مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بزرگداشت علمی معنوی حضرت عبدالعظیم علیه السلام ( 1382 : تهران)

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات کنگره حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام/ تالیف جمعی از فضلا و نویسندگان.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 13 -

مشخصات ظاهری : 4ج.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 24، 25، 26، 27.

شابک : 24000 ریال (ج.1) ؛ ج.4 964-7489-56-0 :

وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری

يادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد 4، 1382.

يادداشت : ج.1 (چاپ اول: بهار 1382).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله (ع)، - 250؟ق. -- کنگره ها

رده بندی کنگره : BP53/5/ع 2ک 9 1300ی

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : م 84-40509

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 3

ص: 4

پیشگفتار

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى - كه از عالمان

ص: 5

و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند - به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست،

بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت.

اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد - كه بار عمده بر دوش ايشان بود - سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

بهار 1382

ص: 6

فهرست اجمالى

1. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

رضا استادى

2. بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 45

محمدكاظم رحمان ستايش

3. خورشيد رى (حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از منظر امامان معصوم عليهم السلام .......... 89

مهدى حسينيان قمى

4. اسوه تقوا (بررسى روايات اخلاقى - اجتماعى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ).......... 143

على مختارى

5. عراضة الاخوان (سفرنامه معلم حبيب آبادى به آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ).......... 177

محمد على معلم حبيب آبادى، به كوشش صادق برزگر

6. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از نگاه حضرت آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله.......... 191

ابوالفضل حافظيان بابلى

7. كوچ مسافر رى.......... 205

سيد صادق حسينى اشكورى

8. رجال رى در كتاب النقض.......... 287

على صدرايى خويى

9. حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شهر رى در سفرنامه ها.......... 337

محسن صادقى

ص: 7

ص: 8

درباره مجموعه مقالات

كنگره ها و نشستهاى علمى، آن گاه كه بر محور موضوعات تاريخى و ميراثى برپا مى شوند، و تصحيح و تحقيق آثار را در دستور دارند، اگر از مباحث نو و توليد نظريه هاى جديد غفلت ورزند، بخش مهمى از وظيفه خود را ايفا نكرده اند؛ چرا كه آماده سازى ميراث مكتوب تراثى به شكلى جديد و نيز گردآورى منابع، در شمار خدمات پژوهشى است و پژوهش از آن پس آغاز مى گردد. همچنين هر پژوهشى - هر اندازه هم كه روزآمد و كاربردى باشد - گذشته را شامل مى شود ؛ چرا كه به ناگزير

بر بنياد پژوهشهاى پيشين شكل مى گيرد.

با توجه به اين اصل، كميته علمى كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، توليد مقالات و انديشه هاى جديد را بخش مهمى از رسالت خود قرار داد. و براى دستيابى به اين هدف، از طريق فراخوان عمومى و نيز سفارش تدوين مقاله اقدام كرد. با وجود زمان اندك، در مجموع هشتاد مقاله به كميته علمى واصل شد كه پنجاه مقاله از آنها نتيجه فراخوانهاى عمومى و سى مقاله نيز دستاورد سفارشهاى خاص بود.

پس از ارزيابى هاى علمى، از ميان هشتاد مقاله ياد شده، پنجاه مقاله جهت چاپ در مجموعه مقالات كنگره، مناسب تشخيص داده شد كه به ترتيب زير به چاپ مى رسد:

جلد اول، حاوى دوازده مقاله و شامل مقالات اعتقادى از قبيل: عرض دين، امامت، مهدويت، تشيع در رى و... است.

در جلد دوم، دوازده مقاله جاى گرفته است كه بيشتر جنبه تاريخى دارند. در جلد

ص: 9

سوم، شانزده مقاله با موضوعات متنوع ديگر، جاى گرفته است.

باقى مانده مقالات، به همراه سخنرانيهاى ايراد شده در كنگره، مصاحبه ها و... پس از برپايى كنگره، با عنوان «يادنامه» به چاپ خواهد رسيد.

در اين جا ذكر دو نكته ضرورى به نظر مى رسد:

1 . ترتيب و چينش مقالات، تنها بر پايه موضوع و اهميت آن بوده است.

2 . نخستين مقاله از جلد اول مجموعه مقالات، با عنوان «شرح حديث عرض دين»، در گذشته توسط حضرت آيه اللّه لطف اللّه صافى(دام ظله) تأليف شده بود كه با كسب اجازه از ايشان و جهت تكميل مقالات بعدى با مختصر ويرايشى در اين مجموعه جاى گرفت.

* * *

كميته علمى بر خود فرض مى داند كه از همه بزرگان، نويسندگان و محققان كه با تدوين مقاله در غناى اين بزرگداشتْ سهيم بودند، صميمانه سپاسگزارى كند و از عموم اهل تحقيق بخواهد كه خطاها و نقصها چاپى راه يافته به اين مجموعه را كه ناشى از اندكىِ فرصت اند، بر ما ببخشند.

و إلى اللّه تصير الأُمور

ص: 10

(1) زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف: رضا استادى

ص: 11

ص: 12

مقدمه

زيارت در اصل به معناى ملاقات و ديدار و بازديد است. هنگامى كه گفته مى شود: «زُرتُ صَديقي» مقصود اين است كه به ديدار دوستم رفتم و او را ملاقات كردم، و آنجا كه مثلاً گفته مى شود: «زرتُ المتحف»؛ يعنى از موزه بازديد كردم.

اما در محاورات و گفتگوهاى ميان متدينان و مسلمانان واژه «زيارت قبور» معمولاً بار معنوى دارد و توأم با احترام و اكرام است و نيز حكايت از باور به ماوراء الطبيعه دارد؛ مثلاً كسى كه به زيارت قبر پدر خود يا مادر خود مى رود حتماً به اين خاطر است كه براى آنان احترام خاصى قائل است و مى خواهد به اين وسيله آنان را تكريم كند و معلوم باشد كه ايشان را فراموش نكرده است. علاوه بر اين، چون معتقدان به مبدأ و معاد مرگ را نيستى نمى دانند و براى شخص متوفّى، زنده بودن و توجه به بازماندگان و نيز توجه و علاقه به قبر خود را باور دارند به زيارت قبر او مى روند كه با سلام دادن به او و احياناً سخن گفتن با او هم او را احترام، و هم گاهى از وى تقاضاى دعاى خير كنند يا براى او از خداى متعال درخواست مغفرت يا علو درجات نمايند.

البته زيارت قبور و رفتن به گورستان ها موجب عبرت گرفتن هم هست كه اين خود نيز بسيار براى زائر سازنده است.

از اين رو به زيارت قبور مؤمنان رفتن، كارى است پسنديده و همواره مسلمانان

ص: 13

اين كار صحيح را انجام مى داده اند و رواياتى كه به زيارت قبور مؤمنان سفارش مى كند مى تواند مؤيد و امضاى آن كار عقلايى و نيز بيان استحباب شرعى آن باشد.

علامه امينى در كتاب ارجمند الغدير(1) از كتاب هاى اهل سنت با سندهاى مختلف از چند نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و آنان از رسول خدا نقل كرده اند كه فرموده است:

كنت نهيتكم عن زياره القبور الا فزوروها؛

قبلاً شما را (شايد به خاطر اينكه مدفونان در قبرستان ها كافر بودند و احترام به آنان كار پسنديده اى نيست بلكه از نظر شرع مورد نكوهش است) از زيارت قبور نهى كرده بودم اما اكنون (كه اهل ايمان به خاك سپرده شده اند) امر مى كنم شما را كه قبور

(مؤمنان) را زيارت كنيد.

در روايات ديگر فرموده است:

«قبور را زيارت كنيد؛ زيرا زيارت قبور موجب زهد در دنيا و ياد آخرت است».

در روايت ديگر: «به زيارت قبور برويد اين كار شما را به ياد مرگ مى اندازد».

و در روايت ديگر: «هر كس مى خواهد به زيارت قبرى برود، برود؛ زيرا قلب را نرم و چشم را گريان و آخرت را به ياد مى آورد...».

در روايت ديگر: «به زيارت قبور برويد؛ زيرا در زيارت قبرها عبرت است».

در كنز العمال آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت قبرستان رفت و گفت: «السلام عليكم أيّها الأرواح الفانية و الأبدان البالية...».

نيز در همان كتاب است كه حضرت على عليه السلام در موقع زيارت قبرى گفت: «السلام على أهل الديار من المؤمنين و المسلمين».

نيز در مستدرك حاكم آمده است: حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام هر جمعه به زيارت قبر حضرت حمزه مى رفت... .

ص: 14


1- . الغدير، ج 5، ص 166.

بنابراين، اهل تسنن هم نبايد ترديد داشته باشند كه به زيارت قبور مؤمنان رفتن، كارى است مشروع و پسنديده، و آثار و بركاتى هم دارد.

و اينكه برخى از اهل تسنن يا وهابى هاى از اهل تسنن زنان را از زيارت قبور منع مى كنند و آن را حرام مى دانند از زمان هاى خيلى دور در كتاب هاى فقهى مورد بحث و بررسى و انتقاد قرار گرفته است.

مثلاً محقق حلّى متوفاى 676 در كتاب گرانقدر المعتبر مى نويسد:

زيارت قبور امامان و مؤمنان براى مردان مستحبّ مؤكد است و براى زنان مكروه است و حرام نيست [التبه كراهت در عبادات به معنى اين است كه ثواب كمترى دارد] و اين فتواى اهل علم يعنى دانشمندان و فقهاى شيعه است.

سپس بعد از نقل برخى از رواياتى كه دلالت بر استحباب زيارت قبور دارد مى نويسد:

اما جواز زيارت قبور براى زنان از اين دو روايت يكى از كتاب هاى شيعه و ديگرى از كتاب هاى اهل تسنن استفاده مى شود.

1. يونس، از اصحاب امام صادق عليه السلام ، از آن حضرت روايت مى كند:

فاطمه زهرا عليهاالسلام هر هفته روز شنبه به زيارت قبور شهدا مى رفت و كنار قبر حضرت حمزه براى او طلب رحمت و آمرزش مى كرد.

2. اهل سنت از ابى مليكة نقل كرده اند كه او به عايشه گفت: از كجا مى آيى؟ جواب داد از زيارت قبر برادرم عبدالرحمان. به او گفت: مگر پيامبر از زيارت قبور نهى نكرده بود؟ عايشه گفت: بلى نهى كرده بود اما بعدها به زيارت قبور امر كرد.

سپس محقق حلّى مى فرمايد:

زنان داخل اين رخصت و جواز و امر رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند و كراهت براى

ص: 15

اين است كه ستر و پوشش و حفظ خود از اجانب براى زنان اولى است.(1)

زيارت قبور مؤمنان در مكتب اهل بيت

1. امام رضا عليه السلام :

هر كس قبر مؤمنى را زيارت كند و سوره «انّا انزلناه» را هفت بار نزد آن قبر بخواند خداوند او و صاحب قبر را بيامرزد.(2)

2. على عليه السلام :

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زيارت قبور شما را به ياد آخرت مى اندازد.(3)

3. امام صادق عليه السلام

رسول خدا صلى الله عليه و آله هر هفته شب جمعه با گروهى از اصحاب خود به قبرستان بقيع (مدينه) مى رفت و خطاب به اهل قبور سه مرتبه مى فرمود: السلام عليكم يا أهل الديار و سه بار هم مى فرمود: خدا شما را رحمت كند.(4)

4. عبداللّه بن سنان از اصحاب امام صادق عليه السلام است مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه به اهل قبور سلام كنيم؟ حضرت فرمود:

بگو: السلام على أهل الديار من المؤمنين و المسلمين، أنتم لنا فرط و نحن إن شاءاللّه بكم لاحقون.(5)

5. امام باقر عليه السلام

هر كس قبر برادر مؤمن خود را زيارت كند و دستش را روى قبر گذاشته

ص: 16


1- . المعتبر، ص 92، چاپ سنگى رحلى. روايت دوم در منتهى المطلب علامه حلى هم هست. در معتبر ابى فليكه و در منتهى ابى مليكه هست و ظاهراً دومى صحيح است.
2- . بحارالانوار، ج 79، ص 169 به نقل از هدايه شيخ صدوق.
3- . بحارالانوار، ج 79، ص 169 به نقل از دعائم الاسلام.
4- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 224.
5- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 225.

و سوره قدر را هفت مرتبه بخواند خداوند او و صاحب قبر را بيامرزد.(1)

6. صفوان بن يحيى از اصحاب امام هفتم عليه السلام گويد: به آن حضرت گفتم: شنيده ام كه هنگامى كه كسى به زيارت قبر مؤمنى مى رود صاحب آن قبر با او انس مى گيرد و هنگامى كه مى خواهد از قبر دور شود او وحشت زده مى شود. حضرت جمله اوّل را تصديق كرده و گفتند جمله دوم درست نيست «فقال: لايستوحش».(2)

7. در روايت ديگر از امام صادق عليه السلام آمده:

هنگامى كه به زيارت قبور مى رويد آنها با شما انس مى گيرند و هنگامى كه از نزد آنها مى رويد وحشت مى كنند.(3)

8. از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه يكى از اصحاب ايشان از وى پرسيد: آيا مؤمن مى داند چه كسى به زيارت قبر او مى رود؟ حضرت فرمود:

بله، همواره با زائر قبر خود مأنوس است و هنگامى كه زائر از نزد قبر او برمى خيزد و برمى گردد وحشتى بر صاحب قبر وارد مى شود.(4)

صاحب كتاب وسائل الشيعه مى گويد:

اينكه در برخى روايات وحشت زده شدن صاحب قبر نفى و در برخى اثبات شده به خاطر تفاوت زائران است؛ يعنى اگر زائر مثلاً از اولياء خدا باشد صاحب قبر مايل است هميشه با او باشد و از رفتن او ناراحت مى شود و اگر از افراد معمولى باشد از رفتن او ناراحت نمى شود فقط در هنگام بودن او با او مأنوس مى شود.

9. محمد بن مسلم گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: هنگامى كه ما به زيارت قبور مى رويم صاحبان قبرها مى فهمند كه ما به زيارت آنان رفته ايم؟ حضرت فرمود:

«آرى، به خدا سوگند مى فهمند و خوشحال مى شوند و با شما انس مى گيرند».(5)

ص: 17


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 227.
2- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 222.
3- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 222.
4- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 223.
5- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 222.

10. على عليه السلام : به زيارت مردگان خود برويد زيرا آنان به زيارت شما خوشحال مى شوند. و نزد قبر پدر و يا مادر خود علاوه بر دعاى براى ايشان حاجت خود را از خدا بخواهيد.(1)

11. يكى از اصحاب امام باقر عليه السلام گويد: با امام باقر عليه السلام در قبرستان بقيع از كنار قبر يكى از شيعيان (اهل كوفه) گذشتيم به حضرت عرض كردم فدايت شوم اين قبر يكى از شيعيان است حضرت كنار آن قبر ايستاد و اين دعا را خواند: اللهم ارحم غربته و صل وحدته و آنس وحشته و آمن روعته و اسكن اليه من رحمتك ما يستغنى به عن رحمة من سواك و الحقه بمن كان يتولاه(2)

12. رسول خدا صلى الله عليه و آله : هر كس هر جمعه قبر پدر و مادرش و يا يكى از آنها را زيارت كند خدا او را مى آمرزد و از نيكوكاران نوشته مى شود.(3)

13. امام صادق عليه السلام : يكى از حقوق مؤمن بر مؤمن اين است كه پس از مرگ او به زيارت قبرش برود.(4)

14. داورد رقّى از اصحاب امام صادق گويد: به آن حضرت گفتم: انسان كنار قبر پدرش با خويشاوندانش و غيره مى ايستد (و زيارت مى كند) آيا به حال صاحب قبر سودى دارد؟ حضرت فرمود:

آرى، او خوشحال مى شود همان طور كه يكى از شما هنگامى كه براى ديگرى هديه اى مى برد شاد مى شود.(5)

از اين روايات و روايات ديگرى كه در كتاب هاى روايى شيعه مانند كامل الزياراتِ ابن قولويه و وسائل الشيعه و مستدرك الوسائل و بحارالانوار و الغدير و غيره نقل شده مطالب متعددى استفاده مى شود:

ص: 18


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 223.
2- . كامل الزيارات، ص 321.
3- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 365.
4- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 363.
5- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 363.

الف) استحباب زيارت قبور اهل ايمان؛

ب) اينكه اهل قبور در عالمى ديگر زنده اند و علاقه و ارتباط آنان با قبرهايشان قطع نشده و به زائران قبور خود توجه دارند؛

ج) از آمدن زائران به زيارتشان خوشحال شده، با آنان انس مى گيرند؛

د) مستحب است زائر براى صاحب قبر دعا و طلب رحمت نمايد؛

ه )زيارت قبور براى زائر هم بركاتى دارد؛ از جمله اينكه او را به ياد مرگ و سفر آخرت مى اندازد و باعث پند و عبرت او مى شود؛

و ) درباره زيارت قبر پدر و مادر تأكيد ويژه شده است؛

ز) علاوه بر همه اينها، از مجموع روايات برمى آيد كه مسلمان و مؤمن پس از مرگ زنده است و با زيارت او از او تكريم مى شود؛ زيرا همان طور كه پيشتر گفته شد واژه «زيارت» در اين قبيل روايات بار معنوى و تكريم ويژه اى دارد؛

ح) و حتماً اين احترام خاص براى كسانى كه در ميان اهل ايمان ممتاز هستند بايد مضاعف و چند برابر باشد.

از امام باقر عليه السلام نقل شده:

فاطمه زهرا عليهاالسلام قبر حضرت حمزه را زيارت مى كرد و هر شنبه (هر هفته) با گروهى از زنان به زيارت قبور شهدا مى رفت و براى آنان دعا و استغفار مى كرد.(1)

امام باقر عليه السلام :

هر كس قبور شهداى آل محمد را به قصد نيكى به رسول خدا صلى الله عليه و آله زيارت كند از گناهان خود پاك مى شود مانند روزى كه به دنيا آمده است.(2)

از همين باب است كه در طول تاريخ اسلام مسلمانان به زيارت قبور علما و بندگان

ص: 19


1- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 365.
2- . بحار الانوار، ج 98، ص 20.

خاص خدا بيشتر عنايت داشته و تعداد بسيارى از قبور علما و اولاد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و غير آنان به صورت مزار و زيارتگاه عمومى درآمده است.

مثلاً در ايران قبر ميرزاى قمى و على بن بابويه قمى و غيره در قم، و قبر علامه مجلسى و پدرش و حجه الاسلام شفتى و غيره در اصفهان، و قبر شيخ بهائى و امين الاسلام طبرسى و غيره در مشهد، و قبر شيخ صدوق و قبر امام خمينى و غيره در تهران، و ده ها بلكه صدها قبر ديگر در بلاد مختلف و كشورها مورد احترام و زيارت خاص و عام است.

همچنين صدها و هزارها امامزاده كه در سراسر دنيا و بخصوص در عراق و ايران است جز موارد خاصى كه دليل ويژه اى بر استحباب زيارت آنان وارد شده، همگى از همين بابِ زيارت قبور اهل ايمان است.

شايد يكى از ادله عنايت خاص به اين گروه از مؤمنان اين روايت ها باشد:

امام هفتم عليه السلام :

هر كس نمى تواند قبرهاى ما را زيارت كند، قبور برادران صالح ما را زيارت نمايد.(1)

امام صادق عليه السلام :

هر كس نمى تواند ما را زيارت كند، دوستان صالح ما را زيارت كند، ثواب زيارت ما براى او نوشته مى شود.

باتوجه به مطالب گذشته، زيارت قبور اهل ايمان ونيز خواص ازمؤمنان دوجنبه دارد:

1. فيض بردن زائر؛

2. فيض دهى زائر به صاحب قبر.

هنگامى كه به زيارت قبر پدر خود مى رويم قصد ما اين است كه دعا و قرآن

ص: 20


1- . بحارالانوار، ج 71، ص 311.

و استغفار ما براى پدرمان سودمند، و دعاى او در حق ما و نيز انجام دادن اين عمل مستحب (يعنى زيارت قبر مؤمن و زيارت قبر پدر) براى ما سودمند باشد و در مواردى اين فيض برى و فيض دهى برترى بر يكديگر ندارند.

اما در مواردى ميان آن دو بسيار فرق است اگر امام باقر عليه السلام بر سر قبرى از قبور شيعيان مى ايستد و او را دعا مى كند اين جا فيض دهى صدها و هزارها بار از تشكر صاحب قبر از آن حضرت، بيشتر است.

اگر فاطمه زهرا عليهاالسلام به زيارت قبر شهدا و يا شهداى احد مى رود فيضى كه آن حضرت مى رساند قابل قياس با سپاس و تشكر آن شهداى عزيز از وى نيست.

همچنين هنگامى كه افراد معمولى و متوسط به زيارت قبر يكى از علما و صلحا و بندگان خاص خدا مى روند، اينجا فيض برى او بسيار بيشتر از فيض رسانى اوست و اصولاً در اين قبيل موارد زائران به قصد فيض بردن و جلب لطف الهى و استجابت دعاى خود به زيارت اين قبيل قبور مى روند.

بنابراين، جاى هيچ اشكال و ترديدى نيست اگر ببينيم زائران اين قبور ويژه، نزد آن قبرها دست به دعا برمى دارند و صاحبان قبور را وسيله استجابت دعاى خود قرار مى دهند و جاى استبعاد نيست اگر بشنويم كنار قبر فلان عالم زاهد و صالح دعا مستجاب است؛ زيرا برترى روح او و مقامات معنوى او ايجاب مى كند كه بتواند در حدى كه خداى متعال به او قدرت روحى و معنويت داده است به زائر خود كمك كرده و او را مورد مرحمت خود قرار داده و فيوضاتى نصيب او نمايد.

زيارت پيامبر و امامان عليهم السلام

در آغاز مقال گفتيم براساس رواياتى كه در كتاب هاى خود اهل تسنن هست، اهل تسنن هم بايد مانند شيعه در حسن و استحباب زيارت قبور مؤمنان ترديدى نداشته باشد.

ص: 21

همين طور در استحباب و مشروعيت زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله نبايد شكى داشته باشند؛ زيرا مستندات فراوانى براى استحباب زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله در تأليفات دانشمندان اهل سنت وجود دارد كه براى هر باانصافى قانع كننده است:

1. در ده ها كتاب از كتب اهل تسنن از جمله سنن دار قطنى(1) و سنن كبرى بيهقى(2) و الشفا بتعريف حقوق المصطفى قاضى عياض(3) و الترغيب و الترهيب منذرى(4) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

«من زار قبري وجبت له شفاعتي»؛ هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من او را واجب مى شود.

2. نيز در ده ها كتاب از جمله مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر(5) و سنن دار قطنى(6) و كنز العمال(7) از رسول خدا روايت شده كه آن حضرت فرمود:

من حجّ فزار قبري بعد وفاتي كان كمن زارني فى حياتي؛

هر كس حجّ خانه خدا به جا آورد آنگاه (در مدينه) قبر مرا زيارت كند، مانند كسى است كه مرا در حال حيات زيارت كرده باشد.

در كتاب وفاء الوفاء سمهودى(8) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«من لم يزر قبري فقد جفاني؛ هر كس قبر مرا زيارت نكند به من جفا كرده است.

در كتاب شريف الغدير(9) غير از اين سه روايت حدود بيست روايت ديگر از ده ها كتاب از اهل تسنن نقل كرده است.

غزالى در احياء العلوم گويد:

ص: 22


1- . سنن دار قطنى، ج 2، ص 278.
2- . سنن كبرى بيهقى، ج 5، ص 245.
3- . الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 5، ص 194.
4- . الترغيب و الترهيب منذرى، ج 2، ص 224.
5- . مختصر تاريخ دمشق، ج 2، ص 406.
6- . سنن دار قطنى، ج 2، ص 278.
7- . كنز العمال، ج 15، ص 651.
8- . وفاء الوفاء، ج 4، ص 1347.
9- . الغدير، ج 5، ص 142.

مستحب است هر روز به بقيع رفتن و زيارت قبر عباس عموى پيامبر و حسن بن على و زين العابدين و محمد باقر و جعفر صادق... .(1)

زيارت معصومان در مكتب اهل بيت

در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه، از كتاب هاى حديثى قديمى شيعه، حدود سى روايت درباره زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه نمونه آنها را مى آوريم:

1. حسين بن على به رسول اللّه صلى الله عليه و آله گفت: اى پدر پاداش و اجر كسى كه تو را زيارت كند چيست؟ حضرت فرمود:

هر كس مرا در حال حيات يا پس از مرگ زيارت كند، بر من لازم است روز قيامت به زيارت او بروم و او را از گناهانش خلاص كنم.(2)

2. امام باقر عليه السلام فرمود:

زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله برابر است با حج مبرورى كه با حضرت رسول صلى الله عليه و آله انجام شده باشد.(3)

3. امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس به زيارت من بيايد روز قيامت شفيع او خواهم بود».(4)

4. رسول خدا صلى الله عليه و آله به امام حسن عليه السلام فرمود:

هر كس مرا در حال حيات يا پس از مرگ زيارت كند يا پدرت (على عليه السلام ) را زيارت كند، لازم مى شود روز قيامت او را زيارت كرده و از گناهانش خلاص كنم.(5)

5. در امالى صدوق است رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

هر كس حسن را در بقيع زيارت كند قدم او بر صراط ثابت باشد روزى كه

ص: 23


1- . احياء العلوم، ج 1، ص 232.
2- . كامل الزيارات، ص 14 چاپ سنگى.
3- . كامل الزيارات، ص 15.
4- . كامل الزيارات، ص 12.
5- . كامل الزيارات، ص 39.

همه قدم ها مى لغزد.(1)

6. از امام صادق روايت شده كه فرمود:

هر كس قبر حضرت فاطمه را زيارت كند (و اين زيارت نامه را بخواند) و سپس استغفار كند خداوند او را مى آمرزد و داخل بهشت مى كند.(2)

7. على عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: اى رسول خدا، اجر و پاداش كسى كه قبرهاى ما (اهل بيت) را زيارت كند و تعمير كند و به قبر ما سر بزند چيست؟ حضرت فرمود:

اى ابوالحسن، خداى تعالى قبر تو و قبور فرزندان تو را بقعه هايى از بقعه هاى بهشت قرار داده است... كسانى كه قبور شما را تعمير مى كنند و به قصد قربت، و براى اظهار دوستى و محبت قبور شما را زياد زيارت مى كنند از شفاعت من بهره مند مى شوند(3) و در بهشت زائران من خواهند بود.(4)

8. امام صادق عليه السلام فرمود:

هر كس يكى از ما (اهل بيت) را زيارت كند، مانند كسى است كه اماام حسين عليه السلام را زيارت كرده باشد.(5)

9. زيد شحّام گويد به امام صادق عليه السلام گفتم: براى كسى كه يكى از شما را زيارت كند چيست؟ حضرت فرمود:

مانند كسى است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله را زيارت كرده باشد.(6)

درباره زيارت امام حسين عليه السلام صدها روايت در كتاب هاى معتبر شيعه وارد شده

ص: 24


1- . بحارالانوار، ج 97، ص 141؛ امالى، ص 112.
2- . بحارالانوار، ج 97، ص 199.
3- . اولئك يا على المخصوصون بشفاعتى.
4- . بحارالانوار، ج 97، ص 121 با اختصار.
5- . بحارالانوار، ج 97، ص 118 به نقل از ثواب الاعمال شيخ صدوق.
6- . بحارالانوار، ج 97، ص 117 به نقل از عيون و علل شيخ صدوق.

است، از جمله:

10 از امام صادق عليه السلام روايت شده:

اگر يكى از شما هر سال به حج خانه خدا رفته باشد اما امام حسين عليه السلام را زيارت نكرده باشد حقّى از حقوق خدا و حقوق رسول خدا را ترك كرده است... .(1)

11. از امام باقر روايت شده:

شيعيان ما را امر كنيد به زيارت قبر حسين عليه السلام زيرا آمدن نزد قبر او و زيارت او فريضه است بر هر مؤمنى كه امامت امام حسين را قبول دارد.(2)

12. به امام رضا عليه السلام گفته شد: زيارت قبر پدر شما مانند زيارت قبر امام حسين عليه السلام است؟ فرمود: «آرى».(3)

13. از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود:

هر كه مرا با اين دورى قبرم زيارت كند روز قيامت در سه جا نزد او مى آيم تا او را در هول ها و ترس هاى آن سه جا نجات دهم: هنگامى كه نامه عمل به دست افراد داده مى شود و نزد صراط و نزد ميزان.(4)

از مجموع اين روايات و سائر رواياتى كه در كامل الزيارات و غيره نقل شده استحباب زيارت قبور رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم استفاده مى شود.

اما آيا اين زيارت و ترغيب به اين زيارت ها مانند همان زيارت اهل قبور است كه پيش تر ياد شد و به همان اهدافى كه آن زيارت انجام مى شود اين زيارت ها نيز انجام مى گيرد يا تفاوت دارد؟ بله تفاوت دارد و تفاوت از زمين تا آسمان است.

ص: 25


1- . كامل الزيارات، ص 122.
2- . كامل الزيارات، ص 120.
3- . كامل الزيارات، ص 298.
4- . بحارالانوار، ج 99، ص 34 به نقل از خصال شيخ صدوق.

در زيارت رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهم السلام مطالب ويژه اى كه بسيار ارزنده و آموزنده مى باشد مقصود است:

الف) استحباب زيارت آنان، بلكه لزوم زيارت آنان، و به آنها سلام كردن و با آنها راز دل گفتن حاكى از اين است كه زائر معتقد است كه اين بزرگواران پس از مرگ مانند قبل از مرگ هستند و زنده و مرده آنها مساوى است.

ب) در اين زيارت ها از زائر خواسته شده با آداب خاصى با غسل بودن، با خواندن اذن دخول و گفتن اذكار و ... با كمال خضوع و توجه زيارت كند و از اين راه تا حد ممكن مقامات معنوى و كمالات الهى آنان را مد نظر داشته باشد و عرفان و شناخت خود را نسبت به آنان عملاً نشان داده و آن را تكميل كند.(1)

ج) در اين زيارت ها يكى از اهداف اين است كه ارتباط شيعيان بخصوص در زمان غيبت با رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهم السلام قطع نشود و همواره آن عزيزان در جامعه شيعه و ميان مسلمانان مطرح باشند.

و شايد از همين جهت است كه در روايت وارد شده:

امام صادق عليه السلام فرمود:

اگر مردم حج خانه خدا را ترك كنند بر والى لازم است كه گروهى را مجبور به رفتن به حج كند تا خانه خدا بى زائر نماند و اگر مردم زيارت قبر رسول اللّه صلى الله عليه و آله را ترك كنند بر والى لازم است كه گروهى را به اجبار به زيارت قبر رسول اللّه بفرستد و اگر آنان هزينه اين سفر را ندارند لازم است والى از بيت المال مسلمانان اين هزينه ها را بپردازد.(2)

د) در اين زيارات تجديد عهد با پيامبر و امام يكى از اهداف بسيار سازنده است.

ص: 26


1- . بحث در اينكه چرا براى زيارت اعتاب مقدّسه آداب فراوانى ياد شده، كه در زمان حيات معصومان كه به زيارت آنان مى رفتند آن آداب معمولاً مراعات نمى شد و يا خواسته نمى شد، مقالى ديگر مى طلبد.
2- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 16، چاپ بيست جلدى.

ه ) اين زيارت ها مانند كلاس و مدرسه اى است كه سطح معارف و شناخت زائران را بالا مى برد؛ زيرا با خواندن زيارت نامه ها (كه پس از اين درباره آنها هم بحثى خواهيم داشت) در واقع درس معارف مى خوانند.

و ) مخصوصاً در زيارت امام حسين عليه السلام فداكارى در راه دين، و ارزش فراوان غير قابل تصور دين، و راه و رسم مبارزه و مقاومت در برابر ظالمان، آموخته مى شود.

ز) زيارت امام حسين مانند مرثيه خوانى و سوگوارى براى آن حضرت يكى از عوامل تضمين كننده بقاى مكتب اهل بيت است و شايد از اين جهت است كه درباره زيارت امام حسين عليه السلام صدها روايت وارد شده و گاهى تعبير به وجوب هم شده است و نيز در برخى نقل ها ديده مى شود كه اگر سفر زيارت حضرت حسين عليه السلام با خطر و ضررى هم توأم باشد تحمل آن خطرات و زيان ها مستحسن است و از انجام زيارت سيدالشهدا عليه السلام به هيچ وجه نمى شود چشم پوشيد.

زيارت نامه

اعتقاد به اينكه مردگان در عالمى ديگر زنده هستند و ارتباط آنها با قبرشان قطع نشده، موجب مى شود كه در زيارت اهل قبور احياناً زائر به صاحب قبر سلام و درودى داشته باشد. بنابراين، جاى ترديد نيست كه مى توان در زيارت اهل قبور عباراتى را به عنوان سلام به كار برد و همين مطلب در روايات نيز وارد شده است.

ابن عباس گويد رسول خدا در قبرستان مدينه خطاب به آنان فرمود:

«السلام عليكم يا أهل القبور يغفر اللّه لنا و لكم أنتم سلفنا و نحن بالاثر».(1)

صاحب كتاب عقد الفريد گويد:

هر وقت على عليه السلام وارد گورستان مى شد مى گفت: السلام عليكم يا اهل

ص: 27


1- . سنن ترمذى، ج 3، ص 369؛ الغدير، ج 5، ص 248.

الديار الموحشة و المحالّ المقفره من المؤمنين و المؤمنات... .(1)

و در بحارالانوار آمده: اين دعاى على عليه السلام براى اهل قبور است:

بسم اللّه الرحمن الرحيم. السلام على أهل لا إله إلاّ اللّه، من اهل لا اله الا اللّه، يا أهل لا إله إلاّ اللّه، بحقّ لا اله الا اللّه. كيف وجدتم قول لا إله إلاّ اللّه، من لا إله إلاّ اللّه، يا لا إله إلاّ اللّه، بحقّ لا إله إلاّ اللّه، محمد رسول اللّه صلى الله عليه و آله .(2)

و واضح است كه اگر در زيارت قبر عالمى يا زاهدى خطاب به او سلام كرده و خصوصيات و امتيازات او را يادآور شويم هيچ اشكالى ندارد؛ مثلاً در زيارت قبر شيخ طوسى بگوييم: السلام عليك يا ناصر اهل البيت، السلام عليك يا مروّج دين الاسلام، و ... .

و از اين روست كه گاهى براى برخى از علماى بزرگ زيارت نامه اى شامل ستايش از او و ايمان و اخلاص و زهد و خدمات او تدوين مى شود.

البته بايد يادآورى شود كه در اين زيارت نامه ها بايد دقت شود كه از مبالغه هاى بى وجه اجتناب و واقعيات گفته و نوشته شود.

زيارت نامه هاى پيامبر و فاطمه زهرا و امامان معصوم

داستان اين زيارت نامه ها با آنچه قبلاً گفته شد قابل مقايسه نيست؛ زيرا زيارت نامه هايى كه از معصومان براى معصومان و گاهى براى ديگران نقل و روايت شده، در حقيقت مجموعه اى است كه براى معرفى رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام و آشنايى با مقامات الهى آنان و نيز آشنايى با فضايل و سيره و روش كلى زندگى و نيز

ص: 28


1- . العقد الفريد، ج 3، ص 11؛ الغدير، ج 5، ص 249.
2- . بحارالانوار، ج 99، ص 301.

بيان اهداف آن بزرگواران و همچنين براى بيان وظايف شيعيان در ارتباط با آن عزيزان است.

به اين نمونه ها از بخش هايى از زيارات توجه كنيد:

بكم تنبت الأرض أشجارها، و بكم تخرج الأشجار أثمارها، و بكم تنزل السماء قطرها و رزقها، و بكم يكشف اللّه الكرب، و بكم ينزل اللّه الغيث، و بكم تسبح اللّه الارض التي تحمل أبدانكم و ... ارادة الرب فى مقادير اموره تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم... .(1)

در اين جملات و نظاير آن زائر هم مى آموزد كه اهل بيت وسائط فيض الهى هستند و هم اين اعتقاد را ابراز مى دارد.

در زيارت ديگر كه از امام صادق عليه السلام براى امام حسين عليه السلام روايت شده آمده:

صلى اللّه عليك يا أباعبداللّه، رحمك اللّه يا أباعبداللّه. أشهد أنّك قد بلغت عن اللّه ما أمرك به و لم تخش أحداً غيره و جاهدت في سبيله و عبدته مخلصاً حتى أتاك اليقين... .(2)

زائر با خواندن اين مضامين، درس اخلاص، جهاد در راه خدا و اينكه غير از خدا از هيچ كس واهمه و ترس نداشته باشد، مى گيرد و ضمناً به فضائل و امتيازات روحى امام عليه السلام اشاره مى كند. در زيارت اربعين به روايت امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة».(3)

آيابهتراز اين مى توان هدف حضرت حسين عليه السلام را بيان كرد وبه زائر وغير زائر آموخت.

از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه در روز عيد غدير جدش اميرمؤمنان را با زيارت نامه مفصلى كه با اين جمله آغاز مى شود زيارت كرد: «السلام على محمد

ص: 29


1- . كامل الزيارات، ص 199 در زيارت امام حسين عليه السلام منقول از امام صادق عليه السلام .
2- . كامل الزيارات، ص 202.
3- . بحارالانوار، ج 98، ص 331.

رسول اللّه خاتم النبيين...».(1)

در اين زيارت تعداد زيادى از فضائل و مناقب اميرمؤمنان ياد شده كه زائر با خواندن آن هم به ساحت قدس علوى عرض ارادت و اخلاص مى كند و هم با بخشى از فضايل آن حضرت آشنا مى شود.

اين زيارت نامه هشت صفحه اى كتابى را مى طلبد كه عارفى آگاه و آشنا با مكتب اهل بيت آن را شرح كند.

در اين زيارت نامه مى خوانيم:

أنت القائل لا تزيدني كثرة الناس حولي عزّة و لا تفرقهم عنّي وحشة و لو أسلمني الناس جميعاً لم أكن متضرعاً. اعتصمت باللّه فعززت و آثرت الاخرة على الأولى فزهدت... فما تناقضت أفعالك و لا اختلفت أقوالك و لا تقلّبت أحوالك... .

كدام نوشته و كلامى به از اين مى تواند اميرمؤمنان را معرفى كند. آرى اهل بيت خود بايد معرف اهل بيت باشند.

و يكى از بهترين زيارت نامه ها كه همواره مورد سفارش و توصيه بزرگان مكتب و مذهب بوده زيارت جامعه كبيره است.

براى اينكه خواننده گرامى به اين زيارت و خواندن و استفاده از آن بيشتر راغب گردد و نيز پاسخى به كسانى باشد كه گاهى در اعتبار اين زيارت ترديد مى كنند و گاهى مى گويند اين زيارت شامل «غلو» درباره اهل بيت است، لازم است بحثى در اثبات اعتبار آن مطرح شود.

زيارت جامعه كبيره

ص: 30


1- . بحارالانوار، ج 97، ص 359 به نقل از شيخ مفيد.

زيارت جامعه از امام دهم عليه السلام در كتاب من لا يحضره الفقيه تأليف شيخ صدوق(1) و عيون اخبار الرضا(2) تأليف شيخ صدوق و تهذيب الاحكام تأليف شيخ طوسى(3) نقل شده است.

شيخ صدوق و شيخ طوسى به تصديق همه علما دو نفر فقيه و اسلام شناس و آگاه به مسائل اسلام هستند؛ يعنى اين دو بزرگوار، هم حديث و هم تفسير و هم عقايد و علم كلام را مى دانستند و آثارشان شاهد اين مدّعى است و اگر ما راجع به زيارت جامعه هيچ نداشتيم جز اينكه شيخ صدوق و شيخ طوسى اين زيارت را در دو كتاب از كتب اربعه نقل كرده و ترغيب كرده اند كه وقتى به زيارت اميرمؤمنان عليه السلام مى رويد اين زيارت را بخوانيد؛ وقتى به زيارت امام هادى عليه السلام و ساير امامان عليهم السلام مى رويد اين زيارت را بخوانيد اين خود دليل روشنى است بر اين كه محتواى اين زيارت با معارف اسلام و مكتب تشيع هماهنگ است و نبايد ما نقل اين زيارت را با بعضى از روايات ديگر مقايسه كنيم و بگوييم چه مانعى دارد كه روايتى محتوايش درست نباشد ولى در كتاب هاى شيخ صدوق و شيخ طوسى نقل شده باشد. زيرا اين روايتى است كه خطاب به امامان خوانده مى شود، اين خيلى خامى است كه كسى بگويد در عين اينكه مضامين اين زيارت درست نبوده شيخ طوسى فرموده بخوانيد و به امام رضا عليه السلام و ساير امامان عليهم السلام خطاب كنيد. خودِ اينكه اين دو بزرگوار، كه دو اسلام شناس ممتاز اسلام و مكتب تشيع هستند، اين زيارت را در دو كتاب از «كتب اربعه» شيعه نقل كرده اند بهترين دليل است كه اين مضامين با محتواى آن چه پيغمبر راجع به ائمه عليهم السلام فرموده است هماهنگ است.

ثانياً سند اين روايت اين طور است: شيخ صدوق از سه نفر از مشايخش

ص: 31


1- . من لا يحضره الفقيه، كتاب مزار حديث، شماره 3213.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 272 «فى ذكر زيارة جامعة اخرى عن الامام الهادى عليه السلام ».
3- . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 95.

على بن احمد بن محمد بن عمران الدّقاق، محمد بن احمد سنانى و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام نقل كرده است و اين سه نفر از محمد بن ابى عبداللّه كوفى نقل كرده اند كه در كتاب هاى رجال اصيل شيعه توثيق شده و محمد بن ابى عبداللّه از محمد بن اسماعيل برمكى نقل كرده كه او هم در كتاب هاى رجال قديمى شيعه توثيق شده است.

بلى موسى بن عمران نخعى كه خودش از امام هادى عليه السلام زيارت را نقل كرده، در كتاب هاى رجال مطرح نشده است و در موردش مطلبى نيامده است، ولى بعضى از محققان گفته اند و خوب هم گفته اند كه همين كه اين شخص بتواند چنين زيارتى را با اين محتوا از امام هادى عليه السلام نقل كند - چون زيارت جامعه حتماً از امام عليه السلام است - شاهد

اين است كه مورد توجه امام هادى عليه السلام بوده است و امام هادى عليه السلام براى او و معرفت او مكانتى قائل بوده كه اين زيارت را به او تعليم فرموده است. پس زيارت، سندِ اعتبارِ اين راوى است. در هر صورت برخى از بزرگان ما گفته اند كه سند اين روايات يا بايد بگوييم اصطلاحاً صحيح يا حسنِ كالصحيح است.(1)

مجلسى اوّل ملاّ محمدتقى مجلسى از محدّثان و فقيهان و عرفاى به نام مكتب تشيع است. به كتاب هاى امام خمينى رحمه الله مراجعه كنيد. ايشان وقتى خواستند طلاب و غير طلاب را به علمايى كه اهل سير و سلوك هستند و مى توان از نوشته هاى آنها استفاده كرد ارجاع دهند، مى گويند كتاب هاى ابن طاووس را ببينيد، كتاب هاى مرحوم حاج ميرزا جواد آقا را ببينيد آنجا در رديف علماى اهل سير و سلوك مى فرمايند: «به كتاب هاى ملاّ محمدتقى مجلسى مراجعه كنيد».

اين بزرگوار در كتاب شرح فقيه، هم در فارسى هم در عربى، فرموده: علاوه بر آن سند صحيح و يا حسن كالصحيح دو سند ديگر خودم براى اين زيارت دارم.

ص: 32


1- . ر.ك: من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 609 ذيل صفحه.

در شرحِ فقيهِ عربى كه جلد اوّلش بايد در سال 1066 به پايان رسيده باشد فرموده:

28 سال قبل (در آن تاريخ عمر اين بزرگوار 67 سال بوده، 28 سالش را كم مى كنيم حدود 40 سال مى شود) لمّا وفقنى اللّه تعالى لزيارة اميرالمؤمنين عليه السلام و شرعت في حوالي روضته المقدسة في المجاهدات و فتح اللّه تعالى علىّ ببركه مولانا صلوات اللّه عليه أبواب المكاشفات التى لا تحتمل العقول الضعيفة؛

هنگامى كه خداوند به من توفيق داد به زيارت اميرمؤمنان عليه السلام مشرف شدم و در اطراف روضه و حرم آن حضرت مشغول مجاهده و رياضت شدم و خداى متعال به بركت اميرمؤمنان برايم مكاشفات و حالاتى پيش آورد كه اگر بخواهم بازگو كنم شايد افرادى انكار كنند.

تا اينجا از شرح عربى نقل شد.

در شرح فارسى فرموده اند:

تا آنكه شبى نشسته بودم در رواق، سنه اى دست داد؛ يعنى خواب خفيف دست داد. گويا بر در روضه مقدسه عسكريينم و خودم را گويا در مقابل قبر امام هادى عليه السلام مى بينم و حضرت صاحب الامر عليه السلام پشت بر صندوق داده اند رو به درگاه. چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن زيارت جامعه كه در حفظ داشتم به صداى بلند مانند مدّاحان. در حضور امام زمان در كنار قبر عسكريين در آن حالت مكاشفه و يا بگو بين خواب و بيدارى. فلمّا أتممتها قال (صلوات اللّه عليه): نِعمَ الزيارة؛ وقتى زيارت را به پايان بردم امام زمان عليه السلام فرمود چه خوب زيارتى است و عرض كردم و اشاره كردم به قبركه زيارت جد شماست؟ حضرت تقرير فرمودند. (يعنى عرض كردم كه زيارت منسوب به امام هادى عليه السلام است كه قبرش اينجاست؟ امام زمان عليه السلام هم تقريركردند).

سپس مرحوم مجلسى فرموده: «فالحاصل انه لا شكّ لي أنّ هذه الزيارة من أبي

ص: 33

الحسن الهادى عليه السلام ».

اين سندى بى واسطه است كه مجلسى اوّل براى زيارت جامعه نقل كرده است.

در جايى ديگر نيز فرموده: اگر مى خواهيد زيارت جامعه را بخوانيد روشى را من پيشنهاد مى كنم: يكى از ائمه را كه به او خطاب مى كنيد اصل قرار دهيد و بقيه را تبع، و بعد فرموده كه در رؤياى صادقانه و حقّه ديدم كه امام هشتم عليه السلام اين كيفيت كه من در نظر داشتم را تقرير كرد و تحسين كرد.

و رأيت فى الرّويا الحقّة تقرير الامام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه و تحسينه عليه.

روشن است كه اگر كيفيت را تقرير و تحسين كنند اصل زيارت هم مورد تقرير است.

تاكنون چهار مطلب گفته شد: يكى اينكه شيخ صدوق و شيخ طوسى اين زيارت را در دو كتاب مهم و معتبر خود نقل كرده اند و اين دليل صحت مضامين آن است. ديگر اينكه سند اين زيارت اصطلاحاً سندى صحيح يا حسنِ كالصحيح است. سوم اينكه مجلسى اوّل رحمه الله صحت اين زيارت را از امام زمان عليه السلام دريافت كرده. چهارم اينكه صحت اين زيارت را در روياى صادقه از امام هشتم عليه السلام استفاده كرده است.

اگر هيچ كدام از اين چهار تا هم نبود باز ما در صدور زيارت جامعه از امام عليه السلام شكى نداشتيم؛ زيرا مى دانيم براى اطمينان به صدور يك روايت از ائمه يا از رسول خدا عليه السلام راه هايى داريم كه يك راهش خودِ مضمون است؛ يعنى گاهى مضمون بعضى از روايات مهم ترين گواه است كه آن روايت از امام و معصوم است.

بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه اگر هيچ سندى هم نداشته باشد و مرسل باشد متنش گواهى مى دهد كه اين خطبه را نمى تواند كسى غير از اميرمؤمنان گفته باشد.

صحيفه سجاديه اگر از نظر سند اصطلاحاً مشكلى داشته باشد متن آن گواهى مى دهد كه اين دعاها را غير از امام سجاد و امام معصوم نمى تواند بگويد.

ص: 34

در آغاز كتاب كافى در كتاب عقل و جهل روايتى بس بلند و طولانى از امام كاظم عليه السلام هست كه «يا هشام يا هشام» دارد. اين روايت مضامينى بسيار پر ارج دارد. آنجا در ذيل آن روايت نوشته اند: ضعيف است يعنى اصطلاحاً ضعيف است، اما اين ضعف اصطلاحى هيچ لطمه اى به اعتبار حديث نمى زند و موجب نمى شود كه ما راجع به آن روايت ترديد به خودمان راه بدهيم. متن متنى است كه غير از امام كاظم و امام معصوم نمى تواند بگويد.

متن زيارت جامعه و عباراتش و فصاحت و بلاغتش طورى است كه همه علما و همه بزرگان را به خود جذب كرده است.

مجلسىِ دوم رحمه الله در كتاب مزار خود چهارده زيارت به عنوان زيارت جامعه نقل كرده و زيارت جامعه كبيره را قدرى بيشتر توضيح داده و فرموده است:

إنّما بسطت الكلام في شرح تلك الزيارة قليلاً و إن لم استوف حقّها حذراً من الإطالة؛ لأنّها أصح الزيارات سنداً و أعمّها مورداً و أفصحها لفظاً و أبلغها معنىً و أعلاها شأناً؛

اينكه در مورد اين زيارت توضيحاتى دادم به خاطر اينكه از حيث سند از همه زيارات اصحّ است و از حيث لفظ از تمام زيارات افصح است و از حيث معنا ابلغ است.

همين طور در جاى ديگر فرموده:

أوردت في هذا الكتاب من الجوامع بعدد المعصومين (صلوات اللّه عليهم) لكن أفضلها و أوثقها الثانية؛

در اين كتاب از زيارات جامعه چهارده تا به عدد چهارده معصوم آوردم اما بالاترين و محكم ترين آنها زيارت دوم است كه همان زيارت جامعه كبيره باشد كه در بحارالانوار به عنوان زيارت دوم نقل شده.

دانشمندان شرح هاى متعددى بر زيارت جامعه نوشته اند و شروح متعددى هم

ص: 35

چاپ شده است. يكى از شرح ها كه تأليف يكى از علماى قرن سيزدهم است در آغازش اين طور آمده:

كانت متلقاة عند جميع الشيعة بالقبول لأجل ما اشتملت عليه من الألفاظ البليغة و الأمُور البديعة و الأسرار المنيعة و الأحوال الشريفة الوضيئة التى يشهد العقل السليم بصحّتها و ورودها عن ذلك الإمام؛ فإن على كلّ حقّ حقيقة و على كلّ صواب نوراً؛

اين زيارتى است كه تمام شيعه و علماى شيعه آن را تلقّى به قبول كرده و متنش گواهى مى دهد كه حتماً از امام معصوم عليه السلام صادر شده است.

يكى از شرح ها شرحى است كه مرحوم شبر نوشته است. مرحوم سيد عبداللّه شبر همان عالم بزرگى است كه او را مجلسى دوم گفته اند. فرموده: إنّ زيارة الجامعة الكبيره أعظم الزيارات شأناً و أعلاها مكانةً و مكاناً. و إنّ فصاحة الفاظها و فقراتها و بلاغة مضامينها و عباراتها تنادي بصدورها من عين صافية نبعت عن ينابيع الوحي و الإلهام و تدعو إلى أنّها خرجت من ألسنة نواميس الدين و معاقل الأنام؛ فإنها فوق كلام المخلوق و تحت كلام الخالق. يغنى فصاحة مضمونه و بلاغة مشحونه عن ملاحظة سنده كنهج البلاغة و الصحيفة السجادية

از بهترين جملاتى كه در مورد زيارت جامعه گفته شده عبارتى است از مرحوم آية اللّه العظمى سيد عبدالهادى شيرازى رحمه الله. ايشان فقيهى وارسته و پاك بود و كسانى كه خدمتش رسيده بودند، همه اعتراف داشتند كه اين بزرگوار اهل سير و سلوك و معنويات بوده است. ايشان درباره زيارت جامعه كبيره فرموده:

من أجلّ الزيارات قدراً و أرفعها شأناً لاحتوائها على مالم يحتو عليه الزيارة الأخرى من فضائل أهل البيت و مناقبهم فكأنّما وردت لتصحيح العقائد و ثبوت الأنوار المقدّسة في صدور المؤمنين.

گويا امام هادى عليه السلام اين زيارت را فرموده كه عقيده و اعتقاد مردم نسبت به امام

ص: 36

و ائمه را تصحيح كند، و دل هاى اهل ايمان را به نور ولايت آنان روشن گرداند.

امام خمينى رحمه الله، يعنى همان بزرگوارى كه به محتواى اسلام و تشيع به معناى جامعش از همه علماى لااقل اين قرن بالاتر بود، در طول حدود پانزده سال كه در نجف مشرف بودند هر شب اين زيارت را كنار قبر اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانده است. چه سندى از اين بالاتر و چه سندى از اين محكم تر كه اين زيارت متنى دارد كه يك

اسلام شناس به تمام معنا را اين طور به خودش جذب و جلب مى كند.

زيارت مأثوره و غير مأثوره

دعاها و زيارت هايى كه از رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهم السلام نقل شود «مأثوره» ناميده مى شوند و دعا و زيارتى كه انشاى اصحاب و علما و دانشمندان باشد «غير مأثوره» است.

واضح است كه مأثوره اگر از جهت سند قابل اعتماد باشد چون كلام معصوم است علاوه بر جواز و استحباب خواندن آن، در مباحث اسلامى هم مى توان به آن استناد كرد؛ زيرا گفتار معصوم حجت است.

نيز روشن است كه اگر دعاها و زيارت هاى مأثوره را بخوانيم بهتر از غير مأثوره ها است اما در عين حال خواندن دعا و زيارت غير مأثوره نيز اگر به دست علماى بزرگ و كسانى كه با محتواى معارف اسلام آشنا هستند انشا شده باشد مانعى ندارد. البته اين سؤال پيش مى آيدكه اصولاًساختن وانشاى دعا و زيارت ازغيرمعصومان جايزاست يانه؟

درپاسخ بايدگفته شود: از سيره علما وتأييد آنان برمى آيدكه اين عمل بى اشكال است.

مثلاً شيخ صدوق رحمه الله در كتاب فقيه - كه يكى از مهم ترين كتاب هاى حديثى شيعه است - در باب زيارت حضرت فاطمه عليهاالسلام مى نويسد:

در محل قبر حضرت فاطمه عليهاالسلام اختلاف است. برخى گويند بين قبر رسول خدا و منبر مسجد پيامبر است... برخى گويند آن حضرت در خانه خود دفن شده است... و اين قول در نزد من صحيح است و من

ص: 37

هنگامى كه از حج خانه خدا به مدينه آمدم و از زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله فارغ شدم به طرف خانه فاطمه زهرا رفتم... و گفتم: السلام عليك يا بنت رسول اللّه... .

سپس زيارت نامه اى را كه حدود دو صفحه است نقل مى كند و مى افزايد:

در روايات زيارتى براى حضرت صديقه نيافتم و براى كسانى كه به اين كتاب رجوع مى كنند درباره زيارت نامه آن حضرت پسنديدم همان زيارتى را كه براى خود پسنديده بودم.(1) (و در كنار قبر حضرت فاطمه خوانده بودم)

مرحوم آيه اللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى در يكى از آثار خود گويد:

مقصود شيخ صدوق اين است كه اين زيارت انشاى خود من است و آن را در روايات نيافته ام.

البته از برخى از روايات استفاده مى شود كه كسى دعايى اختراع كرده بود و امام عليه السلام به او گفتند: «اختراع خود را كنار بگذار».(2)

اما در عين حال در آثار مرحوم سيد بن طاووس و ديگران دعا و زيارت كه انشاى معصوم نباشد كم نيست؛ مثلاً محدث قمى در مفاتيح الجنان از استادش نقل مى كند كه دعاى عديله انشاى برخى از علما است.(3)

نيز مى توان اين طور گفت كه اگر عالمى آگاه به مكتب اسلام و اهل بيت درباره رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم مطالبى را به عنوان زيارت نامه مى نويسند واقعياتى است كه اظهار كرده است و نبايد مورد اشكال باشد و همچنين اگر در مناجات با خداى متعال عباراتى را انتخاب كرده است چون با مذاق معصومان آشنا بوده، در حقيقت از همان مصادر وحى و عصمت استفاده كرده و گفته بى اشكال است.

ص: 38


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 341.
2- . مفاتيح الجنان، ص 434 به نقل از كافى.
3- . مفاتيح الجنان، ص 86.

زيارت امامزادگان

درباره زيارت امامزاده ها تذكر چند مطلب لازم است:

چون در همه يا اغلب امامزاده ها مقبره اهل ايمان نيز هست، رفتن به اين مكان ها و خواندن قرآن و دعا و طلب رحمت و مغفرت براى اهل قبور از جمله همان امامزاده اى كه گفته مى شود در آنجا مدفون مى باشد بى اشكال است.

چون در غالب اين مكان ها در طول سال ها، اهل ايمان حاضر شده و عبادت كرده و دعا خوانده و با خداى متعال راز و نياز و با معصومان سر و سرّى داشته اند، از اين جهت هم اين مكان ها متبرك شده و با ساير سرزمين ها فرق دارد پس اگر در اين مكان ها براى اينكه مى توند محل اجابت دعا و نظر لطف الهى باشد برويم و عبادتى انجام دهيم بسيار بجا است.

چون تمام امامزاده ها به عنوان فرزندان و ذرارى رسول خدا و على مرتضى و فاطمه زهرا وائمه هدى عليهم السلام مطرح هستند به عنوان اينكه احترام به آنان و محل قبر آنان و يا محل احتمالى قبر آنان، احترام به رسول اللّه و معصومان است نيز مستحسن مى باشد. اما اگر مقصود اين است كه به عنوان آن امامزاده، به زيارت او برويم و عرض ادب نماييم براى تشخيص اينكه آنجا واقعاً امامزاده اى يا يكى از اولياى خدا دفن است چند راه داريم:

يك: خودِ ما و يا با نقل هاى مورد اعتماد، از صاحب آن قبر كرامتى ديده و يا شنيده باشيم؛ مانند اينكه درباره مثلاً امامزاده داود اطراف تهران چنين مى گويند.

دو: توجه و عنايت خاص برخى از علما و فقها و بزرگان دين به يك مزار براى ما ثابت شود؛ مانند اينكه در احوال مرحوم ملا فتح على سلطان آبادى، آن عارف و معلم اخلاق معروف، نوشته اند كه در عتبات عاليات به برخى از زائران اراكى مى گفته:

اگر به نيابت من امامزاده محمد عابد (كه در دو فرسخى اراك است) را زيارت كنى من به نيابت تو در كربلا امام حسين عليه السلام را زيارت مى كنم (يا اميرمؤمنان

ص: 39

را در نجف دو جور نقل شده است).(1)

سه: اين كه آن مكان مزار آن امامزاده است از چنان شهرتى برخوردار باشد كه نياز به تحقيق و پى گيرى (دست كم در زمان ما) نداشته باشد مانند مزار حضرت شاه چراغ فرزند موسى بن جعفر عليهم السلام در شيراز.

اگر از اين قبيل راه ها احراز نشد كه فلان مكان قبر يكى از امامزادگان و يا يكى از اولياء خدا است، محدث قمى گفته است:

امامزاده اى كه انسان با اطمينان خاطر، محض درك فيوضات و كشف كربات بار سفر بندد و به سمت قبر شريفش شدّ رحال كند، بايد دو مطلب را اوّل درست كرده آنگاه قصدِ مقصد كند:

اوّل: جلالت قدر و عظمت شأن صاحب آن مرقد علاوه بر شرافت سيادت...

دوم: معلوم بودن و صحت نسبت آن قبر به آن جناب. جمع بين اين دو بسيار كم است؛ چه بسيارى از قبورى كه به آن بزرگواران نسبت مى دهند نه حال صاحبانش معلوم و نه مدفون بودن آنها در آنجا. و برخى هم دفنشان در آنجا معلوم و حالشان مجهول است.

برخى نيز جلالت قدرشان معلوم وليكن مرقد شريفشان مشتبه است؛ مانند سيد اجل على بن جعفر كه جلالت شأن و بزرگى مقام او بالاتر از آن است كه بر كسى پوشيده باشد، اما قبر شريفش مشتبه و سه موضع است كه به آن جناب نسبت مى دهند:

يكى در قم ديگرى در سمنان و سومى در يك فرسخى مدينه.

محدث قمى مى افزايد:

بله، تعدادى از امامزاده ها هستند كه هر دو جهت در آنها ثابت است؛ مانند قبر اسماعيل فرزند امام جعفر صادق كه در بقيع نزديك قبور ائمه بقيع است. و مانند سيد جليل عظيم القدر و الشأن احمد معروف به شاه چراغ كه در داخل

ص: 40


1- . شرح احوال آيه اللّه اراكى، ص 34.

شهر شيراز مدفون است. و مثل برادر ديگرش قاسم كه در هشت فرسخى حله مدفون است. و مثل برادر ديگرش امامزاده حمزه كه قبر شريفش در شهر رى نزديك قبر حضرت عبدالعظيم حسنى است. و مثل ابى حمزه امير على بن حمزه بن موسى الكاظم عليه السلام كه گفته اند قبر شريفش در شيراز خارج باب اصطخر است. و مثل امام زاده محمد فرزند امام جعفر صادق كه در شهر بسطام مدفون است. و مثل قبر سيد معظم جليل ابوجعفر محمد بن على الهادى كه در نزديكى «بلد» كه اسم محلى است در راه سامراء مى باشد. و مثل سيده جليله معظمه حضرت ستّى فاطمه بنت موسى بن جعفر عليهم السلام در قم، و در قبه حضرت فاطمه (معصومه) جماعت بسيارى از بنات فاطميه و سادات علويه مدفونند مانند جمله اى از دختران حضرت جواد عليه السلام و بسيارى از دختران موسى مبرقع فرزند امام محمد تقى... .

و مثل امام زاده لازم التعظيم جناب شاهزاده عبدالعظيم كه نسب شريفش به چهار واسطه به سبط جليل حضرت خير الورى امام حسن مجتبى منتهى مى شود و قبر شريفش در رى معلوم و مشهور و ملاذ و معاذ عامه مخلوق است.(1)

اما در غير مورد ابوالفضل العباس و على بن الحسين الاكبر و فرزندان پيامبر كه در كربلا شهيد شدند و نيز حضرت فاطمه معصومه كه زيارت مأثوره دارند درباره ديگران زيارت مأثوره اى براى امامزادگان به طور عام يا خصوصى در دست نيست و زيارت نامه هايى كه در بحارالانوار و كتاب هاى مزار و كتاب دعاها براى امامزاده ها نقل مى شود گويا همگى از انشاء علما است.

مرحوم علامه مجلسى مى گويد:

و اما كيفية زيارتهم فلم يرد فيها خبر على الخصوص و يجوز زيارتهم بما

ص: 41


1- . هديه الزائرين محدث قمى با تلخيص ص 338 چاپ سنگى.

ورد في زيارة سائر المؤمنين و يحوز تخصيصهم بالخطاب بما جرى على اللسان من ذكر فضلهم و التوسل و الاستشفاع بهم و بآبائهم الطاهرين.(1)

زيارت حضرت عبدالعظيم

شايان است كه در مورد ترغيب زيارت امامزاده ها و استحباب زيارت آنان برخى روايات كه به طور عام دلالت يا اشعار و يا دلالت احتمالى داشته باشد در كتاب هاى حديثى ديده مى شود اما اين كه در مورد امامزاده اى به طور خاص روايتى دال بر استحباب زيارت او وارد شده باشد تا آنجا كه اين جانب آگاهى دارم فقط در مورد حضرت عباس و شهداى كربلا (كه تعدادى از آنان امامزاده بودند) و حضرت معصومه عليهاالسلام و حضرت عبدالعظيم عليه السلام است و در مورد قاسم فرزند موسى بن جعفر هم روايتى در ميان مردم مشهور است كه محدث قمى بر بى اساس بودن آن تصريح كرده است.

در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه آمده:

ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم

يكى از اهالى رى خدمت امام هادى عليه السلام رسيد. حضرت پرسيد كجا بودى؟ گفت: زيارت حضرت حسين عليه السلام . امام هادى فرمود: «اما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السلام ».(2)

و همين روايت در كتاب ثواب الاعمال شيخ صدوق با سندى ديگرى نيز نقل شده است.(3)

نيز همين روايت بدون سند در رساله صاحب بن عبّاد متوفاى 385 (رساله اى درباره معرفى حضرت عبدالعظيم) نقل شده است.(4)

ص: 42


1- . بحارالانوار، ج 99، ص 277.
2- . كامل الزيارات، ص 324.
3- . ثواب الاعمال، ص 124.
4- . ص 2 رساله. اين رساله در مجله نور علم ش 50 - 51 چاپ شده است.

مرحوم ميرداماد در كتاب رواشح خود مى نويسد:

«قد ورد من زار قبره وجبت له الجنّه».(1)

شهيد ثانى متوفاى 965 در تعليقه بر خلاصه الاقوال علامه حلى مى گويد:

برخى از علماى علم انساب روايت كرده اند كه حضرت رضا عليه السلام فرموده: هر كس قبر عبدالعظيم را زيارت كند لازم مى شود بر خدا كه او را داخل بهشت كند.(2)

روايت ديگرى هم از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه آن حضرت فرموده باشد:

هر كس نمى تواند مرا زيارت كند پس زيارت كند برادرم عبدالعظيم حسنى را در رى.(3)

دو زيارت نامه به نام زيارت نامه پنج حديث كبير و زيارت نامه پنج حديث صغير كه در كتاب بى اعتبارى به نام نور الآفاق چاپ شده شامل برخى احاديث ديگر در اين زمينه است كه به خاطر بى اعتبارى آنها از نقل آنها خوددارى شد.

زيارت نامه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در كتاب مزار تأليف عالم بزرگوار آقا جمال خوانسارى متوفاى 1125 آمده:

كلام خاصى درباره زيارت امامزاده ها كه از معصومين منقول باشد به نظر نرسيده مگر بعضى زيارات متعلقه به شهداى كربلا كه در كتاب هاى مزار مذكور است و بعضى از آنها منقول و بيشتر عباراتش مشتمل بر فضائل

ص: 43


1- . رواشح، ص 51 چاپ سنگى.
2- . روضات الجنات خوانسارى. اين روايت چون از حضرت رضا عليه السلام نقل شده از نظر تاريخ مورد خدشه است؛ زيرا حضرت عبدالعظيم سال ها پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام زنده بوده است مگر بگوييم از اخبار غيبيه حضرت است.
3- . گفته شده اين روايت در كتيبه درب ضريح مطهر آن حضرت نوشته شده. اما مانند روايت قبل از نظر تاريخى مخدوش است.

مختصه به ايشان است. [اما] زيارت متعلقه به حضرت معصومه قم كه احتمال دارد منقول باشد، اكثر عبارات آن زيارت را در همه روضات مى توان خواند.

پس هرگاه در زيارت بعضى ديگر از امامزاده بعضى فقرات كه اختصاص به آن حضرت دارد بياندازد و فقره اى چند كه مناسب بوده باشد اضافه نمايد فضيلت زيارت به عمل مى آيد.

و همين كار را خود ايشان در مورد زيارت نامه حضرت عبدالعظيم انجام داده است يعنى همان زيارت نامه حضرت معصومه را با كم و زياد كردن در همان كتاب مزار براى حضرت عبدالعظيم ياد كرده است.(1)

محدث قمى هم در مفاتيح گفته است:

علما از براى آن بزرگوار زيارتى نقل نكرده اند مگر آن كه فخر المحققين آقا جمال الدين در مزار خود فرموده كه زيارت آن حضرت به اين نحو مناسب است.(2)

و چون متن زيارت نامه در مفاتيح محدث قمى نقل شده و در دسترس همگان است از نقل آن خوددارى شد.

زيارت نامه ديگرى توسط مرحوم آيه اللّه حاج شيخ عباس حائرى طهرانى (متوفاى 1360) تنظيم و به نام موائد الكريم لزوار عبدالعظيم چاپ شده است كه به نظر اين جانب با اصلاحاتى كه لازم است در آن انجام گيرد مى تواند جايگزين خوبى براى زيارت نامه منقول در مزار آقا جمال خوانسارى باشد.(3)

ص: 44


1- . مزار آقا جمال، چاپ قم، ص 104 و 109.
2- . مفاتيح الجنان، ص 565 چاپ اسلاميه.
3- . به مقاله اين جانب در مجله نور علم شماره 50 - 51 رجوع شود. شايان يادآورى است كه مقاله حضرت آيه اللّه استادى در شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى و شهر رى مجموعه مقالات چاپ شده مقاله اول، تجديد چاپ شده است.

(2) بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف محمدكاظم رحمان ستايش

ص: 45

ص: 46

مقدمه

حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام كه به عبدالعظيم حسنى شهرت يافته، از جمله عالمان و راويان بزرگ حديث شمرده شده كه جايگاه والايى را در بين محدثان عصر خويش و عصر متأخر احراز كرده است.

اساتيد برجسته، و همچنين شاگردان بزرگ وى بهترين شاهد بر اين مدعا هستند.

اين جايگاه رفيع روايى موجب آن گرديده كه روايات ايشان مورد توجه مؤلفان جوامع حديثى قرار گيرد، و حتى برخى از ايشان، روايات آن حضرت را گرد آورده و مسند جامع روايات ايشان را تأليف كرده اند.

اين مقاله بر آن است كه جايگاه روايى آن حضرت را از جهات مختلف به خوانندگان بنماياند و محتواى روايات آن حضرت را به اجمال بررسى كند. لذا مباحث اين مقاله را در چهار فصل پى مى گيريم:

فصل اوّل: حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى

فصل دوم: طبقه روايى حضرت عبدالعظيم

فصل سوم:روايات حضرت عبدالعظيم

فصل چهارم:مسانيد حضرت عبدالعظيم

ص: 47

فصل اول: حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى

اشاره

تمامى منابع و مصادر رجالى شيعه به شرح حال حضرت عبدالعظيم پرداخته اند و به گونه اى هر يك نكاتى از زندگى و شخصيت ايشان را ذكر كرده اند. ما در اين فصل در ضمن چند گفتار، نسب و مدح و توثيق و تأليفات ايشان را ذكر خواهيم كرد.

گفتار اول: نسب حضرت عبدالعظيم

در رجال نجاشى ضمن نام بردن از آن حضرت و شرح سفر ايشان به رى و جريان فوت ايشان مى گويد:

هنگامى كه جنازه ايشان را براى غسل برهنه مى كردند، در جيب لباس ايشان نوشته اى يافت شد كه در آن نسب آن حضرت اين گونه ذكر شده بود، من ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن على بن حسن بن على بن ابى طالب هستم.(1)

براساس اين نسخه از رجال نجاشى، شش نفر در نسب آن حضرت، واسطه بين وى و امام على عليه السلام وجود دارد. لكن در نسخه هاى معتبر از رجال نجاشى(2) و همچنين در ديگر منابع رجالى شيعى(3) بين زيد و حسن بن على شخص ديگرى واسطه نيست.

بنابراين پدر و اجداد آن حضرت تا امام على عليه السلام بالغ بر پنج نفر مى باشند كه عبارتند از:

1. امام حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام امام دوم و سرسلسله سادات حسنى.

2. زيد بن حسن

ص: 48


1- . رجال النجاشى، ص 248، رقم 653.
2- . رجال النجاشى، ص 248، رقم 653.
3- . نك: نقد الرجال، مجمع الرجال، منهج المقال.

وى بزرگ ترين فرزند امام مجتبى عليه السلام است. او متصدى و متولى اوقاف رسول خدا صلى الله عليه و آله و بزرگوار و نيكوكار و داراى اخلاق نيك بوده است. برخى شاعران او را مدح گفته اند و مردمان به وى روى مى آورده اند.(1)

از آنجا كه زيد بن حسن متولى اوقاف رسول خدا صلى الله عليه و آله و اوقاف اميرالمؤمنين عليه السلام بوده، در طول تاريخ زندگى اش با حاكمان عصر خويش جريان هايى داشته كه در كتب تاريخ مسطور است.(2)

وى از ابن عباس و جابر بن عبداللّه انصارى و امام حسن بن على عليهماالسلام روايت كرده است.(3)

او در محلى به نام حاجر در شش منزلى مدينه مدفون شده است.(4)

3. حسن بن زيد

وى تنها فرزند ذكور زيد بود كه از بزرگان عصر خودش به شمار مى رفته، و به بخشش و كرم و سخاوت در بين بنى هاشم شهرت داشته است.

وى از سوى منصور عباسى به ولايت مدينه گمارده شد. او ديگر خلفاى عباسى همچون مهدى و هادى و هارون الرشيد را نيز درك كرد و به سال 168 ه . وفات يافت.

4. على بن حسن بن زيد

لقب وى «سديد» بوده و مادرش كنيز بود كه در زندان ابوجعفر منصور عباسى درگذشت.(5) على بن حسن با جماعتى از سادات حسنى بر عليه خليفه عباسى شوريدند كه با شكست اين قيام، عده اى از آنان - از جمله على بن حسن - به دستور خليفه دستگير و به بغداد منتقل شدند. على بن حسن پس از مدتى در زندان وفات يافت.(6)

ص: 49


1- . الارشاد، ج 2، ص 21.
2- . سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 487، رقم 186؛ الارشاد، ج 2، ص 21؛ بحارالانوار، ج 44، ص 163، ح 2.
3- . تاريخ دمشق، ج 5.
4- . سر السلسلة العلويه، ص 20؛ عمدة الطالب، ص 69.
5- . عمدة الطالب، ص 70 و 71.
6- . جريان تفصيلى اين قيام در كتب تاريخ ذكر شده و در كتاب كافى نيز روايتى در همين زمينه نقل شدهاست. نك: الكافى، ج 1، ص 358 - 366.

5. عبداللّه بن على

وى در زمان حيات جدش، حسن بن زيد متولد شد و چون قبل از تولد وى، پدرش در زندان درگذشت، كفالت او به عهده جدش گذاشته شد. او را عبداللّه قافه نيز گفته اند.(1)

از عبداللّه به نقلى پنج پسر(2) و به نقلى نُه پسر(3) بر جاى ماند كه يكى از ايشان حضرت عبدالعظيم بوده است.

گفتار دوم: توصيف حال رجالى حضرت عبدالعظيم

اينك كه با آن حضرت و نسب وى آشنا شديم، وصف رجالى ايشان را در مصادر رجالى بررسى مى كنيم. در تمامى منابع رجالى شيعه، حضرت عبدالعظيم مدح و ستايش شده است. از جمله:

1. در رجال نجاشى از غضايرى به سند معتبر از احمد بن محمد بن خالد برقى، جريان ورود حضرت به رى را نقل كرده و در ضمن آن عبادت ايشان و نيز رؤيايى را كه از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره آن حضرت برخى ديده بودند نقل كرده است. همه اين جريان شاهد بر مدح و ستايش آن حضرت است.(4)

2. شيخ طوسى در كتاب رجال خود در ضمن اصحاب امام هادى عليه السلام مى گويد:

عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى رضى اللّه عنه.(5)

ص: 50


1- . علت اين لقب گذارى، إلحاق وى به پدرش توسط قيافه شناس است. شرح ماجرا را در عمدة الطالب، ص 93 مطالعه فرماييد.
2- . عمدة الطالب، ص 94.
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 466.
4- . رجال النجاشى، ص 348، رقم 653.
5- . رجال الطوسى، ص 387، رقم 5706.

و همين عبارت را در ضمن اصحاب امام عسكرى عليه السلام هم آورده است.(1) و در مجمع الرجال به نقل از رجال طوسى اضافه مى كند كه «يروى عنهما».(2)

3. شيخ صدوق در مشيخه كتاب من لا يحضره الفقيه ضمن ذكر سندش به حضرت عبدالعظيم درباره ايشان مى گويد: و كان مرضياً.(3)

همچنين در كتاب صوم از كتاب من لا يحضره الفقيه نيز همين تعبير را درباره وى به كار برده است.(4)

در برخى از روايات حضرت عبدالعظيم در كتب شيخ صدوق در تعبير واسطه بين عناوين اسناد به صورت جمله معترضه تعبير «كان مريضاً» نقل شده كه به عقيده نگارنده اين موارد تصحيف «كان مرضياً» مى باشد. و شاهد بر اين مدعا آنكه اولاً - اين

نوع تعبير در كتب شيخ صدوق ديده مى شود ثانياً - تعبير «كان مريضاً» و گزارش از بيمارى راوى امرى متعارف در بين اسناد نمى باشد. لذا با توجه به اين دو قرينه ما اين موارد را نيز تأكيد بر مرضى بودن حضرت عبدالعظيم مى دانيم.(5)

مرحوم مجلسى در شرح اين عبارت مى گويد:

مراد از اين تعبير صحت دين وى مى باشد و اينكه اصحاب به حديث وى عمل مى كرده اند و از آنها راضى بوده اند.(6)

4. علامه حلى در شرح حال وى مى گويد:

كان عابداً ورعاً له حكاية تدل على حسن حاله ذكرناها فى كتابنا الكبير؛

و ى عابد و متقى بود و براى وى حكايتى است كه دلالت بر نيكويى حال وى دارد. ما اين حكايت را در كتاب بزرگمان ذكر كرديم.(7)

ص: 51


1- . رجال الطوسى، ص 401، رقم 5875.
2- . مجمع الرجال، ج 4، ص 97.
3- . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 468.
4- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 80، رقم 335.
5- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240، ح 95 و ص 258، ح 114.
6- . روضة المتقين، ج 14، ص 165.
7- . خلاصة الاقوال، ص 226، رقم 755.

به نظر مى رسد مراد وى از حكايت فوق، مطالب منقول از رجال نجاشى و حديث عرض دين باشد. همچنان كه مراد وى از كتاب بزرگ هم كتاب كشف المقال فى احوال الرجال مى باشد كه مفقود شده است.

5. در روايت عرض دين توسط حضرت عبدالعظيم، پس از اتمام كلام آن حضرت، امام هادى عليه السلام فرمودند: يا اباالقاسم، انت ولينا حقاً(1)

6. در روايتى كه صدوق در ثواب الاعمال با سند نقل مى كند كه زيارت حضرت عبدالعظيم همچون زيارت امام حسين عليه السلام در ثواب شمرده شده، رفعت مرتبه و جايگاه حضرت عبدالعظيم و اعتماد به وى روشن مى شود. روايت اينگونه است:

حدثنى على بن احمد، قال: حدثنى حمزة بن القاسم العلوى رحمه اللّه، قال: حدثنى محمد بن يحيى العطار عمن دخل على ابى الحسن على بن محمد الهادى عليه السلام ، من اهل الرى، قال: دخلت على ابى الحسن العسكرى عليه السلام ، فقال: اين كنت؟ قلت: زرت الحسين عليه السلام . قال: أما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم كنت كمن زار الحسين بن على عليهماالسلام؛ على بن احمد براى من حديث كرد. او گفت: حمزة بن قاسم علوى - خدايش بيامرزد - مرا حديث كرد. او گفت محمد بن يحيى عطار نقل كرد براى من، از كسى از اهل رى كه بر ابوالحسن على بن محمد هادى عليهماالسلام وارد شده بود. او گفت: بر ابوالحسن عسكرى عليه السلام وارد شدم پس حضرت فرمود: كجا بودى؟ گفتم: حسين بن على را زيارت كردم. حضرت فرمود: اما اگر تو قبر عبدالعظيم كه نزد شماست را زيارت مى كردى مثل كسى بودى كه حسين بن على عليهماالسلام را زيارت كرده است.(2)

از آنجا كه اين روايت مدح بسيار قوى اى درباره حضرت عبدالعظيم است، مستند

ص: 52


1- . التوحيد، ص 81، ح 31.
2- . ثواب الاعمال، ص 124، ح 1.

برخى در توثيق و تعديل آن حضرت شمرده شده است. اما اين روايت به جهت مجهول بودن راوى از امام عسكرى عليه السلام ضعيف مى باشد. همچنين اين روايت با گفته شيخ طوسى در رجالش كه حضرت عبدالعظيم را از اصحاب امام عسكرى عليه السلام برشمرده، منافى دانسته اند.(1)

با توجه به مصادر روايى و مرويات حضرت عبدالعظيم، هيچ دليلى بر مصاحبت آن حضرت با امام عسكرى عليه السلام وجود ندارد. و احتمالاً اشتباه از نسخه هاى رجال طوسى يا خود شيخ طوسى بوده است. كه ان شاءاللّه در فصل دوم اين مقاله تحقيق خواهد شد. بنابراين اشكال تنافى و تناقض جا ندارد.

7. محدث نورى از رساله صاحب بن عباد كه در شرح حال حضرت عبدالعظيم نگاشته شده، و به خط برخى از بنى بابويه و به سال 516 ه . نوشته شده نقل كرده كه:

روى ابوتراب الرويانى، قال: سمعت أبا حمّاد الرازى يقول: دخلت على على بن محمد عليهماالسلام بسرّ من رأى فسألته عن اشياء من الحلال و الحرام، فأجابنى فيها، فلمّا ودّعته قال لى: يا أبا حمّاد اذا أشكل عليك شى ء من امر دينك بناحيتك فسل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و اقرأه منى السلام؛ ابوتراب رويانى روايت مى كند كه شنيدم ابوحماد رازى مى گفت: بر امام هادى عليه السلام در سامرا وارد شدم و مطالبى از حلال و حرام از ايشان پرسيدم كه پاسخ دادند. پس هنگامى كه خداحافظى كردم آن حضرت به من گفت: اى ابوحمّاد هنگامى كه چيزى از امور دينت در منطقه شما براى تو مشكل شد. پس از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و از سوى من به وى سلام برسان.(2)

اين روايت مرسل و ضعيف مى باشد.

ص: 53


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 48.
2- . خاتمه مستدرك الوسائل، ج 4، ص 406.

8. روايتى از امام رضا عليه السلام نقل شده كه آن امام پيام خودشان به شيعيان را توسط حضرت عبدالعظيم حسنى ابلاغ فرمودند.(1)

در اين روايت امام ابلاغ سلام به شيعيان فرموده اند و توصيه هايى نيز به ايشان كرده اند.

اگرچه كه در نقل اين روايت از امام رضا عليه السلام ظاهراً اشتباهى صورت گرفته - كه در فصل بعد روشن خواهد شد - اما به هر حال صدور اين پيام و مأموريت ابلاغ آن از سوى معصوم خود گواه وثاقت حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى باشد.

از مجموع اين شواهد، به خصوص جريانى كه نجاشى و ديگران درباره حضرت عبدالعظيم از برقى نقل كرده اند، و نيز تعبير صدوق كه مى گويد: «كان مرضياً» مى توان وثاقت آن حضرت را احراز كرد؛ چه آنكه اين تعبير ظاهراً از آيه شريفه: «ممن ترضون من الشهداء»(2) گرفته شده كه در تفسير امام عسكرى عليه السلام از امام على عليه السلام در تفسير آن نقل مى كند كه مراد كسانى هستند كه نسبت به دين و امانت و صلاحيت، و عفاف و دقت در آنچه كه شهادت مى دهد و تشخيص مورد رضايت باشد.(3) با توجه به اين تفسير از مرضى بودن، وثاقت هم قابل احراز مى باشد.

و شيخ عبدالنبى جزائرى نيز در كتاب حاوى الأقوال خويش، حضرت عبدالعظيم را در بخش صحاح برشمرده است.(4)

گذشته از آنكه مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم خود شهادت به معتمد بودن و وثوق ائمه به وى مى دهند؛ چه آنكه نوع روايات آن حضرت در عقايد مهم و مباحث دقيق شيعى است.

ص: 54


1- . الاختصاص، ص 247؛ بحارالانوار، ج 16، ص 63.
2- . بقره، آيه 282.
3- . تفسير امام عسكرى، ص 672.
4- . حاوى الاقوال، ج 2، ص 153 - 155، رقم 506.

با توجه به اين نكته، محقق رجالى معاصر در معجم رجال الحديث پس از نقد روايات مورد استناد در مدح آن حضرت، تصريح مى كند كه:

آنچه مشكل را آسان مى كند اينكه جلالت و بزرگى مقام حضرت عبدالعظيم و ايمان و تقواى او امرى نيست كه اثبات آن نياز به استشهاد به اين روايات ضعيف داشته باشد.(1)

همچنين شيخ عبداللّه مامقانى در تنقيح المقال تصريح مى كند كه:

علت اينكه محدثين وفقهاء تصريح به توثيق وى نكرده اند، ازاين روست كه جلالت و بزرگوارى وى مانع از اين است كه تعبير «ثقه» را درباره وى ذكر كنند.(2)

گفتار سوم: تأليفات حضرت عبدالعظيم

مرحوم نجاشى در كتاب رجالش، كه در موضوع فهرست نام مؤلفان شيعه تأليف شده، از حضرت عبدالعظيم حسنى نام برده وكتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام رابه وى نسبت داده است.

وى در پايان شرح حال وى نيز سند خودش را به روايات آن حضرت، از طريق استادش ابن نوح به احمد بن محمد بن خالد و او به حضرت عبدالعظيم مى رساند، ذكر كرده است.(3) شيخ طوسى نيز كه موضوع كتاب فهرستش معرفى مؤلفان و مصنفان شيعه است از آن حضرت نام برده و مى گويد: «له كتاب» و سپس سند خودش را به احمد بن ابى عبداللّه برقى مى رساند كه او از حضرت عبدالعظيم نقل حديث مى كند.(4)

صاحب بن عباد در رساله اى كه در احوال حضرت عبدالعظيم تأليف كرده مى نويسد: «له كتاب يسمّيه كتاب يوم و ليلة»(5)

ص: 55


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49.
2- . تنقيح المقال، ج 2، ص 157.
3- . رجال النجاشى، ص 247 و 248، رقم 653.
4- . الفهرست، ص 347، رقم 549.
5- . خاتمه مستدرك الوسائل، ج 4، ص 404.

اين عنوان غالباً براى كتاب هايى انتخاب مى شود كه اعمال عبادى بندگان در شبانه روز را بيان مى كند و اين عنوان گوياى محتواى آن است.

اما در رساله صاحب بن عباد سندى به اين كتاب، كه انتساب اسمى و محتوايى كتاب را به حضرت عبدالعظيم اثبات كند وجود ندارد. همچنان كه آثار قطعى قابل توجه درباره اين موضوع هم در روايات موجود از حضرت عبدالعظيم ديده نمى شود.

همچنين كتاب اول نيز كه شيخ طوسى عنوان آن را ذكر نكرده و مرحوم نجاشى نام آن را هم تصريح كرده، موجود نمى باشد اما با توجه اسناد ايشان به حضرت عبدالعظيم، انتساب كتاب به ايشان ثابت مى باشد.

همچنين در روايات موجود آن حضرت دو روايت به سند همگون از خطبه هاى آن حضرت نقل شده كه يكى در امالى شيخ صدوق وديگرى در امالى شيخ طوسى نقل شده است.

در روايتى كه در امالى شيخ صدوق آمده، جريان خانه خريدن شريح قاضى به 80 دينار نقل شده كه پس از آن، اميرالمؤمنين او را خواستند و ضمن مؤاخذه از خريد خانه گران او را موعظه كردند و از دنياطلبى بازداشتند.(1) اين روايت در نامه هاى نهج البلاغه موجود است.(2)

اما روايت ديگر كه در امالى شيخ طوسى آمده، در نهج البلاغه موجود نمى باشد. آن روايت نيز به نقل از شريح قاضى است كه موعظه امام على عليه السلام براى اصحابشان در ياد آخرت و دورى از مال پرستى و بيان حالات انسان پس از مرگ است.(3)

بنابراين انتساب كتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام به آن حضرت، مستند و قابل اثبات است.

ص: 56


1- . الامالى، صدوق، ص 388.
2- . نهج البلاغه، نامه 3، صبحى صالح.
3- . الامالى، طوسى، ص 652.

فصل دوم: طبقه روايى حضرت عبدالعظيم

اشاره

شيخ طوسى در كتاب رجال خود حضرت عبدالعظيم را در اصحاب امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام برشمرده است.(1)

اما برخى به استناد روايتى كه در فصل قبل از ثواب الاعمال نقل شد مدعى شده اند كه چون امام هادى در آن روايت به راوى مى گويد: ثواب زيارت قبر عبدالعظيم همچون زيارت حسين بن على عليهماالسلام مى باشد، بنابراين حضرت عبدالعظيم پيش از عصر امام عسكرى عليه السلام فوت كرده و لذا از اصحاب امام عسكرى عليه السلام نبوده است.(2)

همچنين هيچ گونه روايتى آن حضرت از امام عسكرى عليه السلام ندارد و اين امر خود شاهد بر عدم معاصرت وى با امام عسكرى عليه السلام است. بنابراين برشمردن آن حضرت از اصحاب امام عسكرى عليه السلام نمى تواند صحيح باشد. اين اشتباد يا ناشى از نسخه هاى خطى و ناسخان آنها و يا ناشى از اشتباه خود شيخ است. از سوى ديگر به استناد روايات موجود

و نيز تصريح بسيارى از رجاليان، حضرت عبدالعظيم از اصحاب امام جواد بوده است.

امادر هيچ يك ازمصادر رجالى، آن حضرت را از اصحاب امام رضا ندانسته اند. تنها در كتاب الاختصاص منسوب به شيخ مفيد دو روايت به نقل از امام رضا عليه السلام آمده كه چنين است:

در روايت اول به صورت مرسل نقل مى كند كه:

روي عن عبدالعظيم عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال:ياعبدالعظيم، أبلغ عنّى اوليائى السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على انفسهم سبيلاً. الحديث.(3)

از اين روايت استفاده شده كه حضرت عبدالعظيم نه تنها عصر امام رضا عليه السلام را درك كرده، بلكه از جمله كسانى بوده كه مورد اعتماد و موقعيت نزد امام بوده است؛

ص: 57


1- . رجال الطوسى، ص 387، رقم 5706 و ص 401، رقم 5875.
2- . عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 37.
3- . الاختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظيم، ص 183 و 184، ح 50.

چه آنكه امام او را مأمور ابلاغ مطالبى به اولياء و دوستدارانشان كرده اند. برخى براى رفع استبعاد از مصاحبت آن حضرت با امام رضا عليه السلام به اين نكته هم استناد كرده اند كه هشام بن حكم (م 198 ه ) از جمله مشايخ حضرت عبدالعظيم بوده و رواياتى را از وى نقل كرده است. با توجه به آنكه وفات امام رضا عليه السلام در سال 203 ه اتفاق افتاده، پس حضرت عبدالعظيم به طريق اولى مى توانسته از آن امام نقل حديث كرده باشد.(1)

اما استدلال فوق تنها امكان نقل حديث از امام رضا عليه السلام را اثبات مى كند و وقوع آن را به شكل قطعى اثبات نمى كند همچنان كه منحصر بودن روايت از امام رضا عليه السلام در يك حديث و شواهدى ديگر موجب آن شده كه اين روايت را محرَّف بدانند؛ چه آنكه در روايات بسيارى حضرت عبدالعظيم از امام هادى عليه السلام با كنيه ابوالحسن نقل حديث كرده و در اين روايت نيز وى با اين كنيه نقل حديث كرده و احتمالاً كاتبان حديث اشتباهاً كنيه ابوالحسن را بر امام رضا عليه السلام تطبيق كرده اند و نام ايشان را در برابر اين كنيه افزوده اند.(2) از جمله قراينى كه مى تواند شاهدى بر اين مطلب دانست، آنكه از امام هادى عليه السلام درباره آن حضرت در حديث عرض دين نقل شده كه فرمود: «أنت ولينا حقاً؛ تو به حقيقت دوستدار ما هستى».(3) و به همين جهت امام پيامشان را به اولياى خودشان از طريق حضرت عبدالعظيم كه خود از اولياى امام است، ابلاغ كرده اند. اما روايت ديگرى نيز به صورت مكاتبه از امام رضا عليه السلام نقل شده كه در موضوع ايمان حضرت ابوطالب مى باشد در آن روايت چنين آمده كه:

ان عبدالعظيم بن عبداللّه العلوى كان مريضاً، فكتب الى ابى الحسن الرضا عليه السلام عرفنى يابن رسول اللّه عن الخبر المروى أن اباطالب فى ضحضاح من نار يغلى منه دماغه، فكتب اليه الرضا عليه السلام : «بسم اللّه

ص: 58


1- . عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 36.
2- . قاموس الرجال، ج 6، ص 193.
3- . الامالى، صدوق، ص 280 و 283؛ صفات الشيعه، ص 48؛ التوحيد، ص 81؛ كمال الدين، ص 379.

الرحمن الرحيم أما بعد فانك ان شككت فى ايمان ابى طالب كان مصيرك الى النار؛ عبدالعظيم بن عبداللّه علوى مريض بود، پس نامه اى به ابوالحسن رضا عليه السلام نوشت كه: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از خبرى كه نقل شده كه ابوطالب در سردابى از آتش به سر مى برد كه مغز سرش از گرماى آن مى جوشد، آگاه سازيد. امام در جواب وى نوشتند: «به نام خداوند بخشنده مهربان، پس از حمد و ثناى خداوند چنانچه در ايمان ابوطالب شك كنى سرانجام تو جهنم خواهد بود».(1)

اما اين حديث نيز همچون حديث قبل ظاهراً تحريف شده است. شاهد بر اين مدعا گذشته از قراين سابق آنكه مصدر اين روايت كتابى غير مشهور است كه وقوع تحريف در آن بسيار قوى تر از كتب مشهور، محتمل است.

بنابراين آنچه كه نزد محدثان و رجاليان به عنوان امرى مسلّم شمرده شده، آنكه حضرت عبدالعظيم از اصحاب امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام بوده است. بر اين اساس روايات از امام رضا عليه السلام تحريف شده و كلام شيخ طوسى كه ايشان را از اصحاب امام عسكرى عليه السلام قرار داده بى اساس است.

با توجه به نكات گذشته روشن مى شود كه كلام شهيد ثانى در حاشيه خلاصة الأقوال كه امام رضا عليه السلام فرموده اند: «من زار قبره وجبت له الجنّة؛ كسى كه قبر عبدالعظيم را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود».(2) و از برخى از نسب شناسان نقل كرده، اشتباه بوده و قابل استناد نيست؛ چه آنكه روايات متعدد از امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام شاهد بر عدم فوت حضرت عبدالعظيم در عصر امام رضا عليه السلام است. بلكه چنان كه گذشت اصولاً روايت حضرت عبدالعظيم از امام رضا عليه السلام ثابت نيست.

ص: 59


1- . بحارالانوار، ج 35، ص 110 به نقل از كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب تأليف شمس الدين ابوعلى فخار بن محمد موسوى.
2- . الرسائل، شهيد ثانى، ج 2، ص 1045 و 1046.

مشايخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام

همچنان كه بيان شد، حضرت عبدالعظيم از دو امام نقل حديث مستقيم دارد و نقل روايت وى از امام رضا عليه السلام مشكوك است. اينك تعبيراتى كه در روايات حضرت عبدالعظيم از ائمه و ديگر اساتيدش ديده مى شود را، به جهت شناخت شيوه نام بردن از ايشان، براساس مسند رواياتشان گزارش مى نماييم:

محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام (سه مورد) = محمد بن على بن موسى = محمد بن على (دو مورد) = محمد بن على الرضا عليهماالسلام (سه مورد) = ابوجعفر محمد بن على بن موسى (دو مورد) = ابوجعفر محمد بن على الرضا عليهماالسلام (5 مورد) = ابوجعفر محمد بن على (5 مورد) = ابوجعفر الثانى (4 مورد) = ابوجعفر (سه مورد).

على بن محمد بن على الرضا عليه السلام = على بن محمد بن على بن موسى (دو مورد) = على بن محمد العسكرى = ابوالحسن على بن محمد العسكرى (4 مورد) = ابوالحسن العسكرى (4 مورد) = ابوالحسن الثالث (5 مورد) = ابوالحسن.

ابوالحسن الرضا عليه السلام (دو مورد).(1)

همچنين از اين محدثان نيز ايشان نقل حديث كرده اند:

ابراهيم بن ابى محمود (6 مورد)، احمد بن عيسى العلوى، اسحاق الناصح مولى جعفر، حرب، الحسن بن الحسين العرنى (4 مورد)، الحسن بن الحسين العمرى (ظاهراً تصحيف العرنى باشد)، الحسن بن الحسين، الحسن بن الحكم النخعى (2 مورد)، الحسن بن عبداللّه بن يونس بن ظبيان، الحسن بن محبوب (سه مورد)، الحسين بن على، الحسين بن المياح، سليمان بن سفيان، سليمان بن جعفر الجعفرى، سليمان بن حفص المروزى، سهل بن سعد، صفوان بن يحيى، عبدالسلام بن صالح الهروى، على بن أسباط (هشت مورد)، على بن الحسن بن زيد بن على بن ابى طالب، مالك بن عامر (دو مورد)، محمد بن

ص: 60


1- . چنانكه قبلاً گذشت اين دو مورد ظاهراً تصحيف بوده و مراد ابوالحسن سوم يعنى امام هادى عليه السلام است.

ابى عمير، محمد بن الفضيل (دو مورد)، محمد بن على بن محمد بن كثير، محمد بن عمر بن يزيد، محمد بن عمر (دو مورد)، محمود بن ابى البلاد، موسى بن محمد (دو مورد)، موسى بن محمد عجلى، هشام بن الحكم، يحيى بن سالم.

ابن ابى عمير (سه مورد)، ابن اُذنيه، ابن محبوب، أبيه.

شاگردان حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ابراهيم بن على، ابراهيم بن هاشم، احمد (چهار مورد)، احمد بن ابى عبداللّه البرقى (6 مورد)، احمد بن ابى عبداللّه (سه مورد)، احمد بن الحسن، احمد بن محمد بن ابى عبداللّه، احمد بن محمد بن خالد البرقى (دو مورد)، احمد بن محمد (دو مورد)، احمد بن محمد بن خالد (سه مورد)، احمد بن مهران (12 مورد)، البرقى (چهار مورد)، بعض اصحابنا، بكر بن صالح الضبى (سه مورد)، حسين بن ابراهيم العلوى (سه مورد)، حمزة بن القاسم العلوى، سهل بن زياد (پنج مورد)، سهل بن زياد الآدمى (16 مورد)، سهل بن زياد آدمى الرازى ابوسعيد، سهل بن جمهور (سه مورد)، سهل (هفت مورد)، صالح بن فيض عجلى ساوى (دو مورد)، عبداللّه بن الحسين العلوى، عبداللّه بن محمد العجلى، عبيداللّه بن موسى، عبيداللّه بن موسى الرويانى (سه مورد)، ابوتراب عبيداللّه بن موسى الرويانى (5 مورد)، ابوتراب محمد بن عبداللّه بن موسى الرويانى (ظاهراً تحريف و تصحيف شده باشد) عبداللّه بن موسى (ظاهراً تصحيف شده باشد)، ابوتراب عبداللّه بن موسى الرويانى (ظاهراً تصحيف شده باشد) محمد بن خالد (دو مورد)، محمد بن خالد البرقى، محمد العلوى العريضى، نوفلى.

تأكيد بر اين نكته لازم است كه گزارش اساتيد و شاگردان حضرت عبدالعظيم عليه السلام براساس مجموعه روايات موجود در مسند عبدالعظيم حسنى تأليف آقاى عزيزاللّه عطاردى - عليرضا هزار، ارائه شده و وحدت برخى روايات و يا تتبع جديد مورد نظر نبوده است.

ص: 61

فصل سوم: روايات حضرت عبدالعظيم

اشاره

روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام از نظر شناخت محتوا و مضمون مورد توجه ايشان و نيز آنچه كه ائمه اطهار ايشان را امين و مورد اعتماد در آن مطالب دانسته اند، حائز اهميت مى باشد. شناخت نيازهاى فكرى آن عصر نيز از بررسى اين روايات ممكن خواهد شد.

همچنان كه شيوه هاى تحمل حديث و نقل آن توسط حضرت عبدالعظيم هم در بازشناسى شخصيت روايى آن حضرت بسيار مؤثر و مهم است. لذا اين دو بحث مهم را در دو گفتار پى مى گيريم:

گفتار اول: بررسى موضوعى روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

موضوعات مهمى كه در روايات آن حضرت به صورت برجسته اى چهره نمايى مى كند، عبارتند از:

اول: خدا و صفات وى

پنج موضوع در حوزه صفات الهى از آن حضرت روايت شده، كه مهم ترين آنها در حديث عرض دين متبلور است. در ابتداى عقايد حضرت عبدالعظيم، آن حضرت عقيده به الوهيت و توحيد خدا، و نفى تشبيه و عدم جسم و صورت و عرض و جوهر بودن آن ذات الهى را اعتراف كرده و خداوند را خالق اجسام و صورت دهنده صورت ها و خالق همه جوهرها و عرض ها دانسته و خداوند را پروردگار هر چيز و مالك و خالق و ايجاد كننده همه چيز دانسته است.(1)

ص: 62


1- . الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 219 و 220، ح 83.

اين تعبيرات را بايد به عنوان توحيد ناب كه آموزه مدرسه اهل بيت است، شمرد. اين مضمون و خلاصه اى براى خطبه مشهور اميرالمؤمنين عليه السلام است كه تكرار و تأكيد بر آن در آموزه هاى اكثر ائمه نيز يافت مى شود.

موضوع دوم در اين باب، نقد عقيده اهل سنت در نزول خداوند در هر شب جمعه به آسمان دنياست.

ايشان در روايتى كه با واسطه از امام رضا عليه السلام نقل كرده اند، ضمن انكار اين موضوع توسط آن امام و تحريف شمردن آن، حقيقت مطلب را نزول ملائكه در شب جمعه بيان كرده اند.(1)

اين تحريف از آنجا مشهود است كه لازمه روايات اهل سنت، جسم بودن خداوند است، در حالى كه آنچه منقول از پيامبر صلى الله عليه و آله و منقول از ائمه اطهار مى باشد، نزول ملائكه الهى به آسمان دنيا است.

موضوع سوم درباره عقيده مجبِّره و كسانى است كه قائل به جبر خداوند و مجبور بودن بندگان خداوند در اعمالشان مى باشد حضرت عبدالعظيم به واسطه از امام رضا عليه السلام و ايشان از امام صادق عليه السلام در اين باب نقل مى كنند كه هر كس قائل به اجبار خداوند بندگانش را بر گناه باشد و نيز اجبار خدا بر اعمال غير مقدور را معتقد باشد، زكات دادن به وى جايز نيست يا خوردن گوشت حيوانى را كه وى ذبح كرده جايز نيست يا شهادت وى مقبول نيست يا اقتدا به او در نماز مجاز نمى باشد. كه اين تعبيرات ظهور در فسق و گاه ظهور در عدم اسلام چنين شخصى دارد.(2)

موضوع چهارم، تبيين موارد قضا و قدر الهى است كه آن حضرت با واسطه از امام

ص: 63


1- . التوحيد، ص 176؛ الامالى، صدوق، ص 495؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 116؛ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 421؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 200، ح 67.
2- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 312 و ج 9، ص 417 و ج 24، ص 69؛ الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 54.

رضا عليه السلام نقل كرده كه موارد آن در هشت چيز است: خواب و بيدارى، قدرت و ضعف، سلامتى و بيمارى، مرگ و زندگى.(1)

چنان كه ملاحظه شد، سه موضوع اخير از جمله موارد اختلاف اشاعره و معتزله است كه در عصر حيات حضرت عبدالعظيم و ائمه آن عصر از جمله مباحث جنجال برانگيز محسوب مى شده و حتى خلفاى عباسى هم در اين موضوعات به صورت جدى داخل شده و موضع گيرى كرده بودند. لذا آن حضرت نيز در نقل اين گونه رواياتى كه مباحث كلامى آن عصر را مورد بحث قرار داده، اهتمام داشته اند.

موضوع پنجم معنى تسبيح خداوند است كه امام صادق عليه السلام آن را به تنزيه و پاك شمردن خداوند تفسير كرده اند.(2)

دوم: نبوت

حضرت عبدالعظيم در حديث مهم عرض دين به صراحت به نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله و خاتميت و كمال شريعت وى اذعان كرده(3) همچنان كه سيره نشستن پيامبر را در حديثى مرفوع به سه گونه مختلف تشريح مى كند. كه در آن روايت چهارگوش [چهارزانو] نشستن آن حضرت كه شايد متكبرانه به نظر برسد، نفى شده است.(4)

همچنان كه اصول استناد به سنت پيامبر را در روايتى كوتاه و پرمغز تبيين مى كند كه آن حضرت از امام جواد عليه السلام و ايشان به سند تفصيلى از پدر و اجدادشان از پيامبر نقل كرده اند كه سنتى كه از ايشان در واجبات وارد شده، تمسك به آن هدايت و ترك

ص: 64


1- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، مسند عبدالعظيم حسنى، ص 172، ح 38.
2- . الكافى، ج 1، ص 118؛ التوحيد، ص 312؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 125 و 126، ح 2.
3- . الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 221 و 222، ح 83.
4- . الكافى، ج 2، ص 661؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 193 و 194، ح 63.

آن ضلالت را در پى دارد و سنتى كه در غير واجبات باشد، تمسك به آن فضيلت و ترك آن خطا و اشتباه است.(1)

حضرت عبدالعظيم در نامه اى از امام جواد عليه السلام درباره ذى الكفل، نام وى، و رسول بودن وى پرسيد. آن حضرت درجواب، تعداد انبياء را صد و بيست هزار نفر دانستند كه 313 نفر از آنها رسول هم بودند و ذى الكفل چنين بود و نام و زمان و معجزه وى را نيز برشمردند.(2) همچنين ايشان روايتى را به نقل از امام هادى عليه السلام در گفتگوى حضرت نوح با فرزندانش نقل كرده كه در مقام موعظه بندگان در احترام به پدر و بزرگ داشتن وى و اهميت دعاى پدر نزد خداوند بزرگ است.(3)

سوم: امامت

اين موضوع سهم زيادى از روايات حضرت عبدالعظيم را به خود اختصاص داده است. برخى از روايات ايشان منزلت و جايگاه امامت را حكايت مى كند و برخى ديگر به امامت خاصه يعنى تصريح به امامت يكايك ائمه مى پردازد. همچنان مرجعيت علمى ائمه اطهار را نيز در اين روايات تبيين كرده اند.

مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در اين موضوع مى توانيم در عناوين زير گزارش نماييم.

1. منزلت و جايگاه امامت

امام به عنوان حجت خدا، از ابتداى خلقت در بين بشر بوده است و پس از پيامبر عظيم الشأن اسلام، امامى واجب الاطاعة از اهل بيت در بين مردم بوده و خواهد

ص: 65


1- . الامالى، طوسى، ص 589؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 158، ح 30.
2- . تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 107؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256، ح 110.
3- . علل الشرايع، ج 1، ص 31؛ بحارالانوار، ج 11، ص 284؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 248 و 250، ح 104.

بود.(1) كه هر آنكس كه اين منزلت رفيع را نشناسد و امامى را براى خود نشناسد، همچون كسانى كه اسلام را درك نكرده اند خواهد مرد.(2)

ونيز آن حضرت با واسطه از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه تأويل نورى كه خداوند پس از ايمان به خدا و رسولش، ايمان به آن را لازم دانسته(3)، ائمه هستند؛ چه آنكه نور امام در قلب مؤمن روشنايى ايجاد مى كند وقلوب غيرمؤمنان ازآن نور بى بهره وتاريك است.(4)

2. اسامى ائمه اهل بيت

حضرت عبدالعظيم در حديث عرض دين پس از الهيت و توحيد خداوند و نبوت پيامبر اسلام به شمردن ائمه اهل بيت پرداخته و يكايك ايشان را تا امام هادى عليه السلام كه امام زمانش بوده برمى شمارد. اما امام در آن روايت هم به امامت فرزندشان حسن بن على عسكرى عليه السلام و فرزند وى امام زمان عليه السلام و اوصاف ايشان تصريح مى كنند.(5) همچنان كه آن حضرت به اِسناد جدش با واسطه از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرزندانش را گرد آورد و نوشته اى به خط امام على عليه السلام و املاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ايشان نشان داد كه در آن اسامى 12 امام و اشاراتى مختصر به حال آنها آمده بود.

حضرت عبدالعظيم خود پس از نقل اين روايت به راوى تأكيد مى كنند كه اين سرّ الهى است كه بايد بر غير اولياى خدا مخفى بماند.(6)

ص: 66


1- . ثواب الاعمال، ص 206؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240 و 242، ح 96.
2- . ثواب الاعمال، ص 205؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240، ح 95.
3- . سوره تغابن، آيه 8.
4- . الكافى، ج 1، ص 195؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 212، ح 74.
5- . الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218 و 220، ح 83.
6- . كمال الدين، باب 28، ح 3؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 160 - 164، ح 33.

بديهى است كه با توجه به آنكه در عصر حضرت عبدالعظيم هنوز برخى از ائمه متولد نشده بودند و به امامت نرسيده بودند چنين خبرى كه تصريح به نام ائمه دارد از اهميت ويژه اى برخوردار بوده و نشانگر اعتمادى است كه از سوى ائمه به آن حضرت وجود داشته است.

3. منزلت امام على اميرالمؤمنين عليه السلام

روايات حضرت عبدالعظيم به شكل هاى مختلف حاكى از منزلت و جايگاه بلند اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد. گاه به صورت تأويل آيات قرآن، گاه به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و گاه به استناد استدلال هاى كلامى در كلام اصحاب ائمه اطهار. كه اينك گزارش هر يك از اين دسته هاى مختلف روايات ايشان در اين موضوع را ملاحظه مى نماييد.

الف) آيات قرآنى

در روايات متعددى، آيات قرآنى همراه با تأويل و بيان معنايى كه آن گونه نازل شده، در نقل هاى حضرت عبدالعظيم عليه السلام آمده است.

در اين روايات در مقام بيان حقيقت و تأويل معانى الفاظ قرآنى مصداق واقعى آيه هم بيان شده و حضرت فرموده اند «اينگونه آيه نازل شده است». اما نه آن حضرت و نه هيچ كس ديگرى مدعى نيست كه الفاظ و اسامى زايد بر قرآن موجود به عنوان وحى قرآنى نازل شده اند بلكه مواردى كه لفظى زايد در آيه نقل شده و ادعا شده كه آيه اينگونه نازل شده اين مطلب اشاره به وحى بيانى و تبيين معناى آيه دارد. لذا اينگونه روايات را نمى توان دليل بر تحريف قرآن گرفت و اين اعتقاد با مذهب تشيع سازگار نيست.

ص: 67

از جمله آياتى كه بدين گونه در روايات آن حضرت آمده، اين آياتند:

«و لو أنهم فعلوا ما يوعظون به - فى علىٍ - لكان خيراً لهم» اگر آنها آنچه را - درباره على - پند داده شدند را انجام دهند برايشان بهتر است.(1) آيه شريفه «ان الذين كفروا و ظلموا - آل محمد حقم - لم يكن اللّه ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقاً * الاّ طريق جهنم خالدين فيها أبداً و كان ذلك على اللّه يسيراً * يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحقّ من ربكم - من ولاية على - فآمنوا خيراً لكم و ان تكفروا - بولاية على - فان للّه ما فى السموات و الأرض»(2)

و آيه شريفه «فأبى اكثر الناس - بولاية على - الاّ كفوراً»(3)

و آيه شريفه «و قل الحق من ربكم - فى ولاية على - فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر إنّا اعتدنا للظالمين - آل محمد - ناراً»(4)

و همچنين: هذا صراطُ علىٍ مستقيم، كه اصل آيه چنين است، «هذا صراطٌ عليَّ مستقيم»(5)

كه اين آيه از مصاديق اختلاف قرائت نيز مى باشد.

و آيه شريفه: «فبدّل الذى ظلموا - آل محمد حقهم - قولاً غير الذى قيل لهم، فانزلنا على الذين ظلموا - آل محمد حقهم - رجزاً من السماء بما كانوا يفسقون»(6)

گذشته از اين تأويلات قرآنى كه در متن آيه قرآنى و الفاظ قرآنى ادراج شده است، در موارد زيادى نيز معصوم در روايت، تأويل آيه را حضرت على عليه السلام و ائمه اهل بيت

ص: 68


1- . سوره نساء، آيه 66؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130، ح 8.
2- . سوره نساء، آيه 168 - 170؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 22.
3- . سوره اسراء، آيه 89؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 23 و ص 244، ح 99.
4- . سوره كهف، آيه 29؛ همان.
5- . سوره حجر، آيه 41؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 24.
6- . سوره بقره، آيه 59؛ الكافى، ج 1، ص 423؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134، ح 12.

دانسته اند. از جمله در روايتى از امام هادى عليه السلام سند به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رساند كه پيامبر فرمود: ابوبكر همچون گوش و عمر همچون چشم و عثمان همچون قلب من است و سپس آن حضرت به استناد آيه شريفه تصريح كردند كه گوش و چشم و قلب از ولايت وصى من سؤال خواهند شد و در روز قيامت ايشان را براى سؤال و مؤاخذه نگاه خواهند داشت.(1) و در روايات ديگر «طريقه» را در آيه شريفه: «و ألّو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم ماءً غدقاً»(2) به ولايت على بن ابى طالب و اوصياى وى تأويل كرده اند.(3)

ب) حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله

حضرت عبدالعظيم با سند از نافع غلام عايشه جريانى را از گفتگوى عايشه با پيامبر نقل مى كند كه غذايى براى آن حضرت آوردند و ايشان مشغول خوردن از آن شدند و در آن حال از اميرالمؤمنين ياد كردند كه كجاست تا با من از اين غذا بخورد؟ پس چون عايشه پرسيد مراد شما از اميرالمؤمنين كيست؟ با سكوت آن حضرت مواجه شد و همچنان بار ديگر اين مطلب تكرار شد. در اين هنگام صداى در بلند شد پس چون عايشه در را گشود، على بن ابى طالب را بر در ديد. پس پيامبر را خبر كرد و آن حضرت به اميرالمؤمنين خوش آمد گفت و دعوت به همراهى در غذا خوردن كرد و آن گاه فرمود: خداوند قاتل تو را بكشد و دشمنت را دشمن بدارد. عايشه از هويت دشمنان پرسيد و پيامبر پاسخ دادند: دست هاى آنها با توست و تو به اين امر رضايت نخواهى داد و آن را انكار خواهى كرد.(4)

ص: 69


1- . معانى الأخبار، ص 387؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 280؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128، ح 4.
2- . سوره جن، آيه 16.
3- . الكافى، ج 1، ص 220؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138 و 140، ح 18 و 19.
4- . مائة منقبة، ص 74؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 242 و 244، ح 97.

در اين حديث جايگاه بلند امام على عليه السلام نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله به نيكى روشن مى شود.

همچنين در روايت ديگرى از حضرت عبدالعظيم به نقل از امام صادق عليه السلام چنين آمده كه عده اى از قريش ولايت على بن ابى طالب را نوعى شرك دانستند و به رسول خدا معترض شدند. جبرئيل به شكل سوارى بر آن مرد معترض ظاهر شد و گفت: اين عهدى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بسته و جز كافر يا منافق آن را نمى شكند.(1)

ج) استدلال هاى كلامى

از جمله روايات طولانى كه حضرت عبدالعظيم نقل كرده، حديثى در گفتگوى امام سجاد عليه السلام با ابوخالد كابلى در اثبات اولى الامر بودن امام على و فرزندانش مى باشد.(2)

همچنين حديثى طولانى در مناظره هشام بن حكم با متكلمان در مجلس هارون الرشيد در افضليت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام را ايشان نقل كرده است.(3) اين روايات استدلال هاى مختلفى را با توجه به مخاطبان گوناگون بر اثبات شأن و منزلت اميرالمؤمنين عليه السلام دربردارد.

4. منزلت اوصيا و ائمه از اهل بيت

پس از امام على عليه السلام ، يازده نفر از نسل ايشان به امامت رسيدند و منزلت و جايگاه ايشان در تأويلات قرآنى و احاديث رسول خدا صلى الله عليه و آله تبيين شده است. حضرت عبدالعظيم بخشى از اين روايات را نقل كرده است.

ص: 70


1- . مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 239؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 252 و 254، ح 107.
2- . كمال الدين و تمام النعمة، ص 319؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 234 و 236، ح 92.
3- . الاختصاص، ص 96؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 226 - 232، ح 91.

در روايتى مراد از مؤمنون در آيه شريفه «مأمونون» معرفى شده كه ايشان پس از خدا و رسولش عمل امت را خواهند ديد.(1) و در روايت ديگر از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه ما از كسانى هستيم كه مورد رحمت الهى و مصداق آيه شريفه «الاّ من رحم اللّه»(2) هستيم.(3)

همچنين تأويل «متوسمين» و «سبيل» كه در قرآن ذكر شده(4) و نيز مراد از آياتى كه در«كذبوا بآياتنا كلها»(5) تكذيب شده اند، اوصيا دانسته شده اند.(6)

گذشته از اين آيات قرآنى، رسول خدا صلى الله عليه و آله در رواياتى محبت اهل بيت را امرى لازم مى شمارد. در روايت حضرت عبدالعظيم، از امام هادى و ايشان با سند از پيامبر نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: خدا را براى نعمت هايش دوست بداريد و مرا براى خدا و نزديكان من را براى رضاى من دوست بداريد.(7)

صلوات بر اهل بيت نيز در روايت امام هادى عليه السلام از چيزهايى شمرده شده كه خداوند دوست داشته، و زيادى صلوات حضرت ابراهيم بر پيامبر و خاندانش موجب دوستى او با خدا شده است.(8)

از سوى ديگر دشمنان ايشان پيروان ابليس(9) و قاتلان ايشان و فرزندان انبياء، زنازادگان معرفى شده اند.(10)

ص: 71


1- . سوره توبه، آيه 105؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128، ح 5.
2- . سوره دخان، آيه 41.
3- . الكافى، ج 1، ص 423؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128 و 130، ح 6.
4- . سوره حجر، آيه 75.
5- . سوره قمر، آيه 42.
6- . الكافى، ج 1، ص 218 و 207؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 140، ح 20 و 21.
7- . علل الشرايع، ج 1، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 210 و 212، ح 73.
8- . علل الشرايع، ج 1، ص 34؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 77.
9- . علل الشرايع، ج 2، ص 598؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 190 و 192، ح 59.
10- . كامل الزيارات، ص 164؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 186، ح 55.

5. مرجعيت علمى اهل بيت

گذشته از عمل حضرت عبدالعظيم در عرضه عقايد دينى اش بر امام هادى عليه السلام و تأييد آن حضرت، كه خود گوياى يك درس علمى در لزوم مراجعه در امر دين به اهل بيت مى باشد، روايات متعدد نيز از طريق ايشان نقل شده كه راه شناخت دين فرا گرفتن تعاليم دينى از ائمه و ايشان باب علم الهى هستند.(1)

همچنين آيه شريفه «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» نيز به عالمان حافظ حديث آل محمد كه با امانت دارى آنها را به ديگران مى رسانند تأويل شده است.(2) در برخى از احاديث حضرت عبدالعظيم به واسطه از امام صادق عليه السلام قواعدى در استفاده از حديث ائمه اطهار بيان شده است. از جمله جواز عمل به احاديث ائمه قبل از امام حاضر و نيز حجيت حديثى كه در زمان امام متأخر صادر شده و ترجيح آن بر روايت ائمه سابق و نيز تكليف بندگان خداوند و تبليغ ايشان به حد مقدورات آنها، از اين روايات استفاده مى شود.(3)

6. مهدويت

حضرت عبدالعظيم با آنكه از سادات حسنى است و كسانى از اين نسل به جهت حسادت هايى، امامت در اولاد امام حسين عليه السلام را برنمى تابيدند، اما روايات متعدد و جامعى را در موضوع مهدويت و امام مهدى عليه السلام نقل كرده است.

اين روايات در موقعيتى صادر شده اند كه هنوز آن حضرت متولد نشده بودند و خود اين امر گواه بر اعتقاد عميق حضرت عبدالعظيم به مقام شامخ امامت و تبعيت

ص: 72


1- . الكافى، ج 1، ص 377؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 182، ح 48 و كتاب الغيبة، نعمانى، ص 135؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 210، ح 72.
2- . الكافى، ج 1، ص 391؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ح 10.
3- . مختصر بصائر الدرجات، ص 94؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 246، ح 100 و 101.

كامل وى از ائمه مى باشد. همچنان كه در حديث عرض دين نيز آن حضرت، اعتقاد خود را به امام مهدى و قيام ايشان ابراز داشت و بر آن تأكيد ورزيد.(1)

روايات حضرت عبدالعظيم در اين موضوع، برخى در معرفى امام مهدى و وعده تولد ايشان است.(2) و برخى در وعده به قيام ايشان و خصوصيات آن(3) و دعوت مردم به انتظار فرج آن امام است.(4)

اين موضوع در مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم از اهميت ويژه اى برخوردار است و از اين رو جاى تحقيق و تدقيق عميق دارد.

چهارم: تاريخ و زيارات و ادعيه ائمه

آن حضرت با سند از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه روزى ام سلمه - همسر پيامبر - از خواب برخاست در حالى كه مى گريست. از وى سبب گريه را پرسيدند، گفت حسين عليه السلام ديشب كشته شد. من پيامبر را پس از وفاتش در خواب نديدم مگر ديشب. او محزون و ناراحت بود. پس چون سببش را پرسيدم، فرمود: تمام شب براى حسين و اصحابش قبر مى كندم.(5) همچنين پيش گويى شهادت امام حسين عليه السلام توسط امام على عليه السلام (6) وگريه آسمان بر آن امام مظلوم(7) از جمله نقليات تاريخى حضرت عبدالعظيم در حادثه عاشوراست.

ص: 73


1- . الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218 و 220، ح 83.
2- . كتاب الغيبة، نعمانى، ح 186؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 222، ح 85.
3- . كمال الدين، ج 1، ص 36؛ الاحتجاج، ج 2، ص 249؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 150 و 152، ح 27؛ كمال الدين، ص 303، مسند عبدالعظيم حسنى، ص 226، ح 90.
4- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 89 و ص 232 - 236، ح 92 و ص 236، ح 93؛ الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 101 - 106.
5- . الأمالى، مفيد، ص 319؛ الأمالى، طوسى، ص 90؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 246 و 248، ح 102.
6- . كامل الزيارات، ص 186 - 187؛ بحارالانوار، ج 45، ص 212؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 216، ح 81.
7- . كامل الزيارات، ص 186؛ بحارالانوار، ج 45، ص 213؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 79.

گذشته از اين نوع روايات كه در تاريخ شهادت امام حسين عليه السلام آن حضرت نقل كرده است، رواياتى نيز در فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و ثواب قدم زدن در اين راه از امام باقر عليه السلام (1) و امام جواد عليه السلام (2) نقل كرده است.

همچنين فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام در شب بيست و سوم ماه رمضان، در روايات حضرت عبدالعظيم ديده مى شود.(3)

همچنين فضيلت زيارت حضرت امام رضا عليه السلام در روايات متعددى از حضرت عبدالعظيم مورد تأكيد امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام قرار گرفته است.(4)

و آنگاه كه خود حضرت عبدالعظيم از امام جواد عليه السلام درباره افضليت زيارت امام حسين عليه السلام يا زيارت امام رضا عليه السلام پرسيد، امام در جواب ضمن تصريح به ثواب هر دو، زيارت امام رضا عليه السلام را به جهت كمى زايرانش در آن عصر اولى دانست.(5) از سوى ديگر ادعيه و تعويذاتى را حضرت عبدالعظيم از ائمه نقل كرده، از جمله دعاى رؤيت هلال شب اول ماه رمضان را ايشان از امام جواد عليه السلام روايت كرده است.(6)

همچنين تعويذى(7) كه امام جواد عليه السلام در طفوليت امام هادى عليه السلام مى نوشته اند و در كنار ايشان مى گذارده اند به صورت كامل توسط حضرت عبدالعظيم نقل شده است.(8)

ص: 74


1- . كامل الزيارات، ص 256؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 212 و 214، ح 76.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 287؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 87.
3- . اقبال الأعمال، ج 1، ص 383؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 244، ح 98.
4- . الأمالى، صدوق، ص 752؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 286 و 291؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184، ح 53 و ص 212، ح 75 و ص 220، ح 84.
5- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 287، ح 87؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 87.
6- . اقبال الأعمال، ج1، ص76؛ مستدرك الوسايل، ج7، ص444؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص172 و 170، ح37.
7- . دعا نوشته اى كه غالباً براى حفظ كودكان از شرور مختلف نگاشته مى شود و همراه آنها نگاه داشته مى شود.
8- . بحارالانوار، ج 60، ص 266؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 166 و 168، ح 35 و ص 260 و 262، ح 116.
پنجم: تفسير قرآن

در روايات حضرت عبدالعظيم گذشته از تأويل آيات، در مواردى هم نقل قول ائمه اطهار در تفسير و تبيين معانى الفاظ قرآنى و مفاهيم آيات ديده مى شود.

اين روايات تفسيرى در موضوع خلقت انسان(1) و تفسير آيات مورد استناد مجبره كه در آن عصر حضور داشتند(2) و تبيين برخى مبهمات قرآنى(3) و تبيين معنى نظر به خداوند در روز قيامت(4) و يا تعيين مراد از برخى الفاظ قرآنى.(5)

همچنين آن حضرت روايتى را با سند متصل از امام على عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت چهار حكمت از كلماتشان را مورد تصديق قرآن و تطبيق آيات قرآنى دانسته اند كه به نوعى تفسير آن آيات شمرده مى شود.(6)

بديهى است كه اين روايات نيز بايد در جهت شناخت شيوه تفسيرى اهل بيت مورد بررسى دقيق و تحقيق قرار گيرد.

ششم: احكام شرعى

بخشى از روايات حضرت عبدالعظيم در بيان احكام شرع و حكمت برخى از آنها وارد شده است. همچنين فضايل و ثواب برخى اعمال عبادى نيز در اين روايات تبيين شده اند.

ص: 75


1- . الكافى، ج 1، ص 147؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130 و 132، ح 9.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 113؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134 و 138، ح 14.
3- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 59؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138، ح 15.
4- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138، ح 16.
5- . معانى الأخبار، ص 139؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 156 و 158، ح 29 و 31 و ص 254، ح 109؛ بحارالانوار، ج 5، ص 201.
6- . الامالى، طوسى، ص 494؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 252، ح 106.

در موضوع طهارت حديث مشهور «لا صلاة الاّ بطهور؛ هيچ نمازى بدون طهارت پذيرفته نيست»(1) را آن حضرت از امام جواد عليه السلام نقل كرده است. همچنان كه در گفتگوى حضرت موسى با خداوند، فضيلت وضو هم بيان شده(2) عدم جواز تيمم با خاك راه كه بر لباس مانده نيز از احكام فقهى در روايات آن حضرت مى باشد.(3)

در احكام نماز، سؤال حضرت موسى از ثواب كسى كه اول وقت نمازش را بخواند(4) و حكم نماز در مكانى كه در آن تصوير وجود دارد(5) در روايت آن حضرت به چشم مى خورد.

در احكام روزه نيز حكم مشهور شيعه كه در اثبات ابتداى ماه رمضان و انتهاى آن، ديدن هلال ماه ملاك است و تعبير مشهور «صم للرؤية و أفطر للرؤية»(6) و حكم روز شك در ابتداى ماه رمضان، به روايت حضرت عبدالعظيم از امام رضا عليه السلام در مصادر روايى وارد شده است.

تارك زكات را در روايت امام صادق عليه السلام به نقل حضرت عبدالعظيم همچون مانع زكات دانسته اند كه نوعى كفر در عمل دارد.(7)

بيان فريضه حج و تفسير استطاعت و تفسير آيات احكام حج از جمله مباحث مهم در احاديث فقهى حضرت عبدالعظيم به شمار مى رود(8) و نيز

ص: 76


1- . بحارالانوار، ج 8، ص 238؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 262، ح 118.
2- . الأمالى، صدوق، ص 276؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 176، ح 40.
3- . الكافى، ج 3، ص 62؛ تهذيب الاحكام، ج 1، ص 187؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 78.
4- . الامالى، صدوق، ص 276؛ بحارالانوار، ج 79، ص 204؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 176، ح 39 و ص 178، ح 41.
5- . الكافى، ج 3، ص 369؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 194، ح 63.
6- . فضايل الاشهر الثلاثة، صدوق، ص 63؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 180، ح 47.
7- . الكافى، ج 3، ص 563؛ ثواب الاعمال، ص 236؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 194، ح 64.
8- . بحارالانوار، ج 96، ص 110؛ مستدرك الوسايل، ج 8، ص 93؛ مسند عبدالعظيم الحسنى، ص 260، ح 115و ص 262، ح 117.

آب كشيدن از چاه زمزم و استفاده از آب آن در روايت آن حضرت مورد تأييد و ترغيب قرار گرفته است.(1)

احكام ازدواج، از جمله خطبه اجراى عقد نكاح كه از مستحبات ازدواج شمرده مى شود نيز به نقل آن حضرت از امام هادى عليه السلام به تفصيل نقل شده است.(2) همچنان كه در احكام جماع و مكروهات آن نيز امام هادى عليه السلام به نقل از امام رضا عليه السلام مطالبى فرموده اند كه در ضمن اين روايات نقل شده است.(3)

فضيلت زنان حامله و ثواب ايشان نيز به نقل رسول كريم در اين روايات نقل شده است.(4)

آنچه كه در بررسى روايات فقهى حضرت عبدالعظيم مشهود است آنكه ايشان توجه به آيات احكام و تفسير آن داشته اند از جمله گفتگوى آن حضرت با امام جواد عليه السلام در موضوع حيوان ذبح شده و ميته و احكام قرآنى آنها از نمونه هاى روشن و توجه ايشان به اين موضوع است. در روايتى كه اين گفتگو نقل شده، امام جواد عليه السلام به صورتى دقيق و مستند به كلام رسول خدا و آيات قرآنى به تشريح احكام حليت گوشت حيوانات پرداخته اند.(5)

و نمونه ديگر، گناه كبيره شمردن قتل نفس با توجه به آيه وارد شده در اين موضوع مى باشد.(6) همچنان كه حديث طولانى منقول از امام جواد عليه السلام كه از جدشان حضرت امام

ص: 77


1- . علل الشرايع، ج 2، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184، ح 51.
2- . الكافى، ج 5، ص 327؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 186 و 188، ح 56.
3- . علل الشرايع، ج 2، ص 514؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 260؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 200 و 202، ح 68.
4- . علل الشرايع، ج 2، ص 598؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 190، ح 57.
5- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 343؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 83؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 122 و 124، ح 1.
6- . علل الشرايع، ج 2، ص 478؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130، ح 7.

صادق عليه السلام يك يك گناهان كبيره را به استناد آيات قرآنى در هر موضوع برشمرده اند هم نمونه توجه به تفسير آيات احكام مى باشد.(1) همين موضوع - يعنى شمارش گناهان كبيره - بدون استناد به آيات قرآنى در روايات ديگرى از ايشان نقل شده است.(2)

در مجموعه رواياتى كه در موضوع احكام فقهى از حضرت عبدالعظيم رسيده است، به خوبى اين نكته مشهود است كه غالباً به احكامى دقيق و دقت هايى در استدلال به احكام برمى خوريم و اين امر حكايت از جلالت و فقاهت حضرت عبدالعظيم دارد و اينكه ايشان در جايگاه رفيع علمى قرار داشته كه مى توانسته اينگونه استدلال ها را به دقت دريابد و استفاده نمايد.

هفتم: اخلاق

از جمله موضوعاتى كه در مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم جايگاه مهمى را به خود اختصاص داده، احاديث اخلاقى و اجتماعى آن حضرت است.

جامع ترين حديث اخلاقى كه آن حضرت نقل كرده، از امام ابوالحسن الرضا عليه السلام (3) مى باشد كه آن حضرت پيامى اخلاقى را براى شيعيان توسط حضرت عبدالعظيم ابلاغ فرمودند كه در آن پس از ابلاغ سلام، امام شيعيان را به نفى سلطه شيطان بر خودشان، امر به صداقت و اداى امانت و ترك مجادله و اختلاف، و زيارت يكديگر و حفظ آبروى يكديگر توصيه كرده اند. و از شرك و اذيت و آزار اولياى خدا به سختى بر حذر داشته اند.(4)

ص: 78


1- . الكافى، ج 2، ص 285؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 257؛ علل الشرايع، ج 2، ص 391 و 480؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 144 - 148، ح 25 و ص 150، ح 26.
2- . بحارالانوار، ج 85، ص 26؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256 و 258، ح 112.
3- . تعيين مراد از امام در اين روايت، در فصل دوم اين مقاله گذشت. قوت احتمال اشتباه ناسخان و كاتبان حديث، گواه بر نقل حديث از ابوالحسن على بن محمد هادى عليهماالسلام شمرده شد.
4- . الاختصاص، ص 247؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 182 و 184، ح 50.

فرازهاى بلندى از اين پيام اخلاقى - اجتماعى در روايت ديگرى از امام جواد عليه السلام به درخواست حضرت عبدالعظيم عليه السلام به نقل از اميرالمؤمنين آمده است. در آن حديث شريف، 15 كلام حكمت آموز كه همگى در حوزه اخلاقى اجتماعى است، از آن حضرت نقل شده و هر يك از اين حكمت ها پس از تكرار درخواست حضرت عبدالعظيم ذكر شده است.(1)

گذشته از اين دو روايت جامع، روايت هايى نيز در يكايك موضوعات فرعى آنها از حضرت عبدالعظيم نقل شده كه گزارش آنها به شرح زير است:

1. مسئوليت در همنشينى با اشخاص در گفتن ها و شنيدن ها.(2)

2. منشأشناسى معصيت ها(3) و لزوم دورى از آنها و اهل معصيت.(4)

3. ترك دنيا و مال پرستى(5) در موعظه اى طولانى به نقل از اميرالمؤمنين عليه السلام .

4. مدارا، ملاقات برادران ايمانى و شكرگزارى از بندگان خدا.(6)

5. ثواب بر اعمال نيك و اخلاق نيك فردى(7)

6. نصايح و مواعظ حكمت آموز در موقعيت هاى مناسب.(8)

بديهى است كه با توجه به گستردگى و اهميتى كه اين موضوع در تعاليم دينى و در

ص: 79


1- . الأمالى، صدوق، ص531؛عيون اخبارالرضا عليه السلام ، ج1، ص58؛مسند عبدالعظيم حسنى، ص202-208،ح69.
2- . مسايل على بن جعفر، ص 343؛ علل الشرايع، ج 2، ص 605؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 126، ح 3.
3- . التوحيد، ص 96؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 37؛ تحف العقول، ص 411؛ بحارالانوار، ج 5، ص 4؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134، ح 13.
4- . علل الشرايع، ج 2، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 192، ح 60؛ بحارالانوار، ج 68، ح 282؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256، ح 111.
5- . الأمالى، طوسى، ص 652؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 152 - 156، ح 28.
6- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 168، ح 36 و ص 210، ح 71 و ص 182، ح 49.
7- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 172 - 180، ح 39 - 46.
8- . مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184 و 186، ح 54 و ص 214، ح 80 و ص 238 و 240، ح 94 و ص 258، ح 112.

حوزه روايات اهل بيت دارد، شرح و بسط آن و دقت در مضامين روايات بسيار به جا و مناسب است و اين مقال اينك مجال آن را ندارد.

هشتم: زنان

در روايات حضرت عبدالعظيم گذشته از رواياتى كه درباره احكام زنان بود، رواياتى نيز در شأن و جايگاه زن و اشاراتى به راه سعادت و شقاوت زنان ديده مى شود.

در روايتى در شأن سيده زنان عالم حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، نام فاطمه تفسير شده، كه او را به جهت بريده شدن از هر گونه شرى چنين نام داده اند.(1)

و درباره زنان حامله دلسوز و مهربان فرموده اند: اگر مرتكب گناه نشوند، نمازگزارانشان داخل بهشت مى شوند.(2)

از مهم ترين روايات در موضوع زنان، روايتى طولانى است كه حضرت عبدالعظيم به نقل از امام جواد عليه السلام و ايشان با ذكر سند از پدران و اجدادشان از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه من و فاطمه بر پيامبر وارد شديم و ايشان مى گريستند، وقتى سبب را پرسيدم آن حضرت نقل كرد كه در معراج، زنانى از امتم را ديدم كه عذاب مى شدند و به تفصيل عذاب هاى مختلف هر دسته از زنان را شرح كردند.

پس حضرت فاطمه پرسيدند، چه اعمالى موجب اين عذاب ها بودند؟ و آن حضرت يكايك گناهانى راكه موجب عذاب آن زنان بود برشمردكه عبارت بودند از:

عدم حجاب از نامحرم، اذيت شوهر، عدم تمكين از شوهر، خروج از منزل بدون اجازه شوهر، زينت براى مردم، عدم نظافت و عدم غسل و كوچك شمردن نماز، حامله از زنا، زناكار، واسطه زنا، سخن چينى و دروغگويى، نوحه گرى و حسادت.

ص: 80


1- . علل الشرايع، ج 1، ص 178؛ الامالى، صدوق، ص 688؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218، ح 82.
2- . الامالى، صدوق، ص 85؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184 و 186، ح 54.

و در نهايت آن حضرت فرمودند: واى بر زنى كه شوهرش را ناراحت كند و خوشا به حال زنى كه شوهرش از او راضى باشد.(1)

اين حديث جامع گوياى مهم ترين موانع سعادت زنان است كه دورى از آنها موجب سعادت زن خواهد شد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله در پايان كلامشان هم مهم ترين رهنمود به زنان را در سعادت اخروى، رضايت شوهران و در شقاوت اخروى نارضايتى ايشان برشمرده اند.

گفتار دوم: انواع احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

روايات آن حضرت را براساس انواع تحمل حديث ايشان مى توان به چند نوع تقسيم كرد. روايات ايشان نيز مثل بسيارى از روايات شيعى در موارد نقل از واسطه ها و راويان از لفظ «عن» كه ظهور در نقل سماعى از مروى عنه دارد، در نقل حديث استفاده كرده است.

اما در مواردى كه از معصوم نقل حديث كرده اند، با لفظ «قال» و «سمعت» نوع تحمل حديث را مشخص نموده اند. از جمله موارد زير در روايات حضرت عبدالعظيم به عنوان انواع احاديث ايشان قابل ذكر است.

1. مكاتبه

چنان كه در زندگى حضرت عبدالعظيم هم نقل شده، ايشان به جهت ظلم متوكل عباسى مجبور به فرار شدند و از امام دور شدند. لذا ايشان مجبور به نقل احاديث به صورت نامه نگارى با امام شدند. اين نامه ها به امام جواد نوشته شده اند. و احتمالاً اين نامه نگارى ها قبل از استقرار ايشان در رى بوده است و پس از آن دوره به خدمت امام هادى عليه السلام هم رسيده اند.

ص: 81


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 13؛ بحارالانوار، ج 8، ص 309؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 196 - 200، ح 66.

اين نوع احاديث كه به مكاتبه شهرت دارند در دو موضوع نبوت و رسالت ذى الكفل(1) و علت تعفن غايط(2) نقل شده اند.

2. مسايل

رواياتى كه مضمون آنها در جواب سؤال راوى از سوى امام بيان شده، به مسايل شهرت يافته اند غالباً اين مسايل با اضافه به سؤال كنندگان شناخته مى شوند. كه گاه اين مسايل به صورت كتاب مستقل تدوين مى شود كه به همين گونه شناخته مى شوند.

در مواردى نيز حضرت عبدالعظيم از امام جواد عليه السلام سؤالاتى را مطرح كرده است كه غالباً تفصيلى هستند. سؤال از احكام گوشت حيوانات و استناد امام به آيات در جواب(3) و سؤال از معنى آيه شريفه: «اولى لك فأولى»(4) از مصاديق اين مسايل است.

در احاديث ديگرى از ايشان جريان گفتگو با امام جواد عليه السلام نقل شده، از جمله آنكه حضرت عبدالعظيم درباره قائم آل محمد با آن امام گفتگوهايى دارد.(5)

و درگفتگوى ديگرى آن حضرت ازامام جواد عليه السلام حديث هايى به نقل ازاجدادشان طلب كردند كه همه احاديث - كه با اصرار حضرت عبدالعظيم نقل شده - در موضوع اخلاق اجتماعى است.(6) وگفتگوى ديگر به افضليت زيارت امام رضا عليه السلام از زيارت امام حسين عليه السلام

در آن عصر اختصاص دارد كه حضرت عبدالعظيم براى تصميم خودش سؤال كرد.(7)

نكته قابل توجه در روايات حضرت عبدالعظيم آنكه در بسيارى از احاديث در نقل از امام هم نسب امام را به صورت كامل بيان كرده و هم درنقل احاديث به واسطه ائمه ازاجدادشان نقل حديث كرده است واين امر نيازبه تحقيق وتحليل دارد كه در اين مقال مجال آن نيست.

ص: 82


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 34 و 110.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 52.
3- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 1.
4- . سوره قيامت، آيه 34؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ح 15.
5- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 27 و 93.
6- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 69.
7- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 87.

فصل چهارم: مسانيد حضرت عبدالعظيم

اشاره

يكى از اصيل ترين و علمى ترين شيوه هاى تأليف در كتاب هاى احاديث، تأليف مسندها است. اصطلاحاً مسند حديثى است كه به سند متصل به پيامبر عليهماالسلام برسد و شيعيان اتصال سند به معصوم را كافى مى دانند. مجموعه روايات اصحاب پيامبر يا اصحاب هر يك از ائمه به عنوان مسند هر يك از ايشان شناخته مى شود.(1)

تأليف احاديث براساس شيوه مسندنگارى و جمع آورى روايات متصل هر راوى، فوايدى را در بردارد كه مهم ترين آنها عبارتند از:

1. شناخت موقعيت علمى راوى نزد ائمه و مشايخ حديث؛ چه آنكه خود ائمه فرموده اند: «اعرفوا منازل الناس بقدر روايتهم عنا»(2) يا «اعرفوا منازل الرجال منا على قدر روايتهم عنا».(3) همچنين كسانى كه در حوزه علمى شيعه مورد توجه مشايخ حديث قرار گرفته اند به صورت طبيعى جايگاهى رفيع در بين محدثان خواهند يافت.

2. شناخت فضاى علمى و ذهنى راوى. بديهى است كه سؤالات و مباحثات و نقليات راوى تا حدود زيادى تابعى از ضرورات و نيازهاى فكرى عصر وى است. مجموعه احاديث هر راوى مى تواند دغدغه هاى فكرى عصر وى و شخص وى را تا حدودى معين نمايد.

ص: 83


1- . در بين محدثان اهل سنت در نام گذارى مسند اختلافى وجود دارد؛ چه آنكه برخى از ايشان اتصال سند را شرط در مصداق اين اصطلاح دانسته اند و برخى حديث منقطع را نيز در صورتى كه از پيامبر نقل كند در شمار احاديث مسند آورده اند. بديهى است كه الحاق اينگونه احاديث - بنا بر مبناى مشهور محدثان - به حديث مسند با نوعى تسامح همراه است.
2- . الكافى، ج 1، ص 50، ح 13.
3- . اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 5، ح 1.

3. بالأخره نگاه مجموعى و كلى به روايات هر راوى مى تواند امكان شناخت دقيق تر انديشه هاى راوى را فراهم سازد.

بر اين اساس از همان ديرزمان عده اى به تأليف مسندهايى از روايات حضرت عبدالعظيم حسنى اقدام كرده اند. كه تاكنون 4 عنوان كتاب از اين نوع شناخته شده است. و ما در ذيل به شرح و معرفى هر يك خواهيم پرداخت.

اول - جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى

تأليف: محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، ابوجعفر، مشهور به شيخ صدوق (م 381 ه .) نجاشى در كتاب رجالش از اين كتاب در ضمن تأليفات شيخ صدوق نام برده و سند خودش را نيز به تمامى كتاب هاى وى از طريق پدرش نقل كرده است.(1) و با توجه به وثاقت پدرش كه تنها واسطه بين وى و شيخ صدوق و شاگرد مستقيم صدوق است، انتساب كتاب به صدوق قطعى خواهد بود. اگرچه كه اينك اين كتاب به دست ما نرسيده است.

البته لازم به ذكر است كه برخى روايات احياناً ديده مى شود كه از روايات حضرت عبدالعظيم مى باشد و از طريق شيخ صدوق نقل شده و لكن در كتب موجود وى اين روايت وجود ندارد و احتمالاً اين احاديث از كتاب فوق گرفته شده باشد. شايد بتوان روايت ايمان ابوطالب كه در كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب را از اين نوع روايات برشمرد.

ص: 84


1- . رجال النجاشى، ص 392، رقم 1049.

دوم - عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده يا زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

تأليف: شيخ عزيزاللّه عطاردى قوچانى.

اين كتاب در پنج مطلب تنظيم شده كه به شرح زير است:

مطلب اول: شرح زندگانى حضرت عبدالعظيم

مطلب دوم: آباء و اجداد حضرت عبدالعظيم

مطلب سوم: اخبار و روايات حضرت عبدالعظيم

مطلب چهارم: مشايخ و اساتيد حضرت عبدالعظيم

مطلب پنجم: راويان و تلاميذ حضرت عبدالعظيم

مجموع رواياتى كه در اين كتاب از حضرت عبدالعظيم گرد آمده بالغ بر 79 حديث مى باشد كه همه آنها به فارسى ترجمه شده است.

شيوه تنظيم روايات در اين كتاب، براساس مصادر و منابع حديثى است. بدين ترتيب كه ابتدا روايات كافى و سپس محاسن برقى و كامل الزيارات و كتب شيخ صدوق و سپس كتب ديگر آمده است روايات اين كتاب با توجه به مصدر روايات به قرار زير است:

1. كتاب الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، 17 حديث

2. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، 2 حديث

3. كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، 4 حديث

4. كتاب من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، 3 حديث

5. كتب صدوق (التوحيد، عيون الأخبار، معانى الأخبار)، 5 حديث

6. الاختصاص، منسوب به شيخ مفيد، 2 حديث

ص: 85

7. علل الشرايع، شيخ صدوق، 13 حديث

8. عيون الاخبار، شيخ صدوق، 12 حديث

9. الامالى، شيخ طوسى، 6 حديث

10. الامالى، شيخ صدوق، 5 حديث

11. كمال الدين، شيخ صدوق، 5 حديث

12. كتاب الغيبة، شيخ نعمانى، 1 حديث

13. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، 1 حديث

14. مستدرك الوسائل، محدّث نورى، 1 حديث

15. دعوات، سيد بن طاووس، 1 حديث

16. مصباح المتهجد، شيخ طوسى، 1 حديث

مؤلف در دو مطلب پايانى، براساس روايات گرد آمده، به شرح حال اساتيد و مشايخ روايى و نيز شاگردان روايى حضرت عبدالعظيم عليه السلام پرداخته است. كه در مجموع 25 نفر از مشايخ و 15 نفر از شاگردان حضرت عبدالعظيم ترجمه شان ذكر شده است.

چاپ اول اين كتاب در سال 1342 با مقدمه و تقريظ آيه اللّه سيد شهاب الدين مرعشى نجفى و آيه اللّه ميرزا ابوالحسن شعرانى با فهرست هاى مختلف و عكس در 320 صفحه منتشر شده است.

سوم: الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده

تأليف: عبدالزهراء عثمان محمد.

اين كتاب داراى يك بخش مقدماتى به عنوان «مدخل» است كه اطلاعات زندگى

ص: 86

حضرت عبدالعظيم حسنى را از مصادر رجالى و روايى و تاريخى نقل كرده است. بخش اصلى كتاب شامل 179 حديث مى باشد. مؤلف احاديث را در ده موضوع كلى سامان داده است. مجموع عناوين موضوعات روايات عبارتند از:

1. توحيد 2. نبوت 3. امامت 4. قائم آل محمد 5. فرايض اسلام

6. احكام 7. اخلاق 8. وصاياى ائمه 9. تفسير قرآن 10. حكمت ها

اما اين تنظيم در تمامى روايات كتاب رعايت نشده، براى نمونه پس از دو روايت در صفات خداوند، احاديث احكام نقل شده، در حالى كه در ترتيب فوق اين نوع احاديث، ششمين عنوان را به خود اختصاص داده است. مؤلف غالب روايات را از بحارالانوار گرفته و مصدر اصلى حديث را به عنوان مصدر دوم در آدرس حديث ذكر كرده است.

در اين كتاب تكرار احاديث به جهت اختلاف مصادر و نيز به جهت تناسب موضوعى بسيار چشمگير است. چاپ اول اين كتاب در سال 1422 ه . در بيروت توسط دارالهادى در 155 صفحه منتشر شده است.

چهارم: مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

تأليف: عزيزاللّه عطاردى - على رضا هزار

اين كتاب از دو بخش «درآمد» در 121 صفحه و مسند عبدالعظيم حسنى در 132 صفحه، سامان يافته است نويسندگان در ابتدا بحث هاى مقدماتى: معنى مسند، تاريخچه مسندنويسى، تاريخ زندگى حضرت عبدالعظيم، معرفى 40 نفر از مشايخ و راويان حضرت عبدالعظيم را ذكر كرده اند.

و در بخش مسند، روايات منقول از حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدون هيچ

ص: 87

نظم خاصى ذكر شده اند. در مجموع 118 حديث همراه با ترجمه فارسى آنها در اين كتاب گرد آمده اند.

مؤلفان كوشيده اند حتى الامكان روايات را از مصادر اصلى حديث نقل كنند و كمتر از بحارالانوار يا ساير جوامع روايى نقل حديث كرده اند.

در احاديث اين كتاب نيز تكرارهايى به چشم مى خورد كه غالباً ناشى از ذكر تقطيعات حديث مى باشد براى نمونه حديث 39 مسند، گفتگوى حضرت موسى بن عمران با خداوند را به تفصيل نقل مى كند و احاديث 40 تا 46 هم فقراتى از همان گفتگو را نقل مى كند.

براى تسهيل استفاده از مطالب كتاب فهرست آيات، روايات، اعلام، مصادر، موضوعات كلى احاديث نيز براى كتاب فراهم آمده است.

اين كتاب در سال 1382 توسط كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام در 312 صفحه ضمن منشورات كنگره منتشر مى شود.

ص: 88

(3) خورشيد رى

اشاره

(حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از منظرامامان معصوم عليهم السلام ) تأليف مهدى حسينيان قمى

ص: 89

ص: 90

مقدمه

شخصيت هاى بزرگ به گونه اى هستند كه هر چه به آنان نزديك تر شوى و ژرف تر بنگرى، بيشتر به آنان ارادت مى ورزى و ارزشمندى و ارجمندى آنان بيشتر متجلّى ميگردد، تا آنجا كه سرسپرده آنان مى شوى و عشق به آنان همه وجودت را فرا مى گيرد. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نمونه برين از اين دست شخصيت ها است. در ابتدا مى پندارى او را شناخته اى كه اين اندازه در چشم تو بزرگ شده است، ولى هر چه بهتر كاوش مى كنى و ابعاد شخصيت وى را مى شكافى، بيشتر تحت تأثير او قرار مى گيرى، محو مقام رفيع او مى شوى و در برابرش به كرنش مى افتى و اختيار از كف مى دهى و تازه مى فهمى كه تنها تو چنين نيستى؛ هر كس كه به اين راه پا نهاده و نگاهى به اين شخصيت والا افكنده، دل داده، سرسپرده و نزديك شده است.

با كمى تأمّل در زندگى او، ارزش ها و فضيلت هاى اين راوى بزرگ در برابرت مجسم مى شود كه تو را در پيشگاه اين سلاله زهرا عليهاالسلام به تعظيم وا مى دارد.

اعتماد، ارجاع امام به او، توثيق وى از سوى امام، او را برجسته، سرآمد و نمونه ساخته است.

روايات بسيار، دين مرضى، امانتدارى، عبادت و تسليم، ارزشهايى اند كه در اين شخصيت بزرگ منزلت موج مى زنند و جلب توجه مى كنند.

هجرت، گريز، آوارگى، عمل به تقيّه، مصاحبت نزديك با امامان بدون هيچ نقطه

ص: 91

منفى و تحمل مرارتهايى كه در اين راه به جان خريد، چنان او را به اوج مى برند كه كمتر كسى توان دستيابى به آن مقام رفيع را دارد.

او از سوى امام مأموريت ابلاغ پيام مى گيرد و جايگاه ويژه اش نزد امامان عليهم السلام بر همگان روش مى گردد.

او در آغوش معصوم جا دارد و زبان معصوم به مدح وى گشوده است. دعاى معصوم دستگير او است و قبرش ملجأ همگان و زيارتش همپاى زيارت سرور شهيدان است. او كسى است كه از امام معصوم تأييد «أنت ولّينا حقّا» را گرفته و هيچ نقطه ابهام و ضعفى در زندگى او ديده نشده است.

حضرت عبدالعظيم سلام اللّه عليه به ارزشها و فضايلى آراسته است كه مجموعه آنها را در كمتر امامزاده و محدّثى مى توان سراغ گرفت.

خواستگاه پاك، مصاحبت با چند امام، هجرت و آوارگى در راه دين، كثرت روايت و عبادت و... از جمله ويژگيهاى آن بزرگوار است. در اين مجال، هر يك از اين خصوصيات را بر مى شماريم و توضيحاتى درباره آنها مى دهيم.

ص: 92

خورشيد رى

1. خاستگاه

ارتباط خويشى با نيكان و شايستگان، به ويژه اگر با پيامبر و آل پيامبر عليهم السلام باشد، از ارزشهاى مقبول همگان است البته ارزش قرابت با اهل بيت عليهم السلام ، زمانى است كه دارنده اش از آن بهره گيرد وگرنه يك ضد ارزش خواهد بود؛ همانند علمى كه اگر به آن عمل نشود و هدايت صاحب علم را تضمين نكند، ارزشى براى او ندارد؛ همچنان كه در كنار خانه خدا بودن، درك صحبت پيامبر، حضور در جبهه و جهاد، علم و آموزش و پيوند با خوبان ارزش هايى اند كه اگر پايه تكامل فرد نگردد، همه وبال او خواهند شد و او را منفورتر خواهند ساخت.

نسب حضرت عبدالعظيم با چهار واسطه به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد و اين شرافت با حركت ايشان در مسير امامان معصوم و پيروى از آنان صدچندان افزوده شده است. محقق ميرداماد در اشاره به همين نكته مى نويسد:

«مع ماله من النسب الظاهر و الشرف الباهر... اذ ليس سلالة النبوة و الطهارة كأحدٍ من الناس اذا ما آمن و اتّقى و كان عند آبائه الطاهرين مرضيّا مشكورا...؛(1)

به علاوه، براى او است نسب روشن و شرافت آشكار... چرا كه سلاله نبوّت و طهارت چون يك فرد معمولى از مردم نيست اگر ايمان و تقوى پيشه سازد و در نزد پدران پاكش پسنديده و قابل تقدير باشد».

ص: 93


1- . الرواشح، ص 86.

اجداد عبدالعظيم حسنى همه بزرگ و شناخته شده اند. عبدالعظيم حسنى از سوى پدر به امام حسن مجتبى عليه السلام و از سوى مادر به امام حسين عليه السلام مى رسد و از اين رو هم حسنى و هم حسينى است.

در رجال نجاشى آمده است:«پس از ارتحال حضرت عبدالعظيم حسنى به هنگام غسل در لباسش رقعه اى يافت شد كه نسب وى در آن به اين شكل آمده است: من ابوالقاسم، فرزند عبداله، فرزند على، فرزند حسن، فرزند زيد، فرزند حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام هستم».(1)

بنابراين پدران وى تا امام حسن مجتبى عليه السلام به ترتيب عبداللّه، على، حسن و زيد بوده اند.

2. مصاحبت با چند امام

حضرت عبدالعظيم حسنى سه امام معصوم را درك كرده است:

1. حضرت امام رضا عليه السلام ،

2. حضرت امام جواد عليه السلام ،

3. حضرت امام هادى عليه السلام .

آقا بزرگ تهرانى نوشته است:

«ادرك عصر امام الرضا عليه السلام و الجواد عليه السلام و عرض ايمانه على الامام الهادى عليه السلام و توفى فى ايامه؛ لأنّه ينقل عنه أنّه قال لبعض اهل الرىّ لو كنت زرت قبره، لكنت كمن زار قبرالحسين عليه السلام ؛(2)

حضرت عبدالعظيم حسنى امام رضا و امام جواد عليهماالسلام را درك كرده و ايمان خودش را بر امام هادى عليه السلام عرضه داشته و در زمان امام هادى عليه السلام وفات كرده

ص: 94


1- . رجال نجاشى، ص 248.
2- . معجم رجال الحديث، ج 11، ص 51.

است؛ چرا كه از امام هادى عليه السلام نقل شده كه به بعضى از مردم رى گفتند: اگر قبر عبدالعظيم را زيارت مى كردى، چونان كسى بودى كه امام حسين عليه السلام را زيارت كرده است».

شيخ در رجال خويش وى را در ميان اصحاب امام حسن عسگرى عليه السلام نيز نام برده است.

مصاحبت با چند امام كه در شرايط مختلف مى زيسته اند و همراهى با آنان كه هر كدام دوران حساس و سختى را داشته اند، بسيار ارزش ساز است.

مصاحبت آن بزرگوار ويژگيهاى زير را داشته است كه وى را ممتاز مى سازد:

مصاحبت نزديك و پيوسته، مصاحبت با چند امام با شرايط گوناگون و سخت، مصاحبت علمى، همراه با آموزش پذيرى و آموزش خواهى، مصاحبت بدون مخالفت و بى كوچك ترين نقطه منفى.

گاه مصاحبت از نزديك و يا مداوم نيست؛ امّا مصاحبت عبدالعظيم حسنى از نزديك و پيوسته بوده است.

گاه اين مصاحبت تنها با يك امام است كه اين نيز بسيار ارزشمند است؛ ولى روشن است كه مصاحبت و همراهى با چند امام، بيشتر بازگوكننده عظمت و ارزشمندى آن صحابى است.

و مصاحبتها گاه صرفا يك معيت فيزيكى است؛ ولى گاه مصاحبتى همراه با آموزش و فراگيرى است. مصاحبت علمى است كه به مصاحب ارزش ويژه اى مى بخشد.

حضرت عبدالعظيم نه صرفا در كنار امام است، بلكه در اين مصاحبت از امام مى آموزد و فرا مى گيرد همين ويژگى مصاحبت وى را ارزشمند مى سازد. در بحث از مجموعه روايى، حضرت عبدالعظيم اين حقيقت روشن تر و ملموس تر مى گردد.

اميرالمومنين عليه السلام در وصف برخى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:

ص: 95

«و ليست كلّ أصحاب رسول اللّه صلى الله عليها من كان يسأله عن الشى و يستفهمه حتى ان كانوا ليحبّون ان يجيئ الأعرابى او الطارى فيسأله عليه السلام حتّى يسمعوا؛

همه اصحاب پيامبر چنين نبودند كه بتوانند از پيامبر بپرسند و از او ياد گيرند؛ تا آنجا كه دوست داشتند باديه نشينى يا كسى بيايد و از پيامبر بپرسد تا آنان هم چيزى بشنوند».

ولى اميرالمومنين عليه السلام درادامه اين سخن درباره مصاحبت خويش با پيامبر مى گويد:

«و كان لا يمرّ بى من ذلك شى الاّ سألته عنه و حفظته... و لقد كنت ادخل انا على رسول اللّه كل يوم دخلة و كل ليلة دخلة فيخلينى فيها خلوة أدور معه حيثما دار و قد علم أصحاب رسول اللّه أنّه لم يكن يصنع ذلك بأحدٍ من الناس غيرى و ربّما كان ذلك فى شيء يأتينى رسول اللّه صلى الله عليه و آله أكثر ذلك فى منزلى و كنت إذا دخلت عليه بعض منازله خلا بى و أقام نسائه حتى لايبقى عنده غيرى و أذا أتانى للخلوة معى فى بيتى لم تقم فاطمة و لا أحد من بنىّ و كنت اذا سألته أجابنى و اذا سكت عنه أونفدت مسائلى ابتدأنى. فما نزلت على رسول اللّه آية من القرآن فى ليل و لا نهار و لا سهل و لا جبل و لا سماء و لا ارض و لا دنيا و لا آخرة و لا جنة و لا نار و لا ضياء و لا ظلمة، الا أقرأنيها و أملاها علىّ فكتبتها بخطّى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابها و خاصها و عامّها و كيف نزلت و اين نزلت و فيمن نزلت الى يوم القيامه. و دعا اللّه لى أن يعطينى فهمها و حفظها فما نسيت آية من كتاب اللّه منذ حفظتها و لا علما أملاه علىّ منذ دعا اللّه لى بما دعاه و ما ترك شيئا علّمه اللّه من حلال و لا حرام و لا أمر و لا نهى أو طاعة أو معصية كان أو يكون إلى يوم القيامة و لا

ص: 96

كتاب منزل على احد قبله فى امر بطاعة او نهى عن معصية الاّ علمنيه و حفظته فلم أنس منه حرفا واحدا...؛(1)

و امّا من هر چه از خاطرم مى گذشت مى پرسيدم و حفظ مى كردم... و من هر روز يك بار و هر شب يك بار، خدمت پيامبر مى رسيدم و او مرا به خلوت خويش راه مى داد و هر جا مى رفت من با او بودم و اصحاب پيامبر مى دانند كه حضرت پيامبر با ديگرى چنين نبود و چه بسا پيامبر نزد من مى آمد و بيشتر در منزلم بود و هر زمان كه خدمت پيامبر در بعضى از منزلهايش مى رسيدم، با من خلوت مى كرد و دستور مى داد كه زنهايش بروند تا تنها خودش با من باشد، ولى آن زمان كه براى خلوت با من به خانه ام مى آمدند فاطمه عليهاالسلام و فرزندانم همه حضور داشتند.

و چنين بود كه هر زمان از پيامبر مى پرسيدم، جواب مى داد و هر زمان كه ساكت مى شدم و يا سؤالهايم تمام مى شد، او خود آغاز به سخن مى كرد در نتيجه هيچ آيه اى از قرآن در روز و يا شب در دشت و يا كوه، در آسمان و يا زمين، در دنيا و يا آخرت، در بهشت و يا جهنم، در روشنايى و يا تاريكى نازل نشد جز آن كه پيامبر آن را برايم خواند و املاء كرد و من آن را با خط خويش نوشتم و پيامبر تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام آن و اينكه در كجا و درباره چه كسى نازل شده تا قيامت را به من آموخت و دعايم كرد كه خداوند فهم و ضبط آن را به من عنايت كند و من از زمانى كه آيه را ياد گرفتم ديگر فراموش نكردم و هر علمى را كه به من آموخت، پس از دعا فراموش نكرده ام وباز پيامبر هر چه حلال و حرام امر و نهى طاعت و معصيتى كه بود يا تا قيامت تحقق پيدا مى كرد به من آموخت و همين طور كتابى كه درباره امر به طاعتى و يا نهى از معصيتى نازل شده باشد، پيدا نمى شد جز

ص: 97


1- . نهج البلاغه، ص 576، كلام 42.

اينكه حضرت آن را به من آموخت و من همه اينها را حفظ كردم و حرفى را از آن فراموش نكرده ام».

مصاحبت حضرت عبدالعظيم با امام معصوم از اين دست هم صحبتى ها بوده است.

و باز اميرالمومنين عليه السلام درباره مصاحبت خويش با پيامبر چنين مى فرمايد:

«و لقد علم المستحفظون من أصحاب رسول اللّه محمد صلى الله عليه و آله وسلم انى لم أرد على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعة قط و لم أعصه في أمر قط...؛(1)

اصحاب و ياران حضرت محمد، كه حافظان اسرار او مى باشند؛ مى دانند كه من حتى براى يك لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم و در هيچ موضوعى با او مخالفت نكردم...».

طاعت و پذيرش حضرت عبدالعظيم حسنى است كه مصاحبت وى را با امامان پرارزش مى سازد. بنگريد كه چگونه امام او را اين گونه مى ستايد:

«مرحبا بك أنت وليّنا حقّا؛(2)

تو به حق ولى ما هستى».

و يا پس از عرض دين به امام، امام اين گونه دريافت وى را تأييد مى كند:

«يا أباالقاسم! هذا واللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده؛(3)

تو همان دينى كه پسنديده خداست از ما گرفته اى».

در ادامه امام او را چنين دعا كند كه:

«ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الاخرة؛(4)

خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار در دنيا و آخرت تثبيت كند».

ص: 98


1- . نهج البلاغه، خطبه 19، ص 248.
2- . امالى صدوق، ص 419؛ روضه الواعظين، ص 31؛ كفاية الأثر، ص 286؛ كمال الدين، ص 379، ح 1؛ توحيد صدوق، ص 81، باب التوحيد و نفى التشبيه، ح 37؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 83.
3- . همان.
4- . همان.

دعايى كه از ارجمندترين دعاهاست. گفتنى است كه در ميان ياران و اصحاب امامان عليهم السلام انگشت شمارند كسانى كه چند امام را از نزديك درك كرده باشند و افتخار همصحبتى با چند امام را داشته باشند. اين بدان معنى است كه او تمام عمر خويش را در خدمت امامان عليهم السلام گذرانده و هميشه سرسپرده نزديك آنان بوده باشد. برخى چهره هاى فروزنده كه چنين بودند، عبارتند از:

1. جابر بن عبداللّه انصارى: وى هفت تن از معصومان را درك كرده و مأمور ابلاغ سلام پيامبر صلى الله عليه و آله به امام باقر عليه السلام بوده است.

2. زكريا بن آدم: شيخ طوسى وى را از اصحاب امام صادق عليه السلام و امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام دانسته است.

3. ابان بن تغلب: وى به گفته نجاشى سه تن از امامان معصوم يعنى امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام را درك كرده و از همه روايت و نزد همه مقام و منزلت دارد.

4. جابر بن يزيد جعفى: وى، به گفته نجاشى، دو تن از امامان يعنى امام باقر و امام صادق عليهماالسلام را درك كرده است.

5. زرارة بن اعين: وى، به گفته شيخ طوسى، سه امام، يعنى امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليهم السلام را درك كرده است.

حضرت عبدالعظيم سلام اللّه عليه امام جواد و امام هادى عليهماالسلام را قطعا درك كرده است و از آنان روايات بسيارى دارد و بر اينكه امام رضا عليه السلام را نيز درك كرده باشد، دو روايت دلالت دارد: در يك جا امام رضا عليه السلام به وى مأموريت ابلاغ پيامى را مى دهند(1) و در يك روايت ديگر، حضرت عبدالعظيم براى امام رضا عليه السلام نامه اى نوشت و سؤالى كرد و امام پاسخ وى را با نامه دادند.(2)

ولى جناب آية اللّه العظمى خويى (معجم رجال الحديث، ج 11 ص 53) نمى پذيرند

ص: 99


1- . بحارالأنوار، ج 35، ص 110؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 114.
2- . اختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 50.

كه عبدالعظيم، امام رضا عليه السلام را درك كرده باشد همانگونه كه درك صحبت امام حسن عسگرى عليه السلام را نيز نمى پذيرند.

مؤلف كتاب گران سنگ عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، ص 37 آورده است:

آنچه از مطالعه حالات عبدالعظيم و تحقيق در اخبار و روايات او و تعمق درباره مشايخ اجازه وى بدست مى آيد اين است كه او زمان چهارتن از امامان عليهم السلام را درك نمود. آن گاه نويسنده محترم؛ امام موسى بن جعفر و امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام را نام مى برد و دليل خويش را ارائه مى كند ولى ايشان تصريح دارد كه حضرت عبدالعظيم سلام الله عليه محضر امام موسى بن جعفر عليه السلام را درك نكرده است.

3. عرضه دين بر امام معصوم عليه السلام

كسانى از امام عليه السلام پرسيده اند كه دين حق چيست؟ و امام نيز برايشان توضيح داده و پايه هاى اعتقاد دينى را بيان كرده است نمونه هايى از اين قبيل پرسشها و پاسخها در بحارالأنوار آمده است كه:(1)

در اينجا يكى از آنها را مى آوريم:

«باسناده عن أبى الجارود قال: قلت لأبى جعفر عليه السلام يابن رسول الله! هل تعرف مودّتي لكم و انقطاعى إليكم و موالاتي ايّاكم؟ قال: فقال: نعم. فقلت، فَإنّي أسألك مسألة تجيبني فيها؛ فإنى مكفوف البصر قليل المشى، لا استطيع زيارتكم كلّ حين. قال: هات حاجتك قلت: أخبرني بدينك الذى تدين اللّه عزوجل به أنت و أهل بيتك، لأدين اللّه عزّوجلّ به.

قال: ان كنت أقصرت الخطبة فقد أعظمت المسألة واللّه لأُعطينّك ديني و دين آبائي الذي تدين اللّه عزّوجلّ به:

ص: 100


1- . ر.ك: بحارالأنوار، ج 69، باب 28، احاديث 2، 5، 6، 14، 15 و 16.

شهادة أن لاإله إلاّاللّه و أنّ محمدا رسول اللّه و الإقرار بما جاء من عنداللّه و الولاية لوليّنا و البرائة من عدوّنا و التسليم لأمرنا و انتظار قائمنا و الاجتهاد و الورع؛(1)

ابوالجارود گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا شما محبّت و سرسپردگى و دلدادگى مرا به خودتان مى دانيد؟ فرمود: آرى. ابوالجارود گويد: آنگاه به امام گفتم: من از شما سؤالى دارم كه شما به من جوابش را مى دهيد؛ من نابينا هستم و كمتر حركت مى كنم و نمى توانم هميشه به زيارت شما بيايم. حضرت فرمود: خواسته ات را بگو. گفتم: دينى را كه شما و اهل بيتت با پذيرش آن از خداوند اطاعت مى كنيد، به من معرفى كنيد تا من هم با همين دين اطاعت خداوند كنم. حضرت فرمود: اگر چه سخن كوتاه كردى، ولى پرسش بزرگى كردى.

به خدا سوگند دين خود و پدرانم را كه با آن از خداوند اطاعت مى كنم به تو خواهم داد كه عبارت است از:

شهادت به توحيد، گواهى به رسالت پيامبر، اقرار به آنچه از سوى خداوند آمده است، ولايت ولى ما و برائت از دشمن ما، تسليم در برابر امر ما، انتظار قائم ما، تلاش براى اداى واجبات و ترك گناه».

ملاحظه مى كنيد كه امام باقر عليه السلام چه ارزش والايى براى سوال ابوالجارود قائل شده اند و چگونه اين سؤال را بزرگ شمرده اند. چقدر براى امام جالب است كه فردى از امام بپرسد و بخواهد تا با دين حق آشنا شود.

از اين بالاتر، عرضه دين خويش به امام است؛ برخى از ياران امامان عليهم السلام دين و عقيده خويش را به محضر امام عرضه مى كردند و از امام گواهى بر درستى آن را مى گرفتند.

ص: 101


1- . همان، حديث 15.

از اين دسته اند:

1. حمران بن اعين (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 4)

2. عمرو بن حريث (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 7)

3. خالد بجلى (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 8)

4. يوسف (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 9)

5. حسن بن زياد عطار (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 10)

6.ابراهيم مخارقى (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 3)

7. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 1)

جناب حمران بن اعين از برجسته ترين، و شايد اولين اين بزرگواران است كه دين خويش را بر امام باقر عليه السلام عرضه داشت و حضرت عبدالعظيم حسنى آخرين فردى است كه عقايدش را جامع تر و كامل تر از همه بر امام زمان خود عرضه كرد.

جا دارد كه در ابتدا، حديث حمران بن اعين و آن گاه حديث حضرت عبدالعظيم حسنى را ذكر كنيم:

«عن حمزة و محمد ابن حمران، قالا: اجتمعنا عند أبي عبداللّه في جماعة

من أجلة مواليه و فينا حمران بن أعين. فخضنا في المناظرة و حمران ساكت. فقال له ابوعبداللّه عليه السلام : مالك لا تتكلم يا حمران؟ فقال، يا سيّدي! آليت على نفسي ان لا اتكلم في مجلس تكون فيه. فقال ابوعبداللّه: انى قد أذنت لك فى الكلام، فتكلم.

فقال حمران: اشهد أن لا اله الا اللّه وحده لاشريك له، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.

خارج من الحدّين: حدّ التعطيل و حدّ التشبيه، و أنّ الحق القول بين القولين: لا جبر و لا تفويض، و انّ محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كلّه و لوكره المشركون، و أشهد أنّ الجنة

ص: 102

حق و أنّ النار حقّ و أنّ البعث بعد الموت حقّ، و أشهد أنّ عليّا حجه اللّه على خلقه لايسع الناس جهله و أنّ حسنا بعده و أنّ الحسين من بعده، ثمّ عليّ بن الحسين، ثمّ محمّد بن عليّ ثمّ أنت يا سيّدي من بعدهم.

فقال أبوعبداللّه: التر تر حمران (ثم قال: يا حمران) مُدَّ المِطمَر بينك و بين العالم قلت:

يا سيدى و ما المطمر؟ فقال: أنتم تسمّونه خيط البنّاء. فمن خالفك على هذا الأمر فهو زنديق. فقال حمران: و إن كان علويّا فاطميّا؟ فقال أبوعبداللّه: و إن كان محمديّا علويّا فاطميّا؛(1)

حمزه و محمد فرزندان حمران بن اعين گويند: همراه با گروهى از پيروان بزرگ امام صادق نزد آن حضرت اجتماع كرده بوديم و در ميان جمع ما حمران بن اعين بود. ما به بحث و مناظره پرداختيم، ولى حمران ساكت بود و چيزى نمى گفت. امام صادق به او گفت: اى حمران چرا سخن نمى گويى؟ حمران گفت: سرورم سوگند خورده ام در مجلسى كه شما حضور داريد سخن نگويم امام صادق عليه السلام فرمود:

من به تو اجازه سخن مى دهم، سخن بگو.

حمران گفت: گواهى مى دهم كه جز خدايى يگانه خدايى نيست. او همتايى ندارد، همسر و فرزندى براى خويش نگرفته است. خداوند از هر دو حد بيرون است:

مرز تعطيل(2) و مرز تشبيه(3)، و حق، ميانه بين اين دو گفته است: جبر و تفويض نيست، و گواهى مى دهم كه محمد بنده خدا و فرستاده او است. خداوند وى را همراه با هدايت و دين حق فرستاد، تا او را بر همه دينها چيره

ص: 103


1- . بحار الانوار، ج 69، ص 3، ح 4.
2- . تعطيل آن است كه به خدايى و يا به صفتى براى او قائل نباشى.
3- . تشبيه آن است كه خداوند را به سان مخلوقاتش بدانى و صفات او را چون صفت مخلوق بدانى.

سازد؛ گرچه مشركان نخواهند. و گواهى مى دهم كه بهشت حق است و آتش حق است و برانگيخته شدن پس از مرگ حق است، و گواهى مى دهم كه على حجت خدا بر خلق او است و بايد مردم او را بشناسند و حسن عليه السلام پس از او و حسين پس از حسن است و سپس على بن الحسين و محمدبن على و سپس اى سرورم شما پس از آنهاييد.

امام صادق فرمود: نخ، نخ حمران است. سپس امام افزود: اى حمران! اين مِطمر را ميان خود و عالم بكش. - حمران گويد: پرسيدم اى سرورم! مطمر كه فرموديد چيست؟ حضرت فرمود: شما آن را نخ بنّا مى ناميد. - هر كس كه تو را بر اين امر مخالفت كرد او زنديق است.

حمران گويد: گرچه آن فرد علوى و فاطمى باشد؟ حضرت صادق فرمود: گرچه او محمدى و علوى و فاطمى باشد».

مى نگريد: چگونه پس از آنكه حمران بن اعين از سوى حضرت صادق عليه السلام در آن اجتماع اجازه سخن گفتن مى گيرد دين خود را بر امام عرض مى كند و چگونه امام دين او را تأييد مى كند.

اكنون به حديث حضرت عبدالعظيم حسنى مى پردازيم. اين حديث شايد معروف ترين حديث ايشان باشد. در اين حديث وى پس از آنكه خدمت امام هادى عليه السلام مى رسد و حضرت استقبال گرمى از او مى كنند و با جمله «انت ولينا حقا» شخصيت عظيم الشأن او را مى ستايند، عبدالعظيم عليه السلام از امام اجازه مى گيرد تا دين خويش را بر امام ارائه كند كه اگر دينش مرضى و پسنديده است تا قيامت بر آن ثابت و استوار بماند. متن كامل اين حديث چنين است:

عن عبدالعظيم الحسني قال: دخلت على سيّدي عليّ بن محمد عليهماالسلام فلمّا بصر بي قال لى: مرحبا بك يا أباالقاسم أنت وليّنا حقّا. قال: فقلت له: يابن رسول الله! إنّي اُريد أن أعرض عليك ديني. فإن كان مرضيّا ثبتُّ

ص: 104

عليه، حتّى ألقى اللّه عزّو جلّ. فقال: هات يا أباالقاسم! فقلت: إنّى اقول: إنّ اللّه تبارك و تعالى واحد ليس كمثله شيء، خارج من الحدّين: حدّالإبطال و حدّ التشبيه، و انّه ليس بجسم و لا صورة و لاعرض و لاجوهر؛ بل هو مجسّم الأجسام و مصوّر الصور و خالق الأعراض و الجواهر و ربّ كلّ شيء و مالكه و جاعله و محدثه، و أنّ محمّدا عبده و رسوله خاتم النبيين؛ فلا نبيّ بعده إلى يوم القيامة، و أنّ شريعته خاتمة الشرايع فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة، و أقول: إنّ الإمام و الخليفة و وليّ الامر بعده أميرالمومنين عليّ بن أبيطالب عليه السلام ثمّ الحسن ثمّ الحسين ثمّ عليّ بن الحسين ثمّ محمّدبن عليّ ثمّ جعفر بن محمّد ثمّ موسى بن جعفر ثمّ عليّ بن موسى ثمّ محمّد بن عليّ ثمّ أنت يا مولاي!

فقال عليه السلام : و من بعدي الحسن ابني، فكيف للناس بالخلف من بعده؟ قال فقلت: و كيف ذاك يا مولاى؟ قال: لأنه لايرى شخصه و لا يحلّ ذكره باسمه حتّى يخرج فيملأ الأرض قسطا و عدلاً كما ملئت جورا و ظلماً. قال: فقلت: أقررت و أقول إنّ وليّهم وليّ اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه و طاعتهم طاعة اللّه و معصيتهم معصية اللّه، و أقول إنّ المعراج حقّ و المساءلة في القبر حق و إنّ الجنة حقّ و النار حقّ و الصراط حقّ و الميزان حقّ و إنّ الساعة اتية لاريب فيها و إنّ اللّه يبعث من في القبور، و أقول إنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر. فقال عليّ بن محمّد عليهماالسلام: يا أباالقاسم !هذا و اللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده. فاثبت عليه ثبّتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و فيالاخرة؛(1)

ص: 105


1- . بحار الانوار، ج 69، ص 1، ح 1.

عبدالعظيم حسنى گويد: خدمت سرورم امام هادى على بن محمد عليهماالسلام رسيدم. حضرت تا نگاهشان به من افتاد، فرمودند: خوش آمدى اى ابوالقاسم !تو به حق ولىّ و پيرو ما هستى. عبدالعظيم گويد: به امام هادى گفتم: اى فرزند رسول خدا من مى خواهم كه دينم را بر شما عرضه كنم تا اگر دينم پسنديده است بر آن، تا آن زمان كه خدا را ملاقات كنم، پايدار بمانم. حضرت فرمود: بگو اى ابوالقاسم! (عبدالعظيم گويد) گفتم: من مى گويم خداوند تبارك و تعالى يگانه است و مانندى براى او نيست. او از دو مرز بيرون است: مرز ابطال(1) و مرز تشبيه(2) و خداوند جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه او به اجسام جسميت مى دهد و به صورتها او صورت مى دهد و عرضها وجوهرها را او مى آفريند. او پروردگار، مالك و آفريننده و پديدآورنده همه چيز است.

و مى گويم كه محمد بنده خدا و فرستاده او و خاتم پيامبران است و تا روز قيامت پيامبرى پس از وى نخواهد بود و شريعت پيامبر خاتم همه شريعتها است و شريعتى پس از شريعت او تا قيامت نخواهد بود.

و مى گويم كه امام و خليفه و ولى امر پس از پيامبر، اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام است، آن گاه حسن، سپس حسين، آن گاه على بن الحسين، سپس محمدبن على، آن گاه جعفر بن محمد، پس از او موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، آن گاه محمد بن على و پس از او شما اى مولاى من!

امام هادى عليه السلام فرمود: و پس از من فرزندم حسن (آن گاه امام افزود:) مردم چگونه اند با كسى كه پس از حسن خواهد بود. عبدالعظيم گويد: پرسيدم اى مولاى من چگونه است اين؟ حضرت فرمود: چون شخص او ديده نمى شود

ص: 106


1- . ابطال آن است كه براى خدا صفتى قائل نباشى و يا حتى به خدايى قائل نباشى.
2- . تشبيه آن است كه براى خداوند به گونه اى صفت قائل باشى كه او را به مخلوقين تشبيه كنى.

و ذكر نام او جايز نيست، تا آنكه خروج كند و زمين را از عدل و قسط پر سازد، آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.

عبدالعظيم گويد: گفتم من اقرار دارم و مى گويم كه: ولى اينان ولى خدا است، دشمن اينان دشمن خدا است، طاعت اينان طاعت خدا و معصيت اينان معصيت خدا است».

و من مى گويم كه: معراج حق است، سؤال در قبر حق است، بهشت حق است، آتش حق است، صراط حق است، ميزان حق است و قيامت خواهد آمد و ترديدى در آن نيست و خداوند همه آنان را كه در قبرهايند برمى انگيزد.

و من مى گويم كه فرائضى كه پس از ولايت واجب است عبارتند از:

نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. امام هادى على بن محمد عليهماالسلام فرمود: اى اباالقاسم! به خدا سوگند اين همان دين خدا است كه آن را براى بندگانش پسنديده است: بر آن ثابت و استوار بمان! خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار، در زندگى دنيا و در آخرت ثابت و استوار قرار دهد»!

بنابراين، باتوجه به روايت مذكور، محورهاى اصلى دين مرضى نزد معصومان از اين قرار است:

خداشناسى، پيامبرشناسى، امام شناسى، دوازده امامى بودن، غيبت و ظهور امام زمان عجل اللّه فرجه، تولى و تبرا، طاعت و معصيت امام طاعت و معصيت خداست، معراج، سؤال قبر، بهشت، آتش، صراط، ميزان، قيامت، زنده شدن مجدد مردگان و فرايض واجب ديگر پس از ولايت: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر.

4. هجرت، گريز و آوارگى

هجرت، فرار و آوارگى از نمادهاى برين حضور، انجام وظيفه و احساس مسئوليت اجتماعى و سياسى است؛ فرد بى تفاوت، با هر محيطى سازگار است. كسى كه مرگ

ص: 107

ارزشها، حكومت طاغوتها و حاكميت آلودگيها را به جان مى خرد، در هر محيطى مى تواند راحت زيست كند؛ ولى كسانى كه پاسدار ارزشها و مخالف سلطه ها و آلودگيها هستند يا بايد داوطلبانه هجرت كنند و يا مجبورند بگريزند.

هجرت يك اصل بزرگ در پديد آمدن تمدنها و پايدارى اديان است. نقش هجرت هيچ گاه كمتر از نقش جهاد در ماندگارى و گسترش دين نبوده است.

هجرت به مدينه و حبشه، از مهم ترين فصول تاريخ اسلام به شمار مى رود از اين رو است كه حضرت اميرالمومنين عليه السلام هجرت را مبدأ تاريخ قرار مى دهند و قرآن كريم پيوسته در آيات خود هجرت را بر جهاد مقدم مى دارد. بنگريد:

«إنَّ الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه».(1)

«فالذين هاجروا و اُخرجوا من ديارهم و اُوذوا في سبيل الله و قاتلوا و قتلوا».(2)

«ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم في سبيل اللّه و الذين اووا و نصروا اولئك بعضهم أولياء بعض».(3)

و در آيات ديگر نيز هجرت مقدم بر جهاد آمده است.(4)

براى كسانى كه مى خواهند خود يا دين خود را از زوال حفظ كنند، هجرت يك ضرورت منطقى است. هجرت فرهنگى نيز، كه براى جمع آورى روايات و استماع آن است، يكى از سيره هاى راويان در سده هاى اول اسلام و عاملى مهم در گسترش دين و فرهنگ اسلامى بود. ارزش والاى هجرت موجب شد كه مهاجران نيز چونان مجاهدان، داراى ارزش باشند و قرآن كريم به تمجيد از آنان سخن بگويد. در قرآن، مهاجران بر انصار مقدمند؛ آنگونه كه هجرت بر جهاد مقدم بود؛ از جمله در آيات ذيل:

ص: 108


1- . سوره بقره 2، آيه 218.
2- . سوره آل عمران 3، آيه 195.
3- . سوره انفال 8، آيه 72.
4- . مانند اين آيات: سوره انفال 8 آيه هاى 74 - 75: سوره توبه (9)، آيه 20؛ سوره حج (22)، آيه 58.

«والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه و الذين آووا و نصروا اولئك هم المومنون حقا».(1)

«والسابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار».(2)

«لقد تاب اللّه على النبي و المهاجرين و الأنصار».(3)

زندگى امامان سرشار از اين هجرت هاى اختيارى و يا اجبارى است. اميرالمومنين، امام حسن و امام حسين عليهم السلام به كوفه هجرت كردند، امام سجاد و امام باقر عليهماالسلام نيز هجرت اجبارى به شامات داشتند، امام صادق عليه السلام نيز هجرت اجبارى به كوفه كرد و امام موسى بن جعفر عليه السلام نيز هجرت اجبارى داشت و مدتها زندانى شد.

امام رضا عليه السلام و امام جواد و عسكريين عليهم السلام نيز همه به اجبار تن به هجرت دادند. مسلما هجرت نيز همانند جهاد رنجهايى دارد كه يكى از رنجهاى مهم روانى و عاطفى آن، غربت و آوارگى است.

فرارحضرت عبدالعظيم وآوارگى او درشهرهادليل برعدم پذيرش حكومت وقت است ونيزدليل برهوشيارى سياسى وقدرت مخالفت وى با حكومت است. نجاشى مى نويسد:

«قال ابوعبداللّه الحسين بن عبيداللّه: حدثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم، قال: حدثنا عليّ بن الحسين السعدآبادي، قال: حدثنا أحمد بن محمّد بن خالد البرقي قال: كان عبدالعظيم ورد الرى هاربا من السلطان و سكن سربا في دار رجل من الشيعة في سكة الموالى و كان (فكان) يعبداللّه في ذلك السرب ويصوم نهاره و يقوم ليله و كان (فكان) يخرج مستترا فيزور القبر المقابل قبره و بينهما الطريق و يقول:«هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليه السلام ». فلم يزل يأوي إلى ذلك السرب و يقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من شيعة آل محمّد عليهم السلام حتّى عرفه أكثرهم؛(4)

ص: 109


1- . سوره انفال 8، آيه 74.
2- . سوره توبه 9، آيه 100.
3- . همان، آيه 117.
4- . رجال نجاشى، ص 248، عنوان 653.

...احمد بن محمد بن خالد برقى گويد: عبدالعظيم در حال فرار از سلطان به رى آمد و در سرداب خانه مردى از شيعه در كوچه موالى ساكن شد. او در همان سرداب به عبادت خدا مى پرداخت. روز را روزه مى گرفت و شب را به عبادت مى گذراند. وى مخفيانه از خانه بيرون مى آمد و به زيارت قبرى كه مقابل قبر حضرت عبدالعظيم است مى رفت و بين اين دو قبر راهى بود او مى گفت: اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر عليه السلام است.

پيوسته در همان سرداب بود و خبر ورود او به شيعيان آل محمّد صلى الله عليه و آله يكى پس از ديگرى مى رسيد: تا آنكه اكثر شيعيان با او آشنا شدند».

5. روايت و درايت

امامان عليهم السلام فرموده اند:

«اعرفوا منازل الرجال منّا على قدر روايتهم عنّا(1)؛

منزلت افراد را نزد ما برپايه اندازه رواياتى كه از ما دارند بشناسيد».

و در روايتى مى خوانيم:

«اعرفوا منازل شيعتنا على قدر روايتم عنّا و فهمهم منّا(2)؛

منزلت شيعيان ما را بر پايه اندازه روايتى كه از ما مى كنند و دركى كه از ما دارند بشناسيد».

روشن است كه قدر اشاره به كيفيت و كميت دارد؛ يعنى بنگريد كه چه اندازه از ما مى گيرند و چه چيزهايى مى گيرند. در اين كه نقل روايت از امامان عليهم السلام يك ارزش است، جاى بحث و گفت وگو نيست. ارزش شيعه به آن است كه بينشها، روشها، و منش ها و خصلتهاى اخلاقى و رفتارى خويش را از امامان خود فراگيرد و به آن اندازه كه از امام فرا مى گيرد، جايگاه وى نزد امام خواهد بود.

ص: 110


1- . بحارالأنوار، ج 2، ص 150، ح 23 و 24.
2- . همان، ح 20.

بالاتر از روايت، درايت است. فهم و درك راوى در آنچه از امام مى گيرد نيز ملاك برترى وى مى گردد.

روايت و درايت دو ارزش اند كه حضرت عبدالعظيم حسنى هر دو را در خويش دارد. در نگاهى كه به مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم خواهيم كرد، اين حقيقت روشن مى شود كه حضرت عبدالعظيم تا چه پايه اى از امامان روايت دارد و در چه محورهايى حديث مى كند و اندازه فهم و درايت او چگونه است؟

راوى با روايت خويش چون از امام مى آموزد، به ارزش تعلم دست مى يابد و از آنجا كه آموخته هايش را براى ديگران نقل مى كند، شايستگى تعليم را دارد. عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه از امامان خويش علوم را مى گيرد و همانها را به ديگران آموزش مى دهد. اين ارزش بزرگ در زيارت جامعه چنين آمده است. «آخذ بقولكم؛ گفتار شما امامان را مى گيرم». از شما مى آموزم و سخن شما را مى پذيرم.

در آن زمانها كه از اين سو و آن سو مكتبها سر بر مى آوردند و انسانها را به خويش فرا مى خواندند، عبدالعظيم حسنى پاى سخن امام مى نشيند و همه چيز خود را از امام مى گيرد و شخصيت خويش را بر پايه سخن امام مى سازد و به هنگام تبليغ تلاش مى كند تا مردم را بر پايه روايات تربيت كند.

در ارزشمندى راوى فهيم همين بس كه امام، ديگران را به وى ارجاع مى دهد وتوصيه مى كندتا ازاو فراگيرند وبياموزند. حضرت عبدالعظيم حسنى ازاين دست راويان بزرگ است.

عبدالعظيم حسنى گذشته از اينكه راوى است، كثيرالروايه نيز هست و اين خود ارزشى ديگر است كه بدان خواهيم پرداخت. در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«اعرفوا منازل شيعتنا بقدر ما يحسنون من رواياتهم عنّا؛ فإنّا لا نعدّ الفقيه منهم فقيها حتّى يكون محدّثا. فقيل له: أوَ يكون المؤمن محدّثا؟ قال: يكون مفهّماً و المفهّم محدّث(1)؛

ص: 111


1- . بحارالأنوار، ج 2، ص 82، ح 1.

منزلت شيعيان ما را به اندازه آنچه از روايات ما مى دانند بشناسيد؛ چرا كه ما شيعه فقيه را فقيه نمى دانيم تا آنكه محدَّث باشد (يعنى فرشتگان با او سخن گويند). از امام سؤال شد: آيا مؤمن هم محدّث مى شود؟ حضرت فرمود: مؤمن، مفهّم است و مفهّم همان محدّث است (يعنى فهم حديث به او الهام مى شود و اين الهام از سوى فرشتگان است و در حقيقت گويا فرشتگان با او سخن مى گويند)».

«معاوية بن عمار قال: قلت لأبي عبداللّه رجل راوية لحديثكم يبثّ ذلك الى الناس و يشدّده في قلوب شيعتكم و لعلّ عابدا من شيعتكم ليست له هذه الرواية ايتهما افضل؟ قال: راوية لحديثنا يبثّ في الناس و يشدّد في قلوب شيعتنا، أفضل من ألف عابد(1)؛

معاوية بن عمّار گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى حديث شما را بسيار روايت مى كند. حديث را در ميان مردم مى گستراند و در دلهاى شيعيانتان استوار مى سازد و از آن سو، عابدى از شيعيان شما است كه ويژگى روايتگرى بسيار را ندارد؛ كدام يك از اين دو برترند؟ حضرت فرمود: آن كه حديث ما را روايت مى كند و در ميان مردم مى گستراند و حديث را در دل هاى شيعيان ما محكم و استوار مى سازد، بالاتر از هزار عابد است».

در روايتى مى خوانيم:

«قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : اللّهم ارحم خلفائى - ثلاث مرّات - قيل له: يا رسول اللّه و من خلفاؤك؟ قال: الذين يأتون من بعدي و يروُون أحاديثي و سنتي فيسلّمونها الناس من بعدي(2)؛

پيامبر خدا سه بار فرمود: خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خويش قرار بده!

سؤال شد: اى رسول خدا! جانشينان شما كيان اند؟ حضرت فرمود: آنان كه

ص: 112


1- . بحارالأنوار، ج 2، ص 145، ح 8.
2- .

پس از من مى آيند و احاديث و سنّت مرا روايت مى كنند و پس از من آنها را در اختيار مردم قرار مى دهند».

ارزشمندى روايتگرى از اين روايات به خوبى بدست مى آيد. كلام و حديث امامان را آموختن و آنها را در ميان مردم گستراندن كارى، چون كار پيامبر و راوى حديث، همانند جانشين پيامبر است. پيروى راستين از پيامبر و امامان عليهم السلام همان است كه سنّت و احاديث آنان را فراگيريم و بدان عمل كنيم و بر پايه آن، خويش و جامعه را بسازيم و روايتگرى مقدمه اين فهم است.

عبدالعظيم حسنى چهره اى است كه حق را نزد امامان يافته و بر در خانه آنان مقيم شده و هر چه دارد از آنان است.

مراجعه به امام، سئوال از امام و دريافت حقيقت ها از امام، گوياى تسليم و باور درستى است كه در عبدالعظيم حسنى متجلى است. او از كسانى نيست كه نهر عظيم علم امامان را كه دست به حقائق داشته اند وانهد و سنگ ريزه هاى ديگران را كه نمى از رطوبت دارد بمكد. نهر را وانهد و نمها را بمكد. آن گونه كه امام باقر عليه السلام در حق مخالفان خود فرموده اند: «يمصون الثماد و يدعون النهر العظيم».(1)

عبدالعظيم حسنى با حضور در محضر امام و با مكاتبه و نامه نگارى، از درياى علم امامان بهره مى گيرد و با واسطه و بى واسطه به نهر عظيم علم امامان عليهم السلام وارد مى شود و سيراب مى گردد و آن گاه اين علم ناب را در ميان مردم گسترش مى دهد و طالبان حقيقت را با نشر احاديث در رسيدن به حقيقت اميدوار مى سازد.

نشر حديث ارزشى است كه عبدالعظيم در رى هم بدان اشتغال داشت و حتى در زمان اختفاى خويش، بدان همت مى گمارد. در برخى روايات، راوى متذكر مى شود كه اين حديث را از عبدالعظيم حسنى در رى شنيده است.(2)

ص: 113


1- . كافى، ج 1، كتاب الحجّة، باب 32، ح 6، ص 280.
2- . امالى طوسى، ص 494، مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 106.

6. كثرت روايت

رواياتى كه روايتگرى را ارزش معرفى مى كرد، به اندازه و كثرت آن نيز توجه داشت، بنابراين كثرت روايت ارزشى مضاعف خواهد بود. در شأن جمعى از راويان احاديث آمده است كه كثير الروايه بوده اند. حضرت عبدالعظيم حسنى مجموعه اى گسترده از روايات امامان را نقل مى كند كه باواسطه و يا بى واسطه از امام شنيده است.

در مسند حضرت عبدالعظيم بيش از صد روايت از مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم آمده است كه اين تعداد نشان از كثيرالروايه بودن اين راوى بزرگ دارد.

صاحب بن عبّاد، در رساله اش درباره شخصيت حضرت عبدالعظيم، درباره كثرت روايت وى مى نويسد:

«كثير الرواية و الحديث، يروى عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى و عن ابنه ابى الحسن صاحب العسكر عليهم السلام و لهما اليه الرسائل و يروى عن جماعة من اصحاب موسى بن جعفر و على بن موسى عليهم السلام . له كتاب يسميه كتاب يوم و ليلة و كتب ترجمتها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و قد روى عنه من رجالات الشيعه خلق كأحمد بن أبي عبداللّه البرقي و أبوتراب الروياني؛(1)

وى كثرت روايت و حديث دارد، از امام جواد و امام هادى عليهماالسلام روايت دارد.

او كتابى دارد به نام كتاب يوم و ليلة و باز كتابهايى دارد كه روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى نام دارد و عده اى از بزرگان شيعه از وى روايت كرده اند؛ چون احمد بن ابى عبداللّه برقى و ابوتراب رويانى».

گفتنى است با توجه به شرايط سخت زمانى امامان و كمى روايت از آنان، مجموعه روايات به دست آمده از حضرت عبدالعظيم، قطعا نشان كثيرالرواية بودن ايشان است به

ص: 114


1- . سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.

علاوه، قطعا روايات بسيارى از مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم به دست ما نرسيده و روايات موجود، بخشى از مجموعه عظيم روايى حضرت عبدالعظيم حسنى است.

7. مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم حسنى و مسند ارزشمند وى نشان از والائى اين شخصيت بزرگ دارد؛ چنان كه گويا همه ارزشها، بينشها و منشهاى اين راوى بزرگ در اين مجموعه تجلى كرده است. با نيم نگاهى به اين مجموعه بزرگ اين حقيقت روشن خواهد شد.

شيخ صدوق قدس سره مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم را با عنوان «اخبار عبدالعظيم» گردآورى كرده است.

در حدود چهل سال پيش مولف گرانقدر كتاب عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، 78 روايت را با عنوان مسند حضرت عبدالعظيم جمع آورى كرده است و همراه با ترجمه و مقدمه و مؤخره اى بسيار استوار و گويا به چاپ رسانده است.

مؤلفى ديگر، كتابى با نام الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده را در سال 1422ق به چاپ رسانده كه در آن، مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم همراه با تبويب ارائه شده است.

كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نيز در تلاش است تا مسند حضرت را كامل تر و جامع تر با فهرستى موضوعى فنى در اختيار علاقه مندان قرار دهد. در اين مسند تاكنون 118 روايت جمع آورى شده و چون نوزده روايتش تقطيعى و تكرارى است، در نتيجه حدود 99 روايت بدون تكرار در اين مسند كنگره گرد آمده است. اين مسند حدود بيست روايت، بيش از مسندهاى قبلى ارائه كرده است. بايد سه روايت ديگر را به اين نود و نه روايت افزود:

ص: 115

يك روايت از كتاب عبدالعظيم حياته و مسنده و دو روايت از كتاب الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده.

حضرت عبدالعظيم در مجموعه روايى اش كه ميراث وى محسوب مى شود، 26 روايت از امام جواد عليه السلام و نُه روايت از امام هادى عليه السلام و دو روايت از امام رضا عليه السلام نقل مى كند.

اينها رواياتى است كه ايشان بى واسطه از امامان عليهم السلام نقل كرده است. مجموع اين دسته 37 روايت مى شود:

اما روايات با واسطه وى، در حدود 65 روايت است.

مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم، كه تاكنون ما به 102 روايت از اين مجموعه دست يافته ايم، همه برگرفته از كتابهاىِ معتبر روايىِ شيعه است. گذشته از قرائنى بر درستى اين مجموعه روايى، كه اعتبار ويژه اى به اين مجموعه مى بخشد، اعتبار سندى مجموعه روايات وى نيز در حد بسيار بالايى است. بنابراين بر مبناى حجيت خبر موثوقٌ به كه مورد قبول اكثريت قريب به اتفاق عالمان و فقيهان شيعه است، روايات حضرت عبدالعظيم با توجه به مضمون، حضور در منابع معتبر روايى شيعه و با توجه به معاضدتهاى بسيار، اعتبار مطلوبى پيدا مى كند. ما بيش از اين درباره اين مجموعه روايى سخن نمى گوييم و تنها به ارائه فهرستى از اين مجموعه بسنده مى كنيم.

الف) روايات بى واسطه از امام

1. كبائر در قرآن

2. چند روايت تفسيرى

3. چند روايت درباره غيبت و ظهور حضرت مهدى (ارواحنا فداه)

4. چند روايت در شأن زيارت حضرت رضا عليه السلام

5. جايگاه امامت و ولايت در اسلام

6. حديث معراج و دسته هاى گوناگون زنانِ معذب

ص: 116

7. شانزده حكمت از كلمات اميرالمومنين عليه السلام

8. ميهمانى سلمان از ابوذر (دو مورد)

9. نهى از افراط در غضب

10. كراهت ازدواج و آميزش جنسى در برخى زمانها

11. دليل خلت حضرت ابراهيم عليه السلام

12. علت بوى بد مدفوع انسان

13. معناى رجيم

14. پيام حضرت امام رضا عليه السلام

15. خطبه ازدواج

16. انتساب گناه به بنده

17. توصيه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام در هنگام يمن رفتن

18. رعايت سطح عقل مردم و مدارا با مردم

19. سنت واجب و سنت مستحب

20. مريضى و آمرزش گناهان

21. مناجات موسى عليه السلام با خداوند

22. عرض دين بر امام هادى عليه السلام

23. دعاى رؤيت هلال ماه رمضان

24. دعاى تعويذ فرزند

25. تأويل يك آيه

26. ديدار با دوستان

27. چهار گفته حضرت على عليه السلام كه قرآن در تأييد آن نازل شده است.

28. مكاتبه حضرت عبدالعظيم حسنى

29. ايمان ابوطالب

ص: 117

30. داستان نوح عليه السلام و فرزندانش

31. داستان نوح عليه السلام و ابليس

ب) روايات با واسطه از امام

1. چند دستور دينى همراه با استناد قرآنى

2. تفسير برخى آيات:

- سبحان الله.

- يوم لايغنى مولى عن مولى شيئا و لاهم ينصرون الا من رحم اللّه.

- أوَلا يذكر الإنسان أنّا خلقناه من قبل و لم يك شيئا.

- هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا.

- فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه.

- و اُوحى الى هذا القرآن لاُنذركم به و من بلغ.

- و تركهم فى ظلمات لايبصرون.

- ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم.

- وجوه يومئذٍ ناضرة إلى ربّها ناظرة.

- الّو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم ماءً غدقا.

- إنّ فى ذلك لايات للمتوسّمين و إنّها لبسبيل مقيم.

- أولى لك فأولى ثمّ أولى لك فأولى.

- ثمّ ليقضوا تفثهم.

- لئن أشركت ليحبطن عملك.

- كذّبوا باياتنا كلّها.

- فآمنوا باللّه و رسوله و النور الذي أنزلنا.

- قل للذين آمنوا يغفروا للذين لايرجون أيّام اللّه.

ص: 118

3. بيان شان نزول و قرائت در چند آيه:

- و لو أنّهم فعلوا ما يوعظون به.

- فبدّل الذين ظلموا قولاً غير الذي قيل لهم.

- و تعيها اُذن واعية.

- إنّ الذين كفروا و ظلموا.

- يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم.

- فأبى أكثر الناس إلاّ كفورا.

- قل الحق من ربكم.

- هذا صراط عليٍّ مستقيم.

- قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون.

4. خطبه موعظه اى اميرالمومنين عليه السلام .

5. حديث لوح.

6. امور وابسته به قضا و قدر الهى.

7. وجوب روزه رمضان با رؤيت هلال و حكم روزه يوم الشك.

8. پذيرش از امامان صادق عليهم السلام .

9. شكر مخلوق.

10. مدح آب كشى از چاه زمزم.

11. سكوت از لغو

12. كشندگان پيامبران

13. درباره زنان

14. كشتن شتر مريض

15. علت مخالفت با شيعه

16. انواع نشستن

ص: 119

17. نماز در مكان تصوير دار

18. زكات نگرفتن مستحق

19. تحريف زدائى از يك خبر

20. محبت به خدا، پيامبر و خويشان وى

21. نور امام در دلهاى مؤمنان

22. فضيلت زيارت با معرفت حضرت رضا عليه السلام در توس.

23. يك گام در راه زيارت امام حسين عليه السلام

24. تيمم با خاك راه

25. گريه آسمان و زمين بر امام حسين عليه السلام

26. گريه آسمان و زمين بر يحيى سلام اللّه عليه و امام حسين عليه السلام

27. نُه نام از نامهاى حضرت زهرا عليهاالسلام

28. موسى بن جعفر عليه السلام فرزندشان على را رضا ناميدند

29. ارزش انتظار

30. چند شعر پندآموز در پاسخ به نامه مأمون

31. اولى الامر

32. قباله خريد خانه براى شريح

33. بروز ارزش عقيده به امامت در هنگام مرگ

34. وجوب اطاعت از امام واجب

35. پيامبر صلى الله عليه و آله و خوردن غذا با امام على عليه السلام

36. وظيفه ما، گفته امام زنده است

37. ترجيح حديث امام اخير

38. خواب ديدن ام سلمه

39. خواب امام رضا عليه السلام

ص: 120

40. درباره قم وا هل قم

41. گفتارى از ابوذر

42. تفسير آيات حج

43. نماز

44. مؤمن واقعى

ج) مهمترين روايات حضرت عبدالعظيم

1. كبائر در قرآن

2. جايگاه امامت در اسلام

3. حديث معراج و دسته هاى گوناگون زنان معذب

4. شانزده حكمت از كلمات اميرالمومنين عليه السلام

5. پيام حضرت رضا عليه السلام به شيعه

6. مناجات موسى عليه السلام با خدا و سؤالهايش از خداوند

7. عرض دين بر امام هادى عليه السلام

8. خطبه پندآميز اميرالمومنين عليه السلام در جمع ياران

9. روايت لوح

10. دعاى امام جواد عليه السلام در شب اول ماه مبارك رمضان پس از نماز مغرب

11. روايت امام زين العابدين عليه السلام درباره امامت، نام بردن تك تك امامان و درباره خصوص حضرت امام زمان سلام اللّه عليه در زمان غيبت

12. روايت چهار گفتار اميرالمومنين عليه السلام كه در قرآن آمده است.

13. روايت تفسير اضطرار و اقسام غير مذكّى

8. توثيق امام عليه السلام از وى

بسيارى از رجال و راويان، از سوى رجاليّونى چون نجاشى توثيق گرفته اند،

ص: 121

ولى راويان بزرگى چون حضرت عبدالعظيم حسنى چنان برجسته اندكه از امامان عليهم السلام توثيق دارند.

امام هادى عليه السلام با ديدن عبدالعظيم مى گويد: «مرحبا بك يا ابوالقاسم أنت ولّينا حقّاً»(1) و پس از آنكه عبدالعظيم دين خويش را بر امام عرض كرد، امام در تأييد دين وى مى گويد: «هذا واللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده فاثبت عليه(2)؛ به خدا سوگند اين همان دين خداست كه براى بندگانش پسنديده است، بر آن پايدار بمان». و آنگاه او را دعا مى كند كه «ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة».(3)

باز هنگامى كه نزد امام حسن عسگرى عليه السلام ، از عبدالعظيم حسنى صحبتى به ميان آمد، وى را چنين مى ستايد: «اگر عبدالعظيم نبود مى گفتم كه على بن حسن بن زيد بن حسن فرزندى از خود باقى نگذاشته است».(4) مى نگريد كه توثيق حضرت عبدالعظيم، توثيق معمولى و عادى رجالى نيست؛ اين توثيق از سوى امام معصوم عليه السلام و در اوج آن است. بنابر اين رواياتى كه عبدالعظيم در سند آن باشد، از جهت وى موصوف به صحت خواهد بود.

حال بنگريد كه محقق ميرداماد، چگونه از اين حقيقت دفاع مى كند و اين سخن را كه عبدالعظيم توثيق رجالى ندارد و بدين جهت رواياتش را وصف صحت نمى گيرد، چگونه مى كوبد! وى مى نويسد:

من الذايع الشايع أنّ طريق الراوية من جهة أبي القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بمسحد الشجرة بالرى رضى اللّه تعالى عنه و أرضاه من الحسن؛ لأنّه ممدوح غيرمنصوص على توثيقه.

و عندي أنّ الناقد البصير و المتبصّر الخبير يستهجنان ذلك و يستقبحانه جدّا و لو

ص: 122


1- . مسند كنگره، ح 83.
2- . مسند كنگره، ح 83.
3- . مسند كنگره، ح 83.
4- . عزيزاللّه عطاردى قوچانى، عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، ص 25.

لم يكن له الاّ حديث عرض الدين و ما فيه من حقيقة المعرفة و قول سيّدنا الهادى أبي الحسن الثالث عليه السلام :«يا أباالقاسم! أنت وليّنا حقّاً». مع ماله من النسب الظاهر و الشرف الباهر لكفاه؛ اذ ليس سلالة النبوة و الطهارة كأحد من الناس اذا ما آمن و اتقى و كان

عند آبائه الطاهرين مرضيّا مشكورا... .(1)

معروف و مشهور است كه سند روايت از جهت ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى كه در مسجد شجره در رى مدفون است، حَسَن خواهد بود؛ چون عبدالعظيم ممدوح است، ولى تصريحى به وثاقت وى نشده است. من بر اين باورم كه ناقد بينا و روشن دل آگاه، اين سخن را زشت مى دانندو جدا تقبيح مى كنند و اگر نبود جز همان روايت عرض دين و حقيقت شناختى كه در آن آمده و گفته سرور ما امام هادى ابوالحسن ثالث عليه السلام او را كافى بود. امام هادى عليه السلام فرمود: اى ابوالقاسم! تو به حق، ولىّ ما هستى به علاوه، حضرت عبدالعظيم نسبى آشكار و شرافتى روشن دارد؛ چرا كه سلاله نبوت و طهارت چون يك فرد معمولى از مردم نيست، اگر ايمان و تقوى پيشه سازد و در نزد پدران پاكش پسنديده و قابل تقدير باشد.

بدين دليل است كه حضرت آيه اللّه العظمى خويى قدس سره، فقيه و رجالى بزرگ، كه در پذيرفتن توثيق رجال بسيار سختگير است، پس از نپذيرفتن روايتى كه عبدالعظيم بى واسطه از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده، مى نويسد:

«والذى يهوّن الخطب أنّ جلالة مقام عبدالعظيم و إيمانه و ورعه غنيّة عن التشبث في إثباتها بأمثال هذه الروايات الضعاف(2)؛ آنچه كه مشكل را آسان مى سازد، اين است كه والايى مقام عبدالعظيم و ايمان و ورع وى نياز ندارد كه براى اثبات آن به اين روايات ضعيف تمسك جوييم».

هم اكنون شايسته است در اين جمله امام هادى عليه السلام درباره حضرت عبدالعظيم

ص: 123


1- . الرواشح، ص 86.
2- . معجم رجال الحديث، ج 11، ص 54.

تأمل كنيم كه فرمود: «مرحبا بك أنت وليّنا حقّا؛ خوش آمدى آغوشم براى تو گشوده است تو به راستى ولىّ مايى».

براى توضيح اينكه ولى امامان بودن چه مفهوم و محتوايى دارد، نگاهى بيفكنيد به گفتار امام باقر عليه السلام با جابر بن يزيد جعفى. امام باقر عليه السلام در وصيت طولانى خويش به جابربن يزيد جعفى مى فرمايد:

«واعلم بأنّك لاتكون لنا وليّا حتّى لو اجتمع عليك أهل مصرك و قالوا: إنّك رجل سوء لم يخزنك ذلك ولو قالوا إنّك رجل صالح لم يسرّك ذلك ولكن اعرض نفسك على كتاب اللّه. فإن كنت سالكا سبيله زاهدا في تزهيده راغبا في ترغيبه خائفا من تخويفه.فاثبت و بشر؛ فإنّه لايضرك ما قيل لك و إن كنت مبائناً للقرآن فما ذاالذي يغرك من نفسك. إنّ المومن معنّى بمجاهدة نفسه ليغلبها على هواها. فمرّة يقيم أودها و يخالف هواها في محبه اللّه و مرّة تصرعه نفسه فيتّبع هواها فينعشه اللّه فينتعش و يقيل اللّه عثرته فيتذكّر و يفزع إلى التوبة و المخافة فيزداد بصيرة و معرفة لما زيد فيه من الخوف و ذلك بأنّ اللّه يقول:

«إنّ الذين اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فإذا هم مبصرون»(1)؛

اى جابر !بدان كه تو ولى ما نيستى تا آنكه اگر همه مردم ديارت بر ضد تو اتفاق كنند و همه درباره تو بگويند كه تو مرد بدى هستى، اين تو را محزون نسازد و اگر بگويند كه تو فرد شايسته اى هستى، اين هم تو را شاد نسازد (سخن مردم ملاك نيست)؛ بلكه بايد خويش را بر قرآن عرضه كنى. اگر راه قرآن را مى روى و آنجا كه قرآن دعوت به زهد مى كند زهد مى ورزى و در موردى كه ترغيب مى كند تمايل نشان مى دهى و از بيم دهى قرآن بيم مى گيرى، پس ثابت و استوار باش و بشارت باد تو را؛ چرا كه آنچه درباره تو گفته شده است، آسيبى به تو نمى رساند و امّا اگر از قرآن جدا افتاده اى، پس اين چه است كه تو را درباره خودت مغرور ساخته است.

ص: 124


1- . تحف العقول، باب ماروى عن أبيجعفر الباقر عليه السلام ، حديث اوّل.

مؤمن به جهاد با خويش اهتمام مى ورزد تا بر هواى خويش پيروز گردد. گاه كجى خود را راست مى كند. و در راه محبت خدا با هواى خويش مخالفت مى ورزد و گاه نفس وى او را زمين مى زند و او در پى هواى خود حركت مى كند، ولى خداوند او را زنده مى سازد و او زنده مى شود و خداوند لغزش وى را جبران مى كند و مؤمن متوجه مى شود و توبه مى كند و از عقاب خداوند به هراس مى افتد و بينايى و معرفت او به دليل فزونى يافتن ترس در او، فزونى مى يابد. و اين حقيقت بر پايه آن است كه خداوند مى گويد: پرهيزكاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان مى شوند متذكر مى گردند و ناگهان بينا مى شوند».

بنابر گفته امام باقر عليه السلام ولىّ امامان عليهم السلام كسى است كه حرف مردم كوچك ترين تأثيرى در او نگذارد. و تنها خويش را بر پايه كتاب خدا ساخته باشد و در اين راه پيوسته در جهاد با نفس باشد از اين سخن امام باقر عليه السلام ، فهميده مى شود كه شخصيت حضرت عبدالعظيم چه تعالى و اوجى دارد!

ولىّ واژه اى است كه هم به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام اطلاق ميشود و هم از اين سو درباره مردمى ويژه. در آن سو، معناى مطاع بودن را مى رساند و در اين سو، معناى مطيع بودن را.

حضرت عبدالعظيم ولىّ امامان است؛ يعنى دوست نزديك و مطيع و پيرو امامان عليهم السلام است و آنان را مطاع خود مى داند.

در روايتى ديگر، ولىّ امامان چنين تفسير مى شود:

«... من كان للّه مطيعا فهو لنا وليّ و من كان للّه عاصيا، فهو لنا عدوٌ. ما تنال ولايتنا الا بالعمل و الورع(1)؛

در اين روايت امام به جابر مى گويد، هر كس مطيع خداوند است او ولىّ ما است

ص: 125


1- . كافى، ج 2، باب الطاعة و التقوى، ح 2.

و هر كس خدا را عصيان مى كند، او دشمن ما است ولايت ما جز با عمل و ورع دست يافتنى نيست».

باز در روايتى مى خوانيم: «يا جابر! من أطاع اللّه و أحبّنا فهو وليّنا؛ اى جابر كسى كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست بدارد، ولىّ ما است».

از آنچه گفته شد؛ فهميده مى شود كه جمله «انت ولينا حقّا» و ارجاع و اعتماد امام به وى، تا چه ميزان وثاقت حضرت عبدالعظيم را مى رساند.

9. دعاى معصوم عليه السلام در حق او

دعاى امام معصوم مستجاب است و اگر در حق كسى دعاكند به استجابت مى رسد. اين يك نكته درباره اصل دعا از سوى امام معصوم. نكته ديگر اينكه امام چه دعايى در حق عبدالعظيم حسنى كرده است. توجه به مضمون و محتواى دعاى امام نيز بسيار مهم است و ارجمندى حضرت عبدالعظيم را در نگاه امام ترسيم مى كند. به علاوه، مورد دعاى معصوم قرار گرفتن خود از ارزشهايى ويژه است؛ چون دعا نشانه رضايت دعاكننده از كسى است كه دعا مى شود.

بنگريد: «ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و الآخرة؛ خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار در دنيا و آخرت استوار و ثابت سازد».

در آيه 27 از سوره ابراهيم مى خوانيم:

«يثبّت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة»؛ خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان استوار ميدارد، هم در اين جهان و هم در سراى ديگر».

اين تثبيت الهى و اين دعاى معصوم است كه كار مومن را كامل مى سازد و او را مصونيت مى بخشد. باقيماندن بر اين دين پيراسته و اين ايمان آراسته و پايدارى بر آن، چيزى است كه بالاتر از آن تصور نمى شود لذا امام عليه السلام به حضرت عبدالعظيم

ص: 126

مى فرمايد: بر اين دين استوار بمان و آن گاه وى را دعا مى كند كه خداوند او را در دنيا و آخرت با اين ايمان استوار و پايدار بدارد.

يافتن دين حق و پسنديده و پايدارى بر آن تا قيامت ارزشمندترين ارزشها است.

و حضرت عبدالعظيم حسنى اين دين حق و پسنديده را يافته و امام عليه السلام او را در اين جهت تأييد كرده واز آن سو براى اينكه بر اين دين پايدار بماند؛ دعاى حضرت همراه او است.

10. دين مرضى

امام هادى عليه السلام درباره دين حضرت عبدالعظيم فرمود: هذا و اللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده؛ به خدا سوگند اين دين، دين مرضى خداوند است.

صاحب بن عباد درباره حضرت عبدالعظيم مى نويسد: «ذو ورع و دين... عالم بامور الدين...».(1)

دين دارى و دين شناسى از ارزشهاى شخصيت عظيم الشان حضرت عبدالعظيم است.

دين مرضى دين تكميل شده با ولايت است. قرآن بر اين سخن تصريح دارد:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»؛(2) «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم».

دين مرضى دين تكميل شده با ولايت و حاكميت امام است.

بنگريد: «وليمكّن لهم دينهم الذى ارتضى لهم»؛(3) «و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت».

ص: 127


1- . خاتمه مستدرك به نقل از رساله صاحب بن عباد.
2- . سوره مائده 5، آيه 3.
3- . سوره نور 24، آيه 55.

مهم اين است كه حضرت عبدالعظيم دين مرضى را برگزيده است؛ چون دين غيرمرضى، يعنى دين منهاى ولايت و امامت، حتى براى سخت كوشترين ناسكان ارزش ندارد.

دردين غيرمرضى ناسك ومتهتك همسانند وتنهابراى ناسك رنجى بيهوده مانده است.

11. تسليم بودن

حقيقت دين همان تسليم بودن در برابر خدا و حجتهاى الهى است: «إنّ الدين عنداللّه الإسلام»؛(1) «دين در نزد خدا اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است.» اين تسليم بودن برخاسته از فهم درست و سرشت پاك فرد است. هر قدر كه فرد فهيم تر و پاك تر باشد، خصلت تسليم وى در برابر خداوند و حجتهاى او بيشتر خواهد شد.

دين باوران فهيم كه از طهارت و پاكى ويژه اى برخوردارند به اين خصلت دست مى يابند و روح تسليم در آنان موج مى زند. برخى مى پندارند كه تعبّد و تسليم نشان ضعف فكرى و نارسايى درك فرد است؛ ولى چنين نيست؛ تعبّد و تسليم در برابر خداوند و حجتهاى الهى نشان اوج فهم و پاكى است.

قدرت فهم و شناخت بالاى خدا و حجت هاى الهى انسان را به كرنش وا مى دارد و پايه هاى تسليم را در او محكم مى سازد.

در آيه 7 از سوره آل عمران مى خوانيم: «والراسخون في العلم يقولون آمنا باللّه كلّ من عند ربّنا».

اينكه اعتراف مى كنند و اقرار دارند، نشان رسوخ و عمق علم آنان است. دانشمندان پس از به اوج رسيدن در علم تازه اقرار به جهل مى كنند و اين اقرار نشان اوج علم و دركشان خواهد بود.

ص: 128


1- . سوره آل عمران 3، آيه 19.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«واعلم أنّ الراسخين فى العلم، هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيب الإقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب. فمدح اللّه تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمّى تركهم التعمق فيما لم يكلفهم البحث عن كنهه رسوخا؛(1) بدان، آنان كه در علم دين استوارند، خدا آنها را از فرو رفتن در آنچه كه بر آنها پوشيده است و تفسير آن را نمى دانند و از فرو رفتن در اسرار نهان، بى نياز ساخته است و آنان را از اين رو كه به عجز و ناتوانى خود در برابر غيب و آنچه كه تفسير آن را نمى دانند اعتراف مى كنند، ستايش فرموده و ترك ژرف نگرى آنان در آنچه كه خدا بر آنان واجب نساخته را راسخ بودن در علم شناسانده است. پس به همين مقدار بسنده كن و خدا را با ميزان عقل خود ارزيابى مكن».

آرى، رها كن كسانى را كه مى پندارند همه چيز را مى فهمند و يا مى توانند بفهمند؛ اينان واقعا نمى فهمند.

اين از درك بالاى فرد است كه مى فهمد همه حقائق دست يافتنى نيست و ما حقائق مافوق علم و عقل داريم كه با تسليم در برابر وحى به دست مى آيد اينان مى فهمند كه بايد در برابر خدا و حجت هاى وى تسليم باشند. تسليم نشان معرفت و شناخت است.

الامام الباقر عليه السلام :

«أحقّ من خلق اللّه بالتسليم لما قضى اللّه من عرف اللّه؛(2)

كسى كه خدا را شناخت، از همه به تسليم در برابر قضاى الهى سزاوارتر است».

عبدالعظيم حسنى سرشار از اين روح تسليم است و اساسا مشخصه ارزش آفرين و ويژگى مشهود اين راوى بزرگ همان تسليم و تعبّد او در برابر خداوند و حجتهاى

ص: 129


1- . نهج البلاغه، خطبه 91.
2- . ميزان الحكمة، ج 2، ص 1354، ح 8869.

الهى است. اين ويژگى را با كمترين نگاه به زندگى اين عبد بزرگ همه مى يابند. ما به برخى از آنچه اين را تسليم مى نماياند، اشاره مى كنيم:

الف) درك محضر امام و دانش پذيرى از امام

ب) پرسش از امام چه حضورا و چه كتبا

پ) عرض دين خويش بر امام

ت) تأييد ويژه امام از او و شهادت امام بر اينكه حضرت عبدالعظيم حسنى به حق ولىّ امام است.

ث) ارجاع و اعتماد امامان به وى

مناسب است به اسوه ديگرى از تسليم منشان اشاره كنيم:

امام صادق عليه السلام درباره عبداللّه بن ابى يعفور فرمود: «ما وجدت أحداً يقبل وصيّتي و يطيع أمري إلاّ عبداللّه بن أبي يعفور(1)؛ كسى را كه سفارش مرا بپذيرد و دستورم را اجرا كند، جز عبداللّه بن ابى يعفور نمى شناسم».

در روايتى آمده است كه عبداللّه بن ابى يعفور به امام صادق عليه السلام گفت: اگر يك انار را دو نيم كنيد و شما بگوييد كه اين نيم حرام و اين نيم حلال است مى پذيرم كه همان را كه شما حلال گفته ايد حلال و همان را كه حرام گفته ايد حرام است. امام صادق عليه السلام دو مرتبه فرمود: خداوند تو را رحمت كند.(2)

شناخت ژرف و عميق از حجت خدا، زمينه ساز چنين تسليم و تعبدى است.

12. عبادت

نجاشى درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از احمد بن محمدبن خالد برقى نقل مى كند كه عبدالعظيم پس از آن كه از چنگ سلطان زمان فرار كرد و به رى آمد، در

ص: 130


1- معجم رجال الحديث، ج 11، ص 104-105.
2- . همان.

خانه مردى از شيعيان در سكّة الموالى ساكن شد و در آنجا به عبادت اشتغال ورزيد. روزها روزه داشت و شبها را به عبادت مى پرداخت؛ چنان كه نقل شده است: «و كان (فكان) يعبد اللّه في ذلك السرب و يقوم نهاره و يقوم ليله»(1) صاحب بن عباد نيز در شرح حال حضرت عبدالعظيم به اين ويژگى حضرت اشاره دارد و مى نويسد: «... عابد... و كان يعبداللّه عزّوجلّ في ذلك السرب يصوم النهار و يقوم اللّيل»(2)؛ عبادت خدا و روزه دارى و شب زنده دارى كار مردان خدا است؛ آنان كه در سويداى قلبشان حبّ خدا جا دارد و شور و هوايى ديگر به سر دارند. جّد اعلاى ما حضرت آيه اللّه العظمى شيخ محمدعلى صفائى حائرى قمى براى فرزندشان نقل كردند كه شبى از شبها براى نماز شب بيدار شدم ولى گويا حال برخاستن از بستر را نداشتم. در اين هنگام از بادگير خانه صدايى شنيدم كه مى گفت: برخيز! عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد.

عبادت سلوك صراط مستقيم است، خداوند مى فرمايد: «و أن اعبدوني هذا صراط مستقيم»؛(3) و مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است حضرت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه با عبادتى كه با كيفيت «احمزها(4)» و با كميت استمرار زينت يافته بود ره پوى صراط مستقيم بوده است.

13. امانتدارى

امانتدارى از خصلتهاى بنيادينى است كه ريشه بسيارى از فضيلتها و ارزش ها است. تأكيد بر اين فضيلت در آيات و روايات نشان ارزشمندى فوق العاده اين فضيلت است. شخيصتهاى بزرگى چون پيامبر صلى الله عليه و آله با اين وصف بزرگ ستوده شده اند.

برخى از احكام اسلام خاص مردان يا زنان است. حجّ از احكام خاص مستطيع

ص: 131


1- . رجال نجاشى.
2- . خاتمه مستدرك به نقل از رساله صاحب بن عباد.
3- . سوره يس 36، آيه 61.
4- . «افضل الاعمال احمزها».

است و بعضى از احكام مقيد به اسلام و ايمان است؛ ولى امانتدارى جزء قوانين بين المللى اسلام است؛ يعنى امانت را بايد به صاحب آن بازگرداند گرچه كافر حربى باشد و هيچ قيدى مانع از پرداخت امانت نمى شود، نه كفر امانت دهنده و نه فسق و نه چيز ديگرى.

پيامبر صلى الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين عليه السلام را در مكه گذاشتند تا امانتهاى حضرت را باز پردازند و امين از نخستين و افتخار آميزترين القاب پيامبر صلى الله عليه و آله است.

اين تخصيص نخوردن در امانتدارى و دقتهايى كه دين مقدس اسلام در پرهيز از افراط و تفريط درباره امانت كرده است، عظمت امانتدارى و ارزش شخص امين را مشخص مى كند. البته امانت، قلمرو گسترده ترى از حوزه مالى دارد.

از ويژگيها و صفات بارز و شهرت يافته حضرت عبدالعظيم حسنى امانتدارى است.

صاحب بن عبّاد در وصف كوتاه و پرمحتواى خود درباره شخصيت حضرت عبدالعظيم آورده است كه: «معروف بالأمانة»؛ امانتدارى آن حضرت از خصلتهاى شناخته شده و مشهورشان بوده است.

اعتماد و ارجاع امامان به وى حاكى از امين بودن اين شخصيت بزرگ است.

14. عمل به تقيّه

تقيّه يك عملكرد خردمندانه و محتاطانه براى پاسدارى از دين و دين مداران است. نقش تقيّه در گسترش دين و در پاسدارى از دين باوران چونان نقش هجرت و جهاد است. ما جلوه هاى گوناگون تقيّه را در گفتار و كردار پيشوايان دين مى نگريم و به نقش پوياى آن در سخت ترين شرايط ممكن پى مى بريم.

در زمان سلطه نيزه ها و بستن دهانها و شكستن قلمها و نابودى حقيقتها، تنها تقيّه است كه على رغم فشار، حقيقتها و حقيقت باوران را پاس مى دارد و زيركانه قلم را بر نيزه، حق را بر شمشير و حقيقت را بر سلطه پيروز مى گرداند.

ص: 132

روند تقيّه را مى توان از آغاز بعثت بررسى كرد. پنهان بودن دعوت، افشا نكردن حقايق و اسرار، همشكلى و همزيستى ظاهرى؛ اهل اديان و مكاتب، ابرازِ تبرّى نكردن، نفوذ و حضور در حلقه اى مخالف، از جلوه هاى تقيّه است.

زندگى حضرت عبدالعظيم با اين ارزش همراه بوده است؛ صاحب بن عبّاد مى نويسد:

«و خاف من السلطان فطاف البلدان على أنّه قيج ثمّ ورد الرىّ و سكن بساربانان في دار رجل من الشيعة في سكّة الموالي و كان يعبداللّه عزّوجلّ في ذلك السرداب يصوم النهار و يقوم الليل و يخرج مستترا فيزور القبر الّذى يقابل الآن قبره و بينهما

الطريق و يقول هو خير رجل من ولد موسى بن جعفر عليه السلام و كان يقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من الشيعة حتّى عرفه أكثرهم؛(1)

حضرت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه از بيم سلطان به گردش در شهرها به عنوان پيك پرداخت. آن گاه به رى آمد و در محله ساربانان در خانه مردى شيعى در سكة الموالى سكونت كرد و در آن سرداب به عبادت خدا مشغول شد. روز را روزه مى گرفت و شب خيزى داشت و پنهان و ناشناس از خانه بيرون مى آمد و به زيارت قبرى مى رفت كه امروز روبه روى قبر خود ايشان است و ميان اين دو قبر راه است و مى فرمود: اين قبر مردى از فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است و اين چنين خبر حضرت عبدالعظيم حسنى به شيعيان تك تك مى رسيد تا آنكه اكثر شيعيان از حضور ايشان باخبر شد».

15. اعتماد و ارجاع امام به وى

«و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا؛ فإنّهم حجّتى عليكم و أنا حجه اللّه عليهم؛(2)

ص: 133


1- . خاتمه مستدرك، به نقل از رساله صاحب بن عبّاد.
2- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 101، چاپ اسلاميه، كتاب القضاء، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 9.

در حوادثى كه پيش مى آيد، به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ چرا كه آنان حجّت من بر شما و من حجّت خدا بر آنان هستم».

«روى ابوتراب الرويانى قال: سمعت أبا حمّاد الرازى يقول: دخلت على عليّ بن محمّد عليه السلام بسرّ من رأى. فسألته عن أشياء من الحلال و الحرام. فأجابنى فيها. فلمّا ودّعته، قال لي: يا حمّاد! إذا اشكل عليك من أمر دينك بناحيتك، فسل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و اقرأه منّي السلام؛(1)

ابو حماد رازى گويد: در سرّ من رأى به خدمت امام هادى7 رسيدم و سؤالاتى درباره حلال و حرام از ايشان كردم و ايشان جواب دادند چون با ايشان وداع كردم حضرت به من فرمود: اى حمّاد هر زمان كه در منطقه ات چيزى از امور دينى بر تو مشكل شد درباره اش از عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى بپرس و سلام مرا نيز به او برسان».

ارجاع هاى امامان حاكى از آن است كه آن شخصيت كاملاً شايسته بوده و اهليّت آن را داشته كه شيعه در مشكلات دينى اش به او مراجعه كند.

با يك بررسى ساده، روشن مى شود كه ارجاعهاى امامان به چه گونه افرادى است؛ بنگريد به: ارجاع به زكريّا بن آدم، ارجاع به ابان، ارجاع به يونس بن عبدالرحمن، ارجاع به زراره، ارجاع به محمّدبن مسلم ثقفى، ارجاع به ابابصير.

«امام رضا عليه السلام در پاسخ به سؤال على بن مسيّب كه مى پرسد: فاصله ام دور است و هر زمان نمى توانم محضرتان شرفياب شوم، معالم دينم را از چه كسى بپرسم؟ مى فرمايد: از زكريّا بن آدم قمى كه بر دين و دنيا مأمون است، بپرس».(2)

امين بر دنيا و امين بر دين بودن اوج اخلاق و علم زكريّا بن آدم قمى را مى رساند و از اين حديث به دست مى آيد كه چه شخصيتهاى برجسته اى و با چه شرايطى مورد ارجاع امامان قرار مى گرفته اند.

ص: 134


1- . خاتمه مستدرك به نقل از رساله صاحب بن عباد.
2- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 106، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 27.

حضرت صادق عليه السلام فيض بن مختار را به زراره ارجاع مى دهد و به او مى گويد:

«"إذا أردت حديثا فعليك بهذا الجالس" و أومأ إلى رجل من أصحابه. فسألت أصحابنا عنه. فقالوا: زرارة بن أعين؛(1)

اگر حديث خواستى، بر تو باد به اين فردى كه نشسته است و اشاره فرمود به يك نفر از ياران خويش فيض گويد: از يارانمان پرسيدم اين كيست؟ گفتند: زرارة بن اعين است».

ارجاع در ميان فقيهان معناى والايى دارد. اينكه يك فقيه بزرگ حتّى مسئله اى را به فقيه ديگرى ارجاع دهد، از چنان ارزشى برخوردار است كه اعلميّت و برترى وى را در رتبه بعد از خود اثبات ميكند.

هم اكنون اگر امام معصومى به طور مطلق كسى را به عبدالعظيم حسنى ارجاع دهد و بگويد كه در مشكلات دينى به عبدالعظيم مراجعه كن؛ آيا شخصيّت ارزشمند و والاى او را نمى رساند؟ اين چنين است كه نجاشى پس از نقل ارجاع حضرت رضا عليه السلام به يونس بن عبدالرحمن مى نويسد: و هذه منزلة عظيمة(2)؛ اين موقعيت بس بزرگى است» براى يونس كه امام عليه السلام به وى ارجاع داده است.

عبدالعزيز بن المهتدى گويد:

«إنّي سألته فقلت انّي لا اقدر على لقائك في كل وقت فعمّن آخذ معالم ديني؟ فقال: خذ عن يونس بن عبدالرحمن؛(3)

عبدالعزيز بن مهتدى گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم من هميشه نمى توانم به ديدارتان نايل شوم؛ پس از چه كسى معالم دينم را بگيرم؟ حضرت فرمود: از يونس بن عبدالرحمن».

ارجاع مكرّر امام صادق عليه السلام به ابان بن تغلب، شخصيتى كه سه امام را درك

ص: 135


1- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 104، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 19.
2- . رجال نجاشى، ص 447.
3- . رجال نجاشى، ص 447.

كرده و سى هزار حديث تنها از امام صادق عليه السلام روايت كرده است، نيز حكايت از منزلت ابان دارد.

گفتنى است ارجاعهاى مطلق، اوج و ارج بيشترى دارد و شخصيت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه از چنين ارجاعى بهره مند است و او را در رديف راويان بزرگ و بى مانند قرار مى دهد.

16. مأموريّت پيام رسانى

در قلمرو اديان الهى سفارت يكى از مأموريّتهايى بوده است كه در كنار رسالت و پا به پاى رسالت براى گسترش پيام در رساندن حقيقت جلوه كرده است. حضرت عيسى عليه السلام سفير به انطاكيه مى فرستد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى رساندن پيام آن حضرت به مراكز قدرت و هر كدام از امامان نيز سفيرانى داشته اند.

از سويى هم چنان كه وارد شده: «رسولك ترجمان عقلك»(1) سفير و فرستاده تو نشان دهنده خردورزى تو است. از اين رو، گزينش سفير به وسيله امام معصوم نشان لياقت و نمود عظمت مُرسِل است؛ آن گونه كه پيامبران و اوصياى الهى نشان عظمت خداوند متعال بوده اند و با عظمت خويش عظمت او را بازگو كرده اند.

گزينش حضرت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه از سوى حضرت رضا عليه السلام جلوه دگرى از عظمت و ارزشمندى او است. در روايتى از حضرت رضا عليه السلام مى خوانيم:

«يا عبدالعظيم! أبلغ عنّي أوليائي السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً، و مرهم بالصدق في الحديث و اداء الأمانة، و مرهم بالسكوت و ترك الجدال فيما لا يعنيهم و إقبال بعضهم على بعض و المزاورة؛ فانّ في ذلك قربة إلىّ، و لا يشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم بعضا؛ فانّى آليت على نفسى أنه من فعل ذلك و أسخط

ص: 136


1- . نهج البلاغه، حكمت 301.

وليّا من أوليائى دعوت اللّه ليعذّبه في الدنيا أشدّ العذاب و كان في الآخرة من الخاسرين، و عرّفهم أنّ اللّه قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسيئهم إلاّ من أشرك به أو آذى وليّا من أوليائى أو أضمر له سوءً؛ فإنّ اللّه لا يغفر له حتّى يرجع عنه فإن رجع و إلاّ نزغ روح الإيمان عن قلبه و خرج عن ولايتى و لم يكن له نصيبا فى ولايتنا و أعوذ باللّه من ذلك؛(1)

عبدالعظيم حسنى از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: اى عبدالعظيم! دوستان مرا از جانب من سلام برسان و به آنان بگو: شيطان را به دلهاى خويش راه ندهند و آنان را به راستگويى در گفتار و اداى امانت امر كن. و نيز آنان را به سكوت، ترك منازعه و جدال در كارهاى بيهوده، توجه به يكديگر و به ديدار يكديگر رفتن دستور بده؛ چرا كه اين كار مايه قرب به من است. دوستان من نبايد به مخالفت و دشمنى با يكديگر خود را مشغول سازند؛ چون من با خويش پيمان بسته ام كه هر كس چنين كارى كند و يكى از اولياى مرا خشمگين سازد دعا كنم و از خداوند بخواهم تا او را در دنيا به شديدترين عذاب مجازات كند و او در آخرت از زيانكاران باشد. دوستان مرا متوجه ساز كه خداوند نيكوكاران آنان را آمرزيده و از بدكاران آنان درگذشته است، مگر كسى كه براى خداوند شريك گيرد و يا ولى اى از اولياى مرا آزار دهد و يا در دل كينه و عداوت او را نهان دارد و تا از اين كار برنگردد خداوند او را نمى بخشد و اگر بازنگردد، خداوند روح ايمان را از قلبش در آورد و از ولايت من بيرون رود و بهره اى از ولايت ما را نداشته باشد. من از اين امر به خداوند پناه مى برم».

17. بى شبهه بودن شخصيّت حضرت عبدالعظيم

برخى از اصحاب امامان على رغم تقرّب، نجابت، صداقت و پيشينه افتخارآميز، در

ص: 137


1- . مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، ح 50، به نقل از اختصاص شيخ مفيد، ص 247.

بعضى از عملكردها مورد نقد شديد برخى از امامان عليهم السلام قرار مى گرفته اند؛ مثلاً با اينكه على بن يقطين يك عامل محبوب، نفوذى، كاردان و كارساز در دربار عباسى بود، هنگامى كه به مدينه آمد و اجازه تشرّف خواست، به او اجازه ندادند. همچنين گويا احمدبن اسحاق، با داشتن عنوان وكالت، صداقت و پيشينه اعتمادآميز، هنگامى كه به محضر مقدّس امام حسن عسكرى عليه السلام رسيد به او اجازه ورود ندادند. ابوالاسود دوئلى با كمال قرب وى به اميرالمؤمنين عليه السلام از سوى حضرت عزل مى شود. عثمان بن مظعون از سوى پيامبر توبيخ شده؛ چرا كه او لذّت برى از زنان را ترك كرد. همسرش به رسول خدا شكايت برد و پيامبر عثمان را از اين كار باز داشت.(1)

برخى ديگر ازاصحاب پيامبر وامامان عليهم السلام ، گاه به عملكردمعصوم انتقاد مى كردند و به زعم خويش در فكر تصحيح بودند كه اين باز نشان پايين بودن معرفت و بينش آنان بود.

حضرت عبدالعظيم حسنى در هيچ كدام از اين دو گروه نبود؛ او در زمره تسليمان محض امامت بود و در طول مصاحبت و همراه اش با چند امام، نقطه منفى از او ديده نشد كه اين نشان اوج معرفت و اوج تسليم او است.

18. اختفا و شهادت احتمالى

باتوجّه به تعقيب و مراقبت مأموران عباسى از حضرت عبدالعظيم و با توجه به هجرت، آوارگى و اختفاى ايشان از دست سلطه عباسى در رى و با توجه به نقش عظيم ايشان، شهادت آن حضرت دور از گمان نيست. شاهدى كه اين گمان را تقويت مى كند، شهادت همگنانان ايشان است. به علاوه، تشبيه زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى سلام الله عليه به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ، كه سمبل مظلوميت و شهادت است، احتمال به شهادت رسيدن ايشان را تقويت مى كند.

ص: 138


1- . معجم رجال الحديث، ج 12، ص 140.

در كتاب الشجرة المباركة فى الانساب الطالبية، (ص 64) آمده است كه: عبدالعظيم در رى كشته شد و مزار او بدان جا معروف و مشهور است.(1)

به هر حال هجرت نيز، همچون جهاد امرى مقدس است و اجر فراوانى دارد. خداوند عزوجل مى فرمايد: «و من يخرج من بيته مهاجرا إلى اللّه و رسوله ثمّ يدركه الموت فقد وقع أجره على اللّه»؛(2) «و هر كس به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او از خانه خود بيرون رود و سپس مرگش فرا رسد پاداش او بر خدا است».

گفتنى است كه نجاشى و صاحب بن عباد، مرگ اين راوى بزرگ را در پى مريضى ايشان گفته اند و اشاره اى به شهادت ايشان نداشته اند.(3)

19. ملجأ بودن قبر حضرت عبدالعظيم حسنى

در ميان قبور فراوانى كه زيارت مى شوند، قبر عبدالعظيم حسنى پس از امام معصوم موقعيت بسيار ويژه اى را دارا است، چون:

الف) وى پس از امام معصوم، از بزرگ ترين امامزاده هايى است كه زيارت شده اند.

ب) بسيارى از صالحان، سالكان و عالمان بزرگ تشيّع وصيت كرده اند كه در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شوند و آرزوى اين همجوارى نشان عظمت حضرت عبدالعظيم است.

پ) در تاريخ سياسى ايران، بسيارى از گلايه مندان از حكومتها و يا كسانى كه مورد تعقيب سلطه ها بوده اند، در حرم عبدالعظيم حسنى بست مى نشسته اند و شكوه حرم عبدالعظيم و احترام و حرمت آن مانع از تعقيب و شكنجه وآزار آنان مى شد.

ت) عنايت يافته گان و توسل جسته گان به قبر عبدالعظيم حسنى در طول تاريخ بسيارند و اين عنايتها و كرامتها نشان مقام عظيم حضرت عبدالعظيم است.

ص: 139


1- . به نقل از مقاله (عظمت و شخصيت حضرت عبدالعظيم از ديدگاه امامان و عالمان) نوشته دكتر سيد جعفر شهيدى.
2- . سوره نساء 4، آيه 100.
3- . رجال نجاشى و خاتمه مستدرك.

حضرت عبدالعظيم حسنى از معدود ساداتى است كه هم جلالت قدر فوق العاده اى داشته و هم قبرشان مشخص و معروف بوده است؛ چرا كه عده اى از نوادگان امامان عليهم السلام چندان برجسته نيستند و عده اى كه شخصيت فوق العاده دارند قبرشان مشخص نيست و در محل قبر آنان اختلاف است، چون على بن جعفر. ولى حضرت عبدالعظيم هم شخصيت بلندمرتبه اى دارد و هم قبرش قطعى، مشخص و معين است اين دو جهت، قبر اين سلاله پيامبر را برجسته و ملجأ ساخته است.

20. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

صاحب بن عبّاد درباره فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم مى نويسد:

«دخل بعض أهل الري على أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام فقال: أين كنت؟ فقال: زرت الحسين صلوات الله عليه.

فقال: أما إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم. لكنت كمن زار الحسين عليه السلام ؛(1)

فردى از اهل رى خدمت امام هادى عليه السلام رسيد. حضرت از او پرسيد: كجا بودى؟ پاسخ گفت: به زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفته بودم. حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شما است زيارت كنى، چون كسى هستى كه حسين عليه السلام را زيارت كرده باشد».

محقق ميرداماد در الرواشح مى نويسد:

«و فى فضل زيارته روايات متظافرة قد ورد من زار قبره و جبت له الجنة؛(2) درباره فضيلت زيارت عبدالعظيم روايات بسيارى آمده است. در روايت است كه هركس به زيارت قبر وى برود، بهشت بر او واجب مى شود».

اينكه زائر قبر حضرت عبدالعظيم حسنى بهشتى مى شود و زيارت قبر آن

ص: 140


1- . سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.
2- . سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.

حضرت چونان زيارت قبر سيد شهيدان حسين بن على عليه السلام ارزش مى يابد، نشان شخصيت ارجمند و ارزشمند صاحب قبر است.

بى جهت نيست كه تشبيه زيارت او به زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام اين حدس را در انسان قوى مى سازد كه اين بزرگ مرد از سلاله آل محمد عليهم السلام در نهايت به فوز شهادت نائل آمده است، آنگونه كه برخى بدان اشاره كرده اند.

شخصيتى كه دارنده ارزشهاى فراوان است، پاره تن پيامبر است، نسب او با چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد، از مدينه و ديار خويش هجرت مى كند، آواره شهرها مى گردد و مدتها در رى مخفيانه به سر مى برد و شيعه كم كم با او آشنا مى شود و به محضرش راه مى يابد؛ چنين شخصيت بزرگ و شناخته شده اى كه از سوى حكومت وقت به جرم دوستى با خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مورد تعقيب است و در شهرها به عنوان نامه رسان مى چرخد، تا از دشمن در امان بماند؛ آيا با اين همه، احتمال نمى رود كه وى پس از شناخته شدن در رى و اقبال شيعه به وى، از سوى حكومت و به دست ظالمان به شهادت رسيده باشد.

و آيا تشبيه زيارت او به زيارت سيدالشهداء عليه السلام اشاره تلميحى به اين پايان فوزبخش شهادت نيست.

او كه هم حسنى و هم حسينى است از جد بزرگوار خويش امام حسين عليه السلام فرار و آوارگى را به ارث برده است.

چون امام حسين عليه السلام كه مأمنى نداشت و از سوى دشمن در تعقيب بود، تا آنجا كه خانه خدا و مكه نيز براى او امن نبود، از شهر و ديار خويش مى گريزد و در شهرها آواره مى شود. و هيچ بعيد نيست كه در پايان نيز چون سيدالشهداء عليه السلام به شهادت برسد.

آيا با وجود اين همه فضائل، تشبيه زيارت او به زيارت سيدالشهداء عليه السلام استبعادى

ص: 141

دارد؟ و چنانكه در برخى از گفته ها ديده شده، اين تشبيه براى ايشان سنگين است؟ آيا اگر گفته شود كه زيارت قبر پاره تن پيامبر، چونان زيارت قبر پيامبر است، چنين تشبيهى درست نيست؟ وجه شباهت در اين تشبيه بسيار روشن است:

همين كه بهشت براى زائر او واجب مى شود، مى تواند وجه شباهت در اين تشبيه باشد. همچنين اينكه او از نسل پيامبر است و نسبش به فرزندان بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد، مى تواند وجه شبه در اين تشبيه باشد. همين فرار، آوارگى و شهادت احتمالى او مى تواند وجه شباهت در اين تشبيه بلند باشد.

سه عنصر در زيارت بايد در نظر گرفته شود:

يك) مقام و عظمت مزور (صاحب مزار).

دو) كرم معطى.

سه) رنج، معرفت و محبت زائر.

بى ترديد با توجه به مقام عظيم حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه مورد زيارت قرار گرفته و كرم بى كران و نامحدود خداوند كريم و معرفت و محبتى كه بايد در هر زائرى در نظر گرفت، جاى هيچ استبعادى را براى پاداش زيارت حضرت عبدالعظيم همانند پاداش زائر امام حسين عليه السلام باقى نمى گذارد.

پروردگارا! زيارت قبر اين راوى بزرگ ولى امامان عليهم السلام سيد بزرگوار محمّدى، علوى، فاطمى، حسنى و حسينى را روزى ما بفرما، و ما را با راه و رسم اين عزيزان خدا آشنا بفرما، و بر سرسپردگى و دلدادگى ما نسبت به آنان روز به روز بيفزا.

ص: 142

(4) اسوه تقوا

اشاره

بررسى روايات اخلاقى - اجتماعى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام تأليف: على مختارى

ص: 143

ص: 144

مقدمه

از اساسى ترين توصيه هاى قرآن كريم، سفارش به تقوا و تهذيب است و آيات فراوانى در اين باره نازل شده و گاه يك آيه، دو بار بر تقوا تأكيد دارد.(1)

مكتب انسان ساز انبياء عليهم السلام اين امتياز را دارد كه به كلى گويى نمى پردازد، بلكه اسوه هاى عينى و نمونه هاى خودساخته اى را ارائه مى دهد؛ چنان كه با بسيارى از چهره هاى خودساخته و شاخص در قصه هاى قرآن كريم آشنا مى شويم.

سيد الكريم عبدالعظيم حسنى، نمونه زيبايى از اسوه هاى علم و عمل در اين مكتب توحيدى است. با تأسف بسيار بايد گفت: در عصر او و دوران پس از او شرايطى فراهم نشد تا فضايل امثال ايشان ثبت گردد، از اين رو بسيارى از مكارم عالى اخلاقى اين سيد كريم، از حافظه تاريخ محو شده است و اكنون ناگزيريم به اشارات تذكره نويسان بسنده كنيم و يا با بهره گيرى از روايات مسندش، دغدغه هاى علمى و عملى و سمت و سوى سيره اخلاقى اش را بررسى كنيم. اى كاش شرايط و زمينه هاى كنونى، چند قرن پيش تر پديد آمده بود.

در عظمت خُلق عظيم و قلب سليمِ اين سيد كريم همين بس كه امامان معصوم معاصرش و تمامى تذكره نويسان، او را ستوده اند و تاريخ نگارانِ دوست و دشمن حتى يك مورد انحراف و اعوجاج و يك نقطه سياه در زندگانى اش نيافته اند و در طول تاريخ، او را به جلالت قدر ستوده اند.

ابو حمّاد رازى گويد: در شهر سامرا به محضر امام هادى عليه السلام رسيدم و از احكام و مسائل حلال و حرام پرسيدم و مرا پاسخ گفت و به هنگام وداع فرمودند: «حمّاد! اگر براى تو مشكلى در دين پيش آيد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و سلامم را به او برسان».(2)

ص: 145


1- . حشر 59، آيه 19: «يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه و لتنظُر نفسٌ ما قدّمت لغدٍ و اتقوا اللّه إنّ اللّه خبير بما تعملون».
2- . روضات الجنات، ج 4، ص 208.

نيز شيخ صدوق رحمه الله آورده است: مردى بر حضرت ابوالحسن على بن محمد هادى عليه السلام

وارد شد، حضرت پرسيد: كجا بودى؟ گفت: به زيارت حسين عليه السلام رفته بودم. فرمودند: «اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مى كردى، چون كسى بودى كه قبر حسين عليه السلام را زيارت كرده است».(1)

عالمان رجالى و تذكره نويسان، همگى او را به تقوا و پارسايى ياد كرده اند.(2)

آنچه باعث توثيق و اعتمادِ اصحاب سير و سلوك به آئين اخلاقى حضرت عبدالعظيم مى گردد، اين امتياز اوست كه شهد معرفت و حكمت را از زلال ترين سرچشمه آن نوشيده است. چه افتخارى بالاتر از اين كه اين شخصيت، هم در اوج شرافت نسبى و هم دست پرورده امامان معصوم معاصر خويش است. حضرت امام اميرالمؤمنين عليه السلام با مباهات به معاويه مى نويسد: «إنّا صنائع ربّنا و الناس بَعدُ صنائع لنا؛(3) ما دست پرورده پروردگارمان هستيم و در مرحله بعد، مردمِ مؤمن، دست پرورده مكتب ما هستند».

با تمسك به عروة الوثقى هاى وادى اخلاق، از اعوجاج ها و يك سونگرى ها و افراط و تفريط هاى مكتب هاى بشرى نظير عرفان بودايى، معنويت مسيحى، سير و سلوك هاى صوفيانه و ... در امان است.

اهميت درستى راه در اين است كه اخلاق، چهره و ماهيت جان را شكل مى دهد و روح و فطرت پاك الهى را مى سازد؛ بنابراين اگر راه درست باشد، آدمى به سوى ملكوت، وگرنه به سراشيبى بهيميّت، سبعيّت و شيطنت سقوط مى كند و سيرتش از انسانيت بيرون مى شود.

از آنجا كه بيشتر مسائل اخلاقى در ارتباط انسان با خداى تعالى يا انسان با ديگران و يا انسان با خودش جا مى گيرد، جلوه هاى اخلاقى رفتار و گفتار حضرت عبدالعظيم در همين سه فصل تقديم مى شود.

ص: 146


1- . ثواب الاعمال، ص 60؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 346؛ روضات الجنات، ج 4، ص 211.
2- . ر.ك: مقاله هاى «عظمت شخصيت عبدالعظيم» و شرح حال هاى عبدالعظيم به قلم عطارى و رازى و ... .
3- . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 154، نامه 28.

فصل اول: انسان و خداوند

1. عبادت و عبوديت

اشاره

احمد بن محمد بن خالد برقى كه معاصر و راوى آن حضرت است، مى گويد: عبدالعظيم در حال خوف و فرار از خليفه، وارد شهر رى گرديد و در سرداب منزل يكى از شيعيان ساكن شد. وى در آن زيرزمين كه مخفيگاه او بود، روزها روزه دار بود و شب ها به نماز مى پرداخت.(1) در وصف پارسايان آمده است: ««كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»؛(2) اندكى از شب را مى خوابند و در سحرگاهان به دعا و استغفار مى پردازند».

دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند *** نياز نيم شبى دفع صد بلا بكند

عتاب يار پرى چهره عاشقانه بكش *** كه يك كرشمه تلافى صد جفا بكند

ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند *** هر آن كه خدمت جام جهان نما بكند(3)

مرحوم رازى مى نويسد: «در عبادت آن حضرت رسيده است كه در مدت عمرش بيشتر روزها بلكه غالب ايام را روزه و شب ها را به عبادت و نيايش خداوند متعال مى گذرانيده است».(4)

عبوديت و بندگى

برنامه هاى عبادى مثل نماز و روزه و دعا و زيارت، همه براى ايجاد روحِ بندگى و كوبيدن انانيت و خودپرستى است كه سرلوحه دعوت همه انبيا و از بزرگ ترين

ص: 147


1- . زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، ص 27.
2- . ذاريات 51، آيه 17-18.
3- . حافظ.
4- . زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، ص 32.

مدال هاى افتخارى است كه قرآن كريم به پيامبر خاتم مى دهد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(1)

همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را با عنوان هايى نظير «عبده»(2) مى ستايد، زيرا عبوديت و فناى در اراده خدا، سكوى پرستش به ملكوت معنويت است و نقطه مقابل آن كه خودپرستى و انانيّت است، بزرگ ترين مانع صراط مستقيم و يكى از مهم ترين مشخصه هاى گمراهان است؛ همان گونه كه ابليس گويد: ««أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»(3)؛ من بهتر از آدمم، پس نبايد من سجده كنم».

قارون نيز گويد: «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي»(4)؛ اين ثروت را تنها به دليل دانش اقتصادى خودم، به دست آوردم، پس چرا زكاتش را بدهم. و فرعون هم فرياد برمى زند: ««أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(5)؛ من برترين پروردگار شمايم».

حضرت عبدالعظيم كه دريايى از علم است، در برابر اقيانوس بى كران عصمت، خود را از قطره اى كمتر مى بيند و با اتصال به ولايت امامت، از حضرت امام هادى عليه السلام

درخواست عرضِ ايمان دارد تا انديشه و عقايد خويش را در برابر آينه عصمت و حقيقت محك زند، اگر مرضىّ خدا بود، بر آن ثابت قدم بماند و اگر احياناً چيزى جز آنچه خدا مى خواهد در عقايدش بود، كنار بگذارد.

عجيب آن كه تمامى معتقداتش مطابق حقّ و بى اعوجاج بوده و امام عليه السلام او را تشويق فرموده است.(6)

نيز حضرت عبدالعظيم تفسير آيه شريفه: ««الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ

ص: 148


1- . نحل 16، آيه 36.
2- . مثل «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ...»؛ اسراء 17، آيه 1.
3- . اعراف 7، آيه 12.
4- . قصص 28، آيه 78.
5- . نازعات 79، آيه 24.
6- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 83.

أَحْسَنَهُ»(1)؛ به بندگان خودم مژده بده، كسانى كه سخن را مى شنوند و از بهترينش پيروى مى كنند» را از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند: «هم المسلِّمون لآلِ محمّد، الذين إذا سمِعوا الحديث لم يزيدوا فيه و لم ينقصوا منه، جاؤوا به كما سمعوه؛ مصداق بارز اين آيه شريفه، كسانى هستند كه از هر جهت تسليم آل محمدند عليهم السلام همان كسانى كه به هنگام استماع حديثِ معصوم عليه السلام بر آن نمى افزايند و از آن نمى كاهند و همان گونه كه دريافت كرده اند به ديگران مى رسانند».

نمونه ديگرى از مسند حضرت عبدالعظيم در اين زمينه، بسيار گويا و زيباست. وى از امام جواد عليه السلام و او از پدر بزرگوارش از امام كاظم عليه السلام نقل مى كند: عمرو بن عبيد نزد پدرم حضرت صادق عليه السلام آمد، پس از سلام و نشستن، آيه شريفه: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ»(2) را تلاوت كرد و ساكت شد. حضرت پرسيد: چرا ساكتى؟ عرض كرد: دوست دارم گناهان كبيره را از كتاب خداى عزيز و جليل بشناسم. آن گاه امام عليه السلام فرمود: آرى اى عمرو! بزرگ ترين گناهان كبيره، شريك قرار دادن براى خداست، كه مى فرمايد: «مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ»(3)؛ هركه براى خدا شريك قرار دهد، بهشت را براى او ممنوع و حرام مى كند». آن گاه ساير گناهان كبيره را با شاهدى از قرآن به او معرفى فرمود. در پايان روايت آمده است: «فَخَرج عمرو و له صراخ من بكائه و هو يقول: هلك من قال برأيه و نازعكم فى الفضل و العلم؛ يعنى عمرو از منزل امام با فرياد و گريه بيرون شد و مى گفت: نابود است هر كه از پيش خود عقيده اى برگزيند و در فضل و علم با شما درافتد».

منظورش مكتب ها و فرقه هاى انحرافى است كه همواره بر محور خودخواهى و انانيّت بوده و هست.

نيز از امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه: «كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها»(4) چنين نقل مى كند:

ص: 149


1- . زمر 39، آيه 18.
2- . شورى 42، آيه 37.
3- . مائدة 5، آيه 72.
4- . قمر 54، آيه 42.

«يعنى الأوصياء كلّهم»(1) منظور از تكذيب آيات خدا، نپذيرفتن اولياى خداست، تمامى آنان.

طرد هوا و خودپرستى و تسليم رضاى خدا شدن حضرت عبدالعظيم، ما را به ياد حضرت ابراهيم عليه السلام و امثال او مى اندازد، كه در تمامى امتحان ها، خدا را برگزيد و هوا و اميال نفسانى را زير پا نهاد. به ويژه هنگامى كه دستور ذبح حضرت اسماعيل آمد، پدر و پسر هر دو تسليم حق شدند. قرآن كريم با تجليل از اين حالت درونى مى فرمايد: «فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ...»(2)و اسماعيل به پدر عرض مى كند: دستور خدا را انجام بده: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِينَ»(3).

آرى، خودخواهى بدترين صفات است؛ چنان كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

«شرّ الأمور الرضا عن النفس؛(4) بدترين كارها، خشنودى از خود است».

اى شهان كشتيم ما خصم برون *** ماند خصمى زو بتر در اندرون

كشتن اين، كار عقل و هوش نيست *** شير باطن، سخره خرگوش نيست

قَدْ رَجَعْنا مِن جهادِ الاْصغريم *** با نبى اندر جهاد اكبريم

قوّتى خواهم ز حق دريا شكاف *** تا به ناخن بركند اين كوه قاف

سهلْ شيرى دان كه صف ها بشكند *** شير آن را دان كه خود را بشكند

2. محبت الهى

اشاره

خاك درت بهشت من *** مهر رخت سرشت من

عشق تو سرنوشت من *** راحت من رضاى تو

سير زندگانى عبدالعظيم و مهاجرتش از زادگاه و ديار آبا و اجدادى و دست شستن

ص: 150


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 21.
2- . صافات 37، آيه 103.
3- . همان، آيه 102.
4- . غرر الحكم.

از نعمت ها و امتيازهاى وطن و ايثار و فداكارى هاى فراوان در راه خدا، انسان را به ياد ياران مخلص پيامبر صلى الله عليه و آله مى اندازد كه براى خدا هجرت كردند و با دست خالى و پاى برهنه و دل كندن از كسب و كار و خانه و زندگى در جمع خويشان و گزينش آينده اى پرخوف و خطر، نقد جان بر كف اخلاص نهادند و دل در گروِ محبت خدا نهادند. راستى اگر ايمان و محبت خدا نبود، چگونه قابل تصور بود كه ايشان خود را به آب و آتش زند و از مدينه به عراق از آن جا به رى برسد.

اينك نگاهى به برخى از روايات مسند حضرت عبدالعظيم مى اندازيم.

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله للناس و هم مجتمعون عنده: «أحبّوا اللّه َ لِما يَخْدُوكم به مِن نِعَمه، و أحبّوني للّه تعالى، و أحبّوا قرابتي لي؛(1) به خدا عشق بورزيد، زيرا هر روزه به شما نعمت مى دهد و مرا براى خدا دوست بداريد و به نزديكانم براى من محبت كنيد».

اين روايت، تفسير آيه هاى شريفه قرآنى در باب محبت است؛ مانند: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ»(2) و آيه شريفه: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ»(3)

حضرت عبدالعظيم تنها و غريب نبود، چون پروانه قلبش در طواف شمع محبت حق گردش مى كرد؛ همان گونه كه جد بزرگوارش امير مؤمنان على عليه السلام از خداى تعالى

در دعا عرضه مى دارد:

(اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الآنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْكِفَايَةِ لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ تُشَاهِدُهُمْ فِي سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فِي ضَمَائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ فَأَسْرَارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصَائِبُ لَجَاُوا إِلَى الإِسْتِجَارَةِ بِكَ عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ الْأُمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِكَ)(4)؛ بار خدايا، تو براى دوستانت برترين مونس و همدمى، و هم براى آنان كه بر تو توكل

ص: 151


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 73؛ علل الشرائع، ج 2، ص 599.
2- . آل عمران 3، آيه 31.
3- . بقره 2، آيه 165.
4- . نهج البلاغه، كلام 218.

دارند بهترين كارسازى. تو آنان را در آينه دلشان مى بينى و از نهانشان باخبرى و بر ميدان ديد و بصيرتشان دانايى، پس رازهايشان نزد تو هويدا و دل هايشان براى تو شيفته و شيداست. اگر غربت و تنهايى آنان را به وحشت اندازد به ياد تو انس گيرند و اگر از هر سو بر سرشان بلا ببارد، به حضرتت پناه آرند و سر بر آستانت نهند، چون مى دانند كه سررشته كارها به دست توان مند تو و در حوزه فرماندهى و تدبيرت است».

پرتويى از مناجات موسى با خدا

اين روايتِ مسند حضرت عبدالعظيم در سيره دلدادگان وادى عشق الهى بسيار آموزنده است وى از حضرت جوادالائمه، از پدرانش از امام باقر عليهم السلام نقل مى كند:

موسى بن عمران در مكالمه اش با خداى عزيز و جليل پرسيد: «إلهي فما جزاء من قام بين يديك يصلّى؟ پاداش كسى كه در پيشگاهت به نماز بايستد چيست؟».

خداوند فرمود: «اُباهي به ملائكتي راكعاً و ساجداً و قائماً و قاعداً و من باهَيتُ به ملائكتي لم اُعذّبه؛ به حالتى كه در ركوع و سجود و قيام و قعود دارد، بر ملائكه ام مباهات و افتخار مى كنم و به هر كه من مباهات كنم، عذابش نمى كنم».

موسى پرسيد: «إلهي فما جزاءُ من كفّ أذاه عن الناس و بَذَل معروفه لهم؟؛ چيست پاداش كسى كه آزارش را از مردم بازدارد و خوبى ها و خيراتش را بر مردم ارزانى دارد؟».

قال: يا موسى! «تناديه النار يوم القيامة: لا سبيل لي عليك؛ پاسخ داد اى موسى، روز قيامت آتش ندايش كند: من به هيچ وجه به تو دسترسى ندارم».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من ذكَرَكَ بلسانه و قلبه؟؛ چيست پاداش آن كسى كه با دل و زبان به ياد تو باشد؟».

فرمود: اى موسى! «اُظِلُّهُ يومَ القيامة بظلّ عرشي و أجعلُه في كنفي؛ روز قيامت او را در سايه عرشم و در كنف حمايت خودم قرار مى دهم».

ص: 152

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من تلا حكمتك سرّاً و جهراً؟؛ چيست پاداش كسى كه حكمت تو را در عيان و نهان تلاوت كند؟».

فرمود: اى موسى! «يَمُرُّ على الصراط كالبرق؛ بسان برق از پل صراط بگذرد».

پرسيد: الهى! «فما جزاءُ مَنْ صبر على أذى الناس و شَتْمِهم فيك؟؛ پاداش كسى كه در راه رضاى تو بر آزار و بدزبانى مردم صبر كند چيست؟».

فرمود: اى موسى! «اُعينه على أهوال يوم القيامة؛ بر هول وهراس قيامت ياريش مى كنم».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء مَن دَمَعَت عيناه مِن خَشْيَتِك؟؛ پاداش كسى كه از خوف و خشيت تو اشك بريزد چيست؟».

پاسخ داد: اى موسى! «أقي وجْهَهُ من حرّ النّار و اُومنه يوم الفزع الأكبر؛ چهره اش را از گرماى آتش نگه مى دارم ودر روزقيامت كه فزع اكبر و دهشتناك است، او را امان مى دهم».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من ترك الخيانة حياءً منك؛ كسى كه به جهت حيا و خجالت از تو، خيانت به ديگران را رها كند، چه پاداشى دارد؟».

فرمود: «له الأمان يوم القيامة؛ در روز قيامت در امن و امان است».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء مَنْ صلّى الصلوات لوقتها؟؛ چيست پاداش كسى كه نمازها را در وقتش بخواند؟».

فرمود: «أعطيه سُؤلَه و أبيحُه جنّتي؛ خواسته اش را مى دهم و بهشتم را حلالش مى كنم».

پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من صام شهر رمضان يريد به الناس؛ چيست پاداش روزه گير رياكار؟»

فرمود: اى موسى! «ثوابُه كَثَواب مَنْ لم يَصُمهُ(1)؛ ثوابش مثل كسى است كه ماه رمضان را روزه نداشته است».

ص: 153


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 39-47.

3. معصيت الهى

اشاره

خداى تعالى به انسان اختيار و آزادى داده است، زيرا زندگى دنيوى، دورانِ خودسازى است و خودسازى در صورتى ممكن است كه تمام تلاش ها با اراده و نيّت و دخالت دل و جان و روح باشد. تربيت و تكامل و تحصيلِ شخصيت انسانى، همچون تربيت بدنى و يا رژيم چاقى و لاغرى نيست كه با اجبار هم امكان پذير باشد. از آنجا كه تربيت با شخصيت و روح آدمى مرتبط است، لازمه اش آزادى و اراده است و خداوند اين آزادى اراده را به انسان عطا كرده است. متأسفانه افراد نادان از اين فرصت آزادى سوء استفاده كرده، خود را گم مى كنند و در برابر خالق هستى به سركشى و عناد و لجاح مى ايستند، غافل از آن كه تمامى دستورات الهى، به سود انسان و براى خودسازى و تأمين مصالح دنيوى و اخروى و فرد و اجتماع و جسم و جان است. و هر كارى آثارى و هر گناهى خسارت و كيفرى در پى دارد، گرچه ميدان ظهور و بروز كيفرها، قيامت و جهنّم است؛ همان گونه كه امير بيان، حضرت على عليه السلام در وصف اهل عصيان و عذاب مى فرمايد: «و امّا اَهل المعصية فأنزلهم شرَّ دار...؛ و اما گنه كاران را در بدترين منزلگاه درآوَرَد و دست و پاى آنان را با غُل و زنجير به گردنشان درآويزد، چنان كه سرهايشان به پاها نزديك گردد. جامه هاى آتشين بر بدنشان پوشاند و در عذابى كه حرارت آتش آن بسيار شديد است و در، بر روى آنها بسته و صداى شعله ها هراس انگيز است، قرار دهد. جايگاهى كه هرگز از آن خارج نشوند... مدّتى براى عذاب آن تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سرآمدى تا تمام شود».(1)

ص: 154


1- . نهج البلاغه، خطبه 119.
عذاب برخى زنان معصيت كار

روايت معراج را حضرت عبدالعظيم از امام جواد از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين عليه السلام چنين بيان مى كند:

من و فاطمه به ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم، ديدم او به شدت مى گريد، گفتم: پدر و مادرم به قربانت، چه چيز شما را به گريه آورده است؟

آن گاه فرمود: اى على! شبى كه مرا به معراج آسمان ها بردند - در عالم غيب و ملكوت - برخى از زنان امّتم را در عذاب و شكنجه اى شديد ديدم و وضعشان را بد دانستم و اينك از ديدن منظره دشوارى عذابشان گريه مى كنم.

زنى را ديدم كه به موى خود آويزان بود و مغز سرش مى جوشيد.

ديگرى را ديدم كه به زبانش آويزان شده بود وشربت داغ جهنمى درگلويش مى ريختند.

زنى را ديدم كه آويخته به پستان هايش بود.

زنى را ديدم كه گوشت پيكر خود را مى خورد و آتش از زير او شعله ور بود.

زنى راديدم كه پاهايش به دستانش بسته بودوماروعقرب ها براوچيره ومسلط شده بودند.

ديگرى را مشاهده كردم در حالتى كه گنگ، كر و لال بود و در ميان تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سرش از دو سوراخ بينى او بيرون مى ريخت و بدنش بر اثر جذام و برص تكه تكه شده بود.

زنى را ديدم كه به پا آويزان در تنورى از آتش بود.

زنى را ديدم كه با قيچى هاى آتشين، گوشت اندامش را از پس و پيش مى چيدند.

زنى را ديدم كه صورتش مى سوخت و روده هاى خود را مى خورد.

ديگرى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ و او را هزاران هزار انواع عذاب فرا گرفته بود.

زنى را ديدم به شكل سگ در حالى كه آتش از عقب او داخل و از دهانش خارج مى شد و فرشتگان با عمود به سر و بدن او مى زدند.

ص: 155

آن گاه حضرت زهرا عليهاالسلام عرض كرد: اى حبيب من و اى نور ديدگانم! بگو بدانم روش و عمل آنان چه بوده كه خداوند اين عذاب ها را بر آنان مقرر كرده است؟

پس حضرت در توضيح علت عذابشان فرمود: اى دخترك من، آن زنى كه به موها آويزان بود، زنى بود كه موى خود را از نامحرم نمى پوشانيد.

زنى كه به زبانش آويزان بود، همسرش را آزار مى داد.

آن كه به پستانش آويخته بود، از همبسترى با شوهرش خوددارى مى كرد.

زنى كه به پا آويزان بود، بى اجازه شوهرش بيرون مى رفت.

زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد، خود را براى مردم آرايش مى كرد.

آن كه دست هايش به پاهايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او مسلط بودند، نظافت و پاكى بدن و لباس را رعايت نمى كرد و از جنابت و حيض خويش را پاك نمى كرد و نماز را سبك مى شمرد.

زنى كه گنگ و كر و كور بود، فرزندان نامشروعش را به شوهرش نسبت مى داد.

اما آن كه گوشت هايش با قيچى هاى آتشين چيده مى شد، زنى بود كه خود را بر مردان عرضه مى كرد.

اما زنى كه چهره و اندامش مى سوخت و روده هاى خود را مى خورد، دلاّل فساد و فحشا بود.

آن كه سرش مانند خوك و بدنش مانند الاغ بود، سخن چين و بسيار دروغگو بود.

اما آن كه صورتش بسان سگ بود و آتش از عقبش وارد و از دهانش خارج مى شد، زنى ترانه خوان و حسود بود.

سپس حضرت فرمود: واى بر زنى كه شوهرش را به خشم آورد و خوشا به حال زنى كه همسرش از او خشنود باشد.(1)

ص: 156


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 66؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 13.

فصل دوم: رابطه انسان با اجتماع

اشاره

انسان، يا به دليل طبيعت و فطرت اجتماعى و يا به دليل نياز، مدنى و اجتماعى است، اگر بين افراد انسان اخلاق حسنه حاكم باشد، محيط زندگى بهشت وگرنه دردآور و دوزخى بيش نخواهد بود.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند *** قومى كه گشت فاقد اخلاق، مردنى است

اسلام به حُسن روابط اجتماعى بسيار اهميت مى دهد. با نگاهى به فهرست ابواب احاديث جلد دوم كتاب شريف اصول كافى و كتاب الجهاد و كتاب العشرة وسائل الشيعة و ديگر كتاب هاى روايى، اين نكته به خوبى نمايان مى شود. اگر بين مردم يك جامعه صفا و صميميت و محبت و خيرخواهى حاكم باشد، زمينه بسيارى از گناهان فردى نيز نابود خواهد شد؛ همان گونه كه بين والدين و فرزند - از آن بابت كه محبت حاكم است - زمينه اى براى غيبت، تهمت، حسادت، كارشكنى، خيانت و ... پديد نمى آيد، زيرا گناه نظير بيمارى و ميكروب است كه در محيط آلوده بيشتر رشد مى كند.

در آثار روايى حضرت عبدالعظيم نيز نكات سازنده و ارزنده شايانى به چشم مى خورد؛ چنان كه در سيره عملى آن حضرت نيز جز تمجيد و ثنا چيزى ديده نمى شود. در اين جا به نمونه هايى اشاره مى شود.

دورى از اختلاف هاى جناحى

حضرت رضا عليه السلام خطاب به عبدالعظيم: سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو: «أن لا يجعَلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً، و مُرهُمْ بالصدق في الحديث و أداء الأمانة، و مُرْهُم بالسكوتِ و تركِ الجدال فيما لا يعينهم، و إقبالِ بعضهم على بعض و المزاورة؛

ص: 157

فإنّ في ذلك قربة إليّ، و لا يشتغلوا انفسهم بتمزيق بعضهم بعضاً، فإنّي آليت على نفسي أنّه مَن فعَل ذلك و أسخَط وليّاً من أوليائي دعوت اللّه ليعذّبه في الدنيا أشدّ العذاب و كان في الآخرة من الخاسرين، و عرِّفهم أنّ اللّه َ قَد غفر لمحسِنهم و تجاوزَ عن مُسِيئِهم إلاّ مَن أشرَك به أو آذى وليّاً مِن أوليائي، أو أضمر له سوءاً؛ فإنّ اللّه لا يغفر له حتى يرجع عنه فإن رجع و إلاّ نزَع روح الإيمان عن قلبه و خرَج عن ولايتي، و لم يكن له نصيباً فى ولايتنا و أعوذ باللّه من ذلك؛(1)

براى شيطان در دل هاى خود راهى باز نكنند و امر كن آنان را به راست گويى و اداى امانت و سكوت و ترك جدال و كشمكش در كارهاى بيهوده. و به آنان امر كن با همديگر آمد و شد و همكارى و دوستى كنند، زيرا اين كارها باعث نزديكى به من است. و خود را مشغول نكنند به درگيرى و كوبيدن همديگر كه من با خود پيمان بسته ام كه هر كس مرتكب اين گونه كارها شود و يا يكى از دوستانم را مورد خشم و غضب قرار دهد، از خدا بخواهم تا وى را در دنيا به سخت ترين عذاب گرفتار سازد و در آخرت از زيان كاران خواهند بود. دوستان مرا متوجه كن كه خداوند نيكوكارانشان را آمرزيده و از بدكارانشان درگذشته است، مگر كسانى كه شرك بورزند يا يكى از دوستان مرا برنجاند و آزار دهد يا درباره او نقشه و توطئه اى در نظر گيرد كه به راستى خدا چنين كسى را نمى آمرزد، مگر از راه زشت خود برگردد. و اگر دست از اين كار برندارد، خداوند روح ايمان را از دلِ او بگيرد و از ولايت من بيرون شود و در دوستى ما اهل بيت هم بى بهره ماند. به خدا پناه مى برم از چنين لغزش هايى.

ص: 158


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 50؛ الاختصاص، ص 247؛ چون تخاطب حضرت رضا عليه السلام با عبدالعظيم، از جهت معاصرت بعيد مى نمايد، احتمال داده اند در سند اصلى «ابوالحسن» يعنى امام هادى عليه السلام بوده و راوى نقل به معنا كرده و ابوالحسن الرضا، تفسير شده است؛ ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49.

تشكر از يكديگر

قال الامام الرضا عليه السلام : «من لم يشكر المُنْعِم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزوجل(1)؛ آن كه از مردمِ نعمت رسان سپاس گزارى نكند، از خداى عزيز و جليل شكرگزارى نكرده است».

گرچه نعمت دهنده اصلى خداست و همه نعمت ها هم از او است: «بر سرِ هر سفره بنشستم خدا رزّاق بود»، ولى از اين روايت برمى آيد كه خدا تشكر از واسطه هاى فيض و فضل خود را نيز شكر خويش مى داند و بر انجام دادنش اصرار دارد.

از امام سجاد عليه السلام نقل است: «يقول اللّه تبارك و تعالى لعبدٍ مِن عبيده يَوْم القيامة: أشَكَرتَ فلاناً؟ فيقول: بل شَكَرتُك يا ربِّ، فيقول: لَمْ تشكُرني إذ لَمْ تَشكُرهُ(2)؛ خداى تبارك و تعالى در قيامت به بنده اى از بندگانش مى فرمايد: آيا از فلانى تشكر كردى؟ جواب مى دهد: پروردگارا! بلكه از تو سپاسگزارى كردم، آن گاه خدا مى فرمايد: چون از او تشكر نكردى، از من هم سپاس گزارى نكرده اى».

شايد راز اين مطلب، همان نكته اى باشد كه در مقدمه اين فصل گفته شد كه اصولاً اسلام بر تشكيل جامعه اى كه روح صفا و صميميت و مهر و محبت بر آن حاكم باشد تأكيد مى كند تا زمينه بسيارى از مفاسد منتفى شود. از طرفى ترك تشكر، باعث بستن راه احسان و نيكوكارى مردم است و از مصاديق «منّاعٌ للخير»(3) محسوب مى گردد، زيرا بسيارى از مردم انتظار دارند از خدماتشان تشكر شود وگرنه دلسرد مى شوند.

چراغ هاى راه

حضرت عبدالعظيم به امام جواد عليه السلام عرض مى كند: از احاديث جدّتان برايم بگوييد. حضرت از قول اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «... لو تكاشفتم ما تدافنتم؛ اگر بدى هاى پوشيده شما بر همديگر افشا و آشكار مى شد، يكديگر را دفن نمى كرديد».

توضيح: رحمت گسترده الهى، گناهان و بدى ها را مى پوشاند، درمجازات وعقاب تعجيل

ص: 159


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 49؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 27.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 99، ح 30.
3- . قلم 68، آيه 12.

نمى كند و فرصت توبه مى دهد و براى زندگى شرافت مندانه افراد جامعه اسلامى هرگونه

آبروريزى را ممنوع مى كند، به كسى اجازه غيبت، تهمت، قذف و پرده درى نمى دهد و از همه برتر، گاهى خداوند آبروى تصنعى و غير استحقاقى براى انسان فراهم مى آورد؛ همان گونه كه امام على عليه السلام در دعاى كميل عرضه مى دارد: «و كَمْ مِن ثناءٍ جميلٍ لَستُ أهلاً له نشرتَهُ(1)؛ چه بسا ثنا و تمجيد زيبا كه برايم منتشر كردى با اين كه شايسته اش نبودم».

شايد منظور از حديث مذكور نيز همين باشد كه اگر شما از باطن همديگر باخبر مى شديد، حاضر نمى شديد به تجهيز و تدفين يكديگر بپردازيد، زيرا مرده را شخصى فاسق و فاجر و ... مى دانستيد.

ترجمه ديگر روايت چنين است: اگر شما از نهان همديگر آگاه مى شديد، اسرارتان را پوشيده نگاه نمى داشتيد و بر اثر كم ظرفيتى، يكديگر را بى آبرو مى كرديد.

حضرت عبدالعظيم گويد: از امام خواستم بيشتر برايم بگويد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : إنكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه و حسن اللقاء...؛

شما هرگز نمى توانيد با دارايى هايتان مردم را به خود متوجه سازيد، پس بكوشيد آنان را با چهره گشاده و خندان و برخوردى خوش جذب كنيد، زيرا شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: شمانمى توانيد مردم را بااموالتان جذب كنيد، پس آنان را بااخلاقتان جذب كنيد».

به امام جواد عرض كردم: اى فرزند رسول خدا بيشتر برايم بفرماييد. از قول امام على عليه السلام فرمود: «مَنْ عَتَب على الزمان طالَتْ مَعْتَبَتُه؛ كسى كه به زمان خود خشمگين گردد ناراحتى اش طولانى خواهد شد».

عرض كردم: اضافه بفرماييد. فرمود: قال اميرالمؤمنين عليه السلام : «مجالَسَةُ الأشرار تُورثُ سُوءَ الظّنِ بالأخيار؛ همنشينى با افراد پست، باعث بدگمانى به خوبان است».

توضيح: تمام تلاش و كوشش انسان ناشى از نيت و اهداف و اغراض او است.

شاكله تصميم و نيت هم از قلب و درون دل شكل مى گيرد. اين جاست كه آگاهى هاى

ص: 160


1- . مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

پيشين، عقيده و مرام انسان، تذكرات، القائات و گزارش ها، نقش مهمى در شكل دهى طرز فكر و تصميمات درونى دارند و واردات ذهنى بر تصميم قلبى اثر مى گذارد و از آن جا كه به قول معروف: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» اعمالِ صادره از جوارح و اعضاى انسان نيز ناشى از همان ديدگاه و اعتقادات انسان خواهد بود. و بدين سان آگاهى هايى كه از راه كتاب، روزنامه و مجله و رسانه هاى سمعى بصرى و مهم تر از همه، دوستان، به انسان منتقل مى شود، سازنده طرز تفكر و جهت دهنده به سمت و سوى تلاش هاى اجتماعى انسان است.

بديهى است همنشينى با بدان، دريچه دل را به روى تبليغات، فكر و فرهنگ و خلق و خوى آنان باز كرده و پس از مدتى آن فطرت پاكى كه دست خلقت خداوندى آفريده است، از بدآموزى هاى اشرار سياه مى شود و بسان سطل زباله شياطين انس و خنّاس درمى آيد. ثمره آگاهى هاى غلط و بد، جز بدانديشى و بدبينى به نيكان نخواهد بود و اين، آغاز سقوط از صراط مستقيم و افتادن در دام دشمنان خداست، زيرا:

كبوتر با كبوتر باز با باز *** كند همجنس با همجنس پرواز

از حضرت امير عليه السلام نقل است كه زبير همواره با ما بود تا آن گاه كه عبداللّه زبير پا به عرصه سياست نهاد و پدر را منحرف كرد.

حضرت عبدالعظيم از حضرت امام جواد عليه السلام درخواست حديث بيشتر دارد و آن حضرت از قول امام على عليه السلام نقل مى فرمايد: «بئس الزاد إلى المعاد العدوان على العباد؛ زور و ستم بر مردم، بد توشه اى است براى فرداى قيامت».

توضيح: بنا بر تعاليم اعتقادى اسلام تمام اعمال خرد و كلان و ريز و درشت انسان ماندگار است و هيچ صغيره و كبيره اى از پرونده حذف نمى گردد و يوم الحساب كه هر روزش بسان هزار سال است، براى رسيدگى به همين اعمال است. در آن هول و هراس محشر، سخت ترين حالت ها هجوم طلب كاران و حق داران است. همه

ص: 161

مى دانيم كه آمرزش حقوق الهى سريع تر و آسان تر از بخشايش حق الناس است، زيرا آن مدّعى ندارد ولى اين دارد. در همين دنيا مردم تنگ نظر به دشوارى گذشت مى كنند چه رسد به روز تغابن و تنگ دستى آخرت. اگر خداوند رزق و روزى ما را در اين عالم در اختيار مردم قرار داده بود، براى لقمه نانى خوار و ذليل و پست مى شديم؛ همان گونه كه در دعاهاى ماه مبارك رمضان مى خوانيم:

«الحمدللّه الذى ء وكَلَني إليه فَأكرَمَني و لم يَكِلْني إلى الناسِ فَيُهِينُوني؛ سپاس مخصوص خدايى است كه مرا به خودش وانهاد و از اين نظر باعث اكرام و احترام و آقايى من شد و مرا به مردم وانگذاشت كه به من اهانت كنند».

پس از درخواست بيشتر، اين جمله را از امام على عليه السلام نقل مى فرمايد: «قيمة كلّ امرى ءٍ ما يُحْسِنُه؛ ارزش هر كس به اندازه چيزى است كه آن را خوب مى داند و در آن مهارت دارد».

گويند: نظامى شاعر در نصيحتى به فرزندش گفت: «اگر پالان دوزِ ماهرى باشى بهتر است از آن كه خياط بدى باشى». اگر كسى حتى در مشاغل عادى و متوسط، به مهارت و خوبى خوشنام و مشهور شود، بهتر از كسى است كه مراحل دانشگاهى را هم طى كرده و در پى اشتغال سرگردان است يا شغلى را هم برگزيده ولى كارش كساد است. امروزه معماران كم سوادى را مى بينيم كه خدمت رسانى و رونق كارشان، از بسيارى از دارندگان مدارك و معارج سطح بالا، بهتر و بيشتر است.

نيز از امام على عليه السلام نقل مى فرمايد: «المرءُ مَخبوءٌ تحتَ لسانِه؛ مرد در زير زبان خود پنهان است».

توضيح:

تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد

چو در بسته باشد چه داند كسى *** كه گوهرفروش است يا پيله ور

شخصيت، روحيات و هنرها، ملموس و مجسّم نيست تا مثل ظواهر با

ص: 162

نگاهى ديده شود و هر كدام به نوعى در زمينه ها و مناسبت هايى بروز مى كند. يكى از آينه هاى نشان دهنده درون، زبان است. گرچه اهل ريا و نفاق و حيله و دروغ مى كوشند تا ظاهرى زيبا و متفاوت با باطن خود را به نمايش بگذارند، ولى باز هم دير يا زود نهانشان عيان مى گردد و گفته اند: «في تقلُّب الأحوال يُعْرَفُ جواهر الرجال»، «و كلُّ إناءٍ بالّذي فيه يترشحُ؛ از كوزه برون همان تراود كه در اوست».

به هر حال بهتر است انسان هر چه بيشتر عنان زبانش را در اختيار بگيرد تا از گناهان و لغزش هاى زبانى در امان بماند، از طرفى، قلب را نيز سرگرم و مشغول نسازد تا لحظه اى آسوده خاطر به ياد خدا افتد.

اين دهان بستى دهانى باز شد *** كو خورنده لقمه هاى راز شد

اگر الهام ها وخطورات شيطانى، مانع حضور قلب و صفاى دل مى شود وبه قول شاعر:

در اندرونِ منِ خسته دل ندانم كيست *** كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست

بهتر است با ترنم به اذكار و اوراد و تلاوت قرآن كريم، نفسِ چموش را لگام زند و به سوى معنويات سوق دهد.(1)

از امام جواد درخواست كردم بيشتر بگويد. فرمود: «... قال اميرالمؤمنين عليه السلام : التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم؛ تدبير و دورانديشى قبل از شروع كار، مانع پشيمانى تو است».

گفتم: بيشتر بفرماييد. اظهار داشتند: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : من وَثِقَ بالزمانِ صُرِعَ؛ كسى كه به روزگار خود اعتماد كند، محكم به زمين خواهد خورد».

گفتم: زيادتر بيان فرماييد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : قِلّة العِيال إحدى اليسارين؛ كم اهل و عيالى، يكى از دو آسانى است».

ص: 163


1- . در كتاب هاى اخلاقى و روايى، بابى در فضيلت سكوت آمده است.

گفتم: بيشتر بفرماييد. بيان داشت: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : مَنْ دَخَلَهُ العُجب هَلَك؛ هر كه دچار خودپسندى شود، نابود خواهد شد».

خواستم اضافه فرمايد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : مَنْ أيقن بالخَلَف جادَ بالعطيّة؛ هر كه يقين داشته باشد خدا جاى انفاق ها را پُر مى كند و به مالش بركت مى دهد، خوب بذل و بخشش مى كند».

عرض كردم بيشتر بفرماييد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليه السلام : مَن رضِىَ بالعافية ممّن دُونَه رُزِق السّلامَة ممّن فوقَه؛ هر كه در فكر عافيت و تندرستى و آسايش زيردستانِ خود باشد، از طرف فرادستان خود آسايش ببيند».

حضرت امير عليه السلام در حديثى ديگر مى فرمايد: «كلّ امرى ءٍ يلقى ما عمِل و يُجزى بما صنَع(1)؛ هر كس نتيجه كار خود را مى بيند و پاداش تلاش خود را مى گيرد».

در پايان، حضرت عبدالعظيم به حضرت امام جواد عليه السلام عرض مى كند: از اين سخنان كمال بهره را بردم و همين اندازه برايم بس است.(2)

برخورد با ديگران

الف) توده مردم:

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «إنّا أُمِرنا معاشِرالأنبياء أن نكلّم الناس بقدرعقولهم(3)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ماجماعت پيامبران وظيفه داريم به اندازه فهم ودرك مردم باآنان سخن بگوييم».

توضيح: چون مردم در يك سطح نيستند، سخن گفتن در اندازه فهم شنونده - و نه گوينده - با پذيرش پيام از طرف مخاطب مواجه مى شود و مانع انكار او مى شود. يك مادر دلسوز هنگام تغذيه فرزندان، بين كودك و خردسال و جوانِ خويش تفاوت مى گذارد به همه يك خوراك نمى دهد، زيرا هاضمه آنان متفاوت است. اگر به كودك

ص: 164


1- . غرر الحكم و درر الكلم، ح 6918.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 69؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 58؛ أمالى صدوق، ص 531.
3- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 36؛ أمالى طوسى، ص 481.

غذاى سنگين بدهند هم خورنده بيمار مى شود و هم غذا ضايع مى شود ضرر مى رساند. غذاى فكرى و روحى نيز چنين است.

نيز حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أمرني ربّي بمداراة الناس، كما أمرني بإقامة الفرائض(1)؛ پروردگارم به من فرمان داده است با مردم مدارا كنم؛ همان گونه كه فرمان داده است واجبات را اقامه كنم».

آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است *** با دوستان مروت با مردمان مدارا

نه با دشمنان.

ب) برخورد با منحرفان:

قال على بن الحسين عليه السلام : «ليس لك أن تَقعُدَ معَ مَن شِئت، لِأنّ اللّه تبارك و تعالى يقول: «إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ».(2)

و ليس لك أن تتكلّم بما شئت، لأنّ اللّه تعالى قال: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ».(3) و لأنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: «رحم اللّه عبداً قال خيراً فَغَنِم أو صمتَ فَسَلِم».

و ليس لك أن تَسمَع ما شئت، لأنّ اللّه تعالى يقول: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤدَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤلاً».(4)

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: حق ندارى با هر كه بخواهى نشست و برخاست و معاشرت كنى، زيرا خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: «هر گاه ديدى كسانى به باطل در آيات ما گفت وگو مى كنند، از آنان روى گردان تا در سخنى غير از آن درآيند و اگر شيطان اين را از ياد تو برد، پس از تذكّر، با قوم ستمكار منشين».

وحق ندارى هرچه دلت خواست بر زبان آورى، زيراخداوند مى فرمايد: «از چيزى كه

ص: 165


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 36؛ أمالى طوسى، ص 481.
2- . انعام 6، آيه 68.
3- . اسراء 17، آيه 36.
4- . همان.

علم ندارى پيروى مكن» و براى اين كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خدا رحمت كند بنده اى را كه خوب تر و بهترين را بگويد و غنيمت و بهره ببرد يا ساكت شود و سالم بماند».

و براى تو روا نيست به هر چيزى گوش فرا دهى، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «به راستى گوش و چشم و دل، همگى در پيشگاه پروردگار مسئولند».

توضيح: حضرت امام سجاد عليه السلام با استناد به كتاب و سنت، برخى از حدود روابط با منحرفان را بيان مى فرمايد و نشان مى دهد كه صميميت و دوستى و رفت و آمد و نشست و برخاست با هر كسى جايز نيست، بلكه بايد با ترك مراوده و نهى از منكر عملى، با كسانى كه آيات الهى را مسخره مى كنند مبارزه كنيم و صف خويش را از آنان جدا سازيم. حتى اگر استماع و گوش دادن به سخن و رسانه آنان به هر نحوى تأييد بيگانه باشد، بايد از آن پرهيز شود. و از همه مهم تر خداوند طراز تولاّ و تبرّا را بر فؤاد و دل نهاده و اجازه نداده است در درون دل نيز به غير خودى دل ببنديم و حتى اگر محبت نهان انسان به بيگانگان از راه حق، غير اختيارى هم تصور شود، باز به جهت كنترل نكردن صادرات و واردات قلب و چشم و گوش و ... مسئول خواهيم بود.

نكته مهم در اين جا، تأثير زمان و مكان و لوازم زندگى مدرن بر مسئوليت هاست. اگر در عصر نبوت و امامت، چند نفر از قريش در گوشه اى از مسجد الحرام مى نشستند و در آيات الهى خوض و غور مى كردند و به تمسخر دين مى پرداختند و هر مسلمانى موظف بود مرز خود را از آنان جدا و با دشمنان حق مبارزه كند، امروزه تمام جهانِ ارتباطات به منزله يك دهكده است و اگر يك سلمان رشدى در اروپا، آيات شيطانى بنويسد، همه مسلمانان جهان بايد فرياد بزنند وگرنه با «الذين يخوضون فى آياتنا» همراهى، همدلى و همنشينى كرده اند؛ چنان كه در روايات، اين مضمون آمده است: «الراضى بفعلِ قومٍ كالداخل معهم».

امام على عليه السلام شنونده سخن هذيان گونه و يا كلام بى فايده را شريك جرم سخن گو

ص: 166

مى داند(1)، و سخن زشت را بسان تيرى مى داند كه بايد سر را از ميدان آن به در برد و جان را حفظ كرد.(2) آيه شريفه 140 سوره نساء نظير آيه شريفه 68 سوره انعام است كه امام سجاد به آن استشهاد فرموده است. خداوند تعالى در اين آيه روشن تر مى فرمايد: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً»؛ و در اين كتاب بر شما چنين نازل كرد كه چون شنيديد كسانى آيات خدا را مسخره و انكار مى كنند. با آنان منشينيد تا به سخنى ديگر درآيند وگرنه شما نيز مثل آنان خواهيد بود. خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد هم مى آورد».

حضرت عبدالعظيم از امام صادق عليه السلام روايت مى فرمايد: «... مَن زعم أنّ اللّه تعالى يُجْبِر عبادَه بالمعاصي أو يكَلّفُهم ما لا يطيقون فلا تأكلوا ذبيحته و لا تقبلوا شهادته و لا تصلّوا ورائه و لا تُعطوه من الزكاة شيئاً(3)؛ كسانى كه به غلط مى پندارند خداى تعالى بندگان را بر گناه اجبار مى كند يا تكليف فوق طاقت دارد، - از زمره مسلمانان خارج اند و از اين رو - ذبيحه آنان را نخوريد و شهادتشان را نپذيريد و پشت سر آنها نماز نخوانيد و چيزى از زكات و صدقه به آنان ندهيد».

از اين گونه آيات و روايات، تزوير و حيله گرى ايادى بيگانگان برملا مى شود كه با تمام توان در ترويج جامعه چند صدايى و آزادى بيان و تحمل دشمن خدا و بى غيرتى و تساهل در برابر آنان مى كوشند و ميدان دادن به دشمنان خدا را در پوششى از دموكراسى و ... پنهان مى دارند.

امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند: «إذا رأيتُم أهلَ الريبِ و البِدَعِ من بعدي فأظهِرُوا البَراءَةَ مِنهُم و أكثِروا من سَبِّهم وَ القولَ فيهم و الوقيعة، و باهِتُوهُمْ كَيلا يَطمَعُوا في الفَسادِ في الإسلام و يَحْذَرُهُمُ الناسُ و لا يَتعلّموا مِن بِدَعِهِم، يَكتُبِ اللّه ُ لكُمْ

ص: 167


1- . ر.ك: غرر الحكم و درر الكلم، ح 5581.
2- . همان، ح 4166.
3- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 14؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 113.

بِذلِكَ الحَسَنات و يَرْفَعْ لَكُم به الدَّرجاتِ في الآخرة(1)؛ پس از من هرگاه اهل ريب و معاصى را ديديد، از آنها بيزارى جوييد و بسيار به آنها دشنام بدهيد تا به فساد و خرابكارى در اسلام طمع نكنند و مردم از آنها برحذر شوند و از بدعت هاى آنها نياموزند تا خدا براى شما در برابر اين كار حسنات نويسد و درجات آخرت را براى شما بالا برد».

ج) برخورد با برادران:

حضرت عبدالعظيم گويد: از حضرت امام جواد عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «ملاقاة الإخوان نَشْرَةٌ و تلقيحٌ للعقل و إن كان نزراً قليلاً(2)؛ ديدار با برادران ايمانى باعث شكوفايى و بارورى عقل است، هرچند اندك و كم باشد».

امام صادق عليه السلام طبق روايتى مى فرمايد: «تزاوَرُوا فأنّ في زيارتكم إحياءٌ لِقُلُوبِكُم و ذِكراً لاَحاديثنا...؛ به ديدن همديگر برويد، زيرا ديدار شما، زنده كردن دل هاى شما و يادآورى احاديث ما است و احاديث ما، شما را به هم مهربان مى كند. اگر بدان عمل كنيد، راه راست و نجات يابيد و اگر آنها را واگذاريد، گمراه و نابود شويد؛ به آنها عمل

كنيد كه من ضامن نجات شمايم».(3)

بسيارى از احاديث اهل بيت عليهم السلام كه به جوامع روايى و از آن كتاب ها به ما رسيده است، در عصر خفقان، از راه ديدارهاى شيعيان، ثبت و ضبط و حفظ مى شد، زيرا شيعه آزادى نداشت تا مدرسه و كتابخانه و ... تشكيل دهد. خود حضرت عبدالعظيم در شهر رى به صورت نيمه مخفى در سردابى زندگى مى كرد و شخصيت هاى متعددى كه از او استفاده برده اند، عمدتاً بر اثر مراوده و ديدارهاى خصوصى بوده است.

ص: 168


1- . اصول كافى، ترجمه شيخ محمدباقر كمره اى، ج 5، ص 378-379، باب مجالسة اهل المعاصى، ح 4.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 71؛ امالى مفيد، ص 328؛ أمالى طوسى، ص 94.
3- . اصول كافى، ترجمه شيخ محمدباقر كمره اى، ج 4، ص 553، باب تذاكر الاخوان، ح 2.

فصل سوم: جلوه اى از مسائل اخلاق فردى

1. سريره و نيت پاك

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: در بيمارى اجر و پاداشى نيست، ولى گناهان را مى ريزد و اجر و پاداش تنها و تنها [در برابر كار و تلاش و ] گفتار زبانى و كار با جوارح و اعضا است: «و إنّ اللّه بكَرَمِه و فضلِه يُدخِل العبد بصدق النيّة و السريرة الصالحة الجنّة(1)؛ و به راستى خدا با فضل و كرمش، بنده اش را به بهشت مى برد به دليل نيت صادقانه و خالصانه و باطن شايسته او».

از اين روايت 4 نكته برداشت مى شود:

1. برخى بيمارى ها، همه گناهان انسان را پاك مى كند. 2. اجر و پاداش در برابر كوشش است نه در برابر بيمارى يا بلا. 3. ورود به بهشت در سايه فضل و رحمت پروردگار است و اگر پاى عدل الهى يا مزد اعمال ما در ميان بيايد؛

دست ما كوتاه و خرما بر نخيل *** پاى ما لنگ است و منزل بس دراز

4. نيت و باطن پاك، زمينه جذب رحمت الهى و استحقاق تفضّل حق تعالى است و تمامى برنامه هاى اخلاقى و عبادى براى ساختن درون دل و نهان انسان است؛ از اين رو خداوند بر نيت صالح اجر مى دهد، چرا كه نيت مرد بهتر از عمل(2) اوست. محور و معيار ارزش همه كارها به نيت است كه در روايت نبوى آمده است: «إنّما الأعمال بالنيّات و إنّما لكلّ امرى ءٍ ما نَوى...».(3)

در پيام حضرت امام رضا [يا امام هادى] به حضرت عبدالعظيم نيز آمده است: «...

ص: 169


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 65؛ امالى طوسى، ص 602.
2- . «نيّةُ المرء خيرٌ من عمله»؛ اصول كافى، ج 2، ص 84.
3- . منية المريد، ص 132-133.

دوستانم را آگاه كن كه خداوند آنان را مى آمرزد، مگر كسى را كه شرك ورزد يا يكى از دوستانم را آزار دهد يا در دل و نيت، بدخواهِ او باشد. پروردگار از اين گونه افراد نخواهد گذشت و آن ها را نمى بخشايد، مگر اين كه از نيت خود برگردد و اگر در اين حال بماند، خداوند روح ايمان را از دل او خارج خواهد ساخت و از ولايت من نيز بيرون مى رود و از دوستى ما اهل بيت هم بهره اى نخواهد داشت».(1)

يكى از طلاب از مشكلات معيشتى خويش نزد آيه اللّه بهجت - دام ظلّه - سخن مى گفت، آقا ضمن توصيه هايى به او فرمودند: «از هم اكنون نيت كن كه در آينده مشكلات مردم را حل كنى، حتى با قرض، خداوند مشكلات تو را حل مى كند.

در روايات نيز بر تأثير نيّت خير و شرّ در رزق و روزى انسان تأكيد شده است.

2. اغتنام از فرصت ها

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «يا محمد بن مسلم! لا يَغُرَّنَكَ الناسُ مِن نفسِك فإنّ الأمر يَصِلُ إليك دونَهُم و لا تقطعَنّ النهارَ عنك بكذا و كذا فإنّ معك من يحصى عليك و لا تستصغرنّ حسنة تعملها فإنّك تراها حيث تسرّك و لا تستصغرنّ سيئةً تعمل بها فإنّكَ تراها حيث تسوءك و أحسِن فإنّي لم أر شيئاً قطّ أشدُّ طلباً و لا أسرعُ دركاً من حسنةٍ محدثةٍ لذنبٍ قديمٍ(2)؛ اى محمد بن مسلم! مردم فريبت ندهند، زيرا مسئوليت كارها به عهده توست نه به عهده آنها. روزت به اين كار و آن كار بيهوده نگذران، زيرا همراه تو كسى هست كه كارهاى روزانه تورا حساب وشمارش مى كند و هيچ كار نيكى را كوچك مشمار، زيرا تو آن را خواهى ديد در جايى كه تو را شادمان مى كند و هيچ كار زشتى را نيز كوچك مشمار كه آن را در جايى خواهى ديد كه تو را اندوهگين كند. نيكى نما كه من چيزى را نديدم كه در پى چيزى باشد و به آن برسد مثل حسنه جديدى كه در پى گناه قديم است.

ص: 170


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49؛ مسند، ح 50.
2- . وسائل الشيعة، ج 1، ص 117، ح 292.

موعظه مفصلى را حضرت عبدالعظيم از امام على عليه السلام نقل مى فرمايد كه به دليل طولانى بودن، قسمتى از آغاز و پايان خطبه را مى آوريم: «ترصَّدوا مواعيد الآجال و باشروها بمحاسن الأعمال... [و پايانش چنين است: ]مِن مِثل هذا فليَهْرَب الهاربون، إذا كانت الدار الآخرة لها يعمل العاملون(1)؛ منتظر و مترصد وعده هاى اجل باشيد و آن را با اعمال حسنه همراه سازيد... آنان كه اهل فرارند، براى روزى مثل صحنه پرهراس قيامت فرار كنند و اهل عمل، براى خانه آخرت تلاش كنند».

3. كيفر كردار

ورود انسان هاى صالح به بهشت برزخى و انسان هاى بدكار به دوزخ برزخى، از هنگام مرگ شروع مى شود و پس از حشر و نشر و حساب و كتاب، زمان ورود به بهشت و جهنم در قيامت كبرى فرا مى رسد؛ همان گونه كه حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: «طوبى لِمَنْ ذَكَر المَعاد و عمِلَ للحِساب...».(2)؛ خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد و براى حسابرسى قيامت كار كند». نيز مى فرمايد: «اليومَ عملٌ و لا حِساب و غَدَاً حِسابٌ و لا عَمَل(3)؛ امروز وقت كار است نه محاسبه و فرداى قيامت هنگام حساب است نه عمل».

از آنجا كه هر كارى اثرى دارد و نتايج و آثار كردارها حقيقى، عينى و تكوينى است نه صرفاً اعتبارى و قراردادى، در همين دنيا نيز شمّه اى از نتايج اعمال ظاهر مى شود و مكافات و بازتاب كارها دامنگير ما مى گردد.

آنقدر گرم است بازار مكافات عمل *** گر به دقت بنگرى هر روز روزِ محشر است

همين ديدگاه، امتياز بسيار مهمى است در فلسفه اخلاق اسلامى كه آن را از فلسفه اخلاق در ساير مكتب ها جدا مى كند.

ص: 171


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 28؛ امالى طوسى، ص 652.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 44.
3- . همان، خطبه 42.

اينك به نمونه هايى از بازتاب اعمال انسان اشاره مى شود.

حضرت موسى عليه السلام در مناجات مى پرسد: «الهي فما جزاء مَنْ أطعَمْ مسكيناً ابتغاء وجهِك؟؛ پاداش كسى كه فقط براى تو به بپچاره اى كمك كند چيست؟».

خداوند پاسخ مى فرمايد: «آمر منادياً يُنادي يوم القيامة على رؤوس الخلائق: إنّ فلان بن فلان مِن عتقاء اللّه من النّار؛ دستور مى دهم به يك منادى كه روز قيامت بر فراز تمامى آفريدگان و بندگانم فرياد زند: به راستى فلانى در زمره كسانى است كه خدا از آتش آزادش كرده است».

موسى مى پرسد: «الهي فما جزاءُ من وصلَ رحمه؟؛ چيست پاداش كسى كه به خويشاوندانش نيكى كند؟».

خداوند مى فرمايد: «أنسأ له أجله و اُهوّن عليه سكرات الموت و يناديه خزنة الجنّة: هَلُمّ إلينا فادخُلْ مِن أيّ أبوابها شئت؛(1) مرگش را به تأخير مى اندازم و سكرات مرگ را بر او آسان مى كنم و خزانه داران بهشت به او فرياد مى زنند: به سوى ما بشتاب و از هر درى مى خواهى وارد بهشت شو...».

على عليه السلام مى فرمايد: «من أيقن بالخَلَف جادَ بالعطيّة؛(2) هر كه باور كند خداوند جاى انفاق را پر مى كند بهتر عطا مى كند». اين روايت، شرح و تفسير اين بخش از آيه شريفه است كه: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ».(3)

و نيز مى فرمايد: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مرا به سوى يمن فرستاد، سفارش مى كرد: «ما حار من استخار و لا ندم من استشار؛ هر كه از خداوند خير خود را بخواهد، سرگردان و متحير نخواهد ماند و هر كه از ديگران نظرخواهى و مشورت كند پشيمان نخواهد شد».

«يا على! عليك بالدلجة، فإنّ الأرض تطوي بالليل ما لا تطوى بالنهار؛ اى على!

ص: 172


1- . مسند عبدالعظيم حسنى،، ح 39 و 43؛ بحارالانوار، ج 71، ص 382.
2- . مسند عبدالعظيم حسنى؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 53، ح 214.
3- . سبأ 34، آيه 39.

ملتزم باش به شبروى و سير در آخر شب، زيرا مسافتى كه در شب پيموده مى شود در روز طى نمى شود».

توضيح: در هواى گرم حجاز، از مهتاب شب بيشتر بهره مى برند تا روزها و از اين رو قمرى بودن تاريخ بر شمسى بودن اولويت دارد. امروزه نيز براى مسافرت شبها اولويت دارد و باعث صرفه جويى در وقت است.

نويسنده كتاب «سنگفرش هر خيابان از طلاست» مى نويسد: بيش از دو سوم سال را در حال سفر به اطراف دنيا هستم، ولى برنامه ريزى مى كنم كه شب باشد و وقت خواب را از هواپيما استفاده مى كنم.

«يا على! اُغدُ على اسمِ اللّه ِ؛ فإنّ اللّه تعالى بارك لاُِمّتي في بُكُورها؛(1) در سحرگاه و سپيده دم با نام خدا حركت كن، زيرا خداى تعالى براى امتم بركت را در صبح زود قرار داده است».

متأسفانه سنت اسلامىِ سحرخيزى رو به افول است و بسيارى از مردم مسلمان به پيروى از غربيان تا نيمه هاى شب به بطالت بيدارند و در ثلث آخر شب كه هنگام نزول بركات است، خوابند.

4. پرهيز از تجملات و تشريفات

اشاره

ساده زيستى حضرت عبدالعظيم نشان مى دهد كه چقدر دقت داشته است به آموزه هاى دينى عمل كند و نوعى زندگى كم مصرف و پرسود و ثمر را براى ما ترسيم كند. پس از خودش، آثار معنوى و علمى و شاگردان فراوانى به جا گذارد، ولى از درهم و دينار و مال و منال و حتى خانه و كاشانه شخصى وى هيچ خبرى نيست.

پاس نعمت ها

حضرت عبدالعظيم عليه السلام از اجداد بزرگوارش عليهم السلام نقل مى كند: سلمان ابوذر را ميهمان

ص: 173


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 32؛ امالى طوسى، ص 136.

كرد و دو قرص نان در سفره ضيافت نهاد. ابوذر آن دو گرده نان را برداشت و پشت و رو مى كرد. سلمان پرسيد: براى چه نان ها را بررسى مى كنى؟ ابوذر پاسخ داد: ترسيدم خوب پخته نشده باشند. سلمان به شدت خشمگين شد و گفت:

به چه جرأتى بر اين دو نان بهانه مى گيرى؟ به خدا قسم بر همين دو قرص نان بسيارى از مخلوقات الهى كار كرده اند تا به ما رسيده است به قول سعدى:

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند *** تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار *** شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

سلمان توضيح داد: آبى كه در تحت عرش الهى است، ملائكه اى كه آب را به باد و ابر رسانده اند، ابرهايى كه آن را به باران تبديل كرده اند و به زمين رسانده اند، در اين آب، رعد و برق و فرشتگانى كه اين قطرات را به جايگاهشان رسانده اند، همه دخيل بوده اند؛ پس از آن، زمين و چوب خيش و آهن كشاورز و چهار پايان شخم زننده و خرمن كوب و در مرحله بعد هيزم و نمك و ... و ايادى پيشتر الهى كه نشمردم كوشيده اند تا اين لقمه در اختيار ما قرار گرفته است، چگونه شكر اينها را به جا مى آورى؟

ابوذر گفت: «إلى اللّه أتوب و أستغفر إليه مما أحدثت و إليك أعتذر مما كرهت؛ از اين حركتى كه از من سر زد، به درگاه خدا توبه و استغفار مى كنم و از شما نيز كه ناراحت شدى عذر مى خواهم».

ضيافتى ديگر

روزى سلمان ابوذر را ميهمان كرد، هنگام پذيرايى، نان خشكى از انبان درآورد و آن را خيس و مرطوب كرد و در سفره نهاد. ابوذر گفت: اگر نمك هم بود كه با نان مى خورديم و نان خورش مى كرديم خوشمزه تر بود. سلمان برخاست و مشربه آبش را برد و گرو نهاد و قدرى نمك تهيه كرد و در سفره نهاد.

ابوذر نان و نمك را مى خورد و چنين شكر مى كرد: «الحمد للّه الذي رزقنا هذه القناعة؛ سپاس ويژه خدايى است كه توفيق اين قناعت را به ما مرحمت فرمود».

ص: 174

سلمان - به طنز - گفت: اگر قناعت بود ظرف آبِ من به گرو نرفته بود.(1)

اگر همين يك سنت اسلامى، يعنى قناعت، در جهان اسلام مراعات مى شد، امروزه ملل اسلامى ذليل و اسير بيگانگان نبودند. اگر بزرگان جامعه به وادى تجملات و تشريفات نمى غلطيدند، فساد و فحشا و بى عدالتى و فاصله هاى طبقاتى به كمترين حدّ خود مى رسيد؛ همان گونه كه در آغاز انقلاب اسلامى ايران تجربه شد.

تشريفات

شريح قاضى گويد: خانه اى خريدم به هشتاد دينار و برايش سند و قباله اى نوشتم و چند نفر از افراد عادل را گواه گرفتم. اين خبر به گوش على بن أبى طالب عليه السلام رسيد. قنبر غلامش را در پى من فرستاد. هنگامى كه پيش او رفتم، فرمود: اى شريح! شنيده ام كه خانه اى خريده اى و برايش سندى نوشته اى و شاهد و گواهانى گرفته اى و مبالغى داده اى؟

گفتم: آرى.

فرمود: «يا شريح! إتّق اللّه َ، فإنّه سيأتيك مَن لا ينظر في كتابك و لا يسأل عن بيّنتك حتى يُخرجك مِن دارك شاخصاً، و يُسلّمك إلى قبرك خالصاً، فانظُر أنْ لا تكون اشتريت هذه الدار مِن غير مالِكها، و وَزِنتَ مالاً مِن غير حِلّه، فإذاً أنت قد خسرت الدارين جميعاً؛ الدنيا و الآخرة...؛ اى شريح! از خدا بترس، زيرا به زودى كسى نزد تو مى آيد كه به سند تو نگاه نمى كند و از شاهدان تو نمى پرسد تا تو را دست خالى و برهنه از خانه ات بيرون مى اندازد و تو را تنها به دست قبر مى سپارد؛ بنابراين خوب بررسى كن مبادا اين خانه را از غير مالك واقعى خريده باشى و پول غير حلال بابت آن پرداخته باشى، كه اگر چنين باشد زيان كار دو جهانى؛ هم دنيا و هم آخرت.

اى شريح! اگر هنگام معامله، پيش من آمده بودى، سندى برايت نوشته بودم كه حاضر نمى شدى به دو درهم نيز اين خانه را بخرى.

پرسيدم: چگونه مى نوشتى يا اميرالمؤمنين؟

ص: 175


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 70؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 57.

فرمود: اين چنين قباله مى نوشتم:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اين خانه اى است كه بنده ذليلى از مرده اى كه آماده رفتن است خريدارى كرده است. از او خريده است خانه اى را در دار الغرور و جايگاه فريب از طرف فانى شوندگان به سوى لشگر نابود شوندگان.

اين خانه چهار حدّ دارد: مرز و حدّ اوّلش، منتهى به دعوت كننده آفت هاست، و حدّ دومش منتهى مى شود به انگيزه و خواهان مصيبت ها، و حدّ سوم آن منتهى است به خواننده شكنجه ها، و حدّ چهارمش مى رسد به ديو گمراه كننده و شيطان فريبنده.

و درب اين خانه از همين جا به فريب شيطان شروع مى شود. اين فريفته آرزو خريد از آن برانگيخته به مرگ، تمامى اين خانه را به قيمت خروج از عزتِ قناعت و ميانه روى و ورود به ذلت گدايى و سؤال. پس آنچه اين خريدار به دست آورد براى عزرائيل است.... كه رباينده جان هاى ستم كاران است مثل كسرى و قيصر و پادشاهان تُبّع و سلطان حمير و كسانى كه مال را بر هم انباشته مى كنند و بر ثروت مى افزايند.

و ساخت و محكم كرد و سخت برافراشت ساختمان هاى دنيا را و ذخيره كرد از ثروت ها و دل بر آن بست به اين گمان كه براى فرزندان خويش گذاشته در حالى كه تمامى آنها را نهاده براى جايگاه داورى و بازخواست و آنجاست كه زيان كنند تبه كاران.

و گواه اين داستان است عقل و وجدان، آن هنگام كه از اسارت آرزوها بيرون رود و با ديده زوال و فنا به اهل دنيا بنگرد و بشنود ندا كننده زهد را كه صدا مى زند ميدان هاى دنيا كه چقدر روشن است راستى و حقيقت براى صاحب دو ديده ظاهر و باطن.

به راستى وقت كوچ يكى از دو روز است: يا روزى كه در آن است و يا روز ديگرش، پس توشه برگيريد از بهترين كارها و نزديك كنيد آرزوها را به مرگ. پس واقعاً كوچ و رفتن و نابودى نزديك شده است.(1)

ص: 176


1- . مسند عبدالعظيم حسنى، ح 94، امالى صدوق، ص 388.

(5) عراضة الاخوان

اشاره

سفرنامه معلم حبيب آبادى به آستانه حضرت عبدالعظيم و شهر رى

(شرح حال امام زادگان و برخى از مدفونين رى)

تأليف

محمد على معلم حبيب آبادى

به كوشش صادق برزگر

ص: 177

ص: 178

مقدمه

در ميان رساله ها و كتاب هاى فراوانى كه مرحوم معلم حبيب آبادى نگاشته يكى نيز شرح سفر ايشان به مشهد مقدس است اين سفرنامه بر خلاف سفرنامه هاى ديگر گزارش طى طريق و حوادث بين راه نيست بلكه به هر شهرى رسيده عالمان و مدفونين آن شهر را بر شمرده و درباره آنها سخن گفته است.

بخش قم اين سفرنامه در جلد دهم ميراث اسلامى ايران به چاپ رسيده است و در اينجا به مناسبت كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، بخش حضرت عبدالعظيم عليه السلام ارائه مى شود.

ان شاءالله در فرصتى مناسب كليه كتاب به دست چاپ سپرده خواهد شد. اصل كتاب در اختيار حضرت آية الله حاج سيد محمد على روضاتى (دام ظله العالى) بود كه آن را با سعه صدر در اختيار ما قرار دادند.

كتاب افزون بر متن دو نوع حواشى دارد:

1. حاشيه هايى كه مؤلف در كناره كتاب ذكر كرده و با كلمه «منه» ختم مى شود كه به صورت پاورقى به همراه كلمه «منه» آمده است.

2. حاشيه هايى كه انتهاى آنها كلمه «متن» اضافه شده و مؤلف پس از تصحيح اوليه به خاطر كمبود جا آنها را در حاشيه آورده است كه در اين نگارش به متن اضافه شده و كلمه متن از انتهاى آن حذف شده است.

ص: 179

... پنجاه دقيقه از روز (سيم) بر آمده حركت كرده و هفت از روز گذشته وارد رباط باقر آباد قم شديم و هفت و سه ربع از شب رفته روانه شده، و يك و نيم از روز (چهارم) برآمده وارد ديه على آباد شاه عبدالعظيم عليه السلام شديم كه به نام مرحوم ميرزا على اصغرخان(1) صدراعظم(ره) بناء شده و چهار و هفده دقيقه از روز گذشته به راه افتاده و هفت و سى و شش دقيقه از روز برآمده به قلعه محمّد عليخان شاه عبدالعظيم عليه السلام رسيديم. و نه از شب رفته حركت كرديم و سه و ده دقيقه از روز 5 بر آمده به رباط حسن آباد شاه عبدالعظيم عليه السلام فرود آمديم. و چهار و ده دقيقه از روز بر آمده به راه افتاده و ربع به غروب مانده به قصبه طيّبه و زاويه مقدّسه حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام رسيديم و پس از اداء نماز مغرب و عشاء شرف اندوز زيارت مرقد محترم آن شاه زاده بزرگوار كه گويى بهشت عنبر سرشت را از آن كسب طراوت و گرمى بازار است و شاه حمزة بن الامام موسى الكاظم عليه السلام شده و به منزل معاودت كرديم و شرح حال اين بزرگواران بر اين وجه است:

[ حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ]

حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام از سادات محترم جليل القدر و روات معظّم عظيم الشّأن است. مقام علم و عمل و زهد و ورع و عبادت و بزرگوارى و مناعت و نامدارى و صدق لهجه و امانت و كثرت حديث و روايت و كرامات بسيار و خارق عادات بى شمار آن ولىّ حضرت پروردگار نه چنان مشهور است كه محتاج به بيان باشد. شرح احوال و مزاياى او را در كتب چند نوشته اند كه بهتر از آن ها رساله اى است كه مرحوم صاحب(2) بن عبّاد(3) عليه الرحمة مخصوص احوال او تأليف كرده و آنچه از آن ها

ص: 180


1- . او فرزند مرحوم امين السلطانره است كه گذشت تولدش سنه 1274، كشته شدنش 1 شنبه 22 رجب سنه 1325 در تهران. منه.
2- . او مرحوم وزير ابوالقاسم اسمعيل آقا است. تولدش 16 ذى القعده 326، مدت عمرش 58 سال و سه ماه و 8 روز، وفاتش شب جمعه 24 صفر 385، قبرش در بقعه مشهور در محله طوقچى اصفهان. منه.
3- . او است ابوعبدالله محمد بن عبدالله منصور بن محمد بن عيسى بن عبدالله بن عباس به عبدالمطّلب عليه السلام كه بيايد تولدش سنه 127، مدت عمرش 42 سال، وفاتش سنه 169، قبرش در ديه ماسفيدان. منه.

برمى آيد آنكه او است حضرت شاه سيّد ابوالقاسم بن عبداللّه بن ابوالحسن علىّ بن زيد بن الامام حسن المجتبى عليه السلام .

شرح احوال پدران آن جناب در اينجا موقع نگارش ندارد. اجمالاً زيد مرقوم روايت مى كند از پدرش حضرت مجتبى عليه السلام و از او فرزندش حسن مرقوم و ابومحمد حسن الامير مرقوم از اصحاب حضرت صادق است [...(1)] و عبدالله پدر آن جناب كه او را عبدالله قافه مى گويند چه از جانب جدش حسن الامير كه والى مدينه بوده، حاكم قافه شده كه نام مكانى است، پس روايت مى كند از ابان مولى زيد بن على از عاصم بن بهمدلة از شريح قاضى از حضرت امير عليه السلام و روايت مى كند از او فرزندش صاحب عنوان. و بالجمله حضرت شاه عبدالعظيم كه كنيه اش ابوالقاسم و ابوالفتح نيز بوده در روز پنج شنبه چهارم ماه ربيع الاخر سنه 173 (صد و هفتاد و سه) هجرى قمرى مطابق 25 تيرماه قديم سنه 158 يزدگردى در زمان هارون الرشيد در مدينه در خانه جدش حضرت امام حسن مجتبى متولد شده و در سلك صحابه حضرت امام محمّد تقىّ و امام علىّ النّقىّ عليهما السّلام منسلك بوده و ايشان او را بسيار معزّز و محترم و دوست داشتندى و هم او در تعظيم و احترام آن دو بزرگوار چيزى فرو نگذاشتى.

و وقتى اعتقاد خود را در اصول و فروع دين خدمت حضرت هادى عليه السلام عرضه داشته واز آن جناب تصحيح و تصديق آن صادر شد. لهذا اغلب عبارات آن را علماء مضبوط و در تكاليف به كار مى برند و جناب آقا حاجى شيخ محمّد حسين سيستانى شرحى بر آن نوشته.

ص: 181


1- . چند خط از اين مطلب كه در حاشيه به متن اصلى اضافه شده بود، در تكثير افتاده است.

و بالجمله آن جناب وقتى از سلطان زمان ترسيده به صورت قاصد در اطراف بلاد به گردش در آمده تا اينكه بدينجا رسيد كه در آن زمان شهر رى و قاعده آن مملكت مى بود و در خانه يكى از شيعيان در محلّه سكّة الموالى در زيرزمينى مسكن گرفت و شبها را به نماز و روزها را به روزه به سر مى آورد و هرگاه خلوت مى كرد، به طور استتار بيرون شده به زيارت قبر شاه حمزه مرقوم مى رفت و مى فرمود اين قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليه السلام است تا اينكه شيعيان يك يك فهميده به يكديگر خبر دادند و اكثر روات شيعه آن حدود او را شناخته به خدمتش مى رسيدند.

ابوحمّاد رازىّ گويد در سامره(1) خدمت حضرت هادى عليه السلام رسيده و مسائلى از حلال و حرام از آن جناب پرسيدم. پس از اينكه جواب دادند و خواستم آن بزرگوار را وداع كنم، فرمودند: اى ابوحمّاد هرگاه چيزى از امر دين بر تو دشوار شود، در آن حدود از عبدالعظيم بن عبداللّه حسينى عليه السلام بپرس و او را از من سلام رسان.

و آن جناب را تأليفاتى است:

اوّل: كتاب خطب حضرت امير عليه السلام (2)دوّم: كتاب روز و شب.

سيّم: كتب بسيار كه عنوان آنها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه حسينى عليه السلام است.

و پاره اى از رجاليّون رواياتى را كه در طريق آنها آن بزرگوار وارد است، حسن شمرده اند چه گويند او اگر چه ممدوح است لكن نصّى بر توثيق او نشده و مرحوم ميرداماد قدّس سرّه در كتاب رواشح السّماويّه بسيار تهجين و تقبيح اين رأى نموده فرمايد: اگر اين بزرگوار را هيچ نبود جز همان عرض دين بر امام زمان خود و حقيقت

ص: 182


1- . بناء آن سنه 220. منه.
2- . او حضرت ابوالحسن على بن ابوطالب عليه السلام است كه بيايد تولدش روز جمعه 13 رجب سنه 6193، مدت عمرش 63 سال و 12 ماه و 8 روز، وفاتش شب 2 شنبه 21 رمضان سنه 40 در نجف. منه.

معرفتى كه از عبارات آن لائح است و قول حضرت هادى عليه السلام كه: اى ابوالقاسم حقّا كه تو ولىّ مايى واين نسب طاهر و شرف باهر، هر آينه او را بس بود. چه سادات عالى درجات و فرزندان ائمه عليهم السلام هرگاه ايمان و تقوى داشته باشند، چون ديگران نخواهند بود؛ با اينكه حكايت آمدن او به رى تا آخر به جلالت قدر و علوّ درجه او فرياد مى زند

و عبارات مرحومين جليلين ابن بابويه و نجاشى(ره) كه درباره او گفته اند (كان عابدً اورعًا مرضيّا) در تصحيح حديث او بس است؛ پس به نظر اصحّ ارجح اصوب أقدم، روايات از جهت او صحيح بلكه در أعلا درجه صحّت است. انتهى.

[ مشايخ روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]

و آن بزرگوار از جماعتى روايت مى كند:

اوّل، حضرت ابو جعفرامام محمّد جواد بن الامام رضا صلوات اللّه عليهما. تولّدش روز جمعه 10 رجب سنه 195، مدّت عمرش 25 سال و 4 ماه و 20 روز، وفاتش روز شنبه سلخ ذى القعده سنه 220، قبرش در حرم كاظمين عليهماالسلام.

دوّيم، فرزندش حضرت ابوالحسن علىّ هادىّ عليه السّلام، تولّدش روز جمعه 15 ذى الحجّه سنه 212، مدّت عمرش 41 سال و 6 ماه و 11 روز، وفاتش روز 2 شنبه 26 ج 2 سنه 254، قبرش در حرم سامره.

سيّم، مرحوم شيخ ابراهيم بن ابومحمود خراسانى رضى اللّه عنه.

چهارم مرحوم شيخ ابوالحسن علىّ بن اسباط بن سالم كوفه اى(ره) كه او از حضرت رضا عليه السلام روايت مى كند.

پنجم، مرحوم شيح بكار بن حروم كوفه اى، كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است.

ششم، مرحوم شيخ ابوعلى حسن بن محبوب سرّاد بحيله كوفه اى(ره) در سنه 224 وفات شد.

ص: 183

هفتم، حضرت ابوالحسن امام على رضا بن الامام موسى الكاظم عليهماالسلام. تولّدش روز 2 شنبه 11 ذى القعده سنه 153، مدّت عمرش 49 سال و 3 ماه و 6 روز، وفاتش روز 2 شنبه 17 صفر سنه 203.

هشتم، مرحوم ابن ابوعميره.

نهم، پدر بزرگوارش عبداللّه.

دهم، عمرو بن رشيد(ره) از داود رقّى از حضرت صادق عليه السلام .

يازدهم، مرحوم صفوان بن يحيى(ره).

دوازدهم، محمد بن عمر بن يزيد از حمّاد بن عثمان.

[ شاگردان و راويان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]

و جمعى هم از آن جناب روايت مى كنند:

اوّل، مرحوم سهل بن زياد ادمى رضى اللّه عنه.

دوّيم، مرحوم ابوتراب عبيد اللّه حارثى.

سيّم، مرحوم شيخ ابو جعفر احمد برقىّ اعلى اللّه مقامه، وفاتش سنه 274.

چهارم، مرحوم شيخ ابو تراب عبيد اللّه بن موسى رؤيايى مازندرانى رضى اللّه عنه كه روايت مى كند از او علىّ بن فضل و از او حسن بن بن حمزة بن على و از او ابن نوح سيرافى كه گذشت.

پنجم، مرحوم سيّد عبيداللّه بن حسين علوى و روايت مى كند از او ابوالفضل شيبانى.

ششم، مرحوم احمد بن مهران و روايت مى كند از او كلينى.

هفتم، مرحوم ابراهيم (رحمه اللّه) بن على(ره) و از او عيّاشى و از او كشّى(ره)

هشتم، مرحوم سيد حسن علوى و از او فرزندش عبدالله و از او ابو المفضل شيبانى.

ص: 184

نهم، مرحوم شيخ عبدالله بن محمد عجلى(ره) و از او محمد بن فرج اجحى كرمانى و از او محمد بن محمد بن عيسى و از او صالح (عن) صدوق.

[ سال وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ]

و چون ايّام و فات آن جناب نزديك شد شبى يكى از شيعيان حضرت رسول صلى الله عليه و آله رادر خواب ديد كه بدو فرمود كه نعش مردى از فرزندان مرا از سكّه الموالى بر مى دارند و در نزد شجره سيب در باغ عبدالجبّار بن عبد الوّهاب دفن مى كنند و بدين مكان كه امروز قبر آن جناب است اشاره نمود. آن مرد از خواب بيدار شده در نزد صاحب آن باغ رفت كه درخت و آن مكان را خريدارى كند. او گفت: براى چه مى خواهى؟ خواب رانقل كرد. صاحب درخت گفت: من هم به عينه اين خواب را ديدم و جاى آن درخت و تمام باغ را وقف بر شرفاء و شيعه نمود كه در آن مدفون شوند.

پس آن بزرگوار بيمار شدو پس از مدّت هفتاد و نه سال و شش ماه و يازده (11) روز قمرى عمر، در روز آدينه پانزدهم (15) ماه شوال المكرم سنه (252) دويست و پنجاه و دو هجرى قمرى مطابق 13 مهر ماه قديم سنه 235 يزدگردى در زمان المعتزّ باللّه عباسى به سراى آخرت رحلت نمود.

پس بعد از دفن آن جناب در اين محلّ در آنجا مسجدى بنا كردند و به نام همان درخت مسجد شجره و كم كم مشهد شجره مى گفتند و در قديم به همين نحو اسم ها موسوم بود و بعد از آن كه شهر رى خراب شده و غير از اين مقام مقدّس و اطراف آن چيزى از آن باقى نماند، به مرور دهور اسم مبارك آن جناب را بر اينجا نهاده در اين ازمنه اين زمين شريف را كه اكنون شهرى معتبر به اسم قصبه است (چون نزديك تهران واقع شده) شاه عبدالعظيم مى خوانند و هر يك از بزرگان ادوار و اسخياى اعصار بر بناء اين مقام محترم افزوده تا

ص: 185

بدين پايه كه اكنون ديده مى شود رسيده كه فى الحقيقه از طراوت صحن در رواق تنها عمارت افاق است.

اميدوار از حضرت كردگار چنانم كه دوباره، فيض تشرّف زيارت آن بزرگوار را روزى فرمايد. بلكه اسباب مجاورت آن تربت شريف را فراهم نمايد. حضرت رضا عليه السلام فرمودند: هر كه او را زيارت كند، بر خدا واجب مى شود كه او را به بهشت ببرد و ظاهر است كه حضرت، اين حديث را قبل از قدوم آن جناب بدين زمين فرموده و اين هم دلالت بر عظمت و بزرگوارى او دارد. چنانچه ثواب زيارت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام را هم آن حضرت قبل از قدوم او به قم فرموده و شخصى از مردم رى بر حضرت هادى عليه السلام وارد شده فرمودند: كجا بوده اى؟ عرض كرد به زيارت حضرت سيّد الشّهدا عليه السلام . حضرت فرمود: اگر قبر عبدالعظيم عليه السلام را كه نزد شما است زيارت مى كردى، مثل آن بود كه قبر حسين(1) را زيارت كرده باشى.

و آن جناب را فرزندى به نام سيّد محمد بوده كه در كثرت زهد اقتدا به سيرت پدر بزرگوار نموده و نسل آن جناب بدو منقطع شده.

[ حضرت امام زاده حمزه عليه السلام ]

و حضرت شاه حمزه كه در نزد آن جناب، حرم و صحن مخصوص دارد فرزند ارجمند حضرت كاظم عليه السلام و كنيه اش ابوالقاسم است كه با حضرت شاه چراغ و مير سيد محمد، كه نيز در شيراز دفن است، از ام ولدى باشند و شرح احوالش در كتاب انوار المشعشعين(2) در شرافت قم و قميين تأليف جناب شيخ محمد على قمى(3) نوشته و

ص: 186


1- . او ابوعبدالله بن حضرت امير عليه السلام است. تولدش 3 شعبان سنه 4، مدت عمرش 56 سال و 5 ماه و 7 روز. شهادتش عصر جمعه، 10 محرم سنه 61، قبرش در حرم حسينىره در كربلا.
2- . تأليفش سنه 1325. منه.
3- . او است فرزند حسين بن على بن بهاء الدين. منه.

در آن جا مدّعى است كه در قم دفن است، بلكه غير از اين موقع در تبريز و شيراز و ترشيز هم امامزاده هايى را به نام او مى خوانند.

در طرائق الحقائق مسطور است كه چون او جدّ سلاطين صفويّه(ره) است، ايشان هر جا امامزاده اى به اين عنوان بوده، دستگاهى برايش ساخته اند. انتهى.

لكن اين بزرگوارى كه در اين جا دفن است، هركس باشد همان زيارت كردن حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام او را دلالت بر بزرگوارى و فيض زيارت او مى كند.

و شاه حمزهّ معهود را فرزندانى است:

اوّل، ابومحمد قاسم كه نژاد سلاطين صفويه(ره) و مرحوم حجه الاسلام آقاحاجى سيّد محمد باقر بيدآبادى اعلى اللّه مقامه بدو مى رسد.

دويّم على كه در بيرون دروازه اصفهان شيراز مزارى معروف دارد.

و روز (ششم) پس از اداى فريضه بامداد و زيارت اين دو شاهزاده عالى نژاد به زيارت اولياى امجاد و عرفاى اوتاد مرحوم طاووس العرفا و حاجى ملاّ على گنابدى و بهمن عليشاه لنجانى قدّس اللّه اسرارهم الشّريفة مشرّف شدم و شرح احوال ايشان چنين است.

[ شرح حال طاووس العرفا ]

امّا مرحوم طاووس العرفاء عليه الرّحمه، پس او است مرحوم سعادت عليشاه حاجى محمّد كاظم اصفهانى (قدّس اللّه روحه) كه شرح حالش در جلد سيّم طرائق الحقائق وغيره نوشته و آنچه از آنها بر مى آيد آنكه او از معاريف عرفا و مرشدين طالبان طريقت بوده و جذبه نفس مغناطيس اثرش هر مادّه مستعدّى را ربوده.

اصلش از سلسله مرحوم شيخ زين الدّين بن عينعلى خوانسارى رحمه اللّه است و او در دار السّلطنه اصفهان متولّد شده و در آغاز جوانى به تجارت اشتغال داشته و

ص: 187

چون توفيق او را نعم الرّفيق و ميل صحبت ارباب حال در دل او حاصل شده، به صحبت جمعى از بزرگان رسيد و آخر الامر از خدمت مرحوم مستعليشاه(1) عليه رحمه اللّه به شرف توبه و تلقين مشرّف شد و در بعضى اسفار به ملازمت آن حضرت مستسعد بود و در آن ايام چون با لباسى خوش و سيمايى دلكش در مجالس فقراء قيام به انجام مقاصد و مرام آن داشته، لهذا، مرحوم محمدشاه ايشان را طاوس العرفاء لقب دادند.

و بعد از مرحوم مستعليشاه به فيض شرافت حضور مرحوم رحمتعليشاه حاجى ميرزا كوچك زين العابدين بن حاجى محمّد معصوم شيرازى قدّس اللّه تعالى سرّه العزيز كه در 14 ع1 سنه 1208 متولّد و پس از 69 سال و 11 ماه و 3 روز قمرى عمر، در شب 1 شنبه 17 صفر سنه 1278 وفات كرده و در قبرستان باب السّلام شيراز مدفون است و در زمان خود، قطب سلسله عليّه نعمت اللهيّه بود، رسيد و از فيوضات انفاس قدسيّه آن ولىّ عصر و عارف دهر به درجات واصلين و مقامات عارفين نائل شد و در اواخر شوّال سنه 1271 اجازه تلقين ذكر انفاسىّ و أوراد آن را به طالبين خطّه اصفهان يافته و در سنه 1272 ثانيا به اجازه تلقين ذكر حيات و اوراد آن به نهجى كه معهود است، در هر جا طالبى باشد سرافراز شد و در سنه 1276 به لقب سعادتعلى و اجازه تعليم اذكار قلبيّه مشرّف گرديد و پس از فوت آن مرحوم بنابر آنچه سلسله طاووسيّه گويند، منصب قطبيّت يافته شهرتى فوق الوصف پيدا كرد. چنانچه نامش در تمام ايران منبسط گرديد و زمانى دراز دستگيرى ها و سرسپردگى ها همه به اختيار و اعتبار او به وقوع مى رسيد و عجب در اين است كه او اصلاٌ علم صورى كسب ننموده، بلكه امّى صرف بود. لكن در معانى حقايق و دقايق سيرو سلوك كمتر كسى با او برابر بوده.

ص: 188


1- . او مرحوم حاجى ميرزا زين العابدين تمكين بن اسكندر شمّاخى شروانىره است. تولدش 15 شعبان سنه 1194، وفاتش سنه 1253، قبرش در شهر جدّه، نزد حضرت حوا عليه السلام . منه.

حافظ:(1)

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت *** به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد

خلاصه در سال هزار و دويست و هشتاد و اندى براى آن جناب ناملايماتى روى داد كه [ از ] توقف در اصفهان متعذّر شد.

ناچار جلاى وطن كرده به تهران متوطّن شد و در سنه 1289 از راه بادكوبه و تفليس و اسلامبول به مكّه معظمّه شرفياب شده و در ع 1 سنه 1290 از راه جبل به نجف اشرف و كربلاى معلّى رسيد و چون به تهران عود نمود، مزاج مبارك ضعيف شده، تا در سنه 1293 هزار و دويست و نود و سه هجرى قمرى مطابق سنه 1876 عيسوى، در زمان مرحوم ناصرالدّينشاه وفات كرد. و مرحوم ملا محمّد صادق(2)

روشن رحمه اللّه در تعزيه او اين اشعار را سروده كه هم بر سنگ قبرش منقود است.

گنج اسرار و مشرق الانوار *** بحر ايمان و معدن عرفان

مهبط فيض و مظهر رحمت *** صورت روح و معنى انسان

سيّمى شاه و هفتمين كاظم *** طائف كعبه، كعبه ايمان

به سعادتعلى، ولى معروف *** گشته در ملك عارفان زمان

آيه ارجعى الى ربك *** از نبى خواند و باخت نقد روان

از خرد خواستم چو تاريخش *** پى تعليم من گشود زبان

كه سعادت على چو با رحمت *** باز پيوست در رياض جنان

على و رحمت و سعادت را *** جمع كن سال رحلتش ميدان

1293= 535+648+110

ص: 189


1- . او است مرحوم خواجه شمس الدين محمد بن كمال الدين بن غياث الدين شيرازى، وفاتش سنه 791، قبرش در تكيه خودش، بيرون شيراز. منه.
2- . او مرحوم روشنعلى جناب ملامحمد طاهر بن ملا محمد صادق اردستانى اصفهانى است. وفاتش اواخر سنه 1305، قبرش در عتبات. منه.

و قبرش در حجره مخصوص در صحن امامزاده حمزه(ره) در پاى ديوار شرقى است و سنگى مرمر بر آن افتاده و او را فرزندان چند از امّهات عديده بوده.

ارشد آنها جناب معارف نصاب آقا ميرزا مهدى ساكن اصفهان و ديگر حاجى ميرزا على محمّد و آقا ميرزا على رضا آقا ميرزا آقا، ساكنين در تهران بوده اند.

و جماعتى از بزرگان آن زمان دست ارادت بدان مرحوم داده، لكن پس از وى مرحوم حاجى ملاّ سلطانعلى گنابدى عليه الّرحمه قطب آن سلسله گرديد. امّا مرحوم حاجى ملاّ علىّ عليه الرّحمة پس او است مرحوم نور عليشاه ثانى ابن سلطان محمد بن حيدر محمد بن سلطان محمد بن ملاّ دوستمحمد بن ملاّ نور محمد بن حاجى محمد بن حاجى قاسمعلى بيدختى رحمة اللّه عليه كه شرح احوالش هم در جلد سيّم طرائق و غيره نوشته.

ص: 190

(6) حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از نگاه حضرت آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله

اشاره

تأليف ابوالفضل حافظيان بابلى

ص: 191

ص: 192

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از نگاه حضرت آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله(1)

1. زائر حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

آستان مقدّس سيّد الكريم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، بارگاه رفيعى است كه همواره زيارتگاه اهل دل و دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت بوده و اميد به نيل ثواب زيارت سيدالشهداء عليه السلام خيل مشتاقان را به ديار رى مى كشانده است.

يكى از زائران دلسوخته اين حرم، عالم جليل القدر، فقيه، نسّابه، مورّخ و فرهنگ بان بزرگ جهان اسلام مرحوم آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله بوده كه بارها از فيض زيارت حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام بهره مند شده است؛ از جمله در سال 1343 ق و قبل از آن در سال 1341 ق - آن گاه كه مبتلا به بيمارى قلبى بود - عازم بيمارستان فيروزآبادى در شهر رى شد و با اينكه مردم تا كهريزك به استقبال ايشان آمده بودند، ابتدا به زيارت حرم مطهر حضرت عبدالعظيم تشرف يافت و آن گاه در بيمارستان بسترى شد.(2)

ص: 193


1- . دست مايه اصلى اين مقاله كوتاه رساله آيه اللّه مرعشى رحمه الله در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام است، به جهت تكميل و تتميم فايده چند نكته بر آن افزوديم: از جمله «منصب افتخارى خادم آستانه» و «كرامت واقع شده در حرم حضرت عبدالعظيم درباره آيه اللّه مرعشى» و نيز «وقف نسخه هاى خطى به كتابخانه آستانه» و ... اين مقاله در چهار بند تقديم مى شود: 1. زائر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 2. خادم آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 3. نگارش شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 4. واقف عمده كتاب به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .
2- . گنجينه شهاب، زير نظر دكتر سيد محمود مرعشى نجفى، دفتر دوم، ص 465.

در يكى از سفرهاى زيارتى، كرامتى رخ داد و از جانب حضرت عبدالعظيم عليه السلام عنايتى به آيه اللّه مرعشى شد.

شرح اين ماجرا در كتاب سرزمين كرامت(1) بدين نحو آمده است:

هديه سيد الكريم

يكى از علماى بزرگ(2) پس از آنكه مقطعى از درسش را در نجف به پايان مى برد، به تهران مى آيد و مقدمات ازدواج ايشان فراهم مى گردد. دخترى معرفى مى شود و به خواستگارى مى روند. مسائل مطابق سليقه طرفين طى مى شود، جز اينكه پدر دختر شرطى را براى داماد مطرح مى كند، تا پس از تحقق آن دختر به خانه بخت برود. شرط پدر دختر تهيه اين اقلام بود: يك جفت گوشواره، چهار عدد النگو، دو عدد پيراهن، دو قواره چادرى و دو جفت كفش.

اگرچه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگير نبود، لكن براى آن عالم بزرگوار تهيه همين قدر هم مقدور نبود. ايشان نااميد از انجام شرط، عازم قم مى شود، اما قبل ازحركت به سمت قم به قصد زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام درشهر رى توقف مى كند.

آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرف شود، دقايقى را در حياط صحن و مقابل ايوان مى ايستد. تمام حواسش به شرطى است كه از عهده انجام آن برنيامده است. در اين لحظه كاملاً متوجه آن حضرت مى شود و مشكل را با آن وجود مقدس در ميان مى گذارد. در حالتى دلشكسته زار زار مى گريد و براى آنكه كسى متوجه نشود، عبايش را روى صورتش مى گيرد.

ص: 194


1- . سرزمين كرامت (20 سرگذشت از كرامات سيد الكريم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام )، تهيه و تنظيم: معاونت فرهنگى آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، انتشارات دارالحديث، 1375 ش، ص 43 - 44.
2- . اين عالم جليل القدر مرحوم آيه اللّه العظمى مرعشى نجفى بود و اين ماجرا مربوط به دوران طلبگى ايشان است.

چند لحظه بعد، كسى دست روى شانه اش مى گذارد و آرام به گوشش مى خواند كه: آقا! بسته تان را برداريد تا خداى نكرده كسى آن را نبرد! و ايشان ناراحت از اينكه او را از چنين حالى بيرون آورده اند، مكثى مى كند و بعد چشم مى اندازد، بسته اى جلوى پايش افتاده است! ابتدا اعتنا نمى كند، اما بلافاصله طنين صدايى را، كه لحظاتى قبل او را متوجه اين بسته كرده بود، در ذهنش مى نشيند. نگاه جست وجوگرش كسى را نمى يابد. بسته را مى گشايد. درون بسته اين اشيا به طور مرتب چيده شده بود:

دو جفت كفش زنانه، دو قواره چادرى، دو عدد پيراهن، چهار عدد النگوى طلا و يك جفت گوشواره.

2. خادم آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

عشق و محبّت مرحوم آيه اللّه مرعشى به خاندان رسالت و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از لابه لاى گفته ها، نوشته و رفتارشان به خوبى نمايان بود؛ به طورى كه با دارا بودن مقام مرجعيّت، هميشه خود را كوچك ترين خادم خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله معرّفى مى كرد و در نوشته هايش همواره جمله زيباى «خادم علوم اهل البيت عليهم السلام » به چشم مى خورد.

علاقه شديد ايشان به ساحت مقدّس امامان طاهر و اولاد گرامى شان باعث شد تا در بسيارى زيارتگاه ها سمت افتخارى «خادم» آن آستانه ها را به خود اختصاص دهد و به آن مباهات نمايد.

برخى از مناصب افتخارى خدمتگذارى ايشان در تعدادى از بقاع متبركه و در آستانه هاى بعضى از امامزادگان و مشاهد مشرفه در ذيل آورده مى شود.

مناصب افتخارى

يك. منصب افتخارى خدمتگذارى در حرم سيدالشهدا عليه السلام در كربلاى معلاّ كه به وسيله توليت حرمين شريفين امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل العباس و سركشيك و چند تن از خدام مهر و امضا شده است.

ص: 195

دو. مناصب پرافتخار نقيب الساداتى و تدريس در حرم حسينى و حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .

سه. منصب افتخارى خدمتگذارى حرم ابوالفضل العباس عليه السلام در كربلاى معلّى كه به امضاى رئيس خدام و چند تن از ديگر خدمتگذاران آن حرم شريف رسيده است.

چهار. مقام مدرّسى آستانه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم كه به تاريخ 14 آذر 1348 صادر و به وسيله توليت آستانه امضا شده است.

پنج. منصب افتخارى نسّابه آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم كه به تاريخ 13 تير 1316 به وسيله توليت آستانه امضا و صادر شده است.

شش. منصب پرافتخار امام جماعت مادام العمرى آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام كه در 17 شهريور 1360 به وسيله توليت آستانه مقدسه، آقاى احمد مولائى، امضا و صادر شده است.

هفت. منصب خادم افتخارى آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام .

هشت. منصب افتخارى خدمتگذارى بقعه متبرّكه حضرت سلطان سيد جلال الدين اشرف در آستانه اشرفيه گيلان كه توليت وقت آستانه مقدّسه، در تاريخ اول شوال 1380، مطابق 28 اسفند 1339، امضا و صادر شده است.

نه. منصب خدمت افتخارى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى در شهر رى.

ده. منصب خدمت افتخارى حرم على بن امام محمدباقر در مشهد اردهال كاشان.

يازده. منصب افتخارى خدمتگذارى در حرم احمد بن امام موسى بن جعفر عليه السلام ، معروف به شاهچراغ، در شيراز.

دوازده. منصب خدمت افتخارى در حرم ثامن الحجج، على بن موسى الرضا عليه السلام در مشهد مقدس.(1)

ص: 196


1- . شهاب شريعت، ص 284 - 286؛ گنجينه شهاب، دفتر دوم، ص 467 - 468.

احكام صادره اين مناصب افتخارآميز هم اكنون در ميان اسناد زندگينامه ايشان موجود است.

3. نگارش شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

مرحوم آيه اللّه مرعشى، شوق به زيارت خاندان عترت را نه تنها با زيارت مراقد آنان، بلكه با نگارش آثار متعدّد درباره زيارت و اماكن زيارتى و شرح حال امامزادگان نيز نشان داد.

معظم له با بهره گيرى از تبحّرى كه در علم انساب داشت، به نحوى كه به حق سرآمد تبارشناسان معاصرش خواندند، بيش از ده اثر درباره تعيين مراقد امامزادگان و شرح حال آنان نگاشت.(1)

از جمله آثار ارزنده ايشان در علم انساب، حاشيه مفصّل و عالمانه اى است كه بر «عمدة الطالب» نگاشتند.(2) در متن اين كتاب، ضمن معرّفى اعقاب «على الشديد»، اشاره كوتاهى به شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام شده است. مرحوم آيه اللّه مرعشى حاشيه مفصّلى بر اين بخش نگاشته و به شرح حال آن حضرت و روايات رسيده از ايشان، با استفاده از منابع گوناگون، پرداخته است. مى توان اين بخش از كتاب را رساله اى مستقل در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام به قلم آيه اللّه مرعشى رحمه الله برشمرد.(3)

ص: 197


1- . ر.ك: گنجينه شهاب، دفتر دوم، ص 466 - 467.
2- . حواشى مرحوم آيه اللّه مرعشى با عنوان التعاليق الشريفه على العمدة، با تحقيق حجة الاسلام سيد مهدى رجايى، تحت اشراف آيه اللّه زاده دكتر سيد محمود مرعشى، در چند جلد آماده طبع و نشر است.
3- . با تشكّر از آقاى سيد مهدى رجايى كه جهت آگاه ساختن ما از محلّ بحث و همچنين تقدير و تشكّر از آقاى دكتر مرعشى كه متن برگزيده از كتاب را پيش از انتشار در اختيار نهادند.

أعقاب على الشديد

و امّا علي الشديد(1) بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابى طالب، ويكنّى أبا الحسن، و اُمّه اُمّ ولد، و عقبه من ابنه عبداللّه بن علي، اُمّه اُمّ ولد.

قال أبونصر سهل بن داود البخاري: يقال: إنّ عبداللّه بن علي استلحقه الحسن بن زيد - و هو جدّه - بعد موت ابنه(2) علي بالقافة، و ذلك انّ اباه عليّاً هلك في حياة أبيه الحسن بن زيد، و اُمّ ابنه عبداللّه جارية بيعت و لم يعلم انّها حامل، فلمّا توفّي علي بن الحسن بن زيد ردّها المشتري إلى ابيه الحسن بن زيد، فولدت عبداللّه، فشكّ فيه، فدعا

بالقافة فألحقوه به، و اسم الجارية هيفاء.(3)

فولّد عبداللّه بن علي الشديد: عبدالعظيم السيّد الزاهد(1) المدفون في مسجد الشجرة بالري، و قبره يزار. و أحمد.

* * *

(1) قوله: «عبدالعظيم السيّد الزاهد».

أقول: يروي عن عبدالعظيم الحسني جماعة، منهم: عبيداللّه بن موسى.

و في كتاب اعلام الورى، لشيخنا القدوة ابي علي الفضل بن الحسن الطبرسي المتوفّى شهيداً سنة (548): رواية شيخنا الصدوق عن علي بن عبداللّه الورّاق، عن محمّد بن هارون الصوفي، عن عبيداللّه بن موسى، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن صفوان بن يحيى، عن ابراهيم بن ابيزياد، عن ابي حمزة الثمالي، عن ابي خالد الكابلي، عن السجّاد عليه السلام النصّ الدالّ على امامة الائمّة عليهم السلام .(4)

و في ذلك الكتاب ايضاً: رواية الصدوق، عن ابي العبّاس محمّد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقاني، عن الحسن بن اسماعيل، عن سعيد بن محمّد القطّان، عن عبيداللّه بن موسى الروياني، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن علي بن الحسن بن زيد بن علي بن الحسين، عن عبداللّه بن محمّد بن جعفر الصادق حديث اللوح، فراجع.(5)

و في ذلك الكتاب ايضاً: و ممّا روي عن ابي جعفر الثاني عليه السلام في مثله، ما رواه عبدالعظيم بن عبداللّه

الحسني، قال: دخلت على الحديث.(6)

و فيه ايضاً: و ممّا روي عن ابي الحسن علي بن محمّد العسكري عليهماالسلام في ذلك، ما رواه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: دخلت على سيّدي ابي الحسن على بن محمّد العسكري.(7)

ص: 198


1- . قوله: «عبدالعظيم السيّد الزاهد».
2- . في سرّ السلسلة: ابيه.
3- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 24.
4- . اعلام الورى، ص 384.
5- . اعلام الورى، ص 374.
6- . اعلام الورى، ص 408.
7- . اعلام الورى، ص 409.

و في كتاب التوحيد، لشيخنا الحافظ الصدوق رحمه الله في باب معنى سبحان اللّه، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل، قال: حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن احمد بن ابي عبداللّه البرقي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن علي بن اسباط، عن سليم مولى طربال، عن هشام الجواليقي، قال: سألت اباعبداللّه عليه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ «سبحان اللّه» ما يعنى به؟ قال: تنزيهه.(1)

و في ذلك الكتاب ايضاً: في باب معنى التوحيد و العدل، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن احمد بن السناني المكتب، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي بن محمّد، عن ابيه محمّد، عن ابيه علي الرضا عليه السلام الخبر.(2)

و في كتاب شرح مشيخة الفقيه، للعلاّمة مولانا التقي المجلسي، ما محصّله: انّ عبدالعظيم الحسني هذا عظيم الشأن، جليل القدر، و يظهر جلالة قدره من رواياته، و في النجاشي بعد ذكر النسب: ابوالقاسم، له كتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام ، ثمّ نقل عن الأمالي لشيخنا الصدوق بسنده الى عبيداللّه بن موسى الروياني، عن عبدالعظيم روايات فراجع.

و كذا روى الصدوق بسنده عن محمّد بن يحيى العطّار، عمّن دخل على مولانا ابي الحسن الهادى عليه السلام من أهل الري، قال: فقال: أين كنت؟ قلت: زرت الحسين عليه السلام ، قال: اما لو أنّك زرت قبر عبدالعظيم عندكم

لكنت كمن زار الحسين بن علي عليه السلام ، و قال الصدوق في حقّه: و كان مرضيّاً.

أقول: و في فهرست شيخ الطائفة أنّه يروي عنه سهل بن زياد، و ابوتراب الحارثي.(3)

و في كتاب علل الشرائع، لشيخنا الصدوق: رواية سهل بن زياد الآدمي، عن سيّدنا عبدالعظيم، و السند هكذا، قال الصدوق: حدّثنا احمد بن محمّد الشيباني، قال: حدّثنا محمّد بن احمد الأسدي الكوفي، عن سهل بن زياد، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: سمعت علي بن محمّد العسكري عليهماالسلامالحديث.(4)

و في كتاب الأمالي ايضاً، روايته بهذا السند، قال: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل، قال: حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن احمد بن ابيعبداللّه البرقي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام ابيجعفر محمّد الجواد عليه السلام الحديث.(5)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، عن سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(6)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد بن موسى، قال: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي، قال:

ص: 199


1- . التوحيد للشيخ الصدوق، ص 312، ح 2، طبع مؤسّسة النشر الاسلامي قم.
2- . التوحيد للشيخ الصدوق، ص 96، ح 2.
3- . روضة المتّقين، ج 14، ص 163 - 165.
4- . علل الشرائع، ص 34، طبع النجف الأشرف.
5- . الأمالى للشيخ الصدوق، ص 71 - 72، به رقم: 39، طبع مؤسّسة البعثة قم.
6- . الأمالى، ص 276، به رقم: 307.

حدّثنا عبيداللّه بن موسى الروياني، قال: حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابراهيم بن ابي محمود، عن الامام علي الرضا عليه السلام الحديث.(1)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا احمد بن محمد بن احمد السناني المكتب، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(2)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد بن موسى، قال: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفى، قال: حدّثنا عبيداللّه بن موسى الروياني، قال: حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(3)

و في ذلك الكتاب بالسند المذكور، و قد أنهاه إلى عبدالعظيم، عن الامام ابيجعفر الجواد عليه السلام الحديث.(4)

و فيذلك الكتاب ايضاً: عن علي بن احمد بن موسى، عن محمّد بن هارون، عن عبيداللّه بن موسى، عن عبدالعظيم الحسني، عن عليبن محمّدالهادي، عن آبائه عليهم السلام ، قال قال اميرالمؤمنين عليه السلام : من دخله العجب هلك.(5)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل، قال: حدّثني علي بن الحسين السعدآبادي، عن احمد بن ابيعبداللّه البرقي، قال: حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: حدّثني الحسن بن عبداللّه بن يونس، عن يونس بن ظيبان، عن الصادق عليه السلام الحديث.(6)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد بن موسى الدقّاق، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا ابوسعيد الحسن بن ابيزياد الآدمي الرازي، قال: حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام ابيجعفر محمّد الجواد عليه السلام الحديث.(7)

و في كتاب معاني الأخبار، لشيخنا الصدوق ايضاً، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن احمد الشيباني، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(8)

و فيه ايضاً: رواية المؤلّف، عن السيّد المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي العبّاسي، عن جعفر بن محمّد بن مسعود، عن ابيه، عن ابراهيم بن علي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الحسن بن محبوب، عن معاوية بن عمّار، عن الصادق عليه السلام الخبر.(9)

و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا ابوالقاسم علي بن احمد بن موسى بن عمران الدقّاق، قال: حدّثنا محمّد بن ابيعبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(10)

ص: 200


1- . الأمالى، ص 494، به رقم: 672 و رقم: 307.
2- . الامالى، ص 495، به رقم: 675.
3- . الأمالى، ص 419، به رقم: 557.
4- . الأمالى، ص 527، به رقم: 715.
5- . الأمالي للشيخ الصدوق، ص 531، به رقم: 718.
6- . الأمالي، ص 688، به رقم: 945.
7- . الأمالي، ص 752، به رقم: 1010.
8- . معاني الاخبار، ص 139. طبع طهران.
9- . معاني الأخبار، ص 322.
10- . معاني الأخبار، ص 387.

و في كتاب كفاية الأثر، للحافظ شيخنا علي بن محمّد بن علي الخزّاز القمّي الرازي، رواية سندها كذا:... حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، عن سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابيجعفر الامام محمّد الجواد عليه السلام الحديث.(1)

و في ذلك الكتاب هكذا: حدّثنا هارون الصوفي، قال: حدّثنا ابوتراب عبيداللّه بن موسى الروياني، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليه السلام الحديث.(2)

و في كتاب ثواب الاعمال، لشيخنا الصدوق ابيجعفر محمّد بن علي بن موسى بن بابويه القمُي، ما لفظه: حدّثني علي بن احمد، قال: حدّثني حمزة بن القاسم العلوي، قال: ثنا محمّد بن يحيى العطّار، عمّن دخل على ابي الحسن علي بن محمّد الهادي عليه السلام من اهل الري، قال: دخلت على ابي الحسن العسكري عليه السلام ، فقال: اين كنت؟ قلت: قد زرت الحسين عليه السلام ، فقال: اما انّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم كنت كمن زار الحسين بن على عليهماالسلام.(3)

و قال النعماني في كتاب الغيبة، ما لفظه: عن الكليني، عن بعض رجاله، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن مالك بن عامر، عن المفضّل بن عمر، عن الصادق عليه السلام .(4)

و في كتاب المحاسن للبرقي، ما لفظه: عنه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه العلوي، عن الحسن بن علي، عن بعض اصحابنا، عن الصادق عليه السلام الخبر.(5)

و فيه ايضاً، ما لفظه: عنه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه و كان مرضيّاً، عن محمّد بن عمر، عن حمّاد بن عثمان، عن عيسى بن السري، قال: قلت لأبي عبداللّه الخبر.(6)

و في كتاب الأمالي للشيخ الطوسي: عن جماعة، عن ابي المفضّل، عن عبيداللّه بن الحسين العلوي، عن ابيه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابيجعفر، عن آبائه، عن اميرالمؤمنين عليه السلام في حديث، قال: إنّ اللّه بكرمه و فضله يدخل العبد بصدق النيّة و السريرة الصالحة الجنّة.(7)

و فيه ايضاً: رواية المؤلّف، عن الحسين بن عبيداللّه، عن علي بن محمّد بن محمّد العلوي، عن محمّد بن موسى الرقّي، عن علي بن محمّد بن ابيالقاسم، عن احمد بن ابيعبداللّه البرقي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابيه، عن أبان مولى زيد الشهيد، عن عاصم بن بهدلة، عن شريح القاضى، عن على عليه السلام الخبر.(8)

و قال العلاّمة المولى محمّد بن المولى علي اللاهيجي تلميذ السيّد المحقّق الداماد فيكتابه خير الرجال المخطوط: إنّ من تآليف شيخنا الصدوق كتاب جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني.

ص: 201


1- . كفاية الأثر للخزّاز، ص 277، طبع قم.
2- . كفاية الأثر، ص 282.
3- . ثواب الأعمال، ص 124، طبع مكتبة الصدوق طهران.
4- . كتاب الغيبة النعماني، ص 135، طبع مكتبة الصدوق طهران.
5- . المحاسن، ج 1، ص 88.
6- . المحاسن، ج 1، ص 92.
7- . الأمالي للشيخ الطوسي، ص 602، به رقم: 1245، طبع مؤسّسة البعثة قم.
8- . الأمالي للشيخ الطوسى، ج 2، ص 652، به رقم: 1353.

و أولد عبدالعظيم: محمّد بن عبدالعظيم، كان زاهداً كبيراً، و انقرض محمّد بن عبدالعظيم و لا عقب له.

و امّا احمد بن عبداللّه بن الشديد، فقال العمري الكبير النسّابة: أعقب.(1) و قال أبواليقظان: ما أعقب.(2)

و قال شيخنا أبوالحسن العمري: و الذي عليه العمل أنّه أعقب من ولده: السبيعي، و هو أبومحمّد القاسم بن الحسين نقيب الكوفة(1) بن القاسم بن احمد بن عبداللّه بن علي الشديد(3)، نسب إلى محلّة بالكوفة يقال لها: السبيعيّة، و له عقب بها يقال لهم: السبيعيّون.

و كان القاسم السبيعي من أعيان العلويّين، و من ولده: يحيى بمصر، ولي قضاء بعض تلك البلاد.

* * *

(1) قوله: «الحسين نقيب الكوفة».

أقول: ذكره الحافظ الخطيب في تاريخ بغداد، و أنّه ولّد أبامحمّد القاسم الشهير بالسبيعي، و سرد النسب هكذا: السبيعي و هو ابومحمّد القاسم بن الحسين نقيب الكوفة بن القاسم بن احمد بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن، و قال: إنّ الحسين النقيب المذكور، حدّث عن أبي الوليد محمّد بن احمد بن برد الأنطاكي، روى عنه محمّد بن إسماعيل الورّاق.(4)

ص: 202


1- . المجدي، ص 35.
2- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 24 عنهما.
3- . المجدي، ص 35.
4- . تاريخ بغداد، ج 8، ص 87.

4. واقف عمده كتاب به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

خدمات آيه اللّه مرعشى در حوزه كتاب و فرهنگ بر كسى پوشيده نيست. همّت عالى ايشان به حدّى بود كه حتى با نماز و روزه استيجارى ميراث فرهنگى شيعه را حفظ نمود و امروز بحمداللّه كتابخانه بزرگ ايشان همچون خورشيدى در جهان اسلام مى درخشد و از بزرگ ترين گنجينه هاى مخطوطات اسلامى در عالم است. عشق به كتاب و كتابخانه و دانش پژوهان، موجب شد تا معظم له سفارش كند در كتابخانه، زير پاى افرادى كه براى مطالعه علوم آل محمد صلى الله عليه و آله به اين كتابخانه مى آيند، دفن شود.

ايشان از سال هاى آغازين سكونت در قم، به فكر تشكيل كتابخانه هاى مختلف و كمك به كتابخانه هاى موجود و مراكز علمى و دانشگاهى افتادند. از اين رو، از مجموعه كتاب هايى كه با رنج زياد فراهم كرده بود، تعداد 278 نسخه خطّى نفيس را به كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران اهدا كرد كه تفصيل آن در مقدمه جلد اول فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آمده است. همچنين شمار زيادى از نسخه هاى خطّى و كتب چاپى را به كتابخانه هاى آستان قدس رضوى، آستانه حضرت معصومه عليهاالسلام ، آستانه احمد بن موسى (شاهچراغ)، مدرسه فيضيه و ... اهدا كردند.(1)

نسخه هاى خطى وقفى آيه اللّه مرعشى به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام رونق بخشيد.

فهرست تفصيلى نسخه هاى خطى آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را نگارنده سطور در دو جلد تنظيم كرده و به زودى ضمن منشورات كنگره حضرت عبدالعظيم عليه السلام به چاپ مى رسد. در آن فهرست، كتاب هاى وقفى آيه اللّه مرعشى مشخص شده است و جا دارد فهرستى از كتاب هاى وقفى ايشان به كتابخانه هاى مختلف تهيه شود.

ص: 203


1- . گنجينه شهاب، دفتر دوم، ص 427.

ايشان در دو مرحله در سال هاى 1338 و 1339 ش تعداد 400 نسخه خطى به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام اهدا نمودند؛ از جمله آنها نسخه اى نفيس از تحرير الاحكام علامه حلى است كه به خط احمد بن حسن بن يحيى فراهانى در روز جمعه 23 ربيع الثانى 721 كتابت آن به پايان رسيده و در چند جاى نسخه بلاغ از فخر المحققين مشاهده مى شود.

همچنين دوره جواهر العقول فى شرح فرائد الاصول از سيد ابوالقاسم اشكورى به خط مؤلف در بين كتاب هاى وقفى مذكور است.

نسخه اى از شرح ابن ناظم بر الفيه ابن مالك به خط ابراهيم بن يونس جوازرى با تاريخ كتابت 2 ربيع الثانى 1084 در ميان اين موقوفات است. صفحه آخر اين نسخه، افتاده بوده و مرحوم آيه اللّه مرعشى به خط مبارك خود آن را تكميل نموده اند.

و نيز مجموعه اى شامل دو رساله از مير محمد بن ابى طالب استرآبادى به نام هاى: 1. ترجمه دعاى صنمى قريش، 2. ترجمه نفحات اللاهوت، در بين موقوفات پيش گفته به چشم مى خورد. اين نسخه در 1036 ق كتابت شده و رساله اول آن ظاهراً منحصر به فرد است.

علاوه بر اينها، نسخه هاى متعدد و ارزنده اى از كتب اربعه حديثى شيعه و كتاب هاى تاريخى و فقهى و اصولى و كلامى و در يك جمله كتاب هاى حوزوى و اسلامى در بين نسخه هاى وقفى آيه اللّه مرعشى به كتابخانه مذكور مشاهده مى شود.

ص: 204

(7) كوچ مسافر رى

اشاره

تحقيقى جامع پيرامون تولد و شهادت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

تأليف:

سيد صادق حسينى اشكورى

ص: 205

ص: 206

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين ، والصلاة والسلام على رسوله و آله الميامين وأصحابه الذين ثبتوا على دينه المبين .

مقدمه

مقاله اى كه از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد ، بررسى تاريخى - روايى درباره تاريخ تولد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و كيفيت رحلت آن بزرگوار است.

بر عزيزان پوشيده نيست ، امروزه تاريخ تحليلى و تحليل تاريخى از اهميت ويژه اى برخوردار است . البته شايد بررسى هاى گوناگون نسبت به زمانهاى نزديك ما گر چه حائز اهميت است ولى بسيار دشوار نباشد ؛ چرا كه منابع مختلفى كه توسط ملل گوناگون نگاشته شده است كار تفحص و نتيجه گيرى را آسان مى كند . اما اين امر در مورد تاريخهاى قديم كه در هاله اى از ابهام قرار دارد به همان اندازه كه اهميت دارد ، داراى دشوارى هاى مخصوص به خود نيز هست . از بين رفتن هزاران هزار كتاب اصيل از گنجينه هاى نياكان ما ، و در فشار بودن هميشگى سادات و شيعيان - بالخصوص - بررسى هاى تاريخى شيعه را با دشواريهايى مواجه نموده است .

اما به حكم « ما لا يدرك كله لا يترك كله » در اين مقال گوشه اى از زواياى موضوع را بررسى كنيم تا دوستان و آيندگان با تكميل نواقص و ضعفهاى آن ان شاء اللّه دريچه اى جديد و تحقيقى لايق براى آينده فراهم آورند.

در ابتداى گفتار بايد تصريح كرد : در اين مقال بر آن نيستيم تا با اثبات تاريخى - ولو غير قابل اعتماد - و يا اثبات شهادت سيد بزرگوار حسنى ، تاريخ سازى كنيم يا به

ص: 207

تحريك عواطف بپردازيم ، بلكه غرض فقط بررسى تاريخى و روايى و نقل اقوال مختلف است با آنچه از شواهد و قرائن وجود دارد و نهايتاً قضاوت را به خواننده مى سپاريم .

اينك گفتار حاضر را در سه بخش تدوين كرده توضيح خواهيم داد :

بخش اول : تاريخ تولد

بخش دوم : تاريخ رحلت

بخش سوم : كيفيت رحلت

از نظر نگارنده ، بخش سوم از اهميت بيشترى برخوردار است ؛ زيرا درباره آن كمتر گفته شده و شايد ثمره بيشترى نيز داشته باشد .

ص: 208

بخش نخست: تاريخ تولد

اشاره

درباره تولد حضرت عبدالعظيم عليه السلام اطلاع روشنى در دست نداريم .

جناب آقاى عزيزاللّه عطاردى در كتاب خود كه درباره حضرت عبد العظيم عليه السلام نگاشته(1) مى گويد :

از تاريخ تولد حضرت عبدالعظيم اطلاع درستى نيست و در مصادر ترجمه او از اين موضوع ذكرى بميان نيامده ، ما هر چه در اين مورد تحقيق كرديم به اين مطلب برنخورديم ، ولى آنچه مسلم است وى در زمان حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام حيات داشته .

اكثر ترجمه نويسان نيز درباره تولد حضرت يا اشاره اى نكرده اند و يا تصريح نموده اند كه از تولد آن حضرت اطلاع دقيقى در دست نيست .

قول اول : تولد در سال 173 :

اشاره

اولين منبع فارسى كه تاريخ دقيق تولد آن حضرت را بيان داشته كتاب نور الآفاق حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى است كه در سال 1343 ه . ق تأليف شده و در سال 1344 در 130 صفحه جيبى به چاپ رسيده است .

قبل از نقل كلام نور الآفاق بايد درباره اعتبارمؤلف وكتاب وى گفتگويى كرد.

مرحوم رازى دراختران فروزان رى(2) درباره وى مطالبى نگاشته كه خلاصه اش اين است:

شيخ جواد كنى فرزند دوم حاج شيخ مهدى لاريجانى و سبط علامه كنى در شهر رى به دنيا آمد . پس از خواندن سطوح راهى نجف شد و از محضر آخوند خراسانى

ص: 209


1- . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 63 .
2- . اختران فروزان رى، ص 79.

و حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى بهره برد . سپس به رى مراجعه و در مسجد صحن به اقامه جماعت و ترويج دين پرداخت و منبرى شيرين داشت . تصنيفاتى مانند نور الآفاق و چيزهاى ديگر مانند خصائص عظيميه در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام دارد كه چندان مفيد نيست . در سال 1358 قمرى رحلت كرده در ايوان مطهر حضرت عبدالعظيم كنار برادرش دفن شد .

يكى از مدرّسين محترم حوزه هم در مقاله خود(1) با عنوان آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او اين مطلب را نقل كرده و سپس مى نويسد:

در كتاب نور الآفاق مطالب تازه اى ديده مى شود كه هر كدام دليل بر بى اعتبارى اين كتاب مى تواند باشد .

سپس به نقل بعضى از مطالب بى اساس آن كتاب پرداخته و آنگاه مى گويد :

نگارنده اين رساله پس از نگاه كردن كتاب نور الآفاق و آگاهى بر محتواى آن به اين نتيجه رسيده كه مطالب تازه اين كتاب بى اساس و غير معتبر است ، و حمل بر صحت آن اين است كه حاج شيخ جواد در نقل اين مطالب به كسانى اعتماد مى كرده است كه قابل اعتماد نبوده اند و احياناً از كتابهاى جعلى و مخترع و مختلق مطالبى را ياد مى كرده اند . و مطالبى كه از آن كتاب نقل شد براى اهل فضل و اطلاع مى تواند بهترين گواه بر بى اعتبارى آن كتاب باشد .

نگارنده اين سطور عرض مى كند : مطالبى كه نويسنده محترم فرموده به نحو موجبه جزئيه صحيح است ، ولى نمى توان درباره تمامى آنچه از او نقل كرده نسبت جعل داد . البته در اين مقام درصدد بيان آن مطالب و بررسى صحت و سقم آن نيستيم مگر آنچه مربوط به تاريخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى شود .

در اين باره بايد گفت : آنچه از ظاهر كلام صاحب مقاله برمى آيد آن است كه كتابهاى مورد استناد نور الآفاق جعلى هستند ، عرض نگارنده آن است كه : در صحت اسامى كتب و حتى انتساب آنها به مؤلفاتشان احتمال صحت مى رود بلكه در بعضى مواضع اين

ص: 210


1- . چاپ شده در مجله نور علم، ش 50 و 51.

صحت يقينى است ، لكن آنچه مهم است آن است كه آيا اين مؤلفين در كتابهاى مذكوره مطلب مذكور را نقل كرده اند يا نسبت مطلب به آنها جعلى مى باشد .

و اگر صحت كتابها و انتسابشان ثابت شد آنگاه براى اثبات كذب حاج شيخ جواد ، بايد آن كتاب را ملاحظه نموده و كاملاً جستجو كرد ، و چه بسا اگر تشكيك بيشترى بنمائيم بايد بگوئيم به نسخه هاى خطى آنها بايد مراجعه نمود چرا كه در بسيارى از چاپهاى دوران معاصر از آفت تحريف و سقط ! مصون نمانده ايم .

به هر حال تصور نگارنده آن است كه تواريخ مذكور در كتاب نور الآفاق اگر هم جعلى باشد ولى با دقت و رعايت جوانب تاريخى گفته شده است ، از اين رو انسان را در نسبت جعل دادن به تأمل واداشته و به تحقيق و تفحّص بيشترى وامى دارد .

مثلاً در نور الآفاق(1) مى نويسد :

چون تاريخ تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام تا اين زمان بر عامه خلق مكتوم و غير معلوم بود جناب حجة الاسلام آقاى حاج شيخ جواد مجتهد ( يعنى مؤلف ) در مسافرت مكه معظمه زاده ها اللّه شرفاً و تعظيماً در مدينه طيبه در كتابخانه مباركه به زحمت زياد به دست آورده و در كتاب « نزهة الابرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار » و در كتاب لواقح الأنوار فى طبقات الأخيار كه كتاب مفصلى است نقل مى نمايد : ولدت فاطمة بنت موسى بن جعفر فى المدينة المنورة غرة ذى القعدة ( در اصل : ذوالقعدة ) الحرام سنة 173 و توفيت فى العاشر من ربيع الثانى سنة 201 .

حال بايد در مورد دو كتابى كه نام برده بررسى نمود :

كتاب اول : نزهة الأبرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار اين كتاب به تصريح خود مؤلف از سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى است(2) .

نگارنده درباره اين كتاب مطلبى به دست نياورد جز آنكه صاحب ذريعه(3) مى فرمايد : مطبوعٌ كما حُكِىَ عنه .

ص: 211


1- . نور الآفاق، ص 82 .
2- نور الآفاق، ص 13 .
3- . ذريعه، ج 24، ص 107 .

بنا بر اين خود صاحب ذريعه اين كتاب را نديده و براى او نقل شده كه اين كتاب به چاپ رسيده است .

بعيد نيست مستند صاحب ذريعه همان نور الآفاق يا كتابى ديگر باشد كه از وى اخذ كرده است ، و تعجب است از صاحب ذريعه كه چطور نام اين كتاب را با تصريح بر شافعى بودنش در ذريعه كه در ذكر تصانيف شيعه مى باشد آورده است !

كتاب دوم : لواقح الأنوار فى طبقات الاخيار است . ظاهر صاحب مقاله انكار وجود اين كتاب است چرا كه در تعريض به بى اساسى مطالب نور الآفاق عباراتى دارد از جمله :

تاريخ تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام را از كتاب « لواقح الأنوار » ؟ !

و علامت سؤال و دو تعجب ظاهراً حاكى از انكار وجود چنين كتابى است .

كتاب لواقح الأنوار در كشف الظنون معرفى شده و از كيفيت مباحث آن نيز - كه در طبقات اولياء و زهّاد و عرفاء نگاشته شده - برمى آيد كه ممكن است چنين مطلبى در آن يافت شود . ( دقت شود كه عرض نگارنده فقط در امكان ثبوتى است و در مقام اثبات و جزم به مطلب نيست ) .

در كشف الظنون(1) مى گويد :

لواقح الأنوار فى طبقات السادة الأخيار فى مجلد للشيخ أبى المواهب عبدالوهاب بن احمد الشعرانى الشافعى المتوفى سنة 973 ، قال : لحضت طبقات جماعة من الأولياء الذين يقتدى بهم فى طريق اللّه تعالى إلى آخر القرن التاسع وبعض العاشر .

سپس حاجى خليفه مى افزايد : در اين كتاب 24 نفر از صحابه ، 95 نفر از تابعين و 17 نفر از زنان ذكر شده و به ذكر دويست شيخ پرداخته و از مشايخ عصر خويش 86 نفر را بيان كرده است كه مجموعاً 422 نفر مى شود .

خوشبختانه با رجوع به كتاب معجم المطبوعات العربية والمعربة تأليف يوسف اليان سركيس(2) مشخص شد اين كتاب در بولاق به سال 1276 و 1286 و 1292 در دو جزء چاپ شده ، و نيز چند چاپ ديگر در همان كشور .

ص: 212


1- . كشف الظنون، ج 2، ص 1567 .
2- معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 1132 .

وى مى افزايد : اين كتاب با نام طبقات الشعرانى الكبرى معروف است .

در خلاصه عبقات الأنوار(1) نيز مطالبى از آن نقل كرده است .

بايد توجه داشت كه عبدالوهاب بن احمد شعرانى غير از كتاب فوق ، دو كتاب ديگر نيز با اسمائى مشابه دارد كه مربوط به موضوع مورد بحث نيستند : يكى : لواقح الأنوار القدسية فى بيان العهود المحمدية است در مأمورات و منهيات شريعت نبويّه كه به سال 1393 در مصر ، مطبعة مصطفى البابى حلبى و اولاده به چاپ رسيده است .

و ديگرى : تلخيصى است از فتوحات مكيه ابن عربى در تصوف با عنوان لواقح الأنوار القدسية المنتقاة من الفتوحات المكية كه آن را به سال 960 نگاشته وسپس همان را دوباره تلخيص كرده وبه نام الكبريت الأحمر من علوم الشيخ الأكبر خوانده است.(2)

به هر حال ، با مشخص شدن مصدرى كه نور الآفاق از آن نقل كرده كار آسان مى شود . مى توان با رجوع به لواقح الأنوار - كه متأسفانه در اختيار نگارنده نيست - به صحت يا سقم كلام شاه عبدالعظيمى جزم پيدا كرد .

اما در مورد تولد حضرت عبدالعظيم : صاحب نور الآفاق(3) ، تولد آن حضرت را روز پنجشنبه 4 ربيع الآخر 173 دانسته است . اين مطلب را به نقل از نزهة الأبرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار تأليف سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى و كتاب طبقات الأشراف تأليف نورالدين مكى حنفى كه در مصر قاضى القضاة بوده ، و كتاب مناقب العترة تأليف احمد بن محمد بن فهد حلى نقل كرده است .

از فحواى كلام صاحب نور الآفاق نيز چنين برمى آيد كه بر اين كتابها در سفر مكه ومدينه كه درخدمت جناب والدش حاج شيخ مهدى بوده بر اين كتابها دست يافته است.

اما در مورد سه كتابى كه نامى از آنها برده است :

1. نزهة الأبرار كه قبلاً درباره آن گفتگويى كرديم .

ص: 213


1- . عبقات الأنوار، ج 1، ص 44 و 156 و جز آن.
2- كشف الظنون، ج 2، ص 1238؛ معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 1131 - 1132 .
3- . نور الآفاق، ص 13 و 16 و 19.

2. طبقات الأشراف ، نورالدين مكى حنفى .

اين نورالدين على بن سلطان بن محمد هروى مكى حنفى معروف به ملا على قارى مى باشد . مولدش در هرات و وفاتش به سال 1014 در مكه بود . از علماى عرب و عجم آموخت و در علوم مختلف نگاشت و در مصر نفوذ زيادى داشت . هنگامى كه علماى مصرى خبر وفاتش را شنيدند در جامع ازهر جماعتى فراوان گردآمده و بر او نماز غايب خواندند به جهت بزرگى علمى و دينى او.(1)

گرچه نام مذكور طبقات الأشراف را در ميان مؤلفات او نيافتم ولى بعيد نيست كه وى با توجه به كثرت تأليفاتش چنين كتابى را داشته كه در مكه - محل وفات وى - موجود بوده و صاحب نور الآفاق هنگام تشرف به مكه آن را ديده باشد . البته در نور الآفاق(2) از اين كتاب به عنوان « طبقات الشرفا فى الاشراف » نام برده شده وبر روى لفظ «الشرفا» علامت «خ» گذاشته ، يعنى نسخه بدل .

3. مناقب العترة ، ابن فهد . در ميان تأليفات ابن فهد به چنين عنوانى بر نخورديم مگر اينكه صاحب ذريعه(3) به نقل از ابوالحسن مرندى در كتابش دلائل براهين الفرقان كه معاصر با شيخ آقا بزرگ تهرانى بوده از اين كتاب و مؤلفش نام برده است . با توجه به هم عصر بودن وى با صاحب ذريعه ، بعيد نيست مأخذ مرندى نيز كلمات شاه عبدالعظيمى در نور الآفاق بوده باشد .

به هر حال اين كتاب نيز جاى بررسى بيشترى دارد ، در نتيجه كلام نور الآفاق قابل ردّ و قبول نيست تا مصدرى قابل اطمينان آن را تأييد يا تكذيب كند ، و صرف اينكه ما از اين كتابها اطلاعى در دست نداريم نمى تواند ردّ قول صاحب نور الآفاق نمايد ، خصوصاً اينكه از جهت تاريخى ، كلام وى مشكل ساز نيست چون بنا بر اينكه تولد حضرت عبدالعظيم را در سال 173 ووفاتش را به سال 252 دانسته حضرت 79 ساله بوده كه دار دنيا را وداع

ص: 214


1- . بنگريد به: مقدمه شرح مسند ابى حنيفه، ملا على قارى، ص 13، دار الكتب العلمية، بيروت؛ معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 2، ص 1791 - 1794.
2- نور الآفاق، ص 15.
3- ذريعه، ج 22، ص 330، ش 7316 .

گفته است ، و با توجه به شهادت امام كاظم عليه السلام در سال 183 كودكى خويش مقارن با دهه آخر عمر حضرت كاظم عليه السلام بوده ، و در زمان امام رضا عليه السلام كه وفات حضرت سال 202 يا 203 بوده - ، زمان آن حضرت را درك كرده و سپس حضور حضرت امام جواد و امام هادى عليهماالسلام رسيده و از آنها روايت نقل كرده و در دو سال قبل از شهادت حضرت هادى عليه السلام ( در سال 254 ) به سال 252 از دنيا رفته است ، و حضرت هادى عليه السلام نيز تشويق و تحريض بر زيارت ايشان نموده اند .

درك حضور حضرت رضا عليه السلام

اما اينكه از حضرت رضا عليه السلام روايت نقل كرده يا نه محل بحث و كلام است ، ولى بهر حال از جهت تاريخى مشكلى ندارد كه از آن حضرت روايتى نقل كرده باشد ، يعنى در مقام امكان ثبوتى اين احتمال هست ولى هنگامى كه در مقام اثبات برمى آييم مى بينيم كتابهاى حديثى از روايت حضرت عبدالعظيم از امام ثامن عليه السلام خالى است مگر يك روايت .

نگارنده گويد : در بعضى از مقالات مشاهده كردم كه : تنها روايتى را كه عبدالعظيم از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده ، حديثى است كه عبدالعظيم در باب صوم به واسطه سهل بن سعد از حضرت نقل كرده و مرحوم صدوق در من لا يحضره الفقيه آنرا بيان داشته است(1) .

روايت چنين است :

و روى عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عن سهل بن سعد ، قال : سمعت الرضا عليه السلام يقول : «الصوم للرؤية والفطر للرؤية ، وليس منا من صام قبل الرؤية وأفطر قبل الرؤية للرؤية». قال : قلت له : يابن رسول اللّه ! فما ترى فى صوم يوم الشك ؟ فقال : « حدّثني أبي عن جدي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : لئن أصوم يوماً من شهر شعبان أحب إليّ من أن أفطر يوماً من شهر رمضان».

ص: 215


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 128، ح 1929 .

سپس صدوق روايت را غريب دانسته و مى گويد :

قال مصنف هذا الكتاب رحمه الله : وهذا حديث غريب لا أعرفه الا من طريق عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بالرى في مقابر الشجرة ، وكان مرضياً رضى اللّه عنه .

بديهى است كه اين روايت دلالت بر درك عبدالعظيم حضور حضرت رضا عليه السلام را نمى كند چون عبدالعظيم روايت را از سهل بن سعد نقل كرده و او حديث را از امام رضا عليه السلام شنيده است . چنانچه روايتى نيز عبدالعظيم از هشام بن حكم نقل كرده كه او از امام صادق عليه السلام شنيده است.(1) پس آيا مى توان گفت : حضرت عبدالعظيم امام صادق عليه السلام را نيز درك كرده است ؟ ! !

بله تنها روايتى كه عبدالعظيم بدون واسطه از امام رضا عليه السلام نقل كرده موعظه نافعه اى است كه مرحوم شيخ مفيد در اختصاص نقل كرده است. لكن آن روايت مرسله است به جهت ارسالش قابل اعتماد نيست گرچه مضمون بسيار بالايى دارد.(2)

از طرفى ديگر ، بعضى چنين گفته اند كه : حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى زيارت حضرت رضا عليه السلام به ايران آمد . بنابراين خدمت حضرت نرسيده است . واعظ تهرانى در ابتداى روح و ريحان دهم از كتاب خود جنة النعيم مى گويد :

و بعضى نقل كرده اند : به عزم زيارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا عليه السلام از سرّ من رأى بيرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گرديد . چون به شهر رى وارد شد زمانى به جهت زيارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام توقف فرمود ، و امر آن بزرگوار مخفى بود ، و كسى آن جناب را نمى شناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمتش رسيدند ، و اطلاع از حالات حسنه اش پيدا كردند ، و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال نمودند ، و كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلاميافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود . پس نگذاردند آن جناب حركت نمايد .

ص: 216


1- درباره اين روايت بنگريد به : اصول كافى، ج 1، ص 424، كتاب الحجة، ح 63 باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية .
2- . بنگريد به : الاختصاص، ص 247؛ بحار الأنوار، ج 71، ص 230، ح 27.

و اگر اين قول اخير را تصديق نمائيم بعيد نيست ؛ از آنكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به زيارت لقاء حضرت رضا عليه السلام مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد .

سائرين از ائمه طاهرين بنا بر حديث مشهور كه فرمودند : « هر امامى بر اين امت حقّى دارد ، اگر كسى خواهد حق ايشان را ادا نمايد بايد به زيارت ايشان رود » .

لكن پس ازآن توجيهى درباره تنصيص حضرت رضا عليه السلام برزيارت عبدالعظيم نقل كرده كه قابل قبول نيست و بزودى وجه آن را نقل خواهيم كرد. وى در ادامه گفتارش مى گويد:

وبيايد در اقوال علماء قولى كه در كتاب رجال داعى ديده است : حضرت رضا عليه السلام تنصيص فرمود به زيارت حضرت عبدالعظيم و ثوابى براى زائران بزرگوار بيان نمود .

پس حسن حالت آن جناب مقتضى بوده است كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام رود و آن جناب هم قبل از وفات و ملاقات حضرت عبدالعظيم زيارتش را از دوستانش بخواهد .

قول دوم : سال 180 يا قبل از آن

صرف نظر از قول شاه عبدالعظيمى در « نور الآفاق » بنا به گفته برخى تولد آن حضرت بايد سال 180 يا قبل از آن باشد چون عبدالعظيم عليه السلام روايتى بدون واسطه از هشام بن الحكم نقل كرده(1) ، و وفات هشام بن حكم در سال 199 رخ داده(2) ، وهنگام نقل

روايت گمان مى رود كه حضرت عبدالعظيم در سنى بوده كه تحمل حديث مى كرده وكمتر از بيست سال نداشته است بنابراين بايد تولدش سال 180 يا قبل از آن باشد .

ص: 217


1- درباره اين روايت بنگريد به : اصول كافى، ج 1، ص 424، كتاب الحجة ح 63 باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية .
2- . بنگريد به : عبدالعظيم الحسنى حياته ومسنده، ص 208 و 218 به نقل از خلاصه و رجال كشى .

اشكال :

البته دليل مذكور كلّيت ندارد چون أوّلاً : ممكن است كسى در سنّ كودكى يا دوران تميز حديثى را شنيده و پس از بلوغ آنرا نقل كند .

ثانياً : اگر تعيين سن بلوغ و سالى كه تحمل حديث ممكن باشد مدخليّت داشته باشد سنّ 15 سالگى نيز چنين امرى ممكن است و مواردى هم داشته و لازم نيست مقيد به 20 سالگى كنيم . بله غلبه اين امر صحيح است ولى چون كلّيت ندارد در مقام براى اثبات تاريخى كفايت نمى كند .

بهر حال نويسنده محترم پس از قدح كتاب نور الآفاق مى نويسد :

« متأسفانه اين تاريخها از اين كتاب به كتابهايى از قبيل بدائع الأنساب لاهوتى و تذكره عظيميه كلباسى و كتاب آقاى صادقى اردستانى نفوذ كرده است .

در بدائع الأنساب ص 39 مى نويسد :

يكى از معاصرين اين حقير نقل كرد از كتاب نزهة الأبرار سيد موسى شافعى و مناقب العترة احمد بن محمد بن فهد حلى و تاريخ نورالدين محمد السمهودى كه ولادت عبدالعظيم پنجشنبه 4 ربيع الثانى سال 173 در مدينه ووفاتش در رى 15 شوال 252 است ، و اين حقير هيچ كدام از كتابهاى مذكور را نديده ام .

در تذكره عظيميه ص 102 - 106 (چاپ قديم) مطالب نور الآفاق را بتمامه نقل نموده است و از مؤلف به عنوان محدث عليم ؟ ! ! ياد كرده است » .

نگارنده اين سطور گويد : آنچه در اين كلمات قابل بررسى است - علاوه بر آنچه سابقاً گفتيم - نسبت تولد و وفات حضرت عبدالعظيم به كتاب سمهودى است . كتاب تاريخى سمهودى همان وفاء الوفاء است كه به چاپ رسيده و با مراجعه به آن مى توان به صحت يا سقم اين نقل دست يافت .

حقير ، پس از اين يادداشت به وفاء الوفاء سمهودى مراجعه نمود . اين كتاب در تاريخ مدينه منوره در عصر نبوى صلى الله عليه و آله نگاشته شده است و ربطى به موضوع مورد بحث ندارد ، و با تورق نسبى كتاب ، مطلب مذكور را در آن نيافتم .

ص: 218

البته سمهودى صاحب كتاب جواهر العقدين فى فضل الشرفين نيز مى باشد كه مراجعه بدان نيز سودى نبخشيد . از كتابهاى تاريخى ديگر وى اقتفاء الوفاء است كه قبل از پايان تأليف ، در اثر سوختن از بين رفته است . بقيه كتابهاى سمهودى غالباً فقهى مى باشد .

آخرين كلام اينكه براى بررسى صحت و سقم كلام نور الآفاق راه ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه وى ولادت حضرت را روز پنجشنبه چهارم ربيع الثانى ذكر كرده است . مى توان از جهت نجومى و تقويمى بررسى كرد كه آيا چهارم ربيع الثانى 173 مقارن با روز پنجشنبه بوده يا نه كه البته اين تحقيق از تخصص نگارنده خارج است .

قول سوم : تولد در سال 202

اشاره

جناب آقاى عطاردى مى گويد(1) : يكى از فضلاى معاصرين در رساله اى كه در شرح زندگى حضرت عبدالعظيم به نگارش درآورده گويد : عبدالعظيم حسنى در سال 202 هجرى متولد شده ، ليكن مأخذ اين گفتار خود را ذكر نكرده است . اين گفته مدرك درستى ندارد ؛ زيرا حضرت عبدالعظيم راوى هشام بن حكم است و او در سال 198 درگذشته(2) ، و نيز عبد العظيم محضر مبارك حضرت رضا عليه السلام را درك نموده در حالى كه آن جناب در سال 203 به شهادت رسيده است .

جستجويى ديگر براى راهيابى به تاريخ تولد عبدالعظيم عليه السلام

راه ديگرى كه براى شناختن تاريخ تولد و نيز تاريخ وفات بزرگان و اشخاصى مانند عبدالعظيم حسنى عليه السلام كه از رواة اخبار و حاملان علوم اهل بيت عليهم السلام بوده اند ، وجود دارد بررسى رواتى است كه شخص از آنها نقل كرده و نيز راويانى كه از وى نقل كرده اند با دقّت در ارتباط احاديث به يكديگر و نظر در موقعيتهاى تاريخى و جغرافيايى .

ص: 219


1- . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 63 .
2- بلكه 199، چنانچه جناب آقاى عطاردى در صفحات 208 و 218 از كتابش بدان تصريح كرده است .

منتها تاريخ دقيق نشان نمى دهد ، بلكه ممكن است تاريخى تقريبى دست دهد.

و در مورد حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه ما تاريخ تقريبى زيست آن حضرت را مى دانيم شايد اين راه چندان مفيد ننمايد ، ولى جهت بررسى بيشتر افرادى كه از حضرت عبدالعظيم روايت نقل كرده اند و نيز افرادى كه حضرت از آنها حديث شنيده و نقل كرده بيان مى كنيم ، و چه بسا خواننده گرامى ، با تحقيق و تفحّص بيشتر به مطالب تازه تاريخى دست يابد.

راويان از عبدالعظيم حسنى عليه السلام

راويان از عبدالعظيم حسنى عليه السلام (1)

1. احمد بن ابى عبداللّه برقى ، درگذشته 274 يا 280(2) .

2. ابوتراب عبيداللّه بن موسى حارثى رويانى .

3. سهل بن زياد آدمى .

4. احمد بن مهران .

5 . سهل بن جمهور .

6. نوفلى .

در مسند حضرت عبدالعظيم(3) پانزده راوى و شاگرد براى حضرت بدين گونه

ص: 220


1- بنگريد به : تنقيح المقال، ج 2، ص 157 - 158 ، و با اختلافاتى در جنة النعيم، ج 3، ص 188 - 190 چاپ محقَّق .
2- . ذريعه، ج 7، ص 190 . البته در اينكه مراد از برقى احمد است يا محمد اختلاف است . واعظ تهرانى در جنة النعيم، ج 3، ص 189 - 190 مى گويد : كلام در اين است برقى كدام است : آيا احمد است يا محمد ؟ شيخ طوسى و نجاشى احمد بن خالد را برقى نوشته اند نه پسرش محمد بن احمد را ، و اگر هر دو برقى باشند صحيح است ، و صدوق رحمه الله فرمود : ما كان فيه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فقد رويته عن محمد بن موسى المتوكل ، عن على بن الحسين السعدآبادى ، عن احمد بن ابى عبداللّه البرقى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 468 . مراد اين است : مرحوم صدوق در طريق روايت خود ضبط احمد فرموده است نه محمد ، و حق همين است .
3- عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 275 .

برشمرده شده است : 1. سهل بن زياد رازى 2. احمد بن مهران قمى 3. سهل بن جمهور 4. ابراهيم بن على 5 . محمد بن خالد برقى 6. صالح بن فيض عجلى 7. عبداللّه بن محمد عجلى 8 . عبيداللّه بن موسى رويانى 9. حسن بن ابى زياد 10. حسن بن ابراهيم علوى 11. حسين بن يزيد نوفلى 12. احمد بن حسن 13. حمزة بن قاسم علوى 14. ابراهيم بن هاشم قمى 15. احمد بن محمد بن خالد برقى .

مشايخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام

كجورى در جنة النعيم(1) چنين گفته است :

طريق روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از جماعتى ثقات است ، اجمالاً دوازده نفر از ايشان را ياد مى نمايم :

اول : پدر بزرگوارش عبداللّه قافه است .

دوم : جدّ والا تبارش على شديد است .

سوم : معمّر بن خلاّد است .

چهارم : سليمان بن ابى حفص مروزى است .

پنجم : موسى بن محمّد است .

ششم : ابى عمير است .

هفتم : محمّد بن محمّد است .

هشتم : ابن ابى عمير است .

نهم : حرب است .

دهم : على بن اسباط صاحب اصلى از اصول اربعمائه است ، و در زمان حضرت صادق عليه السلام بود ، وهو اوثق الناس واصدقهم لهجةً، و كتاب نوادر از اوست .

يازدهم : محمّدبن فضيل است ، و محمّدبن فضيل چند نفرند، و از القاب و نسب تميز داده مى شوند: يكى ازرق ، و يكى ازرقى ، و يكى كوفى ، و يكى ازدى است .

ص: 221


1- . جنة النعيم، ج3، ص186-187 چاپ محقَّق.

دوازدهم : ابراهيم بن ابى محمود خراسانى است ، نجاشى و كشى او را توثيق كرده اند و همان است كه حضرت جواد عليه السلام برايش بهشت را ضمانت فرمود ، و وى از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است ، و كتابى بعد از رحلت آن بزرگوار خدمت حضرت جواد عليه السلام آورد . .(1)

جناب آقاى عطاردى مشايخ و اساتيد حضرت عبدالعظيم را چنين برشمرده است : 1. على بن جعفر 2. هشام بن حكم 3. محمد بن ابى عمير 4. حسن بن محبوب 5 . صفوان بن يحيى 6. سليمان بن جعفر جعفرى 7. سليمان بن حفص مروزى 8 . يحيى بن سالم 9. على بن اسباط 10. ابراهيم بن أبى محمود 11. محمد بن فضيل 12. موسى بن محمد عجلى 13. مالك بن عامر 14. سهل بن سعد 15. حسن بن حسين عرنى ( عمرى ) 16. بكار بن كردم 17. عمر بن محمد بن اذينه 18. حسن بن مياح 19. حسن بن عبداللّه بن يونس 20. حسن بن حكم 21. حرب بن طحان 22. محمد بن عمر بن يزيد 23. حسن بن على 24. محمود بن ابى البلاد 25. سليمان بن سفيان(2) .

ص: 222


1- . بنگريد به: اختيار معرفة الرجال، ج2، ص838، ح 1073.
2- . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 199 .

بخش دوم: تاريخ رحلت

اشاره

براى بررسى تاريخ رحلت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ابتدا بدين موضوع مى پردازيم كه آيا حضرتش درك زمان امامت حضرت عسكرى عليه السلام را نموده يا نه ؟ امامت يازدهمين پيشواى شيعه حضرت عسكرى عليه السلام ، پس از شهادت امام هادى عليه السلام به تاريخ جمادى الآخره 254 شروع مى شود و تا شهادت آن حضرت در سامرا به تاريخ 8 ربيع الأول 260 ادامه مى يابد .

پس از اين بررسى و تعيين قول حق ، به ذكر اقوال و بررسى آنها مى پردازيم :

درك زمان عسكرى عليه السلام

بعضى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را از اصحاب امام عسكرى عليه السلام برشمرده اند مثلاً : مرحوم ميرداماد متوفاى سال 1040 هجرى در شرعة التسمية(1) مى گويد :

عبدالعظيم المدفون بمشهد ( بمسجد ) الشجرة بالرى . . وقد أدرك من الأئمة الجواد والهادى والعسكرى عليهم السلام .

البته مستند اصلى اين قول ، مرحوم شيخ طوسى عليه الرحمه است كه در رجال خود(2) عبدالعظيم را از اصحاب ابى محمد حسن عسكرى عليه السلام دانسته است .

رجالى كبير علامه مامقانى در تنقيح المقال(3) پس از اينكه از ابن بابويه در ثواب الأعمال حديث فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از امام هادى عليه السلام را نقل كرده(4) مى گويد :

ص: 223


1- . شرعة التسمية، ص 45 .
2- . رجال الشيخ الطوسى، ص 433 ؛ نيز بنگريد به : الكلينى والكافى، ص 142 .
3- . تنقيح المقال، ج 2، ص 157 .
4- . حديث را ابن قولويه در كامل الزيارات، ص 537 ح 828 چنين نقل كرده است : حدثنى على بن الحسين بنموسى بن بابويه ، عن محمد بن يحيى العطار عن بعض أهل الرى قال : دخلت على أبى الحسن العسكرى عليه السلام فقال : « أين كنت ؟ » فقلت : زرت الحسين بن على عليهماالسلام . فقال : « أما لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السلام » .

وفيه دلالة على فضل زيارته وعلى كونه في زمان الهادى عليه السلام ميّتاً .

يعنى اين حديث دلالت مى كند كه حضرت عبدالعظيم در زمان امام هادى عليه السلام از دنيا رفته ، لذا حضرتش امر به زيارت او مى كند ، سپس علاوه براينكه قول به حيات عبدالعظيم در زمان عسكرى عليه السلام را ردمى كند ، نسبت دادن زيارت عبدالعظيم را به امام رضا عليه السلام بى معنا مى داند ومى گويد :

فعدّ الشيخ رحمه الله اياه من أصحاب أبى محمد الحسن العسكرى عليه السلام لا معنى له كما لا معنى لما حكى عن ثانى الشهيدين من نقله عن بعض النسابين نسبة الى الرضا عليه السلام التنصيص على زيارته .

آنگاه عبارت شهيد ثانى را در تعليقهاش بر خلاصه نقل كرده و مى گويد :

وهو اشتباه غريب ضرورة أن عبدالعظيم لم يكن متوفياً فى زمان الرضا عليه السلام حتى ينص على زيارته .

عبدالعظيم در زمان امام رضا عليه السلام از اين دنيا نرفته بود تا حضرت بر زيارتش تصريح كند .

سپس علامه مامقانى التفات جالبى درباره منشأ اين اشتباه فرموده و مى گويد : گمانم آن است كه روايت تنصيص ابوالحسن عليه السلام بر زيارت عبدالعظيم بوده ، و مراد راوى از ابوالحسن ، ابوالحسن ثالث بوده كه امام هادى عليه السلام است ، شهيد ثانى گمان كرده مراد از ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام مى باشد ، و ابوالحسن را تبديل به رضا كرده است(1) .

مرحوم آية اللّه خوئى نيز مى گويد(2) :

ص: 224


1- . عبارت تنقيح المقال، ج 2، ص 157 چنين است : وظنى أن الراوى روى تنصيص أبى الحسن عليه السلام على زيارته مريداً بأبى الحسن عليه السلام الثالث وهو الهادى عليه السلام ، فاشتبه الشهيد الثانى وزعمه الرضا عليه السلام فأبدله به ، فتدبّر جيداً .
2- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 54 .

ان جلالة مقام عبدالعظيم عليه السلام وايمانه وورعه غنيّة عن التشبّث فى اثباتها بالروايات الضعاف مثل ما روى عن بعض النسابين عن الرضا عليه السلام قال : « من زار قبره وجبت له الجنة » مع أن المتحصّل من كلمات أصحابنا أن عبدالعظيم لم يدرك الرضا عليه السلام فضلاً عن أن يكون متوفى فى حياته ، فما ذكره بعض النسابين وهم جزماً ، فهذه المرسلات غير قابلة للتصديق .

يعنى جلالت مقام وايمان وورع عبدالعظيم عليه السلام ما را از تمسك به روايات ضعيفه بى نياز مى كند مثل آنچه بعضى از نسابين روايت كرده اند كه حضرت رضا عليه السلام فرمود : كسى كه قبرش را زيارت كند بهشت بر او واجب است . علاوه بر اينكه ماحصلِ كلمات اصحاب ما اين است كه عبدالعظيم عليه السلام درك حضور حضرت رضا عليه السلام را ننمود تا چه رسد به اينكه در زمان حضرتش وفات يافته باشد . پس مطلب بعضى از نسابه قطعاً اشتباه بوده و اين گونه مرسلات قابل قبول نيستند .

البته مرحوم تسترى در قاموس الرجال(1) توجيهى ديگر فرموده و آن اينكه :

روايات منقوله از حضرت رضا مربوط به زيارت قبر حضرت معصومه است و ناقل اشتباهاً آن را در مورد حضرت عبدالعظيم دانسته است .

ولى اين توجيه خالى از اشكال نيست :

أولاً : اگر نسبت چنين اشتباهاتى به ناقلان و راويان اخبار بدهيم ديگر هيچ چيزى مورد اعتماد باقى نمى ماند و اساساً نسبت اشتباه دادن دليل مى خواهد .

ثانياً : در ارجاع ضمير به حضرت معصومه عليهاالسلام « قبرها » و در ارجاع به حضرت عبدالعظيم « قبره » بكار مى رود و اين دو براى عرب زبان قابل اشتباه نيست .

به هر حال التفاتى كه علامه مامقانى در مقام فرموده و آية اللّه خوئى نيز در عباراتش آن را تأييد فرموده قابل قبول مى باشد .

ص: 225


1- قاموس الرجال، ج 5، ص 345 - 347 .

مرحوم كجورى در جنة النعيم(1) بعيد ندانسته كه حضرت رضا عليه السلام به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام تنصيص فرموده باشد و مى گويد :

و استبعاد و استيحاشى ندارد اخبار آن بزرگوار به امر مستقبل و تشويق اهل رى بر زيارت حضرت عبدالعظيم ؛ از آنكه امام عليه السلام به عقيده شيعه اثناعشريه به ما كان و ما يكون و ما هو كائن عالم است و آنچه الى يوم القيام از كتم عدم به فضاء شهود و بروز مى رسد و احاديث صحيحه كتاب اصول كافى شهادت بر صدق مقصود و مراد البته دلالت دارد.

با توجه به آنچه از علامه مامقانى نقل كرديم و خود كجورى نيز بدان معترف است ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام درك حضور حضرت رضا عليه السلام را نكرده است . بنابراين ، اين امر بايد حالت « اخبار به غيب » داشته باشد ، و ائمه معصومين عليهم السلام بنايشان در حالات عادى ، اخبار به غيب نبوده است و فقط در مواردى كه مى خواسته اند اتمام حجّت نمايند يا اعجازى نشان دهند ، اخبار به مغيّبات مى نموده اند .

در مقام وجهى ظاهر كه حضرت به جهت آن ، اين تشويق را نموده باشد وجود ندارد ، خصوصاً با توجه به اينكه امامان بعدى مى توانسته اند ترغيب به زيارت حضرت عبدالعظيم را بيان كنند .

علاوه بر اينكه لسان خبر « من زار قبره وجبت له الجنة » لسان اخبار به ماضى است نه اخبار به مستقبل . يعنى در مورد كسى كه از دنيا رفته است .

اشكال نشود كه : در مورد حضرت معصومه عليهاالسلام نيز روايات مشابه داريم و ممكن است در مورد حضرت عبدالعظيم نيز به همان گونه باشد .

چون در مورد حضرت معصومه اخبار به نحو آينده است يعنى در خبر « سَتُدْفَنُ » دارد كه صريح است در اينكه در آينده دفن خواهد شد .

بنا بر آنچه تا بحال گفته شد معلوم مى شود حضرت عبدالعظيم عليه السلام از اصحاب امام

ص: 226


1- . جنة النعيم، ج 3، ص 398 چاپ محقَّق .

حسن عسكرى عليه السلام نبوده اند و در زمان امام هادى عليه السلام وفات يافته است ، و مستند اين قول كه مرحوم شيخ رحمه الله است صحيح نمى باشد .

در مقام ممكن است وجه نسبت دادن بعضى ، حضرت عبدالعظيم را به اصحاب امام عسكرى ، تشابهى باشد كه در لقب « عسكرى » بين امام هادى و امام حسن عليهماالسلام وجود داشته چون هر دوى آن بزرگواران در سامرا و محصور در عسكر بوده اند ، لذا به « صاحب العسكر » يا « عسكرى » معروف شده اند . لذا در بعضى از روايات كه عسكرى داشته به عبارت قبل كه « ابو الحسن » بوده توجهى نشده و « حسن » خوانده شده يا ممكن است در بعضى از نسخه هاى خطى كه توسط كتّاب كتابت مى شده « ابو » حذف شده .

بنا بر اين بجاى امام دهم كه « ابو الحسن العسكرى » مى باشد ، امام يازدهم « حسن العسكرى » تصور شده است . به طور نمونه به روايت كامل الزيارات در فضل زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در جاى ديگر نيز نقل كرديم توجه شود . در ابتداى روايت چنين آمده است :

دخلت على أبى الحسن العسكرى عليه السلام ...(1) .

تاريخ رحلت

اما درباره تاريخ رحلت آن حضرت به سه قول بر مى خوريم :

1. حدود سال 250 كه واعظ تهرانى صاحب جنة النعيم بدان قائل شده است .

2. سال 254 كه بعضى از متأخرين بدان تصريح كرده اند .

3. سال 252 كه شاه عبدالعظيمى و به نقل از وى در ديگر منابع آمده است .

ص: 227


1- . بدين احتمال حضرت آيه اللّه استادى در مقاله « آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او » اشاره كرده اند .

بلكه مى توانيم قول چهارمى در مسأله قرار دهيم و آن « سكوت » مى باشد ؛ چرا كه اكثر منابع شرح حال وى در اين باره اشاره نكرده اند يا تصريح به معلوم نبودن تاريخ رحلت آن جناب نموده اند .

قول اول : سال 250

واعظ كجورى در جنة النعيم(1) مى فرمايد :

و بدان به ترتيبى كه ابوالحسن على بن الحسين مشهور به مسعودى كه در سنه سيصد و سى معاصر خلفاء بنى عبّاس بوده است در كتاب مروج الذهب و عقد الجواهر

ترتيب خلفاى بنى عباس را نوشته است : بعد از مأمون ملعون معتصم باللّه ، و بعد از وى معتز باللّه را ذكر كرده تا خليفه معاصر زمانش مطيع باللّه را بيان نموده است . چون ادراك زمان حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهم السلام را حضرت عبدالعظيم نمود معلوم مى شود كه آن بزرگوار با اين هفت نفر خلفاء جائرين معاصر گرديد :

اگر چه معتزّ ايّام خلافتش اندك بود(2) در زمان وى در رى وفات يافت يا كشته شد . و داعى ديده ام سلطان جائرى كه در حديث است حضرت عبدالعظيم از رى هجرت كرد و فرار نمود معتزّ باللّه است .

و بدان كه معتز موسوم به زبير بود و پسر متوكّل است و مادرش موسومه به قبيحه(3) و شانزده ساله بود كه بر سرير خلافت نشست و چهار سال و شش ماه بعد از

ص: 228


1- جنة النعيم، ج 3، ص 265 - 266 چاپ محقق .
2- . درباره احوال معتزّ عباسى رجوع شود به : سير اعلام النبلاء، ج 12، ص 532 ترجمه 207؛ تتمة المنتهى، ص 251 - 255 .
3- . وى از زنان رومى و زيبا روى بوده و از باب نامگذارى به اسم ضد ، او را قبيحه ناميدند . نقل از حاشيه رياض المسائل، ج 2، ص 15.

مستعين باللّه خلافت نمود و مدّتى هم خود را از خلافت خلع كرد ، امّا به روايتى كه مسعودى نقل كرده است بيست و چهار ساله بوده است و در سرّ من رأى مدفون شد ، يك ماه قبل از تولّد حضرت حجّة اللّه امام عصر عليه السلام يعنى : در ماه رجب دويست و پنجاه و پنج ، و متوكل هم در زمان حضرت امام على النقى عليه السلام به درك واصل شد ، و خلافت اين سه نفر امتدادى نداشت .

پس بنا بر اخبارى كه حضرت عبدالعظيم از اين سه بزرگوار روايت كرده است و خدمت ايشان عريضه نگار شده است و جواب مسائل وى را نوشته اند معلوم است كه معاصر با ايشان بوده است .

و بنا بر خبر ابا حماد رازى معلوم مى شود حضرت عبدالعظيم عليه السلام زمان حضرت امام على النقى عليه السلام در رى تشريف داشتند تا زمان معتز باللّه ، چنانكه مرحوم شيخ فخر الدّين طريحى ذكر فرمود قاتل حضرت هادى معتز باللّه است آن بزرگوار هم قبل از شهادت آن جناب در رى وفات يافت .

بنابراين چندان توقف حضرت عبدالعظيم در رى طول نكشيد كه از دنيا رحلت فرمود ، و حديثى كه در زيارت حضرت عبدالعظيم مرويست از امام على النقى عليه السلام است ، و آن مطابق با مقصود است ؛ از آنكه آن بزرگوار در سرّ من رأى بودند كه حضرت عبدالعظيم رحلت نمودند ، و اين حديث بعد از وفات ذكر شد .

خلاصه از اين اقوال اين است كه حضرت عبدالعظيم حسنى به روايتى در زمان معتز باللّه به رى آمد ، يعنى : در وقتى كه حضرت عبدالعظيم هنوز شهيد نشده بودند و در زمان آن بزرگوار هم وفات يافتند كه فرمودند : « زيارت نمائيد حضرت عبدالعظيم را در رى » . پس بايد سال وفات حضرت عبدالعظيم اوايل دويست و پنجاه ، چند سال قبل از شهادت حضرت امام النقى عليه السلام باشد ، و شهادت آن جناب هم در سال دويست و پنجاه و چهار به روايت اصول كافى بود .

و هلاك معتز باللّه هم يك سال بعد از شهادت آن جناب بود كه دويست و پنجاه

ص: 229

و پنج مى شود(1) از آن جائى كه روايتى صريحاً داعى در سنه وفات حضرت عبدالعظيم نديده بود ؛ لهذا از قراين و نظاير اخبار بدين گونه استنباط نمود ، واللّه العالم بحقايق الاحوال و إليه المبدأ والمآل .

خراسانى، صاحب منتخب التواريخ(2) نيز ، اين قول را نقل كرده و مى نويسد : از روح و ريحان چنين استفاده مى شود كه ايشان در حدود سنه 250 از دنيا رحلت فرموده اند .

قول دوم : سال 254

محقق خبير سيد عبدالعزيز طباطبائى قدس سره نيز به سال 254 در رحلت آن جناب تصريح كرده است(3) ولى مستند قول خويش را نقل نكرده است .

با توجه به مطالب قبل ، بعيد است در همان سالى كه حضرت هادى عليه السلام شهادت يافته ، در همان سال هم امر به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام كرده باشد با توجه به اين نكته كه بايد آن جناب در رى صاحب مزارى بوده باشد .

قول سوم : سال 252

قول شاه عبدالعظيمى در نور الآفاق است كه نيمه شوال سال 252 باشد . اين قول را به كتابهاى نزهة الابرار برزنجى و طبقات الاشراف مكى و مناقب العترة ابن فهد نسبت داده بود ، چنانچه در تاريخ تولد آن حضرت نيز از اين سه كتاب نام برديم .

از نزهة الأبرار نيز نقل كرده كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام درك محضر امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام را نموده و از اصحاب آنها بوده و از آنان روايت نقل كرده است ، و امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز در كودكى آن حضرت درك كرده است .

ص: 230


1- چنانچه مرحوم شيخ عباس قمى در تتمة المنتهى، ص 253 - 254 بدان اشاره كرده است .
2- منتخب التواريخ، ص 688 .
3- . تراثنا ، ش 5 ، ص 31، چاپ مؤسسه آل البيت - قم .

نگارنده گويد : ولادت حضرت عسكرى عليه السلام - مانند حضرت هادى عليه السلام - در مدينه

بوده به تاريخ ربيع الآخر 232 ، لذا بنا بر قول شاه عبدالعظيمى كه تاريخ وفات عبدالعظيم را سال 252 دانسته ، يعنى هنگام وفات عبدالعظيم حضرت بيست ساله بوده است و اين دوران كودكى نيست ، مگر اينكه بگوئيم : امام حسن عسكرى عليه السلام را در دوران كودكى آن بزرگوار در مدينه درك كرده و سپس راهى رى شده است .

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در ذريعه(1) خطب اميرالمؤمنين عليه السلام را از عبدالعظيم

نقل كرده و مى گويد :

عرض ايمانه على الهادى عليه السلام وتوفى فى ايامه لأنه ينقل عنه انه قال لبعض أهل الرى « لو كنت زرت قبره لكنت كمن زار قبر الحسين عليهماالسلام ».

سپس مى گويد :

ونقل عن بعض الكتب أنّ وفاته فى نصف شوال 252 . صاحب ذريعه نيز ظاهراً نظر به نور الآفاق داشته است .

صاحب نور الآفاق(2) پس از نقل قول شهادت حضرت در بيانى كه آنرا «تحقيق جواديه» نام نهاده مى گويد :

بدين قاعده سن مبارك آن حضرت هفتاد و نه سال ونوزده روز مى شود و از وفات آن حضرت تابحال كه هزار وسيصد وچهل وسه است يك هزار و سيصد وچهل وسه است يك هزار وهشتاد ويك سال مى شود كه در اين مكان مبارك مدفون است . ودر شهادت حضرت امام رضا عليه السلام كه دويست وسه هجرى بوده آن حضرت سى ساله بوده است ودر شهادت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه دويست وبيست وسه بوده است آن حضرت چهل وهفت ساله بوده است و سى و دو سال حضور مبارك حضرت امام على النقى عليه السلام بوده است ودو سال قبل

ص: 231


1- ذريعه، ج 7، ص 190 .
2- . نور الآفاق، ص 19 - 20 .

از آن حضرت وفات فرموده در زمان خلافت معتز باللّه كه سيزدهم از خلفاء بنى عباس [ بوده و ]نتيجه هارون ملعون .

صاحب نور الآفاق سپس در صفحه 43 مى نويسد:

چون وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام از زمان وفات آن حضرت تا سال 1309 هجرى معلوم نبوده ، آقاى والد ( حاج شيخ مهدى ) و اين خادم شرع انور در سفر مكه معظمه و تشرف مدينه منوره از كتب معتبره به دست آورده و از آن سال تا كنون در آستان قدس آن حضرت و تهران اقامه عزادارى را معمول نموده كه چون روز قتل اصناف محترم مخصوص اصناف زاويه مقدسه دكاكين را تعطيل نموده با دسته سينه زن و زنجير زن به صحن مبارك مشرف شده . . .

نكته ديگر اينكه : بنا بر اقوال گذشته ، بهر حال حضرت عبدالعظيم قبل از سال 254 رحلت فرموده اند . بنا بر سند تاريخى ديگرى وفات حضرت حتماً قبل از سال 258 هجرى بوده كه طبعاً مؤيد همه اقوال سابقه است - ولى معيِّن ( تعيين كننده ) هيچكدام نيست . بدين گفتار توجه كنيد :

قوامى رازى كه از سرايندگان نيمه اول سده ششم هجرى است در آغاز ديوانش(1) در طى قصيده اى مفصل كه در مواعظ و نصايح است مى گويد :

زان زلزله كه بود گه يحيى بن معاذ *** رى شد خراب اگر چه ترا اعتبار نيست

بيجان شدند سيصد و پنجه هزار خلق *** معلوم كن چه قول منت استوار نيست

دارنده زمانه تواناست همچنان *** در كارهايش هيچ كس آموزگار نيست

مرحوم جلال الدين محدث ارموى در تعليقات مفصل خود كه در پايان ديوان قوامى رازى بچاپ رسيده وقوع زلزله هاى متعدد شهر رى را از منابع تاريخى نقل كرده است . تكيه ايشان به سال 241 هجرى است كه وقوع زلزله اى سخت در رى بوده

ص: 232


1- ديوان قوامى رازى، ص 1 .

كه پس لرزه هاى آن نيز تا چهل روز ادامه داشته است . وى به نقل از كامل ابن اثير(1) و تاريخى كه گويا جامع التواريخ حافظ ابرو باشد به وقوع اين زلزله در سال 241 اشاره كرده و سپس مى گويد :

پس قضيه انطباق تمام با مضمون شعر مذكور دارد و بدون شبهه مراد همين زلزله است و بس .

سپس مى گويد : ناگفته نماند : اگر چه سائر مورخين ضمن ذكر حوادث 242 چنين حادثه اى را به رى نسبت نداده اند ليكن ضمن حوادث 242 زلزله اى را به رى نسبت داده اند و بعضى ها هم اگر چه آن را بالاستقلال ياد نكرده اند ليكن وقوع زلازل هائله را بطور كلى ياد كرده اند كه رى هم مشمول آن كلى مى شود . سپس از يعقوبى در تاريخ خود(2) زلازل سال 242 ، وطبرى در تاريخش(3) در وقايع همين سال ، و سيوطى در تاريخ الخلفاء(4) از وقوع زلزله هاى عظيم خبر داده و به گفتار شذرات الذهب نيز در همين مورد اشاره مى كند(5) .

با توجه به وفات يحيى بن معاذ در سال 258 ، وفات حضرت عبدالعظيم حتماً قبل از اين تاريخ بوده است .

اما درباره وفات يحيى بن معاذ منابع تاريخى فراوانى به مرگ وى در اين سال تصريح كرده اند :

خاتون آبادى در وقايع السنين والاعوام(6) در وقايع سال 258 به نقل از ابن خلكان مى گويد : يحيى بن معاذ رازى واعظ صوفى معاصر جنيد بغدادى در 258 مرد - ابن خلكان . و در مجالس او را شيعه شمرده .

ص: 233


1- . الكامل، ج 7، ص 53 چاپ ليدن .
2- تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 215 چاپ نجف .
3- . تاريخ طبرى، ج 11، ص 54 - 55 چاپ اول مصر .
4- . تاريخ الخلفاء، ص 138 - 139 مطبعه ميمنيّه مصر .
5- بنگريد به تعليقات ديوان قوامى، ص 175 - 176 .
6- وقايع السنين والاعوام، ص 181 .

پس از سطورى به نقل از نفحات مى گويد :

يحيى بن معاذ در 258 مرد - نفحات .

در تقويم التواريخ نيز كه از حاجى خليفه مؤلف كشف الظنون مى باشد نيز بدين مطلب

در حوادث سال 258 اشاره شده است(1) ، البته به استناد ترجمه آن كه از مترجمى است ناشناخته ، وتوسط نشر ميراث مكتوب به چاپ رسيده است .

محدث ارموى نيز در تعليقات خود بر ديوان قوامى رازى به نقل از ابن اثير و ابن خلكان تاريخ وفات يحيى را سال 258 نقل كرده است .

از طرفى ديگر بنا بر نسخه اى از اختيارات الايام كه در كتابخانه حضرت آيه اللّه مرعشى محفوظ است استفاده مى شود كه : در زمان يحيى بن معاذ صوفى مشهور ، عبدالعظيم حسنى عليه السلام از دنيا رحلت كرده است(2) .

لكن آنچه در مقام مهم است اين است كه : محدث ارموى ، تطبيق شعر قوامى را كه با توجه به «گَهِ يحيى بن معاذ » بوده حتماً زلزله سال 241 مى داند ، وحال آنكه احتمال مى رود زلزله سال 249 بوده باشد كه در بخش پايانى كتاب بدان اشاره خواهيم كرد . و بديهى است كه اگر دو زلزله مهيب در رى به سالهاى 241 - يا 242 - و 249 روى داده باشد مصراع قوامى كه مى گويد «گه يحيى بن معاذ » به سال دوم نزديكتر است ، مگر آنكه بتوانيم به سندى تاريخى ثابت كنيم كه زلزله سال 241 تلفات آن 000/350 نفر بوده كه در شعر قوامى نيز به اين تعداد نفوسِ تلف شده تصريح شده است .

ص: 234


1- ترجمه تقويم التواريخ، ص 68 .
2- . مطلب اخير را دو دوست فاضل و بزرگوار ، حجج اسلام ، جناب آقاى حافظيان و زمانى نژاد تذكر دادند و نگارنده به «اختيارات الايام» مراجعه نداشته ام . شايان ذكر است كه مطلب اختيارات الايام ضمن گفتارهاى پراكنده پيرامون حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، در مجلد شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى به چاپ رسيده است.

بخش سوّم: كيفيت رحلت

اشاره

درباره كيفيت رحلت حضرت عبدالعظيم عليه السلام دو قول در مقام وجود دارد و با احتمال ضعيفى كه وجود دارد جمعاً سه احتمال مى شود، در اين بخش اين اقوال و احتمالات بررسى شده و درباره مقدار قوت و ضعف آنها بحث مى كنيم :

احتمال اول : موت طبيعى پس از بيمارى

احتمال دوم : شهادت

احتمال سوم : وفات در اثر وقوع زلزله

احتمال اول : موت طبيعى پس از بيمارى

ابو العباس نجاشى در رجال خود(1) قضيه مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام به رى و طريقه وفاتش را چنين نقل مى كند :

( ترجمه اين روايت را در صفحات بعدى به نقل از جنة النعيم خواهيم نگاشت ) :

قال ابو عبداللّه الحسين بن عبيداللّه ، حدّثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم ، قال : حدّثنا على بن الحسين السعدآبادى ، قال حدّثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى ، قال : كان عبدالعظيم ورد الرى هارباً من السلطان ، وسكن سرباً فى دار رجل من الشيعة فى سكة الموالى ، وكان يعبد اللّه فى ذلك السرب ويصوم نهاره ويقوم ليله .

وكان يخرج مستتراً فيزور المقابل قبره ، وبينهما الطريق ، ويقول : هو قبر رجل من

ص: 235


1- رجال النجاشى، ص 248 - 249 رقم 653 ، همچنين بنگريد به : خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و ج 5، ص 230؛ بحار الأنوار، ج 99، ص 268 ح 3 ؛ ثلاثيات الكلينى، ص 74؛ نقد الرجال، ج 3، ص 68 رقم 2944؛ جامع الرواة، ج 1، ص 460 - 461؛ معجم رجال الحديث، ج 11، ص 51 .

ولد موسى بن جعفر عليه السلام . فلم يزل يأوى إلى ذلك السرب ويقع خبره الى الواحد بعد الواحد من شيعة آل محمد عليهم السلام حتى عرفه أكثرهم ، فرأى رجل من الشيعة فى المنام رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال له : إن رجلاً من ولدى يحمل من سكة الموالى ويدفن عند شجرة التفاح فى باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب - وأشار إلى المكان الذى دفن فيه - فذهب الرجل ليشترى الشجرة ومكانها من صاحبها فقال له : لأى شى ء تطلب الشجرة ومكانها ؟

فأخبر بالرؤيا ، فذكر صاحب الشجرة أنه كان رأى مثل هذه الرؤيا ، وأنه قد جعل موضع الشجرة مع جميع الباغ وقفاً على الشريف والشيع ( الشيعة ) يدفنون فيه .

فمرض عبدالعظيم ومات رحمه الله ، فلمّا جرّد ليغسل وجد فى جيبه رقعة فيها ذكر نسبه ، فإذا فيها :

أنا ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام .

اين روايت را ديگران نيز به نقل از نجاشى در كتب خود نقل كرده اند چنانچه در پانوشت ، برخى از آنها را ذكر كرديم .

روايت فوق صريح است در آنكه حضرت عبدالعظيم

عليه السلام بيمار شده و سپس وفات يافتند.

احتمال دوم : شهادت
اشاره

قبل از آنكه به بررسى شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بپردازيم درباره واژه « شهيد » و معانى آن به گفتگو مى نشينيم :

درباره شهيد سه نوع معنا متصور است :

1 - معناى لغوى .

2 - اصطلاح فقهى و حديثى .

3 - معناى توسّعى .

ص: 236

معناى لغوى شهيد :

« شهيد » از اسماء مبالغه است به معناى شاهد و حاضر(1) يعنى كسى كه چيزى از او پنهان نيست ، و شهيد در اسماء الهى به همين معناى لغوى است يعنى همه چيز براى او آشكار است و لا يخفى عليه شى ء(2) .

همچنين شَهِدَ به معناى « نَطَقَ بالشهادة ، أى أشهد ان لا اله الا اللّه » نيز آمده است(3) .

استشهاد نيز به معناى شهادت و قتل فى سبيل اللّه است و به صيغه مجهول ( اسْتُشْهِدَ ) گفته مى شود ، گرچه عوام آنرا به صيغه معلوم مى خوانند .

اما معناى اصطلاحى كه احكام فقهى بر آن بار مى شود(4) « من قتل مجاهداً فى سبيل اللّه » مى باشد يعنى كسى كه در راه جهاد فى سبيل اللّه كشته شود . و جمع آن « شهداء » مى باشد(5) .

وجه تسميه شهيد :

در وجه تسميه شهيد نيز چند وجه گفته شده :

1. خداوند و ملائكه شهادت مى دهند كه او اهل بهشت است .

2. شهيد زنده است و نمرده پس كأنه شاهد و حاضر است .

3. ملائكه رحمت شاهد او هستند .

4. شهيد در راه خدا به حق شهادت داده تا كشته شده است .

ص: 237


1- البته بنا بر بعضى از وجوهى كه در معناى شهيد خواهيم گفت شهيد به معناى مشهود يعنى اسم مفعول است نه شاهد كه اسم فاعل باشد .
2- . بنگريد به : النهاية، ابن اثير، ج 2، ص 513 ماده شهد .
3- تكملة المعاجم العربية، ج 6، ص 367 به نقل از محيط المحيط .
4- . درباره احكام فقهى شهيد مانند عدم غسل و كفن ، علاوه بر كتابهاى فقهى ، به احاديث مرويه در ابتداى بحار الانوار، ج 82 رجوع شود .
5- . النهاية، ج 2، ص 513.

5 . شهيد شاهد مقامات و كرامتى است كه خداوند براى او آماده كرده ، و آن مقامات را با كشته شدن به او مى دهد(1) .

اما معناى سوم كه معناى توسّعى شهيد است ، آن افرادى هستند كه در معركه جنگ كشته نشده اند ولى خداوند به آنها ثواب شهيدان را عطا مى كند ، و ذكر اين دسته افراد در احاديث و روايات منقول از پيامبر و اهل بيت عليهم السلام آمده است كه بيان و توضيح همه آنها رساله اى مستقل مى طلبد . لذا در اين مقام فقط بدانچه مرحوم محدث قمى در سفينة البحار(2) ذكر كرده و بيان چند حديث ديگر اكتفا مى كنيم . محدث قمى ذيل عنوان « ذكر من كان موته في حكم الشهادة » مى فرمايد :

النبوى صلى الله عليه و آله : « اذا جاء الموتُ طالبَ العلم وهو على هذه الحال مات شهيداً »(3) .

الصادقى عليه السلام : « إنّ الميتَ منكم على هذا الأمر شهيد »(4) .

الصادقى عليه السلام : « من قُتل دون ماله فهو شهيد »(5) .

« جعل الطاعون لهذه الأمة شهادة »(6) .

« من قرأ الجحد والتوحيد فى فريضة من الفرائض بعثه اللّه شهيداً »(7) .

النبوى صلى الله عليه و آله : « يا أنس ! أكثر من الطهور يزيد اللّه فى عمرك وإن استطعت أن تكون بالليل والنهار على طهارة فافعل ، فإنّك تكون إذا متَّ على طهارة شهيداً »(8) .

عن النبى صلى الله عليه و آله : « من نام على الوضوء إن أدركه الموت فى ليله فهو عند اللّه

شهيد »(9) .

ص: 238


1- . النهاية، ج 2، ص 513؛ فيض القدير، ج 4، ص 238؛ مجمع البيان، ج 3، ص 126؛ لسان العرب، ج 3، ص 342.
2- . سفينة البحار، ج 4، ص 513 ماده شهد .
3- . بحار الانوار، ج 1، ص 186 .
4- بحار الانوار، ج 6، ص 245 و نيز قريب به آن در ج 27، ص 138 .
5- . بحار الانوار، ج 10، ص 226 .
6- بحار الانوار، ج 16، ص 350 .
7- . بحار الانوار، ج 7، ص 298 .
8- . بحار الانوار، ج 69، ص 396 .
9- . بحار الانوار، ج 76، ص 183 .

عن النبى صلى الله عليه و آله : « من سأل اللّه الشهادةَ بصدقٍ بلّغه اللّه منازل الشهداء ، وإن مات على فراشه »(1) .

ذكر رسول اللّه صلى الله عليه و آله من شهداء أمته غير الشهيد الذى قتل فى سبيل اللّه مقبلاً غير مدبر : الطعين والمبطون وصاحب الهدم والغرق والمرأة تموت جمعاً . قالوا : وكيف تموت جمعاً يا رسول اللّه ؟ قال : يعترض ولدها فى بطنها(2) .

كلام محدث قمى پايان يافت .

ابن اثير در نهايه(3) مى گويد :

قد تكرر ذكر الشهيد والشهادة فى الحديث ، والشهيد فى الأصل من قتل مجاهداً فى سبيل اللّه ، ويجمع على شهداء ، ثم اتسع فيه ، فاطلق على من سماه النبى صلى اللّه عليه [ وآله ]وسلم من المبطون والغرق والحرق وصاحب الهدم وذات الجنب وغيرهم .

شيخ طبرسى هم در مكارم الاخلاق(4) در حديثى نبوى كه زنى درباره جهاد زنان پرسيده ، از حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود :

« للمرأة ما بين حملها إلى وضعها ثم إلى فطامها من الأجر كالمرابط فى سبيل اللّه ، فان هلكت فيما بين ذلك كان لها مثل منزلة الشهيد » .

همچنين روايت : « من مات على حبّ آل محمد مات شهيداً » از طرق عامه و خاصه بسيار وارد شده است(5) .

نيز از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : « من مات على وصية حسنة مات شهيداً »(6) .

در رواياتى نيز تصريح شده كه شيعيان اهل بيت و مواليان آن حضرت مرگشان

ص: 239


1- بحار الانوار، ج 70، ص 201.
2- . بحار الانوار، ج 81، ص 245.
3- النهاية، ج 2، ص 513 .
4- . مكارم الاخلاق، ص 234 .
5- . بنگريد به : ينابيع المودة، قندوزى، ج 1، ص 91؛ كشف الغمة، ج 1، ص 104 و منابع فراوان ديگر .
6- . الدعوات، راوندى، ص 231 ح 643 .

گرچه طبيعى باشد به منزله شهيد هستند .

در روايتى كه برقى در محاسن نقل كرده و صحبت از كشته شوندگان در حدود و مرزها به ميان مى آيد حضرت صادق عليه السلام قسم ياد مى فرمايد و مى گويد :

« واللّه ما الشهداء الاّ شيعتنا وإن ماتوا على فراشهم »(1) .

قسم به خدا شهيد محسوب نمى شود مگر شيعيان ما گر چه بر سر بالش از دنيا بروند .

با توجه به مواردى كه ذكر شد اگر « منزله شهادت » يا معناى توسّعى شهيد را در نظر بگيريم موارد چندى به حضرت عبد العظيم عليه السلام تعلّق مى گيرد :

اولاً : كشته شدن بر ولايت اهل بيت عليهم السلام و محبت آل محمد صلى الله عليه و آله . حضرت عبدالعظيم همان است كه دينش را بر امام هادى عليه السلام عرضه كرده و حضرت تصديقش فرمودند ، و در زمانى كه بسيارى از سادات ، داعيه خلافت را پيش گرفتند او تسليم محض اهل بيت بود با اينكه موقعيت اجتماعى ، علمى و مذهبى وى به گونه اى بود كه مى توانست موقعيت دنيوى براى خويش ايجاد كند .

در روايتى امام صادق عليه السلام به مالك جهنى فرمودند :

« يا مالك ! إنّ الميت منكم على هذا الأمر شهيد بمنزلة الضارب فى سبيل اللّه »(2) .

اى مالك ! كسى كه از شما بر اين امر - يعنى ولايت ما اهل بيت - بميرد شهيد مى باشد و به منزله جنگجوى در راه خداست .

و نيز فرمودند :

« ما يضرّ رجلاً من شيعتنا أيّة ميتة مات : أكله السبع أو احرق بالنار أو غرق أو قتل ، هو واللّه شهيد »(3) .

چه ضررى دارد ( چه فرقى دارد ) شيعيان ما چگونه بميرند : خوراك درندگان شوند يا طعمه حريق يا غرق شوند يا كشته شوند ؟ آنان قسم به خداوند شهيد هستند .

ص: 240


1- . المحاسن، ج 1، ص 164، ح 118 .
2- المحاسن، ج 1، ص 164 باب 32 ح 119 .
3- المحاسن، ج 1، ص 164 باب 32 ح 119 ادامه حديث سابق .

ثانياً : موت در غربت و دورى از وطن مألوفش بطورى كه از خوف سلطان وقت مجبور به ترك وطن و هجرت به سرزمين ايران شد .

چه خوش گفته است جامى :

صوفى چه فغان است كه من اَين إلى اَين *** اين نكته عيان است من العلم إلى العين

ما الحاصل فى البين چه گوئى سفرى كن *** چون خضر بجوى اين گهر از مجمع بحرين

بر ذمّه ما دين تو از پرتو هستى *** كو جذب فنائى كه مؤدى شود اين دين

در مشرب توحيد بود و هم دوئى كفر *** در مذهب تقليد بود نفى دوئى شين

اين وحدت محض است كه از كثرت تكرار *** گاه اربعه و گاه ثلاث است و گه اثنين

جامى مكن انديشه نزديكى و دورى *** لا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بين

و اين بيت را نيكو سروده اند :

تا دسته گل زخار نگريخت *** در گردن دلبران نياويخت

مرحوم واعظ تهرانى در روح و ريحان(1) اين موضوع را به خوبى بررسى كرده است.

او در روح و ريحان دهم مى گويد :

بدان حضرت عبدالعظيم به بياناتى كه در رحلت آن بزرگوار مذكور مى شود - و عبارتش را در سطور بعدى مى خوانيد - معلوم است در زمان معتز باللّه كه از خلفاى بنى عباس و معاصر زمان حضرت امام على النقى عليه السلام بود ، از سرّ من رأى نهضت و هجرت فرمودند، و به خطّه رى نزول اجلال كردند، و جهت حركت ايشان هم به امر و حكم امام عليه السلام بوده است، و چون اخصّ اصحاب حضرت جواد عليه السلام و از خيار و كبار محبّين و مقرّبين حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام على النقى عليه السلام بود خليفه معاصر مسطور نهايت خوف از آن بزرگوار داشته ، لهذا در مقام اذيت و قتل وى برآمد . ناچار به فرموده آن سيّد بزرگوار

از جوار فيض آثار ايشان مهاجرت نمودند و از عيالات خود مفارقت كردند .

و بعضى نقل كرده اند :

ص: 241


1- روح و ريحان جنة النعيم ، ج 3، ص 131 چاپ محقَّق .

به عزم زيارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا عليه السلام از سرّ من رأى بيرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گرديد . چون به شهر رى وارد شد زمانى به جهت زيارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام توقف فرمود ، و امر آن بزرگوار مخفى بود ، و كسى آن جناب را نمى شناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمتش رسيدند ، و اطلاع از حالات حسنه اش پيدا كردند ، و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال نمودند ، و كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلام يافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود . پس نگذاردند آن جناب حركت نمايد .

و اگر اين قول اخير را تصديق نمائيم بعيد نيست ؛ از آنكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

به زيارت لقاء حضرت رضا عليه السلام مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد .

سپس در روح و ريحان سيزدهم(1) آيه اى درباره مهاجرت و رواياتى در همين مضمون نقل كرده و سپس هجرت حضرت عبدالعظيم و موت حضرت را در هجرت توضيح داده است . عبارت او چنين است :

قال اللّه تعالى : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ »(2) .

وعن النبى صلى الله عليه و آله وسلم : « موت الغريب شهادة »(3) .

وفى الحديث النبوى صلى الله عليه و آله وسلم : طوبى للغرباء(4) .

و فى الفقيه(5) - فى الحج باب الموت فى الغربة - عن ابى عبداللّه عليه السلام : « ما من ميّت

ص: 242


1- روح و ريحان جنة النعيم ، ج 3، ص 357 چاپ محقَّق .
2- . نساء : 100 .
3- . الدعوات، ص 242، ح 679؛ من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 139، ح 379؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 347، ح 14981.
4- مسند احمد، ج 2، ص 177 ، به نقل از معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 1، ص 71 ، اين مضمون از امام باقر عليه السلام در محاسن برقى، ج 1، ص 272 ح 366 و بحار، ج 2، ص 204 ح 84 نيز منقول است .
5- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 299 ح 2510 .

يمُوت فى الأرض غربة تغيب عنه فيها بواكيه الاّ بكته بقاع الارض الّتى كان يعبد اللّه عزّوجلّ : عليها وبكته ابوابه وبكته ابواب السّماء التى كان يصعد فيها عمله وبكاه الملكان الموكلان به » .

وقال عليه السلام : « انَّ الغريب إذا حضره الموت التفت يُمنة ويسرة ولم ير احداً يرفع رأسه فيقول اللّه عزّوجلّ الى من تلتفت ؟ الى من هو خير لك منّى ؟ ! وعزتى وجلالى ! لئن اطلقتك عن عقدتك لأصيرنّك فى طاعتى وان قبضتُك لأصيرنّك الى كرامتى »(1) .

و آنگاه مى فرمايد :

بدان يكى از بندگان خاص خداوند سبحان كه هجرت به سوى خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود و در راه مهاجرت وفات يافت و خداوند بر هجرت و رحلت وى اجر عظيم مرحمت نمود حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . پس آن بزرگوار تأسّى به انبياى سابقين و ائمه دين عليهم السلام نمود چنانكه در باب هجرت گذشت(2) .

ص: 243


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 299 ح 2511 .
2- . مرادش از باب هجرت ، روح و ريحان دهم است . در اين روح و ريحان مسأله هجرت را به نحوى مفصلتر بيان داشته و مى گويد : و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است : « من فرّ بدينه من أرض إلى أرض وإن كان شبراً من الأرض استوجب الجنّة وكان رفيق ابراهيم عليه السلام » بنگريد به : مجمع البيان، ج 3، ص 172؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 433 و در پايان آن چنين است : وكان رفيق ابراهيم ومحمد عليهماالسلام . نيز بنگريد به : كشاف زمخشرى، ج 1، ص 555 ؛ نور الثقلين، ج 1، ص 541؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 499 ماده وسع . يعنى : « هر كس بواسطه حفظ دين خود از زمينى به زمين ديگر فرار كند اگر چه يك وجب باشد بهشت بر او واجب است و در آن رفيق ابراهيم عليه السلام است » . سپس مى گويد : هجرت دو قسم است : يكى حرام و يكى واجب . اما هجرت حرام آن رفتن به بلاد كفر است با عدم اكراه و اجبار و ميل خاطر . و مراد از بلاد كفر آن شهرهائى است كه مهاجر به واسطه توقف در آن از واجبات شرعيه و مستحبات مليّه مانند صوم و صلات و خمس و زكات و حج و اذان و غير آنها باز ماند ، و متمكن از اظهار آثار شرع نباشد به واسطه تسلّط و استيلاء و غلبه كفر . و همين طور است تعرّب بعد از هجرت ، يعنى بعد از اينكه شخص از بلاد كفر هجرت كرد به بلاد مسلمانان ، باز به بلاد كفر عود كند . پس مسلم نبايد از بلد اسلام به بلاد كفر هجرت نمايد مگر آنكه مضطر باشد و اگر تاجرى بقصد تجارت رود در بلاد كفر نتواند دين خود را نگاهدارد نيز همين قسم است ، و بر اوست ترك تجارت كرده به سوى دين خود آيد . اما هجرت واجب كه ممدوح است در نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله عبادتى است كه فضيلت و ثواب بسيار دارد و ترك آن موجب عقاب و گناه است ، و خداوند سبحان در چند جاى از كتاب مجيد مدح مهاجرين و ذمّ تاركين او را فرموده است ، از آن جمله فرمود : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ » ( نساء : 100 ) . از آن جمله : « يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى واسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ » ( عنكبوت : 56 ) . از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللّه َ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّه ُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّه َ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ »( حج : 58 ) . از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللّه َ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الاْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ * الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ » ( نحل : 41 - 42 ) . از آن جمله : « فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِى سَبِيلِى وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيِّآتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّه ِ وَاللّه ُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ » ( آل عمران : 195 ) . از آن جمله : « إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّه ِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً * إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً * فَأُولئِكَ عَسَى اللّه ُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّه ُ عَفُوَّاً غَفُوراً »( نساء : 97 - 99 ) . و اين آيه كريمه صريح است در مذمت كسانى كه قدرت بر هجرت دارند ، معهذا هجرت نمى نمايند به خلاف آنان كه متمكّن و قادر نيستند . اما حديث نبوى صلى الله عليه و آله بسيار است به يك حديث قناعت مى شود كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله فرمودند : « هجرت قطع نمى شود تا اينكه توبه قطع شود ، و توبه قطع نمى شود تا اينكه آفتاب از مغرب طلوع نمايد ، و آفتاب نزديك به ظهور قيامت از مغرب طلوع مى نمايد » ( بنگريد به : مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 192 و ج 4، ص99؛ سنن الدارمى، ج 2، ص 240 ؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 555 ح 2479 ؛ بحار الانوار، ج 69، ص 230 ) . و اگر طالب رجوع به بعضى از اخبار نمايد مى داند ائمه طاهرين عليهم السلام و فرزندان ايشان هر يك كه مهاجرت فرمودند آن را عبادتى دانستند و تكليف الهى را بر آن فهميدند مانند حضرت اميرمؤمنان و امامين همامين جناب امام حسن و جناب امام حسين و حضرت على بن موسى الرضا عليهم السلام وسائرين از ائمه كه مجبور در هجرت از وطن مألوف شدند با دوستى كه در مجاورت قبر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله داشتند ، و در عراق عرب متحصن گشتند تا شهيد شدند نيز براى ايشان عبادت بوده . و در اين مهاجرتها ثمرات و آثارى مترتب شد ، و تا قيامت يوماً فيوماً آن آثار زياد مى شود .

و در كتاب عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب، و در كتاب منهج المقال فى تحقيق احوال الرجال كه از مصنّفات عالم فاضل محقق متحبّر مولانا ميرزا محمد استرآبادى است ،

ص: 244

و در كتاب مستطاب نقد الرّجال كه از تأليفات سيّد جيّد فاضل مير مُصطفى قدس سرهاست ، و كتب معتبره ديگر از علم درايه و رجال و انساب(1) شرح وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام را به اين نهج ذكر فرموده اند كه :

احمد بن محمّد بن خالد برقى گفت : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرار كرد از سلطان جائر زمان و در شهر رى وارد شد و در سردابى كه زير زمين بوده است مخفى گرديد ، در خانه مردى از شيعيان در كوچه اى كه معروف به « سكّة الموالى » بوده منزل گرفت .

و گويا سكة الموالى ناميدند كوچه را براى آنكه حضرات شيعه كه دوست داران اهل بيت بودند در آن منزل و مأوى داشتند و در كوچه هاى ديگر حضرات حنفيّه و شافعيّه خانه هاى عاليه بنا نموده بودند ، و حضرت عبدالعظيم عليه السلام در همان سرداب روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت پروردگار مشغول بود ، وقتى كه از محلّ شريف خود حركت مى كرد و بيرون مى آمد از آن سرداب به طريق مخفى و پنهان به زيارت قبرى كه اكنون مقابل قبر اوست و قبله مرقد شريف آن بزرگوار است مى رفت و مى فرمود : اين قبر مردى از اولاد موسى بن جعفر عليه السلام است .

و ديگر در اين حديث مذكور نيست كه آن جناب فرموده باشد كه اين قبر حمزة بن موسى عليه السلام است ، پس به يك يك از شيعيان و دوستان كه در آن محل بودند خبر وجود فيض اثرش منتشر گرديد تا آنكه اكثرى آن بزرگوار را شناختند و خدمتش شرفياب مى شدند و اخذ دين و مسائل و احكام مى نمودند .

پس مردى از شيعه در خواب حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را زيارت كرد كه فرمود : يكى از اولاد من از سكة الموالى حمل و نقل مى شود و در نزديكى درخت سيبى كه در خانه عبدالجبّار بن عبدالوهّاب است دفن خواهد شد ، پس به دست شريف خويش اشاره به همان مكان نمود . آن گاه از خواب برخاسته و رفت به نزد صاحب باغ و درخت تا آنكه آن درخت و مكان را بخرد .

ص: 245


1- بنگريد به : رجال النجاشى ، ص 248 - 249 رقم 653؛ خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و ج 5، ص 230؛ بحار الانوار، ج 99، ص 268 ح 3؛ ثلاثيات الكلينى، ص 74؛ نقد الرجال، ج 3، ص 68 رقم 2944 .

سؤال نمود : از براى چه مى خرى اين باغ را ؟

پس خواب خود را نقل كرد .

صاحب باغ گفت كه : من هم به مانند تو همين خواب را ديده ام .

پس صاحب باغ آن راوقف برحضرت عبدالعظيم وتمام شيعه نمودكه درآن مدفون شوند.

پس حضرت عبدالعظيم مريض شد و از دنيا رحلت فرمود . چون آن بزرگوار را برهنه كردند كه غسل دهند در گريبان آن جناب رقعه اى يافتند كه ذكر نسب خود را فرموده بود به اين گونه : انا عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

و در كتاب فهرست(1) علاّمه اعلى اللّه مقامه است :

مات عبدالعظيم بالرّى وقبره هناك .

يعنى : حضرت عبدالعظيم مُرد در رى و قبر وى در رى است .

و در كتاب مستطاب منتخب كه مجموعه اى از مراثى و خطب است و مؤلّف آن مرحوم شيخ فخر الدين طريحى نجفى عليه الرّحمه است مذكور است :

قيل : ممّن دفن من الطالبيّين حيّاً عبدالعظيم الحسنى بالرّى ومحمّد بن عبداللّه بن الحسن ، ولم يبق فى بيضة الاسلام بمدّة الاّ قتل فيها طالبى او شيعى .. الى آخره .

يعنى: از اولاد ابى طالب كسى كه در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است و محمّد بن عبداللّه، ومراد از طالبيّين اولاد ابوطالبند كه پدر حضرت امير مؤمنان عليه السلام باشد ، والاّ طالبيّين را نسبت به طالب برادر آن بزرگوار دهند صحيح نيست چنانكه خواجه فرموده است در وصف حضرت امير عليه السلام : « ليث بنى طالب » همانا مراد ابوطالب است ، براى اختصار و اقتصار حضرات اهل فضل و لسان حذف نمودند كلمه « ابى » را .

و محمد بن عبداللّه بن حسن غير از صاحب نفس زكيّه است كه نزديك مدينه شهيد شد كه برادرش قتيل باخمرى است .

ص: 246


1- . الفهرست، ص 121 شماره 548؛ نقد الرجال، ج 3، ص 70 .

بنا بر اين چنين نتيجه گرفته مى شود كه : حضرت عبدالعظيم عليه السلام بنا بر معناى توسّعىِ شهيد ، بطور يقين از شهداء محسوب مى شوند .

اما در اين مقام ، بالاتر از مطلب مذكور ، مى خواهيم با بررسى اقوال قدماء ، بدين نتيجه برسيم كه حضرت عبدالعظيم به شهادت رسيده ، يعنى همان معناى اصلى كه « القتل فى سبيل اللّه » باشد علاوه بر معناى توسعى مذكور .

شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در منابع متأخرين، مهمترين منبعى كه به شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام اشاره كرده است منتخب طريحى مى باشد ، وپس از وى ديگران به گفتار وى استناد نموده اند :

علامه اديب شيخ فخرالدين طريحى در كتاب المنتخب فى جمع المراثى و الخطب(1)

مى گويد : قيل : وممن دفن حيّاً من الطالبيين عبدالعظيم الحسنى بالرى . ولى مستندى براى گفتار خود ذكر نفرموده است .

در منابع معاصر و قريب بدان ، غالباً اين مطلب از منتخب طريحى نقل شده است مانند كجورى در جنة النعيم(2) . وى زحمت زيادى براى يافتن خبر شهادت حضرت كرده ولى چيزى نيافته جز خبر فوق كه آن را نقل كرده و بعضى از ستمهاى حكّام جور را بر اهل بيت و علويان مذكور داشته و مى نويسد :

مخفى نماند آنچه در كتب رجال و انساب از احوال حضرت عبدالعظيم عليه السلام

تفحّص و تجسّس نمودم از شهادت آن جناب خبرى صحيح و موثق نيافتم جز اين قول كه قائل و ناقل آن مجهول است(3) .

ص: 247


1- . منتخب طريحى، ص 8 چاپ نجف ، سال 1369 ه ق ، همچنين براى اطمينان بيشتر از وجود واژه « قيل » در كلام طريحى ، به نسخه اى كه با خط زيبا توسط اسماعيل بن محمد على بروجردى بتاريخ 15 رجب 1276 نگاشته شده است و تحت تملك سيد مرتضوى در مشهد قرار دارد ، مراجعه شد . تصويرى از اين نسخه در مركز احياء ميراث اسلامى - قم به شماره 2606 نگهدارى مى شود .
2- جنة النعيم، ص 3، چاپ محقق .
3- . نگارنده در حال نگاشتن مقاله اى مستقل در تحقيق اين مطلب است كه خوانندگان عزيز را در صورت بقاى عمر بدان ارجاع مى دهم .

و آنچه از مرحوم شيخ فخرالدّين در اوّل همين كتاب اشاره به شهادت آن بزرگوار شد نيز منقول از آن كتاب بود .

و جمعى از اهل علم و فضل از داعى خواهش نمودند كه مراجعه در كتب بيشتر شود شايد خبرى جز آنكه در كتاب سابق الذكر مسطور است به دست بيايد و راوى آن هم معين باشد ، تاكنون به قدر وسع جد و جهد كرده خبرى نيافتم كه صريحاً دلالت بر شهادت آن بزرگوار نمايد و الاّ در اين اوراق مى نوشتم ، بلكه مى توان گفت : عبارت صحيح كه فرمودند : « مَرض ومات » معارض است با قول قيل ، چون آن قول معلوم است و راوى هم موثق و ضابط و عادل تعارض مى كند با اين قول مجهول .

بلى ، اگر مرحوم شيخ اين قول را مجهولاً نسبت نمى داد و خبرى محذوف الاسناد ذكر مى فرمود مى توان گفت : در اين گونه موارد تسامح جايز است اگر چه قول مجهول هم چنين است فرقى چندان نمى كند ، پس اعتناء مرحوم شيخ دلالت بر جواز ذكر اين گونه اخبار مى كند .

على اىّ حال، بنابر اين قول مى توان گفت: يك جهت درعلوّ رتبت عبدالعظيم شهادت

اوست و بر حسب اخبار وآثار وحكومت عقل ونقل هر يك از اخيار كه به درجه شهادت فايز گرديدند و درك ثواب شهادت نمودند مقام و مرتبه ايشان اعلى و اوفى شد .

و به اين بيان توان ثابت كرد علوّ مقامات و درجات ائمّه دين عليهم السلام را كه به روايت صحيحه مقتول يا مسموم شدند(1) چنانكه شيخ طريحى در اول كتاب مذكور بيانى ذكر فرموده است ، خوب است بعينها بنويسد :

عن الصدوق عليه الرّحمة : انّ جميع الائمّه خرجوا من الدنيا على الشهادة ، قتل علىّ فتكاً ، وسمّ الحسن سرّاً ، وقتل الحسين جهراً ، وسمّ الوليد عبدالملك زين العابدين ،

ص: 248


1- در بحار، ج 50، ص 238 ذيل حديث 8 نيز بدين مطلب اشاره شده است ، و در روايتى منقول از امام ثامن ضامن حضرت رضا عليه السلام آمده كه فرمودند : «واللّه! ما منا إلاّ مقتول شهيد » . بنگريد به : من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 585 ح 3192؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 287 ح 9 .

وسمّ ابراهيم بن الوليد الباقر ، وسمّ ابو جعفر الدوانيقى الصّادق عليه السلام ، وسمّ الرشيد الكاظم ، وسمّ المأمون الرضا ، وسمّ المعتصم محمداً الجواد ، وسمّ المعتز على بن محمد الهادى ، وسمّ المعتمد الحسن بن على العسكرى و هرب المتوكّل خوفاً من المتوكّل(1).. الى آخره .

و عجب است از شيخ طريحى كه متوكل را معاصر حضرت قائم عليه السلام دانسته است ، و عجب تر آن است كه نقل از مرحوم صدوق فرمود ، و آنچه معلوم است متوكل از بعد از واثق باللّه است و متوكّل در سال دويست وچهل بوده است و بسيار فاصله دارد تا زمان آن بزرگوار .

عجالةً به نحو اجمال ظلمى كه به خيار رجال و آل عصمت وارد آمد اشاره شود خوب است : اما اخيار از اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام در وقعه عاشورا با چهار نفر اولاد امام حسن عليه السلام و فرزندان سيّد الشهداء و نه تن از اولاد عقيل بواسطه و بلا واسطه و سه نفر از اولاد جعفر طيّار شهيد شدند .

و از فرزندان على بن الحسين عليه السلام زيد در كوفه به امر نضر بن خديمه(2) اسدى ، يوسف بن عمر [ را ] بر دار آويخت و چهار سال مصلوب بود ، و احدى از هاشميين قدرت نداشت بر وى ندبه كند ، عاقبت او را سوزانيدند .

و يحيى بن زيد را به سنّ شانزده سالگى به چه قسم شهيد نمودند ، و به امر منصور دوانيقى بنيان و اساس جامع بغداد را از بدنهاى سادات بنا كردند ، و هزار نفر از فاطميّين و علويّين را از عبداللّه بن حسن و فرزندانش مانند ابراهيم و محمد و ديگران

از اين خاندان را به قتل رسانيدند ، و زندان آن منبع خذلان مملوّ از سادات بود كه به درك رفت .

ص: 249


1- نگارنده اين مطلب را در كتابهاى چاپ شده صدوق نيافتم ولى عين اين عبارات را ابن شهرآشوب در مثالب النواصب نسخه خطى از شيخ صدوق نقل كرده است . احتمال مى رود اين عبارت نيز از جمله مطالب شيخ صدوق است كه در ضمن كتابهايى مانند «مدينة العلم» در سده هاى بعدى از بين رفته ، ولى ابن شهرآشوب از آنها بهره گرفته است .
2- كذا . ظاهراً «خزيمه» صحيح است .

و بعضى در زندان و زير زمين و چاههاى عميق از گرسنگى خاك خوردند و مردند .

و وقعه فخ نيز مشهور است كه جماعتى از بنى هاشم به اشدّ عقوبت شهادت يافتند .

و اولاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به دست خلفاء جور چگونه از اوطان خويش جلا و هجرت فرمودند و در كهوف و مغارات جبال و به وادى شهادت فايز گرديدند .

و مأمون ملعون چگونه محمّد بن اسماعيل بن حسن را شهيد كرد تا آنكه خلافت منتهى شد از اين خانواده به متوكّل ملعون ، پس آن ملعون امر نمود به معتز بن جهم وابن سكيت و آل ابى حفص اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را در مجالس عامه هجو نمايند و زبان يعقوب بن اسحاق بن سكيت كه اديب بى بدل بود براى آنكه حسنان عليهماالسلام را بر دو پسرش معين و مؤيد تفضيل داد از قفاء كشيدند و بريدند . پس آن خبيث از قتل و صلب و حرق و ضرب و حبس و سبى چيزى باقى نگذارد چنانكه گفته اند : ولم يزل السّيف يقطر من دمائهم والسّجون مشحونة باحرارهم وامائهم(1) .

عاقبت امر نمود مقابر قريش را بسوزانند و قبر مطهّر جناب سيّد الشهدا عليه السلام را خراب نمايند چنانكه هبة اللّه گفته است :

قام الخليفة من بنى العبّاس *** بخلاف امر الهه فى الناسِ

ضاهى بهتك آل محمّد *** سفها فعال امية الارجاسِ

واللّه ما فعلت اميّة فيهم *** معشار ما فعلت بنو العبّاسِ(2)

ما قتلهم عندى بأعظم مأتماً *** من حرقهم من بعد فى الارماسِ

اى واللّه ! آنچه بنى عبّاس كردند عشر آن را بنى اميّه ننمودند براى امتداد زمانشان با آنكه هر يك از ائمه طاهرين بر حسب حكمت ها و مصالحى كه مى دانستند مى كردند

ص: 250


1- بنگريد به : المسترشد، طبرى ، ص 674 - 675 ح 347؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 219 .
2- . بيت سوم در منابع زيادى نقل شده ، و در حياة الامام الرضا عليه السلام ، سيد جعفر مرتضى ، ص 96 از شرح ميمية ابى فراس ، ص 119 نقل شده ، نيز بنگريد به : الدرجات الرفيعة، ص 8 .

و هيچ يك از ايشان خروج به سيف ننمودند حتى مأمون حضرت رضا عليه السلام را سه ماه تكليف به قبول امامت كرد بر حسب مأموريتى كه از خداوند داشتند اباء فرمودند . مع هذا از ابناء و احفاد اين سلسله جليله به قدرى كه توانستند به قتل رسانيدند .

بناء على هذا ، استبعادى نمى رود حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه معاصر مقتول شده باشد ، و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبّين و نشر احوال و فضايل و مآثر شريفش بوده است با آنكه مخفى بوده و عزلت و استتار را خوش داشته و از محلّ و مكان خود به ملاحظه تقيّه بيرون نمى آمده ، به نهجى كه سابقين از ابناء دين را

شهيد كردند آن بزرگوار را هم شهيد كرده باشند تا درجه شهادت و درك اين فضيلت به تبعيّت به ائمه هدى و اولاد طاهرين ايشان كرده باشد ، و براى حفظ دين چون جناب خامس آل - عليه التحيه والثناء - در قبّه ساميه اش چه آثار و انوار مخصوصه خداوند سبحان هويدا و پيدا نمود .

و در ميان اعراب و بعضى اعاجم مرسوم و معمول شده است كه به قبر آن شهيد التجا مى آورند و حاجت مى خواهند چنانكه به روايت على بن اسباط كه از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است در سال اوّل شهادت جناب سيد الشهدا يك صد هزار نفر زن عقيم از احياء عرب و بلدان و نواحى قريبه و بعيده التجا آوردند و همگى حامله شدند . و اين خبر اگر

چه غرابتى داشت امّا تأسّى به مرحوم مجلسى نمودم و ذكر كردم(1) .

گر چه شأن مرحوم طريحى اجلّ از آن است كه مطلبى را بدون مصدر و منبع معينى نقل كند ولى به هر حال چون مستند آن معلوم نبود در هاله اى از ابهام قرار داشت ، و طبيعى است كه به صرف مصدرى مجهول نمى توان حكم به شهادت حضرت كرد ، لذا افرادى نيز كه اين قول را نقل كرده اند با بى اعتنايى از آن عبور كرده اند .

از تفضّل خداوندى و منن الهى ، روزى از مؤلف عاليقدر و پرتوان ، حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد رضا مامقانى دام عزه العالى در اين موضوع پرسش نمودم. فرمودند: بنظرم هست ابن شهر آشوب در مثالب النواصب اين مطالب را گفته اند .

ص: 251


1- . بنگريد به : جنة النعيم، ج 3، ص 363 - 364 .

مطلب بسيار مهم مى نمود ، چون ابن شهر آشوب متولد - متوفاى ( 588 ) - از اعاظم رجال و مفاخر شيعه است . علاوه بر قدمت وى ، شيخ الاجازه بودن و اساتيد فراوان و شاگردان او - از شيعه و سنى - بسيار در خور توجه است .

گر چه كتاب پر ارجش مثالب النواصب تاكنون به زيور طبع آراسته نشده ولى كتاب مناقب آل ابى طالب از مصادر مهم شيعه و داراى مطالب بكر فراوان و از منابع مهم مجلسى در بحار الأنوار و سايرين مى باشد .

از اين كتاب پر ارج دو نسخه خطى تا كنون يافت شده كه يكى در كتابخانه مدرسه سپهسالار تهران به شماره ( 1841 ) و ديگرى در كتابخانه ناصريه لكهنو در كشور هند موجود است ، و خوشبختانه نسخه عكسى آن دو در مركز احياء ميراث اسلامى قم نگهدارى مى شود .

با مراجعه به هر دو نسخه مطلب همانطور بود كه ايشان فرموده بود ، بلكه برايم يقينى شد كه عبارات طريحى كلاًّ مأخوذ از عبارات ابن شهر آشوب مازندرانى است ، به نحوى كه بدون واسطه مثالب در نزد وى بوده و يا از منبعى با واسطه نقل كرده است.

اينك به جهت روشن تر شدن موضوع گفتارى كوتاه درباره ابن شهر آشوب نموده و سپس عبارات او را بعينه نقل مى كنيم .

شرح حالى مختصر از ابن شهر آشوب

ابو جعفر رشيد الدين محمد بن على بن شهرآشوب بن أبى جيش سروى ( ساروى ) مازندرانى معروف به ابن شهرآشوب .

ازمهمترين علماى شيعه درسده ششم هجرى بوده است كه درسال 588 هجرى رحلت فرموده است(1). شيخ سروى ، ايام اقامت در عراق ونيز اواخر عمر خويش در حلب ، مجلس درسى داشته وشاگردان فراوانى داشتند كه عده اى از آنها از فحول علماء بوده اند . از جمله اين شاگردان مى توان به اين افراد اشاره كرد : منتجب الدين ، ابن أبى البركات ، ابن

ص: 252


1- الثقات العيون في سادس القرون، ص 273 .

أبى طى ، ابن إدريس ، محمد بن جعفر ابن المشهدى ، ابن بطريق ، ابن زهرة حلبى ، على بن جعفر جامعانى، حسن دربى، ومحمد بن محمد - فرزند ابن شهرآشوب - .

با مرورى كوتاه ولى دقيق در مناقب اين شخصيت بزرگ شيعه ، كثرت مشايخ ووسعت سلسله اجازات ابن شهرآشوب ، جلب نظر مى كند . همچنين تنوع شيوخ وى از عامه وخاصه بر اهميت آن مى افزايد .

افندى در رياض(1) بدين مطلب اشاره كرده مى گويد :

وهذا الشيخ كثير الرواية والإجازة عن جماعة كثيرة من الخاصة والعامة كما يظهر من المناقب .

خودش نيز در اوائل مناقب(2) بدين مطلب اشاره كرده ومى گويد :

وأما أسانيد التفاسير والمعانى فقد ذكرتها فى الأسباب والنزول وهى تفسير البصرى والطبرى والقشيرى والزمخشرى والجبائى والطائى والسدى والواقدى والواحدى والماوردى والكلبى والثعلبى والوالبى وقتادة والقرطى ومجاهد والخركوشى وعطاء بن رباح وعطاء الخراسانى ووكيع وابن جريح وعكرمة والنقاش وأبى العالية والضحاك وأبى عيينة وأبى صالح ومقاتل والقطان والسمان ويعقوب بن سفيان والأصم والزجاج والفراء وأبى عبيد وأبى العباس والنجاشى والدمياطى والعوفى والنهدى والثمالى وابن فورك وابن حبيب . .

تأليفات ابن شهرآشوب

ابن شهرآشوب ، تأليفات مهمى در علوم مختلف داشته است كه متأسفانه بعضى از آنها از بين رفته وتعدادى نيز هنوز چاپ نشده اند . كتابهاى وى مورد توجه واعتماد علماى شيعه بوده است . محدث نورى در خاتمه مستدرك(3) مى فرمايد :

ص: 253


1- . رياض العلماء، ج 5، ص 126 .
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 32 - 34 چاپ بيروت .
3- . خاتمة المستدرك چاپ سنگى ، ج 3، ص 485 .

ولابن شهرآشوب مؤلفات حسنة - غير المناقب - اعتمد عليها الأصحاب . .

مهمترين اثر ابن شهرآشوب مناقب آل أبى طالب است كه از مصادر مهم بحار الانوار مجلسى نيز بوده است . در شهرت اين اثر همان بس كه ابن شهرآشوب در بسيارى از نقلها با عنوان «صاحب مناقب» معروف گشته است .

از ديگر تأليفات وى إعلام الطرائق فى الحدود والحقائق مى باشد كه در علم لغت است(1) .

همچنين أسباب نزول القرآن ، المواليد ، الفصول في النحو ، متشابه القرآن ومختلفه ، معالم العلماء از ديگر تأليفات اوست .

ابن شهرآشوب در معالم العلماء كه از تأليفات رجالى وى مى باشد شرح حالى از خود را نيز درج كرده است(2) .

از ديگر كتابهاى وى ، مى توان به مثالب النواصب اشاره كرد كه از تحفه كتابهاى شيعى است كه متأسفانه هنوز به چاپ نرسيده است(3) .

نقل عبارات ابن شهرآشوب

ابن شهرآشوب در اوائل كتاب ارجمندش مثالب النواصب فصلى دارد با عنوان «فصل فى مصائب اهل البيت» . در آغاز اين فصل مى فرمايد(4) :

تبرّكت العامة بآثار النبي صلى اللّه عليه وآله تقليداً لا تحقيقاً وجعلت تقول : هذه شعرته وهذه قصعته وهذا نعله ، وافتخرت العباسية فقالت : عندنا قضيبه وبردته ونازعت عايشة عثمان وسألت قميصاً عليه فقالت : هذه لم تبل وقد أبلى عثمان سنّته وتطاولت عليه مرة أخرى وسألت نعلاً وقالت : تركت سنة صاحب النعل .

ولا أراهم يتقربون بأولاده فيقولوا : هؤلاء عترته وذريته بل لم يعرف فى نسل بنى آدم من نبى أو ذمي أو ملك أو سوقى أصاب واحداً منهم ما أصاب أولاد

ص: 254


1- رياض العلماء، ج 5، ص 124 .
2- معالم العلماء، ص 119 .
3- . درباره اين كتاب بنگريد به : أمل الآمل، ج 2، ص 285؛ إيضاح المكنون، ج 2، ص 427 .
4- . مثالب النواصب، ص 11 نسخه خطى هند ، ص 22 - 23 ( نسخه خطى سپهسالار ) .

المصطفى من القتل والصلب والنفى والضرب والفتك والحق والغيلة والرمي والحبس والجوع والمثلة والسبي وضروب النكال .

وبني على كثير منهم الأبنية وغرق بعضهم فى الاودية وبقية السيف ( الضيف أو الصنف ) صاروا مستترين؟ كانوا منفضّين أيادى سبا ، فتفرقوا فى البلاد وتركوا الأهلين والأولاد وارتحلوا عن ديارهم وكتموا أنسابهم من أحبائهم فضلاً عن أعدائهم وجزّوا ذوائبهم ولم تزل السيوف تقطر من دماء آل محمد وشيعتهم ولم تزل السجون مشحونة بدعاتهم ومظهري فضلهم وراوى الحديث عنهم .

وكانوا بين قتيل وأسير مستخفّ وطريد .

قال ابن بابويه القمي : إن جميع الائمة خرجوا من الدنيا على الشهادة قتل علىّ فتكاً ، وسمّ الحسن سرّاً ، وقتل الحسين جهراً ، وسمّ الوليد زين العابدين ، وسمّ ابراهيم بن

الوليد الباقر ، وسمّ المنصور الصّادق عليه السلام ، وسمّ الرشيد الكاظم ، وسمّ المأمون الرضا ، وسمّ المعتصم التقى ، وسمّ المعتز النقى ، وسمّ المعتمد الزكى صلوات اللّه عليهم .

سپس از ابتداى غصب خلافت حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله شروع كرده ومواردى از ستمهاى عاملان زور و قدرت را بيان داشته مى گويد :

وكان أول ما استفتح به من الظلم ما أخّر على عليه السلام عن الخلافة وغصبت فاطمة ميراث أبيها وقتل المحسن فى بطن أمه . .

وموارد فراوانى را برشمرده كه ذكر آنها در اين مقال نمى گنجد ، تا اينكه مى گويد :

وممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى بالرى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن(1) .

غرض ما از نقل عبارات قبل از عبارت مورد نظر آن بود كه دقيقاً سير گفتار ابن شهر آشوب مشخص گردد كه قطعاً مراد ايشان بيان شهادت حضرت است ، و از سياق عبارات بسيار واضح است كه در مقام بيان شهداى اهل بيت از صدر اسلام تا عصر بعدى به ترتيب سير تاريخى مى باشد .

ص: 255


1- . مثالب النواصب، ص 13 ( نسخه خطى هند ) ، ص 27 ( نسخه خطى سپهسالار ) .

بنابراين به گفتار برخى(1) كه گويند : ظاهراً مراد اين است كه به اجل خودش مرد و او را نكشته اند ، بى وجه بنظر مى رسد و نبايد اعتنايى كرد .

زنده بگور كردن !

بلكه از عبارت ابن شهر آشوب چنين بر مى آيد كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را زنده زنده درون قبر جا داده اند كه در تعبيرات عاميانه از آن « زنده به گور » تعبير مى شود .

نگارنده چون تا بحال ، جز اشارات مختصرى در اين باره(2) ، به تفصيلاتى

ص: 256


1- مانند صاحب منتخب التواريخ، ص 221 . البته بنا بر قول صاحب مقاله « آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او » ، ولى نگارنده نمى داند مراد از اين منتخب التواريخ كدام كتاب است ؟ ظاهراً مراد كتاب منتخب التواريخ ملا هاشم خراسانى است . نگارنده با مراجعه بدين كتاب مطلب مذكور را نيافت . در منتخب التواريخ خراسانى ص 688 چاپ انتشارات جاويدان تهران مطلب طريحى را نقل كرده و هيچ نظرى نداده است . نصّ گفتار وى چنين است : قيل ممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم . . الحسنى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن المجتبى ( ع ) . سپس بدون فاصله مى گويد : از روح و ريحان استفاده مى شود كه ايشان در حدود سنه 250 از دنيا رحلت فرموده اند .
2- . در مسند آقاى عطاردى ، ص 63 مى گويد : در روح و ريحان نوشته : حضرت عبدالعظيم را دشمنانش زنده در زير خاك دفن كردند و او به اجل طبيعى خود از دنيا نرفت . مؤلف اين كتاب مأخذ گفتار خود را ذكر نكرده است و ما در مصادرى كه در دست داشتيم به اين مطلب برنخورديم ، والعلم عند اللّه . نگارنده گويد : مراد از روح و ريحان همان جنة النعيم ملا محمد باقر كجورى معروف به واعظ تهرانى است . البته انصاف آن است كه وى مأخذ گفتار خويش را مشخص كرده وآن منتخب طريحى است ، لكن مأخذى كه طريحى بدان استناد نموده مشخص نكرده است . ضمناً عبارت جنة النعيم را همانگونه كه نقل كرديم چنين بود : وممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى . سپس عبارت را بدين گونه ترجمه كرده است : از اولاد ابى طالب كسى كه در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است . . بنابراين مطلبى كه جناب آقاى عطاردى ذكر فرموده اند گر چه معناى واضحى مى باشد ، ولى عبارت كجورى با آن متفاوت مى باشد ، وچه بسا چنين برداشتى كه آقاى عطاردى نموده ، نتيجه التفات خود وى باشد نه كجورى . در جاى ديگرى نيز وجوه شباهت زيارت سيد الشهداء عليه السلام را به عبدالعظيم نقل كرده جنة النعيم، ج 3، ص 390 ومى گويد : در صورتى كه تمسّك به قول مرحوم شيخ طريح عليه الرّحمه بجوئيم به آنچه در كتاب منتخب فرموده است : و دفن حيّاً ، كه ظاهر از اين عبارت آن است كه زنده آن جناب را در خاك دفن كردند مى توان گفت : جهت مشابهت همانا شهادت است . . .

برنخورده ، لذا در اين مقام توجهى بيشتر به عبارت منقول مى دهد .

عبارت ابن شهرآشوب چنين است : « وممن دُفِنَ حيّاً » .

« دُفِنَ » صيغه مجهول و « حيّاً » حال از آن مى باشد يعنى : « از جمله كسانى كه دفن شد در حالى كه زنده بود » .

و اين همان معناى « زنده بگور كردن » است .

وتعجّب است كه مرحوم كجورى در « جنة النعيم » با اينكه عبارت طريحى را در منتخب نقل كرده و ترجمه تحت اللفظى نيز نموده ولى بدين مطلب التفاتى نفرموده است .

زنده به گور كردن كه معادل انگليسى آن « defossion » است بيشتر براى محكومين به اعدام براى اجراى حكم عقوبتى بكار مى رود(1) .

فاروقى در «المعجم القانونى»(2) ذيل واژه فوق مى نويسد :

الوأد : دفن المحكوم حيّاً تنفيذاً لعقوبة الاعدام فيه .

و ماده « وأد » مشترك با « موؤود » يا « موؤودة » است كه خداوند در قرآن كريم ياد كرده و مى فرمايد : « وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ » . هنگامى كه از دختر زنده بگور شده پرسيده شود كه : به كدامين گناه كشته شد؟!

علامه مجلسى در «بحار الانوار»(3) مى فرمايد : والموؤد الذى دفن فى الأرض حيّاً كما كان المشركون يفعلون فى الجاهلية ببناتهم(4) .

موؤود كسى را گويند كه زنده در زمين دفن شود آن گونه كه مشركان در زمان جاهليت با دختران خود مرتكب مى شدند .

و البته اين حكم - يعنى زنده به گور كردن - موارد مشابه دارد خصوصاً در بين علويان .

ص: 257


1- . لغت عمومى آن در انگليسى « burying alive » مى باشد . بنگريد به : المورد، روحى بعلبكى ، ص 1217، واژه وَأْد .
2- . المعجم القانونى، ج 1، ص 205 .
3- . بحار الانوار، ج 3، ص 64 .
4- نيز بنگريد به : فيض القدير، ج 6، ص 480 .

ابوالفرج اصفهانى از جمله كسانى كه بدين طريق كشته شده اند ابراهيم بن حسن را ذكر كرده است . وى در « مقاتل الطالبيين »(1) مى گويد :

وذكر محمد بن على بن حمزة انه سمع من يذكر أن يعقوب واسحاق و محمداً و ابراهيم بنى الحسن قتلوا فى الحبس بضروب من القتل ، وإن ابراهيم بن الحسن دفن حيّاً و طرح على عبداللّه بن الحسن بيت .

يعنى : ابن حمزه گفته كه از كسى شنيد كه مى گفت : يعقوب و اسحاق و محمد و ابراهيم ، فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام ، به انواع قتلها در حبس كشته شدند : ابراهيم بن حسن زنده به گور شد و بر سر عبد اللّه بن حسن خانه خراب كردند !

در زمان منصور دوانيقى كه خلافتش بين سالهاى 136 - 158 هجرى بود و در زمان او شهر رى تجديد بنا شده و « محمديه » نام گرفت ، علويان زيادى در حبس وى بودند . عده اى از محبوسين در « هاشميه » كنار پل كوفه در زير زمين هولناك و تاريكى

بسر مى بردند كه شب را از روز تشخيص نمى داند . اين رجال كه هفت يا پانزده نفر بوده اند به طرق مختلف كشته شده اند كه يكى از آنها زنده به گور كردن بوده است ، بدين عبارت توجه كنيد :

كانوا خمسة عشر رجلاً ، وقيل سبعة ، حبسوا بالهاشمية . . ثم قتلوا : بعضهم دفن حياً وبعضهم بُنىِ عليه اسطوانة ، وبعضهم سُقى السم ، وبعضهم خنق ، وقبرهم فى موضع الحبس ، و تعرف قبورهم بالسبعة(2) .

ابن عنبه نيز درباره كيفيت قتل عبيداللّه نوه عمر اطرف مى گويد :

واما عبيداللّه بن محمد بن عمر الاطرف ، وهو صاحب مقابر النذور ببغداد ، وقبره مشهور بقبر عبيداللّه ، وكان قد دفن حيّاً .

در قضيه سليمان بن عبدالملك - خليفه اموى - نيز هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز ( حكومت 99 - 101 ) با سه تن از فرزندان سليمان بر سر قبرش آمدند و او را بلند كردند ، سليمان روى دست آنها حركتى كرد . فرزندان سليمان قسم ياد كردند كه پدر

ص: 258


1- . مقاتل الطالبيين، ص 153 .
2- . حاشيه عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 182 .

ما زنده است ، و عمر جواب داد : بل عوجِلَ أبوكم وربِّ الكعبة ، پس از آن بعضى بر عمر بن عبدالعزيز طعنه مى زدند كه : دفن سليمان حياً(1) .

اينك مائيم و دو قول مخالف : قول اول كه مى گويد : « مرض و مات » و قول دوم كه مى گويد : « دفن حيّاً » .

قول فخر رازى

علاوه بر قول ابن شهرآشوب ( در گذشته 588 ) كه قديمترين مصدر قابل استناد در مورد شهادت حضرت عبدالعظيم مى باشد به قول صاحب كتاب «الشجرة المباركة» نيز برخورد مى كنيم . عبارت وى چنين است :

عبدالعظيم . . . وقتل بالرى ، و مشهده بها معروف و مشهور . .

نويسنده مقاله « آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او » احتمال داده كه شايد بجاى « وقتل » ، عبارت « وقيل » بوده است كه در اين صورت ، صاحب كتاب «الشجرة المباركة» از قائلين به شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمى باشد .

نگارنده گويد : اى كاش ، نويسنده محترم عبارت قبل از « وقتل بالرى » را نيز نقل مى فرمودند تا مشخص شود كه واو بر چه چيزى عطف شده است . ظاهر عبارت با توجه به احتمال مذكور آن است كه در مدفن يا محل زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام دو قول است ، قول اول كه قويتر است ومحل آن در عبارت نيامده است ، وقول دوم كه ضعيفتر است آن است كه حضرت در رى زندگى مى كرده و يا دفن شده اند .

اما اگر مدفن مراد باشد : تا جايى كه نگارنده مى داند هيچ كس در مدفن آن حضرت تشكيك نكرده است ، وهمه بر يك قول متفّق جازمند كه مدفن وى در رى همان بارگاه فعلى مى باشد .

و اگر محل زندگى باشد : بنا به گفته مورخان ، آن حضرت در مدينه و عراق درك

ص: 259


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 299 - 300 .

حضور اهل بيت عليهم السلام را كرده و سپس در اواخر عمر به رى آمده است ، پس قول قيل چه معنايى مى تواند داشته باشد .

بنابراين گر چه مقدارى از عبارت در نقل مذكور نيامده ، ولى مقدار موجود نيز دلالت دارد كه «و قتل» صحيح باشد .

مؤيد واضح اين مطلب كلمه پس از آن است كه فرموده : « ومشهده بها معروف » وكلمه « مشهد » اسم مكان است ، يعنى محل شهادت . بنابراين مراد صاحب « شجره مباركه » آن است كه حضرت عبدالعظيم در رى به شهادت رسيده است ، و محل شهادت وى در رى معروف و مشهور است .

پس از اين گفتار ، با جست وجويى درباره كتاب «الشجرة المباركة» معلوم شد اين كتاب از فخر رازى درگذشته 606 هجرى است ، وآنرا در انساب طالبيان نگاشته است(1) . وى در صفحه 63 مى گويد :

اعقاب على بن الحسن بن زيد بن الحسن عليه السلام : اما على بن الحسن بن زيد بن الحسن عليه السلام فعقبه من رجل واحد : عبداللّه .

سپس در صفحه 64(2) مى گويد :

وأعقب - يعنى عبداللّه - من رجلين : عبدالعظيم بطبرستان ، وقتل بالرى ، ومشهده بها معروف ومشهور ؛ وأحمد ، له عقب كثير أجمع على صحتهم العلماء إلا البخارى . أما عبدالعظيم فلا أعرف من عقبه إلا ابنه محمد .

بنا برعبارت مذكور، گرچه محتمل است بجاى «وقتل» دراصل نسخه هاى مخطوط «وقيل» بوده تا «بالرى» عطف بر «بطبرستان» باشد ولى اين احتمال بعيداست به چند وجه:

الف - ظاهر عبارت اين است كه عبدالعظيم ساكن طبرستان بوده و در رى كشته شده است ، و مشهد وى در رى معروف و مشهور است .

ص: 260


1- . كتاب فخر رازى با عنوان «الشجرة المباركة فى انساب الطالبية» تحقيق سيد مهدى رجائى ، توسط كتابخانه حضرت آيه اللّه مرعشى در سال 1409 ه ق بچاپ رسيده است .
2- در مقاله مذكور صفحه 46 درج شده است .

ب - با توجه به اينكه فخر رازى خود اهل رى بوده و نيز قرب عهد وى به عبدالعظيم ، بسيار بعيد است كه در محل زندگانى حضرت عبدالعظيم تشكيك كرده و آن را مردّد بين طبرستان و رى بداند .

ج - عبارت «مشهده» چنانچه اشاره كرديم ظاهر بلكه نصّ صريح است در اينكه مراد محل كشته شدن و شهادت است ، و بنابراين عبارت «وقتل» صحيح بنظر مى رسد .

اينك مائيم و دو قول مخالف : قول اول كه مى گويد : « مرض و مات ، مريض شد و وفات يافت » ، و قول دوم كه مى گويد : « دفن حيّاً ، زنده به گور شد و به شهادت رسيد » .

امكان جمع بين دو قول

ممكن است كسى بگويد : منافاتى ندارد كه درباره شخص بيمارى هم موت صدق كند و هم شهادت ، چنانچه مشهور است درباره حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه توسط زنى يهوديه مسموم شد و به سبب آن مريض و سپس شهيد شد(1) ؛ يا حضرت صديقه كبرى و شفيعه محشر فاطمه زهرا عليهاالسلام كه از ضربه قنفذ ملعون در بستر بيمارى افتاده و پس از اندكى به شهادت رسيد و حضرت كاظم عليه السلام در باره او فرمود : « فاطمة صديقة شهيدة »(2) .

ولى در مقام ، اين گفتار صادق نيست چون ظاهر عبارت قول اول آن است كه حضرت در حال بيمارى وفات يافته است ، و عبارت قول دوم نيز فقط مقاله شهادت

ص: 261


1- قول ديگرى نيز درباره شهادت نبى مكرم اسلام صلى الله عليه و آله منقول است . به روايت ابن شهر آشوب در مثالب النواصب ص 517 از نسخه خطى كتابخانه سپهسالار : عن عبدالصمد بن بشير ، عن أبى عبداللّه عليه السلام : أتدرون مات رسول اللّه أو قتل ؟ فإن اللّه تعالى يقول فى كتابه «أفان مات أو قتل . .» فنسخ القتل الموت ، إنّما سمّتاه وقتلتاه ، وإنهما وأبوهما شرّ خلق اللّه .
2- . مسائل على بن جعفر، ص 325 ح 811؛ كافى، ج 1، ص 458 ح 2 .

را نمى گويد بلكه شهادتى است كه حضرت را در حال زنده بودن ، در تيره خاك سپرده اند .

مگر فقط به گفتار فخر رازى - منهاى قول ابن شهر آشوب - توجه شود كه فقط مسأله قتل آن حضرت را مطرح كرده وگفته است : « قُتِلَ بالرى » . در اين صورت مقوله بيمارى و شهادت قابل جمع و توجيه است .

بهر حال در ترجيح هر يك از دو قول سابق ، دو بررسى لازم است :

1. بررسى سندى

2. بررسى تاريخى و تكيه بر شواهد و قرائن

الف - بررسى سندى

مستند قول اول :

مستند قول اول كتابهاى رجالى بيان مى شود :

سند رجال نجاشى چنين بود(1) :

قال ابو عبداللّه الحسين بن عبيداللّه ، حدثنا جعفر بن محمد ابوالقاسم ، قال : حدثنا على بن الحسين السعد آبادى ، قال : حدثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى قال : كان عبدالعظيم .

در جامع الرواة(2) بجاى « جعفر بن محمد ابوالقاسم » « حفص بن احمد ابوالقاسم » ذكر شده و به نقل از نسخه بدلى حفص بن محمد را ثبت كرده است . در معجم رجال الحديث(3) مانند آنچه از رجال نجاشى ثبت كرديم مذكور است .

1. ابوعبداللّه حسين بن عبيداللّه :

وى همان ابن الغضائرى مشهور است كه علامه در خلاصه(4) از او تعبير به شيخ الطائفه

ص: 262


1- رجال النجاشى، ص 248 - 249 رقم 653 ، همچنين بنگريد به : خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و ج 5، ص 230؛ بحار الأنوار، ج 99، ص 268 ح 3 ؛ ثلاثيات الكلينى، ص 74 ؛ نقد الرجال، ج 3، ص 68 رقم 2944 .
2- جامع الرواة، ج 1، ص 460 .
3- . معجم رجال الحديث، ج 11، ص 50 .
4- . خلاصة الاقوال، ص 50 شماره 11 .

نموده است . ودر رجال نجاشى(1) او را شيخ الاجازة دانسته است . شيخ نيز به شيخ الاجازه بودن ابن غضائرى تصريح مى كند(2) .

بنا بر مبناى جمعى از رجاليين ، شيخ الاجازه بودن در وثاقت شخص كفايت مى كند . علاوه بر اينكه مجلسى و ابن طاووس وجماعتى ديگر وى را توثيق نموده اند . وهمين افتخار براى وى بس كه افرادى مانند ذهبى در ميزان الاعتدال(3) او را شيخ الرافضة خوانده است .

2. جعفر بن محمد ابوالقاسم :

وى همان ابن قولويه است كه از مشايخ روات و اجازات مى باشد . تمامى كسانى كه شرح حال وى را ذكر نموده اند او را توثيق كرده اند ، بلكه ابن قولويه از اجلاء ثقات اصحاب ما در فقه و حديث مى باشد چنانچه نجاشى از وى بدين گونه تعبير نموده سپس مى گويد : كل ما يوصف به الناس من جميل وفقه فهو فوقه(4) .

3. على بن حسين سعدآبادى :

وى مؤدّب ابن قولويه بوده و از وى روايت مى كند . شيخ طوسى حديثش را در نزد اكثر از نوع حسن مى داند . وحيد نيز در تعليقه اش بر منهج المقال(5) مى گويد : لا يبعد عدّ حديثه حسناً .

بلكه بعضى از متأخرين - مانند محدّث نورى - قائل به وثاقت او شده اند ، چرا كه از مشايخ اجازه مى باشد. به شيخ الاجازه بودن سعدآبادى در وجيزه مجلسى اشاره شده است(6)، وهمو درروضة المتقين(7) مى گويد: سعدآبادى به كثرت روايت شناخته شده است.

ناگفته نماند : كثرت نقل روايت نيز در نزد برخى از مرجّحات شمرده مى شود .

ص: 263


1- رجال النجاشى، ص 69 ش 166 .
2- . الخلاصة، ص 470 ش 52 .
3- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 541 ش 2023 .
4- . بنگريد به : رجال الشيخ، ص 458 ش 5؛ رجال العلامة، ص 31 ش 26؛ فهرست الشيخ، ص 42 ش 13 .
5- تعليقة الوحيد على منهج المقال، ص 229 .
6- الوجيزة، ص 259 .
7- . روضة المتقين، ج 14، ص 43 و 395 .

4. احمد بن محمد بن خالد برقى :

نجاشى در رجالش(1) درباره برقى مى گويد : وكان ثقة فى نفسه . . وطعن بروايته عن الضعفاء واعتماده المراسيل ، والطعن فى القميين . .(2) .

يعنى برقى فى حد نفسه شخص ثقه ومورد اعتمادى است ، الا اينكه بعضى در روايت او از ضعفاء و تكيه وى بر مرسلات خرده گيرى كرده اند و همچنين وى بر قمى ها طعنه مى زده است .

بايد گفت(3) : اگر ثقه بودن شخص را پذيرفتيم ، ديگر روايت شخص از ضعفاء موجب ضعف او نمى شود ؛ چون مبناى بعضى از روات اين بوده كه فقط آنچه را صحيح مى دانسته اند نقل كنند ، ومبناى عده اى ديگر - با اينكه خود افراد مطمئنى بوده اند - اين بوده كه هر چه حديث شنيدند نقل كنند ، و اين بدان معنا نيست كه هر آنچه را كه نقل كرده اند پذيرفته اند و يا بر نقل ضعفاء اعتماد كرده اند . بنابراين نهايت اشكالى كه مى توان بر برقى كرد اين است كه چرا از ضعفاء روايت مى كند ؟ نه اينكه حال كه از ضعفاء روايت كرد پس حديث او نيز ضعيف است !(4)

از آنچه گفتيم نتيجه گرفته مى شود : روايت مذكور بنا بر قول رجالى ها از روايات

حسنه به حساب مى آيد ، بلكه با توجه به اينكه تمامى راويان اين روايت از مشايخ اجازه

شيعه هستند و بعضى از آنها به كثرت روايت مشهورند ، بنا بر مبناى بعضى از متأخرين -

مثل مبناى ميرزاى نورى صاحب مستدرك الوسائل - از جمله روايات موثقه مى باشد .

مستند قول دوم :

بررسى كلام طريحى :

«منتخب» طريحى مطالب را ظاهراً از ابن شهر آشوب گرفته و مصدر مستقلى نيست ،

ص: 264


1- . رجال النجاشى، ص 76 ش 182 .
2- . نيز بنگريد به : خلاصة الاقوال، ص 14 ش 7 .
3- . چنانچه استاد محقق ، شيخ محمدرضا مامقانى حفظه اللّه تصريح فرموده اند .
4- نيز بنگريد به : منتهى المقال، ج 1، ص 321 .

علاوه بر اينكه خودش نيز اين مطلب را به قول قيل نسبت داده است كه مشعر به ضعف قول است .

به عبارت ديگر : با توجه به دو نسخه از «مثالب» كه عبارت مذكور در آن واقع است و نسبت به «قيل» داده نشده بلكه جزما نسبت شهادت به حضرت عبد العظيم عليه السلام داده شده ، ولى صاحب منتخب در نقل عبارات شهر آشوب به اين مطلب كه رسيده لفظ « قيل » را اضافه كرده است . بنابراين طريحى نظر به قول علماى رجال مانند نجاشى و شيخ داشته و مى توان گفت : خود طريحى قائل به موت طبيعى بوده و شهادت را به نحو قولى قيل كه خود بدان قائل نيست نقل كرده است .

بررسى كلام ابن شهر آشوب :

اما ابن شهر آشوب ، قدمت و قول او حجّيّت بلا كلام دارد ، منتها تنها مطلبى كه در بين هست اين است كه ابن شهر آشوب مطلب تاريخى مذكور را از كجا نقل كرده است و مستند وى چه كتاب يا كتابهايى بوده است ؟

بايد بدين نكته توجه داشت كه موارد زيادى در مثالب و مناقب وى ديده مى شود كه مطالب روايى يا تاريخى متضاد را به نقل از منابع گوناگون گرد آورده است البته به جهت حفظ تاريخى و استناد به برخى از مطالب آن . به عبارت ديگر همان گونه كه مرحوم مجلسى و ديگر محدثان ، روايات فراوانى نقل كرده اند كه تضاد ظاهرى يا واقعى با يكديگر دارند و مراد آنها حفظ احاديث بوده نه اقرار به تمامى آنها ، ابن شهر آشوب نيز همين حكم را دارد . بنا بر اين اگر شهادت حضرت عبدالعظيم معتَقَد ابن شهر آشوب باشد ما نيز مى توانيم آن را بپذيريم ولى اگر صرف نقل از ديگران باشد آنگاه بايد آن مصدر نيز مورد توجه قرار گيرد .

در مقام ، ابن شهر آشوب قبل و پس از اين عبارت نام « تاريخ » را آورده كه از آن متأسفانه اطلاعى در دست نداريم و احتمال مى رود مطلب مربوط به حضرت

ص: 265

عبدالعظيم نيز از آن كتاب مأخوذ باشد . البته با توجه به سياق عبارت نمى توان به اخذ از آن كتاب جزم كرد . عبارت قبل و پس از آن چنين است :

وقتل عدة من الشيعة ذكره القاضى ابوالحسن في صفوة التاريخ فجلس اهل العراق كلهم فى التعازى حتى اعادوا القبر وسموا ظهره .

وممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى بالرى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن .

قال الصفوانى : وجد فى برج انهدم رؤوس آل الرسول عليهم السلام(1) .

ابن شهرآشوب در عبارات قبل و پس از عبارت مورد نظر از دو نفر نام برده و به نام يك كتاب نيز تصريح كرده است :

1. قاضى ابوالحسن در صفوة التاريخ.

2. صفوانى .

سياق عبارت به گونه اى نيست كه بتوان تشخيص داد عبارت مورد نظر را از يكى از دو منبع مذكور نقل كرده باشد ، بلكه احتمال مى رود مصدر ديگرى غير از آنچه ذكر شد داشته است ، خصوصاً با توجه به سياق مثالب النواصب كه مطالب را در بسيارى از موارد سلسله وار نقل مى كند بدون اينكه مصادر آنها مربوط به يكديگر باشند .

در مورد «قاضى ابوالحسن» بايد گفت : بياضى در «الصراط المستقيم»(2) از او مطلبى نقل كرده و مى گويد : فى صفوة التاريخ لابى الحسن الجرجانى .

محمد طاهر قمى شيرازى نيز در اربعين(3) خود از صفوة التاريخ قاضى ابوالحسن جرجانى ياد كرده است .

سركيس در معجم المطبوعات(4) از او ياد كرده و مى گويد : قاضى ابوالحسن على بن عبدالعزيز بن حسين بن على جرجانى شافعى ( 366 - 390 ) قاضى جرجان بود و به قضاوت رى نيز دست يافت . سپس از شيخ ابواسحاق نقل مى كند كه او فقيهى شاعر

ص: 266


1- . مثالب النواصب، ص 13 نسخه لكهنو .
2- . الصراط المستقيم، ج 3، ص 47 .
3- . الاربعين، ص 94 .
4- . معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 682 .

بود واز خود كتاب الوكالة و تفسير كبيرى بجاى گذاشته است ، و از جمله كتابهاى او صفوة التاريخ است كه اختصارى از تاريخ ابوجعفر طبرى مى باشد . اين مطلب را به نقل از ثعالبى در يتيمة الدهر نگاشته است .

بنابراين بايد به دو نكته توجه كرد :

1. اين كتاب گزيده اى از تاريخ طبرى است. بنابراين بايد در تاريخ طبرى گشت وگذارى

نمود تا بتوان درباره نقل ابن شهرآشوب از اين مصدر يا عدم نقل او ، جزم حاصل نمود .

2. چنانچه مصدر ابن شهرآشوب در نقل شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام كتاب «صفوة التاريخ» باشد ، مى تواند منبع مورد اطمينانى باشد از اين جهت كه وى به تصريح سركيس ، مدتى در رى قاضى بوده است ، و اطلاعات محلّى افراد درباره تواريخ مربوط به آن محل بيشتر قابل اعتماد است .

اما شافعى بودن او ضررى بدين نقل نمى زند چرا كه شافعيان از ميان اهل سنت ، به شيعه نزديكترند خصوصاً كه براى سادات احترام قائل هستند .

بررسى كلام فخر رازى

اما فخر رازى ، بطور كلى گفتارش در مطالب اعتقادى يقيناً مورد استناد و احتجاج نيست ؛ چرا كه در تأليفاتش بسيار معاند ، متعصّب و مبغض شيعه و پيروان محمد وآل محمد صلوات اللّه عليهم مى باشد .

ولى در مانند مقام كه كتابش را در علم انساب نگاشته اقوالش اگر مخالفى نداشته باشد مى تواند مورد قبول قرار گيرد ، و يا لااقل ، قول وى مؤيِّد اقوال موافق باشد .

با توجه به مطالب گفته شده در بررسى سندى ، مى توان به قول مرحوم نجاشى با توجه به سند گفتارش كه حسنه يا موثقه است اعتماد بيشترى نمود ، و عبارات منقول از ابن شهرآشوب و فخر رازى - در مقابل آن نمى تواند اعتبار فوق العاده اى نشان دهد ؛

زيرا مأخذ ابن شهرآشوب دقيقاً معلوم نيست ، و كلام فخر رازى نيز احتمال خلاف دارد ( بنا بر قرائت « وقيل » بجاى « وقتل » ) .

ص: 267

تأييدى ديگر بر قول نجاشى

در تأييد قول نجاشى كه درباره حضرت عبد العظيم عليه السلام فرموده بود : « مرض و مات » ، قول شيخ طوسى نيز در فهرست بدان ضميمه مى شود . عبارت فهرست(1) چنين است : مات عبد العظيم بالرى ، و قبره هناك .

ظاهر اين عبارت مرگ طبيعى است و الاّ بجاى آن ، عبارت « استشهد » را بكار مى برد ، و همچنين در ادامه كلامش فرمود : « قبره هناك » و تعبير از « قبر » كرد نه « مشهد » چنانچه فخر رازى تعبير كرده بود .

و كلام شيخ طوسى با توجه به اينكه يكى از مشايخ رجال شعيه است حائز اهميت فراوان است و همچون نجاشى(2) ، قابل استناد مى باشد . شيخ طوسى نسبت به كلامى كه فرموده جزم داشته و هيچ گونه ترديدى در كلماتش ديده نمى شود .

ب - بررسى تاريخى و تكيه بر شواهد و قرائن

در اين بررسى قول دوم كه شهادت حضرت عبدالعظيم باشد بسيار قوت مى يابد و براى قول اول هنگامى كه تكيه بر شواهد و قرائى مى كنيم چيزى نمى توان گفت جز آنكه سن حضرت به قرائن روايات و مطالب منقوله كه پيش از اين بدانها اشاره شد بين هفتاد تا هفتاد و نه سال بوده ، و در اين سن مرگ طبيعى احتمالش قوى است .

اولين مؤيد شهادت

ولى اوضاع و جوّ حاكم بر آن زمان و علّت يابى مهاجرت حضرت از مدينه يا عراق به رى قضيه شهادت را قوّت مى بخشد .

ص: 268


1- . الفهرست، ص 121 ش 548 ، نيز بنگريد به : نقد الرجال، ج 3، ص 70 .
2- در مواردى كه تعارضى بين كلام نجاشى و شيخ وجود داشته باشد ، علماى رجال كلام نجاشى را مقدم مى كنند ؛ زيرا وى متمحض در علم رجال بوده و مطالبش اضْبَط واَدَقّ مى باشد ، بخلاف شيخ كه ذوفنون بوده و بجهت كثرت مشاغل و تأليفات و تصنيفات ، احتمال اشتباه در كلمات وى وجود داشته است . بهرحال در مقام بين كلام شيخ و نجاشى تعارضى نيست .

ستم و بيدادى كه از سوى بنى العباس بر علويان وارد مى شد طيف وسيعى از شورشها و نهضتهاى ضد حكومتى براه انداخت بطورى كه در طول نيم قرن يعنى از آغاز خلافت معتصم تا آخر خلافت معتمد عباسى حد اقل 18 قيام سراغ داريم كه فقط از سادات علوى سرزده و اين حاكى از فشار فوق العاده دستگاه حاكمه است كه به تناسب ، نهضتهاى زيادترى را همراه داشته ؛ لذا مى بينيم در زمان منتصر - فرزند متوكل - كه على رغم پدرش متوكل ، خصومتى به اهل بيت نشان نمى داد نهضت بوقوع نپيوست و هيچ علوى به شهادت نرسيد و در زندان قيد و بند نشد ولى خلافت اين خليفه شش ماه بيشتر بطول نيانجاميد .

در بين نهضتهاى علوى آن دوره كه زمان حيات حضرت عبدالعظيم بوده است سه تا از اين شورشها در رى بوده است و حدود رحلت حضرت عبدالعظيم ، لذا ارتباط داشتن اين قيامها و سركوبى دستگاه حاكمه و طبعاً شهادت حضرت عبدالعظيم خالى از وجه نيست .

اينك به اين قيامها اشاره مى كنيم(1) :

1. قيام ابوجعفر محمد بن قاسم بن على بن عمر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ملقب به صوفى كه زمان معتصم در طالقان قيام كرده ، سال 219 عبداللّه بن طاهر او را گرفت و پيش معتصم برد . دسته اى معتقد شدند كه نمرده و مهدى اين امت است .

2. نهضت ابوالحسين يحيى بن عمر بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب كه از ستم متوكل و اتراك سال 250 در كوفه قيام كرد .

3. نهضت حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب ، در سال 250 در طبرستان قيام كرد و سال 270 پس از وفات وى برادرش محمد بن زيد جانشين او گرديد .

4. نهضت حسن بن على حسنى معروف به اطروش در طبرستان .

ص: 269


1- . بنگريد به : امام هادى و نهضت علويان، ص 218 - 224 .

5 . نهضت محمد بن جعفر بن احمد بن عيسى بن حسين صغير بن على بن حسين بن على بن ابى طالب در سال 251 در خراسان .

6. نهضت ادريس بن موسى بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب كه در رى به اتفاق محمد بن جعفر در سال 251 قيام كرد . به اين تاريخ ( 251 ) و محل آن كه رى بوده توجه كنيد .

7. نهضت احمد بن عيسى بن على بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب كه پس از محمد بن جعفر بپا خاست و با محمد بن طاهر جنگيد و بر رى استيلا يافت . وى مردم را به رضاى آل محمد صلى الله عليه و آله فرا مى خواند . اين قيام هم مربوط به رى بوده است .

8 . نهضت حسن بن اسماعيل [ بن ] محمد بن عبداللّه بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ملقب به كركى . گويند : وى همان حسن بن احمد بن محمد بن اسماعيل است كه در قزوين قيام كرد و موسى بن بغا با او جنگ كرد و كركى به ديلم فرار كرد .

9. قيام حسين بن محمد بن حمزة بن عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب ( يا حسين بن احمد بن حمزة . . ) سال 251 در كوفه .

10. نهضتى به رهبرى محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب جانشين حسين بن محمد سابق الذكر كه پس از وى در كوفه قيام كرد .

11. نهضت اسماعيل بن يوسف بن ابراهيم بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب در سال 252 در مدينه .

12- نهضت على بن عبداللّه طالبى معروف به مرعشى در سال 251 در آمل .

13. نهضت انسان علوى سال 251 در نينوا .

14. نهضت حسين بن احمد بن اسماعيل بن محمد بن اسماعيل ارقط معروف به كوكب . وى سال 251 در ناحيه قزوين و زنجان قيام كرد و عمال حاكمه را از آنجا بيرون كرد و تا 252 آنجا حكومت كرد ، سپس به اتفاق « جستان » صاحب ديلم و عيسى بن احمد علوى به رى يورش بردند و كشتند و تبعيد و اسير كردند و بالاخره

ص: 270

بر آنجا تسلط يافتند . سپس مردم رى با آنها به دو ميليون درهم مصالحه كردند كه دست از آنجا برداشته و آنها هم قبول كردند و در سال 253 موسى بن بغا با وى جنگيد و با يك حيله جنگى آتش در لشكر او انداخت و بر وى پيروز شد و قزوين را به تصرف خود در آورد .

اين قيام نيز دقيقاً در سال 252 مربوط به رى مى شده و در آنجا قتل و غارت صورت گرفته است .

15. نهضت ابراهيم بن محمد بن يحيى بن عبداللّه بن محمد بن على بن ابى طالب معروف به ابوالصوفى سال 256 در مصر .

16. قيام على بن زيد علوى در سال 256 در كوفه .

17. شورش عيسى بن جعفر علوى كه با على بن زيد در كوفه قيام كرد و معتز لشكرى عظيم را به فرماندهى سعيد بن صالح معروف به حاجب به نبرد با آنها ارسال كرد و آن دو شكست خوردند . اين قيام در سال 255 بود .

18. نهضت پسر موسى بن عبداللّه بن موسى بن حسن بن على بن ابى طالب ، كه پس از اسماعيل بن يوسف در مدينه ظاهر گشت .

بنابراين شكى نيست سالهاى اخير عمر حضرت عبدالعظيم و حضور مهر قرين ايشان ، رى صحنه تحولات فراوان و درگيريهاى متعدد بوده است ، لذا احتمال مى رود در يكى از اين درگيريها حضرت به شهادت رسيده باشد و به آن وضع اسف بار حضرت را زنده به گور كرده باشند .

استبعاد تأييد مذكور

مى توان گفت : اولاً : چنين مسأله اى - يعنى شهادت - اگر بوده حتماً تاريخ در اين باره مسكوت نمى ماند چون با جلالت شأنى كه حضرت داشته و بزرگ علويان بوده اين مطلب مخفى نمى ماند ، و ظاهر حال اين است كه حضرت به حال انزوا در آنجا زندگى مى كرده است .

ص: 271

ثانياً : در تمامى رخدادهاى آن هنگام نامى از حضرت و شركت او در قيام علويان نمى بينيم . گويا از طرف امام زمان خويش مأمور به سكوت بوده و طبعاً تسليم محض او در برابر اوامر و نواهى حضرات معصومين عليهم السلام او را به درجه اى رسانده كه اكنون حاجتمندان بى شمار از پناه بردن به آستانش رفع مشكلات و دفع غموم و رفع هموم مى نمايند . اينك براى روشن تر شدن موضوع گوشه هايى از تاريخ آن زمان رى را كه مربوط به اواخر زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام است به نقل از ترجمه تاريخ طبرى با مطالبى كه خانم نيك طبع افزوده نقل مى كنيم(1) .

در 195ه با آنكه مأمون را پدرش به حكمرانى رى نشانده بود و از امين خواسته بود كه تا زنده است فرمانرواى آنجا باشد امين نام مأمون را از خطبه انداخت و به او نامه نوشت ، كه از رى برود . مأمون از اين امر سرپيچى كرد . امين ، على بن عيسى بن ماهان را با سپاهى به فرماندهى هرثمة بن اعين به قصد جنگ با مأمون روانه رى كرد ، مأمون نيز طاهر بن الحسين بن مصعب بن زريق بن حمزه رستمى را برگزيد و با لشكر عظيمى پيش فرستاد . اين دو لشكر در پنج فرسنگى رى به هم رسيدند و جنگ عظيمى درگرفت و على بن عيسى كشته شد . پس از اين جنگ امين ، عبدالرحمن بن جبله انبارى را به جنگ طاهر بن حسين فرستاد و ما بين رى و همدان جنگ كردند و عبدالرحمن شكست يافت و طاهر در رى باقى ماند ( 195ه ) .

از حوادث پر اهميت رى در دوران طبرى ، مبارزه علويان طبرستان با طاهريان و سپس با سرداران ترك و تصرّف اين شهر به دست اسماعيل سامانى را مى توان ذكر كرد .

ص: 272


1- بنگريد به : يادنامه طبرى ، مقاله اى با عنوان « رى در زمان طبرى » پروانه نيك طبع ، ص 515 - 527 . محمد بن جرير طبرى متولد 224 يا 225 در شهر آمل طبرستان مازندران بود . نخستين سفر وى به رى و نواحى آن بود و محضر صدها راوى و دانشور را درك كرد . فنون زيادى را از محمد بن حميد رازى آموخت و به مجلس درس احمد بن حماد دولابى كه ساكن دولاب از قراء نزديك رى بود حاضر مى شد . وى در سال 310 درگذشت . با توجه به سوابق وى ، مطالب تاريخى او درباره رى حائز اهميت مى باشد .

اهالى طبرستان كه از مظالم عمال زمان خويش مخصوصاً تعديات محمد بن اوس به جان آمده بودند چاره اى جز اين نديدند كه دست توسل به دامن دعاة علوى دراز كنند . ايشان را كه به دشمنى بنى عباس و عمّال آنها برخاسته بودند به يارى خود بخوانند ، به همين جهت يكى از سادات مقيم رويان را كه از اولاد زيد بن حسن مجتبى بود به قبول بيعت خواندند . امّا علوى مزبور چون خود را براى اين امر خطير شايسته نمى دانست تكليف ايشان را نپذيرفت و خواهرزاده خويش حسن بن زيد را كه در رى اقامت داشت لايق معرفى كرد و اهل رويان را به دعوت او هدايت كرد . شورشيان به رياست عبداللّه بن وندا اميد نامه اى به حسن بن زيد معروف به حالب الحجاره(1) به رى فرستادند و او را به رويان دعوت كردند . در تاريخ طبرى آمده است :

« با رفتن سليمان به گرگان كار همه طبرستان بر حسن بن زيد فراهم آمد و چون كار طبرستان بر او فراهم آمد و سليمان بن عبداللّه و ياران وى را از آنجا برون راند ، سپاهى سوى رى فرستاد به همراه يكى از مردم خاندان خويش به نام حسن پسر زيد كه سوى آن رفت و عامل رى را كه از جانب طاهريان بود بيرون راند . همينكه فرستاده طالبيان به رى درآمد عامل آن گريخت و او يكى از طالبيان را به نام محمد پسر جعفر بر رى گماشت و از آنجا برفت و با طبرستان ، رى نيز تا حد همدان بر حسن بن زيد فراهم آمد . وقتى محمد بن جعفر طالبى در رى استقرار يافت چنانكه گويند ، كارهايى از او سرزد كه مردم رى آنرا خوش نداشتند . محمد بن طاهر يكى از سرداران خويش را به نام ميكال كه برادر شاه پسر ميكال بود با جمعى سوار و پياده سوى رى فرستاد كه با محمد بن جعفر طالبى بيرون شهر تلاقى كرد .

گويند : محمد بن ميكال ، محمد بن جعفر طالبى را اسير گرفت و سپاه وى را بشكست و وارد رى شد و در آنجا بماند و دعاى سلطان گفت . اما ماندن وى در آنجا دير نپائيد كه حسن بن زيد سپاهى فرستاد با يكى از سرداران خويش به نام واجن از مردم لارز . وقتى واجن به رى رسيد محمد بن ميكال به مقابله وى بيرون شد و پيكار

ص: 273


1- . در بعضى از نقلها : جالب الحجاره ، به جيم .

كردند كه واجن و يارانش محمد بن ميكال و سپاه را هزيمت كردند . محمد بن ميكال به رى رفت و آنجا را پناهگاه كرد ، واجن و يارانش از دنبال وى برفتند و او را بكشتند و رى را از آن ياران حسن بن زيد كردند . پس از كشته شدن محمد بن ميكال وقتى روز عرفه آن سال رسيد ، احمد بن عيسى و ادريس بن موسى ، هردوان علوى ، در رى قيام كردند و احمد بن عيسى با مردم رى نماز عيد كرد و سوى شخص مورد رضايت از خاندان محمد دعوت كرد و او سوى قزوين رفت »(1) .

حسن بن زيد در سال 250 به قصبه كلار از آباديهاى سرحدى بين گيلان و طبرستان ( كلاردشت ) آمد و مردم با وى بيعت كردند ، ولقب داعى كبير را به او دادند و به عنوان مؤسس سلسله علويان طبرستان شناخته شد . در تاريخ طبرى آمده است :

« وهم در اين سال نامه محمد بن طاهر آمد با خبر مرد طالبى كه به رى و اطراف آن قيام كرده بود و سپاهيانى كه براى نبرد وى فراهم كرده بود و جنگاورانى كه به مقابله وى فرستاده بود و همينكه او به محمديه رسيده بود ، حسن بن زيد فرار كرده بود و او به هنگامى كه وارد محمديه شده بود ، كسان بر راهها گماشته بود و ياران خويش را فرستاده بود و خدا وى را بر محمد بن جعفر ظفر داده بود كه اسير شده بود بى پيمان و قرار .

كسانى كه از علويان بار دوم پس از اسارت محمد بن جعفر به رى رفته بودند ، احمد بن عيسى بن على بن حسين صغير بن على بن حسين بن ابى طالب بود با ادريس بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و همين ادريس بود كه به وقت رفتن حج گزاران قيام كرده بود »(2) .

حسن بن زيد پس از استيلا بر رويان و چالوس و رى جمعى از دعاة علوى را به عنوان دعوت به اطراف طبرستان و ديلم فرستاد و مردم گروه گروه به او پيوستند . حسن بن زيد در مدت سه سال تمام طبرستان و قسمت مهم ديلم و رى را به تصرف خويش درآورد . در تاريخ طبرى آمده است :

ص: 274


1- ترجمه تاريخ طبرى، ج 14، ص 6139 - 6140 .
2- ترجمه تاريخ طبرى، ج 14، ص 6180 .

« در اين سه سال پسر جستان فرمانرواى ديلم با احمد بن عيسى علوى و حسن بن احمد كوكبى به رى هجوم بردند و كشتار كردند و اسير گرفتند . وقتى آهنگ رى كردند عبداللّه بن عزيز عامل آنجا بود كه بگريخت . مردم رى بر دو هزار هزار درم با آنها صلح كردند كه بدادند و پسر جستان از رى برفت . ابن عزيز سوى آنجا بازگشت و احمد بن عيسى را اسير گرفت و وى را به نيشابور فرستاد »(1) .

در اين حال قارن عاصى شد و حسن بن زيد به دفع او قيام كرد و در 254 تصميم گرفت گرگان و خراسان را نيز مسخر سازد ، ولى معتزّ خليفه عباسى دو تن از سرداران ترك خود را با سپاهى فراوان به طبرستان فرستاد . آنها رى و قزوين و سارى و آمل را گرفتند . تا سال 271 رافع بن هرثمه در خراسان مدعى عمرو ليث بود و در اين سال مغلوب عمرو شد و متوارى مى زيست ، تا سال 272 كه شنيد محمد بن زيد از حاكم رى كه تركى بود از دست نشاندگان بنى عباس شكست يافته ، موقع را مغتنم شمرد و به تحريك اسپهبد رستم بن قارن به گرگان حمله برد . در اين تاريخ از مردم ديلم كمك گرفت و رافع بن هرثمه را از طبرستان بيرون كرد ، ولى به علت تعداد زياد دشمنان كه به رافع ملحق شده بودند حريف او نشد ، تا وقتى كه رافع چند بار از لشكريان خليفه در رى و از سپاهيان عمرو ليث شكست خورد .

چنانچه ملاحظه كرديد در اين تواريخ نامى از جناب عبدالعظيم حسنى به ميان نيامده است و با توجه به موقعيت عظيم آن حضرت ، سكوت تاريخ و كتب رجال درباره شهادت قابل توجيه نيست .

دومين مؤيد شهادت

ممكن است در باره شهادت حضرت عبدالعظيم به كلام امام هادى عليه السلام نيز درباره وى استناد شود كه حضرت ترغيب فرموده كه به زيارت او برويد ، و اين به جهت مظلوميت و شهادت حضرت در رى بوده است .

ص: 275


1- . ترجمه تاريخ طبرى، ج 14، ص 6262 .

ولى اين استدلال ضعيف است چون :

اوّلاً : درباره حضرت معصومه عليهاالسلام نيز شبيه اين نص وارد شده با اينكه حضرت به شهادت نرسيده است .

ثانياً : حضرت عبدالعظيم عليه السلام علاوه بر اينكه بزرگ طالبيان عصر خويش بوده از جلالت و قدر بالايى برخوردار بوده به نحوى كه روايت عرضه دين او نمايانگر است ، و امر به زيارت وى مى تواند بدين لحاظ يعنى موقعيت بالاى علمى و تقواى او بوده باشد . علاوه بر اينكه عبدالعظيم عليه السلام به مقام بلند «تسليم در برابر اهل بيت عليهم السلام » رسيده بود ، به نحوى كه با موقعيت وافرى كه داشت زمانى كه بسيارى از علويان قيام كرده و ادعاهايى نمودند او همچنان در ربقه اطاعت از امام معصوم خويش گردن نهاد و بدين مقامات بلند نائل گشت .

سومين مؤيد شهادت

از مؤيدات ديگر بر شهادت آن حضرت به رازى بودن فخر رازى نيز بايد اشاره كرد . با توجه به اينكه فخر رازى از قائلين به شهادت ( قتل ) حضرت عبدالعظيم مى باشد وخود اهل رى بوده و نيز قرب زمانى كه به حضرت عبدالعظيم داشته است ( حدود 300 سال ) ، لذا بعيد نيست با منابعى كه در دست وى بوده است براى وى قتل حضرت عبدالعظيم مسلّم بوده است .

چهارمين مؤيد شهادت

همچنين مرحوم واعظ تهرانى در «جنة النعيم» براى تأييد شهادت آن حضرت ، مسأله آثار و بركات و معجزات آن مزار كثير الانوار را مطرح كرده مى نويسد :

اكنون اين آثارى كه از مزار كثير الانوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ظاهر است - قطع نظر از جهت سيادت و علم و عمل و ديانت و تقوا - همانا از اثر شهادت اوست اگر چه هر كس در غربت بميرد شهيد است ، و هر كس به محبّت اهل بيت بميرد شهيد است ،

ص: 276

و هر كس به طريق هدايت نفوس و تعليم احكام سيّد انام بميرد شهيد است ، و هر مؤمنى كه به بعضى از امراض خاصّه بميرد شهيد است .

علاوه از اين مثوبات متداوله كه ازهاق روح است از بدن ظلماً و قهراً وجبراً ثواب معيّن و اجر معلومى دارد كه خداوند سبحان مى داند و اوليائش كه جملتى از آن در عالم برزخ از مزار قتيل شهيد بر زائر و مجاور وى ترشّح مى شود .

و از اين جهت است بعضى از دعاها در مزار حضرت عبدالعظيم و امامزاده هاى ديگر به هدف اجابت مقرون مى گردد كه در اماكن و موارد ديگر به اجابت نمى رسد .

و دليل بر مراد نذورات كثيره اى است كه لائذين و زائرين قبور ايشان در سنين متواتره و اعوام متواليه مى آورند ؛ تا حاجات محتاجين بر حسب نذرهائى كه مى نمايند برآورده نشود وفا به آن نمى كنند ، و نفوس كافّه خواص و عوام به مقتضاى نذرى كه بر مقبره كردند و حاجات ايشان روا شد براى جلب نفع خودشان باز در حوائج و امور ديگر تكرار وتجديد مى نمايند .

و اين بقعه ساميه عظمى و عتبه عاليه كبراى حضرت عبدالعظيم عليه السلام همين طور است . اگر بخواهيد طبقات ابناء هر زمانى را تا زمان شهادت حضرت عبدالعظيم از خواستن حاجات و اجابت دعوات و اهداء تحف و نذورات و بذل موقوفات ذكر نمائيم البته از مراد خارج مى شويم(1) .

در عين حال ، كجورى خود در جاى ديگرى از كتابش ، احتمال شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام را از متفرّدات شيخ طريحى دانسته و با توجه به اينكه صاحب مقاتل

الطالبيّين كه شهادت اولاد ابوطالب را نقل كرده و اسمى از شهادت عبدالعظيم نبرده ، مسأله شهادت را غريب مى شمارد . وى در جنة النعيم مى گويد :

شيخ مرحوم در ذكر شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام بدين گونه منفرد است اخبار بر خلاف عقيده ايشان مرويست . و صاحب كتاب مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى در ذكر و شهادت اولاد ابى طالب عجب اشعار و اشاره نكرده است ، بلى هر كس در راه

ص: 277


1- جنة النعيم، ص 4 چاپ محقق .

دين بميرد براى او ثواب شهيد است ، و هر كس در غربت بميرد براى وى ثواب شهيد است ، و هر كس بر دوستى آل محمّد صلى الله عليه و آله بميرد نيز ثواب شهيد را دارد ، ليكن معنى شهيد مصطلح كه قتل و زهاق روح است از روى ظلم به طريق تحقيق در كتب معتمده اهل علم و حق ديده نشده است(1) .

پنجمين مؤيِّد شهادت

در رساله اى كه صاحب مستدرك به نقل از صاحب بن عباد در خاتمة المستدرك(2) ذكر كرده و تاريخ آن مربوط به سال 516 هجرى مى شود چنين مندرج است :

سألتَ عن نسب عبد العظيم الحسنى - المدفون بالشجرة ، صاحب المشهد قدّس اللّه روحه - وحاله واعتقاده و قدر علمه و زهده ، وأنا ذاكر ذلك على اختصار .

صاحب بن عبّاد ، وزير معتقد شيعى ، به سائل مى گويد : درباره عبدالعظيم كه در شجره مدفون است وصاحب مشهد مى باشد و شرح حال و اعتقادات ومقدار دانش و زهد وى سؤال كردى ، من نيز براى تو بگونه اى گزيده بيان مى كنم .

در اين نقل واژه « صاحب المشهد » آمده كه ظاهر از مشهد آن است كه اسم مكان باشد به معناى محل شهادت . بنابراين عبارت صاحب بن عباد ظهور دارد در شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .

اشكال بر تأييد مذكور

با دقت در مطالبى كه ذيلاً مى گوييم احتمال فوق ضعيف بنظر مى رسد ، لذا ما هنگام نقل اقوال در شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، نامى از صاحب بن عباد به ميان نياورديم ، ولى چون به هر حال ظاهر عبارت وى دلالت بر شهادت مى كند بايد گفت :

واژه « مشهد » همانطور كه بر « مكان شهادت » اطلاق شود ، بر « محل حضور و گرد هم آمدن مردمان » نيز اطلاق شده است .

بستانى در البستان مى گويد :

ص: 278


1- . جنة النعيم، ج 3، ص 390 .
2- خاتمة المستدرك، ج 4، ص 404 .

المشهد بالفتح مكان استشهاد الشهيد ، والمشهد : مجتمع الناس ، والمشهد : محضرهم ، جمعه : مشاهد .

تا اينكه مى گويد :

مشاهد مكة : المواطن التى يجتمعون فيها .

حتى در منابع قديمتر به معناى « محل شهادت » اشاره نشده ومعناى دوم بيشتر ذكر كرده ، و اين بدان علت است كه در آن معنا استعمال بيشترى دارد . فيروزآبادى در القاموس المحيط(1) مى گويد :

والمَشَْهد والمَشْهَدَة والمَشْهُدَة : محضر الناس .

طريحى نيز در مجمع البحرين(2) مى گويد :

المَشْهَد : محضر الناس ، ومنه المشهدان .

بنابراين شايد بتوان گفت : استعمال مشهد براى محل شهادت بيشتر در سده هاى اخير رايج شده است و در متون متأخر اين معنا ذكر شده است .

واگر ذهنيت ايرانى و فارسى خود را از اين كلمه كه دلالت بر محل شهادت مى كند كنار بگذاريم ، در متون و لغت عربى بيشتر براى محل گردهمايى مردم و انجمن بكار رفته است . حال اگر با اين ذهنيّت به عبارت مذكور بنگريم خواهيم ديد كه صاحب بن عباد ، مدفن حضرت عبدالعظيم را محل گردهمايى مردمان و رجوع زوّار ومحبّان دانسته و از وى به كسى كه « صاحب المشهد » است تعبير كرده ، يعنى صاحب مدفنى كه مردم را به دور خود جمع كرده و زيارتگاه وى محل اجتماع مردم مشتاق مى باشد .

على الخصوص در ادامه عبارات صاحب بن عباد باز واژه « مشهد » را مى بينيم ، ولى اين بار پس از عبارت « مرض و مات » . وى چنين مى گويد :

« فمرض عبدالعظيم رحمة اللّه عليه و مات ، فحمل فى ذلك اليوم الى حيث المشهد »(3) .

ص: 279


1- . القاموس المحيط، ص 373 مادة شهد ، چاپ مؤسسة الرسالة ، تك جلدى .
2- مجمع البحرين، ج 3، ص 82 .
3- خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 .

وقبلاً توضيح داديم كه عبارت « مرض و مات » با شهادت قابل جمع نيست . بنابراين مى توان از مجموع عبارات صاحب بن عباد قطع حاصل كرد كه وى قائل به شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام نبوده است .

علاوه بر اينكه مناسب بود در صورت قائل بودن به شهادت حضرت ، نحوه آن را نيز توضيح مى داد .

احتمال سوم: موت در اثر وقوع زلزله

تا كنون دو احتمال درباره كيفيت رحلت سيد عبدالعظيم حسنى عليه السلام والتكريم ذكر كرديم :

1. مرگ طبيعى، پس از بيمارى .

2. شهادت .

احتمال سومى كه در مقام هست آن است كه : شهر رى از دير باز به علت آنكه بر روى گسلى زلزله خيز واقع شده ، زلزله هاى مهيبى در آن روى داده است . از جمله آن زلزله ها يكى در سال 241 هجرى بوده است كه ابن اثير در الكامل مى گويد : يك زلزله سخت در شهر رى واقع شد كه خانه ها را ويران كرد و بسيارى از مردم كه عده آنها بى شمار بود زير

آوار كشته شدند ، مدت چهل روز آن زلزله تكرار شد و زيان بسيارى رسانيد(1) .

چند سال بعد ، زلزله مهيب ديگرى در سال 249 هجرى روى داد . ابن اثير در حوادث اين سال مى نويسد : يك زلزله بسيار سخت در شهر رى واقع شد . بسيارى از خانه ها با زمين لرزه ويران و بسيارى از مردم آن سامان كشته شدند . كسانى كه زنده ماندند از درون شهر خراب شده گريختند ، به خارج شهر رفته و زير آسمان زيست كردند(2) .

ص: 280


1- كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران ، على بن اثير ، ابوالقاسم حالت، ج 11، ص 246 ( نقل از : رى عروس البلاد ، تدوين فرماندارى شهر رى ، سال 1373 ص 5 . همچنين الكامل ( عربى )، ج 7، ص 53 چاپ ليدن به نقل از تعليقات ديوان قوامى رازى ص 174 - 175 .
2- . كامل ابن اثير، ج 11، ص 291 ، نقل از : رى عروس البلاد، ص 5 .

مى توان گفت : به احتمال قوى در سال 249 حضرت عبدالعظيم در رى تشريف داشته اند و ممكن است يكى از كسانى باشند كه زير آوار زلزله رحلت كرده باشند .

البته در سالهاى 241 و 242 نيز در رى زلزله هاى مهيبى رخ داده چنانچه قبلاً به چند سند تاريخى اشاره كرديم ولى قطعاً اين زلزله ها ربطى به تاريخ رحلت آن بزرگوار ندارد چرا كه :

اولاً : در آن تاريخ معلوم نيست حضرت عبدالعظيم در رى تشريف داشته اند بلكه شايد بتوان گفت : قطعاً در آن زمان در رى شرف حضور نداشته اند .

ثانياً : قطعاً تا پس از آن تاريخها حضرت زنده بوده و از محضر امامان بزرگوار بهره برده و سپس به رى منتقل شده است .

ثالثاً : با توجه به اقوالى كه در تاريخ رحلت آن حضرت بين سالهاى 250 تا 254 نقل كرديم ، احتمال سالهاى 241 - 242 بسيار بعيد بلكه ناصحيح مى نمايد .

بهرحال احتمال وفات حضرت عبدالعظيم بر اثر وقوع زلزله در مقام هست ، لكن اين احتمال بسيار بعيد مى باشد به چند وجه :

اولاً : نصى بر آن وارد نشده است و صرف احتمال اگر مقرون با قرائن نباشد قابل قبول نيست .

ثانياً : اين احتمال با دو وجه اول كه نص بر آنها داريم منافات كلى دارد . در وجه اول خواب آن شيعه را نقل كرديم كه در رؤيا ديد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند : مردى از اولاد من از « سكة الموالى » جنازه اش حمل مى شود و كنار شجره سيب در باغ عبدالجبار دفن مى شود . عبدالجبار نيز همان خواب را ديده بود ، بقيه عبارت چنين است كه « فمرض عبدالعظيم رحمة اللّه عليه و مات ، فحمل فى ذلك اليوم الى حيث المشهد »(1) .

در همان نقل چنين است كه عبدالجبار باغش را وقف بر شيعيان و اهل شرف نمود تا اموات خود را در آن دفن كنند .

ص: 281


1- . خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و مصادر ديگر .

علامه مجلسى نيز در بحار(1) نقل كرده كه وقتى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را براى غسل دادن برهنه نمودند در جيب مباركش رقعه اى يافتند كه در آن نسب خويش را ذكر كرده بود .

با تأمّلى كوتاه در اين نقل ، منافات آن با احتمال درگذشت بر اثر وقوع زلزله كاملاً مشخص مى شود .

واما منافات احتمال زلزله با احتمال دوم ( شهادت ) نيز مشخص است . عبارت ابن شهر آشوب آن بود كه : ممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم . . و چنانكه گفتيم سياق عبارت وى در اثبات اين است كه اصحاب اهل بيت كه به شهادت رسيدند يا در حبس و ظلم اعداى آل محمد عليهم السلام بسر بردند بيان كند ، و بديهى است چنانچه وفات حضرت بر اثر زلزله - كه امرى است خارج از اختيار بشر - صورت گرفته بود ابن شهر آشوب او را در عداد آن افراد محسوب نمى كرد .

ثالثا : بر فرض كه حضرت در آن هنگام به رى تشريف فرما شده باشد ، معلوم نيست هنگام زلزله حتما در شهر تشريف داشته اند ، و حتى بنا بر اينكه حضرت در شهر هم تشريف داشته است ممكن است جزء كسانى بوده اند كه زلزله به آنها آسيب نرسانده است .

بنابراين احتمال مذكور ، بى اساس و غير قابل قبول است .

ص: 282


1- . بحار الأنوار، ج 1، ص 165 .

نتيجه گيرى

با بى اساس بودن احتمال اخير كه موت در اثر وقوع زلزله مى باشد ، در مقام دو قول بيشتر نيست :

1. قول نجاشى و شيخ طوسى كه دلالت بر رحلت طبيعى حضرت عبد العظيم عليه السلام

مى باشد كه از جهت سندى قابل قبول مى باشد .

2. قول ابن شهرآشوب و فخر رازى و طريحى مبنى بر شهادت آن حضرت .

اين قول با بررسى شواهد تاريخى و قرائن مذكور ، فى حد نفسه قابل قبول مى باشد لكن در مقابل قول اول ، از ديد تاريخى - رجالى نمى تواند مقاومت كند ، علاوه بر اينكه بايد طريحى را - با اينكه اكثر استنادها به او بازمى گردد - از دائره اين قول بيرون دانست ؛ چرا كه او نسبت « قيل » به اين قول داده است كه مشعر به ضعف آن مى باشد چنانچه در جاى خود توضيح داديم .

در عين حال ، با بيان ابعاد گوناگون قضيه ، خوانندگان محترم را به قضاوت نهائى دعوت مى كنيم . شايد آن گراميان ، از مطالب مذكور به گونه اى ديگر استفاده كنند و يا

با يافتن مطلبى جديد ، يكى از اقوال مذكور را تحكيم نمايند ، ان شاء اللّه .

ص: 283

فهرست منابع و مآخذ

1 . قرآن كريم.

2 . آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او ، رضا استادى ، مجله نور علم .

3 . الاختصاص ، شيخ مفيد ، تحقيق على اكبر غفارى ، جماعة المدرسين ، قم .

4 . امام هادى و نهضت علويان ، محمد رسول دريايى ، نشر رسالت قلم ، 1361ش .

5 . بحار الانوار ، ملا محمد باقر مجلسى ، مؤسسة الوفاء - بيروت ، 1403ق .

6 . البستان ، شيخ عبداللّه بستانى ، مكتبة لبنان ، بيروت ، اول ، 1992م .

7 . تاريخ اليعقوبى ، احمد بن ابى يعقوب ، دار صادر ( افست مؤسسه و نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام - قم ) .

8 . تراثنا ، مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم .

9 . ترجمه تاريخ طبرى ، ابو على محمد بلعمى ، به اهتمام دكتر جواد مشكور ( قسمت مربوط به ايران ) ، تهران ، چاپ حيدرى ، سال 1337ش .

10 . ترجمه تقويم التواريخ ، مترجمى ناشناخته ، متن از حاجى خليفه ، ميراث مكتوب ، تهران .

11 . تعليقة الوحيد على منهج المقال ، وحيد بهبهانى.

12 . تنقيح المقال ، شيخ عبداللّه مامقانى ، چاپ سنگى ، الطبقة المرتضوية ، نجف .

13 . ثلاثيات الكلينى ، شيخ امين ترمس العاملى ، دار الحديث ، 1417ق .

14 . جامع الرواة ، محمد بن على اردبيلى ، مكتبة المحمدى - قم .

15 . جنة النعيم ، ملا محمد باقر كجورى واعظ تهرانى ، تحقيق سيد صادق حسينى اشكورى ، كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، 1382 ه ش ؛ و نيز چاپ سنگى ، 1298ق .

16 . خاتمة المستدرك ، ميرزا حسين نورى طبرسى ، تحقيق مؤسسة آل البيت ، قم 1416ق .

17 . خلاصة الأقوال ، علامه حلى.

18 . خلاصة عبقات الأنوار ، سيد حامد نقوى ، تلخيص سيد على ميلانى ، مؤسسة البعثة - قم .

19 . الدعوات ، قطب الدين راوندى ، تحقيق مدرسة الامام المهدى عليه السلام ، 1407 ه ق .

20 . ديوان قوامى رازى ، قوامى رازى ، به كوشش و تصحيح مير جلال الدين حسينى ارموى مشهور به محدث ، چاپخانه سپهر ، سال 1374ق/1334ش.

21 . رجال الشيخ الطوسى ( اختيار معرفة الرجال ) .

ص: 284

22 . رجال النجاشى ، ابو العباس احمد بن على نجاشى ، تحقيق سيد موسى شبيرى زنجانى ، مؤسسة النشر الاسلامى - قم ، 1416ق .

23 . رى در زمان طبرى ( مقاله ) ، پروانه نيك طبع ، چاپ شده در كتاب يادنامه طبرى .

24 . رى عروس البلاد، روابط عمومى فرماندارى شهرستان رى، چاپ بهرام، بهار 1373.

25 . سفينة البحار ، شيخ عباس قمى ، دار الاسوة ، 1414ق .

26 . الشجرة المباركة فى انساب الطالبية ، فخر رازى ، تحقيق سيد مهدى رجائى ، كتابخانه حضرت آيه اللّه مرعشى ، 1409ق .

27 . شرعة التسمية ، ميرداماد ، تصحيح رضا استادى قم .

28 . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده ( زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ) ، عزيزاللّه عطاردى ، انتشارات عطارد ، سوم ، 1373ش.

29 . عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب ، ابن عنبه ، تحقيق محمد حسن آل الطالقانى ، مطبعة الحيدرية ، نجف ، 1380ق .

30 . فيض القدير فى شرح الجامع الصغير ، محمد عبدالرؤوف المناوى ، تحقيق احمد عبدالسلام ، دار الكتب العلمية - بيروت ، 1415ق .

31 . قاموس الرجال ، شيخ محمد تقى تسترى ، چاپ اول .

32 . القاموس المحيط ، مجد الدين فيروزآبادى ، مؤسسة الرسالة ، بيروت ، چهارم ، 1415ق، در يك جلد .

33 . الكافى ، ثقة الاسلام كلينى ، تحقيق على اكبر غفارى ، دار الكتب الاسلامية 1388ق .

34 . كامل الزيارات ، جعفر بن محمد قمى ابن قولويه ، تحقيق شيخ جواد فيومى ، مؤسسة النشر الاسلامى ، قم ، 1417ق .

35 . كشف الظنون ، حاجى خليفه ، دار احياء التراث العربى - بيروت .

36 . كشف الغمة ، على بن عيسى اربلى ، دار الاضواء ، بيروت ، 1405ق .

37 . الكلينى والكافى ، عبدالرسول غفارى ، مؤسسة النشر الاسلامى ، قم ، 1416ق .

38 . لسان العرب ، ابن منظور ، دار احياء التراث العربى ( افست نشر ادب الحوزة ) ، 1405ق .

39 . لواقح الأنوار المحمديه فى بيان العهود المحمديه ، عبدالوهاب شعرانى ، مصطفى البابى الحلبى واولاده - مصر .

40 . مثالب النواصب ، محمد بن على بن شهر آشوب سروى مازندرانى ، مخطوطه مدرسه سپهسالار تهران به شماره 1841 و كتابخانه ناصريه لكنهو - هند .

ص: 285

41 . مجمع البيان ، ابو على طبرسى ، الأعلمى - بيروت ، 1415ق .

42 . المحاسن ، احمد بن محمد بن خالد برقى ، تحقيق سيد جلال الدين حسينى ، دار الكتب الاسلامية .

43 . مسائل على بن جعفر، على بن الامام جعفر الصادق عليه السلام ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، اول 1409ق .

44 . معجم المطبوعات العربية والمعربة، اليان سركيس ، كتابخانه حضرت آيه اللّه مرعشى.

45 . معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خوئى ، لجنة التحقيق ، چاپ پنجم ، 1413ق .

46 . المعجم القانونى، حارث سليمان فاروقى ، مكتبة لبنان ، بيروت ، 1410ق .

47 . مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى ، تحقيق كاظم المظفر ، المكتبة الحيدرية ، نجف ( افست دار الكتاب قم ) .

48 . مكارم الاخلاق، طبرسى ، شريف رضى - قم ، 1392ق .

49 . منتخب التواريخ، ملا هاشم خراسانى ، انتشارات جاويدان ، تهران .

50 . المنتخب فى جمع المراثى و الخطب، فخرالدين طريحى ، نجف ، سال 1369ق ؛ همچنين نسخه خطى آن موجود در كتابخانه مرتضوى - مشهد ( نسخه عكسى 2606 مركز احياء ميراث اسلامى - قم ) .

51 . منتهى المقال، أبوعلى حائرى.

52 . من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، تحقيق على اكبر غفارى، جماعة المدرسين، 1404ق.

53 . المورد ( قاموس عربى - انكليزى ) ، دكتر روحى بعلبكى ، دارالعلم للملايين .

54 . ميزان الاعتدال ، ذهبى.

55 . نقد الرجال ، سيد مصطفى تفرشى ، تحقيق و چاپ مؤسسة آل البيت - قم ، 1418ق .

56 . نور الآفاق ، حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى ، چاپ سنگى ، 1344ق .

57 . النهاية فى غريب الحديث والأثر ، مبارك بن محمد جزرى ابن اثير ، المكتبة الاسلامية ، چاپ اول ، 1383ق .

58 . الوجيزة ، علامه محمدباقر مجلسى.

59 . وقايع السنين والاعوام ، سيد عبدالحسين خاتون آبادى ، كتابفروشى اسلاميه ، تهران .

60 . ينابيع المودة، شيخ سليمان قندوزى حنفى، تحقيق سيد على حسينى ، دار الاسوة، 1416ق.

ص: 286

(8) رجال رى در كتاب النقض

اشاره

تأليف: على صدرايى خويى

ص: 287

ص: 288

مقدمه

شهر رى پيش از اسلام و بعد از اسلام تا پيش از حمله مغول اهميت فراوانى داشت. بعد از اسلام اين شهر مركز تمدن و فرهنگ اسلامى بوده و آثار دينى و فرهنگى متعددى در آن بنا گرديد و دانشمندان بسيارى در آن شهر ظهور كردند. اين نوشتار به مناسبتِ كنگره گرامى داشت شخصيت سيد عبدالعظيم حسنى - مدفون در رى - نظرى دارد بر رجال رى، مذكور در كتاب نقض عبدالجليل قزوينى رازى.

كتاب نقض

اشاره

آفريننده اين اثر گرانسنگ و سرمايه علمى عظيم، نصيرالدين عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى رازى از دانشمندان شيعى سده ششم هجرى است.(1)

انگيزه عبدالجليل رازى در خلق اين اثر، آن است كه يكى از عالمان شافعى مذهب رى كه به رازى مشهور بوده، اقدام به نوشتن كتابى در ردّ مذهب شيعه نمود و آن را بعض فضائح الروافض نام نهاد. عبدالجليل با مطالعه آن كتاب، متوجه عناد مؤلّف و دادن نسبتهاى ناروا به شيعيان مى گردد و به همين دليل، اقدام به تأليف كتاب نقض مى كند كه

ص: 289


1- . شرح حال عبدالجليل رازى در ادامه همين مقاله در حرف عين ذكر خواهد شد و در مصادر ذيل نيز قابل دسترسى است: فهرست منتجب الدين، ص 77؛ التدوين فى ذكر اخبار قزوين، رافعى قزوينى، باب عين؛ مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 1، ص 482، بحارالانوار، ج 25، ص 9؛ امل الآمل، شيخ حر عاملى، ج 1، ص 40، روضات الجنّات چاپ قديم، ص 350 - 351؛ مقدمه كتاب نقض، ص 17 - 23.

نام كامل آن بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض است و به اختصار به كتاب نقض شهرت يافته است.

وى اين اثر را در حدود سال 566ق تأليف كرد و در آن مطالب بسيارى درباره اوضاع شيعيان، آداب و رسوم مذهبى، نسبتهاى نارواى مخالفان به تشيع و فشارهاى روحى و روانى آنها به شيعيان درج نمود. همچنين فارسى بودن كتاب، ارزش آن را دو چندان نموده است.

چون عبدالجليل (مؤلّف كتاب) ساكن رى بوده، در لابلاى كتاب مطالب بسيارى مربوط به آداب و رسوم در رى، فرهنگ و اعلام جغرافيايى، اعلام تاريخى درج نموده كه بخشى از آنها منحصر به كتاب نقض است.

رى در عصر تأليف كتاب نقض

اشاره

چنان كه ذكر شد، كتاب نقض در حدود سال 566ق تأليف شده و اين دوره نزديك به حمله مغول بوده است كه آثار تمدن در رى و ديگر شهرها دچار خسارتهاى جبران ناپذيرى گرديد.

تصويرى كه از شهر رى در سده ششم در كتاب نقض ترسيم شده شهرى بزرگ و به تعبير امروزى (كلان شهر) داراى آبادى و عمران بسيار، كه در آن انديشه و مذاهب مختلف رواج دارد. عبدالجليل در نقض، وجود و رونق چهار مذهب (شافعى، حنفى، حنبلى و شيعه) و شيعه زيديه را در رى متذكر شده كه هر كدام از آنها دانشمندان سرشناس و مساجد و مدارس متعدد در رى داشتند.

البته وسعت و توسعه شهر رى در كتابهاى ديگر نيز ذكر شده است. براى نمونه، فزونى استرآبادى در آخر بحيره تحت عنوان «خاتمه: در اظهار معمورى بلدان» گفته:

آبادانى رى در زمان ملك الشعراء خواجه بندار رازى در آن مرتبه بوده كه مدارس و خوانق شش هزار و هفتصد و هشتاد عدد، مساجد چهار هزار

ص: 290

و هفتصد و شصت و شش، قنات خانه نهصد و بيست و هشت، يخ چاه هزار و هفتصد و بيست و پنج، محلات نود و شش محله و در هر محله چهل و شش كوچه و در هر كوچه چهل هزار خانه و هزار مسجد و در هر مسجدى هزار چراغدان از طلا و نقره و غيره.(1)

شيعيان رى در سده ششم

در سده ششم، شيعيان در رى جايگاه فرهنگى و پايگاه مذهبى عمده اى داشته اند كه بخشى از آن در كتاب نقض بيان شده است. براى نمونه، مدارس شيعى كه در آن دوره در رى وجود داشته در كتاب نقض چنين ذكر شده:

1. مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى؛

2. مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه؛

3. مدرسه اى ميان دو مدرسه مذكور كه به سادات كيسكى تعلّق داشته؛

4. مدرسه منسوب به سيد زاهد بلفتوح؛

5. مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان؛

6. مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد؛

7. مدرسه كوى فيروز؛

8. مدرسه خواجه امام رشيد رازى؛

9. مدرسه شيخ حيدر مكى.(2)

همچنين در كتاب نقض دانشمندان شيعى در رى و موقعيت اجتماعى هر كدام به خوبى بيان شده كه نشانگر اهميت تاريخى اين كتاب است.

ص: 291


1- . تعليقات فهرست منتجب الدين، از محدث ارموى، ص 308، به نقل از كتاب بحيره، فزونى استرآبادى، ص 626.
2- . نقض، ص 34 - 36.
تصحيح و انتشار كتاب نقض
اشاره

كتاب نقض توسط روان شاد دكتر سيد جلال الدين محدث ارموى به جامعه علمى عرضه شده است و آن مرحوم با تلاش خستگى ناپذير تصحيح اين اثر بزرگ را در مدت حدود سى سال به كمال رسانيد. آن مرحوم با علاقه وافرى كه به اين كتاب داشتند پس از تصحيح آن با تعليقات مختصر در سال 1331ش در يك جلد وزيرى در 743 صفحه، همراه با دو جزوه تعليقات نقض و كليد نقض منتشر نمودند. و پس از آن در صدد تصحيح مجدد و تعليقات مفصل بر آن برآمدند تا اين كه كتاب را در سه جلد در سال 1358ش آماده انتشار نمودند ولى اجل مهلت نداد و هنگامى كه آخرين بخشهاى كتاب زير چاپ بود ايشان دارفانى را وداع گفتند و عالم علم را به سوگ نشاندند.

مشخصات چاپ دوم كتاب چنين است:

تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، قطع وزيرى، 1358ش در سه جلد:

جلد اوّل: متن كتاب، همراه با فهارس آيات، احاديث، امثال، اشعار، لغات و اصطلاحات، اشخاص، فرق، امكنه و كتابها، در 730 صفحه + 70 صفحه مقدمه.

جلد دوم: تعليقات نقض جلد نخستين، در 608 صفحه + فهرست اشخاص و كتب در 45 صفحه.

جلد سوم: تعليقات نقض جلد دوم، از ص 609 تا 1400 صفحه + فهرست اشخاص و كتب از ص 1401 تا 1469.

در تهيه اين مقاله از چاپ دوم نقض و تعليقات آن استفاده شد و ما در اغلب تحقيقات آن از تلاشهاى علمى مرحوم محدث ارموى بهره مند بوده ايم. روانش شاد و روحش با ائمه طاهرين محشور باد.

ص: 292

1. ابوسعد ورامينى

1. ابوسعد ورامينى(1)

صاحب نقض درباره وى مى نويسد:

و از خواجگان و رؤسا كه در عداد و التفات آيند چون... رضى الدين أبوسعد ورامينى معمار حرم خداى و رسول، به چند موقفِ حج باستاده، عمارات مشاهد فرموده و مدارس كرده و فرزندان وى با خيرات و احسان بى مر، عماد الحاج و الحرمين الحسين بن أبى سعد عالم و زاهد و محسن و خيّر و صفى الدين احمد بن أبى سعد.(2)

صاحب نقض در چند مورد (ص 200، 222، 451، 579) از رضى الدين ابوسعد ورامينى ياد كرده است.

رضى الدين ابوسعد ورامينى را توفيق تعمير حرم مكه معظمه و مدينه منوره حاصل شده و اموال خود را در اين راه صرف نمود و اين مطالب در كتاب نقض و انساب سمعانى ذكر شده است. فرزند وى منتجب الدين حسين بن ابى سعد ورامينى نيز به تعمير حرمين پرداخته و بدين سبب به لقب معمارالحرمين ملقّب گشته است. قوامى رازى در دو قصيده چهل و چهار بيتى و صد و شانزده بيتى به مدح وى پرداخته كه چند بيت آن چنين است:

اختيار كعبه كرده سخت نيك *** بختيارى كاختيار اين كرده اى

چون توانى شد به كعبه كز سخا *** كعبه عالم ورامين كرده اى

***

تاج آزادگان امير حسين *** كه ندارد نظير در كونين

صدر نيكو خصال گردون قدر *** بدر خورشيد زاد آزاده

سجده ها برده از سياستِ او *** شير نر پيش آهوى ماده

ص: 293


1- . نقض، ص 200 و 222 و 451 و 579؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 793؛ انساب سمعانى، ماده «ورامين»؛ ديوان قوامى رازى، ص 7 - 12 و 17 - 20.
2- . نقض، ص 222 - 223.

از پى شاعران به راه و به در *** چشم بگشاده گوش بنهاده

وز پى زائران به روز و به شب *** خوان نهادست و دست بگشاده

به ورامين ز بهر خدمتِ او *** دولت از رى مرا فرستاده(1)

2. ابوطالب بابويه

2. ابوطالب بابويه(2)

ابوطالب اسحاق بن محمد بن حسن بن حسين بن بابويه رازى، وى پسر عموى منتجب الدين صاحب الفهرست است و در كتاب مذكور، شرح حال وى چنين درج شده:

الشيخ الثقة ابوطالب اسحاق بن محمد بن الحسن بن الحسين بن بابويه

قرأ على الشيخ الموفق ابى جعفر قدس اللّه روحه جميع تصانيفه و له روايات الأحاديث و مطولات و مختصرات فى الاعتقاد عربية و فارسية. اخبرنا بها الشيخ الوالد موفق الدين عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه، عنه.(3)

عبدالجليل رازى در چند مورد نقض از بوطالب بابويه يادكرده از جمله دراين موارد:

و بوطالب بابويه سالها واعظ و مذكّر مسلمانان بوده است و امانت و فضل او ظاهر و باهر.(4)

شيخ بوطالب بابويه (رحمه اللّه عليه) بزرگ و متديّن بوده است، اما معلوم است كه آن درجه نداشت در علم كه تصنيف سازد... .(5)

ص: 294


1- . نقض، ص 451.
2- . نقض، ص 41، 142، 144، 184، 293، 294، 405، 444، 605؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 150؛ الفهرست، منتجب الدين، ص 33؛ امل الآمل، ص 462؛ روضات الجنات، ص 557.
3- . الفهرست، ص 33.
4- . نقض، ص 144.
5- . همان، ص 294.
3. ابوعبداللّه زاهد حسنى

3. ابوعبداللّه زاهد حسنى(1) (امام زاده عبداللّه)(2)

يكى از بزرگان شيعه كه در رى ساكن بوده و در جنب قبر منوّر عبدالعظيم حسنى مدفون است. ورا پسر زاده اى بوده به نام سيد قطب الدين ابوعبداللّه، ياد ايشان در نقض با اين عبارت آمده:

والسيد ابوعبداللّه الزاهد الحسنى كه در جنب عبدالعظيم مدفون است و پسرزاده او سيد قطب الدين ابوعبداللّه.(3)

علاّمه قزوينى در نسخه اى از كتاب نقض كه در اختيار داشته در حاشيه آن چنين نوشته كه «اين بايد همان امام زاده عبداللّه باشد به احتمال قوى». و مرحوم محدث ارموى بر اساس همين احتمال - كه گويا قريب به يقين است - نسب امام زاده عبداللّه را از كتب انساب ذكر نموده كه در اينجا درج مى شود:

در فصول الفخريه ضمن ذكر اعقاب عبداللّه الشهيد بن الحسن الافطس درباره او گفته:

و نسل عبداللّه الشهيد در مداين بودند و از دو پسرند العباس و محمد و معتصم عباسى زهر به اين محمد داد و نسل العباس اندك است از ايشان الابيض الشاعر ابوعبداللّه [الحسين بن عبداللّه] بن العباس المذكور.(4)

و در عمدة الطالب آمده است:

أمّا العباس بن عبداللّه الشهيد فعقبه قليل منهم الأبيض الشاعر و هو ابوعبداللّه الحسين بن عبداللّه بن العباس المذكور و قال الشيخ ابوالحسن العمرى الابيض هو عبداللّه بن العباس و اما ابونصر البخارى فقال: إنّه

ص: 295


1- . كلمه «حسنى» در برخى نسخه هاى نقض «حسنى» و در برخى «حسينى» ضبط شده و مرحوم محدث ارموى احتمال داده كه اصل آن «حسين» بوده كه به صورت حسنى و حسينى تصحيف شده است.
2- . نقض، ص 211، تعليقات نقض، ج 1، ص 513.
3- . نقض، ص 211.
4- . الفصول الفخريه، ابن عنبه، ص 196.

الحسين بن عبداللّه بن العباس و قال: مات بالري سنة تسع عشرة و ثلاثمائة و قبره ظاهر يزار.(1)

4. ابوالعلاء حسّول رازى

4. ابوالعلاء حسّول رازى(2) مشهور به ابن بطه رازى

در نقض درباره وى چنين آمده:

و بوالعلاء حسّول كه وزير شاهنشاه بود شيعى و معتقد بوده است و در آخر قصيده بائى اين بيتها او راست كه:

سيشفع لابن بطة يوم يبلى *** محاسنه التراب أبوتراب(3)

ثعالبى در كتاب تتمة اليتيمة شرح حال وى را چنين آورده است:

هو الأستاذ أبوالعلاء محمد بن على بن الحسن (كذا في الاصل ولى گويا سهو است و بايد حسول باشد) صفى الحضرتين أصله من همدان و منشأه الري و أبوه أبوالقاسم مَن يضرب به المثل في الكتابة و البلاغة... و أبوالعلاء اليوم من أفراد الدهر و النظم و النشر و طالما تقلّد ديوان الرسائل و تصرّف فى الأعمال الجلائل... و هو الان فى الري فى اجل حال و أنعم بالٍ.(4)

باخرزى در دمية القصر گفته:

أنشدني الوزير ابوالعلاء محمد بن على بن حسّول بالرى فى دارالكتب سنة ثلاث و اربعين و أربعمائة.(5)

ص: 296


1- . عمدة الطالب، ص 341 - 342 چاپ نجف و 315 - 316 چاپ بمبئى.
2- . نقض، ص 217؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 673 - 681؛ راحة الصدور، راوندى، ص 208 و تعليقات آن مرحوم عباس اقبال، ص 480 - 483.
3- . نقض، ص 217.
4- . تتمة اليتيمة، ثعالبى، ج 1، ص 107 - 112.
5- . دمية القصر، باخرزى، به تصحيح دكتر محمد التونجى، ج 1، ص 169.

ابن شهرآشوب او را جزء شاعران شيعى ذكر نموده(1) و سيد محسن امين شرح حال وى را درج و اين ابيات را درباره شيعه بودن وى ذكر نموده است:

عليٌّ إمامي بعد الرسول *** سيشفع في عرصة الحقّ لي

ولا أدعى لعلىٍ سوى *** فضائل في العقل لم تشكل

و لا أدّعى أنّه مرسل *** و لكن إمام بنصٍ جلي

و قول الرسول له إذ أتى *** له شبه الفاضل المفضل

ألا انّ من كنت مولىً له *** فمولاه من غير شكٍ علي(2)

در تاريخ بيهق نيز چنين آمده:

و وزير ابوالعلاء محمد بن على بن حسّول كه وزير مجدالدوله بود و چون سلطان محمود بن سبكتكين بر ولايت رى مستولى گشت او را دبيرى فرمود و او عمرى دراز يافت بدين خواجه كه جدّم بود نامه اى نويسد جواب نامه او.(3)

سپس تمام نامه او را ذكر نموده است.

همچنين ياد وى در نسائم الاسحار(4) و مجالس المؤمنين(5) آمده است.

5. ابو عميد رازى

صاحب نقض در ذكر صاحب منصبان شيعى نام وى را چنين ذكر نموده:

و از خواجگان و رؤسا كه در عدادِ اعتبار و التفات آيند چون... و استاذ ابوالعميد الرازى.(6)

در ديگر مصادر يادى از ابوعميد به چشم نمى خورد.

ص: 297


1- . معالم العلماء، ابن شهرآشوب، ص 139.
2- . اعيان الشيعه، محسن امين عاملى، ج 9، ص 444 - 447.
3- . تاريخ بيهق، ابوالحسن بيهقى، ص 109 - 113.
4- . نسائم الاسحار من لطائم الأخبار، ناصرالدين منشى كرمانى، ص 55 - 56.
5- . مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 2، ص 455.
6- . نقض، ص 222.
6. ابوالفتوح نصرآبادى

وى از عالمان حنفى مذهب مقيم رى بوده و در نقض در دو مورد نام وى آمده، ولى در مصادر ديگر يادى از وى نشده است. عبارت صاحب نقض چنين است:

و به رى در عهد قشقر و اميرعباس كه اصحاب بوحنيفه را به محفل پادشاه حاضر كردند به كرات كه به ديدار خداى تعالى بگوى و بنويسى كه قرآن قديم و ايشان امتناع مى كردند چون شيخ ابوالفتوح نصرآبادى و خواجه محمود حداد حنيفى و غير ايشان كه در آن مدت ايشان را اين مذهب نبود.(1)

در جاى ديگر مى نويسد:

و به رى كه از امّهات عالم است معلوم است كه شيخ ابوالفتوح نصرآبادى و خواجه محمود حدادى حنيفى و غير ايشان در كاروانسراى كوشك و مساجد بزرگ روز عاشورا چه كرده اند؟ از ذكر تعزيت و لعنت ظالمان.(2)

7.ابوالفتح بن العميد

ابوالفتح بن العميد على بن محمد بن الحسين بن العميد قمى، ملقّب به ذوالكفايتين.

وى از وزيران با كفايت ركن الدوله حسن بن بويه است و صاحب نقض نام وى را همراه با نام پدرش ابن عميد در شمار وزيران شيعى ياد كرده است.(3)

8. ابوالفتوح رازى

8. ابوالفتوح رازى(4)

دانشمند بزرگ و مفسر كبير شيعه ابوالفتح رازى، شرح حالش با توجه به اشتهار وى

ص: 298


1- . نقض، ص 41.
2- . همان، ص 372.
3- . نقض، ص 217؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 669.
4- . نقض، ص 41 و 212 و 263 و 280 و 281 و 300 و 526؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 151.

و ذكر آن در اغلب كتابهاى شرح حال نياز به تكرار ندارد. فقط در اينجا عبارت هاى كتاب نقض در مورد اين فقيه گرانسنگ شيعى را درج مى كنيم:

و خواجه امام ابوالفتوح عالم كه مصنف بيست مجلد است از تفسير قرآن و مؤلف كتاب شرح شهاب نبوى كه همه طوايف اسلام به نوشتن و خواندن آن راغبند.(1)

شرح ابوالفتوح بر شهاب الاخبار قاضى قضاعى به فارسى است و به نام روح الأحباب و روح الألباب موسوم است. نسخه اى از اين گوهر نفيس در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 127 موجود است(2) ولى تاكنون چاپ نشده است.

و از مفسران بعد از متقدمان... و خواجه امام ابوالفتوح الرازى كه بيست مجلد تفسيرقرآن تصنيف اوست كه ائمه وعلما همه طوايف طالب و راغب اند آن را.(3)

شيخ ابوالفتوح رازى از خفتگان حرم شريف عبدالعظيم حسنى است و سوگمندانه با كمال اشتهار نام و آثارش در بين عامه و خاصه، تاريخ وفاتش ضبط نشده است. دانشمند فرزانه مرحوم دكتر سيد جمال الدين محدث ارموى تحقيقات ارزنده اى در تعليقات نقض نموده و تاريخ وفات ابوالفتوح را مبرهن ساخته است. براى مزيد اطلاع و كمال استفادت از تحقيق ايشان به تعليقات نقض مراجعه شود.(4) بر اساس تحقيق ايشان، وفات ابوالفتوح رازى در سال 544ق اتفاق افتاده است.

ص: 299


1- . نقض، ص 41.
2- . اين نسخه به خط نظرعلى در رجب سال 1060ق تحرير شده و مشتمل بر 380 صفحه است. فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه دانشگاه تهران، ج 5، ص 1333.
3- . نقض، ص 212.
4- . تعليقات نقض، ج 1، ص 151.
9. ابوالفتح ونكى

9. ابوالفتح ونكى(1)

سيد ابوالفتح نصر بن مهدى ونكى

شرح حال ونكى در انساب سمعانى چنين درج شده است:

الونكى: بفتح الواو و النون و في آخرها الكاف. هذه النسبة إلى ونك و هي إحدى قرى الرّي. اجتزت بها في خروجي إلى القصر الخارج، منها: السيد ابوالفتح نصر بن المهدى بن نصر بن المهدي بن محمد بن علي بن عبداللّه بن عيسى بن أحمد بن عيسى بن علي بن الحسين بن علي بن الحسين بن أبيطالب الحسيني الونكي.

كان علويّاً فاضلاً عالماً متميّزاً، حسن المظهر، زيدي المذهب. سمع الحديث الكثير من... قرأت على دكانة بباب مصلحكان و كان دكّانه مجمع الفضلاء. و كانت ولادته في شعبان سنة ثمان و ستين و اربعمائة بالري.(2)

در نقض نيز درباره ايشان چنين آمده:

و در رى سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند و مقبول الشهادة و العدالة بوده اند پيش قاضى القضاة الحسن الاسترآبادى (رحمه اللّه عليه) چنان كه سيد امام ابوالفتح ونكى.(3)

10. ابوالفضل عميد معروف به ابن عميد

ابوالفضل محمد بن الحسين بن العميد قمى معروف به ابن عميد. وى و فرزندش ابوالفتح از وزيران ديالمه بودند و صاحب نقض درباره آنها مى نويسد:

... و بعد از آن خواجه بوالفضل عميد معروف و مشهور به فضل واصل سيصد ورده آزاد فرموده در عهد دولت خويش و املاك وى در عراق هنوز به وى

ص: 300


1- . نقض، ص 420؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1127؛ انساب سمعانى، ج 5، ص 616.
2- . انساب سمعانى، ج 5، ص 616.
3- . نقض، ص 420.

منسوب است و او شيعى و معتقد بوده است و بعد از وى پسرش خواجه بلفتح بن أبى الفضل كه وزير عضدالدوله شد و متنبى را در مدح او قصايد است و از آن جمله اين بيتها است:

و من يصحب اسم ابن العميد محمدٍ *** يصر بين أنياب الأساود و الاُسدِ(1)

11. ابو القاسم عبدويه

صاحب بعض مثالب النواصب درباره وى چنين نوشته:

در شهر رى رستم خادم و بلقسم عبدويه و بلقسم شواء و غيرهم كه امير قجقرشان به طاق باجكى برآويخت همه رافضيان شتّام بودند.(2)

و صاحب نقض در رد وى مى گويد:

اما ابوالقاسم عبدويه (رحمة اللّه عليه) اصولى مذهب و شيعى بود. پادشاه وقت او را به سبب فتنه و غوغاى برآويخت و چون او را معلوم شد كه طالويه خاك روب و دگران از حنفى و شفعوى در حقّ وى خوابهاى نيك ديدند و معتمدان طوايف بر ايمان او گواهى دادند پشيمان شد و رخصت داد كه او را در مقابل تربت سيد عبدالعظيم حسنى (رضى اللّه عنه) دفن كردند در داخل مشهد و امير قجقر بفرمود تا بندارى هنار فروش كه قصد بو القاسم عبدويه كرده بود از طاق باجكى درآويختند.(3)

در ديگر مصادر يادى از وى نيامده است.

12. سيد ابو محمد موسوى رازى

12. سيد ابو محمد موسوى رازى(4)

صاحب نقض از صاحب ترجمه در شمار سادات صاحب نام شيعى با اين تعبير ياد

كرده است:

ص: 301


1- . نقض، ص 217.
2- . نقض، ص 118.
3- . همان، 121 - 122.
4- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 519 - 520.

«و السيد ابو محمد الموسوى الرازى يگانه روزگار خويش».(1)

منتجب الدين در الفهرست، نسب سيادت وى را چنين آورده است:

السيد نجيب الدين أبو محمد الحسن بن محمد بن الحسن بن محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن القاسم بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين سيد الشهداء بن علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين (سلام اللّه عليهم).

صالح، فقيه، دين مقرى، قرأ على السيد الاجل المرتضى ذي الفخرين المطهر (رفع اللّه درجتهما).(2)

13. ابو نصر هسنجانى

13. ابو نصر هسنجانى(3)

شرف الائمة ابو نصر هسنجانى، شرح حال اين دانشمند در كتابها ذكر نشده ولى در نقض در موارد متعدد اسم وى ذكر شده كه عبارتند از:

چون شرف الائمه بو نصر هِسِنْجانى پرده نفاقِ خواجه از درِ خانه بخواست برداشتن در دولتِ سلطان مسعود (نور اللّه قبره) با حضور اركانِ دين و دولت از وزرا و امرا و سپاه سالاران و خادمان حضرت و ده هزار نفس از عوام و خواص و از هر مذهبى و طايفه اى به حضورِ سلطان او تقرير مى كرد اين مذهب مجبران بامذهب باطنيان برابر است در وجوبِ معرفتِ خدا، فضولى برخاست و گفت: مولانا چه فرق است ميانِ ملحدان و اين جماعت؟ خواجه گرم و بلند گفت: اى خواجه، فرق در دوگانگى باشد و اينجا يگانگى است در يگانگى فرقى نباشد.(4)

ص: 302


1- . نقض، ص 211.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 41 و 100.
3- . نقض، ص 138 و 139 و 143 و 372 و 449 و 452 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1098.
4- . نقض، ص 138 - 139.

و درين روزگار آنچه هر سال خواجه امام شرف الائمه أبو نصر الهنسجانى كند در هر عاشورا به حضور امرا و تركان و خواجگان و حضور حنيفيان معروف و همه موافقت نمايند و يارى كنند و اين قصه خود به وجهى گويد كه دگران خود ندانند و نيارند گفتن.(1)

و مفتّنان و اوباش سراىِ خواجه بو نصر هسنجانى به غارت بربخته و در حال خواصِّ سلطان و غلامان امير عباسى غازى برفتند و بسيارى را بگرفتند و سه غوغائى قزوينى را درآويختند.(2)

هسنجانى، به هسنجان منسوب است كه از قراى رى بوده است. سمعانى در انساب گفته:

الهسنجاني بكسر الهاء و السين المهملة و سكون النون و فتح الجيم و في آخرها النون بعد الألف، هذه النسبة إلى قريةٍ من قُرى الري، يقال لها: هسنگان: فعرّبت و قيل لها هسنجان.(3)

14. احمدچه رازى

صاحب نقض وى را از شاعران فارسى گوى ياد كرده(4) ولى در مصادر اطلاعى از احوال و اشعار آنها ذكر نشده است.

15. خواجه اميرك شيعى رازى

15. خواجه اميرك شيعى رازى(5)

صاحب نقض در چند مورد از وى ياد كرده بدين ترتيب:

ص: 303


1- . همان، 372.
2- . نقض، ص 449.
3- . تعليقات نقض، ج 2، ص 1098 به نقل از انساب سمعانى.
4- . نقض، ص 231 و 577.
5- . نقض، ص 3، 35، 364، 222؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 12 - 13.

در مقدمه كتاب در توضيح كتاب مثالب النواصب مى گويد:

[مؤلف آن كتاب را] سه نسخت كرده، يكى به خزانه اميرك معروف فرستادى و ديگرى مصنف مى دارد و در خفيه بر عوام الناس مى خواند و نسختى از آن نقل كرده به قزوين.(1)

و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلّف مدرسه اى در هيچ طايفه اى نيست.(2)

و از خواجگان و رؤسا كه در عدادِ اعتبار و التفات آيند چون... خواجه اميرك شيعى رازى.(3)

در ديگر مصادر يادى از وى نشده است.

16. فقيه بُلمعالى امامتى رازى

از عالمان بلند مرتبه شيعى است كه صاحب نقض وى را در شمار شمس الاسلام حسكا و بو طالب بابويه و قبل از نام آنها ذكر نموده است.

عبارت صاحب نقض چنين است:

... و چون حال بدين انجاميد شيعت اين حال رفع كردند بر خواجه على عالم و فقيه بلمعالى امامتى و شمس الاسلام حسكا... .(4)

17. بندار رازى

17. بندار رازى(5)

از شاعران شيعى است كه يادش دو بار در نقض آمده و غير از آن اطلاعى از وى در دست نداريم.

ص: 304


1- . نقض، ص 3.
2- . همان، ص 35.
3- . همان، ص 222.
4- . نقض، ص 405 و 444.
5- . براى شرح حال وى ر.ك: دانشنامه جهان اسلام مدخل: «بندار رازى».

صاحب نقض مى نويسد:

و استاد ابو منصور و برادرش ابو سعد وزيران محترم بودند از آبه... و بندار رازى را در مدح اين دو وزير بيست و هفت قصيده غرّاست و اين ابياتِ مسمى وراست كه در حق ايشان گويد:

جليل مملكت داراى گيتى *** ابو منصور آن درياى مفخر

هم زاى دولت و همشيره عزّ *** هم نام مصطفى هم دين حيدر

بفرّ دولتِ استاد بو سعد *** بماناد اين چنين دولت معمر

همايون دو برادر چونكه دو شير *** دو خورشيد كرم دو بحر اخضر(1)

و از متملّكان و رؤسا و سادات رى و قزوين... و سيد حمزه شعرانى كه بندار رازى را در مدحِ ايشان قصايد است كه چون بخوانند بدانند.(2)

18. امام بو جعفر گيل

صاحب نقض درباره وى آورده:

و در رى سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند. چنان كه خواجه امام بو جعفر گيل كه بر بلاى همه اصحاب بو حنيفه نشيند در حضرت مجلس حكم و مُعدل و مزكى باشد، با اين همه در بانگ نماز و قامت خير العمل زنند و والى و قاضى و پادشاه دانند و علما را معلوم باشد و نه نقصانِ عدالتشان كند و نه كس را زهره باشد در ايشان طعنى زند.(3)

درست نشده است.

19. تاج الدين كيسكى

وى فرزند سيد محمد كيسكى است و شرح حالش در ضمن شرح حال وى ذكر گرديد.

ص: 305


1- . نقض، ص 219.
2- . همان، ص 225.
3- . نقض، ص 421.
20. حسام الدين اتابك اينانج بيگ سنقر صاحب رى (مقتول در 564ق)

وى مدتى فرمانروايى رى (از سال 548 تا 564ق) را در دست داشته و صاحب نقض

داستان بدرقه حاجيان خراسان را از رى تا بسطام هنگام بازگشت از حج ذكر كرده كه چون وى بازگشت دزدان بر قافله زده و متجاوز از چهارصد و اندى حاجى را كشتند. عبارت صاحب نقض چنين است:

تا در شهور سنه ثلاث و خمسين و خمسمائة قافله اى كه از سفر حجاز بازگشت با عدّت و آلت و برگ و ساز همه حنيفيان نيكو اعتقاد و سنيان عدلى نه جبرى اند هزار مرد از ماوراء النهر و غزنين و بلخ و بخارا و خوارزم و بلاد آن ديار با بدرقه امير غازى اينانج اتابك مى رفتند تا به بسطام، چون بدرقه بازگشت ملحدان از مهريان شبيخون آوردند و چهارصد هزار دينار صامت و ناطق ببردند و چهارصد و هشتاد واند مسلمان حاجى و غير حاجى را شهيد كردند.(1)

21. ابو منصور حفده طوسى نيشابورى (م 571 ق)

21. ابو منصور حفده طوسى نيشابورى (م 571 ق)(2)

ابو منصور محمد بن اسعد بن محمد بن حسين بن قاسم عطارى طوسى متوفاى 571 و مدفون در چرنداب تبريز.

وى مدتى در رى بوده كه مصادف با ايام عاشورا و عزادارى شيعيان بوده و صاحب نقض، كلمات وى را در تفضيل امام حسين عليه السلام بر عثمان چنين نقل كرده است:

و خواجه امام بو منصور حفده كه در اصحاب شافعى معتبر و متقدّم است به وقت حضور او به رى ديدند كه روز عاشورا اين قصه بر چه

ص: 306


1- . نقض، ص 345.
2- . نقض، ص 372 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1098 - 1100.

طريق گفت و حسين را بر عثمان درجه و تفضيل نهاد و معاويه را باغى خواند در جامعِ سرهنگ.(1)

شرح حال وى در وفيات الاعيان(2) و روضات الجنان(3)، مسطور است و خاقانى شروانى قصيده اى در رثاى وى سروده است با اين عنوان:

«در مرثيه شيخ الاسلام عمدة الدين محمد بن اسعد طوسى نيشابورى».(4)

22. شمس الاسلام حسكا بابويه

22. شمس الاسلام حسكا بابويه(5)

شمس الاسلام حسن بن حسين بن بابويه قمى معروف به حسكا ساكن رى.

وى جدّ منتجب الدين صاحب فهرست است كه درآنجا وى را چنين ترجمه كرده است:

الشيخ الامام الجدّ شمس الاسلام الحسن بن الحسين بن بابويه القمى نزيل الرى المدعو حسكا.

فقيه، ثقة، وجه، قرأ على شيخنا الموفق أبي جعفر (قدس اللّه روحه) جميع تصانيفه بالغري (على ساكنه السلام) و قرأ على الشيخين سلار بن عبد العزيز و ابن براج جميع تصانيفه و له تصانيف فى الفقه منها كتاب العبادات و كتاب الاعمال الصالحة و كتاب سيد الانبياء و الائمه عليهم السلام ، أخبرنا

بها الوالد عنه (رحمهم اللّه).(6)

صاحب نقض در موارد متعدد از شمس الدين حسكا رازى ياد كرده كه مطالب قابل توجه آن چنين است:

ص: 307


1- . نقض، ص 372.
2- . وفيات الاعيان، ابن خلكان.
3- . روضات الجنان، حافظ حسين كربلائى تبريزى، ج 1، ص 285 - 290.
4- . ديوان خاقانى، تصحيح على عبد الرسولى، ص 303 - 308.
5- . نقض، ص 34 و 41 و 142 و 144 و 210 و 299 و 300 و 364 و 405 و 444 و 605؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 146؛ امل الامل، ص 467؛ روضات الجنات، ص 557؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 273؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 466.
6- . الفهرست، منتجب الدين، ص 46 - 47.

ودرآنجا (رى) مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه كه پيراين طايفه بودكه نزديك سراى ايالت است و در آنجا نماز به جماعت و قرائتِ قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و طريقِ فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده است و هست.(1)

و علم و امانت و زهد و ورع شمس الاسلام حسكا بابويه همه طوايف اسلام را معلوم است.(2)

صاحب مثالب النواصب در نسبت دروغى به حسكا بابويه چنين نوشته:

حسكاى بابويه گفت: من هيچ شب نخسبم تا صد بار لعنت به معاذ جبل نكنم و معاذ جبل (رضى اللّه عنه) امين و كاردار رسول بود بر اعمال يمن و تعليم شرعيات و رسول عليه السلام در حق گفته بود: أعلمكم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل، نمى شايد كه يك شب بر پير دانشمند رافضى بازگردد تا او را چند بار لعنت بنكند فكيف بر آنها كه خلافت و امامت كردند.

و صاحب نقض در جواب افتراى وى چنين مى نويسد:

اما جواب اين كلمات همان است كه در مواضع گفته آمد كه دروغ و بهتان است و وزر و وبال به گردنِ آن كس كه گويد و روا دارد دروغى بر پيرى زاهد عالم مقدم نهادن كه سيرت و طريقت شمس الاسلام حسكا (رحمة اللّه عليه) همه علماى فريقين را معلوم باشد كه عفت نفس و كوتاه زبانى و پاك نفسى.(3)

23. حسن استرآبادى

23. حسن استرآبادى (قاضى رى)(4)

قاضى القضات عماد الدين ابو محمد حسن استرآبادى (متولد 455ق در استرآباد و متوفاى 541ق در رى).

ص: 308


1- . نقض، ص 34 - 35.
2- . همان، ص 144.
3- . همان، ص 299 - 300.
4- . نقض، ص 53 و 115 و 143 و 190 و 295 و 399 و 400 و 420 و 422 و 449 و 558 و 584 و 585 و 606؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 398 - 412.

وى از دانشمندان بزرگ و قاضيان مشهور رى بوده و در مذهب حنفى سلوك مى كرده، ولى با دانشمندان شيعه مراودات نيكو داشته به طورى كه دانشمندان شيعه كتاب غرر و درر سيد مرتضى را از طريق وى روايت مى كنند و همين امر موجب شده كه دانشمندان شيعه را به حسن سلوك بستايند چنان كه شاعر شيعى قوامى رازى، قصيده اى در مدح وى سروده كه بيش از صد بيت است.

چند بيت از اين قصيده كه دلالت بر عظمت صاحب ترجمه دارد چنين است:

اى قوامى چون معانى شد عماد لفظ تو *** جهد آن كن تا به نزديك عماد الدين برى

آن عمادالدين حق اقضى القضاة شرق وغرب *** كش رسد بر مهتران دين و دولت مهترى

پادشاه شرع و ملت خواجه درگاه و دين *** كاسمان را نيست در پهلوى پهناورى

از فصاحتهاى پندارى كه در تذكير تو *** جبرئيلت مقرئى كردست و عرشت منبرى(1)

صاحب نقض در چندين مورد از وى ياد نموده كه نشانِ عظمت وى و مقبوليش در نزد عامه و خاصه دارد. براى نمونه چند مورد آن چنين است:

و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمسمائة كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) به اشارت رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيد سعيد فخرالدين بن شمس الدين الحسينى (قدس اللّه روحهما) و قاضى القضاة سعيد عماد الدين الحسن استرآبادى (نور اللّه قبره) به استقصا خوانده و بر پشت آن فصلى غرا نوشته به استحسان تمام و نسخه اصل آن به خزانه اميرعباس بردند و ديگر نسختها دارند... .(2)

«قاضييى چون حسن استرآبادى كه در مشرق و مغرب مانند نداشت».(3)

و در اين ديار بزرگترين مفتى در اصحاب بو حنيفه در عراق قهستان قاضى

ص: 309


1- . ديوان قوامى رازى، ص 81 - 86.
2- . نقض، ص 115.
3- . همان، ص 422.

عماد الدين حسن استرآبادى بود هميشه اين سنت نگاه داشتى و در جامع مسلمانان كه خطبه و نماز كردى باز نكردى و اقتدا بدو خطا نباشد و او را بى علم نپندارم كه هفتاد سال بر عملى متواتر مداومت بنمايد... .(1)

«و پوشيده نيست كه عماد الدين حسن سادات و شيعت را چگونه مكرم و محترم داشتى».(2)

سيد اجل مرتضى در كتاب غرر نام هر يك برده است و شرح داده و علماى اصحاب ما آن كتاب را از امام سعيد عماد الدين حسن استرآبادى (نور اللّه قبره) سماع كرده اند كه او را از پسر قدامه سماع بود و پسر قدامه را از سيد علم الهدى.(3)

پس از قاضى حسن استرآبادى فرزندش بر جايگاه وى قرار گرفته و قضاوت رى را عهده دار شده است.

همچنان كه صاحب نقض تصريح نموده وى حنفى مذهب بوده ولى با توجه به روايت عالمان شيعى از وى، عده اى از دانشمندان شيعى وى را شيعه قلمداد نموده اند.(4)

شرح حال وى در كتابهاى شيعه و حنفيه مندرج است.(5)

24. ابو تراب بن حسن درويستى

24. ابو تراب بن حسن درويستى(6)

در ضمن شرح حال پدرش (حسن درويستى) ذكر شده است.

ص: 310


1- . همان، ص 558.
2- . همان، ص 585.
3- . همان، ص 190.
4- . طبقات اعلام الشيعه النابس، ص 65 - 66؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 492.
5- . براى تفصيل حالات وى به تعليقات نقض، ج 1، ص 398 - 412 و ديوان قوامى رازى، ص 243 - 247 مراجعه شود.
6- . نقض، ص 142 و 145 و 444.
25. خواجه حسن دوريستى

25. خواجه حسن دوريستى(1)

حسن بن جعفربن محمددوريستى رازى،در نقض چندين مورداز وى يادشده بدين عبارت:

و خواجه حسن پسر شيخ جعفر دوريستى مشهور در فنون علم و مصنّف كتب و راوى اخبار بسيار و از بزرگان اين طايفه و علماى بزرگ، در هر دو هفته نظام الملك از رى به دوريست رفتى و از خواجه جعفر سماعِ اخبار كردى و بازگشتى از غايت فضل و بزرگىِ او، و اين خاندانى است به علم و عفت و امانت مذكور، خلفاً عن سلف.

و اين خواجه حسن كه پدر بو تراب است با نظام الملك حقّ خدمت و صحبت و الفت داشته و در حقّ او مدح گفته و از آن يكى كه تخلّص كرده به مدح خواجه نظام الملك (رحمة اللّه عليه) و آن اين است... .(2)

پس از آن نه بيت از آن قصيده را نقل كرده است.

و خواجه حسن بن جعفر الدوريستى عالم و شاعر بوده است و او را در مناقب و مراثى قصايد بسيار است كه به شرح همه نتوان رسيد و بهرى بيان كرده شد و اين قطعه لطيفه در حق رضا عليه السلام او راست:

يا معشر الزوار طاب مزاركم *** حيّوا بطوس معالماً و رسوما

و اذا رأيتم قبر مولانا الرضا *** صلّوا عليه و سلّموا تسليما(3)

و خواجه الحسن بن جعفر اين معنى را از قول صادق عليه السلام به نظم آورده است بر اين وجه:

بغض الوصى علامة معروفة *** كُتِبَتْ على جَبَهات أولاد الزنا

من لم يوال من الانام وليّه *** سيّان عنداللّه صلّى ام زنا(4)

ص: 311


1- . نقض، ص 145 و 231 و 241؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 132 و ج 2، ص 981؛ الفهرست، منتجب الدين، ص 189 - 191.
2- . نقض، ص 145 - 146.
3- . همان، ص 231.
4- . همان، ص 241.

وى را فرزندى بود به نام ابو تراب دوريستى كه در نقض در چند مورد از وى ياد شده است.(1)

دوريست در لغت نامه دهخدا، چنين معرفى شده:

دوريست قريه اى از قراى رى، ظاهراً همان درشت يا ترشت يا طرشت تهران است. قريه درشت يا ترشت فعلى كه در غرب تهران واقع است و عده كثير فقيه و عالم از آن قريه برخاسته اند.(2)

26. اوحد الدين حسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى

26. اوحد الدين حسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى(3)

وى برادر مهتر صاحب نقض بوده و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده است:

الشيخ الامام اوحد الدين الحسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل القزوينى فقيه صالح ثقة واعظ.(4)

وى را سه پسر بوده كه در كتاب مذكور چنين ياد شده اند:

المشايخ قطب الدين محمد و جلال الدين محمود و جمال الدين مسعود أولاد الشيخ الإمام أوحد الدين الحسين بن أبي الحسين ابن أبي الفضل القزويني، كلّهم فقهاء صلحاء.(5)

صاحب نقض در چند مورد از اين برادرش ياد كرده بدين عبارت:

... و پيش برادر مهترم اوحد الدين الحسين كه مفتى و پير طايفه است (مدّ اللّه عمره و أنفاسه) فرستاد. او نيز مطالعه نسخه تمام كرد و از من پوشيده داشتند از خوفِ آن كه مباد من در جواب كتاب و نقض آن تعجيلى بكنم.(6)

ص: 312


1- . نقض، ص 142 و 145 و 444.
2- . لغت نامه دهخدا، ماده «دوريست».
3- . نقض، ص 3 و 211 و 495؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515.
4- . الفهرست، منتجب الدين، ص 54.
5- . همان، ص 124.
6- . نقض، ص 3.

«حدّثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الحسين بن أبي الفضل القزوينى سماعاً و قراءةً...».(1)

27. سيد زكى نقيب رى

27. سيد زكى نقيب رى(2)

خاندان سيد زكى از سادات اهل علم و بلند مرتبه بودند و كسانى از اين خاندان سمت نقابت را در رى و قم و ديگر شهرها عهده دار بوده اند. از اين خاندان اين افراد در رى

سمت نقابت عهده دار بوده اند:

1. ابو الحسن على الزكى بن أبى الفضل محمد الشريف.

2. عز الدين يحيى بن أبى الفضل محمد بن على بن محمد بن السيد المطهر ذى الفخرين على الزكى.

3. مرتضى كبير شرف الدين محمد بن على المرتضى.

28. شمس رازى

صاحب نقض مى نويسد:

اما سعد الملك رازى (رحمة اللّه عليه) شيعى امامتى اصولى بود و چون سلطان... وى را برآويخت و بر آن پشيمان شد و سه روز بار نداد. روز چهارم كه بر تخت بنشست شمس رازى شاعر در حضرت شد و به استاد و به آوازى بلند اين قطعه بر سلطان خواند:

ترا سعد و بو سعد بودند يار *** چو تاج از برِ سر درآويختى

درآويخت بايست بدان هر دوان *** تو آن هر دوان را برآويختى

سلطان بگريست و شاعر را سيم و خلعت فرمود.(3)

ص: 313


1- . همان، ص 495.
2- . نقض، ص 224؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 809 - 825؛ ديوان قوامى؛ تعليقات، ص 193 - 237.
3- . نقض، ص 119.
29. شهاب مشاط

29. شهاب مشاط(1)

يكى ديگر از عالمان خاندان بنى مشاط كه در نقض نام وى آمده، از اين عالم - كه مذهب عامه دارد - جز آنچه در كتاب نفض ياد شده مطلب ديگرى در كتابها ذكر نشده است، عبارت صاحب نقض در مورد وى چنين است:

و اگر خواجه به مجلس حنيفيان و شيعيان نرفته باشد آخر به مجلس شهاب مشاط رفته باشد كه او هر سال كه ماه محرم درآيد ابتدا كند به مقتل عثمان و على و روز عاشورا به مقتل حسين على آورد تا سال پيراى به حضور خاتونانِ اميران و خاتون امير أجل اين قصه به وجهى گفت كه بسى مردم جامه ها چاك كردند و خاك پاشيدند و عالم سر برهنه شد و زارى ها كردند كه حاضران مى گفتند: زيادت از آن بود كه به زعفران جاى كنند شيعت.(2)

30. شهاب الدين محمد كيسكى

وى سبط سيد محمد كيسكى است كه شرح حالش در ذيل شرح حال وى ذكر گرديد.

31. صاحب بن عبّاد

31. صاحب بن عبّاد(3)

وزير معروف ديالمه كه مدت هيجده سال سمت وزارت را عهده دار بود و مقرر حكومتش در رى بود. شرح حال وى طولانى و در اغلب مصادر زندگى نامه ها ضبط شده است. آنچه صاحب نقض درباره وى - كه از شيعيان معتقد بوده - ذكر كرده چنين است:

و در عجم دستاربندى به فضل و عدل از صاحب كافى بزرگتر نبوده است. ابوالقاسم ابن العباد بن العباس كه هنوز وزرا را به حرمت او صاحب نويسند و توقيعات و خطوط و رسوم او هنوز مقتداى اصحاب دولت است و كتب خانه صاحبى بروده(4) او نصب فرموده است در تشيع به صفتى بوده

ص: 314


1- . نقض، ص 372؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1103.
2- . نقض، ص 372.
3- . نقض، ص 18 و 217 و 316 - 600.
4- . روده محله اى در رى بوده است.

است كه كتابى مفرد تصنيف اوست در امامت دوازده معصوم و ابيات و اشعار او كه دلالت بر مذهب او بسى است و يك بيت از او اين است كه:

إنّ علي بن أبي طالب *** امامنا فى سورة المائدة

فقل لمن لامك فى حبّه *** خانتك في مولدك الوالدة(1)

صاحب بن عباد كتابخانه مفصلى در رى داشته كه قريب دويست و هفده هزار جلد كتاب در آن نگهدارى مى شده است.(2)

صاحب نقض دو بيت شعر نقل كرده با عبارت «چنانكه شاعر رازيان گفته» و آن دو بيت چنين است:

لعمرك ما الانسان الا بدينه *** فلا تدع التقوى اتكالاً على الحسب

لقد رفع الاسلام سلمان فارسٍ *** و قد وضع الشرك الشريف أبا لهب(3)

مرحوم محدث ارموى احتمال داده كه منظور از «شاعر رازيان» همان صاحب بن عباد بوده به دليل آنكه اين دو بيت در ديگر مصادر از اشعار وى ذكر شده است. و سنايى نيز در معنى آن به پارسى چنين سروده:

بو لهب از زمين يثرب بود *** ليك قد قامت الصلا نشنود

بود سلمان خود از ديار عجم *** بر در دين همى فشرد قدم(4)

32. شيخ صدوق

32. شيخ صدوق(5)

ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق و ساكن و مدفون در

ص: 315


1- . نقض، ص 217.
2- . براى توضيح بيشتر درباره اين كتابخانه به تعليقات نقض، ج 1، ص 50 - 55 مراجعه شود.
3- . نقض، ص 45.
4- . همان.
5- . نقض، ص 23 و 24 و 29 و 40 و 184 و 191 و 209 و 257 و 364 و 444 و 531 و 534 و 593 و 595 و 597 و 601؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 502.

رى. شرح حال وى در اغلب كتابهاى رجال و شرح حال درج شده، در اينجا عباراتى را كه صاحب نقض درباره وى آورده درج مى كنيم:

ابو جعفر بابويه فقيهى است مقدّم.(1)

و فضل و بزرگى شيخ كبير بو جعفر بابويه (رحمة اللّه عليه) را خود چگونه انكار توان كرد از تصانيف و وعظ و درس و از رى تا بلاد تركستان و ايلاق اثر علم و فضل ايشان در جهان ظاهرست.(2)

و بو جعفر بابويه شخصى بزرگوار و استاد همه اصحاب.(3).

و ابو جعفر الكبير البابويى مصنف سيصد مجلد از اصول و فروع.(4)

33. قاضى القضات ظهير الدين

33. قاضى القضات ظهير الدين(5)

در نقض در چهار مورد نام وى آمده ولى معين نيست مقصود از اين عنوان كيست عبارت نقض چنين است:

و در عهد سيد شمس الدين رئيس شيعت كه در همه محافل و مجامع سال هاى دراز از اصحاب بو حنيفه و شافعى كس بر بالاى او ننشست و نتوانست نشستن كه عماد الدين كبير خود منزوى بود و قاضى القضاة ظهير الدين به دگر جانب نشستى.(6)

و در رى سادات بسيارند كه اين مذهب دارند و مقبول الشهادة و العدالة بوده اند پيش قاضى القضاة الحسن الاسترآبادى (رحمة اللّه عليه) چنان كه سيد امام ابو الفتح ونكى و در پيش قاضى ظهير الدين.(7)

و چون ظهير الدين كه مفتى مسلمانان است بارى اين مداهنه نكردى.(8)

ص: 316


1- . نقض، ص 29.
2- . همان، ص 40.
3- . همان، ص 191.
4- . همان، ص 209.
5- . نقض، ص 400 و 420 و 422 و 451.
6- . نقض، ص 400.
7- . نقض، ص 420.
8- . همان، ص 422.

گويا اين شخص - چنان كه مرحوم مرحوم محدث ارموى احتمال داده اند - همان فرزند قاضى القضات عماد الدين حسن استرآبادى است كه پيش از اين ياد شد.

34. اميرعباس صاحب رى (مقتول در 541 ق)

34. اميرعباس صاحب رى (مقتول در 541 ق)(1)

اميرعباس والى رى و شيعى مذهب از امراى بسيار متديّن و عادل و باكفايت بوده و به شهامت و جلادت و عظمت و مروت شهرت داشته است. در نقض در موارد متعدد يادى از وى شده كه يك مورد آن چنين است:

و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمسمائه كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) و نسخه اصل به خزانه امير عباس بردند.(2)

35. عبد الجبار مفيد رازى

35. عبد الجبار مفيد رازى(3)

المفيد عز العلماء ابو الوفاء عبد الجبار بن عبيداللّه بن على رازى، از دانشمندان بزرگ شيعى در سده پنجم و ششم هجرى بوده و مدرسه اى در رى ساخته كه مجمع ارباب علم و دانش بوده است.

در نقض ياد وى و مدرسه اش آمده، بدين عبارتها:

و مدرسه خواجه عبد الجبار مفيد كه چهار مرد فقيه و متكلم در آن مدرسه درس شريعت آموختند و اين ساعت معروف و مشهور است به درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقهاء.(4)

و المفيد عبد الجبار الرازى كه چهارصد شاگرد بزرگ داشت.(5)

ص: 317


1- . نقض، ص 41 و 115 و 130 و 142 و 143 و 202 و 295 و 421 و 449 و 451؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1138 - 1142.
2- . نقض، ص 115.
3- . نقض، ص 35 و 40 و 210 و 288 و 289 و 364 و 444؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 95.
4- . نقض، ص 35.
5- . همان، ص 210.
36. عبد الجليل رازى

36. عبد الجليل رازى(1)

ابو سعيد عبد الجليل بن عيسى بن عبد الوهاب الرازى، منتجب الدين در فهرست از وى چنين ياد كرده است:

الشيخ العالم أبو سعيد عبد الجليل بن عيسى بن عبد الوهاب الرازي، متكلم، فقيه متبحّر، أستاذ الائمة في عصره، و له مقامات و مناظرات مع المخالفين مشهورة و له تصانيف أُصوليه.(2)

اما اينكه صاحب ترجمه غير از رشيد الدين عبد الجليل بن مسعود رازى است، مطالب منتجب الدين در الفهرست و صاحب نقض دليل كافى و متقنى است؛ زيرا منتجب الدين بعد از ذكر ترجمه رشيد الدين عبد الجليل بن مسعود، شرح حال صاحب ترجمه را آورده است كه دليل بر آن است كه آنها دو نفرند و صاحب نقض در دو مورد كه از صاحب ترجمه ياد كرده، از رشيد الدين نيز ياد كرده كه عبارت وى چنين است:

«و فقيه عبد الجليل و خواجه امام رشيد محقق».(3)

«و الفقيه عبد الجليل بن عيسى العالم و الإمام الرشيد عبد الجليل بن مسعود المتكلّم...».(4)

37. خواجه امام رشيد الدين عبد الجليل رازى

37. خواجه امام رشيد الدين عبد الجليل رازى(5)

رشيد الدين ابو سعيد عبد الجليل بن أبى الفتح مسعود بن عيسى رازى، از متكلمان

ص: 318


1- . نقض، ص 400 و 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 144.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 77.
3- . نقض، ص 211.
4- . همان، ص 40.
5- . نقض، ص 36 و 40 و 68 و 211 و 253 - 255 و 433 و 471 و 577؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 144.

بزرگ شيعى در سده ششم هجرى است. صاحب نقض در چند مورد از وى به بزرگى ياد كرده و به مطالب وى در كتابهايش استناد نموده است كه عبارتند از:

و خواجه امام رشيد الدين رازى كه استادِ اهل زمانه خود بود در علمِ اصول.(1)

اما جواب آنچه گفته است كه: «شريعت را ظاهرى و باطنى هست» اين مذهب باطنيان و صباحيان است نه مذهب مسلمانان و ايشان را از اينجا باطنى گويند و بيان اين مسئله و دگر مسائل كه ردّ است بر ملاحده و بواطنه و دهريه و غلات و غير ايشان از اصناف مبطلان خواجه امام سعيد رشيد رازى (قدس اللّه روحه) در كتاب فصول بيان كرده است به وجهى روشن بر بايد گرفتن و بر خواندن تا اين شبهت زايل شود.(2)

و منتجب الدين در الفهرست در شرح حال وى مى نويسد:

الشيخ المحقق رشيد الدين أبو سعيد عبد الجليل بن أبي الفتح مسعود بن عيسى المتكلّم الرازي أُستاد علماء العراق في الأُصولين، مناظر ماهر حاذق له تصانيف؛ منها نقض التصفّح لأبي الحسن البصري، الفصول في الأُصول على مذهب آل الرسول، جوابات على بن القاسم الاسترآبادي المعروف ببلقمران، جوابات الشيخ مسعود الصوابي، مسالة فى المعجز، مسألة فى الاعتقاد، مسألة فى نفى الرؤية، شاهدته و قرأت بعضها عليه.(3)

و الامام الرشيد عبد الجليل بن مسعود المتكلم كه عديم النظير بود در عهد خويش

و شاگردان وى از سادات و علما همه عالم و متبحر كه به ذكر كتاب بيفزايد.(4)

رشيد الدين رازى مدرسه اى در رى داير نموده كه در نقض از آن چنين ياد شده:

و مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه جاروب بندان كه زيادتر از

ص: 319


1- . نقض، ص 68.
2- . همان، ص 433.
3- . الفهرست، منتجب الدين، ص 77 و 245 - 247.
4- . نقض، ص 211.

دويست دانشمند در وى درس اصول دين و اصول الفقه و علم شريعت خواندند كه علامه روزگار خويش بودند... و هنوز مَعمور و مسكون و در آنجا درسِ علم مى رود و هر روز ختم قرآن و منزل مصلحان و فقهاست و كتبخانه دارد و به همه انواع مزيّن است.(1)

شايان ذكر است كه صاحب ترجمه غير از ابو سعيد عبد الجليل بن عيسى بن عبد الوهاب الرازى است كه شرح حالش بعد از اين خواهد آمد.

38. عبد الجليل قزوينى رازى (صاحب نقض)

نصير الدين عبد الجليل بن ابى الحسين ابن الفضل قزوينى رازى، مؤلف كتاب نقض،

منتجب الدين از وى چنين ياد كرده:

الشيخ الواعظ نصير الدين عبد الجليل بن ابى الحسين ابن أبي الفضل القزويني، عالم، فصيح، ديّن، له كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضايح الروافض، كتاب البراهين فى إمامة أميرالمؤمنين، كتاب السؤالات و الجوابات سبع مجلّدات، كتاب مفتاح التذكير، كتاب تنزيه عايشه.(2)

رافعى در التدوين في ذكر اخبار قزوين، درباره وى چنين مى گويد:

عبد الجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل ابو الرشيد القزوينى يعرف بالنصير، واعظ اصولى له كلام عذب فى الوعظ و مصنفات فى الاصول، توطن الرى و كان من الشيعة.(3)

صاحب نقض در چند مورد از خود و آثارش ياد كرده كه به دليل اهميت آنها در روشن شدن حيات علمى وى عين عبارتش درج مى شود:

ص: 320


1- . همان، ص 36.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 87 و تعليقات آن از محدث ارموى، ص 255 - 285.
3- . تعليقات الفهرست، منتجب الدين، از محدث ارموى به نقل از التدوين فى ذكر اخبار قزوين.

مرا در شهور سنه خمسين و خمسمائة به روز آدينه بعد از نماز به مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس بود و در آن به مذاهب اباحتيان طعن مى رفت.(1)

روزى كه مرا به سراى سيد فخر الدين رحمة اللّه نوبت مجلس بود... ما مجلس به آخر آورديم.(2)

و من در كتاب مفتاح الراحات فى فنون الحكايات شرح ايمان عمر به نوعى لطيف بيان كرده ام و بعضى از معروفان فريقين آن را نسخه كرده اند و ديده و خوانده.(3)

و اعتقاد شيعه در حق زهّاد و عباد و مفسّران چنين به غايت نيكو باشد و چون مفصّل خواهد بداند كتاب مفتاح الراحات كه ما جمع كرده ايم در فنون حكايات بر بايد گرفتن و مطالعه كردن.(4)

و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمس مائة كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) به اشاره رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيد سعيد فخر الدين بن شمس الدين الحسينى (قدس اللّه ارواحهما) و قاضى القضاة سعيد عماد الدين حسن استرآبادى (نور اللّه قبره) به استقصاء برخوانده اند و بر پشت آن فصلى مشبع نوشته اند و نسخه اصل به خزانه امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) بردند و نسختهاى ديگر دارند.(5)

حدثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الفضل القزويني سماعاً و قرأةً.(6)

أخبرنا الأمير الإمام أبو منصور المظفر العبادي.(7)

و عددِ اسامى همه خلفا و القابِ ايشان ما در كتاب البراهين فى امامة أميرالمؤمنين بيان كرده ايم در تاريخ سنه سبع و ثلاثين و خمسمائة.(8)

ص: 321


1- . نقض، ص 102.
2- . همان، ص 488.
3- . نقض، ص 177.
4- . همان، ص 239.
5- . همان، ص 115.
6- . همان، ص 495.
7- . همان، ص 522.
8- . نقض، ص 376.

... و ما در كتاب البراهين فى امامة أميرالمؤمنين بيان آيت و وجه خبر و دلالت بر امامت به سمع گفته ايم در اين كتاب احتمال نكند.(1)

بار خدايا توفيق رفيق گردان و از عصمت خود ما را بهره ده تا آن گوئيم و كنيم و نويسيم كه به قيامت بر ما ملامت نباشد و به دنيا ما را غرامت نباشد كه طاقت آن نداريم انك انت الهادى الحافظ المعين.(2)

39. مفيد عبد الرحمن بن احمد نيشابورى رازى

39. مفيد عبد الرحمن بن احمد نيشابورى رازى(3)

وى از فقهاى شيعى مقيم رى بود و صاحب نقض در موارد متعدد از وى يا كرده و در موردى مى گويد:

و خواجه فقيه عبدالرحمن نيشابورى كه به كتب و قول و قلم و تصانيف او التفات بسيار است طوايف اسلام را.(4)

منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

الشيخ المفيد أبو محمد عبد الرحمن بن أحمد بن الحسين نيشابوري الخزاعي، شيخ الأصحاب بالري، حافظ، واعظ، ثقة، سافر في البلاد شرقاً و غرباً و سمع الاحاديث عن المخالف و المؤالف، و له تصانيف... .(5)

40. خواجه عبد الرحمن رازى

صاحب نقض در ذكر نام بزرگان شيعه از وى ياد كرده بدين عبارت:

و از خواجگان و رؤسا كه در عداد اعتبار و التفات آيند چون... خواجه عبد الرحمن رازى وزير بدان بزرگى.(6)

ص: 322


1- . همان، ص 641.
2- . همان، ص 422.
3- . نقض، ص 40 و 144 و 210 و 295؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 141.
4- . نقض، ص 144.
5- . الفهرست، منتجب الدين، ص 75.
6- . نقض، ص 223.
41. عبدالعظيم حسنى

41. عبدالعظيم حسنى(1)

سيد عبدالعظيم حسنى، صاحب بارگاه مشهور در رى كه اين مقالت به مناسبت بزرگداشت ياد و نام آن بزرگوار تنظيم گرديده و در ديگر مقالات اين كنگره عظيم الشأن شرح حالات و كرامات وى ذكر شده و نيازى به تكرار ندارد.

صاحب نقض در چند مورد از وى ياد نموده كه عباراتش چنين است:

اما ابوالقاسم عبدويه (رحمة اللّه عليه)... او را در مقابل تربت سيد عبدالعظيم الحسنى (رضى اللّه عنه) دفن كردند در داخل مشهد.(2)

و السيد ابو عبداللّه الزاهد الحسنى كه در جنب عبدالعظيم مدفون است.(3)

اهل رى به زيارت سيد عبدالعظيم شوند و به زيارت السيد ابو عبداللّه الابيض و به زيارت السيد حمزة الموسوى كه شرف و نسب و جزالتِ فضل و كمال عفت ايشان ظاهرست.(4)

و در ساخت مشهد عبدالعظيم حسنى به دست فخر الملك براوستانى گويد:

آنكه وزير شهيد سعيد فخرالملك اسعد بن محمد بن موسى البراوستانى القمى (قدس اللّه روحه)... خيرات بسيار فرموده چون قبه امام الحسن بن على... و مشهد سيد عبدالعظيم الحسنى به شهر رى.(5)

42. على بن مجاهر رازى

42. على بن مجاهر رازى(6)

نام اين دانشمند دو بار در نقض آمده: يكى از قول دانشمند عامه كه در مثالب النواصب آورده:

ص: 323


1- . نقض، ص 121 و 211 و 220 و 588.
2- . نقض، ص 121.
3- . همان، ص 211.
4- . همان، ص 588.
5- . همان، ص 220.
6- . نقض، ص 249 و 250؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1029.

و در كتاب على بن مجاهد الكذاب آورده است و او از روافض متقدّم بوده است و كتاب را مناقب اميرالمؤمنين و مثالب المنافقين نام نهاده است در آن حكايت كند كه ليلة العقبة چهارده تن بودند... .(1)

و صاحب نقض در جواب وى مى نويسد:

اما جواب اين كلمات آن است كه:

اولاً على مجاهد نبود، علىِ مجاهر بود و كوىِ مجاهر بدرِ مصلحگاه به پدرش باز خوانند كه رازى بود و على از رى به رفته بود به تعلّم و با احمد حنبل بارى آمد و مدتى به رى بماند و مذهب حنبل گفتى.

و آنچه او را كذاب خوانند عيب نباشد بر شيعت كه همه اهل سنت خليفه اولين را از ولد العباس ابو العباس سفّاح خوانند و سفّاحى بدتر است از كذّابى و اگر آن خلل مذهب سنيان نيست اين نيز نقصان مذهب شيعت نكند.

و حديث كتابى كه آورده است نام كتاب نه اين است در آن كتاب بابى است كه آن را باب مناقب اميرالمؤمنين و مثالب المنافقين خوانند.(2)

نام و طريق روايت على بن مجاهد رازى در كتب اهل سنت ذكر شده ولى از على بن مجاهر رازى يادى در كتابها نشده است.

43. على جاسبى رازى

43. على جاسبى رازى(3)

الشيخ الفقيه ابو الحسن على بن الحسن الجاسبى ساكن رى، وى از مردمان جاسب از قراى قم بوده و ساكن رى بوده و مدرسه مجللى در آن بنا كرده كه در نقض ياد شده بدين عبارت:

ص: 324


1- . نقض، ص 249.
2- . همان، ص 250.
3- . نقض، ص 25 و 211 و 295؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 520 - 524.

حدّثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الحسين بن أبي الفضل القزويني سماعاً و قراءةً، قال حدثنا الشيخ الفقيه أبو الحسن علي بن الحسن الجاسبي نزيل الري قال: حدثنا الشيخ المفيد ابو محمد عبد الرحمن بن أحمد بن الحسين نيشابورى (رحمة اللّه عليه) املاءً من لفظه بالري في مسجده سنة ست و سبعين و أربع مائة.(1)

و الفقيه المتدين أبو الحسن على الجاسبي.(2)

و در ذكر مدارس رى مى نويسد:

و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلّف مدرسه اى در هيچ طايفه نيست و سادات دارند و در آنجا مجلس وعظ و ختم قرآن و نماز به جماعت باشد.(3)

و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

الفقيه الدين ابو الحسن على بن الحسين بن على الحاستى، صالح، حافظ، ثقة، رأى الشيخ ابا على بن الشيخ ابى جعفر و الشيخ الجد شمس الاسلام حسكا ابن بابويه و قرأ عليهما تصانيف الشيخ جعفر رحمهم اللّه.(4)

44. خواجه على متكلم رازى

44. خواجه على متكلم رازى(5)

شيخ زين الدين ابو الحسن على بن محمد الرازى المتكلم، او از عالمان متكلم و شاعران پارسى گوى بوده و صاحب نقض در ذكر عالمان شيعى و شاعران پارسى شيعى نام وى را ذكر و چند اثر وى را ياد كرده است.

عبارات صاحب نقض چنين است:

ص: 325


1- . نقض، ص 495.
2- . همان، ص 211.
3- . همان، ص 35.
4- . الفهرست، منتجب الدين، ص 79.
5- . نقض، ص 212 و 231 و 539 و 545و 577 و ؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 534 و ج 2، ص 1010.

اما شعراء پارسيان كه شيعى و معتقد و متعصب بوده اند... و خواجه على متكلم رازى عالم و شاعر.(1)

و خواجه على متكلم مستبصر (رحمة اللّه عليه) از آن عالمتر و بزرگتراند كه بديشان چنين حوالت شايد كردن و اشعار و اقوال ايشان ظاهرست.(2)

و منتجب الدين از وى و آثارش چنين ياد كرده:

الشيخ زين الدين أبو الحسن علي بن محمد الرازي المتكلّم، أُستاد علماء الطائفة في زمانه، و له نظم رائق في مدائح آل الرسول صلى الله عليه و آله وسلمو مناظرات مشهورة مع المخالفين و له مسائل في المعدوم و الأحوال و كتاب الواضح و دقائق الحقائق، شاهدته و قرأت عليه.(3)

45. عماد الدين ابو المعالى

عماد الدين ابو المعالى فرزند كيا مختص الدين رازى. صاحب نقض از وى و پدرش در ذكر وزرا و صاحب منصبان شيعى ياد نموده و در ديگر مآخذ يادى از وى نشده است. عبارت نقض چنين است:

و كيا مختص الدين رازى و پسرش عماد الدين ابو المعالى با فضل و رفعت و مروت و امانت و شمس الدين محمد بنيمان تفرشى همه مستوفيان معتبر.(4)

46. عميد بركه رازى

يكى از وزرا و صاحب منصبان شيعى است كه صاحب نقض از او ياد كرده و اطلاعى ديگر از وى در دست نيست.(5)

ص: 326


1- . نقض، ص 231.
2- . همان، ص 525.
3- . الفهرست، منتجب الدين، ص 79.
4- . نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 750 و 785.
5- . نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 740 و 783.
47. عميد ابو الوفاء

47. عميد ابو الوفاء(1)

نام وى در نقض در دو مورد ياد شده: يكى در آنجا كه صاحب مثالب النواصب بر شيعيان خرده گرفته كه سرشناسان شما را حاكم اعدام نموده و صاحب نقض در جواب وى از يك يك افراد نام برده شده دفاع كرده و سبب قتل آنها را بيان نموده و درباره صاحب ترجمه چنين نوشته:

و عميد ابو الوفاء شيعى را نه به حوالت مذهب و اعتقاد هلاك كردند و اين معنى در روزنامه هاى ديوانى ظاهر است، چون مطالعه كنند اين شبهت و تهمت ساقط شود.(2)

مرحوم محدث ارموى درتعليقات نقض احتمال داده كه صاحب ترجمه گويا همان است كه مرحوم عباس اقبال در كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سجلوقى از او چنين ياد كرده:

«عميد الدوله جمشيد بن بهمنيار وزير فارسى كه در 476 كور شد».(3)

48. قوامى رازى

شرف الشعراء بدر الدين قوامى رازى از گويندگان نيمه اول سده ششم هجرى است. شرح حال وى را مرحوم محدث ارموى در مقدمه ديوانش كه به طبع رسانيده، مفصلاً درج نموده است.

اما آنچه صاحب نقض درباره وى آورده عبارت است از:

... و تأييد ملك الامراء السادات عالم مرتضى كبير شرف الدين محمد بن على... و قوامى رازى تخلص از قصيده توحيد و مناقب بدو نيكو كرد كه گفت: تا صاحب الزمان برسيدن به كار دين أولى ترين كسى شرف الدين مرتضاست.(4)

ص: 327


1- . نقض، ص 122 و 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 783.
2- . نقض، ص 122.
3- . تعليقات نقض، ج 2، ص 783 به نقل از وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، عباس اقبال، ص 101 - 102.
4- . نقض، ص 224.
49. سيد الامام مانگديم رضى

49. سيد الامام مانگديم رضى(1)

از عالمان و دانشمندان شيعى است و صاحب نقض در سه مورد از وى ضمن بزرگان شيعى ياد كرده و منتجب الدين در الفهرست از او چنين ياد نموده:

السيّد الإمام رضي الدين مانگديم بن إسماعيل بن عقيل بن عبداللّه بن الحسين بن جعفر بن محمد بن عبداللّه بن محمد بن الحسن بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، فاضل ثقة.(2)

و مانگديم مركب است از لفظ مانگ به معنى ماه و ديم به معنى روى (= ماه روى) است.(3)

50. سيد مجتبى بن داعى رازى

صاحب نقض در يك مورد از وى و برادرش سيد مرتضى ياد كرده است و منتجب الدين در الفهرست از هر دو برادر ياد كرده كه عبارت وى در ذيل شرح حال سيد مرتضى ذكر گرديد.

سمعانى در معجم الشيوخ از سيد مرتضى رازى به عنوان يكى از مشايخ خود ياد نموده و چنين آورده است:

شيخ آخر و هو أبو حرب المجتبى بن الداعي بن القاسم العلوي الحسني من أهل الري؛ سمع أبا محمد عبدالرحمن بن أحمد بن الحسين المفيد الحافظ... كتبت عنه و كانت ولادته في شهر ربيع الآخر سنه ثمان و ستين و أربعمائة بالري و وفاته بها.(4)

ص: 328


1- . نقض، ص 40 و 210 و 405؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 139.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 102 و 415 و 416.
3- . تعليقات نقض، ج 1، ص 139.
4- . تعليقات نقض، ج 1، ص 516 به نقل از نسخه عكسى معجم الشيوخ.
51. السيد الرئيس محمد كيسكى

51. السيد الرئيس محمد كيسكى(1)

منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

السيد الرئيس تاج الدين محمد بن الحسين بن محمد الحسينى الكيسكى، وجه السادة في الري، فاضل، فقيه، له نظم حسن و خطب لطيفة، أخبرنا بها الوالد عنه. (رحمهم اللّه).

سبطه الإمام شهاب الدين محمد بن تاج الدين بن محمد الحسيني الكيسكي. عالم، ورع، واعظ.

ولداه السيد عماد الدين المرتضى و كمال الدين المنتهى.

سبطه السيد صدر الدين مهدي بن المرتضى. عالم، واعظ.(2)

صاحب نقض از چند تن از اين خاندان ياد كرده كه عبارتند از:

1. السيد الرئيس محمد الكيسكى الرازي: كه در سه مورد از وى ياد كرده است.(3)

و از مدرسه بزرگى كه وى در رى ساخته، چنين ياد كرده:

... اشارتى برود به شهر رى كه منشأ و مولد اين قائل است:

اولاً مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى رحمة اللّه عليه به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است و قُرب نود سال است كه در آنجا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر روز پنج بار و مجلسِ وعظ هر يك هفته دو بار و يك بار و در اين مدرسه موضعِ مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاوران اند از اهلِ علم و زهد و سادات و فقهاى غريب كه رسندو باشند و معمور و مشهور است.(4)

ص: 329


1- . نقض، ص 21، 34، 405؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515 و 520.
2- . الفهرست، منتجب الدين، ص 103.
3- . نقض، ص 21 و 34 و 405.
4- . نقض، ص 34.

و منتجب الدين در اربعين در ضمن حكايات چهارده گانه كه در آخر كتاب ايراد كرده سند حكايت دهم را چنين ذكر كرده:

أخبرنا شيخنا الفقيه الدين ابو الحسن علي بن الحسين بن علي الجاسبي (رحمه اللّه) من لفظه إملاءً أخبرنا السيد الرئيس العالم تاج الدين أبو جعفر محمد بن الحسين بن محمد الحسنى الكيسكي إملاءً من لفظه سنة سبع و سبعين و اربع مأئة، أخبرنا السيد الرئيس جدى أبو محمد زيد بن على بن الحسين الحسني.(1)

2. شهاب الدين كيسكى: كه از وى در دو مورد ياد كرده و در مقدمه كتاب عنوان نموده كه نسخه اصل كتاب مثالب النواصب را وى برايش فرستاده است. عبارت وى چنين است:

اتفاق را نسخه اصل به دست سيد امام شهاب محمد بن تاج الدين كيسكى افتاد كه معتبر شيعه است و او آن را از سرِ صفاىِ دل و كمالِ فضل و اعتقادِ نيكو مطالعه كرد و به ما فرستاد.(2)

3. تاج الدين كيسكى

منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده است:

السيد سراج الدين المسمى تاج الدين بن محمد بن الحسين الكيسكي، صالح، محدث.(3)

و صاحب نقض نام وى را در ضمن شمردن اسامى «متبحران علماى متأخران» شيعى بعد از نام السيد الرئيس محمد الكيسكي و قبل از نام السيد امام شهاب الدين محمد الكيسكى ياد كرده است.(4)

منتجب الدين در الفهرست از افراد مشهور به كيسكى غير از شخصيتهاى مذكور افراد ذيل را نام برده است.

ص: 330


1- . تعليقات نقض، ج 1، ص 527.
2- . نقض، ص 4 و 210.
3- . الفهرست، منتجب الدين، ص 44.
4- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515.

1. ابراهيم بن محمدحسينى كيسكى(1)

2. حسن بن تاج الدين حسينى كيسكى(2)

3. حسين بن حسن بن تاج الدين حسينى كيسكى(3)

4. شروانشاه بن حسن حسينى كيسكى(4)

5. على بن تاج الدين كيسكى(5)

52. ابو النجم محمد بن عبد الوهاب سمان رازى

52. ابو النجم محمد بن عبد الوهاب سمان رازى(6)

صاحب نقض سه مورد از وى ياد كرده و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:

الفقيه ابو النجم محمد بن عبد الوهاب بن عيسى السمان، ورع، فقيه له كتب فى الفقه.(7)

شيخ جليل عماد الدين ابو جعفر محمد طبرى در بشارة المصطفى در دوازده مورد از وى نقل حديث نموده و نص عبارت او در مورد نهم چنين است:

أخبرنا الشيخ الفقيه أبو نجم محمد بن عبد الوهاب بن عيسى الرازي بالري في درب زامهران بالمشهد المعروف بالغري قراءة عليه في صفر سنة عشرة و خمسمائة... .(8)

53. ابو سعيد محمد بن احمد نيشابورى

53. ابو سعيد محمد بن احمد نيشابورى(9)

وى برادر عبدالرحمن نيشابورى است و منتجب الدين درباره وى چنين آورده است:

ص: 331


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 37.
2- . همان، ص 56.
3- . همان، ص 56.
4- . همان، ص 71.
5- . همان، ص 89.
6- . نقض، ص 40 و 211 و 231؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 143.
7- . الفهرست، منتجب الدين، ص 104.
8- . تعليقات نقض، ج 1، ص 143 به نقل از بشارة المصطفى.
9- . نقض، ص 40؛ تعليقات، ج 1، ص 141.

الشيخ المفيد ابو سعيد محمد بن احمد بن الحسين النيشابورى ثقة، عين، حافظ، له تصانيف منها: الروضة الزهراء فى تفسير فاطمة الزهراء، الفرق بين المقامين و ... أخبرنا بها شيخنا الإمام جمال الدين ابو الفتوح الرازي الخزاعي سبطه عن والده عنه.(1)

54. خواجه محمود حدادى حنيفى

از عالمان حنفى مذهب مقيم رى بوده و در نقض در دو مورد(2) نام وى آمده، اما در ديگر مصادر ذكرى از وى به چشم نمى خورد.

عبارت صاحب نقض همان است كه در ترجمه ابو الفتوح نصرآبادى ذكر شد.

55. سديد الدين محمود رازى

صاحب نقض از وى با عنوان «السديد محمود بن أبى المحاسن»(3) ياد كرده و منتجب الدين با عبارت: «الشيخ سديد الدين محمود بن أبى المحاسن بن أميرك عالم فاضل»(4) ياد كرده و فريد خراسان در تاريخ بيهقى به مناسبتى از وى با عنوان «و امام سديد الدين محمود بن اميرك الرازي المتكلم»(5) ياد كرده است.

56. سديد الدين محمود حمصى رازى

56. سديد الدين محمود حمصى رازى(6)

از دانشمندان به نام شيعى است و صاحب نقض او را ضمن عالمان شيعى ياد كرده است. منتجب الدين در احوال وى چنين مى نويسد:

ص: 332


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 102.
2- . نقض، ص 41 و 372.
3- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 527.
4- . الفهرست، منتجب الدين، ص 109.
5- . تعليقات نقض، ج 1، ص 527 به نقل از تاريخ بيهقى، ابو الحسن بيهقى، ص 230.
6- . نقض، ص 110؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 528 و ج 2، ص 1381.

الشيخ الإمام سديد الدين محمود بن على بن الحسن الحمصى الرازي، علاّمة زمانه فى الأُصولين، ورع، ثقة، له تصانيف، منها: التعليق الكبير، التعليق الصغير، المنقذ من التقليد و المرشد الى التوحيد المسمى بالتعليق العراقى، المصادر فى اصول الفقه... حضرت مجلس درسه سنين و سمعت أكثر هذه الكتب بقراءة من قرأ عليه.(1)

معروف ترين كتاب وى همان المنقذ من التقليد مشهور به تعليق عراقى است كه چاپ شده است اما وجه تسميه آن به تعليق عراقى آن است كه مؤلف آن را هنگام بازگشت از حج در عراق و شهر حله تأليف نموده، چنان كه خود در مقدمه كتاب متذكر شده است.

57. مختص الدين رازى

صاحب نقض از وى و فرزندش در ذكر وزيران و صاحب منصبان شيعى ياد كرده بدين عبارت:

و كيا مختص الدين الرازى و پسرش عماد الدين ابو المعالى با فضل و رفعت و مروت و امانت و شمس الدين محمد بنيمان تفرشى همه مستوفيان معتبر.(2)

در ديگر مصادر يادى از اين دو نشده است.

58. سيد مرتضى بن داعى رازى

وى و برادرش سيد مجتبى از دانشمندان شيعى در سده ششم هجرى هستند و صاحب نقض در يك مورد در ذيل «متبحران علماى متأخران» شيعى از آنها ياد كرده است.

ص: 333


1- . الفهرست، منتجب الدين، ص 107 و 427.
2- . نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ص 750 و 785.

منتجب الدين در الفهرست از آنها چنين ياد كرده است:

السيّدان الأصيلان، مقدم السادة، أبو تراب المرتضى و شيخ السادة أبو حرث المجتبى ابنا الداعي ابن القاسم الحسني محدّثان، عالمان صالحان، شاهدتهما و قرأت عليهما و رويا لي جميع مرويات الشيخ المفيد عبدالرحمن النيسابوري.(1)

از تأليفات سيد مرتضى رازى تا كنون كتاب تبصرة العوام فى مقالات الأنعام و بستان الكرام چاپ شده است.

59. مشاط رازى

59. مشاط رازى(2)

در نقض درباره وى چنين آمده:

... كه كتابى بزرگ كه آن را زلّة الانبياء خوانند ابو الفضائل مشاط كرده است رد بر كتاب تنزيه الانبياء كه سيد مرتضى علم الهدى كرده است (قدس اللّه روحه).(3)

و امامى بزرگ از ائمه اصحاب خواجه مصنف به رى كتابى ساخته است و آن بو الفضائل مشاط است براى عز الدين عين الدوله خوارزمشاه در آن تاريخ كه او پادشاه قزوين بود و آن را كتاب في معرفة الالهية فى دولة الخوارزمشاهية نام نهاده.(4)

وى از روساى شافعيان در رى بوده و مناظرات و مجادلات كلامى داشته و در رد كتاب سيد مرتضى علم الهدى كه در تنزيه انبياء نوشته، كتاب زلة الانبياء را نگاشته است.

سمعانى در معجم مشايخ خود شرح حال وى را چنين نگاشته:

ص: 334


1- . نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 516.
2- . نقض، ص 11 و 134 و 143 و 244 و 449 و 451 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1104 - 1106.
3- . نقض، ص 11.
4- . همان، ص 134.

هو أبو الفضايل سعد بن محمد بن محمود المشاط الرازي من أهل الرى له يد باسطة فى علم الكلام و معرفة تامة بذلك النوع من العلم و كان يعظ و يتكلم فى مسائل الخلاف، و له قبول بين أصحابنا من عوام الري و أهل قزوين... و سمعت أنّ طريقته ليست بمرضية و لما دخلت داره لم أرسمت الصالحين و كانت ولادته في شهر ربيع الاول سنه تسع و سبعين و أربعمائة بالري و وفاته بها ليلة الثلثاء من شهر رمضان سنة ست و أربعين و خَمسمائة و دفن فى مدرسته بالري.(1)

60. نجيب ابو المكارم متكلّم رازى

60. نجيب ابو المكارم متكلّم رازى(2)

صاحب نقض در دو مورد از وى ياد كرده و در موردى گويد كه در مجلس مناظره اى كه در حضور امير عباس غازى ترتيب داده شد وى و دو نفر ديگر از عالمان به عنوان ناظر انتخاب شدند، عبارت نقض چنين است:

... و قاضى ظهير الدين و خواجه بو نصر هسنجانى و نجيب الدين بُلمكارم متكلم را كه متبحر بود در علم اصولين به ناظرى اختيار كردند... .(3)

منتجب الدين نيز در الفهرست ياد كرده و مى نويسد:

الشيخ معين الدين ابو المكارم سعد بن ابى طالب بن عيسى المتكلم الرازى المعروف بالنجيب.

عالم، مناظر، له تصانيف منها سفينة النجاة فى تخطئة الثقاة، كتاب علوم العقل، مسأله الاحوال، نقض مسأله الروية، لابى الفضائل المشاط، الموجز.(4)(5)

ص: 335


1- . تعليقات نقض، ج 2، ص 1105، به نقل از نسخه عكسى معجم مشايخ سمعانى، ص 109.
2- . نقض، ص 211 و 451؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 525.
3- . نقض، ص 451.
4- . سديد الدين محمود حمصى رازى نقضى بر اين كتاب الموجز نوشته است.
5- . الفهرست، منتجب الدين، ص 68.
61. نور الدوله رازى

صاحب نقض وى را جزء صاحب منصبان شيعى ذكر نموده، ولى در مصادر يادى از

وى نشده است.(1)

62. يحيى معاذ رازى (متوفاى 258)

62. يحيى معاذ رازى (متوفاى 258)(2)

صاحب نقض نام وى را جزء زهّاد و عباد شيعى ياد كرده است. مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در مجالس المؤمنين شرح حال وى را ذكر نموده و نقل كرده كه:

يوسف بن الحسين الرازى گفت به صد و بيست شهر رسيدم به ديدار علما و مشايخ هيچ كس نديدم كه قادرتر باشد بر سخن از يحيى بن معاذ رازى و وى گفته:

انكسار العاصين احب الىّ من صولة المطيعين و وى گفته:

حقيقت محبت آن است كه به بِرّ بيفزايد و به جفا نكاهد.(3)

ص: 336


1- . نقض، ص 221.
2- . نقض، ص 213؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 580.
3- . مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 2، ص 25.

(9) حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شهر رى در سفرنامه ها

اشاره

تأليف: محسن صادقى

ص: 337

ص: 338

مقدمه

گفته شده است: «تاريخ راستين هر سرزمين را در سطر سطر صفحات جهانگردان واقع بين و يا در لابه لاى كلمات خاطرات و يادداشتهاى اشخاص و دولتمردان بى غرض بايست جست و جو كرد». البته بايد در نظر داشت كه اين گونه نوشته ها، بخصوص سفرنامه ها از اطلاعات ناقص و داوريهاى ناروا خالى نيست و تنها پس از پژوهش و تطبيق منابع مختلف موجود با اين آثار، مى توان اظهار نظر كرد. خلاصه آنكه بايد آنها را از اسباب و مآخذ تحقيق به شمار آورد، نه از كتب مبتنى بر پژوهش.

اما يك نكته را نبايد از نظر دور داشت و آن اينكه بدانيم نظر ديگران در مورد اوضاع سياسى - اجتماعى شهر و ديار ما چيست و آنها ما را چگونه مى بينند.

قديم ترين سفرنامه به جامانده در مورد شهر رى از ابودلف است كه در سال 341 نوشته شده است. و البته قديم ترين سفرنامه فرنگى نيز از آنِ كلاويخو است كه در سال 1404م / 806ق از رى گذشته و در سفرنامه خود از آنجا سخن گفته است.

سفرنامه هايى كه ملاحظه مى كنيد، بيشتر متعلق به فرنگيان است و معدودى هم از آنِ ايرانيان. فرنگيان در سفرنامه هاى خود بيشتر از آثار باستانى رى و عظمت و شكوه گذشته رى دادِ سخن داده اند. و البته گاهى هم نيم نگاهى به حضرت عبدالعظيم و چهره مذهبى رى داشته اند.

سفر نامه ها به ترتيب تاريخ مرتب شده اند و ابتداى هريك شما و دورنمايى از مطالب آنها ارايه شده است.

ص: 339

در اين پژوهش بيش از دويست سفرنامه بررسى شد كه از ميان آنها تنها بيست و سه سفرنامه مطالب مفيدى درباره حضرت عبدالعظيم و شهر رى داشتند. و بقيه يا هيچ مطلبى نداشت يا مفيد نبود. البته بديهى است كه نگارنده به بسيارى از سفرنامه ها دسترسى نداشته و تتبع او ناقص است.

ظاهرا تاكنون پژوهشى موازىِ اين كار صورت نگرفته، البته يك عنوان پايان نامه كارشناسى ارشد باعنوان «رى از ديدگاه سياحان» تدوين شده كه به نظر مى رسد كار شتابزده اى است. اين پايان نامه در دفتر كتابخانه حضرت عبدالعظيم رؤيت شد.

اين پژوهش در دو بخش عرضه مى شود: بخش اول، شامل سفرنامه هايى است كه عين مطالب آنها نقل شده؛ و در بخش دوم تنها مشخصات كتابشناختى سفرنامه ها آمده است. بعضى از سفرنامه هاى بخش دوم را نگارنده ديده است اما فرصت و امكان استفاده از آنها را نيافت. و بعضى ديگر از كتاب مأخذشناسى حضرت عبدالعظيم و شهر رى نقل شد.

در اينجا از نويسنده محترم و پرتلاش، جناب آقاى گلى زواره كه كريمانه كتابخانه اش را در اختيارم نهاد، صميمانه سپاسگزارم.

ص: 340

بخش اول

(1) سفرنامه ابودلف

(1) سفرنامه ابودلف(1)

341 ق / 952 م

سفرنامه ابودلف قديم ترين سفرنامه اى است كه درباره شهر رى مطالبى دارد. او در سال 341ق از رى ديدار كرده است. ابودلف مسجد جامع شهر و دژ محكمى كه «رافع بن هرثمه» آن را بنا نموده و آن وقت ويران شده بوده را وصف مى كند. همچنين تعجب خود را از زندان بزرگ و هولناكى كه اطراف آن را درياچه بسيار عميقى قرار گرفته، ابراز مى دارد.

ابودلف هوش مردم رى را مى ستايد و از جريش بن احمد از دانشمندان

ثروتمند رى كه يك هزار قريه ملك داشته ياد مى كند. نيز از آبهاى گوارا اما آلوده رى و پارچه هاى معروف آنجا و قريه اى به نام قصران كه شامل كوههاى بسيار بلند است و مردم آنجا از فرستادن خراج براى شاه خوددارى مى كنند ياد مى كند.

در وسط رى نيز شهر عجيبى با دروازه هاى آهنى و باروى عظيم وجود دارد. اين شهر يك مسجد جامع دارد و نيز در وسط آن كوه بلندى است كه بر فراز آن دژ محكمى بر پا مى باشد كه «رافع بن هرثمه» آن را بنا نموده و اكنون ويران شده است. در نزديكى اين شهر كوهى به نام «طبرك» واقع است. اين كوه مشرف بر

ص: 341


1- . سفرنامه ابو دلف در ايران در سال 341 هجرى، ابو دلف، ترجمه سيد ابوالفضل طباطبائى، تعليقات و تحقيقات: ولاديمير مينورسكى، چاپ اول، تهران، زوّار، 1354، ص 72-76.

شهر است و در آن ساختمانهاى قديم ايرانى و تابوتهاى سنگى(1) موجود است، و نيز در آن معدنهاى طلا و نقره يافت مى شود، ولى درآمد آن كفاف هزينه اش را نمى نمايد.

در جهت شرقى رى مكانى است به نام جيل آباد كه ساختمانها و ايوانها و تاقهاى بلند واستخرها و گردش گاه هاى زيبا و عجيبى دارد و مرداويژ (مرداويج) آن را بنا نموده است. هر كس اين آثار را مى بيند بدون ترديد گمان مى كند از ساختمانهاى قديم خسروى مى باشد.

در اين مكان زندان بزرگ و هولناكى وجود دارد كه اطراف آن را درياچه بسيار عميقى فراگرفته و بر بالاى آن يك دژ محكم گلى بر روى يك ايوان خاكى بر پا مى باشد. اين دژ به قدرى محكم است كه نقب آن براى راه يافتن به خارج غير ممكن است و هيچ تباهكارى نمى تواند با توسل به هر گونه حيله از آنجا رهايى يابد. من هيچ ساختمانى از اين نوع و مانند آن نديده ام.

از رى چند تن از دانشمندان و شعرا و نويسندگان بيرون آمده اند و در ميان ايشان عده اى ثروتمند بودند و رياست مى نمودند. از جمله «جريش بن احمد» بود كه يك هزار قريه ملك داشت و يك جريب از املاك او هم غصب يا تيول و يا واگذارى نبود. وى هر زمان به بغداد مى رفت تنها خزانه هاى پزشكى كه همراه داشت با يكصد شتر حمل مى گرديد و چون به مجلس وزير حاضر مى شد برايش جانماز مى گستردند. اين كار براى هيچ يك از پادشاهان ديگر انجام نمى شد.

آبهاى رى گوارا و در عين حال آلوده است. در آنجا شهرى است به نام «سورين» و شخصا ديدم مردم از آن كراهت دارند و آن را به فال نيك نمى گيرند

ص: 342


1- . نواويس جمع ناووس به معناى تابوت سنگى است و مينورسكى به اشتباه آتشكده ها Fere _ temples ترجمه نموده است.

و بدان نزديك نمى شوند. سبب را پرسيدم، پيرمردى از اهالى آن سامان گفت: علت آن است كه شمشيرى كه با آن يحيى بن زيد (بن على بن الحسين) عليه السلام كشته شد در اين آب شسته شده.

در رى پارچه هاى معروف به «رازى» مى بافند. اين پارچه مخصوص آنجا است و در هيچ جاى ديگر مانند آن بافت نمى شود. من يك توپ از آن را به اندازه دويست وجب ديدم كه به مبلغ ده هزار درهم فروخته شد. مردم رى باهوشند. آنها در نقب زدن زمين مهارت دارند و هيچ كس در اين كار به پاى ايشان نمى رسد. مى گويند يك نفر از آنها مى تواند چندين فرسخ زير زمين و زير رودهايى مانند دجله و رودهاى بزرگ ديگر را نقب بزند و راه باز كند. راه روهاى زير زمينى رازى ضرب المثل شده است.

در رى قريه اى است به نام قصران كه شامل كوه هاى بسيار بلند و مرتفع است و چنانچه مردم آن از فرستادن خراج براى شاه خوددارى كنند نسبت به آنها كارى نمى تواند بكند. در عين حال نزد فرمانرواى رى وثيقه هايى دارند.

بيشتر ميوجات رى از اين كوهستان تهيه مى شود. در رى فصل گل چهار ماه است. در آنجا زرد آلو و گوجه بيش از اندازه مصرف مى شود. در رى چشمه هاى معدنى كوچك كه براى معالجه جَرَب مفيد است و همچنين معدنهاى نهانى و استفاده نشده موجود است.

زمين رى به كوههاى «بنى قارن» و «دنباوند» (دماوند) و كوههاى ديلم و طبرستان متصل است.

در يكى از كوههاى آن درياچه اى ديدم كه محيط آن در حدود يك جريب است و در زمستان و بهار آب رودخانه ها و سيل كوههاى آنجا در آن مى ريزد. در عين حال آب اين درياچه در زمستان و تابستان كم و زياد نمى شود. مقدار آبى كه در يك روز زمستان يا بهار به اين درياچه مى ريزد به اندازه اى است كه اگر

ص: 343

روى زمين ريخته شود درياى خروشانى را تشكيل مى دهد. اطراف اين درياچه را نرگس زارها و چمنهاى پر از بنفشه و گل سرخ فرا گرفته. در نزديكى آن بقاياى يك كاخ قديمى ديده مى شود كه فقط قسمتى از ديوارها و گنبد دروازه آن باقى مانده است و من كسى را كه درباره اين كاخ اطلاعاتى بدهد نيافتم.

(2) سفرنامه كلاويخو

(2) سفرنامه كلاويخو(1)

1404م / 806 ق

كلاويخو شايد قديم ترين سياح فرنگى است كه از رى ديدار كرده است. او رئيس تشريفات سلطنتى اسپانيا و سفير هانرى سوم، پادشاه كاستيل در اسپانيا است. او به هنگامى كه به سفارت نزد تيمور مى رفت، در روز سه شنبه هشتم ژوئيه 1404 ميلادى - مطابق با روزهاى آخر سال 806 هجرى - رى را ديده است. او درباره تهران مى نويسد:

«تهران در ناحيه اى واقع است كه به نام رى معروف است. اين ناحيه فوق العاده پهناور و حاصلخيز است و در قلمرو حكومت داماد تيمور است».

كلاويخو درهنگام عبور از رى، بناهاى شهرى عظيم را مى بيند كه متروك مانده و ويران گشته است. اما بسيارى از برجهاى آن هنوز هم برپاست و خرابه هاى چند مسجد هم در آن ديده مى شود. سپس مى گويد:

«اين آثار همان شهر رى است كه در گذشته بزرگ ترين شهر همه آن منطقه بود. اما اكنون ديگر اين شهر به كلى خالى از سكنه است».

شهر تهران محلى است بسيار پهناور و بر گرد آن ديوارى نيست و جايگاهى

ص: 344


1- . سفرنامه كلاويخو، كلاويخو، ترجمه مسعود رجب نيا، ويرايش دوم، چاپ دوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1366، ص 176.

خرم و فرح زا است كه در آن همه وسايل آسايش يافته مى شود. اما آب و هواى آنجا چنان كه مى گويند ناسالم و در تابستان گرماى آن بسيار زياد است. تهران در ناحيه اى واقع است كه به نام رى معروف است. اين ناحيه فوق العاده پهناور و حاصلخيز است و در قلمرو حكومت داماد تيمور است. راه ما از سلطانيه از دشتى مى گذشت كه پر جمعيت است و آب و هواى آن نسبتا گرم.

سه شنبه بعد به هنگام غروب آفتاب از تهران به راه افتاديم و پس از پيمودن دو فرسخ در جانب راست، بناهاى شهرى عظيم را ديديم كه متروك مانده و ويران گشته بود. اما بسيارى از برجهاى آن هنوز هم بر پا بود و خرابه هاى چند مسجد را ديديم. اين آثار همان شهر رى است كه در گذشته بزرگ ترين شهر همه آن منطقه بود. اما اكنون ديگر اين شهر به كلى خالى از سكنه است.

(3) سفرنامه شاردن

(3) سفرنامه شاردن(1)

1671م به بعد

شاردن فرانسوى در زمان پادشاهى شاه عباس دوم و پسر و جانشينش شاه سليمان سه بار به ايران سفر كرد و افزون بر دوازده سال در اين كشور به سر برد.

او نيز مانند بعضى سياحان ديگر، مبهوت عظمت رى باستان شده، آنجا را عظيم ترين شهرها، عروس جهان و باب الابواب زمين مى نامد. به تفصيل درباره تاريخ بنا و بانى اين شهر و از شكوه و آبادانى و نيز خرابى اين شهر در دوره هاى مختلف سخن مى گويد و در پايان مى نويسد:

ص: 345


1- . سفرنامه شواليه شاردن، ترجمه اقبال يغمايى، چاپ اول، تهران، توس، 1372، ج 2، ص 516 - 518.

«شهر رى زادگاه دانشمندان بزرگى بوده، و طى قرون علماى بزرگى در دامان خود پرورده است كه مايه افتخار و سرافرازى مشرق زمين بل جامعه بشرى است. و نيز آورده اند در دوران عظمت اين شهر در مسجدهاى بزرگش پانصد چراغ فلزى از انواع مختلف تا بامداد روشن بوده، و در مساجد كوچك نيز صد شعله چراغ مى سوخته است».

در چهار فرسخى ساوه، در جانب مغرب و روبه روىِ شهر، زيارتگاهى است كه مردم به آن اعتقادِ زياد دارند. اين زيارتگه به نام شموئيل پيغمبر - ساموئل - است. اين آرامگاه كه ميانِ مسجدى است، ضريحى عالى دارد. در نه فرسخى طرفِ مشرقِ ساوه، درست موازى با روبه روىِ مقبره شموئيلِ پيغمبر، خرابه هاى شهرِ رى، بزرگ ترين امصارِ آسيا، ديده مى شود. عجايب و غرايبى كه درباره اين شهر آورده اند باور كردنى نيست؛ ولى همه مورّخان و محقّقان بر عظمت آن گواهى مى دهند و برخى نيز بزرگى آن را به چشم ديده اند.

جغرافى دانانِ ايران مى گويند: در زمان خلافتِ محمدِ مهدى دوانيقى، كه در قرنِ نهم ميلادى مى زيسته، شهرِ رى به نود و شش بخش تقسيم مى شده، هر بخش چهل و شش خيابان داشته، و هر خيابان داراى صد خانه و ده مسجد بوده است. همچنين در اين شهر شش هزار و چهارصد مدرسه، شانزده هزار و ششصد گرمابه، پانزده هزار مناره مسجد، دوازده هزار آسياب، هزار و هفتصد كاريز، سيزده هزار كاروانسرا وجود داشته است. من جرأت ندارم كه شماره خانه هاى شهر رى را در آن زمان ياد كنم، زيرا باورم نمى شود عده شهروندان آن بيش از نيمِ آنچه نوشته اند بوده باشد. با اين همه، جغرافى دانان و محققانِ اروپايى در اين مورد با مورّخانِ مشرق زمين هم عقيده و بر اين باورند كه در قرنِ سومِ هجرى، كه درست مقارنِ قرنِ نهمِ ميلادى است، شهر رى بزرگ ترين و پرجمعيت ترين شهرهاىِ آسيا بوده است. تاريخ گواهى مى دهد كه به روزگاران كهن از پسِ بابل هيچ

ص: 346

شهرى به عظمت و آبادانى و ثروت، همتاىِ رى نبوده است؛ از اين رو،عظيم ترين شهرها، عروسِ جهان، باب الابوابِ زمين، و امثالِ آن لقب داشته است.

تاريخ بنا و بانى رى به درستى معلوم نيست، و بعضى مورّخانِ مجوس بر اين اعتقادند كه اين شهر را شيث نوه نوح به طالعِ عقرب بنا نهاده، اما عقيده عموم بر آن است كه رى را هوشنگ، پادشاهِ سلسله پيشداديان بنيان نهاده است. مورخانِ مشرق زمين، نخستين سلسله پادشاهانِ ايران را به اين نام مى خوانند. زيرا پادشاهان اين سلسله، نخستين شهريارانند كه واضعِ قوانين دادگسترى بوده اند، و اساس و پايه سلطنت خويش را بر عدل و داد نهاده اند، هوشنگ دومين پادشاهِ سلسله پيشداديان، و منوچهر پنجمين شهريار اين سلسله است. اين پادشاه پس از هوشنگ به گستردگى و آبادانى و بزرگى و شكوهِ رى كوشيد. در دوره هاى بعد، مهدى باللّه مقلب به منصور(1) سومين خليفه بغداد به آبادانى رى كوشيد، و آن را بزرگ تر از زمانهاى پيشين كرد، و در زمانهاى بعد اين شهر چندان عظمت يافت كه وصف آن در سطور پيش گذشت.

واپسين ويرانيهاى اين شهر در زمان تسلّطِ تاتارها، و وقوع جنگ هاى مكرّر داخلى به ظهور رسيد، در آن زمان چنان كه در اين عهد نيز آثارش به جا است، پيروان دين اسلام به دو شعبه شيعه و سنّى تقسيم مى شدند. ايرانيان شيعه و پيروانِ حضرت على، و تركها پيرو تسنّن و سنتِ پيغمبر بودند و اين دو فرقه براى بسط قلمرو و نفوذ خود مدام با هم مى جنگيدند. به هر روى، بر اثر وقوع اين سلسله جنگها، و هجوم وحشيانه و بنيان كن مغولان، شهر با عظمت رى يكسره ويران شد. شصت سال پس از فاجعه حمله مغولان، فخرالدين سلطان كه با غازان خان به آشتى بود، به ترميمِ رى كوشيد اما موفّق نشد.

ص: 347


1- . مهدى پسر ابو جعفر منصور بوده است.

بطلميوس رى را راكاژا (Raquaga) ناميده، و ديگر محقّقانِ يونان باستان نيز اين شهر را به نامى خوانده اند كه مى نمايد از لفظ رى اشتقاق يافته است. عرض جغرافيايى رى سى و پنج درجه و سى و پنج دقيقه، و طولِ جغرافيايى اش هفتاد و شش درجه و بيست دقيقه است. اراضى اين شهر در نهايت حاصل خيزى است، و در آن انواع ميوه به دست مى آيد. امّا هوايش ناسالم است، پوست را زرد، و آدمى را دچارِ تب مى كند. با اين همه، مردمانِ اين شهر مى گويند كه عمرشان كوتاه تر از عمرِ مردمانِ ديگر شهرها نيست، و اين قول عجيب و باور نكردنى مى آيد، و اين مفهوم بيتى است كه بيانگر بدى هواى اين شهر است: سحرگهان در عالم خواب ديدم كه ملك الموت پا برهنه و يكتا پيرهن از ناسازگارى و بدىِ هواىِ رى مى گريخت.

اين نكته گفتنى است كه شهر رى زادگاه دانشمندان بزرگى بوده، و طىّ قرون علماى بزرگى در دامان خود پرورده است كه مايه افتخار و سرافرازى مشرق زمين بل جامعه بشرى است. و نيز آورده اند در دوران عظمت اين شهر در مسجدهاى بزرگش پانصد چراغ فلزى از انواع مختلف تا بامداد روشن بوده، و در مساجد كوچك نيز صد شعله چراغ مى سوخته است.

ص: 348

(4) سفرنامه اوليويه

(4) سفرنامه اوليويه(1)

1796م

سفرنامه اوليويه يكى از متون مهم تاريخ ايران در مقطع حساس تغيير سلطنت آغا محمد خان قاجار به فتحعلى شاه است. اصل آن به زبان فرانسه و در شش جلد است. جلد سوم همين اثر مربوط به ايران است كه محمد طامر ميرزا، پسر اسكندر ميرزاى وليعهد آن را به فارسى ترجمه كرده است.

اوليويه به دنبال خرابه هاى شهر «رى» يا «رايا» مى گردد وآنها را نمى يابد. او از محمد بن زكريا رازى نام مى برد كه در قرن دهم ميلادى در رى مى زيسته است.

نيز به گل و گياه نيز علاقه مند است؛ چندين نوع از آنها را كه در رى ديده، مى چيند و باخود مى برد.

وجود خستگى زياد كه شانزده ساعت در پشت اسب بوديم، سبب شد كه در اواخر روز بيرون آييم كه قدرى رفع خستگى كنيم. بيشتر از فرسخى به طرف شرق رفتيم، به اميد آنكه آثارى از خرابيهاى شهر «رى» يا «رايا» بيابيم كه استرابو آن را «راژيا» [راگايا] ناميده است. در محل اين شهر قديمىِ دنيا كه در ده فرسخى و تقريبا دورتر، از جانب جنوبى «دروازه هاى درياى خزر» قرار دارد، هيچ چيز نيافتيم. گويا بسيار دورتر رفته بوديم. شاردن محل اين شهر را در نه فرسخ به طرف شرق ساوه گفته و بنابر قول او در جهت غربى «پل دلاّك» بايد

ص: 349


1- . سفرنامه اوليويه: تاريخ اجتماعى - اقتصادى ايران در دوران آغازين عصر قاجاريه، اوليويه، تصحيح و حواشى: غلامرضا ورهرام، ترجمه محمد طاهر ميرزا، چاپ اول، انتشارات اطلاعات، 1371، ص 104-105.

باشد. اگر تحريرات شاردن را در دست مى داشتيم، ممكن و محتمل بود كه تخمينات اين سيّاح را محقّق مى كرديم. راهنماى ما كه شاگرد مكارى بود و مى گفت كه كمال بلديّت از اين نواحى را دارد، در اين باب آنچه سؤال كرديم، چيزى به ما نتوانست بگويد و اطلاعى بدهد.

معروف است كه شهر رى مولد طبيب مشهور رازى(1) است كه در قرن دهم ميلادى وفات يافت. اين شهر در قرن نهم كمال آبادى و شهرت را داشت. آبادترين و بزرگ ترين شهر از ممالك ايران بود و جمعيت بى شمارى داشت و در قرن دوازدهم مسيحى به كلى از صدمه تاتارها خراب گرديده بود.

بارى، در آنجا، كشت بسيارى از تخم نباتات، و گياهانى چند با غنچه و گل ديديم و چيديم. اين گلها عبارت بودند از يك «فاگونيا»(2)، چند عدد«سالسولا»(3)، چند عدد «كلئومس»(4) خاردار كه يكى ساده و بقيه خاردار و بابرگهاى پنج پر نازك و با دو عدد گل خاردار بود و همچنين گل «هلييو تروپ»(5).

ص: 350


1- . ابوبكر محمد ابن زكريا بن يحيى رازى، دانشمند و طبيب مشهور 313-251ق/925-865م در شهر رى به تحصيل فلسفه و رياضيات و نجوم و ادبيات پرداخت. در كبر سن به تعليم طب مشغول شد و پس از شهرت در اين علم به خدمت ابو صالح منصور بن اسحاق سامانى حاكم رى درآمد و به زودى رياست بيمارستانى را كه در آن شهر تأسيس شده بود، بر عهده گرفت. بعدها چندى در بغداد به همين شغل اشتغال داشت. وى قسمت بزرگى از زندگانى خود را در رى گذرانيد. از آثار فلسفى او: القوانين الطبيعه فى الحكمة الفلسفيه،الطب الروحانى و...، و مهم ترين تأليفات او: الحاوى،المنصورى، الشكوك، من لا يحضره الطبيب، برء الساعه، الفاخر فى الطب، دفع مضار الاغذيه، المدخل الصغير، الفصول فى الطب است.
2- 1. fagonia.
3- 2. salsolas.
4- 3. cleomes.
5- 4. heliotrop.

(5) سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و طهران

(5) سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و طهران(1)1227 ق

ميرزا صالح شيرازى به همراه سرگور اوزلى و هيأت همراه او در اوايل سال 1227ق از شيراز به اصفهان آمد و پس از آنجا به كاشان و قم و تهران رسيد. او گزارش سفر و وضع شهرهاى مذكور را در رساله اى نوشت كه بعدها سرگور اوزلى چكيده آن را در روزنامه سفر خود به انگليسى مندرج ساخت. جناب ايرج افشار اصل اين رساله را يافته و چاپ كرده است.

ميرزا صالح در اينجا درباره بنا و بانى شهر رى و تعداد جمعيت و آثار باستانى آنجا سخن گفته است. او از شيخ نجم الدين دايه در مرصاد العباد نقل مى كند كه «در فتنه چنگيزى از رى هفتصد هزار مردمان معتبر شهيد شدند» و همين را در وصف آبادىِ رىِ قديم كافى مى داند.

وصف رى

و اما دارالخلافه طهران از اقليم چهارم است. از بلاد عظيمه ايران است و از عراق عجم محسوب مى شود و در بانى آنجا اختلاف كرده اند. بعضى گويند هوشنگ بنا كرده و برخى شيث نبى را بانى آنجا مى دانند و [درباره] آبادى رى حرفها گفته و نوشته اند كه خالى از غرابتى نيست و ولايت مزبوره چندين بار به قتل عام و زلزله خراب شده. از قرار تحقيق حمداللّه مستوفى قزوينى شصت(2)

ص: 351


1- . سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و تهران، ميرزا صالح شيرازى، به كوشش ايرج افشار، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، به كوشش رسول جعفريان، قم، كتابخانه بزرگ آيه اللّه العظمى مرعشى، 1377، ج 7، ص 277 - 278.
2- . اصل: حشرات.

هزار هزار و شش صد و نود و شش خانه مسكون داشته و در كمال آراستگى بوده است. چنانچه گويند در ملك رى اگر اتفاقى يا آنكه خبر تازه باشد ممكن نمى شود كه همه مردم از آن مخبر شوند. برج بسيار بلند عظيمى بنا كرده اند [129] و آن برج را علم قرمزى زده كه مجموع مردم آن علم قرمز را ديده به خانه پادشاه جمع شوند. اهلش در نهايت ثروت و سامان بوده و العهدة على الراوى. و شيخ نجم الدين دايه در مرصاد العباد نقل كرده كه در فتنه چنگيزى از رى هفتصد هزار مردمان معتبر معروف شهيد شدند. همين قدر در وصف آبادى آن كافى است. و قلعه رى سابقاً نزديك به شاه عبدالعظيم بوده، حال آثار علامت آن هست و منار مذكور كه علم قرمز در بالاى آن مى زدند حال بر سر پاست. از آثار شهر رى همين باقى است و شهر رى بعد از خرابى تيمورى يوماً فيوماً رو به ويرانى نهاده تا آنكه با خاك يكسان شده.

(6) سفرنامه بارون فيودور كروف

(6) سفرنامه بارون فيودور كروف(1) 1834 - 1835م

فيو دوركروف بيشتر مبهوت عظمت گذشته شهر رى شده و با ناباورى آمار و ارقام خيابانها و خانه ها و مساجد و حمامها و مناره ها و كاروانسراهاى رى را ارايه مى دهد.

در پايان نيز داستان نقش باستانى در روى تخته سنگى در اطراف شهر رى را نقل مى كند كه فتحعلى شاه آن را محو كرده و به جاى آن نقش خود را سوار بر اسب حكاكى كرده است!

ص: 352


1- . سفرنامه بارون فيودور كروف، 1834-1835، بارون فيودور كورف، ترجمه اسكندر ذبيحان، چاپ اول، تهران، فكر روز، 1372، ص 214-216.

در طرف ديگر تهران، يعنى در هشت ورستايى جنوب شرقى باروى شهر، خرابه هاى شهر معروف رى واقع است.

آنچه راجع به عظمت و بزرگى پيشين اين شهر تعريف مى كنند، بيشتر به افسانه شباهت دارد. ولى هيچ جاى شبهه نيست كه رى يكى از بزرگ ترين شهرهاى آسيا بوده است. جغرافياى ايران كه آقاى شاردن اطلاعات خود را از آن اقتباس كرده است، حكايت از آن دارد كه:

رى به 96 برزن تقسيم شده بوده، در هر برزن 46 خيابان، در هر خيابان 400 باب خانه و 10 باب مسجد بوده، مضافا اينكه شهر داراى 6400 خيابان، 1600 حمام، 15000 مناره، 12000 آسياب، 1700 كانال آب و 13000 كاروانسرا بوده است.

آقاى شاردن مى گويد كه جرأت نمى كند رقم خانه هاى تمام شهر را از روى آمار بالا ارائه دهد؛ زيرا نمى تواند باور كند كه جمعيت شهر حتى به اندازه نصف رقم خانه ها باشد؛ زيرا بر طبق اين محاسبه تعداد خانه ها بالغ بر 400/766/1 باب خواهد بود.

به هر حال، با اين كه خرابه هاى رى در مسافتى بسيار زياد پراكنده است، ولى كمتر ويرانه اى به صورتى باقى مانده است كه بتواند معرّف عظمت شهر در ادوار گذشته باشد. فقط يك برج بيست و چهار گوشه، نسبتا سالم مانده است و نمى توان فهميد اين برج به درد چه كارى مى خورده است، زيرا از بالا تا پايين آن حتى يك پنجره هم وجود ندارد.

در يكى از صخره هاى مشرف به شهر سنگ بزرگى جلب توجه مى كند. زمانى روى آن سنگ نقش برجسته اى حجّارى شده بوده كه آن را به عهدى خيلى قديم نسبت مى داده اند. اكنون آن نقش برجسته ديگر وجود ندارد و تصوير ديگرى جايگزين آن شده است. فتحعلى شاه مغفور روزى به ويرانه هاى شهر رى سير و

ص: 353

سياحتى مى كرده، چشمش به آن سنگ مى افتد و فكر بكرى به مغزش خطور مى كند كه نقش باستانى را بتراشد و حذف كند و به جاى آن نقش خود را سوار بر اسب حكّاكى كند، تا از اين راه در حق علاقه مندان اشياء عتيقه كه در خاك ايران سفر مى كنند، خدمتى انجام داده باشد!

هنگامى كه از حومه تهران سخن به ميان مى آيد، نمى توان درباره باغ بسيار زيبايى كه درست چسبيده به شهر است، سخنى نگفت. به اين باغ لاله زار مى گويند. در اين باغ چيزى جز گل رز وجود ندارد، ولى در عوض هر نوع گل رزى كه بخواهيد به هر رنگ و به هر اندازه در اين جا خواهيد يافت. هنگامى كه اين «معشوقه هاى بلبلان» در اوج شكوفايى هستند، چشم و شامه انسان آرزوى چيز ديگرى ندارد.

قصبه شاه عبدالعظيم و دهات ديگرى كه در نزديك تهران هستند، منظره اى فوق العاده شاعرانه دارند، ولى جنبه اى كه بتواند توجه و نظر بيننده را جلب كند، در آنها ديده نمى شود.

(7) خاطرات ليدى شيل

(7) خاطرات ليدى شيل(1) 1850م

خانم ليدى شيل، همسر وزير مختار انگليس در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه، در اكتبر 1850 م در ايران بوده است، او بيشتر به آثار باستانى شهر رى از قبيل برج فخرالدوله، برج طغرل، حجاريهاى چشمه على، قلعه گبرى پرداخته است. البته در پايان نيم نگاهى هم به بارگاه شاه عبدالعظيم دوخته «كه از نوادگان

ص: 354


1- . خاطرات ليدى شيل، ترجمه حسين ابو ترابيان، ص 123 - 125، چاپ دوم، تهران، نشر نو، 1368.

حضرت محمد صلى الله عليه و آله و زيارتگاه مشهورى است كه مورد توجه فراوان مردم تهران بوده و براى مجرمين نيز محل تحصّن شمرده مى شود».

اول اكتبر 1850 - فصل گرما تمام شد و همه كسانى كه به ييلاق رفته بودند به شهر مراجعت كردند. منطقه شميران نيز طورى از سكنه خالى شد كه براى نمونه حتى يك چادر هم در آنجا بر جاى نماند. ما هم فردا به اقامت تابستانى خود خاتمه مى دهيم و رو به شهر خواهيم آورد و از اينكه تابستان طاقت فرسايى را به پايان برده ايم واقعا خوشحالم. پاييز ايران خيلى از فصل بهار دلچسب تر است و خوشبختانه به قدرى طولانى است كه غالبا تا اواسط ماه دسامبر ادامه دارد. هوا در اين فصل آنقدر صاف و پاكيزه است كه همه به وجد مى آيند و بشّاش و با نشاط مى شوند، و تميزى هوا باعث مى گردد كه اجسام مختلف در فواصل دور به خوبى قابل رؤيت باشند.

در اطراف تهران محلهاى مخصوص براى گردش و سوارى خيلى محدودند كه از ميان آنها، شهر رى در فاصله اى چهار مايلى تهران - كه از بقاياى شهر قديمى «رى» به جا مانده - بيشتر از همه مورد استفاده قرار مى گيرد. به طورى كه ظواهر موجود نشان مى دهد، اين شهر در زمانهاى پيشين عظمتى داشت و مشاهده بقاياى خاك ريزهاى مختلف و ديوارهاى شكسته و ساير آثار برجاى مانده از زيست انسانها، دليل بارزى بر اثبات اين امر است. از ميان آنها دو برج كه روى آنها عباراتى به خط كوفى نوشته شده و احتمالاً مناره هاى مسجدى بوده اند(1) و قسمتهايى از يك باروى قديمى بسيار بزرگ و همچنين تكه هايى از

ص: 355


1- . يكى از اين دو برج، معروف به برج گنبد فخرالدوله است كه مدفن «فخرالدوله بويه» پدر «مجدالدوله» و تا حدود سال 1841 بر پا بوده است. اين برج مسلما در زمان «ليدى شيل» وجود نداشته و او بدون اطلاع از واقعيت امر، صرفا به خاطر مطالبى كه در كتاب سياحتنامه «سررابرت كارپورتر» از اين برج مطالعه كرده، از وجود آن خبر مى دهد. (كارپورتر، سياح انگليسى است كه در سالهاى 1817 تا 1820 - در عهد سلطنت فتحعلى شاه - به ايران آمد و دو جلد كتاب بسيار جالب و تحقيقى درباره ايران نوشت ).اما برج دوم، معروف به «برج طغرل » است كه در سمت مشرق بقعه «ابن بابويه» قرار دارد و مدفن «طغرل سلجوقى» است. اين برج بعدا در سال 1883 ميلادى (1301هجرى) به دستور ناصرالدين شاه مرمت شد. ولى متأسفانه در جريان تعمير، كتيبه هاى خط كوفى اطراف آن از بين رفت. - مترجم.

حصار شهر را مى توان نام برد. شنيده ام،اين شهر از آثار اسلامى است كه در حدود سى مايلى شهر «راگس» - كه احتمالاً از دوران باستان در غرب آن قرار داشته - بنا گرديده است.(1) بنا به نوشته آقاى «موريه»(2): وجود حجاريهايى در تخته سنگهاى اين محل [چشمه على] كه هنوز هم باقى مانده، دليلى بر اثبات نظريه فوق و وجود شهر «رى» در دوران پيش از اسلام مى باشد.(3) 600 سال پيش شهر رى به دست سربازان قشون چنگيزخان به كلى ويران شد و تقريبا تمام سكنه آن را از دم تيغ گذراندند. و البته همين تهاجمات و فجايع ناگوار كه ايران دائما با آنها روبه رو بوده - مى تواند علت اساسى كمبود جمعيت اين مملكت را توجيه كند. گرماى هواى «رى» در تابستان بيشتر از تهران است و ايرانيها

ص: 356


1- . شهر باستانى « راگس» يا «راگا» پايتخت ماد قديم، و يكى از كهنسال ترين مراكز تمدن ايران باستان بوده است، كه عده اى آن را زادگاه زرتشت نيز مى دانند و همان محلى است كه به «خرابه هاى رى» معروف است.- مترجم.
2- . اين شخص همان «جيمز موريه» نويسنده كتاب معروف «حاجى باباى اصفهانى» است كه مأمور سفارت انگليس در تهران بود و دو سفرنامه از ايران يكى در سال 1812 و ديگرى در سال 1818 در لندن از او انتشار يافته است. - مترجم.
3- . مسلما خانم «شيل» اين حجاريها را كه بر تخته سنگى واقع در چشمه على نقش شده، به چشم خود نديده است. زيرا اگر آنها را از نزديك مشاهده مى كرد، بلافاصله متوجه مى شد كه اين حجاريها با آنچه كه «موريه» در كتابش نقل كرده تفاوت دارد. زيرا در زمان فتحعلى شاه قاجار و به دستور او، نقشى كه بر اين تخته سنگ بود - و يكى از پادشاهان ساسانى را نيزه به دست و سوار بر اسب در حال تاخت نشان مى داد - تراشيدند و محو كردند و به جايش تصوير فتحعلى شاه را در حالى كه شكارى را با نيزه تعقيب مى كند نقش نمودند. و علاوه بر آن، در بالاى صخره نيز شمايل ديگرى از او كنده اند كه اين جناب بر تخت نشسته و پسران و درباريانش اطراف او را گرفته اند. - مترجم.

داستانى در اين باره ساخته اند كه به خوبى نشان دهنده آب و هواى نامساعد اين منطقه است. مى گويند: يك روز كه عزرائيل براى انجام مأموريتى گذارش به «رى» افتاد، چنان از خرابى و ناسازگارى هواى آن ناراحت شد كه بلافاصله فرار را بر قرار ترجيج داد و به قدرى در اين كار شتاب كرد كه كفشهايش را جا گذاشت.

مشرف بر شهر رى تپه اى است كه «گبر»ها جنازه مردگان خود را برفراز آن در معرض مرغان هوا قرار مى دهند و كنار آن، بارگاه «شاه عبدالعظيم» بنا شده كه يكى از نوادگان حضرت محمد صلى الله عليه و آله است و زيارتگاه مشهورى است كه مورد توجه فراوان مردم تهران بوده و براى مجرمين نيز محل تحصّن شمرده مى شود.

عنوان «شهر رى» در حقيقت به همين محل اطلاق مى شود، كه بر روى خرابه هاى «رى» قرار گرفته و همراه با تپه هايى كه مشرف برآن بوده و تقريبا صورت زوايد كوهستان البرز را دارند، رويهمرفته منظره قابل توجهى را در منتهى إليه شرقى دشت تهران به وجود مى آورد.

(8) روزنامه وقايع سفر كربلاى معلّى

(8) روزنامه وقايع سفر كربلاى معلّى(1)

1272 ق / 1855م

نويسنده كه نامش معلوم نشده، از نزديكان ناصرالدين شاه است كه در

1272ق نگارش يافته است. نويسنده، كه مقصدش كربلا است، از تهران به سمت شاه عبدالعظيم به راه مى افتد، از سرِكوه شعاع گنبد مبارك را مى بيند و به عمر و دولت شاه دعا مى كند كه چنين علامتى بنا كرده است. همچنين در

ص: 357


1- . روزنامه وقايع كربلاى معلاّ، به كوشش على مختارى رضوان شهرى، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، به كوشش رسول جعفريان، دفتر اول، ص 74، قم كتابخانه آية الله مرعشى، 1373.

وصف شهر رى، آنجا را قصبه اى با چهارصد خانوار مى داند، در جلگه و صحرايى كه اطراف آن زراعت و آبادى و بعض قلعه جات است.

در وصف بارگاه عبدالعظيم هم مى نويسد: «زياده از حد صفا و روح دارد كه هر كس داخلِ آنجا مى شود فرحناك مى شود، خودِ گنبد هم طلا است، بهشت برين است».

صبح راه افتاده، به سمت حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام از سر كوه شعاع گنبد مبارك مى زد، دعا و ثنا بر عمر و دولت شاهنشاه عالم پناه نمودم كه چنين علامتى بنا فرموده اند. طرف عصرى وارد شديم در خانه ميرزاى متولّى باشى منزل نموديم. انصافا باز ترجيح بر اكثر مردم دارد احوالاً و خلقا، متصل مشغول توصيف و دعاگويى حضرت اعلى حضرت شهريار است، هيچ شغلى ندارد سواى اين، از اين بهتر شغلى و حُسنى نمى شود؛ اين بنده سابقِ بر اين هم [او را] اين طور ديده بودم.

دو ساعت به غروب مانده به حمّام رفتم، بيرون آمدم به زيارت مشرّف شدم، مرخّص شده به خانه متولّى باشى آمدم، شب نشسته، صحبت مى داشتند، آقا مير هم در مجلس هست ديگر كسى نيست. گنبد مبارك امامزاده حمزه را سركار شهريارى (روحنا فداه) مقرّر فرموده اند بسازند، چوب بست بود، كاشى كارى خوب مى كنند، بسيار مستحسن و منقّح خواهد شد و لازم هم بود.

شاه عبدالعظيم قصبه اى است چهارصد خانوار و يا پنجاه علاوه، كمتر از پانصد است، در جلگه و صحرايى است كه اطراف، زراعت و آبادى است وبعضى قلعه جات است. قلعه نُوى ديدم مى ساختند، پرسيدم؟ گفتند: ميرزا فتحعلى خان بنا مى كند، نهرى احداث مى كردند براى آن قلعه. شاه عبدالعظيم در وسط است، سمت جنوبى آن مكان شريف كه مشرِف به شرق است كوهى است چندان بزرگ و كشيده نيست. اصلِ بقعه مبارك بسيار صحن خوبى دارد، خيلى با روح

ص: 358

است. ايوان آيينه كار و طاق نماهاى خوبِ خوب و پرده هاى مرغوب و نو و حوضهاى پاكيزه و ساعتى بزرگ در فوق آويزان است كه صدايش به همه آبادى مى رسد؛ زياده از حد صفا و روح دارد كه هر كس داخلِ آنجا مى شود فرحناك مى شود، خود گنبد مبارك هم طلا است، بهشتِ برين است. اينها همه از توجّه و نيّت مقدس حضرت شهريار (روحنا فداه) شده. متولّى باشى مى گفت: چند سال پيش از اين اثرى از اين اوضاع نبود، از ابتداى سلطنت سركار شهريارى (روحنا فداه) كه توجه فرمودند اين بساط به ظهور رسيده.

فردا تا عصرى در شاه عبدالعظيم مانديم. نصر اللّه خان شقاقى در فوجِ حسن خان كه در آذربايجان بود، ياور بود، در شاه عبدالعظيم ديدم، عيالِ خود را آورده بود، [وى را] بسيار مفلوك و پريشان ديدم، به طورى كه شبها گرسنه مى خوابيدند. از قرارى كه مى گفتند در اين شهر از او گرسنه تر كسى نيست؛ جوانِ به آن خوبى و شجاعت و رشادت به اين حالت افتاده، رفت كه در تكيه دولت بست نشيند بلكه در نظام لقمه نانى بخورد و يا گذرانى به او بدهند.

(9) سفرنامه عضدالملك به عتبات

(9) سفرنامه عضدالملك به عتبات(1)

1283 ق / 1866م

عضدالملك در زمان ناصرالدين شاه حامل خشتهاى طلاى اهدايى به عتبات

عاليات است. در بين راه به آستانه مقدسه حضرت وارد مى شود. او در وصف آستانه عبدالعظيم مى نويسد:

«آستانه مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام مستغنى ازوصف است ؛ زيرا در جلالت

ص: 359


1- . سفرنامه عضد الملك به عتبات، عليرضا عضد الملك، به كوشش حسن مرسلوند، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1370، ص 25-26.

قدر آن بزرگوار اين يك بيان كافى است كه «من زار عبدالعظيم برى كمن زار الحسين عليه السلام بكربلا». و همچنين آبادى آنجا از تعريف مستغنى است كه از كثرت جمعيت و وفور نعمت و صفاى آب و لطافت هوا، از توجهات خاطر خطير همايونى، بعد از عتبات عاليات ،امروز از تمام بقاع بارونق تر است».

به سعادت و مباركى بعد از خاكبوسى پيشگاه آسمان جاه، و شمول مراحم و عواطف همايونى خسروانه و حصول مباهات به تشريف ميمون خديوانه، رخصت يافته به سبز ميدان دارالخلافه الباهره آمده، بارهاى خشت سعادت سرشت را از قورخانه مباركه حمل نموده. تشريفاتى كه از جانب سنى الجوانب به مشايعت هديه و نذر همايونى مقرر شده بدين نهج حضور به هم رسانيدند: در جلو بارهاى حامل انوار نايبان اصطبل مباركه با جنيبت هاى هلال نعل و ساختهاى مرصّع به پيروزه و لعل و فوجى از سواره و گروهى از پياده نظام با احتشام روانه گرديده، پس از آن بارهاى خشت مبارك را روانه داشته، خود اين خانه زاد آستان كيوان نشان با مخصوصان خلوت و مستوفيان حضرت و چاكران عقيدت بنيان دولت در حالتى كه عموم خلق از صغير و كبير، اعلى و ادنى، اناث و ذكور، بومى و غريب، همه جا در كوچه و بازار نظاره كنان و دعاگويان ايستاده بودند، از ميان بازار جنوبى امير به پاى عمارت گردون مسير شمس العماره گذشته، از دروازه مباركه ناصريه بيرون شديم.

از حسن اتفاق، چندى قبل جناب مستطاب سيدالمسلمين و سندالمجتهدين آقا سيد صادق (سلمه الله تعالى) به زيارت حضرت ثامن الائمه و ضامن الاُمة (عليه وعلى آبائه و أبنائه آلاف التحية والثنا) رفته، معاودت فرموده بود و همان روز به دارالخلافه عزّ ورود ارزانى مى داشتند؛ در بين راه نزديك آب انبار قاسم خان، شرف ملاقات جناب معظم اليه حاصل آمد و قلب از ادراك اين فوز تفأل نمود.

از آنجا بعضى اصحاب مشايعت استقبال جناب معظم اليه را به مشايعت اين

ص: 360

فدوى اتصال داده، مراجعت نمودند و بعضى ديگر همراهى كردند. دو ساعت به غروب مانده به آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام وارد گرديده، صندوقهاى خشت مبارك را در پهلوى باغ نواب والااعتضاد السلطنه، در زير چادرهاى مخصوص، از دواب به زير آورده، قراولان دولتى را به قانون نظام به مقام مراقبت واداشته، خود به باغ مزبور فرود آمدم و مقرّب الخاقان آقا ابراهيم آبدارباشى، به اقتضاى فطرت پاك كه در خدمت دين و دولت اختيار ندارد و بذل مال و جان را واجب مى شمارد، به تهنيت نذر همايونى تهيه ضيافتى شايسته كرده و مضيفى در خور آراسته بود. دو شبانه روز شرايط مهمان دارى به عمل آورد، چنان كه مرحوم قايم مقام از زبان جلاير گويد:

خورش هاى ترش مازندرانى *** كباب و قيمه و بورانى

پلوهاى بروجرد و نهاوند *** گلاب و بيد مشك و شربت قند

قطاب و قرص و نقل آب دندان *** نزاكتهاى نغز باب دندان

اشخاصى كه به مشايعت تا آستانه مقدسه آمده بودند همگى شب چهارشنبه سيزدهم (ذى القعده) توقف نموده و روز چهارشنبه بعد از صرف ناهار مقرّب الخاقان آقاعلى مراجعت كرده، چند نفر ديگر هم رفتند، ولى به رعايت حقوق مودّت شب را باز آمدند.

آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام مستغنى از وصف است، زيرا كه در جلالت قدر آن بزرگوار اين يك بيان كافى است كه «من زار عبدالعظيم برى، كمن زار الحسين عليه السلام بكربلا» و همچنين آبادى آنجا از تعريف مستغنى است كه از كثرت جمعيت و وفور نعمت و صفاى آب و لطافت هوا، از توجهات خاطر خطير مرحمت همايونى، بعد از عتبات عاليات ائمه انام (عليهم السلام) امروز از تمام بقاع با رونق تر است و از هيچ جهت محتاج توصيف نيست؛ در واقع از

ص: 361

حيث شهرت، ديباچه دارالخلافة الباهره است و عنوان دارالسلطنه مباركه.

نواب والااعتضاد السلطنه وزير علوم، درب دروازه آن بقعه شريفه احداث باغى نموده كه نهايت تعريف دارد؛ اگر باغ بساتين عالم از اثر بهار كمال و نقص گيرند،در هر گوشه آن روضه ربيعى به وجد است و در هر جدولى از آن باغ بهارى در رقص و در آن باغ يكى از نوادر فواره اى است در آب نما، آبى كه از آن مى جهد چون سخنان منصورابن خاقان (طاب الله ثراهما) با جزر و مد است و مانند بذل وجود دست خاقان منصور(خلدالله ملكه) متواتر و ممتد.

(10) سفرنامه بنجامين

(10) سفرنامه بنجامين(1)

1882 - 1885م

بنجامين سفير امريكا در ايران (1882-1885م) نيز چون ديگر سياحان فرنگى از رى باستان و جمعيت يك ميليونى آن در گذشته ياد مى كند. درادامه از برج طغرل سخن مى گويد و آن را آرامگاه خليل سلطان، نواده تيمور لنگ و معشوقه اش شادالملوك مى داند. همچنين به گورستان زردشتيان يا همان قلعه گبرها اشاره مى كند.

در پايان مزارها و بقعه حضرت عبدالعظيم را «مورد احترام خاص شيعيان» مى داند و مى نويسد:

«بزرگ ترين زيارتگاههاى ايران بقعه حضرت امام رضا در مشهد است و بعد از

ص: 362


1- . سفرنامه بنجامين، نخستين سفير ايالات متحده امريكا در ايران، س - ج. و. بنجامين، ترجمه محمد حسين كردبچه، چاپ دوم، تهران، جاويدان، 1369، ص 52 -55. همين كتاب با مشخصات زير هم ترجمه و چاپ شده است: ايران و ايرانيان: خاطرات و سفر نامه ساموئل گرين ويلز بجامين، ترجمه آوانس خان مساعد السلطنه، به اهتمام رحيم رضا زاده ملك، چاپ اول، تهران، گلبانگ، 1363.

مشهد معروف ترين زيارتگاهها شاه عبدالعظيم است كه نزديك پايتخت است و هرساله در حدود سيصد هزار نفر از مردم تهران به زيارت آنجا مى روند.

اغلب مردم تهران عادت دارند كه روزهاى جمعه به زيارت شاه عبدالعظيم بروند. بقعه حضرت عبدالعظيم داراى گنبدى طلايى است كه از فواصل دور دست در زير اشعه خورشيد مى درخشد و چشم را خيره مى كند».

البته چنان كه مترجم نيز به درستى تذكر داده است، گويا بنجامين آستانه حضرت معصومه عليهاالسلام در قم را از نظر انداخته است.

كوهستانها در جنوب غربى تهران يك قوس و خط منحنى را طى كرده و به يك سلسله تپه ماهورهايى ختم مى شود كه در پاى اين تپه ها شهر باستانى و تاريخى «راگيس» قرار داشته است كه روزگارى اهمّيّت زيادى داشته و جمعيت آن در زمان داريوش به يك ميليون نفر مى رسيده است. در قرون بعدى اين شهر به نام رى ناميده شد كه هنوز هم ايرانيان آن را به همين نام مى شناسند. از اين شهر باستانى در كتب مذهبى قديمى ياد شده است ولى در تواريخ كمتر درباره سابقه آن مطلبى وجود دارد.

در هر حال، رى در زمان پارتها و اشكانيان از مراكز مهم ايران به شمار رفته و بعدها در زمان آلب ارسلان در قرن دوازدهم (ميلادى) به اوج شهرت و عظمت رسيد و در قرون بعدى در حمله مغولها به ايران به دست هلاكوخان افتاده و كاملا ويران گرديد.(1) بقايا و آثار شهر رى هنوز در جلگه هاى جنوبى

ص: 363


1- . در يكى از كتب قديمى از نجم الدين نامى از اهالى رى كه در زمان حمله هلاكوخان و قتل عام مردم شهر در آنجا بوده و موفق به فرار شده است چنين نقل قول گرديده: «قتل عامى فجيع تر و بدتر از قتل عام رى يعنى شهرى كه من بدبختانه در آنجا متولد شده و از اهالى آن هستم، تاريخ به ياد ندارد. سپاهيان مغول در اين حمله تمام شهر را آتش زده و با خاك يكسان كردند و 500 هزار نفر اهالى آنجا را يا كشته و يا به اسارت بردند...». براى ما كه در عصر امنى زندگى مى كنيم واقعا تصور چنين قتل عام و نابودى يك شهر هم مشكل است.

تهران به صورت ويرانه ها و خرابه هاى قلعه و حصار آن ديده مى شود و مهم ترين آثار اين شهر بناى استوانه اى شكل و برج(1) مانندى است كه نماى خارجى آن داراى بريدگيها و زوايايى مى باشد. اين برج ظاهرا آرامگاه خليل سلطان نواده تيمور لنگ است كه به خاطر عشق افسانه اى به دخترى بسيار زيبا به نام شاد الملوك شهرت پيدا كرده بوده است.

اين شاهزاده مغول بر اثر حوادث مختلفى از معشوقه خود جدا مانده بود و بعد از زحمات و مشقّات زياد بالاخره اين دو دلداده به هم رسيدند ولى طولى نكشيد كه خليل سلطان را از تخت سلطنت به زير كشيده و تبعيد نمودند و او در تبعيدگاه خود دور از همسرش شاد الملوك مرد. وقتى خبر مرگ خليل سلطان به شاد الملوك رسيد، همسر با وفا، كاردى را در قلب خود فرو برد و به شوهرش پيوست و اجساد اين عاشق و معشوق را در اين برج به خاك سپردند. قسمتهاى پايين اين برج نيمه ويران اخيرا به وسيله ناصرالدين شاه تعمير شده است. كشاورزانى كه در فصل بهار در اين منطقه زمين را شخم مى زنند گاه به گاه سكه ها و زينت آلات طلايى و يا ظروف سفالى قديمى «رى» را از زير خاك به دست مى آورند ولى تا كنون حفاريهاى منظم باستان شناسى در خرابه هاى اين شهر(2) باستانى انجام نشده است.

ص: 364


1- . مقصود نويسنده بنايى است كه در نزديكى ابن بابويه شهر رى واقع بوده و به «برج طغرل» معروف است و اغلب معتقدند كه آرامگاه طغرل اول سلجوقى است.- مترجم.
2- . در اينجا بايد خاطر نشان كرد كه «راولينسون» معتقد است كه «راگيس» و «رى» دو شهر كاملاً جداى از يكديگر بوده و يك شهر نيستند. به عقيده راولينسون شهر «راگيس» در محل شهر ورامين و در سى ميلى جنوب شرقى تهران واقع بوده است و خرابه هاى آن در شهر ورامين هنوز به چشم مى خورد. ولى تصورات راولينسون به نظر صحيح نمى آيد؛ زيرا اشيايى كه در طى كاوشها در شهر ورامين از زير خاك بيرون آورده شده است به هيچ وجه قدمت زيادترى از اشياى به دست آمده از خرابه هاى «رى» ندارند و به علاوه وسعت خرابه هاى رى نشان مى دهد كه شهر بسيار بزرگى در آنجا وجود داشته است. در حالى كه خرابه هاى شهر ورامين داراى وسعت زيادى كه حاكى از وجود يك شهر بزرگ باشد نيست.

در دامنه يكى از كوههاى مجاور «رى» در جنوب شرقى تهران قبرستان گبرها زرتشتى ها واقع است. اين قبرستان به صورت يك نقطه سفيد رنگ در دامنه قهوه اى و خاكسترى رنگ كوه از فاصله چندين ميلى ديده مى شود. قبرستان گبرها داراى حصار بلند و دايره اى شكل است كه از سنگ و گل ساخته شده و آن را سفيد رنگ كرده اند و سقف ندارد و كاملاً به طرف آسمان باز است؛ اجساد مرده ها را در اين گورستان در قبرهاى كم عمقى قرار داده ولى روى آن خاك نمى ريزند و در معرض تابش نور خورشيد و عوامل ديگر مى گذارند. البته در مراحل اول لاشخورها و كلاغها به اجساد حمله مى كنند و اگر اول چشم راست جسد را درآورند به عقيده زرتشتيها دليل بر آن است كه روح مرده به بهشت مى رود و اگر اول به چشم چپ حمله كردند روح به جهنم مى رود.

به فاصله شش ميلى تهران و در نزديكى خرابه هاى رى، مزار و بقعه حضرت عبدالعظيم كه مورد احترام خاص شيعيان است قرار دارد. ايرانى ها بر خلاف ترك ها شيعه هستند و معتقدند كه جانشين حقيقى پيغمبر اسلام حضرت على و اولاد او هستند و در اين مورد با سنيها اختلاف دارند.بزرگ ترين زيارتگاه هاى ايران بقعه حضرت امام رضا در مشهد است و بعد از مشهد معروف ترين زيارتگاه ها شاه عبدالعظيم است كه نزديك پايتخت است(1) و هر ساله در حدود سيصد هزار نفر از مردم تهران به زيارت آنجا مى روند. اغلب مردم تهران عادت دارند كه روزهاى جمعه به زيارت شاه عبدالعظيم بروند. بقعه حضرت عبدالعظيم داراى گنبدى طلايى است كه از فواصل دور دست در زير اشعه خورشيد مى درخشد و چشم را خيره مى كند.

ص: 365


1- .گويا نويسنده بقعه حضرت معصومه عليهاالسلام خواهر امام رضا را كه در قم مى باشد از نظر انداخته. - مترجم.

(11) يك سال در ميان ايرانيان

(11) يك سال در ميان ايرانيان(1)

1887 - 1888م

ادوارد براوان در «يك سال در ميان ايرانيان» برخلاف سياحان ديگر، تنها به حضرت عبدالعظيم پرداخته است. او در اين باره مى نويسد:

«شاه عبدالعظيم يكى از اماكن متبركه، و هم بست مى باشد. يعنى مقصرين اگر وارد آن مكان مقدس شوند از تعقيب مصون هستند».

سپس درباره انواع بست نشينى و اينكه بست نشينى تنها مخصوص جرمهاى سبك است نه جرايمى مثل قتل. اين سياح وقتى مى خواهد وارد حرم عبدالعظيم شود، مانعش مى شوند و جلوش را مى گيرند.

كاروان ما سبكبار بود و لذا با سرعت راه پيمايى مى كرديم و چهار ساعت بعد از ظهر به شاه عبدالعظيم كه قبل از ورود به تهران گنبد آن را ديده بودم رسيديم. شاه عبدالعظيم يكى از اماكن متبركه، و هم بست مى باشد؛ يعنى مقصرين اگر وارد آن مكان مقدس شوند از تعقيب مصون هستند. در ايران چند نوع بست وجود دارد كه بعضى از آنها با اهميت تر و برخى كم اهميت تر است. مثلا يك نفر قاتل اگر بست بنشيند او را از آنجا خارج مى كنند ولى اگر كسى مقروض باشد مى تواند در هر نقطه بست بنشيند و خود سكنه محلى حامى او هستند و نمى گذارند كه او را از بست بيرون بياورند.

بعد از ورود به شاه عبدالعظيم من مصمّم شدم كه نظرى به مكان مقدس آن بيندازم و گرچه مى دانستم كه اروپاييها حق ورود به آن امكنه را ندارند ولى فكر

ص: 366


1- . يك سال در ميان ايرانيان، ادوارد برون، ترجمه ذبيح الله منصورى، چاپ دوم، دو جلد، تهران، كانون معرفت، 1344، ص 227 - 228.

مى كردم كه تماشاى آن از خارج اشكالى ندارد، ولى هنوز به دروازه آن مكان مقدس نزديك نشده بودم كه جلو مرا گرفتند.

به اتفاق برادرزاده نواب كه تا شاه عبدالعظيم مرا بدرقه كرده بود از راه ديگرى به صحن نزديك شديم و در خارج از آن محوطه ايستادم و مشغول تماشا بودم و ناگهان عده اى رسيدند و باز مانع از ايستادن ما شدند. برادرزاده نواب اعتراض كرد و گفت: اگر او فرنگى است من كه مسلمان هستم و براى چه نمى گذاريد من اينجا بايستم؟ ولى مردم گفتند: تو هم مثل او هستى؛ براى اينكه اگر مثل او نباشى با يك فرنگى نجس معاشرت و دوستى نمى كنى. و ما كه اصرار را بدون فايده بلكه خطرناك ديديم ناچار مراجعت كرديم.

در بازگشت به كاروانسراى شاه عبدالعظيم ديدم كه حاجى صفر با... كاروانى كه مالهاى ما هم جزو آن است، وارد شدند و يكى از دوستان حاجى صفر نيز او را بدرقه كرده بود و همين كه وارد شد به زيارت مكان مقدس رفت؛ زيرا منظورش اين بود كه هم حاجى صفر را بدرقه نمايد و هم زيارتى كرده باشد.

روز ديگر از شاه عبدالعظيم به طرف قم به راه افتاديم.

ص: 367

(12) ايران و قضيه ايران

اشاره

(12) ايران و قضيه ايران(1)

1889م

لرد كرزن با همه طنز و كنايه هايى كه نسبت به ايرانيان آورده، پاره اى اظهار نظرهاى منصفانه نيز دارد، از جمله در فصل آخر نوشته:

«ايرانيان كه قوم و مردمى ممتازند و در سرزمين خود از روزگاران بسيار دراز شهريارى و زبان و دين و آداب و شخصيت خاص به خود داشته اند، دليل ندارد آزادى خويش را از دست بدهند و فرمان دولتى بيگانه را گردن نهند».

بارگاه شاه عبدالعظيم و ويرانه هاى رى براى لرد كرزن جالب توجه اند. كرزن علاقه زايد الوصف مردم ايران به امامزادگان را چنين تصوير كرده است:

«هر شهر ايرانى اگر با داشتن بقعه امامزاده اى سرافراز و بنابراين محل زيارت و مورد علاقه مردم نباشد كارش لنگ خواهد بود. از اين بابت، خوشبختانه تهران بقعه شاه عبدالعظيم را دارد».

كرزن زائران حضرت عبدالعظيم را در سال، سيصد هزار نفر مى داند. و از اينكه حضرت عبدالعظيم مورد توجه خاص زنان است احتمال داده كه «ديرزمانى پيش از ظهور اسلام هم آنجا محل باحرمتى به شمار مى رفته و مزار بانويى از زمره مقدّسان بوده».

كرزن سپس به تفصيل به بحث درباره خرابه هاى رى مى پردازد و آن را «قابل توجه تر از زيارتگاه» مى داند.

اينك به شرحى درباره نواحى جنوبى تهران مى پردازم و اين فصل را با

ص: 368


1- . ايران و قضيه ايران، جرج .ن. كرزن، ترجمه غلامعلى وحيد مازندرانى، چاپ اول، تهران، علمى و فرهنگى، 1373، دو جلد، ج 1، ص 457 - 465.

مطالبى اجمالى راجع به تنها نقاطى كه در آن حدود جالب توجه است به پايان مى رسانم؛ مانند بارگاه شاه عبدالعظيم عليه السلام و ويرانه هاى رى و جلگه ورامين.

هر شهر ايرانى - خاصّه پايتخت ايران - اگر با داشتن بقعه امامزاده اى سرافراز و بنابراين محل زيارت و مورد علاقه مردم نباشد كارش لنگ خواهد بود. از اين بابت خوشبختانه تهران بقعه شاه عبدالعظيم عليه السلام را دارد.

اين مزار كه در زير گنبدى زرّين واقع گرديده و من موقع ورودم به تهران از دور زرق و برق آن را ديده بودم، مى گويند هر ساله سيصد هزارنفر زائر دارد. استنباط من اين است كه بيشتر نويسندگان درباره هويت اين امامزاده راه سهل انگارى پيموده و آن را فقط به نام يكى از مقدّسان اسلام ياد كرده اند، ولى به نظر مى رسد كه ديرزمانى پيش از ظهور اسلام هم آن جا محل با حرمتى به شمار مى رفته و مزار بانويى از زمره مقدّسان بوده كه شايد هم به همين مناسبت هنوز شاه عبدالعظيم عليه السلام مورد علاقه و توجه خاصّ زنان است. بعد از فتح اسلام در اينجا امامزاده حمزه فرزند امام موسى كاظم عليه السلام دفن گرديده و بعد يكى از مقدّسان به نام ابوالقاسم عبدالعظيم عليه السلام را كه از خطر خليفه المتوكّل فرار كرده بود و پنهانى در رى مى زيسته تا در حدود سال 861 هجرى قمرى در گذشته و رفته رفته شهرت وى نام امامزاده را تحت الشعاع قرار داد.

چند تن از پادشاهان بخصوص از خاندان سلطنتى فعلى بر عمارات آنجا و زينت مزار نيك افزوده اند و در اثر همين توجه و اقبال عامّه اطراف آنجا به صورت قصبه عمده اى در آمده است. مسجد در جلگه در گوشه جنوب شرقى پايتخت بالاتر از خرابه هاى رى و در انتهاى برآمدگى كوهستانى كه تهران را به دشت جنوب شرقى مربوط مى سازد واقع گرديده است .

يك رشته باريك خط آهن قراضه كه تنها راه آهن داير در ايران است از ايستگاه نزديك دروازه جنوبى شهر به مقصد امامزاده كشيده شده است، به

ص: 369

علاوه راه درشكه رو نسبتا خوبى هم دارد. راجع به راه آهن ايران بعدا صحبت خواهم كرد. به فاصله كمى در انتهاى اين خط - چون از آنجا جلوتر نمى رود - ما به مدخل راسته سرپوشيده اى كه بازار باشد وارد مى شويم و زنجيرى در جلو دروازه حاكى است كه آن بازار بست يا نقطه مقدّسى است و مسلمانان را به آنجا حقّ پناه است. از اين رو عبور عيسويان مجاز نيست.

با انحرافى از حدود بازار مى توان از طرف ديگر حياط مجاور مسجد را

تماشا و ملاحظه كرد كه بارگاه در مجاورت آنجا است و آن چند گلدسته و يك گنبد طلا دارد. در اين قسمت، كسى مانع ورود ما نشده بود و از لحاظ يك نفر غير مسلمان تنها چيزى كه در آنجا جالب توجه مى نمود فقط انبوه جمعيت بود.

خرابه هاى رى

قابل توجه تر از زيارتگاه يا كثرت عده زائران آن، خرابه هاى معروف رى است كه در نزديكى آنجا است و با سرعت رو به ويرانى تام است. من در اينجا به شرح اين نكته نمى پردازم كه آيا خرابه هاى فعلى رى همان است كه به «راجس» معروف نسبت مى داده اند و آيا همانجا است كه در كتابهاى عربى مذكور شده است. در اين باره شك و شبهه بسيار مختصرى وجود دارد، اما اينكه رى كنونى در همان محل و مكانى است كه در عهد اشكانى و هخامنشى بوده موضوعى است كه بيشتر سزاوار بحث و استدلال مى باشد.

آنچه به نظر دارم عقيده سر هنرى رالينسن اين است كه رى باستانى با قسمتى از خرابه هاى مجاور دشت ورامين قابل تطبيق است. به علاوه، با سنت بيشتر شهرهاى بزرگ شرقى نيز سازگار مى نمايد كه در دوران عمران و گذران خويش در زمانهاى مختلف مواضع متعدد داشته است. بارى، بااحاله نمودن اين مسأله غامض به اهل فضل ودانش دربيان سرگذشت رى، من فرض را چنين قرار مى دهم كه هر دو رى يكى است.

ص: 370

رى قديم

ابتدا به دوره اساطيرى مربوط مى شود كه بنا بر افسانه اساس آن را رئيس طايفه سزيان(1) نهاده، و چنان كه در تاريخ آمده است، بزرگان ديگر به اصلاح و شكوهآن پرداخته اند. اين نظريه را مى توان ناديده انگاشت، ولى در كتاب ونديداد در فصل سير و مهاجرت قوم آريايى نام را گاو وارنا ذكر گرديده كه شباهت غير قابل انكارى با رى و ورامين دارد. سپس دوره ناشناخته تاريخ است كه راجع به آن اطلاعات درستِ كمى در دست است، ولى حتى انعكاس مطالب كم صحّتِ آن نيز در دهليز زمان مانده است.

رى اين دوره همزمانِ نينوا و بابل است و مى گويند شهرى عظيم داراى يك ميليون سكنه و همان رى بوده كه به عزم آن توبياس(2) از نينوا حركت كرد وملكى در جامه مبدّل راهنمايى او را بر عهده داشت تا ده تالان وجهى را كه پدر گابيل نزد او به امانت گذاشته بود باز ستاند. اين نقطه همان رى پاراگان يوديت مى باشد كه در آنجا بخت النّصر ارفا كساد را در كوهستان شكست داد و شرحش در كتيبه بيستون هست.

و همانجا است كه لشكر داريوش فرزند هيستاسپ عنصر سركش ماد، يعنى فرورتيس، را دستگير كرد. اسكندر در تعقيب داريوش در هفتمين روز سفر خود از همدان به آنجا آمد، و گفته اند كه نيكاتور از طايفه سلوكوس آن شهر را تجديد بنا كرد و در قرن بعد اشك سرسلسله اشكانى به سال 250 قبل از ميلاد رى را پايتخت خود قرار داد.

سرانجام، دوره سوم يا عصر تاريخى است كه از فتوحات اعراب آغاز مى شود.

ص: 371


1- 1. Seth.
2- 2. Tubias.

در همان دوره اى كه اگربه قول مورّخان عرب و ايرانى اعتماد نماييم بايستى كه محلّ بسيار شگفت انگيزى بوده باشد. يكى از تاريخ نويسان كه خود اهل رى بوده با غرور وطن پرستى و پس و پيش كردن ارقام چنان كه دلخواه او بوده نوشته است كه شهر 96 محله داشته و هر كدام 46 بخش و هر بخش چهل هزار خانه مسكونى و هزار مسجد و هر مسجد هم هزار چراغ زرّين و سيمين و مجموع سكنه آن 396/000/8 نفر بوده است.

نويسندگان ديگر گفته اند كه سرآمد بلاد و عروس عالم و بازار جهان بوده. از مسائل قطعى تر اين است كه زادگاه هارون الرشيد بوده و سلطان محمود غزنوى آنجا را از آل بويه در سال 1027 ميلادى گرفت و رى يكى از دو شهر عمده خاندان سلجوقى به شمار مى رفته و اقامتگاه و سپس مزار طغرل بيك و يكى از پايتختهاى الب ارسلان يا شيركلان(1) بوده است.

در قرن دهم، اصطخرى نوشته است كه بعد از بغداد آبادترين بلاد مشرق بوده و از مهمان نوازى و ادب مردم آنجا تعريف فراوان نموده است، اما از ستايشهاى سنجيده او مى توان بيهودگى لافهاى گزافى را دريافت كه شرحش را باز نمودم. سپس دو فاجعه بزرگ روى داد كه در سراسر شرق هرجا كه جمعيت وافر و غرور محلى و وفور نعمت داشته حال و وضع بدين منوال بوده است و با نام فتنه انگيز چنگيز و تيمور قرين.

در سال 1221 ميلادى قشون چنگيز خان سيل آسا بر آن شهر ريخت و مورّخى محلى نوشته است كه درآن تاريخ موقع مخوف 700000 نفرافراد شريف شهر به خاك هلاك افتادند. قرن بعد هم شاهد لشكركشى تيمور شد و او

ص: 372


1- . رى از جمله نقاطى بود كه ديوژن امپراتور روم پيش از شروع مذاكره صلح با الب ارسلان براى تسليم شدن به او خواسته بود، پاسخ سلطان نبرد شديدى بود كه زود پيش آمد و باعث تسليم شدن خود امپراتور سبك سر گرديد.

آن خرابيها را تكميل كرد، دون روى كلاويخو كه در سال 1404 از آنجا عبور نموده نوشته است شهر عظيمى را سراسر ويران يافته، ولى برجها و مساجدى داشته و نامش شهر رى بوده و تا آن پايه تجديد حيات كرده بود كه فرزند جوان تر تيمور يعنى شاهرخ آنجا را پايتخت خود ساخت و نواده او خليل سلطان بى غيرت كه قلمروى را در مقابل عشق شادالملك دلنواز از دست داد و با عيش و نوش تمام در آنجا زيست و در گذشت. از مرگ شاهرخ تا انحطاط نهايى رى مراحلى متعدد و معلوم هست كه چگونه طى قرون، انحطاط كامل رى حاصل شد و به وضع و حالى افتاد كه اكنون ديده مى شود.

خرابه هاى آن

كامل ترين و صحيح ترين شرح را در باب خرابه هاى فعلى رى در كتاب كرپورتر مى توان يافت كه نقشه اى دقيق هم ضميمه دارد. بعضى از ديوارها و برجهايى كه وى تشخيص داده بود ديگر به صورت وضوح معلوم نيست. مرور زمان و ساختمان راه آهن و رفتار غير قابل عدول تهرانى ها كه هر وقت براى ساختن خانه به آجر احتياج دارند از اين خرابه هاى رى به رايگان به دست مى آورند، همه اين موجبات سبب نابودى آن بقاياى انبوهى شده است كه در اين محل وجود داشته.

پورتر خرابه ارگ مستحكمى را بر قسمت پيش آمدگى سنگى مشرف به جلگه كشف كرده بود و اين بدون ترديد همان آركس(1) يا اكروپليس بوده كه محيط آن هنوز به طرز رضايت بخش قابل تميز است. در پايين آن هم ارگ مستحكم كوتاه ترى بوده و در حوالى اين قسمت در جلگه محوطه وسيعى كه در

ص: 373


1- 1. Arx.

محيط آن برج و باروهاى مستحكمى وجود داشته و تماما به صورت مثلثى مى نمود كه آركس رأس آن به شمار مى رفت.

آنچه اجمالاً در فوق بيان شد ظاهرا وضع قسمت مستحكم رى قديم بود. در حال حاضر حدّ ديوارها به صورت تل حيرت آورى از خاك و آجر پاره ها درآمده است و در آنجا مرتبا قطعاتى به دست مى آيد و تهرانيها عادت كرده اند كه با بيل و خاك انداز به عزم اكتشاف خصوصى به آن حدود بروند و غالبا با مقدارى كاشيهاى عالى كه در كمال شفافيت و داراى جلاى درخشانى است و رازش از اسرار مفقود گذشته به شمار مى رود، ولى به طرز وصف ناپذيرى حتى به صورت قطعات شكسته و لب پريده كه در نتيجه استعمال بيل معمولاً عايد جويندگان مى شود زيبا و دلپذير است برگردند. من اطلاعى ندارم كه تا حال در خرابه هاى رى هيچ گونه كاوش و اكتشاف علمى معمول شده باشد و آن كار سزاوارى است كه احتياج تام به اهتمام باستان شناسان دارد.

برج يزيد

آثار عمده قديمى ديگر نيز از آن شهر باستانى هنوز باقى مانده است كه عجيب ترين آنها برج مدور بزرگى است كه اهل محل نقارخانه يزيد مى نامند و نويسندگانى آتشين مزاج بدون دليل و شاهد آن را مقبره طغرل بيك و همچنين آرامگاه دو دلداده، خليل سلطان و شادالملك نوشته اند و آن ساختمان با هيبتى است با آجر و درونش به كلى خالى و بدون سقف است در حدود 60 تا 70 پا ارتفاع دارد و محيط خارجى آن صد و بيست پا است و پهلوهاى آن به صورت شكسته و از هم گسيخته درآمده است مثل برج هايى كه سابقا در جرجان و بسطام ديده بودم.

در حاشيه رأس آن گچ برى كتيبه دارى هست به خط كوفى كه بايد گفت كم و

ص: 374

بيش از بين رفته است. بدبختانه اين بنا را در سالهاى اخير چنان كاملاً تعمير كردند كه به صورت ساختمانى به كلى نو در آمده است. زمين اطرافش را باغ ساخته اند، داراى حوض و درختان و پله كانى هم تا بالاى برج بر ديوار تعبيه شده است و از آنجا مى توان وضع و حدود شهر قديمى را تخمين زد.

در فاصله كمى به سمت شرق و در دامنه كوه برج مخروب ديگرى هست با كتيبه اى كمربندى كه تعمير نشده است، و مشرف برآنجا ارگ ديگرى بر تخته سنگى وجود داشته است.

كنده كارى بر سنگ

در رى يادگار ديگرى نيز از دوره مشهور پادشاهان ساسانى وجود داشته و آن چهره نيمه محو شده اى سواربر اسب و نيزه در دست بوده كه روى سنگ نرم و صافى كنده شده بود و در بالاى محلى است كه من آركس ناميده ام. تاج كره مانندى كه اسب سوار بر سر دارد و نوع اين كار جاى انكار باقى نمى گذارد كه كنده كارى آن به چه دوره اى متعلّق است؛ هرچند كه از اين بابت با چهره هايى كه از پادشاهان در نقش رستم و شاپور هست و من شرح آن را بيان خواهم كرد از لحاظ تأييد وجه تشابهى ديده نمى شود، ولى در اواخر دوره پادشاهى فتحعلى شاه اين نقش برجسته بنا بر عادتى كه در كار تعميرات از اخلاق خاص ايرانيان است محو و به جاى آن چهره برجسته شهريار ريش دراز را نقش كرده اند كه دارد شيرى را با نيزه هدف مى سازد و مثل اين است كه حالا كسى از سابقه اين كنده كارى چرند اخير آگاه نيست.

در مسافتى پايين تر از آنجا سطح نرم و صاف تخته سنگ ديگرى مشرف بر چشمه دلاويزى به نام چشمه على هست كه فتحعلى شاه را در حال جلوس و بزرگان دربارى را در پيرامون وى نشان مى دهد. اين كار قرن نوزدهم تقليدى از

ص: 375

نمونه هاى عهد ساسانيان است كه ناصرالدين شاه هم در جبال البرز در راه مازندران از آن پيروى كرده و دشوار است اظهار نظر كرد كه اقدامى دال بر شكوه و جلال مى توان ناميد و يا عمل عبثى انجام يافته باشد، رواقى هم وصل به اين محل شاه مزبور را در زير سايبانى نشان مى دهد كه شاهينى برمچ دست خود گرفته است. اينها مجموع آثارى است كه در ناحيه رى مى توان مشاهده نمود.

در يك محوطه دورافتاده نزديك كوهستان و بر دامنه، بناى بسيار بلند گرد جالب توجهى است به نام برج خاموشى يا دخمه اى كه جسد زردشتيان تهران را در آنجا قرار مى دهند و مانند دخمه نظير آن در شهر بمبئى شامل برجى است درون خالى كه جنازه عور را بر تخته سنگ مى نهند تا طعمه طيور شود، ولى بر خلاف بناى همنام آن در بمبئى در اينجا مى توان بر ارتفاعات مجاور صعود و داخل دخمه را تماشا كرد.

(13) بيست سال در ايران

(13) بيست سال در ايران(1)1891 - 1910م

جان ويشارد، شهر رى را «به خاطر آثارى كه از رى باستان دارد و ديگر به لحاظ اينكه زيارتگاه مسلمانان، مقبره شاه عبدالعظيم در آنجا است و نيز تنها برج خاموشى (دخمه) كه در مركز ايران در شش ميلى جنوب تهران هنوز برپا ايستاده، از اهميت ويژه اى برخوردار»مى داند.

ازتهران تا شهر رى را باقطار (ماشين دودى) طى مى كند ومشاهدات خودرا از درون قطار شرح مى دهد. تا به «مزار شاه عبدالعظيم، قبله گاه هزاران زائر مسلمان»

ص: 376


1- . بيست سال در ايران، جان ويشارد، ترجمه على پيرنيا، چاپ اول، تهران، نوين، 1363، ص 114 - 118.

مى رسد. در آنجا در باغ ييلاقى طبيب پاكنهادى ميهمان مى شود. درپايان نيز به برج خاموش (قلعه گبرها) سرى مى زند و به شرح مشاهداتش مى پردازد.

اكنون اجازه مى خواهم به شاه عبدالعظيم بپردازم.

اين قسمت به خاطر آثارى كه از رى باستان دارد و ديگر به لحاظ اينكه زيارتگاه مسلمانان مقبره شاه عبدالعظيم در آنجا است و نيز تنها برج خاموش (دخمه) كه در مركز ايران در شش ميلى جنوب تهران هنوز بر پا ايستاده، از اهميت ويژه اى برخوردار است.

براى رفتن به اين محل بايد از واگنهاى راه آهن كه در نزديكى دروازه شهر قرار گرفته استفاده كرد و اين فاصله كوتاه را پيمود. ايستگاه گارى اسبيها و درشكه ها در توپخانه نزديك اداره پست خانه است و بعد از خيابانهاى پرپيچ و خم عبور مى كنند تا به ايستگاه ماشين دودى(1) برسند.

گارى اسبيها تقسيم بندى شده اند، بى در و پنجره ها براى مردان و آنها كه پنجره هاى مسدود دارند، مخصوص زنان است. اغلب توقفى در كافه هاى بين راهها مى شود، به اندازه اى كه مسافران استراحتى داشته باشند و با كشيدن قليان خستگى را بر طرف سازند، قليان براى زنان و مردان هميشه آماده است.

همين كه از كوچه ها و خيابان هاى جنوب شهر عبور مى كنيم، با تعجب از خود مى پرسم در پشت اين ديوارهاى بلند گلى چه حوادثى در جريان است. و گاه شاخه هاى بلند درخت توت يا چنار كه از ديوارها به كوچه كشيده شده اند و هزاران پرنده در آنها به ترنّم مشغولند نشان مى دهد كه اين خانه يكى از اعيان است، و گاهى خانه اى آجرى از ميان ساختمان هاى گلى قد بر افراشته و حدس مى زنيم خانه يك تاجر ثروتمند ايرانى و يا اقامتگاه يك اروپايى است .

ص: 377


1- . اصطلاحى كه تا اين اواخر بر راه آهن تهران شهر رى اطلاع مى شد - مترجم.

در گذر گاهى ديگر درى باز مى شود و هيكلى نقاب بر چهره به واگن اسبى وارد مى شود. خواه جوان باشد يا پير، زيبا يا زشت، به ديگران ارتباطى ندارد، زيرا از سر تا پا خود را در پارچه اى سياه كه چادر مى گويند پوشانده است. اگر كالسكه توقف كند تا كاروانى از خط بگذرد، چيز غير معمولى نيست كه مى بينيم شترها با گردن دراز و هيكل بى قواره به تماشا ايستاده اند، تا اين موجود از خود بزرگ تر كه سريع تر از آنها مى رود، و آدم هايى در آن نشسته اند نظاره كند. ايستگاه قطار ساختمان خوبى است كه بيشتر سبك روسى دارد. مردم با رئيس ايستگاه خيلى مؤدّبانه و محترمانه برخورد مى كنند، همان توجه رفتارى كه ما در نيويورك با مسافران هواپيما داريم. عجيب اما واقعى است كه سرتاسر دنيا دكمه برنجين را نشانه قدرت و حاكميت مى دانند.

اين راه آهن سه درجه دارد، اول و دوم و سوم، وتفاوت قيمت هردرجه قطار هفت سنت است. جالب است كه ناظرباشيم هفت سنت اضافى چه مرتبه اجتماعى عجيبى به وجود مى آورد. چون تفاوت وسايل رفاهى بين واگنها بسيار زياد است. درست نيست اگر شخص را سرزنش كنيم كه با پرداخت هفت سنت به گروه اشراف مى پيوندد، بلكه صحبت بر سر آن همه تفاوت ميان واگنها است. واگن درجه يك خيلى راحت است و علاوه از حجره جداگانه اى كه دارد، به هر مسافر يك فنجان چاى هم مجانا مى دهند. حال توجه كنيد كه با هفت سنت چه امتيازاتى به شخص تعلق مى گيرد.

ترن كوچك كه به اسباب بازى بيشتر شبيه بود در ميان بيابان و پستى و بلنديهاى دامنه جنوبى البرز، پيچ و تاب مى خورد و پيش مى رفت. گويى تپه هاى دامنه البرز تهران را از سه طرف در محاصره گرفته اند. ما چهار يا پنج ميل را به طرف جنوب طى كرديم. بعضى قسمتها چون خاكريزهاى مصنوعى به نظر

ص: 378

مى آمد كه بايد بقاياى شهر قديمى راجس(1) پايتخت سلسله پارتيان باشد، كه گويا روزگارى يك ميليون نفر جمعيت داشته است. هيچ اثر و حتى رديف ستونى بر جاى نمانده است كه نشان دهنده اميدهاى اين ملت قدرتمند باشد، «كه سالها خاطره ابتداى تاريخ را زنده نگه داشته اند» و يا مسافر رهگذر را به انديشه بكشاند. جايى كه خيابانهاى وسيع و در اطراف آنها خانه هاى زيباى پارتيان مغرور قرار داشت، اكنون كشاورزان درمانده اى زندگى مى كنند كه براى بازار تهران سبزى مى كارند.

از آن شهر عظيم هيچ بر جاى نبود و حتى آثار مختصرى كه موقعيت شهر را نشان دهد ديده نمى شود، مگر تپه هاى جاودانه، كه در حاشيه يكى از آنها آثار خرابه يك برج ديده بانى را ديديم، كه بر جاده هكمتانه قديم چشم دوخته بود.

براى هيچ كس مشكل نبود كه مجسّم كند، نگهبان متهوّر و تنهايى كه بر فراز برج مراقبت ايستاده و چشم بيدار را بر جاده هكمتانه كه چون مارى بر دشت پهناور و بى درخت پيچ و تاب مى خورد، دوخته است. آن روزگاران شناسايى افراد اهميتى بسيار داشت، بايد روشن مى شد حتى مسافرى كه مى گذرد دوست است يا دشمن، و امروز با شرايط ديگرى مواجه هستيم.

كم كم به باغها و تاكستانها نزديك مى شويم و پس از آن به مزار شاه عبدالعظيم، قبله گاه هزاران زائر مسلمان مى رسيم. در يكى از باغهاى اطراف شهر طبيبى زندگى مى كند كه دو پسرش در مريض خانه ما تحصيل مى كنند. اين مرد پاك نهاد و خوب و فرزند خلف بوعلى، يك روز ما را به باغ ييلاقى اش براى صرف ناهار دعوت كرد. گرچه تعداد زيادى زنهاى اروپايى و امريكايى نيز حضور داشتند، هيچ كدام از بانوان اندرون آن طبيب در جلسه ما شركت

ص: 379


1- . راجس يا رايس، نام قديمى شهر رى بوده است يا (نام يكى از شهرهاى ماد شرقى كه تا اكباتان، 55 روز راه بوده است)، لغت نامه دهخدا.

نكردند. او اظهار داشت كه زنش بيمار است، اما درباره آن دو ديگر سخنى نگفت. غذا را بر روى ميز بلندى چيده بودند و ما ايستاده صرف كرديم، اول دسر آوردند و صورت غذا تقريبا از اين قرار بود:

ليموناد، چاى، گلاب، گردو، بستنى، شيرينى، ماست و خيار، سوپ و ماهى، مرغ پلو، گوشت قيمه، چغندر پخته، برنج با چاشنى، اسفناج، كاهو، كبك، پرتقال، سيب، خربزه اى كه شش ماه مانده بود (خربزه را براى ماههاى بعد نگهدارى مى كنند)، نان و پنير، چاى.

بعد از ناهار به طرف برج خاموش رفتيم، قبرستان پارسيان (زردشتيان) يا آتش پرستان. ما از تپه مجاور برج بالا رفتيم تا بتوانيم داخل دخمه را تماشا كنيم. اجسادى را ديديم كه در برابر هجوم لاشخورها قرار گرفته بودند، و گويى هزاران لاشخور در ميان صخره هاى كوهستان زندگى مى كردند. اين برج يا دخمه، ديوارى به ارتفاع چهل فوت دارد و در ميان آن چاه عميقى حفر شده است. در قسمت بالاى آن نرده هايى است كه جسد مرده را قرار مى دهند و بعد تركش مى كنند. وقتى لاشخورها كار خود را آغاز مى كنند، كه پوشش مرده به كنارى افتاده است و در پايان كه گوشتى باقى نماند، اسكلت به چاه ته دخمه فرو مى افتد.

در مراجعت، از مزرعه اى عبور كرديم كه مردى در حال شخم زدن بود. سه پسرش به او كمك مى كردند و خيش را شش گاو قوى بنيه مى كشيدند. در امريكا يك پسر بچه پانزده ساله در نصف روز، بيش از تمامى اين نيروهايى كه در تمام روز فعالند، مى تواند كار ارائه دهد، چون اينها از وسايل ابتدايى استفاده مى كنند. اما دستمزدها ارزان است، چون پسرها حداكثر روزى پنج سنت و مردها دو برابر آن دريافت مى كنند. خاك بسيار حاصلخيز است و كشاورزان تقريبا هر چيزى كه در آريزونا(1) و نيومكزيكو(2) به دست مى آيد، كشت مى كنند.

ص: 380


1- 1. Arizona.
2- 2. New Mexico.

(14) تصويرهايى از ايران

اشاره

(14) تصويرهايى از ايران(1)

1892م

گرترودبل به تاريخ ايران از ورود آراييها وبناى شهر رى اشاره كرده و بسيار هنرمندانه و اديبانه رى باستان وبخصوص قلعه گبرها و به تعبير خودش «برج خاموشى» را به تصوير كشيده است. به بخشى از نوشتارش توجه كنيد:

«از دورترين قله هاى مقابل، برج خاموشى نمايان است، گويى درخششى طنزآميز است كه بيهودگى دوران شور و اشتياق را به زندگان يادآورى مى كند. زيرا اين برج نخستين منزل سفر توان فرساى مردگان است؛ در اينجا آنان پوشش گوشتين را به دور مى افكنند تا استخوانهايشان فارغ از بيم آلوده ساختن خاك در اين عنصر مقدس بيارامد، و روانشان با گذشتن از هفت دروازه سيارات به آتش مقدس خورشيد برسد.

برج سقف ندارد، و در داخل آن در ده يا دوازده پايى از لبه بالاى ديوار، سكويى گچى ساخته شده است كه بدن مردگان را بر آن مى گذارند تا آفتاب و لاشخورها آنها را از ميان ببرند».

و هنگام ترك قلعه گبرهايا «برج خاموشى» مى نويسد:

«همچنان كه مى تاختيم، باد همهمه گر و زمين بارور فرياد مى زدند: «زندگى! زندگى!» زندگى! بخشنده! باشكوه! پيرى از ما دورباد، مرگ دورباد؛ مرگ را بر فراز كوههاى خشكش رها كرده بوديم تا ارزانى شهر ارواح و اعتقادات كهنه

ص: 381


1- . تصويرهايى از ايران، گرترود بل، ترجمه بزرگمهر رياحى، چاپ اول، تهران، خوارزمى، 1363، ص 24 - 28.

باشد. از آنِ ما است دشت پهناور و بيكران، از آنِ ما است زيبايى و تازگى صبحگاه، از آنِ ما است جوانى و شادى زندگى».

برج خاموشى

صدها سال پيش، هنگامى كه نژاد ايرانى از باكترياى(1) ناشناخته و جنگلهاى ترسناك هيركانى(2) خارج شد، پس از عبور از دروازه خزر(3) به سرزمين حاصلخيزى رسيد كه در شمال غرب ايران كنونى قرار داشت، و بعدها ماد ناميده شد. درآنجا، در مرز ناحيه اى كه امروز خراسان ناميده مى شود، شهرى را بنياد نهاد كه با گذشت قرنها به عظمت، ثروت و قدرت رسيد؛ يونانيان اين شهر را (كه شهرتش در قلمرو دنياى متمدن نفوذ كرده بود) راگس(4)(رى) ناميدند. موقع جغرافيايى اين شهر مادى كه كليد هيركانى وپارت(5) بود اهميت بسيار به آن مى بخشيد. يهوديان نيز آن را به خوبى مى شناختند: گابلوس(6)، كه طوبيت(7) پرهيزگار ده تالان نقره خود را در دوران اسارتبه او سپرده بود در رى سكونت داشت، و طوبياس(8) كه براى باز گرفتن نقدينهپدر به آنجا سفر كرده بود به ديدار رفائيل ملك مقرب نايل آمد و خواص شفابخش ماهيها را از او آموخت؛ و به طورى كه نويسنده كتاب يهوديت(9)

ص: 382


1- .Bacteria يا باختر نام باستانى ناحيه واقع در ميان رشته كوههاى هندوكش و آمودريا.
2- . Hyrcanie ناحيه جنوب شرقى درياى خزر كه گرگان كنونى را در بر مى گرفته است.
3- . گذرگاهى در البرز، كه آن را باسر دره خوار تطبيق كرده اند.
4- 1. Rages.
5- .Parthe سرزمين باستانى مطابق با خراسان كنونى.
6- 2. Gabelu.
7- 3. Tobit.
8- 4. Tobias.
9- 5. Judith.

نقل مى كند فرورتيش(1) در آنجا فرمانروايى مى كرد كه بخت نصر(2) او راشكست داد و نابود كرد.

رى، پير روزگاران، در عمر دراز خود فراز و نشيبهاى بسيارى را از سر گذرانده است. داريوش سوم كه از مقابل سربازان اسكندر كه در اربل(3) او را شكست داده بود در دشتهاى وسيع خراسان مى گريخت از پاى ديوارهاى آن گذشت، و در طلب سرنوشت بدفرجامى نزد ساتراپ بيرحم باكتريها به كوههاى خزر فرار كرد. شايد اسكندر جوانمرد در رى بر مرگ نابهنگام حريف خود سوگوارى كرده، و از كاخهاى آن شهر تير انتقامش را متوجه بسوس(4)نموده، وساتراپ خائن را در حال كشيده شدن به سوى قتلگاه تماشا كرده باشد.

شهر دوبار دچار ويرانى شد، يك بار از زمين لرزه و بار ديگر به دست مهاجمان پارتى، و هر بار با نامهاى جديد از نو به پاخاست. ولى سرانجام در قرن دوازدهم، دشمنى بسيار ويرانگرتر از قبايل پارتى، و بسيار كينه جوتر از زمين لرزه، سراسر خراسان را درهم نورديد و آن سرزمين حاصلخيز را به صورت بيابان كنونى در آورد. مغولان، كه از دور دست ترين نقاط كره زمين آمده بودند، در رى هيچ سنگى را بر سنگى باقى نگذاشتند و شهر بزرگ مادى را از صفحه تاريخ آدميان زدودند.

شهر تهران در چند ميلى شمال غرب رى سر بر آورده است تا پايتخت ايران جديد شود - ايرانى كه سنتهاى شكوهمند گذشته را به همانسان از ياد برده است كه استحكام ديوارهاى فرورتيش را.

ص: 383


1- 6. Phraortes.
2- . Nebuchadnezzar پادشاه بابل در قرن ششم پيش از ميلاد.
3- . Arbela از شهرهاى آشور قديم، مزابق با اربيل كنونى، كهدر نزديكى آن در گوگمل داريوش سوم از اسكندر شكست خورد.م
4- 1. Bessus.

آن قصر كه جمشيد در او جام گرفت *** آهو بچه كرد و شير آرام گرفت

و اينك آثار ساختمانهاى رى - مادر شهرهاى ايران - را جز از راه گمان نمى توان رديابى كرد.

بامدادى از ميان ويرانه هاى غم زده، سواره رو به شهر و قلعه مردگان نهاديم. هنوز چنان زود بود كه خورشيد از كوهسارهاى شرقى سر بر نزده بود. از تهرانى كه هنوز در خواب بود خارج شديم، و راه متروكى را كه ديوارهاى شهر را دور مى زند در پيش گرفتيم. در سمت چپ ما بيابان را سايه اى شفاف فرو گرفته بود، كه با شيبى تدريجى به تپه هايى مى پيوست كه راه پرپيچ وخم مشهد از فراز آنها مى گذرد. پيش از آنكه راه چندانى رفته باشيم، خورشيد با برق و درخششى ناگهانى از قله هاى برف پوش تيغ زد، و روز به دشت هجوم آورد ؛ روزى خشن و زننده، بى هيچ اثرى از فراوانى پربركت كشتزارها و علفزارهايى كه زمانى رى را در خود گرفته بودند؛ تا چشم كار مى كرد خاك و سنگ و بوته هاى صحرايى بود و كوههاى برهنه مهيب، با شكنهايى كه گذشت زمستانهاى پياپى بر چهره دشت نهاده بود.

براى ما، كه فرار شتابان داريوش و جشن پيروزى اسكندر فاتح را در پيش چشم داشتيم، پست و بلنديهاى زمين اطراف محل شهر قديمى، به صورت برج و باروى ويران شده و در خندق نيمه ويران فرو ريخته اى در آمد. در جايى كه تصور مى كرديم باروها بايد در آنجا بوده باشند، قطعه مكعب شكلى از مصالح ساختمانى پيدا كرديم و اين فكر از ذهنمان گذشت كه چه بسا چشم اسكندر نيز بر اين ديوار آجرى افتاده باشد. گذشت زمان دروازه هايى در ميان باروها پديد آورده، ولى بيابان هنوز قانون مسلّم خود را بر آنها تحميل نكرده است. در پاى ديوار به استخرى دايره اى در پناه سايه چنارى بر خورديم. به دور چنين استخرى بيماران بيت صيدا گرد مى آمدند و انتظار جنبشى در آب را مى كشيدند؛ اما در رى فقط تنهايى بود، «و فرشته موعود ديگر نيامد.»

ص: 384

در سمت شرق، دو رشته موازى از تپه ها در ميان بيابان سر بر آورده اند و بيابان را از پهنه وسيع ترى كه در جنوب به اصفهان مى رسد جدا مى كنند. در بين تپه ها دره اى سنگى قرار دارد كه ما آغاز به بالا رفتن از آن كرديم، و به قلب ويرانى و پايان همه چيز رسيديم. در نيمه راه دامنه تپه برجى برپا است كه ديوار سفيدش نشانه اى راهنما براى تمام منطقه است. از دورترين قله هاى مقابل نيز، برج خاموشى(1) نمايان است، گويى درخششى طنزآميز است كه بيهودگى دوران شور و اشتياق را به زندگان يادآورى مى كند. زيرا كه اين برج نخستين منزل سفر توان فرساى مردگان است؛ در اينجا آنان پوشش گوشتين را به دور مى افكنند تا استخوانهايشان فارغ از بيم آلوده ساختن خاك در اين عنصر مقدس بيارامد، و روانشان با گذشتن از هفت دروازه سيّارات به آتش مقدس خورشيد برسد.

برج سقف ندارد، و داخل آن در ده يا دوازده پايى از لبه بالايى ديوار، سكويى گچى ساخته شده است كه بدن مردگان را بر آن مى گذارند تا آفتاب و لاشخورها آنها را از ميان ببرند. اين مكان هولناك در اين هنگام مستأجرى نداشت. دين زردشتى از سرزمين ماد، كه زمانى مركز فرمانروايى آن بود، رخت بر بسته است؛ و امروز اندكند يزدان پرستانى كه زير آسمان گشاده اهورامزدا را نيايش كنند، و پس از مرگ اجسادشان به بالاى اين تپه برده و در برج خاموشى نهاده شود. از اسبها پياده شديم و بر دامنه تپه نشستيم. دشت در زير پايمان همچون اقيانوسى يكدست گسترده بود كه روزگارى در برابر دامنه هاى كوه موج مى زد، و اكنون براى هميشه ثابت مانده بود؛ دامنه كوهها را مى توانستيم ببينيم كه به استوارى در امواج خاك نشسته بودند، و قله هاى درخشنده شان را كه در آسمان بى ابر سر بر افراشته بودند؛ استخوانهاى زمين لخت نيز ديده مى شد و طرز ساختمان آن آشكار بود.

ص: 385


1- . اين برج به دخمه گبرها و يا قلعه گبرها نيز معروف است.- مترجم.

هنوز خاموشى دنيايى مرده بر ما سنگينى مى كرد كه راه خود را به سوى انتهاى بالاتر دره ادامه داديم، ولى آنجا در دروازه هاى دشت، زندگى به پيشوازمان آمد. ميان سنگها يك خطمى وحشى به نگهبانى ايستاده بود؛ بعضى از گلبرگهاى زرد خود را مانند پرچم گشوده بود، و روى نيزه هاى بر افراشته اش غنچه هاى درشت و پر شهدى در آستانه شكفتن بود. شب پيش باران باريده و كوه و صحرا را به زندگى خوانده بود، و خارها پوششى ارغوانى از گلهاى ريز در بر كرده بودند؛ آفتاب مطبوعى روى شانه هايمان مى تابيد؛ و نسيم سبك با نشاطى رايحه مرطوب و خوشايند تجديد حيات زمين را به سويمان مى آورد. اسبها بو كشيدند، و آلودگى آن لحظه را دريافتند، دهنه ها را كشيدند و بر زمين نرم شده از باران شروع به تاختن كردند. ما نيز خاموشى را پشت سر گذاشتيم و به ياد آورديم كه زنده ايم. زندگى مارا در بر گرفت و احساس خوشى ديوانه وارى در ما دميد. همچنان كه مى تاختيم، باد همهمه گر و زمين بارور فرياد مى زدند:«زندگى!زندگى!» زندگى!بخشنده، باشكوه! پيرى از ما دور باد، مرگ دور باد، مرگ را بر فراز كوههاى خشكش رها كرده بوديم تا ارزانى شهر ارواح و اعتقادات كهنه باشد. از آنِ ما است دشت پهناور و دنياى بيكران، از آن ما است زيبايى و تازگى صبحگاه، از آنِ ما است جوانى و شادى زندگى!

ص: 386

(15) سفرنامه سرپرسى سايكس

(15) سفرنامه سرپرسى سايكس(1)

1893م

ژنرال سرپرسى سايكس از خرابه هاى رى در سه ميلى تهران بازديد كرده و «جز ديوارهاى مخروب و بى ريخت و بدقواره» چيز ديگرى در آنجا مشاهده نكرده؛ البته به دنبال آن چنين استدراك مى كند: «ولى اگر در اين خرابه ها حفارى نمايند اشياى نفيس و آثار خوبى به دست خواهد آمد».

سايكس در آخر اشاره اى به طمع عمرِ سعد به حكومت رى مى كند و سه بيت از اشعار او در هنگامى كه به امر يزيد كمر به قتل امام حسين عليه السلام بسته بود، آورده است.

از خرابه هاى رى كه در سه ميلى جنوب تهران واقع شده بازديد به عمل آمد. اين ايام جز ديوارهاى مخروب و بى ريخت و بد قواره چيز ديگرى در آنجا مشاهده نمى شود ولى اگر در اين خرابه ها حفارى نمايند اشياى نفيس و آثار خوبى به دست خواهد آمد. رى همانجايى است كه «اپو كريفا» آن را «راگز» نامده و «توبياس» به راهنمايى رفائيل فرشته از نينوا بدانجا رفته است. مضامين كتاب توبيت اكثر شبيه مضامين كتب زرتشتيان است و براى نگاهدارى سگ كه در نظر يهوديان پليد و ناپاك بوده در هر دو كتاب سفارش شده. چون اين كتاب را در قرن دوم قبل از ميلاد نوشته اند لذا مسلّم است كه رى در آن ايام شهر بزرگى بوده و در قدمت آن، ولو اين كه نسبت بناى آن به كورش نيز صحّت نداشته باشد، ترديدى نمى رود. پرفسور برون به نگارنده اطلاع داده است كه رى

ص: 387


1- . سفرنامه ژنرال سر پرسى سايكس يا ده هزار ميل در ايران، سر پرسى سايكس، ترجمه حسين سعادت نورى، چاپ اول، تهران، لوحه، 1363، ص 208.

را در بخش دوم ونديداد و در سنگ نوشته هاى هخامنشيان راگا ناميده اند.

مسلمانها به واسطه اينكه مى گويند عمر سعد به طمع حكومت رى و به امر يزيد كمر قتل حسين را بسته است از آنجا نفرت دارند و خودِ عمرِ سعد در اين موضوع چنين مى گويد:

فو اللّه ما أدرى و إنّى لحائر *** أفكّر في أمرى على خطرين

أأترك ملك الري والريّ منيتي *** أم أصبح مأثوما بقتل حسين

حسين بن عمّي والحوادث جمّة *** لعمري و لي في الريّ قرّة عيني

رى پس از ظهور اسلام فوق العاده رو به آبادى و عمران گذارده است،

چنان كه اصطخرى مى نويسد: در مشرق زمين هيچ شهر ديگرى جز بغداد از رى آبادتر، نيست. در ايام استيلاى مغول اين شهر دچار غارت و يغماى اردوى مهاجم شده و 700 هزار نفر سكنه رى به قتل رسيده اند و از آن تاريخ به بعد تهران جاى گزين آن شده است.

(16) سفرنامه جكسن

اشاره

(16) سفرنامه جكسن(1)

1903م

جكسن بيشتر به رى باستان و آثار تاريخى آن پرداخته و به تفصيل عبارات اصطخرى و ابن حوقل را از روزگار آبادانى شهر رى نقل كرده است. همچنين عبارات كرپورتر، سياح انگليسى در توصيف خرابه هاى شهر رى - كه يك قرن پيش از جكسن به رى آمده - را نقل كرده است.

جكسن درباره حضرت عبدالعظيم به اشاره اى مى گذرد و مى نويسد:

ص: 388


1- . سفرنامه جكسن، ايران در گذشته و حال، ابراهم و. ويليام جكسن، ترجمه منوچهر اميرى و فريدون بدره اى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1357، ص 482 - 495.

«براى ايرانيان، رى امروز يعنى محلى كه كنار آستانه حضرت عبدالعظيم قرار گرفته است. سالانه هزاران نفر به زيارت حضرت عبدالعظيم مى روند كه در حرم آن ناصرالدين شاه فقيد را در 1896 ميلادى (1313 ق) به قتل رساندند».

در ميان سفرنامه هايى كه نگارنده تاكنون ديده، اين سفرنامه بيشترين مطالب را درباره رى باستان آورده است و از اين نظر اهميت دارد.

ويرانه هاى رى، شهر باستانى رگا

شايد جا داشت كه ارميائى ايرانى نيز برفراز ويرانه هايى كه در 6 ميلى (حدود ده كيلومترى) جنوب شرقى تهران واقع است، نوحه سر مى داد؛ زيرا اين ويرانه ها زمانى شهر رگا يا راگس را به وجود مى آورده اند كه پايتخت ماد قديم، و يكى از كهنسال ترين مراكز تمدن ايران بوده است. آن را بزرگ مى داشتند، چون زادگاه زرتشتش مى دانستند؛ مقدس مى شمردند، چون فرشته مقرّب خدا، رافائيل(1)، روزگارى در آنجا ظاهر گشته بود؛ شهرياران آن را بركشيدند؛ و فاتحان به خاك هلاكش افكندند.

اين شهر كه زمانى از شهرهاى بسيار بزرگ بود، اكنون جز مشتى ديوارهاى فروريخته، تلها، گوديها، و راه آبهاى ويران نيست، و در ميان اين ويرانه هاى قرون، آثار حيات به ندرت يافت مى شود. اگر در روى نقشه هاى جغرافيايى نامش را ذكر كنند از آن به عنوان خرابه هاى رى نام مى برند. جويندگان گنج به دنبال سكه ها و كوزه ها، پشته هاى متروك آن راكاويده اند، و دزدان آجر، ديوارهايش را ويران ساخته اند تا آجرها و مصالح ساختمانى آن را براى ساختن

ص: 389


1- .Raphael نام يكى از فرشته هاى مقرب در ادبيات يهود.مترجم.

بناهاى جديد به تهران ببرند. درست است كه در بعضى جاها قناتى را لاروبى يا آب انبارى را تعمير كرده و پشته اى شنى را به صورت قطعه زمينى مزروع در آورده اند، ولى از اين كه بگذريم، ويرانى و تباهى بر همه جا حكمفرما است.

براى ايرانيان امروز رى يعنى محلى كه كنار آستانه حضرت عبدالعظيم قرار گرفته است. سالانه هزاران نفر به زيارت حضرت عبدالعظيم مى روند كه در حرم آن ناصرالدين شاه فقيد را در سال 1896 ميلادى (1313 هجرى قمرى) به قتل رساندند. در ميان محدوده رى چشمه معروفى نيز هست كه به چشمه على مشهور است، و اين چشمه كه به نام داماد و پسر عموى پيغمبر نامگذارى شده است كم و بيش محترم تلقى مى شود. در سمت جنوب شرقى رى، برفراز تپه اى دخمه زرتشتيان قرار دارد كه گبران در آنجا مردگان خويش را به خورد پرندگان مى دهند. بعضى از ويرانه هاى رى جالب توجه مى باشند، و از اين رو من به تفصيل به توصيف آنها مى پردازم. امابايد متذكر شوم كه يكى از امتيازات عمده رى امروز آن است كه در منتهى إليه تنها راه آهنى كه ايران دارد قرار گرفته است. اين راه آهن بى اهميتْ تهران را به حضرت عبدالعظيم متصل مى سازد، و بر روى مسير نه كيلومترونيمى آن، بدون كوچكترين توجهى به نظم يا وقت شناسى، لوكوموتيوى با چند واگن حركت مى كند كه ايرانيان خود بدان «ماشين» [دودى] مى گويند. معهذا تجربه نشان مى دهد كه براى تماشاى رى بهتر است آدمى از اسب استفاده كند تا سوار اين وسيله نقليه غير قابل اطمينان شود، خاصه كه مسافت بين تهران و رى را با اسب يك ساعته مى توان پيمود. جاده، كه در آن كاروان پشت كاروان در حال رفتن به پايتخت يا آمدن از آن است، خالى از تماشا نيست، و براى من جز زمان كوتاهى طول نكشيد كه خود وياران را كنار ارگ ويران، و ديوارهاى فروريخته و تپه مانندى يافتم، كه حد شمالى شهر باستانى را مشخص مى ساختند. از اسب پياده شديم و چاى صبحگاهى را آنجا خورديم.

ص: 390

تاريخ بناى شهر رگا يا رى در بوته فراموشى گم شده است، اما روايات موجود تأسيس آن رابه هوشنگ، نخستين پادشاه ايران در هزاره چهارم پيش از مسيح نسبت مى دهند. بنابر مندرجات كتاب مقدس(1) كه در آن رى راگس(2) يا راگو(3) ناميده شده است، شهر بايستى در قرن هفتم ياهشتم پيش از ميلاد بسيار پررونق بوده باشد؛ زيرا در كتابهاى طوبيت و يهوديت از آن به عنوان يكى از شهرهاى مهم و معاصر با نينوا و اكباتان نام برده شده، و داستان شگفت انگيز ظاهر شدن رافائيل در رى نزد تمام كسانى كه با نوشته هاى آپوكريف آشنا هستند، معروف است. در اوستا دو بار هنگام ذكر نام زرتشت، از رى (رگها) نام برده شده است، و نيز متون پهلوى و روايات، رى را زادگاه مادر پيغمبر باستانى ايران شمرده اند.

در سنگ نبشته هاى فارسى باستان از سرزمين و شهر رگا اسم برده شده است. و آثار كلاسيك يونانى و رومى در ذكر وقايع اسكندر و جانشينانش، از رى نام برده اند. نوشته هاى متأخر فارسى و عربى مطالب بسيار از اهميت آن دارند، و يكى از اسباب شهرتش در واقع آن بود كه هارون الرشيد در سال 763 ميلادى (146 هجرى)در رى متولد شد(4) تقريباً به طور كم و بيش كامل تاريخچه آن را تا قرن پانزدهم (قرن نهم هجرى) مى توانيم ذكر كنيم، زيرا كلاويخو، سفير اسپانيا در دربار امير تيمور، در 1404 ميلادى (807 هجرى) آن را«شهر بزرگى كه سراسر ويران است» مى شمارد. تاريخ مفصل شهر را براى چاپ در جاى ديگر

ص: 391


1- . عنوان فارسى كتاب آسمانى مسيحيان، مشتمل بر عهد جديد (قسمتى كه مختص مسيحيان است، و شامل 27 كتاب يا رساله به تفاصيل مختلف و مربوط به قديم ترين ادوار مسيحيت مى باشد) و عهد قديم يا عهد عتيق (ميثاق خداوند با يهوديان، مشتمل بر شريعت موسى، مطالب تاريخى، پيشگوييها، اشعار، و نوشته هاى ديگر، جملگى پيش از تولد مسيح).- مترجم.
2- 2. Rages.
3- 3. Ragau.
4- . تولد هارون الرشيد، بنابر مأخذ جديد (چاپ جديد دايره المعارف اسلام،بريتانيكا، چاپ 1969، و لاروس)، فوريه 766 م برابر محرم 149 ق است .- مترجم.

نگه مى دارم. ولى در اينجا شرحى درباره رى، دروازه ها، و بازارهاى آن از منبعى عربى نقل مى كنم. اين منبع، نوشته جغرافيدان مسلمان اصطخرى است كه در كتاب مسالك الممالك خود چنين مى آورد:

رى بزرگ ترين شهر ناحيه اى است كه در آن قرار دارد؛ بر سر راه عراق به مشرق واقع است، و در دنياى اسلام شهرى آبادتر، پرجمعيت تر، و بزرگ تر از آن يافت نمى شود مگر نيشابور. نيشابور وسيع تر است و بناهاى مشبك، يك كاخ و مزيت هاى ديگرى دارد. ولى رى از آن برتر است. طولش (مانند نيشابور) يك فرسخ و نيم، و عماراتش اغلب از خشت مى باشد، هر چند بناهاى گچى و آجرى هم دارد. شهر رى داراى چند دروازه معروف است، از آن جمله است دروازه طاق كه از آن به سمت جبل و عراق مى روند؛ دروازه بليسان، به سوى قزوين؛ دروازه كوهكين، به سوى طبرستان؛ دروازه هشام، به سوى قومس و خراسان؛ و دروازه سين به سمت قم. بازارهاى عمده شهر عبارتند از روذ، بليسان، دهك نو، نصرآباد، ساربانان، باب جبل، باب هشام، و باب سين. مهم ترين اين بازارها روذ است كه تجارت و كاروانسراهاى بزرگ دارد ؛ شارعى است فراخ با كاروانسراها و عمارات مشبك. قلعه يا ارگ در يكى از محلات شهر قرار گرفته، و مسجدى درون آن است. بيشتر قسمتهاى شهر ويران است، و كوشك در داخل بارو است. آب شهر از چاه و قنات تأمين مى شود. يكى از دو نهرى كه در شهر جارى است و آب آشاميدنى دارد سور قنى نام دارد، و به محله روذه جارى مى شود ؛ نهر ديگر جيلانى (گيلانى) نام دارد، و به سوى محله ساربانان روان مى گردد. اين نهرها آب آشاميدنى شهر را تأمين مى كنند،اما چون قناتهاى فراوانى هم در شهر هست، مردم قسمتى از آب نهرها را كه براى آشاميدن لازم ندارند، به مزارع خود مى اندازند. پولهايى كه در شهر رايج است درهم و دينار مى باشد. مردم رى در ظاهر مانند مردم

ص: 392

عراقند، و طرز رفتار و كردارشان پسنديده است. اكثر باهوش و مجرب هستند.(1)

ابن حوقل نيز كه نوشته اش مبتنى بر تأليف اصطخرى است درباره رى شرحى آورده است، ولى توصيف او، خاصه در مورد دروازه ها تاحدى مستقل از قول اصطخرى مى باشد، و لذا جا دارد كه به نقل تمام آن بپردازيم:

مهم تر از همه اين شهرها كه ذكر كرديم رى است. بعد از بغداد در همه نواحى مشرق شهرى آبادتر از رى نيست. دروازه هاى آن بسيار معروف است. يكى از آنها دروازه ناتان(2) است كه مقابل ايالت قهستان عراق واقع است؛ ديگرى به قزوين راه مى برد ؛ يكى ديگر دروازه گرهك نام دارد، و از آن به سمت قم مى روند. نيز در اين شهر شوارع و محلات معتبرى وجود دارد مانند روذه، قليسان(3)، دهك نو(4) نصرآباد، ساربانان، باب الجبل، در هشام، در آهنين، و

ص: 393


1- . متن نوشته اصطخرى چنين است: و اعظم هذه المدن الرى و هى مدينة اذاجاوزت العراق الى المشرق فليس مدينة اعمر و لااكبر و لاايسر اهلاًمنها الى آخر الإسلام إلاّ نيسابور فإنّها فى العرصة اوسع فاما اشتباك الابنية و العمارة واليسار فإنّ الرى تفضلها و طولها فرسخ و نصف فى مثله و بناؤها طين و قد يستعمل فيها الجص والاجر، ولها ابواب مشهورة منها باب طاق يخرج منه الى الجبل والعراق و باب بليسان يخرج منه الى قزوين وباب كوهكين يخرج منه الى طبرستان و باب هشام يخرج منه الى قومس و خراسان و باب سين يخرج منه الى قم، و من اسواقها المشهورة روذة و بليسان و دهك نو و نصراباذ و ساربانان و باب الجبل و باب هشام و باب سين و اعمرها الروذة فان بها معظم التجارات و الخانات و هو شارع عريض مشتبك الخانات والابنية و لها مدينة عليها حصن و فيها مسجدالجامع و اكثر المدينة خراب والعمارة فى الربض و مياههم من الابار و لها ايضاً قنى و لهم فى المدينة تهران للشرب احدهما يسمى سور قنى يجرى على الروذة والاخر الجيلانى يجرى على ساربانان و منهما شربهم و لهم قنى كثيرة ما يفضل عن مشربهم و يتفرع الى ضياعهم و نقودهم الدراهم و الدنانير وزى اهلها زى العراق و يرجعون الى مروة و لهم دهاء و تجارب. مسالك الممالك، چاپ دخويه، صفحات 207 و208
2- . صحيح كلمه «باطان» يا «باطاق» است. رى باستان، تأليف آقاى دكتر حسين كريمان. ج 1 ص 237و264.م
3- .صحيح كلمه «بليسان» است.
4- . در صوره الارض «دهك بر» نوشته شده است.

باب سين. اما بزرگ تر و پر رونق تر از همه اينها روذه است. در اين محل (رى) بازارها، كاروانسراها، فروشگاههاى بسيار هست. در حومه شهر مسجدى قرار دارد. قلعه شهر آباد است، و در اطراف شهر ديوارى است كه رو به ويرانى و خرابى دارد. رى هم آب رود دارد و هم آب كاريز،يكى از اينها كاريز شاهى نام دارد، و از ساربانان مى گذرد؛ ديگرى گيلانى خوانده مى شود، و آن نيز در ساربانان است. اهالى اغلب از آب اين كاريزها مى نوشند. علاوه بر اينها نهرهاى فراوانى در شهر هست. مردم اينجا به زراعت و دامدارى اشتغال دارند، و در داد وستد طلا و درهم به كارمى برند. مؤدب و جوانمرد هستند. از صادرات شهر رى پنبه است كه به عراق و غيره مى رود، و ديگر لباسهاى الوان و شفاف، برد، و عبا.(1)

ص: 394


1- . متن نوشته ابن حوقل به شرح زير است: و اعظم مدينة فى هذه الناحية الرى و قد مرذكرها [و ذلك أن طولها فرسخ و نصف فى مثله و هى مدينة بناؤها من طين و يستعمل فيها الآجر و الجص] ولها حصن حسن مشهور، له أبواب مشهورة منها باب ماطاق يخرج منه الى الجبال والعراق و باب بليسان يخرج منه الى قزوين و باب كوهك يخرج منه الى طبرستان و باب هشام يخرج منه الى قومس و خراسان و باب سين يخرج منه الى قم، و من أسواقها المشهورة روذه و بليسان و دهك بر و نصرآباذ و ساربانان و باب الجبل و باب هشام و باب سين و أعظمها الروذه و بها معظم التجارات و الخانات و هو شارع عريض مشتبك الأبنية والعقارات و المساكن، و لها مدينة عليها حصن و فيها مسجدالجامع و أكثر المدينة خراب والعمارة فى الربض و مياههم من الابار و لهم ايضاً قنى، و فى المدينة تهران للشرب يسمى أحدهما سورينى و يجرى على روذه و الاخر الجيلانى يجرى على ساربانان و منها شربهم [ و لهم قنى كثيرة مايفضل عن مشربهم] و يتفرع الى ضياعهم. و نقودهم الدراهم والدنانير وزى أهلها زى اهل العراق و يرجعون الى مروؤه و لهم دهاء و فيهم تجارب، و بها قبر محمدبن الحسن الفقيه الكوفى قبر الكسايى والفزارى المنجم. و مدينة خوارزمى مدينة لطيفة صغيرة نحو ربع ميل و هى عامرة و بها ناس يرجعون الى مروؤات و سرو و علم و ديانات و فيها ماء جار يخرج من ناحية دنباوند و لها ضياع و رساتيق و حال حسنة، و اما ويمه و شلنبه فهما من ناحية دنباوند و هما مدينتان صغيرتان اصغر من خوارالرى و اكبرهماويمه و لهمازروع و مياه بساتين و اعناب كثيرة و خوار اشد تلك النواحى برداً، و للرى سوى هذه المدن قرى تزيد فى قدرها و جلالتها [ على هذه المدن ]كثيراً و لامنابر فيها مثل سد و ورامين و ارنبويه و ورزنين و دزك و قوسين و غير ذلك من القرى التى بلغنى ان فى احدها مايزيد من اهلها على عشرة الف رجل. و من رساتيقها المشهورة القصر الداخل والقصر الخارج و بهنان و الشبر و بشاويه و دنبا و رستاق قوسين و غير ذلك، و يرتفع من الرى بالجلب منها الى غيرها من البلاد القطن المحمول الى العراق و اذربيجان و غيرهما و الثياب المنيرة والابراد والاكسية.( صوره الارض، چاپ دخويه، صفحات 380-378

ديوار شمالى كه من قبلاً از آن نام بردم سالم ترين قسمتى است كه از تمام بارو و حصار شهر باقى مانده است، و پشته اى كه در برابر آن قرار دارد جاى ارگ يا قلعه قديمى است. اهالى اين تل را «قلعه رى» مى گويند،و از قرار معلوم همين برآمدگى است كه ياقوت از آن به نام «رى - بندى» ياد مى كند. به موجب نوشته ياقوت، كه آزادانه از نوشته هاى پيشينيان در نوشتن مقاله مفصل خود درباره رى استفاده كرده است، ارگ يا قلعه بيرون شهر واقع بود، و قسمتى از شهر بيرونى يا حومه را به نام محمديه مى خواندند. ياقوت مى گويد كه بارو و خندق آنجارا مهدى(1)، خليفه عباسى، در سال 775 ميلادى (158 هجرى) تكميل، و مسجد بزرگ را نيز همو بنا كرد. توصيف ياقوت از «شهربيرونى»، «قلعه» و «خود شهر» شايسته آن است كه تماماً نقل شود، زيرا گفته هاى او، به ما در كوششمان براى يافتن مشخصات عمده طرح اصلى بناى شهر كمك خواهد كرد. ولى متأسفانه در اين كتاب جايى براى نقل تمام آن نيست. بارى، تا آنجاكه من مى دانم بهترين توصيفى كه از اين ويرانه ها شده توصيف كرپورتر، سياح انگليسى، در يك قرن پيش است. گفتار وى با نقشه بسيار خوبى همراه است كه تاوقتى كه تحقيقات و نقشه كشيهاى باستانشناسى نشان ندهد چه تغييراتى از زمان او بر اثر گذشت ايام و كاوشهاى اهالى، و ساختن راه آهن در وضع رى داده شده است، معتبر خواهد بود. توصيف كر پورتر به حدى عالى است، و كتابش امروز چنان ديرياب و نادر است كه من فكر مى كنم جادارد قسمت اصلى آن را، باتغييراتى در كيفيت

ص: 395


1- . مهدى 126-169 ه.ق، سومين خليفه (158-169 ه.ق) عباسى: پسر منصور دوانيقى.- مترجم.

نقطه گذارى اش، به انضمام نقشه عالى او از رى كه به بازيافتن موقعيت دروازه هايى كه جغرافيدانان مسلمان ذكر كرده اند كمك مى كند نقل كنم، و هر جاتوضيحى لازم باشد در پاورقى بيفزايم:

خرابه هاى رى در هشت كيلومترى جنوب شرقى تهران واقع است، و از دامنه كوههاى هلالى شكلى امتداد مى يابد و در همان امتداد به خط موربى در دل دشت به سمت جنوب غربى پيش مى رود. سطح زمين در تمام اين پهنه از گودالها، تلها، برجها و جرزهاى ويران، قبور، و چاه ها، پوشيده است. مصالح ساختمانى اين بناهاى ويران بيشتر از آن خشتها و آجرهايى است كه گويى واپسين ضربه به فراموشى افكننده زمان را به مبارزه مى خوانند. بر روى دماغه سنگى مرتفعى، كه در مسافتى آن سوى خاكريزهاى عظيم، طبيعى سر بر آورده ظاهراً زمانى قلعه عظيمى بر پابوده است. در امتداد مستقيم و قائم پهلوهاى اين برجستگى، به آسانى پايه و شالوده سنگر بنديها و ساختمانهاى استحكاماتى را مى يابيم. از پاى قلعه يك رشته باروى جسيم كه ظاهرا حفاظ جبهه شرقى شهر بوده است به سمت جنوب امتداد مى يابد، و به خاكريز عظيم چهارگوشى منتهى مى شود كه پهلوهاى آن را جرزها و برجهايى چند محافظت مى كند، و خود، قلعه اى را به وجود مى آورده است. در آنجا بارو مى پيچد ودر امتداد خط نامنظم و كجى به سمت شمال غربى مى رود تا اينكه به برج چهارگوش ديگرى، مانند خاكريز عظيم پيشين، مى رسد كه شش برج مدور آن را در ميان گرفته است. اين برج نه تنها نقطه اختتام اين ديوار است بلكه منتهى إليه ديوارى هم كه از پايه دماغه سنگى شروع مى شود وجبهه شمالى شهر را تشكيل مى دهد، نيز مى باشد. فضاى محصور بين سه ديوار به شكل مثلثى است كه رأس آن [A] به دماغه اى مى رسد كه قلعه بر فرازش واقع است، و قاعده اش [DD]از خاكريز يا برج مربع بزرگ در امتداد جنوب غربى

ص: 396

به برج چهارگوش ديگر كشيده مى شود. اين ديوارها هنوز چندين متر ارتفاع دارند؛ بسيار ستبر و ضخيم هستند؛ و به وسيله جرزهايى، به اندازه هاى متناسب كه در طول ديوار به خط مستقيم و به فاصله پرتاب يك تير از يكديگر ساخته شده اند،بر استحكام و دوام آنها افزوده اند. دو برج عظيم دژ مانند سابق الذكر]DD]، كه منتهى إليه جنوب شرقى و جنوب غربى مثلث را به وجود مى آورند،با ديوارها در يك رديف قرار گرفته اند ؛ ولى در امتداد قسمت بيرونى ضلع بلندتر، كه از اين برج چهارگوش تا آن برج امتداد دارد، برج سومى هست كه تقريباً در وسط ديوار است، اما مسافتى از آن فاصله دارد و در بيرون آن واقع شده است. اين برج هم به ابعاد دو برج ديگر است، و چون آنها به وسيله چند جرز و برج مدور كوچك تر پشتيبانى مى شود، احتمالاً بين اين برج بزرگ و دروازه اصلى شهر خندق و پلى وجود داشته است، و اين دروازه تقريباً با قلعه در يك خط مستقيم قرار داشته اند. باقيمانده و ويرانه هاى باروى ديگرى در نزديكى آن ديده مى شود. واين باروى اخير گويى براى آن بوده است كه اين راه ورودى را، كه به طرف جنوب غربى دشت باز مى شده است، بهتر محافظت كند. ترديد ندارم كه اين برج چهارگوش [DDD]مشرف و مسلط بر سه دروازه عظيم شهر بوده است كه از دروازه شمالى با آذربايجان و مازندران ارتباط حاصل مى شده است؛ از دروازه جنوبى به سمت خراسان، و از دروازه جنوب غربى به سوى همدان، يعنى اكباتان قديم، مى رفته اند. بنابراين، احتمال دارد كه از همين دروازه اخير بوده كه قاصد آسمانى طوبيت براى گزاردن سفارت به نزد گابائه(1) وارد شدهاست. در پاى بر آمدگى مرتفع (A) كه رأس باروهاى سه گانه را تشكيل

ص: 397


1- 1. Gaba(a)e.

مى دهد ودر حيطه آنها سر برافراخته است، يك رشته ديوارهاى محكم ديگر هست كه محوطه نسبتاً وسيعى را در بر گرفته اند و يك ارگ يا قلعه پايينى (B) را تشكيل مى دهند كه در داخل آن به احتمال بسيار زياد كاخ شاهى و عمارات دولتى ديگر قرار داشته است. ديوار ديگرى كه بيرون باروى شهر قرار دارد پشته اى را كه قلعه بزرگ نخستين بر روى آن واقع است به برآمدگى سنگى كوه، آنجاكه تمام نقاط سست و قابل تصرف به وسيله حفاظها حفاظهاى محكم ايمن داشته شده است، متصل مى سازد. اين از اين سوى تنگ دره عميقى به طرف قلعه سوم كه بر قله يك صخره عظيم مشرف بر تمام پهنه جنوب با سنگ ساخته شده است، چون زنجير كشيده شده اند.

از عكسى كه من برداشته ام مى توان وسعت و مسير ديوارهاى عظيم را مجسم ساخت. در چند جا ارتفاع ديوارهاى پوسيده و ويران به پانزده متر مى رسد، و خشتهايى كه در بناى آنها به كار رفته است هنوز طرح خود را حفظ كرده اند. اين خشتها مرا به ياد آجرهايى مى افكندند كه در آتشگاه قديمى نزديك اصفهان ديده بودم، هر چند اين خشتها بزرگ تر بودند، و اندازه بعضى از نمونه هاى آن در جبهه ديوار حدود 44 سانتيمتر در 18 سانتيمتر بود. بعداً در تهران شنيدم كه به آنها آجر گبرى مى گويند، و اين نام حدس مرا در كهنگى و قدمت آنها تقويت مى كند.

همه جا در اطراف ديوارها و در ميان محوطه هاى متروكى كه زمانى شهر را به وجود مى آورده اند، قطعات ظروف سفالى و شكسته پاره هاى ظروف گلى پراكنده شده است. چند قطعه اى كاملا شبيه پاره هاى ناهنجار كوزه زرد رنگى بودند كه من از دامنه تپه آتشگاه نزديك اصفهان برداشته بودم، و احتمالاً متعلق به همان دوران بودند. نيز چند نمونه سفال ظريف پيدا كردم كه جلا و درخشندگى لطيفى داشتند، جلايى كه نزد سفال شناسان به جلاى فلزى معروف است. من اين پاره سفالهاى

ص: 398

درخشان و ظريف را بر مجموعه اشياء يادگارى خود افزودم. اهالى از ارزش اين اشياء نادر آگاه هستند، و قطعاتى راكه ارزش هنرى بيشترى دارند و در هنگام حفر چاههاى جديد يا تعمير قناتها و كاريزهاى قديم كه هنوز آب در آنها جارى است به دست مى آيند، جمع مى كنند و در معرض فروش مى گذارند.

در داخل حصار شهر قديمى، و تقريباً در نيمه راه بين قلعه و مركز آن برجى آجرى و رفيع سر بر افراشته است كه مردم بدان برج «قديم» مى گويند،ولى قدمت آن از هزار سال افزون نيست. بعضى از نويسندگان تصور مى كنند كه آنجا آرامگاه خليل سلطان(1)، نواده امير تيمور، و همسر محبوب او شادملك است كه در قرن پانزدهم ميلادى (قرن نهم هجرى) مى زيسته اند. عده اى آن را به زمانى در حدود چهار قرن پيش تر نسبت مى دهند. و آن را مقبره طغرل بيگ(2) كه در سال 1063 ميلادى (456 هجرى) وفات يافته است مى شمارند. من اكنون آن آمادگى را ندارم كه بگويم كدام يك از اين دو نظر مطابق حقيقت است، تنها مى توانم بگويم كه از اين برج در كتاب اصطخرى، ابن حوقل، و ياقوت نام برده نشده است. و از ديدن آن من به ياد برجهايى كه در همدان ديدم مى افتم.

ص: 399


1- . خليل سلطان تيمورى ياگوركانى، 786 - 814 ق، پادشاه سلسله تيموريان؛ پسر ميرانشاه گوركانى و نوه امير تيمور. بعد از وفات (807 هق) امير تيمور به دعوى سلطنت برخاست؛ پسرعموى خود، پير محمد جهانگير را شكست داد، و بر سمرقند دست يافت. مردى هنرمند و اهل ذوق و عشرت بود؛ به عشق مطربه اى، نامش شاد ملك، گرفتار شد و يكسره تسليم عشق او گشت. امرا بر او بشوريدند، و خليل سلطان به درگاه شاهرخ تيمورى رفت. پس از مرگ وى، شاد ملك نيز خود را با خنجرى هلاك كرد، و آن هردو را در يك مقبره در رى به خاك سپردند.- مترجم.
2- . طغرل بيگ، مؤسس و اولين پادشاه 429 - 455 ق سلسله سلاجقه بزرگ است كه در سن 70 سالگى در رى وفات يافت و گويند در برج طغرل مدفون است. برج طغرل بناى آجرى عظيمى به بلندى 20 متر، و از بناهاى نيمه اول قرن پنجم هجرى مى باشد. ضمن تعميراتى كه در سال 1300 ق در آن به عمل آمد كليه علائم و آثار تاريخى و معمارى عصر سلجوقى (از قبيل كتيبه كوفى و نقش و نگار آجرى سبك سلجوقى) از بين رفت - مترجم.

اين برج كه به شكل استوانه، ولى به خاطر داشتن زواياى متعدد از اطراف كنگره كنگره است، حدود 70 پا (حدود 5،21 متر) ارتفاع و 40 پا (حدود 20/12 متر) قطر دارد؛ ميانش تهى، و بالاى آن باز است. آجرهاى پوشش خارجى برج طورى كار گذاشته شده اند كه يك رشته منشورهاى عظيم قائم به وجود مى آورند. تعداد اين منشورها بيست تا است، و ساروج را با دقت تمام به صورت آرايشهاى شش گوش كنگره دار ساخته اند. سالها قبل، يك مبلّغ مسيحى از مردم كشورهاى متحده، يعنى آقاى دكتر ج. پركينز(1) در نامه اى كه به انجمنشرقى امريكا(2) نوشت توجه دانشمندان را به اين نكته جلب كرد. اما نامه آقاىپركينز هرگز چاپ نشد. وى در قسمتى از «يادداشت ديدار تهران، پايتخت ايران» خود(صفحه 58 دستنويس) كه در دوم دسامبر سال 1845 نوشته است، به طور خلاصه برج را وصف مى كند، و سخن خود را چنين خاتمه مى دهد: «نكته خاص ديگرى كه متوجه شدم آن بود كه ملاط درز انتهاى آجرها بادقت به صورت آرايشهاى شش گوشه اى چين داده شده است كه بر روى هم، علاوه بر دوام و استحكام، نوعى ظرافت و زيبايى به ساختمان بخشيده است». راه ورودى برج از طريق درگاه طاقدار مرتفعى است كه سردر و قاب بندى مستطيل شكلى آن را در بر گرفته است، و اين نكته در عكسى كه قبل از تعمير، در پانزده يا بيست سال پيش از برج گرفته شده، كاملاً هويدا است. اين عكس نشان مى دهد كه چرا كتيبه اى كوفى كه كرپورتر مى گويد در اطراف قسمت بالاى برج نوشته بوده است، اينك وجود ندارد، زيرا در هنگامى كه قرنيز تازه را در بالاى برج مى ساخته اند، به احيا و تعمير آن توجه نكرده اند. بارى، تا اين حد توجه شده است كه در اطراف برج باغچه اى احداث كنند، و در آن تعدادى قلمه (چنار) كاشته اند كه

ص: 400


1- 1. J.Perkins.
2- 2. American Oriental Society.

قامت بلند و باريك آنها به نحو شايسته اى با طرحها و آرايشهاى عمودى ساختمان هماهنگى دارد.

بالا رفتن از برج به زحمتش مى ارزد، زيرا از فراز بام آن منظره رى به بهترين صورت پديدار است. در سمت شمال، از دور قله شامخ دماوند ديده مى شود، و در نزديك آن طرح شكسته ديوار شمالى رگاى باستانى را به آسانى مى توان از شرق تا غرب دنبال كرد. چون آدمى به ارتفاعاتى كه در سمت شمال شرقى واقعند مى نگرد، دخمه گبران مانند نقطه سفيدى در زمينه تيره صخره به چشم مى خورد؛ و بر روى تپه ديگرى كه در سمت مشرق قرار دارد برج كوچكى كه راهنماى من آن را برج «گبر كهنه» مى ناميد، پديدار است. باز آن سوتر از آن، در جهت شرق، جنوب شرقى ديوارهاى يك قلعه رفيع ديده مى شود. در جنوب و جنوب شرقى از دور ميان دشت يك رشته تلها و بلنديها به چشم مى خورد كه گويند يك فرسخ از هم فاصله دارند، و چون دانسته نيست كه چه هستند، آنها را برجهاى راهنما يا نشانه مى گويند بدان تعبير كه راهنماى زائرانى هستند كه از كربلا مى آيند، يا به قصد زيارت كربلا مى روند. در جانب جنوب و جنوب غربى، نزديك تر به محل ديد، دهكده حضرت عبدالعظيم در آغوش درختان سرسبز آرميده است، و در جانب مغرب، راه آهنى كه به مزار حضرت عبدالعظيم مى رود كشيده شده است.

هنگامى كه در نزديكى دروازه اى كه مدخل باغچه برج را تشكيل مى دهد استراحت مى كرديم و ناهار مى خورديم فرصتى دست داد تا با اهالى محل گفت وگو كنيم و از آنها سؤالهايى بكنيم يا ببينيم آيا چيزى درباره زرتشت مى دانند، يا حتى با نام او كه امروز در فارسى زردشت مى گويند آشنا هستند يانه. در مقابل اين سؤال كه آيا مى دانيد پيغمبر گبرها كيست؟ دو نفر از مسلمانان كاملاً مستقل و بدون اطلاع از پاسخ يكديگر جواب دادند«پيغمبر آتش پرستان

ص: 401

ابراهيم است.» اين پاسخها جالب توجه است، زيرا مسلمانان اغلب به ارتباط بين زرتشت و ابراهيم اشاره مى كنند. اندكى بعد ملايى سپيد روى و جوان كه عمامه سفيدى بر سر داشت سر رسيد، و چون از وى همين سؤال را كرديم بلافاصله جواب داد: «پيغمبر گبران زرتشت است، و او حدود شش هزار سال پيش مى زيسته است. براى اطلاعات بيشتر درباره او بايد به كتب گبران مراجعه كرد، زيرا آنها كتابهايى در اين باره دارند».

با اينكه هنوز وقت باقى بود كه به تماشا وديدار مزار حضرت عبدالعظيم برويم، ترجيح دادم كه وقت باقى مانده را صرف بررسى و مشاهده ويرانه هاى باستانى رى كنم. از اين رو به قسمت علياى رى بازگشتم و ابتدا به بررسى نقشى كه از صخره واقع در مشرق ارگ قديم، به عرض حدود سه متر و بلندى شش متر كنده بودند پرداختم. اين نقش براى خود تاريخچه اى دارد؛ زيرا بر اين صخره قبلاً حجارى ديگرى بوده است كه در نيمه اول قرن نوزدهم ميلادى (قرن سيزدهم هجرى) آن را تراشيده و پاك كرده و به جاى آن نقش جديدى كنده اند. اين نقش فتحعلى شاه را در حالى كه دارد شيرى را با نيزه مى زند نشان مى دهد، و چندان ارزش تاريخى ندارد. ولى حجارى قديم كه شاه دستور داده است آن را محو كنند و به جاى آن نقش وى را حجارى كنند، واقعاً ارزش تاريخى داشته و متعلق به دوران ساسانى بوده است. خوشبختانه موريه(1) (1809)، پرايس(2) (1811)، وسرويليام اوزلى(3) (1811-1812) تصاوير و طرحهايى از آن برداشته اند، وكرپورتر(1818)نيز آن را وصف كرده است؛ بنابراين، اثر مذكور به كلى از بين نرفته، و من در اينجا تصويرى را كه اوزلى كشيده است به علت ارزش باستانشناسى آن نقل مى كنم: حجارى سوارى جنگى را نشان مى دهد كه با سرعت

ص: 402


1- 1. Morier.
2- 2. Price.
3- 3. Ouseley.

تمام در حال تاختن است و نيزه اى را به طرف رقيب و مبارز خود، كه سر اسبش به صورت محو در روى سنگ ديده مى شود، پايين آورده است. شخصى كه نيزه در دست دارد بدون ترديد يكى از شاهنشاهان ساسانى است، و اين امر از كلاه حبابى شكل و ديگر لباسها و تجهيزات وى كه خاصّ دوران ساسانى است به خوبى مشهود است. ولى به هيچ وجه نمى دانيم و ديگر هم نخواهيم دانست كه مراد از اين نقش كدام يك از شاهنشاهان ساسانى بوده است. كرپورتر فكر مى كند شايد اين سوار جنگجو، اردشير مؤسس سلسله ساسانى باشد كه در حال جنگ با آخرين پادشاه پارت نشان داده شده است. سر ويليام اوزلى، بر عكس، ميل دارد كه آن را نقش پسر اردشير، يعنى شاپور، بداند. ولى هر دو محقق متّفق القولند كه حجارى ناتمام است. ما متأسفيم كه ديگر حل كردن اين مسأله امكان ندارد، و از شور و شوق تباهى آور فتحعلى شاه نيز كه مارا از وجود اثرى تاريخى و قديمى محروم ساخته است، جز ابراز تأثّر كارى نمى توانيم بكنيم.

اقدامات فتحعلى شاه در ايجاد حجاريها و نقشها از خويشتن تنها به محو كردن و تراشيدن آثار قديمى منحصر نيست؛ از وى نقش برجسته ديگرى، بر سطحه بزرگى كه به خصوص براى اين كار بر جبهه صخره آتشفشانى بالاى چشمه على فراهم شده، كنده شده است. اين حجارى، پادشاه ريش دراز را نشان مى دهد كه بر بالاى تختش نشسته است و پسران و وزيرانش، به همان شيوه كه بر ديوارهاى تالار نگارستان در تهران نقاشى شده اند، اطراف او را گرفته اند. مسافتى آن سوى خندقهاى رى، در دامنه ارتفاعاتى كه ويرانه هاى شهر را در جانب شرقى و شمال شرقى در بر گرفته است، از تپه لختى كه بر جانب سنگى آن دخمه قديمى زرتشتيان قرار گرفته است، بالا رفتم. به علت ارتباطى كه رى با دين زرتشتى دارد احتمال داده مى شود كه اينجا يكى از قديم ترين جايگاه هاى دخمه هاى زرتشتى باشد. خاصه كه موقعيت آن طورى است كه با شرايطى كه

ص: 403

ونديداد براى جاى دخمه مقرر مى دارد كاملاً تطبيق مى كند. به موجب دستور ونديداد دخمه بايد برفراز تپه اى ساخته شود كه از آبادى و محل سكونت مردمان دور باشد، ولى «سگان و پرندگان لاشه خوار» بدان دسترسى داشته باشند. محل دخمه مرا به ياد دخمه اجمير(1) در هند افكند، و خود ساختمان دخمه ماننددخمه پارسيان در بمبئى مدوّر است؛ سى پا(حدود نه متر و 14 سانتيمتر) ارتفاع دارد و با ساروجى اندود شده است كه مانند دخمه هاى بمبئى سفيد رنگ است.

اين دخمه را، مانند دخمه هاى يزد، از محل اعانه پارسيان هند براى رفاه بهبود زرتشتيان ايران چند سال پيش تعمير كرده اند. بر عكس دخمه هاى بمبئى، اين دخمه در ندارد، و علت اين امر، چنان كه زرتشتيان تهران مى گفتند، آن است كه مى ترسند مسلمانان آنجا را بى حرمت كنند. جسد را چنان كه از آقاى ل.ف.اسلستاين(2)، مبلغى كه كمك كرده بود تا جسد يكى از نوكران زرتشتى اش را به درون دخمه بكشند، شنيدم با نردبان يا طناب و يا زنجير بالا مى برند.

من از تپه بالاتر رفتم تا به جايى رسيدم كه مى توانستم درون دخمه را ببينم، «پاوى»ها يا محلهايى كه براى گذاشتن اجساد درست كرده بودند به صورت چهارگوش ترتيب داده شده بود، نه مانند «پاوى»هاى دخمه هاى بمبئى به صورت شعاعهاى چرخ. هر آنچه نگاه كردم از بندار(3) يا گودال مركزى كه اسكلتها رابعد از آنكه از گوشت و پوست عارى شدند، در آن مى گذارند اثرى نيافتم. اما آنها كه به درون دخمه رفته بودند مى گفتند كه در آنجا زيرزمينى هست كه چند پله مى خورد. شايد اين زيرزمين به منزله استودان يعنى جايگاه استخوانها باشد. ساختمان و تشكيلات آن بر روى هم به نظر من تقريباً ابتدايى و از دخمه هاى بمبئى نامنظم تر و عقب مانده تر آمد. اين را هم بيفزايم كه اثرى از سگرى يعنى

ص: 404


1- 1. Ajmere.
2- 2. L.F. Esselstyn.
3- 1. Bhandar.

محلى براى گذاشتن چراغى كه بايد دائم در نزديك جايگاه مردگان بسوزد، نبود.

هنگامى كه به سوى تهران اسب مى تاختيم خورشيد سايه هاى طويلى از كوه دماوند، بلندترين قله سلسله جبال البرز، كه در اوستا هرابرزئيتى(1) ناميدهمى شود، بر جهان مى افكند. دماوند، باقله پوشيده از برف و چهره اخم كرده اش، قريب 6000 متر از زمين سربرافراشته و جلو آسمان را سد كرده بود. از چهره عبوس و اخم كرده آن نبايد تعجب كرد؛ زيرا بنابر افسانه ها، وظيفه سنگينى برعهده دارد و بايد در زير قامت جسيم و گران خود قرنها ضحاك يا اژى دهاك، آن هيولاى غول پيكر، را بر هم بفشارد تا مبادا از زنجير اسارت بگريزد و دنيا را از ظلم و ستم بياكند.تنها در هزاره پانزدهم است كه كوه ازاين وظيفه سنگين آزاد مى شود؛ زيرا در آن زمان پهلوان بزرگ سام كرساسپ(2) (كرشاسب) از خواب برانگيخته خواهد شد، و ضحّاك را خواهد كشت، و دوران جديدى آغاز خواهد

گشت.

اما ديرى نگذشت كه وارد دروازه پايتخت شديم، و افكار من از اسطوره هاى قديمى و ويرانه هاى باستانى به موضوعهاى جديد و امروزى باز آمدند.

ص: 405


1- 2. Hara Berezaiti.
2- . گرشاسب يا گرشاسپ صورت محرف گرشاسب يا كرشاسپ اوستايى كرساسپ، از پهلوانان شاهنامه است كه نژادش به جمشيد مى رسد، و نريمان (نياى بزرگ رستم) پسر او است. بنا بر تحقيقات ابوريحان بيرونى و مستشرقين كرشاسب و سام و نريمان هر سه يك تنند، كه روايات ايرانى از كرشاسب (نام پهلوان) و سام (نام خاندان او) و نريمان (صفت او) سه نام و سه پهلوان ساخته است .- مترجم.

(17) به سوى اصفهان

(17) به سوى اصفهان(1)

1904م

سفرنامه پير لوتى، رمان نويس فرانسوى، در سال 1904م منتشر شده است .

شعاع گنبد زرين و درخشان حضرت عبدالعظيم نويسنده را به ياد گنبد حضرت معصومه مى اندازد. در همين جا بست نشينى مقصران و بزهكاران و كشته شدن ناصرالدين شاه در حرم عبدالعظيم را يادآورى مى كند و از شهر رى مى گذرد.

در فاصله دو رگبار شديد، يك شعاع آفتاب گنبد زرين درخشانى - شبيه گنبد حضرت فاطمه عليهاالسلام - را به ما نشان مى دهد. اينجا حرم معروف شاه عبدالعظيم و جايگاه مقدّسى است كه براى بزهكاران و مقصّران «بست» و پناه به حساب مى آيد و در همين جا بوده كه در حدود ده سال پيش، شخصى به ضرب كارد(2) ناصرالدين شاه را از پاى درآورد.

ص: 406


1- .سفرنامه به سوى اصفهان، پير لوتى1923م، ترجمه بدرالدين كتابى، مقدمه محمد مهريار، تهران، اقبال، 1372، ص 261.
2- . به طورى كه همه مى دانند، ناصرالدين شاه در سال 1313 قمرى، 1274 شمسى و 1895 ميلادى يعنى پنج سال پيش از سفر نويسنده به ضرب گلوله از پاى در آمده است. بنابراين، آگاهى مؤلف در مورد رويداد مزبور پايه درستى ندارد.م

(18) ايران امروز

(18) ايران امروز(1)

1906-1907م

اوژن اوبن وزير مختار دولت فرانسه در ايران در سالهاى 1906-1907 م در ايران بوده است. او هنگامى كه از تهران به سوى اصفهان مى رفته از «قلعه گبرى» كه آن را «برج سكوت» ناميده، خرابه هاى رى باستان و «بى بى شهربانو» سخن گفته است. آن گاه درباره حضرت عبدالعظيم مى نويسد:

«در ميان سبزيها و درختانى كه از آبهاى جارى از «توچال» سيراب مى شوند،

مناره هاى كاشى پوش و گنبد طلايى «شاهزاده عبدالعظيم» مشاهده مى شود. اين شخصيت مقدس از اعقاب امام حسن است. او هم مانند صدها سيد ديگر، از دست شكنجه و آزارى كه عليه اولاد على (عليه السلام ) در سرزمين اعراب آغاز شده بود، به ايران گريخته... و براى خود پناه جسته و در همان جا نيز به قتل رسيده است».

از تهران تا اصفهان چهارصد و هشتاد كيلومتر راه است. چون ترتيبى داده اند كه پست با درشگه ها حمل شود، مسافرت پنج روز طول مى كشد. صاحب امتياز آن يك نفر ترك ]زبان [تبريزى است به نام «حاجى مشهدى محمد آقا». تمامى ارتباطات با جنوب را از جاده هايى كه از پايتخت به شهرهاى همدان، كرمانشاه، شيراز يا كرمان منشعب گرديده است، فراهم مى كند. هر ايستگاهى هشت اسب دارد. عبور پيكها از اين راه تنها علت تأخير در ايستگاهها است.

جاده از پايين شهر، آنجا كه كوره هاى آهك پزى و گورستان ها قرار دارد، بعد

ص: 407


1- . ايران امروز، اوژن اوبن، ترجمه و حواشى و توضيحات: على اصغر سعيدى، چاپ اول، تهران، كتاب فروشى زوّار، 1362، ص 270 - 271.

از گذشتن از ميان خاكهاى دستى و خندق حصار شهر، از دروازه اى كه سردر آن كاشيكارى شده و بر بالاى چند ستون كوچك دوكى شكل بنا شده است، به جنوب ادامه پيدا مى كند. پشت سرِ ما، جلگه با شيب ملايم به سوى كوهستان هاى بلند كشيده مى شود. خانه هاى تهران زير شاخ و برگ درختان، پنهان شده اند.

از آن قسمتها، پيش از مناظر شميران، در بالاى زمين بلند «قصر قاجار» ديده مى شود. «توچال» سراسر پوشيده از برف است. در فاصله اى دور، در سمت شرق، قله مخروطى شكل دماوند، تنها و با شكوه، سر برافراشته است. سلسله كوههاى البرز به صورت طاق هاى سياه رنگ دائره وار، دور فلات ايران را احاطه كرده اند. «برج سكوت» كه توسط «گبر»ها بنا شده، در پشت صخره ها پنهان مانده است. خرابه هاى رى يا «راگس»(1) باستان، آخرين قسمت هاى شيب زمينرا پوشانده است.

در انتهاى زمين نيمه بلندى، امامزاده «بى بى شهر بانو» قرار دارد. مردم به سائقه اعتقادات مذهبى علاقه دارند آنجا را مدفن دختر يزدگرد، آخرين پادشاه ساسانى، همان خانمى كه به همسرى امام حسين انتخاب شد، بدانند. در پايين، در ميان سبزيها و درختانى كه از آبهاى جارى از «توچال» سيراب مى شوند، مناره هاى كاشى پوش و گنبد طلايى «شاهزاده عبد العظيم» مشاهده مى شود. اين شخصيت مقدس از اعقاب امام حسن است. او هم مانند صدها سيد ديگر، از دست شكنجه و آزارى كه عليه اولاد على عليه السلام در سرزمين اعراب آغاز شده بود، به ايران گريخته و در مجاورت قبر «سيد حمزه» فرزند «امام موسى» ]كاظم] عليه السلام ، براى خود پناه جسته است و در همان جا نيز به قتل رسيده.

ص: 408


1- 1. Rages.

در گذشت غم انگيز وى، موجب آن شده كه اهالى تهران گنبد و بارگاهى برايش بسازند و قبرش را به زيارتگاه تبديل كنند. پنجشنبه و جمعه ها و روزهاى بزرگ مذهبى، بخصوص در ايام عاشورا و روز بيست و هشتم صفر، موج جمعيت در صحن و اطراف آن غير قابل تصور است. افرادى كه به دلائل گوناگون با دشوارى هايى روبه رو مى شوند، به آنجا رو مى آورند و در كنار ضريح «بست» مى نشينند. هيچ مكان مقدسى براى تهرانيها، امن تر از مزار شاه عبدالعظيم نيست.

(19) سفرنامه اصفهان

(19) سفرنامه اصفهان(1)

1332 ق / 1913م

عبدالحسين كاشانى ملك المورخين در اين سفرنامه كه در سال 1332 ق نوشته شده از تهران به سوى اصفهان حركت مى كند و در ميان راه ضريح حضرت عبدالعظيم را زيارت مى كند و به راهش ادامه مى دهد.

امروز كه جمعه هفدهم ربيع الاول هزار و سيصد و سى و دو هجرى است و روز عيد سعيد حضرت ختمى مرتبت است با نجف قليخان صمصام السلطنه بختيارى حاكم اصفهان و مضافات از طهران، از دروازه حضرت عبدالعظيم به طرف اصفهان عزيمت نموده، قبل از ظهر وارد زاويه مقدسه شديم؛ بعد از صرف نهار و زيارت با دو كالسكه و يك دليجان پستى به راه افتاديم. همسفران از قرار ذيلند:

صمصام السلطنه، سردار جنگ ايلخانى بختيارى، ميرزا حبيب اللّه خان كافى

ص: 409


1- . سفرنامه اصفهان، عبد الحسين كاشانى ملك المورخين، به كوشش رسول جعفريان و عارف رمضان، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، به كوشش رسول جعفريان، دفتر سوم، قم، كتابخانه عمومى آية الله مرعشى، 1375، ص 25.

الممالك خراسانى، عبداللّه زاده عالم الدوله، حاجى شيخ حسن خان، ميرزا عبداللّه خان منشى شيرازى، صفرخان بختيارى، امام الحكماى هندى، سديد الملك، غلام على خان، تقى خان آبدار، على نقى خان، فضل اللّه خان، حسين و مؤلّف عبد الحسين ملك المورّخين كاشانى.

در زاويه مقدّسه، جمعى از اهل شهر طهران، براى بدرقه آمده بودند. به زيارت نيز نائل شديم. باج راه هر اسبى يك قران گرفته شد.

(20) سفرنامه قم

اشاره

(20) سفرنامه قم(1)

1335 ق

جنگل مولى يا سفرنامه قم شرح ماجراى سفر آيه اللّه العظمى سيد احمد حسينى زنجانى در جوانى به قصد آستان بوسى حضرت معصومه عليهاالسلام است.

ايشان در ميان راه در هنگام اقامت در تهران به زيارت شاه عبدالعظيم مى رود و مختصرى در فضايل عبدالعظيم و تاريخ حيات و ممات ايشان مى نگارد. دو روز بعد باز به زيارت آن حضرت و از آنجا به زيارت مزار شيخ صدوق مى رود و در اينجا جريان كشف جسد سالم ايشان در زمان فتحعلى شاه را به نقل از روضات الجنات و استاد ايشان آقا شيخ زين العابدين زنجانى نقل مى كند.

زيارت حضرت عبدالعظيم

آقايان نيز به تدريج بيدار شده و مى شدند. آقا ميرزا ابوالقاسم تشريف آورد

ص: 410


1- . سفرنامه قم از زنجان تا قم، آيه اللّه سيد احمد شبيرى زنجانى، به كوشش سيد جواد شبيرى، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، به كوشش رسول جعفريان، قم، كتابخانه آيه اللّه مرعشى نجفى، 1377، دفتر نهم، ص 614 - 621.

و بعد از ساعتى قرار بر اين شد كه به زيارت حضرت شاهزاده عبدالعظيم(1) مشرف شويم. به اين قصد با واگون شهرى به پا[ىِ] ماشين آمديم. ما وقتى رسيديم كه ماشين حركت [كرده] بود. ناچار به انتظار ماشين بعدى در سالون انتظار مانديم. چون وقت حركت آن را نمى دانستيم، منتظرانه دقيقه شمارى مى كرديم كه حالا درِ سالون باز مى شود، آن قدر نمانده كه حركت كند. با اين حرفها سه ساعت تمام در حال انتظار و ناراحتى گذرانديم تا اين كه در باز شد. از حبس خلاص شديم و سوار ترن شده به راه افتاديم. نيم ساعت نشد كه به زاويه مقدسه رسيديم.

ابن بابويه و ابن قولويه از مردى از اهل رى روايت كرده اند كه من خدمت حضرت امام على نقى عليه السلام مشرف شده بودم. حضرت پرسيد كجا بودى؟ عرض كردم: به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام رفته بودم، فرمود كه اگر زيارت مى كردى عبدالعظيم را كه قبر او نزد شماست، هر آينه مثل كسى بودى كه زيارت امام حسين عليه السلام را كرده باشد.(2)

روايت شده كه حضرت عبدالعظيم از سلطان گريخت و به رى آمد. و در سكة الموالى در خانه مردى از شيعيان پنهان شد و در سرداب آن خانه روزها روزه و شبها نماز به جا مى آورد و مخفيانه بيرون مى آمد و قبرى را كه در مقابل او است زيارت مى كرد و مى فرمود: اين قبر مردى از فرزندان موسى عليه السلام است(3)

ص: 411


1- . امامزاده واجب التعظيم حضرت شاهزاده عبدالعظيم از اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى باشد به چهار واسطه به آن حضرت مى رسد، بدين ترتيب: «عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على ابن ابى طالب عليهم السلام از كابر محدثين و اعاظم علما بوده، از اصحاب امام محمدتقى و امام على النقى عليهماالسلام و مورد مرحمت آن دو بزرگوار بوده، زياد دوستش مى داشتند. او نيز در احترام آن امامان جليلان نهايت مى كوشيده، عقيده پاك خود را به حضرت امام على النقى عليه السلام عرض كرد. فرمود: به خدا اين دينى است كه خداوند آن را براى بندگانش پسنديده. [امالى صدوق، مج 54/24؛ كمال الدين، 379/1؛ توحيد، 81/37]
2- . كامل الزيارات، ب 107؛ ثواب الأعمال: 124/1.
3- . در روضات الجنات [4:212] نوشته كه آن قبر حمزه بن موسى بن جعفر است كه فعلاً مزار است، در قم قبرى منسوب به حضرت حمزه بن موسى بن جعفر هست، چنانكه در گزارشات (كذا) قم گذشت. احتمال قوى هست كه يكى از آنها فرزند بلاواسطه آن حضرت باشد و ديگرى مع الواسطه، چنانكه در خوشان نيز قبرى منسوب به حضرت حمزه بن موسى است. آن هم همينطور محتمل است مع الواسطه باشد (خوشان از ولايات طوس است كه بسيارى از اولاد ائمه آنجا مدفون است).

و پيوسته در آن خانه بود و يك دو نفر از شيعه خبردار بود تا اين كه اكثر مردم رى آن حضرت را شناختند. وقتى يكى از شيعيان حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در خواب ديد، كه حضرت فرمود كه مردى از فرزندان من در سكة الموالى مدفون خواهد شد، در نزد درخت سيبى در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب و اشاره فرمود به همان مكانى كه آن جناب در آنجا مدفون شد. پس آن شخص رفت كه آن درخت و مكان را از صاحب آن بخرد. او گفت: از براى چه مى خرى؟ گفت: چنين خوابى ديده ام. او گفت: من نيز چنين خوابى ديده ام. محل اين درخت را با تمامى باغ وقف كرده ام بر اين سيد و شيعيان كه مرده هاى خودشان را در آنجا دفن كنند. پس حضرت عبدالعظيم بيمار شد و دار دنيا را وداع كرد. او را در همانجا به خاك سپردند و در جيب قبايش رقعه اى يافتند كه در آن نسب شريف خود را نوشته بود.

بقعه ديگر به نام امامزاده طاهر در طرف شرقى صحن عبدالعظيم زيارتگاه بود. ما نيز زيارتش كرديم. بعد به مسجد زيرزمينى كه در مقابل ايوان مبارك بود، رفتيم. واعظى در منبر بود. بيان شيواى او ما را جلب كرد، در پاى منبر نشسته تا آخر مجلس كه منتهى به ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السلام نمود. چنانكه رسم تمامى اهل منبر است كه مجلس را با ذكر مصائب آن حضرت خاتمه مى دهند. بعد يك و نيم به غروب مانده با ترن به طهران برگشتيم.

... ثلث روز با خواب و ثلث ديگرش را با گردش كه منتهى به سوارى ترن شد كه ما را به زاويه مقدسه رسانيد و ثلث آخر را هم در زاويه مقدسه گذرانديم،

ص: 412

ولى هنگامى كه در اطاق خط آهن بوديم همه تشنه بوديم. الاّ اين كه در ورود شاه عبدالعظيم قبل از زيارت به حمّام رفتيم. در آنجا قدرى در آب سرد شنا و آب تنى كرديم كه به كلى عطش ما زايل شد. با اين كه حمام عطش مى آورد، ولى چاله حوض حمام معامله به عكس آن كرد، يعنى عطش ما را زايل نمود. خلاصه با التهاب عطش وارد حمام شديم بى آنكه از تشنگى اثرى مانده باشد، بيرون شديم و در كمال راحتى مشرف به حرمين شريفين (شاهزاده عبدالعظيم و حمزه) شديم.

قبر ناصرالدين شاه را كه مجسمه او از سنگ مرمر روى قبر بود زيارت و تماشا كرديم و در مقبره ناصرالدين شاه قبر مرحوم ملاعلى كنى را(1) زيارت كرديم و قبور ديگر از علماء و غيره در همين بقعه بود، زيارت نموديم. در مقبره سپهسالار مجسمه او را هم تماشا كرديم. بعد در صحن مبارك لب نهر (نهر بزرگى است كه از جلو ايوان مبارك مى گذرد) نشسته منتظر شديم كه آقا سيدجواد بيايد به شهر برگرديم. آقا ميرزا قوام و آقا ميرزا محمد بنا داشتند كه شب در زاويه مقدسه باشند، ولى ما چون وعده افطار داده بوديم، مجبور بوديم كه به شهر برگرديم. اين بود كه آنها از ما جدا شدند و من و آقا سيد على اكبر به انتظار آقا سيد جواد نشستيم تا اين كه آمد ولى ما تا پاى ماشين برسيم، سوت(2) حركت ماشين را زدند. دست ما نرسيد. وسيله ديگر هم نبود، غير از الاغ آنهم

ص: 413


1- . مرحوم حاج ملاعلى كنى، از معاريف علماء دوره ناصرالدين شاه بوده، از شاگردهاى صاحب جواهر، هر سال شاه دو بار به منزل او مى رفته، تفقد از او مى كرد. احكامش را به اجرا مى گذاشت. او بعد از مراجعت از نجف دست به امر زراعت مى زند. در اين امر هم خوش اقبال بوده، زمين باير يا ده خرابى بى آب را كه براى زراعت خريده بود، در اينجا قناتى احداث كرده بود. از اقبال او قناتى كه آب پرزور داشته، در ملك او بيرون آمد، از اين ناحيه به ثروت معتنابه، دست يافته بود. علماى طهران همه احترامش كرده، خاضع بودند تا اين كه در 27 محرم سنه 1306 وفات كرد. [روزنامه خاطرات اعتماد السلطنة].
2- . اصل: سود.

اولاً بيشتر از دو تا پيدا نشد، و اگر هم پيدا مى شد، معلوم نبود كه تا موقع افطار ما را به وعده گاه ما برساند. اين بود كه از انجاز وعد معذور و ناچار ماندنى شديم. پس برگشتيم. به زحمت ميرزا قوام و ميرزا محمد را پيدا كرديم تا لوازم افطار تهيه نموده به ابن بابويه رفتيم.(1)

در آنجا نهر جارى در وسط صحن بود، هوا هم صاف و نور ماه در شب نهم از نصف دايره گذشته بود. خلاصه آخر به خير شديم و خيلى خوش گذشت. چون دم دروازه صحن قهوه خانه بود. چايى و قليان از آنجا مى آوردند. حوائج ديگر نيز از آنجا [رو] براه مى شد.

مزار ابن بابويه

بعد از افطار مشرف به مزار مبارك ابن بابويه شديم. اين محمد بن على بن الحسين است صاحب كتاب من لا يحضره الفقيه، از اجله محدثين است. قبر والد بزرگوارش را در قم زيارت كرديم و قبر خودش را در اينجا.

از مرحوم شيخ بهايى نقل نموده اند كه فرمود: وقتى كسى از من پرسيد كه صدوق افضل است يا زكريا بن آدم، من گفتم: زكريا بن آدم به جهت توافق اخبار از ائمه (عليه السلام) به مدح او، شبى مرحوم صدوق را در خواب ديدم كه به من عتاب كرد و فرمود: تو از كجا دانستى زكريا بن آدم افضل از من است، آنگاه از من روگردان شد.

جسد سالم شيخ صدوق

در كتاب روضات الجنات [6: 140] مى نويسد كه در حدود سنه هزار و دويست

ص: 414


1- . در اينجا علامت حاشيه زده شده و در حاشيه حدود پنج سطر بياض است.

و سى و هشت [1238] از شدت بارندگى و طغيان سيل رخنه در قبر شريف بروز نمود، خواستند آن را مرمت نمايند، اطراف آن را كندند، به سردابى رسيد كه مدفن آن بزرگوار بود. در آنجا جسد شريف او را سالم يافتند كه عارى از كفن شده، ولى مكشوف العورة نيست. در انگشتان وى اثر خضاب بود و در اطراف انگشتان رشته هايى از كفن پوسيده، مانند فتيله باقى مانده. در طهران اين خبر كه شايع شد جماعتى از علما و اعيان مركز داخل سرداب شده، مشاهده كردند؛ حتى فتحعلى شاه هم خودش خواسته داخل سرداب شود، ولى رجال و اركان دولت صلاح نديدند كه او به سرداب داخل شود، اما به تواتر، مطلب به مرتبه عين اليقين رسيد. پس شاه امر فرمود، آن رخنه را گرفتند و بقعه شريفه را تزيين نمودند.

استاد ما حضرت آقاى آقا شيخ زين العابدين زنجانى از استاد خود آقاى شريعت اصفهانى كه فعلاً در نجف مدرس و در عداد مراجع تقليد است(1) او هم از پدر آقاى حاج شيخ رحيم كه در كربلا فعلاً پيشنماز است، نقل كرد كه گفته بوده من خودم از جمله داخلين در سرداب بودم كه جسد شريف آن جناب را زيارت و مخصوصاً دست به بازويش زدم كه چاق و سمين بود. بارى وفات صدوق در سنه سيصد و هشتاد و يك [381] اتفاق افتاده رحمه اللّه عليه.

بعد از چند ساعت برگشته به زيارت حضرت عبدالعظيم، شب جمعه بود كه بساط سينه زنى در بالاسر حرم و دعاى كميل در بعضى از حجرات صحن برپا بود. ما نيز در گوشه و كنار استفاده مى كرديم. بعد لب حوض صحن نشسته، بعضى از مراسلات كه لازم بود، از جمله مرقومه حقير خدمت استاد محترم آقاى شيخ

ص: 415


1- . مرحوم آقاى شريعت اصفهانى بعد از وفات مرحوم آقا ميرزا تقى شيرازى كه 10 ذيحجه 1338 اتفاق افتاد مرجعيت تقليدى پيدا كرد و لكن «خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود» هشتم ربيع الثانى 1339 وفات كرد.

زين العابدين لازم بود كه عرض كنم، مشغول نوشتن آنها شديم. تا اين كه وقت سحر در چلوپزخانه صرف سحرى كرده و در قهوه خانه چايى خورديم و در مسجد زيرزمينى نماز صبح را خوانديم. و همانجا هم دراز كشيده تا نزديكى ظهر خوابيديم. بعد [رفقا ]مى خواستند به شهر برگرديم. ولى من دعا و زيارت عصر جمعه را مغتنم مى دانستم. اين بود اينقدر بگو بشنو كردم كه ماشين ظهر حركت كرد و آنها هم ناچار ماندنى شدند، تا اين كه بعد از تكميل نماز و دعا و زيارت با ماشين عصرى به شهر برگشتيم. ولى در پا[ى] ماشين آقا ميرزا ابوالقاسم را ملاقات نكرديم كه از شهر آمده بود. ما مى رفتيم او وارد شده بود و الاّ اگر ملاقات مى كرديم با او به صحن مراجعت مى كرديم. به هر حال شب و روز نهم را در شاهزاده عبدالعظيم گذرانديم.

شب شنبه دهم ماه مبارك

در افطار از شاه عبدالعظيم ماست آورده بوديم، دوغ درست كرديم. در اينجا حرف كسى را يادآورى كردند كه گفته بود: من كباب را فقط براى اين مى خورم كه مرا به خوردن دوغ به اشتها بياورد. من گفتم: آن شخص دوغ را خوب شناخته و لكن كباب را خوب نشناخته كه اين را مقدمه آن قرار مى داده. بعد از افطار آقا سيد جواد و آقا سيد على اكبر به منزل آقا سيد هبه اللّه رفتند كه عذر ديشبى ما را كه نتوانستيم به افطار به منزل ايشان برسيم، بخواهند. حقير هم با آقا ميرزا قوام و ميرزا محمد به منزل آقاى مجدالاسلام رفتيم. آقا ميرزا احمد و آقا ميرزا ابوالقاسم نيز آمدند. تا ساعت چهار و نيم از شب آنجا بوديم. بعد باقى شب را در مدرسه سپهسالار برگزار كرديم، تا اين كه در كافه صرف سحرى و در منزل صرف چايى كرده، نماز صبح را خوانده خوابيديم.

ص: 416

(21) سفرنامه صفاء السلطنه نائينى

(21) سفرنامه صفاء السلطنه نائينى(1)

1299 - 1300ش

صفاء السلطنه نائينى در سلخ شوال سال 1300ق در زاويه مقدسه نماز صبح را به جا مى آورد و خدا را شكر مى كند كه زنده مانده و يك بار ديگر به زيارت حضرت عبدالعظيم آمده است. آن گاه از عمارات عاليه كه در زمان ناصرالدين شاه (شاه وقت) در آنجا بنا شده سخن مى گويد.

پاسى از شب گذشته، روانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام شدم. مسافت پنج فرسخ است.

روز پنجشنبه سلخ شهر شوال المكرم 1300: نماز صبح را در زاويه مقدسه

به جاى آورده، سجدات شكر الهى به تقديم رساندم كه زنده به اين مقام شريف رسيده ام. شرح جلالت قدر و احاديث وارده در زيارت آن حضرت و ذكر آنچه از عمارات عاليه در اين دولت ابد مدت از خرج خاصه دولت و سعى اركان سلطنت در آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به ظهور رسيده است، زياده از آن است كه در اين مختصر روزنامه شمّه اى از آن به رشته بيان كشيده آيد.

گر بريزى بحر را در كوزه اى *** چند گنجد قسمت يك روزه اى

از مستحدثات جديد اين آستانه چيزى كه ابتدا به نظر آمد اِزاره ايوان مبارك بود كه به سنگ رخام با صيقلى تمام سمت اتمام يافته، در وسط آن بيتى چند حك شده و از بانى آن كه جناب جلالتمآب امين السلطان محمد ابراهيم خان مى باشند و تاريخ امر ذكر كرده و ماده تاريخ اين است «كرد تعمير كعبه ابراهيم سنه 1300». اگر چه تعمير به معناى عمارت كردن نيامده، اما چون از مصطلحات شايعه بين الناس است، ماده تاريخ خوبى است.

ص: 417


1- . سفرنامه صفاء السلطنه نايينى تحفة الفقراء، ميرزا على خان نائينى (صفاء السلطنه)، به اهتمام محمد گلبن، تهران، انتشارات اطلاعات، 1366، ص 96-97.

(22) سفرنامه فرد ريچاردز

(22) سفرنامه فرد ريچاردز(1)

1926م / 1305 ش

فرد ريچاردز تنها در چند سطر به توصيف بقاياى شهر رى كه «وقتى پايتخت ماد قديم بوده و زمانى يك ميليون جمعيت داشته» پرداخته است. او از روى تپه هاى خاكى بقاياى شهر رى، «گنبد طلايى زيارتگاه حضرت عبدالعظيم يا «شهر بست» را مى بيند، همان شهرى كه ناصرالدين شاه در آن به قتل رسيد و خونش را به گردن بهايى ها انداختند».

به تقريب در 5/4 كيلومترى تهران در بالاى يك جاده بسيار بد و نفرت انگيز، كه حتى از جاده هاى بيرون شهر مشهد بدتر است، يك كوه خاكى است كه بقاياى شهر رى يا «راگا» پايتخت ماد قديم است و زمانى يك ميليون تن جمعيت داشت. اين تپه هاى خاكى وقتى، محل كاوش گردآورندگان كنجكاو مجموعه هاى اشياء عتيق بوده است.

اكنون كاوش اين تپه ها براى يافتن سكه و كاشى و غيره از طرف دولت ممنوع شده است. از اين تپه هاى خاكى گنبد طلايى زيارتگاه حضرت عبدالعظيم يا «شهرِ بست» كه ناصرالدين شاه در آن به قتل رسيد و خونش را به گردن بهاييها انداختند ديده مى شود.

ص: 418


1- . سفرنامه ريچاردز، فرد ريچاردز، ترجمه مهين دخت صبا، چاپ دوم، تهران، علمى فرهنگى، 1379،ص 347.

(23) سفرنامه بلوشر

اشاره

(23) سفرنامه بلوشر(1)

1949م

بلوشر نيز چون اكثر سيّاحان فرنگى به رى نگاه باستان شناسانه دارد. او خود فاش مى كند كه:

«در ايام قديم رسم براين بود كه يكشنبه ها هيئتهاى سياسى مقيم تهران گردشهاى سواره به شهر رى ترتيب مى دادند و در آنجا بين خرده ريزها به جست و جو مى پرداختند و به صورتى تصادفى به حفارى دست مى زدند. اما از آن هنگام كه مظفرالدين شاه در سفر خود به پاريس پس از صرف ناهار لذيذى وعده امتياز انحصارى حفارى را در سراسر ايران به فرانسويها داد، هميشه سفير فرانسه با نگاههاى متجسّس خود نگران بود كه مبادا هيئت هاى سياسى در گردشهاى روز يكشنبه خود به اين حق انحصارى تخطى كند».

در زمان اقامت بلوشر، «اريش شميد» باستان شناس امريكايى با عده اى از همكارانش وارد تهران شده و در خرابه هاى رى به تفحّص و حفارى پرداخته اند. بلوشر كه خود در جريان اين كاوشها بوده مى گويد:

«تا هنگامى كه من در تهران بودم و مى توانستم جريان حفارى را تعقيب كنم، فقط اشيايى از دوره اسلامى به دست آمد - هم سفالهاى بسيار زيبا و هم سكه هاى طلا به تعداد زياد - به طورى كه معماى محلّ واقعى شهررى در زمان اشكانيان همچنان ناگشوده ماند».

ص: 419


1- . سفرنامه بلوشر، ويپرت فون بلوشر، ترجمه كيكاووس جهاندارى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1369، ص 241-243.
زندگى در تهران

تهران از زمره آن پايتختهايى است كه به علت موقع خاص روستاوار خود ممتازند. جلوه هاى دل انگيز طبيعت، كوههاى بلند و دريا، جنگل انبوه و بيابان همه يكجا جمع و دسترس قرار گرفته اند. از تهران تا كوههاى سر به فلك كشيده حدود بيست، تا دريا و جنگلهاى انبوه گيلان و مازندران تقريبا دويست تا سيصد و تا حاشيه كوير پهناور و شوره زار به زحمت هشتاد كيلومتر فاصله است. از تهران به وسيله اتومبيل در ظرف يك روز مى توان به كوهستان يا دريا، به جنگل يا كوير مسافرت كرد و اين خود چنان تنوعى به زندگى مى دهد، كه ساير شهرها فاقد آنند.

تاريخ نيز در اين نقطه از جهان آثار فراوان و مغتنمى به جاى گذارده .البته خودِ تهران شهر جديدى است، اما درست در برابر دروازه هاى آن ويرانه هاى شهر قديمى رى قرار دارد كه بر طبق روايات زادگاه زردشت بوده و در عهد عتيق نيز ذكرى از آن به ميان آمده و در قرن سيزدهم ميلادى پيش از آنكه به دست مغولان ويران شود پر جمعيت ترين و آبادترين شهر در فلات ايران به شمار مى رفته است. دروازه خزر(1) نيز كه معبر مهاجرت اقوام شرق نزديك به قاره اصلى آسيا است و اسكندر در حين تعقيب داريوش و سپاه مغول به هنگام شبيخون زدن به دنياى متمدن از آن عبور كرده اند، در فاصله چندانى از تهران قرار ندارد.

بدين ترتيب است كه جغرافيا و تاريخ دست به دست هم داده اند تا سكونت

ص: 420


1- . دره اى عميق در كوهستان البرز كه آن را به اندازه يك ارابه جنگى قابل عبور كرده بودند. براى اطلاع بيشتر رجوع شود به دائرة المعارف فارسى مصاحب، جلد اول ذيل كلمه دروازه خزر.- مترجم.

آدمى را در تهران دلچسب و قابل ملاحظه كنند و امكانات فراوانى در اختيارش بگذارند. اما اگر كسى به دنبال تفريحات اروپايى از قبيل اپرا، تئاتر، كنسرت و واريته باشد، البته به مراد خود نمى رسد.

در بين مراكز تاريخى باستانى، شهر رى كه ويرانه هاى آن در حاشيه جنوبى پايتخت قرار دارد از همه بيشتر در دسترس ساكنان تهران است. در ايام قديم رسم بر اين بود كه يك شنبه ها هيآت سياسى مقيم تهران گردشهاى سواره به شهر رى ترتيب مى دادند. ديپلماتها در آنجا بين خرده ريزها به جست و جو مى پرداختند و به صورتى تصادفى به حفارى دست مى زدند. اما از آن هنگام كه مظفرالدين شاه در سفر خود به پاريس پس از صرف ناهار لذيذى وعده امتياز انحصارى حفارى را در سراسر ايران به فرانسويها داد، هميشه سفير فرانسه با نگاههاى متجسّس خود نگران بوده كه مبادا هيأت سياسى در گردشهاى روز يك شنبه خود به اين حقّ انحصارى تخطّى كند. در دوره اقامت من ديگر از اين انحصار چندان اثرى بر جاى نبود و حفاريهاى بى بند و بار، بيشتر از طرف دلالان آثار عتيقه و هنرى، در جريان بود تا از جانب هيآت سياسى. در اين حال گاه سفالها و آبخوريهاى شيشه اى بسيارى به دست مى آمد. اما اين يافته ها همه و همه به دوره اسلامى راجع مى شد و اغلب آنها به دوره قبل از ويرانى، يعنى قرن دوازدهم مسيحى، مربوط بود. در عوض از اشياى مربوط به روزگار اشكانيان، كه شهر رى باز در حال اوج و اعتلا بوده، هيچ اثرى به دست نمى آمد. در اين باره پروفسور هر تسفلد چنين اظهار عقيده مى كرد كه احتمال دارد رى قديم در نقطه اى ديگر واقع بوده و تا كنون محلّ آن كشف نشده باشد.

براى حلّ اين معما، باستانشناس مجرب و آزموده امريكايى، اريش شميد،(1)

ص: 421


1- 1. Erich Schmidt.

دست به يك سلسله حفّارى منظم و از روى نقشه زد. براى اين كار از دولت ايران اجازه و امتياز گرفت و با ستادى از همكاران، يك هواپيما و چندين اتومبيل به تهران وارد شد. همسرم، من و مهمانمان كه يك خانم زيباى سويسى و باستانشناس به نام آنمارى شوارتسن باخ(1) بود، در مراسم افتتاح حفّارى شركتجستيم. همه بر بالاى بلندترين تپه ها ايستاده، درانتظار برآمدن خورشيد بوديم. هنگامى كه نخستين پرتو آفتاب بر عرصه اى كه مى بايست در آن حفّارى شود تابيد، دكتر شميد نخستين كلنگ را براى شروع كار رسما به زمين زد. طناب سفيدى به روى زمين كشيده بودند، به طورى كه عرصه حفارى به چهارگوشهايى تقسيم مى شد. آن گاه كارگران با احتياط ريگها را از روى مربعها كنار زدند؛ هر شيئى كه به دست مى آمد بلافاصله به ثبت مى رسيد و محل پيدا شدن آن به دقت درروى نقشه اى نشان داده مى شد.

اما تا هنگامى كه من در تهران بودم و مى توانستم جريان حفارى را تعقيب كنم فقط اشيايى از دوره اسلامى به دست مى آمد - هم سفالهاى بسيار زيبا و هم سكه هاى طلا به تعداد زياد - به طورى كه معماى محل واقعى شهر رى در زمان اشكانيان همچنان ناگشوده باقى مانده بود. اما در بين اشياى مكشوفه كاسه اى به دست آمد با دوره اى كه به خارج خم شده بود و اين خود نشانى از اصل و منشأ چينى آن به شمار مى رفت. يك كارشناس آلمانى كه كاسه را معاينه كرد، چنين نظر داد: « اين شى ء ثابت مى كند كه در قرن دوازدهم بين هنر ايرانى و آسياى شرقى ارتباطى وجود داشته است و اين خود صحّت كار حفّارى را توجيه مى كند».

ص: 422


1- 1. Annemarie Schwarzenbach.

بخش دوم:

1. ايران در 1839 - 1840 م (1255-1256 ه-.ق): سفارت فوق العاده كنت دوسرسى

كنت دوسرسى، ترجمه: احسان اشراقى، چاپ اول، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1362 ش، ص 150-153.

2. سفرنامه ابن حوقل: ايران در «صوره الارض»

ابوالقاسم محمد بن حوقل (م 367 ق)، ترجمه و توضيح: جعفر شعار، چاپ دوم، تهران، اميركبير، 1366 ش، ص 115 و 120-121

3. سفرنامه اوژن فلاندن به ايران

اوژن فلاندن، ترجمه: حسين نورصادقى، چاپ اول، اصفهان، انتشارات چاپخانه روزنامه نقش جهان، 1324، ص 93-99.

4. سفرنامه پولاك: ايران و ايرانيان

ياكوب ادوارد پولاك، ترجمه كيكاووس جهاندارى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1368، ص 60-61 و 324.

5. سفرنامه حاجى پيرزاده

حاجى محمدعلى پيرزاده، به كوشش: حافظ فرمانفرمائيان، چاپ اول، تهران،

انتشارات دانشگاه تهران، 1342، ج 1، ص 3-5.

6. سفرنامه سديد السلطنه: التدقيق فى سير الطريق

محمدعلى سديد السلطنه مينابى بندرعباسى، تصحيح و تحشيه: احمد اقتدارى،

چاپ اول، تهران بهنشر، 1362، ص 177-179.

ص: 423

7. سفرنامه عتبات ناصرالدين شاه قاجار

ناصرالدين شاه قاجار، به كوشش: ايرج افشار، چاپ اول، تهران، فردوسى و عطار، 1363، ص 203-204.

8. مردم و ديدنيهاى ايران: سفرنامه كارلاسرنا

كارلاسرنا، ترجمه غلام رضا سميعى، چاپ اول، تهران، نشر نو، 1363 ش، ص 244-256.

اين سفرنامه ترجمه ديگرى با اين مشخصات هم دارد:

سفرنامه مادام كارلاسرنا: آدمها و آيينها در ايران، ترجمه على اصغر سعيدى، چاپ اول، تهران، زوار، 1362، ص 202-211.

9. سفرنامه ناصرالدين شاه

ناصرالدين شاه قاجار، به قلم: ميرزا رضا كلهر، تهران، سنائى، 1355، ص 270.

10. سفرنامه اورسل

ارنست اورسل، ترجمه على اصغر سعيدى، چاپ اول، تهران، زوّار، 1353،

ص 216-226.

11. سفرى به دربار سلطان صاحبقران

هنيريش بروگش، ترجمه محمد كردبچه، چاپ اول، تهران، انتشارات اطلاعات، 1367، ج 1، ص 193-196.

12. سه سفرنامه (هرات، مرو، مشهد)

قدرت اللّه روشنى (زعفرانلو)، چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 69-71.

13. عراضة الاخوان (سفرنامه)

محمد على حبيب آبادى. بخش مربوط به قم اين سفرنامه در ميراث اسلامى

ص: 424

ايران چاپ شده و بخش مربوط به حضرت عبدالعظيم عليه السلام آن به كوشش صادق برزگر در همين مجلد مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم عليه السلام (مقاله پنجم) چاپ شده است.

14. سفرنامه سر اوزلى، 1811 - 1812م

به زبان انگليسى، چاپ 1823.

15. سفرنامه درو ويل

16. سفرنامه كرپورتر

سياح انگليسى در سالهاى 1817 - 1820م

مرحوم دكتر حسين كريمان از اين سه سفرنامه در رى باستان استفاده كرده است. همچنين اين كتاب از منابع لرد كرزن در ايران و قضيه ايران و جكسن در سفرنامه اش بوده است.

17. سفرنامه ژاك مورير

ترجمه از انگليسى به فرانسوى، چاپ 1818م. مرحوم كريمان از اين سفرنامه در رى باستان استفاده كرده است.

18. سفرنامه آرنولد آرتور، 1833 - 1902م

به زبان انگليسى با عنوان: عبور از ايران با كاروان، چاپ لندن، 1877م، ج 1، ص 249 - 266 و 267 - 286.

19. سفرنامه راجر استونس

با عنوان كشور صوفى بزرگ، به زبان انگليسى، چاپ لندن، 1962م، ص 30 - 31.

20. سفرنامه ادوارد بك هاوس، 1883م

با عنوان روزنامه اقامت سه ساله يك ديپلمات در ايران، چاپ لندن، 1864، ج 1، ص 246 - 275.

ص: 425

سه سفرنامه اخير در فهرست توصيفى سفرنامه هاى انگليسى موجود در كتابخانه ملى توصيف شده اند. البته بايد همه اين كتاب بررسى شود و موارد ديگر هم استخراج شود.

شايان ذكر است كه علاوه بر اين كتاب، فهرست توصيفى سفرنامه هاى فرانسوى و آلمانى هم در مجلداتى جداگانه چاپ شده كه نگارنده فرصت وارسى آنها را نيافت.

21. سفرنامه جيمز موريه، 1809م

خانم ليدى شيل در خاطرات خود از اين سفرنامه استفاده كرده است.

22. يادداشت ديدار تهران، پايتخت ايران

دكتر ج. پركينز. نويسنده، اين نوشتار را در قالب نامه اى براى انجمن

شرقى امريكا ارائه كرده است. اين نوشتار ظاهراً تاكنون چاپ نشده است و جكس در سفرنامه اش از صفحه 58 دستنويس آن مطالبى در باب آثار باستانى رى نقل كرده است.

23. سفرنامه پرايس، 1811م

جكسن در سفرنامه اش از اين سفرنامه استفاده كرده است.

ص: 426

فهرست تفصيلى

1. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

مقدمه.......... 13

زيارت قبور مؤمنان در مكتب اهل بيت.......... 16

زيارت پيامبر و امامان عليهم السلام .......... 21

زيارت معصومان در مكتب اهل بيت.......... 23

زيارت نامه.......... 27

زيارت نامه هاى پيامبر و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهم السلام .......... 28

زيارت جامعه كبيره.......... 30

زيارت مأثوره و غير مأثوره.......... 37

زيارت امامزادگان.......... 38

زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 41

ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم.......... 42

زيارت نامه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 43

2. بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 45

مقدمه.......... 47

فصل اول: حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى.......... 48

گفتار اول: نسب حضرت عبدالعظيم.......... 48

گفتار دوم: توصيف حال رجالى حضرت عبدالعظيم.......... 50

گفتار سوم: تأليفات حضرت عبدالعظيم.......... 55

فصل دوم: طبقه روايى حضرت عبدالعظيم.......... 57

مشايخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 60

شاگردان حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 61

فصل سوم: روايات حضرت عبدالعظيم.......... 62

گفتار اول: بررسى موضوعى روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 62

اول: خدا و صفات وى.......... 62

ص: 427

دوم: نبوت.......... 64

سوم: امامت.......... 65

چهارم: تاريخ و زيارات و ادعيه ائمه.......... 73

پنجم: تفسير قرآن.......... 75

ششم: احكام شرعى.......... 75

هفتم: اخلاق.......... 78

هشتم: زنان.......... 80

گفتار دوم: انواع احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 81

1. مكاتبه.......... 81

2. مسايل.......... 82

فصل چهارم: مسانيد حضرت عبدالعظيم.......... 83

اول: جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى.......... 84

دوم: عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده يا زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 85

سوم: الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده.......... 86

چهارم: مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 87

3. خورشيد رى.......... 89

مقدمه.......... 91

1. خاستگاه.......... 93

2. مصاحبت با چند امام.......... 94

3. عرضه دين بر امام معصوم عليه السلام .......... 100

4. هجرت، گريز و آوارگى.......... 107

5. روايت و درايت.......... 110

6. كثرت روايت.......... 114

7. مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 115

الف) روايات بى واسطه از امام.......... 116

ب) روايات با واسطه از امام.......... 118

ص: 428

ج) مهمترين روايات حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 121

8. توثيق امام عليه السلام از وى.......... 121

9. دعاى معصوم عليه السلام در حق او.......... 126

10. دين مرضى.......... 127

11. تسليم بودن.......... 128

12. عبادت.......... 130

13. امانتدارى.......... 131

14. عمل به تقيّه.......... 132

15. اعتماد و ارجاع امام به وى.......... 133

16. مأموريّت پيام رسانى.......... 136

17. بى شبهه بودن شخصيّت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 137

18. اختفا و شهادت احتمالى.......... 138

19. ملجأ بودن قبر حضرت عبدالعظيم حسنى.......... 139

20. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 140

4. اسوه تقوا.......... 143

مقدمه.......... 145

فصل اول: انسان و خداوند.......... 147

1. عبادت و عبوديت.......... 147

عبوديت و بندگى.......... 147

2. محبت الهى.......... 150

پرتويى از مناجات موسى با خدا.......... 152

3. معصيت الهى.......... 154

عذاب برخى زنان معصيت كار.......... 155

فصل دوم: رابطه انسان با اجتماع.......... 157

دورى از اختلاف هاى جناحى.......... 157

تشكر از يكديگر.......... 159

ص: 429

چراغ هاى راه.......... 159

برخورد با ديگران.......... 164

الف) توده مردم.......... 164

ب) برخورد با منحرفان.......... 165

ج) برخورد با برادران.......... 168

فصل سوم: جلوه اى از مسائل اخلاق فردى.......... 169

1. سريره و نيت پاك.......... 169

2. اغتنام از فرصت ها.......... 170

3. كيفر كردار.......... 171

4. پرهيز از تجملات و تشريفات.......... 173

پاس نعمت ها.......... 173

ضيافتى ديگر.......... 174

تشريفات.......... 175

5. عراضة الاخوان.......... 177

مقدمه.......... 179

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 180

مشايخ روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 183

شاگردان و راويان حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 184

سال وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 185

حضرت امام زاده حمزه عليه السلام .......... 186

شرح حال طاووس العرفا.......... 187

6. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از نگاه حضرت آيه اللّه مرعشى نجفى رحمه الله.......... 191

1. زائر حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 193

هديه سيد الكريم.......... 194

2. خادم آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 195

مناصب افتخارى.......... 195

ص: 430

3. نگارش شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 197

أعقاب على الشديد.......... 198

4. واقف عمده كتاب به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 203

7. كوچ مسافر رى.......... 205

مقدمه.......... 207

بخش نخست: تاريخ تولد.......... 209

قول اول : تولد در سال 173.......... 209

درك حضور حضرت رضا عليه السلام .......... 215

قول دوم : سال 180 يا قبل از آن.......... 217

قول سوم : تولد در سال 202.......... 219

جستجويى ديگر براى راهيابى به تاريخ تولد عبدالعظيم عليه السلام .......... 219

راويان از عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 220

مشايخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 221

بخش دوم: تاريخ رحلت.......... 223

درك زمان عسكرى عليه السلام .......... 223

تاريخ رحلت.......... 227

قول اول : سال 250.......... 228

قول دوم : سال 254.......... 230

قول سوم : سال 252.......... 230

بخش سوّم: كيفيت رحلت.......... 235

احتمال اول : موت طبيعى پس از بيمارى.......... 235

احتمال دوم : شهادت.......... 236

معناى لغوى شهيد.......... 237

وجه تسميه شهيد.......... 237

شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 247

شرح حالى مختصر از ابن شهر آشوب.......... 252

ص: 431

تأليفات ابن شهرآشوب.......... 253

نقل عبارات ابن شهرآشوب.......... 254

زنده بگور كردن !.......... 256

قول فخر رازى.......... 259

امكان جمع بين دو قول.......... 261

الف - بررسى سندى.......... 262

ب - بررسى تاريخى و تكيه بر شواهد و قرائن.......... 268

احتمال سوم: موت در اثر وقوع زلزله.......... 280

نتيجه گيرى.......... 283

فهرست منابع و مآخذ.......... 284

8. رجال رى در كتاب النقض.......... 287

مقدمه.......... 289

كتاب نقض.......... 289

رى در عصر تأليف كتاب نقض.......... 290

شيعيان رى در سده ششم.......... 291

تصحيح و انتشار كتاب نقض.......... 292

1. ابوسعد ورامينى.......... 293

2. ابوطالب بابويه.......... 294

3. ابوعبداللّه زاهد حسنى (امام زاده عبداللّه).......... 295

4. ابوالعلاء حسّول رازى مشهور به ابن بطه رازى.......... 296

5. ابو عميد رازى.......... 297

6. ابوالفتوح نصرآبادى.......... 298

ابوالفتح بن العميد.......... 298

8. ابوالفتوح رازى.......... 298

9. ابوالفتح ونكى.......... 300

10. ابوالفضل عميد معروف به ابن عميد.......... 300

ص: 432

11. ابو القاسم عبدويه.......... 301

12. سيد ابو محمد موسوى رازى.......... 301

13. ابو نصر هسنجانى.......... 302

14. احمدچه رازى.......... 303

15. خواجه اميرك شيعى رازى.......... 303

16. فقيه بُلمعالى امامتى رازى.......... 304

17. بندار رازى.......... 304

18. امام بو جعفر گيل.......... 305

19. تاج الدين كيسكى.......... 305

20. حسام الدين اتابك اينانج بيگ سنقر صاحب رى (مقتول در 564 ق).......... 306

21. ابو منصور حفده طوسى نيشابورى (م 571 ق).......... 306

22. شمس الاسلام حسكا بابويه.......... 307

23. حسن استرآبادى (قاضى رى).......... 308

24. ابو تراب بن حسن درويستى.......... 310

25. خواجه حسن دوريستى.......... 311

26. اوحد الدين حسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى.......... 312

27. سيد زكى نقيب رى.......... 313

28. شمس رازى.......... 313

29. شهاب مشاط.......... 314

30. شهاب الدين محمد كيسكى.......... 314

31. صاحب بن عبّاد.......... 314

32. شيخ صدوق.......... 315

33. قاضى القضات ظهير الدين.......... 316

34. اميرعباس صاحب رى (مقتول در 541 ق).......... 317

35. عبد الجبار مفيد رازى.......... 317

36. عبد الجليل رازى.......... 318

ص: 433

37. خواجه امام رشيد الدين عبد الجليل رازى.......... 318

38. عبد الجليل قزوينى رازى (صاحب نقض).......... 320

39. مفيد عبد الرحمن بن احمد نيشابورى رازى.......... 322

40. خواجه عبد الرحمن رازى.......... 322

41. عبدالعظيم حسنى.......... 323

42. على بن مجاهر رازى.......... 323

43. على جاسبى رازى.......... 324

44. خواجه على متكلم رازى.......... 325

45. عماد الدين ابو المعالى.......... 326

46. عميد بركه رازى.......... 326

47. عميد ابو الوفاء.......... 327

48. قوامى رازى.......... 327

49. سيد الامام مانگديم رضى.......... 328

50. سيد مجتبى بن داعى رازى.......... 328

51. السيد الرئيس محمد كيسكى.......... 329

52. ابو النجم محمد بن عبد الوهاب سمان رازى.......... 331

53. ابو سعيد محمد بن احمد نيشابورى.......... 331

54. خواجه محمود حدادى حنيفى.......... 332

55. سديد الدين محمود رازى.......... 332

56. سديد الدين محمود حمصى رازى.......... 332

57. مختص الدين رازى.......... 333

58. سيد مرتضى بن داعى رازى.......... 333

59. مشاط رازى.......... 334

60. نجيب ابو المكارم متكلّم رازى.......... 335

61. نور الدوله رازى.......... 336

62. يحيى معاذ رازى (متوفاى 258).......... 336

ص: 434

9. حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شهر رى در سفرنامه ها.......... 337

مقدمه.......... 339

بخش اول.......... 341

(1) سفرنامه ابودلف.......... 341

(2) سفرنامه كلاويخو.......... 344

(3) سفرنامه شاردن.......... 345

(4) سفرنامه اوليويه.......... 349

(5) سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و طهران.......... 351

(6) سفرنامه بارون فيودور كروف.......... 352

(7) خاطرات ليدى شيل.......... 354

(8) روزنامه وقايع سفر كربلاى معلّى.......... 357

(9) سفرنامه عضدالملك به عتبات.......... 359

(10) سفرنامه بنجامين.......... 362

(11) يك سال در ميان ايرانيان.......... 366

(12) ايران و قضيه ايران.......... 368

خرابه هاى رى.......... 370

رى قديم.......... 371

خرابه هاى آن.......... 373

برج يزيد.......... 374

(13) بيست سال در ايران.......... 376

(14) تصويرهايى از ايران.......... 381

ص: 435

برج خاموشى.......... 382

(15) سفرنامه سرپرسى سايكس.......... 387

(16) سفرنامه جكسن.......... 388

ويرانه هاى رى، شهر باستانى رگا.......... 389

(17) به سوى اصفهان.......... 406

(18) ايران امروز.......... 407

(19) سفرنامه اصفهان.......... 409

(20) سفرنامه قم.......... 410

زيارت حضرت عبدالعظيم.......... 410

مزار ابن بابويه.......... 414

جسد سالم شيخ صدوق.......... 414

(21) سفرنامه صفاء السلطنه نائينى.......... 417

(22) سفرنامه فرد ريچاردز.......... 418

(23) سفرنامه بلوشر.......... 419

زندگى در تهران.......... 420

بخش دوم.......... 423

فهرست تفصيلى.......... 427

ص: 436

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109