، سخن از مزار او در حله مى گويد. ضامن بن شدقم حسينى مدنى، وى را همراه امام رضا (ع) در سفر خراسان مى داند. شيروان، قم، ترشيز و شيراز را نيز نام برده اند. صفويان به دليل اين كه خود را از احفاد حمزه مى دانستند و نيز به دليل آن كه تعيين دقيق مزار او ممكن نبوده، همۀ مزارهاى منسوب به او را در شهرهاى ايران و عراق، آباد نمودند. به هر روى، در اينكه امامزاده حمزۀ مدفون در رى، حمزة بن موسى بن جعفر است يا از احفاد ايشان، اختلاف بسيار است. آنچه به نظر خالى از وجه و اعتبار نمى آيد، اين است كه شخص مدفون در بقعۀ رى، از فرزندان امام كاظم (ع) است و عبدالعظيم حسنى (ع) به زيارت او مى رفته است.

عالمان علم انساب، حمزة بن موسى بن جعفر را پدر چندين دختر و سه پسر

ص: 372

دانسته اند. از دختران او هيچ نام و نشانى در دست نيست؛ اما پسرانش، مشهور و نامدار بودند؛ بدين شرح: يك. حمزة بن حمزه. وى بزرگ سادات خراسان بود و به حمزة الثائر يا حمزة الثانى شهرت داشت. برخى آرامگاه امامزاده حمزۀ ترشيز كاشمر مزار او مى دانند.

ص: 373

دو. قاسم بن حمزه، معروف به قاسم اعرابى. فرزندان او به هرات، طبرستان، خراسان و رى رفتند. امامزاده عبدالله گرگان، مزار فرزند او، عبدالله بن قاسم، مشهور به ابى زبيبه است. فرزند ديگرش، عباس بن قاسم، از مفسران شيعى است كه در طبرستان زيست. از مهاجرت قاسم بن حمزه به ايران، در كتب انساب ذكرى به ميان نيامده است؛ اما ضامن بن شدقم در كتاب تحفة الازهار مى نويسد: وى سيدى جليل القدر و عظيم الشأن بود كه پس از آنكه خليفۀ عباسى، المعتصم بالله، فرمان قتلش را صادر كرد، به اصفهان گريخت و در آنجا در 16 رجب سال 255 ش. به شهادت رسيد. سه. احمد بن حمزه كه فرزند ذكورى از او باقى نماند (بيهقى، لباب الأنساب، ج 2، ص 441). چهار. على بن حمزه. نام وى در اكثر كتب انساب و تاريخ به نيكى و جلالت قدر ياد شده است. دربارۀ او اتفاق نظر است كه در شيراز دفن شده و مزار او در آن ديار شهرت دارد. منابع تاريخى و كتب انساب مى گويند: پس از قتل ابراهيم و محمد، فرزندان عبداللّه محض، على بن حمزه، همراه تعدادى از نزديكان خود در سال 220 ق. (زمان حكومت معتصم عبّاسى) مخفيانه به شيراز

ص: 374

آمد و در يكى از غارهاى كوه شمالى در منطقه اى كه اكنون آن را باباكوهى مى گويند، زندگى مخفى خود را آغاز كرد؛ ولى سرانجام شناسايى و كشته شد.

بقعۀ امامزاده حمزه

بنا بر برخى اخبار، عبدالعظيم حسنى (ع) در ايام اقامتش در رى، به زيارت قبر مردى از فرزندان امام كاظم (ع)، يعنى حمزة بن موسى (ع) مى رفته است؛ اما روشن نيست كه از چه زمانى براى قبر وى، بنايى ساخته اند. اين احتمال، قوى است كه هم زمان با ساخت بقعه اى براى عبدالعظيم حسنى (ع)، قبر حمزة بن موسى (ع) نيز صاحب بنا شده است. بقعۀ كنونى كه سابقۀ ديرين دارد، مشتمل بر حرمى تقريباً همسان حرم عبدالعظيم حسنى (ع) است و همانند آن آينه كارى شده و ضريح نقره دارد.

مقبرۀ امامزاده حمزه، در زمان صفويه كه خود را از اولاد ايشان مى دانستند، موقعيتى ويژه يافت و گنبد آن در همين زمان ساخته شد. اين گنبد و ايوان شرقى حرم و مسجد بالاسر، به دستور ناصرالدين شاه قاجار و به پشتكار فرّخ خان در سال 1272 ق. بازسازى شد. آينه كارى حرم مطهر و ايوان، كار محمدخان سفيرالممالك، فرزند دوست على خان، در سال 1291 ق. است.

يكى از قديم ترين آثار در حرم امامزاده حمزه، دَرب آهنين ميخ كوبى است كه راهرو جنوبى صحن امامزاده را به خارج متصل مى كرده است. اين در آهن كوب دولنگه، كه طول هر لنگۀ آن 2/82 متر و عرض هر لنگه، 95 سانتى متر بوده است، دو كتيبه به خط كوفى عصر سلجوقى داشته است. برخى از باستان شناسان، بر اين باورند كه اين در، به عصر سلجوقى تعلق ندارد، بلكه كتيبۀ سلجوقى منصوب بر آن را از روى دَرب قديم تر برداشته و در عصر صفوى بر روى آن گذاشته اند. بدين ترتيب بايد گفت كه درهاى آهنين، مربوط به عهد صفويه است. سردر دالان سرگشوده در جنوب غربى صحن امامزاده كه در سال 945 ق. ساخته شده است، قديم ترين اثر ساختمانى موجود در مجموعۀ امامزاده حمزه است.

صحن شرقى امامزاده حمزه كه به دستور امين السلطان، كاشى كارى و طاق نمابندى شده بود، در بازسازى جديد (دهۀ هفتاد شمسى) به كلى از بين رفت و به جاى آن صحن ديگرى در جنوب حرم ساختند. روضۀ امامزاده، 6 * 6 متر و كوچك تر از روضۀ عبدالعظيم حسنى (ع) است. بالاى ديوارهاى مزين به آينه و كاشى كارى، كتيبه اى با خط

ص: 375

ص: 376

نستعليق مشكى روى آيينه وجود دارد. در اطراف آينه كارى، اشعارى در مدح شاهزاده حمزه خطاطى و تذهيب شده است.

بقعه امامزاده حمزه، در ضلع جنوبى مسجد هلاكو واقع شده است. پيرامون اين بقعه در جبهه هاى غربى، جنوبى و شرقى، فضايى بسيار وسيع و پيوسته وجود دارد كه شامل دو صحن مى شده است: صحن امامزاده حمزه كه در ضلع شرقى آن واقع شده و از طريق ايوان آينه به آن متصل مى شود و ديگرى صحن پشت امامزاده حمزه كه از طريق درهاى ورودى با آن مرتبط مى شود. چنانكه از نام اين قسمت ها پيدا است، گويا اين بخش ها، پيشتر صحن ها يا فضاهاى روبازى بوده اند كه پيرامون بقعه قرار داشته اند. در زمان حاضر، كف بقعه به اندازۀ سه پلّه از سطح اين صحن ها پايين تر است.

بقعه، طرح مستطيل دارد و يك سقف گنبدى روى آن قرار گرفته است. در چهار گوشه بقعه، چهار گوشواره است تا يك پايۀ هشت ضلعى را براى قرار گرفتن گنبد روى آن ايجاد كند. قسمت زيرين و داخلى تمام اين گوشواره ها مقرنس كارى است. نظير دو بقعۀ ديگر، چهار ورودى در وسط چهار ضلع اين بقعه وجود دارد. داخل بقعه به دو قسمت مجزّا براى آقايان و بانوان، با ديوارى شيشه اى تقسيم شده است. كتيبه اى پيوسته بر محيط شانزده ضلعى به چشم مى خورد كه روى آن آياتى از قرآن مجيد نوشته شده است.

پوشش كالبد ضريح و شبكه هاى آن از نقره است. قسمت بالايى ضريح داراى دو رديف قاب طلايى برجسته است كه در آنها سوره هايى از قرآن با خطوط برجسته، نقش بسته است.

رواق شيخ ابوالفتوح رازى و صحن امامزاده حمزه و بخشى از شبستان بين الحرمين، پيش از اجراى طرح توسعۀ حرم، از فضاهاى باز مجموعه محسوب مى شدند. در حال حاضر با مسقف كردن اين بخش ها فضاى بستۀ مجموعه، تا دو برابر بيشتر شده است. از بين الحرمين تا شبستان بين الحرمين نيز فضايى وجود دارد كه موسوم به رواق شيخ ابوالفتوح رازى است. اين رواق، مفصل ارتباطى ميان بين الحرمين و شبستان بين الحرمين است و به صحن امامزاده حمزه مى پيوندد.

از موقوفات آستان عبدالعظيم حسنى (ع) و امامزاده حمزه، اراضى دولاب تهران است. واقف، معلوم نيست، ولى مى بايست از موقوفات عصر صفوى باشد.

منابع: امامزادگان رى، ج 1، ص 342؛

ص: 377

جنّة النعيم، ص 486؛ رى باستان، ج 1، ص 395؛ اعلام الورى باعلام الهدى، ج 2، ص 36؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ دلائل الإمامه، ص 149؛ تذكرة الخواص، ص 314؛ الفصول المهمه، ص 241؛ تهذيب الانساب، ص 147؛ لباب الانساب، ج 1، ص 594؛ مسند ا لامام الكاظم، ج 1، ص 186؛ حياة الامام موسى بن جعفر، ج 2، ص 419؛ نقض، ص 588؛ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 1700؛ روضات الجنات، ج 4، ص 212؛ بدر فروزان، ص 59-60؛ تاريخ كاشمر، ص 14؛ تحفة الازهار، ج 2، ص 322؛ عمدة الطالب، ص 208؛ سراج الأنساب، ص 76؛ منتقلة الطالبيه، ص 179؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 142؛ تاريخ قم، ص 216؛ رجال النجاشى، ص 248؛ بحارالانوار، ج 48، ص 312؛ تاريخ آستانه رى، ص 70-88؛ آستانه حضرت عبدالعظيم، ص 15.

ص: 378

حِمْصى رازى، سديدالدين8592 محمود بن...

حميدآباد

روستا، از توابع بخش قلعه نو شهرستان رى. بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 155 نفر (43 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

حميد بن محمد رازى

محدث. حسين بن اسحاق تسترى از او روايت كرده است و او از هارون بن مغيره و او از عمرو بن ابى قيس و او با دو واسطه از رسول الله (ص).

منبع: المعجم الكبير، ج 10، ص 135.

حنظله

كوچه، مسجد و دروازه در رى باستان. ياقوت در معجم البلدان، اين كوچه را محل دفن كسايى در سال 182 يا 189 دانسته است. اين كوچه و درب، ظاهراً در مشرق رى بوده است؛ زيرا صاحب اين نام، عرب سنى بوده، و سنيان اكثر در مشرق رى، در ربض و شارستان خانه داشته اند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 228 و 239.

حوزۀ علميۀ رى (قديم)

شيعيان از دهه هاى پايانى حكومت امويان در رى حضور داشته اند و ماهيت شيعى شهر رى موجب مهاجرت علما و علويان به اين شهر شد كه نتيجۀ آن ايجاد حوزۀ علميۀ بزرگ رى بود. گزارش هايى از همراهى شيعيان رى با قيام زيد بن على در 120 ق. در دست است. پس از شكل گيرى خلافت عباسى در 132 ق. رى يكى از پايگاه هاى مهم شيعيان شد. همچنين در ميان اصحاب، ياران، وكلا و راويان احاديث ائمه (ع) از دوران امامت امام باقر (ع) تا غيبت امام زمان (ع) نام بسيارى از شيعيان رى ديده مى شود؛ كسانى همچون اعين رازى (از اصحاب امام باقر)، عبدالرحيم بن سليمان رازى و عيسى بن ماهان و يحيى بن علاء و فرزندش جعفر (از اصحاب امام صادق)، بكر بن صالح رازى (از اصحاب امام رضا)، حسن بن عباس حريش رازى و عبداللّه بن محمد رازى (از اصحاب امام جواد)، يحيى بن ابى بكر رازى و سهل بن زياد رازى (از اصحاب امام هادى) و صالح بن حماد و محمد بن يزداد رازى (از اصحاب امام حسن عسكرى). همچنين گزارش هايى از مهاجرت علويان به رى در دورۀ ائمه (ع) در دست است. برخى از اين مهاجران از عالمان و محدثان بزرگ شيعى بودند. عبدالعظيم حسنى از نوادگان امام مجتبى (ع) و از اصحاب امام جواد (ع)، از مشهورترين

ص: 379

مهاجران رى است كه سهمى مهم در نشر تعاليم شيعه داشت. همچنين شناخته شدن مزار حمزة بن موسى از فرزندان امام كاظم (ع) به دلالت ايشان بود.

هرچند اين گروه از ياران ائمه و نيز مهاجران علوى، در رى به ارائۀ تعاليم شيعه و نيز روايت حديث مشغول بوده اند، و در واقع نخستين نشانه هاى تكوين حوزۀ رى را بايد در فعاليت هاى اين راويان جست، ليكن آغاز گسترش فعاليت هاى منسجم علمى شيعيان در رى و شكل گيرى حوزۀ علميۀ در اين شهر، ظاهراً در نيمه دوم قرن سوم هجرى بوده است. از رخدادهاى مهم اين دوره، تسلط احمد بن حسن مادرايى در سال 275 ق. بر شهر رى است. او پس از اظهار تشيع، شيعيان را اكرام كرد و شيعيان و غير شيعيان با حمايت وى به تأليف كتاب هايى پرداختند؛ از جمله عبدالرحمن بن ابى حاتِم، كتابى در فضائل اهل البيت (ع) نوشت. در دورۀ حكمرانى سلسلۀ شيعى مذهب آل بويه، رى به مدت 85 سال (335-420 ق.) مركز حكومت يكى از مشهورترين شاخه هاى حكومت گر بويه اى بود. به دليل حمايت هاى اميران آل بويه و برخى وزراى شيعى مذهب آن، در اين دوره رى يكى از مراكز اصلى تجمع شيعيان و فعاليت هاى علمى و آموزشى آنان شد. ايجاد فضاى نسبتاً باز سياسى و دفاع خردمندانۀ علماى شيعه از باورها و شعائر اهل بيت (ع) و رفتار همراه با تعامل شيعيان با پيروان اديان و مذاهب ديگر، موجب شد كه اين شهر يكى از كانون هاى مهم مباحثه ها و مناظره هاى علمى ميان شيعيان و پيروان ديگر مذاهب شود.

علاوه بر گرايش بسيارى از اهالى رى به مذهب تشيع و ظهور دانشمندان بزرگ از ميان مردم رى، گروه كثيرى از علما و محدّثان و فقهاى شيعه نيز از شهرهاى ديگر به رى هجرت كردند. يكى از مشهورترين اين افراد، محمد بن على بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق است كه از حدود سال 347 به دعوت ركن الدوله (حك: 335-366 ق.) از قم به رى هجرت كرد و اين شهر را موطن خويش قرار داد. حضور وى در رى باعث رونق حوزۀ علميۀ اين شهر شد. وى علاوه بر برپايى مجالس بحث و مناظره با پيروان اديان و مذاهب مختلف كه گاه در حضور ركن الدوله صورت مى گرفت، به تشكيل مجالس درس و املاى حديث نيز همت گماشت. نه تنها شيعيان رى بلكه پيروان اهل بيت، از واسط و مصر و بصره و كوفه و مدائن و قزوين و ديگر شهرها، پرسش هاى خود را براى او مى فرستادند. علاوه بر شيخ صدوق، افراد ديگرى نيز از خاندان وى (فرزندان برادرش

ص: 380

حسين بن على) به رى مهاجرت كردند و به نشر تعاليم شيعى در آن شهر پرداختند. ابومحمد جعفر بن احمد بن على (على بن احمد) رازى از ديگر عالمان معاصر شيخ صدوق نيز در رى ساكن شد و ضمن تأليف آثار متعدد به آموزش و ترويج علوم شيعى پرداخت.

دانشمندانى كه از رى و به ويژه از ميان خاندان كلينى برخاستند، در كنار محدّثان و فقيهان خاندان بابويه، به حوزۀ علميۀ شيعه در اين دوره رونق زيادى بخشيدند. محمد بن محمد بن عصام كلينى و محمد بن احمد سِنانى كه در رى اقامت گزيد، هر دو از راويان آثار كلينى براى صدوق، و ابوعلى قطّان رازى از مشايخ شيخ صدوق، از جملۀ اين افراد هستند.

برخى از وزراى دانشمند آل بويه نيز در رونق بخشيدن به حوزۀ علميۀ شيعه، سهمى بسزا داشتند. صاحب بن عبّاد، وزير فخرالدوله ديلمى (حك: 373-387)، در خانۀ خويش در رى مجلس درس تشكيل مى داد. او به رسم عالمان، طيلسان مى پوشيد و تحت الحنك مى انداخت. در مجلس درس وى گروه بسيارى از مردم و دانشوران برجسته حضور مى يافتند. كتابخانۀ او نيز بسيار غنى و در معرض استفادۀ اهل علم بود. قاضى عبدالجبار معتزلى از جمله دانشمندانى بود كه در درس صاحب شركت مى كرد. ابوسعد منصور بن حسين آبى (متوفى 422 ق.)، وزير مجدالدوله بويهى (حك: 387-420)، نيز از جمله وزراى دانشمند بود. وى در دانش هاى مختلف به ويژه تاريخ و ادبيات تبحر داشت. او نزد شيخ طوسى درس خوانده بود و شيخ عبدالرحمن نيشابورى خزاعى از عالمان نامور رى از او روايت كرده است.

در حملۀ محمود غزنوى به رى در 420 ق. حوزه علميه اين شهر آسيب جدى ديد و كتابخانه ها و مراكز علمى و آموزشى شيعه ويران گرديد و بسيارى از عالمان شيعى به اتهام گرايش به باطنيه و رابطه با قرمطيان به قتل رسيدند. با اين حال، در دوره سلجوقيان، نيك نفسى و تعادل عالمان شيعى و پرهيز از افراطگرى و نيز تلاش مستمر آنان، موجب شد كه برخى از سلاطين و وزراى سلجوقى، به شيعيان روى خوش نشان دهند. در نتيجه حوزۀ علميۀ رى آرام آرام فعاليت علمى و تبليغى خود را از سرگرفت. اسامى شمار زيادى از خاندان هاى علمى شيعه و آثار و نوشته هاى آنها و نيز تعداد كثيرى از مدارس و مراكز علمى متعلق به نيمۀ قرن پنجم و سراسر قرن ششم، كه در منابع بدان اشاره شده، نشان دهندۀ رونق فعاليت هاى آموزشى و علمى در اين

ص: 381

دوره است.

برخى از دانشمندان خاندان بابويه در دورۀ سلجوقيان نيز خوش درخشيدند؛ از جمله حسن بن حسين بن بابويه، معروف به حسكا و موفق الدين بن حسكا، پدر شيخ منتجب الدين، مؤلف كتاب الفهرست. بابويَة بن سعيد بن محمد نيز از همين تيره، فقيهى پارسا و محدّثى برجسته بود كه نزد شيخ حسكا درس خواند و كتاب الصراط المستقيم را در موضوع عقايد و فقه تأليف كرد. منتجب الدين نيز اين كتاب را نزد بابويَة بن سعيد خوانده بود. به گفته ابن حجر عسقلانى، خانه بابويه بن سعيد در رى، سراى دانش و بزرگى بود. شيخ منتجب الدين رازى خود از مشهورترين علماى خاندان بابويه در رى بود و از درس بيش از 55 استاد از شهرهاى گوناگون، استفاده كرد. فرزندان و نوادگان مطهر بن على زكى كه نقابت شيعيان رى و گاه قم و مازندران را بر عهده داشتند، از ديگر خاندان هاى فعال در زمينۀ علوم مختلف شيعى در اين دوره هستند. از جملۀ اين افراد شرف الدين محمد، نقيب النقباى رى و از ممدوحين قوامى رازى است. وى در رى مجلس درس داشت و شيخ منتجب الدين از جمله شاگردان او بود. ابوالقاسم يحيى از ديگر نقباى رى و صاحب فضل و كمال بود. منتجب الدين در درس وى حاضر مى شد و كتاب الفهرست را در پى گفت وگو با او تأليف كرد.

از خاندان دوريستى نيز دانشمندان برجسته اى در اين دوره به ظهور رسيدند. ابوعبداللّه جعفر بن محمد دوريستى كتاب هاى زيادى چون الكفاية و الاعتقاد تأليف كرد. عبدالجليل قزوينى رازى، به نام برخى از افراد اين خاندان و سهمى كه در گسترش دانش هاى شيعى داشته اند، اشاره كرده است. به گفته وى خواجه حسن دوريستى فرزند ابوعبداللّه جعفر، با خواجه نظام الملك طوسى «حق خدمت و صحبت» داشت.

خاندان خزاعى رازى نيز در گرم نگه داشتن حوزه علميه رى و تبليغ دين و نشر دانش هاى شيعى، كوشش هاى زيادى كردند. شيخ ابوبكر احمد بن حسين نيشابورى خزاعى رازى از بزرگان علماى شيعه و صاحب تأليفات گوناگون چون الامالى در حديث، عيون الاحاديث و الروضه در فقه، از اين خاندان بود كه از نيشابور به رى كوچيد و به تعليم و پژوهش اشتغال داشت. وى شاگرد سيد رضى، سيد مرتضى و شيخ طوسى بود. پسر وى شيخِ حافظ عبدالرحمن نيشابورى (متوفى 485) نيز از اساتيد برجسته در اين دوره است.

ص: 382

وى كه عموى پدر ابوالفتوح رازى بود، در رى كرسى تدريس داشت و شمار زيادى طالب علم و محدث در درس او حاضر مى شدند. ابوالفتوح رازى دانشمند و مفسر شهير شيعى نيز از اين خاندان است. او در رى به فعاليت هاى علمى و آموزشى اشتغال داشت و شاگردان بسيارى چون منتجب الدين، ابن شهرآشوب، ابوطالب طوسى و صفى الدين حيروى تربيت كرد. سديدالدين حمصى، عمادالدين طبرى مؤلف بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، محمد بن ابى مسلم ابى الفوارس رازى، رشيدالدين رازى، قطب الدين رازى، عبدالجبار بن عبداللّه رازى از شاگردان شيخ طوسى و استاد قاطبۀ علما و طالبان علوم در زمان خودش، و سيد تاج الدين موسوى از ديگر دانشمندان شيعى حوزه علميه رى در اين دوره هستند.

ظهور اين تعداد فقيه، محدّث و عالم در رى در دورۀ سلجوقى، نشان دهندۀ رواج و گسترش حوزۀ علميۀ شيعى در اين دوره است. به علاوه، در منابع به نام مدارس، مساجد، خانقاه ها و مراكز علمى ديگر متعلق به شيعيان رى در سده هاى پنجم و ششم اشاره شده كه پويايى و سرزندگى آموزش هاى شيعى را در اين شهر نشان مى دهد.

در جريان يورش مغولان در اوايل سدۀ هفتم، شهر رى چندين بار مورد حمله قرار گرفت و ويرانى هاى زيادى در اين شهر پديد آمد. در نتيجه حوزۀ علميۀ رى به رغم ظهور دانشمندانى چون احمد بن حسن ناوندى/ نهاوندى، قطب الدين رازى و تاج الدين محمود رازى هرگز رونق پيشين خود را نيافت.

از ويژگى هاى برجستۀ حوزۀ علميۀ رى به ويژه در آغاز شكل گيرى، ارتباط مستمر محدّثان و علماى آن ديار، تا پيش از وقوع غيبت، با امامان معصوم است. علاوه بر آنكه در ميان ياران و راويان احاديث ائمه (ع) نام گروهى از دانشمندان رى ديده مى شود، برخى ديگر از علماى رى نيز از طريق مكاتبه يا حضورى با ائمه (ع) در ارتباط بوده اند.

ارتباط با مراكز علمى مختلف در جهان اسلام، ويژگى ديگر حوزه علميه رى است. گزارش هاى زيادى در دست است كه نشان مى دهد از آغاز شكل گيرى حوزۀ علميۀ رى، بسيارى از محدّثان، فقها و دانشمندانى كه در اين حوزه به تعليم و تعلم اشتغال داشته اند، براى بهره مندى از درس اساتيد ديگر حوزه هاى علميه در شهرهايى چون قم، بغداد، كوفه و نجف به اين شهرها مسافرت كرده اند. به علاوه دانشمندان زيادى از شهرها و حوزه هاى علميه ديگر، براى استفاده از درس و دانش علماى رى، در اين شهر ساكن مى شده اند.

ص: 383

شيخ صدوق به دليل سفرهاى متعدد به شهرها و مراكز علمى در نقاط مختلف جهان اسلام، سهم بسزايى در ايجاد ارتباط علمى ميان حوزۀ رى و ساير حوزه هاى علميه در قرن چهارم داشت. پاسخ هاى وى به سؤالات مردم شهرهاى مختلف (قزوين، بصره، كوفه، مدائن، نيشابور و بغداد)، بيان گر جايگاه و مرجعيت و نيز گستردگى روابط وى است. او كتاب من لايحضره الفقيه را در پاسخ به درخواست ابوعبداللّه محمد بن حسن بن اسحاق معروف به نعمت از نوادگان امام موسى الكاظم (ع) كه در ايلاق ماوراء النهر ساكن بود، نوشت.

در شهر رى از حدود سدۀ سوم تا نهم هجرى، پيروان فرق و مذاهب و حتى اديان مختلف زندگى مى كردند. اين امر موجب شده بود كه عالمان اين فرق و مذاهب در حوزه هاى علميۀ اين شهر به مناظره و تبادل نظر با يك ديگر بپردازند و گاه در مجالس درس يك ديگر شركت كنند. حيص بيص (متوفى 574) از فقها و ادباى هوادار اهل بيت (ع) از مجلس درس محمد بن عبدالكريم وزان شافعى، قاضى رى استفاده مى كرد و عبدالكريم رافعى مؤلف التدوين در درس شيخ منتجب الدين حضور مى يافت. عبدالجليل قزوينى رازى، به حضور بسيارى از منقبت خوانان، عالمان و بازاريان و حنفيان و شافعيان در مجلس درس خويش در هر دوشنبه اشاره كرده است. اين تعاملات علمى باعث مى شد كه هر يك از اربابان مذاهب، كتاب ها و رساله هايى در دفاع از مذهب و عقيده خويش و رديه هايى بر آرا و نظر مخالفان تأليف كنند.

مساجد يكى از كانون هاى اصلى درس و مناظره در رى بوده است. حمداللّه مستوفى، تعداد مساجد رى را در نيمه دوم سده دوم، سى هزار دانسته است. در سدۀ ششم نيز مساجدى در رى وجود داشت كه متعلق به پيروان مذاهب مختلف بود و در آن مجالس درس برپا مى شد. برخى از اين مساجد يادگار سده هاى پيشين بود و مدتى طولانى فعاليت هاى علمى و آموزشى در آن ها ادامه داشت.

مدارس نيز از ديگر مراكز مهم علمى و آموزشى شيعيان در رى بوده اند. هر چند دربارۀ مدارس شيعى در دورۀ آل بويه اطلاعى در دست نيست، اما اشارۀ عبدالجليل قزوينى رازى، به كثرت «مدارس سادات» در شهرهاى مختلف شيعه نشين، پيش از سدۀ ششم، گواه فعاليت گستردۀ اين مدارس است. وى همچنين بيش از ده مدرسه را برشمرده كه در دورۀ سلجوقيان به ارائۀ تعاليم شيعى در رى

ص: 384

مشهور بوده اند. مدرسه سيد تاج الدين محمد كيسكى در زمان تأليف كتاب النقض در حدود 560، نزديك به نود سال سابقه داشته و جايى براى مناظرۀ دانشمندان و محل تجمع علما و سادات و فقهاى مشهور بوده است. در مدرسۀ شمس الاسلام حسكا بن بابويه نيز علاوه بر مجالس وعظ و قرائت قرآن، به كودكان آموزش هاى دينى داده مى شد. همچنين مدرسه اى به نام على جاسبى در كوى اصفهانيان رى واقع بود. تنها در يكى از مدارس دورۀ سلجوقى به نام مدرسۀ خواجه عبدالجبار چهارصد فقيه و متكلم درس شريعت مى آموختند.

عبدالجليل قزوينى رازى خود در رى مدرسه اى بزرگ داشت كه هر جمعه در آن درس مى داد. در مدرسۀ خواجه امام رشيد رازى نيز بيش از دويست دانشمند، درس اصول دين و اصول فقه و علم شريعت مى آموختند. مدارس مذكور داراى كتابخانه هاى بزرگ و گاه تخصصى نيز بودند. براى نمونه مدرسۀ خواجه امام رشيد رازى، كتابخانه اى بزرگ و مجهز داشت. عبدالجليل قزوينى رازى، «تعديد و تحصير» كتب كتابخانه هاى اين مدارس و نيز ساير كتابخانه هاى رى را مشكل شمرده و ذكر اسامى مصنفان و روات اين كتاب ها را مستلزم تأليف كتابى جداگانه دانسته است. كتابخانه ها در رى افزون بر مركز مطالعه و پژوهش، كانون درس و گفتگوهاى علمى بودند.

ابوالفضل ابن عميد، وزير ركن الدوله بويه اى، كتابخانه اى بزرگ در رى داشت كه رساله ها و كتب ارزشمندى در آن نگهدارى مى شد و مسكويه مدتى خازن و كتاب دار آن بود. يكى از مشهورترين كتابخانه هاى رى در دوره آل بويه متعلق به صاحب بن عباد بود كه بيش از چهارصد بار شتر كتاب در آن جمع آورى شده بود و مجموع كتاب هاى آن به 217 هزار جلد مى رسيد. در دورۀ سلجوقيان نيز كتابخانه هايى چون كتابخانه شرف الدين محمد، نقيب النقباى رى، به عنوان مراكز علمى و آموزشى شهره بودند. در اين دوره، خانقاه هايى نيز متعلق به شيعيان در رى وجود داشت كه در آنها مجالس درس و بحث و آموزش علوم و احكام دينى رايج بوده است.

هزينۀ مراكز علمى شيعى اعم از مساجد، مدارس و كتابخانه ها از راه هاى گوناگون تأمين مى شد كه مهم ترين آنها اوقاف، وجوهات شرعى و صدقات بود. با اين حال اغلب علما و دانشمندان و نيز طالبان علم از راه كسب و كار مخارج زندگى خويش را تأمين مى كردند. براى نمونه مسكويه خود خازن و كتاب دار

ص: 385

ابوالفضل ابن عميد بود.

در حوزۀ رى علوم گوناگون از ادبيات گرفته تا دانش قرآن و حديث و تاريخ و كلام و گاه برخى از علوم عقلى تدريس مى شد. در هر يك از اين علوم دانشمندان بنامى به ظهور رسيدند. مهم ترين علوم مورد توجه در حوزه رى به قرار زير است :

ادبيات عرب: اديبان در اين حوزه با تحقيق در دانش صرف و نحو و فصاحت و بلاغت و بديع و نيز توغل در متون ادبى و نثر و شعر عربى، به مجالس درس خويش رونق مى بخشيدند و به ويژه اين كار را براى درك زيبايى هاى ادبى و بلاغى قرآن انجام مى دادند. ابن فارِس (متوفى 395) مؤلف كتاب مجمل اللغة و مقاييس اللغة از جمله اديبان مشهور حوزۀ رى بود. وى استاد مجدالدوله بويه اى و صاحب بن عباد در علوم ادبى به شمار مى رفت. ابن بابويه، ضمن نقل روايتى از احمد بن فارس او را اديب و از اصحاب حديث خوانده است. ابن عميد و شاگردش صاحب بن عباد از وزراى مشهور آل بويه در رى، از مشاهير ادب عربى در دورۀ خويش بودند. مسكويه نيز از اديبان حوزۀ رى بود. وى در ادب پارسى و عربى استاد بود و تأليفاتى در اين زمينه دارد. كمال الدين بُندار بن ابى نصر رازى (متوفى 401) نيز از ادبا و شعراى شيعه در اين دوره است. وى زبان هاى عربى و فارسى را نيك مى دانست و صاحب بن عباد در تربيت او نقش مهمى داشت. پيش از اين از ابوسعد منصور بن حسين آبى وزير دانشمند آل بويه سخن رفت. كتاب نثرالدر، نشانۀ روشنى از بلاغت و فصاحت و اشراف وى بر ادب عربى است. ابوالحسين محمد بن عبداللّه نحوى رازى نيز اديبى بود كه در جامع رى تدريس مى كرد. ظهور شاعران و اديبان بزرگى چون ابوالفتوح رازى، شيخ عبدالجبار بن عبداللّه بن على رازى و ابوالحسن على بن محمد رازى و بسيارى ديگر در دورۀ سلجوقيان، گواه رونق بازار شعر و ادب در شهر رى بوده است. شمس الدين ابوالمفاخر، معروف به ملك الفضلاء، ديگر اديب و شاعر دورۀ سلجوقى در رى است. وى شعر معروفى به فارسى در مدح امام رضا سروده است. عبدالجليل قزوينى رازى خود از ادباى بزرگ رى در سده ششم است كه افزون بر ادبيات عرب در ادب فارسى نيز سرآمد بود.

علوم قرآنى: قرآن و دانش هاى مرتبط با آن از ديگر موضوعات مهم در برنامۀ آموزشى حوزۀ علميۀ رى بوده است. محمد بن حسّان رازى از اصحاب امام هادى (ع)، كتاب هايى به نام ثواب القرآن و ثواب انا انزلناه داشته است. شيخ صدوق در رسالۀ الاعتقادات، موضوعات

ص: 386

بنيادين اعتقادى را از منظر اهل بيت و بر محور قرآن بررسى كرده است. محمد بن احمد بن جنيد اسكافى رازى از بزرگان فقها و علماى شيعه، چندين رسالۀ قرآنى، از جمله امثال القرآن تأليف كرد. او رساله اى به نام «ايضاح خطأ من شنّع على الشيعة فى امر القرآن» داشته است كه گويا موضوع آن پاسخ به اين اتهام بوده است كه شيعه، قائل به تحريف شدگى قرآن است. ابوسعد منصور بن حسين آبى در كتاب نثرالدر، نخستين فهرست موضوعى آيات قرآن را نوشت. منتجب الدين رازى و عبدالجليل قزوينى رازى نام برخى از مُقريان و مفسران شيعه را در رى ذكر كرده اند. تفسير ابوالفتوح رازى به خوبى بيان گر رواج اين دانش در حوزۀ علميۀ رى در سدۀ ششم است.

حديث: حوزۀ رى از آغاز شكل گيرى از كانون هاى مهم حديثى شيعه به شمار مى رفته است. محمد بن يعقوب كلينى و شيخ صدوق، بخش عمدۀ فعاليت هاى علمى خويش را در رى به سامان رساندند. از آنجا كه در ميان اصحاب ائمه (ع) و راويان احاديث ايشان جمع زيادى از دانشمندان رى ديده مى شوند، احاديث حوزۀ رى، به قلت واسطه با معصومين (ع) شهرت دارند. به علاوه تلاش محدّثان حوزۀ رى به نوآورى هايى در جنبه هاى مختلف دانش حديث انجاميد. تبويب احاديث و نظم و ترتيب دادن به آنها، يكى از اين نوآورى ها است. كلينى و صدوق از پيشگامان اين راه به شمار مى روند و كتاب هاى حديثى اين دو از نظر تبويب و ترتيب و جمع آورى موضوعى احاديث، قابل توجه است. همچنين ابومحمد جعفر بن احمد بن على رازى، محدث مشهور امامى قرن چهارم، در گردآورى حديث، ابتكارهايى داشته است؛ مثلاً «الاعمال المانعة من دخول الجنة»، شامل رواياتى دربارۀ اعمالى كه بازدارنده فرد از ورود به بهشت است؛ «جامع الاحاديث» مشتمل بر هزار حديث نبوى به ترتيب الفبايى است؛ «الغايات» مشتمل بر احاديثى كه با افعل تفضيل آغاز شده اند؛ «المسلسلات» يا «الاخبار المسلسلة» حاوى احاديث مسلسل است؛ «نوادر الأثر فى على (ع) خير البشر» در بردارندۀ هفتاد طريق براى حديث نبوى «علىٌّ خيرُ البشر.»

منتجب الدين رازى به اسامى تعدادى از محدثان و حافظان شيعى رى اشاره كرده است كه از رونق دانش حديث در اين شهر خبر مى دهد.

تاريخ: در ميان دانشمندان حوزۀ علميۀ رى، مورخان بزرگى نيز ظهور كرده اند كه بعضاً تأليفات مهم و مفصّلى در تاريخ نگاشته اند.

ص: 387

مسكويه رازى صاحب كتاب تجارب الامم و تعاقب الهمم از جملۀ آنان است. ابوسعد آبى نيز كتابى در تاريخ رى داشته است. شيخ منتجب الدين هم كتابى به نام تاريخ الرى نوشته است كه ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان، بارها از آن نام برده است.

كلام: حضور پيروان اديان و مذاهب گوناگون در رى، موجب رواج دانش كلام در حوزۀ اين شهر شده بود. معتزله، حنابله، شافعيان، شيعيان اسماعيلى و نيز يهوديان و مسيحيان گروه هاى دينى و مذهبى در اين شهر بودند. هر يك از صاحبان اين مذاهب آزادانه به ترويج باورهاى خود مى پرداختند. متكلمان مذاهب گوناگون در مساجد و مدارس در جمع مردم مى نشستند و با يك ديگر مناظره مى كردند. يهوديان و مسيحيان نيز براى اثبات عقايد خويش به مناظره با عالمان مسلمان مشغول بودند. در يكى از اين مناظره ها عالمى يهودى به نام رأس الجالوت دربارۀ اعجاز قرآن و تقليدناپذير بودن آن با صاحب بن عباد مناظره كرد و مغلوب شد. مناظرات ابوحاتم رازى، داعى اسماعيلى در منطقۀ رى، با محمد بن زكرياى رازى در بحث نبوت، در همين شهر روى داد؛ كتاب أعلام النبوة گزارش ابوحاتم از همين مناظرات است. باورها و شعائر مكتب اماميه به ويژه موضوع غيبت امام دوازدهم، مورد اعتراض و مناقشۀ مشترك متكلمان معتزلى و زيدى قرار داشت و علماى شيعه نيز به تشريح و تبيين باورهاى خويش در اين زمينه و پاسخ به شبهات مى پرداختند. ابن قبۀ رازى (متوفى پيش از 319) متكلمى كه ابتدا معتزلى بود و سپس شيعه شد، چند كتاب در همين مباحث نگاشت. كمال الدين و تمام النعمة اثر شيخ صدوق نيز از مهم ترين كتاب هاى همين دوره است. على بن محمد رازى معروف به علّان كلينى كتابى به نام اخبار القائم تأليف كرد و محمد بن يعقوب كلينى نيز در رد قرامطه كتابى نوشت. على بن محمد خزاز قمى ساكن رى از فقيهان و متكلمان قرن چهارم، در دفاع از باورهاى شيعه كتاب هايى چون الايضاح فى الاعتقاد و الكفاية فى النصوص (كفاية الاثر فى النص على الائمة الاثنَىْ عَشَر) تأليف كرد. حسين بن على برادر شيخ صدوق كتابى به نام التوحيد و نفى التشبيه نوشت. در دورۀ سلجوقيان نيز متكلمان بزرگى در شهر رى ظهور كردند. سديدالدين حمّصى از فقها و متكلمان مشهور سدۀ ششم است. وى كتاب هايى چون بداية الهداية، التبيين و التنقيح فى التحسين و التقبيح، المنقذ من التقليد و المرشد إلى التوحيد تأليف كرد. كتاب بعض مثالب

ص: 388

النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض (معروف به نقض) تأليف عبدالجليل قزوينى رازى در نيمه دوم قرن ششم به روشنى حاكى از رواج مباحث كلامى در حوزه رى در اين دوره است.

فقه: دانش فقه نيز از دروس و تعاليم رايج حوزۀ رى بوده است. در منابع به نام بسيارى از فقهاى حوزۀ رى و آثار و تأليفات فقهى آنها اشاره شده است. ابن جنيد اسكافى (متوفى 381) از فقهاى نامور اهل رى، بيش از پنجاه رساله در فقه و علوم قرآن تأليف كرد. تهذيب الشيعة لأحكام الشريعة و الاحمدى فى الفقه المحمدى از آثار او است. وى مسائل فقهى را به صورت موضوعى با تقسيم بندى جديد تدوين كرد. او پس از بيان آراى فقهاى مذاهب، نظر علماى شيعه را نيز بيان كرده و سپس رأى مختار خود را توضيح داده است. ابن قبه رازى نيز علاوه بر كلام، در فقه نيز صاحب نظر بود. ديدگاه او دربارۀ خبر واحد كه بيشتر در حوزۀ فقه كاربرد دارد، شهرت فراوان يافت و به شبهۀ ابن قبه معروف شد. ابوطيب رازى، شيخ موفق الدين معروف به خواجه آبى، حسن بن اسحاق بن عبيد رازى، ابوالحسن على بن عبداللّه رازى، سيد كمال الدين عبدالعظيم، تاج الدين محمود بن حسن ورامينى و فخرالدين محمد بن على استرآبادى، برخى ديگر از فقهاى حوزه رى بوده اند.

منبع: دانشنامه جهان اسلام، ج 1، ص 6636.

حوزۀ علميۀ رى (جديد)

شهررى، زمانى داراى حوزه هاى بسيار بوده و مركزى علمى محسوب مى شد. يكى از عوامل آن نيز هم جوارى با مرقد سه امامزاده، به ويژه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) است. در دورۀ معاصر حوزۀ علميۀ شهر رى با دو مدرسۀ قديم و جديد، در شمار حوزه هاى فعال كشور است. از آنجا كه در مجموعۀ حاضر، مدارس علميۀ شهررى، از مدخل هاى مستقل برخوردار است، در اينجا به توضيحى مختصر دربارۀ آنها و نيز مركز خدمات حوزۀ شهر رى بسنده مى شود:

1. حوزۀ علميۀ حضرت عبدالعظيم (ع). در شهريور 1359، بناى مقبره رضاخان تخريب و به جاى آن حوزۀ علميۀ آستان حضرت عبدالعظيم (ع) احداث شد. در 1366 حدود هفتاد طلبه براى سال اول ثبت نام كردند. از آن تاريخ تا اكنون بيش از 1500 طلبه در اين حوزه به تحصيل اشتغال داشته اند.

2. حوزۀ علميۀ برهان: مدرسۀ برهانيه (عتيق) در جوار حرم حضرت عبدالعظيم (ع) است و قدمت آن به دوران سلجوقيان

ص: 389

مى رسد. در 1364 ق. تجديد بنا شد و حجة الاسلام على اكبر برهان تهرانى از سوى آية الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى، بازسازى آن را بر عهده گرفت.

3. مركز خدمات حوزۀ علميۀ شهر رى: اين مجموعه كه شعبۀ ششم مركز خدمات حوزه هاى كشور است، عهده دار خدمات رفاهى و درمانى طلاب، روحانيان و ائمه جماعت جنوب تهران، ورامين، قرچك، پاك دشت، حسن آباد قم، باقرشهر و اسلام شهر است و 1200 خانوار را پوشش مى دهد. مهم ترين خدمات اين مركز بدين شرح است : خدمات و بيمۀ درمانى؛ صندوق قرض الحسنۀ امام خمينى؛ طرح حمايت از خانواده هاى مرحومين و ازكارافتادگان و بازنشستگان؛ طرح معيشت (اهداى هدايا و سبد كالا در طول سال)؛ فروشگاه تعاونى؛ تعاونى مسكن؛ طرح امداد و حوادث.

منبع: محدث، بهمن و اسفند 1385، ش 4.

حيرى8592 سعيد بن اسماعيل رازى نيشابورى، ابوعثمان

ص: 390

خ

خالد بن عتّاب بن ورقاء رياحى

از عمّال حَجاج در رى بود كه مغضوب او شد و به شام، نزد زفر بن حارث كلابى گريخت. وى در جنگ با خوارج، بسيار كوشا و مؤثر بود. يكى از برادران او نيز بر رى ولايت يافت. مؤلف الاخبار الموفقيات نوشته است: يكى از برادران خالد بن عتاب بن ورقاء بر شهر رى ولايت يافت. كاتب وى به او گفت: تو بر ولايت رى منصوب شده اى كه مرزى از مرزهاى مسلمانان و راه مردم خراسان است. چرا براى مردمان خطبه نمى خوانى؟ گفت: واى بر تو! براى ايرانيانى خطبه بخوانم كه دانشى ندارند؟ كاتب گفت: چاره اى نيست. اميران بايد اهل خطابه باشند. پس بر منبر رفت. نخست خدا را حمد گفت و بر رسول خدا درود فرستاد؛ اما پس از حمد و ثنا از سخن بازماند و از منبر فرود آمد.

منابع: الاخبار الموفقيات، ص 205؛ الاغانى، ج 16، ص 41.

خاله حُسنى8592 صادقى، حُسنيه

خانلق

از دهات بخش فشافويۀ شهرستان رى، واقع در جنوب غربى رى. اين دهكده در جلگه قرار دارد و از آب و هواى معتدل برخوردار است. آب روستا از قنات تأمين مى شود و محصول آن غلات و صيفى و ميوه هاى باغى و چغندرقند است. در روستاى خانلق 90 خانواده زندگى مى كنند. بيشتر جوانان روستا براى كارگرى به شهرك صنعتى شمس آباد يا تهران مى روند. دامدارى نيز در منطقه رواج دارد. به دليل كمبود امكانات، به ويژه مدارس و درمانگاه، جمعيت روستا در حال كاهش است. ريشۀ مردم اين روستا

ص: 391

سمايى است. كشتارگاه بزرگ حسن آباد و زندان بزرگ حسن آباد تقريباً جزئى از همين روستا است.

منابع: آبادى هاى كشور جمهورى اسلامى ايران، ج 38، ذيل عنوان؛ فرهنگ جغرافيايى ايران، ج 1، ذيل عنوان.

خانۀ ايرانى

انجمن جمعيت دانشجويى - مردمى امام على (ع). اين انجمن از سال 1378 در كشور و در سال 1384 در رى، براى مقابله با معضلات اجتماعى تأسيس شد و از مراكز رسمى مجوز گرفت. كاهش معضلات اجتماعى، كمك به خانواده هاى نيازمند، امدادرسانى به كودكان بى سرپرست، مشاوره، اشتغال زايى و... جزء اهداف اين جمعيت است. هزينه ها و نيروى انسانى خانۀ ايرانى از محل كمك هاى مردمى تأمين مى شود.

منبع: وب سايت جمعيت خيريه امام على (ع)

خانۀ ملك شهررى

از خانه هاى دورة قاجار در رى. در تاريخ 01/07/1382، در فهرست آثار ملى، به شمارۀ 10407، ثبت شده است. نشانى: شهرستان رى، خيابان شهيد فدائى، كوچه باغ ملك.

خاورشهر

محله و شهرك، واقع در شهرستان رى و منطقۀ پانزده شهردارى تهران و در ضلع جنوب شرقى تهران، همسايۀ شهرك هاى عباس آباد، قاسم آباد و محمودآباد. از شمال به كوه هاى لپه زنك و از جنوب به زمين هاى كشاورزى ورامين و از شرق به جادۀ تونك و از غرب به سه راه ورامين محدود مى شود. سابقۀ اين منطقۀ مسكونى به حدود پنجاه سال پيش مى رسد و 100 هكتار مساحت و دو فاز دارد. فاز يك به خاورشهر نامبردار است و سرمايه گذار نخستين آن سازمان صنايع دفاع است. فاز دو موسوم به شهرك امام رضا (ع)، در سال 78 آمادۀ بهره بردارى شد. اكنون بيش از پنج هزار خانوار (حدود 25 هزار نفر) در فازهاى يك و دو زندگى مى كنند.

خجندى رازى، حامد بن خضر، ابومحمود

منجم و رياضى دان. ميل دايرة البروج (ميل كلى) و عرض جغرافيايى رى را اندازه گيرى كرد. براى رصد ستارگان، دستگاهى ساخته بود كه نام آن را «سُدس فخرى» گذاشته و به فخرالدوله ديلمى تقديم كرده بود. از تأليفات او است: «رسالة الصحيفة الآفاقيه فى الاسطرلاب» و «العمل بالذرقاله». در حدود سال 390 درگذشت. به ياد اين دانشمند، رصدخانه اى به سبك رصدخانه رى باستان در مجموعۀ مركز نجوم آستانۀ حضرت

ص: 392

عبدالعظيم ساخته اند كه داراى اطاقى شش ضلعى و گنبدى به قطر حدود شش متر است. در اين مجموعه، وسايل رصدى قديمى، مانند ربع جدارى (زمان سنج) و ذات الشعبتين (دستگاهى براى اندازه گيرى ارتفاع اجرام آسمانى) و كره فلكى و اسطرلاب نگه دارى مى شود.

منبع: گاهنامه سيد جلال الدين تهرانى (1311 ش)، ج 1، ص 110.

خضر بن محمد بن على رازى حبله رودى نجفى، نجم الدين

دانشمند، فقيه و متكلم شيعى قرن نهم. در چندين دانش تبحر داشت. در شيراز نزد مير سيد شريف جرجانى (على بن محمد حسينى) شاگردى كرد و كتاب هاى او را آموخت و سپس بر برخى از آنها شرح نوشت. در سال 828 ق. به عراق رفت و پس از مدتى تردد ميان حله و كربلا، در نجف رحل اقامت افكند.

مهم ترين كتاب او التوضيح الأنور بالحجج الواردة لدفع شُبَه الأعور است كه در رد كتاب يوسف بن مخزوم واسطى اعور نوشته است. كتاب واسطى اعور، در حدود سال 700 ق. و در رد عقايد اماميه نوشته شده است. از ديگر تأليفات او است: كاشف الحقايق فى شرح «رسالة درّة المنطق»؛ جامع الدقايق فى شرح «رسالة غزّة المنطق»؛ جامع الدرر فى شرح الباب الحادى عشر؛ التحقيق المبين فى شرح نهج المسترشدين فى اصول الدين؛ جامع الاصول فى شرح رسالة الفصول؛ تحفة المتقين فى اصول الدين؛ خلاصة الاصول و الميزان. در نسخۀ خطى التوضيح الأنور، حبله رودى خود را «ملازم خزانۀ مشهد غروى و كتابدار كتابخانۀ اين مشهد» مى خواند. درگذشت وى در حدود سال 850 ق. است.

منابع: موسوعة طبقات الفقهاء، ج 9، ص 103-105؛ امل الآمل، ج 2، ص 110؛ كشف الحجب و الاستار، ص 145-146 و 151 و 326 و...؛ الذريعه، ج 14، ص 162 و ج 16، ص 33-34؛ معجم المؤلفين، ج 4، ص 102؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 323.

خلاد بن خالد رازى احول، ابوعيسى

محدث، اهل سنت، از امامان علم قرائت و يكى از چهار راوى قرائت حمزه. او را با نام «خلاد بن عيسى» و لقب هاى شيبانى، صيرفى، احول و ابن يزيد نيز خوانده اند. صاحبان اعيان الشيعه و طرائف المقال و برخى ديگر بعيد ندانسته اند كه او همان خلاد سندى باشد. از خارجة بن عبدالله بن سعد بن ابى وقاص، حسن بن صالح بن حى، زهير بن معاويه، كدينة بن مغيره و محمد بن عبدالعزيز

ص: 393

تيمى حديث شنيده است، و ابوزرعه، برقى، يونس بن عمران و ابوحاتم رازى از او روايت كرده اند. ابن جوزى او را از بزرگان علم قرائت خوانده است، و ابوحاتم رازى و ديگران وى را در حديث توثيق كرده اند. قرائت را نزد حمزه آموخت و قرآن را نزد او و سليم بن عيسى قارى كوفى قرائت كرد. ابوبكر محمد بن شاذان جوهرى و ابوالاحوص محمد بن هيثم عكبرى و محمد بن يحيى خنيسى و قاسم بن يزيد وزان نزد او قرائت حمزه و غير آن را آموختند. شيخ طوسى در كتاب فهرست مى گويد: او كتابى داشته است كه صفوان و ابن ابى عمير از آن نقل كرده اند و همين بر وثاقت او دلالت مى كند. در سال 220 ق. در كوفه درگذشت.

منابع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 368 و ج 4، ص 215؛ الاعلام، ج 2، ص 309؛ تاريخ الاسلام، ج 15، ص 141-142 و ج 20، ص 152 و ج 21، ص 263-264؛ الوافى بالوفيات، ج 13، ص 233-234؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 328؛ الفهرست طوسى، ص 123؛ نقد الرجال، ج 2، ص 197؛ طرائف المقال، ج 1، ص 454؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 334-335؛ معجم رجال الحديث، ج 8، ص 62؛ تهذيب المقال فى تنقيح كتاب رجال النجاشى، ج 5، التاريخ الكبير، ج 3، ص 189، پاورقى.

خلقى طهرانى رازى، ميرزا على

شاعر. در آغاز عهد صفويان به امور ديوانى اشتغال داشته است. اين مطلع از او است:

بر گل روى تو از سنبل نقاب افتاده است *** يا نقاب از مشك تر بر آفتاب افتاده است؟

منبع: تحفه سامى، ص 158.

خليل بن على بن ابراهيم بن على رازى تهرانى

طبيب، اديب و مشهور به «طبيب مرده زنده كن». در سال 1180 ق. به دنيا آمد و در سال 1280 ق. درگذشت. از تأليفات او است: اُرجوزة فى نصيحة الأطباء. دو پسر او به نام هاى ميرزا على و ميرزا حسين از فقهاى بزرگ نجف بودند. ميرزا على محدث، فقيه، زاهد، رجالى و از مشايخ اجازه در قرن سيزدهم هجرى و استاد محدث نورى بود. پسر ديگرش، ميرزا حسين خليلى تهرانى، از اَوتاد نجف بود كه پس از درگذشت ميرزاى شيرازى، مرجعيت عام يافت و نخستين فقيه نجف بود كه مشروطه را امضا كرد. او و آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى، سه مرجع بزرگ نجف (مراجع ثلاث) بودند كه در حمايت از مشروطه بسيار كوشيدند.

منابع: معجم المؤلفين، ج 4، ص 124 و ج 5، ص 89؛ فوائد الرضويه، ص 292-298؛ الذريعه، ج 12، ص 135 و ج 6، ص 39، ج 7، ص 11 و 152-153 و ج 13، ص 150 و 152 و 326 و 387 و ج 16، ص 56 و 338 و ج 23، ص 173؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 615 و ج 10، ص 147؛ معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، ج 1، ص 9-277؛ تاريخ

ص: 394

بيدارى ايرانيان، بخش دوم، ص 8-245.

خليلى رازى، حسين

شاعر و خوش نويس. خط نستعليق را خوش مى نوشت. در عهد شاه طهماسب صفوى (930-984 ق.) در رى مى زيست. اين مطلع از او است:

كى نسبت قدّ تو به شمشاد توان كرد *** صد سرو به بالاى تو آزاد توان كرد.

منابع: احوال و آثار خوش نويسان، ج 1، ص 153؛ رى باستان، ج 2، ص 301.

خموشى طهرانى رازى

از شاعران رى در عهد صفوى. در مجمع الفصحاء اين رباعى از او نقل شده است:

اى درد تو سرمايه درمان كسى

وى جمع ز تو دل پريشان كسى

فرياد ز دست تو كه از سنگدلى

يكدم نكنى گوش به افغان كسى

منبع: مجمع الفصحا، بخش 4، ذيل عنوان.

خواجه امام رشيد رازى، مدرسه و كتابخانه

از مدارس و كتاب خانه هاى معتبر شيعى، در محلۀ جاروب بندان رى. اين مدرسه و كتابخانۀ آن در عهد سلطان محمد سلجوقى بنا شده و در سال 556 ق. معمور و مسكون بوده است. صاحب نقض مى نويسد: «از دويست دانشمند معتبر، درس دين و اصول و فقه و علم شريعت خواندند كه علامۀ روزگار خويش بودند، نه در عهد دولت سلطان سعيد محمد - رحمة اللّه عليه - كردند كه هنوز معمور است و مسكون و در آنجا درس علوم مى خوانند و هر روز ختم قرآن و منزل صلحا و فقها است و كتبخانه ها دارد، و به همۀ انواع مزين است؟»

دروازه جاروب بندان، در جنوب غربى رى بوده است.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 534 و 550؛ نقض، چاپ دارالحديث، ص 41؛ «تاريخچۀ كتاب و كتابخانه درايران»، دورۀ 4-7، ش 53 و 54، اسفند 45 و فروردين 46، ص 15-20.

خواجه شرف مرادى، مدرسه و خانقاه

ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان، در وقايع سال 582 ق. از اين مدرسه و خانقاه ياد كرده است: «شرف مرادى گفتند خواجه اى داشت كه هنوز به رى مدرسه و خانقاه و دخمۀ او باقى است، زن را بر تعرض ولايات شاه اردشير حريص مى كرد.»

منابع: نقض، ص 41؛ رى باستان، ج 1، ص 533 و 536.

خواجه عبدالجبار مفيد، مدرسه

اين مدرسه در زمان ملكشاه و بركيارق، براى شيعيان احداث شده بود و همان زمان

ص: 395

چهارصد طالب علم از سرزمين هاى مختلف در آن درس دين مى آموختند. صاحب نقض گفته است: «مدرسۀ خواجه عبدالجبّار مفيد كه چهارصد مرد فقيه و متعلّم و متكلّم از بلاد عالم در آن مدرسه درس شريعت آموختند، نه در عهد مبارك سلطان ملشكاهى و روزگار بركيارقى - رحمة الله عليهما - كردند و اين ساعت معمور و مشهور است، و جايگاه درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقهاء باشد؟ همه به بركات همّت شرف الدين مرتضى است كه مقدّم سادات و شيعه است.» دانسته نيست كه اين مدرسه در كدام محلۀ رى بوده است.

منابع: نقض، چاپ دارالحديث، ص 41؛ رى باستان، ج 1، ص 536.

خانقاه ريان/ زنان

مدرسه. نام اين مدرسه در برخى نسخه بدل هاى كتاب نقض، «زنان» ثبت شده است. محقق كتاب مذكور، احتمال داده است كه «ريان» مخفف «رييان» باشد؛ يعنى مدرسۀ منسوبان به رى. صاحب كتاب نقض در شرح اين مدرسه گفته است: «ديگر مدرسه اى كه ميان اين دو مدرسه [مدرسۀ تاج الدين محمد كيسكى، و مدرسۀ شمس الاسلام حسكا] است كه تعلّق به سادات كيسكى دارد، كه آن را خانقاه ريان گويند، و مصلحان در وى مقيم باشند، نه هم در عهد سلطان محمد - نوّر اللّه قبره - فرموده اند؟» محل اين خانقاه و مدرسۀ سيد تاج الدين كيسكى، به حكم نزديكى به مدرسۀ شمس الاسلام حسكا، ظاهراً در جنوب ابن بابويه، و در مشرق بقعۀ امامزاده عبداللّه بوده است.

منابع: نقض، چاپ دارالحديث، ص 40 و پاورقى همان صفحه؛ رى باستان، ج 1، ص 533.

خواجه لهراسب

شاعر عهد صفوى و برادر اميدى رازى. مدتى رياست بخشى از تهران را بر عهده داشت. مناظره هاى منظوم و هزل آميز او به نام هاى «ترك و گيلك» و «چغندرنامه» شهرت يافت. اين بيت از او است:

من چه كردم كه مرا از نظر انداخته اى *** برده اى دل ز من و با دگران ساخته اى.

منبع: تحفه سامى، ص 76.

خورايين

روستا، از توابع بخش كهريزك شهرستان رى. بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 26 نفر (5 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

ص: 396

خوى رازى / خوى رى

ناحيه. در قديم، در آن حدود كه قلمرو قم به منطقۀ رى مى پيوست، ناحيه اى وسيع به نام خوى وجود داشت كه بخشى از آن به رى و بخشى ديگر به قم تعلق مى گرفت. در تاريخ قم در باب ديه هاى خوى قم چنين آمده است: «خوى قمى - سوى الرازى - سى و دو ديه... به حقيقت و درستى كه از رى با قم بيشتر رستاق خوى اضافت كرده اند، و كتاب [ماليات] رى بدين ناطق است.»

منبع: رى باستان، ج 3، ص 531.

خيرآباد8592 مبارك آباد

ص: 397

ص: 398

د - ذ

دارالإماره

نام اين كاخ اميرنشين، در ذيل كتاب تجارب الامم، در واقعۀ شكست ابوعلى بن حمولۀ وزير، از قابوس و قيام ديالمه و مردم براى دستگيرى وى، ذكر شده است. ابن اثير نيز در وقايع سال 434 ق. از آن خبر مى دهد. در تاريخ گزيده، در باب طغرل ذكر شده است: «در خانۀ مجدالدوله رستم همچنين نهانخانه ها يافت....»

شهر رى در زمان آل بويه، پايتخت بوده است. شاهان معمولاً در شهرها در سويى قصر و دارالاماره خود را احداث مى كرده اند كه هم موقعيت دفاعى آن در برابر حملۀ احتمالى دشمن، مناسب باشد و هم از لحاظ آب و هوا. در شهر باستانى رى در شمال رى برين اين شرايط فراهم بوده است. دارالامارۀ مذكور در ذيل تجارب الامم و تاريخ ابن اثير با خانۀ مجدالدولۀ مذكور در تاريخ گزيده بى شك همان قصر فخرالدوله است. اين دارالاماره نيز در شمال رى و در همان محل دز رشكان واقع بوده است، و گفتۀ ياقوت در باب تعمير قلعۀ رى قديم به دست فخرالدوله اين نظر را تأييد مى كند.

در فرهنگ آنندراج آمده است: «فخر الدوله ديلمى بر گرد كوه رى حصارى كشيده، در آن عمارات و قصور موفور قرار داده، آن را فخرآباد نام نهاده.» مراد، همان كوه رشكان، ميان كارخانۀ گليسيرين و كارخانۀ سيمان است. محلّۀ فخرآباد ظاهراً تا حدود خرابۀ خانۀ صاحب بن عبّاد (در شمال غربى ابن بابويه) امتداد مى يافته است، و گسترش محلۀ دز رشكان نيز تا همين حدود بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 352.

ص: 399

دارالبطيخ

ميدان ميوه فروشان در رى قديم. مقدسى، ضمن شگفت خواندن اين ميدان در رى، آن را نزديك مسجد جامع دانسته است. لسترانج در سرزمين هاى خلافت شرقى مى گويد: «مقدسى به دو ساختمان مهم رى اشاره كرده است: يكى دارالبطيخ يا خربزه خانه (اسمى كه معمولاً به بازار ميوه فروشان شهر اطلاق مى شد)؛ ديگرى دارالكتب؛ يعنى كتابخانه كه زير محلۀ روذه (روده) در كاروانسرايى واقع بوده است؛ اگرچه به گفتۀ او كتاب هاى زيادى در آن نبوده است.»

منبع: رى باستان، ج 1، ص 338.

دارايى رازى، ميرزا محمدباقر

شاعر، متخلص به دارايى، صاحب «طرفه در مدايح».

منبع: الذريعه، ج 9، ص 312.

دانشگاه آزاد اسلامى واحد شهر رى

اين دانشگاه، فعاليت خود را در خرداد سال 1364 ش. در يك دفتر استيجارى 300 مترى واقع در طبقه فوقانى مسجد فيروزآبادى شهر رى، با 100 دانشجو در چهار رشتۀ الهيات، كشاورزى، الكترونيك و مكانيك

ص: 400

آغاز كرد. در بهمن سال 1368 ش. مساحت ساختمان شماره يك دانشگاه، 17 هزار متر مربع و ساختمان شماره دو حدود 10 هزار متر مربع بوده است. اين واحد دانشگاهى اكنون بيش از 20000 دانشجو در رشته ها و گرايش هاى مختلف دارد.

منبع: پايگاه مجازى دانشگاه آزاد اسلامى، واحد شهر رى.

دانگه استره، مزرعه

نام اين مزرعه در فرمانى از شاه طهماسب، به سال 950 ق. هجرى، درج شده است.

منابع: رى باستان، ج 3، ص 533؛ آستانه رى، ص 78.

داهر بن يحيى احمرى رازى، ابوجعفر

مقرى، محدث امامى، مجهول. نام او «محمد» و «داهر» لقبش بوده است. پسرش، عبدالله بن داهر، معروف به «احمرى» و محمد بن حميد رازى از او روايت كرده اند و او از ليث بن ابى سليم و عبدالله بن عبدالقدوس رازى و اعمش. او را «اهل الرأى» و «صالح الحديث» خوانده اند. شيخ طوسى از طريق محمد بن حميد، از او نقل كرده است. بيشتر محدثان اهل سنت (مانند عقيلى و ذهبى)، او را به غلو و رفض متهم كرده اند.

منابع: الضعفاء، ج 2، ص 46-48؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 453؛ لسان الميزان، ج 5، ص 224؛ الوافى، ج 4، ص 153، اليقين، ص 368؛ بحارالانوار، ج 32، ص 349 و ج 37، ص 330؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 370؛ علل الدارقطنى، ج 5، ص 185؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 42-43؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 327؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 3؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 365.

درِ رشكان/ دز رشكان/ در رشقان

محله، دروازه و دژ. اين دژ، هستۀ قلاع رى بوده است كه محافظت از شهر را بر عهده داشتند. مواد به كار رفته در آن، ساروج و سنگ است. در تاريخ رويان، «در رشكان»، و در تاريخ طبرستان و كتاب نقض، «در رشقان» آمده است. دز يا دژ رشكان نيز به آن گفته اند. مكان اين دژ و محلّه، شمال «رى برين» (در حدود كارخانه هاى سيمان و گليسيرين، و تپه هاى چشمه على و ابن بابويه و برج طغرل، تا راه آهن كهنۀ عبدالعظيم) بوده است. محلۀ مذكور، مخصوص شيعيان بوده و در نقض آمده است: «لشكر آل مرتضى كه باشند... جوانمردان در مصلحگاه و معتقدان درِ رشقان.» مرعشى در تاريخ طبرستان مى نويسد: «و از آن زمان (عهد منوچهر) شهر رى مقابل گنبد فخرالدوله ديلمى كه بعد از آن ساخته اند، بود و اهل رى آن موضع را دز رشكان گفتندى.»

ص: 401

در اينكه اين هر سه، نام يك مكان است ترديدى وجود ندارد، چون اولياء اللّه و ابن اسفنديار و مرعشى، هر سه تن، آنجا را آن بخش از رى دانسته اند كه برابر گنبد فخرالدوله قرار داشته، و صاحب نقض نيز آن را در رديف بخش هاى شيعه نشين رى ذكر كرده است. به كار رفتن دو حرف قاف و كاف به جاى هم در نام ها سابقه دارد؛ چنانكه ابن اثير قلعۀ طبرك را طبرق هم آورده است. اختلاف «در» و «دز» نيز - اگر تصحيف و سهو نساخ نباشد - بدان سبب است كه در آن نقطه هم دروازه و هم دزى (دژى) عظيم بنياد يافته بود، كه گاه آنجا را به دروازه و ديگر گاه به دز نسبت مى داده اند. «دز رشكان» به حكم سوابق تاريخى و قرائن و شواهد، منسوب به اشكانيان، و كلمۀ «رشكان» در اصل «ارشكان» بوده است. از مستشرقان و سياحان خارجى، ژاك مورير و سر اوزلى و كرپرتر و جاكسن و اشميد، اين محل را از نزديك ديده و مشهودات خود را در سفرنامه هاى خود نقل كرده اند. مورير از آن با لفظ شاتو (Chateau) كه به معنى قصر شاهانه است، ياد كرده است. كرپرتر گفته است: «دزى سخت استوار بر فراز صخره اى بلند پى افكنده شده است، كه به

ص: 402

ميزان قابل ملاحظه اى از مرتفعات اطراف برجسته تر است. در طول كناره هاى عمودى اين بلندى به آسانى پى هاى بناهاى جنگى آن را كشف كرديم، و مستقيماً از پايه آن يك رشته خط سنگربندى هويدا مى گرديد، كه به سوى جنوب امتداد مى يافت.»

در مقالۀ مندرج در «اطلاعات ماهانه»، وصف قلعه بدين گونه آمده است: ««قلعه، بر بالاى كوه ساخته شده و قسمت هايى هم در جلگۀ جنوب كوه ضميمۀ قلعه شده است، و باروهاى خشتى عظيم در بالاى كوه و در كف جلگه قلعه بوده است، كه ضمن خاك بردارى و كوه برى براى كارخانۀ سيمان مدتى نمودار مى شود، و به مرور ضمن ساير عمليات از ميان مى رود.» كرپرتر در وصف پهنۀ دامن قلعه از سوى جنوب، كه احتمالاً محل كاخ سلطنتى بوده است، مى نويسد: «در پاى دماغۀ بزرگ كه تاج قلّه سنگربندى برج هاى محافظ است، يك رشته باروى استوار ديگر وجود دارد كه پهنه اى فراخ را در بر مى گيرد، و دژى كوتاه تر مى سازد كه محتملاً در درون آن قصر سلطنتى و ديگر بناهاى دولتى قرار داشته است.» در ضمن كوه برى و خاك بردارى، نمونه هاى بسيار ارزنده اى از گچ برى هاى قديمى به دست آمده، كه نشان مى دهد اين محل اطاق هاى بسيار مجلل و شاهانه داشته است. اين نمونه ها در موزۀ ايران باستان محفوظ است. همچنين آثار حمام در سوى غربى قلعه در بالاى كوه، و استخر آب در قسمت شرقى هنوز به چشم مى خورد. بناهاى شاهانه در دامن دز را سه باروى عظيم به صورت سه قلعه متداخل حفاظت مى كرده است، و در موقع جنگ اگر قلعۀ بيرونى تسخير مى شد، مدافعان در قلعۀ دوم سنگر گرفته به دفاع مى پرداختند، و اگر آن نيز سقوط مى كرد، به قلعۀ درونى پناه مى بردند، و تسخير قسمت اخير، كه انواع لوازم زندگى در آن فراهم بوده است، به آسانى امكان نداشت.

بناى دز از بالاى كوه به سوى دامنۀ جنوبى امتداد مى يافته، و در قسمت بالا از مغرب به مشرق، برج هاى استوارى داشته است. سوراخ هاى اطراف ديوار برج غربى، كه از آنجا به سوى دشمن در جهت شمال تير مى انداخته اند، هنوز برجا است. در قسمت شرقى، نزديك دامنۀ كوه، آثار چند گور باستانى باقى است. نزديك آثار گورها، سردابى به ابعاد تقريبى دو متر و نيم در دو متر ساخته بودند و شايد لاشه هاى مردگان را در آن به امانت مى گذاشتند. در مشرق اين كوه آثار برجى خشتى مشهود است.

گودال خندق مانند دامن جنوبى اين دز مستحدث است، و وقتى كارخانۀ سيمان

ص: 403

را مى ساخته اند، خاك آنجا را كه براى ساختمان مناسب مى نمود، از راه نقبى كه به زير كوه حفر كرده بودند، به محل ساختمان برده اند. قبل از بناى كارخانۀ سيمان تمام اين پهنه صاف و هموار بوده است.

از ديگر بخش هاى دز، نقب ها و ثقبه ها و راهروهاى زيرزمينى بود، كه گويا معبرهاى سرّى در زيرزمين براى مواقع خطر بوده است. در قسمت فوقانى، چاهى بوده است كه احتمالاً به راه ها و نقب هاى زيرزمينى منتهى مى شده است. مردم رى در نقب زدن، از قديم معروف بوده اند. در خاك بردارى هاى دامن كوه و خراب كردن آثار بازماندۀ دز براى فراهم آوردن سنگ براى ساختن كارخانۀ سيمان، آثار و اسباب و وسائل جنگى كهنه، فراوان به دست آمده است كه بسيارى از آنها به موزۀ ايران باستان منتقل گرديد. اين آلات و وسايل در نشان دادن هنر مردم رى پيشين نمونه هايى ارزنده اند.

اين مكان را آبى فراوان و هوايى خوش بوده، و ظاهراً بناهاى مجاور چشمه على كه آثار خرابه هاى آن هنوز باقى است، از فروع بناهاى اين محله بوده است. دو محلّۀ فخرآباد و نصرآباد در همين منطقه بوده است؛ چنانكه ياقوت گفته است: «فخر الدولۀ ديلمى، قصرى

ص: 404

نو در رى قديم ساخت.» اين خبر، نشان دهندۀ آن است كه اعراب در واقعۀ فتح رى، شهر و قلاع آن را خراب كرده بودند. قلعۀ رى قديمى مذكور در قول ياقوت، غير از طبرك است؛ زيرا حوادث طبرك در زمان فخرالدوله و قبل از وى در كتب مذكور است، كه نشان مى دهد در آن زمان آباد بوده است.

در عهد اشكانيان و سراسر دورۀ ساسانيان، آنجا را «دز رشكان» مى گفته اند. در عهد عباسيان به سبب اقامت نصر بن عبدالعزيز والى رى از سوى سفاح در اين محل و تعمير قسمتى از آن، به نام وى، «نصرآباد» نامبردار بود. در زمان آل بويه، فخر الدوله، قلعه و بناهاى آن را از نو ساخت، و آن دز و محله را فخرآباد ناميد. در عهد سلجوقيان و پس از آن مجدداً به همان نام باستانى «دز رشكان» شهرت يافت.

حدود محلۀ بزرگ دز رشكان، از سوى شمال، تا حدود خيابان سيمان، از سوى مشرق تا مسافتى پس از باروى كهنۀ باستانى، از سوى جنوب، تا پيرامون ابن بابويه و برج طغرل، از سوى مغرب، نزديك راه آهن كهنۀ عبدالعظيم حسنى (ع) پيش از خيابان شهر رى بوده است. اين پهنۀ وسيع خود به چند محلّۀ كوچك تر تقسيم مى شده است. دروازۀ اين محلۀ بزرگ كه به سوى دولاب باز مى شد و

ص: 405

از آنجا به طبرستان مى رفتند، به مناسبت دز رشكان به نام «در رشكان» يا «در رشقان»، و به مناسبت دولاب، «دروازه دولاب» نام گرفت. اين دروازه، ظاهراً در حدود پل كارخانۀ سيمان فعلى قرار داشته است. كوهى كه دز رشكان بر بالاى آن بود، در عصر ما به كوه سرسره موسوم است و سبب اين تسميه آن است كه به امر فتحعلى شاه براى سر خوردن و بازى و تفريح خاندان سلطنتى، سرسره اى در آنجا احداث كرده بودند.

در دامنۀ جنوبى اين كوه، سنگى بوده است كه بر روى آن تصويرى نقش بسته بود. اين تصوير مردى را در حال تاختن نشان مى داد كه كلاهى كره اى شكل بر سر، و نيزه اى به حالت خوابيده و متوقف در دست، و گوى مانندى بر روى هر يك از دو شانه داشت. طرح ديگرى از صورتى بر روى همين سنگ ترسيم شده بود، و نشان مى داد كه كار اين نقش، ناقص و ناتمام است. فتحعلى شاه دستور داد تا آن تصوير را محو و به جاى آن صورت وى را نقر كنند. در اين نقش، فتحعلى شاه در حالى كه تاجى بلند بر سر دارد، شيرى را با نيزه هدف قرار داده است. تصوير عهد ساسانى را قبل از محو آن، چند تن از مستشرقان و سياحان ديده و آن را وصف كرده اند. كرپرتر نوشته است: «در ضمن بالا رفتن از دماغۀ صخره كه بى گمان قلعۀ اصلى و يا قصر در آنجا قرار داشته، كاپيتان ويلوك (Captain Willock) مرا به نقطۀ جالبى هدايت كرد. در اين سوى صخره، نقشى بزرگ و ناهموار و ناتمام وجود داشت. اين نقش، سوارى را با ساز و برگ نشان مى دهد كه نيزۀ بلند او در حال خواباندن است، و چيزى همانند كلاه عهد ساسانى در بالاى سر او قرار دارد. در روى شانۀ چپ وى شىء گوى مانندى و مشابه آن در بالاى گردن اسب كمى عقب تر از گوش ها به نظر مى رسيد. اندام و چهار پاى اسب تا زانو به صورت محو و سبك در روى سنگ ترسيم شده است... من حدس مى زنم كه احداث اين نقش به فرمان يكى از شاهان ساسانى بوده است، و محتملاً وى جز همان قهرمانى كه اشكانيان را منقرض كرد و اين سلاله را بنياد نهاد نيست.» بر طبق گفتۀ مورير و اوزلى، از ميان سياحان خارجى، نخستين بار، گردن (Gordon) اين تصوير را كشف كرده است. اين تصوير هرچند از عهد ساسانيان باز مانده است، انتساب آن به يكى از شاهان آن سلسله و انطباق آن با وى، خالى از غرابت نيست؛ زيرا بعيد است كه شاهنشاهى بزرگ، همچون اردشير يا شاپور يا بهرام كارى بدين خردى را آغاز كند و آن را ناتمام بگذارد. چنين مى نمايد كه صاحب نقش، سلطانى بوده كه دولتى مستعجل

ص: 406

داشته است.

صخره اى كه اين تصوير بر آن منقوش بوده است، بر اثر كوه برى كارخانۀ سيمان از جاى كنده شده، و به پاى تپه سقوط كرده است. تصوير فتحعلى شاه ظاهراً در سال 1246 ق. منقور شده و دو سال پس از آن، نقش مظهر چشمه على حك گرديده است.

محمود غزنوى، هنگام تسخير رى، گويا در نظر داشت كه خود از راه در رشقان (دروازه دولاب) كه قصر مجدالدوله در آن محل واقع بود، به شهر حمله كند، و پسرش مسعود از راه دروازه بليسان. در تاريخ بيهقى در اين باب چنين آمده است: «چون به رى رسيدند اميرمحمود به دولاب فرود آمد، بر راه طبرستان نزديك شهر، و اميرمسعود به على آباد لشكرگاه ساخت، بر راه قزوين، و ميان هر دو لشكر مسافت نيم فرسنگ بود.» هم دولاب و هم على آباد كه در قرن چهارم هجرى وجود داشته اند، امروز نيز آباد و دائرند. نيم فرسخ مسافت بين دولشكرگاه سلطان محمود و سلطان مسعود در آن زمان، اكنون شامل محلۀ دروازه خراسان تهران و خيابان هاى حول و حوش چهارراه لرزاده، و خيابان صدرالاشراف و ساختمان ها و تأسيسات بيرون دروازه عبدالعظيم حسنى (ع)، و گورستان معروف به چهارده معصوم و دهكدۀ فخرآباد است. على آباد نيز كه اكنون در جنوب غربى فرح آباد، كنار كيلومتر چهار خط راه آهن شمال واقع

ص: 407

گشته است، آبادى معظم و پررونقى است كه قسمت اعظم آن به ورثۀ مجدالدوله تعلق دارد، و به نام على آباد مجدالدوله خوانده مى شود، و در سطح اراضى پست و بلند جنوبى آن قطعات سفال هاى قرون اول هجرى و آثار قديم نمودار شده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 283 و 192 و 538.

درِ شهرستان8592 باب المدينه

دُرسون آباد8592 تُرسُناباد

درِ عابس

بازار، دروازه و محله. در عابس يا در غايش يا در عابش يا در غابش يا در عانش، از مناطق مهم شيعه نشين در رى بوده و ظاهراً در فاصلۀ جنوبى حرم عبدالعظيم حسنى (ع) تا خرابۀ قلعه گبرى فعلى قرار داشته است. حدود ده بار در كتاب نقض، از اين برزن ياد شده است. از صاحب فضايح الروافض در طعن و طنز مردم اين محل، نقل مى كند: «لشگر اين علويان دانى كه باشند؟ كفشگران در غايش و دبّاغان آوه و عوّانان قم.» نيز: «بوبكر و عمر و عثمان و همۀ صحابه و تابعين را به دوزخ فرستد، و كفشگران در غابش و كلاه گران آوه... به بهشت فرستد!» در مدح اين محل و مردمان آن مى گويد: «اولاً لشكر آل مرتضى كه باشند؟ شير مردان فليسان باشند و سپاه سالاران در عابش و سادات در زامهران.»

از صورت هاى مختلف عابس، غايش، عابش و غيره در اين كلمه، ظاهراً فقط «عابس» صحيح است و باقى تصحيف است؛ زيرا به قرينۀ باب هشام و بليسان و حنظله بى گمان اين مكان شيعه نشين نيز به بزرگى از شيعيان منسوب بوده است، و تنها «عابس» به صورت نام شخص در منابع به چشم مى خورد. در رجال مامقانى و غيره احوال چند تن از رجال موسوم بدين نام درج است، از جمله عابس بن ابى شبيب الشاكرى كه در واقعۀ طف شهيد شده، و مقامى فوق وثاقت داشته است.

ظاهراً صورت اصلى نام اين مكان «دز عابس» بوده باشد؛ چنانكه در رشقان را «دز رشكان» ثبت كرده اند. چنين احتمالى در سخن محشى كتاب نقض نيز آمده است: «محتمل است كه صحيح، دز عايش يا دز عابس باشد.»

منبع: رى باستان، ج 1، ص 243 و 194.

درِ كنده

محله و دروازه. نام اين محلۀ سنى نشين، سه بار در كتاب نقض آمده است: «و هنوز كه ناجى سلمان و بوذر و مقداد و عمّار باشند،

ص: 408

بهتر از آنكه قماربازان در كنده و رهالان باطان.» «طرفه تر آن است كه گمان مى برد... درندۀ در كنده... همه به بهشت روند.» «نه مشتى دوغ [كذا] بازى سياه قفا... چون قماربازان در كنده.» دربارۀ اين مكان، نشانى و اطلاعات ديگرى در دست نيست، اما به قرينۀ صورت كلمه، شايد دروازه اى بوده است كه درهاى آن را كنده بوده اند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 247 و 194.

درِ مصلحگاه/ درِ مصلحكان/ درِ مصلى گاه/ درِ مسلخگاه/ درِ مصلحت گاه

محله و دروازه. اين برزن از اماكن بزرگ شيعيان بوده است. ياقوت در معجم البلدان گفته است: «مصلحكان بالحاء المهمله و كاف و آخره نون محلّة بالرّى.» اشكال اين كلمه آن است كه به جاى پسوند گاه، كان در آن به كار رفته است. احمد كسروى در كتاب نام هاى شهرها و ديه هاى ايران در باب پسوند «كان» نوشته است: «ظاهر آن است كه كان عوض شده از گان باشد؛ چنانكه عوض شدن كاف و گاف به يك ديگر در پارسى معروف است، و مثل هاى فراوان دارد. ولى مى توان آن را كلمه اى جداگانه هم پنداشت. در اين صورت نيز چون كان كه در لغت به تنهايى به كار مى رود، به معناى گونه اى جايگاه است؛ زيرا "كان زر" كه مى گوييم خود به معناى جايگاه زر است يا جايى كه زر در آنجا انبوه و فراوان باشد. از اين رو كان را در آخر نام هاى آبادى نيز به آسانى مى توان به معناى جايگاه گرفت.» بنابراين مصلحكان با مصلحگاه از لحاظ معنا تفاوتى ندارد.

در كتاب نقض دوازده بار از اين مكان ياد شده است؛ از جمله مى گويد:

«[حسن صبّاح] نه به در مصلحتگاه *** مصلحگاه نشست و نه به در زادمهران؟»

«ساداتِ در زادمران و جوانمردانِ در مصلحگاه و معتقدانِ در رشقان....» «على بن مجاهد به در مصلحگاه بود كه او را به پدرش بازخوانند كه رازى بود.». «و از محلت هاى رى در مصلحگاه و زادمهران باشد.» به گزارش راحة الصدور، در شعر شمس الدين لاغرى، شاعر سنى، ذكر مصلحگاه بدين صورت آمده است:

«پس فراهان بسوز و مصلحگاه *** تا چهارت ثواب گردد شش.»

اين در، و محلّۀ منسوب بدان در شمال غربى رى، در مغرب رى برين، در جنوب بازار بليسان و محلّۀ زامهران، واقع بوده است. در كتاب نقض در احوال حسن صبّاح مقيم كوچه صوفى روده، در باب خانه ديگر وى در يك نسخۀ خطى كه مورد استفاده و محل اعتماد مصحّح آن قرار داشته، چنين ذكر شده است: «در شهر رى خانه داشت به در

ص: 409

مصلحگاه، به كوى جنوبى ديرينه قبه به در رادمهران [كذا].» اين نسخه بدل در تعيين محل در مصلحگاه، و اينكه «ديرينه قبه» زادمهران از سوى جنوب به مصلحگاه مى رسيده است، دليلى روشن است. ظاهراً كوى جنوبى ديرينه قبه حدود امامزاده عبداللّه فعلى بوده است؛ زيرا چنانكه در نقشه شهر مشهود است، دو محلّۀ زادمهران و مصلحگاه در اين نقطه به هم مى پيوسته اند. به احتمال قوى، مقصود از قبّه همان قبّۀ امامزاده عبداللّه است.

مصلحگاه يا مصلحتگاه، گويا در اصل «مسلحگاه» يا «مسلحتگاه» بوده، و مسلحه در لغت به معانى موضع السلاح و جاى ديدبان و مردم مسلح آمده است، و جمع آن مسالح است. از ميان اين معانى، «مسلحه» به معناى قومى سلاح ور، و مسالح كه جمع آن است، به معناى پادگان نظامى، مناسب تر است. اين نوع تبديل حروف در اسامى اماكن و غير اماكن سابقه اى فراوان دارد. در كتاب الرسالة الثانيه تأليف ابى دلف مسعر بن المهلهل، در وصف مفازۀ ميان رى و قم، نسخه بدل «مسالح»، به همين معناى پادگان، به صورت «مصالح» آمده است. مسالح را مينورسكى نيز به معناى پادگان و اسلحه خانه ترجمه كرده است، كه كمال مناسبت را با مقام دارد. از همين دست است كلمات اصپهبد به جاى اسپهبد و صحنه به جاى سحنه. اين گونه تبديل ها در نام اماكن، تنها در صاد و سين نيست، و گاه در حروف قريب المخرج ديگر نيز مشهود است؛ همچون عنزلى به جاى انزلى و طار به جاى تار.

دليل ديگرى كه وجه مسلحگاه را تأييد مى كند، ذكر اين كلمه است به صورت مسلخگاه. محقق نقض، محدث ارموى، پس از بحث مستوفا در اين باره مى نويسد: «بعد از تأمل و تدبير در پيرامون كلمه، و ملاحظۀ قرائن خارجيه... قوياً محتمل است كه اين كلمه به حاى مهمله بوده باشد، و از سلاح كه به معناى حربه و آلت جنگ است، اخذ شده باشد.» لغت دانان يكى از معانى مسلحه را «قومى سلاح ور» ذكر كرده اند. از اين رو مسلحتگاه، مفهومى نزديك پادگان نظامى امروزى داشته است؛ به ويژه آنكه مى دانيم رى از روزگار باستان تا پايان عهد آبادى، پيوسته قرارگاه سپاه بوده است.

اما صورت هاى مصلى گاه و مصلحكان را نيز ظاهراً محملى است. مصلّى نام عرصه اى در جهت غربى مدينه يا شهرستان، در محل صلحگاه بوده است. گويا مدينه يا شهرستان ميان صحراى ازدان و مصلى قرار داشته است، و گويا صحراى ازدان در مشرق شهر

ص: 410

واقع بوده كه بعدها مرداويچ جيل آباد را در آن نقطه پى افكند. وجه اين احتمال آن است كه عمر بن علا گاه در رى و ديگرگاه در رويان مى زيسته، و معبر مستقيم اين دو نقطه، دروازه كوهكين بوده است. بنابراين جوسق وى و به تبع صحراى ازدان، بايد در مشرق شهرستان واقع باشد. شيعيان كه سراسر مغرب شهر رى را در اختيار داشتند، در مصلّاى اهل سنت نماز عيد و آدينه نمى گزارده اند؛ چنانكه صاحب فضائح الروافض گفته است: «بگفته ايم كه رافضيان نماز آدينه و نماز عيد به مصلّى گاه مسلمانان نكنند.» و آنان را بالاستقلال از خود مصلّى بوده است؛ چنانكه در نقض آمده است: «و مدرسۀ شيخ حيدر مكى به در مصلى گاه.» اين مصلّى، در مغرب شهر رى واقع بوده است و مى دانيم كه عمدۀ بخش شيعه نشين رى، همان رى برين باستانى و قسمت جنوبى آن بوده و شهرستان رى در مشرق و متصل به آن قرار داشته است. از اين رو ممكن نبوده است كه مصلّاى اهل سنت در اين محل واقع باشد. به اين قرينه محل مصلّى با مصلحگاه انطباق پيدا مى كند، و مصلى بخشى از مصلحگاه مى شود. اين مصلّى گاه در رى غير از آن است كه در قول صاحب فضايح در نقض آمده و گفته است: «رافضيان نماز آدينه و نماز عيد به مصلى گاه مسلمانان نكنند.» چون آن مكان به قول وى از آن سنّيان بوده است، و سنيان در نيمه شرقى رى مى زيسته اند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 249 و 194 و 260.

دروازۀ آهنين8592 باب الحرب

دز

مزرعه. نام اين مزرعه در فرمان شاه طهماسب، به سال 961 ق. در ضمن بيان موقوفه هاى آستانه عبدالعظيم حسنى (ع) آمده است: «... مزرعۀ دز واقع در بلوك غار رى.»

منابع: آستانه رى، ص 33؛ رى باستان، ج 3، ص 534.

دستَبى / دشتَبى / دشتَوه رى

در قديم بر دشتى پهناور ميان رى و همدان اطلاق مى شده است كه از انضمام آن دو به يك ديگر، قزوين پديد آمده است. در برخى كتب جغرافياى قديم، «دستَبِى» يا «دَشتَبى» ثبت شده است كه معادل و معرّب «دشتْپِى» يا «دشت آبى» يا «دشت آوه» است، چنان كه قرچانلو و ياقوت حموى نوشته اند. صاحب تاريخ قم گفته است: «چنانچه دو رستاق دستبى، كه يكى را دستبى رى مى خوانند، و آن ديگر را دستبى

ص: 411

همدان، و هر دو را موسى بن بغا جمع كرده و هر دو را يك كوره گردانيد و غزوين [كذا] نام نهاد.» ظاهراً دشتپى رى معمور و وسيع تر از دشتپى همدان بوده و قريب نود ديه داشته است. در قرن سوم عمارتى مشهور به نام قصر جابر در دشتپى وجود داشته كه ذكرش در منابع آمده و در كتاب مختصر البلدان ابن فقيه به آن اشاره شده است. دشتپى را «دشتوه» نيز نوشته اند، چنانكه در مجمل التواريخ آمده است: «يزدجرد، شروين پرنيان را كه رئيس روستاى دشتوه بود به حدّ قزوين، به روم فرستاد.»

منبع: رى باستان، ج 3، ص 538.

دماوندى رازى

شاعر، متخلص به «سائل». در دماوند و همدان زيسته است. نويسندۀ تحفه سامى، شعر و انشاى او را ستوده است. در تذكرۀ آذر، در شمار شعراى رى آمده است. در سال 940 ق. بر اثر بيمارى ماليخوليا يا اختلال دماغ درگذشت. رباعى زير از او است:

كار ما در شهر با شوخى بلا افتاده است *** عاشقيم و كار عاشق با خدا افتاده است

دل به دستم بود و مى گشتم به گرد كوى دوست *** بى خبر بودم نمى دانم كجا افتاده است.

منابع: تحفه سامى، ص 122؛ مجمع الخواص، ص 180؛ آتشكده آذر، ص 218؛ قاموس الاعلام، ج 4، ص 2529؛ هفت اقليم، ج 3، ص 88.

دورا8592 تاريخ رى

دوريست/ درست/ دَرَشت/ طَرَشت، آبادى

دوريستى، خاندان8592 حسن بن جعفر بن محمد دوريستى

دولت آباد، خانه فرهنگ

واقع در شمال شرقى شهر رى، در شهرك دولت آباد. در سال 1374 ش. ساخته شد. شهرك دولت آباد، در سال 1350 ش.

در كنار قلعه دولت آباد بنا گرديد. خانۀ فرهنگ دولت آباد، دو بخش فرهنگى - هنرى و آموزشى دارد و از جمله فعاليت هاى شاخص اين مركز، كارگاه آموزش خانواده، با همكارى انجمن مددكاران ايران است. برگزارى كلاس هاى ادبى و قرآنى و جشن هاى مذهبى از ديگر فعاليت هاى اين مجموعه است. بخش دوم فعاليت هاى اين مركز، برگزارى دوره هاى آموزشى تربيت مربى، قالى بافى، خياطى، فوريت هاى پزشكى و امداد و كامپيوتر، با هدف خوداشتغالى و كارآفرينى است.

دولت آباد قيصريه

روستا، از توابع بخش مركزى شهرستان رى. اين روستا در دهستان عظيم آباد، در جنوب

ص: 412

غربى شهر رى، در كنار راه آهن قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 920 نفر (230 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

دوتوهۀ پايين

روستا، از توابع غار شرقى بخش كهريزك شهرستان رى. هواى آن، گرم و خشك است و كوه الله اكبر در شمال آن واقع است. بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 867 نفر (212 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

ده توهه بالا

روستا، از توابع بخش كهريزك شهرستان رى. اين روستا در دهستان كهريزك قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 126 نفر (31 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

ده خير8592 آبه غار

ده نو

روستا، از توابع بخش كهريزك شهرستان رى. اين روستا در دهستان كهريزك قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 276 نفر (65 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

دهقانى رازى

شاعر. در آغاز عهد صفويان در ولايت رى مى زيسته و شغل مكتب دارى داشته است. بر اثر بيمارى جوع درگذشت. اين بيت منسوب به او است:

لعل لب تو جانا جامى است پر ز باده

يا رب بود كه بينم لب بر لبت نهاده

منبع: تحفه سامى، ص 162.

دِهَك

روستايى در رى باستان. نام اين ديه را سمعانى و ياقوت به فتح حرف اول ضبط كرده اند، و به كسر نيز گفته اند. چند تن از راويان حديث، از جمله سَندى بن عَبْدَوَيه و على بن ابراهيم دهكى بدانجا منسوبند. در باب محل آن، اطلاعى در دست نيست، اما مى توان احتمال داد كه نام بازار دهك نو در رى، برگرفته از نام آن باشد و اين بازار گويا در شمال غربى رى بوده است. در شهر رى، اماكنى كه به نام ديه هاى اطراف بوده، زياد

ص: 413

است؛ مانند دروازه دولاب. و چون اين اماكن در شهر، در جهتى بوده است كه آن ديه ها قرار داشتند، شايد دهك نيز در مغرب رى بوده است؛ چنانكه اكنون در شهريار كه در مغرب و جنوب غربى رى باستان واقع است، روستايى به نام «دهك» وجود دارد، و بعيد نيست كه همان دهك باستانى باشد.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 549.

ديرينه قبه

محله. در كتاب نقض، دربارۀ خانۀ حسن صباح، در نسخه بدل، چنين آمده است: «در شهر رى خانه داشت به در مصلحگاه به كوى جنوبى ديرينه قبه به در راد مهران [كذا].» اين نقطه، در محل تلاقى محله هاى مصلحگاه و زادمهران، در نزديكى امامزاده عبداللّه واقع بوده است. و ظاهراً مراد از قبه نيز همان قبه امامزاده عبداللّه است.

منبع: رى باستان، ج 1 ص 196.

دينار

محله، كوچه. حسين بن على دينارى رازى، منسوب به اين محله است. به قرينۀ نام، احتمالاً ضرابخانۀ رى در آنجا بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 228.

ذوالمناقب بن طاهر بن ابى طالب حسينى رازى

عالم و مورخ شيعى مذهب رى. منابع و تراجم، او را فاضل و صالح خوانده و چندين كتاب به وى نسبت داده اند؛ از جمله: التواريخ؛ المنهج فى الحكمه؛ الرياض؛ السير.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 62-63؛ بحارالانوار، ج 102، ص 231؛ جامع الرواة، ج 1، ص 314؛ امل الآمل، ج 2، ص 116؛ معجم رجال الحديث، ج 8، ص 161؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 437.

ص: 414

ر

راجيس8592 تاريخ رى

راجيش8592 تاريخ رى

راجيك8592 تاريخ رى

راز8592 تاريخ رى

رازوك8592 تاريخ رى

الرازى8592 احمد بن اسحاق رازى

رازى8592 تاريخ رى

رازى، خانۀ فرهنگ

در سال 1373 ش. افتتاح و راه اندازى شد. ارائه خدمات فرهنگى، آموزشى، هنرى و... از فعاليت هاى آن است. بخش آموزش اين مركز، شامل كلاس هايى در رشته هاى علوم قرآنى، هنرهاى دستى و تزئينى، هنرهاى تجسمى، دوره هاى كامپيوتر، دوره هاى زبان و مهد كودك است. خانه فرهنگ رازى، در كنار فعاليت هاى آموزشى، برنامه هاى مختلفى از قبيل بزرگداشت اعياد ملى و مذهبى و مناسبت هاى انقلابى، همايش ها و سمينارها، ايستگاه هاى طراحى و نقاشى و... برگزار مى كند.

راژس8592 تاريخ رى

راك8592 تاريخ رى

راكس8592 تاريخ رى

راكيا8592 تاريخ رى

راگ8592 تاريخ رى

راگا8592 تاريخ رى

راگاى8592 تاريخ رى

راگز8592 تاريخ رى

راگس8592 تاريخ رى

راگو8592 تاريخ رى

راگيا8592 تاريخ رى

راگيانا8592 تاريخ رى

رام اردشير8592 تاريخ رى

رام پيروز (رام فيروز)،

ص: 415

رام فيروز8592 فيروز بهرام

راورُپُس8592 تاريخ رى

راى8592 تاريخ رى

رائى8592 تاريخ رى

ربيعى، ملامحمد

ملامحمد ربيعى، فرزند آخوند ملا ربيع، متولد سال 1237 ش. از دانشمندان و ائمۀ جماعت زاويۀ مقدسه و صحن مطهر بود.

ملا محمد، پس از خواندن مقدمات و ادبيات نزد پدر و علماى شهر رى به تهران رفت و در مدرسه فخريۀ مروى ساكن شد و سطوح را از علماى آن زمان فرا گرفت و پس از آن از محضر ميرزا حسن آشتيانى استفادۀ فقهى و اصولى كرد. سپس به رى بازگشت و به اقامۀ جماعت در صحن مطهر و تدريس در مدرسۀ عتيق و مدرسۀ امينيه پرداخت. در ربيع الثانى 1349 ق. (شهريور 1309 ش.) در سن هفتاد و دو سالگى درگذشت و در مقبرۀ دربانى مدفون گرديد.

منبع: اختران فروزان رى و طهران، ص 165.

رحيمى طهرانى رازى

شاعر. در اوائل عهد صفويان در تهران مى زيست. با علم نجوم اندكى آشنايى داشت. اين مطلع از او است:

طمع ز وصل بريدم به هجر خو كردم *** وداع خوشدلى و ترك آرزو كردم.

منبع: تحفه سامى، ص 162.

رشيدالدين رازى دوعى

از فقهاى شيعى مذهب رى. نامش در پاره اى از منابع آمده است.

منبع: فهرست منتجب الدين، ص 92-93.

رشيدالدين بن عباس بن على رازى ورامينى

از وكيلان امام زمان (عج) در غيبت صغرى، در شهر رى.

منبع: الكلينى و الكافى، ص 147.

رغه8592 تاريخ رى

رقاشى، فضل بن عبدالصمد

فضل بن عبدالصمد مولى رقاش، شاعر اهل رى، هم عصر ابونواس. در شعر، طبعى پاكيزه و روان داشت و با شعر ابونواس مقابله كرده و ابونواس نيز در بيتى او را ستوده است:

«وجدنا الفضل أكرم من رقاش *** لأن الفضل مولاه الرسول.

يعنى فضل بن عبدالصمد، برتر از آن است كه مولاى (بندۀ) بنى رقاش باشد. مولاى او رسول خدا (ص) است كه فرمود: من مالك كسى هستم كه مملوك كسى نيست (أنا مولى من لا مولى له). وى از ثناگويان هارون الرشيد و برامكه بود و تا آخر به آل برمك

ص: 416

وفادار ماند و در اين راه به زندان نيز افتاد. پس از سرنگونى برامكه، در رثاى آنان شعر گفت. پس از انقراض برامكه به خراسان رفت و به طاهر بن حسين پيوست. رقاشى، هجويات نيز گفته است كه برخى از آنها در ميان مردم عرب زبان، بر سر زبان ها بوده است.

منبع: الاغانى، ج 16، ص 429-432.

رقى8592 عباس بن اسماعيل رازى طيالسى

رَك8592 تاريخ رى

ركن الدين ابوالمظفر8592 بركياروق

ركن الدين رازى

شاعر قرن ششم، برادر فخر رازى. خاقانى شروانى در قصيده اى، او را ستوده است. وى در ماجراى موسوم به «فتنه كراميه» در فيروزكوه پايتخت غوريان، در سال 595 ق. جانب كراميه را گرفت.

منبع: الذريعه، ج 27، ص 382.

رگ8592 تاريخ رى

رگا8592 تاريخ رى

رگس8592 تاريخ رى

رگه8592 تاريخ رى

روح بن محمد بن احمد رازى شافعى، ابوزرعه اصغر

قاضى و فقيه شافعى مذهب، محدث، شاعر، اديب، از مشايخ خطيب بغدادى، معروف به ابوزرعۀ اصغر، نوادۀ حافظ ابى بكر ابن سنى دينورى. نياى او از موالى عبدالله بن جعفر بن ابى طالب بوده است. در اصفهان عهده دار شغل قضا بود و در سال 413 ق. از راه حج، به بغداد رفت و مدتى در آنجا حديث گفت. بغدادى مى گويد علاوه بر بغداد، در سال 421 ق. در كرخ نيز او را ديدم و آنجا نيز از او حديث نوشتم. از ابوهيثم احمد بن عمر بن محمد ابيوردى، احمد بن محمد بن جمان، ابوالفضل عباس بن حسين صفار، جعفر بن عبدالله بن يعقوب قنكى، ابن فارس لغوى، على بن محمد بن عمر فقيه معروف به قصار رازى (راوى عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى)، ابوزرعه احمد بن حسين رازى، ابواحمد حسين بن على تميمى نيشابورى، ابوالحسن على بن ابراهيم زيات، اسحاق بن سعد بن حسن نسوى، جعفر بن عبداللّه فناكى، اسحاق بن سعد بن حسن نسوى و ديگران روايت كرده است. شمارى از راويان او عبارتند از: خطيب بغدادى، ابوالقاسم عبدالرحمن بن محمد و محمد بن احمد بن حسين. خطيب بغدادى او را صدوق، اديب، شاعر و دانا خوانده است. ذهبى مى گويد: در علم حديث، سه تن به ابوزرعۀ رازى شهرت دارند: كبير (از اقران بخارى)، اوسط و اصغر كه روح

ص: 417

بن محمد، قاضى اصفهان، سبط حافظ ابى بكر ابن سنى است. بيش از هشتاد سال زيست و به سال 423 ق. در اصفهان درگذشت. كتابى به نام «مجموع جم الفوائد» داشته است.

منابع: تاريخ بغداد، ج 7، ص 458 و ج 8، ص 409 و 448 و ج 10، ص 159 و 326-327 و ج 14، ص 141 و 188؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 5، ص 215-216 و ج 13، ص 458 و ج 25، ص 209 و ج 32، ص 419 و...؛ طبقات الشافعيه، ج 3، ص 455 و ج 4، ص 378-379؛ تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 1000؛ سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 256 و ج 17، ص 50-52؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 15، ص 231؛ الانساب، ج 3، ص 325؛ البدايه و النهايه، ج 12، ص 43؛ معجم المؤلفين، ج 4، ص 174.

روحى رازى

شاعر عهد صفوى، برادر «نيستى رازى» كه او نيز شاعر بود. اين مطلع از او است:

نشان دهند رقيبان من مرا از تو *** نديده ام من بيدل به جز جفا از تو.

منبع: رى باستان، ج 2، ص 305.

رود شور/ شور فشاپويه

رود طولانى شور با جهت شمال غربى - جنوب شرقى كه عرض شهرستان رى را طى مى كند. رود شور از استان زنجان سرچشمه گرفته و پس از عبور از استان قزوين و جنوب غرب استان تهران و شهرستان زرنديه، به شهرستان رى مى رسد. شاخه هاى مشهور اين رود عبارتند از: خررود، ابهررود، كردان و سرود.

اين رود از شش كيلومترى جنوب حسن آباد فشاپويه عبور مى كند و به شوره زار شرق حوض سلطان قم مى ريزد. رود شور در بخشى از شهرستان رى به موازات رود كرج و در جنوب آن و با فاصلۀ متوسط ده كيلومترى روان است و با طى يك قوس بزرگ راستگرد از فشاپويه رى خارج و به دهستان قمرود شهرستان قم وارد مى شود. اين رود، دائمى است و 420 كيلومتر طول دارد.

منابع: جغرافياى رى؛ فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى كشور (تهران)، ج 38، ص 166 و 248؛ رودها و رودنامه ايران، ص 307.

روده / روذه

بازار، محله، مسجد. اصطخرى در المسالك در مقام شرح بازارها، روده را از مراكز مهم تجارى رى شمرده است.

در ترجمۀ فارسى مسالك آمده است: «روده از همه آبادان تر است و كاروانسراها و بازارها و بازرگانى هاى بسيار آنجا باشد.» ابن حوقل، بازار روده را بزرگ ترين بازار رى و بسيار آباد شمرده است. در قصيدۀ ابن كربويۀ رازى آمده است:

و كم بروذة من مستشرف حسن

ص: 418

الى المضيق بها من باب باطان

اين بيت نشان مى دهد كه روده تا بدانجا كه از سوى جنوب به شارع باطان مى پيوسته، سخت معمور و آباد بوده است. ياقوت نيز در معجم البلدان و المشترك به محله و بازار روده اشاره مى كند. چشمه على فعلى يا سورين باستانى از ميان اين بازار مى گذشته و در كنار اين نهر و تپه هاى مجاور آن نخستين بناى شهر رى پى افكنده شده است. از اين رو بازار روده را بايد قديم ترين بازار رى شمرد. اين بازار طولانى در رى برين قرار داشته و قسمت علياى آن را سر روده يا رأس الروده، و ميانه آن را قطب روده يا وسط روده، و پايين آن را اسفل روده مى گفته اند. با نظرداشت قرائن مى توان گفت كه اين محله بر قسمت علياى روده (حوالى بقعۀ ابن بابويه) اطلاق مى گرديده است. در كتاب نقض آمده است: «مناقب خوانان در قطب روده... همان خوانند كه به دروازه مهران.»

ظاهراً بازار بزرگ روده، از سمت جنوب شرقى تا مسافتى پس از برج طغرل، قطب روده نام داشته است. از دلائلى كه مكان بازار روده را معين مى سازد، اين است كه اصطخرى و ابن حوقل ادعا كرده اند كه قلّۀ دماوند را از وسط بازار ديده اند. در پهنۀ اين شهر به سبب قرار داشتن كوه بزرگ رى و تپه هاى بلند در اطراف آن كوه در شمال، قلۀ دماوند تنها از گوشۀ شمال غرب (محل قطب روده) قابل مشاهده بوده است.

محلۀ روده، سنى نشين بوده است. عبدالجليل رازى قزوينى در نقض مى نويسد: «از شهرهاى اعظم در عالم يكى رى است لابد، و در او جامعى به روده هست از آن اشعرى مذهبان.»

منبع: رى باستان، ج 1، ص 219 و 241 و 196 و 598.

روغنى، سيد داوود8592 شاطر داوود

رويان

محله اى در رى قديم. معجم البلدان، به نام اين محله در رى اشاره كرده و گويا مكان آن، جيل آباد بوده است؛ زيرا دروازه كوهكين كه از آنجا به طبرستان و رويان و مازندران مى رفته اند، در اين پهنه بوده و مردم شمال از آنجا وارد شهر رى مى شدند. در قديم، مهاجران نزديك دروازۀ شهرى كه وارد آن مى شدند، اقامت مى كردند، و براى خويش كوى و برزن مى ساختند و احتمالاً نام رويان را اهالى اهل شمال بر اين محله نهاده اند. همچنين جيل آباد رى را مرداويج گيل ساخته است، و به احتمال، همراهان اين سردار كه اهل گيلان و مازندران بوده اند، در

ص: 419

بخشى از جيل آباد اقامت داشته، و آنجا را به نام موطن خويش، رويان ناميده اند.

منبع: رى باستان، ج 1 ص 197.

اَلرِّى / رى8592 تاريخ رى

رى اردشير8592 تاريخ رى

رى برين/ رى عليا

بخش نخستين شهر رى كه در جنوب چشمه على، ميان باروى عظيمى كه پيش از اسلام احداث شده بود، قرار داشته و به تدريج از سوى جنوب شرقى گسترش يافته است. رى مذكور در كتب مقدس و كتيبۀ داريوش همان رى برين است.

قيد «برين» و «زيرين» به مناسبت شيب طبيعى زمين است كه قسمت علياى آن را «برين» و سفلاى آن را «زيرين» خوانده اند. ازين رو بايد «رى زيرين» در سوى جنوب شرقى رى برين باشد. در شمال اين بخش كه در عصر اسلامى معمور بوده، كوه قرار داشته است. حمدالله مستوفى در نزهة القلوب گفته است: «رى، شهرى گرمسير است و شمالش بسته... قلعۀ طبرك به جانب شمال در پاى كوه افتاده است.» صاحب رياض السياحة نيز همين گزارش را تأييد مى كند. بخش اصلى شهر رى در دورۀ اسلامى در جنوب كوه بى بى شهربانو قرار داشته است. رى برين نيز بسيار كهنه و قديمى است، و به هنگام فتح رى به فرمان نعيم آن را خراب كردند. در دائرة المعارف اسلامى بناى رى جديد به فرخان بن زينبى (زينبد) نسبت داده شده است. در فتوح البلدان، به جاى زينبى، نام پسرش فرخان آمده است. گويا اين پدر و پسر هر دو در واقعۀ فتح رى شركت داشته اند.

رى برين در دوره هاى پسين كه شهر رى وسعت و جمعيت بيشتر يافت، به ويژه در عهد ديالمه، از نو آباد شد. اين بخش در قرون پيش از اسلام بسيار آباد و در عهد اشكانيان پايتخت بوده است. در سوى شمال شرقى آن صخرۀ مرتفع مستطيلى قرار دارد (كرۀ سرسره) كه بر فراز آن دژى استوار و بلند بنيان داشت، به نام «دز رشكان» مخفف «دز ارشكان» كارخانۀ سيمان در همان نزديكى در سوى شمال، به تدريج سنگ هاى آن را در كوره هاى آتشين خود به سيمان مبدل و آن را دو نيم كرده است. در جنوب اين صخره نيز كارخانۀ گليسيرين واقع است. اينكه برخى، آثار دژ اين صخره را با قلعۀ طبرك منطبق مى دانند، نادرست است. جز دز رشكان، دزهاى ديگرى نيز از سوى جنوب و جنوب غربى و شمال غربى از رى برين حمايت مى كرده است.

«رى برين» تمام عظمت و شوكت باستانى

ص: 420

خود را در قرون اسلامى به «رى زيرين» داد، و خود به صورت گوشه اى از ربض شهر درآمد، و شارستان و كهن دژ و باقى ربض شهر همه در «رى زيرين» قرار گرفت. شيعيان شهر بيشتر در «رى زيرين» مقيم بوده اند. در عهد ما نيز آنچه از رى باستانى آباد است، همان رى برين است و آثار رى زيرين به كلى محو گرديده و از ميان رفته است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 167.

رى در شعر كهن فارسى

يافتن نام و يادِ رى در پيشينۀ ادب فارسى، كارى چندان دشوار نيست؛ به ويژه آنكه رى در ادوارِ گوناگون تاريخ ايران، همواره اهميت ويژۀ خود را در بُعد سياسى، اقتصادى، علمى و نيز مذهبى حفظ كرده است. اگرچه نامى از رى در ابيات بازمانده از شاعرانِ قرن سوم ديده نشده است، اما تاريخ نگاران و جغرافى نويسانِ يك قرن بعد، همگى دربارۀ عظمت و آبادانى آن سخن گفته اند (ر. ك: حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 142). همچنين اگرچه نمى توان بر اساس ابيات اندك و پراكنده اى كه از روزگار پدر شعر فارسى، رودكى سمرقندى، بر جاى مانده است، تحليل و قضاوتى به سامان در باب موضوعى خاص به انجام رساند، اما از همان چند بيتى كه رودكى در آن از رى ياد كرده است، مى توان دريافت كه رى تا قرن چهارم هجرى - و به گواهى قراين بسيار، تا قرن هاى بعد - منزلگاه شادى و سرور بوده است؛ چراكه رودكى در قصيدۀ مشهور خود كه با مطلع

«مادرِ مى را بكرد بايد قربان *** بچۀ او را گرفت و كرد به زندان»

آغاز مى شود، مى گويد:

وانك به شادى يكى قدح بخورد زوى *** رنج نبيند از آن فراز و نه احزان

اندُه ده ساله را به طنجه رماند *** شادى نو را ز رى بيارد و عمّان

نيز در جايى در وصف محبوب خود، او را «طُرفۀ رى» معرفى مى كند؛ پيدا است كه در تصوّر شاعر، رى معدن نفايس و مخزن طُرفه ها بوده است:

اى قبلۀ خوبانِ من، اى طرفۀ رى *** لب را به سپيدرگ بكن پاك از مى

(سپيدرگ: بخشى از آستين، نيز دستارچه)

از آنچه بر زبان متقدمين دربارۀ رى رفته است، برمى آيد كه رى از چنان عظمتى برخوردار بوده است كه در طول تاريخ «صاحب رى»، به معناى صاحب قدرت و شكوهِ تمام بوده است؛ چنانكه انورى، فيروز شاه و مجدالدين را اين گونه مدح مى كند:

آنجا كه ذكر صاحب رى رفت و ذكر تو *** بر عهد دولت تو دعا كرد روزگار

ص: 421

نيز در مدح خواجه محمد جعفر علوى مى گويد:

اى به درگاه تو بر قصّه رسان صاحب رى

ره نشينِ سرِ كوى كرمت حاتم طى

سوزنى سمرقندى در مدح صفى الدين سروده است:

تو را به صاحب رى گر كسى قياس كند

ورا بود نه تو را، اندرين قياس جمال

در مدح محمود بن عبدالكريم نيز گويد:

مر تو را با صاحب رى گر قياس آرم به فضل *** دور نبود گر حيات آيد بدان عظمِ رميم

و در مدح على (ع) مى گويد:

در نرمندى ست گويى صاحب رى را خلف *** در جوانمردى ست گويى حاتم طى را بَدَل

از اين دست ابيات در ادب كهن پارسى، كم نيست كه در آنها «صاحب رى» نماد و سمبل صاحب شوكت و قدرت و هنر بوده است.

گاهى ذكر رى در ابيات شاعران نامى، به دليل شكل و شمايل ساختمان ها و نيز راه هاى زيرزمينى و مخفى در اين شهر بوده است. مرتضى راوندى، نويسندۀ تاريخ اجتماعى ايران نوشته است: «ظاهراً عده اى از مردم رى، به علت اختلاف شديد مذهبى كه با هم داشتند و به حكم مقتضيات عصر، و جنگ هاى فئودالى، براى حفظ جان و اموال خويش خانه هاى خود را در زيرزمين بنا مى كرده اند و راه ورود را دشوار و سخت و ظلمانى مى ساخته اند؛ چون سپاه دشمنان به زور و گاه دوستان به غصب، خانه هاى ايشان را در تصرف مى گرفته اند... مولانا در ديوان شمس تبريزى، در بعضى از غزليات، به اين معنى اشاره كرده است:

عمارتى است خراباتيان شهر مرا *** كه خانه هاش نهان در زمين چو رى باشد.

و يا:

عاشقان سازيده اند از چشم بد *** خانه ها زير زمين چون شهر رى.

مردم رى را از ديرباز در اِحداث راهروهاى زيرزمينى و حفر و نقب، تخصصى بسزا بوده است.»

مولوى در مثنوى نيز بارها از رى ياد كرده است؛ از جمله در داستان مسجد آدم كُش در شهر رى. آغاز آن حكايت در مثنوى چنين است:

يك حكايت گوش كن اى نيك پى

مسجدى بُد در كنارِ شهر رى

هيچ كس در وى نخفتى شب ز بيم

كه نه فرزندش شدى آن شب يتيم

بس كه اندر وى غريبِ عور رفت

صبح دم چون اختران در گور رفت

بر پايۀ منابع تاريخى، مسجد مهمان كُش يا آدم كُش يا غريب كُش شهر رى، همان مسجد ما شاء الله است كه در قبرستان ابن بابويه و

ص: 422

مجاور ديوار به ديوار ضلع غربى بقعۀ امامزاده هادى است. بديع الزمان فروزانفر در كتاب مآخذ قصص و تمثيلات مثنوى، در تعيين محل اين مسجد، مى نويسد: «مطابق روايات مردم شهر رى و پيران زمان، مسجد مهمان كش، همان مسجد ماشاءاللّه است كه در شمال ابن بابويه واقع است.» در افسانه هاى كهن نيز آمده است كه در شهر رى مسجدى بوده است كه هر كس در آن بيتوته مى كرد، فردا جنازۀ او را بيرون مى آوردند. تا اينكه شبى غريبه اى شجاع در مسجد مى خوابد و نيمه شب صدايى مى شنود؛ اما چون ترسى به دل راه نمى دهد به سمت صدا حمله ور مى شود. با حملۀ او بخشى از ديوار مسجد فرومى ريزد و گنجى از درون آن هويدا مى گردد. شخصى به نام ماشاءالله، مسجد را بازسازى مى كند و نام خود را بر آن مى نهد.» نهاوندى در كتاب راحة الروح، اصل داستان را اين گونه شرح مى دهد: «در نزديكى ابن بابويه، مسجدى بود كه معروف شده بود به مسجد آدم كش؛ زيرا هر كس، شب را در آن مسجد مى گذراند، فردا جنازه اش را بيرون مى آوردند. مردم شهر، خواستند كه آن مسجد را خراب كنند، اما عده اى گفتند خانۀ خدا، محل عبادت بندگان و آسايش مسافران است. نبايد آن را خراب كرد؛ بلكه بهتر اين است كه شب در مسجد را قفل كنيد و بر روى در بنويسيد: اگر كسى غريب است و خبر ندارد، شب در اين مسجد نخوابد و توقّف نكند، زيرا هر كس شب در اينجا خوابيده، صبح جنازه اش را بيرون آورده اند. مردم شهر، چنين كردند. شبى، گذر دو مسافر به مسجد افتاد و آن

ص: 423

نوشته را ديدند. يكى از آن دو گفت: من امشب بايد در اين مسجد بخوابم تا ببينم چه رازى است. در را باز كرد و داخل شد. نيمه هاى شب، صدايى مهيب شنيد كه او را تهديد به مرگ مى كرد. مرد مسافر برخاست و ايستاد. صدا بلندتر شد. مسافر گفت: اگر راست مى گويى خود را نشان بده. ناگاه ديد كه ديوار مسجد شكافت و زر و سيم بسيار به زمين ريخت. معلوم شد آنجا را طلسم كرده بودند و اين صدا طلسم گنج بوده است و دليرى مرد مسافر، طلسم را شكست.»

مولوى در دفتر اول در حكايت طوطى و بقال، به مناسبتى از رى ياد كرده، آن را نماد منطقه اى از جهان يا منطقى متفاوت مى خواند:

گرچه هر دو بر سر يك بازى اند *** هر دو با هم مروزى و رازى اند

مروزى و رازى، دو چيز دور از هم و مخالف هم است. شايد از آن رو كه مرو و رى در دو سوى مشرق و مغرب واقع بوده اند يا به لحاظ تعصّب اهل مرو در تسنّن و تعصّب اهل رى در تشيع.

از ميان شاعران پارسى گوى سده هاى پيشين، شايد بيش از همه خاقانى شروانى به گونه هاى مختلف از رى ياد كرده است؛ گاهى به مدح و گاهى به قدح:

با اين بيان ز وصف تو امروز عاجزم *** كو جنتى است آمده ز افلاك بر زمين

پشت عراق و روى خراسان، رى است *** پشتى چه راست دارد و رويى چه نازنين

از سين سحر نكتۀ بكرآفرين منم *** چون حق تعالى از رى بر رحمت آفرين

بر صانعى كه روى بهشت آفريد و رى *** خاقانى، آفرين خوان، خاقانى آفرين

و نيز:

گه گه اگر زكات لب بوسه دهى به بنده ده *** تا به خراجِ رى زنم لاف عطاى چون تويى

يا:

كو آن خراج رى ز عراق آوريدنش *** كو آن مصاف غز به خراسان شكستنش

خاقانى، در چندين قصيده از وباى شهر رى به تلخى ياد كرده و آنجا را «وباخانه» خوانده است:

چه نشينم به وَباخانۀ رى *** به خراسان شَوَم ان شاءاللّه

او در قصيده اى با رديف «رى»، ضمن ارج نهادن به ساكنان و به ويژه دولتمردان مكارم نماى رى، از آب و هواى جانگزاى آن، شكوِه سر مى دهد:

خاك سياه بر سرِ آب و هواى رى *** دور از مجاوران مكارم نماى رى

از خاص و عامِ رى همه انصاف ديده ام

جورِ من است ز آب و گلِ جانگزاى رى

ص: 424

مير منند و صدر منند و پناه من *** سادات رى، ائمّۀ رى، اتقياى رى

هم لطف و هم قبول و هم اكرام يافتم

ز احرار رى و افاضل رى و اولياى رى

از بس مكان كه داده و تمكين كه كرده اند

خشنودم از كياى رى و ازكياى رى

ديدم سحرگهى ملك الموت را كه پاى

بى كفش مى گريخت ز دستِ وَباى رى

گفتم تو نيز؟ گفت چو رى دست برگشاد

بويحيى ضعيف چه باشد به پاى رى

از ديگر اسباب ذكر رى در ادب فارسى، وسوسه انگيزى و شهره بودنِ خراجِ رى و نواحى آن بوده است:

هم اكنون به خروار دينار خواه *** ز گنج رى و اصفهان باژ خواه

(شاهنامه)

صحبت حور ارت بايد كينۀ رضوان مجوى *** تختِرى خواهى خلاف تاج اصفاهان مكن

(سنايى)

خوار صحبت مباش تا باشى *** صاحب صد هزار صاحب رى

گه گه اگر زكات لب بوسه دهى به بنده ده

تا به خراجِ رى زنم لاف عطاى چون تويى

كو آن خراج رى ز عراق آوريدنش

كو آن مصاف غز به خراسان شكستنش

(خاقانى)

اشاره به خراجِ هنگفتِ رى، گاه به قصد نشان دادن ثروت و قدرت اهل رى بوده است و گاه با توجه به سابقۀ تاريخى و مذهبى آن. شهر رى به سال 23 ق. در زمان خلافت عمر بن خطاب به دست قرظة بن كعب انصارى به تصرف مسلمين درآمد و شورش بزرگ آن شهر در سال 25 ق. به دست سعد وقاص فرو نشست. سعد و فرزندانش مزّه شيرين شهد رى را چشيده و ثروت و خراجش را ديده بودند. بى سبب نبود كه عبيداللّه بن زياد، بهترين پيشنهادى كه براى حضور پسر سعد (عمر بن سعد بن وقاص) در سپاهِ كوفه و جنگ با حسين بن على (ع) به وى داد، حكمرانى بر ولايت رى بود؛ چنانكه شاعر نيز گفته است:

يثرب به باد رفت به تعمير ملك شام *** بطحا خراب شد به تمنّاى ملك رى

يكى از شاعرانه ترين اشارات به رى در ادب فارسى، در ميان ترانه هاى باباطاهر همدانى است؛ آنجا كه پس از تشبيه چشمانِ خمارانگيز و خونريز يار به پياله پر از مى، زلف هاى ايمان سوز او را خراج ملك مى خواند:

دو چشمونت پياله پر ز مى بى *** دو زلفونت خراجِ ملك رى بى

همى وعده كنى امروز و فردا

ص: 425

ندونم مو كه فرداى تو كى بى

از اين اشارات چنين برمى آيد كه خراجِ رى، براى اشاره به ثروتى بى حد زبانزد بوده است و همين، حكايت از پهناورى و آبادانى ملك رى مى كند. بهار در بخشى از يك تركيب بند به اين موضوع تصريح مى كند:

چون سرِ سامانيان از ماوراء النهر خاست *** هم خراسان و رى و گرگان مر او را گشت راست

گفت يك تن اى مَلك، سنگ خراجِ رى جداست

هم فزون است از دگر معيارها، وين كى رواست

پادشاه دادگر معيار رى را بازخواست

با دگر معيارها سنجيد و افزونيش كاست

ماجراى لشكركشى سلطان محمود غزنوى به رى و قتل عام بزرگان ديلم و برانداختن حكومت ديالمه نيز از دريچه هاى ورود نام رى به ادبيات فارسى است. بهانۀ سلطان محمود براى كشتن بزرگان رى، اتّهام بددينى و رفض بود؛ چنانكه صاحب مجمل التواريخ و القصص آورده است: سلطان پس از آنكه از رى خواسته و اموال فراوان گرد آورد و نزد خليفه القادر باللّه فرستاد، دستور داد تا بزرگان ديلم را به دار آويختند. عده اى را در پوست گاو دوخت و به غزنين فرستاد... و مقدار پنجاه خروار از دفتر روافض و باطنيان و فلاسفه از سراهاى ايشان بيرون آورد و زير درخت هاى آويختگان بفرمود سوختن.» ابوالفضل بيهقى نيز در تاريخ بيهقى، درباره اين كشتارها مى نويسد: «اگر بوحنيفه به علم بودى، او نگاه نكردى و بر دار كشيدى و بيش از صد هزار كس را از بددينان بدين علت از جهان برداشته بود.» در تاريخ گرديزى، فاجعه رى چنين ثبت شده است: «خبر آوردند امير محمود را كه اندر شهر رى و نواحى آن، مردمان باطنى مذهب و قرامطه بسيارند؛ بفرمود تا كسانى را كه بدان مذهب متهم بودند، حاضر كردند و سنگريز كردند و بسيار كس را از اهل آن مذهب بكشت و بعضى را ببست و سوى خراسان بفرستاد، تا مردند اندر قلعه ها و حبس هاى او بودند.» دربارۀ اين لشكركشى، شاعران و مورخان دربار غزنوى نيز سخن ها گفته اند. منوچهرى دامغانى در مدح محمود غزنوى، به اقتدار و سلطۀ او بر رى، اشاره مى كند:

چون قصد به رى كرد و به قزوين و به ساوه *** شد بوى و بها از همه بويى و بهايى

اى سپاهت را سپاهان، رايتت را رى مكان *** اى ز ايران تا به توران بندگانت را وثاق

فرخى سيستانى، يكى ديگر از شاعران دربارِ محمود، اين وقايع را چنين شرح مى دهد:

اى ملك گيتى، گيتى تو راست

ص: 426

حكم تو بر هر چه تو گويى رواست *** ملك رى از قرمطيان بستدى

ميل تو اكنون به منا و صفاست

آنچه به رى كردى هرگز كه كرد

يا به تمنّا كه توانست خواست...

حاجب تو چون به درِ رى رسيد

هيچ كس از جاى نيارست خاست...

تهنيت آوردن نزديك تو

از قِبَل مملكت رى، خطاست

تهنيت گيتى گويم تو را

زانكه همه گيتى چون رى تو راست

فرخى سيستانى در جايى ديگر، از كشتار هزار هزار قرمطى در رى، چنين ياد مى كند:

رى را بهانه نيست، ببايد گرفت پس *** وقت است اگر به جنگ سوى رى كشد عنان

اينجا همى يگان و دوگان قرمطى كشد

زينان به رى هزار بيابد به يك زمان

امّا ناصر خسرو قباديانى، به اين فتح و فتوحات محمود و به اين رجزخوانى هاى شاعرانِ دربار او، به گونه اى ديگر نگريسته و آن را دست مايۀ پند و عبرت كرده است:

به ملك تُرك چرا غَرّه ايد، ياد كنيد *** جلال و عزّت محمود زاولستان را

چو سيستان ز خَلَف، رى ز رازيان بستد

وز اوج كيوان سر برفراشت ايوان را

فريفته شد و مى گشت در جهان و بلى

چنو فريفته بود اين جهان فراوان را

شما فريفتگان پيش او همى گفتيد

هزار سال فزون باد عمر، سلطان را

كجاست اكنون آن فرّ و آن جلالت و جاه

كه زير خويش همى ديد برج سرطان را

بريخت چنگش و فرسوده گشت دندانش

چو تيز كرد بر او مرگ، چنگ و دندان را

گزارش منظوم اين بلايا از زبان ملك الشعراى بهار چنين است:

شد چو محمود غزنوى سوى رى *** مردم رى شدند تابع وى

شهر بى جنگ و كينه شد تسليم

زانكه بودند مردمان حكيم

ليك شه دارها به پا فرمود

بر حكيمان رى جفا فرمود

بر درِ رى دويست دار افراشت

كرد بر دار هر كه نامى داشت

وز حكيمان و از خردمندان

كرد خلقى عظيم در زندان

همه در قلعه ها هلاك شدند

خاك بودند و باز خاك شدند

فرّخى فتح رى به نظم آورد

در رهش فرش تهنيت گسترد

وز سخن هاى فرخى پيداست

كاين جفاهاى بى عدد ز كجاست

مردم رازى و عراقى را

ص: 427

به جز اقليم شرق باقى را *** قرمطيشان گهى نهاده لقب

گاه بى دين و گاه بدمذهب

همه را خوانده مستحق دمار

لايق تيغ تيز و در خورِ دار

بُد در آن سال مرگ زاينده

مير غزنى عظيم نالنده

مرض سل گرفته حلقومش

كرده از خورد و خفت محرومش

با چنان دردهاى بى درمان

داد بر قتل عالَمى فرمان

دردِ خود را ز كينه درمان يافت

پس به غزنى رسيد و فرمان يافت

داشت در سينه كينِ ديرينه

دير پايد چو كهنه شد كينه

خواست زان قتل عام، قرب خداى

واى از اين قربة الى اللّه، واى

كينه زردهشتى و شَمَنى

شد مبدّل به شيعى و سنّى...

ملك الشعراى بهار همچنين به برخى عادات اجتماعى و مذهبى در رى، با بيانى كه گاه نشانى از انتقاد دارد، اشارات و تعريضاتى داشته است:

در محرّم اهل رى خود را دگرگون مى كنند *** از زمين آه و فغان را زيب گردون مى كنند

گاه عريان گشته با زنجير مى كوبند پشت

گه كفن پوشيده فرق خويش پر خون مى كنند

مطلب ديگرى كه نظر مرحوم بهار را به رى معطوف داشته و موجب ذكر رى در برخى قصايد وى گشته است، تمركز قدرت و ثروت و سياست در رى يا در واقع، تهرانِ امروز است. گويا از قديم الايام، همۀ تصميم ها را در رى مى گرفتند و دولتمردان نيز به رفع نيازهاى مردم رى بيشتر رغبت نشان مى دادند:

مددِ مردم رى بايد تا همتشان *** سازد اموات فتن را چو دمِ عيسى، حى

راستى را كه به احياى ولايات بود

چون دم عيسى مريم، مدد مردمِ رى

تا نسوزد دلِ رى، دردى درمان نشود

هست آرى به مَثَل، آخر هر درمان كى

شهرك آمل ويران شد و يكباره بسوخت

گر نسوزد دلِ رى اكنون، كى سوزد، كى؟

رى در امثال و حكم

1. تركت الرأى بالرى. در تاريخ سيستان آمده است: «[ابومسلم خراسانى] تا به رى آمد، راى و خرد آنجا بگذاشت و به همدان شد.

آنكه مى افراخت سر چون خيمه بر گردون به رى

شد اسير خوارى و مستوجب چندين عذاب

كرد رو بر آسمان كاى آسمان تدبير چيست

آسمان گفتش تركت الرأى بالرى در جواب»

(امثال و حكم، ج 1، ص 545)

ص: 428

2. فراوانى خر در بازار رى.

سعدى:

خر به بازار رى فراوان است *** باخبر باش تا تنه نخورى

(همان، ج 2، ص 724)

سنايى:

گرد هر شهر هرزه مى گردى *** خر در آن ره طلب كه گم كردى

خر اگر در عراق دزديدند *** پس تو را چون به يزد و رى ديدند

(حديقة الحقيقه و شريعة الطريقه، الباب الاول: در توحيد بارى تعالى)

3. رازى را چه كار با مروزى يا مرغزى:

كمال و دانش او كور ديد و كر بشنيد

به نظم و نثر چه در پارسى چه در تازى

برون ز حكمت و انواع آن كه در هر باب

تو را رسد كه كنى با فلك هم آوازى

تو را چه نسبت با ديگران و اين مثل است

كه مرغزى را هرگز چه كار با رازى

ظهير:

تو ملك بردى و دشمن به گرد تو نرسد

كه اين سخن مثل مرغزى است با رازى

به چاره سازى با خصم تو همى كوشم

كه مروزى را كار اوفتاده با رازى

سوزنى:

وفاق عدوى تو با دوستانش

كم از خدعه مرغزى باد و رازى

مختارى:

بى دست و دلش مردمى و مردى كردن

چون شعبده مرغزى و حيلۀ رازى است

چون تواند ز حد ايشان جست

خصم كين مروزى و آن رازى است

(همان، ص 857)

منابع: حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 142؛ ديوان انورى، ص 147، 288، 451 و 460؛ رى باستان، ج 1، ص 124-125؛ تاريخ اجتماعى ايران، ج 5، ص 293؛ مثنوى، دفتر سوم، ابيات 3922-3924؛ گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 599-600؛ مآخذ قصص و تمثيلات مثنوى، ص 122-123؛ ديوان خاقانى شروانى، ص 153 و 405-44 و 797؛ ديوان انورى، ص 460؛ ديوان فرخى، ص 18-20 و 264؛ ديوان ناصر خسرو، ص 117؛ ديوان بهار، ج 2، ص 98-99 و ج 1، ص 329 و 322؛ آثار تاريخى طهران، ص 163؛ بناهاى آرامگاهى، ص 214؛ مزارات رى، ص 499-500

رى در تاريخ معاصر

شهر رى به دليل هويت مذهبى، نزديكى به پايتخت و نيز وجود آستان عبدالعظيم حسنى (ع) در آن، موقعيتى ويژه در تاريخ معاصر ايران يافت. حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) در تاريخ معاصر ايران، كانون برخى از مهم ترين حوادث اجتماعى ايران، به ويژه در سال هاى مشروطه خواهى است؛ به طورى كه مى توان اين شهر را زادگاه مشروطه خواند.

ص: 429

تحصن سيد جمال الدين اسدآبادى، كشته شدن ناصرالدين شاه و نيز مهم ترين تحصن ها و بست نشينى هاى سياسى، از حوادث مهم تاريخ معاصر ايران است كه در اين شهر رخ داد.

1. تحصن سيد جمال الدين اسدآبادى

آوازه و اعتبار جهانى سيد جمال الدين اسدآبادى، عالم نوانديش و تجددخواه، ناصرالدين شاه را واداشت كه او را به حضور در ايران دعوت كند. دعوت او به ايران، براى كمك به دربار در انتشار روزنامه و تحرير تاريخ بود.

توصيه هاى ميرزا صنيع الدوله، وزير انطباعات، در اين دعوت و راضى كردن شاه به آن، مؤثر بود. اما سيد در نخستين ديدارش با ناصرالدين شاه، سخنانى مى گويد كه درباريان را به هراس مى اندازد؛ از جمله اينكه خود را شمشيرى برنده و كارآمد معرفى مى كند و از شاه مى خواهد كه از اين شمشير براى اصلاح دولت ها استفاده كند. بر اثر سعايت درباريان، شاه از ميزبان سيد جمال (امين الضرب) در تهران مى خواهد كه او را به رفتن از ايران تشويق يا مجبور كند. سيد جمال الدين بنا به دعوتى كه داشت، راهى مسكو مى شود؛ اما ناصرالدين شاه در سفر ديگرش به فرنگ، بار ديگر آوازۀ سيد را در كشورهاى خارج مى شنود و دوباره او را براى اجراى برخى اصلاحات به ايران فرامى خواند. سيد نيز مى پذيرد و به ايران بازمى گردد، و بر خلاف پيشنهاد دربار، اين بار نيز خانۀ امين الضرب را براى سكونت برمى گزيند. سيد جمال در خانۀ امين الضرب، دولت مرد و تاجر مشهور پايتخت، با طبقات مختلف مردم و عالمان شهر ديدار مى كند و براى آنان از خطر استعمار و دلايل عقب ماندگى كشور مى گويد. سخنرانى هاى او براى مردم، درباريان و به ويژه صدراعظم و كامران ميرزا را نگران مى كند. پس از سعايت هاى بسيار، شاه راضى به صدور فرمان اخراج سيد از تهران و سكونت در قم مى شود. فرمان شاه در 23 ذى قعدۀ 1307 ق. به دست سيد مى رسد؛ اما

ص: 430

سيد نمى پذيرد و پس از سخنانى تند عليه شاه و دربار، پس از سه ماه اقامت در تهران، براى تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) راهى شهر رى مى شود. در ايام بست نشينى، وى از هر موقعيتى براى گفت وگو با مردم سود مى جست و از اين رهگذر، مخاطبان بسيارى از ميان مردم رى و تهران يافت. همچنين اعلاميه هاى تند و بيانيه هاى شديد اللحنى عليه امتيازدهى دربار به دولت انگليس صادر مى كرد. هم زمان اعلاميه هايى در شهر عليه شخص شاه و سلطنت منتشر شد كه اگرچه امضايى نداشت، درباريان در انتساب آنها به سيد جمال ترديد نداشتند.

سرانجام مأموران حكومتى و مأموران حاكم بلدۀ رى از او خواستند كه از صحن حرم بيرون بيايد. اما وقتى با مقاومت سيد جمال روبه رو شدند، او را با ضرب و شتم از صحن بيرون كشيده، راهى تبعيد كردند. سخنرانى هاى سيد در دوران تحصنش در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و نيز رفتار مأموران حكومتى با او، تأثير فراوانى در گسترش آگاهى هاى اجتماعى داشت و مى توان آن را از نخستين جرقه هاى مشروطه خواهى در ايران دانست.

2. ترور ناصرالدين شاه

ميرزا رضا كرمانى، پسر حسين عقدايى، از جمله كسانى بود كه سخت تحت تأثير سخنرانى ها و شخصيت سيد جمال الدين اسدآبادى قرار گرفته بود و به صراحت از شاه و دستگاه او انتقاد مى كرد. وى در مدتى كه سيد جمال در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) تحصن كرده بود، پيوسته به ديدارش مى رفت و با او گفت وگو مى كرد. وقتى خبر ضرب و شتم سيد را شنيد، به كوچه و بازار رفته، فرياد مى زد: «اى مردم، شما امامزادۀ مرده را زيارت مى كنيد، اما امامزادۀ زنده را رها كرديد تا او را با آن وضع از حرم بيرون بياورند.

فردا جواب جدّش را چه مى گوييد؟» او را نيز گرفتند و مدتى در قزوين و تهران در حبس بود. پس از آزادى از زندان، تصميم گرفت كه

ص: 431

شاه را بكشد.

ميرزا رضا روز دوم شوال 1313 ق. / 1275 ش. وارد حرم شد و در بالاخانه اى ميان صحن و مدرسه، كمين كرد. هنگامى كه ناصرالدين شاه در آستانۀ جشن هاى پنجاهمين سال سلطنتش، به قصد زيارت وارد حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) شد، ميرزا رضا با شليك تپانچه، به حكومت پنجاه سالۀ شاه پايان داد.

تصويرسازى ترور ناصرالدين شاه در روزنامه فرانسوى « Le Petit Parisien »، 1894 م

وى در اعترافاتش در زندان مى نويسد: «روز پنجشنبه شنيدم كه شاه به عبدالعظيم حسنى (ع) مى آيد. در خيال عريضه به صدارت عظما بودم كه امنيت بخواهم. عريضه را هم نوشته و در بغل داشتم. رفتم در بازار منتظر صدراعظم بودم و از خيال دادن عريضه منصرف شدم و يك مرتبه به اين خيال افتادم و رفتم منزل، طپانچه را برداشتم آمدم از درب امامزاده حمزه رفتم توى حرم، قبل از آمدن شاه. تا اينكه شاه وارد شد. آمد حرم زيارت نامه مختصرى خواند، خواست به طرف امامزاده حمزه بيايد، دم در يك قدم مانده كه داخل امامزاده حمزه بشود، طپانچه را آتش دادم.»

3. تحصن عليه مسيو نوز

ژوزف نوز، مشهور به مسيو نوز بلژيكى، در سال 1278 ش. در دوران سلطنت مظفرالدين شاه قاجار و صدارت ميرزا عليخان امين الدوله، مديركل گمركات ايران شد تا به

ص: 432

وضع آشفته و بى نظم واردات سامان بدهد. يك سال بعد، پس از سفر شاه و صدراعظم به فرنگ، نوز به وزارت كل گمركات منصوب شد. در اين سال، تعرفه هاى گمرك ايران را تغيير داد و درآمد ادارۀ گمركات را به نفع خزانۀ دولت، بهبود بخشيد. پس از آن مستشاران بلژيكى بيشترى وارد ايران شدند و سازمان هايى مانند پست نيز به آنان سپرده شد.

نوز، با موافقت امين الدوله و سپس عين الدوله، صدراعظم هاى وقت، امور و عايدات گمرك ايران را از تحت نظارت حكومت بيرون آورد. سياست هاى گمركى وى آسيب هاى شديدى بر بازار داخلى وارد ساخت و تجارت را به ورطۀ نابودى كشاند. گرانى تعرفه ها، بيگانه بودن نوز و برخى تبعيض ها، اندك اندك اعتراض بازرگانان و مردم عادى و برخى روحانيان را برانگيخت. بازارى ها و بازرگانان، در اعتراض به تعارف شراب در جلو يك مشروب فروشى به يك روحانى، دو روز بازار را بستند و به خانه هاى خود رفتند.

در ماه محرم 1323 ق. / 1284 ش. عكسى از نوز به دست آمد كه در ميهمانى بالماسكه، لباس روحانيون ايران را پوشيده بود و عمامه به سر داشت. اين عكس كه تكثير و پخش شده بود، اعتراض ها را وارد مرحله اى جديد كرد. آية الله سيد عبدالله بهبهانى، به اين ماجرا واكنش نشان داد و در بالاى منبر، خواستار بركنارى نوز و عين الدوله شد. وى در محرم 1323 ق. در خانۀ خويش نيز به منبر رفت و از وضع گمرك و قوانينى كه نوز براى دريافت عوارض مقرر داشته و نيز استخدام يهوديان به جاى مسلمانان در گمرك انتقاد كرد. در همان سخنرانى به عكس مذكور اشاره كرد و گفت «مسلمانان را به استهزاء گرفته» و «كمر اسلام را شكسته». در پايان از شاه خواست كه نوز را اخراج كند.

پاسخ عين الدوله به اين اعتراض ها، ادامۀ حمايت از نوز و مستشاران بلژيكى بود و حتى گفت: «چون ملاها خواهان عزل او هستند، او را نگه مى دارم.» بازرگان ها در اعتراض به رفتار عين الدوله، به حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) رفته، بست نشستند. تحصن از روز 18 ربيع الاول 1323 ق. آغاز شد و متحصنان در باغ سراج الملك اجتماع كردند. پس از

ص: 433

مدتى محمدعلى ميرزا (ولى عهد)، آية الله سيد عبدالله بهبهانى را قانع كرد كه نوز بركنار خواهد شد. مقامات سفارت انگليس نيز از بركنارى نوز حمايت كردند. اما متحصنان تا تعهد رسمى دربار، به ادامۀ تحصن اصرار داشتند. آنان براى تقويت خود، از شخصيت هاى ملى و مذهبى تهران و شهر رى تقاضاى همراهى كردند كه با استقبال نسبى آنان روبه رو شد. ميرزا نصرالله ملك المتكلمين، خطيب مشهور پايتخت نيز به آنان پيوست. او، قبالۀ خانه اش را در تهران و اصفهان رهن گذاشت و مقدارى نيز قرض كرد و از اين طريق 16 هزار تومان پول تهيه كرد و در اختيار متحصنان گذاشت. حضور برخى نامداران كشورى، مانند جلال الممالك ايرج ميرزا، سيد محمدرضا مساوات، صحاف باشى و عبدالخالق سدهى در ميان متحصنان بر روحيۀ آنان افزود. در همان ايام شايعه اى در ميان متحصنان پخش شد كه سران تحصن، قصد معامله با صدراعظم دارند و دليل آن نيز گفت وگوى مسالمت آميز سيد احمد طباطبايى، فرزند آية الله سيدمحمد طباطبايى با عين الدوله بود. واكنش بست نشينان به اين گفت وگو شديد بود و به همين دليل، صداى سازش با دربار در نطفه خفه شد.

در جلسۀ سران تحصن در يكى از حجرات حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) در هشتم ذى قعدۀ 1323 ق. تصميم گرفتند كه درخواست هاى خود را به اين شرح براى شاه بفرستند: عزل علاءالدوله (حاكم تهران)؛ عزل شاهزاده ظفرالسلطنه (حاكم كرمان)؛ عزل و تنبيه مأمورانى كه در ضرب و شتم و قتل اهل بازار، دست داشتند؛ تأسيس مجلس شورا و تغيير سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه. اما گروهى از متحصنان كه با كلمات مجلس و شورا و مشروطه، هيچ آشنايى نداشتند و از سوى ديگر، از طولانى شدن دوران تحصن به ستوه آمده بودند، خواستار حذف درخواست هايى مانند مشروطه شدند. سرانجام پس از چندين دور مذاكرۀ مستقيم و غير مستقيم با عين الدوله و رسيدن خبر تحصن به گوش شاه، از سوى مظفرالدين شاه دست خطى براى متحصنان رسيد كه در آن به طور اجمال قول مساعدت و همكارى داده بود. دودستگى ميان متحصنان موجب شد كه سرانجام تحصن بدون نتيجه اى ملموس و قطعى پايان بپذيرد و مردم در 16 ذى قعدۀ 1323 ق. به شهرها و خانه هاى خود بازگردند. كالسكه هاى دربار نيز براى سوار كردن متحصنان سرشناس، به حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) آمدند. اين كالسكه ها

ص: 434

كه در بين راه با استقبال و شادى مردم روبه رو شدند، به ارك دولتى رفتند تا سران تحصن، همراه عين الدوله و مشيرالدوله، به حضور شاه برسند. شاه در اين ديدار از ميل قلبى خود براى تأسيس عدالت خانه سخن گفت و از آنان خواست كه ارتباط خود را با او قطع نكنند.

اين واقعه و چند رويداد ديگر، آية الله سيد محمد طباطبايى را به آية الله بهبهانى نزديك تر كرد و اتحاد اين دو عالم، از عوامل مهم در شروع نهضت مشروطه بود.

ناظم الاسلام كرمانى در كتاب تاريخ بيدارى ايرانيان، ماجراى اعتراض به مسيو نوز و بست نشينى در حرم حضرت عبدالعظيم را با جزئيات بسيارى نقل كرده است كه خلاصه اى از آن، بدين شرح است: «روز 22 صفر 1323 ق. انجمن در خانه آقا سيد برهان تشكيل و انعقاد يافت. يك راپورت خوانده شد كه جمعى از تجار پناه برده اند به زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم و مى گويند: مسيو نوز بلژيكى كه رئيس گمرك ايران و مستخدم سلطان است، زياده از آنچه تعرفه گمركى قرار داده است، از مال التجاره اخذ مى كند و عمالش در سرحدات اجحافات فوق الطاقه و خلاف قانونى وارد مى آورند. عين الدوله هم به صرافت و لجاجت با علما و ملاحظۀ پولى كه از نوز مى گيرد، جوابى به تجار نمى دهد، تا آنكه آخرين عريضه كه تجار به توسط سعدالدوله در خصوص شكايت از نوز دادند، عين الدوله نخوانده، جواب داد كه اين لوطى بازى ها چيست كه تجار مى كنند؟ تمامشان را دهنۀ توپ مى گذارم. اين حرف بر وزير تجار كه سعدالدوله است، گران آمده، گفته است: پس خوب است مجلسى در دربار تشكيل دهيد و به عرايض تجار رسيدگى كنيد. عين الدوله خواهى نخواهى به تشكيل مجلسى اذن داده، مجلس در دربار منعقد گرديد. هفت نفر از تجار حاضر شدند. از رجال دربارى هم چند نفرى از قبيل وزير مخصوص و علاءالملك و دبير حضورى و جمعى ديگر حاضر بودند. مسيو نوز را حاضر كردند. يك نفر از تجار چند قطعه پارچه به عنوان مستوره و نمونه در دست گرفته، آن نقطه و محلى را كه رئيس گمرك سرحد مهر كرده و تعيين گمرك آن پارچه را نوشته، به زير دست خود گرفته، طرف ديگر آن پارچه را به نوز نشان داده و گفت: گمرك اين پارچه چقدر است؟ نوز نگاهى به آن كرده و نظر به كتابچه نموده و گفت اين پارچه مثلاً سى شاهى است... تجار مهر و خط رئيس محل را ارائه دادند كه خيلى تفاوت داشت... پس از تحقيقات و صدق ادعاى تجار، نوز حالش دگرگون شده، چند

ص: 435

كلمۀ مهمل تكلم نمود.... بالجمله علاءالملك كه در آن وقت از رجال دولت و وزير علوم و از سادات طباطبايى و مقرب در نزد مظفرالدين شاه بود، رو كرد به سعدالدوله و گفت هنوز هم ملاحظه مى كنيد؟ سعدالدوله وزير تجار جواب داد: چه بگويم! اين مردك عين الدوله خودش شنيد.... عين الدوله از شدت حرص به پول و طمع، به مسامحه و بى اعتنايى گذرانيده، اهل مجلس متفرق شدند. تجار كه حقانيت خود را مدلل نموده و كسى به عرايض و تظلمات آنها گوش نداد، عازم شدند بروند و ملتجى به زاويۀ مقدسۀ حضرت عبدالعظيم بشوند. روز بعد از آن را براى اتمام حجت و گرفتن دستورالعمل و تحريك اجزاى انجمن مخفى رفتند منزل آقاى آقا ميرزا سيد محمد طباطبايى. جنابش را مسبوق و مطلع بر واقعه نمودند و از عزم خود آگاه ساخته. سعدالدوله از اين قصد تجار با خبر شده، يك مجلد كلام الله براى آنها فرستاده و آنها را قسم داد كه يك روز ديگر به او مهلت دهند، بلكه در اين خصوص طريق اصلاحى دست آرد و خودش به دربار رفت كه شايد به عين الدوله بگويد كه در دفع اين غائله چاره نمايد. قريب چهار ساعت منتظر جواب شد كه شايد جوابى كافى بشنود. عين الدوله به مسامحه و مماطله گذرانيده، واقعه را اهميت نداد و وقعى بر آن ننهاد. تجار كه از همه جا مأيوس شده، روز سه شنبه نوزدهم ماه صفر 1323 ق. به زاويه مقدسۀ حضرت عبدالعظيم پناهيدند. سعدالدوله وزير تجارت براى آوردن تجار به شهر چند دفعه خودش و چندين مرتبه واسطه اش، نزد تجار رفت كه بلكه تجار را عودت دهد كه اين خبر به ساير شهرهاى ايران منتشر نشود و باعث هيجان عامه نگردد. چه تجار ساير بلدان چندين مرتبه در مقام تشكى و تظلم برآمده بودند و مواد هم مستعد بود كه به اندك بهانه مشتعل مى شدند؛ خصوصاً در اين ايام كه شاه عازم بود بر مسافرت به فرنگ. لكن تجار متقاعد نشده و جواب دادند كه جز رسيدگى به محاسبات نوز و احقاق حق ما و رفع ضرر ما ديگر علاجى نيست. تا اينكه وليعهد محمدعلى ميرزا، چند نفر از رؤساى تجار را خواست و گفت كه اعلى حضرت شاهنشاه پدر تاجدارم، خيال مسافرت به فرنگ دارند. امروز نمى توانيم دست به كار نوز بزنيم؛ لكن من قول مى دهم تا چند ماه ديگر عزل نوز را از شاه استدعا نمايم و حتماً به عرايض و تظلمات شما رسيدگى مى نمايم. تجار هم محض ضمانت ولايت عهد و خواهش وزير تجارت از زاويه مقدسۀ حضرت عبدالعظيم مراجعت به شهر تهران نمودند.»

ص: 436

4. تحصن شيخ فضل الله نورى

مرگ مظفرالدين شاه و مخالفت جانشين او (محمدعلى شاه) با مشروطه و به توپ بستن مجلس شوراى ملى، كشور را به وضعيت پيش از مشروطه برگرداند؛ اما قيام ستارخان و تسخير پايتخت، به سال هاى استبداد صغير پايان داد و مشروطه خواهان دوباره بر اوضاع مملكت مسلط شدند. در اين ايام، برخى مخالفان مشروطه محاكمه و اعدام شدند و شيخ فضل الله نورى، از آن ميان است.

شيخ فضل الله نورى در طول توقف در قم تا زمان صدور فرمان مشروطيت از سوى مظفرالدين شاه و بازگشت مهاجرين از قم، با آنان همداستان بود، اما پس از بازگشت از قم و انعقاد مجلس شورا و مطرح شدن نگارش قانون اساسى، به تدريج از صف رهبران نهضت جدا شد و بناى مخالفت گذاشت. مخالفت او بيشتر با برخى آزادى ها و مساوات حقوقى شهروندان بود و نيز مجلس متشكل از مردم عادى را براى قانونگذارى، خلاف اسلام مى دانست. اختلافات او با مشروطه خواهان آنگاه جدى تر شد كه مسئلۀ بررسى قانون اساسى و تطبيق آن با شرع، توسط علما آغاز گرديد. شيخ فضل الله نورى در اين باره با اشاره به قانون اساسى مى نويسد: «فرقه اى كه زمام امور حلّ و عقد مطالب و قبض و بسط مهامّ كليه به دست آنها بود مساعدت نمى كردند، بلكه صريحاً و علناً گفته [بودند] كه ممكن نيست مشروطه منطبق شود با قواعد الهيه و اسلاميه و با اين تصحيحات و تطبيقات دول خارجه ما را به عنوان مشروطه نخواهند شناخت.» در رسالۀ حرمت مشروطه نيز مى نويسد: «بدان كه حقيقت مشروطه عبارت از آن است كه منتخبين از بلدان به انتخاب خود رعايا در مركز مملكت جمع شوند و اين ها هيأت مقنّنه مملكت باشند و نظر به مقتضيات عصر بكنند و قانونى مستقلاً مطابق با اكثر آراء بنويسند موافق مقتضى عصر به عقول ناقصه خودشان بدون ملاحظۀ موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر، بلكه هر چه به نظر اكثر آنها نيكو و مستحسن آمد او را

ص: 437

قانون مملكتى قرار بدهند، مشروط به اينكه اساس تمام مواد آن قانون به دو اصل مشؤوم كه مساوات و حريت افراد سكنۀ مملكت است، باشد. و سواى اين، آنچه به تو گفته اند كذب محض است.»

سرانجام وى در اعتراض به قانون اساسى مشروطه، در سوم تير 1286 ش. همراه پانصد نفر ديگر در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) تحصن كرد. يكى از خواسته هاى وى در ايام تحصن، نظارت فقها بر قوانين و نيز افزودن قيد «مشروعه» به «مشروطه» بود كه به خواست او توسط مجلس شورا تصويب شد و در متمم قانون اساسى، منظور گرديد. در روزهايى كه در حرم بست نشسته بود، با سخنرانى هاى پى در پى و انتشار اعلاميه هاى متعدد، موضوع مشروطۀ مشروعه را طرح كرد و آزادى هاى مصرح در قانون اساسى را مخالف اسلام دانست. پس از فتح تهران به دست مشروطه خواهان و تبعيد محمدعلى شاه، از شيخ فضل الله نورى خواستند كه براى تأمين جانى و مالى به سفارت روس پناهنده شود، اما وى نپذيرفت. در روز هشت مرداد، در شرايطى كه كشور به دست «هيئت مديرۀ موقّت» اداره مى شد، گروهى از مشروطه خواهان، خانۀ او را محاصره كردند و سرانجام در روز يازده مرداد پس از محاكمه اى كوتاه به قضاوت قاضى شرع تهران آية الله ميرزا ابراهيم زنجانى، شيخ فضل الله نورى را براى اجراى حكم اعدام به ميدان توپخانه برده، به دار آويختند.

خانوادۀ او پيكر وى را مخفيانه به منزل بردند و در يكى از اتاق ها دفن كردند. پس از هجده ماه جسد را از آن اتاق درآورده، مخفيانه به قم انتقال دادند و در مقبره اى در صحن حرم حضرت معصومه به خاك سپردند.

5. تحصن آية الله شاه آبادى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)

آية الله ميرزا محمدعلى شاه آبادى در

ص: 438

سال 1292 ق. در اصفهان به دنيا آمد.

پدرش آية الله ميرزا محمدجواد اصفهانى حسين آبادى از علماى اصفهان و مشهور به اخلاق و معنويت بود. آموختن علوم دينى و دروس حوزه را در اصفهان آغاز كرد. دوازده ساله بود كه ناصرالدين شاه، پدرش را به تهران تبعيد كرد. او نيز همراه پدرش به تهران آمد و ساكن محلّۀ شاه آباد (حوالى ميدان بهارستان) گرديد. در سال 1320 ق. به اصفهان بازگشت و طى دوسال اقامت در اين شهر، كتاب قانون در طب و زبان فرانسه را آموخت. در سال 1322 ق. هنگامى كه 30 سال داشت، همراه مادر، همسر و پدر همسر خود به نجف رفت تا از محضر آخوند خراسانى بهره برد. در سال 1329 ق. رحل اقامت به سامرا افكنده، در درس ميرزاى دوم حضور يافت. در سال 1330 ق. به ايران بازگشت و در تهران اقامت گزيد. وى از مخالفان به قدرت رسيدن رضاخان بود و عليه سياست هاى تجددطلبانۀ او يازده ماه در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) بست نشست.

وى از علماى ديگر نيز براى اعتراض به رضاخان دعوت به تحصن در حرم كرد و شمارى از روحانيون تهران نيز نخست به دعوت او پاسخ مثبت دادند؛ اما يك روز پيش از تحصن، منصرف شدند و بيش از دو نفر او را همراهى نكردند.

آية الله شيخ محمدعلى شاه آبادى

آية الله شاه آبادى در ايام تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، عليه حكومت وقت تبليغ مى كرد؛ به ويژه در محرم همان سال، در مجالس عزادارى. در آخرين روز در سخنرانى اش گفت: «خدايا، تو شاهد باش كه من به علماى اعلام در نجف، قم، مشهد، اصفهان و ساير بلاد نوشتم و بر آنان اتمام حجت كردم و در اين ده شبانه روز هم اگر اين مرتبه بگويم جمعاً سى مرتبه گفته ام و براى اقشار مختلف نيز اتمام حجت كرده ام كه اين چاروادار [رضاخان] با من دشمنى و عناد ندارد، او با اسلام و قرآن مخالف است و

ص: 439

چون من و امثال مرا حامى و حافظ اسلام و قرآن مى داند، مخالفت مى كند و اگر به او مهلت داده شود، اسلام و قرآن را در اين مملكت از ريشه خشك خواهد كرد.» در مدتى كه آية الله شاه آبادى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) متحصن بود دولت رضا شاه كوشيد كه وى را راضى به خروج از حرم و شكستن تحصن كند و حتى براى برگرداندن او، كالسكۀ شاهى فرستادند، اما وى نپذيرفت. پس از يازده ماه تحصن، آية الله مدرس و عبدالنبى نورى و برخى ديگر از علماى تهران، به حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) رفته، خواستار خاتمه دادن به تحصن شدند. بدين ترتيب آية الله شاه آبادى به تحصن خود پايان داد؛ اما به تهران بازنگشت و قم را براى ادامۀ زندگى برگزيد. در سال 1347 ق. / 1307 ش. وارد شهر قم شد.

6. نهضت ملى شدن نفت و قيام سى تير

در دورۀ كوتاه و پرالتهاب سال 1329 تا سال 1332 ش. كه به دورۀ نهضت ملى شدن صنعت نفت به رهبرى دكتر مصدق شهرت دارد، بسيارى از شهرهاى ايران نقش آفرينى كردند؛ به ويژه مردم تهران و شهر رى با حضور در تظاهرات 30 تير 1331 ش. اين راهپيمايى مؤثر كه به بازگشت مصدق به منصب نخست وزيرى انجاميد، در اعتراض به تصميم مجلس و استعفاى محمد مصدق رخ داد. انتخابات دورۀ هفدهم مجلس ملى به دليل دخالت هاى ارتشيان و دربار، به گونه اى پيش مى رفت كه مصدق و طرفداران انتخابات آزاد از آن راضى نبودند. از اين رو پس از انتخاب 80 نماينده، مصدق دستور توقف انتخابات را در حوزه هاى باقى مانده صادر كرد. سپس براى جلوگيرى از كارشكنى هاى ارتش و دربار، از محمدرضا شاه خواست كه اختيار وزارت جنگ را به دولت بدهد. اين درخواست از طرف شاه رد شد.

مصدق نيز در 25 تيرماه 1331 ش. از نخست وزيرى استعفا كرد و به زادگاهش احمدآباد كرج رفت. مجلس، قوام السلطنه را به نخست وزيرى برگزيد و او با صدور بيانيه اى

ص: 440

شديداللحن، نخست وزيرى خود را اعلام كرد. آية الله سيد ابوالقاسم كاشانى، با صدور اعلاميه اى با تصميم مجلس و نخست وزيرى قوام مخالفت كرد. در روز 29 تيرماه كاشانى اعلام كرد كه اگر قوام نرود، اعلام جهاد كرده، كفن پوش به خيابان مى آيم. در سى ام تيرماه بازار تهران در استقبال از دعوت آية الله كاشانى، تعطيل شد و مردم به خيابان ها ريختند و خواستار بركنارى قوام السلطنه شدند.

كارخانه سيمان رى

در شهر رى، كارگران كارخانۀ سيمان رى در روز يكشنبه (1331/4/29 ش) در كلوپ كارگران اجتماع و در قطعنامه اى، خواسته هاى زير را مطرح كردند:

1. حكومت قوام السلطنه كه به دست عمال امپرياليزم كه براى جلوگيرى مبارزه ضد استعمارى ملت ايران روى كار آمده است، ساقط گردد.

2. حكومت نظامى در تمام شهرها لغو و اعلام و آزادى مطبوعات و تظاهرات در تمام كشور تأمين شود.

3. كارشناسان امريكايى بايد از ارتش و ادارات دولتى اخراج گردند.

ارتش به آشوب هاى خيابانى واكنش نشان داد و تعدادى از تظاهركنندگان را در تهران به گلوله بست. پس از چهار روز تظاهرات در حمايت از دكتر مصدق، كه به كشته شدن بيش از صد نفر در سراسر ايران انجاميد، دولت قوام السلطنه سقوط كرد. شاه ناچار دوباره به نخست وزيرى دكتر مصدق رضايت داد. از شهداى 30 تير آمارى دقيق در دست نيست. طبق برخى گزارش ها، مجموعاً 63 نفر كشته شدند. نيمى از آنان از مردم تهران بودند و مابقى از شهرهاى كرمانشاه، اهواز، اصفهان و همدان. بيش از اين تعداد نيز مجروح شدند. بيشتر شهداى سى تير در گورستان ابن بابويه دفن شدند. دكتر مصدق نيز وصيت كرده بود كه در كنار آنان دفن شود، ولى با مخالفت شاه، او را در خانه اش در احمدآباد به امانت به خاك سپردند. مجلس بعد از قيام 30 تير 1331 ش. و احياى دولت مصدق، عنوان شهيد راه وطن را براى كشتگان 30 تير در سراسر كشور تصويب كرد و در تهران براى آنها محوطه اى در گورستان ابن بابويه ساختند. در اين محوطه 25 قبر وجود دارد.

ص: 441

در 30 تير 1331 ش. مردم منطقۀ شهررى نيز به سوى صحن حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) راه افتادند و در صحن ناصرالدين شاه، شعار دادند.

اجتماع مردم بر مزار شهيدان 30 تير

از حوادث ديگر مربوط به شهررى در قيام سى تير مراسم تدفين شهداى قيام در ابن بابويه شهررى و مراسم بزرگداشت براى آنها بود. در شهر رى مراسمى جهت سوگوارى و بزرگداشت شهداى سى تير برگزار شد. آية الله سيد رضا فيروزآبادى در اطلاعيه اى در تاريخ دوم مرداد 1331 ش. مردم را به حضور در مراسم سوگوارى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) دعوت كرد. به مناسبت هفتمين شب شهادت شهداى سى تير بيش از 200 هزار نفر از مردم تهران و رى، در ابن بابويه حضور به هم رساندند. در اين مراسم، سيد مصطفى كاشانى، به نمايندگى از طرف پدرش آية الله كاشانى، مولايى از طرف مجمع مسلمانان مجاهد، داريوش فروهر و پزشك پور از طرف حزب ملت ايران، خسرو قشقايى به نمايندگى از ايل قشقايى، مهندس حسيبى از طرف حزب ايران، لاجوردى از طرف دانشگاه، جلالى از طرف هيئت تحريريۀ روزنامه شاهد، سيد شمس الدين قنات آبادى رهبر جمعيت مسلمانان مجاهد، مظفر بقايى رهبر حزب زحمتكشان ملت ايران و مهندس رضوى به نمايندگى از طرف وكلاى طرفدار نهضت ملى سخنرانى كردند. مراسم چهلم شهداى سى تير نيز در ابن بابويه برگزار شد. اولين سالگرد شهداى سى تير نيز در ابن بابويه برگزار شد. مراسم با حضور هزاران نفر در بعدازظهر 1332/4/29 ش. آغاز شد و دكتر مصدق نيز در آرامگاه شهداى سى تير در ابن بابويه حضور يافت و پس از خواندن فاتحه و تقديم گل در دفتر يادبود مزار شهدا نوشت: «... به يادبود شهداى ملى قيام مقدس سى ام تير ماه 1331 ش. به روان تابناك آن رادمردانى كه جان خود را در راه حفظ استقلال و اعتلاى كشور نثار نموده و ديباچه و فصل نوينى كه در تاريخ حيات اجتماعى ما گشوده است، به خون رنگين ساخته اند، مراتب تكريم و تجليل و احترام قلبى خود را تقديم مى دارم و به پاس همت مردانۀ آن شهيدان راه حريت و آزادى در ادامۀ مبارزه و نيل به هدف مقدسى كه

ص: 442

آن مجاهدين در راه حصول آن شربت شهادت نوشيده اند، هيچگاه از بذل جان دريغ ندارم. شادى ارواح پاك شهيدان آزادى و توفيق عموم هموطنان را در خدمت به وطن از خداى بزرگ مسئلت مى نمايم. 29 تير ماه 1332، دكتر مصدق.»

از حوادث مهم تاريخ نهضت ملى شدن نفت، مواضع حزب توده است كه تضعيف مصدق را دنبال مى كردند. اين حزب با استفاده از آزادى در دوران حكومت مصدق، تشكيلات خود را توسعه داد و نفوذ فراوانى در ميان كارگران يافت. با توجه به محيط كارگرى شهر رى، حزب توده در اين شهر از پايگاهى گسترده برخوردار بود. مواضع حزب توده موجب شد تا جمعى از اهالى شهر رى با صدور اعلاميه اى، از دولت درخواست كنند تا با اختيارات خود كليۀ تشكيلات علنى و مخفى حزب توده ايران را منحل كند. خلاصۀ متن اعلاميه بدين شرح است: «اين جانبان امضاكنندگان زير كه ساكن شهر رى هستيم و در راه نهضت ملى جانفشانى نموده ايم، مراتب نفرت و انزجار خود را از عمل خائنانه بازپرس و داديار دادگسترى در برائت سران خائن حزب غير قانونى توده ابراز داشته و جداً از دولت خواهانيم كليۀ تشكيلات علنى و مخفى بلشويك ها را منحل كرده و يكباره دست عمال اجانب شمالى را نيز مانند اجانب جنوبى از ايران قطع نمايد... ما اهالى شهررى هر چه زودتر در انتظار اين اقدام قانونى دولت هستيم.»

مزار شهيدان 30 تير

7. انقلاب اسلامى ايران

اگرچه تهران و قم، كانون هاى اصلى در وقايع انقلاب اسلامى بودند، شهر رى نيز به دليل ساختار اجتماعى و هويت مذهبى اش، نقشى مهم در پيروزى انقلاب اسلامى ايران داشت. حرم حضرت عبدالعظيم الحسنى (ع) و نيز نزديكى رى به شهرهاى قم و تهران و بافت دينى شهر، از ديگر عوامل همراهى چشم گير مردم رى با نهضت اسلامى از دهۀ چهل تا سال 1357 ش. بود. برخى از اقدامات و مبارزات مردم رى در سال هاى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى ايران تا سال 1357 بدين شرح است:

تظاهرات ضد دولتى فرهنگيان شهر رى: در

ص: 443

روز دوازدهم ارديبشهت 1340 ش. اعتصاب معلمان به علت كمى حقوق در تهران و تمام شهرستان ها آغاز شد. در آن روز معلمان در ميدان بهارستان گرد آمدند و ضمن ايراد سخنرانى، خواستار ملاقات با نمايندگان مجلس شدند. شريف امامى رئيس دولت وقت، به رئيس كلانترى ميدان بهارستان دستور داد كه آنان را متفرق كنند. نيروهاى پليس به معلمان حمله كردند كه در اين هجوم عده اى مجروح و يكى از فرهنگيان به نام ابوالحسن خانعلى كشته شد. در واكنش به اين واقعه، تظاهراتى از طرف دانش آموزان دبيرستان عظيميه در ميدان شهررى صورت گرفت. شعارهاى دانش آموزان در اين گردهمايى، عبارت بود از: «مرگ بر جلادان، زنده باد فرهنگيان»، «مرگ بر امپرياليسم»، «زنده باد همبستگى فرهنگيان شهر رى با تهران». حوادث مربوط به اين اعتراض، شريف امامى را مجبور به استعفا كرد و دولت بعدى، به سرعت به اصلاح حقوق معلمان اقدام كرد و روز دوازدهم اردى بهشت را نيز «روز معلّم» ناميد.

حمايت از اعتصابات مبارزان ايرانى در پاريس: گروهى از دانشجويان مبارز ايرانى به نشانۀ اعتراض به رژيم پهلوى، در تاريخ نهم مهر 1356 ش. به مدت يك هفته در كليساى سن مرى پاريس دست به اعتصاب غذا زدند. اين اعتراض، در ايران با حمايت گسترده اى روبه رو شد. به همين مناسبت روز پانزده مهر همان سال، گروهى از مردم و روحانيون در صحن مطهر عبدالعظيم حسنى (ع) تجمع كردند. به گزارش ساواك در تاريخ بيست و چهارم مهر 1356 ش، 500 نفر از اعضاى گروه هاى جبهۀ ملى و نهضت آزادى و مردم، دانشجويان و روحانيون در اين اجتماع شركت كرده و شعارهايى به نفع آية الله خمينى و دكتر على شريعتى داده اند. مردم به تدريج از صحن حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) خارج شده، به خيابان آمدند.

بازتاب فوت آية الله مصطفى خمينى: آية الله سيد مصطفى خمينى در روز يكشنبه اول آبان 1356 ش. در چهل و هفت سالگى در نجف به طور ناگهانى درگذشت. با انتشار خبر درگذشت وى، بازار تهران و شهرستان ها نيمه تعطيل و مجالس ختم و بزرگداشتى برگزار شد. روحانيون مبارز شهر رى نيز همراه روحانيون تهران، اعلاميۀ تسليت دادند.

اين اقدامات در آن سال ها كه مقارن با اوج قدرت و ثبات سياسى رژيم بود، فضاى كشور را سخت لرزاند. برگزارى نخستين اربعين فوت سيد مصطفى خمينى، سرسلسلۀ چهلم هايى شد كه به سقوط

ص: 444

رژيم پهلوى در سال 1357 ش. انجاميد. شهر رى نيز از شهرهايى بود كه در آن، مراسم باشكوهى براى گرامى داشت فرزند امام خمينى در مسجد صدوق (ره) و مسجد خاتم النبيين (ص) برگزار شد.

وقايع سال 1357: با آغاز سال 1357 ش. مبارزات انقلابى عليه رژيم پهلوى اوج گرفت. در اين سال، مبارزه در قالب تظاهرات بزرگ و اعتصابات فلج كننده، شعارنويسى و پخش اعلاميه و مانند آن گسترش يافت. در شهررى نيز فعاليت هاى گسترده اى صورت گرفت كه بسيارى از آنها در روزنامه ها و اخبار ساواك منعكس شده است؛ از جمله اين فعاليت ها مى توان به اعتصاب دانشجويان دانشسراى تحصيلى شهر رى به مناسبت چهلمين روز شهداى يزد و جهرم و اهواز، اعتصابات كارگرى مهر 1357 ش. در شهر رى، تظاهرات دانش آموزان شهررى در مهر و آبان 1357 ش. و صدور ده ها اعلاميۀ جمعى از سوى روحانيون شهر رى و تهران در ارتباط با موضوعات و مسائل روز اشاره كرد. اعلاميۀ گروهى از روحانيون تهران و شهر رى به مناسبت هاى چهلم شهداى قيام 29 بهمن تبريز، محاصرۀ منزل امام در نجف اشرف، هجرت امام به فرانسه، فاجعۀ مسجد جامع كرمان در مهر 1357 ش. حمله به حرم امام رضا (ع)، فراخوانى مردم براى شركت در راهپيمايى روزهاى تاسوعا و عاشورا، پشتيبانى از اعتصاب كاركنان صنعت و ده ها مناسبت ديگر از جمله فعاليت هاى صورت گرفته توسط روحانيون و فعالان مذهبى شهر رى در سال 1357 ش. بود.

واقعۀ 18 دى: در دى 1357 ش. وقايع بسيارى در شهررى روى داد كه مهم ترين آنها حادثۀ 18 دى و سرنگونى مجسمۀ شاه بود.

مردم انقلابى شهر رى ساعت 9 صبح روز 18 دى، در صحن حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) گرد آمدند و با شعارهايى عليه رژيم، به سمت مركز شهر راهپيمايى كردند. پيشاپيش جمعيت، برخى علماى شهر، همچون آيات و حجج اسلام محمد لاله زارى، ابوالقاسم موسوى همدانى، مهدى فضيلت، عبدالرحيم كنى، عبدالكريم كنى و عبدالعلى كنى حضور داشتند. پس از عبور از بازار و خيابان حرم، در حالى كه تمام اصناف مغازه هاى خود را تعطيل كرده بودند و صفوف

ص: 445

راهپيمايان هر لحظه فشرده تر مى شد، مأموران در ميدان مركزى شهر از ادامۀ حركت آنان به سوى كلانترى جلوگيرى كردند و سير حركت به سمت خيابان بيست و چهار مترى زكريا ادامه يافت. موج جمعيت از طرف حرم به سوى ميدان شهر به راه افتاد. هنوز نيمى از مردم در خيابان بيست و چهار مترى و نيمى ديگر در خيابان حرم بودند كه تيراندازى عوامل رژيم شروع شد. نخستين شهيد قاسم سبزعلى بود. شهيدان على كوهى نژاد و عباس ملكى از ديگر شهداى قيام هجده دى بودند. بدين ترتيب مردم متفرق شدند؛ اما مراسم شهداى هجده دى شهر رى، در شهرهاى مختلف ايران، از جمله در تبريز برگزار شد و خبرها به روزنامه ها راه يافت.

صحنه اى از تظاهرات مردم در سال 1357

رى در تاريخ كهن8592 تاريخ رى

رى زيرين/ رى سفلا

بخش دوم يا رى متأخر كه در جنوب شرقى بخش نخستين و جنوب كوه بى بى شهربانو پى افكنده شد. مؤلف مجمل التواريخ، در ذكر بناهاى منوچهر پيشدادى، مى نويسد: «و در جمله شهر رى بود، و منوچهر بدين جايگاه از نو بنا نهاد كه عمارت آن هيچ نمانده بود، و از نو آسان تر بود كردن، و آن را ماه جان نام كرد و آن خرابه را رى برين خواندندى، و ديگر رى زيرين. مهدى اميرالمؤمنين در آن بيفزود، محمديه خواندند.» در جاى ديگر اين كتاب آمده است: «پسر منصور، مهدى، به فرمان پدر آنجا رفت بر عزم خراسان، و ديوار شهر بفرمود كردن و بسيارى زيادت اندر گرفت و قصرها كرد و شهرستان و مسجد جامعه و به نام خود، محمديه نام كرد اين جايگاه كه اكنون رى زيرين است و شهر قديم اول خراب گشت و اينجا عوض كردند چنانكه ياد كرديم، و ابتداء اين عمارت در شهور سنۀ اثنين و خمسين و مأئه بود و بعد سال ها تمام گشت.» در گراند آنسيكلپدى به زبان فرانسوى مذكور است كه «مهدى خليفۀ عباسى، به اندك فاصله از رى عتيق، شهرى بساخت كه جغرافى نويسان و مسافران عرب در قرون وسطى آن را شرح داده اند.» در مشرق رى زيرين مرداويج زيارى محلّۀ جديدى بنيان نهاد.

ترديدى نيست كه داستان عمارت منوچهر در شهر رى كه در مجمل التواريخ آمده است، ارزش علمى ندارد؛ اما تقسيمى كه در باب رى

ص: 446

در سال 520 ق. كه سال تأليف آن كتاب است، نقل كرده و آن را به «رى برين» و «رى زيرين» منقسم دانسته است، با ارزش و مهم است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 167.

رى شناسى، مركز

نخستين مركز تخصصى رى باستان، وابسته به شهردارى منطقۀ 20 تهران، واقع در ميدان شهيد مدرس، ضلع غربى حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع). از برنامه هاى اصلى اين مركز، معرفى اماكن تاريخى و فرهنگى رى به علاقه مندان از راه برپايى تورهاى رى گردى، احداث كتابخانه تخصصى رى باستان (حقيقى و مجازى)، برگزارى نشست هاى علمى و نمايشگاه هاى صنايع دستى رى و كارآفرينى در اين حوزه است. كتابخانۀ مركز رى شناسى، حدود ده هزار جلد كتاب را در دسترس علاقه مندان و پژوهشگران قرار داده است.

منبع: rayshenashi.com

رى شهر8592 تاريخ رى

ص: 447

ص: 448

ز

زادمهران8592 زامهران

زارع، عبدالله

مربى كشتى و ملقب به پدر كشتى شهررى. حميد سوريان، قهرمان كشتى جهان، از شاگردان او است. در سال 1304 در يكى از محلات قديمى شهررى به دنيا آمد. كشتى را زير نظر علاءالدين معينى و با مربيگرى احمد اعتمادى شروع كرد و در عمر ورزشى خود توانست چندين بار مقام دوم و سوم كشتى كشور را به دست آورد. در جوانى، به دليل آسيب ديدگى، از ورزش قهرمانى كناره گرفت و از سال 1338 به عنوان مربى كشتى در شهررى فعاليت ورزشى خود را ادامه داد. در سال 1364 رئيس تربيت بدنى شهررى شد و رياست هيئت كشتى شهررى و سرپرستى تيم منتخب شهررى، از ديگر خدمات او به ورزش كشتى در شهر رى است. در سال 2009 م. از سوى اتحاديۀ جهانى كشتى به عنوان مربى برتر دنيا انتخاب شد و همان زمان، شاگرد وى، حميد سوريان، پنجمين مدال قهرمانى را كسب كرد. در سال 1394 در نودسالگى درگذشت.

منبع: همشهرى محله 20، دوشنبه 29 تير 1383.

زامهران / زادمهران

بازار، دروازه و محله. مهران با نسخه بدل هاى زامهران، زادمهران، آزادمهران،

ص: 449

از اماكن مشهور و معروف رى باستان، و از مراكز شيعيان آن شهر بوده است. دروازه و محلۀ زامهران، از آبادترين برزن هاى شمال غربى رى برين در عصر ساسانيان و قرون اسلامى بوده و خاندان مهران كه سال ها مرزبانى رى را بر عهده داشتند، در اين محله مقيم بوده اند. در كتاب نقض شش بار نام اين مكان آمده است؛ از جمله: «مناقب خوانان در قطب روده و به رستۀ نرمه و سر فليسان و مسجد عتيق همان خوانند كه در دروازه مهران، و مصلحگاه.» «لشكر آل مرتضى كه باشند شيرمردان فليسان... و سادات درِ زادمهران/ آزادمهران.» نيز از قول صاحب فضايح: «رافضى بيشتر عوّانان باشند و در شهرهايى كه به ايشان موسوم است چون قم و كاشان و آبه و سبزوار و زامهران (نسخه بدل: دروازه مهران، آزادمهران) و مصلحگاه هرگز علم دين نخوانند.» در تاريخ طبرستان ابن اسفنديار، قسم سوم در احوال نصيرالدوله شاهنشاه غازى رستم بن على آمده است: «به جهت سيد ديگرى از قزوين كه كمال الدين مرتضى گفتند و برادر او سيد قوام الدين، منتهى صد و بيست هزار دينار زر داد، تا به رى به محلۀ درِ زامهران مدرسه اى كردند.» ظهيرالدين مرعشى در همين مورد آورده است: «در رى در محلّه زادمهران صد و بيست هزار دينار خرج كرده براى ملك [رستم بن على] مدرسه و عمارت عالى كردند، و از امهات قراى رى هفت پاره ديه خريده، وقف آن عمارت كردند.» اولياء اللّه در تاريخ رويان نيز در همين مقام نوشته است: «در رى محلّۀ درِ زان مهران [كذا] صد و بيست هزار دينار خرج كرده، براى ملك مدرسه اى عمارت كردند.» چنانكه ملاحظه مى شود در سه كتاب فوق اين نام در يك موضوع به سه صورت نقل شده است. محدث ارموى در مقدمۀ نقض (ص 77) نُه مورد از موارد ذكر درب زامهران را، از كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، تأليف عمادالدين طبرى نقل كرده است.

وجه تسميۀ اين دروازه، دانسته نيست، اما گويا اين نام منسوب است به ديه مهران، واقع در قصران خارج سابق و شميران فعلى، كه بنا به نقل تاريخ بلعمى، خاندان بزرگ مهران مقيم رى نيز بدان ديه منسوب بوده اند. ديه مهران از آبادى هاى كهنه و قديم جلگۀ رى بود. در تاريخ بلعمى در احوال قباد آمده است: «پس قباد حيلت كرد، و او را سپهبدى بود به رى، شاپورنام، از دهى نام آن مهران.» در آثار متأخران نيز نام ديه مهران به چشم مى خورد. در جلد نهم ملحقات روضة الصفاء، تأليف هدايت ثبت است: «تهران و مهران، در اين

ص: 450

اراضى دو قريه بودند و بعد از خرابى رى بازماندگان اين نواحى به تهران جمع شدند.» در مجلد اول مرآة البلدان نيز نام مهران درج شده است. در عصر ما مهران به كلى اهميت پيشين خود را از دست داده است؛ با اين حال باغ مهران در جادۀ شميران در حدود سه راه ضرابخانه معروف است. بى گمان صورت هاى زامهران، زادمهران و آزادمهران، همه مصحف و يا مخفف و يا معرّب دروازه مهران است؛ مانند در باطان و ماطا براى دروازه همدان و باب بليسان به جاى باب بلاشان و درِ رشكان عوض در ارشكان.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 198 و 303.

زبيده خاتون، بقعه8592 بى بى زبيده، بقعه

زردشت

ِبهرام پَژْدو

اخترشناس، زبان دان، شاعر زرتشتى، سرايندۀ زراتشت نامه به سال 677 ق. (647 يزدگردى)، معاصر سعدى. بهرام پژدو نام پدرش بود كه در كرمان مى زيست. او ذوق شاعرى داشت و منظومه اى به نام بهاريات در 330 بيت، از وى بر جاى مانده است كه در وصف بهار و نوروز و توصيه به پرهيزگارى است. زراتشت در سال 677 ق. در رى «ارداويراف نامه» را از پهلوى به نظم فارسى برگرداند و در پايان سده هفتم هجرى درگذشت.

منابع: مزديسنا و ادب فارسى، ج 2، ص 211؛ تاريخ ادبيات در ايران، ج 3، ص 337-338؛ «ادبيات زردشتى به زبان فارسى»، مجلۀ دانشكدۀ ادبيات و علوم انسانى، س 79، ش 1 و 2.

زعفران جاى

محله. اين مكان ظاهراً جايى بوده است در رى قديم كه شيعيان در آن مراسم عزادارى برگزار مى كردند. در كتاب نقض چنين آمده است: «[در مجلس تعزيه دارى شهاب مشّاط سنّى] بسى مردم جامه ها چاك كردند، و خاك پاشيدند، و سرها برهنه كردند، و زارى ها نمودند، حاضران مى گفتند كه زيادت از آن بود كه شيعه به زعفران جاى كنند.» قوامى

ص: 451

رازى در مرثيه اى گفته است:

بنگر چه صعب درد بود درد قتل اوى

كان تيره شب ز روز درفشنده آورد

آرد به زعفران جا هر سال گريه ها

آن زعفران كه خاصيتش خنده آورد

اكنون هيچ گونه اطلاعى از اين مكان در دست نيست؛ اما شايد در فاصلۀ ميان حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) تا امامزاده عبداللّه باشد؛ زيرا معمولاً عزادارى ها را نزديك اماكن مقدسه برگزار مى كنند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 198.

زكريا بن مسعود اشقر خوارى رازى، ابويحيى

محدث. به گرگان وارد شده و از على بن حرب موصلى روايت كرده است و ابوالحسين محمد بن عمران بن موسى و ابومحمد عبدالله بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن زر خوارى از او حديث نقل كرده اند.

منابع: معجم البلدان، ج 2، ص 479؛ اكمال الكمال، ج 3، ص 213-214؛ تاريخ جرجان، ص 214.

زكريا عبدى كوفى رازى

محدث و قاضى. در كرمان مسند قضاوت داشت و از ابوجعفر رازى حديث شنيده است.

منبع: تاريخ الكبير، ج 8، ص 264.

زلف آباد/ دُلف آباد

روستا، از توابع بخش فشاپويه شهرستان رى. اين روستا در دهستان كلين قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 38 نفر (12 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

زمان آباد

روستا، از توابع بخش قلعه نو شهرستان رى، در شرق بزرگ راه تهران - ورامين. بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت اين روستا 2343 نفر (584 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

زياد بن على سُرّى رازى

محدث. از احمد بن صالح حديث شنيده و ابوعبدالله محمد بن ابراهيم بن محمد قصار رازى و ابن ابى حاتم رازى از او روايت كرده اند. سمعانى، مؤلف الانساب، و ديگران وى را صدوق و ثقه دانسته اند. وى خواهرزاده محمد بن مسلم بن واره بوده است.

«سُرّ» از قراى رى بوده و عالمان ديگرى نيز از آن برخاسته اند.

ص: 452

منابع: توضيح المشتبه، ج 5، ص 81؛ تاج العروس، ج 6، ص 512؛ الجرح و التعديل، ج 3، ص 541؛ اللباب فى تهذيب الأنساب، ج 2، ص 116.

زيد بن واقد بصرى ابوعلى سمتى

محدث و ساكن رى. اصل او از بصره بود و از حميد الطويل و سدى و داوود بن ابى هند و ابوهارون عبدى روايت كرده است، و سهل بن زنجله و پدرش، از وى.

منبع: الجرح و التعديل، ج 3، ص 575.

زيديان

مدرسه. در كتاب نقض دربارۀ مدارس زيدى آمده است: «زيديان طائفه اى اند از مسلمانان و از امّت محمد (ص) كه به عدل و توحيد خداى و به عصمت انبيا معترف باشند، و بعد از مصطفى (ص) امام به حق، على مرتضى (ع) را دانند و نصّ خفى گويند... و در شهر رى مدرسه هاى معروف دارند.»

منبع: نقض، چاپ دارالحديث، ص 457.

زينبدى / زين پَدى

قلعه. ذكر اين حصن، نخستين بار در كتاب فتوح البلدان بلاذرى، در بيان واقعۀ فتح رى آمده است. به موجب سخن بلاذرى، كارگزاران رى در زمان عثمان، به حصن زينبدى وارد مى شدند. حصن زينبدى به گفتۀ بلاذرى در محمديه و بر طبق گفتۀ ابن فقيه در مختصر كتاب البلدان، در مدينه يا شارستان رى قرار داشته است. محمديه بر مجموع كهندژ و شارستان گفته مى شد و بر مسجد مهدى و دارالاماره اشراف داشته است. مسجد مهدى، در فاصلۀ ميان كوه نقاره خانه و تقى آباد فعلى واقع بوده است. بدين ترتيب محل حصن زينبدى را نيز در همان حوالى بايد پنداشت.

كلمه زينبد را بهار در تعليقات مجمل التواريخ، فارسى و به معنى «اسلحه دارباشى» دانسته است. اما زينبدى لقب عارين (معرّب آرين) نيز بوده است. طبرى در بيان فتح رى اين نام را «الزينبى» نوشته است. در ترجمۀ فارسى سرزمين هاى خلافت شرقى آمده است: «به گفته ياقوت قلعۀ آن موسوم بوده به زبيديه، و اين همان قصرى است كه مهدى عباسى هنگام اقامت در رى در آن سكونت داشت.»

تغيير لفظ «زينبدى» به صورت «زبيديه» و «زينبى» و «رى بندى» بر طبق قاعدۀ شايع در تصحيف است، كه هميشه اخفى را به اجلى و مجهول را به معروف برمى گردانند؛ همانند تصحيف «مسلح» به «مصلح».

بر طبق پاره اى قرائن، حصن زينبدى همان طبرك است؛ بدين شرح: 1. هر دو قلعه بر مسجد و دارالاماره مشرف بوده اند؛ 2. مرمت و

ص: 453

عمران هر دو قلعه به دست رافع بن هرثمه بوده است؛ 3. در مِرآة البلدان نيز احتمال رفته است كه طبرك همان رى بندى (زينبدى) باشد؛ 4. جرج مايلز امريكايى مؤلف كتاب تاريخ سكه شناسى رى نيز دز طبرك و قلعۀ زينبدى و قلعۀ فرخان را يكى دانسته است. با اين حال نشانى هايى كه از مكان هاى اين دزها در دست است، اتحاد آنها را نمى رساند، و چنانكه گفته شد، محل قلعۀ زينبدى را در مدينه يا شارستان محمديه رى، و طبرك را بر فراز كوه طبرك نوشته اند، و مكان دز فرخان نيز در «سُرّ» بوده است. و نيز در فتوح البلدان و مختصر كتاب البلدان كه هر دو از منابع قديمى است، حصن زينبدى و قلعه فرخان هر كدام به صورت دزى جداگانه درج افتاده است؛ مگر آنكه قائل به نوعى تساهل و تسامح در نقل قدما باشيم كه گاه در آثار پاره اى از آنها مشهود است، و فى المثل چنين بپنداريم كه مراد بلاذرى از محمديه و ابن فقيه و ابودلف و ياقوت از مدينه در باب محل حصن زينبدى، همان نقطه از فصيل يا كهندز بوده كه كوه طبرك آنجا بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 517-52.

زيوان

روستا، واقع در جنوب شرقى شهرستان رى و در يك كيلومترى شهر حسن آباد، از توابع بخش فشافويه و داراى 1077 نفر سكنه. اين روستا پيشينه اى دراز دارد و در روزگارهاى پيشين، كشاورزى و فعاليت هاى اقتصادى در آن رونق داشته است. از آثار باستانى روستا، قلعۀ حاجى، امامزاده سيد اسماعيل، حمام سنتى و گورستان است. دانشگاه پيام نور در اين روستا شعبه دارد.

اين روستا بيشترين ريزش جمعيت را به داخل حسن آباد داشته است و اكنون به روستاى متروكه شبيه تر است. طايفه هاى معروف زيوان، عبارتند از: طاهرى ها، محسنى ها و تاجيكى ها.

منابع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385؛ سايت دهيارى زيوان.

ص: 454

س

ساربانان / سربانان / سرابان / سَرَبان

بازار و محله. اين محله، از اماكن آباد سنّى نشين رى بوده، و بازار ساربانان در آنجا قرار داشته است. نهر جيلانى يا گيلانى و قنات شاهى، از آنجا به شارستان مى رفته اند. اين محله، طبق قرائنى، در فاصلۀ ميان كارخانۀ گليسيرين (باروى كهنه) و خيابان برج طغرل واقع بوده و از سوى مشرق تا حدود تقى آباد فعلى امتداد داشته است.

به گفتۀ طبرى، محل جنگ در فتح رى دامنۀ كوه رى (در مغرب كوه نقاره خانه) بود. مسلمانان نام دروازۀ شرقى رى برين (در جنوب شرقى كارخانۀ گليسيرين جنب باروى كهنه) را باب الحرب نهاده بوده اند؛ زيرا بزرگ ترين جنگى كه در آن نقطه رخ داد، همان نبرد فتح رى بود. پيش از واقعۀ فتح رى، و خرابى رى باستان، و احداث شهر جديد، آنجا را دروازه خراسان مى گفتند؛ چنانكه در ترجمۀ تاريخ طبرى در ذكر اين واقعه، در مدد رساندن زينبى به سپاه عرب چنين ذكر شده است: «مدد سپاه بياورد از پس كوه طبرك به پهلوى [در] خراسان به شهر اندر آورد.»

اين سخن علاوه بر ذكر نام دروازه، ميدان نبرد را نيز نشان مى دهد كه در فاصلۀ ميان كوه طبرك (نقاره خانه فعلى) و شهر بوده است. ظاهراً پس از آنكه براى رى عهد اسلامى دروازه خراسان جديد را ساختند، دروازۀ سابق را باب الحرب ناميدند.

قرينۀ ديگر آن است كه در ترجمه فارسى اصطخرى در ذكر آب هاى رى آمده است: «كاريزى هست كى آن را كاريز شاهى خوانند، بر ساربانان گذرد، و كاريز ديگر را گيلانى خوانند و گيلانى بر كوى ساربان گذرد.» به موجب قول ديگر، كاريز شاهى و گيلانى هر دو از ساربانان مى گذشتند، و به موجب قول دوم قنات نصرآباد و قنات شاهى هر دو به ميانۀ

ص: 455

شهر مى رفته اند. ازين رو هر سه كاريز از ساربانان به شارستان جارى بوده اند. و چون امتداد مسيل حسين آباد از مشرق رى زيرين مى گذرد، مى توان گفت شارع ساربانان به سوى دروازه هشام در مشرق رى، و يا نزديك آن امتداد داشته است. بازار ساربانان نيز از جنوب دز رشكان آغاز مى شده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 222 و 198.

ساسان

كوچه. نام اين كوچه در قصيدۀ ابن كربويۀ رازى، پس از ذكر پهنۀ نصرآباد اين گونه آمده است:

«و كم بسكة ساسان اذا ذكروا *** من ابن فاجرة نصّ و قرنان.»

ابن كربويه در ضمن اين قصيده به مردم رى درود فرستاده، آنان را دعاى خير كرده است، مگر آن جمع را كه بازماندگان ياغيان زمين و منكران دين حق دانسته و گفته: چه بس زنازادگان و بدكاران و بى حمّيتانى كه در پهنۀ نصرآباد و به كوچۀ ساسان فرود آمده اند، و اينانند كه مرا از اهل و ديار دور كرده اند. از اين گفته به خوبى پيدا است كه وى واليان و مرزبانان ستمكار رى را اراده كرده كه در حدود كوچۀ ساسان مقيم بوده، و او را به ترك وطن خويش مجبور كرده بودند. نصرآباد، در شمال رى در حدود دز رشكان قرار داشته و بى گمان كوچۀ ساسان نيز آنجا واقع بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 228.

سالم بن صالح رازى

محدث و از نوادگان عبدالرحمن بن عوف: سالم بن صالح بن ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف. ابوالفرج ابن جوزى، او را مجهول مى خواند. سالم از پدرش روايت كرده است و ابراهيم بن سعد از او.

منبع: ميزان الاعتدال، ج 2، ص 111.

ساوتكين

قطب الدين عمادالدوله، مشهور به سرهنگ ساوتكين، از امراى الب ارسلان و ملكشاه كه بر فارس و كرمان و بخشى از عراق فرمانروايى كرد. وى بانى جامع جديد رى (در مقابل جامع عتيق) بود. مؤلف نقض مى نويسد: «در آن تاريخ كه سرهنگ ساوتكين جامع جديد مى كرد، براى اصحاب حديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود.»

منابع: نقض، چاپ دارالحديث، ص 40؛ رى باستان، ج 1، ص 539.

سائلى طهرانى رازى

زين الدين سلطان، شاعر. در تهران در آغاز دورۀ صفويان متولد شده و در شعر «سائلى» تخلص مى كرده است.

منبع: تحفه سامى، ص 163.

ص: 456

سايل همدانى رازى

شاعر و عالم. اصل او از رى بود و در نهاوند سكونت داشت و در يزد به سال 940 ق. درگذشت. با شاعران عصر خود به منازعه برخاست.

منبع: الذريعه، ج 9، ق 2، ص 427.

سحرى طهرانى رازى

شاعر عهد صفوى. به زبان محلى طهرانى شعر مى گفت.

منبع: مجمع الفصحا، بخش 4، ص 38.

سديد الدين محمود بن... حمصى رازى8592 محمود بن...، سديد الدين

سرتخت

از محلات قديمى شهررى، واقع در جنوب غربى شهر و غرب حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع). اين محله به لحاظ موقعيت جغرافيايى از شمال به ميدان شهيد بروجردى، از جنوب به بلوار بسيج، از شرق به شهرك شهيد رجايى و ازغرب به خيابان فداييان اسلام محدود مى شود؛ با وسعت 1/287609 كيلومتر مربع. بر اساس آمار سرشمارى نفوس و مسكن سال 1390، جمعيت محله 34843 نفر (51/14 درصد مردان و 48/86 درصد زنان) است. محله سرتخت از قدمت 50 ساله برخوردار است. اولين خط آهنى كه تهران را به شهر رى متصل مى كرد، از اين محله مى گذشت. از امكانات فرهنگى محله، مى توان به كتابخانه و خانۀ فرهنگ شيخ صدوق اشاره كرد كه در سال 1375 احداث شد و بيش از 20000 عنوان كتاب را در خود جاى داده است.

دو كلينيك پزشكى نيز در محله وجود دارد؛ به نام هاى كلينيك تخصصى - عمومى بستان (واقع در خيابان شهيد غيورى) و كلينيك خيريۀ تخصصى و تشخيصى حضرت على اصغر (ع). در محلۀ سرتخت يازده مسجد، شش حسينيه، ده پايگاه بسيج، هفت بوستان وجود دارد و كل فضاى سبز محله 99329 متر مربع است. چهار مركز پيش دبستانى، ده ابتدايى، پنج مدرسۀ راهنمايى، پنج مدرسۀ متوسطه، پنج مركز پيش دانشگاهى و چهار هنرستان، مهم ترين بخش هاى آموزشگاهى محلۀ سرتخت است.

منبع: پايگاه مجازى محله.

ص: 457

سُرّ

خيابان، ناحيه و آبادى. نام اين خيابان در منابع، همواره با نام سربان (ساربانان) همراه است. در پى هم آمدن نام سرّ و سربان بى دليل نيست. وقتى دو خيابان در كنار هم و به موازات هم قرار گيرند، معمولاً نامشان به دنبال هم ذكر مى شود. پس احتمالاً سرّ و سربان در كنار هم قرار داشته اند.

سُرّ، نام قريه يا ناحيه رستاقى نيز در رى بوده است. چون جلگۀ رى از سوى مشرق و جنوب شرقى به مفازه يا كوير مى رسد، مى توان گفت سرّ در اين سو بوده است. ظاهراً اين مكان تا شهر رى فاصله اى اندك داشته است؛ زيرا قلعۀ فرخان كه از قلاع استوار رى در صدر اسلام بوده است، در اين محل قرار داشته و در واقعۀ فتح رى، امير عرب پس از پيروزى بر مدافعان شهر، در آن منزل كرده است. موضوع اقامت سردار عرب در قلعۀ فرخان در فتوح البلدان بلاذرى نيز آمده است. ناگفته نماند كه در شهر رى نام پاره اى از اماكن، از نام ناحيه يا ديهى كه در آن سو قرار داشته اقتباس شده است؛ مانند دروازه دولاب و رسته نرمه و دروازه مهران. بدين قرار بى گمان نام خيابان سرّ از نام قريه يا رستاق سرّ اقتباس شده و شارع سرّ در امتداد راه آبادى سرّ، از مشرق به مغرب يا از شمال به جنوب شرقى امتداد داشته است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 231 و 232 و 563.

سراى ايالت

محله و از بناهاى حكومتى دورۀ سلجوقى. در كتاب نقض در مقام برشمردن مدارس رى آمده است: «مدرسۀ شمس الاسلام حسكا بابويه، كه پير اين طايفه بود، كه نزديك است به سراى ايالت.» منظور از «حسكا»، شيخ اجل حسن بن حسين بن حسن بن بابويه قمى رازى، جد شيخ منتجب الدين است.

«ايالت» در عرف تاريخ نويسان به معناى امارت و حكومت است. بنابراين سراى ايالت يا سراى امارت، همان دارالامارۀ سلجوقيان است. اين بنا در آن بخش از شهر بوده است كه اكنون برج طغرل در آنجا است و نزديك بقعۀ ابن بابويه است. از آنجا كه مؤلف كتاب نقض در عهد سلجوقيان مى زيسته است، در عهد او سراى ايالت، عمارتى بوده كه پادشاهان اين سلسله و كارگزاران ايشان در آن اقامت داشته اند؛ زيرا شهر رى چندى پايتخت آن سلسله بوده است. به تصريح تاريخ گزيده، طغرل اول در آغاز كار، رى را به پايتختى برگزيده بود. پس از مرگ طغرل، الپ ارسلان در سال 455 ق. در اين شهر خود را سلطان خواند. بركيارق نيز در رى به

ص: 458

پادشاهى رسيد. از قرائن ديگرى كه نشان مى دهد سراى ايالت همان كاخ سلجوقيان است، اين است كه سلطان يا والى شهر در آن اقامت مى كرده است. مؤلف نقض مى نويسد: «اميرحاجبى از آن اميرعباس [والى رى] بيامد با جماعتى... سيد فخرالدين را گفتند: امير مى فرمايد كه علما و متكلمان مذهب خود را بياوريد... علما در خدمت سيد فخرالدين به سراى ايالت رفتند.»

طغرل اول و همسر وى، و طغرل سوم كه در رى مدفون اند، مدفنشان در سراى ايالت واقع بوده و برج طغرل بازماندۀ آرامگاه آنان است. در مجمل التواريخ است: «سلطان طغرل بيك [را] به شهر رى وفات رسيد، و تربتش آنجا برجاى است.» طغرل را در رى مسجدى بزرگ نيز بوده است و گويا اين مسجد در حدود محلۀ سراى ايالت، يعنى حدود خيابان طغرل فعلى (خيابان ظهيرآباد) كه برج طغرل آنجا قرار دارد، واقع بوده است؛ زيرا در لب التواريخ مذكور است: «[طغرل] هر وقت خواستى كه از جهت خود خانه سازد، اول مسجدى ساختى، بعد از آن به عمارت پرداختى.»

منبع: رى باستان، ج 1 ص 199 و 362.

سردابيه

گروهى از غلات شيعه در رى كه خروج مهدى را از سرداب رى انتظار مى كشيدند. به گفتۀ مؤلف تاج العروس: «سردابيه، گروهى از غلات رافضى بودند كه خروج مهدى را از سرداب رى انتظار مى كشيدند و از اين رو، جمعه ها بعد از نماز، اسبى آماده با زين و لجام را با خود به آنجا مى بردند.»

در روزگار ما [= دوره تأليف جلد نخست رى باستان] نيز برخى از مردم عامى، نامه هايى به نام امام زمان (ع) به درون قنات حوالى بى بى زبيده مى اندازند و حاجت مى خواهند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 213.

سرداب رى

در محلۀ هاشم آباد، درجنوب حرم، در كوچۀ حضرتى واقع بوده است. پيشتر در انتهاى اين كوچه باغى بوده است كه به اعتقاد اهالى محل، سردابى در وسط آن قرار داشته و مدتى محل اختفاى حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) بوده است.

سرهنگ ساوتكين8592 ساوتكين

سعد الحق، ميرنصيبى طرشتى رازى

متكلم اهل سنت و از سادات نوربخشيۀ طرشت (درشت). در جوانى از رى به شيراز رفته و از جلال الدين دوانى استفاده كرده است. سال وفاتش 914 ق. است.

منبع: آتشكده آذر، ج 3، ص 1112.

ص: 459

سعد بن ابى طالب بن عيسى رازى، معين الدين، ابوالمكارم

متكلم و فقيه امامى، مشهور به نجيب رازى. نام وى در كتاب نقض در شمار علماى متأخر شيعه آمده و منتجب الدين نيز احوال وى را به اختصار در كتاب فهرست آورده و گفته است با او مجالست داشته ولى حديث از او نشنيده است. سعد از عمويش عبدالجليل بن عيسى بن عبدالوهاب، على بن محسن بن متروك كاتب و ابونجم محمد بن عبدالوهاب بن سمان روايت كرده و ابوعبدالله محمد بن مسلم بن ابى الفوارس رازى، از او حديث گفته است. از تأليفات او است: سفينة النجاة فى تخطئة البغاة؛ علوم العقل؛ مسئلة الاحوال؛ الموجز؛ نقض مسئلة الرؤية لابى الفضائل سعد بن محمد بن محمود المشاط. در سال 547 ق. درگذشت.

منابع: موسوعة طبقات الفقهاء، ج 6، ص 107-108؛ نقض، ص 189؛ فهرست منتجب الدين، ص 68؛ جامع الرواة، ج 1، ص 352؛ امل الآمل، ج 2، ص 125؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 53؛ الذريعه، ج 12، ص 327 و ج 20، ص 382 و...؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 220.

سعد بن احمد بن عبدالعزيز رازى، ابوالمعالى

اديب. ابوسعد آبى وزير، از او در تاريخ رى ياد كرده و او را از خاندان رؤسا شمرده است. ابياتى نيز در وصف او سروده است.

منبع: فهرست منتجب الدين، ص 318

سعد بن سعيد بن مسعود بزّاز حنفى رازى، ابوالفتوح

محدث و از مشايخ منتجب الدين رازى. به گفتۀ رافعى، وى در سال 552 ق. در قزوين از ابوطاهر محمد بن عبدالعزيز بن ابراهيم زعفرانى، روايت كرده است. شيخ منتجب الدين روايت سوم از كتاب الاربعون حديثا را از او نقل كرده است.

منابع: التدوين، ج 3، ص 34؛ الاربعون حديثا، ص 21؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 223؛ مستدركات اعيان الشيعه، ج 2، ص 191.

سعد بن عثمان رازى دشتكى

محدث، جد عبدالرحمن بن عبدالله دشتكى و حمدون رازى. فرزندش عبدالله بن سعد دشتكى از او روايت كرده و ابن حبان او را ثقه دانسته است. از او نقل شده است كه در بخارا مردى را ديدم كه عمامۀ سياه بر سر داشت و مى گفت: اين عمامه را رسول الله (ص) بر سر من بسته است. مى گويند آن مرد عبدالله بن خازم سلمى، از شجاعان عرب و امير خراسان بوده است. اين خبر را ابوداوود و ترمذى و نسايى در كتاب هاى خود آورده اند.

ص: 460

منابع: الجرح و التعديل، ج 1، ص 577 و ج 4، ص 90؛ تهذيب الكمال، ج 10، ص 292 و ج 14، ص 441-442؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 124؛ تقريب التهذيب، ج 3، ص 415.

سعد بن محمد بن محمود مشاط رازى، ابوالفضائل

فقيه شافعى، متكلم اشعرى، واعظ و مفسر. به سال 479 ق. در رى به دنيا آمد و در همان شهر زيست. در شناخت مذاهب، اختلاف آراى كلامى و مناظره تبحر داشت. از قاضى ابوالمحاسن رويانى و پدرش ابوجعفر محمد بن محمود مشاط و محمد بن محمود قزوينى طبرى، حديث شنيده است. كتاب حلية الاولياء را از پدرش سماع كرده است و او از مؤلف (ابونعيم اصفهانى). ابوسعد سمعانى در كتاب التحبير مى گويد: «در جدل قوى بود و از مذهب اشعرى دفاع مى كرد و در مسائل خلاف، دانا بود. او را در رى ديدم كه جامۀ حرير پوشيده و محاسنش را خضاب كرده بود و شمشير حمل مى كرد. شيوۀ او را در رى نمى پسنديدند.» در چهاردهم رمضان سال 546 ق. درگذشت و در مدرسه اش در رى دفن گرديد. كتابى به نام «مسئلة الرؤيه» داشت و ابوالمكارم سعد بن ابى طالب بن عيسى رازى، كتابى در نقد آن نوشته است، به نام نقض مسئلة الرؤية لابى الفضائل سعد بن محمد بن محمود المشاط.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 11-12؛ تاريخ الاسلام، ج 37، ص 242؛ مستدركات اعيان الشيعه، ج 2، ص 191؛ طبقات الشافعية الكبرى، ج 7، ص 90، ش 786؛ الوافى بالوفيات، ج 15، ص 112-113.

سعيد بن اسماعيل رازى نيشابورى، ابوعثمان

محدث، فقيه، مفسر، واعظ، عارف، مشهور به حيرى. در سال 230 ق. در رى به دنيا آمد و در ميان سالى به نيشابور رفت. در رى نزد يحيى بن معاذ رازى شاگردى كرد و در نيشابور به طريقت ابوحفص نيشابورى درآمد. سلمى در طبقات الصوفيه و خراسانى كرباسى در اكليل المنهج فى تحقيق المطلب مى گويند تصوف در نيشابور از طريق او منتشر شد. عبدالله بن محمد بن عبدالرحمن رازى مى گويد: من، جنيد و يوسف بن حسين و ابوعلى جوزانى و بسيارى ديگر از مشايخ طريقت را ديده ام و كسى را به اندازۀ ابوعثمان حيرى عارف به طريق الى الله نيافتم. حاكم نيشابورى مى گويد: مشايخ ما اجماع داشتند كه ابوعثمان حيرى مستجاب الدعوه بود و همۀ عالمان او را تعظيم مى كردند. كلاباذى، نام او را در شمار كسانى آورده است كه در فقه، تأليفى داشته اند و سپس بر فضل و دانش آنان گواهى داده است. ابوالفتوح رازى در

ص: 461

روض الجنان از او نقل قول كرده است؛ از جمله در تعريف «ظالم» از قول او نقل مى كند: «ظالم آن بود كه به زبان توحيد گويد و عملش موافق قولش نباشد، و مقتصد آن بود كه به زبان توحيد گويد و به جوارح طاعت كند و عملش به اخلاص بود.»

در رى از محمد بن مقاتل رازى و موسى بن نصر، و در عراق از حميد بن ربيع و محمد بن اسماعيل احمسى و در مكه از ابوالفضل جعفر بن فضل وزير و گروهى ديگر حديث شنيد. همچنين از ابن خزيمه، ابوعمرو خفاف، عبدالله بن شيرويه، حسن بن سفيان، و حسن بن مقسم روايت كرده است. يحيى بن سعيد، ابوعمرو احمد بن نصر، اسماعيل بن نجيد، حاكم نيشابورى و... از او روايت كرده اند. كتاب هايى در تفسير و حديث و غير آن دو تأليف كرده است. كتاب حديثى او «الصحيح المخرج على صحيح مسلم» نام دارد. در سال 298 ق. در نيشابور درگذشت.

منابع: تهذيب الكمال، ج 24، ص 381-384؛ التعرف لمذهب اهل التصوف، ص 32-33؛ شعب الايمان، ج 2، ص 316؛ فيض القدير، ج 4، ص 149؛ كشف الخفاء، ج 2، ص 220-221؛ روض الجنان و روح الجنان، ج 16، ص 112؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 42؛ اكليل المنهج فى تحقيق المطلب، ص 586؛ الكنى و الالقاب، ج 1، ص 123؛ طبقات الصوفيه، ص 120 و 169-170 و 191-192 و 504-505؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 103 و 114-115؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 25، ص 86؛ تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 721؛ سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 62-66 و ج 16، ص 65-66؛ طبقات الشافعية الكبرى؛ ج 3، ص 43؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 13، ص 119-121.

سعيد بن جبير

مفسر، تابعى. در سال 45 ق. در كوفه به دنيا آمد، اما حبشى الاصل است. پدرش، او را به مدينه فرستاد تا از محضر بزرگان و صحابۀ رسول (ص) بهره ببرد. بسيارى از مورخين، سعيد را يكى از شاگردان امام سجاد (ع) نيز ذكر كرده اند. فضل بن شاذان مى گويد: در اوائل دوران امام سجاد (ع)، اصحاب خاص امام فقط پنج نفر بودند: سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، محمد بن جبير بن مطعم، يحيى بن ام الطويل و ابوخالد كابلى.

شيخ طوسى در كتاب خود روايتى از امام صادق (ع) آورده است كه سعيد بن جبير به امام سجاد (ع) ارادت خاصى داشت و حضرت نيز وى را تحسين مى كرد. برخى از نويسندگان به سعيد، لقب فقيه بَكّاء (گريان) داده اند كه دليلى بر شب زنده دارى و عبادت او است. سعيد بن جبير، از ابن عباس، على (ع)، ابومسعود بدرى، ابن عمرو، ابوموسى اشعرى، عبدالله بن مغفل، عدى بن حاتم و ابى هريره روايت نقل كرده است. البته بيشتر

ص: 462

مرقد سعيد بن جبير در شهر حى عراق

روايات خود را از ابن عباس آموخته است.

با به حكومت رسيدن عبدالملك بن مروان و ولايت حجاج بن يوسف ثقفى بر عراق، وى مجبور به فرار به ديگر مناطق اسلامى شد. پس مدتى نويسندۀ عبدالله بن مسعود بود، سپس براى همكارى با ابن اشعث به اصفهان رفت و در آنجا پناه گرفت. بعد از آن به قم رفت و پس از شش ماه اقامت در قم، به رى و آذربايجان رفت. در رى ضحاك مفسّر با وى ملاقات كرد و شمارى از احاديث تفسيرى را از وى نوشت. سعيد بن جبير در ماه شعبان سال 95 ق. به دستور حجاج كشته شد.

منابع: الاعلام، ج 8، ص 109؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ج 6، ص 366؛ رجال الطوسى، ص 90؛ قاموس الرجال؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 7، ص 6؛ مسند الامام السجاد ابى محمد على بن الحسين (ع)، ج 2، ص 456؛ تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران، ج 13، ص 185؛ معجم البلدان ص 564.

سعيد بن داوود بن ابى زنبر

محدث. اصل او از مدينه بود. در بغداد سكونت كرد و در رى حديث گفت. از مالك بن انس حديث شنيده است و احمد بن

ص: 463

منصور رمادى، محمد بن على بن داوود بغدادى، محمد بن فرج ازرق، ابرهيم حربى، ابوجعفر احدب (برادرزن ابوحاتم رازى) محمد بن قارن رازى، زبير بن بكار، محمد بن على بن مروان، محمد بن عمار بن حارث رازى، و بخارى در كتاب الادب المفرد از او روايت كرده اند. او يكى از راويان الموطأ مالك، و پدرش نيز وصى مالك بوده است. ابن جوزى برخى احاديث او را منكَر دانسته و ابن معين گفته است كه او نزد من ثقه نيست. ابوحاتم او را در حديث، ضعيف شمرده است. پس از سال 220 ق. درگذشت.

منابع: الجرح و التعديل، ج 4، ص 18، الامالى مفيد، ص 217؛ فتح البارى، ص 207 و 342؛ الاستذكار، ج 5، ص 230-231؛ التمهيد، ج 2، ص 202 و ج 4، ص 193؛ كشف المشكل، ج 4، ص 259؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 15، ص 108؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 60، ص 43؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 351-352؛ لسان الميزان، ج 7، ص 228؛ الانساب، ج 3، ص 167.

سعيد بن ربيع رازى

محدث. از سفيان بن عيينه (راوى عمرو بن دينار كه او نيز راوى ابن عباس است) روايت كرده، و محمد بن جرير طبرى در تفسير جامع البيان از او فراوان نقل كرده است.

منبع: جامع البيان، ج 2، ص 389 و ج 3، ص 24 و ج 6، ص 121.

سعيد بن سعد بن ايوب بخارى رازى، ابوعثمان

عابد، حافظ و محدث قرن سوم. در رى مى زيست و از مسلم بن ابراهيم، عبدالله بن مسلمۀ قعنبى، ابوحذيفه موسى بن مسعود، هيثم بن خارجه، ابونعيم فضل بن دكين، عمرو بن مرزوق، مخول بن ابراهيم، عبدالرحمن بن شريك نخعى، ابوغسان مالك بن اسماعيل نهدى و محمد بن روين حديث گفته است. ابن ماجه، على بن ابراهيم قطان (مصاحب ابن ماجه) و عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى از او روايت كرده اند. در اينكه ابن ماجه از او روايت كرده است يا نه اختلاف است. مزى و برخى ديگر مى گويند: نام او از طريق ابوالحسن بن سلمه قطان (مصاحب ابن ماجه) در استدراكات سنن ابن ماجه آمده است، نه در آنچه ابن ماجه مستقيم نقل كرده است. ابن ابى حاتم، بخارى، ابن حبان و عده اى ديگر به صدوق و ثقه بودن او گواهى داده اند.

منابع: الجرح و التعديل، ج 4، ص 32 و ج 5، ص 167؛ تهذيب الكمال، ج 10، ص 460-461 و ج 16، ص 185؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 354؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 32 و ج 6، ص 41؛ تاريخ الاسلام، ج 20، ص 355.

ص: 464

سعيد بن سنان برجمى شيبانى كوفى قزوينى رازى، ابوسنان

فقيه و محدث. اصلش از كوفه بود و در قزوين و رى اقامت داشت و در رى درگذشت. ابن سعد در الطبقات الكبرى، نام او را در شمار فقيهان و حديث دانان قرون نخست اسلامى آورده است. در طريق صدوق در كتاب توحيد واقع شده و از علقمة بن مرثد، ضحاك بن مزاحم (راوى ابن عباس)، حبيب بن ابى ثابت، ثابت بن جابان، ابواسحاق همدانى، وهب بن خالد، موسى بن ابى كثير انصارى، سعيد بن جبير، حماد بن ابى سليمان، ليث بن ابى سليم و... روايت كرده است. مهران بن ابى عمرو رازى، اسحاق بن سليمان كوفى رازى، ابويحيى، معاوية بن يحيى صدفى، محمد بن سعد، اسحاق بن يوسف ازرق، سفيان ثورى، وكيع بن جراح، اسباط بن محمد، زيد بن حباب، احمد بن حنبل، محمد بن سلمه، ابونعيم فضل بن دكين، شريك، جرير، يحيى بن ضريس، حكم بن بشير، ابواحمد زبيرى، عبدالرحمن بن دشتكى، ابوداوود طيالسى، يعلى بن عبيد، بكر بن بكار، عبدالله بن ابى جعفر رازى و... از او حديث شنيده اند.

دربارۀ او گفته اند فاضل، صالح و عابد بود و هر سال حج مى گزارد، اما خُلقى تنگ داشت. ابن شاهين، مؤلف تاريخ أسماء الثقات، ابن معين، ابن حبان، نسايى و ديگران، او را توثيق كرده اند، اما احمد بن حنبل كه از راويان او است، وى را در حديث، قوى نمى دانست.

منابع: الطبقات الكبرى، ج 7، ص 380؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 48 و ج 10، ص 204؛ تخريج الاحاديث و الآثار، ج 2، ص 321؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 4، ص 65؛ تاريخ ابن معين، ج 1، ص 391-329؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 450 و ج 4، ص 27؛ تاريخ اسماء الثقات، ص 97؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 66-67؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 21، ص 420-421 و ج 39، ص 498؛ تهذيب الكمال، ج 10، ص 492-495؛ مسند احمد، ج 5، ص 182؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 108؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1155؛ جامع البيان، ج 28، ص 75؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 3، ص 2362؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 406.

سعيد بن عباس رازى، ابوعثمان

محدث. از ابن كاسب روايت كرده است.

منبع: ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 222.

سعيد بن محمد بن حسن نيشابورى، ابورشيد

متكلم و محدث معتزلى (345-415 ق.). زادگاه او نيشابور است، اما بخش مهمى از عمر خود را در رى گذرانده است. در نيشابور حلقۀ درس داشت و از مكتب معتزلى بغداد كه در خراسان و ماوراءالنهر رايج بود،

ص: 465

جانب دارى مى كرد.

در ميان سالى به رى سفر كرد تا از عبدالجبار معتزلى، مكتب معتزليان بصره را بياموزد. در آنجا اعتزال بصرى را پذيرفت و به خواهش استاد، كتاب ديوان الاصول را نوشت. سپس به نيشابور بازگشت و در ميانۀ راه مدتى نيز در گرگان اقامت گزيد. در سفر دوم به رى، و پس از مرگ عبدالجبار معتزلى، رياست معتزليان پيرو مكتب بصره را بر عهده گرفت. وى راوى حديث نيز بود. ابوسعد سمّان رازى، محدث مشهور، احاديثى از او نقل كرده است.

از تأليفات او است: المسائل فى الخلاف بين البصريين و البغداديين؛ الجزء؛ النقص على اصحاب الطبائع؛ التذكره، مسائل الخلاف بيننا و بين المشبهة و المجبرة و الخوارج و المرجئة.

منابع: دانشنامه ايران و اسلام، ج 8، ص 1040-1039؛ معجم المؤلفين، ج 4، ص 230.

سعيد بن محمد حمامى رازى، ابونجيب

فقيه، محدث امامى. در رى به سال 460 ق. به دنيا آمد و از قاضى ابوالمحاسن رويانى، ابوخلف فقيه رازى و ابوالفرج محمد بن ابى حاتم قزوينى روايت كرده است، و سمعانى، منتجب الدين (صاحب الفهرست) در كتاب الاربعين و اسماعيل بن يوسف طالقانى قزوينى و پسرش از وى حديث نقل كرده اند. پسرش اسعد بن سعيد نيز محدث بود. دربارۀ سعيد گفته اند: صالح، صدوق، ثقه و كثير العباده بود و بسيار قرآن مى خواند. چندين مسجد بنا يا تعمير كرد.

سمعانى، مى گويد: در مسجدى در شهر رى، كتاب اللؤلؤيات را از او - به روايت استادش ابن ابى حاتم قزوينى - شنيدم. در سال 537 ق. در رى درگذشت.

منابع: ادب الاملاء و الاستملاء، ص 55؛ التحبير، ج 1، ص 309؛ خاتمه مستدرك الوسائل، ج 1، ص 175؛ الاربعون حديثا، ص 23؛ مجله تراثنا، ج 1، ص 103.

سعيد بن وجيه بن طاهر، ابوعبدالرحمن

محدث. وى را در حديث، ضعيف دانسته اند. به گواهى ابوالحسن بن بابويه در كتاب تاريخ رى، در سال 575 ق.

در رى بوده است. از پدرش روايت كرده است.

منابع: لسان الميزان، ج 3، ص 50؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 1، ص 280.

ص: 466

سفلا8592 تاريخ رى

سفيان بن عيينه رازى

محدث. در سال 107 ق. به دنيا آمده و به سال 178 ق. درگذشته است. ابوحصين بن سليمان رازى و سهل بن زنجله رازى، از مشايخ شيخ مفيد، از او روايت كرده اند.

منابع: العقائد الاسلاميه، ج 2، ص 229؛ ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 6، ص 1805؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 4، ص 175؛ الثقات، ج 8، ص 291؛ الاعلام، ج 3، ص 143 و 209؛ الجرح و التعديل، ج 4، ص 443.

سِكَّةُ المَوالى

كوچه. سكة الموالى يا كوچۀ دوستان / اربابان / بندگان، نام كوچه اى بوده است كه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) به هنگام ورود از طبرستان به رى، به آنجا نزول كرد. صاحب بن عبّاد در رساله اى كه در احوال آن حضرت فراهم آورده است، مى گويد: «عبدالعظيم وارد رى شد و در محلۀ ساربانان، در خانۀ مردى شيعه در كوچۀ الموالى سكنا گزيد.» صاحب جنة النعيم مى نويسد: «گويا سكة الموالى ناميدند آن كوچه را براى آنكه حضرات شيعه كه دوست داران اهل بيت بودند در آن منزل و مأوى داشتند، و در كوچه هاى ديگر، حضرات حنفيه و شافعيه خانه هاى عاليه بنا نموده بودند.» براى اين وجه تسميه دليلى وجود ندارد و احتمال هاى ديگر (موالى به معناى بندگان يا اربابان) قوى تر است. سكة الموالى در رى به موجب گفته هاى بالا، در مكانى از شارع ساربانان بوده كه تقاطع محله هاى سه فرقۀ حنفى و شافعى و شيعه بوده است. چنين مكانى، در حدود مغرب مسجد جامع مهدى و مشرق بازار ساربانان، مقابل گنبد فخر الدوله واقع بوده است. اين كوچه تا پيش از بازسازى هاى جديد حرم و شهر رى، به نام كوچۀ حضرتى وجود داشت و سرداب معروف رى در همين كوچه بود.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 229؛ كتاب هاى لغت، ذيل كلمۀ «مولى».

سلطان محمد، مدرسه

اين مدرسه ظاهراً از آن اهل سنّت و جماعت بوده است؛ اما دانسته نيست كه مراد از سلطان محمد كيست. در ذيل عبارتى در كتاب شدّ الازار احتمال رفته است كه مراد سلطان محمد بن ملكشاه سلجوقى (498-511) يا نوادۀ وى محمد بن محمود بن محمد بن ملكشاه (547-554) باشد.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 540.

سلمان آباد

روستا، از توابع بخش فشاپويه شهرستان

ص: 467

رى. اين روستا در دهستان حسن آباد قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385، جمعيت آن 938 نفر در 225 خانوار بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385

سلم بن ميمون خوّاص رازى

محدث و از بزرگان صوفيه. در رمله ساكن بود. از ابوخالد الاحمر سليمان بن حيان، مالك و ابن عيينه روايت كرده است و يونس بن عبدالاعلى، عمرو بن اسلم طرسوسى، موسى بن سهل، محمد بن عوف و سعد بن عبداللّه بن عبدالحكم از وى حديث گفته اند. در حدود 220 ق. درگذشت.

منابع: الضعفاء، ج 2، ص 165-166؛ الجرح و التعديل، ج 4، ص 267-268؛ تاريخ الاسلام، ج 15، ص 177-178.

سلمة بن بشير نيشابورى، ابوالفضل

محدث اهل سنت در قرن سوم. ساكن رى بود و از عبدالعزيز بن ابى حازم و هشيم روايت كرده است. ابوحاتم و ابوزرعۀ رازى از او روايت كرده اند. او خود گفته است كه در رى چهل هزار حديث شنيدم.

منابع: الجرح و التعديل، ج 4، ص 157؛ تاريخ الاسلام، ج 15، ص 178.

سلمة بن خطاب براوستانى اَزدورَقانى قمى رازى، مجدالملك

عالم و محدث امامى در قرن سوم. براوستانى، منسوب به يكى از قريه هاى (قلاع) قم است كه هنوز براوستان يا براوَسون يا بَراسون ناميده مى شود و در شمال امامزاده شاه جمال غريب و قبرستان بقيع واقع است. اَزْدُوْرَقان در فهرست شيخ طوسى و نضدالايضاح علم الهدى در ذكر سلمة بن خطاب ابوالفضل براوستانى اَزدُوْرَقانى، از قراى رى خوانده شده است. در نقد الرجال و هدية العارفين نيز در ذكر سلمة بن خطاب، قريه اى از رى شناخته شده است، اما در تاريخ قم در رديف آبادى هاى رودآبان آن شهرستان درج شده است. اَزْدُوْرَقان (ازورقان) امروزه وجود دارد و در بخش مركزى قم و نزديك شهر قنوات است.

مشايخ قم از جمله محمد بن حسن صفار و حميرى و احمد بن ادريس و ديگران از وى روايت كرده اند و او از منصور بن عباس رازى. نجاشى از پانزده كتاب وى نام مى برد؛ از جمله: ثواب الاعمال؛ عقاب الاعمال؛ وفات النبى (ص)؛ مقتل الحسين (ع)؛ ثواب الحج؛ المواقيت؛ تفسير سوره يس. او در رى، وزارت داشته است. وفات او را در سال 270 ق. ثبت كرده اند.

ص: 468

منابع: اختيار معرفة الرجال، ص 328؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 289؛ الذريعه، ج 24، ص 332؛ رجال ابن داوود، قسم دوم، ص 458؛ رجال الطوسى، ص 475؛ رجال النجاشى، ج 1، ص 422؛ الفهرست للطوسى، ص 159-158؛ ايضاح المكنون، ج 1، ص 180؛ رى باستان، ج 3، ص 483.

سلمة بن فضل ابرش رازى انصارى، ابوعبدالله

محدث امامى، صوفى و قاضى رى در قرن دوم، راوى كتاب المغازى. از ابراهيم بن طهمان، ابراهيم بن محمد بن ابى يحيى اسلمى، اسحاق بن راشد جزرى، اسماعيل بن مسلم مكى، ايمن بن نابل مكى، جراح بن ضحاك كندى، حجاج بن ارطات، زكريا بن سلام عتبى، ابوخيثمۀ جعفى، سفيان ثورى، سليمان بن قرم، عبدالله بن زياد بن سمعان، عزرة بن ثابت، عمرو بن ابى قيس رازى، عمران بن وهب طائى، ابوزهره مبارك بن مجاهد خراسانى، على بن مهران رازى، ابوسليمان شامى، ابوجعفر رازى، ابوحمزۀ سكرى و محمد بن اسحاق يسار (كتاب المغازى و المبتدأ را) روايت كرده است. محمد بن حميد رازى (شيخ طبرى)، ابراهيم بن مصعب مروزى، حسن بن عمر بن شقيق جرمى بصرى، حسين بن عيسى بن ميسرۀ رازى، عبدالله بن عمر بن ابان كوفى، عبدالله بن محمد مسندى، يوسف بن موسى و چندين راوى ديگر، از او روايت كرده اند. با عبدالرحمن بن سلمۀ رازى و عثمان بن محمد بن ابى شبيه و على بن بحر بن برى و على بن هاشم بن مرزوق رازى و عمار بن حسن نسايى و عمرو بن رافع قزوينى و محمد بن حميد رازى و... مكاتبه داشته است.

ابن معين و ابوحاتم رازى و ابن سعد در طبقات وى را توثيق كرده اند. ابوزرعه در كتاب الميزان مى گويد: به دليل مذهبش، در رى از او استقبال نشد. بيهقى در السنن الكبرى، او را متهم به نقل روايات ناشناخته (منكر) مى كند. بخارى و ابن مدينى و نسايى و عده اى ديگر نيز او را ضعيف دانسته اند. عمرى دراز يافت و در رى به سال 191 ق. درگذشت.

منابع: المسترشد، ص 147؛ الامالى طوسى، ص 581؛ مناقب على بن ابى طالب، ص 38؛ المستدرك، ج 3، ص 160؛ السنن الكبرى، ج 10، ص 58؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 153؛ المعجم الكبير، ج 6، ص 215؛ سنن الدارقطنى، ج 1، ص 359؛ الضعفاء و المتروكين، ص 184؛ الثقات، ج 8، ص 287؛ تهذيب الكمال، ج 11، ص 305-309 و ج 25، ص 162؛ المغنى من الضعفاء، ج 1، ص 430؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 191-192 و ج 4، ص 193؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 135-136؛ الوافى بالوفيات، ج 15، ص 200؛ الطبقات الكبرى، ج 7، ص 381؛ الكنى و الأسماء، ج 2، ص 56 و ص 63. رجال الشيعة فى اسانيد السنه، ص 151.

ص: 469

سليك بن مسحل رازى

محدث قرن اول، كوفى. از عمر بن خطاب و سعد بن ابى وقاص و حذيفة بن عمر و عبدالرحمن بن عوف روايت كرده است. صلة بن زفر، بلال بن يحيى و حلام بن صالح از او حديث شنيده و نقل كرده اند. معتمَد و قليل الحديث بود.

منابع: تعجيل المنفعه، ص 162؛ المصنف، ج 5، ص 483؛ الطبقات الكبرى، ج 6، ص 151؛ تاريخ الكبير، ج 4، ص 206؛ الجرح و التعديل، ج 4، ص 308.

سليم بن ابراهيم رازى

محدث. نصر بن ابراهيم از او روايت كرده است و او از طاهر بن محمد بن سليمان.

منبع: تاريخ مدينة دمشق، ج 9، ص 339.

سُلَيم بن ايوب بن سُلَيم شافعى رازى، ابوالفتح

اديب، فقيه، مفسر و محدث شافعى. اهل رى بود و براى تحصيل به بغداد رفت و مدتى نيز در شام زيست و درس گفت. در آغاز عمر، فنون ادب و لغت را به كمال آموخت و پس از چهل سالگى به فقه روى آورد. در بغداد شاگرد ابوحامد اسفراينى بود و پس از مرگ استاد، بر كرسى تدريس او نشست و رياست شافعيه به او رسيد. در ذيل تاريخ بغداد آمده است: وقتى پدر او شنيد كه فرزندش رياست مذهب را در بغداد بر عهده دارد، به آنجا رفت تا او را ببيند. وقتى به بغداد رسيد، پسرش را ديد كه براى كودكان درس مى گويد. پس از فراغت پسر از تدريس، گفت: اگر قرار است در بغداد، كودكان را درس بياموزى، چرا به رى نمى آيى كه هم نزد ما باشى و هم به كودكان شهر خود، درس دين دهى؟ سليم، پدر را به خانه برد و پس از گفت وگو با وى، بغداد را به قصد شام ترك كرد و به اصحاب خود گفت: به پدرم بگوييد هر چه در خانۀ من است، به فرمان تو است [و چون من در خانه نيستم، در فرمان تو نيستم.] گفته اند هنگامى كه سليم در بغداد تحصيل علم مى كرد، نامه هايى كه از رى براى وى مى رسيد، نمى خواند تا مبادا اخبار وطن او را از تحصيل بازدارد.

از محمد بن عبدالله جعفى، محمد بن ابى جعفر تميمى، محمد بن احمد بن قاسم محاملى، احمد بن عبدالله اصفهانى، احمد بن محمد بن حسين بصير رازى، احمد بن محمد بن موسى و... روايت كرده است. برخى از راويان او عبارتند از: نصر مقدسى، كتانى، ابونصر طريثيثى، عبدالرحمن بن على كاملى، سهل بن بشر اسفراينى.

سُلَيم، عمر خويش را به تدريس براى طلاب علوم دينى گذراند، و نسبت بدانان شفقت

ص: 470

بسيار داشت. در سفر مكه پس از اعمال حج، در سال 447 ق. در ساحل جدّه در درياى قُلْزَم غرق شد. از تأليفات او است: الاشاره، غريب القرآن، التقريب. امام الحرمين جوينى و ابوحامد غزالى از كتاب التقريب او در آثار خود نقل كرده اند.

منابع: شذرات الذهب، ج 3، ص 275؛ طبقات الشافعية الكبرى، ج 4، ص 387-391؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 37، ص 205؛ ذيل تاريخ بغداد، ص 93-94؛ تاريخ الاسلام، ج 30، ص 151-154؛ الوافى بالوفيات، ج 15، ص 207؛ انباة الرواة، ج 2، ص 69؛ العبر، ج 3، ص 213؛ هدية العارفين، ج 1، ص 409؛ الاعلام، ج 3، ص 116؛ معجم المؤلفين، ج 4، ص 243.

سليمان بن عمر بن ابى هوذۀ بلخى رازى

محدث. از عمرو بن ابى قيس و حماد بن سلمه روايت كرده است. اسحاق بن ابراهيم بن محمد مروزى و موسى بن مبارك رازى، از او روايت كرده اند.

منابع: الجرح و التعديل، ج 2، ص 211 و ج 8، ص 164؛ بيان خطأ البخارى، ص 81؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 5، ص 63.

سِنّ

ناحيه، آبادى. اصطخرى سِنّ را از نواحى مشهور رى دانسته است. سمعانى در الانساب در ذكر هشام بن عبيداللّه رازى سِنّى، از اين محل به «ديه» ياد كرده است. سِنّ، گويا از آبادى هاى واقع در جنوب شرقى يا مشرق رى بوده است؛ زيرا در كتاب مختصر البلدان، در تمام موارد ذكر «سرّ» نسخه بدل آن، به صورت «سُنّ» درج آمده است و چون در آن پهنه، از آبادى اى به نام «سُنّ» در منابع ياد نشده است، مى توان گفت كه اين كلمه همان «سِنّ» مورد بحث است، و اگر اين احتمال درست باشد، بايد چنين تصور كرد كه اين دو آبادى هر دو در يك سوى رى قرار داشته، و كاتبان متصرف گاه يكى و گاه ديگرى را مى نوشته اند، و چون «سرّ» در مشرق و جنوب شرقى رى واقع بوده است، محل سن نيز بايد در همان حدود باشد. دليل ديگر آن است كه هشام بن عبيداللّه رازى كه در مشرق شهر رى اقامت داشته و ظاهراً دروازۀ خراسان را به نام وى باب هشام گفته اند، اهل سِنّ بوده است.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 564.

سندى بن عبدويه دهكى رازى، ابوهيثم

سهل بن عبدالرحمن ذهلى/ كلبى، محدث، قاضى رى و قزوين. از «دهك رى» و از روات معروف و معتبر بوده است. از عمرو بن ابى اويس، على بن على حميرى (قاضى رى)، ابراهيم بن طهمان، عمرو بن ابى قيس، زهير بن معاويه، جرير بن حازم، مندل بن على، ابوبكر نهشلى و بسيارى از روات مدينه و عراق حديث

ص: 471

شنيده است. محمد بن حمّاد طهرانى، طبرانى، اسماعيل بن يزيد (عموى ابوزرعه)، عمرو بن نافع، حجاج بن رجاء، اسحاق بن عبدالله بن عبدالرحمن (اسحاق بن ابى حمزه)، عبدالله بن سالم بزّاز رازى، محمد بن موسى بن واضح، ادريس بن على، محمد بن عمار و احمد بن فرات از او روايت كرده اند. ابوحاتم رازى، او را ديده و سخنش را شنيده است. ابووليد طيالسى مى گويد: در رى كسى را عالم تر از سندى بن عبدويه و يحيى بن ضريس نديدم. ابن حبان و بسيارى ديگر از تراجم نگاران به وثوق او شهادت داده اند. در سال 204 ش. در بغداد درگذشت.

منابع: اللباب فى تهذيب الأنساب، ج 1، ص 519؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 205 و 228 و ج 5، ص 77 و ج 6، ص 197 و ج 8، ص 84؛ الثقات، ج 8، ص 304؛ اكمال الكمال، ج 3، ص 404؛ تهذيب الكمال، ج 23، ص 345؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 243-244؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 170؛ تاريخ الاسلام، ج 14، ص 185-186؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 173؛ الانساب، ج 2، ص 516 و ج 3، ص 321؛ الوافى بالوفيات، ج 15، ص 296.

سنگ تراشان

روستا، از توابع بخش مركزى شهرستان رى. بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 120 نفر (32 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

سورن / سورنا

از خاندان هاى بزرگ عهد اشكانيان و ساسانيان. در كتاب درر التيجان آمده است: «بعد از پادشاه بالاترين مناصب و مراتب، منصب سورنا بود كه سپهسالارى باشد. خانوادۀ سورنا از حيث مكنت و قدرت يك درجه از پادشاه كمتر بود.» در همين كتاب است: «اما لفظ سورنا يا سورن، هنوز نمى دانيم اسم خاص و علم شخص بوده يا لقب؛ همين قدر مى دانيم كه از اول سلطنت اشكانيان خانوادۀ سورنا منصب سپهسالارى داشته و اين منصب از پدر به پسر مى رسيده است. از كارويژه هاى سپهسالارها اين بود كه هر وقت يكى از سلاطين اشكانى به تخت سلطنت جلوس مى كرد، سورنا مى آمد و تاج سلطنت را به سر او مى گذاشت.» نويسندۀ ايران باستان، در باب سورنا سردار معروف عهد اشكانيان نوشته است: «سورنا از حيث نژاد و ثروت و نام بعد از پادشاه مقام اول را داشت. از جهت شجاعت و حزم در ميان پارتى ها اول كس بود... وقتى كه مسافرت مى كرد هزار شتر بار و بنۀ او را حركت مى داد، دويست ارابه حرم او را نقل مى كرد، و هزار سوار غرق آهن و

ص: 472

پولاد و بيش از آن سپاهيان سبك اسلحه همراه او بودند...»

به قرينۀ اينكه شاهان اشكانى فصل بهار را در شهر رى مى گذرانده و آن را پايتخت بهاره خويش قرار داده بوده اند و به حكم موقعيت و مقام سران خاندان سورن كه مى بايست ملازم دربار ايشان باشند، و تصريح كريستن سن به اينكه رودى در حوالى رى و قريه اى در نيشابور به نام سورن بوده، و با توجه به اينكه رود مهران پارس را نيز منسوب به خاندان مهران مى دانند، انتساب «روذه» يا «چشمه على» فعلى رى به خاندان سورن مسلم است و گويا اين خاندان در كنار مظهر اين چشمه در دامنۀ جنوبى صخرۀ چشمه على، كاخ داشتند و اين نسبت از آنجا حاصل شده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 130.

سورين8592 چشمه على

سورينى8592 چشمه على

سه برادران، امامزاده

بقعۀ اين امامزادگان نزديك قلعۀ خورائين، كنار باقرشهر و غرب شهر رى قرار دارد. قلعه خورائين، بنايى آجرى و كاهگلى است كه سقف هاى گنبدى دارد. اين بنا متروك است و كاربرى تجارى يافته است.

امامزاده سه برادران

ص: 473

اهل محل اعتقاد دارند كه اين سه امامزاده، از همراهان حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) در سفر به شهر رى بودند و در همين مكان زندگى و فوت كرده اند. برخى كتاب هاى انساب، نسب اين امامزادگان را با ده واسطه به امام حسن مجتبى (ع) رسانده اند؛ بدين ترتيب: سيد قاسم، سيد على كيا و سيد جوان شير ابناء محمد ابى القاسم بن على بن محمد اميركا بن احمد بن على بن احمد الافقم بن على الزانكى بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن امام حسن (ع). اين سه برادر، از سادات حسنى در قرن پنجم هجرى بودند. نخستين شخص از اين خاندان كه به رى مهاجرت كرد، سيد على الزانكى بن اسماعيل حسنى است كه به زانك دماوند رفت و فرزندش احمد در شهر رى سكونت گزيد. از نوادگان احمد بن على الزانكى، سيد على كيا و سيد جوان شير و سيد قاسم و سيد ناصر و سيد حسن بودند كه در شهر رى و ورامين زندگى مى كردند.

بقعۀ امامزادگان، سه چهارطاقى دارد و هر چهارطاقى روى يكى از قبرها قرار گرفته است. طاق هاى اصلى داراى قوس تيزه دار است و قوس طاق نماها و طاقچه ها، تخت يا كمانى است. سه سنگ قبر با فاصلۀ تقريبى سه متر از يك ديگر در يك امتداد و در وسط حرم قرار دارد. بالاى قبر اول از شمال، گنبدى وجود داشته است كه در سال 1374 ش. فرو ريخته و پس از بازسازى در سال 1384 ش. گنبدى براى آن ساخته نشده است. بالاى دو قبر ديگر نيز گنبد وجود دارد. روى قبرها را با كاشى هاى جديد پوشانده اند. يك صندوق فلزى، براى جمع آورى نذور در شمال گنبدخانه نصب كرده اند.

منابع: مزارات رى، ص 181-185؛ امامزاده ها و تربت برخى از پاكان و نيكان، ج 1، ص 167-166؛ لباب الانساب، ج 2، ص 661-660.

سه دختران، امامزاده

بقعۀ اين امامزادگان در خيابان سلمان فارسى شهر رى، در بوستان دانش (ميان باغ صفائيه و ابن بابويه) واقع شده است. به اعتقاد اهل محل، شخصيت هاى مدفون در اين بقعه، سه بانو، به نام هاى كبرى، خديجه و صغرى است و از نوادگان موسى بن جعفر (ع) هستند؛ اما برخى از پژوهشگران، صاحبان اين قبور را با شش واسطه به امام حسن مجتبى (ع) مى رسانند؛ بدين ترتيب: «سيده خديجه و فاطمة الصغرى و فاطمة الكبرى بنات عبدالرحمن بن القاسم بن ابى عبداللّه محمد البطحانى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الامام الحسن (ع).» اين سه خواهر از سادات و

ص: 474

از بيت نقابت بوده اند. جدّشان ابوعبداللّه محمد، به علو مقام و عظمت شأن معروف بود و پدران وى نيز جملگى از مشاهير فقهاى مدينه به شمار مى رفتند.

سيد ابوعبداللّه محمد به جهت سكونت در بطحا به بطحانى ملقّب گشت و صاحب هفت فرزند پسر بود كه يكى از آنان سيد قاسم نام داشت. سيد قاسم از بزرگان سادات و فقهاى مدينه شد. اكثر پسران وى شهرهاى ايران را براى سكونت برگزيدند و سه دختران از نوادگان عبدالرحمن بن محمدند. منابع موجود اشاره اى به علّت مهاجرت اين سه خواهر به شهر رى نكرده اند، اما پسرعموى ايشان در شهر رى سكونت داشته و حسن بن زيد داعى (مؤسس دولت علويان طبرستان) از عموزادگان آنان بوده است. وفات اين سه خواهر بايد در نيمۀ نخست قرن چهارم هجرى باشد.

منابع: مزارات رى، ص 189؛ رى باستان، ج 1، ص 403؛ بقاع متبركه استان تهران، ص 105؛ امامزاده ها و تربت برخى از پاكان و نيكان، ج 1، ص 169-168؛ الشجرة المباركه فى انساب الطالبيه، ص 65؛ منتقلة الطالبيه، ص 155؛ اطلاعات ماهنامه، شماره 51، خرداد 1331 ش. و شماره 55 مهر ماه 1331 ش.

سهل بن ابراهيم بن هشام رازى

محدث اهل سنت. احمد بن عبيد قزوينى و ابوالحسن غازى از او روايت كرده اند و او از جد خود، هشام بن عبيدالله رازى. نام او در طريق سيد بن طاوس در كتاب اقبال الاعمال

ص: 475

از طريق شيخ طوسى آمده است. «حديث افتراق» را او از جد خود، هشام بن عبيدالله رازى و او از مكرم بن يوسف و او از ياسين و او از يحيى بن سعيد و او از انس بن مالك و او از رسول الله (ص) روايت كرده است.

منابع: اقبال الاعمال، ج 2، ص 46؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 4، ص 170.

سهل بن زنجلۀ رازى اَشتَر خياط، ابوعمرو

محدث و حافظ، صاحب سنن، معروف به سهل اشتر. براى كتابت و استماع حديث، بسيار سفر كرد. از سفيان بن عيينه، ابومعاويۀ ضرير، جرير بن عبدالحميد، ابوبكر بن عياش، وليد بن مسلم، حفص بن غياث، ابن نمير، صباح بن محارب تيمى كوفى، عبدالله بن ابى اويس بن مالك، عبدالرحمن بن مغرا، وكيع بن جراح و مكى بن ابراهيم حديث شنيده و گفته است. ابن ماجه، ابوزرعه، ابن جنيد، يوسف بن عاصم رازى، على بن سعيد بن بشير رازى، ابراهيم بن اسحاق حربى، احمد بن سرى بن سنان، ادريس بن عبدالكريم مقرى، موسى بن هارون، محمد بن بشر بن مطر، ابوحاتم رازى، على بن حسن بن بيان باقلانى، عبدالكريم بن محمد، ابى يعلى موصلى، روح بن عبدالمجيب، احمد بن حسن بن عبدالجبار صوفى و... از او روايت كرده اند. در طريق شيخ مفيد در كتاب امالى واقع شده است. در بغداد به سال 231 ق. حديث گفته و كتاب السنن را در حديث تأليف كرده است. شيخ مفيد و ابوحاتم رازى او را صدوق خوانده اند. در سال 231 ش. درگذشت.

منابع: تاريخ بغداد، ج 9، ص 116-119؛ تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 451-452؛ سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 691-693؛ هدية العارفين، ج 1، ص 411؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 4، ص 175؛ الثقات، ج 8، ص 291؛ الجرح و التعديل، ج 4، ص 198؛ مستدرك الوسائل، ج 1، ص 167؛ الامالى مفيد، ص 21 و 252؛ عمدة عيون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار، ص 166؛ السنن الكبرى، ج 2، ص 439؛ مسند ابى يعلى، ج 8، ص 306؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 398-399؛ معجم المؤلفين، ج 4، ص 283؛ الاعلام، ج 3، ص 143 و 209.

سهل بن زياد آدمى رازى، ابوسعيد

محدث، از اصحاب امام هادى (ع) و از عالمان امامى. او را از صحابۀ امام جواد (ع) و امام حسن عسكرى (ع) نيز دانسته اند. سكونت او در رى، پس از تبعيدش از قم بود. نام او در اسنادِ بيش از 2300 روايت ذكر شده است. سهل به وسيله محمد بن عبدالحميد عطار در نيمۀ ماه ربيع الاخر سال 255 ق. با امام حسن عسكرى (ع) مكاتبه كرده است كه آن را احمد بن على بن نوح و احمد بن حسين نقل كرده اند. مكاتبۀ او با امام حسن

ص: 476

عسكرى (ع) دربارۀ احكام ارث بوده است.

دربارۀ وثوق وى، ميان رجال شناسان قديم و جديد اختلاف شديدى است. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، رئيس شيعيان قم در عصر امامت، به غلو و دروغگويى او شهادت داده و او را از قم بيرون كرده است. صدوق، نجاشى، ابن شهرآشوب، ابن داوود، تفرشى (صاحب نقد الرجال)، سيد نعمت الله جزايرى و... او را در حديث - به دليل نقل روايات مرسله و مجهوله - ضعيف و غير قابل اعتماد مى دانند و ابن غضائرى گفته است: «به جد ضعيف و دچار فساد مذهب و روايت است.» فضل بن شاذان، اعتماد به روايات او را به هيچ روى صلاح نمى دانست و از تعابيرى تند در حق او استفاده كرده است. شيخ طوسى، دربارۀ او چندگونه رأى دارد: در جايى او را ثقه و در چندين جا - از جمله الفهرست - ضعيف خوانده است. وحيد بهبهانى، محدث نورى و بحر العلوم نيز در شمار كسانى اند كه او را توثيق كرده اند. برخى از رجاليون متأخر - مانند مؤلفان مستدركات علم رجال الحديث و اعيان الشيعه - در توثيق او كوشيده اند؛ اما آية الله خويى در معجم رجال الحديث با آن كه در نظريۀ قدما دربارۀ سهل قائل به تفصيل شده، در نهايت، وى را ضعيف شمرده است.

از حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ابوعبدالله جامورانى، ابوالقاسم كوفى، ابوهاشم جعفرى، ابن ابى نجران، ابن ابى نصر، ابن اسباط ابن رئاب، محمد بن سنان، ابن فضال، ابن محبوب، ابن مهران، ابراهيم بن عبدالحميد، ابراهيم بن عبدالرحمن، ابراهيم بن عقبه، ابراهيم بن محمد همدانى، احمد بن اسحاق رازى، احمد بن بشر برقى، احمد بن بشير، احمد بن عبدالعزيز، احمد بن محمد برقى، احمد بن عبدوس، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، احمد بن محمد بن خالد، احمد بن محمد بن قلانسى، احمد بن محمد بن موفق مدينى، ادريس حارثى، اسماعيل بن منصور، اسماعيل بن مهران، بكر بن صالح، جعفر بن محمد اشعرى، جعفر بن محمد بن بشير، حسن بن عباس بن حريش، حسن بن على بن عثمان، حسن بن على بن نعمان، حسن بن محبوب، حسن بن موسى خشاب، حسين بن بشار واسطى، حمزة بن محمد، ريان بن صلت، سعيد بن جناح، سليمان بن

ص: 477

سماعه، ابن ابى عمير، صفوان بن يحيى، عثمان بن عيسى، على بن اسباط، على بن ريان، على بن سعيد برقى، على بن مهزيار، قاسم بن محمد زيات، محمد بن حسن بن شمون، محمد بن حسن صفار، يحيى بن مبارك، نوفلى و بيش از اينها روايت كرده است. و روايت كرده اند از او: ابوالحسن اسدى، محمد بن ابى عبدالله كوفى، محمد بن نصير، محمد بن يحيى، محمد بن حسن صفار، محمد بن احمد بن يحيى، ابن ابى نجران، احمد بن عبدالكريم، احمد بن محمد، احمد بن ابى نصر، احمد بن محمد بن عيسى، احمد بن محمد بن موفق، محمد بن سنان، جعفر بن محمد بن على اشعرى، على بن مهزيار، محمد بن حسن بن شمون، محمد بن حسين و...

از تأليفات او است: النوادر و التوحيد.

منابع: جوابات اهل الموصل، ص 21؛ روضة المتقين، ج 11، ص 88؛ الفوائد الطوسيه، ص 221؛ كشف الاسرار فى شرح الاستبصار، ج 2، ص 159؛ كتاب الصلاة، شيخ انصارى، ج 1، ص 71؛ الكافى، ج 1، ص 14-16؛ رجال البرقى، ص 60؛ رجال الطوسى، ص 371-375؛ الفهرست طوسى، ص 142؛ رجال ابن الغضائرى، ص 59؛ معالم العلماء، ص 92؛ نقد الرجال، ج 2، ص 81؛ جامع الرواة، ج 1، ص 393-394؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 4، ص 175-176؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 354-371؛ المنهج الرجالى و العمل الرائد، ص 175-182؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 322؛ تعليقه على منهج المقال، ص 198؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 230-215؛ الفوائد الرجاليه، ج 3، ص 25؛ رجال الكشّى، ص 349؛ معجم المؤلفين، ج 4، ص 284؛ ثواب الاعمال، ص 52؛ مسند سهل بن زياد الآدمى.

سهل بن عبدالرحمن رازى، ابوالهيثم

محدث، اديب و لغوى قرن سوم. از عبدالله بن عبدالله مدينى روايت كرده است و محمد بن حماد طهرانى از او. مؤلفات نصير بن ابى نصير نحوى رازى (شاگرد كسايى و اصمعى) را نزد او خوانده و در هرات براى متعلمان بازگفته است. سكرى (ابوسعيد حسن بن حسين بن عبدالله) از او روايت كرده و كتاب الانواء او را به خط خود نوشته است. از ديگر آثار او است: الشّامل فى اللّغة، زيادات معانى القرآن، الفاخر فى اللَّغة. مؤلف إنباه الرواة على أنباه النحاة مى گويد: گفتار و بيان شفاهى ابوالهيثم رازى بهتر از تصنيفات او بود. سال وفات وى را 276 ق. نوشته اند.

ص: 478

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 43، ص 199؛ اسد الغابه، ج 1، ص 196؛ الفهرست ابن النديم، ص 86؛ تاريخ الاسلام، ج 20، ص 499؛ إنباه الرواة على أنباه النحاة، ج 3، ص 132 و 347 و ج 4، ص 187-188.

سهل بن عبدويه رازى

از محدثان متقدم. از عمرو بن ابى قيس روايت كرده است، و احمد بن ابراهيم نرمقى رازى از او.

منابع: معجم البلدان، ج 4، ص 775؛ تهذيب الكمال، ج 2، ص 311.

سهل بن عثمان عسكرى كندى، ابومسعود

حافظ، محدث اهل سنت و يكى از ائمۀ حديث. در سال 220 ق. از اصفهان به رى رفت و سپس در عراق رحل اقامت افكند و در عسكر مكرم درگذشت. از حسن بن سفيان، عبدالرحيم بن سليمان رازى، شريك بن عبدالله، حماد بن زيد، عبدالوارث، ابراهيم بن سعد، ابى احوص، عبدالرحمن بن عبدالملك بن ابجر، زياد بن عبدالله، على بن مسهر، يزيد بن زريع، ابن مبارك و يحيى بن ابى زائده روايت كرده است. حفص بن غياث، ابوزرعه، ابوحاتم رازى، على بن احمد بن بسطام زعفرانى، عبيد الغزال، جعفر بن احمد بن فارس، عبدالرحمن بن محمد بن سلم رازى، احمد بن محمد بن ابى سلمۀ رازى و عبدان اهوازى از وى روايت كرده اند. ابن حبان و ابوحاتم رازى و ديگران، او را صدوق خوانده اند.

پيش از سال 240 ق. درگذشت.

منابع: الجرح و التعديل، ج 4، ص 203 و ج 5، ص 314-315؛ الثقات، ج 8، ص 292؛ العبر، ج 1، ص 414؛ تاريخ الاسلام، ج 17، ص 189-190؛ الوافى بالوفيات، ج 16، ص 15.

سهل بن موسى رازى

محدث اهل سنت. از يحيى بن ضريس، وليد بن مسلم، حجاج بن مهاجر، عبدالرحمن بن مغراء، وكيع بن جراح، ابن نمير و ابن ابى فديك - و او با دو واسطه از ابن عباس - روايت كرده است. حارث بن مالك و ابن جرير طبرى، از او نقل حديث كرده اند.

منابع: جامع البيان، ج 2، ص 534 و ج 15، ص 187 و...؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 59؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج 3، ص 470.

سياوخش رازى

سردار ساسانى. سياوش / سياوخش بن مهران بن بهرام چوبين، از سرداران ساسانى بود كه به هنگام حملۀ سپاه عمر به رى، از سوى يزدگرد سوم سردارى لشكريان ايران را در زادگاه

ص: 479

خود بر عهده داشت. در سال 22 ق. خليفۀ وقت (عمر بن خطاب)، نعيم بن مقرن را به رى فرستاد. پيش از رويارويى نعيم بن مقرن با سياوخش، يكى افسران ايرانى كه با فرمانده خود دشمنى داشت، نزد نعيم آمد و به نعيم پيوست. او سپاه عرب را از راه پنهان به شهر رى وارد كرد و شهر به آسانى به دست مسلمانان افتاد.

طبرى او را «الزينبى ابوالفرخان» ناميده، ولى شايد زينبى مصحف «زين پذى» است. «زين پذ» لقبى است كه تا اين اواخر نيز در ايران بود و معناى آن «اسلحه دارباشى» است؛ زيرا زين به معناى اسلحه و پَذ (پَد / بُد) به معناى رئيس است، و در داخل حصار رى، قلعۀ كوچكى بوده است كه آن را «زينبدى» مى گفته اند و دز فرّخان نيز ظاهراً همان قلعه بوده است. بنابراين شايد نام اين مرد، فرّخان و لقبش زينبذ يا زينپذى منسوب به قلعۀ مزبور بوده و «زينبى ابوالفرخان» كه در تاريخ طبرى آمده است، مصحّف «زينبذى الفرخان» باشد. زيرا نام زينبى به هيچ روى با اسامى فارسى تطبيق نمى شود؛ اما با نام قلعه مذكور و وجه تسميه آن و اينكه اين مرد هم از مردم رى و از بزرگان و پايه وران ايران است درست و راست مى آيد.

منابع: تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران، ج 9، ص 33؛ تجارب الامم، ترجمه، ج 1، ص 359؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 607؛ رى باستان، ج 1، ص 232.

سيدآباد

قصر. اين قصر را سيده شيرين دختر اصفهبد رستم، زن فخرالدوله و مادر مجدالدوله، به سال 394 ق. در رى بنا كرد. در باب محل اين قصر هيچ گونه ذكرى در منابع به نظر نرسيد، اما احتمالاً در همان محلّۀ فخرآباد بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 354.

سيدآباد

روستا، از توابع بخش كهريزك شهرستان رى. اين روستا در دهستان كهريزك قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن زير سه خانوار بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

سيد ابوالعباس هاشمى8592 احمد بن ابراهيم حسنى رازى، ابوالعباس

سيد تاج الدين محمد كى

سكى، مدرسه

اين مدرسه را در عهد طغرل اول در محلّۀ كلاه دوزان، از محله هاى شيعه نشين رى ساختند. در كتاب نقض آمده است: «مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى

ص: 480

- رحمة اللّه عليه - به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است و قريب نود سال است كه معمور و مشهور است، و در آنجا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر روز پنج بار و مجلس وعظ هر هفته يك بار و دوبار و درس علوم و موضع مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاورند از اهل علم و زهد و فقها و سادات و غريب كه رسند و باشند بوده است و هست، نه در عهد طغرل بزرگ - سقاه اللّه رحمته - كردند؟» مدرسۀ سيد تاج الدين كيسكى، به حكم نزديكى به مدرسۀ شمس الاسلام حسكا، ظاهراً در جنوب ابن بابويه، و در مشرق بقعۀ امامزاده عبداللّه بوده است. محل كنونى آن بايد حوالى ميدان مجسمه باشد.

منابع: رى باستان، ج 1، ص 533 و 531؛ نقض، ص 40.

سيد جعفر بن محمد نوربخش، خواجه اصغر

شاعر، پسر سيد محمد نوربخش (قطب نوربخشيه) و برادر شاه قاسم انوار. زادگاه و خاستگاه خاندان نوربخش، رى بوده است. سمرقندى، زادگاه او را قائن دانسته است. يكى از ممدوحان او در شعر، سلطان حسين ميرزا بايقرا بود. از آثار او، مثنوى كشف الحقيقة فى الكثرة والوحدة است كه چاپ شده است. به گفتۀ اميرعليشير نوايى در تذكرة مجالس النفائس، وى تا پايان عمر، پيرو پدر خويش بود.

منابع: مجالس النفائس، ص 96؛ الذريعه، ج 9، ص 1229.

سيد طاهر8592 طاهر، امامزاده - قلعه نو

سيد عبدالله ابيض، مزرعه

نام اين مزرعه در فرمان سال 961 ق.

شاه طهماسب، در ضمن بر شمردن موقوفه هاى آستانۀ حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، چنين ذكر گرديده است:

«مزرعۀ سيد عبداللّه ابيض النصف، كه مير غياث الدين محمود ميركمال وقف نموده... و مزرعه مذكوره در بلوك غار واقع است.» ظاهراً اين مزرعه در حدود امامزاده عبداللّه واقع بوده است.

منابع: آستانۀ رى، ص 31 و ص 88؛ رى باستان، ج 3، ص 566.

سيده ملكه خاتون

همسر فخرالدولۀ ديلمى و اولين زنى كه پس از استقرار اسلام در ايران به حكومت رسيد. شيرين، مشهور به سيده ملكه خاتون و ام الملوك و ملقب به ام رستم، دختر رستم بن شروين (از سپهبدان خاندان باوند در مازندران) و همسر فخرالدولۀ ديلمى (حكومت: 387 ق. - 366 ق) بود. پس از فوت

ص: 481

فخرالدوله، فرزند چهارسالۀ او - بنا بر روايتى، يازده ساله - به نام ابوطالب رستم ملقب به مجدالدوله بر تخت نشست؛ اما سيده خاتون به دليل صغر سن مجدالدوله و نيز بر عهده داشتن نيابت سلطنت همسرش در زمان حيات او، به كمك دو تن از وزراى مشاور خود، بر قلمرو شوهر فرمانروايى كرد. او ولايتعهدى و حكومت همدان را به برادر كوچك تر مجد الدوله به نام خسروداد، ملقب به شمس الدوله سپرد و حكومت اصفهان را به پسر ديگرش ابوشجاع عين الدوله داد و پسردايى خود را به سرپرستى او گماشت. در دوران پادشاهى سيده ملكه خاتون، دربار او محل تجمع دانشمندان، ادبا و فلاسفه بود. ابوعلى سينا نيز مدتى را در دربار سيده ملكه خاتون گذراند.

در 397 ق. مجدالدوله به مخالفت و رقابت با مادر برخاست و موجب ناراحتى مادر شد و در اين زمان بود كه به روايتى سيده خاتون به قلعۀ طبرك در نزديكى رى رفت و طبق روايت هاى ديگر مجدالدوله مادر را دستگير و در قلعۀ طبرك زندانى كرد. چندى نگذشت كه به علت بى كفايتى فرزند، اوضاع كشور آشفته شد. پس از مدتى ملكه خاتون از زندان گريخت و پياده عازم كردستان شد و نزد بدر بن حسنويه كه با فخرالدوله دوستى

ص: 482

داشت، رفت. بدر، سپاهى فراهم آورد و با او روى به رى نهاد. در ميانۀ راه، در همدان، شمس الدوله نيز به مادر پيوست. در درگيرى ميان مجدالدوله و مادر، مجدالدوله دستگير و زندانى گشت. به گفتۀ ابن اثير، سيده ملكه خاتون، شمس الدوله را به شاهى نشاند و خود اختيار امور را در دست گرفت. پس از گذشت يك سال سيده خاتون، شمس الدوله را عزل كرده، به همدان فرستاد و از مجدالدوله خواست كه به نزد وى در رى بيايد. در سال 405 ق. شمس الدوله به كمك بدر براى تصرف رى آمد و مجدالدوله و سيده خاتون رهسپار دماوند شدند؛ اما لشكريان شمس الدوله بر وى شوريدند و وى به همدان گريخت. در اين هنگام سيده خاتون با شورش ابن فولاد ديلمى كه به تحريك منوچهر پسر قابوس زيارى كه از سوى محمود غزنوى حمايت مى شد، مواجه گشت.

سيده كه همواره راه مذاكره را بر جنگ ترجيح مى داد با وى مصالحه كرد. در اين اوضاع، سلطان محمود غزنوى در صدد برآمد رى و نواحى مجاور آن را به قلمرو خود درآورد و بر گنج هاى با ارزش ديالمه دست يابد. پس با نامه اى كه به سيده خاتون نوشت به او پيام داد كه «بايد خطبه و سكه به نام من كنى و خراج فرستى؛ و الا جنگ را آماده باشى.» سيده خاتون، به سفير سلطان گفت: اگر نپذيرم، چه خواهد شد؟ سفير گفت: حكمدار بزرگ، ملك شما را جبراً و قهراً به تصرف درخواهد آورد. سيده گفت: «در عهد شوهرم، هميشه مى ترسيدم كه سلطان محمود، كشور ما را به تصرف خود درآورد، ولى اكنون بيمى ندارم؛ زيرا گمان نمى كنم كه محمود غزنوى بر روى زنى شمشير بكشد. اگر او بر من غالب شود، چندان هنر نيست و اگر من بر او غالب شوم، براى او خفت بسيار است.» پاسخ سيده خاتون سبب شد كه محمود در حيات خود به رى حمله نكند.

سيده ملكه خاتون در آداب ملك دارى بسيار كوشا و توانا بود؛ چنانكه سرزمين هاى بسيارى را آباد كرد و هفته اى پنج روز در شهر رى بار عام مى داد، به وضع لشكريانش توجه خاص مى كرد، با وزرا و كارگزارانش بى واسطه سخن مى گفت و پاسخ قاصدان را در سراسر كشور به شايستگى مى داد.

وى پس از هشتاد سال زندگى در 419 ق.

در رى درگذشت. او از سادات نبود؛ اما بقعۀ وى كه در نزديكى امامزاده على در خيابان خاوران در شرق تهران قرار دارد، زيارتگاه مردم است.

منبع: فصلنامۀ تخصصى بانوان شيعه، سال پنجم، شماره 16.

ص: 483

سيروان

قريه، واقع در مغرب يا جنوب غربى شهر رى. مهدى پسر منصور دوانيقى، آن هنگام كه به دستور پدر عازم دفع فتنۀ خراسان گرديد، هنگام ورود به رى به آنجا فرود آمد و بناهايى ساخت، و هادى فرزند وى نيز به سال 146 ق. در همين ديه از مادر به دنيا آمد. آتشكدۀ قديم رى، در فاصلۀ ميان رى تا سيروان واقع بوده است.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 567.

سيزده آبان، خانه فرهنگ

واقع در شمال غربى شهر رى، در كوى 13 آبان، غرب جادۀ تهران - رى، بزرگراه شهيد رجايى. مساحت آن حدود 250 متر مربع در دو طبقه و داراى چهار كلاس آموزشى است. خانۀ فرهنگ 13 آبان، از سال 1385 ش. فعاليت خود را آغاز كرد و روزانه خدمات متنوع آموزشى در رشته هاى مختلف براى همه مقاطع سنى (كودك، نوجوان و بزرگسال) ارائه مى دهد.

منبع: http://vela.farhangsara.ir

سيمان رى

اولين كارخانۀ سيمان در ايران، واقع در هفت كيلومترى جنوب تهران، نزديك كوه هاى بى بى شهربانو و سرسره.

در سال 1307 ش. مطالعات و بررسى هاى لازم براى احداث اين كارخانه آغاز شد و در سال 1309 ش. قراردادى با شركت دانماركى اف ال اسميت براى ساخت آن، با سرمايۀ دولت دانمارك، منعقد گرديد. سرمايۀ اوليۀ كارخانه را دولت وقت از محل عايدات قند و شكر تأمين كرد. در 8 دى ماه 1312 ش. اولين كورۀ سيمان ايران با ظرفيت 100 تن در روز، به بهره بردارى رسيد. واحد دوم كارخانه، با ظرفيت 200 تن در روز در سال 1314 ش. از شركت پوليزيوس آلمان خريدارى شد. كار ساخت اين خط در سال 1315 ش. آغاز و در

ص: 484

1316 ش. به مرحله توليد رسيد. براى راه اندازى اين كارخانه، 18 ميليون ريال هزينه شد.

در سال 1317 ش. سومين خط توليد را با ظرفيت 300 تن در روز به آلمان سفارش دادند. اما با وقوع جنگ جهانى دوم، كشتى حاوى ماشين آلات كارخانه، در كانال سوئز توقيف و مصادره شد. يازده سال بعد، در سال 1330 ش. با عقد قرارداد متممى با شركت پوليزيوس، ادامه كار خط توليد سوم شركت سيمان رى از سر گرفته شد و در سال 1334 ش. به بهره بردارى رسيد.

سين

بازار و دروازه. باب سين در جنوب رى واقع بوده و از آنجا به قم و اصفهان و شيراز مى رفته اند. بازار باب سين در مقابل اين دروازه قرار داشت.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 206.

سِينرَين

محله. مؤلف معجم البلدان، آن را از «محال رى» شمرده است. جز اين، اطلاع ديگرى در دست نيست.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 206.

سينك

مزرعه. نام اين مزرعه در فرمان شاه طهماسب، مكتوب به سال 961 ق. در رديف رقبات موقوفۀ آستانۀ حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) آمده و يكى از پنج مزرعه و شانزده رقبۀ مذكور در فرمان شاه طهماسب است كه تا اين زمان باقى است.

منبع: آستانۀ رى، ص 31 و 33.

ص: 485

ص: 486

ش

شاپور طهرانى رازى، ابوبكر

شاعر، خواجه شرف الدين (ارجاسب) تهرانى رازى، از سُرايندگان دوستدار اهل بيت (ع) در عهد صفوى. درآغاز شاعرى «فريبى» يا «قريبى» يا «قربى» و سپس «شاهپور» و «شاپور» تخلص كرد. شاپور از نوادگان اميدى تهرانى شاعر نام آور آن زمان است. وى دو سه بار از ايران به هندوستان مسافرت كرد و در آنجا از توجه و عنايات شاه سليم و اكبر شاه و ميرزا جعفرخان آصف قزوينى بر خوردار شد. در كنار سبك هندى، سبك خراسانى، عراقى و مكتب وقوع نيز بر شعر او تأثير گذاشت. بنابراين سبك او تلفيقى از سبك هاى رايج زبان فارسى است و مرحله گذر شعر فارسى از سبك عراقى به سبك هندى را مى توان در شعر او ديد. مثنوى اى به تقليد از خسرو و شيرين دارد. در سال هاى اخير، ديوان شاپور طهرانى با تصحيح دكتر حسين كاردگر، تصحيح و منتشر شده است. از او است:

اگر دلدار بى مهر است من هم غيرتى دارم

گر او رفت از نظر من نيز خواهم رفت از يادش

منابع: آتشكدۀ آذر، ج 3، ص 1082؛ مجمع الفصحا، بخش 4، ص 44؛ فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه ملى جمهورى اسلامى ايران، شماره بازيابى 18142-5.

شاطر داوود

نانوا و مؤلف كتابى دربارۀ نان سنگك. نام او سيد داوود روغنى بود و در سال 1301 ش. در محله نفرآباد شهر رى به دنيا آمد. يك ساله بود كه پدر و مادرش را از دست داد. تا كلاس ششم ابتدايى درس خواند و در هجده سالگى، به شغل پدر كه نانوايى سنگكى بود، روى آورد و يكى از شاطرهاى معروف شهر رى شد. وى از حافظه اى قوى و

ص: 487

علاقه اى شديد به مطالعه برخوردار بود و چندين هزار بيت در خاطر داشت. همچنين در قنات شناسى و تعمير آسياب هاى آبى ماهر بود. در سال 1356 ش. به تشويق و راهنمايى دكتر جواد صفى نژاد، استاد جامعه شناسى و مردم شناسى دانشگاه تهران كه با شاطر داوود هم محل بود، كتابى نوشت به نام «مجموعه معارف و فرهنگ نانوايى سنگكى و نان سنگك» كه قرار بود آن را مركز مردم شناسى وزارت فرهنگ و هنر چاپ كند، اما مرگ شاطر داوود در خرداد 1357 ش.

مانع چاپ آن شد؛ تا اينكه در سال 1385 ش. به چاپ رسيد. كتاب، به وضعيت نان سنگك پزى در شهر رى در بين سال هاى 1320 تا 1330 خورشيدى مى پردازد. وى در اين كتاب، سابقۀ نان سنگك را به دوران صفويه و ابتكار شيخ بهايى مى رساند و عقيده دارد كه با تحولات سال 1330 ش. نان سنگك به افت كيفيت دچار شد.

منبع: فرهنگ نانوايى سنگكى و نان سنگك، مقدمه، 1385 ش.

شافعيه، محله

ياقوت حموى كه در سال 617 ق. در رى بوده است، در شرح خرابى رى، از قول يك شافعى مى گويد كه اين محله، از كوچك ترين محله هاى رى بوده است.

گرچه حدود اين محله معلوم نيست، به قرينۀ اينكه باب هشام (باب خراسان) درمشرق رى، ظاهراً منسوب به هشام بن عبيداللّه رازى، فقيه حنفى متوفا به سال 201 ق. مدفون در رى است و جز وى هشام ديگرى در تاريخ و حوادث رى به نظر نرسيده است كه وى را شهرت و ذكرى باشد، و محمد بن حسن شيبانى فقيه بزرگ حنفى نيز در همان حدود، در مقبره خاندان هشام به خاك رفته است، به احتمال نزديك به يقين مشرق رى، مخصوص حنفيان بوده است، و نيز مسلم است كه نيمۀ شمال غربى و مغرب و جنوب و جنوب شرقى نيز به شيعيان اختصاص داشته است. از اين رو بى ترديد محلۀ شافعيان در مشرق و جنوب و مغرب شهر واقع نبوده است، و بايد جايى براى آن در مركز شهر به سوى شمال فرض كرد. از سوى ديگر، در احوال حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) آورده اند كه در ساربانان، در سكة الموالى منزل داشت و در كوچه هاى

ص: 488

ديگر آن محل، شافعيان و حنفيان مقيم بوده اند. بنابراين محلۀ شافعيان نبايد از ساربانان و مسجد جامع دور بوده باشد. با توجه به اينكه شافعيان از دو فرقۀ شيعيان و حنفيان كمتر بوده اند، مى توان گفت كه شافعيان در مركز به سوى شمال، در حوالى ساربانان، در محله اى كه از سوى مشرق به محلۀ مسجد جامع، و از سوى مغرب به حدود سراى ايالت مى رسيده است، در فاصۀ تقى آباد تا برج طغرل ساكن بوده اند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 206.

شامى رازى

محدث. شيخ صدوق از محمد اسدى نقل كرده است كه وى از وكلاى امام زمان (ع) در رى بوده است. مؤلف ربيع الشيعه نيز اين انتساب را تأييد كرده است. نام او را «سامى» و «بسامى» نيز ثبت كرده اند.

منابع: كمال الدين و تمام النعمه، ص 442؛ الكلينى و الكافى، ص 147؛ نقد الرجال، ج 5، ص 286؛ هدية الامه، ج 8، ص 562؛ منتهى المقال، ج 1، ص 21 و ج 7، ص 350 و 393؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 11 و 45.

شاه رضا

شاعر و خلف شاه بهاء الدوله، از سلسلۀ نوربخشيه و فاضل ترينِ فرزندان شاه قاسم نوربخش. از او است:

به روز وصلت از آن خاطرى غمين دارم *** كه دشمنى چو فراق تو در كمين دارم.

منبع: آتشكده آذر، ج 3، ص 1078.

شاهزاده حسين8592 حسين، امامزاده - پاكدشت

شاه عبدالعظيمى، آخوند ملا رضاقلى

فقيه. در شهر رى به دنيا آمد و پس از خواندن مقدمات و سطوح، در درس خارج ميرزا محمدحسن آشتيانى حاضر شد. در مدرسۀ مروى اقامت داشت و به زهد و ورع شهره بود. در آستانۀ حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) در مسجد ميرزا محمد اندرمانى، اقامۀ جماعت كرد. در سال 1326 ق. راهى عتبات شد و در كاظمين (ع) درگذشت.

منبع: اختران فروزان رى و تهران، ص 160.

شاه عبدالعظيمى، سيد حسن

فقيه اصولى و شاگرد سيد حسين كوهكمرى. تقريرات درس استاد خود را نوشت و «الذخيره» نام نهاد. در سال 1350 ق. درگذشت.

منبع: اختران فروزان رى و تهران، ص 210.

شاه عبدالعظيمى، سيد زين العابدين

فاضل، صالح، جهان گرد و فرزند

ص: 489

سيد محمدعلى حسينى شاه عبدالعظيمى نجفى. مقدمات علوم حوزوى را نزد فضلاى نجف آموخت و به درس خارج فقه و اصول پدرش و ديگران حاضر شد. سپس روى به سفر آورد. هند، امريكا و افريقا و برخى كشورهاى شرقى، شمارى از كشورهايى است كه او موفق به سياحت در آنها شده است. سرانجام به نجف بازگشت و سال هاى پايانى عمر را به عبادت گذراند. در 12 شوال 1342 ق. بر اثر سل، در شصت سالگى درگذشت و در مقبرۀ خانوادگى در صحن شريف علوى خاكسپارى شد.

دكتر سيد محمد هاشمى استاد دارالمعلمين بغداد، دكتر سيد على هاشمى، استاد مشهور بغداد و دكتر محمود هاشمى (چشم پزشك) سه تن از پسران او هستند.

منبع: اختران فروزان رى و تهران، ص 157.

شاه عبدالعظيمى، على

شاعر قرن دهم. برادرش مير هدايت الله عظيم نيز شاعر بود. ابياتى از اشعار وى در تحفۀ سامى نقل شده است.

منابع: الذريعه، ج 9، ص 759؛ تحفه سامى، ص 42.

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدباقر

عالم پارسا. وى فرزند سيد محمدعلى، و از نوادگان ميرزا هدايت حسينى (جدّ متولّى باشى و هدايتى هاى آستانه مباركه) بود و به سال 1286 ق. در نجف به دنيا آمد. نزد پدر (سيد محمدعلى)، ميرزا محمدتقى شيرازى و سيد ابوالحسن اصفهانى درس خواند. در سال 1355 ق. از دنيا رفت و در ايوان طلا كنار پدر و علامه حلى دفن شد.

منبع: مجموعه آثار كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ج 17، ص 110 و 111.

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدتقى

عالم پارسا و فرزند سيد محمدعلى شاه عبدالعظيمى. در نجف از محضر پدر، آخوند ملا حسينقلى همدانى و ميرزا حسين خليلى طهرانى استفاده كرد و در طويريج (چهار فرسخى كربلا به سمت نجف) سكنا گزيد. وفات او در روز جمعۀ آخر ماه شوال 1357 ق. اتفاق افتاد و در ايوان طلاى نجف، كنار قبر پدر و برادرش دفن گرديد.

پسر بزرگ او، سيد محمد در سال 1371 ق. در مكه معظمه از دنيا رفت و در همان جا خاك سپارى شد. پسر ديگر او سيد مرتضى شاه عبدالعظيمى است كه بعد از وفات پدرش، در طويريج به وظايف دينى و معنوى اشتغال داشت.

منبع: مجموعه آثار كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ج 17، ص 111.

ص: 490

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدحسين

فقيه اخلاقى و فرزند سيد محمدعلى و از نوادگان ميرزا هدايت حسينى شاه عبدالعظيمى، متولّى و سرسلسله هدايتى هاى آستانه مباركه. در سال 1280 ق. در نجف اشرف متولد شد. مقدمات و ادبيات و سطوح را در محضر فضلاى نجف آموخت و سپس در درس عموى مادرش، ميرزا حسين خليلى و آخوند خراسانى حاضر شد.

در اخلاق و عرفان نيز شاگرد آخوند ملاحسين قلى همدانى بود. آية الله خليلى او را به طويريج اعزام كرد تا در آنجا امور دينى مردم را بر عهده گيرد.

سرانجام در ماه رجب 1343 ق. از دنيا رفت و جنازه اش را در نجف اشرف به خاك سپردند. او از خود سه فرزند به جاى گذاشت: سيد عليرضا شاه عبدالعظيمى كه در جوانى درگذشت، سيد عبدالرسول شاه عبدالعظيمى نجفى طويريجى و سيد على كه او نيز در زمان حيات پدر درگذشت.

منبع: مجموعه آثار كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ج 17، ص 112.

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدرضا

دانشمند، اديب و كوچك ترين فرزند سيد محمدعلى شاه عبدالعظيمى. در سال 1304 ق. در نجف به دنيا آمد. در مدت كوتاهى توانست دورۀ مقدماتى علوم حوزوى را طى كند. پس از آن در درس خارج پدرش و ديگر بزرگان نجف حاضر شد. نه ماه بعد از پدرش در سال 1334 ق. از دنيا رفت و در صحن شريف دفن شد. از تأليفات او است: 1. اللؤلؤ المرتبه (در اخبار برامكه و آل مهلب كه در سال 1328 ق. در نجف چاپ شده است). 2. ملهى الحبيب (دربارۀ دوست يابى). 3. مصباح الداعى (در ادعيه و اذكار مأثوره).

منبع: اختران فروزان رى و تهران، ص 157.

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدعلى

فقيه اخلاقى، فرزند سيد ميرزا محمد، فرزند ميرزا جان شاه عبدالعظيمى نجفى (معروف به ميرزا هدايت حسينى، متولّى آستانه مباركه و سرسلسله هدايتى هاى آستانه)، سرسلسله بيت شاه عبدالعظيمى. در 17 جمادى الاولى سال 1258 ق. در بيت توليت آستانۀ مباركه عبدالعظيم حسنى (ع)، در شهر رى به دنيا آمد. پدربزرگ او ميرزا هدايت حسينى، از نوادگان سيد حسين خاتم المجتهدين، داماد محقق كركى صاحب جامع المقاصد بود. پس از واگذارى منصب توليت آستانۀ عبدالعظيم حسنى (ع) به دومين فرزند خاتم المجتهدين

ص: 491

از سوى پادشاه صفوى، اين منصب در پسران او تداوم يافت.

سيد محمدعلى، مقدمات را در رى آموخت و سپس در سال 1272 ق. در چهارده سالگى به نجف رفت. در نجف، محضر شيخ مرتضى انصارى را درك كرد و در روز وفات آن بزرگوار، در سال 1281 ق. بيست و سه ساله بود. پس ايشان به درس على خليلى حاضر شد و تا پايان عمر استاد، از او جدا نشد. نيز دختر او را به همسرى برگزيد. پس از وفات على خليلى در سال 1297 ق. به سامرّا رفت و محضر محمدحسن مجدّد شيرازى را درك كرد. سپس به نجف بازگشت و در اين شهر، شهرت علمى و اخلاقى يافت. امامت نماز در صحن مطهّر علوى و تأليف و تدريس، مشاغل او تا پايان عمر بود. وى از مشايخ اجازۀ بسيارى از دانشمندان، از جمله علامه تهرانى، صاحب الذريعه است.

وفات او در ماه رمضان سال 1334 ق. هنگام بازگشت از كربلا رخ داد و در ايوان طلاى نجف، در جوار مرقد علّامه حلّى دفن شد. برخى آثار چاپى وى به اين شرح است:

1. الايقاد. در سال 1330 ق. مكرّر به طبع رسيده است.

2. الايقاذ. چهل حديث در اخلاق و مواعظ. در سال 1314 چاپ شده است.

3. اربعين حديث.

4. موعظة السالكين.

5. الجوهره. منتخبى از كتاب هاى الكافى و التهذيب و وسائل الشيعه.

6. حلية الزائرين.

7. حلية المعاشرين.

8. منتخب الخلاصه. در رجال.

9. منتخب الاعمال. به زبان فارسى.

10. منتخب كتاب سليم بن قيس هلالى.

11. وجيزه در فضائل ضيافت.

12. لبّ التفسير.

13. غرفة المعجزات.

14. مسلك الذهاب الى ربّ الارباب.

15. منتخب كتب رجال. برگزيده اى از آثار رجالى شيخ طوسى و نجاشى و كشى.

آثار مخطوط: جامع المتفرقات؛ تذكرة الطالبين؛ حلية المصلّين؛ حلية المزكين؛ حلية الراعين؛ رسالۀ التكمله؛ رساله اى در استصحاب؛ رساله توضيح؛ منتخب صحاح الستّه؛ منتخب اقبال؛ منتخب مهج الدعوات؛ وجيزه در فضائل حسنين (ع)؛ مستند الجرح؛ عبرة اولى الابصار؛ هداية الطالبين؛ كلم الانصاف؛ حقيقة نور الابصار؛ غرفة الفضائل؛ لطائف ربيعيه؛ لطائف الهجريه؛ تلخيص الاعلام؛ شرح القوانين؛ وجيزة السعاده؛ وجيزة الرضوان.

ص: 492

فرزندان: سيد محمدحسين؛ سيد محمدرضا؛ سيد محمدتقى؛ سيد محمدكاظم؛ سيد زين العابدين؛ سيد محمدباقر؛ سيد احمد.

منابع: طبقات الاعلام الشيعه، ص 1531؛ دائرة المعارف تشيع، ج 9، ص 509.

شاه عبدالعظيمى، شيخ جواد

عالم، نسب دان و كليددار آستانه عبدالعظيم حسنى (ع). در شهررى به دنيا آمد و نوه دخترى ملاعلى كنى بود. پس از خواندن مقدمات و سطوح در رى و تهران به نجف اشرف، مهاجرت و از محضر حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى و آخوند خراسانى استفاده كرد. پس از آن به رى بازگشت و بعد از فوت برادرش، آغابزرگ در مسجد صحن به اقامه نمازجماعت وترويج دين پرداخت. شيخ جواد سال 1355 ق. در شهررى درگذشت و در ايوان آينه حرم مطهر حضرت عبدالعظيم (ع) دفن شد. از آثار او است: نورالافاق، الخصائص العظيمية و تذكرة الأنساب. قبرش در رواق شريف واقع است.

منبع: اختران فروزان رى و تهران، ص 78.

شاه عبدالعظيمى، شيخ محمدطاهر

فقيه. پس از طى مقدمات در اصفهان، به نجف رفت و از دروس محمدفاضل ايروانى و ميرزا حبيب اللّه رشتى و شيخ زين العابدين مازندرانى استفاده كرد و به درجۀ اجتهاد رسيد. سپس به ايران بازگشت و در زاويۀ مقدسه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) رحل اقامت افكند و به تدريس و امامت جماعت و نشر احكام پرداخت. در سال 1310 ق. درگذشت و در صحن حضرت عبدالعظيم دفن شد.

منبع: اختران فروزان رى و تهران، ص 161.

شاه عبدالعظيمى، شيخ محمدعلى

عالم و زاهد. وى معاصر شيخ انصارى در نجف بود و در حدود 1312 ق. درگذشت.

منبع: اختران فروزان رى و تهران، ص 210.

شاه عبدالعظيمى، مُلّا على

على بن محمد جواد بن محمد مهدى بن رجبعلى شاه عبدالعظيمى نجفى رازى، مشهور به بحرالعلوم، فاضل و اديب. مدتى خزانه دار آستانۀ عبدالعظيم حسنى (ع) بود. از كتاب هاى او است:

التحفة البحرية فى القواعد الصرفية؛ الفوائد البحرية فى القواعد المنطقية.

كتاب نخست را در سال 1325 ق. تأليف كرده است.

منبع: تراجم الرجال، ج 2، ص 204.

ص: 493

شاه غازى، مدرسه و كتابخانه

اين مدرسه نيز از مدارس معروف شيعه بوده است كه شاهنشاه غازى، رستم بن على بن شهريار، پنجمين پادشاه از فرقۀ ثانيۀ آل باوند ملوك طبرستان، در محلّۀ زامهران رى در آخر عهد سلاجقۀ بزرگ، پس از شكست سنجر از غزان، پى افكند.

در تاريخ طبرستان آمده است: «به جهت سيد ديگرى از قزوين كه كمال الدين مرتضى گفتند و برادر او سيد قوام الدين منتهى، صد و بيست هزار دينار زر داد تا به رى به محلۀ در زامهران مدرسه اى كردند، و هفت پاره ديه كه از امهّات قراى رى است، بخريدند و بر اين مدرسه وقف كردند. و به مازندران از قَصعه و قُصَيعه و حصير تا برنج و شكر و نبات و روغن برسم پديد آورد، و هر سال تشريف به جهت متولّى مدرّس و فقها مى فرستاد و اگر كسى آن وقفنامه به رى مطالعه كند، بداند كه همّت آن پادشاه تا كجا برسيد در شرايط آن وقف، و بحمد اللّه هنوز آن مدرسه باقى است و تا قيامت باد. و فرزندان آن سادات و دويست و اند نفر ديگر علويان قزوينى از خيرات او با بهره اى تمامند... و امروز به درِ زامهران آن مدرسه برقرار است كه بحث علم مى رود، و مدرّسى بزرگوار، سيد ضياءالدين - سلمه اللّه - كه در صلاح و ظلف و استيعاب انواع علوم، بى نظير است، و شاگرد سديد محمود حمصى متكلّم اماميه، و متولّى سيد صالح قوام الدين على بن منتهى و فقها برقرار و همه وقت به تعليم و تعلّم مشغول، به چندين ولايت كه اين ضعيف رسيده است به هيچ بقعه از بقاع اهل اسلام آن جمعيت و حرص فقها و صلاح و تعلّم و تكرار نديد كه در آن مدرسه. ان شاء اللّه همچنان مانده باشد.» ابن اسفنديار خود اين مدرسه را ديده، و از كتابخانۀ آن بهره برده، و در مقدمۀ تاريخ طبرستان در اين معنى چنين آورده است: «روزى در دارالكتب مدرسه شهنشاه غازى رستم بن على بن شهريار در ميان كتب، جزوى چند يافتم در ذكر گاوباره نبشسته.»

نام محلّۀ اين مدرسه، در پاره اى از منابع ثبت شده و چنانكه در تاريخ طبرستان مذكور است، در عهد آبادانى، در كثرت طالبان علم و تعليم درس و تعلّم و تكرار علوم نه در رى، بل در بسيارى از شهرهاى اسلامى بى نظير بود. مرعشى نيز در تاريخ طبرستان خود در باب اين مدرسه گفته است: «در رى در محلۀ زادمهران صد و بيست هزار دينار خرج كرده براى ملك مدرسه و عمارات عالى كردند، و از امهّات قراى رى هفت پاره ديه خريده، وقف آن عمارت كردند، و سديد الدين محمود حمصى را كه متكلّم مذهب اماميه است،

ص: 494

بدانجا مدرّس تعيين رفت، و على بن بابا متولى بود.» اولياء اللّه نيز در تاريخ رويان گفته است: «در رى در محلّۀ درِ زان مهران [كذا] صد و بيست هزار دينار خرج كرده، براى ملك مدرسه اى عمارت كردند، و هفت پاره ديه از امّهات قراى رى به زر حلال خريده، بر آنجا وقف فرمود، و سديدالدين محمود حمصى كه متكلّم اماميه است، در آنجا به مدرسى معين شد، و على بن منتهى متولى بود.» محل مدرسۀ زامهران، طبق قرائن، در شمال غربى شهر، نزديك بقعۀ بى بى زبيده بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 550 و 534.

شاهك، ام اسحاق

زنى دف نواز در رى. ابراهيم موصلى، عاشق او شد و با او ازدواج كرد. اسحاق بن ابراهيم موصلى فرزند او است.

منبع: الاغانى، ج 5، ص 179.

شاهى/ شهى

كاريز. دربارۀ اين قنات در ترجمۀ فارسى مسالك اصطخرى مذكور است: «و كاريزى هست كه آن را كاريز شاهى خوانند. بر ساربانان گذرد.» از اين خبر، چنين برمى آيد كه اين آب نيز به نهر جيلانى مى ريخته و به ناچار مظهر آن در محلۀ دزِ رشكان بوده است؛ چون تنها اين حدود است كه به دليل شيب زمين، آب آن به ساربانان و از آنجا به شارستان مى رسد. پادشاهى كه قنات به نام او است بايد از ديالمه، و به احتمال قوى ركن الدوله باشد كه در سال 335 ق.

بر رى استيلاى قطعى يافت، و فقط سلطان اين خاندان را در آن تاريخ شاه مى گفته اند.

از اين نكته كه قنات شاهى از ساربانان به وسط شارستان مى رفته، چنين برمى آيد كه دارالامارۀ ركن الدوله در شمال ساربانان در محلۀ دز رشكان بوده، و اين قنات براى آن ساخته شده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 147.

شاهى

مزرعه. نام اين مزرعه در فرمان شاه طهماسب، مكتوب به سال 961 ق. در باب موقوفه هاى حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، اين گونه ذكر شده است: «مزرعۀ شرقى مشهور به مزرعه شاهى.»

منابع: آستانۀ رى، ص 32؛ رى باستان، ج 3، ص 568.

شجره

مسجد. در شهر رى، «شجره» عَلَم است براى آن درخت سيب كه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) را در كنار آن دفن كرده اند. مسجد آنجا را مسجد شجره، و گورستان آن را

ص: 495

گورستان شجره گفته اند. در روضة الشهداء آمده است: «امام عبدالعظيم كه در مسجد الشجره به نواحى رى آسوده...» در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم به نقل از الرّواشح السماويه تأليف ميرداماد نيز ذكر دفن آن حضرت در مسجد الشجره ثبت شده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 328.

شروانشاه بن محمد رازى، موفق الدين

حافظ و محدث شيعى. به تقوا و درست كارى شهره بود.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 71؛ امل الآمل، ج 1، ص 131-132؛ جامع الرواة، ج 1، ص 399؛ بحار الانوار، ج 102، ص 239.

شرف مرادى

مدرسه. نام اين مدرسه در تاريخ طبرستان ابن اسفنديار آمده است: «شرف مرادى گفتند خواجه اى داشت كه هنوز به رى مدرسه و خانقاه و دخمۀ او باقى است.»

منبع: رى باستان، ج 1، ص 536.

شريف آباد

روستا، از توابع بخش كهريزك شهرستان رى. اين روستا در دهستان كهريزك قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 31 نفر (7 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

شريف رازى، محمد

مورخ دينى و صاحب آثار برجسته در تاريخ حوزه. وى در ماه رمضان 1340 ق. / 1300 ش. در شهر رى، در خانۀ آخوند ملا عليجان كاشانى به دنيا آمد. در سيزده سالگى پدرش را كه از وعّاظ شهر رى بود، از دست داد و پس از آن به كار و كسب و تحصيل علوم جديد و مقدمات علوم دينى پرداخت. در سال 1357 ق. به قم آمد و ادبيات را از ميرزا محمدعلى اديب تهرانى و سطوح عالى فقه و حكمت را از محضر آيات عظام، نجفى

ص: 496

مرعشى، گلپايگانى، ميرزا محمد مجاهدى و روح الله خمينى فراگرفت. در سال 1362 ق. به نجف رفت و مدتى از درس آية الله سيد ابوالحسن اصفهانى و شيخ غلام حسين اردبيلى بهره برد. در سال 1363 ق. به ايران آمد و در مشهد مقدس از دروس آية الله ميرزا مهدى اصفهانى به مدت هشت ماه، استفاده كرد و در 1364 ق به قم بازگشت و در درس فقه و اصول حضرات آيات عظام، حجت كوه كمرى و بروجردى حاضر شد. در سال 1374 ق. به شهر رى بازگشت و در تأسيس مدرسۀ علميۀ برهانيه با آية الله على اكبر برهان همكارى كرد و در مديريت و تدريس آن سهم داشت. پس از پنج سال، دوباره به قم رفت و در آنجا به تأليف و تحقيق و تبليغ دين در داخل و خارج كشور اشتغال ورزيد. ضبط تاريخ حوزه هاى علميه و بزرگان شيعه، از اشتغالات دائمى او تا پايان عمر بود. تأليف آثار الحجه و گنجينۀ دانشمندان، در احيا و بزرگداشت نام و ياد علماى شيعه، مهم ترين خدمت و يادگار او است. آثار الحجه، اولين دائرة المعارف حوزۀ علميۀ قم و كتابى است به فارسى دربارۀ تاريخ حوزۀ علميۀ قم از ورود حاج شيخ عبدالكريم به قم در سال 1340 ق. تا زمان حيات مؤلف. همچنين از شرح حال مراجع تقليد و عالمان، مدرسان، خطيبان بنام، اديبان و شاعران نامدار حوزوى و نيز بعضى حوادث مهم و تاريخى، گزارش هايى در اين اثر ديده مى شود.

مشاركت در تأليف «تعليقات احقاق الحق» و بنيان گذارى مسجد امام حسين (ع) در حسن آبادِ تهران، از ديگر خدمات علمى و فرهنگى او است. برخى از آثار وى بدين شرح است: 1. آثار الحجه يا دائرة المعارف حوزه علميۀ قم، دو جلد؛ 2. گنجينۀ دانشمندان، نه جلد (شرح زندگى علماى معاصر شيعه در شهرهاى مختلف ايران و عراق)؛ 3. زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و امامزادگان مجاور؛ 4. اختران فروزان رى و تهران؛ 5. كرامات صالحين؛ 6. بستان الرازى، در علم كلام و فقه و اخلاق (شرح الفيۀ آية الله سيد محمدحسن آل طيب)؛ 7. چرا شيعه شدم؟ (در اثبات حقانيت مذهب شيعه، به شيوۀ مناظره)؛ 8. تحفۀ قدسى، ترجمه غيبت شيخ طوسى؛ 9. گوهر وزين، ترجمۀ الدرّ الثمين، نوشته آية الله شيخ محمدرضا طبسى؛ 10. مشاهير دانشمندان اسلام، ترجمۀ جلد سوم الكنى و الالقاب از محدث قمى و مستدرك آن؛ 11. شرح زندگى آية الله سيد ابوالقاسم كاشانى؛ 12. التقوى، شرح زندگى آية الله شيخ محمدتقى بافقى؛ 13. برهان ما، شرح زندگى آية الله شيخ على اكبر برهان؛

ص: 497

14. تعليقه بر وسائل الشيعه، از اول كتاب العتق تا آخر ديات و شرح رجال آن (5 ج)؛ 15. تعليقه بر بحار الانوار، مجلّد اجازات، از جلد 101 تا جلد 107 (6 ج)؛ 16. تعليقه بر تنزيه القميين، از شيخ ابوالحسن فتونى عاملى؛ 17. تعليقه بر معادن الحكمه فى مكاتيب الائمة علم الهدى فيض كاشانى (2 ج)؛ 18. مقابر قم (تذكرة القبور)؛ 19. تاريخ رى و تهران (مخطوط)؛ 20. ديده ها و شنيده هاى من (مخطوط).

وى در سن هشتاد سالگى، در هفتم محرم الحرام 1420 ق. / 25 فروردين 1379 ش. بدرود حيات گفت و پس از تشييع و نماز آية الله محمدتقى بهجت، در قبرستان شيخان قم دفن گرديد.

مؤلف در جلد دوم آثار الحجه، در سى و سه سالگى، زندگى نامۀ خود را نوشته است.

منابع: آينۀ پژوهش، سال 11، ش 11، فروردين و ارديبهشت 1379 ش. ص 106-107؛ آثار الحجه، جزء دوم، ص 393-396؛ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 10؛ دانشنامۀ دانش گستر، ج 1، ص 89.

شريف محمد طهرانى رازى

شاعر عهد صفوى. «صبرى» تخلص مى كرد و اين مطلع از او است:

ماه من، تا عَلَم حُسن برافراخته اى *** خوب رويان همه را خاك نشين ساخته اى.

منبع: تحفه سامى، ص 138.

شعيب بن خالد رازى بجلى

قاضى رى و محدث. در رى، قاضى اهل ذمه و دهقانان بود. از عاصم بن بهدله، سماك بن حرب، حنظلة بن سبره، زهرى، اعمش، ابواسحاق سبيعى، سلمة بن كهيل و جبر بن على روايت كرده است، و حجاج بن دينار واسطى، نعيم بن ميسره، زهير بن معاويه، عمرو بن ابى قيس، يحيى بن علاء رازى (خواهرزادۀ شعيب) و حكام بن سلم از او حديث شنيده و گفته اند. مغيرة بن زياد مى گويد: از سفيان ثورى سؤالى كردم. گفت: از كدام شهرى؟ گفتم: رى. گفت: از من سؤال مى كنى در حالى كه شعيب بن خالد نزد شما است؟

در جوانى درگذشت.

منابع: الجرح و التعديل، ج 4، ص 344؛ المستدرك، ج 1، ص 553 و ج 2، ص 500-501؛ التاريخ الكبير، ج 4، ص 221؛ الثقات، ج 6، ص 438-439؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 413؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 581؛ الاكمال فى ذكر من له رواية فى

ص: 498

مسند احمد، ص 195-196.

شعيب بن سهل بن كثير رازى، ابوصالح

محدث، قاضى رصافه در اوايل عهد معتصم و معروف به شعبويه قاضى. از صباح بن محارب، حديث شنيده و جز برادرزاده اش (محمد بن كثير بن سهل رازى) كسى از او روايت نكرده است. وى معتقد به خلق قرآن و نفى صفات و رؤيت حق تعالى بود و جزء عالمان جهمى به شمار مى آمد. مردم رصافه، درب خانه اش را آتش زدند. همچنين قصد داشتند كه به مسجد او رفته، كتابى را كه دربارۀ قرآن نوشته و در آن از خلق قرآن دفاع كرده بود، بسوزانند؛ اما خادم او آنان را راند و شعيب نيز فرار كرد. به گفتۀ خطيب بغدادى، او نخستين قاضى در جهان اسلام است كه درِ خانه اش را سوزاندند. به سال 228 ق. از قضا معزول شد.

منابع: تاريخ بغداد، ج 3، ص 412 و ج 9، ص 242-244؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 23، ص 105-108؛ لسان الميزان، ج 3، ص 147-148؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 11، ص 346؛ الاعلام، ج 3، ص 244؛ تاريخ بغداد، ج 3، ص 194.

شعيب بن عبدالله بن احمد رازى

محدث اهل سنت. از احمد بن حسن بن اسحاق رازى و او از مقدام بن داوود رعينى و او از عبدالله بن محمد بن مغيره و او از موسى بن عبيدة بن جمهان و او از ابوهريره روايت كرده است.

منبع: مسند الشهاب، ج 1، ص 163.

شعيب، امامزاده - خمارآباد

بقعۀ امامزاده شعيب، در يك كيلومترى شمال شرقى روستاى خمارآباد، در دهستان كلينِ بخش فشاپويه و در 22 كيلومترى شهرستان رى قرار دارد. اطلاع موثقى دربارۀ اين امامزاده در كتاب هاى معتبر نيامده است. برخى منابع غير معتبر، وى را از نوادگان امام باقر (ع) شمرده اند كه صحيح نيست.

طرح كنونى بقعه، داراى يك گنبدخانه و يك ايوان ورودى در شرق آن است. در غرب و جنوب گنبدخانه نيز دو ايوان ديده مى شود كه راهى به درون گنبدخانه ندارند و فضاى ورودى محسوب مى شوند. بنا در فضايى باز قرار دارد و مساحت بقعه، حدود 160 متر مربّع است. نماى شرقى، آجركارى است و گويا طاق نماهاى آن مازه دار بوده است كه اكنون اثرى از آن نيست. اين نما به صورت متقارن رخ مى نمايد. در اين نما سه طاق ديده مى شود كه طاق ميانى بزرگ تر است و حكم ايوان ورودى اصلى بقعه را دارد. نماى شمالى، صاف و كاهگلى است. نماى جنوبى (سمت

ص: 499

قبله) آجركارى، و در آن سه طاق نما جاى گرفته است. طاق نماى ميانى بزرگ تر و تيزه دار است و طاق نماهاى دو طرف آن، قوس نيم دايره دارند. كنار بقعه، چند حجره و استراحتگاه ساخته اند.

طول و عرض حرم 5 * 6 متر و ارتفاع آن پنج متر است و مرقد در شمال شرق حرم آجرى قرار دارد و ابعاد آن 1 * 2 متر و با ارتفاع سى سانتى متر است.

منابع: مزارات رى، ص 194-196؛ امامزاده و تربت برخى از پاكان و نيكان، ج 1، ص 225.

شعيب، امامزاده - فيروزآباد

بقعه اين امامزاده در روستاى فيروزآباد در مسير جادۀ ورامين و در حدود ده كيلومترى شهر رى قرار دارد. امامزاده شعيب نزد مردم محل، به امامزادۀ غيبى نيز معروف است؛ زيرا مشهور است كه وى از دست حاكم وقت مى گريزد و وقتى به اين مكان مى رسد، غيب مى شود و دست فرستادگان حاكم به وى نمى رسد.

تابلوى منصوب در حرم امامزاده، مدفون در آن مكان را فرزند موسى بن جعفر (ع) مى خواند و ادعاى خود را به كتاب بحر الانساب مستند مى كند كه اعتبارى ندارد. مؤلف رى باستان نوشته است: «در قريۀ فيروزآباد، بقعتى قديمى وجود دارد كه اهل محل آنجا را با نام بقعۀ امامزاده شعيب، فرزند امام كاظم (ع) مى شناسند. با توجه به اين حقيقت كه آن

ص: 500

حدود در قديم هرگز شيعه نشين نبوده است تا فرزندى از امام را در آنجا مدفون سازند و نيز ظاهراً در كتب رجال و انساب و تراجم احوال، ذكرى از فرزندى بدين نام از آن امام بزرگوار كه در شهر رى مدفون شده باشد درج نيامده و از سويى محمد بن حسن شيبانى، فقيه بزرگ حنفى و يار ابوحنيفه در آن حدود مدفون شده است، مى توان چنين پنداشت كه پس از آغاز خرابى و متروك ماندن رى و رواج مذهب شيعه، اندك اندك كلمۀ شيبانى به شعيب كه قرابت مختصر لفظى دارند، تصحيف يافته است. اگر اين حدس روى در صواب داشته باشد بايد مدفن بسيارى از بزرگان سنّى مذهب مدفون در رى، همچون هشام بن عبداللّه و محمد بن زكريا را در آن حدود جستجو كرد.»

در گذشته ساختمان امامزاده كاهگلى و دورتادور آن مخروبه يا زمين هاى كشاورزى بوده است. بنا راه پلّه اى داشته كه امروزه از آن اثرى نيست. بناى اوليه فقط شامل حرم بوده است كه هنوز هم وجود دارد، اما پيش فضا و فضاهاى جانبى در سال هاى بعد اضافه شده است. غسّالخانه اى در جنوب بقعه قرار داشته كه آن را خراب كردند و در قسمت شمالى، غسالخانه اى جديد ساختند. اولين ضريح، چوبى مشبّك ساده بوده و تقريباً حدود دو متر ارتفاع داشته است. سال 1358 ش. ضريح كنونى را جايگزين كردند.

طرح بقعه از يك گنبدخانه، پيش فضا و دو فضاى جانبى تشكيل شده است. پيش فضاى ورودى در سمت جنوب غربى و فضاهاى جانبى در دو طرف جنوب شرقى و

ص: 501

شمال غربى گنبدخانه قرار گرفته اند. نماى اصلى بقعه، نماى جنوب غربى است كه تقريباً متقارن است. در اين نما، ورودى پيش فضا در ميانۀ ورودى هاى فضاهاى جانبى در دو طرف قرار گرفته است. روى قبر، سنگ مرمر سفيدى به ابعاد 2/55 * 1/22 و ارتفاع 43 سانتى متر قرار داده و روى آن نوشته اند: «مرقد مطهّر امامزاده شعيب بن موسى بن جعفر عليه السلام، يكى از گل هاى آل محمد صلى الله عليه و آله. كاظم (ع) به هشام بن حكم فرمود: خداوند را در بين مردم دو حجت است: يكى ظاهرى و آن ديگرى باطنى. حجت ظاهرى خداوند رسولان و انبياء و ائمه هستند و حجت باطنى عقل هاى مردم است.»

گفتنى است كه بقعۀ امامزاده شعيب فيروزآباد با شماره 3377، جزو آثار ملى به ثبت رسيده و از سال 1381 ش. مرمت آن، تحت نظارت ميراث فرهنگى آغاز شده است.

منابع: مزارات رى، ص 197-203؛ رى باستان، ص 434؛ بقاع متبركه استان تهران، ص 106.

شغال تپه

از تپه هاى باستانى رى، مشهور به تپۀ شغالى، واقع در غرب رى كه در دامنه شمال غربى تپه هاى طبيعى شهر پيشوا واقع شده است. با خشت خام و چينه ساخته شده و اشياى سفالى و ابزار سنگى زيادى در حفارى هاى تپه كشف شده است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 355.

شمس آباد

شهرك صنعتى و روستا، از توابع بخش فشاپويه شهرستان رى. اين روستا در دهستان حسن آباد قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 2278 نفر (717 خانوار) بوده است.

شهرك صنعتى شمس آباد در كنار اين روستا است. اين شهرك، شامل كارخانه ها و صنايع فلزى، ريخته گرى، غذايى، برق الكترونيك، نساجى و پوشاك، شيميايى و

ص: 502

پلاستيك، سلولزى و خدماتى است. ساخت آن در سال 1369 ش. به مساحت 2891 هكتار تصويب شد و زمين صنعتى آن، 1306 هكتار است.

از تأسيسات زيربنايى آن، 15 حلقه چاه آب، تأسيسات برق رسانى، مركز 5000 شماره اى تلفن، ايستگاه تقليل فشار گاز با ظرفيت 180000 متر مكعب در ساعت، تصفيه خانه، باسكول 60 تنى نيمه الكترونيك، اينترنت، پست برق 63 كيلو ولت اختصاصى، فضاى سبز به مساحت 247 هكتار با شبكه آبيارى قطره اى، محل دپوى زباله با حدود 50 هكتار است.

منابع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش؛ http://www.shamsabad.net

شمس الاسلام حسكا، مدرسه

منسوب به فقيه امامى قرن پنجم، حسن بن حسين بن حسن... بن بابويه قمى رازى، مشهور به حسكا، جدّ منتجب الدين رازى. حسكا، نزد ابوجعفر موفق (استاد صدوق)، سلار بن عبدالعزيز و ابن براج، فقه و حديث آموخت و در نجف، شيخ طوسى را نيز درك كرد. عبدالجليل قزوينى رازى در نقض در وصف مدرسه اى كه در رى به نام او است، مى نويسد: «مدرسۀ شمس الاسلام حسكا بابويه كه پير اين طايفه بود كه نزديك است به سراى ايالت و در آنجا نماز به جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآنْ كودكان را و مجلس وعظ و طريق فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده است و هست، نه در عهد اين دو سلطان (ملك شاه و محمد) كردند؟»

دربارۀ «حسكا» مؤلف رى باستان توضيح مى دهد: «در رى معمول بود كه حرف آخر اسامى را حذف مى كردند و لفظ "كا" را به آخر آن مى افزودند، مثلاً على و حسن و احمد را علكا و حسكا و حمكا مى گفتند، و در احمد الف را نيز مى انداختند.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 42 و 43؛ مسند الشهاب، ج 1، 95؛ الهدايه، ص 42؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 42؛ النهايه، ص 13-14؛ المهذب، ج 1، ص 9؛ موسوعة الفقهاء، ج 6، ص 68-70؛ معانى الاخبار، ص 86؛ خاتمه مستدرك الوسائل، ج 2، ص 432؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 465؛ نقض، ص 47؛ روضات الجنات، ص 389؛ رى باستان، ج 1، ص 531.

شمس الائمه8592 احمد بن مظفر رازى كردرى

شهاب الدين رازى، على

شاعر، فاضل و متولى امامزاده ابوالحسن در آغاز قرن دهم. پدران او نيز توليت امامزاده ابوالحسن را در اندرمان رى، بر عهده داشتند. اين بيت از او است:

ص: 503

بگذشت بهار و لب جويى نگرفتيم *** در پاى گلى دست سبويى نگرفتيم.

منبع: رى باستان، ج 2، ص 334 و 311.

شهاب الدين شافعى رازى

شاعر و عالم در آغاز قرن دهم. در رى مى زيست و قصائد و غزل بسيار سرود. اين مطلع از او است:

بى خبر از سرم آن سرو روان مى گذرد *** من به جان كندنم و عمر دوان مى گذرد.

منبع: تحفه سامى، ص 136.

شهرستان/ شارستان/ مدينه

مدينۀ داخله يا شهرستان، در عهد اسلامى بر آن بخش از رى اطلاق مى شده است كه مهدى عباسى در «رى زيرين»، در مشرق بناهاى پيشين پى افكنده بود. تقى آباد امروز تا مسافتى از اراضى مزروع اطراف در سه سوى جنوب و مشرق و مغرب، در آن پهنه افتاده است. در مجمل التاريخ آمده است: «و [مهدى] زان پس (پس از شكست عبدالجبار بن عبدالرحمن الازدى) به رى باز آمد، و شهرستان رى را بنا نهاد و آن را محمديه نام نهاد.» آغاز اين بنا، بر طبق روايت مجمل التواريخ، سال 152 ق. بوده است. در ترجمۀ فارسى المسالك ذكر گرديده است: «و در شارستان وى مسجد آذينه است؛ و گرد بر گرد شارستان ديوار است؛ و شارستان بيشتر خراب است، و ربض آبادان است.» ابودلف در الرسالة الثانيه نقل كرده است كه در ميانۀ رى، مدينه اى است شگفت، با درهاى آهنين و ديوارهاى بزرگ و مسجد جامع. در فتوح البلدان و مختصر البلدان و معجم البلدان ذكر شده است كه مهدى در پيرامون شهر خندقى احداث كرد؛ اما ترجمۀ كهن فارسى اصطخرى و نيز الرسالة الثانيه و مجمل التواريخ مى گويند به گرد شارستان ديوار بوده است. در مجمل التواريخ صريحاً ذكر شده است كه «و ديوار شهر بفرمود كردن.» احتمال دارد مراد از ديوار يا سور همان باروى بزرگ قديمى رى باستانى باشد كه شارستان تنها از سوى مغرب بدان اتصال داشته و از سه سوى ديگر به خندق محدود مى شده، و مهدى پيش از محمديه آن را تعمير كرده است. احتمال ديگر آن است كه هم ديوار و هم خندق هر دو را با هم، و يا ديوار را پس از خندق ساخته باشند، و اين امر در زمان هاى پيشين سابقه داشته است؛ چنانكه طهران در آغاز پايتختى و در زمان فتحعليشاه چنين حالتى داشت. ژنرال گاردان، مأمور ناپلئون در ايران در سال هاى 1222-1224 هجرى، در ضمن گزارشى در باب اين شهر چنين مى نويسد: «در طهران جلو

ص: 504

هر دروازه اى از 200 تا 300 قدم برجى گلى ساخته اند، و روى آن را اندود كرده و خندقى نيز گرداگرد طهران هست كه هيچ قسمت آن از قلعه ديده نمى شود.»

منبع: رى باستان، ج 1، ص 174.

شهمردان بن ابى الخير رازى مستوفى

دبير، مستوفى و منجم قرن پنجم. جزئيات زندگى او مانند سال و محل تولد و وفات او بر ما معلوم نيست. تنها از راه بررسى دو كتاب موجود او، روضة المنجّمين (تأليف در 466 ق.) و نزهت نامۀ علايى (تأليف در 490-495 ق.) و اشارات مختصرى كه در ساير منابع به او رفته است، مى توان احتمال داد كه اندكى پس از ربع اول قرن پنجم به دنيا آمده است؛ چنانكه برخى تولد او را در حدود 420-425 ق. دانسته اند. با اين حساب شهمردان در هنگام تأليف نزهت نامۀ علايى و تقديم آن به علاءالدوله ابوكاليجار در حدود هفتاد سال داشته است. از نسبت شهمردان به رى برمى آيد كه زادۀ رى يا پيرامون آن است. در شيعه بودن او ترديد است، اما با توجه به يادكرد غدير خم و ذكر خطبۀ پيامبر (ص) در آن روز، در روضة المنجمين (ص 48) و ذكر «حكومت ها/ قضاوت ها» ى على بن ابى طالب (ع) در نزهت نامۀ علايى (ص 363-367) مى توان او را به اقليت شافعى رى منسوب كرد.

با تسلط سلطان محمود غزنوى بر رى در 420 ق. برخى دانشمندان، فيلسوفان و متفكران مورد آزار و شكنجه واقع شدند. شايد در همين دوران خانوادۀ شهمردان از رى به گرگان و استرآباد، كه دور از قلمرو امراى غزنوى بود، كوچيده باشند. شهمردان خود از زندگى در گرگان و استرآباد و اشتغال به دبيرى و استيفا ياد كرده است. او ضمن نقل و تعبير خوابى كه ديده است، از گريز خود و كسانش از استرآباد خبر داده است. پس از گريز، بيشتر ميان اصفهان، يزد و رى در رفت وآمد بوده است. تا پيش از 443 ق. يك چند در التزام شمس الملك فرامرز (متوفى 443 ق.)، از امراى آل كاكويه، در اصفهان گذراند. ظاهراً پس از عزيمت شمس الملك فرامرز به يزد، شهمردان نيز بدان ديار رفت و در آن شهر در تدوين كتابى دربارۀ تاريخ قديم ايران مشاركت كرد. از آنجا كه در آثار شهمردان اشاره اى به دوران حكومت جانشين شمس الملك فرامرز در يزد نشده، چنين احتمالى روا است كه او يزد را به قصد رى ترك كرده باشد.

شهمردان در 466 ق. در رى نگارش روضة المنجمين را آغاز كرد. از اشارات او در اين كتاب چنين برمى آيد كه آن را در دوران

ص: 505

«عُطلت» زندگى خود نوشته است. سال 475 ق. را در كاشان گذرانده و خود شاهد صاعقه اى مهيب در آن شهر بوده است.

ابوالحسن على بن احمد نسوى، منجم مشهور آن روزگار، يكى از استادان او بود. او همواره از اين استاد با عنوان «استاد مختص» ياد كرده است. شهمردان، علاوه بر دو اثر مذكور، صاحب چند اثر ديگر نيز بوده است كه تنها نام يا بخش هايى از آنها در خلال دو كتاب ديگرش بر جاى مانده است؛ اين آثار عبارتند از: 1. حل الرموز السماويه من اجل الكنوز الدنياويه (حل رازهاى آسمان از براى گنج هاى دنيايى). كتابى است دربارۀ خواص اعداد يك تا ده. بخشى از فصل نهم اين اثر، به نام «گفتار اندر حال مردم و حال نفس» در نزهت نامۀ علايى آمده است؛ 2. كتاب البدايع؛ 3. كتابى دربارۀ تاريخ؛ 4. كتابى دربارۀ كيميا.

روضة المنجمين كتابى است به زبان فارسى در پانزده مقاله، در مقدمات هندسه، حساب، هيئت، نجوم. مؤلف كه از اين تأليفش با نام روضة المنجم نيز ياد كرده است، آن را به خواهش حكيم على بن ابراهيم كرمانى و زير نظر نسوى نوشته است. انگيزۀ اصلى تأليف، شرح احكام مواليد، تحويل سال ها و آموختن فنون نجومى بوده است. اكثر مردم آن روزگار، احكام نجوم را ثمرۀ علوم رياضى مى دانستند و بيش از ساير علوم خواهان داشت. پس مؤلف ناچار شده است كه برخى از فنون مقدماتى ديگر را نيز در كتاب خود بگنجاند. در روضة المنجمين از منابع گوناگون، همچون مَجَسطى و اربعه، اثر بطليموس، التفهيم بيرونى، زيج و مُجمل الاصول كوشيار گيلانى، صور الكواكب عبدالرحمان صوفى رازى و قرانات بازيار استفاده شده است. شهمردان خود منابع اثرش را بيش از صد عنوان دانسته است. در باب هاى ششم و هفتم كتاب، رسالۀ «استخراج ضمير» استاد رياضيدانش ابوالحسن نسوى را عيناً نقل كرده است. تا پيش از تأليف روضة المنجمين، به ندرت آثارى به زبان فارسى در اين زمينه تأليف شده بود. التفهيم بيرونى تنها كتابى است كه از لحاظ حجم و گسترۀ محتوايى قابل قياس با روضة المنجمين است. اين كتاب، از ديدگاه زبان شناختى و واژه پژوهى نيز حائز اهميت است. مقالۀ سوم روضة المنجمين نيز دربارۀ روزها و جشن هاى ملل مختلف، از جمله پارسيان است كه از مهم ترين بخش هاى اين كتاب است. كهن ترين دستنويس تاريخ دار روضة المنجمين مورخ 610 ق. به شمارۀ 3605 در كتابخانۀ ملك نگهدارى مى شود. فراوانى نسخ خطى روضة المنجمين و تلخيص هاى

ص: 506

متعدد آن، نشان دهندۀ محبوبيت درازمدت اين كتاب در تاريخ نجوم است.

نزهت نامۀ علايى، دومين اثر مهم شهمردان، دانشنامه اى است به زبان فارسى كه به نام علاءالدولۀ ابوكاليجار، از پادشاهان آل كاكويه اصفهان نگاشته شده است. نزهت نامه كتابى است در يك مقدمه، دو قسم، دوازده مقاله و يك خاتمه، و موضوع اصلى آن شناخت انواع علوم طبيعى است؛ از گياه شناسى و كشاورزى تا منطق و روان شناسى و احكام نجوم. شهمردان در تأليف آن از آثار متعددى، از جمله از دانشنامه علايى، اثر ابن سينا و تهذيب الاخلاق، اثر ابن مسكويه، بهره برده است. او رسالۀ آثار عُلوى، اثر حكيم اسفزارى را بى كم وكاست و تنها با افزودن پيوست هايى در كتاب خود نقل كرده است. دو بار از اشعار رودكى در كتاب آورده است كه بسيار ارزشمند و مهم است. نزهت نامه در بخش هايى كه به ذكر داستان هاى اساطيرى و حماسى ايرانيان پرداخته، اهميت شايانى مى يابد، از آن رو كه مؤلف در تنظيم اخبار مربوط به تاريخ حماسى ايران به منابعى از شمال ايران، متعلق به نگارش هاى غربى آن و بسيار متفاوت با روايت هاى شاهنامه، كه از نگارش هاى شرقى و خراسانى بهره مند بوده، دسترسى داشته است. رستم لارجانى، وقايع نگار دربار شمس الملك ديلمى، شخصى ايرانى به نام پيروزانِ معلم و شهمردان، مسئول تدوين كتابى متفاوت با شاهنامه دربارۀ تاريخ ايران بوده اند. شهمردان تنها به ذكر بخش هاى اندكى از «پانصد كُرّاسه»، شاهنامه اى كه در اصفهان آماده شده بود، بسنده كرده است. در اين بخش از نزهت نامه علاوه بر سعى در تفسير عقلانى از داستان هاى اساطيرى، روايت هايى متفاوت با حماسۀ ملى دربارۀ سرشت و سرنوشت پهلوانان ارائه شده است. مى نويسد: «هر آنچه عقل نپذيرد، دور كرده ام و هر آنچه دعوى بود يا رمزى و اشارتى وجه آن بگفته ام، چنانكه حال ضحاك و ماران بر دوش او و آن علت سرطان بود و مغز بر آن مى نهادند تا درد ساكن گردد، و چنانكه زال و سيمرغ، كه سيمرغ نام استاد او بود.»

نزهت نامۀ علايى، از نخستين كتاب هايى است كه دربارۀ علوم طبيعى به زبان فارسى و در قالب دانشنامه نوشته شده است. علاوه بر اين، يكى از قديم ترين نمونه هاى نثر فارسى به شمار مى رود. كهن ترين دست نويس نزهت نامه مورخ 704 ق. / 1305 م. در كتابخانۀ بادليان آكسفورد نگهدارى مى شود. تصحيح انتقادى نزهت نامۀ علايى در 1362 ش. به كوشش فرهنگ جهانپور به چاپ رسيده است.

ص: 507

منابع: الذريعه، ج 21، ص 393 و ج 24، ص 130؛ تاريخ نظم و نثر در ايران، ص 63؛ معجم البلدان، ص 32؛ دانشنامۀ زبان و ادب فارسى، ج 4، ص 336-340.

شيخ البلاد8592 تاريخ رى

شيخ حيدر مكى، مدرسه

در كتاب نقض آمده است: «مدرسه شيخ حيدر مكى به درِ مصلّى گاه/ مصلحگاه، نه هم در عهد سلطان محمد - رحمة الله عليه - كردند؟» اين مدرسه بر طبق قرائنى كه محلۀ مصلحگاه را نشان مى دهد، پشت امامزاده عبداللّه در جهت شمال غربى بوده است.

منبع: رى باستان، ج 1 ص 532.

ص: 508

ص - ض

صابر رازى، مولانا

شاعر و خطيب عهد صفوى، در قرن دهم. در رى مى زيست و با سام ميرزاى صفوى (م 974)، مؤلف تحفۀ سامى، هم روزگار بود. اين مطلع از او است:

گهى كه تير تو را از دل رميده كشم *** بدين بهانه كه پاكش كنم، به ديده كشم.

منابع: آتشكده آذر، ج 3، ص 1087؛ الذريعه، ج 9، ص 572.

صاحب الصومعه8592 محمد بن اسماعيل بن احمد برمكى رازى، ابوعبدالله

صاحب بن عبّاد

ابوالقاسم اسماعيل بن عبّاد بن عباس بن عبّاد طالقانى، دانشمند، اديب و سياست مدار شيعى. بيشتر مورخان زادگاه او را طالقان قزوين نوشته اند. پدرش عبّاد، ملقب به «شيخ امين» اهل طالقان قزوين بوده و مدتى وزارت و كتابت ركن الدولۀ ديلمى را بر عهده داشته است. عباد، از ابوحنيفه فضل بن حباب و برخى ديگر از محدثان بغداد، روايت كرده است، و ابوبكر بن مردويه و جمعى از محدثان اصفهان، از او حديث شنيده اند. ياقوت حموى دربارۀ او مى گويد: «پدر صاحب (عبّاد)، اهل علم و فضل بود... كتابى نيكو در احكام قرآن تصنيف كرد و در آن به يارى مذهب اعتزال برخاست.» وى را تأليفاتى بوده است؛ از جمله رساله اى در آيات الاحكام و نيز رساله اى در احكام القرآن. عباس جدّ صاحب نيز وزير بوده است. صاحب در چهارم يا شانزدهم ذى قعدۀ سال 324 يا 326 ق. در طالقان قزوين به دنيا آمد. چند سال در مولد خويش تحصيل كرد؛ تا اينكه پس از فتح رى به دست ركن الدوله (پس از سال 335 ق.) به آنجا رفت. در جوانى در رى به كارگزاران ديوان ابن عميد پيوست و در

ص: 509

حدود 347 ق. كاتب مؤيدالدوله شد و همراه او به بغداد و اصفهان رفت. پس از چندى كه او خود را از استادان اصفهان بى نياز ديد، همراه مؤيدالدوله به رى كه آن زمان از مراكز علم و ادب بود، مهاجرت كرد و در آن شهر به حلقۀ درس «ابن عميد» وزير دانشمند و شهير آل بويه پيوست. ابن عميد توانايى «صاحب» را در انشاى متون ادبى ديد و او را براى دبيرى در ديوان برگزيد. پس از سفرى ديوانى به بغداد، توقّفى در اصفهان داشت و از اصفهان، سفرنامۀ بغداد را كه روزنامه ناميده بود، براى استاد خود ابوالفضل بن عميد فرستاد كه مورد قبول و تشويق استاد قرار گرفت و بدين گونه، هنوز جوان بود كه شهرت بسيار يافت؛ تا آنجا كه سرآمد اهل ادب و بلاغت عربى گشت.

علت شهرتش را به «صاحب»، مصاحبت با ابن عميد كاتب و وزير دانسته اند؛ يا مصاحبت و همراهى در جوانى با مؤيدالدوله. همراهى وى با مؤيدالدوله تا آنجا بود كه وقتى مؤيدالدوله بر تخت سلطنت نشست، او نيز به وزارت رسيد.

صاحب، حديث را نزد پدر آموخت و ادب را نزد شاگردان احمد بن ابى عبدالله برقى، و ادب و حكمت و نجوم و ترسل را از استاد نامدارش، وزير اعظم امام ابوالفضل محمد بن حسن قمى معروف به ابن عميد. برخى ديگر از استادان او عبارتند از: ابن فارس، ابوالفضل عباس بن محمد نحوى مشهور به صدام، ابوسعيد حسن بن عبدالله سيرافى، ابوبكر محمد بن يعقوب، قاضى ابوبكر احمد بن كامل، ابوزكريّا يحيى بن عدى، ابوعمر صبّاغ.

صاحب بن عبّاد در ترويج محبت و مكتب اهل بيت (ع) بسيار كوشيد. سيد رضى جامع سخنان على (ع) در كتاب نهج البلاغه، او را ستوده و در رثاى او مرثيه گفته است. شيخ صدوق نيز در ابتداى كتاب عيون اخبار الرضا مى نويسد: چون دو قصيده از صاحب بن عبّاد، در مدح امام رضا (ع) ديدم، اين كتاب را براى كتابخانۀ او نوشتم. زيرا او را دوستدار اهل بيت (ع) يافتم... و اكرام و احسان وى به ذريه و شيعيان آنان و من بسيار است.» چنين عباراتى در مدح صاحب، در آثار ديگر صدوق نيز به چشم مى خورد. از صاحب، نظم و نثر

ص: 510

بسيارى در ستايش آل ابى طالب باقى مانده است و برخى از سروده هاى او خالى از غلو نيست. علّت اينكه صاحب توانست تشيع را ترويج و علماى شيعه را حمايت كند، قدرت ديلميان، به ويژه عضدالدوله در آن روزگار بود؛ به طورى كه دستگاه خلافت، ياراى هماوردى با او را نداشت. عضدالدوله نيز در تبليغ مكتب اهل بيت (ع) اهتمام ويژه داشت و همو مدفن على (ع) را در نجف آشكار كرد و نخستين گنبد و سقف را بر آن افراشت. با وجود اين، برخى از معاصران صاحب، او را معتزلى دانسته اند. ابوحيان مى گويد: صاحب در اصول پيرو معتزله و در فروع تابع حنفيان بود و به مرام زيديان تمايل داشت. سيد مرتضى در كتاب الانصاف به ردّ وى برخاسته و او را معتزلى خوانده است. شيخ مفيد نيز دربارۀ او چنين باورى داشته است.

صاحب بن عبّاد، در مقام وزارت مؤيدالدوله در رى، بزرگان و امراى مملكت را مطيع خود ساخت، تا اينكه پس از وفات مؤيدالدوله، او فخرالدوله را بر تخت سلطنت نشاند و رقباى وى را مغلوب ساخت. بدين ترتيب، امر او بر همۀ بزرگان كشور و ابناى ملوك و سرداران نافذ شد و همۀ آنان، دوام عزت و شوكت خود را در پيروى از اوامر او مى ديدند.

صاحب، هيجده سال وزارت فخرالدوله را در رى بر عهده داشت و قلمرو و نفوذ معنوى فخرالدوله را گسترش داد. كفايت و توانايى او در تدبير ملك به قدرى بود كه بسيارى از سلاطين روزگار، خواستار حضور او در دربارشان شده بودند. به گفتۀ ابوالحسين فارسى نحوى، نوح بن منصور سامانى، محرمانه با صاحب مكاتبه كرد و از او خواست كه وى وزارت او را بپذيرد؛ اما صاحب عذر آورد كه من چهار صد شتر كتاب دارم كه حمل و نقل آن تا پايتخت سامانيان دشوار است. در چندين نامۀ ديگر نيز سخن از چهار صد شتر مى گويد كه بايد بار كتاب هاى او را بكشند. صاحبِ مجالس المؤمنين دربارۀ كتاب خانۀ صاحبى نوشته است: «آن مقدار از نفايس كتب كه او جمع كرده، هرگز هيچ وزير، بلكه صاحب تاج و سرير جمع نكرده بود؛ چنانكه در سفرى از اسفار چهارصد شتر باربردار كتب او را مى كشيدند.»

با همۀ توفيقاتش در سياست و وزارت، هيچ گاه از علم و حكمت و ادب و حديث غافل نشد. كسانى كه براى شنيدن حديث يا آموختن دانش، گرد او جمع مى شدند، بيش از كارگزاران دولتى بودند. در عين حال دربارۀ كينه ورزى او با برخى دانشمندان هم روزگارش، همچون ابن مسكويه، گزارش هاى مستندى در

ص: 511

دست است. اسامى برخى از كسانى كه با او مصاحبت داشتند يا نديم او بودند، بدين شرح است: ابوالحسين سلامى، ابوطالب مامونى، ابوالحسن بنديهى، ابوسعيد رستمى اصفهانى، ابوالحسن جرجانى، ابوالقاسم بن ابوالعلاء، ابوالعباس ضبّى، ابومحمد عبدالله بن حسين خازن اصفهانى (خازن كتابخانۀ صاحب)، سيد ابوهاشم علوى، ابوالحسن جوهرى، ابن منجّم، ابن بابك، ابن قاسانى، بديع الزمان همدانى (مقامه نويس مشهور)، ابوعلى حسن بن قاسم رازى، اسماعيل شاشى، ابوالعلاء اسدى، ابوالحسن الغويرى، ابودلف خزرجى، ابوحفص شهرزورى، ابومعمر اسماعيلى، ابوفياض طبرى، ابوبكر خوارزمى (خواهرزادۀ محمد بن جرير طبرى)، ابوالقاسم زعفرانى، ابوسعيد رستمى، ابومحمد خازن اصفهانى. ياقوت حموى در معجم الأدباء مى گويد: صاحب بن عبّاد را پانصد شاعر صاحب ديوان مدح گفتند، بالغ بر صد هزار بيت فارسى و عربى.» برخى از مشهورترين شاگردان او بدين شرح است: شيخ عبدالقاهر جرجانى، ابوبكر بن مقرى، قاضى ابوطيب طبرى، ابوالفضل محمد بن ابراهيم نسوّى شافعى، ابوبكر على ذكوانى.

صاحب در بيشتر ابواب و فنون شعر (مدح، وصف، رثاء، هجاء، هذل، مواعظ و...)، صاحب نظم و شعر است. سروده هاى بسيارى نيز در وصف و مدح ائمۀ شيعه، به ويژه امام على (ع) دارد. 27 قصيده در مدح امام على (ع) سروده است كه در هر يك از آنها، يكى از حروف به كار نرفته است (صنعت حذف). قصيده بيست و هشتم كه از حرف واو خالى بود، ناتمام ماند. ابن شهرآشوب در معالم العلماء صاحب را در شمار شعراى شيعى آورده و گفته است: او در اظهار تشيع و علاقۀ خود به خاندان رسول الله (ص) بى پروا بود. صاحب در فن نويسندگى و كتابت نيز مهارتى كم مانند داشت و صاحب سبك بود. ثعالبى منشئات صاحب را از حيث زيبايى لفظ و معنا، نزديك به سحر و اعجاز مى دانست. صاحب نوشته هاى خود را به آيات قرآن، امثال و پندها و كلمات و اشعار شعراى مشهور مى آراست. جملۀ «ايّها القاضى بِقُمْ قد عَزلناك فَقُمْ»، خطاب به قاضى متخلف قم، از او مشهور است. علاقه و توجه او را به زبان فارسى مى توان از نزديكى شاعرانى همچون منطقى، غضائرى و جنيدى به او دريافت. آنچه از او در نقد و قدح فارسى گرايى نقل شده است، در واقع سرزنش ايرانى گرى برخى بزرگان ديالمه است.

صاحب بر دانش هايى همچون علوم قرآن،

ص: 512

تفسير، حديث، كلام، لغت، نحو، عروض، نقد ادبى، تاريخ و طبّ تسلط و تبحّر داشت.

صاحب بن عبّاد، در اصفهان خانه اى بزرگ و اشرافى بنا كرده بود كه دانشمندان عصر در آن به گفت وگو و مناظره مى نشستند. ثعالبى در وصف جلسات صاحب با ادبا و بزرگان مى گويد: «در اين گونه مجالس ثمرات عقول و افكار و ذوق هاى مختلف بر صاحب عرضه مى شد و از نتايج اين اجتماعات بود كه سخن صاحب در فصاحت و بلاغت به مرز سحر رسيد و داخل در حدّ اعجاز گرديد و نظم و نثرش چون خورشيد در همۀ آفاق پرتو افكن شد و شرق و غرب را فرا گرفت.» بسيارى از شاعران و سخنوران عصر، دربارۀ اين خانه سخن و شعر گفته اند. در اين اشعار و مدايح، آنچه بيش از همه مورد توجه گويندگان قرار گرفته است، دانش و سخاوت مندى صاحب است. دربارۀ بخشش هاى او به دانشمندان و اهل ادب، حكايات بسيارى در كتب تاريخى ضبط است. افزون بر عيون اخبار الرضا كه پيشتر نقل شد، كتاب هاى زير نيز به صاحب بن عبّاد هديه شده است: كتاب رجال، از حسين بن على بن بابويه (برادر شيخ صدوق)، تاريخ قم، تأليف حسن بن محمد قمى، لطايف المعارف، تأليف ثعالبى (اديب مشهور)، الصاحبى، اثر ابن فارس، تهذيب، تأليف قاضى عبدالعزيز جرجانى و الحجر، نوشتۀ ابوجعفر احمد بن ابى سليمان.

صاحب، منتقدان بزرگى نيز داشته است كه شايد مهم ترين آنها ابوحيان توحيدى است كه معاصر وى بوده است. ابوحيان، كتابى به نام «مثالب الوزيرين و اخلاق العميدين» در قدح و ذم ابن عميد و صاحب تأليف كرده و در كتاب ديگرش به نام «الامتاع و المؤانسة» صاحب را ذم كرده است. در وصف صاحب مى گويد: «وى كثيرالحفظ، حاضرجواب و فصيح بود. از هر ادبى ذخيره اى و از هر فن اندكى بهره داشت. گفتار متكلمان معتزله بر وى غالب و نوشته هاى او به روش آنان است. با اهل فلسفه و هندسه و طب و نجوم و موسيقى و منطق و حساب سخت ستيزه مى كرد. عروض و قافيه را خوب مى دانست. به مذهب ابوحنيفه و گفتار زيديان گرايش داشت. از رأفت و شفقت و رقت قلب حظى نداشت. كيفر او سخت و پاداش

ص: 513

وى كم بود... آنچه صاحب را به غلط انداخت و مغرور ساخت، آن بود كه هيچ كس وى را تخطئه نكرد و پيوسته او را ستودند... بيشتر مردم براى جلب رضايت صاحب، مذهب او را اختيار كردند.» ذم صاحب در آثار ابوحيان بسيار است؛ اما ياقوت حموى گفته است كه دليل دشمنى او با صاحب، شخصى بوده است.

حشمت و جلالت قدر او را مى توان از مجلس ترحيمى كه براى مادرش در رى برگزار كرد، دانست. در مجلس تعزيت مادر صاحب در محرم 304، افزون بر سلطان و امراى كشور، بسيارى از دانشمندان جهان اسلام با پاى برهنه بر او وارد شدند. همچنين به گواهى چند تن از مورخان، وقتى جنازۀ صاحب را در يكى از روزهاى صفر سال 385 ق. از خانه اش بيرون آوردند، ناگهان صداى فرياد و صيحۀ مردم بلند شد و گروهى نيز به خاك افتاده، زمين را مى بوسيدند. جنازۀ او را به مصلّاى رى بردند و سپس، بنا به وصيت او، براى دفن در دهليز خانه اش، به اصفهان منتقل كردند. ابن خلّكان نوشته است: «اولاد دخترى صاحب، از سادات گلستانۀ اصفهان، در اين زمان متولى مقبرۀ جد خويش اند.» در اين

مقبره صاحب بن عباد دراصفهان

ص: 514

اواخر آثار انهدام بر آن طارى شده بود و نزديك بود كه مانند قبر ابن مسكويه و شيخ ابومسعود و شيخ يوسف بناء و حافظ ابونعيم و اسعد ابوالفتح محو گردد. محمدابراهيم كلباسى از علماى اصفهان كه به زهد و عبادت معروف بود به آنجا توجه كرده، تعمير آن را عهده دار شد و اغلب به زيارت قبر او مى رفت و اثر فعلى قبر صاحب، از اقدامات كلباسى است.» مزار او اكنون در محلّۀ طوقچى اصفهان، زيارتگاهى معروف است.

از آثار صاحب در اصفهان، مسجد جوجير است. اهميت ارتفاع منارۀ مسجد، به قدرى است كه آن را از امتيازات و نشانه هاى اصفهان شمرده اند. در حدود سال 1060 ق. اين مسجد خراب شد، و بنايى ديگر بر آن ساختند كه اكنون به مسجد حكيم نامبردار است.

از تأليفات او است: المحيط (در لغت، در هفت مجلّد)؛ الابانه عن مذهب اهل العدل؛ التعليل؛ تفضيل على بن ابى طالب (ع)؛ الرسايل الصاحبيه؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)؛ الزيدين؛ شرح الأسماء الحسنى؛ الشواهد؛ العروض؛ مختصر نهج السبيل؛ نهج السبيل؛ القناع (در علم عروض)؛ الأمثال السائره (در علوم ادبى)؛ التذكره (در كلام و اصول دين)؛ ديوان اشعار؛ عنوان المعارف؛ الفرق بين الضاد و الظاء؛ الكشف عن مساوى شعر المتنبى؛ المنظومة الفريده. برخى از آثار او كه همه يا بخشى از آن به دست ما نرسيده است، بدين شرح است: الأنوار؛ الروزنامجه؛ السفينه؛ نهج السبيل؛ اسماء الله و صفاته؛ الاعياد و فضائل النيروز؛ الإمامه؛ تاريخ الملوك و اختلاف الدول؛ التعليل؛ جوهرة الجمهره؛ الحجر؛ الزيّديه؛ الفصول المهذّبة للعقول؛ القضاء و القدر؛ الوزراء؛ الوقف و الابتداء؛ الكافى فى الترسل.

منابع: مجالس المؤمنين، ج 2، ص 448؛ معجم الادباء، ج 1، ص 296 و ج 2، ص 176-280 و 300 و ج 6، ص 221؛ فوائد الرضويه، ج 1، ص 45-51؛ الذريعه، ج 11، ص 37؛ وفيات الاعيان، ج 1، ص 206؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 115؛ صاحب بن عبّاد، شرح حال و آثار، ص 37 و 68-200؛ معجم الادباء، ج 6، ص 221-278. يتيمة الدهر، ج 3، ص 247؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 351؛ هدية العباد، در شرح حال صاحب بن عبّاد.

صاحب بن عبّاد، سرا

صاحب بن عبّاد در رى برين، در محلّۀ دزِ رشكان (فخرآباد زمان آل بويه) سرايى مجلّل و با شكوه داشت. به گفتۀ ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان: «شهر در آن تاريخ [زمان منوچهر پيشدادى] مقابل گنبد شهنشاه فخرالدوله بود. اين ساعت به رى، آن موضع را

ص: 515

دزِ رشكان مى گويند، و تا به عهد ديالم آل بويه بر همان قرار مانده بود، و سراى صاحب بن عبّاد، توده اى مثل تلّ بود.» اولياء الله نيز در تاريخ رويان آورده است: «خانه و سراى صاحب بن عبّاد اكفى الكفات كه يگانه جهان بود و در هيچ عهد به مثل او وزيرى كافى در مسند وزارت قرار نگرفت و تا اكنون وزراى عصر را به نسبت او صاحب خوانند، مثل تلّى عظيم مانده بود در آن محلّه (دز رشكان).» مرگ صاحب در سال 385 ق. رخ داد، و سال تأليف تاريخ طبرستان ابن اسفنديار، 613 ق. بود. بنابراين سراى صاحب پس از 228 سال هنوز به صورت تلّى عظيم باقى مانده بوده است. اين تلّ، اكنون در قسمت اعلاى رى يا «رى برين» در محلّۀ دز رشكان قديم در شمال غربى ابن بابويه و جنوب غربى چشمه على در مشرق راه آهن سابق حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) با ديوارهاى كهنۀ آجرى به چشم مى خورد. براى اين دعوى، دلائلى است؛ از جمله: 1. سيد رضى از اكابر عالمان شيعه در مرثيه اى كه در مرگ صاحب ساخته، اشارتى به خانۀ وى در بخش اعلاى رى يا «رى برين» كرده است؛ آنجا كه مى گويد:

«قبرٌ بأعلى الرّى شقّ ضريحه *** لأعزّ حقّره الرّدى إعجالا.»

اين بيت به سرايى كه صاحب بن عبّاد در آنجا در گذشته است، اشارت دارد. در اسناد معتبر تاريخى مضبوط است كه گور صاحب، در اصفهان است، و چون در كتب تواريخ ثبت است كه وى در رى وفات يافته است، و نيز چنانكه مؤلف كتاب رسالة الارشاد اشارت كرده، سيد رضى اين قصيده را پيش از به خاك سپردن جنازۀ وى سروده، بايد چنين پنداشت كه سيد رضى گمان مى برده است كه صاحب در همان جا كه وفات يافته، يعنى سراى خود، در رى به خاك سپرده مى شود. 2. اگر تلّ خانۀ صاحب بن عبّاد، از سال 385 ق. تا زمان ابن اسفنديار (سال 613 ق.) همچنان باقى بوده است، و در سراسر عهد شاهان آل سلجوق كه رى سخت آباد شد و آن همه بناها و مساجد و مدارس درآنجا به وجود آمد، در اين خرابه هيچ گونه تصرفى نشده است، به جا ماندن آن پس از اين عهد نيز كه آغاز دورۀ خرابى و متروك ماندن اين شهر است تا به امروز، مقبول تر مى نمايد. 3. در بخش اعلاى رى يا «رى برين» كه اين تل در آنجا افتاده، ذكر خرابه اى از ديگر بزرگان، در منابع وجود ندارد، تا احتمال نسبت اين تل را به صاحب ضعيف سازد.

ابوالعباس احمد بن ابراهيم الضبّى از شاعران نامى سدۀ چهارم هجرى كه پس از مرگ صاحب، به وزارت فخرالدوله رسيد، بر در

ص: 516

سراى صاحب بگذشت و اين قطعه را انشا كرد:

«أيها الباب لم علاك اكتياب؟ *** أين ذاك الحجاب الحجاب؟

قل بلا رهبة و غير احتشام *** مات مولاى فاعترانى اكتياب

مات من كان يفزع الدّهر منه *** فهو الآن فى التّراب تراب.»

تلّ موجود را در چند نقطه، كلنگ گنج طلبان شكافته و پى پاره اى از ديوارها و گوشه هايى از اطاق ها را نمايان ساخته است. اين رسوم بازمانده، چندان وسيع است كه از عظمت عهد آبادانى خويش حكايت مى كند، و با آنچه در باب بزرگى خانه صاحب از منابع استنباط مى شود، انطباق دارد. سراى صاحب چندان پهناور بوده است كه به هر شب از شب هاى ماه رمضان، هنگام افطار هزار تن در آنجا اطعام مى شدند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 355.

صاحبى، كتابخانه

رى، هم در محل مدارس و هم خارج از آنها، كتابخانه هايى داشت كه ظاهراً از همه مهم تر كتابخانۀ صاحب بن عبّاد بوده است. ابن اثير در وقايع سال 385 ق. در ذكر وفات صاحب بن عبّاد نوشته است: «از كتب چندان گرد آورد كه جز او هيچ كس بدان حد فراهم نياورده بود؛ چنانكه براى حمل آن به چهارصد شتر احتياج داشت.» آرتور پوپ شمار كتاب هاى كتابخانۀ صاحب را، در كتاب شاهكارهاى هنر ايران اين گونه وصف كرده است: «شايد تعداد كتاب هاى موجود در كتابخانۀ شخصى مانند صاحب بن عبّاد در قرن دهم ميلادى، معادل مجموع كتابخانه هاى سرتاسر اروپا بوده باشد و بديهى است كتاب هاى خوش خط و مُذهَّب اعلى در ميان آنها كم نبوده.» در كتاب نقض، ذكر اين كتابخانه در دو مورد به چشم مى خورد: مورد نخست چنين است: «كتب شيعۀ اصوليه ظاهر و باهر است، و بيرون از آنكه در سراى هاى ايشان باشد، نسخت هاى بسيار در كتب خانه هاى بلاد اسلام نهاده است؛ به رى در كتب خانۀ صاحبى، و به اصفهان در كتب خانۀ بزرگ، و به ساوه در كتب خانۀ بوطاهر خاتونى.» مورد دوم، در ضمن بيان ترجمۀ احوال صاحب است كه مى گويد: «توقيعات و خطوط و رسوم او (صاحب) هنوز مقتداى اصحاب دولت است، و كتابخانۀ صاحبى به روضۀ او نصب است، و در تشيع به صفتى بوده است كه كتابى مفرد تصنيف او است در امامت دوازده امام معصوم.» اطلاق روضه بر اين محلّ، ظاهراً از آن بابت است كه جنازۀ صاحب را پس از تغسيل و تكفين، چندى در آنجا به امانت گذاشته

ص: 517

بودند. دربارۀ شمارۀ كتب كتابخانۀ صاحبى، در احسن التقاسيم كه به سال 375 ق. تأليف يافته است، در نسخه بدلى آمده است: «چندان فراوان نبود.» لكن در يتيمة الدهر و روضات الجناب به نقل از وفيات، و در هر دو از قول ابوالحسين فارسى، و نيز در معجم الادباء ياقوت ذكر شده است كه از جمله عذرهاى صاحب در ترك امتثال امر نوح بن منصور سامانى كه از وى خواست تا به خراسان به خدمت او برود، اين بود كه كتاب هايش را چهار صد شتر يا بيشتر بايد تا حمل كند. در يادداشت هاى قزوينى مذكور است كه صاحب به فخرالدوله نوشت: «ان كتبى تحتاج الى سبع مائه بعير.» در جلد ششم يادداشت هاى قزوينى، از معجم البلاد نقل شده است: «فهرست كتابخانۀ رى ده مجلد بوده است، و سلطان محمود غزنوى هر چه از اين كتب در علم كلام بود، سوزانيد.» در معجم الادباء ذكر گرديده است كه اين ده مجلد، فهرست كتب پس از احراق محمود بود. بنا به نقل ابن اثير، محمود غزنوى از كتب اين كتابخانه آنچه در فلسفه و اعتزال و نجوم بود، سوزاند، و به جز آنها صد بار از كتب برداشت. در روضة الصفا مذكور است: «گويند در كتب خانۀ مجدالدوله كتب بسيار بود، و آنچه مشتمل بود بر سخنان حكما و اهل اعتزال به موجب فرمان سوخته گشت، و باقى را به خراسان بردند.» در مجمع التواريخ نيز چنين آمده است: «و كتب بسيار بود در كتب خانۀ مجدالدوله. [محمود غزنوى] هرچه فلسفى و مذهب اعتزال و كتب نجومى بود، بسوخت، و باقى صد اشتر بار كرده، به خراسان فرستاد.» نسبت اين كتابخانه به مجدالدوله جانشين فخرالدوله، از آن رو است كه فخرالدوله پس از درگذشت صاحب، همۀ خزائن و نفايس وى را در اختيار خويش گرفت. حافظ ابرو در مجمع التواريخ گفته است: «بعد از وفات او (صاحب بن عبّاد) فخرالدوله مجموع هر چه از او مانده بود، به ديوان گرفت، و پس از آن نوّاب و اتباع او را مصادره كرد، و مال بسيار از ايشان حاصل شد.»

صاحب، كتابخانه خود را وقف عام كرده بود و بسيارى از محققان بزرگ از آن بهره گرفته اند. مقدسى جغرافى دان مشهور در قرن چهارم، بارها به كتابخانه صاحب مراجعه كرده بود. مؤلف تاريخ قم مى نويسد: «پيش از صاحب، رسم پادشاهان و وزرا آن بود كه كتب خود را همچون زر و سيم نهان مى كردند، اما صاحب بن عباد اين رسم را برانداخت.» كتابخانه صاحب، دو خازندار و كتابدار داشت؛ به نام هاى ابوبكر محمدبن ابراهيم

ص: 518

بن علوى مقرى و ابومحمد عبدالله بن حسن خازن اصفهانى. منابع اوليۀ اين كتابخانه متعلق به ابوالفضل محمد بن ابى عبدالله معروف به ابن عميد (متوفى به سال 360 ق.) وزير ركن الدوله ديلمى بوده است. بعد از مرگ فرزند ابن عميد در زندان عضدالدوله، همۀ منابع كتابخانه او را به صاحب بن عباد دادند.

محل كتابخانه، مطابق برخى تحقيقات، گويا در بازار روده در رى برين، در كنار مسير چشمه على بوده است. پس از مرگ صاحب بن عباد در شب بيست و چهار صفر 385 ق. تابوتش را با زنجيرى از سقف كتابخانه آويزان كردند تا مردم سوگوار رى، به ديدار جنازۀ او بيايند. اين كتابخانه در حملۀ سلطان محمود غزنوى به شهر رى، سوخت.

منابع: يتيمة الدهر، ج 3، ص 173؛ رى باستان، ج 1، ص 355 و 543؛ كتابخانه هاى ايران و كتابخانه هاى عمومى، ج 2؛ يادداشت هاى قزوينى، ج، ص 194-197؛ مطالعات ملى كتابدارى و سازماندهى اطلاعات، پاييز 1381، ش 51، ص 110-115.

صادق آباد

روستا، از توابع بخش كهريزك شهرستان رى. اين روستا در دهستان كهريزك قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 967 نفر (236 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

صادقى، حُسنيه

مشهور به خاله حُسنى، بنيانگذار تعزيه در قلعۀ دولت آباد شهر رى، نخستين زن تعزيه گردان در ايران. پس از مرگ ناصرالدين شاه، تعزيه خوانى اندك اندك از رونق افتاد و در زمان رضا شاه، مدتى نيز ممنوع شد. در آن دوره، تعزيه خوانى بيشتر در شهرستان ها و روستاها برگزار مى شد. يكى از روستاهايى كه تعزيه در آنجا رونق گرفت، روستاى دولت آباد رى بود كه بنيان گذار تعزيه در آن خانم حسنيه صادقى، مشهور به خاله حسنى است. وى از سال 1316 ش. در خانه اش در قلعۀ دولت آباد، دور از چشم مأموران شهربانى، هر ساله مراسم عزادارى و تعزيه را برگزار مى كرد. به تدريج بر ابعاد مراسم افزود و گروهى از جوان ها را براى اين كار تعليم داد. همچنين زمين هاى

ص: 519

كشاورزى و باير اطراف قلعه (شهرك وحدت كنونى) را براى اجراى تعزيه خريدارى كرد. در سال 1369 ش. حسينيه اى براى برگزارى مراسم عزادارى و تعزيه در همان محل، ساختند و اكنون يكى از مهم ترين مراسم تعزيه در تهران در اين حسينيه برگزار مى شود.

منبع: روزنامه شرق، ش 2148، مورخ 1393/8/5 ش. ص 16 و ش 1919 مورخ 1392/10/14 ش، ص 20.

صاعد بن محمد بن احمد بن ابى بكر حنفى رازى

فقيه و نسب شناس. از تأليفات او است: جوامع الفقه؛ الاحساب و الانساب.

منبع: هدية العارفين، ج 1، ص 421.

صالح آباد

روستا، از توابع بخش مركزى شهرستان رى. اين روستا در غرب كوى سيزده آبان واقع شده و بزرگ راه بهشت زهرا، آن را به دو نيمۀ شرقى و غربى تقسيم كرده است. بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 5753 نفر (1349 خانوار) بوده است.

منابع: اطلس تهران، گيتاشناسى، ص 200؛ فرهنگ جغرافيايى نيروهاى مسلح، ص 216-217؛ نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

صالح بن سلمة بن ابى حماد رازى، ابوالخير

محدث شيعى. نام وى، زاذويه / زادويه يا زادبه بوده است. او را از اصحاب امام جواد (ع) و امام هادى (ع) و نيز امام حسن عسكرى (ع) شمرده اند. شيخ طوسى، نام او را در فهرست كسانى مى آورد كه به ديدار ائمه (ع) توفيق يافته اند، اما حديثى از آنان روايت نكرده اند. ابن غضائرى، ابن داوود، ابن شهرآشوب و برخى ديگر، او را تضعيف كرده اند. كشى مى گويد امر او مبهم است و از او هم روايات آشنا نقل شده است و هم روايات غريب و منكَر. كشى همچنين از على بن محمد قتيبى نقل مى كند كه گفته است: فضل بن شاذان، صالح بن سلمه را صاحب خير مى خواند و از او خشنود بود. علامه حلى در خلاصة الاقوال، دربارۀ او توقف كرده، سخنى در مدح يا ذم او نمى گويد. آية الله خويى مى گويد: «چون وى در اسناد تفسير على بن ابراهيم واقع شده است، شايد بتوان وثاقتش را پذيرفت؛ اگرچه در برخى نسخ تفسير مذكور، نام راوى به غلط "صالح بن ابى عمار" آمده است. به وقوعش در اسناد شيخ نمى توان بر وثاقت او استدلال كرد؛ زيرا از طريق ابوالمفضل است و او جزء ضعفا است. نام او در اسناد 74 روايت، مذكور است.»

ابوالخير رازى از كسان بسيارى روايت كرده

ص: 520

است؛ از جمله: ابوجعفر كوفى، ابن ابى عمير، اسماعيل بن مهران، بكر بن صالح، على بن مهزيار، محمد بن سنان، ابن فضال، ابراهيم بن عقبه، احمد بن جهم خزاز، احمد بن حماد، حسين بن يزيد، على بن حسن بن رباط، على بن حكم، محمد بن ابراهيم نوفلى، محمد بن ابى حمزه، محمد بن اورمه، محمد بن خالد، محمد بن زياد، هارون بن مسلم، يحيى بن مبارك، يونس بن عبدالرحمن، وشاء و حجال. از او روايت كرده اند: حسين بن حسن هاشمى، على بن محمد، على بن محمد كلينى، محمد بن ابى عبدالله، محمد بن حسن، سعد بن عبدالله و احمد برقى. دو كتاب به او نسبت مى دهند: خطب اميرالمؤمنين (ع) و النوادر.

منابع: رجال النجاشى، ص 198؛ اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 837؛ الفهرست طوسى، ص 147؛ رجال ابن غضائرى، ص 70-71؛ رجال ابن داوود، ص 250؛ الكلينى و الكافى، ص 146 و 532؛ خلاصة الاقوال، ص 359-360؛ التحرير الطاوسى، ص 306-307؛ نقد الرجال، ج 2، ص 403-405؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 58-61؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 91.

صالح بن شعيب قارى رازى، ابوبكر

لغت دان و نحوى قرن سوم و اوايل قرن چهارم. از مردم قار (غار) رى بود. در بغداد با ابوالعباس مبرّد مباحثه و مناظره كرده و در بحث هاى لغوى بر او غالب و در نحو مغلوب شده است.

منابع: معجم البلدان، ج 4، ص 295؛ المشترك، ص 338؛ انباه الرواة على انباه النحاة، ج 4، ص 100-101؛ تاج العروس، ج 7، ص 426 و 530.

صالح بن ضريس بجلى

محدث قرن چهارم. از برادرش يحيى بن ضريس بجلى رازى (محدث نامدار رى) روايت كرده است.

منابع: تهذيب الكمال، ج 31، ص 383-386؛ سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 499-453.

صالح بن محمد رازى، ابوالفضل

محدث. مدتى در بغداد سكونت داشته است. از حجاج بن حمزۀ خُشابى، عباد بن موسى ازرق، سريج بن يونس، عاصم بن على، سهل بن نصر، عفان بن مسلم، معاوية بن عمرو، يحيى بن ايوب، سعيد بن سليمان، عصمة بن سليمان جرار، سليمان بن حرب، عبدالاعلى بن حماد، محمد بن عمر قصبى، حسن بن بشر بن سلم، على بن جعد، حكم بن موسى، خالد بن خداش، يحيى بن ايوب عابد و پدرش روايت كرده است. ابوعمرو بن سماك، احمد بن فضل بن خزيمه، عبدالصمد بن على طستى، ابوبكر بن كامل،

ص: 521

على بن حمشاد (شيخِ حاكم نيشابورى)، ابوبكر بن اسحاق فقيه (شيخِ حاكم نيشابورى)، محمد بن منصور عدل، ابونضر فقيه، ابوسهل بن زياد قطان و محمد بن عبدالله شافعى از او حديث شنيده و نقل كرده اند. دارقطنى، به وثاقت او تصريح دارد.

منابع: سنن الكبرى للبيهقى، ج 1، ص 96 و ج 2، ص 130 و 189 و ج 5، ص 30 و ج 7، ص 288؛ المستدرك، ج 1، ص 282 و 507 و 574؛ سؤالات الحاكم، ص 120؛ شعب الايمان، ج 3، ص 485 و ج 4، ص 98 و ج 6، ص 488؛ تاريخ بغداد، ج 3، 231 و ج 9، 320-321.

صباح بن محارب تيمى كوفى

محدث اهل سنت. اصل او كوفى است و در يكى از قراى رى مى زيست. از هارون بن عنتره، زياد بن علاقه، ابوحنيفه نعمان بن ثابت، عمر بن عبدالله بن يعلى، داوود بن يزيد اودى، اشعث بن عبدالملك حمرانى، اشعث بن سوار، حميد بن عطاء، سالم بن عبدالواحد مرادى، ابوسنان سعيد بن سنان شيبانى، عبدالله بن صهبان، اسماعيل بن ابى خالد، هشام بن عروه، عبدالملك بن ابى سليمان، محمد بن سوقه، حجاج بن ارطاه، وقاء بن اياس، سفيان ثورى و... روايت كرده است. شعيب بن سهل بن كثير رازى، ابن حميد، عبدالسلام بن عاصم رازى، مقاتل بن محمد و سهل بن زنجله، عمر بن ابى بكر كندى اسفذنى و ابن حميد از او روايت كرده اند. ابوزرعه و عبدالرحمن بن حكم و پدرش، او را صحيح الكتاب و صدوق دانسته اند.

منابع: الضعفاء، ج 2، ص 214؛ الجرح و التعديل، ج 4، ص 443؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 1، ص 7؛ تهذيب الكمال، ج 13، ص 108-109؛ تاريخ الاسلام، ج 17، ص 252؛ المغنى من الضعفاء، ج 2، ص 203-306؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 358.

صبّاح، حسن8592 حسن صبّاح

صحرايى رازى

شاعر و كارگزار دولتى در قرن دهم. شغل او تحصيل ماليات ديوانى بود.

منبع: اثرآفرينان، ج 4، ذيل عنوان.

صدوق / شيخ صدوق، ابن بابويه

ابوجعفر، محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه، ملقب به صدوق، محدث و فقيه نامدار اماميه و مؤلف كتاب من لايحضره الفقيه، يكى از چهار كتاب اصلى شيعه در حديث. پدر وى على بن حسين كه به صدوق اول نيز نامبردار است، در زمان خويش، شيخ و ثقه و فقيه و پيشواى قمى ها بود و قبرش هنوز در قم زيارتگاه است. على بن حسين به زهد و پارسايى نيز شهرت داشت؛ چنانكه تا پايان

ص: 522

عمر از طريق كسب وكار در بازار زندگى خويش را اداره كرد. در رشته هاى مختلف علمى نيز صاحب تأليف بود. ابن نديم در الفهرست مى گويد: «به خط پسرش محمد بن على در پشت يك جزء ديدم كه نوشته است: پدرم صاحب 200 تأليف است.»

سال ولادت شيخ صدوق به طور دقيق مشخص نيست؛ اما از آثار او و ديگران، چنين برمى آيد كه وى پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْرى (دومين نايب خاص امام عصر) و در اوائل نيابت و سفارت ابوالقاسم حسين بن روح، در قم متولد شده است؛ يعنى در حدود سال 311 ق. خود شيخ صدوق از ابوجعفر محمد بن على بن اسود نقل مى كند كه پدرش پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْرى از او (ابوجعفر محمد بن على بن اسود) خواسته است كه از حسين بن روح نوبختى (سومين نايب خاص) بخواهد كه او از امام زمان بخواهد كه دعا كند تا خدا به او پسرى بدهد. ابوجعفر مى گويد من نيز از ابوالقاسم درخواست كردم و او اين درخواست را به امام زمان رساند. پس از سه روز ابوالقاسم به من گفت كه امام براى على بن حسين دعا كرده است و براى او فرزندى مبارك متولد مى شود. شيخ طوسى اين داستان را با تفصيل بيشترى نقل مى كند: «برخى از مشايخ اهل قم به من گفتند كه پدر شيخ صدوق، دخترعمويش (دختر محمد بن موسى بن بابويه) را به همسرى برگزيد، اما از او صاحب فرزندى نشد. از اين رو به ابوالقاسم حسين بن روح عريضه اى نوشت و در آن درخواست كرد كه وى از امام زمان بخواهد برايش دعا كند تا خدا به او فرزندانى فقيه عطا كند. پس پاسخ آمد كه تو از اين زن بچه دار نمى شوى و به زودى از كنيزى ديلمى، خداوند تو را صاحب دو فرزند فقيه مى كند.» بنابراين ولادت شيخ صدوق پس از سال 305 ق و به دعاى امام زمان (عج) بوده است.

محمد بن على، در محاضر درسى قم، علوم ادبى و شرعى و عقلى را فراگرفت. اسامى برخى استادان و مشايخ او بدين شرح است: پدرش (ابوالحسن على بن حسين)، ابوجعفر محمد بن حسن بن احمد بن وليد (شيخ فقهاى قم)، احمد بن على بن ابراهيم قمى، ابوالقاسم على بن عبداللّه بن احمد بن ابى عبداللّه برقى، محمد بن موسى بن متوكل، محمد بن على قمى ملقب به ماجيلويه و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام. شمار مشايخ او را در قم و ساير بلاد تا حدود 200 نفر نوشته اند.

سپس از قم به رى رفت كه آن زمان، پايتخت سلاطين شيعى مذهب آل بويه و مركز

ص: 523

علما و رجال آن طائفه و ميدان وسيعى براى تعليم و تعلم علوم شرعى بود. تاريخ هجرت او به رى معلوم نيست. در سال 352 ق. راهى خراسان شد و مشهد رضوى را زيارت كرد. چندى هم در نيشابور و در مروالرود به سر برد. در سال 355 ق. به بغداد رفت و مجلس تدريس و روايت حديث در آن شهر داير كرد و از بغداد به كوفه و سپس به زيارت حج رفت. بعد از بازگشت به ايران سفرى نيز به همدان كرد و بين سال هاى 367 ق. و 368 ق. باز به خراسان سفر كرد. در خراسان دو بار به زيارت مشهد رفت و از شهرهاى ماوراءالنهر چون سمرقند، ايلاق و فرغانه نيز ديدار كرد. مدت اين مسافرت ها و تاريخ بازگشت او به رى معلوم نيست. در ايلاق از نواحى بلخ آن روز، يكى از رجال شيعه به نام ابوعبداللّه محمد بن حسن علوى معروف به نعمت به او پيشنهاد كرد به سياق كتاب من لا يحضره الطبيب محمد بن زكرياى رازى (م 311 ق) كتابى در فقه تأليف كند و او نيز كتاب من لا يحضره الفقيه را نوشت. اين كتاب كه از اركان فقه و حديث شيعه است، شامل 5998 حديث از طريق 500 راوى در 666 باب از مسائل فقه است. صدوق با ركن الدوله ديلمى (م 366 ق.) و صاحب بن عبّاد (م 385 ق.) وزير ركن الدوله و مؤيدالدوله و فخرالدوله ارتباط نزديك داشت و آنان مقدمش را گرامى مى داشتند. پنج عنوان از مؤلفات او شامل مذاكرات و مباحثات وى در محضر ركن الدوله است كه مبادى تشيع را براى او روشن و از مذهب پادشاه در برابر مخالفان دفاع كرده است. كتاب عيون اخبار الرضا را نيز در سيره و احاديث امام رضا (ع) نوشت و به صاحب بن عبّاد هديه كرد.

صدوق به اجماع علماى شيعه، در وسعت دانش و قوت حافظه و نظم فكرى و كثرت تأليفات و جمع احاديث و صحت و اتقان فتاوا در بين ساير علماى شيعه ممتاز است؛ ليكن چون در اظهار عقايد و اجتهادات خود شجاع و صريح بوده و نظراتى از قبيل امكان لقاء و رؤيت خداوند در قيامت و نيز جواز سهو و نسيان براى رسول الله (ص) و امامان - عليهم السلام - را در كتاب من لا يحضره الفقيه و ساير كتب خود اظهار و اسناد و احاديث آنها را نقل كرده است، برخى علما همچون شيخ حُر در الفوائد الطوسيه و شيخ اسدالله كاظمى در

ص: 524

كشف القناع و محدث نورى در جلد يازدهم مستدرك الوسائل، - گرچه در عدالت او شكى ندارند - در ثقه بودن او شك كرده اند؛ اما بيشتر فقهاى شيعه، ثقه بودن او را پذيرفته اند.

نجاشى در رجال خود، نام 193 اثر را براى او آورده و گفته است: «برخى از اين كتاب ها را نزد پدرم على بن احمد بن عباس نجاشى خواندم. او مى گفت شيخ صدوق اجازۀ روايت همۀ آنها را به من داده است.» همو دربارۀ صدوق مى گويد: «شيخ ما و فقيه ما... كه وارد بغداد شد و با اينكه كم سن و سال بود شيوخ طائفه از او حديث مى شنيدند.» شيخ طوسى مى گويد: «محمد بن على بن حسين، حافظ احاديث، آگاه به فقه و رجال و حديث شناس بود و در حفظ و كثرت علم، مثل او در ميان قمى ها ديده نشد.» محمد بن سليمان تنكابنى در قصص العلماء، 189 اثر از تأليفات صدوق را نام برده است. سعيد نفيسى در مقدمۀ مصادقة الاخوان از 214 كتاب منسوب به صدوق نام مى برد. خوانسارى در روضات الجنات، 17 كتاب صدوق را نام برده و گفته است: بقيۀ تأليفات او در دست نيست. اين تأليفات، بيشتر در ابواب فقه و اصول و تفسير و سيرۀ رسول الله (ص) و ائمه و احتجاج و اخبار فضايل اهل بيت و اخبار غيبت و علايم ظهور امام زمان (عج) و آداب زيارت مشاهد مشرفه و پاسخ به سؤالات علماى ساير بلاد، مثل واسط و بصره و كوفه و بغداد و قزوين و مداين و نيشابور و مواعظ و حكم و خصال شيعه و آداب زندگى و پزشكى و علم حديث و علم رجال و ديدارهاى مصنف با مشايخ و رجال حديث و صورت مذاكراتى است كه در دربار ركن الدوله ديلمى (ظاهراً در رى) در شرح عقايد اماميه و دفاع از مذهب اثناعشرى بيان شده است. برخى از آنها كه به چاپ رسيده است، عبارتند از: التوحيد، المقنع، علل الشرايع، ثواب الاعمال، عقاب الاعمال، كمال الدين، معانى الاخبار، جامع الاخبار، مصادقة الاخوان، الخصال، كتاب من لا يحضره الفقيه، عيون اخبار الرضا (ع)، الاعتقادات، الهداية فى الاصول. قسمتى از كتاب كمال الدين به سال 1901 م.

در هايدلبرگ آلمان به وسيله «مولر» منتشر شد و رساله اعتقادات به انگليسى ترجمه شده است. بسيارى از علماى معروف محضر درس صدوق را درك و

ص: 525

از او روايت كرده اند. برخى از مشهورترين شاگردان وى عبارتند از سيد مرتضى، شيخ مفيد، تلعكبرى، ابن شاذان، ابن غضايرى، ابوجعفر محمد دوريستى.

وى در سال 381 ق. درگذشت و در شهر رى دفن شد. قبر او امروزه در قبرستان ابن بابويه، معروف و زيارتگاه مردم است. اين قبرستان، محل دفن بسيارى ديگر از مشاهير ايران و بزرگ ترين گورستان تهران، پس از بهشت زهرا است. در عهد قاجار، قبرستان ابن بابويه، باغى بزرگ و سرسبز بود. در سال 1238 ق. قبر و جسد سالم شيخ صدوق در زيرزمين مقبرۀ وى كه بر اثر سيلاب شكافته شده بود، رؤيت شد. بر لوح سنگى قبر، اين عبارت حك شده بود: «هذا مرقد العالم الكامل المحدث، ثقة المحدثين، صدوق الطايفه، ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه القمى.» محمدباقر خوانسارى در كتاب روضات الجنات نوشته است: «در حدود 1238 قمرى و در عهد فتحعلى شاه قاجار مرقد شريف صدوق كه در اراضى رى قرار دارد از كثرت باران خراب شد و رخنه اى در آن پديد آمد. به جهت تعمير و اصلاح آن اطرافش را كندند؛ پس به سردابى كه مدفن شيخ بود برخوردند، هنگامى كه وارد سرداب شدند، با جسدى عريان مواجه شدند. اين

ص: 526

خبر به سرعت در تهران منتشر شد و به گوش سلطان وقت رسيد. وى با جمعى از بزرگان و امناى دولت به جهت مشاهدۀ حضورى به محل آمدند. جمعى از علما و اعيان دولت داخل سرداب شدند و صدق قضيه را به رأى العين مشاهده كردند. پس از آن وى دستور تعمير و تجديد بنا و تزئينات آن بقعه را صادر كرد... من خودم بعضى از افراد را كه در آن واقعه حضور داشتند، ملاقات كرده ام.»

پس از كشف مقبرۀ شيخ صدوق و احداث بنايى مجلل بر قبر او، زمين هاى اطراف مقبره، محل دفن مردگان شد.

بقعه ابن بابويه، پنجم دى ماه 1375 ش. با شماره ثبت 1816، به فهرست آثار ملى پيوست. وزارت كشور در سال 1373، دفن مردگان را در اين قبرستان ممنوع كرد.

منابع: من لايحضره الفقيه، تصحيح على اكبر غفارى، مقدمۀ مصحح، ص 8 و 9؛ روضات الجنات، ج 6، ص 141-142؛ دائرة المعارف تشيع، ج 1 ص 305؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 116-117 و ج 10، ص 24-25؛ رجال النجاشى، ص 184 و 270؛ الفهرست ابن النديم، ص 196؛ الفهرست طوسى، ص 156 و 238؛ مجالس المؤمنين، ص 190-200 و 390؛ منهج المقال، ص 307؛ منتهى المقال، ص 282؛ نامۀ دانشوران، ج 1، ص 1-7؛ كمال الدين، ص 276؛ الغيبة، ص 201؛ مقدمۀ «معانى الاخبار»، ص 72-74.

صفرآباد

روستا، از توابع بخش فشاپويه شهرستان رى. اين روستا در دهستان كلين قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن زير سه خانوار بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

صوفى، كوچه

در كتاب نقض، در ذكر حسن صباح در باب خانۀ وى آمده است: «خانه در روده داشت در شهر رى به كوچۀ صوفى.» در احوال حسن صباح نوشته اند كه در آغاز پيرو مذهب اماميۀ اثناعشريه بود. در جهانگشا از قول خود حسن صباح چنين نقل شده است: «من مذهب آباء خويش، مذهب شيعۀ اثناعشرى داشتم.» در تاريخ گزيده آمده است: «در اول شيعى اثناعشرى بود، و حاجب سلطان ارسلان سلجوقى.» به دليل انتساب صباح در بادى امر به سلجوقيان و با توجه به اينكه در قطب روده شيعه نمى زيسته، بر خلاف رأس الروده، احتمالاً كوچۀ صوفى در اسفل روده، نزديك دربار سلجوقيان و اقامتگاه شيعيان و محل كتابخانه صاحب بن عبّاد بوده است. گويا حسن صباح را خانۀ ديگرى نيز در

ص: 527

ملتقاى محلت زامهران و مصلحتگاه (نزديك امامزاده عبداللّه) بوده است. در نسخه بدلى در كتاب نقض چنين ذكر آمده است: «و در شهر رى خانه داشت به درِ مصلحگاه، به كوى جنوبى ديرينه قبّه به درِ زادمهران.»

منبع: رى باستان، ج 1، ص 230.

صيدى طهرانى رازى

ميرعلى صيدى طهرانى، از شاعران و سادات تهران در زمان شاه اسماعيل صفوى. در تهرانِ رى به دنيا آمد و در اصفهان تحصيل علم كرد و سپس مانند بسيارى از شاعران عهد صفوى به هندوستان رفت. در سال 1065 ق. ملازم شاه جهان شد و به دليل قصايدى كه در مدح پادشاه و دخترش جهان آرابيگم سرود، تقرب يافت. بيشتر مدح و قصيده مى گفت. در هندوستان درگذشت و بنا به وصيتش در مشهد رضوى دفن شد.

منبع: آتشكده آذر، ج 3، ص 1089.

صيقل رازى8592 مخلّد بن موسى رازى، ابوالقاسم

ضراب، اميره

از داعيان اسماعيليه در رى. به گفتۀ عطاءالملك جوينى، حسن صباح، پس از ملاقات با وى در رى، به مذهب اسماعيليه پيوست. جوينى از زبان حسن صباح مى نويسد: «در رى از رفيقان، شخصى اميره ضراب نام ديدم بر عقيدت خلفاى فاطمى مصر. احياناً فايده هايى فرمودى؛ چنانكه ديگران پيش از او.» و «من مذهب آباء خويش، مذهب شيعۀ اثناعشرى داشتم. در رى شخصى بود اميره ضراب نام بر مذهب باطنيان مصر، و هر وقت ما را با يكديگر مناظره مى بود و او مذهب مرا كسر مى كرد و من مسلم نمى داشتم، اما در دل من آن سخن جاى گير بود. در اثناى آن بيمارى مخوف صعب روى نمود. با خويش انديشه كردم كه آن مذهب حق است و از غايت تعصب، تصديق آن نكردم.»

منبع: تاريخ جهانگشاى جوينى، ج 3، ص 186 و 736.

ص: 528

ط

طائرى رازى

شاعر. پدرش اميدى تهرانى رازى نيز از شاعران عهد صفوى و شاگرد جلال الدين دوانى بود.

منبع: الذريعه، ج 9، ق 2، ص 635.

طالب آباد

دهستان، واقع در جنوب قلعه نو و شمال شهر قرچك. اين دهستان در بخش قلعه نو شهرستان رى قرار دارد و بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 2530 نفر (616 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

طالب آباد، تپه

تپه تاريخى، واقع در كنار بزرگراه ورامين - تهران. اين تپه در روستاى طالب آباد قرار دارد. در اين كوه، آثارى همچون سفال و آجر و خشت هاى بسيار قطور يافت شده است كه متعلق به زمان ساسانيان است. همچنين دو عدد سكه طلا در آن يافته اند كه مربوط به قرن چهارم هجرى است و نام فخرالدوله ديلمى بر آن ضرب شده است.

فخرالدوله، 51 سال (366-387 ق.) حاكم نواحى رى بوده است. به گواهى اسناد و مدارك و دست نوشته هاى باقى مانده از سال 1311 ق. / 1269 ش. روستاى طالب آباد در آن سال ها متعلق به فخرالملوك از شاهزاده هاى قاجاريه بوده است. محوطۀ باستانى تپۀ

ص: 529

طالب آباد، به شماره 13362 در آثار ملى ايران به ثبت رسيده است.

منبع: مونوگرافى ده طالب آباد.

طاهر بن احمد بن حمدان رازى لاسكى، ابوعبدالله

محدث. به اصفهان رفت و شصت سال در آنجا زيست. بخشى از تفسير كلبى را از محمد بن جعفر اشنانى رازى روايت كرده است. ابوبكر احمد بن موسى بن مردويۀ حافظ در اصفهان از او حديث شنيده است.

براى لاسك دو معنا ذكر شده است: نوعى لباس كه دوزندۀ آن را «لاسكى» مى گويند؛ نام روستايى در شهرستان شفت گيلان.

منابع: الانساب، ج 5، ص 666-667؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 352.

طاهر بن اسماعيل خثعمى رازى

محدث و شاگرد يحيى بن معاذ رازى.

در رى مى زيسته و از ابوكريب محمد بن علاء همدانى، عبدالله بن ادريس نرسى و محمد بن عبيد نحاس روايت كرده است. احمد بن على بردعى صوفى، احمد بن حسن قطان (از مشايخ صدوق)، عباس بن حسين بن احمد صفار (از مشايخ و منابع ابن عساكر) و عبدالله بن محمد بن شهمردان از او حديث شنيده اند.

منابع: شعب الايمان، ج 1، ص 370؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 132 و ج 31، ص 74؛ الخصال، ص 469؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 4، ص 288؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 2، ص 89.

طاهر بن حسن رازى، ابوالعلاء

محدث. در قزوين، صحيح محمد بن اسماعيل بخارى را از قاضى ابراهيم بن حمير استماع كرد.

منبع: التدوين، ج 3، ص 104.

طاهر بن حسن رازى، ابوبكر

محدث. از اسماعيل بن على بن حسين سمان رازى روايت كرده و حسن بن على بن ابى طالب فرزالى در رى ازاوحديث گفته است.

منابع: مقتل الحسين، ج 2، ص 43-44؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 365.

طاهر بن حسن، شحام رازى

محدث. در قزوين از محمد بن سليمان بن يزيد و على بن احمد بن صالح، حديث شنيده است و ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن حسن بن مخلد از او روايت كرده است.

منبع: التدوين، ج، ص 104.

طاهر بن محمد بن طاهر شيبانى مقدسى رازى، ابوزرعه

محدث، عالم و صدوق. به سال 480 يا

ص: 530

481 ق. در رى به دنيا آمد. از مكى بن منصور كرجى، محمد بن احمد كامخى (در ساوه)، عبدوس بن عبدالله (در همدان)، ابوالقاسم بن بيان و ابوالحسن بن علاف، سمعانى، احمد بن على، عبدالرحمن بن حمد الدونى، احمد بن صالح جيلى، احمد بن طارق، حافظ عبدالغنى، ابومحمد بن قدامه، عبدالعزيز بن اخضر، عبداللطيف بن محمد حرانى، ابوعبدالله بن زبيدى، احمد بن براج، مهذب بن فنيده، على بن جوزى، ابوفص سهروردى، انجب حمامى، ابوبكر بن بهروز و ابوتمام بن ابى الفخار و عده اى ديگر (در بغداد) حديث شنيده است. همچنين سنن النسايى را از عبدالرحمن بن حمد الدونى و سنن ابن ماجه را از ابومنصور محمد بن حسين مقومى روايت كرده است. بارها به سفر حج رفت و مدتى نيز در بغداد زيست و در آنجا حديث گفت. شمارى از راويان قرائتى و اجازتى و سماعى او به اين شرحند: ابن سعيد بن خازن (در بغداد)، عبدالعزيز بن احمد بن باقا بغدادى، محمد بن مسعود، عبدالواحد بن عبدالوهاب و پدرش، ابوالبقاء عبدالله بن ابى عبدالله عكبرى بغدادى و عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامه. عمر بن على قرشى مى گويد من سنن ابن ماجه را نزد او قرائت كردم.

منابع: سير اعلام النبلاء، ج 20، ص 503-505؛ فتاوى السبكى، ج 1، ص 413؛ نهج السعادة فى شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 373؛ سؤالات الحاكم، ص 84؛ تعليق التعليق، ج 4، ص 282؛ وفيات الاعيان، ج 3، ص 100؛ تهذيب الكمال، ج 10، ص 305؛ ذيل تاريخ بغداد، ج 1، ص 88 و 153.

طاهر، امامزاده

امامزادۀ مدفون در قسمت شرقى صحن حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع). از سادات، علما و متنفذان اوايل قرن چهارم هجرى در شهر رى بوده و با هشت واسطه، نسب به امام سجاد (ع) مى رساند؛ بدين شرح: طاهر بن محمد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد بن امام زين العابدين (ع). به گفتۀ مؤلف منتقلة الطالبيه، «از كسانى كه وارد رى شدند، جناب طاهر بن

ص: 531

محمد مبرقع بن حسن بن حسين مبرقع بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد شهيد است.» در جنّة النعيم به نقل از ابونصر بخارى مؤلف كتاب سرُّ السلسلة العلوية آمده است: «اين بزرگوار (امامزاده طاهر) از كسانى است كه به شهر رى وارد شد و او را پسرى به نام مطهّر بود و نَسَب او را به امام سجاد (ع) مى رسانند.» اسماعيل بن احمد مروزى اَزدورقانى، نسّابۀ قرن ششم، در كتاب الفخرى، سكونت اعقابِ محمد بن محمد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد را در رى، دليلى مى داند بر اينكه امامزاده طاهر از نسل محمد بن محمد است؛ چرا كه تنها اين امامزاده از نسل او در اين شهر مدفون است. اكثر منابع ديگر نيز اين نسبت را به تقريب تأييد مى كنند؛ اگرچه برخى منابع، وى را «طاهر بن زيد بن حسن بن زيد بن حسن (ع)، باجناق عبدالعظيم حسنى (ع) و از همراهان او به شهر رى» قلمداد كرده اند.

از قراين و شواهد موجود، چنين برمى آيد كه طاهر بن محمد (امامزاده طاهر) در نيمۀ نخستِ قرن چهارم هجرى با پدرش، به شهر رى آمده و سكنا گزيده است. در مدت اقامت در رى، به علم و فضيلت شهره گشت و بسيارى از امور مادى و معنوى مردم به دست ايشان بود. مؤلف جنّة النعيم، معتقد است كه فرزند امامزاده طاهر در كنار پدر مدفون است؛ اما احتمال اينكه فرزند ايشان، همان «امامزاده مطهّر» تهران باشد، بيشتر است.

ساخت وساز بناى بقعه امامزاده طاهر (ع)، در زمان ناصرالدين شاه قاجار و جانشين او و به دستور ظلّ السلطان و به سعى رضاقلى خان، معروف به سراج الملك در سال 1304 ق. شروع شد و تا سال 1320 ق. ادامه داشت. طول و عرض روضه، تقريباً 6 * 6 متر است و در وسط آن، ضريحى فولادى بر روى قبر امامزاده نصب كرده اند. ديوار روضه، نقّاشى و گچ برى دارد و اشعارى نيز در مدح آن حضرت به چشم مى خورد. بر بالاى روضه، گنبدى به ارتفاع پانزده متر وجود دارد.

ضريح قديمى امامزاده طاهر (ع)

نماى غربى بقعه كه در سمت چپ ضلع شرقى صحن عتيق قرار گرفته است، شامل سه ايوان است كه به فضاى داخلى حرم راه دارند. نماى ايوان سمت چپ، قرينۀ نماى يكى از دهنه هاى فضاى ارتباطى ضلع غربى

ص: 532

صحن است كه در مقابل آن قرار گرفته است. بدين صورت كه نماى بيرونى آن مانند نماى دهنه هاى ضلع غربى صحن است؛ با اين تفاوت كه كاشى قاب بالاى قوس اين دهنه و همچنين سر پايه عمودى راست آن از نوع هفت رنگ است. قرنيز بيست سانتى مترى دور تا دور ديوارهاى داخلى اين ايوان، از جنس سنگ مرمر سياه است. بالاى اين قرنيز نمايى از سنگ مرمر به ارتفاع دو متر و نيم ديده مى شود و بعد از آن مى توان نمايى از آينه كارى روى ديوار دور تا دور اين ايوان مشاهده كرد.

نماى بيرونى ايوان اصلى، هم از نظر ارتفاع و هم از نظر نوع و طرح كاشى هاى هفت رنگ با ديگر نماها متفاوت است و قديمى تر به نظر مى آيد. قوس بالاى ستون هاى اين نما، تقريباً از نوع شبدرى سى درجه است كه قوس ميانى روى دو ستون به فاصله تقريبى چهار متر و دو قوس طرفين آن كه نسبت به محور عمودى اين ايوان قرينه است روى دو ستون به فاصله تقريبى دو متر و در ارتفاع پايين ترى نسبت به قوس ميانى قرار دارد. نماى اين ستون هاى سنگى و گرد در وسط داراى شيارهايى باريك و بلند به صورت عمودى است. اين ستون ها در بالا به سر ستون مكعّب شكل زيبايى ختم مى شود و لبه هايى به صورت منحنى دارد و روى چهار سطح آن نقوشى برجسته از برگ گياه كار شده است. اين ستون ها در پايين نيز به پايه اى سنگى و مكعّب با نقوش برجسته منتهى مى شود؛ با ابعادى پهن تر از قطر بالاى آن.

نماى ديوارهاى داخلى اين ايوان داراى طرح هاى متنوعى از كاشى به صورت هفت رنگ و معقلى و گره كشى است. دور تا دور نماى ديوار در پايين به ارتفاع يك متر، كاشى هاى هفت رنگ بوده است، كه به دليل آسيب پذيرى، كنده و نگه دارى مى شود. بالاى اين نما در ضلع شمالى ايوان، نمايى از كاشى گره كشى در قابى فيروزه اى با بندهايى به رنگ سياه كار شده است. درون اين قاب قوسى از نوع جناغى ديده مى شود كه داراى نمايى به صورت هره و طرح كاشى بالاى اين قوس از نوع معقلى است. قرينه اين نما در ديوار ضلع جنوبى اين ايوان نيز ديده مى شود. البته بخش زير قوس جناغى آن فاقد كاشى است.

نماى ضلع شرقى اين ايوان داراى فرمى متقارن است. اين تقارن در نوع كاشى ميان قاب هاى دو طرف آن نيز مشاهده مى شود، بدين صورت كه در دو گوشۀ سمت راست و چپ اين نما قابى مشابه و هم اندازۀ قاب نماى شمالى اين ايوان وجود دارد. كاشى درون آن به صورت گره كشى اجرا شده و در

ص: 533

ميان اين دو قاب، چهار پايه عمودى وجود دارد؛ با پهناى تقريبى يك متر.

رواق (فضاهاى موجود در ضلع شرقى و شمالى بقعه) از گچ است؛ اما كالبد داخلى رواق شهيد حاج اسماعيل رضايى آينه كارى دارد. بخش شمالى فضاى بقعه، داراى عرض بيشتر و طول كمترى نسبت به بخش شرقى آن است و اختلاف تناسبات كالبدى بين اين دو قسمت كاملاً محسوس است. بخش شمالى، داراى طرح مستطيل متقارن نسبت به محور قبله است كه با جرزهاى پيش آمده و ستون هاى موجود در ميان آن در راستاى شرقى

ص: 534

- غربى به سه قسمت تقسيم شده است. قسمت ميانى داراى عرض بيشترى نسبت به قسمت هاى جانبى است. در ضلع غربى دو درِ چوبى متقارن نصب كرده اند.

نظير بسيارى از بقاع و آرامگاه هاى قديمى، آرامگاه امامزاده طاهر يك طرح مربّع شكل دارد كه يك سقف نيم كره اى روى آن نشسته است. چهار ورودى در وسط چهار ضلع اين مقبره قرار دارند: دو ورودى در امتداد قبله و دو ورودى عمود بر قبله. ورودى غربى اصلى ترين و نزديك ترين ورودى اين آرامگاه به فضاى باز است كه از طريق يك ايوان به صحن حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) مرتبط مى شود. پس از افزودن فضاهاى جديد پيرامون مقبره، اكنون كالبد خارجى آن در كالبد داخلى، ادغام شده است. طرح داخلى مقبره بر خلاف بيرون آن يك هشت ضلعى منتظم است. داخل هر يك از اضلاع، مستطيل است؛ با قوس جناغى در وسط قاب آنها و مقرنس كارى هاى ظريف.

ضريح مقبره، به پيروى از هندسۀ داخل، هشت ضلعى منتظم است، با درى از جنس نقره و سقف و لبه هايى از طلا. كتيبه اى با خطى طلايى رنگ در زمينۀ آبى، دور تا دور بالاى ضريح به چشم مى خورد.

رواق حاج اسماعيل رضايى، از فضاهاى بزرگ اين مجموعه محسوب مى شود و داراى چند بخش است: اين فضا، بين ضلع جنوبى مقبره امامزاده طاهر و رواق آن از يك سو و شبستان بين الحرمين از سوى ديگر قرار دارد و در واقع از سه قسمت تشكيل شده است: ادامۀ رواق امامزاده طاهر، محوطۀ ورودى و فضاى رواق.

گوشۀ جنوب شرقى صحن اصلى حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، موقعيت اين فضا را در كل مجموعه مى نماياند. در حال حاضر يك زيرگذر در قسمت جنوبى رواق ساخته اند و به همين دليل قسمت جنوبى داراى عرض كمترى است. ايوان واقع در ميانۀ ضلع شرقى صحن اصلى، ورودى اصلى رواق محسوب مى شود. بر خلاف فرم نامنظم و تقسيم بندى داخلى نسبتاً پيچيده، كيفيت كالبدى همه قسمت هاى اين فضا يكسان و مشابه است.

فضاى واقع پس از ورودى، از نظر هندسى در مركز رواق واقع شده است. از آنجا كه اين نقطه از يك طرف به بقعۀ حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) منتهى مى شود و از طرف ديگر به بقعۀ امامزاده طاهر، هستۀ مركزى مجموعه محسوب مى شود. چلچراغى بزرگ، بر زيبايى اين هستۀ مركزى افزوده است. تلألو چراغ ها در هزاران قطعه آينۀ كوچك، روشنايى

ص: 535

ص: 536

و شكوه اين قسمت را بيشتر مى كند. زير چلچراغ، بر كف زمين، نقش شمسۀ بزرگى با رديف هاى باريك از سنگ سياه اجرا شده است. در مركز اين شمسه نام «احمدخان معتضد الدوله» و «تقى قاضى تهرانى» و «كوكب آذربال» را حك كرده اند.

محراب واقع در ضلع جنوبى، يك قاب تو رفته در ديوار است كه قسمت بالاى آن به شكل قوس جناغى با حاشيه اى از كاشى معرق است. در دو طرف قاب، دو قاب مشابه ديگر با ارتفاع كمتر در ديوار ديده مى شود. در اين قاب كه زمينه لاجوردى دارد دو كتيبه، حاوى سورۀ «شمس» و يك حديث قدسى وجود دارد. ما بين اين دو كتيبه، نقوش گياهى به رنگ فيروزه اى اجرا شده است. در رأس قوس، بر يك زمينۀ كوچك سفيدرنگ از جنس كاشى نوشته شده است: «يا قاضى الحاجات».

اين محراب، در نقطۀ انتهايى محورى واقع شده است كه در امتداد جهت قبله از بقعه امامزاده طاهر ترسيم مى شود. بدين معنى كه در صورت خالى بودن فضا از جمعيت، با ايستادن در كنار درِ ورودى جنوبى بقعه و نگاه كردن در جهت قبله، اين نقطه ديده مى شود. علاوه بر آن، اين نقطه در انتهاى محور قبله و رواق بين الحرمين واقع شده است و بدين ترتيب موقعيت و جهت قبله را در داخل فضا نشان مى دهد.

منابع: مزارات رى، ص 205-237؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم (ع)، ص 13؛ تهذيب الأنساب، ص 196؛ منتقلة الطالبيه، ص 163؛ جنّة النعيم، ص 495-497؛ الفخرى، ص 44-45؛ عمدة الطالب، ص 172 و 260-266؛ رى باستان، ج 1، ص 397؛ سرّ السلسلة العلويه، ص 23؛ الشجرة المباركه، ج 22، ص 56؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 46 و 136؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 156 و ج 7، ص 305؛ تاريخ طبرى، ج 6، ص 263؛ وفيات الأعيان، ج 2، ص 259 و ج 5، ص 163؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 142 و ج 41، ص 191؛ الارشاد، ج 2، ص 138؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 146؛ روضة الصفا، ج 4، ص 101؛ زيد الشهيد، ص 8-14؛ مقاتل الطالبيين، ص 127-129.

طاهر، امامزاده - قلعه نو

مشهور به «سيد طاهر». بقعۀ اين امامزاده در جنوب غربى روستاى قلعه نو واقع است.

بر اساس آنچه روى سنگ قبر حك شده است، امامزاده سيد طاهر از نوادگان موسى بن جعفر (ع) است. كتيبۀ روى سنگ قبر اين گونه است: «مقبرۀ امامزاده سيد طاهر نوه امام كاظم عليه السلام، عمر طولانى، تاريخ يازدهم جمادى الآخر 93 هجرى قمرى».

اگر وى از نوادگان امام كاظم (ع) باشد، اين تاريخ درست نيست و يا اين كه افتادگى دارد؛ زيرا ولادت امام كاظم (ع) در سال

ص: 537

138 ق. بوده است.

طرح بقعه با 68 متر مربّع، از گنبدخانۀ شش ضلعى و ايوان ورودى در شرق گنبدخانه تشكيل شده است. در دو طرف ورودى ايوان، دو ديوار كاهگلى وجود دارد و از بقاياى سقف، چنين برمى آيد كه گهواره اى بوده است. بناى بقعه در مجموع قديمى است.

منابع: مزارات رى، ص 203-205؛ امامزاده ها و تربت برخى پاكان و نيكان، ج 1، ص 186.

طاهر نيشابورى8592 عبدالصمد بن احمد بن على سليطى، ابومحمد

طاهريه، مدرسه8592 برهانيه

طبرك / طبرق

قلعه. از اماكن مهم و پرحادثۀ رى در قرون نخست اسلامى. در تاريخ رى، تا پيش از قرن هفتم كمتر خبرى است كه در آن نامى از اين قلعه به ميان نيايد. «طبرك» مصغّر «طبر» است. بنابراين طبرك، همان كوهك و كوهه است. در حبيب السير آمده است كه «طبر، واژۀ عبرى، به معناى كوه است.» از آنجا كه در عهد دولت آشور، بخشى از مردم رى يهودى و عبرى زبان بوده اند، نظر مؤلف حبيب السير بعيد نمى نمايد. سيد ظهيرالدين مرعشى در تاريخ طبرستان گفته است كه طبر در زبان طبرستانى، كوه را گويند. در مرآة البلدان آمده

ص: 538

است: طبر در لغت فرس، كوه است؛ چنانكه طبرستان به معناى كوهستان است، و طبرك با كاف در فارسى، به معناى كوه كوچك (تپه) است، و چون اين قلعه بر روى كوه كوچك واقع شده است، برخى از مورخان قلعه را نيز طبرك ناميده اند.» كسروى در كتاب نام هاى شهرها و ديه هاى ايران، طبرك را شكل ديگر تاپورك دانسته است. تاپورك، مردم بومى قديمى مازندران بوده اند.

در جنوب كوه رى دو كوه كوچك قرار دارد: كوه شرقى كه كارخانه سيمان طهران در كنار آن است و به كوهك يا كوهه مشهور است، و كوه غربى كه امروز كوه نقاره خانه مى گويند. نشانى هايى كه از محل قلعه طبرك در منابع مختلف ثبت افتاده است، مسلم مى سازد كه اين دز بر فراز كوه نقاره خانه در شمال تقى آباد كنونى، در فاصله اى نزديك به دو كيلومترىِ جنوب غربى بى بى شهربانو، در پاى كوه بزرگ رى (كوه بى بى شهربانو) واقع بوده است. اين قلعه به سال 588 ق. به امر طغرل سوم خراب و با زمين يكسان شد، و ديگر اثرى از آن بر جاى نماند؛ مگر مقدارى آجر و بقاياى استودان بزرجوميد زردشتى.

در تاريخ بلعمى در واقعه فتح رى به دست اعراب، ذكر شده است: «زينبى آن لشكر (دو هزار مرد عرب) بر راه روستا ببرد، و از پس كوه بداشت. ديگر روز ايشان به حرب بايستادند، و حرب اندر گرفتند. [زينبى] مدد سپاه بياورد از پس كوه طبرك به پهلوى [در] خراسان به شهر اندر آورد.» از اينجا معلوم مى شود كه طبرك در مشرق رى عتيق پيش از اسلام، در كنار راهى بوده است كه از دروازه خراسان به شهر مى رسيده و از شهر فاصله داشته است. كوه نقاره خانه، با اين نشانى مطابقت دارد.

كرپرتر كه سفرنامۀ خود را به سال 1820 م. به طبع رسانده است، در كوه كوچك نقاره خانه آثارى از قلعه اى زيبا ديده است كه بر روى سنگ بر فراز قلّه صخره اى مرتفع قرار داشته و به صحراى جنوبى مسلط بوده است. نشانه هاى فراوان ديگرى در دست است كه طبرك همان محلى است كه اكنون به كوه نقاره خانه نامبردار است و آثار موجود در آن، بقاياى گور اينانج، و برج استودان بزرجوميد است.

از فراز قلعۀ طبرك كه در كنار جامع مهدى قرار داشته است، بام تمام خانه هاى رى ديده مى شده است؛ چنانكه امروز نيز از فراز تپۀ نقاره خانه تمام پهنۀ شهر رى باستانى قابل رؤيت است؛ برخلاف ديگر تپه هاى موجود در آن حدود.

قلعۀ طبرك، گويا در عهد اسلامى ساخته

ص: 539

شده است، و شايد بتوان گفت كه مسلمانان چون رى باستان را خراب كردند، به تقليد از دزِ رشكان كه بر فراز كوه رشكان بود، قلعه اى بر فراز كوه كوچك (نقاره خانه) ساختند؛ اگرچه در تاريخ افسانه اى ايران بناى اين قلعه را به منوچهر فرزند ايرج و نوادۀ فريدون نسبت داده اند. در تاريخ طبرستان آمده است: «افراسياب آنجا كه دولاب و طهران است لشگرگاه كرد، و هر روز بر منوچهر چيرگى مى يافت. [منوچهر] بفرمود تا عمارت قلعۀ طبرك كنند، و اول كسى كه بنياد آن قلعه فرمود او بود. بعد سالى او منهزم شد [و] پناه به طبرك كرد.» از اين گونه اقوال در كتاب هاى ديگر نيز مى توان يافت؛ اما مورخان در همزمانى منوچهر با افراسياب اختلاف دارند. صاحب تاريخ گزيده نيز افراسياب را با نوذر همزمان دانسته است. مجمل التواريخ نيز داستانى نقل كرده است كه به موجب آن قلعۀ طبرك در زمان پادشاهى شاپور اول پسر اردشير موجود بوده است. اما بيشتر قراين، حكايت از آن دارند كه قلعۀ طبرك از بناهاى قرون نخستين اسلامى است؛ زيرا شهر رى در زمان هاى پيش از اسلام در مغرب طبرك واقع بوده است؛ يعنى در رى برين. معهود در شهرها آن است كه كهن دژ يا قلعۀ مدافع شهر با شهر فاصله اى نداشته باشد؛ چنانكه دزِ رشكان و ديگر قلاع رى باستانى در جنب رى بوده است. اما طبرك از رى پيش از اسلام فاصله داشته است. نشانۀ ديگر، آن است كه اگر اين قلعه در صدر اسلام و در واقعه جنگ عرب وجود مى داشت، بى گمان در فتح رى نامش در منابع مى آمد؛ چنانكه نام قلعۀ فرخان و زينبدى آمده است.

اگر قول بناى قلعه اى را به دست رافع بن هرثمه در كوهى در رى دورۀ اسلامى درست بپنداريم، اين قلعه بى گمان همان طبرك است. چون تنها اين كوه در محمديه رى آباد به زمان رافع (قرن سوم) قرار داشته است. رافع بن هرثمه بنا به نقل پاره اى از منابع حصن زيبندى را نيز به سال 278 ق. مرمت و تعمير كرد.

برخى منابع (مانند طبقات الصوفيه) محل گور ابراهيم خواص (م 291 ق.) را در مسجد جامع رى در زير حصار طبرك ذكر كرده اند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 481-516.

طرائفى8592 عبدالرحمن بن محمد بن يوسف طرائفى رازى، ابومحمد

طرزى رازى

شاعر و صاحب ديوان. در تذكرۀ نصرآبادى از او ياد شده است.

منبع: الذريعه، ج 9، ق 2، ص 647.

ص: 540

طورقوزآباد / تورقوزآباد

روستا، از توابع بخش كهريزك، در 30 كيلومترى جنوب غربى شهر رى. اين روستا با مساحت 14 هكتار، از شمال شرقى به روستاى قيصرآباد و از غرب به روستاى جلاليه و از شمال به نظام آباد و از جنوب به روستاى عبدل آباد منتهى مى شود. بخش مسكونى روستا از شمال به جادۀ كمربندى اسلام شهر - ورامين و غرب اتوبان تهران - قم محدود مى شود.

دشت طورقوزآباد، آب و هواى معتدل دارد و آب آن از قنات و رودخانۀ كن تأمين مى شود. از محصول كشاورزى آن، غلات و صيفى و يونجه و چغندرقند است. شغل اهالى روستا، بيشتر كشاورزى است. طبق سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 2803 نفر در 669 خانوار بوده است. تورقوزآباد، اكنون صاحب دهيارى است.

منابع: مونوگرافى روستاى تورقوزآباد، پايان نامه كارشناسى حسين حاج رضايى؛ نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش؛ لغت نامه دهخدا؛ فرهنگ جغرافيايى ايران، ج 1.

طغرل اول

محمد بن ميكائيل بن سلجوق بن دقاق، ملقب به ركن الدين و الدوله، مكنى به ابوطالب و مشهور به طغرل بيگ، مؤسس سلسلۀ سلجوقى (429 تا 455 ق.). وى رئيس يكى از قبايل تركمان هاى سلجوقى بود كه در جست وجوى چراگاه، از فرارود وارد ايران و خراسان شد. پس از قدرت گرفتن در خراسان، در آغاز سلطنت سلطان مسعود غزنوى، عليه سلطان شورش كرد. سلطان مسعود كه بخشى از سپاه او سرگرم جنگ در هندوستان بود، در دندانقان از سپاه طغرل شكست خورد و بدين ترتيب، سلسلۀ غزنويان منقرض شد. طغرل در آغاز محرم 429 ق. وارد نيشابور شد و در كوشك شادياخ بر تخت سلطنت نشست و خطبه به نام خود خواند. از آن پس فتوحات سلجوقيان و تسلط آل سلاجقه بر سراسر ايران آغاز شد. طغرل پس از تحكيم قدرت در خراسان، گرگان و طبرستان را به اطاعت خويش درآورد. بعد از آن نيز چندى بر ولايات جبال تاخت و سرانجام در 446 ق. به تسخير آذربايجان موفق شد. در 445 ق. القائم بامر الله، خليفه عباسى، ابومحمد هبة الله بن محمد بن حسن بن مأمونه را نزد طغرل فرستاد و او را براى بيعت به بغداد دعوت كند. طغرل كه سرگرم پيروزى ها و فتوحات خود بود، مجال رفتن به بغداد نيافت و فرستادۀ خليفه، سه سال نزد طغرل باقى ماند؛ تا اينكه در سال 447 ق. عازم بغداد شد. القائم بامر الله، پس از استقبالى گرم و تاريخى، پادشاهى عراق عجم

ص: 541

و عراق عرب را به او بخشيد و دستور داد كه نام طغرل بيگ را در خطبه بخوانند و سكه به نام او زنند و به او لقب «سلطان ركن الدوله، ابوطالب طغرل بيگ محمد بن ميكائيل، يمين اميرالمؤمنين» داد. در ماجراى «بساسيرى» كه به فرار خليفه از بغداد انجاميد، طغرل خليفه را با احترام به بغداد بازآورد. خليفه نيز در سال 452 ق. سيدة النساء دختر خويش را به ازدواج او درآورد.

منابع، از جمله تاريخ گزيده و راحة الصدور و مجمع التواريخ نوشته اند كه طغرل در آغاز سلطنتش، رى را به پايتختى برگزيد و در آبادانى آن كوشيد. در تجريش نيز كاخ ييلاقى خود را ساخت. در سلجوقنامه آمده است: «وفاتش (طغرل) در شهر رى به ديه طجرشت كه خانۀ او بود.»

طغرل روز جمعه هشتم رمضان سال 455 ق. در تجريش رى در هفتادسالگى درگذشت و جسد وى را به مرو بردند و پهلوى برادرش داوود به خاك سپردند. ابن همذانى و سمعانى گفته اند كه طغرل را در خاك رى دفن كردند. برج طغرل در رى، بازماندۀ مقبره اى است كه براى او ساختند. ابن اثير مى گويد همسر طغرل در زنجان درگذشت، اما جنازۀ او را به رى آوردند و كنار قبر طغرل به خاك سپردند.

منابع: وفيات الاعيان، ج 2 ص 153؛ سلجوق نامه، ص 22؛ حبيب السير، ج 2، ص 482؛ تاريخ گزيده، ص 437؛ راحة الصدور، ص 111؛ مجمع التواريخ، جزء 3، ص 153؛ رى باستان، ج 1، ص 200 و 204 و 460.

طغرل بن محمد بن ملكشاه بن ارسلان8592 طغرل سوم

طغرل بن ميكائيل بن سلجوق8592 طُغرُل بيك

طغرل سوم

طغرل بن محمد بن ملكشاه بن ارسلان، پادشاه سلجوقى (م 528 يا 529 ق.). حدود بيست و پنج سال عمر و سه سال سلطنت كرد. صاحب حبيب السير مى نويسد: «طغرل پادشاهى بود به عدل و سياست مشهور و از ارتكاب مناهى و ملاهى مهجور و به كرم و شجاعت موصوف و به حيا و مروت معروف، اما زمان كامرانى اش مانند گل اندك بقا بود و چون سه سال به اقبال گذرانيد، در همدان به رياض جنت خراميد. اين صورت در ماه محرم 529 ق. به وقوع انجاميد. مدت حياتش در بيست و پنج سالگى به نهايت رسيد.» همو مى نويسد: «در همين سال (519 ق.) ميان مسترشد خليفه و دبيس بن صدقه غبار كدورت و نزاع ارتفاع يافته، به قصد يكديگر

ص: 542

حركت كردند و حربى صعب اتفاق افتاد. خليفه را فتح و نصرت دست داد و مسترشد به بغداد بازگشت و دبيس پيش سلطان طغرل بن محمد بن ملكشاه رفته، او را بر آن داشت كه در سنۀ تسع عشر و خمسمائه (519 ق.) به عزم تسخير بغداد متوجه گردد و خليفه نيز لشكرى فراهم آورده، روى به وى نهاد و طغرل و دبيس از نهضت خليفه خبر يافته، طغرل به طرف بغداد كوچ نمود و دبيس خواست كه در برابر خليفه درآيد. در اين اثنا تب محرق بر ذات طغرل طارى گشته، بارانى عظيم باريدن گرفت؛ چنانچه سلجوقيان را مجال حركت نماند و دبيس شبى به قصد خليفه ايلغار كرده، راه گم كرد و تا صباح اسب رانده در غايت ماندگى به صحرائى منزل گزيد و از غرائب اتفاقات آنكه چون سپاه بغداد از عزيمت سلطان طغرل خبر يافتند، طريق فرار مسلوك داشته، پراكنده گشتند و مسترشد در وقت گريز با معدودى چند بر سر دبيس بن صدقه كه در آن صحرا به خواب رفته بود، رسيده دبيس سراسيمه برجسته روى نياز بر زمين نهاد. خليفه از وى عفو نموده، به جانب بغداد توجه فرمود و دبيس به طغرل ملحق گشته به همدان شتافت.» ابن الاثير نيز در الكامل فى التاريخ، الحاق دبيس بن صدقه را به طغرل در سال 519 ق. شرح داده، ولى صاحب تاريخ تجارب السلف نوشته است كه دبيس خود را در آب فرات انداخت و... پيش سلطان مسعود رفت.

در فرمانى كه به سال 960 ق. از طرف شاه طهماسب صفوى صادر شده است، در ضمن برشمردن رقبات موقوفه آستانه، آمده است: «مزرعۀ مبارك آباد، معروف به خيرآباد غار رى كه موقوفۀ مزار سلطان عبدالعظيم است، و طغرل وقف آستانۀ منوره نموده، و توليت آن را به سيد شرف الدين ماضى داده...» مؤلف آستانه رى، وى را سلطان طغرل بن محمد بن ملكشاه بن آلپ ارسال سلجوقى ناميده است. طغرل اول و همسر وى، و طغرل سوم، در جايى دفن شده اند كه برج طغرل فعلى بازماندۀ آن است. اين برج و مقبرۀ سلاطين در سراى ايالت بوده است. مرگ وى در همدان واقع شد.

طغرل را در رى مسجدى بزرگ نيز بوده است. در نقض آمده است: «و مسجد طغرل است از آن حنفيان.» گويا اين مسجد نيز در حدود محلۀ سراى ايالت، يعنى حدود خيابان طغرل فعلى (ظهيرآباد) كه برج طغرل آنجا قرار دارد، واقع بوده است؛ چون در لب التواريخ مذكور است: «[طغرل] هر وقت خواستى كه از جهت خود خانه سازد، اول مسجدى ساختى، بعد از آن به عمارت پرداختى.»

ص: 543

اين بخش از رى به دليل آب فراوان و هواى لطيفى كه داشت، مورد توجه طغرل واقع گرديد، و عمارت و مسجد خود را آنجا پى افكند، و پس از مرگ نيز او را همان جا به خاك سپردند.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 202 و 204.

طلحة بن اعلم جيانى حنفى رازى، ابوالهيثم

محدث. اصل او از كوفه بود و در قريۀ جى يا جيان رى سكونت كرد. از شعبى روايت كرده است و سفيان ثورى، مروان بن معاويه و جرير بن عبدالحميد، از او.

منابع: المصنف، ج 7، ص 217؛ تاريخ الكبير، ج 4، ص 349؛ الجرح و التعديل، ج 4، ص 482؛ الثقات، ج 6، ص 488؛ الانساب، ج 2، ص 140؛ معجم البلدان، ج 2، ص 195-196؛ تاريخ الاسلام، ج 9، ص 186.

طيبه

روستايى در رى قديم. نام اين آبادى در منتقلة الطالبيه، در ذكر امامزادگانى كه وارد رى شدند، آمده و جنة النعيم به نقل از آن كتاب، طيبه و طولان را از سواد رى خوانده و از امامزادگان ذكرى نكرده است.

منبع: رى باستان، ج 3، ص 592.

ص: 544

ع

عارفى رازى

از دهقانان و شاعران قرن دهم هجرى. اين مطلع از او است:

بى گل روى تو گلگشت گلستان نكنم *** لب ببندم، سخن از غنچۀ خندان نكنم.

منبع: تحفه سامى، ص 158.

عاصم بن ابراهيم رازى

محدث و ساكن در يكى از قراى رى. از محمد بن سليمان صنعانى و ابراهيم بن حكم بن ابان روايت كرده و ابوحاتم رازى از او حديث نوشته و او را صدوق دانسته است.

منبع: الجرح و التعديل، ج 6، ص 340 و ج 7، ص 267.

عاصم بن محمد بن عاصم رازى

محدث، مجهول. در مصادر و منابع رجالى و تراجم، از او ياد نشده است؛ ولى برخى شرح حال نگاران مانند ابن حجر در التهذيب و ذهبى در تاريخ الاسلام، نام ديگر عاصم بن نضر بن منتشر احول تيمى را عاصم بن محمد بن عاصم رازى دانسته اند. از معتمر بن سليمان و خالد بن حارث حديث شنيده و مسلم و ابوداوود نيز از وى روايت كرده اند.

منابع: الكاشف فى معرفة من له رواية فى كتب الستة، ج 1، ص 521، ش 2521؛ تهذيب التهذيب، ج 5، ص 51؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 459؛ تاريخ الاسلام، ج 17، ص 208.

عاصم بن مضرس نصرى

محدث و امام مسجد جامع. مدتى را در رى زيسته و از سفيان ثورى و جبلة بن سليمان بن سعيد روايت كرده است. يوسف بن موسى قطان، اسماعيل بن ابى الحكم ثقفى، حسن بن عيسى ميسرۀ رازى، ابوجعفر احمد بن محمد بن يزيد (دايى ابوحاتم رازى)

ص: 545

و محمد بن عمار بن حارث از او روايت كرده اند. عقيلى و نسايى و يحيى قطان و ديگران، حديث او را معتبر ندانسته اند. ابوحاتم رازى مى گويد: وى منكر الحديث بود.

منابع: الجرح و التعديل، ج 6، ص 351؛ ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 7، ص 2194؛ المعجم الكبير، ج 12، ص 26؛ الضعفاء، ج 3، ص 337-338؛ المغنى من الضعفاء، ج 1، ص 508.

عاقل خان رازى هندى بلخى

على ميرعسگرى، معروف به عاقل هندى يا عاقل خان هندى، شاعر قرن يازدهم رى. به «رازى» تخلص مى كرد و در سرودن مثنوى توانا بود. اصل او از سادات خواف است و از همين رو در برخى تذكره ها تحت نام «عاقل خوافى»، از او ياد شده است.

از او چندين مثنوى به جاى مانده است؛ از جمله مثنوى عرفانى «مرقع» به اقتفاى «مثنوى معنوى مولوى» كه حدود 3500 بيت دارد. «مهر و ماه» يا «نغمات العشاق»، در بحر هزج مسدس محذوف، «شمع و پروانه»، در شرح دلدادگى دو عاشق هندى و «نهر بحر معنوى» كه گزيده اى از «مثنوى معنوى» است.

منابع: الذريعه، ج 19، ص 314-227؛ فرهنگ سخنوران، ص 610.

عاقل هندى8592 عاقل خان رازى هندى بلخى

عباد بن احمد كيلينى رازى، ابوصالح

محدث. وى از كيلين ورامين است، كه در يك منزلى راه رى به خوار (گرمسار) واقع است. از محمد بن ايوب روايت كرده است.

منبع: معجم البلدان، ج 4، ص 498.

عباد بن شاذ بن عثمان بن عباد مروزى، ابوعمرو

محدث. اصل او از بصره است و در مرو زيسته و مدتى نيز در رى بوده است. از نضر بن شميل، شاذان بن سعيد مروزى و فضل بن خالد و ابومعاذ نحوى و ابووهب محمد بن مزاحم و سلمة بن سليمان، حديث نوشته است. ابوحاتم رازى و پسرش نيز از او حديث نوشته و توثيقش كرده اند.

منبع: الجرح و التعديل، ج 4، ص 392 و ج 6، ص 81.

عباس آباد

روستا، از توابع بخش مركزى شهرستان رى. اين روستا در غرب خلازير و پلائين قرار دارد و

ص: 546

بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 5683 نفر (1373 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

عباس آباد علاقبند

روستا، از توابع بخش قلعه نو شهرستان رى.

بر اساس سرشمارى مركز آمار ايران در سال 1385 ش. جمعيت آن 1886 نفر (456 خانوار) بوده است.

منبع: نتايج سرشمارى عمومى نفوس و مسكن 1385 ش.

عباس آباد، محله

در ناحيۀ شش شهردارى تهران و از جنوبى ترين محله هاى تهران. پيشتر زمين كشاورزى بوده و از سال 1345 مسكونى شده است. نام آن، برگرفته از كانال عباس آباد است كه زمين هاى زير كشت را آبيارى مى كرد. چندين قلعۀ كهن و نيز قلعۀ گبرى در شمال آن (محلۀ علايين)، نشان دهندۀ قدمت محله است. از شمال به تقى آباد، از جنوب به جادۀ نظامى، از شرق به امين آباد و از غرب به جادۀ ورامين منتهى مى شود. حسينيۀ قمر بنى هاشم (ع)، حسينيۀ امام حسن مجتبى (ع)، حسينيۀ حضرت ابوالفضل (ع)، مسجد امام حسين (ع)، مسجد چهارده معصوم (ع)، زمين هاى ورزشى بهار، مجموعۀ ورزشى الزهرا (س)، پارك بهار و درمانگاه فلاحى از مهم ترين اماكن محله است. مهاجران ورامينى، ميانه اى و همدانى، بيشترين ساكنان آن را تشكيل مى دهند و شغل اكثر آنان كشاورزى در زمين هاى تقى آباد و كارگرى در ساختمان ها و كارخانه هاى اطراف محله است. جمعيت ساكن در محله، حدود 20000 نفر است؛ با 17 بيكار و 40 بى سواد.

منبع: پرتال محله عباس آباد.

عباس بن اسماعيل رازى طيالسى

محدث، معروف به رَقّى. در رى مى زيست و از حكام بن سلم و يحيى بن ضريس و مهران (شاگرد سفيان ثورى) و ابوزهير عبدالرحمن بن مغراء و سليمان بن حسان شامى روايت كرده است و ابوحاتم رازى از او. ابوحاتم رازى، او را صدوق خوانده است.

منبع: الجرح و التعديل، ج 6، ص 215-216.

عباس بن حسين بن احمد صفار رازى، ابوالفضل

محدث. از طاهر بن اسماعيل خثعمى رازى (در رى) و ابراهيم بن يوسف بن خالد

ص: 547

هسنجانى روايت كرده است و محمد بن ابومعروف فقيه و محمد بن احمد بن محمد جارودى از او حديث شنيده اند.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 282 و ج 14؛ شعب الايمان، ج 7، ص 271؛ الفضائل العدديه، ص 178.

عباس بن عبيداللّه اقطع رازى

محدث. به بغداد رفت و در آنجا از هارون بن سعيد ايلى حديث گفت، و عبدالصمد بن على طستى از او روايت كرده است.

منبع: تاريخ بغداد، ج 12، ص 149.

عباس بن على بن علويه ورامينى رازى، رشيد الدين

محدث و خطيب. شيخ منتجب الدين، وى را «واعظ و صالح» خوانده است. برادرش، حسن بن على نيز از عالمان دين بوده است.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 85؛ جامع الرواة، ج 1، ص 433؛ امل الآمل، ج 2، ص 141؛ بحارالانوار، ج 102، ص 249.

عباس بن فضل بن شاذان بن عيسى رازى، ابوالقاسم

مقرى، محدث و فقيه اهل الحديث در قرن چهارم. وى و پدر و جدش، ائمۀ علم قرآن بودند. علم قرائت را از پدرش آموخت، و از محمد بن حميد رازى، محمد بن على بن شقيق، احمد بن ابى شريح رازى، وهب بن ابراهيم استماع حديث كرد، و ابوالحسن قطّان و سليمان بن يزيد و محمد بن اسحاق كيسانى و ابوعمرو بن حمدان از او حديث شنيدند. محمد بن حسن نقاش و ابن مجاهد و گروهى ديگر، از او قرائت آموختند. شيخ صدوق، رواياتى در فضل امام على (ع) و اهل بيت - عليهم السلام - در امالى خود از طريق عباس بن فضل بن شاذان آورده است كه وى آنها را از احمد بن حسن قطان و على بن فرات اصفهانى و ابوزرعۀ رازى نقل كرده است. در سال 311 ق. در رى درگذشت.

منابع: التدوين، ج 3، ص 294-295؛ الفهرست طوسى، ص 151، غاية النهايه فى طبقات القراء، ج 1، ص 352؛ طبقات اعلام الشيعه، ج 1، ص 145؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 4، ص 354.

عبدالباقى بن احمد بن عبدالله خومينى رازى، ابوطيب

محدث قرن پنجم. خطيب بغدادى مى گويد: وقتى به بغداد آمد، جوان بود. با ما حديث مى شنيد و از مشايخ ما حديث مى نوشت. براى من از عبدالله بن محمد بن احمد بن سماك رازى فقيه حديث گفت. صدوق بود. پس از سال 420 ق. درگذشت.

منابع: تاريخ بغداد، ج 11، ص 90-91؛ معجم البلدان، ج 2، 407؛ الانساب، ج 2، ص 418؛ اللباب فى تهذيب الأنساب، ج 1، ص 471.

ص: 548

عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار اسدآبادى معتزلى

متكلم، مفسّر، فقيه شافعى، قاضى القضات رى، از بزرگان مكتب كلامى معتزله، مشهور به قاضى عبدالجبار معتزلى.

در سال 324 ق. در اسدآباد همدان به دنيا آمد. به گفتۀ ابوحيان توحيدى، پدرش برزگر بود. براى تحصيل علوم دينى، به همدان و قزوين و اصفهان سفر كرد و در بصره به مكتب اعتزال پيوست. مهم ترين استاد معتزلى او ابواسحاق ابراهيم بن عياش است. همت و كوشش او براى آموختن و نوشتن، زبانزد است. صفدى مى نويسد: عبدالجبار روغنى براى ماليدن بر پوستش خريده بود تا بيمارى پوستى اش درمان شود. اما وقتى هوا تاريك شد، روغن را در چراغ ريخت تا آن شب را نيز به مطالعه و نوشتن بگذراند.

تأليف را در بغداد با نوشتن كتاب «متشابه القرآن» آغاز كرد. سپس در رامهرمز كه يكى از مراكز مهم معتزله بود، اثر بزرگ كلامى خود يعنى «المغنى فى ابواب التوحيد و العدل» را املا كرد. نسخه اى از اين كتاب را براى صاحب بن عباد به رى فرستاد. صاحب بن عباد براى او نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم. لطف و مرحمت خداوند شامل حال قاضى القضاة باد. زيرا كه او كتاب خود المغنى را تمام كرد، كتابى كه گنجينه اى براى موحدان و غم و اندوهى براى ملحدان است.»

در زمانى كه او در رامهرمز بود، استادش ابوعبدالله بصرى كه استاد صاحب بن عباد وزير نيز بود، از او خواست كه به رى، نزد صاحب بن عباد برود؛ زيرا صاحب براى او نوشته بود: «مى خواهم كسى را نزد من روانه كنى كه مردم را بيشتر با عقلش دعوت كند تا با علم و عملش. ابوعبدالله، عبدالجبار را نزد او روانه كرد و صاحب ديد كه وى كوهى از علم و اخلاق است.» عبدالجبار در سال 360 يا 367 ق. وارد رى شد تا بر مسند قاضى القضاتى بنشيند. از او در رى استقبال شايانى شد. عبدالجبار در كتاب «المغنى» پيوسته از حضورش در مجالس صاحب بن عباد سخن مى گويد و او را مى ستايد. صاحب، چندين بار بر اختيارات و حوزۀ نفوذ عبدالجبار افزود. در يكى از احكامى كه براى عبدالجبار صادر

ص: 549

مى كند، مى نويسد: «مركب و مسير او زهد است. غايت و نشانه او راستى است. من از كلمات حكمت آميز او دربارۀ درستى مذهبش (يعنى معتزله) بهره مند شده ام. من علم او را مى ستايم. مؤيدالدوله، به فرمان اميرالمؤمنين الطائع لله - كه خداوند به او عمرى دراز دهاد - ترتيبى داد تا امر قضا در سرزمين هاى جرجان، طبرستان و اعمال (توابع) آن نيز به قاضى عبدالجبار احاله شود؛ افزون بر آنچه پيشتر بر عهده داشت.»

با مرگ صاحب بن عباد، موقعيت عبدالجبار نيز تغيير كرد. فخرالدوله امير آل بويه او را از مقام قاضى القضاتى خلع كرد و ثروت عظيم او را بازگرفت. از سه دهۀ پايان عمر او، اطلاعات چندانى در دست نيست، جز اينكه در رى و اصفهان و قزوين تدريس كرد. رافعى در كتاب التدوين مى گويد: عبدالجبار در قزوين به سر مى برد و محمد بن ابوالحسن عدلى نيز در آنجا يكى از شاگردانش بود. خطيب بغدادى، كه پس از مرگ عبدالجبار وارد رى شده بود، نقل مى كند: «عبدالجبار قبل از اينكه من در مسير سفر به خراسان وارد رى شوم، فوت كرد و اين در سال 415 ق. رخ داد. به حساب من مرگ او در آغاز سال بود.» رافعى و سُبكى نيز همين سال را ذكر مى كنند. سبكى مى افزايد عبدالجبار در رى وفات كرد و در املاك خود به خاك سپرده شد.

عالمان نامدارى از شاگردان او به شمار مى آيند؛ از جمله: سيد مرتضى علم الهدى، سيد رضى، شيخ طوسى و ابوالقاسم تنوخى. حتى شيخ مفيد در مجلس درس او حاضر مى شد و در يكى از همين مجالس، به مناسبت نظر قاضى دربارۀ حديث غدير و آيۀ غار، ميان آن دو گفت وگويى درگرفت.

قاضى آثار مهمى در فقه، كلام، حديث و تفسير نوشت؛ همچون: الامالى، تنزيه القرآن عن المطاعن، متشابه القرآن، طبقات المعتزلة، المغنى فى ابواب التوحيد و العدل، الاصول الخمسة، تثبيت دلائل النبوة، علم الكيميا، العمدة فى اصول الفقه، تفسير القرآن، المجتبى فى القراآت. رديه ها و شبهات او بر مبانى شيعه در كتاب هاى المغنى و تثبيت دلائل النبوة چنان بود كه سيد مرتضى، كتاب الشافى فى الامامه را در پاسخ به انتقادهاى او نوشت.

ص: 550

منابع: الاعلام، ج 4، ص 47؛ الانساب، ج 1، ص 136؛ ايضاح المكنون، ج 1، ص 329، 478 و ج 2، ص 430؛ تاريخ ادبيات در ايران، ج 1، ص 49؛ تاريخ بغداد، ج 11، ص 113-115؛ روضات الجنات، ج 5، ص 16-18؛ ريحانة الادب، ج 4، ص 415-416؛ سير أعلام النبلاء، ج 17، ص 244-245؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 202-203؛ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 315؛ كشف الظنون، ص 1107؛ الكنى و الالقاب، ج 3، ص 53؛ لسان الميزان، ج 4، ص 211-213؛ معجم المؤلفين، ج 5، ص 78-79؛ الوافى بالوفيات، ج 18، ص 31-34.

عبدالجبار بن عبدالله بن ابراهيم اردستانى جوهرى رازى، ابوالفتح

محدث، واعظ، تاجر. در سال 378 ق. در رى به دنيا آمد و بيشتر عمر خود را در دمشق گذراند. به خراسان، عراق و شام سفر كرد و سرانجام در اصفهان سكنى گزيد و در آنجا درگذشت. به دليل تجارت جواهر، به «جوهرى» نيز شهرت داشت. از على بن محمد بن عمر قصار رازى (در رى)، ابوطاهر بن محمش زيادى، عبيدالله بن يوسف بن بامويه اصفهانى، محمد بن احمد غورى (در بغداد)، على بن محمد بن على زيدى نيشابورى (در حران)، حسن بن شهاب عكبرى (در عكبر)، عبدالملك بن ابى عثمان واعظ، ابى عبدالرحمن سلمى، ابوالقاسم بن بشران، حسين بن محمد بن حامد قرقوبى، غالب بن على رازى، محمد بن يحيى بن فقيه رازى، محمد بن حسين بن مرزبان اردستانى، محمد بن عمرو بن مهدى نقاش، حسين بن احمد بن سلمۀ مالكى و سلامة بن اسحاق فارقى روايت كرده است. هبة الله بن احمد اكفانى (در دمشق)، احمد بن على بن ثابت خطيب و ابن ماكولا، عمر دهستانى، على بن طاهر نحوى، سهل بن بشر اسفراينى، احمد بن محمد بن بغدادى، اسماعيل بن على بن حسين حمامى اصفهانى، از او حديث شنيده اند.

نود سال زيست و در سال 468 ق. در اصفهان درگذشت.

منابع: اكمال الكمال، ج 1، ص 238-239 و 430؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 6، ص 61-62 و ج 7، ص 443 و ج 33، ص 409 و ج 34، ص 19-22؛ الانساب، ج 1، 320-321؛ اللباب فى التهذيب، ج 1، ص 138؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 16، ص 173؛ تاريخ الاسلام، ج 31، ص 254-255؛ العبر، ج 3، ص 267.

عبدالجبار بن عبدالله بن على رازى8592 مفيد رازى، ابوالوفاء

عبدالجبار بن عبدالله بن يزده رازى

محدث قرن ششم. در اصفهان مى زيست و ابوسعد واعظ اصفهانى از او حديث

ص: 551

شنيده است.

منبع: الوافى بالوفيات، ج 7، ص 212.

عبدالجبار بن عبدالوهاب رازى

وى در رى صاحب باغى بود كه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) را پس از وفات در آنجا به خاك سپردند و از آن پس، آن باغ وقف اموات شيعيان شد.

صدوق و ديگران نوشته اند: ابوعبدالله غضائرى روايت كرده است از على بن حسين سعدآبادى، از جعفر بن محمد بن قولويه، از احمد بن محمد بن خالد برقى كه گفت عبدالعظيم، پس از فرار از حاكم زمان به شهر رى وارد شد و در سردابى در خانۀ مردى از شيعيان در محلۀ غرباء منزل كرد... شيعيان تك تك از او خبر مى يافتند تا اينكه بيشتر شيعيان آن ناحيه با وى آشنا شدند؛ تا اينكه مردى از آنان در خواب رسول الله (ص) را ديد كه به او فرمود: مردى از فرزندان من جنازه اش را از محلۀ غريبان خواهند آورد و در باغ عبدالجبّار بن عبدالوهّاب در كنار درخت سيب دفن خواهند كرد، و به آن مكان با دست اشاره كرد. مرد چون برخاست، به سوى باغ عبدالجبّار رفت تا محلّ قبر و آن درخت سيب را از او خريدارى كند. صاحب باغ پرسيد اين را براى چه مى خواهى؟ قصّه را گفت. صاحب باغ (عبدالجباربن عبدالوهاب رازى) گفت: من خود نيز چنين خوابى ديده ام. اين درخت و همۀ باغ را وقف آن سيد و شيعيان كرده ام تا در آن دفن شوند.

منابع: من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 463-464؛ رجال النجاشى، ص 248؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 4، ص 405-406؛ الكلينى و الكافى، ص 147.

عبدالجبار بن على بن منصور نقاش رازى، ابومسعود

از زاهدان و فقهاى اماميه در قرن پنجم و ششم. كتاب الأمالى صدوق را نزد على بن محمد بن حسين قمّى قرائت كرد و در نيمۀ محرم سال 508 ق. اجازۀ نقل داشت. عبدالله افندى تبريزى احتمال داده است كه استاد و شيخ اجازۀ ابومسعود نقاش رازى، نجم الدين على بن محمد بن حسن بن حسين بن بابويه باشد.

منابع: موسوعة طبقات الفقهاء، ج 6، ص 130؛ طبقات اعلام الشيعة، ج 1، ص 153؛ رياض العلماء، ج 4-194؛ فهرست منتجب الدين، ص 135، ش 302.

عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى8592 عبدالجليل قزوينى رازى

عبدالجليل بن مسعود بن عيسى رازى، رشيدالدين، ابوسعيد

فقيه، متكلم، عالم اصولى شيعى در عهد

ص: 552

سلجوقى و از مشايخ ابن شهرآشوب و استاد منتجب الدين. در محلۀ دروازه جاروب بندان، مدرسه اى داشته است كه در آن بيش از دويست دانشمند معتبر درس دين و اصول فقه و علم شريعت خوانده اند. عبدالجليل قزوينى رازى صاحب نقض و منتجب الدين، وى را استاد علماى عراق در علم اصول و اهل مناظره با مخالفان دانسته اند. از كتاب هاى او است: نقض التصفّح (نقد كتاب ابوالحسين بصرى)؛ الفصول فى الاصول على مذهب آل الرسول؛ جوابات الإسترابادى؛ مسئلة فى الامامه؛ مسئلة فى المعدوم؛ مسئلة فى الاعتقاد؛ مسئلة فى نفى الرؤيه.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 77 و 285؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 67؛ نقد الرجال، ج 3، ص 32؛ جامع الرواة، ج 1، ص 438؛ امل الآمل، ج 2، ص 144؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 288-289؛ الذريعه، ج 24، ص 286؛ تعليقات نقض، ص 25.

عبدالجليل قزوينى رازى

متكلم شيعى و مؤلف كتاب نقض. عبدالجليل قزوينى رازى، فرزند ابوالحسين محمد بن ابى الفضل قزوينى ساوى است. از تاريخ و محلّ تولد او اطلاع دقيقى در دست نيست؛ اما احتمالاً در اواخر سدۀ پنجم به دنيا آمده است؛ چنانكه محدث ارموى گفته است: «مى توان از ملاحظه آنچه نقل شد، حدس زد كه تولّدش اواخر قرن پنجم بوده است؛ زيرا در سال 533 ق. كتاب معروفش تنزيه عايشه را تأليف نموده كه مورد تقريظ مفتى شرق و غرب قاضى القضات عمادالدين ابومحمد حسن استرآبادى قرار گرفته است، به نحوى كه اصل كتاب را به خزانه امير ملحدكش معروف عباس غازى انتقال داده اند».

خاندانش به روزگار خود، از خاندان هاى مهم و تأثيرگذار در رى و قزوين بود. از اشاره ها و گاه تصريحات عبدالجليل قزوينى رازى در كتاب نقض مى توان به جايگاه و موقعيت اين خاندان در آن روزگار پى بُرد. خود وى از سخنوران بنام و با نفوذ رى بود و چنان كه مى گويد براى سخنرانى به مجالس بزرگان دعوت مى شد و در پاى سخنانش افراد زيادى از فِرَق مختلف حضور مى يافتند. شركت افراد مختلف از فِرَق گوناگون در خطابه هاى عبدالجليل، از قدرت سخنورى، نفوذ كلام و جايگاه علمى او حكايت مى كند. منتجب الدين، او را «الشيخ الواعظ» مى خواند و خود او در نقض مى گويد: «روزى كه مرا به سراى سيد فخرالدين - رحمه الله - نوبت مجلس بود... ما مجلس به آخر آورديم.»

برادر بزرگ وى، اوحدالدين حسين، در

ص: 553

زمان تأليف كتاب نقض، در شهر رى، مفتى و به تعبير عبدالجليل، پير طايفه بود. وى، زودتر از ديگران به وجود كتابى به نام بعض فضائح الروافض عليه شيعه در شهر رى و اطراف آن پى برد و آن را مطالعه كرد؛ اما آن را از برادرش پنهان كرد؛ از بيم آنكه مبادا پاسخى تند و تنش آفرين دهد و بر مشكلات بيفزايد.

سه تن ديگر از فرزندان اوحدالدين نيز از عالمان اين خاندان بودند؛ به نام هاى قطب الدين محمد، جلال الدين محمود و جمال الدين مسعود. منتجب الدين در باره آنان مى نويسد: «همۀ آنان از فقيهان و صالحان هستند.»

از استادان عبدالجليل قزوينى رازى، اطلاعات روشنى به دست نيامده است. وى در كتاب نقض، به مناسبت گاهى به استادان خود اشاره مى كند كه مهم ترين آنان، برادر بزرگش اوحدالدين است. دربارۀ وى مى نويسد: «حدّثنا الأخ الإمام اوحدالدين ابوعبدالله الحسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل القزوينى سماعاً و قراءتاً.» اين احتمال وجود دارد كه استاد ديگر وى، فردى به نام ابومنصور مظفّر عبادى باشد؛ زيرا در نقض نام او را آورده و گفته است: «أخبرنا الأمير ابومنصور المظفّر العبادى.» از تعبير «الامير»، احتمال داده اند كه وى از مقامات سياسى وقت و از خاندان هاى حاكم نيز بوده است.

از شاگردان عبدالجليل قزوينى رازى، مى توان به شرف الدين منتجب بن حسين سروى اشاره كرد. نيز سيد واثق بالله احمد بن حسين حسينى كه زيدى مذهب بود و با تحصيل در نزد شيخ عبدالجليل قزوينى رازى، مذهب شيعۀ دوازده امامى را پذيرفت.

عبدالجليل قزوينى رازى، افزون بر فعاليت هاى كلامى و برگزارى مجالس و نشست هاى علمى، چندين كتاب نيز نوشت كه از آنها فقط نامشان باقى مانده است. تنها كتابى كه از وى در دسترس است، كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، مشهور به نقض است. بنا به گزارش خود وى در كتاب نقض و ديگرانى كه شرح حالش را نوشته اند، آثارى بدين شرح داشته است: تنزيه عايشه عن الفواحش العظيمه؛ البراهين فى إمامة اميرالمؤمنين؛ السؤالات والجوابات؛ مفتاح الراحات فى فنون الحكايات؛ رساله اى در ردّ ملحدان.

دانشوران كلام، عبدالجليل قزوينى رازى را بسيار ستوده اند. اديبان نيز كتاب نقض را با توجه به اينكه به زبان و ادبياتِ پيش از يورش مغول است و از سلاست و روانى فراوانى برخوردار است، بسيار ارج مى نهند. كتاب نقض، نشان مى دهد كه مؤلف آن، به روزگار

ص: 554

خود اديبى سرآمد و بسياردان بوده است. به همين خاطر، كتاب وى از نگاه اديبان، يكى از غنائم ارزشمند زبان فارسى است. محدث ارموى در تعليقات خود بر فهرست منتجب الدين، در ذيل نام عبدالجليل، سخنان نويسندگان و علماى پيشين و تجليل هاى آنان را دربارۀ وى آورده است. رافعى در التدوين، سال وفات او را 585 ق. ثبت كرده است.

نقض: ظاهراً تنها اثر برجاى مانده از عبدالجليل كتاب نقض است. اين اثر افزون بر دفاع از باورهاى شيعى، منبعى مهم در شناخت رى قديم است. نام كامل كتاب «بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض» است. نقض، مجموعه اى ارزشمند از ادبيات و تاريخ و كلام و فرق و حديث و انساب و رجال و جغرافياى سياسى مذهبى ايران است. پيشتر، جز گزارش هايى پراكنده از آن در برخى آثار مانند «مجالس المؤمنين» سيد نورالله شوشترى در دسترس نبود، تا آنكه محمد قزوينى و اقبال آشتيانى، به تصحيح آن همت گماشتند. اما آن دو در ميان راه، كار را به محدث ارموى سپردند و او توانست بر پايۀ نسخه هاى متعدد، تصحيحى منقح از آن را همراه دو جلد تعليقات به چاپ برساند.

بنا به گفتۀ مؤلف در مقدمه، وى در ماه ربيع 556 ق. از وجود كتابى به نام «بعض فضائح الروافض» در نقض و رد مذهب اماميه مطلع مى شود. مى نويسد: «دوستى مخلص نسختى از آن را به امير سيد رئيس كبير جمال الدين على بن شمس الدين حسينى كه رئيس شيعه است برد و او مطالعه كرد به استقصاى تمام و پيش برادر مهترم اوحدالدين حسين، مفتى و پير طايفه فرستاد و از من پوشيده داشتند، از خوف آنكه مبادا در جواب و نقض آن تعجيلى كنم.» سرانجام وى به نسخه اى از كتاب دست مى يابد و بى درنگ، رديه اى براى آن مى نويسد. آغاز نگارش «بعض فضايح» بنا بر تصريح نويسنده، در زمان سلطنت محمد بن محمود سلجوقى است كه در سال 547 ق. بر تخت نشست و در ذى قعده 554 ق. از دنيا رفت. زمان اتمام آن نيز طبق بيان خود نويسنده در محرم سال 555 ق. بود و در سال 556 ق. در دسترس عموم قرار گرفت.

كتاب نقض، كلامى و از نوع رديه نويسى است، اما به سبب گزارش ها و اخبارى كه از

ص: 555

اوضاع سياسى - اجتماعى عصر نگارش خود مى دهد و آداب و رسوم مردم و جامعۀ دينى ديار رى را منعكس مى كند، اهميت تاريخى نيز دارد. اطلاعات تاريخى آن به قدرى است كه به راحتى مى توان وضعيت تشيع را در روزگاران سلجوقى دانست و حتى از جغرافياى شيعه در سرزمين هاى اسلامى آگاه شد. مؤلف، ضمن پاسخ به دعاوى خصم، نام بسيارى از شهرها و محله هاى ايران و مدارس و مساجد را در سده هاى نخستين ذكر مى كند. همچنين دانسته مى شود كه شيعه در آن دوره، بر خلاف دورۀ نخست حكومت سلجوقيان، از عزت و اقتدار بيشترى برخوردار بوده و در عرصه هاى مختلف سياست، علم و تبليغ، فعاليت داشته است. به دليل ارتباط مباحث كلامى با برخى وقايع صدر اسلام، اشارات فراوانى نيز به تاريخ عصر رسالت و امامت در كتاب وجود دارد؛ اما از آنجا كه مخاطب كتاب، عموم مردم فارسى زبان است، مؤلف از ارجاع به سند و منابع و مباحث تخصصى در آن خوددارى كرده است. برخى اطلاعات تاريخى مهم كه از اين كتاب به دست مى آيد، بدين قرار است: اسامى شهرها و مناطق مهم اهل سنت (اصفهان، همدان، ساوه، قزوين و آذربايجان) و شيعيان (قم، كاشان، آبه، مازندران و سبزوار)؛ اوضاع سياسى نامناسب گذشته شيعيان؛ بهبود وضع شيعيان در زمان تأليف كتاب؛ قدرت و توانايى سياسى - اقتصادى شيعيان رى؛ نام عالمان و بزرگان آنان؛ رويارويى مردم و حكومت با فتنه اسماعيليان الموت؛ نام فرق و مذاهب اسلامى موجود در رى؛ محله هاى رى؛ مساجد و كتابخانه هاى رى، مانند كتابخانۀ صاحبى و در ديگر شهرها مانند كتابخانه بزرگ اصفهان و كتابخانه بوطاهر خاتونى در ساوه؛ مدارس معروف شيعى، مانند مدرسۀ بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى در محلۀ كلاوه دوزان، مدرسۀ شمس الاسلام حسكا بابويه، مدرسۀ خانقاه زنان، مدرسۀ ابوالفتوح، مدرسۀ فقيه على جاسبى در كوى اصفهانيان، مدرسۀ خواجه عبدالجبار مفيد، مدرسۀ كوى فيروز، مدرسۀ خواجه امام رشيد رازى در دروازۀ جاروب بندان، مدرسۀ شيخ حيدر مكى در مصلحگاه؛ كتاب هاى فقهى متداول آن زمان (مقنعه، عويص، فرائض، مصباح مرتضى، شرايع على حسينان، كتاب من لا يحضره الفقيه، علل الشرايع، عمل يوم و ليله، هداية المسترشد، المراسم العلوية فى الاحكام النبوية، الجمل و العقود، المغنى فى الفقه، فقه القرآن، مناسك الزيارات، عروض العدوى، وفاق العامة و الخاصة، المهذب،

ص: 556

تهذيب الاحكام، المبسوط؛ آداب و رسوم مردم، مانند سنت «منقبت خوانى» در ميان شيعيان، در كوچه و بازار و مناطق پررفت وآمد؛ تاريخ پيدايش شيعه؛ نام برخى از راويان مشهور ائمه (مانند ابوبصير، زيد شحام، على بن يقطين، سدير الصراف، معلى بن خنيس، معاوية بن عمار، جابر جعفى، عمار الدهنى، محمد بن الصلت، هشام بن حكم، ابوجعفر بصرى)؛ جمعيت فراوان شيعه و تأثيرگذارى آنان، به ويژه در رى؛ قدرت سياسى حاكمان و فرمان روايان سنى مذهب سلجوقى.

دربارۀ مؤلف «بعض فضائح الروافض» آگاهى چندان در دست نيست. اما دانسته است كه در سال 555 ق. تأليف شده است. عبدالجليل در مقدمۀ نقض مى نويسد: «بر پشت مجموعه نام مصنف نباشد.» افندى در رياض العلماء، در شرح حال عبدالجليل رازى، مؤلف «بعض فضائح الروافض» را شهاب الدين تواريخى رازى از خاندان بنى مشاط، حدس مى زند. ابوالفضل مشاط نيز از همين خاندان است و كتابى به نام زلة الانبياء در نقد تنزيه الانبياء سيد مرتضى نوشته است. مؤلف «بعض فضائح الروافض» در كتاب خويش از اثر ديگرش به نام «تاريخ الايام و الانام» ياد مى كند كه عبدالجليل نيز با آن آشنا بوده است.

نقض، با خطبه اى مشتمل بر حمد و سپاس خدا، آغاز مى شود و در ادامه، مؤلف به سبب نگارش آن اشاره مى كند و سپس در هر باب، بخشى از كتاب «بعض فضائح» را كه آن نيز به فارسى است، نقل و نقد مى كند. به تقريب، همۀ كتاب بعض فضائح (شصت و هفت فضيحت)، در نقض نقل مى شود و بدين ترتيب، يك اثر تاريخى ديگر در آن احيا و ماندگار مى شود. دربارۀ زمينۀ تأليف اين كتاب، ذبيح الله صفا، با استفاده از تعليقات و مقدمۀ محدث ارموى، مى نويسد: «در اوايل نيمۀ دوم قرن ششم كه بازار مناقشات مذهبى در بلاد ايران گرم بود، مردى سُنّى كه در آغاز مذهبِ شيعه داشته و سپس از اين مذهب گرديده بود، كتابى در طعن بر مذهب تشيع و ذكر مطاعنى بر پيروان اين مذهب نوشته بود، به نام بعض فضائح الروافض. ذكر كلمۀ "فضائح" در اينجا به آن سبب است كه در دورۀ مناقشات مذهبى مسلمين، هر يك از فِرَق مى كوشيد تا موارد ضعف فرقه هاى ديگر را بنا بر نظر و طريقۀ خود بجويد و آنگاه آنها را بزرگ و واژگونه كند و اگر لازم مى دانست پيرايه هايى بر آنها ببندد و هر يك از آن موارد را به عنوان فضيحت (رسوايى) در كتاب ها معرفى كند. اين است كه در كتب مربوط به مذاهب اسلامى به ذكر فضايح، بسيار

ص: 557

بازمى خوريم و استعمالِ اين اصطلاح در مورد يادشده در فوق، تازه نيست. مؤلف كتاب كه به قول صاحب كتاب نقض، اول، شيعى بوده و بعد سنّى مُجَبِّرى و مُشَبِّهى گشته بود، بعد از تغيير مذهب، كه آن هم در آن روزگار نظاير بسيار داشت، در سال 555 ق. كتاب خود، يعنى بعض فضائح الروافض را به پايان برده است... مؤلف كتاب در شهر رى اقامت داشته و كتاب خود را در عهد سلطنت سلطان محمد بن محمود سلجوقى (547-554 ق.) نوشته است... يك سال بعد از آنكه كتاب بعض فضائح الروافض نگاشته و منتشر شد، شيعيان رى بر آن وقوف يافتند و در انديشۀ نقض آن افتادند و از اين راه چند سال بعد كتاب نقض، مشهور به بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض پديد آمد.»

كتاب نقض، همچون بسيارى از آثار شيعه در سده هاى پنجم و ششم، رويكردى اعتدالى دارد و مى توان آن را نقدى بر غلات شيعه نيز دانست. عناوينى همچون حشويه و غلات كه در آثار متقدمان شيعه، مانند شيخ مفيد در تصحيح الاعتقادات و سيد مرتضى در مجموعه رسائل و شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه به كار رفته است، در كتاب «نقض» نيز فراوان به چشم مى خورد. روش عبدالجليل در نقد كتاب «بعض فضائح الروافض» تكيه بر اصول و مبانى مشترك ميان فرق اسلامى است. گويا دو اصطلاح اصولى و اخبارى، نخستين بار در كتاب «نقض» به كار رفته است. مؤلف، شيعۀ اصوليه را پيرو عقل گرايان پيشين، همچون شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى و مرحوم طبرسى و ابوالفتوح رازى مى داند و از جماعتى با عنوان «حشويه» نيز ياد مى كند كه باورهايى شبيه «اخبارى ها» در قرون بعد داشتند. ديدگاه هاى اعتدالى و تقريبى عبدالجليل نيز در نقض فراوان به چشم مى خورد. وى در تمام كتاب، نشان مى دهد كه مخالف خشونت مذهبى، تكفير و تفسيق و تهمت هاى مذهبى است. همچنين به نوعى مدارا و روادارى بر پايۀ توحيد و عدل تمايل نشان مى دهد؛ مانند آنجا كه مى نويسد: «مذهب و مقالت اسلاميان مختلف است و پادشاه، راعى رعيت باشد و راعى را با آفتاب مشابهت كرده اند كه بر همه بقاع به نيك و بد تافته شود و نيك و بد به دنيا به حجت ظاهر شود، و به قيامت پديد آيد محق از مبطل و تقى از شقى و موافق از منافق.» (ص 64-63) افزون بر آن، اعتقاد به اصول كلى عدل و توحيد و تنزيه و محبت اهل بيت و پرهيز از جبر و تشبيه را براى نجات كافى مى داند؛ چنانكه مى نويسد: «امام بوحنيفه كوفى -

ص: 558

رضى الله عنه -... فضلاى اصحاب او را معلوم است كه او را منصور كشت به سبب دوستى و پيروى آل رسول... از بزرگان تابعين است و چند صحابى بزرگ را ديده است؛ چون جابر عبدالله و انس مالك... و همه روايت از محمدباقر و جعفر صادق كند و موحد و عدلى مذهب بوده است و به آل مصطفى تولا كرده است... و با رحمت به جوار خداى شد.» (ص 159) عبدالجليل كتابى با نام «تنزيه عايشه» نيز نوشته است كه اكنون در دست نيست. در خطبۀ نقض و در ميانۀ كتاب نيز بر وى درود مى فرستد؛ اگرچه توبه را از مخالفت با على (ع)، بر او واجب مى شمارد و او را به دليل ممانعت از دفن امام حسن (ع) در كنار پيامبر (ص) سرزنش مى كند. احترام به صحابه و خلفا و پرهيز از لعن و ناسزاگويى به آنها و حتى ستايش آنها در نقض فراوان است. وى آنان را «بزرگان دين» و «السابقون» مى خواند و شيعه را از مدح ابولؤلؤ و شتم صحابه برى مى داند. اما مى پذيرد كه گروهى از پيروان تشيع (اخبارى و حشوى) بر خلاف شيعۀ اصولى، به راه غلو و خطا رفته اند. در نقض، ضمن احترام به صحابه و خلفا، موضع شيعى به طور كامل حفظ شده است: «مذهب شيعت در حق صحابه، كفر و شرك نيست. آن است كه با وجود اميرالمؤمنين على - عليه السلام - بوبكر و غير بوبكر را استحقاق امامت نيست، به فقد شرايط موجبه.» (ص 257) عبدالجليل همچنين در لابه لاى نوشتار خويش، حوادث و رويدادهاى مهمى از صدر اسلام را بازگو مى كند كه بر ارزش و اهميت كتاب مى افزايد. به گفتۀ عباس اقبال آشتيانى: «كتاب شيخ عبدالجليل قزوينى، اگرچه مذهبى و در نقض كتاب يكى از علماى سنت است كه بر شيعه تاخته بوده، ليكن از آن لحاظ كه يكى از متون قديم فارسى است كه فقط چند سالى بعد از چهار مقاله نظامى عروضى و مقامات حميدى تأليف شده و مشتمل بر بسيارى از مطالب مهم تاريخى و ادبى است، نسخه اى بسيار نفيس و گران بها است.» محمد قزوينى نيز در نامه اى كه براى على اصغر حكمت نوشته است، از اين اثر با تعبير «كتاب بسيار بسيار نفيس مهم مفيد متمتّع دل كش، ضالّه [= گم شدۀ] منشودۀ چندين سالۀ اين حقير، يعنى كتاب مستطاب جليل القدر عظيم الشأن نادر الوجود اعزّ از كبريت احمر» ياد مى كند.

نثر كتاب نقض، ميان نثر مرسل و نثر فنّى است و بلكه - به رغم اكثر نثرهاى قرن ششم - به نثرهاى مرسل، مانند مقدّمۀ شاهنامۀ ابومنصورى، حدود العالم، قابوسنامه و سفرنامۀ ناصرخسرو نزديك تر است. از نشانه هاى نثر

ص: 559

فنى در نقض، كلمات عربى، حذف افعال به قرينه، اطناب و استشهاد به آيات و روايات و مثل هاى عربى است. به گفتۀ صفا در تاريخ ادبيات فارسى: «كتاب نقض با انشايى بسيار روان و پخته و در عين حال عالمانه و استوار و مستدلّ نوشته شده است. در پاره اى از موارد اين كتاب شيوۀ بيان وعاظ كه نثرى شبيه به نثر مسجع و يا بهتر بگوييم از قبيل نثر موزون است، به كار رفته، ولى اين گونه موارد كمياب است. اگرچه لحن نويسندۀ كتاب بر اثر استدلال و استشهاد به احاديث و اخبار و روايات در برخى موارد خشك است، اما در پاره اى موارد كه در راهِ دفاعِ از هم كيشان خود است، نَفَسى مؤثّر و كلامى جالب و دل انگيز مى يابد. روى هم كتاب نقض از جملۀ متون خوب نثر پارسى در قرن ششم و در زمرۀ كتب درجۀ اول آن قرن است.»

دكتر سيد جلال الدين حسينى، معروف به محدث ارموى، پس از قريب به سى سال تحقيق و پژوهش، در سال 1328 ش. تصحيح اين كتاب را به اتمام رساند. چاپ و انتشار نخست كتاب، با حجم 743 صفحۀ وزيرى، به ضميمه پانزده صفحه مقدمۀ مصحح، در سال 1331 ش. بود. مصحح، سپس، كتاب كوچكى با نام مقدمه نقض و تعليقات آن در 160 صفحه در سال 1335 ش. و نيز نوشته ديگرى با عنوان كليد نقض و تعليقات آن به سال 1336 ش. منتشر كرد.

در تصحيح مجدد، تعليقات كتاب را به دوهزار صفحه (حدود سه برابر اصل كتاب) رساند و در سال 1358 ش. كتاب را در سه جلد (يك جلد متن كتاب و دو جلد تعليقات) آمادۀ نشر كرد؛ اما هنگام تنظيم مقدمۀ آن، روى در نقاب خاك كشيد و كتاب، چند روزى پس از رحلت وى منتشر شد. در سال 1391 ش. مؤسسۀ علمى - فرهنگى دارالحديث، به مناسبت كنگره بزرگداشت عبدالجليل قزوينى رازى، چاپى منقّح از تصحيح محدث ارموى را با ويرايش و تحقيق جديد، همراه خلاصۀ تعليقات اُرموى و نيز نمايۀ موضوعى، در مجموعۀ آثار كنگرۀ بزرگداشت عبدالجليل رازى قزوينى منتشر كرد. اين مؤسسه، در سال 1395 نيز «بازنگاشت نقض» را منتشر كرد كه بازنگارى دكتر سيد على موسوى گرمارودى از همان اثر پيش گفته به زبان امروز بود.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 264 و بخش تعليقات، ص 290؛ اعيان الشيعه، ج 10، ص 16؛ بحارالانوار، ج 102، ص 281 و 251؛ «معرفى و بررسى كتاب نقض» مجله سخن تاريخ، تابستان 1387 ش. ش 3، ص 56-73؛ نقض، چاپ دارالحديث، مقدمه؛ مجله سخن، دورۀ چهارم، شمارۀ 3، بهمن ماه 1331 ش.، ص 239-241.

عبدالجليل رازى، مدرسه

عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل

ص: 560

قزوينى، مؤلف كتاب نقض به تصريح خود، در شهر رى مدرسه اى داشته است: «مرا در شهور سنۀ خمسين و خمسمائه به روز آدينه بعد از نماز به مدرسۀ بزرگ خود نوبت مجلس بود، و در آن به مذهب اباحتيان طعن مى رفت.» ظاهراً قيد «بزرگ» در عبارت «به مدرسۀ بزرگ خود» مى رساند كه جز اين مدرسه، مدرسۀ ديگرى نيز داشته است.

منبع: رى باستان، ج 1، ص 537.

عبدالحسين بن عبدالعزيز رازى

مستنسخ كتاب در قرن نهم. نسخه اى از نهج البلاغه به خط او در كتابخانۀ آستان قدس امام رضا (ع) نگهدارى مى شود كه تاريخ فراغت از آن 885 است. خطاط، خود را اين گونه معرفى كرده است: «كتبه الفقير الحقير عبدالحسين بن عبدالعزيز الحافظ الرازى.»

منابع: دراسة حول نهج البلاغه، ص 147؛ مجلۀ تراثنا، ج 7، ص 27.

عبدالحسين بن مهدى بن حسن بن خليل بن على رازى حلى

طبيب، اديب، شاعر و از نوادگان طبيب مشهور، خليل بن على بن ابراهيم بن على رازى تهرانى (1180-1280 ق.)، جدّ خاندان بزرگ خليلى تهرانى. وى در نجف به دنيا آمد و در حله درگذشت. از تأليفات او است: تعاليق على شرح ابن نفيس فى الطب؛ أرجوزة فى النبض؛ حواش على القانون. اشعار بسيارى نيز از او بر جاى مانده است.

منبع: معجم المؤلفين، ج 4، ص 124 و ج 5، ص 89.

عبدالرحمن بن ابراهيم رازى

محدث اهل سنت. يحيى بن ابى طالب از او روايت كرده است و او از فرات بن سائب و او از ميمون بن مهران و او از ضبة بن محصن و او از عمر، خليفۀ دوم.

منبع: تفسير السمرقندى، ج 2، ص 59.

عبدالرحمن بن ابى بكر رازى

محدث قرن سوم. از عباس بن محمد بن حاتم دورى (م 271 ق.) و زعفرانى روايت كرده است.

منبع: الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 1، ص 98 و 172 و 266 و ج 2، ص 116 و ج 7، ص 265.

عبدالرحمن بن ابى حازم ركاب رازى، ابوالقاسم

فقيه و محدث قرن پنجم. در رى مى زيست و براى نشر حديث به قزوين رفت. از ابومنصور بن زياده (در سال 467 ق.) محمد بن حجاج و ابومعمر جعفر بن على وزان حديث شنيده است. عبدالله بن محمد بن جعفر، ابونجيب

ص: 561

سعيد بن محمد بن ابى بكر حمامى (از مشايخ منتجب الدين) و محمد بن اسماعيل بخارى (در سال 493 ق.) از او روايت كرده اند.

منابع: خاتمة مستدرك الوسائل، ج 1، ص 175-176؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 246؛ لسان الميزان، ج 5، ص 83.

عبدالرحمن بن احمد بن حسن بن بندار عجلى رازى، ابوالفضل

محدث، مقرى، اديب و زاهد. اصل او از رى بود، و بنا بر قولى، در مكه به دنيا آمد. در رى از جعفر بن عبدالله بن يعقوب بن فناكى، و در نيشابور از سلمى (مؤلف آداب الصحبه)، و در مكه از ابن فراس و ابوالحسن احمد بن ابراهيم بن قريش، و در مصر از ابومسلم محمد بن احمد بن على (كاتب بغدادى)، و در دمشق از ابوالحسين كلايى حديث شنيد. قرائت ابن عامر و على بن عبدالله بن مجاهد را در دمشق آموخت. همچنين در اين شهر، كتاب آداب الصحبه سلمى را بر على بن محمد حنائى و عبدالعزيز كتانى و محمد بن على حداد املا كرد. از راويان او ابوبكر خطيب، هبة الله بن عبدالوارث شيرازى، ابوسهل محمد بن ابراهيم بن سعدويه، ابوعبدالله خلال و فاطمه بنت محمد بن احمد بغدادى است.

ابن عساكر از راويان اخبار نقل مى كند كه وى، در مسجدى گمنام مأوا داشت و هرگاه كه مردم، از جاى او باخبر مى شدند، به مسجدى ديگر مى رفت. ذهبى دربارۀ او مى نويسد: «امام زاهد، جليل القدر، مقرى فاضل، كثير التأليف و خلوت گزين بود. بر خود سخت مى گرفت و بيشتر عمر خود را به علم قرائت گذراند. تنها و بسيار سفر مى كرد.» از آثار او است: جامع الوقوف و اللوامح فى القراءات. در سال 454 ق. در نيشابور درگذشت.

منابع: تاريخ مدينة دمشق، ج 3، ص 285؛ تاريخ الاسلام، ج 30، ص 361-365؛ الوافى بالوفيات، ج 18، ص 60؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 293-120؛ معجم المؤلفين، ج 5، ص 116؛ هدية العارفين، ج 1، ص 517.

عبدالرحمن بن احمد بن حسين نيشابورى خزاعى رازى، ابومحمد

محدث شيعى، حافظ، واعظ و معروف به مفيد نيشابورى. در رى مى زيست و براى شنيدن حديث از موافق و مخالف، به غرب و شرق جهان اسلام سفر كرد. در رى، سمت استادى و پيشوايى اصحاب حديث را داشت. او عموى پدر ابوالفتوح رازى بود و نزد شريف رضى و برادرش علم الهدى و شيخ طوسى و كراجكى و سَلار و ابن براج تحصيل كرد. سيد مرتضى و سيد مجتبى فرزندان داعى حسينى و برادرزاده اش ابوالفتوح

ص: 562

رازى از او روايت كرده اند. در سال 445 ق. درگذشت. از آثار او است: سفينة النجاة فى مناقب اهل البيت؛ العلويات الرضويات؛ الامالى؛ عيون الاخبار؛ مختصرات فى المواعظ و الزواجر.

منابع: فهرست منتجب الدين، ص 75؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 464؛ الكنى والألقاب، ج 3، ص 199-200.

عبدالرحمن بن حسين بن حسن رازى

محدث اهل سنت در قرن سوم. از على بن مدينى، روايت كرده است.

منبع: التعديل و التجريح، ج 1، ص 300.

عبدالرحمن بن سعد بن يحيى رازى

محدث قرن سوم. در قزوين از ابوالحسن حسن بن على بن زنجويه قطان قزوينى رازى (راوى سليمان بن يزيد در رى) حديث نوشته است.

منبع: التدوين، ج 3، ص 145.

عبدالرحمن بن سنان مقرى رازى، ابويحيى

محدث و مقرى. از عبدالعزيز بن ابى رواد و نعيم بن ميسر و معاوية بن حبيش روايت كرده است و يحيى بن عبدك قزوينى، ابوزرعه، عطيۀ عوفى، ابوحاتم رازى و فضل بن شاذان از او. ابوحاتم رازى او را تصديق كرده است. در رى با محدث نامى، احمد بن داوود صيدانى همسايه بوده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 5، ص 242 و ج 3، ص 13 و ج 2، ص 50 و ج 8، ص 388؛ التعديل و التجريح، ج 1، ص 296-297؛ تاريخ الاسلام، ص 255-256.

عبدالرحمن بن عبدالله بن سعد دشتكى رازى، ابومحمد

محدث و مقرى. اصل وى از مرو بود، اما همراه پدرش در رى اقامت داشت. پدر و جدش نيز از محدثان بودند. روايت كرده است از: پدرش، جرير بن عبدالحميد، ابوسلمان شيبانى، زهير بن معاويه، ابن سنان، ابوجعفر رازى، عمرو بن ابى قيس، ابراهيم بن طهمان، ابويحيى زكريا عتبى، عبدالله بن علاء بن خالد، عيسى بن ضحاك كندى (برادر جراح بن ضحاك) و يعقوب قمى. از او روايت كرده اند: احمد بن ازهر، محمد بن حميد رازى، احمد بن فرات، محمد بن بكير حضرمى، محمد بن مهران جمال، يوسف بن موسى قطان، ابوغسان محمد بن عمرو، احمد بن ابى سريج، عثمان بن محمد انماطى، عبد بن حميد، هارون بن حيان قزوينى، يحيى بن موسى، محمد بن مهران حمال، احمد بن سعيد رباطى، و حجاج بن حمزۀ خشابى، محمد بن عمار بن حارث، و پسرانش (عبدالله

ص: 563

و احمد بن عبدالرحمن، مشهور به حمدون رازى) و بسيارى ديگر از محدثان رى.

منابع: الجرح و التعديل، ج 1، ص 577 و ج 2، ص 59 و ج 4، ص 90، و ج 5، ص 254-255؛ معجم الكبير، ج 1، ص 136؛ الضعفاء، ج 1، ص 190؛ الثقات، ج 8، ص 372؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 28، ص 7؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 40؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 188؛ تاريخ الاسلام، ج 14، ص 229-233.

عبدالرحمن بن عمر سهل صوفى رازى، ابوالحسين

منجم، اهل رى. عالم به علم افلاك و منجم عضدالدوله ديلمى بود. از مؤلفاتش الكواكب الثابته است كه مبتنى بر كتاب مجسطى بطلميوس است، اما به متابعت از آن بسنده نكرده است؛ بلكه خود ستارگان را رصد و اندازه و مكان آنها را معين كرده است. از ديگر آثار او، مطارح الشعاعات، الصور السمائيه، المعمول فى الصور، و ارجوزة فى الفلك است. صاحب مفتاح الكرامه عقيده دارد كتاب هاى او در علم نجوم، بى مانند است. در سال 376 ق. در پنجاه و شش سالگى درگذشت.

منابع: مفتاح الكرامه، ج 12، ص 249؛ مستدركات اعيان الشيعه، ج 2، ص 45؛ الاعلام، ج 4، ص 93؛ معجم المؤلفين، ج 5، ص 162.

عبدالرحمن بن محمد بن ادريس بن منذر تميمى حنظلى رازى، ابومحمد، ابن ابى حاتم

شيخ الاسلام، محدث، فقيه شافعى، مفسر، حافظ، رجالى، تراجم نگار و از دانشمندان بنام رى، مشهور به ابن ابى حاتم رازى. پدر او، محمد بن ادريس، معروف به ابوحاتم رازى، از بزرگان و دانشمندان رى بود. در رى، دروازه و مسجدى به نام او وجود داشت. در سال 240 ق. به دنيا آمد و به سال 327 ق. درگذشت. عراق، مصر، دمشق و خراسان، مقصد سفرهاى علمى او بوده است. مشهورترين استادان او، پدرش و ابوزُرْعۀ رازى، جعفر بن منير رازى، احمد بن سنان قَطّان، احمد بن منصور رمادى، يونس بن حبيب اصفهانى، ابوالحسين احمد بن محمد بن ابى سلم رازى، ابوبكر محمد بن فضل موسى قسطانى رازى، ابوسعيد اَشَجّ، على بن منذر طريقى، حسن بن عرفه، يونس بن عبدالاعلى، محمد اسماعيل اَحمسى، حجاج بن شاعر، محمد بن حسان ازرق، محمد بن عبدالملك

ص: 564

ابن زنجويه، محمد بن مسلم بن واره، صالح بن احمد بن حنبل، احمد بن اصرم، على بن جنيد و مسلم بن حجاج است. از محمد بن يعقوب دمشقى، يزيد بن محمد بن عبدالصمد، سعد بن محمد بيروتى، ابوالعباس عبدالله بن محمد بن عمر بصرى، ابوزرعۀ رازى، محمد بن مسلم بن واره، احمد بن حنبل و پدرش و بسيارى ديگر از محدثان قرن چهارم روايت كرده است. از فضل بن شاذان نيشابورى نيز قرائت قرآن آموخت. در عراق، كه در آن روزگاران كانون فقه و حديث بوده است، شهرت و منزلت علمى بسيار مى يابد.

برخى از راويان او عبارت اند از: ابوالحسين محمد بن عبدالله، ابوالعباس احمد بن محمد بصير، ابواحمد حسين بن على بن محمد تميمى نيشابورى، ابوالحسين احمد بن جعفر بحيرى، يوسف بن قاسم ميانجى و برادرش احمد، علاء بن حملويه، ابوالعباس احمد بن محمد رازى، ابوالقاسم ابراهيم بن محمد نصرآبادى، ابوسعيد عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب رازى، حسينك تميمى، ابوالشيخ عبدالله بن محمد بن حيان اصفهانى، ابواحمد حاكم، عبدالله بن محمد اسد، حمد بن عبدالله اصفهانى، ابراهيم و احمد، دو فرزند محمد بن يزداد، على بن قصّار، على بن عبدالعزيز بن مدرك و ابوحاتم بن حبان بستى.

ابن ابى حاتم رازى در طريق شيخ طوسى در كتاب الامالى قرار گرفته است و شيخ صدوق، به واسطه، از او در كتاب هاى الامالى، علل الشرائع و عيون اخبار الرضا (ع) روايت كرده است. مهم ترين آثار او عبارتند از: الجرح و التعديل، آداب الشافعى و مناقبه، علل الحديث، كتاب الزهد، كتاب الكنى، الفوائد الكبيره، الرد على الجهميه، ثواب الأعمال، المراسيم، تفسير القرآن العظيم (معروف به تفسير ابن ابى حاتم). در ميان آثار او، الجرح و التعديل، اهميت بيشترى دارد و بارها چاپ شده است. اين كتاب، راويان حديث و گروهى از تابعين را جرح و تعديل كرده و از منابع مهم اهل سنت در علم رجال است.

منابع: تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 26؛ طبقات المفسرين، ص 17؛ شذرات الذهب، ج 2، ص 308؛ الاعلام، ج 4، ص 99؛ هدية العارفين، ج 1، ص 513؛ رى باستان، ج 1، ص 239 و 328؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج 4،

ص: 565

ص 381. تاريخ مدينة دمشق، ج 35، ص 357-366؛ سير اعلام النبلاء، ج 19، ص 164؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 587؛ طبقات الشافعيه، ج 3، ص 324؛ الوافى بالوفيات، ج 18، ص 228.

عبدالرحمن بن محمد بن سلم رازى اصفهانى، ابويحيى

محدث، حافظ كبير، امام جامع اصفهان و مصنف مسند و تفسير. از عبدالعزيز بن يحيى، يحيى بن ضريس، ابوسعيد اشج، عبدالله بن جعفر مقدسى خزاعى، سلمة بن شبيب، سهل بن عثمان، محمد بن ابى عمر عدنى، حسين بن عيسى زهرى و ديگران روايت كرده است، و قاضى ابواحمد عسال، عقيلى (صاحب ضعفاء العقيلى)، ابوالقاسم طبرانى (صاحب المعجم الكبير)، ابوالشيخ بن حيان، عبدالرحمن بن سياه، ابوعبدالله صفار و ديگران از او حديث شنيده اند. در سال 291 ق. در اصفهان درگذشت.

منابع: المعجم الكبير، ج 5، ص 151؛ الضعفاء، ج 2، ص 31 و 329 و ج 4، ص 234؛ طبقات المحدثين بأصبهان، ج 3، ص 530-532؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 21، ص 40600؛ سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 530-531؛ تاريخ الاسلام، ج 22، ص 194-195؛ ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 149 و ج 2، ص 112؛ الوافى بالوفيات، ج 18، ص 135؛ تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 690-691؛ معجم المؤلفين، ج 5، ص 174-175.

عبدالرحمن بن محمد بن يوسف طرائفى رازى، ابومحمد

محدث قرن چهارم، معروف به طرائفى. در سال 391 ق. از راه حج به بغداد رفت، و از محمد بن عيسى بن محمد وسقندى، محمد بن هارون زنجانى، حامد بن محمد هروى، سليمان بن احمد طبرانى، احمد بن بندار اصفهانى، عبدالرحمن بن محمد بن بلخى و ميسرة بن على قزوينى و گروهى ديگر، حديث گفت. احمد بن محمد عتيقى (از مشايخ خطيب بغدادى) از او حديث شنيده است.

منبع: تاريخ بغداد، ج 10، ص 300 و ج 13، ص 39.

عبدالرحمن بن مغراء بن عياض بن حارث دوسى رازى، ابوزهير

محدث. در يكى از قراى رى مى زيست. مدتى در اردن قضاوت كرد و سپس به دمشق و عراق رفت. جد او حارث بن عبدالله، همراه پدر و هفتاد نفر ديگر به مدينه رفت و پس از ديدار با رسول الله (ص)، اسلام آورد. حارث تا پس از ارتحال حضرت در مدينه ماند. برخى از مشايخ عبدالرحمن بن مغراء در حديث بدين شرح است: اعمش، اسماعيل بن ابى خالد، يحيى بن سعيد انصارى، محمد بن سوقه، عبدالملك بن سعيد بن ابجر، عبيدالله بن

ص: 566

عمر عمرى، محمد بن اسحاق يسار (صاحب المغازى)، مجالد بن سعيد، فضيل بن غزوان، اجلح بن عبدالله كندى، فطر بن خليفه، عطية بن حارث حمدانى، عقبة بن ابى عيزار، رشدين بن كريب، خالد بن مغراء (برادرش) و مغراء بن عياض بن حارث (پدرش). روايت كرده اند از او: سليمان بن عبدالرحمن، محمد بن عائذ، محمد بن مبارك صورى، محمد بن حميد، عيسى بن ابى فاطمه، ابراهيم بن موسى الفراء، محمد بن عمرو زنيج، يوسف بن موسى قطان، على بن ميسرۀ رازى، مقاتل بن محمد رازى، فيض بن وثيق بصرى، عبدالله بن عمران اصفهانى، عمرو بن رافع قزوينى، محمد بن عبدالله بن ابى حماد قطان، سهل بن زنجلۀ رازى، عمر بن علاف رازى، عباس بن اسماعيل رازى طيالسى، عبدالسلام بن عاصم رازى جعفى هسنجانى رازى و...

ابن عدى او را از ضعفا شمرده، ولى ابوزرعه تصديقش كرده است. پيش از آغاز قرن سوم درگذشت.

منابع: تاريخ الكبير، ج 5، ص 355؛ المعجم الكبير، ج 7، ص 161؛ الجرح و التعديل، ج 6، ص 216؛ تاريخ الاسلام، ج 13، ص 278 و ج 17، ص 252؛ الاستيعاب، ج 1، ص 293؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 4، ص 289؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 35، ص 455-460؛ سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 300-301.

عبدالرحيم بن سليمان كوفى رازى، ابوعلى

محدث ثقۀ امامى، حافظ، مصنف و از اصحاب امام صادق (ع). از قبيلۀ طى بود و در كوفه سكنا داشت. ابوحاتم رازى، او را «صالح الحديث»، و وكيع حديث وى را در كمال صحت مى دانست. ابن معين نيز توثيقش كرده است.

از اشعث بن سوار، حميد بن ابى دهره، عاصم احول، اسماعيل بن ابى خالد، سليمان اعمش، عبدالاعلى بن ابى مساور جرار، مختار بن فلفل و واصل بن سائب روايت كرده است. سهل بن زنجله، محمد بن سعيد بن اصفهانى، ابوبكر بن ابى شبيه، ابراهيم بن موسى، سهل بن عثمان عسكرى، عبدالله بن هاشم كوفى و عبدالحميد بن شيبانى از او روايت كرده اند. با حفص بن غياث هم درس بوده است. در 187 ق. درگذشت.

منابع: تاريخ الكبير، ج 6، ص 102؛ الجرح و التعديل، ج 5، ص 339، و ج 6، ص 26؛ منهج المقال، ص 193؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 315؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 8، ص 127-128؛ الثقات، ج 8، ص 412؛ ميزان الاعتدال، ج 4، ص 22؛ تاريخ الاسلام، ج 12، ص 267 - 268؛ الوافى بالوفيات، ج 18، ص 197؛ نقد الرجال، ج 3، ص 57؛ الطبقات الكبرى، ج 6، ص 57؛ معجم المؤلفين، ج 5، ص 205.

ص: 567

عبدالرحيم بن مظفر بن عبدالرحيم بن على حمدونى رازى، ابومنصور

محدث قرن پنجم. از خاندانى اهل حديث بود و از پدرش و ابوبكر اسماعيل بن على بن احمد بن محمد بن يوسف خطيب نيشابورى و ابوطاهر محمد بن عبدالعزيز بن ابراهيم اصم و ابوالفضل ظفر بن داعى بن مهدى علوى حديث شنيد. ابن عساكر - چنانكه در معجم شيوخش گفته - در رى نزد او شاگردى كرده است. منتجب الدين رازى حديث 38 از كتاب اربعين را از او شنيده است. او راوى صحيفة الرضا است و آن كتاب را نزد قاضى ابوالمحاسن عبدالواحد بن اسماعيل رويانى (مقتول در 502 ق.) قرائت كرده است.

منابع: الأربعون حديثا، ص 70؛ التحبير، ج 1، ص 214؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج 5، ص 150؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 1، ص 219؛ الجواهر السنيه، ص 583؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 39، ص 396؛ مستدركات اعيان الشيعه، ج 2، ص 192.

عبدالسلام بن عاصم جعفى هسنجانى رازى

محدث. از احمد بن حنبل، ادريس بن محمد روذى، اسحاق بن اسماعيل رازى حبويه، حكم بن محمد طبرى، زيد بن حباب، شجاع بن وليد، عبدالله بن نافع زبيرى، عبدالرحمن بن حكم بن بشير، عبدالرحمن بن عبدلله دشتكى، عبدالرحمن بن مصعب بن قطان، عبدالمجيد بن عبدالعزيز بن ابى رواد، علاء بن عبدالجبار عطار، محمد بن اسماعيل بن ابى فديك، حرير بن عبدالحميد و صباح بن محارب و عبدالرحمن بن مغراء، معاذ بن هشام دستوائى، معن بن عيسى بن جعفر جمال، يحيى بن ضريس رازى، يزيد بن هارون، يوسف بن يعقوب صفار و... روايت كرده است. ابن ماجه، احمد بن جعفر جمال، احمد بن خليل ختن مهران، اسحاق بن محمد بن حسن رازى، جعفر بن احمد بن خليل رازى، حسن بن عباس رازى، ابويحيى عبدالله بن احمد بن ابى مسرۀ مكى، على بن حماد، على بن صالح بزّاز، قاسم بن ابراهيم بن حسن همدانى، ابوحاتم محمد بن ادريس رازى، محمد بن ايوب بن ضريس رازى، محمد بن عباس بن بسام رازى، محمد بن عبدالله بن سليمان حضرمى، محمد بن عمار بن عطيۀ رازى، على بن حسين بن جنيد رازى، عبدالرحمن بن مغراء دوسى رازى، محمد بن شعيب بن خطاب رازى مؤدب (تاجر ساكن استرآباد) و... از او نقل حديث كرده اند. ابوحاتم رازى او را از مشايخ حديث خوانده است.

ص: 568

هسنجان يا هسنگان، از قراى مهم رى بوده است، و دانشمندانى از آن برخاسته اند. حسين كريمان، مؤلف رى باستان، احتمال داده است كه ديه سنگان كه اكنون از توابع شميران است، همان هسنگان قديم باشد كه تخفيف شده است؛ به قياس رشكان و ارشكان، ولاسگرد و بلاسگرد، رنبويه و ارنبويه، فريدون و آفريدون، فراسياب و افراسياب، مرداد و امرداد...

منابع: تهذيب الكمال، ج 3، ص 82-84؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 287؛ معجم البلدان، ج 4، ص 974؛ تاريخ جرجان، ص 407؛ الجرح و التعديل، ج 6، ص 216؛ تاريخ الاسلام، ج 17، ص 252؛ معجم المؤلفين، ج 1، ص 131؛ رى باستان، ج 3، ص 639.

عبدالسميع يزدى رازى حائرى

فقيه اصولى امامى. كتاب مناهج الاسرار فى شرح نتايج الافكار را در علم اصول، در سال 1260 ق. نوشت.

منبع: الذريعه، ج 22، ص 342.

عبدالصمد بن احمد بن على سليطى، ابومحمد

حافظ و محدث، معروف به طاهر نيشابورى، در رى به دنيا آمد و در آنجا باليد. از ابوعبيد صخر بن محمد طوسى در رى و عبدالكريم بن احمد مطرى در ساوه و عبدالملك بن عبدالغفار بصرى و گروهى ديگر در همدان و از ابوعلى بن مذهب و قاضى ابوطيب و ابوالقاسم تنوخى در بغداد حديث شنيد. ابن طيورى و ابن بدران حلوانى و محمد بن حسين مرزوقى از او حديث شنيدند. در همدان سكونت گزيد و در آن شهر در سال 482 ق. درگذشت. شيرويه او را صدوق و كثير الرحله (در كسب حديث) دانسته و يحيى بن منده او را يكى از حفاظ صحيح النقل خوانده است.

منبع: تذكرة الحفاظ، ج 4، ص 1223-1224.

عبدالصمد بن عبدالعزيز مقرى رازى

محدث. از عمرو بن ابى قيس روايت كرده است و او از بشير بن عاصم و او از عثمان بن يقظان و او از زاذان و او از عبدالله و او از رسول الله (ص). حسن بن على بن مهران متوثى، عتاب بن اعين كوفى و على بن سهل رازى و محمد بن خالد رازى از او روايت كرده اند.

منابع: معجم الكبير، ج 2، ص 124؛ الجرح و التعديل، ج 1، ص 46 و ج 3، ص 12 و ج 7، ص 12 و 245؛ الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 323.

عبدالصمد بن محمد الدوعى، رشيدالدين رازى

از فقهاى شيعى مذهب رى. نامش در پاره اى از منابع شيعى آمده است.

ص: 569

منبع: فهرست منتجب الدين، ص 92-93.

عبدالعزيز بن ابى عثمان رازى

محدث. از سفيان ثورى، محمد بن مسلم طائفى، موسى بن عبيده، فضيل بن عياض و حماد بن دليل (قاضى مدائن) روايت كرده است. برخى از راويان او بدين قرارند: مؤمل بن اسماعيل، زهير بن عباد الرواسى، عبدالرحمن بن حكم بن بشير، على بن ميسره، هارون بن اسحاق همدانى، ابوهشام رفاعى و محمد بن حميد.

ابوحاتم رازى او را ثقه دانسته و نقل شده است كه وكيع، ديگران را به شنيدن حديث او دعوت مى كرده است.

منابع: الجرح و التعديل، ج 1، ص 69 و ج 5، ص 390؛ سنن الدارقطنى، ج 1، ص 217؛ ابن ابى حاتم رازى، تفسير القرآن العظيم، ج 5، ص 1439 و ج 8، ص 2769-2770؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 320؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 32، ص 109؛ تاريخ الاسلام، ج 13، ص 290-291؛ الثقات، ج 8، ص 396؛ الضعفاء، ج 1، ص 56.

عبدالعزيز بن عبدالله بن عبدالرحمن اصفهانى رازى، ابوالقاسم

محدث. در رى زندگى و تجارت مى كرده است. از حمزة بن عبيدالله بن احمد مالكى و ابوحاتم محمد بن عيسى وسقندى روايت كرده و ابوبكر احمد بن حسين بيهقى، مؤلف السنن الكبرى در رى از او حديث شنيده است.

منابع: سنن الكبرى، ج 2، ص 96 و ج 3، ص 212 و ج 10، ص 269؛ تاريخ الاسلام، ج 28، ص 226.

عبدالعزيز بن عبدالله قرشى نرمقى رازى، ابويحيى

محدث. از يحيى بَكاء روايت كرده است و حسن بن عمر بن شقيق رازى، ابويزيد رازى و عمرو بن رافع قزوينى و محمد بن حميد رازى و نعيم بن يعقوب بن متئد از او روايت كرده اند. ابن حجر و ابوحاتم رازى، او را منكر الحديث خوانده اند. ترمذى و ابن ماجه، بيش از يك حديث او را در كتاب هاى خود نياورده اند.

منبع: تقريب التهذيب، ج 1، ص 605 و ج 6، ص 309؛ الجرح و التعديل، ج 5، ص 386-387؛ المعجم الاوسط، ج 4، ص 249؛ تهذيب الكمال، ج 18، ص 163-164 و ج 35، ص 27؛ المغنى من الضعفاء، ج 1، ص 630؛ الكاشف فى معرفة من له رواية فى كتب السنه، ج 1، ص 656.

عبدالعزيز بن محمد نصرآبادى رازى

محدث. از محلّۀ نصرآباد رى بود، و ابوحاتم رازى (محمد بن ادريس) و ابوعمرو محمد بن عبدالله نصرآبادى از او حديث شنيده اند. ابوحاتم رازى عقيده داشت كه از

ص: 570

نصرآباد رى كسى بلندمرتبه تر از او پديد نيامد.

منابع: الانساب، ج 5، ص 493؛ معجم البلدان، ج 5، ص 287.

عبدالعزيز بن مغيرة بن امى (اميه) منقرى صفار، ابوعبدالرحمن بصرى

محدث اهل سنت، ساكن رى. از حماد بن زيد و مهدى بن ميمون و ابوهلال راسبى و جرير بن حازم و مبارك بن فضاله و يزيد بن ابراهيم تسترى و عبدالواحد بن زياد روايت كرده است و ابوغسان تسترى و يحيى ابن عبدك قزوينى و ابوزرعه و عبدالملك بن ابى عبدالرحمن، ابن واره و ابوحاتم از او روايت كرده اند. ابن ابى حاتم مى گويد پدرم او را صدوق و برتر از عبدالله بن عاصم مى شمرد.

منابع: الجرح و التعديل، ج 5، ص 397؛ تهذيب الكمال، ج 18، ص 208-209؛ تاريخ الاسلام، ج 15، ص 269؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 608؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 320.

عبدالعزيز بن يحيى بن عبدالعزيز بن سعد مداينى، ابومحمد/ ابوعبدالرحمن

محدث قرن سوم، ساكن رى. مدتى نيز در نيشابور زيست. الموطأ را از مؤلف آن (مالك بن انس) روايت كرده است.

سليمان بن بلال، عبدالعزيز بن محمد دراوردى، ليث بن سعد، عطاف بن خالد، سعيد بن بشير، عبدالله بن وهب، على بن سعيد بن شداد رقى، مجمع بن يعقوب انصارى، محمد بن اسماعيل بن ابى فديك، محمد بن سليمان بن سليط انصارى نيز از مشايخ وى در حديث بودند. على بن سعيد بن بشير رازى، عبدالله بن ابى سعد وراق، ابراهيم بن حسين بن ديزيل همدانى، ابراهيم بن فهد بن حكيم، ابراهيم بن محمد بن سعيد صيدلانى، احمد بن داوود مكى، احمد بن سلمۀ نيشابورى، ابوعمرو احمد بن مبارك مستملى، جعفر بن سليمان نوفلى مدنى، ابويحيى زكريا بن داوود خفاف نيسابورى، سلمة بن شبيب، صالح بن على نوفلى حلبى، عتاب بن خليل، عصمة بن ابراهيم زاهد، على بن حسن بن ابى عيسى هلالى، على بن حسين بن شهريار، عمر بن مدرك رازى قاص، محمد بن ايوب بن يحيى بن ضريس، ابوبكر محمد بن زنجويه بن هيثم قشيرى، محمد بن سهل بن ايوب اهوازى، محمد بن عبد وهاب فراء، محمد بن على بن زيد صائغ مكى، محمد بن يونس كديمى، مهزم بصرى، موسى بن اسحاق بن موسى انصارى، يحيى بن محمد بن سكن و يعقوب بن يوسف اخرم از او روايت كرده اند. ابوحاتم رازى و ابوزرعه و عقيلى و بخارى، او را در حديث، ضعيف شمرده اند.

منابع: الجرح و التعديل، ج 5، ص 400؛

ص: 571

ضعفاء العقيلى، ج 3، ص 18-19؛ الكامل، ج 5، ص 378-379؛ تهذيب الكمال، ج 18، ص 218-220.

عبدالعزيز رازى

صوفى. احوال وى به درستى معلوم نيست؛ جز اينكه در زمان خود از مشايخ رى بوده و با ابوالقاسم رازى و نابلسى مصاحبت داشته است.

منبع: طبقات الصوفيه، ص 312.

عبدالعظيم حسنى (ع) / شاه عبدالعظيم

اشاره

عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)، معروف به شاه عبدالعظيم، از بزرگان و شخصيت هاى مهم علمى و اخلاقى در جهان تشيع است. غير از مقام علمى و جايگاه ممتاز در نزد اهل بيت (ع)، اهميت ديگر ايشان، مجموعه اى از حوادث تاريخى و علمى است كه به نوعى به زندگانى پر فراز و نشيب ايشان مربوط مى شود. با وجود اين، اطلاعات تاريخى دربارۀ جزئيات زندگى ايشان، فراوان نيست؛ اگرچه همۀ منابع رجالى شيعه، بيش و كم به شرح زندگانى او پرداخته اند. آنچه در پى مى آيد، مهم ترين رخدادهاى زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) است كه در منابع معتبر و كهن به چشم مى خورد.

1. تبار و فرزندان

نسب حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) با چهار واسطه، به سبط اكبر رسول الله (ص)، امام حسن مجتبى (ع) مى رسد. نجاشى دربارۀ نسب وى مى نويسد: «هنگامى كه جنازۀ او را براى غسل برهنه مى كردند، در جيب لباس وى نوشته اى يافتند كه در آن، نسبش، اين گونه ذكر شده بود: من ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن على بن حسن بن على بن ابى طالب هستم.» (رجال النجاشى، ج 2، ص 67، ش 651). بر اساس اين نسخه از رجال النجاشى، در نسب ايشان، ميان وى و امام حسن (ع)، پنج نفر واسطه وجود دارد؛ اما در

ص: 572

نسخه هاى معتبرتر اين كتاب، ميان «زيد»، جدّ سوم ايشان، و امام حسن (ع)، شخص ديگرى واسطه نيست (ر. ك: معجم رجال الحديث، ج 10، ص 46، ش 6580). بنابراين، نياكان حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) به ترتيب، عبارتند از:

يك. عبداللّه بن على، پدر عبدالعظيم حسنى (ع). عبداللّه، در زمان حيات جدّش، حسن بن زيد، متولّد شد و چون قبل از تولّدش، پدرش (معروف به علىّ سديد/ شديد) در زندان درگذشت، جدّش كفالت او را بر عهده گرفت (ر. ك: سرّ السلسلة العلويه، ص 24، عمدة الطالب، ص 94). عبدالله در كنار جدش، كه دستى در حكومت داشت، قواعد حكومت دارى را آموخت و در آن مجرب شد. شهرت او به «قافه» به اين دليل است كه او از كنيز پدرش و پس از مرگ پدر به دنيا آمد و طبق سنت، قيافه شناسى براى تأييد شباهت او به پدرش آوردند و «القافة» به معناى فنّ قيافه شناسى است. عبدالله و پدربزرگش، سرانجام مغضوب حكومت شدند. از او پنج پسر (عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، ص 94) و به نقلى، نُه پسر (منتهى الآمال، ص 1، ص 466) بر جاى ماند كه يكى از ايشان عبدالعظيم حسنى (ع) است.

دو. على بن حسن. نام جدّ اول حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، على و لقب او «سديد» يا «شديد» (عمدة الطالب، ص 93 و 70) است. او بسيار عظيم المنزله و جليل المرتبه و از مبارزان علوى در عصر عباسى بود. وى همراه پسرعمويش عبداللّه محض (پدر محمد، نفس زكيه) و گروهى ديگر از سادات حسنى، در دوران خلافت منصور بر ضدّ عبّاسيان قيام كرد. جمعى از آنان و از جمله وى، دستگير و به بغداد منتقل شدند. او پس از مدّتى در زندان وفات يافت (سرّ السلسلة العلويه، ص 22؛ عمدة الطالب، ص 70 و 94). براساس روايتى از امام حسن عسكرى (ع)، حرمت و جايگاه بلند على شديد به اعتبار وجود عبدالعظيم حسنى (ع) در نسل او است: «لولا عبدالعظيم الحسنى لقلنا ما اعقب على الشديد؛ اگر عبدالعظيم حسنى در نسل على شديد نبود، بى گمان مى گفتيم كه او عقيم بود و اولادى نداشت.» (جنة النعيم، ص 109).

سه. حسن بن زيد. جدّ دوم عبدالعظيم حسنى (ع)، «حسن» نام داشت و به حسن الامير شهره بود. وى تنها پسر زيد بن حسن بود و از بزرگان عصر خودش به شمار مى رفت، و در بين بنى هاشم، به كرَم، سخاوت و خدمت به محرومان شهرت داشت. مشهور است كه وى

ص: 573

نخستين علوى است كه در دستگاه حكومت بنى عباس منصب گرفت؛ زيرا پسرعمۀ سفاح، نخستين خليفۀ عباسى بود. حسن بن زيد، همچون عباسيان، لباس سياه مى پوشيد و پنج سال از طرف منصور عباسى حاكم مدينه و مكه شد؛ اما پس از چندى، به دليل حمايت علنى از علويان، مغضوب خليفه گرديد و به زندان افتاد (تاريخ الإسلام، ج 4، ص 414) و در سال 168 ق. در هشتاد يا هشتاد و پنج سالگى در مدينه از دنيا رفت (سرّ السلسلة العلويه، ص 21؛ عمدة الطالب، ص 70).

چهار. زيد بن حسن (ع). جدّ سوم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، زيد فرزند بزرگ امام حسن مجتبى (ع) است. وى با لُبابه دختر عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب و همسر حضرت ابوالفضل (ع)، كه در كربلا به شهادت رسيد، وصلت كرد و از اين طريق با جدّ عباسيان خويشى يافت. در دوران بنى اميه، مردم مدينه به سبب شرافت نسب و سبب، به او توجه مى كردند و مدتى نيز از سوى برخى از خلفاى بنى اميه، مسئوليت امور صدقات رسول الله (ص) را بر عهده داشت؛ اما وقتى سليمان بن عبدالملك به خلافت رسيد، او را از آن منصب بركنار كرد (عمدة الطالب، ص 70). زيد به جلالت قدر، كرامت طبع، عزّت نفس و كثرت نيكوكارى، وصف شده است. شاعران، او را ستوده اند و مردم از هر سو براى برخوردارى از فضلش به وى روى مى آوردند (الإرشاد، ج 2 ص 21). در يك صد سالگى يا اندكى كمتر از آن، چشم از جهان فرو بست (سرّ السلسلة العلويه، ص 22؛ عمدة الطالب، ص 69 و 91)، و در محلّى به نام «حاجز» در چند منزلى مدينه دفن شد (سرّ السلسلة العلويه، ص 20). زيد بن حسن دو فرزند از خود بر جاى گذاشت؛ به نام هاى نفيسه و حسن. نفيسه از زنان متقى و عارفه و عروس امام صادق (ع) بود و در قاهره زيست. مردم مصر كه بيشتر شافعى مذهب اند، براى مزار او ضريح و گنبد و بارگاهى باشكوه ساخته اند و او را «سِتّى نفيسه» مى خوانند. «مقام نفيسه» از زيارت گاه هاى نامدار در شهر قاهره است و مردم، صاحب آن را مستجاب الدعوه مى دانند (ر. ك: مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ج 2، «شرح حال نفيسه خاتون»، ص 217-240).

نگاهى گذرا به زندگى نامه نياكان و خاندان حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) نشان مى دهد كه اين خاندان، داراى دو ويژگى برجسته بودند: نخست، مبارزه و پيكار با حاكمان وقت (چنان كه پدر عبدالعظيم حسنى (ع) در زندان از دنيا رفت و ايشان پدر خود را نديد و

ص: 574

جدّ ايشان نيز مدتى در زندان به سر برد)، دوم، كرامت طبع، عزّت نفس و خدمت به محرومان. ملقّب شدن عبدالعظيم به حضرت «السيد الكريم»، ريشه در اين ويژگى خانوادگى دارد. لقب مشهور و متأخر ايشان در ميان ايرانيان و فارسى زبانان معاصر، يعنى «شاه» نيز به دليل جايگاه معنوى و حشمت گنبد و بارگاه ايشان در شهر رى بوده است. در گذشته، در عرف عامّۀ مردم، كلمۀ «شاه» براى تجليل و احترام به كار مى رفت؛ چنان كه به امير مؤمنان، على (ع)، «شاه مردان» و به امام حسين (ع)، «شاه شهيد» يا «شاه شهيدان» مى گويند. دربارۀ حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) كلمۀ شاه، در كتاب هاى سدۀ سيزده به كار رفته است.

عبدالعظيم حسنى (ع) در جوانى با دخترعموى پدرش، خديجه دختر قاسم بن حسن بن زيد بن حسن ازدواج كرد و با امامزاده طاهر (مدفون رى) باجناق بود (تذكرة العظيميه، ص 38؛ سفينة البحار، ج 2، ص 121). نتيجۀ اين ازدواج فرزندى به نام محمد بود (عمدة الطالب، ص 90). محمد، همۀ عمر خويش را در زهد و عبادت گذراند و بدون فرزند از دنيا رفت (همان، ص 49). برخى گفته اند كه قبر وى همان مزار معروف به سيد محمد، نزديك سامرا است. دو پسر ديگر نيز در تاريخ براى او نوشته اند، به نام هاى قاسم و احمد كه از همسر ديگرش (فاطمه بيت عقبة بن قيس حميرى) هستند. بنابراين نسل حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) از طريق محمد ادامه نيافت و سادات «عظيمى» گيلان و عراق و شام، از نسل قاسم و احمدند. اعقاب او از جانب دخترش ام سلمه باقى ماندند. ام سلمه با محمد بن ابراهيم بن حسن ازدواج كرد و سه پسر از خود باقى گذاشت (همان، ص 49).

2. تاريخ تولّد و وفات

تاريخ دقيق تولّد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) مشخص نيست؛ اما برخى منابع متأخّر، روز پنج شنبه چهارم ماه ربيع الآخر سنۀ 173 ق. مطابق 25 تير ماه 158 يزدگردى، در زمان هارون الرشيد را تاريخ تولد ايشان دانسته اند. همين منبع، محل تولد را خانۀ جدّش امام حسن مجتبى در مدينه ذكر كرده است (ر. ك: مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ج 3، ص 181، به نقل از: رسالۀ عراضة الاخوان، سفرنامۀ محمدعلى معلم حبيب آبادى). همو مى نويسد: «پس از 79 سال و شش ماه و يازده روز قمرى، در روز آدينه پانزدهم شوّال المكرّم سنۀ 252 ق. مطابق سيزده مهرماه سنۀ 235 يزدگردى، در زمان المعتزّ باللّه عبّاسى به سراى

ص: 575

آخرت رحلت نمود.» (همان) همچنين در برخى منابع متأخر و نامعتبر، نقل شده است كه ولادت حضرت عبدالعظيم (ع) پنج شنبه چهارم ربيع ثانى سال 173 ق. در مدينه و وفاتش در پانزدهم شوّال 252 ق. بوده است (ر. ك: شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و شهر رى، رسالۀ «الخصائص العظيميه»، نوشتۀ جواد شاه عبدالعظيمى، ص 273). جواد شاه عبدالعظيمى در سال 1343 ق. در كتاب نور الآفاق نيز، به نقل از منبعى مجعول، تاريخ هاى مذكور را براى ولادت و وفات عبدالعظيم آورده است. (دربارۀ اعتبار اين منبع و اخبار آن، ر. ك: رضا استادى، مجلۀ نور علم، ش 50-51، فروردين - تير 1372 ش. ص 297-301، «آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليه السلام و مصادر شرح حال او»)

نظر به اينكه در منابع كهن و معتبر، تاريخ تولّد و وفات ايشان ذكر نشده است، اين گزارش ها فاقد اعتبارند؛ اما از آنجا كه ثقة الاسلام كلينى در الكافى، از حضرت عبدالعظيم (ع)، از هشام بن حكم، روايت آورده است (الكافى، ج 1، ص 424، ح 63)، و چون مى دانيم تاريخ وفات هشام بن حكم، سال 199 ق. يا پيش از آن است (معجم رجال الحديث، ج 19، ص 270، ش 13329)، و احتمالاً حضرت عبدالعظيم هنگام نقل روايت، كمتر از بيست سال نداشته است، درمى يابيم كه تولّد ايشان بايد سال 180 ق. يا اندكى پيش از آن باشد. همچنين بر اساس روايتى از امام هادى (ع) كه ثواب زيارت قبر حضرت عبدالعظيم (ع) را همانند زيارت مرقد سيد الشهداء (ع) شمرده است، دانسته مى شود كه وى در دوران امام هادى (ع) و پيش از شهادت ايشان از دنيا رفته و از آنجا كه دوران امامت ايشان از سال 220 ق. تا 254 ق. بوده است، وفات حضرت عبدالعظيم (ع) پيش از سال 254 ق. اتفاق افتاده است.

گفتنى است كه در جلسۀ 628 شوراى انقلاب فرهنگى، مورّخ 26/5/1389 ش. چهارم ربيع الثانى را به عنوان «روز ولادت حضرت عبدالعظيم» تصويب و نامگذارى كردند.

3. درك محضر امامان

بر اساس آنچه در تاريخ تولّد و وفات عبدالعظيم حسنى (ع) گذشت، ايشان دوران حيات پنج امام از امامان اهل بيت (ع)، يعنى از امام كاظم (ع) تا امام حسن عسكرى (ع) را درك كرده است؛ اما دليلى در دست نيست كه نشان دهد وى به محضر همۀ اين امامان (ع) در دوران امامتشان رسيده باشد. البته امام حسن عسكرى (ع) را نيز پيش از

ص: 576

امامتشان درك كرده و از اصحاب ايشان به شمار نمى آيد؛ زيرا در حيات امام هادى (ع) از دنيا رفته است. در عصر امام كاظم (ع) نيز كودكى خردسال يا نهايتاً نوجوانى ده ساله بوده است. آنچه قطعى و مسلّم است، اين است كه ايشان محضر امام جواد (ع) و امام هادى (ع) را درك و از آنان روايت كرده است (رجال الطوسى، ص 401، ش 5875؛ شِرعة التسميه، ص 45). به علاوه، مسلّم است كه سال هاى طولانى پيش از امامت امام رضا (ع) در دورۀ اقامت ايشان در مدينه، در اين شهر زيسته است.

نخستين زمانى كه از او در متون و منابع به عنوان يكى از مصاحبان ائمه و راويان حديث آنان ياد مى شود، كه البته آن نيز مستظهر به شواهد متقن و قابل اعتمادى نيست، در رجال الطوسى است؛ اما در اين اثر، نام ايشان در ميان اصحاب امام رضا (ع) و امام جواد (ع) ذكر نشده و تنها در زمرۀ اصحاب و راويان امام هادى (ع) و امام حسن عسكرى (ع) ياد شده است (رجال الطوسى، ص 415). اما بر پايۀ روايتى كه امام هادى (ع) زيارت عبدالعظيم حسنى (ع) را برابر با زيارت امام حسين (ع) دانسته اند، ممكن نيست ايشان از اصحاب امام حسن عسكرى (ع) نيز باشد. اين احتمال وجود دارد كه چون لقب عسكرى براى امام هادى (ع) نيز به كار مى رفته، برخى گمان كرده اند كه ايشان از اصحاب امام حسن عسكرى نيز بوده است؛ چنانكه در روايت صدوق در ثواب الاعمال، دربارۀ فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، نام ايشان با لقب عسكرى آمده است. به هر روى، روايتى از امام حسن عسكرى (ع)، از طريق ايشان به ما نرسيده است. همچنين اگر به روايت كتاب الاختصاص منسوب به شيخ مفيد اعتماد كنيم، حضرت عبدالعظيم (ع) در دورۀ امامت امام رضا (ع) نيز به محضر ايشان نيز رسيده و از ايشان روايت كرده است (معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49، ش 6580).

يكى از دو حديثى كه ايشان از امام رضا (ع) نقل كرده و بسيارى بر پايۀ آن پنداشته اند كه وى در دورۀ امامت ايشان از اصحاب آن حضرت بوده، به گفتۀ شيخ مفيد در الاختصاص اين گونه است: «يا عبدالعظيم أبلغ عنى أوليائى السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان...؛ اى عبدالعظيم سلام من را به دوستانم برسان و به آنان بگو كه براى نفوذ شيطان در خويش راهى را بازنگذارند. آنان را به راستگويى در سخن و امانت دارى وادار كن و به آنان دستور ده تا در مسايل دين بيهوده بحث و جدل نكنند و سكوت پيشه سازند،

ص: 577

به هم نزديك شوند و از تفرقه بپرهيزند و به معاشرت با هم انس گيرند؛ زيرا اين عمل موجب تقرب و محبوبيت نزد من مى گردد. اى عبدالعظيم، دوستان و ياران من نبايد وقت خود را صرف مخالفت و سركوب يك ديگر كنند و من با خود عهد كرده ام هركس مرتكب اين گونه اعمال مخرب و بنيان برانداز شود و حتى يكى از دوستانم را به خشم آورد، از خدا بخواهم كه او را در دنيا گرفتار سخت ترين عذاب ها كند و در آخرت نيز از زيانكاران باشد. به آنان بگو خداوند نيكوكاران را آمرزيده و از بدكاران در گذشته است، به جز كسانى كه شرك آورده يا موجب تجاوز و اذيت به يكى از دوستان من شده يا عداوت و كينۀ آنان را در دل داشته باشند.» (الاختصاص، ص 241-247). برخى گفته اند محتمل است اين خطاب از جانب ابوالحسن ثالث يعنى امام هادى (ع) باشد كه كسانى به خطا آن را ابوالحسن على الرضا تصور كرده اند (معجم رجال الحديث، ج 11، ص 53).

حديث ديگرى كه عبدالعظيم از امام رضا (ع) روايت مى كند، مربوط به مكاتبۀ او با امام دربارۀ ايمان ابوطالب است. امام (ع) در پاسخ وى نوشته اند: «إن شككتَ فى إيمان أبى طالب كان مصيرك إلى النار؛ اگر در ايمان ابوطالب شك كنى، سرانجامت دوزخ خواهد بود» (إيمان أبى طالب، فخار بن معد، ص 81؛ بحارالانوار، ج 35، ص 111). اين دو روايت، قرينه هايى هستند كه بپذيريم او به همراه انقلابيون بنى الحسن به ديلم مهاجرت كرده و چنان كه ابن طباطبا مى گويد (منتقلة الطالبية، ص 57) قبل از مهاجرت به رى، ساليانى را در طبرستان و ديلم زندگى كرده است. عبدالعظيم حسنى (ع) در دوران امامت امام هادى (ع)، يعنى در نيمۀ اول قرن سوم هجرى به رى مهاجرت مى كند. با اين همه، برخى از رجال شناسان، از جمله آية الله خويى و علامه شوشترى نيز او را از اصحاب امام رضا (ع) نمى دانند (همان؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 193).

با وجود اين، برخى از محققان، صحابى بودن حضرت عبدالعظيم را براى امام رضا (ع) بعيد نمى دانند؛ به اين دليل كه تولد ايشان در سال 173 ق. و وفاتش در سال 250 ق.

تا 252 ق. بوده، و با توجه به اينكه شهادت امام كاظم (ع) در سال 183 ق. است، دوران كودكى عبدالعظيم، مقارن با دهۀ آخر عمر امام كاظم (ع) بوده، و دورۀ امامت امام رضا (ع) را كه شهادتش در سال 202 ق. يا 203 ق. بوده است، درك كرده است (ر. ك: عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 63).

ص: 578

4. حيات علمى و معنوى

عبدالعظيم حسنى (ع)، احاديث فراوانى از امام هادى (ع) نقل كرده است (جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، ص 460؛ الامالى، صدوق، ص 38؛ مسند الامام الهادى (ع)، ص 345). بنا بر برخى اخبار، امام هادى (ع) شيعيان را براى اصلاح عقايد خود به حضرت عبدالعظيم ارجاع داده اند. صاحب بن عبّاد در رساله اى كه در شرح حال حضرت عبدالعظيم نوشته است، در وصف ايشان مى گويد: «ابوتراب رويانى، روايت كرد كه شنيدم ابوحمّاد رازى مى گفت: خدمت امام هادى در سامرّا رسيدم و مسائلى از حلال و حرام از ايشان پرسيدم. امام به پرسش هاى من پاسخ داد و هنگامى كه خواستم از ايشان خداحافظى كنم، به من فرمود: يا أبا حَمّاد! إذا أَشكلَ عَلَيك شَىءٌ مِن أمرِ دينِك بِناحِيتِك فَسْئَل عَنهُ عبدالعظيم بنَ عبدالله ِ الحَسَنِى و أقرِئهُ مِنّى السَّلامَ؛ اى ابوحمّاد، هنگامى كه چيزى از امور دينى در سرزمين تو، براى تو مشكل شد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان.» (شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و شهر رى، «مجموعه رساله هاى خطّى و سنگى: صاحب بن عبّاد، رسالة فى فضل عبدالعظيم (ع)»، ص 23. گفتنى است كه رسالۀ صاحب، در سال 516 ق. به خط يكى از بنى بابويه استنساخ شده است. ر. ك: خاتمة مستدرك الوسائل، ج 4، ص 404، ش 173). اين توصيه بدان سبب بود كه وقتى حضرت عبدالعظيم در مدينه و سامراء خدمت امام هادى (ع) بود، طى جلسات متعددى در محضر آن امام همام، اعتقادات و انديشه هاى دينى و مذهبى خود را عرضه داشت و همۀ آنها از سوى ايشان تصديق و تأييد شد (روضات الجنات، ج 4، ص 208؛ جنة النعيم، ص 319-340). اين واقعۀ تاريخى از زبان عبدالعظيم حسنى (ع)، اين گونه نقل شده است: «بر امام خويش، على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على (ع) درآمدم. چون مرا ديد فرمود: اى اباالقاسم، تو به حق دوست مايى. گفتم اى پسر رسول الله، مى خواهم دينم را بر تو عرضه كنم كه اگر تصديق فرمايى بر آن استوار باشم تا به ديدار خدايم بشتابم. چون عقيدۀ خود عرضه كردم، فرمود: اى اباالقاسم، به خدا سوگند اين دين خدايى است كه براى بندگانش خواسته است. پس بر آن استوار باش كه خداوند تو را به گفتار ثابت در دنيا و آخرت استوار گرداند.» (كمال الدين، ج 2، ص 379-380؛ بحار الانوار، ج 3، ص 41).

دربارۀ مقام اخلاقى و معنوى حضرت

ص: 579

عبدالعظيم، گزارش هاى ديگرى نيز در كتب تاريخى و روايى آمده است. احمد بن محمد بن خالد برقى كه معاصر و راوى آن حضرت است، مى گويد: «عبدالعظيم در حال خوف و فرار از خليفه، وارد شهر رى گرديد و در سرداب منزل يكى از شيعيان ساكن شد. وى در آن زيرزمين كه مخفيگاه او بود، روزها روزه دار بود و شب ها به نماز مى ايستاد (زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، ص 27). صاحب بن عبّاد در رسالۀ پيش گفته مى نويسد: «از من نسب عبدالعظيم حسنى (ع) را كه در مقبرۀ شجره مدفون است، پرسيدى و خواستى كه تو را از حالات، عقايد، دانش، فضل، كمال و زهد او مطلع كنم. من اكنون به توفيق الهى به اختصار دربارۀ او سخن مى گويم: وى ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب است. پرهيزگار و صاحب مذهب و اعتقاد پاك و روشن و صحيح بود و از اهل عبادت به شمار مى رفت و به امانت و درستكارى و صداقت شهره بود. عبدالعظيم در امور دين آگاه و مطلع، و به مسائل مذهبى و كلام قرآن آشنا بود و حقايق دينى را درك مى كرد؛ به عدل و توحيد، كه مذهب اهل حق است، اعتقاد داشت. احاديث بسيارى از امام جواد (ع) و امام هادى (ع) روايت كرده است.» (مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614؛ جنة النعيم، ص 39)

اين تعبيرات، نشان مى دهد كه عبدالعظيم حسنى (ع) در عصر خود، فراتر از يك محدث، مجتهدى توانمند و مورد وثوق ائمه (ع) و دانشمندان دينى نيز بوده است. اين در حالى است كه در ايران، ايشان را بيشتر يك امامزاده مى دانند و مردم عامى كمتر به وجوه ديگر شخصيت وى توجه مى كنند. در برخى از متون دربارۀ حضرت عبدالعظيم آمده است. «هو المحدث الزاهد صاحب المشهد فى الشجرة بالرى و قبره يزار.» (منتقلة الطالبيه، ص 157). در زيات نامۀ ايشان نيز مى خوانيم: «السلام عليك ايها المحدث الكريم.»

مهم ترين نشانۀ عظمت معنوى و مقامات باطنى حضرت عبدالعظيم (ع)، برابرى فضيلت زيارت مزار وى در رى، با فضيلت زيارت سيد الشهداء (ع) در كربلا است. شيخ صدوق، از محمد بن يحيى عطّار كه در رى مى زيست، نقل كرده است: خدمت امام هادى (ع) رسيدم. از من پرسيد: «كجا بودى؟» گفتم: حسين بن على (ع) را زيارت كردم. امام (ع) فرمود: «أما إنَّك لَو زُرتَ قَبرَ عبدالعظيم عِندَكم كنتَ كمَن زارَ الحُسَينَ بنَ عَلِى (ع)؛ بدان كه اگر قبر عبدالعظيم را در شهر خودت زيارت كنى، مانند كسى هستى كه

ص: 580

حسين بن على - عليه السلام - را زيارت كرده باشد.» (ثواب الأعمال، ص 124). با توجه با ثواب و فضيلتى كه در روايات براى زيارت قبر حضرت امام حسين (ع) در كربلا ذكر شده است، آشكار مى شود كه زيارت عبدالعظيم در رى، نزد ائمه (ع)، فضيلتى ويژه داشته است. چنين فضيلتى براى هيچ يك از امامزادگان، در روايات ذكر نشده است.

اما آيا زيارت حضرت عبدالعظيم (ع) به طور مطلق همتاى زيارت امام حسين (ع) است، يا در شرايطى خاصّ، از چنين فضيلتى برخوردار است؟ بر پايۀ قرائن حالى و مقالى، گويا مقصود امام هادى (ع) در حديث پيش گفته، مقيد به وضعيتى خاص و براى افرادى خاص (مثلاً اهالى رى) است؛ زيرا پذيرفتنى نيست كه زيارت كسى برتر از زيارت قبر معصوم (ع) به طور مطلق باشد؛ خاصه امام حسين (ع) كه زيارت مزارشان، جايگاهى ويژه در تشيع دارد. احاديث ديگرى نيز در فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم (ع)، در كتاب هاى روايى نقل شده است كه اعتماد به همۀ آنها ممكن نيست (ر. ك: مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ج 3، رضا استادى، «زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)»، ص 11-44). مؤلف قاموس الرجال، روايات منقول از معصوم (ع) را دربارۀ فضيلت زيارت قبر عبدالعظيم، مربوط به حضرت معصومه مى داند و معتقد است كه ناقل به اشتباه آن را دربارۀ حضرت عبدالعظيم دانسته است (قاموس الرجال، ج 5، ص 345-347)

5. آثار

نجاشى، دو كتاب، به نام هاى «خطب اميرالمؤمنين» و «يومٌ و ليلة» به حضرت عبدالعظيم نسبت داده است (رجال النجاشى، ج 2، ص 66 نيز ر. ك: خلاصة الاقوال، ص 13 و الذريعه). اين احتمال وجود دارد كه اين كتاب از مصادر نهج البلاغه بوده و سيد رضى آن را ديده است. كتاب خطب اميرالمؤمنين، اگرچه اكنون در دست نيست، اما دو خطبۀ آن موجود است: يكى در امالى شيخ صدوق و ديگرى در امالى شيخ طوسى. در روايتى كه در امالى شيخ صدوق آمده است، جريان خانه خريدن شريح قاضى به هشتاد دينار نقل شده است كه پس از آن، امام على (ع) او را بازخواست و موعظه مى كند و از دنياطلبى بازمى دارد (الامالى، ص 388). اين روايت در نامه هاى نهج البلاغه نيز موجود است (نهج البلاغه، نامۀ 3). روايت ديگر كه در امالى شيخ طوسى آمده است، در نهج البلاغه نيست. آن روايت نيز به نقل از شريح قاضى است كه موعظۀ امام على (ع) را براى اصحابشان دربارۀ

ص: 581

ياد آخرت و دورى از مال پرستى و بيان حالات انسان پس از مرگ نقل مى كند (الامالى، ص 652).

كتاب «يومٌ و ليلة» نيز كه در رسالۀ صاحب بن عبّاد ياد شده است، دربارۀ اعمال عبادى يك مسلمان در شبانه روز است (مستدرك الوسائل، ج 3، ص 613). اين عنوان (يوم و ليله) معمولاً نام كتاب هايى بوده است كه اعمال عبادى بندگان را در شبانه روز بيان مى كرده است. در رسالۀ صاحب بن عبّاد، سندى براى اين كتاب نيامده است. شيخ طوسى در الفهرست مى گويد: «له كتابٌ.» سپس سند خودش را به احمد بن ابى عبداللّه برقى، راوى حضرت عبدالعظيم مى رساند (الفهرست، ص 193). اما ذكرى از نام و محتواى كتاب به ميان نمى آورد.

افزون بر آن، وى روايات متعددى از امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) نقل كرده است و علماى رجالى و فقهاى نامدارى چون شيخ صدوق، شيخ طوسى و ابن داوود حلى، روايات او را قابل اعتماد و معتبر دانسته اند (براى نمونه ر. ك: رجال ابن داوود حلى، ص 130؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 80؛ رجال الطوسى، ص 415). احمد بن محمد بن خالد برقى نيز احاديث صحيح ايشان را در كتاب خود ذكر كرده و او را ستوده و گفته است: «و كان عبدالعظيم مرضيا» (المحاسن، ج 1، ص 92؛ معجم رجال الحديث، ج 11، ص 52). شيخ صدوق نيز به نقل روايتى شاذ و نادر از او پرداخته و با اين حال اعتماد خود را نسبت به آن روايت بيان كرده است (كتاب من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 80؛ عقاب الاعمال، ص 92).

رواياتى كه از امام رضا (ع) تا امام هادى (ع)، به نقل از وى در كتاب هاى شيعى آمده است، بالغ بر هشتاد حديث است، كه همۀ آنها در كتاب هاى جنة النعيم، عبدالعظيم حسنى (ع) مسنده و حياته، و التذكرة العظيميه آمده است. شمارى از رواياتى كه از طريق ايشان به ما رسيده است، به اين قرار است:

يك. از امام رضا (ع):

- «إنّا اُمِرْنا معاشر الانبياء بان نكلم الناس بقدر عقولهم و امرنى ربى بمداراة الناس كما امرنا باقامة الفرايض.» (الاختصاص، ص 241)

- «المرض لا اجر فيه و لكنّه لايدع على العبد ذنباً الاحَطّهُ و انما الاجر فى القول....» (الامالى، ص 6-3).

- «من لم يشكر المنعم من المخلوقين، لم يشكر اللّه عز و جل.» (همان، ص 30).

- حديث معراج، به نقل از امام جواد (ع) كه از پدر خويش شنيده است (عيون اخبار الرضا، ج 1، ح 24).

ص: 582

- اندرزنامۀ امام رضا (ع) به مأمون عباسى (الاختصاص، ص 95).

- حديث طولانى امام رضا (ع) در نفى تجسيم و تشبيه (من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 272).

- «و المسلم الذى يسلم المسلمون من لسانه و يده، ليس منا من لم يأمن جاره بوائقه.» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ح 3).

- «يا عبدالعظيم أبلغ عَنّى أوليائى السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان....» (الاختصاص، ص 247. پيشتر گفتيم كه اين توصيه و سلام، به احتمال، از سوى امام هادى (ع) است كه يكى از كنيه هاى ايشان ابوالحسن ابن الرضا بوده است).

دو. از امام جواد (ع):

- «السنة سنتان، سنة فى فريضة الأخذ بها هدى، و تركها ضلالة و سنة فى غير فريضه، الأخذ بها فضيلة و تركها إلى غير خطيئه.» (امالى شيخ طوسى، ص 24).

- شرح و تفسير گناهان كبيره (الكافى، ج 2، ص 287).

- «ضمنت لمن زار أبى بطوس عارفاً بحقه الجنة على اللّه تعالى.» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ح 7).

- «لايزال الناس بخير ما تفاوتوا، فإذا استووا هلكوا.» (همان، ص 204).

- «أفضل أعمال شيعتنا انتظار الفرج.» (كمال الدين، ج 1، باب 36).

- «إن اللّه عز و جل بعث....» (بحار الانوار، ج 15، ص 319).

سه. از امام هادى (ع):

- «إن اللّه عز و جل اتخذ ابراهيم خليلاً لأنه صلى على محمدٍ و آل محمد.» (علل الشرايع، ج 1، ص 34).

- «لا ينبغى لمؤمن أن....» (همان، ص 514)

- «أهل قم وأهل آبه مغفور لهم لزيارتهم لجدّى على بن موسى الرضا بطوس (عيون اخبار الرضا، ج 1، ح 22).

از ميان روايات، محدثان و فقيهان به چند حديث حضرت عبدالعظيم اهميت ويژه و بر پايۀ آن فتوا داده اند؛ از جمله: كباير در قرآن، جايگاه امامت در اسلام، حديث معراج و زنان معذب، حكمت هاى اميرالمؤمنين (ع)، پيام امام رضا (ع) به شيعه، پرسش هاى موسى (ع) از خدا، عرض دين بر امام هادى (ع)، روايت لوح،

ص: 583

دعاى امام جواد (ع) در شب اول ماه مبارك رمضان پس از نماز مغرب، روايت امام سجاد (ع) دربارۀ امامت و امامان، و روايت تفسير اضطرار و اقسام غير مذكى.

6. بررسى روايات حضرت عبدالعظيم (ع)

بخشى مهم از كتاب هايى كه در شرح حال حضرت عبدالعظيم (ع) تأليف شده است، به ذكر رواياتى اختصاص دارد كه ايشان در سلسلۀ سند آنها قرار گرفته است؛ مانند كتاب جنّات النعيم (نوشتۀ اسماعيل فدايى كزازى، م 1263 ق.) حاوى شصت روايت؛ روح و ريحان (نوشتۀ محمدباقر كجورى، م 1313 ق.) شامل 57 روايت؛ التذكرة العظيميه (تأليف محمدابراهيم كلباسى، م 1362 ق.) شامل چهل روايت؛ عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده (نوشتۀ عزيزاللّه عطاردى، معاصر) 78 روايت؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، شامل 120 روايت.

ناگفته نماند كه كتاب هاى مذكور، حاوى همۀ روايات حضرت عبدالعظيم (ع) نيست. صاحب بن عبّاد، ايشان را «كثير الحديث و الرواية» خوانده و در رسالۀ كوتاه خود، ايشان را چنين مى شناساند: «ذو وَرَعٍ و دينٍ، عابِدٌ مَعروفٌ بِالأَمانَة و صدقِ اللَّهجَه، عالِمٌ بِاُمورِ الدين، قائِلٌ بِالتَّوحيدِ وَ العَدلِ، كثيرُ الحَديثِ وَ الرواية؛ [عبدالعظيم،] شخصى پرهيزگار و ديندار بود. اهل عبادت بود و به امانت دارى و راستگويى شهرت داشت. به امور دينى دانا بود. توحيد و عدل را باور داشت و بسيار حديث و روايت نقل مى كرد.» (شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و شهر رى، صاحب بن عبّاد، «رسالة فى فضل عبدالعظيم (ع)»، ص 21).

رواياتى كه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، بى واسطه يا با واسطه از معصومين (ع) روايت كرده است، بيشتر حول موضوعات زير است:

بى واسطه: 1. كباير در قرآن؛ 2. تفسير و تأويل قرآن؛ 3. دربارۀ غيبت و ظهور امام زمان (عج)؛ 4. در فضيلت زيارت امام رضا (ع)؛ 5. جايگاه امامت و ولايت؛ 6. معراج رسول الله (ص)؛ 7. شانزده حكمت از كلمات امام على (ع)؛ 8. سيرۀ سلمان و ابوذر؛ 9. نهى از افراط در غضب؛ 10. كراهت ازدواج و آميزش جنسى در برخى زمان ها؛ 11. دليل خلّت حضرت ابراهيم (ع)؛ 12. علت بوى بد در مدفوع انسان؛ 13. معناى رجيم؛ 14. پيام امام رضا (ع)؛ 15. خطبۀ ازدواج؛ 16. انتساب گناه به بنده؛ 17. توصيه هاى رسول الله (ص) به امام على (ع) در آستانۀ سفر تبليغى به يمن؛ 18. مدارا با مردم؛ 19. سنت واجب و سنت مستحب؛ 20. بيمارى و آمرزش گناهان؛

ص: 584

21. مناجات موسى (ع)؛ 22. عرض دين بر امام هادى (ع)؛ 23. دعاى رؤيت هلال ماه رمضان؛ 24. دعاى تعويذ براى فرزند؛ 25. داستان پيامبران؛ 26. فضيلت ديدار با دوستان؛ 27. چهار سخن امام على (ع) كه آياتى از قرآن در تأييد آنها نازل شده است؛ 28. ايمان ابوطالب.

با واسطه: 1. آيات احكام؛ 2. تفسير و شأن نزول برخى آيات قرآن؛ 3. شكر مخلوق؛ 4. پندهاى امير المؤمنين (ع)؛ 5. حديث لوح؛ 6. قضا و قدر الهى؛ 7. وجوب روزۀ رمضان با رؤيت هلال و حكم روزۀ يوم الشك؛ 8. مدح آب كشى از چاه زمزم؛ 9. سكوت از لغو؛ 10. كشندگان پيامبران؛ 11. دربارۀ زنان؛ 12. كشتن شتر مريض؛ 13. علت مخالفت با شيعه؛ 14. انواع نشستن؛ 15. نماز در مكان تصويردار؛ 16. زكات؛ 17. تحريف زدايى از اخبار؛ 18. محبت به خدا، پيامبر و خويشان وى؛ 19. نور امام در دل هاى مؤمنان؛ 20. نام هاى حضرت زهرا (س)؛ 21. ارزش انتظار؛ 22. نصيحة الملوك؛ 23. معنا و مصداق اولى الامر؛ 24. وجوب اطاعت از امام؛ 25. ترجيح حديث امام اخير؛ 26. خواب ديدن ام سلمه؛ 27. دربارۀ قم و اهل آن؛ 28. نماز؛ 29. مؤمن و ايمان واقعى....

6-1. بررسى موضوعى روايات عبدالعظيم حسنى (ع)

موضوعات مهمى كه در روايات عبدالعظيم حسنى (ع) بازتاب يافته است، عبارتند:

يك. خدا و صفات وى: پنج حديث در اين حوزه از آن حضرت روايت شده است كه مهم ترين آنها حديث عرض دين است. در اين حديث، شريك، جسمانيت و صورت مندى از خداوند نفى شده است (صدوق، الامالى، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 219 و 220، ح 83).

در روايتى كه با واسطه از امام رضا (ع) نقل كرده اند، ضمن انكار نزول خداوند به زمين، حقيقت مطلب را نزول ملائكه در شب جمعه بيان كرده اند (صدوق، التوحيد، ص 176؛ الامالى، ص 495؛ عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 116؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 200، ح 67). موضوع سوم دربارۀ عقيده مجبّره و كسانى است كه قايل به جبر خداوند و مجبور بودن بندگان خداوند در اعمالشان است. حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) به واسطه از امام رضا (ع) و ايشان از امام صادق (ع) در اين باب نقل مى كنند كه هر كس قايل به اجبار بندگان بر گناه از سوى خداوند باشد و نيز معتقد به اجبار اعمال غير

ص: 585

مقدور باشد، زكات دادن به وى، خوردن گوشت حيوانى را كه وى ذبح كرده است، قبول شهادت او و اقتدا به او در نماز، جايز نيست (وسائل الشيعه، ج 8، ص 312 و ج 9، ص 417).

دو. نبوت: حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) در حديث مهم عرض دين، به نبوت رسول الله (ص) و خاتميت و كمال شريعت وى اذعان مى كند. اصول استناد به سنت رسول الله (ص) را نيز از امام جواد (ع) نقل كرده اند، كه تمسك به سنتى كه از ايشان در واجبات وارد شده است، هدايت و ترك آن، ضلالت است، و تمسك به سنتى كه در غير واجبات باشد، فضيلت و ترك آن، خطا است (طوسى، الامالى، ص 589؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 158، ح 30).

سه. امامت: برخى از روايات ايشان، منزلت و جايگاه امامت را حكايت مى كند و برخى ديگر به امامت خاصه و يكايك ائمه مى پردازد. همچنين بر مرجعيت علمى ائمۀ اطهار (ع) در اين روايات صحه مى گذارد. عبدالعظيم حسنى (ع) در حديث عرض دين پس از اقرار به الهيت و توحيد خداوند و نبوت رسول الله (ص) به شمردن ائمۀ اهل بيت (ع) پرداخته و يكايك ايشان را تا امام هادى (ع) كه امام زمانش بود، برمى شمارد (ثواب الاعمال، ص 205 و 206؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 160 و 212 و 218 و 220 و 240 و 242، ح 96؛ الكافى، ج 1، ص 195؛ صدوق، الامالى، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ كمال الدين، باب 28، ح 3). رواياتى نيز در منزلت امام على (ع) از ايشان نقل شده است.

چهار. تفسير قرآن: در روايات عبدالعظيم حسنى (ع) گذشته از تأويل آيات، در مواردى هم نقل قول ائمۀ اطهار (ع) در تفسير و تبيين معانى الفاظ قرآنى و مفاهيم آيات ديده مى شود. همچنين آن حضرت، روايتى را با سند متصل از امام على (ع) نقل كرده كه امير مؤمنان چهار حكمت از كلماتشان را مورد تصديق قرآن و تطبيق آيات قرآنى دانسته اند كه به نوعى تفسير آن آيات شمرده مى شود (طوسى، الامالى، ص 494؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 252، ح 106؛ الكافى، ج 1، ص 147؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 130 و 132 و 134 و 138؛ عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 113 و ج 1، ص 59).

پنج. احكام شرعى: بخشى از روايات حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، در موضوع احكام شرع، حكمت برخى از آنها، فضايل و ثواب برخى اعمال عبادى وارد شده است. در

ص: 586

موضوع طهارت، حديث مشهور «لا صلوة إلّا بطهور؛ هيچ نمازى بدون طهارت پذيرفته نيست» (بحار الانوار، ج 8، ص 238؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 262، ح 118) را آن حضرت از امام جواد (ع) نقل كرده است. فضيلت وضو (مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 176، ح 40)، عدم جواز تيمم با خاك راه كه بر لباس مانده (همان، ص 214، ح 78)، ثواب نماز اول وقت (همان، ص 176، ح 39 و ص 178، ح 41)، حكم نماز در مكانى كه در آن تصوير وجود دارد (همان، ص 194، ح 63)، ملاك بودن رؤيت هلال در اثبات ابتداى ماه رمضان و انتهاى آن و تعبير مشهور «صم للرؤية و أفطر للرؤية» (همان، ص 180، ح 47)، حكم روز شك در ابتداى ماه رمضان، حكم تارك زكات (همان، ص 194، ح 64)، تفسير استطاعت و تفسير آيات احكام حج، جواز استفاده از آب زمزم (همان، ص 184، ح 51) و احكام ازدواج و خطبۀ عقد نكاح (همان، ص 186 و 188، ح 56) از آن جمله است.

روايات فقهى عبدالعظيم حسنى (ع) گرايش آشكارى به آيات احكام و تفسير آنها دارد. گفت وگوى وى با امام جواد (ع) دربارۀ ذبيح و ميته و احكام قرآنى آنها از نمونه هاى روشن اين گرايش است (كتاب من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 343؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 83؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 122 و 124، ح 1). نمونۀ ديگر، گناه كبيره شمردن قتل نفس با نظر به آيۀ مربوطه است (علل الشرايع، ج 2، ص 478؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 130، ح 7). از همين دست است حديث طولانى منقول از امام جواد (ع) كه در آن يكايك گناهان كبيره را به استناد آيات قرآنى برشمرده اند (الكافى، ج 2، ص 285؛ عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 257؛ علل الشرايع، ج 2، ص 391 و 480؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 144-148، ح 25 و ص 150، ح 26).

شش. اخلاق: اخلاق نيز در ميان روايات حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، جايگاهى مهم دارد. جامع ترين حديث اخلاقى كه آن حضرت نقل كرده است، از امام ابوالحسن الرضا (ع) است، كه در آن پس از ابلاغ سلام، شيعيان را به نفى سلطۀ شيطان بر خود، صداقت و اداى امانت و ترك مجادله و اختلاف، زيارت و حفظ آبروى يك ديگر توصيه كرده اند (الاختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 182 و 184، ح 50). بخش هايى از اين پيام اخلاقى - اجتماعى در روايت ديگرى از امام جواد (ع) به درخواست عبدالعظيم حسنى (ع)، به نقل از

ص: 587

امام على (ع) آمده است. در آن حديث شريف، پانزده كلام حكمت آموز در حوزۀ اخلاق اجتماعى، از آن حضرت نقل شده و هر يك از اين حكمت ها پس از تكرار درخواست حضرت عبدالعظيم ذكر شده است (صدوق، الامالى، 53؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 202-208، ح 69). گذشته از اين دو روايت جامع، روايت هايى نيز در برخى موضوعات اخلاقى از عبدالعظيم حسنى (ع) نقل شده است، از جمله:

1. مسئوليت در همنشينى با اشخاص در گفتن ها و شنيدن ها (مسايل على بن جعفر، ص 343؛ علل الشرايع، ج 2، ص 605؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 126، ح 3).

2. منشأشناسى معصيت ها و لزوم دورى از آنها و اهل معصيت (التوحيد، ص 96؛ عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 37؛ تحف العقول، ص 411؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 134، ح 13).

3. ترك دنيا و مال پرستى (طوسى، الأمالى، ص 652؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 152-156، ح 28).

4. مدارا و ملاقات با برادران ايمانى و شكرگزارى از بندگان خدا (مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 168، ح 36 و ص 210، ح 71 و ص 182، ح 49).

5. ثواب اعمال و اخلاق نيك (همان، ص 172-180، ح 39-46).

6. نصايح و مواعظ حكمت آموز براى موقعيت هاى گوناگون (همان، ص 184 و 186، ح 54 و ص 214، ح 80 و ص 238 و 240، ح 94 و ص 258، ح 112).

هفت. زنان: در روايات عبدالعظيم حسنى (ع)، گذشته از احكام زنان، رواياتى نيز در شأن و جايگاه آنان و اشاراتى به راه سعادت و شقاوت زنان ديده مى شود. در روايتى، وجه نامگذارى حضرت زهرا (س)، به فاطمه، جدايى ايشان از هر گونه شرى، قلمداد شده است (علل الشرايع، ج 1، ص 178؛ صدوق، الامالى، ص 688؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 218، ح 82). دربارۀ زنان حامله فرموده اند: اگر مرتكب گناه نشوند و نماز بگزارند، داخل بهشت مى شوند (صدوق، الامالى، ص 85؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 184 و 186، ح 54).

از مهم ترين روايات دربارۀ زنان، روايتى طولانى است كه عبدالعظيم حسنى (ع) به نقل از امام جواد (ع) و ايشان با ذكر سند از پدران و اجدادشان از امام على (ع) نقل كرده اند كه من و فاطمه بر رسول الله (ص) وارد شديم و ايشان مى گريستند. وقتى سبب را پرسيدم، آن حضرت نقل كرد كه در معراج،

ص: 588

زنانى از امتم را ديدم كه عذاب مى شدند و... پس حضرت فاطمه پرسيد: چه اعمالى موجب اين عذاب ها است؟ و آن حضرت يكايك گناهانى را كه موجب عذاب آن زنان بود، برشمرد (عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 13؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ص 196، ح 66).

6-2. انواع احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى

در روايات عبدالعظيم حسنى، مانند بسيارى از روايات شيعى، در موارد نقل از واسطه ها و راويان، از لفظ «عن» كه ظهور در نقل سماعى از مروىٌ عنه دارد، استفاده شده است؛ اما گاهى با لفظ «قال» و «سمعت» آمده است كه نوع تحمل حديث را تعيين مى كند. طريق هاى زير در روايات عبدالعظيم حسنى (ع) به عنوان انواع احاديث ايشان، قابل ذكر است:

1. مكاتبه: چندين نامه به ايشان منسوب است كه مخاطب آنها امام جواد (ع) است. گويا اين نامه نگارى ها پيش از استقرار ايشان در رى بوده و پس از آن دوره، به خدمت امام هادى (ع) هم رسيده اند.

2. مسائل: رواياتى را كه حاوى پاسخ امام به سؤال راوى است، «مسائل» مى گويند. شمارى از روايات عبدالعظيم حسنى (ع)، پاسخ هاى امام جواد به پرسش هاى او است (ر. ك: مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، ح 15 و 27 و 93). در نمونۀ ديگرى، گفت وگوى ايشان با امام جواد (ع) درباره قائم آل محمد (ص) نقل شده است (همان، ح 27 و 93).

6-3. مسانيد حضرت عبدالعظيم حسنى

«مسند»، حديثى است كه به سند متصل به رسول الله (ص) برسد و شيعيان اتصال سند به معصوم را كافى مى دانند. مجموعۀ روايات اصحاب رسول الله (ص) يا اصحاب هر يك از ائمه (ع) مسند هر يك از ايشان به شمار مى آيد. از ديرباز، گروهى از عالمان، به تأليف مسندهايى از روايات عبدالعظيم حسنى (ع) اقدام كرده اند، كه تاكنون چهار عنوان از اين نوع كتاب ها شناخته شده است:

يك. جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى، تأليف ابوجعفر، محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، مشهور به شيخ صدوق (م 381 ق). نجاشى در كتاب

ص: 589

رجالش از اين كتاب در ضمن تأليفات شيخ صدوق نام برده و سند خود را نيز به تمامى كتاب هاى وى از طريق پدرش نقل كرده است (رجال النجاشى، ص 392، رقم 1049). اين كتاب به دست ما نرسيده است.

دوم. عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده يا زندگانى حضرت عبدالعظيم (ع)، تأليف عزيزاللّه عطاردى قوچانى. اين كتاب در پنج بخش تنظيم شده است: شرح زندگانى عبدالعظيم حسنى (ع)؛ آبا و اجداد حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)؛ اخبار و روايات حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)؛ مشايخ و اساتيد حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)؛ راويان و شاگردان عبدالعظيم حسنى (ع). مجموع رواياتى كه در اين كتاب از عبدالعظيم حسنى (ع) گرد آمده، بالغ بر 79 حديث است. نخستين بار اين كتاب در سال 1342 ش. با مقدمه و تقريظ آية الله سيد شهاب الدين مرعشى نجفى و ميرزا ابوالحسن شعرانى با فهرست هاى مختلف و عكس در 320 صفحه منتشر شد.

سه. الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، تأليف عبدالزهراء عثمان محمد. اين كتاب داراى يك بخش مقدماتى به عنوان «مدخل» است كه اطلاعات زندگى عبدالعظيم حسنى (ع) را از مصادر رجالى و روايى و تاريخى نقل كرده است. بخش اصلى كتاب شامل 179 حديث است. مؤلف، احاديث را در ده موضوع كلى سامان داده است: 1. توحيد، 2. نبوت، 3. امامت، 4. قائم آل محمد، 5. فرايض اسلام، 6. احكام، 7. اخلاق، 8. وصاياى ائمه، 9. تفسير قرآن، 10. حكمت ها.

چهار. مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، تأليف عزيزاللّه عطاردى و على رضا هزار. اين كتاب در دو بخش «درآمد» در 121 صفحه و مسند حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) در 132 صفحه سامان يافته است. نويسندگان در ابتدا بحث هاى مقدماتى، معناى مسند، تاريخچۀ مسندنويسى، و تاريخ زندگى عبدالعظيم حسنى (ع) را آورده اند. در بخش مسند، 118 حديث همراه با ترجمۀ فارسى آنها آمده است.

7. توثيق حضرت عبدالعظيم حسنى

رواياتى كه در توثيق حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) وارد شده است، فراوان و ويژه است. اين روايات، افزون بر مقام علمى،

ص: 590

شخصيت معنوى و جايگاه اجتماعى ايشان را نيز ستوده اند. براى كمتر كسى از اصحاب ائمه (ع)، مى توان عباراتى يافت شبيه آنچه دربارۀ او صادر شده است؛ عباراتى همچون: «مرحباً بك يا أباالقاسم، أنت وليّنا حقّاً» و «هذا واللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده فأثبت عليه» و «ثبّتك اللّه بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الآخرة». همچنين نوشته اند: هنگامى كه نزد امام حسن عسكرى (ع)، سخن از عبدالعظيم حسنى (ع) به ميان آمد، فرمود: اگر عبدالعظيم نبود، مى گفتم كه على بن حسن بن زيد بن حسن فرزندى از خود باقى نگذاشته است.» (عزيز اللّه عطاردى قوچانى، عبدالعظيم حسنى (ع) حياته و مسنده، ص 25).

ميرداماد، در الرواشح السماويه، ص 86، دربارۀ وثاقت حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) نوشته است: «شايع است كه سند روايتى كه در آن ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى مدفون در مسجد شجرۀ رى، باشد، حَسَن است؛ زيرا عبدالعظيم ممدوح است، ولى تصريحى به وثاقت وى نشده است. من بر اين باورم كه ناقد بينا و روشندل آگاه، اين سخن را زشت مى داند و به جد تقبيح مى كند. اگر نبود جز همان روايت عرض دين و گفتۀ امام هادى ابوالحسن ثالث (ع) دربارۀ او، براى وثاقت او كافى است. امام هادى (ع) فرمود: "يا ابوالقاسم، تو به حق ولىّ ما هستى". افزون بر اين، عبدالعظيم حسنى (ع)، نسبى روشن و شرافتى آشكار دارد؛ چراكه سلالۀ نبوت و طهارت، همچون ديگران نيست؛ اگر ايمان و تقوا پيشه سازد و در نزد پدران پاكش پسنديده افتد.»

رواياتى كه دين او را نزد امامان (ع)، پسنديده مى خواند، شاهد ديگرى بر وثاقت او در گفتار است.

دربارۀ عبدالعظيم حسنى (ع) در بيشتر كتب رجالى شيعه، اظهار نظر شده است؛ از جمله:

1. نجاشى از غضايرى، به سند معتبر، جريان ورود حضرت را به رى از احمد بن محمد بن خالد برقى، نقل كرده، گفتار او را شاهدى بر مدح و ستايش آن حضرت دانسته است (رجال النجاشى، ص 348، رقم 653).

2. شيخ طوسى در كتاب رجال خود، عبدالعظيم حسنى (ع) را از اصحاب امام هادى (ع) شمرده، مى گويد: «عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى رضى اللّه عنه.» (رجال الطوسى، ص 387، رقم 5706). همين عبارت را در ضمن اصحاب امام حسن عسكرى (ع) هم آورده است (همان، ص 401، رقم 5875).

3. شيخ صدوق در مشيخۀ كتاب من لايحضره الفقيه، ضمن ذكر سندش تا

ص: 591

عبدالعظيم حسنى (ع)، درباره ايشان مى گويد: «و كان مرضياً». (من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 468). اين تعبير را در كتاب صوم از من لايحضره الفقيه تكرار مى كند (همان، ج 2، ص 80، رقم 335). در برخى رواياتِ عبدالعظيم حسنى (ع) در كتب شيخ فخار بن مَعد موسوى و شيخ صدوق، در تعبير واسطه بين عناوين اسناد، جملۀ معترضۀ «كان مرضياً» آمده است كه گويا تصحيف «كان مرضياً» است؛ زيرا اشاره به بيمارى راوى در ميانۀ ذكر اسناد، معمول نبوده و همچنين تعبير «كان مرضيا» در آثار صدوق، فراوان ديده مى شود. معناى «كان مرضيا» در كتاب هاى حديثى، آن است كه اصحاب به حديث وى عمل مى كرده و از وى راضى بوده اند (ر. ك: روضة المتقين، ج 14، ص 165).

4. علامه حلى در شرح حال وى مى گويد: «كان عابداً ورعاً، له حكاية تدل على حسن حاله، ذكرناها فى كتابنا الكبير؛ وى عابد و پارسا بود و براى وى حكايتى است كه دلالت بر نيكويى حال وى دارد. ما اين حكايت را در كتاب مفصل تر خود ذكركرده ايم.» (خلاصة الاقوال، ص 226، رقم 755). به نظر مى رسد كه مراد وى از «له حكاية تدل على حسن حاله»، داستان عرض دين است.

5. محدث نورى از رسالۀ صاحب بن عبّاد كه در شرح حال عبدالعظيم حسنى (ع) و به خط برخى از بنى بابويه در سال 516 ق. تحرير شده است، نقل مى كند كه امام هادى (ع) به ابوحماد رازى گفته است: «اگر چيزى از امور دينت در ديار شما براى تو مشكل افتاد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و سلام من را به او برسان.» (خاتمة مستدرك الوسائل، ج 4، ص 406). اين روايت مرسل است.

6. آية الله خويى نيز كه در توثيق رجال، سختگير است، پس از نپذيرفتن روايتى كه عبدالعظيم حسنى (ع) بى واسطه از امام رضا (ع) نقل كرده، مى نويسد: «والايى مقام عبدالعظيم حسنى (ع) و ايمان و ورع وى نياز ندارد كه ما براى اثبات آن، به اين روايات ضعيف تمسك جوييم.» (معجم رجال الحديث، ج 11، ص 54).

7. عبدالنبى جزايرى در كتاب حاوى الأقوال، عبدالعظيم حسنى (ع) را در بخش صحاح آورده است (حاوى الأقوال، ج 2، ص 153-155، رقم 506).

8. شيخ عبداللّه مامقانى در تنقيح المقال مى نويسد: علت اينكه محدثان و فقها به توثيق وى تصريح نكرده اند، اين است كه جلالت و بزرگوارى وى، بيش از آن بوده كه از تعبير «ثقه» براى ايشان استفاده كنند. (تنقيح المقال، ج 2، ص 157).

ص: 592

8. مشايخ عبدالعظيم حسنى

عبدالعظيم حسنى (ع)، مشايخ و استادانى نيز داشته است كه شمار آنان به بيست و پنج نفر مى رسد (عبدالعظيم حسنى (ع) مسنده و حياته، ص 199). يكى از آنان، على بن جعفر، مشهور به «على عُرَيضى» است. وى فرزند امام صادق (ع) و برادر امام كاظم (ع) و از زاهدان عصر خويش بود، و به ولايت و امامت برادر و برادرزادگانش تا امام هادى (ع) باور داشت. خضوع او در پيرى، در برابر امام جواد (ع)، نشانه اى از اين اعتقاد قلبى است. على عُرَيضى، از پدر، برادر و برادرزاده اش، يعنى امام رضا (ع) روايت كرده است. عريضى، در منطقه اى كه به همين نام در مدينه مشهور شد، به خاك سپرده شد.

از ديگر مشايخ عبدالعظيم حسنى (ع)، هشام بن حكم، محدث و متكلم نامدار شيعه است. هشام در كوفه به دنيا آمد، در واسط رشد كرد و در سال 199 ق. به بغداد رفت و در آنجا درگذشت (رجال النجاشى، ص 433). هشام از شاگردان امام صادق (ع) و مورد اعتماد ايشان بود. وى نخستين كسى است كه مباحث امامت را به شيوۀ متكلمان مطرح، و با مخالفان احتجاج كرد. تأليفات وى اكنون در دست نيست؛ اما علماى شيعه او را از راويان ثقه و صادق و شجاع امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) دانسته اند.

ابواحمد محمد بن ابى عمير، يكى ديگر از مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) است. وى نيز از ثقات و بزرگان شيعه و از اصحاب موسى بن جعفر (ع)، امام رضا (ع) و امام جواد (ع) است و از آنان حديث شنيده و نقل كرده است. علماى رجال، نسّابه و فقها به اخبار و روايات او اعتماد كامل دارند و وى را در نهايت وثوق مى دانند. ابن ابى عمير از زاهدان و عابدان عصر خويش بود. گفته اند خليفۀ وقت او را مدتى به زندان انداخت و سپس به منصب قضاوت در سرزمينى ديگر فرستاد. مشهور است كه او از بيم سلطان، همۀ نوشته هاى خود را از بين برد. در سال 217 ق. درگذشت (همان، ص 326).

حسن بن محبوب معروف به «سرار» يا «زرار» از ديگر مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) است. وى از راويان و مشايخ ثقه و بزرگ شيعه و از اصحاب امام كاظم (ع) و امام رضا (ع) است كه عمدتاً از امام رضا (ع) روايت كرده است. در سال 234 ق. از دنيا رفت (رجال الطوسى، ص 334).

صفوان بن عيسى، يكى ديگر از مشايخ عبدالعظيم حسنى (ع)، از ثقات و اصحاب امام كاظم (ع)، امام رضا (ع) و امام جواد (ع) است كه همۀ علماى اماميه، او را توثيق

ص: 593

كرده اند. او از ائمۀ عصر خود و از صحابۀ امام صادق (ع) نيز نقل روايت كرده است. حدود سى كتاب نوشته و امام جواد (ع) هنگام مرگش در سال 210، براى وى حنوط و كفن به مدينه فرستاد (رجال النجاشى، ص 197).

راوى ثقه، عمر بن محمد بن عبداللّه معروف به ابن اذينه، از ديگر مشايخ روايى حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) است. او از اصحاب امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) و از مشايخ و بزرگان شيعه در بصره بود و كتابى در فرائض تأليف كرد. ابن اذينه، از بيم عباسيان، از بصره به يمن گريخت و در همان جا درگذشت (همان، ص 254).

حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) از سليمان بن سفيان، ملقب به مستدق، نيز روايت كرده است. رجال و فقهاى شيعه او را به بزرگى ياد كرده و بر توثيق او هم داستان اند. فضل بن شاذان از علماى نامدار شيعه نيز از راويان او است. وفات مستدق را در سال 130 ق.

ذكر كرده اند.

يكى ديگر از مشايخ او، يحيى بن سالم الفراء، محدث و مؤلف زيدى مذهب است كه نزد اهل حديث، جايگاه بلندى دارد (همان، ص 444).

سليمان بن جعفر بصرى از بزرگان و ثقات و از فرزندان جعفر طيار، نامى ديگر در فهرست مشايخ عبدالعظيم حسنى (ع) است. او را از اصحاب امام هفتم و هشتم ذكر كرده اند و علماى رجالى بر توثيق او اتفاق نظر دارند. وى كتابى نيز تأليف كرده است. (رجال الطوسى، ص 216).

شمارى ديگر از مشايخ عبدالعظيم حسنى (ع) عبارتند از: سليمان بن حفص مروزى، از علماى بزرگ خراسان و از اصحاب امام رضا (ع) و امام هادى (ع) و امام حسن عسكرى (ع)؛ ابراهيم بن ابى محمود، از اصحاب مورد اعتماد و ثقۀ امام كاظم (ع) و امام رضا (ع)، و از بزرگان و راويان خراسانى؛ على بن اسباط از اصحاب و راويان امام رضا (ع) و امام جواد (ع) و از محدثان بزرگ مورد اعتماد آن دو امام؛ حرب بن طلحان.

گروهى نيز از حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) روايت كرده اند؛ از جمله: منهل بن زياد رازى، احمد بن مهران قمى، سهل بن جمهور، ابراهيم بن على، محمد بن خالد برقى، صالح بن فيض عجلى، عبداللّه بن محمد عجلى، عبداللّه بن موسى راويانى، حسن بن ابى زياد، حسن بن ابراهيم علوى، حسين بن زيد نوفلى، احمد بن حسن، ابراهيم بن هاشم، حمزة بن قاسم، احمد بن محمد بن خالد برقى (عبدالعظيم حسنى (ع) مسنده و حياته، ص 275).

ص: 594

9. مهاجرت به رى

جزئيات و علل مهاجرت عبدالعظيم حسنى (ع) به شهر رى، مشخص نيست؛ ليكن مى توان گفت كه سابقۀ خاندان آن بزرگوار، و نيز شخصيت علمى و جهادى و ارتباط بسيار نزديك عبدالعظيم حسنى (ع) با اهل بيت (ع)، موجب شد كه ايشان در سال هاى پايانى عمر، مغضوب حكومت گردد. از برخى اخبار تاريخى نيز چنين برمى آيد كه عبدالعظيم حسنى (ع)، مغضوب سلطان بود. صاحب بن عبّاد مى نويسد: «عبدالعظيم حسنى (ع) از بيم سلطان به گردش در شهرها در كسوت پيك پرداخت. آنگاه پس از ساليانى سكونت در طبرستان (منتقلة الطالبية، ص 157) به رى آمد و در محلۀ ساربانان در خانۀ مردى شيعى در سَكَّة المَوالى سكونت كرد و در سرداب خانۀ او به عبادت خدا مشغول شد. روز را روزه مى گرفت و شب به عبادت برمى خاست. و پنهان و ناشناس از خانه بيرون مى آمد و به زيارت قبرى مى رفت كه امروز رو به روى قبر ايشان است و ميان اين دو قبر راه است. و مى فرمود: اين، قبر مردى از فرزندان امام كاظم (ع) است. و اين چنين خبر عبدالعظيم حسنى (ع) به شيعيان رسيد؛ تا آنكه اكثر شيعيان از حضور ايشان باخبر شدند.» (خاتمة مستدرك الوسائل، رسالۀ صاحب بن عبّاد).

ابن طباطبا در كتاب منتقلة الطالبية، حضرت عبدالعظيم حسنى را از «منتقلۀ طبرستان» - يعنى ساداتى كه ساكن طبرستان بوده اند، اما از آن كوچ كرده اند - ياد كرده است.

بر پايۀ اخبار و منابع ديگر، به دستور متوكل عباسى، وى را از مدينه به سامرا منتقل كردند (مروج الذهب، ج 2، ص 11). مدتى در آنجا بود و سپس به توصيۀ امام على النقى (ع) در دوران خلافت متوكل (همان) يا المعتز باللّه (جنة النعيم، ص 302)، او هراسان و ترسان (رجال النجاشى، ص 248) به رى مهاجرت كرد. حديث و سخن يادشده از امام هادى (ع) خطاب به اباحماد رازى، مربوط به زمانى است كه عبدالعظيم حسنى (ع) از سامراء به رى رفته بود و در آنجا مى زيست. اباحماد رازى نيز از شيعيان آن امام و ساكن رى بود و براى ديدار امام به سامرا رفت (عمدة الطالب، ص 112؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 261). برخى بر اين باورند كه علت تبعيد وى، ديدار با امام هادى (ع) بوده است (جنّة النعيم، ص 328)؛ برخى نيز هجرت ايشان را تبليغى و براى بسط بيشتر تشيع در ايران دانسته اند (ر. ك: معارف اسلامى، ش 26، ص 87؛ تاريخچۀ وقف در اسلام، ص 67).

ص: 595

دربارۀ آشكار يا پنهان بودن سفر ايشان به رى نيز اختلاف است. گروهى آن را مخفيانه و همراه با بيم و هراس و در لباس نامه رسان دانسته اند (منتقلة الطالبيه، ص 157، جنة النعيم، ص 328). اين احتمال وجود دارد كه بيرون آمدن عبدالعظيم حسنى (ع) از سامراء مخفيانه نبوده، اما زندگى ايشان در رى، در خفا بوده است.

عبدالعظيم حسنى (ع) در شهر رى در مكانى به نام «سربان/ ساربانان» رحل اقامت افكند و در سرداب خانۀ يكى از پيروان اهل بيت (ع) در محلّه اى كه «سكة الموالى» ناميده مى شد، سكونت يافت. بنا بر گفتۀ ياقوت حموى، سربان در آن تاريخ، يكى از مناطق زيبا و تفريحى و خوش آب وهواى رى و شاه راهى بوده است كه شهر رى را به دو نيم تقسيم مى كرده است (معجم البلدان، ج 3، ص 205).

عبدالعظيم حسنى (ع)، روزها روزه بود و شب ها عبادت مى كرد و گاه به صورت مخفيانه از خانه اى كه در آن ساكن بود، خارج مى شد و به زيارت قبرى كه هم اكنون در مقابل مزار او قرار دارد، مى رفت و مى فرمود: اين، قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر (ع) است (رجال النجاشى، ص 248؛ جنة النعيم، ص 399). گويا مراد او حمزة بن موسى بن جعفر است كه مزار وى هم اكنون نيز در جوار مرقد عبدالعظيم حسنى (ع)، زيارتگاه است. حضور او در رى اگرچه مخفى بود، ولى خبر آن به گوش بسيارى از علاقه مندان و شيعيان رى رسيد. بدين رو فراوان به ديدارش مى رفتند و با وى گفت وگو مى كردند (جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، ص 461). حديث ابوحماد از امام هادى (ع) مربوط به همين هنگام است كه به او فرمود سلام مرا در رى به عبدالعظيم برسان و اگر مشكلاتى در امور دين داشتى از او بپرس (عمدة الطالب، ص 112؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 612).

دانسته نيست كه عبدالعظيم حسنى (ع) چند سال در شهر رى سكونت داشته است. مشهور (بنا به گفتۀ نجاشى و صاحب بن عبّاد، در منابع پيشين)، اين است كه ايشان به قدرى در اين شهر بوده است كه بيشتر شيعيان رى، به تدريج با ايشان آشنا شده بودند، و با در نظر گرفتن اينكه ايشان تقيه مى كرده است، مى توان حدس زد كه مدت اقامتشان در رى، بيش از دو سال بوده است. همين ارتباطات نشان مى دهد كه وى در اين مدت، فعاليت هاى مؤثرى نيز داشته است.

10. سبب وفات

بر پايۀ گزارش نجاشى و صاحب بن عبّاد، عبدالعظيم حسنى (ع)، بر اثر بيمارى و به مرگ

ص: 596

طبيعى از دنيا رفته است (ر. ك: رجال النجاشى، ج 2، ص 67، ش 651؛ شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و شهر رى، «رسالة فى فضل عبدالعظيم (ع)»، ص 22). هنگامى كه بدن او را براى غسل برهنه كردند، در جيب ايشان ورقه اى يافتند كه در آن، نسب خود را تا امير مؤمنان (ع) نوشته بود (رجال النجاشى، ج 2، ص 67، ش 651).

در كتاب الشجرة المباركه (تأليف فخر رازى) دربارۀ سبب وفات عبدالعظيم حسنى (ع) آمده است: «وقُتِلَ بِالرَّى و مَشهَدُهُ بِها مَعروفٌ و مَشهورٌ؛ [عبدالعظيم حسنى] در رى كشته شده و مزار او در آنجا معروف و مشهور است.» (الشجرة المباركه، ص 64). همچنين طريحى در المنتخب مى نويسد: «قيلَ: و مِمَّن دُفِنَ حَيّاً مِنَ الطّالِبِيينَ عبدالعظيم الحَسَنِى بِالرَّى؛ گفته اند از جمله كسانى كه از خاندان على بن ابى طالب زنده به گور شد، عبدالعظيم حسنى (ع) در رى است.» (المنتخب، ص 7). بنا بر گزارشى از كتاب مفقود مشجّرات ابن مُعَيه، ايشان را با زهر به شهادت رسانده اند (ر. ك: شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و شهر رى، ص 141).

اين دست اخبار به دليل ضعف اسناد، قابل اعتماد نيست؛ به ويژه كتاب طريحى كه اخبار ضعيف و نادرست در آن فراوان است. در مقابل اين آثار و اخبار منفرد، گزارش صاحب بن عبّاد و نجاشى، كه به قرن هاى چهارم و پنجم مربوط مى شود، پذيرفتنى تر است.

11. مدفن عبدالعظيم حسنى

بر پايۀ گزارش صاحب بن عبّاد كه با اندكى اختلاف، در رجال النجاشى نيز آمده است، در شب وفات عبدالعظيم حسنى (ع) يكى از شيعيان رى، رسول الله (ص) را در عالم رؤيا مى بيند كه به او فرمود: «مردى از فرزندان مرا فردا از سَكة المَوالى مى آورند و در باغ عبدالجبّار بن عبدالوهّاب، در كنار درخت سيب، دفن مى كنند.» آن شخص نزد صاحب باغ مى رود تا آن درخت و باغ را از صاحب آن خريدارى كند. صاحب باغ به او مى گويد: اين باغ و درختش را براى چه مى خواهى؟ او جريان رؤياى خود را مى گويد. صاحب باغ مى گويد: من نيز همين خواب را ديده ام. پس درخت و همۀ باغ را وقف سادات و شيعيان مى كنم تا اموات خود را در آن دفن كنند.» (رجال النجاشى، ج 2، ص 66-67، ش 651؛ شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) و شهر رى، صاحب بن عبّاد «رسالة فى فضل عبدالعظيم (ع)»، ص 22). بنا بر اين گزارش و با توجه به اينكه باغ هاى آن دوران،

ص: 597

معمولاً بزرگ بوده است، مى توان حدس زد كه تا شعاع قابل توجهى در اطراف مرقد عبدالعظيم حسنى (ع) وقف دفن سادات و پيروان اهل بيت (ع) بوده است.

شيخ صدوق در ثواب الاعمال با سند خود از امام حسن عسكرى (ع) نقل مى كند كه ثواب زيارت عبدالعظيم حسنى (ع) همچون ثواب زيارت امام حسين (ع) است (ثواب الاعمال، ص 124، ح 1). اين روايت كه حاوى مدح و ستايشى كم مانند است، مستند برخى در توثيق و تعديل عبدالعظيم حسنى (ع) قرار گرفته است؛ اما به دليل مجهول بودن راوى از امام حسن عسكرى (ع) ضعيف است.

منبع: حكمت نامۀ حضرت عبدالعظيم (ع).

ص: 598

فهرست مدخل هاى جلد 1

آب انبار آراد

آبه غار

آپامه آ (Apamea/ āpāme)

آتشكدۀ بهرام8592 تپه ميل

آتشكدۀ رى8592 تپه ميل

آخُرِ رستم

آراد/ اراد

آراد، روستا8592 آب انبار آراد

آرساسيا8592 تاريخ رى

آستان حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)

آسمان رى

آسياب رى

آل دوريستى

آل رازى كيسكى

آوه (aavah)

آوينى، سيد مرتضى/ كامران

ابراهيم آباد

ابراهيم بن ابوبكر رازى، ابومحمد

ابراهيم بن احمد بن اسماعيل خوّاص بغدادى، ابواسحاق8592 ابراهيم خوّاص

ابراهيم بن احمد بن عبدالله رازى، ابواسحاق

ابراهيم بن بشير رازى

ابراهيم بن خالد رازى

ابراهيم بن سفيان رازى، ابواسحاق

ابراهيم بن علّان كلينى

ابراهيم بن على بن عيسى رازى

ابراهيم بن على بن محمد مقرى رازى، ابومنصور

ابراهيم بن عمر علاف رازى

ابراهيم بن عيسى سِنّى رازى

ابراهيم بن قاسم بن على

ابراهيم بن محمد بن عبدالله رازى، ابواسحاق

ابراهيم بن محمد بن مسلم بن عثمان رازى، ابواسحاق/ ابن واره

ابراهيم بن مختار تيمى رازى، ابواسماعيل

ابراهيم بن مصعب رازى

ابراهيم بن موسى بن يزيد تميمى رازى، ابواسحاق

ابراهيم بن نصر بن عبدالعزيز رازى، ابواسحاق

ابراهيم بن هلال رازى

ص: 599

ابراهيم بن يحيى رازى، ابواسحاق

ابراهيم بن يعقوب بن محمد رازى، ابواسحاق

ابراهيم بن يوسف بن خالد رازى هِسِنجانى، ابواسحاق

ابراهيم خوّاص

ابراهيم رازى

ابراهيم، امامزاده اندرمان

ابراهيم و اسحاق، امامزاده آراد

ابراهيم و اسماعيل، امامزاده قلعۀ دولت آباد

ابراهيم و اسماعيل، امامزاده قلعۀ شيخ

ابروهه

ابن ابى بكر رازى عجلى جرجانى8592 معروف بن محمد بن زياد بن معروف، ابومحمد

ابن ابى حاتم رازى8592 عبدالرحمن بن محمد بن ادريس بن منذر تميمى حنظلى رازى، ابومحمد

ابن ابى كامل8592 احمد بن حاتم بن ابراهيم بن زادان رازى، ابوالعباس

ابن اقليدس8592 ابراهيم بن يعقوب بن محمد رازى، ابواسحاق

ابن بابويه، گورستان

ابن خاموش رازى

ابن خياط بغدادى8592 حسين بن فرج خياط بغدادى، ابوعلى/ ابوصالح

ابن رازى، جعفر بن احمد قمى ايلاقى

ابن رزين

ابن سِنّى8592 احمد بن محمد بن اسحاق دينورى ابوبكر

ابن صينى محمد بن عبدالله بن ابراهيم رازى8592 ابوالحسن

ابن عَميد، ابوالفتح

ابن عَميد، ابوالفضل

ابن فارس

ابن قِبۀ رازى

ابن قصار8592 على بن محمد بن عمر قصار رازى، ابوالحسن

ابن كابلى8592 على بن مجاهد بن مسلم بن رفيع كابلى رازى، ابومجاهد

ابن كربويۀ رازى

ابن مسكويۀ رازى

ابن وارث8592 محمد بن حسن بن عبدالرحمن رازى خراسانى، ابوبكر

ابن واره

ابواسحاق دولابى رازى

ابوالحسن، امامزاده آب اندرمان

ابوالحسن على بن حمزه8592 كسائى

ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا بن حبيب8592 ابن فارس

ابوالفتح رازى

ابوالفتوح رازى

ابوالفتوح، مدرسه

ابوالقاسم، امامزاده - غار

ابوالمفاخر رازى

ابوبكر بن احمد بن معاذ رازى

ابوحاتم رازى، احمد

ابوحسين رازى/ موسى بن ابوحسين رازى

ابوحصين بن يحيى بن سليمان رازى

ابوزرعۀ رازى

ابوطيّب رازى

ابوعلى رازى

ابومحمد رازى

ص: 600

ابوهلال رازى

ابويحيى رازى

اثناعشرى، سيد حسين حسينى شاه عبدالعظيمى

اجاق، بقعۀ عبدالله آباد

احمد بن ابراهيم حسنى رازى، ابوالعباس

احمد بن ابراهيم بن علان كلينى رازى

احمد بن ابراهيم نرمقى رازى

احمد بن ابى شريح رازى

احمد بن احمد بن ابراهيم رازى

احمد بن ادريس رازى، ابوعلى اشعرى قمى

احمد بن اسحاق رازى

احمد بن اسماعيل بن ابى ضرار رازى

احمد بن اسماعيل رازى

احمد بن ثابت بن عتاب رازى فرخوى

احمد بن جعفر رازى

احمد بن جهم كوفى رازى، ابوعلى

احمد بن حاتم بن ابراهيم بن زادان رازى، ابوالعباس

احمد بن حسن بن احمد، جلال الدين، ابوالمفاخر

احمد بن حسن بن بُندار رازى، ابوالعباس

احمد بن حسن بن حيدۀ رازى

احمد بن حسن رازى

احمد بن حسن رازى، ابوعلى

احمد بن حسن/ حسين بن اسحاق بن عتبه رازى مصرى، ابوالعباس

احمد بن حسن مادرانى / مادرايى

احمد بن حسين بن احمد نيشابورى خزاعى، ابوبكر

احمد بن حسين بن ابوالقاسم بن بابا رازى قصرانى، ابوالعباس

احمد بن حسين بن على ابراهيم بن حكم رازى، ابوزرعۀ رازى صغير

احمد بن حسن بيلى رازى

احمد بن حسين فنّاكى رازى، ابوالحسين

احمد بن حمدان بن احمد8592 ابوحاتم رازى، احمد

احمد بن خالد رازى حرورى

احمد بن خليل رازى، ابوالعباس

احمد/ حسن بن داود صيدنانى رازى، ابوالحسين/ ابوالعلاء

احمد بن سعيد رازى

احمد بن عبدالرحمن بن خالد قلانسى رازى، ابوالعباس

احمد بن عبدالرحمن بن عبدالله بن سعد بن عثمان دشتكى رازى، حمدون رازى

احمد بن عبدالعزيز رازى

احمد بن عبدالله بن سليمان رازى، ابوالحسن

احمد بن عبدالله بن على فرائضى رازى، ابوالعباس

احمد بن عجلويه بن عبدالله كرجى رازى، ابوالعباس

احمد بن على بن ابراهيم بن هاشم قمى، ابوعلى

احمد بن على بن احمد رازى، ابوحامد

احمد بن على بن اسماعيل رازى اسفذنى، ابوالعباس

احمد بن على بن عباس خَضيب الأيادى رازى، ابوالعباس

احمد بن على بن عمر بن حبيش رازى اشعرى، ابوسعيد

احمد بن على بن عيسى بن مالك رازى، ابوعبدالله

احمد بن على بن محمد بن عبدالرحيم رازى، ابوعلى

احمد بن على حافظ رازى اسفراينى، ابوبكر

احمد بن على رازى، ابوبكر8592 جصّاص

احمد بن على رازى، ابوالفتاح

ص: 601

احمد بن عمر علاف رازى، ابوجعفر/ ابوسعد

احمد بن عيسى بن على بن ماهان رازى، ابوجعفر

احمد بن فرات رازى، ابومسعود

احمد بن محمد بن ابى سلمۀ رازى، ابوالحسين

احمد بن محمد بن اسحاق دينورى ابوبكر

احمد بن محمد بن جمان جواليقى رازى، ابوسهل

احمد بن محمد بن حسن بن زياد رازى، ابوبكر

احمد بن محمد بن حسين بن حمك رازى، ابوبكر

احمد بن محمد بن حسين رازى ضرير/ بصير، ابوالعباس

احمد بن محمد بن حمزه، فرائضى رازى

احمد بن محمد بن دَرّاج قطان، ابوجعفر

احمد بن محمد بن عتبۀ رازى، ابوالفوارس

احمد بن محمد بن عمر ناطقى طبرى، ابوالعباس

احمد بن محمد بن عمرو رازى، ابوالحسين

احمد بن محمد بن عيسى رازى

احمد بن محمد بن معاويه كاغذى رازى، ابوالحسين

احمد بن محمد بن مقاتل رازى، ابوبكر

احمد بن محمد بن مهران رازى

احمد بن محمد بن نصر، سمسار رازى

احمد بن محمد بن هيثم عجلى

احمد بن محمد بن يحيى شحام رازى، ابوالعباس

احمد بن محمد بن يعقوب بن مسكويه، ابوعلى8592 ابن مسكويه رازى

احمد بن محمد رازى، ابوالحسين

احمد بن محمد رازى، ابوزرعه

احمد بن محمد بن ابى بكر رازى، ابوبكر

احمد بن مظفر رازى كردرى

احمد بن موسى رازى كنانى قرطبى، ابوبكر

احمد بن يعقوب رازى

احمدخان بيگ افشار

احمدچۀ رازى

ادريس بن على رازى

ادريس بن محمد رودى رازى، ابواحمد

ادهم رازى

اربابى، خانه

ارساگيا8592 تاريخ رى

ارشكيه8592 تاريخ رى

ازدان، صحرا

اَزْدوُرَقان / اَزوُرَقان

اُسامة بن على بن سعيد رازى، ابورافع

استاد مختص8592 على بن احمد نسوى، ابوالحسن

استاذ افزون

استاذ خرذ

استپانوس مقدس

استخر

اسحاق بن ابراهيم بن محمد مروزى طويل، ابويعقوب

اسحاق بن ابراهيم رازى

اسحاق بن احمد بن يعقوب رازى

اسحاق بن اسماعيل بن يزيد رازى حبّويه/ حيويه، ابويزيد

اسحاق بن حجاج رازى طاحونى، ابويعقوب

اسحاق بن حمزۀ رازى

اسحاق بن خراز رازى

اسحاق بن سلمان رازى، ابويعقوب

اسحاق بن سليمان كوفى رازى، ابويحيى

اسحاق بن عاصم رازى

اسحاق بن عمرو بن حصين رازى

اسحاق، قصر

ص: 602

اسدآباد

اسد السنه8592 منصور بن محمد بن عيينه رازى، ابوالسرى

اسعد بن ابراهيم مقرى رازى

اسعد بن سعد بن محمد، حمامى رازى

اسلام آباد

اسماعيل بن بهرام بن يحيى همدانى خَبذَعى وشاء خزاز كوفى

اسماعيل بن توبۀ ثقفى قزوينى رازى، ابوسليمان / ابوسهل

اسماعيل بن حمدون مزكى رازى، ابوالقاسم

اسماعيل بن سليمان رازى

اسماعيل بن عبّاد بن عباس بن عبّاد طالقانى، ابوالقاسم8592 صاحب بن عبّاد

اسماعيل بن على بن حسين سمان رازى، ابوسعد

اسماعيل بن على خطيب نيشابورى، ابوبكر

اسماعيل بن محمد ضرير زعفرانى، ابوبكر

اسماعيل و عبداللّه، امامزاده - كريم آباد

اسماعيل، امامزاده - زيوان

اِشتِهازان

اشرف آباد/ اسلام آباد

اصفهانيان، كوى

اعين رازى، ابومعاذ

اقدسيه

اكبرى، قاسم

الپ ارسلان

اُلكاى رى

اميدى طهرانى رازى

امير اقبالى، خانقاه و مدرسه

امين آباد

امين احمد رازى

اندرمان/ آندرمان

اندرمانى رازى، محمد

اندرمانى، محمود

انيس آباد

اوحدالدين رازى

اورپايا اوريس

اورپا8592 تاريخ رى

اورپُس8592 تاريخ رى

اورپوس8592 تاريخ رى

اوشانى ها، خانه

اياس بن قتاده عبشمى بكرى نميرى

ايرين

ايلمان/ اليمان

اينانج خاتون

اينانج، گنبد

ايوب و يوشع، امامزاده - كوشك

ائوروپوس8592 تاريخ رى

باب الجبل/ دروازۀ كوهك/ كوهين/ كوهكين

باب الحرب / دروازۀ آهنين

باب سين/ باب الصين

باب الصين8592 باب سين

باب طاق8592 باطان

باب الطبريين

باب ماطاق8592 باطان

باب المدينه/ در شهرستان

باب هشام/ دروازه خراسان

باروت كوبى/ شهدا، محله8592 شهادت/ گود عرب ها، محله

باروى رى

ص: 603

بازار شهر رى

باطاق8592 باطان

باطان

باغ توتى/ طوطى

باغ ملك

باقر بن محمدكاظم طهرانى رازى

بالغ آباد

بانُك

بت رازيكايه8592 تاريخ رى

بدرالدين قوامى رازى8592 قوامى رازى

بدر، گروه توحيدى

براء بن عازب، ابوعماره

بَرْكيارُق

برج طغرل

برهان، على اكبر

برهان الدين رازى هروى

برهانيه / برهان

برهانيه

بزرجوميد (بزرگ اميد)، استودان

بسا8592 فشاپويه

بست نشينى8592 تاريخ معاصر رى

بكر بن صالح رازى ضِبّى

بكر بن عبدالله بن حبيب مزنى

بكير بن حسن بن عبدالله رازى، ابوالقاسم

بوالقيطاس

بلنكومى، صحرا

بليسان

بند كردان

بندار بن احمد بن عبدالله رازى بزار

بندار بن ابونصر خاطرى رازى، ابوالفتح8592 بندار رازى

بُندار رازى

بهاءالدولۀ رازى

بهاءالدين رازى

بهرام بن بهرام8592 بهرام چوبين

بهرام چوبين/ چوبينه

بهزان

بهشت زهرا

بهشتى، محله

بيچين بالا

بى بى زبيده، بقعه

بى بى شهربانو، كوه

بى بى شهربانو، بقعه

بى بى مريم

پرديس شهيد مفتح، دانشگاه فرهنگيان

پژوهشگاه صنعت نفت

پهلوان محمد

تاجكى / باجكى

تاريخ حديث در رى

تاريخ كلام در رى

تاريخ رى

تپه سيف

تپه گبرى8592 كوه طبرك

تپه ميل

ترسناباد

تقى آباد

تقى بن طاهر بن هادى حسنى، نقيب رازى

تمّام بن محمد بن عبدالله بن جعفر بجلى رازى، ابوالقاسم

تمّام رازى8592 تمّام بن محمد بن عبدالله بن جعفر

ص: 604

بجلى رازى، ابوالقاسم

توليت آستان حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)8592 آستان حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)

ثابت بن يحيى بن يسار رازى، ابوعباد

ثعلبة بن سهيل طُهَوى، ابومالك

جاجرود

جاروب بندان

جال كولى/ چال كولى

جامع جديد

جامع طغرل

جامع عتيق/ جامع مهدى

جبار بن على بن جعفر حدقۀ رازى، ابومحمد

جرير بن عبدالحميد بن جرير ضبى كوفى رازى، ابوعبدالله

جصّاص

جعفر بن احمد بن خليل رازى

جعفر بن احمد بن على قمى، ابومحمد8592 ابن رازى

جعفر بن احمد بن عيسى رازى، ابوالفضل

جعفر بن احمد بن محمد صوفى رازى، ابوالقاسم

جعفر بن احمد بن وندك رازى، ابوعبدالله

جعفر بن على ادك خوارى رازى

جعفر بن غازى قزوينى رازى

جعفر بن محمد بن ابى زيد رازى

جعفر بن محمد بن احمد دوريستى رازى، ابوعبدالله

جعفر بن محمد بن حسن بن زياد رازى زعفرانى، ابويحيى

جعفر بن محمد رازى خوارى، ابوعبدالله

جعفر بن منير مدائنى قطان، ابومحمد

جعفر بن ميسرۀ اشجعى رازى، ابوالوفاء

جعفر بن يحيى بن علاء رازى، ابومحمد

جغرافياى رى

جلال آباد غار رى

جوانمرد قصاب رازى

جوانمرد قصاب، قريه/ محله

جوسق

جوسق خليفه

جيلاباد/ گيلاباد

جيلان

جيلانى

چشمه على

چوبينه8592 بهرام چوبين

چهار سوق/ چارسوق / چهار بازار

چيت سازى رى

حاجى آباد

حارث بن بُسخُنَّر

حارث بن مسلم روذى رازى

حاكم رازى

حامد بن محمود بن على اطاور فهرى رازى، ابونصر

حبال رازى8592 عبدالله بن محمد بن خالد رازى، ابوبكر

حبيب رازى

حبله رود

حجاج بن حمزۀ خُشابى عجلى رازى، ابويوسف

حسكا، شمس الاسلام

حرش بن احمد بن حريش رازى

حسن آباد فشافويه

حسن بن ابى حليمه

حسن بن احمد بن انوشروان رازى حنفى، حسام الدين، ابوالفضائل

حسن بن احمد بن ليث رازى، ابوعلى و ابوفاطمه

ص: 605

حسن بن احمد بن محمد بن هيثم عجلى رازى، ابومحمد

حسن بن احمد بن محمد رهوردى رازى، ابومحمد

حسن بن اسحاق بن عبيد قاضى رازى، ابومحمد

حسن بن اسماعيل رازى، نصرة الدين

حسن بن جعفر بن محمد دوريستى رازى

حسن بن حُدّان رازى

حسن بن حسين بن حسن، ابن بابويه قمى رازى8592 حسكا، شمس الاسلام

حسن بن حمزة بن قاسم علوى رازى، ابوطاهر

حسن بن خزيمۀ رازى

حسن بن عاصم رازى

حسن بن عباس بن ابى مهران رازى، ابوعلى

حسن بن عبدالله رازى تميمى، ابومحمد

حسن بن على بن احمد رازى تميمى واعظ، ابوالفرج

حسن بن على بن زياد رازى، ابومحمد

حسن بن على بن مهران متوثى

حسن بن عمر بن شقيق جرمى بصرى رازى، ابوعلى

حسن بن عيسى بن ميسرۀ حارثى رازى

حسن بن محمد بن احمد استرابادى، ابومحمد

حسن بن قاسم رازى، ابوعلى

حسن بن محمد بن حسن، موفق الدين خواجه ابى رازى

حسن بن محمد بن سلمۀ رازى

حسن بن مظفر بن ابراهيم رودى رازى، ابوعلى

حسن بن يحيى رازى

حسن بن يوسف بن ابى المنتاب رازى

حسن صبّاح

حسين آباد

حسين آباد گردنه

حسين بن ابراهيم بن احمد مؤدِّب رازى، ابومحمد

حسين بن ابى الحسين هموسه، رشيد الدين ورامينى رازى

حسين بن احمد بن محمد بن سعيد رازى، ابوعبدالله

حسين بن تميم اصفهانى

حسين بن جهم بن بكير بن اعين رازى

حسين بن حسن حسنى رازى اسود

حسين بن حسن رازى، ابومعين

حسين بن خليل بن على رازى تهرانى

حسين بن خزيمة بن مجيب بجلى رازى، ابوعبدالله

حسين بن داود صيدنانى رازى، ابوالحسين/ ابوالعلاء

حسين بن شاهمير حسينى رازى

حسين بن عاصم رازى

حسين بن عبدالرحيم طهرانى رازى اصفهانى

حسين بن على بن حماد بن مهران ازرق رازى، ابوعبدالله

حسين بن عيسى خلال رازى، ابوعلى

حسين بن قعاره مزروح حسينى رازى

حسين بن فرج خياط بغدادى، ابوعلى/ ابوصالح

حسين بن محمد اُشنانى رازى، ابوعبدالله

حسين بن محمد بن بكر رازى، ابوعلى

حسين بن محمد بن عبدالله نجار رازى، ابوعبدالله

حسين بن محمد رازى

حسين بن محمد رازى، ابوعبيداللّه

حسين بن هيثم بن ماهان رازى كسائى، ابوربيع

حسين بن يزيد بن محمد نَوفَلى

حسين بن محمد بن ابراهيم عطار رازى، ابومحمد

حسين رازى

ص: 606

حسين، امامزاده - قلعه نو

حسين، امامزاده - كلين

حسين و يارحسين، امامزاده - پاكدشت

حسينى ميلانى، سيد نورالدين

حسينيه هاى قديم شهر رى

حصار چوپان

حصين بن مجاهد رازى

حفص بن ثابت رازى

حفص بن عمر بن عبدالرحمن مهرقانى رازى، ابوعمر

حفص بن عمر رازى، ابوعمران نجار

حَكّام بن سلم رازى كنانى، ابوعبدالرحمن

حكمى، حسين

حليمى طهرانى رازى، مير محمد

حماد بن نجيح رازى

حمد اللّه رازى

حمدان بن اعين رازى

حمزه آباد، محله

حمزة بن اسماعيل رازى

حمزة بن حسين عباسى رازى

حمزة بن على بن طلحه بن يوسف رازى بغدادى، كمال الدين

حمزه، امامزاده / شاهزاده

بقعۀ امامزاده حمزه

حوزۀ علميۀ رى (قديم)

حوزۀ علميۀ رى (جديد)

حيرى8592 سعيد بن اسماعيل رازى نيشابورى، ابوعثمان

خالد بن عتّاب بن ورقاء رياحى

خاله حُسنى8592 صادقى، حُسنيه

خانلق

خانۀ ايرانى

خاورشهر

خجندى رازى، حامد بن خضر، ابومحمود

خضر بن محمد بن على رازى حبله رودى نجفى، نجم الدين

خلاد بن خالد رازى احول، ابوعيسى

خلقى طهرانى رازى، ميرزا على

خليل بن على بن ابراهيم بن على رازى تهرانى

خليلى رازى، حسين

خموشى طهرانى رازى

خواجه امام رشيد رازى، مدرسه و كتابخانه

خواجه شرف مرادى، مدرسه و خانقاه

خواجه عبدالجبار مفيد، مدرسه

خانقاه ريان/ زنان

خواجه لهراسب

خورايين

خوى رازى / خوى رى

دارالإماره

دارالبطيخ

دارايى رازى، ميرزا محمدباقر

دانشگاه آزاد اسلامى واحد شهر رى

دانگه استره، مزرعه

داهر بن يحيى احمرى رازى، ابوجعفر

درِ رشكان/ دز رشكان/ در رشقان

درِ شهرستان8592 باب المدينه

دُرسون آباد8592 تُرسُناباد

درِ عابس

درِ كنده

درِ مصلحگاه/ درِ مصلحكان/ درِ مصلى گاه/ درِ مسلخگاه/ درِ مصلحت گاه

ص: 607

دستَبى / دشتَبى / دشتَوه رى

دماوندى رازى

ده نو

دهقانى رازى

دِهَك

ديرينه قبه

دينار

ذوالمناقب بن طاهر بن ابى طالب حسينى رازى

راجيس8592 تاريخ رى

راجيش8592 تاريخ رى

راجيك8592 تاريخ رى

راز8592 تاريخ رى

رازوك8592 تاريخ رى

الرازى8592 احمد بن اسحاق رازى

رازى8592 تاريخ رى

رازى، خانۀ فرهنگ

راژس8592 تاريخ رى

راك8592 تاريخ رى

راكس8592 تاريخ رى

راكيا8592 تاريخ رى

راگ8592 تاريخ رى

راگا8592 تاريخ رى

راگاى8592 تاريخ رى

راگز8592 تاريخ رى

راگس8592 تاريخ رى

راگو8592 تاريخ رى

راگيا8592 تاريخ رى

راگيانا8592 تاريخ رى

رام اردشير8592 تاريخ رى

رام پيروز (رام فيروز)،

رام فيروز8592 فيروز بهرام

ربيعى، ملامحمد

رحيمى طهرانى رازى

رشيدالدين رازى دوعى

رشيدالدين بن عباس بن على رازى ورامينى

رقاشى، فضل بن عبدالصمد

رگه8592 تاريخ رى

روح بن محمد بن احمد رازى شافعى، ابوزرعه اصغر

روحى رازى

رود شور/ شور فشاپويه

روده / روذه

رويان

اَلرِّى8592 تاريخ رى

رى اردشير8592 تاريخ رى

رى برين/ رى عليا

رى در شعر كهن فارسى

رى در تاريخ معاصر

رى زيرين/ رى سفلا

رى شناسى، مركز

رى شهر8592 تاريخ رى

زادمهران8592 زامهران

زامهران / زادمهران

زبيده خاتون، بقعه8592 بى بى زبيده، بقعه

زردشتِ بهرام پَژْدو

زعفران جاى

زكريا بن مسعود اشقر خوارى رازى، ابويحيى

زكريا عبدى كوفى رازى

زلف آباد/ دُلف آباد

زمان آباد

زياد بن على سُرّى رازى

ص: 608

زيد بن واقد بصرى ابوعلى سمتى

زيديان

زينبدى / زين پَدى

زيوان

ساربانان / سربانان / سرابان / سَرَبان

ساسان

سالم بن صالح رازى

سرتخت

سُرّ

سراى ايالت

سردابيه

سرداب رى

سعد الحق، ميرنصيبى طرشتى رازى

سعد بن ابى طالب بن عيسى رازى، معين الدين، ابوالمكارم

سعد بن احمد بن عبدالعزيز رازى، ابوالمعالى

سعد بن سعيد بن مسعود بزّاز حنفى رازى، ابوالفتوح

سعد بن عثمان رازى دشتكى

سعد بن محمد بن محمود مشاط رازى، ابوالفضائل

سعيد بن اسماعيل رازى نيشابورى، ابوعثمان

سعيد بن جبير

سعيد بن داوود بن ابى زنبر

سعيد بن ربيع رازى

سعيد بن سعد بن ايوب بخارى رازى، ابوعثمان

سعيد بن سنان برجمى شيبانى كوفى قزوينى رازى، ابوسنان

سعيد بن عباس رازى، ابوعثمان

سعيد بن محمد بن حسن نيشابورى، ابورشيد

سعيد بن محمد حمامى رازى، ابونجيب

سعيد بن وجيه بن طاهر، ابوعبدالرحمن

سفلا8592 تاريخ رى

سفيان بن عيينه رازى

سِكَّةُ المَوالى

سلطان محمد، مدرسه

سلمان آباد

سلم بن ميمون خوّاص رازى

سلمة بن بشير نيشابورى، ابوالفضل

سلمة بن خطاب براوستانى اَزدورَقانى قمى رازى، مجدالملك

سلمة بن فضل ابرش رازى انصارى، ابوعبدالله

سليك بن مسحل رازى

سليم بن ابراهيم رازى

سُلَيم بن ايوب بن سُلَيم شافعى رازى، ابوالفتح

سليمان بن عمر بن ابى هوذۀ بلخى رازى

سِنّ

سندى بن عبدويه دهكى رازى، ابوهيثم

سنگ تراشان

سورن / سورنا

سورين8592 چشمه على

سورينى8592 چشمه على

سه برادران، امامزاده

سه دختران، امامزاده

سهل بن ابراهيم بن هشام رازى

سهل بن زنجلۀ رازى اَشتَر خياط، ابوعمرو

سهل بن زياد آدمى رازى، ابوسعيد

سهل بن عبدالرحمن رازى، ابوالهيثم

سهل بن عبدويه رازى

سهل بن عثمان عسكرى كندى، ابومسعود

سهل بن موسى رازى

سياوخش رازى

ص: 609

سيدآباد

سيدآباد

سيد ابوالعباس هاشمى8592 احمد بن ابراهيم حسنى رازى، ابوالعباس

سيد تاج الدين محمد كيسكى، مدرسه

سيد طاهر8592 طاهر، امامزاده - قلعه نو

سيد عبدالله ابيض، مزرعه

سيده ملكه خاتون

سيروان

سيزده آبان، خانه فرهنگ

سيمان رى

سين

سِينرَين

سينك

شاپور طهرانى رازى، ابوبكر

شاطر داوود

شافعيه، محله

شامى رازى

شاه رضا

شاهزاده حسين8592 حسين، امامزاده - پاكدشت

شاه عبدالعظيمى، آخوند ملا رضاقلى

شاه عبدالعظيمى، سيد حسن

شاه عبدالعظيمى، سيد زين العابدين

شاه عبدالعظيمى، على

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدباقر

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدتقى

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدحسين

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدرضا

شاه عبدالعظيمى، سيد محمدعلى

شاه عبدالعظيمى، شيخ جواد

شاه عبدالعظيمى، شيخ محمدطاهر

شاه عبدالعظيمى، شيخ محمدعلى

شاه عبدالعظيمى، مُلّا على

شاه غازى، مدرسه و كتابخانه

شاهى

شجره

شروانشاه بن محمد رازى، موفق الدين

شريف رازى، محمد

شريف محمد طهرانى رازى

شعيب بن خالد رازى بجلى

شعيب بن سهل بن كثير رازى، ابوصالح

شعيب بن عبدالله بن احمد رازى

شعيب، امامزاده - خمارآباد

شعيب، امامزاده - فيروزآباد

شغال تپه

شمس الاسلام حسكا، مدرسه

شمس الائمه8592 احمد بن مظفر رازى كردرى

شهاب الدين رازى، على

شهاب الدين شافعى رازى

شهرستان/ شارستان/ مدينه

شهمردان بن ابى الخير رازى مستوفى

شيخ حيدر مكى، مدرسه

صابر رازى، مولانا

صاحب الصومعه8592 محمد بن اسماعيل بن احمد برمكى رازى، ابوعبدالله

صاحب بن عبّاد

صاحب بن عبّاد، سرا

صاحبى، كتابخانه

صادق آباد

صادقى، حُسنيه

ص: 610

صاعد بن محمد بن احمد بن ابى بكر حنفى رازى

صالح آباد

صالح بن سلمة بن ابى حماد رازى، ابوالخير

صالح بن شعيب قارى رازى، ابوبكر

صالح بن ضريس بجلى

صالح بن محمد رازى، ابوالفضل

صباح بن محارب تيمى كوفى

صبّاح، حسن8592 حسن صبّاح

صحرايى رازى

صدوق / شيخ صدوق، ابن بابويه

صفرآباد

صوفى، كوچه

صيدى طهرانى رازى

صيقل رازى8592 مخلّد بن موسى رازى، ابوالقاسم

ضراب، اميره

طائرى رازى

طالب آباد

طالب آباد، تپه

طاهر بن احمد بن حمدان رازى لاسكى، ابوعبدالله

طاهر بن اسماعيل خثعمى رازى

طاهر بن حسن رازى، ابوالعلاء

طاهر بن حسن رازى، ابوبكر

طاهر بن حسن، شحام رازى

طاهر بن محمد بن طاهر شيبانى مقدسى رازى، ابوزرعه

طاهر، امامزاده

طاهر، امامزاده - قلعه نو

طاهر نيشابورى8592 عبدالصمد بن احمد بن على سليطى، ابومحمد

طاهريه، مدرسه8592 برهانيه

طبرك / طبرق

طرزى رازى

طورقوزآباد / تورقوزآباد

طغرل اول

طغرل بن محمد بن ملكشاه بن ارسلان8592 طغرل سوم

طغرل بن ميكائيل بن سلجوق8592 طُغرُل بيك

طغرل سوم

طيبه

عارفى رازى

عاصم بن ابراهيم رازى

عاصم بن محمد بن عاصم رازى

عاصم بن مضرس نصرى

عاقل خان رازى هندى بلخى

عاقل هندى8592 عاقل خان رازى هندى بلخى

عباد بن احمد كيلينى رازى، ابوصالح

عباد بن شاذ بن عثمان بن عباد مروزى، ابوعمرو

عباس آباد

عباس آباد علاقبند

عباس آباد، محله

عباس بن حسين بن احمد صفار رازى، ابوالفضل

عباس بن عبيداللّه اقطع رازى

عباس بن على بن علويه ورامينى رازى، رشيد الدين

عباس بن فضل بن شاذان بن عيسى رازى، ابوالقاسم

عبدالباقى بن احمد بن عبدالله خومينى رازى، ابوطيب

عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار اسدآبادى معتزلى

عبدالجبار بن عبدالله بن ابراهيم اردستانى جوهرى رازى، ابوالفتح

ص: 611

عبدالجبار بن عبدالله بن على رازى8592 مفيد رازى، ابوالوفاء

عبدالجبار بن عبدالله بن يزده رازى

عبدالجبار بن عبدالوهاب رازى

عبدالجليل بن مسعود بن عيسى رازى، رشيدالدين، ابوسعيد

عبدالجليل قزوينى رازى

عبدالجليل رازى، مدرسه

عبدالحسين بن مهدى بن حسن بن خليل بن على رازى حلى

عبدالرحمن بن ابراهيم رازى

عبدالرحمن بن ابى بكر رازى

عبدالرحمن بن ابى حازم ركاب رازى، ابوالقاسم

عبدالرحمن بن احمد بن حسن بن بندار عجلى رازى، ابوالفضل

عبدالرحمن بن احمد بن حسين نيشابورى خزاعى رازى، ابومحمد

عبدالرحمن بن حسين بن حسن رازى

عبدالرحمن بن سعد بن يحيى رازى

عبدالرحمن بن سنان مقرى رازى، ابويحيى

عبدالرحمن بن عبدالله بن سعد دشتكى رازى، ابومحمد

عبدالرحمن بن عمر سهل صوفى رازى، ابوالحسين

عبدالرحمن بن محمد بن ادريس بن منذر تميمى حنظلى رازى، ابومحمد، ابن ابى حاتم

عبدالرحمن بن محمد بن سلم رازى اصفهانى، ابويحيى

عبدالرحمن بن محمد بن يوسف طرائفى رازى، ابومحمد

عبدالرحمن بن مغراء بن عياض بن حارث دوسى رازى، ابوزهير

عبدالرحيم بن سليمان كوفى رازى، ابوعلى

عبدالرحيم بن مظفر بن عبدالرحيم بن على حمدونى رازى، ابومنصور

عبدالسلام بن عاصم جعفى هسنجانى رازى

عبدالسميع يزدى رازى حائرى

عبدالصمد بن محمد الدوعى، رشيدالدين رازى

عبدالعزيز بن ابى عثمان رازى

عبدالعزيز بن عبدالله بن عبدالرحمن اصفهانى رازى، ابوالقاسم

عبدالعزيز بن عبدالله قرشى نرمقى رازى، ابويحيى

عبدالعزيز بن محمد نصرآبادى رازى

عبدالعزيز بن مغيرة بن امى (اميه) منقرى صفار، ابوعبدالرحمن بصرى

عبدالعزيز بن يحيى بن عبدالعزيز بن سعد مداينى، ابومحمد/ ابوعبدالرحمن

عبدالعزيز رازى

عبدالعظيم حسنى (ع)

ص: 612

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109