مجموعه مقالات کنگره حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بزرگداشت علمی معنوی حضرت عبدالعظیم علیه السلام ( 1382 : تهران)

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات کنگره حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام/ تالیف جمعی از فضلا و نویسندگان.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 13 -

مشخصات ظاهری : 4ج.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 24، 25، 26، 27.

شابک : 24000 ریال (ج.1) ؛ ج.4 964-7489-56-0 :

وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری

يادداشت : فهرست نویسی بر اساس جلد 4، 1382.

يادداشت : ج.1 (چاپ اول: بهار 1382).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله (ع)، - 250؟ق. -- کنگره ها

رده بندی کنگره : BP53/5/ع 2ک 9 1300ی

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : م 84-40509

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 3

ص: 4

مقدمه

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم7 و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

ص: 5

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى - كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند - به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت.

اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد - كه بار عمده بر دوش ايشان بود - سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

بهار 1382

ص: 6

فهرست اجمالى

1 . پژوهشى در روايات قرآنى - تفسيرى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

محمد مرادى

2 . در بيان شخصيّت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 71

آيه اللّه شيخ على پناه اشتهاردى

3 . مقام علمى و فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 81

آيه اللّه سيدجواد علم الهدى

4 . خلق عظيم، شرح احاديث اخلاقى و اجتماعى حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 101

عبدالهادى مسعودى

5 . نسب حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 147

رسول آقاجانى

6 . آفتاب رى، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 201

عباس عبيرى

7 . شرح حال نفيسه خاتون، عمه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 217

مرتضى جباريان

8 . بر آستان سيدالكريم، چهل حديث حضرت عبدالعظيم با ترجمه و شعر.......... 243

محمدحسن ارجمندى

9 . آشنايى با موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 287

حسين مؤذنى

10 . بست نشينى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 323

نوراللّه عقيلى

11 . نقش آستان حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در تاريخ معاصر ايران.......... 333

محمدعلى تقوى راد

12 . نگاهى گذرا به «رى باستان».......... 359

ابوالفضل عرب زاده

ص: 7

ص: 8

درباره مجموعه مقالات

كنگره ها و نشستهاى علمى، آن گاه كه بر محور موضوعات تاريخى و ميراثى برپا مى شوند، و تصحيح و تحقيق آثار را در دستور دارند، اگر از مباحث نو و توليد نظريه هاى جديد غفلت ورزند، بخش مهمى از وظيفه خود را ايفا نكرده اند؛ چرا كه آماده سازى ميراث مكتوب تراثى به شكلى جديد و نيز گردآورى منابع، در شمار خدمات پژوهشى است و پژوهش از آن پس آغاز مى گردد. همچنين هر پژوهشى - هر اندازه هم كه روزآمد و كاربردى باشد - گذشته را شامل مى شود ؛ چرا كه به ناگزير

بر بنياد پژوهشهاى پيشين شكل مى گيرد.

با توجه به اين اصل، كميته علمى كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، توليد مقالات و انديشه هاى جديد را بخش مهمى از رسالت خود قرار داد. و براى دستيابى به اين هدف، از طريق فراخوان عمومى و نيز سفارش تدوين مقاله اقدام كرد. با وجود زمان اندك، در مجموع هشتاد مقاله به كميته علمى واصل شد كه پنجاه مقاله از آنها نتيجه فراخوانهاى عمومى و سى مقاله نيز دستاورد سفارشهاى خاص بود.

پس از ارزيابى هاى علمى، از ميان هشتاد مقاله ياد شده، پنجاه مقاله جهت چاپ در مجموعه مقالات كنگره، مناسب تشخيص داده شد كه به ترتيب زير به چاپ مى رسد:

جلد اول، حاوى دوازده مقاله و شامل مقالات اعتقادى از قبيل: عرض دين، امامت، مهدويت، تشيع در رى و... است.

در جلد دوم، دوازده مقاله جاى گرفته است كه بيشتر جنبه تاريخى دارند. در جلد سوم، شانزده مقاله با موضوعات متنوع ديگر، جاى گرفته است.

ص: 9

باقى مانده مقالات، به همراه سخنرانيهاى ايراد شده در كنگره، مصاحبه ها و... پس از برپايى كنگره، با عنوان «يادنامه» به چاپ خواهد رسيد.

در اين جا ذكر دو نكته ضرورى به نظر مى رسد:

1 . ترتيب و چينش مقالات، تنها بر پايه موضوع و اهميت آن بوده است.

2 . نخستين مقاله از جلد اول مجموعه مقالات، با عنوان «شرح حديث عرض دين»، در گذشته توسط حضرت آيه اللّه لطف اللّه صافى(دام ظله) تأليف شده بود كه با كسب اجازه از ايشان و جهت تكميل مقالات بعدى با مختصر ويرايشى در اين مجموعه جاى گرفت.

* * *

كميته علمى بر خود فرض مى داند كه از همه بزرگان، نويسندگان و محققان كه با تدوين مقاله در غناى اين بزرگداشتْ سهيم بودند، صميمانه سپاسگزارى كند و از عموم اهل تحقيق بخواهد كه خطاها و نقصها چاپى راه يافته به اين مجموعه را كه ناشى از اندكىِ فرصت اند، بر ما ببخشند.

و إلى اللّه تصير الأُمور

ص: 10

مقاله اول : پژوهشى در روايات قرآنى - تفسيرى حضرت عبدالعظيم حسنى(رض)

اشاره

محمّد مرادى

ص: 11

ص: 12

پيش گفتار

قرآن كريم از روزى كه آيه به آيه نازل گرديد تا كنون، به مثابه يك كتاب پايان ناپذير است كه همواره مورد توجّه قرار داشته است. حفظ و نگهدارى، تلاوت و انس، تفسير و تأويل، از جمله موضوعات بسيار مهم پيرامون قرآن، از روزگار نزول تا حال در ميان مشتاقان و دين پژوهان مورد توجّه خاص بوده است. دين پژوهان، به دليل جايگاه ويژه قرآن كريم به عنوان يگانه منبع قطعى الصدور و يكى از دو منبع مهم اسلامى، همواره توجّه ويژه اى به آن مبذول داشته اند. تفاسير و كتابهاى بى شمارى در

زمينه فهم و تفسير قرآن به نگارش درآمده و اين كتاب آسمانى، از معدود كتابهايى است كه به طور روزانه هزاران كلمه و نوشته درباره آن توليد مى شود.

چگونگى و روش تفسير درست قرآن، جزء مباحث اساسى علوم قرآنى است. راه صحيح رسيدن به حقايق آن در ميان گرايشهاى فكرى- معرفتى، از جمله بحثهاى دراز دامن و با پيشينه اى كهن است. براى فهم و تفسير قرآن، روشهاى گوناگونى از سوى مفسران به كار گرفته مى شود و در اين ميان كسانى، تنها راه رسيدن به حقايق آن را تفسير مأثور مى دانند.

واقعيتهاى تاريخى نشان مى دهد كه قرآن، اگرچه براى توده هاى مردم قابل فهم بوده

ص: 13

اما لُبّ و لُباب آن، تنها از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت قابل فهم و بازگويى است.

در اين نوشته تلاش شده كه احاديث مربوط به قرآن و تفسير آن، كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام واسطه نقل آنها بوده، بررسى و تحليل شود. نكاتى بس ظريف و دقيقى در اين احاديث به چشم مى خورد كه براى قرآن پژوهان و علاقه مندان به تفسير و روش آن، بسيار پر فايدت است.

اين نوشته به انگيزه بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و به هدف بهره گيرى از آموزه هاى ائمه اطهار عليهم السلام به رشته تحرير درآمده است.

قم. زمستان 1381

محمّد مرادى

ص: 14

پژوهشى در روايات

قرآنى - تفسيرى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

حضرت عبدالعظيم حسنى، از جمله شخصيتهاى شيعى قرن سوم است كه سه امام معصوم (امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام) را درك كرده و گاهى به صورت مستقيم از آنها نقل حديث كرده است. نسب او با سه واسطه به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد. راوى شناسان اگرچه او را به صراحت توثيق نكرده اند، اما او را ستوده و از او

به مردى عابد كه روزها روزه دار و شبها به تهجد مى پرداخته ياد كرده اند.(1) صدوق از او به عنوان شخصى مورد رضايت نام برده است: «و كان مرضياً.»(2) اين تعبير در علم الحديث، كنايه از جلالت قدر و حُسن راوى است(3) و بلكه بر وثاقت او هم دلالت مى كند.(4)

در منابع حديثى، احاديث قابل توجهى از عبدالعظيم حسنى نقل شده كه در پاره اى از آنها وى ناقل با واسطه و در برخى ديگر بدون واسطه، سخنانى

ص: 15


1- . معجم رجال الحديث، ج11، ص 50 به بعد.
2- . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص 128.
3- . فوائد الوحيد، ص 53.
4- . تنقيح المقال، ج 1، ص 210.

را از معصومين عليهم السلام روايت كرده است. در ميان تعدادى از اين احاديث، از آيات قرآن و تفسير آنها سخن به ميان آمده است كه به حدود چهل حديث مى رسد.

احاديث نقل شده از سوى حضرت عبدالعظيم حسنى در باب قرآن و تفسير آن، به چند دسته زير تقسيم مى شود:

1. در تعدادى از آنها به سبك رايج تفاسير، كلمات، عبارتها و آياتى از قرآن تفسير شده اند؛

2. در تعدادى از روايات، آيات مورد بحث، تأويل شده است؛

3. در برخى از روايات، واژه هايى افزوده بر آيات قرآن رايج، وجود دارد؛

4. در برخى احاديث، عبارتهايى آمده كه آيه را به گونه ديگرى غير از آيه با قرائت رايج، ارائه كرده است؛

5. مواردى هم وجود دارد كه احتمالاً با قرائتى غير از قرائت رايج، قرائت شده و مآلاً معنايى ديگر يافته است.

6. يك حديث در ميان اين روايات مربوط به امام حسين عليه السلام و كلام اميرمؤمنان عليه السلام درباره ايشان و اشاره به آيه اى از قرآن است؛

7. روايتى هم وجود دارد كه در آن اميرمؤمنان آياتى از قرآن را قرائت كرده و فرموده است كه مفاد آنها را پيش از نزول ايشان مى دانسته و با نزول آيات ياد شده، سخنان امام عليه السلام مورد تأييد قرار گرفته است؛

در اين نوشته، محتواى اين حديثها گزارش شده و پاره اى از آنها بررسى و ابعادشان بازشكافى مى شود.

ص: 16

احاديث تفسيرى

اشاره

تفسير را از ريشه فسر گرفته اند كه به معانى هويدا كردن معنا،(1) بيان و توضيح،(2) و كشف مدلول يك لفظ با لفظى ديگر است.(3) اين واژه در اصطلاح، كشف معانى آيات و الفاظ قرآن است.(4) علمى است كه از احوال قرآن و معانى واژه هاى آن و احكام مفردات و هيئت عبارت و معناهايى كه در هريك از حالتهاى ياد شده به دست مى آيد، بحث مى كند.(5)

براى تفسير آيات قرآن كريم و كشف معانى آن، در درجه نخست، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله موظف بود كه علاوه بر دريافت وحى و ابلاغ آن به مردم، به تبيين و توضيح آن نيز بپردازد. اين مأموريت را خداوند به صراحت در كلامش آورده است: «وَ اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبيِنَّ لِلنّاسِ بِما نُزِّلَ اِلَيهِم»؛(6) «و فرستاديم به سوى تو ذكر را تا بيان كنى براى مردم آنچه را برايشان فرستاده شده است.» كشف حقيقتِ وحىِ الهى به حدى اهميت دارد كه پاره اى از علماى دينى را به تبعِ توصيه هاى معصومين، به اين باور واداشت كه جز از طريق اهل بيت عليهم السلام راهى براى فهم آيات قرآن وجود ندارد. اين باور، البته حظّى از حقيقت را در خود دارد، اما چنين نيست كه بدون تفسير معصوم، كسى آيات قرآن را درك نكند. واقعيتهاى تاريخى نشان مى دهند كه توده هاى مردم عادى در دوران نزول، به راحتى بسيارى از آيات قرآن و مفاهيم آن را درك مى كردند و براى بخشى ديگر به پيامبر و دانايان صحابه مراجعه مى كردند.

ص: 17


1- . مفردات راغب، واژه فسر.
2- . المصباح المنير، واژه فسر.
3- . التحرير و التنوير، ج 1، ص 10.
4- . همان، ص 11.
5- . مناهل العرفان، ج 2، ص 4.
6- . نحل 16 ، آيه 44.

آنچه به اجمال درباره تفسير قرآن از سوى اهل بيت عليهم السلام حايز توجّه است، از اين قرار است:

1. تمام حقيقت قرآن نزد اهل بيت پيامبر عليهم السلام است. البته اين، بدان معنا نيست كه ديگران نمى توانند از قرآن هيچ درك و فهم درستى داشته باشند.

2. راه درست فهم آيات الهى، از طريق به كارگيرى اصول و قواعدى است كه در فهم يك متن بايد مد نظر داشت. البته كيفيت به كارگيرى آن اصول از سوى معصومين، يگانه راه اطمينان بخش براى فهم درست مى باشد. پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام در طول دوران نزول تا ساليانى بعد، آيات زيادى را تفسير كرده اند و ميراث تفسيرى آنان در اختيار است؛ هرچند در ميان سخنان نقل شده در منابع حديثى، سخنان ناصواب ديگران نيز وجود دارد. در اين ميراثِ تفسيرى، قواعد كلى و نمونه هاى تفسيرى فراوانى وجود دارد و همانها براى روشن شدن راه استفاده از آيات قرآن، كافى به نظر مى رسد.

در روايات عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، براى تفسير آيات، از روش استنباط و كاربرد عقل براى تبيين آيات، استفاده از معناشناسى واژه ها، بيان نمودهاى عينى و مصاديق آيات، استفاده شده است كه در پى مى آيد.

1. اجتهاد و تحليل

هرگونه تلاش عقلانى و به كارگيرى قوه فهم و درايت براى درك آيات قرآن و كشف مقاصد آيات و واژه هاى آن را تفسير عقلى و يا اجتهادى مى نامند.(1)

در روش اجتهادى ، مفسر سعى مى كند تا با استفاده از قواعد ادبى و توجّه به كاربرد كلمات و عبارات حقيقى و يا مجازى، از آيات قرآن برداشت به عمل آورد. نيز

ص: 18


1- . ر.ك: مناهل العرفان، ج 2، ص 55 و 56.

بر اساس سبب و يا شأن نزول آنها، دقت در تناسب آيات و جملات و سياق كلام، تطبيق آيات بر حوادث و پديده ها و واقعياتِ آشكار و پنهان هستى و به عبارتى، شرح و بسط عبارتى مبهم، جَرْى و تطبيق و يا تعميم معانى واژه ها از يك مورد به موارد متعدد و نيز تعيين مصداقهاى قابل تطبيق بر الفاظ و سياق و سازگار با قرائن، آيات قرآن را شرح و تفسير كند. در اين روش، احتمالات معنايى و تفصيل و تحليل قضايا به صورت كامل، به منظور قابل فهم كردن آنها مورد توجّه است. نيز از كلمات و عبارتهاى داراى بار معنايى محسوس، به حقايق نامحسوس و معنوى پى برده مى شود و از كلمات و واژه ها به حقيقتى غير مرئى نَقْب زده مى شود. در اين روش، استفاده از نقل، تنها براى كمك به اجتهادات عقلى است.

تفسير عقلى، لزوما استدلال عقلانى در متن آيات نيست، بلكه اتخاذ مبنايى عقلانى و در نتيجه، تبيين آيات بر اساس آن مبنا نيز است. در صورتى كه عقل، مسلّمات و موازينى قطعى به دست آورده است، آموخته هاى خود را بر اساس آنها تجزيه و تحليل مى كند، ناسازگاريهاى يافته ها را با مسلّمات عقلى تفسير و يا توجيه مى نمايد. براى نمونه، آن دسته از آياتى كه معانى ظاهريشان با مبانى عقلى سازگار نيست و بلكه گاهى به ظاهر در تضاد است، به معنايى حمل مى شوند كه عقلانى و قابل فهم شوند. همچنين آياتى كه در آنها از رؤيت، عضو داشتن و جابه جايى خدا سخن گفته شده است، به دليل اينكه چنين امورى با ذات غير متناهى و مجرّد خداوند منافات دارد، كلمات و عبارتها به گونه اى تفسير مى گردد كه با آن مبنا سنخيت پيدا كند.

لازم به يادآورى است همه آنچه كه به عنوان تفسير عقلى نقل شده، اگر نتوان آن را به كارگيرى عقل در فهم آيات تلقى كرد، مى توان ادعا كرد كه در اين بخش نوعى تدبر و اجتهاد وجود دارد و يا آنچه كه مطرح گرديده، با تلاش عقلانى سازگاتر است؛ هرچند از علم موهوب، ناشى شده باشد. در روايات تفسيرى عبدالعظيم حسنى كه از

ص: 19

امام معصوم نقل شده، مواردى وجود دارد كه با تفسير اجتهادى منطبق است؛ هرچند اين موارد و موارد مشابه ممكن است از علم موهوب ناشى شده باشد و نه استنباطى و عقلانى. و نيز پاره اى از اينها نه استنباط است و نه اجتهاد، بلكه توضيح و تبيين آيا ت و يا واژه ها و يا قسمتهايى از آيا ت است. موارد ذيل را مى توان نمونه هايى از تفسير عقلى دانست.

1-1. صدوق از محمد بن جعفر، ابوالحسين اسدى و وى از سهل بن زياد نقل كرده كه عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليه السلام پرسيد: اى فرزند رسول خدا ! چه وقت مردار براى شخصى كه در حال اضطرار است حلال مى شود ؟

امام جواب داد:

پدرم از پدرش و ايشان از پدرانشان روايت كرده اند كه اين موضوع را با رسول الله صلى الله عليه و آله در ميان گذاشته و گفتند: اى رسول خدا ! ما در سرزمينى واقع مى شويم و در آن به سختى گرسنگى گرفتار مى شويم؛ چه وقت خوردن مردار براى ما حلال مى شود ؟ رسول خدا جواب داد: «ما لَم تَصطَبحوا أو تَغتَبقوا أو تَحتَفوا بَقْلاً فَشأنُكُم بهذا ؛ مادامى كه به مى خوارگى

و خوش گذرانى نرفته باشيد و حبوباتى نكنده باشيد [كه با آن سدّ جوع كنيد ]مى توانيد از مردار استفاده كنيد.»

سپس عبدالعظيم از امام جواد عليه السلام پرسيد: مراد از «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ» چيست؟

امام در پاسخ فرمود:

العادى، السارق، و الباغى، الَّذى يَبغى الصّيد بَطِراً و لهواً لا ليعود به على عياله ، ليس لهما أن يأكلا الميتة إذا اضطرّا؛ هى حرامٌ عليهما فى حالِ الاضطرارِ كما هىَ حرامٌ عليهما فى حالِ الاختيار ، وَ لَيسَ لَهما أَن يقصّرا فى

ص: 20

صومٍ ولا صلاةٍ فى سفر ؛ «عادى»، دزدْ ، و «باغى» كسى است كه براى تفريح به دنبال شكار مى رود، اما نه براى كمك به خانواده اش. اين دو دسته در حال اضطرار نمى توانند از گوشت مردار استفاده كنند؛ همان طور كه در حال اختيار استفاده از مردار براى آنها حرام است. اين دو دسته در مسافرت هم نمى توانند نماز خود را شكسته بخوانند و روزه خود را افطار كنند .

آن گاه از امام سؤال كرد مقصود از اين بخش چيست؟ «وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ .»(1)

امام در جواب فرمود:

«المُنخَنِقَةُ الَّتى انخنقت بإخناقِها حَتّى تَموت، وَ المُوقُوذَةُ، الّتى مَرِضَت وَ وَقَذَها المرض حتّى لم تكن بها حركة المتردّية، التى تتردّى من مكان مرتفع إلى أسفل أو تتردّى من جبلٍ أو فى بدرٍ فَتَموت، و النطيحة، الّتى تنطحها بهيمة اُخرى فتموت ، و ما أكل السبع منه فمات ؛ "منخنقه"، حيوانى است كه خفه شده باشد، "موقوذه"، حيوانى است كه مريض شده و مرض او به جايى رسيده كه هنگام ذبح از خود حركت و عكس العملى نشان ندهد، "متردّيه"، حيوانى است كه از جاى بلندى سقوط كرده و يا در چاهى افتاده و مرده باشد، و "نطيحه"، حيوانى است كه حيوان ديگرى او را شاخ زده و مرده باشد، و مراد از "و ما اكل السبُع"، حيوانى است كه درندگان او را دريده و او با همان، مرده باشد. مقصود از «وَ مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» قربانيهايى اند كه در جاهليت براى سنگ و يا بت ذبح مى شدند.

آن گاه عبدالعظيم از امام جواد عليه السلام درباره اين قسمت از آيه پرسيد: «وَ

ص: 21


1- . مائده 5 آيه 3.

أَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ .»

امام عليه السلام پاسخ دادند:

مردمانى در دوران جاهليت بودند كه شترى را مى خريدند و آن را بين ده نفر تقسيم مى كردند. سپس تيرهايى كه مخصوص قمار بود، روى شتر تقسيم شده مى گذاشتند. از اين ده عدد تير، هفت عدد برنده و سه عدد بازنده بودند . تيرهاى برنده را، فَذّ ، توأم ، نافِس ، حِلْس ، مُسبل ، مُعَلّى و رقيب مى گفتند و تيرهاى بازنده را، فسيح ، منيح و وَغْد نامگذارى كرده بودند . اگر تير بازنده اى به نام يكى از شريكان بيرون مى آمد، يك سوم قيمت شتر را مى باخت. آنها اين عمل را تكرار مى كردند تا هر سه تير بازنده به نام سه نفر از آن ده نفر بيرون آورده شود . وقتى چنين مى شد، آن سه ملزم بودند قيمت شتر را بپردازند . پس از آن، شتر را مى كشتند و آن هفت نفر كه شتر به آنها رسيده بود، گوشت او را مى خوردند و به آن سه نفر ديگر چيزى نمى دادند . زمانى كه اسلام آمد، اين عمل را حرام كرد .(1)

2-1. در روايتى، كلينى از احمد بن مهران، از حضرت عبدالعظيم حسنى و او از على بن اسباط و او هم از سليمان [بن عمران فرّاء كوفى ]مولا طِرْبال نقل كرده كه هِشام جواليقى از امام صادق عليه السلام پرسيده است: «سُبْحَانَ اللّه ِ»(2) چه معنايى دارد؟

امام جواب داد: «تنزيهه»؛(3) مقصود از سبحان الله، منزّه دانستن خداوند از هر عيب و نقصى است.

ص: 22


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 343؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 83؛ بحار الانوار، ج 62، ص 147.
2- . يوسف 12 ، آيه 108.
3- . كافى، ج 1، ص 118؛ التوحيد، ص 312.

3-1. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى و او از على بن اسباط و او از على بن عُقبه و او از عبدالله بن مُسكان نقل كرده كه مالك جُهَنى از امام صادق عليه السلام از معناى اين آيه پرسيده: «أَوَ لاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً»؛(1) آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را پيشتر آفريديم و حال آنكه چيزى نبود؟»

امام جواب داد: «لا مقدّراً و لا مكوّناً؛ انسان نه تقدير شده بود و نه وجود داشت.»

سپس مالك از معناى اين آيه سئوال كرد: «هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً»؛(2) آيا انسان را زمانى ياد آمده كه چيز درخور ذكرى نبود؟

امام در پاسخ او گفت:

«كان مقدّراً غير مذكور؛(3) انسان، تقدير شده بود [اما به وجود نيامده بود] و چيز درخور ياد نبود.»

با دقت در تفسير امام عليه السلام درمى يابيم كه ايشان به نكته اى بس دقيق اشاره كرده است ، و از اينكه اين آيه ظاهرى متفاوت با آيه ديگر دارد، تفاوت دو آيه به دست مى آيد. در يك آيه، از هيچ بودن انسان در زمانى سخن گفته شده است: «و لم يك شيئاً» و در آيه ديگر قيد «مذكور» وجود دارد: «لم يكن شئيا مذكورا.» همين قيد باعث شده كه امام در آيه نخست، تعبير: «لا مقدّرا و لا مكوّناً» و در آيه دوم، تعبير: «مقدراً غير مذكور» را به كار ببرد؛ به عبارتى، همين كلمه «مذكور» نشان مى دهد كه چيزى بوده كه قابل ذكر نبوده است، در حالى كه در آيه ديگر، «لم يك شيئا» نفى شيئيت به صورت مطلق است.

4-1. صدوق از محمد بن احمد سِنانى(4) روايت كرده كه محمد بن ابى عبدالله

ص: 23


1- . مريم 19 ، آيه 67.
2- . انسان 76 ، آيه 1.
3- . كافى، ج 1، ص 147؛ بحار الانوار، ج 54، ص 64.
4- . محمد بن احمد سنانى در اين روايت گو اينكه منسوب به محمّد بن سنان باشد، به هر حال او شخصيتى مجهول است و حديث وى را مضطرب دانسته اند.

كوفى ، براى ايشان از سهل بن زياد آدمى ، از عبدالعظيم حسنى، از ابراهيم بن ابى محمود خراسانى نقل كرده كه او از امام رضا عليه السلام تفسير اين آيه را پرسيده است: «وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ»؛(1) و خداوند آنها را در تاريكيهايى كه ديد ندارند رها كرد.»

امام عليه السلام در جواب پرسش ابن ابى محمود گفته است:

إنّ اللّه تبارك و تعالى لا يُوصَف بالترك كما يوصف خلقه، وَلكنَّهُ متى علِمَ أَنّهُم لا يَرجِعونَ عنِ الكُفرِ وَ الضَّلال مَنَعَهُم المُعاونة وَ اللُطف و خلّى بينَهُم وَ بَينَ اِختيارِهِم؛ خداوند به صفت «ترك» آن گونه كه مخلوقات او به اين صفت متصف هستند، توصيف نمى شود، ليكن چون خداوند به كفر و گمراهى آنها آگاهى دارد و مى داند كه آنان از كفرشان برنمى گردند، لطف و كمك خود را از آنها گرفته و آنها را ميان خود و انتخابشان آزاد گذاشته است.»

ابراهيم بن ابى محمود، سپس از ختم قلب در اين آيه پرسيده است: «خَتَمَ اللّه ُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ»؛(2) خداوند بر قلبها و گوشهايشان مهر زد.»

امام عليه السلام در جواب چنين توضيح داده است:

«الختمُ هُوَ الطبعُ عَلى قُلوبِ الكُفّارِ عُقوبة على كُفرهِم؛ "ختم" مهر زدن بر دلهاى كافران براى كيفر دادن به كفرشان است.» همان گونه كه خداوند فرموده: «بَلْ طَبَعَ اللّه ُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً»؛(3) پروردگار بر دل آنها مهر زده است و جز عدّه اندكى ايمان نمى آورند.»

وى آن گاه از امام عليه السلام پرسيده كه آيا خداوند بندگان خود را به معصيت مجبور مى كند ؟ و امام جواب داده است:

ص: 24


1- . بقره 2 ، آيه 17.
2- . بقره 2 ، آيه 7.
3- . نساء 4 ، آيه 155.

«بل يُخيّرُهُم وَ يُمهِلهُم حتّى يَتُوبوا؛ خداوند بندگان خود را مخير كرده و به آنها مهلت داده است كه توبه كنند.»

راوى پس از آن، اين نكته را از امام سؤال كرده كه آيا خداوند بندگان را به كارهايى كه بيرون از توان آنهاست تكليف مى كند؟

امام رضا عليه السلام با استناد به آيه اى از قرآن، اين تصور را رد كرده و در پاسخ گفته است:

«كيف يفعل ذلك و هو يقول: «وَ مَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ»؛(1) چگونه پروردگار

اين عمل را انجام مى دهد، در حالى كه فرموده است: خداوند، هرگز به بندگان ستم نمى كند.»(2)

5-1. كلينى از تعدادى از راويان شيعى، از احمد بن محمد بن خالد ، از عبدالعظيم حسنى نقل كرده است كه امام جواد عليه السلام براى او گفته كه از پدرش امام رضا عليه السلام شنيده و آن حضرت هم از پدرش امام كاظم شنيده كه عمرو بن عبيد وارد بر امام صادق عليه السلام شد و پس از سلام، در محضر آن بزرگوار نشست و آيه «أَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ»(3) را تلاوت كرد و سپس ساكت شد.

در پى سكوت عمرو، امام عليه السلام علت آن را جويا شد و وى جواب داد كه مايل است گناهان كبيره را از زبان قرآن بشناسد .

آن گاه امام صادق عليه السلام گناهان كبيره را بر اساس آيات قرآن، براى او تشريح كرد. آنچه امام در اين اظهارات بيان داشته، استفاده امام نه از ظاهر كلمات قرآن، بلكه نتيجه گيرى از گفته ها و يا افعال خداوند است؛ به عبارتى امام عليه السلام از آنچه خداوند در برخورد با گناه كاران به عمل آورده و يا وعده عذاب داده، استفاده كرده كه اين گونه برخوردها و وعده ها نشان مى دهد خداوند برخى عقايد و رفتارها را نمى پسندد و يا

ص: 25


1- . فصّلت 41 ، آيه 46.
2- . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 123؛ الاحتجاج، ج 2، ص 413؛ بحار الانوار، ج 5، ص 11 و 201.
3- . شورى 42 ، آيه 37.

آنها را نادرست و گناه مى شمرد. در اين آيات از مجازات شديد مرتكبان برخى از گناهان سخن به ميان آمده است و نيز از حالات افرادى مانند كافران كه يأس از خدا دارند و... استفاده شده است كه اين گونه اعمال گناهى بزرگ است. اين روش در واقع، نوعى استنباط از گفتار و برخورد خداوند و ارزيابى او از بندگان است.

به هر حال امام عليه السلام در پاسخ پرسش عمرو بن عبيد گفته است:

«نعم يا عمرو ! أكبر الكبائر الإشراك باللّه؛ آرى اى عمرو! بزرگ ترين گناهان، شرك ورزيدن به خداست. خداوند مى گويد: «مَن يُشْرِكْ بِاللّه ِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّه ُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ»؛(1) «هركس براى خدا شريكى قائل شود، پروردگار بهشت را بر او حرام خواهد كرد.»

امام عليه السلام از محروم شدن مشرك از بهشت، استفاده كرده كه شرك به خدا، گناهى بزرگ است.

امام عليه السلام گناه كبيره ديگر را در اين گفتار، نااميدى از رحمت خدا دانسته و گفته است: «و بعده اليأس من رَوحِ اللّه ؛ و پس از شرك، نااميدى از رحمت خداوند، از گناهان كبيره است، زيرا خدا فرموده است:

«إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّه ِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»؛(2) از رحمت پروردگار نوميد نمى گردند ، مگر گروه كافران.»

استدلال به آيه از اين جهت است كه يأس از رحمت الهى، كارى كافرانه تلقى شده است و بنابراين، گناه به حساب مى آيد.

سپس امام عليه السلام در امان دانستن خود از مكر خدا را از گناهان كبيره معرفى كرده است، زيرا خداوند مى فرمايد:

ص: 26


1- . مائده 5 ، آيه 72.
2- . يوسف 12 ، آيه 87.

«فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّه ِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»؛(1) از مكر پروردگار كسى در امان نيست مگر گروه زيان كاران .»

عاق پدر و مادر شدن نيز از جمله گناهان كبيره است؛ زيرا خداوند كسانى را كه عاق پدر و مادر شوند، بدبخت و ستمگر معرفى كرده است. از آنجايى كه از زبان عيسى عليه السلام نقل كرده است: «وَ برّاً بِوالِدَتي وَ لَم يَجعَلني جَبّاراً شقياً»؛(2) خدايا مرا به مادرم نيكوكار قرار بده و ستمگر و شقى قرار مده»، استفاده شده است كه عاق پدر و مادر شدن، گناه است.

از گناهان بزرگ، كشتن كسى است كه خداوند ريختن خون وى را حرام كرده است، چه اينكه خداوند فرموده است:

«[وَ مَن يَقتُلْ مُؤمِناً مُتعَمِّداً] فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا ...»؛(3) جزاى كسى كه خون مؤمنى را بريزد دوزخى است كه همواره در آن خواهد بود.»

از معاصى كبيره، نسبت دادن زنا به زن شوهردار مؤمن است. خداوند فرموده است:

«[انَّ الَّذين يَرمُونَ المُحصَناتِ الغافِلاتِ المُؤمِنات] لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ»؛(4) صلى الله عليه و سلمكسانى كه به زنان شوهردار مؤمن نسبت زنا بدهند، در دنيا و آخرت از رحمت خدا دور هستند و براى آنان عذاب بزرگى هست.»

در اين آيه نيز مانند آيات بسيار ديگر، از اينكه خداوند براى نسبت دهندگان فحشا به زنان مؤمن پاك دامن ، عذاب بزرگ وعده داده است، استفاده شده كه چنين نسبتى،

ص: 27


1- . اعراف 7 ، آيه 99.
2- . مريم 19 ، آيه 32.
3- . نساء 4 ، آيه 93.
4- . نور 24 ، آيه 23.

گناه است.

از گناهان بزرگ، خوردن مال يتيم و تصرف غير مشروع در اموال آنان است. خداوند مى فرمايد:

«[أَلَّذينَ يَأكُلونَ أَموالَ اليَتامى] إِنَّمَا يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نَاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً»؛(1) كسانى كه اموال يتيمان را مى خورند، همانا آتش در شكمشان مى خورند و به زودى به آتش دوزخ مى پيوندند.»

از معصيتهاى بزرگ، فرار از جهادِ با كافران است . خداوند مى فرمايد :

«وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّه ِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»؛(2) هركس در روز جهاد با دشمن، فرار و پشت به جنگ كند، مشمول خشم خدا شده و جهنم منزل او است ، و جهنم بد جايگاهى است، مگر كسانى كه از جنگ برگردند و خود را آماده آن كنند ، يا گروهى كه از عده اى فرار كرده و به دسته ديگرى از مجاهدان بپيوندند .»

از گناهان كبيره، رباخوارى است، زيرا خداوند مى فرمايد :

«الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ»؛(3) كسانى كه ربا مى خورند، روز قيامت به پا نمى خيزند مگر مانند كسى كه شيطان او را آسيب رسانيده باشد.»

از جمله گناهان بزرگ، جادوگرى است؛ زيرا خداوند فرموده است:

«وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ؛(4) همانا دانستند آن كس كه

ص: 28


1- . نساء 4 ، آيه 10.
2- . انفال 8 ، آيه 16.
3- . بقره 2 ، آيه 275 .
4- . همان، آيه 102.

سحرى را بخرد، براى او در آخرت نصيبى ندارد .»

اين بخش از مستند سخنان امام عليه السلام در گناه بودن جادوگرى، مربوط به ماجراى يهوديانى است كه به تبعيت از ساحران دوران سليمان عليه السلام ، او را ساحر دانستند؛ در حالى كه وى ساحر نبود. در آيه مورد بحث، عمل سحر، كفر تعبير شده است: «وَ ما كَفَرَ سُليمانُ وَلكنَّ الشَّياطينَ كَفَروا يُعلِّمونَ النّاسَ السِّحر».(1) در پى اين، خداوند گفته است چيزى را آموزش مى دادند كه برايشان سودمند نبود و آنان (يهود) مى دانستند آنچه را كه در قبال واگذارى دين و كتاب خدا به دست مى آورند، نصيبى در آخرت نخواهند داشت: «نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الكِتابَ كتابَ اللّهِ وِراء ظُهُورِهِم».(2)

به اين ترتيب، از تعبير سحر به كفر و نيز از اينكه سحر در آخرت، برابرى ندارد، خداوند از آن به سودايى بد تعبير كرده است و امام عليه السلام از آن، گناه كبيره استنباط نموده است.

از گناهان بزرگ، زنا است. پروردگار متعال فرموده است:

«[وَ الَّذينَ... وَ لا يَزنَونَ] وَ مَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً»؛(3) هركس مرتكب اين كار زشت گردد، به گناه خواهد پيوست و بر مرتكب آن در روز قيامت، عذاب دو چندان خواهد بود و در آتش دوزخ با خوارى جاودان است .»

از معاصى كبيره، سوگند دروغ است. خداوند فرموده است:

«إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّه ِ وَ أَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِى الآخِرَةِ» ؛(4) كسانى كه عهد خدا و سوگندهايشان را به بهاى اندك سودا مى كنند، آنان

ص: 29


1- . همان.
2- . همان، آيه 101.
3- . فرقان 25 ، آيه 68 و 69 .
4- . آل عمران 3 ، آيه 77 .

در آخرت بهره اى ندارند .»

از گناهان بزرگ، خيانت است . خداوند مى فرمايد :

«وَ مَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛(1) هركس خيانت بورزد، با همان خيانت و كار زشتى [كه انجام داده در محضر پروردگار] حاضر مى شود .»

از معاصى كبيره، زكات ندادن است . خداوند مى فرمايد :

«[الَّذينَ يَكنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونَها فى سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليمٍ]... فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ»؛(2) كسانى كه طلا و نقره مى اندوزند و در راه خدا انفاق نمى كنند، پس بشارتشان بده به عذاب دردناك... به وسيله آنها صورت و پهلو و پشتهايشاى داغ مى شود.»

از عذاب شديد و غليظى كه براى عدم پرداخت انفاق ذكر شده، استفاده مى شود كه مراد از انفاق، كمكهاى مستحبى و صدقات نيست و بلكه اداى واجب مالى است كه از آن به زكات تعبير مى شود.

از گناهان كبيره، گواهى دادن به دروغ و يا تزوير است. خداوند مى فرمايد :

«[وَ لا تَكتُموا الشَّهادةَ] وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ؛(3) هركس شهادتى را پنهان كند و به موقع گواهى ندهد، دلش گناه كار است .»

از گناهان كبيره، مى خوارگى است ، زيرا خداوند از خوردن شراب نهى فرموده ؛ هم چنان كه از پرستش بتها پرهيز داده است .(4)

ص: 30


1- . همان، آيه 161.
2- . توبه 9 ، آيه 35.
3- . بقره 2 ، آيه 283.
4- . «انما الخمر و الميسر و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه...»؛ «مى و قمار و تيرهاى قمار، پليدى از كردار شيطان هستند، پس از آن بپرهيزيد»؛ مائده 5 ، آيه 90.

از معاصى بزرگ، ترك عامدانه نماز است و يا هر عملى كه خداوند آن را واجب كرده است، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :

هركس نماز را از روى قصد و عمد ترك كند، از ذمّه پروردگار و پيغمبرش بيرون است .»

از گناهان بزرگ، پيمان شكنى و قطع رحم است. خداوند مى فرمايد :

«[وَ الَّذينَ يَنقُضونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ ميثاقِهِ وَ يَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِه اَن يُوصَل]...أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ؛(1) كسانى كه پيمانهاى خدا را پس از بستن آن بشكنند و قطع كنند، آنچه را كه خدا دستور به پيوند آن داده است، همانها، مشمول لعنت خداوند هستند و براى آنان جايگاه بدى هست .»

امام كاظم عليه السلام در ادامه افزوده است: در اين هنگام، عمرو بن عبيد از محضر امام صادق عليه السلام بيرون رفت، در حالى كه گريه اش بلند شده بود و مى گفت : هلاك گرديد كسى كه از نزد خود مطلبى گفت و با شما در فضيلت و دانش خصومت ورزيد .(2)

همين روايت را كلينى از تعدادى از راويان شيعى نقل كرده است. از احمد بن خالد، از عبدالعظيم حسنى، كه گفته او اين حديث را از امام هادى شنيده و ايشان از پدرشان و امام رضا عليه السلام از امام كاظم عليه السلام كه روزى عمرو بن عبيد وارد بر امام صادق شد و سلام كرد و نشست و آيه اى را تلاوت كرد و از گناهان كبيره پرسيد و امام به تفصيل بر اساس آيات قرآن جواب داد و از جمله نكته هاى پيش گفته را بر زبان آورد.(3)

عمرو بن عبيد، راوى اين حديث، از اهالى بصره است. از اين حديث بر مى آيد كه

ص: 31


1- . رعد 13 ، آيه 25.
2- . كافى، ج 2، ص 285؛ عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 257؛ علل الشرائع، ج 2، ص 391 .
3- . كافى، ج 2، ص 285 - 287؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 252 - 253.

وى شيعه بوده، ولى تاريخ زندگى اش، گوياى سنى بودن او است.(1)

صدوق در روايت ديگرى به صورت تقطيع شده، دو قسمت از روايت پيش گفته را به اين شرح روايت كرده است. وى از محمد بن موسى بن متوكل نقل كرده كه گفت: على بن حسين سعد آبادى از طريق احمد بن محمد بن ابو عبدالله و او از طريق عبدالعظيم حسنى ما را خبردار كرد و عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليه السلام نقل كرده است كه ايشان از پدرش و جدش نقل كرده كه امام كاظم عليه السلام گفته از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى گفت : قتل نفس از گناهان كبيره است، زيرا خداى متعال مى فرمايد :

«وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَ غَضِبَ اللّه ُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً» ؛(2) هركس مؤمنى را به عمد بكشد، مجازات او جهنم است. هميشه در آن خواهد ماند و خدا بر او خشم گرفته است و او را لعنت مى كند و برايش عذابى عظيم فراهم آورده است.»(3)

و همين طور از محمد بن موسى بن متوكل و او از على بن حسين سعدآبادى نقل كرده از احمد بن محمد و او از عبدالعظيم حسنى روايت كرده است كه از امام جواد عليه السلام شنيده كه مى گفته: پدرش امام رضا عليه السلام از پدرش امام كاظم عليه السلام نقل كرده از امام صادق عليه السلام كه فرمود :

«قذفُ المحصَنات منَ الكبائر ؛ نسبت دادن فحشا به زنان پاك دامن، گناه بزرگى است»، براى اينكه خداوند مى فرمايد:

«[الّذينَ يَرمُونَ المُحصَنات...] لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ»؛(4) كسانى كه به زنان پاك دامن كارهاى زشت نسبت مى دهند، در دنيا و

ص: 32


1- . معجم رجال الحديث، ج 14، ص 123 - 124.
2- . نساء 4 ، آيه 93.
3- . علل الشرايع، ج 2، ص 478؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 252.
4- . سوره نور 24 ، آيه 23 .

آخرت از رحمت خداوند دورند و برايشان عذاب بزرگى است.»(1)

6-1. صدوق از محمد بن احمد شيبانى و او از محمد بن ابى عبدالله كوفى و وى از سهل بن زياد و او از عبدالعظيم حسنى نقل كرده است كه از حضرت امام هادى عليه السلام شنيده كه امام عليه السلام گفته است:

معنى الرجيم أنّه مرجوم باللعن ، مطرود من مواضع الخير ، لا يذكره مؤمن إلاّ لعنه ، و أنّ فى علم اللّه السابق أنّه إذا خرج القائم عليه السلام لا يبقى مؤمن فى زمانه إلاّ رجمه بالحجارة كما كان قبل ذلك مرجوماً باللعن؛(2) معناى رجيم رانده شدن از رحمت ، و از جايگاه خير طرد گرديدن است. هيچ مؤمنى از او ياد نمى كند مگر با لعن ، و اينكه در علم ازلى خداوند هست كه هرگاه حضرت قائم عليه السلام ظهور كند، هيچ مؤمنى در زمان آن حضرت نمى ماند مگر اينكه شيطان را سنگ باران مى كنند ؛ همان گونه كه پيشتر با لعن و نفرين رانده شده بود .

با توجّه به اينكه «رجيم» واژه اى قرآنى است و خداوند آن را مكرراً در قرآن به كار برده است : «فَاِنَّكَ رَجيمٌ»،(3) احتمال دارد تفسير اين كلمه از سوى امام عليه السلام مربوط به آيات قرآن باشد.

7-1. كلينى از تعدادى از راويان شيعى از احمد بن محمد بن خالد روايت كرده كه عبدالعظيم حسنى گفته كه از امام هادى عليه السلام شنيده است كه ايشان در ضمن ايراد خطبه اى درباره اجل گفته است:

ثُمَّ إنَّ هذهِ الاُمورُ كلُّها بِيَدِ اللّه ِ تَجرى إلى أسبابِها وَ مقاديرها فامرُ اللّه ِ يَجرى إلى قَدَرِهِ وَ قَدَره يَجرى إلى أَجَلِهِ وَ أَجَلِهِ يَجرى إلى كِتابِهِ وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كتاب ،

ص: 33


1- . علل الشرائع، ج2، ص480 .
2- . معانى الأخبار، ص 139.
3- . سوره حجر 15 ، آيه 34 و 17؛ سوره نحل (16) ، آيه 98؛ سوره تكوير (81) آيه 25.

«يَمْحُوا اللّه ُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»؛(1) به تحقيق زمام تمام امور در دست خداست و از طرف او در مجارى و اسباب و اندازه هايشان قرار مى گيرد. پس امر خداوند است كه در قدر جارى مى شود و قدر خداوند به سوى اجلش روان مى گردد و اجل او به سمت كتابش جارى مى شود و براى هر اجلى كتابى است. خداوند هر وقت مشيتش تعلق بگيرد، چيزهايى از آن كتاب محو مى كند و يا آنها را در جاى خود نگه مى دارد و ريشه كتاب در نزد خداوند است.

اجل را مدت و وقت معنا كرده اند.(2) در اين بخش از سخن امام، مسئله بسيار مهمى از تدبير عالم بيان شده است. زمامدار اصلى عالم، خداست و آن را از طريق مجارى و اسباب مقدر، تدبير مى كند و مقدرات عالم را پشت سر هم به اجرا در مى آورد و از سويى همين مقدرات داراى غايت و پايانى است. به اين ترتيب و با توجّه به تغييرناپذير بودن اجلها، همه چيز به سمت و سوى اجلشان در حركتند. شايد بتوان از آيه: «وَ ما خَلَقنا السَّمواتِ وَ الاَرضَ وَ ما بَينَهُما اِلاّ بِالحقِّ وَ أَجَلٍ مسمّى رحمهماالله(3) اين حقيقت را به دست آورد كه عالم به تقدير و حق آفريده شده است و به سوى اجل خود در حركت است. و اجل هم كتابى دارد و آن كتاب در دست خدا است كه بر اساس مشيت خود، آن را محو و اثبات مى كند.

سپس امام عليه السلام در پى اين سخنان به خويشاوندى سببى پرداخته و درباه آن با استناد به كلام الهى گفته است:

فإنّ اللّه َ جَلَّ وَ عَزَّ جَعَلَ الصِهرَ مَألفةً لِلقُلوبِ وَ نِسبة المنسوب ، أوشج به الأرحام و جعله رأفة و رحمة إنّ فى ذلك لآيات للعالمين ، و قال فى محكم

ص: 34


1- . سوره رعد 13 ، آيه 39 .
2- . مجمع البحرين، واژه اجل.
3- . احقاف 46 ، آيه 3.

كتابه : «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً»(1) و قال : «وَ أَنكِحُوا الأَيَامى مِنكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ»؛(2) خداوند عزيز و جليل براى پيوند خانوادگى و نزديك شدن دلها به يك ديگر، خويشاوندى را مقرر و به وسيله آن، ارحام را به يك ديگر مربوط كرد ، و ازدواج و زناشويى را وسيله مهر و محبت، و رحمت و صميميت قرار داد . همانا در اين نشانه هايى است براى مردمان دانا. خداوند در آيات محكم كتابش فرموده است: او است آن خدايى كه از آب، بشرى را آفريد و او را وسيله خويشاوندى و داراى نسبت قرار داد ، و نيز فرمود : براى زنان بى شوهر و مردان بى همسر منسوب به شما و براى كنيزان و غلامان خود، وسايل ازدواج فراهم سازيد . به درستى كه فلانى پسر فلانى از كسانى است كه شما قدر و مقام او را از جهت خانوادگى مى شناسيد و روش اخلاقى او را مى دانيد ، وى تمايل دارد شريك شما در زندگى شود و دوست دارد خويشاوندى شما را. اكنون نزد شما آمده و دختر جوانتان را خواستگارى مى كند ، مهريه او را طبق مقررات مى پردازد ؛ مقدارى اكنون و بقيه را در آينده. اينك شفيع ما را شفاعت كنيد و خواستگار ما را تزويج نماييد و او را به نيكويى برگردانيد و با گفتارى پسنديده وى را از خود راضى سازيد. از خداوند براى خود و شما و همه مسلمانان آمرزش مى خواهم.(3)

ص: 35


1- . فرقان 25 ، آيه 54.
2- . نور 24 ، آيه 32.
3- . كافى، ج 5، ص 372.

2. معناشناسى واژه ها

قرآن به زبان عربى نازل شده و ساختار و واژه هاى آن عربى است؛ هرچند كلمات دخيل هم در آن راه يافته است. بنابراين از راههاى فهم قرآن، احاطه به زبان و ادبيات عرب است. شناخت واژه ها و ريشه و اشتقاقها و كاربردهاى آنها، در تفسير قرآن دخالت مستقيم دارند و بدون ترديد عدم آشنايى با آنها، مفسر را از رسيدن به مقصد در فهم متن باز خواهد داشت.

در روايات تفسيرى كه عبدالعظيم حسنى از راويان آنها بوده است، رواياتى وجود دارد كه در آنها براى تفسير امامان معصوم براى فهم آيات، نظرشان به واژه شناسى و معناى الفاظ معطوف شده است. اين امر خود مى تواند ارائه شيوه اى از شيوه هاى تفسير كلام الهى از سوى اهل بيت عليهم السلام باشد.

1-2. صدوق از على بن احمد بن عمران دقّاق از محمد بن هارون صوفى از ابوتراب، عبيدالله بن موسى رُويانى از عبدالعظيم حسنى نقل كرده است كه او از امام جواد عليه السلام از تفسير اين آيه پرسيده است: «أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى.»(1) و امام جواب داده است: منظور آيه اين است: «بُعداً لك من خَيرِ الدُّنيا بُعداً وَ بُعداً لكَ مِن خَيرِ الآخِرة؛(2) از خير دنيا و آخرت، دور باشى.»

«اولى لك» تعبيرى است براى تهديد و وعيد(3) و معناى آن چنين است: شر به نزديك تو شده، بر حذر باش! و نيز درباره آن گفته اند: «اولى» معناى «ويل» مى دهد و «ويل» كلمه اى است كه براى افتادن در شر و هلاكت استعمال مى شود كه سزاوار

ص: 36


1- . قيامت 75 ، آيه 34 و 35.
2- . عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 54؛ بحار الانوار، ج 90، ص 142.
3- . المنجد.

شخص است.(1)

از اصمعى هم نقل شده كه عبارت «اولى لك» در كلام عرب به معناى نزديك شدن به هلاكت است. اين معنا با توجّه به ريشه لغوى آن، يعنى «ولى» است كه قُرب معنا مى دهد.(2) طبرسى هم همين تفسير را از جُبّائى نقل كرده است.(3) كاربرد اين واژه در معانى ياد شده، نشان مى دهد كه چنين معناهايى در ميان عربها سابقه داشته و امام عليه السلام بر اساس معناى كاربردى آن در زبان عرب، آيه را تفسير كرده است.

2-2. صدوق از على بن احمد بن محمد بن عمران دقّاق ، از محمد بن هارون صوفى و او از عبيدالله بن موساى رُويانى و وى از عبدالعظيم حسنى نقل كرده است كه ابراهيم بن ابى محمود از امام رضا عليه السلام در تفسير آيه: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»(4) روايت كرده است كه امام درباره آن گفت: منظور اين است: «مشرقةٌ تَنتَظرُ ثَوابَ رَبِّها؛(5) چهره هايى كه در آن روز شاداب هستند ، در انتظار ثواب پروردگار مى باشند .»

واژه «ناظرة» كه نگاه و نظر معنا مى دهد، احتمالاً براى خوانندگان ابهام داشته و پرسش برانگيز بوده است. چگونه مى توان به پروردگار نگاه كرد؟ امام با توجّه به كاربرد واژه «ناضرة» در معناى انتظار، آن را معنا كرده است. در لغت آمده است كه: «نظر الشى ء انتظره» و توضيح داده شده كه گويا شخص نگاه مى كند به وقتى كه منتظر رسيدن آن است.(6)

على بن احمد دقّاق، از مشايخ شيخ صدوق است و وى با ترضّى از او ياد كرده

ص: 37


1- . همان.
2- . الجامع لاحكام القرآن، ج 19، ص 115 و 116.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 204.
4- . قيامت 75 ، آيه 22 و 23.
5- . التوحيد، ص 116 ؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 105 ؛ امالى صدوق، ص 494 .
6- . المنجد.

است.(1) و درباره صوفى و رؤيانى در منابع رجالى چيزى ذكر نشده و در نتيجه ، اين دو نفر شخصيتى مجهول دارند.

3. بيان مصداق

تطبيق آيه بر موارد خاص و بيان مصداق در تفسير، كوششى است به منظور خارج كردن يك آيه و يا عبارتى از ابهام و عينى كردن آن. اين روش در روايات تفسيرى به فراوانى وجود دارد. به گونه اى كه مى توان غالب روايات تفسيرى را از اين نوع دانست. در اين روش، آيات قرآن با موارد خارجى تطبيق داده مى شود؛ هرچند اين تطبيق، بر حوادث و اشخاص و اقوام و موضوعاتى باشند كه در زمان نزول قرآن نبوده اند و بعدها به وجود آمده اند. عمده تفسير انجام گرفته در دوران نزول با همين

سبك و سياق صورت گرفته است.

در ميان روايتهاى تفسيرى كه حضرت عبدالعظيم حسنى در طريق نقل آنها قرار دارد، روايتهايى وجود دارد كه درصدد ارائه مصداقى از يك بيان كلى و يا تعيين مصداق اتم براى يك مفهوم و يا ذكر موردى به منظور تبيين نكته اى مجمل در يك آيه است. روايات زير از اين قبيل اند:

1-3. محمد بن جعفر، ابوالحسين اسدى، از سهل بن زياد نقل كرده كه عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليه السلام پرسيده است: منظور از: «ما اُهِّلَ بِهِ لِغيَرِ اللّه»(2) چيست؟ امام عليه السلام جواب داده است: «ما ذُبِحَ لِصَنَمٍ أو وَثَنٍ أو شَجَرٍ؛(3) قربانى كه براى بتى و يا درختى ذبح مى شد.»

«ما اُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ» هر حيوان ذبح شده اى با غير نام خدا و از جمله ذبيحه كافران

ص: 38


1- . التوحيد، ص 116.
2- . بقره 2 ، آيه 173.
3- . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 343 ؛ تهذيب الأحكام، ج 9، ص 83 .

است. آنچه امام در جواب عبدالعظيم مطرح كرده، بيان يكى از مصاديق ذبيحه هايى است كه به نام غير خدا ذبح مى شوند. و تنها ذكر شدن بيان آيه از سوى امام عليه السلام براى اهميت آن است.

در سلسله اين روايت، سهل بن آدمى هست كه برخى مانند نجاشى او را تضعيف كرده اند و برخى ديگر توثيقش نموده اند.(1)

2-3. در روايت ديگرى كه كلينى از احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى از على بن اسباط از على بن عُقْبه از حكم بن ايمن نقل كرده، آمده است: ابوبصير گفته از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه سؤال كردم: «أَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ اولئك الّذينَ هديهُم اللّه»؛(2) كسانى كه سخن را مى شنوند و بهترين آن را تبعيت مى كنند، كسانى اند كه خداوند هدايتشان كرده است.» امام عليه السلام در پاسخ پرسش ابوبصير فرموده است:

هُمُ المُسلّمُون لآل مُحمّدٍ ، الَّذين إذا سَمِعُوا الحديثَ لَم يَزيدُوا فيهِ وَ لَم يَنقصوا منهُ ، جاؤوا بِهِ كما سَمِعُوه؛(3) آنان كسانى هستند كه خود را تسليم آل محمد صلى الله عليه و آله كرده اند و هرگاه حديثى شنيدند، در آن كم و زياد نكردند و خبر را همان گونه كه شنيدند، رساندند .

سند اين روايت به دليل بودن احمد بن مهران(4) ضعيف است. از اين كه بگذريم، آيه به صورت مطلق درباره شنيدن سخن و تبعيت از بهترين آنها است؛ بى آنكه اشاره به كسانى داشته باشد. اما مطابق نقل، امام صادق عليه السلام آيه را در موردى مهم به كار برده و آن هم نه تنها شنيدن و تبعيت كردن، بلكه دقيق شنيدن سخنان اهل بيت عليهم السلام و گزارشگرى درست و بى كم و كاست از آن سخنان است. اين تفسير را هم مى توان بيان

ص: 39


1- . وسائل الشيعة، ج 20، ص 213.
2- . زمر 39 ، آيه 18.
3- . كافى، ج 1، ص 391؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 57.
4- . معجم رجال الحديث، ج 4، ص 140.

مصداق تام براى آيه دانست و هم توسعه دادن آيه به مواردى بيش از منطوق است كه از آن استفاده مى شود؛ يعنى گزارشگرى درست و دست نبردن در خبر.

3-3. در روايتى ديگر، كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از عمر بن اُذينة نقل كرده كه مالك جُهَنى گفته است: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : معناى اين آيه چيست: «وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغَ»؛(1) و به من اين قرآن وحى شد تا با آن شما را و هر كس را كه به او برسد، انذار نمايم؟» امام صادق عليه السلام در جواب مالك گفته است:

مراد از "من بلغ"، پيشوايى از آل محمد است؛ من بلغ، أن يكون إماماً من آلِ مُحمَّدٍ يُنذِرُ بِالقُرآنِ كما يُنذِرُ بِهِ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله؛(2) "من بلغ"، امامى از امامان آل محمد صلى الله عليه و آلهاست كه مردم را با قرآن انذار مى كند؛ همان گونه كه پيامبر خدا با آن انذار مى كرد .»

در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل است كه آن حضرت من بلغ را هر كسى دانسته است كه بشنود پيامبر صلى الله عليه و آله به «لا اله الاّ اللّه» دعوت مى كند.(3) ظاهر آيه نيز شامل هر كسى مى شود كه پيامبر قرآن را به او رسانده است. عبارت «من بلغ» عام است و شامل هر كسى مى شود كه پيام قرآن به او مى رسد؛ در عين حال امام عليه السلام مراد از آن را امامى از اهل بيت عليهم السلام معرفى كرده است.

4-3. نيز همو از احمد بن مهران ، از عبدالعظيم حسنى و او از يحيى بن سالم و وى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است هنگامى كه آيه «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ»(4) نازل شد،

ص: 40


1- . انعام 6 ، آيه 19.
2- . كافى، ج 1، ص 424.
3- . مجمع البيان، ج 3، ص 22.
4- . حاقّه 69 ، آيه 12.

رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به على عليه السلام گفت : «مقصود از «اُذُن واعية» تو هستى» .(1)

اين آيه در سياق آيات مربوط به طوفان و كشتى نوح عليه السلام است كه پس از ذكر ماجراى آن، خداوند گفته است: «لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكرةً و تَعيِها اُذُنٌ واعية». اذن واعية يعنى گوش شنوا (گوشى كه سخنى را مى شنود و آن را به خاطر مى سپارد). پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهآن را گوش على عليه السلام معرفى كرده است. مكحول هم روايت كرده كه با نزول اين آيه، پيامبر دعا كرد كه خداوند آن را گوش على قرار دهد.(2)

آيه هرچند مطلق است و شامل هر گوش حق شنوى مى شود، اما در عين حال پيامبر صلى الله عليه و آلهاز باب ذكر بهترين مصداق، آن را گوش على معرفى كرده است؛ به تعبيرى مى توان على عليه السلام را كسى دانست كه اين آيه به صورت كامل در وى تحقق دارد.

5-3. شيخ صدوق از مظفر بن جعفر بن مظفر علوى و او از جعفر بن محمد بن مسعود و وى از پدرش محمد بن مسعود و او هم از ابراهيم بن على و از عبدالعظيم حسنى ، از حسن بن محبوب ، از معاوية بن عمار روايت كرده كه امام صادق عليه السلام در تفسير آيه: «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ»(3) فرمود :

و مِنَ التَفَث أَن تتكلّمَ فى إحرامِك بِكلامٍ قَبيحٍ فَإذا دَخَلتَ مَكَّة فَطِفتَ بِالبَيتِ وَ تَكلّمتَ بِكلامٍ طَيِّبٍ كانَ ذلِكَ كَفّارته؛(4) يكى از معانى «تفث» اين است كه در هنگام احرام سخنان زشتى را به زبان بياورى ، هرگاه داخل مكه شدى و طواف را به جا آوردى و سخنان پاكيزه بر زبان راندى ، كفّاره كلمات زشت تو خواهد شد .

ص: 41


1- . كافى، ج 1، ص 423؛ بحار الانوار، ج 35، ص 326.
2- . الجامع لاحكام القرآن، ج 18، ص 264.
3- . حج 22 ، آيه 29.
4- . معانى الأخبار، ص 339.

«تفث» در لغت به معناى چرك ناخن و امثال آن است كه از بدن دور مى كنند.(1) مفسران در تفسير «و لْيَقضوا تَفَثَهُم» موارد متعددى را براى آن ذكر كرده اند. از ذكر اين موارد به دست مى آيد كه «تفث» در يك شى ء خاصى استعمال نشده، بلكه معنايى عام دارد و به مصاديق متعددى قابل انطباق مى باشد. عبارت ياد شده را در چيدن شارب، ناخن، موى زير بغل و ساير موهاى زايد بدن، نيز غبارْروبى و مرتب كردن بدن، هرچه بر مُحرِم حرام است به جز نكاح، به كار برده اند؛ اما حقيقت شرعىِ آن را در جايى دانسته اند كه حج كننده، نحر و يا ذبح كند، حلق نمايد و چركهاى بدنش را بشويد و نظيف شود و لباس بپوشد. در اين صورت، گفته مى شود: ازال التفث.(2) آن را خروج از احرام نيز معنا كرده اند.(3) با توجّه به اين معانى، آنچه امام در تفث مطرح كرده، در واقع يكى از مصاديق مبتلا به آن بوده است و نه معناى انحصارى آن.

اين روايت را به دليل ترضى در حق مظفر علوى، حسنه دانسته اند.(4)

6-3. كلينى از احمد بن مهران ، از عبدالعظيم حسنى و او از موسى بن محمد و وى از يونس بن يعقوب از شخصى ديگر (كه نامش را ذكر نكرده است) و او از حضرت باقر عليه السلام درباره آيه: «وَ أَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً»(5) نقل كرده كه امام گفته است : «لأشربنا قلوبهم الإيمان ، و الطريقة هى ولاية على بن أبى طالب و الأوصياء ؛(6) ما دل اين افراد را غرق ايمان كرديم و مقصود از «طريقة» در اين آيه ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و اوصياى او است» .

در روايت ديگرى با همين سند از حضرت باقر عليه السلام درباره آيه ياد شده نقل كرده اند

ص: 42


1- . مفردات الفاظ القرآن، ماده تفث.
2- . الجامع لاحكام القرآن، ج 12، ص 49 - 50.
3- . مجمع البيان، ج 7، ص 146.
4- . عدة الرجال، ج 2، ص 189 - 190.
5- . جن 72 ، آيه 16.
6- . كافى، ج 1، ص 221 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 330 ؛ بحار الانوار، ج 24، ص 102.

كه آن حضرت گفته است:

لو استقاموا على ولاية على بن أبى طالب، أميرالمؤمنين و الأوصياء من وُلدِه : و قَبِلوا طاعتَهُم فى أمرِهِم و نهيِهِم لأسقيناهُم ماءً غدقاً ، يَقولُ :

لأشربنا قلوبَهُم الإيمان ، و الطريقة هى الإيمان بولايةِ علىٍّ و الأوصياء؛(1) اگر مردم در ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و ساير اوصيا، از فرزندان او استوار باشند و از اوامر و نواهى آنان اطاعت كنند، ما اين گونه افراد را از آب گوارا سيراب مى كنيم. مى گويد: ما دل اينها را از ايمان آكنده مى كنيم. همچنين امام باقر درباره "الطريقة" گفته است: "طريقة"، در اين آيه، ايمان به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و اوصياى او است .

اين روايت به دليل مرسل بودن ضعيف است. در اين روايت «طريقة» كه مراد از آن، راه ايمان است، به ولايت على و ائمه پس از او تأويل شده است. و يا راه، اعّم گرفته شده و از جمله آنها، راهِ ولايت على معرفى گرديده است. و نيز مى تواند «طريقة» معنايى عام داشته باشد و راه ولايت على عليه السلام بهترين مصداق آن باشد.

7-3. احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى و او از ابن ابى عمير (محمد بن زياد) نقل كرده است كه اسباط بن سالم (بيّاع الزُطّى) روايت كرده كه در محضر امام صادق عليه السلام بودم، مردى از او درباره آيه: «إِنَّ فِى ذلِكَ لاَيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ * وَ إِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ»(2) سؤال كرد و امام در جواب او فرمود :

نحن المتوسّمون و السبيل فينا مقيم؛(3) "متوسمين" ما هستيم و "سبيل مقيم" هم راهى است كه در ما ثابت است.

آيه پس از ذكر ماجراى لوط پيامبر آمده است. طبرى از آن عبرت گيرنده و متفرس

ص: 43


1- . كافى، ج 1، ص 220.
2- . حجر 15 ، آيه 75 و 76.
3- . كافى، همان، ص 218.

ياد كرده و در ادامه افزوده است: متوسم يعنى ناظر به علامت و «توسّم فيه الخير» يعنى نشانه آن را در خير شناخت. مجلسى هم پس از ذكر نظرات طبرى آورده است: «سبيل»، راه بهشت است و «بسبيل مقيم» به معناى اين است كه شهر لوط راهى آباد بوده كه مردم از آن آمد و شد مى كردند و در آثار آن نظر مى افكندند و از آن عبرت مى گرفتند و آن شهر سدوم بود. وى در ادامه افزوده است: چه بسا بر اساس تأويل چنين شود: «ذلك» اشاره به قرآن است؛ يعنى در قرآن آيات و نشانه هايى براى متوسمين وجود دارد؛ يعنى كسانى كه بطون قرآن را مى شناسند و به امور با نشانه ها و اشارات پى مى برند و اين نشانه ها براى آنان حاصل است؛ به دليل راهى است كه در آنان ثابت مى باشد و از آنها زايل نمى شود و آن امامت است. و يا الهام و القاى روح القدس مى باشد.(1)

«مقيم» به معناى ثابت است؛ يعنى آيات قرآن در راهى ثابت هستند و «السبيل»، راه بهشت است؛ يعنى راهى كه سالك خود را با آن به بهشت مى رساند. «السبيل فينا مقيم»، يعنى راه از ما بيرون نمى رود.(2)

در روايت ديگرى همين معنا از امام صادق عليه السلام نيز رسيده است: «لا يخرجُ منّا اَبَداً.»(3)

از امام على هم نقل شده كه متوسّم، رسول الله است و من پس از او و امامان از نسل من هستند.(4)

8-3. كلينى از احمد بن مهران ، از عبدالعظيم حسنى ، از على بن اسباط ، از ابراهيم بن عبدالحميد و او از زيد شحّام نقل كرده كه گفته است: در شب جمعه اى با امام صادق عليه السلام در راه بوديم كه به من فرمود : شب جمعه است، قرآن بخوان. من هم شروع

ص: 44


1- . مرآة العقول، ج 3، ص 1 - 2.
2- . الوافى، ج 3، ص 539.
3- . كافى، ج 1، ص 218.
4- . همان.

كردم اين آيه را خواندم: «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ [كان] مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِى مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَ لاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّه ُ»؛(1) روز جدايى، وعده گاه همه آنها است؛ روزى كه هيچ دوستى را دوستى به كار نيايد و نه آنها يارى شوند، جز كسانى كه خدا بر آنها رحمت آورد».

امام صادق عليه السلام با شنيدن تلاوت اين آيات، درباره مستثناى آن فرمود: «نحنُ و اللّه ِ الّذى رَحمَ اللّه ُ و نحنُ و اللّه ِ الَّذى استثنى اللّه ُ لكنّا نغنى عَنهم؛(2) به خدا، خدا بر ما ترحم آورده و ما را استثنا كرده است، ولى ما براى دوستان خود كارسازى مى كنيم .»

همان طور كه ملاحظه مى شود، واژه «كان» در اين آيه آمده كه در قرآنهاى موجود نيست. درباره واژه ياد شده بايد گفت: اولاً: از سوى راوى گفته شده است و نه امام و احتمال دارد در زمانى كه زيد آيه را تلاوت كرده، همه كلمات آن به سمع امام نرسيده باشد. ثانياً: آيه مشابه ديگرى وجود دارد كه «كان» در آن آيه آمده است: «اِنّ يومَ الفصلِ كانَ ميقاتُهُم»(3) كه احتمال دارد زيد آن را با اين آيه مخلوط و تلاوت كرده است.

4. تعميم معناى واژه ها و الغاى خصوصيت

از برخى از روايات حضرت عبدالعظيم استفاده مى شود كه معصوم عليه السلام فراتر از واژه هاى موجود در آيه و معانى رايج آنها از آن برداشت كرده و يا براى تأييد سخن خود، به آيه اى از قرآن استشهاد كرده است. در اين نوع تفسير، تنها مورد نزول آيه مورد توجّه قرار نگرفته و امام آن را منحصر در آن نديده است. به اصطلاح از مورد نزول، الغاى خصوصيت شده و دايره آن توسعه داده شده است. در اين تفسير، گويى يك واژه، معنايى وسيع پيدا مى كند و دايره شمولش گسترده شده و افراد بسيارى را

ص: 45


1- . دخان 44 ، آيه 40 - 42.
2- . كافى، همان، ص 423.
3- . نبأ 78 ، آيه 17.

در بر مى گيرد. هرچند ظاهر لفظ و يا سبب نزول، مربوط به مواردى محدود باشد.

1-4. صدوق از محمد بن موسى بن متوكل نقل كرده كه او گفته است:

على بن حسين سعدآبادى از احمد بن ابو عبدالله برقى و او از عبدالعظيم حسنى و وى از على بن جعفر و او از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام و او از پدرش امام صادق عليه السلام روايت كرده كه امام سجاد عليه السلام فرمود: ليس لك أن تقعد مع من شئت؛ تو حق ندارى با هر كس كه خواستى نشست و بر خاست كنى ؛ زيرا خداوند فرموده است: «إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛(1) هرگاه كسانى را ديدى كه در آيات ما ناسزاگويى مى كنند، از آنها دور ى كن تا به سخن ديگرى بپردازند و اگر چنانكه از سوى شيطان فراموشى عارض تو شد، پس، بعد از تذكر، ديگر با گروه ظالمان نشست و برخاست مكن.»

«وَ لَيسَ لك أَن تتكلّمَ ما شِئت؛ و سزاوار نيست كه هرچه دلت خواست بر زبان آورى زيرا خداوند فرموده است: «وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ علم»؛(2) و پيروى مكن آنچه را كه به آن آگاهى ندارى.»

وَ لَيسَ لكَ أَن تَسمعَ ما شِئت؛ و بر تو روا نيست كه به هر چيزى گوش فرا دهى، براى اينكه خداوند فرموده است: «إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»؛(3) همانا گوش و چشم و دل همه در پيشگاه پروردگار بازخواست مى شوند.»(4)

ص: 46


1- . انعام 6 ، آيه 68.
2- . اسراء 17 ، آيه 36.
3- . همان.
4- . وسائل الشيعة، ج 11، ص 506؛ مسائل على بن جعفر، ص 343؛ علل الشرائع ، ج 2، ص 605.

امام سجاد عليه السلام در اين سخنان خود توصيه كرده است كه با افراد ناباب همنشينى نكن و هر سخنى را بر زبان نياور و به هر سخنى گوش فرا نده. آن گاه دليل اين سفارشها را فرمانهاى خدا دانسته است كه در جاهاى مختلف قرآن آمده است.

از آيه اى كه در آن سفارش شده از افرادى كه آيات خدا را به استهزا مى گيرند پرهيز كن، استفاده شده است كه طبق اين دستور نبايد با هركسى نشست و برخاست كرد. با اينكه آيه درباره آيات الهى است، اما امام حكم آن مورد را به موارد ديگر سرايت داده و حكمى كلى از آن گرفته است، چه اينكه همنشينى با مسخره كنندگانِ آياتِ الهى نوعى نشست و برخاست است. پس، از هر نشست و برخاستى كه ممكن است در آن ممنوعيتى وجود داشته باشد، بايد پرهيز كرد.

نيز امام از فرمان خداوند به اينكه نبايد از چيزى كه اطلاعى از آن ندارى تبعيت كنى، استفاده كرده كه نبايد هر سخنى را بر زبان جارى ساخت.

از آيه اى كه در آن از مسئوليت داشتن گوش و چشم سخن به ميان آمده، استفاده شده كه به هر سخنى نبايد گوش فرا داد، چه اينكه مسئوليت آور است و بايد در قبال آن پاسخ گو بود.

در اين تفسير، به چند نكته اشاره شده است:

اوّل اينكه از هر چيزى كه از آن آگاهى ندارى نبايد تبعيت كنى؛

دوم اينكه اظهار هر سخنى، گويى نوعى قبول كردن آن و سپس اداى آن است؛

سوم اينكه آنچه انسان بر زبان مى راند و مهر تأييدى بر آن وجود ندارد، اظهارش آگاهانه نيست.

به اين ترتيب، مشاهده مى شود كه هيچ يك از آيات مورد نظر درصدد بيان مستقيم توصيه هاى ياد شده نيستند و در عين حال، امام از آيات ياد شده، آنها را استفاده كرده است؛ يعنى امام معانى آيات را از مورد الفاظ تعميم داده و مواردى را مشمول آنها دانسته است كه آيات به صورت مستقيم درصدد بيان آنها نيستند.

ص: 47

3-4. صدوق از عبدالعظيم حسنى، از امام جواد عليه السلام درباره امام زمان عليه السلام و مشخصات و عدالت گسترى آن حضرت و نام و اختفاى او و حل شدن مشكلات براى او، سخنانى را نقل كرده و از ياران امام عليه السلام نيز گفتارى را از امام جواد عليه السلام روايت كرده است. در اين روايت امام جواد عليه السلام درباره ياران امام زمان فرموده است: ياران وى به اندازه اصحاب بدر هستند و در هر كجاى دنيا باشند پيرامونش جمع مى شوند، و اين فرموده خدا است كه گفته است: « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّه ُ جَمِيعاً إِنَّ اللّه َ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ»؛(1) در هرجا كه باشيد خداوند همه شما را جمع مى كند و پروردگار به همه چيز توانا است». هرگاه اين عده كه از اهل اخلاص اند اجتماع كنند ، خداوند امر او را ظاهر

خواهد كرد.(2)

عبارت «أين ما تكونوا» همان گونه كه از ظاهرش نمايان است، معنايى عام دارد، اما امام عليه السلام آن را درباره اصحاب امام زمان به كار برده است. در واقع امام يكى از مظاهر مهم تجلى قدرت خدا را بيان كرده است. مهم تر اينكه آيه مربوط به عالم آخرت(3) و يا مربوط به قبله و نماز است(4) و امام آن را درباره مقطعى از دنيا و آن هم دوران ظهور امام زمان، به كار برده است. از اين عمل امام مى توان استفاده كرد كه كاربرد آيات قرآن

در موارد خاص، در صورتى كه بتوان معنايى عام تر از آن به دست آورد، منعى ندارد، بلكه شايسته هم هست.

4-4. عبدالعظيم حسنى از امام صادق عليه السلام در خبرى نقل كرده است كه مردى از بنى عدى گفت: قريش در اطراف من جمع شدند و با آنها به خدمت پيامبر آمديم و گفتيم: اگر بت پرستى را رها كنيم و از تو تبعيت نماييم و در ولايت على شرك بورزيم،

ص: 48


1- . بقره 2 ، آيه 148.
2- . كمال الدين، ج 1، ص 377 - 378؛ الاحتجاج، ج 2، ص 249.
3- . ر.ك: مجمع البيان، ذيل آيه؛ صافى، ج 1، ص 200؛ الميزان، ج 1، ص 327.
4- . ر.ك: الكشاف، ج 1، ص 205.

آيا مشرك خواهيم شد؟ در پى اين، جبرئيل فرود آمد و گفت: اى محمد! «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ»؛(1) اگر شرك بورزى، عمل تو تباه مى شود.»(2)

در سند اين روايت غير از عبدالعظيم، كس ديگرى نقل نشده و وى هم خبر را از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه امام را درك نكرده است. بنابراين، خبر مرسل است.

ظاهر آيه و انصراف آن مربوط به شرك مشهور و شايع است؛ يعنى اگر به خدا شرك بورزى، مايه تباهى عملت مى شود؛ اما نكته قابل توجّه اين است كه اگر از سند روايت بگذريم، مفاد اين روايت را مى توان چنين توجيه كرد كه شرك، در پاره اى از مفاهيم و آموزه هاى دينى نيز مى تواند صادق باشد؛ يعنى جايى كه بايد به چيزى باور داشت، براى آن شريكى هم گرفت؛ مثلاً معتقد بود كه به جز نبى مرسل از جانب خدا، نبى ديگرى كه شريك در رسالت او است، وجود دارد. بديهى است كه چنين باورى نادرست است؛ به تعبيرى مى توان آن را نوعى باور شرك آلود تلقى كرد. حال اگر ولايت از آنِ على عليه السلام است، عقيده به ولايت غير او نادرست و مشركانه است و در نتيجه غير قابل پذيرش.

در روايتى كه در بحارالانوار نقل شده، آمده است: «تفسيرها لئن امرت بولاية احد مع ولاية على من بعدك ليحبطن عملك».(3)

روايات تأويلى

تأويل از ريشه اَوْل است كه به معناى بازگشت به اصل مى باشد.(4) واژه تأويل در هفت سوره قرآن و هفده بار آمده است(5) در حالى كه واژه تفسير تنها يك بار در قرآن آمده

ص: 49


1- . زمر 39 ، آيه 65.
2- . مناقب آل أبى طالب، ج 3، ص 38؛ بحار الانوار، ج 37، ص 161.
3- . بحار الانوار، ج 17، ص 85.
4- . مفردات الفاظ القرآن، واژه اَوْل.
5- . سوره آل عمران 3 ، آيه 3 (دو بار)؛ سوره نساء (4) ، آيه 59؛ سوره اعراف (7) ، آيه 53 (دو بار)؛ سوره يونس (10) ، آيه 39؛ سوره يوسف (12) آيات 6، 21، 36، 37، 44، 45، 100، 101؛ سوره اسراء (17) آيه 35؛ سوره كهف (18) آيه 78 (دو بار).

است: «وَ لا يَأتُونَكَ بِمَثَلٍ اِلاّ جِئناكَ بِالحقِّ وِ أَحسَنَ تَفسيراً».(1) به مناسبت مقام و نيز سياق آيات، در برخى آيات، واژه تأويل، معناى تفسير اصطلاحى دارد و در برخى آيات معنايى غير از تفسير دارد و مصداق عينى و خارجى معنا مى دهد.

تأويل در علم تفسير، به معناى تفسير و يا يافتن نمود عينى يك كلام است. اين واژه در سخنان پيشينيان به معناى تفسير كلام بوده است؛ اعم از آنكه موافق ظاهر باشد و يا نباشد. در اين كاربرد، تأويل و تفسير، معنايى نزديك داشته و مترادف به حساب مى آيند. اما معناى ديگر تأويل كه مرادِ سخن و كلام است، اين است كه كلام، مابه ازاى خارجى دارد؛ يعنى اشياىِ عالمِ عين و واقع، مرادند؛ در گذشته باشند و يا آينده.

تأويل رؤيا در ماجراى يوسف عليه السلام نيز همين معنا را دارد : «هذا تَأويلُ رؤياىَ مِن قَبل»؛(2) به تعبير ديگر، تأويل عبارت است از يافتن حقيقت معناى يك لفظ كه گاهى معنايى است و گاهى عينى خارجى؛ براى نمونه، فرمان «اُعبُدوا اللّه»(3) زمانى كه جامه

عمل نپوشيده و به مرحله عمل در نيامده، يك دستور تجريدى و ذهنى است ، اما وقتى جامه عمل پوشيد و در عالم خارج نمونه هايى از آن اتفاق افتاد، گفته مى شود كه عبادت تحقق پيدا كرده است. اين تحقق و عينيت يافتن، تأويل «اُعبُدوا اللّه» است و يكى از مصاديق آن، نماز مى باشد.

حقيقتى كه آيات قرآن اعم از امر و توصيه، به آن حقيقت مبتنى است و شامل همه آيات مى شود؛ اعم از محكم و متشابه، و امور خارجى كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند و

ص: 50


1- . فرقان 25 ، آيه 33.
2- . يوسف 12 ، آيه 100.
3- . نساء 4 ، آيه 36.

آنها نشانه هايى از آن حقايق اند، از نوع تأويل هستند. يافتن آن حقايق و يا كشف امور خارجى كه الفاظ به آنها اشاره دارد، مربوط به دانش تأويل است.

«تأويلُ كلّ حرفٍ من القُرآنِ على وجوه؛(1) تأويل هر حرفى از قرآن داراى وجهى است.» در روايات نقل شده از سوى حضرت عبدالعظيم هم رواياتى وجود دارد كه با معناى تأويل سازگارند و بنابراين در اين گونه روايات، تأويل صورت گرفته است.

1. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از على بن اسباط و حسن بن محبوب، از ابراهيم بن عيسى، ابو ايوب خراز، نقل كرده است كه وردان، ابو خالد كابلى كنكرى گفت: از حضرت باقر عليه السلام از معناى اين آيه پرسيدم: «فَآمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا ».(2) امام جواب داد: اى ابو خالد! «النور و اللّه الأئمّة؛ به خداوند سوگند مقصود از اين نور، ائمه عليهم السلامهستند.»

اى ابو خالد! «النور الإمام فى قلوب المؤمنين، أنور من الشمس المضيئة بالنهار و هم الّذين يُنوّرون قلوب المؤمنين، و يحجب اللّه نورهم عمّن يشاء فتظلم قلوبهم و يغشاهم

بها؛(3) نور امام در دلهاى اهل ايمان از نور آفتاب تابان روشن تر است و امامان هستند كه دلهاى مؤمنان را روشن مى كنند و خداوند هرگاه مشيتش تعلق بگيرد، از تابش اين نور به دل گروهى جلوگيرى مى كند و دل آنان تاريك و ظلمانى مى شود.»

نور را چيزى مى دانند كه خود ظاهر است و اشياى ديگر را هم روشن مى كند. نور را همگان مى شناسند و به همين دليل به معرفى نياز ندارد. اين واژه در قرآن، هم در اشياى مادى به كار رفته است و هم در امور معنوى. خداوند درباره خورشيد و ماه گفته است: «هُوَ الّذى جَعَلَ الشَّمسَ ضياءً وَ القَمَرَ نوراً»(4) و در جاى ديگر از ايمان به نور

ص: 51


1- . تفسير العياشى، ج 1، ص 12.
2- . تغابن 64 ، آيه 8.
3- . كافى، ج 1، ص 195.
4- . يونس 10 ، آيه 5.

تعبير كرده است: «يَهدى اللّه لِنورِهِ مَن يَشاء»؛(1) «خداوند هركس را كه بخواهد به نورش هدايت مى كند.» «ما كُنتَ تَدرى مَا الكتابُ و لا الايمان وَلكن جَعَلناهُ نورا»؛(2) «تو نبودى كه

بدانى كتاب و ايمان چيست، ولى ما آن را نور قرار داديم.» با اين وصف، نورْ خوانده شدن قرآن معناى مجازى دارد. در واقع قرآن به نور تشبيه شده است ، از اين جهت كه اين كتاب آسمانى انسانها را از ظلمتكده جهل و كفر به دانش و ايمان رهسپار مى كند. از اين رو خدا آن را نور معرفى كرده است.

مراد از «نور» در آيه مورد بحث به قرينه «انزلنا»، قرآن است. نور بودن قرآن از باب استعاره است، به دليل اينكه قرآن در روشنگرى همانند نور است.(3) چنين تعبيرى در واقع تعبير از شى ء به اعتبار كاركرد آن است؛ چه اينكه اين كتاب مردمان را از ظلمت كفر و گمراهى رهايى مى دهد و يا راه خروج از آنها را بيان مى كند. در اين آيه، امام به نور تأويل شده است از اين جهت كه امام نقش قرآن را ايفا مى كند.

2. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از موسى بن محمد عجلى، از يونس بن يعقوب كه وى خبر را به صورت مرفوعه روايت كرده است، در اين روايت از امام باقر عليه السلام درباره آيه: «كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا»؛(4) همه آيات ما را تكذيب كردند»، نقل شده كه ايشان درباره «كذبوا بايآتنا كلّها» گفته است: «يعنى الأوصياء كلّهم؛(5) مقصود از آيات ، همه اوصيا هستند.»

آيه از آيات سوره قمر است كه اولاً: سوره اى مكى است و ثانياً: در سياق آيات مربوط به آل فرعون مى باشد كه آيات خدا را تكذيب كردند و خداوند مقتدرانه

ص: 52


1- . نور 24 ، آيه 35.
2- . شورى 42 ، آيه 52.
3- . التحرير والتنوير، ج 28، ص 273.
4- . قمر 54 ، آيه 42.
5- . كافى، همان، ص 207.

و با زبردستى آنها را گرفت. آن گاه آيه پس از بيان اينها، خطاب به مشركان مى گويد: «أَكُفّارُكُم خيرٌ مِن أُولِئكم.»(1) حال با توجّه به مكان نزول آيه و سياق آن، حمل آن بر ائمه عليهم السلام، صرف نظر از ضعف سند روايت، مى تواند از باب تعميم معناى آيات و تأويل آن باشد. بنابراين، مى توان براى آيه تأويلى غير از مورد نزول آيه دانست. البته

چنين تأويلاتى، اهل معرفت خاص مى خواهد.

3. در روايتى ديگر، شيخ صدوق از ابوالقاسم، على بن احمد بن موسى بن عمران دقّاق نقل كرده است كه وى گفته: محمد بن ابو عبدالله براى ما نقل كرد از سهل زياد آدمى كه عبدالعظيم حسنى گفت: امام هادى عليه السلام از پدرش و او از اجدادش از امام مجتبى عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «إنَّ أبابكر منّى بمنزلة السمع، و إنّ عمر منّى بمنزلة البصر، و إنّ عثمان منّى بمنزلة الفؤاد؛ ابوبكر براى من به منزله گوش و عمر به منزله چشم و عثمان به منزله قلب هستند.» امام مجتبى عليه السلام فرمود: روز بعد خدمت رسول خدا رسيدم. على، عمر، ابوبكر و عثمان در خدمت ايشان حضور داشتند. عرض كردم: پدر! از شما درباره اصحابتان كلماتى را شنيدم. مقصودتان از آنها چه بود ؟

پيامبر فرمود: آرى، اكنون برايت توضيح خواهم داد كه مقصودم چيست؟ پس از اين، حضرت به سوى آنها اشاره كرد و فرمود: «هم السمع و البصر و الفؤاد و سيسألون عن ولاية وصيّى هذا؛ اينان چشم و گوش و قلب هستند و به زودى درباره ولايت وصى من -با اشاره به على بن ابى طالب- مورد سؤال قرار خواهند گرفت» و در ادامه افزود: خداوند عزوجل فرموده است: «إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً» ؛(2) «همانا گوش و چشم و قلب مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.» سپس افزود: «و

ص: 53


1- . قمر 54 ، آيه 43.
2- . اسراء 17 ، آيه 36.

عزّة ربّى إنّ جميع اُمّتى موقوفون يوم القيامة و مسؤولون عن ولايته؛ به عزّت پروردگارم سوگند كه همه افراد امت من در روز قيامت نگه داشته خواهند شد و از ولايت على بن ابى طالب مورد سؤال قرار خواهند گرفت»؛ اين است معناى سخن خداوند كه گفته است: «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ»؛(1) آنان را نگه داريد تا بازخواست شوند.»(2)

احتمال دارد على بن احمد بن موسى بن عمران، همان على بن احمد بن محمد بن عمران باشد(3) كه در اسناد ديگر روايات عبدالعظيم حسنى آمده است.

4. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى و او از موسى بن محمد و وى از يونس بن يعقوب از شخصى ديگر (كه نامش را ذكر نكرده است) و او از حضرت باقر عليه السلام درباره آيه: «وَ أَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً»(4) نقل كرده كه امام گفته است: «لأشربنا قلوبهم الإيمان، و الطريقة هى ولاية على بن أبى طالب و الأوصياء؛(5) ما دل اين افراد را غرق ايمان مى كنيم ... .»

طريقه به معناى راه است و منظور از آن در آيه، به قرينه اينكه روى سخن با منحرفان در برابر تسليم شدگان در برابر خدا است، ايمان است؛ چنان كه مفسران نيز گفته اند.(6)

گفته شده آيه، ناظر به خشكسالى چند ساله در مكه است و خداوند به آنان گفته است: اگر ايمان بياوريد ترسالى به وجود خواهد آورد و برايشان آبى گوارا پديد مى آورد.(7)

ص: 54


1- . صافات 37 ، آيه 24.
2- . معانى الأخبار، ص387؛ عيون أخبار الرضا ، ج 2، ص 280؛ بحار الانوار، ج 30، ص 180 و ج 36، ص 77.
3- . معجم رجال الحديث، ج 12، ص 279.
4- . جن 72 ، آيه 16.
5- . كافى، ج 1، ص 220؛ مناقب آل أبى طالب، ج 4، ص 330؛ بحار الانوار، ج 24، ص 102.
6- . مجمع البيان، ج 10، ص 151.
7- . همان.

در روايتى «ماءً غدقاً» به علم كثير تأويل شده است.(1) در اين روايت، «الطريقة» به ولايت امير مؤمنان تأويل شده و از باب تناسب، طريق الى الله، با ولايت على است. از طرف ديگر، «ماءً غدقاً» به ايمان تأويل گرديده است: «لاشربنا قلوبهم الايمان.»

هكذا نزلت

تعدادى از روايات نقل شده از سوى حضرت عبدالعظيم رواياتى اند كه در آنها با تعبير «هكذا نزلت» و يا «هكذا هى» آمده است. اين تعبير، در روايات زيادى وجود دارد و به همين دليل چنين شائبه اى را پديد آورده كه گويا آيه به گونه ديگرى نازل شده و بعداً تغيير يافته است.

در اين روايات، بدون تصريح به اينكه چيزى از آيات حذف گرديده، در ميان آنها كلماتى گنجانده شده است. چنين رخدادى، اين شبهه را به وجود آورده كه چيزى از ميان آيات قرآنهاى رايج ساقط شده است؛ در حالى كه بررسيها نشان مى دهد كه چنين نيست و تعبير «هكذا نزلت» براى تأويل آيات و كلمات و يا تفسير آنهاست.

هرچند در بدو مشاهده اين تعبير در روايات، به نظر مى رسد كه روايت درصدد بيان اين است كه آيه به نحو عبارت روايت بوده و احيانا تغييراتى در آن داده شده است، اما قراين و شواهد روايى قابل توجهى وجود دارد كه نشان مى دهد كه مراد از «هكذا نزلت» و امثال آن، نزول لفظى نيست، بلكه اين واژه، اعم از نزول لفظى و معنا و مراد آيه است.

مفسران نيز از اين تعبير همين برداشت را دارند؛ براى نمونه در ذيل آيه: «هَل يَنظُرونَ اِلاّ أَن يَأتيَهُمُ اللّه»(2) از امام رضا عليه السلام نقل است كه : «...أَن يَأتيَهُمُ [اللّه ب] الملائكة فى ظُلَلٍ

ص: 55


1- . همان.
2- . بقره 2 ، آيه 210.

مِنَ الغَمام» و آن گاه طبق روايت، امام افزوده است: «و هكذا نزلت.»(1)

مؤلف الميزان پس از نقل اين حديث، در توضيح نوشته است: «فهو تفسير للآية و ليس من قبيل القرائة؛(2) اين، از قبيل تفسير آيه است و نه قرائت آن.»

در موارد متعددى اين تعبير وجود دارد كه به وضوح بر همين مقصود دلالت مى كند؛ براى نمونه درباره آيه: «أَطيعُوا اللّه و أَطيعُوا الرَّسولَ وَ أُولى الامرِ مُنكم»(3) از امام روايت شده است كه مراد ماييم: «ايّانا عنى خاصّة.» و در ادامه در توضيح آورده است: «فَاِن خِفتُم تَنازُعاً فى الامرِ فَارجِعُوا اِلىَ اللّه و الى الرسول و أولى الأمر منكم» و در پايان

هم گفته است: «كذا نزلت.»(4)

«كذا نزلت» در اين بخشِ گفته امام، چه معنايى مى تواند داشته باشد؟ آيا آيه چنين است: «ايّانا عنى خاصّة فان خفتم...؟» پر واضح است كه چنين نيست. اين تعبير امام نشان مى دهد كه مراد از «كذا نزلت» در پايان آن گفتار، بيان معنا و مراد آيه بوده است و نه تلاوت آن.

جالب است كه در روايت ديگرى درباره همين آيه چنين آمده است: «تلا أبو جعفر أطيعوا اللّه... فان خفتم تنازعاً فى الامر...»؛(5) اين تشتّت در تعبيرهاى نقل شده هم گوياى اين است كه امام عليه السلام درصدد بيان مصداق بوده و نه تلاوت آن. بنابراين كسانى كه از آن استشمام نادرستى به عمل آورده و تصور كرده اند كه امام آيه را به گونه ديگرى مى دانسته است، اشتباه فهميده اند.

در تأييد همين گفته مى توان تكرار آيه از سوى امام را در پايان سخنش مورد تأكيد

ص: 56


1- . عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 125؛ التوحيد، ص 163؛ بحار الانوار، ج 3، ص 318.
2- . الميزان، ج 2، ص 105.
3- . نساء 4 ، آيه 59.
4- . تفسير العياشى، ج 1، ص 246؛ بحار الانوار، ج 23، ص 289.
5- . كافى، ج 8، ص 184.

قرار داد: «انّما قيل ذلك للمأمورين الّذين قيل «لهم أطيعوا اللّه و أطيعوا الرّسول و أُولِى

الأمر مِنكم»؛ يعنى از تكرار آيه از سوى امام در پايان سخنش، به دست مى آيد كه امام آيه را همان مى دانسته كه در قرآن وجود دارد و آنچه در ابتداى كلامش بيان كرده، آميخته اى از آيه و تفسير آن و بيان مصداق آيه بوده است.

فيض كاشانى نيز تأكيد و تكيه كلام امام را بر روى اين نكته برده است كه مخالفان مى گفتند: اگر مردم با هم اختلاف كردند، بايد به كلام خدا و رسول رجوع كنند. اما اگر

ميان مردم اختلاف نبود و اختلاف ميان مردم و اولى الامر رخ داد، چگونه مى شود خداوند به اطاعت از اولى الامر دستور داده باشد؛ در حالى كه خود آنها درگير اختلاف هستند. بنابراين، امام درصدد بوده است كه اين اشكال مخالفان را پاسخ بدهد. نظر امام اين بوده است كه مخاطب «تنازعتم»، مأموران و كارگزاران هستند و اولى الامر جزء مرجوع اليهم مى باشد.(1)

در روايت ديگرى درباره «غير المغضوب عليهم»(2) آمده است: «و هكذا نزلت، قال: "المغضوب عليهم" فلان و فلان و فلان و النُّصاب و الضّالين الشّاكّين الذين لا يعرفون الامام؛(3) غضب شدگان، فلانى و فلانى و فلانى و ناصبيها و گمراهان ترديد كننده اى هستند كه امام را نمى شناسند.» به راستى اگر منظور از فلانى و فلانى و فلانى افراد خاصى باشند كه بعدها مرتكب خطا شدند، در زمانى كه هنوز خلافى صورت نگرفته بود، چگونه در مكه و در آن شرايط دشوار رسالت، خداوند از آنها سخن گفته است. كسانى كه هنوز مرتكب خطايى نشده اند پيشاپيش مغضوب خدا بودنشان مطرح شده است؟ وانگهى اگر امام درصدد تلاوت درست آيه باشد، اين نوع تلاوت نمى تواند واقعى بوده و آنچه را كه صحيح است به خوانندگان ياد دهد؛ يعنى تعبير فلان وفلان

ص: 57


1- . كتاب الوافى، ج 3، ص 524 - 525.
2- . حمد 1 ، آيه 7.
3- . تفسير العياشى، همان، ص 24؛ بحارالانوار، ج 82، ص 23 و ج 89، ص 240.

و فلان را نمى توان سخن خدا و آيه قرآن دانست. آرى مى توان ذكر آنها را در روايت از باب تطبيق آيه بر مصداق خارجى دانست؛ هرچند آن مصاديق ساليانى پس از نزول آيه تحقق پيدا كرده باشند. و جز اين، محمل ديگرى را نمى توان براى روايت ياد شده به دست آورد.

در روايتى ديگر درباره: «يا أيُّها النّبىُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنافِقين...»(1) آمده است: «هكذا نزلت، فجاهَدَ رَسُولُ اللّهِ الكُفّارَ و جاهَدَ علىٌ المنافقين فجاهَدَ علىٌّ جهادَ رسولِ

اللّه.(2)؛ پس پيامبر خدا با كافران و على با منافقان جهاد كرد. پس على جهاد كرد همان جهاد رسول الله را.»

بى شك آيه چنين نازل نشده است: «فجاهد رسولُ اللّه الكُفّار و...» در واقع رخدادهاى اتفاق افتاده در اين روايت گزارش شده است؛ به عبارتى آنچه پس از آن فرمان الهى اتفاق افتاده، جهاد پيامبر خدا با كافران و جهاد على پس از رسول خدا با منافقان بوده است، و گرنه پرروشن است كه على هم در ركاب پيامبر با كافران جنگيد؛ بنابراين، وجهى براى اختصاص جهاد على به منافقان وجود ندارد.

وانگهى، آيه درصدد بيان فرمان خدا به جهاد است؛ در حالى كه آنچه در روايت آمده، تحقق يافته آن فرمان مى باشد. و اين، هيچ گاه نمى تواند جاى فرمان خدا را بگيرد

تا گفته شود اين آيه، چنين و چنان نازل شده است؛ بلكه بايد گفت: آيه اين چنين تعبير

شد و آنچه در روايت آمده است همين معنا را دارد.

طُرفه اينكه در روايتى آيه به گونه ديگرى هم تلاوت شده كه با تعبير اين روايت كاملاً متفاوت است: «يا أيُّها النّبىُ جاهد الكفّار بالمنافقين» و آن گاه گوينده اين سخن تعليلى را براى آن ذكر كرده و گفته است: «تلاوت ياد شده براى اين است كه پيامبر با

ص: 58


1- . توبه 9 ، آيه 73.
2- . تفسير القمى، ج 2، ص 377؛ بحار الانوار، ج 29، ص 426.

منافقان جهاد نكرده است؛ لانّ النّبى لم يُجاهد المنافقين بالسيف.»(1) اين گونه روايتها

خود قرينه هستند بر اينكه مراد از «هكذا نزلت» بيان تحقق و تعبير و يا ذكر مصداق است و نه تنزيل آيه.

درباره آيه: «و لقد تاب اللّه على النّبى و المهاجرين و الانصار الّذين اتّبعوه»(2) از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرموده است: «هكذا نزلت، و هو أبوذر و أبوخيثمه و عمر بن وهب الّذين تخلّفوا ثمّ لحقوا برسول اللّه؛(3) اين چنين نازل شد، و آنها ابوذر، ابوخثيمه و عمروبن وهب بودند كه از سپاه پيامبر سر باز زدند و آن گاه به او پيوستند.» تعبير «هكذا نزلت و هو أبوذر و...» جز اين نمى تواند باشد كه امام عليه السلام درصدد بيان ضمير فاعلى «اتبعوه» است و نه تلاوت آيه اى ديگر به جاى آيه موجود.

با توجّه به قراين موجود، رواياتى كه در زير مى آيد و عبدالعظيم حسنى از راويان آنها است، درصدد تفسير آيات و يا بيان مصداقى از مفهوم آيه اى هستند و نه ارائه قرائتى ديگر از آيات قرآن كريم. مضافا اينكه بخشى از آنها، سند قابل اعتمادى هم ندارند.

1. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از بكّار بن ابوبكر، روايت كرده است كه جابر از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «هكذا نزلت هذه الآية: وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ [فى علىّ] لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ»؛(4) اين آيه اين گونه نازل شد: «اگر آنها آنچه را (درباره على) پند داده شدند، انجام دهند، برايشان بهتر است.»(5)

اين روايت، اولاً به دليل وجود احمد بن مهران در سند آن، كه او را ضعيف

ص: 59


1- . تفسير القمى، ج 1، ص 301؛ بحار الانوار، ج 65، ص 89 و ج 19، ص163.
2- . توبه 9 ، آيه 117.
3- . تفسير القمى، همان، ص 297؛ بحار الانوار، ج 21، ص 220 و ج 22، ص 323.
4- . نساء 4 ، آيه 66.
5- . كافى، ج 1، ص 424.

شمرده اند،(1) قابل اعتنا نيست و از اين گذشته، آنچه در آيه افزوده شده، بيان ماى موصول «ما يوعظون» است. به قرينه اينكه اولاً: دستور صريحى در آيه درباره على عليه السلام وجود ندارد تا اين آيه به آن اشاره داشته باشد و ثانياً: به قرينه سياق، مراد از «ما يوعظون»، همين آياتى اند كه در قبل و بعد از همين آيه هستند.

اين نكته را برخى از مفسران نيز يادآورى كرده اند. مؤلف الميزان درباره متعلق

«مايوعظون به» نوشته است: «"ما يوعظون" اشاره به همين احكام ظاهرى است كه به صورت امر آمده است.»(2)

2. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از محمد بن فضيل روايت كرده كه ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: «نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمّد صلى الله عليه و آله هكذا: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا [آل محمد حقّهم] قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا ]آل محمد حقّهم] رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ»؛(3) جبرئيل اين آيه را اين گونه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل كرد: "كسانى كه [به آل محمد] ستم كردند ، سخنى جز آنچه دستور داشتند به جاى آن آوردند، پس ما بر آنها كه (به حق آل محمد) ستم كردند، به سبب كارهاى ناروايى كه مى كردند، عذابى از آسمان نازل كرديم".»(4)

اين روايت به دليل وجود احمد بن مهران، ضعيف است، مضافا اين كه به قرينه ذكر نزول عذاب آسمانى در آن براى كسانى كه تعاليم الهى را تبديل كردند، «آل محمد» در اين عبارت نمى تواند جزيى از آيه باشد؛ چرا كه آل محمد در ميان اقوام گذشته نبوده اند تا مورد ستم واقع شوند و بر آنها عذاب فرود آيد. بنابراين، مراد اين

عبارت، بيان و تعميم مصداق آن حتى بر افرادى در ميان آيندگان است و مهم ترين آن

ص: 60


1- . معجم رجال الحديث، ج 4، ص 140.
2- . الميزان، ج 4، ص 406.
3- . بقره 2 ، آيه 59.
4- . كافى، ج 1، ص 423.

ستم بر اهل بيت پيامبر مى باشد.

3. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از محمد بن فضيل از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: «نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية هكذا: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا [آل محمد حقّهم] لَمْ يَكُنِ اللّه ُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً * إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَ كَانَ ذلِكَ عَلَى اللّه ِ يَسِيراً»؛(1) جبرئيل عليه السلام اين آيه را اين گونه نازل كرد: "همانا كسانى كه [به حق آل محمد] ستم كردند، خداوند نمى آمرزدشان و به راهى هدايتشان نمى كند، جز راه دوزخ كه هميشه در آن جاودانند ، و اين براى خدا آسان است".» سپس مى فرمايد:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ [فى ولاية على] فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِن تَكْفُرُوا [بولاية علىّ ]فَإِنَّ للّه ِ مَا فِى السَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ»؛(2) اى مردم! پيغمبر از جانب پروردگارتان، به حق به سوى شما آمده (درباره ولايت على) ايمان آوريد كه مايه خير شماست، و اگر كافر شويد (به ولايت على) آنچه در آسمان و زمين است متعلق به خدا است.»(3)

4. نيز همو از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از حسين بن ميّاح نقل كرده و وى از كسى (كه نامش را نبرده است) كه گفت: كسى نزد امام صادق عليه السلام اين آيه را

خواند: «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّه ُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»؛(4) بگو: عمل كنيد، خداوند و پيامبرش و مؤمنان كارهايتان را خواهند ديد.» امام براى او گفت: «ليس هكذا هى ، إنّما هى و المأمونون ، فنحن المأمونون؛(5) آيه اين گونه نيست، بلكه [آيه به جاى مؤمنون] «مأمونون» است ، و ما همان مأمونان هستيم.»

اين روايت، مرسل است و در سند او حسين بن مياح هست كه مجهول مى باشد و

ص: 61


1- . نساء 4 ، آيه 168 و 169.
2- . همان، آيه 170.
3- . كافى، ج 1، ص 424.
4- . توبه 9 ، آيه 105.
5- . كافى، همان.

بنا بر اين ضعيف است.

مجلسى درباره اين روايت و واژه به كار برده شده در آن نوشته است: در ساير احاديث، آيه با همان قرائت رايج مى باشد و ممكن است كه مراد از مؤمنان در اين آيه، مؤمنان در مقابل كافران نباشد، بلكه مراد مؤمنانى اند كه از خطا و لغزش در امانند و

آنان همانا ائمه عليهم السلامهستند.(1)

بر اساس اين اظهار نظر مجلسى، مراد از «المأمونون» همان «المؤمنون» خواهد بود با اختصاص يافتن به افرادى كه از خطا و لغزش و گناه در امانند. به علاوه، كلينى در كتاب خود بابى را به عرضه اعمال بر پيامبر و ائمه اختصاص داده و در آن شش روايت نقل كرده كه در چهارتاى آنها به اين آيه تمسك شده با همين واژه «المؤمنون» و مراد از آن ائمه قلمداد و تفسير شده اند. در ميان دو روايت موثق از ميان آنها، امام صادق عليه السلام تلاوت كننده آيه است(2) و تغييرى در آنها وجود ندارد و اين شاهد گويايى است بر اينكه قرائت صحيح آيه، همان «المؤمنون» است و «المأمونون»، مؤمنان خاصى هستند.

در اين صورت، مصاديق مؤمنان، افرادى كم هستند و دائره آن محدود است.

گفتنى است كه در روايتهايى هم آيه با همان قرائت رايج، قرائت شده و به «و هم الائمة»، «ايّانا عنى» و «فَهُم آلُ محمد»(3) تفسير شده است.

5. كلينى از احمد بن مهران، از عبدالعظيم حسنى، از محمد بن فضيل روايت كرده كه ابوحمزه ثمالى گفته است: امام باقر عليه السلام فرمود : «نزل جبرئيل بهذه الآية هكذا؛ جبرئيل اين آيه را اين گونه نازل كرد: «فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ [بولاية على] إِلاَّ كُفُوراً»؛(4) «بيشتر مردم [به ولايت على] جز ناسپاسى نخواستند.»

ص: 62


1- . مرآة العقول.
2- . ر.ك: الحجة كافى، ج 1، ص 219 - 220.
3- . بحار الانوار، ج 23، ص 352 - 353.
4- . الإسراء 17 ، آيه 89.

و فرمود: «و نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية هكذا : «وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ] فى ولاية علىّ] فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ [آل محمد] نَاراً»؛(1) جبرئيل عليه السلام اين آيه را

اين گونه نازل كرد: بگو: حق از جانب پروردگار شما است (درباره ولايت على) هركه خواست ايمان بياورد و هركه خواست كافر شود. ما براى ستم كنندگان (به آل محمد) آتشى آماده كرده ايم.»(2)

گذشته از ضعف روايت به دليل بودن احمد بن مهران، فراز «فى ولاية علىّ» در

داخل آيه مى تواند بيان مصداق «الحق» باشد و مى تواند تأويل باشد؛ چنانكه استرآبادى آن را تأويل دانسته است.(3)

روايتى را على بن يونس بياضى نباطى هم به عبدالعظيم نسبت داده و در كتاب خود با اسناد به امام باقر عليه السلام آورده است و آن چنين است: «فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً(4) بِولايةِ علىّ» و در ادامه افزوده است: «و هكَذا نَزَلَت؛ آيه اين گونه نازل شده است.» و نيز فرمود: آيه «فقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ»(5) درباره ولايت على است.(6)

بخش اول اين روايت، در منابع حديثى آمده است، اما در سند هيچ كدام، حضرت عبدالعظيم قرار ندارد. حسكانى،(7) مجلسى(8) و استرآبادى(9) در كتابهاى خود اين روايت را با اسناد مختلفى آورده اند، اما از عبدالعظيم حسنى در آنها نشانى نيست. «فقل» در اين روايت آمده و در قرآن «و قل» ذكر شده است.

ص: 63


1- . كهف 18 ، آيه 29.
2- . كافى، ج 1، ص 424.
3- . تأويل الآيات، ص 372.
4- . اسراء، همان.
5- . كهف، همان.
6- . الصراط المستقيم، ج 1، ص 291.
7- . ر.ك: شواهد التنزيل، ج 1، ص 456.
8- . بحار الانوار، ج 3، ص 381.
9- . تأويل الآيات، ص 284 و 372.

گفتنى است آنچه در اين روايت نقل شده، بر فرض صحت استناد، بيان متعلق «كفور» و نيز بيان «حق» در فراز دوم روايت است و جزئى از آيه نيست.

روايتى از امام حسين عليه السلام

ابن قولويه قمى از پدرش از سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر حميرى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد برقى ، از عبدالعظيم حسنى علوى ، از حسن بن حكم نخعى ، نقل كرده كه كثير بن شهاب حارثى گفته: روزى در رحبه خدمت امير مؤمنان عليه السلام نشسته بوديم ناگهان حسين عليه السلام از دور پيدا شد. در اين هنگام على بن ابى طالب خنده اش گرفت به اندازه اى كه دندانهايش نمايان شد . و فرمود : خداوند اقوامى را در قرآن ذكر كرده كه آسمان بر آنها گريه نكرده است: «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الأَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ»؛(1) آسمان و زمين بر آنان گريه نكردند و مهلت هم داده نشدند.» سپس افزود: «و الّذى فَلَقَ الحَبَّة و برأ النسمة ليقتلنّ هذا و لتبكينّ عليه السماء و الأرض»؛(2) لكن به خداوندى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اين را - يعنى حسين بن على - مى كشند و آسمان و زمين بر او مى گريد .»

آيات مؤيد سخنان امام على عليه السلام

شيخ طوسى از جماعتى نقل كرده از ابو مفضل كه گفته است: ابو احمد، عبيدالله بن حسين بن ابراهيم علوى براى ما روايت كرد كه پدرم نقل كرد كه عبدالعظيم حسنى رازى در منزلش، در رى، برايم گفت از امام جواد عليه السلام و او از پدرانش و آنان از امام سجاد عليه السلام و ايشان از پدرش امام حسين عليه السلام و او از پدرش على بن ابى طالب عليه السلام نقل

ص: 64


1- . دخان 44 ، آيه 29.
2- . كامل الزيارات، ص 186 - 187.

كرده كه امام على عليه السلام گفته است: چهار چيز است كه خداوند آنها را نازل كرد كه در كتابش مرا با آنها تصديق كرد. من گفتم: مرد در زير زبانش پنهان است و وقتى سخن مى گويد آشكار مى شود. پس از آن، خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ»؛(1) و به آنها پى خواهد برد با آهنگ سخنشان.» من گفتم: هر كس دشمن آن است كه به آن جاهل است. خداوند اين آيه را نازل كرد: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ»؛(2) بلكه دروغ دانستند كه به آن احاطه علمى نداشتند، و هنوز تأويل آن به آنها نرسيده بود.»

گفتم: قدر و يا قيمت هر كس به اندازه احسان او است. سپس خداوند در ماجراى طالوت نازل كرد: «إِنَّ اللّه َ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»؛(3) و خداوند او را برگزيد و در دانش و بدن برترى داد.»

گفتم: قتل موجب كاستى قتل مى شود. خداوند اين را نازل كرد : «وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِى الأَلْبَابِ»؛(4) و براى شما در قصاص زندگانى است اى صاحبان خرد ناب.»(5)

روايتى به شكل آيه

يك روايت در ميان روايات عبدالعظيم حسنى وجود دارد كه در آن، آيه اى از قرآن به گونه اى غير از قرائت رايج آورده شده است. در اين روايت، عين كلمات آيه قرآن به عنوان سخن امام نقل شده است.

احمد بن مهران از عبدالعظيم از هشام بن حكم روايت كرده است كه امام

ص: 65


1- . محمد 47 ، آيه 30.
2- . يونس 10 ، آيه 39.
3- . بقره 2 ، آيه 247.
4- . همان، آيه 179.
5- . امالى طوسى، ص 494.

صادق عليه السلام فرمود: هَذا صِرَاطٌ عَلَيٍّ مُسْتَقِيمٌ اين راه على، مستقيم است.»(1) در روايتى، از تعبير تلا هذه الآية هكذا(2) استفاده شده است آنچه در قرآن آمده، چنين است: «هذا صراط علىَّ مستقيمٌ؛(3) اين راهى است كه به سوى من است.»

كلمات آيه و حديث تفاوتى با هم ندارند جز آواى عَلىّ و عَلَىَّ. به نظر مى رسد كه اى بسا امام در اين گفته اصلاً به آيه نظر نداشته و درصدد بوده تا بيان كند كه راه امام

على، صراط مستقيم است.

قتاده طبق روايتى از حسن بصرى پرسيده است كه مراد از اين عبارت چيست: «و

هذا صراط على مستقيم؟» و او جواب داده است: «هذا طريق علىّ بن ابى طالب و دينه طريق و دين مستقيم فاتّبعوه و تمسّكوا به فانّه واضح».(4) مردى هم از امام باقر عليه السلام همين سؤال را پرسيده و امام جواب داده است: «صراط علىٍّ مستقيم.»(5) اگر واقعاً آيه طبق نقل، «صراط علىٍّ» بود، معناى آن روشن بود و نياز به پرسش نداشت و حال آنكه در روايات متعددى از امام پرسيده شده و امام آيه را به «طريق على» تفسير كرده است.

در روايت ديگرى آمده است: «هذا صراط على ابوهم و اولهم و افضلهم مستقيم.»(6)

در روايت ديگرى نيز از امام كاظم عليه السلام نقل است: «هو اميرالمؤمنين.»(7) اين تعبيرها

شاهد صادقى هستند بر اينكه آنچه از امام صادق عليه السلام نقل است كه «هذا صراط علىٍّ

مستقيم» بيان خود آن حضرت است درباره على عليه السلام و راه او، و ناقلان به اشتباه آن را در پاره اى از منابع، به جاى آيه «هذا صِراطٌ عَلَىَّ مُستَقيم» ياد كرده اند.

ص: 66


1- . كافى، ج 1، ص 424.
2- . بحار الانوار، ج 24، ص 17.
3- . حجر 15 ، آيه 41.
4- . بحار الانوار، ج 24، ص 24 و ج 35، ص 59.
5- . همان، ج 35، ص 372.
6- . تأويل الآيات، ص 252.
7- . تفسير العياشى، ج 1، ص 242.

منابع

1. قرآن.

2. طبرسى، ابو منصور احمد بن على (قرن ششم)، الاحتجاج، نشر مرتضى، مشهد، 1403ق.

3. طوسى، محمد بن الحسن (385- 460)، الامالى، انتشارات دارالثقافة، قم، 1414ق.

4. مجلسى، محمد باقر (1307-1110)، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404ق.

5. حسينى استرآبادى، سيد شرف الدين (م940)، تأويل الآيات الظاهرة فى فضائل العترة الطاهرة،

انتشارات اسلامى، قم، 1409ق.

6. محمد طاهر بن عاشور (م1973)، التحرير و التنوير (تحرير المعنى السديد و تنوير العقل الجديد).

7. عياشى، محمد بن مسعود (م320)، تفسير العياشى، چاپخانه علميه تهران، 1380ق.

8. قمى، على بن ابراهيم(ق سوم)، تفسير القمى، مؤسسة دارالكتاب قم، 1404ق.

9. تنقيح المقال.

10. طوسى، محمد بن الحسن، تهذيب الاحكام فى شرح المقنعة، تحقيق سيد حسن موسوى

خرسان، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1390ق.

11. قرطبى، محمد بن احمد انصارى (م 671)، الجامع لاحكام القرآن، تحقيق شيخ هشام سمير البخارى، دار احياء التراث العربى، چاپ اول، 1416ق. 1996م.

12. حسكانى، حاكم (م490)، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى الآيات، مؤسسه چاپ و نشر، 1411ق.

ص: 67

13. على بن يونس نباطى بياضى (804-877)، الصراط المستقيم، حيدرية نجف اشرف.

14. حسينى اعرجى كاظمى، سيد محمد بن حسن (م1277)، عُدة الرجال، تحقيق مؤسسة الهداية لاحياء التراث، قم، اسماعيليان، چاپ اول، رمضان 1415ق.

15. صدوق، محمد بن على، علل الشرايع،

16. صدوق، محمد بن على، عيون اخبار الرضا، تحقيق سيد مهدى حسينى لاجوردى، ناشر رضا مشهدى، چاپ دوم، 1363.

17. كلينى، محمد بن يعقوب (م328)، الكافى، تصحيح على اكبر غفارى، دارالكتب الاسلامية، چاپ سوم، 1388ق.

18. ابن قولويه قمى، جعفر بن محمد (م368)، كامل الزيارات، تحقيق على اكبر غفارى، مكتبة الصدوق، چاپ اول، 1375.

19. فيض كاشانى، ملا محسن، تفسير الصافى، مكتبة الصدر، طهران، چاپ دوم، 1374.

20. فيض كاشانى، محمد محسن (1007-1091)، الوافى، تصحيح ضياءالدين حسنى، علامه اصفهانى، مكتبة اميرالمؤمنين على عليه السلام ، چاپ اول، شوال 1406ق.

21. زمخشرى، محمود بن عمر (م528)، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التنزيل، نشر ادب الحوزة.

22. طريحى، فخرالدين (م1085)، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد حسينى، المكتبة المرتضوية لاحياء الآثار الجعفرية، 1365.

23. طبرسى، فضل بن حسن (قرن 6)، مجمع البيان فى علوم القرآن، تحقيق لجنة من العلماء و المحققين الاخصائين، چاپ اول، 1415ق. 1995م.

24. مجلسى، محمد باقر، مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، تحقيق سيد هاشم رسولى،

داركتب الاسلامية، چاپ دوم، 1363.

25. فيّومى، احمد بن محمد(م 770ق) المصباح المنير.

26. صدوق، محمد بن على، معانى الاخبار، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، مؤسسة

ص: 68

النشرالاسلامى، قم، چاپ چهارم، 1418ق.

27. (آية الله)خويى، سيد ابوالقاسم(1317- 1371)، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة،

چاپ پنجم، 1413ق. 1992م.

28. راغب اصفهانى، حسين بن محمد (م205)، مفردات الفاظ القرآن.

29. محمد بن شهر آشوب (489-588)، مناقب آل ابى طالب، مؤسسة النشر الاسلامى، 1379ق.

30. زرقانى، محمد عبدالعظيم، مناهل العرفان فى علوم القرآن، دارالكتب العلمية، بيروت،

1416ق، 1996م.

31. المنجد فى اللغة و الادب.

32. صدوق، محمدبن على (م 381)، من لا يحضره الفقيه، تحقيق على اكبر غفارى، منشورات جماعة المدرسين.

33. شيخ حر عاملى، محمد حسن (م 1104)، وسائل الشيعة الى تحرير مسائل الشريعة، تحقيق عبدالرحيم ربانى شيرازى، دار احياء التراث العربى.

ص: 69

ص: 70

مقاله دوم : در بيان شخصيت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

شيخ على پناه اشتهاردى

ص: 71

ص: 72

دير زمانى بود در اين انديشه بودم كه چرا حكومت اسلامى كه يكى از آثار آن، شناسايى و شناساندن بزرگان است، حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام را آن طور كه

شايسته و بايسته است، نشناسانده است. تا اينكه بحمداللّه و منّه و فضله، از آستان مقدس آن بزرگوار و مؤسسه فرهنگى دارالحديث، نامه اى با عنوان كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام به دستم رسيد. شكر خداى منان را نمودم و بدون ترديد و درنگ، خودم را موظف دانستم چند سطرى را مرقوم دارم تا در اين فضيلت غيرمترقبه سهيم گردم . ان شاءاللّه .

الف)در بيان سال ولادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

چند بحث

الف) در بيان سال ولادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام و اينكه آيا زمان حضرت رضا عليه السلام را درك كرده است يا نه؟

از نوشته آستان قدس محترم با اين عبارت : هم زمان با هزار و دويست و پنجاهمين سالگرد ميلاد حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ...، استفاده مى شود كه ميلاد آن حضرت در سال 174 ه .ق بوده ؛ يعنى هفت سال بعد از وفات حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ؛ چون ولادت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام

بنابر آنچه كه محمد بن يعقوب كلينى - عليه الرحمة - فرموده،(1) سال 128 ه .ق و وفات ايشان سال

ص: 73


1- . اصول الكافى ، باب مولِد ابن الحسن موسى بن جعفر عليه السلام .

182 ه .ق(1) بوده

است.

و ولادت حضرت رضا عليه السلام سال 148 ه .ق و وفاتش سال 202 يا 203 ه .ق بوده و مدّت امامت آن حضرت تقريبا بيست سال(2) يا بيست و شش سال(3) بوده است ؛

بنابراين از عمر شريف حضرت عبد العظيم عليه السلام در اوايل زمان امامتِ حضرت، بنابر قول اول 29 سال و بنابر قول دوم 35 سال گذشته است و كاملاً امكان روايت عبد العظيم از حضرت رضا عليه السلام متحقق است. شاهد بر وقوع آن نيز رواياتى است كه در بسيارى از كتابهاى حديث منقول است و ما در اينجا به چند نمونه اشاره مى كنيم.

1 . روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابن ابى عمير؛ بنابر نظر شيخ طوسى، وى از اصحاب حضرت كاظم عليه السلام (4) يا از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بوده است .(5)

2 . روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از عبداللّه بن الحسن العلوى ؛ وى يكى از روات حضرت رضا عليه السلام مى باشد .(6)

3 . روايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از على بن اسباط ؛ ايشان از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بوده ، چنانچه شيخ و نجاشى تصريح كرده است .(7)

بنابر آنچه گفته شد ، مناقشه جمعى از بزرگان اهل فن در روايت عبدالعظيم از حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلاممورد ندارد . بلى ، اگر كسى مناقشه و سؤال كند كه راه اثبات اين عنوان: «هم زمان با هزار و دويست و پنجاهمين سالگرد الخ» چيست؟

ص: 74


1- . همان.
2- . همان، باب مولِد ابى الحسن رضا عليه السلام .
3- . همان، حديث 11.
4- . تنقيح الرجال چاپ سنگى، ج 2 ، ص 60 ، قال : عاصَرَ موالينا الكاظم و الرضا و الجواد عليهم السلام .
5- . همان .
6- . تنقيح المقال چاپ سنگى، ج 2 ، ص 3، عند ترجمة الفتح بن يزيد الجرجانى فلاحظ و تدبّر .
7- . همان ، ص 268 ، آية اللّه خويى، معجم الرجال ، ج 11 ، ص 260 .

مى توان گفت جاى پرسش باقى است ، لكن با اين توضيحاتى كه دادم ، پاسخ اين پرسش داده مى شود. واللّه العالم .

ب) در بيان شخصيت بزرگوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام

شايد ذكر موقعيت و شخصيت امثال اين بزرگواران از سوى افرادى چون بنده، توهين به آنها باشد، لكن چون مناقشاتى از طرف بعضى نويسندگان شده است به ناچار چند جمله اى عرض مى شود .

نجاشى(1) عباراتى را ذكر كرده كه دلالت دارد اين بزرگوار در حال ديندارى و شدّت تقيه و غايت بى اعتنايى به حيثيات دنيويه ماديه ، زندگى مى كرده است . پس از آن ، به ذكر خصوصيات و ويژگيهاى زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام پرداخته است؛ با اين بيان كه :

1 . كتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام كه خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام را شامل بوده است . متأسّفانه اين كتاب در دست نيست و قبل از سيد رضى رضى الله عنه - رضى اللّه عنه - موجود بوده است.

2 . قال :

«حدثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى(2) قال: كان عبدالعظيم ورد الرّى هاربا من السلطان ؛ برقى كه از بزرگان محدثين بوده ، گفته است كه عبدالعظيم از دست سلطان جائر آن زمان فرار كرد و وارد رى شد».

ص: 75


1- . احمد بن على بن احمد بن العباس بن محمد بن عبد اللّه بن ابراهيم بن محمد بن عبد اللّه النجاشى ، المتولد 1373 ، المتوفى 45 ، المستفاد من الكنى ، ج 3 ، ص 199 .
2- . كوفى الاصل و جدّش خالد در حال كوچكى همراه پدرش عبدالرحمن به برق رود فرار كردند كتب زيادى تأليف كرده (قريب 95 كتاب) ، احمد بن الحسين در تاريخ خود گفته : برقى در سال 274 ه .ق وفات كرده و ابن ماجيلويه سال را انتخاب كرده است 280 از رجال النجاشى ص 56 ، طبع بمبئى .

پس معلوم مى شود رى را مأمن شيعه مى دانسته است .

3 .

«و سكن سربا في دار رجل من الشيعة فى سكّة الموالى؛ و در سردابى از سردابهاى شيعه در مكانى به نام «سكّة الموالى» ساكن شد» .

پس معلوم مى شود از اينكه از طرف سلطان ، مورد تعقيب قرار گيرد خائف بوده است .

4 .

«فكان يعبد اللّه فى ذلك السرب و يصوم نهاره و يقوم لَيلَه؛ در آن سرداب ، زمانى بندگى خدا را مى نمود و روزها روزه مى گرفت و شب ها به پا مى ايستاد» .

معلوم مى شود اين فشارها تأثيرى در روحيه اين بزرگوار نداشته و توحيدش كامل بوده است .

5 .

«فكان يخرج مستترا فيزور القبر المقابل قبره و بينهما الطريق و يقول : هو قبر الرجل من وُلدِ موسى بن جعفر عليهماالسلام ؛ پنهانى از سرداب براى

زيارت قبرى كه در زمان برقى روبروى قبر خود حضرت عبدالعظيم قرار گرفته و راهى به آن قبر داشت ، خارج شد و در حالى كه مى فرمود : اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلاماست» ؛

ظاهر اين است كه فرزند بلاواسطه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بوده است . و اين ، شاهدى بر اين است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در زمان حضرت رضا عليه السلام بوده است ؛ چنانچه قبلاً توضيح داديم .

6 .

«و تصح خبره الى الواحد بعد الواحد من شيعة آل محمد عليهم السلامحتى عرَفه

ص: 76

اكثرهُم؛ اين اخلاق كم سابقه در شهررى به گوش يك يك شيعيان آل پيغمبر رسيد؛ تا حدى كه بيشتر شيعيان آن شهر مقدسِ شيعه پرور، شناسايى شدند [و گويا اواخر عمر شريف آن حضرت بوده است] .»

7 .

«فرأى رجل من الشيعة فى المنام رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال له : اِنَّ رجلاً من وُلدي يحمل من سكّة الموالي و يدفن عند شجرة التفّاح فى باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب و اشار الى المكان الذى دفن فيه ؛ پس مردى از شيعيان در عالم خواب پيغمبر خدا را ديد كه فرمود : مردى از فرزندان من از (سكّة الموالى) تشييع و حمل مى شود براى دفن در نزد درخت سيبى كه در باغ عبدالجبار فرزند عبدالوهاب است ، و اشاره فرموده به همان محل شريف (مدفن فعلى) .»

از اين رؤياى صادقه، عظمت روحى اين حضرت و صحت نسب آن وجود محترم به پيغمبر گرامى و صحت مدفن آن بزرگوار استفاده مى شود .

8 .

«و ذهب الرجل ليشتري الشجرة و مكانها من صاحبها فقال له : لأيِّ شيء تطلب الشجرة و مكانها فاخبره بالرؤيا فذكر صاحب الشجرة أنه كان رأى مثل هذه الرؤيا و انه قد جَعَلَ موضِع الشجرة مع جميع الباغ وقفا على الشريف ، و الشيعة يدفنون فيه؛ مرد شيعه به قصد خريد آن درخت و آن باغ روانه شد . صاحب باغ پرسيد: به چه انگيزه اى طالب خريد اينها شدى؟ در جواب ، خواب خود را يادآور شد . صاحب درخت گفت : من هم همين خواب را ديده ام ، پس خود صاحب باغ، محل درخت و همه باغ را وقف آن بزرگوار كرد ، و شيعه ها اموات خود را در آنجا دفن مى كردند .»

ص: 77

امورى از اين عبارت استفاده مى شود كه بدين قرار است :

1 . تصلب شيعيان در علاقه به آل محمد صلى الله عليه و آله ؛

2 . اهل دنيا نبودن صاحب باغ ؛

3 . عنايت پيغمبر گرامى به شناساندن حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . ارتكاز شيعيان در اينكه وقف آل محمد عليهم السلام به نحو اطلاق ، بايد مورد استفاده عموم شيعيان قرار گيرد و لذا همگى اموات خود را در آن مكان دفن مى كردند .

5 . ارتكاز شيعيان در اينكه در جوار آل محمد مدفون شدن ، مايه اميدوارى نجات است .

فمرض عبدالعظيم و مات رحمة اللّه عليه ، فلما جُرِّد ليغسل وجد في رقعة فيها ذكرُ نسبه فاذا فيها : ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن على بن الحسن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام .

از اين عبارت استفاده مى شود كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام خيلى هشيار بوده كه نسب خود را معرفى كرده ، و آن حضرت به شش پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد ، و اينكه شيعيان نيز خيلى بيدار بودند كه اين را حفظ كردند . سلام اللّه على آبائه و أجداده و عليه و على جميع الشيعة المستيقظين .

بنابراين به هيچ وجه شبهه در عدالت آن حضرت نيست و مناقشه در عدالت ايشان چنانچه از بعضى نوشته ها استفاده مى شود ، بى مورد است .

در تنقيح المقال في علم الرجال(1) آمده :

اقول : لعل جلالته فى النهاية أغنته عن التصريح بوثاقته و دَعته الى الاكتفاء بقول (و كان مرضيا) و كان صدر من الصدوق فى المشيخة بقول : «كان عابدا و عالما» كما صدر عن العلامة في الخلاصة و لقد أجاد

ص: 78


1- . ج 2 ، ص 957 .

المحقق رحمه اللّه حيث قال : إنّ قول ابن بابويه و النجاشي و غيرهما : «لانّه كان عابدا ورعا مرضيا» يكفي في استصحاح حديثه ، فاذن الأصح الأرجح و الأصوب الأقوم ان يُعدّ الطريق من جهته صحيحا فى الدرجة العُليا من الصحّة انتهى كلام المحقق الداماد. موضع الحاجة من التنقيح»

«و قال السيد الخوئى - رحمه اللّه - بعد نقل روايات تدل على ملاقاته للرضا و الهادى عليهماالسلام : «ما هذا لفظه : و الّذي يُهَوِّن الخطب أَنَّ جلالة مقام عبدالعظيم و ايمانه و ورعه غنينة عن التشبّث في امثال هذه الروايات الضعاف . انتهى .(1)

بهترين شاهد بر جلالت شأن اين بزرگوار، روايات وارده در سفارش زيارت آن حضرت از حضرت رضا و حضرت هادى و حضرت امام حسن عسكرى عليهم السلاماست.

در خاتمه براى تبرك و تيمن ، سه روايت زير را نقل مى كنم :

1 . شيخ صدوق از محمد بن يحيى عطار و او از كسى كه به محضر امام هادى عليه السلام مى رسيد، نقل مى كند كه آن كس گفته است : وارد شدم بر ابى الحسن العسكرى عليه السلام فرمود : كجا بودى ؟ عرض كردم : به زيارت حسين عليه السلام . فرمود : آگاه باش اگر زيارت كرده بودى عبدالعظيم را - كه در نزد خودتان است - هرآينه مثل كسى بودى كه حسين بن على عليهماالسلام را زيارت نموده است .(2)

2 . در حاشيه رجال النجاشى كه در سال 1317 ه .ق در بمبئى چاپ شده، چنين آمده است :

«هذا عبدالعظيم المدفون في مسجد الشجرة فى الري و قد نصّ على

ص: 79


1- . معجم الرجال ، ج 10، ص 49 .
2- . ثواب الاعمال ، ص 95؛ معجم الرجال ، ج 10 ، ص 47 .

زيارته ، الامام على بن موسى عليهماالسلام قال : من زار قبره وجبت له الجنّة .»

3 . روايتى است به نحو عموم كه شامل همه امام زادگان مى شود : احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى باسناد ذكره عن الصادق عليه السلام قال :

«من لم يقدر على صلتنا فليَصل صالحي موالينا و من لم يقدر على زيارتنا فليزر صالحي موالينا و كتب الله له ثواب زيارتنا .»(1)

اميد است اين نوشتار كوتاه مقبول دربار الهى گردد . اللّهم وفقنا للعمل الصالح بحق النبى و آله .

اقل الطلاب على پناه اشتهاردى

23 / ج 1/ 1423؛ 12/5/81

ص: 80


1- . ثواب الاعمال ، ص 96 .

مقاله سوم : مقام علمى و فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

آيه اللّه سيّدعبدالجواد علم الهدى

ص: 81

ص: 82

بجاست كه زائران محترم، قبل از تشرّف به آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، با شخصيت آن حضرت آشنا شده، سپس با توجّه ويژه اى كه از شناخت آن بزرگوار پيدا مى كنند، به زيارت بپردازند؛ باشد كه زيارتشان موجب قُرب به خداوند و جلب خشنودى او شود.

اين مقاله، شناختى اجمالى از زندگانى، مقام علمى و شخصيّت معنوى وى و نيز فضيلت زيارتش در اختيار مى گذارد.

زندگانى حضرت عبدالعظيم

ولادت

حضرت عبدالعظيم كه نزد مردم به «شاه عبدالعظيم» مشهور است، از سادات بزرگوار حسنى است. با اين كه در بزرگى مقامشان ترديدى وجود ندارد، ولى تاريخ ولادت او به طور دقيق، مشخّص نيست. آنچه مسلّم است، وى در زمان امام جواد، امام هادى و امام حسن عسكرى عليهم السلام مى زيسته است. او مورد احترام امامان عصر خود و از جهت بزرگىِ مقام، در طول زمان مورد ستايش عالِمان اَنساب و تذكره نويسان بوده است. از حالات وى كاملاً آشكار است كه از همان زمان كه در مدينه مى زيسته، مورد علاقه شيعيان و دوستان اهل بيت بوده است.

براى پى بردن به شخصيّت حضرت عبدالعظيم، به خاندانش نظرى مى افكنيم؛ چراكه غالبا خانواده يك فرد، نشان دهنده مرتبت اصالت و ساختار شخصيّتى اوست.

ص: 83

خاندان

نَسَب حضرت عبدالعظيم، چنين است:

ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب.(1)

چنان كه پيداست، حضرت عبدالعظيم از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام است. گذشته از امام حسن عليه السلام كه مقامش براى همگان آشكار است، ديگر آباى حضرت عبدالعظيم نيز افرادى با سابقه درخشان اند كه براى آشنايى، مختصرى از زندگانى شان را بيان مى كنيم:

عبداللّه، پدر حضرت عبدالعظيم

عبداللّه در شكم مادر بود كه پدرش به فرمان منصور دوانيقى، در مدينه دستگير و به همراه گروهى از سادات حسنى به زندان عراق فرستاده شد.

عبداللّه هرگز روى پدر را نديد و با تربيت و مراقبت جدّش رشد نمود و بعدها صاحب نُه فرزند به نام هاى عبدالعظيم، احمد، قاسم، حسن، محمّد، ابراهيم، زيد، على اكبر و على اصغر شد. وى در اثر فشار ظلم بنى عباس، متوارى بود و به همين جهت، محلّ دفنش نامعلوم است.

على، جدّ حضرت عبدالعظيم

او از زاهدان و مجاهدان در راه حق بود. در سال 144 قمرى به فرمان طاغوت زمان، منصور دوانيقى، به همراه نوزده نفر از عموزادگانش (سادات حسنى) به جُرم حقگويى، در مدينه دستگير شد. گويند هنگامى كه اين افراد، در مقابل حرم شريف پيامبر صلى الله عليه و آله در بند بودند، امام صادق عليه السلام ، در حالى كه اشك از صورت مباركش جارى بود، از حرم بيرون آمد و فرمود: «فرزندان مهاجر و انصار! آيا رسول اللّه سفارش

ص: 84


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 46، شماره 6580؛ رجال النجاشى، ص 247.

كرده بود كه درباره فرزندانش اين چنين ستم روا داريد؟!» و سپس به منزل رفت و از غصّه چند روز بيمار بود.

مسعودى (م 346 ق)، مورّخ معروف مى نويسد:

سادات بنى الحسن، همگى در زندان منصور دوانيقى به شهادت رسيدند. [بدين ترتيب كه] او دستور داد سقف زندان را بر روى آنها خراب كنند.(1)

حسن، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم

كنيه اش ابومحمّد و از ياران امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهم السلام بوده است. در زمان حيات، اوّلين پسرش، على را در زندان هاى منصور دوانيقى از دست داد. او دختر خود، سيّده نفيسه(2) را -كه فردى عابد، زاهد و حافظ قرآن بود- به ازدواجاسحاق، فرزند امام صادق عليه السلام درآورد.

خطيب بغدادى (م 463 ق) در تاريخ بغداد از او چنين مى نويسد:

منصور دوانيقى، حسن بن زيد (جدّ دوم حضرت عبدالعظيم) را احضار كرد و سرِ بُريده پسرعمويش، ابراهيم بن عبداللّه را نزد او گذارد و پرسيد: «آيا اين سر را مى شناسى؟». او پاسخ داد: «آرى، مى شناسم» و شعرى خواند:

فَتىً كانَ يَحميهِ مِن الضَيْمِ سَيفُهُ

وَ يُنْجيهِ مِنْ دارِ الْهَوانِ اجْتنابُها

ص: 85


1- . مُروج الذهب، ج 3، ص 329. زندانى كه جدّ حضرت عبدالعظيم در آن محبوس بوده، در كوفه در كنار فرات قرار دارد. مسعودى، در ادامه مى نويسد: در زمان ما كه سال 332 قمرى است ، اين مكان، زيارتگاه دوستانِ اهل بيت است.
2- . هم اكنون، قبر مطهّر سيّده نفيسه، در شهر قاهره پايتخت مصر، زيارتگاه شيعيان و پيروان ساير فرقه هاى اسلامى است.

جوانى كه شمشيرش او را از ستم حفظ مى كرد

و دورى كردنش از دنيا او را نجات مى داد

سپس با صداى بلند گريست. منصور ناراحت شد و دستور داد كه او را در بغداد حبس و اموالش را غصب كنند. حبس وى، تا آخر حكومت منصور ادامه يافت، تا آن كه پس از منصور، به فرمان مهدى عباسى آزاد شد و سرانجام در سفرى كه به حج داشت، در منزلى به نام «حاجِر» وفات يافت و همان جا به خاك سپرده شد.(1)

زيد، جدّ سوم حضرت عبدالعظيم

كنيه اش ابوحسين، پسر بزرگ امام حسن مجتبى عليه السلام و از اصحاب امام حسين عليه السلام بود كه احاديثى از معصومان عليه السلام از طريق عبداللّه بن عبّاس و جابر بن عبداللّه

انصارى روايت كرده است.

وى متولّى صدقات پيامبر اكرم در مدينه بود و به همين جهت، نتوانست با امام حسين عليه السلام از مدينه هجرت كند. او پس از واقعه كربلا از جمله اصحاب خاصّ امام سجّاد و امام باقر عليهماالسلام شمرده مى شد و سرانجام در سال 120 قمرى در سنّ نود سالگى، دعوت حق را پاسخ گفت و در شهر مدينه در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(2)

هجرت به رى

در بيان علّت هجرت حضرت عبدالعظيم از حجاز و عراق به رى مى توان گفت كه شرايط موجود در آن زمان و خفقان ايجادشده توسط هيئت حاكم بر بغداد، اجازه نمى داده است كه فرد بافضيلتى چون حضرت عبدالعظيم، معارف الهى و مكتب

ص: 86


1- . تاريخ بغداد، ج 7، ص 321.
2- . تهذيب التهذيب، ج 3، ص 354، حرف الزاى، شماره 2217.

اهل بيت عليهم السلام را در حجاز و عراق گسترش دهد. نيز طبق آنچه از تواريخ مختلف (از جمله تاريخ دمشق و تاريخ بغداد) به دست مى آيد، حضرت عبدالعظيم در زمان حكومت ستمگرانه متوكّل عباسى، تحت تعقيب بوده است. صاحب بن عَبّاد(1) (م 385ق) در رساله اش مى نويسد:

جناب ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه... در زمان حكومت متوكّل عباسى به خاطر تحت تعقيب بودن، از عراق بيرون رفت و مخفيانه وارد رى شد و در محلّى به نام «سَكَّةُ المَوالى» در منزل يكى از شيعيان اقامت گزيد. شبانه روز عبادت مى كرد و گاهى به زيارت قبر جناب حمزه، فرزند امام كاظم عليه السلام مى رفت. پس از مدّتى، خبر ورود او به رى، بين شيعيان پخش شد. دوستان به زيارت وى مشرّف مى شدند و معارف و احكام الهى را از زبان او مى شنيدند.

خبر دادن پيامبر صلى الله عليه و آله از رحلت حضرت عبدالعظيم در رؤيا

صاحب بن عبّاد مى نويسد:

شبِ قبل از رحلت حضرت عبدالعظيم، شخصى از شيعيان وى، در خواب به محضر پيامبر اكرم شرفياب شد و از پيامبر شنيد كه «مردى از فرزندان من از محلّه سَكّة المَوالى بر شانه مؤمنان حمل و در باغ عبدالجبّار بن عبدالوهّاب، كنار درخت سيب، دفن خواهد شد». او پس از بيدار شدن به سراغ عبدالجبّار رفت تا باغ را خريدارى نمايد؛ امّا

ص: 87


1- . ابوالقاسم اسماعيل بن عَبّاد، مشهور به «صاحب بن عبّاد»، اديب، دانشمند و از نوادر و بزرگان روزگار خود بود. او وزارت مؤيّدالدوله فخرالدوله ديلمى آل بويه را به عهده داشت. گويند كه او نخستين كسى است كه به «صاحب» ملقّب شده است. اوّلين رساله اى كه در احوال حضرت عبدالعظيم نوشته شده، از اوست. مدفن او در اصفهان، زيارتگاه مردم است.

عبدالجبّار، باغ را نفروخت و [پس از اطّلاع يافتن از رؤياى آن شخص، به او] چنين گفت كه: «من نيز در خواب، همين ديدار را با رسول خدا داشته ام و همين گفتار را شنيده ام». صاحب باغ به اين سعادت نايل آمد كه بعد از دفن شدن حضرت عبدالعظيم در آن باغ، مكان قبر و تمام باغ را در راه خدا وقف نمود.(1)

وفات

تاريخ وفات حضرت عبدالعظيم روشن نيست؛ امّا از روايتى(2) كه در بيان فضيلتزيارتش از امام هادى عليه السلام نقل شده است، آشكار مى شود كه وفات او قبل از شهادت امام هادى عليه السلام (254 ق)، يعنى: در آغاز دهه ششم از قرن سوم هجرى و در زمان خلافت «المعتز» بوده است.(3)

شخصيّت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم

جايگاه وى در نزد امامان

شيخ صدوق (م 381 ق) در كتاب هاى الأمالى و إكمال الدين حديثى نقل كرده كه بيانگر مقام والاى حضرت عبدالعظيم است، به طورى كه اگر هيچ دليلى جز آن وجود نمى داشت، مقام آن حضرت به خوبى روشن مى گشت. حديث، چنين است كه حضرت عبدالعظيم مى گويد:

ص: 88


1- . روضات الجنّات، ج 4، ص 211؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 191؛ رجال النجاشى، ص 248.
2- . كامل الزيارات، ص 537، باب 107 فضل زيارة قبر عبدالعظيم بن عبداللّه بن الحسنى بالرّى، حديث 1.
3- . مؤلّف كتاب جنّة النعيم و العيش السليم، در همين كتاب، وفات حضرت عبدالعظيم را اوايل سال 250 قمرى دانسته است. نيز در كتاب الذريعه ج 7، ص 190 ذيل عنوان «خُطب أميرالمؤمنين عليه السلام »، تاريخ وفات وى، نيمه شوّال سال 252 قمرى ذكر شده است.

بر سَرورم امام هادى عليه السلام وارد شدم. هنگامى كه نگاهش به من افتاد، فرمود: «آفرين به تو اى ابوالقاسم! به راستى كه تو دوست مايى».

گفتم: اى پسر رسول خدا! مى خواهم دين خود را بر تو عرضه كنم تا چنانچه پسنديده است، تا زمان مرگ بر آن پايدار بمانم. فرمود: «بگو اى ابوالقاسم!».

پس گفتم: من معتقدم كه خداوندِ بلندمرتبه، يكى است و مانند او وجود ندارد و از حدِّ ابطال و تشبيه خارج است. او جسم و صورت و عَرَض و جوهر نيست؛ بلكه پديدآورنده اجسام و شكل دهنده صورت ها و آفريننده عَرَض ها و جوهرها، پروردگار و مالك و سازنده و پديدآورنده هر چيزى است.

و نيز معتقدم محمّد صلى الله عليه و آله، بنده و فرستاده خدا و آخرين پيامبر است و پس از او تا روز قيامت، پيامبرى نخواهد بود و دين او آخرين دين آسمانى است و تا روز قيامت، دين ديگرى نخواهد آمد.

معتقدم پس از پيامبر، امام و جانشين و رهبر مسلمانانْ، امير مؤمنان، على بن ابى طالب است و پس از او حسن و پس از حسن حسين، سپس على بن الحسين، سپس محمّد بن على، سپس جعفر بن محمّد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمّد بن على و سپس تو، اى سرورم!

امام هادى عليه السلام فرمود: «و پس از من، پسرم حسن امام است. مردم، در زمان خَلَف او (مهدى) چگونه اند!». گفتم: مگر چگونه اند سرورم؟ فرمود: «شخصِ او ديده نمى شود و بر زبان آوردن نام او حلال نيست، تا آن كه خروج كند و زمين را از عدل و داد، پُر كند، به همان گونه كه از ستم و جور، پُر شده است».

ص: 89

سپس گفتم: اعتراف مى كنم و معتقدم كه دوستدار آنان، دوستدار خداوند و دشمن آنان دشمن خداست؛ فرمانبرى از آنان، فرمانبرى از خداوند و سركشى در برابر آنان سركشى در برابر خداوند است.

و معتقدم معراج، حق است و سؤال و جوابِ در قبر، حق است و بهشت، حق است و دوزخ، حق است و پل صراط، حق است و سنجيده شدن اعمال، حق است و معتقدم كه روز قيامت، آمدنى است و ترديدى در آن نيست و معتقدم كه خداوند، مردگانِ [آرميده] در قبرها را برمى انگيزد.

معتقدم كه واجبات، بعد از ولايت [و دوستى با اهل بيت عليهم السلام]، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر است.

امام هادى عليه السلام فرمود: «اى ابوالقاسم! به خدا سوگند، چيزى كه تو گفتى، همان دينى است كه خداوند براى بندگانش پسنديده است. بر آن، پايدار باش. خداوند، تو را در زندگانى دنيا و آخرت، با سخن استوار، پايدار بدارد!».(1)

ص: 90


1- . حدّثنا علىّ بن أحمد بن موسى الدقّاق و علىّ بن عبداللّه الورّاق رضى اللّه عنهما قالا: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفى، قال: حدّثنا أبوتراب، عبداللّه بن موسى الرّويانى عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى، قال: دخلتُ على سيّدى علىّ بن محمّد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن أبى طالب عليه السلام . فلمّا بصر بي، قال لي: «مرحبا بك يا أباالقاسم! أنت وليّنا حقّا». قال: قلت له: يابن رسول اللّه! إنّى أريد أن أعرض عليك دينى؛ فإن كان مرضيّا، ثبّت عليه حتّى ألقى اللّه - عزّوجلّ-. فقال: «هات يا أباالقاسم!». فقلتُ: إنّى أقول إنّ اللّه تعالى واحدٌ، ليس كمثله شى ء، خارج عن الحدّين: حدّ الإبطال و حدّ التشبيه. إنّه ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر؛ بل هو مجسِّم الأجسام و مصوِّر الصُوَر و خالق الأعراض و الجواهر و ربّ كلّ شى ء و مالكه و جاعله و محدِّثه و إنّ محمّدا عبده و رسوله صلى الله عليه و آلهخاتم النّبيين، فلا نبىّ بعده إلى يوم القيامة و إنّ شريعته خاتمة الشرايع، فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة و أقول إنّ الإمام و الخليفة و ولىّ الأمر بعده أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب، ثمّ الحسن، ثمّ الحسين، ثمّ علىّ بن الحسين، ثمّ محمّد بن علىّ، ثمّ جعفر بن محمّد، ثم موسى بن جعفر، ثمّ علىّ بن موسى، ثمّ محمّد بن علىّ، ثمّ أنت يا مولاى! فقال الإمام الهادي عليه السلام : «و من بعدي الحسن، إبني. فكيف النّاس بالخلف من بعده!». قال عبدالعظيم: فقلت: و كيف ذاك يا مولاى؟ قال عليه السلام : «لأنّه لا يُرى شخصه و لا يحلّ ذكره باسمه حتّى يخرج؛ فيملأ الأرض قسطا و عدلاً، كما مُلئتْ ظلما و جورا». (قال:) فقلت: «أقررت و أقول إنّ وليّهم ولىّ اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه و طاعتهم طاعة اللّه و معصيتهم معصية اللّه و أقول إنّ المعراج حقّ و المسائلة فى القبر حقّ و إنّ الجنّة حقّ و النّار حقّ و الصراط حقّ و الميزان حقّ و إنّ الساعة آتية لا ريب فيها و إنّ اللّه يبعث من فى القبور و أقول إنّ الفرائض الواجب بعد الولاية، الصلاة و الزكاة و الصوم و الحجّ و الجهاد و الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر. فقال علىٌّ الهادى عليه السلام : «يا أباالقاسم! هذا -واللّه- دين اللّه الذي ارتضاه لعباده، فأثبتْ عليه، ثبّتك اللّه بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الآخرة!». (إكمال الدين، ج 2، باب 37، ص 379 و 380. و با اندكى اختلاف در سلسله راويان: الأمالى، المجلس الرابع و الخمسون، 557/24؛ التوحيد، باب 2 = باب التوحيد و نفى التشبيه، ج 37؛ روضات الجنّات، ج 4، ص 207 و 208.

در اين حديث، چند نكته قابل توجّه وجود دارد:

نخست. اين كه چهره دينىِ حضرت عبدالعظيم، نزد امام هادى عليه السلام روشن بوده و ايشان نسبت به تعبّد او به مقام ولايت و امامت، شناخت كامل داشته اند؛ زيرا قبل از اين كه حضرت عبدالعظيم عقايد خود را عرضه بدارد، امام عليه السلام به او مى فرمايد: «آفرين به تو اى ابوالقاسم! به راستى كه تو دوست مايى».

دوم. تعبيراتى كه حضرت عبدالعظيم در بيان عقايد خود به كار برده، شبيه تعبيراتى است كه امام على عليه السلام در خطبه ها و امام رضا عليه السلام در خطبه توحيد خويش داشته اند و اين، نشان از نفوذ كلام امامان معصوم در قلب و جان حضرت عبدالعظيم دارد.

سوم. در بين حكماى الهى مسلّم است كه ارائه تعريفى از «حدّ ابطال»، «حدّ تشبيه»، «تنزيه حقّ متعال»، نيز تفسير نمودن عبارت «ليس بجسم و لا صورة و لا عَرَض و لا جوهر» و تحقيق كردن در معناى «صمد»، از جمله مشكل ترين مسائل فلسفه است. به همين جهت، ممكن نيست حضرت عبدالعظيم بدون پشتوانه علمى و تحقيق، در نزد امام معصوم نسبت به اين مسائل، اظهار عقيده كند و مورد تأييد نيز قرار بگيرد.

ص: 91

و چهارم. از دعاى امام عليه السلام : «خداوند، تو را در زندگانى دنيا و آخرت، با سخن استوار، پايدار بدارد!»، مى توان فهميد كه حضرت عبدالعظيم، مصداق آيه شريف: «يثبّت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الآخرة؛ خداوند، كسانى را كه ايمان آوردند، در زندگانى دنيا و آخرت، با سخن استوار، پايدار مى دارد»(1) است و اين،نمايانگر مقام بلند آن حضرت است.

در حديثى ديگر، ابوتراب رويانى چنين گويد: شنيدم ابوحَمّاد رازى گفت:

در سامرا به خدمت امام هادى عليه السلام شرفياب شدم و مسائلى از حلال و حرام پرسيدم ، ايشان پاسخ فرمود. هنگامى كه بيرون مى آمدم، فرمود: «اگر مسئله اى در امر دين بر تو مشكل شد، در محلّ خود (رى) از عبدالعظيم حسنى سؤال كن و از جانب من به او سلام برسان».(2)

جايگاه وى در نزد علما

در اين بخش، براى اختصار، تنها به بيان سخنان برخى از علما بسنده مى كنيم:

1. شيخ صدوق (م 381 ق) در كتاب أخبار عبدالعظيم كه درباره حضرت عبدالعظيم تأليف نموده، مى نويسد:

«[او] عابد و پارسا و پسنديده بود».(3)

2. صاحب بن عبّاد (م 385 ق) در رساله اى كه در احوال حضرت عبدالعظيم

ص: 92


1- . ابراهيم 14، آيه 27.
2- . روى أبوتراب الروياني: قال: سمعت أبا حمّاد الرازي يقول: دخلت على علىّ بن محمّد بسُرّ من رأى، فسألته عن أشياء من الحلال و الحرام؛ فأجابنى فيها. فلمّا ودّعته، قال لي: يا حمّاد! إذا أشكل عليك شى ء من أمر دينك بناحيتك، فاسأل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، و اقرأه منّى السلام. (روضات الجنّات، ج 4، ص 211؛ رساله صاحب بن عبّاد به نقل: رى باستان، حسين كريمان، ج 1، ص 356؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 321، ح 21470.
3- . جنة النعيم و العيش السليم.

نوشته، مى آورد:

...[او فردى] پارسا و ديندار، عابدى مشهور به امانتدارى و صدقِ گفتار، عالِم به امور دين و آگاه به علم توحيد و عدل و نشر حديث بوده و از امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام روايات و نامه هايى دريافت نموده است... . (1)

3. سيّد مرتضى (م 436 ق) حضرت عبدالعظيم را با صفاتى چون سيّد پارسا، عالِم، زاهد، بلندمرتبت و بزرگ منزلت، ستوده است.(2)

4. ابوالعبّاس نجاشى (م 450 ق) در كتاب رجال خود، داستان آمدن حضرت عبدالعظيم به رى و مخفى زيستن و به عبادت پرداختن او را آورده، سپس سلسله روايت خود را از حضرت عبدالعظيم از طريق احمد بن على تا ابوتراب رويانى مى آورد و مى نويسد:

«عبدالعظيم بن عبداللّه، همه روايت هاى خود را براى ما حديث كرد».(3)

5. شيخ طوسى (م 460 ق) مى نويسد:

«[او] عابد، پارسا و پسنديده بود».(4)

6. علاّمه حلّى (م 726 ق) مى نويسد:

«او عالم، عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه بر حسن حال او دلالت مى كند...».(5)

ص: 93


1- . روضات الجنّات، ج 4، ص 208.
2- . جنة النعيم و العيش السليم، ص 47؛ رى باستان، ج 1، ص 387.
3- . رجال النجاشي، ص 247 و 248.
4- . جنّة النعيم و العيش السليم، ص 471.
5- . خلاصة الأقوال، ص 226، باب 25 فى الآحاد، شماره 12.

روايات منقول از وى

برخى از علماى قرن هاى سوم و چهارم، آن دسته از روايت معصومان عليهم السلام را كه به وسيله حضرت عبدالعظيم (بدون واسطه و يا با واسطه) نقل شده، در كتاب هاى خود ضبط نموده اند. به برخى از اين كتاب ها، اشاره مى كنيم:

الكافي (الأصول)، تأليف محمّد بن يعقوب كلينى (م 328 ق).(1)

المحاسن و عقاب الأعمال، تاليف احمد بن خالد برقى (م 374 ق).

كامل الزيارات، تأليف جعفر بن محمّد بن قولويه (م 368 ق).(2)

من لايحضره الفقيه(3) و التوحيد و الأمالى و إكمال الدين(4) و علل الشرائع و الخصال و عيونالرضا عليه السلام و معانى الأخبار، تأليف شيخ صدوق (م 381 ق).

الإختصاص و الأمالى، تأليف محمّد بن نعمان (شيخ مفيد) (م 413 ق).

ص: 94


1- . ج 1، كتاب التوحيد، باب هاى: 16 معانى الأسماء، حديث 11؛ و 24 (البداء)، ح 5. ج 1، كتاب الحجّة، باب هاى: 13 (إنّ الأئمّة عليهم السلام نور اللّه -عزّوجلّ-)، ح 4؛ 18 (إنّ الآيات الّتي ذكرها اللّه -عزّوجلّ- في كتابه هم الأئمّة عليهم السلام)، ح 1؛ 28 (إنّ المتوسّمين الّذين ذكرهم اللّه تعالى في كتابه هم الأئمّة عليهم السلام)، ح 1؛ 30 (إنّ الطريقة الّتي حُثَّ على الاستقامة عليها ولاية عليّ عليه السلام )، ح 1؛ 84 (إنّه من عرف إمامه لم يضرّه)، ح 6؛ 87 (من مات و ليس له إمام من أئمّة الهدى)، ح 4؛ 95 (التسليم و فضل المسلّمين)، ح 8؛ و 108 (فيه نُكَت و نُتَف من التنزيل فى الولاية)، ح 56 - 64. ج 2، كتاب الإيمان و الكفر، باب هاى: 22 (نسبة الإسلام)، ح 3؛ 112 (الكبائر)، ح 24. گفتنى است در الكافى (الفروع) نيز در كتاب هاى: الطهارة، الصلاة، النكاح و الزكاة، احاديثى از طريق ايشان، روايت شده است. علاوه بر روايات مذكور، شصت و دو حديث ديگر، گردآمده از كتاب هاى مختلف، در كتاب عبدالعظيم الحسنى، حياته و مسنده، ارائه شده است.
2- . احاديث مذكور، در مورد زيارت امام حسين عليه السلام هستند.
3- . كتاب الصلاة، كتاب الصوم، كتاب الصيد و الذباحة.
4- . باب هاى: معنى الرجيم و معنى التفث. اين احاديث، در بيان خصوصيّات غيبت امام زمان عليه السلام است.

الأمالى، تأليف شيخ طوسى (م 460 ق).(1)

طبقات الرجال (الموسوعة الرجاليّة)، تأليف آيه اللّه سيّد حسين طباطبايى بروجردى (م 1380 ق).(2)

مشايخ

افرادى كه حضرت عبدالعظيم به واسطه آنها از امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليهم السلام حديث نقل نموده، بيست و پنج نفرند. برخى از ايشان همچون: على بن جعفر صادق، هشام بن حكم، محمّد بن ابى عمير، حسن بن محبوب، و صفوان بن يحيى فضايل و كمالات خاصّى داشته اند، به طورى كه در شأنشان رواياتى وارد شده است.(3)

راويان

شمار راويان (شاگردان) حضرت عبدالعظيم -كه از طبقه هفتم و هشتم اند- پانزده نفرند؛ افرادى چون: محمّد بن خالد بَرْقى، احمد بن محمّد بن خالد، سهل بن زياد رازى، عبيداللّه بن موسى رويانى، حمزة بن قاسم علوى و ابراهيم بن هاشم قمى كه در نزد امام عسكرى عليه السلام داراى قدر و منزلت، و از نائبان خاصّ امام مهدى عليه السلام بوده اند.

تأليفات

از حضرت عبدالعظيم دو اثر به نام هاى خُطَب أميرالمؤمنين عليه السلام (4) و اليوم و الليلة(5) (در بيان عمل هاى واجب و مستحبّ شب و روز) به جاى مانده است.

ص: 95


1- . احاديث مذكور، در موضوعات موعظه، معانى و مفاهيم قرآن كريم و علم كلام وارد شده است.
2- . ايشان حضرت عبدالعظيم را از راويان طبقه هفتم (راويانى كه ولادتشان از حدود سال 185 قمرى به بعد و وفاتشان تا سال 270 قمرى بوده است) مى داند. (الموسوعة الرجاليّة، ج 1، ص 57)
3- . رجوع كنيد به: رجال الكشّى، ذيل نام ها.
4- . الذريعة، ج 7، ص 190.
5- . الذريعة، ج 25، ص 258.

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم

براى بيان فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم به ذكر سه حديث بسنده مى كنيم؛ زيرا همين سه حديث به خوبى ميزان فضيلت زيارت آن حضرت را نشان مى دهند:

حديث اوّل. يكى از اهالى رى مى گويد:

خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم. پرسيدند: «به كجا رفته بودى؟». پاسخ دادم: به زيارت مرقد امام حسين عليه السلام . فرمود: «اگر مرقد عبدالعظيم را كه نزد شماست، زيارت مى نمودى، تحقيقا [در ثواب،] مانند كسى بودى كه مرقد امام حسين عليه السلام را زيارت نموده است».(1)

نكته قابل توجّه، اين كه شرايط دشوار در حكومت هاى هارون الرشيد، مأمون و بخصوص متوكّل عباسى، اجازه زيارت مرقد شريف حضرت سيّدالشهدا عليه السلام را نمى داده است. امام معصوم نيز به جهت آن كه شيعيان، در بند طاغوت گرفتار نيايند و از ثواب عظيم زيارت امام حسين عليه السلام محروم نمانند، زيارت سيّدالكريم، حضرت عبدالعظيم را تعيين مى فرمايد كه تعيين معصوم، خود، بهترين دليل بر فضيلت زيارت اين بزرگوار است.

ص: 96


1- . حدّثنى علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه عن محمّد بن يحيى العطّار عن بعض أهل الرى، قال: دخلت على أبى الحسن العسكري عليه السلام ، فقال: «أين كنت؟». فقلت: زرت الحسين بن عليّ عليه السلام . فقال: «أما إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم، لكنت كمن زار الحسين عليه السلام . (كامل الزيارات، ص 537، باب 107، حديث 1؛ و با اندكى اختلاف در سلسله راويان: روضات الجنّات، ج 4، ص 211؛ ثواب الأعمال، ص 124؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 191 و 192)

حديث دوم. امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

هركس كه نمى تواند به ديدار ما نائل گردد، دوستان صالح ما را ديدار كند، كه ثواب ديدار ما در حقّ او نوشته مى شود؛ و هركس قدرت ندارد به زيارت ما بيايد، دوستان صالح ما را زيارت كند، كه ثواب زيارت ما برايش نوشته شود.(1)

اين حديث معروف را عالم بزرگ شيعه، جعفر بن محمّد بن قولويه نقل كرده است. از اين حديث استفاده مى شود كه در شرايط دشوار كه زيارت مرقد امامان معصوم ممكن نيست، زيارت مقابر افراد صالح (كه از بهترين نمونه آنها مى توان حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم را نام برد) جايگزين زيارت آنان است.

حديث سوم. حضرت عبدالعظيم مى گويد: امام على بن موسى الرضا عليه السلام به من فرمود:

عبدالعظيم! از جانب من به شيعيانم سلام برسان و به آنها بگو كه راه شيطان را به سوى خود باز نكنيد و از جانب من به آنان به راستگويى و اداى امانت امر كن و [آنها را] به آرامش و جدال نكردن و ترك كلمات نابجا و بى مورد، و به دوستى با يكديگر فرمان ده، كه دوستى و ديدارِ دوستانه شيعيان با هم، دوستى با من و موجب نزديكى به من است. به آنها بگو وقت خود را به تخريب يكديگر صرف نكنيد؛ زيرا از خدا خواسته ام كه هركس يكى از دوستان مرا بيازارد، او را در دنيا به عذاب

ص: 97


1- . حدّثنى محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد عن الحسن بن متيل عن محمّد بن عبداللّه بن مهران عن عمرو بن عثمان، قال: سمعت الرضا عليه السلام يقول: مَنْ لَمْ يَقْدِرْ على صِلَتنا، فَلْيَصِل صالِحي مُوالينا، يُكْتَبْ لَهُ ثَوابُ صِلَتِنا؛ وَ مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلى زيارَتِنا، فَلْيَزُرْ صالِحي مُوالينا؛ يُكْتَبْ لَهُ ثوابُ زيارَتِنا. كامل الزيارات، ص 528، باب 105 = باب فضل زيارة المؤمنين و كيف يزارون، حديث 1

شديد دچار نمايد و در آخرت از زيانكاران قرار دهد.

خداوند متعال را به شيعيانم معرّفى كن كه نيكوكاران را آمرزيده و از گناهكاران صرف نظر نموده است، مگر آنان كه به او شرك ورزند، و يا دوستى از دوستان او را بيازاند، يا در باطن خود، نسبت به او قصد سوء داشته باشند كه خداوند متعال نمى گذرد، مگر از اين حالت بازگردند، و چنانچه [به كار خود] ادامه دادند، روح ايمان را از آنها گرفته و از ولايت من بيرون مى روند و نصيبى از ولايت ما برايشان نخواهد بود، و از اين، به خداوند متعال پناه مى برم.(1)

اين حديث را كه شيخ مفيد از حضرت عبدالعظيم روايت كرده، حامل سلام و پيام امام رضا عليه السلام به كلّيه شيعيان و دوستداران آن حضرت است. اين سلام و پيام، براى هميشه در حقّ دوستان و پيروان امام رضا عليه السلام باقى است و جا دارد به شكرانه اين نعمت بزرگ، به پيشگاه باعظمت پيام آورِ آن (حضرت عبدالعظيم) مشرّف شده، ارادت و سپاسمان را عرضه بداريم.

ص: 98


1- . و روى عن عبدالعظيم، عن أبى الحسن الرضا عليه السلام ، قال: يا عبدالعظيم! أبلغ عنّي أوليائى السلام و قل لهم أن لايجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً و مُرهُم بالصدق فى الحديث و أداء الأمانة و مرهم بالسكوت و ترك الجدال فيما لايعنيهم و اقبال بعضهم على بعض و المزاورة؛ فإنّ ذلك قربة إلىّ، و لايشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم بعضا؛ فإنّي آليت على نفسى أنّه من فعل ذلك و أسخط وليّا من أوليائى، دعوت اللّه ليعذّبه فى الدنيا أشدّ العذاب و كان فى الآخرة من الخاسرين و عرّفهم أنّ اللّه قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسيئهم إلاّ من أشرك به، أو آذى وليّا من أوليائى، أو أضمر له سوءا؛ فإنّ اللّه لايغفر له حتّى يرجع عنه. فإنْ رجع، و إلاّ نزع روح الايمان عن قلبه و خرج عن ولايتى و لم يكن له نصيب في ولايتنا و أعوذ باللّه من ذلك. الإختصاص، ص 247

فهرست منابع

1 - الإختصاص، المفيد (م 413 ق)، تحقيق: علىّ أكبر الغفاري، قم: مؤسسة النشر الإسلامي.

2 - الكافى (الأصول)، أبوجعفر محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكلينى الرازى (م 328/329ق)،

تحقيق: محمّد جواد الفقيه، بيروت: دارالأضواء، 1413ق.

3 - إكمال الدين و تمام النعمة، أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمي (م 381ق)،

تصحيح: علىّ أكبر الغفارى، قم: مؤسسة النشر الإسلامي.

4 - الأمالى، أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي (م 381ق)، تحقيق:

قسم الدراسات الإسلامية، قم: مركز الطباعة و النشر في مؤسسة البعثة، 1417ق.

5 - تاريخ بغداد أو مدينة السلام، أبوبكر أحمد بن علىّ الخطيب البغدادي (م 463ق)، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميّة، 1417ق.

6 - التوحيد، أبوجعفر محمّد بن علىّ بن الحسين بن بابويه القمي (م 381ق)، تحقيق: السيّد

هاشم الحسينى الطهراني، قم: مؤسسة النشر الإسلامي.

7 - تهذيب التهذيب، شهاب الدين أبوالفضل أحمد بن على بن حجر العسقلاني (م 852ق)، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميّة، 1415ق.

8 - ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي (م 381ق)، تحقيق: علىّ أكبر الغفاري، قم: مكتبة الصدوق.

9 - جنّة النعيم و العيش السليم، باقر بن إسماعيل المازندراني (م 313ق)، تهران (چاپ سنگى).

10 - خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، أبومنصور الحسن بن يوسف بن المطهّر الأسدى (م 726ق)، تحقيق: جواد القيّومي، مؤسسة النشر الإسلامي، 1417ق.

11 - الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ الطهراني (م 1348ق)، بيروت: دارالأضواء، 1403ق.

ص: 99

12 - رجال النجاشي، أبوالعباس أحمد بن على بن أحمد بن العباس النجاشى الأسدي الكوفي (م 450ق)، تحقيق: السيد موسى الشبيرى الزنجاني، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1413ق.

13 - روضات الجنّات في أحوال العلماء و السادات، الميرزا محمّد باقر الموسوى الخوانساري، تحقيق: اسداللّه اسماعيليان، قم: مكتبة إسماعيليان، 1391ق.

14 - كامل الزيارات، أبوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولويه القمي (م 368ق)، تحقيق: جواد القيّومى، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1417ق.

15 - قاموس الرجال، محمّد تقى التسترى (م 1320ق)، قم: مؤسسة النشر الإسلامي، 1410ق.

16 - مروّج الذهب و معادن الجوهر، أبوالحسن علىّ بن الحسين بن علىّ المسعودي (م 346ق)، تحقيق: عبدالأمير مهنّا، بيروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1411ق.

17 - مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، حسين النوري الطبرسي (م 1320ق)، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، 1407ق.

18 - معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الروات، السيد أبوالقاسم الموسوى الخوئي (م 1413ق)، بيروت، 1403ق.

19 - مفاتيح الجنان.

20 - الموسوعة الرجالية (ترتيب أسانيد كتاب الكافي)، السيد حسين الطباطبائي البروجردي (م 1382ق)، بخط و تحرير: حسين النوري الهمداني، تصدير: محمّد واعظ زاده خراسانى، مؤسسة الطبع و النشر للآستانة الرضويّة المقدسة، 1414ق.

ص: 100

مقاله چهارم : خلق عظيم شرح احاديث اخلاقى و اجتماعى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

عبدالهادى مسعودى

ص: 101

ص: 102

خُلق عظيم

درآمد

ابوالقاسم عبدالعظيم حسنى عليه السلام از جرگه كسانى است كه علم و عمل را با شرافت و نسبت در آميختند و شهد حكمت را از زلال ترين چشمه آن نوشيدند . او ، كه از فرزندان حقيقى امام حسن عليه السلام بود ، در محضر امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام كسب علم و فيض كرد(1) و همه آنچه را آموخته بود ، در زندگى خود عملى ساخت و بدين سان علم به جاى مانده از خود را بسان سرمشقى پويا براى ما به يادگار نهاد . او روايات متعددى در علم فقه ، اخلاق و عقايد دارد كه در مسند نوشته شده براى ايشان موجود است . ما از ميان اين احاديث ، يازده حديث را كه بيشتر صبغه اخلاقى دارند برگزيديم و ترجمه و شرح آنها را به عنوان هديه اى كوچك ، تقديم دوستداران اهل بيت عليهم السلام مى كنيم . پيش از آغاز بحث ، نكاتى چند را تذكر مى دهيم .

احاديث اخلاقى منقول از پيروان اهل بيت عليهم السلام چنان گسترده است كه همه عرصه هاى روابط انسانى ، فردى و اجتماعى را دربر مى گيرد . احاديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نيز از اين امر ، مستنثنا نيست و ، همان گونه كه در مقاله خواهيد ديد ، روايات نقل شده ايشان پهنه عريضى از اخلاق و آداب معاشرت را فرا مى گيرد . در اين احاديث نكته هايى نغز به چشم مى آيد و محورهايى ، مانند تكيه بر اصول

ص: 103


1- . ر .ك : معجم رجال خويى ، ج 10 ، ص 46 ، شماره 6580 .

عقلانى و نيز هماهنگى فرمانهاى اخلاقى با طبيعت و فطرت انسان از يك سو ، و همسويى با آموزه هاى قرآن از ديگر سو ، ديده مى شود . ما اين برداشتهاى كلى را كوتاه و گذرا ارائه مى دهيم .

الف) تكيه بر اصول عقلانى

جايگاه و ارزش خرد رهيافته به دين در ميان تعليمات آسمانى ، به جايگاه و ارزش چراغ روشنى افروز ماننده است و روح بسيارى از سفارشها و توصيه هاى اخلاقى ، پيروى از عقل سيلم و خرد قويم است . عقل ، نيروى اصلى و محرّك اوّليه براى سير و سلوك انسان است و از اين رو ، تقويت آن و نيز مبادرت به كردار مناسب آن و پرهيز از كارهاى معارض با آن ، مورد توجه اكيد روايات معصومين عليهم السلام است . بابهاى بزرگ حديثى با نام عقل و جهل در جوامع روايى مانند كافى ، بحارالأنوار و ميزان الحكمة و نيز مجموعه مستقل «العقل والجهل فى الكتاب والسنّة» شاهد اين ادّعا است .

در ميان روايات نقل شده در اين مجموعه ، روايتهاى يكم ، دوم و يازدهم به ترتيب به مدارا ، مشورت و پرهيز از خودكامگى و استبداد در رأى سفارش كرده اند . در روايت بلند يازدهم ، تدبير پيش از عمل توصيه شده است كه كاركرد ديگرى ازعمليات عقلى است . روايات بسيارى در ذيل يكى از اين عنوانها ، آنها را مقتضاى خردورزى خوانده و از مصداقهاى احتياط عقلى و دورانديشى عاقلانه دانسته اند .

ب) همسويى با قرآن

اگر چه مى توان در يك كار تحليلى و ژرف ، همسويى همه توصيه هاى اخلاقى ائمّة عليهم السلام را با قرآن نشان داد و سيراب گشتن جان آنان را از زلال قرآن بر نمود ، اما در مجموعه پيش رو ، احاديث سوم ، چهارم ، پنجم و يازدهم بيشتر از ديگر احاديث ، اين هماهنگى را به رخ مى كشند .

ص: 104

در حديث سوم ، پرهيز از بيهوده كارى به روشنى با آيات آغازين سوره مؤمنون: «قد أفلح المؤمنون . الذّين هم فى صلاتهم خاشعون . والذين هم عن اللغو معرضون»و نيز آيات پنجاه و پنجم سوره قصص: «إذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه و قالوا لنا أعمالنا و لكم أعمالكم»و هفتاد و دوم سوره فرقان: «و إذا مرّوا باللغو مرّوا كراما»همسو است . در اين حديث اصل پيشين نيز در شرح نموده شده است .

در حديث چهارم و پنجم نيز ، مسئله لغو و اعراض از آن از زاويه اى ديگر كاويده شده است و حتى در حديث چهارم ، به گونه اى مستقيم به قرآن استدلال شده و امام سجاد عليه السلام مستند قرآنى خود را در متن سخن خود گنجانده است .

حديث يازدهم نيز در قطعه «من أيقن بالخلف جاد بالعطيّه» ، آيه سى ونهم سوره سبأ را به ياد مى آورد كه در مقاله بدان پرداخته ايم .

ج) هماهنگى با طبيعت و فطرت

خلقت انسان ، كژى را بر نمى تابد و جز با راستى هدايت نمى يابد . در ميان احاديث اخلاقى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نمونه هايى را مى توان برشمرد كه سازگارى آنها با طبيعت و فطرت انسان ، آشكار است كه خود مانند دو نكته پيشين ، مى تواند از بهترين قرينه هاى صحّت اين احاديث به شمار آيد .

حديث دوم ، كه به صبح خيزى سفارش مى كند ، و حديث ششم ، كه خواستار راضى داشتن پدر و مادر و پرهيز از عقوق والدين است ، و نيز حديث هفتم ، كه به رحم مى پردازد و در ميان عواطف انسانى آن را از بهترين اسباب ورود به بهشت مى شمرد ، همه نمونه هايى از همنوايى و همسويى با خلقت و فطرت هستند . ما در مقاله ، اندكى درباره رحم و عواطف انسانى ، سخن گفته ايم و به جهت رعايت اختصار ، به همان جا ارجاع مى دهيم .

ص: 105

د) رعايت آداب اجتماعى

اسلام ، اين هنجارهاى اجتماعى است و سنّتهاى جامع را تا آنجا كه ضد انسانى نباشد ، پاس مى دارد و خواستار رعايت آنها در جامعه ايمانى است . نيازردن ديگران ، ارتباط درست و شايسته با همسايگان ، اداى امانت به همگان ، راست گفتن و ترك جدال با رقيبان و مخالفان و زيارت برادران ، همه سفارشهاى اسلام در زمينه روابط جمعى و آداب معاشرت است كه به ترتيب در احاديث نهم ، دهم و يازدهم اين مجموعه و به وسيله حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نقل شده است . همچنين سپاسگزارى در برابر احسان و محبت ديگران و توجه داشتن به همديگر و پرهيز از اختلاف در اين احاديث و نيز حديث هشتم مورد تأكيد قرار گرفته است و در پايان مى توان به گشاده رويى و خوشرويى كه اصل نخستين در همه برخوردها و مقبول همه جوامع بشرى است ، اشاره نمود .

ما شرح و بسط همه اين آداب و نيز پرهيز از همنشينى با بدان و دورى از اختلاف و كشمكشهاى اجتماعى را درپى خواهيم آورد . اينك احاديث را به صورت جداگانه مى آوريم و پس از ترجمه ، به شرح آنها مى پردازيم .

حديث 1 :

اشاره

الإمام عليّ عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إنّا اُمرنا معاشر الأنبياء أن نكلّم الناس بقدر عقولهم . قال : وقال النبيّ صلى الله عليه و آله : أمرني ربّي بمداراة الناس ؛ كما أمرني بإقامة الفرائض (1) .

ص: 106


1- . طوسى ، الأمالي ، ص 481 . أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضل ، قال حدّثنا أبو صالح محمد بن صالح بن فيض العجلي الساوي ، قال حدّثني أبي ، قال حدّثني عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، قال حدّثنا الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام .

ترجمه :

امام عليّ عليه السلام : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : ما جماعت پيغمبران مأموريم به اندازه فهم و شعور مردم سخن گوييم ، (همچنين) فرمود : خداوند مرا فرمان داده كه با مردم مدارا نمايم؛ همان طور كه مرا به به پاداشتن واجبات مأمور كرد .

شرح :

سخن گفتن با مردم ، آداب ويژه اى دارد . سخن با كسانى كه در ميان خود از هر طبقه و گروهى ، افرادى را جاى داده اند و همه گونه سطوح مختلف فكرى را شامل مى شوند ، ساده نيست . پيامبران وظيفه اى بس سنگين به عهده دارند ؛ آنان بايد از يك

سو ، آنچه را مأموريت دارند ابلاغ كنند و از سوى ديگر ، بايد ظرفيتهاى فكرى و معنوى مخاطبان خود را نيز در نظر بگيرند . سخن گفتن به اندازه فهم شنونده و نه گوينده ، آن را با پذيرش مخاطب همراه مى سازد و از انكار او جلو مى گيرد .

امامان ما نيز به اين روش ملتزم بوده و پيروان خود را بدان فرمان داده اند و از افشاى همه داناييها و رازها و نهانها نهى كرده و جلوه گران راز را نكوهش نموده اند و

اين خود گونه اى مدارا كردن است . در تورات آمده است كه خداوند در مناجات موسى به او مى گويد : «يا موسى! اكتم مكتوم سرّى في سريرتك وأظهر في علانيتك المداراة عنّى لعدوّى وعدوّك من خلقى ولا تستسبّ لى عندهم باظهار مكتوم سرّى فتشرك عدوّك وعدوّى في سبّى؛ اى موسى ! راز پنهان مرا در سينه خود نگاه دار و در ظاهر و ميان مردم با دشمن من و خودت ، مدارا كن و با آشكار ساختن سرّ نهان من ، وسيله دشنام مرا فراهم نكن كه در اين صورت با دشمن خودت و دشمن من در دشنام دادن به من ، شريك گشته اى .»(1)

سخن نگفتن در حدّ فهم و افشاى رازهاى مگو ، تاب و تحمّل مخاطبان را مى برد

ص: 107


1- . كافى ، ج 2 ، ص 117 .

و آنان را به انكار و گاه كفرگويى مى كشاند .

مدارا جلوه هاى ديگرى نيز دارد كه همه آنها زاييده خردورزى و حكمت انسان است و نتيجه عمومى آنها ، از ميان رفتن كينه ها ، آسودگى از شرّ دشمنان و سالم ماندن

دين و دنياى آدمى و دوستان او است . حافظ در اين وادى ، نيكو سروده است :

آسايش دوگيتى تفسير اين دو حرف است

با دوستان مروّت ، با دشمنان مدارا

حديث 2 :

اشاره

الإمام عليّ عليه السلام : بعثني رسول اللّه صلى الله عليه و آله على اليمن ، فقال : وهو يوصيني يا علي ! ما حار من استخار ، ولا ندم من استشار . يا عليّ ! عليك بالدلجة ؛ فإنّ الأرض تطوى بالليل ما لا تطوى بالنهار . يا عليّ ! اغد على اسم اللّه ؛ فإنّ اللّه

تعالى بارك لاُمّتي في بكورها(1) .

ترجمه :

امام على عليه السلام فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرا به يمن فرستاد و ، در ضمن سفارشهايى كه به من كرد ، فرمود : اى على! سرگردان نخواهد شد كسى كه طلب خير كند و پشيمان نمى گردد كسى كه كارهاى خود را با مشورت انجام دهد . اى على! در آغاز شب راه بسپار كه زمين در شب درنورديده مى شود ، به آن اندازه كه در روز در هم نمى وردد . اى على! با نام خدا صبح كن كه خداوند براى امت من در صبح خيزى بركت قرار داده است .

ص: 108


1- . الأمالي للطوسي ، ص 136 . أخبرنا محمد بن محمّد ، قال أخبرنا أبو الحسن علي بن خالد المراغي ، قال حدّثنا أبو صالح محمد بن فيض العجلي ، قال حدّثنا أبي ، قال حدّثنا عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني رضى الله عنه ، قال حدثنا الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام .

شرح :

دو نكته مهم اين حديث ، سفارش پيامبر به مشورت و صبح خيزى است . مشورت از اصول مهم اسلام و مورد سفارش قرآن كريم است . قرآن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز فرمان مشورت با مؤمنان را مى دهد؛ با آنكه پيامبر صلى الله عليه و آلهداراى كامل ترين عقل و برترين خرد است(1) . همچنين يكى از اوصاف مؤمنان متوكل و متقى را ، مشورت با همديگر مى داند(2) .

مشورت ، بهره گيرى از پرتو عقل ديگران است و ضميمه كردن تجربه و خرد ديگران به داشته هاى شخصى . مشورت ، رأى درست ديگران را براى انسان به ارمغان مى آورد و آسودگى و آرامش خاطر را به جان آدمى هديه مى دهد . مشورت ، گونه اى دورانديشى و احتياط معقول و بخردانه است و از سقوط و هلاكت جلو مى گيرد . پيامبر هنگام اعزام على عليه السلام به يمن ، او را به مشورت با ديگران فرا مى خواند و نتيجه آن را عدم پشيمانى مى داند و مشورت را كه بهترين پشتيبان است ، دستيار و ياور او قرار مى دهد . پيامبر در اين سفارش ، مشورت را در كنار و يا پس از استخاره مى نهد كه

به معناى تركيب توكل بر خدا و استمداد از او از يك سو ، و بى نياز نديدن خود از رأى

و نظر و انديشه ديگران از سوى ديگر است . در استخاره ، انسان از خداوند بزرگ خير را مى طلبد و خواهان نزول آن مى گردد ، اما راه دستيابى به اين خير را ، مشورت و

هم انديشى قرار مى دهد و خواست الهى را از طريق عقل جمعى ، تشخيص مى دهد . گفتنى است كه استخاره در اينجا و در بسيارى از احاديث ديگر به معناى مصطلح امروزى ، يعنى سركتاب گشودن و به قرآن تفأل زدن نيست ؛ بلكه همان معناى لغوى ، يعنى طلب خير منظور است .

ص: 109


1- . سوره آل عمران 3 ، آيه 159 .
2- . سوره شورى 42 ، آيه 38 .

سفارش مهم ديگر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به على عليه السلام صبح خيزى است ؛ سنّت حسنه اى كه به تدريج در حال فراموشى است و رواج آن ، رو به زوال دارد . پيامبر ، حكمت و بهره صبح خيزى را بركت و نزول نعمت بر امت دانسته است كه آغازيدن كار با نام مبارك خدا ، مايه نيل به اين بركت جاودانه است .

در فرهنگ كهن ايران نيز سحرخيزى و با طلوع آفتاب به محل كار رفتن ، عادت مردان ايرانى بوده است و در ادبيات اصيل ، نشانه هايى از آن باقى مانده است . داستان

مشهور بوذر جمهرو دزدان ، حكايت از ترغيب و تشويق به صبح خيزى دارد .

حديث 3 :

اشاره

الإمام الحسين عليه السلام : مرّ أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام برجل يتكلّم بفضول الكلام . فوقف عليه ، ثم قال : يا هذا! إنّك تملي على حافظيك كتابا إلى ربّك . فتكلّم بما يعنيك ودع ما لا يعنيك (1) .

ترجمه :

امام حسين عليه السلام فرمود : اميرالمؤمنين عليه السلام بر شخصى گذر كرد كه سخنانى بى فايده بر زبان مى راند . حضرت نزد او ايستاد و به او فرمود : تو هر چه بگويى ، به وسيله فرشتگان نگهبانت نوشته و به سوى پروردگارت برده مى شود . پس آنچه را كه براى تو سودمند است ، بر زبان آور و گفتارهاى لغو و بيهوده را واگذار .

شرح :

لغو و بيهوده گويى ، آفت زبان است و آزار دهنده جان . از اين رو ، قرآن كريم

ص: 110


1- . صدوق ، الأمالي ، ص 32 / 4 . حدثنا علي بن أحمد الدقاق رحمه الله ، قال حدثنا محمد بن هارون الصوفي ، عن عبيد اللّه بن موسى الروياني ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن سليمان بن جعفر الجعفري ، عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام .

دورى از آن را ويژگى مؤمن مى داند(1) و امام صادق عليه السلام آن را داراى دو جلوه مى داند : گفتار باطل و رفتار بى فايده(2) .

نخستين زيان بيهوده كارى ، تهى ماندن نامه اعمال انسان از چيزهايى است كه به كار دنيا و آخرت او مى آيد و محروم ماندن از كسب درجات معنوى و اخروى . آنكه به كارها و سخنان بيهوده سرگرم مى شود ، امور اساسى زندگى را وامى نهد و اهمّ را فداى مهم و حتى غير مهم مى كند . گاه اين بيهوده گويى ، شرّزا نيز هست؛ به ويژه اگر

در قالب شوخيهاى طعنه آميز و ريشخندهاى نفرت انگيز بروز كند . اين بيهودگيها ، انسانهاى وجيه و آزاده را از گرد انسان مى پراكند و زبانه هاى آتش دوزخ را در پى كينه ها و اندوه هاى ديگران براى انسان به ارمغان مى آورد . در عوض ، ترك لغو و وانهادن كارهايى كه به سود دنيا و آخرت انسان نيست و در هيچ يك از دو سراى او به وى نفعى نمى رساند ، راحتى جان و آسودگى روح را موجب مى شود و از اين رو ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يكى از ادعيه خود چنين مى گويد : «اللهمّ ارحمنى بترك المعاصى أبدا ما أبقيتنى وارحمنى من أن اتكلّف ما لا يعنينى(3)؛ خدايا بر من رحمت آور و مرا تا زنده ام از گناهان بازدار و بر من رحمت آور تا رنج آنچه را به كار من نمى آيد ، برخود

تحميل نكنم» .

دورى از كارهاى بيهوده ، سود بزرگ ديگرى هم دارد و آن راندن نابخردان از حوزه روابط شخصى و دوستانه است ؛ چه ، افراد نابخرد ، تنها در ميدان كارهاى ناشايست و بيهوده ، ميل و توان دوستى با ما را دارند و چون ميدان را از خردورزى و رفتار عاقلانه ما تهى ببينند ، به ما روى مى آورند و هرگاه كه عرصه را از انديشه

ص: 111


1- . سوره مؤمنون 23 ، آيه 3 .
2- . ميزان الحكمة ، عنوان لغو ، حديث 18275 .
3- . بحار الأنوار : ج 92 ، ص 294 ، ح 6 .

و جدّيت و تلاش پر بينند ، جايى براى خود و رفتار نادرست خود نمى يابند .(1) گفتنى است اين حديث با روايت پنجم ، يعنى گفته امام باقر عليه السلام به محمد بن مسلم ، همخوان و همسو است .

حديث 4 :

اشاره

الإمام زين العابدين عليه السلام : ليس لك أن تقعد مع من شئت؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى يقول: «وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِى وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ »(2) وليس لك أن تتكلّم بما شئت لأنّ اللّه تعالى قال : «وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِى عِلْمٌ»(3) ولأنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: رحم اللّه عبدا قال خيرا فغنم أو صمت فسلم وليس لك أن تسمع ما شئت؛ لأنّ اللّه تعالى يقول: «إنّ السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسؤولا»(4) .(5)

ترجمه :

امام زين العابدين عليه السلام فرمود : جايز نيست با هر كس رفت و آمد كنى ؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى فرموده است : «هر گاه ديدى كسانى [ به قصد تخطئه ] در آيات ما غور مى كنند ، از ايشان روى برتاب ، تا در سخنى غير از آن درآيند و اگر شيطان اين مطلب را از ياد تو برد ، پس از تذكّر ، با قوم ستمكار منشين» .

ص: 112


1- . همان : ج 78 ، ص 53 ، ح 89 .
2- . سوره اَنعام 6 ، آيه 68 .
3- . سوره اِسراء 17 ، آيه 36 .
4- . همان .
5- . علل الشرائع ، ج 2 ، ص 605 . حدثني محمد بن موسى بن المتوكل رحمه اللّه ، قال حدّثنا عليّ بن الحسن السعد آبادي ، عن أحمد بن أبي عبد اللّه البرقي ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، قال حدّثني عليّ بن جعفر ، عن أخيه الإمام الكاظم عليه السلام ، عن أبيه .

حق ندارى كه هر چه دلت خواست بر زبان آورى ؛ زيرا خداوند فرموده است: «از چيزى كه علم ندارى پيروى نكن» و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : خداوند رحمت كند بنده اى را كه نيكو گويد و بهره گيرد ، يا ساكت شود و سالم بماند . براى تو روا نيست

كه به هر چيزى گوش فرا دهى كه خداوند فرمود : «همانا گوش و چشم و دل همه در پيشگاه پروردگار مسئول اند» .

شرح :

ما در زندگى و در معاشرتهاى روزمرّه ، با كسانى دوست و همنشين مى شويم . از برخى استفاده هاى معنوى و از برخى ديگر فوايد دنيوى را پى جوييم . اسلام هم براى ما مرزهايى را نهاده و دوستى و همنشينى با هر كس و در هر جا را مردود دانسته و سپس آن را به حدود معين محدود ساخته است . همچنين به ما اجازه نداده است كه هر چه بخواهيم بگوييم و هر آنچه را خواستيم دنبال كنيم . امام سجاد عليه السلام ، در اين حديث شريف ، براى نشان دادن حدّ و مرز همنشينى به آيه 68 سوره انعام و براى نكته دوم به آيه 36 سوره اسراء استناد مى كند . امام سجّاد عليه السلام براى تعيين حدّ و مرز در گفتن و شنيدن ، دو مستند ديگر نيز بيان مى دارد : حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهدرباره نيك گفتن و يا ساكت ماندن و بقيه همان آيه 36 از سوره اسراء كه درباره مسئوليت گوش است .از اين رو ، ما حديث را در دو بخش مسئوليت گوش و محدوديت زبان توضيح مى دهيم .

الف) مسئوليت گوش

امام سجّاد عليه السلام افزون بر اين حديث ، در روايت ديگرى ، شنيدن سخنان نيكو را ، فايده و ثمره قوّه سامعه انسان مى خواند(1) . پيشتر از ايشان ، امام على عليه السلام فرمان مى دهد

كه گوش خود را به نيكو شنيدن عادت دهيم و به آنچه بر صلاح و كمال انسان

ص: 113


1- . بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 160 .

نمى افزايد ، گوش مدهيم(1) . امام على عليه السلام كسانى كه مهارت نيكو شنيدن را در زندگى آموخته اند ، به سود بردن از اين رفتار خود وعده داده و حصول اين سود را بسيار نزديك مى بيند(2) . اين امام همام ، شنونده سخن هذيان گونه ، بى سروته و بى فايده را ، شريك سخنگو مى داند(3) و سخن زشت را چونان تيرى مى داند كه بايد سر را از مقابل آن دزديد و جان را به سلامت به در برد .(4) از اين رو ، گوش همچون ديگر اعضا و جوارح انسان ، بخشى از وظايف عملى ايمان را به عهده دارد . گوش بايد خود را از غيبت و تهمت شنيدن ، دور بدارد و از لهو و غناى حرام و هر آنچه خدا روا نديده ، اجتناب نمايد . امام صادق عليه السلام در حديث بلند و زيبايى ، كه يك يك اعضا را در تكميل معناى ايمان ، سهيم و وظايف هر يك را ترسيم مى كند ، مى فرمايد : «بر گوش فرض شده است كه از گوش دادن به آنچه خدا حرام كرده ، دورى كند . از آنچه خداى عزّوجلّ نهى كرده و شنيدنش روا نيست ، روى برتابد و به آنچه خداى را خشمناك مى سازد ، توجّهى ننمايد»(5) .

سپس امام صادق عليه السلام آيه 140 سوره نساء را به عنوان شاهد استدلال ، قرائت مى كند كه هم شبيه آيه مورد استناد امام سجّاد عليه السلام در حديث مورد شرح ما است و هم آن را روشن تر مى كند ، و بيان مى دارد كه خوض در آيات ، به معناى كنجكاوى و پرده بردارى از راز و رمز آيات نيست ؛ بلكه منظور انكار و استهزاى آن است . متن و ترجمه آيه مذكور مى تواند پايان بخش اين قسمت باشد :

«وقد نزّل عليكم في الكتاب أن اذا سمعتم آيات الله يكفر بها ويُستهزأ بها فلا

ص: 114


1- . غرر الحكم ، ح 6234 .
2- . همان ، شماره 9243 . «من أحسن الاستماع تعجّل الانتفاع» .
3- . همان ، شماره 5581 .
4- . همان ، شماره 4166 .
5- . كافى ، ج 2 ، ص 35 ، ح 1 .

تَقعَدوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ انّكم اذا مِثلُهم انّ الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنّم جميعا»؛ «و در اين كتاب بر شما [چنين] نازل كرد كه چون شنيديد كسانى آيات خدا را انكار مى كنند و آن را به ريشخند مى گيرند ، با آنان منشينيد تا به

سخنى ديگر درآيند وگرنه شما نيز همانند آنان خواهيد بود . خداوند ، همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد مى آورد» .

گفتنى است امام سجّاد عليه السلام زمينه اين كارهاى زشت را ، مجالس بحث و گفت وگو و همنشينى و هم سفرگيها مى داند و از اين رو ، مى توان هر مجلسى را كه به يكى از گناهان آلوده است مشمول اين توصيه امام زين العابدين عليه السلام دانست ؛ مجالسى كه

آبروى مؤمنان و يا اموال و ناموس مسلمانان را حلال مى شمرند و به مقدسّات مذهب توهين روا مى دارند و به تصميم گيريهاى خلاف دين و عقل مى پردازند و ما قدرت تغيير و جلوگيرى از آن را نداريم .(1) ما به جهت پرهيز از اطاله كلام ، اين سخن را وامى نهيم و مشتاقان را به باب مجلس و مجالست در كتاب ميزان الحكمه ارجاع مى دهيم .

ب) محدوديت زبان

شخصيت انسان در زير زبان او نهفته است و با آن سنجيده مى شود . انسان بدون زبان از حيوانيت فراتر نمى رود و هيكلى بيش نيست . جوهره آدمى در زبان است و زبان نيز با عقل و خرد بالا مى رود و با جهل و نابخردى فرو مى آيد و از اين رو ، زبان

ترازوى عقل است .(2) زبان ، ترجمان درون است و رهنماى به آنچه در ذهن است . از اين رو ، تنها سخنى قيمت مى يابد كه از دانايى برخاسته و در دشت انديشه روييده و از زلال چشمه معرفت سيراب گشته باشد . سخن گفتن بى انديشه و بدون پشتوانه

ص: 115


1- . ر . ك: كافى ، ج 2 ، ص 374 .
2- . ر . ك: ميزان الحكمة ، عنوان لسان ، باب المرء مخبوء تحت لسانه .

علمى ، سبكسرى و تهى بودن انبان معرفت آدمى را بر مى نمايد و زيبايى جان او را ملكوك مى كند .

زبان در برابر خداوند بايد به اقرار و اعتراف و ايمان روى آورد كه خداوند فرمود : «قولوا آمنّا باللّه وما اُنزل الينا وما اُنزل اليكم والهنا والهكم واحد ونحن له مسلمون»؛(1) بر زبان آوريد كه ما به آنچه بر ما و شما نازل شده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم» .

و در برابر ديگر انسانها به نيكوگويى و اظهار مهربانى و لطف كه اينجا نيز خدا فرمود : «وقولوا للناس حسنا»(2) .

زبان مانند ديگر اعضاى انسان ، بايد در كسب پاداش الهى و جزاى خير بكوشد . آن را بايد از بيهوده گويى ، بركنار داشت و به غنيمت جستن از فرصتها واداشت . امام سجّاد عليه السلام در رساله حقوق خود ، برخى از حقوق زبان را ، عادت دادن آن به خيرگويى ، وانهادن سخنان بى فايده و خوش سخنى و اظهار نيكى با مردم مى داند(3) .

اين محدوديت زبان به هنگام سخن است . محدوديت اصلى ، پيش از اين مرحله است . روايات توصيه گر به حبس و زندانى ساختن زبان ، محدوديت اصلى آن را بازگو مى كنند و راحتى و سلامت و نجات انسان را در گروى توانايى او بر اين امر مى بينند . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله صريحا سلامت انسان را در حفظ زبان مى داند(4) و امام على عليه السلام اين توانايى را از برترين فضيلتهاى انسانى مى شمرد و مايه كرامت آدمى و غنيمت حاصل آن را از هر عمل ديگرى بيشتر .(5) از سوى ديگر ، روايات مكررّى ، زخم

ص: 116


1- . سوره عنكبوت 29 ، آيه 46 .
2- . سوره بقره 2 ، آيه 83 .
3- . بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 286 ، ح 41 .
4- . همان ، ح 42 .
5- . غرر الحكم ، ح 10860 و نيز ر .ك : همان ، 8005 و 4899 .

زبان را از سخت ترين زخمها دردناك تر و از زخم شمشير كارگرتر و بدخيم تر مى خوانند . تيزى زبان را از تيزى سرنيزه برنده تر دانسته و كار آن را به گاز گرفتن

درندگان تشبيه كرده اند .(1)

حديث امام سجّاد عليه السلام در اينجا نيز همسو و همخوان با اين روايات است و در واقع محدوديت گفتار را توصيه مى كند و به نخستين فايده سكوت ، يعنى به سلامت ماندن انسان از خطراتى مثل سقوط به پرتگاه گناهان و مغضوب درگاه الهى گشتن ، ره مى نمايد . اين ثمره در روايات متعددى از امام على عليه السلام نيز تأكيد شده است ؛ اگر چه در برخى از آنها ، اين فايده بر لزوم سكوت ، مترتب شده است ؛(2) يعنى همواره لب فرو بستن و هيچ نگفتن در هر جا كه اقتضاى سكوت و خاموشى دارد . سكوت ، پرده وقار و هيبت را بر جان انسان مى اندازد و او را از جهالتها و تعرّضهاى نابجاى ديگران

محفوظ مى دارد و به گفته سعدى :

تو را خامشى اى خداوند هوش

وقارست و نا اهل را پرده پوش

اگر عالمى ، هيبت خود مبر

وگر جاهلى ، پرده خود مدر

حديث 5 :

اشاره

الإمام الباقر عليه السلام : يا محمد بن مسلم! لا يغرّنك الناس من نفسك، فإنّ الأمر يصل إليك دونهم ، ولا تقطعنّ النهار عنك كذا وكذا ، فإنّ معك من يحصي عليك ، ولا تستصغرنّ حسنة تعملها ، فإنّك تراها حيث تسرّك ، ولاتستصغرنّ سيّئة تعمل بها ، فإنّك تراها حيث تسوءك ، وأحسن ، فإنّي لم أر شيئا قطّ أشدّ طلبا ولا أسرع دركا من حسنة محدثة لذنب قديم(3) .

ص: 117


1- . ر .ك : ميزان الحكمة ، عنوان اللسان .
2- . الزم الصمت ، تسلم . (بحار الأنوار ، ج 71 ، ص 280 ، ح 24) .
3- . وسائل الشيعه : ج 1 ،ص 117 ،ح292 از علل الشرائع : ج 2 ، ص599 ، ح49 عن محمد بن موسى ، عن السعدآبادى ، عن أحمد بن أبي عبد الله ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن ابن أبيعمير ، عن عبد اللّه بن الفضل ، عن خاله محمد بن سليمان ، عن رجل . گفتنى است نسخه فعلى علل الشرائع مصحف است و ازاين رو ، ما از وسائل كه نسخه درست را در دسترس داشته است نقل كرديم .ر . ك : ثواب الاعمال ، ص 134؛ شيخ مفيد ، امالى ، ص 181 ؛ الزهد ، ص 16 .

ترجمه :

امام باقر عليه السلام : اى محمّد بن مسلم ! مردم فريبت ندهند كه مسئوليت كارهايت به خودت متوجه است و نه به آنها . عمرت را به كارهاى بيهوده نگذران ؛ زيرا با تو كسى هست كه كارهاى روزانه تو را احصا مى كند . هيچ كار نيكى را كوچك مشمار؛ زيرا آن را در جايى مى بينى كه تو را خشنود سازد ، و هيچ كار زشتى را نيز كوچك مشمار كه آن را در جايى خواهى ديد كه تو را اندوهگين كند . نيكى نما كه من چيزى را نديدم كه در پى چيزى باشد و به سرعت نيكى در پى بدى ، به آن برسد .

شرح :

محمد بن مسلم ، از بزرگ ترين راويان حديث است . او در محضر امام باقر و امام صادق عليهماالسلام سالها حديث آموخته و هزاران مرواريد درخشان را از ميان صدفهاى پاك درّ آفرين امامان عليهم السلام استخراج كرده است . هر دو امام همام به او توجهى خاص داشته و همواره مراقب وى بوده اند .

در اين حديث نيز شاهد توصيه اى گران بها از امام باقر عليه السلام هستيم . امام باقر عليه السلام ،

محمد بن مسلم را به نكته اى متوجه مى سازد كه مى توان آن را سبب بسيارى از غفلتها دانست و آن چيزى جز فريبكارى ديگران و گول خوردن انسان نيست . گاه انسان قدم در راه مى نهد و مسيرى را هم مى پيمايد ، اما با ستايش بيش از حدّ رهزنان طريقت ، فريفته تزيين شيطان مى شود ، به خود مى بالد ، از پيشرفتش خشنود مى شود و در همان جا و در ميانه راه مى ايستد و از طىّ طريق مى ماند؛ چراكه «الاعجاب يمنع

ص: 118

من الازدياد»(1) .

گاه نيز شاديهاى زندگى ، سرگرمى دنيا و اغفال ديگران ، ما را از مقصد خود غافل مى سازد و اطرافيان غفلت زده ، بر غفلت ما مى افزايند و ما را از راه به در مى برند . هشدار امام باقر عليه السلام در اين دو ناحيه است . امام به محمد بن مسلم مى فرمايد :«مردم تو را فريب ندهند كه جزاى عمل هر كس به خود او و نه ديگرى مى رسد» . نمى توان روزها را به بطالت گذراند و ساعتى با اين و لختى با آن بود و در پايان ، انتظار پاداش

داشت . ما را نگهبانى سخت بينا و بيدار همراه است كه نيك و بد ما را به شماره مى آورد و چيزى از او فوت نمى شود . و اين تنها انذار نيست كه بشارت هم است؛ زيرا كوچك ترين كار نيك ما هم در خزانه نور او انباشته مى شود و از اين رو ، نمى توانيم چونان غافلان ، آنها را بى فايده بخوانيم و اهميتى به آنها ندهيم ؛ زيرا يك يك اين كارهاى نيك و خُرد به گاه حساب و در روز معاد ، چشم ما را روشنى مى بخشد و راه بهشت را براى ما روشن مى دارد . كوچك ترين كار نيك ما ، كار زشت ما را مى زدايد و كمترين قطره نيكى ، جان زنگار گرفته از گناه ما را مى شويد ؛ هر چند

اين زنگار ، سخت و كهنه باشد . اين حديث هم مانند ديگر تعاليم امامان عليهم السلام برگرفته از قرآن است : «إن الحسنات يذهبن السيئات» .(2)

حديث 6 :

اشاره

الإمام الصادق عليه السلام : عقوق الوالدين من الكبائر؛ لأن اللّه تعالى جعل العاق عصيّا شقيّا(3) .

ص: 119


1- . نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، حكمت 167 .
2- . سوره هود 11 ، آيه 114 .
3- . علل الشرائع ، ج 2 ، ص 479 . أبي عبد اللّه ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن محمد بن علي ، عن أبيه ، عن جده .

ترجمه :

امام صادق عليه السلام فرمود : سرپيچى از فرمان و دستورات پدر و مادر از گناهان بزرگ است؛ زيرا خداوند «عاق» را ستمگر و بدبخت قرار داده است .

شرح :

اين حديث به يكى از بزرگ ترين گناهان اشاره دارد . سرپيچى از فرمان پدر و مادر و آزردن آنها هم از ديدگاه روابط انسانى نكوهيده است و هم از منظر علوم وحيانى گناهى زشت ؛ گناهى كه عقوبتش در همين سرا به انسان مى رسد و نخستين اثرش ، محروميت از در آمدن به صف اطاعت كنندگان خداوند است . امام صادق عليه السلام در اين حديث ، چنين كسى رااز ديدگاه الهى ، عصىّ و شقىّ خوانده است كه هر دو صفت مشبهه هستند ؛ يعنى آنكه از پدر و مادر سرپيچى مى كند ، براى هميشه و نسبت به هر كس نافرمان خواهد بود و از توفيق طاعت الهى به دور ، و نتيجه اين حرمان ، چيزى جز شقاوت ابدى نيست .

از حديثى كه سندش به امام رضا عليه السلام مى رسد(1) چنين استفاده مى شود كه علّت اوّليه حرمت عقوق والدين ، همين است و ساير علتها مانند وجوب بزرگداشت پدر و مادر و پيوند با خويشان و كفران نعمت وجود آن دو را نكردن ، همه در راستاى همين علت اساسى است ؛ چه اينها همه طاعتهايى واجب شده هستند . علت ديگرى كه حرمت و لزوم اجتناب از عقوق را مبرهن مى سازد ، محروم گشتن چنين شخصى از تربيت پدر و مادر است . پدر و مادر ، فرزند نامهربان و نافرمان خويش را رها مى كنند و او يكّه و تنها و بدون هيچ اندوخته تربيتى ، بايد خود راه خود را بيابد و چون گياهان خودرو ، فقط در پى نور و آب باشد و مى دانيم كه تربيت ، نيازمند آموزش و پرورش و انتقال مفاهيم فرهنگى از هر نسل به نسل بعدى است . بگذريم از اينكه عقوق و نفرين

ص: 120


1- . بحار الأنوار ، ج 74 ، ص 74 ، ح 66 .

والدين ، فقر مالى و خوارى را نيز سبب مى شود(1) و زندگى مادى و معنوى فرزند تباه مى گردد .

گفتنى است كه عقوق والدين مانند بسيارى از گناهان دايره اى وسيع دارد و مجازات و كيفر اخروى آن تابع شدت و ضعف آن است . از اين رو ، مرتبه شديد آن حكمى دارد كه مرتبه ضعيف آن ندارد . مى توان اين حديث را ناظر به مرتبه شديد آن دانست .

حديث 7 :

اشاره

الإمام الصادق عليه السلام : جاءت امرأة من أهل البادية إلى النبيّ صلى الله عليه و آله ومعها صبيان حاملة واحدا وآخر يمشي. فأعطاها النبيّ صلى الله عليه و آله قرصا ففلقته بينهما . فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الحاملات الرحيمات لولا كثرة لعبهنّ لدخلت مصلّياتهنّ الجنة(2) .

ترجمه :

امام صادق عليه السلام فرمود : زنى از باديه نشينان خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آلهرسيد ؛در حالى كه دو كودك همراه داشت: يكى از آن دو را در بغل مى گيرد و ديگرى با او راه مى رفت . حضرت به آن زن قرص نانى مرحمت فرمود . زن قرص نان را بين آن دو كودك تقسيم كرد [و خود نخورد] . پيغمبر فرمود : زنان كه كودكان خود را در بغل مى گيرند و به آنها مهر و محبت مى ورزند ، اگر بازى فراوان آنان نبود ، نمازگزارانشان

داخل بهشت مى شدند .

ص: 121


1- . بحار الأنوار ، ج 104 ، ص 99 ، ح 77؛ ج 74 ، ص 74 ، ح 61 .
2- . علل الشرائع ، ج 2 ، ص 598 . حدثنا محمد بن موسى المتوكل رحمه اللّه ، قال حدثنا علي بن الحسين السعدآبادي ، عن أحمد بن أبي عبد اللّه البرقي ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن محمد بن عمر بن يزيد ، عن حمّاد بن عثمان ، عن عمر بن يزيد .

شرح :

اين حديث از يك سو فضيلت رحم را بيان مى دارد و از سوى ديگر آسيبهاى لهو و لعب را به سعادت اخروى برمى شمارد .

رحم ، برون ريزى عواطف بشرى و جلوه احساسات انسانى است . رحم ، تجلّى روح خدايى در انسان است و يكى از عوامل مؤثّر در شكل گيرى شخصيت آدمى . رحم موجب مى شود تا انسان از خودنگرى به درآيد و سر به آستان احسان بسايد و خود را شايسته رحمت الهى گرداند .(1) خداوند رحمت خاص و آمرزش اخروى خود را ويژه مؤمنانى كرده است كه از دايره منافع فردى ، گام بيرون مى نهند و بر ديگران شفقت مى ورزند و با همسانى با خداوند رحيم ، خود را در بهشت رحمت و سراى شفقت داخل مى كنند .(2)

رحمت آوردن بر فرودستان ، رحمت فرادست ترين قدرت هستى را براى ما به ارمغان مى آورد و انسان را در سلك مسلمانى و خرقه ايمانى ، نگاه مى دارد . اما اين خوى نيكو ، مانند بسيارى ديگر از رفتارهاى نيك تنها در صورتى مى تواند انسان را به پيش ببرد و او را به منزلگاه جاويد و سعادت ابديش سوق دهد كه با مانعهاى بزرگ و اساسى ، روبه رو نشود و گرمى آن به سردى نگرايد .

بخش دوم حديث بدين مسئله ناظر است كه لهو ولعب فراوان و بيهودگى و بيكارگى از تأثير دو عامل آمرزش زن جلوگيرى مى كند ؛ چه زنها به طور معمولى دوره باردارى را طى مى كنند كه خود دوره رنج و صبر است و عامل تقرب به خداوند و نيز پرورش و شير دادن و عطوفت به فرزند كه آن هم زمينه نزول رحمت الهى(3) است و اين به معناى دخول اكثريت زنان به بهشت رحمت است .اما مانع بزرگ اين

ص: 122


1- . كنزالعمّال ، ح 5969 .
2- . همان ، ح 5967 .
3- . كافى ، ج 6 ، ص 50 .

ميدان ، سرگرميهاى بى فايده و بيهوده كارى و وقت گذرانى زن است كه رنج و مشقت ماهها باردارى و رحمت و شفقت سالها بچه دارى را هدر مى دهد و اجازه نمى دهد كه پاكى اين دوره تا پايان ، سالم و دست ناخورده باقى بماند .

مى توان چنين گفت كه زن به طور طبيعى با ايمان و اعمال صالحه مانعى از دخول به بهشت ندارد و حتى راحت تر از مرد به آن دست مى يابد ؛ اما به سبب كمتر بودن وظايف و اشتغالات گاه به ورطه بيكارگى و خوشگذرانى سقوط مى كند و به دست خود ، مسير بهشت را بر خود مى بندد .

حديث 8 :

اشاره

الإمام الرضا عليه السلام : من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّوجلّ (1) .

ترجمه :

امام رضا عليه السلام فرمود : كسى كه از مردمان منعم سپاسگزارى ننمايد (در مقابل احسان و خيرى كه درباره او انجام داده) ، مانند اين است كه از خداوند بزرگ در برابر الطاف

و مراحم او شكرگزارى نكرده است .

شرح :

شكر به معناى سپاسگزارى ، هم تكليفى در برابر خالق است و هم در برابر مخلوق . اگر چه شكر خالق كه همه نعمتها ، حتى نعمت احسان دوست از او است ، بسى لازم تر است ، اما طريقه تشكّر از او ، سپاسگزارى از كسانى است كه در طريق فيض و احسان او واقع گشته اند و به ما نعمتى را رسانده اند . خداوند متعال ، خود اين

را از ما خواسته است كه از كسانى كه به ما احسان و كمكى كرده اند ، سپاسگزارى كنيم

ص: 123


1- . عيون أخبار الرضا ، ج 1 ، ص 27 . حدثنا عليّ بن أحمد بن محمد بن عمران الدقّاق ومحمد بن أحمد السناني والحسين بن إبراهيم بن أحمد المكتب - رحمهم اللّه - ، قالوا: حدّثنا أبو الحسين محمد بن أبي عبد اللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن محمود بن أبي البلاد .

و به شكر خداوند بسنده نكنيم و چنين نگوييم كه چون عطا كننده حقيقى ، خداوند است و او قدرت اعطا را به افراد بخشيده است ، ديگر وظيفه اى در برابر اين كسان نداريم . امام زين العابدين عليه السلام گفت وگوى اين افراد را با خداوند ، اين گونه به تصوير مى كشد :

«يقول اللّه تبارك وتعالى لعبد من عبيده يوم القيامة : أشكرت فلانا؟ فيقول : بل شكرتك يا ربّ . فيقول : لم تشكرنى إذا لم تشكره ؛(1) خداوند تبارك و تعالى به بنده اى از بندگانش در روز قيامت مى گويد : آيا از فلانى سپاسگزارى كردى؟ و او مى گويد : تو را سپاس نهادم ، اى پروردگار من! خداوند مى گويد : چون او را سپاس ننهادى ، از من هم سپاسگزارى نكردى» .

اين حديث كه به روشنى ، حديث مورد شرح ما را توضيح مى دهد ، درست در نقطه مقابل كسانى است كه به بهانه عرفان و ادعاى شهود حقيقت ، از يك تشكر ساده در برابر احسانها و عطاياى پاك و بى آلايش بندگان خوب خدا ، دريغ مى ورزند و با انكار نقش اين نيكوكاران ، وظيفه دينى و عرفى را از دوش خود بر مى دارند . در حديثى منسوب به امام صادق عليه السلام ، اين دسته افراد ، مورد نفرين قرار گرفته اند ؛ زيرا راه نيكى و احسان مردم را مى بندند ؛ چه ، بسيارى از آدميان پس از كار نيك و احسان خود ، حداقل انتظارشان ، زبان خير و ثناى آن كسى است كه بر او نعمتى بخشيده اند و چون اين كمترين را مشاهده نمى كنند ، گاه حكم كلى مى رانند و مردم را ناسپاس مى خوانند و از احسان و نيكى به ديگران ، دست مى كشند .(2)

به اين دسته نيز بايد گفت ، پيامبران و امامان عليهم السلام و همه مؤمنان و نيكوكاران صالح و مخلص چنين اند . خداوند ، نيكى آنان را پوشيده مى دارد و آن را براى روز آخرت ،

ص: 124


1- . كافى ، ج 2 ، ص 99 .
2- . ر .ك : الاختصاص ، ص 241 .

مى اندوزد . سخنان گهربار امامان عليهم السلام در اين باره كم نيست و احاديث دالّ بر اين سنّت الهى تحت عنوان «المؤمن مكفّر» در عنوان «شكر2» از كتاب ميزان الحكمه آمده است .(1)

گفتنى است اين حديث در ادبيات عاميانه و گاه برخى كتابها ، نقل به معنا شده و بدين صورت در آمده است : «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق» كه تنها تفاوت اين نقل با متن اصلى حديث در تعميم آن است ؛ زيرا متن اصلى به درستى ، تنها شكر و سپاس آن دسته از مردم و مخلوقين را واجب مى داند كه به ما نعمتى بخشيده و احسانى ارزانى مان داشته اند .

حديث 9 :

اشاره

الإمام الرضا عليه السلام : المؤمن الذي إذا أحسن استبشر وإذا أساء استغفر والمسلم الذي يسلم المسلمون من لسانه ويده ؛ ليس منّا من لم يأمن جاره بوائقه(2) .

ترجمه :

امام رضا عليه السلام فرمود : مؤمن كسى است كه هرگاه نيكى كند ، از عمل خود خوشحال شود ، و هر گاه از او عمل بدى سر زد ، استغفار كند . مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند ؛ از ما نيست كسى كه همسايگانش از آزار او در امان نباشند .

شرح :

احاديث بسيارى به ذكر معناى ايمان و لوازم آن پرداخته اند . برخى از آنها ، مفهوم ايمان را بيان مى دارند ، برخى به كمال و حقيقت آن اشاره دارند و دسته اى به تفاوت

ص: 125


1- . ميزان الحكمة ، ج 4 ، ص 1493 .
2- . عيون أخبار الرضا ، ج 1 ، ص 27 . حدثنا عليّ بن أحمد بن محمد بن عمران الدقّاق ومحمد بن أحمد السناني والحسين بن إبراهيم بن أحمد المكتب - رحمهم اللّه - ، قالوا: حدّثنا أبو الحسين محمد بن أبي عبد اللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن إبراهيم بن أبي محمود .

آن با اسلام پرداخته اند . با توجه به اين زمينه مى توان احتمال داد كه حديث به كمال ايمان و لوازم اخلاقى آن اشاره دارد ؛ اگر چه محتمل است با توجه به صدور حديث از امام رضا عليه السلام ، كه از نظر تاريخى پس از نزاع مشهور مرجئه ، خوارج و معتزله قرار دارد ، به تفاوت كلامى اسلام و ايمان نيز ناظر است . از ديدگاه امامان معصوم شيعه عليهم السلام ايمان مفهومى پر دامنه تر و از جنبه مصداقى محدودتر از اسلام است و از اين رو ، ايمان و اسلام را مانند كعبه و مسجد الحرام دانسته اند كه يكى در دل ديگرى است و هر كس كه در كعبه باشد ، در مسجد الحرام است؛ ولى هر كس كه در مسجد الحرام باشد لزوما در كعبه نيست . اين همان مفهوم آيه 14 سوره حجرات است كه خداوند به اعراب ، نسبت مسلمانى مى دهد، ولى آنان را مؤمن نمى خواند(1)؛ چون ايمان آنان در همين مرحله شهادت و اقرار و آزار نرساندن به مؤمنان مانده است و هنوز به قلب آن نفوذ نكرده و راسخ نگشته است .

امام رضا عليه السلام در اين حديث به اين معناى اخير توجه داده است و مى فرمايد ، مؤمن فقط در ظاهر به كار نيك نمى پردازد و تنها در حضور ديگران خود را از كار زشت باز نمى دارد . مؤمن به مرتبه اى رسيده است كه از كار نيك خود لذت مى برد و از احسان خود خشنود مى شود و چون فريب نفس امّاره و شيطان اغواگر را خورد و به دام تسويلات انسانى و شيطانى افتاد ، از كرده خود پشيمان مى گردد و از خدا ، آمرزش مى طلبد . اين بازگشت و توبه است كه تفاوت انسان مؤمن را از بى ايمان مى نماياند . هيچ كس نيست كه در تله شيطان ، گرفتار نشود و در سراسر عمر به وسوسه او گمراه نگردد ، اما مؤمنان كه همان اشخاص متقى و پرهيزكارند در برابر اين وسوسه ها ، مقاومت مى كنند و هر گاه نتوانستند ، بلافاصله پس از آن ، به سوى خدا باز مى گردند و

استغفار مى جويند .

ص: 126


1- . «قالت الاعراب آمنّا ، قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا ولمّا يدخل الإيمان في قلوبكم» .

امام پس از بيان لوازم ايمان به لوازم اسلام اشاره مى فرمايد و با استفاده از صنعت جناس اشتقاق ، اسلام را با سلامت ماندن ديگران از دست و زبان انسان پيوند مى دهد و شرط مسلمانى را ، آسودگى همگان از دست و زبان ما مى داند ؛ آسودگى از غصب اموال و سرقت و ضرب و شتم و آسايش از غيبت و تهمت و دشنام و ديگر گناهان .

امام در پايان حديث ، يكى از لوازم پيروى از اهل بيت عليهم السلام را نيز بر مى شمرد و همسايه آزارى را با ادعاى تشيّع و پيروى از ايشان ناسازگار مى خواند ؛ چه ، فرمانهاى متعددى از سوى خداوند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهدرباره احترام همسايه و نيازردن او در دست است كه مخالفت با آنها ، شخص را از دايره ايمان و پيروى اهل بيت عصمت و طهارت و خاندان وحى ، بيرون مى برد .

در يكى از اين فرمانها ، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به سه تن از بزرگ ترين ياران خود ، امام على عليه السلام ، سلمان و ابوذر ، به صراحت مى فرمايد كه در مسجد ، ندا دردهند كه ايمانى براى همسايه آزار نيست و جالب توجه اينجا است كه متن اين فرمان با بخش پايانى حديث مورد شرح ما كاملاً يكسان است(1) .

حديث 10 :

اشاره

الإمام الرضا عليه السلام : يا عبد العظيم!(2) أبلغ عنّي أوليائي السلام وقل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً ومرهم بالصدق في الحديث وأداء الأمانة ومرهم بالسكوت وترك الجدال فيما لا يعنيهم وإقبال بعضهم على بعض والمزاورة؛ فإنّ ذلك قربة إلي ، ولا يشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم

ص: 127


1- . ر .ك : وسايل الشيعة ، ج8 ، ص 487 ، ح 1 .
2- . تخاطب امام رضا عليه السلام و عبد العظيم بعيد مى نمايد و محتمل است كه در سند اصلى ، ابوالحسن عليه السلام يعنى امام هادى عليه السلام بوده است و به وسيله ناقلان بعدى به اشتباه تفسير به ابو الحسن الرضا عليه السلام شده باشد .ر .ك: معجم رجال الحديث ، ج 10 ، ص 49 .

بعضا ؛ فإنّي آليت على نفسي إنّه من فعل ذلك ، وأسخط وليّا من أوليائي

دعوت اللّه ليعذبّه في الدنيا أشدّ العذاب وكان في الآخرة من الخاسرين وعرفهم أنّ اللّه قد غفر لمحسنهم وتجاوز عن مسيئهم إلاّ من أشرك به أو آذى وليّا من أوليائي أو أضمر له سوءا؛ فإنّ اللّه لا يغفر له حتى يرجع عنه. فإن رجع وإلاّ نزع روح الإيمان عن قلبه وخرج عن ولايتي ولم يكن له نصيبا في ولايتنا وأعوذ باللّه من ذلك(1) .

ترجمه :

امام رضا عليه السلام به عبدالعظيم فرمود : به دوستانم سلام برسان و به آنان بگو شيطان را بر خود مسلّط نكنند و آنها را به راستگويى در گفتار ، اداى امانت ، سكوت و ترك منازعه در چيزهاى بيهوده فرمان ده و نيز با ديدار يكديگر و آمد و شد با هم كه اين عمل موجب نزديكى به من مى شود .

دوستان من نبايد اوقات خود را به مخالفت و دشمنى با يكديگر مشغول سازند . من سوگند ياد كرده ام كه هر كس مرتكب اين گونه كارها شود و يا بر يكى از دوستانم غضب كند ، از خداوند بخواهم تا وى را در دنيا به سخت ترين عذاب گرفتار سازد و در آخرت از زيانكاران خواهد بود .

دوستان مرا متوجه كن كه خداوند نيكوكاران آنها را آمرزيده و از بدكاران آنان در گذشته ، مگر كسانى كه شرك آورده و يا يكى از دوستان مرا رنجانده اند و يا بدخواه اويند . پروردگار از اين گونه اشخاص نخواهد گذشت و آنها را نمى بخشد ، مگر اينكه از نيت خود برگردند . اگر كسى از اين حالت بازگشت مورد آمرزش خداوند قرار خواهد گرفت؛ ولى اگر در اين حال باقى ماند ، خداوند روح ايمان را از دل او خارج خواهد ساخت و از ولايت من نيز بيرون مى رود و از دوستى ما اهل بيت هم

ص: 128


1- . الاختصاص ، ص 247 .

بهره اى نخواهد داشت ، و من از اين شقاوت به خدا پناه مى برم .

شرح :

امام رضا عليه السلام در اين حديث به دوستان خود سلام مى رساند كه نشانه تواضع است و رعايت ادب ، آغازيدن با سلام . پس از سفارش به دورى از شيطان و جلوگيرى از تسلط او چند فرمان اخلاقى مى دهد كه به ترتيب عبارت اند از :

1 . راستى؛ 2 . اداى امانت؛ 3 . سكوت؛ 4 . ترك مجادله؛ 5 . ديدار دوستان؛ 6 . پرهيز از اختلاف؛ 7 . آزار نرساندن؛ 8 . بدخواه نبودن .

10 / 1 . راستى

صدق به معناى مطابقت گفتار با واقعيت خارجى و همسانى با حقيقت بيرونى است و خدا در قرآن كريم بدان مكرّر سفارش كرده و بر آن تأكيد ورزيده است .(1) راستى ، جان سخن است ، برادرِ عدل و همزادِ عزّت و بزرگى . صدق ، سامان زندگى و نجات بخش انسان و زيبايى زبان است . راستى ، درى از درهاى بهشت و نشانه جوانمردى و كرامت انسان است و خداوند دستگير راستگو است و از اين رو ، عملش را نيز چون زبانش پاك و پاكيزه مى گرداند . راستى و درستى ، ركن ايمان و ستون اسلام است و زينت مسلمانى . از اين رو ، امام رضا عليه السلام در نخستين سفارش خود ، راستى را يادآور مى شوند ؛ همچون جدّ بزرگوارش امام باقر عليه السلام كه فرمودند : «تعلّموا الصدق قبل الحديث؛(2) پيش از سخن ، راستگويى را بياموزيد» . و صدق حديث در هر دو روايت ، اعم از سخنان معمولى و حديث به معناى مصطلح آن است . نكته قابل ذكر در اين ميان همراه كردن اين صفت انسانى با خرد است . امامان خود نمونه هاى صدق و درستى بوده اند و زبان حال و قال آنها يكى بوده است ، اما

ص: 129


1- . ر .ك : سوره توبه 9 ، آيه 119؛ سوره يوسف (12) ، آيه 70؛ سوره احزاب (33) ، آيه 23 و 24؛ سوره زمر (39) ، آيه 33 .
2- . كافى ، ج 1 ، ص 104 ، ح 4 .

خود فرموده اند كه صدق و راستى همچون عدل نيست كه براى هميشه و در هر جا ، جامه حُسن بپوشد و جزء كارهاى ممدوح باشد . راستى در جايى نيكو است كه به كسى زيانى نرساند و دروغ در جايى بد است ك دروغگو را برهاند و ديگرى را برنجاند . راستى براى حفظ روابط اجتماعى و پاسداشت حقوق آدميان است و معنا ندارد كه ما سخن راستى بگوييم كه سرى بر باد دهد و زيانى عظيم را به كسى متوجه كند .

از اين رو ، به گاه اصلاح ميان افراد و جلوگيرى از بروز اختلافات و فتنه ها ، فرمان سكوت ، توريه و حتى دروغ مصلحت آميز داده اند . اگر مى توان نگفت ، نگفت و اگر مى توان به تعريضها و گوشه ها و كنايه ها ، سخن را چرخاند و بى آنكه دروغ گفت ، راست را هم نگفت ، بايد چنين كرد و اگر هيچ نشد ، به دروغ روى آوريم ؛ اما راستِ زيانبار براى ديگران را بر زبان نياوريم .

10 / 2 . اداى امانت

امانتدارى از ويژگيهاى ايمان است(1) و از برترين درجه هاى آن . خيانت در امانت از زشت ترين صفات و از زمره چيزهايى است كه خداوند در عدم اداى آن رخصتى به كسى نداده است و به گفته امام صادق عليه السلام مى بايد حتى به قاتل امام على و امام حسين عليهماالسلام نيز بازگردانده شود(2) ، چه كوچك باشد و چه بزرگ . امانت و صدق ، با هم ارتباط دارند . در واقع ، امانت گونه اى درستى در كردار است و با قوت گرفتن روح امانتدارى ، انسان به راستگويى مى رسد(3) . احاديث متعددى ، امانت و صدق را تنها نشانه هاى بى خطاى ايمان شمرده اند و نماز و روزه و حجّ و ديگر عبادتها را ، حتى

ص: 130


1- . سوره مؤمنون 23 ، آيه 8 .
2- . صدوق ، امالى ، ص 204 ، ح 5 ؛ بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 115 .
3- . ميزان الحكمه ، الأمانة ، آثار الامانة ، باب 303 .

اگر فراوان باشد ، نشانه كاملى نمى دانند ؛ زيرا ممكن است از روى عادت باشد .(1) و امام صادق عليه السلام اين دو را لازمه هميشگى بعثت تمام پيامبران الهى دانسته و فرموده است : «إنّ اللّه عزّوجلّ لم يبعث نبيّا إلاّ بصدق الحديث وأداء الامانة الى البرّ

والفاجر»(2) . همو ، سبب ارتقاى امام على عليه السلام را به چنان منزلت بزرگى نزد پيامبر به سبب رعايت همين دو خصلت راستگويى و اداى امانت مى داند .(3)

10 / 3 . سكوت

سكوت ، ميوه عقل بارور و خردِ رهيافته به دين است . سكوت ، دريچه حكمت را بر مؤمن مى گشايد و او را از آفات فراوانى مى رهاند . انسان به گاه سخن ، در معرض لغزشهايى فراوان است ؛ لغزش زياده گويى ، بيهوده گويى ، غيبت ، تهمت و دروغ . سكوت به يكباره ، ما را از همه اينها ايمن مى سازد و از اين رو ، بهترين حافظ انسان

است . سكوت ، بهترين ياور انسان در حوادث اجتماعى ، سياسى و روابط ميان فردى است . سكوت ، جلوگيرنده از افشاى اسرار است و پوشاننده جامه وقار بر انسان .

انسان ساكت ، هيبتش فزونى مى گيرد و نشانه بردبارى و زيبايى و دانايى را در خود گرد مى آورد . انسان خاموش به بوستان انديشه ره مى يابد ، از خوشه هاى علم ، توشه بر مى گيرد ، راه ظلمانى را روشن مى نمايد و شيطان را مى راند و اين همه ، نه از

سر غرور و عزلت و گوشه گيرى ، كه از سر حكمت و تفكّر است . انسان با ايمان ، سكوت را براى انديشيدن مى جويد و نه افسوس خوردن . سكوتش ، دشت انديشه است و نه ماتمكده غصّه و اينها همه را به اندازه دارد. و از اين رو ، به گاه نياز ، دهان باز و سخن و راز بر ملا مى كند و بسان پيامبر و اهل بيت پاكش ، سكوتش نيز فرياد

ص: 131


1- . ميزان الحكمه ، صدق ، صدق الحديث ، باب 2192 .
2- . كافى ، ج 2 ، ص 104 .
3- . كافى ، ج 2 ، ص 104 .

است و بسى بلندتر(1) .

نكته مهم تر آنكه سكوت بايد به محبّت بينجامد و نه به كناره گيرى و دورى و اين گونه سكوت مورد توصيه اين حديث است و عطف «ترك جدال» و «اقبال بعض على بعض» و «زيارت يكديگر» بر همين نكته دلالت دارد .

10 / 4 . ترك مجادله

جدال گونه هاى متعددى دارد . از كشمكشهاى جزيى تا نزاع هاى سياسى و اجتماعى و اعتقادى . جدال ، نكوهيده است ، جز جدال نيكو كه براى هدفى درست و با شيوه اى صحيح انجام مى گيرد . جدال نيكو يعنى جدال با كافران و به قصد هدايت آنان و نه بر نمودن خود و نمايش داناييهاى نهفته مان ، و جدال نكوهيده يعنى جدال با

دوستان و خويشان و همكيشان ، در امور جزيى و بيهوده .

قرآن مجيد جدالهاى بدون علم و با توسل به باطل را جلو گرفته و آن را زاييده كبر و سلطه شيطان(2) و اين گونه ستيزه جويان را مستحق كيفر الهى دانسته است .

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله جدال و پافشارى در آن را موجب گمراهى امتها و امام على عليه السلام آن را تباه كننده يقين دانسته اند . از اين رو ، امام رضا عليه السلام در اين حديث فرمان مى دهد كه دوستانش ، گرد اين بليّه و فتنه نگردند و اين معنا را نزد اصحاب خاص او مى يابيم . يونس بن عبدالرحمان ، كه از اصحاب اجماع و از بزرگ ترين ياران امام رضا عليه السلام است و امام رضا عليه السلام ديگر يارانش را براى يادگيرى و استفتا به او ارجاع مى داد ، در چنين مخمصه اى گرفتار مى آيد و دچار جدال ناسازگاران مى گردد ، اما در عوض كشمكش و ستيزه گرى ، با كمال بزرگوارى آرام و ساكت مى ماند و چون به او گفته مى شود كه عدّه فراوانى از همكيشانت از تو به بدى ياد مى كنند مى گويد :

ص: 132


1- . ر .ك ميزان الحكمه ، الصمت ، باب 2327 «الصمت الممدوح» .
2- . ر .ك : سوره حج 22 ، 3؛ سوره مؤمن (40) ، آيات 4 ، 5 ، 35 ، 55؛ سوره شورى (42) ، آيه 15 .

«اُشهدكم أنّ كلّ من له في اميرالمؤمنين عليه السلام نصيب فهو في حلّ ممّا قال(1) ؛ هر كس را كه نصيبى از ولايت على عليه السلام دارد در هر چه گفته ، او را حلال كردم» .

در اين روزگار ، ما به چنين كسان و اين گونه اخلاق ، سخت نيازمنديم : حفظ رابطه ولايى و نگسستن پيوندهاى الهى .

10 / 5 . ديدار دوستان

ديدار با دوست ، استوارى رشته محبّت را در پى دارد و پيوند دلها ، زندگى قلبها و پاكيزگى جانها را به ارمغان مى آورد . عقل را بارور و دين را احيا مى كند و نهال دوستى

مى نشاند . از ملال و افسردگى جلو مى گيرد و اسباب نشاط و شادابى را فراهم مى آورد . آنكه به سوى خانه دوست روان است ، به سوى فردوس برين ره مى سپرد و زيارت دوست ، زيارت حق تعالى است . خدا خود ميزبان او است و اكرام ميهمان بر ميزبان لازم ، و خدا بر خود نبشته است كه وى را گرامى بدارد و بنوازد و پيشكشى كمتر از بهشت را هديه او نكند .(2) ديدار برادران دينى ، به ويژه اگر با ياد اهل بيت عليهم السلامو خواندن حديث آنان همراه باشد ، موجب توجه افراد جامعه به يكديگر و رأفت و نرمى آنان با هم مى شود و راه رشد و نجات را به آنان مى نماياند . جالب توجه است كه

امام عليه السلام اين زيارت را موجب قرب و نزديكى اصحاب يه ايشان مى داند و از اين نگاه ، ثمره ديگرى را بر زيارت اخوان و ديدار دوستان مترتب مى دارد .

10 / 6 . پرهيز از اختلاف

توصيه امام به پرهيز از اختلاف و دورى از دشمنى با يكديگر ، در راستاى دستور الهى و توصيه هاى همه پيامبران و به ويژه خاتم آنان است . قرآن ، اختلاف و دو دستگى را ، عقوبتى سخت براى امتها مى خواند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهنتيجه آن را غلبه

ص: 133


1- . خويى ، معجم رجال ، ج 20 ، ص 204 .
2- . ر .ك : ميزان الحكمه ، زيارة ، باب زوّار اللّه .

باطل گرايان بر حقّ پرستان مى داند . ستيزه جويى و كشمكش افراد و گروهها با يكديگر از ديرباز در ميان جوامع وجود داشته و موجب سلب نعمت و خلع جامه كرامت آنان گشته است . هلاكت بسيارى ملتها زاييده اختلاف بوده است و نامهربانى و ناسازگارى افراد با يكديگر به تضعيف آنان و تسلط شيطان انجاميده است . اختلاف و دو دستگى ، به ويژه اگر با جدال و قهر و هياهو همراه شود ، به آزردن كشيده مى شود

و از اين رو ، امام رضا عليه السلام در اين حديث امر به ترك اختلاف و جدال و انجام ديدار و خاموشى گزيدن در كنار آن مى دهد و سپس با شديدترين وجه ، سوگند ياد مى كند كه هر كس كه به گرد اختلاف بچرخد و دوستى از دوستان حضرتش را برنجاند ، به سخت ترين عذاب دنيوى گرفتار آيد و در آخرت از زيانكاران گردد كه اين نشانه اهميت سترگ وحدت و دورى از تفرقه است .

10 / 7 . آزار نرساندن

آزردن مؤمن ، آزردن خداوند است و آزردن اولياى ولىّ ، آزردن ولىّ خدا است . امام رضا عليه السلام در اين حديث ، اختلاف و آزردن را به هم پيوسته مى بيند ؛ چه ، در ميان كشمكشها و درگيريهاى گروهى و فردى است كه سيل بدگمانيها ، تهمتها و بهتانهاى ريز و درشت ، فضاى ارتباط را آلوده مى كند و دود آزار را به چشمان نيمه باز مى رساند و انسان مسلمان را در صف مشركان و گاه بدتر از آنان قرار مى دهد . مگر امام صادق عليه السلام نمى فرمايد كه خداوند آزردن مؤمن را اعلان جنگ به خود تلقى مى كند؟!(1) و پيشتر از امام صادق عليه السلام جدّ بزرگوارش پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله همين پيام را از خداوند تبارك وتعالى نقل نمى كند كه «من أهان لى وليّا فقد أرصد لمحاربتى»(2)؟

امام رضا عليه السلام نيز در اين حديث با پيروى از نياكان پاكش به حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ص: 134


1- . كافى ، ج 2 ، ص 350 .
2- . كافى ، ج 2 ، ص 351 .

مى فرمايند : «به دوستان من بفهمان كه خداوند از نيكوكار و بدكار آنان مى گذرد ، جز آن دسته كه براى خدا شريك نهند و يا دوستى از دوستانم مرا را بيازارند» .

10 / 8 . بدخواه نبودن

روح ايمان با انسان به دو گونه ارتباط بر قرار مى كند : موقتى و دائمى . احاديث ما ، ايمان اشخاص دسته اول را ، ايمان عاريتى و ايمان هميشگى دسته دوم را ، ايمان مستقر ناميده اند .

بدخواهى براى ديگران و به ويژه اولياى ولىّ خدا و پيروان امام عليه السلام موجب كنده شدن روح ايمان از دل و جان انسان است و نشان دهنده ايمان عاريتى و ناثابت شخص بدخواه .

امام رضا عليه السلام شخصى را كه به آزار دوستانش بپردازد و يا براى او بد بخواهد ، با مشركان همگن نموده و او را از دايره ايمان و ولايت بيرون ، و تا آن گاه كه از اين صفت

زشت توبه نكند و باز نگردد ، از رحمت و غفران الهى نيز بى نصيبش مى داند و از اين همه شقاوت و شوربختى به خداوند پناه مى برد ؛ زيرا جز خدا نمى تواند ضمير و نهاد ناپاك چنين فرد بدخواهى را سامان بخشد ؛ چه بدخواهى ، بيمارى نهفته در ژرفاى جان است و خارج ساختن آن كار هر كس نيست و تا بيرون نرود ، روح بيمار گونه چنين شخصى ، روى سلامت و راحتى نبيند و لذت سرور از موفقيت ديگران را نچشد . چنين فرد شقاوتمندى ، نه دينش سالم مى ماند و نه كارش سامان مى پذيرد و نه عبادتش پذيرفته مى شود .

حديث 11 :

اشاره

عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، قلت لأبي جعفر محمد بن علي الرضا عليه السلام : يا ابن رسول اللّه! حدّثني بحديث عن آبائك . فقال : حدّثني أبي ، عن جدي ، عن آبائه عليهم السلامقال: قال أمير المؤمنين عليه السلام : لا يزال الناس بخير ما

ص: 135

تفاوتوا فإذا استووا هلكوا . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال: حدّثني أبي عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : لو تكاشفتم ما تدافنتم . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال: حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام : إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم ، فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء؛ فإنّي سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بأخلاقكم . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال : حدثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين : من عتب على الزمان طالت معتبته . فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين : مجالسة الأشرار تورث السوء الظنّ بالأخيار . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : بئس الزاد إلى المعاد العدوان على العباد قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : قيمة كلّ امرئ ما يحسنه . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : المرء مخبوء تحت لسانه . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : ما هلك امرؤ عرف قدره . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! قال : حدثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : من وثق بالزمان صرع . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ،

ص: 136

عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : خاطر بنفسه من استغنى . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : قلّة العيال أحد اليسارين . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلامقال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : من دخله العجب هلك . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : من أيقن بالخلف جاد بالعطيّة . قال : فقلت له : زدني يا ابن رسول اللّه! فقال : حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهم السلام قال : قال أمير المؤمنين عليه السلام : من رضي بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه . قال : فقلت له : حسبي(1) .

ترجمه :

عبدالعظيم حسنى گفت : به حضرت ابو جعفر جواد عليه السلام عرض كردم : از پدرانت براى من حديثى روايت فرما . حضرت فرمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود : مردم همواره در خير هستند تا آن وقت كه با يكديگر تفاوت داشته باشند ، هر گاه با هم مساوى شدند از بين خواهند رفت . عرض كردم : بيش از اين بفرماييد . فرمود : اميرالمؤمنين عليه السلام بيان داشت : شما را ياراى آن نيست كه همه مردم را از داراييهايتان برخوردار كنيد ، پس با گشاده رويى و خوش برخوردى چنين كنيد كه من از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهشنيدم : شما نمى توانيد با ثروت خود همه مردم را برخوردار كنيد ، پس با اخلاقتان چنين كنيد .

گويد : عرض نمودم : زيادتر بيان نماييد . فرمود : اميرالمؤمنين مى فرمايد : كسى كه بر زمانه خشمگين گردد ، ناراحتى او به درازا مى انجامد . گفتم : باز هم بفرماييد .

ص: 137


1- . عيون أخبار الرضا ، ج 2 ، ص 53 . حدثنا علي بن أحمد بن عمران الدقاق ، قال: حدثنا محمد بن هارون الصوفي ، قال: حدثني أبو تراب عبيد اللّه بن موسى الروياني .

فرمود : اميرالمؤمنين گفتند : همنشينى نيكان با بدان ، موجب بدبينى به آنان است . گفتم : زيادتر بفرماييد . گفتند : اميرالمؤمنين فرمود : دشمنى كردن با بندگان خدا ،

توشه بدى براى روز قيامت است . عرض كردم : بيشتر بفرماييد . گفتند : اميرالمؤمنين فرمود : ارزش هر انسانى به اندازه دانايى او است . عرض كردم بيشتر بفرماييد . فرمودند : اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : مردم در زير زبان خود پنهان هستند (يعنى تا انسان سخن نگويد قدر و اندازه اش معلوم نمى گردد) . گفتم: باز هم بيان نماييد . فرمودند :

اميرالمؤمنين گفت : كسى كه اندازه و ارزش خود را بداند هيچ گاه هلاك نمى شود .

حضرت عبدالعظيم گويد : عرض كردم باز هم بفرماييد . اظهار داشت : اميرالمؤمنين فرمود : پيش از اينكه كارى را شروع كنى ، در اطراف آن نيك تأمل كن تا از پشيمانى ايمن بمانى . گفتم : بيشتر بفرماييد . گفتند : اميرالمؤمنين فرمود : هر كس

به زمان خود اعتماد بورزد به زمين مى خورد . گفتم : زيادتر بگوييد . فرمود : اميرالمؤمنين فرمود : كسى كه خويشتن را بى نياز دانست خود را به مخاطره افكنده است . عرض كردم بيشتر بگوييد گفت : اميرالمؤمنين فرمود : نيمى از دو راحتى و آسايش كمى اهل و عيال است . گويد : گفتم : زيادتر بفرماييد . گفت: اميرالمؤمنين فرمود : هر كس گرفتار خودبينى گردد ، هلاك خواهد شد .

عرض كردم : اى پسر پيغمبر باز هم بفرماييد . گفتند : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : كسى كه به جايگزينى يقين داشته باشد ، در بخشش و احسان به همنوعان خود كوتاهى نمى كند . گويد : گفتم : باز هم زيادتر بفرماييد اظهار نمود : اميرالمؤمنين فرمود : هر كس از عافيت زيردستان خشنود باشد ، از فرادست خود در سلامت خواهد بود .

حضرت عبدالعظيم حسنى فرمود : در اين هنگام به حضرت ابوجعفر جواد عليه السلام عرض كردم : براى من بس است .

ص: 138

شرح :

اين حديث بلند نشان دهنده ظرفيت معنوى ويژه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام است و در واقع مجموعه چند حديث كوچك تر است كه امام جواد عليه السلام آنها را از طريق

پدران خود از امير المؤمنين عليه السلام نقل مى كند . حضرت عبدالعظيم در اين حديث ، با سؤالهاى پى در پى و درخواستهاى متوالى خود ، جام جان خود را از آب حيات معنوى امام جواد عليه السلام ، پر مى كند و درّهايى سفته و درخشان را از آن درياى مواج برمى گيرد . ما در اينجا تنها به شرح چند جمله از اين حديث بسنده مى كنيم .

11 / 1 . «إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم ، فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء؛ فإنّي سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آلهيقول: إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم ، فسعوهم بأخلاقكم» .

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : شما را ياراى آن نيست كه همه مردم را از داراييهايتان برخوردار كنيد ، پس با گشاده رويى و خوش برخوردى چنين كنيد كه من از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم : شما را يارى آن نيست كه با دارايى هايتان مردم را برخوردار كنيد ، پس با اخلاقتان چنين كنيد .

اين حديث كه احتمالاً سخن پيامبر با بنى هاشم است ، به يك نكته روانى و اجتماعى اشاره دارد . انسانها دوستدار آن هستند كه با مردمان بجوشند و دست احسان و عطاى خود را بگشايند و به گستره دنيا و جاودانگى زندگى ، بر همه ببخشند و ديگران را خرسند كنند . اما اين نشدنى است و جز از خداوند هستى ، ممكن نيست . سخاوت انسانى حدّ و حصر ندارد ، اما امكانات و دارايى انسان حدّ و مرز دارد و از اين رو ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، جايگزين بدون هزينه اى براى آن معرفى كرده است و آن چيزى جز حسن سلوك و رفتار زيبا و خداپسندانه نيست . امام على عليه السلام اين رفتار را در دو نمود ظاهرى و عينى آن ، يعنى گشاده رويى و خوش برخوردى ، جلوه داده است .

ما مى توانيم لبخند خود را به نشان دوستى و محبّت ، به همه دوستان و اطرافيان

ص: 139

خود هديه دهيم و مى توانيم چهره باز و سيماى خندان خود را ، عرصه شكوه ها ، گله ها و اظهار درد و رنج ديگران كنيم و از بار روانى غم و اندوه آنان بكاهيم . روح را تاب اين گشادگى هست ؛ اگر چه مال را توان اين گستردگى نيست . ما نمى توانيم بدهى همه كسان را بپردازيم ، اما مى توانيم غم و اضطراب آنان را تحمّل كنيم و با برخورد خوش و دعاى خير ، لبخند خود را بر لبان او نيز بنشانيم .

11 / 2 . «مجالسة الاشرار تورث السوء الظنّ بالأخيار» .

همنشينى و همصحبتى ، نشان دهنده شخصيت و منش هر كسى است . انسان بر دين دوست خود است(1) و دوست ، مبناى قضاوت ديگران درباره انسان . دوستى با نيكان ، انسان را در برابر ديگران نيك جلوه مى دهد و همنشينى با تبهكاران و افراد شرور موجب برانگيخته شدن سوء ظنّ اطرافيان و تماشاگران زندگى انسان مى شود . و انسان مؤمن ، وظيفه دارد از اين حالت جلو گيرد و تهمت را از خود دور كند و آبروى خود را محفوظ بدارد . پرسش مطرح در اين زمينه آن است كه پس افراد خيرّ و صالح ، چگونه مصلح شوند و چسان ، بدكاران را اندرز دهند و با معاشرت نيكو ، آنان را به راه راست درآورند؟

پاسخ آن است كه بايد طريقه همنشينى خود را به گونه اى برگزينند كه شك برانگيز نباشد و از توجيه و امتناع ديگران فروگذار ، و به خوبى نيت خود و خوش بينى ديگران ، اتكا نكنند و نيز از پديد آمدن عوارض سوء در خود جلو گيرند . با اين همه ،

گاه بدبينى ديگران را چاره اى نيست و بايد آن را هزينه هدايت دانست .

11 / 3 . «قيمة كل امرى ء ما يحسنه» .

بر اساس پژوهشهاى روشمند در فقه الحديث ، مى توان منظور از اين روايت را به آسانى معيّن كرد . فهم ظاهرى عصر كنونى فارسى زبانان از كلمه [ يحسن ]نيكوكارى

ص: 140


1- . المرء على دين خليله .

است و يا نيك پنداشتن و ارزشمند ديدن ؛ اما اين فهم نه با لغت كهن عرب مطابقت دارد و نه با معناى روايتهاى مشابه اين متن كه همگى از امام على عليه السلام صادر گشته اند و به نظر مى رسد همه يك روايت اند كه نقل به معنا شده اند . ما اين دسته روايات را در

كتاب منطق فهم حديث گرد آورده ايم و بر طبق تفسير كتاب لغت كهن و معتبر العين(1) و گفته على عليه السلام كه مى فرمايد : قلت أربعا ، انزل اللّه تصديقى بها في كتابه . . . قلت : قيمة كلّ امرى ءٍ ما يحسن ، فأنزل اللّه في قصّة طالوت «إنّ اللّه اصطفاه وزاده بسطة في العلم والجسم»(2) .

گفتنى است كه مى توان علم را در اين حديث به معناى مهارت نيز دانست و در اين صورت قيمت هر كس به اندازه اندوخته او است . خواه اين اندوخته علمى در معارف و علوم معنوى ، اخروى و انسانى باشد و يا مهارتهاى عملى و نافع به حال جامعه و سودمند براى شخص . عمل همگانى به اين حديث ، مى تواند جوهره تلاش و حركت را در ما بيدار كند و جامعه اسلامى را به تكاپو بيندازد تا به قلّه هاى علم سركشند و ستارگان فضيلت را در آغوش كشند ؛ چه ، هيچ كس نمى خواهد كم ارزش بماند و اندازه خود را كوچك ببيند .

11 / 4 . «خاطر بنفسه من استغنى»

اين حديث بخشى از خطبه مشهور امام على عليه السلام به نام «وسيله» است(3) . در آن خطبه ، كلمه «برأيه» پس از «استغنى» مى فهماند كه منظور ، استبداد رأى و خود كامگى است ؛ به عبارت ديگر گونه اى اعجاب به رأى كه از مشورت و هم انديشى و توجه به انديشه ديگران جلو مى گيرد .

ص: 141


1- . العين ، ص 28 ، 18 . خليل فراهيدى در آنجا مى گويد : أحثّ كلمة على طلب العلم ، قول على بن ابيطالب عليه السلام : قيمة كل امرى ءٍ ما يحسن .
2- . طوسى ، امالى ، ص 494 ، ح 1083؛ سوره بقره 2 ، آيه 247 .
3- . ر .ك : تحف العقول ، ص 97؛ نهج البلاغة ، حكمت 211 .

انسان خود كامه به پندار خود ، هميشه درست مى انديشد و خود را از خطاهاى احتمالى كه دامن انسان غير معصوم را فرا مى گيرد ، مبرّا مى داند . ديده خرد چنين شخصى كه نيازى به مشورت احساس نمى كند به خواب ظلمت فرو مى رود و عقربه داورى اش تحت تأثير خودبينى ، او را به كژراهه مى برد . پرده خودرأيى و حجاب خودكامگى ، مانع آن مى شود كه عيب رأى خود را دريابد و براى رهايى از سقوط ، تلاش كند .

در اين زمينه ، داوريها و انديشه هاى متعصبانه و انحرافى بروز مى كند و منطق تراشى ذهنى براى آنها ، به چنين شخصى ، مجال تفكر نمى دهد و مشورت با ديگران و استفاده از آراى آنان را ، كم ارزش جلوه مى دهد . چنين انسان خودكامه اى ، پا در عرصه خطر مى نهد و خود را به لبه پرتگاه مى كشاند و با محروم داشتن خود از ارشاد و راهنمايى ديگران ، دوزخ شقاوت و خطر ضلالت را به جان مى خرد و اين جز نادانى و نابخردى نيست . چنين شخصى تا بيمارى روانى ، فاصله اندكى دارد و در نادرستى تصميمهاى او جاى شكّ و ترديدى نيست . چه كس مى تواند در دنيايى كه با هزاران فرد وصدها حالت ارتباط دارد ، تنها به دانسته ها و تجربه هاى خود اتكا كند و

سپس حاصل انديشه شخصى خود را از خرد جمعى برتر و درست تر ببيند؟ درد اينجا است كه چنين انسانى ، متوجه سقوط خود نيست و گاه براى هميشه از نادرستى رأى خود آگاه نمى گردد و تنها پس از ناكامى و شكست سنگين در زندگى ، به خود مى آيد و از خطر بزرگى كه او را از هستى ساقط نموده است ، مطلع مى گردد .(1)

11 / 5 . «من دخله العجب هلك»

شديدترين و اساسى ترين زيان عجب و خودپسندى ، هلاكت است ؛ چه انسان ، همه كوششها و تلاشهايش براى رسيدن به سعادت است و اگر اعمال و اخلاق و

ص: 142


1- . ر .ك : ميزان الحكمه ، عنوان الرأى و عنوان العجب .

كسب فضائل ، انسان را به ساحل نجات نرساند و در كوير هلاكت و شقاوت بماند ، زيانكار هر دو سراى دنيا و آخرت است ، و عُجب چنين مى كند .

انسان خود پسند ، اعمال و كردار خود را به ديده حسن مى نگرد و چون آنها را كامل و بدون نقص و با اهميت مى بيند ، خود را شايسته جزا و پاداش الهى مى بيند و اندك اندك بدانها منّت نيز مى گذارد ، و اين انهدام همه آنها است و پى آوردن تحفه عقوبت و نكوهش الهى ؛ به عبارت ديگر ، عجب از يك سو ، عمل و تلاش انسان را تباه مى كند و از سوى ديگر ، نفرت خداى سبحان را به ارمغان مى آورد . عجب و خودپسندى ، انسان را براى خود مى آرايد و موجب خشنود شدن او از خودش مى شود و همين امر ، سرآغاز هلاكت است . انسانى كه خود را زيبا و بدون عيب مى بيند ، نه به انديشه تلاش بيشتر و رشد است و نه سر آن دارد كه به درگاه خداوند ،

عذر تقصير آورد و به رحمت الهى تكيه زند . او با اتكال بر اعمال خويشتن ، از مناقشه

روز جزا غافل مى ماند و به گاه حساب در دادگاه عدل و نقّادى دقيق خداوند ، همه اعمال خويش را معيوب و ناقص مى بيند و دست خود را تهى و نامه عمل خويش را خالى مى يابد ، نه عمل و نه اميد رحمتى و نه اندوخته اى و تدبير و وسيله اى براى اين

روز مبادا! خرده گيرى و سخت گيرى در حساب ، تباهى درونى و انگيزه هاى ناسالم اعمال او را به رخش مى كشاند و وى را روانه دوزخ مى سازد و چه هلاكتى از اين ژرف تر .

11 / 6 . «من أيقن بالخلف ، جاد بالعطيّة» .

امامان ما و در رأس آنان ، امام على عليه السلام ، علم خود را از قرآن مى گيرند و همه گفته هاى آنان معانى آشكار و پنهان كلام الهى اند . آنان از چشمه زلال وحى نوشيده اند

و هر بخش از سخنان آن ، مرواريدى درخشان از صدفهاى پاك قرآن است . اين سخن نيز به روشنى بازگويى اين آيه شريف است : «قل إنّ ربّي يبسط الرزق لمن يشاء

ص: 143

من عباده ويقدر له وما أنفقتم من شى ءٍ فهو يخلفه وهو خير الرازقين»؛(1) «بگو ، پروردگار من براى هر يك از بندگانش كه بخواهد ، روزى را گشاده و تنگ مى گرداند و آنچه كه انفاق كنيد ، خدا عوضش را مى دهد و او بهترين روزى رسان است» .

امام على عليه السلام به پيروى از اين وعده الهى مى فرمايد: اگر به اين آيه ايمان و به درستى آن يقين داشته باشيم ، ديگر از انفاق و بخشش دريغ نخواهيم كرد ؛ زيرا خداوند خزانه جود خود را بر چنين كسى گشوده و به شخص سخاوتمند وعده داده است كه هر چه ، كم و زياد و خرد و كلان ببخشد ، جايگزين خواهد كرد . تنها نگرانى و عدم اطمينان مطلق ما به همراه تخويفهاى شيطانى و وعده هاى او به فقر و نادارى است كه ما را از جود و انفاق باز مى دارد و از اين رو ، امام على عليه السلام به نحو گزاره شرطى و منطقى ، جود در عطا و بخشش داراييها را نتيجه يقين به جايگزينى مى داند . به تشبيه مى توان گفت : آنكه در كنار دريا است از بخشش كاسه آبى دريغ نمى ورزد و هيچ گاه از كم آمدن آب نمى ترسد . ما نيز چنين خواهيم بود اگر نداى دو فرشته الهى را به گوش دل بشنويم كه در هر شب جمعه ندا مى دهند : «اللّهم أعط كل منفق خلفا وكلّ ممسك تلفا؛(2) خدايا بخشش هر بخشنده را جايگزين كن و (مال) هر نگهدارنده اى را تلف كن .»

11 / 7 . «من رضى بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه» .

قانون عمل و عكس العمل و كار و جزا در خلقت جارى و سارى است . كارهاى نيك ما ، پاداشى در خور مى يابند و زشتيها و شرارتهايمان به ما باز مى گردند . احسان

به همنوعان و در انديشه بهروزى و سعادت ديگران بودن ، دست احسان خداوند را بر ما مى گشايد و دلهاى مردمان را بر ما نرم و به سوى ما جلب مى كند . عافيت از

ص: 144


1- . سوره سبأ 34 ، آيه 39 .
2- . بحار الأنوار ، ج 96 ، ص 117 .

بزرگ ترين نعمتهاى الهى و مطلوب همگان است ؛ اگر چه پوشيده است و به چشم نمى آيد و تنها به گاه رفتن ، از آن ياد مى شود .(1) ما همه حق داريم به دنبال نعمتهاى خوب خدا روان شويم و براى به دست آوردن آنها تلاش كنيم كه عافيت يكى از اينها است . اما وظيفه انسانى و اخلاقى ما آن است كه از مرز خود خواهى بگذريم و اين نعمتها را براى بقيه نيز بخواهيم و اين خواستن را به دعاى خير محدود نكنيم ؛ بلكه تا

سر حدّ توان در رساندن آن به ديگران هم بكوشيم . يك مسئول ، افزون بر خود و خانواده اش ، مسئوليت رفاه ، امنيت و عافيت زير دستانش را نيز به عهده دارد . او بايد

در انديشه آسايش همكاران خود نيز باشد و جالب توجه است كه اين امر ، به سلامت و عافيت او نيز يارى مى رساند و نقش اساسى در سعادت و بهروزى حقيقى او دارد .

نكته روشن اين رابطه ، به وجود سلسله مراتب اجتماع باز مى گردد ، به زير دست و فرا دست بودن نسبى همه ما و به تأثير افعال ما در سرنوشت ما و نقش برخورد ما با ديگران . اگر ما به فكر زيردستان خود باشيم ، فرادستان ما در فكر ما خواهند بود و اين

سنّت از هر دو سوى سلسله تا آغاز و فرجام ، جريان دارد . هر كس لباس زيباى عافيت را بر تن ديگران بپوشاند ، خود به خلعت فاخر سلامت ، نواخته خواهد شد : «كما تدين تدان» و به گفته امام على عليه السلام : «كل امرئ يلقى ما عمل ويجزى بما صنع؛(2) هر كس نتيجه كار خود را مى بيند و جزاى كرده خويش را مى گيرد» .

ص: 145


1- . ر .ك : من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 406 ، ح 5878 .
2- . غررالحكم ، ح 6918 .

فرجام سخن

از آنچه گفته آمد ، مى توان به گستره پهناور معارف حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، اين راوى بزرگ حديث پى برد . او توانست با گردآورى معارف توحيدى و آموزه هاى اخلاقى چند امام بزرگ ، مجموعه داشته هاى اخلاقى شيعه را غنى تر سازد و ميراث سترگى را براى ما به يادگار نهد . ميراث فقهى و عقيدتى او ، بسى بيشتر از اين

يازده حديث است كه در ميان آنها نيز نكته هاى اخلاقى فراوان به چشم مى آيد . عمل به اين توصيه ها ، اگر با رعايت اعتدال و در نظر آوردن محدوديتهاى زمانى و عصرى و نيز ظرفيتهاى روحى و معنوى باشد ، مى تواند ما را در راه رسيدن به قلّه كرامت روحى و خُلق عظيم نبوى ، يارى كند؛ همان گونه كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را بدان رساند .

اميد آنكه تعليمات ژرف و نيكوى اهل بيت عليهم السلام را در همه ابعاد زندگى خود به كار نبنديم .

ص: 146

مقاله پنجم : نسب عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

رسول آقاجانى

ص: 147

ص: 148

نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام با چهار واسطه به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد و از اين رو، به عبدالعظيم حسنى شهرت يافته است.

اين چهار واسطه به قرار زيرند:

1 . زيد (جدّ سوم)،

2 . حسن (جدّ دوم)،

3 . على (جدّ اوّل)،

4 . عبداللّه قافه (پدر).

در اين اثر سعى كرده ايم تا به زندگى اين بزرگان بپردازيم.

1 . زيد بن حسن عليه السلام

اشاره

مورخان و سيره نويسان در تعداد فرزندان امام مجتبى عليه السلام اختلاف دارند. شيخ مفيد، آنان را چنين برشمرده است:

أولاد الحسن بن علي عليهم السلام خمسة عشر ولدا ذكرا و اُنثى: زيد بن الحسن، و اُختاه اُمّ الحسن و اُمّ الحسين، اُمُّهم اُمُّ بشير بنت أبي مسعود بن عقبة بن عمرو بن ثعلبة الخزرجيّة، والحسن بن الحسن اُمّه خوله بنت منظور الفزاريّة و عمرو بن الحسن، و أخواه القاسم و عبداللّه ابنا الحسن اُمّهم اُمُّ ولد، و عبدالرَّحمن ابن الحسن اُمّه اُمّ ولد، والحسين بن الحسن الملقّب

ص: 149

بالأثرم، و أخوه طلحة بن الحسن و اُختها فاطمة بنت الحسن اُمّهم اُمّ إسحاق بنت طلحة بن عبيداللّه التيميِّ و اُمّ عبداللّه، و فاطمة، و اُمّ سلمة، و رقيّة بنات الحسن عليه السلام لاُمّهات شتى».(1)

علامه مجلسى هم پس از نقل اين مطالب از ارشاد، از قول طبرى مى افزايد: «له من الأولاد ستة عشر، و زاد فيهم أبابكر و قال: قتل عبداللّه مع الحسين عليه السلام ».(2)

زيد بن حسن عليه السلام ، امور مربوط به صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله را بر عهده داشت. شيخ

مفيد در اين باره مى نويسد:

و امّا زيد بن الحسن عليه السلام فكان يلي صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و أسنَّ و كان

جليل القدر، كريم الطبع، ظريف النفس، كثير البرّ، و مدحه الشعراء و قصده النّاس من الآفاق لطلب فضله . و ذكر اصحاب السيرة أنَّ زيد بن الحسن كان يلي صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله. فلمّا ولي سليمان بن عبدالملك كتب إلى عامله بالمدينة: «أمّا بعد فإذا جاءك كتابي هذا فاعزل زيدا عن صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و ادفعها إلى فلان بن فلان - رجلاً من قومه - و أعنه على ما استعانك عليه والسلام»؛(3)

و امّا زيد بن حسن، امور مربوط به صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله را بر عهده داشت. او بزرگ ترين فرزند امام عليه السلام و شخصى جليل القدر، بخشنده و بسيار اهل نيكى بود. شاعران زيادى مدحش كرده اند و مردم از جاهاى گوناگون براى دريافت لطف و فضل او به سويش مى آمدند. سيره نويسان آورده اند كه وى متولّى امور صدقات رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده.

هنگامى كه سليمان بن عبدالملك به حكومت رسيد به عاملش در مدينه

ص: 150


1- . الارشاد، ج 2، ص 176 .
2- . بحارالأنوار، ج 44، ص 163، به نقل از اعلام الورى، ج 2، ص 106 .
3- . الارشاد، ج 2، ص 176 .

چنين نوشت: «هرگاه اين نامه به دست تو رسيد، زيد را از توليت صدقات رسول خدا عزل كن و آن را به يكى از خويشاوندانش واگذار و او را در اين امر يارى كن».

عامل سليمان فرمان او را اجرا كرد، ولى پس از آن كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، نامه اى بدين مضمون براى عامل مدينه نوشت:

أمّا بعد، فانّ زيد بن الحسن شريف بنى هاشم و ذوسنّهم؛ فإذا جاءك كتابي هذا، فاردد عليه صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و أعنه على ما استعانك عليه، والسلام؛(1)

زيد بن حسن عليه السلام ، (شخصيّت) شريف بنى هاشم و مسن ترين آنان است؛ وقتى كه اين نامه به دست تو رسيد، صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله را به او بازگردان و در اين كار او را يارى كن.

مؤلّف كتاب عبدالعظيم الحسنى عليه السلام حياته و مسنده(2) مطلبى را درباره اختلاف بين زيد بن حسن عليه السلام و ابوهاشم عبداللّه بن حنفيّه در تصدّى و توليت صدقات حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه نگارنده سند آن را نيافتم. در اين كتاب آمده است: حضرت على عليه السلام مقرّر داشته بود كه بايد توليت صدقات او در دست اهل فضل و كمال از فرزندان او باشد. راوى گويد: توليت صدقات آن حضرت در زمان وليد بن عبدالملك به زيد بن حسن عليه السلام رسيد. در اين هنگام بين او و ابوهاشم عبداللّه بن محمد حنفيه بر سر تصدّى امور صدقات اختلاف پيدا شد.

ابوهاشم به زيد گفت: تو مى دانى كه ما در حَسَب و نَسَب با هم فرقى نداريم. تنها فضيلت تو بر من، اين است كه تو از فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام هستى و من از اين شرف

ص: 151


1- . الارشاد، ج 2، ص 176 .
2- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 75 .

بهره اى ندارم. ولى اين صدقات از آنِ فاطمه زهرا عليهاالسلام نيست؛ بلكه به امير مؤمنان على بن أبي طالب عليه السلام تعلّق دارد. علاوه بر اين، على عليه السلام شرط كرده است كه بايد توليت اين صدقات در دست فاضل ترين و داناترين فرزندان او باشد و من از شما فقيه تر و داناتر هستم.

هنگامى كه اين اختلاف پيش آمد، زيد روانه دمشق شد و خليفه اموى را از ماجرا آگاه كرد. البته پيشتر، از ابوهاشم نزد وليد بن عبدالملك سعايت شده بود كه وى ادّعاى خلافت دارد و هم اكنون لشكريانش در عراق جمع شده اند و در انتظارند تا به فرمان او ناگهان برضد تو بشورند. از اين رو، وليد بن عبدالملك با شنيدن اين سخنان آتش خشمش شعله ور شد و به عامل خود در مدينه نوشت كه هرچه زودتر ابوهاشم را به دمشق بفرستد. امير مدينه، ابوهاشم را دستگير كرده، او را به دمشق فرستاد.

وليد كه از ابوهاشم خشمگين بود، او را مدتى به زندان افكند. زمانى كه وى در زندان به سر مى برد، حضرت سجاد عليه السلام براى استخلاص او به دمشق عزيمت فرمود و از خليفه گله كرد كه: فرزندان ابوبكر و عمر و عثمان به جهت پدران خود در ميان مردم به راحتى زندگى مى كنند و معزّز هستند و كسى به آنها صدمه و آزار نمى رساند؛ امّا فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله در حبس و شكنجه و آزار هستند و شرافت نَسب آنها با آن حضرت مراعات نمى شود. اينك ابوهاشم عبداللّه بن محمد مدّتى است كه در زندان تو گرفتار است.

وليد، اختلاف ابوهاشم با پسرعمويش و ادعاى خلافت و قصد آشوبگرى او را برضد خليفه به اطلاع امام سجاد عليه السلام رساند.

حضرت سجّاد عليه السلام فرمود: زيد بن حسن عليه السلام و ابو هاشم هر دو پسرعموى يكديگرند و اين اختلافات جزئى و خانوادگى همواره در هر خاندانى هست و نبايد موجب خشم شما شود. در اين هنگام حضرت امام سجّاد عليه السلام علت نزاع و اختلاف آن دو نفر را براى وليد بن عبدالملك بيان كرد. سپس فرمود: اكنون به خاطر حضرت

ص: 152

رسول اكرم صلى الله عليه و آله ابوهاشم را از زندان آزاد كن و او را نزد اهل بيتش بفرست. وليد گفت: من اكنون او را از زندان آزاد كردم و از وى درگذشتم. ابوهاشم از زندان آزاد شد، ولى

وليد به او اجازه نداد از دمشق بيرون رود و او را تحت نظر داشت. وليد روزى به او گفت: «يا ابا البنات؛ اى پدر دخترها!» ابوهاشم جواب داد: آيا مرا به داشتن دختر سرزنش مى كنى؛ در حالى كه حضرت لوط و خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله پدران دخترها بودند؟!

وليد از اين جواب خشمگين شد و گفت: تو اهل جدل هستى، از نزد من دور شو! ابوهاشم گفت: آرى، به خدا قسم از نزد تو خواهم رفت! ابوهاشم از دمشق بيرون شد و به طرف مدينه گريخت، امّا سرانجام وليد او را مسموم كرد.(1)

علاّمه مجلسى(2) در ضمن بيان حالات امام محمد باقر عليه السلام از خرائج راوندى حديثى

را مرسلاً نقل كرده كه دانشمند فرزانه جناب آقاى عطاردى هم در كتاب خود(3) آن را ذكر كرده است. در بخشى از آن حديث آمده است:

ابوبصير از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده: زيد بن حسن عليه السلام نزد پدرم آمد و از وى ميراث رسول اللّه صلى الله عليه و آله را مطالبه مى كرد (ميراث آن حضرت عبارت بود از: زره، شمشير، انگشتر و عصا كه نزد حضرت امام باقر عليه السلام بود) . زيد اظهار داشت: من فرزند امام حسن عليه السلام هستم و او بزرگ ترين فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله است پس ارث آن جناب به من مى رسد و من اولى و احقّ به آن هستم. در اين هنگام ميان زيد بن حسن عليه السلام و زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام كه در مجلس بود، گفت وگوهايى صورت گرفت. زيد بن على عليه السلام پيش حضرت امام باقر عليه السلام رفت و گفت: اى برادر! من ديگر در اين باره با زيد بن

ص: 153


1- . بايد دانست كه خلفا و عمّال ستمگر بنى اميه براى اين كه با آسودگى خاطر به حكومت ظالمانه خود ادامه دهند و ميان علويان، نفاق و اختلاف ايجاد كنند و مسلمانان را از گرايش به آنان بازدارند، مى كوشيدند اين گونه اختلافات را بزرگ جلوه دهند.
2- . بحارالأنوار، ج 46، ص 329؛ الخرائج و الجرائح، ص 230 .
3- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 79 .

حسن عليه السلام سخنى ندارم.

زمانى كه اين جريان به گوش زيد بن حسن عليه السلام رسيد، بسيار ناراحت شد و خدمت حضرت امام باقر عليه السلام آمد و مطالبى را به او گفت. امام باقر عليه السلام به زيد فرمود: «اگر اين تخته سنگ كه ما اكنون روى آن هستيم، گواهى دهد كه من احق به ميراث حضرت رسول صلى الله عليه و آله هستم، باز حرف خود را تكرار مى كنى؟» زيد جواب داد: در اين صورت، البته دست از عقيده خود برمى دارم.

در اين وقت آن صخره عظيم به سخن آمد و گفت: اى زيد! تو در حقّ امام ، ظالم هستى و در ميراث پيغمبر حقّى ندارى. زيد با مشاهده اين منظره، از وحشت بر زمين افتاد و از حال رفت.

زيد بن حسن عليه السلام بعد از اين ماجرا به دمشق رفت و موضوع اختلاف خود را با عبدالملك بن مروان خليفه اموى در ميان گذاشت. عبدالملك نامه اى به عامل خود در مدينه نوشت و به او دستور داد كه امام باقر عليه السلام را به دمشق بفرستد و حاكم را تهديد كرد كه اگر در اين امر كوتاهى كنى تو را خواهم كشت.

عامل مدينه در جواب او نوشت: نامه شما رسيد. محمد بن على را كه از من خواسته اى، مردى است كه امروز كسى پاكدامن تر از او در روى زمين يافت نمى شود. او مردى زاهد و پرهيزگار و همواره در محراب خود مشغول عبادت است. آن گاه كه به قرائت قرآن اشتغال دارد، حيوانات پيرامون او اجتماع مى كنند و با او انس و الفت دارند. وى در علم و كمال و فضل و شرف و عبادت، از داناترين و دقيق ترين مردم است. صلاح شما را در اين مى دانم كه به او رنج و آزار نرسانى و وى را صدمه نزنى. خداوند نعمت را از هيچ قومى سلب نمى كند، مگر اين كه خود آن قوم موجبات تغيير نعمت را فراهم سازند و روحيّات و اخلاق خود را تغيير دهند.

هنگامى كه اين نامه به عبدالملك بن مروان رسيد، وى دريافت كه عامل مدينه خير او را خواسته است و بار ديگر به حاكم مدينه نوشت كه يك ميليون درهم به محمّد بن

ص: 154

على عليهماالسلام بده و سلاح و زره و شمشير و انگشتر و عصاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه نزد او محفوظ است، از وى بگير و براى من بفرست.

عامل مدينه نزد حضرت امام باقر عليه السلام آمده، گفت: از طرف عبدالملك بن مروان نامه اى رسيده و به من دستور داده كه يك ميليون درهم به شما بدهم و ميراث حضرت رسول صلى الله عليه و آله را كه نزد شما نگهدارى مى شود، براى او بفرستم. امام باقر عليه السلام فرمود: «اندكى مرا مهلت ده تا در اين باره بينديشم و تصميم بگيرم .»

امام صادق عليه السلام مى افزايد: پدرم نامه اى به عبدالملك بن مروان نوشت و مقدارى اثاثيه نيز براى او فرستاد. در اين هنگام زيد بن حسن عليه السلام از دمشق به مدينه آمد و بين او و امام باقر عليه السلام مذاكراتى شد. چند روز بعد از ورود زيد، امام باقر عليه السلام به شهادت رسيد. زيد بن حسن عليه السلام هم پس از مدّت اندكى، بيمار شد و چندى بيهوش بود؛ تا از جهان رخت بربست.

مرحوم مجلسى بعد از نقل اين حديث گويد: اين حديث مخالف با تاريخ است. اين داستان در زمان هشام بن عبدالملك اتّفاق افتاده و ظاهر اين است كه كلمه «هشام» از قلم نسّاخ يا روات افتاده است.(1)

گفتار علما درباره زيد بن حسن عليه السلام

زيد عليه السلام را سيّد و شريف بنى هاشم مى گفتند و او را دو فخر سزاوار است؛ زيرا پدرش امام حسن مجتبى عليه السلام و جدّه اش فاطمه زهرا عليهاالسلام يگانه دختر رسول اكرم صلى الله عليه و آله است. از اين رو، شيخ مفيد او را چنين ستود:

امّا زيد بن الحسن فكان يلي صدقات رسول اللّه و أسنّ و كان جليل القدر، كريم الطبع، ظريف النفس، كثير البّر، و مدحه الشعراء و قصده

ص: 155


1- . قاموس الرجال، ج 4، ص 544 .

النّاس من الآفاق لطلب فضله؛(1)

زيد بن حسن عليه السلام متولّى صدقات رسول خدا صلى الله عليه و آله و مردى مسنّ،

جليل القدر و بخشنده و داراى نفس لطيف و خير بى شمار بود و شعراى عصر او را ستوده اند.

در بحارالأنوار(2) به همين مضمون مطالبى درباره زيد آمده است كه همه اينها دليل بر عظمت و شرافت و جلالت زيد دارد.

علاّمه مجلسى به نقل از مفيد مى نويسد: شعراى زيادى در مدح زيد بن حسن عليه السلام شعر سروده اند كه از جمله آنها محمد بن بشير خارجى است. وى در مدح زيد مى سرايد:

إذا نَزَلَ ابْنُ الْمُصْطَفى بَطْنَ طَلْعَةٍ

نَفَى جَدْبَها وَاخْضَرَّ بِالنَّبْتِ غُودُها

وَ زَيْدٌ رَبيعُ النّاسِ في كُلِّ شَتْوَةٍ

إذا اخْلَفَتْ انْوارُها وَرُعُودُها

حَمُولٌ لِأَشْناقِ الدَّياتِ كَأنَّهُ

سِراجُ الدُّجى إذْ قارَنَتْهُ سُعُودُها(3)

هنگامى كه پسر مصطفى به سرزمينى درآيد، خشكسالى آن را بزدايد و چوب خشك آن وادى به سبزى بگرايد.

در هر زمستانى كه نزولات و بارندگى نباشد، زيد بهار مردم است.

همه خونبهاها را مى پردازد؛ گويى هنگامى كه ستاره سعد او برآيد، چون چراغى در تاريكى ها است.

مؤلّف كتاب زندگانى حسن بن على عليه السلام درباره زيد مى نويسد:

عبدالرحمن بن ابى الموالى گويد: زيد بن حسن عليه السلام را ديدم كه بر مركبى مى نشست و به «سوق الظهر» مى آمد و در آنجا توقّف مى كرد. مردم را مى ديدم كه در اطرافش جمع مى شدند و به او نگاه مى كردند و از هيكل

ص: 156


1- . الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 21 .
2- . بحارالأنوار، ج 44، ص 163 .
3- . الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 21؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 72 - 84 ؛ اعيان الشيعة، ج 7، ص 95 - 97 .

درشت او در شگفت مى شدند و به يكديگر مى گفتند: اين پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.(1)

سيّد نسّابه عبدالحميد ثانى گويد:

زيد از برادرش حسن بزرگ تر بود. علماى انساب او را از برادرش مؤخّر داشته اند؛ ليكن فضل و كرم و سنش، وى را از برادرش حسن متمايز مى سازد.

زيد بن حسن عليه السلام نود سال زندگى كرد و از اهل جود و كرم بود و همه اوصاف در او جمع بود و از زهّاد و اهل ورع به شمار مى آمد. زيد در زمان خود رئيس عشيره و در ميان خويشاوندانش به خير و احسان و فضيلت و شرف مشهور بود. او به جود و شجاعت ممدوح مردمان زمان خود بود و از او در زندگى لغزش ديده نشد و جز خوبى از وى مشاهده نگرديد و از كارهاى ناپسند دور بود.(2)

در كتاب تهذيب التهذيب آمده است كه جناب زيد، از پدر خود و جابر بن عبداللّه انصارى و ابن عبّاس روايت مى كند، و از وى جماعتى ديگر، من جمله عبداللّه بن عمرو بن خدّاش و عبداللّه بن زكريّا انصارى و يزيد بن جعدبه روايت كرده اند. ابن حبّان، زيد بن حسن عليه السلام را از ثقات شمرده و روايت او را مقبول مى داند.(3)

ابن حجر در كتاب تقريب التهذيب گويد:

زيد، فردى هاشمى، مدنى، جليل القدر و بزرگوار بود و در ميان محدّثان و روات از ثقات شمرده مى شود.(4)

ص: 157


1- . باقر شريف قريشى، زندگانى حسن بن على عليه السلام ، ج 2، ص 572 .
2- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 74 .
3- . تهذيب التهذيب، ج 3، ص 406؛ اعيان الشيعة، ج 7، ص 96؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده؛ ص 84 .
4- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 84 .

آخرين گفتار درباره شخصيّت زيد، سخن مرحوم ملاّ باقر نورى مازندرانى است كه در كتاب روح و ريحان به نقل از نامه دانشوران مى نويسد:

از مجد و بزرگوارى زيد اين است كه جدّ عالى حضرت عبدالعظيم عليه السلام است و در ميان شيعه هم به همين جهت ارزشمند و بزرگ و معروف گشته است و اين افتخار بس كه فرزندى چون حضرت عبدالعظيم عليه السلام منسوب به او است.(1)

ولادت و وفات

در اينكه زيد در چه تاريخى به دنيا آمده است، هيچ يك از مورّخان و علماى رجال اشاره اى به آن نداشته اند و در تاريخ وفات وى هم اختلاف است.

شيخ مفيد گفته است كه وى در سن نود سالگى وفات يافت(2) و علاّمه مجلسى نيز اين عقيده را پسنديده است.(3)

ابونصر بخارى در سر السلسلة العلوية مى نويسد:

«زيد بن حسن بن على بن أبي طالب عليهماالسلام، مادرش اُمّ بشير دختر ابومسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبه خزرجى انصارى است. او از برادرش حسن بن حسن عليه السلام از جهت سن بزرگ تر است و در محلّى بين مكّه و مدينه به نام «حاجز» از دنيا رفت. در موقع وفات، عمرش به صد سال رسيده بود».

نسّابه معروف يحيى بن حسن عقيقى در كتاب خود گويد: «زيد بن حسن عليه السلام در

ص: 158


1- . روح و ريحان، ص 82؛ نامه دانشوران، ج 4، ص 179.
2- . الارشاد، ج 2، ص 22؛ المجدى في انساب الطالبين، ص 20 .
3- . بحارالأنوار، ج 44، ص 163؛ الشجرة المباركة، ص 41 .

هنگام مرگ 95 سال داشت».(1)

سيد محسن امين هم مى نويسد:

«زيد بن حسن عليه السلام در سال 120 ق در سن نود يا صد و يا نودوپنج سالگى درگذشت .»(2)

وى دليل گفتار خود را كتاب هاى ارشاد(3) و تهذيب التهذيب(4) و عمدة الطالب(5) قرار داده است.

پس از آنجا كه زيد به اتّفاق جميع مورّخان كمتر از نود سال نداشته و از طرفى هم مرحوم سيّد محسن امين تاريخ وفات وى را سال 120 ق معيّن كرده است، مى توان چنين استدلال كرد:

بنا بر قول همه مورّخان، چون اوّلين همسر امام حسن مجتبى عليه السلام ، اُمّ بشير دختر ابومسعود عقبة بن عمرو انصارى بوده(6) و از طرفى هم ميان اعراب ازدواج جوانان در بيست سالگى و كمتر از آن مرسوم نبوده است، پس تولّد زيد در سال 25 هجرى و وفاتش بنا به نقل صاحب اعيان الشيعة در سنه 120 ق، يعنى در سن 95 سالگى ، بوده است.

زيد بن حسن عليه السلام ، در سرزمينى ميان مكّه و مدينه به نام «حاجز» نزديك «ثغره»، كه محلّى در حجاز است، وفات يافت و بدنش را به مدينه آورده، در قبرستان بقيع به

ص: 159


1- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 73 .
2- . اعيان الشيعة، ج 7، ص 95 .
3- . الارشاد، ج 2، ص 22. شيخ مفيد سن زيد بن حسن را نود سال ذكر كرده است.
4- . تهذيب التهذيب، ج 3، ص 406. در اين كتاب سن زيد بن حسن 95 سال ذكر شده است.
5- . عمدة الطالب، ص 89. مؤلف اين كتاب سنّ زيد بن حسن را صد سال ذكر نموده و دو نظر فوق را هم متذكّر شده است.
6- . ناسخ التواريخ، امام حسن مجتبى عليه السلام ، ج 2، ص 268 .

خاك سپردند.(1)

مرگ وى بر بسيارى از مردمان حجاز گران آمد؛ زيرا او تنها حامى محرومان و مظلومان بود. از اين رو، شعرا در وفاتش مرثيه ها سرودند؛ از جمله قدامة بن موسى الجحمى(2) با اشاره به فضايل زيد، در رثاى او چنين سرود:

«فَإنْ يَكُ زَيْدُ غالَتِ الاَْرْضُ شَخْصَهُ

فَقَدْ بانَ مَعْروُفٌ فُناكَ وجُودُ

وإنْ يَكُ أَمْسى رَهْنَ رَمْسٍ فَقَدْ ثَوى

بِهِ وَهْوَ مَحْمُودُ الْفِعالِ فَقيدُ

سَميعٌ اِلَى الْمُعْتَرِّ يَعْلَمُ أنَّهُ

سَيَطْلُبُهُ الْمَعْرُوف ثَمَّ يَعُودُ

وَلَيْسَ بِقَوّالٍ وَقدْ حَطَّ رَحْلَهُ

لِمُلْتَمِسِ الْمَعْرُوفَ أيْنَ تُريدُ

إذا قَصَّرَ الْوَعْدُ الدَّنِيُّ نَما بِهِ

إلَى الْمَجْدِ آباءُ لَهُ وَجُدُودُ

مَبا ذيلُ لِلْمَوْلَى مَحاشيدُ القُرى

وَفي الرَّوْعِ عِنْدَ النّائِباتِ أُسُودُ

إذا انْتُحِلَ الْعِزُّ الطَّريفُ فَإنَّهُمْ

لَهُمْ إرْثُ مَجْدٍ ما يُرامُ تَليدُ

إذا ماتَ مِنْهُمْ سَيِّدٌ قامَ سَيِّدُ

كَريمُ يُبَتّي بَعْدَهُ وَ يَشيدُ؛(3)

گرچه دست روزگار جسم زيد را ربود، امّا همانا بخشش او آشكار است.

و اگر پيكرش به خاك رفته، پس زمين فقيدى را دربر گرفته كه همه كارهايش پسنديده بود.

او نداى بيچارگان را مى شنود و مى داند كه از او كمك مى خواهند و كامياب باز مى گردند.

او كسى نبود كه به نيازمند بگويد چه مى خواهى و كجا مى روى، بلكه از آنان رفع نياز مى كرد.

اگر هم نيازمندى به همه درخواست هايش نمى رسيد، ولى مى دانست به سوى

ص: 160


1- . الارشاد، ج 2، ص 21؛ اعيان الشيعة، ج 7، ص 95؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 163 .
2- . باقر شريف قريشى، زندگانى حسن بن على عليه السلام ، ج 2، ص 573 .
3- . بلاذرى، أنساب الأشراف، ج 3، ص 72 - 73؛ تاريخ دمشق، ج 6، ص 302؛ حدائق الوردية، ص 107.

مردى رفته كه نياكانى بزرگوار دارد.

بسته هايى براى بردگان و گروه هايى براى مهمانى داشت و به هنگام ترس و ناگوارى ها بردبار بود.

وقتى كه آقايى از آنها بميرد، آقايى ديگر برمى خيزد؛ بزرگوارى كه بزرگوارى اش استوار و پابرجا است».

اشعار فراوانى از اين قبيل در فضايل زيد بن حسن عليه السلام سروده شده كه به همين مقدار بسنده شد.

عبداللّه بن ابى عبيده گويد: روزى كه زيد بن حسن عليه السلام در بطحا از دنيا رفت و جنازه او را به مدينه حمل مى كردند، من هم به اتّفاق پدرم به استقبال جنازه او رفته بودم.

هنگامى كه به ثنيّه رسيديم، جنازه زيد كه در قبّه اى نهاده و روى شترى گذاشته بودند از دور نمايان شد و عبداللّه بن الحسن بن الحسن عليه السلام (عبداللّه محض) پيشاپيش جنازه پياده حركت مى كرد؛ در حالى كه رداى خود را بر كمرش بسته بود. پدرم گفت: پسرم! ركاب را نگهدار تا من هم پياده شوم و به جنازه زيد احترام كنم. به خدا قسم اگر من سواره باشم و عبداللّه پياده راه برود، به ما خير و نصيبى نخواهد رسيد و هرگز روى سعادت را نخواهيم ديد! پدرم از مركب فرود آمد و به اتّفاق عبداللّه بن حسن در پيشاپيش جنازه حركت كردند؛ تا جنازه را وارد منزل كردند و در آنجا غسل دادند. سپس آن را به قبرستان بقيع بردند و همان جا به خاك سپردند.(1)

عقايد زيد

عقيده و مذهبش، بنابر تحقيق، همان مذهب اماميّه و اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آلهبوده است و در اين، خلافى نيست. وى در مدّت عمرش هيچ گاه دعوى امامت نكرد و

ص: 161


1- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 84 .

كسانى كه زيدى هستند، منسوب به او نيستند؛ زيرا «زيدى ها» عقيده دارند كه هركس از اولاد حضرت على و زهرا قيام به سيف و خروج نمود، او امام است، خواه حسنى باشد و خواه حسينى.(1) زيدى ها چند فرقه اند كه پرداختن به آنها بيرون از هدف اين نوشتار است.

زيد بن حسن عليه السلام ، به دليل تقيه، با بنى اميه مماشات مى كرد. حكايت زير، به نقل از كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام در صفحه 78، نمونه اى از تقيّه جناب زيد است:

وليد بن عبدالملك براى زيد نامه اى نوشت و از او خواست كه با عبدالعزيز بن وليد بيعت كند و سليمان بن وليد را از خلافت خلع نمايد. زيد، كه از خليفه تقيّه مى كرد، به خواسته او پاسخ مثبت داد.

هنگامى كه سليمان به خلافت رسيد، از نامه زيد به وليد مطلّع شد و به ابوبكر بن حزم، والى مدينه، نوشت كه زيد را پيش خود حاضر كن و اين نامه را از برايش بخوان، اگر موضوع اين نامه را تصديق كرد، آن را براى من بنويس و اگر تكذيب نمود، به او پيشنهاد ده تا بالاى منبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله در حضور مردم نيز تكذيب كند.

ابن حزم سخن سليمان را به اطلاع زيد رساند. وى پاسخ داد: مرا مهلت بده تا در اين مورد از خداوند طلب خير كنم. زيد پس از خروج از نزد امير مدينه، نزد قاسم بن محمد و سالم بن عبداللّه رفت و گفت: من از سليمان بيمناكم و مى ترسم خون مرا بريزد و از سويى ناگزيرم كه به او جواب بدهم. بعضى به او گفتند كه براى حفظ جان خود سوگند ياد كن و اظهار بى اطّلاعى نما؛ امّا اين دو گفتند: قسم ياد نكن و منكر نامه ات هم مباش و در بالاى منبر با خدا جنگ مكن! ما اميدواريم خداوند تو را از مكر

و حيله و دشمنى او نجات دهد. از اين رو، زيد بن حسن عليه السلام نزد امير مدينه رفت و مضمون نامه را تصديق كرد. پس از آنكه امير مدينه را از سخن زيد آگاه كرد، سليمان

ص: 162


1- . الارشاد، ج 2، ص 22؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 164 .

بن وليد به او نوشت كه زيد بن حسن عليه السلام را صد تازيانه بزند و به او لباس درشت بپوشاند و پابرهنه در كوچه هاى مدينه حركت دهد. هنگامى كه قاصد مى خواست از حضور خليفه خارج شود، عمر بن عبدالعزيز گفت: اكنون خليفه مريض است؛ اندكى صبر كن تا وى بهبود يابد. او نيز حركت خود را به تأخير افكند. اندكى پس از آن سليمان بن وليد درگذشت و خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد. وى همين كه زمام امور را به دست گرفت، قاصد را پيش خود خواند و نامه را از وى گرفت و پاره كرد.

روايات زيد بن حسن عليه السلام

1 . ...عن زيد بن الحسن عليه السلام ، عن جدّه، قال: سمعتُ عمّار بن ياسر يقول: وقف لعلي بن أبيطالب عليه السلام سائل و هو راكع في صلاةٍ تطوّعٍ، فنزع خاتمه فأعطاه السائل، فأتى رسول اللّه فأعلمه بذلك، فنزل على النبيّ هذه الآية: «إنّما وَلِيُّكُمُ اللّه ُ و رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقيمُونَ الصَّلاة و يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ...».(1) فقرأها رسول اللّه صلى الله عليه و آله علينا، ثم قال: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه؛(2)

زيد بن حسن عليه السلام از جد خود روايت مى كند كه گفت: شنيدم عمّار پسر ياسر مى گفت: اميرالمؤمنين على عليه السلام در نماز مستحبى بود كه سائلى هنگام ركوع نزد آن حضرت ايستاد. امام عليه السلام در همان هنگام انگشتر خود را بيرون آورد و به سائل بخشيد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آلهآمد و از ماجرا آگاه شد. در همان هنگام بود كه آيه «اِنّما وَليُّكُمُ اللّه ُ...» بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله آيه را براى ما خواند و سپس فرمود: هركس من مولاى او هستم، پس على مولاى او است. پروردگارا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن دار!

ص: 163


1- . سوره مائده 5، آيه 55 .
2- . بحارالأنوار، ج 79، ص 188، روايت 25، باب 91.

2 . روى زيد بن الحسن عليه السلام ...عن أميرالمؤمنين عليه السلام ، أنّه كان يقطع يد السارق اليمنى في اوّل سرقته، فإن سرق ثانية قطع رجله اليسرى، فإن سرق ثالثة خلّده في السجن؛(1)

زيد بن حسن عليه السلام روايت مى كند كه امام على عليه السلام ، دست راست دزد را در مرتبه اوّل قطع مى كرد. اگر بار دوم هم سرقت كرد، پاى چپ او را مى بريد و اگر در مرحله سوم هم مرتكب دزدى مى شد، وى را در زندان حبس ابد مى كرد.

3 . ...عن زيد بن الحسن عليه السلام ، قال: سمعت أبا عبداللّه عليه السلام يقول: كان علي عليه السلام أشبه النّاس طعامه و سيرته برسول اللّه صلى الله عليه و آله و كان يأكل الخبز و الزيت و يطعم الناس الخبز و اللحم. قال: و كان علي عليه السلام يستقي و يحتطب و كانت فاطمة عليهاالسلام تطحن و تعجن و تخبز و ترقع و كانت من أحسن النّاس وجها كان وجنتيها وردتان صلّى اللّه عليها و على أبيها

و بعلها و ولدها الطاهرين.(2)

زيد بن حسن عليه السلام گفت: شنيدم از امام حسين عليه السلام كه مى فرمود: على عليه السلام در كردارش شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. نان و روغن زيتون مى خورد و مردم را با نان و گوشت سير مى نمود، و فرمود: على عليه السلام آب و هيزم مى آورد. فاطمه عليهاالسلام گندم را آسياب

و سپس خمير مى كرد و آن گاه نان مى پخت و پيراهن ها را وصله مى زد. فاطمه عليهاالسلام زيباترين مردم بود و گونه هايش مثل دو گل سرخ بود. درود خدا بر او و پدر و شوهر و پسران پاك او باد!

4 . از زيد بن حسن عليه السلام روايت شده كه معاويه از عمرو بن عاص خواست كه صفوف شاميان را بيارايد. عمرو بن عاص به او گفت: بدين شرط چنين كارى مى كنم كه اگر خداوند پسر ابى طالب عليه السلام را (در اين جنگ كه من صفوف آن را آرايش داده ام)

ص: 164


1- . بحارالأنوار، ج 79، ص 188، روايت 25، باب 91 .
2- . وسائل الشيعة، ج 25، باب 43 ، ص 87 ، ح 31266؛ اصول كافى، ج 6، ص 328، روايت 3 و 8 : 165، روايت 176، باب 8 ؛ بحارالأنوار، ج 40، ص 330، روايت 12، باب 98، ج 41، ص 131، روايت 42، باب 107 .

كشت و مملكت سراسر به طاعت تو درآمد، فرمان مرا باشد (كه هرچه بخواهم مرا دهى). گفت: آيا فرمانروايى مصر (كه آن را پيشتر به تو وعده داده ام) تو را بس نيست؟

گفت: آيا مصر مى تواند در عوض بهشت باشد؟ و كشتن پسر ابى طالب عليه السلام به بهاى تحمّل آتشى مى ارزد كه وصفش در قرآن چنين آمده: «وَلا يُفْتَرُّ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ»؛(1) «هيچ از عذابشان كاسته نشود و اميد نجات و خلاص ندارند؟»

معاويه گفت: اى اباعبداللّه!(2) اگر پسر ابى طالب عليه السلام در اين جنگ كشته شود، فرمان تو راست.(3) امّا اينك آهسته گوى كه مردم سخنت را نشنوند.

پس عمرو به سپاهيان شام گفت: اى گروه شاميان! صفوف خود را منظّم بياراييد و سرتان را به پروردگارتان عاريت دهيد و از خداوند مدد گيريد و با دشمن خدا و دشمن خويش جهاد كنيد و به پيكارشان درآييد كه خدايشان بكشد و نابود كند. «وَاصْبِروُا إنَّ الاَْرْضَ للّه يوُرِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛(4) و صبر كنيد كه زمين از آن خدا است؛ آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد به ميراث دهد و سرانجام نيكو از آن پرهيزكاران است .»(5)

6 . باز هم از زيد بن حسن عليه السلام روايت مى كنند: على عليه السلام ، اَشتر بن حارث نخعى را به جلودارى سپاه خود گماشت. على عليه السلام با 150 هزار تن از مردم عراق به پيشروى پرداخت و گروهى از يارانش او را در ميان گرفته بودند.

معاويه نيز با سپاهى در همين حدود از مرز شام حركت كرد؛ در حالى كه سفيان بن عمرو (معروف به ابو اعور سلمى) را به جلودارى سپاه خود گماشته بود.

ص: 165


1- . سوره زخرف 43، آيه 75 .
2- . ابوعبداللّه، كنيه عمرو بن عاص است.
3- . يعنى افزون بر حكومت مصر هر چيز ديگر كه خواهى به تو خواهم داد.
4- . سوره اعراف 7، آيه 128 .
5- . پيكار صفّين، ص 325؛ مشابه اين روايت، حديثى هم در بحارالأنوار، ج 32، ص 466، روايت 405 آمده است.

وقتى كه به معاويه خبر رسيد كه على عليه السلام آماده باش داده است، او نيز به يارانش فرمان آمادگى داد. گزارش امر او به على عليه السلام رسيد و از اين رو، با ياران خود به پيشروى ادامه داد. زمانى كه معاويه از حركت او آگاه شد، با تمام نيروهايش به سپاه امام على عليه السلام تاخت. وى كه جلودارى سپاهش را به سفيان بن عمرو داده بود، ارطات عامرى، بُسر، را به فرماندهى دنباله سپاه گماشت. اين لشكر به راه افتاد تا همگى به «قُناصِرين» در

كنار صفّين رسيدند.

اَشتر، با چهار هزار تن از ديده وران زبده عراقى، بر جلوداران لشكر معاويه، كه پيش از او بر سر آب اردو زده بودند، تاخت و ابو اعور را از اردوگاهش براند؛ ولى از سوى ديگر، معاويه با همه لشكريانش به سوى سپاه على عليه السلام تاخت. اشتر، كه جان امام را در خطر ديد، به جانب امام برگشت و به اين گونه معاويه بر آب مسلّط شد و ميان اهل عراق و آب فاصله افكند.(1)

همسر و فرزندان

به اتّفاق جميع مورّخان و به گفته ابونصر بخارى در كتابش(2)، همسر زيد، «لبابه» دختر عبداللّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب، بود كه ابتدا عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام او را تزويج كرد. هنگامى كه آن جناب در كربلا شهيد شد، زيد وى را به نكاح خويش درآورد. از لبابه پسرى به نام حسن متولّد شد. البته عدّه اى ديگر از مورّخان، «زجاجه» ملقّب به «رقرق» را مادر حسن دانسته اند.(3)

ص: 166


1- . پيكار صفّين، ص 216؛ قريب به مضمون اين روايت، روايتى ديگر در بحارالأنوار، ج 32، ص 442، روايت 393 نقل شده است.
2- . سر السلسلة العلويّة، ص 28 .
3- . عمدة الطالب، ص 90 .

ابن سعد در طبقات(1) درباره فرزندان زيد مى نويسد: زيد بن حسن عليه السلام فرزندى به نام محمد داشت كه از دنيا رفت و صاحب فرزندى نبود. فرزند ديگر زيد، حسن نام داشت كه از طرف منصور دوانقى والى مدينه شد. او دخترى هم داشت به نام نفيسه كه به وليد بن عبدالملك تزويج كرد. مادرِ نفيسه، لبابه، دختر عبداللّه بن عبّاس بن عبدالمطلب، بود.(2)

مؤلّف كتاب المجدى هم گفته است كه زيد فرزندى به نام يحيى داشته كه قبر او در مصر است.(3)

2 . حسن بن زيد

اشاره

ابومحمد حسن الأمير، فرزند زيد بن حسن عليه السلام و جدّ دوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه يكى از بزرگان زمان خود به شمار مى رفت. وى در جود و فضل و كرم و فتوّت در ميان بنى هاشم معروف بود. حسن بن زيد، به دستگيرى از بيچارگان و ضعفا مى پرداخت و به درماندگان و مقروضين كمك مى كرد.

علّت اينكه وى ملقّب به «امير» بود اين است كه مدّت پنج سال از سوى منصور دوانيقى به حكومت مدينه، مكّه و حومه آن، منصوب شد. طولى نكشيد كه عملكرد او ناخرسندى خليفه را فراهم آورد و خليفه او را روانه زندان كرد و تمام اموال و دارايى

او را ستاند. آن بزرگوار آن قدر در زندان منصور در بغداد به سر برد كه خليفه از دنيا

رفت و مهدى عبّاسى به خلافت رسيد. مهدى عبّاسى او را از زندان آزاد نمود و آنچه را منصور از او گرفته بود، باز گرداند و وى را با خود به حج برد و در اكرام وى سعى

ص: 167


1- . طبقات الصحابة والتابعين، ج 5، ص 315 .
2- . نقل از عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 82 - 83 .
3- . المجدى، ص 20 .

بليغ روا مى داشت.(1)

حسن بن زيد، اوّل كس از علويان و بنى هاشم است كه به روش و سنّت عبّاسيها جامه سياه پوشيد. او با پسرعموهاى خود اختلافاتى هم داشت. سيّد جمال الدّين حسنى معروف به «ابن عنبه» گويد: حسن بن زيد از سوى منصور دوانيقى امير مدينه شده بود و بر غير اين شهر نيز امارت مى كرد. وى از همكاران حكومت بنى عبّاس به شمار مى رفت و با پسرعموهايش، فرزندان حسن مثنّى، اختلافاتى داشت.(2)

ابو نصر بخارى مى نويسد: ابو محمد حسن بن زيد بن على بن ابى طالب عليه السلام ، از مادرى كنيز به نام زجاجه و ملقّب به رقرق به دنيا آمد. زيد را جز حسن فرزند ديگرى نبود و اعقابش منحصر به همين فرزند است.(3)

تاريخ تولّد، وفات و شخصيّت حسن بن زيد

شمارى از مورّخان، نام مادر حسن را لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس،(4) و بعضى هم زجاجه ملقّب به رقرق(5) نوشته اند. با توجّه به قول بيشتر علما و اتّفاق نظر در تاريخ وفات حسن الامير در سال 168 ق، بدون ترديد مادر وى همان لبابه بوده است.

در اعيان الشيعة نيز به نقل از عمدة الطالب(6) آمده است كه وى در سال 168 ق در زمان هارون الرشيد، در حجاز به سن هشتاد سالگى وفات يافت.(7)

ص: 168


1- . رياض الانساب، ج 1، ص 102؛ سفينة البحار، ج 1، ص 264؛ عمدة الطالب، ص 89 ؛ اعيان الشيعة، ج 5، ص 75 ؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 178؛ طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 5، ص 415؛ منتخب التواريخ، ص 207؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، رازى، ص 10؛ اردستانى، ص 14؛ عطاردى، ص 86 .
2- . عمدة الطالب، ص 90؛ سفينة البحار، ج 1، ص 265 .
3- . سرالسلسلة العلويّة، ص 21 .
4- . عمدة الطالب، ص 68 .
5- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 23 .
6- . اعيان الشيعة ، ج 5، ص 75 .
7- . عمدة الطالب، ص 90؛ رياض الانساب، ج 1، ص 102 .

نسّابه قرن پنجم، نجم الدّين ابى الحسن على العُمرى درباره محل فوت حسن بن زيد مى نويسد: «حسن بن زيد در مكانى به نام حاجز از دنيا رفت و مادرش كنيز بود».(1)

مؤلّف كتاب الفخرى(2) هم در كتاب انساب خود مى نويسد: «ادامه نسل زيد بن حسن عليه السلام از تنها فرزندش حسن الأمير بود كه وى در سن هشتاد سالگى وفات يافت».

امام فخر رازى(3) به نقل از سرّ السلسلة العلويّة(4) نوشته است:

بخارى گفت: ابوالحسن زيد بن حسن عليه السلام ، 120 سال يا كمتر عمر كرد و تداوم نسل او از يك پسر به نام ابو محمد حسن الامير بوده و او اوّل كسى است از بنى هاشم كه لباس سياه پوشيد و از طرف منصور دوانيقى به اميرى مدينه منصوب شد. حسن در سال 168 ق، در حالى كه هشتاد سال داشت، از دنيا رفت. او چهار خليفه عبّاسى به نامهاى منصور و مهدى و هادى و رشيد را درك كرد.

علاّمه نسّابه سيّد احمدكيا گيلانى هم در كتابش، بعد از بيان پاره اى از حالات حسن بن زيد، بيان مى دارد كه حسن بن زيد در هشتاد سالگى در حاجز وفات يافت و به قول ابن خدّاع، در سال 168 ق در حالى كه خلافت رشيد را نيز ديده بود، دنيا را وداع گفت.(5)

مؤلّف كتاب مشاهد العترة الطاهرة(6) به نقل از معجم البلدان(7) ياقوت حموى و تحفة العالم(8)

ص: 169


1- . المجدى، ص 20 - 21 .
2- . الفخرى، ص 130 .
3- . الشجرة المباركة، ص 41 .
4- . سراج الأنساب، ص 35 .
5- . سراج الأنساب، ص 35 .
6- . مشاهد العترة الطاهرة، ص 69 - 70 .
7- . معجم البلدان، ج 2، ص 204 .
8- . تحفة العالم، ج 1، ص 297 .

سيّد جعفر بحرالعلوم، مى نويسد:

حاجز موضع بين مكّة و المدينة قرب ثغره، الحاجر بالجيم والراء و هى في لغة العرب ما يمسك الماء من شقة الوادي. توفّي بالحاجز، أبو محمد الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

و فيه يقول الشاعر:

إلى حسن بن زيد بأن نضوى

يجوب الليل و هنا و الإلاما

إلى رجل أبو المعالي

و أكرم بعد من صلّى وصاما

و أشتم إن أحبك يابن زيد

و إنّ أهدى التحيّة والسّلاما

وقد سلفت علي له أيادي

تعيش الروح منها والعظاما

و كان هو المقدّم من قريش

و رأس الغرّ فيها و السّلاما

و خيرهم لجار او لصهر

بتسكين الكلالة و الذماما

و كان أشدّهم عقلاً و حلما

و أبرمهم إذا إزدحم إزدحاما

از آنچه گفته شد معلوم مى شود كه بنابر عقيده اكثر مورّخان، حسن بن زيد، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام به سال 88 ق، از لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس، در مدينه به دنيا آمده و در هشتاد سالگى، در سال 168 در محلى به نام حاجر از دنيا رفته است.

داستان وفات وى اين گونه بود كه وى همراه مهدى عبّاسى عازم مكه بود. در بين راه مهدى به علّت كمبود آب از ادامه سفر منصرف مى شود و باز مى گردد؛ امّا حسن به راه خود ادامه مى دهد؛ تا آنكه در حاجز، كه پنج ميلى مدينه است، درگذشت و على بن مهدى بر او نماز گزارد و در همان جا دفن شد.(1)

امّا عقيده علماى رجال در مورد شخصيت حسن بن زيد به شرح زير مى باشد:

ص: 170


1- . تاريخ بغداد، ج 7، ص 309 - 131؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 249؛ عمدة الطالب، ص 70؛ به نقل از شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج 1، ص 373 .

علاّمه تسترى درباره حسن بن زيد مى نويسد:

شيخ طوسى(1) وى را از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام برشمرده و خطيب هم در تاريخش وى را بخشنده ترين عرب دانسته و افزوده است كه وى به دستور منصور دوانيقى، خانه امام جعفر صادق عليه السلام را به آتش كشيده است.(2)

أبوالحسن عُبيدلى درباره شخصيّت حسن بن زيد مى نويسد:

ابو محمد الحسن بن زيد بن الحسن عليه السلام امير المدينة و له أخبار حسنة في علمه و فضله و عقله و كرمه و حلمه و سؤده و له محاسن من الأخبار... .(3)

مؤلف كتاب المجدى درباره او مى گويد: «و كان في الحسن بن زيد محاسن دنيائية كثيرة».(4)

مرحوم آيه اللّه العظمى خويى در كتاب رجالش، درباره حسن بن زيد چنين ابراز داشته است: «و ذكر غيره له ذموما كثيرة».(5)

در كتاب تهذيب آمده است كه او از ثقات به شمار رفته و ابن سعد در طبقات، او را عابد و ثقه توصيف كرده است. زبير بن بكار نيز حسن بن زيد را مردى فاضل و شريف و عابد و مورد وثوق دانسته و «عجلى» هم، او را توثيق كرده است؛ امّا ابن معين او را ضعيف شمرده است.

با اين همه، علاقه حسن بن زيد به رياست و حكومت موجب شد كه به حمايت از

ص: 171


1- . رجال، شيخ طوسى، ص 179، باب الحاء 2147 .
2- . قاموس الرجال، ج 3، ص 247 - 249 .
3- . تهذيب الأنساب، ص 105 .
4- . المجدى، ص 21 .
5- . معجم رجال الحديث، ج 5، ص 326 .

بنى عبّاس بپردازد و از بنى الحسن و پسرعموهايش سعايت و منصور را عليه آنان تحريك كند و به دستور منصور خانه امام صادق عليه السلام را به آتش بكشد.(1)

همسر و تعداد فرزندان

اشاره

جناب حسن بن زيد همسران متعدّدى داشته و از هريك، فرزندانى به هم رسانيده كه به اين شرح است.

1 . ابومحمد قاسم بن حسن

وى بزرگ ترين اولاد حسن بن زيد و مادرش اُمّ سلمه، دختر حسين اثرم بن حسن بن على بن أبيطالب عليه السلام است. قاسم مردى پارسا و پرهيزكار بود؛ ولى به تبعيّت از پدرش، ضمن پشتيبانى از حكومت ظالم بنى عبّاس، عليه پسرعموهايش فعاليّت مى كرد و با محمد بن عبداللّه نفس الزكيّه خصومت مى ورزيد.(2)

قاسم داراى چهار پسر و دو دختر بود:

1 . محمد بطحايى (و يا بطحانى با نون بر وزن سبحانى كه نام محلّه اى در مدينه است و بعضى هم او را منسوب به بطحا دانسته اند)؛

2 . عبدالرحمن الشجرى (شجره يكى از روستاهاى مدينه است)؛

3 . حمزه: فقط مؤلّفان كتابهاى تهذيب الأنساب(3) و عمدة الطالب(4) و المجدى(5) از او ياد

ص: 172


1- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 75؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 168؛ رجال ، شيخ طوسى، ص 166؛ وفيات الأعيان، ج 5، ص 56؛ عمدة الطالب، ص 70؛ أعلام زركلى، ج 2، ص 205؛ به نقل از شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام ، ج 1، ص 372 .
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 264 .
3- . تهذيب الأنساب، ص 106 .
4- . عمدة الطالب، ص 45 .
5- . المجدى، ص 21 .

كرده اند و مادر وى را كنيزى دانسته اند؛

4 . حسن: بعضى وى را از اولاد قاسم به حساب نياورده اند؛

5 . خديجه، همسر پسرعمويش، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام بوده است.

6 . عبيده، همسر پسرعموى خود، طاهر بن زيد بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بوده است.(1)

2 . ابوالحسن على بن حسن

مادر وى، كه كنيز بود، «شديد» لقب داشت. او در حبس منصور وفات يافت. وى نيز جدّ حضرت عبدالعظيم عليه السلام محسوب مى شود كه درباره او سخن خواهيم گفت.

3 . ابو طاهر زيد بن حسن

مادرش كنيز بود و داراى سه فرزند بود: 1. طاهر: مادرش اسماء، دختر ابراهيم مخزوميّه است و او را دو فرزند بود به نامهاى محمّد و على. محمّد هم سه دختر داشت به نامهاى خديجه و نفيسه و حسناء؛ 2. على؛ 3. اُم عبداللّه.(2)

4 . ابومحمّد اسماعيل بن حسن

وى آخرين فرزند حسن بن زيد است و او را «جالب الحجاره» مى گفتند. او را سه پسر بود: 1 . حسن: مادرش كنيز بوده. وى از محدّثين به شمار مى آمده، ولى متّهم به نقل احاديث دروغ شده است؛ 2 . محمّد: مادرِ او از سادات حسينى است به نام فاطمه بنت

ص: 173


1- . ر.ك: الفخرى، ص 130 - 131؛ الشجرة المباركة، ص 41؛ سراج الأنساب، ص 37؛ رياض الأنساب، ص 44؛ سرّ السلسلة العلويّة، ص 61؛ عمدة الطالب، ص 45؛ تهذيب الأنساب، ص 106؛ المجدى، ص 21؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 46؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج 1، ص 376؛ مناهل الضرب، ص 97 .
2- . ر.ك: منتهى الآمال، ج 1، ص 462؛ تهذيب الانساب، ص 146؛ المجدى، ص 33؛ الشجرة المباركة، ص 65 .

عبيداللّه بن الحسين الأصغر؛ 3 . على .

مؤلف كتاب تهذيب الأنساب، فرزند ديگرى به نام احمد را از فرزندان اسماعيل بن حسن دانسته است.(1)

5 . ابوالحسن اسحاق بن حسن

ملقّب به كوكبى، مادرش كنيزى از اهل بحرين بود. اسحاق از خدمتگزاران دستگاه هارون الرشيد به شمار مى رفت، ولى در اواخر زندگى او، هارون بر وى غضب كرد و او را به زندان افكند و در حبس درگذشت.

براى اسحاق سه فرزند به اسامى حسن، حسين و هارون نام برده اند. هارون پسرى به نام جعفر و جعفر هم فرزندى به نام محمد داشته است. رافع بن ليث، جعفر را در شهر آمل (مازندران) شهيد كرد و قبرش مورد عنايت اهالى آن ديار است.

مؤلّف كتاب مجدى هم دو فرزند ديگر به اسامى اُم كلثوم و اسماعيل براى اسحاق نام برده است.(2)

6 . ابواسحاق ابراهيم بن حسن

مادر وى كنيز و همسرش از سادات حسنى به نام اُمّ القاسم بنت جعفر بن الحسن المثنّى بود و از وى دو پسر آورد كه يكى را ابراهيم و ديگرى را على ناميد. ابواسحاق

از امة الحميد كه او هم كنيزى بوده، صاحب فرزند ديگرى به نام زيد شد.

ابراهيم فرزند ابواسحاق، دو پسر به نامهاى محمد و حسن داشت كه محمد شوهر

ص: 174


1- . ر.ك: منتهى الآمال، ج 1، ص 463؛ المجدى، ص 34؛ تهذيب الأنساب، ص 141؛ الفخرى، ص 161؛ الشجرة المباركة، ص 68 .
2- . ر.ك: انساب مجدى، ص 33؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 462؛ تهذيب الأنساب، ص 145؛ عمدة الطالب، ص61؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 100؛ الشجرة المباركة، ص 67 .

اُمّ سلمه (دختر حضرت عبدالعظيم) بود. و از آن دو سه فرزند به نامهاى حسن، عبداللّه و احمد به دنيا آمدند.(1)

7 . ابو زيد عبداللّه بن حسن

مادر وى هم كنيز بود و او را جريده مى گفتند. براى عبداللّه پنج پسر به نامهاى على، محمد، حسن، زيد و اسحاق ذكر كرده اند، ولى مؤلّف كتاب مجدى به جاى اسحاق، فرزند ديگرى به نام يحيى را ذكر كرده است.

مؤلّف كتاب الشجرة المباركة تعداد فرزندان عبداللّه بن حسن را شش تن به اسامى زيد، عبداللّه ابوالقاسم، محمد، على، حسن و حسين مى داند. ابونصر بخارى معتقد است كه جز زيد هيچ يك از فرزندان عبداللّه فرزندى نداشته اند و حال آنكه خلاف آن ثابت است. وى اضافه مى كند كه مادر زيد كنيز بود و زيد، شجاع ترين اهل زمان خويش به شمار مى رفت. وى در خارج كوفه با ابوالسّرايا خروج كرد و چون كار بر آنها سخت شد، به اهواز گريخت، و به دست بادغيسى دستگير شد و به قتل رسيد. هم اكنون مزارش در اهواز زيارتگاه مردم است.(2)

8 . نفيسه بنت حسن

از نگاه شاعران

چنان كه بيان شد، حسن بن زيد از سوى منصور دوانيقى به فرماندارى مدينه

ص: 175


1- . ر.ك: منتهى الآمال، ج 1، ص 463؛ المجدى، ص 24؛ رياض الانساب، ص 88 ؛ سر السلسلة العلوية، ص 71 ؛ عمدة الطالب، ص 62 ؛ تهذيب الأنساب، ص 144؛ الشجرة المباركة، ص 66 .
2- . ر.ك: الفخرى، ص 158؛ الشجرة المباركة، ص 67؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 463؛ تهذيب الأنساب، ص 146؛ المجدى، ص 34، عمدة الطالب، ص 72؛ لباب الانساب، ج 1، ص 282؛ لبّ الأنساب، ص 88 .

گماشته شد و تا پنج سال عهده دار اين سمت بود. به قاطعيت حسن در اجراى حدود الهى و جوانمردى و بخشش او در زمان حكومتش، برخى شاعران اشاره داشته اند كه چند نمونه از آنها نقل مى شود.

1 . ابن هرمه، كه نديم و دبير حسن الامير بود، او را از پسرعموها بافضيلت تر مى دانست و اين بيت را در مدح او مى خواند:

اللّه ُ أَعْطاكَ فَضْلاً فَوْقَ فَضْلِهِمُ

عَلى هُنّ وَهَنّ في حاوِهِنّ

اين ابن هرمه، در نوشيدن مسكرات زياده روى مى كرد. روزى از منصور دوانيقى عباسى خواست كه نامه اى به حاكم مدينه، حسن الامير، بنويسد تا هر وقت و هرجا او را مست ببيند، حد بر او جارى سازد؛ امّا منصور كه به ابن هرمه بسيار علاقه داشت، به

او مى گويد: «حاجت ديگر بخواه». امّا او بر خواسته اش اصرار مى كرد تا شايد بدين وسيله شرب خمر را ترك كند. عاقبت منصور به تقاضاى وى جامه عمل پوشيد و به حسن الامير نوشت كه هر وقت ابن هرمه را مست ديدى و يا شراب خورد، او را هشتاد تازيانه بزن تا حد الهى معطّل نماند، و هر كس كه او را در حالت مستى نزد تو آورد، مى توانى يكصد تازيانه بر او بزنى.

امّا هر كس ابن هرمه را در كوى و بازار مدينه مست مى ديد، جرأت نمى كرد نزد او رود و يا به حاكم خبر دهد؛ تا اينكه روزى حسن الامير، به ابن هرمه گفت: من كسى نيستم كه از مدح تو مسرور و يا از هجو تو خائف و غمگين باشم؛ زيرا شرافتى را كه خداوند به واسطه پيغمبرش صلى الله عليه و آله به ما عطا فرموده است، جامع هر مدح است و هر نكوهشى را از ما دور مى دارد. قسم ياد مى كنم به ذات اقدس پروردگار، اگر ديگر بار تو را مست ببينم، دو حدّ بر تو جارى كنم: يكى براى باده گسارى و يكى هم براى اظهار مستى؛ زيرا اين گناه بزرگ را آشكار مى سازى. پس جديّت و كوشش نما كه براى رضاى خداوند و خشنودى رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين عمل شنيع منصرف شوى.

ابن هرمه از اين تهديد ترسيد و از آن پس شراب خوارى را ترك كرد. در آن زمان،

ص: 176

نود سال از عمر او گذشته بود و ابيات زير را در اين خصوص انشاد نمود:

نَهانِى ابْن الرَّسوُلِ عَنِ الْمُدامى

وَاَدَّبَني بآدابِ الْكِرام

وَقالَ ليَ اصْطَبِرْ عَنْها وَدَعْها

لِخَوْفِ اللّه ِ لا خَوْفَ الاَناسى(1)

پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از شراب خوردن نهى كرد و به آداب و اخلاق بزرگواران، مؤدّبم فرمود و به من گفت به خاطر ترس از خداوند خود را از خوردن شراب نگاهدار، نه براى ترس از مردم.

2 . ابن ربيع گفت: براى ابن هرمه، پيشامد سخت و ناگوارى روى داد. يكى از روزها، كه آفتاب بسيار گرم و ناراحت كننده بود، به من گفت: دو مركب براى من كرايه كن؛ زيرا قصد كرده ام به محلى در شش ميلى مدينه بروم. هنگامى كه مركبها را كرايه كردم، هريك بر مركبى سوار شديم و از مدينه بيرون رفتيم. مقدارى كه راه پيموديم، به قصر حسن بن زيد در بطحاء ابن ازهر رسيديم و به مسجد حسن بن زيد رفتيم. آفتاب به طرف مغرب مى رفت كه حسن بن زيد از قصر خود بيرون شد و به سوى ما آمد. هنگام ورود به مسجد به غلامش دستور داد تا اذان و اقامه بگويد و به ما توجّهى نكرد و سخنى نگفت. پس از آنكه اذان و اقامه گفته شد، حسن بن زيد به نماز ايستاد و ما نيز به او اقتدا كرديم. پس از نماز، روى به ابن هرمه نمود و به وى خوش آمد گفت و

او را با كنيه مورد خطاب قرار داد. سپس پرسيد: اگر نيازى دارى بيان كن. ابن هرمه گفت: آرى، پدر و مادرم فداى شما باد! شعرى درباره شما سروده ام. و آن گاه اين ابيات

را خواند:

أَما بَنُو هاشِمُ حَوْلي فَقَدْ قَرَعُوا

نَبْلُ الضِّبابُ الَّتي جَمَّعَتْ في قَرَنِ

فَما بِثَرْبٍ مِنْهُمْ مِنْ اعاتِبَهُ

إلاّ عَوائِدَ أرْجوهُنَّ مِنْ حَسَنِ

اللّه ُ أَعْطاكَ فَضْلاً مِنْ عَطِيَّتِهِ

عَلى هُنَّ وَ هَنَّ فيما مَضى وَ هُنَّ

ص: 177


1- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 77؛ رازى، زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 10 - 12 .

هنگامى كه ابن هرمه از خواندن اين اشعار فارغ شد، حسن بن زيد گفت: از من چه مى خواهى و به چه چيز احتياج دارى؟ گفت: ابن أبي مضرّس از من 150 دينار طلب دارد كه مى خواهم آن را ادا كنى. حسن به يكى از غلامان خود گفت: هرچه زودتر ابن أبي مضرّس و دفتر مطالبات او را نزد من حاضر كن.

راوى گويد: ما هنوز نماز عصر را نخوانده بوديم كه غلام حسن بن زيد به همراه ابن مضرّس از راه رسيد. موقعى كه چشم حسن بر وى افتاد، به او خير مقدم و خوش آمد گفت. سپس پرسيد: ابن هرمه به شما مديون است؟ گفت: آرى. حسن گفت: نام او را از دفتر مطالبات خود پاك كن.

بعد از اين مذاكرات به يكى از پيشكاران خود دستور داد تا خرماى «خانقين» را به 150 دينار به ابن مضرّس بفروشد و به هر دينارى ربع دينار اضافه كند، و به ابن هرمه نيز 150 دينار خرما بدهد و ابن ربيع هم كه ابن هرمه را همراهى كرده بود، سى دينار خرما دريافت كرد.

راوى گفت: ما در اين هنگام از نزد حسن بن زيد برگشتيم و در مراجعت به محمد بن عبداللّه برخورديم. محمد از اشعار ابن هرمه كه براى حسن بن زيد گفته بود، اطّلاع

يافته و از پدر و عموهاى خود خشمگين بود؛ زيرا آنان قبلاً اين شاعر را از خود رنجانيده بودند.(1)

ابوالفرج اصفهانى(2) مى نويسد: حسن بن زيد، ابن مولى را نزد خود طلبيد و با غضب گفت: درباره زنان مسلمان غزلسرايى مى كنى و اشعار عاشقانه خود را در مسجد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و يا در بازار و اجتماعات مسلمانان بازگو مى نمايى! ابن مولى گفت: زَنَم مطلّقه باشد كه اگر من درباره زن مسلمانى شعر عاشقانه گفته و غزل سروده

ص: 178


1- . أغانى، ج 4، ص 375؛ أعيان الشيعة، ج 5، ص 8؛ به نقل از عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 87 - 88 .
2- . أغانى، ج 3، ص 291.

و يا با زنى عهد و پيمانى بسته باشم! ابن مولى در اين مورد سوگندهاى غليظى هم ياد كرد. حسن بن زيد گفت: پس اين ليلا كه در اشعارت ذكر شده و تو با او معاشقه و مغازله كرده اى، كيست؟ گفت: زنم مطلّقه باشد اگر دروغ بگويم! من نام كمانِ خود را ليلا گذاشته ام و در همه اشعار عاشقانه ام، مقصود از ليلا همين كمان است كه در دست دارم! و افزود: شعر بايد داراى تشبيب و معاشقه باشد و از عشق و محبت نبايد خالى شود؛ زيرا اگر ساده و بى پيرايه باشد، به آن توجّه نمى شود و مردم از آن استقبال نمى كنند. حسن بن زيد از اين سخنان شاعر خنده اى كرد و گفت: اگر مقصود از ليلا اين باشد، در گفتن شعر آزاد هستى و هرچه دلت مى خواهد بگو!

ابن مولى از حسن بن زيد هر ساله مقرّرى دريافت مى كرد. وى روزى بر حسن وارد شد و در مدح او چند بيت زير را قرائت كرد:

هاجَ نَفْسى تَفَرُّقَ الْجِيرانُ

وَاعتَرتْنِي طَوارِقُ الأَحْزانُ

وَ تَذَكَّرتُ ما مَضى مِنْ زَمانى

حينَ صارَ الزَّمانُ شَرُّ زَمانُ

تا آنجا كه گويد:

فَضْلُهُ واضِحُ بِرَهْطِ أَبى الْقا

سِمِ رَهْطُ الْيَقينُ وَ الايمانُ

هُمْ ذَوُو النُّورُ وَالهُدى و مَدَى الأَمَةُ

بَرُّوا هلِ الْبُرْهانُ وَ الْفَرقانُ

مَعْدِنُ الْحَقِّ وَالنَّبُوَّةِ وَالْعَُدْ

لِ إِذا ما تَنازَعَ الْخَصْمانُ

وَابْنُ زَيْدِ إذا الرِّجالُ تَجاروُا

يَوْم حَفْلٍ وَغايَةٌ وَ رِهانِ

هنگامى كه ابن مولى اشعار خود را به پايان رسانيد، حسن بن زيد او را نزد خود طلبيد و در نهانى به او گفت: موقعى كه به حجاز مى آيى، اين گونه اشعار مى گويى و زمانى كه به عراق مى روى اين ابيات را مى خوانى:

وَإنَّ أَميرَالْمُؤْمِنينَ وَ رَهْطَهُ

لِرَهْطِ الْمَعالي مِنْ لَوُيّ بْنِ غالِبٍ

اُولئِكَ أَوْتادُ الْبِلادِ وارَثو الذ

بيّ بأَمْرِ الْحَقِّ غَيرُ التَّكاذُبِ

ابن مولى گفت: اگر در اين مورد توضيحى بدهم انصاف مى دهى؟ حسن گفت:

ص: 179

آرى! گفت: من گفته ام: أميرالمؤمنين و رهطه؛ آيا شما از خويشاوندان خلفاى بنى عبّاس نيستيد؟ حسن بن زيد گفت: از اين گونه سخنان درگذر! تو براى اينكه خليفه را از خود راضى كنى و از وى صله بگيرى، اهل بيت مرا هجو كرده اى! حسن بن زيد افزود: آيا تو به خاندان من ناسزا نگفته اى و مردم را عليه آنها تحريك نكرده اى؟ مگر اين بيت از گفته هاى شما نيست؟

وَإنَّهُمُ الْوَهَمُ بِدِمائِهِمْ

شَفا نُفُوسُ مِنْ قَتيل وَهاِبُ

در اين هنگام ابن مولى سرافكنده شد و پس از لحظاتى سكوت، گفت: اى فرزند رسول خدا! شاعر شعرى مى گويد و مى خواهد به وسيله او به اشخاص نزديك شود و به معانى و مضامين اشعارش توجّهى ندارد! (مقصودش اين بود كه من با اين اشعار مى خواستم از خليفه صله بگيرم و به آن دستگاه عقيده ندارم).

ابن مولى پس از اين جريان شرمنده و سرافكنده از نزد حسن بن زيد بيرون رفت. در اين موقع، حسن بن زيد به يكى از خدمتگذاران خود گفت: مقرّرى او را بدهيد و بيش از مقدارى كه هر ساله به او مى داديد، به وى عطا كنيد. خادم، امر او را اطاعت كرد؛ امّا ابن مولى گفت: به پروردگار سوگند من صله و عطاى حسن را نخواهم گرفت؛ زيرا وى بر من خشمگين است. اگر او از من راضى گردد و از لغزش من درگذرد، مقرّرى او را مى گيرم و اگر از من خشنود نگردد و از خطاى من چشم نپوشد، هرگز صله اى نخواهم گرفت.

خادم، بازگشت و گفته ابن مولى را نقل كرد. حسن گفت: به ابن مولى بگو از لغزش شما گذشتيم، اكنون عطاى ما را قبول كن. در اين هنگام بود كه ابن مولى مقرّرى خود را گرفت و اشعارى هم درباره حسن بن زيد گفت كه از جمله اين دو بيت است:

سَأَلْتُ فَأَعطاني وَأَعْطى وَ لَمْ أَسَلْ

وَ جَادَ كَما جادت غَوادِرُ وائِدُ

ص: 180

فَاُقْسِمُ لا أَنْفَكُّ أَنشَدُ مَدْحُهُ

إذا جَمَّعْتَني فِى الْحَجَيجِ الْمَشاهِدُ(1)

عبدالملك بن عبدالعزيز گويد: حسن بن زيد، به داود بن سلم وعده داده بود كه از غلّه خانقين چيزى به او دهد؛ ولى چون اين شاعر، جعفر بن سليمان را كه بين او و حسن بن زيد كدورت و اختلافى بود، مدح گفته بود، لذا خشم و غضب حسن را برانگيخت و به او گفت: آيا تو درباره جعفر بن سليمان اين اشعار را نگفته اى؟

وَ كُنّا حَديثا قَبْلَ تأْميرُ جَعْفَرٍ

وَكانَ المِنى في جَعْفَرٍ أَنْ يُؤَمَّرا

حَوَى الْمَنْبَرَيْنِ الْطاهِرَيْنٍ كِلَيْهِما

إذا ما خَطا عَنْ مَنْبَرٍ أَمْ مِنْبَرا

كَأنَّ بَنى حَوَّاءٍ صَفّوا أَمامَهُ

فَخَيَّرَ مِنْ أَنْسابِهِمْ فَتَخَيَّرا

ما آرزوى حكومت و امارت جعفر بن سليمان را پيش از آنكه امير ما شود داشتيم. پس او را دو منبر است؛ اگر يكى از او سلب شود قصد ديگرى كند (شايد مراد از دو منبر حكومت مكّه و مدينه بوده باشد). پس فرزندان حوّا در برابرش ايستاده اند و از انساب، او را اختيار كرده اند.

داود بن سلم گفت: آرى، من اين اشعار را گفته ام؛ خداوند مرا فداى شما كند! امّا شما خانواده اى هستيد كه از ميان برگزيدگان برگزيده شده ايد و شما در نزد من بهتر و

بالاتر از جعفر هستيد؛ زيرا در مدح شما چنين سروده ام:

لَعَمرى لَئِن عاقَبْتَ أوْجَدَتْ مُنعما

بِعَفْوِ عَنِ الْجاني و إن كانَ مُعذَرا

لأنْتَ بَما قَدَّمتَ أَولى بِمَدْحة

و أكرَمَ فَرْعا إِنْ فَخَرْتَ وَعُنْصَرا

هُوَ العِزَّة الزَّهراءُ مِنْ فَرْع هاشم

وَيَدعُو عَلِيّا ذا الْمَعالي وَجَعْفَرا

وَزَيْد النَدى والسِبْط سِبْط محمد

وَعَمكَ بِالطَّفّ الزّكىّ المُطَهّرا

وَ ما نال مِنْ ذا جَعفَرٍ غَيْرَ مَجْلِس

إذا ما نَقاهُ العزلُ عَنَهُ تَأَخَّرا

بِحَقّكم نالوُا ذَراها فأصبَحوا

يَرَوْنَ بِه عَزّا عَليكُم وَمَفْخَرا

ص: 181


1- . أغانى، ج 3، ص 291 - 293؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، 89 - 91؛ أعيان الشيعه، ج 5، ص 79 .

به جان خودم سوگند اگر تو عقاب هم بكنى، گرچه معذور باشم، مورد لطف تو هستم. تو اى حسن سزاوارترى به مدح و ثناى من از ديگرى، و به جهت فخر ذاتى تو، كريم تر و بزرگوارترى و حَسَب و نَسَب، خاص تو و ديگران را نارواست (جهت اختصار، دو بيت از اشعار ترجمه شد).

راوى گويد: حسن بن زيد پس از شنيدن اين ابيات به وعده خود وفا كرد و مقرّرى و صله اش را قطع نكرد، تا اينكه از جهان رخت بربَست.(1)

عبداللّه بن حسن گويد: هنگامى كه زيد بن حسن عليه السلام از دنيا رفت، چهار هزار دينار قرض داشت. حسن فرزند او، كه در هنگام مرگ پدرش كودك بود، سوگند ياد كرد كه در خانه نخواهم نشست و با كسى نيز سخن نخواهم گفت؛ تا اينكه قرض پدر را ادا كنم. راوى گويد: حسن بن زيد به اين عهد خود وفا كرد و تمام قرضهاى پدرش را پرداخت: «فلم يطل رأسه سقف بيت حتى قضى دين أبيه».(2)

ضحّاك بن منذر گويد: منذر بن عبداللّه، مقدارى قرض داشت. او در يكى از روزها، كه حسن بن زيد قصد داشت به مزرعه خود برود، سر راه او نشست. هنگامى كه حسن از راه رسيد، وى برخاست و گفت: اى امير! اندكى توقّف كن مطلبى دارم. حسن گفت: ما عجله داريم با ما بيا و مطالب خود را نيز بگو. منذر از پاسخ حسن، ناراحت شد و خواست برگردد، ولى با وجود اين گفت: من فرزندان زيادى دارم و اكنون زندگى بر من سخت شده است؛ به من كمك كنيد. حسن وى را با خود، به مزرعه برد. هنگامى كه به مزرعه رسيدند، براى حسن فرشى گستردند. حسن روى فرش نشست و منذر را پهلوى خود جا داد و با او به گفت وگو پرداخت. در اين هنگام

ص: 182


1- . أغانى، ج 6، ص 15؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 92 - 93؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، رازى، ص 12 - 13.
2- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 75؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج 1، ص 372 - 373؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 96 .

ناهار آوردند و او با دست خود به وى غذا تعارف كرد و از او خواست شعر بخواند. منذر بن عبداللّه اين اشعار را براى حسن بن زيد خواند:

يَابْنَ بِنْتِ النَبِىّ وَابْنِ عَلِىٍّ

أَنْتَ أَنْتَ الْمُجير مِن ذِى الزَّمان

مِنْ زَمانٍ ألَحَّ لَيْسَ بِناجٍ

مِنْهُ مَنْ لَم يُجيرُهُ الخافقانِ

مِنْ دُيُون تَنُوبِنا فادِحاتٍ

بِيَدِ الشَّيخِ مِن بَني ثَوْبانٍ

حسن بن زيد، هنگامى كه اين اشعار را شنيد، وى را ستود. سپس كاغذ طلبيد و نامه مختصرى نوشت و آن را مهر زد و گفت: اين نامه را به ابن ثوبان برسان. منذر نامه

را گرفت، ولى گمان خيرى به او نداشت. نامه را برد و به ابن ثوبان داد. هنگامى كه وى

نامه را خواند، گفت: امير از من درخواست كرده كه مراعات تو را كنم و شما را از فكر قرض آسوده كنم؛ من نيز امر امير را اطاعت مى كنم و از طلب خود صرف نظر مى كنم و صد دينار ديگر هم به شما مى دهم.(1)

اسماعيل بن حسن بن زيد گويد: پدرم نماز فجر را در اوّل وقت ادا مى كرد، هنوز هوا تاريك بود كه از خواب برمى خاست و خود را براى نماز فجر آماده مى ساخت. يكى از روزها هنگامى كه نماز خود را اداء كرده بود و قصد داشت به اطراف مدينه برود، ناگهان مصعب بن ثابت بن عبداللّه بن زبير با پسرش عبداللّه نزد پدرم آمدند.

پدرم به مصعب گفت: چند شعرى برايم بخوان. او گفت: اكنون موقع خواندن اشعار نيست. گفت: به خويشاوندى پيغمبر صلى الله عليه و آله سوگندت مى دهم كه برايم چند بيتى شعر بخوانى! مصعب نيز اين چند بيت را خواند:

يَابْنَ بِنْتَ النَبِىّ وَ ابْنَ عَلي

أنتَ أنتَ المُجيرُ مِن ذى الزَّمانٍ

منِ زَمان الحَّ لَيس بِناجٍ

مِنْهُ مَن لَم يُجيرُهُ الخافَقانِ

مِنْ دُيُونٍ تَنُوبِنا مُعضِلات

مِن يَدِ الشَّيخِ مِن بَني ثَوْبانٍ

ص: 183


1- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 79؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 97 .

في صَكاكٍ مُكتباتٍ عَلَينا

بِمَنين إِذا عَدَدْنَ ثِمانٍ

بِأَبي أَنتَ إن أَخَذنَ وَ أُمى

ضاق عيشَ النِّسوانِ وَ الصِّبْيانِ

راوى گفت: حسن شخصى را نزد ابن ثوبان فرستاد و از وى درباره قرض اين دو نفر پرسيد. او جواب داد: پدر هفتصد دينار و پسر صد دينار به من مقروض هستند. حسن هنگامى كه از قرض آنها مطّلع شد، دين آنها را ادا كرد و دويست دينار ديگر هم به آنها بخشيد.(1)

برخورد حسن بن زيد با امام و ديگر عموزاده هايش

حسن بن زيد، به دليل داشتن مقام و موقعيّت سياسى در نزد خلفاى عبّاسى، متمايل به دستگاه ظالم وقت بود. لذا نقل شده كه به دستور منصور دوانيقى خانه امام صادق عليه السلام را آتش زد؛ به طورى كه آتش به دهليز خانه رسيد. امام صادق عليه السلام از خانه بيرون آمد و آتش را با پاى مبارك لگد مى كرد و مى فرمود: «أنا بن اعراق الثرى، أنا بن إبراهيم خليل

اللّه» و آتش خاموش مى شد.(2)

همچنين حسن بن زيد مى گويد: نزد ابوجعفر منصور بودم كه ناگهان سر ابراهيم بن عبداللّه را، كه در سپرى قرار داده بودند، حاضر كردند. از ديدن اين منظره چنان اندوهى به من دست داد كه حالم به شدت دگرگون شد، ولى براى اينكه منصور بدبين نشود، ناراحتى خود را مخفى داشتم.

خليفه رو به حسن كرد و گفت: اى حسن! صاحب اين سر را مى شناسى؟ حسن گفت: بلى، پسر عموى خود را نيك مى شناسم:

فَتىً كانَ يَحميهِ مِن النَّهَيم سَيْفَهُ

وَ يَنحيِه مِن دارِ الهَوانِ أَشنانُها

ص: 184


1- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 97؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 459 .
2- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 75؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 168؛ عمدة الطالب، ص 70؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج 1، ص 373 .

حسن بن زيد گريست و به منصور گفت: من دوست داشتم كه وى با شما مخالفت نكند و به اين مصيبت مبتلا نشود.

منصور گفت: مادر موسى مطلّقه باشد! من هم دوست داشتم وى از من اطاعت كند و با من از در ستيزه و مخالفت بيرون نشود، تا به اين حال دچار نشود. ولى پسر عموى تو قصد داشت كه ما را از اين مقام پايين بياورد و به قتل رساند و ما خودمان را بيشتر از وى دوست داشتيم و از اين رو، آنچه را كه وى عليه ما قصد كرده بود، ما آن را به خودش روا داشتيم.(1)

مصعب بن عثمان گويد: حسن بن زيد، اسحاق بن ابراهيم بن طلحه را براى امور قضا دعوت كرد. وى از قبول اين شغل خوددارى مى نمود. حسن او را دستگير و روانه زندان كرد. خويشاوندان او به حمايت از او برخاستند. وى آنان را هم به زندان افكند. آن گاه دستور داد اسحاق بن ابراهيم را حاضر كنند. پس از آنكه مأمورين اسحاق را نزد وى بردند، به او گفت: سوگند ياد كرده بودم تا اگر شغلى را كه به تو مى سپارم نپذيرى، كسى را به دنبالت نفرستم. اكنون بايد منصب قضا را قبول كنى تا برخلاف سوگند عمل نشود. در اين هنگام، اسحاق بن ابراهيم ناگزير شد پيشنهاد او را بپذيرد. حسن بن زيد عدّه اى از لشكريان را به مسجد فرستاد تا از وى حراست كنند. هنگامى كه وى در مسجد نشسته بود و به اختلاف مردم رسيدگى مى كرد، داود بن سلم از در درآمد و اين بيت را درباره او گفت:

طَلَبوا الفِقْه وَالمُرُوّةَ وَالحا

م وَفيكَ اجتَمَعنَ يا اسحاقُ

اسحاق بن ابراهيم همين كه اين بيت را شنيد، گفت: اين مرد را از من دور كنيد! مأمورين او را بيرون كردند. قاضى پس از اندكى از مجلس قضا بيرون رفت و از اين شغل كناره گيرى كرد. حسن بن زيد نيز تسليم شد و او را آزاد گذاشت.

ص: 185


1- . غاية الإختصار، ص 169؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 98 .

اسحاق هنگامى كه به منزل خود رفت، پنجاه دينار براى داود بن سلم فرستاد و به قاصد گفت: به شاعر بگو، چرا مطلبى را گفتى كه من بدان راضى نبودم.(1)

ابوالفرج اصفهانى مى نويسد: عَتَكى نقل كرده: چون منصور اموال عبداللّه بن حسن را (در مدينه) ضبط كرد، به حجّ رفت. عاتِكه(2) همسر عبداللّه و مادر عيسى و سليمان و ادريس، با روپوشى مشغول طواف بود. چون چشمش به منصور افتاد، فرياد زد: اى اميرالمؤمنين! عبداللّه بن حسن در زندان تو مرد و تو دستور داده اى اراضى مزروعى ايشان را بگيرند. حال با يتيمانش چه كنم؟

منصور كه اين سخن را شنيد، دستور داد زمينها را بدانها بازگردانند.

عاتِكه به نزد حسن بن زيد، كه اموال مزبور در دست او بود و از سوى منصور امير آن منطقه بود، آمد. حسن بن زيد به او گفت: من اين دستور را نشنيده ام، گواهى بر اين

مطلب بياور. عاتكه عيسى بن محمد و محمد بن ابراهيم را به نزد حسن بن زيد آورد و گواهى دادند و حسن اموال مزبور را برگردانيد.

على رغم همه گفته هاى فوق، عدّه اى از مورّخان و علماى رجال، حسن بن زيد را مردى شريف، فاضل، عالم، عابد و ثقه دانسته اند.

ابوالفرج اصفهانى در كتاب خود، داستان ديگرى نقل مى كند. يونس به ابى يعفور مى گويد: من به گوش خود از جعفر بن محمد صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: هنگامى كه ابراهيم بن عبداللّه بن حسن در باخمرى به قتل رسيد، ما از مدينه به دستور منصور به

عراق كوچ داده شديم و هيچ يك از افراد بالغ خاندان ما در مدينه نماند و همگى به همراه ما آمدند. چون به كوفه رسيديم، يك ماه در آن شهر مانديم و در اين مدّت انتظار

مى كشيديم كه دستور قتل ما از جانب منصور صادر شود، تا اينكه روزى محمد بن

ص: 186


1- . اغانى، ج 3، ص 12.
2- . ترجمه مقاتل الطالبين، ص 367 . (عاتِكه، دختر عبدالملك بن حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره مخزومى است).

ربيع، دربان منصور، نزد ما آمد و گفت: اى فرزندان على! از ميان خود، دو مرد خردمند را انتخاب كنيد و به نزد اميرالمؤمنين بفرستيد. امام صادق عليه السلام فرمود: «من و حسن بن زيد به نزد منصور رفتيم. منصور رو به من كرد و گفت: تويى كه علم غيب مى دانى؟ گفتم: «لا يَعْلَمُ الغَيْبَ إلاّ اللّه ُ؛ غيب را كسى جز خدا نمى داند».

منصور: تويى كه مردم، اموال خود را برايت مى آورند؟

امام عليه السلام جواب داد: «خراج مملكت از آن اميرالمؤمنين است .»

منصور: مى دانى براى چه شما را به اينجا خوانده ام؟

امام عليه السلام : «براى چه؟»

منصور: مى خواهم تا سيادت و آقايى شما را درهم شكنم، وحشت در دلتان افكنم، نخلستانهايتان را از بيخ قطع كنم و شما را برروى كوهها پراكنده سازم؛ تا ديگر

احدى از اهل حجاز و يا از اهل عراق نتواند با شما تماس گيرد؛ چون شما موجب فساد آنها هستيد!

امام عليه السلام : «همانا خداوند سليمان را مشمول عطاى خويش قرار داد و او سپاسگزارى كرد؛ ايّوب به بلا گرفتار شد و وى صبر كرد؛ يوسف صدّيق با آنكه مظلوم بود از برادران خود گذشت نمود؛ تو از همان دودمان هستى و سزاوار است كه از آنها تبعيّت كنى!»

منصور از شنيدن اين كلمات خرسند و خندان شد و گفت: دوباره اين سخنان را بگو. چون گفتم، گفت: مِثْلُكَ فَلْيَكُنْ زَعيمُ الْقَوْمِ؛ مانند تو بايد بزرگ و كفيل قوم باشد». من از شما درگذشتم و جُرم مردم بصره را نيز به شما بخشيدم. اكنون حديثى را كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله براى من گفته اى، بار ديگر برايم بازگو كن.

گفتم: «پدرم براى من حديث كرد از پدرانش از علىّ بن ابى طالب عليه السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «صِلَة الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ، و تُطيلُ الْأعْمارَ، وَ إنْ كانُوا كُفّارا؛ صله رحم، شهرها را آباد و عُمرها را دراز مى گرداند؛ اگرچه عاملان صله رحم كافر باشند».

ص: 187

منصور گفت: منظور من، اين حديث نبود.

گفتم: «پدرم از پدرانش، از على عليه السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرد: رَحِمْها (پيوندهاى خويشى) به عرش آويخته شده اند و فرياد مى زنند: «أَللّهُمَّ صَلْ مَنْ وَصَلَني وَاقْطَعْ مَنْ قَطَعَني؛ خدايا پيوند ده هركه مرا پيوند دهد و جدا كن هركه مرا جدا كند».

منصور گفت: اين هم نيست.

گفتم: «پدرم از پدرانش، از على عليه السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آلهروايت فرمود: خداى عزّوجلّ فرمايد: «أنَا الرَّحيمُ، خَلَقْتُ الرَّحِمَ وَشَقَقْتُ لَها إِسْما مِنْ إِسْمي فَمَنْ وَصَلَها وَصَلْتُهُ وَ مَنْ قَطَعَها بَتَتُّهُ؛ منم خداوند رحيم. رَحِم را من آفريدم و نامى از نام خود براى آن مشتق كردم. پس هركه آن را پيوند كند، من او را پيوند دهم و هركه آن را ببُرد،

من او را خواهم بُريد».

منصور گفت: اين حديث هم نيست.

امام عليه السلام فرمود:

پدرم از پدرانش، از على عليه السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: «إنَّ مَلِكا مِنَ المُلوُكَ فِى الْأرْضِ كانَ بَقى مِنْ عُمْرِهِ ثَلاثَ سِنينَ، فَوَصَلَ رَحِمَهُ، فَجَعَلَهَا اللّه ُ ثَلاثينَ سَنَةً؛ پادشاهى از پادشاهان زمين بود كه از عمرش فقط سه سال باقى مانده بود، پس صله رحم كرد و خداوند عمر او را سى سال قرار داد».

منصور گفت: همين حديث مقصودم بود. (اكنون بگو) كدام يك از شهرها پيش تو محبوب تر است؟ زيرا به خدا مى خواهم با شما صله رحم كنم.

امام عليه السلام مى فرمايد: «در پاسخ وى گفتم شهر مدينه. منصور ما را به مدينه فرستاد و خداوند بدين وسيله شرّ او را از سر ما دور ساخت .»(1)

ص: 188


1- . ترجمه مقاتل الطالبين، ص 325.

3 . على بن حسن

اشاره

ابونصر بخارى مى گويد: ابوالحسن على بن حسن بن زيد از مادرى كنيز به دنيا آمد و در زندان ابوجعفر منصور دوانيقى، دومين خليفه عبّاسى، درگذشت.(1)

در كتاب عمدة الطالب(2) هم مسطور است كه على بن حسن بن زيد ملقّب به «سديد» و كنيه اش ابوالحسن، مادرش امّ ولد (كنيز) بود و اعقاب او از فرزندش عبداللّه قافه

است.(3)

ابوالفرج اصفهانى در حوادث زمان منصور دوانيقى از على بن حسن بن زيد اسم برده، مى نويسد: از جمله كشتگان آل ابى طالب، على بن حسن بن زيد بن حسن بن علىّ بن ابى طالب عليهماالسلام است. كنيه اش ابوالحسن و مادرش كنيزى به نام أمة الحميد بود. منصور هنگامى كه بر پدرش حسن بن زيد خشم گرفت، او را با پدرش به زندان افكند و على همچنان با پدرش در زندان بود؛ تا اينكه در همان جا (قبل از پدر) از دنيا رفت.(4)

مؤلف كتاب عبدالعظيم الحسنى عليه السلام حياته و مسنده بعد از اشاره به مطالب فوق، درباره به زندان رفتن على بن حسن مى نويسد:

جريان قيام سادات حسنى در زمان خلافت منصور، كه على بن حسن هم يكى از آنان بود، در كتابهاى تاريخ و اخبار به تفصيل بيان شده و اينك مختصرى از آن واقعه را به نقل از كتاب شريف كافى مى آوريم.

موسى بن عبداللّه گويد: پدرم هنگامى كه قصد كرد مقدّمات خلافت برادرم محمد را فراهم كند، نزد جعفر بن محمد صادق عليهماالسلام رفت و به وى گفت: اگر شما به خلافت و

ص: 189


1- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 24 .
2- . عمدة الطالب، ص 71 .
3- . ر.ك: الشجرة المباركة، ص 63 - 64؛ المجدى، ص 34؛ تهذيب الأنساب، ص 139.
4- . ترجمه مقاتل الطالبيين، ص 369 .

امامت محمد رضايت دهيد، كسى ديگر درباره اين موضوع مخالفت نخواهد كرد و قريش با بقيّه مردمان به خلافت او تن مى دهند و با وى بيعت مى كنند.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: «ديگران در اين قضيّه با شما موافقند، احتياجى به وجود من نداريد. شما مى دانيد كه من به دليل ناراحتى جسمى نمى توانم در اجتماعات شركت كنم؛ حتى به جاى آوردن حج بيت اللّه و فرايض و مناسك برايم مشقت آور است. دست از من برداريد و با ديگران در اين باره مذاكره كنيد .»

عبداللّه گفت: مردم همه چشم به شما دارند و منتظرند كه شما در اين جريان داخل شويد. اگر راجع به اين موضوع نظر موافقت بدهيد، ديگران از شما پيروى خواهند كرد و ما از شما انتظار جنگ و مبارزه كردن نداريم.

راوى گفت: در اين هنگام جماعتى وارد شدند و كلام حضرت صادق عليه السلام با عبداللّه

قطع شد.

موسى بن عبداللّه گويد: بار ديگر با پدرم نزد جعفر بن محمد عليهماالسلام رفتيم. پس از اذن ورود، داخل منزل شديم. پدرم نزديك رفت و سر او را بوسيد و گفت: فدايت شوم! من بار ديگر آمدم تا از شما تقاضاى همكارى كنم و اميدوارم كه اين مرتبه به من جواب رد ندهى و خواهش مرا برآورى.

جعفر بن محمد صادق عليهماالسلام فرمود: «اى پسر عم! به خداوند پناه ببريد و بى جهت ادعاى امامت و خلافت نكنيد و به اين گونه امور نپردازيد؛ من از عاقبت اين قضيّه نگرانم و بيم دارم كه به شما آسيب و ضررى برسد .»

عبداللّه پس از گفت وگوى مفصل با امام عليه السلام ، از محضر او بيرون شد و از فرط غضب و ناراحتى لباسهاى خود را مى كشيد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «من از عموى شما شنيدم كه فرمود: عبداللّه و فرزندان او در آينده نزديكى كشته خواهند شد .»

موسى بن عبداللّه گفت: مدّتى از اين جريان نگذشت كه فرستادگان منصور دوانيقى به مدينه وارد شدند و پدرم را با برادرانش و جماعتى از سادات بنى حسن، كه

ص: 190

از جمله آنها على بن حسن بود، گرفتند و همه را با زنجيرهاى آهنين بستند و در محملهاى بى روپوش نشانيدند. سپس آنان را در كنار مسجد، كه محلّ اجتماع مردم بود، حاضر كردند تا جمعيّت به آنها ناسزا بگويند.

عبداللّه بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه، دختر عمر بن على، براى ما روايت كرد كه سادات بنى حسن را در كنار مسجد، نزديك باب جبرئيل نگهداشتند. در اين هنگام امام صادق عليه السلام به سوى جمعيّت آمد؛ در حالى كه رداى مباركش بر زمين افتاده بود. امام عليه السلام از در مسجد خارج شد و در حالى كه اشك بر چهره مباركش جارى بود، فرمود:

«واللّه ما وَفَتِ الاَْنْصارُ لِرَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله بِبَيْعَةٍ، لَقَدْ بايَعُوهُ عَلى أَنْ يَقُوا نَفْسَهُ وَوُلْدِهِ مِمّا يَقُونَ نُفُوسَهُمْ وَ اَوْلادَهُمْ وَاللّه لا يَفْلَحُ قَوْمٌ تَخْرُجُ بِهؤُلاءِ عَنْهُمْ عَلى هذِهِ الصُّورةُ؛ قسم به خدا كه انصار به بيعت خود با رسول خدا صلى الله عليه و آله وفا نكردند؛ آنها بيعت كرده بودند كه فرزندانش را حفظ كنند؛ همان گونه كه خود و فرزندانشان را حفظ مى كنند. به خدا قسم رستگار نمى شوند جماعتى كه فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله خود را بدين صورت كوچ دهند».

پس از اين حضرت صادق عليه السلام به منزل رفت و از شدت اندوه مدّتى بيمار شد. بعد از اين اتفاق، سادات بنى حسن را از مدينه به بغداد بردند و منصور امر كرد جماعتى از

آنها را كشتند و عدّه اى را در زندان مخوف و وحشتناكى حبس كردند كه در آن روز و شب تشخيص داده نمى شد. به علت نداشتن بيت الخلاء، ناچار بودند در همان محل سكونت خود قضاى حاجت كنند؛ چنان كه بوى تعفن برايشان ناراحت كننده بود. كم كم بدن آنان وَرَم كرد؛ تا اينكه از شدّت مرض و گرسنگى و تشنگى از دنيا رفتند. از

جمله اين شهدا على بن حسن بن زيد جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم عليه السلام بود.(1)

ص: 191


1- . اصول كافى، ج 1، ص 358 - 366؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 100.

ابراهيم بن عبداللّه فرزند عبداللّه بن حسن، اشعارى درباره دستگيرى فرزندان حسن، پدرش و ساير خاندان سروده كه چنين است:

1. نَفْسي فَدَتْ شَيْبَةً هُناكَ وَ ظُنْ

-بُوبا بِهِ مِنْ قُيُودِهِمْ نَدَبُ

2. وَالسّادَة الْغُرَّ مِنْ ذَويِهِ فَما

رُوقِب فيهِمْ آلٌ وَلا نَسَبُ

3. يا حَلْقَ الْقَيْدِ ما تَضَمَّنْتِ مِنْ

حِلْمِ وَ بِرَّ يَزينُهُ حَسَبُ

4. وَ أُمَّهاتُ مِنَ الْفَواطِمِ اَخْ

-لَصَتْكَ بيضُ عَقايِلٌ عُرَبُ

5. كَيْفَ اعْتِذاري اِلى الاِْلهِ وَ لَمْ

أَشْهَرْ فيِكَ الْمَأثُورَةُ الْقُضَبُ

6. وَ لَمْ أَقُدْ غارَةً مُلَمْلَمَةً

فيها بَناتُ الصَّريح تَنْتَجِبُ

7. وَالسّابِقاتُ الْجِيادُ وَلاَْسَلُ

السَّمْرُ وَفيها أَسِنَّةٌ ذُرَبُ

8. حَتَّى تُوفيَّ بَني نَتَيْلَةً بِاكْ

-قِسْطِ بِكَيْلِ الصّاعِ الَّذي احْتَلَبُوا

9. بِالْقَتْلِ قَتْلاً وَبالاَسيرِ الَّذي

في القِدَّ أسْرَى مَصْفوُدَةُ سُلَبُ

10. أَصْبَحَ آلُ الرَّسُولِ أحمد في

النّاسِ كَذي عُرةٍ بِهِ جَرَبُ

11. بُؤْسا لَهُمْ ما جَنَتْ أكُفُّهُمُ

وَ أىَّ حَبْلٍ مِنْ أُمَّةٍ قَضَبُوا

12. و أيَّ عَهْدٍ خانُوا الاِْلهَ بِهِ

شُدَّ بِميثاقٍ عَقندُهُ الْكَرَبُ(1)

1. جانم فداى آن پيرمرد (عبداللّه) با ساقهايى كه در آنجا (زندان) نقش غل و زنجير بر آن آشكار بود.

2. و فداى آن بزرگان نيكو روى از خويشانش كه حسب و نسب در حقّشان مراعات نشد.

3. اى حلقه هاى زنجير نمى دانيد چه بزرگزاده و شكيبا و نيكوكارى را دربر گرفته ايد كه داراى حَسَبى است فاخر و بزرگ!

4 و 5 و 6 و 7. پس چگونه نزد خداوند جبّار باشم؛ در حالى كه هنوز شمشير برنده

ص: 192


1- . مقاتل الطالبيّين، ص 217 - 219 .

موروث را كه از پدران به ما رسيده از نيام برنكشيده ام و جنبشى براى خونخواهى ات نكرده و سواركارانى برنينگيخته ام كه در آن اسبان تازه نفس زنند و هنوز مركبهايى پيشرو، سبكخيز و ميان باريك و نيزه هايى زردفام و نوك تيز به كار نبرده ام.

9. و برابر هر كشتن، كشته ها و در مقابل هر اسير كردن، اسيرانى از آنها در بند كشم.

10. آيا كار خاندان پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بدان جا رسيده كه چون مبتلايان به جَرَب (نوعى بيمارى پوستى) مردم از آنها گريزانند؟

11. بدا به حالشان كه به چه جناياتى دست بيالودند و چه ريسمان محكم و چنگ آويزى را از امّت پاره كردند!

12. و در چه عهد و پيمانى با خدا خيانت كردند؟ چنان عهدى كه با ريسمان پيمانى هرچه محكم تر استوار گشته بود.

همسر و تعداد فرزندان على بن حسن بن زيد

همان طور كه بيان گرديد، جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ابوالحسن على بن حسن بوده است كه به همراه پدر خود، با تعدادى از سادات حسنى عليه السلام به دستور منصور دوانيقى، در مدينه دستگير و روانه زندان شدند. پس از تحمّل مدّت زمان زندان، على بن حسن در زندان جان خود را از دست داد و زندگى را بدرود گفت.(1)

على السديد چون از دنيا رفت، بسيار جوان بود و او را كنيزى بود موسوم به «هيفا» و از او دخترى آورد به نام فاطمه. پس از او هيفا از على آبستن شد. هنگامى كه على را

به زندان بردند، در همان جا از دنيا رفت. چون آبستنى هيفا ظاهر نبود، حسن الامير، پدر على، او را فروخت. خريدار چون كنيزك را به خانه برد، دانست كه وى آبستن است. از اين رو، او را براى حسن باز فرستاد و بعد از مدّتى پسرى آورد كه

ص: 193


1- . مقاتل الطالبيّين، ص 369 .

حسن الامير او را عبداللّه ناميد.

مؤلّف كتاب المجدى درباره تعداد فرزندان على بن حسن بن زيد مى نويسد: على السديد را دو فرزند به اسامى فاطمه و عبداللّه بوده است.(1)

امّا امام فخر رازى مى نويسد:

و أثبت السّيد أبوالحسن البطحانى له أبنا آخر اسمه اسماعيل، و له أعقاب بالرّى، و لم يوافقه أحد؛

سيّد ابوالحسن بطحانى، فرزند ديگر را به نام اسماعيل براى على السديد ذكر كرده كه هيچ يك از علماى انساب با آن موافق نيستند.(2)

پس بنابر عقيده علماى انساب، سه فرزند به اسامى فاطمه، عبداللّه و اسماعيل براى على السديد بوده كه در مورد اسماعيل اختلاف شده است.

قول شيخ عباس قمى نيز چنين است:

ابوالحسن على، مادر او امّ ولد و لقب او سديد است. وى در حبس منصور وفات يافت و او را دخترى به نام فاطمه بود. و نيز على را كنيزكى بود كه هيفا نام داشت و از وى حامله گشت و هنوز حمل خود را فرو نگذاشته بود كه سديد وفات كرد و چون مدّت حمل به سر رسيّد، هيفا پسرى آورد. حسن الامير او را عبداللّه نام نهاد و او را بسيار دوست مى داشت.(3)

بنابراين جاى ترديد نيست كه على السديد را دو فرزند به نام فاطمه و عبداللّه بوده؛ چنان كه بيشتر علماى رجال و انساب نيز بر اين عقيده اند.(4)

ص: 194


1- . المجدى، ص 35 .
2- . الشجرة المباركة، ص 64 .
3- . منتهى الآمال، ج 1، ص 461 .
4- . ر.ك: الفصول الفخريّة، ص 107 ؛ لباب الأنساب، ج 1، ص 411؛ سرّ السلسلة العلويّة، ص 24؛ رياض الأنساب، ج 1، ص 121؛ تهذيب الأنساب، ص 139؛ المجدى، ص 35؛ عمدة الطالب، ص 71؛ الشجرة المباركة، ص 64؛ سراج الأنساب، ص 37؛ الفخرى، ص 156 .

تولّد، وفات و محل دفن على السديد

از تاريخ تولّد و وفات على بن حسن، جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، اطّلاع دقيقى در دست نيست، امّا از آنجا كه وفات حسن بن زيد، پدر على السديد، در سال 168 ق بوده و وى در اوايل حكومت مهدى (158 تا 169 ق) از زندان خلاص شده، و با اشاره به اين مطلب كه عدّه اى از مورّخان و علماى انساب، وفات على بن حسن را در سن 26 سالگى نوشته اند، مى توان حدس زد كه وى در سال 119 متولّد و در سن 26 سالگى در زندان منصور در سال 145 به شهادت رسيده است؛ زيرا زندان هاشميّه پس از شهادت محمد بن عبداللّه نفس الزكيّه بر سر زندانيان تخريب شد و همان جا دفن گرديدند.

در همين زمينه، در لباب الأنساب(1) آمده است:

على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على عليهماالسلام امّه امّ ولد يقال لها؛ امه الحميد. كان محبوسا في سجن الهاشميه، يضرب بالسياط حتّى مات و قبره بشاطى ء الفرات و هو يوم قتل ابن ستّ و عشرين سنة؛

على بن حسن بن زيد بن حسن بن على عليهماالسلام، مادرش امّ وَلَد بود كه او را امّ الحميد مى خواندند. على بن حسن در زندان هاشميه (متعلق به منصور دوانيقى)، بر اثر ضربات شلاّق وفات يافت. قبر او كنار ساحل رودخانه فرات است و هنگام شهادت، 26 سال عمر كرده بود.

سخنان ابوالفرج اصفهانى نيز مؤيّد كلام بيهقى است. وى مى نويسد:

از جمله كشتگان آل ابى طالب عليه السلام ، على بن حسن بن زيد بن حسن بن علىّ بن

ص: 195


1- . لباب الأنساب، بيهقى، ج 1، ص 411 .

ابى طالب عليهم السلام است. كنيه اش ابوالحسن و مادرش كه كنيز بوده، امّ الحميد مى ناميدند. منصور هنگامى كه بر پدرش حسن بن زيد الامير خشم گرفت، او را با پدرش به زندان افكند.

و على همچنان با پدر در زندان بود؛ تا اينكه در همان جا (قبل از پدر) از دنيا رفت.(1)

از آنچه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه حسن بن زيد بعد از شهادت فرزند خود از زندان منصور آزاد گشت و واقعه فروش كنيز على و اينكه وى در حال حمل بوده، پس از آن واقع شده است.

سرانجام على بن حسن بن زيد در سال 145 ق در 26 سالگى در زندان منصور دوانيقى به فوز عظيم شهادت نايل شد.

4 . عبداللّه قافه

عبداللّه قافه پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، به هنگام تولّد از نعمت پدر محروم بود؛ چرا كه پدرش على السديد در زندان منصور درگذشت و سرپرستى او به عهده جدّش حسن بن زيد قرار گرفت. به همين جهت حسن بن زيد، به عبداللّه اظهار علاقه مى كرد و در تربيت و تعلّم او سعى بليغ روا مى داشت.

در اينكه چرا عبداللّه پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ملقّب به قافه شده است، دو قول است:

1 . برخى گفته اند چون وى در محلّى به نام قافه امارت مى كرد.(2) اين قول هيچ

مدرك تاريخى ندارد و مورّخان در اين باره چيزى نگفته اند.

2 . قول ديگر، كه صحيح تر به نظر مى رسد، اين است كه على السديد كنيزى به نام

ص: 196


1- . مقاتل الطالبيّين، ص 369 .
2- . عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 104 .

هيفا داشت و از او صاحب دخترى به نام فاطمه شد. هنگامى كه على السديد را به زندان مى افكندند، هيفا از على حامله بود. وقتى على در زندان از دنيا رفت و از سويى، آثار حمل در هيفا ظاهر نبود، حسن الامير پدر على، او را فروخت. خريدار چون كنيزك را به خانه برد، فهميد كه وى آبستن است. از اين رو، او را براى حسن باز فرستاد و بعد از مدّتى پسرى آورد كه حسن الامير او را عبداللّه ناميد. حسن الامير براى اطمينان خاطر، كودك را نزد علماى قافه (يعنى قيافه شناس) برد و گزارش حال او را به آنان داد. قيافه شناسان او را ملحق به على السديد كردند و از اين رو، او را عبداللّه قافه خواندند.(1)

متأسّفانه از زندگانى و حالات عبداللّه اطّلاعات جامع و مفصّلى در دست نيست. علماى انساب در كتب خود از وى نام برده و به شرح حال مختصرى از وى بسنده كرده اند. مناسب است گفته هاى بعضى از آنها به نظر خوانندگان برسد.

در كتاب منتقلة الطالبيّة(2) آمده است كه عبداللّه قافه از كنيزى به نام هيفا متولّد شد و چون پدرش در قيد حيات نبود، در دامن جدّ خود، حسن بن زيد، نشو و نما كرد و تا به حدّ رشد و كمال رسيد. حسن بن زيد به اين كودك علاقه مفرطى داشت و او را بر فرزندان خود برترى مى داد و در تعليم و تربيت او مى كوشيد.

مؤلّف عمدة الطالب(3) نيز همين مطلب را بدون كم و زياد نقل كرده و درباره تعداد فرزندان عبداللّه نوشته است: عبداللّه داراى سه فرزند به نامهاى احمد، عبدالعظيم و

جعفر بود.

امّا مؤلفان كتابهاى الشجرة المباركة(4) و سرّ السلسلة العلويّة(5) شمارِ فرزندان عبداللّه قافه را

ص: 197


1- . سرّ السلسلة العلويّة، ص 14 .
2- . منتقلة الطالبيّة، ص 156؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص 103 .
3- . عمدة الطالب، ص 71 .
4- . الشجرة المباركة، ص 64 .
5- . سرّ السلسلة العلوية، ص 24 .

دو تن به اسامى احمد و عبدالعظيم نوشته اند. نظر نسّابه شهير معاصر، مرحوم آيه اللّه سيّد شهاب الدين نجفى مرعشى هم همين قول است. وى مى فرمايد: فرزندان عبداللّه دو تن بوده اند: اوّل عبدالعظيم عليه السلام و دوم احمد كه از جمله زهّاد و پرهيزكاران بود و اعقاب وى بسيارند و سادات حسنى ابهر و خرّم درّه و هيدج و قزوين از نسل پاك او هستند.(1)

نسّابه قرن پنجم، نجم الدّين ابى الحسن على العلوى العمرى، در كتاب خود، عدد فرزندان عبداللّه قافه را پنج تن به اسامى جعفر، قاسم، جعفر، عبدالعظيم و احمد مى داند؛(2) ولى مؤلّف تهذيب الأنساب(3)، چهار فرزند به نامهاى حسن، عبدالعظيم، احمد و محمد براى عبداللّه قافه برشمرده است. علاّمه نسّابه عميدالدين النجفى هم اين اقوال را تأييد كرده، مى گويد: عبداللّه را به غير از عبدالعظيم عليه السلام دو فرزند ديگر به نام محمد و حسن بوده كه هر دو ملقّب به مهفهف بوده اند و از نسل او در رى زياد ديده شده و مدّتى املاك فدك هم در تصرّف او بوده است.

تا اينجا، علماى انساب قائل به هفت فرزند براى عبداللّه قافه شده اند؛ ولى محدّث خبير مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى، عدد فرزندان عبداللّه را نُه تن دانسته، ولى مدركى براى قول خود بيان نكرده است.(4) امّا چنان كه اشاره رفت علماى انساب قرن سوم تا قرن يازدهم، شش فرزند براى آن جناب برشمرده اند كه اسامى آنها و چهار تن ديگر، كه شيخ عبّاس قمى افزوده، عبارتند از:

1 . احمد بن عبداللّه: گفته شده كه اعقاب وى در مصر و كوفه بوده اند؛

ص: 198


1- . زندگانى حضرت عبدالعظيم الحسني عليه السلام ، رازى، ص 20 - 21 .
2- . المجدى، ص 35 .
3- . تهذيب الأنساب، ص 139.
4- . منتهى الآمال، ج 1، ص 461 .

2 . عبدالعظيم بن عبداللّه؛

3 . حسن بن عبداللّه: معروف به مهفهف كه در زمان معتضد عبّاسى امور «فدك» در دست او بود و از وى فرزندى باقى نماند.

4 . محمد بن عبداللّه: او نيز ملقب به مهفهف بود و بعضى گفته اند كه اعقاب او در ابهر و زنجان بوده اند؛

5 . قاسم بن عبداللّه: در اينكه وى فرزندى داشته يا نه، اختلاف نظر است؛

6 . جعفر بن عبداللّه: از وى اطّلاع دقيقى در دست نيست.

7 . ابراهيم؛ 8 . على اكبر؛ 9 . على اصغر؛ 10 . زيد.

ص: 199

ص: 200

مقاله ششم : آفتاب رى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

عباس عبيرى

ص: 201

ص: 202

شايسته است كه زائران محترم آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، هنگام تشرّف به حرم مطهّر، بر آگاهى خويش از آن بزرگوار بيفزايند تا با زيارت مرقد پاك حضرتش حضور قلب و توجّه خاطرشان فزونى يابد و با اخلاص بيشترى قصد تقرّب الهى كنند و از عنايات ويژه پروردگار، بهره مند شوند. بدين منظور، نگاهى هرچند گذرا بر زندگى سراسر معنوى آن بزرگوار خواهيم داشت.

نام و نَسَب حضرت

اشاره

نام گرامى اش عبدالعظيم و كنيه اش ابوالقاسم است. پدر گران قدرش عبدالله نام داشت كه از فرزندان على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام به شمار مى آمد. اينك به معرّفى نياكان عبدالله خواهيم پرداخت.

1. على بن حسن

پدر بزرگوار عبدالله، على، از پارسايان و عابدان روزگار خويش بود. او در سال 144 ق همراه نوزده تن از عموزادگانش، كه سادات بنى الحسن عليه السلام خوانده مى شدند، به جرم حقگويى و جهاد در راه خدا دستگير گرديد.

هنگامى كه دستگيرشدگان كنار درِ حرم پاك پيامبر اكرم در مدينه دربند و آماده روانه شدن به زندان بودند، امام صادق عليه السلام از حرم بيرون آمد و در حالى كه سرشك از

ص: 203

ديدگانش روان بود، فرمود:

اى فرزندان مهاجران و انصار! آيا رسول خدا سفارش كرده بود كه بر فرزندانش ستمى چنين روا داريد؟!

آن گاه به خانه رفت و در بستر بيمارى افتاد.

دستگيرشدگان، به فرمان منصور دوانيقى به شهادت رسيدند. او فرمان داد ساختمان زندان را خراب كنند تا پيكر مطهّر سادات بنى الحسن، زير آوار، مدفون شود. مسعودى، تاريخ نگار مشهور، درباره اين زندان مى نويسد:

در روزگار ما، كه سال 332ق ، است، آن جا (زندان تخريب شده ساحل فرات در كوفه) زيارتگاه دوستان اهل بيت شده است.

هنگامى كه على بن حسن بن زيد دستگير شد، عبدالله، پدر گران قدر حضرت عبدالعظيم، در شكم مادر بود. بنابراين، وقتى ديده به جهان گشود، از نعمت پدر محروم بود. لذا تحت سرپرستى پدربزرگ ارجمندش حسن بن زيد قرار گرفت. او اندك اندك باليد، به كمال رسيد و در روزگار تاريك عبّاسيان، چون ستاره اى فروزان به نورافشانى پرداخت.

آن بزرگوار، كه به سبب ستم هاى آل عبّاس، پيوسته متوارى بود و مدفن پاكش حتى از چشم تيزبين تاريخنگاران نيز پنهان مانده است، نُه فرزند به نام هاى: عبدالعظيم، احمد، قاسم، حسن، محمّد، ابراهيم، على اكبر و على اصغر داشت.

2. حسن بن زيد

حسن بن زيد، از ارادتمندان امامان معصوم: محمّد باقر، جعفر صادق و موسى بن جعفر عليهم السلام به شمار مى آمد و كنيه اش ابومحمّد بود.

روزى منصور دوانيقى او را خواست؛ سر بريده پسرعموى بزرگوارش ابراهيم بن عبدالله بن حسن بن حسن عليه السلام را در برابرش قرار داد و پرسيد: اين سر را مى شناسى؟

ص: 204

حسن پاسخ داد: آرى:

فتى كانَ يَحميهِ مِنَ الضَّيمِ سَيْفُهُ

وَ يُنجيهِ مِنْ دارِ الْهَوانِ اجْتنابُها.

آن گاه با صداى بلند گريست. منصور، خشمگين شد و فرمان داد دارايى هايش را مصادره كنند و او را در زندان بغداد، به بند كشند.

حسن تا پايان عمر منصور، در زندان مانْد و هنگامى كه مهدى عبّاسى به قدرت رسيد، وى را آزاد ساخت. آن بزرگوار، در سفر حج، در منزلگاهى كه «حاجر» خوانده مى شد، ديده از جهان فرو بست و تن به خاك هاى آن ديار سپرد.

آن پارساى والاتبار، دخترى پرهيزگار و حافظ قرآن داشت كه «سيّده نفيسه» خوانده مى شد. اين دُخت پاك دامن، با اسحاق، فرزند حضرت صادق عليه السلام ، پيمان همسرى بست. آرامگاه وى در قاهره، زيارتگاه شيعه و سنّى است.

3. زيد بن حسن

زيد، پسر ارشد امام حسن مجتبى عليه السلام به شمار مى آمد و كنيه اش ابوالحسين بود. او كه از عبدالله بن عبّاس و جابربن عبدالله انصارى روايت نقل مى كرد، در گروه ياران حسين بن على عليهماالسلام جاى داشت. مسئوليت گردآورى رسول خدا در مدينه، از سوى امام عليه السلام به زيد سپرده شده بود و بدين سبب، نتوانست همراه امام حسين عليه السلام به سوى كوفه حركت كند. آن بزرگوار، پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، در شمار ياران امام سجّاد و امام باقر عليهماالسلام جاى گرفت و سرانجام در سال 120 ق، در نود سالگى سراى خاكى را بدرود گفت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

مقام علمى حضرت عبدالعظيم

ابوحمّاد رازى، كه از ياران امام هادى عليه السلام به شمار مى آيد، مى گويد: روزى به خدمت آن حضرت شتافتم و پرسش هايى با او در ميان نهادم و پاسخ شنيدم. چون خواستم از

ص: 205

خانه امام عليه السلام بروى آيم، فرمود:

«اگر در مسائل دين با مشكل روبه رو شدى، از عبدالعظيم حسنى در آبادى خودت [رى] بپرس و سلامم را به او برسان .»(1)

تأييدات پيدا و پنهان معصومان عليهم السلام سبب شد تا حضرت عبدالعظيم، شهرتى بسزا يافت و پيروان خاندان پاك پيامبر9 براى بهره گيرى از دانش فراوانش از دور و نزديك به رى شتافتند. معارف الهى و احكامى كه آن بزرگوار از پيشوايان معصوم عليهم السلامروايت كرده، در آثار روايى شيعه پراكنده است. بخشى از ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم، به وسيله دانشوران بزرگى كه نامشان ذكر مى شود، به دست ما رسيده است:

1. محمدبن يعقوب كلينى، در اثر گران بهايش اصول الكافى، روايات بسيارى از آفتاب فروزان رى به يادگار نهاده است. اين روايت ها در بخش هاى زير از اثر او به چشم مى خورد:

الف) كتاب التوحيد، باب معانى اسماء الهى و باب البداء؛

ب) كتاب الحجه، باب «إنّ الأئمة نورالله -عزّوجلّ-»، باب «إن المتوسّمين هم الأئمه»، باب «ان الطريقة الاستقامة ولاية على عليه السلام »، باب «من عرف امامه لم يضرّه»، باب «مَن مات و ليس له امام من الأئمة الهُدى»، باب «التسليم و فضل المسلمين»، و باب «مفاهيم القرآن».

ج) كتاب الايمان و الكفر؛

د) كتاب الطهاره؛

ه) كتاب الصلاة؛

و) كتاب النكاح؛

ص: 206


1- . مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج 3، ص 614.

ز) كتاب الزكاة.

2. احمدبن خالد برقى، در دو اثر مشهورش المحاسن و عقاب الأعمال، برخى روايات

حضرت عبدالعظيم را ذكر كرده است.

3. جعفربن محمدبن قولويه، در كتاب ارجمند كامل الزيارات، بدين مهم پرداخته

است.

4. شيخ صدوق نيز در كتاب من لايحضره الفقيه، در بخش هاى زير، روايت هايى از عبدالعظيم عليه السلام آورده است:

الف) كتاب الصلاة؛

ب) كتاب الصوم؛

ج) كتاب الصيد و الذباحة.

افزون بر اين، شيخ صدوق در كتاب هاى الامالى، اكمال الدين، التوحيد، علل الشرائع، الخصال،، معانى الأخبار و عيون أخبار الرضا عليه السلام نيز رواياتى از حضرت عبدالعظيم نقل كرده است.

5. محمدبن نعمان، مشهور به شيخ مفيد نيز در دو اثر برجسته اش الاختصاص و الأمالى، روايت هايى از حضرت عبدالعظيم را بازگو كرده است.

6. شيخ طوسى (م 460 ق)، هم در الأمالى خود، رواياتى را از آفتاب فروزان رى نقل كرده است.

جايگاه حضرت عبدالعظيم در ميان راويان شيعه

مرحوم آيه الله العظمى بروجردى(ره) در كتاب طبقات الرجال، حضرت عبدالعظيم را از راويان طبقه هفتم مى داند و از ياران خاصّ امام جواد و امام هادى عليهماالسلاممى شمارد. آن

بزرگوار مى نويسد:

حضرت عبدالعظيم و ديگر راويان طبقه هفتم، ولادتشان تقريبا پس از سال

ص: 207

185ق، تحقّق يافته و وفاتشان تا سال 270 ق، واقع شده است.(1)

اساتيد حضرت در روايت

حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، سخنان امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهم السلام را از 25 راوى بزرگ شنيد و براى شاگردانش بازگفت. على بن جعفر عليهماالسلام، هشام بن حكم، محمدبن ابى عُمَير، حسن بن محبوب و صفوان بن يحيى، در شمار اين راويان بزرگ جاى دارند.

شاگردان آن بزرگوار

محمدبن خالد برقى، احمدبن محمدبن خالد، سهل بن زياد رازى، عبدالله بن موسى رويانى، حمزة بن قاسم علوى و ابراهيم بن هاشم قمى، در گروه پانزده نفرى شاگردان حضرت عبدالعظيم قرار داشتند. اين نيكان، روايات آفتاب تابناك رى را به خاطر سپردند و براى شاگردانشان نقل كردند.

جايگاه حضرت نزد معصومان عليهم السلام

اين سخن كه حضرت عبدالعظيم، گفتار معصومان را از 25 راوى شنيده، هرگز بدين معنا نيست كه خود، نزد پيشوايان آسمانى حضور نيافته و به سخنان آن پاكان، گوش نسپرده است. او در فرصت هاى گوناگون، خدمت سروران معصوم مى شتافت و از درياى معنويت و دانش آنان بهره مند مى شد. شاگردان پاك دلش داستان دو ديدار وى و راهبران معصوم را چنين به خاطر سپرده اند:

ص: 208


1- . الموسوعة الرجالية، ج 1، ص 57.

در محفل رضوى

امام رضا عليه السلام به عبدالعظيم عليه السلام فرمود:

«عبدالعظيم! سلامم را به شيعيان ابلاغ كن و به آنها بگو: راه شيطان را به سوى خود، باز مكنيد.

از سوى من، آنان را به راستگويى و اداى امانت، آرامش، ترك جدال و گفتار نابه جا امر كن.

آنها را به دوستى با يكديگر فرمان ده؛ زيرا دوستى و ديدار دوستانه شيعيان، سبب دوستى با من و نزديك شدن آنان به من است. به آنها بگو: وقت خود را در تخريب يكديگر مگذرانيد، چون من عهد كرده ام و از پروردگار خواسته ام هركه يكى از دوستانم را بيازارد، در دنيا كيفر شديدش دهد و در سراى ديگر، از زيانكارانش سازد.

و خداى بزرگ را به شيعيانم بشناسان كه [او] نيكوكاران را مى آمرزد و از گنهكاران درمى گذرد؛ مگر كسانى كه شرك ورزند، دوستى از دوستان الهى را بيازارند يا انديشه آزارش را در سر بپرورانند. پروردگار، از چنين فردى درنمى گذرد تا آن كه از اين حالت بازگردد؛ و چنانچه ادامه دهد، روح ايمان را از وى باز مى ستانَد، از ولايت ما بيرون مى رود و بهره اى از ولايت ما نخواهد برد و من از اين امر، به خداوند پناه مى برم .»(1)

در محضر امام هادى عليه السلام

شيخ صدوق در كتاب هاى الأمالى و إكمال الدين، از عبيدالله بن موسى رويانى، از استادش حضرت عبدالعظيم بن عبدالله، چنين روايت كرده است:

ص: 209


1- . الاختصاص، شيخ مفيد، ص 247.

قال: دَخَلتُ على سيّدى على بن محمدبن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام فلما بَصَّرَ بى قال لى: «مَرحَبا بك يا أباالقاسم! أنت وليّنا حقا». قال: قلت له: يابن رسول الله! انّى أريد أن أعْرِض عليك دينى فانْ كانَ

مرضيّا ثَبّتُ عليه حتى ألقى الله U . فقال: «هاتِ يا اباالقاسم!». فقلت: انّى أقُول إنّ الله تعالى واحد ليس كمثله شى ءٌ خارج عن الحدّين: حدّ الإبطالِ و حدّ التشبيه اِنّه ليس

بجسمٍ و لا صورة و لا عَرَضٍ وَ لا جوهَرٍ، بل هو مُجَسِّم الأجْسامْ وَ مُصوّر الصُوَر و خالقُ الاعراضْ و الجواهر و رَبّ كلّ شى ء و مالِكُه و جاعلهُ و مُحْدِثُه و انّ محمّدا عبدُه و رَسولهُ صلى الله عليه و آله(ص) خاتَمُ النّبيين فَلا نبىّ بعده الى يوم القِيامة و أقُولُ إِنّ الامام و الخليفة و ولىّ الأمر بعده أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالب، ثمّ الحسن، ثمّ الحسين، ثمّ على بن

الحسين، ثمّ محمد بن على، ثمّ جعفر بن محمد، ثمّ موسى بن جعفر، ثمّ على بن موسى، ثمّ محمد بن على، ثمّ أنت يا مولاى. فقال الامام الهادى عليه السلام : «وَ منْ بعدى الحسن إِبنى فكيف للنّاس بالخلف مِنْ بعده؟». قال عبدالعظيم، فقلت: و كيف ذاك يا مولاى؟ قال عليه السلام : «لأنّه لا يُرى شَخْصُه و لا يحلّ ذكره بِإسمه حتى يخرج فَيَملأُ الأرضَ قِسطا و عَدلاً كما مُلِئَت ظُلما و جورا». قال، فقلت: أقررتُ و أقولُ انّ وليُّهُم ولىّ اللّه، و عدوّهم عدوّ اللّه، و طاعتهم طاعة اللّه، و معصيتهم معصيةُ اللّه، و أقول إنّ المعراجَ حقٌّ و المساءلهً فى القَبرِ حقٌّ، و انّ الجَنَة حقٌّ، و النّار حقٌّ، و الصراط حقٌّ، و الميزانَ حقٌّ، و انّ الساعة آتيةٌ لا رَيْبَ فيها و انّ اللّه يبعث مَنْ فى القبور. و أقول: إِنّ الفرائض الواجب بعد الولاية الصلاة و الزكاة و الصوم، و الحج، و الجهاد، و الأمر بالمعروف، و النهى عن المنكر. فقال على الهادى عليه السلام : «يا اباالقاسم! هذا و اللّه دين اللّه الذى ارْتضاه لعباده فَأثْبِتْ عليه ثَبَّتِكَ اللّهُ بِالقَولِ الثّابِتِ فى الحياة الدنيا و فى الآخرة...».

چنان كه بيان شد، حضرت عبدالعظيم، براى عرضه اعتقاداتش خدمت امام هادى عليه السلام شتافت و ايشان، او را با عبارت «اى ابوالقاسم! تو به راستى دوست و يار ما به شمار مى آيى»، ستود.

ص: 210

افزون بر اين چنان كه آمد، امام هادى عليه السلام در پايان گفتار عبدالعظيم عليه السلام ، درستى عقايد او را تأييد كرد و بر جايگاه والاى معنوى اش گواهى داد.

مهاجرت به رى

منابع تاريخى نشان مى دهند كه حضرت عبدالعظيم براى رهايى از فشار و آزار مأموران متوكّل عبّاسى به سوى ايران حركت كرد. صاحب بن عبّاد (م 385ق)، نخستين دانشورى است كه رساله اى درباره حضرت عبدالعظيم نگاشته است. در رساله اين دانشمند آمده است:

ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن حسين بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب، مردى پارسا و عابد به شمار مى آمد، به راستگويى و امانتدارى شُهره بود و در دين، دانشمند شمرده مى شد. او از امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام روايت داشت و از امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام با واسطه، سخن نقل مى كرد. آن بزرگوار، كتاب هاى خُطَب

اميرالمؤمنين عليه السلام و يوٌم و ليلةٌ در آداب عبادات شب و روز را به رشته نگارش كشيد و از آن جا كه تحت تعقيب نيروهاى متوكّل قرار داشت، عراق را به قصد رى ترك گفت. عبدالعظيم عليه السلام در اين شهر، در محلّى كه «سَكَّةُ الموالى» خوانده مى شد، در خانه يكى از پيروان اهل بيت، فرود آمد. او شب و روز به عبادت مى پرداخت و گاه به زيارت آرامگاه حمزة بن موسى بن جعفر مى شتافت.

پس از مدّتى، خبر ورود آن بزرگوار، ميان شيعيان پخش شد. مؤمنان، از دور و نزديك به ديدارش شتافتند و از وى معارف و احكام الهى آموختند.

ص: 211

وفات حضرت

صاحب بن عبّاد، درباره وفات و آرامگاه حضرت عبدالعظيم، چنين نوشته است:

يك شب پيش از رحلت آن بزرگوار، يكى از شيعيان، رسول خدا را در خواب ديد كه پيامبر خاتم بدو فرمود: «مردى از فرزندانم از محلّه سَكَّةُ الموالى، بر دوش مؤمنان حمل مى شود و كنار درخت سيبى در باغ عبدالجبّار بن عبدالوهّاب به خاك سپرده خواهد شد».

مرد، پس از بيدار شدن، نزد عبدالجبّار بن عبدالوهّاب شتافت تا باغ را از وى خريدارى كند. عبدالجبّار، از دليل تصميم او پرسيد. وقتى جريان رؤيايش را به او گفت، عبدالجبّار گفت: من نيز چنين رؤيايى ديده ام و سخن رسول خدا را شنيده ام.

اندكى بعد، حضرت عبدالعظيم در آن جايگاه به خاك سپرده شد و عبدالجبّار، همه باغ را وقف كرد.(1)

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم(س)

ابن قولويه، در كتاب كامل الزيارات مى نويسد:

سمعت الرضا عليه السلام يقول: «من لم يقدر على صلتنا فليُصل على صالحى موالينا يكتب له ثواب صلتنا و من لم يقدر على زيارتنا فليزر صالحى موالينا يكتب له ثواب زيارتنا!؛(2)

شنيدم حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: هركه نمى تواند حقّ ديدار ما را به جاى آورد، اگر به ديدار ارادتمندان نيكوكار ما بشتابد، ثواب ديدار ما

ص: 212


1- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614.
2- . كامل الزيارات، ص 319.

برايش نوشته مى شود؛ و هركس توان زيارت ما ندارد، اگر به زيارت دوستان نيكوكار ما شتابد، ثواب زيارت ما برايش نوشته مى شود.

اين روايت، فضيلت زيارت پيروان نيكوكار اهل بيت عليهم السلام را نشان مى دهد؛ نيكانى كه بى ترديد، عبدالعظيم عليه السلام در صدر آنان جاى دارد.

افزون بر اين، ابن قولويه، روايتى نيز در خصوص زيارت آفتاب تابناك رى نقل كرده است:

عن بعض أهل الرى، قال: دخلت على ابى الحسن على بن محمد الهادى عليهماالسلام قال: «اين كنت؟» فقلت: زرت الحسين بن على عليهماالسلام. فقال عليه السلام : «اما انّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السلام .(1)

امام هادى عليه السلام از كسى كه اهل رى شمرده مى شد، پرسيد: «كجا بودى؟» مرد پاسخ داد: حسين بن على عليهماالسلام را زيارت كردم. امام عليه السلام فرمود: «اگر به زيارت مرقد عبدالعظيم كه نزد شماست، مى شتافتى، [در ثوابْ ]مانند كسى بودى كه حسين عليه السلام را زيارت كرده است».

كرامات آفتاب رى

مشتاقان اهل بيت عليهم السلام از حضرت عبدالعظيم7 كرامات بسيار مشاهده كرده اند. پس شايسته است كه زائران، در اين بارگاه با پاك دلى، معرفت و فروتنى گام نهند تا از فيض

عنايات اين فرزند زهرا بهره گيرند. در پايان، به منظور آشنايى فزون تر مؤمنان با جايگاه معنوى حضرت عبدالعظيم حسنى، ماجراى دو كرامت حضرتش را زيور اين دفتر مى كنيم:

ص: 213


1- . همان، ص 324.

رهايى از بند

مرحوم سيدعبدالمهدى سِلمى نجفى، كه در زمان رضاخان در تهران به تبليغ دين اشتغال داشت، به فرمان دستگاه طاغوت، دستگير شد و با عنايات حضرت عبدالعظيم(س) از بند رهايى يافت. او داستان نجاتش را چنين بازگو كرده است :

مدّتى در زندان به سر بردم و سپس به بيرجند تبعيد شدم. يك سال از تبعيدم گذشته بود. شبى بسيار دل تنگ و اندوهگين، به حضرت عبدالعظيم عليه السلام متوسّل شدم و با ديده گريان به خواب رفتم. در رؤيا ديدم كه به محفلى معنوى گام نهادم. مجلس از دانشمندان دينى آكنده بود و در صدر آن، حضرت عبدالعظيم، با چهره اى درخشان بر رؤيايم نور مى افشاند. پيش رفتم. پس از سلام، داستان رنج آورِ تبعيدم را بازگفتم. فرمود: «هنگامى كه در تهران بودى، نزد ما نمى آمدى؛ ولى از اين پس بيا!».

در اين لحظه، از خواب بيدار شدم و تا بامداد، در رؤياى شبانه ام انديشه كردم. پس از اذان صبح، مأمور شهربانى درِ خانه را كوبيد و گفت: عبدالمهدى سِلمى اين جاست؟

شتابان، در را گشودم و خود را معرّفى كردم. مأمور گفت: مرخصّى! هرجا مى خواهى برو.

من بى هيچ مانعى و تعهّدى به تهران آمدم و با خود عهد بستم تا پايان عمر، زيارت حضرت عبدالعظيم را در شب هاى جمعه، ترك نكنم.

ص: 214

دعاى مستجاب

يكى از روحانيون پرهيزگار مى گويد:

قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، در سال هاى 1355 - 1356، شب هاى جمعه در محفلى معنوى شركت مى كردم. شبى يكى از مؤمنان پاك دل مجلس -كه با ارواح اوليا ارتباط داشت- گفت: يكى از مشاوران محمدرضا پهلوى، كه هنوز اندكى ايمان داشت و از فرجام سركشى نظام طاغوتْ نگران بود، از من خواست چنان چه ممكن است به حضرت عبدالعظيم متوسّل شوم و درباره عاقبت سلطنت، از آن بزرگوار بپرسم.

من با تلاش بسيار، خود را به روان تابناك آن حضرت نزديك ساختم. گويا حضرت، حاجتم را مى دانست. پس با لحنى تند و عتاب آميز فرمود: «به اين مرد بگوييد بايد اين هرزگى ها را كنار بگذارى. من از خداى متعال خواسته ام ريشه تو و اهلت را براى هميشه قطع سازد».

بيش از اين اجازه پرسش نداشتم، ولى اصل مطلب را دريافتم. اندكى بعد، مشاور دربار را ديدم و گفتار مولاى كريمان رى را با وى درميان نهادم. سخت پريشان شد و گفت: «چگونه اين خطاب تند را به شاه برسانم؟»

چندى بعد، ديگربار او را ملاقات كردم. گفت: روزى فرمايش حضرت عبدالعظيم را بى هيچ تغييرى براى شاه بيان كردم. شاه، معناى هرزگى را درنيافت؛ نخست وزير را خواست و گفت: مى گويند در مملكت هرزگى هست؟

نخست وزير پاسخ داد: خاطر شهريارى آسوده باشد. هيچ هرزگى اى

ص: 215

در مملكت وجود ندارد!

دعاى حضرت عبدالعظيم، سرانجام در 22 بهمن 1357 مستجاب شد و ريشه طاغوت براى هميشه از اين سرزمين قطع شد.(1)

زيارت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى

مرحوم محدّث قمى(ره) در كتاب شريف مفاتيح الجنان، زيارت حضرت عبدالعظيم را چنين نقل كرده است:

...

ص: 216


1- اين دو كرامت را عالم بزرگوار سيد عبدالجواد علم الهدى در تاريخ 25/7/1376 در يادداشتى به درخواست توليت محترم آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السلام جناب حجه الاسلام و المسلمين رى شهرى، به خطّ خود نوشته اند و توسط گردآورنده اين مقاله، بازنويسى شده است.

مقاله هفتم : شرح حال نفيسه خاتون عمه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

دكتر مرتضى جباريان

ص: 217

ص: 218

گوشه اى از زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

عبدالعظيم حسنى، سيدى بزرگوار و حسب و نسب دار، از مفاخر علمى خاندان نبوّت و از نمونه هاى والاى تقوا و پرهيزگارى و تقيّد به اصول و مبانى ديانت به شمار

مى رود. قبل از بيان شرح حال نفيسه خاتون، عمه ايشان، به گوشه هايى از زندگى اين شخصيت بزرگ اشاره مى كنيم.

دودمان درخشان

نسب شريف عبدالعظيم به ريحانه رسول خدا و سرور جوانان بهشت، امام مجتبى حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام مى رسد. وى فرزند عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب اميرالمؤمنين عليهماالسلام مى باشد و در دنياى حسب و نسب، دودمان و نژادى از اين والاتر و جليل تر وجود ندارد؛ دودمان و نژادى كه خداوند بدان عرب و مسلمين را سرافراز كرد.

دانش و اعتبار

عبدالعظيم حسنى، مردى ثقه، عادل، متعهد، عالم، فقيه و فاضل بود. ابوتراب رويانى مى گويد: شنيدم كه ابوحماد رازى مى گفت: خدمت امام هادى عليه السلام در سامرا رسيدم و سؤالاتى از احكام شرعى كردم و پاسخ گرفتم. هنگامى كه خواستم با حضرت وداع كنم ، ايشان گفتند: ابوحماد! اگر در شهر و ناحيه خودت درباره احكام دين دچار

ص: 219

مشكل شدى، درباره آن از عبدالعظيم حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان.(1)

اين روايت، فقاهت و دانش ايشان را بيان مى كند.

بازگويى عقايد خود بر امام هادى عليه السلام

روزى عبدالعظيم حسنى خدمت امام هادى عليه السلام مشرّف شد تا اعتقادات خود را بر ايشان عرضه كند. در اين جا مختصرى از اين گفت وگو را نقل مى كنيم:

يابن رسول الله صلى الله عليه و آله مى خواهم عقيده ام را بر تو عرضه كنم تا آنچه را درست مى دانى تأييد و تقويت كنى تا آن را همچنان حفظ كنم.

امام با تبسم فرمود: اى ابوالقاسم! بگو (عرضه كن).

عبدالعظيم گفت: خداوند متعال هيچ مانند و شبيهى ندارد و فراتر از حد تعطيل (سكوت و توقف درباره صفات خدا به طور كامل) و تشبيه (تشبيه خداوند به ماديات و نسبت دادن صفات موجودات محدود به خداوند) است، نه جسم و نه صورت مى باشد، نه عَرَض است و نه جوهر؛ بلكه او آفريننده و جسم دهنده اجسام و صورتگر صورتها است و خالق عرضها و جوهرها مى باشد. او پروردگار، ايجادكننده و پديدآورنده همه چيز است.

مى گويم: محمد بنده و فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و تا روز قيامت پس از او پيامبرى نخواهد آمد و شريعت او را خاتم شرايع و اديان سابقه مى دانم و پس از اسلام تا روز قيامت شريعت جديدى نخواهد آمد.

معتقدم: امام، جانشين و ولى امر پس از پيامبر، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب است و پس از او به ترتيب: حسن، حسين، على بن الحسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، امام هستند و پس از آنها، امام

ص: 220


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 52.

ما تو هستى اى مولاى من.

حضرت متوجه او شده و فرمود: و پس از من، فرزندم حسن امام است، پس چه جانشينى مردم پس از او خواهند داشت!

عبدالعظيم از امامِ پس از امام حسن عسكرى عليه السلام پرسش كرد و گفت: مولاى من! مگر اين امام چگونه خواهد بود؟

امام پاسخ داد: امام دوازدهم در خفا بسر مى برد و ديده نمى شود. نامش را نيز نمى توان به تصريح به زبان آورد؛ تا آنكه خروج كند و زمين را پس از آنكه از ستم و حق كشى و ظلم پر شده باشد، از داد و عدالت پر كند.

فورا عبدالعظيم حسنى ايمان و اعتقاد خود را به گفته هاى حضرت چنين بيان كرد: اقرار مى كنم و مى گويم: دوستدار آنان دوستدار خدا است و دشمن آنان دشمن خدا، اطاعت از آنان اطاعت از خدا و معصيت كردن آنان معصيت خدا به شمار مى رود. معتقدم: معراج حق است، سؤال در قبر حق است، بهشت حق است، دوزخ حق است، صراط حق است، ميزان حق است و ساعت (جزا) بدون ترديد فرا خواهد رسيد و خداوند همه مردگان را از گورها برخواهد انگيخت.

معتقدم: پس از ولايت اهل بيت عليهم السلام واجبات عبارت اند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف، نهى از منكر و... .

امام هادى عليه السلام اعتقادات او را تأكيد كرده، بر او آفرين گفت و فرمود: اى ابوالقاسم! به خدا سوگند اين همان دين خدا است كه آن را براى بندگانش پسنديده و خواسته است، پس همين عقيده را حفظ كن؛ خداوند در دنيا و آخرت تو را با قول و عقيده ثابت، استوار بدارد.(1)

ص: 221


1- . امالى صدوق و خلاصه آن در وسائل الشيعه، ج 1، ص 13.

گريز عبدالعظيم به رى

هنگامى كه حكومت جنايتكار عباسى عرصه را بر علويان تنگ كرد و به تعقيب آنان پرداخت، سيد شريف عبدالعظيم حسنى براى رهايى از چنگال خونين بنى عباس به رى رفت و در خانه مردى شريف از شيعيان اهل بيت اقامت گزيد.

مورخان درباره ايشان مى گويند: وى مانند پدرانِ شب زنده دار خود، تن را با عبادات شبانه و روزه گرفتن روزانه رنجه مى ساخت و تيرگى شب را با نيايشهاى عارفانه روشن مى نمود.

در اثناى اقامت در رى به قصد زيارت يكى از فرزندانِ امام موسى بن جعفر عليه السلام (1) - تا آنجا كه مى دانيم او سيد بزرگوار سيد احمد بن موسى كاظم معروف به شاهچراغ است - مخفيانه به راه افتاد. شيعيان، ايشان را شناختند، امّا به دليل ترس از حكومت،

به طور پنهانى به زيارت و ملاقات عبدالعظيم حسنى مى رفتند.(2)

وفات

ايشان مدتى را ترسان و هراسان در رى زيست و شاهدِ دردمندِ مصايب و شكنجه هايى بود كه پسرعموهايش (سادات علوى) از دست حكومت ستمگر عباسى مى كشيدند؛ آنان كه تمام كينه هاى فروخورده خود را با قتل و حبس ابناى صديقه زهرا آرام مى كردند و انواع فشارها را درباره سلاله پيامبر اعمال مى نمودند.

سرانجام حضرت عبدالعظيم در غربت و دور از خانواده، بيمار شد و درد و رنج بر اندوهِ غربت او افزود، ليكن در همه حال به ياد خدا بود و ذكر حق بر لب داشت؛ تا

ص: 222


1- . رجال نجاشى.
2- . رجال نجاشى.

آنكه روح مطهرش به ملكوت اعلى پيوست.

با مرگ ايشان، يكى از صفحات درخشان پيكار و جهاد اسلامى ورق خورد و چراغ تابناكى كه در تيرگى ها راه عزت و سربلندى را به مردم نشان مى داد، خاموش گشت. خبر مرگ حضرت، شهر را در ماتم فرو برد و همه مردم از طبقات مختلف براى تشييع اين علوىِ غريب گرد آمدند و او را در آرامگاهش به خاك سپردند. امروزه مرقد مقدس اين سيد شريف، زيارتگاه هزاران عاشق و دلباخته خاندان اهل بيت عصمت عليهم السلام است.

زندگى نفيسه خاتون، عمه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

حسن بن زيد، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه از بزرگان عصر خود محسوب مى شد. وى فرزندان بسيارى داشت كه يكى از آنها نفيسه(1) بنت حسن است.

نفيسه بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابي طالب عليهماالسلام، در مصر مدفون

است و مزارش زيارتگاه خاص و عام بوده و به طاهره و كريمة الدّارين مشهور است.

وى در سال 145 هجرى در مكه معظمه متولد شد و در مدينه منوره با زهد و عبادت به سر برد. او با اسحق مؤتمن، پسر حضرت صادق عليه السلام ، ازدواج كرد و ثمره ازدواج آنها، يك پسر و يك دختر بود كه قاسم و ام كلثوم نام داشتند. سپس با شوهر و فرزندان خود به مصر رفت و پس از هفت سال در رمضان سال 208 هجرى به سراى باقى شتافت. اهالى مصر را به او عقيدت و اعتقادى كامل حاصل است.

پس از ارتحال اين بانوى بزرگوار، شوهرش در پى آن بود كه جسد شريف او را به مدينه منوره منتقل و در قبرستان بقيع دفن كند، اما مصريها درخواست كردند براى

ص: 223


1- . ر.ك: أعلام النساء، ج 5، ص 187؛ أعيان الشيعة، ج 10، ص 227؛ أعيان النساء، ص 615؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 185؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 423؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 232؛ رياحين الشريعة، ج 5، ص 85؛ وفيات الاعيان، ج 5، ص 423؛ منتهى الآمال، ص 482.

تبرك يافتن از نعش پاكش، وى را در مصر به خاك بسپارد. اسحاق مؤتمن چون اصرار آنها را ديد قبول كرد. بعد از دفن، اسحاق با دو فرزند خود به مدينه طيبه كه وطن آنها

بود، مراجعت كردند.

نفيسه خاتون دختر كيست؟

اشاره

عده اى از علماى انساب و مورخان، نفيسه خاتون را دختر زيد بن حسن عليه السلام دانسته اند كه على التحقيق اشتباه است و تالى فاسد آن بيان خواهد شد.

مؤلف كتاب عمدة الطالب(1) در اثبات اين گفتار مى نويسد:

«و كان لزيد ابنة اسمها نفيسة خرجت إلى الوليد بن عبدالملك بن مروان فولدت منه و ماتت بمصر، و لها هناك قبر يزار و... قد قيل إنما خرجت على عبدالملك بن مروان و إنّها

كانت حاملاً منه و الأصح الأوّل، و كان زيد يفد على الوليد بن عبدالملك و يقعده على

سريره و يكرمه لمكان ابنته، و وهب له ثلاثين ألف دينار دفعة واحدة».

ماحصل گفتار صاحب كتاب عمده و رياض چنين است كه زيد بن حسن عليه السلام با لبابه، دختر عبدالله بن عباس، ازدواج كرد و از او دو فرزند به دنيا آمد: يكى، پسر كه او را

حسن ناميد و ديگرى، دختر و او را نفيسه نام نهاد. نفيسه را وليد بن عبدالملك تزويج كرد و از وى فرزندى آورد. چون زيد بر وليد بن عبدالملك درآمد، او را بر سرير خويش جاى داد و سى هزار دينار يكجا به او عطا نمود.

امّا جمعى ديگر از مورخان، نفيسه خاتون را دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام دانسته و نام همسر وى را هم اسحاق مؤتمن، فرزند امام جعفر الصادق عليه السلام مى دانند.

ضمن اينكه درباره تاريخ تولد و وفات وى هم نزد علما اتفاق نظر است و معلوم مى شود كه نفيسه دختر حسن بن زيد است ، نه زيد بن حسن عليه السلام . دلايل اين عده دو

ص: 224


1- . ص 9؛ به نقل از: رياض الانساب، ج 1، ص 101.

صورت دارد: صورت اوّل، اثبات مى كند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد است، و صورت دوم، اثبات مى كند كه نفيسه خاتون دختر زيد بن حسن نيست. ابتدا دلايل اثباتى را مى آوريم و سپس به بيان دلايل سلبى مى پردازيم.

الف) دلايل اثباتى

1. مرحوم شيخ عباس قمى مى نويسد:

نفيسة هي السيدة الجليلة التي وردت روايات في مدحها، حكى الشيخ محمد الصبان في إسعاف الراغبين عن كتاب حسن المحاضر، إنّ السيدة النفيسة بنت الحسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليه السلام (1)؛

نفيسه خانمى جليل القدر است كه روايت هايى در مدح او وارد شده است. محمد الصبان در كتاب اسعاف الراغبين از كتاب حسن المحاضر نقل مى كند كه نفيسه دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد.

2. ياقوت حموى، جغرافيدان اسلامى مى نويسد:

بمصر من المشاهد و المزارات، بين مصر و القاهرة، قبّة قيل إنّها قبر السيدة النفيسة بنت الحسن بن زيد بن حسن عليه السلام (2)؛

بين مصر و قاهره، گنبد و بارگاهى است كه مى گويند قبر سيده نفيسه، دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد.

3. عمر رضا كحّاله در كتاب ارزشمند خود مى نويسد:

نفيسه بنت الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام ، هي من ربّات العبادة و الصلاح و الزهد و الورع، ولدت بمكة سنة 145 ه . ق و نشأت بالمدينة و دخلت مصر مع

ص: 225


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 604.
2- . معجم البلدان، ج 5، ص 143.

زوجها إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام ، و قيل مع أبيها الحسن الذي عيّن واليا على مصر من قبل أبي جعفر المنصور(1)؛

نفيسه دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام از زنان مشهور در عبادت، صلاح، زهد و ورع

بوده كه در مكه معظمه در سال 145 هجرى به دنيا آمده و نشو و نماى او در مدينه مكرمه بوده است. وى با همسر خود جناب اسحاق، پسر امام جعفر صادق عليه السلام وارد مصر شد. و گفته شده است كه ورودش به مصر، همراه پدر خود حسن بن زيد بوده، زيرا وى از طرف منصور دوانيقى حاكم مصر شد و لذا فرزندان خود را به آنجا انتقال داد.

از اين رو ، اكثر مورخان اتفاق نظر دارند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد مى باشد، لذا مؤلف كتاب أعلام النساء المؤمنات(2) و مشاهد العترة الطاهرة(3) مى نويسند:

«توفيّت بمصر نفيسه بنت الحسن بن زيد بن الإمام الحسن المجتبى عليه السلام ».

و همچنين مؤلفان كتابهاى وفيات الأعيان،(4) نور الأبصار،(5) روح و ريحان،(6) سراج الأنساب،(7) رياحين الشريعة،(8) منتهى الآمال،(9) و تتمة المنتهى(10) تصريح نموده اند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد.

ص: 226


1- . عمر رضا كحّاله، أعلام النساء، ج 5، ص 187 .
2- . أعلام النساء المؤمنات، ص 626.
3- . مشاهد العترة الطاهرة، ص 239.
4- . وفيات الأعيان، ج 5، ص 423.
5- . نور الابصار، ص 244.
6- . روح و ريحان، ص 103.
7- . سراج الأنساب، ص 35.
8- . رياحين الشريعة، ج 5، ص 85.
9- . منتهى الآمال، ج 2، ص 299.
10- . تتمة المنتهى، ص 188.

ب) دلايل سلبى

1. تمام مورخان در تاريخ تولد و وفات نفيسه خاتون اتفاق نظر داشته و مى نويسند كه وى در سنه 145 ه.ق در مكه معظمه به دنيا آمده و در سال 208 هجرى در مصر وفات يافته است. از اين رو، قول كسانى كه اين سيده جليله را همسر وليد بن عبدالملك بن مروان دانسته اند، اشتباه مى باشد؛ زيرا وليد در سنه 96 ه.ق از دار دنيا رفته است.

2. مورخان، نفيسه خاتون را به اشتباه، خواهر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام و دختر زيد بن حسن دانسته اند؛ در حالى كه نفيسه خواهر زيد بن حسن عليه السلام بن زيد بن حسن

و دختر حسن زيد بن حسن بوده است. لذا مى بينيم كه علامه سيد محسن امين در كتاب خود مى نويسد:

و في هامش التهذيب على ترجمة زيد بن حسن بن زيد بن حسن بن على عليهم السلام... أنه اخو السيدة النفيسة.(1)

3. اگر قائل شويم كه نفيسه خاتون همسر وليد بن عبدالملك بن مروان بوده و بعد از وفات وى به عقد اسحاق بن امام جعفر صادق عليه السلام درآمده است -همان طورى كه مؤلف كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام (2) اين مطلب را ادعا نموده است- لازم مى آيد كه وى دختر زيد بن حسن عليه السلام باشد و حال آنكه اكثر مورخان نفيسه خاتون را دختر حسن بن زيد نوشته اند. مضافا اين كه چون تاريخ وفات اين بانو در سال 208 هجرى بوده، پس نمى توان پذيرفت كه وى حدود 140 سال عمر كرده باشد. از سوى ديگر جمعى از مورّخان و محدثين بزرگ تاريخ، ولادت نفيسه خاتون را سنه 145 هجرى نوشته اند . در اين صورت هيچ ترديدى باقى نمى ماند كه نفيسه خاتون همسر اسحاق،

ص: 227


1- . أعيان الشيعه، ج 7، ص 96.
2- . ص 8.

پسر امام جعفر صادق عليه السلام و دختر حسن بن زيد بوده است.

4. چگونه مى توان پذيرفت كه نفيسه همسر وليد بن عبدالملك باشد؛ حال آنكه بعد از وفات نفيسه به سال 208 هجرى در مصر، اسحاق بن امام جعفر صادق عليه السلام خواست آن جسد شريف را به مدينه منوّره حمل و در قبرستان بقيع دفن كند. مصريان درخواست كردند كه براى تبرك او را در مصر دفن كنند، اما اسحاق استنكاف مى نمود؛ تا اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب مى بيند و حضرتش به اسحاق امر مى كند كه سيده نفيسه را در مصر دفن نمايد. اين ماجرا خود دليلى قوى است بر اينكه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بود؛ زيرا اسحاق مؤتمن هم عصر با نفيسه خاتون بوده و چون هم كفو بودند، با هم ازدواج كردند و ثمره اين وصلت، دو فرزند بود كه به اتفاق جميع مورخان به همراه اسحاق به مدينه طيبه بازگشتند.(1)

5. در همين زمينه محدّث كبير، شيخ عباس قمى(ره) در كتاب منتهى الآمال در ذيل حالات فرزندان امام جعفر صادق عليه السلام مى نويسد:

بدان كه زوجه اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام ، عُليا مخدّره نفيسه بنت حسن بن زيد بن

حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام است كه به جلالت شأن معروف است. وى در سنه دويست و هشت در مصر وفات كرد و در آنجا به خاك سپرده شد. مصريان اعتقادى كامل به او دارند و معروف است كه دعا در نزد قبر او مستجاب مى شود.

6. شيخ ذبيح الله محلاتى هم مى نويسد:

سيده نفيسه بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهماالسلام ، كه در خاك مصر مدفون است، مزارش زيارتگاه خاص و عام مى باشد و به طاهره و كريمة الدارين مشهور است. وى در سنه 145 ه . ق در مكه معظمه متولد شد و در مدينه منوره با زهد و

ص: 228


1- . منتهى الآمال، ج 2، ص 299؛ عمر رضا كحّاله، أعلام النساء، ج 5، ص 187؛ مشاهد العترة الطاهرة، ص 240؛ أعيان الشيعه، ج 7، ص 96؛ سفينة البحار، ج 2، ص 604؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 85؛ خيرات حسان، ج 2، ص 194.

عبادت به سر برد. وى همسر اسحاق المؤتمن - پسر حضرت امام جعفر صادق7- بوده و از آن صلب پاك، يك پسر و يك دختر آورد، كه قاسم و ام كلثوم نام داشته اند. پس از آن

با شوهر و فرزندان خود به مصر رفته و چون هفت سال در آنجا به سر برده در ماه رمضان سنه 208 ه. ق به سراى قرب الهى شتافت. بعد از انجام مراسم دفن، اسحاق با دو فرزند خود به مدينه طيّبه، كه وطن آنها بود، مراجعت كرد.(1)

پس با دلايل فوق ثابت شد كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بود و قول كسانى را كه اين سيده جليله را دختر زيد بن حسن عليه السلام دانسته اند، نشأت گرفته از قلت تتبع و عدم دقت آنان بايد دانست.(2)

نفيسه خاتون در گفتار علما

در مباحث قبل اشاره شد كه نفيسه خاتون به زهد و عبادت و صيام روزها و قيام شبها مشهور روزگار خود بود. نفيسه خاتون صاحب مال زياد بود. لذا به درماندگان، مريضان و عموم مردم احسان مى كرد. وى سى مرتبه به حج مشرّف شد كه بيشتر آنها پياده بود. در مسجدالحرام ، در حالى كه پرده هاى خانه خدا (كعبه) را مى گرفت ، اشك مى ريخت و ناله و فرياد مى كرد و اين جملات را مى گفت:

«الهى و سيدى و مولاى متّعني و فرّحني برضاك عنّي...».

زينب دختر يحيى متوّج درباره عبادت او مى گويد: «چهل سال در نزد عمّه ام نفيسه خاتون خدمت مى كردم و هرگز نديدم كه وى شبها بخوابد و روزها افطار كند. به او گفتم: «اما ترفقين بنفسك؟! قالت: كيف أرفق بنفسي و قدّامي عقبات لا يقطعها إلاّ الفائزون؛(3) آيا

مراعات حال خود را نمى كنى؟! در جواب گفت: چگونه مراعات كنم در حالى كه

ص: 229


1- . رياحين الشريعه، ج 5، ص 85.
2- . امام زادگان رى، ج 1 .
3- . محمد رضا كحّاله، أعلام النساء، ج 5، ص 188 - 190؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 299.

پيش روى من عقباتى است كه جز فائزون و رستگاران نمى توانند آن را بپيمايند.»

تشريف فرمايى سيده نفيسه به مصر در سال 193 بود. اهل مصر چون خبر ورود او را بشنيدند، از آنجايى كه ارادتى خاص به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آلهداشتند، از زن و مرد به استقبالش بيرون شتافتند و وى را ملازمت كردند ، تا اينكه در سراى «جمال الدين عبداللّه بن جصاص» كه از كبار تجار و از صلحاى مصر بود، منزل ساخت و مدتى در آنجا سكونت كرد و پس از چندى در منصوصه، خانه «اُم خانى» سكونت اختيار نمود.(1)

نفيسه خاتون نزد عربها «سيده» و «ست نفيسه» كه به معناى «خانم» است، خوانده مى شود. همان طورى كه گفته شد، تولّد وى را به سال 145 هجرى قمرى، همزمان با سال شهادت محمد و ابراهيم، پسران عبدالله محض فرزند حسن مثنى، نوشته اند(2). در حالات آن مخدّره چنين گفته اند: بسيار زاهد و متقى بود و در حال احتضار روزه دار بود و جمعى از او خواستند كه روزه اش را افطار كند، در جواب گفت: سبحان الله! سى سال است كه از خدا مسئلت دارم صائم از دنيا بروم، چگونه از آرزوى سى ساله ام دست بكشم؟!

وى در وقت احتضار اين اشعار را مترنم بود:

اِصْرَفُوا عَنّي طَبيبي

وَدَعَوْني وَحَبيبي

زادَنى شَوْقي اِلَيْهِ

وَعَزامِي في لَهيبِ

طابَ هَتْكي في هَواهُ

بَيْنَ واشٍ وَرَقيب

لا اُبالى بِفَواتٍ

حينَ قَدْ صارَ نَصَيبي

لَيْسَ مِنْ لامٍ بِعَذْلٍ

عَنْهُ فيهِ بِمُصيبِ

ص: 230


1- . رياحين الشريعه، ج 5، ص 90.
2- . شرح حال و زندگانى محمد و ابراهيم در موسوعه اى به نام بررسى نهضتها و دولتهاى علوى از سرى تأليفات نگارنده به زودى از زيور طبع خارج خواهد شد.

جَسَدي راض ٍ بِسُقْمي

وَجَفَوْني بِتَحيبي

طبيب را از من دور كنيد و مرا با دوست خود واگذاريد، كه شوق و محبّت و ناله من براى لقاى او افزون گردد و به ملاقاتش بروم.

هنگامى كه نفيسه خاتون در مصر بود، امام شافعى هم ساكن مصر شده و به زيارت نفيسه مى رفت و از پس پرده، طلب ادعيه خيريّه مى نمود.

در كتاب أعلام النساء(1) و رياحين الشريعه(2) و منتخب التواريخ(3) آمده است: هنگامى كه احمد بن طولون در مصر حكومت داشت و ظلم و تعدّى او فزون شد، اهالى مصر به حضرت ست نفيسه شاكى شدند. ايشان فرمودند: چه روز احمد سوار مى شود و به بازار شهر مى آيد؟ عرض كردند: فلان روز. نفيسه خاتون در آن روز سر راه احمد ايستاد. چون موكب او رسيد، وى را صدا كرد. احمد او را به شناخت و براى رعايت حشمت و جلالتش از مركب خود به زير آمد و به خدمت بانو شتافت. مخدّره صفحه اى به دست وى داد كه در آن نوشته شده بود:

«ملّكتم فأسرتم، و قدرتم فقهّرتم، و خوّلتم فعسفتم، وردت إليكم الأرزاق فقطعتم، هذا و قد علمت أن سهام الأسحار نافذة غير مخطئة لا سيّما من قلوب أو جعتموها، و أكباد جوّعتموها، و أجساد عريتموها، فحال أن يموت المظلوم و يبقى الظالم، إعلموا ما شئتم فإنا صابرون، وجوروا فإنا بالله مستجيرون، و أظلموا فإنّا لله متظلّمون، و سيعلم الذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون، فعدل لوقته.»

احمد بن طولون هنگامى كه اين كاغذ را خواند، استغفار كرد و دست از تعدى و ظلم خود كشيد و بناى عدل و داد نهاد.

در كتاب رياحين الشريعه نوشته شده كه اين خبر قابل تأمل است؛ چون احمد بن

ص: 231


1- . محمد الحسّون، أعلام النساء، ص 178.
2- . رياحين الشريعة، ج 5، ص 87.
3- . منتخب التواريخ، ص 149.

طولون در سال 203 قمرى متولد شد و در سال 270 ه.ق رحلت كرد و وفات سيّده نفيسه خاتون در سال 208 ه.ق بود؛ بنابراين حتما مكالمه نفيسه با غير احمد بن طولون بوده و مورخان اشتباها احمد بن طولون ذكر كرده اند.

نوشته اند كه نفيسه خاتون به دست خود قبرش را حفر كرد و همه روزه در ميان آن مى رفت و نماز مى گزارد و قرائت قرآن مى نمود و شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار (سال 208 ه.ق) روزه دار بود و قرآن قرائت مى كرد و در هنگام خواندن سوره مباركه انعام چون به اين آيه شريفه رسيد: لَهُم دار السَّلامُ عِنْدَ رَبِّهِمْ(1) دار دنيا را وداع گفت و ماتمى بزرگ سرتاسر مصر را فراگرفت و آن روز از ايام مشهور روزگار شد. از بلاد و نواحى اطراف، مردان و زنان براى تشييع جنازه آن مخدره به مصر مى آمدند و دسته دسته بر وى نماز مى گذاشتند. در آن شب به احترام اين سيده جليله، شمعها برافروخته شد و از هر خانه كه در مصر بود صداى گريه و شيون به گوش مى آمد و تأسفى عظيم بر مردم مصر هويدا گرديد.

مرحوم شيخ عبّاس قمى(2) به نقل از تاريخ طبرى(3) مى نويسد: هنگامى كه نفيسه خاتون رحلت نمود، اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام خواست بدن همسرش را از مصر به مدينه آورد و در بقيع به خاك سپارد. مردم نزد امير شهر رفتند تا وى را از اين امر باز دارند؛

اما اسحاق نپذيرفت. مصريان اموال بسيارى براى او جمع كردند تا از آن انديشه برگردد، اسحاق همچنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و سختى به روز آوردند و چون بامداد رسيد، خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون ديدند. سبب را سؤال كردند، گفت: ديشب رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مرا فرمود: اموال ايشان را رد كن و سيده نفيسه را نزد ايشان دفن نما. لأَِّ الرَّحْمَة تَنزِلُ عَليْهِم بِبَرَكاتها؛

ص: 232


1- . آيه 6.
2- . منتهى الآمال، ج 2، ص 300.
3- . تاريخ طبرى، ج 5، ص 174؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 93.

رحمت خدا به بركت وجود اين خانم بر اهل مصر نازل مى شود. سرانجام سيده را در مزار «درب السباع» دفن كردند و اسحاق المؤتمن با دو فرزند خود عازم مدينه شد.

كرامات نفيسه خاتون

قدوم سيده نفيسه به مصر در سال 193 بوده است. چون اهل مصر قدوم شريفش را بشنيدند، به دليل عقيده خاصى كه به وى داشتند، زن و مرد به استقبالش بيرون شتافتند و با حضرتش ملازمت داشتند تا به مصر درآمد و در سراى جمال الدين عبدالله بن جصاص كه از كبار تجار و مردم صلحاى روزگار بود، منزل ساخت و مدتى در آنجا بزيست و مردمان از تمامت آفاق بحضرتش تشرف و به زيارتش تبرك جسته اند و پس از چندى در منصوصه در دار امّ هانى سكونت اختيار نمود.

مناوى مى گويد: سيده نفيسه در مصر وارد شد و بعضى كرامات از وى ظاهر شد كه هيچ كس در مصر بر جاى نماند مگر اينكه به زيارت آن خاتون با قدر و جلالت بيامد. امرش عظيم و شأنش رفيع گشت و درگاه عفت پناهش ملجأ و مآب مردمان گرديد، و در اين وقت خواستار شد كه به طرف حجاز كوچ كند و در نزد كسان خود به سر برد، اين حال بر مردم مصر دشوار گشت و در خدمتش مستدعى شدند كه در مصر اقامت فرمايد. سيده نفيسه از قبول اين امر امتناع جست. چون مردم مصر اين حال را مشاهده كردند، اجتماع عظيم نمودند و به سراى امير مصر انجمن شدند و خبر عزيمت آن خاتون را به جانب حجاز معروض داشتند. اين خبر بر حاكم نيز بسى دشوار گشت و نامه و رسولى به حضرتش بفرستاد و خواستار شد كه از عزيمت خود باز شود. سيده نفيسه نپذيرفت، ناچار حاكم خود سوار شد و به درگاه آن خاتون روزگار آمد و با كمال خضوع و فروتنى مسئلت اقامت كرد.

سيده نفيسه فرمود: من خود خيال داشتم در اين شهر اقامت كنم، لكن من زنى ضعيفه هستم و مردمان در حضرت من ازدحام مى نمايند و اين مكان كه مسكن دارم

ص: 233

احتمال جنجال را نكند و مرا از عبادت و اوراد و تحصيل توشه معادم باز مى دارد. عرض كرد: جميع اين مسائل را اصلاح كنم و خاطر شريف شما را از هر رهگذر آسوده مى گردانم و به آن طور كه موجب رضاى طبع شريف است مرتب مى دارم و سرايى بس وسيع كه در درب الساع دارم به تو بخشيدم و خداى را بر اين حال گواه گرفتم و از تو خواستار مى شوم كه از من پذيرفتار شوى و در عدم قبول آن، مرا شرمسار نفرمايى.

سيده فرمود: آن سراى را از تو قبول كردم، ولى با اين مردم بسيار كه به حضرت من وفود مى دهند چه سازم؟

حاكم گفت: ضمانت اين كار نيز به عهده من است. هر آينه من امر مى كنم كه در هر هفته بيش از دو روز شما را مشغول ننمايند؛ فقط روز يك شنبه و چهارشنبه مردم به زيارت شما تشرف حاصل بنمايند. سيده قبول نمود و حاكم كاملاً مسرور گرديد و كار بر اين نهج استمرار پيدا كرد.

حكايت كردند كه وقتى در زمان سيده نفيسه رود نيل بايستاد. مردمان در خدمت سيده نفيسه انجمن شدند و خواستار دعا گرديدند. سيده نفيسه قناع خود را به ايشان داد كه آن را به دريا افكنند. چون بفرموده عمل كردند . هنوز بازنگشته بودند كه از بركت آن قناع، رود افزايش گرفت و روان گرديد.

و ديگر حكايت كردند كه زنى سالخورده چهار دختر داشت و ايشان پنبه ريسى كردند از جمعه تا جمعه ديگر . جمعه دوم آنچه رشته بودند آن عجوزه مى گرفت و در بازار پرده مى فروخت و از يك نيمه بهايش كتان و از نيمى ديگر طعامى براى قوت ايشان مى خريد.

روزى ، در آن اثنا كه از بازار عبور مى كرد و آن رشته را بر سر داشت ، ناگاه پرنده تيزچنگال از هوا به زير آمد و آن رزمه (بقچه) رشته را بربود و به هوا بلند شد. آن زن

از حدوث اين حادثه مهيبه بى خود به روى زمين افتاد. چون بهوش آمد، گفت: با

ص: 234

دختران يتيم چه كنم كه اكنون زحمت گرسنگى دارند و همى بگفت و بگريست. مردمان بر گردش انجمن شدند و از حالش بپرسيدند. قصه خود را بازگفت و او را به حضرت سيده نفيسه دلالت كردند و گفتند به خدمت وى شو و مسئلت دعا كن؛ همانا خداى تعالى از بركت دعايش، مهم تو را كفايت فرمايد. پيرزن به حضرتش شتافت و سرگذشت خود را به عرض رسانيد و خواستار دعا گرديد.

سيده بر وى ترحم نموده دست به دعا برداشت. عرض كرد: «يا من علا فقدر و ملك فقهر جبر من امتك هذه ما انكسر فانها خلقك و عيالك». چون اين كلمات بگفت، با آن زن فرمود: به جاى بنشين كه خداى تعالى بر هر كار توانا است. آن زن بر در سراى بنشست و به واسطه گرسنگى اطفالش قلبش سوزناك بود و ساعتى برنگذشت. ناگاه جماعتى را بديد كه بر در سراى اجازه دخول مى طلبند. چون داخل شدند، سلام دادند. سيده از حال ايشان پرسيد، عرض كردند: ما را حكايتى عجيب است؛ ما مردمى سوداگر هستيم و به دريا سفر كرديم و خداى را بر عافيت سپاس مى گذاشتيم و چون نزديك به شهر شما رسيديم، آن كشتى كه در او نشسته بوديم سوراخى در او به هم رسيد و آب در كشتى داخل گرديد .؛چندان كه مشرف بر غرق شديم و همى آن مكان را كه آب از آن مى جوشيد مسدود مى كرديم فايدتى نمى كرد. آب طغيان كرد، استغاثه به درگاه حضرت احديت نموديم و به حضرت شما توسل جستيم. در اين اثنا مرغى را نگران شديم كه خرقه اى را كه در آن پنبه رشته بود به سوى ما افكند. آن خرقه رشته

را در شكاف كشتى جاى داديم . آب از طغيان باز ايستاد و به سلامت وارد شهر شديم. اينك به حضرت تو آمديم و به شكرانه خداوند يگانه پانصد درهم نقره بياورديم.

سيده چون بشنيد، بگريست و عرض كرد: «الهى ما ارأفك و الطفك بعبادك». در اين وقت پيرزن را ندا كرد تا بيامد. سيده بفرمود: رشته خود را در هر جمعه به چه مبلغ مى فروختى؟ گفت: بيست درهم. فرمود: بشارت باد تو را كه ايزد تعالى در ازاى هر يك درهم بيست و پنج درهم به تو عوض مرحمت كرده است و قصه را براى او شرح

ص: 235

داد. پيرزن شاد شد، عطا را گرفت و به سوى اولاد خود رهسپار شد.

و نيز حكايت كردند كه زنى از اهل ذمه پسرش در شهر و ديار دشمنان اسير گرديد و آن زن از سوى مفارقت فرزند، درون بيع، كه معبد ايشان بود، مى گرديد و مى ناليد تا

يك روزى با شوهر خود گفت: به من رسيده است كه در اين شهر و ديار زنى است كه او را نفيسه بنت الحسن گويند. به حضرتش بشتاب و از فرزند گمشده در نزد او تذكر بنما، شايد در حق وى دعايى كند. اگر فرزندم بيابد، به دين و آيين او ايمان مى آورم.

آن مرد به حضرت سيده نفيسه آمد و عرض حال خود كرد. سيده دعا كرد تا خداوند فرزندش را بدو باز آورد. چون شب بر سر دست آمد به ناگاه ديدند كسى در سراى را مى كوبد. آن زن بيرون شتافت، فرزند خود را حاضر ديد. گفت: اى پسرك من! از چگونگى حال خود بازگوى. گفت: اى مادر! در فلان وقت بر در ايستاده بودم و اين همان وقت بود كه سيده دعا فرموده بود و به خدمت خود اشتغال داشتم. از همه جا بى خبر ناگاه دستى بر قيد افتاد و شنيدم كسى مى گفت: او را رها كنيد، چه سيده

نفيسه بنت الحسن در حق او شفاعت كرده است.

پس از بند و غل رها شدم و پس از آن بناگاه خود را در سر محله خودمان ديدم و به در سراى رسيدم. مادرش بسى شادمان شد و اين كرامت به هرجا شايع گشت و زياده از هفتاد نفر از يهود مسلمانى گفته اند و مادر آن پسر اسلام آورد و از خدام سيده نفيسه

گرديد.

و نيز حكايت كردند كه دخترى با كودكان مشغول بازى بود و كلاهى بر سر داشت كه اطراف آن از درهم و دينار آويخته داشت. يكى از آن كودكان در آن كلاه طمع كرد. دختر را برد در مقبره اى كه سيده نفيسه در آنجا مدفون بود. در ميان دخمه اى، سر آن كودك ببريد و كلاه را برداشت و از پى كار خود رفت. كسان آن دختر در طلب او برآمدند، او را نيافتند و از هر كس پرسش كردند چيزى به دست نياوردند. بالاخره كودكانى كه با او هم بازى بودند مأخوذ داشتند و آنها را به دارالحكومه برده تهديد

ص: 236

كردند تا كودكى كه اين كار كرده بود اقرار كرد و آنها را دلالت بر آن دخمه نمود. چون بر سر دخمه رسيدند، اطراف او را مسدود يافتند. از كودك پرسش كردند، گفت: ميان همين دخمه است. چون دخمه را شكافتند، دختر را زنده ديدند. از او احوال پرسيدند، گفت: فلان كودك مرا در اينجا بياورد و ذبح كرد و برفت. به ناگاه زنى پيدا شد و دست بر گلوى من گذارد، خون باز ايستاد، و گفت: اى دخترك من! بيمناك مباش و مرا آب داد. پرسيدم: تو كيستى؟ گفت: من سيده نفيسه ام.

و گويند سيده نفيسه در خانه اى منزل داشت، با دست شريف خود قبرش را در آن خانه بكَند و در آن قبر بسيار نماز مى گذاشت و يكصد و نود قرآن در آنجا قرائت كرد. و چنانچه در صدر ترجمه اشاره شد، شوهرش خواست جنازه سيده نفيسه را حمل به مدينه بنمايد. مردم نزد امير بلد فراهم شدند و او را به اسحاق برانگيختند تا از آنچه

اراده كرده است روى برتابد، اسحاق پذيرفتار نشد. ايشان اموال بسيار براى او جمع كردند تا بگيرد و از آن انديشه برگردد. همچنان پذيرفتار نگشت، مردم آن شهر و ديار آن شب را در مشقتى بزرگ به روز آوردند. چون بامداد كردند، در خدمت اسحاق فراهم شدند، حال او را دگرگون ديدند، سبب سؤال كردند، گفت: ديشب رسول خدا را در خواب ديدم كه مرا فرمود: اموال ايشان را به ايشان رد كن و سيده را نزد ايشان دفن كن.

بالجمله سيده را در مزار درب السباع دفن كردند و آن روز از ايام مشهوده روزگار بود. از اطراف و بلاد و نواحى مردان بيامدند و بعد از اينكه دفن شده بود، دسته دسته

بر وى نماز گذاشتند و در آن شب شمعها برافروختند و از هر خانه كه در مصر بود، صداى گريه شنيده مى شد و تأسفى عظيم بر مردم مصر پديدار گرديد.

جماعتى از اوليا و صلحا قبرش را زيارت مى كردند؛ مثل ذوالنون مصرى و ابى الحسن دينورى و ابوعلى رودبارى و ابوبكر احمد بن نصر دقاق و حمال واسطى و شقران بن عبدالله مغربى و ادريس بن يحيى خولانى و فضل بن فضاله و قاضى

ص: 237

بكاربن قتيبه و اسماعيل مزنى و صاحب شافعى و خلقى كثير ديگر كه در نورالابصار نام برده و آداب و كلمات زيارت سيده نفيسه در نورالابصار مسطور است.

و مقريزى در خطط مصر گويد: چند موضع است در مصر كه به اجابت دعا معروف است: يكى قبر سيده نفيسه است و اوّل كسى كه بر قبر سيده نفيسه بناى عمارت نهاد، عبدالله بن سرى بن حكم، امير مصر بود و حافظ خليفه در سال 532 هجرى به تجديد قبه آن ضريح و به سنگ آراستن محراب فرمان كرد.

گفتنى است كه شعرا در مدح سيده نفيسه اشعار فراوانى سروده اند. ما يكى از اشعار را از كتاب رياحين الشريعه(1) تقديم مى نماييم:

يامَنْ لَهُ في الْكَونَ مِنْ حاجَةٍ

عَلَيْكَ بِالسَيِدَةِ الطّاهِرَةِ

نَفيسَةٌ وَالْمُصْطَفى جَدُّها

اَسْرارُها بَيْنَ الْوَرى ظاهِرَة

في الشَّرق و الْغَرْبِ لَها شُهْرةٌ

اَنْوارُها ساطِعَةٌ باهِرَة

كَمْ مِن كِراماتٍ لَها قَدْ بَدَتْ

وَكَمْ مَقاماتٍ لَها فاخِرَة

يا حَبَّذا سَيِّدَةٌ شَرَفَت

بِها اَراضِي مِصْرُها وَالْقاهِرَة

بِنَفْسِها قَدْ حَضِرَتْ قَبْرُها

حَالُ حَياةٍ يا لَها حافِرَة

تَتْلُوا كِتابَ الله في لَحْدِها

وَهِىَ لِمَنْ قَدْ زارَها ناظِرَة

حَجَّتْ ثَلاثينَ عَلى رِجْلها

صائمَةً عَنْ اَكلِها قاصِرَة

يَسْقى بِها الْغَيْثَ اِذامَ الْقُرى

قَدْ اَجْدَبَتْ مِنْ سَجِّهَا الْماطِرَة

وَالشّافِعي قَدْ كانَ يأتى لها

سَعْىٌ إلى دارِبَها غامِرَة

يَرْجُو بِأنْ تَدْعُو لَهُ دَعْوَةٌ

فَيالَها مِنْ دَعْوةٍ وافِرَة

صَلَّتْ عَلَيْهِ بَعْدَ مَوْتٍ وَقَدْ

اَوْصي بِذا فَهِيَ لَهُ شاكِرَة

سُبْحانَ مَنْ اَعْلى لَها قَدْرُها

لاِءَنَّها بَيْنَ الْوَرى نادِرَة

ص: 238


1- . رياحين الشريعه، ج 5، ص 94.

شناخت اجمالى اسحاق مؤتمن، همسر نفيسه خاتون

شيخ طوسى در رجال خود اسحاق مؤتمن را از اصحاب امام صادق شمرده، و شيخ مفيد در ارشاد او را از اهل فضل و صلاح و ورع و اجتهاد معرفى كرده و قائل به امامت برادرش امام موسى بن جعفر شده، و مردم احاديث و آثار از وى نقل مى كردند، و طبرسى تقريبا همين گونه او را معرفى كرده، و «مامقانى» او را توثيق كرده و از پدرش نص بر امامت برادرش موسى بن جعفر روايت كرده، و در عصر خودش اشبه الناس به رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده، چنان كه صاحب عمدة الطالب به آن تصريح كرده است.

و هرگاه ابن كاسب از اسحاق مؤتمن نقل حديث مى كرد، مى گفت: حدثنى الثقة الرضا اسحاق بن جعفر، و عقب او از فرزندش محمد و حسين و حسن است و به همين اسحاق منتهى مى شود. نسب بنى زهره كه خانواده جليلى بودند در حلب، از جمله ايشان است. ابوالمكارم بن زهره حمزة بن على بن زهره حلبى، عالمِ فاضلِ جليل، صاحب تصنيفات كثيره در كلام و امامت و فقه و نحو، آنكه از جمله غنية النزوع إلى علم الاصول و الفروع است و او پدر و جدش و برادرش، عبدالله بن على و برادرزاده اش، محمد بن عبدالله از اكابر فقهاى اماميه مى باشند و بنوزهره كه آية الله علامه حلى اجازه كبيره معروفه را براى ايشان نوشته، جماعت بسيارى باشند كه همه را به نام و نشان ذكر فرموده و صورت اجازه در مجلد آخر بحارالانوار مذكور است.

نفيسه مشاراليها (دختر حسن بن زيد) از اسحاق مؤتمن دو فرزند آورد: يكى، قاسم و ديگرى، ام كلثوم و از آنها عقبى نماند. بعضى چنان پندارند كه اين نفيسه را عبدالملك بن مروان تزويج كرد و در حالى كه حامله بود، در مصر از دنيا رفت؛ اين گفته ابوالحسن عمرى نسابه است و منشأ اشتباه اين است كه نفيسه مشاراليها را عمه اى بوده به نام نفيسه.

بنابر نقل ابونصر بخارى چنانچه گويد: لبابه، دختر عبيدالله بن عباس بن

ص: 239

عبدالمطلب را قمر بنى هاشم تزويج كرد. چون آن حضرت در كربلا شهيد شد، زيدبن الحسن او را تزويج كرد و از وى دو فرزند آورد: يكى، پسر و او را حسن ناميد و آن ديگر، دختر و او را نفيسه ناميد و نفيسه را وليد بن عبدالملك تزويج كرد نه عبدالملك و از وى فرزند آورد و از اينجا است كه چون زيد بر وليد بن عبدالملك درآمد، او را بر سرير خويش جاى داد و سى هزار دينار دفعتا به او عطا كرد.

پس معلوم شد كه اين نفيسه كه به نكاح عبدالملك يا وليد بن عبدالملك درآمد، عمه نفيسه مشاراليها است؛ يعنى دختر زيد است نه دختر حسن بن زيد، و نفيسه كه صاحب مقامات مذكوره است، دختر حسن بن زيد است.

كنيه امام حسن بن زيد، ابومحمد است. او اوّل كس از علويين بود كه به سنت بنى العباس جامه سياه پوشيد و هشتاد سال زندگانى يافت و از قبل منصور دوانيقى حكومت مدينه را داشت و زمان منصور و مهدى و هادى و رشيد را دريافت و با بنى اعمام خود (فرزندان حسن مثنى) خصومت داشت.

شيخ عباس قمى در منتهى الآمال گويد:] حسن بن زيد] از جانب منصور، پنج سال حكومت مدينه داشت . پس از آن، منصور او را عزل كرده و اموال او را بگرفت و در بغداد وى را حبس كرد و پيوسته در حبس بود تا منصور وفات كرد و مهدى خليفه شد. پسر مهدى او را از حبس درآورد و اموالى كه از او رفته بود به او برگردانيد و پيوسته با او بود تا آنكه در حاجز كه نام موضعى است در طريق حج، وفات كرد و هفت پسر از او به جاى ماند كه نسلاً بعد نسل تا به امروز در مشرق و مغرب عالم بسيارند و سادات گلستانه كه در اصفهان غايت اشتهار دارند، از نسل همين حسن بن زيد مى باشند.

ص: 240

ارادت و اعتقاد اهل سنت به نفيسه خاتون

اهل سنّت، ارادت شديدى به نفيسه خاتون دارند؛ كنار قبر مطهرش شمع روشن نموده و نذر مى كنند و به روح پاكش توسل جسته و حاجات خويش را مى طلبند. اكنون در قاهره - پايتخت كشور مصر - بقعه اى بسيار مجلل كه داراى صحن و حرم و آستان باشكوهى است، نورافشانى مى نمايد و تمام مصريها، از سنى و شيعه، به حرم ملكوتى او براى زيارت مى روند. گويند محمد بن ادريس شافعى، امام فرقه شافعيّه، كه يكى از رهبران چهار مذهب اهل سنت است، در زمان حيات اين عليا مخدّره، خدمتش مى رسيد و از او استماع حديث مى كرد.(1)

مرحوم شيخ ذبيح الله محلاتى در كتاب رياحين الشريعه(2) و محمد الحسّون در كتاب اعلام النساء(3) آورده اند كه: چون شافعى درگذشت، برحسب وصيت او جنازه اش را بر گِرد خانه حضرت نفيسه خاتون طواف دادند، و وصيت كرده بود كه نفيسه بر جنازه وى نماز بخواند. ابو يعقوب، يكى از شاگردان امام شافعى، بر جنازه او نماز گزارد، و حضرت نفيسه خاتون هم پشت سر او بر جنازه امام شافعى نماز خواند.

نوشته اند كه محمد بن ادريس شافعى هرگاه مريض مى شد، از سيده نفيسه طلب دعا مى كرد و از اثر دعاى او، صحت و شفا مى يافت، تا اينكه يك مرتبه وى به مرض سختى مبتلا گشت و به عادت خود از عليا مخدّره نفيسه خواستار دعا گرديد. سيده

ص: 241


1- . أعلام النساء، ج 5، ص 195؛ محمد الحسّون، أعلام النساء، ص 627؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 299؛ وفيات الأعيان، ج 6، ص 149؛ أعيان الشيعة، ج 7، ص 96؛ سفينة البحار، ج 2، ص 604؛ خيرات حسان، ج 2، ص 192.
2- . ج 5، ص 86.
3- . ص 627.

نفيسه خاتون به فرستاده امام شافعى گفت كه مولاى تو در اين مرض رحلت خواهد كرد و چنان شد كه او گفته بود.

از اين رو است كه اهالى مصر خصوصا اهل تسنن به مقامات عاليه اين خاتون بزرگوار عقيدتى بس عظيم دارند و تاكنون از آن عقيده عدول ننموده و پيوسته به زيارت مرقد منورش مى شتابند و از آستانه ملكوتى او برآورده شدن حاجات خود را مى خواهند.

ص: 242

مقاله هشتم : بر آستان سيدالكريم چهل حديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

بر آستان سيدالكريم چهل حديث حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

شعر از:

محمّدحسن ارجمندى

ص: 243

ص: 244

1 - مردم تو را گول نزنند زيرا مسئوليت كارهايت به عهده توست و به آنها مربوط نمى شود.(1)

كى خورد عاقل فريب خلق را

تا بپوشانند بر وى دلق را

خلق تعريف از چنان و چون كنند

جامه عقل تو را بيرون كنند

خلق بالا مى برندت همچو ماه

بعد از آن چون يوسفت در قعر چاه

جايگاه خويش را معلوم كن

فتنه هاى خلق را معدوم كن

هركسى آن مى برد، كان كشته است

كار تو بر غير تو ننوشته است

هركسى بارش به دوش خويش ماند

نامه اعمال خود را خويش خواند

پس حذر كن از فريب مردمان

قدر خود را قدر فعل خود بدان

ابر كردار تو گر بارانى است

جز به مُلك تو نمى آيد به دست

*

ص: 245


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَنْ عَبدِالعظيمِ الحسنى، عَنْ... محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! لا تَغَرَّنَّكَ النّاسُ مِنْ نَفْسِكَ، فانَّ الأمرَ يَصِلُ إِلَيْكَ دُونَهُمْ». علل الشرايع، باب نوادر العلل، الحديث 49 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام با واسطه از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كنند كه ايشان به محمد بن مسلم فرمودند: اى محمد بن مسلم! مردم تو را گول نزنند زيرا كه مسئوليت كارهايت متوجه خودت است.

2 - ايام عمرت را به كارهاى بيهوده مگذران.(1)

باد گويى، زندگانى را، نهر است

يك دم از آن جشن و ديگر دم قهر است

مى رود اين باد ز گلزار عمر

مى زند او، سكه به بازار عمر

نيك غنيمت شمر اين وقت را

تكيه بزن، شاه تويى، تخت را

وقت رسيدن به بدن نيست آن

لنگر كشتى مفكن اى جوان

خواب مرو، موقع بيدارى است

آب زمان در دل جان جارى است

هيچ به جز كار خدا نيك نيست

عمر، يك و عشق، يك و او يكى است

مهلت امروز براى خداست

عمر به بيگانه سپردن خطاست

«ما خَلَقْنَا الاِْنسُ و جِنَّ» و اين جهان

«يَعْبُدُونَ» خالق مُلك و مكان

*

ص: 246


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام ، عَنْ... محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و لا تَقْطَعْ النهارَ عَنْكَ كَذا وَ كَذا». علل الشرايع، باب نوادر العلل، الحديث 49 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى روايت مى كند از امام باقر عليه السلام كه ايشان فرمودند به محمد بن مسلم كه: اى محمد بن مسلم! ايام عمرت را به كارهاى بيهوده نگذران و روزهاى زندگى خود را به چون چرا به هدر نده.

3 - روزهاى زندگى را به چون و چرا به هدر نده زيرا با تو افرادى هستند كه كارهاى روزانه تو را به شمار مى آورند.(1)

عمر رفت و من، به بند چون و چند

صيدها صياد گشت و من، به بند

نبدىّ چون و چرا آزاد نيست

بيمناكى، شيوه فرهاد نيست

روز عمرست اين، نه روز بى شمار

لحظه لحظه با عبادت در شمار

آبِ بى جريان شود مرداب مرگ

كو حيات و زندگى در آب مرگ

مرد بايد، همچو رودى در خروش

زندگى بخشد به جان صد خموش

همتى سازد شود پروانه اى

گرد شمع ذكر حق، ديوانه اى

محتسب ها بر دو دوشت، جايگير

در نوشتِ كارها، از خواب، سير

تو معلم، محتسب ها، درس گير

هرچه گويى، در نوشتن، بس دلير

*

ص: 247


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام عَنْ... محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و لا تَقْطَعْ النهارَ عَنْكَ كَذا وَ كَذا فانّ معك من يحصى عليك». علل الشرايع، باب نوادر العلل، الحديث 49 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام روايت مى كند از امام باقر عليه السلام كه ايشان فرمودند به محمد بن مسلم: اى محمد بن مسلم! ايام عمرت را به كارهاى بيهوده نگذران، زيرا با تو افرادى هستند كه كارهاى روزانه تو را احصاء مى كنند.

4 - اگر عمل نيكى انجام دادى آن را حقير مشمار، اگرچه كوچك باشد براى اين كه آن را در جايى كه تو را خشنود كند خواهى ديد.(1)

كار نيكو را سبك ديدن، خطاست

چون ثواب كارها، اندر قفاست

خير را در اندك و بيشى مبين

تو در آن تنها رضاى حق ببين

خير را او نيك مى داند سزا

پس رها كن، بر رضايش ده رضا

بنده را كارى به چون و چند نيست

جز رضاى دوست او، خرسند نيست

كوچكش مشمار تا بينى كه آن

مى كند خشنود جان و آن جهان

چون نكويى مى كنى بر آب ده

چشم سنجش را به كارت، خواب ده

ابر شو، باران بباران از كرم

خاك شو در زير پاى هر قدم

تا كه سيراب از تو گردد تشنه كام

تا نبارى، كى شوى شيرين به كام؟

*

ص: 248


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ روى عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام عَنْ... محمدِ بن على عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و لا تستصغرنّ حسنةً تَعْملُ بِها فِإِنّكَ تَراها حَيْثُ تَسُّرُكَ». علل الشرايع، باب النوادر العلل، الحديث 49ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام روايت مى كند از امام محمد باقر عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند به محمد بن مسلم: اى محمّد بن مسلم! اگر عمل نيكى را انجام دادى اگرچه كوچك باشد، حقير مشمار.

5 - اگر كار زشتى از تو صادر شد آن را نيز كوچك ندان زيرا وقتى كه به تو رسد تو را بدحال خواهد كرد.(1)

شعله اى كوچك بسوزد كشت را

كوچكش مشمار، كار زشت را

اخگرى كافى ست اندر نيستان

تا بسوزد، جمله جلمه، بى امان

كار بد كوه است گر كاهى بُود

ناله، جانسوز است گر آهى بود

اين جهان كوه است و كار ما صدا

چند چند آيد صداها سوى ما

كار شيطان است، زيبا مى كند

زشت ها را چون كه اغوا مى كند

عالم عقبى است چون آئينه اى

انعكاس مهرها يا كينه اى

گر كمش ديدى تو كار زشت را

مى رسد جايى كه خواهى كشت را

تا درو سازى، در آن آتش زند

باد اندوهى به جانت بردمد

*

ص: 249


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام ... عَنْ محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و لا تستصغرنّ سيئةً تَعْملُ بها، فِإِنّكَ تَراها حَيْثُ تَسُؤكَ». علل الشرايع، باب نوادر العلل، الحديث 49 ترجمه: روايت مى كند عبدالعظيم الحسنى عليه السلام از امام باقر عليه السلام كه ايشان به محمد بن مسلم فرمودند: اگر كار زشتى از تو صادر شد او را نيز كوچك ندان، زيرا كه به شما خواهد رسيد در وقتى كه تو را بدحال خواهد ساخت.

6 - به درستى كه من چيزى را نديدم كه انسانى را زودتر به مقصد برساند از عمل خوب جديدى كه در مقابل گناه كهنه اى انجام گيرد.(1)

كاروانى مى رود تا كوى دوست

ما از او دوريم و او در روبروست

مركبى رهوار بايد، تيزرو

هر نفس گامى نهد در سوى او

مركب رهوار مؤمن نيكى است

پر كشيدن از دل تاريكى است

نو به نو خيزى به جاى «كهنه شر»

مى رساند هم به مقصد در سفر

پس گناهان را به نيكى ها بشوى

دولت خود را ز نيكى ها بجوى

در ميان كاروان زندگى

خويش بود آن را كه با بالندگى

دور سازد زشت ها با خيرها

دوست بگزيند به جاى غيرها

پس به جاى پاى، بالَش مى دهند

با جمالى خوش، كمالش مى دهند

*

ص: 250


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 43، ص 146؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام عَنْ... محمدِ بن علىِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ لِمُحَمَّدِ بْنِ مُسلمٍ: «يا مُحمّد بن مسلمٍ! و أحسن فانّى لم أر شيئا قطّ طلبا و لاأسرع دركا من حسنةٍ محدثةٍ لذنبٍ قديم». علل الشرايع، باب النوادر العلل، حديث 49 ترجمه: روايت كرد عبدالعظيم عليه السلام از امام باقر عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند به محمد بن مسلم كه: نيكى نما به درستى كه من چيزى را نديدم كه انسانى را زودتر به مقصد رساند از عمل خوب جديدى كه در مقابل گناه كهنه اى انجام دهد.

7 - مؤمن كسى است كه هرگاه نيكى كند از عمل خود خرسند شود و هرگاه از او عمل بدى سرزند استغفار و بازگشت كند.(1)

دست او ابرست و بارانش ثواب

نى چون دستِ بخل در قحطى آب

بارش نيكى او بر ديگران

مى كند خرسند جانش را جوان

چشمه اى دارد ز فيضِ لطفِ يار

هم بنوشد هم بنوشاند، هزار

مى شود از كارهاى خير مست

دل بر اين بازار بى فردا نبست

ليك چون آلوده گردد دامنش

يا شرار غم فتد در خرمنش

ديده را جولانگه باران كند

ناله ها همچون عزاداران كند

تا خدايش درب رحمت وا كند

جاى در آن منزل والا كند

پس چنين باشد صفات مؤمنان

دست نيكى دست توبه در ميان

*

ص: 251


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 52، ص 155؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام عَنْ محمودِ بنِ ابِى البلادِ، قالَ: قالَ الرِّضا عليه السلام : «أَلْمُؤْمِنُ الذَّي إِذا أَحْسَنَ اِسْتَبْشَرَ وَ إِذا أَساءَ إِسْتَغْفَرَ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام من الاخبار المجموعه، حديث 3 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام با واسطه نقل مى كنند از امام رضا عليه السلام كه ايشان فرمودند: مؤمن كسى است كه هرگاه نيكى كند، از عمل خود خوشوقت گردد، و هرگاه از او عمل بدى سرزند، استغفار كند.

8 - مسلمان كسى است كه مسلمين از دست و زبانش او در آسايش باشند.(1)

در امان دار از زبان و دست خويش

هان مكن جان هاى مردم را پريش

اين زبان و دست بهر جنگ نيست

بهر «مردم سوزى» و نيرنگ نيست

دست را بايد به كار نيك زد

راه دور وصل را نزديك كرد

اين زبان، مدح و ثناگوى خداست

عافيت از بدزبانى برنخاست

بايدت با اين زبان نغزگوى

شاد سازى مردمان در گفتگوى

دست را بايد كه در كار آورى

مهربانى ها به بازار آورى

تا گره بگشايى از كار كسان

يا كه سنگ غم برآرى از ميان

پس مسلمانى بر اين اصل است راست

آهى از دست و زبانت برنخاست

*

ص: 252


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 52، ص 155؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ عليه السلام عَنْ محمودِ بنِ ابِى البلادِ، قالَ: قالَ الرِّضا عليه السلام : «ألمسلم الّذى يسلّم المسملون من لسانه و يده». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام من الاخبار المجموعه، الحديث 3 ترجمه: عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كند از امام رضا عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند: مسلمان كسى است كه مسلمين از دست و زبان او در آسايش به سر برند.

9 - از ما نيست كسى كه همسايگان از شرور و فساد او در امان نباشند.(1)

هردو در يك سايه چون همسايه ايم

ساكنان يك زمين و خانه ايم

زير يك سايه به يك ديوار مرز

ساكن يك جا به سايه زار مرز

چون نخواهى اهل خود آزار داد

پس نشايد آن سوى ديوار داد

ساكن كندوى آن بهتر كه خويش

بر عسل دادن گمارد نه به نيش

چون عسل در خانه مى آرى به دست

سهم همسايه نباشد، نيشِ دست

در امان دار از بدى همسايه را

باعث رنجش مشو سرمايه را

از برادر بر غم تو زودتر

نفع اين سرمايه مى آيد به بَر

نيست از پاكان چو آزار آورد

زهر خود بر ديگران بار آورد

*

ص: 253


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 52، ص 155؛ رُوِىَ عَبدِالعظيمِ عليه السلام عَنْ محمودِ بنِ ابِى البلادِ، قالَ: قالَ الرِّضا عليه السلام : «ليس منّا من لم يأمن جاره بوائقه». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام من الاخبار المجموعه، الحديث 3 ترجمه: نقل مى كند عبدالعظيم الحسنى عليه السلام از امام رضا عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند: از ما نيست آن كسى كه همسايگان از شرور و فساد آن در امان نباشند.

10 - مردم مادامى كه با يكديگر تفاوت داشته باشند همواره در خيرند.(1)

فرق با هم هر زمانى زشت نيست

زشتى و زيبايى از يك كشت نيست

گر همه خلق جهان يكسان شوند

روبهان هم پايه شيران شوند

رمز خير زندگى در فرق هاست

فرق ها سرمايه اى زان خداست

پنج انگشت هم اگر يكسان شود

كار با اين دست كى آسان شود؟

گر همه عطار يا افسر شوند

غنچه هاى ذوق ها پرپر شوند

اين يكى قفل و دگر نقش كليد

هريكى در جاى خود كارى مفيد

تا نباشد فرق، زيبايى كجاست؟

زشت و زيبا در كنار هم سزاست

پس چنان شو تا كه فرقت با كسان

در نكويى باشد و حُسن بيان

*

ص: 254


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «لايَزالُ النّاسُ بخيرٍ ما تَفاوَتوا فإذا إِسْتَوُوا أَهْلَكُوا». عيون اخبار الرضا، من الاخبار المجموعه، الحديث 204 ترجمه: حضرت عبدالعظيم عليه السلام با واسطه نقل مى كنند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: مردم همواره در خير هستند تا آن وقت كه با يكديگر تفاوت داشته باشند، هرگاه با هم مساوى شدند، از بين خواهند رفت.

11 - شما هرگز نمى توانيد مردم را بوسيله مال و ثروتى كه داريد به خود متوجه سازيد پس آنان را به خوشرويى به خود نزديك كنيد.(1)

مردمان همخانه در يك خانه اند

جملگى ساكن به يك كاشانه اند

گر رضاى دوست خواهى خواست كرد

با محبت گرم كن دل هاى سرد

مردمان تشنه همه بر جام مهر

مهربانى عرضه كن زير سپهر

عاقبت بر مال، فصل دى رسد

گنج «خلق خوش» به پايان كى رسد؟

اين يكى با بذل و بخشش بيش تر

آن يكى را جان ز فكرش ريش تر

پس ز گنج خوى خوش انفاق كن

اين چنين با مردمان ميثاق كن

مردمان را جملگى با بذل مال

كى توان خشنود سازى در كمال

مردمان با خوى خوش راضى شوند

با رضايت پيش آن قاضى شوند

*

ص: 255


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «إِنَّكُمْ لَنْ تَسعَوا النّاسَ بِأمْوالِكُمْ، فسعوهم بِعَلاقَةِ الْوَجهِ و حُسنِ اللقاء». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، الحديث 52 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: شما هرگز نمى توانيد مردم را بوسيله ثروت و مالى كه در دست داريد، به خود متوجه سازيد، پس آنان را بوسيله اخلاق و روش صحيح به خود نزديك كنيد.

12 - كسى كه به زمان خود خشمگين شود، ناراحتى او زياد به طول مى انجامد.(1)

خشم راه چاره هر درد نيست

خشمناكى شيوه هر مرد نيست

مرد بايد با تلاطم هاى دهر

فكر خوش آرد به طوفان ها، نه قهر

كشتى اين زندگى بر آب هاست

آب ها همسايه غرقاب هاست

ناخدايى، مرد، بايد ساز كرد

عقل را با صبر خود، دمساز كرد

خشم بر اين روزگار پرفريب

جز دوام غصّه كى سازد نصيب؟

تا قيامت گر به خشم آوا كنى

كى گره از اين گره ها وا كنى؟

پس لجام خشم خود در دست گير

تا نگردد روبَه سختى چو شير

هيچ كس جز با تعقل مرد نيست

شادمانى جز به صبر درد نيست

*

ص: 256


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَن عَتَبَ عَلى الزّمانِ طالَتْ مَعْتَبَتَهُ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: كسى كه به زمان خود خشمگين شود، ناراحتى او زياد به طول خواهد انجاميد.

13 - همنشينى با بدان موجب بدبينى نسبت به نيكان است.(1)

ماه را، چون ابر، زندانى كند

تيرگى با شب گرانجانى كند

تو چو ماه و ابر، يار بدسرشت

ماه را اين ابر، گر دربر گرفت

مى كند خاموش شمع بينشش

مى رود در خواب خطّ رويشش

خوب ها را زشت مى بيند همه

از بدى هرگز ندارد واهمه

خارها در چشم او گُل مى رسند

كج روى ها خوش به منزل مى رسند

تيرگى در چشم او عادى شده

انده، خوبان بر او شادى شده

تو گُلى با خار همپايه نه اى

با شب اى خورشيد، هم خانه نه اى

چون كه با نيكان نشينى از سرشت

باز گردد بر تو درهاى بهشت

*

ص: 257


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مُجالِسَةُ الْأَشرارِ تُورِثُ سوءُ الظَّنِّ بِالْأَخيارِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: همنشينى با بدان، موجب بدبينى نسبت به نيكان است.

14 - بد توشه اى است براى روز قيامت دشمنى كردن با بندگان خدا.(1)

بندگان هريك عزيزان خدا

دوست دارد هريكى را او جدا

هريكى رنگى و بويى پيش او

هم فقير و هم غنى درويش او

عزّتى دارند بى حدّ و حصار

پيش آن يكتا خدا و كردگار

دشمنى با اين عزيزان جاهلى ست

بهره درياى آن بى ساحلى ست

آب در هاون نبايد كوفت مرد

عاقلى، اين دشمنى هرگز نكرد

دشمنى جز آتشى در سينه نيست

جاى نيكى هاست، جاى كينه نيست

آتشى در خرمن خود مى زند

تار مرگى بر تن خود مى تَنَد

توشه اى گر خواهى آوردن به بر

دشمنى هرگز به آن وادى مَبَر

*

ص: 258


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «بِئْسَ الزّادُ إِلَى المَعادِ، أَلْعُدوانُ عَلَى الْعِبادِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند از اميرالمؤمنين عليه السلام با واسطه كه ايشان فرمودند: بد توشه اى است براى روز قيامت، دشمنى كردن با بندگان خدا.

15 - ارزش هر انسان بستگى به اعمالى دارد كه موجب نيك نامى او مى شود.(1)

ارزش دريا به حجم و عمق نيست

ارزش انسان به عقل و حُمق نيست

ارزش دريا به مرواريد اوست

آن كه دُرّش بيش تر، قدرش نكوست

ارزش بستان به گل هاى زياد

بوستانى بى گل رنگين مباد

در مثل درياست جان آدمى

ارزش انسان به وقت است و دمى

كار نيكش بيش تر باشد ز بد

نيك نامى ماند از او تا ابد

نام نيك است آنچه ماند يادگار

ورنه جز اين هيچ نايد در شمار

ارزش هركس به اعمالى ست كان

نيك نامش مى كند در اين جهان

هرچه افزون تر شوى اى نيك نام

پله اى بالاتر آيى سوى بام

*

ص: 259


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «قيمَةُ كُلُّ امْرِءٍ ما يَحْسُنَهُ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: ارزش هر انسانى بسته به اعمالى است كه موجب نيك نامى او گردد.

16 - مردم در زير زبان خود مخفى هستند.(1)

هركسى رازى ست اندر پرده اى

تا چه در اين پرده ها پرورده اى

راز چون بودن، توان ها، عيب ها

با خدا بودن، نهان ها، غيب ها

اين همه راز مگو روشن شود

گر بيانت گل كند گلشن شود

اين زبان سازى ست پرده دار راز

چون به گفت آيد بگويد راز ساز

تا خموشى، هيچ كس آگاه نيست

در پسِ اين جان ناآگاه كيست

رازها گر فاش گردد راه نيست

«لب گشوده» دلو جز در چاه نيست

هم زبان را در عنان خويش دار

هم وجودت را به پاكى بيش دار

تا اگر راز ضميرت شد عيان

شرمسار خود نگردى در جهان

*

ص: 260


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «أَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: مردم در زير زبان خود مستور و مخفى هستند.» (مقصود اين است كه تا انسان سخن نگويد، قدر و اندازه اش معلوم نمى گردد).

17 - مردمانى كه اندازه و ارزش خود را بدانند هيچ گاه از بين نخواهند رفت.(1)

قدردان تو كسى جز خويش نيست

جامه شاهى سزاوار تن درويش نيست

هركسى هرجاست شأن اوست آن

قدر خود مى دان كه بس نيكوست آن

نه فراتر، نه فروتر، جاى خويش

گر بقا خواهى از اين عمر پريش

رودخانه چون فروتر شد نشست

آبشارى شد، درون خود شكست

در شب معراج چون روح الامين

همقدم شد با رسول آخرين

چون به اوج عرش آمد بازگشت

چون نيارستى از آن منزل گذشت

گفت اگر آيم، بسوزد بال من

برتر از قدر من است آمال من

پس فراتر از مقام خود نشد

ماند و احمد، ره به جاى خويش بُرد

*

ص: 261


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «ما هَلَكَ اِمْرؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: مردمانى كه اندازه و ارزش خود را بدانند، هيچ گاه از بين نخواهند رفت.

18 - پيش از شروع هر كارى پيرامون آن بيانديش تا از پشيمانى در امان مانى.(1)

تا كه ننشيند درون گِل عمل

بعد از انديشه كند عاقل عمل

گر گريزان از پشيمانيستى

طالب فرداى نورانيستى

فكر را همسايه هر كار كن

چشم دورانديش را بيدار كن

درنگر پيرامُن هر كار نيك

پس عمل آور پس از پندار نيك

پس شروع كن كار با فكر درست

با توكّل بر خدا، ذكر درست

بعد از آن هرچه سرانجامش شود

خوب يا بد، هرچه فرجامش شود

مى شوى از هر پشيمانى رها

چون كه شرط عقل آوردى به جا

بعد از آن يابى چه زيبا رامشى

در پس اين كار خود، آرامشى

*

ص: 262


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «أَلتَّدْبيرُ قَبلَ الْعَمَلِ يُؤْمِنُكَ مِنَ النَّدَمِ». (عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204) ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: پيش از اين كه كارى را شروع كنى، در اطراف آن نيك تأمّل كن، تا شما را از پشيمانى نگهدارى كند.

19 - هركس به زمان خود اعتماد كند، به پشت به زمين خواهد خورد.(1)

زندگى ميدان جنگ است و جَدَل

نوش آن نيش است و ترك آن، عسل

بس حريفى ناجوانمردست او

درپى افكندن مرد است او

تا كه غافل گردى از او يك نفس

حاصل عمرى بسازد او، عَبَس

پس مشو غافل، حريف دهر را

تن به آرامش مده اين نهر را

اعتمادى بر شب خوابش مكن

آتشى تو، تكيه بر آبش مكن

همچو مارى خوش خط و خال است او

يا كه نيكو ميوه اى كال است او

گر نخواهى بر زمين خاكت كند

دور، از رضوان و افلاكت كند

خواب را از ديده غفلت بران

تكيه بر اين دهر را جايز مدان

*

ص: 263


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَنْ وَثَقَ بِالزَّمانِ صَرَعَ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى كنند كه ايشان فرمودند: هركس به زمان خود اعتماد بورزد، به پشت به زمين خواهد افتاد.

20 - كسى كه خود را بى نياز دانست، خود را به مخاطره و هلاكت افكنده است.(1)

از نياز است گردش ليل و النهار

كى بگردد مهر و مه در اين مدار؟

بى نياز اين جهان تنها خداست

خود، نياز ديگران، رمز بقاست

بى نيازى در خور هر فرد نيست

زيور ما جز نياز و درد نيست

ما به هم محتاج و محتاج خدا

دستگير هم به منهاج خدا

احتياج خلق بر هم زشت نيست

بى نياز از ديگران در دهر كيست؟

تو نياز خويش از او مى طلب

با دو دست خلق آيد، لطف رب

هركه خود را بى نياز محض ديد

طعم تلخ بى مرادى ها چشيد

در خطر افتاد از كبر و غرور

تا كه خود را ديد در عين عبور

*

ص: 264


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «خاطَرَ بِنَفْسِهِ مَنْ اسْتَغْنى». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، الحديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «كسى كه خويشتن را بى نياز دانست، خود را به مخاطره و هلاكت خواهند افكند».

21 - هركس گرفتار خودبينى شود، هلاك خواهد شد.(1)

ميوه چون خود را به جوى آب ديد

ز اشتياق خويش برعكسش پريد

تا پريد از شاخسار دمنِ دار

غرقه شد در آب و سيّالى مزار

مى برد سوى عدم جويش به آب

اين هلاك آن كه خود بيند به خواب

خوابِ خودبينى مبين اى هوشيار

خواب مرگ است اين فراپيش مزار

چون كه خود، بينى، نبينى دوست را

پيله را بشكن برافكن پوست را

سنگ پايى پيش پاى خود گذاشت

هركه خط كبر را بر دل نگاشت

زهر مرگ است اين نه داروى شفا

جام در دست اين نه درمان و دوا

ديده خودبين نبيند غير را

خود نبيند هركه بيند غير را

*

ص: 265


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَن دَخَلَه أَلعُجُب هَلَكَ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «هركس كه گرفتار خودبينى گردد، هلاك خواهد شد».

22 - كسى كه يقين داشته باشد كه كردار و رفتار او پس از مرگ به او خواهد رسيد، در بذل و بخشش و احسان به همنوعان كوتاهى نخواهد كرد.(1)

روز جزا پرتوى از كار ماست

آئينه چهره كردار ماست

«چهره زيبا» نشود زشت روى

فعل تو آئينه چو شد روبه روى

چون كه يقين كرد كه روز جزا

خوبى كردار بماند به جا

دلبر اعمال كند ماهروى

در پى آرايش كردار و خوى

پس دل مردم ز غم آزاد كرد

شاد شد و آئينه را شاد كرد

سفره مهر آورد و آب كرم

بالش نيكى و صفاى حَرَم

دست نوازش به سر هر يتيم

سايه لطفى به رضاى كريم

مى برد اين بازى شطرنج را

هركه به دست آورد اين گنج را

*

ص: 266


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلْفِ جادَ بِالْعَطيةِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «كسى كه يقين داشته باشد كه اعمال و افعال او پس از مرگ به او خواهد رسيد، در بذل و بخشش و احسان به همنوعان خود كوتاهى نخواهد كرد».

23 - هركس كه به عافيت زيردستان رضا دهد، از [اذيت و آزار] مافوق خود در امان خواهد بود.(1)

چه خوش شيوه اى دارد اين آفتاب

تو هم نور مهرت به عالم بتاب

مكن بى نصيب از كسى سيب مهر

نديده كسى روى آسيب مهر

چو خورشيد اگر نيك خواهى شدن

به درياى عزّت چو ماهى شدن

چو بر مسند قدرت آيى مجو

براى زيردستان به جز آبرو

اگر شاه گشتى، رعيت، نواز

كليدى جز كليد رعايت مساز

كليدى براى قفل غم هاى دل

و يا ماهتابى به شب هاى دل

امان گر همى خواهى از روزگار

امان ده ضعيفان به مهر و قرار

هر آن كو درشتى كند با ضعيف

درشتانه بيند جزا از لطيف

*

ص: 267


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 54، ص 156؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «مَنْ رَضِىَ بِالْعافِيَةِ مِمَّنْ دُونَه رَزَقَ السَّلامَة مِمَّنْ فَوقَهِ». عيون اخبار الرضا، باب ما جاء عن الرضا عليه السلام ، من الاخبار المجموعه، حديث 204 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «هركس با درگذشت از زيردستان خوشنود گردد، از اذيّت و آزار مافوق خود در آرامش و سلامتى خواهد بود».

24 - سرگردان نخواهد شد كسى كه طلب خير كند.(1)

مى رود دنبال هم پروانه هاى آسياب

گرد خود گردان و سرگردان به درياى ثواب

رود چون رو سوى دريا كرد سرگردان نشد

خود شد او دريا و بى سامان نشد

كشتى بى ناخداى هيچ كس ساحل نديد

ساربان خفته هرگز شادى منزل نديد

گردباد سهمگين، با قوّت بسيار خويش

بى هدف چرخيد در يك آسمان فكرپريش

هيچ سرگردان نشد دل تا به فكر يار بود

فكر او خوشنودى آن يار بى تكرار بود

هيچ رهرو بهتر از آن رهرو بيدار نيست

طالب خير است و سرگردان به ديگر كار نيست

رود شو ره سوى درياى رضاى يار كن

شمع شو شب هاى تيره حاصلان بيدار كن

مهر شو در روز و ماه، اندر شام تار

نور ده بر مردمان بر خوشنودى آن كردگار

*

ص: 268


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 60، ص 162؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ رسُول اللهِ صلى الله عليه و آله: «يا عَلِىُّ! ما حارَ مَنْ اسْتَخارَ». امالى الشيخ، ص 84 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند به اميرالمؤمنين عليه السلام : «اى على عليه السلام ! سرگردان نخواهد شد كسى كه طلب خير كند».

25 - پشيمان نخواهد شد كسى كه كارهاى خود را با مشورت انجام مى دهد.(1)

آن چه خوش باشد كه من ها ما شدن

رودها با مشورت دريا شدن

آنچه در درياست در يك رود نيست

ابر باران همكلاس دود نيست

علم ما، ديباچه و شورا، كتاب

مشورت، دريا و خودرايى، حباب

مشورت بال است پروازش بده

شاه جان كيش است سربازش بده

عمر، وقت رفتن و برگشت نيست

رود فرصت دائما در دشت نيست

قوّت بازوى فكر چند تن

قصه سى مرغ اندر يك بدن

كى پشيمان شد كسى از مشورت

يا پشيمان شد ز نور معرفت

مشورت نور است خاموشش مكن

اوج بيدارى ست بى هوشش مكن

*

ص: 269


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 60، ص 162؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ رسُول اللهِ صلى الله عليه و آله: «يا عَلِىُّ! لا نَدَمَ مَنْ إِسْتَشارَ». امالى الشيخ، ص 84 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند به اميرالمؤمنين عليه السلام : «اى على عليه السلام ! هرگز پشيمان نخواهد شد كسى كه كارهاى خود را با مشورت با ديگران انجام دهد».

26 - به تاريكى شب توجّه كن، زيرا زمين در شب به هم پيچيده مى شود به آن اندازه كه در روز درهم نمى رود.(1)

روز، هنگام پريشان بودن است

شب، زمان با نسيم آسودن است

شب پر از رازست اما در سكوت

شكل آوازست اما در سكوت

شب، چو فرزندان به جمع خويش بُرد

با تجمع كارها را پيش بُرد

جمع شو در شب، پريشانى مكن

سجده، جز در عهد پيشانى مكن

پيرو رسم شبان و روز باش

در مصاف لحظه ها پيروز باش

شب چو آمد بزم دل آماده كن

مشكل غم را به شب ها ساده كن

دل، كويرى تشنه در درياى شب

مى شود سيراب از صهباى شب

شب، مسير راز، نورانى تر است

نغمه آواز، روحانى تر است

*

ص: 270


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 60، ص 162؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ رسُول اللهِ صلى الله عليه و آله: «يا عَلِىُّ! عَلَيك بِالدّلجة فَإِنَّ الأرضَ تَطوى بِاللَّيل ما لا تَطْوى بِالنَّهارِ». امالى الشيخ، ص 84 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند به اميرالمؤمنين عليه السلام : «يا على عليه السلام ! به تاريكى شب توجه كن، زيرا كه زمين در شب به هم پيچيده مى شود به آن اندازه كه در روز درهم نمى رود».

27 - صبح را با نام خدا آغاز كن، زيرا خداوند براى امّت من در صبح ها بركت قرار داده است.(1)

بهترين شعر سپيده نام دوست

نور خورشيد از فروغ نام اوست

هر طلوع، بى نام او خاموش بود

نيش بود اما گمانش نوش بود

خط آغازى به جز نامش مباد

هيچ غافل را سرانجامش نداد

هم به نام او بايد آغازين روز

بركت روز است و هم آذين روز

صبح، وقت قسمت روزى و رزق

وقت كوشش، وقت بهروزى و رزق

پس به نامش صبح را آغاز كن

درب خير و بركتت را باز كن

گفت پيغمبر نكو داريد صبح

چون خدا بركت فرو باريد صبح

صبح خيزى، بركت و نامش، شروع

بهترين رسم است ما را هر طلوع

*

ص: 271


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 60، ص 162؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ رسُول اللهِ صلى الله عليه و آله: «يا عَلِىُّ! أُغْدُ على إِسْم اللّهِ، فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تعالى بارَك لِأُمّتي في بُكورِها». (امالى الشيخ، ص 84) ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «اى على عليه السلام ! به نام خداوند صبح را آغاز كن، زيرا كه خداوند براى امّت من در صبح ها بركت قرار داده است».

28 - ناخوشى موجب اجر و ثواب نمى شود وليكن سبب از بين رفتن گناهان بندگان مى گردد.(1)

عافيت خوب است وقت خوشدلى

عافيت دريا و شكرش، ساحلى

عافيت با شكر چون دمساز شد

شاكران را درب نعمت باز شد

ناخوشى خوب است ليكن از قضا

نى ز جهل محض در اعمال ما

ناخوشى خود نعمتى از سوى يار

ناخوشى ها را خدايا برمدار

اشك آسا از خزان برگ درخت

مى چكد از چشم شاخه، سهل و سخت

ناخوشى همچون خزان، باران زرد

از درخت معصيت ريزد به درد

مى كند پاك از گناهان فرد را

آرزو كن تا بيابى درد را

پس چنين دردى دوايى كامل است

كشتى و بخشايشت را حامل است

*

ص: 272


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 63، ص 165؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ اميرالمؤمنين عليه السلام : «أَلْمَرَضُ لا أَجْرَ فيهِ وَلكِنَّهُ لا يَدَعُ عَلَى الْعَبْدِ ذَنْبا إِلاّ حَطَّهُ». امالى الشيخ، ص 30 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «مريضى و ناخوشى مؤمن موجب اجر و ثواب نمى شود وليكن سبب از بين رفتن گناهان بندگان مى گردد».

29 - پاداش، در گفتار به زبان و عمل به اركان است.(1)

ناخدا را ناخدايى در دل كشتى رواست

كشتى بى ناخدا، ساحل نمى داند كجاست

ناخدا در دشت، بى كشتى ز چوپان كم تر است

كشتىِ بى ناخدا در بحر چون چوب تر است

اين دو ملزومند و اين پابست آن

اين چنين، كشتى شود بر يم روان

يا به مانند كمان و تير در ميدان جنگ

بى حضور تير، پاى هر كمانى گشت لنگ

با كمان، بى تير، كبك خوشخرام

كى شود در كام صيادان، طعام؟

گفت و فعلت چون كمان و تيرها

بى كمان كى مى شود تيرى رها

با زبان، بى فعل، راهى طى نشد

نقش هيچ انگور هرگز مِى نشد

*

ص: 273


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 63، ص 164؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ أميرالمؤمنين عليه السلام : «إِنَّما الأَجْرُ فِى الْقَولِ بِاللَّسانِ وَ الْعَمَلِ بِالْجَوارِح». امالى الشيخ، ص 30 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «همانا پاداش در گفتار به زبان و عمل به اركان است».

30 - خداوند به فضل و كرمش بندگان خود را به خاطر نيّت هاى درست و دل هاى پاك به بهشت داخل مى كند.(1)

هيچ گنجى بهتر از اخلاص نيست

چيست پاكى، جز درون پاك چيست؟

نيّت پاك و دلِ آئينه سان

جهد كن خود را به پايش مى رسان

اين يكى تار و دگر پود بهشت

هركه اين قصّه به لوح دل نوشت

جز بهشتش خانه اى در كار نيست

هيچ گنجى بهتر از ديدار نيست

پاك كن دل را ز هر آلودگى

تا دهد يارت دمىِ آسودگى

شعله را مهمان نيّت ها مكن

با ريا آتش در آن برپا مكن

او خريدارست، جز او هيچ كس

چند، ارزان مى كنى كار عبس

نيّت و دل را اگر پاك آورى

بهترين گنجينه، از خاك آورى

*

ص: 274


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 63، ص 164؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ أميرالمؤمنين عليه السلام : «إِنَّ اللّهَ بِكَرَمِهِ وَ فَضْلِهِ يُدْخِلُ الْعَبْدَ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّريرَةِ الصّالحةِ الْجَنَّة». امالى الشيخ، ص 30 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: «خداوند به فضل و كرمش، بندگان خود را به خاطر نيّت هاى درست و دل هاى پاك به بهشت داخل مى كند».

31 - دنيا در ظاهر موجب خوشحالى و در باطن داراى مكر و حيله است و با دندان هاى مرگ شما را خواهد خورد.(1)

ظاهرش زيبا، و باطن حيله گر

در خودش آرد بيندازد به سر

هيچ بويى از وفا و رحم نيست

هيچ رنگى از حيا و شرم نيست

تيغ تيز آورده و لبخندِ مكر

مى زند گردن به تيغ و بند مكر

آبْ شورست و كسى سيراب نيست

قصه اش جز قصه يك خواب نيست

دل به بند روى زيبايش مبند

بر مزاح تلخ ايامش مخند

ظاهرش با مهر و در دل صد جفا

اين جفاپيشه، كجا آرد وفا؟

خرمن عمرت بسوزاند دمى

بى پناه و خسته جان، بى همدمى

مى گذر از اين گذرگاه فريب

قصه حوّا و شيطان است و سيب

*

ص: 275


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 64، ص 165؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ أميرالمؤمنين عليه السلام لِأَصْحابِهِ: «إِنَّ الدُّنيا، خَدّاعَةٌ، صَرّاعَةٌ، مَكّارَةٌ، غَزّارَةٌ، سَحّارَةٌ، تَأْكُلُكُمْ بِأَضْراسِ الْحَنايا». امالى ابن الشيخ، ص 55 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند به اصحابشان: «همانا دنيا بسيار فريبكار، حيله گر، گول زن و جادوگر است و دنيا با دندان هاى مرگ شما را خواهد خورد».

32 - طالب دنياى فانى، نادان است.(1)

شب فراگيرست و دل، ديوانه وار

مى زند سيلى به گوش جان، هزار

يك طرف گرگ طمع اندر كمين

يك طرف كفتار غفلت، همنشين

يك طرف دنيا به نازى مكروار

يك طرف عقبى، فراپيش مزار

دل به شادى هاى آن هرگز مبند

نادمان بسيار و خوشحالان كمند

چون نسيمى مى وزد دنياى دون

مى كند اِستادگان را سرنگون

كى بيندازد، كمند آن شهريار

تا كه باد آرد به بند خود شكار

بند افكندن به باد از جاهلى ست

دل در اين دريا زدن بى حاصلى ست

طالب دنياى فانى جاهل است

غرقه در دريا مشو، بى ساحل است

*

ص: 276


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 64، ص 165؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ أميرالمؤمنين عليه السلام لِأَصْحابِهِ: «...إِنَّ الدُّنيا... طَلَبُوا إِرتبتها...». امالى ابن الشيخ، ص 55 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند به اصحابشان (پس از وصف دنيا مى فرمايند): «طلب كننده دنياى فانى، جاهل و نادان است».

33 - هشت چيز است كه جز به قضا و قدر پروردگار انجام نمى گيرد: خواب، بيدارى، توانايى، ناتوانى، تندرستى، ناخوشى، مرگ و زندگى.(1)

حاصل آميزش قدر ، قضا

هشت فرزندست، از امر خدا

چار نعمت، در خور خوش بندگى

خواب و بيدارى و مرگ و زندگى

ناخوشى و تندرستى و توان

ناتوانى، هشتمين فرزند آن

با قضا و با قدر خصمى مكن

دشمنى با قصّه اى حتمى مكن

گر رضاى دوست مى خواهى، بدان

شكر بايد كرد بر لطفش به جان

رازها در هر قضا پنهان شده

لطف ها در هر قدر عريان شده

گر سپارى كارها بر كردگار

صبر آرى، شكر گويى بر مدار

گر قضا بد باشد او ديگر كند

گر قدر بد باشد او بهتر كند

*

ص: 277


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 77، ص 193؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ الرّضا عليه السلام : «ثَمانِيَةُ أَشْياءٍ لايَكُونُ إِلاّ بِقَضاءِ اللّهِ ...». مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند از امام رضا عليه السلام كه ايشان فرمودند: «هشت چيز است كه جز به قضاء و قدر پروردگار انجام نمى گيرد، كه عبارتند از: خواب، بيدارى، توانايى، ناتوانى، تندرستى، ناخوشى، مرگ و زندگى».

34 - حضرت موسى عليه السلام پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه نيازمندى را براى رضاى تو سير كند، چيست؟

خداوند به او وحى فرمود: «روز قيامت امر مى كنم كه فرياد بزنند كه اين شخص از آزادشدگان دوزخ است».(1)

در رهى ديدم گدايى بى نوا

بى نوا، خود آيد از او در نوا

بر رضاى دوست تير انداختم

دادمش نانى، و سيرش ساختم

شكر لطفش اين عمارت ساختم

عرصه شكر آمد و مى تاختم

پس ندا آمد كه هركس از رضا

سير گرداند گدايى بى نوا

روز محشر خازنان كوى يار

مى زنند فرياد با بانگ هَزار

از عذاب دوزخى آزاد شد

سرنوشتش زين عمل آباد شد

پس بدانيد اى به محشر آمده

بر حساب خود بر اين در آمده

بر رضاى يار، هركس كار كرد

خويشتن را در خور دلدار كرد

*

ص: 278


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 172؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى: الهي فَما جَزاءُ مَنْ أَطْعَمَ مِسْكينا إِبْتِغاءَ وَجْهَكَ؟ قالَ: يا موسى آمُر مُناديا يُنادي يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى رُؤُسِ الْخَلائِقِ إِنَّ فِلانَ بْنِ فِلان مِنْ عَتْقاءِ اللّهِ مِنَ النّار. امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: حضرت موسى عليه السلام سئوال كرد كه خداوندا پاداش كسى كه نيازمندى را سير كند و اين عمل را براى تو انجام دهد، چيست؟ خداوند فرمود: روز قيامت امر مى كنم فرياد بزنند كه اين شخص از آزادشدگان دوزخ است.

35 - حضرت موسى عليه السلام پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه با خويشاوندانش با نيكى رفتار كند، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «مرگش را به تأخير خواهم انداخت، سختى هاى مرگ را بر او آسان خواهم كرد و كارگزاران بهشت او را فرياد خواهند كرد به سوى ما بشتاب و از هر درى كه ميل دارى به بهشت درآى».(1)

هركه نيكى كرد با خويشان خويش

لطف يزدان را فرا آورد پيش

خويش را خويشى ببايد كرد مرد

گرم بايد بود با خويشان سرد

پس به تأخير افكند او مرگ را

زردى اش دير آورد اين برگ را

عمر او افزون تر آيد در شمار

چون كه نيكويى كند بر خويش و يار

يا به وقت مرگ آسان تر رود

شمس مرگش خوش خرامان تر رود

پس ندا آرند دربانان همه

راهىِ فردوس شو بى واهمه

درب جنّت روبه رويت باز شد

بال بگشا نوبت پرواز شد

برگزين هر در كه خواهى برگزين

جنّت است اين، وعدگاه متّقين

*

ص: 279


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 172؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «الهي فَما جَزاءَ مَنْ وصل رحمه؟ قالَ: يا موسى: أنسى لَهُ أَجَلَه، وَ أَهْوَنُ عَلَيه سَكَراتَ الْمَوْتِ، وَ يُناديهِ خَزَنَةُ الْجَنَّةِ هلّم إلينا، فَأدْخُلْ مِنْ أَىِّ أَبْوابِها شِئْتَ». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه كه يا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: گفت: موسى به خداوند: خدايا! پاداش كسى كه با خويشاوندانش به نيكى رفتار نمايد، چيست؟ خداوند فرمود: «مرگ او را به تأخير خواهم انداخت و سختى هاى مرگ را براى او آسان خواهم كرد، و كارگزاران بهشت او را فرياد خواهند زد كه به سوى ما شتاب كن و از هر درى كه ميل دارى، وارد بهشت بشو».

36 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه از آزار مردم دست بدارد و به آنها نيكى كند، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «آتش جهنّم به او فرياد خواهد زد، از من دور شو تو را به سوى من راهى نيست».(1)

دور شو از من، برو سوى بهشت

دوزخم من، شومى هر سرنوشت

دخمه من جاى هر هشيار نيست

منزلى در شأن هر بيدار نيست

من رفيق «مردم آزارانِ» پست

زشت كردارانِ دونِ خودپرست

اى كه دستت مردم آزارى نكرد

اشك مظلومى به غم جارى نكرد

اى كه ابرى، سايه اى، آرامشى

مأمن آبادىِ هر خواهشى

نيش آزارى ندارى تا گزى

جز عسل، شهدى ندارى تا دهى

روز محشر سوى من راهيت نيست

شادمانى، غصه و آهيت نيست

نيكى تو، سرنوشت تو نوشت

جاى تو در جمع زيباى بهشت

*

ص: 280


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 174؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «يا الهي! فَما جَزاءُ مَنْ كَفَّ آذاءُ عَنِ النّاسِ وَ بَذَلَ مَعْروفَه لَهُمْ؟ قالَ: يا موسى يُناديهِ النّار يَومَ الْقِيامَةِ لا سَبيلَ لي عَلَيْكَ». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايشان فرمودند: گفت حضرت موسى: خداوندا! پاداش كسى كه از آزار مردم دست بردارد و با آنها خوش رفتارى كند، چيست؟ خداوند فرمود: آتش جهنّم به او فرياد خواهد زد از من دور شو، تو را به طرف من راهى نيست».

37 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه كتاب حكمت تو را در نهان و آشكار بخواند، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «اى موسى! او از صراط مانند برق خواهد گذشت».(1)

اين منم قرآن منم شمس منير

روشنى يابد ز من شمع ضمير

جوى آبم، تشنگان را در كوير

يا رهايى از براى هر اسير

باز كن آغوش، يار تو منم

جاده نورى به آن سوى تَنَم

گر رفيق خود كنى هر دم مرا

مى رسد از سوى حق بانگِ درآ

از خدا نى آن نگارنده شنو

از خدا، آن نور تابنده شنو

هركه مونس گشت با قرآن من

روز محشر از صراط آن مُمتحَن

با سلامت همچو برق آسمان

مى رود از اين صراط امتحان

در گذرگاهى چنين هول آفرين

اى عجب از قوّت «حبل المتين»

*

ص: 281


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 173؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «الهي! فَما جَزاءُ مَنْ تَلا حِكْمَتَكَ سِرّا وَ جَهْرا؟» قال: «يا موسى! يمرّ عَلَى الصِّراطِ كَالْبَرْقِ». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه سئوال كرد حضرت موسى عليه السلام كه: «خداوندا!پاداش كسى كه كتاب حكمت تو را در نهان و آشكارا بخواند، چيست؟» فرمود: «اى موسى! او از صراط مانند برق خواهد گذشت».

38 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه بر اذيت و آزار مردم و دشنام آنها شكيبايى ورزد، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «او را در شدايد و سختى هاى روز قيامت يارى خواهم كرد».(1)

نه بيازار كسى تا كه بيازاد كس

نه بيالاى كسى تا كه بيالايد كس

گردنِ تيغ ستمكار دل آزار مشو

بوسه بر تيغ ستمگر مَزَن و خوار مشو

صبر كن، ليك به قدرت، به جفاكارى غير

بگذر از روى كرامت به دل آزارىِ غير

ناسزا را به سزاوارى خود پنهان كن

صبر كن زخم حريفان به خدا درمان كن

هركه صبر آورد او، فتنه نادانان را

به عطا ميل كند، سفره مسكينان را

روز محشر كه بلاها ز هوا مى بارد

سختى و شدّت آن قوّت جان مى كاهد

در امان ماند از اين سيل بلاها، صابر

چه! عبورى كند آسوده ز غم ها، صابر

چتر آسودگىّ يار بر او باز شود

بى بلا منتظر لحظه پرواز شود

*

ص: 282


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 173؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «يا الهي! فَما جَزاءُ مَنْ صَبَرَ عَلى أَذَى النّاسِ وَ شَتْمِهِم فيك؟» قال: «أَعيُنُه عَلى أَهْوالِ الْقِيامَةِ». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كنند با واسطه كه حضرت موسى عليه السلام سئوال كرد: «خداوندا! پاداش كسى كه بر آزار و اذيت مردم و دشنام آنها شكيبايى ورزد، چيست؟» خداوند فرمود: «اى موسى! او را از شدائد و سختى هاى روز قيامت كمك خواهم كرد».

39 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «پاداش كسى كه از خوف تو گريه كند، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «چهره او را از آتش نگهدارى خواهم كرد و او را از وحشت روز قيامت ايمن خواهم ساخت».(1)

ديده اى خواهم به بارش بر دوام

ديده اى، با شعر باران همكلام

ديده اى از ابر ماتم در فغان

ساحلش، دامان اشكى بى امان

هم ز فكر هجر بارانى شود

همدم غم هاى روحانى شود

گفت ايزد: چشم باران ديده را

چشمه ها از خوف او باريده را

از لهيب آتشش ايمن كند

از فضاى وحشتش ايمن كند

اين چنين چشمى نسوزد روز حشر

در امان ماند ز اخگرهاى قهر

پس ببار اين ديده از خوف خدا

پس ببين اين ديده هاى سرخ را

سرد كن آتش به ابراهيم چهر

اى روان از لطف تو آيين مهر

*

ص: 283


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح5 66، ص 174؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «يا الهي! فَما جَزاءُ مَنْ دَمَعَتْ عَيناهُ مِنْ خَشْيَتِكَ؟» قال: «يا موسى! أقى وَجْهَهُ مِنْ حَرِّ النّارِ وَ أَؤْمَنُهُ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَر». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام با واسطه نقل مى كنند كه سئوال كرد حضرت موسى عليه السلام : «خداوندا! پاداش كسى كه از خوف تو گريه كند، چيست؟» خداوند فرمود: «اى موسى! چهره او را از آتش نگهدارى خواهم كرد و او را از وحشت روز قيامت ايمن خواهم ساخت».

40 - حضرت موسى عليه السلام از خداوند پرسيد: «خدايا! پاداش كسى كه اطاعت كنندگان تو را دوست بدارد، چيست؟»

خداوند به او وحى فرمود: «بدن او را بر آتش غضب خود حرام خواهم ساخت».(1)

هركه دارد دوست، يار ما ز ماست

پس محبّت بر چنين يارى سزاست

ما همه يارانِ ياران خدا

جملگى سيراب باران خدا

هركه طاعت كرد، مى داريم دوست

اشتراك اين محبّت ها هم، اوست

چون كه يار ما همه، تنها خداست

هركه با ما نيست از ياران جداست

گفت او: هركس كه طاعت پيشه گان

يار خود سازد به مهر و عشق و جان

مهر ايشان را به دل جارى كند

يار ايشان باشد و يارى كند

آتش خشمم نسوزاند تنش

جامه مهرم شود پيراهنش

پس كنم آتش به جان او حرام

مى دهم در جنّت خويشم مقام

*

ص: 284


1- . مسند عبدالعظيم الحسنى، عطاردى، ح 66، ص 173؛ عَبدِالعظيمِ الحسنى عليه السلام قالَ: ...قالَ موسى عليه السلام : «يا الهي! فَما جَزاءُ مَنْ أَحَبَّ أَهْلَ طاعَتِكَ؟» قال: «يا موسى! أُحَرِّمُهُ عَلى ناري». امالى الصدوق، مجلس 37 ترجمه: عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نقل مى كند با واسطه كه حضرت موسى عليه السلام سئوال كرد: «خداوندا! پاداش كسى كه اطاعت كنندگان تو را دوست داشته باشد، چيست؟» خداوند فرمود: «اى موسى! بدن او را از آتش غضب خود، حرام خواهم ساخت».

مرجع احاديث: كتاب

شماره حديث

شماره حديث دركتاب مرجع

فرمود حضرت:

1 تا 6

43

امام باقر عليه السلام

7 تا 9

52

امام رضا عليه السلام

10 تا 23

54

امام جواد عليه السلام

به نقل از حضرت على عليه السلام

24 تا 27

60

وصاياى حضرت رسول صلى الله عليه و آله

به حضرت على عليه السلام

28 تا 30

63

امام حسين عليه السلام به نقل ازامام على عليه السلام

31 تا 32

64

حضرت على عليه السلام

33

77

امام رضا عليه السلام

34 تا 40

66

امام هادى عليه السلام ، پرسش هاى

موسى كليم الله از خداوند

ص: 285

ص: 286

مقاله نهم : آشنايى با موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

تهيه و تنظيم:

حسين مؤذنى

ص: 287

ص: 288

پيشگفتار

اولين گام مؤثر توليت فعلى جهت رفاه حال زائران، اجراى پروژه عظيم طرح توسعه و بازسازى آستان بود كه انجام آن ايجاب مى كرد، تعداد قابل توجهى ابنيه اطراف بقعه تخريب گردد. در ابتداى شروع اين عمل تأكيد توليت آستان به متصديان طرح توسعه، جلب رضايت مالكين منازل، دكاكين، مقابر و... بود. از اين رو ، تأمين نظر آنها در بعض موارد سالها به طول انجاميد؛ تا جايى كه اتمام طرح را به تعويق انداخت.

با پايان تعدادى از رواقها، شبستانها كه در فاز اوّل طرح توسعه قرار داشت، شايعاتى مبنى بر اينكه اين ابنيه در املاك غصبى احداث گرديده و هيچ يك نماز ندارد، منتشر گرديد. با تقويت اين شايعات بر خود فرض دانستم، اطلاعات چهل ساله خود را در مورد موقوفات آستان مقدس در جزوه اى مكتوب نمايم، تا پاسخى باشد به سخنان كذب شايعه سازان.

مقدمتا بايد گفت: از جمله موقوفات آستان مقدس، موقوفه اى به نام مزرعه خيرآباد بوده و بقعه در آن قرار دارد. آشنايى با اين موقوفه بهترين پاسخ به تبليغات

سوء مخالفان يا ناآگاهان است كه در صفحات آتى به شرح كامل آن مى پردازيم تا مشخص گردد، بناهاى آستان مقدس نه تنها در املاك غصبى نبوده ، بلكه آن كسانى كه خود را مالكين مقابر، دكاكين، منازل و... مى دانستند، بايد بدانند آنها متصرف ملك

ص: 289

غصبى بوده اند ولى آستان همانها را نيز با قيمتهاى گزاف حتى تا بيست برابر ارزش واقعى خريدارى نموده تا به دامان صاحب اصلى خود بازگرداند.

گفتنى است، براى روشن شدن اذهان، ابتداى به تعريف وقف و موقوفه پرداخته ايم تا كاملاً مشخص شود نه تنها قبورى كه در گذشته خريده شده، هيچ كس مجاز به فروش آن نبوده، قبور فعلى نيز فروخته نمى گردد ، حتى توسط متولّى آن، چون اصلاً موقوفه قابل فروش نيست و قبورى كه اكنون واگذار مى گردد، فروخته نمى شود بلكه اشخاص مبلغى را جهت تعميرات و نگهدارى آستان اهداء مى نمايند . در مقابل ، مسئولين نيز محل يك قبر را جهت استفاده وى براى مدت سى سال در اختيار او قرار مى دهند.

اميد آنكه اين توضيح پاسخگوى شبهه زائرين، ساكنين فعلى و ابهام آيندگان باشد.

تعريف و تاريخ وقف

«الوقف لايعار و لايباع و لايوهب و لايرهن و لايورث و لايتلف و لايتملك و لايتصرف و لايخرج و لاينقل؛ وقف به عاريه داده نمى شود، فروخته نمى شود، نمى توان هديه و رهن داد، به ارث گذاشته نمى شود، تلف نمى گردد، كسى مالك آن نمى شود و قابل خروج از وقفيت و انتقال نيست».

فقها وقف را چنين تعريف كرده اند:

وقف عبارت است از عين ملك و مالى كه توسط مالك آن حبس گردد، به طريقى كه درآمدش، در راه خدا به مصارف خيرى كه واقف معين كرده برسد. وقف را صدقه جاريه مى گويند. در واقع موقوفه سرمايه اى است مردمى و عام المنفعه كه مى توان كاربرد آن را در اداره امور بيمارستانها، درمانگاهها، مدارس، حوزه هاى علمى،

ص: 290

مساجد، بقاع، اماكن متبركه، رسيدگى به وضع درماندگان و برگزارى مراسم عزادارى ائمه معصومين بخصوص حضرت خامس آل عبا و غيره دانست و در مجموع درآمد مورد وقف را بايد دقيقا در راهى كه واقف مشخص كرده مصرف نمود.

سابقه پيدايش وقف به آغاز اديان آسمانى باز مى گردد و مى توان اين نكته را ذكر كرد كه انجام اين عمل خير در تمام نقاط جهان تحت عناوين و مصارف مختلف مرسوم بوده و هركس در هر دين و مسلكى انجام آن را واجب مى دانسته. چون اين مختصر، گنجايش توضيح بيشتر مورد فوق را ندارد، ذيلاً سابقه وقف در ايران را، بعد از اسلام مورد بررسى قرار مى دهيم.

پس از ظهور اسلام، وقف با تأثيرپذيرى از جهان بينى اسلامى و اعتقاد به معاد به صورتى استوار و جهت دار مطرح گرديد و روزبه روز بر شمار موقوفات گوناگون افزوده شد.

موقوفات طى قرون دستخوش فراز و نشيبهاى بسيارى شده و چه بسيار موقوفاتى كه توسط افراد فرصت طلب تصرف گرديده و مى توان گفت: شكوفايى وقف از دوران حكومت سلجوقيان بخصوص سلطان سنجر سلجوقى آغاز گرديد. از قرن ششم به بعد، شواهد فراوانى موجود است كه افراد متمكن و علاقه مند به انجام امور خير، موقوفاتى را جهت مصارف عام المنفعه مختلف يا اداره امور بقاع متبركه از قبيل بارگاه ملكوتى ثامن الائمه عليه السلام ، حضرت معصومه عليهاالسلام، شاه چراغ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام و ساير امام زادگان مدفون در ايران، وقف نموده اند.

مقدمه

آستان مقدس حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام نيز از شمول دارابودن موقوفه مستثنا نبوده و در طول قرون داراى موقوفاتى بوده كه افراد خّير و علاقه مند، درآمد آن را اختصاص به صرف انجام امور آستان نمودند كه موارد مصرف هركدام به نوبه خود

ص: 291

توسط واقفين در وقفنامه ها ذكر گرديده.

انجام عمل خير وقف، پس از وفات محدّث عليم، حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام شروع گرديده است و اوّلين آن باغى است، كه عبدالجبار و برادرش بعد از دفن آن حضرت وقف نمودند.

با مطالعاتى كه پيرامون آستان مقدس از جمله موقوفات آن انجام گرفت، شواهدى در مورد تصرف و تملك موقوفات به دست آمد، از اين رو ، بر اساس وظيفه تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر بر خود فرض دانستم آنچه در مورد موقوفات آستان

مقدس مى دانم، در اين مختصر ذكر و تكليف شرعى را از عهده خود ساقط نمايم. البته در اين راستا ائمه جماعت اين گونه املاك، موظفند مردم را ارشاد نمايند.

رجاى واثق دارم، افرادى كه در موقوفات تصرف شده سهمى دارند، تا زمانى كه تأمين نظر واقف را ننمايند، متصرفاتشان غيرمجاز بوده، ولو هركدام داراى سند ثبتى و به اصطلاح «منگوله دار» باشند. اولين مدركى كه از موقوفات آستان به دست ما رسيده، استشهاديه اى است متعلق به سال 961 قمرى با امضاى حدود چهل نقل از علماء و بزرگان رى كه به تنفيذ شاه طهماسب صفوى رسيده و نام شانزده موقوفه در آن ذكر گرديده.

به طور اجمال موقوفات آستان به دو دسته تقسيم مى گردد:

الف - موقوفاتى كه از ابتداى دفن حضرت تا زمان شاه طهماسب صفوى وقف گرديده است.

ب - اقلامى كه در زمان شاه طهماسب صفوى تا عهد قاجاريه به موقوفات قبلى اضافه شده است. لازم به ذكر است، از مجموع موقوفات قديم و جديد فعلاً بيش از هشت مورد آنكه عبارتند از: اليمان، علائين، ده خير، سينك، هوسنه، خلازير، مافتان و خورائين، در تصرف آستان مقدس نمى باشد و بقيه آن يا به غارت رفته و يا در سه مقطع مورد تجاوز قرار گرفته است.

ص: 292

ابتدا به دستور نادرشاه افشار، موقوفات جهت اداره قشون، جمعى خالصه دولتى گرديد. سپس در زمان پهلوى اوّل در راستاى مخالفتى كه وى با علماء داشته و اكثر آنان متولّيان موقوفات بودند، املاك موقوفه را منظم به خالصجات نموده و اغلب آنها را به ثمن بخس به ايادى خود فروخت. آخرين بار نيز پس از اصلاحات ارضى دوران حكومت محمدرضا شاه، موقوفات باقى مانده با اقساط ده ساله به طور رسمى به مستأجرين فروخته شد، كه پس از انقلاب اسلامى، به فرمان رهبر كبير انقلاب اسناد آنها باطل اعلان گرديده و موقوفات به جايگاه اصلى خود بازگشت.

حال با تعريفى كه از وقف نموديم و مطالبى كه در فوق ذكر شد، اين تعداد موقوفه يقينا در تصرف هر شخصى كه باشد، غصبى بوده و شرعا بدون اذن متولّى هرگونه استفاده برخلاف نظر واقف حرام است. شايسته است افرادى كه در موقوفات متعلق به آستان حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام هرگونه مستحدثاتى دارند، از اين تاريخ وضعيت تصرّفى خود را با متولّى موقوفات روشن نمايند. البته كسب اجازه متولّى موقوفات، تنها منوط به تعيين اجاره بهاء مختصرى در سال مى باشد، كه بايد به آستان پرداخت تا طبق نظر واقف مصرف گردد.

كتابخانه مركزى آستان مقدس

حسين مؤذنى

بهمن 1380

ص: 293

استشهاديه سال 961 ه.ق كه به امضاى 40 نفر از بزرگان رسيده و 16 موقوفه مندرج در آن

ص: 294

الف - موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام تا قرن دهم

از موقوفات قبل از قرن دهم هجرى آستان، اطلاعى در دست نيست. امّا مسلّم است كه املاك و رقبات قديمى موقوفه، بعد از حمله مغول، قتل عام، خرابى رى، و متوارى شدن مردم، از بين رفته و يا به تصرف مهاجمين، اعوان و انصار آنها درآمده است. اولين مدرك موجود از موقوفات آستان تا قرن دهم همان استشهاديه زمان شاه طهماسب است و اسامى مندرج در آن استشهاديه سال 961 ه . ق كه به تأييد عده اى از علما و بزرگان رى رسيده و شاه طهماسب صفوى آن را تأييد نمود، به قرار زير است:

1) مزرعه علائين: در بلوك (منطقه) غار رى، از راه فرعى عراق عجم يكى از مهم ترين مزارع و موقوفات حضرتى است كه از كهن ترين آباديهاى رى بوده و از نهر چشمه على آبيارى مى شده است و تمام شش دانگ آن را سيّد شرف الدين حسين وقف نموده ولى پس از مدتى، سه دانگ آن را متصرف گرديدند كه شخصى معروف به دُر سلطان بنت على پس از اثبات وقفيت آن، توليتش را به اولاد سيد شرف الدين قبل الذكر داده كه وى درآمد دو سوم آن را صرف آستان مزبور، خدام، حفّاظ، مؤذن نموده و يك سوم عوائد آن را به عنوان حق التوليه مصرف نمايد، بدين معنى كه ملك متعلق به موقوفه ولى درآمد يك سوم آن حق التوليه. قرنها بدين منوال بوده تا احفاد توليت قبلى آن يك دانگ را به نام خويش ثبت داده كه از جمع شش دانگ وقفى آستان خارج و اكنون نيز پنج دانگ از مزرعه علائين موقوفه آستان مى باشد و آن يك دانگ مالكين ديگرى دارد در صورتى كه در استشهاديه سال 961 كه به تأييد شاه طهماسب رسيده، تمامى شش دانگ مزرعه علائين موقوفه است و مدرك آن نيز موجود مى باشد و اكنون وظيفه متصرفين يا مالكين فعلى است كه تكليف خود را با متولّى آستان مشخص نمايند. اين مزرعه از موقوفاتى است كه پس از اصلاحات ارضى به زارعين فروخته شده بود و آنها نيز يا به ديگرى فروخته و حتى در آن احداثاتى نموده بودند تا خوشبختانه پس از انقلاب، سند پنج دانگ آنها باطل

ص: 295

و به صاحب اصلى خود بازگشت.

2) مبارك آباد: در اسناد موجود مزرعه خيرآباد يا مبارك آباد اين گونه آمده: مزرعه اى است كه بقعه در آن واقع مى باشد و طغرل نامى آن را وقف بر آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمود. پس از وقف، نام آن مزرعه از مبارك آباد به خيرآباد تبديل گرديد. تا آنجا كه قرائن نشان مى دهد، موقعيت اين موقوفه از شمال محدود است به انتهاى حسين آباد فعلى، از جنوب به بهشتى و عمادآور، از شرق انتهاى ظهيرآباد و علائين و از غرب به ابتداى ولى آباد فعلى. به طور يقين حسين آباد به بهشتى، ظهيرآباد و علائين به ولى آباد متصل نبوده، در ميان اين چهار جهت، حلقه اتصالى وجود داشته و آن، خيرآبادى است كه بقعه در آن واقع است. اين مزرعه از ابتداى وقف شامل تاكستانها و باغات ميوه و سبزى بوده و خوشبختانه ضمن آنكه هنوز باقى مانده آن، به صورت باغ است، دو دليل ديگر نيز براى اثبات اين مدعا وجود دارد:

الف) طومارى كه سال 950 ه.ق مسئولين وقت آستان، تقاضاهايى از شاه طهماسب صفوى نمودند كه يكى از آنها تعمير ديوار چهارصد جريب از باغات آستان (باغات خيرآباد) با اعتبار مشخصى كه وى موافقت ننموده است. ب) دليل ديگر نقشه يك دوهزارم رى فعلى است و در آن كاملاً مشهود است كه منطقه وسيع اطراف بقعه متشكل از باغاتى است كه در خيرآباد واقع بوده و پس از باغات ، مزارع غلات شروع مى شود كه آنها همگى در آبادى هاى ظهيرآباد، علائين، حسين آباد، بهشتى، عمادآور و ولى آباد قرار دارند.

3) مزرعه مافتان: در بلوك (منطقه) غار رى كه امروز مافتون ناميده مى شود، جزو بلوك شرقى است و در مجاورت كهريزك قرار دارد و به علت احداث پالايشگاه و بهشت زهرا در مجاورت آن، به شهر متصل گرديده است. و اين نصف شش دانگ را خواجه اميرقباد و نصف ديگر را امير فولادقيا وقف نموده اند.

ص: 296

4) مزرعه ايرين: در بلوك (منطقه) غار رى از راه فرعى عراق عجم در 25 كيلومترى جنوب تهران معروف به ايرين چيچكلو واقع است كه از شش دانگ، يك چهارم را سيد شرف الدين حسين و سه چهارم ديگر را كيا ابوالقاسم بن كيا جمال الدين تهرانى بر آستانه وقف نموده اند.

5) مزرعه بى بى مريم: در بلوك (منطقه) غار شرقى كه يازده كيلومتر با شهررى فاصله دارد واقع مى باشد، كه از كل شش دانگ، يك سوم را اميرقباد وقف آستانه نموده و دوسوم محصول آن به مستحقان و در راه ماندگان برسد. اين مزرعه هم اكنون موجود بوده، البته نه جزء موقوفات آستان.

6) مزرعه سيدعبداللّه ابيض: كه اكنون به كلى در محدوده شهررى واقع شده است و همان بلوك (منطقه) غار رى مى باشد.

از كل شش دانگ، نصف آن را ميرغياث الدين محمود ميركمال وقف نمود كه يك سوم آن را متولّيان متصرف شوند و باقى به فقرا و مستمندان و صادرين و واردين برسد. و اين مزرعه نيز از وسعت زيادى برخوردار است كه اغلب املاك مسكونى و مؤسسات فرهنگى پشت امامزاده عبداللّه متعلق به همين موقوفه مى باشد.

7) مزرعه عين آباد: بهنام رى، بهنام يا بهنان دهستان معتبرى بود در شرق رى كه شامل شصت ده كه ورامين يكى از آنها به شمار مى رفت. امروز از اين دهستان، تنها دهكده اى به نام بهنام سوخته باقى مانده كه جزو بلوك خوار است.

شش دانگ مزرعه مذكور را پيرعلى به كلى وقف كرده و شرط نموده يك پنجم آن را توليت تصرف نمايد و باقى را بعد از خرج قناتها و مسائل زراعتى، در آستانه به مصرف فقراء و مستمندان برسانند.

8) مزرعه استروهه: از بلوك (منطقه) سيورقرج كه بين خوار و دماوند قرار داشته و از بزرگ ترين دهستانهاى رى كه شامل نود ده بوده و قوهه، شندر، ايوان كيف از آن جمله بوده است. امروز از آن همه مزارع و دهات، تنها نام ايوان كيف باقى مانده و

ص: 297

استروهه يا آبروهه هم وجود ندارد. كل شش دانگ مزرعه مذكور را نواب خليفه شاهقلى مهردار وقف نموده كه يك سوم محصول آن به توليت تعلق دارد و باقى به مصرف ضروريات آستانه برسد.

9) يك قطعه باغچه: واقع در وسفنار غار كه جزء بلوك (قطعه) غار غربى است كه در جنوب غربى طهران، بيرون دروازه، سر راه ساوه متصل به شهر بود و اكنون به كلى جزو شهر تهران شده است. به هر صورت مالكيت ارضى آن جزء موقوفات آستان مى باشد كه در تصرف ديگران است.

كل شش دانگ آن را حسين خان روملو وقف نمود كه يك سوم آن مخصوص متولّيان و باقى مانده را صرف ضروريات آستانه نمايند.

10) مزرعه آبه: مشهور به ده خير كه جزء بلوك (منطقه) غار شرقى شهررى و در اراضى رى باستان قرار دارد كه تپه ميل از آثار ساسانيان در جنوب آن قرار دارد و الآن

به شهررى متصل و از معتبرترين موقوفات آستانه است. از شش دانگ مزرعه مذكور، دو دانگ سيّدشرف الدين حسين وقف نموده و دوسوم محصول آن را صرف ضروريات آستان و بعد از آن به خرج زائرين برسانند و اكنون نيز اين موقوفه در تصرف آستان مى باشد.

11) مزرعه بند كردان شهريار: كه در مجاورت شهر كرج و در سمت غرب آن قرار دارد و به مرور زمان از تصرف وقف خارج شده و بعد از انقلاب اسلامى به آسايشگاه معلولين كهريزك بخشيده شد و قسمتى از اراضى آن را صاحبان به منظور ايجاد يك شهرك صنعتى خريده اند. از شش دانگ آن دو دانگ آن را فولاد قياء وقف نموده است.

12) مزرعه شرقى معروف به مزرعه شاهى (چشمه شاهى): از دهات غار غربى است و در شمال ده اندرمان قرار داشت كه اكنون اراضى آن به تأسيسات آرامگاه امام خمينى(ره) اختصاص يافته است. و كل شش دانگ آن را سيدشرف الدين حسين

ص: 298

وقف نموده است.

13) مزرعه هوسنه بهنام رى: كه از دهستان بهنام باقى مانده و هنوز در تصرف آستانه است. از شش دانگ آن سه دانگش را سيّدشرف الدين حسين وقف نموده است.

14) مزرعه جلال آباد: واقع در غار رى كه محلش معلوم نمى باشد. كه از تمام شش دانگ، يك سوم آن را غازى خان تكلو وقف نموده است و باقى آنكه چهار دانگ است واقفش مشخص نيست.

15) مزرعه دز: واقع در بلوك (منطقه) غار، در كتابها از دز نام برده نشده ، ولى در جنوب رى، آبادى وسيعى به نام دزآه وجود داشته كه اولين منزل بعد از رى به سوى قم بوده و چون اين منطقه جزء بلوك (منطقه) غار غربى بوده، بعيد نيست كه اين موضع همان مزرعه دز بوده باشد، كه از شش دانگ، دو دانگ آن را سيّدشرف الدين حسين وقف نموده است.

16) مزرعه سينك: سينك يك مزرعه كوچك در شهريار است كه هنوز در تصرف آستانه است. و ده واريز شهريار كه امروز نامى از آن در ميان نيست ولى در فرهنگ آبادى هاى كشور به قريه واريش شهريار با عرض 35 درجه و 49 دقيقه و طول 51 درجه و ده دقيقه اشاره شده است كه تمام شش دانگ آن وقف شده است.

ص: 299

تقاضاى متصدى وقت آستان از شاه طهماسب صفوى در 950 ه.ق

براى تعمير 400 جريب از ديوار باغات (باغات خيرآباد)

و پاسخ وى به خط متداول زمان صفوى و خط امروزى

هو . آنچه رسم دو دانگ از مالوجهات شود بآستانه متبركه حكم صادر و در باب مشروحه بشرف توصيه ديگر آنكه چون در اين سال نواب همايون مبلغ هشت تومان نذرى نذر آستانه متبركه نموده بودند و مقرر فرموده كه جهت سركار آستانه ملك خريدارى نمايد . چون در آن وقت املاكى كه دائر و نافع باشد صورت نيافت و موازى چهارصد جريب از باغات آستانه متبركه حالا خراب و بائر شده و بعضى از ديوار باغات مذكوره هست ، اگر امر فرمايند كه آن مبلغ صرف تعمير ديوار و باغات مذكور نمايد كه از اين ممر نفع كلى همه ساله بسركار آستانه رسد چاكر

هو . چون مبلغ مذكور نذر آستانه متبركه شده كه ملك بخرند و وقف آستانه متبركه نمايند به همان قاعده ملك بخرند كه در آن عمارت باغها نموده و خواهد شد.

ص: 300

ب - نام و مشخصات موقوفاتى كه بعد از 961 ه . ق وقف آستان مقدس شده، عبارتند از:

1. مزرعه طاحونه دولاب؛ كه شاه سلطان حسين صفوى سفرى كه از تهران مى گذشت، آن را خريده و وقف امامزاده حمزه نموده است (در جنوب غربى تهران).

2. قريه ويمكرد؛ در غار رى.

3. مزرعه محمودآباد شهريار؛ شش دانگ آن وقف شده است.

4. مزرعه واريز آغاج؛ در بلوك غار رى كه شش دانگ مى باشد.

5. مزارع اسلكه؛ در غار رى، شش دانگ مى باشد.

6. زرگنده؛ در غار رى، شش دانگ مى باشد.

7. چهار هرز (چاله هرز)؛ در غار رى كه شش دانگ مى باشد.

8. بالغ آباد؛ در غار رى كه شش دانگ مى باشد.

9. نعمت آباد؛ كه در شش كيلومترى جنوب غربى تهران سر راه ساوه مى باشد.

10. مزرعه خوراذيل (خلازير بعدى)؛ با سرزمين هاى اطراف و قناتها و نهرها و باغات و غيره كه در بلوك (منطقه) غار در جنوب غربى تهران بعد از نعمت آباد سر راه ساوه مى باشد كه از شش دانگ، (سه و يك چهارم) دانگ مشّاعى آن را خانم زينب بيگم، دختر شاه طهماسب صفوى وقف نموده است.

11. روستاى مردهاباد شهريار؛ كه همان مردآباد است. شش دانگ آن را شاه عباس اوّل در مقابل نذرى كه براى بهبود خود از بيمارى در تهران نموده بود وقف، و درآمد آن را صرف اطعام و روشنايى آستانه نمود.

12. كاروانسراى معروف به شاه عباس؛ كه در ضلع غربى خيابان اصلى شهر، بين دروازه قاجارى و بازار واقع شده بود كه واقف بناى آن شاه عباس اوّل بود.

13. يك بنگاه از 24 بنگاه آب قنات مقصودآباد؛ كه اميرسليمان خان وقف نموده است.

ص: 301

14. شش دانگ قنات مهدى آباد؛ كه ميرزا شفيع صدر اعظم فتحعلى شاه وقف نموده است.

15. كليه بازار قديم؛ كه بنا به مندرجات سند مالكيت موجود، عرصه آن متعلق به آستان و اعيانى آنها داراى مالك بوده است.

ص: 302

فرمان حسينعلى ميرزا محرم الحرام 1229 ق

در مورد پرداخت درآمد آستان مقدس به متولّى توسط رعايا

ص: 303

علل از دست رفتن موقوفات

آن گونه كه فرمان مورخ 1140 اشرف افغان تصريح دارد، موقوفات از قديم و جديد در آن فرمان معلوم و مشخص بوده و درآمد آنها به آستان مى رسيد. ولى همان طور كه ذكر گرديد، اكنون بيش از هشت رقبه در تصرف آستان نيست. علت از دست رفتن اين موقوفات كه بين سالهاى 1140 و 1260 هجرى قمرى (طى 120 سال) يعنى آغاز سلطنت نادرشاه تا اواسط پادشاهى قاجاريه به وقوع پيوسته، اجمالاً به شرح ذيل است:

هرج و مرج پس از قتل نادرشاه و تاخت و تاز مدعيان مختلف تاج و تخت مانند ابراهيم خان افشار، آزادخان افغان، عليمرادخان بختيارى، كريم خان زند و آقامحمدخان قاجار، در نواحى رى كه همه موقوفات آستان در آن قرار داشت و حكومت ثابتى هم كه متولّيان را در وصول عوايد موقوفه از متجاوزان و مستأجران و مباشران محلى حمايت كند، وجود نداشت.

اسامى موقوفات تصرف شده كه صورت درآمد آن

در فرمان اشرف افغان ذكر گرديده:

1) زرگنده و مدارك مربوط به آن:

الف - خلاصه فرمان حسينعلى ميرزا در مورد زرگنده، اسلكه، بالغ آباد و چهال هرز (چهارهرز)

فرمان مورخ محرم الحرام سنه 1229 هجرى قمرى حسينعلى ميرزا فرزند فتحعلى شاه ، كه ذيلاً مى آوريم، دليلى است آشكار بر آنكه هنوز زمانى كه تا حدى

ص: 304

مملكت آرام گرفته و قدرت حكومت مركزى تثبيت شده بود، عوايد قُراى زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهارهرز متعلق به قريه مزبور، به متولّى عايد نمى گرديده است:

ص: 305

حكم محمدشاه قاجار در مورد واگذارى زرگنده به وزير مختار روس در 1260 ق

ص: 306

بالاى فرمان سمت راست، مهر چهارگوش شاهزاده با اين سجع «تابنده دُرّ مخزن شاهى حسينعلى»

حكم والا شد آنكه چون زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهار هرز كه واقع است در بلوك شميران دارالخلافه طهران وقف آستانه عرش درجه و مزار كثيرالانوار ملك پاسبان متبركه امامزاده واجب التعظيم و لازم التكريم حضرت عبدالعظيم عليه التحية و التسليم بود و مداخل آن صرف مخارج سركار فيض آثار، به طريقى كه واقف معين كرده عمل مى گرديد و در اين سنوات به علت بعضى جهات مداخل و منافع آنها واصل و عايد نمى شد، مقرر داشته ايم كه قريه و مزارع مذكوره را كه موقوفى سركار ساطع الانوار است به طريق سابق در امور زراعت و فلاحت و آبادى آنجا سعى نموده، در انتظام امور آنجا كوشيده، مداخل و منافع آنها را صرف اخراجات سركار فيض آثار سازند. عاليجنابان، مستوفيان و كدخدايان و... به هيچ وجه دخل و تصرف در قراى مذكور نكرده، در هر حال معاف از عوارضات مرفوع القلم دانسته، قريه و مزارع مزبوره را مختص سركار كثيرالانوار دانند. مقرر آنكه عاليشأن كدخدا و عاليحضرت رعاياى قريه زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهار هرز حسب المقرر معمول كه امر و مقرر فرموده ايم، تخلف و انحراف نورزيده ، نزد متولّى جليل الشأن رفته از قرارى كه مشاراليه قرار در كار آنجا مى دهند معمول دارند و در عهده شناسند.

«تحريرا فى شهر محرم الحرام 1229 هجرى»

ص: 307

ب - فرمان محمدشاه قاجار با مهر چهارگوش او بالاى فرمان در مورد واگذارى زرگنده به سفارت روس

الملك للّه

«محمدشاه غازى صاحب تاج و نگين آمد

شكوه ملك و ملت رونق آئين و دين آمد»

طغرا الملك للّه تعالى عزّ شأنه العزيز آنكه: چون قريه زرگنده شميران در دست عاليجناب ميرزا سيّدعلى متولّى باشى حضرت عبدالعظيم (عليه آلاف التحيّة و التكريم) بود مداخل

كلى از آنجا مى برد و نظر به اينكه قريه مزبور محل ييلاقى جناب جلالتماب وزير مختار روس بود. قريه مزبوره را واگذار به وزير مختار روس فرموديم ، در عوض قريه مذكوره ماليات قريه رامين من بلوك شهريار را كه ملكى مشاراليه است به او مرحمت فرموديم كه همه ساله بر سبيل استمرار دريافت كرده ، صرف معيشت و گذران خود كند و به دعاگويى دولت علّيه اشتغال نمايد.

نقدا: سى و يك تومان و يكهزار و دويست و پنجاه دينارجنس: پنجاه خروار

مقرر آنكه: حكام حال و استقبال دارالخلافه طهران، قريه رامين را از تيولى عاليجاه پاشابيك مقطوع و در عوض قريه زرگنده، در حق عاليجاه سابق الالقاب برقرار داشته؛ قلم و قدم از آنجا كشيده و كوتاه دارند و به هيچ وجه تا آنكه مشاراليه در كمال فراغت منافع و ماليات آنجا را بازيافت داشته به مصارف گذران و مخارج خود برساند . المقرر آنكه . عاليجاهان

مستوفيان عظام و كتّاب خيريت اكتساب دفترخانه مباركه شرح فرمان جهان مطاع را در دفاتر

خود ثبت نموده از شوائب تغيير و تبديل مصون و محروس دارند.

«تحريرا فى شهر ربيع الثانى سنه 1260»

در اين سند شوم كه پادشاهى نالايق و دست نشانده بيگانه، به موجب آن مرغوب ترين موقوفه آستان را به سفير روس بخشيده است، چند نكته حيرت انگيز به چشم مى خورد:

ص: 308

اوّل . با اينكه در فرمان حسينعلى ميرزا ، كه در حدود 30 سال پيش از اين فرمان نوشته شده، به صراحت گفته اند: «قريه زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهارهرز متعلق به قريه مذكوره كه واقع است در بلوك شميران دارالخلافه طهران؛ وقف آستانه عرش درجه مزار كثيرالانوار ملك پاسبان متبركه امامزاده واجب التعظيم و لازم التكريم حضرت عبدالعظيم عليه التحية و التسليم» است؛ در اين فرمان هيچ اشاره اى به موقوفه بودن زرگنده و توابع آن نشده، بلكه به عنوان قريه اى كه در دست ميرسيّدعلى متولّى بوده و مداخل كلى از آن جا مى برده، ياد شده است.

دوم . قريه زرگنده و توابع آن، به طورى كه در فرمان اشرف افغان مصرح است، از موقوفات جديده (خاصه) بوده و ميرسيّدعلى متولّى، حقى در توليت آن نداشته كه با ماليات قريه رامين ملك شخصى خود در شهريار مبادله نمايد. همچنان كه پادشاه وقت هم، كه سمت توليت موقوفات خاصه را داشته، حق بذل و بخشش اموال موقوفه را نداشته است.

سوم . در فرمان محمدشاه تنها صحبت از واگذارى قريه زرگنده به ميان آمده و هيچ اشاره اى به اسلكه و بالغ آباد و چهارهرز نشده و پس از آن معلوم نيست چه بر سر اين چند موقوفه آمده است.

ظاهرا چنين به نظر مى رسد ، كه پس از مصادرات نادرشاه كه متولّيان و متصديان موقوفات، وقفنامه ها را پنهان كرده و بعضا خود متوارى شده بودند ، جمعى فرصت طلب كه به عنوان مستأجر و مباشر، اين املاك را در تصرف داشته اند، به ضبط آنها پرداخته، به مدت هفتاد هشتاد سال از پرداخت عوايد آستانه خوددارى كرده اند ، تا سال 1229 كه حسينعلى ميرزا فرمان استرداد آنها را صادر كرده ، ولى اين فرمان نيز

به طور كلى اجرا نشده و احتمالاً بين متولّى و متصرفان آن اراضى بدين نحو تراضى به عمل آمده كه قريه زرگنده به متولّى سپرده شود و مزارع تابعه به ملكيت متصرفان باقى بماند. پس از چندى قريه زرگنده را نيز به وزير مختار روس بخشيده اند و بدين ترتيب قسمتى از پرارزش ترين موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از دست رفته است.

ص: 309

بقيه موقوفات هم كه از زمان نادر به نام خالصه در دفاتر ديوانى ثبت شده بود، در زمان پهلوى اوّل همراه با ديگر دهات خالصه به مزايده فروخته شدند.

2) مزرعه استروهه:

سه دانگ وقفى جديد كه به اجازه به اين قيد عمل شده/ كه دو ثلث اجاره را نقدا جنسا تماما و يك ثلث را از قرار تومانى/ هشت هزار دينار و خروارى هشتاد من مهمسازى ارباب

حوالات/ نمايند مقرر آنكه متولّى و متصدى محال اوقاف جديدى تحقيقات لازمه/ نمايند، هرگاه در مزرعه مزبوره بذر و نسق و عوامل و ساير مصالح الاملاك/ از قديم باشد، موافق

حساب، به دستور استمرار سند بازيافت/ ابواب جمع خود و در نسخه جات مستوفى جزو، داخل جمع نمايند/

نقد: 20 تومان و 680 دينارجنس: 407 خروار و 60 منبه عمل آمده «قوى ئيل» بعد از وضع كسر اجازه معمول مستأجران

نقد: 20 تومان و 81000 دينارجنس: 94 خروار و 27 منتفاوت جمع قديم الى عملكرد «قوى ئيل»

نقد: 8 تومان و 2580 دينارجنس: 313 خروار و 33 من

3) قريه دولاب:

به شرح جزو، كه مال و منال قريه مزبوره، موافق نسخه مستوفى موقوفات با مردهاباد/ يك جا جمع است و جمع قديم در تحت قريه مزبوره نوشته شده/ و جزو الكاء رى قلم داده اند؛

و مستوفى جزو، تخمين مال و منال قريه مزبوره را حسب الواقع نموده/ ابواب جمع خود نمايند/

نقد: 67 تومان و 1088 دينارجنس: 121 خروار و 55 منموافق جمع قديم: 57 تومان و 1088 دينار از بابت عملكرد قوى ئيل: 10 تومان

جنس: 14 خروار و 56 منجنس: 60 خروار

ص: 310

قريه دولاب:

از بابت 15 تومان آن و قطعات زمين وقعه در قريه مزبوره/ حسب القرار متولّى شرعى/ كه در سنه «قوى ئيل» داخل اجاره/ برده شد و خود متصرف شد/

29 تومان و 700 دينار منهاى 2 تومان و 900 دينار26 تومان و 9800 دينارمقرر و حسب العمل كه معادل نقدى جمع قديم منظور شده كه در عوض جنس قديم منظور مى شود چون تسعير نامچه در نظر نبود/ مستوفى جزو حسب الواقع عرض و از انقرار جمع نمايد/

14 تومان و 9940 دينار11 تومان و 8070 دينار18 خروار و 41 من

4) مزرعه ويمكرد:

چون جمع قديم در نظر نبود و از دفاتر ديوانى به نظر نرسيد، لهذا عملكرد «قوى ئيل» در تحت جمع قديمى و در به عمل آمده قوى ئيل نيز منظور، هرگاه ثانى/ الحال معلوم شود مستوفى جزو از آن قرار در نسخه جات ابوابجمع نمايد/

عن تفاوت نقد: 10 تومان

جنس: 60 خروار

عن قطعات واقعه در قريه دولاب از بابت وقفى سركار امامزاده حمزه كه مقرر شده ضبط شود.

نقد: 39 تومان و 1158 دينارجنس: 34 خروار و 44 منبه عمل آمده قوى ئيل: 39 تومان و 3000 دينارمقرر و حسب العملمعادل نقدى جمع قديم از بابت تفاوت نقدى عملكرد «قوى ئيل» در عوض جنس جمع قديم منظور مى شود/

نقد: 39 تومان و 1158 دينارجنس: 8 خروار و 18 منوقرى: 4000 دينارجنس: 13 خروار و 71 مناز بابت تفاوت جنس جمع قديم الى عملكرد «قوى ئيل» مقرر آنكه فضيلت پناه متولّى و

ص: 311

مستوفى جزو/ سركار مزبور در باب جمع قديم تحقيقات لازمه نموده ثانى الحال آنچه مشخص و محكوم به بوده، از آن قرار/ در نسخه جات ابواب جمع نمايند/ 20 خروار و 73 من

مالوجهات

نقد: 15 تومان و 625 دينارجنس: 395 خروار و 18 منبه عمل آمده قوى ئيلتفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيلنقد: 8 تومان و 4248 دينارجنس: 281 خروار و 81 مننقد: 6 تومان و 6337 دينارجنس: 113 خروار و 37 من

5) مزرعه بهشتى كه به شرح ايلمان به اجاره عمل شده:

نقد: 5 تومان و 9021 دينارجنس: 177 خروار و 37 منبه عمل آمده قوى ئيل بعد از وضع كسر اجاره معمولى مستأجران

نقد: 12 تومان و 100 دينارجنس: 140 خروار و 81 مننقد: تفاوت 6 تومان و 1978 دينار كه در عوض جنس داده شده به عينها

جنس: 125 خروار و 7 من

كه در عوض تفاوت جنس نوشته مى شود به قرار/ وقرى 4 هزار دينار موافق تسعير ديوانى 6 تومان و 1978 دينار

نقد: 5 تومان و 9021 دينارجنس: 15 خروار و 47 مننقد:جنس: 36 خروار و 56 من

6) مزرعه محمودآباد شهريار:

از بابت رسد مالوجهات كه به سيور غال سركار مزبور مقرر بوده

نقد: 1 تومان و 680 دينارجنس: 50 خروار و 93 منبه عمل آمده قوى ئيل

نقد: 2500 دينارجنس: 11 خروار و 66 من

ص: 312

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل

نقد: 8180 دينارجنس: 39 خروار و 27 من

7) مزرعه چال ماهيان:

موافق دفاتر الكاء رى نوشته شده و محل مزبور معدوم است، چون عملكردى ندارد ، لهذا جمع دفترى نوشته مى شود. چون جمع محل مزبور با مافتان وقفى قديمى مساوى است، معلوم مى شود كه در نسخه جات اشتباه شده باشد متولّى و متصدى/ دست از پى برده، تحقيق نمايند و از آن قرار ابواب جمع و در نسخه خود جمع نمايند/

نقد: 1 تومان و 3562 دينارجنس: 55 خروار و 16 من

8) مزرعه ترسن آباد:

چون جمع قديم و عملكرد «قوى ئيل» مساوى است لهذا مبلغ/ و مقدار مزبور در ميزان قديم و عملكردى هر دو داخل شد/

نقد: 8245 دينارجنس: 10 خروار و 66 من

9) مزرعه سيدعبداللّه ابيض:

از بابت رسد اربابى

نقد: 4 تومان و 2734 دينارجنس: 33 خروار و 84 مناز بابت مالوجهات كه با سركار جديدى و متولّى و متصدى محال مزبور بار جمع خود دانسته، داد و ستد مى نمايند.

نقد: 1 تومان و 2734 دينارجنس: 16 خروار و 66 منبه عمل آمده قوى ئيل مطابق استمرار

نقد: 2585 دينارجنس: 11 خروار و 66 من

ص: 313

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل

نقد: (پارگى فرمان)جنس: 5 خروار و 52 منكه با سركار قديمى و سهوا مال و منال را يكجا قلم داده اند... ... مقدار مزبور در سركار قديمى ابواب جمع شد/

نقد: (پارگى فرمان)جنس: 30 خروار

10) مزرعه عمادآورد:

(پارگى سند) از بابت مالوجهات به شرح ترسن آباد، عمادآورد است.

نقد: 1500 دينارجنس: 14 خروار و 25 من

11) مزرعه واريز شهريار از توابع محمودآباد:

چون جمع قديم و عملكرد قوى ئيل مساوى است/ لهذا مقدار مزبور در هر دو ميزان داخل است/ 10 تومان

12) باغات و غيره:

نقد: 9 تومان و 3000 دينارجنس: 26 خروار و 40 منبه عمل آمدهتفاوت جمع قديم و عملكرد قوى ئيلنقد: 9 تومان و 1000 دينارجنس: 26 خروار و 40 مننقد: 2000 دينارجنس: -15 تومان رضا طباخ/.../ مردانك/ مسيح/ نصير ميرصفى/ شاه محمدحسين/ ميرمؤمن/ حاجى محمدحسين/ موسى كاظم/ برخوردار/ گداعلى/ اوس/ حاجى باقر/ رضا 6000 دينار

عن كل واقعه ايلمان: 26 خروار و 40 من

طاحونه دولاب چون جمع قديم ندارد عملكرد قوى ئيل در هردو ميزان جمع شد مباشرين

ص: 314

قسمتى از فرمان اشرف افغان كه اجاره سالانه موقوفات در آن ذكر گرديده است

و اجاره باغات خيرآباد در آن مشهود است:

ص: 315

سركار جديد هرگاه جمع قديم طاحونه مزبور معلوم شود، از قرار ابواب جمع نمايند 90 تومان

به عمل آمده قوى ئيل: 000 دينار

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل: 2000 دينار

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل: 9 تومان

13) خيرآباد:

موقوفات قريه خيرآباد كه اصل روضه مقدسه/ در آن واقع است داخل قديمى، و دخل به موقوفات جديدى ندارد؛ لهذا بايد وقف نامچه هائى كه در باب قديمى بودن مفصّلات كه در

تحت همين مستغلات نوشته شده، در دست بوده باشد. به نظر عاليجاه بيگلربيگى طهران رسانيده، هرگاه مشارٌاليه نظر به اسناد و استمرار، تصديق قديمى بودن/ و وقفيّت آنها نمايد، به شرحى كه در طومار مزبور نوشته شده، داخل موقوفات محال قديمى و در وجه آستانه مقدسه برقرار و الاّ عاليجاه بيگلربيگى مشارٌاليه، به موجبى كه در رقم قضاشيم جديدى

ابوابجمع خود و در نسخه جات داخل نمايند.

نقد: 26 تومان و 2614 دينارجنس: 4 خروار و 92 من و 3 سيراز بابت عملكرد قوى ئيل مستغلات جديد كه داخل جمع شده:

نقد: 8 تومانبه عمل آمده قوى ئيل: 18 تومانتفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل:

نقد: 8 تومانجنس: 4 خروار و 92 من و 3 سير مستغلات عن دكاكين زاويه مقدسه: 18 تومان

زاويه مقدسه به علت خرابى در قوى ئيل چيزى به عمل نيامده عن جمع قديم -

نقد: 9 تومان و 7614 دينار

سبزيكارى زاويه مقدسه به علت خرابى چيزى به عمل نيامده عن جمع قديم -

جنس: 4 خروار و 92 من و 3 سير

ص: 316

عن عملكرد بقيه جمع قديم: 10 تومان

تفاوت كه در قوى ئيل به عمل آمده و در نسخه جمع قديم جمع شده: 8 تومان

از بابت قريه مردهاباد و مزارع تابعه از قرار نسخه مستوفى موقوفات ممالك محروسه:

نقد: 301 تومان و 9771 دينارجنس: 337 خروار و 31 منقريه مردهاباد: بالتمام قريه نعمت آباد: بالتمام قريه غاررى: جنس

مزرعه اسلكه و زرگنده و چهارهرز: بالتمام مزرعه...آغاج: بالتمام

به عمل آمده قوى ئيل:

نقد: 91 تومان و 8100 دينارجنس: 240 خروارتفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل:

نقد: 210 تومان و 1571 دينارجنس: 97 خروار و 31 منديه مردهاباد و مزارع واقعه به شرح فوق سوى اسلكه و زرگنده و چهارهرز و دولاب چون على حده اجاره داده شده در محل خود برآيند

مزرعه اسلكه و زرگنده و چهارهرز شميران كه منال با مردهاباد يكجا جمع است عن رسد مال حفارى كه در تحت جمع قديم جمع و در دفعه تفاوت به شرح فوق به ميزان رفته.

نقد: 307 تومان و 6651 دينارجنس: 335 خروار و 71 مننقد: 3119 دينارجنس: -

14) باغات خيرآباد:

در باب آب مزرعه مزبوره كه در زاويه مقدسه، موافق استمرار شرب/ مى شود. جوابى مفصلاً عرض نموده كه آب مزرعه مزبوره، در زاويه مقدسه، موافق استمرار از/ ثلث است و

چون مزرعه مزبوره به اجاره عمل شده، معمول مستأجران موافق دستور قديم است/ كه حق الشرب آب مزرعه مزبوره را بر اين موجب از صاحبان باغات مطالبه و بازيافت مى نمايد.

حق الشرب باغ و باغچه درآمد كه تاك و ساير اشجاران به غرس جديد منغرس شده باشد

ص: 317

سال اوّل: جريبى 400 دينار

سال دوم: جريبى 1000 دينار

سال سوم: جريبى 3000 دينار

سال چهارم: به دستور باغت كامله: جريبى 7500 دينار

حق الشرب باغچه و باغات كامله كه اشجار و تاك آن به حد كمال رسيده جريبى هفت هزار و پانصد دينار به عمل آمده قوى ئيل از قرار نسخه به قيد التزام مشرف و مستوفى قريه

مزبور

نقد: 19 تومان و 8100 دينارجنس: 240 خروارجنس: تتمه به ميزان مى رود

تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوى ئيل:

نقد: 287 تومان و 8551 دينارجنس: 95 خروار و 71 مننقد: 265 تومان و 8551 دينارجنس: به ميزان مى رودمقررى عملكرد «قوى ئيل» بعد از وضع معمولى مستأجران از قرار سند اجاره: 22 تومان

بلامبلغ و مقدار از بابت عشر قريه خيرآباد كه در سنه «قوى ئيل» براساس عطائى مرسومى زراعت، حبّه و دينارى مهمسازى نكرده و جمع دفترى ندارد.

ص: 318

وضع موقوفات آستان از سال 1291 تا 1299 قمرى

دفتر محاسبات درآمد و مخارج آستان در زمان صدارت امين السلطان كه متعلق به سال 1299 و 1291 قمرى است و به مهر نامبرده ممهور و تأييد شده، هنوز درآمده ساليانه زرگنده در آن مندرج است و اين خود بيانگر آن است كه با اينكه به فرمان محمدشاه زرگنده به سفير روس واگذار گرديده بود، با اين حال مسئولين وقت آستان اجاره آن را دريافت مى نمودند كه مقدار آن در ديوان محاسبات آمده و خوشبختانه اصل اسناد موجود است. در همان دفتر متعلق به سال 1299 اجاره طاحونه دولاب نيز جزء درآمد آستان منظور گرديده كه اكنون اثرى از آن باقى نيست.

تذكر: يكى از موارد اختلاف متولّيان شرعى و انتصابى آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، مسئله مستغلات آستانه بوده است؛ زيرا ملك آنها از موقوفات قديمى و غالبا جزو مبارك آباد (خيرآباد) بود ولى ساختمان ها را شاه طهماسب احداث كرده بود.

نتيجه

اكنون كه خوانندگان محترم با مختصر توضيح به تعريف وقف و موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام آشنا گرديدند، شايسته است توجه داشته باشند اگر طى پنج قرن گذشته موقوفات تصرف نشده بود، نه تنها بقعه از عظمت چشمگيرى برخوردار بود، بلكه مازاد درآمد آن در راه تأسيس مراكزى از قبيل بيمارستان ها، دانشگاه ها، حوزه هاى علميه، مدارس و ساير مجموعه هاى رفاهى، فرهنگى، عام المنفعه افزون بر نياز شهرستان رى صرف مى گرديد و از اين راه مردم شهر و زائرين در رفاه كامل بودند و نظر واقفين نيز تأمين گرديده بود. ولى متأسفانه با تصرفات غيرمجاز، وضع آستان در 50 سال گذشته به جايى رسيد كه مسئولين وقت نه تنها براى هزينه مختصر اندود بام هاى بيوتات، آن هم چند سال يكبار دچار مشكل

ص: 319

مى گرديدند، حتى حقوق ماهيانه معدود خادمان كه اغلب آنها نيز بضاعتى نداشتند، متواليا بين 2 تا 3 ماه به تأخير مى افتاد. زيرا مستأجرين موقوفات باقى مانده، هر سال به عناوين مختلف از قبيل خشكسالى، سرمازدگى و آب گرفتگى محصولات، از پرداخت اندك مال الاجاره طفره رفته و اداره امور آستان را مختل مى نمودند، تا اينكه

توليت فعلى پس از به دست گرفتن زمام امور بدون پشتوانه مالى، با توكّل و همّت بلندى كه داشت، چنين طرح عظيمى را جهت رفاه زائرين و شكوفايى آستان كه وضع قبلى آن هيچ گونه شايسته مقام والاى محدّث عليم، حضرت عبدالعظيم عليه السلام نبود، شروع و خداى متعال هم عنايت خود را دريغ نداشته. ايشان با برخوردارى از همكارى مديران كارآمد توانست با وامى كه از بانك ها براى بقعه (كه خود مى بايست داراى بانك باشد) گرفته، طرح را شروع و جهت پشتيبانى آن معاونت اقتصادى از طريق تأمين درآمدهاى مشروع توانست به طرح هاى پيش بينى شده جامه عمل بپوشاند و يقينا روزبه روز بر رونق و توسعه اين مركز بزرگ مذهبى و فرهنگى بيافزايد. حال با اين توضيحات ذكرشده مشخص گرديد نه تنها مترمربعى ملك غصبى در كليه آستان وجود ندارد، بلكه چه بسيار موقوفه آستان كه ديگران به ظاهر مالك آنند، ولى غصبى بوده و اگر مى خواهند ذمه اى به گردن نداشته باشند، رضايت متولّى موقوفات الزامى است، و يقينا اگر مبلغى را به آستان مى پردازند، صرف امور عام المنفعه مشهود خواهد شد، ضمن اينكه رجاء واثق دارم زمانى كه عدل گستر جهانى (ان شاءاللّه خداوند در ظهور ايشان تعجيل فرمايد) ظهور نمايد، در رأس برنامه هاى ايشان، بازگرداندن موقوفات به صاحبان اصلى آنها قرار داشته و سرافراز كسانى كه در آن روز متصرف غيرشرعى موقوفات نباشد. ان شاءاللّه.

ص: 320

فهرست منابع و مآخذ

1 - جنة النعيم (روح و ريحان)/ تأليف شيخ ملاباقر واعظ كجورى

2 - رى باستان، ج 1/ تأليف دكتر حسين كريمان

3 - رى باستان، ج 2/ تأليف دكتر حسين كريمان

4 - قصران/ تأليف دكتر حسين كريمان

5 - اسناد و فرامين آستانه رى/ تأليف دكتر محمدعلى هدايتى

6 - تاريخ آستانه رى/ تأليف استاد سيدعبداللّه عقيلى

و ساير اسناد موجود

ص: 321

ص: 322

مقاله دهم : بست نشينى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در دوران قاجار

اشاره

نورالله عقيلى

ص: 323

ص: 324

آستان مقدس امام زادگان و اولياى الهى، پس از مشاهد معصومين رحمه الله و مساجد، باعظمت ترين بقعه ها به شمار مى روند كه چونان مغناطيسى قلب و جان انسانها را به سوى خود كشيده و تعظيم و تكريم آنان را باعث مى شوند.

آستان مبارك حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در ميان بقعه ها و زيارتگاههايى كه در جهان تشيع وجود دارد، برجستگى و ويژگيهاى خاصى دارد؛ زيرا اين بزرگوار علاوه بر داشتن علم و كمال و نسبى شريف، مورد تأييد امامان بوده و از سوى آنان وكيل در تبليغ معارف حقّه شيعه در خطّه رى بوده است. به همين دليل توفيق زيارتش چنان فضل و ارزش دارد كه آدمى را به شگفتى وامى دارد و تنها مى توان با توجه به كريمه «هذا من فضل ربي» به اين حيرت پاسخ داد.

اما جداى از فضايل معنوى علمىِ آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، اين مكان مقدس به دليل قرار گرفتن در كنار شهر تهران ، كه از دوران سلطنت قاجار تاكنون به عنوان پايتخت ايران بوده و همچنين به دليل فضيلت خود صاحب بقعه نسبت به ديگر بزرگان مدفون در منطقه رى و تهران، نقشى بسيار مهم در تاريخ معاصر ايران ايفا كرده كه از آن زمره مى توان به بست نشينى و تحصنهاى فراوان سياسى و اجتماعى علما، بزرگان و مردم در آنجا اشاره كرد. اين حركتها در بسيارى از تحولهاى مهم ايران

همچون مشروطيت، نقشى بسزا و غير قابل انكار داشته است و به جرأت مى توان ادعا كرد كه در بسيارى از آثار مورخان و پژوهشگران پيرامون تاريخ معاصر ايران به

ص: 325

نمونه هايى از اين موارد اشاره شده است.

با عنايت به اين نكته، مقاله حاضر كوشش دارد تا به گونه خلاصه به مقوله بسيار مهم بست نشينى در آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام پرداخته و نمونه هايى از آن را نيز به عنوان شاهد بيان كند.

تعريف بست نشينى و دلايل و آثار آن

بست نشستن يعنى: «پناهنده شدن در مشهدى مقدس يا عتبه اى از عتبات عاليات يا خانه يكى از مجتهدان و علماى بزرگ...، متحصن شدن، پناه بردن به بست .»(1)

اين بست نشينى ، كه پديده اى سنتى بود و به گونه اى عمومى انجام مى گرفت، به افراد يا گروه هاى خاصى انحصار نداشت و بيشتر توسط افرادى كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته و به نحوى حقشان پايمال گرديده بود، انجام مى گرفت. برخى نيز به دليل مخالفت با حكومت و يا انجام جرم و يا خطايى كه از آن احساس خطر مى كردند، به بست نشينى دست مى يازيدند كه گروه اول خانه علماى صاحب نفوذ و گروه دوم مكانهاى مقدسى همچون مشاهد متبركه را انتخاب مى كردند.

هدف اصلى بست نشينيها، به دست آوردن امنيت جانى و مالى، احقاق حق و ستاندن داد خويش بود كه البته در پرتو تقدس مكان و احترام و نفوذ و اعتبار آن بزرگ حاصل مى گرديد و نمونه هاى آن در تاريخ ايران زمين فراوان به چشم مى خورد.

اما نوع ديگر و به بيان بهتر، نوع خاصِّ بست نشينى كه نقش بسيار مهمى را در حوادث دوران سلطنت قاجاران ايفا كرد، عبارت است از بست نشينى با انگيزه ها و اهداف وسيع سياسى و اجتماعى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى كه شايسته است تحصّن ناميده شود.

ص: 326


1- . لوح فشرده لغت نامه دهخدا دانشگاه تهران.

اين تحصنها كه در اواخر دوران قاجاريه و مخصوصا نهضت مشروطه با هدايت و رهبرى علماى بزرگ كشور و با استقبال پرشور اقشار مختلف مردم آزادى خواه برپا مى شد، با هدف اعلان اعتراض و مخالفت با اوضاع موجود داخلى، بيان خواسته ها و مطالبات و ابراز عقايد و نظريات سياسى - اجتماعى صورت مى گرفت و علاوه بر اعطاى امنيت و آزادى بيان و گفتار به تحصن كنندگان، موجب مى گرديد تا ندا و سخن آنان به گونه اى گسترده و در شكلى وسيع پخش گردد. اين بست نشينيها آنان را از ابزار

تبليغى سرنوشت سازى برخوردار و از مسكوت ماندن و به اصطلاح سانسور شدن حركت جلوگيرى مى كرد.

يكى از دلايل مطرح شدن اين مكان براى بست نشينى، قرار گرفتن آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام در شهر قديمى، آباد و مشهور رى بود كه نزديك شهر تهران و مخصوصا جنوب آن قرار داشت.(1) مضافا اينكه شهررى در مسير ارتباطى تهران به مناطق جنوبى و شرقى كشور و از آن زمره شهرهاى مهم اصفهان و مشهد، واقع شده بود.

از ديگر علتهاى مهمى كه موجب انتخاب شدن آستان متبرك حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى تحصن مى گرديد، فضيلت بسيار زيارت آن بزرگوار بود كه در روايتى چونان زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام شمرده شده است. بسيارى از بزرگان به اين مكان اهتمام ويژه اى داشته اند و حتى شاهان قاجار نيز از اين رفتار مستثنا نبودند؛ به طورى كه ناصرالدين شاه نيز مراسم جشن پنجاهمين سالگرد سلطنت خويش را در آنجا قرار داد و اين اهميت تا به آنجا است كه مى توان گفت اين آستان مطهر پس از مرقد شريف حضرت معصومه عليهاالسلام در شهر قم، معروف ترين

امام زاده كشور مى باشد.

ص: 327


1- . در آن زمان، مناطق مركزى و جنوبى تهران جزو شهر واز مراكز بااهميت آن به شمار مى رفت و شمال داراى اعتبار كنونى نبود.

نمونه هايى از بست نشينى در حرم عبدالعظيم عليه السلام

پيش از پرداختن به برخى از مهم ترين نمونه هاى بست نشينى، تذكر دو نكته ضرورى مى باشد:

الف) بخش اول بست نشينى كه به قصد امنيت جانى و بخشيده شدن از سوى حكومت توسط برخى افرادِ تحت تعقيب و مخالف حكومت و... صورت مى گرفت، به دليل رواج بيش از اندازه و به وجود آوردن مشكلات فراوان براى حاكميت، در اصلاحات امير كبير ممنوع و بى اعتبار گرديد.

ب) به نظر مى رسد منع اين بست نشينيها توسط امير كبير، پس از او چندان كارايى نداشت و دوباره ادامه يافت كه نمونه هاى آن را مى توان در لابلاى حوادث اجتماعى كشور مشاهده كرد، اما در هر حال از نظر سياسى چندان اهميت ندارد.

اكنون به چند نمونه از بست نشينى و تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام اشاره مى كنيم.

1. پناهندگى و بست نشينى حاجى ميرزا ابوالحسن خان شيرازى معروف به ايلچى (وزير دول خارجه در زمان فتحعلى شاه قاجار) كه پس از فوت فتحعلى شاه و سقوط سلطنتِ نود روزه فرزند او، شاهزاده عليشاه ظل السلطان، و بر تخت نشستن محمدشاه به همت ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى، به دليل حمايت و جانبدارى از جانشينى و سلطنت ظل السلطان و هراس از مجازاتهاى سخت و تند قائم مقام، به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام پناه برد و تا زمان قتل قائم مقام، به دستور محمدشاه در آن حالت باقى بود (1250 - 1251 قمرى).(1)

ص: 328


1- . على اصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار چاپ دوم: نشر مدبر، تهران، 1368، ص 342.

2. بست نشينى ميرزا عباس بيات ايروانى معروف به حاجى ميرزا آقاسى، صدر اعظم محمدشاه قاجار، كه پس از فوت او به دليل وحشت از سابقه صدارتِ سيزده ساله و مخالفان حكومتى و دربارى خويش و همچنين به شكست انجاميدن توطئه اش در نايب السلطنه كردن عباس ميرزا ملك آرا، برادر ناتنى و كوچك تر ناصرالدين شاه، تا آمدن ناصرالدين شاه از تبريز به تهران (كه با مخالفت مادر عباس ميرزا ملك آرا روبه رو گرديد)، از كاخ عباسيه در شميرانات به تهران فرار كرد و سپس با رفتن به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام در آنجا متحصن گرديد كه سرانجام با بخشيده شدن از سوى ناصرالدين شاه و اجازه او به عتبات رفت و تا پايان عمر در آنجا ساكن گرديد (1264 قمرى).(1)

3. سيدجمال الدين اسدآبادى، روحانى روشن فكر و آزادى خواه، هنگامى كه در سفر دوم خويش به ايران - عليرغم دعوت از سوى ناصرالدين شاه قاجار - پس از چندى با مخالفت او و صدر اعظمش، على اصغر خان امين السلطان، مواجه گرديد . با ترك منزل حاج محمدحسن امين الضرب به زاويه حضرت عبدالعظيم عليه السلام رفته و در مدت

هفت ماه و چند روز به تبليغ عليه سلطنت استبدادى و نشر افكار و عقايد خود مى پرداخت كه سرانجام شبانه به دستور شاه و توسط پانصد سوار از آن مكان به كرمانشاه و سپس بغداد تبعيد گرديد.(2)

4. ميرزا رضا كرمانى، شاگرد و مريد سيدجمال الدين اسدآبادى، كه در سال 1313 قمرى با شليك گلوله به ناصرالدين شاه قاجار او را قبل از شروع مراسم پنجاهمين سالگرد سلطنت در بقعه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به قتل رساند، به بهانه دادخواهى و

ص: 329


1- . نورالله عقيلى، موقعيت سياسى صوفيان از سقوط صفويه تا جلوس ناصرالدين شاه قاجار 1135 - 1264 هجرى قمرى، پايان نامه كارشناسى ارشد، پژوهشكده تاريخ، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1379، ص 163.
2- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان چاپ چهارم: نشر اميركبير، تهران، 1371، ص 62 - 63.

رساندن عريضه به شاه در همان مكان متحصن گرديد.(1)

5. در سال 1284 شمسى، گروه بسيارى از علما، طلاب و آزادى خواهان كشور به رهبرى دو مجتهد نامدار تهران يعنى سيدمحمد طباطبايى و سيدعبدالله بهبهانى و حمايت گسترده مردم ايران در اولين قدم به سوى استقرار مشروطيت به نام عدالت خواهى و تقاضاى تأسيس عدالت خانه، تحصن در آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام را انتخاب كردند كه در نهايت، مظفرالدين شاه قاجار و صدر اعظم وى به پذيرش خواسته هاى آنان تن دردادند و اين بست نشينى يك ماهه كه به هجرت صغرا معروف گرديد و مى توان آن را مهم ترين تحصن در آن بقعه دانست، با پيروزى بست نشينان پايان يافت.

شايان ذكر است كه چندى بعد و در اوج مشروطه اوّل نيز تحصن گسترده ترى به نام هجرت عظمى توسط همين افراد به همراهى حاج شيخ فضل الله نورى در آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در شهر قم برپا گرديد كه در نهايت مظفرالدين

شاه قاجار را مجبور به پذيرش سلطنت مشروطه كرد.(2)

6. در دوران محمدعليشاه قاجار و فعاليت دوره اوّل مجلس شوراى ملى و هنگام بالا گرفتن مباحث مشروطه و مشروعه و چگونگى ارتباط قوانين كشور با شرع مقدس، مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى كه بر لزوم تطبيق قوانين مصوب در مجلس با احكام شريعت و استقرار مشروطه مشروعه تأكيد مى ورزيد، براى بيان نظرات خويش در شكلى گسترده به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام رفته و در آنجا متحصن گرديد. اين واقعه ، كه شرح آن مفصل و محتاج به زمانى دراز است، در سال

ص: 330


1- . همان، ص 76؛ على اصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار ، ص 199.
2- . همان، ص 281 - 283 و 301؛ مهديقلى خان هدايت، خاطرات و خطرات چاپ سوم: نشر زوار، تهران، 1361 ص 141.

1325 قمرى روى داد و به مدت سه ماه ادامه يافت.(1)

7. از وقايع ناگوار بست نشينى و تحصن در آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، حادثه كشته شدن ميرزا مصطفى آشتيانى، كه از طرفداران سرسخت مشروطه بود، به همراه سه نفر از يارانش به دست گروهى از لوتيان تهران و دستور صنيع حضرت مى باشد كه در چهارم فروردين 1288 شمسى و دوران استبداد صغير اتفاق افتاد.(2)

8 . در هنگام درگيرى پارك اتابك ، كه پس از شكست محمدعليشاه قاجار و پيروزى مشروطه طلبان روى داد و در آن نيروهاى دولتى براى خلع سلاح مجاهدان به محاصره آنان در درون پارك اقدام كردند، ضرغام السلطنه بختيارى از فرماندهان مجاهدان به دليل ترس، از پارك اتابك فرار و به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام پناه برد (1328 قمرى).(3)

پايان سخن

بست نشينى كه ساليانى دراز به عنوان يكى از سنت هاى اجتماعى مردم ايران از هر قشر و گروه، در راستاى بهره مندى از ابزار تأمين جانى، دادخواهى، احقاق حق و طلب عفو و بخشش از سوى دستگاه حكومتى مطرح بود و بيشتر به شكل فردى مورد استفاده قرار مى گرفت، از ميانه سلطنت قاجارها به عنوان وسيله اى براى ابراز افكار و عقايد سياسى - اجتماعى به كار گرفته شد و در اين كاركرد جديد، طبقات فعال و نوانديش با هدايت رهبران روحانى جامعه به گونه اى گسترده و عمومى شركت

ص: 331


1- . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران چاپ هيجدهم: انتشارات اميركبير، تهران، 1376 ص 376؛ مهديقلى خان هدايت، خاطرات و خطرات، ص 147 و 151 و 155؛ عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق (چاپ سوم: نشر اميركبير، تهران، 1381) ص 264 و 318.
2- . احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 901.
3- . همان، ص 139.

كردند و توانستند حاكميت را به پذيرش مطالبات خويش و ايجاد تغييرات گسترده و بنيادين در ساختار و شيوه حكومتى وادار كنند. آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نيز به دليل موقعيت فوق العاده ممتاز شخصيتى و مكانى، اصلى ترين و در حقيقت مركز اين گونه بست نشينى و تحصن ها به شمار مى رفت و به همين دليل نقش بسيار مهمى در تاريخ معاصر ايران ايفا كرده است كه به گوشه هايى از آن اشاره گرديد.

ص: 332

مقاله یازدهم : نقش آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام در تاريخ معاصر ايران

اشاره

محمدعلى تقوى راد

ص: 333

ص: 334

تاريخ معاصر ايران، به ويژه از شروع حاكميّت قوم قاجار تا پيروزى انقلاب اسلامى، از دو جهت، حساس ترين دوره تاريخ ايران است:

جهت اوّل: دوران قاجاريه، به علت عياشى و بى كفايتى زمامداران قاجار، سرآغاز دوره انحطاط و عقب ماندگى شديد ملت ما گرديد. اين روند با شدت بيشترى در سلسله پهلوى -كه پس از قاجار زمام امور ايران را با نقشه انگليس در دست گرفتند و به ظاهر براى جبران عقب ماندگيهاى دوره قاجار به برنامه ريزى جديد پرداختند- با روش كاملاً انحرافى و حساب شده به وسيله استكبار جهانى، به خصوص انگليس و آمريكا، ادامه يافت. انحرافات و مشكلاتى كه در دوران پهلوى در اين كشور ايجاد شد، به حدى رسيد كه پس از انقلاب اسلامى با وجود همه تلاشهاى صورت گرفته، هنوز بسيارى از معضلات به طور كامل ريشه كن نشده است.

جهت دوم: تجلى و ظهور انقلاب كبير فرانسه، پيدايش كمونيسم و حكومت هاى دموكراتيك در كشورهاى غربى، ظهور مكاتب انسانى و اجتماعى مانند اومانيسم و اگزيستانسياليسم و به خصوص پيشرفت اعجاب انگيز علم و صنعت و اكتشافات و اختراعات فراوان، چهره كشورهاى جهان را از گذشته كاملاً متمايز ساخته كه البته نتايج آن براى كشور ما جز خودباختگى زمامداران و خودفراموشى مردم و فراهم شدن زمينه فكرى براى پذيرش استعمار و مرعوب شدن، ارمغان ديگرى نداشته است.

ص: 335

در چنين وضعيتى بود كه با وجود همدستى حاكمان و زمامداران با استعمارگران غرب و شرق، جرقه هاى بيدارى بارها به وسيله علماى اسلام و بعضى روشنفكران و تحصيل كردگان پديدار گرديد و مخالفتهاى گسترده مردم اين مرز و بوم با استعمار خارجى برانگيخته شد.

در اين بررسى، درصدد يافتن نقش آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام در بيدارى مردم

و تحرّك بخشيدن به حركتهاى آزادى بخش و جنبشهاى اسلامى و مردمى كشورمان در تاريخ معاصر مى باشيم.

آغازگر بيدارى

سيد جمال الدين اسدآبادى در اوايل نوجوانى همراه پدرش در سال 1266 ق جهت ادامه تحصيلات و اطلاع بيشتر از اوضاع و احوال كشور، عازم تهران مى شود.(1) تحولاتى چون جدا شدن افغانستان و نيمى از خاك سيستان از ايران و همچنين انعقاد پيمانهاى ننگين تركمان چاى و گلستان، بر كنجكاوى و دقت او بر اوضاع و احوال كشور مى افزود. سيّد در حالى قدم به تهران گذاشت كه ناصرالدين شاه در سن هفده سالگى بر تخت پادشاهى تكيه زده بود و در همان زمان قدرتهاى بزرگ و مستكبر جهان، يعنى روس و انگليس و فرانسه، با سياستهاى فريبكارانه خود به غارت كشورهاى جهان سوم مشغول بودند.

اين جوان باهوش و با درايت، در طول اقامت خود در تهران و پس از پى گيرى اخبار و اوضاع ايران متوجه مى شود كه فساد، رشوه، بى بندوبارى، ظلم و استبداد تمامى اركان حكومت را فرا گرفته و مردم به شدت از اين وضع در رنج و مشقت به سر مى برند.

ص: 336


1- . محمدباقر مقدم، سيد جمال الدين اسدآبادى؛ غريو آزادى، ص 38.

سيد جمال الدين چندى بعد ايران را ترك كرد. او به يُمن برخوردارى از هوش سرشار، قدرت علمى بالا، توانايى تأثيرگذارى و به دليل سفرهاى متعدد به كشورهاى اسلامى و غيراسلامى و تلاشهاى خستگى ناپذير و انديشه هاى تابناك خود براى رهايى ملتهاى اسلامى از يوغ استعمار ، به چنان شهرتى رسيد كه ناصرالدين شاه در سفر به اروپا متوجه درايت و عظمت سيد شد و او را به تهران دعوت كرد تا از افكارش براى اصلاح امور كشور بهره گيرد.(1) اما صداقت لهجه و قاطعيت سيّد جمال الدين در طرد بيگانگان از يك سو و ناتوانى ناصرالدين شاه در اداره امور كشور و وابستگى شديد دربار به انگليس و روس از سوى ديگر، موجب شد تا وجود آن عالم گرانقدر و مبارز خستگى ناپذير تحمل نشود؛ به طورى كه شاه از او خواست تا تهران را ترك كند.

نابغه شرق در پناه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اين مجاهد نستوه كه حتى لحظه اى سازش و سكوت را روا نمى داشت، در اين انديشه بود كه چه بايد كرد؟ به كجا بايد رفت؟ و چگونه مى توان به تنوير افكار عمومى پرداخت؟ او به اين نتيجه رسيد كه مناسب ترين راه براى بيدارى مردم آن است كه به حالت اعتراض در جوار آستان مقدس متحصن شود و بدين ترتيب دور جديد برنامه هايش را آغاز كند.(2)

سيّد ، كه هرگز نمى توانست شاهد بى كفايتيها و بى لياقتيهاى درباريان باشد، شروع به افشاگرى كرد و هر روز مجلس سخنرانى به پا مى داشت. آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام بسان دژ مقاومت، تمامى ناراضيان را در خود جاى مى داد و

ص: 337


1- . همان، ص 117.
2- . مهدى ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 91 - 92.

اعلاميه هاى تند و نامه هاى بدون امضا عليه شاه و درباريان صادر مى شد.(1) رفته رفته موقعيت اين بيدارگر قرن در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام بالا گرفت؛ به طورى كه:

رفت و شد مردم نزد او زياد شد. شاه سپرد كه هركس آنجا برود، اسمش رابنويسيد؛ معذلك گروه گروه آنجا رفتند. وزير مختار انگليس به شاه اطلاع داد كه اسباب فتنه را سيد فراهم كرده تا زود است فكر كار باشيد و اِلاّ فتنه بالا خواهد گرفت... در چنين

موقعى ، يك شب ، متجاوز از سيصد - چهارصد نسخه متحدالمال به مساجد و مدارس تهران انداختند و به جهت هريك از علماى بلد هم مخصوصا پاكتى توسط اشخاص نامعلوم فرستادند.(2)

بدين ترتيب اولين هسته هاى مقاومت عليه استبداد ناصرى و گروههاى مبارزه در آستان مقدس حضرت عبدالعظيم شكل گرفت. البته از سخنرانيهاى نابغه شرق در رى سندى در دست نيست، ليكن او در آن زمان، نامه اى به ناصرالدين شاه نوشت.(3) اين نامه طولانى حاوى نكات زير است:

1. شرح مجاهدات و تلاشهاى سيد در مونيخ و پطرزبورگ در جهت احقاق حقوق دولت ايران در زمينه رود كارون و بانك روس و قرارداد بهره بردارى از معادن ايران كه پيشتر منعقد شده بود.

2. درك بالا و قدرت سيد در مسايل حقوق بين الملل.

3. هوش بالاى او در فهم مسايل سياسى روز و روابط بين الملل.

4. توانايى سيد در مجاب كردن نمايندگان دولت روسيه و انگليس مبنى بر ناحق بودن معاهدات و قراردادهاى منعقده آنها با دولت ايران.

ص: 338


1- . محمدباقر مقدم، سيد جمال الدين اسدآبادى؛ غريو آزادى، ص 123.
2- . مهدى ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 91 - 92.
3- . اين نامه ، كه اصل آن حدود 150 سطر است، در كتاب تاريخ بيدارى ايرانيان ص 83 به چاپ رسيده است.

5. ابلاغ بى لياقتى وزير اعظم، به شاه.

6. استفاده نكردن از اين همه تواناييهاى سيد و سست گرديدن پايه هاى حكومت.

7. بيان عمق فاجعه؛ آنجا كه مى نويسد: «خداوند تعالى مگر به قدرت كامله خود، ما را از آثار وخيمه اين حركات حفظ كند».

پايان ناگوار

آستان حضرت عبدالعظيم، كه اكنون به كانون شور و هيجان و هسته مقاومت عليه استبداد قاجارى تبديل شده بود، ديگر براى شاه قابل تحمل نبود و چاره را در اين ديد كه به هر نحو ممكن، اين عالم و مجاهد نستوه را از همجوارى آن حضرت دور سازد. بدين جهت، شاه، محمدحسين خان يوزباشى را با چند سوار، مأمور كرد تا سيد را از آستان مقدس خارج كنند. آنها نيز ابتدا كوشيدند كه با ملايمت دستور شاه را اجرا كنند، اما به دليل مقاومت سيد، سرانجام او را كشان كشان از آستان حضرت عبدالعظيم خارج ساختند. سپس سوار بر اسبى كرده، به تعجيل او را روانه عراق ساختند.(1)

نقل شده: هنگامى كه سيد را بر اسبى بى پالان سوار كرده و پاهايش را زير شكم اسب بسته بودند، به فراشان مى گويد: به شاه اين پيغام را برسانيد كه «من و تو هردو كارهاى گذشته اجدادمان را تجديد كرديم؛ به انتقام دچار خواهى شد».(2)

فريادهاى ميرزا رضا از گلدسته هاى حرم

ميرزا رضا كرمانى از جمله افرادى بود كه سخت تحت تأثير سخنرانيهاى سيد بود و در مدت تحصن سيد در حضرت عبدالعظيم، از او بهره مى برد و سعى داشت كه

ص: 339


1- . محمدباقر مقدم، سيد جمال الدين اسدآبادى؛ غريو آزادى.
2- . محمدجواد صاحبى، تاكتيكهاى انقلابى سيد جمال الدين اسدآبادى، ص 95.

پيوسته با او باشد. از قضا در آن روز زمستانى كه هوا سخت سرد و زمين يخبندان شديد بود، هنگام دستگيرى و تبعيد سيد، گويا ميرزا رضا در كنار سيد نبوده است. از اين رو، بعد از بازگشتن ميرزا رضا به محل تحصن ، از ماجرا آگاهى مى يابد و با ناراحتى زياد، فريادكنان در كوچه و بازار، مردم را از دستگيرى و تبعيد سيد آگاه مى كند. سپس از گلدسته هاى حرم، بناى داد و فرياد را مى گذارد؛ اما به زودى ميرزا رضا دستگير مى شود و پس از ضرب و شتم، او را به زندان مى افكنند.(1)

ترور شاه ناصرى در حرم حضرت عبدالعظيم

جنايات شاهان قاجار و به خصوص بى بندوباريهاى وابستگان به دربار و حاكمان و نيز بى لياقتيها و بى كفايتيهاى سردمداران قاجار و از دست رفتن برخى شهرهاى ايران در شمال و شرق، مردم را وامى دارد كه تلاشهايى را براى رهايى از اين وضعيت آغاز كنند. مردم كرمان از جمله كسانى بودند كه قربانى فجيع ترين جنايات آغامحمدخان شده بودند و كينه بيشترى در دل داشتند.

يكى از اهالى كرمان به نام رضا عقدائى، كه بعدها به ميرزا رضا كرمانى مشهور مى شود، در اوايل جوانى سفرى به تهران مى كند و مجذوب سخنان سيد جمال الدين اسدآبادى مى شود. وى پس از تبعيدِ اوّلِ سيد از تهران، به تبليغات عليه شاه مى پردازد

و به خصوص با حضور در ميان مردم كرمان، آنان را عليه جنايات شاه و خيانتهاى حاكم كرمان تهييج و تحريك مى كند؛ تا اينكه دستگير و زندانى مى شود.

پس از آزادى براى تظلم و شكايت به تهران مى آيد، ليكن به دادخواهى او وقعى نمى نهند و چون به انديشه هايش پى مى برند، ديگر بار او را به حبس مى اندازند كه مدت آن بيش از دو سال به طول مى انجامد.

ص: 340


1- . همان، ص 96.

ميرزا رضا، در اقامت دوم سيد جمال الدين اسدآبادى در تهران، از او بهره هاى فراوان مى برد و همراه سيد در جوار حضرت عبدالعظيم استقرار مى يابد. وى كه شاهد برخوردهاى تند و بى ادبانه ماموران شاه با سيد بود، بر كينه اش عليه شاه مى افزايد و درصدد چاره انديشى برمى آيد؛ تا اينكه ميرزا پس از مدتى، در سفرى به استانبول، خدمت سيد مى رسد و از او رهنمود مى طلبد. سيد مى فرمايد: «مى بايست كه قبول ظلم نكنى». از اين كلام، ميرزا معناى خاصى را مى فهمد و باز به جوار حضرت عبدالعظيم باز مى گردد و راه چاره را در آنجا جست وجو مى كند. او در بالاخانه اى بين صحن و مدرسه مستقر مى شود و در پوشش شغل جراحى ، خود را مشغول مى كند.(1)

نقشه ترور

وى روزها و شبها در اين فكر بود كه بزرگ ترين خدمت به ملت ايران چيست؟ و چگونه مى توان دست جنايت پيشه پنجاه ساله شاه را از سر ملت مظلوم كوتاه كرد؟ او به خوبى مى دانست كه موعظه فايده اى ندارد؛ زيرا خيرخواهان يا تبعيد و روانه زندان مى شوند و يا به قتل مى رسند. پس بايد اينها را از صفحه روزگار محو كرد. ميرزا رضا براى رسيدن به مقصود، به زحمت اسلحه اى را تهيه مى كند. او ابتدا به فكر ترور نايب السلطنه مى افتد؛ زيرا از او ظلمهاى فراوانى ديده بود، ليكن گويا كسى به او الهام مى كند كه چرا سرچشمه را رها كردى؟ چرا جنايت پيشه دوران را نشان نمى روى؟ آرى، بايد او را هدف گرفت؛ اما دسترسى به او ممكن است؟ شهررى كجا و دربار قاجار با آن همه محافظ كجا!

البته او مى دانست كه يكى از شگردهاى حكام قاجار، تظاهر به ديندارى است و به

ص: 341


1- . نقل به تلخيص از: ناظم الاسلام كرمانى ، تاريخ بيدارى ايرانيان ، ص 7 و 98.

همين جهت، براى فريب مردم در مجالس دينى و زيارتگاهها حضور مى يافتند. اينجا بود كه ميرزا روزها و شبها در حرم به انتظار نشست تا شاه عوام فريب قدم به حرم مطهر بگذارد. سرانجام اين زمان فرا رسيد و آن هنگام بود كه شاه مى خواست پنجاهمين سال سلطنت خود را با زيارت حضرت عبدالعظيم شروع كند.

ميرزا پس از ترور ناصرالدين شاه دستگير مى شود. او در ضمن بازجوييها نحوه اقدام خود را اين گونه توضيح مى دهد:

رفتم منزل و طپانچه را برداشتم. قبل از آمدن شاه از درب امامزاده حمزه، رفتم توى حرم؛ تا اينكه شاه وارد حرم حضرت عبدالعظيم شد. مختصرى زيارت خواند و به طرف امامزاده حمزه خواست بيايد دم در. يك قدم مانده بود كه داخل حرم بشود، طپانچه را آتش دادم.(1)

تحصن تجار تهران

جنبش آزادى خواهانه اى كه منجر به اعطاى مشروطيت ايران گرديد در بدو امر، با اعتراض به عين الدوله آغاز شد. حاكم تهران عده اى از افراد معروف و بازرگانان را به

بهانه احتكار شكر فَلَك نمود. در اعتراض به اين عمل، عده اى از بازرگانان در مسجد شاه بست نشستند كه بعضى بزرگان و روحانيون نيز به آنان ملحق شدند. امام رسمى مسجد ، كه امام جمعه و داماد شاه بود ، با اين اعتراض مخالف بود و بنا به تقاضاى عين الدوله آشوبگران را از مسجد بيرون كرد؛ اما اين عده بلافاصله به سوى حرم حضرت عبدالعظيم رفتند و در آنجا متحصن شدند؛ در حالى كه هر روز بر تعدادشان افزوده مى شد.(2)

ص: 342


1- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 109.
2- . سايكس سريس، تاريخ ايرانيان، ترجمه فخر داعى، ص 570.

سعدالدوله، وزير تجارت، هرچند بارها سعى كرد تجار را به شهر بازگرداند تا خبر تحصن به ساير شهرهاى ايران منتشر نشود و باعث هيجان مردم نگردد، ليكن تجار متقاعد نشدند و جواب دادند كه جز با احقاق حق خود دست از تحصن برنخواهند داشت.(1) حتى هنگامى كه مظفرالدين شاه نماينده اى فرستاد و به مردم دستور داد كه پراكنده شوند، مردم بر خواستهاى خود اصرار ورزيدند. آخرالامر شاه تسليم شد و نامه اى به آنها نوشت و قول داد كه عين الدوله را بركنار كند و عدالتخانه اى

تأسيس نمايد.(2)

مهاجرت علما به حضرت عبدالعظيم عليه السلام

نفوذ روزافزون بيگانگانى چون نوز بلژيكى كه اختيار امور را به طور علنى در دست گرفته بودند، استبداد عين الدوله صدر اعظم مظفرالدين شاه، تبعيد علما و تحقير بزرگان و عمل نكردن به وعده هاى شاه در تحصن تجار تهران به وسيله عين الدوله، آگاهى مردم از فساد دربار و درگيريهاى مسجد شاه و مسجد سپهسالار، موجب شد كه آيه الله طباطبايى پيشنهاد مهاجرت به حضرت عبدالعظيم را دهد كه مقبول بيشتر علما واقع شد. اين مهاجرت، بعدها به مهاجرت صغير شهرت يافت.

نقش اين تحصن در تاريخ بيدارى و جنبش مشروطيت آن قدر مهم است كه تمام كسانى كه در تاريخ مشروطيت قلم زده اند، حداقل اشاره اى به آن داشته اند. در اينجا از

شرح حوادث و وقايع مهاجرت خوددارى مى شود و تنها به نكاتى مى پردازيم كه به طور مستقيم مرتبط با آستان مطهر حضرت عبدالعظيم بوده است.

1. تحصن علما از روز چهارشنبه شانزدهم شوال المكرم سال 1323 ق شروع شد

ص: 343


1- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 295.
2- . سايكس سريس، تاريخ ايرانيان، ترجمه فخر داعى، ص 570.

و روز جمعه شانزدهم ذى القعده همان سال پايان يافت.

2. اكثريت قريب به اتفاق علما و طلاب تهران به اين تحصن پيوستند.

3. از بين علماى اعلام، آيه الله سيد محمد طباطبايى و آيه الله سيد عبدالله بهبهانى رهبرى متحصنين را به عهده داشتند.

4. عده متحصنين به بيش از دو هزار نفر رسيد؛ به طورى كه شبها و روزهاى جمعه در اطراف حرم و صحنها جايى براى زوّار نبود.

5. امير بهادر، وزير دربار كه مأمور برگرداندن علما به تهران شده بود، با دويست سرباز وارد صحن مى شود تا آيه الله طباطبايى را به زور از حجره خود خارج كند؛ اما طايفه نفريها و خدام حضرت و اهالى رى كه مراقب اوضاع بودند، مى گويند: تا ما زنده هستيم، نمى گذاريم آقايان را ببريد. وضعيت چنان بحرانى مى شود كه بازار شهررى تعطيل مى شود و مردم شعارهاى وامحمدا! واشريعتا! در اطراف صحن و حرم سر مى دهند و آن چنان غوغا و هنگامه اى برپا مى شود كه با مخابره تلفنى خبرها به مظفرالدين شاه، مأموريت امير بهادر لغو مى شود.(1)

6. مجالس سخنرانى و افشاگرى همه روزه در صحن مطهر برگزار مى شود و وعاظ مشهورى چون: حاج شيخ محمد واعظ و شيخ مهدى سلطان در صحن منبر مى رفتند و مردم را به وحدت دعوت مى كردند.(2)

در جلسه مهم و خصوصى كه ملك المتكلمين و نصرة السلطان به نمايندگى از آزادى خواهان در يكى از حجره هاى اطراف حرم با سران متحصنين داشتند، پس از بحثهاى طولانى به اين نتيجه مى رسند كه تنها راه نجات از اين همه عقب ماندگى و ظلم و استبداد اين است كه از شاه ، مجلس منتخبين ملت و حكومت مشروطيت را

ص: 344


1- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 348.
2- . همان ، ص 2.

بخواهيد كه آيه الله طباطبايى با اين نظر موافقت مى كند.(1)

در پايان جلسه مذكور آيه الله بهبهانى مى گويد: «بايد اين راهى را كه در پيش گرفته ايم به پايان برسانيم و ملت را از بدبختى نجات دهيم و همچنان ممالك راقيه مشروطيت را در ايران برقرار كنيم».(2)

صورت نهايى خواستهاى متحصنين كه در جوار حضرت عبدالعظيم تنظيم و تدوين و به شاه ابلاغ شد،(3) به طور خلاصه عبارت است از:

1. حذف ماليات جديد (تومانى دهشاهى)؛

2. رفع تبعيد از حاج ميرزا محمدرضا (از علماى بزرگ كرمان)؛

3. عزل و تبعيد عسگر گارى چى متصدى خط تهران - قم؛

4. داير گرديدن عدالتخانه در تمام شهرها.

با اعلام پيروزى متحصنين در شانزدهم ذى القعده، هنگام قرائت نامه شاه خطاب به علما، فريادهاى «زنده باد ملت ايران»، براى اولين بار در تاريخ اين كشور از صحن مطهر حضرت عبدالعظيم طنين انداز شد؛ به نحوى كه درباريان حاضر در مجلس را متحير و بهت زده نمود.(4)

جلوگيرى از انحراف از آستان حضرت عبدالعظيم شروع شد

نهضت مشروطه خواهى براى قانون مند كردن امور مملكت و محدود كردن اختيارات شاه شروع شد؛ ليكن از آنجا كه با الگوگيرى از كشورهاى غربى تحقق پيدا كرد، دچار انحراف گرديد و آن چنان كه ملت مى انديشيد مفيد فايده واقع نشد. از

ص: 345


1- . مهدى ملك زاده، تاريخ مشروطيت، ص 297 - 299.
2- . همان.
3- . ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 364.
4- . مهدى ملك زاده، تاريخ مشروطيت، ص 297 - 299.

جمله كسانى كه خيلى زود متوجه اين انحراف شد، آيه الله شيخ فضل الله نورى بود. وى در تحقق مشروطيت نقش قابل توجهى داشت، اما به محض اينكه احساس خطر كرد، زودتر از همه تلاش خود را براى جلوگيرى از انحرافات آغاز نمود. اما روشنفكرانى كه خود نقش بسزائى در ايجاد انحراف داشتند و نيز عوامل ديگر، موجب گرديد كه نه تنها آيه الله شيخ فضل الله نورى در تحقق اهداف خود توفيق نيابد، بلكه مورد شماتت و دشمنى نيز قرار گيرد؛ به طورى كه وى براى رسيدن به مقصود، به حضرت عبدالعظيم هجرت كرد و به همراه عده اى از علما و طرفداران خود در جوار حضرت به بست نشستند. آنها با روشهاى متنوعى به روشنگرى مردم و تبيين اهداف خود پرداختند.(1) اين روشها عبارت بودند از:

الف) سخنرانى

سخنرانيها بيشتر در مواقعى بود كه جمعيتى انبوه حضور داشتند. در اينجا قسمتى از يك سخنرانى آيه الله نورى را ذكر مى كنيم:

...به واسطه ظلم و تعديات عمّال سلطنت و وزراى خائن، مردم به جان آمده اند و فريادشان بلند شد؛ براى جلوگيرى از اين ظلم و ستم به علما مراجعه كردند.

آقا سيّد محمد طباطبايى و آقا سيدعلى بهبهانى و دو نفر ديگر به منزل ما آمدند و از من كمك و استمداد خواستند. من از قصدشان براى كار سؤال كردم، در پاسخ گفتند: كه عزل صدر اعظم (عين الدوله) و مسيو نوز بلژيكى و محدود كردن سلطنت مقصود ما است. ديدم حرف درست و قصد صحيحى است. از اين رو، با علما همراه شدم و به طرف قم حركت كردم. مقاومت و پايدارى كرديم تا شاه تسليم شد و عين الدوله و مسيو نوز را عزل كرد و مشروطيت را پذيرفت. بارها اين را گفته ام و باز

به تمام شما مى گويم كه من در موضوع مشروطيت و محدود بودن سلطنت هيچ

ص: 346


1- . سيدمجيد حسن زاده، شيخ فضل الله نورى در ظلمت مشروطه، ص 83 - 93.

حرفى ندارم و هيچ كس نمى تواند اين موضوع را انكار كند؛ بلكه اصلاح امور مملكت از قبيل امور مالى و قضايى و اصلاح ساير ادارات لازم است. ما اگر بخواهيم سلطنت را محدود كنيم و حقوقى براى دولت و وظايفى براى وزرا تعيين كنيم، حتما قانون اساسى و دستورالعمل مى خواهيم؛ چنانچه بعضى از اين قوانين نوشته شده. اما مى خواهم بدانم در مملكت اسلامى كه داراى مجلس شوراى ملى است، قوانين آن مجلس بايد مطابق قانون اسلام و قرآن باشد يا مخالف با قرآن و كتاب آسمانى؟

اگر اين قانونها مخالف با شرع و اسلام نيست و باعث تقويت اسلام است، با كمال ميل و رغبت قبول كنيد و با جان و دل بپذيريد و اگر مخالف يا ضد قانون الهى است، بر شما واجب است كه تا جان در بدن داريد زير بار اين قانون نرويد. (در اين هنگام شيخ فضل الله قرآن كوچك جيبى خود را بيرون آورد و قسم ياد كرد كه) من مخالف اساس مشروطيت و مجلس نيستم؛ بلكه اول كسى كه طالب اين اساس بود، من بودم و فعلاً هم مخالفتى ندارم؛ اما مشروطه به همان شرايطى كه گفتم: بايد قانون اساسى و قوانين داخلى مملكت مطابقت با شرع داشته باشند... كدام مشروطه اجازه مى دهد كه قلم و بيان اين قدر آزاد باشد؟! شما روزنامه شماره سيزده كوكب درّى را اگر نخوانده ايد، بخوانيد و ببينيد كه در آن نسبت به ائمه اطهار و مقدسات مذهبى چقدر توهين و ناسزا نوشته است!

اى مردم! اگر در دين اسلام ثابت هستيد، زير بار آنچه مخالف دين شما است نرويد!

ب) ارسال تلگرام

از جمله برنامه هاى متحصنين، ارسال متنهاى مختصر به علماى نجف و ساير بلاد بود كه يك نمونه آن نقل مى شود: شيخ محمد آملى يكى از ياران شيخ فضل الله و از متحصنين در سيزده جمادلى الاول 1325 ق تلگرامى به اين مضمون براى علماى نجف فرستاد:

ص: 347

افراد ضد مذهب، بدون هيچ مانعى در معابر و مجالس، مطالب كفرآميز بيان مى دارند و تمامى علما، جز چند نفر، براى حفظ اسلام و اعتراض به اين اعمال در حرم حضرت عبدالعظيم تحصن نموده اند.

ج) انتشار روزنامه

متحصنين براى بيان انديشه ها، عقايد، اهداف و نيز به منظور پاسخگويى به شبهات مخالفين، اقدام به انتشار روزنامه اى به نام لايحه نمودند. در يكى از شماره هاى

اين نشريه، اساس خواستهاى متحصنين به اين شرح بيان شده است:

اوّل اينكه پس از كلمه مشروطيت در قانون اساسى، كلمه مشروعه ذكر شود؛

دوم اينكه لايحه نظارت علما، كه به طبع رسيده و مورد تأييد علماى بزرگوار نجف هم قرار گرفته، بايد بدون تغيير در قانون اساسى درج گردد؛

سوم اينكه در موضوعاتى مثل آزادى در قانون اساسى بايد مواردى استثنا گردد تا از كفريات و توهين به شرع و اصل شرع جلوگيرى شود و اين موارد شامل آزادى مطبوعات و روزنامه ها نيز باشد.

در شماره ديگرى از نشريه لايحه در پاسخ به اتهامات برخى روزنامه ها عليه متحصنين كه گفته شده بود «اينها مخالف مجلس و نظر علماى نجف (كه اين مجلس را تأييد نموده اند) هستند»، چنين آمده:

...علماى بزرگوارى چون حاج شيخ فضل الله نورى، مجتهد تبريزى، سيداحمد طباطبايى، ملا محمد آملى، حاج آخوند رستم آبادى و ساير علما و روحانيون متحصن در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام مقصودى جز اين ندارند و همين مجلس را مى خواهند كه اين بزرگان خواستند؛ يعنى مجلسى كه تقويت اسلام كند، نه مجلسى كه ترويج كفر نمايد و عده اى ضد دين و... در آن باشد. مقصود مهاجرين، اصلاح مجلس است و اين مجلس و اين مشروطيت كه مورد نظر مشروطه خواهان است، مناسب كشور ما نيست. اين اساس، مخصوص كشورهاى غربى و اروپايى

ص: 348

است و مجلس كشور اسلامى ما بايد با مجالس كشورهاى غربى تفاوت داشته باشد.

د) گفت وگو

در طول مدت اين تحصن، گفت وگوهايى بين متحصنين با افراد گوناگون صورت گرفت. از جمله آنها مذاكراتى است بين چهار نفر از نمايندگان مجلس كه از طرف مجلس شوراى ملى مأموريت يافته بودند با شيخ فضل الله صحبت كنند و نيز مذاكره با سيدعبدالله بهبهانى و سيدمحمد طباطبايى است.

تقاضاى آقايان، بازگشت متحصنين و قول اصلاح امور به آنها بود كه شيخ فضل الله قبول نمى كند. در ضمن مذاكرات مفصل از جمله شيخ مى گويد:

بارها گفتم اساس اين مجلس و مشروطيت من بودم و هستم و فعلاً هم در موضوع مشروطيت و مجلس و نمايندگان حرفى ندارم، در محدود كردن سلطنت و محدوديت ادارات دولتى و اختيارات وزيران حرفى ندارم. و اين مجلس براى ما لازم است؛ ولى نمايندگان بايد مسلمان باشند. اشخاص خارج از اسلام و بهايى نبايد نماينده كشور اسلامى باشند. ما حاضريم ثابت كنيم كه حدود هفت يا هشت نماينده تهران مسلمان نيستند و باعث هرج و مرج و مخلّ آسايش مسلمانان هستند. يكى از خواسته هاى ما اخراج اين عده از مجلس است. خواسته دوم ما اين است كه مشروطيت بايد قوانين و احكامش سر مويى با قانون اسلام و قرآن مخالفت نداشته باشد. ما در اين نوع از مشروطيت هيچ حرفى نداريم. سومين خواسته ما اين است كه آزادى به صورت مطلق و كامل، نادرست و كفر است. آيا آزادى قلم براى اين است كه مطبوعات نسبت به ائمه عليهم السلام هرچه مى خواهند بنويسند؟ مگر شما روزنامه ها را نمى خوانيد؟

سرانجام نمايندگان مجلس، هنگامى كه شيخ را در مواضع خود محكم مى يابند و نمى توانند ايشان را متقاعد كنند، از شيخ خداحافظى مى كنند.

ص: 349

نقل شده است كه هنگام خروج از اتاق، آقاى طباطبايى رو به شيخ كرده، شال كمر او را مى گيرد و مى گويد: «آقا! برويم شهر، موجب تفرقه مسلمين نشويد!» شيخ در جواب مى گويد: «جناب آقا! اگر از من مى شنوى، شما اينجا بمانيد. والله! والله! والله!

مسلّم بدان كه هم مرا مى كشند و هم تو را. اينجا بمانيد تا يك مجلس شوراى ملى اسلامى درست كنيم و از اين كفريات جلوگيرى كنيم». سيد مى گويد: «نه چنين نيست». شيخ پاسخ مى دهد: «اكنون باشد، معلوم شما خواهد شد».

ه) نامه نگارى

يكى از برنامه هاى آگاهى دهنده شيخ فضل الله در ايام تحصن، نامه نگارى با علماينجف و ساير بلاد بود. ايشان در يكى از نامه ها، كه خطاب به علما است، چنين نگاشته:

...محضر مقدس علماى عظام و حجج اسلام!...

هزار سال است از غيبت كبراى حضرت حجة بن الحسن -عجل الله تعالى فرجه- مى گذرد. در اين مدت متمادى، علماى بزرگ و نواب عامه در هر دوره رنجها برده و سختيها كشيده اند و از بذل عمر و مال چيزى دريغ نداشتند تا دين اسلام و مذهب جعفرى را يَدا بِيَدٍ امروز به دست شما رسانيده اند. شرح زحمات و خدمات و آثار قلميه و مجاهدات علميه آن بزرگواران را در حفظ شريعت و حراست اساس اسلام، شماها خود بهتر از همه كس مى دانيد. در اين عصر، تكاليف نيات عامه و مسئوليت تامه من جميع الجهات به شما متوجه است. بايد دين اسلام را كه وديعه الهيه است، لامحال به همان قوّت و رونق و رواج كه از اسلاف گرفته ايد تسليم اخلاف بفرماييد. ولى امروز دشمنان شما در اين مملكت به دستيارى منافقين، وضعى فراهم آورده اند كه دين شما و دولت شما هردو را ضعيف كرده اند و در خطر عظيم. جماعت آزادى طلب(1) به توسط دو لفظ دلرباى «عدالت» و «شورا» برادران

ص: 350


1- . چنان كه در صفحات پيشين ملاحظه شد و شيخ فضل الله نورى بر آن تأكيد داشت، مخالفت وى با آزادى طلبان متوجه آن دسته از آزادى خواهان بود كه به شعائر و احكام اسلام پاى بند نبودند؛ چنان كه در همين نامه نيز، ايشان بر اين معنا تصريح مى فرمايد.

ما را فريفته، به جانب لامذهبى مى رانند و گمان مى رود كه عصر رياست روحانى و تاريخ انقراض دولت اسلام و انقلاب شريعت خيرالانام واقع بشود و چيزى نگذرد كه حرّيّت مطلقه، رواج و منكراتْ مجاز و مسكراتْ مباح و مخُدّراتْ مكشوف و شريعتْ منسوخ و قرآنْ مهجور بشود و اين سوء ذكر و عوارض عظيم در شرح احوال شماها ابدالدّهر باقى بماند. شما بهتر مى دانيد كه دين اسلام اكمل اديان و اتمّ شرايع

است و اين دين، دنيا را به عدل و شورا گرفت. آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد؟ و نسخه شوراى ما از انگليس بيايد؟ اگر اين سرّ سياسى را از دارالخلافه و غيرها استكشاف فرموديد كه در اين فتنه عُظما «برز الاسلام كلّه الى الكفر كلّه»، آن وقت داعيه اسلام را اجابت خواهيد كرد و به استغاثه

ما لبيك خواهيد گفت....(1)

آيه الله سيد حسن مدرس در پناه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

دوران قاجاريه، به خصوص سالهاى آخر آن، از تلخ ترين دوران تاريخ ايران به شمار مى رود؛ به نحوى كه در هرج و مرج و بى قانونى و دخالت بيگانگان بى نظير است. در چنين شرايطى، صمصام السلطنه از مجلس شوراى ملى به عنوان نخست وزير رأى اعتماد گرفت. اما پس از مدت كوتاهى، بى لياقتى و ضعف شديد مديريتى او بر همگان روشن شد. آيه الله مدرس هنگامى كه ملاحظه كرد هيچ يك از تذكرات مشفقانه، تأثيرى ندارد، پيشنهاد تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم را مطرح ساخت و خود، به همراه گروهى از مردم در اعتراض به صمصام السلطنه در حرم متحصن شدند. سرانجام، فشار مخالفان و نارضايتى عمومى، باعث سقوط كابينه صمصام السلطنه شد و وثوق الدوله به نخست وزيرى رسيد.(2)

ص: 351


1- . سيدجلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، ص 59.
2- . مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، زنده تاريخ،ص 8.

شيخ محمدتقى بافقى در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ضديت با اسلام و استبداد و قلدرى، از ويژگيهاى دوران سياه حاكميت رضاخان است. در حكومت او، مبارزان و مجاهدان بسيارى به زندان افتادند و يا تبعيد شدند و حتى ناجوانمردانه به شهادت رسيدند. «كشف حجاب» تنها يكى از مصاديق بارز ضديت او با اسلام است كه با مخالفت علما و مردم مواجه شد. رضاخان كشف حجاب را از خانواده خود آغاز كرد؛ به طورى كه همسر او بدون حجاب در اجتماع ظاهر مى شد. از جمله يك بار، همسر رضاخان كه به بهانه تحويل سال به حرم حضرت معصومه عليهاالسلام آمده بود، بدون حجاب وارد صحن مى شود. عالم ربانى شيخ محمدتقى بافقى، با مشاهده اين وضع ابتدا پيغام مى دهد كه به او بگويند: «اگر مسلمان

هستيد، چرا بى حجاب آمده ايد در حرم حضرت معصومه عليهاالسلام و اگر مسلمان نيستيد، چرا اينجا آمده ايد؟» .

اين پيغام كه در واقع، توصيه اى براى حفظ حجاب به شمار مى رفت، هيچ تأثيرى نمى گذارد. از اين رو، خود شيخ به سوى او حركت مى كند و از پوشش ناهنجار او انتقاد مى كند. اين انتقاد شجاعانه موجب مى شود كه خانواده رضاخان حرم را ترك كنند.

خبر به رضاخان مى رسد. فرداى آن روز رضاخان به قم مى آيد و شخصا شيخ را دستگير و در تهران زندان مى كند و پس از مدتى، او را مادام العمر به شهررى تبعيد مى نمايد.

شيخ، كه از هرگونه فعاليت سياسى منع شده و حتى يك مأمور امنيتى نيز بر او گمارده شده بود تا هميشه مراقب او باشد، در جوار حرم خانه اى را اختيار مى كند. طولى نمى كشد كه او نزد شيفتگان اسلام شناخته مى شود و افراد زيادى با او ارتباط برقرار مى كنند.

ص: 352

آوازه شيخ محمدتقى بافقى بالا مى گيرد و افرادى كه براى زيارت به شهررى مى رفتند، طالب ديدار ايشان نيز بودند. در آن زمان اين بيت رايج شده بود:

چه خوش بود به يك كرشمه دو ناز

زيارت حضرت عبدالعظيم و ديدار يار

شيخ محمدتقى علاوه بر شجاعت و شمّ سياسى، از قدرت عرفانى بالايى نيز برخوردار بود؛ به طورى كه كراماتى از ايشان نقل شده كه افراد به چشم خود ديده بودند.

آستان مقدس و جريان انقلاب اسلامى

شهررى، به يمن وجود حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، مردمى مذهبى و انقلابى را در دامن خود پرورانده و جوانانى پرشور را تربيت كرده است. امام خمينى قدس سره در آغاز درس حوزه در سيزده آذر 1341 ش، ضمن سخنان مشروحى درباره لزوم تداوم نهضت و ايستادگى در مقابل رژيم سفاك پهلوى از چند شهر ياد فرمود كه مردم آن به وى نامه نوشته و اعلام آمادگى كرده بودند؛ از جمله فرمود: «از رى نامه نوشته اند و پنج هزار كفن پوش اعلام آمادگى نموده اند».(1)

اما ناگفته پيدا است كه حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، از همان نقطه آغاز نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى قدس سره در پانزده خرداد، وعده گاه هميشگى اهل رى بود. در آن سال نيز، به مناسبت ماه محرم، مجالس متعدد عزادارى در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام تشكيل شد و سخنرانان مشهور قم و تهران در شهررى منبر رفتند؛ از جمله در تكيه ابوالفضليان (اصناف خيابان حرم) آيه الله وحيد خراسانى (از مراجع تقليد كنونى) روزها منبر مى رفت. ايشان يك روز قبل از پانزده خرداد، ضمن سخنرانى خويش، اشاره مى كند كه به دليل آنكه تهديد شده بايد ديگر منبر نرود.

ص: 353


1- . سيدجلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، ج 1، ص 391.

فرداى آن روز، در حالى كه انبوه جمعيت در مجلس حضور داشتند، پس از عزادارى و سخنان سخنران اوّل، با عدم حضور آقاى وحيد روبه رو مى شوند. در اين حال، خبر دستگيرى امام نيز انتشار مى يابد و در نتيجه جمعيت به حالت اعتراض به خيابانِ حرم مى ريزند و موجب بسته شدن مغازه ها مى شوند. از طرف ديگر، عده اى از مردم نيز از حرم حضرت عبدالعظيم حركت كرده، پس از طى مسير بازار، در خيابان جمعيت انبوهى را تشكيل مى دهند و شعارها شروع مى شود. اما مدتى نمى گذرد كه با حضور مأمورين امنيتى روبه رو مى شوند. تيراندازى به سوى مردم شروع مى شود و عده اى مجروح و تعداد زيادى دستگير مى شوند. بعضى از مردم، به خصوص جوانان كه ادامه كار را مقدر نمى بينند، به سرعت خود را به تظاهرات تهران مى رسانند و در ميدان قيام و بازار و ميدان ارك به مردم تهران مى پيوندند.

شگردهاى انقلابى

تقويت ساواك پس از جريان پانزده خرداد و فشار بر افراد آزاده و گروه هاى مبارز، آنان را وا داشت تا از هرگونه مخالفت و حركت آشكار عليه رژيم خوددارى ورزند. بدين ترتيب لازم بود با بهره گيرى از شگردها و تاكتيكهاى مختلف، خود را از گزند ساواك و مأمورين مخفى رژيم در امان نگهدارند. در چنين شرايطى، افراد انقلابى و جوانان آگاه و پرشور شهررى از حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام و اطراف آن بيش از مكانهاى ديگر سود بردند و با راههاى مختلف، اهداف خود را پى مى گرفتند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم.

1. در قالب هيئت سينه زنى: جوانان شهررى با نفوذ در يكى از هيئتهاى مذهبى (مسجد اميرالمؤمنين عليه السلام ) روز عاشوراى سال 55 با پلاكاردهايى كه به سخنان آتشين امام خمينى قدس سره مزيّن بود، به سمت حرم حركت كردند كه پس از طى مسافتى نرسيده به حرم، پلاكاردها به وسيله مأمورين رژيم جمع آورى شد. بعدازظهر عاشورا نيز يكى

ص: 354

از افرادى كه در اين زمينه نقش بيشترى داشت، دستگير شد و حدود شش ماه زندانى كشيد. همچنين در عاشوراى سال 56 هيئتى قوى تر، با شعارهاى كوبنده و پلاكارد از مسجد چهارده معصوم عليهم السلام حركت كردند، اما در وسط ميدان شهررى، با هجوم مأمورين مواجه و پراكنده شدند.

2. روضه خوانى و عزادارى: بعضى از گروهها يا افرادى كه براى تشكيل جلسات خود احساس امنيت نمى كردند، در قالب هيئت عزادارى در مقبره هاى پيرامون حرم جمع مى شدند و در كنار روضه خوانى يا سينه زنى، به امور سياسى و انقلابى نيز مى پرداختند. از جمله مشهورترين آنها را مى توان جلسات حزب ملل اسلامى نام برد.

3. اختفاى اعلاميه و اسلحه: از آنجا كه مقبره هاى دور حرم به دور از نظر ساواك بود و تنها عده اى براى زيارت اهل قبور به آنجا رفت و آمد مى كردند، اين مقبره ها بهترين

مكان براى مخفى كردن اعلاميه و حتى اسلحه بود. به عنوان نمونه، گروه توحيدى «بدر» از مقبره خسروخانى براى اين منظور استفاده مى كردند.

4. توزيع رساله امام: با توجه به اينكه چاپ و توزيع رساله امام خمينى قدس سره، به خصوص ملحقات رساله، ممنوع بود و جرم به حساب مى آمد، استفاده از قفسه هاى دعا و قرآن كه در قسمتهاى مختلف حرم تعبيه شده بود، مورد استفاده انقلابيون بود. آنها رساله هاى امام را در لابه لاى كتابهاى دعا و قرآن مى نهادند تا به دست مردم برسد.

5. پخش اعلاميه: توزيع اعلاميه بين مردم از جمله مشكلات بزرگ جوانان انقلابى بود؛ زيرا مردم در ابتدا حتى از گرفتن اعلاميه هراس داشتند؛ چراكه شايعه شده بود مأمورين امنيتى براى شناسايى افراد اعلاميه پخش مى كنند. در اين زمينه نيز، قفسه هاى كتاب در حرم وسيله مناسبى براى پخش اعلاميه بود كه از آن به خوبى استفاده شد.

6. زيارتنامه: زيارتنامه هايى چاپ شده بود كه در داخل آن عبارتهايى با مضمون

ص: 355

«لعن به خاندان پهلوى» و «برائت جستن از اعمال ننگين آنها» و «درود بر امام خمينى و ياران ايشان» آمده بود. اين شيوه در زمانى كه راه هرگونه آگاهى دادن علنى بسته شده

بود، مى توانست در حد خود مؤثر باشد.

7. محل وعده ها: با توجه به اينكه تمام اماكن عمومى به نوعى تحت نظارت ساواك قرار گرفته بود، امكان قرار و ملاقات براى انقلابيون بسيار دشوار بود، اما به دليل آنكه

امكان كنترل حرم براى ساواك چندان مقدور نبود، آنجا مكان امنى براى قرار و ملاقاتهاى انقلابيون به شمار مى رفت.

جريان 18 دى

به تدريج نهضت امام خمينى قدس سره سراسر ايران را فرا گرفت؛ چنان كه امواج انقلاب به تمامى شهرها و روستاهاى كشور رسوخ كرد و هر روز كه مى گذشت، بر عمق مردمى شدن آن افزوده مى شد و شهررى از اين حركت استثنا نبود.

در دى ماه سال 57 تظاهرات پراكنده اى در شهررى صورت گرفت كه گاهى از صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام شروع و گاهى به صحن ختم مى شد؛ تا اينكه در جلسه

مشترك روحانيت مبارز شهررى با عده اى از انقلابيون، مقرر شد راهپيمايى باشكوه روز 18 دى ماه برگزار كنند تا با انعكاس آن در رسانه ها، حركت مردمى ساير شهرها تقويت شود.

بدين منظور روز 18 دى ساعت 9 صبح، جمعيت انبوهى در صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام گرد هم آمدند و پس از شعار دادن به سمت مركز شهر حركت كردند؛ در حالى كه در پيشاپيش جمعيت، علماى شهر نيز حضور داشتند. عبور جمعيت از بازار و خيابان حرم، موجب شد، تمامى اصناف مغازه هاى خود را تعطيل كنند و به آنها بپيوندند. حركت راهپيمايان ، كه هر لحظه صفوفشان فشرده تر و انبوه تر مى شد، پس از رسيدن به ميدان مركزى، به وسيله مأمورين متوقف مى شود و سير حركت به

ص: 356

سوى خيابان 24 مترى زكريا ادامه مى يابد. اما هنوز كمتر از نيمى از راهپيمايان در خيابان 24 مترى و نيمى ديگر آن در خيابان حرم بودند كه تيراندازى عوامل رژيم سفاك پهلوى شروع مى شود و عده اى از مردم زخمى و شهيد مى شوند. شهداى آن روز عبارتند از: 1. قاسم سبزعلى؛ 2. عباس ملكى؛ 3. اصغر طرق وردى؛ 4. على كوهى نژاد؛ 5. اعظم سلطانى.

يادشان گرامى و راهشان پررهرو باد!

روز 22 بهمن و صحن مطهر

در طول دوران ستمشاهى، بسيارى از فرزندان دلير و آگاه شهررى به علت حضور فعال در جريانات سياسى دستگير و به حبسهاى كوتاه و بلندمدت و ابد محكوم شدند. عده اى از آنان در خرداد 56 دستگير شدند كه به علت سنگين بودن پرونده شان و شركت در قيام مسلحانه عليه رژيم، به حبس ابد محكوم شدند. اين دليرمردان و فرزندان انقلابى حضرت عبدالعظيم عليه السلام در روز 22 بهمن به دست تواناى مردم انقلابى تهران رهايى يافتند و بر روى شانه هاى مردم شهررى، كه به استقبالشان مى شتافتند، به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام وارد شدند؛ در حالى كه صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام مملو از جمعيت بود. نگارنده، مأموريت يافت كه اين فرزندان سلحشور و انقلابى را به مردم معرفى كند و پيرامون وضعيت انقلابى و ادامه راه پرفراز و نشيب آينده سخنرانى كند. آنان عبارت بودند از: 1. حسين فدايى؛ 2. حسين اسلامى مهر؛ 3. سيدمحسن اخوت (شهيد)؛ 4. عبدالعلى على عسگرى؛ 5. سيدعباس حاجى معينى؛ 6. اكبر مداحى؛ 7. حسين هاشمى.

هنوز دقايقى از سخنرانى حقير نگذشته بود كه صداى تيراندازى در فضاى صحن مطهر طنين افكند و آن مجلس باشكوه درهم ريخت.

ص: 357

آلاله هاى پرپر در حرم

در ضلع غربى صحن مطهر، ساختمانى مجلل و رفيع به عنوان مقبره رضاخان همچون خارى در چشم مردم شهررى، خاطر مردم را پيوسته آزار مى داد؛ زيرا براى حفظ آن مأمورين سخت انجام وظيفه مى كردند. تا آخرين ساعات، اين بنا تحت حفاظت گارد شاهنشاهى بود و همين، مردم شهررى را بيشتر خشمگين كرده بود؛ زيرا مشاهده مى كردند كه كلانترى و مراكز نظامى شهر تخليه شده، اما اينها همچنان استقامت مى كنند. لذا عصر روز 22 بهمن، در حالى كه مردم انقلابى شهر، خبر تسليم بسيارى از پادگانها و نقاط حساس در تهران را دريافت كرده بودند، با مواد منفجره دست ساز و بعضى سلاحهاى به دست آمده از پادگانها به آن مكان حمله كردند و پس از چند ساعت درگيرى و شهادت عده زيادى از مردم، آن مكان به تصرف مردم درآمد.

ص: 358

مقاله دوازدهم : نگاهى گذرا به « رى باستان »

اشاره

تأليف: ابوالفضل عرب زاده

ص: 359

ص: 360

نگاهى گذرا به «رى باستان»

نگاهى گذرا به «رى باستان»(1)

در زمان جمهورى اسلامى ايران، در شهر رى و آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، تغييرات و تحولات اساسى و چشمگيرى انجام گرفت؛ زيرا از يك طرف به دليل افزايش زائران آن حضرت، درون حرم و رواقهاى موجود، گنجايش

ص: 361


1- براى احترام گذاشتن به حق مالكيت علمى مؤلفان و مصنفان، دقت شده كه مطالب منقول اين مقاله مستند به مآخذ و منابع معتمد شود. اين مقاله بيشترين استفاده را از كتاب رى باستان، تأليف دكتر حسين كريمان برده است. استاد دكتر حسين كريمان در سال 1292 شمسى در حومه تهران تولد يافت. او در سال 1322 تحصيلات خود را در دوره ليسانس ادبيات فارسى در دانشسراى عالى تهران به پايان رساند و چون آموزنده اى ممتاز راهى شهر مقدس قم گرديد تا در ضمن تدريس در دبيرستان ها، به آموختن علوم دينى و معارف اسلامى نيز بپردازد. استاد كريمان در سال 1335 شمسى به اخذ درجه دكترا در ادبيات فارسى از دانشگاه تهران نايل شد و از آن زمان در دانشگاه تهران و دانشگاه شهيد بهشتى ملى به تدريس اشتغال داشت. وى تأليفات بسيارى چون: طبرسى و مجمع البيان، سيره و قيام زيد، رى باستان و... بيش از هشتاد مقاله و رساله ديگر دارد كه تمامى آنها براى محققان ذى قيمت و ارجمند است. دكتر كريمان داراى خطى خوش بود كه در محضر خوشنويسان نامى ايران، با برخوردارى از خطوط و راهنماييهاى صائبِ ميرعماد قزوينى و درويش عبدالحميد آموخته بود، اما روزگار وضعى را پيش آورد كه در اواخر عمر نمى توانست بنويسد، حتى نمى توانست امضا كند. او در 1372 شمسى ديده از جهان فرو بست. براى آگاهى از شرح حال مرحوم كريمان به مصادر زير مراجعه شود: اثرآفرينان، ج 5، ص 34؛ كيهان فرهنگى، سال دوم، ش 8، ص 3 - 11 و سال 10، ش 9، ص 65؛ كتابنامه نخستين دهه انقلاب، ص 293؛ فهرست كتابهاى چاپى فارسى، ج 2، ص 1812 و 2249.

اين همه زائر را نداشت و از طرفى مكانهاى بيرون نيز چنان فشرده و عارى از بهداشت و پاكيزگى شده بود كه مطلقا شايسته چنين مكان متبرك و دينى نبود؛ بنابراين مشكلات موجود، ايجاب مى كرد كه متوليان امر درصدد چاره اى برآيند.

قدمت شهر رى

شهر كهن رى ، كه در قدمت با بابِل و نينوا پهلو مى زند و به روزگار باستان، بزرگ ترين شهر ماد و در قرون نخستين اسلام، پس از بغداد،(1) از مهم ترين بلاد به شمار مى آمد، به روزگاران اخير، به دست تقدير، چنان پايكوب حوادث شد كه از آن همه آبادانى و عمارات دلكش، قصرهاى دلگشا، مساجد رفيع، سرايهاى فرح بخش و بازارهاى معمور، جز پاره اى رسوم و اطلال كهن و بازمانده آثار قبورِ تنى چند از مشاهير رجال،

چيزى فراچشم نمى آمد.

شهر عظيمى كه زادگاه سردارانى همچون: شاپور رازى و بهرام چوبين و دانشمندانى مانند: محمد زكريا، امام فخر و ابوالفتوح و... بود، در طى دو سه قرن اخير و تا حدود

هشتاد سال قبل، به صورت ديهى (دهى) خُرد از مضافات تهران به نام شاهزاده عبدالعظيم عليه السلام درآمد و اگر جاى جاى آن، آثارى از آبادى آن عهد مشهود است، مرهون برخى از بُقاع متبرك و اماكن مقدس بوده است.

از حدود هشتاد سال قبل، باز به اين ديه كوچك كمابيش توجهى معطوف شد و دوباره نام «شهر رى» به خود گرفت.(2)

ص: 362


1- . نام اصلى بغداد، به اصطلاح مانويان «داده بغ» است؛ چه در اين زمين مانى زاده شده است، و در نزد آنها ارض اقدس شمرده مى شده و هميشه سعى داشته اند هر فضيلتى را به سوى آن جا بكشند؛ ايران كوده، شماره 15، ص 12.
2- . حسين كريمان، مقدمه رى باستان با تلخيص.

قلعه سازى آرياييها

ترديدى نيست كه تاريخ بناى شهر رى به زمان مهاجرت اقوام آريايى مى رسد. آريايى ها، به نيت قلعه سازى، محل اقامت خود را از روى يك نقشه اى بنا مى كردند كه توسط مذهب تقديس شده و تجارب اجدادى به آنها توصيه كرده بود؛ يعنى آن مقدار فضايى كه اسب را به تاخت بيندازند و به ميل خود يك نفس بدود. بدون اينكه بايستد. آن گاه در وسط آن فضا، آتش مقدس را مى افروختند كه به منزله حافظ حقيقى مكان بود و مواظبت مى كردند كه خاموش نشود. بعد از سه روز آن آتش را به آتشكده عمومى حمل مى نمودند و به جاى آن، آتش ديگرى مى افروختند و در جنب آن يك حوض حفر مى نمودند به تناسب جمعيتى كه در آن بايستى اقامت بجويند.(1) وقتى كه آتشكده و آب انبار تمام مى شد، مشغول خانه سازى و منزل مى شدند.(2)

تغيير حدود رى

مورخان و جغرافى دانان قديم درباره بزرگى و پهناورى شهر رى و اندازه و ابعاد آن، اقوال و اشاراتى دارند كه در كتاب هاى تاريخ و جغرافيا و سفرنامه ها آمده است.(3) اصطخرى آورده است: «و هى مدينةٌ مقدارها فرسخٌ و نصف فى مثله.»(4)

حدود رى به قياس آباديهاى كنونى

حدود رى نسبت به آباديهاى كنونى، تقريبا چنين بوده است: حد شهر از جانب شمال غرب، از اراضى «منصورآباد» و «جوانمرد قصاب» آغاز مى شده، و از جهت شمال،

ص: 363


1- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 16؛ به نقل از: اسپى گل كتاب ونديداد، ج 1، ص 61 - 74.
2- . تاريخ ايرانيان، مترجم، ص 28 - 32.
3- . ر.ك: ايران باستان، ج 1، ص 21.
4- . المسالك و الممالك اصطخرى، ص 119 و 122 و ترجمه فارسى المسالك و الممالك، ص 167.

اراضى «حسين آباد»، «تقى آباد» و «امين آباد» را در ميان مى گرفته، از «امين آباد» به سوى جنوب تا حدود اراضى «فيروزآباد» پيش مى رفته، از آنجا به سمت مغرب از حدود «حاجى آباد» مى گذشته و تا زمينهاى «كوه حصار» امتداد داشته، سپس به سمت شمال غرب، از مشرق «مرقد حضرت عبدالعظيم» مى گذشته است؛ چنان كه اين مزار از طرف مغرب، در خارج شهر و نزديك به آن قرار مى گرفته، حد شهر سپس از جنوبِ «امامزاده عبداللّه» به سوى شمال غرب ممتد مى شده و به اراضى «جوانمرد قصاب» اتصال مى يافته است.(1)

مكان واقعى رى

از زمانهاى پيش در اينكه مكان واقعى رى كجا است و آيا بيش از يك شهر به نام رى وجود داشته يا خير؟ و نيز اگر رى همين محل معهودِ معيّن بوده، حدود آن تا به كجا مى رسيده، اهل فن را اقوالى است و اين موضوع در كتاب رى باستان، تحقيق و بررسى شده است.(2)

رى، شهرى مقدس

شهر رى را پيش از اسلام، مركز دينى و پايگاه بزرگ مُغان و زردشتيان دانسته اند و شهرى مقدس به شمار مى آمده و نوعى حكومت دينى، نظير حكومت امروز پاپ در واتيكان، در آن حاكم بوده است. حل و فصل امور به وسيله موبدان موبد كه عنوان «زردتوشترتمه»، يعنى همانند زرتشت، داشته اند صورت مى گرفته است.(3)

ص: 364


1- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 23.
2- . همان، ص 23 - 24.
3- . همان، ص 62؛ به نقل از: آناهيتا، ص 223 و مزديسنا، ج 1، ص 157.

نامهاى شهر رى

چنان كه اشارت رفت، رى شهرى است قديمى و كهن كه در هر زمان و زبان، نامهاى مختلف داشته است، كه از آن جمله: راگس، راگو، رغه، رگا، راگاما و راگيا را مى توان نام برد. ترديدى نيست كه اين نامها و صورتها به يك ريشه و اصل باز مى گردد. اين شهر را سلوكيان اورا، اورپا، اورپوس و اورپُس، اشكانيان ارشكيه، و ساسانيان آن را رى و رى اردشير، رام اردشير، رى شهر و نيز رام فيروز مى ناميده اند.

در گوشه شمال خاورى ايالت جبال شهر رى (كه تلفظ صحيح تر آن «رى» به تشديد ياء مى باشد) واقع است. نويسندگان عرب هميشه آن را با الف و لام تعريف به صورت «الرى» مى نوشتند،(1) در زمان منصور دوانيقى به آن «محمّديه» نيز مى گفتند.(2)

اين مطلب در ملحقات تاريخ روضة الصفاى ناصرى آمده است

...بر حقيقت جويان پوشيده مباد كه رى و راز، دو برادر بودند [و ]به موافقت يكديگر شهرى بنا نمودند؛ شهر را به نام يكى «رى» خواندند، و اهالى شهر را به نام ديگرى «رازى» گفتند تا هيچ كدام بى نام نمانند.(3)

آب و هواى رى

بر طبق منابع موجود، آب شهر رى فراوان، ليكن آلوده بوده است. صاحب احسن

التقاسيم در مقام مقايسه رى با نيشابور آورده است: «نيسابورُ أكبرٌ و أهلها أيسر، و الرىُ أبهى و أنزه و ماؤها اغزر.»(4)

ص: 365


1- . لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، ص 231.
2- . حسين كريمان ، رى باستان ، ج 1 ، ص 67 به بعد.
3- . رضا قلى خان هدايت، روضة الصفاى ناصرى، ج 9، ص 196.
4- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 94 - 100.

هواى رى، در فصل بهار، مطبوع و خوش؛ در تابستان، گرم؛ در پاييز تب خيز و در زمستان، برف بار بوده است. حمدالله مستوفى درباره گرماى تابستان رى گويد: «شهرى گرمسير است و شمالش بسته و هوايش متعفن و آبش ناگوار است.»(1)

نژاد اصلى مردم رى

مردم رى در اصل آريايى بودند، لكن از همان روزگار باستان و آغاز آبادى آن، جمعى از قبايل ديگر همچون نژاد «تورانى» و «تازى» نيز در آنجا اقامت داشته و با نژاد اصلى

آن درآميخته اند. ظاهرا پس از انقراض هخامنشيان، پاى يونانيان نيز به اين شهر باز شده است. نوشته اند كه اسكندر مقدونى سه زن ايرانى داشت و صاحب منصبان و سرداران او، هشتاد زن پارسى از خانواده هاى درجه اوّل گرفتند.(2)

پس از فتح ايران، عرب نيز به آنجا راه يافت، گروهى تُرك هم در اين شهر مقيم بوده و ديالمه نيز در قرون اسلامى به ويژه در زمان علويان، زياريان و بوئيان در رى كثرتى داشته اند؛ چنان كه در احوال عضدالدوله(3) و مؤيدالدوله(4) درج افتاده است:

... از رى بيرون آمد با لشكرى بسيار از ترك و عرب و ديلم، روى به جرجان نهاد.

معلوم مى شود اين قبايل در شهر رى مقيم بوده و زندگى مى كرده اند.

فتح رى به دست مسلمانان

قدرت عظيم ساسانيان، پس از جنگ نهاوند، كه عرب آن را فتح الفتوح نام نهاد، در هم

ص: 366


1- . حمدالله مستوفى، نزهة القلوب، ص 144 ، چاپ 1311ق .
2- . ترجمه ايران باستان، ج 2، ص 1883.
3- . تاريخ يمنى، ترجمه، ص 55.
4- . جامع التواريخ، ص 19.

شكست و از آن پس، تكليف هر شهرى به دست مرزبان آن افتاد. برخى در برابر عرب مقاومت مى كردند كه سرنوشت آنها را جنگ معلوم مى كرد و دسته اى تسليم شده، پرداخت جزيه را گردن مى نهادند. در آن هنگام، مرزبانى رى به سپهبدى به نام سياوخش بن مهران بن بهرام چوبين، واگذار بود.

در نام سردار عرب كه رى را گشود و نيز تاريخ اين فتح، اختلافى فاحش در منابعِ موجود است. اصح اقوال، قولى است كه طبرى به آن اعتماد كرده است. بر طبق نقل وى در ضمن وقايع سال 22 هجرى، نُعيم بن مُقَرّن از واج رود رهسپار رى گرديد و بين

دو سپاه (نعيم و سياوخش) در پاى كوه رى، به نزديكى شهر، تلاقى دست داد و با تدبير زينيى(1) مدافعان شهر شكست يافتند و پس از اندك مقاومتى، شهر را به تصرف درآورده و به وساطت زينيى، ميان مردم رى با سپاه عرب صلح افتاد، بدان قرار كه جزيه و خراج بپردازند.(2)

موضوع فتح رى مسئله اى است كه بايد در بخش تاريخى شهر مورد بحث قرار گيرد؛ چون در اين واقعه، شهر به كلى دگرگون گشت و بناهاى پيش از اسلام، به امر سرداران عرب، خراب و به دستور ايشان به جاى آن، شهرى نو بنا كردند.

پس از فتح رى، بين نُعيم و مردم رى امان نامه اى نوشته شد كه به موجب اين امان نامه مردم رى پذيرفتند سالانه جزيه بپردازند. اين مطلب در تاريخ طبرى مذكور است.

در عرف فقها، سرزمينى را كه سپاه اسلام با اجازه امام، به قهر و غلبه، به اختيار آورد، «مفتوحة عنوة» مى گويند. بر طبق احكام اسلام، اراضى مفتوحة عنوة به عموم

ص: 367


1- . يكى از سپاهيان سياوخش ملقب به زينيى يا زينبدى پسر فرخان كه سياوخش را دشمن بود، با اعراب از در سازش درآمده، در روستاى قها (ديهى بزرگ بين رى و قزوين) به آنان پيوست و با حيله و تدبير وى، مدافعان شهر رى شكست يافتند.
2- . تاريخ طبرى، ج 4، ص 235؛ حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 152 - 172.

مسلمانان تعلق خواهد داشت و تصرف مالكانه در آن - براى فردى معيّن - روا نيست. ولى امر مسلمين، عوايد آن را در مصالح عمومى مسلمانان صرف مى كند.(1) از آنجا كه

قرار جزيه با غير اهل كتاب روا نيست(2) و نُعيم پس از فتح رى، به مردم آن شهر امان داد و با آنان صلح كرد و جزيه مقرر داشت، اين نكته از دلايل مسلّمى است كه ثابت مى كند زردشتيان از اهل كتاب به شمار مى آيند. شيخ طوسى در همين مورد از حضرت اميرالمؤمنين چنين نقل مى كند: «كانَ لهم كتابٌ أَحرقوهُ و نبىٌّ قَتلوُه(3)؛ ايشان را كتابى بوده كه سوزانده اند و پيغمبرى بوده كه كشته اند».

بحث بيشتر در اين باب، به عهده صاحبان فتوا و مجتهدان عظام است.(4)

نخستين مسجد رى

«پس از فتح رى، نخستين مسجدى كه بنا نهاده شد، به وسيله قرظة بن كعب انصارى، به زمان عثمان بوده است.»(5)

مساجد را در صدر اسلام، بسيار ساده مى ساختند. عرصه اى كه به خواندن نماز اختصاص داشت، عبارت از صحنى بود كه تالارى ستون دار در جهت قبله آن قرار داشت، در سه سوى ديگر صحن، طاقهاى ستون دار، جهت استراحت مؤمنان مى ساختند، در وسط نيز حوضى تعبيه مى كردند و محراب را با كاشى يا مرمر مى آراستند و در نزديك محراب، منبر مى گذاشتند.

بناهاى مذهبى پيش از اسلام را مسلمانان خراب مى كردند و به جاى آن، از

ص: 368


1- . شرح لمعه، ج 2، احياء الموات، ص 211.
2- . الخلاف، ج 2، ص 47؛ شرح لمعه، ج 2، ص 211.
3- . الخلاف، ج 2، كتاب الجزيه، ص 199.
4- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 165.
5- . همان، ص 321 ، به نقل از: فتوح البلدان بلاذرى.

اين گونه مسجد - كه مذكور شد - مى ساختند.(1)

در زمان خلفاء عباسى، نام رسمى يعنى دولتى رى، «محمديه» بود؛ به مناسبت اينكه محمد، كه همان مهدى خليفه عباسى است، در زمان خلافت پدرش منصور، در رى اقامت گزيد و بيشتر آن شهر را تجديد عمارت كرد.(2)

مهدى عباسى، پسر منصور، نخستين كسى است كه پس از اسلام، باروى رى را تعمير كرده و شهر را به نام خود، «محمديه» نام نهاد، و اين در سال 152 هجرى بود.(3)

بزرگ ترين مسجد رى - كه ذكر آن در غالب منابعى كه در باب رى اشارتى دارند آمده - مسجد عتيق يا جامع مهدى عباسى بوده كه بناى آن در سال 158 هجرى است.(4)

جمعيت رى

از آمار، احصا و شماره واقعى نفوس رى، هيچ سند مستندى در دست نيست، لكن از قراين و شواهد و تعريض و تلميحى كه در منابع به چشم مى خورد، مى توان به انبوه جمعيت شهر پى برد.

شهر رى - چنان كه اشاره شد- به عهد اشكانيان، بزرگ ترين سرزمين ماد بوده و در قرون اسلامى نيز ابعاد آن را يك فرسنگ و نيم در يك فرسنگ و نيم نوشته اند.

بر حسب عرف و عادت مى توان گفت كه در شهرى بدين وسعت، يك ميليون تا يك ميليون و نيم جمعيت، به آسانى مى تواند زندگى كند.

در تواريخ نيز آمده است كه غنايم جنگى مسلمانان در فتح رى، از غنايم مدائن

ص: 369


1- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 319 ، به نقل از: تاريخ عمومى هنرهاى مصور، ج 2، ص 232.
2- . لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، فصل 11، ص 231.
3- . مجمل التواريخ، ص 525.
4- . فتوح البلدان بلاذرى، ص 319.

كمتر نبوده(1) و همچنين اينكه در اثر زلزله در اين شهر، سيصد و پنجاه هزار نفر جان خود را از دست داده اند (كه اين رقم برابر جمعيت يك شهر بزرگ است). قوامى رازى در آن قصيده، كه 54 بيت است، گفته:

زان زلزله كه بود گه يحيى(2) بن معاذ

رى شد خراب اگرچه ترا اعتبار نيست

بى جان شدند سيصد و پنجه هزار خلقمعلوم كن چه قول منت استوار نيست

گرو العياذ بالله، با ما همان كنداين روزگار بهتر از آن روزگار نيست

همچنين گويند: در زمان المهدى بالله عباسى، شهر رى داراى سى هزار مسجد بوده است و در زمان ملك الشعرا خواجه بندار رازى، آبادانى رى در آن مرتبه بود كه تعداد مدارس و خوانق (جمع خانقاه) آن ، 6780 ساختمان و تعداد مساجدش 4766 مسجد بوده است.(3) در باب خانه ها، حمامها، كاروان سراها و ديگر اماكن شهر، آمارى در يك نسخه خطى ديده شد كه شاهدى بر آبادانى رى .(4)

هرچند اين ارقام ارزش علمى ندارد و صددرصد مورد اعتماد نيست، ليكن مى تواند دليلى بر كثرت مساجد باشد و همه بر يك حقيقت دلالت دارند و آن، بزرگى و عظمت شهر رى مى باشد.

در مورد ارقام اماكن و آمار رى هيچ گونه رقم صحيحى در دست نيست؛ چنان كه حسين كريمان اين آمار و ارقام را مانند افسانه خوانده است.(5)

همچنين گفته شده: در اين شهر، مدارس و مجالس علم فراوان بوده است؛ مذكِّران آنجا فقيه، رؤساى آنان عالم، محتسبانشان مشهور و سخنورانشان اديب بوده اند.(6)

ص: 370


1- . تاريخ طبرى، ج 4، ص 253؛ الكامل، ج 3، ص 11؛ فتوحات اسلاميه، ج1، ص 130.
2- . يحيى بن معاذ در سال 258 درگذشته است.
3- . عبدالجليل قزوينى، مقدمة النقض، ص 40.
4- . نسخه خطى، متعلق به كتابخانه آية اللّه العظمى گلپايگانى .
5- . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 336.
6- . مقدسى، احسن التقاسيم، ص 390.

رى را در روزگار پيش از اسلام و پس از آن، هم به نزد فِرَق مذهبى و هم به پيش بزرگان، دانشمندان و شاعران، اعتبار و احترام خاصى بوده است؛ هرچند در مواردى به علل و اسباب معيّن، از هر دو فرقه، در ذم آن نيز در منابع مشهود است.(1)

خرابى و ويرانى رى

اصحاب تواريخ نوشته اند كه شهر رى بارها به سبب قتل عام و زلزله ويران شد و باز عمارت يافت. آورده اند:

تا تربت حسين عليه السلام و شهدا را شيار كردند و بكاشتند تا مردم به زيارت نروند، در سال دويست و سى و شش از هجرت، و در آن روز زلزله ظاهر شد در جمله روى زمين، و در شهر رى چهل و پنج هزار آدمى در آن هلاك شدند... .(2)

همچنين در سال 241 ... يك زلزله سخت در شهر رى واقع شد كه خانه ها را ويران كرد و بسيارى از مردم كه عده آنها بى شمار بود، زير آوار كشته شدند، مدت چهل روز آن زلزله تكرار شد و زيان بسيار رسانيد.(3)

و نيز در سال 249 هجرى ... يك زلزله بسيار سخت در شهر رى واقع شد كه بسيارى از خانه ها با زمين لرزه ويران و بسيارى از مردم آن سامان كشته شدند. كسانى كه زنده

ماندند از درون شهر خراب شده گريخته ، به خارج شهر رفته و زير آسمان زيست كردند.(4)

گويا منظور قوامى رازى در اين دو بيت همين زلزله بوده است:

ص: 371


1- . ر.ك: حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 110 - 129.
2- . سيد مرتضى داعى حسنى رازى، تبصرة العوام، با تصحيح: ع - حائرى، ص 123.
3- . تاريخ كامل ابن اثير، مترجم ؟، ج 11، ص 246.
4- . همان ، ج 11، ص 291.

زان زلزله كه بود گه يحيى بن معاذ

رى شد خراب، اگرچه ترا اعتبار نيست

بى جان شد سيصد و پنجه هزار خلق

معلوم كن چه قول منت استوار نيست

و همچنين در سال 344 هجرى ... مرض وبا در شهر رى شايع شد و عده بى شمارى مردند، و ابوعلى بن محتاج كه امير لشكرهاى خراسان بود، به همين مرض درگذشت. فرزندش هم با او مرد و نعش او را بصغائيان بردند... .(1)

و نيز در سال 346 هجرى ... در عراق، بلاد جبال، قم و اطراف آن چندين بار زلزله واقع شد و در مدت چهل روز پياپى رخ مى داد، گاهى آرام مى گرفت و باز آغاز مى شد، خانه ها ويران و آب ها فرو رفت. همچنين در شهر رى و پيرامون آن و طالقان و اطراف آن، زلزله سختى واقع شد و بسيارى از مردم هلاك شدند.(2)

در سال 571 هجرى ... در شهرهاى ايران، از مرز عراق تا آن سوى رى، زمين لرزه روى داد. بر اثر اين زلزله، مردم بسيارى نابود شدند و خانه هاى بسيارى نيز ويران گرديد. بيشتر اين آسيبها به رى و قزوين رسيد.(3)

همچنين نتيجه جنگهاى داخلى در دوره اسلامى با تهاجمات مغول دست به هم داده، شهر عظيم و مشهور رى را در پايان سده ششم هجرى، مبدل به ويرانه و محكوم به نابودى كرد.(4)

خرابى در اين شهر همچنان افزونى مى يافت تا بار ديگر گرفتار تاخت و تاز لشكر تيمور گشت، لكن متروك و خالى از سكنه نشد. اين شهر تا قرن دهم و اوايل عهد

ص: 372


1- . همان، ج 14، ص 231.
2- . همان، ص 238.
3- . تاريخ كامل ابن اثير، ترجمه، ج 22، ص 135.
4- . حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 427.

صفويان به صورت ديهى درآمد؛ چنان كه در آثار اين عهد از آن به نام شهر رى ياد مى شده است. گرچه گاه گاه قهر طبيعت در شهر باستانى رى مصايبى بزرگ از زلزله هاى مخرب، بيماريهاى بى امان و خشكساليهاى كشت سوز و بليات و آفات ديگر به وجود مى آورد - كه در آن حوادث دهها و صدها هزار تن از ساكنان آن از بين مى رفتند و بخشى وسيع از شهر به انهدام و خرابى مى گراييد - لكن اين حوادث بيش و كم براى ديگر بلاد نيز - كه هنوز موجوديت و شهرت و عظمتشان باقى است - اتفاق افتاده است.

آن عامل كه رى را پس از قرنها آبادى و بزرگى - كه گاه آن را عروس دنيا مى دانستند و ديگر گاه ام البلادش مى خواندند - به جايى كشاند كه آن همه قصور معمور، عمارات دلكش، بازارهاى آباد و سرايهاى فرح بخش را از دست بداد و اندك اندك به صورت ديهى خُرد درآمد (كه به جاى شهر رى، قريه شاهزاده عبدالعظيمش نام دادند) نزاعهاى دينى پى گير و جنگهاى مذهبى و نفاقها و پراكندگيهاى داخلى فِرَق متعدد و مختلف مذهبىِ آن بود كه نظير آنها را بدين شدّت و حدّت در هيچ يك از بلاد نشان نداده اند.(1)

نزاع مذهبى ميان خواص رى، بيشتر به صورت جلسه، مناظره در محافل و مجالس حكام، اُمرا و سلاطين صورت مى گرفت.

مناقضات بين شيعه و سنى در اعصار گذشته كه عموما نيز از سكنه رى، قم، قزوين و كاشان بودند، به حدّى بوده كه عوام و جهال آنها با شمشير ، و خواص آنها با مناظره

به جان هم افتاده بودند و اين همه كتب نفيسه از قبيل: النقض،(2) نهج الحق،(3) ابطال الباطل،(4)

ص: 373


1- . حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 423.
2- . عبدالجليل قزوينى.
3- . علامه حلى.
4- . فضل الله روزبهان خنجى شيرازى.

احقاق الحق(1) و مجالس المؤمنين(2) و صدها كتاب ديگر از تصادم افكار آنها و ردود ابطالات، معارضات و مناقضات آنها با يكديگر به عمل آمده است.(3)

بعد از پيروزى اسلام تا قرن پنجم و ششم هجرى حدود ده فرقه اسلامى و دو فرقه غيراسلامى در رى زندگى مى كردند؛ از جمله: شيعه دوازده امامى، زيدى، اسماعيلى، سنّى، حنفى، مالكى، حنبلى، نجاريّه، زعفرانيه، اشعريه، كلابيه و... و اقليتى از زردشتى و يهودى.

در قرن پنجم و ششم، بيشتر ساكنان رى را شيعيان تشكيل مى داده اند و از اين رو ، جايگاه و مساكن آنها وسيع تر بوده است.

در كتاب كامل ابن اثير در وقايع سال 582 هجرى در نزاع بين شيعه و سنى كه پس از مرگ محمد جهان پهلوان، رخ داده، اشارتى دارد و گويد: «كان بمدينة الرى ايضا فتنةٌ عظيمة بين السنةِ و الشيعه و تفرقَ أهلها و قُتل منهم و خربت المدينةُ و غيرها من البلاد».(4)

به هر حال، مناظرات حادّ كلامى، جنگ و جدالهاى اعتقادى، تكفير يك ديگر و تفرقه بين مذاهب اسلامى و... چنان ضربه اى به پيكر اسلام و وحدت و اتحاد مسلمين وارد آورد كه مسلمانان را ضعيف و جهان اسلام را به قهقرا كشاند. يك نمونه از ضعف مسلمين، قضيه اندلس است و اكنون نيز فلسطين.

مزار رجال و شخصيتهاى مذهبى

در دوره اسلامى، جمعى از بزرگان دينى اعم از شيعه و سنى در رى مدفون گرديده اند

ص: 374


1- . قاضى نورالله شوشترى.
2- . همان.
3- . عبدالجليل قزوينى، مقدمة النقض، ص 12.
4- . كامل ابن اثير، ج 9، ص 174؛ حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 61.

كه مضجعشان مزار و مطاف بوده است. در كتابى، حدود هفتاد نفر از شيعيان و بزرگان فضل و كمال و امام زادگان نام برده شده كه در رى مدفون شده اند و پس از خرابى رى، به استثناى چند تن از امامزادگان، آثار مقابر آنان به تدريج محو گرديده است.(1) در اين مقاله به ذكر يكى از اين بزرگواران يعنى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام بسنده مى شود.

اين نكته را نمى توان انكار كرد كه مزارهاى مقدس رى، همانند بقاع مطهر حضرت عبدالعظيم ، امامزاده عبدالله ، امامزاده طاهر و حضرت حمزه و مراقد رجال مذهبى چون ابن بابويه(2) و ابراهيم(3) خواص و امام محمد(4) شيبانى و غير اينها در تمام حوادث رى همچنان آباد بمانده و مطاف بوده است.

دليل اين دعوى آنكه، هيچ خبرى در منابع مورد استناد به نظر نرسيد كه مهاجمى آن اماكن را خراب كرده باشد و حتى بقعه ابراهيم خوّاص نيز كه در مركز حوادث رى و جنب قلعه طبرك قرار داشت، تا زمان شاه طهماسب، همچنان آباد بمانده بود. (مراقد رجال سنى مذهب در عهد صفويان به تدريج از بين رفت).(5)

از شاه طهماسب فرامينى به دست است كه مفاد آنها مفيد اين نكته است كه بدان

ص: 375


1- . ابن طباطبا، منتقلة الطالبيه چاپ اوّل، ص 151 به بعد.
2- . ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى ملقب به صدوق كه در اثر دعاى حضرت ولى عصرعج متولد شد و در علوّ مقام و مرتبت به جايى رسيد كه درباره او گفته اند: «لولاه لاندرست آثار اهل بيت عليهم السلام». وى در حدود سيصد تأليف دارد كه از جمله آنها: «من لا يحضره الفقيه» است. تولد وى در سال 311 و رحلت او در سال 381 واقع شده است؛ شيخ عباس قمى، هدية الاحباب (چاپ 1349)، ص 49 - 50.
3- . ابواسحاق ابراهيم بن احمد بن اسماعيل خوّاص از عارفان بنام قرن سوم هجرى است كه به سال 291 هجرى در جامع مهدى رى در گذشته و در همان حدود در زير حصار طبرك به خاك رفته است طبقات الصوفيه، ص 278 و 290.
4- . ابوعبدالله محمد بن الحسن بن فرقد الشيبانى از فقهاى بزرگ حنفى است. اصل محمد بن حسن از دمشق است. او در سال 132 متولد و در سال 180 يا 187 يا 189 فوت كرده است . حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 434 به بعد.
5- . حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 439.

عهد، شهر رى را هنوز سكنه و جمعيتى بوده است كه او به تاريخ سلخ ربيع الاول سال 943 در باب توليت بقعه ابراهيم خوّاص فرمانى صادر نموده است.(1)

در فرمان ديگرى از وى به سال 950 صادر شده كه در آن نوشته شده:

...جميع زوار كه توطن در آستانه مقدسه نمايند، به غير از مردم و رعاياى رى، اصلاً مانع نشوند و كسانى كه در رى متوطن بوده، به فراغت اوقات گذارده شوند.

دلالت اين دو فرمان بر معمور و مسكون بودن رى دارد و نيازى به بسط سخن نيست.(2)

شاه طهماسب صفوى را به تعمير بقاع متبرك، و از جمله مشهد حضرت عبدالعظيم، اهتمامى بود؛ چنان كه به سال 944 به امر وى، ايوان حضرت عبدالعظيم را پى افكندند و در سال 950 محجّر مضبوطى به دور صندوق آن حضرت بساختند. و چون در آن ايام مردم از هر ديار به زيارت و طواف آن آستانه مى آمدند و كثرت جمعيت مى شد، به فرمان او، 24 دكّان و 24 منزل در آن حدود بساختند؛ در اين باب فرمانى از وى به سال 950، چنين مكتوب است:

بر در حمام بيست و چهار دكّان تهيه نمايند، كه صنّاع [در نسخه مطبوع صباغ ]در آنجا نشسته به خريد و فروخت مشغولى نمايند.(3)

و نيز در فرمان همان سال:

در حوالى حمام يا محلى ديگر كه مناسب باشد، محوطه اى تهيه نمايد، و در اندرون محوطه، بيست و چهار منزل كه ديوارهاى [در نسخه مطبوع قواره هاى] منازل به گل و خشت باشد و سقف با آجر و گچ تهيه نمايد.(4)

ص: 376


1- . همان، ج 1، ص 431.
2- . همان، ج 2، ص 442.
3- . همان، ج 2، ص 443.
4- . همان، ص 443 - 444.

با همه عنايتى كه وى [شاه طهماسب صفوى] به رى داشت، از آن زمان كه به فرمان او تهران مورد توجه قرار گرفت و باروى آنجا را به سال 961 بساختند(1)، ديگر در اخبار آن پهنه از «شهر رى» سخنى به ميان نمى آيد؛ چه، دولت تهران(2) آغاز گرديد و دولت رى پايان يافت كه «وَ لِلْبقاعِ دُوَلْ»؛ خانه هاى تهران آباد شد و خانه هاى رى

خراب.

خَلَتْ مَنازِلهُم عَنْهُمْ وَ هَلْ مَلأٌ

لَمْ تَخْلُ في هذهِ الدُّنيا مَنازِلَهُمْ

مردم آنجا، از وضيع و شريف، راه شهر جديد را در پيش گرفتند و مهد باستانى خويش را ترك گفتند و شعله پرنور فرهنگ در آنجا، رفته رفته به خاموشى گراييد و مدارس و مكاتب خالى ماند.

مَدارسُ آيات خَلَتْ من تِلاوة

وَ مَنزِلُ وحىٍ مُقفر العَرَصات

از قرن يازدهم هجرى تا حدود هشتاد سال پيش، از آن شهر كهنِ چند هزار ساله، اندازه ديهى بيش به جاى نماند كه به نام آستانه مقدس حضرت عبدالعظيمش مى ناميدند؛ چنان كه گفته شده:

در قرب و جوار اين شهر [طهران] بهشت آثار، دهى است معظّم، قريب به چهارصد خانوار و در آن قريه بهجت مدار، مشهد و مزارى نوربار واقعست كه فارسيان شاهزاده عبدالعظيمش خوانند... و در قديم آنجا را رى مى گفته اند.(3)

فضايل حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

يكى از محدثين جليل القدر و روات بزرگوار كه شرافت نسب و طهارت مولد را با

ص: 377


1- . همان، ص 444.
2- . به گفته امين احمد رازى، تهران به زينت باره و زيور اسواق متحلى گرديد و سمت شهريت پذيرفت؛ هفت اقليم، ج 3، ص 7.
3- . حسين كريمان، رى باستان، ج 2، ص 444، به نقل از: جهان نماى فلوغون رفائيل.

فضيلت علم و تقوا به هم آميخته، حضرت «عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام» است. اين سيد شريف از مشايخ حديث و از زهاد و عباد زمان خود بود. به طورى كه از حالات وى پيدا است، او به محضر سه نفر از ائمه معصوم عليهم السلامرسيده و از آن بزرگواران نقل حديث فرموده است. از اخبار منقوله، به طور وضوح استفاده مى گردد كه وى مورد مهر و علاقه و محل اعتماد و اطمينان ائمه اطهار عليهم السلام بوده است. داستان زير، موقعيت علمى و ادب و احترام او را به ائمه زمان خود ثابت مى كند.

حضرت امام على النقى عليه السلام به دليل علم و تقوا و ورع عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، وى را بر تمام امام زادگان زمانش تفضيل داده و مقدّم مى داشت؛ زيرا كه او از علماى اهل بيت، فقها و سادات ذوى الاحترام بود. هرگاه به محضر امام عليه السلام مى رسيد، دست هاى خود را از عبا بيرون آورده و در آستانه منزل ايستاده، دست به سينه گرفته و عرضه مى داشت: السلام عليك يابن رسول الله و رحمة الله و بركاته.

امام عليه السلام نيز به اين كيفيت او را پاسخ مى داد: «و عليك السلام و رحمة الله و بركاته مرحبا بك يا اباالقاسم (آفرين بر تو باد) الىّ الىّ (بيا نزديك من).»

و او را نزد خود مى طلبيد تا جايى كه در كنار خود نشانيده، به او ترحبب (مرحبا) گفته و احترام مى گذارد و تا او در محضر امام بود، تمام توجه آن حضرت به او بود و او

هم به غير صورت امام عليه السلام به ديگرى التفات و توجهى نداشت.

اين موضوع بر حاضران ناگوار آمد؛ زيرا خود را نزديك تر از او به امام مى دانستند. يك روز اين مطلب را با امام در ميان گذاشته و گفتند: او حسنى است و به چهار واسطه به امام حسن عليه السلام مى رسد و ما حسينى ايم و خويشاوندى ما به شما نزديك تر از اوست. امام فرمودند: پاسخ شما را امروز خواهم داد.

طبق معمول، به وقت هر روز، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام آمد، دم درب ايستاد و مانند هر روز دست به سينه گرفته و عرض ادب كرد و گفت: السلام عليك يابن

ص: 378

رسول الله و رحمة الله و بركاته. پس آن حضرت فرمودند: «و عليك السلام و رحمة الله و بركاته، اجلس مكانك (بنشين همان جا)» و سخن هر روز را - كه مى فرمود: الىّ الىّ - نفرمود. پس عبدالعظيم عليه السلام بدون آنكه ناراحت شود و خم به ابرو بياورد، امر امام را اطاعت كرد. حاضرين از اين عمل، كه به ظاهر استخفاف او بود، خشنود شدند، اما عبدالعظيم عليه السلام ناراحت نشده و در دل خود خلجانى راه نداد، بلكه با خود مى گفت: من بنده ام، آنچه مولا و آقايم بفرمايد، صلاح و مصلحت من است.

سپس امام عليه السلام به آنكه بالاى دست حضرت عبدالعظيم عليه السلام نشسته بود رو كرده، از او مسئله اى پرسيد و او نتوانست جواب بدهد. امام به حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود: يا اباالقاسم ! جواب بده، و او فورا جوابى كه امام مى خواست داد. آن گاه امام عليه السلام به او فرمودند: احسنت يا ابالقاسم! تو با اين مقام علمى نبايد زيردست ايشان بنشينى، برخيز بالا دست او بنشين. و اين چنين مسائل را يكى بعد از ديگرى از كسانى كه بالا دست عبدالعظيم بودند، سؤال مى كردند و آنها پاسخى نداشتند و آن بزرگوار فورا جواب مى داد. حضرت نيز به او مرحبا مى گفتند و او را به نزد خويش مى طلبيدند؛ تا به مقام و مجلس همه روزه رسيد.

آن گاه رو به حضرات كرده و فرمودند: اين جواب اشكالات شما، اگر عبدالعظيم را ارج مى گذارم، براى مقام علمى او است.(1)

همچنين، حديث عرض دين - كه از احاديث بسيار شريف و آموزنده آن بزرگوار است - از طرف او به حضرت هادى عليه السلام و تصديق اعتقادات او از سوى آن حضرت، دليل بزرگى است بر اينكه وى به حضرات معصومين ايمان راسخ و عقيده ثابت داشته است.

ص: 379


1- . محمد شريف رازى، اختران فروزان رى و طهران، ص 34.

متن حديث

محمد بن على بن حسين ابن بابويه (شيخ صدوق) قال: حدثنا على بن احمد بن موسى الدقاق رحمه الله و على بن عبدالله الورّاق جميعا قالا: حدثنا محمد بن هارون الصوفى. قال: حدثنا ابوتراب عبيدالله بن موسى الرويانى عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى. قال: دخلت على سيدى على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر ابن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام.

فلمّا بصر بى قال لى: مرحبا بك يا اباالقاسم انت ولينّا حقّا.

قال: فقلت له: يابن رسول الله! انى أريد أن أعرض عليك دينى. فان كان مرضيا ثبت عليه حتى القى الله عزوجل. فقال: هات يا اباالقاسم!

فقلت: إنى أقول ان الله تعالى واحد ليس كمثله شى ء، خارج عن الحدّين؛ حدّ الابطال و حدّ التشبيه. و انه ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر بل هو مجسّم الاجسام و مصوّر الصور و خالق الاعراض و الجواهر و ربّ كل شى ء و مالكه و جاعله و محدثه.

و انّ محمدا عبده و رسوله خاتم النبيين فلا نبى بعده الى يوم القيمه. و انّ شريعته خاتم الشرايع فلا شريعة بعدها الى يوم القيامة.

و اقول انّ الامامة و الخليفة و ولىّ الامر بعده اميرالمؤمنين على بن ابيطالب ثم الحسن ثم الحسين ثم على بن الحسين ثم محمد بن على ثم جعفر بن محمد ثم موسى بن جعفر ثم على بن موسى ثم محمد بن على عليهم السلام ثم انت يا مولاى.

فقال على بن محمد عليهاالسلام: و من بعدى الحسن، ابني، فكيف للناس بالخلف من بعده؟ فقلت: و كيف ذاك يا مولاى قال لانه لا يرى شخصه و لا يحل ذكر اسمه. حتى يخرج فيملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.

قال: فقلت اقررت و اقول: انّ وليهم ولى الله و عدوّهم عدو الله و طاعتهم طاعة

ص: 380

الله و معصيتهم معصية الله.

و اقول انّ المعراج حق و المسئلة فى القبر حق و انّ الجنة حق و النار حق و الصراط حق و الميزان حق و انّ الساعة آتيه لا ريب فيها و انّ الله يبعث من فى القبور.

و اقول: انّ الفرائض الواجبة بعد الولاية: الصلوة ، الزكوة ، الصوم ، الحج ، الجهاد ، الامر بالمعروف ، النهى عن المنكر.

فقال على بن محمد عليهم السلام: يا اباالقاسم! هذا والله دين الله الذى ارتضاه لعباده فاثبت عليه ثبتك الله بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و الآخرة.(1)

ترجمه حديث

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام فرمود: من وارد شدم بر آقايم حضرت امام على النقى عليه السلام و چون چشم مباركش به من افتاد، به من مرحبا و آفرين گفت و فرمود: اى ابوالقاسم! تو دوست حقيقى ما هستى، پس به آن حضرت گفتم: اى پسر رسول خدا! من مى خواهم عقايد دينى خودم را بر شما عرضه بدارم كه اگر درست است بر آن باقى بمانم تا خداى را ملاقات كنم.

پس آن حضرت فرمود: بگو اى ابوالقاسم! پس گفتم: من معتقدم خدا يكى است و مانند او چيزى نيست و از دو حد ابطال و تشبيه بيرون است. خداوند جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه پروردگارِ اجسام است و آنها را جسميت داده، صورتها را تصوير فرموده و اعراض و جواهر را آفريده است. او خداوند همه چيز است و مالك و به وجودآورنده اشيا است.

و عقيده دارم: محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او و خاتم پيامبران است و پس از وى، تا روز قيامت، پيغمبرى نخواهد بود و شريعت او آخرينِ شرايع بوده و پس از آن،

ص: 381


1- . امالى صدوق چاپ 1300 ق، ص 204، مجلس 54.

شريعت و مذهبى نخواهد آمد.

عقيده من درباره امامت اين است كه امامِ بعد از پيامبر اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله، اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام است و بعد از او، فرزندش حسن و پس از وى، حسين و بعد از او، على بن الحسين و پس از او، محمد بن على سپس، جعفر بن محمد و آن گاه، موسى بن جعفر و بعد از او، على بن موسى و پس از او، محمد بن على و بعد از او، شما امام مفترض الطاعه هستيد. در اين هنگام حضرت هادى عليه السلام فرمود: پس از من فرزندم حسن امام است، ليكن مردم درباره امام بعد از او چه خواهند كرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى فرمايد: عرض كردم اى مولاى من! مگر جريان زندگى امام بعد از او از چه قرار است؟ فرمود: امامِ بعد از فرزندم حسن، شخصش ديده نمى شود و اسمش در زبانها جارى نمى گردد تا آن گاه كه از پس پرده غيبت بيرون شود و زمين را از عدل و داد پر نمايد، همان طور كه پر از جور و ظلم و ستم شده باشد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام گويد: عرض كردم به اين امام غايب هم معتقد شدم و اكنون مى گويم: دوست آنان، دوست خدا است و دشمنان ايشان، دشمنان خداى اند، طاعت آنان، طاعت پروردگار و معصيت و نافرمانى از آنها، موجب معصيت و گناه است.

من عقيده دارم كه معراج حق است و پرسش در قبر و همين طور بهشت، دوزخ، صراط و ميزان، حق اند و روز قيامت خواهد آمد و در وجود آن شكى نيست و خداوند همه مردگان را زنده مى كند.

و نيز عقيده دارم كه واجبات، بعد از اعتقاد به ولايت و امامت اميرمؤمنان و يازده فرزندش عبارت است از: نماز، زكات، روزه، حج، امر به معروف و نهى از منكر.

در اين هنگام حضرت هادى عليه السلام فرمودند: اى ابوالقاسم! به خدا سوگند اين عقايد و معتقدات شما، دين خدا است كه براى بندگانش برگزيده است . بر اين عقيده ثابت

ص: 382

باش! خداوند تو را به همين طريق در زندگى دنيا و آخرت پايدار بدارد!(1)

همچنين فرمايش حضرت رضا عليه السلام در پيامى كه توسط ايشان براى شيعيان فرستاده اند، شاهد روشنى است بر اثبات اخلاص و اعتقاد كامل آن جناب. شيخ مفيد رحمه الله آن حديث شريف را چنين نقل فرموده است:

محمّد بن النعمان المفيد قال: روي عن عبدالعظيم عليه السلام عن أبى الحسن الرضا عليه السلام قال: يا عبدالعظيم! ابلغ عني أوليائي السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً، و مرهم بالصدق في الحديث و أداء الامانة، و مرهم بالسكوت و ترك الجدال فيما لا يعنيهم و إقبال بعضهم على بعض و المزاورة، فانَّ ذلك قربة إلىّ و لا

يشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم بعضا، فانى آليت على نفسي أنه من فعل ذلك و أسخط وليّا من أوليائي دعوت الله ليعذّبه فى الدنيا أشدَّ العذاب و كان فى الآخرة من

الخاسرين، و عرِّفهم أنَّ الله قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسيئهم ألا من أشرك به أو

آذى وليا من أوليائي، أو أضمر له سوءا فإنَّ الله لا يغفر له حتى يرجع عنه فان رجع و إلا نزع روح الايمان عن قلبه و خرج عن ولايتي و لم يكن له نصيبا فى ولايتنا و أعوذ بالله

من ذلك.(2)

ترجمه:

عبدالعظيم حسنى عليه السلام از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود: دوستان مرا از من سلام برسان و به آنان بگو: در دلهاى خود از براى شيطان راهى باز نكنند و آنها را امر كن به راستگويى در گفتار و اداى امانت و سكوت و ترك منازعه و جدال در كارهاى بيهوده و آنان را امر كن كه با يكديگر آميزش و آمد و شد كنند كه اين عمل آنها

موجب نزديكى به من مى شود.

ص: 383


1- . امالى صدوق، ترجمه كمره اى، مجلس 54.
2- . الاختصاص، ص 247.

دوستان من نبايد اوقات خود را به مخالفت و دشمنى با يكديگر مشغول سازند. من با خويشتن پيمان بسته ام كه از خداوند بخواهم تا هركس را كه مرتكب اين گونه كارها شود و يا يكى از دوستانم را مورد خشم و غضب قرار دهد، در دنيا به سخت ترين عذاب گرفتار سازد؛ اين نوع اشخاص در آخرت از زيانكاران خواهد بود.

دوستانِ مرا متوجه كن كه خداوند، نيكوكاران آنها را آمرزيده و از بدكاران آنان درگذشته؛ مگر كسانى كه شرك آورده اند و يا يكى از دوستان مرا رنجانده اند و يا در دل خود به وى كينه و عداوت دارند. پروردگار از اين گونه اشخاص نخواهد گذشت و آنها را نمى بخشد ، مگر اينكه از نيت خود برگردند. اگر از اين كار زشت خود برگشتند، مورد آمرزش خداوند قرار خواهند گرفت و اگر در اين عمل باقى ماندند، خداوند روح ايمان را از دل آنها خارج خواهد ساخت و از ولايت من نيز بيرون مى روند و در دوستى ما اهل بيت هم بهره نخواهند داشت و من از اين زلات مردم، به خدا پناه مى برم.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام در زمان خود داراى موقعيتى عظيم بوده است. وى با بزرگان شيعه و رُوات درجه اوّل آميزش داشته و با عده كثيرى از اصحاب حضرت صادق، امام كاظم و حضرت رضا عليهم السلام از جمله: هشام بن حكم، ابن ابى عمير، على بن جعفر، حسن بن محبوب كه از مشايخ او هستند، محشور بوده است و اين خود دليل بارزى است بر اينكه وى داراى مقام ارجمندى بوده و با اين گونه اشخاص - كه از خواص حضرت صادق و موسى بن جعفر عليهم السلامبودند - مجالست مى نموده است.

علماى رجال و فقهاى بزرگ، نام حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در كتاب هاى خود آورده و او را توصيف و تمجيد كرده اند، و همگان او را به خلوص عقيده، صفاى باطن و اعتقاد صحيح ستوده و معرفى مى نمايند.

درباره عظمت و بزرگى وى، تنها اين موضوع كافى است كه ايشان عقايد دينى و

ص: 384

مذهبى خود را به امام زمان خويش عرضه داشت و تصديق صحت آنها را خواستار شد و امام عليه السلام نيز تصديق كردند. اين خود شاهد صادقى بر خلوص نيت و عقيده پاك او به امام زمانش است. مگر حضرت هادى عليه السلام به او نفرمود: تو حقا از دوستان ما هستى؟(1) اين فرمايش امام ، جامع ترين تعريفى است كه درباره ايشان شده، به علاوه حضرت عبدالعظيم عليه السلام با آن شرافت نسب، عظمت خانوادگى، اعتقادات صحيح و اعمال پسنديده، مورد رضايت و تصديق امام بوده است.

اخبارى هم در فضيلت ثواب زيارت او از امام عليه السلام رسيده و محدثين بزرگى، مانند صدوق و ابن قولويه، آنها را در كتب خود ذكر كرده اند كه اين نيز شاهد گويايى است بر مقام ارجمند وى، در نزد حضرات معصومين عليهم السلام.

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ابن قولويه در كامل الزيارات از على بن الحسين بن موسى بن بابويه و او از محمد بن يحيى اشعرى عطار قمى روايت كرده كه شخصى از اهل رى گفت: بر حضرت ابوالحسن عسكرى، امام هادى عليه السلام ، وارد شدم. آن جناب از من پرسيد: كجا بودى؟ عرض كردم: به زيارت سيدالشهدا عليه السلام رفته بودم. فرمود: آگاه و متوجه باش اگر قبر عبدالعظيم حسنى را كه در نزد شما مى باشد زيارت كرده بودى، مثل اين بود كه حسين بن على عليهم السلام را زيارت كرده باشى.(2) اين حديث را نيز رئيس المحدثين، شيخ صدوق، در ثواب الاعمال(3) روايت كرده است.

استبعادى كه به نظر رسيده و مى گويند، اين است كه بين عبدالعظيم حسنى عليه السلام كه به

چهار واسطه به امام ممتحن عليه السلام مى رسد، با حضرت سيدالشهدا - سلام الله عليه -

ص: 385


1- . امالى صدوق ترجمه كمره اى، ص 338 - 339.
2- . ص 324، باب 107.
3- . ص 95.

كه امام معصوم، مظلوم و مفترض الطاعه است، فرق زيادى است و اصلاً با يكديگر قابل مقايسه نيستند، البته در اينكه امام حسين عليه السلام افضل است و مقام و مرتبه اش با عبدالعظيم عليه السلام تفاوت دارد، حرفى نيست و زيارت او نيز بايد از نظر اجر و مزد افضل باشد؛ ولى در مورد حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ممكن است اين خصوصيت، علل و جهاتى داشته باشد كه اين روايت درباره فضيلت زيارت او صادر گرديده است.

عصر خفقان و شكنجه

چنان كه مى دانيم، زمان حكومت متوكل عباسى - عصر حضرت هادى عليه السلام - دوران سختى براى خاندان رسالت و شيعيان آنها بود. كسى جرأت نداشت سخنى از امام هادى و آل على عليهم السلام بگويد؛ چنان كه يعقوب بن سكيت، معلم فرزندان متوكل، وقتى كه از حضرت على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام دفاع كرد، زبانش را بريدند و او را به سخت ترين وضعى كشتند.

در چنين زمانى، آن مرد، با زحمات فراوان و مشكلات سخت آن زمان، به كربلا رفته و سپس در سامرا خدمت امام رسيده و صدماتى كه از مأمورين حكومت به او وارد شده بود، خدمت امام عرضه داشت؛ امام فرمود: «لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم، كنت كمن زار الحسين عليه السلام بكربلا».

علامه امينى رحمه الله در ذيل اين حديث فرموده: اين حديث، اشاره است به خصوصيت اين مرد كه راوى خبر است.(1)

تولد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

از تاريخ تولد حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، اطلاع درستى در دست نيست و در مصادر ترجمه او، از اين موضوع ذكرى به ميان نيامده است. آنچه مسلم است، وى در

ص: 386


1- . اين حديث در كتاب عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، حياته و مسنده، نوشته عطاردى، صفحات 52 - 62 مورد بحث قرار گرفته است.

زمان حضرت موسى بن جعفر عليهم السلام حيات داشته است.

احاديثى كه در كتاب هاى روايى از حضرت رضا عليه السلام و امثال هشام بن حكم - كه در عصر هارون از دنيا رفته اند - نقل شده، مشعر به اين است كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در عصر و زمان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام، حدود سال 160 و يا سال 170 هجرى قمرى، به دنيا آمده باشد.(1)

از تاريخ وفات او نيز اخبارى در دست نيست، ولى از روايتى كه در فضيلت زيارت او رسيده است، پيدا است كه وى در زمان امام هادى عليه السلام وفات كرده است.(2)

نقل شده است كه وفات آن حضرت در نيمه ماه شوال اتفاق افتاد.(3) به همين دليل،

سال هاى متمادى است كه هر سال در ايام يادشده، از طرف آستانه مباركه عظيميه و مردم شهر رى، مجالس سوگوارى برپا مى شود.

پدر و اجداد آن حضرت

عبدالله، پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، از كنيزى به نام حيفا (يا هيفا) متولد شد و چون پدرش (على) در زندان منصور درگذشت، كفالت او به عهده جدش قرار گرفت.

عبدالله، در دامان جد خود حسن بن زيد نشو و نما يافت و از عواطف وى بهره مند بود تا به حد رشد و كمال رسيد. حسن بن زيد، علاقه مفرطى به اين كودك داشت و او را بر فرزندان خود برترى مى داد و در تعليم و تربيت او مى كوشيد.

نسب آن حضرت عبدالعظيم عليه السلام چنين است: عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليهم السلام.(4)

ص: 387


1- . محمد شريف رازى، اختران فروزان رى و تهران، ص 22.
2- . عطاردى، زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 64.
3- . شيخ جواد كنى، تذكرة عظيميّة.
4- . ابن عنبيه، عمدة الطالب چاپ 1380 ق، ص 94.

صاحب جنات النعيم نسب شريف آن حضرت را در اين بيت آورده است:

ليس ما بينُه و بين المجتبى

غير عينين و حاء ثم زاى(1)

برادران آن حضرت

شيخ عباس قمى، اولاد عبدالله را نُه نفر ذكر مى كند: 1 . احمد؛ 2 . قاسم؛ 3 . حسن؛ 4 . عبدالعظيم؛ 5 . محمد؛ 6 . ابراهيم؛ 7 . على اكبر؛ 8 . على اصغر؛ 9 . زيد.(2)

زوجه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

محدث قمى، روايت كرده كه خديجه، دختر قاسم بن حسن بن زيد بن حسن، كه به زهد و تقوا و ترك دنيا معروف بود، زوجه مكرمه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام است و اين قاسم از طرف پدر و مادر به امام مجتبى عليه السلام مى رسد. بنابراين حضرت عبدالعظيم عليه السلام با دخترعموى پدرش ازدواج كرده است.(3)

فرزندان آن حضرت

حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، فرزندى داشت به نام محمد كه بسيار با ورع، متقى، زاهد و عابد بود. وى از دنيا رفت و از او اولادى به جاى نماند. همچنين ايشان دخترى به نام ام سلمه داشته كه اين بانو، زوجه محمد بن ابراهيم بن ابراهيم بن حسن بود و از او سه

پسر به نامهاى حسن، عبدالله و احمد به جاى ماند. بنا بر اين قول، حضرت عبدالعظيم عليه السلام از طرف پسرش بلاعقب است و اعقاب او، از طرف دخترش ام سلمه مى باشد.(4)

ص: 388


1- . در اين مصرع، حروف اوّل نام پدران آن حضرت است.
2- . منتهى الآمال چاپ رحلى، ص 179.
3- . همان، با تصحيح ابن مؤلف، قسمت چهارم، ص 41.
4- . عطاردى، زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 64 ، به نقل از: عمدة الطالب، ص 49 و سرّ السلسلة العلوية، ص 24.

اساتيد و مشايخ آن حضرت

مشايخ روايتى حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در كتابهاى كافى، محاسن برقى، كامل الزيارات، من لايحضره الفقيه، معانى الاخبار، الاختصاص، علل الشرايع، عيون الاخبار، امالى شيخ طوسى، امالى شيخ صدوق، اكمال الدين، غيبت نعمانى، مستدرك الوسائل و مصباح المتهجد آمده، 25 نفر

است:

1 . على بن جعفر؛ 14 . سهل بن سعد؛

2 . هشام بن حكم؛ 15 . حسن بن حسين عرفى (عمرى)؛

3 . محمد بن ابى عمير؛ 16 . بكار بن كردم؛

4 . حسن بن محبوب؛ 17 . عمر بن محمد بن اذينه؛

5 . صفوان بن يحيى؛ 18 . حسين بن مياح؛

6 . سليمان بن جعفر جعفرى؛ 19 . حسن بن عبدالله بن يونس؛

7 . سليمان بن حفص مروزى؛ 20 . حسن بن حكم؛

8 . يحيى بن سالم؛ 21 . حرب بن طحان؛

9 . على بن اسباط؛ 22 . محمد بن عمر بن يزيد؛

10 . ابراهيم بن ابى محمود؛ 23 . حسن بن على؛

11 . محمد بن فضيل؛ 24 . محمود بن ابى البلاد؛

12 . موسى بن محمد عجلى؛ 25 . سليمان بن سفيان.

13 . مالك بن عامر؛

راويان و تلامذه آن حضرت

راويان و تلامذه اى كه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام اخذ حديث كرده و در طرق روايات و اخبار او ذكر شده اند، پانزده نفر هستند:

ص: 389

1 . سهل بن زياد رازى؛ 9 . حسن بن ابى زياد؛

2 . احمد بن مهران قمى؛ 10 . حسين بن ابراهيم علوى؛

3 . سهل بن جمهور؛ 11 . حسين بن يزيد نوفلى؛

4 . ابراهيم بن على؛ 12 . احمد بن حسن؛

5 . محمد بن خالد برقى؛ 13 . حمزة بن قاسم علوى؛

6 . صالح بن فيض عجلى؛ 14 . ابراهيم بن هاشم قمى؛

7 . عبدالله بن محمد عجلى؛ 15 . احمد بن محمد بن خالد برقى.

8 . عبيدالله بن موسى رويانى؛

شرح حال و جلالت اين بزرگواران، در اين مختصر نمى گنجد. ذكر حالات، خصوصيات زندگى و عقيده علما و فقها درباره آنها در كتابهاى رجال و مشيخات حديثيه آمده است.

تأليفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

حضرت عبدالعظيم عليه السلام در مدت حيات خود، كتابهايى را نيز تأليف كرده است كه در فهارس كتاب هاى شيعه از كتاب هاى او اسم برده اند. نجاشى در ضمن حالات او فرموده: عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، كتابى درباره خطبه هاى اميرالمؤمنين(1) نوشته كه در اخبار او، دو حديث از اميرالمؤمنين ديده مى شود كه يكى از آنها، همان حديث معروف است كه آن حضرت با شُريح قاضى(2) در مورد منزلى كه خريده

ص: 390


1- . آقا بزرگ تهرانى، الذريعة، ج 7، ص 190.
2- . شريح بن حارث كندى را عمر بن خطاب براى امور قضايى كوفه انتخاب كرد و او همواره در اين شهر به اختلافات مردم رسيدگى مى كرد و شصت سال در اين مقام ماند. در فتنه ابن زبير مدت سه سال از اين شغل كناره گيرى كرد و پس از اينكه حجاج بن يوسف بر عراق مسلط گرديد، شريح از مقامش مستعفى گرديد و درب منزلش را بر روى مردم بست. ابن ابى الحديد گويد: شريح به على بن ابى طالب عليه السلام ايمان نياورد و در باطن امر در زمره مخالفين او بود. گويند: شريح بسيار مزاح و خوش مشرب بود و در اين مورد داستانهايى از او نقل شده است. شريح مدت زيادى عمر كرد. با اينكه او زمان جاهليت را درك كرده وليكن از صحابه شمرده نشده است. وى در سال 87 در حالى كه 108 سال از عمرش گذشته بود، درگذشت.

بود، گفت وگو مى كند.

اين خطبه در نهج البلاغه نيز موجود است و با خطبه اى كه از طريق عبدالعظيم عليه السلام نقل شده، فرقى ندارد، ليكن خطبه دوم كه در امالى ابن الشيخ از عبدالعظيم عليه السلام روايت شده و موضوع آن در مذمت دنياى فانى و عدم اعتنا به لذت اين جهان است، جز در اين طريق، در طرق ديگر مشاهده نمى شود و در نهج البلاغه نيز ذكر نگرديده است. اين خطبه را نيز حضرت عبدالعظيم عليه السلام از شريح قاضى روايت كرده است.

دومين تأليف عبدالعظيم عليه السلام ، كتابى بوده كه وى از آن به «يوم و ليله» تعبير كرده است. صاحب بن عباد، در رساله خود، از اين كتاب نام مى برد و در الذريعه به نام «اليوم و الليله» آمده است.(1)

در خاتمه، رساله اى كه صاحب ابن عباد (ابوالقاسم اسماعيل بن عباد)(2) درباره

حضرت عبدالعظيم عليه السلام نوشته و محدث معروف قرن اخير، مرحوم حاج ميرزا حسين نورى،(3) آن را در خاتمه مستدرك الوسائل آورده، نقل مى كنيم و ترجمه آن را از كتاب

ص: 391


1- . آقا بزرگ تهرانى، الذريعه، ج 25، ص 304.
2- . اسماعيل بن عباد بن العباس بن عباد بن احمد بن ادريس الطالقانى المعروف بالصاحب، كافى الكفات ابوالقاسم كاتب، اديب، فصيح، سياسى، مشارك فى انواع من العلوم. او از نوادر روزگار و بزرگان زمان خود بود. در شانزدهم ذى القعده سال 326 هجرى در (اصطخر) و بعضى گويند در طالقان متولد شد و در بيست و چهارم صفر سال 385 در رى فوت كرد و جنازه او را به اصفهان حمل نمودند . (عمر رضا كحاله، معجم المؤلفين، ج 2، ص 274). او وزارت مؤيدالدوله و فخرالدوله بويهى را بر عهده داشت. وى به اميرالمؤمنين و ائمه اطهار عليهم السلامعلاقه مفرطى داشت و اشعارى در مدح خاندان عصمت و طهارت سروده است. فضايل او بيشتر از اين است كه در اين مختصر بگنجد (حسين كريمان، رى باستان، ج 1، ص 355).
3- . حاج ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى از محدثين متتبع قرن حاضر بود. وى كتابهاى زيادى تأليف كرده كه مشهورترين آنها مستدرك الوسائل است. مرحوم شيخ عباس قمى، صاحب مفاتيح الجنان، از تلامذه ايشان بوده و در كتابهاى خود از او به عظمت و بزرگى ياد كرده است. محدث نورى رحمه الله در سال 1320 قمرى از دنيا رفت.

زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام نوشته عطاردى قوچانى مى آوريم:

«قال الصاحب رحمه الله سألت عن نسب عبدالعظيم الحسنىالمدفون بالشجرة صاحب المشهد قدّس الله روحه و حاله و اعتقاده و قدر علمه و زهده، و أنا ذاكر ذلك على اختصار، و بالله التوفيق.

هو ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه و على آبائه السلام، ذو ورع و دين عابد معروف بالامانة و صدق اللهجة عالم بامور الدين قائل بالتوحيد و العدل كثير الحديث و الرواية يروى، عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى، و عن ابنه ابى الحسن صاحب العسكر عليهم السلام و لهما اليه الرسائل،

و يروى عن جماعة من اصحاب موسى بن جعفر و على بن موسى عليهم السلام، و له كتاب يسمّيه كتاب يوم و ليلة (اليوم و اللّيله(1)) و كتب(2) ترجمتها روايات عبدالعظيم ابن عبدالله الحسنى عليه السلام ؛ و قد روى عنه من رجالات

الشيعة خلق كاحمد بن أبى عبدالله البرقى و احمدبن(3) محمد بن خالد و ابوتراب الرّويانى، و خاف من السلطان فطاف البلدان على انه فيج(4)، ثم ورد الرّى و سكن بساربانان فى دار رجل من الشيعة فى سكّة الموالى، و كان يعبدالله عزوجل فى ذلك السرب يصوم النهار و يقوم اللّيل، و يخرج مستترا فيزور القبر الذى يقابل الان قبره و بينهما الطريق، و يقول هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليهم السلام، و كان يقع خبره الى الواحد بعد الواحد من الشيعة حتى عرفه أكثرهم.

ص: 392


1- . الذريعه، ج 25، ص 304.
2- . جنة النعيم، ص 478، ؟؟؟
3- . در ذيل آمده: كذا فى النسخة و هما واحد. سفينه اين را ندارد.
4- . الفيج معرب پيك به معناى نامه رسان است؛ قاموس.

فراى رجل من الشيعة فى المنام كان رسول الله صلى الله عليه و آله قال: انَّ رجلا من ولدى يحمل غدا من سكّة الموالى؛ فيدفن عند شجرة التفّاح فى باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب؛ فذهب الرجل ليشترى الشجرة و كان صاحب الباغ راى ايضا رؤيا فى ذلك فجعل موضع الشجرة مع جميع الباغ وقفا على اهل الشرف و التشيّع يدفنون فيه؛ فمرض عبدالعظيم رحمة الله عليه و مات، فحمل فى ذلك اليوم الى حيث المشهد.

ترجمه

از من نسب عبدالعظيم حسنى عليه السلام را، كه در مقبره شجره مدفون است، پرسيدى و خواستى كه تو را از حالات، عقايد، علم، دانش، فضل، كمال، زهد و ورع او مطلع كنم. من اكنون به توفيق خدا، به طور اختصار مطالبى را درباره او يادآورى مى كنم. وى ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام است. او صاحب ورع و تقوا و مذهب درست و روش صحيح بود. وى داراى اعتقاد پاك و از اهل عبادت به شمار مى رفت و معروف به امانت و درست كارى و راستگويى بود.

عبدالعظيم عليه السلام در امور دين، آگاه و مطلع، و به مسائل مذهبى و احكام قرآن به خوبى آشنا بود، حقايق دينى را درك مى كرد و به عدل و توحيد، كه مذهب اهل حق است، اعتقاد داشت. او احاديث و روايات زيادى نقل كرده و از حضرت جواد و ابوالحسن هادى عليهماالسلام نيز روايت مى كند و آن دو بزرگوار، مراسلات و توقيعاتى براى او نوشته اند. همچنين از جماعتى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهماالسلامنقل حديث كرده است.

عبدالعظيم حسنى عليه السلام كتاب ها و تأليفاتى هم دارد كه از آن جمله، كتابى است كه وى آن را به «يوم و ليله» نام گذارى كرده بود. عده اى از بزرگان شيعه و مشايخ حديث و روايت، از وى اخذ حديث كرده اند كه از جمله آنها: احمد بن ابى عبدالله برقى و ابوتراب

ص: 393

رويانى هستند. عبدالعظيم عليه السلام از سلطان زمان خويش بيمناك و انديشمند بود، او ترسان در شهرها گردش مى كرد و خود را قاصد و پيك سلطان به مردم معرفى مى كرد. هنگامى كه او در شهرها، از ترس عمّال خليفه وقت، در سير بود، وارد شهر رى شد و در محله ساربانان، به منزل يكى از شيعيان در «سكة الموالى»(1) ساكن گرديد؛ روزها در سرداب اين منزل به سر مى برد و شب ها را به نماز و روزها را به روزه مى گذرانيد.

در مدتى كه در اين خانه مخفى بود، گاهى به طور ناشناس از خانه خارج مى شد و قبرى را كه اكنون در مقابل قبر او قرار گرفته، زيارت مى كرد -در بين آن منزل و قبر نيز

راهى فاصله شده بود-، وى اظهار مى داشت كه اين قبر متعلق به يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام است.

در اين هنگام خبر ورود عبدالعظيم حسنى عليه السلام به گوش شيعيان رسيد و دوستان و محبان اهل بيت عليهم السلام از ورود او آگاه گرديدند و اكثر آنها با او آشنا شده و رفت و آمد كردند. تا اينكه يكى از شيعيان در خواب ديد كه گويا حضرت رسول به او مى فرمايد: مردى از خانواده ام فردا در سكة الموالى از دنيا خواهد رفت و در باغ عبدالجبار، نزديك درخت سيب، دفن خواهد شد. اين شخص پس از اينكه از خواب بيدار شد، به طرف صاحب باغ رفت تا آن را از وى خريدارى كند. هنگامى كه جريان خواب و فرمايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله را با او در ميان گذاشت و قصد خود را كه خريدن باغ بود به او اظهار كرد، صاحب باغ اظهار داشت: من هم چنين خوابى ديده ام، اكنون اين باغ را براى شرفا و شيعيان وقف كردم تا آنها اموات خود را در اينجا دفن كنند. پس از اين حضرت عبدالعظيم عليه السلام از دنيا رفت و در آن باغ دفن شد. رحمة الله تعالى عليه.

ص: 394


1- . «سكة الموالى» را ممكن است به «كوى بردگان» يا به «محله اشراف» تعبير و معنا كرد، زيرا موالى داراى معانى متعدده است كه مشهور آنها همان معناى «برده» و يا «آقا» مى باشد. در اين جا محتمل است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در محله اشراف منزل كرده باشد و يا اينكه چون از عوامل دولت وقت بيم و خوف داشت، به محله بردگان كه دور از انظار بوده رفته و در آنجا مسكن كرده باشد.

فهرست تفصيلى

مقاله اول

1 - پژوهشى در روايات قرآنى - تفسيرى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 11

محمد مرادى

پيشگفتار.......... 13

احاديث تفسيرى.......... 17

1. اجتهاد و تحليل.......... 18

2. معناشناسى واژه ها.......... 36

3. بيان مصداق.......... 38

4. تعميم معناى واژه ها و الغاى خصوصيت.......... 45

روايات تأويلى.......... 49

هكذا نزلت.......... 55

روايتى از امام حسين عليه السلام .......... 64

آيات مؤيد سخنان امام على عليه السلام .......... 64

روايتى به شكل آيه.......... 65

منابع.......... 67

ص: 395

مقاله دوم

2 - در بيان شخصيت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 71

آيه اللّه شيخ على پناه اشتهاردى

الف) در بيان سال ولادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 73

ب) در بيان شخصيت بزرگوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 75

مقاله سوم

3 - مقام علمى و فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 81

آيه اللّه سيد عبدالجواد علم الهدى

زندگانى حضرت عبدالعظيم.......... 83

ولادت.......... 83

خاندان.......... 84

هجرت به رى.......... 86

خبر دادن پيامبر صلى الله عليه و آله از رحلت حضرت عبدالعظيم در رؤيا.......... 87

وفات.......... 88

شخصيّت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم.......... 88

جايگاه وى در نزد امامان.......... 88

جايگاه وى در نزد علما.......... 92

روايات منقول از وى.......... 94

مشايخ.......... 95

راويان.......... 95

ص: 396

تأليفات.......... 95

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم.......... 96

فهرست منابع.......... 99

مقاله چهارم

4 - خُلق عظيم، شرح احاديث اخلاقى و اجتماعى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 101

عبدالهادى مسعودى

درآمد.......... 103

الف) تكيه بر اصول عقلانى.......... 104

ب) همسويى با قرآن.......... 104

ج) هماهنگى با طبيعت و فطرت.......... 105

د) رعايت آداب اجتماعى.......... 106

حديث 1 :.......... 106

ترجمه :.......... 107

شرح :.......... 107

حديث 2 :.......... 108

ترجمه :.......... 108

شرح :.......... 109

حديث 3 :.......... 110

ترجمه :.......... 110

شرح :.......... 111

ص: 397

حديث 4 :.......... 112

ترجمه :.......... 112

شرح :.......... 113

الف) مسئوليت گوش.......... 113

ب) محدوديت زبان.......... 115

حديث 5 :.......... 117

ترجمه :.......... 118

شرح :.......... 118

حديث 6 :.......... 119

ترجمه :.......... 120

شرح :.......... 120

حديث 7 :.......... 121

ترجمه :.......... 121

شرح :.......... 122

حديث 8 :.......... 123

ترجمه :.......... 123

شرح :.......... 123

حديث 9 :.......... 125

ترجمه :.......... 125

شرح :.......... 125

حديث 10 :.......... 127

ص: 398

ترجمه :.......... 128

شرح :.......... 129

10 / 1 : راستى.......... 129

10 / 2 :اداى امانت.......... 130

10 / 3 : سكوت.......... 131

10 / 4 : ترك مجادله.......... 132

10 / 5 : ديدار دوستان.......... 133

10 / 6 : پرهيز از اختلاف.......... 133

10 / 7 : آزار نرساندن.......... 134

10 / 8 : بدخواه نبودن.......... 135

حديث 11 :.......... 135

ترجمه :.......... 137

شرح :.......... 139

11 / 1 : إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم.......... 139

11 / 2 : مجالسة الاشرار تورث السوء الظنّ بالأخيار.......... 140

11 / 3 : قيمة كل امرى ء ما يحسنه.......... 140

11 / 4 : «خاطر بنفسه من استغنى».......... 141

11 / 5 : من دخله العجب هلك.......... 142

11 / 6 : من أيقن بالخلف ، جاد بالعطيّة ........... 143

11 / 7 : من رضى بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه ........... 144

فرجام سخن.......... 146

ص: 399

مقاله پنجم

5 - نسب حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 147

رسول آقاجانى

1 - زيد بن حسن عليه السلام .......... 149

گفتار علما درباره زيد بن حسن عليه السلام .......... 155

ولادت و وفات.......... 158

عقايد زيد.......... 161

روايات زيد بن حسن عليه السلام .......... 163

همسر و فرزندان.......... 166

2 - حسن بن زيد.......... 167

تاريخ تولّد، وفات و شخصيّت حسن بن زيد.......... 168

همسر و تعداد فرزندان.......... 172

1 . ابومحمد قاسم بن حسن.......... 172

2 . ابوالحسن على بن حسن.......... 173

3 . ابو طاهر زيد بن حسن.......... 173

4 . ابومحمّد اسماعيل بن حسن.......... 173

5 . ابوالحسن اسحاق بن حسن.......... 174

6 . ابواسحاق ابراهيم بن حسن.......... 174

7 . ابو زيد عبداللّه بن حسن.......... 175

8 . نفيسه بنت حسن.......... 175

از نگاه شاعران.......... 175

ص: 400

برخورد حسن بن زيد با امام و ديگر عموزاده هايش.......... 184

3 - على بن حسن.......... 189

همسر و تعداد فرزندان على بن حسن بن زيد.......... 193

تولّد، وفات و محل دفن على السديد.......... 195

4 - عبداللّه قافه.......... 196

مقاله ششم

6 - آفتاب رى، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 201

عباس عبيرى

نام و نَسَب حضرت.......... 203

1. على بن حسن.......... 203

2. حسن بن زيد.......... 204

3. زيد بن حسن.......... 205

مقام علمى حضرت عبدالعظيم.......... 205

جايگاه حضرت عبدالعظيم در ميان راويان شيعه.......... 207

اساتيد حضرت در روايت.......... 208

شاگردان آن بزرگوار.......... 208

جايگاه حضرت نزد معصومان:.......... 208

در محفل رضوى.......... 209

در محضر امام هادى عليه السلام .......... 209

مهاجرت به رى.......... 211

ص: 401

وفات حضرت.......... 212

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 212

كرامات آفتاب رى.......... 213

رهايى از بند.......... 214

دعاى مستجاب.......... 215

مقاله هفتم

7 - شرح حال نفيسه خاتون، عمه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 217

دكتر مرتضى جباران

گوشه اى از زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 219

دودمان درخشان.......... 219

دانش و اعتبار.......... 219

بازگويى عقايد خود بر امام هادى عليه السلام .......... 220

گريز عبدالعظيم به رى.......... 222

وفات.......... 222

زندگى نفيسه خاتون، عمه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 223

نفيسه خاتون دختر كيست؟.......... 224

الف) دلايل اثباتى.......... 225

ب) دلايل سلبى.......... 227

نفيسه خاتون در گفتار علما.......... 229

كرامات نفيسه خاتون.......... 233

ص: 402

شناخت اجمالى اسحاق مؤتمن، همسر نفيسه خاتون.......... 239

ارادت و اعتقاد اهل سنت به نفيسه خاتون.......... 241

مقاله هشتم

8 - بر آستان سيدالكريم، چهل حديث با ترجمه و شعر.......... 243

محمدحسن ارجمند

مقاله نهم

9 - آشنايى با موقوفات آستان حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 287

حسين مؤذنى

پيشگفتار.......... 289

تعريف و تاريخ وقف.......... 290

مقدمه.......... 291

الف - موقوفات آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام تا قرن دهم.......... 295

علل از دست رفتن موقوفات.......... 304

1) زرگنده و مدارك مربوط به آن:.......... 304

2) مزرعه استروهه:.......... 310

3) قريه دولاب:.......... 310

4) مزرعه ويمكرد:.......... 311

5) مزرعه بهشتى كه به شرح ايلمان به اجاره عمل شده:.......... 312

6) مزرعه محمودآباد شهريار:.......... 312

ص: 403

7) مزرعه چال ماهيان:.......... 313

8) مزرعه ترسن آباد:.......... 313

9) مزرعه سيدعبداللّه ابيض:.......... 313

10) مزرعه عمادآورد:.......... 314

11) مزرعه واريز شهريار از توابع محمودآباد:.......... 314

12) باغات و غيره:.......... 314

13) خيرآباد:.......... 316

14) باغات خيرآباد:.......... 317

وضع موقوفات آستان از سال 1291 تا 1299 قمرى.......... 319

نتيجه.......... 319

فهرست منابع و مآخذ.......... 321

مقاله دهم

10 - بست نشينى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 323

نوراللّه عقيلى

تعريف بست نشينى و دلايل و آثار آن.......... 326

نمونه هايى از بست نشينى در حرم عبدالعظيم عليه السلام .......... 328

پايان سخن.......... 331

ص: 404

مقاله يازدهم

11 - نقش آستان حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، در تاريخ معاصر ايران.......... 333

محمدعلى تقوى راد

آغازگر بيدارى.......... 336

نابغه شرق در پناه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 337

پايان ناگوار.......... 339

فريادهاى ميرزا رضا از گلدسته هاى حرم.......... 339

ترور شاه ناصرى در حرم حضرت عبدالعظيم.......... 340

نقشه ترور.......... 341

تحصن تجار تهران.......... 342

مهاجرت علما به حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 343

جلوگيرى از انحراف از آستان حضرت عبدالعظيم شروع شد.......... 345

آيه الله سيد حسن مدرس در پناه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 351

شيخ محمدتقى بافقى در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 352

آستان مقدس و جريان انقلاب اسلامى.......... 353

شگردهاى انقلابى.......... 354

جريان 18 دى.......... 356

روز 22 بهمن و صحن مطهر.......... 357

آلاله هاى پرپر در حرم.......... 358

ص: 405

مقاله دوازدهم

12 - نگاهى گذرا به «رى باستان».......... 359

ابوالفضل عرب زاده

نگاهى گذرا به «رى باستان».......... 361

قدمت شهر رى.......... 362

قلعه سازى آرياييها.......... 363

تغيير حدود رى.......... 363

حدود رى به قياس آباديهاى كنونى.......... 363

مكان واقعى رى.......... 364

رى، شهرى مقدس.......... 364

نامهاى شهر رى.......... 365

آب و هواى رى.......... 365

نژاد اصلى مردم رى.......... 366

فتح رى به دست مسلمانان.......... 366

نخستين مسجد رى.......... 368

جمعيت رى.......... 369

خرابى و ويرانى رى.......... 371

مزار رجال و شخصيتهاى مذهبى.......... 374

فضايل حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 377

متن حديث.......... 380

ترجمه حديث.......... 381

ص: 406

ترجمه:.......... 383

فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 385

عصر خفقان و شكنجه.......... 386

تولد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .......... 386

پدر و اجداد آن حضرت.......... 387

برادران آن حضرت.......... 388

زوجه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 388

فرزندان آن حضرت.......... 388

اساتيد و مشايخ آن حضرت.......... 389

راويان و تلامذه آن حضرت.......... 389

تأليفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام .......... 390

ص: 407

ص: 408

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109