شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : زمانی نژاد، علی اکبر، 1342 - ، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : شناخت نامه حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و شهر ری: مجموعه گفتارهای پراکنده پیرامون حضرت عبدالعظیم علیه السلام و امامزادگان ری/ به کوشش علی اکبر زمانی نژاد، ابوالفضل حافظیان.

مشخصات نشر : قم: دار الحدیث، 1382.

مشخصات ظاهری : 392ص.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 13.

شابک : 18000 ریال 964-7489-26-9 :

يادداشت : این کتاب از مجموعه آثاری است که به مناسبت برگزاری کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : مجموعه گفتارهای پراکنده پیرامون حضرت عبدالعظیم علیه السلام و امامزادگان ری.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله(ع)، 173 - 250؟ق.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله (ع)، 173 - 250؟ق. -- سرگذشتنامه

موضوع : امامزاده ها -- ایران -- ری

شناسه افزوده : حافظیان، ابوالفضل، 1349 - ، گردآورنده

رده بندی کنگره : BP53/5 /ع2 م27 1382

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : 3918121

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

حكيم ، سيد محمّدحسين ، 1364 - .

شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى (مجموعه گفتارهاى پراكنده پيرامون شهر رى) به كوشش سيد محمدحسين حكيم و على اكبر زمانى نژاد 1342 - قم : دارالحديث ، 1382 .

416 ص. - (مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 14)

... ريال ... - ... - 964 ISBN

1 . عبدالعظيم بن عبداللّه عليه السلام ، - 250؟ق.

2 . شهر رى. الف. كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام . ب. زمانى نژاد، على اكبر، گردآورنده همكار. ج . عنوان.

1382 8 ش 6 ع / 5 / 53 BP212/297

شابِك :

سازمان چاپ و نشر

شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

(مجموعه گفتارهاى پراكنده پيرامون شهر رى)

به كوشش : سيد محمّدحسين حكيم و على اكبر زمانى نژاد

از مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام - 14

ناشر : سازمان چاپ و نشر دار الحديث

چاپ : اوّل ، بهار 1382

چاپخانه :

شمارگان : 1000

قيمت :

تلفن : 7741650 0251 - 7740523 0251 ص . پ : 4468 / 37185

ص: 2

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 3

ص: 4

مقدمه

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين

چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و

ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

ص: 5

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى - كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند - به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو

جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت.

اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد - كه بار عمده بر دوش ايشان بود - سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

بهار 1382

ص: 6

فهرست اجمالى

بخش اوّل: كتابهاى عربى

1 - كتاب البلدان، ابى عبداللّه أحمد بن محمّد بن اسحاق همذانى المعروف بابن فقيه ............. 11

2 - آكام المرجان فى ذكر المدائن المشهورة فى كلّ مكان، اسحاق بن حسين المنجّم ............. 25

3 - منتقلة الطالبية، ابراهيم بن ناصر، ابن طباطبا............. 26

4 - معجم البلدان، ياقوت حموى ............. 39

5 - بلدان الخلافة الشرقية، لسترنج............. 47

6 - دائرة المعارف البستانى، بطرس البستانى............. 52

بخش دوم: عناوين فارسى

7 - حدود العالم من المشرق الى المغرب، ناشناس ............. 59

8 - مهاجران آل ابوطالب، ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر ابن طباطبا، محمدرضا عطائى............. 59

9 - ديوان بدرالدين قوامى رازى، تصحيح و تعليق: محدّث ارموي............. 74

10 - كتاب نقض، عبدالجليل قزوينى رازى ............. 79

11 - تعليقات نقض، محدّث ارموى ............. 82

12 - تذكره هفت اقليم، امين احمد رازى............. 98

13 - مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى............. 102

14 - خزائن، ملا احمد نراقى............. 106

15 - رياض السياحة، زين العابدين شيروانى............. 107

16 - حدائق السياحه، زين العابدين شيروانى............. 108

17 - تذكره جغرافياى تاريخى ايران، و .بارتولد، ترجمه: حمزه سردادور............. 111

18 - قراء و قصبات رى، عبدالعزيز جواهر كلام............. 118

19 - لرد كرزن در رى، لرد كرزن............. 130

ص: 7

20 - رى در دست مسلمانان، مجله نامه رى............. 148

21 - چه شد كه نامه رى پيدا شد؟ على جواهر الكلام............. 151

22 - تاريخ تهران، عبدالعزيز جواهر الكلام............. 153

23 - لغت نامه دهخدا، على اكبر دهخدا............. 182

24 - رى و جغرافيا و تحولات آن، خليل كمره اى............. 185

25 - نظرى به مقاله «رى» در دائره المعارف الاسلامى،حسين كريمان ............. 197

26 - دو فرمان مربوط به شهر رى، محمدتقى دانش پژوه............. 204

27 - جغرافياى تاريخى رى - تهران، ميرحسين يكرنگيان............. 209

28 - تاريخچه اوقاف اصفهان، عبدالحسين سپنتا............. 229

29 - گنجينه دانشمندان، محمّدشريف رازى............. 239

30 - تاريخ دانشگاه هاى بزرگ اسلامى، عبدالرحيم غنيمه، ترجمه: نوراللّه كسائى............. 256

31 - فرهنگ القاب و عناوين شهرها، جعفر ثامنى ............. 258

32 - تاريخ اجتماعى ايران، مرتضى راوندى............. 263

33 - فهرست بناهاى تاريخى و اماكن باستانى ايران، نصرت اللّه مشكاتى............. 269

34 - دايرة المعارف تشيع، مؤلف مدخل: مهوش صفايى............. 273

35 - دائره المعارف بزرگ اسلامى، مؤلف مدخل: مهبانو عليزاده............. 282

36 - تاريخ خانقاه در ايران، محسن كيانى............. 287

37 - جوانمرد قصاب، اكبر پيشگاهى............. 289

38 - موقعيت سياسى رى از ورود اسلام تا...، صادق آيينه وند............. 292

39 - حوزه هاى علميه شيعه درگستره جهان، سيّد على رضا سيّد كبارى ............. 298

40 - عزادارى سنتى شيعيان در بيوت علما و...، سيد حسين معتمدى كاشانى............. 305

41 - تاريخ بيمارستانهاى ايران از آغاز تا عصرحاضر، حسن تاج بخش............. 312

42 - خاطرات آيت اللّه خلخالى ............. 323

43 - كتابخانه صاحب بن عباد، شهلا بابازاده............. 332

44 - كتابشناسى تهران، ناصر تكميل همايون............. 340

ص: 8

پيشگفتار

درباره شخصيّت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و تاريخ رى در طول قرنهاى گذشته و عصر حاضر، صدها جلد كتاب و مقاله و جزوه و مطالب پراكنده و سودمند در كتابهاى علما و دانشمندان و محققان به رشته تحرير درآمده است كه با وجود تكرارى بودن بعضى از آنها، هر كدام با نگرش خاص خود توانسته اند گوشه اى از جلوه ملكوتى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را به نمايش بگذارد و جنبه اى از رمز و راز رى را بگشايد. با اين حال، تاكنون سال دقيق تولد و وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام روشن نيست؛ چنان كه درباره شهر رى هم، ناگفته هاى فراوانى وجود دارد.

بارى، ستايشهاى امامان عليهم السلام از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نشان دهنده شخصيت علمى و مورد اعتماد ايشان است ؛ به طورى كه در برخى روايات، براى زيارت قبر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ثوابى به مثابه زيارت قبر امام حسين عليه السلام ياد شده است.

پژوهشگر در تاريخ رى با تتبّع در منابع تاريخى و جغرافيايى آشكارا درمى يابد كه شهر رى در طىّ قرون متمادى از مراكز مهم شكل گيرى و بالندگى تمدّن اسلامى و شيعى و مهد دانش و فضيلت بوده است. وجود كتابخانه هاى بزرگ و داير بودن مدارس فقه و حديث و پرورش بزرگان همچون ثقه الاسلام كلينى و شيخ صدوق در اين شهر گواه صادقى بر اين مدّعاست. متأسفانه منابع اصلى تاريخ رى همچون جريدة الرى و تاريخ رى آبى و منتجب الدين رازى در تندباد حوادث از ميان رفته و بدست ما نرسيده، امّا در همين آثار به جا مانده، مطالب خواندى و جذّاب درباره رى بسيار است.

شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى با گردآورى و تأليف مجموعه رساله هاى خطى و كتابها و مقالاتِ منتشر شده، و نيز مجموعه جزوه ها و گفتارهاى پراكنده درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و امامزادگان و تاريخ شهر رى، در صدد شناساندن و معرفى مقام علمى و معنوى اين كريم اهل بيت: و ساير امامزادگان و معرفى تاريخ شهر رى است.

نتيجه طرح مأخذشناسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى، معرفى و شناسايى نزديك به هزار عنوان از كتابهاى خطى و چاپى و مجلات و نشريات و مقالات و دائرة المعارفها و سفرنامه ها و پايان نامه ها و اسناد و فرامين و وقف نامه ها

و... بود كه در يك جلد به زيور طبع آراسته شد.

ص: 9

بيش از چهل عنوان از ميان انبوه كتابها و مقالات و اسناد و... كه در مورد رى از جنبه هاى مختلف تاريخى، فرهنگى، مذهبى و اجتماعى اعم از بناهاى تاريخى، مساجد، دانشگاه ها، حوزه هاى علميه، بيمارستانها، اتفاقات تاريخى، حكمرانان و... برخوردار بود، انتخاب و برگزيده و به ترتيب سال وفات مؤلفين يا سال تأليف و چاپ عناوين و با تفكيك كتابهاى عربى و فارسى در اين مجموعه جمع آورى شد.

با تتبع و جست و جوى وسيعى كه در منابع مأخذشناسى شهر رى شد، سعى بر اين بود كه اكثر موضوعات در مورد رى در معرض ديد فضلا و دانشمندان و نويسندگان قرار گيرد.

و اين مهم تحت عنوان مجموعه گفتارهاى پراكنده پيرامون شهرى رى منبعى باشد براى اهل تحقيق، چرا كه در اين مجموعه مطالب گوناگونى در باب رى از بيش از صد مأخذ - از قرن سوم تا عصر حاضر - استفاده شده است، كه هر كدام در نوع خود (با وجود تكرارى بودن بعضى مطالب) سودمند و مفيد است.

و از جامع ترين آثار درباره تاريخ شهرى رى كتابها و مقالات مرحوم دكتر حسين كريمان است، كه شامل تحقيقات مفصل و ارزنده اى در اين باره است. و فهرست تفصيلى چهار كتاب مهم ايشان در پايان اين كتاب درج شد كه گوياى تحقيق و تفحص 50 سال از عمر ايشان درباره «رى بزرگ» است. و در ضمن بيانگر موضوعات مورد بحث در پيرامون رى است.

حتى الامكان سعى شده كه تصرّفى در متن گفتارهاى پراكنده صورت نپذيرد گرچه برخى از آنها ويرايش ابتدايى شده است.

و نيز پاورقى تمام گفتارهاى پراكنده به سبك منابع اصلى است كه با شماره مشخص شده، و توضيحاتى كه با ستاره در آخر گفتار هر عنوان مشخص شده، از اين مجموعه است.

ص: 10

بخش اوّل : كتابهاى عربى

45 - كتاب البلدان، ابى عبداللّه أحمد بن محمّد بن اسحاق همذانى المعروف بابن فقيه (قرن 3ه .)

القول في الري و الدنباوند

قال ابن الكلبي: سميت الرّيّ برويّ من بنيبيلان بن إصبهان بن فلوج بن سام. قال: و كان في موضع المدينة بستان. فخرجت بنت روي يوما إليه فإذا هي بدراجة تأكل تينا فقالت: بور أنجير. يعني أن الدراجة تأكل تينا. فاسم المدينة في القديم بور أنجير. و يغيرونه أهل الريّ فيقولون بهزويد.

و قال لوط بن يحيى:(1) كتب عمر بن الخطاب رضى الله عنه إلى عمار بن ياسر - و هو عامله على الكوفة - بعد شهرين من فتح نهاوند يأمره أن يبعث عروة بن زيد الخيل الطائي إلى الريّ و دستبى في ثمانية آلاف، ففعل. و سار عروة لذلك. فجمعت له الديلم، و أمدّهم أهل الريّ، و قاتلوه فأظهره اللّه عليهم فقتلهم و اجتاحهم.

و قال جعفر بن محمد الرازي:(2) لما قدم المهدي الريّ في خلافة المنصور، بنى مدينة الريّ التي بها الناس اليوم و جعل حولها خندقا و بنى فيها مسجدا جامعا. و جرى

ص: 11


1- البلاذري: فتوح، 313.
2- هو جعفر بن محمد الجرجاني الرازي الخواري، أبوعبداللّه مجمع الرجال، 2: 36 و روايته عن قدوم المهدي إلى الريّ لدى البلاذري، 315.

ذلك على يد عامر بن الخصيب، و كتب اسمه على حائطها. و تمم عليه سنة ثمان و خمسين و مائة و جعل لها فصيلاً يطيف به فارقين آخر و سماها المحمدية. فأهل الريّ يدعون المدينة الداخلة: المدينة و يسمون الفصيلَ: المدينة الخارجة. و الحصن المعروف بالزنبدي في داخل المدينة المعروفة بالمحمدية. و قد كان المهدي أمر بمرمّته و نزله أيام مقامه بالريّ، و هو مطلّ على المسجد الجامع و دار الإمارة.

و يقال إن الذي تولى مرمته و إصلاحه ميسرة التغلبي - و كان من وجوه قواد المهدي - ثم جعل بعد ذلك سجنا ثم خرب. فعمّره رافع بن هرثمة في سنة ثمان و سبعين و مائتين ثم خربه أهل الريّ بعد خروج رافع عنها.

قال:(1) و بالريّ أهل بيت يعرفون بآل الحريش لهم رفضة و أبنية حسنة و كان نزولهم الريّ بعد بناء المدينة المحدثة.

قال: و كانت الريّ تدعى في الجاهلية أزاري. فيقال إنه خسف بها، و هي على اثني [139 أ] عشر فرسخا من موضع الريّ اليوم على طريق الخوار بين المحمدية و هاشمية الريّ و فيها أبنية قائمة إلى اليوم تدل على أنها كانت مدينة عظيمة.

و هناك أيضا خراب في رستاق من رساتيق الريّ يقال له البهزان بينه و بين الريّ ستة فراسخ، يقال إنّ الريّ هناك كانت و حدثني من رأى أثر الحوانيت و الأسواق بها.

و لا يزال الحرّاثون و مَن عرفها يجدون قطع الذهب و ربما وجدوا اللؤلؤ و اليواقيت و غير ذلك من هذا النوع.

و الريّ العتيقة المعروفة قد خربت أيضا و كان المهدي في حياة المنصور حيث وجهه إلى خراسان، نزل في موضع منها يقال له السيروان و بنى فيها أبنية حسنة بعضها قائم إلى هذا الوقت.

و في قلعة الفرخان بالري يقول الغطمش الضبي و كان ديوانه هناك فكان لا يعدم

ص: 12


1- ما يزال القول للرازي و هو في فتوح البلدان، 315.

في كل يوم أن يصاح بالنفير:

على الجوسَقِ الملعون بالريّ لا بُني *** على رأسِهِ داعي المنيّة يلمعُ(1)

و بالري مات محمد بن الحسن صاحب أبيحنيفة [و عنه أخذوا الفقه(2)] و دخلها سعيد بن جبير فلقيه الضحاك و كتب عنه التفسير.

و كان عمرو بن معديكرب الزبيدي غزا الريّ فلما انصرف توفي فدفن فوق روزه و قوسنة بموضع يسمى كرمانشاه.

و بها مات الحجاج بن أرطاة النخعي سنة ثمان و أربعين و مائة و كان شخص إليها مع المهدي.

و بها توفي الكسائي المقري و اسمه علي بن حمزة، و كان شخص إليها مع الرشيد و هو يريد خراسان.

و بها مات محمد و أحمد ابنا خالد بن يزيد بن مزيد الشيباني و كان موت أحمد بها في ولاية موسى بن بغا سنة سبع و خمسين و مائتين، و موت أخيه محمد في أيام المعتضد و المكتفي مقيم بالريّ في سنة إحدى و ثمانين و مائتين. و كان محمد بن خالد في الوقت الذي اتخذ المعتصم الأتراك، و أخذ الجند و القواد أن يلبس السيوف بمعاليق و يترك الحمائل إلى الايزون من الريّ، و لا يطأ بساط خليفة و لا يخدم السلطان و الأتراك دولة و احتجب عن الناس و يقال إنه لبس برقعا فأغمضت الخلفاء له عن ذلك لجلالته و عظيم خطره.

فلم يزل [139 ب] على ذلك مستترا إلى أيام الموفق. فلما قلّد احمد بن عبدالعزيز حربَ رافع و صار المكتفي إلى الريّ، لقيه محمد بن خالد و أقام مديدة ثم مات.

و لم تزل وظيفة الريّ اثني عشر ألف ألف درهم حتى اجتاز بها المأمون منصرفَه عن خراسان يريد مدينة السلام فلقيه أهلها و شكوا إليه أمرهم و غلظ وظيفتهم، فأسقط منها ألفي ألف درهم و سجّل بذلك لأهلها.

ص: 13


1- . فتوح البلدان، 316.
2- . من المختصر فقط.

و قال بعض العلماء: مكتوب في التوراة: الريّ باب من أبواب الأرض و إليها متجر الخلق.

قال أبوجعفر الجمال: قلت ليحيى بن حديش: سمعت مالك بن مغول يقول: نعم دار الدنيا و الآخرة الريّ. قال: نعم.

و قال الأصمعي: الريّ عروس الدنيا و إليها متجر الناس و هو أحد بلدان الأرض.

و قال أحمد بن إسحاق:(1) الريّ طيبة الهواء عجيبة البناء، بلد التجار و مأوى الفجار، و هي عروس الأرض و سكّة الدنيا و واسطة خراسان و جرجان و العراق و طبرستان و لذلك قال بعض العلماء: أحسن الأرض المخلوقة الريّ و لها السُرّ و السربان، و أحسنها مصنوعةً جرجان و إليها تقع تجارات أرمينية و آذربيجان و الخزر و بلاد برجان، لأن تجار البحر يسافرون من الشرق إلى الغرب و من الغرب إلى الشرق فيحملون الديباج و الخزّ [الفائق(2)] من فرنجة إلى الفرما، ثم يركبون إلى القلزم فيحملون ذلك الديباج إلى الصين، و يحملون [الدارصيني و الماميران]. و متاع الصين كله حتى يصيرون إلى القلزم ثم يتحولون إلى الفرما. و هم [التجار ] اليهود الذين يقال لهم الراذانية، يتكلمون بالفارسية و الرومية و العربية و الإفرنجية. و يخرجون من الفرما يبيعون المسك و العود و جميع ما معهم من ملك فرنجة و ربما حملوا أمتعتهم إلى قسطنطنية، و ربما حملوا الرقيق الأندلسي من إفرنجة إلى أنطاكية، ثم يصيرون إلى بغداد ثم إلى الأبلة.

و أما تجار الصقالبة فإنهم يحملون جلود الخزّ و الثعالب من أقصى صقلبة فيجوز[ون] إلى البحر الرومي فيعشرهم صاحب الروم، ثم يجوزون إلى خليج الخزر فيعشرهم صاحب الخزر، ثم يصيرون إلى بحر خراسان في هذا البحر الذي يقال له بحر الصقالبة، فربما [140 أ] خرجوا بجرجان فباعوا جميع ما عندهم ليحمل جميع ذلك إلى الريّ.

ص: 14


1- . أحمد بن إسحاق الرازي من أصحاب الإمام الهادي عليه السلام 213 - 254 ه (جامع الرواة 1: 41) و انظر (مجمع الرجال 1:95).
2- من المختصر.

ثم أعجب من هذا، ان جميع ما بلغ إلى طبرستان من ناحية الديلم و الجبل و البربر و الطيلسان من الرقيق و سائر الأمتعة فإنما هو إلى الري لجلالتها و كبرها و كثرة تجاراتها.

و كان عبيداللّه بن زياد قد جعل لعمر بن سعد بن أبيوقاص ولاية الري أن يخرج على الجيش الذي وجهه لقتال الحسين رضى الله عنه فأقبل يميل بين الخروج و ولاية الري أو القعود:

أأتركُ مُلك الرّيِّ و الرّيُّ رَغبَتي *** أم ارجعُ مذموما بقتلِ حُسَيْنِ

و في قتلِهِ النارُ التي ليس دونَها *** حجابٌ و ملكُ الرّيِّ قُرّةُ عَيْنِ

[و قال ابن كربويه الرازي(1)، و كان أحد أصحاب الحسين بن أحمد العلوي بقزوين:

يا مُنْيةً هيَّجتْ شوقي و أحزاني *** لا تبعديني فبعدُ الدارِ أضناني

إنّي أُعيذُكِ بالأجفانِ يا سَكَني *** أن تتركيني أخا شجوٍ و أشجانِ

إذا بَعُدْتُ يكادُ الشوقُ يقتلُني *** حتى إذا طافَ طيفٌ منكِ أحياني

يا جفوةً من حبيبٍ أقرحت كبدي *** هلاّ رثيتِ لنائي الدار حيرانِ

دامي الجفونِ نحيلِ الجسمِ محترقٍ *** صبٍّ أسيفٍ قَريحِ القلبِ حَرّانِ

أمسى بقزوينَ مسلوبا عزيمتُه *** مقسَّما بين أشجانٍ و أحزانِ

أقول يومَ تلاقينا و قد سَجَعتْ *** حمامتانِ على غصنينِ من بانِ

الآن أعلمُ أن الغصنَ لي غصصٌ *** و إنما البانُ بَيْنٌ عاجلٌ دانِ

و قمتُ تخفضُني أرضٌ و ترفعني *** أخرى و هَدَّ مسيرُ الليلِ أركاني

ما لي أُنادي فيأبى أن يُجيبَ فَتىً *** لو كان بالرَّيّ لَبّاني و فَدَّاني

يا نفسِ لا تَجْزَعي من ذاك و اشتَمِلي *** ثوبَ العزاءِ فإن الغائبَ الجاني

ص: 15


1- . لا نعلم من يكون ابن كربويه، إلاّ ان الحسين بن أحمد بن محمد بن إسماعيل الارقط المعروف بالكوكبي ظهر بقزوين و زنجان و تغلب عليها و طرد عنها آل طاهر و ذلك في عام 251 ه و قد أغار عام 252 ه علي الري و معه جستان صاحب الديلم فقتلوا و سلبوا ... . (الطبري 9: 372 و 378) و انظر التدوين 2: 441.

أن الّذي غَرَّه بيتانِ قالهما *** مُضَلِّلٌ ما لَهُ في جهلِهِ ثانِ

لا يَمنَعَنَّك خَفضَ العَيش في بَلَدٍ *** نُزُوعُ نَفْسٍ إلى أهلٍ و أوطانِ

تَلْقى بكلّ بلادٍ أنتَ ساكنُها *** أهلاً بأهلٍ و جِيرانا بجيرانِ

حتّى تركتُ لذيذَ العَيش في بلدي *** فناءَ داري عن أهلي و إخواني

و شاقني نحوَ قَزوينِ مُنىً بَطَلَتْ *** نَفَت رُقادي و أَذْرتْ دمعَ أجفاني

فيا لها حَسرَةً إذ عَزَّ مَطلَبُها *** لم تُبقِ منّي على رُوحٍ و جُثمانِ

أنا النَّذيرُ لكم يا قومِ فاستمعوا *** مني مَقالَةُ نُصحٍ غيرِ خَوّانِ

لَلْمَوتُ بالرَّيّ خيرٌ للمقيمِ بها *** من الحَياةِ بقَزوينٍ و زَنجانِ

أنّى لها كجِنانٍ في شوارعِها *** يَطْفَحْنَ في كلّ بُستانٍ و مَيدانِ

أو كالمدينةِ شَطَّاها و شارعُها *** من المُصَلّى إلى صحراءِ أزْدانِ

و هاتِ كالسَّرَبانِ اليومَ مُرتَبَعا *** من باب حَربٍ إلى ساحاتِ عَفّانِ

أنهارُها أربَعٌ مَحفُوفَةٌ زُهُرٌ *** تحارُ فيهنّ عَينا كلِّ إنسانِ

و شارعُ السُّرِّ يُمناه و يُسرَتُهُ *** مُحَفَّفانِ بأنهارٍ و أغصانِ

و قَصرُ إسحاقَ من فُولادَ مُنحَدِرا *** على الشراك إلى دَرب الفَليسانِ

و كم برُوذَةَ من مُستَشرَفٍ حَسَنٍ *** إلى المَضِيقِ بها من باب باطانِ

و كم بناهك من دارٍ كَلِفتُ بها *** و ظَبيَةٍ تَرتَعِي في سَفْح غُدرانِ

و شادِنٍ غَنِجٍ كالبَدر صورتُه *** يَمِيسُ في حُلَلٍ تَلْهُو بفَتّانِ

يا رَيُّ صَلّى عليك اللّهُ من بَلَدٍ *** و لا أغَبَّك دارَّ (؟) القَطْر هَتّانِ

حَيِّ الديارَ بها و الساكنين بها *** من النساءِ و من شِيبٍ و شُبّانِ

إلاّ بقايا بغاةِ الأرض قد جحدوا *** دينَ المهيمنِ من كفرٍ و عدوانِ

كم حلَّ عَرصَةَ نصراباد قاطبةً *** من ابنِ زانيةٍ محضٍ و كشخانِ

و كم بسكةِ ساسانٍ إذا ذُكروا *** من ابنِ فاجرةٍ نصٍّ و قَرنانِ

همُ الأُلى منعوني قُربَ دارِهُمُ *** و باعدوني عَن أهلي و خلاني

و شرّدوني عَن صحبي و عن ولدي *** حتى لجأتُ إلى أجبالِ قصرانِ]

ص: 16

و خراج الري عشرة ألف ألف درهم بالكفاية. و من الري إلى قزوين ذات اليسار سبعة و عشرون فرسخا. و من قزوين إلى أبهر اثناعشر فرسخا. و من أبهر إلى زنجان خمسة عشر فرسخا.

و روي عن الصاد ق رضى الله عنه أنه قال: الري و قزوين و ساوة ملعونات مشؤومات.

و قال إسحاق بن سليمان:(1) ما رأيت بلدا أرفع للخسيس من الري.

و في أخبار أهل البيت قالوا: إن الري كانت منابت الشؤم و ستعود منابت الشؤم.

و في خبر آخر: الري ملعونة و تربتها تربة ديلمية و هي على بحر عجاج تأبى أن تقول الحق.

و روى محمد بن الريان(2) عن إسماعيل الرازي قال: قال لي الحسن بن على بن فضال: تعرف الدولاب؟ قلت: نعم، أعرفه. قال تعرف شجرة تسمى آزاذ؟ قلت: لا. قال: فروى عن أبيعبداللّه جعفر بن محمد رضى الله عنه أنه قال: إذا اتصلت حيطان المدينة بحيطان الدولاب فعندها توقعوا بلاء القوم، ثم تلا قول اللّه عزّ و جلّ «و إن من قرية إلاّ نحن مهلكوها قبل يوم القيامة أو معذبوها عذابا شديدا». قال: الري.

و عن أبيعبداللّه جعفر بن محمد رضى الله عنه: ويل للري من جناحيها. قيل: و أي شيء جناحاها(3)؟ [140 ب] قال: طبرستان أحد جناحيها.

و عن محمد الرازي(4) عن أبيه عن جده أبي إسماعيل، و كان نساجا، فاتخذ ثوباً

ص: 17


1- . إسحاق بن سليمان الرازي الكوفي الأصل المتوفى عام 199 ه العبر 1: 257 و ترجم له ابن حجر في تهذيب التهذيب (1: 205) ترجمة مطولة و قال إنه «إسحاق بن سليمان الرازي، أبويحيى العبدي: كوفي نزل الري ...».
2- محمد بن الريان بن الصلت من أصحاب الإمام الهادي 213 - 254ه . انظر: جامع الرواة (2: 113) و رجال الكشي 546 و رجال النجاشي 370 و فيه «محمد بن الريان بن الصلت الأشعري: له مسائل لأبيالحسن العسكري عليه السلام ...». فهو قد أدرك الإمام العسكري 232 - 260 ه أيضا. أما الحسن بن علي بن فضال، فهو أبومحمد بن عمر بن أيمن الزاهد العابد المتوفى سنة 224 ه كما في رجال النجاشي الذي ترجم له ترجمة مطولة (انظر 34 - 36) و ذكر مؤلفاته.
3- في الأصل: جناحيها.
4- . هو محمد بن إسماعيل الرازي.

و جوّده و قصره و حج فأتى أباعبداللّه(1) و وضعه بين يديه، فأخذه و نظر إليه و نشره و قال: هذا محكم العمل. فقال أبوإسماعيل أنا نسجته يا سيدي بيدي. فقال له أبوعبداللّه: فأنت نساج؟ قال: نعم. [فقال]: مرحبا بنسّاجنا، من أين أنت؟ قال: من أهل الري. قال: أتعرف التل الأحمر؟ قال: لا. قال: هو ناءٍ عن المدينة عند الباب الحديد لا يسلك إلاّ عند ارتفاع النهار. أما إن ذلك الموضع سيعمر. ثم قال: أتعرف كناسة الدواب؟ قلت: نعم. قال: فتعرف جبل الطين الأسود؟ قال: لا. قال: الجبل الذي يقال له جبل ليلا. قلت: نعم أعرفه. قال: فتعرف باب المدينة الحديدي و سورها؟ قلت: نعم. قال: عنده مصارع القوم، يقتل من صحابة [بني(2)] العباس و شيعتهم ثمانون ألفا منهم ثمانون [ممن] يصلح للخلافة. فقلت له: جعلت فداك، ألك حاجة؟ قال: حاجتي أن تدع هذا العمل. قلت: فأي شيء أعمل؟ [قال]: كن صيقلاً. فقلت له: على كبر السن كيف أعمل؟ قال: سهّل اللّه عليك تعلّمه و نوّر قلبك و يسّره عليك.

قال: فقدمت الري فتعلمته في شهر. فكان يُروى عنه الحديث: عن أبيإسماعيل الصيقل عن أبي عبداللّه.

و كان الرشيد يقول: الدنيا أربعة(3) منازل، قد نزلت منها ثلاثة. أحدها دمشق و الآخر الرقة و الثالث الري و الرابع سمرقند و أرجو أن أنزله. و لم أرَ في هذه البلاد الثلاثة التي نزلتها موضعا هو أحسن من السربان لأنه شارع يشتق مدينة الري في وسطه نهر، فهو حسن. عن جانبيه جميعا أشجار ملتفة متصلة و فيما بينها أسواق.

و خطب أميرالمؤمنين علي رضى الله عنه يوما فقال في خطبته:

احمدوا اللّه الذي أحصاكم عددا و وظف لكم مددا في قرارة الدنيا، فإنكم مفارقوها و منقطعون عنها و محاسبون بما عملتم فيها. لا تخدعنكم بقاي(4) لذاتها فإنها

ص: 18


1- هو الإمام جعفر الصادق عليه السلام .
2- . زيادة يقتضيها السياق.
3- في الأصل: أربع.
4- . المقصود: بقاء.

ثقيل مطلبها، رنق شربها، غرور حائل و شبح [141 أ] مائل و سنان قاتل، تعزّ مستدبرها و تصرع مستفيدها بغرور شهوتها و مونق لذتها و حبل مدتها، حتى إذا أنس ناقدها و قرّ شاردها، قنصته بأحبلها، فتفلته إلى ضنك المضجع و وحشة المرجع و مجاورة الأموات و مفارقة الأوقات. فهم لا يرجعون و لا يؤذن لهم فيعتذرون. قد ارتهنت الرقاب بسالف الاكتساب، و أُحصيت الآثار، و قد خاب من حمل ظلما. فيا لها أمثالاً كافية و مواعظ شافية لو صادفت أُذنا واعية و قلوبا زاكية و ألبابا حازمة و آراء عازمة.

ثم قال: كيف بهم إذ خرج المشرقي، و تحرك المغربي، و حارب السجزي، و تحرك الهجري، و ثار الحسيني، و غضب الحسني، و قام العلوي، و بويع الأموي، و خرج الأرمني، و ماج الديلم، و ضج الطبري، و قدم الهاشمي، و وافى المصري، و ظفر الخراساني، و كفر الكلبي، و بويع الزنجي، و نقض التركي، و غلب الرومي، و خرج القحطاني.

عندها يخرج الروم في ألف ألف و يزيدون و يهرب الهاشمي من الزوراء و ينزلها الخراساني. فالويل لهم من المظفر العلوي، و الويل لأهل البصرة و الأبلّة و الأهواز و واسط من المظفر العلوي أيضا. يقتل بالبصرة مائة ألف و يزيدون، و بواسط مثل ذلك، و هو السفّاح.

و ويل للرافقة و قرقيسيا من كلب و قيس. و الويل كل الويل للزوراء من السفياني، يقتل في كل يوم واحد مائة ألف أو يزيدون، و اليوم الثاني مثل ذلك، و اليوم الثالث مثل ذلك في صعيد واحد، لا ينظر اللّه إليهم و لا يكلمهم و لهم عذاب أليم.

و الويل لأهل الكوفة من السفياني، و الويل لأهل يثرب من الأبقع، سيبقر بطون النساء و يقتل النفس الزكية.

و الويل لأهل مكة من الأصهب و من صاحب مصر يقتلهم بغير عدد حتى يجري الدماء في وادي العرفات.

و الويل لأهل فسطاط مصر من فرعون الثاني و هو السفياني، كيف يقتل النساء و لا يرحم الصبيان و الإماء.

ص: 19

و البلية العظمى بصخر الري، يقتل في ذلك الموضع ستون ألفا إلى الباب.

و الويل لأهل القزوين من الديلم، يقتل الرجال و تسبى النساء و الذراري.

و الويل لهمذان من جانب طبرستان، و الويل للري من صاحب الديلم و الويل لهم من صاحب إصبهان. في كلام طويل.

و بعث الحجاج إلى وفد كانوا قدموا عليه من الديلم فعرض عليهم الإسلام أو الجزية فأبوا أن يفعلوا شيئا من ذلك. فأمر أن يصوّر لهم بلدهم سهله و جبله و عقابه و غياضه فصُوّرت له. فدعا من قبله من الديلم فقال إن بلادكم قد صُورت لي و رأيت فيها مطمعا فاعترفوا بما دعوتكم إليه قبل أن أغزيكم الجنود فأخرب البلاد و أقتل المقاتلة و أسبي الذرية. قالوا: أرِنا هذه الصورة التي أطمعتك في بلادنا فأحضرها حتى نظروا إليها. فقالوا: قد صدقك من صَوَّرها غير أنه لم يصوّر لك الرجال الذين يمنعون

هذه العقاب و الثنايا، و ستعلم ذلك لو تكلفته.

فأغزاهم الجنود و عليهم ابنه محمد بن الحجاج فلم يصنع شيئا غير أنه بنى مسجدا لأهل قزوين و نصب فيه منبرا [و هو مسجد التوث الذي على باب دار قوم يعرفون بالجنيدية. و حُكي أن عمّال خالد بن عبداللّه القسري لعنوا علي بن أبيطالب على المنبر فقام حبيش بن عبداللّه و هو من موالي الجنيد أو بنيعمه فاخترط سيفه و ارتفع به إلى العامل فقتله و قال: لا نحتملكم على لعن علي بن أبيطالب. فانقطع بعد ذلك اللعن عنه رضوان اللّه عليه].(1)

و قال محمد بن زياد المذحجي: رأيت في مسجد قزوين لوحا مكتوبا مما أمر به محمد بن الحجاج الثقفي. و أنشد جعفر بن عمر بن عبدالعزيز:

هل تعرفُ الأبطالُ من مريمٍ *** بين سواسٍ فلِوى يرثمِ

فذاتِ أكنافٍ فقيعانِها *** فجزعِ فدفر وافِ الاحرمِ (؟)

ص: 20


1- ما بين عضادتين في المختصر فقط.

ما لي و للريِّ و أكنافِها *** يا قومُ بين التركِ و الديلمِ

أرضٌ بها الأعجمُ ذومنطقٍ *** و المرءُ ذوالمنطقِ كالأعجمِ

و لما ميّز قباذ إقليمه، وجد أنزه بقاعه بعد أن بدأ بالعراق التي هي سرّة الدنيا و الأقاليم، ثلاثة عشر موضعا: المدائن، و السوس، و جنديسابور، و تستر، و سابور، و بلخ، و سمرقند، و باورد، و بطن بنهاوند تسمى روذراور، و ماسبندان و مهرجانقذق، و تل ماسير، و إصبهان و الري. و أسرى فواكه إقليمه سبعة مواضع: المدائن، و سابور، و ارجان، و نهاوند، و ماسبندان [142 أ] و حلوان، و الري. و أوبأ بقاع إقليمه ستة مواضع: البندنيجين، و سابور خواست، و برذعة، و زنجان، و جرجان، و الخوار - بطن الري - .

و الري سبعة عشر رستاقا منها: [الخوار] و دنباوند، و ويمة، و شلمبه [هذه التي فيها المنابر].(1)

و في كتاب الطلسمات: إن قباذ وجّه بليناس الرومي إلى الري فاتخذ بها طلسما للغرق فأمنوه، و ذلك أنها على بحر عجّاج. و استطابها بليناس فعزم(2) على المقام بها فآذاه أهلها فاتخذ بها طلسما للنزول فليس يجتاز بها أحد من خراسان إلاّ نزلها.

و عمل طلسما آخر للغلاء فهي أبدا غالية السعر.

ثم كتب بليناس إلى قباذ يخبره بما قد عمل من الطلسمات في بلاده و يستأذنه في المصير إلى خراسان. فكتب إليه قباذ: إن قباذ الأكبر قد طلسم ما وراء الري إلى بلخ و جرجان و سجستان [مائتين و خمسين طلسما(3)] و ليس هناك شيء فأقبل إلينا.

[و قال الشاعر:

الريُّ أعلى بلدةٍ أسعارا *** لا درهما تُبقي و لا دينارا

ص: 21


1- ما بين عضادتين في المختصر فقط.
2- . في الأصل: فعلم على المقام.
3- في المختصر فقط.

تَدَعُ الغريبَ محيَّرا في سوقِها *** قد تاه ينظرُ هائما خوّارا

في كُلِّ يومٍ ينبغي لغَدائه *** أن كان يملك للغَدا قِنطارا

و بها أُناسٌ شَرُّ ناسٍ باعةً *** لا يَحفَظُون من الغريب جوارا

سِيسُوا بكلّ قَبيحَةٍ فتراهمُ *** أَدهى و أخبثَ مَن تحَلَّى العارا

لا يَصدُقُون و صِدقُ قولٍ فيهمِ *** عارٌ و كلٌّ يُبغِضُ الأبرارا

إِنْ جئتَ تَسأَلُهم لتُسقى شُربَةً *** قالوا إليك تَجَنَّبِ الأشرارا

فلقد لَبِسْنا العارَ حتّى ما لنا *** إلاّ الفضائحَ مَلبَسا و إزارا(1)]

و في أخبار فريدون على رواية الفرس: لما أقبل بالبيوراسف من المغرب نحو المشرق ليسجنه [بدنباوند] مرّ بكورة إصبهان - و قد طوى افريدون أياما لم يذق طعاما - فطلب قوما يمسكونه عليه ريثما يتغدى. فجمع الملك عالما من الناس فلم يقدروا على إمساكه، فأدار سلاسله على جبل من جبال إصبهان و أوثقه بأساطين و سكك من حديد قوية. و توثق منه حتى ظن أنه قد أحكم ما أراد. حتى إذا جلس على غذائه، اجتذب البيوراسف سلاسله مع تلك الأساطين و السكك و احتمل الجبل يجره بسحره ثم طار به في الهواء، فتبعه افريدون فما لحقه إلاّ بالمدينة المعروفة ببزورند و هي الري. فلما لحقه قمعه بمقمعة من حديد كانت في يده فسقط مغشيا عليه و رسا ذلك الجبل المنقول من إصبهان بمدينة الري. فهو الآن جبلها المطلّ عليها. فلعن افريدون ذلك الجبل و دعا اللّه أن لا ينبت عليه شيئا في شتاء و لا صيف و أن لا يثبت عليه ثلج و لا تسرح عليه سارحة تؤمّه و لا أهلية و لا يأتي إليه حيوان. فأجاب اللّه دعاءه. فهو كذلك [142 ب] إلى يوم التناد.

ثم قاده من الري نحو محبسه على طريق الخوار، فوافاه و هو يقوده إصبهبد جرجان - و كان رجلاً ذا أيد و بطش - فسار معه أياما. و عرضت لأفريدون حاجة فلم يثق بأحد يمسكه عليه فقال الأصبهبد: أيها الملك، أنا أمسكه عليك. فقال: أخاف أن لا

ص: 22


1- في المختصر فقط.

تقوى فتعطب على يده. فقال: أرجو أن يعينني اللّه عليه بقدرته. و ناوله أفريدون سلاسله و ساربه، فلم يلتوي عليه، و مرّ يحجل في قيوده.

فلما غاب أفريدون ( )(1) فلما أطالا المجاذبة دخلت رجلاه إلى ركبتيه في الأرض، فخدّ في ذلك المكان أخدودا عظيما جرى فيه بعد ذلك الماء فصار نهرا عظيما، و هو اليوم يعرف بوادي خوار، يعرفه أهل تلك الناحية و يسمونه بهندرود.

و طعنه أفريدون و قمعه بمقمعة واحدة من يد الأصبهبد و بارك عليه و زاد في مرتبته و سماه بهند جرجان و خراسان اصبهبد.

ثم حمله إلى كورة دنباوند فسجنه هناك في جبل يسمى جبل الحدّادين في قرية اسمها قرية الحدادين أيضا و وكل به أرمائيل و مثّل بين يديه في القلة صورة أفريدون و طلسم عليه طلسما و بنى حوله حوانيت رتّب فيها قوما حدادين يضربون مطارقهم نوائب على سنداناتهم ليلاً و نهارا شتاء و صيفا لا يفترون عن ذلك. و جعله في كهف عظيم في جوف القلة و أثقله بالحديد و جعل على باب الكهف عدة أبواب حديد و أسقط عن سكان هذه القرية الخراج و العشر و جميع النوائب، فليست عليهم مؤونة إلاّ ضرب هذه المطارق على سندانات خالية، و يتكلمون على ضربهم بكلام موزون و يهمسون به عند ضربها لئلا يقطع البيوراسف سلاسله و أغلاله فيقال إنه يلحس أغلاله دائما ليلاً و نهارا فتدق عن لحسه، فإذا ضرب(2) هؤلاء بالمطارق عادت إلى حالها في الغلظ و الوثاقة. و يقال إن الطلسم الذي يمنعه من قطع السلاسل بعد لحسه إياها فهو معمول في ضرب هؤلاء الحدادين بمطارقهم.

و مضى أفريدون - بعد أن حبسه في الكهف و استوثق منه - منصرفا إلى دار مملكته [143 أ] و وكل أرمائيل بحفظ البيوراسف و طعامه. فكان يذبح له في كل يوم رجلين فيغذي بأدمغتهما حيّتيه اللتين على كتفيه أعواماً.

ص: 23


1- كلمة مطموسة و يمكن أن تكون: جاذبه السلسلة.
2- . في الأصل: فإذا ضربوا.

ثم إن أرمائيل تحوّب من ذبح الناس فتلطّف في استنقاذهم و احتساب الأجر في إطلاقهم من القتل، فمضى إلى قرية من قرى دنباوند تسمى مندان فبنى على جبلها أبنية جليلة و قصورا عظيمة و جعل فيها بساتين و عيونا تجري في صحون تلك الدور و البساتين، و بنى في بعض تلك القصور بيتا بخشب الساج و الابنوس و صور فيه جميع الصور، فلم يكن لأحد في ناحية المشرق، بناء أشرف منه ارتفاعا و حسنا و دقة نقوش و كثرة عمل و تزاويق و تصاوير و تماثيل.

فما زال ذلك البنيان قائما حتى استنزل المهديُّ بن المصمغان من القلعة المعروفة بالهيرين - و كان قد أعطاه الأمان - فلما جاء به إلى الري أمر بضرب عنقه.

فلما استخلف الرشيد و صار إلى الري أخبر بمكان ذلك البنيان فصار إليه حتى وقف عليه و أمر بنقضه و حمله إلى مدينة السلام.

و كان أرمائيل نازلاً في قصوره و أبنيته التي بناها فإذا جاؤه بالأسارى من الآفاق ليذبحهم و يأخذ أدمغتهم فيغذي الحيتين، أعتق في كل يوم أسيرا و ذبح مكانه كبشا و خلط دماغه بدماغ المقتول و غذا به الحيتين أعواما كثيرة. ثم بدا له في الذبح فكان إذا جاؤه بالأسارى أعتقهم و أسكنهم الجبل الغربي من قرية ميندان.(1)

فبقي على ذلك من حاله ثلاثين عاما يعتق في كل عام سبعمائة و ثلاثين إنسانا - و قرية ميندان على جبلين بينهما وادٍ فيه ماء عذب غزير لا ينقطع شتاء و لا صيفا، و على حافتي الوادي عيون تنصب إليه و شجر مثمر - فكان كلما أعتق أسيرا أعطاه دارا و أسكنه الجبل الغربي و أمره أن يزرع لنفسه ما يريد و يبني ما يشاء. فكانوا يفعلون ذلك. و قيض اللّه لأرمائيل مطلسما ألمّ به فقال: أنا اطلسم الطعام الذي يتغذى به هذا الملعون فيكون يتغلغل في جوفه و يرتفع [143 ب] إلى صدره و يجري في لهواته فيشبع منه و لا يحتاج إلى غيره أبدا و يجازيك الملك على ذلك. ما الذي تجازيني عليه؟ قال: سل ما أحببت. قال: إذا أتتك رئاسة

ص: 24


1- هذه الوقائع و ما يليها ذات صلة بأسطورة الملك الظالم بيوراسف أو الضحاك و هي من القصص التي رواها الفردوسي في الشاهنامه 1: 30 - 37 و لا تختلف عما هي عليه هنا إلاّ في بعض التفصيلات.

الناحية أشركتني فيها معك و في نعمتك و عقدت بيننا قرابة لا تنقطع. فضمن أرمائيل له ذلك و طلسم مأكول الملعون و مشروبه في جوفه، فهو يتغلغل في صدره إلى بلوغ مدة [أيامه].(1)

فلما كان بعد ثلاثين حولاً من مملكة أفريذون أنفذ إلى أرمائيل رسولاً يأتيه بخبر البيوراسف. فلما وافاه أنزله أرمائيل معه في قصره. فسأله الرسول عما صنع فأخبره خبر المعتقين من الذبح و إنزاله إياهم الجبل الغربي. و لمّا أمسى أمر المعتقين أن يوقد

كل واحد منهم على باب الموضع الذي هو فيه نارا ففعلوا. فقال الرسول: ما هذا؟ قال: هؤلاء المعتقون من الذبح. فقال الرسول بالفارسية: ... .(2)

46 - آكام المرجان فى ذكر المدائن المشهورة فى كلّ مكان، اسحاق بن حسين المنجّم (قرن 5ه )

مدينة الرى

وهى في الاقليم الرابع و بعدها عن خط المغرب اربع و سبعون درجة و من خط الاستواء اربع و ثلاثون درجة و هى مدينة جليلة و اهلها اخلاط من الناس من الفرس والعرب والاتراك و اسمها الحمدلله لان المهدى نزلها في خلافة المنصور و بها ولد الرشيد و افتتحها قرظة(3) بن كعب الانصارى في خلافة عمر بن الخطاب سنة اربع وعشرين و يشرب اهلها من عيون و انهار عظام تاتى من بلاد الديلم(4) و هى كثيرةالاشجار.(5)(6)

ص: 25


1- من المختصر.
2- . البلدان، تحقيق: يوسف الهادى، اوّل، بيروت، عالم الكتب للطباعة و النشر و التوزيع، 1416ق، ص 537 - 551.
3- 1. Ms..قرط
4- 2. Ms. s. p.
5- 3. Cfr. al - Ya qobl, op. cit., p. .06-873
6- . آكام المرجان فى ذكر المدائن المشهورة فى كل مكان، بى جا، بى نا، بى تا، ص 15.

47 - منتقلة الطالبية، ابراهيم بن ناصر، ابن طباطبا (قرن 5)

(الرى) ذكر من ورد الرى من أولاد الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام . منهم من ولد عبداللّه بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام .

(بالرى) أبوالحسن محمد بن الحسين بن الحسن الاعور ابن محمد الكابلى بن عبداللّه الاشتر بن محمد النفس الزكية ابن عبداللّه بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب و مات هناك و انقرض نسله، عقبه أحمد درج، و على درج، و جعفر درج و رقية و فاطمة.

ذكر من ورد الرى من أولاد ابراهيم الغمر ابن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام منهم من ولد اسماعيل بن ابراهيم بن الحسن بن الحسن بن على بن أبيطالب عليه السلام .

(بالرى) أبومحمد عبداللّه الحجازى ابن يحيى(1) بن عبداللّه العالم بن الحسين بن القاسم الرسى بن ابراهيم طباطبا.

ورد الرى أيام السيدة أم فخرالدولة(2) و صار نقيب الغرباء من جهة مانكديم النقيب(3) بقيته من محمد بن عبداللّه وحده، و من المرتضى وحده و منه فى رجلين القاسم و أميركا. رأيتهما بالرى فى سنة تسع و خمسين و أربعمائة. و القاسم بن المرتضى هذا

ص: 26


1- لم نعثر في العمدة و لا المشجر الكشاف و لا بحر الانساب لركن الدين الموصلى على ولد ليحيى اسمه عبداللّه.
2- المظنون قويا ان فى المقام سهو من قلم المصنف فان المعروف في كتب التواريخ ان ام فخر الدولة لم تحكم الري و انما تلك زوجته السيدة ام ابيطالب رستم الملقب بمجد الدولة و ذلك لما توفي زوجها فخر الدولة سنة 387 أجلس الامراء ولده رستم و عمره اربع سنين فجعلوا له الري و بلاد الجبل و جعلوا اخاه شمس الدولة بهمدان و قرميسين الى حدود العراق و كان المرجع والدة ابيطالب مجد الدولة و هي ابنة شروين بن المرزبان و الى مازندران و كانت عاقلة ذات سياسة و تدبير و قام بالامر بين يديها في مباشرة الاعمال ابوطاهر صاحب فخر الدولة و ابوالعباس الضبي الكافى ثم جرت خطوب بينها و بين ولدها مجد الدولة منذ سنة 397 حتى سجنها فهرت منه و استعانت ببدر بن حسنويه الكردي و بشمس.
3- . هو أبوالعباس احمد بن علي الاصغر الروياني ابن محمد ششديو المكارى ابن الحسين بن عيسى بن محمد البطحاني الحسيني و يعرف بما نكديم بن ششديو النسابة النقيب. و هو الذى جمع جريدة الرى و هى احد مصادر تذكرة النسب للعبيدلي لا حظ الذريعة، ج 5، ص 98.

هو صديقى ادام اللّه تمكينه.

(بالرى) أولاد عبدالعظيم بن(1) معية الحسين بن على بن الحسن بن الحسن بن اسماعيل قال شيخى الكيا الاجل النسابة المرشد باللّه زين الشرف الدولة فجاءت الى الري و حاضرت مجدالدولة و وقع القتال و استظهر بدر و دخل الري فأسر مجد الدولة و قيدته امه و سجنته و أجلست اخاه شمس الدولة في الملك نحو سنة ثم اعادت ابنها و سار شمس الدولة الى همدان و صارت هي تدبر الامر الى ان توفيت سنة 419 و بموتها اختل نظام الملك لضعف مجد الدولة و سوء تدبيره حتى آل امره في 12 جمادى الأولى سنة 420 قبض عليه السلطان محمود و به انقطع أثر آل بويه ممن ينتمى الى مجد الدولة.

هذه سطور من تاريخ السيدة أُم مجد الدولة زوجة فخر الدولة فما في المتن من سهو القلم فلا حظ.

لا أعرف بالرى من بنى معية أحدا.

ذكر من ورد الرى من أولاد جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبيطالب عليه السلام . من ولد الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على.

(بالرى) أبوالحسن على بن الحسين بن أبى عبداللّه محمد بن عبيداللّه الامير ابن عبداللّه بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبيطالب عليه السلام . عقبه أبوالقاسم عبيداللّه يعرف باميركا لقبه باطيه، و أبوطالب لقبه طبره، أمهما عامية من أهل الرى. و فى المشجرة أحمد الامير و زيد و أبوطالب محمد، و أبو أحمد محمد و أبو هاشم محمد.

(بالرى) ابراهيم الوردى ابن أبى عبداللّه محمد بن عبيداللّه الامير بن عبداللّه بن

ص: 27


1- من ولد عبدالعظيم ابن معية الحسني المذكور بالرى من ذرية ولده علي بن عبدالعظيم و من ذرية حفيده الحسين بن محمد المعروف بميمون بن عبدالعظيم، و منهم السيد ما نكديم و اخوه المهدى ابنا الحسين بن ميمون بن عبدالعظيم. و لا يفوتني تنبيه القارى ء ان عبدالعظيم هذا ليس هو صاحب المشهد و المقام بالرى فان ذلك هو عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن السبط عليه السلام و سيأتي من المصنف ذكره بعد ذلك.

الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن، عقبه(1) من ثلاثة بنين أبى الحسن محمد و أحمد و أبى جعفر محمد.

كان (بالرى) أبوالقاسم الاحول طبست بن أبى عبداللّه محمد بن عبيداللّه الامير ابن عبداللّه بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن، عقبه أبوعبداللّه محمد كشكشه(2) و أبو العباس محمد الاعرج بالاهواز.

ذكر من ورد الرى من ولد محمد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن.

كان (بالرى) قديما أبو القاسم عيسى بن الحسن السيلق بن على بن محمد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن، و ولده باستراباد.

ذكر من ورد الرى من أولاد زيد بن الحسن، منهم من ولد القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن بن الحسن.

(بالرى) من نازلة رويان أبوالحسن على الاصغر بن محمد ششديو بن الحسين بن عيسى بن محمد عقبه أبوالقاسم زيد المعروف بحسينى و أبو زيد الحسن القارى لا عقب له قتل بخراسان، أبو هاشم الحسين، و أبوطالب محمد و أبو العباس أحمد المعروف بما نكديم ابن ششديو و هو النسابة(3) و حمزة درج، و الناصر عيسى، و أبوطالب الحسين درج.

(بالرى) محمد سراهنك المهدى بن الحسن بن محمد بن سليمان بن محمد ششديو بن الحسن بن عيسى بن محمد البطحانى، عقبه الحسين و الداعى و الضرير و محمد و أبو زيد انقرضا.

(بالرى) ولد حمزة بن محمد بن هرون بن محمد البطحانى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن، عن ابن الصوفى.

ص: 28


1- . الى هنا كان سقط النسختين فأكملناه من جنة النعيم، ص 498.
2- . في لباب الانساب لابن فندق البهيقي مخطوط ان كشكش هو محمد بن علي بن أبيسليمان محمد بن عبيداللّه الأمير و هو الذي في مشجر العميدي ص 159 كما ان فيه ان القاسم الاحول هو بن ابيالفضل محمد بن عبيداللّه الأمير فلاحظ.
3- سبق تعريف الرجل بما يتناسب و المقام قريبا فراجع.

(بالرى) أبو الحسين هرون الاقطع ابن الحسين بن محمد بن هرون بن محمد البطحانى، قال السيد الامام زين الشرف: الهارونية هم ولد الاقطع و هو هرون بن الحسين بن محمد بن أبى الحسين هرون بن محمد البطحانى، و أبو الحسين العقب منه فى أبى القاسم الحسين و على لم يعقب.

عن البخارى و أبى المنذر قالا: الحسين بن هرون. و أهل طبرستان و غيرهم من النسابة يقولون الحسين بن محمد بن هرون بن محمد البطحانى و أسقط ابن طباطبا: بين الحسين و هرون الأول (محمد) و حكاه عن البخارى، و غيره و هو الخطأ. و الصحيح ما ذكرناه كذا و جدت بخط الكيا الأجل السيد النسابة المرشد باللّه زين الشرف أدام اللّه علوه(1).

(بالرى) من نازلة قم طاهر(2) بن القاسم بن أحمد كركوره ابن أبى جعفر محمد بن جعفر بن عبدالرحمن الشجرى و أمه أم ولد، بقية عقبه من رجلين من أبى الحسين محمد تنبى أمه خديجة بنت الحسين بن حماد الاشعرى و من أبى الحسن على و قيل يكنى أبوالقاسم أمه أم كلثوم بنت أحمد الرازى.

(بالرى) من نازلة جرجان الحسين بن اسماعيل بن زيد بن الحسن بن جعفر ابن الحسن بن محمد بن جعفر بن عبدالرحمن الشجرى. الامام الموفق باللّه شمس الشرف عقبه السيد الامام المرشد باللّه زين الشرف أبوالحسين يحيى بن الحسين.

(بالرى) أبوالقاسم محمد شهدانق ابن حمزة بن أحمد بن عبيداللّه بن محمد بن عبدالرحمن الشجرى، قيل والده هو الشهدانق، عقبه أبوعبداللّه جعفر الشعرانى درج و لا عقب له، و أبوالقاسم أحمد.

(بالرى) على بن القاسم النقيب ابن حمزة بن أحمد بن عبيداللّه بن محمد ابن عبدالرحمن الشجرى. له عقب منهم بنو الكسكة.

ص: 29


1- و هو الذي في المجدي لأبي الحسن العمري و تهذيب الأنساب لشيخ الشرف العبيدلى.
2- . في المشجر الكبير مخطوط طاهر بن أحمد كركورة و عنده أولاد منهم اثنان اسمهما محمد و زيد و علي و محسن و اباالقاسم و فيه انه بالرى.

ذكر من ورد الرى من أولاد على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبيطالب عليه السلام .

(بالرى) أبوالقاسم عبدالعظيم(1) بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن. من ناقلة طبرستان. و هو المحدث الزاهد صاحب المشهد فى الشجرة بالرى و قبره يزار و أمه أم ولد. و عن أبى عبداللّه ابن طباطبا: عبدالعظيم بن عبداللّه لا عقب له، و عن أبى الغنائم فولد عبدالعظيم بن عبداللّه محمدا امه فاطمة بنت عقبة بن قيس الحميرى، و رقية و خديجة، و عن أبى الحسين محمد بن القاسم التميمى النسابة: و أما عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن أعقب محمدا درج و خديجة و رقية، و قال شيخى الكيا الاجل الامام النسابة المرشد باللّه زين الشرف أبوالحسين يحيى ابن

الحسين أدام اللّه نعمته العقب منه من محمد وحده درج.

ذكر(2) من ورد الرى من أولاد اسماعيل جالب الحجارة ابن الحسن ابن زيد بن الحسن بن على بن أبيطالب عليه السلام منهم من ولد على الزانكى ابن اسماعيل بن الحسن بن زيد بن الحسن.

(بالرى) أبوالقاسم أحمد الافقم ابن أبى القاسم على الزانكى ابن اسماعيل جالب الحجارة ابن الحسن الامير ابن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ، و عن أبى الحسين محمد بن القاسم التميمى النسابة: قتل أحمد بنيسابور، و قال يكنى أبو العباس و أمه أم ولد العقب منه من أبى الحسن على و اسماعيل و القاسم.

(بالرى) القاسم بن أبى القاسم على الزانكى ابن اسماعيل جالب الحجارة ابن

ص: 30


1- لقد كتب فى ترجمة هذا السيد الجليل كثير من الاعلام قديما و حديثا من زمن الشيخ الصدوق المتوفى سنة 381 حتى اليوم و لعل اقدم ما وصل الينا من ذلك ما كتبه الصاحب بن عباد به عنوان رسالة في نسب عبدالعظيم و هي بالعربية كما ان أوسع ما طبع عنه هو كتاب (جنة النعيم في احوال سيدنا عبدالعظيم) و هو بالفارسية للشيخ اسماعيل الكجورى المتوفي سنة 1313 و قد تم طبعه سنة 1298.
2- سقط من نسخة الاصل أ نهاية ذرية الامام الحسن بن علي عليه السلام و شطرا من ذرية الامام الحسين عليه السلام الى ذرية على العريضي ابن الامام جعفر الصادق عليه السلام و قد اكملناه من كتاب جنة النعيم ص 500 حيث اثبت مؤلفه جميع هذا الفصل من الكتاب في جنته.

الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام عقبه على أمه أم ولد عن أبى الحسين محمد بن القاسم التميمى النسابة.

(بالرى) من ولد محمد الامين علية و يقال ابن علية بن على الزانكى ابن اسماعيل جالب الحجارة ابن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام .

ذكر من ورد الرى من ولد اسحاق الكوكبى ابن الحسن الامير، ابن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام منهم من ولد هرون بن اسحاق بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام .

(بالرى) الحسين أميرى بن أبى عبداللّه محمد عزيزى ابن أحمد الخطيبى ابن الحسين ابن جعفر بن هرون بن اسحاق الكوكبى ابن الحسن الامير ابن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليه السلام ، عقبه على أبوالفضل كان ببغداد، و أحمد و ما نكديم.

ذكر من ورد الرى من ولد الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام ثم من أولاد محمد بن على بن الحسين بن على، منهم من ولد موسى الكاظم ابن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام .

(بالرى) من أولاد داود بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر الصادق(1) و عن أبى عبداللّه ابن طباطبا النسابة: داود بن موسى من المنقرضين قال: ما رأيت فى جريدة الرى له أولاد(2).

(بالرى) أولاد جعفر(3) بن موسى بن ابراهيم بن موسى الكاظم بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام . عن ابن أبى جعفر الحسينى النسابة.

ص: 31


1- . ما ذكره المؤلف من أن أولاد داود بن موسى بالري تبع فيه شيخ الشرف ابن أبي جعفر العبيدلي في تهذيب الانساب مخطوط حيث ذكر داود و قال: ولده بالري و له بقية.
2- جريدة الري هي جمع النسابة السيد أبي العباس احمد بن ما نكديم بن علي بن محمد ششديو البطحانى الحسنى و هي من المصادر الموثوق بها و اعتمدها كثير من النسابين كابى عبداللّه ابن طباطبا و ابن المهنا العبيدلي كما صرح هو بذلك في تذكرة النسب، و المراد بالجريدة هو ما كان يدونه نقيب السادات في كل بلد أو بأمر النسابة ذلك البلد بتدوينه صيانة لأنساب السادة القاطنين في بلده.
3- . الذين بالري من ولد جعفر بن موسى بن ابراهيم بن الامام الكاظم عليه السلام موسى و ابوالحسن محمد كما في العمدة ص 203 و غيرها.

(بالرى) على بن القاسم بن موسى بن القاسم بن عبيداللّه بن موسى ابن جعفر الصادق. عقبه أبو جعفر محمد أعقب و موسى أعقب و يدعى رجل أنه أحمد بن على كذاب دعى(1).

(بالرى) من ناقلة طوس و لقبه محال الطلب أبوطالب محمد الداعى ابن الناصر ابن محمد بن أحمد بن محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى الكاظم.

ذكر من ورد الرى من أولاد على العريضى ابن جعفر الصادق. منهم من ولد محمد الاكبر ابن على العريضى ابن جعفر الصادق.

(بالرى) عيسى و على ابنا ابراهيم بن محمد الازرق ابن عيسى الاكبر ابن محمد الاكبر ابن على العريضى.

(بالرى) سراهنك (بن الحسن) بن حمزة بن على بن الحسين بن عيسى الاكبر ابن محمد الاكبر ابن على العريضى.

(بالرى) أبوالحسن على بن الحسين بن عيسى بن محمد بن على العريضى عقبه حمزة و أبو عبداللّه الحسين لقبه هميرجة و على و قيل أبو جعفر محمد و عيسى و محمد.

(بالرى) أبوالحسن العريضى ابن الحسين بن عيسى الاحول ابن محمد ابن الحسين بن عيسى الاكبر النقيب ابن محمد الاكبر ابن على العريضى عقبه العريضى و هو ميناث أمه جعفرية، و طالبى(2) درج أمه عامية و محمد ما نكديم أمهما بنت أبى طالب حره الحسينية و عزيزى أمه عامية و الحسن بن ما كابحارا (كذا) أمه عامية و هو أصغرهم و أبو حرب على أمه عامية(3).

(بالرى) محمد بن أحمد النفّاط ابن عيسى بن محمد الاكبر ابن على العريضى عقبه

ص: 32


1- ذكر في المشجر الكشاف ص 33 و كني بأبى جعفر و انه بالرى.
2- فى مشجر العميدي ص 48 طالب.
3- . ذكر في مشجر العميدي ص 48 ابناء أبى الحسن - و اسمه أحمد - العريضي و وقع في المشجر سهو من الناسخ في ارجاع بعض الخطوط فخلط بين الأخوة فجعل بعضهم أبا للبعض الآخر.

محمد و على(1) و الحسين.

(بالرى) ولد جعفر الاسود ابن الحسين بن محمد الاكبر ابن على العريضى ابن أبى جعفر النسابة الحسينى هو ميناث(2) و لم يذكر السيد الامام النسابة المرشد باللّه أولاده.

(بالرى) أبو اسماعيل ابن عيسى بن محمد الاكبر ابن على العريضى عن أبى عبداللّه ابن طباطبا النسابة، و قال السيد الامام النسابة المرشد باللّه أبوالحسن يحيى بن الحسين الحسينى لا اعرف ذلك.

(بالرى) ولد أبى محمد سليمان بن عيسى الاكبر النقيب ابن محمد الاكبر ابن على العريضى عن الشريف ابن أبى جعفر النسابة(3) و عن السيد النسابة المرشد باللّه: العقب من سليمان بن عيسى الاكبر لا بقية له، محمد درج.

(بالرى) حمزة بن الحسن بن محمد بن الحسن بن محمد بن على العريضى ابن جعفر الصادق عقبه جعفر و عبيداللّه و أحمد و عيسى و على و نصر و محمد و عبداللّه و اسحاق، و عن السيد النسابة المرشد باللّه هم بالمدينة.

(بالرى) على بن الحسن بن محمد بن الحسن بن محمد الاكبر ابن على العريضى عقبه محمد و الحسين.

ذكر من ورد الرى من أولاد محمد الديباج ابن جعفر الصادق عليه السلام منهم من أولاد

على الخارص ابن محمد الديباج.

(بالرى) من أولاد عبداللّه بن الحسين بن على الخارص ابن محمد الديباج ابن جعفر الصادق.

ص: 33


1- . هو والد أبى جعفر محمد العريضي و كان ببغداد و عمى في كبره و قد سبق من المؤلف ذكره في الواردين الى البصرة و صرح بانه من نازلة الرى.
2- المذكور في تهذيب الانساب لابن أبى جعفر الحسينى مخطوط و ذكرناه عنه في اللباب في تشجير تهذيب الانساب (مخطوط) ان الحسين ابن محمد بن علي العريضي هو الميناث و لعل المؤلف نقل ذلك عن غير تهذيب الانساب من باقى كتب ابن أبى جعفر رحمه اللّه.
3- لم نعثر فى تهذيب الانساب على ذكر ابى محمد سليمان في أولاد عيسى الاكبر و قد ذكر ابن أبى جعفر منهم اربعة عشر ولدا و ليس منهم سليمان ثم قال (و من سوى من ذكرناه من عقبه ففي صح).

(بالرى) من نازلة آبه و مات هناك محمد جور ابن الحسين بن على الخارص ابن محمد الديباج.

ذكر من ورد الرى من ولد اسحاق المؤتمن، منهم من ولد محمد بن اسحاق المؤتمن.

(بالرى) من نازلة الكوفة أبو جعفر محمد بن أحمد الوارث ابن حمزة ابن محمد بن اسحاق المؤتمن.

ذكر من ورد الرى من أولاد عبداللّه الباهر ابن على زين العابدين ابن الحسين.

(بالرى) أبو القاسم حمزة الاطروش ابن عبداللّه بن الحسين البنفسج(1) ابن اسماعيل بن محمد الارقط ابن عبداللّه الباهر ابن على بن الحسين عقبه على و عبداللّه و الحسين.

ذكر من ورد الرى من أولاد عمر الاشرف ابن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام منهم من ولد على بن عمر الاشرف ابن على بن الحسين ابن على بن أبى طالب عليه السلام .

(بالرى) و قتل بها أحمد بن محمد بن جعفر بن الحسن بن على بن عمر الاشرف، عقبه الحسين درج و امه ام ولد عن أبى الحسن أحمد بن عيسى بن على بن الحسين(2).

(بالرى) و قتل بها جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن على بن عمر الاشرف، امه ميمونة بنت على بن الحسن بن على بن عمر الاشرف.

ذكر من ورد الرى من أولاد زيد الشهيد الامام، منهم من ولد الحسين بن زيد الشهيد.

ص: 34


1- . الوارد فى تهذيب الأنساب لشيخ الشرف العبيدلي مخطوط و لباب الأنساب لابن فندق (مخطوط) ان البنفسج هو احمد بن الحسين بن اسماعيل صرح في الاخير انه لا عقب له بالاتفاق.
2- هذا هو الشيخ العقيقي و هو الذي قام بالري بعد محمد بن جعفر ديباجة والد صاحب العنوان يدعو الى الحسن بن زيد الداعي كما في مقاتل الطالبيين ص 615 و غيره و قد كانت وقعة بينه و بين عبداللّه بن عزيز عامل محمد بن طاهر على الري و قتل فيها جعفر بن محمد بن جعفر ديباجة الآتي ذكره كما سيأتى ذكر هذا الشيخ - العقيقي - في محله من المتن عند ذكر الواردين الى الرى من اولاد علي بن الحسين الأصغر. و يأتي النقل عنه ايضا في ذكر الواردين الى الري من ذرية العباس بن علي شهيد الطف فلاحظ.

(بالرى) أبو جعفر محمد سوسة بن القاسم بن محمد بن عمر بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد عقبه على الصوفى و أحمد و الحسين و جعفر و فاطمة.

(بالرى) أبو الحسين زيد بن على بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد عن ابن أبى جعفر الحسينى النسابة(1).

(بالرى) طاهر بن أبى طاهر محمد المبرقع ابن محمد بن الحسن بن الحسين بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد، عقبه المطهر أمه زينب بنت أبى عمارة حمزة بن الحسن بن حمزة بن الحسين بن محمد بن حمزة بن اسحاق الاشرف بن على الزينبى.

(بالرى) القاسم بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين بن زيد الشهيد الإمام، عقبه محمد و عبداللّه و أم القاسم و سكينة.

ذكر من ورد الرى من أولاد عيسى بن زيد الشهيد الإمام(2)ذكر من ورد الرى من أولاد الحسين الاصغر، منهم من ولد عبيداللّه الاعرج ابن الحسين الاصغر.

(بالرى) من ناقلة آمل أبوهاشم محمد الجوانى البيع ابن أبى أحمد طاهر ابن على بن محمد بن الحسن بن عبيداللّه بن الحسن بن محمد الجوانى ابن الحسن بن محمد بن عبيداللّه الاعرج ابن الحسين الاصغر، عقبه أبوالفضل يحيى(3) و أبو عبداللّه جعفر.

(بالرى) من ناقلة آمل أبو محمد الحسن بن محمد بن عبيداللّه بن محمد بن الحسن بن أبى على عبيداللّه بن الحسن بن محمد الجوانى ابن الحسن ابن محمد بن عبيداللّه الاعرج و مات بها فى المحرم من سنة خمسين و أربعمائة و عقبه أبو الحسين يحيى

ص: 35


1- ذكر ذلك شيخ الشرف العبيدلي فى كتابه تهذيب الانساب مخطوط فقال: ابو الحسين زيد له عقب في الري و البصرة.
2- . لم يوجد في نسخة الاصل معنون هذا العنوان و قد اسقط نفس العنوان من نسخة أ و لعل ذلك من النساخ حيث لم يجدوا بهذا العنوان من كان بالري من اولاد عيسى بن زيد الشهيد و اكبر الظن ان المؤلف لم يتهيأ له ذكر احد منهم و قد ذكرنا في المستدرك بعض من كان بالري من اولاد عيسى بن زيد فلاحظ.
3- . جعل في مشجر العميدي ص 131 يحيى هذا أخا لطاهر و لم يذكر لطاهر عقب فلاحظ.

و أبو هاشم محمد و سكينة.

ذكر من ورد الرى من أولاد على بن الحسين الاصغر.

(بالرى) من نازلة المدينة و هو الصاحب هناك أبو الحسن أحمد الشيخ العقيقى ابن عيسى بن على بن الحسين الاصغر، أمه أم ولد عقبه عيسى أمه لبابة بنت اسحاق بن عبدالرحمن بن محمد بن عبداللّه بن كتب بن الصلت ابن يعكر الحسينى ابن الحسين، و على و أبو القاسم الحسن و هم لامهات أولاد شتى، و محمد و حمزة و أم كلثوم و زينب لامهات أولاد الظربات (كذا) (الطربات خ ل أ).

ذكر من ورد الرى من أولاد الحسن بن الحسين الاصغر.

(بالرى) أبو عبداللّه جعفر بن محمد السيلق ابن عبداللّه بن محمد بن الحسن بن الحسين الاصغر، عقبه أبو جعفر محمد قيل اسمه أحمد له ابن واحد و هو أبو الحسين ميناث عن الشريف النسابة ما نكديم و هو أبو العباس أحمد بن على الرويانى ابن ششديو فالحسن حسكا و أبو القاسم على و فى كتاب المعقبين لإبن أبى جعفر: أبو جعفر اسمه أحمد و أبو القاسم اسمه محمد(1)ذكر من ورد الرى من أولاد الحسن الافطس ابن على بن على، منهم من ولد عبداللّه بن الحسن الافطس.

(بالرى) من نازلة الكوفة و هو الشاعر أبو عبداللّه الحسين بن عبداللّه الاصغر الابيض ابن العباس بن عبداللّه بن الحسن الافطس و عن ابن أبى جعفر الحسينى النسابة لا بقية للحسن الشاعر من الولد(2)ذكر من ورد الرى من أولاد محمد بن الحنفية، منهم من ولد جعفر ابن محمد بن الحنفية.

ص: 36


1- . ذكر ذلك في كتابه تهذيب الانساب و زاد ان ولد ابي جعفر احمد بالرى، و محمدا - ابا القاسم - ولده بأصفهان.
2- . لم يذكر شيخ الشرف في تهذيب الانساب للحسين ولدا ولكن ابن عنبة في العمدة و العميدي في مشجره ذكرا له ولدا اسمه عبداللّه و هو من شعراء الطالبيين و قد على سيف الدولة الحمدانى و قد ذكرته و شيئا من شعره في معجم شعراء الطالبيين مخطوط.

(بالرى) أبو الحسين أحمد بن على بن جعفر بن عبداللّه رأس المدرى ابن جعفر بن عبداللّه بن جعفر بن محمد بن الحنفية، عن ابن أبى جعفر الحسينى النسابة.

(بالرى) من نازلة قم أبو زيد محمد بن أحمد الزاهد بن محمد العويد ابن على بن عبداللّه رأس المدرى ابن جعفر بن عبداللّه بن جعفر، عقبه أبو القاسم عزيزى و ابراهيم و أحمد و سوى هؤلاء فى جريدة الرى(1) الناصر و ابراهيم.

ذكر من ورد الرى من أولاد العباس بن على عليه السلام منهم من ولد عبيداللّه بن الحسن بن عبيداللّه بن العباس.

(بالرى) أبو محمد القاسم بن محمد اللحيانى ابن عبداللّه بن عبيداللّه ابن الحسن بن عبيداللّه بن العباس، امه ام ولد عقبه أبو الحسن على الشعرانى و حمزة و داود و اسماء و فاطمة و سوى هؤلاء عن أبى الحسن أحمد بن عيسى ابن على بن الحسين الاصغر ابن على زين العابدين و أبو الحسن، أبو عبيداللّه محمد و أُمّه أمرأة من أهل الرى.

(بالرى) من أولاد ابراهيم بن محمد اللحيانى ابن عبداللّه بن عبيداللّه ابن الحسن بن عبيداللّه بن العباس بن على عليه السلام .

(بالرى) من نازلة كليس من سواد الرويان من أرض طبرستان: أبو عقيل محمد بن على بن محمد بن الحسن بن اسماعيل بن عبداللّه بن عبيداللّه ابن الحسن بن عبيداللّه بن العباس، عقبه على.

(بالرى) أولاد الحسن بن موسى بن عبداللّه بن عبيداللّه بن الحسن ابن عبيداللّه بن العباس عن ابن أبى جعفر الحسينى النسابة(2).

ذكر من ورد الرى من أولاد عمر الاطرف، منهم من ولد عبداللّه بن محمد بن عمر الاطرف.

ص: 37


1- . جريدة الري هي من جمع الشريف النسابة السيد ابي العباس احمد ما نكديم بن علي الرويانى ابن محمد محمد ششديو نقيب الرى و قد سبق ذكره في اصل الكتاب كما سبق التعريف بالجريدة.
2- ذكر ذلك فى تهذيب الانساب.

(بالرى) أولاد أحمد(1) بن القاسم بن أبى عمر محمد بن عبداللّه بن محمد بن عمر الاطرف.

(بالرى) أولاد هاشم بن جعفر المولتانى ابن محمد بن عبيداللّه بن محمد بن عمر الاطرف اعقب عن ابن طباطبا النسابة.

ذكر من ورد الرى من أولاد جعفر بن محمد بن عمر الاطرف.

(بالرى) من أولاد عبداللّه بن محمد بن جعفر بن محمد بن عمر الاطرف.

(بالرى) من أولاد هاشم بن جعفربن محمدالابله ابن جعفربن محمدبن عمرالاطرف.

ذكر من ورد الرى من أولاد جعفر الطيار، منهم من ولد على الزينبى بن عبداللّه الجواد ابن جعفر الطيار.

(بالرى) عبداللّه بن اسماعيل بن ابراهيم بن أبى الكرام عبداللّه بن محمد بن على الزينبي ابن عبداللّه الجواد.

(بالرى) محمد بن الحسين بن عبداللّه بن اسحاق الاشرف بن على الزينبى.

(بالرى) من أولاد ابراهيم بن الحسن الصدرى ابن محمد بن حمزة بن اسحاق الاشرف ابن على الزينبى ابن عبداللّه الجواد ابن جعفر.

(بالرى) جعفر و الحسين ابنا حمزة بن الحسن بن محمد بن الحسن بن اسحاق الاشرف ابن على الزينبى ابن عبداللّه الجواد ابن جعفر.

(بالرى) أبو الفوارس ابن محمد الاصغر ابن الحسن الصدرى ابن محمد ابن حمزة بن اسحاق الاشرف ابن على الزينبى ابن عبداللّه الجواد، عقبه أبو العباس أحمد صاحب الوقف بالرى.

ذكر من ورد الرى من أولاد اسحاق العريضى ابن عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار.

(بالرى) أولاد اسماعيل بن جعفر بن عبداللّه بن القاسم بن اسحاق بن عبداللّه الجواد(2).

ص: 38


1- . ذكر ذلك شيخ الشرف ابن ابى جعفر العبيدلي في تهذيب الانساب.
2- منتقلة الطالبية، تحقيق و مقدمه: سيد محمد مهدى سيد حسن خرسان، اول، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1388ق، ص 151 - 167.

48 - معجم البلدان، ياقوت حموى (626ق)

الرَّيّ: بفتح أوّله، و تشديد ثانيه، فإن كان عربيّا فأصله من رَوَيتُ على الرواية أروِي رَيّا فأنا راوٍ إذا شددت عليها الرِّواء؛ قال أبومنصور: أنشدني أعرابي و هو يُعاكمني:

رَيّا تميميّا على المزايد.

و حكى الجوهري: رَوِيتُ من الماء، بالكسر، أرْوَى رِيّا و رَيّا و رِوىً مثل رِضىً: و هي مدينة مشهورة من أمّهات البلاد و أعلام المدُن كثيرة الفواكه و الخيرات، و هي محطّ الحاجّ على طريق السابلة و قصبة بلاد الجبال، بينها و بين نيسابور مائة و ستون

فرسخا و إلى قزوين سبعة و عشرون فرسخا و من قزوين إلى أبهر اثنا عشر فرسخا و من أبهر إلى زنجان خمسة عشر فرسخا؛ قال بطليموس في كتاب الملحمة: مدينة الريّ طولها خمس و ثمانون درجة، و عرضها سبع و ثلاثون درجة و ست و ثلاثون دقيقة، و ارتفاعها سبع و سبعون تحت ثماني عشرة درجة من السرطان خارجة من الإقليم الرابع داخلة في الإقليم الخامس، يقابلها مثلها من الجدي في قسمة النسر الطائر و لها شركة في الشعرى و الغميصاء رأس الغول من قسمة سعد بُلَعَ؛ و وجدت في بعض تواريخ الفرس أن كيكاوس كان قد عمل عجلة و ركّب عليها آلات ليصعد إلى السماء فسخر اللّه الريح حتى عَلَت به إلى السحاب ثمّ ألقته فوقع في بحر جرجان، فلمّا قام كيخسرو بن سياوش بالملك حمل تلك العجلة و ساقها ليقدم بها إلى بابل، فلمّا وصل إلى موضع الريّ قال الناس: برَيّ آمد كيخسرو، و اسم العجلة بالفارسيّة ريّ،

و أمر بعمارة مدينة هناك فسميت الريّ بذلك؛ قال العمراني: الريّ بلد بناه فيروز ابن يزدجرد و سمّاه رام فيروز؛ ثمّ ذكر الريّ المشهورة بعدها و جعلهما بلدتين، و لا أعرف الأخرى، فأمّا الريّ المشهورة فإنّي رأيتها، و هي مدينة عجيبة الحسن مبنية بالآجر المنمق المحكم الملمع بالزرقة مدهون كما تدهن الغضائر في فضاء من الأرض، و إلى جانبها جبل مشرف عليها أقرعُ لا ينبت فيه شيء، و كانت مدينة عظيمة خرب أكثرها، و اتفق أنّني اجتزتُ في خرابها في سنة 617 و أنا منهزم من التتر فرأيت حيطان خرابها قائمة و منابرها باقية و تزاويق الحيطان بحالها لقرب عهدها بالخراب

ص: 39

إلاّ أنّها خاوية على عروشها، فسألت رجلاً من عقلائها عن السبب في ذلك فقال: أمّا السبب فضعيف و لكن اللّه إذا أراد أمرا بلغه، كان أهل المدينة ثلاث طوائف: شافعية و هم الأقل، و حنفية و هم الأكثر، و شيعة و هم السواد الأعظم، لأن أهل البلد كان نصفهم شيعة و أما أهل الرستاق فليس فيهم إلاّ شيعة و قليل من الحنفيين و لم يكن فيهم من الشافعيّة أحد، فوقعت العصبيّة بين السنّة و الشيعة فتضافر عليهم الحنفية و الشافعيّة و تطاولت بينهم الحروب حتّى لم يتركوا من الشيعة من يُعرف، فلمّا أفنوهم وقعت العصبيّة بين الحنفية و الشافعيّة و وقعت بينهم حروب كان الظفر في جميعها للشافعية هذا مع قلّة عدد الشافعيّة إلاّ أنّ اللّه نصرهم عليهم، و كان أهل الرستاق، و هم حنفية، يجيئون إلى البلد بالسلاح الشاك و يساعدون أهل نحلتهم فلم يغنهم ذلك شيئا حتى أفنوهم، فهذه المحالّ الخراب التيترى هي محالّ الشيعة و الحنفية، و بقيت هذه المحلة المعروفة بالشافعية و هي أصغر محالّ الرّيّ و لم يبقَ من الشيعة و الحنفية إلاّ من يخفي مذهبه؛ و وجدت دورهم كلها مبنية تحت الأرض و دوربهم التي يسلك بها إلى دورهم على غاية الظلمة و صعوبة المسلك، فعلوا ذلك لكثرة ما يطرقهم من العساكر بالغارات ولو لا ذلك لما بقي فيها أحد؛ و قال الشاعر يهجو أهلها:

الرّيّ دارٌ فارِغَهْ *** لها ظِلالٌ سابغَهْ

على تُيُوسٍ ما لهم *** في المكرُمات بازغَهْ

لا يَنفُقُ الشّعرُ بها *** ولو أتاها النّابغَهْ

و قال إسماعيل الشاشي يذمّ أهل الرّيّ:

تنكّبْ حِدَّةَ الأحَدِ *** و لا تركَن إلى أحَدِ

فما بالرّيّ من أحَدِ *** يؤهل لاسْمِ الأحَدِ

و قد حكى الاصطخري أنّها كانت أكبر من أصبهان لأنّه قال: و ليس بالجبال بعد الريّ أكبر من أصبهان، ثمّ قال: و الرّيّ مدينة ليس بعد بغداد في المشرق أعمر منها و إن كانت نيسابور أكبر عوصة منها، و أمّا اشتباك البناء و اليسار و الخصب و العمارة فهي

ص: 40

أعمر، و هي مدينة مقدارها فرسخ و نصف في مثله، و الغالب على بنائها الخشب و الطين، قال: و للرّيّ قرّىً كبار كلّ واحدة أكبر من مدينة، و عدّد منها قُوهَذ و السُدّ و مرجَبَى و غير ذلك من القرى التي بلغني أنها تخرج من أهلها ما يزيد على عشرة آلاف رجل، قال: و من رساتيقها المشهورة قصران الداخل و الخارج و بِهزان و السن و بشاويه و دُنباوند؛ و قال ابن الكلبي: سميت الريّ بريّ رجل من بنيشيلان ابن أصبهان بن فلوج، قال: و كان في المدينة بستان فخرجت بنت ريّ يوما إليه فإذا هي بدُرّاجة تأكل تينا، فقالت: بُور انجير يعني أن الدّرّاجة تأكل تينا، فاسم المدينة في القديم بور انجير و يغيره أهل الرّيّ فيقولون بهورند؛ و قال لوط بن يحيى: كتب عمر بن الخطّاب رضى الله عنه، إلى عمار بن ياسر و هو عامله على الكوفة بعد شهرين من فتح نهاوند يأمره أن يبعث عُروة بن زيد الخيل الطائي إلى الرّيّ و دستبَى في ثمانية آلاف، ففعل و سار عروة لذلك فجمعت له الديلم و أمدوا أهل الرّيّ و قاتلوه فأظهره اللّه عليهم فقتلهم و استباحهم، و ذلك في سنة 20 و قيل في سنة 19؛ و قال أبونجيد و كان مع المسلمين في هذه الوقائع:

دعانا إلى جُرجان و الرّيّ دونها *** سواد فأرضَتٌ من بها من عشائر

رضينا بريف الرّيّ و الرّيّ بلدة *** له زينَةٌ في عَيشها المتواتر

لها نَشَزٌ في كلّ آخر ليلة *** تذكّر أعراس الملوك الأكابر

قال جعفر بن محمد الرازي: لما قدم المهديّ الرّيّ في خلافة المنصور بَنى مدينة الرّيّ التي بها الناس اليوم و جعل حولها خندقا و بَنى فيها مسجدا جامعا، و جرَى ذلك على يد عمار بن أبيالخصيب، و كتب اسمه على حائطها، و تَمّ عملها سنة 158، و جعل لها فصيلاً يطيف به فارقين آجُر، و الفارقين: الخندق، و سمّاها المحمديّة، فأهل الرّيّ يدعون المدينة الداخلة المدينة و يسمون الفصيل المدينة الخارجة و الحصن المعروف بالزينبدى في داخل المدينة المعروفة بالمحمدية، و قد كان المهدي أمر بمرمّته و نزله أيّام مقامه بالرّيّ، و هو مطلّ على المسجد الجامع و دار الإمارة، و يقال: الذي تولّى مرمّته و إصلاحه ميسرة التغلبي أحد وجوه قواد المهدي،

ص: 41

ثمّ جُعل بعد ذلك سجنا ثمّ خرب فعمره رافع بن هَرْثمة في سنة 278 ثمّ خرّبه أهل الرّيّ بعد خروج رافع عنها، قال: و كانت الرّيّ تدعى في الجاهليّة أزارى فيقال إنّه خسف بها، و هي على اثني عشر فرسخا من موضع الرّيّ اليوم على طريق الحُوَار بين المحمدية و هاشمية الرّيّ، و فيها أبنية قائمة تدل على أنّها كانت مدينة عظيمة، و هناك أيضا خراب في رستاق من رساتيق الرّيّ يقال له البهزان، بينه و بين الرّيّ ستة فراسخ يقال إن الرّيّ كانت هناك، و الناس يمضون إلى هناك فيجدون قطع الذهب و ربّما وجدوا لؤلؤا و فصوص ياقوت و غير ذلك من هذا النوع، و بالرّيّ قلعة الفَرُّخان، تُذكَر في موضعها، و لم تزل قطيعة الرّيّ اثني عشر ألف ألف درهم حتى اجتاز بها المأمون عند منصرفه من خراسان يريد مدينة السلام فلقيه أهلها و شكوا إليه أمرهم و غلظ قطيعتهم فأسقط عنهم منها ألفي ألف درهم و أسجل بذلك لأهلها؛ و حكى ابن الفقيه عن بعض العلماء قال: في التوراة مكتوب الرّيّ باب من أبواب الأرض و إليها متجر الخلق، و قال الأصمعي: الرّيّ عروس الدنيا و إليه متجر الناس، و هو أحد بلدان الأرض، و كان عبيداللّه بن زياد قد جعل لعمر بن سعد بن أبيوقاص ولاية الرّيّ إن خرج على الجيش الذي توجّه لقتال الحسين بن عليّ رضى الله عنه، فأقبل يميل بين الخروج و ولاية الرّيّ و القعود، و قال:

أأتركُ مُلك الرّيّ و الرّيّ رَغبَةٌ *** أم ارجعُ مذموما بقتل حُسَيْن

و في قتله النار التي ليس دونَها *** حجابٌ و ملكُ الرّيّ قُرّةُ عَيْن

فغلبه حبّ الدنيا و الرياسة حتى خرج فكان من قتل الحسين رضى الله عنه، ما كان. و روي عن جعفر الصادق رضى الله عنه أنّه قال: الرّيّ و قزوين و ساوة ملعونات مَشؤومات، و قال إسحاق بن سليمان: ما رأيت بلدا أرفع للخسيس من الرّيّ؛ و في أخبارهم: الرّيّ ملعونة و تربتها تربة ملعونة ديلمية و هي على بحر عجاج تأبَى أن تقبل الحق؛ و الرّيّ سبعة عشر رستاقا منها دنباوند و ويمة و شَلَمْبة؛ حدث أبوعبداللّه بن خالَوَيه عن نِفْطَوَيه قال: قال رجل من بنيضَبّة و قال المدائني: فُرض لأعرابي من جديلة فضرب عليه البعث إلى الرّيّ و كانوا في حرب و حصار، فلمّا طال المقام و اشتدّ الحصار قال

ص: 42

الأعرابي: ما كان أغناني عن هذا! و أنشأ يقول:

لعمري لجوّ من جواء سُوَيقة *** أسافلُهُ ميث و أعلاه أجرَعُ

به العُفْرُ وَ الظَّلْمانُ و العين ترتعي *** و أُمُّ رِئالٍ و الظَّليمُ الهَجنّعُ

و أسْفعُ ذو رُمْحَينِ يضحي كأنّه *** إذا ما علا نشزا، حصانٌ مبرقعُ

أحبُّ إلينا أن نجاور أهلنا *** و يصبح منّا و هو مَرأَى و مسمَعُ

من الجوسْق الملعون بالرّيّ كلّما *** رأيتُ به داعي المنيّة يلمعُ

يقولون: صبرا و احتسب! قلت: طالما *** صبرتُ و لكن لا أرى الصبر ينفعُ

فليتَ عطائي كان قُسّمَ بينهم *** و ظلّت بيَ الوَجناء بالدّوّ تضبَعُ

كأنّ يديها حين جدّ نجاؤها *** يدا سابحٍ في غمرة يَتَبوّعُ

أأجعل نفسي وزنَ عِلْج كأنّما *** يموتُ به كلبٌ إذا مات أجمعُ؟

و الجوسق الملعون الذي ذكره ههنا هو قلعة الفَرُّخان؛ و حدث أبوالمحلّم عوف بن المحلم الشيباني قال: كانت لي وفادة على عبداللّه بن طاهر إلى خراسان فصادفته يريد المسير إلى الحجّ فعادلته في العماريّة من مرو إلى الرّيّ، فلمّا قاربنا الرّيّ سمع عبداللّه بن طاهر ورَشانا في بعض الأغصان يصيح؛ فأنشد عبداللّه بن طاهر متمثلاً بقول أبي كبير الهذلي:

ألا يا حمام الأيك إلفك حاضر، *** و غصنك ميّادٌ، ففيمَ تَنوحُ؟

أفِق: لا تنح من غير شيء، فإنّني *** بكيت زمانا و الفؤاد صحيحُ

وَلُوعا فشَطّتْ غربةً دار زينب، *** فها أنا أبكي و الفؤاد جريحُ

ثمّ قال: يا عوف أجز هذا، فقلت في الحال:

أ في كلّ عامٍ غُربة و نُزُوحُ؟ *** أما للنّوى من ونية فنريحُ؟

لقد طلّحَ البينُ المشتُّ ركائبي، *** فهل أرَيَنّ البَينَ و هو طَليحُ؟

و أرّقني بالرّيّ نوحُ حمامةٍ، *** فنُحتُ و ذو الشجو القديم يَنوحُ

على أنّها ناحتْ و لم تُذرِ دمعة، *** و نحتُ و أسراب الدّموع سفوحُ

و ناحت و فرخاها بحيث تراهما، *** و من دون أفراخي مَهامِهُ فيحُ

ص: 43

عسى جودُ عبداللّه أن يعكس النوَى *** فتضحي عصا الأسفار و هي طريحُ

فإنّ الغنى يُدني الفتى من صديقه، *** و عدمُ الغنى بالمقترين نزوحُ

فأخرج رأسه من العمارية و قال: يا سائق ألق زمام البعير، فألقاه فوقف و وقف الخارج ثمّ دعا بصاحب بيت ماله فقال: كم يضمّ ملكنا في هذا الوقت؟ فقال: ستين ألف دينار، فقال: ادفعها إلى عوف، ثمّ قال: يا عوف لقد ألقيت عصا تطوافك فارجع من حيث جئت، قال: فأقبل خاصة عبداللّه عليه يلومونه و يقولون أتجيز أيّها الأمير شاعرا في مثل هذا الموضع المنقطع بستين ألف دينار و لم تملك سواها! قال: إليكم عني فإنّي قد استحييت من الكرم أن يسير بي جملي و عوف يقول: عسى جود عبداللّه، و في ملكي شيء لا ينفرد به؛ و رجع عوف إلى وطنه فسُئل عن حاله فقال: رجعت من عند عبداللّه بالغنى و الراحة من النوى؛ و قال معن بن زائدة الشيباني:

تَمَطّى بنيسابور ليلي و ربّما *** يُرى بجنوب الرّيّ و هو قصيرُ

لَياليَ إذ كلّ الأحبّة حاضرٌ، *** و ما كحضور من تحب سرورُ

فأصبحتُ أمّا من أحبّ فنازحٌ *** و أمّا الأُلى أقليهمُ فحضورُ

أُراعي نجومَ اللّيل حتى كأنّني *** بأيدي عُداةٍ سائرينَ أسيرُ

لعلّ الذي لا يجمعُ الشملَ غيرَه *** يديرُ رحَى جَمعِ الهَوى فتدورُ

فتَسكن أشجانٌ و نلقى أحبّةً، *** و يورق غصنٌ للشّباب نضيرُ

و من أعيان من ينسب إليها أبوبكر محمد بن زكرياء الرازي الحكيم صاحب الكتب المصنفة، مات بالرّيّ بعد منصرفه من بغداد في سنة 311؛ عن ابن شيراز، و محمد بن عمر بن هشام أبوبكر الرازي الحافظ المعروف بالقماطري، سمع و روى و جمع، قال أبوبكر الإسماعيلي: حدّثني أبوبكر محمد بن عمير الرازي الحافظ الصدوق بجرجان،و ربّما قال الثقة المأمون، سكن مرو و مات بها في سنة نيف و تسعين و مائتين؛ و عبدالرحمن بن محمد بن إدريس أبومحمد بن أبيحاتم الرازي أحد الحفّاظ، صنف الجرح و التعديل فأكثر فائدته، رحل في الطلب العلم و الحديث فسمع بالعراق و مصر و دمشق، فسمع من يونس بن عبد الأعلى و محمد بن عبداللّه بن

ص: 44

عبدالحكم و الربيع بن سليمان و الحسن بن عرفة و أبيه أبيحاتم و أبيزُرعة الرازي و عبداللّه و صالح ابني أحمد بن حنبل و خلق سواهم، و روى عنه جماعة أُخرى كثيرة، و عن أبيعبداللّه الحاكم قال: سمعت أباأحمد محمد بن محمد ابن أحمد بن إسحاق الحاكم الحافظ يقول: كنت بالرّيّ فرأيتهم يوما يقرؤون على محمد بن أبيحاتم كتاب الجرح و التعديل، فلمّا فرغوا قلت لابن عَبدَوَيه الورّاق: ما هذه الضحكة؟ أراكم تقرؤون كتاب التاريخ لمحمد بن إسماعيل البخاري عن شَيخكم على هذا الوجه و قد نسبتموه إلى أبيزرعة و أبيحاتم! فقال: يا أبامحمد اعلم أن أبازرعة و أباحاتم لما حُمل إليهما هذا الكتاب قالا هذا علم حسن لا يُستغنى عنه و لا يحسن بنا أن نذكره عن غيرنا، فأقعدا أبامحمد عبدالرحمن الرازي حتى سألهما عن رجل معه رجل و زادا فيه و نقصا منه، و نسبه عبدالرحمن الرازي، و قال أحمد بن يعقوب الرازي: سمعت عبدالرحمن ابن أبيحاتم الرازي يقول: كنت مع أبي في الشام في الرحلة فدخلنا مدينة فرأيت رجلاً واقفا على الطريق يلعب بحيّة و يقول: من يهب لي درهما حتى أبلع هذه الحيّة؟ فالتفتَ إليّ أبي و قال: يا بني احفظ دراهمك فمن أجلها تبلع الحيّات! و قال أبويعلى الخليل بن عبدالرحمن بن أحمد الحافظ القزويني: أخذ عبدالرحمن بن أبيحاتم علم أبيه و علم أبيزرعة و صنّف منه التصانيف المشهورة في الفقه و التواريخ و اختلاف الصحابة و التابعين و علماء الأمصار، و كان من الابدال ولد سنة 240، و مات سنة 327، و قد ذكرته في حنظلة و ذكرت من خبره هناك زيادة عمّا ههنا؛ و إسماعيل بن عليّ بن الحسين بن محمد بن زِنجَوَيه أبوسعد الرازي المعروف بالسمّان الحافظ، كان من المكثرين الجوّالين، سمع من نحو أربعة آلاف شيخ، سمع ببغداد أباطاهر المخلص و محمد بن بكران بن عمران، روى عنه أبوبكر الخطيب و أبوعلي الحداد الأصبهاني و غيرهما، مات في الرابع و العشرين من شعبان سنة 445، و كان معتزليّا، و صنف كتبا كثيرة و لم يتأهّل قط، و كان فيه دين و ورع؛ و محمد بن عبداللّه بن جعفر بن عبداللّه بن الجنيد أبوالحسين الرازي والد تمام بن محمد الرازي الحافظان و يعرف في الرّيّ بأبيالرستاقي، سمع ببلده و غيره و أقام بدمشق و صنف، و كان حافظا ثقة مكثرا، مات

ص: 45

سنة 347؛ و ابنه تمام بن محمد الحافظ، ولد بدمشق و سمع بها من أبيه و من خلق كثير و روى عنه خلق، و قال أبومحمد بن الأكفاني: أنبأنا عبدالعزيز الكناني قال: توفي شيخنا و أستاذنا تمام الرازي لثلاث خلون من المحرم سنة 414، و كان ثقة مأمونا حافظا لم أرَ أحفظ منه لحديث الشاميّين، ذكر أن مولده سنة 303، و قال أبوبكر الحداد:

ما لقينا مثله في الحفظ و الخبر، و قال أبوعلي الأهوازي: كان عالما بالحديث و معرفة الرجال ما رأيت مثله في معناه؛ و أبوزُرعة أحمد بن الحسين بن علي بن إبراهيم ابن الحكم بن عبداللّه الحافظ الرازي، قال الحافظ أبوالقاسم: قدم دمشق سنة 347 فسمع بها أباالحسين محمد بن عبداللّه بن جعفر بن الجنيد الرازي والد تمام، و بنيسابور أباحامد أحمد بن محمد بن يحيى بن بلال و أباالحسن علي بن أحمد الفارسي ببلخ و أباعبداللّه بن مخلد ببغداد و أباالفوارس أحمد بن محمد بن الحسين الصابوني بمصر و عمر بن إبراهيم بن الحدّاد بتِنّيس و أباعبداللّه المحاملي و أباالعباس الأصمّ، و حدث بدمشق في تلك السنة فروى عنه تمام و عبدالرحمن بن عمر بن نصر و القاضيان أبوعبداللّه الحسين بن محمد الفلاكي الزّنجاني و أبوالقاسم التنوخي و أبوالفضل محمد بن أحمد بن محمد الجارودي الحافظ و حمزة بن يوسف الخرقاني و أبومحمد إبراهيم بن محمد بن عبداللّه الزنجاني الهمداني و عبدالغني بن سعيد و الحاكم أبوعبداللّه و أبوالعلاء عمر بن علي الواسطي و أبوزرعة روح بن محمد الرازي و رضوان بن محمد الدّينَوَري، و فقد بطريق مكّة سنة 375؛ و كان أهل الرّيّ أهل سُنّة و جماعة إلى أن تغلب أحمد بن الحسن المارداني عليها فأظهر التشيع و أكرم أهله و قرّبهم فتقرّب إليه الناس بتصنيف الكتب في ذلك فصنف له عبدالرحمن بن أبيحاتم كتابا في فضائل أهل البيت و غيره، و كان ذلك في أيّام المعتمد و تغلبه عليها في سنة 275، و كان قبل ذلك في خدمة كوتكين ابن ساتكين التركي، و تغلب على الريّ و أظهر التشيع بها و استمرّ إلى الآن، و كان أحمد بن هارون قد عصى على أحمد بن إسماعيل الساماني بعد أن كان من أعيان قواده و هو الذي قتل محمد بن زيد الراعي فتبعه أحمد بن إسماعيل إلى قزوين فدخل أحمد بن هارون بلاد الديلم و أيِسَ منه

ص: 46

أحمد بن إسماعيل فرجع فنزل بظاهر الري و لم يدخلها، فخرج إليه أهلها و سألوه أن يتولّى عليهم و يكاتب الخليفة في ذلك و يخطب ولاية الرّيّ، فامتنع و قال: لا أُريدها لأنّها مشؤومة قتل بسببها الحسين بن علي، رضي اللّه عنهما، و تربتها ديلمية تأبَى قبول الحقّ و طالعُها العقرب، و ارتحل عائدا إلى خراسان في ذيالحجة سنة 289، ثمّ جاء عهده بولاية الرّيّ من المكتفي و هو بخراسان، فاستعمل على الرّيّ من قبله ابن أخيه أباصالح منصور بن إسحاق بن أحمد بن أسد فوليها ستّ سنين، و هو الذي صنف له أبوبكر محمد بن زكرياء الرازي الحكيم كتاب المنصوري في الطبّ، و هو الكُنّاشة، و كان قدوم منصور إليها في سنة 290، و اللّه الموفق للصواب و إليه المرجع و المآب.(1)

49 - بلدان الخلافة الشرقية، لسترنج

و كانت المدن الاربع القديمة - قرميسين (كرمانشاه الحديثة) و همذان و الري و اصفهان - أجلّ مدن النواحى الاربع لهذا الاقليم منذ القدم. ففى أيام بنى بويه، أى في المئة الرابعة (العاشرة)، كانت دواوين الدولة فى الري، على ما فى ابن حوقل، ثم اصبحت همذان فى ختام القرن التالى قاعدة سلاجقة بلاد فارس و لكن اصفهان كانت فى جميع الاوقات على ما يظهر اوسع بلاد الجبال ... .(2)

الفصل الخامس عشر

الجبال «تتمة»

الرى، ورامين و طهران، قزوين و قلعة أَلَمُوت، زنجان، السلطانية، شيز او ستوريق، خونج، ناحيتا الطالقان و طارم، قلعة شميران، تجارات اقليم الجبال و غلاته، مسالك اقليم الجبال و آذربيجان و اقاليم الحدود الشمالية الغربية.

ص: 47


1- . معجم البلدان، بيروت، دار صادر، 1399ق، ج 3، ص 116 - 122.
2- . بلدان الخلافة الشرقية: يتناول صفة العراق و الجزيرة و ايران و أقاليم آسية الوسطى منذ الفتح الاسلامى حتى أيام تيمور، ترجمه: بشير فرنسيس و كوركيس عواد، اول، قم، انتشارات شريف رضى، 1413ق، افست از بغداد، مطبوعات المجمع العلمى العراق، 1373ق، ص 221.

فى الطرف الشمالى الشرقى من اقليم الجبال، مدينة الري و كتبها بلدانيو العرب مقترنة دائما بال التعريف و هى مدينة ريجس Rhages عند اليونان و قد كانت الري فى المئة الرابعة (العاشرة) على ما يظهر أكبر القصبات الاربع لاقليم الجبال. قال ابن حوقل: «ليس بعد بغداد فى المشرق مدينة أعمر من الري الا ان نيسابور أكبر منها عرصة و افسح رقعة، و مقدارها فرسخ و نصف فى مثله». و كانت الرى فى أيام الخلافة العباسية يقال لها المحمدية، و انما سميت بهذا الاسم لان محمدا، و هو المهدى الخليفة العباسى، نزلها فى خلافة ابيه المنصور و بنى أكثر مدينة الرى و بها ولد ابنه هرون الرشيد. و صارت مدينة المحمدية هذه أكبر دار للضرب فى هذا الاقليم. و قد وجد اسمها هذا على كثير من النقود العباسية.

«و بناء الرى من طين و يستعمل فيها الآجر و الجص». و على ما فى ابن حوقل كان للرى حصن حسن مشهور له خمسة أبواب: باب باطاق (فى الجنوب الغربى) و يخرجه من طريق بغداد و باب بَلِيسان (فى الشمال الغربى) و يفضى الى قزوين. و باب كُوهك (فى الشمال الشرقى) و يفضى الى طبرستان. و باب هشام (فى الشرق) و يخرج منه طريق خراسان. و باب سين (فى الجنوب) و يفضى الى قم. و كانت أسواق المدينة عند هذه الابواب و خارجها و أعظمها تجارة ربض ساربانان و روذه. و بها معظم التجارات و الخانات، و هو شارع عريض مشتبك الابنية و العقارات و المساكن. و فى المدينة على قول ابن حوقل: «نهران للشرب، يسمى أحدهما سور قَنَى و يجرى على رُوذَه، و الآخر الجيلانى يجرى على ساربانان». و ذكر ياقوت أيضا نهر موسى الآتى من جبل الديلم، فقد يكون هذا النهر هو الجيلانى أو نهر كيلان المار الذكر. و أشار المقدسى الى بنائين جليلين فى الرى أحدهما دار البطيخ و هو اسم يطلق عادة على سوق الفاكهة، و الثانى دار الكتب بأسفل الروذه فى خان، و لم تكن كثيرة الكتب على قول المقدسى.

و فى المئة الرابعة (العاشرة) قال ابن حوقل و المقدسى ان الرى قد خرب أكثرها و تحولت تجارتها الى ارباض المدينة القديمة. و كان يطلّ على المسجد الجامع الذى

ص: 48

بناه الخليفة المهدى و فرغ من عمارته فى سنة 158 (775)، على ما روى ياقوت، الحصن و هو على قلة جبل صعب المرتقى «فاذا صعدت الى تلك القلعة اطلعت على سطوح الرى كلها» على وصف ابن رسته. اما ما رواه ياقوت عن الرى فغير واضح كثيرا الا انه اقتبس فى شطر مما روى وصفا خططيا قديما للمدينة جاء فيه ان المدينة الداخلة فيها المسجد الجامع و دار الامارة و حولها خندق و أهل الرى يدعونها «المدينة». و المدينة الخارجة كان غالبها يعرف بالمحمدية و قد كانت فى أول أمرها ربضا محصنا. و كان على قلة جبل يطل على المدينة التحتانية (الداخلة) و على ما نقله ياقوت كان هذا الحصن يعرف بالزبيدية (و قد ورد اسمه فى بعض المخطوطات بصورة الزيبندي)(1) و قد كان المهدى نزله أيام مقامه بالرى. ثم جعل بعد ذلك سجنا ثم خرب و عمر فى سنة 287 (891) و كان فى الرى قلعة أخرى يقال لها قلعة الفَرُّخان و عرفت أيضا بالجوسق و فى المئة الرابعة (العاشرة) كره فخر الدولة البويهى القصر القديم القائم فوق قلة الجبل فابتنى له أبنية مشرفة على البساتين سماها فخرآباذ.(2)

و أشهر رساتيق الى فى الازمنة الاولى و أكثرها خصوبة: رستاق روذه (أو الروذه) و فيه قرية كبيرة بهذا الاسم فيما يلى ربض المدينة. و ورامين و قد أخذت مكان الرى بعدئذ و صارت اولى مدن ذلك القسم من اقليم الجبال و بشاويه و ما زالت قائمة تعرف باسم فشاويه. و أخيرا قُوسِين و ديزه و القصران الخارج و الداخل. و ديزه اسم قريتين كبيرتين أو مدينتين على مسيرة يوم من الرى و هما ديزه القصرين و ديزه ورامين و كل هذه الرساتيق و غيرها مما ذكره ابن حوقل كانت اشبه بمدن صغيرة «يزيد ما فى احدها من أهلها على عشرة آلاف رجل». و فى سنة 617 (1220) استولت

ص: 49


1- . قلنا: سمى ياقوت هذا الحصن بالزينبدى بتقديم النون على الباء 2: 895. على اننا لم نعثر فى مادتى «الرى» و «الزبيدية» من معجم البلدان على ما يدل على ان الحصن كان يسمى بالزبيدية ايضا (م).
2- اليعقوبى، 275؛ ابن رسته، 168؛ ابن حوقل، 265 و 269 و 270؛ المقدسى، 390 و 391؛ ياقوت، 2: 153 و 894 و 895؛ 3: 855؛ 4: 431. و لم يتبين ما اذا كانت قلعة الرى التى بناها المهدى و اطلق عليها الزبيدية ان صحت قراءة الاسم قد نسبت الى زبيدة زوجة هرون الرشيد أم الى امرأة غيرها بهذا الاسم.

جحافل المغول على الرى و نهبتها و احرقتها و لم تقم لها قائمة منذ نزول هذه الكارثة بها و حين مرّ بها ياقوت فى ذلك الزمان قال «رأيت حيطان خرابها قائما و قد خربت دورها و كثير منها مبني بالآجر المنمق المحكم الملمع بالزرقة مدهون كما تدهن الغضائر». و لم ينج من أذى المغول غير ربض الشافعية و هو أصغر أحياء المدينة. اما احياء الحنفية و الشيعة فقد خربت و لم يبق لها أثر.(1)

و قد حاول غازان خان المغولى تعمير الرى و انقاذها من الخراب المستحوذ عليها فأمر باعادة بناء المدينة و السكنى فيها و لكنه خاب فى ذلك لان سكانها كانوا قد انتقلوا عنها الى مدينتي ورامين و طهران المجاورتين لها لا سيما الى الاولى اذ كانت أطيب هواء من الرى القديمة. واضحت فى مطلع المئة الثامنة (الرابعة عشرة) أكثر مدن هذه الناحية ازدهارا. و خرائب ورامين على شى ء يسير من جنوب الرى و الى شمالها، على ما ذكر المستوفى، جبل طَبَرِك - و هو على ما يظن غير الجبل الذي بني عليه (الخليفة) المهدى قلعته المارة الذكر - . و كان فيه معدن الفضة و يأتى منه ربح كثير و قلعة طبرك هذه، على ما فى تاريخ ظهيرالدين، قد بناها منوجهر الزيارى فى مطلع المئة الخامسة (الحادية عشرة). و روى ياقوت ان طغرل الثانى(2) آخر سلاطين سلاجقة العراق خربها فى سنة 588 (1192). و تحدث طويلا عن حصار هذا الحصن المنيع المشهور و قال ان جبيل طبرك على يمين القاصد خراسان و عن يساره جبل الرى الاعظم (و يظن انه موضع القلعة التى بناها المهدى). و هو متصل بخراب الرى. و وصف المستوفى ضريح امام زاده عبدالعظيم بانه على مقربة من الرى و ما زال هذا المشهد من المزارات المكرمة فى طهران اليوم. و فيه ضريح الحسين بن علي الرضا الامام الثامن.

و من الولايات المشهورة قرب الرى: ولاية شهريار و ذكر المستوفى عرضا قلعة بهذا الاسم تقوم فى شمالى المدينة. و قد اصبحت هذه القلعة بعد ذلك ذات شأن لان

ص: 50


1- ابن حوقل، 270 و 289؛ ياقوت، 2: 572 و 833 و 893 و 894.
2- . الصحيح: الثالث. الاول طغرلبك الفاتح، و الثانى طغرل بن السلطان محمد بن ملكشاه و الثالث طغرل الثالث بن ارسلان بن طغرل الثانى. الدكتور مصطفى جواد.

شهريار أو رى شهريار هو الاسم الذى أطلقه علي اليزدى على الرى حين وصف حروب تيمور. اما ورامين فكانت، على ما بيّنا، أول المراكز الآهلة الا ان الخراب قد نال من هذه المدينة فى مطلع المئة التاسعة (الخامسة عشرة) و بعد زمن قام فى موضعها مدينة طهران التى لم تكن فى المئة السابعة (الثالثة عشرة) غير قرية من أكبر قرى الرى.و فى طهران القديمة (و تلفظ تهران أيضا) كان لاهلها تحت الارض بيوت «كنافقاء اليربوع» على ما فى القزوينى «و فيها اثنتا عشرة محلة كل محلة تحارب الاخرى». و وصف المستوفى طهران فى القرن التالى فقال هى مدينة وسطة. و لكن فى ختام المئة الثانية عشرة (الثامنة عشرة) اتخذها اقا محمد شاه مؤسس الدولة القاجارية عاصمة لبلاد فارس.(1)

و الانهار التى تسقى سهل الرى و ورامين و طهران تنساب من هذا السهل الى حدود المفازة الكبرى فتفنى فيها. و كان من أهم هذه الانهار: نهر موسى، و قد مر ذكره، و عليه قرى كثيرة. و تكلم المستوفى أيضا على نهر كرج و كانت عليه قنطرة ذات طاق واحد يقال لها پل خاتون (قنطرة الخاتون) و يقال انها انما سميت بذلك نسبة الى السيدة زبيدة زوجة هرون الرشيد. و ما زالت بقايا هذه القنطرة ترى قرب طهران. و ذكر القزوينى ان أهل الرى من الشيعة يكرهون نهر سورين و يتطيرون منه لان جثة القتيل يحيى حفيد علي زين العابدين الامام الرابع غسلت فيه فلا يقربونه.(2) على ان

ص: 51


1- القزوينى، 2: 228 و 250؛ المستوفى، 143 و 144 و 205؛ ياقوت، 3: 507 و 564؛ على اليزدى، 1: 583 و 586 و 597. و روى ظهيرالدين (Dorn فى: Muhammadanische Quellen، 1: 15 من النص الفارسى) ان طبرك تعنى «الجبيل» فهى تصغير طبر و معناها «جبل» فى اللهجة الطبرية و قد أشرنا الى طبرك اصفهان فى ص 240.
2- . وجدنا ان القزوينى 1: 181 و ياقوت (معجم البلدان، 3: 186) قد نقلا ما ذكراه عن نهر سورين من مسعر بن مهلهل. و قد اتفقا فى ما نقلاه و هذا نصه: «نهر سورين: بالرى. قال مسعر بن مهلهل رأيت أهل الرى يكرهونه و يتطيرون منه و لا يقربونه فسألت شيخا من أهل الرى عن سببه فقال لان السيف الذى قتل به يحيى بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب رضى الله عنه غسل فيه». (م)

المستوفى ذكر ان أهم انهار الرى نهر جايجرود و مخرجه فى جبل جايج تحت دماوند و يتشعب الى اربعين نهرا عند وصوله سهل الرى.

و عند الحد الغربى لهذا السهل ناحية ساوج بلاغ - و معناها بالتركية «العيون الباردة» - و هى على ما وصفها المستوفى بقعة كانت ذات شأن فى أيام السلاجقة. و قد بلغ خراجها فى أيام المغول اثنى عشر الف دينار. و كان من أهم قراها العديدة سُنقُراباد

(و ما زالت قائمة) و هى مرحلة جليلة فى المسالك التى وصفها المستوفى. و كان يسقى ناحية ساوج بلاغ كرمرود و مخرجه فى الجبال شرق قزوين و هو يسقى نواحى الرى و شهريار و تلتقى به هناك انهار كثيرة تتحدر من الجبال فى الشمال قبل ان تفنى مياهه الباقية من السقى فى المفازة الكبرى(1).(2)

و حدثنا المقدسى بما قلّ و دل عن تجارات و غلات جملة مدن فى اقليم الجبال، فقال: يحمل من الرى أصناف من النسيج منها صنف يقال له المنيّرات. و القطن و يغزل فيها و يصبغ بالنيل. و كانت برود الرى المقلمة مشهورة. و تصنع فيها المسال و الامشاط و القصاع و كانت الامشاط و القصاع على ما ذكر القزوينى تعمل من خشب صلب مخروط يعرف بالخَلَنْج و كان يؤتى به من غابات طبرستان. و كانت الرى مشهورة أيضا ببطيخها و خوخها و يجلب منها طين يغسل به الرأس، فى غاية النعومة.(3)

50 - دائرة المعارف بطرس البستانى

رَيّ (راجيس) Rei, Razi, (Rages)

الريّ بلدة في بلاد الدّيلم من العراق العجمي على 5 كيلومترات من طهران الى جنوبي شرقيها ولد بها ابوبكر الرّازى الطبيب والخليفة هارون الرشيد. كانت

ص: 52


1- . القزوينى، 1: 181؛ المستوفى، 144 و 148 و 196 و 216 و انظر مخطوطة المتحف البريطانى 23 543, Add. الورقة 179 ب؛ جهان نما، 292 و 304.
2- . بلدان الخلافة الشرقية، ص 249 - 253.
3- . بلدان الخلافة الشرقية، ص 262.

مدينة مشهورة من امهات البلاد و اعلام المدن اكثر من دكرِها مؤَرّخو العرب قالواهي قصبة بلاد الجبال بينها و بين نيسابور 160 فرسخا و بينهما و بين قزوين 27 فرسخا و هي محط الحاج على طريق السابله. قيل احدثها كيخسرو بن سياوش و من حكاياتهم في سبب ذلك ان كيكاوس كان قد عمل عجلة و ركب عليها آلات ليصعد الى السماء فسخّراللّه الريح حتى علت به الى السحاب ثم القتهُ فوقع فى بحر جرجان فلما قام كيخسرو بالملك حمل تلك العجلة و ساقها ليقدم بها الى بابل فلما وصل الى موضع الري قال الناس بريّ آمد كيخسرو و اسم العجلة بالفارسية ري فبنى المدينة و سماها بذلك و قال العمراني ان الذي بناها فيروز بن يزد جرد و سماها رام فيروز و ذكر بعدها الرى المشهورة فهما على قوله بلدان. قال ياقوت فاما الاولى فلا اعرفها و اما المشهورة فاني رأيتها و هي مدينة عجيبة الحسن مبنية بالآجر المنمق المحكم الملمع بالزرقة و هي في فضاء من الارض والى جانبها جبل مشرف عليها اقرع لا ينبت فيه شى ءٌ و كانت مدينة عظيمة خرب اكثرها واتفق اني اجتزت في خرابها سنة 617 و انا منهزم من التتر فرأيت حيطان خرابها قائمة و منابرها باقية و تزاويق الحيطان في حالها لقرب عهدها بالخراب الا أنها خاوية على عروشها فسألت رجلاً من عقلائها عن السبب فقال اما السبب فضعيف لكن اذا اراداللّه امرا ابلغهُ و كان اهل المدينة طوائف

شافعية و هم الاقل و حنفية و هم الاكثر و شيعة و هم السواد الاعظم لان اهل البلد كان نصفهم شيعة فوقعت الحروب بين السنَّة والشيعة و تطاولت الفتن واستظهرت السنَّة حتى لم يتركوا من الشيعة من يُعرف فلما افنوهم وقعت العصيبة بين الحنفية والشافعية وانتشبت بينهم حروب كان الظفر في اكثرها للشافعية مع قلة عددهم حتى ابادوهم و خربوا محالهم و لم يبقَ الامحلة الشافعية كماترى و هي اصغر محال الري و لم يبقَ من الشيعة والحنفية الا من يخفى مذهبهُ. قال ياقوت و وجدت دور هم كلها مبنية تحت الارض و در وبهم التي يسلك بها الى دورهم على غاية الظلمة و صعوبة المسلك فعلوا ذلك لكثرة ما يطرقهم من العساكر بالغارات و لولا ذلك لما بقي فيها

ص: 53

احد. قال بعضهم يهجو اهلها.

الريُّ دارُ فارغه *** لهم ظلالٌ سابغهْ

على تيوس ما لهم *** في المكرمات بازغهْ

لاينفق الشعرُ بِها *** ولو اتاها النابغهْ

وقال الاصطخري انها كانت اكبر من اصبهان وليس بعد بغداد بالمشرق أعمر منها و هي مدينة مشتبكة البناء ذات يسارٍ و خصب و مقدارها فرسخٌ و نصف فى مثلِه والغالب على بنائها الخشب والطين قال و للري قرىً كبار كل واحدة اكبر من مدينة منها قوهذ والسدّ و مرجبى و من رساتيقها المشهورة و هي قصران الداخل والخارج و بهزان و السن و بشاويه و دنباوند و ويمة و شلَمبة. و قال ابن الكبي سميت الري باسم رجل من بني شيلان بن اصبهان بن فلوج و كان في المدينة بستان فخرجت بنت ري يوما اليه فاذا هى بدرّاجة تاكل تينا فقالت بور انجير أي ان الدرّاجة ناكل تينا فاسم المديند القديم بور انجير و اهل الري يقولون بهورند بتغييره عن اصله. و فتحت الريّ سنة 20 و قيل 19 للهجرة على يد عروة بن زيد الخيل الطائي ارسله اليها عمار بن ياسر بامر عمر بن الخطاب بعد شهرين من فتح نهاوند فسار واجتمع الديلم وامدوا اهل الري و قاتلوهُ فاستظهر المسلمون و قتلوهم و قال ابونجيد و كان مع المسلمين.

دعانا الى جُرجان والريُّ دونها *** سوادٌ فأرضت منْ بهامن عشائرِ

رضينا بريف الريّ والريّ بلدةٌ *** لها زينةٌ في عيشها المتواترِ

لها نشزٌ فى كلّ آخر ليلةٍ *** تذكّرٌ أعراسَ الملوكِ الاكابرِ

و قيل لما قدم المهدي الري فى خلافة المنصور بنى مدينة الري الحديثة و جعل حولها خندقا و بنى فيها مسجدا. جرى ذلك على يد عمار بن ابي الخصيب و كتب اسمهُ على حائطها و تمّ عملها سنة 158 و جعل لها فصيلاً يطيف به خندق من الآجر و سماها المحمدية. فاهل الري يدعون المدينة الداخلة المدينة و يسمون الفصيل المدينة الخارجة والحصن المعروف بالزينبدي في داخل المدينة المعروفة

ص: 54

بالمحمدية و قد كان المهدي أمر بترميمه و نزلهُ ايام مقامه بالري و هو مطل على المسجد و دار الامارة. ثم جعِل بعد ذلك سبجنا ثم خرب فعمّرهُ رافع بن هرثمة سنة 278. ثم خربه اهل الري بعد خروج رافع قيل و كانت الرىُّ تدعى فى الجاهلية أزارى فيقال انه خسف بها و هى على 12 فرسخا من موضع الري المدثة بعدها على طريق الخوار بين المحمدية و هاشمية الري و فيها ابنيةٌ قائمة تدل على آنهاكانت مدينةً عظيمةً و هناك ايضا خرابٌ فى رستاقٍ من رساتيق الرى يقال له البهزان بينه و بين الري

6 فراسخ يقال ان الري كانت هناك والناس يمضون الى هناك فيجدون قِطَع الذهب و ربما وجدوا لؤلؤاً و فصوص ياقوت و نحو ذلك. و بالري قلعة الفرّخان و هي قلعةٌ عظيمة منيعة. و لم تزل قطيعة الري 12 الف الف درهم حتى اجتاز بها المامون عند منصرفه من خراسان فشكا اليه اهلها ذلك فاسقط عنهم الفي الف در هم. و قال الاصمعى الرىّ عروس الدنيا و اليها متجر الناس و هى احد بلدان الارض و كان عبيداللّه بن زياد قد جعل لعمر بن سعد ابن ابى وقاص ولاية الرى ان خرج مع الجيش الذى سار لقتال الحسين فتردد فى ذلك و قال

أأترك ملك الري والري رغبةً *** أم أرجع مذموما بقتلِ حُسينِ

و في قتله النار التي ليس دونها *** حجابٌ و ملك الريِ قرّة عينِ

فغلبهُ حب الدنيا و الرئاسة حتى خرج مع الجيش. و روي عن جعفرالصادق انه قال الري و قزوين و ساوة ملعونات مشؤومات و قال اسحاق بن سليمان ما رأيت بلدا ارفع للخسيس من الري. و فى اخبارهم الرى ملعونةٌ و تربتها تربة ملعونة ديلمية و هى على بحر عجاج تأبى ان تقبل الحق هذا ما ذكر فى معجم البلدان من خبرها. و اذ كانت هذه المدينة من اهمّ مدن العراق العجمي و لها الذكر العظيم في تواريخ الفرس والعرب ولا سيما ايام التتر قد راينا من المفيد ان نذكر هنا بعض ما ذكره ابن الاثير عن احوالها و اخبارها الاولى. قال و فى اخبار الفرس ان اوشهنج و هو عبارة عن مهلالئيل بن قينان هو اول من بنى المدن و من جملة ما بناه الريّ و هى اول مدينة بُنيت بعد مدينة

ص: 55

جيومرت التى كان يسكنها بدنباوند و بها ولد منوجهر على قولٍ و بها نشأ اشك بن اشكان الذى حارب انطيوخوس. و سطا عليها رجل من الديلم فى ايام بهرام بن يزدجرد الاثيم فسبى اهلها و خربها و انتهبها. واليها انهزم قباذ ملك الفرس امام شمرذي الجناح فادركه بها و قتله لكن الاكثرين على انه مات حتف انفِه. و قال فى خبر فتحها انها فتحت على يد نُعيم بن مقرن سنة 22 هجرية بعد وقعة واج روذ في فتح همذان و ذلك ان نعيما انصرف من واج روذ حتى قدم الريّ و قدم الزينبي أبوالفرّخان من الري فلقي نعيما طالبا الصلح و مسالما له و مخالفا لملك الريّ و هو سياوخش بن مهران بن بهرام جوبين فاستمد سياوخش اهل دنباوند و طبرستان و قومس و جرجان فأمدّوهُ والتقوا مع المسلمين فى سفح جبل الري الى جنب المدينة فاقتتلوا هناك. وطلب الزينبي الى نعيم ان يبعث معه خيلاً يدخل بها المدينة من حيث لايشعر اهلها ففعل و شغلهم نعيم من الخارج ثم فتكوا بهم فتكا عظيما واخرب نعيم مدينتهم التي يقال لها الري العتيقة و امر الزينبي فبنى المدينة الحديثة. وقيل ان فتحها كان على يد

قرظة بن كعب. و قيل كان سنة 21 و قيل غير ذلك و في سنة 64 خالف اهل الري على الدولة بعد موت يزيد بن معاوية و كان عليهم الفرّخان الرّازي فوجه اليهم عامر بن مسعود و هو امير الكوفة محمد بن عمير بن عطارد التميمي فهزمه اهل الريّ فبعث اليهم عتاب بن ورقاء الرياحي فاقتتلوا قتالاً شديدا فقتل الفرّخان وانهزم اصحابه. و فى سنة 68 امر مصعب بن ازبير عتاب بن ورقاء هذا و كان عامله على اصبهان ان يسير الى الري و يقاتل اهلها لمساعدتهم الخوارج على يزيد بن الحارث و امتناعهم فى مدينتهم فسار عتاب و قاتلهم و شدّد عليهم الحصار حتى فتحها عنوةً و غنم ما فيها وافتتح سائر قلاع نواحيها. و في سنة 241 كانت بالريّ زلزلة شديدة فتهدمت المساكن و مات تحتها خلق كثير لايحصون و بقيت تتردد فيها 40 يوما. و عادت الزلزلة سنة 249 فتهدمت الدور و هلك خلق كثير و هرب من نجا الى ظاهرالمدينة. سنة 280 غارت فيها المياه حتى لم يعد ظاهرا الا القليل فصار الرِطل من الماء يباع بثلث درهم و غلت الاسعار ثم

ص: 56

ولى ذلك زلزلةٌ.

و دخلت في ولاية بني ساسان سنة 314 ثم اخذها منهم قواد الديلم و انتهت الى بني بويه و استولى عليها ابوعلي المحتاجي فاخذها منه وشمكير بن زياد. ثم اخذها ركن الدولة ابن بويه سنة 330 ثم استولى عليها ابوعلي سنة 333 و بقيت تتقلب عليها ايدي القواد من الترك والديلم و نحوهم مدة طويلة.

و سنة 355 دخلها جماعة من الغزاة الخراسانية و نهبوا دار ابن العميد وزير ركن الدولة ابن بويه و جرجيف و خرج اليهم ركن الدولة فهزموه ثم عاود القتال و حملت عساكره حملةً صادقةً فانهزم الخراسانية و قتل منهم خلقٌ كثير و أُسر اكثر و تفرَّق الباقون. و سنة 420 دخلها يمين الدولة محمد بن سبكتكين و أخذ منها من الاموال الف الف دينار و من الجواهر ما قيمته 500 الف دينار و من الثياب 6 الاف ثوب و من الآلات و غيرها مالايحصى. فهذا يدلُّ على ثروة عظيمة لهذه المدينة في تلك الايام و نرى انهُ لم تكن دولة حينئذ من تلك الدول السامانية والبويهية والتركمانية والديليمة وغيرهنَّ الاّ تطمح اليها اعينها و لذلك كانت موضوع نزاع عظيم مستمرّ بين أولئك القواد والملوك. وكان بها حينئذ مجدالدولة بن بويه فاخرجهُ يمين الدولة و ملك البلد

و صلب من الباطنية خلقا كثيرا و نفى المعتزلة الى خراسان واحرق كتب الفلسفة و مذاهب الاعتزال والنجوم واخذ من الكتب ما سوى ذلك مائة حمل. و وصلها الغزُّ في تلك الايام فعاثوا في ضواحيها. ثم استولى عليها طغرلبك السلجوقي سنة 434 فصارت بعد ذلك بيد السلجوقية زمنا مديدا. وسيأتي ذكرها في اخبارهم.

و سنة 571 حصلت زلزلة في تلك الجهات فتخرّب كثير من ابنية الريّ و هلكت جماعة وافرة من اهلها و في سنة 588 صارت بيد الدولة الخوارزمشاهية استولى عليها خوارزمشاه علاءالدين تكش من يد طغرل بن ألب ارسلان بن طغرل بن محمد بن ملكشاه السلجوقي و رتب فيها عسكرا لحفظها. ثم لما اكتسحت التتر البلاد الاسلامية في الربع الاول من القرن السابع للهجرة كانت الري من اكثر البلاد خرابا و انتهابا وقتلاً

ص: 57

و قد مرَّ طرفٌ من ذلك في الكلام عن التتر. ثم آل امرها الى الانحطاط فهي الان بلدة غير مهمة من بلاد الديلم يرفع منها قطن كثير الى العراق. والنسبة اليها رازي و قد خرج منها جماعة و افرة من العلماء الاعيان و بها قبر الكسائي و قبر محمد بن الحسن من ايمة الفقه و كثير غيرهما من المشاهير. و كان اسم هذه المدينة قديما راجيس و قد مرّ ذكرها في بابها (مجلد 8:457).(1)

ص: 58


1- . دائرة المعارف البستانى، بيروت، دارالمعرفة، بى تا، ج 9، ص 142 - 145.

بخش دوم : عناوين فارسى

51 - حدود العالم من المشرق الى المغرب، ناشناس (تأليف در 372ق)

21 - رى: شهرى است عظيم و آبادان وباخواسته و مردم و بازرگانان بسيار و مستقر پادشاه جبال ... زين، آب هاى ايشان از كاريز است و از وى كرباس و برد و پنبه و غضاره و روغن و نبيد خيزد و از نواحى [وى] طيلسانهاء پشمين نيكو خيزد و محمد زكريا بچشك ازنجا بود و تربت محمد بن الحسن الفقيه و كسايى مقرى، و فراخرى(1) منجم از آن جا است.(2)

52 - مهاجران آل ابوطالب، ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر ابن طباطبا (قرن 5)، ترجمه: محمدرضا عطائى.

رى

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام از جمله برخى از فرزندان عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام :

ابوالحسن محمد بن حسين بن حسن اعور بن محمد كابلى فرزند عبداللّه اشتر بن محمد نفس زكيه فرزند عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام كه در

ص: 59


1- . فزارى.
2- . حدود العالم من المشرق الى المغرب، به كوشش: منوچهر ستوده، اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1340ش، ص 142.

همان جا از دنيا رفت و كسى از او باقى نماند، فرزندانش؛ احمد و جعفر - اين دو قبل از پدر از دنيا رفتند - ، رقيه و فاطمه بودند.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد ابراهيم غمر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام از جمله برخى از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام :

1 - ابومحمد عبداللّه حجازى فرزند يحيى(1) بن عبداللّه عالم فرزند حسين بن قاسم رسى، پسر ابراهيم طباطبا.

ص: 60


1- در كتاب عمده، مشجّر كشّاف و بحر الانساب ركن الدين موصلى به نام عبداللّه كه فرزند يحيى باشد برخورد نكرديم.

در روزگار بانو مادر فخر الدوله(1) وارد رى شد و از جانب مانكديم نقيب(2) غرباء

ص: 61


1- به احتمال قوى در اين جا مصنّف اشتباه كرده است، زيرا در كتاب هاى تاريخ به صراحت آمده است كه مادر فخر الدوله حاكم رى نبوده، بلكه همسرش، بانو ام ابى طالب، رستم ملقب به مجد الدوله در آن جا حكومت داشته است، توضيح آن كه پس از وفات همسرش فخر الدوله در سال 387 فرماندهان فرزندش رستم را كه تنها چهار سال داشت به جاى او نشاندند و رى و بلاد جبل را در اختيار او، و همدان، قرميسين تا حدود عراق را نيز در اختيار برادرش شمس الدوله نهادند. اما مرجع در حقيقت مادر ابوطالب مجدالدوله دختر شيروين بن مرزبان والى مازندران بوده است كه زنى دانا، سياستمدار و با تدبير بود، زمام امور را به دست گرفت، و ابوطاهر دوست فخرالدوله و ابوالعباس ضبى كافى به امر او در كارها مباشرت داشتند. تا اين كه از سال 397 بين او و فرزندش مجدالدوله مشكلاتى پيش آمد و او در زندان افتاد و بعدها از زندان فرار كرد و از بدربن حسنويه كرد و شمس الدوله كمك خواست و به رى بازگشت، مجدالدوله را محاصره كرد و بين آنها جنگ درگرفت و بدر، پيروز شد و داخل رى گرديد و مجدالدوله را اسير كرد و مادرش او را زندانى نموده و برادرش شمس الدوله را حدود يك سال به جاى او گمارد و بعد دوباره پسرش را به سلطنت باز گرداند و شمس الدوله به همدان رفت، و آن بانو تا سال 419 كه از دنيا رفت زمام امور را در دست داشت و با مرگ وى - به دليل ضعف مجدالدوله و سوء تدبيرش - نظام سلطنت در هم ريخت تا اين كه در 12 جمادى الاول سال 420 حكومتش پايان گرفت و سلطان محمود او را دستگير كرد و به اين ترتيب دودمان آل بويه از جمله كسانى كه نسبشان به مجدالدوله منتهى مى شد پايان گرفت. اين چند خطّ از تاريخ زندگى بانو مادر مجدالدوله همسر فخرالدوله بود و آنچه در متن آمده سهوالقلم است دقّت كن.
2- وى ابوالعباس احمد بن على اصغر رويانى فرزند ششديو مكارى پسر حسين بن عيسى بن محمد بطحانى حسينى معروف به مانكديم فرزند ششديو نسب شناس و نقيب است. و اوست كه نامه رى را جمع آورى كرده است كه يكى از مصادر تذكرة النّسب عبيدلى مى باشد. الذريعه، ج 5، ص 98.

نقيب آنجا گرديد. بازماندگان وى منحصر به محمد بن عبداللّه و مرتضى بوده اند كه از مرتضى نيز دو پسر به نام هاى: قاسم و اميركا باقى مانده است. من اين دو تن را در

سال 459 در رى ديدم، قاسم بن مرتضى كه دوست من است، خداوند همواره او را توانا دارد.

2 - اولاد عبدالعظيم(1) بن معيه، حسين بن على بن حسن بن حسن بن اسماعيل. استاد من، كيا، نسب شناس بزرگ، مرشد باللّه، زين الشّرف مى گويد: من از اولاد معيه كسى را در رى نديدم.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد جعفر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام

از جمله برخى از فرزندان حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن على عليه السلام :

1 - ابوالحسن على بن حسين بن ابى عبداللّه محمد بن عبيداللّه امير پسر عبداللّه بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام . بازماندگانش عبارتند از: ابوالقاسم عبيداللّه معروف به اميركا ملقب به باطيه، ابوطالب ملقّب به طبره كه مادرشان غير علوى و از مردم رى بوده است. و در مشجره آمده است: احمد امير، زيد، ابوطالب محمد، ابو احمد محمد و ابوهاشم محمد.

2 - ابراهيم وردى فرند عبداللّه محمد بن عبيداللّه امير بن عبداللّه بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن، بازماندگانش(2) سه پسر به نام هاى: ابوالحسن محمد، احمد و ابوجعفر محمد بودند.

3 - ابوالقاسم احول طبست بن ابوعبداللّه محمد بن عبيداللّه امير فرزند عبداللّه بن

ص: 62


1- . برخى از فرزندان عبدالعظيم بن معيه حسينى نامبرده از نسل فرزندش على بن عبدالعظيم و از نسل نوه اش، حسين بن محمد معروف به ميمون بن عبدالعظيم است. ناگفته نماند كه اين عبدالعظيم غير از حضرت عبدالعظيم صاحب حرم و مقام در رى مى باشد، زيرا صاحب حرم و بارگاه، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن به زيد بن حسن سبط پيامبر صلى الله عليه و آله است. كه بعدها مصنّف نام آن بزرگوار را در همين كتاب مى آورد.
2- . تا اين جا، مطالب از هر دو نسخه افتاده بود كه از ص 498 جنة النعيم تكميل كردم.

حسن بن جعفر بن حسن بن حسن، بازماندگانش عبارتند از: ابوعبداللّه محمد كشكشه(1)، و ابوالعباس محمد اعرج كه به اهواز منتقل شد.

ذكر اسامى واردين به رى از فرزندان محمد بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن:

ابوالقاسم عيسى بن حسن سيلق فرزند على بن محمد بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن كه از سابق آن جا بوده اما فرزندانش در استرآباد بوده اند.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد زيد بن حسن، از جمله برخى از فرزندان قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بن حسن:

1 - از جمله ساكنين رويان كه به رى منتقل شده اند، ابوالحسن على اصغر پسر محمد ششديو بن حسين بن عيسى فرزند محمد است، بازماندگان وى عبارتند از: ابوالقاسم زيد معروف به حسينى، ابوزيد حسن قارى كه در خراسان به قتل رسيد و بدون فرزند بوده است، ابوهاشم حسين، ابوطالب محمد، ابوالعباس احمد معروف به مانكديم بن ششديو كه نسب شناس بوده است(2)، حمزه كه در زمان پدر از دنيا رفت، ناصر عيسى و ابوطالب حسين كه در حيات پدر از دنيا رفت.

2 - محمد سراهنگ مهدى پسر حسن بن محمد بن سليمان بن محمد ششديو فرزند حسن بن عيسى بن محمد بطحانى فرزند قاسم بن حسن بن زيد بن حسن مطابق نقل صوفى.

3 - ابوالحسين هارون اقطع فرزند حسين بن محمد بن هارون بن محمد بطحانى. سيد امام زين الشرف مى گويد: هارون نامها فرزندان اقطع بودند، يعنى: هارون بن حسين بن محمد بن ابى الحسين هارون بن محمد بطحانى كه از ابوالحسين فرزندانى به نام ابوالقاسم حسين و على داشته است كه اين على بدون فرزند بوده است.

ص: 63


1- در لباب الانساب خطّى ابن فندق بيهقى آمده است كه كشكش همان محمد بن على بن ابى سليمان محمد بن عبيداللّه امير است و همان است كه در ص 159 مشجّر عميدى ذكر شده است، همان طورى كه در آن جا مانده كه ابوالقاسم احول، فرزند ابوالفضل محمّد بن عبيداللّه امير است. به آن جا مراجعه كنيد.
2- . قبلاً آنچه مناسب حال و مقام بوده در تعريف اين شخص نقل شد. مراجعه كنيد.

بخارى و ابوالمنذر، نام او را حسين بن هارون ذكر كرده اند. اما اهل طبرستان و ديگر نسب شناسان مى گويند: حسين بن محمد بن هارون بن محمد بطحانى.

ابن طباطبا، از بين حسين و هارون اول، «محمد» را حذف كرده است و آن را از قول بخارى و ديگران نقل كرده، كه اشتباه است، و صحيح همان است كه ما آن را عينا از روى خط كياى بزرگوار سيد نسب شناس مرشد باللّه زين الشّرف - خداوند بزرگيش را مستدام بدارد! - نقل كرديم(1)4 - از واردين به قم كه به رى منتقل شده اند؛ طاهر(2) بن قاسم بن احمد كركورة بن ابى جعفر محمد بن جعفر بن عبدالرحمن شجرى است كه مادرش امّ ولد بوده و بازماندگان وى دو پسر بوده اند به نام هاى: ابوالحسين محمد كه مادرش خديجه دختر حسين بن حماد اشعرى است، و ابوالحسن على - بعضى گفته اند: كنيه اش ابوالقاسم بوده است - كه مادر وى ام كلثوم دختر احمد رازى است.

5 - از منتقلان گرگان به رى؛ حسين بن اسماعيل بن زيد بن حسن بن جعفر بن حسن بن محمد بن جعفر بن عبدالرّحمن شجرى است.

و نيز امام موفق باللّه شمس الشرّف كه تنها بازمانده وى سيد امام مرشد باللّه زين الشّرف ابوالحسين يحيى بن حسين است.

6 - ابوالقاسم محمد شهدانك پسر حمزة بن احمد بن عبيداللّه بن محمد بن عبدالّرحمن شجرى. بعضى گفته اند نام پدر وى شهدانك بوده و بازماندگانش؛ ابوعبداللّه جعفر شعرانى - قبل از پدر از دنيا رفته و بدون فرزند بوده است - و ابوالقاسم احمد مى باشند.

7 - على بن قاسم نقيب پسر حمزة بن احمد بن عبيداللّه بن محمد بن عبدالرّحمن

ص: 64


1- . و اين مطلب در مجدى ابوالحسن عمرى و تهذيب الأنساب شيخ شرف عبيدلى آمده است.
2- . در مشجر كبير خطّى طاهر بن احمد كركوره ضبط شده است و در همان جا نقل مى كند كه وى اولاد چندى داشته از جمله دو پسر به نام محمد و بقيه به نام هاى: زيد، على، محسن و ابوالقاسم، و در همان كتاب آمده است كه او در رى بوده است.

شجرى. بازماندگانى داشته كه از آن جمله بنوكسكه مى باشند.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام :

1 - ابوالقاسم عبدالعظيم(1) فرزند عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن.

2 - از منتقلان طبرستان به رى؛ محدّث زاهد، صاحب آرامگاه - مطابق آنچه در شجره آمده است - در رى كه زيارتگاه است و مادرش ام ولد بوده است.

ابوعبداللّه بن طباطبا مى گويد: از عبدالعظيم بن عبداللّه فرزندى باقى نماند.

ابوالغنائم مى گويد: عبدالعظيم بن عبداللّه پسرى به نام محمد داشته كه مادرش فاطمه دختر عقبة بن قيس حميرى بوده و دو دختر به نام هاى رقيه و خديجه نيز داشته است.

ابوالحسن محمد بن قاسم تميمى، نسب شناس، مى گويد: اما عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسين بن حسن بن زيد بن حسن، فرزندى به نام محمد داشته كه در حيات پدرش از دنيا رفت و دخترانى به نام خديجه و رقيه نيز داشته است.

استادم كيابزرگوار؛ امام نسب شناس، مرشد باللّه زين الشّرف، ابوالحسين يحيى بن حسين - خدا نعمتش را مستدام بدارد - مى گويد: تنها فرزند عبدالعظيم، پسرى به نام محمد بوده كه در زمان حيات پدر از دنيا رفته است.

ذكر اسامى(2) واردين به رى از اولاد اسماعيل جالب الحجاره فرزند حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب، از جمله برخى از اولاد على زانكى فرزند اسماعيل بن

ص: 65


1- در شرح حال اين سيد بزرگوار بسيارى از دانشمندان قديم و جديد، از زمان شيخ صدوق متوفى 381 تا به امروز، مطالب زيادى نوشته اند و شايد قديمى ترين شرح حالى كه به دست ما رسيده است، نوشته صاحب بن عباد به نام رسالة فى نسب عبدالعظيم باشد كه اين كتاب به زبان عربى است، و بزرگ ترين كتابى كه به چاپ رسيده كتاب جنه النعيم فى احوال سيدنا عبدالعظيم تأليف شيخ اسماعيل كجورى (متوّفى 1313) به زبان فارسى است كه طبع و نشر آن در سال 1298 پايان گرفته است.
2- از نسخه اصلأ تا پايان ذرية امام حسن بن على و قسمتى از ذريه امام حسين عليه السلام تا ذريه على عريضى فرزند امام جعفر صادق عليه السلام افتاده بود كه ما از روى كتاب جنه النعيم ص 500 آن را تكميل كرديم، چه آن كه مؤلف كتاب تمام اين فصل از كتاب را در كتاب خود جنه النّعيم نقل كرده است.

حسن بن زيد بن حسن:

1 - ابوالقاسم احمد افقم فرزند ابوالقاسم على زانكى پسر اسماعيل جالب الحجاره فرزند حسن امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

ابوالحسين محمد بن قاسم تميمى نسب شناس مى گويد: احمد در نيشابور به قتل رسيد. و اضافه مى كند كه كنيه وى ابوالعباس بوده و مادرش امّ ولد، و بازماندگانش؛ به

نام هاى: ابوالحسن، على، اسماعيل و قاسم بوده اند.

2 - قاسم بن ابى قاسم على زانكى فرزند اسماعيل جالب الحجاره پسر حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام تنها بازمانده اش به طورى كه ابوالحسين محمد بن قاسم تميمى نسب شناس مى گويد به نام على بوده كه مادرش نيز ام ولد بوده است.

3 - برخى از فرزندان محمد امين عليه مشهور به ابن علية بن على زانكى فرزند اسماعيل جالب الحجاره فرزند حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد اسحاق كوكبى فرزند حسن امير پسر زيد بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام :

حسين اميرى پسر ابوعبداللّه محمد عزيزى فرزند احمد خطيبى پسر حسين بن جعفر بن هارون بن اسحاق كوكبى پسر حسين امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام . بازماندگانش عبارتند از: ابوالفضل على كه در بغداد بوده، احمد و مانكديم.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام سپس برخى از

اولاد محمد بن على بن حسين بن على، از جمله برخى از فرزندان موسى كاظم فرزند جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام :

1 - بعضى از اولاد داوود بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر صادق(1).

ص: 66


1- آنچه را كه مؤلف از اولاد داوود بن موسى در رى نام برده به پيروى از شيخ شرف فرزند ابوجعفر عبيدلى در تهذيب الانساب خطى بوده است، آن جا كه مى گويد: فرزندان وى در رى بوده اند و او بازماندگانى داشته است.

ابوعبداللّه بن طباطباى نسب شناس مى گويد: داوود بن موسى از جمله كسانى است كه از او فرزندى باقى نمانده و دودمان او منقرض شده است وى اضافه مى كند: من در «جريدة الرّى» نديدم كه او فرزندانى داشته باشد(1)2 - اولاد جعفر بن(2) موسى بن ابراهيم بن موسى كاظم بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام . (مطابق نقل ابن ابى جعفر حسينى نسب شناس).

3 - على بن قاسم بن موسى بن قاسم بن عبيداللّه بن موسى بن جعفر صادق عليه السلام . بازماندگانش عبارتند از: ابوجعفر، محمد و موسى كه فرزندانى داشته اند. و فرد ديگرى كه خود را احمد بن على معرفى مى كرد و دروغگوى نابكارى بود(3).

4 - از منتقلان طوس به رى فردى ملقب به محال الطلب، ابوطالب محمد داعى فرزند ناصر بن محمد بن احمد بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى كاظم.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد على عريضى فرزند جعفر صادق عليه السلام از جمله فرزندان محمد اكبر بن على عريضى فرزند جعفر صادق عليه السلام :

1 - عيسى و على فرزندان ابراهيم بن محمد ازرق بن عيسى اكبر بن محمد اكبر فرزند على عريضى.

2 - سراهنگ (بن حسن) فرزند حمزة بن على بن حسين بن عيسى اكبر فرزند محمد اكبر بن على عريضى.

3 - ابوالحسن على بن حسين بن عيسى بن محمد بن على عريضى. بازماندگانش

ص: 67


1- . جريدة الرّى، را نسب شناس سيد ابوالعباس احمد بن مانكديم بن على بن محمد ششديو بطحانى حسنى گردآورى كرده است و آن از منابع موثّق گرفته شده و بسيارى از نسب شناسان چون ابوعبداللّه بن طباطبا و ابن مهنّا عبيدلى بر آن اعتماد كرده اند، همان طورى كه وى در تذكرة النّسب به اين مطلب اشاره دارد. و مقصود از جريده همان است كه نقيب سادات در هر شهرى فراهم مى آورده و يا كسى از نسب شناسان آن جا را مأمور مى كرده تا تدوين كند براى اين كه انساب ساداتى كه ساكن آن جا هستند محفوظ بماند.
2- . يعنى كسانى كه از اولاد جعفر بن موسى بن ابراهيم بن امام كاظم عليه السلام - موسى و ابوالحسن محمد - در رى بودند. مطابق نقل عمده ص 203 و كتاب هاى ديگر.
3- در ص 33 مشجر كشّاف، نام وى آمده و كنيه اش را ابوجعفر نوشته و گفته است وى در رى مى باشد.

عبارتند از: حمزه، ابوعبداللّه حسين ملقّب به هميرجه، على و بعضى گفته اند: ابوجعفر محمد، عيسى و محمد.

4 - ابوالحسن عريضى فرزند حسين بن عيسى احول فرزند محمد بن حسين بن عيسى اكبر نقيب پسر محمد اكبر فرزند على عريضى. بازماندگانش عريضى كه وى اولاد ذكور نداشته و مادرش جعفريه است، طالبى(1) كه در زمان حيات پدرش از دنيا رفته و مادرش غيرعلوى است، محمد و مانكديم - مادر اين دو تن دختر ابوطالب حره حسينيه بوده - ، عزيزى كه مادرش غيرعلويه بود و حسن بن ماكا بحارا (همين طور ضبط شده) كه مادر وى غيرعلويه بوده و او كوچكترين اولاد عريضى است و ابوحرب على كه مادرش غيرعلويه بوده است.(2)

5 - محمد بن احمد نفّاط فرزند عيسى بن محمد اكبر پسر على عريضى. بازماندگانش به نام هاى محمد، على(3) و حسين مى باشند.

6 - اولاد جعفر اسود فرزند حسين بن محمد اكبر پسر على عريضى فرزند ابوجعفر حسينى نسب شناس وى فرزندِ پسر نداشته است،(4) سيد امام نسب شناس

مرشد باللّه، كسى از اولاد او را نام نبرده است.

7 - ابواسماعيل فرزند عيسى بن محمد اكبر پسر على عريضى. (مطابق قول ابوعبداللّه بن طباطبا نسب شناس) اما سيد امام نسب شناس مرشد باللّه، ابوالحسين

ص: 68


1- . در مشجر عميدى ص 48، طالب آمده است.
2- در ص 48 مشجر عميدى پسران ابوالحسن را نام برده و نام او را احمد نوشته است. استنساخ كننده در مراجعه به بعضى از خطوط اشتباه كرده و بين برادران مغالطه كرده و بعضى را پدر بعضى ديگر قرار داده است.
3- . وى پدر ابوجعفر محمد عريضى است، در بغداد بوده و در پيرى نابينا شد، قبلاً گذشت كه مؤلف او را از جمله واردين بصره نام برد و به صراحت گفت وى از ساكنان رى بوده است.
4- اين مطالب در تهذيب الانساب خطى ابن ابى جعفر حسينى آمده است و ما از روى آن در لباب خطى در بخش شجره تهذيب الانساب نقل كرده ايم كه حسين بن محمد بن على عريضى اولاد ذكور نداشته است و شايد مؤلف اين مطلب را از غير تهذيب الانساب از ديگر كتاب هاى ابن ابى جعفر - خدايش بيامرزد - نقل كرده است.

يحيى بن حسين حسينى مى گويد: من چنين كسى را نمى شناسم.

8 - اولاد ابومحمد سليمان بن عيسى اكبر نقيب فرزند محمد اكبر پسر على عريضى. (بنابر آنچه شريف فرزند ابوجعفر نسب شناس نقل كرده است)(1) اما سيد نسب شناس مرشد باللّه مى گويد: از سليمان بن عيسى اكبر كسى باقى نماند، تنها فرزند او محمد در زمان حيات پدرش از دنيا رفت.

9 - حمزة بن حسن بن محمد بن حسن بن محمد بن على عريضى فرزند جعفر صادق، بازماندگان وى عبارتند از: جعفر، عبيداللّه احمد، عيسى، على، نصر، محمد، عبداللّه و اسحاق. سيد نسب شناس، مرشد باللّه مى گويد: تمام آنها در مدينه بودند.

10 - على بن حسن بن محمد بن حسين بن محمد اكبر فرزند على عريضى. بازماندگانش عبارتند از محمد و حسين.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد محمد ديباج فرزند جعفر صادق عليه السلام ، از جمله برخى از اولاد على خارص بن محمد ديباج:

1 - بعضى از فرزندان عبداللّه بن حسين بن على خارص فرزند محمد ديباج بن جعفر صادق.

2 - از ساكنان آبه كه به رى منتقل شد و در آنجا از دنيا رفت؛ محمد جور فرزند حسين بن على خارص بن محمد ديباج.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد اسحاق مؤتمن، از جمله برخى از فرزندان محمد بن اسحاق مؤتمن:

از واردين به كوفه كه به رى منتقل شده اند؛ ابوجعفر محمد بن احمد وارث بن حمزة بن محمد بن اسحاق مؤتمن.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد عبداللّه باهر فرزند على زين العابدين بن حسين عليه السلام :

ص: 69


1- در تهذيب الانساب به نام ابومحمد سليمان ضمن اولاد عيسى اكبر برنخوردم در حالى كه ابن ابى جعفر چهارده فرزند را نام برده و نام سليمان در آن ميان نيست، آن گاه گفته: جز آنچه از اولاد وى نام برديم مشكوك است.

ابوالقاسم حمزه اطروش فرزند عبداللّه بن حسين بنفشه(1) فرزند اسماعيل بن محمد ارقط بن عبداللّه باهر بن على بن حسين بازماندگانش عبارتند از: على، عبداللّه و حسين.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد عمر اشرف فرزند على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام از جمله برخى از فرزندان على بن عمر اشرف پسر على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام :

1 - كسى كه در همان جا كشته شد احمد بن محمد بن جعفر بن حسن بن على بن عمر اشرف. بازمانده وى حسين است كه زمان حيات پدرش از دنيا رفت و مادرش امّ ولد بوده است (به طورى كه از ابوالحسن احمد بن عيسى بن على بن حسين(2) نقل كرده اند).

2 - از واردين به رى كه در آنجا نيز به قتل رسيد، جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن على بن عمر اشرف است كه مادرش ميمونه دختر على بن حسن بن على بن عمر اشرف است.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد زيد شهيد امام، از جمله برخى از اولاد حسين بن زيد شهيد:

1 - ابوجعفر محمد سوسه پسر قاسم بن محمد بن عمر بن يحيى بن حسين بن زيد شهيد، بازماندگان وى على صوفى، احمد، حسين، جعفر و فاطمه مى باشند.

ص: 70


1- . آنچه در تهذيب الانساب شيخ شرف عبيدلى مخطوط و لباب الانساب (خطى) ابن فندق آمده است كه بنفشه، همان احمد بن حسين بن اسماعيل است، و در كتاب آخرى آمده كه به اتفاق نسب شناسان او بلاعقب بوده است.
2- . اين شخص همان شيخ عقيقى است و همان كسى است كه پس از محمد بن جعفر ديباجه پدر صاحب عنوان قيام كرد و مردم را به حسن بن زيد داعى مى خواند، همان طورى كه در ص 615 مقاتل الطالبيّين و كتاب هاى ديگر آمده است، و جنگ مابين او و عبداللّه بن عزيز عامل محمد بن طاهر در رى اتفاق افتاد، و محمد بن جعفر ديباجه - كه در آينده نام او خواهد آمد - در آن حادثه كشته شد (به طورى كه نام اين شيخ - عقيقى - در جاى خودش در متن، آنجا كه واردين به رى از اولاد على بن حسين اصغر را نام مى برد، خواهد آمد. و نيز در جايى كه واردين به رى از اولاد عباس بن على شهيد در كربلا را نام مى برد نام او را نقل مى كند. دقت كن!

2 - ابوحسين زيد بن على بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد شهيد (مطابق نقل ابوجعفر حسينى نسب شناس).(1)

3 - طاهر بن ابى طاهر محمد مبرقع بن محمد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد شهيد. بازمانده وى مطهّر نام بوده كه مادرش زينب دختر ابوعماره حمزة بن حسن بن حمزة بن حسين بن محمد بن حمزة بن اسحاق اشرف بن على زينبى بوده است.

4 - قاسم بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن زيد شهيد امام، بازماندگان وى: محمد، عبداللّه، ام قاسم و سكينه بوده اند.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد عيسى بن زيد شهيد امام.(2)

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد حسين اصغر، از جمله برخى از فرزندان عبيداللّه اعرج فرزند حسين اصغر:

1 - از جمله منتقلان آمل به رى، ابوهاشم محمد جوانى البيع فرزند ابواحمد طاهر بن على بن محمد بن حسن بن عبيداللّه بن حسن بن محمد جوانى بن حسن بن محمد بن عبيداللّه اعرج فرزند حسين اصغر است. بازماندگان وى عبارتند از: ابوالفضل يحيى(3) و ابوعبداللّه جعفر.

2 - از منتقلان آمل، ابومحمد حسن بن محمد بن عبيداللّه بن محمد بن حسن بن ابوعلى عبيداللّه بن حسن بن محمد جوانى فرزند حسن بن محمد بن عبيداللّه اعرج. وى در محرم 450ه . در آنجا از دنيا رفت و بازماندگانش به نام هاى ابوالحسين يحيى،

ص: 71


1- شيخ شرف عبيدلى در كتاب تهذيب الانساب خطى خود متذكر شده است كه ابوالحسين زيد فرزندانى در رى و بصره داشته است.
2- . در نسخه اصل كسى تحت اين عنوان وجود نداشت، و از نسخه أ اين عنوان محذوف است، و شايد از آن جهت كه نسخه برداران كسى را از اولاد عيسى بن زيد شهيد نيافته اند كه در رى باشد، حذف كرده اند، و احتمال قوى آن است كه مؤلّف به كسى از آنها دست نيافته كه در رى باشد، در صورتى كه ما در مستدرك بعضى از اولاد عيسى بن زيد را كه در رى بوده اند، نام برده ايم، ملاحظه كنيد.
3- . در ص 131 مشجر عميدى، همين يحيى را برادر طاهر معرفى كرده و فرزندى براى طاهر نام نبرده است. بدانجا مراجعه كنيد.

ابوهاشم محمد و سكينه بودند.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد على بن حسين اصغر:

از ساكنان مدينه، كه در آنجا مال و ملكى داشته است، ابوالحسن احمد، شيخ عقيقى فرزند عيسى بن على بن حسين اصغر است، مادرش ام ولد بوده و فرزندانش عبارتند از: عيسى كه مادر وى لبابه دختر اسحاق بن عبدالرّحمن بن محمد بن عبداللّه بن كتب بن صلت بن يعكر حسينى فرزند حسين بوده است، على و ابوالقاسم حسن كه از مادران جداگانه بودند، محمد و حمزه، ام كلثوم و زينب نيز از مادران متعدد(1) بودند.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد حسن بن حسين اصغر:

ابوعبداللّه جعفر بن محمد سيلق فرزند عبداللّه بن محمد بن حسن بن حسين اصغر. بازماندگانش عبارتند از ابوجعفر محمد - بعضى گفته اند: نام وى احمد بوده و تنها يك فرزند داشته و او ابوالحسين بود كه خود اولاد ذكور نداشته است، اما شريف نسب شناس، مانكديم مى گويد: وى ابوعباس احمد بن على رويانى فرزند ششديو بوده است - حسن حسكا و ابوالقاسم على، و در كتاب معقّبين ابن ابى جعفر آمده است كه نام ابوجعفر، احمد و نام ابوالقاسم، محمد بوده است.(2)

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد حسن افطس فرزند على بن على از جمله برخى از فرزندان عبداللّه بن حسن افطس:

از منتقلان كوفه كه شاعر نيز بوده است، ابوعبداللّه حسين بن عبداللّه اصغر ابيض فرزند عباس بن عبداللّه بن حسن افطس است. ابن ابى جعفر حسينى نسب شناس مى گويد: از حسن شاعر اولادى باقى نماند.(3)

ص: 72


1- . در متن «ظربات» و از نسخه أ طربات با طاى مهمله نقل كرده است، كه هيچكدام معناى مناسبى نداشته است - م.
2- . اين مطلب را در كتاب تهذيب الانساب نقل كرده و افزوده است كه فرزندان ابوجعفر احمد در رى و ابوالقاسم محمد در اصفهان مى باشند.
3- . شيخ شرف براى حسين در كتاب تهذيب الانساب فرزندى نام نبرده، امّا ابن عنبه در كتاب عمده و عميدى در مشجر خود فرزندى به نام عبداللّه را كه از جمله شاعران طالبى نام مى برند كه نزد سيف الدوله حمدانى رفته است، و ما شرح حال او و بخشى از اشعارش را در كتاب معجم شعراء طالبيّين خطّى آورده ايم.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد محمد بن حنفيّه، از جمله برخى از اولاد جعفر بن محمد بن حنفيه:

1 - ابوحسين احمد بن على بن جعفر بن عبداللّه رأس المدرى فرزند جعفر بن عبداللّه بن جعفر بن محمد بن حنفية - مطابق نوشته ابوجعفر حسينى نسب شناس - .

2 - از منتقلان قم، ابوزيد محمّد بن احمد زاهد بن محمد عويد فرزند على بن عبداللّه رأس المدرى فرزند جعفر بن عبداللّه بن جعفر، بازماندگانش عبارتند از: ابوالقاسم عزيزى، ابراهيم و احمد و در كتاب جريدة الرّى(1) جز آنها نام دو تن ديگر ناصر و ابراهيم آمده است.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد عباس بن على از جمله برخى از فرزندان عبيداللّه بن حسن بن عبيداللّه بن عبّاس:

1 - ابومحمد قاسم بن محمد لحيانى فرزند عبداللّه بن عبيداللّه بن حسن بن عبيداللّه بن عباس. مادرش امّ ولد بوده و فرزندانش عبارتند از: ابوحسن على شعرانى، حمزه و داود، اسماء، فاطمه و - بنابه قول ابوحسن احمد بن عيسى بن على بن حسين اصغر فرزند على زين العابدين - ديگر فرزندانش عبارتند از: ابوالحسن و ابوعبيداللّه محمد كه مادر محمد زنى از اهل رى بوده است.

2 - بعضى از فرزندان ابراهيم بن محمد لحيانى فرزند عبداللّه بن عبيداللّه بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن على عليه السلام .

3 - از منتقلان كليس - از نواحى رويان طبرستان - ابوعقيل محمد بن على بن محمد بن حسن بن اسماعيل بن عبداللّه بن عبيداللّه بن حسن بن عبيداللّه بن عباس كه تنها بازمانده اش پسرى به نام على بوده است.

ص: 73


1- . جريدة الرّى تأليف شريف نسب شناس، سيد ابوالعباس احمد مانكديم بن على رويانى فرزند محمد ششديو نقيب رى است كه قبلاً نام وى در اين كتاب و هم چنين معرفى جريده ... گذشت.

4 - اولاد حسن بن موسى فرزند عبداللّه بن عبيداللّه بن حسن بن عبيداللّه بن عباس - مطابق نقل ابوجعفر حسينى نسب شناس - .(1)

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد عمر اطرف، از جمله برخى از فرزندان عبداللّه بن محمد بن عمر اطرف:

1 - اولاد احمد(2) بن قاسم بن ابى عمر محمد بن عبداللّه بن محمد بن عمر اطرف.

2 - اولاد هاشم بن جعفر مولتانى فرزند محمد بن عبيداللّه بن محمد بن عمر اطرف، وى بنابه گفته ابن طباطبا نسب شناس، فرزندانى داشته است.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد جعفر بن محمد بن عمر اطرف:

1 - برخى از فرزندان عبداللّه بن محمد بن جعفر بن محمد بن عمر اطرف.

2 - برخى از اولاد هاشم بن جعفربن محمدابله فرزندجعفربن محمد بن عمراطرف.

ذكر اسامى واردين به رى از اولاد جعفر طيّار، از جمله برخى از فرزندان على زينبى فرزند عبداللّه جواد بن جعفر طيّار:

1 - عبداللّه بن اسماعيل بن ابراهيم بن ابى الكرام عبداللّه بن محمد بن على زينبى فرزند عبداللّه جواد.

2 - محمد بن حسين بن عبداللّه بن اسحاق اشرف فرزند على زينبى.

3 - برخى از اولاد ابراهيم بن حسن صدرى فرزند محمد بن حمزة بن اسحاق اشرف بن على زينبى فرزند عبداللّه جواد بن جعفر.

4 - ابوالفوارس فرزند محمد اصغر بن حسن صدرى بن محمد بن حمزة بن اسحاق اشرف بن على زينبى پسر عبداللّه جواد. بازمانده اش: ابوالعباس احمد كه موقوفاتى در رى داشته است.

ذكراسامى واردين به رى ازاولاداسحاق عريضى فرزندعبداللّه جوادبن جعفر طيّار:

اولاد اسماعيل بن جعفر بن عبداللّه بن قاسم بن اسحاق بن عبداللّه جواد.(3)

ص: 74


1- . اين مطلب را وى در تهذيب الانساب نقل كرده است.
2- . اين مطلب را شيخ شرف، ابن ابى جعفر عبيدلى در تهذيب الانساب آورده است.
3- مهاجران آل ابوطالب، ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر ابن طباطبا، ترجمه: محمدرضا عطائى، اول، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1372ش، ص 230 - 245.

53 - ديوان بدرالدين قوامى رازى (قرن 6)، تصحيح و تعليق: محدّث ارموي

حواشى و تعليقات

زان زلزله كه بود گه يحيى بن معاذ

رى شد خراب اگر چه ترا اعتبار نيست

گويا مراد از اين زلزله همان زلزله عظيمى است كه به سال دويست و چهل و يك هجرى در رى واقع شده است؛ ابن الاثير در كامل ضمن ذكر حوادث سال مذكور گفته(1):

«و فيها كانت بالري زلزلة شديدة هدمت المساكن و مات تحتها خلق كثير لايحصون و بقيت تتردد فيها أربعين يوماً» يعنى در سال دويست و چهل و يك هجرى در شهر رى زلزله سختى روى نمود كه خانه ها را خراب كرد و مردم بسيارى كه بيرون از حد شمارند در زير خانه هاى خراب شده مردند و تا چهل روز اين زلزله گاه بگاه رخ مى نمود».

و نظير اين عبارت است آنچه در يك تاريخ خطى (كه بنا بر دلالت بعضى از قراين گويا جامع التواريخ حافظ ابروست) ضمن ذكر حوادث سال 241 كه معنون بنص اين عبارت «ذكر حوادث سنة احدى و أربعين و مائتين» است گفته(2):

«و در رى زلزله عظيم شد چنان كه نيمه خراب شد و تا چهل روز بماند».

و وفات يحيى بن معاذ در سال دويست و پنجاه و هشت بوده است چنان كه ابن الاثير ضمن وقايع همين سال گفته(3):

«و فيها توفي يحيى بن معاذ الرازى الواعظ في جمادى الاولى و كان عابدا صالحا صحب أبا يزيد و غيره».

پس قضيه إنطباق تمام با مضمون شعر مذكور دارد و بدون شبهه مراد همين زلزله

ص: 75


1- . چاپ ليدن؛ ج 7؛ ص 53، و ص 27، ج 7، چاپ مصر كه به سال 1300 شده است.
2- . ص 244 نسخه متعلق به كتابخانه ملى؛ مذكور تحت شماره 227 صورت اموالى كتب انتقالى از كتابخانه سلطنتى.
3- . اين خلكان و غير او نيز وفات وى را در سال دويست و پنجاه و هشت نوشته اند.

است و بس.

ناگفته نماند - اگر چه سائر مورخين ضمن ذكر حوادث سال دويست و چهل و يك هجرى چنين حادثه را به رى نسبت نداده اند ليكن ضمن ذكر حوادث سال 242 هجرى زلزله اى را به رى نسبت داده اند و بعضى ها هم اگر چه آن را بالاستقبال ياد نكرده اند ليكن وقوع زلازل هائله اى را به طور كلى ياد كرده اند كه رى هم مشمول آن كلى مى شود اينك به ذكر برخى از عبارات ايشان مى پردازيم.

يعقوبى در تاريخ خود گفته(1):

«و كانت الزلازل بقومس و نيسابور و ماوالاها سنة 242 حتى مات بقومس خلق كثير و نالتهم رجفة يوم الثلاثاء لاحدى عشرة ليلة بقيت من شعبان فمات فيها زهاء مائتي ألف؛ و خسف بعده مدن بخراسان، و نال أهل فارس فى هذا الشهر شعاع ساطع من ناحية القلزم و رهج أخذ بأكظام الناس فمات الناس و البهائم و احترقت الاشجار، و نال أهل مصر زلزلة عمت حتى اضطربت سوارى المسجد و تهدمت البيوت و المساجد و ذلك من ذى الحجة فى هذه السنة».

طبرى نيز در تاريخ خود تحت عنوان «ذكر الخبر عما كان فى سنة اثنتين و أربعين و مائتين من الاحداث» گفته(2):

«فما كان فيها من ذلك؛ الزلازل الهائلة التى كانت بقومس و رساتيقها فى شعبان فتهدمت فيها الدورو مات من الناس به مما سقط عليهم من الحيطان و غيرها بشر كثير؛ ذكر أنه بلغت عدتهم خمسة و أربعين ألفا و ستة و تسعين نفسا؛ و كان عظم ذلك بالدامغان و ذكر أنه كان بفارس و خراسان و الشام فى هذه السنة و زلازل و أصوات منكرة؛ و كان باليمن أيضا مثل ذلك مع خسف بها».

ابن اثير در كامل و ابن كثير در البداية و النهاية و ابن العبرى در مختصر - الدول نيز قريب به اين عبارت را ضمن نقل وقايع سال 242 ذكر كرده اند.

ص: 76


1- چاپ نجف؛ ج 3؛ ص 215.
2- ج 11، ص 54 - 55، چاپ اول كه در مصر شده است.

سيوطى در تاريخ الخلفاء ضمن ذكر ترجمه حال متوكل عباسى(1) گفته:

«و فى سنة إحدى و أربعين ماجت النجوم فى السماء و تناثرت الكواكب كالجراد أكثر الليل و كان أمرا مزعجا لم يعهد».

«و فى سنة اثنتين و أربعين زلزلت الارض زلزلة عظيمة بتونس [كذا] و أعمالها و الرى و خراسان و نيسابور و طبرستان و اصبهان و تقطعت الجبال و تشققت الارض بقدر ما يدخل الرجل فى الشق؛ و رجمت قرية السويداء بناحية مصر من السماء و وزن حجر من الحجارة فكان عشرة أرطال؛ و سارجبل باليمن عليه مزارع لاهله حتى أتى مزارع آخرين؛ و وقع بحلب طائر أبيض دون الرخمة فى رمضان فصاح: يا معشر الناس اتقوا اللّه اللّه اللّه و صاح أربعين صوتا ثم طار؛ و جاء من الغد و فعل كذلك

و كتب البريد بذلك و أشهد عليه خمسمائة إنسان سمعوه».

فاضل قرمانى نيز در أخبار الدول عين همين عبارت را بدون نسبت به كتاب سيوطى ذكر كرده است.

در شذرات الذهب تحت عنوان «سنة اثنتين و أربعين و مائتين» گفته:(2)

«فيها على ما قاله فى الشذور رجمت قرية يقال لها السوايداء بناحية مصر بخمسة أحجار فوقعت منها على خيمة أعرابى فاحترقت؛ وزن منها حجر فكان عشرة أرطال فحمل أربعة إلى الفسطاط و واحد إلى تنيس؛ و زلزلت الرى و جرجان و طبرستان و نيسابور و أصبهان و قم و قاشان كلها فى وقت واحد؛ و تقطعت جبال و دنا بعضها من بعض؛ و سمع للسماء و الارض أصوات عالية؛ و سار جبل كان باليمن عليه مزارع قوم إلى مزارع قوم آخرين قوقف عليها؛ و زلزلت الدامغان فسقط نصفها على أهلها فهلك بذلك خمسة و عشرون ألفا؛ و سقطت بلدان كثيرة على أهلها؛ و وقع طائر أبيض دون الرخمة و فوق الغراب على دلبة بحلب لسبع مضين من رمضان فصاح يا معشر الناس اتقوا اللّه اللّه اللّه حتى صاح أربعين صوتا؛ ثم طار و جاء من الغد فصاح أربعين

ص: 77


1- ص 138 - 139 نسخه مطبوعه در مطبعه ميمنيه مصر سال 1305.
2- ج 2، ص 97 - 98.

صوتا؛ و كتب صاحب البريد بذلك و أشهد خمسمائة إنسان سمعوه، و مات رجل فى بعض كور الاهواز فسقط طائر أبيض فصاح بالفارسية و بالخوزية إن اللّه قد غفر لهذا الميت و لمن شهده. «انتهى ما ذكره ابن الخوزى فى الشذور».

در روضة الصفا تحت عنوان «ذكر خلافة المتوكل على اللّه ابوالفضل جعفر بن المعتصم» ضمن وقايع تاريخى كه نقل كرده گفته (ج 3):

«آورده اند كه در زمان متوكل سيزده قريه از قراى قيروان به زمين فرو رفت و از أهالى بعضى از آن قرى چهل و دو كس بيش خلاص نيافتند و آن جماعت به شهر قيروان درآمده مردم آنجا ايشان را از شهر بيرون كرده گفتند كه غضب خداى تعالى متعلق به شما شده است و حاكم آن ديار جهت آن چهل و دو كس حظيره اى در خارج بلده عمارت كرده مطرودان در آن موضع ساكن شدند.

و ديگر از حوادث زمان او آن كه در سنه إثنتين و أربعين و مائتين زلزله اى در دامغان واقع شد كه نصف عمارات آن مملكت سر به خرابى نهاد و ثلث بسطام نيز به زلزله افتاد، و در رى و جرجان و نيشابور و اصفهان همين حادثه روى نمود و چون در ديهى از ديه هاى قومس و زلزله آغاز شد مردم از قريه بيرون آمده از جانب آسمان آوازى بلند شنيدند كه: اللّه أجل و أعوذ بالرحمة لعباده.

و هم چنين در ولايت يمن از شدت زلزله مزارعى كه بر جبلى بود منفصل گشته بر زمين ديگر افتاد.

و ديگر آن كه أبى الوضاح گفته است كه در بعضى از ولايات متوكل طايرى بزرگتر ارغراب بر درخت خرمايى نشسته فرياد برآورد كه أيها الناس اتقوا اللّه اللّه اللّه و چهل نوبت اين كلمه را گفته بپريد و روز ديگر باز آمده چهل كرت ديگر گفت و منهى محضرى(1) در اين باب نوشته را به دار الخلافه فرستاد كه شهادت پانصد كس در آن صحيفه ثبت بود.

ص: 78


1- . منهى يعنى جاسوس و خبرنگار و محضر يعنى شهادت نامه = گواهى نامه.

ديگر آن كه أبى العلاء بن أبى الجلا روايت كرده كه در بعضى از قراى أهواز و خوزستان شخصى وفات يافت چون جنازه او برگرفتند مرغى در آنجا نزول كرده به زبان خوزى گفت كه خداى تعالى اين ميت را و هر كه به جنازه او حاضر گشته بيامرزيد.

اين غرايب را ابن خوزى در كتاب تلقيح از محمد بن هاشمى نقل كرده است و به اين عبارت گفته كه ذكر جميع ذلك محمد بن حبيب الهاشمى فى تاريخه».

صاحب تجارب الامم ضمن وقايع سال 241 ذكرى از زلازل مذكوره نكرده و راجع به سال 242 نيز چنين گفته(1): «و دخلت سنة اثنتين و أربعين و مائتين و ثلاث و لم يجر فيهما ما يكتب» آن گاه شروع به ذكر وقايع سال 244 تحت عنوان آن سال كرده است.

و در سال 236 نيز زلزله سختى در رى روى داده است چنان كه صاحب كتاب شريف «تبصره العوام فى معرفة مقالات الانام» در اوائل باب بيستم تحت عنوان «حديث دوم» ضمن ايراد اعتراض و جوابى بعد از ذكر برخى از مظالم بنى اميه گفته (ص 196 نسخه مطبوعه به تصحيح استاد محترم دانشگاه جناب آقاى عباس اقبال آشتيانى دام بقاؤه):

«و در زمان بنى العباس هم مثل اين بود تا غايتى كه متوكل بفرمود تا تربت حسين عليه السلام و شهدا را شيار كردند و بكاشتند تا مردم به زيارت نروند در سال دويست و سى و شش از هجرت و در آن روز زلزله ظاهر شد در جمله روى زمين و در شهر رى چهل و پنج هزار آدمى در آن هلاك شدند».

و در سال 245 نيز زلزله هاى سختى واقع شده است چنان كه سيوطى گفته:

«و عمت الزلازل الدنيا فأخربت المدن و القلاع و القناطير» (إلى آخر ما قال)؛ و شايد سائر مورخين نيز نظير اين بيانات را داشته باشند ليكن چون أصل مطلب كه وقوع زلزله در رى در زمان يحيى بن معاذ باشد ثابت شد حاجت به خوض در بيان

ص: 79


1- . از نسخه خطى متعلق به كتابخانه ملى كه تحت شماره 34 صورت خريدارى از كتب مرحوم حاجى محتشم السلطنه ثبت است ص 82 - 83 نقل شد.

اين امر بيشتر از اين نداريم.

مطلب قابل توجه در اين مورد آنست كه بيت مذكور يكى از أسناد تاريخى است كه دلالت مى كند كه رى در آن تاريخ بسيار بزرگ و پرجمعيت بوده و نفوس بى شمار در آن سكنى داشته اند به طورى كه 350000 نفر ايشان به واسطه زلزله مذكوره از ميان رفته اند مع ذلك وقوع اين أمر تأثير مهمى را در تقليل نفوس ساكنان شهر كه قابل ذكر در تواريخ باشد پديد نياورده است زيرا كه معلوم است اگر تغيير مهمى در إحصائيه نفوس سكنه آن شهر پيش مى آيد به اين معنى كه باقيماندگان چند برابر تلف شدگان نمى بودند بايستى همه مورخين آن زمان به اتفاق كلمه به ذكر چنين أمر غير معهود بپردازند در صورتى كه چنان كه ملاحظه مى شود ايشان آن را چنين تلقى نكرده اند بلكه با وجود تلفات مذكوره آن را مانند زلازل معهوده كه تلفات آنها نوعا به چند برابر كمتر از باقيماندگان مى باشد و وقوع آنها خارق العاده به نظر نمى آيد ضبط كرده اند و اين خود با توجه به عده تلف شدگان (سيصد و پنجاه هزار نفر) بنابر فرض صحت آن دليل بر مدعاى مذكور است.(1)

54 - كتاب نقض، عبدالجليل قزوينى رازى (بعد از 560).

آن كه گفته است: «فضيحت چهل و ششم - رافضى گورها پرستد و گويد: اين علوى

است، در سيرت و اعمال متوفّى ننگرد كه أهل تقرّب و شفاعت و زيارت هست يا نه، و از بهرِ زيارت علوى كه نه نافله هست و نه سنّت و نه فريضه؛ هزار فريضه مكتوبه رها كند و گورخانه ها مى نگارد و حجّ كعبه رها كنند و به زيارت طوس شوند و مى گويند: آن زيارت به هفتاد حجّ انگاشته است(2)».

اما جواب اين كلمات پندارى اين خواجه مست بوده است يا خمارزده كه اين

ص: 80


1- ديوان قوامى رازى، حواشى و تعليقات: محدّث ارموى، اول، بى جا، چاپخانه سپهر، 1334ش، ص 174 - 177.
2- . ح د: «برابر است» براى ملاحظه نظير اين تهمت رجوع شود به تعليقه 211.

فصل نبشته است كه چون در فصول پيشين بيان كرده است و شرح داده است حديث گور و گورخانه، پس تكرار را فايدت نباشد.

اما آنچه گفته است: «شيعه به زيارت علوى شوند(1) و در علم و عملِ او نگاه نكنند» بيچاره كسى كه چندين حق را(2) انكار كند و نداند كه اهل رى به زيارت سيد عبدالعظيم شوند و به زيارت السيّد أبو عبداللّه الأبيض، و به زيارت السيّد حمزة الموسوى كه شرف و نسب و جزالتِ فضل و كمال عفّت ايشان ظاهرست، و اهل قم به زيارت فاطمه بنت موسى بن جعفر كه ملوك و امراء عالم حنيفى و شفعوى(3) به زيارت آن تربت تقرّب نمايند، و اهل قاشان به زيارت على بن محمد الباقر كه مدفون است به باركرسب(4) با چندان حجّت و برهان كه آنجا ظاهر شده است، و اهل آوه به زيارت فضل و سليمان شوند فرزندان امام موسى بن جعفر الكاظم، و به زيارت اوجان كه عبداللّه بن موسى مدفونست، اهل قزوين سنّى و شيعى به تقرّب به زيارت ابوعبداللّه الحسين ابن الرّضا شوند و كذلك برين قياس مى بايد كردن تا خود علم و عمل و عفّت و شرف حاصل هست يا نه؟! و به استحقاق هست يا نه؟! و مخصوص نيستند شيعه بدين رغبت، نه سنّيان به زيارت ابراهيم خوّاص و فراوى(5) روند؟ و حنفيان به زيارت محمد حسن شيبانى(6)؟ و زيارت صالحان سنّت

ص: 81


1- م ب ن: «روند».
2- . ح د: «كه حديث حق را»، ن: «حق را» ندارد.
3- . م ب ن: «حنفى و شافعى».
4- . ح د: «بباركرسف» ن: «باكرسب». براى تحقيق در مدفن امام زاده على بن محمد الباقر در باركرسف رجوع شود به تعليقات ديوان راوندى ص 241 - 249 كه به تفصيل تمام به تحقيق اين مطلب در آنجا پرداخته ايم.
5- خوّاص به سال 291 در جامع رى درگذشته، و شيبانى نيز سال 189 در رى مرده، اما «فراوى» را خواه مراد «محمد بن القاسم» باشد و خواه «محمد بن الفضل» وفات و مدفن هيچ يك را نمى دانم كه در كجا بوده است اهل فضل خودشان تحقيق نمايند.
6- . خواص به سال 291 در جامع رى درگذشته، و شيبانى نيز سال 189 در رى مرده، اما «فراوى» را خواه مراد «محمد بن القاسم» باشد و خواه «محمد بن الفضل» وفات و مدفن هيچ يك را نمى دانيم كه در كجا بوده است اهل فضل خودشان تحقيق نمايند.

است و مندوب اليه پس اگر بر هيچ طايفه اى عيب و عار نيست چرا بر شيعه عيب است؟ امّا خواجه را خصومت ما درآورده است هم با على هم با آل على؛ تا طاعت فضيحت خواند، و (1) و سنّت بدعت داند، و (2) حجّت شبهت(3) زه اى(4) سنّى مشبّهى، و شاد باش اى ناصبى خارجى. و «جواب گورخانه نگاشتن» بگفته ايم مُشبع؛ وجهى نبود اعادت كردن.

و آنچه گفته است كه: «زيارت طوس را بر حجّ كعبه ترجيح نهند» دروغى محض است كه حجّ كعبه مباركه با حصول شرايط واجبست و ركنى است از اركان خَمْس، و تاركش مستحقّ ذمّ و عقوبت باشد، و زيارت رضا و غير رضا از ائمه هدى چون نذر نباشد سنّت است و گرهزار بار كسى به زيارت رضا عليه السلام شود يك حجّ(5) از گردن او بنيفتد چون واجب باشد، و مذهب و اعتقاد شيعت اينست. و خواجه ناصبى مگر فراموش كرده است كه شيوخ متقدّم و پيران محتشم از اقصاى بلاد(6) شام و حجاز و مغرب پاى افزار(7) در كرده(8) هزار فرسنگ مى پيماند تا به زيارت شيخ با يزيد بسطامى رسند يا به زيارت پير محمّد المقدسى، يا به زيارت بوبكر طاهران و ابراهيم خوّاص؛ آن بدعت(9) نيست و تشنيع را بنشايد امّا شيعه چون بطوس روند به زيارت پاره اندام مصطفى، نايب و فرزند مرتضى، جگر گوشه زهرا، على بن موسى الرّضا؛ برايشان عار باشد..! و خواجه ناصبى به تشنيع ياد كند، خداى كفايت است روز قيامت در آن موقف محاسبه.

ص: 82


1- ع و او عطف را ندارد در هر دو مورد.
2- . ع و او عطف را ندارد در هر دو مورد.
3- . ح د به اضافه: «شناسد» در همين جا.
4- م ب ن ح د: «زهى».
5- . ح د: «يك حجّ اسلام».
6- ع م ب: «از اقصى بلاد».
7- . پاى افزار به معنى پاپوش و كفش است برهان.
8- . ح د: «در پاى مى كنند».
9- . ع م ب ن: «بدع».

اما آن چه گفته است: «گويند زيارت رضا مقابل(1) هفتاد حجّ است» اى سنّى لقب نامنصف نه خبر(2) عايشه صديقه روايت كرده است!؟ قبول بايد كردن كه بر آن سنّى غرامت باشد بسى كه قول صديقه بنت الصّديق رد كند امّا پندارى براى آن نامقبولست كه در حق رضاست پسر على مرتضى، پس خبر حقّست و عايشه راستگوى، و ناصبى جاحد، و زيارت را ثواب هفتاد حجّ سنّت حاصل؛ به قول مصطفى، و هزار زيارت رضا به يك حجّ واجب درنگيرند(3) امّا هزار حجّ واجب بى محبّت رضا و مرتضى به سنّتى قبول نكنند چنان كه رسول صلى الله عليه و آله گفته است(4): لو أنّ عبدا عبداللّه بين الصّفا و المروة ألف عام ثم ألف عامٍ ثم ألف عامٍ حتّى يصير كالشن البالى ثمّ لم يدرك محبّتنا

أهل البيت أكبّه اللّه على منخريه فى النار ثم تلا قوله تعالى: قل لا أسألكم عليه أجرا الاّ الموّدة فى القربى(5) و چنان كه شاعر گفته است:

ص: 83


1- ع م ب ن: «مقابله»، ح د: «به هفتاد حج مقابل است».
2- . ن ح د: «آخر اين خبر نه».
3- . ب م ن: «برنگيرند»، ح د: «برابر نباشد».
4- . براى تحقيق در اين حديث رجوع شود به تعليقه 212.
5- از آيه 23 سوره مباركه شورى.

گر طاعت هاى ثقلين جمله تو دارى

و اندر دلت از بغض على نيم سپندان

فردا كه برآرند حساب همه عالم

همراه تو باشد بره هاويه هامان

اين است مذهب طايفه محقّه كه گفته شد؛ و الحمد للّه ربّ العالمين.(1)

55 - تعليقات نقض، محدّث ارموى (معاصر)

امّا «السيّد أبو البركات الحسينى به مشهد الرّضا» منتجب الدّين (ره) در فهرست او را چنين ترجمه كرده: «السيّد أبو البركات محمّد بن اسماعيل المشهدي فقيه محدّث ثقة قرأ على الشيخ الامام محيى الدين الحسين بن المطفر الحمدانى» و در ترجمه

ص: 84


1- كتاب نقض، به سعى و اهتمام: سيد جلال الدين محدث ارموى، اول، تهران، انجمن آثار ملى، 1358ش، ص 588 - 590.

حسين بن مظفر مذكور نيز به طريق خود به كتب وى به واسطه ابوالبركات مشهدى تصريح كرده است و محدّث نورى (ره) در خاتمه مستدرك ضمن ذكر مشايخ قطب راوندى (ره) بعد از نقل عبارت منتجب الدين گفته (ص 490): «و في الرّياض أن الحقّ أنّه هو بعينه السيّد ناصح الدّين أبوالبركات المشهدي و قد أورده الشيخ رضى الدّين أبو نصر الحسن بن أبي علىّ الطبرسى (ره) في مكارم الأخلاق به عنوان«السيّد الامام ناصح الدين أبوالبركات المشهدى» و نسب اليه كتاب المسموعات و نقل عن ذلك الكتاب بعض الاخبار و كذا ولده الشيخ علي في مشكوة الانوار و نسب اليه كتاب المجموع و قال القطب فى الخرائج: و أخبرنا السيّد ابوالبركات محمّد بن اسماعيل المشهدى عن الشيخ الدوريستي عن المفيد رحمه اللّه و يروى السيد أبوالبركات ايضا عن الشيخ الامام أبي عبداللّه الحسين بن المظفّر بن علىّ الحمدانى (تا آخر كلام او)».

امّا فقيه حمزة المشهدي؛ منتجب الدّين (ره) گفته: «الشيخ موفّق الدين حمزة بن عبداللّه الطوسي فقيه ثقة».

امّا فقيه ناصر؛ منتجب الدين گفته: «الشيخ الإمام نظام الدّين أبوالمعالى ناصر بن أبى طالب على بن محمّد بن حمدان الحمدانى فقيه ثقة» و نيز گفته: الأجلّ ضياءالدين ناصر بن الحسين بن الاعرابي فاضل فقيه صالح» و نيز گفته: «القاضى ناصر الدين ناصر بن أبي جعفر الامامي فقيه وجه، و گمان مى رود كه مراد يكى از اين سه نفر است.

امّا «السيّد أبو عبداللّه الزّاهد الحسنى كه در جنب عبدالعظيم مدفون است» علاّمه قزوينى (ره) در حاشيه اين عبارت از نسخه خود گفته: «اين بايد همان امام زاده عبداللّه باشد به احتمال قوى» و در نسخه ث ب: «الحسن» ضبط شده و در نسخه د: «الحسينى» است پس بنابر آن كه كلمه «الحسين» باشد و تصحيف شده باشد از «الحسينى» يا از «الحسن» يا از «الحسنى» منطبق خواهد بود با آن كه ابن عنبه - قدس سره - در «الفصول الفخريه» ضمن ذكر أعقاب عبداللّه الشهيد بن الحسن الأفطس درباره او گفته (ص 196): «و نسل عبداللّه الشهيد در مداين بودند و از دو پسرند العبّاس، و محمّد، و معتصم عباسى زهر به اين محمّد داد و نسل العباس اندك است از

ص: 85

ايشان الابيض الشاعر أبو عبداللّه [الحسين بن عبداللّه] بن العباس مذكور» و در عمدة الطالب گفته: (ص 341 - 342 چاپ نجف و ص 315 - 316 چاپ بمبئى: «أمّا العباس بن عبداللّه الشهيد فعقبه قليل منهم الأبيض الشاعر و هو أبو عبداللّه الحسين بن عبداللّه بن العباس المذكور و قال الشيخ أبوالحسن العمري: الأبيض هو عبداللّه بن العبّاس و أما أبونصر البخارى فقال: انه الحسين بن عبداللّه بن العباس و قال: مات بالرى سنة تسع عشرة و ثلاثمائة و قبره ظاهريزار انقرض عقبه (الى أن قال) و قال الشيخ أبوالحسن العمري: عبداللّه بن الحسين بن عبداللّه الأبيض بن العباس بن عبداللّه بن الأفطس كان شاعرا مجيدا و كان أبوالقاسم أظنّه يعنى الحسين بن عبداللّه

لسنا مقداما و كان الأبيض بن عبداللّه بن العباس بليدا (تا آخر ترجمه).

و صاحب تاريخ قم ضمن ذكر طالبيّه قم گفته (ص 229 چاپ سيد جلال الدين تهرانى): «از عبداللّه بن عباس به قم أبوالفضل العباس و أبوعبداللّه الحسين ملقّب به

«أبيض» و سه دختر ديگر در وجود آمد (تا آن كه گفته) و أبو عبداللّه الأبيض بن الحسين بن عبداللّه به رى رفت و اعقاب او برى اند» و ابو اسماعيل ابراهيم بن ناصر بن طباطبا (ره) در منتقلة الطالبيّة ضمن ذكر كسانى كه به رى آمده اند گفته (ص 164 - 165 چاپ نجف) «ذكر من ورد الرى من أولاد الحسن الأفطس بن على بن على منهم من ولد عبداللّه بن الحسن الافطس بالرّى من نازلة الكوفة و هو الشاعر أبو عبداللّه الحسين بن عبداللّه الأصغر الأبيض بن العباس بن عبداللّه بن الحسن الأفطس و عن ابن أبي جعفر الحسينى النّسابة: لا بقيّة للحسين الشاعر من الولد» و سيد

محمد مهدى خرسان كه كتاب به تصحيح و تحقيق او چاپ شده در ذيل اين عبارت گفته است: «لم يذكر شيخ الشرف فى تهذيب الأنساب للحسين ولدا و لكن ابن عنبة فى العمدة و العميدى في مشجّره ذكرا له ولدا اسمه عبداللّه و هو من شعراء الطّالبيّين

وفد على سيف الدولة الحمدانى و قد ذكرته و شيئا من شعره في معجم شعراء الطالبيّين». مرحوم حاج ملاّ محمّد باقر واعظ در جنّة النّعيم عبارت منتقلة الطالبيّه را از نسخه مخطوطى نقل كرده و در حاشيه گفته است (501):

ص: 86

«از اين بيان معلوم مى شود ابو عبداللّه شاعر پسر عبداللّه أبيض كه معروف به امام زاده عبداللّه است در رى مدفون شد».

امّا «سيّد قطب الدين ابو عبداللّه پسرزاده سيّد أبو عبداللّه زاهد گذشته» معلوم نشد كه كيست ليكن ناگفته نماند كه در ميان علماى نسب اختلاف در داشتن فرزند براى ابو عبداللّه زاهد بود فراجع ان شئت.

امّا «السيّد تاج الدين الكيسكى» منتجب الدين (ره) گفته: «السيد سراج الدين المسمى تاج الدين بن محمد بن الحسين الحسينى الكيسكى صالح ديّن».

أمّا «السيّد امام شهاب الدين محمّد كيسكى» ترجمه اش در سابق (ص 139، و تعليقه 30) گذشت.

أمّا «الامام أوحد الدين القزويني»؛ منتجب الدين (ره) گفته: «الشيخ الامام أوحد الدين الحسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل القزويني فقيه صالح ثقة واعظ» و اين شخص برادر مهتر مصنّف (ره) است چنان كه در ص 3 كتاب به اين تصريح كرده، و همچنين شيخ روايت اوست چنان كه در جواب فضيحت پنجم در سند روايتى كه درباره قضا و قدر است از او چنين تعبير كرده (ص 529 چاپ اوّل): حدّثنا الأخ الامام أوحدالدين أبو عبداللّه الحسين بن أبيالفضل القزوينى سماعا و قراءة قال: حدّثنا الشيخ الفقيه أبو الحسن علي بن الحسين الجاسبي نزيل الرّي (الى آخره)».

و اين عالم سه پسر داشته است كه منتجب الدين (ره) در حرف ميم از فهرست ايشان را چنين معرّفى كرده است: «المشايخ قطب الدين محمّد، و جلال الدين محمود، و جمال الدين مسعود أولاد الشيخ الامام اوحد الدين الحسين بن أبي الحسين ابن أبيالفضل القزوينى كلّهم فقهاء صلحاء».(1)

ص: 87


1- . تعليقات نقض، مير جلال الدين محدث ارموى، اول، تهران، انجمن آثار ملى، اسفند 1358ش، ج 1، ص 513 - 515.

تعليقه 211 (ص 588؛ س 11)

در برخى از نسبت هاى دروغ مخالفان به ما شيعيان

از قبيل اين كه: «رافضى حجّ كعبه رها كنند و به زيارت طوس شوند»

نظير تهمت هايى را كه مؤلف «بعض فضايح الرّوافض» در اين مورد يعنى در فضيحت چهل و ششم به ما شيعيان نسبت داده است ديگران نيز نسبت داده اند مثلاً راوندى در اوايل راحه الصدور گفته (ص 30 - 31):

« خرابى جهان از آن خاست كه عوّانان و غمّازان و بددينان ظالم، زبان در ائمه دين دراز كردند، و ايشان متّهم كردند و تعصّب و حسد در ميان ائمه ظاهر شد، و عوّانان بددين از قم و كاشان و آبه و طبرش و رى و فراهان و نواحى قزوين و ابهروزنگان جمله رافضى يا اشعرى در لشكر سلطان افتادند و فرا امرا و سلاطين نمودند كه ما از بهر شما توفير مى آوريم، ظلم را نام توفير بر نهادند، و خون و مال مسلمانان را بنا واجب ريختن و ستدن منفعت خواندند و بدين [بهانه] ملك با دست گرفتند و قلم ظلم در مساجد و مدارس كشيدند و آب علما ببردند».

و نيز هنگامى كه خرابكارى هاى خوارزم شاه و لشكريان او را بر مملكت عراق شرح مى دهد چنين مى گويد (ص 394 - 395):

«و غزّان در خراسان آن بى رسمى نكردند و آن بى رحمى ننمودند كه خوارزميان با عراقيان از خون بناحق و ظلم و نهب و خرابى، و اگر به شرح نوشته آيد ده كتاب چنين باشد.

و رافضيان كاشان - عليهم اللّعنه - آن ظالمان را بر آن مى داشتند كه ولايت مى كَندند و به شهر مى آوردند و بديشان مى فروختند، و هفتاد و دوفرقه طوايف اسلام هيچ را ملحد نشايد خواند و لعنت نشايد كرد الاّ رافضى را كه ايشان اهل قبله ما نيستند، و اجتهاد مجتهدان باطل دانند، و نماز پنج گانه را با سه آورده اند، و زكوة برداشته يعنى

كه ابوبكر صدّيق در آن غلو كرد و از اهل ردّه بستد، و به حجّ به طوس روند هزار مرد كاشى را «حاجى» خوانند كه نه كعبه ديد و نه به بغداد رسيد به طوس رفته باشد،

ص: 88

و خبرى از عايشه صدّيقه - رضى اللّه عنها - روايت كنند تا كس نگويد كه دروغ است كه هر چه به زيارت طوس رسد به هفتاد حجّ مقبول باشد.

و دعاگوى را خويشى بود گفته است: همچنانكه مار كهن شود اژدها گردد رافضى كه كهن شود ملحد و باطنى گردد، و شرح فضايح و قبايح رافضيان و خبث عقيدت ايشان در كتابى مفرد آورده ام و شمس الدين لاغرى اين بيت ها خوش گفت، شعر:

خسروا هست جاى باطنيان

قم و كاشان و آبه و طبرش

آبه روىِ چهار يار بدار

و اندرين چار جاى زن آتش

پس فراهان بسوز و مصلحگاه

تا چهارت ثواب گردد شش»

مصحّح كتاب مرحوم محمّد اقبال نسبت به كلمه «مصلحگاه» چنين اظهار نظر كرده است: «شايد مقصود همان جاى باشد كه ياقوت او را «مصلحكان» با نون اخير مى نويسد و آن محلّه اى بوده است در رى و اللّه اعلم».

و نيز گفته (ص 377):

«و عراقيان به ملك الايوه پيوستند و در حضرت او بنشستند و رأى زدند تا امير حاجب كبير شمس الدين محمّد بن محمود گنجه اى و چند كس از اعيان بزرگان عراق در خدمت وى بدارالخلافه رفتند و از آنجا با مؤيدالدين وزير عهد رفت و با پنج هزار عنان بدارالملك همدان آمدند و عراق بقيّتى كه مانده بود به غارتيدند و اسباب بساختند از نو و بدرِ رى رفتند يونس خان در مقابله نيامد بدر گرگان رفت و حال بر پدر عرض داد عراقيان با مؤيّد الدين نيز نساختند و بر وى عصيان كردند و به شهر رى در حصار شدند و جنگ مى بود روافضه عليهم اللّعنة و عزّالدين نقيب كه سر و سالار رافضيان بود محلّ هاى ايشان را دروازه ها بگشود و لشكر بغداد در رى رفتند و بيشتر لشكريان را بكشتند و غريب و شهرى را بغارتيدند و آن بى رحمى در بلاد اسلام كس نكرده بود كه بر خون و مال مسلمانان هيچ ابقا نكنند».

نگارنده گويد: كسى كه اندك مايه اى از انصاف و وجدان داشته باشد تا چه رسد بدين و ايمان؛ دروغ بودن اين قبيل نسبت ها را به خوبى خواهد دريافت از اين روى

ص: 89

خوض در جواب آنها نمى كنيم مخصوصا با توجّه به اين كه شيخ عبدالجليل (ره) جواب كلمات صاحب بعض فضايح الرّوافض را چنان كه شايد و بايد داده است و مقصود ما از نقل كلام راوندى آنست كه خوانندگان بدانند كه مخالفان بى انصاف ما پيوسته اين قبيل نسبت ها را به ما شيعيان داده اند خدا جزاى شان را چنان كه عدل او مقتضى است بدهاد و كيفرى را كه عمل زشت ايشان مقتضى است درباره ايشان عملى فرمايد.

امّا حديث مورد بحث بين صاحب بعض فضايح الرّوافض و بعض مثالب النّواصب؛ اشاره به آنست كلمات ذيل:

قاضى شوشترى (ره) در مجالس المؤمنين در مجلس ششم در ترجمه شيخ كمال الدين خوارزمى ضمن مطلبى از او نقل كرده (ص 167، ج 2، چاپ اسلاميّه):

«اشتياق طواف روضه عليّه امام الهدى و بدر الدّجى نقد(1) المصطفى و المرتضى

امام على بن موسى الرّضا عليه السلام كه به موجب حديث حضرت رسول صلى الله عليه و آله مقارن به هفتاد

حجّ مقبول است؛ شعر:

ص: 90


1- . كذا در همه نسخ مطبوع و مخطوط كه به نظر من رسيد و شايد صحيح «عقد» بكسرعين باشد.

يك طواف درش از قول رسول قرشى

تا به هفتاد حج نافله يكسان آمد»(1)

ص: 91


1- تعليقات نقض، ج 2، ص 1308 - 1311.

2 - ترجمه عالم بزرگوار و فقيه عالى مقدار ابوسعد منصور بن الحسين الآبى - قدس اللّه روحه و نوّر ضريحه - است چنان كه در ص 716 - 717 وعده كرديم.

منتجب الدين (ره) نام اين بزرگوار را در فهرست اسامى علماء شيعه در حرف ميم چنين ياد كرده است:

«الوزير السعيد ذو المعالى زين الكُفاة أبو سعد منصور بن الحسين الآبى فاضل عالم فقيه؛ و له نظم حسن، قرأ على شيخنا الموفّق أبى جعفر الطّوسى، و روى عنه الشيّخ المفيد عبدالرحمن النيسابورى».

ثعالبى تتمة اليتيمة (در تتمه قسم ثالث كه در محاسن أهل رى و همدان و اصفهان

ص: 92

و ساير بلاد جبل و مجاورات آن است از قبيل جرجان و طبرستان) گفته (ص 100 نسخه چاپى در طهران، به سال 1353 قمرى به تصحيح دانشمند فقيد استاد اقبال آشتيانى):

«استاد أبو سعد منصور بن الحسين الآبي؛ هو الذي يقول فيه الصّاحب:

قل لأبى سعدٍ(1) فتى الآبى

أنت لأنواع الخنى آبي

ص: 93


1- از اينجا معلوم شد كه به طور حتم كنيه او «ابوسعد» بوده است پس آنچه در بعضى كتب مشاهده مى شود كه كنيه او را «ابو سعيد» نوشته اند غلط مى باشد بلى ابو سعيد كنيه برادر وى بوده است چنان كه شيخ عبدالجليل ره در كتاب نقض تصريح كرده است (رجوع شود به صفحه 119، چاپ اول).

النّاس من كانون أخلاقهمو خلقك المعسول من آب

و تقلّد الوزارة بالرّي و كان يلقّب بالوزير الكبير ذى المعالى زين الكُفاة و هوالآن في ولاية فضله و سروّه، و هناك من شرف النّفس و كرم الطبع و علوّ الهمّة و عظم الحشمة ما الأخبار به سائرة، و الدلائل عليه ظاهرة، ثمّ هومن أجمع أهل زمانه لمحاسن الآداب، و أغوصهم على خبايا العلوم، و له من المصنّفات كتاب التّاريخ الّذي لم بُسبق الى تصنيف مثله، و كتاب نثر الدرّ، و له بلاغة بالغة و شعر بارع كقوله على

طريقة أهل الحجاز (آن گاه به نقل قسمتى از اشعار او پرداخته است هر كه طالب باشد به كتاب مزبور مراجعه كند).

با خرزى در دمية القصر تحت عنوان «القسم الرّابع فى شعراء الرّي و الجبال و اصفهان و فارس و كرمان» گفته (ص 95، نسخه چاپ حلب، و ص 459 - 460 جزء اول چاپ دارالفكر به تحقيق دكتر محمّد آلتونجى):

«الوزير أبوسعد الآبي كأنّ أنواع الفضل كانت غائبةً عن الدنيا فآبت به الى آبة؛ و ناهيك به من ليثٍ سكن تلك الغابة؛ و له فى رسائله قلائد نثرٍ جلاها الصّيقلون فأخلصوها خفافا كلّها تبقى بأثر؛ و فى قصائده شعر يسير بإخاء السِرحان و تقريب التَّتفُل؛ و كأنها «نسيم الصّباء جاءت بريّا القرنْفُل»، و هو من جاهه فى درجةٍ تهمّ

بالازراء على من كان فى عصره من الوزراء؛ أنشدني الأديب سليمان له:

ص: 94

(آن گاه هفت بيت نقل كرده و ترجمه را به پايان رسانيده است)»

نگارنده گويد: چنان كه ملاحظه مى شود به طور وضوح از اين كلام بر مى آيد كه اين ترجمه حال در زمان حيات ابو سعد مزبور نوشته شده است و بدين جهت تاريخ وفات در آن ذكر نشده است چنان كه ترجمه مذكوره در تتمه اليتيمه ثعالبى نيز در حال حيات صاحب ترجمه نوشته شده است و به همين جهت تاريخ وفات ندارد.

صاحب مجمل التواريخ تحت عنوان «ذكر تواريخ آل بويه و بعضى اخبارشان» (ص 388 - 404) بعد از ذكر ورود سلطان محمود به رى و انقراض دولت آل بويه گفته (ص 404 نسخه چاپى):

«و من اين تاريخ از مجموعه بوسعد آبى بيرون آوردم كه شاهنشاه او را بآخر عهد وزارت داده بود مردى عظيم، فاضل، و متبحّر اندر انواع علوم بوده است، (و ديگر كتب و احوالها)».

رافعى در تدوين ضمن ترجمه حال صاحب بن عبّاد گفته (ص 233، نسخه اسكندريه): «و ذكره أبو سعد الآبي فى كتابه فى الأخبار الرّي فقال: قد انقرض بموته (الى آخر كلامه)».

ياقوت در معجم البلدان تحت عنوان «آبة» گفته:

«و اليها فيما أحسب ينسب الوزير أبو سعد منصور بن الحسين الآبي ولي أعمالاً جليلةً و صحب الصاحب بن عبّادٍ ثمّ وزر لمجد الدولة رستم بن فخر الدولة بن ركن الدولة بن بويه و كان أديبا شاعرا مصنفا، و هو مؤلّف كتاب نثر الدرّ و تاريخ الرّي و غير ذلك و أخوه و أبو منصور محمّد كان من عظماء الكُتّاب و جلّة الوزراء وزرلملك طبرستان».

و نيز تحت عنوان «ارز (بالفتح ثمّ السكون وزاء)» گفته:

«قال أبوسعدٍ منصور بن الحسين الآبي في تاريخه: الارز قلعة بطبرستان لا يوصف في الأرض حصن يشبهها أو يقاربها حصانةً و امتناعا و انفساحا و اتّساعا، و بها بساتين

ص: 95

و أرحية دائرة و ماء يزيد على الحاجة، ينصب الفضل منه الى أوديةٍ».

و نيز تحت عنوان «جناشك» (بالفتح و الألف و الشّين و المعجمة) گفته:

«قال الوزير أبوسعدٍ الآبى: و هي مستغنية بشهرتها عن الوصف و هى من القلاع الّتي يقف الغمام دونها و تمطر أفنيتها و لا تمطرذ روتها لفوتها شأو الغمام و علوّها عن مرتقى السّحاب».

و نيز تحت عنوان «الجوسق» گفته:

«و الجوسق من قرى الرّي: عن الآبي أبيسعد منصور الوزير، و الجوسق أيضا قلعة الفرخان بناحية الرّي، الى آخر ما قال».

و نيز تحت عنوان «روذبار» گفته:

«و قال أبوسعد الآبي في تاريخه: «روذبار قصبة بلا الديلم».

و نيز تحت عنوان «المحمّديّة» گفته:

«و قرأت فى تاريخ أبى سعد الآبي أنّ المهدي لمّا قدم الرّي بنى بها المسجد الجامع فذكر أنّه لمّا أخذ في حفر الأساس أتى الى أساس قديمٍ (الخ)».

و نيز ياقوت گفته (ليكن در معجم الادباء در ترجمه حال صاحب بن عبّاد العبّاس بن عبّاد الوزير ج 2، ص 304 چاپ اعلى):

«و ذكر الوزير أبوسعدٍ منصور بن الحسين الآبي في تاريخه من جلالة قدر الصّاحب و عظم قدره فى النّفوس و حشمته مالم يذكر لوزيرٍ قبله و لا بعده مثله و أنا

ذاكر ما ذكر على ما نسقه قال: توفّيت اُم كافي الكُفاة باصبهان الخ (آن گاه ترجمه مبسوطى از آن كتاب نقل كرده است)»:

و نيز در معجم الادبا در ترجمه حال ابن العميد (أبي الفتح على بن محمد) ج 5؛ ص 355 چاپ دوم گفته:

«و قرأت في تاريخ ذي المعالي زين الكُفاة الوزير أبيسعدٍ منصور بن الحسين الآبى قال: كان عضدالدولة ينقم على أبى الفتح بن العميد أشياء الخ (آن گاه كلام مبسوطى ايراد كرده است)».

ص: 96

و نيز در معجم الادبا در ترجمه حال قابوس بن و شمگير گفته: (ج 6؛ ص 150، چاپ دوّم):

«قال أبوسعد الابى فى تاريخه: فى شهر ربيع الآخر سنة 403 كانت الأخبار تواترت بموت قابوس بن و شمگير ثمّ ورد الخبر بأنّه لم يمت و لكنّه نكب و اُزيل عن الملك؛ و ذلك (الى آخر كلامه؛ آن گاه بذكر قضيه مبسوطا نقلاً از آن كتاب پرداخته است)».

كمال الدين عبدالرزاق بن احمد شيبانى معروف بابن الفوطى در كتاب الكاف از تلخيص مجمع الآداب فى معجم الألقاب گفته (ص 19، نسخه مطبوعه به سال 1358):

«الكافي أبوالمعالي سعد بن عبدالعزيز الرّازي الأديب؛ ذكره الوزير أبوسعد الآبى في تاريخ الرّي الّذي صنّفه و قال: كان من بيت رياسة و أنشد له:

وافى قريض ممجّد

بادى العلى عين الأنام

فرتعت منه في محا

سن البست ثوب التّمام

و جلوته عذراء وا

ضعة القناع أو اللّثام

و دعوت لا ملَلَقا لِمُه

ديه بخيرٍ مستدام»

حافظ ابرو در اوايل جزء سوم از تاريخ موسوم به مجمع التّواريخ خود تحت عنوان «ذكر ابى نصر احمد بن اسماعيل بن احمد بن اسد بن سامان و هو الثّانى من الملوك السّامانيّة» ضمن بيان وقايع تاريخى در زمان او گفته(1):

«ابوسعد آبى در تاريخ رى آورده است كه احمد بن اسماعيل در سنه ستٍّ و تسعين و مائتين به رى آمد و سه ماه و بيست و پنج روز در رى بود و بعد از آن ابوعبداللّه بن

مسلم را خليفه خود ساخت و از آنجا برفت ابن مسلم سه ماه حكومت كرد بعد از آن محمّد بن علىّ بن الحسين المرورودى از قبل احمد بن اسماعيل به رى آمد و او را صعلوك مى گفتند و او حكومت رى كرد تا زمانى كه احمد بن اسماعيل را بكشتند

ص: 97


1- . از نسخه خطى متعلق به كتابخانه ملى از صفحه دوم ورق بيستم نقل شد، و نسخه تحت شماره 1925 صورت تحويلى، و شماره 1178 انتقالى از كتابخانه سلطنتى معرفى و ثبت شده است.

و صعلوك از حكومت رى معزول شد بعد از آن ديگر بار با حاجبان بيامد و اتباع بسيار بر او جمع شده بود عرضه داشتى به خليفه المقتدر باللّه كرد و التماس نمود كه حكومت رى به رى دهد و مالى سنگين قبول كرد و نصر حاجب معاونت او مى كرد اگر چه خليفه راضى نبود القصّه حكومت بستد و چون به رى آمد آن مال كه تقبّل كرده بود حاصل نمى شد بنياد ظلم نهاد و مصادره خلق مى كرد تا مال چند حاصل كرد و بفرستاد چون يوسف بن ابى السّاج با برادر صعلوك به رى آمد صعلوك به خراسان رفت (و تمام اخبار صعلوك گفته شود ان شاءاللّه تعالى)».

نثر الدر و بحث در پيرامون آن

امّا كتاب نثر الدر اين عالم بزرگ كه ثعالبى نام آن را نيز ضمن ترجمه وى از تصانيف او شمرد گويا نسخه كامل و تمام آن تا زمان حاجى خليفه مؤلّف كشف الظّنون موجود بوده است زيرا نصّ عبارت او در باب النّون از كتاب نامبرده اين است ¨ج 2؛ ص 1927 مطبوعه به سال 1362):

«نثر الدّر فى المحاضرات لأبيسعدٍ منصور بن الحسين الآبى الوزير المتوفّى سنة 422 فى سبع مجلّدات كلّها بخطبٍ بيلغة على عدّة ابواب لم يجمع مثله، اوّله «بحمداللّه نستفتح أقو النا و أعمالنا (الخ)» اختصره من كتابه نزهة الادب و رتّبه على

اربعة فصول؛ الاوّل فيه خمسة أبواب؛ الاوّل - يشتمل على آياتٍ من كتاب اللّه تعالى متشابهه متشاكله يحتاج الكاتب اليها، الثاني - يشتمل على ألفاظ رسول اللّه - صلّى اللّه

عليه [و آله] و سلّم، (و هي) موجزة فصيحة، الثالث - يشتمل على نكتٍ من كلام عليّ - كرّم اللّه وجهه - ؛ الرّابع - يشتمل على نكتٍ من كلام أولاده - رضى اللّه عنهم -، الخامس - يشتمل على نكتٍ من كلام سادة بنى هاشم، و الفصل الثانى على عشرة أبوابٍ من الجدّ و الهزل، و الثالث على ثلاثه عشر بابا، و الرّابع على أحد عشر بابا.

از اين عبارت به خوبى برمى آيد كه كتاب در دسترس چلبى بوده است و حتّى تصريح وى در كشف الظّنون به نام «نزهة الادب» چنان كه اندكى بعد از اين گفته است (ص 3919):

ص: 98

«نزهة الأدب لأبيسعيد منصور بن الحسين الآبى الوزير المتوفّى سنة اثنتين و عشرين و أربعمائة (422)».

مبتنى بر مطالعه مقدّمه كتاب نثر الدُّر بوده است زيرا در جاى ديگر از كتبى كه به نظر من رسيده است از موارد دسترس تصريحى به نام آن نه در ترجمه حال آبى و نه در فهارس كتب نشده است و اللّه أعلم.

اربلى (ره) در كشف الغمه ضمن ترجمه حال امام محمّد باقر عليه السلام گفته: (ص 220 نسخه چاپى):

«و قال الآبى رحمه اللّه فى كتابه نثر الدّرّ: محمّد بن علىّ الباقر عليه السلام قال يومأ لاصحابه: أيدخل أحدكم يده في كُمّ صاحبه فيأخذ حاجته من الدّنانير؟ قالوا: لا، قال:

فلستم اذا باخوانٍ».

و قال لابنه جعفر عليه السلام :

انّ اللّه خبأ ثلاثة أشياء في ثلاثة أشياء؛ خبأ رضاه في طاعته فلا تحقرنّ من الطّاعة شيئا فلعل رضاه فيه، و خبأ سخطه في معصيته فلا تحقرنّ من المعصيته شيئا فلعلّ سخطه فيه، و خبأ أولياءه في خلقه فلا تحقرنّ أحدا فلعلّه ذلك الوليّ (الى آخر ما نقله).

ابن صباغ نيز در الفصول المهمّة در ترجمه حضرت باقر عليه السلام گفته (ص 229، نسخه مطبوعه در ايران به سال 1302):

«و روى أبوسعدٍ منصور بن الحسين الآبي أنّ محمّد بن علىّ الباقر عليه السلام قال لابنه جعفر الصّادق: يا بُنىّ انّ اللّه خبأ ثلاثة أشياء (آن گاه حديث مذكور را تا آخر مطابق

آنچه از كشف الغمّه نقل شد نقل كرده است).

علامه مجلسى (ره) در مقدّمه بحار در فصل دوم كه در بيان وثوق بر كتبى است كه مآخذ بحار بوده است (ج 1، ص 16 - 17 چاپ كمپانى) گفته:

«و النّرسى من أصحاب الاُصول روى عن الصّادق و الكاظم عليهماالسلام ، و ذكر النّجاشى سنده الى ابن أبيعمير عنه، و الشيخ في التهذيب و غيره يروي من كتابه، و روى الكليني أيضا من كتابه في مواضع؛ منها فى باب التقبيل: عن عليّ بن ابراهيم عن ابن

ص: 99

أبيعميرٍ عنه، و منها في كتاب الصّوم بسندٍ آخر عن ابن أبي عمير عنه، و كذا كتاب زيد الزّراد أخذ عنه اولوالعلم و الرّشاد و ذكر النّجاشى أيضا سنده الى ابن أبى عمير عنه،

و قال الشيخ في الفهرست و الّرجال: لهما أصلان لم يروهما ابن بابويه و ابن الوليد و كان ابن الوليد يقول: هما موضوعان. و قال ابن الغضائري. غلط أبوجعفرٍ فى هذا القول فانّي رأيت كتبهما مسموعةً من محمّد بن أبيعمير (انتهى) و أقول: و ان لم يوثّقها أرباب الرّجال لكن أخذ اكابر المحدّثين من كتابيهما و اعتمادهم عليهما حتّى

الصّدوق في معاني الاخبار و غيره، و رواية ابن أبي عمير عنهما و عدّ الشيخ كتابيهما

لعلّها تكفى لجواز الاعتماد عليهما مع أنّا أخذناهما من نسخةٍ قديمةٍ مصححّةٍ بخطّ الشيخ منصور بن الحسين الآبى، و هو نقله من خطّ الشيخ الجليل محمّد بن الحسن القمّى و كان تاريخ كتابتها سنة أربعين و سبعين و ثلاثمائة و ذكر أنّه أخذهما و سائر

الاصول المذكورة بعد ذلك من خطّ الشّيخ الأجل هارون بن موسى التلعكبرى رحمه اللّه (الى آخر ما ذكره)».

محدث نورى (ره) در خاتمه مستدرك در فايده ثانيه كه در شرح كتبى است كه مآخذ مستدرك بوده است گفته: (ج 3، ص 296):

«و كتاب درست و أخواته الى جزءٍ من نوادر عليّ بن أسباط وجدناها مجموعةٍ منقولةً كلّها من نسخةٍ عتيقةٍ صحيحةٍ بخطّ الشيخ منصور بن الحسن الآبي و هو نقلها من خطّ الشيخ الجليل محمّد بن الحسن القمّي، و كان تاريخ كتابتها سنة أربعٍ و سبعين

و ثلاثمائة و ذكر أنّه أخذ الاصول المذكورة من خطّ الشيخ الأجل هارون بن موسى التلعكبري و هذه النّسخة كانت عند العلامة المجلسى (ره) كما صرّح به في أوّل البحار

و منها انتشرت النّسخ و في أوّل جملةٍ منها و آخرها يذكر صورة النّقل المذكور» و اين

مجموعه مشتمل بر چهارده أصل از اصول شيعه بوده كه همه آنها بنصّ اين عبارت و عبارت مجلسى (ره) بخطّ أبيسعد منصور بن الحسين آبى بوده است و طالب اسامى اصول مذكوره بنسخه مطبوعه آنها كه چند سال پيش (2 رمضان المبارك 1371 هجرى) بنفقه حاجى حسين آقا شالچيلار تبريزى و به اهتمام فاضل محترم

ص: 100

حاجى شيخ حسن مصطفوى - وفّقه اللّه و ايّانا لمرضاته - چاپ شده است يا به بحار يا مستدرك رجوع نمايد.

اشاره به دو امر در اينجا ضرور است و آنها بدين قرار است:

1 - اين كه حاجى خليفه در كشف الظنون نسبت به أبوسعد آبي گفته: «المتوفّى سنة اثنتين و عشرين و أربعمائة» چنان كه نقل آن گذشت (ص 760) درست نيست زيرا مفيد نيسابورى (ره) به سال چهارصد و سى و دو از ابوسعد مذكور نقل روايت كرده است اينك نصّ عبارتى را كه دالّ بر اين است نقل مى كنيم.

محدّث نورى (ره) در فايده سوم از خاتمه مستدرك ضمن ذكر مشايخ شيخ بزرگوار محمّد بن أحمد بن الحسين النيسابورى ملقّب به مفيد گفته (ص 488 - 489):

«و منهم الوزير السعيد ذوالمعالي زين الكفاة أبوسعد منصور بن الحسين الآبي فاضل عالم فقيه و له نظم حسن قرأ على شيخنا الموفّق أبي جعفر الطّوسى، و روى عنه الشيخ المفيد عبدالرحمن النيسابورى كذا فى المنتجب، و فى الأربعين: الثّاني و العشرون - أخبرنا الوزير أبوسعد منصور بن الحسين الآبي - رحمه اللّه رحمة واسعة - بقراءتي عليه في مسجدي في سنة اثنتين و ثلاثين و أربعمائة قال: حدّثنا الشيخ ابوجعفر محمّد بن علي بن بابويه رحمه اللّه املاءً يوم الجمعة لتسعٍ خلون من ربيع الاخر سنة ثمان و سبعين قال: حدّثنا أبى الخ، و هذا السند ممّا يغتنم فيما بين

الطرق من جهة العلوّ و ربما يستغرب في بادى النّظر فانّ الذي يقرأ على أبيجعفر الطوسي كيف يروي عن الصّدوق المتقدّم عليه بطبقتين؟! و يرفع بأن بين التاريخين اربعا و خمسين سنة فلو كان عمر الوزير في تاريخ التحمّل الّذي هو قبل و فاة الصّدوق

بثلاث سنين عشرون سنة مثلاً كان عمره في سنة السّماع اربعا و سبعين و هو عمر متعارف شايع».

چنان كه ملاحظه مى شود صريحا از عبارت حاضر بر مى آيد كه نقل روايت مشاراليها به سال چهارصد و سى و دو بوده است پس قدر مسلّم اين است كه ابوسعد مذكور در تاريخ مزبور زنده بوده است امّا اين كه در چه تاريخ وفات نموده است نصّى

ص: 101

در اين باب در نظر ندارم بلى ثقة الاسلام شيخ آقا بزرگ طهرانى - رحمة اللّه عليه - در ذريعه تحت عنوان «تاريخ الرّي» تصريح كرده كه وفات او به سال 432 بوده است فراجع ان شئت.

2 - چنان كه از نصّ عبارتى كه از اربعين مفيد نيسابورى (ره) نقل كرديم برمى آيد كه ابوسعد آبى (ره) به سال سيصد و هفتاد و هشت نقل روايت از صدوق (ره) مى كند يا از عبارت ثعالبى در تتمّة اليتيمه برآمد كه وى در دستگاه صاحب بن عبّاد متوفّى به سال سيصد و هشتاد و پنج بوده و صاحب او را با دو بيتى مدح كرده است هم چنين از تاريخ كتابتِ نسخه عتيقه از اصول چهارده گانه كه به خطّ همين وزير ابوسعد آبي بوده است برمى آيد كه وى به سال 374 نسخه اصول مذكوره را صحيحا استنساخ نموده است، اگر چه اين مطلب از كلمات علاّمه مجلسى (ره) و محدّث نورى (ره) كه نقل كرديم (ص 761 - 762) معلوم شد ليكن نظر به فايده مهمّى كه اشاره خواهيم كرد عبارت تاريخ كتابت نسخ اصول نامبرده را بعين تعبيرى كه كاتب مذكور يعنى ابوسعد آبى (ره) ضبط كرده است در اينجا نقل مى كنيم و آن بنابرآنچه در نسخه چاپى اصول چهارده گانه مذكوره ذكر شده است اين است (رجوع شود به آخر اصل أبوسعيد عبّاد عصفرى؛ ص 19 نسخه مطبوعه در طهران به سال 1371 چنان كه سابقا آن را معرّفى كرديم).

«و كتبها منصور بن الحسن بن الحسين الآبي في يوم الخميس لليلتين بقيتامن شهر ذى القعدة من سنة 374 أربعٍ و سبعين و ثلاثمائة بالموصل من أصل أبى الحسن محمّد بن الحسن بن الحسين بن أيّوب القمّى (ره)».

و قريب به اين عبارت را نيز در آخر اصل زيد زرّاد نقل كرده است (رجوع شود بص 13 نسخه مشار اليها).

و در آخر أصل جعفر بن محمّد بن شريح الحضرمى گفته (ص 97، نسخه نامبرده):

«كتبه منصور بن الحسن بن الحسين الآبى في ذى الحجّة سنة 374 أربعٍ و سبعين و ثلاثمائةٍ من نسخة أبيالحسن محمّدبن الحسن بن الحسين بن أيّوب القمّيبالموصل».

ص: 102

و در آخر اصل عاصم بن سعيد الحنّاط از نسخه مشار اليها گفته (ص 41):

«كمل كتاب عاصم بن حميد الحنّاط، نسخه منصور بن الحسن الآبي من أصل أبى الحسن محمّد بن الحسن القمّى أيّده اللّه في ذي الحجّة لليلتين مضتامنه سنة 374 أربعٍ

و سبعين و ثلاثمائةٍ يوم الأحد».

و در آخر أصل زيد نرسى (ص 58) و نوادر علىّ بن أسباط (ص 132) و أصل درست بن أبى منصور (ص 169) به نظاير عبارات گذشته تصريح كرده است.

پس معلوم شد كه نام پدر او حسن و نام جدّ او حسين بوده است بنابراين گاهى به پدر و گاهى به جدّ نسبت داده شده است اگرچه غالبا منسوب به جدّ است فراجع ان شئت».(1)

56 - تذكره هفت اقليم، امين احمد رازى (1002ق)

رى

ولايتى با نام است. در مسالك و ممالك آمده كه از خراسان و عراق به غير از بغداد هيچ شهرى بزرگ تر و آبادان تر از رى نبوده مگر نيشابور كه عريض تر واقع شده. اصمعى آورده كه: الرى عروس الدنيا و در بناى شهر رى اختلاف است. بعضى بر اين اند كه رى را رازى بن ثقلان بن اصفهان بن فلوح بنا كرد و بعضى گويند راز بن خراسان ساخته و بعضى از هوشنگ نيز مى گويند، امّا حمداللّه مستوفى آورده كه شهر رى از ابنيه شيث پيغمبر است و در زمان المهدى باللّه عباسى عمارات شهر رى بدين منوال بوده. مدارس و خوانق شش هزار و چهارصد، حمّام هزار و سيصد و شصت مساجد چهل و شش هزار و چهارصد، طاحونه هزار و دويست، كاروان سرا دوازده هزار و هفتصد، مناره پانزده هزار و سى و پنج، يخچال هزار و چهارصد و پنجاه، عصّارخانه هزار و هفتصد، قنات جاريه، هژده هزار و نود و يك رودخانه نيز بسيار بوده و محلاّت نود و شش هزار و در هر محلّه چهل و شش كوچه و در هر كوچه چهل

ص: 103


1- تعليقات نقض، جلد 2، ص 755 - 765.

هزار خانه و هزار مسجد و در هر مسجدى هزار چراغدان از طلا و نقره و غيره بود كه هر شب روغن مى كرده اند و مجموع خانه ها هشت بار هزار هزار و سيصد و نود و شش بوده كه مردم مى نشسته اند لا يعلَم الغِيب الاّ هو و در معجم البلدان آمده كه رى در زمان بهرام چنان آبادان بوده كه باغستان رى و اصفهان پيوسته به يكديگر بوده و اصحاب تواريخ چنين نوشته اند كه بر كرّات آن شهر به قتل عام و زلزله ويران شده و باز عمارت يافته تا آن كه در زمان خلافت ابوجعفر منصور دوانقى عمارت بر اصل يافت و روزبه روز بر تعمير و آبادانى آن مى افزود تا حادثه چنگيزخان به وقوع پيوست و كرّت ديگر به قتل عام ويران گشت. شيخ نجم الدين دايه قدّس سره العزيز در كتاب مرصاد العباد كه از تأليفات اوست آورده كه در اين فتنه از شهر رى كه مولد

و منشاء اين فقير است هفتصد هزار از مردم صاحب اعتبار به درجه شهادت رسيده اند اِنّا لِلّه و اِنّا اِليه راجِعُون و ولايت رى ابتدا نه بلوك بوده بدين موجب كه نوشته

مى شود. غار فشابويه، بهنام، سيور قرج، خوار، زرند، اسفجان، شميران، شهريار، ساوج بلاغ، و در نزهت القلوب آمده كه رودبار غسران نيز از توابع رى بوده و در عهد غازان خان تعلّق به ولايت رستمدار گرفته و در اين ايّام چهار بلوك نخستين را رى اعتبار كرده اند و باقى را علاحده ساخته اند چنانچه به تقريبات احوال بعضى نوشته خواهد شد و حق سبحانه تعالى آن مقدار خير و بركت بدان ولايت ارزانى داشته كه عقول و اوهام در وادى آن سرگردان است چنان چه اكثر ضروريّات قزوين كه قرب چهل سال محلّ اقامت سلاطين صفوى بوده، از آن ولايت به حصول مى پيوست و ايضا غلّه و سامان علاوه مردم كاشان نيز از رى به حصول مى پيوندد واهل رستمدار و ساوه و قم نيز از آن شهر منفعت بخش بخشى تمام دارند و انواع ميوه در آن ديار خوب و فراوان مى شود خصوص خربزه و انگور كه هر قدر كه صفت كنند، گنجايش دارد و هم چنين انار ملسى كه رگى از ترشى با اوست و انجير و زردآلو و امرودى كه آن را نظرى گويند و شفتالوها كه هلو خوانند در غايت نزاكت و شادابى و راست مزگى به حصول مى پيوندد اميد كه همه عزيزان را نصيب شود كه دست و دهنى بدان

ص: 104

بيالايند چون مولد صاحب تأليف از آن ديار است هر آينه زياده در تعريف آن نمى كوشد كه مبادا حمل بر حبّ وطن كرده غرض فهمان غرض پندارند چه خوبى آن ديار بر ساير اقطار چون خورشيد در نصف النّهار از واضحات است و اكثرى از فضلاى فضيلت آثار و فصحاى بلاغت شعار در توصيف آن جرسى جنبانيده اند چنانچه امام خاقانى راست:

نظم

پشت عراق و روى خراسانى است رى

پشتى چه راست قامت و رويى چه نازنين

از سين سحر نكته بكو آفرين منم

چون حق تعالى از رى برّ(1)رحمت آفرين

ص: 105


1- «ر»: ... از رى است ... «م»، «د» «چ»: ... از رى رى .... متن مطابق ديوان خاقانى.

بر صانعى كه او بهشت آفريد و رىخاقانى آفرين خوان خاقانى آفرين

و ديگرى مى گويد:

معدن مردمى و كان سخا شاه بلاد

رى بود رى، كه چو رى در همه عالم نبود

چون فصلى چند در صفت رى گفته شد. بهرى در مذمّت وى نيز نوشته آيد چه در همه جا نيك و بد مى باشد. در فصل خريف كه ابتداى اختلاف آب و هوا و نوقان اطباست(1) مردم بنابر رسوخ در عادت چندان ملاحظه نمى نمايند و ناهار ميوه بسيار به كار مى برند لهذا تب و لرزه به حصول مى پيوندد و اين تب و لرزه در شبانه روزى زياده از دو سه ساعت نيست بعد از آن برخاسته هر چه مى خواهند مى خورند و به هر جا كه اراده مى نمايند مى روند چه مشهور است كه جمعى از دوستان با يكديگر به راهى مى رفته اند يكى را تب و لرزه آمده از همگنان التماس كرد كه شما ساعتى توقّف نماييد تا من رفته بلرزم و بيايم. غرض آن كه در وقتى چنين خاقانى بدان ديار رسيده و از افراط ميوه او را عارضه تب دست داده هر آينه اين چند بيت انشا نمود:

ص: 106


1- . «ر» و نوغان الحمى است ... متن مطابق ديگر نسخ.

خاك سياه بر سر آب و هواى رى

دور از مجاوران مكارم نماى رى

رى نيك و بد و ليك صدرش تمام نيك

من شاكر صدور شكايت فزاى(1) رى

ص: 107


1- نسخه ها: ... نماى رى متن مطابق ديوان خاقانى.

در خون نشسته ام كه چرا خوش(1) نشسته انداين خواندگان خلد به دوزخ سراى رى

عقرب نهند طالع رى من ندانم آندانم كه عقرب تن من شد لقاى رى

سرد است زهر عقرب و از بخت بد مراتب هاى گرم زاد ز زهر جفاى رى

از خاص و عام رى همه انصاف ديده امجور من است ز آب و گل جانگزاى رى

مير منند و صدر منند و پناه منسادات رى، موالى رى، اتقياى رى

هم لطف و هم قبول و هم اكرام يافتمز احرار رى، افاضل رى، اصفياى رى

چون نيست رخصه سوى خراسان شدن مراهم باز پس شوم نشوم مبتلاى رى

ديدم سحرگهى ملك الموت را كه پاىبى كفش مى گريخت ز دست وباى رى

گفتم تو نيز گفت چو رى تيغ بركشدبو يحيى ضعيف چه سنجد به پاى رى

ص: 108


1- . «ر»: ... چرا چون ... متن مطابق ديگر نسخ.

در نزهت القلوب از روى طرفگى آورده كه اصفهانى و رازى را در باب خوبى شهر مناظره اى افتاد، هر يك هنر شهر خويش عرض مى كردند. اصفهانى گفت: خاك اصفهان مرده را تا چهل سال نريزاند. رازى گفت: خاك رى مرده را چهل سال بر در دكّان در داد و ستد دارد! و در اكثرى از كتب معلوم شده كه اهل رى هميشه مخالف يكديگر باشند امّا به سخا و رادى شهره و منسوب بوده سخن ايشان راست و پسنديده باشد و به دوستدارى پيغمبر و خاندان او مبالغه تمام به كار برند و اصل شهر رى در حادثه چنگيزخان چنانچه گذشت، نوعى خراب گرديد، كه نقش آبادانى بالكلّيّه از وى محو گشت و امروز دارالملك رى يكى تهران است و ديگرى ورامين است كه ذكر آن كرده خواهد شد. ان شاءاللّه تعالى.(1)

ص: 109


1- . تذكره هفت اقليم، تصحيح و تعليقات و حواشى: سيد محمدرضا طاهرى حسرت، اول، تهران، انتشارات سروش، 1378ش، ج 2، ص 1153 - 1156.

57 - مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى (1019ق)

(رى)

صاحب معجم گويد: كه رى به فتح اول و تشديد ثانى مدينه اى است مشهور از امهات بلاد و اعلام مدينه هاى عالم است و من به شهر رى رسيده ام و آنجا را ديده ام و آن شهرى است عظيم و لطيف و عجيب كه بناى آن به آجر محكم ملمع به كاشى كبود كرده اند و آن شهرى عظيم بزرگ بود كه الحال اكثر آن خراب است و من از سال ششصد و هفده از هجرت كه از خوف لشكر تتار مى گريختم چون به آنجا رسيدم و ديوارهاى عمارت آنجا را برپا ديدم و منابر به حال خود باقى بود و رونق ديوارها به

واسطه قرب عهد به خرابى برطرف نشده بود و از يكى از عقلاى آنجا سؤال نمودم كه سبب خرابى اين شهر چه چيز بوده؟ گفت: سبب حقيقى اراده غالبه حضرت الهى بود و سبب ضعيف ظاهرى آن بود كه در شهر رى سه طايفه ساكن بودند: شافعيه كه اندك بودند و حنفيه كه از آنها بيشتر بودند و شيعه كه سواد اعظم بودند زيرا كه نصف اهل شهر شيعه بودند و اهل روستا اكثر شيعه بودند و قليلى از ايشان حنفى بودند و در ميان

ايشان شافعى مذهب نبود، پس اول عصبية و نزاع ميان حنفيان و شيعيان واقع شده و حرب و قتال ميان ايشان امتداد يافت تا آخر شافعيه و حنفيه بر شيعه غالب آمدند و ايشان را برانداختند و بعد از افناى شيعه حرب و نزاع در ميان شافعيه و حنفيه قائم

شد و در جميع حروب با وجود قلت شافعيه ظفر ايشان را بود تا آخر به حسب تقدير الهى حنفيه بالكليه فانى و تباهى شدند و اين خرابه ها جاى شيعيان و حنفيان است و اين يك محله صغير كه آبادان مانده محله شافعيان است و از شيعه و حنفيه كسى باقى نمانده مگر آن كه مذهب خود را پنهان دارند.

و اصطخرى گفته: كه شهر رى بزرگتر از اصفهان است و نيز گفته كه در مشرق زمين بعد از بغداد شهرى معمورتر از شهر رى نيست و اگرچه عرصه نيشابور از آن بزرگتر است و گفته كه طول و عرض رى يك فرسخ و نيم است و در خارج آن قريه ها است كه هر يك در بزرگى برابر شهرى است و فتح آنجا در زمان عمر بن الخطاب بر

ص: 110

دست عمار ياسر شد.

و از جعفر بن محمد رازى منقول است كه چون مهدى عباسى در ايام خلافت منصور به رى آمد، شهرى را كه الحال هست، بنا نهاد و بر گرد آن حفر خندقى بود و مسجد جامعى ساخت و به اهتمام يكى از گماشتگان او در سال يكصد و پنجاه و هشت صورت اتمام يافت و مال و خراج رى هميشه دوازده هزار هزار درهم بود تا وقتى كه مأمون از خراسان متوجه بغداد شد و چون به رى رسيد، اهالى آنجا از ثقل مال و خراج خود نزد او شكايت كردند، مأمون دو هزار هزار درهم از مال ايشان تخفيف داد و منقول است از بعضى علماء كه گفته اند كه در تورات مكتوب است كه: الرى باب من ابواب الارض و اليها منجر الخلق.

و اصمعى در وصف رى گفته كه: الرى عروس الدنيا و اليه منجر الناس.

و در وقتى كه عبيداللّه بن زياد عليه اللعنة حكومت رى را نامزد عمر بن سعد وقاص نمود كه لشكر برداشته به قتال امام حسين عليه السلام به كربلا رود، عمر در اول متردد بود در خروج و قعود و اين ابيات به زبان راند:

بالعربية

أأتركُ مُلك الرّيّ و الرّيّ رَغبَتي

أم ارجعُ مذموما بقتل حُسَيْن

و في قتله النار التي ليس دونَها

حجابٌ و ملكُ الرّيّ قُرّةُ عَيْني

و آخر حب دنيا و رياست بر او غالب شد و حكومت آنجا را بر قتل جگرگوشه مصطفى و مرتضى اختيار نمود.

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود: الرى و قزوين و ساوه ملعونات و مشئومات.

و اهل رى در اصل اهل سنت و جماعت بودند تا آن كه احمد بن الحسن ماورانى بر آنجا غالب شد و اظهار مذهب تشيع نمود و در مقام تربيت شيعه شد، پس مردم به تصنيف كتب در مذهب شيعه به او تقرب جستند و از آن جمله عبدالرحمن ابوحاتم در فضايل اهل بيت عليهم السلام و غير آن كتاب ها تصنيف نمود و اين در زمان معتمد عباسى

ص: 111

بود و استيلاى احمد مذكور بر ولايت رى در سال دويست و هفتاد و پنج بود و او قبل از آن در خدمت صاحب خود كوتين بن ساتكين ترك بود و از آن وقت كه او بر رى استيلا يافت و مذهب شيعه را رواج داد تا الحال آن مذهب در آن ديار استمرار يافت. اين است آنچه از كتاب معجم نقل افتاد.(1)

مخفى نماند كه آنچه بعضى از عقلا در بيان سبب ظاهرى خرابى رى روايت نموده، خلاف ظاهر است و ظاهرا آن مرد عاقل به خوش آمد صاحب معجم كه شافعى مذهب بوده تقرير خرابى رى بر وجه مذكور نموده و الا بر وجهى كه از كتاب نقض مستفاد مى شود شافعى در ولايت رى از آن كمتر و ناچيزتر بوده اند كه طرف نزاع حنفيه واقع شوند و هميشه حنفيه در آنجا در انكار شافعيه با شيعه موافق بوده اند و شافعيه را بنا بر آن كه در اصول تابع اشعرى و مجبره بوده اند، هميشه خوار مى ساخته اند و چند مرتبه ايشان را الزام كرده بر بالاى منبر فرستادند كه اقرار به بطلان

آن مذهب نمايند و در كتاب نقض شرح شوكت شيعه رى و بيان مواضع و اماكن متعلقه به ايشان نموده و گفته كه اولاً از مواضع متبركه ايشان در آنجا مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمد كبكى «روح اللّه روحه» مشهور به كلاه دوزان كه قريب نود سال است كه در آنجا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر شبانه روز پنج بار و مجلس وعظ هر يك هفته دو بار منعقد مى شود و هميشه مشحون به علماء و فقهاء و سادات و مترددين مى باشد و در عهد طغرل بزرگ بناى آن نموده اند و ديگر مدرسه شمس الاسلام حكابابويه كه پير اين طايفه بود و به نزديك سراى ايالت است و در آنجا نماز جماعت و قرائت قرآن و مجلس وعظ و طريق فتوى و تقوى ظاهر و معين

ص: 112


1- . وجدت بخط مولانا قطب الدين رازى رحمه الله انه كان ينبغى ان يكون النسبة الى الرى رئيا لكن سبب زيادة الالف و الزاء أنه كان رجلان بنيان الاقليم احدهما يسمى ريا و الاخر رازا فاتفقا فى بناء رى فلما كملت اختلفا فى تسمية المدينة رى او راز فاتفقا على اصطلاح و قاعدة و هى ان يسمى برى و براز و غاية لاسمهما فحصلت من الاختلاف هذه النتيجة كذا من خطه نقلت منه رحمه الله. نقلته من خط المولى الفاضل خواجكى شيخ الشيرازى و هو نقله عن السيد معين الدين الصفورى الاتحى.

بوده است و هست و در عهد سلطان محمد و سلطان ملكشاه بنا كردند. ديگر مدرسه ميان اين دو مدرسه است كه تعلق به سادات كبكى دارد و آن را خانقاه زنان گويند و مصلحان در آن مقيم باشند و در عهد سلطان محمد بناى آن نهادند. ديگر مدرسه دروازه آهنين كه منسوب است به سيد زاهد ابوالفتوح هم در عهد دولت ملكشاهى ساخته اند و مدرسه على چاستى كه به كوى اصفهانيان خواجه ميرك در عهد سلطان سعيد ملكشاه ساخته اند و به آن تكلف در هيچ جا بقعه اى نيست و سادات دارند و در آنجا مجلس وعظ و ختم قرآن و نماز جماعت هميشه منتظم است و مدرسه عبدالجبار مفيد كه چهار صد مرد فقيه و متكلم از بلاد عالم در اين مدرسه به مطالعه و مباحثه اشتغال دارند و در عهد مبارك ملكشاهى و روزگار بركبارق بنا كردند و الحال معمور و مشهور است و مشحون به مدرسين و طلبه علوم و نماز جمعه و ختم قرآن و حضور فقها و اهل صلاح كه بانى آن شرف الدين مرتضى است كه مقدم سادات و شيعه است و مدرسه كوى فيروز كه در عهد سلاطين مذكور بنا كردند و خانقاه امير اقبال كه در عهد كريم غياثى بنا كردند و خانقاه على عثمان كه هميشه منزل سادات عالم زاهد متدين بوده و در آنجا نماز به جماعت و ختم قرآن مترادف و متواتر مى باشد و در عهد سلطان ملكشاه بناى آن شده و هنوز معمور و مشهور است و مدرسه خواجه امام رشيد رازى بدو زده اند جاروب بندان كه زياده از دويست دانشمند در آنجا به درس اصول دين و اصول فقه و ساير علوم شريعت اشتغال دارند و در عهد دولت سلطان سعيد محمد بنا كردند و كتب خانه دارد كه به انواع كتب مزين است و مدرسه شيخ جنيد مكى به در مصلاگاه كه هم در عهد سلطان محمد كردند و بيرون از اين كه شرح داده آمده در رى چندين مدرسه معمور هست كه در آنجا درس و بحث و تلاوت قرآن و نماز و طاعت مستمر است و از مشاهد متبركه رى سيد مشهد عبدالعظيم حسنى و مشهد سيد عبداللّه ابيض و مشهد سيد حمزه موسوى است كه شرف و نسب و جزالت فضل و كمال عفت ايشان ظاهر است و در كتاب فضايح الروافض و نقض آن تصريح واقع است بلكه شيعه رى بيشتر از سنيان آنجا بوده اند

ص: 113

چه صاحب فضايح در مقام تعريض شيعه رى گفته كه مذهب شهر نبايد داشتن بلكه مذهب حق بايد داشتن و بلكه در رى اغلب رافضى اند مغرور نبايد بودن كه به عدد اعتبار نيست و صاحب نقض در جواب گفته كه اين سخن از قائل محض مكابره است زيرا كه آنجا سلمان و بوذر و مقداد و عمار و جابر و ابوايوب و خزيمه و زيد بر امامت

اميرالمؤمنين عليه السلام اتفاق نمودند مى گويند كه آن قلت را قدرى نيست و اعتبار به كثرت مهاجر و انصار باشد و اينجا كه رازيان بيشتر شيعى باشند، گويد كه بر كثرت اعتمادى نيست و التفاتى نباشد تا بيچاره هر چه در اول مى گويد به آخر باطل مى كرده باشد و اين مذهب و اعتقاد شيعه است كه اعتماد نه بر كثرت و قلت است بر عقل و نظر و معرفت است محق محق باشد و اگر چه يكى باشد و مبطل مبطل و اگرچه صد هزار باشند. ان الحق لا يعرف بالرجال و انما الرجال يعرفون بالحق و الحمد للّه الذى هدانا الى طريق الحق و تحقيقه و جنبنا عن الباطل الذميم و تصديقه.

ورام - صاحب معجم گويد كه آن بلده اى است نزديك شهر رى و اهالى آنجا شيعه اند.(1)

58 - خزائن، ملا احمد نراقى (1245ق)

وجه تسميه شهر رى

فائدة: بدانكه رى نام شهرى است از عراق و منسوب به آن را رازى مى گويند.

چنانكه گويند فخر رازى و مراد نسبت به رى است و سرّ اين كه شهر را رى و منسوب به آن را رازى گويند صاحب فرهنگ جهانگيرى بيان كرده و مى گويد ديدم به خط فخر رازى كه نوشته بود كه راز و رى نام دو برادر است كه به اتفاق يكديگر شهرى را بنا نمودند و در تسميه شهر بعد از اتمام شدن مابين ايشان گفتگو واقع شد كه هريك مى خواستند شهر را به نام خود بنامند آخر الأمر حكماء و عقلاء چنان قرار

ص: 114


1- . مجالس المؤمنين، تصحيح: سيد احمد عبدمنافى، سوم، تهران، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1365ش، ج 1، ص 90 - 94.

دادند كه شهر را به نام يكى از ايشان نامند و منسوب شهر را به نام ديگرى پس شهر را رى ناميدند و منسوب آن را رازى.(1)

59 - رياض السياحة، زين العابدين شيروانى (1253ق)

رى

آنجا را «راز» نيز گويند از بلاد قديمه و مداين عظيمه بوده و به سبب صدمات پى درپى رو به خرابى نموده، حضرت شيث بن آدم آنجا را بنا نموده و هوشنگ پيشدادى در عمارت آن بيفزود. بعد از او منوچهر بن ايرج مرمت كرد، بار ديگر رو به خرابى آورد. مهدى عباسى در احياى عمارت او كوشيد و كسوت عظمت شأن بدو پوشيد. در زمان هجوم چنگيزخانى قتل عام رفت و ديگر صورت عمارت نگرفت. دلالت بر نحوست آنجا همان بس كه به شومى ايالت آن ديار عمر بن سعد بر قتل سيد شباب اهل جنت جرأت نمود و ابواب لعنت تا روز قيامت بر روى خود گشود. بيت:

ص: 115


1- خزائن، تحقيق و تصحيح و تعليق: حسن زاده آملى، اول، قم، مؤسسه انتشارات قيام، 1380ش، صص 52 - 53.

يثرب به باد رفت به تعمير ملك شام

بطحا خراب شد به تمناى ملك رى

آبش ناگوار و هوايش ناسازگار به سبب آن كه شمالش بسته و جنوبش گشاده است. در اغلب اوقات هواى آنجا وبائى است. چنان كه گفته اند. بيت:

ديدم سحرگهى ملك الموت را به خواب

بى كفش مى گريخت ز دست وباى رى

با وجود اين حمداللّه مستوفى از كثرت و ازدحام آن ولايت نقل غريب نوشته و گفته است هشت هزار هزار و ششصد و نود و شش خانوار در آنجا مسكن داشته و شيخ نجم الدين صاحب مرصاد العباد فرموده كه در فتنه چنگيزى از رى كه مسقط الرأس من است، هفتصد هزار نفر مردمان معروف و معتبر به قتل رسيدند.(1)

ص: 116


1- . رياض السياحة، تصحيح و مقابله و مقدمه: اصغر حامد ربانى، تهران، كتابفروشى سعدى، 1339ش، ص 669.

60 - حدائق السياحه، زين العابدين شروانى (1253ق)

ذكر راز - ولايتى است مشهور و دياريست معمور و محدودست از طرف مشرق به جبل دماوند و سمنان و از سمت مغرب به ولايت قزوين و از جانب شمال به دار المرز نور و كجور و از جهت جنوب به ارض قم محتويست بر بلاد قديمه و نواحى عظيمه همگى از اقليم چهارم، و دارالملك آن شهر رى بوده و ارباب فضل و علم از آن ديار بسيار ظهور نموده من جمله فخرالدين رازى صاحب تصانيف كثيره كه اهل سنت و جماعت وى را امام فخر گويند و علماء شيعه او را امام المشكّكين خوانند و سيد مرتضى مؤلّف تبصرة العوام وى در زمان خود مقدّم علماء اماميه بوده، و شيخ نجم الدين دايه مصنف مرصاد العباد از سلك عرفاء بوده و ابوالمفاخر فاضل شاعر و شيخ ابويحيى معاذ از طبقه اولى و از كبار اولياء بوده و شيخ يوسف بن الحسين از طبقه ثانيه

از اكابر مشايخ از آنجا ظهور نموده، رئيس المحدّثين محمد بن يعقوب مشهور به كلينى و كلين از قراى رازست آن بزرگوار در روزگار خود مقدّم فضلاء اماميه بوده، و خواجه جعفر بن محمد الدورمستى و دورمست از قراى رازست و شيخ ابوالفتوح الحسين بن احمد صاحب تفسير مشتمل بر بيست مجلّد و امثال ايشان از آن ديار بسيار برخاسته اند.

ذكر رى - دارالملك راز بوده و بعضى رى را راز گويند و الاول هوالاصح از بلاد قديمه و از مداين عظيمه بوده طولش از جزاير خالدات فوك و عرضش از خط استواء له ها از اقليم چهارم است حضرت شيث بن آدم عليه السلام آن را بنا فرمود و هوشنگ پيشدادى به عمارت آن بيفزود و بعد از اختلال عمارت او منوچهر بن ايرج مرمت كرد، بار ديگر روى به خرابى آورد و مهدى عباسى در تعمير آن كوشيد و كسوت و وسعت و عظمت بدو پوشيد، در زمان چنگيزخان به قتل عام رفت و ديگر صورت عمارت نگرفت آبش ناگوار و هوايش ناسازگار به سبب آن كه طرف شمالش كوه عظيم گرفته و جنوبش گشاده است اكثر اوقات هواى آنجا وبايى است چنان كه گفته اند:

ص: 117

ديدم سحر گهى ملك الموت را به خواب

بى كفش مى گريخت زدست وباى رى

با وجود اين حمداللّه مستوفى از كثرت و ازدحام آن ولايت نقلى غريب نوشته است و گفته كه هشت هزار هزار و هشتصد هزار و ششصد و نود و شش خانه در شهر رى بوده طبع سليم از اين خبر بى پا و سر ابا و امتناع دارد، زيرا كه در هر خانه اقلّ ما فى الباب پنج نفر از اناث و ذكور سكونت داشته اند عدد مردمش قريب به شصت كرور و هر كرور آن پانصد هزار كس مى شود قطع نظر از لباس و جامه ايشان نموده يوميه خوراك آنها پانزده كرور من تبريز مى شود، هذا كذب عظيم! و بهتان وخيم! بلى اگر چنين شهرى در كنار بحر واقع مى شد به صدق قريب مى بود و حال آن كه رى در زمين هموار واقع شده و سمت مشرق آن كوه متصل است و طرف شمالش جبال شامخه مسافت دو فرسخ كم و بيش دور و رود عظيم ندارد، باىّ حال قديم الزمان سواد اعظم عراق عجم بوده شيخ نجم الدين دايه در كتاب مرصادالعباد فرموده در فتنه چنگيزى از رى كه مسقط الرأس من است هفتصد هزار نفر مردمان معروف و معتبر به قتل رسيد، و قاضى نوراللّه شوشترى قدّس سرّه در كتاب مجالس از صاحب معجم نقل كرده كه مؤلف معجم گويد كه رى به فتح اول و تشديد ثانى مدينه ايست مشهور از امّهات بلاد و اعلام شهرهاى عالم است و اصطخرى گفته كه طول و عرض وى يك فرسخ و نيم بوده و در خارج آن قراى بزرگ است كه هر يك در بزرگى برابر شهرى است، و اصمعى در وصف رى گفته الرى عروس الدنيا و اليه مُتجر الناس در وقتى كه عبيداللّه بن زياد حكومت رى را نامزد عمر بن سعد بن وقاص كه لشكر برداشته به قتال حضرت امام مظلوم حسين بن على عليه السلام به كربلا رود و عمربدسير در اول امر متردد شد در خروج و قعود اين بيت را به زبان آورد:

ءَ أترك ملك الرّى و الرّى رغبتى

ام أرجع مذموما بقتل حسين

و فى قتله النار الّتى ليس دونها

حجاب و ملك الرّى قرة عينى

و آخر حبّ دنيا و رياست بر آن سرحلقه اهل شقاوت غالب شد و حكومت آن جا را بر قتل صاحب ولايت كليه اختيار نمود و براى دو روزه رياست ملك رى كه آن نيز

ص: 118

نصيب آن لعين نشد لعنت ابدى قبول كرد و دمار از روزگار خاندان گزيده حضرت كردگار برآورد:

يثرب به باد رفت به تعمير ملك شام

بطحا خراب شد به تمنّاى ملك رى

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه الرّى و القزوين و السّاوه ملعونات و مشؤمات قديم الايام سكنه رى گبر بودند بعد از ظهور ملت بيضا اسلام قبول نمودند جمعى حنفى و بعضى شافعى و شيعه اماميه نيز بسيار بودند، اكنون اصل شهر ويرانست و شهر طهران كه از قصبات و در يك فرسخى آنجاست دارالملك ايران است و قديم قصبه اى بوده ذكر طهران در حرف طاء خواهد آمد و قريه شاه عبدالعظيم اكنون قصبه ايست شهر مانند و طرف جنوب رى واقع است مزار فيض آثار سيد عبدالعظيم در آن ديار و مطاف طوايف اهل روزگارست، آن قصبه محتويست قرب دو هزار خانه معمور و مشتهيات در آنجا موفور و باغات دلگشا بسيار دارد و آبش فراوان است و مردمان نيك محضر و ستوده سير در آنجا مسكن دارند، از آن جمله آقا محمد باقر كدخداى آن قصبه شخصى عزيز و محترم و براهالى آن ديار مقدّم بود و در اكثر خصال حميده و افعال پسنديده بر سكنه آنجا تفوّق مى نمود و در مراسم خدمت و ارادت و اخلاص نسبت به فقراء و درويشان اهتمام تمام داشت و دقيقه اى از دقايق مروّت و فتوّت و جوانمردى مهمل و معطل نمى گذاشت و نقش ارادت سلسله عليه نعمه اللّهيه بر لوح ضمير مى نگاشت، فقير را با آن عزيز الفت و محبت بسيار بود و او نيز در استرضاى خاطر فقير مبالغه مى نمود بعد از آن كه عمر گراميش به شصت سال رسيد جمعى از اشقياء و اشرار آن ديار بر سر آب گفتگو نموده آن سر حلقه صدق و صفا را به سعادت ابدى رسانيدند رحمه اللّه عليه اين واقعه در سنه هزار و دويست و سى و نه هجرى روى نمود، فرزندى سعادتمند از آن مرحوم يادگار است اميد صادق و رجاء واثق است كه ايزد تعالى وى را به سعادت ابدى موفق گرداند و بر منتهاى آمال مقرّبان درگاه حضرت آله برساند.(1)

ص: 119


1- حدائق السياحة، تهران، سازمان چاپ دانشگاه، 1348ش، صص 254 - 255.

61 - تذكره جغرافياى تاريخى ايران، و .بارتولد، ترجمه: حمزه سردادور (طالب زاده)

رى و همدان

سرحد غربى قومس را منزلگاه رأس الكلب مى دانستند كه در جبال كم ارتفاع غرب لاسگرد واقع بود اين قطعه را يك صحراى نمكزارى كه قريه ديه نمك و يا ديز نمك (عرب ها قصر الملح خوانده اند) در آنجا واقع است از بلوك حاصلخيز خوار (بطليموس خوارا و ايزيدور خاراكسى خواره نه نام برده اند) جدا كرده قريه عمده اين بلوك خوار است كه در اين زمان به اسم تركى قشلاق (يعنى محل سكونت زمستانى) معروف مى باشد. سياحان از برج هاى ديده بانى صحرا اسم مى برند كه تا دوره اخير براى محافظت از تاخت و تازهاى تراكمه داير بود از تعريفات ابن رسته (169) معلوم مى شود كه در قرن دهم از اين قبيل برج ها در آنجا برقرار بوده بين بلوك

خوار و رى معبر كوهستانى واقع شده كه اين دو قطعه را از هم جدا مى كند اين معبر كه از سلسله جبال با پيچ و خم كثيرى عبور كرده و در يك جا گشاد و جاى ديگر تنگ مى شود به عقيده اغلب علما همان باب الخزر قديم است كه اسكندر مقدونى در موقعى كه بس را تعقيب مى كرد از آنجا عبور كرده، به عقيده ابن رسته از منتها اليه اين

معبر تا قريه آفريدون سه فرسخ و از قريه مزبور تا شهر رى نه فرسخ بوده.

رى كه در قديم راگا نام داشت يكى از بزرگ ترين بلاد ايران بود در قرن ششم قبل از ميلاد در كتيبه هاى داريوش شهر راگا در مدى ذكر شده رى به واسطه قدمت بناى خود به شيخ البلاد معروف گرديد چنان كه بلخ را ام البلاد مى گفتند. بعد سلوكى ها نزديك معبر كوهستانى شهر خاراكس را بنا كردند و فرهاد اول از پادشاهان سلسله اشكانى در نيمه اول قرن دوم قبل از ميلاد ملت مرد را بدانجا كوچانيد (توماشك Persien, I, 221) رى در قرن هفتم به تصرف اعراب درآمد و گاهى مقر خداوندان عرب بود كه تمام قسمت شرقى ايران به انضمام خراسان را در تحت اطاعت خود داشتند. يكى از اين حكمرانان مهدى (پدر هارون الرشيد) بود كه بعدها به تخت خلافت نشست. وى در دوره خلافت پدرش منصور شهرى ساخته و به اسم خود

ص: 120

محمديه ناميد. اين اسم در روى سكه هايى كه مهدى در دوره وليعهدى خود زده بود، غالبا ديده مى شود. در زمان جغرافيانويسان قرن دهم رى شهر معتبرى بود هرچند كه از حيث عظمت و دولت به پاى نيشابور نمى رسيد (مقدسى، 391) رى مثل سائر بلاد بزرگ به شهرستان و قهندر و ربض منقسم بود. مسجد جامعى كه مهدى بنا كرده بود مثل سمرقند و بخارا بين ارك و شهرستان واقع بود ابن رسته راجع به ارك مى نويسد (169) كه ارك بر روى قله «صعب المرتقى» واقع بود و از بالاى اين كوه منظره تمام شهر ديده مى شد طول و عرض شهر بنا به بعضى روايات (مقدسى، 391) 1 فرسخ و به قول برخى ديگر (اصطخرى، 207) 211 فرسخ بود.

در قرن دهم اهالى هم قلعه و هم شهرستان را ترك گفته بودند و مثل سائر مراكز تجارتى و صنعتى رونق زندگانى به قسمت ربض كه بازارهاى متعددى در آنجا واقع بود منتقل گشته بود بازار عمده را به مناسبت اسم رودى كه از آنجا مى گذشت، روده مى ناميدند غير از آب دو رودخانه اهالى از آب چاه ها هم استفاده مى كردند. ناحيه رى

معروف به حاصلخيزى و آب و هواى گرم بود زيرا از بادهاى شمالى محفوظ بود. ليكن در آن زمان هم آب و هواى رى را مثل آب و هواى طهران امروزه مخصوصا در فصل تابستان براى مزاج مضر مى دانستند. كوه آتشفشان دماوند با ارتفاع 5900 مترى آن از همه جا و از مسافت بزرگى از سمت جنوب نمايان بود. از آتش فشانى كوه در قرن دهم ذكرى نمى كنند ليكن از قله كوه هميشه دودى نمودار بود (اصطخرى، 210) چنان كه معروف است دماوند را در افسانه هاى ايران محل حبس ضحاك ظالم مى دانند كه به دست فريدون مغلوب و محبوس شد. شهر رى در قرن يازدهم دچار صدمات حمله غزها واقع گرديد ولى در دوره سلجوقيان مرمت يافت. طغرل بيك مؤسس اين سلسله در رى مدفون است. ضربت قاطعى كه به شهر وارد آمد در سال 1220 از حمله مغول بود، به طورى كه ياقوت تعريف مى كند (ج 2، ص 893 - 894) شهر قبل از حمله مغول به واسطه نقار و نفاق بين حنفى ها و شافعى ها خالى شده بود (مقدسى، 391) در قرن دهم از رقابت اين دو مذهب سخن مى راند. بنابه گفته مقدسى

ص: 121

امامت مسجد جامع يك روز با حنفى ها و يك روز با شافعى ها بود. در قرن سيزدهم اين اختلافات صورت جدال مسلحانه را به خود گرفته بود. از بيانات ياقوت مى توان چنين استنباط كرد كه يكى از دو مذهب در بين شهرنشينان و ديگرى در بين اهالى دهات شيوع و غلبه داشته. بنابراين احتمال قوى مى رود كه سبب توليد اين خصومت نه تنها جهات مذهبى بوده بلكه علل اقتصادى هم دخالت داشته.

بعد از قتل و غارت مغول، شهر ديگر اهميت سابق خود را به دست نياورد. در دوره مغول يكى از نواحى نه گانه و يا تومان هايى كه عراق عجم يعنى مدى قديم منقسم شده بود رى با بلاد و قراء اطرافش بود (حمداللّه قزوينى، 52) و شهر عمده تومان مزبور رى نبود بلكه ورامين بود كه اكنون خرابه هاى آن نمايان است. جغرافيانويسان قرن دهم ورامين را به عنوان قريه ذكر مى كنند (اصطخرى، 209) حكومت رى درزمان مغول ها با حكمران موروثى مخصوصى بود قسمتى از شهر رى در دوره سلطنت ايلخان غازان (1295 - 1304) ترميم گرديد. در سمت شمالى شهر در پاى كوه قلعه بنا شد (و يا به عبارت صحيح تر ترميم يافت) كه موسوم به طبرك بود و در قرن دوازدهم اين قلعه برقرار بود (ابن اثير، ج 9، ص 268) قسمت عمده اهالى صفحه رى در آن زمان شيعه بودند و فقط چند قريه به مذهب حنفى باقى بودند. بعد از سقوط سلطنت آل هلاكو رى مثل قرن دهم در مقدرات قطعات مجاور بحر خزر شريك شده و در جزو قلمرو اميرعلى كه استرآباد و مازندران را در تصرف داشت، داخل گرديد. در سنه 1384 امير ولى در نزديكى استرآباد از تيمور شكست خورده و در همان سال عساكر تيمور بدون جنگ رى را متصرف شدند. بدين طريق رى در دوره تيمور از قتل و غارت مصون ماند. در شرح سفرهاى تيمور چند مرتبه از رى سخن مى رانند ولى ظاهرا مقصود از رى شهر معروف رى نيست بلكه صفحه رى منظور نظر مى باشد كلاوخيو (187) كه در سال 1404 از رى گذشته در محل رى سابق فقط خرابه هايى مشاهده كرده است. علت ترجيح ورامين به رى تا يك اندازه به واسطه كثرت آب ورامين بوده كه از جاجرود مهم ترين رودخانه اين محل استفاده

ص: 122

مى كرده ولى گذشته از ورامين در قرن پانزدهم طهران نيز كه پايتخت كنونى ايران است، شهر مهمى بوده و ظاهرا اهالى رى و ورامين به تدريج به طهران نقل مكان مى كردند.

خرابه هاى رى را چندين نفر تعريف كرده و شرح داده اند و از جمله شرحى است كه كرپورتر(1) در اوائل قرن نوزدهم نوشته (ج 1، ص 358 - 364) نقشهخرابه هاى رى كه وى تدوين و ترسيم نموده هرگز اهميت خود را از دست نخواهد داد زيرا حاليه بقاياى ديوارها و عمارات به روشنى سابق نمايان نيست. اهالى طهران در گذشته و تا يك اندازه هم تا به امروز براى ساختمان هاى خود از آجرهاى رى استفاده مى كنند. خرابه هاى ارك قبل از مغول واقعه در روى تخته سنگ سراشيب بيش از سائر خرابه ها نمايان است. بنابه گفته فريه (ج 1، ص 107) اهالى محل اين كوه را «البرج» مى نامند. در پاى كوه ارك ديگرى واقع مى باشد كه ظاهرا همان قلعه طبرك است كه در دوره غازان خان ترميم شد. تمام محوطه خرابه هاى رى شكل مثلثى دارد كه كوه با ارك رأس آن را تشكيل مى دهند. از جمله عمارات جالب توجه دو برجى است كه داراى كتيبه هايى به خط كوفى و يكى از آنها مثل عمارت واقعه در طوس به نقاره خانه موسوم است. بنابه قول كرزن برج مزبور را چند سال قبل از سياحت وى يعنى در اواخر عشر هشتم قرن نوزدهم مرمت كردند و صورت اصلى آن به طورى تغيير يافت كه ديگر شناخته نمى شود ليكن تصوير شكل اوليه برج در كتاب دوبه (تصوير نمره 37) موجود است. سابقا در رى حجارى برجسته از دوره ساسانيان برقرار بود و آن صورت شاه بود كه سوار اسب و نيزه در دست داشت ولى در قرن نوزدهم در زمان فتحعلى شاه نقش آن را محو كرده و به جاى آن صورت فتحعلى شاه را در حالتى كه شيرى را با نيزه مى زند، نقش كردند. (كرزن، ج 1، ص 351).

ص: 123


1- 1. R. Ker Porter.

در بين خرابه هاى ورامين چند بناى قشنگ از آثار قرون وسطى ديده مى شود مخصوصا مسجدى كه از ابنيه قرن چهاردهم و بناى آن را به ايلخان ابوسعيد (1316 - 1335) نسبت مى دهند، زيبايى خاصى دارد تصوير و شرح اين بنا را در كتاب ديولافوا مى توان يافت.

طهران پايتخت كنونى ايران به اندازه شهر جديدى است كه شرح و تعريف آن را نمى توان در دوره جغرافياى تاريخى وارد نمود. شكل و تركيب اوليه شهر فرق مختصرى با ساير بلاد ايران داشت و عبارت از مربعى بود كه در وسط هر سمتى دروازه داشت و در شمال شهر كه قصر شاه تا به حال در آنجا واقع است، ارك و دو دروازه واقع بود طهران كنونى از بناهاى مرحوم ناصرالدين شاه است كه در حدود 1870 - 1872 شهر را وسعت داده و تجديد عمارت كرد و ضمنا تجديد عمارت پاريس را در دوره ناپلئون سوم سرمشق اين مهم قرار داد. شهر امروزه شكل مثمن دارد كه داراى دوازده دروازه و قطر دايره آن بيش از 15 ورست است. استحكامات شهر به شكل استحكامات پاريس قبل از جنگ فرانكو و پروس ساخته شده ولى مثل اين قبيل ابنيه پاريس مسلح به توپ نيست و براى حفظ شهر به كلى بى فايده است. بعضى از دروازه ها خود ابنيه زيبا و عالى هستند. در داخل شهر چند خيابان و بلوار و چند ميدان و بعضى عمارات قشنگى بنا شده (كرزن، ج 1، ص 306 - 307) عقيده دارد كه آبادى شهر ديگر چندان كارى ندارد و كليتا ناصرالدين در حل مسئله تغيير و تبديل ساختمان شهر به شكل اروپائى موفق آمد، بدون اين كه به زيبايى مخصوص شرقى لطمه وارد شود.(1)

طهران مثل ساير شهرهاى بزرگ ايران داراى مكان مقدس مذهبى مى باشد و اين قبر شاه عبدالعظيم است كه از اولاد على و از دست متوكل خليفه به رى فرار كرده

ص: 124


1- در سنوات اخيره براى توسعه خيابان ها و آرايش شهر و احداث ميدان ها و ترويج تمدن شهرى اروپايى قدم هاى بزرگى برداشته شده و صورت شهر تغيير فوق العاده يافته است.

و در سال 861 در آنجا وفات يافت. حمداللّه قزوينى (چاپ شفر 176) امامزاده عبدالعظيم را در جزو اشخاصى ذكر مى كند كه در رى مدفون هستند هرچند كه آن حضرت را در بين مدفونين در مقام اول قرار نمى دهد و نيز امامزاده حمزه از اولاد على فرزند امام موسى كاظم و برادر على الرضا در رى مدفون است. در زمان حمداللّه قزوينى (174) در رى غارى را نشان مى دادند كه يكى از امامزاده ها از دست معاندين به آنجا پناه برده و غايب شده بود. بناى كنونى عمارت مقبره حضرت عبدالعظيم را (كرزن، ج 1، ص 346) به طورى كه از خطوط عمارت آن معلوم مى شود، ناصرالدين شاه ساخته و داخل عمارت بست است كه غيرمسلمان بدانجا راه ندارد و پناهگاه مسلمين است. علامت ظاهرى التجا طنابى است كه در جلو صحن كشيده اند. امامزاده عبدالعظيم در مسافت نه ورستى طهران واقع و به وسيله راه آهنى كه عجالتا يگانه راه آهن ايران است با طهران متصل مى باشد.

آرين ها هنگامى كه به سمت غرب حركت مى كردند، در رى داخل ولايتى شده بودند كه سابقا عساكر آشورى وارد آنجا شده و بنابراين مملكت مزبور تا يك درجه ممكن بوده كه تحت نفوذ تمدن بين النهرين واقع شود. آشورى ها در دوره سلطنت آسارهادون (668 - 681) تا البرز و دماوند رسيده بودند ولى اين سفرها صورت تاخت و تاز را داشت و مانع از آن نگرديد كه مدى ها در دوره سلطنت آسور بنى پال (668 - 626) خلف آسارهادون از موقعى كه آشورى ها در جاهاى ديگر مخصوصا در خوزستان مشغول بودند، استفاده كرده و سلطنت مقتدر مدى را تشكيل بدهند. مدى ها در ولايتى به تمركز قطعات كوچك جداگانه و تشكيل يك مملكت و دولت واحد موفق آمدند كه همدان كنونى در آنجا واقع است يعنى بلاواسطه در پاى سلسله جبالى كه ايران را از بين النهرين جدا مى كنند، مملكت ديوكس يعنى سرزمين عمليات مؤسس واقعى و يا افسانه مملكت مدى در همين جا واقع بود.

مطابق تحقيقات توماشك (ج 1، ص 154، Persien) راه بين همدان و رى (و يا بين

ص: 125

اكباتان و راگا) در قديم مطابق راه كنونى و از طريق زرند واقع بود. جغرافيانويسان عرب راه ديگرى را تعريف مى كنند كه از طريق شهر ساوه و بيشتر قوسى بوده، نزديك ترين راه بين همدان و رى را 49 فرسخ (21302 ورست) محسوب مى دارند. هرچند كه قسمتى از اين راه از طريق جبال واقع شده ولى هيچ گردنه به استثناى محوطه پنجاه ورستى كوشك مزدكان براى حركت چهارپايان و حتى عرابه ها اشكالات عمده ندارد علاوه بر آن در فاصله بين كوشك و مزدكان گاهى عبور و مرور به واسطه كثرت برف موقوف مى شود (تومانسكى، 29) بنابه تعريف جغرافيانويسان عرب راه قوسى 61 فرسخ بوده از نقاط جالب توجه اين راه قريه مشكويه بوده كه در 8 فرسخى ساوه و 15 فرسخى رى واقع قبل از اسلام باقى مانده بوده كه داراى اشكالى از چوب و بام مطلائى بوده در قلعه باغى و در آن باغ چشمه آبى جارى بوده كه مزارع مجاور را مشروب مى ساخته از مشكويه به منزلگاه ديگر به راه رى از رودخانه مى گذشتند كه حاليه به آب شور معروف است و از روى پل آجرى رودخانه قلعه دماوند نمايان بود.

بنابراين علت ايجاد راه قوسى دراين محل نه به واسطه موانع طبيعى و جغرافيايى بود بلكه علت آن اهميت شهر ساوه بود كه امروزه هم محال زرند كه بر سر شاهراه واقع است، در جزو ساوه مى باشد. از همينجاست كه يكى از راه هاى جنوب ايران جدا مى شود. بلوك ساوه در جزو ولايت قم داخل مى باشد. ابن فقيه هم (265) در قرن دهم همينطور مى نويسد: ساوه از لحاظ سياسى در قديم مطيع رى بوده نه همدان از قرارى كه ابن رسته تعريف مى كند (ص 168) پست گمركى حكمران رى در سمت غربى محل انشعاب راه ها از همدان به ساوه و زرند و قدرى در سمت شرقى قريه بوسته بوده كه در آن دوره هنوز برجا بود.(1)

ص: 126


1- تذكره جغرافياى تاريخى ايران، دوم، تهران، انتشارات توس، 1358ش، ص 178 - 186.

62 - قراء و قصبات رى، عبدالعزيز جواهر كلام

62 - قراء و قصبات رى، عبدالعزيز جواهر كلام(1)

اهميت تاريخ رى - قراء و قصبات مهمّه آن و رجال منسوب به آن نقاط تا حمله مغول - منسوبين بنواحى رى قبل از مغول و بعد از مغول تا قرن 12 هجرى - بقيّه قراء و قصبات رى.

اهميت تاريخ رى - رى از شهرهاى قديم معظم شرق است كه قبل از اسلام و بعد از آن تا مدتى با شهرهاى بزرگ دنيا برابرى مى كرد. در كتب جغرافى يونان به نام (ايرارانس) و در ميان جغرافى نويسان اسلام اسم رى معروف بوده است ابن حوقل(2) شهر رى را در قرن سوم هجرى بعد از بغداد زيباترين شهرهاى شرق مى داند.

جغرافى دانان اسلام از متقدّمين و متأخرين مثل ابواسحاق اصطخرى(3) ابن سهل بلخى(4) زكريا بن محمود قزوينى(5) مقدّسى(6) ابن رسته(7) ياقوت حموى(8) حمداللّه

ص: 127


1- . فاضل محترم آقاى عبدالعزيز جواهرالكلام كه داراى تأليفات مهمّه از قبيل دائرة المعارف شيعه - تاريخ كتابخانه هاى ايران - مستدرك و انتقاد بر كفاية الاصول - فهرست كتب خطى كتابخانه عمومى و غيره مى باشند اخيراً كتاب بسيار نفيسى در تاريخ رى و تهران تأليف كرده اند كه تأليف چنين كتابى تا به حال سابقه نداشته است و اميد مى رود بزودى از طبع خارج گردد بنا به خواهش ما يك قسمت مختصرى از آن كتاب را براى درج در مجله ارسال داشته اند كه مرتباً به عرض خوانندگان مى رسانيم.
2- . محمد بن حوقل بغدادى كتاب المسالك و الممالك خود را در 375 تأليف كرده و در 1870 در ليدن طبع شده است.
3- . كتاب المسالك و الممالك اصطخرى در حدود سال 204 تأليف شده و در سال 1870 در ليدن طبع شده است.
4- ابوزيد احمد بن سهل بلخى در 322 وفات كرده كتاب او در جغرافى موسوم به صور الاقاليم خطى است شرح حالش در صفحه 141 جلد اول معجم الادباء و صفحه 138 فهرست ابن النديم ذكر شده است.
5- . قزوينى در سال 682 وفات كرده است كتاب آثار البلاد و اخبار العباد به سال 1850 در گونتجن طبع شده است.
6- . ابوعبد محمد مقدسى بعد از سال 374 وفات كرده است. كتاب احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم تأليف مقدسى دو مرتبه در سال 1877 و 1906 در ليدن طبع شده است.
7- ابوعلى احمد بن عمر رسته كتاب الاعلاق النفيسه را در سال 290 تأليف كرده كه قسمتى از آن در ليدن چاپ شده است.
8- . معجم البلدان ياقوت در سال 621 به اتمام رسيده است و در اروپا و مصر مكرر به طبع رسيده است.

مستوفى(1) امين احمد رازى(2) و ديگران تاريخ و جغرافى رى را به طور اجمال ذكر كرده اند و وسعت آن را در كتابهاى خود به يك فرسخ و نيم متعرّض شده اند.

ابوالفضل محمّد بن الحسين معروف به ابن عميد وزير فخرالدوله ديلمى متوفى به سال 359 يا 361 كه از بزرگان منجّمين و دانشمندان بوده افق رى را در عصر خود رصد كرده است طول آن را 86 درجه و 20 دقيقه و عرض آن را 35 درجه و 35 دقيقه مى نگارد.(3)

بنا به گفته چلبى در كشف الظنون و ياقوت در معجم البلدان و عدّه بسيارى از علماء علم رجال كه شرح حال ابوسعيد منصور بن رحمن آبى وزير مجدالدوله ديلمى و معاصر صاحب بن عباد و ابن عميد را نوشته اند. بهترين تاريخى كه در آن زمان براى رى تأليف شده بود همان تاريخ رى تأليف ابوسعيد منصور آبى مذكور مى باشد.(4) به

طور يقين كتاب مزبور تا اوايل قرن 7 هجرى قبل از هجوم مغول و خرابى و سوزاندن كتابهاى مهم بخارا و مرو(5) ساوه(6) و دارالكتب رى(7) در يكى از كتابخانه هاى مزبور

ص: 128


1- . كتاب نزهة القلوب حمداللّه مستوفى قزوينى در نيمه قرن هشتم هجرى تأليف شده است و در اروپا و هند به طبع رسيده است.
2- . تأليف تذكره هفت اقليم امين احمد رازى در سال 1002 به اتمام رسيده و قسمتى از آن در هند طبع شده است. چند نسخه خطى آن در كتابخانه سلطنتى تهران و كتابخانه مدرسه ناصرى تهران موجود است.
3- به نسخه خطى زيج قديمى كه در كتابخانه مجلس موجود است مراجعه شود شماره 91 فهرست كتابخانه مجلس.
4- . ابوسعيد آبى مذكور كتب مهمه بسيارى تأليف كرده است كه از آن جمله كتاب نثر الدرر در محاضرات در هفت مجلد مى باشد جلد اول آن كتاب كه محتوى فصل اول از چهار فصل تمام كتاب است در كتابخانه آقا شيخ هادى آل كاشف الغطاء در نجف موجود مى باشد و نگارنده آن را ملاحظه كرد جزء اول تا آخر فصل دويم و جزء دويم تا آخر فصل چهارم در كتابخانه سلطنتى مصر موجود است و تمام مجلدات آن كتاب در كتابخانه محمدپاشا در استانبول بوده است - رجوع شود به صفحه 53 جلد اول معجم البلدان چاپ مصر و صفحه 92 جلد چهارم آثار الشيعه و صفحه 226 جلد دهم كشف الظنون چلبى.
5- شهر مرو در آن زمان ده باب كتابخانه مهم بى نظير داشته است كه تمام آن را ياقوت در معجم البلدان ضمن شرح شهر مرو ذكر مى كند.
6- . رجوع شود به معجم البلدان و تاريخ كتابخانه هاى ايران.
7- . دارالكتب رى از كتابخانه هاى مهم و بى نظير دنيا بوده است و بعد از اين كه سلطان محمود سبكتكين از روى عناد دينى كتب مذهبى شيعه و معتزله را كه در آن كتابخانه بود خارج كرده و سوزانيد معذلك فقط فهرست آن دارالكتب ده مجلد بوده است رجوع شود به صفحه 314 جلد دويم معجم الادباء و صفحه 20 تاريخ كتابخانه هاى ايران.

و بالاخص در دارالكتب رى موجود بوده است.

به هر حال مورّخين مذكور متفقند كه شهر معظم رى از اواخر قرن 4 هجرى رو به انحطاط و خرابى رفته و پس از حمله مغول بالكيّه ويران شد و اهالى آن به ورامين منتقل شدند.

قراء و قصبات رى - مطابق قواعد و اصول علم الاجتماع فزونى و كمى قراء و قصبات هر شهرى بالطبع تابع وسعت و يا ضيق سرزمين و ازدياد و يا نقصان نفوس و آبادى يا ويرانى آن شهر خواهد بود چنانكه معمولاً آبادى و پرجمعيت بودن شهرهاى بزرگ موجب بسط و توسعه قراء و قصبات مجاور آن خواهد بود و بالعكس در پاره اى موارد خرابى يك شهر بزرگ مورث آبادى و شهر شدن قراء مجاور آن شهر مى گردد همين قسم درباره رى مشاهده مى شود كه تا مدتى قراء و قصبات نزديك آن به واسطه آبادى و پرجمعيت بودن شهر رى رو به فزونى مى رفت بعد هم كه شهر رى خراب شد مهمترين قصبه نزديك آن ورامين به واسطه انتقال بقية السيف اهالى رى بدانجا ترقى و توسعه يافت و صورت شهرى به خود گرفت. تهران فعلى ما نيز در ايام آبادى ورامين همان نسبت ورامين به رى را داشته است و بعد از خرابى ورامين تهران حال ورامين بعد از رى را پيدا كرد به هر حال شرح حال علماء و بزرگان منسوب به قراء رى تا به حال در يك جا جمع آورى شده بود. نگارنده ضمن تأليف كتاب تاريخ رى و تهران آن را از كتب مختلفه خطى و چاپى جمع آورى كرده و اينك به طور نمونه قسمتى از آن را در اين مقاله مى نگاريم.

مهمترين قراء و قصبات رى و منسوبين به آن تا زمان مغول:

1. اُسفذن: ابوالعباس احمد بن على بن اسمعيل بن على بن ابى بكر الاسفذنى رازى از آنجاست كه به سال 298 در بغداد وفات كرده است. از مشاهير علماء و رواة

ص: 129

مى باشد از ابراهيم بن موسى و طبرانى روايت كرده است در صفحه 228 جلد اوّل معجم البلدان ياقوت به شرح حال او پرداخته و اشتباهاتى نيز كرده است.

2. اسفيذن يا اسفذن: على بن ابى بكر رازى اسفيذنى از مشاهير محدثين منسوب به آن قريه است و حديث ذيل را از حماد بن .... ابن قتاده از انس بن مالك از حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله نقل مى كند، من حوسب عذب.

3. اشنان: حسين بن محمّد اشنانى رازى از آنجاست. شيخ صدوق عليه الرحمه او را مدح كرده و در كتابهاى خود موسوم به العيون و التوحيد از حسين اشنانى روايت مى كند. (صفحه 341 تنقيح المقال).

4. بيست: ابوعبداللّه احمد بن مدرك بيستى از آنجاست و از عطاف بن قيس زاهد روايت مى كند (صفحه 333 جلد دويم معجم البلدان).

5. جراذين: كه عده اى آن را خراذين با خاء منقوط تلفظ كرده اند ولى قول اصح همان جراذين با جيم است چنانكه علامه حلى در خلاصة الاقوال و ابن داود در رجال خود ضبط كرده اند: على بن عباس جراذينى از طبقه اوليّه متكلّمين و فقهاء منسوب به آن قريه است و كتب چندى در علم كلام تأليف كرده است علماى اماميّه كتابى به او نسبت مى دهند كه بر فساد عقيده و غلوّش در مذهب شيعه گواهى مى دهد. جراذينى مقيم رى بوده و در همانجا وفات كرده است (فهرست شيخ طوسى و صفحه 223 كتاب نضد الايضاح).

6. خُشاب: حجاج بن حمزه خشابى عجلى رازى منسوب به آنجاست حجاج از محدثين و رواة مشهور است عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى از او روايت كرده است (صفحه 439 جلد سوّم معجم البلدان).

7. خرّم آباد: ابوحفص عمر بن حسين خرم آبادى از آنجاست ابوحفص خطيب جامع صاحبان از مشاهير محدثين است سلفى از او روايت مى كرده است و نقل مى كند كه تولّد عمر تقريباً در سال 443 بوده است (صفحه 23 جلد سوّم معجم البلدان).

8. خومين: ابوالطيب عبدالباقى بن احمد بن عبداللّه خومينى رازى منسوب به آن

ص: 130

محل است خومينى از مشاهير موثقين بوده و از ابى بكر خطيب روايت مى كرده است (صفحه 391 جلد سوم معجم البلدان).

9. خوار: از قراء مشهور تابعه رى بوده كه تاكنون باقى است و عدّه اى از علماء را به آنجا نسبت مى دهند: ابويحيى زكريا بن مسعود الاشقر خوارى از محدثين رواة (صفحه 473 جلد سوم معجم البلدان) - شيخ ابوالحسن احمد خوارى متوفى به سال 230 معاصر الواثق باللّه خليفه عباسى از مشاهير عرفاء و سالكين بوده است (صفحه 767 تاريخ گزيده چاپ ليدن).

10. دُوربَست: كه آن را طرشت گفته اند و فعلاً درشت گويند از قراء قديمه رى مى باشد كه هنوز آباد است و علماى مهمّى به آنجا منسوب مى باشند: جعفر بن محمد بن جعفر ابوعبداللّه الدوربستى از مصنفين و مؤلفين مشهور شاگر شيخ مفيد و سيّد مرتضى علم الهدى بوده است. گويند خواجه نظام الملك وزير ملكشاه سلجوقى هفته دو مرتبه از رى به دوربست مى رفت تا مسائل و علوم دين را نزد ابوعبداللّه بياموزد. كتاب الرد على الزيديه - كتاب الكفايه - كتاب الاعتقادات از تأليفات اوست. (فهرست خطى منتجب الدّين و صفحه 514 جنّة النعيم و معالم العلماء ابن شهرآشوب). عبداللّه بن جعفر بن محمد بن موسى بن جعفر ابومحمد دوربستى از فقهاء نامى مذهب اماميه است. در سال 566 به بغداد آمد و بعد به دوربست مراجعت كرده بعد از سال 600 در همان جا فوت كرد. ياقوت در معجم البلدان مى نويسد عبداللّه دوربستى ادعا داشت كه از اولاد حذيفة بن اليمان صاحب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم بوده است. (صفحه 102 جلد چهارم معجم البلدان و صفحه 514 جنة النعيم و رياض العلماء افندى و روضات الجنات خوانسارى و مجالس المؤمنين و غيرها) - خواجه حسن بن جعفر بن محمد دوربستى: قاضى نوراللّه شوشترى در كتاب مجالس المؤمنين او را مدح كرده است و از فقهاء و شعراى عصر خود مى داند. خواجه حسن در محضر ركن الدّوله ديلمى احتجاجات شيخ صدوق و علماى اهل سنت را در رساله اى جداگانه جمع آورى كرد. (صفحه 102 جلد چهارم معجم البلدان و صفحه 514 جنّة النعيم و مجالس المؤمنين قاضى

ص: 131

نوراللّه و رياض العلماء افندى).

11. دُولاب يا دَولاب: به فتح دال كه تا حال باقى است و نام چند محل ديگر در بغداد و مرو و نواحى اهواز بوده است. قاسم رازى از مشايخ و استادان شهر رى منسوب به دولاب است. قاسم رازى در آخر عمر به مكّه معظمه مهاجرت كرده و آنجا مرد (صفحه 102 جلد چهارم معجم البلدان و تاريخ خطيب بغدادى).

12. دَهك يا دِهك: به فتح و كسر دال هر دو ذكر شده است از قراء قديمه رى مى باشد: السندى بن عبدويه دهكى منسوب به آنجاست ابوعبد محمد بن حماد طهرانى كه به سال 361 در عسقلان شام وفات كرده از سندى روايت مى كرد و سندى از مردمان عراق و مدينه روايت مى كرد (صفحه 114 جلد چهارم معجم البلدان و صفحه 372 انساب سمعانى طبع اوقاف مرحوم گيپ).

13. سُرّ به ضم سين و تشديد راء كه منسوب به آن را سرّى مى گويند. زياد بن على بن محمد رازى سرّى از صلحاء و محدثين منسوب به آنجاست (صفحه 69 جلد پنجم معجم البلدان).

14. سنّ به كسر سين و تشديد نون و منسوب به آن را سنى گويند. ابراهيم بن عيسى سنّى رازى كه از نوح بن انس روايت مى كرده است و ابوبكر نقاشى از او روايت مى كرده است از اهل آن ناحيه مى باشد (صفحه 154 جلد پنجم معجم البلدان).(1)

15. طبرك يا تبرك قلعه اى است در شمال شهر رى و در دامنه كوه بنا شده تا قرن هفتم هجرى باقى بوده است. ابومعين حسين بن حسن طبركى رازى منسوب به آنجاست. ابومعين از هشام بن عمار در دمشق و در مصر از سعيد بن حكم و در شهرهاى ديگر از سايرين روايت مى كرد عده زيادى از محدثين از ابومعين روايت كرده اند از آن جمله ابوعبداللّه محمّد بن مسعود بزنطى و ابويعقوب يوسف بن ابراهيم همدانى و محمّد بن فضل محمدآبادى و محمد جوينى و ابومحمد شيرجى

ص: 132


1- . مجله نامه رى، سال اول، شماره اوّل، اسفند 1313، ص 12 - 19. قسمت اول

و غيره رجوع شود به صفحه 23 ج 6 معجم البلدان و ص 52 - 55 نزهة القلوب.

16. قار يا غار از نواحى مهمه رى است در وجه تسميه آن چنين گويند كه يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام در رى اقامت داشت. مخالفين قصد كشتن او كردند. مرد علوى از رى فرار كرده، در اطراف چال مولى غارى پديد آمده او بدانجا متوارى و پناهنده گشت. از آن تاريخ به بعد آن ناحيه به غار مشهور شد. مستوفى در نزهة القلوب مى گويد چهل پارچه ده در ناحيه غار بوده است كه طهران - فيروز بهرام - دولت آباد - مشهد امامزاده حسن از آن جمله مى باشد. غله و پنبه آنجا سخت نيكو آيد.

جاده شوسه تهران به قم از غار مى گذرد. ابوبكر صالح بن شعيب قارى رازى از مشاهير استادان علوم عربى منسوب به آنجاست. صالح بن شعيب در زمان ثعلب مى زيسته و نزد وى به بغداد رفته است و مناظراتى با هم داشته اند. گويند صالح مى گفت كه در علم لغت عرب ثعلب بر من غالب مى آيد ولى من در علم نحو بر او غلبه خواهم كرد. رجوع شود به صفحه 10 ج 7 معجم البلدان و ص 52 نزهة القلوب و ص 359 - 358 جلد دوم جغرافى كيهان.

17. قصران - قصران الداخل و قصران الخارج از نواحى مهم طرف شمال رى بوده و در پشت كوهى كه قلعه طبرك در پاى آن واقع شده است بنا شده بود.

اذون از ديه هاى تابع قصران مى باشد. ابوعباس احمد بن حسين بن ابوالقاسم بن باباى قصرانى اذونى رازى متولد به سال 495 از آنجاست. ابوعباس از بزرگان علماى فرقه زيديه و از صلحاى مشهور بوده است. گاه گاهى به شهر رى مى آمد و اهالى آنجا را نصيحت و موعظه مى كرد. سمعانى مؤلف كتاب الانساب از او روايت كرده است. رجوع شود به صفحه 96 ج 7 معجم البلدان و نزهة القلوب مستوفى.

ابويوسف يعقوب بن على القصرانى مؤلف كتاب احكام المسائل در علم نجوم از آنجاست. مؤلف در ابتداى كتاب چنين گويد:

فرايت تأليف كتاب جامع لعلم احكام المسائل اذ لم اجد فى كتب الاولين جامعاً لذلك... .

ص: 133

كتاب مزبور دو جزو است در يك مجلد رجوع شود به صفحه 425 ج 2 كشف

الظنون و ص 160 فهرست كتب خطى كتابخانه معارف.

18. قسطانه بضم يا به كسر قاف از توابع رى بوده و بعضى آن را كستانه گويند. ابوبكر محمد بن فضل ابن موسى رازى قسطانى از آنجاست.

قسطانى از خانه زادهاى حضرت امير عليه السلام و از جمله رواة مى باشد. رجوع شود به صفحه 86 و ص 20 ج 7 معجم البلدان.

19. قرج از قصبات مشهور رى بوده است. على بن حسين قرجى كه از ابراهيم بن موسى روايت كرده از آنجاست ص 48 ج 7 معجم البلدان.

20. قوهذ نام دو قريه بزرگ از قراى رى مى باشد. ياقوت در معجم البلدان ص 187 ج 7 شرحى از آن دو قريه مى نگارد. تاكنون كسى از اهل علم كه به قوهذ منسوب باشد نشناخته ايم ولى به قسمى كه مرحوم صنيع الدوله در ج 4 مرآت البلدان ص 121 در ضمن ذكر تاريخ بناى مسجد جامع ورامين مى نگارد بانى جامع مذكور محمد بن محمد بن منصور قوهذى منسوب به آنجاست.

بايد دانست كه مسجد ورامين در زمان سلطان ابوسعيد بهادر خان مغول در 722 هجرى بنا شده و اسم بانى آن محمد بن محمد منصور قوهذى به خط ثلث به رنگ سفيد روشن در لوح بزرگى كه دو زرع و نيم طول و يك زرع و چارك عرض آن است روى كاشى آبى چنين نوشته شده است:

«ذكر القديم اولى بالتقديم ولى هذه العمارة الجامع و ساير المنازل الاعلى مولى السلطان المعظم و الخاقان الاعظم مالك رقاب الامم سلطان العرب و العجم ابوسعيد بهادرخان خلداللّه سلطانه العبد الضعيف محمد بن محمد بن منصور القوهذى تقبل اللّه لمرضاته بسعى ولده الخلف الصالح الحسن بن محمد سلمه اللّه تعالى و سعيه فى شهور سنه 722».

21. كلين مانند زبير يا كلين مثل امير ياكلين با تشديد در ضبط كلمه مزبور اختلاف است. علامه حلى در خلاصه آن را كلين مثل زبير ضبط كرده است. شهيد ثانى در طريق

ص: 134

اجازه اش و همچنين مجلسى كلين به تشديد خوانده فيروزآبادى مؤلف قاموس كلين مانند امير درج كرده است. خلاصه كلام آنكه كلين و كلين دو قريه از قراء مجاور رى بوده اند.

اول كلين مانند زبير در نزديكى فشافويه يك فرسخ دورتر از كنار گرد مى باشد. قبر شيخ يعقوب بن اسحق پدر شيخ ابوجعفر مؤلف كتاب الكافى در آنجاست و موقع رفتن از طهران به قم آن قبر در دست چپ واقع شده است مؤلف قاموس و پيروان او در نقل خود دچار اشتباهاتى شده اند.

دويم كلين مانند امير از قراء مجاور ورامين است و قبر شيخ يعقوب در آنجا نيست.

به هر حال جمعى از بزرگان علماء و محدثين به اين دو قريه منسوبند.

1. يعقوب بن اسحاق كلينى رازى پدر محمد بن يعقوب مؤلف كتاب الكافى درباره محل قبر او اقوال مختلف ذكر شده كه ناشى از اشتباه ميان دو قريه كلين و كلين است و قول صحيح همان بود كه در بالا گفتيم. قبر مذكور در قريه كلين از قراى فشافويه در جوار حضرت عبدالعظيم واقع شده به فاصله كه امروز هم ديده مى شود و مطابق تحقيقات كاملى كه به عمل آورده ايم شهر رى در اطراف مزار حضرت عبدالعظيم بوده است. رجوع شود به خلاصه الاقوال علامه حلى و قاموس فيروزآبادى و جنة النعيم و غيرها.

ب) ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق رازى كلينى متوفى به سال 328 تا 329 كه در بغداد وفات كرده و در مقبره طالبى كه اكنون به باب الجسر معروف است دفن شده بر مزار ابوجعفر قبه و بارگاهى ساخته شده بود معروف است كه يكى از فرماندهان متعصب بغداد به عناد مذهبى در صدد خرابى قبر كلينى بر آمد ولى در اثناء حال پيش آمدى روى داد كه فرمانفرما از خيال خود برگشته براى كلينى قبه و بارگاه معتبرى بنا كرد.(1)

ص: 135


1- مجله نامه رى، سال اول، شماره دوم، فروردين 1314، ص 11 - 15. قسمت دوم

د) احمد ابن ابراهيم معرف به علان به تشديد لام يا علان به تخفيف لام از معاريف رواة و محدثين اماميه است علامه حلى و ابن داود و شيخ طوسى او را از موثقين در روايت دانسته اند. ص 48 تنقيح المقال، ص 516، جنة النعيم و فهرست طوسى، و خلاصه علامه.

ه) ابوالحسن على بن محمّد بن ابراهيم بن ابان رازى كلينى معروف به علان دائى محمد بن يعقوب رازى مؤلف كتاب اخبار القائم از موثقين در روايت است. ص 226 نضد الايضاح و ص 524 جنّة النّعيم.

و ) احمد بن مهران كلينى

از جمله كسانى است كه از حضرت عبدالعظيم روايت كرده است شيخ ابو جعفر در كتاب الكافى اخبار زيادى از او نقل كرده است ابن غضايرى در رجال خود او را از ضعفا در روايت محسوب مى دارد. ص 399 جنّة النعيم.

ز) محمّد بن ابراهيم بن ابان كلينى رازى از رواة و محدثين بوده. ص 524، جنّة النعيم.

احمد بن ابراهيم معروف به كلينى، ص 516 جنّة النعيم.

ط) ابان كلينى نيز از رواة و موثقين بوده است. ص 516 جنّة النعيم.

كيلين - از دهات رى است كه پانزده فرسخ از آن دور بوده و نزديكى قوهك عليا واقع شده است و در آن بازارى بود كه به آن كيلين مى گفتند از جمله كسانى كه به آن منسوب شده اند ابو صالح عباد بن احمد كيلينى رازى است كه از منصور بن العباس روايت كرده. ص 306، ج 7، معجم البلدان.

مهرقان - از دهات رى بوده از جمله كسانى كه به آن منسوب شده اند ابو عمر خضر المهرقانى رازى است كه از عبدالرحمن بن مهدى و يحيى بن سعيد قطان و ابى داود طبالسى روايت نمود و ابو حاتم رازى از آن روايت كرد. ص 210، ج 8 ، معجم البلدان.

نرمق - و اهالى آنجا آن را نرمه مى گويند از دهات رى بوده و به آن منسوب شده احمد بن ابراهيم نرمقى رازى كه از سهل بن عبدربّه سندى روايت كرد و محمد بن مرزبان ارمى شيرازى استاد ابوالقاسم طبرانى از او روايت نمود. ص 280، ج 8 ، معجم البلدان.

ص: 136

ورامين - از دهات قديمى رى بود مستوفى در صفحه 52 - 55 نزهة القلوب گويد

ورامين در ماقبل ديهى بوده است و اكنون قصبه شده و دار الملك آن تومان گشته طولش از جزاير خالدات عزكد و عرض از خط استواء لدكسط در آب و هوا خوش تر از رى است و در محصول پنبه و غله و ميوه ها مانند آن اهل آنجا اثناء عشرى اند و تكبر بر طبعشان غالب بوده. در ورامين قديمى دهات متعددى داشته و آثار خرابه هاى آنها امروزه ديده مى شود از جمله بناهائى كه در خود ورامين ديده مى شود مرقد امامزاده يحيى و مسجد ورامين و برج سلطان علاءالدين و قلعه ايرج و غيرهاست در داخل مسجد ورامين كاشى هائى به كار رفته كه داراى جلاى فلزى است از قرار تخمين بناى اصلى مسجد از دوره سلجوقيان و قرن ششم هجرى و قسمتى كه داراى گنبد مخروطى است مربوط به دوره غزنويان مى باشد ورامين چنانكه در باب خود از تاريخ رى مشروحاً ذكر كرديم بعد از خرابى رى و استيلاى مغول آباد و معمور شده سياحان فرنگى ورامين قديمى را در سياحت نامه هاى خود ذكر نمودند و پاره از آنها در كتاب تاريخ ممالك خلفاء الشرق به عربى ترجمه شده است.

از جمله كسانى كه به ورامين منسوب شده اند:

1. الحسين بن ابى الحسين هموسه ورامينى شيخ منتجب الدين در فهرست خود وى را از علماء و ادباى عصر خويش دانسته. فهرس منتجب الدين خطى و ص 316 تنقيح المقال.

2. عتاب بن محمد بن احمد بن عتاب ابوالقاسم رازى ورامينى متوفى بعد از سال (310) از بزرگان حفاظ و موثقين بود و از وى محمد بن محمد بن سليمان باغندى و عبدالرحمن بن ابى حاتم و ابوالقاسم بغوى و ابوالعباس سراج و ديگران روايت كرده اند. ص 412، ج 8 معجم البلدان.

3. الحسن بن ابى الحسن بن ابى محمد ورامينى معروف به قهرمان منتجب الدين در فهرست در وصف وى گويد (مناظر صالح)

4. الحسن بن الحسين بن علويه ورامينى منتجب الدين وى را (با سيد ضياء الدين

ص: 137

العالم الواعظ الصالح متصف نمود) فهرس منتجب الدين و ص 293 تنقيح المقال - وسقند از

دهات رى است و به آن منسوب شده.

1. ابو حاتم محمد بن سعيد الوسقندى الرازى متوفى بعد از 341 ياقوت نام وى را در معجم البلدان ثبت نموده و گفته كه او از عبدالرحمن بن ابى حاتم روايت نمود و ابو على منصور بن عبداللّه دهلى و ابوالهيثم الكشميهنى از او روايت نمودند.

2. ابوالقاسم الوسقندى كه در سال 318 وفات كرد. ص 421، ج 8 معجم البلدان.

ونك - از دهات قديمى رى است.

و به آن منسوب شده قاضى صابر ونكى رازى نسابه معروف جنّة النعيم، ص 524.

وهبن - از نواحى قرچ در رى بود و قرچ از اعمال رى بود و به آن منسوب شده مغيرة بن يحيى بن المغيرة السدّى رازى وهبنى پدر يحيى بن المغيره كه دوست جرير بود ابو زرعه رازى و ابو حاتم رازى به سوى او رهسپار شده اند و از او روايت نمودند. ص 435، ج 8 و ص 48، ج 7 معجم البلدان.

هسنجان - از دهات رى بود كسانى كه به آن منسوب شده اند.

1. ابو اسحاق ابراهيم بن يوسف بن خالد هسنجانى رازى متوفى (301) از بزرگان و نامداران علماى عصر خويش بود به سوى عراق و شام و مصرمسافرت كرد و از بسيارى از علماى آن اهالى روايت نمود از استادان ايشان محمود بن خالد و احمد بن ابى الحوارى و العباس بن الوليد خلال و المعسيب بن واضح و عثمان بن ابى ثسيبه و عبداللّه بن معاذ عنبرى و عبدا الاعلى بن حماد و هشام بن عمار و غيرهم بوده اند.

ص465،ج 8 معجم البلدان و ص686،ج 1 قاموس الاعلام و ص787،ج 1دائره المعارف بستانى.

2. عبداللّه بن حسن رازى هسنجانى رازى.

از پايان صفحه 465، ج 8 معجم البلدان ياقوت چنين ظاهر مى شود كه از علماى عصر او بود.

3. على بن حسن رازى هسنجانى برادر عبداللّه بن حسن مزبور متوفى بعد از (375) كه از هشام بن عمار و ابى الجماهر و سعد بن ابى مريم و يحيى بن بكير و نعيم

ص: 138

بن حماد و احمد بن حنبل و ديگران روايت نمود. ص 466، ج 8 معجم البلدان و دائرة

المعارف بستانى.(1)

63 - لرد كرزن در رى، كتاب ايران، لرد كرزن

لرد كرزن نايب السلطنه هندوستان وزير امور خارجه انگلستان و مرد سياسى مشهور دنيا در پائيز 1889 به عنوان مخبر روزنامه تايمس براى كسب اطلاعات لازمه مسافرتى به داخله ايران كرده است و دو مجلد كتاب بسيار نفيس متضمن مطالب تاريخى و جغرافيائى و سياسى راجع به اين مملكت تأليف كرده است كه به نام «ايران» شهرت دارد. اين دو مجلد در سال 1892 در لندن طبع شده و فعلاً نسخه آن كمياب مى باشد. لرد كرزن موقع اقامت در تهران مطالعاتى راجع به رى كرده و در سفرنامه خود درج نموده است اينك ما خلاصه آن را ذيلاً مى نگاريم.

«مهم تر از زاويه مقدسه (حضرت عبدالعظيم) خرابه هاى مشهور رى است كه رو به خرابى كامل مى رود من نمى خواهم وارد اين مبحث شوم كه اين خرابى ها بازمانده همان رى قديم است كه آن را راجس مى گفتند يا اين خرابه ها از شهر ديگر باقى مانده است آنچه مسلم مى باشد آن است كه اين خرابه ها از بقاياى رى عربى «نه راجس قبل از اسلام» برپا مانده است حال سؤال ديگر پيش مى آيد كه آيا رى عربى كاملاً جانشين راجس هخامنشى و اشكانى بوده يا نه اين موضوع قابل تحقيق و مطالعه دقيق است سررالينسن معتقد بوده كه خرابه هاى راجس كهنه را بايد نزديك ورامين جستجو كرد اين نظر با سرگذشت هاى مربوط به شهرهاى مشهور شرقى بى ارتباط نيست كه هر شهرى در اعصار مختلفه با همان نام سابق در امكنه مختلف تجديد و احداث شده است. به هر حال اين موضوع را به علماى محقق واگذار كرده مختصرى از اوضاع رى و راجس و شباهت اين دو نام با يكديگر صحبت مى داريم.

حكايات افسانه مانند در خصوص شهر رى ذكر شده كه بناى آن را به بعضى از

ص: 139


1- مجله نامه رى، سال اول، شماره 5 و 6، تير - مرداد 1314، ص 39 - 43 قسمت سوم و آخر مقاله

سلاطين خيالى نسبت مى دهند باز از تحقيق و ذكر دليل در اين باب فعلاً صرف نظر مى كنيم در كتاب ونديداد همين كه صحبت از مهاجرت و كوچيدن آريان ها به ميان مى آيد ضمن ذكر منزل هائى كه در آنجا آريان ها توقف كردند از دو منزل نام برده مى شود كه يكى را «وارنا» و ديگرى را «راكا» ضبط كرده اند و اين دو كلمه شباهت نام به نام رى و ورامين دارد سپس به مطالب و گفت و گوهاى زيادى درباره راجس برمى خوريم كه گرچه علائم و آثارى براى محقق ساختن آن حرف ها در دست نيست ولى مع ذلك چيزى از درجه اشتهار آن نمى كاهد در اين دوره دوم راجس با نينوا و بابل همسرى مى كرده است و جمعيت آن را در آن موقع يك ميليون نوشته اند درباره آمدن بنوكد نصر به اين شهر و غلبه بر دشمنان خود افسانه ها مى گويند در كتيبه هاى بيستون مى خوانيم كه داريوش پسر هيستاسب در شهر راجس شورشيان مد را مقهور كرد گويند اسكندر مقدونى بعد از آنكه يازده روزه از اكباتان به رى تاخت در شهر راجس داراى هخامنشى آخرين پادشاه آن سلسله را تعقيب كرد و در هر حال تجديد بناى شهر راجس را به سلوكوس مؤسس سلسله سلوكيدها نسبت مى دهند و يك قرن بعد از آن يعنى تقريباً در 250 سال قبل از ميلاد اشك اول بانى سلسله اشكانيان شهر راجس را پايتخت قرار داد اينها ادوار احتمالى شهر راجس بوده كه دليلى براى تحقيق و اثبات آن موجود نيست اما دوره تاريخى واقعى اين شهر از زمان استيلاى اعراب شروع مى گردد و هر گاه ماده يك آنچه را كه نويسندگان ايرانى و عرب درباره رى اسلامى نوشته اند باور كنيم رى اسلامى از بلاد معظم دنيا به

شمار مى آمده است يكى از نويسندگانى كه خود اهل آن شهر بوده در نتيجه شور و تعصب ملى ارقام مبالغه آميزى درباره رى ذكر مى كند او مى گويد شهر رى 96 قسمت داشته و هر قسمت داراى 46 كوى بوده است و در هر كوى چهل هزار خانه و هزار مسجد بنا كرده بودند ساير نويسندگان آن را اول شهر دنيا - بازار عمومى عالم -

عروس جهان لقب داده بودند.(1)

ص: 140


1- . مجله نامه رى، سال اوّل، شماره اوّل، اسفند 1313، ص 22 - 24 قسمت اول مقاله

آنچه راجع به رى مسلم است آن است كه هارون الرشيد خليفه مشهور عباسى در اين شهر متولد شده و آنجا را بسيار دوست مى داشت ديگر آنكه سلطان محمود غزنوى رى را تصرف كرده سلسله آل بويه را منقرض نمود طغرل بيك و آلب ارسلان دو پادشاه نامى سلجوقى علاقه مخصوصى به رى داشته و شهر رى در زمان آنان دويم شهر شرق به شمار مى آمد. همين كه آلب ارسلان و رومانوس امپراتور روم مشغول پيكار شدند قيصر هواى تصرف و تسخير رى را در سر گرفت. آلب ارسلان با يك حمله مردانه اين خيال را از سر او به در كرده امپراطور بيچاره را از پاى در آورد. اصطخرى رى را بعد از

بغداد اول شهر عالم مى داند و شرحى از مهمان نوازى و خون گرمى اهالى رى بيان مى كند كه بايد قسمتى از آن توصيفات را حمل بر تعصب ملى كرد.

به هر حال آن دو بلاى خانمانسوز شرق - حمله چنگيز و تيمور - كار رى را ساخت. مخصوصاً در موقع حمله قشون چنگيز اهالى رى مقاومت به خرج داده و لشكر جرار مغول به قهر و غلبه شهر را تصرف كردند گويند در آن روز فقط هفتصد هزار نفر مردان نامى رى به قتل رسيدند. آنچه هم كه بازمانده لشكر چنگيز بود به دست تيمور منهدم گرديد.

دن روى دى كلاويجو Don Ruy di Clavijo اولين سفير اروپائى كه از طرف حكومت اسپانيول مأمور دربار تيمور شده بود شهر رى را ديده درباره آن مى گويد كه شهر بزرگ خراب خالى از سكنه اى است از عمارات و ابنيه فقط مناره هاى مساجد باقى مانده است.

اما به زودى شاهرخ شاه پسر كوچك تيمور شهر رى را مقرّ حكومت خود قرار داد و تا حدى آبادى آن را تجديد كرد و پس از شاهرخ پسر بى رگ او خليل سلطان به عشق شاد الملك پشت پا به همه چيز زده در شهر رى مشغول خوشگذرانى شد و همانجا هم عمرش به سر آمد گر چه بعد از مرگ شاهرخ چند سال ديگرى هم شهر رى پا بر جا ماند و خليل سلطان در آن اقامت داشت اما آبادى واقعى شهر از همان روز مرگ شاهرخ به انتها رسيد و كم كم خرابى آن روز به فزونى نهاد تا به حال امروز افتاد.

ص: 141

اگر كسى بخواهد از نقشه حقيقى شهر رى و خرابه هاى آن كاملاً آگاه گردد بايد به سفرنامه كرپورتر Ker Porter مراجعه كند. اما در حال حاضر ترسيم و تجديد نقشه پورتر اشكال دارد و نمى توان گفته ها و نوشته هاى او را بالتمام در خرابه هاى رى پيدا

كرد چه كه اولاً حوادث روزگار قسمتى از آثار باقيمانده را منهدم كرده است بعد هم اهالى طمع كار تهران محتاج مصالح تازه براى ساختمان شده اند و ناچار خرابهاى رى را ويران كرده اند و هر چه توانسته اند از آنجا كاشى و سنگ و آجر آورده اند ساختن راه آهن تهران به حضرت عبدالعظيم هم كمك بزرگى به محو آن آثار كرده است. پورتر از قلعه محكمى صحبت مى دارد كه روى صخره مرتفعى مشرف بر دشت بنا شده بود و در زير آن قلعه محكم ديگرى ساخته بودند و در اطراف قلعه ها ديوارهاى عريض و طويلى بنا كرده بودند كه به وسيله سه برج عظيم از داخل پيش آمده بود اين حصار و برج و باروى مثلث استحكامات شهر رى را تشكيل مى داد. اكنون ديوارها خراب شده و كلوخ و آجر بسيارى به جا مانده است. عده اى از اهل طهران معمولاً هر روز بعد از ظهر با بيل و كلنگ به عنوان حفارى به طرف رى مى روند و كمترين چيزى كه علاوه بر سنگ و آجر به دست مى آورند بعضى كاشى هاى ظريف و سكه هاى طلا و نقره است غير از اين ترتيب تا به حال شنيده نشده است كه هيئت مخصوصى با اصول علمى جديده در اطراف رى حفارى كرده باشند من در نظر دارم كه اين اقدام را به متخصصين و اهل فن ياد آور شوم.

از آثار مهمه شهر رى كه تاكنون باقى مانده برج بلندى است كه اهل تهران آن را نقاره خانه يزيد مى نامند و از طرفى هم غالب مورخين بدون دليل و مدرك علمى آن را مقبره طغرل سلجوقى يا مزار خليل سلطان و شادالملك گفته اند در هر صورت اين برج قريب شصت هفتاد قدم ارتفاع دارد. محيط داخلى آن متجاوز از يك صد و بيست قدم مى باشد و به برجهاى جرجان و بسطام بى شباهت نيست در بالاى برج كتيبه هايى به خط كوفى بوده كه به زحمت چيزى از آن ديده مى شد. جاى تأسف است كه چندى قبل اين برج را از صورت قديمى خود خارج كرده و به شكل تازه در

ص: 142

آورده اند و زمين اطراف آن را به باغ و مزرعه تبديل كرده اند. در دامنه كوه به مسافت كمى از برج نقاره خانه طرف مشرق برج خرابه ديگرى واقع شده كه تا به حال آن را تغيير نداده اند و به همان قدمت خود باقى مى باشد. بالاى اين برج قدرى طرف مشرق، آثار قلعه خرابه ديده مى شود. ديگر از آثار نفيسه شهر رى نقش برجسته اى از زمان ساسانيان باقى بوده است كه شكل سوار نيزه دارى را به طور برجسته روى يكپارچه سنگ صاف بالاى قلعه بزرگ شهر رى حجارى كرده بودند. از طرز كلاهخود و لباس و غيره به خوبى مدلل مى شد كه از شاهكارهاى دوره ساسانيان مى باشد. اما تشخيص اينكه سواره نيزه دار چه كسى است يا مربوط به دوره كدام يك از پادشاهان ساسانى مى باشد امكان نداشت به هر حال در اواخر سلطنت فتحعلى شاه اين اثر نفيس را محو كرده و به جاى آن شكل فتحعلى شاه را حجارى كرده اند كه با نيزه شيرى را شكار مى كند و شايد كمتر كسى از آن نقش اصلى و تبديل به شكل فعلى خبردار باشد قدرى پائين تر در محل موسوم به چشمه على مجلس حجارى از فتحعلى شاه ديده مى شود. در دره كنار افتاده نزديك دامنه كوه برج خاموشان يا برج خاموشى مرئى است كه اجساد پارسيان را در آن مى افكنند.

به مسافت سى چهل ميل در جنوب شرقى تهران پايتخت خرابه ديگرى واقع شده كه آن را ورامين مى نامند و اطراف آن ديوارها و برج و باروى محكم گلى ساخته اند و خرابه مسجد مشهور ورامين همانجاست. اين مسجد در زمان سلطان ابوسعيد فرزند سلطان خدابنده بنا شده و حال ويران مى باشد در ورامين و نواحى مجاور آن قلعه ها و برج هاى بلند و محكمى پا بر جا مانده كه گر چه از گل بنا شده است ولى از سمنت و سنگ سخت تر مى باشد. نزديك آسياآباد (عيسى آباد) قلعه اى است كه قريب دويست قدم ارتفاع و سيصد و پنجاه قدم طول دارد و ظاهراً يكى از آتشكده هاى دوره ساسانيان مى باشد. ديگر قلعه ايرج (يا راجس) نزديك جعفرآباد كه يك ميل مربع مساحت آن است هر چند تاريخ محقق بناى اين آثار را نمى توان تعيين كرد ولى به طور كلى نمونه كاملى از روزهاى عظمت و اقتدار ايران مى باشد. آن موقعى كه جمعيت و همه چيز اين مملكت بيش از حالا بوده است.

ص: 143

تهران

گويند در الواح تئودوس محلى به نام تازورا Tazora نزديك راجس (رى) ذكر شده كه شايد كلمه تهران هم از آن ماده مشتق گرديده است. ولى بايد دانست كه در آن الواح از راجس مد ذكرى نشده بلكه مقصود محلى به اسم راجس در نزديكى شهر يزد مى باشد. در هر صورت نمى توان تا قرن دهم ميلادى راجع به تهران اثر صحيح تاريخى به دست آورد و با آنكه اصطخرى و مسعودى قرى و قصبات رى را به تفصيل شرح مى دهند از طهران چيزى نمى گويند فقط در قرن دوازدهم ميلادى ابوعبداللّه ياقوت شرحى از اهالى تهران ذكر كرده كه به حال توحش در مغاره ها زندگى مى كنند(1) و هميشه با همسايگان خود در جنگ مى باشند.

حمداللّه مستوفى در قرن چهاردهم ميلادى تهران را شهر زيبايى مى نگارد. دى كلاويچو سفير اسپانى مأمور دربار تيمور مى گويد تهران شهر قشنگ باصفائى است اما برج و بارو ندارد به گفته اهالى آب و هواى اين شهر ناسازگار و تب خيز مى باشد.

شاه طهماسب دوم صفوى نخستين پادشاهى است كه به تهران توجهى ابراز داشت اما شاه عباس بزرگ به واسطه كثرت ميل ميوه در تهران مريض شده و عهد كرد هيچگاه به تهران برنگردد در زمان او شهر تهران جزء توابع كاشان مقرر گرديد و از آن به بعد چندين مسافر اروپائى به تهران آمده و مطالبى راجع به آن نوشته اند كه از آن جمله پترو دولاوال ايطاليائى و سر توماس هربرت انگليسى است. اولى درباره تهران چنين مى نويسد:

«تهران از كاشان بزرگتر و پرجمعيت تر است باغهاى دلكش پر ميوه در اين شهر بسيار است كه ميوه هاى آن از حيث لطافت و مزه در تمام مملكت شهرت دارد خان (حاكم) معمولاً در تهران اقامت دارد. جويهاى مارپيچ در خيابانها و كوچه ها روان است كه باغها را مشروب مى كند و به زيبائى شهر مى افزايد درخت هاى كهن و تنومند

ص: 144


1- . از آقاى ياقوت گله منديم كه به همشهريهاى محترم ما اينگونه نسبت ها داده است.

چنار خيابان هاى شهر را آراسته است بعضى از اين چنارها به قدرى كلفت است كه دو يا سه مرد نمى توانند آن را بغل بگيرند. غير از اين باغ ها و درختان چنار طهران هيچ

چيز ندارد. حتى يك بنائى كه بتوان از آن اسمى برد، در شهر تهران ديده نمى شود».

آن نويسنده ديگر سر توماس هربرت انگليسى بيشتر فريفته خانمهاى تهران شده درباره آن شهر مى گويد:

«تهران در دشت مسطحى واقع شده خانه ها را از آجر ساخته اند. عده آنها به سه هزار مى رسد. زيباترين خانه ها منزل حاكم است كه آن هم تعريفى ندارد. بازارهاى تهران دو قسمت سرپوشيده و سر باز مى باشد. در كوچه ها و خيابان ها جوى هاى آب روان است كه باغ ها را مشروب مى كند. اهالى تهران خوش اندام و نيكو منظرند. مخصوصاً زنان اين شهر بسيار دلفريب و دوست داشتنى مى باشند و براى فهميدن چيزهاى تازه كنجكاوى دارند. گر چه غيرت و رشك مردان اين جنس لطيف را كاملاً محدود و مقيد كرده اما باز هم فرصت هايى براى تماشاى اين گوهرهاى درخشان به دست مى آيد».

در ايام سلاطين صفويه گاه گاهى شهر تهران اقامتگاه موقت پادشاهان مى شد شاه سليمان در تهران قصرى بنا كرد و شاه سلطان حسين سفير تركيه را در تهران پذيرفت تاورينه گر چه اسمى از تهران مى برد اما ظاهراً آن را نديده است. شاردن آن را شهر كوچكى ذكر مى كند. در فتنه افغان تهران دچار قتل و غارت گرديد. پس از آن موقعى كه نادر از سفر هند برگشت در تهران علماى دينى مهم ايران را جمع كرده و از آنان درخواست كرد كه اختلافات سنى و شيعى را بر هم زنند. در همين شهر نادر پسر خود رضاقلى را كور كرده و همين جا هم رضاقلى مزبور به قتل رسيد. كريم خان زند گر چه ارك فعلى را بنا كرده اما كمتر در آن اقامت كرد و بالاخره اين شهر در اوايل حكومت قاجاريه به صورت پايتختى در آمد و در آن موقع مساحت شهر قريب دو ميل و جمعيت آن كمتر از پانزده هزار نفر بوده است. و بعد كم كم ترقى كرد به قسمى كه ژنرال گاردان فرانسوى مأمور فوق العاده ناپلئون در ايران جمعيت تهران را در

ص: 145

زمستانهاى آن سنوات قريب پنجاه هزار نفر مى نويسد كه در تابستان به واسطه بدى آب و هوا غالب اهالى شهر را ترك كرده به ييلاقها مى رفتند.(1)

محاسن و معايب طهران(2) - شهر تهران تقريباً 3800 قدم بالاى سطح دريا قرار گرفته و از اين رو در ايام بهار و پائيز و زمستان آب و هواى آن دلكش و مطبوع است و همين كه گرماى سوزان تابستان آغاز مى گردد اهل شهر مى توانند به ييلاقهاى كوهستانى كه در نزديكى واقع شده پناهنده گردند و اين خود يكى از مزاياى شهر تهران است. در ساير شهرها ييلاقى كه به اين آسانى در دسترس عموم باشد كمتر اتفاق مى افتد چيزى كه ممكن است براى تهران عيب گرفته شود بى آبى آن مى باشد از جويهاى بزرگ اطراف طهران در غالب اوقات سال دود بلند مى شود و تا حدى نمى توان اين نقص مهم را پوشيده داشت. حاج ميرزا آقاسى وزير محمدشاه سعى داشت كه آب رود كرج و جاجرود را به شهر طهران برساند ولى در نتيجه شكايت اهالى ورامين از قسمت جاجرود صرف نظر شد و قبل از اين كه آب كرج به شهر برسد حاجى وفات كرده و كار ناتمام ماند. اين است كه مردم بيشتر به حفر قنوات پرداختند چون شهر تهران بالنسبه در چاله افتاد رطوبت قنوات اطراف توليد پشه مالاريائى كرده و هواى شهر را ناسالم مى سازد و در بعضى مواقع تب تيفوئيد نيز شدت پيدا مى كند. در شهر طهران مثل كليه شهرهاى شرقى براى ازاله كثافات و غيره وسائل صحى علمى وجود ندارد فقط در خانه ها يكى دو چاه عميق كنده و پس از پر شدن آنان به پاك كردن يا تجديد ديگرى مى پردازند اگر چه اين طريقه دور از حفظ الصحه و نامناسب به نظر مى رسد اما نسبت به ساير شهرهاى شرق وسيله بسيار ماهرانه ايست.

تهران از نظر مركزيت و استيلاء بر ساير شهرهاى ايران يگانه نقطه مطلوب به شمار مى آيد و البته براى هر پايتختى اين موضوع كمال اهميت را دارد. تهران تقريباً

ص: 146


1- . مجله نامه رى، سال اوّل، شماره دوم، فروردين 1314، ص 19 - 26 قسمت دوم
2- . مطالب اين مقاله به طور خلاصه از كتاب ايران تأليف لرد كرزن ترجمه و اقتباس شده است. نامه رى.

در ميان مشهد و تبريز (مشرق و مغرب مملكت) واقع گرديده و نسبت به ساير شهرهاى بزرگ همچنين موقع مناسب را داراست از طرفى به واسطه نزديكى و قرب جوار با درياى خزر و ايالات حاصل خيز شمالى تهران دسترس به هر گونه محصولات طبيعى داخلى خواهد شد از طرف ديگر سلسله جبال البرز و كوههاى صعب العبور شمال و شمال غربى شهر تهران را مثل حصار منيعى احاطه كرده است و در هر حال نمى توان بر پايتخت بودن تهران خرده گيرى كرد.

در تهران مثل ساير شهرهاى ايران احصائيه منظمى موجود نيست كه بتوان جمعيت آن را به طور دقيق تعيين كرد منابع احصائيه در اين شهر عبارت از ميزان مصرف غله و گوشت و تخمين متوفيات و مواليد و غيره مى باشد. از روى همين مدارك جمعيت تهران را قريب دويست هزار تا دويست و بيست هزار تخمين مى زنند و بعضى ها كمتر از اين گفته اند بيست سال قبل كه هنوز شهر تهران خيابان و عمارات عالى پيدا نكرده بود خيلى خلوت به نظر مى رسيد و كليه سكنه آن را قريب يكصد و بيست هزار نفر حدس مى زند به هر حال فعلاً قريب چهار هزار نفر يهودى در پايتخت مسكن دارند و غالب آنها به تجارت و دلالى و شراب فروشى مشغولند ارامنه تهران در حدود هزار نفر مى شوند. فرنگيان مقيم تهران روى هم رفته قريب پانصد نفر هستند در صورتى كه چهل سال قبل عده آنان از پنجاه نفر هم كمتر بود. فرنگيان فعلى تهران عبارتند از اعضاء سفارتخانه ها - تجار - مستخدمين دولت ايران و عده اى ولگرد هستند كه به اميد و خيال تحصيل امتيازات و غيره خيابانهاى تهران را زير پا در مى كنند تصور مى رود عده اين لاشخوران در تهران بعدها افزوده گردد. يهوديان ده كنشت در شهر تهران بنا كرده اند و ارامنه فقط دو كليسا دارند. مسلمانان تهران نسبت به جمعيت خود كمتر از سايرين مسجد و مدرسه ساخته اند.

معابد اسلامى مشهور تهران عبارت از مسجد شاه - مسجد و مدرسه خان مروى و زيباتر از هر دو مدرسه سپه سالار است كه بانى آن ميرزا حسين خان سپه سالار قبل از اتمام بنا در گذشت و فعلاً برادرش يحيى خان مشيرالدوله مشغول انجام اين عمل

ص: 147

خير مى باشد من شخصاً به تماشاى اين عمارت عالى (مسجد سپه سالار) رفتم بعد از عبور از دالان عريض و طولانى به صحن مربع مستطيلى مى رسيم كه وسط آن حوض بزرگى ساخته اند. در طرف راست ايوان بزرگ با چهار مناره ديده مى شود و گنبد عظيمى روى معبد در شرف ساختمان مى باشد روبروى مدخل عمارت ايوان قشنگى است كه از آنجا به شبستان مسجد داخل مى شوند شبستان عبارت از اطاق وسيعى است كه با پنجاه ستون محكم بر پا شده و در انتهاء آن محراب يا محل عبادت امام مزين با كاشى هاى درخشان قدرى پست تر از كف معبد قرار دارد در يكى از زواياى عمارت كتابخانه مناسبى با قفسه هاى چوبى بسيار زيبا ديده مى شود و به طور كلى اين عمارت جالب توجه و قابل ديدن است. فقط از مشاهده كاشى هاى مسجد سپه سالار و مقايسه آن با كاشى هاى ايام سابق اين مملكت مى توان فهميد كه صنعت ظريف كاشى سازى از حيث رنگ آميزى و نقشه و درخشندگى و غيره در ايران تنزل كرده است و آن آثار گرانبهاى پيشين به كلى ناپديد مى باشد.

تخت طاوس - در يكى از عمارات سلطنتى تهران تختى مشاهده مى شود كه به نام تخت طاوس شهرت دارد و به قول مشهور نادر شاه افشار اين تخت را در اوايل قرن هيجدهم ميلادى جزء ساير غنايم از هندوستان به ايران آورده است ولى در صحت اين ادعا صحبت هاست زيرا كه:

اولاً تاورينه سياح و جواهرفروش مشهور فرانسه در سال 1665 زمان سلطنت اورنگ زيب به دهلى رفته و تخت طاوس اصلى را در عمارات سلطنتى ديده و ضمن سفرنامه خود كاملاً تشريح مى كند حال كه ما آن توصيفات را با تخت طاوس تهران مقايسه مى كنيم مطابق در نمى آيد. (لرد كرزن در كتاب خود عين توصيفات تاورينه را ذكر كرده با اوصاف تخت طاوس تهران مقايسه مى كند و عدم تطبق آن را مدلل مى دارد ولى ما فقط خلاصه آن را ترجمه كرده ايم - نامه رى) تخت طاوس تهران مثل كليه تخت هاى سلاطين مشرق به شكل يك سكو يا تخت خواب سفرى ساخته شده است.

ص: 148

تمام تخت با صفحات طلا پوشيده شده و روى آن را با جواهر قيمتى مرصع كرده اند بيشتر از همه ياقوت ها و زمردهاى تخت جالب توجه است اين تخت هفت پايه مرصع به جواهر دارد و دو پله براى آن ساخته اند كه با شكل سمندر تزيين يافته و به وسيله آن پله ها بالاى تخت مى روند دور تخت طارمى قشنگى كشيده شده و روى آن طارمى كلماتى نقر كرده اند و پشتى تخت از يك قطعه جواهرات گرانبها ترتيب داده شده است در وسط پشتى ستاره درخشانى از الماس ساخته اند اشعه نورانى با جرقه هاى تابناك از ستاره الماس به شكل دايره با كمال مهارت و استادى درست كرده اند اين ستاره الماس و اشعه آن به وسيله پيچ و مهره متحرك است و چرخ مى خورد در دو طرف ستاره دو پرنده كوچك است كه روبروى هم بالاى طارمى قرار گرفته اند و با جواهرات ترصيع شده اند.

ثانياً روى اين تخت فقط دو پرنده كوچك ديده مى شود و طاوسى كه تاورينه آن را در تخت دهلى ديده و تخت به نام آن موسوم بوده در تخت تهران وجود ندارد.

ثالثاً در كتاب خراسان تأليف فريزر Fraser Khorasan مذكور است كه مؤلف در سال 1822 با پيرمردى از رؤساى ايلات كرد ملاقات كرده، پيرمرد براى او نقل نموده بود كه پس از قتل نادر چادر مرواريد دوزى و تخت طاوس به دست رؤساى عشاير افتاد و در همان هنگامه آن غنايم گرانبها را تجزيه و تقسيم كردند سهم مهمى نيز نصيب آن كرد شده بود.

رابعاً - مطابق تحقيقاتى كه در تهران از رجال دربارى و اشخاص مطلع به عمل آمد آغا محمدشاه در مشهد شاهرخ نواده نادر را شكنجه كرده بود و ذخاير و گنجينه هاى نادرشاه را از وى باز گرفت كه از آن جمله بقاياى تخت طاوس در هم شكسته دهلى بوده است كه بعدها به شكل جديد تخت فعلى در آورده اند.

خامساً - به گفته عده اى از رجال دربارى تهران محمدحسين خان صدر اصفهانى وزير فتحعلى شاه در موقعى كه شاه با طاووس خانم اصفهانى ازدواج كرد اين تخت را براى زفاف ساخته و پرداخته كرد و تخت مزبور به واسطه آن پرى پيكر تخت

ص: 149

طاووس ناميده شد به هر حال تاورينه تخت طاووس دهلى را يكصد و شصت ميليون و پانصد هزار ليور فرانسه قيمت گذارده است و مى گويد از زمان تيمور لنگ ساختمان آن شروع شده و ايام شاه جهان تمام شد در نادر نامه (تاريخ نادرى) قيمت تخت طاووس دو ميليون ليره تعيين شده و اسكوت آن را يك ميليون ليره تقويم مى كند. مورير كه در زمان فتحعلى شاه تخت طاووس تهران را ديده آن را يكصد هزار تومان آن زمان قيمت كرده بوده است و به نظر من تخت طاووس تهران دويست هزار ليره ارزش دارد.

موزه شاهى تهران - اين عمارت در سال 1873 ميلادى بنا شده و محتوى همه نوع اشياء نفيسه متنوعه است زره شاه عباس شمشيرهاى امير تيمور و شاه اسمعيل و آقامحمدخان - اسلحه هاى مرصع سلاطين صفوى و غيره در اينجا ديده مى شود در يك جعبه آينه مربع خرمنى از مرواريدهاى غلطان توده شده است يك طرف ديگر كره زمين مرصع به جواهرات قيمتى را روى پايه قرار داده اند اين كره هفتاد و پنج پوند(1) (گيروانكه) طلاى خالص دارد و 51366 تيكه جواهر در آن به كار رفته كه وزن آن جواهرات 6564 گرم است و روى هم رفته 948000 ليره مى ارزد. برق جواهرات چشم را خيره مى كند به قسمى كه نمى توان ممالك مختلفه را درست تشخيص داد. به علاوه سازنده كره به قدرى كه در صنعت كره سازى ماهر بوده از جغرافيا اطلاع نداشته است.

در اين كره درياها را از زمرد - انگلستان و فرانسه را از الماس افريقا را از ياقوت - هند را از ياقوت كبود و ايران را از سنك هاى وطن - فيروزه - ترتيب داده اند مسيو ارسل فرانسوى در كتاب خود موسوم به قفقاز و ايران مى نويسد ياقوتى كه در روى آن كره كوه دماوند را نشان مى دهد از جمله جواهراتى است كه آقامحمدخان از شاهرخ نواده نادر به شكنجه باز پس گرفت همينطور الماس بزرگى كه نماينده شهر تهران

ص: 150


1- . هر پوند يا گيروانكه قريب پانصد گرم مى شود.

است زيب سينه اشرف افغان بوده و همينكه او كشته شد يك نفر بلوچى آن الماس را به خدمت شاه طهماسب دوم هديه آورد.(1)

تخت مرمر - در دو طرف اطاقى كه تخت مرمر در آن جايگزين شده اطاقهاى وسيع و طويلى ساخته اند كه ديوارهاى آن با نقاشيهاى روغنى مزين مى باشد وزراء و مهمانان محترم در روزهاى سلام در اين اطاقها پذيرائى مى شوند و قليان و قهوه از تشريفات عادى در مقابل آنان مى گذارند. تالار مرمر كه اين اطاقها در مجاورت آن واقعند عبارت از سالون زيباى وسيعى است كه سقف آن را با قطعات مرمر تراشيده آراسته اند و ديوارهايش به طرز بسيار ماهرانه و جالب توجه آينه كارى شده است. آينه كارى يعنى كارگذاردن قطعات خرد آينه با كچ و آهك به طرز متناسب و بديع كه از ظرايف كارى هاى مخصوص ايرانيان عصر جديد است. علاوه بر آينه كارى قسمتى از ديوارهاى تالار را با نقاشيهاى روغنى زينت داده اند در پائين اطاق قسمتى از ديوار با يك قطعه سنگ (يشم) بنا شده روى سنگ را به طور برجسته حجارى كرده اند و با گلها و مرغان خوش منظر نقاشى شده است. در وسط تالار تخت مرمر قرار گرفته كه از مرمر خالص يزد ساخته و پرداخته گرديده و از شيراز به تهران آورده اند. پاره اى از نويسندگان آن را اشتباهاً جزء غنائم نادر و مختصات سلاطين هند

دانسته اند و عده سنگ مرمر آن را از مراغه پنداشته اند اما حقيقت همان است كه گفتيم

تخت مرمر از سنگ مرمر يزد ساخته شده و در قصر سلطنتى كريم خان در شيراز كه مدتى هم عمارت تلگرافخانه هند و اروپا بوده قرار داشت.

بعد آغامحمدشاه آن را از شيراز به تهران آورد. بارى اين تخت با تخت هاى سلطنتى معمول اروپا شباهت ندارد و مانند سكوى مرتفعى است كه روى پايه كوتاه در هم پيچيده بنا شده باشد و پايه ها را هم روى شانه هاى ديوان يا جنيان عظيم الجثه

گذارده اند. تخت مرمر دو پله دارد و پله ها روى تنه دو شير ساخته شده و بالاخره در

ص: 151


1- مجله نامه رى، سال اوّل، شماره سوم، ارديبهشت 1314، ص 12 - 18 قسمت سوم مقاله.

بالاى تخت پشتى مرواريد دوزى محل جلوس پادشاهان ايران مى باشد. در جلوى تخت محلى براى فواره آب است كه اين قسمت هم از قديم الايام يكى از علائم تجمل و شكوه در ممالك كم آب مثل ايران شمرده مى شود. در جلوى تالار تخت مرمر دو ستون عالى از سنگ مرمر بنا شده كه دو ستون هم مثل خود تخت به امر كريم خان از سنگ هاى يزد براى قصر شيراز ترتيب داده شده بود.

شمس العماره - در ميان عمارات سلطنتى تهران نبايد نارنجستان را فراموش كرد. اين عمارت خوش نما با جوى هاى كاشى كارى تزيين شده كه دائماً آب از آن مى گذرد و كنار جوى از دو طرف درخت كاشته اند و از اين نارنجستان راهى به عمارت اندرون دارد. گويند در عمارت هاى اندرون چنارى است كه آن را چنار عباس على مى گويند و نسبت به آن درخت احترامات بسيارى منظور مى شود حقيقت موضوع راجع به چنار مقدس برمن معلوم نشد بارى در طرف مشرق عمارت گلستان قصر شمس العماره يا آفتاب كاخها بر پا مى باشد.

اشخاصى كه از بيرون قصر و نزديك بازار عبور مى كنند اطاق هاى مرتفع اين بنا را به خوبى مى بينند. اين عمارت به شكل دو برج ساخته شده و در وسط آن ساعت بزرگى نصب كرده اند و از طرف تو و بيرون با كاشى هاى خوش نما آراسته است و از طرف داخلى عمارت داراى درگاه ها و ايوانهاى مناسب مى باشد. اگر پله هاى متعدد قصر را گرفته پائين بيائيم لب درياچه پر آب با صفائى خواهيم رسيد روى هم رفته قصر شمس العماره نمونه از ذوق صنعتى ايران جديد مى باشد و در حدود خود بسيار باشكوه و خوش ساخت به نظر مى آيد من از محيط آرام و اوضاع بى سر و صداى قصر تصور كردم كه قسمتى از حرمخانه در اينجا تشكيل مى شود بعد معلوم شد كه اشتباه بوده و شمس العماره خارج از آن قسمت است. حتى بعضى از مسافرين محترم اروپائى در شمس العماره پذيرائى مى شوند. يكى از مزاياى اين قصر آن است كه هدايا و تحف نفيسه سلاطين و بزرگان فرنگستان كه به دولت ايران داده اند در اين قصر جمع آورى شده است از آن جمله ساعت بزرگى مى باشد كه داراى طاوس

ص: 152

متحركى است و ملكه انگلستان ابتداء آن را به امپراطور چين هديه داده بود و به جهاتى براى شاه ايران ارسال گرديد و همين قسم پرده هاى ونوس و فان از شاهكارهاى گوبلين كه به توسط لوئى فيليپ براى محمدشاه فرستاده شده است.

نقاره خانه و توپ مرواريد(1) - در جلوى عمارت سلطنتى ميدان كوچكى است كه آن را ميدان شاه مى نامند. حوض بزرگى در وسط ميدان قرار گرفته و در قسمت پائين آن توپ مرواريد را گذارده اند. اين توپ هم يكى از بست گاه هاى مهم شهر محسوب مى شود و مجرمينى كه در پناه آن مى آيند محفوظ از تعقيب مى باشند.

درباره اساس ساختمان اين توپ مقدس گفته ها به ميان آمده بعضى آن را از غنائم هند مى شمارند و گويند نادر آن را به ايران آورد و رشته هائى از مرواريد سفيد در دهانه توپ آويخته بودند. ديگران توپ مرواريد را ساخت ايران و از يادگارهاى دوره نادرى دانسته اند. كرپورتر سياح و نويسنده مشهور انگليسى مى گويد اين همان توپى است كه شاردن فرانسوى در ميدان شاه اصفهان ديده بود. ولى چنين موضوعى را در آثار شاردن نديدم و در صحت اين خبر مرددم. از منابع ديگر شنيدم كه توپ مرواريد در شيراز به امر كريم خان زند ساخته شده بود و مدتى هم در صحن امامزاده اى جاى داشت و از بركت آن مكان شريف جنبه تقدسى به خود گرفت و با همان عنوان عالى به پايتخت تازه ورود كرد. جهانگيرخان وزير صنايع به من گفت كه بر طبق تحقيقات مورخين ايرانى توپ مرواريد اصلاً متعلق به پرتقالى هاى مقيم بندر هرمز بوده و در سال 1622 قشون متحد انگليس و ايران پرتقاليها را از هرمز رانده توپ را جزء اموال جنگى به دست آوردند.

ديگر از مناظر مهم اين ميدان كوچك برج يا عمارت نقاره خانه است. در شهر تهران و ساير شهرهاى بزرگ ايران موقع غروب آفتاب يك نوع موزيك مخصوصى مى نوازند. اين موزيك به وسيله سرناهاى بلند - طبل هاى كوچك - نى لبكهاى كوتاه با

ص: 153


1- . ضبط و يادداشت اين قسمت ها كه فعلاً از بين رفته است از نظر تاريخى بسيار مفيد و مهم است. نامه رى.

آهنگ غريب و عجيبى نواخته مى شود. دو قرن قبل در شهر اصفهان، موقع نصف شب غلغله همين نقاره كوبى چرت شاردن و تاورينه فرانسوى را پاره كرده بود.(1) و به عقيده آنان كه من هم پيروى ايشان را مى كنم هيچ گاه صداى نقاره مطبوع و پسنديده نيست. مشهور است كه اين عادت نقاره كوبى در موقع غروب يا طلوع آفتاب از عادات ايرانيان قديم مى باشد. ولى من در تصديق اين مطلب قطع ندارم آنچه مسلم است اين رسم نقاره كوبى مخصوص به ايرانيان نبوده و يكى از مظاهر شكوه و عظمت سلاطين مشرق مى باشد. دليل اين مطلب آن است كه برنيه سياح مشهور فرانسوى كه در سال 1663 ميلادى به هندوستان رفته و ضمن شرح و توصيف دربار پادشاه مغول در دهلى موضوع نقاره خانه را بيان مى كند و چنانكه مى دانيم در هندوستان مذهب زرتشت رواج و رسميت نداشته است. بارى آنچه سياح مذكور درباره نقاره خانه گفته و نوشته من به گوش خود در تهران شنيدم و با چشمانم ديدم. عجب آن است كه در ابتدا صداى نقاره به گوش برنيه نامطبوع بوده ولى كم كم به آن صدا آشنا شده و اظهار مى دارد كه در ميان سكوت و آرامش يكنواخت شب غلغله و غوغاى نقاره داراى عظمت و اهميت مخصوص مى باشد. به هر حال تا زمان حاضر هم عده اى از راجه هاى هند در دربار خود نقاره خانه دارند.(2)

شرح زندگانى علمى لرد كرزن

در شماره هاى پيش مقالاتى به عنوان «لرد كرزن در رى» انتشار داديم و اشاره نموديم كه مقالات مزبوره از كتاب جامع سودمند موسوم به ايران Persia تأليف لرد كرزن تلخيص و اقتباس شده است.

ص: 154


1- . تصور مى كنيم چنانكه حال هم معمول است آن وقت ها هم در ماه رمضان نيمه شب براى سحر خيزى نقاره مى زدند از آن رو آقايان پاريسى را بدخواب كرده بودند. نامه رى.
2- مجله نامه رى، سال اول، شماره چهارم، خرداد 1314، ص 27 - 31 قسمت چهارم مقاله در اين جا به پايان مى رسد.

كتاب مزبور كه متأسفاً بسيار نادر و كمياب مى باشد در دو مجلد بزرگ با گراورهاى متناسب و مهم زيبا تقريباً نيم قرن قبل انتشار يافته است.

اى كاش به جاى نشر و ترجمه كتب و رسالات بى معنى زيان آور وسايل ترجمه و نشر اين گنجينه پر بها فراهم مى شد چه مسلم است كه از ميان دانشمندان و محققين فرنگى كمتر كسى مثل لرد كرزن درباره مملكت ما تحقيقات وافى به عمل آورده است آنچه ارباب اطلاع و اهل فن مى گويند در زبان هاى فرنگى بيشتر از همه به زبان انگليسى راجع به ايران كتاب نوشته اند و سرآمد تمام كتب انگليسى مربوط به ايران همين كتاب لرد كرزن مى باشد گرچه اين عرض بنده مثل ساير عرايضم قدى زننده است ولى چه بايد كرد شايد من بى خبرم آنچه كه من مى دانم در زبان فارسى خودمان چنين كتاب جامعى راجع به اوضاع مملكت ايران وجود ندارد البته كتب مفصله قطور و ضخيمى درباره ايران به فارسى نگاشته اند اما چه فايده كه از روى اصول رياضى علمى به چيزى نمى ارزد بارى يكى از خوانندگان محترم - در عين حال منصف نامه رى مى گفت كه تا به حال از بودن كره جواهر و ساير مفاخر و آثار مهمه و صنايع ظريفه شهر خودمان - تهران بى خبر بودم و به واسطه مقالات لرد كرزن راجع به شهر رى مستحضر شدم حسن كار در اين جاست كه كتاب لرد كرزن سياحت نامه فلان سياح يا شرح مسافرت هاى مردمان عادى نيست بلكه جمله به جمله با مطالعات علمى و ذكر اسناد و مدارك جمع آورى شده است چه مؤلف آن يكى از بزرگترين علماى تاريخ و جغرافياى زمان خود مى باشد اينك براى مزيد اطلاع خوانندگان مختصرى از زندگانى علمى لرد كرزن را بيان مى نمائيم. ضمناً متأسفيم كه به واسطه نبودن وسايل لازمه از انتشار گراور لرد كرزن معذوريم.

اداره كردن مجله مرغوب مناسب در مملكت ما جهاد اكبر است زيرا مردمان اين كشور هنوز ده درصدشان سواد حسابى ندارند آنها هم كه سوادكى دارند مجله خوان نيستند آنها هم كه مجله خوان باشند از مجلات فرنگى استفاده مى كنند فرضاً هم كه مجله ايرانى بخوانند از دادن وجه اشتراك معذورند!!

ص: 155

يك چند نفر اعضاء ادارات هم كه خواه ناخواه مجله مربوط به اداره خود را مشتركند و مجله ديگر نمى خواهند در هر حال برويم سر مطلب لرد كرزن كه در اواخر عمر به درجه ماركيز ارتقاء يافت به تاريخ يازدهم ژانويه 1859 متولد گرديد پدرش لرد سكارسديل Scarsdale از رجال نامى انگلستان بوده است كرزن تحصيلات خود را در مدرسه اتن و دانشگاه اكسفورد به پايان رسانيد سپس براى استقصا و تتبع به اطراف عالم مسافرت كرده و دور كره را گردش كرد و در خلال سال هاى 1886 و 1894 چهار مرتبه ممالك وسيعه هند را پيمود و قسمت آسيائى مستعمرات روس را گردش كرد و كتابى به آن عنوان تأليف و منتشر ساخت. سپس به سمت مخبرى روزنامه تايمز عازم ايران شد و يك هزار و ششصد ميل مسافت را سواره طى كرد و بهترين كتاب خود را موسوم به ايران انتشار داد در سال 1894 به سياحت افغانستان پرداخت و تا جبال پامير سياحت خود را ادامه داد و كتاب ديگرى به نام مشكلات شرق اقصى انتشار داد و در آن كتاب بيشتر از اوضاع ممالك واقعه ميان هند و اقيانوس كبير صحبت مى دارد لرد كرزن موقعى كه نايب السلطنه هند بود اداره مخصوصى براى حفظ آثار علمى باستانى آن كشور وسيع داير كرد و كتابخانه ها و موزه ها و مخزن هاى بسيارى جهت حفظ و جمع آورى نفايس علمى احداث نمود و انجمن هاى متعددى از دانشمندان شرق و غرب تأسيس كرد در ازاء اين خدمات جمعيت جغرافيائى او را به اعطاء نشان علمى درجه اول مفتخر ساخت و در سال 1907 به رياست دانشگاه گلاسگو نايل گرديد و از سال 1911 تا 1914 به رياست هيئت علميه جغرافيائى انگلستان انتخاب شد و دانشگاه هاى اكسفورد - كمبريج - منچستر هر يك عالى ترين نشان هاى علمى خود را اهداء كردند وفات كرزن در بيستم ماه مارس 1925 به سن شصت و شش سالگى اتفاق افتاد.(1)

ص: 156


1- . مجله نامه رى، سال اول، شماره 5 و 6، تير و مرداد 1314، ص 24 - 27.

64 - رى در دست مسلمانان، مجله نامه رى

همين كه اعراب در جنگ نهاوند ايرانيان را شكست دادند به تصرف شهرهاى داخلى دست گذاشته و براى هر نقطه بسته به اهميت آن سركرده و سپاهيانى روانه كردند از آن جمله عروة بن زيد طائى مأمور تسخير رى شد شهر رى چنان كه معلوم است از نظر موقع نظامى داراى استحكامات طبيعى نبود و بالعكس به واسطه واقع شدن در جلگه صاف و هموار تصرف آن اشكالى نداشت ولى از طرفى چون آتشكده هاى مهم در اين شهر بود ايرانيان توجه خاصى به شهر رى داشتند و از اين رو بعد از نزديك شدن قشون اسلام اهالى كوهستان (ديلمى و تابوريان) به كمك اهل رى شتافتند و جنگ در گرفت چيزى نپائيد كه رى به دست مسلمانان فتح شد (سال 19 يا 20 هجرى) بنا به گفته بعضى از مورخين عمار ياسر صحابى مشهور هم از نهاوند به مساعدت لشكر اسلام آمد و موقع فتح رى حضور داشته است به هر حال پس از زد و خوردهاى معمولى كه ميان طوايف غالب و مغلوب روى مى دهد و بالنتيجه خرابى هائى پيدا مى شود دو سه سال بعد يعنى در سنه 22 هجرى نعيم بن مقرن از سر كردگان عرب به آبادى و ترميم رى پرداخت تا حدى كه به عقيده پاره از مورخين عرب شهر رى يا الرّى را او بنا كرد از نظر تحقيقات علمى و مخصوصاً حفريات اخير چنين برمى آيد كه رى بعد از اسلام غير از راجس قبل از عرب بوده است اما تاريخ تحقيقى بناى شهر رى اسلامى تاكنون معلوم نگريده است.

بعد از هلاك يزيد در سال 64 هجرى اوضاع غالب بلاد اسلامى منقلب بود و مردمان رى هم فرصتى به دست آورده بر ضد حكومت عرب قيام كردند فرّخان سركرده ايرانى شهر رى را مركز قرار داده با فرماندهان عرب جنگيد بالاخره مصعب بن زبير عتاب بن ورقاء حاكم اصفهان را مأمور رفع شورش ساخت عتاب اين كار را انجام داد و دوباره رى به دست مسلمانان افتاد اگر چه اهالى رى بيش از يك بار (نخستين مرتبه بعد از مرگ يزيد) بر بنى اميه شوريده اند مع ذلك در قاموس شيعه نام و نشان خوبى ندارند و بزرگان آن فرقه رى و اهل آن را (مثل اصفهان - قزوين و ساوه)

ص: 157

به بدى ياد كرده اند.(1) بعد از سقوط حكومت بنى اميه خلفاء عباسى و اولاد آنان در شهرهاى داخل ايران آمد و شد كردند و محمد المهدى پسر منصور خليفه عباسى در شهر رى اقامت گزيد مسلمان هاى آن ايام قبل از هر چيز به ساختن جامع مى پرداختند مهدى هم همين نظر را تعقيب كرد و جامع مهمى در شهر رى بنا نمود و اطراف جامع خانه ها و عماراتى ساخت و برج و باروى مناسبى نيز برپا داشت اين آبادى هاى جديد را به نام او محمديه مى گفتند كه تدريجاً تمام شهر رى هم به همان اسم محمديه مشهور شد هارون الرشيد فرزند محمد مهدى در همين محمديه رى متولد گرديد و در واقع مى توان گفت كه شهر رى مقر وليعهد منصور عباسى بود همين كه محمد المهدى به خلافت رسيد و همچنين پسرش در ايام پادشاهى خود علاقه مخصوصى به وى اظهار مى داشتند اين علاقه و توجه تا به مأمون هم سرايت كرد چنان كه موقع عبور مأمون از رى به طرف خراسان اهالى رى نزد او آمده محبت هاى پدر و جدش را يادآور شدند و از سنگينى ماليات كه قريب دوازده ميليون درهم مى شد شكايت كردند مأمون هم به پاس خاطر پدر و جد خود اهالى رى را نوازش كرد و مبلغى از ماليات آنان را تخفيف داد و هم در آن مواقع شهر رى يا محمديه يكى از ضرابخانه هاى معتبر اسلامى گرديد و سكه هائى كه از زمان عباسيان به دست مى آيد اين اصل را ثابت مى دارد بيشتر آبادانى محمديه يا رى اسلامى به دست دو نفر از سركرده هاى نامى اسلام عمار بن خصيب و رافع بن هرثمه انجام يافت و نام اين دو شخص در غالب كتيبه هاى ابنيه رى نقش شده بود.

از گفته هاى ابن حوقل - مقدسى - ابن رسته - ياقوت و ساير جغرافى نويسان و سياحان اسلامى چنين برمى آيد كه شهر رى اسلامى به دو قسمت درونى و بيرونى تقسيم مى گرديده كه اولى را المدينه مى ناميدند و مشتمل بر ارك و عمارات حكومتى و غيره بوده است و دومى را محمديه مى گفتند و هر دو قسمت برج و بارو و خندق

ص: 158


1- در عوض تهران خودمان از شهرهائى است كه پايه آن را شيعيان ريخته اند و مردمانش از هر شيعه خالص ترند.

مخصوصى داشته است عمارات محمديه مشرف بر بناهاى المدينه (قسمت داخلى رى) بوده است مهدى عباسى موقع اقامت در رى قصر زيبائى براى خود ساخته بود كه آن را زبيديه مى گفتند در نزديكى همين قصر روى تپه قلعه ديگرى به نام الجوسق (كوشك) از بناهاى فرخان رئيس شورشيان شهر رى قرار داشت اين دو عمارت تا قرن چهارم هجرى دوام يافت و آن موقع به امر فخر الدوله ديلمى خراب شد جاى آنها عمارت و باغ فخرآباد احداث گرديد آنچه مسلم است در ساختمان هاى شهر رى (برعكس ساير شهرهاى اسلامى ايران كه از گل بالا مى رفت) آجر پخته و كاشى هاى عالى به كار مى رفته است ياقوت كه قسمت هاى خراب آن را ديده اظهار مى دارد كاشى هاى ديوار مثل كاسه چينى برق مى زد شهر رى پنج دروازه داشته است كه مشهورترين آن باب هشام در طرف مشرق شهر رى مخصوص جاده خراسان و ديگر باب كوهك در طرف شمال شرقى براى جاده مازندران بوده است همين كه آبادى شهر رى رو به فزونى نهاد محلات و بازارها و عماراتى در بيرون شهر ساخته شد كه از آن جمله محله الروضه خارج شهر رى مى باشد ابن حوقل مى نويسد كه در دو طرف اين محله دكان ها و تجارت خانه هاى مهم با امتعه و اجناس متنوع ديده مى شد و نهر بزرگى از وسط اين محله عبور مى كرد ياقوت نهر ديگرى به نام نهر موسى يا نهر جيلانى (گيلانى) براى رى ذكر مى كند و مى گويد نهر گيلانى از كوه هاى ديلمستان سرچشمه مى گرفت مقدسى دو عمارت زيبا يكى به اسم دارالبطيخه (خربوزه خانه) و ديگر به نام دارالكتب (كتابخانه) براى رى شرح مى دهد مستوفى نهر كرج را هم جزء نهرهاى شهر رى ذكر مى كند مشهور است كه زبيده زن هارون الرشيد نزديك شهر رى روى رود كرج پلى ساخته بود كه آن را جسر خاتون مى گفتند و تا مدتى قبل آثار خرابه آن پل در اطراف رى ديده مى شد جاجرود كه از دامنه كوه دماوند سرچشمه مى گيرد به رى مى رسيد و به چهل مجرى تقسيم مى شد بنا به گفته قزوينى نهر ديگرى به نام سورين از رى عبور مى كرد و چون جسد يحيى بن زيد بن على بن الحسين عليه السلام را در آن انداخته بودند شيعيان رى از نوشيدن آن آب خوددارى داشتند.(1)

ص: 159


1- . مجله نامه رى، سال اول، شماره سوم، ارديبهشت 1314، ص 27 - 31.

65 - چه شد كه نامه رى پيدا شد؟

65 - چه شد كه نامه رى پيدا شد؟(1) على جواهر الكلام (معاصر)

يك قرن كم و بيش است كه نوشتن مجله و روزنامه در ايران به طرز فرنگستان معمول معمول شده است ولى تا آغاز مشروطيت اين كار رواجى نداشت از آن به بعد چاپخانه ها راه افتاد و در هر شهر و قصبه عده مشغول نامه نگارى شدند و بازار رواج گرفت اين تجارت پرسود هر كس را به هوس انداخت كه سرمايه خود را در اين راه به كار بيندازد. روزنامه نويسى يا مجله نويسى سبب شهرت بود و به دست آوردن شهرت كليد هر گنجى به شمار مى رفت عجب آنكه با وجود معدود بودن عده باسوادان و روزنامه خوانان مشتريان فراوان براى اين متاع مرغوب پديد آمد سر هر رهگذرى يك نفر باسواد تنى چند را جمع كرده براى آنها روزنامه مى خواند خلاصه مطلب زمين و آسمان پر از نامه نگار و نامه خوان بود اما به زودى شور و هوس مردم افتاد توده از جوش و خروش سابق سرد شد خواص مردم كه اهل روزنامه و مجله بودند به واسطه آشنائى با زبان هاى خارجه دنبال مطبوعات خارجى رفتند و نشريات محلى را قابل اعتناء ندانستند روزنامه و مجله كه با آن حسن استقبال به ميدان آمد يك

مرتبه بى قدر و قيمت شده از ميدان در رفت چه شد كه چنان بود و چنين شد شرحش از موضوع گفت و گوى ما خارج است همين قدر مى دانيم اگر اعلانات ثبت معمول نشده بود نام و نشانى از اين چند روزنامه قديمى هم نبود كار مجله نويسى كه از اول هم آن قدرها رونق نداشت و بالتبع با كسادى بازار روزنامه آن هم از پا درآمد در اين ضمن ترتيب جديدى براى نوشتن مجله پديد شد مؤسسات رسمى شروع به نشر و صدور مجلات كردند البته چون مخارج اين كار از بودجه معين تأديه مى گردد هيچ وقت ضرر و زيانى متوجه نويسندگان آن نخواهد بود بلكه چون اشخاص رسمى

ص: 160


1- نامه رى مجله ماهانه علمى، ادبى و اخلاقى بود كه در طىّ سالهاى 1313 - 1314ش، 6 شماره از آن در شهر رى منتشر شد. به مديريت و صاحب امتيازى على جواهر الكلام. برخى از مقالات اين مجله از جمله لرد كرزن در رى، قراء و قصبات رى و رى در دست مسلمانان در همين مجموعه آورده شده است.

رسماً خريدار از اين مطبوعات هستند در آخر سال شايد خرج و دخل اين مجلات موازنه كند بارى اين پيش آمد اخير هم سبب عمده شد كه كمتر كسى توانست به نشر مجله غير رسمى اقدام كند زيرا عامه مردم از اول هم اگر مى خواستند و مى خواندند روزنامه بود و به مجله اقبالى نداشتند آن طبقه معين هم كه با مجله سر و كار داشتند يا

بايد مجله رسمى بخوانند يا طبعاً سرگرم مجلات خارجى شده اند و در هر صورت مجلات ملى فارسى تقريباً از بين رفت.

خانواده دانشمند متمولى را مى شناسيم كه سالانه قريب دو هزار ريال وجه اشتراك مطبوعات خارجه را با ميل و منت مى پردازد و به مطبوعات فارسى بى اعتنا است لابد در نظر شما اين خطاى بزرگ قابل بخشش نيست من هم در ناپسند بودن اين امر شكى ندارم ولى بايد علتش را كشف كرد و در صدد اصلاح آن برآمد به نظر نگارنده اشتراك مجلات جزء ضرورات اوليه حياتى نيست و از تجملات زندگانى به شمار مى آيد بشر هم فطرت در اين مسائل حد اعلاى ظرافت و زيبائى را طالب است پس نامرغوبى جنس ما از ناجورى است.

اتفاقاً اگر به نامه نگارى اين اعتراض بشود خواهد گفت شما خواننده و خريدار بدهيد تا من ذوق و سليقه را نمايش بدهم مشترى هم كه هيچ گاه به بهاى جنس نسيه وجه نمى دهد و بالاخره در ميان اين دور و تسلسل مجله نويسى و مجله خوانى در محيط زبان فارسى كاسد مانده است.

ما چه مى گوئيم؟ ما مى گوئيم هم خواننده و هم نويسنده مجله هر دو حرف حسابى مى گويند و بايد راه حل پيدا كرد بهترين طريقه حل اين مشكل آن است كه قدرى خوانندگان تعصب ملى به خرج داده به مطبوعات داخلى (اعم از مجله يا روزنامه) توجهى بكند نامه نگاران هم آنچه مى توانند از فداكارى دريغ ندارند تا كم كم

پلى براى اتصال اين خليج ژرف بسته شود و اين نقيصه از ميان برخيزد.

بارى در چنين موقع نامناسبى كه ظاهراً از هيچ جا بوى اميدى به پيشرفت مجله نويسى نيست ما با كمال دل گرمى و اميدوارى به نشر نامه رى قيام كرده ايم و يقين

ص: 161

داريم كه دير يا زود مردمان فارسى دوست اين حقيقت را درك مى كنند كه خواندن اخبار مربوطه به امور داخلى قراء و قصبات ممالك ماوراء بحار در مجلات خارجى و نفهميدن قسمت عمده از مطالب آن و در عين حال بى خبر ماندن از عادات و رسوم و زبان ملى خود خبط و سفاهت است - ما قطع داريم كه خواه ناخواه اوضاع محيط مردم را مجبور مى كند كه بيشتر به مطبوعات فارسى علاقه مند شوند اين كار شدنى است و با همين نظر نامه رى پيدا شد.(1)

66 - تاريخ تهران، عبدالعزيز جواهر الكلام (معاصر).

مقدمه

گردآورى تاريخ طهران بر اين روش كه از نظر خوانندگان مى گذرد از شاهكارهاى فرهنگى بى سابقه و پرزحمت مى باشد و كمتر از تدوين دو كتاب تاريخ كتابخانه هاى ايران يا مجلد نخست از دائره المعارف اسلامى ايران كه در سال 1311 و 1322 به چاپ رسيده اند، به شمار نمى رود. در سال 1325 دو مجلد تاريخ رى و طهران از نظر فقيد علامه قزوينى گذرانيده كه پيش از چاپ بيشتر مورد آزمايش و كنجكاوى واقع شوند فقيد نامى پس از مطالعه هر دو مجلد شرحى مبسوط از تقريظ و تمجيد كه ابدا مطلوب اينجانب نبود، بر آنها نگاشتند و بسا براى چاپ و انتشار آنها تحريض مى نمودند تا اين كه پيش از وفات او به اندك زمانى چند صفحه از هر دو مجلد با عين نامه اى كه در اين خصوص مرقوم داشتند، به چاپ رسيده و ملاحظه نمودند و بسا جاى تأسف است كه اكنون هزار صفحه تاريخ طهران به تدريج منتشر مى گردد و از استقراء و تنقيد آن مرحوم محروم و بى بهره مانده است.

تاريخ مزبور در پنج مجلد گردآورى شده و شامل همگى اوضاع جغرافى و سياسى و دينى و فرهنگى و سرگذشت طبقات رجال نامى آن مى باشد - اعم از اين كه

ص: 162


1- . مجله نامه رى، سال اول، شماره اول، اسفند 1313، ص 19 - 22.

رجال نامى مزبور در نژاد و مولد و موطن طهرانى باشند يا اين كه در يك نسبت با دو نسبت از آنها طهرانى به شمار روند و در بقيه به شهرهاى ديگر كشور ايران يا بيگانه نسبت داده شوند.

مجلد (1) از پيدايش نام تاريخى طهران سال (261 - 1313) هجرى و پايان عصر ناصرالدين شاه قاجار به اضافه مقدمات تحقيقى در تاريخ اجمالى رى اسلامى و دهات نامى آن.

2 - از اين تاريخ تا سال (1344) هجرى موافق (1305) شمسى و انقراض قاجاريه.

3 - از اين تاريخ تا عصر حاضر.

4 - از آغاز سياست هاى متنوعه بيگانه در طهران تا پايان جنگ بين المللى دوم سال (1323).

5 - ملحقات و مستدركات بر مطالب مجلدات چهارگانه است.

گفتگو در اين پنج مجلد و چهار بخش جغرافى و سياسى و دينى و ادبى آنها به طور تحقيق و اختصار و مانند فلسفه تاريخ شده است.(1)

تاريخ تهران

طهران رى و طهران اصفهان

در قرن سوم هجرى دو قريه به نام طهران (با طاء مؤلف) معروف بودند (1) طهران اصفهان (2) طهران رى است. طهران رى اگرچه بر وفق گفتار سمعانى در صفحه 374 از كتاب الانساب خود مشهورتر از طهران رى مى باشد ولى منسوبين نامى به طهران اصفهان از لحاظ تعداد و تاريخ وفات بيشتر و زيادتر بوده است زيرا كه سمعانى

ص: 163


1- . انتقادات و نگارشات متفرقه نويسندگانى كه با دليل و مدرك و بر وفق موضوع و روش تاريخ طهران مى نگارند و براى مؤلف آن مى فرستند، پذيرفته مى شود و در شماره هاى آينده يا در مجلد پنجم به نام فرستندگان منتشر خواهد شد.

و ياقوت و ديگران از علماى قرن ششم و هفتم هجرى تنها ابوعبداللّه محمد بن حماد طهرانى رازى را متوفى به سال 261 از ناميان قديمى طهران رى معرفى كردند ولى از رجال مشهور طهران اصفهان ده نفر ذكر نمودند كه يك نفر از آنها به نام ابوصالح عقيل بن يحيى الطهرانى محدث متوفى به سال 248 مى باشد و تاريخ وفات او بر تاريخ وفات ابن حماد طهرانى رازى سيزده سال جلوتر بوده است براى روشن كردن مقصود مختصر تاريخچه طهران اصفهان را نيز به نقل از ياقوت و سمعانى و ديگران مانند مقدمه در اين كتاب مى نگاريم.

طهران اصفهان و منسوبين به آن

ياقوت در صفحه 74، ج 6 معجم البلدان مى نگارد طهران نيز از قراى اصفهان است و جمعى از محدثين منسوب به اين قريه هستند.

حمداللّه بن ابى بكرين احمد مستوفى قزوينى مورخ اوايل قرن هشتم هجرى در كتاب نزهة القلوب (طبع اوقاف كيپ) صفحه 50 در باب ولايت عراق عجم كه در ضمن توابع اصفهان از ناحيت جى است از طهران اصفهان اسم مى برد سمعانى متوفى به سال 562 در صفحه 373 از كتاب الانساب خود از طهران اصفهان و منسوبين به آن به تفصيل مى نويسد و چنين مى گويد طهران ديهى بزرگى است نزديك دروازه اصفهان است و از جمله كسانى كه به آن از قديم الايام منسوب شده اند:

(1) ابوالعباس احمد بن محمد بن احمد بن القاسم بن سهلويه الطهرانى الجواد كه از ابى عبداللّه محمد بن اسحاق بن مندة الحافظ چند مجلس از امالى او روايت نموده اين مطلب را برايم عده به اصفهان نقل نمودند مانند ابونصر احمد بن عمر قاضى و ابوسعد احمد بن محمد بغدادى ابوالعباس در ماه رمضان سال 469 وفات كرده - خودم شخصا به اين ده رفته و در آن از شيخى كه به او ابوعبداللّه محمد بن حماد

ص: 164

طهرانى مى گفتند روايت كرده ام - .(1)

(2) ابوصالح عقيل بن يحيى الطهرانى از ثقات بوده و از سفيان بن عينيه و يحيى بن سعيد قطان روايت نموده و در سال 248 وفات كرده.

(3) ابوبكر ابراهيم بن سليمان طهرانى كه از ابراهيم بن نصر و غيره روايت كرده.

(4) سعيد بن مهران بن محمد الطهرانى از عبداللّه بن عبد وهاب خوارزمى روايت نموده.

(5) على بن رستم طيار طهرانى عموى ابوعلى احمد بن محمد بن رستم كه به ابوالحسن كنيه مى كردند از محمد بن سليمان بن حبيب روايت كرده.

(6) على بن يحيى طهرانى از صحر بن مهران اصفهانى روايت كرده.

(7) محمد بن محمد بن محمود بن سدوس طهرانى تميمى از ابوجعفر كه از موثقين و پرهيزكاران بوده و از ابوعبداللّه الرحمن مفرين و ابوعاصم بن النبيل و خالد

بن يحيى و ديگران روايت كرده.

(8) ناجية بن سدوس ابوالقاسم طهرانى - ياد ندارم كه از او احدى روايت كرده به جز محمد بن احمد بن تميم از مردمان اين شهر است چنان كه تمام آن را ابوبكر احمد بن موسى بن مردويه حافظ در تاريخ اصفهان ذكر كرده.

(9) ابوصالح عقيل بن يحيى بن الاسود طهرانى از مردمان اصفهان و از موثقين بوده كه از ابن عينيه و يحيى بن سعيد قطان و عبدالرحمن بن مهدى و ابوداود روايت نموده و در ماه رمضان سال 248 وفات نموده.

(10) ابونصر محمود بن عمران ابراهيم بن احمد طهرانى از متأخرين كه از ابوبكر احمد بن موسى بن مردويه حافظ روايت كرده و از او ابوالفضل محمد بن طاهر مقدسى و ابوالحسن على بن رستم طيار طهرانى روايت كرده اند و از موثقين درست

ص: 165


1- . مقصود سمعانى روايت بالواسطه است زيرا كه بن حماد مزبور از طهران رى است و در سال 361 وفات كرده است.

بوده در سال 303 وفات كرده (به كلمه الطهرانى از انساب سمعانى رجوع شود).

طهران رى

نام قريه طهران رى تا پيش از سال 261 كه تاريخ وفات ابوعبداللّه محمد بن حماد طهرانى رازى محدث باشد در كتب مورخين معروف نبوده است و بيش از يك قريه كوچك گمنام براى يك استان مهم كه به نام ام البلاد و شيخ البلاد و دارالضرب و رى اسلامى مى ناميدند، ارزش تاريخى نداشته ولى تحولات و انقلابات سياسى و مذهبى محيط رى آن را نگاهبانى نموده و بر آبادانى آن افزوده به طورى كه پس از اندك مدتى از حمله پرشور و شر چنگيز و سپاهيان زورمند مغول همگى مفاخر تاريخى (رى اسلامى) كه بيگانگان به تاراج ربودند از نو به ارث براى آن رسيده و دوباره مركز برافراشتن پرچم شاهى و استوار بودن تخت سلطنتى گرديده و در حقيقت قريه گمنام طهران با چندين دسته از دهات و قصبات تاريخى و نامى رى مانند محمديه، خوار، ورامين، قصران، كرج، طبرك، دماوند، دولاب و غيرها نبردهاى سختى در كارزار اجتماع نموده ولى بر وفق جريان نواميس تنازع البقاء و بقاء اصلح در عمران و آبادانى

درنتيجه بردبارى و توانايى كه داشته گوى سبقت را ربوده و از طوفان انقلابات جنگى سياسى و دينى كه در رى مدت 6 قرن متوالى برپا بوده است رهايى يافته تا اين كه در قرن دهم هجرى لباس شهريت و آبادانى در بر كرده و مورد عنايت شاه طهماسب صفوى گرديده است.

و برايش باروى محكمى ساخت كه آن را به چهارده برج به شماره سوره هاى كريمه قرآن مصون داشت و زير هر برجى سوره از سور شريفه دفن فرمود. شهر تاريخى طهران تنها به توقف شاه طهماسب و شاه عباس كبير و بقيه شهرياران صفويه و زنديه و افشاريه در آن قناعت ننموده بلكه در تاريخ 1200 پايتخت سلطنت پرعظمت سران قاجاريه گرديد و پرچم شاهى را بر محيط خود برافراشت و از نو شيخ البلاد و دارالضرب دوم گرديد و نام نامى رى و مادر قديمى پرافتخارش را زنده نمود (به صفحات بعد رجوع شود).

ص: 166

تهران يا طهران

صنيع الدوله در صفحه 509 و 510، ج 2، مرآت البلدان راجع به تلفظ تهران با تاء منقوط يا طهران با طاء مؤلف و ديگران در مجله كاوه و غيرها تحقيقاتى كرده اند و رأى بيشترين مخصوصا صنيع الدوله و اعتضادالسلطنه و معتمدالدوله بر آن است كه درست با تاء منقوط خوانده شود زيرا كه ضبط آن با تاء منقوط در كتاب آثار البلاد زكريا بن محمود قزوينى آمد و اين كه آن را بعد از بيهق كه در رديف باء است تبريز را

نوشته و بعد از تبريز طهران را با تاء منقوط نگاشته باز هم معتمدالدوله نگاشته در معجم البلدان نيز به تاء منقوط متوجه شده و وجه تسميه آن را به اين نحو معين كرده است.

كه چون اهل آنجا در وقتى كه دشمن براى آنها به هم مى رسيد زيرزمين پنهان مى شدند ازاين جهت به اين اسم موسوم شده است كه ته ران يعنى زيرزمين مى رفتند چون كتابى از معجم البلدان و آثار البلاد معتبرترند نه مى باشد ديگر لازم نيست به خود (صنيع الدوله) زحمت بدهيد و به ساير كتب رجوع كنيد به خصوص كتاب شما فارسى است و تاء منقوط هم در فارسى استعمال شده است.

تلفظ درست طهران با طاء مؤلف نه با تاء منقوط است

به نظر نگارنده تحقيقات دانشمندان نامى مذكور نسبت به تلفظ طهران با تاء منقوط با دلائلى كه بيان نموده اند، درست نمى باشد.

(1) ضبط كلمه با طاء يا تاء يا ذال و مانند آنها به زبان عربى كه در زبان فارسى آن را با ت يا س يا ز خوانده مى شود و از مخرج اصلى عربى ادا نمى شود بنابر قواعدى كه لغت شناسان عرب براى ضبط لغات مى نگارند دليل بر درستى آن در زبان ادبى فارسى نخواهد شد زيرا كه قواعد معنوى ضبط كلمات ولو اين كه اعجمى باشند اجازه در تصرف به ضبط اصلى آنها در نگارشات فارسى و لغت بيگانه نمى دهد و تنها در تلفظ روا مى داند كه موافق مخرج حروف آن لغات تلفظ شود بنابراين كلمه طهران

ص: 167

كه ضبط قديمى آن در عربى با طاء مؤلف و صحيح ضبط شود اگرچه در تلفظ ناگزير با تاء منقوط تأديه مى گردد با اين وصف پاسخ مزبور مرحوم فرهاد ميرزا معتمدالدوله به صنيع الدوله درخصوص نگاشتن كلمه طهران با تاء منقوط يا طهران با طاء مؤلف (ديگر لازم نيست به خود زحمت بدهيد الخ) كاملاً بى مورد خواهد بود و دليل علمى بر مقصود نمى توان شمرد.

(2) ضبط صحيح و قديمى اين كلمه اعم است از اين كه طهران اصفهان يا طهران رى باشد و كليه منسوبان به آن با طاء مؤلف آمده است نه با طاء منقوط زيرا كه سمعانى

در كتاب الانساب كه در حدود سال 555 به اتمام رسيده مى نويسد (طهرانى نسبت به طهران است) (طهران قرية فى الرى) و آن معروف تر از طهران اصفهان است و از آنجا ابوعبد محمد بن حماد طهرانى رازى بيرون آمده است و مرگ او در زمين شام به سال 261 بوده است و هم چنين ابوزيد احمد بن سهل بلخى در فارسنامه خود كه در اواخر قرن 5 يا اوايل 6 هجرى به اتمام رسيده در فصل كورت هاى فارس مى نگارد (همه حبوب هاى آنجا به غايت نيكوست خاصه اناركى مانند انار طهرانى، و نيز ابوبكر محمد بن على بن سليمان راوندى در ص 292، راحة الصدور نام طهران را با طاء مؤلف آورده است. محمد بن حسن بن اسفنديار در تاريخ طبرستان كه در حدود سال 613 تأليف شده است درضمن جنگ هاى افراسياب و منوچهر مى نويسد: افراسياب در آنجا كه طهران و دولاب است رخت افكند. ياقوت نيز طهران را با طاء مولف ضبط كرده است ولى گفتار وى (لفظ اعجمى است و عجم آن را به تاء منقوطه تلفظ مى نمايند) به اشتباه انداخته و گمان برده اند كه ضبط ادبى آن هم رواست كه با تاء منقوطه باشد.

(3) ضبط زكريا بن محمود قزوينى مؤلف آثار البلاد طهران را با تاء منقوط دليل بر سخن ايشان نمى شود زيرا كه قزوينى كتاب خود را در سال 664 يا 674 تأليف كرده و مؤلفين مذكور بسيارى بر او سبقت دارند و گفتار آنان بيشتر سنديت دارد.

(4) گذشته از ضبط كلمه طهران رى با طاء مؤلف در كتاب هاى مزبور طهران

ص: 168

اصفهان و همگى منسوبين به طهران رى و اصفهان با طاء مؤلف نيز آمده است و از نسبت صحيح محمد بن حماد طهرانى متوفى به سال 261 در عسقلان شام به طور يقين مى دانيم كه تلفظ و ضبط درست كلمه طهران از قرن سوم هجرى تا اواخر قرن هفتم هجرى كه پايه و اساس شناسايى ضبط و تلفظ اين كلمه در قرون بعد خواهد شد با طاء مؤلف است نه با طاء منقوطه است.

(5) در تأليفات علماى متأخرين و بعد از قرن ششم هجرى هم تا قرن 13 هجرى كلمه طهران با طاء مؤلف نه با تاء منقوطه آمده است. چنان كه در تاريخ رشيدالدين فضل اللّه (جامع التواريخ) در ضمن حوادث سال 683 طهران را با طاء مؤلف ذكر كرده است و نيز مجدالدين محمدحسين اصفهانى در كتاب زينت المجالس و حاج زين العابدين تمكين شيروانى در كتاب رياض السياحه نام طهران را با طاء مؤلف ثبت نموده اند با اين وصف ضبط كلمه طهران با طاء منقوطه در كتاب آثار البلاد قزوينى و نزهة القلوب مستوفى و تذكره هفت اقليم رازى با مدارك قديمه سمعانى و بلخى و راوندى و ابن اسفنديار و ياقوت و ضبط علماى متأخرين كه با طاء مؤلف نگاشته اند برابرى نخواهد نمود و درست آن است كه با طاء مؤلف تلفظ و تحرير گردد.

تحقيقات لازمه

(1) گفتگو در آغاز تاريخ طهران و پيدايش آن فرع آگاهى از تاريخ رى باستانى و اسلامى مى باشد براى همين نكته مى بايد نخست به چاپ تاريخ مبسوط رى پرداخت ولى متأسفانه چون برخى از مصادر سودمند كتاب مزبور آماده نبوده است ناگزير چاپ تاريخ طهران سبقت جست و فرع بر اصل مقدم گرديد.

(ب) مطالب زير به تفصيل در تاريخ رى نگاشته شده و از تكرار آنها در تاريخ طهران خوددارى شده است.

(1) گمنامى تاريخ رى باستانى و اسلامى.

(2)نام رى در اوستا و سفرالتكوين و كتيبه هاى داريوش كبير و نزد مورخين اسلامى.

ص: 169

(3) رى از بلاد جبل و منظم به ديلم يا جداگانه است.

(4) تاريخ و جغرافى رى باستانى.

(5) تاريخ و جغرافى رى اسلامى.

(6) مدت آبادانى و ويرانى رى اسلامى.

(7) راه از رى به دهات رى و شهرهاى ديگر.

(8) فهرست اسامى دهات و قصبات رى و منسوبين به آنها به ترتيب حروف تهجى.

(ج) چگونگى اجمالى اوضاع سياسى رى و طهران از سال 20 و فتح رى تا سال 261 و پيدايش نام قريه طهران.

رى در زمان عمر بن الخطاب پس از فتح نهاوند و فرماندهى عمر بن زيد الخيل طائى با لشكر هشت هزار عده و جنگ سختى ميان تازيان و اهالى رى در سال 20 يا 19 به موفقيت اعراب فتح گرديد و شاعر عرب در آن وقت ابوعبيده نامى كه در جنگ حاضر بوده اشعارى در اين خصوص گفته (ص 89، ج 2، معجم البلدان چاپ اروپا) سرزمين رى از اين تاريخ تا سال 130 كه آغاز دعوت براى عباسيان به يارى ابومسلم خراسانى مى باشد هميشه فرمانبردار سرداران و سپاهيان خلفاى سه گانه در مدينه و كوفه (عمر، عثمان و على عليه السلام ) و شهرياران بنى اميه در شام بوده است چنان كه حوادث تاريخى آن را درمورد خود از كتاب تاريخ رى نگاشتيم ولى از سال 130 تا سال 261 و پيدايش نام طهران تا حمله مغول به سال 616 مركز انقلابات سياسى و مذهبى و آبادانى و ويرانى بسيارى واقع گرديد و تاريخ نشان مى دهد كه پيش از اين كه به تاخت و تاز سپاهيان مغول نابود و ريشه كن شود، ويران و مخروبه بوده است.

(د) اوضاع اجمالى سياسى رى و طهران ازسال 130 - 261 و پيدايش نام طهران.

ابومسلم خراسانى كه دعوت خويش را در سال 130 براى ابراهيم امام در سمرقند و طخارستان و شهرهاى ديگر فاش نموده بود (صفحه 5، ج 5، كامل ابن الاثير) در رى و طبرستان چون زمينه براى آن نديده خوددارى نموده براى همين نكته هم رى در

ص: 170

زمان بنى اميه و ظهور دعوت براى عباسيان پناهگاه فرمانداران بنى اميه بوده است و نصر بن سيار در اين سال به خوار رى فرار كرده (ص 148، ج 5، كامل ابن الاثير) و پس از كارزار با حسن بن قحطبه بن شبيب سردار ابومسلم و ابراهيم امام به سوى رى حركت كرد ولى داخل رى نگشت و بيابانى كه ميان رى و همدان فاصله داشت به تصرف خود درآورد (ص 48، ج 5، كامل ابن الاثير) در سال 136 و زمان خلافت منصور ابومسلم خراسانى از بيم منصور خزينه هاى خود را در رى پنهان نمود و در همين سال پس از كشتن ابومسلم به دستور منصور سنباد گبر نيشابور كه نام خود را فيروز اصبهبد نهاده بود و با ابومسلم دوستى تامى داشته به مطالبه خون ابومسلم قيام كرد و بر قزوين و نيشابور و رى غلبه يافت و خزينه هاى ابومسلم را به تصرف خود درآوردو زنان راسبى كرد و اموال را به غارت ربود و چنين اظهار مى داشت كه سوى كعبه مى رود و آن را ويران مى سازد ولى مدتى نكشيد و جمهور بن مروان عجلى به فرمان منصور بر او در مفازه اى ميان رى و همدان غلبه نمود و نيروى او را به اسارت درآورد و زنان و كودكان او را سبى نمود و خود سنباد هم ميان طبرستان و قومس به قتل رسيد (ص 180، ج 8 ، كامل ابن الاثير).

قحطبه بن شبيب فرماندار ابومسلم در رى براى اين كه مردمان رى پيروان بنى اميه و سفيانى مذهب هستند از دسيسه آنها پرهيزكارى مى نمود و معابر را دستور نگاهبانى داد به طورى كه احدى بدون جواز شبانه عبور نمى كرد. (ص 48، ج 5، كامل).

المهدى باللّه خليفه عباسى در رى

در سال 142 چون عبدالجبار بن عبدالرحمن فرماندار منصور بر خراسان بيعت منصور را خلع نمود به تفصيلى كه ابن الاثير در ص 188، ج 5 كامل نگاشته منصور المهدى باللّه را مأمور به توقف در رى فرمود المهدى باللّه به رى آمد و در آن توقف كرد سپس به نيشابور رفت و عبدالجبار را اسير نمود و به سوى منصور فرستاد (به صفحه 188، ج 5، كامل و تاريخ رى رجوع شود) منصور مجددا المهدى باللّه را

ص: 171

فرمان داد كه در رى توقف كند و به فتح طبرستان همت گمارد المهدى باللّه در سال 143 به پيروزى و فتح طبرستان موفق گشت و بعدا به خراسان رفت و در سال 144 از خراسان به عراق بازگشت نمود. (ص 190، ج 5، كامل).

مدت توقف المهدى باللّه و بناى شهر محمديه در رى

به طور مسلم مجموع مدت توقف المهدى باللّه در رى از سال 142 - 144 بوده است و در اثناء اين مدت به خراسان و طبرستان هم رهسپار شده و به رى مجددا بازگشته است شالوده آبادانى و پيشرفت عمران رى جديد اسلامى به طور تحقيق در ايام همين ولى عهد و خليفه زاده عباسى بوده است زيرا كه به ساختن شهر رى جديد فرمان داد و عمربن الخصيب را كه از سرداران نامى او بوده بربناى آن مأمور كرد ابن ابى الخصيب چنان كه بعدا به تفضيل مى نگاريم به ساختن شهر مزبور آغاز نمود و نام آن را المحمديه به نام محمد المهدى خليفه زاده مذكور در آن وقت نهاده و بر وفق دستور مهدى كرد اين شهر فندقى بساخت و مسجد جامعى در آن برپانمود كه نام خويش را نيز در ديوار جامع نگاشته (ص 368، ج 7، معجم البلدان) (به كلمه المحمديه از اين كتاب رجوع شود)

هارون الرشيد و دو فرزندش قاسم و مأمون در رى

در سال 189 هارون الرشيد براى اين كه فرماندار او بر خراسان على بن عيسى بن ماهان متهم به خلاف نمودند به رى آمد و دو فرزندش عبداللّه مأمون و قاسم در ركاب او بودند و قاسم را ولى عهد خود پس از مأمون قرار داد و اختيار خلع قاسم به مأمون واگذار كرد و همگى قضاة و شهود را احضار نمود و گواهى دادند بر اين كه كليه اسلحه و معدات جنگى و خزاين و ذخاير هارون به مأمون تعلق دارد هارون چهار ماه در رى اقامت گزيد و در آخر ماه ذى حجه از رى به بغداد بازگشت و موقعى كه از پل بغداد گذر مى نمود بسوزانيدن جثه جعفر برمكى فرمان داد (به صفحه 63، ج 6، كامل و تاريخ رى رجوع شود)

ص: 172

طاهر بن حسين در رى

در سال 194 يا 195 آتش مخالفت امين با مأمون روشن گرديد و امين پيمان خلافت مأمون را بشكست و علم سلطنت براى خود برافراشت (ص 75 - 78، ج 6، كامل) مأمون طاهر بن الحسين را با نيروى مهمى و معدات جنگى بسيارى گسيل داد و رى را مركز كارزار با نيروى امين معين كرد امين نيز در سال 195 قشون بسيارى به فرماندگى على بن عيسى بن ماهان براى جنگ با طاهر به همدان فرستاد (ص 8، ج 6 كامل) طاهر در پنج فرسخى رى اردوى خود را قرار داد و با نيروى على بن عيسى مصاف بست تا اين كه پس از كارزارهاى بسيارى ميان ارتش طرفين به تفصيلى كه ابن الاثير در ص 80 - 81، ج 6، نگاشته طاهر پيروزى يافت و قشون على بن عيسى را متلاشى نمود و خود على بن عيسى را نيز به قتل رسانيد و سر او را براى مأمون به خراسان حمل كرد.

آمدن مأمون به رى

مأمون در سال 204 از خراسان به رى آمد چند روزى در آن توقف فرمود و نسبت به مردمان آن ابراز علاقه داشت و دستور تخفيف خراج داد سپس به بغداد رفت (ص 131، ج 6 كامل).

حسن بن زيد علوى و دعوت براى علويان در رى

در سال 250 حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن زيد بن حسن بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام كه در رى اقامت داشت در طبرستان ادعاى خلافت نمود و از ديلميان و مردمان كلار و شالوس و رويان براى خود بيعت گرفت اهالى آن نواحى نيز به او پيوست شدند و پس از اين كه طبرستان را تماما به تصرف خود درآورد نيرويى به سركردگى مردى از خاندان خويش كه نامش حسن بن زيد نيز بود براى تسخير رى فرستاد. حسن بن زيد مزبور رى را تسخير نمود و فرماندار طاهريه (بنوطاهر) از آن

ص: 173

بيرون كرد و محمد بن جعفر علوى به جاى او گزيد و از رى بيرون آمد (ص 42، ج 7، كامل) خبر به المستعين باللّه خليفه عباسى در بغداد رسيد. المستعين اسماعيل بن فراشه را براى همدان گسيل داد كه در آنجا توقف كند و بقيه امور دفاعى را به محمد بن عبداللّه بن طاهر موكول نمود محمد بن طاهر براى سركوبى نماينده حسن بن زيد در رى كه محمد بن جعفر طالبى بوده است محمد بن ميكال فرستاد و ميان طرفين كارزار سختى درگرفت و درنتيجه محمد بن جعفر اسير گشت و محمد بن ميكال داخل رى گرديد. حسن بن زيد علوى داعيه طبرستان به سركردگى واجن نامى نيرويى براى ابن مكيال مجهز نمود و در نزديكى رى با ابن ميكال مصاف بست، ابن ميكال را كشتند و رى را از نو متصرف شدند و در روز عرفه همين سال احمد بن عيسى بن حسين الاصغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام و ادريس بن

عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام در رى ظاهر شدند و احمد بن عيسى براى مردمان رى نماز عيد بخواند و براى حضرت رضا عليه السلام از آل محمد دعوت نمود. محمد بن على بن طاهر با او جنگ كرد، محمد بن على را مغلوب نمود و به قزوين فرارى گشت در سال 252 جستان صاحب ديلم با عيسى بن احمد علوى و حسن بن احمد كوكبى بر رى هجوم آوردند و آسيب كشتن و سبى كردند به مردمان آن رسانيدند (به صفحه 42 - 57 كامل رجوع شود) اين بود خلاصه چگونگى اوضاع سياسى رى و قراى آن پيش از پيدايش نام قريه طهران در سال 261.

(د) پيدايش نام قريه طهران در سال 261 و آغاز عمر تاريخى آن به طور تخمين

نخستين شخصى كه نام طهران را در كتب مورخين و جغرافى شناسان اسلام معرفى نموده است ابوعبداللّه محمد بن حماد طهرانى رازى محدث معروف متوفى به سال 261 هجرى در عسقلان و سرزمين شام بوده است از كلمات علماى مزبور برمى آيد كه طهران در قرن سوم هجرى تا آغاز قرن هفتم هجرى و پايان حمله مغول آباد بوده است ولى به طور تحقيق نمى توان آغاز عمر تاريخى واقعى طهران همان سال 261 قرار داد بلكه مى توان يقين حاصل كرد كه پيش از سال مذكور و بروز

ص: 174

ابن حماد مزبور وجود داشته و آن هم مانند قريه هاى بيست و دستبى و دولاب و محمديه و كلين و ورامين از قراى رى مذكور در بخش اول آباد و داير بوده است ولى نامى از آن در تاريخ نگاشته نشده است. بهر حال از جمله علمايى كه در كتب خويش نام طهران و ابن حماد منسوب به آن معرفى نمودند:

(1) ياقوت حموى در كتاب معجم الادباست و نيز در معجم البلدان از طهران هم نامى برده و از كلمات ايشان در اين كتاب معلوم مى شود كه طهران تا پايان قرن هفتم هجرى آباد بوده است و انقلابات مغول آن را نابود ننموده است چنان كه بعدا مى نگاريم.

(2) سمعانى در كتاب الانساب چنين گفته است: طهرانى نسبت به طهران است و طهران قريه اى است در رى و آن مشهورتر از طهران اصفهان است و از آنجا ابوعبداللّه محمد بن حماد طهرانى رازى بيرون آمده است و مرگ او در عسقلان در زمين شام به سال 261 بوده است.

ابن حماد طهرانى

ابوعبداللّه محمد بن حماد طهرانى از علماى نامى ميانه قرن سوم هجرى است، علماى رجال نام او را به اجمال و برخى به تفصيل در كتب خويش ذكر كردند ياقوت در معجم الادباء نسبت او را به طهران اجمالاً ذكر كرده است و سمعانى در كتاب الانساب صفحه 374 شرح حال او را چنين مى نگارد.

سمعانى گويد اما جماعتى كه به طهران رى منسوب شده اند در حالتى كه طهران رى مشهورتر از طهران اصفهان مى باشد از اين قرار است:

(1) ابوعبداللّه محمد بن حماد طهرانى رازى است از عبدالرزاق بن حمام و غيره روايت كرده و از او ائمه علماى حديث روايت كرده اند و از موثقين اسلام بوده و همچنان از عبيد بن موسى و ابوعاصم نبيل و حفص بن عمر عدنى شنيده و براى تحصيل حديث به شهرهاى دوردست رفته و در شهر رى و بغداد و شام نقل حديث

ص: 175

كرده و از او ابوبكر بن ابى الدنيا و احمد بن عبداللّه بن نصر بن بحير قاضى روايت كرده اند. عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى گفته از او من با پدرم در رى و بغداد و اسكندريه شنيده ايم و از راستگويان و موثقين بوده است. از منصور بن النقيه نقل نمودند كه گفته من نديدم از اساتيد احدى كه آرزوى برابرى با او در فضل داشتم به جز سه نفر و از ايشان اول محمد بن حماد طهرانى را ذكر نموده است محمد بن حماد به مصر رفته و در آن حديث خوانده و در عسقلان از شام اقامت مى نموده تا اين كه در شب جمعه 27 ربيع الاول سال 261 در آن هم وفات كرده. نگارنده اين كتاب گويد تعجب اين است با اين كه سمعانى خود اقرار نمود كه طهران رى مشهورتر و آبادتر از طهران اصفهان است تنها يك نفر توانسته از منسوبين به طهران رى به دست بياورد و ذكر كند ولى از منسوبين به طهران اصفهان ده نفر ذكر نموده است از صفحه 374 انساب سمعانى نقل شده است.

(ه) تاريخ دهات نامى رى مى توان در سه بخش محصور كرد:

(بخش اول) دهات رى كه پيش از پيدايش نام قريه طهران در سال 261 برپا و آبادان بوده است.

(1 - قريه بيست) كه به آن ابوعبداللّه احمد بن مدرك بيستى محدث نامى منسوب شده است. وى از فضل بن شاذان و محمد بن عبداللّه روايت كرده است (به صفحه 333، ج 2، معجم البلدان چاپ مصر و قراى قديمه و جديده رى و طهران از اين كتاب رجوع شود).

(2 - قريه خوار) معروف كه امروز نيز از قراى نامدار طهران به شمار مى رود از منسوبين به اين قريه در آن تاريخ ابوالحسن احمد خوارى است متوفى به سال 230 (به صفحه 473، ج 3، معجم البلدان چاپ مصر و قراى قديمه و جديده رى و طهران از اين كتاب رجوع شود).

(3 - قريه دستبى) نام اين قريه در صفحه 148، ج 5، كامل ابن الاثير آمده است و اين كه در سال 131 هنگامى كه قحطبه از طرف ابومسلم خراسانى بر رى استيلاء

ص: 176

يافت و براى عباسيان دعوت مى نمود گروهى از ياغى گران در دستبى پرچم ياغى گرى را برافراشتند و قحطبه ابوعون را براى سركوبى ايشان با نيروى مهمى گسيل داد ابوعون با آنان كارزار نمود و براى پيروى از قرآن و سنت و حضرت رضا عليه السلام از آل محمد دعوت كرد، ايشان سر فرود نياوردند تا اين كه ابوعون بر آنها پيروزى يافت و متفرق ساخت سپس با آنها امان داد از كامل ابن الاثير و صفحه 89، معجم البلدان، ج 2 معلوم مى شود كه دستبى هنگام فتح رى اهميت شايانى داشته و آن را در اهميت نمره دوم شهر رى به شمار مى رفت زيرا كه عمر بن الخطاب عمر بن زيد طائى را براى تسخير رى و دستبى فرمان داده است (به تاريخ فتح رى و كلمه دستبى رجوع شود).

(4 - دماوند يا دنباوند) كوهى است مشهور واقع در طرف شرقى رى و در دامنه آن قريه اى است معروف به قريه دماوند مى باشد (تاريخچه قديم و جديد آن در فصل قرا و اماكن رى قديم و طهران از اين كتاب نگاشته شده است بدانجا مراجعه شود) ابومحمد سليمان بن مهران دنباوندى معروف به اعمش محدث به آن منسوب شده و در سال 138 در سن 87 سالگى وفات نموده است.

(5 - دولاب) اين قريه از قراى نامى رى اسلامى بوده و جمعى از علماى حديث به آن منسوب شده اند از آن جمله قاسم رازى دولابى است كه چهل سال در مكه اقامت گزيده و پيش از حمله قرمطى برمكه به يك سال وفات كرده است و نيز ابوبكر محمد بن اسماعيل بن زياد دولابى محدث متوفى به سال 275 به اين قريه منسوب شده است. (به فصل قراى قديمه رى و طهران امروز از اين كتاب رجوع شود).

(6 - رنبويه) مسعودى در مروج الذهب و ديگران نوشتند در سال 189 هنگامى كه هارون الرشيد از رى به سوى خراسان مى رفت، على بن حمزه كسائى نحوى معروف كه در ركاب هارون بوده است، وفات مى كند و در اين قريه دفن مى شود چنان كه در همين روز هم محمد بن حسن شيبانى قاضى وفات مى كند و در اين قريه نيز دفن مى شود، هارون از اين اتفاق آگاهى يافت و گفت (دفن الفقه و النحو فى رنبويه) (به

ص: 177

كلمه رنبويه از دهات رى در تاريخ رى رجوع شود).

(7 - زويق) اين قريه در نواحى رى بوده است و بنابه گفته مسعودى در صفحه 228، مروج الذهب در حاشيه ج 2، كامل ابن الاثير على بن احمد صاحب الزنج معروف كه در سال 255 و زمان خلافت المهدى باللّه عباسى در بصره خروج نموده و مذهب ازارقه را منتشر ساخته از اهالى اين قريه مى باشد (به كلمه زويق از تاريخ دهات رى رجوع شود).

(8 - قار يا غار) ابوبكر بن صالح بن شعيب رازى به آن منسوب شده است (به صفحه 10، ج 7 معجم البلدان و بخش دهات رى قديم و طهران رجوع شود).

(9 - قسطانه يا كستانه) قريه اى است كه فاصله آن از رى يك مرحله بوده است، ابوبكر محمد بن الفضل بن موسى رازى قسطانى به آن منسوب شده است. ابوبكر شافعى و ابن ابى حاتم رازى محدث در قرن سوم از او روايت كرده اند (ص 86 و ص 200، ج 7، معجم البلدان).

(10 - كلين) به ضم كاف و تخفيف يا تشديد لام و گاهى كلين به فتح لام گويند و در آن قبر شيخ يعقوب والد شيخ ابى جعفر معروف به كلينى مؤلف كتاب الكافى در حديث از كتب چهارگانه حديث شيعه است (به كلمه كلين و كلينى از اسامى دهات و رجال در تاريخ رى مراجعه شود).

(11 - محمديه) نام شهر جديد رى است كه مهدى عباسى در خلافت منصور به رى آمده و آن را ساخته و به نام خود (محمد المهدى) ناميده (به فصل اسامى دهات و اماكن قديمه رى و طهران مراجعه شود).

(12 - مشكاوين) از دهات رى است كه در آن كارزارى ميان ياران حسن بن زيد علوى و عبداللّه بن عزيز صاحب الطاهريه در سال 251 رخ داد و علويان فرارى گشتند. (به صفحه 66، ج 8، معجم البلدان رجوع شود).

(13 - مهرقان) ابوعمر حفص مهرقانى رازى به آن منسوب شده است. ابوحاتم رازى از او روايت كرده است (ص 221، ج 8، معجم البلدان).

ص: 178

(14 - ورامين) از دهات نامى بلكه از شهرهاى كوچك و مهم رى قديم بوده و امروز نيز از دهات نامى طهران به شمار مى رود و تاريخچه مبسوطى در تاريخ رى و طهران دارد (به دهات قديمى رى و طهران امروز از اين كتاب رجوع شود).

(15 - وسقند) ابوحاتم محمد بن سعيد وسقندى رازى متوفى بعد از 241 به آن منسوب شده است. (به صفحه 241، ج 8، معجم البلدان و دهات قديمه رى اسلامى رجوع شود).

(16 - وهين) از نواحى قرج كه از قصبات رى بوده است. (به صفحه 435، ج 8، معجم البلدان رجوع شود).

اين بود مختصرى از نام و تاريخ دهات رى اسلامى قديم كه به طور تحقيق مى توان گفت آبادانى آنها پيش از پيدايش نام قريه طهران در تاريخ رى بوده است و برخى از آنها

تا زمان ممتدى هم بعد از پيدايش آن نيز برقرار بودند و متلاشى نگرديدند تا اين كه به

واسطه انقلابات سياسى كه در سرزمين رى رخ مى داده به تدريج ويران مى شدند سپس به مرور زمان از نو آبادان مى گرديدند چنان كه در تاريخ ورامين و دولاب و دماوند و كرج

و غيرها از قراى قديمه رى يا رى و طهران ذكر خواهيم نمود.

(بخش دوم) دهات نامى رى كه هنگام پيدايش نام قريه طهران آباد و داير بوده است.

(1 - أذون) قصران داخل و قصران خارج از نواحى بزرگ رى بودند (به كلمه قصران در تاريخ رى و طهران رجوع شود) و اذون از دهات قصران بوده است. ابوالعباس احمد بن حسين بن ابى قاسم بن على بن بابا قصرانى اذونى متولد به سال 495 در اذون از مردمان نامى آن بوده است (به صفحه 96، ج 8، معجم البلدان چاپ مصر و تاريخ رى از اين كتاب رجوع شود).

(2 - اسفنذون) ابوالعباس احمد بن على اسفنذونى متوفى به سال 298 در بغداد به آن منسوب شده است (به صفحه 228، ج 1، معجم البلدان و تاريخ رى رجوع شود).

(3 - اشنان) به ضم الف ابوالحسين اشنانى قاضى بغداد در سال 316 بعد از قضاوت احمد بن اسحاق بن بهلول در آن منسوب به اين قريه مى باشد. (به صفحه

ص: 179

92، ج 1، معجم الادباء چاپ مصرو تاريخ رى رجوع شود).

(4 - بهزان) ابواسحاق اصطخرى فارسى در كتاب خود كه در حدود سال 304 تأليف نمود در صفحه 39 چاپ ليدن مى نگارد كه بهزان از رساتيق رى بوده است. (به كلمه بهزان و طهران از اين كتاب (تاريخ طهران) رجوع شود).

(5 - جراذين) با جيم و برخى با خاء خواندند. على بن عباس جراذينى متكلم و فقيه به آن منسوب شده (صفحه 223 فهرست طوسى) محتمل است كه تاريخ پيدايش اين قريه بر پيدايش قريه طهران مقدم باشد. (به تاريخ رى رجوع شود).

(6 - خرماباد) (چنين ضبط شده است) ابوحفص عمر بن الحسين خرمابادى محدث متولد به سال 443 تقريبا به آن منسوب شده است (ص 423، ج 4، معجم البلدان و تاريخ رى رجوع شود).

(7 - خومين) به ضم خاء، ابوالطيب عبدالباقى بن احمد بن عبداللّه خومينى رازى محدث متوفى بعد از سال 420 به آن منسوب شده است (ص 491، ج 3، معجم البلدان).

(8 - دزاه) و گاهى آن را به ديزاى عليا يا ديزاى سفلى مى نامند. ابن حوقل كه كتاب خود را در حدود سال 366 تأليف نموده مى نويسد كه دو قصبه مهم بودند و هر يكى دو هزار سكنه داشتند. (به تاريخ رى و كلمه دز آشوب از اين كتاب رجوع شود.)

(9 - دهك) با فتح دال يا كسر دال. سعدى بن عبداللّه دهكى و على بن ابراهيم بن محمد دهكى كه در سال 359 حيات داشته به آن منسوب شده است. (به صفحه 78 - 79، ج 5، معجم الادباء و تاريخ رى رجوع شود).

(10 - دوربست يا درشت يا طرشت) اين قريه از قراى قديمه رى است و در اين زمان آن را درشت يا طرشت مى خوانند. ابوعبداللّه بن جعفر بن محمد بن محمد بن موسى بن جعفر دوربستى فقيه محدث متوفى بعد از سال 600 منسوب به اين قريه بوده است به كلمه مزبور در معجم البلدان و ص 524، جنة النعيم و دهات قديمه رى و طهران رجوع شود).

ص: 180

(11 - سن) به كسر سين. هشام بن عبداللّه سنى رازى محدث كه از مالك و ابن ابى يوسف روايت نموده منسوب به اين قريه مى باشد. (ص 44، ج 4، معجم البلدان و تاريخ رى).

(12 - طبرك) يا فخرآباد در سال 450 الملك الرحيم خاتمه پادشاهان بويهى در اين قلعه وفات نموده قلعه مزبور تاريخچه مبسوطى در تاريخ رى دارد. (ص 229، ج 10، كامل).

(13 - قصران) قصران داخل و قصران خارج دو ناحيه بزرگى است در رى كه جمعى از علما به آن منسوب شده اند. ابن الاثير در حوادث سال 306 و صفحه 27، ج 8 كامل از آن نامى برده است. (به دهات رى قديم و طهران رجوع شود).

(14 - كرج) در حوادث دولت آل بويه در رى و تاريخ كامل ابن الاثير راجع به مسعود بن محمود بن سبكتكين سال 425، صفحه 150، ج 9 و كتاب هاى ديگر كه در قرن سوم هجرى تقريبا تأليف شده نامى از كرج آمده است. (به دهات رى قديم و طهران مراجعه شود).

(15 - نرمق) و مردمان اين محل آن را نرمه گويند. احمد بن ابراهيم نرمقى رازى به آن منسوب شده است و ابوالقاسم طهرانى از او روايت كرده (ص 250، ج 8، معجم البلدان) محتمل است كه پيدايش نام اين قريه پيش از تاريخ بروز نام طهران باشد.

(16 - هسنجان) ابواسحاق ابراهيم بن يوسف بن خالد هسنجانى رازى متوفى 301 از اين قريه است. (به صفحه 465، ج 8، معجم البلدان رجوع شود).

(17 - يزدآباد) ابوالعباس يزدى آبادى از معاصرين ناصرالدوله ديلمى از مردمان اين قريه است. (ص 158، ج 4، مرآت البلدان).

بخش سوم دهات نامى رى را در صفحات بعد بخوانيد.

(و) طهران در نگارشات مورخين از سال 261 تا سال 617 از پيدايش نام آن تا آغاز حمله مغول 617.

از نگارشات مورخين استنباط مى شود كه قريه طهران مانند قريه هاى دولاب

ص: 181

و خوار و ورامين و غيرها در اين مدت آباد و معمور بوده است بلكه آبادانى آن بسا محكم و قوى است كه انقلابات ريشه كن مغول هم نتوانسته آن را نابود سازد. از جمله مورخين كه نام طهران را در اين تاريخ نگاشتند:

(1) ابوزيد احمد بن سهل بلخى معروف به ابن بلخى است كه تاريخ تأليف آن معلوم نيست ولى تا اوايل قرن هفتم به اتمام رسيده است. در فصل كورت هاى فارس چنين مى نويسد: همه ميوه هاى آنجا به غايت نيكو است خاصه اناركى مانند انار طهران است.

(2) ابوبكر محمد بن على بن سليمان راوندى مى نويسد كه والده سلطان و امير سپاه سالار كبير مظفرالدوله و الدين قزل ارسلان از لشكرگاه حركت فرمودند، عزيمت به نخجوان و به بالاى طهران فرود آمدند و پيش از اين ذكر كرده كه لشكرگاه سلطان در رى بوده.

(3) محمد بن حسن بن اسفنديار در تاريخ طبرستان كه در حدود سال 613 تأليف شده است. در ضمن جنگ هاى افراسياب و منوچهر مى نگارد: افراسياب در آنجا كه طهران و دولاب است، رخت افكند. (به تاريخ طبرستان باب دوم از كتاب اول در فصل بناى رويان رجوع شود).

(4) ياقوت مى نويسد: طهران لفظ عجمى است و عجم آن را به تاء منقوطه تلفظ نمايند براى اين كه طاء در لغت عجم نيامده است طهران از قراى رى است و ميان اين قريه و رى دو فرسخ است از مرد راستگويى از مردان رى شنيدم كه مى گفت طهران قريه بزرگى ست كه بيوتات آن را زيرزمين ساخته اند و احدى را راهى براى اين قريه نه مى باشد بجز اين كه خود اهل اين قريه بخواهند او را راه دهند و بارها بر سلطان وقت ياغى شدند و سلطان جز مدارات با ايشان چاره نداشته و اين آبادى منقسم به دوازده محله مى شود اهل هر محله با محله ديگر منازعه مى نمايند و مردم اين محله به محله ديگر نمى روند و باغات و بساتين زياد دارد و همين نكته اسباب حراست اهالى و دفع دشمن از ايشان است و با وجود محروس بودند با گاو زراعت نمى كنند

ص: 182

و زراعت ايشان دستى و به مرور است زيرا كه مى ترسند بعضى از آنها دواب بعض ديگر به غارت بربايند جماعتى از اهل علم منسوب به تهران مى باشند؛ نيز طهران از قراء اصفهان است و بعضى از محدثين به اين قريه است.

(ز) چگونگى اجمالى اوضاع سياسى رى و طهران از سال 261 - 616 از آغاز پيدايش قريه طهران تا آغاز حمله مغول

اوضاع سياسى رى در اين سه قرن بسا منقلب و توأم با تبليغات دينى و تغييرات دربارى و تعصبات نژادى بوده است گاهى به سود و گاهى به زيان توده و جامعه رى مى گرديد به اين معنى رى همانطورى كه از تشكيلات المهدى باللّه خليفه عباسى و ساختن شهر جديد آن المحمديه به آبادانى و پايتختى آن در زمان ركن الدوله بويهى و فرزندانش بهره مند شده و رو به تعالى و فزونى رفته بوده است به همان نسبت نيز دوره آبادانى و آسايش آن سپرى گشته و در زمان سلطنت سامانيه و حملات غزها و حكومت ابن سبكتكين و سلجوقيان و خوارزمشاهيان و اختلافات مذهبى و نژادى كه با مردمان رى ابراز مى نمودند آسيب هاى گوناگون متحمل شده و رو به قهقرى كرده است و به طورى كه بعدا بيان مى كنيم و در كتاب تاريخ رى به تفصيل نگاشتيم سر زمين رى پيش از حمله مغول دچار خرابى و ويرانى بوده است ولى مغول آن را ريشه كن و نابود ساختند به هرحال فهرست اجمالى وقايع تاريخى رى در اين دوره از اين قرار است.

در سال 262 فرماندار رى صلانى به مرگ رسيد و كيغلغ بر آن استيلاء يافت و در سال 272 از كوتكين پس از كارزارى كه ميان او و محمد بن زيد علوى صاحب طبرستان در گرفته بود به رى آمد و از اين سال تا سال 289 جنگ هاى متوالى در رى ميان احمد بن عبدالعزيز و احمد بن رافع فرمانداران المعتضد باللّه عباسى و ميان محمد بن هارون و محمد بن زيد علوى رخ داد (ص 170، ج 7 كامل) در سال 304 ابن ابى الساج و الى آذربايجان به رى آمد و تا سال 307 پس از جنگ هاى متمادى بيرون رفت (ص 22، ج 8 كامل) و در سال 311 باز هم به رى آمد (ص 45، ج 8 كامل) و در

ص: 183

سال 314 سامانيه بر رى استيلاء يافتند (ص 52، ج 8 كامل و در سال 316 اسفار بن شيروم بر رى و كرج غلبه نموده (ص 60، ج 8) و پس از او مرداويج تا سال 318 در آن اقامت داشت و جنگ هاى متوالى برپا نمود.

در سال 321 دولت بنى بويه در رى بروز نمود و با على بن محتاج و خراسانى ها و ديگران تا سال369 جنگ هاى مختلف داشتند (به تاريخ رى و ج 8 كامل رجوع شود)

سلطنت بنى بويه در رى

مؤلف احسن التقاسيم مى نگارد اعظم بلاد جبل ديلم و رى است و اول كسى كه بر رى و ديلم غالب شد و اين دو ولايت را از چنك خلفاى آل سامان بيرون آورد حسن بن بويه بود كه خود را ملقب به ركن الدوله كرد و پدرش مؤيد الدوله و برادرش على فخر الدوله و سپهسالار ايشان در دامغان بود - اين سلسله براى سلطنت با صلاحيت تراند و سياست هاى عجيب و غريب و رسوم بد دارند اما متعرض متروكات و ميراث نمى شوند و جايزه و انعامى كه دارند تا حال حيات مجرى مى دادند الخ (ص 165، ج 4، مرآت البدان به نقل از احسن التقاسيم).

پايتختى رى در زمان بنى بويه

(ابن حوقل) در كتاب مسالك الممالك مى نويسد: اما ديوان و صقر حكمرانى همدان در زمان ما در رى است و به جهت اين كه سلطان اين اقليم ابوعلى الحسن بن بويه است كه در رى توطن و اقامت نمود و جبال به تمام در تصرف اوست و باج و خراج اين مملكت به او مرتفع مى شود از جبال تا اصفهان تا زمين فارس دوهزار دينار مرتفع مى شود (از ص 151، ج 4، مرآت البلدان منقل از مسالك الممالك).

ترديدى نيست با اين كه رى در زمان پادشاهان مهم بنى بويه آبادان و معمور بوده و اوضاع سياسى و دينى و فرهنگى آن بسيارى رضايت بخش و سودمند گرديده است و در زمان وزارت ابن العميد و صاحب بن عباد مورد ستايش شعرا و نويسندگان دور

ص: 184

دست مانند ابوالطيب متنبى و ابن مسكويه و ديگران شده است و شالوده و اساس كتابخانه مهم رى كه فهرست آن تنها در ده مجلد تدوين گرديده و تا آمدن مغول به رى هم داير بوده است در زمان شهرياران سترك آل بويه و دو وزير مزبور ريخته شده است (به تاريخ كتابخانه هاى ايران چاپ 1311 نگارش مؤلف اين كتاب و معجم البلدان ياقوت رجوع شود).

(ح) تتمه فهرست اجمالى اوضاع دولت بنى بويه، سلجوقيان و خوارزمشاهيان در رى

در سال 369 عضدالدوله بر همگى مستملكات فخر الدوله مستولى گشت و در سال 387 در قلعه طبرك وفات نمود و در آن وقت كليد خزين هاى اين در رى و نزد مادرش مجدالدوله بوده به طوريكه كفن براى او خواستند نيافتند چون ديلميان شورش كرده بودند نتوانستند به رى بروند ناگزير پيراهن براى او خريدند و در آن كفن كردند و فرزندش مجدالدوله كه چهار سال عمرش بوده براى سلطنت برگزيدند (ص 45، ج 1 كامل) چون اوضاع سلطنت بنى بويه از اين تاريخ تا سال (420) رو به قهقرى مى رفت و سپرى مى گرديد محمود بن سبكتكين در اين سال بر مجدالدوله بن فخرالدوله غلبه نمود و او را دستگير كرد و سلطنت بنى بويه را منقرض ساخت (ص 108، ج 9 كامل) و در اين سال 420 غزها بر رى حمله بردند و تا سال 430 حملات آنها بر رى ادامه داشته و همواره با نيروى بن سبكتكين كارزار مى نمودند. در سال 431 پس از مرگ محمود بن سبكتكين قناخسرو بن مجدالدوله بويهى در گرفتن رى طمع كرد و به قصران كه بسيارى محكم بوده آمد و بر رى حمله نمود ولى شكست خورد و به قصران بازگشت (ص 14، ج 9 كامل) در سال 432 دولت سلجوقيان ظهور يافت و در سال 434 طغرل بيك به رى آمد و حوادث بسيارى در زمان او در رى رخ داد تا اين كه در سال 455 در رى وفات نمود (صفحه 9، ج 10، كامل) در سال 492 سلطان محمد بن ملكشاه سلجوقى در رى توقف نمود و حوادثى براى او با برادرش اتفاق داد در سال 493 بركياروق نيروى برادر خود محمد در رى شكست داد و مؤيدالملك وزير را بكشت. سلطان بركياروق در حدود يكصد هزار

ص: 185

سوار در رى گردآورى نمود ولى درنتيجه نداشتن آذوقه متفرق گرديدند در سال 496 ينال ابن انوشتكين بر رى استيلاء يافت و در اين سال ابوالمظفر خجندى واعظ نامى به دست يك نفر علوى به قتل رسيد در سال 522 سلطان سنجر با نيروى مهمى از خراسان به رى آمد در سال 513 جنگ سختى ميان سنجر و سلطان محمود در رى درگرفت. در سال 541 عباس والى رى به ستور سلطان مسعود به قتل رسيد. (به صفحه 44، ج 11، كامل رجوع شود). در سال 555 ايتاخ كه از بندگان سلطان سنجر بوده بر رى استيلاء يافت و در سال 564 ايلدگز بر رى و مستملكات ينال مستولى گرديد ابن الاثير در صفحه 79، ج 11، كامل اين اسم را به تاء ثبت نموده ولى در صفحه 79، ج 11 و چندين موضع ديگر (ايناخ را با حرف نون ثبت كرده است) در سال 588 خوارزم شاه به رى آمد و بر آن مستولى گشت و قلعه طبرك را دو روز محاصره نمود و فتح كرد. در سال 590 طغرل به رى آمد و ياران خوارزم شاه را متفرق نمود. در سال 590 خوارزم شاه تكش بر رى و بقيه بلاد جبل استيلاء يافت. در سال 608 منكلى بر رى و بلاد جبل غلبه نمود و در سال 612 كشته گرديد و اغلمش بر رى استيلاء يافت. (صفحه 118، ج 12، كامل).

(ط) مختصر دورنمايى قريه طهران ميان دو بخش مذكور از قريه هاى رى هنگام حمله مغول به سال 618

تاريخ سياسى رى نشان مى دهد كه دوره هاى آبادانى و ويرانى آن مد و جزر يا فزونى و كمى داشته است و اين كه پيش از تاخت و تاز سپاهان مغول به واسطه انقلابات داخلى و تعصبات مذهبى و اختلافات نژادى كه در رى و حومه اش متواليا رخ مى داده بسيار مخروبه و ويران بوده است و هنگام حمله مغول نيز استعداد خرابى داشته است ولى پس از حمله ناهنجار چنگيز و يارانش ريشه كن و نابود گرديده است. ياقوت در معجم البلدان راجع به ويرانى رى در سال 618 زمانى كه از بازديد كتاب خانه هاى مرو از بيم مغول فرار نموده و بر رى عبور نموده شرحى نگاشته است كه درمورد خود نقل مى شود. (به فهرست اجمالى چگونگى اوضاع رى كه در

ص: 186

صفحات پيش نگاشته شده است و تاريخ مبسوط رى رجوع شود).

بهر حال مختصر تابلو تمام نمايى اوضاع سياسى رى و طهران و دو بخش مذكور از قرا و قصبات رى هنگام حمله مغول چنان كه ابن الاثير در ص 144 - 147، ج 12 كامل مى نگارد از اين قرار است: در سال 617 تتر مغربه(1) به رى رسيدند براى اين كه خوارزم شاه به سوى رى فرار كرده بوده است و تاتار مردمان آن را چنان غافلگير كرده بودند كه هيچ گونه تاب مقاومتى نداشتند در اين اثنا سپاهيان چنگيز به آنها پيوست شدند و در اندك زمانى بر رى استيلاء يافتند و اهالى آن را نابود ساختند و زنان و كودكان و اموالشان را به غارت بردند. ابن الاثير مى نويسد: تاتر در رى آسيب هاى به كار آوردند كه مانند آنها گوشزد احدى نشده است زيرا كه به محض اين كه رى را ويران ساختند، مكث در آن نكردند و دنباله خوارزم شاه شتاب نمودند و بر هر شهرى كه استيلاء مى يافتند، مخروبه مى كردند و مردان و زنان و كودكان را مى كشتند همينكه

به همدان رسيدند، خوارزم شاه آن را ترك نمود، تاتار حملات خود را در سال 621 و 624 بر رى تكرار كردند و بر ويرانى آن افزودند چنان كه در تاريخ سياسى رى از كتاب تاريخ رى ذكر شده است. از حوادث سياسى و كارزارهاى خونين كه در سرزمين رى در زمان خلفاى بنى اميه و بنى عباس و دعوت هاى متوالى كه براى آنان در آنجا مى شد و وقايع تاريخى سامانيه و آل بويه و غزها و سلجوقيان و خوارزمشاهيان تا آمدن تاتار رخ مى داد مسلم مى دانيم كه صفحات تاريخ سياسى رى پيش از حمله سخت مغول نيز به خون فرزندان نياكان خود رنگين و آلوده بوده است و طهران با همگى قرا و قصبات نامدار بخش اول و دوم مزبور آن نيز به موجب قانون پيروى جزء از كل و فرع از اصل هم طبعا در حالت انقلابات و تزلزل و گذرگاه سوق الجيشى و سپاهيان دولت هاى انقلابى بوده است (براى آگاهى از تفصيل اين حوادث به تاريخ سياسى رى از تاريخ رى مراجعه شود) با اين وصف مى توان گفت

ص: 187


1- تتر مغربه بيست هزار سوار كه در غرب خراسان مى رفتند و مأموريت دستگيرى خوارزم شاه را داشتند، ايشان را مغربه ناميدند تا اين كه فرق ميان آنها و نيروهاى ديگر چنگيز معلوم گرديد.

كه براى پيشرفت شهرت نام طهران از آغاز قرن سوم تا پايان قرن هفتم يا آغاز حمله مغول موانعى از ويرانى و آشوب داخلى رخ داده بوده كه مورخين و جغرافى شناسان اين عصر مانند اصطخرى متوفى به سال 304 تقريبا و مقدسى كه كتاب خود را در حدود سال 375 تأليف خود را به پايان رسانيده و ابن حوقل كه كتاب خود را در سال 366 گردآورى نموده نتوانستند به طور مرغوب از چگونگى و سرگذشت علماى نامى آن آگاه شوند، مؤيد اين مطلب آن است كه سمعانى متوفى به سال 562 با اين كه در كتاب الانساب خود در وصف طهران رى مى نگارد طهران رى معروف تر از طهران اصفهان است و تنها يك نفر از علماى منسوب به آن معرفى نموده است. چنان كه قبلاً هم به اين مطلب اشاره شده است. ياقوت نيز كه معجم البلدان از طهران رى و منسوبين به آن بيش از سمعانى ذكر نكرده است.

بهر حال شهرت نام طهران رى ميان دو بخش از قرا و قصبات مذكوره در اين چهار قرن (3 - 7) بيش از اين مقدار نبوده است، ولى مى توان باور كرد كه آبادانى و عمران آن

بسا قوى و محكم و پايدار بوده است كه انقلابات داخلى دولت هاى كشور خود يا دولت هاى كشورهاى همسايه و بيگانگان حتى مغول و سپاهيان تاتار نتوانستند آن را مانند بسيارى از قريه هاى نامى ديگر از بخش اول و دوم ريشه كن سازد بلكه چنان كه بعدا مى نگاريم پس از پايان حملات مغول و در قرن هشتم هجرى از نو دو مرتبه رو به آبادانى رفتند.(1)

فهرست اجمالى تحقيقات و مطالب مذكوره پيش از اين قرار است:

كه طهران رى مشهورتر از طهران اصفهان بوده است اگرچه علماى نامى طهران اصفهان بيشترند و اين كه با طاء مؤلف نه با تاء منقوط تلفظ مى شود و از هنگام فتح رى

به سال 20 يا 19 هجرى تا سال 261 و پيش از ثبت نام ابن حماد طهرانى محدث در تاريخ معروف نبوده است ولى با برخى از بخش نخست دهات نامى رى كه پيش از

ص: 188


1- . تاريخ تهران، اول، تهران، بى نا، 1325ش، ص 1 - 23.

پيدايش نام طهران در تاريخ داير بودند مانند خوار، گلين، محمديه، ورامين و غيرها هم عصر بوده و در انقلابات سياسى و دينى آنها چنان كه ذكر شده شركت داشته است و شهرت و آبادانى آن بر غالب دهات و قراى بخش دوم رى كه هنگام پيدايش نام طهران آباد و داير بودند مانند اذون، اسفندون، بهزان، سن، قصران، كرج و غيرها غلبه يافته است و از نگارشات مورخين چنين استنباط شده است كه طهران تا آغاز حمله مغول 617 مانند قريه هاى دولاب، خوار، ورامين، در اين مدت معمور و آباد بوده است و در قرن هفتم هجرى مردمان تهران ياغى گر و سلحشور بودند و بر دولت وقت هميشه شورش مى كردند و از دادن باج و خراج امتناع مى ورزيدند و به خانه هاى سرداب مانند خويش كه زيرزمين مى ساختند، پنهان مى گشتند و در صورتى كه هم راضى به پرداخت ماليات مى شدند زر مسكوك نمى پرداختند بلكه به جاى آن وجوه رايجه نقره و مرغ و خروس و مانند آنها مى دادند و در صفحه 26 - 70 تقريبا ثابت شده است كه همگى بخش سوم دهات نامى قديمه و جديده (رى از بعد از حمله مغول تا آغاز شهريت طهران به سال 900 بعدا در قلمرو نقشه شهرستان طهران از سال 1000 تا امروز ثبت گرديده است و به رى قديم نسبت داده نمى شود) و براى روشن كردن موضوع و نگاشتن تاريخ طهران و آغاز شهريت آن مى بايد مقدمة به تاريخ اجمالى انقراض رى اشاره شود.

انقراض نام رى

رى بعد از ويرانى به حمله مغول آباد نگرديده بلكه به واسطه نزاع مذهبى شافعيه و حنفيه و شيعه كه ميان مردمان دوازده محله رى همواره برپا بوده است چنان كه ياقوت در معجم البلدان و ديگران مى نگارند مخروبه تر گرديده است شهرياران مغول كه بر رى و ممالك ديگرى فرمانفرمايى كرده اند، سيزده تن بودند و مدت حكومت ايشان از سال 599 تا سال 730 بوده است كه جمعا 131 سال مى شود و در

ص: 189

اين مدت در رى آبادانى برپا نكردند. مستوفى در نزهة القلوب مى نگارد: رى در فترت مغول به كلى خراب شد و در عهد غازان خان ملك فخرالدين ريى به حكم برليغ در او اندك عمارتى افزود و جمعيرا ساكن گردانيد. نام تاريخى رى تا زمان شاه عباس صفوى و پايان قرن يازدهم هجرى برپا بوده است و باز هم گروهى از علماى نامى در اين زمان به آن منسوب شده اند از آن جمله:

(1) محمد سليم رازى شاگرد سلطان العلماء و مؤلف كتاب الملتقطات و شرح لغز القانون و كتاب شرح صحيفه كامله سجاديه و غيرها نگارنده نسخه هاى مزبور را در كتابخانه مرحوم سيد حسن صدرالدين در كاظمين ملاحظه نموده.

(2) امين احمد رازى نويسنده تذكره هفت اقليم كه در سال 1010 تأليف نموده است و نسخه نفيس از اين كتاب در كتابخانه سلطنتى و كتابخانه مدرسه سپهسالار در طهران يافت مى شود.

(3) قاضى احمد بن محمد غفارى رازى كه در سال 972 هجرى كتاب نسخ جهان آرا در سه مجلد نگاشته و در مجلد سوم به تاريخ صفويه پرداخته (به مجلد چهارم مجله مهر صفحه 77 شماره 1 رجوع نماييد).

(4) نظام الدين محمد بن الحسين قرشى ساوجى ساكن شهر عبدالعظيم شاگرد شيخ بهائى و مدرس در مدرسه عبدالعظيم در رى، شاه عباس صفوى تدريس مدرسه مزبور را به وى واگذار كرده و در سن چهل سالگى وفات نموده در فقه و علوم رياضى و رجال مهارت داشته از تأليفاتش تتمه كتاب جامع عباسى از مبحث تجارت، شرح رساله فخريه در اصول دين تأليف فخرالدين فرزند علامه محلى است، نظام الاقوال فى علم الرجال و كتاب الصحيح العباسى كه اخبار صحيحه كتب چهارگانه را در آن گردآورى نموده و با شرح و تحقيق در سال 1022 از تأليفش فراغت يافته اولش، الحمد للّه بجيمع المحامد الخ.

انقراض نام تاريخى رى بعد از قرن يازدهم هجرى شده و به جاى آن نام تاريخى طهران آمده است و ظاهرا نخستين شخص نامى از علما و مؤلفين كه به طهران بعد از

ص: 190

انقراض رى منسوب شده است محمد يوسف بن حسين طهرانى مؤلف كتاب نقد الاصول در علم منطق مى باشد كه تأليف خود را در سال 1104 انجام داده است چنان چه بعدا مى نگاريم. (به منسوبين به طهران در عصر صفويه رجوع نماييد.)(1)

67 - لغت نامه دهخدا (معاصر)

رى. [رَ] (اِخ) اسم پادشاه زاده اى بود. (فرهنگ جهانگيرى). نام پادشاه زاده اى بود گويند او را برادرى بود راز نام هر دو به اتفاق شهرى بنا كردند و در تسميه آن نزاع داشتند چه هر يك مى خواستند به نام خود كنند. بزرگان آن زمان براى دفع نزاع شهر را به نام رى و مردم آن را به نام راز (رازى) خواندند. (از برهان).

رى. [رَ] (اِخ) ناحيه اى است قديم كه در عهد هخامنشى بين دربند (دروازه بحر خزر) و درياى خزر و ماد قرار داشت ولى جزء ماد بزرگ به شمار مى آمد. داريوش در كتيبه بيستون از آن ياد كرده است. (فرهنگ فارسى دكتر معين). رقا. رگا. رگها. راك. راگ. صورت هاى پهلوى و پارسى باستان كلمه است. رجوع به حواشى برهان قاطع مصحح آقاى دكتر معين در ذيل رى شود.

2 - مركز ناحيه رى، و آن شهرى بزرگ بود و مركز «جبال» محسوب مى شد و بين آن تا نيشابور 160 فرسنگ و تا قزوين 27 فرسنگ بود. ياقوت اين شهر را ديدار كرد و شاهد خرابى آن به سال 617 ق در حالى كه از پيش مغول فرار مى كرد، بود. (از فرهنگ فارسى دكتر معين). نام شهرى قديم نزديك تهران پايتخت و كرسى جبال و نسبت بدان رازى باشد و به روايت شاهنامه نام قديم آن پيروز رام است نام اين شهر در اوستا و در كتيبه بيستون (راگا) و در تورات (راگزر) يا (راجس) است و به واسطه قديم بودن به شيخ البلاد مشهور بوده و رى اردشير و محمديه نيز گفته اند. در قرن سوم هجرى مثل نيشابور شهرى عظيم بود آن گاه خراب شد و از آن موقع رو به

ص: 191


1- تاريخ تهران، ص 62 - 64.

انحطاط گذاشت و تمام خرابه هاى شهر رى به شكل مثلثى است. بانى آن راز بن فارس بن لواسان و به قولى شيث بن آدم است. در قرن چهارم هجرى فهرست كتاب هاى يك كتابخانه عمومى رى در ده مجلد بزرگ مضبوط بود. (از يادداشت مؤلف). شهرى است عظيم [از جبال] و آبادان وباخواسته و مردم و بازرگانان بسيار و مستقر پادشاه جبال ... و محمد زكريا بجشك از آنجا بود و تربت محمد بن الحسن الفقيه و كسايى مقرى و فراخرى هم از آنجا است. (از حدود العالم). يكى از پنج ناحيت پهله است. (ابن المقفع از ابن النديم).

شهر رى در سال 23 هجرى در زمان خلافت عمر بن الخطاب به دست قرظة بن كعب انصارى به تصرف مسلمين درآمد و شورش بزرگ آن شهر در سال 25 هجرى به دست سعد وقاص فرو نشست. در ادوار تاريخ اسلام شهر رى كه در گذشته از شهرهاى بزرگ عالم به شمار مى رفت، آبادانى خود را دوباره از سر گرفت و تدريجا بر اعتبار و عمران آن افزوده گشت. المقدسى مى نويسد كه عمر بن سعد به طمع حكومت رى در زمان يزيد اموى به كربلا به جنگ حضرت امام حسين عليه السلام رفت و اين دو بيت را از او مى داند:

أأترك ملك الرى و الرى رغبة

أم ارجع مذموما بقتل حسين

و في قتله النار ليس دونها

حجاب و ملك الرى قرة عين

اسماعيل بن احمد سامانى در سال 289 ق رى را گرفت و خليفه عباسى آن زمان المكتفى به ناچار حكومت اسماعيل را در آن سامان شناخت. از آن پس رى دوباره به دست سلاطين مستقل ايران درآمد و پادشاهان آل زيار و آل بويه و سلجوقيان مدت ها بدانجا حكومت راندند. (از ايرانشهر، ج 2، ص 1330 - 1328).

اى قبله خوبان من اى طرفه رى(1)

لب را به سپيدرك(2) كن پاك از مى

ص: 192


1- ن ل: شهره رى.
2- ن ل: بسردرك. (صحيح: به سردزك، و دزيا دوز آستين است و در تداول مردم قزوين هنوز هست).

رودكى

ص: 193

بياورد لشكر سوى خوار رى

بدان مرغزارى كه بُد آب و نى

فردوسى

چون قصد به رى كرد و به قزوين و به ساوه

شد بوى و بها از همه بويى و بهايى

منوچهرى

اى سپاهت را سپاهيان رايتت را رى مكان

اى ز ايران تا به توران بندگاننت را وشاق

منوچهرى

پس از آن كه امير محمود ... از رى بازگشت. (تاريخ بيهقى، چاپ اديب، ص 103).

چو سيستان ز خلف رى ز رازيان بستد

و ز اوج كيوان سربرفراشت ايوان را

ناصر خسرو

لشكر كوفه قهستان و ... رى تا دامغان و طبرستان بگشادند. (فارس نامه ابن بلخى، ص 120).

تا رى از راى او چو بغداد است

از عزيزى به كرخ ماند خوار

خاقانى

كنم از حمد و مدح اين دو امام

رى و خوى را ز محمدت دو ازار

خاقانى

آفتاب كرم كجاست به رى

اهل همت كه راست ز اهل عجم

خاقانى

خاك سياه بر سر آب و هواى رى

دور از مجاوران مكارم نماى رى

خاقانى

در آن محنت فرو ماند و بدانست كه به رى رأى خطا كرد در مخالفت قابوس و رد نصيحت او راه صواب گم شد. (ترجمه تاريخ يمينى، ص 183). رجوع به رى باستان تأليف دكتر كريمان شود.

3 - شهرستان رى: شهرستانى است تابع استان مركزى در جنوب تهران، سر راه تهران و قم، جلگه، معتدل، كارخانه گليسيرين و كارخانه سيمان در آن است. مزار

ص: 194

عبدالعظيم، امام زاده حمزه، امام زاده ابراهيم، بى بى شهربانو، ابن بابويه، امام زاده عبداللّه، امام زاده طاهر، برج طغرل، نقش برجسته اردشير اول (در چشمه على كه فتحعلى شاه آن را حك كرد و دستور داد كه نقش خود او را در آن حكاكى كنند) و آرامگاه ناصرالدين شاه قاجار و رضاشاه در آن جاست. (از فرهنگ فراسى دكتر معين). برمبناى سرشمارى سال 1345 ش در شهرستان رى، 36465 خانوار معمولى شامل 170411 تن جمعيت و 67 خانوار دسته جمعى شامل 3655 تن بود كه مجموع خانوار 36532 و مجموع جمعيت 174066 تن مى باشد. (از كتاب سرشمارى عمومى نفوس و مسكن، ج 3، ص ژ). رجوع به شهر رى شود.(1)

68 - رى و جغرافيا و تحولات آن، خليل كمره اى (معاصر)

ياقوت حموى در معجم البلدان در لغت «رى» گويد:

شهرى است مشهور، از شهرهاى بزرگ و بلاد معروف، ميوه هاى بسيار، محصول و بركات فراوانى دارد، حاجيان كه از راه خشكى به زيارت خانه خدا مى روند در شهر رى توقف مى كنند. مركز بلاد جبال است. بين آن تا نيشابور 160 فرسنگ و تا قزوين 27 فرسنگ است. بطلميوس گويد: طول شهر رى 85 درجه و عرض آن 37 درجه و 36 دقيقه است. ارتفاع آن 77 درجه زير 18 درجه از سرطان است. خارج از اقليم چهارم و داخل در اقليم پنجم است.

اين «رى» كه من ديده ام شهرى است در زيبايى شگفت كه با آجر مخطط رنگارنگ و محكم و با كاشى كارى ساخته شده و از بس شسته و روفته است، گويى زلف نيكوان است كه روغن زده باشند.

در فضاى وسيعى واقع است و كوهى بر آن مشرف است كه چيزى بر آن نمى رويد. شهرى بزرگ بوده كه اكثر آن خراب شده است. در سال 617 كه از جلوى

ص: 195


1- لغت نامه دهخدا، ويرايش جديد، اول، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، بهار 1373، ج 8 ، ص 10970 و 10971.

هجوم تاتار مى گريختم مرا بر خرابه آن اتفاق گذار افتاد. ديوارهاى خراب آن را برپا ديدم. منبرهاى آن باقى است. رنگ آميزى ديوارها به حال خود باقى بود چونكه تازه خراب شده بود ليكن بهرحال خراب بود. از يكى از خردمندان علت خرابى آن را جويا شدم، گفت: «علت آن جزئى بوده ولى گويا خدا خرابى آن را خواسته بود. اهل اين شهر سه طايفه بودند: شافعى كه در اقليت بودند، حنفى كه عده آنها از شافعى زيادتر بود و شيعى كه عامه مردم و سواد اعظم بودند زيرا كه اهل شهر نصف شيعه بودند و اهالى روستاها تماما شيعه بودند، در روستاها به جز شيعه و اندكى حنفى كس ديگر نبود، هيچ شافعى در ميان آنها نبود. عصبيت بين شيعى و سنى درگرفت، بين آنها جنگ شد. حنفى و شافعى كه با هم متحد بودند، پيروز شدند، به حدى كه از شيعه آدم سرشناس باقى نگذاشتند. همين كه شيعيان فانى شدند، ديگر بار عصبيت بين شافعى و حنفى ها درگرفت، جنگ ها بين آنان رخ داد كه در تمام آنها پيروزى با وجود قلت عده شافعى با شافعى ها بود. شافعى ها در محاصره حنفى ها بودند، حنفى ها با اسلحه از روستاها مى آمدند، به هم كيشان خود كمك مى كردند، معهذا مغلوب شدند، اين محله ها كه مى بينى خراب شده همه محلات حنفى و شيعه بوده، فقط محله شافعى ها باقى مانده، اكنون كسى از شيعى و حنفى باقى نمانده و اگر مانده كيش خود را مخفى مى دارند.

خانه ها را ديدم كه همه زيرزمين واقع بود، كوچه ها كه به خانه ها مى رفت همه تاريك بود. اين كار را به علت كثرت غارتگرانى كه بر «رى» ايلغار مى زدند كرده بودند.

اصطخرى گويد: «رى» بزرگتر از اصفهان بوده زيرا مى نويسد:

«بعد از رى در جبال شهرى بزرگتر از اصفهان نيست اگرچه شهر نيشابور از حيث وسعت بزرگتر از رى است ولى «رى» از حيث زيبايى ابنيه، ثروت خلق، وفور نعمت و عمران آبادتر و معمورتر بوده.»

«رى» شهرى است كه وسعت آن يك فرسنگ و نيم در يك فرسنگ و نيم. غالب بناهاى آن با چوب و گل ساخته شده. «رى» داراى قراء بزرگى است كه هر يك

ص: 196

بزرگتر از شهرى است. از جمله قراء بزرگ آن يكى «قوهد» و يكى «سد» و ديگرى «مرجبى» و غيرآنهاست. به طورى كه شنيده ام از قراء آنجا زائد بر ده هزار مرد خارج مى شود. از دهستان هاى آن، قصران داخل و خارج، بهزان (يا بهنان) و السن، فشابويه و دنباوند است.

ورود اسلام به رى

عمر بن خطاب به عمار بن ياسر كه فرماندار كوفه بود دو ماه پس از فتح نهاوند امر داد كه براى فتح «رى و دستبى» (دشتابى بلوك بزرگى است در قزوين) هشت هزار سپاهى به فرماندهى عروه پسر زيد الخيل طائى برانگيزد. وى نيز اين سپاه را حاضر كرد، به قصد «رى» به راه افتاد ليكن دربرابر او سپاه ديلم جمع آمدند، اهل رى را دربرابر او امداد كردند و با او جنگيدند ليكن خدا او را بر آنان غلبه داد و وى آنها را كشتار كرد، شهر رى به تصرف آنها درآمد. اين در سنه 20 بوده و سنه 19 هم گفته اند.

شاعر عرب ابونجيد كه در اين وقايع همراه سپاه مسلمين بوده مى گويد:

«فرمانده سپاه ما را به سوى گرگان دعوت كرد و حال آن كه رى در پيش روى آن سواد اعظم است و عشايرى را كه در بدانجا آمده اند، خرسند ساخته است.

ما به سرزمين خرم و گلگشت رى دل داده ايم و رى شهرى است كه دائما در سراسر زندگانى خود درخشان بوده است.

اهل شهر در آخر هر شب جشن و سرور دارند از خانه به گردش و تفريح پراكنده مى شوند، چونانكه انسان را به ياد عروسى هاى شهرياران بزرگ مى اندازد.

جعفر بن محمد رازى گويد: «همين كه در خلافت منصور - وليعهد عباسى - «مهدى» وارد رى شد اين شهر رى را كه اكنون مردم در آنند بنا كرد، دور آن را خندق قرار داد، در آن مسجد جامعى بنا نهاد، اين كه به دست عمار بن خصيب اجرا شد، نام او بر ديوارها نوشته بود، عمل آن به سال 158 به اتمام رسيد، وصل به آن شهرچه اى در خارج قرار داد كه شهر بيرونى نام گرفت، خندقى آجرين در گرد آن بود. نام اين

ص: 197

شهرچه را محمديه گذاشت لكن اهل رى آنچه را كه در حصار قديم واقع بوده است به طور مطلق «شهر» مى گويند و اين «شهرچه» را شهر بيرونى مى نامند.

قلعه و باروى معروف زيبندى (اين لغت در جاى ديگر زيبندن و زينبى و زينبيه هم ضبط شده) در داخل شهر محمديه است. مهدى امر كرد كه آن را مرمت كنند، در هنگام اقامت در «رى» در آنجا فرود آمد، اين قلعه مشرف است بر مسجد جامع و دارالاماره. مى گويند: مرمت و اصلاحات اين قلعه به دست ميسره تغليبى از افسران آبرومند مهدى انجام گرفت. سپس اين قلعه زندان شد. پس آن گاه خراب گرديد تا دگر بار به سال 278 به دست رافع بن هرثمه تعمير شد. بعد از رافع اهل «رى» خود آن را ويران كردند. رى را در دوره جاهليت (ارازى) مى خواندند. مى گويند: اين شهر به واسطه زلزله به زمين فرو رفته و در 12 فرسنگى از موضع رى امروزى در راه خوار بين محمديه و هاشميه رى واقع است. در آنجا ابنيه اى برپاست كه دلالت مى كند شهر عظيمى بوده، در آنجا در دهستانى از دهستان هاى «رى» خرابه هايى است كه بهزان ناميده مى شود. بين آن تا رى شش فرسنگ است. مى گويند: رى آنجا بوده، مردم به آنجا مى روند و قطعات طلا مى يابند و چه بسا كه جواهر و ياقوت هم به دست آورند.

خراج «رى» دوازده هزار هزار درهم بوده است تا زمان مأمون عباسى كه هنگام بازگشت از خراسان به قصد بغداد بر آنجا گذر كرد، اهل رى او را ملاقات و از سنگينى ماليات خود به وى شكايت كردند. مأمون دو هزار هزار درهم از آن اسقاط و فرمانى در اين باب صادر كرده به اهل «رى» سپرد.

ابن فقيه از بعضى علما گويد كه در «تورات» از رى بحث شده و تجارتگاه خلق است.

اسمعى گويد: رى عروس دنياست. تجارتگاه مردم به سوى اوست و يكى از اهم بلدان روى زمين است.

رى 17 دهستان دارد كه از جمله آنها دنباوند، ويمه و شلمبه است.

رى مجمع علما و فضلا و اهل حديث بوده، از بزرگان منسوب به رى: ابوبكر

ص: 198

زكرياى رازى صاحب تأليفات متعدد است. وى در رى هنگام مراجعت از بغداد وفات يافت. از معاصرين اين امام زاده است.

و محمد عمر بن هشام ابوبكر رازى حافظ كه تصانيف و روايات دارد.

و عبدالرحمن بن محمد بن ادريس ابومحمد پسر ابى حاتم رازى كه مصنف كتاب جرح و تعديل است، از حفاظ معروف بوده، كتاب جرح و تعديل يكى از كتب سودمند است. وى براى طلب علم و دانش و حديث مسافرت ها كرده، در عراق و مصر و شام سياحت ها كرده است. از يونس بن عبداللّه و محمد بن عبداللّه بن حكم و ربيع بن سليمان و حسن بن عرفه و پدر خودش ابى حاتم و ابى زرعه رازى و عبداللّه و صالح پسران احمد بن حنبل و جماعتى ديگر استماع حديث كرد. جماعت بسيارى از او روايت كرده اند. بعضى در انتساب كتاب «جرح و تعديل» به او ترديد كرده اند، چنان كه از «ابى عبداللّه حاكم» نقل شده كه گفته است شنيدم ابواحمد محمد بن محمد بن احمد بن اسحاق حاكم مى گفت در رى بودم، روزى ديدم جماعتى كتاب جرح و تعديل را مى خوانند و به محمد بن ابى حاتم نسبتش مى دادند. چون فارغ شدند به «ابن عبدويه» كتابفروش گفتم: «اين چه مسخره بازى است كه مى بينم شما كتاب تاريخ محمد بن اسماعيل بخارى را مى خوانيد و آن را به «ابى زرعه و ابى حاتم» نسبت مى دهيد؟» پاسخ داد: «اى ابامحمد بدان چون اين كتاب را نزد ابازرعه و اباحاتم آوردند و آن دو گفتند: اين علم نيكويى است، كسى از آن بى نياز نيست و سزاوار نباشد كه آن را به شخص ديگرى غير از خودمان نسبت دهيم. بعد نشستند و آن را كم و زياد كردند.»

خليل قزوينى كه خود حافظ است، گويد: عبدالرحمن بن ابى حاتم علم پدر خود را و علم ابازرعه را فرا گرفته و مصنفات مشهور خود را در فقه و تاريخ و اختلافات بين صحابه و تابعين و علماى شهرهاى بزرگ به يادگار گذاشته است. وى از سرسپردگان مهم فرقه ابدال بود. در سال 240 متولد شد و به سال 327 وفات يافت. (بنابراين يكى از معاصرين بزرگ اين امام زاده بزرگوار ما، اين شخص يعنى

ص: 199

عبدالرحمن پسر ابوحاتم رازى است زيرا كه فاصله بين تاريخ وفات اين دو بيش از هشت سال نيست).

و محمد معروف به ابوالرستاقى پدر حمام بن محمد رازى كه هر دو تن حافظ بوده اند، وى تحصيلات خود را در شهر خود و ديگر شهرها انجام داد، در شهر دمشق اقامت گزيد و تصنيفات كرد. وى حافظ، مجتهد و ثقه بوده و روايات بسيارى اندوخته داشت. در سال 347 رحلت كرد. (بنابراين اين شخص نيز با امام زاده واجب التعظيم معاصر بوده زيرا كه فاصله وفات اين دو بيش از 27 سال نيست).

و ابوزرعه احمد بن حسين مجتهد رازى معروف از مشايخ بسيار استفاده كرده و به واسطه مقام شامخ علمى و كثرت عدد شاگردانش شهرت يافته است. در دمشق از اباالحسين والد تمام، در نيشابور از اباحامد، در بلخ از اباالحسن فارسى، در بغداد از

اباعبداللّه بن مخلد، در مصر از ابوالفوارس احمد بن محمد بن حسين صابونى، در تنيس از عمر بن حداد و از اباعبداللّه مجاملى و از ابوالعباس اصم علم فرا گرفت. شاگردان مشهورش عبارتند از تمام، عبدالرحمن بن نصر، ابوعبداللّه فلاكى زنجانى قاضى، ابوقاسم تنوخى قاضى، ابوالفضل جارودى حافظ، حمزة بن يوسف خاقانى، ابومحمد ابراهيم زنجانى همدانى، عبدالغنى بن سعيد، حاكم ابوعبداللّه، ابوعلا عمر واسطى، ابوزرعه روح بن محمد رازى و رضوان دينورى.

ويدر سال 375 در راه مكه وفات يافت.

(اگرچه فاصله وفات او با تاريخ وفات اين امام زاده قريب 56 سال است ليكن از مذاكره كتاب الجرح و التعديل كه در «رى» شده و شرح آن در بالا ذكر گرديد، معلوم مى شود كه در سال هاى پيش از توقف خود در دمشق، در شهر رى صاحب مسند تدريس بوده است.)

اهل رى اهل سنت و جماعت بودند تا آن كه در سال 275 احمد بن حسن مادرانى (يا ماردانى) بر «رى) غلبه يافت. وى تشيع را اظهار كرد، شيعيان را گرامى داشت و آنها را مقرب كرد. پس مردم به وى تقرب جستند. او سابقا در خدمت كوتكين

ص: 200

تكش پسر ساتكين ترك بود، از نفوذى كه در رى داشت، استفاده كرده تشيع را در آنجا آشكار ساخت كه تاكنون هم استمرار دارد. احمد مادرانى علما و دانشمندان را استمالت كرد و از آنها خواست كه در باب تشيع تأليفات كنند. بدين طريق عبدالرحمن پسر ابوحاتم كتابى براى او در فضايل اهل بيت تصنيف كرد. و اين در زمان خلافت المعتمد عباسى بود. يكى از فرماندهان سپاه احمد بن اسماعيل سامانى به نام احمد بن هارون بر او نافرمانى كرد. وى همان است كه محمد بن زيد راعى را به قتل رسانده بود. احمد بن اسماعيل سامانى او را تا «قزوين» تعقيب كرد و او از آنجا به كوه هاى ديلم متوارى شد و احمد سامانى از تعقيب او صرف نظر و مراجعت كرد و در خارج شهر رى فرود آمد و داخل شهر نشد. اهل رى از شهر بيرون آمده، نزد او رفتند و تقاضا كردند كه ولايت رى را قبول و با خليفه بغداد در اين باب مكاتبه كند و خطبه ولايت رى را بخواند. وى امتناع ورزيد و گفت: طالب رى نيستم زيرا كه حسين بن على عليه السلام را به هواى حكومت رى كشته اند. (از اين كلمه پايه علاقمندى ملوك سامانى و عموم شهرياران ايرنى به حسين بن على عليه السلام به خوبى هويدا است كه از حكومت رى گريزان بوده اند و از كشورى كه نام آن در قضيه فاجعه حسين بن على عليه السلام برده مى شده و شهرت داشته كه عبيداللّه بن زياد حكومت رى را به عمر بن سعد وعده كرده بود، مشروط به اين كه عمر بن سعد فرماندهى سپاهى را كه عبيداللّه عليه حسين بن على عليه السلام تجهيزكرده بود عهده دار شود، چشم مى پوشيدند وگرنه گناهى بر رى نيست.)

احمد بن اسماعيل سامانى در سنه 289 به خراسان بازگشت. در خراسان فرمان حكومت از خليفه المكتفى باللّه به نام وى رسيد و او برادرزاده خود «منصور بن اسحاق بن احمد بن اسد» را به حكومت رى فرستاد و او شش سال در آنجا حكومت كرد و اين منصور همان است كه ابوبكر زكرياى رازى كتاب منصورى را به نام او نوشت. منصور سامانى در سال 290 به رى آمده بود. (بنابراين دوره حكومت او در رى از 290 تا 296 يعنى 23 سال قبل از تاريخ وفات امام زاده بزرگوار بوده و طبيعتا امام زاده مقدارى از عمر خود را در حكومت سامانى گذرانده است و نيز احتمال داده

ص: 201

مى شود در زمان غلبه «مادرانى» بر رى كه 35 سال قبل از وفات اين امام زاده است، امام زاده عاليقدر كه در رى بوده، زمان او را هم درك كرده باشد.)

در دائره المعارف اسلامى چاپ پاريس در لغت (رى) نوشته شده:

تاريخ فتح ايران به دست عرب را به تفاوت از سنه 18 تا 24 هجرى ثبت كرده اند و احتمال مى رود كه استيلا و نفوذ عرب بر اين كشور متدرجا در ظرف اين سنوات صورت گرفته باشد چرا كه حتى در سال 25 شورشى در رى وقوع يافت كه «سعد بن ابى وقاص» مأمور فرو نشاندن آن شد.

هنگامى كه خلافت از «بنى اميه به بنى عباس» انتقال يافت، در رى موجب حوادثى نگرديد ولى در سال 136 سنباد خرم دين كه از اتباع ابومسلم بود، شهر رى را تصرف كرد و مدت قليلى در تصرف خود نگاهداشت.

دوره جديد عمران رى از زمانى شروع مى شود كه محمد مهدى ولى عهد عباسى به حكومت شرق منصوب گشت. وى شهر رى را از نو به نام خود (محمديه) ساخت و خندقى بر آن قرار داد و براى آن عده از مردم شهر كه به واسطه اصلاحات و تغييرات ساختمانى بى منزل مانده بودند محله جديدى وصل به شهر موسوم به مهديه (مهدى آباد) ايجاد كرد. هارون الرشيد پسر «مهدى» در رى تولد يافت و همواره از مسقط الرأس خود و خيابان عمده آن به خوشى ياد مى كرد. در سال 195 طاهر بن حسين كه از سرداران مأمون بود، در نزديكى رى لشكر امين را شكست داد. در حدود سال 250 بين علويان زيدى طبرستان ابتدا با طاهريان و بعد با سرداران ترك خليفه مبارزه شروع شد و بالاخره در سال 272 ادغوسكتين سردار مقيم قزوين شهر رى را از علويان منتزع ساخت.

در سال 261 معتمد خليفه به منظور استحكام وضع اين سامان پسر خود را به ولايت رى منصوب كرد و اين پسر همان است كه بعد از مكتفى خليفه شد. چندى نگذشت كه دخالت سامانيان در رى شروع گرديد، «اسماعيل بن احمد» در سال 289 شهر رى را گرفت و المكتفى اين امر واقع شده را تأييد كرد. هم چنين در سال 296

ص: 202

احمد بن اسماعيل فرمان حكومت رى را از المقتدر دريافت داشت.

در قرن سوم هجرى علماى جغرافياى عرب شرح و وضع رى را در كتب خود به تفصيل نوشته اند ولى با وجودى كه بغداد ابراز كمال توجه به رى مى كرد، عده اعراب مقيم رى بسيار ناچيز بود و اهل شهر مركب از ايرانيان از هر قبيل بود.

ابن الفقيه از جمله محصولات رى پارچه هاى ابريشمى و غيره و بعضى مصنوعات چوبى و ظروف لعابى را اسم مى برد.

اصطخرى گويد: شهر رى 5 دروازه و هشت بازار بزرگ داشت.

«مقدسى» رى را يكى از افتخارات اسلام مى خواند و مخصوصا از كتابخانه آن واقع در محله روضه كه از نهر سورخانى مشروب مى شده، اسم مى برد.

دوره ديالمه

در سال 304 يوسف بن على الساج فرمانرواى آذربايجان شهر رى را متصرف شد و محمد بن صعلوك ديلمى را كه از طرف نصر سامانى در آنجا حكومت مى كرد، از شهر براند. آثار اشغال شهر به دست يوسف در مسكوكاتى كه يوسف در محمديه ضرب كرده باقى است. درنتيجه اين اشغال يك رشته اغتشاشات در رى وقوع يافت و اين شهر متواليا بين على بن وهسودان ديلمى و وصيف بكتيمورى و احمد بن على ديلمى و مفلح غلام يوسف دست به دست گشت، عاقبت سامانيان به تشويق خليفه موفق شدند رى را مجددا در منطقه نفوذ خود داخل كنند ولى سردار آنها موسوم به اسفار كه ديلمى بود در رى خودمختار شد. اسفار به دست مرداويج معاون خود به قتل رسيد. مرداويج اهل گيلان و يكى از مؤسسين سلسله آل زيار است، بدين طريق مرداويج فرمانرواى رى گرديد.

پس از قتل مرداويج (323 سال) آل بويه در رى مستقر شدند و ملك رى قلمرو حكومت خاندان ركن الدوله گرديد و حكومت اين خاندان قريب صد سال در آنجا دوام يافت. در سال 390 «المنتصر» آخرين پادشاه دودمان سامانى سعى كرد شهر رى

ص: 203

را تصرف كند ولى موفق نشد. در سال 420 مجدالدوله آل بويه براى مقابله با ديلميان از سلطان محمود غزنوى مدد خواست و اين كار به ضرر او تمام شد زيرا سلطان محمود از اين فرصت استفاده كرد ملك رى را متصرف گرديد. غزنويان در دوره تسلط كوتاه خود در ملك رى دست به اختناق علمى اين شهر زدند، كتب فلسفى و هيئت را نابود ساختند و قرمطى ها و معتزله را به وضع فجيعى به قتل رساندند.

دوره سلجوقيان

غزان در سال 427 رى را غارت كردند. در سال 434 شهر رى كه هنوز مجدالدوله در قلعه طبرك آن پايدارى مى كرد، به دست سلجوقيان افتاد. سلجوقيان اين شهر را يكى از پايتخت هاى خود قرار دادند. آخرين پادشاه آل بويه يعنى الملك الرحمن در سال 450 در قلعه طبرك در اسيرى مرد و فرمانده جديد رى طغرل نيز در سال 455 در شهر رى وفات يافت. از آن تاريخ به بعد در وقايع مربوط به سلجوقيان و آن سلسله از خاندان آنها كه بر عراق عجم سلطنت مى كردند همواره نام اين شهر ديده مى شود.

از دوره پادشاهى غياث الدين مسعود حكومت «رى» با «اينانج» بود. اين شخص همان است كه دخترش اينانج خاتون زن پهلوان پسر ايلدگز اتابك معروف آذربايجان گرديد. هنگامى كه ايلدگز مادر ارسلان شاه را خطبه كرد و ارسلان شاه را بر تخت سلطنت نشاند، اينانج با سلطنت ارسلان مخالفت ورزيد ولى در سال 555 شكست يافت و به بسطام گريخت و از آنجا با كمك ايل ارسلان خوارزمشاه دوباره رى را تصرف كرد و عاقبت به تحريك ايلدگز به قتل رسيد و ايلدگز حكومت رى را به پهلوان داد. بعد از او حكومت رى به قتلق اينانج پسر پهلوان رسيد، او نيز مانند جد مادرى خود، تكش خوارزمشاه را در امور ايران مداخله داد (سال 588) دو سال بعد در جنگى كه در نزديكى رى وى داد، آخرين پادشاه سلجوقى طغرل سوم به دست قتلق اينانج به قتل رسيد ولى ملك رى در تصرف خوارزميان باقى ماند. در سال 614 اتابك فارسى سعد بن زنگى «رى» را متصرف شد ولى بلافاصله جلال الدين خوارزمشاه او را از «رى» بيرون راند.

ص: 204

جنگ هاى خانگى

«مقدسى» در كتاب خود در سال 395 اشاره به اختلافات مذهبى موجوده بين مردم رى مى كند. ابن الاثير در سال 582 خسارات و خرابى هايى را كه بر اثر جنگ بين سنى و شيعى در رى حادث شده، شرح مى دهد. وى مى گويد كه مردم شهر يا به قتل رسيدند و يا متوارى شدند و شهر مبدل به خرابه گشت.

ياقوت در سال 617 كه از مقابل هجوم مغولان مى گريخت به شهر رى وارد شد و شرح مشاهدات او از خرابى رى و تحقيقات وى راجع به جنگ هاى بين شيعه و حنفى و شافعى در بالا ذكر گرديد.

مغولان

مغولان بعد از ياقوت به رى وارد شدند و خرابى رى بالا گرفت. ابن الاثير مى گويد كه مغولان مردم شهر را در سال 617 قتل عام كردند و كسانى را هم كه از اين قتل عام جان به در برده بودند، بعدا در سال 621 از دم تيغ گذراندند ولى ممكن است ابن الاثير

در اين بيان خود تحت تأثير وحشت عمومى كه در آن موقع دنياى اسلام را فرا گرفته بود، واقع شده و در ميزان انهدام و خرابى رى مبالغه كرده باشد. جوينى مى گويد: سرداران مغول در خوار رى عده كثيرى را كشتند ولى دررى قاضى شافعى به استقبال مغول رفت، تسليم گرديد مغولان پس از تسليم او از رى گذشتند و به جاى ديگر رفتند. رشيدالدين قبول دارد كه مغولان در رى قتل و غارت كردند ولى مثل اين است كه بين اعمال آنها در رى و رفتار آنها در «قم» فرقى قائل است زيرا مى گويد: ساكنين قم را (كه شيعى بودند) به كلى قتل عام كردند.

اين كه «رى» بر اثر هجوم مغولان به كلى نابود نگرديده از بعضى ظروف لعابى كه تاريخ دارد و مثلاً كاسه اى داراى تاريخ 640 به دست آمده است، ثابت مى شود اين آثار

نشان مى دهد كه بعد از عبور مغولان هنوز در رى صنعت گران مشغول كار بوده اند.

غازان خان در سال هاى 692 - 701 باروى طبرك را از نو ساخت ولى ظاهرا به

ص: 205

عللى كه اگر علل سياسى يا مذهبى نبوده لامحاله علل اقتصادى بوده (شايد مشكلات آبيارى) احياى شهر رى ميسر نگرديد و مركز حكومتى مغول در اين ناحيه (به اصطلاح ادارى مغولى: تومان رى) به شهر ورامين انتقال يافته است.

پس از پايان سلطنت سلسله هلاكو رى در قلمرو نفوذ طغا تيمور كه در استرآباد حكومت مى كرد، قرار گرفت.

در سال 781 سپاه امير تيمور، رى را بى جنگ متصرف شدند ولى نظر مورخين در اين مورد قطعا ناحيه رى بود نه شهر رى، زيرا «كلاويو» جهانگرد اسپانيولى كه در سال 801 از اين ناحيه عبور كرده مى نويسد كه شهر رى غيرمسكون بوده. در زمان شاهرخ (مطلع السعد بن سال 841) و هم چنين در زمان شاه اسماعيل (حبيب السير) كه نام رى به ميان مى آيد نيز اين شهر به هيچ وجه قابل اعتنا نبوده است.

*

* *

«رى» را ديديد در اين تحولات در سر چهارراه حوادث ويران شد، همه چيز آن از دست رفت، آرى همه چيزش رفت غير از تاريخ آن كه در خبر (كان) آمده است.

غير از مبانى معنوى آن كه آنها ماندند بارگاه امام زاده عبداللّه واجب التعظيم و بارگاه حضرت عبدالعظيم به پا ماندند تا مجددا (رى) را از نو ساختند و مركزيت دادند. آرى مبانى معنوى مى ماند، حق مى ماند، اين گنبد و رواق نشان حقى است پايدار، همه حكومت هاى متنوع و دولت هاى گوناگون در (رى) مانند موجى در درياى حوادث محو شدند و رفتند ولى در آخر طايقه حق شناس و حق پرست اماميه اثنى عشريه نگهداران پرچم استقلال كشور شدند و طهران عاصمه ايران پايتخت اختصاصى مذهب شيعه ارجمند شد. مبانى مذهبى صحيح آنها سراسر اقطار اين منطقه و اين كشور را گرفته و حكم فرمايى مى كند.

اينها از آثار صدق امام جعفر صادق عليه السلام هستند كه فرمود: و دولتنا فى آخر الدهر يظهر. وگرنه طوفان حوادث چگونه رواق و گنبد اين امام زاده واجب التعظيم را گذارده كه تا شعاع نامحدودى و گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظيم تا شعاع

ص: 206

غيرمحدودى نورافشانى كنند. اينها گواه صدق سخنى است كه نهج البلاغه از امام عليه السلام بازگو كرده كه فرمود: يموت الميت منا و ليس بميت و بيلى البالى منا و ليس ببال ... مگر با طوفان هاى جوى و عوامل تعريه كوه ها از هم نمى ريزند مگر با طوفان هاى انقلابات سياسى رژيم ها درهم نمى ريزند مگر استحكامات خط زيگفريد و ماژينو از هم نپاشيد لكن بس كاخ ها خراب شد و بيستون به جا است.

بنيان عشق بين كه چسان محكم اوفتد اى مردم ايران و اى طهران جمع آورى كار ما با اين بارگاه ها است كه عوامل تفرقه را جواب مى گويند، با اين بارگاه هاست كه در مقابل حوادث نمى لرزند، با اين بارگاه ها است كه فرو نمى ريزند، آشيانه هاى جاسوسى در آنها رخنه نمى كنند و حظيره هاى سياسى منطق آنها را مشوش نمى كنند. خدايا مرا بازويى ده كه پرچم كلمه دعوت ترا تا ابد برافرازم.(1)

خليل كمره اى نزيل طهران فى شوال خرداد 1334ش - 1374ق.

69 - نظرى به مقاله «رى» در دائره المعارف الاسلامى،حسين كريمان (معاصر)

شهر باستانى رى صرف نظر از عظمت و اعتبارى كه در دوره اسلامى داشته، و جنبه قدمت آن كه با نينوا و آشور همعهد بود، به سبب اينكه نام آن در كتب دينى تورات و اوستا مذكور افتاده، و اينكه پيش از اسلام مركز دينى مغان و پايگاه بزرگ زرتشتيان

بوده و شهرى مقدس به شمار مى آمده، همواره مورد توجه ايران شناسان و مستشرقان قرار داشته است؛ و سياحان معروف مغرب زمين از آن ديدن كرده و مطلبى در باب مشهودات خويش به رشته تحرير درآورده اند مانند: مورير به سال 1809، پريس به سال 1811، سراوزلى به سال 12 - 1811، كرپرتر به سال 1818، جاكسن و ديولافوا و اشميد و گدار در سال هاى اخير؛ و نيز برخى ديگر از محققان خارجى بيش و كم هر يك در جهتى اطلاعات ارزنده اى در باب رى بدست داده اند

ص: 207


1- اين گفتار در جزوه اى همراه با «بارگاه امام زاده عبداللّه در رى» ص 15 - 39 در تهران، چاپخانه اختر شمال، 1334ش به طبع رسيده است.

مانند: ريتر، كرزن، سار، ويسباخ، هرنسفلد، لسترنج، ويلبر، پوپ، جرج مايلز و غيرهم كه مطالعه آثارشان خواننده را كمابيش به كليات اخبار اين شهر كهن آشنايى مى بخشد؛

لكن مقالتى كه ايرانشناس معروف پرفسور فقيد ولاديمير مينورسكى در اين باب فراهم آورده و در دائرة المعارف اسلامى درج افتاده (به زبان انگليسى ج 3، ص 1105 - 1108، و به زبان فرانسوى، ج 3، ص 1182 - 1185) به مناسبت توجه به جهات مختلف اخبار رى ارزش و اهميتى مخصوص دارد.

وى در اين مقالت مختصر اشاراتى مفيد به همه مباحث جغرافيايى و تاريخى شهر كرده است؛ و مسائلى همچون حوادث تاريخى رى و مكان و موقعيت آن و چگونگى بناها و تجارت و اختلاف مذهبى مردم و آثار مكشوفه آن پهنه و خرابى شهر را موجزاً موضوع سخن قرار داده است. مطالب بروشى كاملاً منظم و منطقى ترتيب يافته و اصابت نظر در اسناد و استناد و قوت استنباط و استنتاج همه از تسلط و تبحر كامل و وقوف فراوان مأسوف عليه حكايت مى كند.

آن فقيد در تعليقه خويش بر الرسالة الثانية ابو دلف و حواشى حدود العالم نيز اطلاعات ارزنده اى در باب رى ذكر كرده است (سفرنامه ابو دلف، ترجمه فارسى، ص 132 - 134؛ حدود العالم، طبع كابل، ص 234 - 235). با اين حال در مواردى معدود (گويا به سبب دست نيافتن به برخى از منابع معتمد و يا بدان جهت كه برخى از مطالب براى وى بديهى مى نموده) آثارى از مساهله و مسامحه مشهود است، و گاه نكاتى با واقع مطابق نمى نمايد بدين قرار:

الف) در مختصر كتاب البلدان تأليف ابن فقيه همدانى (طبع ليدن، ص 270)، و عجايب نامه كه جهت طغرل بن ارسلان در حدود سال 560 هجرى تأليف يافته (نسخه عكسى متعلق به كتابخانه مركزى دانشگاه، ورق 39، ص 2)، و معجم البلدان

ياقوت (طبع ليپزيگ، ج 2، ص 896 به نقل از ابن فقيه)، و مجالس المؤمنين شوشترى (طبع سال 1268 قمرى، مجلس 1، ص 38) و پاره اى منابع ديگر ذكر گرديده كه نام رى

ص: 208

بدين صورت در تورات مذكور افتاده: «الرى باب من أبواب الارضين و اليه متجر الخلق» لكن محل آن را در اسفار پنجگانه و ضمائم آن ذكر نكرده اند. سند اين گفته بنا به قول صاحب تاريخ جرجان، حمزة بن يوسف السهمى، متوفى به سال 427، با پنج واسطه به عبدالواسع بن ابى طيبة جرجانى از معاصران مأمون خليفه مى رسد (تاريخ جرجان، طبع هند، ص 199).

مينورسكى در مقالت خويش اشارت كرده كه نام رى به صورت «راگس» (راجس) و «راگو» در ضمائم غير رسمى (مجعول) تورات، در دو كتاب «توبى» و «ژوديت» ثبت افتاده (دائرة المعارف اسلامى به زبان فرانسوى، ج 3، ص 1182).

خواننده خالى الذهن چنين خواهد پنداشت كه آنچه ابن فقيه و ديگران بر طبق شرح مذكور در فوق نوشته اند همان است كه مينورسكى گفته و حال آنكه مطلب چنين نيست و مفاد جمله «الرى باب... الخ» مطلقاً در اسفار پنجگانه و ضمائم آن به چشم نمى خورد و نادرست به نظر مى رسد و مقام ذكر رى در دو كتاب «توبى» و «ژوديت» نيز مشابهتى با جمله بالا ندارد. علاوه بر اين، اين دو كتاب را يهوديان و فرقه پرتستان قبول ندارند و آن را مجعول و غير رسمى (Apocryphe) مى پندارند،

و تنها كاتوليك ها آن را معتبر و رسمى مى شناسند.

سبب اين اختلاف تشتت در نسخ موجود تورات از عهد باستان است.

از دير زمان از تورات دو نسخه كهنه به دست است يكى عبرى و ديگرى يونانى. نسخه عبرى به يهوديان تعلق دارد و شامل سى و نه كتاب، و نسخه دوم از آن مسيحيان و شامل چهل و شش كتاب است و هفت كتاب اضافه دارد كه از آن جمله است «توبى» و «ژوديت» اين نسخه در قرن سوم پيش از ميلاد به فرمان بطليموس فيليدلفوس در اسكندريه به وسيله هفتاد و دو تن از عالمان يهود به زبان يونانى برگردانده شده، و به

سبب شماره اين مترجمان ابو ريحان آن را «تورية السبعين» (الاثار الباقيه، طبع ليپزيگ، ص 20) ناميده و به زبان فرانسوى «روايت سپتانت» (Version de Septante) و به انگليسى «سپتواجنت» (Septuagint) گفته اند.

ص: 209

اين متن قديمى تر از متن عبرى مذكور است. نسخه «وولگات» يا ترجمه تورات به زبان لاتين به وسيله «سن ژرم» (Saint Jérôme) در قرن چهارم ميلادى نيز تقريباً با متن يونانى منطبق و شامل همان كتب است.

مينورسكى مطلقاً اشارتى به روايت منقول از ابن فقيه و ديگران و صحت و سقم آن نكرده؛ و نيز مقام دو كتاب «توپى» و «ژوديت» را در تورات باز نشناسانده است تا براى مردم غير يهودى و مسيحى روشن باشد (براى وقوف بيشتر در اين باب و سند آن به كتاب رى باستان تأليف نگارنده، ج 1، ص 49 - 62 رجوع شود).

ب) مينورسكى آنجا كه از كتابخانه رى واقع در بازار روده ياد كرده، از رودى كه در اين بازار جارى بوده نام برده و آن را «سورقنى» (Surqani) ناميده است. نام درست اين رود «سورينى» است (كه ظاهراً به خاندان بزرگ سورن به عهد اشكانيان نسبت دارد؛ و با چشمه على فعلى منطبق مى نمايد (به كتاب رى باستان، ج 1، ص 130-143 رجوع شود).

اين نام در نسخ مختلف موجود از المسالك و الممالك اصطخرى به صورت هاى «سورقنى» و «سورين» و «سورينى» درج گرديده، لكن در صورة الارض ابن حوقل، طبع بيروت، ص 321، «سورينى»، و در الرسالة الثانيه تأليف ابى دلف، طبع مسكو، ص 32، كه مينورسكى خود آن را تصحيح كرده و بر آن تعليقه اى سودمند نوشته «السورين» ثبت افتاده است؛ و تا آنجا كه تتبع نگارنده اجازه داده «سورقنى» نادرست و محرف «سورينى» است، و ياقوت نيز در معجم البلدان (طبع ليپزيگ، ج 3، ص 186) صورت موجود در الرسالة الثانيه را نقل كرده و «سورقنى» در آن كتاب مطلقاً به چشم نمى خورد.

ج) مينورسكى به اتكاء سفرنامه كلاويخو، سفير اسپانيا به دربار تيمور، رى را در سال 1404 ميلادى مطابق 807 هجرى به كلى خراب و از سكنه خالى دانسته است (دائرة المعارف اسلامى به زبان فرانسوى، ج 3، ص 1184)؛ و معتقد است كه ديگر به اخبار شاهرخ تيمورى در رى مذكور در مطلع سعدين سمرقندى، و اخبار شاه اسماعيل در همين شهر مذكور در حبيب السير نبايد اهميت داد.

ص: 210

كلاويخو در اين باب چنين گفته:

«سه شنبه [هشتم ژوئيه سال 1404م]... بناهاى شهرى عظيم را ديديم كه متروك مانده و ويران گشته بود. اما بسيارى از برج هاى ديگر اين شهر به كلى خالى از سكنه است». (سفرنامه كلاويخو، ترجمه مسعود رجب نياص، 175). دعوى كلاويخو به حكم شواهد فراوان تاريخى و قرائت با حقيقت سازگار نتواند بود؛ و چون مقام مقتضى بسط مقال در اين باب نيست با اشارتى بدين تلخيص بسنده مى شود:

1. رى به سال 814 هجرى يعنى هفت سال پس از عبور كلاويخو از آنجا آباد بود و صورت شهر داشت. در لب التواريخ، نسخه خطى متعلق به كتابخانه ملى تحت شماره، 2010، ص 191، در مرگ خليل سلطان نواده تيمور چنين درج افتاده: «چون ميرزا خليل سلطان به عراق آمد بعد از مدتى در شب چهارشنبه شانزدهم رجب سنه اربع عشر و ثمانمائه (814) در شهر رى وفات يافت». كه ذكر «شهر رى» بسيار حائز اهميت و دليل مسكون بودن آن است. اين تفصيل در منابع ديگر نيز از جمله حبيب السير (طبع 1271، جزء سوم از مجلد ثالث، ص 189) بدون قيد كلمه شهر مذكور است.

2. شاهرخ تيمورى به سال 850 در شهر رى درگذشت، و اين خبر جز در مطلع سعدين (طبع 8 - 1365، جلد 2، جزء 2، ص 874) كه مينورسكى آن را معتمد نپنداشته در منابع ديگر نيز مانند تاريخ كردستان (طبع پطرز بورغ، ج 2، ص 98)، و روضات الجنات فى اوصاف مدينة هرات (طبع سال 1339، بخش 2، ص 95)، و كتاب ديار بكريه از مؤلفات سال 875 (طبع آنقره، ج 2، ص 290) آمده و در كتاب اخير كه مؤلف خود در آنجا حضور داشته بدين صورت نقل گرديده: «در روز نوروز سلطانى [سال 850] حضرت خاقانى را داعيه زيارت آستانه مقدسه مشهد عبدالعظيم در شهر رى پيدا شد. از فشابويه رى عند طلوع الصبح سوار گشته در وقت سوار شدن اين بنده حقير محرر اين مسوده بر درگاه حاضر بود...» در اينجا نيز قيد «شهر» براى رى داراى كمال اهميت است.

ص: 211

3. ذكر رى در اخبار شاه اسماعيل صفوى جز در حبيب السير (جلد سوم، جزء چهارم) كه مينورسكى آن را نيز معتبر تلقى نكرده، در بسيارى از منابع ديگر، از جمله لب التواريخ، (نسخه خطى كتابخانه ملى، ص 236) فراوان به چشم مى خورد.

4. سام ميرزا در تحفه سامى (طبع 1314، ص 41) در احوال امير عنايت اللّه از رى به وصف شهر، و در احوال فضل سارانى و همدمى رازى (ص 162 و 164) از طهران به صفت قصبه ياد كرده؛ و نيز نام بيست و چهار تن از بزرگان و شاعران را كه در اوائل

عهد صفويان از رى برخاسته اند در اين كتاب آورده است (بدان كتاب رجوع شود).

5. در فرمان هايى كه از شاه طهماسب صفوى به جاى مانده از رى به صورتى ياد گرديده كه از آبادانى آن شهر حاكى است؛ از آن جمله در فرمانى كه در باب توليت بقعه ابراهيم خواص در سال 943 صدور يافته چنين ثبت آمده: «سادات اعظام و قضاة اسلام و موالى و مشايخ و زاويه داران و عمال كلانتران و كتخدايان ولايت رى بدانند...» (مجله راهنماى كتاب، جلد هفتم، 1343، ص 145)؛ و همچنين در فرمانى ديگر از وى كه تاريخ آن 950 هجرى است چنين مشهود مى افتد: «جميع زوارى كه توطن در آستانه مقدسه نمايند به غير از مردم و رعاياى رى اصلاً احدى مانع نشود...» (كتاب آستانه رى، طبع 1344، ص 79).

اما وجه جمع اين دو خبر و رفع تناقض اين دو قول به ظاهر بدين صورت تواند بود كه كلاويخو صرفاً به شرح و ذكر آنچه در مسير و معبر خود بدان برخورد كرده اشارت نموده و از كيفيت آبادانى قسمت هايى كه از شارع اصلى (ظاهراً شارع ساربانان) فاصله داشته و به دور افتاده غفلت كرده بوده است. ذكر اين نكته در ذيل اين

مقام گفتنى مى نمايد كه به موجب اخبار موجود، رى هيچگاه از سكنه خالى نمانده، بلكه به تدريج در طى سه چهار قرن از صورت شهرى بزرگ به شكل ديهى خرد درآمده است.

د) در مقالت مينورسكى مسجدى كه دكتر اشميد در ضمن حفارى در جنب كارخانه گليسيرين در كنار باروى باستانى و دامن كوه سرسره (دژ رشكان قديم: رى

ص: 212

باستان، ج 1، ص 283 - 303) يافته و طرح آن در تصوير 33 كتاب پرواز بر فراز شهرهاى قديمى ايران به انگليسى نموده آمده، مسجد مهدى عباسى شناخته شده است (دائرة المعارف اسلامى به زبان فرانسوى، ج 3، ص 1184). اين امر نيز با واقع مطابق نتواند بود بدين دلائل:

1. جامع مهدى در درون مدينه يا شارستان رى بنا گرديده و اين شارستان را خندقى در ميان داشته كه از باروى باستانى رى دور بوده است. در مختصر كتاب البلدان ابن فقيه (ص 269) مذكور است: «بنى مسجدها المهدى فى خلافة المنصور و بنى مدينتها ايضاً و خندق حولها». در المسالك اصطخرى طبع قاهره، ص 122، و صورة الارض ابن حوقل طبع بيروت، ص 321 آمده: «لها [رى] مدينة عليها حصن و فيها المسجد الجامع» در ترجمه فارسى مسالك اصطخرى، طبع 1340، ص 170 درج افتاده: «و در شارستان رى مسجد أذينه است.» مسجدى كه اشميد يافته هم در خارج شارستان و هم ببارو نزديك و هم از خندق قديم دور است.

2. مسجد مهدى به نزديكى قلعه طبرك قرار داشته (كتاب رى باستان، ص 454 و 490). مقدسى در احسن التقاسيم (طبع ليدن، ص 391) گفته: «و الجامع على طرف المدينة الداخلة عند القلعة». ابن رسته در الاعلاق النفيسه (طبع ليدن، ج 7، ص 168) ذكر كرده: «قدام المسجد الجامع قلعة للرى على قلة جبل...» طبرك بنا به نقل ياقوت در معجم البلدان (طبع ليپزيگ، ج 3، ص 507) در دست راست مسافر عازم خراسان و كوه بزرگ رى در دست چپ وى قرار مى گرفته، و اين نشانى چنانكه در محل مشهود است با كوه نقاره خانه فعلى قابل انطباق است نه كوه سرسره كه از گذرگاه قوافل بر كنار بوده است. (براى وقوف بيشتر به كتاب رى باستان، ج 1، ص 487 - 498 رجوع شود).

3. مسجد مهدى در محلى سيل گير بنيان يافته بوده، و بنا به نقل ياقوت (معجم البلدان، ج 4، ص 431) بدان هنگام كه آغاز به كندن پى جهت ساختن مسجد كردند به ديوار بناهايى برخوردند كه سيل آنها را خراب كرده و در هم فرو ريخته بوده. محل

ص: 213

مسجد مكشوف به وسيله دكتر اشميد از مسيل بر كنار و از خطر سيل كاملاً در امان است. به موجب اين نشانى ها و نشانى هاى ديگر كه مقام مقتضى بسط مقال در آن باب نيست محل مسجد مهدى را در فاصله ميان تقى آباد فعلى و كوه نقاره خانه به نزديكى مسيل حسين آباد كنونى كه با همه شواهد و قرائن سازگارى دارد بايد دانست (به كتاب رى باستان، ج 1، ص 321 - 326 رجوع شود).(1)

70 - دو فرمان مربوط به شهر رى، محمدتقى دانش پژوه (معاصر)

در جزو اسنادى كه نزد جناب آقاى دكتر محمد على هدايتى ديده ام و با اجازه ايشان براى كتابخانه مركزى دانشگاه مورخ 997 عكس بردارى شده است وقف نامه ايست از زينب بيگم دختر شاه طهماسب كه نگارنده در نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه (3:63) در ديباچه فهرست كتابخانه آستانه امامزاده عبدالعظيم حسنى در شهر رى از اين سندها يادى كرده ام. از جناب آقاى دكتر هدايتى كه نشر اين سند را مجاز دانسته اند بسى سپاسگذارم.

وقف نامه زينب بيگم دختر شاه طهاسب مورخ 997

هوالواقف على السراير الحمداللّه الذى وفق الانام بالخيرات سببا للفوز بالثواب الجزيل و قرّبهم بالطاعات للقرب الى الملك الجليل لا اله الا هو الواقف على السراير و المطلع على الضمائر و الصلوة و السلام على من اصطفى من المصطفين الاخيار و المرسلين الابرار محمد سيد الكونين و الثقلين و الفريقين من العرب و العجم و آله الاتقياء سيما امير المؤمنين و امام المتقين اسداللّه الغالب على ابن

ابيطالب قسيم الجنة و النار.

ص: 214


1- . يادنامه مينورسكى، به كوشش: مجتبى مينوى و ايرج افشار، اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1348ش، ص 119 - 127. لازم به تذكر است كه اصل مقاله مينورسكى ترجمه عربى آن در شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى (ضمن مجموعه مقالات چاپ شده) به چاپ رسيده است.

و بعد وقف نمود نواب مستطاب خورشيد احتجاب فلك جناب عليا حضرت بلقيس مكانى خديجة الزمانى ناموس العالمين مهد عليائى شمسه ايوان سيادت و اجلال شمس فلك عظمت و اقبال مركز دايره خدارت و جهانبانى بلقيس تخت طهارت و گيتى ستانى زينب بيگم مخدره كه مهر و ماه با غايت عصمت و نهايت عظمت در حريم حرمش بار نمى يابند و نسيم صبا و شمال در سراپرده عصمتش راه ندارند خلداللّه تعال ظلالى سيادت ها و سلطنت ها و عظمت ها على مفارق المسلمين الى يوم القيام، تمامت و همه گى سه دانگ ربع شايع از مزرعه موسومه خورازيل(1) واقعه در بلوك غاررى حميت من الآفات و الفى ء محدود به اراضى احمدآباد و خشكرود و تپه عرب قبلة و به اراضى عبدل آباد و كندى آباد و شارع شمالاً و به اراضى قريه يورت شرقا و به خشكرود و اراضى مرتضى كرد غربيا مع اراضى معمور داير و مغمور باير و قنوات جاريه و منطمسه و جداول و انهار و طواحين آبادان و خراب و باغات و محوطات و محاصرات و تلال و وهاد و معالف و مراكض و ساير المضافات و المنسوبات بهذه المزرعة من اى شى ء كان سمى ام لم يسم ذكر اولم يذكر بر مشهد منور و مرقد مطهر امامزاده واجب التبجيل و التعظيم لازم التكريم عبدالعظيم عليه و آبائه التحية و التسليم كه زيارت آن را به زيارت عالى شانى برابر كرده اند كه جبرئيل امين با وجود رفعت شأن و سمومكان افتخار به خادمى آن آستان ملايك پاسپان نموده سر مباهات به اوج برين سوده كه «من زار عبدالعظيم الحسنى بالرى كمن زار جدى اباعبداللّه الحسين» وقفى صحيح شرعى مخلد مستمر مشتمل بر جميع شرايط و اركان خالى از نواقص و بطلان قربة الى اللّه تعالى و طلبا لمرضاته و شرط نمود نواب واقف حين الوقف توليت مزرعه مذكوره را به عالى حضرت سيادت مرتبت نقابت منقبت افادت و افاضت دستگاه نجابت و معالى انتباه عمدة السادات العظام و النقباء الكرام امير مجد الدين المتولى ابن سيادت و مغفرت پناه المستريح

ص: 215


1- همان خلازير خلازيل مقصودست (ايرج افشار).

برحمة الملك البارى ظهيرا اللسيادة و الدين امير ابراهيم الحسينى و بعد از او بر اولاد امجاد او نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب مشروط بر اين كه عالى حضرت متولى مشار اليه محصول وقف مذكور را بعد از وضع بذر و نفقة القنات و مصالع ضرورى زراعت صرف روشنايى و صادر و وارد و عمارت و فرش مشهد مقدس منور و مواجب خدام و حفاظ سر كار فيض آثار نموده و ثلث كل محصول به علت حق التولية و حق السعى به خود متعلق داند و ايضا شرط نمود كه: موقف مذكور را به اجاره طويله به متقلبه ندهد و به غير متقلبه نيز به اجاره ندهد و به هيچ وجه من الوجوه حكام طلبى از آن مزرعه ننمايند و مدخل نكنند و چنان چه در ساير موقوفات آن آستانه سدره مرتبه شرط شده ناظر تعيين ننمايند و به علت حق النظاره و حق الاشراف طلبى نكند و چون مصرف معين جهت موقوف مذكور مقرر شده ارباب وظايف مطلقا طلب و توقعى ننمايند فمن بدله بعد ماسمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه و كان ذلك فى شهر ذى

العقدة الحرام سنة سبع و تسعين و تسعماية الهجرية النبوية عليه السلام و التحية.

سجلات

1 - هو الواقف الحمدللّه الواقف الموفق للخيرات الذى جعل الوقف واسطة لادراك السعادات و الصلوة و السلام على محمد و آله اشرف البريات و بعد در مجلس عالى سيد المحققين و سند المدققين وارث علوم الانبياء و المرسلين خاتم المجتهدين ابده آله على مسند الاجتهاد الى يوم الدين .... (دو كلمه اى خوانده نشده)

مازبر و برزفى هذا الكتاب من المبدء الى المآب حسب ما سطر فى هذا الخطاب معروض شد فى سلخ عام ثمان و تسعين و تسعمائة.

2 - بصحة مقدماته اشهدت نمقه الفقير الى اللّه الغنى سلطان ابراهيم بن حيدر شريف الشريفى الحسنى و الحسينى عفى عنهما و آله فى شهور سنه 997: سلطان ابراهيم.

3 - ما نسب الى فيه صحيح حرره زينب بنت طهماسب صفوى الحسينى الموسوى - مهر: «بنت شاه دين طهماسب»

ص: 216

4 - اين وقفنامه صحيح است در دفترخانه مباركه جزو املاك موقوفات حضرت شاهزاده عبدالعظيم است بايد حدود آن را منظور داشت و خلاف واقع نشود - مهر: لا اله الا الملك الحق المبين عبده احمد.

5 - موافق اين وقف نامه كيفيت اين است كه عالى جاه ميرزا موسى مستوفى نوشته است.

6 - چون موافق اين وقفنامچه كه صحت آن ظاهر است يك حد اين مزرعه خشكرود است و تجاوز غير از خشكرود به اين مزرعه جايز نيست.

7 - شهد بما فيه الاقل عبدالوهاب -: «يا وهاب الكريم»

8 - بشهادة العبد الاقل سعدالدين محمد بن افضل - مهر: «اللّه ولى التوفيق»

9 - بشهادت اقل الخلايق لطف اللّه الشريف الموسوى (با مهر)

10 - انا من الشاهدين (با مهرى خوانده نشده است)

11 - (نمره 474 ثبت) (نمره كتاب 4305) به تاريخ هفدهم شهر شعبان العظم تنگوزئيل سنه 1329 در دفترشرعيات اداره جليله كل اوقاف ثبت شد. مفاخرالممالك.

فرمان شاه طهماسب درباره زاويه شيخ ابراهيم خواص در 943

ابو اسحاق ابراهيم بن احمد بن اسماعيل الخواص(1) از عارفان به نام ايران است كه در شهر رى به سال 291 درگذشته است و در جامع آن شهر به خاك سپرده شده است. سرگذشت او در طبقات الصوفية سلمى به عربى ص 284 و انصارى به فارسى ص 286 و منابع ديگر كه در حواشى اين دو كتاب برشمرده شده و هم چنين در الاعلام زركلى (1:22) آمده است در نزهة القلوب حمد مستوفى (ص 52 - 55) و جغرافياى كيهان (2:46) تنها نام او هست.

جامع رى را كه خاك جاى و مزار او است مهدى برادر منصور عباسى در زمان

ص: 217


1- خواص به تشديد و او از خوص بضم خاء است كه برگ درخت خرما باشد و به معناى فروشنده اين برگ است.

خلافت او در زمان فرمانروايى خويش در جبل و كوهستان به سال 158 با معمارى عمار بن ابى الخصيب ساخت و بر ديوار آنجا نام خود را نوشت. اكنون در غار رى در جلگه در دو كيلو مترى ديهى است به نام اندرمان كه در آن بقعتى كهن است به نام امامزاده ابوالحسن و در پهلوى آن مزارى است به نام امام زاده ابراهيم كه شايد خوابگاه همين خواص عارف باشد و مردم ناآگاه از تاريخ آن را سيدى بدين نام پنداشته اند.(1)

از جناب آقاى دكتر محمد على هدايتى و آقاى دكتر عنايت اللّه هدايتى كه اجازه فرمودند از روى اين سند فيلمى براى كتابخانه مركزى دانشگاه برداشته شود و عكس آن در اينجا به چاپ برسد بسيار سپاسگذارم.

مهر شاه طهماسب - عنوان ابوالمظفر طهماسب

سادات عظام و قضاة اسلام و موالى و مشايخ و زاويه داران و عمال كلانتران و كتخدايان ولايت رى بدانند كه درين وقت بنابر وفور استحقاق و استعداد سيادت ايابى و تقوى شعارى سيد سراج الدين ابوالقاسم موسوى و افادت و شريعت ايابى مولانا كمال الدين عبدالخالق المشهور به مولا احسان خطبت توليت و رتق و فتق زاويه شيخ ابراهيم خواصّ را بديشان مفوض و مرجوع گردانيديم تا به واجبى بدان امر قيام و اقدام نمايند و در تعمير و آبادانى رقبات زاويه مزبوره كوشيده كمال سعى و اهتمام به جاى آورند و منافع و محصولات آن را به موجب شرع شريف به مصرف وجوب برسانند بايد كه دست تصدى مشار اليها را در امر مذكور قوى و مطلق دارند و آنچه از محصولات سنه پيچى ئيل هر كس تصرف نموده باشد تسليم متوليان مومى اليهما نمايد. و به علت اخراجات خلاف حكم از علفه و قنلغات و الاغ و الام و طرح و ساورى و پيشكش و رسوم داروغگى و عيدى و نوروزى و عوامل بيگار و مزد و وجوه كاه و هيمه و ساير تكاليف ديوانى بهراسم و رسم كه باشدطلبى نكنند

ص: 218


1- ياقوت 2: 295 - مرآت البلدان ناصرى 4: 105 - فرهنگ جغرافياى 1:24 - اسامى دهات كشور ص 86.

و چيزى حواله ندارند تا در آبادانى قنات مذكوره سعى موفور نموده جارى گردانند. اين حوالت برين جمله رفته هر ساله بسان و هر فصحه محدود بطلى .... (خوانده نمى شود).

مقرر است كه چون توليت زاويه مزبوره سابقا بمشار اليهما متعلق بوده و درين و لا مجددا استحقاق ايشان به ظهور پيوسته مشار اليهما را متولى زاويه مذكوره دانسته بسند بقبض مستند ... سيادت ماب معالى نصابى امير سليمان حسب - المسطور مقرر دانسته درآمد و دخل و لاروسون رقبات زاويه مذكوره از مقر(؟) است حاصل تيول نبوده الكاء مزبور مالوجهات ادعا و طلبى ننمايد و به سبب مزرعه مواس (؟) مزاحم خواص نشوند عهده شناسد. سلخ شهر ربيع الاولى 943، ختم(1).

71 - جغرافياى تاريخى رى - تهران، ميرحسين يكرنگيان (معاصر)

تاريخ چيست، جغرافيا كدام است؟

تاريخ عبارت است از گزارش احوال كائنات و تغييرات و انقلابات آن، اين تاريخ را تاريخ عمومى گويند و گفته اند آنچه از آغاز آفرينش تاكنون واقع شده تاريخ گذشته است و نتايج آن تاريخ آينده.

تاريخ اساسا بر دو نوع است: تاريخ طبيعى، تاريخ اجتماعى. تاريخ طبيعى عبارت است از گزارش انقلابات و تغييرات طبيعت مانند پيدايش جماد، نبات، حيوان، انسان و انواع آنها به ويژه نژادهاى متنوعه انسان و حيوان.

اما تاريخ اجتماعى يا مدنى عبارت است از حوادثى كه ملازم پيدايش اجتماع و تمدن بشر بوده يا حوادثى كه بعد از حصول اجتماع حادث گشته است، مثلاً مهد تمدن اوليه بشر در كدام نقطه بوده، تمدن فلان قوم از كى آغاز شده، فلان قطعه از چه زمانى آباد و مركز اجتماع گشته، حالات اوليه مردم آن چه بوده، يا سلطنت فلان خاندان از كى تشكيل شده و چه زمانى منقرض گرديده و چه آثارى از خود باقى

ص: 219


1- مجلّه راهنماى كتاب، سال هفتم، شماره اول، پائيز 1343ش، ص 140 - 145.

گذاشته است. فلان شهر در كدام قرن بنا شده، يا فلان بنا در چه تاريخ ويران گرديده، فلان قبيله و ملت به چه وسيله ترقى كرده است يا رو به انحطاط آورده، خلاصه آن كه هر چه متعلق به حالات بشر و حوزه هاى اجتماعى اوست، هم چنين آنچه را كه حاكى بر اتفاقات غيرمنتظره است (قحط، غلا، طاعون، وبا و امثال آن) و اين تواريخ بر دو نوعند: تاريخ عمومى، تاريخ خصوصى.

آنچه عموميت دارد و راجع به همه نژادهاى بشر است، تاريخ عمومى نام نهاده اند، ولى آنچه را كه مربوط به قوم، ملت، نژاد و كشور معين باشد، تاريخ خصوصى مى نامند، باز آنها بخش مى شوند به تاريخ، تاريخ نظامى، تاريخ جغرافيايى و نيز جغرافيا بخش مى شود به جغرافياى طبيعى، سياسى، اقتصادى، انسانى، نظامى و جغرافياى تاريخى كه بحث ما بيشتر در اين قسمت است.

تاريخ تهران - رى

كتبى كه درباره رى و تهران نوشته شده باشد يعنى تمام مطالبش اختصاص به اين شهرستان داشته باشد، وجود ندارد. در نزهة القلوب، مرآت البلدان، ناسخ التواريخ و غيره به مقتضاى بيان چند سطرى در اطراف اين دو مكان نوشته شده است.

كتاب تاريخ رى و اصفهان تأليف آقاى شيخ جابر انصارى و تاريخ تهران تأليف آقاى جواهرالكلام هم مطالب مربوط به اين دو محل را از ساير تواريخ و اسناد گلچين و اقتباس نموده اند و الحق خدمتى به سزا براى روشن شدن پيشينه تاريخى نموده اند كه در اين كتاب هم از مطالب آنان استفاده شده است.

ولى براى تشريح وضع جغرافيا و شرح اوضاع تهران در يك قرن و نيم اخير بيشتر از مشاهدات و اطلاعات شخصى و معلومات معمرين بصير و پيرمردان مطلع تهران و پرونده هاى ادارات استفاده شده است.

اينك به شرح تاريخ شهر كهن رى كه مدفن حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى باشد، مى پردازيم:

ص: 220

بخش يكم - رى

از گفته امين احمد رازى: رى ولايتى با نام است، در مسالك و ممالك آمده كه از خراسان و عراق بجز بغداد هيچ شهرى بزرگتر و آبادان تر از رى نبوده، مگر نيشابور كه پهناورتر واقع شده.

اصمعى آورده «الرى عروس الدنيا» و در بناى رى اختلاف بسيار كرده اند بعضى برآنند: رى را، رازى بن ثقلان بن اصبها بن ملوج بنا كرده، برخى گويند: راز بن خراسان ساخته و از هوشنگ نيز نقل مى كنند.

و اما حمداللّه مستوفى آورده كه شهر رى، شهر شيث پيغمبر است و در زمان المهدى باللّه عباسى عمارات شهر رى بدين منوال بوده، مدارس و خوانق 6400، حمام 1360، مساجد 46400، طاهونه 1200، كاروان سرا 12700، مناره 15035، يخچال 1450، عصارخانه 1700، قنات جاريه 18091، و رودخانه نيز بسيار بوده، محلات 96 و در هر محل 46 كوچه و در هر كوچه 40000 خانه و 1000 مسجد و در هر مسجدى 1000 چراغدان از طلا و نقره و غيره بوده كه هر شب روشن مى كرده اند و مجموع خانه ها هشت بار هزار هزار و سيصد و نود و شش بوده كه مردم مى نشسته اند، لا يعلم الغيب الا اللّه «به نظر نگارنده اغراق و مبالغه است».

در معجم البلدان آمده كه رى زمان بهرام چنان آباد بوده، باغستان رى و اسبهان پيوسته به يكديگر بوده «مقصود تهران و كرون اصفهان بوده - نگارنده».

و اصحاب تواريخ نوشته اند: به كرات آن شهر به قتل عام و زلزله ويران شده و باز عمارت يافته، تا زمان خلافت ابوجعفر منصور دوانقى عمارت بر اصل يافت و روزبه روز در تعمير و آبادانى مى افزودند تا حادثه چنگيز به وقوع پيوست و كرت ديگر به قتل عام ويران گشت.

شيخ نجم الدين دام قدس سره در كتاب مرصاد العباد كه از تأليفات اوست نوشته: در اين فتنه از شهر رى كه مولد و منشأ اين فقير است، هفتصد هزار مردم صاحب اعتبار به درجه شهادت رسيدند، ولايت رى ابتدا نه بلوك بوده بدين موجب «غار»،

ص: 221

«فشاپويه»، «بهنام»، «سببورفرج»، «خوار» «زرند»، «اسفجان»، «شميران»، «شهريار» و «ساوجبلاغ».

و در نزهة القلوب آمده كه رودبار قصران از توابع رى بوده و در عهد غازان خان تعلق به ولايت رستمدار گرفته و در اين ايام چهار بلوك است: نخستين را رى اعتبار كرده اند، باقى را على حده ساخته اند. چنان چه به تقريبات احوال نوشته خواهد شد و حق تعالى آن مقدار خير و بركت بدان ولايت ارزانى داشته كه عقول و اوهام در وادى آن سرگردان است چنان چه اكثر ضروريات قزوين كه قرب چهل سال محل اقامت سلاطين صفويه بوده از آن ولايت به حصول مى پيوست و ايضا غله و سامان مردم كاشان از رى به حصول مى پيوندد و اهل رستمدار و ساوه و قم نيز از آن شهر منفعت بخش دارند و انواع ميوه در آن ديار خوب و فراوان مى شود، خصوص خربزه و انگور كه هرقدر صفت كنند، گنجايش دارد و همچنان انار مليسى كه رگى از ترشى با اوست و انجير، زردآلو و امرود كه آن را نطنزى نامند و شفتالو و هلو خوانند در غايت نزاكت و شادابى و راست مزگى به حصول مى پيوندد كه همه عزيزان را نصيب شود كه دست و دهنى بيالايند ... و خوبى آن زياده بر اقطار چون روشنى خورشيد در نصف النهار از واضحات است و اكثرى از فضلا و فصحا در توصيف آن جرسى جنبانيده، چنان چه امام خاقانى را است: پست عراق و رى و خراسان رى است و رى ...

و چون سطرى چند در صفت رى گفته شد بهرى از مذمت نيز نوشته آيد، چو در همه جا نيك و بد مى باشد، در فصل خزان كه آغاز اختلاف آب و هوا و نوغان اطبا است، مردم بنابر رسوم عادت چندان ملاحظه نمى نمايند و ناهار ميوه بسيار به كار مى برند لذا تب و لرز مى نمايند و اين تب و لرز شبانه روزى از دو سه ساعت زياده نيست، بعد از آن برخاسته هر چه خواهند مى خورند و به هر جا مى روند، چو مشهور است: جمعى از دوستان با يكديگر به راهى مى رفتند يكى را تب آمده از همگنان التماس كرد كه شما ساعتى توقف نماييد تا من رفته بلرزم و بيايم، در وقتى چنين

ص: 222

خاقانى بدان ديار رسيده و از افراط ميوه او را عارضه دست داده و هر آينه اين چند بيت انشاء نموده:

خاك سياه بر سر آب و هواى رى

دور از مجاوران مكارم نماى رى

عقرب نهند طالع آن من ندانم آن

دانم كه عقرب تن من شد لقاى رى

از خاص و عام رى همه انصاف ديده ام

جور من است ز آب و گل جانگزاى رى

رى در قفاى جان من افتاده من بجهد

جان مى برم چو سست اجل در قفاى رى

ديدم سحرگهى ملك الموت را كه پاى

بى كفش مى گريخت ز دست وباى رى

گفتم تو نيز، گفت چو رى دست كين گشاد

بويحيى ضعيف چه باشد به پاى رى

در نزهة القلوب از روى طرفگى آورده كه اصفهانى و رازى را در باب خوبى شهر با

هم مناظره افتاد هر يك هنر شهر خويش عرضه مى كردند. اصفهانى گفت خاك اصفهان مرده را تا چهل سال نريزاند، رازى گفت خاك رى مرده را چهل سال بر در دكان در داد و ستد بازدارد و در بيشتر كتب معلوم شد كه اهل رى هميشه مخالف يكديگر باشند اما به سخا و رادى شهره و منسوب بوده، سخن ايشان راست و پسنديده باشد، به دوستدارى پيغمبر و خاندانش مبالغه تمام به كار برند.

و اصل شهر رى در حادثه چنگيزخان چنان چه گذشت نوعى خراب گرديد كه نقش آبادانى بالكليه محو گشت و امروز در آن مملكت يكى تهران و ديگرى ورامين است كه ذكرى خواهد شد:

طهران در زمان فرمانروايى شاه طهماسب صفوى به زينت باره و زيور بازار آرايش يافت و سمت شهريت پذيرفت و الحال به حسب جداول و انهار و اشجار سايه دار و باغات جنت آثار مستثنى از يكديگر شهر و ديار است و بر شمال رؤيه اش كوهستانى است موسوم به شميران كه قطعه اى است از قطعات جنان و هيچ مستشهدى در خوبى زياده بر آن نيست كه در ايام سابق اين كوهستان را شمع ايران مى گفته اند و در مضافاتش اقسام ميوه نيك مى شود، خصوصا گيلاس كه با نهايت خوبى و آفر و بى قياس مى باشد و هم چنين كوهستانى است در دو فرسخى مشهور به

ص: 223

كن و سولقان كه آن نيز از بسيارى آب روان و كثرت درختان با ميوه هاى الوان غيرت بوستان جنان تواند بود، و از فواكهش امرود، شفتالو نوعى خوب مى شود كه هر كس را آرزوى آن مى شود كه چون زبان هميشه در دهان داشته باشد: از اين قبيل خصوصيات بسيار دارد.

و باز هفت اقليم جزو حالات عمادى شهريارى مى نويسد: شهريار بلوكى است از بلوكات رى متضمن قراء معموره و آبادان و به حسب مرغزار و بساتين و باغات رجحان بر باقى بلوكات دارد و در افواه پاره اى مردم اين عهد تهران را گاهى نكوهش مى كنند:

تهران و آب سنگ لج و باد شهريار

مدحش مگو كه خال رخ هفت دوزخ است

و جزو گزارش قاضى محمد مى نگارد: از سادات ورامين است قاضى عطاءاللّه برادر قاضى محمد و قاضى عبداللّه و قاضى سديد پسرانش و (امير ركن الدين) و (مير محمد قاسم) و (قاضى عهدى) و (امير عنايت اللّه) از متوليان حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و (امير على شاه) پسرش و (امير نوراى) متولى و (امير ظهيرالدين ابراهيم) متولى و (امير مجدالدين اسماعيل) متولى و (شيخ شهاب الدين) متولى امام زاده ابوالحسن و (شيخ ابوالقاسم) پسرش و (آغا غياث) حضرت بزرگوار عبدالعظيم عليه السلام در مقبره مشهد شجره در رى مدفون شده و در آن مشهد حضرت امام زاده حمزه بن موسى الكاظم مدفون بوده كه آن حضرت به زيارت و خواندن فاتحه تشريف مى برده و بعد در ضلع غربى متصل به شمال زمين را مى شكافند جسد صحيحى در آن محل يافتند و آن را امروز قبه امام زاده طاهر بن طاهر مى خوانند و اطراف امام زاده و صحن بزرگ پنج صحن ديگر ساختمان شده قبور بسيارى از بزرگان دين و دولت است كه تذكرة القبورش مجلدى بزرگ مى شود از آن جمله قبر ابوالفتوح رازى و مرحوم حاج ملا على كنى و علماى بزرگ ديگر و مشايخ نامى از سلاطين ناصرالدين شاه و از شعرا قاآنى «استخوان هاى كريم خان زند را رضا شاه پهلوى كبير به اين مكان مقدس انتقال

ص: 224

داد، مقبره مجلل او نيز در همان مكان است. عبدالعسين هژير و سپهبد حاجى على رزم آرا از نخست وزيرانى كه به دست افراد متعصب وابسته به فدائيان اسلام كشته شدند نيز در ايوان باخترى حضرت عبدالعظيم مدفونند. نگارنده».

و ورامين زمان پيشين حاكم نشين بوده و قلعه در غايت حصانت داشته الحال بعد از تهران محلى در رى از آن شگرف تر نيست و از ميوه جات انگورش بر تمام رى رجحان دارد و مضافات نيك چنان چه يكى از آن مواضع خاره است كه حاصلش قريب سه هزار تومان است و بيشتر ارتفاعات يك من صد من مى شود.

و ايضا حسن آباد است كه حاصل آن از دو هزار متجاوز است و هم چنين چند موضع دارد كه حاصل آن پانصد تومان است تا سيصد تومان.

و دولاب را نوشته قريه اى است از اعمال رى متصل به تهران كه الحال شهر رى عبارت از آن است و از مشاهير مردمش ابوبشر محمد بن احمد بن حماد انصارى و ...

صاحب هفت اقليم پس از اين گزارش ها نام مردانى هنرپيشه و بزرگ انديشه شهر رى را قريب پنجاه نفر اسم برده كه برگزيدگان آنها عبارتند از:

صوفيه و عرفا (ابوذكريا يحيى بن معاذ) از محدثين (عبدالرحمن ابى حاتم حنظلى) از متبحرين علوم و نوابغ (امام المتكلمين فخر رازى) از اساتيد اطبا (محمد بن زكريا) و از قضات (قاضى مسعود) و از علما (امير تاج الدين حسن) و ازعرفاى ترانه سنج (شاه صفى الدين) از شعرا (غزايرى و كمال الدين بندار) (آشوب تهرانى) (خموش تهرانى) (صفاى لواسانى) و ... كه جمع اسامى و شرح خلاصه احوال آنها مجلدى جداگانه مى شود.

در دايره المعارف بستانى مى نويسد: رى شهرى از بلاد ديلم و جزو عراق عجم و پنج كيلومترى تهران طرف جنوب شرقى است. ولادت ابوبكر محمد بن زكريا رازى طبيب و هارون الرشيد در آن سرزمين بوده. شهرى مشهور از بزرگترين بلاد عجم كه مورخين عرب نامش را برده اند و گفته اند مركز بلاد جبل، از آنجا تا نيشابور يكصد و شصت فرسنگ و تا قزوين بيست و هفت، و فرودگاه حاج خراسان و ترك

ص: 225

و آن شهر را از بناهاى كيخسرو پسر سياوش گفته اند و سبب آن دانسته: كيكاوس تخت روان هوايى درست كرد و سوار آن شده كه در هوا بالا رفته به آسمان رود خداوند باد را به حكم او گذارد تا او را به فراز ابر رسانيد، بعد او را در درياى مازندران

فرود انداخت و چون كيخسرو پادشاه شد آن تخت را آورد كه با او به بابل رود همانا به جايگاه رى كه رسيد در آن سرزمين شهر ساخت و نامش رى نهاد.

و عمرانى گويد بانى رى فيروز بن يزدجرد بود و نامش را فيروز گذارد و پس از آن رى را ساخت و رام فيروز و رى بگفته او دو شهر است.

ياقوت گويد: رام فيروز را نشناسم ولى رى را ديدم شهر نيكو شگرف با آجر و كاشى كبود ساخته در فضايى گشاده و پهلوى آن كوهى است كه هيچ گياهى در آن نرويد و رى شهرى بزرگ است، بيشترش ويران شده، اتفاقا من به ويرانه ها گذشتم سال 617 كه از هجوم تاتار گريزان بودم ديوارها ويرانه ها را به پا ديدم و منبرها باقى مانده و نقش و نگار ديوارها پديدار، زيرا تازه ويران شده، از دانايى پرسيدم گفت: سبب ويرانى بس ضعيف بود ولى چون خداوند چيزى را بخواهد به انجام مى رسد، مردم شهر سه گروه بودند: شافعيان كمتر و حنفيان بيشتر و شيعه و آنان سواد اعظم، زيرا نيمى از مردم شيعه بودند و جنگ ها ميان سنى و شيعه و دشمنى به درازا كشيد و سنيان از ناموران كس باقى نگذاردند، همانا كه شيعه را برانداختند. دشمنى بين حنفيان و شافعيان افتا و جنگ ها شد و با كمى مردم شافعيان چيره شدند تا حنفيان را كشتند و خانه هايشان را ويران كردند و جز محله شافعيان باقى نمانده و آن كوچكترين محلات رى است. چنان چه مى بينى و از شيعه و حنفى كس نيست مگر مذهب خود را پنهان دارد.

ياقوت گويد: همه خانه ها ديدم زير زمين ساخته و دالان خانه ها تاريك و باريك و به سختى آمد و شد مى شد و اين نظر به آمد و شد لشگريان تاراج كن و يغمايى بود و اگر جز اين گونه خانه ها داشتند جنبنده به رى نمى گذاشتند.

و اسطخرى گفته رى از اسپهان بزرگتر و جز بغداد در مشرق شهرى بزرگتر از رى

ص: 226

نيست و آن شهرى مشبك ساختمان و با آبرو و گرامند و پرنعمت، و يك فرسخ و نيم درازاى آن و ساختمان ها با چوب و گل، و رى را دهات بزرگ است هر يك بزرگتر از شهرى از آن جمله (كوهذ) و (سد) و (مرجبى) و از رستاق هاى نامى آن هفده روستاست (قصر آن بيرون و درون) و (بهزان) و (سن) و (پشويه) و (دنياوند) و (ويمه) و (شلمبه).

و ابن كلينى گفته رى به نام مردى از بنى شيلان بن اسبهان بن فلوج ساخته شده و در شهر بوستانى بوده دختر وى به بستان آمده دراجى انجير مى خورد، دختر گفت «بور انجير» يعنى دراج انجير مى خورد، از اين رو اسم شهر كهنه بورانجير شد و مردم رى «بهورند» گويند به تغييرش از اصل.

و رى سال بيست هجرى يا 19 به دست عروة بن زيد الخيل طائى گشوده شد كه عمار ياسر به فرمان عمر او را فرستاد. پس از دو ماه فتح نهاوند عروه آمده و مردم ديلم

به مدد اهل رى آمده و جنگيدند و مسلمين ظفر يافتند و آنان را كشتند.

و گويند در خلافت منصور كه مهدى به رى آمد، رى تازه را ساخت و گردان خندقى كند و در آن مسجدى بنا نمود به دست عمار بن ابى الخصيب و نام او را بر ديوار مسجد نگاشت 158 و بار وى فصيلى از آجر كرد رى كشيد كه گرد بارو خندق بود و نام آن را محمديه گذارد و مردم رى شهر درون را به نام رى خوانده و فصيل را شهر بيرون گفته و قلعه معروف به «زيبندى» در درون رى بمحمديه است و مهدى گفت آن را تعمير و ترميم كردند و زمان وليعهديش در محمديه فرود آمده و آن بر مسجد و دارالاماره مشرف بود بعد محمديه زندان شد و پس از رفتن رافع ويرانش كردند و رى را در زمان جاهليه رازى مى گفتند و گويند او به زمين فرو رفته و دوازده فرسنگى رى تازه بوده به راه خوار ميان محمديه و هاشميه رى و در آن ساختمان هاى استوارى به پا بوده كه گواهى بر بزرگى شهر مى داده و آنجا نيز ويرانه اى

است و در رى قريه «فرخان» است و آن قلعه بزرگ و استوارى است و مال المقاطعه رى دوازده هزار هزار درم بوده تا مأمون به آن گذشته مردم رى شكايت برده و هزار

ص: 227

هزار درمش را بخشيد.

و اصمعى گفته رى عروس جهان است و بازارگانى مردمان و يكى از شهرهاى نامى زمان عبيداللّه زياد براى عمر بن سعد ابى وقاص حكومت آنجا را واگذارد به شرطى كه با لشكر آماده برود به جنگ حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام عمر ترديد رأى داشت ولى بالاخره حب دنيا و رياست بر او چيره شد تا با لشكر به جنگ امام رفت.

و از امام جعفر صادق

عليه السلام روايت است كه فرموده رى و قزوين و ساوه ملعونه و شوم هستند.

و اسحاق بن سليمان گويد شهرى را نديدم كه پست فطرتان را مانند رى بزرگ بنمايد. در اخبار پارسيانست هوشنگ كه مهلاليل بن قينان باشد و نخست سازنده شهرها، از آن جمله رى را بساخت و رى اولين شهرى است كه پس از شهر بلخ كيومرث در دماوند ساخته شده و در رى به گفتارى منوچهر زائيده شده و اشك بن اشكان كه با انينوخوس جنگيد در اين شهر نشو و نما يافت و مردى از ديلم به شاهى بهرام بن يزدجرد اثيم بر آنجا تاخت، مردمش را اسير و شهر را ويران ساخت و به تاراجش پرداخت و قباد پادشاه پارس در آنجا از برابر شمر ذالجناح گريخت و شمر او را دريافت و خونش بريخت ولى بيشتر برآنند كه قباد خود مرده.

سال 22 نعيم بن مقرن به فرمان عمر «در واجرد» به جنگ مردم رى رفته و جنگيدند و لشكريان را شكسته رو به شهر رى گذاردند، زينبى پدر فرخان از رى بيرون آمده و با نعيم ديدار كرده و طالب صلح و مسالمت شده و با سياوخش بن مهران بهرام چوبين پادشاه رى اظهار مخالفت نموده. سياوخش از مردم دماوند و تبرستان و قومس و جرجان مدد خواسته و آنان از ترس تجاوز مسلمين به كمك او آمدند و در بالاى كوهستان رى پهلوى شهر سپاه آراسته بناى جنگ گذاردند، زينبى به نعيم گفت شمار ايشان بسيار و شمار شما كم است. يك دسته سوار با من بفرست تا من به شهر رى روم و از ستمى كه ملتفت نشوند و تو با آنها شروع به جنگ كن. آنگاه ما

ص: 228

از آن طرف برابر ايشان برويم، ايشان برابر تو پايدارى نكرده مى گريزند، نعيم چنين كرد و دسته اى سوار به سردارى برادرزاده اش منذر بن عمرو فرستاد، زينبى سواران را به شهر برده و سياوخشان ملتفت نشده، نعيم به آن شبيخونزد، آنان را از حفظ شهرستان بازداشت و آنها جنگ مى كردند و با دار به جنگ بودند تا آن گاه كه آواز تكبير مسلمين را از پشت سر خود شنيدند، ناچار گريختند و اعراب كشتار زيادى كرده كه مقتولين را با چوب نى مى شمردند و در رى به اندازه مداين غنايم بهره مسلمين شد، و زينبى مصالحه نمود كه مرزبانى رى با او باشد و همى شرف رى در خانواده زينبى بود و نعيم شهر را خراب كرد و آن رى كهنه است و زينبى بناى رى تازه گذارد، نعيم به وسيله مضارب عجلى فتحنامه با خمس اموال نزد عمر فرستاد و با مصمغان مصالحه كرد به چيزى كه فديه بدهد براى مردم دماوند، نعيم پذيرفت.

و گفته اند در سال 21 فتح رى به دست قرطنه بن كعب هجرى شد و در خلافت حضرت امير توليت رى با يزيد بن بحيه تميمى شد و او سى هزار از خراج رى بشكست و حضرت به حبس تأديبش فرمود و يزيد از محبس گريخته نزد معاويه رفته و به سلطنت او باز حاكم رى شد و بعد در حوزه امارت زياد آمد.

و در سال 64 مردم رى پس از مرگ يزيد خروج كرده و سردارشان فرخ خان رازى بود و امير العراقين كوفه عامر بن مسعود محمد بن عمر بن عطار ديلمى را به جنگ فرخ خان فرستاد، مردم رى او راگريزاندند. سپس عتاب بن ورقا رياحى را نامزد جنگ رى كرده و كشتار فزون گشته و فرخ خان كشته و يارانش گريختند و در سنه 68 مصعب بن زبير فرمان به عتاب بن ورقا والى اصفهان داده كه به رى رود و با مردم رى بجنگد به گناه مساعدتشان با خوارج بر يزيد بن الحارث و جا دادن خوارج را در رى و عتاب رفته و آنان را به حصار سخت گرفته تا قلعه را گشوده و غنيمت فزون آورده و ديگر قلاع اطراف را نيز فتح نموده.

خلاصه آن كه پس از يزيد فرخ خان رازى آغاز خلافت نهاد و عامر والى از كوفه نخست محمد تميمى را با لشكرى فرستاد و او بشكست و بعد عتاب بن ورقا روانه

ص: 229

شد و فرخ خان را بكشت و در امان مصعب خوارج به رى گريختند مردم رى يارى آنها نموده يزيد شيبانى والى خود را بكشتند و مصعب حاكم اصفهان را مأمور فتح رى نمود تا رى را بگشود، و عبدالملك اموى عبدالرحمن اشعثى را توليت داد و حجاج كه اميرالعراقين شد عدى بن زياد را به حكومت فرستاد و در فتنه عبدالرحمن اشعثى عمر بن ابى صلت به رى غالب شد و قبته از جانب حجاج او را هزيمت داد و بعد از حجاج در امارت يزيد بن مهلب آمد.

و در سال 241 زلزله سختى به رى رسيد كه خانه ها ويران شد و گروهى بى شمار به زير خاك مرده و چهل روز مردم بر آنها گذشتند.

در سال 249 زلزله ديگر برگشته و ساختمان هاى باقى مانده ويران گشته، مردم فزون هلاك گشته و بقيه برون شهر گريختند و سال 280 آب زمين چنان فرو رفت كه هيچ آبى نمايان نبود و يك رطل آب به سه درم بهاء رسيد و خواربار بسى گران شد و پس از آن زلزله آمد.

و در 314 رى جزو فرمانگذارى آل سامان آمد و ديالمه از آنها گرفتند و به آل بويه سرانجام رسيد و ابوعلى محتاج بر آن چيره شد و وشمگير بن زياد از او گرفت بعد ركن الدوله بويهى در 330 از او بستد. سپس در 333 ابوعلى بدان تسلط يافت و همى دست به دست سرداران ترك و ديلم چند سالى مى گشت و در 335 گروهى خراسانيان ريختند و خانه جرجيف و ابن العميد وزير ركن الدوله را به تاراج بردند و ركن الدوله آمده و خراسانيان او را گريزاندند. سپس جنگ تازه شد و لشكريان ركن الدوله حمله مردانه كرده خراسانيان را شكسته و بسيارى از آنان را كشته و اسير گرفته و پراكنده شدند و در 420 محمود غزنوى سبكتگين آمد آنجا را گرفت و هزار هزار دينار زر و به بهاى پانصد هزار دينار گوهر و ششصد هزار تخت جامه و اسباب فزون گرانمايه بستد. و اين گواهى بر توانگرى بسيار مردم آن شهر مى دهد و آنچه ديدم دولت و سلطنتى نبوده از دول سامانى و بويهى و تركمانى و ديلمانى و ديگران جز آن كه چشم داشت مهمشان به رى بوده و مورد جنگ هاى بزرگ ميان سرداران و شاهان

ص: 230

شده و در آن حال مجدالدوله بويهى(1) شاه رى بود، سبكتگين محمود او را بيرون كرد و ملك بستد، و از شيعيان بسيارى را بكشت و معتز له را از خراسان براند و كتب فلسفه و مذهب اعتزال و نجوم را بسوخت و از ديگر كتب يكصد بار شتر ببرد و تركمان غز پس از او آمدند به رى و طغرل سلجوقى سال 434 بر آنجا فرمانگذار شد و همى به دست سلجوقيان بود. در سال 571 باز هم زلزله شديدى رخ داد و بسيارى

ص: 231


1- . ملك تركان حرم فخرالدوله ديلمى و مادر مجدالدوله زنى كاردان و سياستمدار بود. چون شوهرش ابوالحسن فخرالدوله درگذشت پسرش مجدالدوله هنوز خردسال بود از اين رو خود ملك تركان زمام حكومت را به دست گرفته با نهايت اقتدار به رتق و فتق امور پرداخت. همين كه خبر وفات فخرالدوله به سلطان محمود غزنوى رسيد، ايلچى نزد ملك تركان فرستاد خزائن و ذخاير او را بازطلبيد، ملك تركان نامه اى به سلطان محمود نوشت بدين مضمون: «اگر فخرالدوله مرده بازماندگانش هستند و مايملك او متعلق است به اطفال صغير او و البته شهريارى چون شما در مال يتيم تصرف نخواهيد كرد مادام كه شوهر من زنده بود از سطوت شما انديشه داشتم. ولى امروز انديشه ندارم زيرا اگر خداى ناخواسته هواى تصرف در مال صغار او كنيد من برحسب اداى تكليف مقاومت خواهم كرد، هرگاه مغلوب شدم ننگ شماست و فخر من، اگر هم غالب شدم باز هم فخر من و ننگ شما، چه در صورت اول همه گويند سلطان محمود با زنى پنجه زده و او را مغلوب كرده و در صورت ثانى گويند: از زنى شكست خورده و گرد اين ننگ تا رستخيز بر دامن شما خواهد ماند و السلام. خواهى بسرم تاز، خواهى بنواز». چون نامه سلطان محمود رسيد بى اندازه درشگفت شد و به دانش و كياست و حسن سياست آن زن آفرين گفت و سال هاى فراوان كه سلطان محمود به فتح هندوستان و ساير بلاد اشتغال داشت ملك تركان فارغ بال به تمشيت امور مشغول بود، شمس الدوله را به حكومت همدان فرستاد، اصفهان و رى زير نظر خودش بود، تا مجدالدوله به سن رشد رسيد، آن وقت زمام امور سلطنت را به دستش داد و تاجگذارى مفصلى نمود، ولى توقف داشت مجدالدوله در امور سلطنتى با مادر مشورت كند و او چنين نكرد و بوعلى را كه با فخرالدوله مخالفت مى نمود به وزارت تعيين نمود لذا ملكه تركان رنجيده خاطر به قلعه طبرك اصفهان رفت و از آنجا به كردستان شتافت و بدر بن حسنويه از او استقبال كرد و لشكرى به ملك تركان داده جنگ مادر و پسر آغاز و ملك تركان بر پسر چيره شد و مجدالدوله را در بند نهاد و زمان امور را به دست خود گرفت ولى مهر مادرى موجب شد كه مجددا فرزند خود را بر تخت سلطنت نشاند و تا او زنده بود، سلطنت مجدالدوله آبرويى داشت. پس از مرگ آن شيرزن هرج و مرج در عراق پديد شد و بهانه به دست سلطان محمود آمد لشكر به عراق كشيد مجدالدوله و پسرش را دستگير و به غزنين فرستاد زندانى ساخت و اقتدار ديالمه به پايان رسيد و فرزند شيرخوارى را از مجدالدوله در اصفهان باقى ماند ابى جعفر علاءالدوله كه او هم بعدها به حكومت رسيد و اولاد نواده او نيز هميشه در مقام فرماندهى و استاندارى بوده اند.

ساختمان ها ويران و مردم هلاك شدند و در سال 588 جزو سلطنت خوارزمشاهيان گشت كه علاءالدين تكش از طغرل بن ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملكشاه سلجوقى بگرفت، او را بكشت و لشكرى به پاسدارى آنجا گذاشت. پس از آن كه تاتار به كشتار و تاراج بلاد اسلامى آمدند، در آغاز قرن هفتم هجرى از همه شهرها بيشتر دچار قتل عام و ويرانى و تاراج شد كه در هجوم مغول نوشته شده و آن روز همى به پستى پيش آمد تاكنون كه شهرى بى اهميت است از شهرهاى ديلم، از آن پنبه بسيار به عراق مى آوردند و منسوب به رى را رازى گويند، از آن شهر گروه بسيارى از اعيان بيرون آمدند، قبر كسائى نحوى و قبر محمد بن الحسن از ائمه فقه و ديگر مشاهير در آنجاست نام اين شهر راجيس بوده.

آقاى جابرى انصارى در كتاب اصفهان و رى نيز نوشته اند: از آثار باستانى شهر پرجمعيت رى هيچ بر جا نمانده، جز چند بقعه متبركه و مقبره على بن بابويه قمى كه محوطه و ساختمان آن به همت صفويه و شاهان بعد شده وگرنه از ديالمه و سلاجقه آثار مهمى پديد نيست و برج طغرل سلجوقى آن هم نظر به دشمنى مغول با خوارزمشاهيان اين برج را نگذارند در دولت خود ويران شود كه دشمن دشمن را دوست داشتند چه تكش خوارزم شاه طغرل را كشته بود.

لرد كرزن در كتاب خود به نام جهانگردى درايران رى را اينطور تعريف مى كند: ميان تهران و شاه عبدالعظيم خرابه هاى رى ديده مى شود، آيا اين خرابه ها باقيمانده شهر رى عرب ها و راجيس هخامنشى ها و اشكانيان است؟ من نمى دانم در «ونديدا» نام دو محل به نام «راجيس» و «دازنا» ذكر شده كه شايد همان رى و ورامين كنونى باشد. شهر راجيس كه با نينوا و بابل آن روز همسرى داشته و معاصر هم بوده بيش از يك ميليون جمعيت داشته است. در كتيبه هاى بيستون مى خوانيم داريوش هخامنشى ياغيان ماد را در شهر راجيس دستگير نمود و از همين شهر اسكندر كبير، داراى كدمان را تعقيب كرد.

سلوكوس مؤسس سلسله سلوكيدها راجيس را از نو ساخت و در سال 2500 قبل

ص: 232

از ميلاد پايتخت اشك اول گرديد. اما آن شهرى رى كه منسوب به عرب ها است در زمان مغول ويران گرديد. مورخين ايران و عرب راجع به آبادى و عظمت اين شهر چيزهايى نوشته اند كه قابل ترديد مى باشد، مثلاً يك نويسنده ايرانى كه خود هم اهل رى بوده در اثر تعصب وطن خواهى چنين مى گويد:

«در رى 96 برزن بوده و هر برزن 46 كوى و هر كوى 40 هزار خانه، هزار مسجد و هر مسجد هزار چراغ و قنديل طلا و نقره داشته است و مجموع نفوس شهر رى و توابع آن 8000396 نفر مى رسد.»

هارون الرشيد در شهر رى به دنيا آمده و محمود غزنوى در سال 1027 ميلادى برابر 418 هجرى آخرين فرمانرواى آل بويه را در شهر رى منقرض نمود. سلجوقيان مدتى در رى اقامت داشتند، طغرل سلجوقى در رى به خاك رفت، در سال 618 هجرى بنابه قول مشهور لشكريان چنگيز هفتصد هزار نفر از اهالى نامدار رى را كشتند و چندى بعد از او امير تيمور بازمانده ها را از دم تيغ بى دريغ گذراند. عجب آن كه شاهرخ و نواده او خليل سلطان از اولاد تيمور مدتى در رى اقامت نمودند. خليل سلطان آخرين پادشاه تيمورى در همين شهر به خاك رفته و براى عشق و علاقه به «دلشادالملك» يك امپراطورى پهناورى را بر باد داد.

سر پرتر اركر S. Perter Arker در زمان فتحعلى شاه خرابه هاى رى را ديده نقشه جامعى از آن ترسيم نموده بود ولى اكنون آن نقشه با خرابه ها تطبيق نمى كند، زيرا بيشتر ديوارها و بناهاى پابرجا فرو ريخته است، مردم تهران هر وقت كه محتاج مصالح بنايى مى شوند با كمال بى انصافى بيل و كلنگ برداشته سر وقت اين بناهاى تاريخى مى روند و گذشته از آجر و سنگ جهت پيدا كردن سكه ها و ظرف هاى سفالين هم كنده كارى مى كنند. البته تاكنون حفارى علمى در شهر رى اجرا نگرديده و اگر بشود ممكن است آثار نفيس مهمى پيدا شود.

اما در خرابه هاى شهر رى يك برج بلند تو خالى به ارتفاع 70 و به حجم 120 پا مانند منار بسطام و گرگان موجود است. بالاى برج چيزهايى به خط كوفى نوشته

ص: 233

بودند كه اكنون خوانده نمى شود، در مشرق اين برج در كنار كوه برج خرابه ديگرى است كه آن هم فرو ريخته و كتيبه هاى خط كوفى آن به زحمت خوانده مى شود.

برج اولى را آرامگاه طغرل يا مقبره سلطان خليل مى دانند و ميان تهرانى ها به نقاره خانه يزيد يا برج يزيد شهرت دارد.

در نزديكى چشمه على(1) مجاور خرابه هاى رى روى كوه شكل يك اسب سوارى را با نيزه حجارى كرده اند و ممكن است مربوط ساسانى باشد، ولى چون پهلوى آن شكل فتحعلى شاه را حجارى نموده اند شكل آن اسب سوار به خوبى معلوم نيست.

فتحعلى شاه در اينجا نيزه به دست گرفته و بر سينه شيرى فرو مى كند، قدرى دورتر باز هم فتحعلى شاه را روى تخت حجارى كرده اند و مطابق معمول پسراش اطرافش ايستاده و بالاى سرش شكارچيان و چترداران قرار دارند.

برج گبرها يا قلعه خاموشان مانند برج بمبى در نزديكى چشمه على و خرابه هاى رى واقع است، گبرهاى ايران مرده هاى خود را در اين برج افكنده، بازان و لاشخورها ميهمانى مى كنند.

ص: 234


1- مرآت البلدان در صفحه 239، جلد 4 مى نويسد: «چشمه على رى، آب اين چشمه از زير سنگ صلب خارائى كه در طرف شمال شهر قديم رى واقع بود، خارج شده به جانب جنوب جارى مى گردد. بنابر تحقيقات و اطلاعات نگارنده قلعه رى بندى كه خليفه مهدى عباسى بنا نمود بالاى همين چشمه و روى تخته سنگ بوده چنان كه حالا آثار آن باقى و نمودار است. نيز احتمال مى رود قلعه طبرك پاورقى صفحه 9 را نگاه كنيد - نگارنده همين قلعه رى بندى بوده باشد و سايرين آن را به اين اسم موسوم ساخته باشند. و چون در لغت فرس طبر به معنى كوه است چنان كه طبرستان به معنى كوهستان است و طبرك با كاف كه در فارسى علامت تصغير است به معنى كوه كوچك است و اين قلعه بر روى كوه كوچك واقع شده ... بعضى گويند منوچهر اين قلعه را بنا كرده و برخى قلعه طبرك را زبيده نوشته اند ... خاقان خلد آشيان فتحعلى شاه طاب ثراه كه اغلب به چشمه على به تفرج مى رفتند در سال 1248 حكم فرمودند در بالاى چشمه على صفحه را هموار كرده و بر روى سنگ تمثال اين پادشاه ذيجاه با بعضى از شاهزادگان منقور سازند ... ابن حوقل اسم چشمه على را سور نبى نوشته بقعه ابن بابويه در نزديكى چشمه على مى باشد هم چنين مقبره صفائيه كه سه سال قبل به جهت مضجع مرحوم حاج ميرزا صفا كه از اجله مشايخ عرفا و ارباب دانش بوده در تهران به رحمت ايزدى پيوست جناب اشرف امجد مشيرالدوله بنا نموده اند در حوالى چشمه على است.»

«فعلاً زرتشتى ها مردمان خود را در قصر فيروزه به خاك مى سپارند - نگارنده» در پنجاه ميلى جنوب شرقى پايتخت قصبه ورامين واقع است، موقعى ورامين پايتخت و مركز ايران بوده و هم اكنون مسجد سلطان ابوسعيد فرزند سلطان محمد خدابنده در ورامين است.

قلعه ايرج به مساحت 1800 متر در 1500 متر به ارتفاع 20 مترى آتشكده واقع در آسياباد به ارتفاع 200 پا و به درازاى 350 پا و پهنى 300 پا از آثار قديمى ورامين مى باشد.

كتاب دهات كشور منتشره از طرف اداره كل آمار رى را اين طور تعريف مى كند: اسم شهر در قرن ششم پيش از ميلاد در كتيبه هاى داريوش كبير ذكر شده و به مناسبت قدمت بناى آن معروف به شيخ البلاد بوده و چنان كه بلخ را ام البلاد مى گفتند. رى در

قرن اول هجرى به تصرف مسلمين درآمد و در قرن سوم هجرى هنوز شهر بزرگى بوده است و به سه قسمت تقسيم مى شده: يكى شهرستان ديگرى بازار سومى قلعه.

بين اراك و شهرستان مسجد جامع شهر كه به مسجد جامع مهدى مشهور بوده است، ساخته شده و ارك را در بالاى كوهى به طور جداگانه بنا نموده بودند، به قسمى كه تمام شهر از محل ارك ديده مى شده است. طول و عرض شهر رى را در آن تاريخ يك فرسخ و نيم نوشته اند، ولى بعدا به تدريج اهالى قسمت شهرستان و قلعه را ترك و به اطراف بازار كه محل داد و ستد بوده روى آورده اند و چون رودى از بازار مى گذشته، بازار را روده نيز مى ناميدند. در قرن چهارم شهر رى مورد هجوم طوايف غز واقع و خرابى يافت ولى در دوره سلجوقيان مرمت گرديد. طغرل سلجوقى در رى مدفون است و مدفن او در وسط باغى در ابن و ابيه در برجى كه به نام برج طغرل است مى باشد، ولى بعضى مورخين آن را مقبره فخرالدوله ديلمى هم دانسته اند. «گويا فخرالدوله را هم پهلوى گور طغرل سلجوقى به خاك سپرده باشند - نگارنده» برج طغرل كه اخيرا تعمير شده تا اندازه اى تغيير شكل يافته.

خرابى عمده شهر رى در سال 617 هجرى و در اثر حمله مغول بوده كه بيشتر

ص: 235

اهالى را قتل عام و ساختمان ها را خراب نمودند.

و قبل از حمله مغول هم به واسطه اختلافات مذهبى و نزاع هاى اهالى قسمتى از شهر خراب شده بود و به عقيده استاد بارتولد جغرافيادان معروف بين اهالى شهر رى نه تنها از لحاظ مذهبى بلكه از جهات مادى و اقتصادى اغلب اختلاف بوده و مخصوصا اختلاف بين اهالى شهر و سكنه اطراف اغلب منجر به كشتارهاى زياد و خرابى شهر شده و حمله مغول هم مزيد بر علت گرديده است. بعد از مغول اين شهر ديگر به اهميت سابق خود نرسيده و حكومت رى ارثى يكى از خان هاى مغول بوده و در زمان غازان خان قسمتى از خرابى هاى آن ترميم شده و در شمال شهر در دامنه كوه قلعه اى ساخته شده كه آن را طبرك مى ناميدند و تا قرن هفتم اين قلعه باقى بود.

پس از مغول رى ضميمه ايالات شمالى گرديد و در زمان حمله امير تيمور گوركانى چون از طرف اهالى رى مقاومتى ابراز نشد ناحيه رى نسبتا از خرابى مصون ماند.

آثار خرابه هاى ارك شهر كه بر روى تخته سنگى به طور سراشيب ساخته شده بود و در زمان مغول خراب گرديد هنوز باقى است و در پاى كوه آثار خرابه هاى ديگرى است كه ظاهرا همان قلعه طبرك باشد كه سابقا در كوه معروف به سرسره تصوير يكى از پادشاهان ساسانى در حاليكه سوار بر اسب بوده و نيزه در دست داشته ولى متأسفانه در زمان فتحعلى شاه آن تصوير را محو كرده اند و صورت فتحعلى شاه را كه شيرى را با نيزه مى زند با طرز زننده اى نقش كرده اند.

علت عمده از بين رفتن خرابه هاى شهر رى بناهاى جديد است زيرا مصالح ابنيه مخروبه سابق را به مصرف ساختمان هاى جديد رسانيده اند، در خرابه هاى رى در سنوات اخير از نظر به دست آوردن اشياء عتيقه و ظروف نفيس از طرف يهودى ها حفرياتى شده و اغلب آثار موجوده را نيز خراب كرده اند. بديهى است چنان چه به طريق علمى حفرياتى در اين محل بشود ترديدى نيست كه آثارى به دست خواهند آورد كه از لحاظ روشن نمودن قسمت هاى تاريك تاريخ اين سرزمين اهميت

ص: 236

به سزايى خواهد داشت.

فرهنگ جغرافيايى ايران درباره رى مى نويسد: رى نام قديم شاهزاده عبدالعظيم مركز بخش رى تابع شهرستان تهران، 8 كيلومتر جنوب تهران سر راه تهران قم، موقعيت طبيعى: جلگه، هوا معتدل، سكنه 12219 شيعه، فارسى، آب از چند رشته قنات ... نه فقط در كشور ايران بلكه در اقطار گيتى غير از مقبره ناپلئون نظيرى ندارد.

آثار قديمه شهر رى مطابق خلاصه اطلاعات باستان شناسى به شرح زير است:

1 - برج طغرل، تاريخ بنا 534 هجرى و تاريخ در چوبى و قفل آهنى 534 هجرى است، در زمان ناصرالدين شاه كه رو به ويرانى بود، تعمير شده است.

2 - مركز شهر سلجوقيان (حدود حسين آباد - منصورآباد - حاجى آباد فعلى شهر رى) عهد سلجوقيان كه در فتنه مغول ويران شده است. مستر اشميت باستان شناس مشهور به نمايندگى موزه هنرهاى شهر بوستون در سال هاى 1313 - 1314 در اين نقاط كاوش هاى علمى نموده است.

3 - مزار بى بى شهربانو روى قله نقارخانه.

4 - مقابرى از زمان سلجوقيان در روى كوه نقارخانه كه در كاوش ها به دست آمده.

5 - تپه چشمه على و قلعه از آثار ابنيه قديمى از قديمى ترين آثار تاريخى است، بدست مغولها منهدم شده.

به طور خلاصه شهرستان رى در زمان خلافت عمر در سنه 19 به دست عمر بن زيد الخبل طائى كه به سركردگى هشت نفر مردانى كه شهادت را سعادت مى دانستند، فتح شد و تا سقوط بنى اميه يعنى آغاز قيام ابومسلم خراسانى تابع خلفاى راشدين يا سلاطين بنى اميه بوده است (130 هجرى) و از آن تاريخ به بعد به علت اهميت موقعيت و استعداد آبادى و مركزيت تمدن ايرانيان بعد از اسلام، هميشه دستخوش قتل و غارت و ويرانى امرا و كسانى كه داعيه سلطنت داشته اند بوده و دو مرتبه هم بر اثر زلزله به شدت خراب و ويران شده است.

المهدى باللّه، هارون الرشيد و مأمون خلفاى عباسى چندى در اين شهر متوقف

ص: 237

و بر آبادى بعد ويرانى آن همت گماشتند.

جنگ طاهر بن حسين با على بن عيسى ماهان سركرده ارتش امين برادر مأمون در اطراف اين شهر به وقوع پيوست.

هم چنين جنگ بين محمد بن جعفر علوى نماينده حسن بن زيد و محمد بن طاهر نيز در اين شهر به وقوع پيوست، و مجددا سران زيديه به رى هجوم آورده ابن ميكائيل نماينده خليفه را كشتند و روز عيد فطر نماز خوانده و مردم را براى بيعت

با حضرت رضا عليه السلام دعوت نمودند.

آبادى هاى مهم شهر رى بدين شرح بوده است:

1 - خوار؛ 2 - قار (غار)؛ 3 - دماوند (دنباوند)؛ 4 - دولاب؛ 5 - ورامين؛ 6 - بيست؛ 7 - دسبى؛ 8 - رنبويه؛ 9 - زويق؛ 10 - كلين؛ 11 - مشكاوين؛ 12 - مهرقان؛ 13 - وهبن؛

14 - محمديه (نام جديد رى بوده).

از اين چهارده قريه فقط قراء از 1 تا 5 در سال 261 كه پيدايش نام تهران بوده وجود داشته اند.

و آبادى هايى كه هنگام پيدايش قريه تهران جزو شهرستان رى و آباد و معمور بوده اند:

1 - اذون كه جزو قصران بوده؛ 2 - اسفندون؛ 3 - اشنان؛ 4 - بهزان؛ 5 - جراذين؛ 6 - خرماباد؛ 7 - خومين؛ 8 - دزاه؛ 9 - دهك؛ 10 - دوربست (درشت يا طرشت)؛ 11 - سن؛ 12 - طبرك؛ 13 - قصران؛ 14 - كرج؛ 15 - نرمق؛ 16 - هسنجان؛ 17 - يزدآباد؛ 18 - ورامين.

ولى تدريجا كليه آنها بر اثر حوادث و قحط و غلا و بيمارى هاى سارى و ناامنى و مهاجرت مردم آن بجز خومين، دوربست، كرج و ورامين از بين رفته يا اهميتى نداشته اند.

ولى پس از حمله مغول و استقرار حكومت اولاد چنگيز در ايران قراء ديگرى در اطراف رى از نو ايجاد شد مانند جائج، جاجرود، حبلورد، شكراب، ساوجبلاغ،

ص: 238

طالقان، فيروزكوه، سولقان، كن، لورا، شهرستانك، لار، لواسان و ونك. بنابراين تهران از سال 261 تا 617 (حمله مغول) همدوش آبادى هاى مهم مانند دولاب، خوار و ورامين طورى آباد و مركزيت داشته كه حمله مغول هم نتوانسته آن را نابود سازد ولى ترقى و تنزل شهر رى در او مؤثر بوده.

اما حمله چنگيز كه رى را ريشه كن و از بيخ و بن برانداخت تدريجا تهران رو به ترقى رفت.(1)

72 - تاريخچه اوقاف اصفهان، عبدالحسين سپنتا (معاصر)

هو الواقف على نيات العباد

اللّه

اله الهى

بسم اللّه الرحمن الرحيم

محمد مصطفى على بن ابى طالب ابوابراهيم موسى بن جعفر

امام زاده حمزه امام زاده عبدالعظيم

حمد بى حد و قياس و سپاس افزون از حيطه ادراك احساس خداوند واقف راز كريم واجب التعظيم كارساز را رواست كه روضات قلوب اهل ايمان و محافل دل هاى ارباب ايقان را به نور چراغ فهم و دانايى و فروغ سمع معرفت و بينايى روشن و تابان و منور و درخشان گردانيد و در قطعات بسيط زمين و حدود معموره ارضين از بركات انفاس حافظان دين مبين نوايح عطرآميز و روش و نظام و تزيين به مشام صادرين و واردين رسانيد و درود نامعدود و تسليمات غيرمعدود بر جناب مستطاب مخاطب به خطاب انك على الحق مبين نصّ خاتم و لكن رسول و خاتم النبيين مشكوة ضياءفزاى مجامل رسل و مقربين مصباح نوربخش گنبد آسمان و بساط زمين اكرم انبياء و ائمه راشدين و اهل بيت طاهرين او كه هر يك حاصل عمر عزيز را صرف

ص: 239


1- جغرافياى تاريخى رى - تهران، تهران، چاپخانه درخشان، 1332ش، ص 2 - 14.

اجراى مياه اوامر و نواهى و نقد حيات را خرج ترويج روضات شرايع حضرت رسالت پناهى نمودند، خصوصا واقف اسرار لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا صاحب اطوار انت منى بمنزلة هارون من موسى اسد(1) الغالب مظهر العجايب و الغرايب اميرالمؤمنين و يعسوب الدين كه مال خود را در تحصيل قراى مرضيات ايزد بى مثال حلال و در دل شب ها روضه بال صفا مآل را روشن از چراغ عبادت ذى الجلال مى فرمود و صلوات و سلامه عليهم اجمعين الى يوم الدين و بعد شمع شب افروز خامه مشك اندود و مصباح فروغ اندوز قلم عنبرآموز در ساحت بيان و فضاى وسيع الارجاى تبيان به نور اداى اين مدعا صدق نما و بخور تسطير اين سطور خلوص اشما روشنى فزا و عطرسا مى گردد كه چون پيوسته همت والانهمت فلك فرسا و نيّت صافى طويت سپهرپيماى بندگان نواب كامياب كروبى جناب عالم و عالميان مآب مقدس القاب شاهنشاه جهانيان پناه خديو فلك قدر ملايك سپاه شهريار ديندار رعيت پرور پادشاه مملكت ستان عدل گستر ضيابخشاى چراغ سلطنت روى زمين فروغ افزاى مصباح فرمان فرمايى بساط ارضين سر تاجداران عرصه عالم سرو بلند افسران اصناف بنى آدم افخم خواقين گيتى مدار اعظم سلاطين صاحب اقتدار مدبر امور ملك و پادشاهى ممهد مصالح رعيت و سپاهى عامر مزارع دل هاى خلايق فرازنده عَلَم طاعت فروزنده شمع عبادت شاهنشاهى كه حاصل رقبات انام دعاى دوام دولت اوست پادشاهى كه قراى قلوب و السنه خواص و عوام وقف ذكر جميل جلالت و عدالت اوست حافظ امر رسول امين كمر بسته خدمت امامان دين بنده خاكسار درگاه سيّد انبياء تراب باب سرور اولياء و اصفياء خادم عتبات ائمه هدى چاكر روضات پيشوايان راهنما كلب آستان اميرالمؤمنين غلام با اخلاص ائمه معصومين مالك رقاب الامم القاهره على الترك و الديلم المظفر على الاعداء بعون خالق الارض و السماء المنصور فى الدين و الدنيا بعناية الذى يؤتى ملكه من يشاء

ص: 240


1- . اللّه.

السلطان المؤيد الجليل و الخاقان المسدد النبيل السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابوالمظفر شاه سلطان حسين الصفوى الموسوى الحسينى بهادرخان اشرق تعالى مشارق الارض و مغاربها من ضياء مصباح دولته و جعله حافظا لروضة الدين ابد الدهر برأفته و رحمته متوجه و مصروف و متغلق و معطوف بر آن است كه مراقد شريفه برگزيدگان كردگار مبين در كمال رواج و تزيين و روضات منوره پيشوايان دين و اولاد امجاد آن مقربان درگاه رب العالمين از وفور زينت و نهايت رونق رشك روضه بهشت برين باشد و در حينى كه رايات جاه و جلال و اعلام نصرت و فيروزى و اجلال آن شاهنشاه سكندر گروه سليمان شكوه به دولت و اقبال متوجه مشهد مقدس معلى زاده تعالى شرفا بودند در عرض راه از زيارت آستانه مقدسه منسوبه به امام زاده لازم الاحترام سيد بزرگوار عالى مقام كوكب تابان ابراج ائمه معصومين دُرّ درخشان درياى مواج و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين سليل جليل دودمان ولايت خلف نبيل خاندان خلافت فرزند سعادتمند امام به حق هادى مطلق پيشواى كون و مكان مقتداى كافه اهل زمين و زمان خازن اسرار نور ديده حضرت رسالت پناهى وصى خير البشر فرزند اميرالمؤمنين حيدر زينت بخش مسند امامت زيب فزاى سرير وصايت بضعة الرسول و قرة عين البتول الامام الحليم العالم صلوات و سلامه عليه و على آبائه و اولاده الطاهرين كه خدع برومند سلسله عليه صفيه صفويه جعل تعالى ظل دولتهم ظليلاً على كافة البرية از اصل اصيل آن امام زاده لازم التكريم و التجبيل منشعب و معتلى و نسب فاخر اين دوده ستوده نبيل به وساطت آن برگزيده درگاه رب جليل به خانواده اصطفا و ارتضا متصل و مرتقى مى شود شرف ياب گشتند و به جهت آن آستانه ارم مماثل تعيين موقوفات و مداخل و روشنايى و خادم و ساير لوازم مناسب و لازم مى نمود لهذا به خاطر انور و ضمير مهرگستر آن خاقان عدالت پرور رسيد كه تحصيل قدرى املاك از ممر حلال و وقف بر آن آستانه فردوس مثال فرمايند كه در ضروريات آن سركار فيض مدار صرف شود و از آن كه مال حلال قليل و كمياب مى باشد، على الحساب قطعات مفصله ذيل از

ص: 241

جمله اراضى قريه دولاب بلده طهران را كه مجموع آنها به حسب مساحت موازى يكصد و هشتاد جريب است با مجارى.

قطعه

محدود به مقبره مسلمين و بملك نادعلى و بشارع از طرفين 13 جريب(1)

قطعه

محدود بملك ورثه آقا مقصود على و باراضى كربلائى صفى و باراضى حاجى جعفر و باراضى محمّد قاسم 18 جريب

قطعه

محدود بقطعات حاجى جعفر و شركاء و بملك حيدر قليخان از دو طرف و بملك ابن على 6 جريب

قطعه

معينه مشهوره بنه جريب محدود باراضى كربلائى بند على و باراضى ميرزا خان و باراضى آقا عليرضا و باراضى محمّدباقر

حصه مقرره 9 جريب 6 جريب

قطعه

محدود بملك نادعلى و بملك حاجى جعفر و بشارع از دو طرف 16 جريب

قطعه

دوازده جريب شهرة محدود بملك محمّدزمان از طرفين و بملك محمّد زمان و بملك محمّدتقى 12 جريب جريبان

قطعه

از جمله اراضى شهرة محدود بملك ورثه آقا زمان و بشش جريب حاجى شاه حسين و زمين ناصرالدين و بشارع 12 جريب

ص: 242


1- در اصل بسياق نوشته شده است.

قطعه

محدود باراضى رئيس خواجه احمد و بشارع خراسان و بدوازده جريب حاجى شاه حسين و به لوار مباركاباد 13 جريب

قطعه

از اراضى غازان مكاشهرة محدود باراضى حيدر قليخان و باراضى ابن على از طرفين و بشارع عام 12 جريب

قطعه

از چهل جريب نوروز على محدوده باراضى او و بملك كربلائى قاسم از طرفين و بشارع 12 جريب

قطعه

محدود بزمين ورثه حاجى باقر و باراضى و بنهر و باراضى مير شريف مشهور بعلمدار 26 جريب

قطعه

محدوده بشارع و بملك حاجى جعفر و باراضى بايره و بنهر آب 20 جريب

قطعه

محدوده بسى جريبه محمدتقى و بشارع و باراضى بايره و بقافوشهرة 14 جريب

شرب تابعه آن كه عبارت از سى دره از كل هشتاد دره مجموع قناة قريه مزبوره است و كاركنان دولت ابدى اعتصام در اين ايام خجسته فرجام بجهة سركار خاصه شريفه خريدارى نموده بودند با جمع توابع شرعيه و لواحق مليه و مضافات و منسوبات و متعلقات وقف صحيح شرعى لازم مؤبد و حبس صريح ملى جازم مخلد نمودند قربة الى تعالى و طلباً لمرضاته بر آستانه مقدسه منسوبه بان امام زاده واجب الاحترام كه در جنب روضه منوره متبركه لازم الاكرام امام زاده بزرگوار سيّد رفيع نسب عاليمقدار لؤلؤ شاهوار صدف گرانمايه اصطفا و ارتضا گوهر با اعتبار درج درج بلندپايه كرامت و اهتداء فرع ارجمند دولت مباركه رسالت و وصايت غرض

ص: 243

شرف پيوند شجره طيبه امامت و ولايت سزاوار تعظيم و تكريم عليه التحية و التسليم در الكاى رى واقع است به اين نهج كه هر ساله از جمله حاصل و منافع آنها اولا آنچه به جهت نفقة القنوة و بذر و ساير امورى كه دخل در آبادى املاك مزبوره و توفير و تنميه و منافع و حاصل آنها داشته باشد و تعمير عمارات آستانه مقدسه مزبوره ضرور باشد كه امناى دولت و ارباب خيرت مصارف مذكوره را هر ساله بر سر هم مبلغ چهار تومان تبريزى بر آورد و تخمين نموده اند وضع و صرف مصارف مزبوره نمايند و چون معتمدان در گاه فلك پيشگاه خاقانى در اين وقف حاصل قطعات مزبوره را به مبلغ بيست و شش تومان تبريزى مشخص و قرار نموده اند بنابراين هر ساله حاصل آنها را بعد از وضع چهار تومان مذكور فوق يك عشر را به علت حق التوليه وضع و نه عشر ديگر را در مصارف مذكور ذيل بدين موجب صرف نمايند روشنائى و بخور و غيره نه تومان و شش ريال.

روشنائى نه عدد شمعدان چهار عدد پيه سوز كه در ايام سال در آن روضه مقدسه روشن شود هفت تومان.

قيمت بخور بدستور يك تومان و سه ريال

حق السعى شخصى كه مباشر امور املاك مزبوره بوده باشد و سر رشته داد و ستد و مداخله و مخارج املاك موقوفه را نگاهدارد يك تومان و سه ريال.

مقررى حافظ و غيره نه تومان

حافظ كه در طرفين هر روز در آن روضه مقدسه بتلاوت كلام حميد اشتغال نمايد سه نفر از قرار نفرى يك تومان و پنج هزار دينار چهار تومان و پنج ريال

خادم يكنفر 15 ريال - فراش يك نفر 15 ريال - كفشدار يك نفر 15 ريال

و آنچه از مصارف مزبوره زياد آيد در هر يك از ليالى ثلث احياى ماه مبارك رمضان هر سال كه عبارت از شب نوزدهم و شب بيست و يكم و شب بيست و سوم است سى نفر از صلحا و طالب علمان را در آن آستانه مقدسه حاضر ساخته و در هر شب يك ختم يا بيشتر بعمل آورند و ثواب آن تلاوت را بروح مطهران امام زاده

ص: 244

واجب الاحترام هديه نمايند و افطار و اطعام سى نفر مزبور را به نحو لايق از آن وجه سرانجام نموده آنچه از وجه مزبور باقى بماند نقداً در ليالى ثلث مذكور بر سى نفر مزبور قسمت نمايند و اعليحضرت واقف آمنه تعالى من مخاوف يوم المواقف توليت وقف مزبور را در متن صيغه وقف تفويض نمودند بنفس انفس و وجود مقدس خود مادامت الارض معمورة من فيض عدالته ابقاه تعالى ببقاء الدهور بفضله و كرامته و بعد از عمر طويل بهر كس كه پادشاه آن زمان و فرمانفرماى ممالك ايران باشد و آن خاقان زمان شرط لازم شرعى فرمودند كه مادام كه خود متولى باشند مقرر دارند كه عشرى كه به جهة حق التوليه وضع شده آن را نيز در سه شب احياى مذكور فوق صرف تاليان كلام مجيد نمايند به اين نحو كه سى نفر ديگر از ارباب صلاج و طلبه علوم علاوه سى نفر مذكور سابق نموده بدستور از هر يك از سه شب مزبور اقلا يك ختم مجيد ربانى و ثواب آن را هديه آن بر گزيده در گاه سبحانى نموده افطار و اطعام ايشان را به طريق شايسته از وجه حق التوليه بعمل آورده آنچه بماند بدستور فوق در هر سه شب بر جماعت مذكوره تقسيم نمايند و بر نهج مذكور صيغه وقف مسطور موافق شريعت غرا و ملت بيضا جريان يافت.

وقفاً صحيحاً صريحاً شرعياً لازماً جازماً مخلداً مؤبداً بحيث لا يباع و لا يوهب و لا يرهن و لا يورث الى ان يرث الارض و من عليها و هو خير الوارثين.

و آن شاهنشاه عالميان پناه قطعات مذكوره را از ملكيت اخراج نموده به تصرف وقف دادند و الحال يد ايشان يد توليت است و به عنوان ملكيت احدى را بر آنها حقى و تسلطى نيست و ثواب اين وقف را قربة الى تعالى و طلباً لمرضاته بروح مقدس آن امامزاده لازم الاحترام هديه نمودند تغيير دهنده وقف مزبور بغضب و نفرين حضرت رسالت پناهى و ائمه اطهار عليهم السلام الملك الجبار گرفتار گردد.

و چون اعليحضرت دين پناه ظل مالوجهات و خارج المال و ساير جهات ملاك مزبوره را بهر اسم رسم كه بوده باشد بسيور غال ابدى سر كار آستانه منوره مزبوره مقرر فرموده اند توقف از سلاطين عظيم الشأن هر عصر دارند كه به هيچ وجه من

ص: 245

الوجوه توقعى از رعايا و حاصل املاك موقوفه مذكوره ننمايند و گذارند كه بالتمام بمصارف مقرره صرف شود و در تنسيق و آبادانى موقوفات مزبوره و رواج و رونق آستانه مقدسه مسطوره كمال اهتمام فرمايند تا ايشان نيز از ثواب آن بهره مند و صاحب نصيب باشند هذا ما عهدنا اليهم و العهدة فى الدارين و عليهم و كان بتوفيق البارى ذلك الوقف و الخير الجارى و الاتيان بالصيغه و تحقق التخليه و تحرير تلك الوثيقه فى شهر الاصم رجب المرجب من شهور سنه عشرين و مائه بعد الالف 1120 من الهجرة المقدسه النبويه على مهاجرها آلاف صلوة و سلام و تحية.

بسم اللّه الرحمن الرحيم

بموجبى كه در متن قلمى شده صيغه وقف جارى ساختم بتصرف وقف دادم بنده شاه ولايت سلطان حسين(محل مهر)

الحمدللّه الواقف على السرور النجوى العالم بما هو اخفى و الصلوة و السلام على عباده الذين اصطفى و الولى المرتضى و من اليهما انتهى من سادة الورى و بعد فقد الوقف على ما رقم فى هذا الكتاب و سجل عليه بهذا الرقم الاشرف الارفع الاعلى المطاع و كتب الداعى لدوام الدولة القاهرة الباهرة

جمال الدين محمد بن حسين الخوانسارى

(محل مهر)

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه الواقف على الضمائر و النيات المطلع على السرائر و الخفيات و الصلوة و السلام على سيّد المرسلين و اشرف المخلوقات محمّد و آله سيّما ابن عمه و وصيّه على المرتضى مادامت الارضون و السموات و من انتسب اليهما من السادات و القادات اما بعد فقد صرت واقفاً على ما سطر و رقم فى هذا الكتاب الصواب و سجل بالرقم الاشرف الاقدس الاجل الاعلى المستطاب و كتبت الداعى لخلود الدوله القاهره الباهره و المستدعى لابود السلطنه البهيه الحسنيه الحسينيه.

(محل مهر صدر خاصه)

ص: 246

بسم اللّه نحمدك يا من جعل روضات قلوب المؤمنين منوره من ضياء مشكوة اليقين و ذرع فى صدور العارفين حب جنة للامن من سنين يوم الدين و نسلى و نسلم على سيد النبين الذى تعطرت من شميم خلقه الكريم فباب السموات و فرش الارضين و على آله الحفظة المعصومين سيما اميرالمؤمنين الجارى مجرى الرسول الامين فى الوقوف على مرضات رب العالمين و بعد فقد لمع نير الاقبال و تلالاء درى الجلال من صدور امر بلغ اعلى مدارج الكمال لا زال نافذاً فى الافاق بعون الملك المتعال بآن اوقع صيغة الوقف المسطور بوكالة اعليحضرت سلطان السلاطين و خاقان الخواقين جعل اللّه تعالى مزارع السلطنة مخضرة من مياه اوامره الجاريه و روضات الدهر مستنيرة من انوار دولته الدائمة الباقيه فلما شرفنى الامتثال و الاتبار

فزت بذلك الافتخار و اجريت الصيغه و تحققت التخليه كتبت هذه الكلمات بامره الاشرف الاعلى اعلاه تعالى ابداً و انا الداعى لا بُود دولته القاهرة الباهرة و المستدعى

لخلود سلطنته البهيه الزاهره محمدباقر بن اسمعيل الحسينى الخاتون آبادى وفقه اللّه

تعالى على الصواب و وفقه بحسن المآب.(محل مهر)

الحمدللّه الذى وقف دون الوصول الى كنه ابنيه العقول و الافهام و لم يقف على حقيقة ابنيه الفحول و الاعلام و الصلوة و السلام على سيد الرسل و خير الانام و اهل بيته الغر الميامين الكرام و بعد فقد تبلح و لاح و تنسم و فاع ما تضمنه فحاوى هذا الكتاب المستطاب و مطاوى ذا الخطاب المرقوم على نهج الصواب فاحطت بما زبر فيه خيراً و شهدت بما سطر فيه طرا و كتب المستدعى لابود ايام الدولة الكبرى و خلود اعوام السلطنة العظمى محمد صالح الحسيني ختم اللّه له باالحسنى و انا له الفوز بالاخر الاسنى(محل مهر شيخ الاسلام)

هو اللّه الهى

چون بعد از صدور وقف مذكور كاركنان دولت ابد قرار آن شاهنشاه خير مدار عدالت آثار از ممرّ حلال و وجوه مباحه بى شبهه همگى و تمامى موازى هيجده جريب ديگر از جمله اراضى مزروعى قريه دولاب مزبوره متن بر اين موجب با

ص: 247

مجراى سه دره آب از كل مجراى هشتاد

كه در مجارى باغ هشت بهشت واقع است كه سمت جنوب در باغ مزبور است 15 جريب(1). از بابت اراضى مشهوره به تنجك 3 جريب(2)درّه آب دولاب مذكوره جهت سركار خاصه شريفه ابتياع و حاصل آن را به مبلغ 3 تومان تبريزى مشخص در آورد نموده بودند اعليحضرت شاهى ظل اوصل تعالى دولته بدولة صاحب العصر و الزمان صلوات الملك المنان ثانى الحال اراضى و آب مذكور فوق را بدستور متن قربة الى تعالى و طلباً لمرضاته وقف صحيح شرعى مؤبد لازم نمودند بر آستانه مقدسه منوره مزبوره متن به اين نهج كه هر ساله حاصل آن را بعد از وضع آنچه بجهت آبادى ملك و توفير و تنميه حاصل ضرور است يك عشر را به علت حق التوليه ضبط و نه عشر باقى را كه از قرار برآورد مذكور مبلغ دو تومان و هفت هزار دينار است در وجه حق التدريس مدرسى كه متولى شرعى به جهت سركار آستانه منوره مزبوره تعيين نمايد و در اوقات معهوده مقرره در آن آستانه منوره

بتدريس و ترويج علوم شرعيه مشغول گردد مقرر دانسته و اصل مدرس مزبور نمايند و اگر حاصل موازى هيجده جريب و سه دره آب مذكوره زياده بر مبلغ سه تومان مذكور بعمل آيد وجه اضافه نيز بايد صرف مصالح آن آستانه مقدسه شود و تعيين مصرف وجه اضافه باختيار متولى شرعى است و آن خاقان واقف كسرى غلام مدّ ظلال علالته على رؤس كافة الانام مدى الليالى و الايام توليت وقف مزبور را

بدستور متن بنفس انفس اعلى و بعد از عُمر ممتد طويل به هر كس كه پادشاه زمان و فرمانفرما باشد تفويص و ضمن العقد شرط لازم شرعى فرمودند كه مادام كه خود متولى باشند مقرر دارند كه عشر حق التوليه بدستور متن در ليالى احيا صرف تاليان كلام حميد شود و بر نهج مسطور صيغه وقف مزبور موافق شرع انور جارى شد و اراضى مذكور را از ملكيت اخراج نموده بتصرف وقف دادند و مالوجهات و خارج

ص: 248


1- . در متن بسياق نوشته شده است.
2- . در متن بسياق نوشته شده است.

المال و ساير جهات وقف مزبور را بدستور متن بسيورغال ابدى سركار آستانه مقدسه مزبور مقرر و ثواب اين وقف را نيز قربة الى تعالى بروح مطهر آن امامزاده لازم الاحترام هديه نمودند تغيير دهنده به لعنت ابدى و سخط سرمدى گرفتار گردد و كان ذلك فى شهر ربيع المولود من شهور سنه ثلث و عشرين و مائه بعد الالف 1123.(1)

73 - گنجينه دانشمندان، محمّدشريف رازى (معاصر)

تهران رى

شهر رى كه در جنوب تهران واقع و اكنون متّصل به يكديگر است از امهات بلاد و شهرهاى باستانى ايران و بناء آن در عهد كيومرث و يا عصر حضرت شيث هبة اللّه فرزند حضرت آدم ابوالبشر على نبيّنا و آله و عليه السلام بوده، و آن را دو برادر به نام رى و راز بنا كرده و پس از پايان در اسم آن اختلاف كردند كه به نام كدام باشد.

بزرگان آن زمان بدين كيفيّت رفع نزاع نمودند كه شهر به نام يكى (رى) و منسوبين به شهر به نام ديگرى (رازى) باشد و با اين طريق بين آنان اصلاح كردند و از همان زمان موسوم به رى و رازى گرديد.

نگارنده كه زادگاهم آنجاست تاريخ آن را مبسوطا نوشته و در اينجا براى عدم مجال اجمالى از آن را مى نگارم.

شهر رى يكى از شهرهاى بزرگ تاريخى و باستانى خاورميانه است و قرن ها پايتخت كشور و مقرّ سلطنت ملوك ديالمه و آل بويه و سلاجقه و ملوك ديگر و از پرجمعيت ترين شهرهاى ايران بوده كه به گفته نجم الدين كبرى صاحب مرصاد العباد كه خود حاضر حادثه بوده در يك حمله مغول پانصدهزار نفر مردم از آن كشته شده غير از زن ها و كودك ها.

يكى از شعراء قديم درباره عظمت و موقعيت شهر رى گفته است:

ص: 249


1- تاريخچه اوقاف اصفهان، اول، اصفهان، انتشارات اداره كل اوقاف استان اصفهان، 1346ش، صص 266 - 276.

معدن مردمى و كان كرم شيخ بلاد

رى بود رى كه چو رى در همه عمالم نبود

كافى ست در موقعيت رى اين كه عمر بن سعد وقاص لعنه اللّه دين و آخرت خود را به طمع حكومت كردن چند صباحى در آن از دست داد و صريحا گفت:

ءأترك ملك الرّى و الرّى منيتى

ام ارجع مأثوما بقتل حسينى

آيا واگذارم حكومت رى را و حال آن كه آن منتهاى آرزوى من است. يا برگردم گنه كار بكشتن ابى عبداللّه الحسين عليه السلام .

اين شهر چندين بار و ويران و مردمش هلاك و يا فرار و مهاجرت به نقاط ديگر نموده اند تا جايى كه وقتى جز آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ديگر هيچ چيز

باقى نماند ولى به بركت اين وجود مبارك كم كم ويرانى ها روبه عمران گذارد و پراكندگى ها با اجتماع گراييد تا امروز كه مى بينيد متصل به تهران شده و عمارت ها

و منازل عالى و رفيع و بناهاى محكم در آن تأسيس گرديده و اكنون بالغ بر دويست هزار جمعيت دارد.

مساجد رى

در تاريخ رى نگاشتم كه وقتى رقم مساجد و آسياب ها و سراهاى رى از هزار متجاوز بوده است ولى امروز مساجد معمور رى از اين قرار است.

1 - مسجد جامع آستانه فوقانى و تحتانى 2 - مسجد (خاتم النبيين) واقع در خيابان مظفرى تأسيس آيت اللّه لاله زارى 3 - مسجد لاله زارى جنب مدرسه لاله زارى 4 - مسجد متولى جنب مسجد مزبور. 5 - مسجد مرحوم حاج شيخ محمّد 6 - مسجد سرتخت 7 - مسجد حجت (توتونچى) 8 - مسجد صاحب الزمان عليه السلام 9 - مسجد جامع فيروزآبادى واقع در خيابان جنب بيمارستان 10 - مسجد اميرالمؤمنين واقع در 24 مترى 11 - مسجد حضرت ابوالفضل 12 - مسجد موسى بن جعفر عليهماالسلام

ص: 250

-

ص: 251

م

ص: 252

س

ص: 253

ج

ص: 254

د

ص: 255

ص: 256

ظ

ص: 257

ه

ص: 258

ي

ص: 259

ر

ص: 260

آ

ص: 261

ب

ص: 262

ا

ص: 263

د

ص: 264

ص: 265

1

ص: 266

4

ص: 267

ص: 268

-

ص: 269

م

ص: 270

س

ص: 271

ج

ص: 272

د

ص: 273

ص: 274

خ

ص: 275

ي

ص: 276

ا

ص: 277

ب

ص: 278

ا

ص: 279

ن

ص: 280

ص: 281

آ

ص: 282

ر

ص: 283

د

ص: 284

ص: 285

ا

ص: 286

ي

ص: 287

ر

ص: 288

ا

ص: 289

ن

ص: 290

ص: 291

1

ص: 292

5

ص: 293

ص: 294

-

ص: 295

م

ص: 296

س

ص: 297

ج

ص: 298

د

ص: 299

ص: 300

س

ص: 301

پ

ص: 302

ه

ص: 303

ب

ص: 304

د

ص: 305

ص: 306

ا

ص: 307

م

ص: 308

ي

ص: 309

ر

ص: 310

ا

ص: 311

ح

ص: 312

م

ص: 313

د

ص: 314

ى

ص: 315

ص: 316

1

ص: 317

6

ص: 318

ص: 319

-

ص: 320

م

ص: 321

س

ص: 322

ج

ص: 323

د

ص: 324

ص: 325

و

ص: 326

ل

ص: 327

ى

ص: 328

ص: 329

ع

ص: 330

ص

ص: 331

ر

ص: 332

ص: 333

ك

ص: 334

و

ص: 335

ى

ص: 336

ص: 337

ج

ص: 338

ه

ص: 339

ا

ص: 340

ن

ص: 341

ص: 342

1

ص: 343

7

ص: 344

ص: 345

-

ص: 346

م

ص: 347

س

ص: 348

ج

ص: 349

د

ص: 350

ص: 351

ح

ص: 352

س

ص: 353

ي

ص: 354

ن

ص: 355

آ

ص: 356

ب

ص: 357

ا

ص: 358

د

ص: 359

ص: 360

1

ص: 361

8

ص: 362

ص: 363

-

ص: 364

م

ص: 365

س

ص: 366

ج

ص: 367

د

ص: 368

ص: 369

ا

ص: 370

ب

ص: 371

ر

ص: 372

ا

ص: 373

ه

ص: 374

ي

ص: 375

م

ص: 376

ص: 377

خ

ص: 378

ل

ص: 379

ي

ص: 380

ل

ص: 381

ص: 382

1

ص: 383

9

ص: 384

ص: 385

-

ص: 386

م

ص: 387

س

ص: 388

ج

ص: 389

د

ص: 390

ولى آباد 20 - مسجد نفرآباد 21 - مسجد كوى سيمان 22 - مسجد خيابان سيمان 23 - مسجد سرپل سيمان 24 - مسجد ماشاءاللّه 25 - مسجد جاده قم جنب ژاندارمرى 26 - مسجد خيابان شير خورشيد 27 - مسجد هاشم آباد 28 - مسجد نو بنياد 29 - مسجد جنب بيمارستان 30 - مسجد عظيم آباد 31 - مسجد دولت آباد 32 - مسجد رشيدى 33 - مسجد مقابل ابن بابويه.

مسجد آدم كش شهر رى

علامه نهاوندى در كتاب راحة الروح داستان مسجد آدم كش را نقل مى فرمايد و اشاره فرموده به گفتار مثنوى كه گويد:

يك حكايت گوش كن اى نيك پى

مسجدى بود در كنار شهر رى

هر كه در وى بى خبر چون گور رفت

صبحدم چون اختران در گور رفت

و مجمل قصه آن مسجد اين است كه در ميان تهران و شهر رى (نزديكى ابن بابويه كه امروز معروف به مسجد ماشاءاللّه است) مسجدى بود كه معروف شده بود به مسجد آدم كش زيرا كه هر كس چه غريب و چه شهرى كه شب در آن مسجد مى ماند فردا جنازه او را بيرون مى آوردند و به اين سبب شهرى ها شب در آن مسجد نمى رفتند ولى غربا چون مطلع از كيفيّت نبودند مى رفتند و مى مردند.

بالاخره جماعتى جمع شدند خواستند كه آن مسجد را خراب كنند ديگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسايش مسافرين است نبايد آن را خراب كرد. بلكه بهتر اين است كه شب درش را بسته و قفل كنيد و يك تخته هم تراشيده و رويش بنويسيد كه اگر كسى غريب است و خبر ندارد شب در اين مسجد نخوابد و توقف نكند زيرا هر كس شب در اين جا خوابيده صبح جنازه اش را بيرون آورده اند و اين چيزيست كه مكرّر به تجربه رسيده و از پدران و نياكان خود هم شنيده و بلكه به چشم خود ديده ايم.

پس تخته را نوشته به درب مسجد آويختند قضا را دو نفر غريب گذارشان به در آن

ص: 391

مسجد افتاد و آن تخته آويخته را ديدند چون خط آن را خواندند و از كيفيّت مطلّع شدند يكى از آنها گفت من امشب ميان اين مسجد مى خوابم تا ببينم چه خبر است مسجد آدم كش يعنى چه رفيقش او را ممانعت نمود و گفت با وجود اين كه اين آگهى را ديده كه نوشته اند پيرمردان ما ياد ندارند كه كسى شب در اين مسجد مانده باشد و به

سلامت فردايش بيرون آمده باشد باز در اين مسجد مى روى و خودكشى مى كنى.

آن مرد قبول نكرد و گفت حتما من شب را در اين مسجد مى مانم اگر مردم كه تو خبر مرا به خانواده من برسان و اگر زنده ماندم كه نعم المطلوب سرّى را كشف كرده ام.

پس قفل را باز كرد و داخل مسجد شد و تا نزديك نصف شب توقف نمود خبرى ظاهر نشد چون نصف شد ناگاه صدايى بلند شد آى آمدم آهاى آمدم گوش داد تا ببيند آن صدا از كدام طرف است باز همان صدا بلند شد آمدم آمدم و هر دفعه آن صدا بلندتر مى شد.

پس آن مرد برخاسته ايستاد باز صدا بلند شد بايست كه آمدم در جواب گفت اگر مردى و راست ميگويى ناگاه ديد يك طرف ديوار آن مسجد شكافته شد و زر و طلاى زيادى به زمين ريخت معلوم شد آنجا را طلسم كرده بودند كه اين صدا بلند مى شد و آن طلسم به واسطه پرجرأتى آن مرد شكست پس زرها را جمع نموده و صبح از آن مسجد صحيح و سالم بيرون آمد و از آن زرها املاك خريد و از ثروتمندان گرديد.

مدارس رى

چون شهر رى از سال 300 قمرى مركز علم و دانش و بزرگانى مانند شيخ بزرگوار صدوق الطائفه محمّد بن على بابويه قمى و قطب الدين رازى و سيد مرتضى علم الهدى رازى صاحب تبصرة العوام و برادر او سيد مجتبى و ديگران در آن سكونت و حوزه هاى تدريس داشتند و همواره مجمع طلاب و محصلين بلاد بوده لذا براى سكونت آسايش آنان مدارسى تأسيس شده بود كه اكنون از اكثر آنها اثرى نيست و نام هاى آنها كه در كتب ضبط شده از اين قرار است.

ص: 392

1 - مدرسه ابوالفتوح رازى كه شايد همين صحن مقبره او باشد كه اكنون معروف به صحن امام زاده حمزه مى باشد.

2 - مدرسه سيد مرتضى علم الهدى رازى مذكور.

3 - مدرسه سيد مجتبى برادر او.

4 - مدرسه درب آهنين كه شايد همين صحن امام زاده حمزه باشد كه تا چندى قبل درب آهنين آن موجود بود.

5 - مدرسه عتيق كه ويران شده بود و به همّت مرحوم آيت اللّه برهان و مساعدت نگارنده به نام مدرسه برهانيه از نو بنياد گرديد و اكنون مدرسه معموره اين شهر است.

6 - مدرسه امينيه (امين السلطان) كه در دوران كودكى و ابتداى طلبگى نگارنده دائر و طلبه نشين و خود حقير هم در آن حجره داشته ام و اكنون به صورت قبرستان عمومى و حجرات هم به صورت مقابر خصوصى درآمده است و موقوفات آن كه بازار امينيه و دكاكين بسيار است مصرف غير ما وقف عليه مى گردد.

7 - مدرسه علميه آيت اللّه لاله زارى واقع در جنب صحن شريف و اول محله هاشم آباد كه اكنون معمور و حدود سى طلبه و محصّل جدّى دارد كه آيت اللّه لاله زارى آنها را تأمين و اداره مى كند.

مزارات رى

در دوران خلفاء جور و ستم بنى عباس كه براى قلع و قمع آل على (علويين) عليهم السلام

از هيچ طريقى در افناء و هلاك آنها را قتل و ضرب و حبس و تبعيد و غيره كوتاهى نمى كردند علويين براى حفظ جان خويش از نقاط و مراكزى كه مورد تسلّط آنان بود فرار و به شهرهاى ايران كه نوعا علاقمند به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و علويين بودند پناهنده مى شدند. و هر شهرى كه شيعيان و محبين آنان مانند قم و كاشان و رى بيشتر بودند بدانجا زيادتر مى آمدند. و چون رى بعد از انقراض حنفى ها و شافعى ها مركز

ص: 393

و مجمع شيعه گرديد بسيارى از سادات و امامزادگان بدان مهاجرت نموده و رحل اقامت افكندند تا به مرگ طبيعى از دنيا رفته و يا به دست دشمنان شربت شهادت چشيدند و آنها بسيارند بنا بر بر نقل (منتقله الطالبيه) ولى از اكثر و اغلب آنان اثرى در رى و حومه آن نيست و يا اگر باشد اسامى آنها تغيير كرده است.

امام زاده گانى كه از آنها اثر يعنى قبر و بارگاه در رى موجود است از اين قرار است:

1 - امام زاده ابوالحسن اندرمان كه داراى باغ و گنبد و بارگاه است از امامزادگان معتبر و مسلم و مجرّب رى مى باشد و از مرحوم علامه كنى منقول ست كه مى فرمود من به رياست و ثروت در تهران نرسيدم مگر به مداومت به زيارت آن بزرگوار و خود اين نگارنده هم كرامتى از آن حضرت ديده ام نسب شريفش چنين است.

ابوالحسن على بن الحسين بن عيسى الاحول بن محمد بن على العريضى بن الامام الهام ابى عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق عليهماالسلام . اين بزرگوار تا حضرت صادق عليه السلام هشت واسطه دارد.

2 - امام زاده حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام كه در جنب حرم عبدالعظيم عليه السلام داراى حرم مجلّل و ضريح و گنبد و صندوق منبت كارى عالى مى باشد. و بنا بر نقل علامه سيد مهدى بحر العلوم قزوينى حتما فرزند بلا فصل امام هفتم عليه السلام زيرا علامه مزبور كه در اطراف حلّه خدمت حضرت ولىّ عصر عجل اللّه فرجه الشريف موفق مى شود و مى گويد امام زاده حمزه موسوى در رى در جنب حضرت عبدالعظيم حسنى است. و اين مزارى كه در اين قريه به نام امام زاده حمزه موسوى است اصلى ندارد و من مى دانم كيست و او را نمى شناسم حضرت مى فرمايد ربّ شهرة لا اصل لها نفى نمى كند بودن حمزه را در رى بلكه نفى بودن او را در آنجا مى كند و مى فرمايد اين مزار جناب ابويعلى حمزة بن الحسن بن عبيداللّه بن عباس بن على بن ابى طالب است.

در حالات حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم مشهور است كه در مدّت اقامتش در رى همه روزه از منزل خود مى آمد در كنار قبر آن حضرت فاتحه و دعا مى خواند. وقتى

ص: 394

مى پرسيدند اين قبر كيست مى فرمود مردى از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام و در زيارتنامه آن حضرت مذكور است يا من كان اقامتك بالرى لزيارة ابن عمك حمزة بن موسى الكاظم الكظيم عليه السلام .

3 - حضرت ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن امام حسن مجتبى عليه السلام شرح احوال اين بزرگوار را نگارنده در كتابى مستقل به نام: زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام تأليف و در سال 1365 ق منتشر نمودم و بعضى ديگر قبل و بعد از حقير درباره آن حضرت كتاب ها و رساله ها نوشته اند.

عبدالعظيم مظهر حق نور مصطفى

نوباوه بتول و على سبط مجتبى

بس در زيارتش كه بگفتا دهم امام

(لوزرته فزرت حسينا بكربلا

مزار الكثيرالبركات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

عبدالعظيم ملجاء ايرانيان تمام

هم سيد الكريم بود بهر خاص و عام

هر كس كند زيارت وى با خلوص قلب

آتش بروز حشر ورا مى شود حرام

اجمالاً آن بزرگوار از اصحاب حضرت جواد الائمه و حضرت امام على الهادى عليهماالسلام بوده و بسيار مورد لطف و عنايت آنان و حضرت امام دهم عليه السلام در حيات و ممات مقام علمى و ثواب زيارت او را بيان كرده درباره علم او بابى حماد رازى كه براى دريافت مسائل در سامره خدمت آن حضرت رسيده بود فرمود: اى ابا حماد اذا اشكل عليك بشى ء من امر دينك فاسئل عنه عن عبدالعظيم الحسنى و اقرأه منّى السلام وقتى بر تو مشكل شد چيزى از امر دينت از عبدالعظيم حسنى سؤال كن و سلام مرا به وى ابلاغ نما.

و براى ثواب زيارتش به آن مرد رازى كه كربلا رفته بود فرمود: (اما لوزرت قبر عبدالعظيم عندكم كنت كمن زار الحسين بكربلا) اما اگر زيارت كرده بودى قبر عبدالعظيم كه نزد شما است مانند كسى بود كه حضرت حسين عليه السلام را زيارت كرده باشى.

ص: 395

پيام حضرت رضا عليه السلام به شيعيان توسط حضرت عبدالعظيم عليه السلام

مؤلف گويد: اكثر علماء رجال و حديث گفته اند كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام حضرت رضا عليه السلام درك نكرده و حال آن كه جناب شيخنا المفيد عليه الرحمه در كتاب اختصاص اين پيام را از آن حضرت وسيله وى ذكر كرده است كه ما متن و ترجمه آن را كه مفيد و آموزنده است مى نگاريم:

محمّد بن نعمان المفيد قال: روى عن عبدالعظيم عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال: يا عبدالعظيم: ابلغ عنى اوليائى السلام و قل لهم ان لايجعلوا للشيطان على انفسهم سبيلا

و مرهم بصدق فى الحديث و اداء الامانة و مرهم بالسكوت و ترك الجدال فيما لا يعنيهم و اقبال بعضهم على بعض و المزاوره فانّ ذلك قربه الى و لا يشتغلوا انفسهم بتمزيق بعضهم بعضا فانّى آليت علي نفسى أنه من فعل ذلك و اسخط وليّا من اوليايى دعوت اللّه ليعذبه فى الدّنيا اشدّ العذاب و كان فى الآخرة من الخاسرين و عرفهم انّ

اللّه قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسيئهم الاّ من اشرك بى او آذى وليا من اوليايى او

اضمر له سوء فانّ اللّه لا يغفر له حتى يرجع عنه فان رجع و الاّ نزع روح الايمان عن

قلبه و خرج عن ولايتى و لم يكن له نصيبا فى ولايتنا و اعوذ باللّه من ذلك (الاختصاص 247)

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از حضرت رضا صلوات اللّه عليه روايت كرده كه آن جناب فرمود: دوستان مرا از من سلام برسان و به آنان بگو در دل هاى خود از براى شيطان راهى باز نكنند و آنها را امر كن و به راستگويى در گفتار و اداء امانت و سكونت و ترك منازعه و جدال در كارهاى بيهوده و آنان را امر نما كه با يكديگر آميزش و آمد و شد نمايند و اين عمل آنها موجب نزديكى به من مى شود.

دوستان من نبايد اوقات خود را به مخالفت و دشمنى با يكديگر مشغول سازند.

من با خويشتن پيمان بسته ام كه هر كس مرتكب اين گونه كارها شود و يا يكى از دوستانم را مورد خشم و غضب قرار دهد از خداوند بخواهم تا وى را در دنيا به سخت ترين عذاب گرفتار سازد، اين نوع اشخاص در آخرت از زيان كاران خواهد بود.

ص: 396

دوستان مرا متوجه كن كه خداوند نيكوكاران آنها آمرزيده و از بدكاران آنان در گذشته مگر كسانى كه شرك آورده اند و يا يكى از دوستان مرا رنجانيده و يا در دل خود نسبت به وى كينه و عداوت دارند، پروردگار از اين گونه اشخاص نخواهد گذشت و آنها را نمى بخشد، مگر اين كه از نيّت خود برگردد، اگر از اينكار زشت خود برگشت مورد آمرزش خداوند قرار خواهد گرفت. و اگر در اين عمل باقى ماند خداوند روح ايمان را از دل او خارج خواهد ساخت، و از ولايت من نيز بيرون مى رود، و در دوستى ما اهلبيت هم بهره اى نخواهد داشت و من به خدا از اين زلالت مردم پناه مى برم.

و از احاديث متواتره از آن حضرت حديث عرض دين اوست محضر امام زمانش حضرت امام على النقى عليه السلام كه درامالى صدوق در مجلس 54 و در كمال الدين هم از امام دهم عليه السلام مذكور است و در آخرش حضرت فرموده يا اباالقاسم هذاواللّه دين اللّه الّذى ارتضاه لعباده فاثبت عليه ثبتك اللّه بالقول الثابت فى الحيوة الدّنيا و الاخرة.

اى ابوالقاسم حسنى: به خدا سوگند اين معتقدات شما دين خداست كه براى بندگانش برگزيده اى بر اين عقيدت ثابت باش خداوند تو را به همين طريق در زندگى دنيا و آخرت پايدار بدارد.

امام زاده عبداللّه

4 - اين بزرگوار مزارش در سه راه ورامين شهر رى واقع و داراى باغ وسيع و حرم گنبد و بارگاه با شكوهيست و اطراف بقعه اش قبور و مقابر بسيارى از علماء و رجال و مؤمنين مى باشد. نسب شريفش به پنج واسطه به حضرت امام على بن الحسين زين العابدين عليهماالسلام مى رسد بدين كيفيت، ابو عبداللّه حسين بن عبداللّه الابيض (معروف به امام زاده عبداللّه) بن عباس بن عبداللّه شهيد بن الحسن الافطس بن على الاصغر بن الامام على بن الحسين عليهماالسلام و بسيار جليل القدر و عظيم المنزله است.

ترجمه وى را علامه كمره اى حاج ميرزا مرقوم و منتشر ساخته و نگارنده هم در تاريخ رى و تذكرة المقابر نوشته ام.

ص: 397

امام زاده طاهر

5 - مزار اين بزرگوار در قسمت شرقى صحن مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام داراى گنبد و بارگاه زيبايى مى باشد و نسب شريفش بنابر نقل صاحب منتقلة الطالبيه به هشت واسطه به حضرت امام زين العابدين عليه السلام مى رسد به اين كيفيت، طاهر بن ابى طاهر محمّد المبرقع ابن محمّد بن الحسن بن الحسين بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد ابن الامام على بن الحسين عليهم السلام فرزندى به نام مطهر داشته داراى كرامات باهره است. و كافيست براى كراماتش كه پس از چندين قرن جسد شريفش در موقع تعمير و بناى حرمش ظاهر شد در حالى كه صحيح و سالم بود و در زيارتش بعضى از علماء گفته اند (لقد اظهر اللّه جسدك الطيّب و بدنك الطاهر بعد مضى قرون متواترة و سنين متكاثرة من حين ارتحالك الى جواراللّه).

6 - امام زاده سه دختران در قبرستان شرقى شهر رى.

7 - امام زاده هادى و مهدى در قبرستان شرقى شهر رى.

8 - امام زاده مسجد ماشاءاللّه شهر رى.

9 - امام زاده ابراهيم در نزديكى اندرمان و مزار امام زاده ابوالحسن عريضى.

امام زاده هاى رى بنابرنقل منتقله

10 - جناب ابوالحسن محمّد بن الحسين بن الحسن الاعور بن محمّد الكابلى بن عبداللّه الاشتر بن محمّد النفس الزّكيه بن عبداللّه بن الحسن بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام .

11 - جناب ابومحمّد عبداللّه الحجارى بن يحيى بن عبدالعالم بن الحسين بن القاسم الرسى بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل بن ابراهيم بن الحسن بن الحسن عليه السلام .

12 - جناب ابوالحسن على بن الحسين بن ابيعبداللّه محمّد بن عبيداللّه الامير بن عبداللّه بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام .

13 - جناب ابراهيم الوردى بن ابيعبداللّه محمّد بن عبيداللّه الامير بن عبداللّه بن

ص: 398

الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن عليه السلام .

14 - جناب ابوالقاسم الاحول... بن ابى عبداللّه محمّد بن عبيداللّه الامير بن عبداللّه بن الحسن بن جعفر ابن الحسن بن الحسن عليه السلام .

15 - جناب ابوالقاسم عيسى بن الحسن السيلق بن على بن محمّد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن عليه السلام .

16 - جناب ابوالحسن على الاصغر بن محمّد ششديو بن الحسين بن عيسى بن محمّد البطحانى.

17 - جناب محمّد سراهنك المهدى بن الحسن بن محمّد بن سليمان بن محمّد ششديو بن الحسن بن عيسى بن محمّد البطحانى.

18 - جناب ابوالحسين هرون الاقطع بن الحسين بن محمّد بن هرون بن محمّد البطحانى.

19 - جناب طاهر بن القاسم بن احمد كركوره ابن ابى جعفر محمّد بن جعفر بن عبدالرحمن الشجرى.

20 - جناب الحسين بن اسماعيل بن زيد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن محمّد بن جعفر بن عبدالرحمن الشجرى.

21 - جناب ابوالقاسم احمد الافقم بن ابى القاسم على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجاره بن الحسن الامير بن زيد بن امام حسن عليه السلام .

22 - جناب قاسم بن ابى القاسم على الزانكى بن اسماعيل جالب الحجاره بن الحسن بن زيد عليه السلام .

23 - جناب حسين اميرى بن ابى عبداللّه محمّد عزيزى بن احمد الخطيبى بن الحسين بن جعفربن هرون بن اسحاق كوكبى بن الحسن الاميربن زيد بن امام حسن عليه السلام .

24 - جناب على بن القاسم بن موسى بن القاسم بن عبيداللّه بن موسى بن جعفر الصادق عليه السلام .

25 - جناب ابوطالب محمّد الداعى بن ناصر بن محمّد بن احمد بن محمّد بن

ص: 399

القاسم بن حمزة موسى عليه السلام .

26 - جنابان عيسى و على پسران ابراهيم بن محمّد الازرق بن عيسى الاكبر بن محمّد الاكبر بن علي العريضى عليه السلام .

27 - جناب سراهنك بن الحسن بن حمزة بن على بن الحسين بن عيسى الاكبر بن محمّد الاكبر بن على العريضى عليه السلام .

28 - جناب ابوالحسن العريضى بن الحسين بن عيسى الاحول بن محمّد بن الحسين بن عيسى الاكبر النقيب بن محمّد الاكبر بن على العريضى عليه السلام .

29 - جناب محمّد بن احمد النقاط بن عيسى بن محمّد الاكبر بن على العريضى.

30 - جناب ابواسماعيل بن عيسى بن محمّد الاكبر بن على العريضى عليه السلام .

31 - جناب حمزة بن الحسن بن محمّد بن الحسن بن محمّد بن على العريضى بن جعفر الصادق عليه السلام .

32 - جناب على بن الحسن بن محمّد بن الحسن بن محمّد الاكبر بن على العريضى عليه السلام .

33 - جناب ابوالقاسم حمزة الاطروش بن عبداللّه بن الحسين بن اسماعيل بن محمّد الارقط ابن عبداللّه الباهر بن على بن الحسين عليه السلام .

34 - جناب امام زاده احمد بن محمّد بن جعفر بن الحسن بن على بن عمر الاشرف كه او را شهيد كردند در رى.

35 - جناب امامزده جعفر شهيد بن محمّد بن جعفر بن الحسن بن على بن عمر الاشرف بن امام زين العابدين عليه السلام .

36 - جناب ابوجعفر محمّد سوسه بن القاسم بن محمّد بن عمر بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد عليه السلام .

37 - جناب ابوالحسين زيدبن على بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد شهيد عليه السلام .

38 - جناب قاسم بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين بن زيد الشهيد عليه السلام .

39 - جناب ابوهاشم محمّد الجوانى البيع بن ابى احمد طاهر بن على بن محمّد بن

ص: 400

الحسن بن عبيداللّه بن الحسن بن محمّد الجوانى بن الحسن بن محمّد بن عبيداللّه بن محمّد الاعرج بن الحسين الاصغر.

40 - جناب ابومحمّد الحسن بن محمّد بن عبيداللّه بن محمّد بن الحسن بن ابى على عبيداللّه بن الحسن بن محمّد الجوانى بن الحسن بن محمّد بن عبيداللّه الاعرج در محرم 450 قمرى از دنيا رفته است.

41 - جناب ابوالحسن احمد الشيخ العقيقى بن عيسى بن على بن الحسين الاصغر بن امام زين العابدين عليه السلام .

42 - ابو عبداللّه جعفر بن محمّد السيلق بن عبداللّه بن محمّد بن الحسن بن الحسين الاصغر بن امام زين العابدين عليه السلام .

43 - جناب ابو الحسين احمد بن على بن جعفر بن عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن عبداللّه ابن عبداللّه بن جعفر بن محمّد بن الحنفيه عليه السلام .

44 - جناب ابو زيد محمّد بن احمد الزاهد بن محمّد العويد بن على بن عبداللّه رأس المدرى بن جعفر بن عبداللّه بن جعفر بن محمّد الحنفيه عليه السلام .

45 - جناب ابو محمّد قاسم بن محمّد اللحيانى بن عبداللّه بن عبيداللّه بن حسن بن عبيداللّه بن ابى الفضل العباس عليه السلام .

46 - جناب ابوعقيل محمّد بن على بن محمّد بن الحسن بن اسماعيل بن عبداللّه بن عبيداللّه بن لحسن بن عبيداللّه بن ابى الفضل العباس عليه السلام .

47 - جنابان جعفر و حسين پسران حمزة بن حسن بن محمّد حسن بن اسحاق الاشرف بن على الزينبى بن عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار عليه السلام .

48 - جناب ابوالفوارس بن محمّد الاصغر بن الحسن الصدرى بن محمّد بن حمزة بن اسحاق الاشرف بن على الزينبى بن عبداللّه الجواد بن جعفر الطيار عليه السلام .

در رى و حومه آن مزارات بسياريست كه اسامى آنان غالبا با نامبردگان توافق ندارد و مسلما آن مزارات متعلق به اين بزرگواران و يا اولاد و احفاد آنها مى باشد كه در تغيير بلاد و مردم آن تغيير و تبديل يافته است.

ص: 401

مقابر شهر رى

در شهر باستانى رى مقابر بسيارى وجود دارد كه در آنها قبور جماعتى از بزرگان دانشمندان و رجال علم و فقاهت و تفسير و حكمت مدفون مى باشد كه شرح آن كتاب بزرگى خواهد بود و ما در اين زمينه كتابى به نام تذكرة المقابر نوشته و مدفونين

آنها را ترجمه و آماده طبع نموده ايم و در اينجا هم پس از ذكر امامزادگان مناسب ديديم فهرست آنان را بنگاريم.

(1) مقبره ابوالفتوح رازى

اين مقبره در قمست شمالى صحن امام زاده حمزه واقع است و درب ورودى آن در صحن كوچك (زنانه) قرار دارد و در آن رجال با فضيلتى مدفون مى باشند.

1 - جناب ابوالفتوح رازى صاحب تفسيرروح الجنان كه به كرات به طبع رسيده است.

2 - جناب آيه اللّه ميرزا ابوالقاسم كلانتر نورى صاحب تقريرات شيخنا الانصارى.

3 - جناب آية اللّه ميرزا ابوالفضل كلانتر نورى صاحب شفاء الصدور فى زيارة العاشور.

4 - جناب ميرزا ابوالقاسم فراهانى قائم مقام الملك صدر اعظم عصر فتحعلى شاه قاجار.

5 - جناب آيه اللّه ميرزا محمّد على شاه آبادى فيلسوف فقيه معاصر.

6 - جناب آيه اللّه ملامحمّد اباذر طالقانى محرر مخصوص شيخ فضل اللّه شهيد نورى.

7 - جناب حجه الاسلام آقاى شيخ محمّد جواد شاه آبادى.

(2) مقبره ناصرالدين شاه

1 - آيه اللّه العظمى علامه كبرى حاج ملا على كنى صاحب كتاب قضاء و شهادات و كتب ديگر.

2 - آيه اللّه العظمى حاج شيخ عبدالنبى نورى.

ص: 402

3 - آيه اللّه العظمى آقاى آقا محمّد كفايى بن العلاّمه الخراسانى ملا محمّد كاظم صاحب كفايه.

4 - آيه اللّه العظمى حاج سيد ابوالقاسم كاشانى صاحب وقايع و حوادث مهمه.

5 - آيه اللّه العظمى حاج سيد محمّد رضا افجه.

6 - آيه اللّه العظمى حاج شيخ ابوالحسن مرندى صاحب كتاب نور الانوار و مجمع الانوار و غيره.

7 - آيه اللّه العظمى حاج شيخ على مدرس تهرانى.

8 - آيه اللّه العظمى شيخ على مدرس زنوزى صدر المتألهين عصر.

9 - آيه اللّه العظمى سيد حسن جزايرى شوشترى.

10 - آيه العظمى شيخ محمّد حسين تنكابنى تهرانى.

11 - آيه العظمى شيخ ابوالحسن ميرزا معروف به شيخ الرئيس قاجار.

(3) مقبره حاج افتخار آشتيانى

اين مقبره در جنب كفش كن زنانه حرم مطهر قرار دارد و در آن مرحوم آيه اللّه آقاميرزا مصطفى افتخار آشتيانى شهيد فرزند علاّمه آشتيانى و مرحوم ميرزا غلامحسين تهرانى والد مرحوم آيه اللّه حاج ميرزا عبدالعلى تهرانى مدفون مى باشد.

(4) مقبره علائى

اين مقبره در قسمت شرقى صحن مطهر كنار راهرو باغچه عليجان قرار دارد و در آن جماعتى از مؤمنين و دانشمندان من جمله مرحوم حجه الاسلام حاج شيخ جواد فومنى حايرى وثقة المحدثين حاج سيد جواد سدهى مدفون مى باشد.

(5) مقابر مدرسه امينيه

مدرسه امين السلطان در قسمت غربى صحن مطهر قرار دارد و مدت ها محل سكونت طلاّب و محصّلين شهر رى بوده و قريب يك سال هم مجاهد بزرگ شرق

ص: 403

جناب علاّمه سيد جمال الدين اسدآبادى در آنجا اجبارا اقامت داشته است ولى فعلاً به صورت قبرستان عمومى درآمده و حجرات آن هم مقبره رجال علم و ثروت گرديده است.

(6) مقبره خانى آبادى

اين مقبره در قسمت غربى مدرسه امين السلطان قرار دارد و در آن جماعتى از مؤمنين و دانشمندان مدفونند كه از آنهاست:

1 - مرحوم آيه اللّه حاج سيد ابوالقاسم ملايرى مشهدى كه در سفر عتبات عالياتش در تهران به مرگ مفاجات از دنيا رفته و در اينجا مدفون گرديده است.

2 - مرحوم نظام دشتى كه از منبرى هاى مخلص و با حال تهران بوده است.

(7) مقبره خليلى

در اين مقبره مرحوم آيت اللّه حاج شيخ رمضانعلى خليلى اراكى كه از دانشمندان تهران بود مدفون است و در مقابر ديگر اين مدرسه هر كدام يك يا دو و يا بيشتر از علماء به نام تهران مانند مرحوم حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمّد ابراهيم كلباسى و ديگران مدفون مى باشند.

(8) مقبره تفريشى

اين مقبره در اوّل كوچه زنگنه در خيابان مظفرى رى واقع و مرحوم آيت اللّه العظمى حاج سيد على اكبر تفريشى كه از رؤساء علماء تهران در عصر خود بوده مدفون مى باشد.

(9) مقبره طباطبايى

اين مقبره در اول جاده قم جنب ميدان مجسّمه و ايستگاه شهر رى واقع و در آن مرحوم آيت اللّه العظمى حاج سيد محمّد طباطبايى سنگلجى و خاندان وى مدفون مى باشد.

ص: 404

(10) مقبره فيروزآبادى

در جنب بيمارستان شهر رى قرار دارد و فعلاً يكى از گورستان هاى خصوصى تهران و رى و در آن مرحوم آيت اللّه حاج سيد رضا فيروزآبادى صاحب بيمارستان و مسجد و پرورشگاه و غيره مدفون مى باشد.

(11) امام زاده عبداللّه

در باغ اين امام زاده كه به آن اشاره شد مقابر زياديست كه رجال با فضيلت علم مانند مرحوم سيدالعلماء و المفسرين حاج سيد على مفسّر و حاج شيخ آغابزرگ ساوجى و ده ها نفر ديگر مدفون مى باشد.

(12) مقبره ابن بابويه

در باغ اين مقبره مقابر چنديست كه مدفن دانشمندان بزرگ است.

(13) مقبره ميرزاى جلوه

اين مقبره در قسمت شمالى باغ مقابل غسال خانه سابق قرار دارد و در آن مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه و ميرزا طاهر تنكابنى و ميرزا مسيح طالقانى و حجه الاسلام حاج شيخ محمّد آملى مدفون مى باشد و مقابر ديگرى مانند آيت اللّه حاج شيخ على مدرس نورى و غيره وجود دارد كه به واسطه اختصار از ذكر آن خوددارى و محوّل به تذكرة المقابر نموديم.

دانشمندان گذشته و معاصر شهر رى

در اول تاريخ رى گفته شد كه اين شهر باستانى از امهات بلاد و بزرگترين و پرجمعيت ترين شهرهاى ايران و قرن ها مركز علم و دانش بوده رجال دانشمندان و نوابغ آن مانند محمّد بن زكرياى رازى صاحب من لا يحضره الطبيب و جناب ابوالفتوح رازى صاحب تفسير و فخر رازى صاحب تفسير كبير و علامه سيد مرتضى

ص: 405

رازى صاحب تبصرة العوام و قطب الدين الرازى بسيار و استقصاء آنان در يك جلد و دو جلد بزرگ نگنجد بلكه در خور چندين كتاب خواهد بود و ما براى اقتصار عده اى از گذشتگان نزديك را ياد كرده و به ذكر معاصرين پايان مى دهيم...(1)

74 - تاريخ دانشگاه هاى بزرگ اسلامى، عبدالرحيم غنيمه، ترجمه: نوراللّه كسائى (معاصر).

شهر رى در مركز ايران كه در بين سال هاى 18 تا 24 ه .ق به تصرف اعراب مسلمان درآمد از عهد آل بويه تا حمله مغول در تاريخ علمى و اجتماعى ايران و اسلام شهرت و اعتبار زياد دارد. علاوه بر نخستين مسجد كه پس از فتح اين شهر و در زمان خليفه سوم بنياد گرديد، مهدى عباسى نيز جامع معروف عتيق را در آن بنا كرد(2). در باب كثرت مساجد رى ارقام مبالغه آميز نوشته اند(3).

در زمان آل بويه شهر رى مدت ها مركز حكومت امراى اين سلسله و وزراى دانشمندى چون ابن عميد و صاحب عبّاد بود كه وزيران خود در شهر رى مجالس درس و بحث علمى داشتند و از علما و ادبا به گرمى استقبال و حمايت مى كردند. ابن عميد كتابخانه اى معادل يكصد بار كتاب در انواع علوم داشت و دانشمند و مورخ معروف ابن مسكويه رازى متصدى آن بود(4). و صاحب عبّاد جانشين ابن عميد در منصب صدرات كه در علم دوستى و ادب پرورى گوى سبقت را از وزير سلف ربود، علاوه بر تشكيل مدارس درس و مباحثات علمى با علما و بزرگداشت ادبا و نويسندگان خود كتابخانه اى ترتيب داد كه بالغ بر چهارصد شتر بار كتاب و فهرستى مشتمل بر ده مجلد داشت. تعداد اين كتاب ها به گفته خود صاحب بالغ بر

ص: 406


1- . گنجينه دانشمندان، اول، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1353ش، ج 4، صص 598 - 617.
2- . رى باستان: ج 1، ص 321.
3- نزهت القلوب: ص 56، مقدمه كتاب نقض، ص 40.
4- . الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع الهجرى: ج 1، ص 203 - 326.

يكصد و هفده هزار مجلد بوده است كه در حمله سلطان محمود غزنوى به رى كتاب هاى كلامى و فلسفى و معتزلى از اين كتابخانه خارج و به دستور وى به آتش كشيده شد(1)ميزان كتاب هاى موجود در كتابخانه صاحب عباد در رى را كه با قرن دهم ميلادى مقارن بوده است به اندازه مجموع كتاب هاى موجود در كتابخانه هاى سراسر اروپا برآورد كرده اند(2)در اخبار روزگار وزارت صاحب در رى (و يا گرگان) نوشته اند كه باطيلسان و تحت الحنك كه لباس اهل علم بود عزم املاء حديث كرد و خلق بسيار از جمله گروهى از دانشمندان در مجلس درس او حضور يافتند. جمع حاضر در اين درس به قدرى زياد بوده است كه شش معيد ايستاده سخنان صاحب را با صداى رسا به گوش حضار مى رساندند(3). صاحب علاوه بر تدريس ادب و حمايت از دانشمندان در مقر وزارت خود در شهرهاى رى و اصفهان از رسيدگى به احوال اهل علم در ساير بلاد اسلامى غافل نبود و بنا به نوشته تجارب السلف سالانه پنجاه هزار درهم به بغداد مى فرستاد تا بر علما و فقها و سادات و قرّاء و شعرا و صلحا قسمت كنند(4)شهر رى زادگاه و مهد پرورش دانشمندان بزرگ چون محمد بن زكرياى رازى پزشك و شيمى دان معروف، امام فخر رازى مفسّر و متكلم و شيخ ابوالفتوح رازى مفسّر بزرگ شيعى، محمد بن موسى رازى و فرزندش احمد بن رازى از مورخان اسلامى مهاجر به اندلس، ابوحاتم رازى از دانشمندان و ادعيان اسماعيلى مذهب و ابن مسكويه رازى طبيب و فيلسوف و مورخ معروف بوده است.

ص: 407


1- . الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع الهجرى: ج 1، ص 203 - 326.
2- . رى باستان: ج 1، ص 548.
3- . صاحب عباد: ص 120.
4- . تجارب السلف: ص 246.

رازى (251 - 313 ه .ق) از دانشمندان به نام ايرانى اسلام شيمى دان، فيلسوف و بزرگترين پزشك بالينى اسلام در قرون وسطى بود كه مدت ها رياست بيمارستان ها رى و بغداد را برعهده داشت و ضرورى مى نمايد در تاريخ دانشگاه هاى اسلامى آنجا كه از علوم پزشكى و مراكز آموزشى آن سخن مى رود خدمات ارزنده اين عالم شهير چنان كه در خور مقام علمى او است مورد بررسى و ارزيابى قرار گيرد.

شهر رى در زمان حكومت طغرل بيك سلجوقى (م = 455 ه .ق) و چند سال سلطنت بركيارق مركز حكومت سلاطين اين سلسله بود. نوشته اند كه در مجلس وعظ جامع طغرل در اين شهر بيست هزار تن از حنفيان موعظه مى شدند(1). و در مدرسه امام رشيد رازى كه از مدارس معتبر شيعه در عهد سلطان محمد سلجوقى بود افزون بر دويست دانشمند معروف درس دين و اصول و فقه و علم شريعت مى خواندند و نيز مدرسه شيعى خواجه عبدالجبّار در زمان ملكشاه و بركيارق در شهرت و آبادانى به پايه اى رسيد كه چهارصد طالب از اقطار جهان در آنجا درس دين مى آموختند(2).

از ذكر ديگر كتابخانه ها و مساجد و مدارس رى كه فعاليت علمى و آموزشى داشته خوددارى مى شود و توجه خوانندگان را به كتاب نقض كه پيش از اين معرفى شد و كتاب رى باستان از منابع جديد معطوف مى داريم.(3)

75 - فرهنگ القاب و عناوين شهرها، جعفر ثامنى (معاصر)

3- رى: «رى - از اقليم چهارم است و ام البلاد ايران و به جهت قدمت آن را شيخ البلاد خوانند. طولش از جزاير خالدات (عوك) و عرض از خط استوا (له ل) شهرى

ص: 408


1- رى باستان: ج 1، ص 327 - 536 - 537.
2- . رى باستان: ج 1، ص 327 - 536 - 537.
3- تاريخ دانشگاههاى بزرگ اسلامى، سوم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1377ش، ص 21 - 23.

گرمسيرى است و شمالش بسته و هوايش متعفّن و آبش ناگوارنده و در او وبا(1)گويد:

(چه نشينم به وبا خانه رى به خراسان شوم ان شاءاللّه

ص: 409


1- . خاقانى شروانى سخن سراى نامدار ايران در قرن ششم، در قصيده آى 29 بيتى ضمن اظهار اشتياق به خراسان كه با اين بيت آغاز مى شود: به خراسان شوم ان شاءاللّه آن ره آسان شوم ان شاءاللّه

و يا در قصيده اى كه در مذمت آب و هواى رى سروده و با اين مطلع شروع مى شود:

خاك سياه بر سر آب و هواى رى دور از مجاوران مكارم نماى رى

گويد: ديدم سحر گهى ملك الموت را كه پاى - بى كفس مى گريخت زدست و پاى رى.

گفتم تو نيز؟ گفت چورى دست برگشاد - بويحيى ضعيف چه باشد به پاى رى. ر.ك: خاقانى شروانى، به كوشش دكتر ضياءالدين سجادى، تهران، كتابفروشى زوار، ص 405-443-444.

ص: 410

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109