مجموعه مقالات کنگره عبدالجلیل رازی قزوینی جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بزرگداشت عبدالجلیل رازی قزوینی (1390 : قم)

عنوان قراردادی : نقض . شرح

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت عبدالجلیل رازی قزوینی (زنده در 560ق.) [کتاب]/جمعی از پژوهشگران؛ ویراستار حسین پورشریف.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1391.

مشخصات ظاهری : 2ج.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت عبدالجلیل رازی قزوینی؛ 5.

شابک : دوره:978-964-493-616-6 ؛ ج.1:978-964-493-619-7 ؛ ج.2:978-964-493-620-3

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : ج.2 (چاپ اول: 1391).

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.1. مباحث قرآنی، حدیثی و کلامی.- ج.2. مباحث تاریخی، جغرافیایی و ادبی.

موضوع : عبدالجلیل قزوینی، عبدالجلیل بن ابوالحسین، 504-585؟ق. -- کنگره ها

موضوع : عبدالجلیل قزوینی، عبدالجلیل بن ابوالحسین، 504 - 585؟ ق . نقض فضائح الروافض -- نقد و تفسیر -- مقاله ها و خطابه ها

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : پورشریف، حسین، 1354 -، ویراستار

شناسه افزوده : عبدالجلیل قزوینی، عبدالجلیل بن ابوالحسین، 504 - 585؟ ق . نقض فضائح الروافض . شرح

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

شناسه افزوده : کتابخانه ٬موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

رده بندی کنگره : BP212/5/ک84 1390

رده بندی دیویی : 297/417

شماره کتابشناسی ملی : 2764699

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست اجمالى

يادداشت دبير علمى.......... 7

در باره مجموعه مقالات.......... 13

1. نگاهى به كتاب «نقض» عبد الجليل رازى.......... 15

آية اللّه رضا استادى

2. بن مايه هاى قرآنى عبد الجليل رازى در «نقض».......... 29

دكتر على راد

3. نگاه تأويلى به آيات قرآن در «نقض».......... 99

دكتر محمّدرضا موحّدى

4. بازشناسى مبانى و عملكرد حديثىِ عبد الجليل رازى در كتاب «نقض».......... 125

محمّدمهدى احسانى فر

5. معرفت خدا، توحيد و اسما و صفات از ديدگاه مرحوم عبد الجليل قزوينى.......... 175

محمّد بيابانى اسكويى

6. مفهوم امامت و ويژگى هاى امامان از نظر عبد الجليل رازى.......... 217

اصغر غلامى

7. مواجهه متكلّمان امامى با فلسفه در سده ششم هجرى.......... 265

دكتر على نقى خدايارى

8. ويژگى هاى شيعه اصولى در نگاه عبد الجليل قزوينى.......... 341

قاسم صفرى (جوادى)

9. جايگاه اصطلاح «شيعه اصوليّه» در گفتمان كلامى عبد الجليل قزوينى رازى.......... 371

سيّد محمّدهادى گرامى

ص: 5

10. دفاع از اماميه و برائت از اسماعيليه در كتاب «نقض».......... 427

دكتر رسول رضوى

11. تشيّع و تصوّف در كتاب «نقض».......... 449

ابوالفضل هاشمى

12. كتاب «نقض» و اعتدال مذهبى.......... 461

رضا بابايى

ص: 6

يادداشت دبير علمى

يادداشت دبير علمى

يك. رى، يكى از كهن ترين مراكز تمدّنى ايران است كه قدمت چندين هزارساله دارد و مردمان آن را قومى با تمدن و هنر پيشرفته توصيف كرده اند. اين شهر در سال 22 هجرى به دست مسلمانان افتاد و توسعه اش از آن پس آغاز شد و تا بِدان جا گسترش يافت كه پيش از حمله مغول (سال 616 ق)، آن را يكى از بزرگ ترين و آبادترين بلاد اسلامى توصيف و جمعيت آن را بالغ بر دو ميليون نفر گزارش كرده اند.(1)

در دوره اسلامى، رى، از سده سوم و چهارم، داراى يك حوزه نسبتا توانمند علمى شد و شخصيت هاى بزرگى را، از شيعه و اهل سنّت، در خود پروراند. عالمان و انديشمندانى چون: ثقه الاسلام كلينى (م 329ق)، ابن قِبّه رازى (ق 4)، ابن مُسكويه (م321 - 421 ق)، ابو حاتم رازى (م 322 ق)، ابن فارِس رازى (329 - 395ق)، ابو بكر رازى (325 - 385 ق)، محمّد بن زكريا رازى (م 302 ق) و ... در اين دوره مى زيسته اند.

با افول و از رونق افتادن حوزه هاى علمى بغداد و قم، رى به سرآمدِ شهرهاى علمى شيعه در آن روزگار تبديل شد و قرن پنجم و ششم، دوران بالندگى علمى رى به شمار مى رود. در اين برهه، عالمانى همچون: ابو الفتوح رازى (ق 6)، صفى الدين رازى (ق 6) صاحب كتاب تبصرة العوام، سديد الدين حمصى رازى (م 600ق) نويسنده كتاب المنقذ من التقليد، شيخ منتجب الدين رازى (504 - 585 ق) نويسنده كتاب الفهرست و قطب الدين رازى (م 696 - 766 ق) تأثيرگذار بوده اند.

ص: 7


1- . ر . ك: أشكال العالم، ص 146؛ عجايب المخلوقات، ص 226؛ آثار البلاد، ص 375؛ معجم البلدان، ج 3، ص 116؛ الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 58؛ تاريخ آستانه رى، ص 33.

دو. از زندگى عبد الجليل رازى، اطلاعات دقيقى در دست نيست. تنها منبع براى شناخت اجمالى او، فهرست شيخ منتجب الدين رازى است كه معاصر وى بود و نيز كتاب نقض

از خود وى كه در لابه لاى آن و به مناسبت، مطالبى را در باره خود، بازگو كرده است.

منتجب الدين، او را چنين توصيف كرده است:

الشيخ الواعظ، نصير الدين عبد الجليل بن أبى الحسين بن أبى الفضل القزوينى، عالم، فصيح، دَيّنٌ.(1)

اين تعبيرها (الشيخ، الواعظ، نصير الدين، عالم، فصيح، دَين) نشان دهنده جايگاه علمى، اجتماعى و معنوى عبد الجليل است.

آثار عبد الجليل، بنا بر كتاب هاى الفهرست و نقض، عبارت اند از:

1. تنزيه عايشة عن الفواحش العظيمة (تأليف شده در سال 533 ق)؛

2. البراهين فى إمامة أمير المؤمنين (تأليف شده در سال 537 ق)؛

3. السؤالات و الجوابات (در هفت جلد)؛

4. مفتاح الراحات فى فنون الحكايات يا مفتاح التذكير؛

5. رساله اى در ردّ ملحدان؛

6. بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض» معروف به نقض (تأليف شده بين سال هاى 556 تا 566 ق).

روزگار عبد الجليل، داراى ويژگى ها و شاخصه هايى است كه آشنايى با آنها در شناخت عبد الجليل و كتاب او بى تأثير نيست، چنان كه از روى عناوين آثار عبد الجليل نيز مى توان تا حدودى به اين تأثير و ارتباط، پى بُرد.

زمانه عبد الجليل، يعنى نيمه دوم قرن پنجم تا اواخر قرن ششم را مى توان داراى چند ويژگى عمده دانست:

1. آبادانى رى و ايران؛

2. سست شدن پايگاه خلافت در جهان اسلام و نيز در فضاى سياسى؛

ص: 8


1- . فهرست منتجب الدين، ص 87.

3. رواج باطنى گرى و انديشه هاى حسن صباح

4. اختلافات و منازعات شيعه و سنّى؛

5. رونق مجالس دينى با جان مايه مباحث كلامى و برگزارى مجالس مناظره؛

6. هم انديشى دينى و تفاهم مذهبى؛

7. رواج زندقه و دين گريزى.

عبد الجليل، چنان كه عناوين آثارش نشان مى دهد، عالمى است حاضر در زمان كه رخدادهاى فرهنگى زمانه اش را به خوبى درك مى كند. او به منازعات مذهبى دامن نمى زند؛ بلكه با پايبندى به باورها و اعتقادات خويش تلاش مى كند آنها را به هسته اى

استوار، باورپذير و قابل دفاع، فروكاهد. لذا نخستين كتابش تنزيه عايشه است. او مى كوشد پرسش هاى مطرح در جامعه اش را پاسخ دهد و از اين رو، كتاب السؤالات و الجوابات را در هفت جلد مى نگارد. او در كتاب نقض، اتهام هاى بى جاى يك متعصّب را پاسخ مى دهد. اين كتاب، در عين حال، از گستردگى دانش و اطلاعات عبد الجليل پرده برمى دارد و فصاحت و بلاغت و شيوايى نثر او را به نمايش مى گذارد.

سه. پس از برگزارى كنگره بين المللى كلينى در بهار 1388، انديشه برگزارى كنگره بزرگداشت عبد الجليل، به صورت جدّى شكل گرفت و از آغاز سال 1389 با برگزارى جلسات شوراى عالى سياست گذارى و نيز جلسات شوراى علمى كنگره، فعاليت هاى كميته علمى كنگره آغاز شد. محصول دو سال فعاليت هاى اين كميته را در چند بند، فهرست مى كنيم:

الف. آماده سازى مجموعه آثار كنگره (7 جلد)

1. كتاب نقض با ويرايش علمى جديد؛

2. عبد الجليل رازى قزوينى، روزگار و كتاب وى؛

3. شناخت نامه عبد الجليل و «نقض»؛

4. بررسى توصيفى ساختار دستورى كتاب «نقض»؛

5. مجموعه مقالات كنگره (در دو جلد)؛

ص: 9

6. چكيده مقالات با ترجمه عربى و انگليسى.

ب. خبرنامه كنگره (3 شماره) ج. تهيه لوح فشرده (DVD) از مجموعه آثار كنگره

همچنين شوراى علمى، برنامه هاى ديگرى را نيز لازم و مفيد تشخيص داد كه از جهت اجرا متوقّف بر آماده سازى كتاب نقض با ويرايش جديد بود و از اين رو، انجام يافتن آنها به پس از برگزارى كنگره موكول شد. اين كارها عبارت اند از:

1. بازنويسى كتاب نقض؛

2. ترجمه متن بازنويسى شده نقض به زبان انگليسى؛

3. ترجمه متن بازنويسى شده نقض به زبان عربى.

چهار. سپاس گزارى و قدرشناسى از همه كسانى كه در شكل گيرى و به ثمر نشستن اين كنگره سهم داشتند، وظيفه اى اخلاقى و دينى است. بدين سبب، با يادكرد نام افراد

و سازمان هايى كه به شكلى در آن نقش داشته اند، كمترين وظيفه را در سپاس گزارى، به جاى مى آوريم.

الف. برگزاركنندگان

اين كنگره با مشاركت علمى، معنوى و مادّى اين مراكز به ثمر نشست كه به ترتيب حروف الفبا عبارت اند از:

1. آستان حضرت عبد العظيم حسنى عليه السلام ، توليت: آية اللّه محمّد محمّدى رى شهرى؛

2. انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين محمّد جواد ادبى؛

3. جامعة المصطفى صلى الله عليه و آله العالمية، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين عليرضا اعرافى؛

4. كتاب خانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراى اسلامى، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين رسول جعفريان؛

5. مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام ، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين محمّد حسن اخترى؛

6. مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى، رئيس: آية اللّه محمّدعلى تسخيرى؛

ص: 10

7. مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، رئيس: حجّة الاسلام و المسلمين حميد شهريارى؛

8. معاونت امور فرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، معاون: جناب آقاى بهمن درّى؛

9. مؤسّسه علمى فرهنگى دار الحديث، رئيس: آية اللّه محمّد محمّدى رى شهرى.

يادآورى مى شود كه جلسات شوراى عالى سياست گذارى، با حضور رؤسا و مديران مراكز و نهادهاى ياد شده برگزار مى گرديد.

ب. اعضاى شوراى علمى كنگره

شوراى علمى كنگره، مركّب از شخصيت هاى علمى حقيقى و نمايندگان علمى مراكز برگزاركننده بود كه به ترتيب حروف الفبا عبارت اند از:

1. حجّة الاسلام و المسلمين على اصغر اوحدى (نماينده مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى)؛

2. جناب استاد ناصر باقرى بيدهندى (نماينده جامعة المصطفى صلى الله عليه و آله العالمية)؛

3. حجّة الاسلام و المسلمين رسول جعفريان؛

4. جناب استاد قاسم جوادى (صفرى)؛

5. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدحسين درايتى؛

6. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدكاظم رحمان ستايش؛

7. حجّة الاسلام و المسلمين محمّد سالار (نماينده مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام )؛

8. حجّة الاسلام و المسلمين على صدرايى خويى؛

9. آقاى دكتر پرويز فارسيجانى (نماينده انجمن آثار و مفاخر فرهنگى)؛

10. جناب استاد ميرهاشم محدّث (فرزند مير جلال الدين محدّث اُرموى، مصحّح كتاب نقض)؛

11. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدمهدى معراجى؛

12. حجّة الاسلام و المسلمين محمّدعلى مهدوى راد.

ص: 11

ج. گروه آماده سازى آثار، شامل: حروفچينى، ويرايش، نمونه خوانى و صفحه آرايى

1. آقاى حسين پورشريف (ويراستار)؛

2. آقاى مهدى جوهرچى (نمونه خوان)؛

3. آقاى محمّد كريم صالحى (حروفچين و صفحه آرا).

د. گروه اجرايى كنگره

1. حجّة الاسلام محمّدمهدى خوش قلب (دبير اجرايى)؛

2. آقاى اميرحسين سعيدى صابر.

ه . مشاوران علمى كنگره

1. آقاى هادى ربّانى؛

2. آقاى محمّدهادى خالقى.

همين جا بايد از نويسندگان آثار و مقالات و اساتيدى كه در مراحل مختلف ويرايش جديد كتاب نقض، تلاش و همكارى داشتند، سپاس گزارى كرد كه البته نام آنها بر روى آثار و نيز در شناسنامه كتاب ها آمده است. همچنين از همه بزرگوارانى كه

در ارزيابى آثار يا برقرارى ارتباطات علمى كوشش نمودند، قدردانى مى كنم و تلاش همكاران خود را در بخش هاى مختلف معاونت ادارى - مالى مؤسّسه علمى - فرهنگى دار الحديث مى ستايم.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

جمعه 18 فروردين 1391

14 جمادى الاُولى 1433

6 آوريل 2012

ص: 12

درباره مجموعه مقالات

درباره مجموعه مقالات

آنچه مى توانست محور پژوهش ها يا نگارش مقالات در باره عبد الجليل رازى قزوينى قرار گيرد، يكى زندگى و آثار وى بود و ديگرى زمانه و روزگار او.

از آن جا كه زندگى او در منابع تاريخ و تراجِم، انعكاس اندكى داشته و از آثارش تنها كتاب نقض باقى مانده است، نگارش و پژوهش در محور نخست، تنها به كتاب نقض اختصاص مى يافت، در حالى كه زمانه و روزگار او، زمينه تأملات علمى و پژوهشى بسيار است.

با توجه به مقالات فارسى منتشر شده پيش از اين در باره كتاب نقض و شخصيت عبد الجليل - كه دست كم 22 عنوان مقاله است - ،(1) دايره كار تدوين مقاله محدودتر مى شد.

همچنين كارهاى تحليل تاريخى، نگرش نقادانه به تاريخ و جريان شناسى تاريخى، در مجامع علمى ايران، راغبان اندك دارد و كم تر دغدغه پژوهشگران قرار مى گيرد.

با اين اوصاف، با فراخوان و سفارش هاى خاص، تعداد 25 مقاله پذيرفته و تأييد شده توسط شوراى علمى، به كنگره واصل شد كه در دو جلد، در اختيار محققان و اهل نظر قرار مى گيرد. از اين تعداد، دوازده مقاله در جلد نخست و سيزده مقاله در جلد دوم جاى گرفته اند.

ص: 13


1- . اين مقالات در كتاب شناخت نامه عبد الجليل و كتاب نقض كه از سوى كنگره منتشر مى شود، گردآورى شده اند.

اين مقالات را از نظر محتوا مى توان در شش موضوع عام، دسته بندى كرد:

1. نگاه كلى به كتاب نقض: 1 مقاله (مقاله اول)

2. مباحث قرآنى و حديثى: 3 مقاله (مقاله دوم تا چهارم)

3. مباحث كلامى: 8 مقاله (مقاله هاى پنجم تا دوازدهم)

4. مباحث تاريخ و جغرافيا: 9 مقاله (مقاله هاى اول تا نهم از جلد دوم)

5. سبك شناسى كتاب نقض: 2 مقاله (مقاله هاى دهم و يازدهم از جلد دوم)

6. مناظره و جدل: 2 مقاله (مقاله هاى دوازدهم و سيزدهم از جلد دوم)

از منظرى ديگر، از اين 25 مقاله، سه مقاله به روزگار و زمانه عبد الجليل مربوط اند (مقاله هفتم از جلد اول و مقاله هاى اول و نهم از جلد دوم) و 22 مقاله به كتاب نقض پرداخته اند.

از ميان نويسندگان مقالات، چهار تن خانم و 21 نفر مرد بوده اند.

***

كميته علمى، بر خودْ فرض مى داند از همه اساتيد و پژوهشگرانى كه با تدوين مقاله در غناى علمى اين بزرگداشتْ سهيم بوده اند، صميمانه سپاس گزارى كند و اميدوار است اين مجموعه بتواند در توسعه و تعميق معرفت و دانش بر پايه مكتب اهل بيت عليهم السلام سودمند باشد.

ص: 14

نگاهى به كتاب «نقض» عبد الجليل رازى

1

نگاهى به كتاب «نقض» عبد الجليل رازى

آية اللّه رضا استادى

چكيده

كتاب نقض با اين كه كتابى كلامى شناخته مى شود كه در ردّ كتاب بعض

فضائح الروافض نگاشته شده است، پُر است از نكات تاريخى، جغرافيايى، فرهنگى و... كه استخراج و بررسى آنها مى تواند بسيار مفيد باشد. نويسنده در اين مقاله، بر آن بوده است كه از لابه لاى كتاب نقض، برخى نكات را كه مفيد و ارزشمند تشخيص مى دهد، بيرون بكشد و آنها را تبيين نمايد. اين نكات، عبارت اند از: پيشنهاد تأليف نقض؛ ترك پاسخگويى عجولانه؛ مقابله به مثل با معاندان و متعصّبان؛ شفاف سازى عقايد جريان؛ اختلاف با محدّثان؛ رعايت خطّ قرمزها؛ فضائح پنج گانه روافض از ديد نويسنده سنّى؛ احترام به اهل سنّت؛ شهرهاى شيعه نشين و سنّى نشين؛ برخى نكات تاريخى، جغرافيايى و... .

به اعتقاد نويسنده، مطالب سودمند و تازه اى در كتاب نقض وجود دارند كه بسيارى از آنها جز در اين اثر، در جاى ديگر بيان نشده اند.

كليدواژه ها: نقض، عبد الجليل رازى، آداب مناظره، جغرافياى تاريخى، كلام شيعه.

1. پيشنهاد تأليف «نقض»

عبد الجليل قزوينى الأصل و رازى المسكن، از دانشمندان سده ششم هجرى - كه شرح حال اجمالى وى در كتاب ارجمند فهرست أسماء علماء الشيعة و مصنّفيهم، تأليف

ص: 15

معاصر او شيخ منتجب الدين رازى آمده - ، در سال 556 ق آگاه مى شود كه يكى از معاصران وى - كه او هم در رى مى زيسته و از سنّيان متعصّب بوده - ، كتابى در ردّ مذهب شيعه نگاشته و آن را بعض فضائح الروافض ناميده (و البتّه نامى از خود نبرده و هنوز هم روشن نيست كه نويسنده اش كيست) و چند نسخه از آن تكثير، و به اين طرف و آن طرف فرستاده و به گفته عبد الجليل قزوينى: «از معنى اين آيت دور افتاده كه در نصّ قرآن مجيد مذكور است كه «فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أجْمَعينَ * عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ»؛(1) زيرا هر با انصافى، نوشته او را مطالعه كند، مى فهمد كه او از سر بُغض و عداوت امير مؤمنان على عليه السلام دست به اين كار زده است.

پيش از اين كه نسخه اى از اين كتاب به دست عبد الجليل قزوينى برسد، چند نفر از دانشمندان شيعه، آن را ديده و مطالعه كرده بودند و به نقيب النّقباى رى، سيّد السادات، سلطان العزّة الطاهره ابوالفضل محمّد بن على المرتضى گفته بودند كه عبد الجليل قزوينى بايد در جواب اين كتاب، كتابى بنگارد به وجهى كه كسى انكار آن نتواند كرد. از اين رو، نسخه اى از آن كتاب براى عبد الجليل فرستاده شد و ايشان به دستور و درخواست نقيب النقباى رى، كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض را تأليف و از اين راه، اثرى بسيار ارزنده و پُر محتوا از خود به يادگار گذارد و نام خود را براى هميشه در زمره پاسداران از مكتب تشيّع، ثبت نمود.

2. ترك پاسخگويى عجولانه

قزوينى در آغاز كتاب مى گويد:

نسخه اى از كتاب بعض فضائح الروافض را پيش از اين كه براى من فرستاده شود، براى امير سيّد رئيس كبير جمال الدين على بن شمس الدين الحسينى - كه رئيس شيعه است - بردند و او تمام آن را مطالعه كرد و سپس نسخه را براى برادر بزرگ من اوحد الدين حسين - كه مفتى و پير طائفه شيعه است -

ص: 16


1- . سوره حجر، آيه 92 - 93.

فرستاد. او هم كتاب را به تمامه مطالعه نمود؛ امّا اين دو بزرگوار، اين مطلب را از من پوشيده داشتند از ترس آن كه مبادا من در جواب آن عجله كنم ... .(1)

بايد به اين قبيل از بزرگان و دانشمندان شيعه افتخار كنيم كه حتّى در مقام پاسخ به مخالفان و متعصّبان نيز به اتقان بحث ها و اظهارنظرها فكر مى كردند و از اين كه حتّى

در اين مقام، كارهاى سطحى و عجولانه انجام شود، گريزان بودند.

3. مقابله به مثل با معاندان و متعصّبان

نوشته اين سنّى متعصّب را - كه از قبيله تكفيريان بوده - بهتر است «فحش نامه» بخوانيم نه يك مباحثه و مناظره علمى و متين؛ زيرا هم در نام كتاب و هم در سخن پايانى خود و هم در طول مباحث كتاب، نه اين كه فقط ادب بحث و مناظره را رعايت نكرده، بلكه گهگاه گفته هاى خود را با ناسزاگويى و فحّاشى و تحقير شيعه و مكتب اهل بيت عليهم السلام (البته به عنوان روافض) آلوده كرده و گويا به نظر وى، برهان و دليل، همان فحش و ناسزا گفتن است.

در آغاز كتاب مى گويد:

اين مجموعه اى است در شرح بعضى از فضايح و قبايح رافضيان.(2)

و در پايان كتاب هم مى نويسد:

اين است برخى از فضايح و قبايح روافض - اعاذنا اللّه و ايّاكم من شرّهم و وقانا و اياكم من كيدهم - .(3)

و در اواسط كتاب مى نويسد:

بدان اى برادر كه مذهب روافض، به خانه اى ماند كه آن خانه، چهار حد دارد:

حدّ اوّل با جهودى دارد؛ زيرا كه به زبونى به جهودان مانند ...(4)

حدّ دوم اين خانه با گبرى است؛ زيرا همچنان كه گبران به يزدان و اهرمن

ص: 17


1- . نقض، ص 2 - 3. عبارات نقض در كلّ مقاله، با اندكى دخل و تصرّف ويرايشى از سوى نويسنده، به كار رفته اند.
2- . همان، ص 8.
3- . همان، ص 645 - 646.
4- . همان، ص 397.

گويند و اعتقاد كرده اند كه هر چه نيكى و خرّمى و راحت است از فضل يزدان است و هر چه زشتى و بدى و مضرّت است از فعل اهرمن است. رافضى هم گويد كه ...(1)

و حدّ سوم اين خانه با ملحدى دارد (مقصود از ملحد در اينجا طائفه اسماعيليه است).(2)

و حدّ چهارم اين خانه، اعتقاد و سيرت با دهريان دارد ... .(3)

البته صاحب كتاب نقض هم در پاسخ بدگويى ها، مقابله به مثل مى كند و مثلاً گاهى پيش از نقل گفتار او جمله «خاك بر دهانش باد» را به كار برده و در پاسخ مطلبى كه در

بالا نقل شد، نوشته است:

بدان اى برادر كه مذهب اين نو سنّى (اشاره به گفتار اوست كه من پيش تر شيعه بوده و سپس سنّى شده ام) به سرايى مانند است كه اساسش از جبر، و بنيادش از تشبيه، و ديوارش از قَدَر، و سقف هايش از بغض آل مصطفى، و درش در كوى جفا و تعصّب و هواست ... .(4)

4. شفّاف سازى عقايد جبريان

چون مؤلّف بعض فضائح الروافض، سنّى اشعرى و جبرى بوده است، صاحب كتاب نقض در سراسر كتاب، هر جا مناسب ديده، لوازم فاسده جبرى بودن را يادآور شده و به تعبيرى، فضاحت و رسوايى اين عقيده را به گونه هاى مختلف، بيان كرده است.

مثلاً مى گويد:

اين كه گفته است: «ابتدا كردم به نام خدا» آيا از اين خدا مقصودش خدايى است كه اهل توحيد و عدل اثبات مى كنند اگر اين باشد مرحبا بالوفاق، و امّا اگر به خاطر جبرى بودن از اين لفظ آن خدا را مى خواهد كه همه فضايح و قبايح از فعل او باشد، چنين خدايى نزد عُقلا مستحقّ حمد و ثنا نيست.(5)

ص: 18


1- . همان، ص 406.
2- . همان، ص 411.
3- . همان، ص 412.
4- . همان، ص 446.
5- . ر.ك: همان، ص 9 - 10.

5. اختلاف با محدّثان

عبد الجليل قزوينى از متكلّمان شيعه به شمار مى آيد و از اين رو در تعدادى از مسائل با محدّثان، هم عقيده نيست و يا دست كم در اين كتاب در برخى جواب ها مانند آنها مشى نمى كند. مثلاً در پاسخ او كه مى گويد: «شيخ مفيد در كتابى آورده است

كه امامان همه غيب دانان باشند ...» مى نويسد:

از نصّ قرآن و اجماع مسلمانان معلوم است كه غيب الاّ خداى تعالى نداند «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أخْفى»،(1) «لا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إلاَّ اللّهُ»(2) ... .(3)

كه حتما مقصود او اين است كه امامان عليهم السلام بدون تعليم الهى غيب نمى دانند و علم غيب آنها «تعلّم مِن ذى علم» است.

6. رعايت خطّ قرمزها

با اين كه اين كتاب در معارضه با اهل تسنّن است، امّا سعى شده كه مطالب بسيار تندى كه گاهى در برخى از كتاب هاى شيعه در باره بزرگان اهل تسنّن ديده مى شود، به گونه اى نفى

و انكار شود و به اصطلاح امروز، خطّ قرمزها تا حدّى كه ممكن باشد، مراعات گردد.

مثلاً در يك جا مى گويد:

مذهب شيعه در حقّ صحابه كفر و شرك نيست؛ بلكه آن است كه با وجود امير المؤمنين على عليه السلام بو بكر را و غير بو بكر را استحقاق امامت نيست.(4)

و در باره عايشه مى گويد:

من خود كتابى به نام تنزيه عايشه، در سال 533 به درخواست رئيس و مقتداى شيعه، سيّد سعيد فخر الدين بن شمس الدين حسينى نگاشته ام.(5)

7. فضائح پنج گانه روافض از ديدگاه نويسنده سنّى

ص: 19


1- . سوره طه، آيه 7.
2- . اشاره است به آيه 65 سوره نمل.
3- . نقض، ص 286.
4- . همان، ص 257.
5- . ر.ك: همان، ص 115.

از ناسزاهايى كه صاحب كتاب بعض فضائح الروافض چاشنى گفته هاى خود كرده بگذريم، مطالب كتاب او كه به عنوان اعتراض و نقطه ضعف مذهب شيعه و به قول او «روافض» مطرح شده، از پنج گونه خارج نيست:

يكم. مطالب بى اساس و دروغ و مجعول كه ظاهرا با علم به اين كه خلاف واقع است، مطرح شده، مانند نقل روايتى به اين مضمون از امير مؤمنان عليه السلام كه بر منبر كوفه فرمود: ألا انّ خير هذه الاُمّة بعد نبيّها أبو بكر ثم عمر.

پاسخ اين قبيل دروغ ها بسيار واضح است. مثلاً صاحب كتاب نقض در همين موردى كه ياد شد، مى نويسد:

امّا اين كلمات كه به دروغ به امير المؤمنين نسبت داده است، حاشا كه امير المؤمنين با وفور عصمت و كثرت علم و دانش مانند اين سخن گويد ... .(1)

دوم. مطالبى هستند كه در برخى كتاب هاى شيعه و يا در برخى روايات منقوله در كتاب هاى شيعه مطرح شده اند؛ امّا اين طور نيست كه همه دانشمندان شيعه، آن را پذيرفته باشند.

پاسخ اين گونه مطالب نيز روشن است؛ زيرا در مباحثه و مناظره ميان دو مذهب فقط مى توان آنچه را كه اهل هر مذهب به عنوان يكى از مسلّمات آن پذيرفته اند، مورد اعتراض و گفتگو قرار داد، نه نظريات شخصى برخى از افراد را كه غالب دانشمندان آن مذهب آن را قبول ندارند!

و صاحب كتاب نقض، احيانا به اين بيان هم بسنده كرده كه:

آنچه مى گويى خبر واحدى است كه در برخى كتاب هاى ما روايت شده و حديث واحد لا يوجب علما و لا عملاً.

سوم. مطالبى كه نسبت آن به مكتب شيعه صحيح است، امّا صاحب كتاب بعض

فضائخ الروافض، پيرايه بى اساسى به آن چسبانده و اعتراض كرده است، مانند اين كه مى گويد: شيعه پس از سلام نماز، سه بار دست ها را بر زانو مى زند، به دشمنىِ سه خليفه ابو بكر و عمر و عثمان.

ص: 20


1- . همان، ص 107.

سه بار اللّه اكبر گفتن پس از سلام در فقه شيعه هست؛ امّا آن پيرايه گواه جهل و يا غرض و مرض صاحب بعض فضائح الروافض است.

چهارم. مطالبى كه هم در كتاب هاى اهل تسنّن هست و هم در كتاب هاى شيعه، مانند تعدادى از فضايل امير مؤمنان عليه السلام كه صاحب فضائح به خاطر جهل و يا بُغضى كه نسبت به شيعه داشته، بى جهت مورد اعتراض قرار مى دهد و يا با سوء برداشت و تحريف معنوى، آن را رد مى كند، مانند احاديث ردّ شمس براى امير مؤمنان عليه السلام .

پنجم. مطالبى است كه در فقه شيعه هست و مستند آن، روايات صادره از ائمّه اطهار عليهم السلام است كه به حكم حديث ثقلين، آنچه آن بزرگواران فرموده اند و يا انجام داده و يا تأييد كرده اند، براى همگان حجّت است.

امّا صاحب فضائح، چون در فقه ساختگىِ مذهب خود نديد، همه آنها را با كمال بى حيايى، از فضايح و رسوايى هاى مكتب شيعه به شمار آورده است، مانند حلّيت متعه، گفتن حىّ على خير العمل در اذان و اقامه، حرام بودن گفتن آمين پس از سوره فاتحة الكتاب در نماز، و صحيح بودن طلاق گرچه زوجه راضى نباشد و... .

آرى. كسى كه كتاب بعض الفضائح را - كه متنش در كتاب نقض درج شده - با دقت مطالعه كند، حتما مى پذيرد كه محتواى آن، از اين پنج گروه خارج نيست و پاسخ همه آنها براى اهل اطلاع از مذهب اهل بيت عليهم السلام روشن است؛ امّا متأسّفانه او نوشته خود را با بى ادبى و دشنام و فريبكارى و مقايسه هاى خنده آور و مطرح كردن مطالبى كه شايد براى برخى عوام، فريبنده باشد، ممزوج نموده و در واقع، به جاى اين كه به عقيده باطل خود، رسوايى هاى مكتب شيعه را بيان كند، خود را نزد اهل انصاف، رسوا نموده است.

8. احترام به اهل سنّت

پيش تر گفتيم كه عبد الجليل قزوينى در اين كتاب در مواردى اين طور مصلحت ديده كه در باره صحابه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و بويژه خلفاى ثلاثه، به گونه اى قلم زند كه احترام اهل تسنّن در باره آنان تا حدّى لحاظ شده باشد؛ امّا در يك مورد با ظرافت خاصّى، حقّ مطلب را ادا كرده است:

ص: 21

صاحب بعض فضائح الروافض مى گويد: «روافض گويند كه عمر در شكم فاطمه زد و كودكى را در شكم او كشت كه رسول او را محسن نام نهاده بود».

صاحب نقض در پاسخ مى گويد:

اين خبرى است درست و برين وجه نقل كرده اند و در كتب شيعى و سنّى مذكور و مسطور است؛ امّا خبر مصطفى است كه إنّما الأعمال بالنيّات. اگر غرض عمر آن باشد كه على را به در برد تا بيعت كند بر خلافت بو بكر، نه آن بوده باشد كه جنين سقط شود و يمكن كه خود نداند كه فاطمه در پس در ايستاده است، اگر چنين باشد آن را قتل خطا گويند، و اگر عمدا كرده باشد هم نه معصوم است، حاكم خداست در آن نه ما، و در اين فصل، بيش از اين نتوان گفت. و اللّه اعلم بأعمال عباده و بضمائرهم و بسرائرهم.(1)

9. شهرهاى شيعه نشين و سنّى نشين

از فوايد اين كتاب و گفتگوى ميان آن سنّى و اين دانشمند عزيز شيعه، آن است كه تا حدّى مناطق شيعه نشين و سنّى نشين ايران در آن سال ها روشن مى شود؛ زيرا از بى ادبى هاى صاحب فضائح، اين است كه شهرهاى شيعه نشين را نام مى برد و استهزا و مسخره و تحقير مى كند و صاحب نقض هم مقابله به مثل كرده و گاهى نام مناطق سنّى نشين را به همان صورت بيان مى كند.

حدود شصت شهر از ايران در اين كتاب ياد شده كه از راهى كه گفته شد و نيز قرائن ديگر مى توان شيعى يا سنّى بودن هر كدام را تشخيص داد.

10. برخى نكات تاريخى، جغرافيايى و...

نيز از فوائد اين كتاب، يادكرد برخى از مشاهد مشرّفه و مزار امام زاده هاست كه از نظر تاريخى، بسيار مغتنم است و نيز اشاره به شناخت برخى از علماى بزرگ شيعه و تأليفات آنها و نيز كتاب خانه و مدارس آنها و... .

ص: 22


1- . همان، 298.

صاحب فضائح مى گويد: «رافضى گورها پرستد و گويد اين علوى است ...».

صاحب نقض مى فرمايد:

بيچاره كسى كه چندين حق را انكار كند و نداند كه اهل رى به زيارت سيّد عبد العظيم، و به زيارت السيّد ابو عبد اللّه الأبيض و به زيارت السيّد حمزة الموسوى شوند كه شرف و نسب و جزالت فضل و كمال عفّت ايشان ظاهر است.

و اهل قم به زيارت فاطمه بنت موسى بن جعفر كه ملوك و امراى عالم حنيفى و شافعى به زيارت آن تربت تقرّب نمايند.

و اهل قاشان به زيارت على بن محمّد الباقر كه مدفون است به «باركرسب» با چندان حجّت و برهان كه آن جا ظاهر شده است.

و اهل آوه به زيارت فضل و سليمان شوند فرزندان امام موسى بن جعفر الكاظم و به زيارت اوجان (نام مكانى است) كه عبد اللّه بن موسى مدفون است.

و اهل قزوين سنّى و شيعى به تقرّب به زيارت ابو عبد اللّه الحسين بن الرضا شوند.(1)

و در جاى ديگر مى نويسد:

امير ابوالفضل عراقى در عهد سلطان طغرل كبير... مسجد عتيق قم و مناره ها فرمود، و مشهد و قبّه ستّى فاطمه بنت موسى بن جعفر عليهم السلام او كرد.

و وزير شهيد سعيد فخرالملك اسعد بن محمّد بن موسى البراوستانى القمّى، ... خيرات بسيار فرموده چون قبّه امام الحسن بن على و زين العابدين و محمّد باقر و جعفر صادق عليهم السلام به بقيع كه هر چهار در يك حضرت مدفون اند ... .(2)

آن جا كه گفتگو در باره نماز جمعه است، صاحب نقض مى نويسد:

و بحمد اللّه و منّه، در همه شهرهاى شيعه، اين نماز برقرار و قاعده هست، ... چنان كه در دو جامع به قم، و به دو جامع به آوه، و يك جامع به قاشان، و

ص: 23


1- . همان، ص 588 - 589.
2- . همان، ص 219 - 220.

مسجد جامع به ورامين، و در همه بلاد شام و ديار مازندران ... .(1)

در باره شيخ مفيد مى نويسد:

مفتى اى است محترم، در آن هنگام كه ابو بكر باقلانى را لقب نبود، او را شيخ مفيد خواندندى. او را شاگردان بسيار بوده اند و مناظرات رفيع كرده است و تصنيفات دارد اگر چه بعضى از اقوال او خلافى هست كه به اوّل كار گفته است.

او مقدمى است در اين طائفه و معاصر بو بكر باقلانى بوده است، بارها او را در مناظره مبهوت كرده. روزى او در سخن باقلانى دخالت كرد، باقلانى براى خجالت او گفت: «و لك فى كلِّ قِدر مغرفة». مفيد جواب داد: «تمثّلت بأداة ابيك» و او را خجل كرد.

كتاب الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد تصنيف اوست و در ديار عالم هيچ فقيه و متكلّم و عالم نباشد كه نسخه آن كتاب ندارد.(2)

صاحب بعض فضائح الروافض مى گويد: «محمّد نعمان حارثى (شيخ مفيد) كتاب المفصح فى الإمامة دارد كه در آن چند طعن بر اجلاّى صحابه زده است و چند لقب بد بر عمر شمرده است».(3)

صاحب نقض در جواب فرموده:

نه هر چه در كتاب مسطور باشد دلالت مذهب و عقيده كند.(4)

در باره عبد الجبّار نيشابورى رازى ملقب به مفيد كه از فقهاى سده پنجم و ششم و ساكن رى بوده مى نويسد:

مدرسه خواجه عبد الجبّار مفيد كه چهارصد مرد فقيه و متكلّم در آن مدرسه درس شريعت آموختند ... و اين ساعت معروف و مشهور است به درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقها ... .(5)

و آن جا كه صاحب نقض گويد: «لعنت بر دشمنان سه مرتضى و دو بوجعفر و دو

ص: 24


1- . همان، ص 395.
2- . ر.ك: همان، ص 210 و 296.
3- . همان، ص 235.
4- . همان، ص 243.
5- . همان، ص 35.

مفيد باد» مقصودش از دو مفيد، شيخ مفيد محمّد بن نعمان و همين عبد الجبّار رازى ملقّب به مفيد است، و مقصود از دو بوجعفر، ابوجعفر شيخ صدوق و ابوجعفر شيخ طوسى، و مقصود از سه مرتضى گفته شده، امير مؤمنان على مرتضى عليه السلام و سيّد مرتضى علم الهدى و سيّد مرتضى رازى است.

البته احتمال ديگر هم هست؛ زيرا در كلام صاحب نقض، چند بزرگوار ديگر هم به نام مرتضى و سيّد مرتضى مطرح شده اند.

در باره شيخ صدوق مى گويد:

ابوجعفر بابويه فقيهى است مقدّم، شخص بزرگوار و استاد همه اصحاب، مصنّف سيصد مجلّد از اصول و فروع، فضل و بزرگى شيخ كبير بوجعفر بابويه - رحمة اللّه عليه - را خود چگونه انكار توان كرد از تصانيف و وعظ و درس. و از رى تا بلاد تركستان و ايلاق (بلخ) اثر علم و فضل و بركات زهد و امانت او پوشيده نيست.(1)

در باره سيّد مرتضى علم الهدى مى گويد:

مرتضى محقّق است. به اتفاق او را علم الهدى و سيّد اجلّ خواندندى. وى را چهارصد شاگرد فاضل متبحّر بوده اند... در اصول و فروع و فنون علوم، و او در عهد خلفاى بنى عبّاس مدرّس بود ممكِّن و محترم و مقبول القول و القلم، و آنچه او كرده است از تقويت اسلام و تربيت شريعت جدّش مصطفى صلى الله عليه و آله در جواب شبهات منكران توحيد و رسالت چون فلاسفه و زنادقه و براهمه، كسى را قوّت نبوده است.(2)

برادر او سيّد رضى، عالم و شاعر كه از مختارات كلام امير المؤمنين نهج البلاغه به هم آورده است.

صاحب بعض فضائح الروافض و صاحب نقض، هر دو گاهى از برخى كتاب هاى وى نام مى برند از جمله كتاب انتصار كه از آن مطلب نقل مى كنند و گاهى آن را با نام كتاب

ص: 25


1- . ر.ك: همان، ص 40.
2- . ر.ك: همان، ص 39.

المنفرد ياد مى كنند.

وى در باره شيخ طوسى مى نويسد:

ابو جعفر طوسى مبرّزى است در دين. فضل و زهد او اظهر من الشمس است.(1)

صاحب تصانيف و مجاور مشهد مقدّس امير المؤمنين، و بزرگ قدر و رفيع جاه، و بر قول و فتواى او اعتمادِ تمام.(2) وى فقيه عالم و مفسّر و مقرى و متكلّم و زيادت از دويست مجلّد در فنون علم تصنيف ساخته،(3) تبيان در تفسير قرآن در چند جلد.(4)

و از كتاب رجال او به عنوان اسماء الرجال ياد كرده و صاحب بعض فضائح الروافض، از كتاب الممدوح و المذموم او ياد كرده كه گويا مقصود همان كتاب رجال است.

در باره ابوالفتوح رازى مى نويسد:

خواجه امام ابوالفتوح رازى كه بيست مجلّد تفسير قرآن تصنيف اوست كه ائمّه و علماى همه طوائف طالب و راغب اند آن را.(5)

و در جاى ديگر مى گويد:

پيرى معروف چون شيخ بُلفتوح - رحمة اللّه عليه - و تفسير او كه نسخه هاى بى مرّ (يعنى بى شمار) و بى عدّ است آن را در طوائف اسلام، و ظاهر و باهر در بلاد عالم.(6)

در باره صاحب كتاب احتجاج مى نويسد:

الشيخ الامام عزّالدين ابومنصور احمد بن على الطبرسى از متبحّران علماى بزرگ.(7)

صاحب فضائح، كتابى به نام الواحدة به برقى، دانشمند مشهور شيعى نسبت داده و

ص: 26


1- . همان، ص 29 و 40.
2- . همان، ص 191.
3- . همان، ص 210.
4- . همان، ص 212.
5- . همان جا.
6- . همان، ص 280.
7- . همان، ص 211.

مطالبى از آن نقل كرده است كه بايد ديد وى چنين كتابى داشته است يا نه!

و نيز گفته است كه ابوطالب بابويه و ابو عبد اللّه بابويه در عهد ما بودند و مطلبى از كتاب ابوطالب نقل كرده است.

صاحب نقض در پاسخ گفته:

شيخ بوطالب بابويه - رحمة اللّه عليه - بزرگ و متديّن بوده است؛ امّا معلوم است كه آن درجه نداشت در علم، كه تصنيف سازد.(1)

صاحب نقض در يك جا مى نويسد:

ابوابراهيم بابويى (ابن بابويه) پنجاه سال به قم بر مذهب اهل البيت حكم راند و فتوا نوشت و اكنون بيست سال است كه سيّد زين الدين اميره شرفشاه است حاكم و مفتى.(2)

11. يك افتخار و يك ننگ

از افتخارات شيعه، كتاب ارزشمند تنزيه الانبياء تأليف سيّد مرتضى علم الهدى است. و از كارهاى ننگ آور مخالفان، اين است كه يكى از علماى آنان (ابوالفضائل مشّاط كه برخى احتمال داده اند همو مؤلّف بعض فضائح الروافض باشد)، كتابى بزرگ در ردّ تنزيه الانبياء نگاشته و آن را زلّة الانبياء ناميده است كه صاحب نقض از آن ياد كرده است.

در پايان بايد گفت كه كتاب نقض و تعليقات مرحوم محدّث اُرموى بر آن، خزانه اى است از مطالب سودمند و تازه و جالب كه بسيارى از آنها جز در اين اثر و تعليقات آن در دسترس نبوده و نيست.

براى مؤلّف و محقّق و دست اندكاران بزرگداشت عبد الجليل قزوينى رازى، رحمت، مزيد توفيق، از خداى منّان خواستارم و براى كسانى كه راه مؤلّف بعض فضائح الروافض را پيش گرفته و ادامه مى دهند، بويژه وهّابى ها و تكفيرى ها كه خواسته، و ناخواسته آب به آسياى دشمنان اسلام مى ريزند، عقل و درايت و هدايت مى خواهم!

اللّهم اجعلنا ممّن تنصر لدينك و لا تجعلنا ممّن أعان على محو كتابك!

ص: 27


1- . همان، ص 294.
2- . همان، ص 459.

ص: 28

بن مايه هاى قرآنى عبد الجليل رازى در «نقض»

2

بن مايه هاى قرآنى عبد الجليل رازى در «نقض»

دكتر على راد(1)

چكيده

كتابِ نقض عبد الجليل رازى، هر چند كتابى كلامى با رويكرد جدلى است، ليكن قرآن، حضور جدّى اى در مباحث آن دارد و نزديك به سيصد آيه، در آن مورد استناد قرار گرفته است. رازى از اين آيات، در ردّ و ابطال ديدگاه مخالف، يا تثبيت آراى خودش بهره جسته و با روش اجتهادى - كلامى، تلويحا تفسيرى كلامى از معارف اعتقادى قرآن ارائه كرده است. رازى، آگاهى هاى خوبى از دانش تفسير داشته و مطابق با مبانى تفسيرى اماميه، اصول و قواعد خاص دانش تفسير، به بررسى آيات پرداخته است. مبانى قرآن شناختى، آراى علوم قرآنى، روش شناسى تفسيرى، ديدگاه هاى تفسيرى و تأويلى رازى، و آموزه هاى قرآنى - كلامى نقض، از محورهاى اصلى اين پژوهه است.

كليدواژه ها: عبد الجليل رازى، نقض، قرآن، تفسير، تأويل، مبانى، روش، آرا.

مقدّمه

الف. كتابِ نقض عبد الجليل قزوينى رازى، از جمله آثار كلامى اماميه در قرن ششم هجرى است. هدف اصلى اين كتاب، نقد و ابطال آراى مؤلّفِ كتاب بعض فضائح

ص: 29


1- . استاديار دانشگاه تهران پرديس قم.

الروافض است. از نظر محدّث اُرموى (مصححِ نقض)، رازى، مؤلّف بعض فضائح الروافض را مى شناخته و به كتاب تاريخ الأيام و الأنام وى نيز دسترسى داشته است؛ امّا اين كه به صراحت از نام وى ياد نكرده، حتما سرّى داشته است.(1)

از نگاه رازى، ادّعاى بيست و پنج سال شيعه بودن مؤلّفِ بعض فضائح الروافض، پندارى همه دروغ است و او غالى، اخبارى و حشوى بوده و در اين كتاب، شبهات غُلات، اخباريه و ديصانيه را آورده است، از اين رو، ادّعاها و اتّهامات وى عليه شيعه،

آراى اصوليان مذهب شيعه به شمار نمى آيد.(2)

از اين سخن وى چنين بر مى آيد كه اصوليان شيعه، نمايندگان و نظريه پردازان مذهب شيعه اند، نه اخباريان و غاليان؛ ليكن وى مراد خود از اصوليان را در هيچ جاى كتاب خود به روشنى بيان نكرده است؛ امّا از استنادات وى در سراسر كتاب به آراى بزرگانى چون: شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، علاّمه طبرسى، ابو الفتوح رازى و ... چنين بر مى آيد كه عالمانى در چنين رده علمى، چنين نمايندگى را در تبيين نظريه

شيعه اماميه دارند، نه ديگران. چالش عمده عبد الجليل رازى با مؤلّف بعض فضائح الروافض، موضوع امامت و شرايط امام است و اين بحث، سهم قابل توجّهى از مباحث نقض را به خود اختصاص داده است؛ البته در كنار امامت، آموزه هاى كلامى ديگرى نيز بحث شده است.

رازى در ادلّه و براهين امامت، صاحب اثر ديگرى است كه ظاهرا در نقض از آن بهره برده و مواردى بدان استناد جسته است. به سخن خود رازى، نام اين كتاب البراهين فى إمامة أمير المؤمنين است و موضوع آن «بيان آيت و وجه خبر و دلالت بر امامت به سمع» است.(3)

ب. مقصود از عبارتِ «بن مايه هاى قرآنى» در عنوان مقاله، مبانى و آراى تفسيرى،

ص: 30


1- . نقض، ص141 پاورقى 1.
2- . همان، ص282.
3- . همان، ص641.

مفاهيم و مداليل قرآنى به كار رفته در نقض و به طور كلّى، رويكرد قرآنى رازى در اين كتاب است و بررسى آنها موضوع اصلى اين نوشتار را تشكيل مى دهد كه با رويكرد اكتشافى - تحليلى همراه با ارائه نمونه هايى براى هر كدام، سامان يافته است. با توجّه

به اين كه پيش تر پژوهشى در بررسى آراى قرآنى عبد الجليل رازى در نقض سامان نيافته است، ناگزير تنها منبع در تأليف مقاله، خود كتاب نقض بود. به همين منظور،

تمام آن از آغاز تا فرجام، مورد مطالعه قرار گرفت و مطالب قرآنى آن، دسته بندى و سپس تحليل شد.

ج. بررسى مبانى، آرا و روش تفسيرى عبد الجليل رازى در نشان دادن ابعاد تاريخى تفسير اماميه در قرن ششم، سودمند است. مطالب تفسيرى نقض، نمونه اى عينى براى رواج رويكرد تفسير تطبيقى با گرايش انتقادى در ميراث شيعى ايران در قرن ششم هجرى است. افزون بر اينها نمونه اى خوب براى استشهاد به تعامل دوسويه دانش كلام و تفسير قرآن بوده و بهره مندى كلام از قرآن را به خوبى نمايانده است.

1. مبانى تفسيرى «نقض»

در انديشه اسلامى، قرآن، همانند يك متن عادى نيست كه بتوان با هر پيش فرضى آن را فهميد يا خالى از هر مبنايى تفسيرش نمود.(1) بديهى است كه براى فهم درست و عميق قرآن، داشتن مبانى فكرى و اعتقادى صحيح براى انتخاب مصادر، روش و ابزارهاى تفسير، ضرورى است،(2) به گونه اى كه اگر مفسّرى فاقد چنين اصولى باشد، به همان نسبت، برداشت او از مقاصد قرآن، دچار كاستى و خطا خواهد بود. مبانى تفسير، مجموعه باورهاى اعتقادى، كلامى، زبان شناسى، روش شناختى، تاريخى، و

ص: 31


1- . براى آگاهى از ضرورت وجود پيش فرض در تفسير، ر.ك: منطق تفسير قرآن، ج 1، ص 125؛ درس نامه ترجمه: اصول، مبانى و فرايند ترجمه قرآن كريم، ص 113 - 114 و 127؛ پيش فهم هاى علاّمه در «الميزان»، ص 153.
2- . مبانى و معيارهاى فهم روشمند وحى، ص 20 - 28.

علمى مفسّر نسبت به متن، ماتن و عناصر اساسى دخيل در فرآيند تفسير است كه با مبنا قرار دادن آنها، به تفسير قرآن مى پردازد. برخى از محقّقان، با تعريف مبانى تفسير

به مبادى تصوّرى و تصديقى مفسّر، بر لزوم آگاهى، تعريف و انتخاب مبنا در مورد آنها پيش از تفسير تأكيد داشته اند.(1)

اختلاف نظر مفسّران، به تفاوت مبانى تفسيرى آنان بر مى گردد؛ البته تعصّبات مذهبى، سياسى، و ذهنيت هاى خودساخته افراد نيز در اين ميدان، بى تأثير نبوده اند.(2) آنچه از چهره در هم كشيده تفاسير فريقين نسبت به همديگر مشاهده مى شود، ريشه در همين تأثّرات مذهبى و مبانى اختلافى آنان در تفسير دارد.

عبد الجليل رازى، به عنوان يك قرآن پژوه، بر اساس مبانى تفسيرى خاص خود، به فهم و تفسير آيات پرداخته است كه در اين بخش به تحليل مبانى وى مى پردازيم. مبانى تفسيرى رازى در سه دسته ذيل قابل طبقه بندى است:

الف. مبناى ناظر به مؤلّفِ قرآن الاهى بودن قرآن

الاهى بودن مؤلّفِ قرآن، از مبانى كلامى رازى در تفسير قرآن است كه از پيش فرض هويتِ پديدآورنده آن تأثير مى پذيرد. مطابق اين پيش فرض، تنها مؤلّف و ماتن قرآن، شخص «اللّه» است. در نقض به اين مؤلّفه هويّتى قرآن چنين اشاره شده است:

خداى تعالى كه او كتاب به جبرئيلِ عليه السلام امين داده و به محمّد فرستاده... .(3)

پذيرش اين مبنا، آثار متعدّدى در قرآن شناسى و تفسير آن دارد. آثار نخست، در باره متن قرآن و نوع دوم، مؤثّر در فهم و تفسير آيات است. اماميه با تكيه بر ويژگى هاى انحصارىِ متن قرآن، تجربه مثبت تاريخى در عدم امكان هماوردى با قرآن و ادلّه نقلى معتبر، بر اين اعتقاد است كه تنها خداوند، پديدآورنده تمام قرآن

ص: 32


1- . منطق تفسير قرآن، ج 1، ص 17.
2- . هرمنوتيك كتاب و سنّت، ص23.
3- . نقض، ص27.

بوده و هيچ كسى جز وى در پديدارى آن، نقشى نداشته است؛ خدايى كه خالق عالم هستى است، پديدارىِ كتابى با ويژگى هايى چون اعجاز و جامعيت براى وى آسان است. راز مانايى و پويايى قرآن در گذر زمان نيز در همين نكته نهفته است كه قدرتى فرابشرى آن را رقم زده است. تأثير اين مبنا در ردّ احتمال تناقضات درونى متن، عدم امكان تحدّى، ضمانت از تحريف، جامعيت، اعجاز، جاودانگى، چند سطحى بودن معنا و .... آشكار مى شود و خصوصيات قرآن را طبيعى آن مى شمرد.

پذيرش مبناى الاهى بودن مؤلّف قرآن، افزون بر اثر پيش گفته، اصول و معارف اعتقادى ديگرى نيز به دنبال دارد كه هر مفسّرى را ناگزير به آنها معتقد و ملتزم مى نمايد. از جمله آنها پذيرش عدل و حكمت الاهى و ديگر اوصاف جمال و جلال الاهى است كه در نوع نگاه و شناخت مفسّر از ويژگى هاى مؤلّف قرآن، اثر گذار بوده و به دنبال آن، در فهم سخن وى نيز تأثير خواهد گذاشت. پذيرش اين مبنا، تمامى باورها و معارف اعتقادى مرتبط با خداشناسى در جهان بينى اسلامى (البته با قرائت شيعى) را به دنبال خود دارد و مفسّر امامى با چنين شناختى از اوصاف خداوند، به تفسير قرآن خواهد پرداخت.

به سخن ديگر، مفسّر با پذيرش اللّه به عنوان مؤلّفِ قرآن، در تفسير آياتى كه از ظاهر آنها جبر، قُبح عقاب بدون بيان، تكليف بما لا يُطاق، تبعيض يا خشونت و... استشمام مى شود، احتياط نموده، با استناد به حكيم بودن خداوند و عدل ايشان، به قطع مصلحت و حكمتى را در چنين مواردى مد نظر خداوند دانسته و در نتيجه، ظاهر اين دسته از آيات را تأويل خواهد نمود؛ چرا كه افعال حكيم، به طور قطع از مصالح و مفاسدى تبعيت مى كند. در نتيجه، در داورى و ارزيابى برداشت هاى تفسيرى، مفاهيمى كه مخالف با مصالح نوع (قطعى) بشر باشد، مردود خواهند بود. اين نكته، در روايات اهل بيت عليهم السلام نيز مورد تأكيد قرار گرفته است.(1)

ص: 33


1- . امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «إن سأل سائل هل يجوز أن يكلّف الحكيم عبده فعلاً عن الأفاعيل لغير علّة و لا معنى، قيل له: لا يجوز ذلك لأنّه حكيم غير عابث و لا جاهل» بحار الأنوار، ج6، ص 58 و ج5، ص313.

ب. مبانى ناظر به متن قرآن يك.

گفتارى بودن فرايند نزول

كلام بودن، ويژگى ذاتى قرآن از صدور تا ابلاغ آن به پيامبر صلى الله عليه و آله است. به سخن ديگر، صدور قرآن از خداوند، فرآيندى گفتارى داشته و با همان ويژگى به پيامبر صلى الله عليه و آله نزول يافته است: «قرآن كه آمده، كلامِ خداى است تبارك و تعالى و وحى تنزيل او».(1) در حقيقت، اين ديدگاه، احتمال طرح انگاره هايى چون تجربه دينى و گزاره اى(2) در تحليل سرشت وحى قرآنى را مردود اعلام كرده و بر گفتارى بودن فرآيند تنزيل آن تأكيد دارند.(3)

دو. زبان قرآن

اسلوب بيانى قرآن نيز مبرهن و فاقد هر نوع ابهامى است:

براهين قرآن، هميشه روشن و ظاهر و باهر بوده است: «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَىّ عَنْ بَيّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ»(4).(5)

سه. مكانتِ قرآن

قرآن، نخستين منبع شناخت و استنباط معارف شرعيه است، و سنّت و اجماع، در رتبه هاى بعدى قرار دارند:

در قبول شرعيات بعد از بعثت رسول و ظهور معجزات - كه دال است بر صدق او - ، به معصوم حاجت نباشد در معرفت شرعيات و از كتابِ خداى، اخبار متواتر و اجماعِ امّت، تحصيل معارف شرعى شايد كردن.(6)

همچنين راز منصوص خواندن شريعت اسلام(7) - كه متبلور در آموزه هاى سنّت نبوى است - ريشه در آيه «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إنَّ

ص: 34


1- . نقض، ص178.
2- . وحى و افعال گفتارى، ص 35 و 46.
3- . التوحيد، ص223، ح1 و ص 224، ح4 و ص255، ح5؛ تفسير العياشى، ج1، ص8، ح17.
4- . سوره انفال، آيه 42.
5- . نقض، ص430.
6- . همان، ص135.
7- . همان، ص27.

اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ»(1) دارد كه به سنّت، اعتبار وحيانى بخشيده است. مقصود از منصوص بودن شريعت اسلام، اين است كه همه شريعت نص است از قِبَل خداى به بيان قرآن.(2) حال كه شريعت اسلام، منصوص است، اجتهاد و قياس در آن روا نيست:

پس همه شرايع نص باشد و بر اجتهاد و قياس خود عمل روا نباشد كردن به مذهب اهل البيت عليهم السلام .(3)

رازى، نيازمندى به قياس براى كشف احكام در عهد نزول قرآن را با استناد به حضور وحى قرآنى، منتفى دانسته است:

اتفاق است كه در عهد سيّد عليه السلام با نزول جبرئيل و قرآن، پندارم به قياس حاجت بنيفتد به دلالتِ اين آيت كه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ يُوحى * عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى»(4).(5)

مبتنى بر همين ديدگاه رازى، آگاهى از تأويل متشابهاتِ قرآن در عهد نزول را منحصر در رجوع به سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته است. مهم ترين دليل ارائه شده در اين مسئله، حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عنوان تنها مرجع براى فهم قرآن است. رازى نيز با استناد به حضور سيّد انبيا فرض تأويل آيات متشابهات از سوى غير ايشان را منتفى دانسته است(6).

شايان ذكر است كه يكى از مسائل مهم تاريخ تفسير، بحث از مفسّران قرآن غير از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در عهد نزول است. برخى از قرآن پژوهان معاصر، وجود مفسّرى غير از پيامبر صلى الله عليه و آله را منتفى دانسته و شواهد احتمالى خلاف آن را رد نموده اند.(7)

چهار. هدف قرآن

نزول قرآن دو هدف كلّى دارد:

- معجزه اى براى اثبات نبوّت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله : «و معجز است بر صدقِ دعوى مصطفى...».(8)

ص: 35


1- . سوره حشر، آيه 7.
2- . نقض، ص575.
3- . همان، ص574.
4- . سوره نجم، آيه 3 - 5.
5- . نقض، ص 58 - 59.
6- . همان جا.
7- . تاريخ تفسير قرآن، ج1، ص25.
8- . نقض، ص 178.

- بيان شرعيات و اداى عبادات، قصصِ انبيا و اخبار، امر و نهى و وعد و وعيد و ترهيب و ترغيب.(1)

پنج. تحريف ناپذيرى قرآن

تحريف در لغت، از ريشه «ح ر ف» است. لغت شناسانى چون ابن فارس، سه اصل معنايى براى ريشه اين كلمه بيان كرده اند: حدّ هر چيز، عدول و اندازه گيرى.(2) معناى دوم، در باره كلام به كار مى رود، و تحريفِ كلام، يعنى متمايل ساختن معناى آن از مقصود اصلى گوينده، به معنايى كه خواننده، آن را قصد كرده است. تحريف به اين معنا در آيات متعدّدى از قرآن كريم به كار رفته است.(3)

تحريف به معناى دگرگون نمودن و وارونه ساختن كلام، مصاديق گوناگونى دارد كه از جمله آنها تحريف لفظى و معنوى و تحريف به كاستى و فزونى است كه از اقسام تحريف لفظى به شمار مى آيد.(4) تحريف به فزونى قرآن، معتقدانى ندارد و اجماع بر نفى آن است؛(5) ولى در باره تحريف به كاستى اختلاف، نظر هست.(6)

تحريف ناپذيرى به معناى سالم ماندن قرآن كريم از هرگونه تغيير به كاستى و فزونى، از مبانى مهم كلامى اماميه در تفسير قرآن است. كوشش هاى فراوانى از سوى بزرگان اماميه از گذشته تا كنون در اثبات عدم امكان تحريف پذيرى قرآن و عدم وقوع تحريف به كاستى و فزونى در آن انجام شده و به تمامى شبهات مطرح شده در باب تحريف - كه زاييده برداشت هاى نادرست برخى ساده انديش از بعضى از احاديث

ص: 36


1- . همان جا.
2- . ترتيب مقاييس اللغة، ص220.
3- . سوره بقره، آيه 75: «أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يعْلَمُون»؛ سوره نساء، آيه 46: «مِنَ الَّذينَ هادُوا يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»؛ سوره مائده، آيه 13: «فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيةً يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ»؛ سوره مائده، آيه 41: «وَ مِنَ الَّذينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ لَمْ يأْتُوكَ يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِه».
4- . البيان فى تفسير القرآن، ص197 - 198؛ صيانة القرآن من التحريف، ص13 - 16.
5- . البيان فى تفسير القرآن، ص 200.
6- . آفاق تفسير، ص356 تحريف قرآن.

بوده - ، پاسخ هاى مستند و متقنى داده شده است. اوج اين كوشش ها در قرن پانزدهم هجرى است كه بررسى ها در باره تحريف ناپذيرى قرآن، ژرف تر و گسترده تر شده است.(1) مؤلّفِ نقض، به سلامت تمامِ متن قرآن از هر گونه تحريف و دستبرد معتقد بوده و در مواضع مختلف بر آن تأكيد نموده است. سخن وى در بيان نظر اماميه در سلامت قرآن از تحريف چنين است:

در اصل قرآنْ زيادت و نقصانى را روا داشتن، بدعت و ضلالت باشد و نه مذهب اصوليان است و اگر غاليى يا حشويى خبرى نقل كند ... بر شيعت حجّت نباشد(2).

در جاى ديگرى با استناد به ظاهر آيه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(3) مى گويد:

وقتى خداوند چنين گفته است، پس كجا آدميان تصرّفى كنند در عبارت و معنى كلمات و حروف خللى كنند.(4)

رازى، اعتقاد به تحريف قرآن را كفرآميز خوانده است:

... نه از قرآن است اگر كسى اعتقاد بندد كه از قرآن است اعتقادى كفر باشد و لفظى در كلام خدا آورده باشد كه نه از آن باشد.(5)

رازى، افزون بر تصريح و استدلال به عدم تحريف قرآن، به شبهات نويسنده بعض

فضائح الروافض نيز پاسخ گفته است. صاحب فضائح، دو اتّهام ذيل را عليه شيعه در باورمندى به تحريف قرآن مطرح كرده است: نخست اعتقاد به كاسته شدن از قرآن با خوردن بخشى از آن توسّط بُز و ديگرى ادّعاى وجود تعابيرى چون «فى على» در متن برخى از آيات.

- شبهه «بُز و محو بخشى از قرآن»

مطابق اين اتّهام، شيعه، به كاستى قرآن به دليل خورده شدن بخشى از آن اعتقاد دارد. عبد الجليل، در نقد اين اتّهام كه: «مذهبِ شيعه چنان است كه بز، قرآنِ عايشه بخورد،

ص: 37


1- . سلامة القرآن من التحريف، ص 135 - 154.
2- . نقض، ص272.
3- . سوره حجر، آيه 9.
4- . نقض، ص 526.
5- . همان، ص180.

پس چون قائم بيايد به شرح و راستى املا كند»(1) چنين مى نويسد:

اين قدر بندانسته است كه اين نه مذهبِ شيعه است و كس نگفته است و از عالمى از علماى شيعه، مذكور نيست و در كتابى از كتبِ ايشان مسطور نيست و بر اين اصل بد كه نهاده است بيرون از غفلتِ رسول و عايشه، بارى تعالى را دروغ زن مى داند كه گفته است تبارك و تعالى «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»،(2) معنى آن است كه ما فرو فرستاديم قرآن را و ما نگاه دارنده قرآنيم. پس عايشه، جاهل باشد و محمّد، غافل و حق تعالى، دروغ زن؛ نعوذ باللّه من هذا المقال!(3)

- پنداره حذف تعبير «فى على» از قرآن

مطابق اين اتّهام، شيعه معتقد است كه تعبير «فى على» از متن تعدادى از آيات قرآن، حذف گرديده است. رازى در ردّ اين اتّهام مى گويد:

فى على، نه از قرآن است و اگر كسى اعتقاد بندد كه از قرآن است، اعتقادى كفر باشد و لفظى در كلام خدا آورده باشد كه نه از آن باشد.(4)

از نگاه اماميه، وجود اين تعابير در روايات از باب اضافات تفسيرى، بيان شأن نزول و يا اختلاف قرائات است. هر تحليلى غير از اين موارد كه مستلزم اعتقاد شيعه به كاستى قرآن باشد، سخنى مردود و باطل است. اضافات تفسيرى، بيان شأن نزول و اختلاف قرائات از مصاديق تحريف قرآن نيست و اگر كسى، به آن اعتقاد داشته باشد، بايد بپذيرد كه صحابه نيز معتقد به تحريف بودند؛ زيرا در مصاحف آنان چنين اضافات توضيحى و تفسيرى، فراوان موجود بوده است. يكى از محقّقان، سخنى دقيق در اين باره دارد:

مدارك و شواهد نشان مى دهد برخى از صحابه، تفسير آياتى را كه از رسول خدا تلقّى مى كردند، در مصحفشان ثبت مى كردند بدون آن كه متن آيات

ص: 38


1- . همان، ص135.
2- . سوره حجر، آيه 9.
3- . نقض، ص 135 - 136.
4- . همان، ص 180.

وحى را با شرح و تفسير آن خلط كنند. باقلانى،(1) زرقانى(2) و ابن جزرى،(3) به اين نكته تصريح دارند. بنا بر اين اگر در برخى از روايات گفته مى شود كه در مصحف ابن مسعود يا ابى بن كعب و ديگران، اضافه اى در آيه آمده(4) كه در مصحف موجود نيست، آن اضافه، از باب شرح و تفسير آيه است. به نظر مى رسد قول عمر بن خطّاب - كه در عصر خلافت خود، به برخى از صحابه مى گويد: «جرّدوا القرآن»(5) - ناظر به حذف اضافات تفسيرى از قرآن باشد.(6)

آيه «يا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» كه مخالفان بدان استشهاد كرده(7) و شيعه را به اين متّهم كرده اند كه اعتقاد دارد اسامى ائمّه در قرآن وجود داشته و از سوى صحابه و مخالفان حذف شده است، در صدد بيان شأن نزول آيه است.

جالب است كه تعصّب برخى از سنّيان معاصر چون ذهبى نيز مانع از دقّت وى شده است؛ زيرا خود از تعبير شأن نزول بهره جسته و در ادامه ادّعاى خود نوشته است: «فى شأن على عليه السلام ».(8) اين تعبير، خود رساى در اين معناست كه روايات تفسيرى آيه ياد شده، در صدد بيان شأن نزول آن بوده اند، نه اين كه ادّعا كنند اين عبارت، جزء

قرآن است. همچنين اين كه ادّعا شود چنين رواياتى، تنها از طريق اماميه نقل شده،(9) ناشى از جهل است؛ زيرا رواياتى به همين معنا در آثار اهل سنّت نيز گزارش شده است.(10) در اين روايات آمده است كه محتواى آيه، ناظر به فضايل و مقامات خاص اهل بيت عليهم السلام بوده يا اسمى در برخى از آنها از ائمّه بويژه امام على عليه السلام برده شده است.

ص: 39


1- . البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص235.
2- . شرح على الموطأ، ج1، ص 255.
3- . النشر فى قرائات العشر، ج1، ص 22.
4- . الدر المنثور، ج2، ص131.
5- . تاريخ الاُمم و الملوك، طبع مصر، ج4، ص 204.
6- . «تأملى در احاديث تحريف نماى الكافى»، چاپ شده در مجموعه مقالات فارسى كنگره بين المللى ثقة الاسلام كلينى، ج 5، ص167 - 168.
7- . التفسير و المفسّرون، ص29؛ الشيعة الاثنى عشرية و منهجهم فى التفسير، ص289.
8- . التفسير و المفسّرون، ص29.
9- . همان جا.
10- . الدرّ المنثور، ج2، ص131.

مخالفان از مفاهيم دقيق اين تعابير، غافل يا جاهل هستند، همگى آنها اشاره به تبيين معناى آيه و بيان شأن و سبب نزول آيات دارند و احدى از اماميه و غير اماميه بر اين باور نيست كه اين تعابير، به معناى نقصان در قرآن است.

امام خمينى رحمه الله در اين باره سخنى دقيق دارند:

اگر كتاب الاهى، پر از نام اهل بيت و نام امير مؤمنان و اثباتِ وصايت و امامت ايشان با اسم بوده است (و سپس با تحريف ساقط شده) چرا خود امام على عليه السلام ، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام و نيز سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار و ديگر ياران امام على عليه السلام كه دائم بر خلافت امام على عليه السلام احتجاج مى كردند، هرگز به آن آيات احتجاج نكردند؟ چرا آنان به احاديث نبوى (در تفسير آيات) استدلال مى كردند، با آن كه قرآن در ميان آنان بوده است؟(1)

ديگر محقّقان اماميه نيز به صراحت، مقصود از اين تعابير را روشن ساخته اند. براى مثال مرحوم فيض كاشانى، مقصود از تعابيرى چون: هكذا نُزِلَت، كذا أنزلت و ... را چنين بيان مى كنند:

يعنى بهذا المعنى نزلت و كذا الكلام فى نظائره(2).

مرحوم ملاّ صالح مازندرانى نيز مى نويسد:

قوله هكذا نزلت ... يحتمل أنها نزلت هكذا معنى بتفسير الروح الأمين.(3)

علاّمه مجلسى نيز در موارد متعدّدى ذيل اين دست از روايات - كه تعابير مذكور را دارند - ، همين برداشت را داشته است:

... يحتمل أن يكون الغرض بيان المقصود منها.(4)

همچنين مرحوم فيض كاشانى در تبيين رواياتى كه از ظاهر آنها كاستى و نقصان قرآن به نظر مى آيد، چنين مى نويسد:

ص: 40


1- . أنوار الهداية، ص 243.
2- . الوافى، ج3، ص 885، ح1519.
3- . شرح اُصول الكافى، ج7، ص 56.
4- . بحار الأنوار، ج25، ص339، ح 19.

ولا يبعد أن يقال إنّ بعض المحذوفات كان من قبيل التفسير و البيان و لم يكن من أجزاء القرآن فيكون التبديل من حيث المعنى أى حرّفوه و غيرّوه فى تفسيره و تأويله أعنى حملوه على خلاف ما هو به، فمعنى قولهم عليهم السلام كذا نزلت أن المراد به ذلك لا أنها نزلت مع هذه الزيادة فى لفظها فحذف منها ذلك اللفظ.(1)

ج. مبانى ناظر به فهمِ قرآن يك. امكان عام و جواز اجتهاد در فهم قرآن

برداشت هاى قرآنى متعدّد رازى در نقض، نمايانگر اقدام عملى او در امكان و جواز معنايابى گزاره هاى قرآنى و كشف مداليل و مقاصد آيات است. بديهى است كه پيش تر امكان عام(2) و جواز تفسير اجتهادى قرآن نزد وى، امرى مفروض و پذيرفته شده بوده است كه بر پايه آن چنين اقدامى را در تبيين آيات، انجام داده است.(3) رازى در معنايابى آيات چنان استوار عمل كرده است كه جاى هيچ شبهه اى را در مسئله امكان و جواز فهم قرآن براى غير معصوم باقى نمى گذارد. در بيان وى، فهم قرآن و استنباط مسائل شرعيه از آن، در انحصار يا مشروط به حضور معصوم نيست.(4) وى در توجيه اين مبناى كلامى مى نويسد:

مثال اين مسئله چنان است كه در عهدِ ظهورِ امام معصوم به مكّه يا به مدينه يا به كوفه در اطرافِ عالم، علما و فقها باشند كه عوام از ايشان شريعت آموزند و اگر چه معصوم نباشد و عصمت در اعلام شريعت نيست.(5)

ص: 41


1- . الصافى، ج1، ص52.
2- . مقصود از امكان عام، امكان تفسير قرآن براى افراد غير معصوم با حصول شرايط اختصاصى دانش تفسير براى آنان است؛ امكان خاص، نقطه مقابل امكان عام است كه تفسير را تنها براى افرادى محدود و معيّن معصومان روا مى داند.
3- . ر.ك: همين مقاله، بخش «آراى تفسيرى - كلامى نقض».
4- . نقض، ص135.
5- . همان جا.

دو. قلمروهاى فهم قرآن

قلمروشناسى فهم قرآن، يكى از مؤلّفه هاى نظريه تفسيرى است كه چندان در مطالعات تفسيرپژوهى، مورد توجّه قرار نگرفته است.(1) در بحث از مؤلّفه قلمرو فهم قرآن، تأكيد بر اين است كه حدّ و مرز تفسير با ترجمه، تأويل، جرى و تطبيق، بايستى براى يك مفسّر روشن باشد. گاه ممكن است مفسّرى آراى ديگران را به دليل عدم مهارت در شناخت اين مرزها تخطئه كند يا روايات تأويلى و تطبيقى را به جاى روايات تفسيرى يا بالعكس به كار ببرد. فهم متن قرآن، داراى چهار مرحله و قلمرو است: ترجمه (فهم لغوى مفردات)؛ تفسير (فهم معانى ظاهرى)؛ تأويل (فهم معانى باطنى)؛ جرى و تطبيق (انطباق مفاهيم عام و كلّى بر مصاديق نوآمد). تفسير، به سان ترجمه صرف، برگردان معانى الفاظ از عربى به زبان مقصد نيست؛ بلكه كنار زدن پرده ابهام از دلالت كلام است كه با كوشش بسيار و با توجّه با قرائن و نشانه هاى برون متنى به دست مى آيد.(2) از اين رو، در دلايل مخالفان ترجمه، نوعى تباين ترجمه با تفسير وجود دارد(3) و اشكالات و كاستى هايى بر ترجمه وارد است.(4)

تفاوت هاى غالبى ترجمه با تفسير،(5) نشانگر اين نكته است كه ترجمه، مرحله اى ناقص تر و ضعيف تر از تفسير است، هر چند بر تفسير سبقت دارد. از اين رو، تلاش هاى محدود به شرح الفاظ مشكلِ قرآن از قلمرو تفسير بيرون بوده و عنوان ترجمه بر آن شايسته است.(6) هر چند تفسير و تأويل همزاد هم هستند و از ديرباز در

ص: 42


1- . تنها در يكى از پژوهش هاى جديد از قلمرو تفسير، به «دائرة التفسير و نطاقه» ياد شده است. ر.ك: مبانى تفسير القرآن و منهجه، ص75.
2- . التفسير الأثرى الجامع، ج1، ص29؛ مجد البيان، ص44.
3- . التفسير و المفسّرون، ج1، ص121؛ درس نامه ترجمه قرآن، ص33 و 70.
4- . اشكاليات ترجمة معانى القرآن الكريم؛ «الندوة الدولية حول ترجمة معانى القرآن الكريم»؛ التفسير و المفسّرون فى ثوبه القشيب، ج1، ص 127 - 133.
5- . درس نامه ترجمه قرآن، ص 33، 70 و 72.
6- . التفسير و المفسّرون فى ثوبه القشيب، ج1، ص13 - 14؛ مجد البيان، ص44؛ «در مكتب استاد جوادى آملى»، كيهان انديشه، ش 39، ص7.

ميراث قرآنى مسلمانان در كنار هم ياد شده اند، با اين حال، بر محقّقان پوشيده نيست كه تأويل قرآن، متفاوت از تفسير آن است و تفاوت هاى فراوانى ميان آن دو وجود دارد.(1) عدم توجّه به همين تفاوت ها سبب تصوّر ترادف يا تداخل تأويل با تفسير شده است. لذا از حبيب نيشابورى نقل است كه در زمان ما مفسّرانى رشد كرده اند كه اگر فرق تفسير و تأويل از آنها سؤال شود، تفاوتى ميان آن دو قائل نمى شوند.(2)

هر چند اغلب قرآن پژوهان كهن چون ابوعبيده معمر بن مثنى، مرز تأويل و تفسير را از هم تفكيك نكرده و در يك معنا به كار برده اند، لكن از آن جا كه تأويل و تفسير،

دو اصطلاح قرآنى هستند و ترادفى ميان كلمات قرآن نيست، ناگزير تفاوت هايى ميان آن دو وجود دارد.(3) تفسير، بر پژوهش و آگاهى استوار است و تأويل افزون بر آن، موهبت و ملكه اى است كه خداوند آن را به علماى ربّانى هبه مى كند. تفسير، در سطح دلالت ظاهرى آيات و معانى قريبه است، و تأويل، در سطح معانى باطنى و بعيده آيات، به گونه اى كه انتساب آن از هر گونه اشتباه و خطايى، خالى باشد. تفسير و تأويل، دو مرحله متتابع همديگر هستند و تأويل قرآن، پيش از تمكّن بر تفسير آن، ممكن نيست. مفهوم محصّل از تفسير، اصل و مبناى سنجش راستى، معناى تأويلى است و در صورت تعارض معناى تأويلى با تفسيرى، معلوم مى شود كه خطا بوده است.(4)

جرى و تطبيق نيز هر چند مبتنى بر آگاهى دقيق و جامع از تفسير و تأويل قرآن است، لكن با هر دوى آنها متفاوت است و نبايد آنها را با همديگر خلط نمود. مقصود

ص: 43


1- . براى آگاهى از معناى لغوى تأويل، و مفهوم تأويل نزد صحابه و تابعيان و نقد تعاريف اصطلاحى مفسّران ر.ك: النص القرآنى، بين التفسير و التأويل، ص 66 - 74 و ص83؛ تعريف الدّارسين بمناهج المفسّرين، ص 25 - 28؛ الاتقان فى علوم القرآن، ج2، ص549 و 52.
2- . الاتقان فى علوم القرآن، ج2، ص 549.
3- . تعريف الدّارسين بمناهج المفسّرين، ص27.
4- . همان، ص 29 - 30. اين سخن، مبتنى بر اين پيش فرض است كه تأويل، خود به دو قسم مأثور و اجتهادى تقسيم مى شود و بيشترين امكان خطا در تأويلات اجتهادى پيش مى آيد كه برآيند تلاش هاى ذهنى مفسّران در كشف معناى باطنى آيات است.

از جرى و تطبيق، انطباق مفاهيم عام و مطلق قرآن بر مصاديق جديدى است كه در عهد نزول سابقه نداشته اند و راز جاودانگى آموزه هاى قرآن در همين جا نهفته است.(1) روشن است كه چنين انطباقى، نيازمند اشراف كامل بر سويه ظاهرى و باطنى قرآن و شناخت دقيق شرايط و ويژگى هاى مصداق خارجى است و از عهده هر كسى بر نمى آيد. جرى و تطبيق، ريشه در روايات اهل بيت عليهم السلام دارد و برخى از مفسّران اماميه (همانند علاّمه طباطبايى در تفسير الميزان) به آن توجّه ويژه اى داشته و در تفسير و توضيح روايات تفسيرى، از آن بهره برده اند.(2)

عبد الجليل رازى، از تفاوت قلمروهاى چهارگانه فهم قرآن و تمييز دادن مرزهاى معانى و مصاديق آنها از همديگر آگاهى داشته و از در آميختن مفاهيم آنها با يكديگر، خوددارى كرده است. در باب تفاوت تنزيل با تأويل، سخن وى چنين است:

و در قرآن آياتى هست كه منزل است در امامت و عصمت و منقبت و فضيلتِ على و آلِ وى و گوييم: انكار بعضى انكار همه باشد در تنزيل دون تأويل؛ چنان كه مذهب همه مسلمانان است حنفى و شفعوى و زيدى و معتزلى، مذهب و اعتقاد شيعه اصوليان اين است در اين مسئله.(3)

در باره رويكرد تفسيرى تأويلى نقض در ادامه همين پژوهه، بيشتر سخن خواهيم گفت. در تطبيق معانى آيات بر مصاديق خارجى، نمونه هاى مختلفى در نقض به چشم مى خورد. براى مثال، اتّهام رشوه گرفتن برخى از علماى سنّى از كدخدايان رافضى را منطبق دانسته است با «احبار يهود و رهابنه نصارا در رشوت ستدن و حق باز پوشيدن آن جا كه گفت: «وَ تَرى كَثيرًا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فى اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(4)».(5)

تطبيق ادّعاى واضع بودن مذهب شيعه به دست ابن مقفّع با آيه پنجم سوره كهف،(6)

ص: 44


1- . «تجلى جاودانگى قرآن در قاعده جرى و تطبيق»، انديشه دينى، ش 25، ص 51 - 66.
2- . ر.ك: «جرى و تطبيق در الميزان»، ص78 - 96.
3- . نقض، ص 178.
4- . سوره مائده، آيه 62.
5- . نقض، ص113.
6- . «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا ِلآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أفْواهِهِمْ إنْ يَقُولُونَ إلاّ كَذِبا» ر.ك: همان، ص157.

تطبيق عالم در آيه نُه سوره زمر،(1) مؤمن در آيه هجده سوره سجده(2) و بحر عذب در

آيه دوازده سوره فاطر(3) بر امام على عليه السلام (4) از نمونه هاى ديگر است. رازى بارها بهتان زدن مؤلّف بعض فضائح الروافض عليه شيعه را با حكم كلّى آيات «وَيلٌ يَوْمَئِذٍ

لِلْمُكَذِّبينَ»(5)، «وَيلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيم»(6) و«وَقِفُوهُمْ إنَّهُمْ مَسْؤلُونَ»(7) تطبيق داده است.(8)

سه. حجّيت ظواهر قرآن

در تفسير، كنار گذاشتن معناى حقيقى و ظاهرى آيه و حمل آن معنايى غير معقول و نامتناسب، بدون دليل موجّه، اقدامى باطل است هر چند در مقام جدل باشيم:

گر مقدّرا شيعت را با كسى خصومت باشد، تفسير آيت قرآن به وجهى نكنند كه در اجراى لفظ و بيان معنى مخطى باشند.(9)

از اين رو تا زمانى كه دليلى بر رد يا عدم اراده معناى ظاهرى متن موجود نباشد، معناى ظاهرى همچنان معتبر خواهد بود. لذا تفسير كلمه «والدى» در آيه «وَصَّينَا

الاْنسَانَ بِوَالِدَيهِ .... أَنِ اشْكُرْ لىِ وَ لِوَالِدَيكَ...»،(10) به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله على عليه السلام با تأثيرپذيرى از روايت «أنا و على أبوا هذه الاُمّة»(11) خلاف ظاهر است و «مذهب شيعت آن است كه غرض از آيت مادر و پدر نسبى اند».(12) همچنين تفسير و تأويل گمراهگران در آيه «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَينِ أَضَلاَّنَا مِنَ الْجِنِّ وَ الاْنسِ»(13) به

ص: 45


1- . «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ ءَانَاءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَائمًا يَحْذَرُ الاَْخِرَةَ وَ يَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَاب».
2- . «أَفَمَن كاَنَ مُؤْمِنًا كَمَن كاَنَ فَاسِقًا لاَّ يَسْتَوُنَ».
3- . «وَ مَا يَسْتَوِى الْبَحْرَانِ هذا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائغٌ شَرَابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجَاجٌ».
4- . نقض، ص165.
5- . سوره مرسلات، آيه 15، 19، 24، 28، 34، 37، 40، 45، 47 و 49؛ سوره مطففين، آيه 10.
6- . سوره جاثيه، آيه 7.
7- . سوره صافّات، آيه 24.
8- . ر.ك: نقض، ص 113، 235 و 185.
9- . همان، ص 262 - 263.
10- . سوره لقمان، آيه 14.
11- . نقض، ص266.
12- . همان جا.
13- . سوره فصّلت، آيه 29.

غاصبان خلافتِ علوى را خطا دانسته است:

مفهوم است از آيت كه يكى جنّى است و يكى انسى و بو بكر و عمر، هر دو انسى اند. پس آيت را به نام ايشان تأويل كردن و تفسير دادن، جهل و خطا باشد.(1)

امّت اسلامى خواندن فرعون و هامان را نيز با استناد به تأويل آيه «وَ نُرِى فِرْعَوْنَ وَ

هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»(2) خلاف معناى ظاهر دانسته است.(3)

- اعتبار معانى و مفاهيم ظاهرى قرآن

رازى، همانند ديدگاه اصوليان اماميه، معانى و مفاهيم مستفاد از ظواهر آيات قرآن را معتبر و قابل استناد دانسته، و اعتباريابىِ آنها را مشروط به چيزى ندانسته است. تعابير

فراوان «به دلالت قرآن» و «به دلالت قوله تعالى» در عبارات تفسيرى رازى، نشانگر اعتماد ايشان به معناى مستفاد از ظاهر آيات است. براى مثال، رازى در پاسخ به اين شبهه كه واژه «كل» در آيه «اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ»(4) به معناى بعض است، مى گويد: «بايد كه به ظاهر آيه، خالق همه اشيا خداى باشد».(5) البته يادآور شده است كه در آيات ديگرى، با توجّه به قرائن بيرونى، واژه «كل» به معناى «بعض» آمده است. رازى در تذكّر به اين نكته معناشناسى مى نويسد:

از لغت و قرآن بايستى كه اين مايه بدانستى كه كل، به معنى بعض آيد در قصّه ابراهيم آيه «ثُمَّ اجْعَلْ عَلىَ كلُِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يأْتِينَكَ سَعْيا»(6) و مى دانيم كه كوه طبرك آن جا نبود و در قصه ابليس «إِنىِّ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيتْ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيم»(7) و دانيم كه بلقيس را همه چيزى نبودى. پس «خَالِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ» را معنى آن باشد كه هر آن چيز كه

ص: 46


1- . نقض، ص 262 - 263.
2- . سوره قصص، آيه 6.
3- . نقض، ص268.
4- . سوره زمر، آيه 62.
5- . نقض، ص 488.
6- . سوره بقره، آيه 260.
7- . سوره نمل، آيه 23.

نقصان الهيت او نكند از افعال حسن ... و اصول و فروع نعم و مانند آن، همه از فعل او باشد.(1)

همچنين گاه با توجّه به فنون ادب عربى، از ظاهر برخى از آيات، معنايى موسع از مفردات آن ارائه كرده يا احتمال آن را مقبول دانسته است، همانند سوگندهاى قرآن:

خداوند در قرآن به بسيارى از جمادات سوگند ياد كرده است... سوگندهاى قرآن، بنا بر يك وجهى به هر موضع محذوفى است و تقديرش چنان است كه و ربّ الشمس و ربّ الضحى... .(2)

- موافقت آراء تفسيرى و تأويلى با معناى ظاهرى آيات

رازى، شرط اعتبار هر نوع تفسير و تأويلى از آيات را عدم مخالفت با معناى ظاهرى دانسته است، به گونه اى كه تفسير و تأويل ياد شده، هم نوايىِ لازم با ظاهر آيه را داشته

باشند؛ در غير اين صورت، اعتبار لازم را نخواهند داشت. از اين رو، وى برخى از آراى مخالف با معناى ظاهرى آيات را مردود دانسته است كه نمونه هاى ذيل از اين قسم هستند:

عدم توقفِ شريعت بر ظهور قائم عليه السلام : رازى، هر نوع ديدگاه تأويلىِ مبنى بر وقوف شريعت اسلام به ظهور قائم عليه السلام را مردود دانسته است. وى اين پنداره را در تضاد با منطوق ظاهرىِ برخى از آيات دانسته است:

شريعت موقوف نيست بر ظهور قائم كه او امام است نه پيغمبر است و نه صاحب كتاب و شريعت است و لا نبى بعد المصطفى به دلالتِ قوله تعالى «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَى ءٍ عَليما»(3).(4)

ص: 47


1- . نقض، ص 488.
2- . همان، ص279.
3- . سوره احزاب، آيه 40.
4- . نقض، ص 275.

على عليه السلام ، تأويل قلم: در آيه «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»(1) قول به تطبيق قلم بر امام على عليه السلام ، به دليل عدم تناسب با معناى ظاهرى آيه پذيرفته نيست:

مذهب در تفسير آيه، اين است كه بارى تعالى سوگند به لوح و قلم خورده است به قرينه دلالت بخش «وَ ما يَسْطُرُونَ» ... اين سوره مكّى است و به قولى دومين سوره نازله است در ابتداى بعثت. پس چگونه قسم به على عليه السلام باشد؟!(2)

از دقّت در عبارت عبد الجليل بر مى آيد كه وى به وجود قرينه معيّنه «وَ ما يسْطُرُونَ» به عنوان نشانه اى درون متنى در تفسير قلم، و دليل تاريخى مكّى بودن سوره، در ابطال تأويل و تطبيق ياد شده، استناد كرده است.

بطلان انگاره شراكت در نبوّت محمّدى: در نگاه رازى، اصل پنداره شراكت فرد ديگرى در رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امرى مردود و مستلزم كفر است.(3) دليل اين پنداره،

تأويل و تطبيق آيات مرتبط به نبوّت موسى عليه السلام در شأن رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ، خلاف منطوق ظاهرى آنها بوده و چنين قياسى نادرست است:

...لكن ديگر انبيا را شريك بوده است چنان كه هارون شريك موسى بود به دلالت قوله تعالى «وَ أشْرِكْهُ فى أمْرى»(4) محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله هم مستغنى است از شريكِ رسالت، هم منزّه است از تمامتِ نبوّت و هم مبرّاست از دعوى تمنّاى صمدانيت.(5)

چهار. نسخ

از مطالبِ نقض به دست مى آيد كه مؤلّفِ آن، به امكان و وقوع نسخ در قرآن معتقد

ص: 48


1- . سوره قلم، آيه 1.
2- . نقض، ص279.
3- . چنين اتّهامى از سوى مخالفان، عليه شيعه ادّعا شده است و رازى در مقام پاسخ به اين تهمت است ر.ك: همان، ص 275 - 276 و 319.
4- . سوره طه، آيه 32.
5- . نقض، ص 275 - 276 و 319.

بوده است.

- امكانِ نسخ در قرآن

عبد الجليل رازى، از لحاظ ثبوتى، نسخِ آيات قرآن را تابع مصلحتى مى داند كه سبب تغيير حكم مى گردد. عبارت وى ظهور در موافقت وى با اين ادّعا دارد:

مصطفى در هر يك حكم از احكام شريعت، يك قول بوده باشد نَص از قبل خداى تعالى و گر به مصلحتى گشته باشد لابد آيتى ناسخ بيامده باشد و دگرى منسوخ شده. پس همه شرايع نص باشد و بر اجتهاد و قياس خود عمل روا نباشد كردن به مذهب اهل البيت عليهم السلام .(1)

- وقوع نسخ در قرآن

داستان تباه شدن روزه ماه رمضانِ يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در اثر نزديكى با همسرش،(2) نمونه اى است كه مى توان از ياد كرد آن در نقض، موافقتِ رازى با نظريه وقوع نسخ در قرآن را به دست آورد؛ زيرا خلاف شيوه جدلى خويش، ردّ و نقدى بر آن نياورده است:

... چون عمر خطّاب را روزه تباه شود، آيه قرآن به حكم روزه بعد از نماز خفتن تا به وقت صبح منسوخ كنند ... و آيه ناسخ بيايد كه «كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ اْلأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ اْلأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أتِمُّوا الصِّيامَ إلَى اللَّيْلِ...»خواجه در حق عمر اثبات مى كند كه آيتى منسوخ كنند و ناسخى بيايد و تا به قيامت حكمش بر جاى باشد.(3)

پنج. اعتبار احاديث در تفسير

در نگاه رازى، سنّت نبوى و قرآن از لحاظ مصدر و منشأ، اشتراك دارند و هر دو وحيانى اند؛ قول و فعل پيامبر صلى الله عليه و آله برگرفته از قرآن بوده و بخش ديگرى از آن، ريشه در

ص: 49


1- . همان، ص574.
2- . ظاهرا اشاره به اين آيه است: «عَلِمَ اللّهُ أنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَاْلآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ...»سوره بقره، آيه 167.
3- . نقض، ص524.

وحى غير قرآنى دارد كه از طريق جبرئيل عليه السلام به ايشان ابلاغ شده است. وى در بيان مصدرِ سنّت نبوى مى نويسد:

سيّد عليه السلام هر چه كردى به دستور خداى كردى و نزول قرآن و قول جبرئيل، نه بو بكر و عمر به دلالت قوله «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يوحَى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى»(1).(2)

در اين عبارت، منشأ افعال نبوى، دستور خدا، قرآن و قول جبرئيل عليه السلام بيان شده است كه همگى، خاستگاه وحيانى سنّت نبوى را مى رسانند. با اين تحليل، پيامبر صلى الله عليه و آله اجتهادى در بيان احكام و معارف نداشته و هر چه بيان مى كردند، با واسطه يا بدون واسطه، ريشه در وحى دارد. مبتنى بر پيش فرض اعتبار سنّت در فهم قرآن، در نقض استناد به روايات در تفسير آيات، فراوان به چشم مى خورد.(3)

تعداد روايات استنادى وى در فهرست پايانى مرحوم اُرموى، گوياى اين ادّعاست.(4) البته رازى هر خبر واحدى را مبناى تفسير قرار نداده است و در جايى به صراحت مى گويد: «اين خبر از اخبار آحاد باشد و به مذهب ما ايجاب علم و عمل نكند».(5) از اين رو، هر سخنى را به صرف حديث بودن، در تفسير كارآمد نمى داند و به نقد مى سپارد. توجّه به تأويل(6) و سبب صدور روايات،(7) از درنگ هاى قابل توجّه وى در بهره ورى از روايات بوده است. افزون بر اين دو، به شدت از كاربرد اسرائيليات در تفسير آيات گريزان است.(8) براى نمونه، روايات موضوع در مسئله رؤيت خدا،(9) مجعول بودن خبر «لو كنت صمدا جليلاً لاتّخذت عُمرا خليلاً»(10) و «بو بكر تمام النبوه»(11) را

- كه در جوامع حديثى اهل سنّت رخنه كرده - ، به نقد كشانده است. البته نسبت به

ص: 50


1- . سوره نجم، آيه 3 - 5.
2- . نقض، ص246.
3- . همان، ص273، 239 و 288.
4- . همان، ص 656 - 660.
5- . همان، ص 288.
6- . همان، ص253.
7- . همان، ص 252.
8- . همان، ص276.
9- . همان، ص 599.
10- . همان، ص 276.
11- . همان جا.

برخى از فضائل شيعى - كه مستندى مجعول دارند - نيز تيغ نقد او تيز است. براى مثال، وى در نقد اين اتّهام كه شيعه قائل است كه على عليه السلام ز بَرِ ابر شدى (على فى السحاب) چنين مى نويسد:

سخنى محال و بى قاعدت و بى اصل است. على عليه السلام آدمى است بر اين ترتيب و تركيب كه ديگران؛ هر آنچه مقدور بشر باشد مثل آن مقدور او باشد. پس اگر خداوند براى معجز رسول يا براى نصرت اسلام و تقويت شريعت، او را به كرامتى مخصوص گرداند كه بر شود يا فرو شود، بيش از معتاد و معهود روا بايد داشتن در مقدور بارى تعالى كه مالك الملك است.(1)

همچنين كلّيه رواياتى را كه در آن، پيمبرانى چون آدم در عصيان بر خدا، نوح در طلب امان از خدا بر پسر كافرِ خويش، همّت يوسف بر زنان، رابطه داوُد با زن اوريا، كفران نعمت از سوى ايّوب، و ... در عمل ارتكابى، به مجبور بودن توجيه مى كند، نوعى مجعول از اسرائيليات مى داند. از نظر رازى چنين اعتقاداتى در شأن انبيا، نادرست است و وى به تنزيه انبيا از چنين اعمال شنيعى قائل است.(2)

ظاهرا در عهد وى نظريه جبرگرايى در توجيه خطاهاى پيامبران، رايج بوده است؛ خطاهايى كه همگى از جمله اسرائيليات هستند. در جايى صاحب بعض فضائح الروافض را نقد مى كند كه چگونه بر چنين انبيايى درود و سلام فرستاده است!(3)

شش. علم ايجابى امام به تمامت قرآن

يكى از مبانى كلامى رازى، ضرورت آگاهى جامع امام از قرآن است. اين مبنا در حجّيت سنّت اهل بيت عليهم السلام بويژه ميراث علمى امام على عليه السلام تأثيرگذار است. مفاد اين مبنا، علم سرشار على عليه السلام (و ديگر ائمّه) به قرآن و ديگر كتب آسمانى و مرجعيت

ص: 51


1- . همان، ص 521.
2- . همان، ص10.
3- . همان، ص 11. استطرادا به كتاب زلّة الانبياء اشاره كرده است كه فردى به نام ابو الفضائل آن را تأليف كرده و ظاهرا نقدى است بر كتاب تنزيه الانبياء سيّد مرتضى ر.ك: همان جا.

ايشان براى صحابه و ديگران در تفسير قرآن است:

او (على عليه السلام ) عالم است به احكام تورات و انجيل و زبور و همه كتب انبيا، و به قرآن به تنزيل و تأويل و ناسخ و منسوخ كه بو بكر و عمر و همه صحابه و اهل البيت را بعد از رسول، رجوع با وى بوده است و همه عيال و سائل او بوده اند.(1)

البته رازى با اين انگاره كه على عليه السلام علوم همه انبيا را به تنهايى مى دانست، موافق نبوده و در نقد آن چنين مى نويسد:

دروغ گفته است؛ ما اين اطلاق نكنيم در امير المؤمنين عليه السلام ، مقيّد گوييم، اين لفظ گوييم: بعد از مصطفى عليه السلام هر چه امّت بدان محتاج باشند از اصول و فروع و تفاسير كتب و منزلات - كه اهلِ اديان و ملل رجوع كنند - و علم به غايبات - كه بيگانگان اسلام را دلالت باشد به حق - و غير آن بايد كه امام عالم باشد به كيفيت آن كه اگر نداند، خلل بدين و شريعت محمّد صلى الله عليه و آله راه يابد و امام بايد بدين علوم، عالم تر باشد از اهل زمانه خويش تا فرق باشد ميان حجّت و محجوجٌ عليه.(2)

روشن است كه عنوان امام در عبارتِ رازى، اختصاص به على عليه السلام ندارد و مطابق

اعتقادات شيعه، قابل انطباق بر ديگر ائمّه نيز هست.

2. علوم قرآنى در «نقض»

در نقض، مطالبى قابل توجّه از مسائل مختلف علوم قرآن وجود دارد كه آگاهى و دقت عبد الجليل رازى در كاربست ضوابط علوم قرآن در تفسير را نشان مى دهد. در اين بخش، آراى علوم قرآنى رازى را به همراه نمونه هايى بررسى مى كنيم.

الف. عام و خاص

تفاوت در گستره كمى دامنه معنايى برخى از آيات با همديگر، ممكن است تناقض نمايىِ آنها را تداعى كند. همين فرض، در باب رابطه قرآن و سنّت نيز محتمل

ص: 52


1- . همان، ص172.
2- . همان، ص529.

است. كشف نوع رابطه معنايى حاكم در هندسه بينامتنى گزاره هاى دينى، مفسّر را در حلّ اين تناقض، يارى خواهد رساند. اكتشاف رابطه معنايى تخصيص، حاكم ميان دو گزاره عام و خاص، از اين موارد است. نمونه هاى در ادامه، دقّت رازى در توجّه به روابط حاكم ميان آيات و قرآن و سنّت از باب عام و خاص را به خوبى نشان مى دهند.

يك. صلوات بر مصيبت زدگان و مؤمنان

قرآن در آيه «الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ أُوْلَئكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُهْتَدُون»(1) بر كمينه مسلمانانى كه مصيبتى بر آنان رسيده و در «هُوَ الَّذى يُصَلّى عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤمِنينَ رَحيما»(2) بر عموم (همه مؤمنان) صلوات فرستاده است.(3) از ظاهر تعابير كمينه و عموم در عبارت رازى، به دست مى آيد كه وى رابطه معنايى دو آيه ياد شده را تخصيص دانسته است. مقصود وى از كمينه، خاص بودن آيه نسبت به آيه بعدى است كه معنايى عام و فراگير دارد.

دو. صالحان از همسران و ذرّيه پيامبر صلى الله عليه و آله

رازى در توضيح اجابت دعاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله «اصلح لنا أزواجنا و ذرّياتنا» و رابطه معنايى آن با آيات سوره تحريم مى نويسد:

و زنانش بحمد اللّه مؤمنات و قانتات و امّهات المؤمنين بودند؛ امّا آيه ديگر را بايد خواجه توجّه كند كه «إنْ تَتُوبا إلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إنْ تَظاهَرا

عَلَيْهِ فَإنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ * عَسى رَبُّهُ إنْ طَلَّقَكُنَّ أنْ يُبْدِلَهُ أزْواجا خَيْرًا مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أبْكارًا»(4) كه از قرآن است و روا باشد كه دعاى قبلى در بعضى از زنانش مستجاب شده باشد و در بعضى نه، كه نه

ص: 53


1- . سوره بقره، آيه 156 - 157.
2- . سوره احزاب، آيه 43.
3- . نقض، ص 319.
4- . سوره تحريم، آيه 4 - 5.

معصومان اند، تا شبهت زايل شود و فرزندانش خود بعضى ائمّه طاهرين و بعضى سادات بزرگوارند ... و ذرّيت هم هستند كه آلوده زلّت و معصيت اند در دعا در بعضى مستجاب دون بعضى.(1)

از عبارت رازى بر مى آيد نسبتِ معنايى حاكم ميان آيه و روايتِ دعايى پيامبر صلى الله عليه و آله ، عام و خاص است. دعاى نبوى، دعايى عام است كه شامل تمامى همسران ايشان مى شود؛ لكن برخى از همسران ايشان به دلالت آيه سوره تحريم، از شمول حكم آن تخصيص خورده اند. از اين رو دعاى نبوى، تنها در شأن برخى از آنان به اجابت رسيده است؛ به همين سان است حكم برخى از ذرّيه ايشان كه برخى صالح اند و مشمول دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى ديگر اهل معصيت اند و از شمول حكم دعا خارج هستند. بديهى است كه در اين نمونه، روايت دعايى به عنوان دليل عام و آيه سوره تحريم، دليل خاص و رابطه معنايى آن دو تخصيص است. افزون بر اين سنّت و قرآن، هر دو خاستگاهى وحيانى دارند و از هر گونه تناقض نمايى مصون اند.

ب. اسباب نزول

از جمله مباحث علوم قرآنى نقض، توجّه به اسباب نزول آيات و بهره مندى از آنها در كشف مداليل و مقاصد آيات است.(2) رازى دو رويكردِ توصيفى و انتقادى در گزينش و تحليل اسباب نزول آيات داشته است. در ادامه، نمونه هايى از هر دو رويكرد را بررسى مى كنيم:

يك. رويكرد توصيفى

مقصود از رويكرد توصيفى، گزينش و گزارش اسباب نزول معتبر و مستند است. رازى در اين رويكرد، به سان جمهور مفسّران اماميه، به شأن نزول هاى معتبر و رايج در تفاسير اجتهادى و مأثور شيعه، اعتماد كرده است.

ص: 54


1- . نقض، ص638.
2- . ر.ك: همان، ص 183، 355، 520 و 645.

- نفاق صدر اسلام

رد يابى جريان نفاق و ترسيم چهره منافقان و گروه هاى مخالف رسالتِ پيامبر صلى الله عليه و آله در صدر اسلام، مطابق اسباب نزول آيات، از نمونه هاى رويكرد توصيفى نقض در اين موضوع است. در اين راستا، رازى به شأن نزول آيات نخستين سوره منافقون، آيه 12، 54 و 81 سوره توبه، آيه 12و 13 سوره احزاب و ديگر آيات متناسب با موضوع نفاق،(1) استناد جسته و تحليل كرده است. وى تلاش دارد چهره اى از كسانى كه اعتقاد به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله نداشتند، ولى به زبان، سخن از اسلام مى راندند، ارائه كند.(2)

- تمثّل جبرئيل عليه السلام و ضربت بر ابليس

عبد الجليل رازى، شأن نزول آيه «وَ إذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ

مِنَ النّاسِ وَ إنّى جارٌ لَكُمْ فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إنّى بَرى ءٌ مِنْكُمْ إنّى أرى ما لا تَرَوْنَ إنّى أخافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَديدُ الْعِقابِ»(3) را داستان جنگ بدر دانسته است كه چون ابليس، سپاه كفر را غرور ظفر داد، جبرئيل عليه السلام او را ضربتى زد تا از جراحت آن تا به قيامت در رنج و عذاب باشد. ابليس در آن روز، به صورت سُراقة بن مالك بن جعشم كنانى در آمده بود. رازى با استفاده از اين آيه و شأن نزول آن بر اين رأى رفته است كه

هر چند جن و ابليس اجسامشان لطيف هم باشد، ضرب و جرح آنها بعد از تمثّل به صورت انسانى، استبعادى ندارد. مبتنى بر همين توجيه، رواياتى كه اشاره به جنگ على عليه السلام با گروهى از جنّيان دارند، قابل پذيرش اند. رازى با اين استشهاد، راه استبعاد مؤلّف بعض فضائح الروافض را براى انكار چنين رواياتى بسته و چنين انكارى را مخالفت با قرآن دانسته است.(4)

- فضائل قرآنى على عليه السلام

بخشى از مناقشات قرآنى نقض، اثبات فضايل قرآنى اهل بيت عليهم السلام در پرتو اسباب نزول

ص: 55


1- . همان، ص350 و 401.
2- . همان، ص351 .
3- . سوره انفال، آيه 48.
4- . نقض، ص 72 - 73.

آياتى است كه در شأن آنان نازل شده و هر كدام، دلالت بر منزلت ايشان نزد خداوند دارد. در اين ميان، سهم على بن ابى طالب عليه السلام بيشتر از ديگران است:

آيات بيمر از قرآن مجيد در فضايل و مناقبِ او منزل شده باشد...(1). قرآن و اخبار از فضائل و مناقب ايشان ملْ ء است و عقل همه عاقلان، بر عصمت و فضل ايشان گواه است.(2)

در مقايسه ايشان با صحابه گفته است: على عليه السلام بهتر است و عالم و معصوم و همه صحابه، محتاج علم او.(3) على عليه السلام را در فضايل هر يك از صحابه با وى مشاركت است و آنچه او بدان مخصوص است، ايشان را به جمع نبوده است.(4) نعت على عليه السلام در اين است كه: «يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»(5) و على عليه السلام داناترين مردمان بعد از پيامبر خدا و و افضل مهاجرين به شمار مى آيد.(6) على عليه السلام كسى است كه در آيه مباهله، نفس پيامبر صلى الله عليه و آله است.(7)

و العاديات: سوره و العاديات، در جنگ على عليه السلام به دستور پيامبر خدا، در ذات السلاسل نازل شد. هر چند نخست عمرو عاص به سلاسل رفت؛ لكن مخذول و نامظفّر برگشت و «به آخر، امير المؤمنين على عليه السلام برفت و مظفر باز آمد».(8) رازى در تأييد اين شأن نزول به ديدگاه اكثر مفسّران اسلامى استناد مى كند:

اكثر مفسّران اسلامى را مذهب اين است كه والعاديات، قَسم است به سُم مركب على مرتضى عليه السلام و گر گويند در حق مجاهدان است به اتفاق امّت، على عليه السلام سر همه مجاهدان است.(9)

در جايى ديگر در تذكّر مؤلّف بعض فضائح الروافض، آيات نازله در شأن امام على عليه السلام ، و العاديات را در آغاز آنها بر مى شمرد:

ص: 56


1- . همان، ص50.
2- . همان، ص150.
3- . همان، ص108.
4- . همان، ص107.
5- . سوره مائده، آيه 54.
6- . نقض، ص137 و 246.
7- . همان، ص548.
8- . همان، ص 76 - 77.
9- . همان، ص 279.

و العاديات و هل اتى، پندارى نه در حق على عليه السلام جهاد و نفقه على عليه السلام آمد؟ إنّما وليّكم اللّه (1) و آيتِ فمن حاجك... ،(2) در حق غير على عليه السلام آمد... نان(3) و نفس(4) و تيغ(5) و انگشترى(6) و جان،(7) از همه صحابه نمى دانم كه بذل نمود!(8)

آيه نجوا: رازى تصريح دارد كه آيه «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا إذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أطْهَرُ فَإنْ لَمْ تَجِدُوا فَإنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»،(9) در شأن امام

على عليه السلام نازل شده و به ايشان اختصاص دارد:

على عليه السلام به آيه نجوا عمل كرد. على عليه السلام مخصوص آمد بدين درجه، ده درم بداد و ده سرّ بكرد و آيه منسوخ شد تا دگران طمع بر دارند و إلا على عليه السلام بر آن عمل نكرد.(10)

فتح خيبر و حسادت بر على عليه السلام : در باب حسادت عده اى پس از قهرمانى ظفرمندانه على عليه السلام در جنگ خيبر، آياتى نازل شد و بى تأثيرى حسادت آنان در شجاعت علوى را بيان كرد. رازى در اين باره مى نويسد:

بعد از فتح خيبر، بيشتر صحابه خرّم شدند و شادى كردند و اگر بهرى را حسد آمد اين آيت «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا

آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما»(11) نازل شد و حسد

ديگران، نقصان مرتبت على مرتضى نباشد.(12)

افزون بر اينها گاه صفحاتى را به گزارش انواع فضايل غير قرآنى علوى اختصاص

ص: 57


1- . سوره مائده، آيه 55.
2- . سوره آل عمران، آيه 61.
3- . اشاره به آيه «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ» سوره دهر، آيه 8.
4- . اشاره به آيه 207 سوره بقره.
5- . حديث «لاسيف إلا ذوالفقار و لا فتى إلا على».
6- . اشاره به آيه «....وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» سوره مائده، آيه 55.
7- . اشاره به آيه 207 سوره بقره.
8- . نقض، ص171.
9- . سوره مجادله، آيه 12.
10- . نقض، ص434.
11- . سوره نساء، آيه 54.
12- . نقض، ص 69 .

داده(1) و در موردى، به معجزه معروف شفاى زبان مناقب خوانى شيعى كه به اعتراف نويسنده بعض فضائح الروافض، به جرم نقل فضايل و مناقب علوى از سوى مخالفان قطع شده بود، پرداخته است و تأكيد كرده كه وى بخش پايانى اين واقعه را از قلم انداخته است كه مناقبى خوان همان شب حادثه، به عنايت علوى شفا يافت و بلاغتى در بيان يافت و تا پايان عمر خود به نقل فضايل علوى و اهل بيت ادامه داد.(2)

دو. رويكرد انتقادى در بررسى شأن نزول ها

عبد الجليل رازى، افزون بر گزارش و توصيف اسباب نزول، در مواردى به نقد اسباب نزولِ ادّعا شده از سوى مؤلّف بعض فضائح الروافض نيز پرداخته و به خوبى آراى وى را به تيغ نقد سپرده است. نمونه هايى كه در ادامه مى آيند، نشانگر رويكرد انتقادى وى در اين عرصه است.

- على عليه السلام دابّة الأرض

ادّعا شده مطابق تفاسير اماميه (همانند تفسير ابوالفتوح رازى)، مقصود خداوند از دابّة الارض، در آيه «وَإِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يوقِنُونَ»،(3) امام على عليه السلام است و معناى آيه اين است كه خداوند، او را زنده مى كند تا همه دشمنانش، او را ببينند و به او ايمان آورند؛ ولى ايمانشان سودى نبخشد.(4) رازى در نقد اين ادّعا مى نويسد: اوّلاً در تفسير ابو الفتوح چنين چيزى وجود ندارد و اگر در اين تفسير چنين مطلبى باشد يا ذكر على عليه السلام و مهدى عليه السلام و دوستان و دشمنان ايشان آن جا مصرّح باشد، همه دعاوى اين مصنّف راست است و همه حوالات او درست؛ ثانيا مطابق مذهب شيعه، موضوع آيه، مربوط به رجعت است نه قيامت و ادّعاى وى زور است و بهتان و ابو الفتوح از آن منزّه و شيعه از آن مبرّاست.(5)

ص: 58


1- . ر.ك: همان، ص 167 - 171.
2- . همان، ص109.
3- . سوره نمل، آيه 82.
4- . نقض، ص 280 .
5- . همان جا.

- تعذيبِ خاص ابو بكر

ادّعا شده كه امام صادق عليه السلام آيات «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أحَدٌ * وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أحَدٌ»(1) را در شأن ابو بكر دانسته است. رازى در جواب اين ادّعا، با استناد به عدم وجود چنين نقلى در منابع اماميه، تعارض مفهوم آيه با عملكرد ابو بكر و تنافى آن با سياق آيات پيشين

و پسين چنين گفته است:

اين نقل بر اين وجه، در هيچ كتابى از كتبِ اصوليان شيعت مسطور نيست و صادق عليه السلام از آن بزرگوارتر است كه تفسيرِ قرآن خطا گويد و از آن عالم تر است كه سبب نزول هر آيت نداند و اكنون بداند كه اين آيت از سوره الفجر است كه بارى تعالى گويد: «كَلاّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ» و اين نه صفتِ بو بكر است و آن كه گفت «وَ تَأْكُلُونَ الترَُّاثَ أَكْلاً لَّمًّا»اين هم نه صفتِ بو بكر است كه او هم مقتصد و قانع بوده است در نفقه. آن كه گفت: «وَتُحِبُّونَ

الْمَالَ حُبًّا جَمًّا»اين هم نه صفتِ بو بكر است كه نه مذهب خواجه است كه از موروث و مكتسبِ او گليمى بماند. پس اين آيت وعيد است در عقوبتِ آن جماعت كه اين صفات دارند.(2)

- بشارت انبياى پيشين به ولايت و امامت على عليه السلام

ادّعا شده كه شيعه، آياتى را كه سبب نزول آن، چيز ديگرى بوده، از روى هواى نفس در شأن على عليه السلام تفسير كرده است.(3) مؤلّف بعض فضائح الروافض، در اثبات ادّعاى خود، بدون ارجاع به منبعى از كتب شيعه به نزول آيه «وَ سْئَلْ مَنْ أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»(4) در ولايت و امامت على عليه السلام و فرزندان وى مثال زده است كه مطابق اين شأن نزول، پيغمبران پيشين، مبشّران امامت على عليه السلام بودند؛ ولى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در ابلاغ آن سستى مى كرد و امامتِ على عليه السلام را پنهان مى داشت تا روز غدير به لسان تهديد، آيه

ص: 59


1- . سوره فجر، آيه 25 - 26: «در آن روز، كسى چون عذاب او عذاب نكند، و همانند زنجير او به زنجير نكشد».
2- . نقض، ص 281 - 282.
3- . همان، ص 179 .
4- . سوره زخرف، آيه 45.

«يأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِن رَّبِّكَ فى على»(1) نازل شد و به ضرورت، او را بر پالان ها بُرد.(2)

رازى در نقد اين ادّعا چنين مى نويسد:

امّا جواب اين كلمات آن است كه هر آيت كه نه در حقّ على عليه السلام باشد بر وى بستن، بدعت و تهمت و ضلالت باشد و اين حوالتى است بى اصل... هر عاقل در آخر اين آيه «وَ سْئَلْ مَنْ أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ»(3)نظر كند، او را معلوم شود كذّابى و بى امانتى اين مصنّف مجبّر كه بارى تعالى گويد: ... «مِن رُّسُلِنَا»بپرس اى محمّد از آن گروه كه ما ايشان را فرستاديم پيش از تو از رسولان و مبهم فرو نگذاشت تا كسى تأويل كند در حقّ على، مصرّح بگفت (آخر آيه) كه آيا نكرديم به الف استفهام، يعنى بكرديم جز از خداى خدايانى؟ تا ايشان را پرستند. اين جا به امامتِ على عليه السلام و غير على عليه السلام چه لايق است و در معنى اين آيتِ محكم چه شبهت است كه آن را به تأويلى حاجت باشد؟ و آن كس از لغت و تفسير اندك مايه بهره دارد، اين حوالت چگونه روا دارد؟ آيت در اثباتِ وحدانيت و نفى عبادتِ اصنام است.(4)

سپس در ردّ اصل ادّعاى اعتقاد شيعه به چنين سبب نزولى مى افزايد:

اگر اين مصنّف، نه دروغ محض مى گويد و مى نويسد بايستى كه حوالتى به تفسير مفسّرى كردى از اصحابِ شيعه يا به عالمى معتمد يا به راوى اى امين و آيه، خود به امامت چه تعلّق دارد؟ و هر كس كه آخر اين آيت بخواند، او را شبهتى بنماند.(5)

همچنين در باره افزوده «فى على» در آيه «يا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ

ص: 60


1- . سوره مائده، آيه 67. روشن است كه عبارت «فى على» جزء آيه نيست.
2- . نقض، ص 179.
3- . سوره زخرف، آيه 45: «از پيامبران ما كه پيش از تو فرستاده ايم بپرس: آيا جز خداى رحمان، ديگرى را براى پرستش آنها قرار داده بوديم؟».
4- . نقض، ص 179.
5- . همان، ص180.

إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إنَّ اللّهَ لا يَهْدى الْقَوْمَ الْكافِرينَ»(1) مى گويد:

مذهب شيعه چنان است كه روز غدير انزله بوده است و در امامت عليه السلام است و اين را انكار نشايد كردن. امّا جواب آنچه گفته است: «فى على»، نه از قرآن است و اگر كسى اعتقاد بندد كه از قرآن است، اعتقادى كفر باشد و لفظى در كلام خدا آورده باشد كه نه از آن باشد.(2)

در جاى ديگرى از نقض، مخالفانِ شيعه را تذكّر مى دهد كه اكثر اسباب نزول آيات اختصاصى به امام على عليه السلام ، مورد اتّفاق ديگر مفسّران غير شيعه نيز هست:

آياتى ديگر كه شيعه در امامت و فضيلت على عليه السلام و دگر ائمّه گويند، بيشتر آن باشد كه مفسّران اسلام چون بلعبّاس سمّان و امام ثعلبى سنّى و ابو على جبايى و ابومسلم بحر اصفهانى موافق باشند در آن شيعه را، و مقابله باشد آنچه مختلف فيه باشد در حقّ على عليه السلام با آياتى كه اصحاب سنّت و جماعت تأويل كنند در حق صحابه چون آيت «الصادقين و الصادقات» و آيت «والذين معه اشدّاء على الكفّار»، تا آخر آيت، و غير اين. و اين معنى نقصان مذهب شيعت و سنّت نباشد.(3)

ج. قرائت

از بررسى نقض، مطالبى مرتبط با تاريخ قرائت و مذهب قاريان، ديدگاه اهل بيت عليه السلام در قرائت قرآن، همچنين نقد وجوه قرائات را مى توان به دست آورد كه اينك به تحليل آنها مى پردازيم.

يك. تاريخ قرائت

در ديدگاه رازى، ائمّه قرائت، بيشتر عدلى مذهب باشند كه قرآن بر اثباتِ توحيد و عدل منزل است نه بر جبر و تشبيه و تعطيل. امّا جماعتى كه بى شبهه شيعى مذهب

ص: 61


1- . سوره مائده، آيه 67.
2- . نقض، ص180.
3- . همان جا.

بوده اند، عاصم است و كسائى و حمزه و باقيان از حجازى و شامى، همه عدلى مذهب بوده اند، نه مجبّر بوده اند نه مشبّهى؛(1) كه در آن روزگار، مذهب مجبّرى، هنوز نيافته بودند و واقدى و على بن الحسين المغربى شيعى بوده اند. با وجود اين قاريان چه شبهت شيعه را بماند در وجوه قرائت با آن كه بر هر كلمتى از طريقِ لغت و نحو و اصول دلايل معلوم شده باشد.(2)

دو. اهل بيت عليهم السلام و قرائت قرآن

در نگاه رازى، اگر در وجوه آيات و قرائت و كلمات و حروف قرآن، از قِبَل قُرّاء، خللى وارد شده بود يا قصد چنين كارى را داشتند، صادق عليه السلام و باقر عليه السلام تا به حسن عسكرى عليه السلام آن را تصحيح مى كردند تا شيعه را توقّف و انتظارى در اين روا نباشد، آن چنان كه همه علوم فقه و شريعت و تفسير را بيان كرده اند تا موقوف بر ظهور و حضور قائم عليه السلام نباشد.(3) از اين رو، اعتقاد شيعه بر صحّت قرآن و صدق قرائت مستقيم است... بدين حجّت «لاَّ يأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَينِْ يدَيهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيد»(4).(5)

سه. شيعه و قرائت سُوَر چهارگانه

بخشى از مطالب نقض در مسئله قرائات، به نقد و بررسى ادّعاهاى صاحب بعض

فضائح الروافض در انتساب قرائات نادرست به شيعه يا برداشت هاى نادرست وى از آراى شيعه اختصاص دارد، از جمله اين كه گفته است: «در بعضى از قرائاتِ قرآن به قول روافض به روايت ديگر گويند».(6) سپس مثال هايى را آورده كه رازى به هر يك، پاسخى استوار داده است. براى مثال، ادّعا شده است كه شيعيان، چهار سوره والضّحى، ألم نشرح، ألم تر كيف و لايلاف قريش را به دليل اختلاف در قرائت آنها در نماز نمى خوانند. لذا ديدگاهى خلاف مسلمانان در اين مسئله دارند.

ص: 62


1- . همان، ص212، 525 - 526 و 281.
2- . همان، ص212.
3- . همان، ص526.
4- . سوره فصّلت، آيه 42.
5- . نقض، ص 527.
6- . همان، ص262.

رازى در پاسخ به اين ادّعا بر اين رأى است كه بدون ترديد در مذهب شيعه، اين چهار سوره، به صورت و به معنى دو سوره است؛ امّا اين كه شيعيان اين سوره ها را در نماز نمى خوانند، دروغى محض است كه هم در فرايض و هم در نوافل خوانند؛ امّا فاصله نكنند به تسميه كه هر دو به حكم يك سوره است؛ امّا در جامع امير المؤمنين و در جامع مرتضى علم الهدى، به قاعده چهار سوره نوشته كه كتابت ديگر است و قرائت ديگر. دليل بر اين آن است كه به اتفاق قُرّاء و علما و فقها، سوره انفال و توبه

يكى است و در قرآن، دو نويسند فاصله به سرخى و شرح آيات ظاهر است كه اين هر دو، يك سوره است و در روايت نبوى هم آمده است. پس هم روايت درست است و هم قول قُرّاء و علما حقيقتا.(1)

د. قصص قرآنى

يكى از ويژگى هاى نقض، بهره مندى از داستان هاى قرآنى در مجادلات كلامى و پاسخ به اشكالاتى است كه نويسنده بعض فضائح الروافض، عليه شيعه اصوليه و سيره امامان معصوم عليهم السلام مطرح كرده است.(2) استنادات و شواهد وى به گزاره هاى داستانى قرآنى، نشانه احاطه وى بر اين بخش از قرآن است. نمونه هاى موجود در نقض، بيانگر آگاهى هاى خوبى از داستان هاى قرآنى عهد نزول و قصص پيشين داشته است و در لابه لاى مباحث خود به آنها پرداخته است. البته كشف ملاكات وى در استناد به داستان هاى قرآنى در مجادلات كلامى و تاريخى او با صاحب بعض فضائح الروافض، نيازمند دقّت و تأمّل است. اينك نمونه هايى را گزارش مى كنيم.

يك. راز مواجهه نرم امامان شيعه با مخالفان

رازى در تبيين راز مواجهه نرم امام صادق عليه السلام با منصور دوانيقى، به داستان برخورد موسى عليه السلام با فرعون، ياد شده در آيات «قالَ ألَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليدا وَ لَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ

ص: 63


1- . ر.ك: همان، ص 611 - 612.
2- . همان، ص445 - 447.

وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتى فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ قالَ فَعَلْتُها إِذا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ»(1) استناد جسته

و چنين نتيجه گرفته است:

اگر روا باشد كه موسى عمران، كليم سبحان، با معجز و كتاب و شريعت و درجه نبوّت و منزلتِ رسالت با فرعونِ طاغى و كافر در حالتِ غضبِ او مانند اين سخن گويد و نبوّت او را نقصانى نباشد، روا باشد كه صادق عليه السلام با شخصى كه اند هزار فاطمى را در ديوار گرفته باشد و با امامى چون بوحنيفه روا دارد چنان معامله بى مجامله كردن، سخنى نرم بگويد به وجه مصلحت... .(2)

همچنين در پاسخ به اين اشكال كه چرا امام رضا عليه السلام مأمون را امير المؤمنين خطاب كرد، به اين دليل استناد مى كند كه خداوند در قرآن، بتان را خدا و اله مى خواند چنان كه مى فرمايد: «الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلها آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُون»(3).(4) اگر خداوند را روا باشد اين را نيز روا باشد و نقصان امامت او نباشد. همچنين به بخشى از داستان يوسف عليه السلام استناد مى جويد كه در زندان، كافران را به خدايشان خوانْد: «يا صاحِبَى السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّار»(5) و نبوّت او را نقصان نباشد.(6) در نتيجه اگر على موسى الرضا عليه السلام مأمون را امير المؤمنين خواند نه عصمتِ او را خلل باشد و نه مأمون، امير المؤمنين شود.(7)

دو. امكان تبديل صورت حيوانى به حيوان حقيقى

در بيان رازى، مفاد اخبارى كه در آن امام رضا عليه السلام صورتِ منقوش شير درنده بر روى بالشى ديبا را به شير حقيقى تبديل كردند، امرى است ممكن؛ زيرا براى قدرت خداوند چنين امرى مقدور است و نمونه هاى متعدّدى از آن در قرآن كريم گزارش

ص: 64


1- . سوره شعراء، آيه 18 - 20.
2- . نقض، ص 338.
3- . سوره حجر، آيه 96.
4- . نقض، ص 338.
5- . سوره يوسف، آيه 39.
6- . نقض، ص340.
7- . همان جا.

شده است، از جمله آنها تبديل عصاى موسى عليه السلام به ثعبان(1) و بيرون آوردن ناقه از سنگى براى صالح عليه السلام (2) و موم كردن آهن در دست صالح عليه السلام (3).(4) رازى با چنين

استدلالى، راه استبعاد و انكار مؤلّف بعض فضائح الروافض را كه چنين امورى را محالى عظيم دانسته و نسبت به صحّت اخبار آن ترديد دارد، مردود دانسته است.(5)

سه. قاعده «ظلم، رهاورد سلطه»

رازى با استناد به آيه «قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ قَرْيةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُواْ أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً»(6) در داستان بلقيس، پذيرفته است كه هر گاه سلطانى بر شهرى مسلّط شود، بى حرمتى در آن روا دارد و عزيزان شهر را ذليل و اسير گردانَد؛ چرا كه خداوند با تعبير «وَكَذَالِكَ

يفْعَلُون» ذيل همان آيه، بر اين قول گواهى داده است. آن گاه نمونه هايى از تاريخ بر اين سنّت مثال زده است.(7) از برداشت رازى چنين بر مى آيد كه در نگاه وى ميان سلطه و ظلم، رابطه اى وجود دارد و اين سنّت تاريخى در باره سلاطين، هماره صادق است.

چهار. جبر گرايى و اغواى ابليس

رازى در ريشه يابى تاريخى نگره جبر، از قصّه اغواى آدم توسّط ابليس در قرآن بهره برده است. مطابق اين قصّه، حضرت آدم عليه السلام و همسرش حوّا، علت انحرافشان را به خودشان نسبت دادند: «رَبَّنا ظَلَمْنا أنْفُسَنا»(8) ولى ابليس، خطاى خود را به خداوند حواله كرد وگفت: «رَبِّ بِما أغْوَيْتَنى»(9).(10)

ص: 65


1- . سوره شعراء، آيه 32: «فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ».
2- . سوره هود، آيه 64: «وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فى أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ».
3- . سوره سبأ، آيه 10: «وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبى مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ».
4- . ر.ك: نقض، ص70 - 71.
5- . همان جا.
6- . سوره نمل، آيه 34.
7- . نقض، ص43.
8- . سوره اعراف، آيه 23.
9- . سوره حجر، آيه 29.
10- . نقض، ص581.

همچنين رازى در جاى ديگرى مى افزايد:

دهرى و مجبّرى، يك مسلك است كه دو نيم باز كرده و آنچه حقيقت است، اوّلين مجبّرى و پيش ترين مشبّهى، ابليسِ مغبونِ ملعون بوده است كه اوّلاً تشبيه كرد جوهر خود را به رفعت بر جوهر آدم و گفت: «قالَ أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين»(1).(2)

پنج. عدم تأثير مذهب در ابتلاى به امراض

رازى، با استناد به برخى از آيات، بر اين باور است كه دين و مذهب، هيچ تأثير و علّيتى در ابتلاى افراد به امراض و شرور ندارند و آنچه در اين مسئله مهم است، مصلحت شخصيه افراد است:

همه عقلا دانند نزول امراض و اسقام، تعلّق به مصلحت عبّاد دارد، نه به مذهب و اعتقاد.(3)

مؤلّفِ بعض فضائح الروافض ادّعا داشت كه علّت ابتلاى برخى از شيعيان به امراض صعب العلاج، مذهبشان است. رازى در نقد اين ادّعاى واهى، به داستان ابتلاى ايّوب عليه السلام در آيه «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِى الشَّيطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»(4) به انواع امراض استشهاد كرده است.(5)

شش. ظهور مصلحت الاهى در جنگ هاى امام على عليه السلام

رازى ضمن تذكّر به امكان قياس برخى از حوادث با داستان هاى قرآنى، به تبيين تجلّى مصلحت الاهى در اقدامات امام على عليه السلام پرداخته است. براى مثال، جنگ هاى علوى را با داستان قابيل قياس كرده است كه خداوند، از روى مصلحت براى حلّ مشكل دفن جسد برادر مقتولش، او را هدايت كرد:

بارى تعالى به وقت مصلحت، غرابى را به قابيل فرستد چنان كه گفت:

ص: 66


1- . سوره ص، آيه 76.
2- . نقض، ص431.
3- . همان، ص 111 - 112.
4- . سوره ص، آيه 41.
5- . نقض، ص 111 - 112.

«فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فىِ الْأَرْضِ لِيرُِيهُ كَيفَ يوَارِى سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ ياوَيلَتىَ أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِىَ سَوْءَةَ أَخِى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّدِمِين».(1) حال اگر براى تقرير امامت و ثبوت خلافت، على مرتضى عليه السلام را به قمع جمع ناكثين و مارقين بفرستد، بس مستعبد نباشد و چون قياسى به انصاف و نظرى به وجه كند، اين شبهت زايل باشد.(2)

3. رويكرد تأويلى «نقض»

هر چند عبد الجليل، تعريفى از تأويل ارائه نكرده است، لكن از مجموع آراى تأويلى وى بر مى آيد كه تأويل، دو شاخصه دارد:

يك. شبهه ناكى معانى و مفاهيم برخى از آيات كه براى دفع شبهه و زدودن ترديد، نيازمند تأويل هستند. براى نمونه، در جايى به اين معيار چنين اشاره مى كند:

معنى اين آيتِ محكم چه شبهت است كه آن را به تأويلى حاجت باشد؟(3)

دو. معناى باطنى يا مفهوم كلّى آيات كه قابليت تطبيق بر مصاديق جزيى را دارد.(4)

در نگاه رازى، گريزى از تأويل آيات قرآن نيست؛ لكن تأويل آيات نبايد با اصول اعتقادى در تعارض باشد و منابع تأويل قرآن، عقل و سنّت معتبر معصومان عليهم السلام است. ديدگاه رازى را در اين باره مى توان از سخنان وى ذيل آيه «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يضِلُّ مَنْ يشاءُ وَ يهْدى مَنْ يشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».(5) به دست آورد

كه مى نويسد:

آن [آيه] را تأويل گفته اند از طريق عقل و سمع به وجهى كه مخالفِ عدل خداى تعالى نباشد و اضلال و هدى را تفسير بر غيرِ كفر و ايمان است و از پيامبر و ائمّه در تأويل آن سخنانى است مطابق آنچه عمر گفته است: «لا

ص: 67


1- . سوره مائده، آيه 31.
2- . نقض، ص 322.
3- . همان، ص180.
4- . همان، ص165. نيز، ر.ك: بخش اوّل همين مقاله، ذيل مبناى «توجّه به قلمروهاى فهم قرآن».
5- . سوره نحل، آيه 93.

هادى لما أضللت و لا مضلّ لما هديت»؛ لكن سخنان معصومان را تأويل و معنى باشد و سخنان آنان را رد نشايد كردن و تركِ تأويل روا نباشد.(1)

در يك نگاه كلّى، برخى از تأويلات رازى، پشتوانه روايى دارند و برخى ديگر اجتهادى هستند كه با تحليل و اكتشاف مفهوم حقيقى آيه و الغاى خصوصيات ظاهرى آن به دست آورده است. رازى گاه به تبيين آراى تأويلى شيعه پرداخته و گاه به شبهات مخالفان پاسخ داده است. از اين رو، مباحث تأويلى نقض در دو بخش، قابل طبقه بندى است:

1. بهره گيرى از مفاهيم تأويلى آيات براى اثبات برخى از آموزه هاى اعتقادى اماميه؛

2. نقد و ابطال تأويلات ادّعايى مؤلّف بعض فضائح الروافض.

اينك در ادامه، نمونه هايى از هر كدام را بررسى مى كنيم.

الف. آموزه هاى اعتقادى اماميه و تأويل قرآن

عبد الجليل رازى، از مفاهيم تأويلى آيات، به عنوان دليل اثباتى برخى از آموزه هاى اعتقادى اماميه بهره جسته است. در حقيقت، رازى با اين رويكرد، مستندات و مبانى قرآنى اعتقادات اماميه را تبيين كرده است. البته استنباط اين آموزه ها با اكتفاى به

مفاهيم ظاهرى آيات، چندان قابل دستيابى نيست. آموزه هاى اعتقادى ياد شده، بيشتر ناظر به مسائل اختلافى شيعه و سنّى در اعتقادات است و در طبقه بندى معارف، از جمله فروع دين به شمار مى آيند.

يك. رجعت؛ حقيقتى قرآنى

رازى، اعتقاد به رجعت (زنده شدن برخى از افراد پيش از قيامت) را حقيقتى قرآنى مى داند. صاحب بعض فضائح الروافض، تأويل آيه «قالُوا رَبَّنا أمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَ أحْيَيْتَنا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ»(2) به رجعت و خروج مهدى عليه السلام و زنده كردن

قومى در آخر الزمان را انكار كرده است:

ص: 68


1- . نقض، ص 498.
2- . سوره غافر، آيه 11.

چون مهدى خروج كند و عيسى نزول كند، بارى تعالى به دعاى ايشان جماعتى از هر امّتى باز زنده كند چنان كه فرموده است «وَيوْمَ

نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا»(1) و اين حشر باشد كه پيش از قيامت باشد كه اجماع است كه روز قيامت همه خلايق باز زنده كند بارى تعالى چنان كه گفت: «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعا»(2) تا فرق از ميانِ دو آيت ظاهر باشد و فايدت حاصل، و از مقدورِ بارى تعالى بديع داشتن احياى موتى، غايت ضلالت و جهالت باشد كه به روزگار موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام و ابراهيم عليه السلام كرده است و قرآن به همه ناطق است اگر در عهد دولت فرزند و نايب مصطفى بكند دور نباشد نه از مقدورِ قادر الذات و نه از حرمت سيّد السادات.(3)

دو. ظهور مهدى عليه السلام و نزول عيسى عليه السلام ؛ آموزه اى قرآنى

خروج مهدى عليه السلام و نزول عيسى عليه السلام ، اجماع شيعت و اجماع سنّت است.(4) رازى، آيه «وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فىِ الْأَرْضِ»(5) را به ظهور قائم عليه السلام و تمكين شيعه بر جهاندارى و پادشاهى ايشان در آخر الزمان تأويل كرده و با استناد به ادلّه تاريخى و روايى، به انكار

مخالفان پاسخ گفته است:

اين خواجه در اين كتاب به مواضع متعدّد، به نزول عيسى اقرار كرده است و خروج مهدى عليه السلام را انكار كرده است تا نه شافعى باشد نه حنيفى و نه شيعى. پس شيعت اين تمكين را حوالت كنند به وقت خروج مهدى عليه السلام و نزول عيسى عليه السلام از آسمان قرآن و خواجه از قرآن مى خواند كه «أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ»(6) و به روا مى دارد و خروج دجّال جايز مى دارد و بر خروج مهدى از عداوتش و عداوتِ پدرش على مرتضى انكار مى كند.(7)

ص: 69


1- . سوره نمل، آيه 83.
2- . سوره مجادله، آيه 6 و 18.
3- . نقض، ص 270 - 271.
4- . همان، ص 268 - 270.
5- . سوره قصص، آيه 6.
6- . سوره نمل، آيه 82.
7- . نقض، ص 267 - 268.

سه. جانشينى امامان شيعه؛ وعده قطعى خدواند

رازى، آيه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكمُْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَيسْتَخْلِفَنَّهُمْ فىِ الْأَرْضِ...»(1) را به تحقّق حتمى جانشينى امامان شيعه در زمين تأويل كرده است:

مذهب شيعه، خلفا عن سلفٍ چنان است كه در خلافت ائمّه طاهرين است و در خروج مهدى است و در تفاسير آورده اند و بر آن معوّل كرده اند به دليل، و حجّت و مذهب اين است كه چون مهدى عليه السلام بيايد، دين همين باشد

و شريعت و كتاب و تكليف بدل نشود و او خليفه باشد از قِبَل خداى و اقتدا كرده باشد به شريعت جدّش مصطفى و تفسير اين آيت چون به انصاف تأمّل كند از وجوه دلالت است بر خروج و بر امامت مهدى عليه السلام :

وجه اوّل: آن است كه بارى تعالى گفت: «وَعَدَ اللَّهُ»، و وعد به اتفاقِ اهلِ وضع، به خلاف نقد باشد و وعده به حاضر درست نباشد و وعده، دلالت باشد بر غيبتِ موعودى و امام غايب در امّت غير مهدى عليه السلام نيست كه ديگر

ائمّه كه در ايشان دعوى مى كنند حاضر و ظاهرند.

وجه دوم: آن كه گفت: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ» وعده مؤمنان را مى دهد و به اتفاق، لفظ مؤمنين در شيعت مستعمل تر ... . آنگه گفت: «لَيسْتَخْلِفَنَّهُمْ فىِ الْأَرْضِ»

كه خليفه كند ايشان را و خداى تعالى در آيت حوالتِ خلافت به خويشتن كرد و مجبّر حوالت خلافت به خود كرد و قول شيعت است كه موافق قول خداست تبارك و تعالى كه امام و خليفه نص گويند از قِبَل خداى تعالى و مجبّران، امامت از فروع دانند و اختيار خلق گويند.

آنگه گفت: «فىِ الْأَرْضِ»، و ارض لفظ جنس است بايد كه همه زمين داخل باشد و از عهد مصطفى تا به عهد ما، همه زمين خليفتان نداشتند، نه عمر و نه على إلاّ بهرى و همه زمين مى بايد تا آيت را فايده حاصل باشد... . آنگه گفت: «لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضىَ لَهُمْ»تمكين كسى را وعده دهند كه ممكّن نباشد و امروز الاّ شيعت و امام ايشان نيست كه ممكّن نه اند، ديگران

ص: 70


1- . سوره نور، آيه 55.

همه بر سركار خود اند پس اگر نه مهدى و اتباع او باشند، آيت بى فايده باشد.

آنگه گفت: «وَلَيُبَدِّلَنَّهُم» و اتفاق است كه فريقين ايمن و مرفّه اند كه خليفه و سلطان از ايشان اند و اين طايفه و مهدى عليه السلام خائف اند از اعدا، و آيت را به ضرورت فايده اى بايد. آنگه گفت: «يَعْبُدُونَنىِ»اين معنى در عهدِ عمر و على عليه السلام و تا اين روزگار نبوده است كه همه جهان خداى را عبادت كردند و شرك نياوردند. پس در آخر الزمان باشد در عهد خروج مهدى و نزول عيسى چنانچه در تفاسير اصحاب الحديث و شيعتْ مذكور است. پس مذهب و اعتقاد شيعتْ معلوم است در سببِ نزول آيت و خروج مهدى و نزول عيسى، اجماع شيعت و اجماع سنّت است.(1)

چهار. كفر و عناد؛ نبوّت و ولايت

رازى با برداشتى تأويلى از آيه «أَلْقِيا فِى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنيدٍ»،(2) انكار نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله و ولايت ائمّه عليهم السلام را از مصاديق كفر و عناد برشمرده است. وى در تحليل آيه ياد شده، دو احتمال داده است: اوّل آن كه ممكن است مخاطب آن، زبانيه هاى آتش جهنّم باشد، همان طورى كه در تفاسير شيعه نيز آمده است؛ همچنين رواست كه خطاب به دو ركن مسلمانى (نبوّت و ولايت) نيز باشد. براى مستندسازى احتمال دوم، از طريق ابوحنيفه و ابوليلى به روايت سليمانِ اعمش از امام حسن عليه السلام استناد جسته است كه:

منظور از كفر در اين آيه، انكار رسالت محمّد صلى الله عليه و آله و مراد از عنيد، جاحدين حقّ على عليه السلام در جمل و صفين باشند كه با وى به جنگ برخاستند و هر كه جاحدِ حق على عليه السلام بود در اوّل و آخر، همين حكم را دارد و به تعيين حوالت نيست ... و شيعت از اين حوالت مبرا اند.(3)

پنج. حيات شهداى كربلا

رازى، با مفهوم آيات دال بر زنده بودن شهيدان در راه خدا را در شأن شهداى كربلا

ص: 71


1- . نقض، ص 268 - 270.
2- . سوره ق، آيه 24.
3- . نقض، ص 273 - 274.

منطبق دانسته است:

حديث زنده شدن حسين و شهداى كربلا به دنيا، مذهب محقّقان شيعه اين است كه هم در آن حال كه كشته شدند، زنده شدند به دلالت قرآن كه «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ أمْواتا بَلْ أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ ألاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(1).(2)

روشن است كه مفهوم آيه، قاعده اى كلّى است كه قابليت انطباق بر مصاديق مشابه در هماره تاريخ را دارد و اختصاص به مورد نزول ندارد.

ب. نقد و ابطال تأويلاتِ منسوب به شيعه

مقصود از تأويلاتِ ادّعايى، تأويلاتى است كه صاحب بعض فضائح الروافض آنها را به شيعه نسبت داده است بدون اين كه به منبعى معتبر از شيعه ارجاع داده باشد يا از قول بزرگان اماميه، صحّتشان را گزارش كرده باشد. رازى، فارغ از صحّتِ انتساب اين تأويلات به اماميه، به نقد محتوايىِ آنها پرداخته و كاستى هاى هر يك را نماينده است.

در ادامه، برخى از اين نمونه ها را گزارش و رويكرد انتقادى وى را در بررسى تأويلاتِ ادّعايى، تبيين مى كنيم.

يك. تين و زيتون؛ محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام

ادّعا شده است شيعه به ترتيب، تأويل تين و زيتون در آيه «وَ التِّينِ وَ الزَّيتُونِ»(3) را

محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام مى داند. رازى در نقد اين ادّعا، نخست به بيگانگى مدّعى از تفسير اشاره كرده و در بخش بعدى، به بررسى معناشناسى اين دو كلمه از نگاه مفسّرانى پرداخته است كه ديدگاهى مخالف اين ادّعا دارند. برخى از مفسّران، بر اين باورند كه مقصود از تين و زيتون، همين انجير و زيتونى است كه مردمان مى خورند و برخى

ص: 72


1- . سوره آل عمران، آيه 169 - 170.
2- . نقض، ص286.
3- . سوره تين، آيه 1.

ديگر معتقدند كه اسم دو كوه است در شام به قرينه طور سينين.(1) رازى، افزون بر اين، به آراى برخى از اهل سنّت در تأويل آيه استناد كرده است كه تأويلى مخالف ادّعاى ياد شده گفته اند. از جمله، شيخ عبد الوهّاب حنفى گفته است كه مراد از «التِّينِ» ابو بكر است، مراد از «الزَّيتُونِ»، عمر بن خطّاب «طُورِ سِينِينَ»همان عثمان است و «وَ

هَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ»على عليه السلام .(2)

رازى در ادامه گفته است:

اگر اين همه گفته اند روا و مجوز باشد در حقّ بو بكر و عمر و عثمان، اگر مصنّفى در كتابى آورده باشد كه مراد از تين، سوگند به محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله كه خاتم انبيا است، زيتون، سوگند به على عليه السلام كه سيّد اوصياست، خواجه

ناصبى را غريب و بديع نبايد شناختن و قبول بايد كردن؛ امّا خواجه ناصبى را هر جمله اى با كار راست باشد الاّ جمله اى كه على در ميان آن باشد و گر چه بعد از عثمان باشد.(3)

دو. گم راه كنندگان امّت و غاصبان حقّ على عليه السلام

مطابق ادّعاى نگارنده بعض فضائح الروافض، آيه «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا رَبَّنا أرِنا الَّذَيْنِ أضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ اْلأَسْفَلينَ»،(4) در تفسير على بن ابراهيم قمّى، بر غاصبان خلافت امام على عليه السلام تأويل شده است كه بناى خلافت به ظلم ايشان نهادند و به سبب غصب حقّ على عليه السلام اهل دوزخ شدند. رازى در نقد خود، ضمن اين كه اين سخن را بهتان، قول زور و كذب شمرده، مفاد آن را از چند جهت مخدوش دانسته است:

يكى آن كه از اوّلِ آيتْ معلوم است كه بارى تعالى از كافران حكايت مى كند... «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا رَبَّنا أرِنا...»: در دوزخ گويند آنها كه به دنيا كافر بوده باشند: «ربنا»: پروردگار ما، «أرنا»: بما نما، «الذين»: آن دو

ص: 73


1- . نقض، ص264.
2- . همان، ص 265.
3- . همان، ص 265.
4- . سوره فصّلت، آيه 29.

شخص را، «أضلاّنا»: كه ما را گم راه كردند: «من الجنّ»: از جنّيان و الانس؛ به واو عطف گفت و از آدميان، پس نه از امّتِ محمّد باشند؛ كافران باشند كه اين خواهش كنند و على زعم مصنّف اگر بو بكر و عمر اضلالى كردند در خلافت، با امّت محمّد صلى الله عليه و آله كرده باشند نه با كافران و آيت حكايت است از قول كافران. ديگر آن كه مفهوم است از آيت كه يكى جنّى است و يكى انسى و بو بكر و عمر هر دو انسى اند. پس آيت را به نام ايشان تأويل كردن و تفسير دادن، جهل و خطا باشد و گر مقدّرا شيعت را با كسى خصومت باشد تفسير آيت قرآن به وجهى نكنند كه در اجراى لفظ و بيان معنى مخطى باشند تا معلوم شود كه اين مصنّف از آيت و تفسير و تأويلش بى خبر بوده است و حوالت به دروغ كرده است.(1)

سه. مصاديق فرعون و هامان در امّت اسلامى

مطابق ادّعاى مؤلّف بعض فضائح الروافض، شيعه، آيه «وَ نُرِى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»(2) را در شأن ابو بكر و عمر تأويل مى كند و دليل آن اين است كه چون عثمان كشته شد، على عليه السلام خطبه اى كرد و در ميانه آن گفت: «ألا قد أهلك فرعون و هامان و خسف بقارون». مقصود وى از قارون، عثمان بود و مراد از اين سخن را آن روز تنها ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار دانستند.(3)

پاسخ رازى در نقد اين تأويل ادّعايى چنين است:

تفسيرِ فرعون و هامان از خود قرآن، فرعون و هامان است و از ظاهرِ كلامِ امير المؤمنين هم ايشان باشند؛ امّا وى تاريخ را فراموش كرده است، اوّلاً سلمان در عهد خلافتِ عمر از دنيا برفت و بوذر در عهد عثمان كه او را از مدينه به در كرده بودند و على عليه السلام خطبه بعد از قتل عثمان مى كرد. پس مردگان چگونه معنى كلامِ زندگان دانند!(4)

ص: 74


1- . نقض، ص 262 - 263.
2- . سوره قصص، آيه 6.
3- . نقض، ص267.
4- . همان، ص268.

چهار. محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام پدران امت اسلامى در «ووَصَّينَا الاْنسَانَ بِوَالِدَيهِ»

نويسنده بعض فضائح الروافض گفته است كه در نظر شيعه، مقصود از كلمه «والدى» در آيه «ووَصَّينَا الاْنسَانَ بِوَالِدَيهِ .... أَنِ اشْكُرْ لىِ وَ لِوَالِدَيكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ»(1) محمّد صلى الله عليه و آله است و على عليه السلام كه طاعتشان با طاعت خدا برابر است كه پيامبر خدا گفته است: «أنا و على أبوا هذه الاُمّة».(2) رازى در پاسخ مى نويسد:

مذهب شيعت، آن است كه غرض از آيت مادر و پدر نسبى اند؛ امّا اگر خواجه نوسنّى را طرفه مى نمايد كه شيعت گويند طاعتِ رسول و امام چون طاعتِ خداست بايد كه قرآن بر گيرد و از سورة النساء بر خواند كه بارى تعالى گفت: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ».(3) پس خداى تعالى برابر كرده است هر سه طاعت با همديگر.(4)

4. آراى تفسيرى - كلامى رازى

بخشى از كتاب نقض، تبيين آموزه هاى كلامى اماميه، مبتنى بر آيات قرآن است. اين بخش، در حقيقت، تفسيرِ كلامى قرآن و تلاش براى ارائه مستندات قرآنى اعتقادات اماميه به شمار مى آيد. نتايج اين مباحث در نشان دادن تعامل دانش كلام اسلامى با قرآن و مناسبات بين رشته اىِ تفسير و كلام اسلامى، قابل توجّه است.

الف. جزاى عمل و اختيار انسان

اعتقاد به ثواب و عقاب اخروى، از سنن قطعى خداوند و از ضروريات مذهب اماميه است. مطابق اين آموزه اعتقادى، انسان، به جزاى عمل خوب و بد خويش خواهد رسيد و بهشتى و جهنّمى شدن وى، تابع اين سنّت است. رازى، اعتقاد به جزاى بر اعمال را از ظهور آيات «فَوَ رَبِّكَ لَنَسَْلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كاَنُواْ يَعْمَلُون»(5) استنباط كرده است.(6) بديهى

ص: 75


1- . سوره لقمان، آيه 14.
2- . نقض، ص266.
3- . سوره نساء، آيه 59.
4- . نقض، ص266.
5- . سوره حجر، آيه 92 - 93.
6- . نقض، ص 5.

است كه عملى سزامند ثواب و عقاب است كه انسان در انجام دادن آن اختيار داشته و بدان مكلّف باشد:

ثواب و عقابْ عايد باشد بر اختيار فعل و ترك از او: «إنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إمّا شاكِرًا وَ إمّا كَفُورًا»،(1)«هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤمِنٌ وَ اللّهُ بِما

تَعْمَلُونَ بَصيرٌ»(2) و مانند اين آيات بسيار كه همه دلالت است بر آن كه مكلّف، فاعل و مخيّر و مختار است در فعل، اگر خواهد ايمان آورد و طاعت كند و گر خواهد كفر آورد و معصيت كند تا تكليف بر اصل باشد و بعثت رسل و انزال كتب حق باشد.(3)

البته جبرگرايان و برخى از اشاعره چنين الزامى بر خداوند را قائل نيستند. از جمله آنها صاحب بعض فضائح الروافض است كه منكر جزاى بر اعمال بوده و اعتقادى به آن ندارد. عبد الجليل رازى در اشارت بر ديدگاه جبرگرايان در اين مسئله مى نويسد:

سردارانى كه در فتح اسلام، كارهاى بزرگى انجام دادند و كلمه اسلام در اثر تلاش هاى آنان عالى شد و كلمه كفر نگون شد، خدايشان مكافات خير كناد به قيامت به هر چه كردند: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين»؛(4) امّا چون بُلحسن اشعر بعد از آن بيامده است و گفته كه مالك الملك اگر خواهد ايشان را به دوزخ فرستد و به بدل ايشان كفّار و گبركان را به بهشت برد تا هيچ فرقى نباشد از ميان مؤمن مجاهد مطيع و از ميان كافرِ معاند معاصى، به كورى رافضيان قم و سارى.(5)

ب. راز غيبت امام مهدى عليه السلام

ارادت و اعتقاد راسخ رازى به امام مهدى عليه السلام از ديباچه نقض در يادكرد از آن امام همام،

با القابى چون: «امامِ روزگار» و «خاتم الأبرار» پيداست و با جمله «وجود عالم را حوالت به بقاى اوست و عقل و شرع، منتظرِ حضور و ظهور و لقاى او»،(6) اعتقاد راسخ

ص: 76


1- . سوره انسان، آيه 3.
2- . سوره تغابن، آيه 2.
3- . نقض، ص502.
4- . سوره توبه، آيه 120.
5- . نقض، ص152.
6- . همان، ص6.

خود به مهدويت با قرائت شيعى را بيان كرده است. در استدلال رازى، آيه «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى اْلأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذى ارْتَضى لَهُمْ ...»(1) و حديث «لو لم يبق من الدنيا ...»(2) بر صحّت عصمت و اثبات امامت حضرت مهدى عليه السلام دلالت دارند.(3)

رازى با طرح دليل مصلحتِ الاهى، راز غيبت امام مهدى عليه السلام را تحليل و به همانندى آن با غيبت انبياى پيشين و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله استناد جسته است:

مصلحت مهدى عليه السلام و اين رعيّت در غيبت بوده است و مصلحتْ خداى بهتر داند و رسول و امام، و كس را نباشد كه اعتراض كند و ماننده است اين قصّه به احوالِ پيغمبرانِ خداى تعالى چنان كه نوح عليه السلام با كثرت اعدا ظاهر بوده است و يك روز از اعدا غايب نشده است كه مصلحتِ نوح در ظهور بوده است و ادريس عليه السلام از براى اعدا

غايب شده است وقتى در زمين و وقتِ آخر به آسمان، و نه خداى عاجز بوده است و نه ادريس عليه السلام ؛ امّا مصلحتِ وقتِ او غيبت بوده است نه ظهور و همچنين ابراهيم عليه السلام در حالتِ اوّل، غايب و خائف بوده است... مصطفى صلى الله عليه و آله را با رفعتِ درجت و منزلتِ بزرگ مصلحت غيبت بوده است و به غار رفته و مكّه را رها كرده و به مدينه آمده ... و قياس ائمّه ما از اوّل تا آخر بر احوالِ انبيا كه بهترند از ائمّه بر آن قياس مى كردن تا ظهورِ باقر عليه السلام و صادق عليه السلام و غيبتِ مهدى عليه السلام عجب ندارد.(4)

ج. تقيّه

تقيّه، يكى از آموزه هاى اعتقادى اسلام است كه ريشه در قرآن و سيره انبياى سلف دارد:

تقيّه، دفع مضرّت باشد از نفس و دگر مؤمنان اگر مضرّت معلوم باشد و اگر مظنون به تركِ حركتى يا لفظى كه نقصان ايمان نكند ... و شيعه بدان مخصوص و منفرد نباشد.(5)

ص: 77


1- . سوره نور، آيه 55.
2- . الدرّ المنثور، ج 2، ص 310 و ج 3، ص 238.
3- . ر.ك: نقض، ص6.
4- . همان، ص 472 - 473.
5- . همان، ص 137.

شيعه به تقيّه اعتقاد دارد «و موافق اند در اين معنى با ايشان همه عقلا و همه طوايفِ مسلمانان كه دفع مضرّت معلوم و مظنون از نفس واجب است هر گاه مدفوع به دون مدفوعٌ له باشد» و سپس به داستان تقيّه عمّار بن ياسر در عهد نبوى مثال مى زند(1) كه بعد از هجرت پيامبر به مدينه، كفّار قريش، عمّار را شكنجه دادند و او را مجبور به دشنام دادن به خداى محمّد كردند و عمّار، از سر اجبار آن را انجام داد و خلاص يافت. هر چند بعد از آن، برخى صحابه بر عمّار خرده گرفتند؛ لكن خداوند، آيه نازل كرد كه بر عمّار غرامتى نيست و به وقت دفع مضرّت، تقيّه رواست و آيه «مَنْ

كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إلاّ مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»(2) در شأن وى نازل شد.

همچنين مطابق آيات قرآن، اصل استناد به تقيّه در عهد همه انبيا در مواقع ضرورت و خوفْ جايز است. رازى براى نمونه به داستان ابراهيم عليه السلام اشاره مى كند كه بعد از شكستن بت ها خطاب به وى گفتند: «قالُوا ءَ أنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إبْراهيمُ»(3) و ابراهيم به وجهى جواب داد كه تقيّه بود در آن، گفت: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ»(4) و در دگر انبيا كه به ذكرِ همه كتاب مطوّل شود.(5)

د. امامت در قرآن

يك. تسميه امام

رازى در پاسخ به اين اشكال كه: «چرا خداوند به سان اسامى انبيا، نام على عليه السلام را در قرآن به تصريح نبرده است كه بعد از مصطفى صلى الله عليه و آله او امام امّت است تا مردم را در آن شبهت نباشد؟»(6) چنين مى نويسد:

درست نيست كه قياسِ امامت با نبوّت بكند؛ چرا كه معرفت نبى، سمعى است و معرفت امام، عقلى... . اگر اين امر، مستلزم سرگشتگى مردمان است

ص: 78


1- . . همان جا.
2- . سوره نحل، آيه 106.
3- . سوره انبيا، آيه 62.
4- . سوره انبيا، آيه 62.
5- . ر.ك: نقض، ص461 و 20.
6- . همان، ص 642.

بايد با خدا منازعه كند كه چرا در آيه «أقيمُوا الصَّلاةَ» را مطلق گفته است و چرا مصرّح نياروده است كه فريضه چند است؟ و سنّت چند است؟ تعيين وقت نكرده است؟ تعداد ركعات نگفته است؟ حكم سفر و حضر بيان نكرده؟ و مبهم گفته است «أقيمُوا الصَّلاةَ» تا امّت مصطفى صلى الله عليه و آله سرگشته باشد. همين سان است «آتُوا الزَّكاةَ»كذلك در همه اركانِ شرعيات. پس اگر در اين همه كه سمعيات است، رواست تا بعثت مصطفى صلى الله عليه و آله عبث نباشد و بعد از وى فرق از ميان عالم و جاهل پديد آيد، مسئله امامت خود عقلى است، چگونه واجب كند كه نام على عليه السلام ببرد به تصريح تا شرف علم باطل شود و مرتبت عقل زايل شود و ثواب و عقاب را حكمى بنماند. در عقل عقال مركوز است كه امامى مى بايد و جايز الخطا نمى شايد قرآن و محمّد بيايد و بگويد كه بر اين صفت كدام شخص است تا بدانى ناصبى مجبّر همه ژاژ خايد.(1)

دو. سن امام

رازى در ردّ اين ادّعاى مخالفان كه مى خواهند سبقت امام على عليه السلام در اسلام آوردن را به جهت كوچكى و خردسالى، كم ارزش سازند و امامت او را خدشه دار كنند مى نويسد:

به اتّفاق علما درجه نبوّت، رفيع تر است از درجه امامت و بارى تعالى در قرآن مجيد، كودك نارسيده را به حكمت و نبوّت ياد كرده است آن جا كه در حقّ عيسى بن مريم عليهاالسلامحكايت مى كند از قول او در حال طفوليت «قَالَ قالَ إنّى

عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيّا * وَ جَعَلَنى مُبارَكا أيْنَ ما كُنْتُ وَ أوْصانى بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيّا»(2) و در حقّ يحياىِ سه ساله مى گويد: «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيناهُ الْحُكْمَ صَبِيا»(3) پس اگر سه روزه و سه ساله را نبوّت درست باشد، ده ساله با حصول شرايط موجبه امامت را شايد.(4)

ص: 79


1- . همان، ص 643.
2- . سوره مريم، آيه 30 - 31.
3- . سوره مريم، آيه 12.
4- . نقض، ص 56 - 57.

سه. وجوب اطاعت از امام

شيعه، طاعت ائمّه واجب دانند به عقل و قرآن:

امّا فرض طاعت اقتدا به قرآن است آن جا كه بارى تعالى گفت: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإنْ تَنازَعْتُمْ فى شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْويلاً»(1).(2)

چهار. نَسب در امامت

رازى با استنباط از برخى آيات قرآن، نَسب را علّت تامه در جعل به مقام نبوّت و امامت ندانسته است:

شيعه، نبوّت و امامت به نسبت نگويند و به ميراث اثبات نكنند ... ؛ بلكه از شرايطِ امامت، عصمت و نصيت و كثرتِ علم را گويند و هر كه را اين سه منزلت باشد، امام مفترض الطاعه او باشد اگر خويش باشد و اگر نباشد. زيد بن على عليه السلام كه پسر زين العابدين عليه السلام است و خروج كرده است به امامتش قبول نكنند براى فقدِ عصمت و نصّيت و كثرت علم. امّا از قرآن اين بر نخوانده است كه چون بارى تعالى ابراهيم خليل عليه السلام را گفت:«إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماما»(3) ابراهيم گفت: «مِنْ ذُرِّيَّتى »(4) بايستى كه خداى تعالى، خليل را گفتى كه اين سخن مگوى كه اين سيرتِ گبركان است؛ و چون موسى عليه السلام بر طور سينا با خداى خود مناجات مى كرد، گفت: «وَ اجْعَلْ لى وَزيرًا مِنْ أهْلى * هارُونَ أخى»(5) قديم تعالى بايستى كه كليم را گفتى كه اين حديث مكن كه اين طريقه گبركان است؛ و چون زكريّا پيغمبر عليه السلام به مناجاتگاه آمده بود و مى گفت: «فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّا * يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ»(6) حق تعالى مى بايست كه او را گفتى: زنهار در اين معنى زبان مجنبان كه اين،

ص: 80


1- . سوره نساء، آيه 59.
2- . نقض، ص 241.
3- . سوره بقره، آيه 124.
4- . سوره بقره، آيه 124.
5- . سوره طه، آيه 29.
6- . سوره مريم، آيه 5.

سنّت و سيرت گبركان است و اگر انبيا اين معنى ندانستند و خداى تعالى ايشان را معلوم بنكرد.(1)

هر چند رازى، نَسب را شرط در امامت نمى داند، لكن در صورت تجميع ديگر شرايطِ امامت، فرد منسوب به خاندان نبوّت را اولى به مقام عصمت و امامت مى داند. وى با اشاره به داستان وارثان انبيا در قرآن مى نويسد:

چون شريف نسبى رفيع قدرى مؤمن باشد و به همه خصال نيك بر امثال و اشكال راجح باشد از علم و تقوا و زهد و امانت و ورع و سبقت در اسلام ... به لزوم عصمت اولاتر باشد به مقام و رتبت از مؤمنى ديگر كه او را اين خصال حاصل نباشد و خواجه مجبّر بايد كه اين حجّت را منكر نباشد و اگر كور نيست از قرآن بر خواند و اگر كر نيست از تفسيردانان بشنود كه وارث آدم عليه السلام ، شيث است؛ چون استحقاق و اهليت دارد از ايمان و علم و عصمت دون دگر فرزندان، وارثِ نوح، سام است دون كنعان، و وارثِ ابراهيم، اسماعيل است و... .(2)

وى در پايان چنين نتيجه مى گيرد:

با وجود فرزند و برادر مستحق، بيگانه را به مجرّد مؤمنى نرسد و از آيات قرآن و اخبار رسول عليه السلام اين معنى معلوم و مصوّر است و تشبيه كردن اين طريقت به گبركى الاّ جحود محض و انكار صرف نباشد... . قائل اين قول و معتقد اين اعتقاد از خداى تعالى تبرا مى كند و بر نص قرآن انكار مى كند و قول انبيا را مخطى و مجرم مى شناسد.(3)

ه . تكليف جنّيان

رازى با استناد به ظاهر برخى از آيات، جنّيان را مكلّف دانسته و آخرين پيامبر آنان را حضرت محمّد صلى الله عليه و آله مى داند كه تا قيامت، پيامبر انس و جن است:

قرآن مجيد پيش بايد گرفتن و برخواندن كه بارى تعالى ايشان را در تكليف

ص: 81


1- . نقض، ص 49 - 50.
2- . همان، ص 44.
3- . همان، ص 46 - 47 و 50 .

تقديم مى دهد و مى گويد: «سَنَفْرُغُ لَكُمْ أيُّهَ الثَّقَلانِ»(1) و به ديگر موضع

مى گويد: «قُلْ اُوحِيَ إلَيَّ أنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إنّا سَمِعْنا قُرْآنا عَجَبا * يَهْدى إلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أحَدًا»(2) و به دگر موضع مى گويد: «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ أ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتى وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أنْفُسِهِمْ أنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ»(3) و اين خطاب به قيامت باشد و همه دلالت است بر آن كه ايشان مكلف اند و محمّد مصطفى، رسول است از سوى خدا بديشان و چون مكلّف باشند، مخيّر باشند و از ايشان هم مؤمن باشد و هم كافر و هم مقر و منكر.(4)

رازى، مبتنى بر اثبات تكليف جنّيان، ادّعاى جهاد امام على عليه السلام را با جنّيان، امرى ممكن و ثابت دانسته است و سخن صاحب بعض فضائح الروافض را كه آن را منكر شده چنين گفته است:

و چون كتاب و شمشير به هم آمده است چون [جنّيان] صلاحيتِ كتاب

دارند، صلاحيت شمشير و جهاد هم دارند و هر دو بر يك حد باشند و اگر سليمان عليه السلام و وزيرش آصف روا باشد كه بر ايشان حاكم باشند، مصطفى صلى الله عليه و آله بهتر است از سليمان عليه السلام و مرتضى عليه السلام بهتر از آصف و قرآن مجيد از آن حكايت كرد و گفت: «وَالشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ وَ ءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فىِ

الْأَصْفَاد».(5) پس اگر روا باشد كه سليمان عليه السلام ايشان را محبوس كند، روا بايد داشتن كه على عليه السلام با ايشان جهاد كند و اگر مصطفى صلى الله عليه و آله و مرتضى عليه السلام به قرآن و شمشير بر ايشان حكم كنند، روا باشد و انكار آن به حكم انكار قرآن و شريعت باشد.(6)

ص: 82


1- . سوره الرحمان، آيه 31.
2- . سوره جن، آيه 1 - 2.
3- . سوره انعام، آيه 130.
4- . نقض، ص 71 - 72.
5- . سوره ص، آيه 37 - 38.
6- . نقض، ص72.

و. طهارت همسران پيامبران

در نگاه رازى، «مذهبِ اماميه اصوليه، خلفا عن سلفٍ چنان است كه زنانِ رسولان خداى طاهرات و مطهّرات اند كه اگر خلافِ اين باشد، آن نقصان عايد باشد با انبياى معصوم عليهم السلام و زنانِ لوط عليه السلام و نوح عليه السلام را تهمتِ زنا و ناشايست ننهند با ظهورِ كفر و ثبوتِ نفاقِ ايشان، و تفسير «فَخانَتاهُما»(1) آن گويند كه حفظِ اسرارِ ايشان و بر اعداى ايشان از كفّار اظهار كردند و طايفه اى كه فضّه فاطمه عليهاالسلام را از زمره مطهّرات گويند عايشه را و حفصه را كه زنان رسول اند و از امّهات المؤمنين اند، چگونه قذف كنند و فحش گويند... . اگر كسى «يكى از زنان مصطفى و دگر انبيا را به زنا تهمت نهد، ملحد و كافر و ملعون باشد و خون و مالش حلال بود از بهر آن را كه ديّوث گفته باشد رسولان خدا را ... .(2) صد هزار لعنت خداى و لعنتِ اهل زمين و آسمان و همه فرشتگان و آدميان و جنيان بر آن كس باد كه اين مذهب دارد و اين به اعتقاد كند كه فواحش بر دامنِ زنان رسولان خدا نشيند بر عموم و خصوص بر دامنِ زنان مصطفى كه امّهات المؤمنين اند .... و بر آن كس كه در اين باب تقيّه مى كند و بر آن نامعتمد كه چنين دروغى بر مسلمانان نهد و نويسد و گويد».(3)

ز. رؤيت خدا

در نگاه رازى، رؤيت خدا، رؤيتى معقول است كه از طريق علم اثبات مى شود و در روايت على عليه السلام «لا اعبد ربّا لم أره»(4) مقصود چنين رؤيتى است. لكن مجبّره و مشبّهه مى گويند خداى را بدين چشم سر توان ديد و مشابهتى از اين عظيم تر نباشد و جهودان موسى عليه السلام نيز همين دعوى در رؤيت خدا داشتند كه آيه «فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً»(5) بدان

ص: 83


1- . سوره تحريم، آيه 10: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأتَ نُوحٍ وَ امْرَأتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئا وَ قيلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلينَ».
2- . همان، ص 114 - 116.
3- . همان، ص 293 - 294 و 481.
4- . شرح اُصول الكافى، ج 3، ص 181.
5- . سوره نساء، آيه 153.

اشاره دارد و به سبب آن كافر شدند و صاعقه بديشان فرود آمد؛(1) ولى «شيعه اماميه،

نفى رؤيتِ مجاهره كنند ... و نفى آن رؤيت كنند كه مجبّره و مشبّهه اثبات مى كنند كه

بدين چشم سر، خداى را ببينيم. امّا رؤيت بدان وجه كه ذاتِ متعالى را ببينند نه به چشم سر، نه در جا، نه در مكان، نه در مقابل، نه در حكم، نه در حكم مقابل، نه حال در

مقابل؛ رؤيتى از طريقِ علم چنان كه مى دانند موافقِ قرآن و قولِ سلف صالح ... معروف به الآيات، مشهور به دلالات، لا يقاس بالناس، و لا تدركه الحواس اثباتِ رؤيت شيعت بر اين وجه كنند كه على مرتضى عليه السلام نه چنان كه بلحسن اشعر و ابن الكلاب و جهم صفوان و بو بكر باقلانى.(2)

ح. عدم خوف پيامبر صلى الله عليه و آله در تنصيص بر امامت علوى

پيامبران الاهى در تبيين رسالت خود، هراسى به دل ندارند؛ چرا كه پشتيبانى چون خداوند دارند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چنين بود و در بيان هيچ امرى، جز از خدا نترسيد؛ لكن صاحب بعض فضائح الروافض در باب علّت كتمان امامت على عليه السلام از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله ، ترس ايشان از صحابه را علّت آورده است. رازى در نقد وى مى نويسد:

نه مذهب شيعه است كه رسول چگونه بترسد از كسى با ثبوتِ اين حجّت كه بارى تعالى بيان كرده است و گفته كه:«الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أحَدًا إلاَّ اللّهَ وَ كَفى بِاللّهِ حَسيبا»(3) تا بدانند كه همه دروغ محض است كه بر شيعه نهاده است و بارى تعالى بگفته كه «أَلَيسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ»(4) و بگفته كه: «وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ».(5) پس تأخير البيان عن وقت الخطاب به مذهب شيعه رواست؛ امّا عن وقت الحاجة روا نيست و وقت حاجت، روز غدير بود كه برسانيد و ظاهر كرد امامت را و نص كرد بر امير المؤمنين و بيانِ آيت و اين احوال در تاريخ و تفسير محمّد جرير طبرى ببايد ديدن.(6)

ص: 84


1- . نقض، ص 447.
2- . همان، ص485 و 497.
3- . سوره احزاب، آيه 39.
4- . سوره زمر، آيه 36.
5- . سوره مائده، آيه 67.
6- . نقض، ص181.

ط. تفاوت جهاد و تهلكه

رازى، بين جهاد و تهلكه، تفاوت قائل است و جنگ هاى امام على عليه السلام را موضوعا از

تهلكه خارج مى داند. وى در معناى آيه«لا تُلْقُوا بِأَيديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ الْمُحْسِنينَ»(1) مى نويسد:

تهلكه، آن جا استعمال كنند كه بى فرمان خداى و رسول كنند.(2)

رازى با تبيين اين معنا از تهلكه، حمله علوى به قلعه اى بيش از هزار مرد را از موضوع تهلكه خارج دانسته است؛ چون اقدام علوى به دستور رسول خدا بوده است.(3) در ادامه، نمونه هايى از شبيه اين اقدامات را در داستان هاى انبياى پيشين مثال زده است:

اگر از قرآن، قصّه موسى و هارون خوانده بودى كه دو شخص، با اند هزار آدمى برفتند و دعوت كردند و موسى تنها به چهل حاجب گاه، در شد كه هر جاى شيرى خفته بود و ده مرد ايستاده و تهلكه نبود، و قصّه لوط پيغامبر كه سال ها در زمين موتفكات چگونه دعوت مى كرد و هر يك از انبيا را به اوّل حالتِ بعثت همين بوده است. پس اگر على را خداى تعالى و رسول به قومى بسيار فرستند، آن تهلكه نباشد تا اين آيه از قرآن بر خواند و از تفسير بداند.(4)

همچنين در جاى ديگر در پاسخ به ادّعاى صاحب بعض فضائح الروافض كه گفته است:«زَهره حَويّه شهرى مى ستد به خوزستان متعذّر شد گفت: مرا بر سپرى نهيد و بر سر نيزه ها بر باروى شهر نهيد. چنان كردند و او به تنها شهر بستد»، با استناد به آيه تهلكه گفته است:

... امّا پندارى اين جا روا باشد به بركات عاص و وقّاص و آن جا به بركت مصطفى و نيروى جبرئيل و قرآن و مردانگى مرتضى مجوز نباشد و در عقل و عرف، مستحيل باشد و آن معنى از شيعت از محالات و ترهات باشد؛ امّا

ص: 85


1- . سوره بقره، آيه 195.
2- . نقض، ص 76.
3- . ر.ك: همان جا.
4- . همان جا.

اين معنى از اهل سنّتْ فضيلت و كرامات باشد.(1)

5 . روش تفسيرى «نقض»

روش تفسيرى رازى در نقض، اجتهادى - كلامى است كه با بهره گيرى از عقل و نقلِ معتبر، به تفسير آياتى از قرآن پرداخته است. مهم ترين شاخصه هاى روش تفسيرى وى، عبارت اند از:

الف. معناشناسى مفردات و مصطلحات قرآنى

توجّه به معانى لغوى و اصطلاحى مفردات قرآنى، از جمله ويژگى هاى روش تفسيرى رازى است. دقت در معناشناسى مفردات سوره حمد،(2) كلمه الحاد،(3) تأثير وجوه ادبى تثنيه آوردن فعل در آيه «أَلْقِيا فىِ جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيد»(4)در معناشناخت آن،(5) از جمله اين نمونه ها هستند.

ب. رعايت اصول و مبانى تفسير

ويژگى دوم روش تفسيرى رازى، رعايت اصول و مبانى تفسير است. پيش تر در بخش پيشين مقاله از مبانى تفسيرى رازى سخن گفتيم و نمونه هايى از مبنامدارى وى در آراى تفسيرى او را گزارش كرديم. رازى هماره بر رعايت مبانى خود در تفسير آيات اهتمام دارد و از آنها عدول نمى كند.

ج. تفكيك قلمروهاى فهم قرآن

رازى به خوبى از قلمروهاى چهارگانه فهم قرآن (يعنى ترجمه، تفسير، تأويل و تطبيق) آگاهى داشته و در تبيين آيات، مفاهيم هر قلمرو را از همديگر تفكيك كرده است. در رويكرد تأويلى - تطبيقى و آراى تفسيرى رازى به تفصيل نمونه هايى را

ص: 86


1- . همان، ص 151.
2- . ر.ك: همان، ص 491 و 493 به بعد.
3- . ر.ك: همان، ص 316: الحاد به معناى كژى باشد همان طورى كه در آيات 40 فصّلت و 180 اعراف آمده است.
4- . سوره ق، آيه 24.
5- . نقض، ص273.

گزارش كرديم كه آگاهى وى از قلمروهاى فهم قرآن و تفكيك مرزهاى آنها از همديگر در مقام فهم قرآن را نشان مى دهند.

د. بهره ورى از علوم قرآن

آگاهى از داده هاى علوم قرآنى، تأثير زيادى در فهم و تفسير آيات دارد و همان طورى كه در بخش دوم مقاله آمد، رازى، آگاهى هاى خوبى از علوم قرآنى داشته و در تفسير آيات از آنها بهره جسته است. توجّه رازى به كاربرد علوم قرآن در تفسير، به روش تفسيرى وى، ويژگى خاصى بخشيده است.

ه. تفسير تطبيقى

گزارش آراى تفسيرى اهل سنّت و مقايسه آن با آراى مفسّران شيعى، از جمله ويژگى هاى روش تفسيرى رازى است. براى نمونه، در ردّ ادّعاى نويسنده بعض فضائح الروافض كه گفته است برخى از عالمان شيعه به امامت على عليه السلام و قائم عليه السلام ايمان نداشتند، چنين مى نويسد:

همه بزرگانِ اصحاب و اجلاّى تابعين و مفسّران و ... به دين اهل البيت اعتقاد داشته اند و بر ايشان ثنا گفته تا ثعلبى سنّى امام لقب، در تفسير خود مى آورد در تفسير اين آيه كه«لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ»(1)مى گويد: ... .(2)

نمونه هاى ديگرى از اين دست نيز وجود دارد.(3) گاهى نيز به آراى تفسيرى برخى از صحابه و تابعيان استناد جسته است. براى مثال، از سعيد بن جبير نقل مى كند كه مراد از آيه «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ»(4) على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام اند، «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ»(5) مصطفى صلى الله عليه و آله است و مقصود از «اللُّؤلُؤ وَ الْمَرْجانُ»،(6) حسن عليه السلام و حسين عليه السلام هستند.(7)

ص: 87


1- . سوره توبه، آيه 33.
2- . نقض، ص 238.
3- . ر.ك: همان، ص 73 و 181.
4- . سوره الرحمان، آيه 19.
5- . سوره الرحمان، آيه 20.
6- . سوره الرحمان، آيه 22.
7- . ر.ك: نقض، ص 244 - 245.

و. تاريخى نگرى

توجّه به بُعد تاريخى قرآن، قرائن محيطى و عوامل پديدارى متن قرآن در فهم و تفسير آيات، بويژه در خلافيات تفسيرى فريقين، به خوبى در بخشى از مطالب تفسيرى نقض به چشم مى خورد و مى تواند از جمله ويژگى هاى تفسيرى وى به شمار آيد. رازى با بهره گيرى از روش تاريخى نگرى در حل تناقض نمايى برخى از آيات و كشف معناى نخستين آيات در عهد نبوى، بهره جسته است. نمونه هايى كه در ادامه مى آيند، گوياى اين مدعا هستند:

يك. تناقض نمايىِ آيات

نوع تعامل پيامبر صلى الله عليه و آله با مشركان در سوره كافرون(مدارا) و توبه (جنگ) در نگاه نخست، ممكن است تناقض نما باشد؛ چرا كه مدارا و جنگ، با هم قابل جمع نيستند. امّا توجّه به سياق تاريخىِ آيات اين دو سوره - كه اوّلى در سال هاى آغازين و دومى در

سال هاى پايانى بعثت و اقتدار سياسى و نظامى پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده - ، اين تناقض نمايى كاذب را بر طرف خواهد كرد. رازى با درنگ در اين نكته چنين مى نويسد:

پيامبر صلى الله عليه و آله در مواجهه با منكران قرآن و رسالت، تابع وحى بود و در اين باره، قرآن دو حالت را بيان كرده است: يكى توقّف ياد شده در «لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِىَ دِين»(1) و ديگر اقدام عملى؛ البته اين حركت آن گاه كرد كه آيت منزل شد «وَ قَتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كاَفَّةً كَمَا يقَتِلُونَكُمْ كَافَّةً»(2) تا شبهتى بنماند.(3)

دو. معناى نخستين آيات

ازدواج موقّت، يكى از خلافيات فقهى شيعه و سنّى است كه شيعه، به حلّيت آن معتقد است؛ ولى اكثريت فقهاى اهل سنّت چنين قائل نيستند. اين كه حكم اين ازدواج در عهد نبوى چه بوده و بعد از ايشان اصحاب چه تلقّى اى از حكم آن داشته اند، در حل

ص: 88


1- . سوره كافرون، آيه 6.
2- . سوره توبه، آيه 36.
3- . نقض، ص323.

اين اختلاف و كشف حكم نخستين آن، بسيار ضرورى است كه البته نياز به بررسى ابعاد تاريخى آن دارد؛ چرا كه در خود قرآن،(1) جز بر جواز اوّليه آن، مطلب ديگرى نيامده است. رازى با استناد به اجماع اماميه، سيره تاريخى مسلمانان رايج در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله و خليفه اوّل، جواز و استمرار ازدواج موقت را استنباط كرده است:

نكاح متعه، خداى فرموده است و آيه قرآن بدان ناطق است آن جا كه فرمود خداى تبارك و تعالى: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَاَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»؛(2) يعنى مهورهنّ و اين نكاح متعه است و اجماع اماميه بر اين است و اجماع شيعت حجّت است كه هميشه قول مقطوع على عصمته داخل بوده است در اقوال ايشان و در عهد رسول خدا نكاح متعه ظاهر بوده است و در ايّام خلافت بو بكر، معمول بوده است.(3)

ز. تفسير موضوعى

تفسير موضوعى آيات، از جمله ويژگى هاى روش تفسيرى نقض است كه مطابق آن، آيات مرتبط با يك موضوع، دسته بندى شده و تحليل مجموعى از آنها ارائه مى شود.

يك. جهاد مؤمنان

برخى از مخالفان شيعه، با هدف كم رنگ كردن رشادت هاى امام على عليه السلام در غزوات، چنين استدلال آورده اند كه «ظفرهاى اسلام به معجز رسول بود نه به مردى على تنها». رازى در نقد اين سخن، با يك واقع نگرى تاريخى، آيات مربوط به مجاهدت مؤمنان را در پاسخ به اين اشكال آورده و چنين گفته است:

امّا جوابِ اين كلمات كه «ظفرهاى اسلام به معجز رسول بود نه به مردى على تنها» پس آيت «وَ رَدَّ اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْرًا وَ كَفَى اللّهُ الْمُؤمِنينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللّهُ قَوِيّا عَزيزًا»(4) را اثرى نباشد و اين آيت كه بارى تعالى گفت: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ

ص: 89


1- . سوره نساء، آيه 24.
2- . سوره نساء، آيه 24.
3- . نقض، ص 554.
4- . سوره احزاب، آيه 25.

وَ أَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْفَائزُون»(1) و مانند اين آيات و آيتِ «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقتِلُونَ فىِ سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنْيانٌ مَّرْصُوصٌ»(2) بى فايده باشد و آيتِ«يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتى

اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤمِنينَ أعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ»،(3) بى فايده باشد تا درست شود كه مجاهدان را و مؤمنان را به قبول مشقت منازل و مراتب است، و معجزِ رسول را خود انكار نشايد كرد؛ امّا به مردانگى و مبارزت و شجاعتِ پسر بو طالب بود كه او در دين و اسلام در مصاف اعدا هِزَبر غالب بود.(4)

دو. علم غيب

در نگاه رازى، از نصّ قرآن و اجماع مسلمانانْ معلوم است كه غيب، الاّ خداى تعالى نداند و آيات «وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى»،(5)«قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إلاَّ اللّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أيّانَ يُبْعَثُونَ»(6)، «عَلِمُ الْغَيبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلى غَيبِهِ أَحَدًا»،(7) «وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فىِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يعْلَمُهَا وَ لاَ حَبَّةٍ فىِ ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ يابِسٍ إِلاَّ فىِ كِتَابٍ مُّبِينٍ»(8) بر اين معنا دلالت دارند.(9)

وى قائل است كه پيامبر و ائمّه، علم غيب نمى دانستند و «براى پيامبر تا جبرئيل نمى آمد، آگاهى از احوال بازار مدينه پيدا نمى كرد و ائمّه كه درجه انبيا ندارند و در خاك خوراسان و بغداد و حجاز و كربلا خفته و از قيد حيات برفته، چگونه دانند كه احوال جهانيان بر چه حد است؟! اين معنى، هم از عقل دور است و هم از شرع بيگانه

ص: 90


1- . سوره توبه، آيه 20.
2- . سوره صف، آيه 4.
3- . سوره مائده، آيه 54.
4- . نقض، ص182.
5- . سوره طه، آيه 7.
6- . سوره نمل، آيه 65.
7- . سوره جن، آيه 26.
8- . سوره انعام، آيه 59.
9- . نقض، ص 286.

و جماعتى از حشويان كه پيش از اين، خود را بر اين طايفه بستند، اين معنى گفته اند و بحمد اللّه از اين ايشان بسى نمانده اند و اصوليان شيعه از ايشان و از چنين دعاوى

تبرّا كرده اند و بر خلاف و بطلان اين دعاوى تصنيف كرده و حجّت انگيخته تا هيچ مشبّهى مجبّر خارجى را طعنى بنماند».(1)

سه. جريان نفاق

رازى، آگاهى هاى خوبى از آيات نازله در شأن منافقان و گروه هاى مخالف پيامبر در ميان مسلمانان دارد و به شأن نزول آيات «إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُواْ نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُون ..َ»،(2) «وَ إِن نَّكَثُواْ أَيمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُواْ فىِ دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ ينتَهُونَ»،(3) «وَ مَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لاَ يَأْتُونَ الصَّلَوةَ إِلاَّ وَ هُمْ كُسَالىَ وَ لاَ يُنفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ كَرِهُونَ»،(4) «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُواْ أَن يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَالُواْ لاَ تَنفِرُواْ فىِ الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَّوْ كاَنُواْ يَفْقَهُونَ»،(5) و «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فىِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا وَ إِذْ قَالَت طَّائفَةٌ مِّنْهُمْ يأَهْلَ يثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُواْ وَ يسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبىَِّ يقُولُونَ إِنَّ بُيوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِىَ بِعَوْرَةٍ إِن يرِيدُونَ إِلاَّ فِرَارًا»(6) اشاره مى كند و تلاش دارد از آنان كه اعتقاد به رسالت پيامبر نداشتند، ولى بر زبان، سخن از اسلام مى راندند، چهره اى ترسيم كند. از اين رو، آيات متعدّدى را در اين باره گزارش و تحليل كرده است.(7)

چهار. شارعيت پيامبر صلى الله عليه و آله

رازى با استناد به دو آيه، تشريع احكام را از دايره رسالت نبوى، خارج دانسته است:

مصطفى عليه السلام را با درجه أعظم و مرتبه اكبر نرسد كه حكمى از احكام

ص: 91


1- . همان جا.
2- . سوره منافقون، آيه 1 به بعد.
3- . سوره توبه، آيه 12.
4- . سوره توبه، آيه 54.
5- . سوره توبه، آيه 81.
6- . سوره احزاب، آيه 12 - 13.
7- . نقض، ص 350 - 351.

شريعت بگرداند كه خطاب اين باشد«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَينَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِين»(1) و رخصتش نباشد كه در شريعت چيزى نو نهد كه عتاب اين آيد كه«لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ»(2).(3)

ح . گزيده گويى

گزيده گويى و موجز نگارى مطالب، از ديگر ويژگى هاى روش تفسيرى رازى است. رازى در اغلب موارد، بسيار موجز و مختصر، به تفسير آيات پرداخته است، بدون اين كه توضيح بيشترى ارائه كند. در سراسر كتاب وى، اين ويژگى به روشنى ديده مى شود. هر چند گزيده نگارى، نوعى امتياز به شمار مى آيد، لكن در مواردى سبب ابهام مى شود و فهم مطلب بر خواننده، دشوار مى شود. البته گزيده نگارى رازى، قابل توجيه است؛ چون در مقام جدل بوده، خيلى از مطالب را مفروض گرفته است.

6. منابع تفسيرى «نقض»

رازى در مباحث تفسيرى نقض، از منابع متعدّدى بهره جسته است كه غالب آنها از مؤلّفان شيعى و برخى از اهل سنّت بوده است.

الف. تفاسير شيعه

رازى در اعتبار منابع تفسيرى اماميه مى نويسد:

و بر شيعت آن حجّت باشد كه در تفسير محمّد باقر عليه السلام و در تفسير الحسن

العسكرى عليه السلام باشد و در تفسير شيخ بو جعفر طوسى و محمّد فتّال نيشابورى و ابوعلى طبرسى و خواجه ابو الفتوح رازى باشد - رحمة اللّه عليهم - كه معروف و معتبر و معتمدند.(4)

مرحوم محدّث اُرموى در تعليقه خود بر اين عبارت رازى نگاشته است: «اين كه مصنّف از تفسير على بن ابراهيم قمى نام نبرده است، بر مى آيد كه آن را در عداد ساير

ص: 92


1- . سوره حاقّه، آيه 44 - 46.
2- . سوره آل عمران، آيه 28.
3- . نقض، ص564.
4- . همان، ص263.

تفاسير معتمده شيعه به شمار نمى آورده است يا آن را در عداد كتب اخبار به شمار مى آورده است».(1) رازى در جاى ديگرى پس از يادكرد تفاسير متقدّمان چون عبد اللّه عبّاس و ضحّاك و مجاهد و از دو كتاب تفسير محمّد باقر عليه السلام و حسن عسكرى عليه السلام ياد كرده كه از تفاسير منسوب به اهل بيت اند. هر چند از ظاهر عبارت ايشان دستيابى ايشان به آن دو به دست نمى آيد؛ لكن خلاف آن نيز بعيد به نظر نمى آيد.

عبد الجليل از ديگر تفاسير شيعه، به اين آثار، اشاره كرده است: ابو جعفر طوسى: التبيان؛(2) محمّد بن مؤمن شيرازى: نزول القرآن فى شأن أمير المؤمنين؛ تفسير محمّد الفتّال النيسابورى؛(3) تفسير شيخ ابوعلى طبرسى؛ تفسير ابو الفتوح رازى؛(4) محمّد بن الحسين المحتسب؛ امام قطب الدين كاشى.(5)

ظاهرا رازى، به اين تفاسير دسترسى داشته است. غير از كتاب هاى تفسير قرآن، از يادكرد اهم آثار شيعه چنين بر مى آيد كه بيشتر كتاب هاى فقهى، اصولى و كلامى را نيز

در اختيار داشته است.(6) گاه به برخى از تك نگارى هاى خود نيز چون كتاب فى تنزيه عايشه،(7) ارجاع داده است. رازى اين كتاب را در سال 533 ق، به هدف تبيين ديدگاه اماميه در تنزيه عايشه و ديگر همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نگاشته و عالمان بزرگى از شيعه، چون: سيّد سعيد فخر الدين حسينى و قاضى القضاة سعيد عماد الدين استرآبادى در دوره حيات رازى بر آن مقدّمه اى غرّاء نوشته اند.(8)

ص: 93


1- . همان، ص 263 پاورقى 3.
2- . همان، ص210.
3- . تفسير وى را «تفسيرى مفيد» خوانده است. ر.ك: همان، ص 212 و 285.
4- . «بيست مجلّد كه ائمّه و علماى همه طوايف، طالب و راغب اند آن را». بارها از تفسير رازى به عظمت يادكرده و استناد داده است. همان، ص41، 280 و 285.
5- . برعكس تفسير ابو الفتوح رازى، استناد به التبيان طوسى در نقض به چشم نمى خورد با اين كه از ديگر آثار وى، فراوان استناد داده است؛ ليكن از طوسى به عظمت ياد كرده و به مفسّر بودنش اشارت نموده است ر.ك: همان، ص212.
6- . همان، ص 38 - 41، 187 و 190.
7- . همان، ص295 و 115.
8- . همان، ص115.

ب. تفاسير اهل سنّت

از تفاسير غير شيعى نيز از تفسير ثعلبى در چندين جا ياد كرده و بدان استناد جسته است.(1) در مواردى هم به تفسير محمّد بن جرير طبرى ارجاع داده و در توصيف وى گفته است: «امامى است از ائمّه اصحاب الحديث معتمد و امين، نه خارجى است نه انتقالى».(2) از ظاهر عبارات وى بر مى آيد كه به اين دو تفسير، دسترسى داشته است.

نتيجه

رازى در تفسير قرآن، مفسّرى مبناگرا، قاعده مند و روش مند بوده و در كاربست اصول تفسير و علوم قرآن در فهم قرآن، تخصّص و توانايى لازم را داشته است. وى به خوبى از مداليل و مفاهيم قرآن در استدلال هاى كلامى و ادله منطقى خود بهره جسته است. شاخصه برجسته مطالب تفسيرى نقض، بهره مندى از تأويل و تطبيق آيات در رد و اثبات آموزه هاى اعتقادى فريقين است و اين، نشانگر جامعيت و عصرى بودن قرآن در پاسخگويى به نيازهاى فكرى و عملى از منظر رازى است. از لحاظ تاريخى و طبقه بندى، مطالب تفسيرى نقض، جزء مكتب تفسير اجتهادى اماميه به شمار مى آيد و مبتنى بر همين رويكرد، ديدگاه هاى غير اصوليان شيعه در شناحتِ قرآن، اعتبارى ندارد. ديدگاه هاى مؤلّفِ بعض فضائح الروافض در تببين نظريه اماميه در تفسير آيات، از نگاه رازى مردود بوده و سخنانى گزاف هستند كه به قصد شبهه افكنى عليه شيعه گفته شده اند.

با اين حال، رازى به تمامى اشكالات مطرح عليه نظريات تفسيرى اماميه پاسخ گفته است. معددوى از اين اشكالات به اختلاف مبانى شيعى و سنّى در اعتقاد به برخى از آموزه هايى چون ضرورت امامت، رجعت و ظهور مهدى عليه السلام بر مى گردد و بخش عمده آنها، ناشى از كج فهمى مخالفان در تحليل ديدگاه اماميه است.

ص: 94


1- . همان، ص238 و 73.
2- . همان، ص181 و 251.

منابع و مآخذ

منابع و مآخذ

1. آفاق تفسير، محمّدعلى مهدوى راد، تهران: هستى نما، 1382ش.

2. اشكاليات ترجمة معانى القرآن الكريم، محمود غراب، قاهره: نهضة مصر، 2006م.

3. الإتقان فى علوم القرآن، جلال الدين السيوطى، تحقيق: سعيد المندوب، بيروت: دار الفكر، 1996م.

4. «تأمّلى در احاديث تحريف نماى الكافى»، فتح اللّه نجارزادگان، مجموعه مقالات

فارسى كنگره كلينى (ج 5)، قم: دار الحديث، 1387ش.

5. «تجلّى جاودانگى قرآن در قاعده جرى و تطبيق»، محمّد على رضايى اصفهانى، انديشه دينى، پياپى25، زمستان 1386ش.

6. انوار الهداية، روح اللّه الموسوى الخمينى، قم: مؤسّسة التنظيم و النشر الآثار الإمام الخمينى.

7. بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تصحيح: السيّد إبراهيم الميانجى و محمّد الباقر البهبودى، بيروت: دار إحياء التراث العربى و مؤسّسة الوفاء، 1403ق.

8. البرهان فى علوم القرآن، بدر الدين الزركشى، تحقيق: محمّد أبو الفضل إبراهيم، بيروت: دار إحياء الكتب العربية، 1957م.

9. البيان فى تفسير القرآن، السيّد ابو القاسم الخوئى، بيروت: دار الزهراء للطباعة و النشر و التوزيع، 1395ق.

ص: 95

10. «پيش فهم هاى علاّمه در الميزان»، سيّد حيدر علوى نژاد، پژوهش هاى قرآنى، شماره 9 و 10، مشهد: 1376ش.

11. تاريخ تفسير قرآن (ج 1)، على اكبر بابايى، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و مؤسّسه امام خمينى(ره)، 1387ش.

12. ترتيب مقاييس اللغة، احمد بن فارس، قم: مركز دراسات الحوزة و الجامعة، 1387ش.

13. تعريف الدّارسين بمناهج المفسّرين، صلاح عبد الفتاح خالدى، دمشق: دار القلم، 1423ق.

14. التفسير الصافى، محمّد محسن بن شاه مرتضى الكاشانى (الفيض الكاشانى)، تهران: مكتبة الصدر، دوم، 1374 ش.

15. تفسير العياشى، محمّدبن مسعود العيّاشى، تحقيق: هاشم رسولى محلاتى، تهران: مكتبة العلمية الاسلامية.

16. التفسير و المفسّرون، محمّد حسين الذهبى، بيروت: دار الأرقم.

17. التفسير و المفسّرون فى ثوبه القشيب، محمّد هادى المعرفت، مشهد: الجامعة الرضوية للعلوم الاسلامية، 1418ق.

18. تلخيص التمهيد، محمّد هادى المعرفت، قم: مؤسّسه النشر الإسلاميه، 1416ق.

19. التمهيد فى علوم القرآن، محمّد هادى المعرفت، قم: مركز مديريت حوزه علميه، 1410ق.

20. التوحيد، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق و تصحيح و تعليق: السيّد هاشم الحسينى الطهرانى، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى.

21. الدر المنثور، جلال الدين السيوطى، بيروت: دار المعرفة، 1365ق.

22. درس نامه ترجمه: اصول، مبانى و فرايند ترجمه قرآن كريم، محمّد حسن جواهرى، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1388ش.

23. سلامة القرآن من التحريف، فتح اللّه نجارزادگان، قم: مشعر، 1424ق.

ص: 96

24. شبهات و ردود حول القرآن الكريم، محمّد هادى المعرفت، قم: مؤسّسة التمهيد، 1423ق.

25. شرح اُصول الكافى، محمّد صالح المازندرانى، تعليقات: الميرزا أبو الحسن الشعرانى، ضبط و تصحيح: السيّد على عاشور، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1421ق.

26. الشيعة الاثنى عشرية و منهجهم فى التفسير، محمّد محمّد ابراهيم العسّال، منصور للطباعة و التوزيع، 1427ق.

27. صيانة القرآن من التحريف، محمّد هادى المعرفت، قم، 1413ق.

28. «جرى و تطبيق در الميزان»، على نصيرى، علوم و معارف قرآن، شماره 2، تابستان

1375ش.

29. «در مكتب استاد جوادى آملى»، عبد اللّه جوادى آملى، كيهان انديشه، ش 39، تهران، آذر و دى1370ش.

30. مبانى تفسير القرآن و منهجه، على اصغر تجرى، استاد راهنما: آيت اللّه معرفت، قم: مركز تخصصى تفسير، 1380ش.

31. مجد البيان فى تفسير القرآن، محمّد حسين اصفهانى، قم: مؤسّسه بعثت، 1366ش.

32. «مبانى و معيارهاى فهم روشمند وحى»، محمّد باقر سعيدى روشن، معرفت، شماره 24، قم: مؤسّسه امام خمينى، بهار 1377ش.

33. منطق ترجمه قرآن، محمّد على رضايى اصفهانى، قم: مركز جهانى علوم اسلامى، 1386ش.

34. منطق تفسير قرآن، محمّد على رضايى اصفهانى، قم: جامعة المصطفى العالمية، 1387ش.

35. منطق تفسير قرآن، محمّد على رضايى اصفهانى، قم: مركز جهانى علوم اسلامى، دوم، 1385ش.

ص: 97

36. الندوة الدولية حول ترجمة معانى القرآن الكريم، فتح اللّه نجارزادگان، ليبى: دار الكتب الوطنية، 2001م.

37. النص القرآنى، بين التفسير و التأويل، سيّد احمد عبد الغفار، دار المعرفة الجامعية، دوم، 1999م.

28. نقض (معروف به بعض مثالب النواصب فى «نقض بعض فضائح الروافض»)، نصير

الدين ابو الرشيد عبد الجليل قزوينى رازى، تصحيح: مير جلال الدين محدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

38. الوافى، محمّد محسن بن شاه مرتضى الكاشانى (الفيض الكاشانى) ، اصفهان: مكتبة امير المؤمنين عليه السلام ، 1412ق.

39. وحى و افعال گفتارى، عليرضا قائمى نيا، قم: زلال كوثر، 1381ش.

40. هرمنوتيك كتاب و سنّت، محمّد مجتهد شبسترى، تهران: قيام، دوم، 1375ش.

ص: 98

نگاه تأويلى به آيات قرآن در «نقض» /دكتر محمّدرضا موحّدى

3

نگاه تأويلى به آيات قرآن در «نقض»

دكتر محمّدرضا موحّدى(1)

چكيده

شيوه بهره گيرى از تأويل آيات قرآنى در كتاب نقض، اساسى ترين دغدغه مقاله حاضر است. در اين مقاله، پس از توضيحى مختصر در باره تفاوت تفسير و تأويل، مطلبى به اختصار در باب كاربرد واژه «تأويل» و تنوّع معانى آن در نقض، آمده است. آن گاه به بررسى نمونه هاى برجسته از تأويل آيات قرآنى در نقض پرداخته شده است.

بخش اعظم كاربرد آيات قرآنى در نقض، پس از استشهادهاى لفظى (لغوى، فقهى، تاريخى و...)، به تطبيق هاى كلامى و از آن مهم تر، برداشت هاى تأويلى، اختصاص مى يابد. ذكر اين تأويل ها گاه در سياق ردّيّه بر اتهام ها و افتراهاى حريف بوده و فى المثل در ردّ اين تأويل كه مقصود از «وَ التّينِ وَ الزَّيْتُونِ» على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام بوده باشند، سخن از چنين تأويلى به ميان آمده و گاه اين تأويلات در سياق پذيرش، اثبات يا تأييد عقيده مؤلّفْ صورت گرفته است. بررسى بخشى از تأويل هاى به كار گرفته شده در نقض، مى تواند خواننده را به اين نتيجه نزديك سازد كه ميزان كاربرد برداشت هاى تأويلى نسبت به مباحث تفسيرى، تا چه ميزان پُرتأثير و جريان ساز بوده است. اين تأثير را حتّى مى توان در برخى

ص: 99


1- . عضو هيئت علمى دانشگاه قم.

تأويلات باز بسته به شيعه كه از زبان خصم بيرون مى تراود ، واكاوى كرد و از آن طريق، مجالى را كه زمينه سازِ چنان اتّهاماتى شده، نشانه گرفت. بى شك، با شناخت اين گُسل هاست كه گام هاى نخست در آسيب شناسىِ فرقه هاى آغازين اسلامى، برداشته مى شود.

كليدواژه ها: تأويل قرآن، انديشه هاى كلامى، تفسير، كتاب نقض، عبد الجليل رازى.

مقدّمه

كتاب آسمانى قرآن اگر چه خود، عين نور و سرچشمه هدايت بوده و هست، مجالى نيز براى برداشت هاى متفاوت و دريافت هاى گاه متناقض، فراهم آورد كه بويژه در دو سده آغازين ظهور اسلام، مَحملى مستعد براى پيدايش مذاهب، نحله ها و گرايش هاى گوناگونِ فقهى و كلامى بوده اند.

بديهى است هر يك از اين نحله هاى اجتماعى يا اعتقادى كه خاستگاهِ زايشِ خود را بطون قرآن و احاديث مى دانستند، براى اثبات مُحق بودن خويش و باطل بودن حريف، دست استمداد به دامن قرآن بلند كرده و با يارى جستن از اين منبع فراگير و البته صامت، به اقناع يا دست كم اِسكات رقيب مى پرداختند. گنجينه متنوّع و مخلوطِ روايت و حديث نيز كه در بستر فرهنگ نوپاى اسلامى رو به تزايد و فربهى بود، البته مؤيّد برخى از آن برداشت ها و دستاويز هر يك از اين نحله ها مى توانست باشد.

نبايد فراموش كرد كه در چنين فضايى، ديگر اهل حقيقت و نمايندگان واقعى رأى صواب نيز مجال استدلال به قرآن را تنگ مى ديدند، چنان كه على عليه السلام بدان هنگام كه ابن عبّاس به قصد احتجاج با خوارج به سوى ايشان مى رفت، به وى چنين توصيه فرمود كه: «لا تخاصمهم بالقرآن، فإنّ القرآن حمّالٌ ذو وجوهٍ. تقولُ و يقولون»؛(1) ابن

عباس! به قرآن بر آنان حجّت مياور، كه قرآن، تاب معنى هاى گونه گون دارد. تو چيزى

ص: 100


1- . نهج البلاغة، نامه 77، ص 465.

از آيه اى مى گويى و خصمِ تو چيزى از آيه ديگر.(1)

براى پيدايش بسيارى از اين نحله ها، بى شك مى توان انگيزه هاى سياسى و اجتماعىِ ديگرى نيز جستجو كرد كه شايد ارتباطى مستقيم به مدّعاى مطرح شده در آغاز اين مقاله، نداشته باشد؛ امّا همين نحله ها نيز براى استمرار و استحكام چنان انگيزه هايى، ناچار بودند از مفسّران و عالمان دينى يارى بطلبند. نمونه بارز چنين تعاملى، اختلاف آرايى است كه در سده نخست هجرى در باب ولايت و خلافت مطرح شد. پيدا بود كه عالمان و مفسّران نزديك به حلقه قدرت، تفسيرى ديگرگون از آياتى قرآنى همچون «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُو وَالَّذِينَ...»(2) «وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ»(3) داشتند. همه اين مفسّران البته افزون بر توانمندى در شرح و توضيح الفاظ و ظواهر قرآن، رواياتى از سيره نبوى و صحابه و تابعان در استخدام خود داشتند.

تفاوت نگاه تفسيرى به قرآن يا رويكرد تأويلى بدان، از همان دهه هاى نخست، نتايج خود را آشكار ساخت. اگر چه مى دانيم كه تا سده سوم هجرى، تفاوت قابل توجّهى ميان «تفسير» و «تأويل» در ميان مفسّران آغازينِ كلام وحى نمى توان يافت و مفسّرانى چون طبرى و ماتريدى، حتّى در هنگام نام گذارى كتاب خود، آن جا كه در شرح و توضيح آيات بايد از واژه تفسير استفاده كرد، واژه «تأويل» را به كار برده اند و جامع البيان عن تأويل آى القرآن و نيز تأويلات اهل السنة را آفريده اند.

امّا از سده ششم به بعد، تفاوت ميان اين دو رويكردِ توضيحى به قرآن، در ميان صاحب نظران كاملاً روشن شده و هر يك، وجه فارقى را بيان كرده اند. بسيارى از آنان، تأويل را اساسا مغاير با تفسير دانسته اند، بدين معنا كه تفسير را ناظر به مباحث لفظىِ قرآن (شامل معانى واژه ها و عبارات)، و تأويل را كوششى در جهت ترجيح يكى از دو يا چند احتمال معنايى يا كوششى براى دستيابى به معانى درونى آيات قرآن

ص: 101


1- . نهج البلاغة، ترجمه شهيدى، ص 358.
2- . سوره مائده، آيه 55.
3- . سوره نساء، آيه 59.

دانسته اند. مثلاً طبرسى با اين كه هر دو واژه را راجع به معنا و مفاهيم الفاظ مى داند، تفسير را به كشف مراد از لفظِ مشكل، و تأويل را به بازگرداندن يكى از دو احتمال به معناى مطابق با ظاهر، معنا كرده است.(1)

شايد بهتر باشد از ميان اقوال فراوانى كه در باب تفاوت ميان تفسير و تأويل، مطرح گشته است، به اين ديدگاه روشن، روى آوريم كه:

1. دو واژه تفسير و تأويل در اين معنا مشترك اند كه هر دو، مقصود و مراد از الفاظ آيات را بيان مى كنند.. 2. باطنى بودن تأويل قرآن را نمى توان به عنوان وجه تمايز حقيقى و فارِق بين تفسير و تأويل به شمار آورد؛ زيرا تفسير شامل معانى و مفاهيم باطنى لفظ نيز بوده و به كشف و توضيح هر مرتبه اى از معانى لفظ اطلاق مى گردد، بلكه وجه تمايز اساسى ميان اين دو اصطلاح آن است كه تأويل، مدلولِ الفاظ قرآن نيست؛ امّا تفسير، برخلاف تأويل، در معانى و مدلول هاى لفظى استعمال مى شود.(2)

در آمد و شد ميان دو اصطلاح تفسير و تأويل، واژگان ديگرى نيز پيوسته بر زبان صاحب نظران علوم قرآنى، در تداول و استعمال اند كه گاه در يكى از اين دو اصطلاح، قابل درج و گاه مفهومى كاملاً متفاوت از اين دو دارند. «تنزيل» اگر چه به نقل و بررسى شأن نزول آيات، اختصاص دارد، ولى گاه به معناى تفسير و علم به ظواهر قرآن و معانى روشن و تحت اللفظى آيات به كار مى رود و از مصاديق تفسير تلقّى مى گردد. «تطبيق نيز كه در اصطلاح به معناى حمل آيه بر مصداقِ آن است، آن جا كه در محدوده دلالت لفظى به كار مى رود، به معناى تفسير بوده و آن جا كه مصداق، قابل انطباق بر مدلولِ لفظى نباشد، هم معناى تأويل مى گردد».(3)

مى بينيم كه افزون بر عرصه تفسير و تأويل، ميدانگاهى نيز با عناوين تنزيل و تطبيق وجود دارد و اين همه، در خدمت استخراج و استنباط معنا درآمده اند. بنا بر

ص: 102


1- . دانش نامه جهان اسلام، ج 6، ذيل مدخل «تأويل».
2- . مبانى و روش هاى تفسير قرآن، ص 84.
3- . همان، ص 85.

اين نبايد اين نكته، مايه شگفتى باشد كه كمتر آيه اى را از قرآن بتوان يافت كه در ميان عالمان دينى و انديشمندان علوم قرآنى، محلّ بحث و جدال نبوده باشد و معنايى متفقٌ عليه از آن حاصل آمده باشد. «از ميان مفاهيم عالى و بلندپايه اسلام و قرآن، تنها

شهادتين بود كه اين مسلك ها، مذاهب و عقايد گوناگون و جدا از يكديگر را به هم پيوند مى داد، تازه در مفهوم آن دو و تفسير و رسالت نيز اختلاف آشكار و پنهان وجود داشت».(1)

جايگاه «نقض»

آنچه موجب اندكى اطناب در اين مقدّمه شد، يادآورى جايگاه تأويل بود تا دانسته آيد كه تفسير و بويژه تأويل كلام آسمانى، تا چه ميزان در شكل دهى و نيز انشقاق جريان هاى مختلف فكرى و نزاع هاى مذهبى و فرقه اى، تأثيرگذار بوده و فرايند تأويل و تنزيل و تطبيق، چه حجمى از مباحث فقهى، كلامى، قرآنى و حتّى تاريخىِ جامعه بزرگِ اسلامى را برساخته است.

نمونه اى بسيار گويا و روشن از آثارى كه مؤيّد همين مدّعاست، كتاب بعض مثالب النواصب فى نقضِ «بعض فضائح الروافض» است. اين كتاب، افزون بر فوايد كلامى، فقهى، ادبى و تاريخى، بيانگر سطح و كيفيتِ مباحث متنازعٌ فيه و نحوه استدلال ها و احتجاجات عالمان دينى در ميانه قرن ششم هجرى است و بخش عظيمى از اين استدلال ها و احتجاجات، بر ستونِ تفسير، تأويل، تنزيل و تطبيق، تكيه دارد.

در اين مقاله، با تمركز بر برداشت هاى تأويلى از قرآن كريم، تأثير چنين برداشت هايى بر شكل گيرى جريان هاى فكرى مخالف تشيّع برنموده مى شود و با ارائه نمونه هايى روشن از اين تأويلات (كه گاه در قالب تطبيق رخ مى نمايد)، اين نكته، آفتابى مى شود كه تأويلات قرآنى، بيش از هر دريافت ديگرى، مستمسك براى تخريبِ انديشه بوده است و اگر تنها اندكى از توانى را كه جامعه اسلامى، صرف

ص: 103


1- . همان، ص 90.

تخريج معنا و مدلولِ لفظ از آيات الهى مى كرد، در خردورزى و مصلحت انديشى جمعى، به كار مى بست، آن همه فجايع و مصيبت هاى انسانى به نام دين الهى - كه مؤلّف نقض، خود از آنها گزارش داده است - ، تحقّق نمى يافت و يا طيف محدودترى از عوام جامعه را در بر مى گرفت.

پيش از بررسى اين نمونه هاى تأويلى، ذكر دو نكته بايسته مى آيد:

1. در اين مقاله، معنايى عام و جامع الاطراف از تأويل اراده شده و آن، معناى غير وضعىِ لفظ يا معناى درونى اى است كه البته معنايى ابداعى يا برساخته نيست.(1) بر اين اساس، مواردى اندك از تنزيل و بيشينه موارد تطبيق در ضمن تأويل جاى مى گيرد.

همچنين تأويل در اين جا از معناى امروزين آن - كه گونه اى خاص از برداشت هرمنوتيك است - ، گسترده تر لحاظ شده است. بايد دانست كه امروزه، تأويل در برابر تفسير كه خود متكفّل بيان معانىِ ظاهرى عبارات و الفاظ است، اختصاص به بيان معانى رمزى و قدسى دارد كه گاه از طريق اشاره بر قلب عارف، القا مى شود.(2)

2. همان گونه كه گفته شد، در آثار متقدّمان، كرارا دو تعبير تفسير و تأويل به گونه مترادف به كار مى رفته اند و بعدها هر يك، صورتى مستقل و حتّى متضاد يافته است. مؤلّف كتاب نقض نيز از واژه تأويل به كرّات بهره برده و البته همواره معناى واحدى را از آن اراده نكرده است. به ديگر بيان، كاربرد واژه تأويل در نقض، تنوّع معنايى دارد؛

بدين گونه كه گاه اين دو واژه را در اين كتاب، مترادف هم مى بينيم، همچون:

پس آيت را به نام ايشان تأويل كردن و تفسير دادن، جهل و خطا باشد و گر مقدّرا شيعت را با كسى خصومت باشد، تفسيرِ آيتِ قرآن به وجهى نكنند كه در اجزاى لفظ و بيانِ معنى مُخطى باشند، تا معلوم شود كه اين مصنّف از آيت و تفسير و تأويلش بى خبر بوده است... .(3)

ص: 104


1- . ر.ك: الاتقان، ج 4، ص 193.
2- . مكتب تفسير اشارى، ص 12. نيز، ر.ك: دانش نامه جهان اسلام، ج 6، ذيل مدخل «تأويل».
3- . نقض، ص 263.

يا در مواضعى، تأويل گفته مى شود و تفسير ظاهرى و آشنايى با احكام كتابْ اراده شده است:

و آن كه او عالم است به احكام تورات و انجيل و زبور و همه كتبِ انبيا و به قرآن، به تنزيل و تأويل و ناسخ و منسوخ، كه بو بكر و عمر و همه صحابه و أهل البيت را بعد از رسول، رجوع با وى بوده است... .(1)

مواردى نيز واژه تفسير به جاى تأويل به كار گرفته شده است:

جواب اين كلمات آن است كه اين يك حوالت و تفسير اين يك آيت، درست است و مذهبِ شيعت - خلفا عن سلفٍ - چنان است كه در خلافتِ ائمّه طاهرين است و در خروج مهدى است و در تفاسير آورده اند و بر آن معوّل كرده اند؛ به دليل و حجّت... .(2)

سياق عبارت تأويل در «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ» خصوص خلافت ائمّه اطهار عليهم السلام است و مؤلّف با توجّه به اشتراك مفهومى اين واژه، مى نويسد كه اين «تفسير» از اين آيه، درست است.

در برخى موارد نيز به جاى تأويل آيات، از اصطلاحى كه بعدها بويژه در لسان مفسّران عارف، رواج بيشترى يافت، يعنى «سخن اهل اشارت »، استفاده شده است:

امّا جواب اين دعوى آن است كه ببايد بخشودن بر شخصى كه تصنيف سازد و از قرآن و تفسير قرآن، بدين صفت اجنبى و بيگانه باشد. اوّلاً مذهبِ مفسّران و قولِ اهلِ اشارت در معنى اين دو كلمه، معلوم است كه... .(3)

امّا با اين حال، به راحتى مى توان پى بُرد كه مؤلّف نقض، در بيشترينه موارد كاربرد اين اصطلاح، به تفاوت حيطه اين دو اصطلاح آگاه بوده، تأويل را در معناى خاص خود به كار برده، حتّى در مواردى به تعريف تأويل نيز پرداخته است. براى نمونه، تنها

به چند مورد اشاره مى شود:

امّا آنچه گفته است كه: اخبارى كه در حقِّ صحابه است آن را تأويلِ خطا

ص: 105


1- . همان، ص 172 و 179.
2- . همان، ص 268.
3- . همان، ص 264.

كنند... بيچاره كسى كه تصنيف كند و آن گاه خبر از تأويل بازنشناسد كه تأويل آن باشد كه لفظِ خبر مقبول باشد و در معنى اقوال مختلف شود... .(1)

آنگه گفته است: و زُرارَةُ بن أعْيَن الرّافضى گفته است كه از صادق پرسيدند تأويل اين آيت: «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أحَدٌ * وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أحَدٌ»، اين در شأن كيست؟... .(2)

امّا جوابِ اين كلمات آن است كه: اگر درست شود كه عمرِ خطّاب اين كلمات گفته است، هم بر آن وجه گفته باشد كه بارى تعالى در قرآن مى گويد: «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ» و آن را تأويل گفته اند از طريقِ عقل و سمع به وجهى كه مخالفِ عدل خداى تعالى نباشد و اضلال و هدى را تفسير بر غيرِ كفر و ايمان است... و در اخبار و ادعيه از رسول - عليه السلام - و از ائمّه - عليهم السلام - كلماتى هست مطابقِ اين كه از عمر نقل كرده اند و آن را تأويل و معنى باشد كه سخنانِ بزرگان و ائمّه، رد نشايد كردن و تركِ تأويل روا نباشد.(3)

همچنين بايد يادآور شد كه موارد كاربرد اصطلاح و تأويل در نقض، اگر چه گاه از زبان خصم است، امّا اين نكته اساسا بر اين مدّعا كه تأويل در اين كتاب، تنوّع معنايى

دارد، خدشه اى وارد نمى آورد و چنان كه گفته آمد، مؤلّف نقض در بيشتر موارد، تأويل

را هوشمندانه به كار برده است.

تطبيق آيات

همان گونه كه پيش از اين گفته شد، در كتاب نقض، افزون بر رويكرد تفسيرى و تأويلى به قرآن، موارد فراوانى نيز يافت مى شود كه مؤلّف در آن، رويكردى اقتباسى يا تطبيقى ميان مفاهيم قرآنى و مدّعاى خود داشته است. براى نمونه، مؤلّف در چندين موضع، از مفهوم قرآنى «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِإمامِهِمْ»

براى جبهه بندى ميان خود و

ص: 106


1- . همان، ص 252 - 253.
2- . همان، ص 281.
3- . همان، ص 498.

مخالفان بهره جسته است:

امّا خواجه وقتى به خصومتِ حسين، تابعِ پسرِ سعد وقّاص باشد، و روزى به عداوتِ على، مدّاحِ عمروعاص باشد... امّا مبارك بادا وى را هند و پسرش، و ما را فاطمه و پدرش، و پسران و شوهرش: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِإمامِهِمْ».(1)

مطابقت دادن ميان آياتى كه در باره قضاوت مردمان در روزگارِ حضرت موسى و عدم پذيرش هارون برادرش، در قرآن آمده، با حوادثى كه خوارج در وقايع پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش آوردند، از ديگر موارد شايسته ذكر است:

... گفتند: موسى را قبول كرديم؛ امّا از هارون برگشتند و او را تنها رها كردند، تا او اين شكايت - چون موسى از ميقاتگاه باز آمد بر اين وجه كه قرآن خبر مى دهد - مى گيرد كه: «ابْنَ اُمَّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنى» كذلك مجبّران و خوارجِ امّت، رسول را گفتند: قبول كرديم و برادرش و وصيّش را قبول نكردند و از او برگشتند؛ و به آخرش بكُشتند... .(2)

از اين گونه موارد كه آيه اى به استخدام و استعانت گرفته شود تا جبهه رقيب در برابر قرآن بنشيند، فراوان ديده مى شود. بديهى است كه رقيب نيز همان گونه كه در ابتداى اين مقاله از امير سخنوران نقل شد، خود را از چنين مائده اى بى بهره نخواهد گذاشت. افسوس كه اين شيوه غير مرضى از دهور ماضى تا روزگار خطابه هاى مُدرن ادامه داشته و البته از موارد استفاده ابزارى از آيات قرآن انگاشته نمى شود!

مصداقى ديگر از گونه تطبيق در اين جا ذكر مى شود با اين تذكار كه اين تطبيق در شأن چنان شخصِ نامباركى، خوش نشسته است:

امّا آنچه از عمرو بن العاصِ شرير روايت كرده است و او را به بغضِ على - رحمة اللّه عليه - نوشته است، عجب نباشد كه عمرو عاص كه به متابعتِ معاويه و مخاصمتِ على، هزار حق باطل كند و هزار باطل به حق هانمايد و

ص: 107


1- . همان، ص 77، 368 و 581.
2- . همان، ص 446.

او را مالى و حالى باشد، و بئسَ المالُ ماله، و بئسَ الحالُ حاله؛ «يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ».(1)

همچنين آن جا كه خصم در باره داستان جنگ على عليه السلام با جنّيان سخن مى گويد و آن را به سخره مى گيرد، مؤلّف نقض، آيات مربوط به تسلّط حضرت سليمان و وزيرش آصف را به مطابقت ذكر مى كند و مى نويسد:

... و اگر سليمان و وزيرش آصف روا باشد كه بر ايشان حاكم باشند، مصطفى بهتر است از سليمان، و مرتضى بهتر است از آصف ... پس اگر روا باشد كه سليمان ايشان را محبوس كند، روا بايد داشتن كه على با ايشان جهاد كند... .(2)

باز از موارد عديده، پس از بيان ماجراى امام رضا عليه السلام و مأمون عبّاسى - كه از تطبيقات با آيات قرآنى خالى نيست - ، در پايان چنين مى آورد:

و چون رضا - عليه السلام - روا ندارد مأمون را كشتن و غدر كردن، و مأمون به تقليدِ بى حجّتِ فضلِ سهل روا دارد كه چنان سيّدى را بى جُرْم و بى گناه زهر دهد و بكشد، در حقِّ او درست باشد اين آيت: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِنا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فيها» و... .(3)

و ديگر از تطبيق هاى قرآنى در نقض، آن جاست كه مؤلّف در توضيح دلايل نرم خويى و مجاملتِ امام صادق عليه السلام در برابر ابو جعفر منصور دوانيقى، اين نوع مصلحت نگرىِ امام صادق عليه السلام را با تطبيق بر آيات مربوط به مواجهه حضرت موسى با فرعون، قياس مى كند و مى نويسد:

... امّا آنچه ابوجعفر المنصور صادق را - عليه السلام - تهديد كرد و صادق به مصلحتِ وقت جوابى نرم داد، تا آتشِ غضبِ او بنشيند، پندارم دلالت نباشد بر حقّىِ بوجعفر و نه بر باطلىِ جعفرِ صادق؛ قياس بر قصّه موسى -

ص: 108


1- . همان، ص 629.
2- . همان، ص 72.
3- . همان، ص 388.

عليه السلام - كه در حالتِ دعوت و اظهار نبوّت و ابلاغِ معجز، فرعونِ طاغى او را مى گويد: «أ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليدًا وَ لَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتى فَعَلْتَ وَ أنْتَ مِنَ الْكافِرينَ»... و موسى - عليه السلام - نه بر اين سخن انكار كرد، و نه خصومت و عداوتِ فرعون براىِ مصلحتِ وقت اظهار كرد، و جواب از آن نرم تر داد كه خواجه از صادق حكايت كرده است به دروغ.(1)

استشهاد قرآنى و جدل

در بررسى انواع كاربرد آيات قرآنى در نقض، بايد به شيوه شاهد آوردن از الفاظ و معانى قرآن نيز توجّه داشت. مؤلّف كتاب با توانايى خيره كننده اى كه در شناخت كتاب آسمانى و تفاسير آن دارد، اثر خود را مملوّ از استشهادهاى لفظى و مواضع استعمال الفاظ در معناى غير ما وضع له و لطايف بيانىِ قرآن، ساخته است؛ به گونه اى كه صفحه اى از كتاب را نمى توان يافت كه از اين دست استشهادها خالى باشد و البته چون به موضوع اين مقال، ارتباط مستقيمى ندارد، از ذكر نمونه هايش صرف نظر مى كنيم. آنچه در اين جا از اين نوع استشهادها، مدّنظر است و در مسير اثبات سخن آغازين اين مقاله، يعنى بهره گيرى از برداشت هاى تأويلى (و كثرتشان نسبت به برداشت هاى تفسيرى) در پيشبرد اهداف كلامى و يا تاريخى و...، قرار مى گيرد، مواردى است كه مؤلّف كتاب، براى تحكيم مبحثى جَدَلى، به قرآن تمسّك مى جويد. براى نمونه، مؤلّف آن گاه كه در پاسخ به پرسشى در باره دلائل سازگارىِ امام رضا عليه السلام با مأمون عبّاسى، سخن مى گويد و اين كه چرا امام رضا عليه السلام خود، مأمون را امير المؤمنين خوانده است، كلام خود را به شاهدى از قرآن مى آرايد و مجادله را با خصم تمام مى كند:

و آنچه رضا - عليه السلام - او را امير المؤمنين خوانده است، نقصانى نكند درجه رضا عليه السلام را. نمى بينى كه بارى تعالى در قُرآن بتان را «خدا» و «إله» مى خواند؟ چنان كه در آخر قد أفلح گفت: «وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إلها آخَر»؛

ص: 109


1- . همان، ص 338.

الآية» و در جاى ديگر گفت: «الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إلها آخَرَ». اگر خداى روا باشد كه بتان را إله خواند، رضا را روا باشد كه مأمون را امير المؤمنين خواند و نقصانِ امامت او نباشد، و امير المؤمنين آن باشد كه باشد، نه آن كه خوانندش، و خداى آن باشد كه باشد، نه آن كه خوانندش. تا بر يك ديگر قياس مى كند تا شبهت زايل شود.(1)

در جايى ديگر براى اثبات اين كه صرف مصاحبت با پيامبر صلى الله عليه و آله در غار يا جايى

ديگر، ارج و قُربى ايجاد نمى كند، استشهادى ديگر به قرآن مى كند و با يادآورى داستان حضرت يوسف و نحوه فراخواندنِ يارانِ زندانىِ خويش، مجرّد مصاحبت را در جايگاه و شأنى پايين تر از ديگر شئون قرار مى دهد:

... و به مجرّدِ مصاحبتْ خرّم نباشد كه بارى تعالى حكايت مى كند از قصّه يوسف - عليه السلام - كه او با جماعتى كه با او در زندان بودند، گفت: «يا

صاحبيِ السّجن» و معلوم است كه ايشان بر دين و سنّتِ يوسف نبودند، و الاّ مصاحبتى مجرّد نبود. و از صحابه رسول آن كه بهتر است، به ايمان و طاعت و متابعت بهتر است، نه به مجرّد مصاحبت.(2)

در جاى ديگر، چون خصم گفته بود كه: دين و دولت و خلافت به نسبت گفتن، مذهبِ گبركان است، مؤلّف پس از تأييد اين نكته كه نسبت از شرايط امامت نيست، به مواضع بسيارى از قرآن استشهاد مى كند كه در سيره انبياى پيشين، سخن از ورثه يا ذريّه و اهل به ميان آمده و خداوند و پيامبرانش اين انديشه را مذهب گبركان معرفى نكرده اند.(3)

تأويلات در «نقض»

1. بخش قابل توجّهى از برداشت هاى تأويلى از قرآن كه از زبان مؤلّف نقض - هر چند به نقل از خصم و در مقام ردّيّه بر آن - مطرح گشته است، پذيرش يا ردّ تأويل برخى

ص: 110


1- . همان، ص 340.
2- . همان، ص 637. نيز، ر.ك: ص 77.
3- . همان، ص 50.

آيات قرآنى در شأن و حقّ على عليه السلام است. مؤلّف البته بجز تأويل، همچون بسيارى ديگر از مفسّران مسلمان، شأن نزول برخى آيات را در تنزيل، امامت و عصمت و منقبت و فضيلتِ على و آل او مى داند و اين نكته را از مقام تأويل بيرون مى آورد:

... و در قرآن، آياتى هست كه مُنزَل است در امامت و عصمت و منقبت و فضيلتِ على و آلِ وى. و گوييم: انكارِ بعضى، انكارِ همه باشد در تنزيل دون تأويل؛ چنان كه مذهبِ همه مسلمانان است، حنفى و شفعوى و زيدى و معتزلى. مذهب و اعتقاد شيعه اصوليان اين است در اين مسئله.(1)

در همين مقام، وقتى كه از ناحيه خصم، نقل مى كند كه شيعه در قرآن، هر آيتى را كه به سبب ديگر نازل شده بود، به هواى خود به نام على كنند و مثلاً مى گويند: «وَ سْئَلْ مَنْ أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا»تفسيرش چنين است كه پيغمبران پيشين را به امت هاى پيشين فرستاديم، بپرس ايشان كه من ايشان را بدان فرستادم تا مبشّر شوند به ولايت و امامت على و فرزندانش. و رسول خدا تهاون مى كرده و امامت على پنهان مى داشته تا در روز غدير خم، آيت تهديد آمد كه: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ» في عليٍّ» تا به ضرورت او را بر پالان ها برد و...، مؤلّف نقض به نيكى چنين پاسخ مى دهد كه:

... هر آيت كه نه در حقِّ على باشد، بر وى بستن، بدعت و تهمت و ضلالت باشد و اين حوالتى بى اصل است، مانندِ ديگر حوالات كه كرده است... بارى تعالى [در اين آيت چيزى] فرونگذاشت تا كسى تأويل كند در حقِّ على، مصرَّح بگفت: «أ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ»

كه آيا نكرديم، به «الف استفهام» يعنى «بكرديم» جز از خداى خدايانى؟! تا ايشان را پرستند. اين جا به امامتِ على و غير على چه لايق است؟ و در معنىِ اين آيتِ محكم چه شبهت است كه آن را به تأويلى حاجت باشد؟ و آن كس كه از لغت و تفسير، اندك مايه بهره دارد، اين حوالت چگونه روا دارد؟(2)

ص: 111


1- . همان، ص 178 - 179.
2- . همان، ص 179 - 180.

از همين عبارت برمى آيد كه مؤلّف نقض، تأويل را در معناى دقيق خود، حوالت دادن لفظ به معنايى ديگر غير از مدلول ظاهرى خود به كار مى بَرَد و خود از همين شيوه تأويل در جاى جاى اثرش بهره مى گيرد. اين معنا البته كه با تفسير مفسّران مغايرت دارد و مؤلّف نقض در ادامه همين مطلب مى نويسد:

و اگر اين مصنّف، نه دروغِ محض مى گويد و مى نويسد، بايستى كه حوالت به تفسيرِ مفسّرى كردى از اصحابِ شيعه يا به عالمى معتمد، يا به راويى امين... آياتى ديگر كه شيعه در امامت و فضيلتِ على و دگر ائمّه گويند، بيشتر آن باشد كه مفسّرانِ اسلام چون بُلعبّاس سمّان و امام ثعلبى سنّى و ابوعلى جبّائى و ابومسلم بحر اصفهانى موافق باشند در آن شيعه را، و مقابله باشد آنچه مختلفٌ فيه باشد در حقِّ على با آياتى كه اصحاب سنّت و جماعت تأويل كنند در حقِّ صحابه.(1)

مرحوم محدّث اُرموى نيز در پانوشت همين مطلب در باره آيه شريفه: «بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ»چنين يادآور شده است:

اين كه اين آيت در شأن امير المؤمنين عليه السلام و نصب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آن حضرت را به جانشينى خود نازل شده است، شبهه نيست؛ امّا اين كه «فى علىّ» جزء آيه باشد، شيعه چنين عقيده اى را ندارند؛ زيرا به طور قطع «فى علىّ» در لفظ قرآن نبوده است؛ امّا تأويلاً به طور قطع و يقين مراد است؛ به جهت آن كه آيه وقتى كه مراد از آن امامت امير المؤمنين عليه السلام باشد، چنان كه مدّعاى ما شيعيان است، در تأويل آن «فى على» بايد به طور حتم باشد و از اين روى است كه در بسيارى از احاديث شريفه وارده از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام «فى على» به طور اطلاق در دنبال «من ربّك» ذكر شده است.(2)

مى بينيم كه ديدگاه تأويلىِ مؤلّفى از قرن ششم هجرى و مصحّح معاصر چندان تفاوتى نيست و تأويل را اگر در تعارض با ساير عقايد خود نبينند، مى پذيرند. بنا بر

ص: 112


1- . همان، ص 180.
2- . همان، ص 181.

اين «فى علىٍّ» مى تواند از مجراى تأويل به برداشت هاى قرآنى راه يابد و احتجاجى قرآنى را فراهم آورد.

همين جا بى مناسبت نيست كه يادآور شويم تكرار قيد «فى علىّ» در چندين آيه ديگر همچنان محل نزاع شيعه و سنّى بوده است و البته به رغم ادّعاى مؤلّف و محشّى، در برخى تفاسير متعصبانه شيعى، مرزى ميان تنزيل و تأويل به هنگام افزدون قيد «فى علىٍّ» ديده نمى شود. به اين عبارت در ذيل آيه 24 از سوره نحل، از تفسير قمى بنگريد:

«فَالَّذينَ لا يُؤمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ» يعنى أنّهم لا يؤمنون بالرجعة انّها حق «قُلُوبُهُمْ

مُنْكِرَةٌ» يعنى أنّها كافرةٌ «وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ» يعنى انّهم عن ولاية على مستكبرون «لا جَرَمَ أنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ» عن ولاية على و قال نُزلت هذه الآية هكذا: «وَ إذا قيلَ لَهُمْ ما ذا أنْزَلَ رَبُّكُمْ فِى علىٍ قالُوا أساطيرُ اْلأَوَّلينَ» و... .(1)

با توجّه به اين كه عبارت اخير نقل راوى (جعفر بن احمد قال حدّثنا عبد الكريم بن عبد الكريم، عن محمّد بن على، عن محمّد بن الفضيل، عن ابى حمزة الثمالى) از ابا جعفر عليه السلام دانسته شده است، مى توان درك كرد كه مرزهاى ناپيداى ميان تنزيل و تأويل چگونه در قرون بعدى، محو شده است.

2. مؤلّف نقض، پيرامون آيه «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ

فى اْلأَرْضِ» به تفصيل توضيح داده و حوالتى را كه به قول ايشان «مذهب شيعت بر آن معوّل كرده اند»، بيان كرده است. اتفاقا اين مورد، نمونه بسيار گويايى است كه توانِ

يك مفسّر در تأويل يك آيه و حلّ آن در سيستم اعتقادى خود را مى رساند.

از آن جا كه مؤلّف نقض به جزءجزء اين آيه، در حوالتِ خويش تمسّك جسته، خلاصه اى از هر بند را با اندكى ساده سازى تقديم مى كنيم:

الف. بارى تعالى گفت: «وَعَدَ اللّه ُ» و وعد به اتفّاقِ اهلِ وضع به خلاف نقد باشد. و وعده به حاضر درست نباشد و وعده دلالت باشد بر غيبتِ موعودى، و امام غايب در

ص: 113


1- . تفسير القمّى، ج 1، ص 383.

امّت غيرِ مهدى نيست كه ديگر ائمّه كه در ايشان دعوى مى كنند حاضر و ظاهرند.

ب. آنگه گفت: «الَّذينَ آمَنُوا»، به مؤمنان وعده مى دهد و به اتّفاق، لفظِ «مؤمنى» در شيعت مستعمل تر است؛ از بهر آن كه حنيفى، خود را موحّد خواند، و شفعوى، خود را سنّى گويد، و شيعت، خود را مؤمن خواند... .

ج. آنگه گفت: «لَيسْتخلِفنّهُم فِي الأرضِ»، اين كه ايشان را خليفه كند، با توجّه به اين كه اِسناد در خلافت به خودِ خداست، و مجبّران چنين اسنادى را نمى پذيرند و عمل را به خود اسناد مى دهند. پس تنها اين قول شيعت است كه موافق قول خداست - تبارك و تعالى كه امام و خليفه نصّ گويند از قِبَلِ خداى تعالى.

د. آنگه گفت: «فى اْلأَرْضِ»، لفظ ارض، مفيد جنس است و بايد كه همه زمين داخل

باشد و از عهد مصطفى - عليه السلام - تا به عهد ما همه زمين خليفتان نداشتند؛ نه عمر

و نه على، الاّ بهرى. و همه زمين مى بايد تا آيت را فايده حاصل باشد.

ه . آنگه گفت: «كَمَا اسْتخلفَ الّذينَ مِن قبلِهِم»، چنان كه به خليفه كرد آنها را كه پيش از اينان بودند. يعنى آدم و داود و هارون و على. و اين معنى كه حوالتِ خلافت كنند، الاّ مذهبِ شيعت نيست.

و. آنگه گفت: «وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُم الّذِي ارتَضى لَهُم»، و تمكين كردن را به كسى وعده دهند كه ممكّن نباشد، و امروز الاّ اگر شيعت و امام ايشان نيست كه ممكّن نه اند.

ديگران همه بر سرِ كارِ خودند. پس اگر نه مهدى و اَتباع او باشند، آيت بى فايده باشد.

ز. آنگه گفت: «ولَيُبَّدِّ لَنَّهُمْ مِنْ بعدِ خَوفِهِم أمنا»، و اتّفاق است كه فريقين ايمن و مرفّه اند كه خليفه و سلطان از ايشان اند و اين طايفه و مهدى - عليه السلام - خائف اند

از اعدا. و آيت را به ضرورت فايده اى بايد.

ح. آنگه گفت: «يَعْبُدونَنَى»... اين معنى در عهدِ عمر و على و تا اين روزگار نبوده است كه همه جهان، خداى را عبادت كردند و شرك نياوردند. پس در آخر الزمان باشد در عهدِ خروج مهدى و نزولِ عيسى، چنان كه در تفاسير اصحاب الحديث و شيعت

ص: 114

مذكور و مسطور است.(1)

در مورد تأويل آيه فوق، آنچه كه از مصنّف رقيب، نقل شده بود، تنها استعجابى بود با اين بيان كه: «بدين امامان شيعت را مى خواهد كه در آخر الزمان قائم بيايد و همه

زمين او را مسلّم شود». ديديم كه مؤلّف مفسرِ ما به شيوه تأويل بر آن مدّعا صحّه نهاد

و وجوهى را از آيه استخراج كرد.

3. آن جا كه مصنّفِ مخالف در باره آيه «ألْقِيا فى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّارٍ عَنيدٍ» سخن مى گويد

و معتقد است كه بعضى مفسّران، معتقدند كه خطابِ تثنيه با دو زبانيه است كه دوزخيان را بگيرند؛ سپس بر شيعه مى بندد كه ايشان مى گويند خطاب با محمّد است و على است كه بر شفيرِ دوزخ بايستد و بو بكر و عمر را و اتباعِ ايشان را در دوزخ مى اندازند و...،(2) مؤلّف نقض در بخشى از پاسخ خود چنين مى آورد:

و آنچه خطاب با دو زَبانِيَه است در تفاسيرِ شيعت اين معنى هست. و اين اگر روا باشد كه دو زبانِيه باشند، هم روا باشد كه دو ركنِ مسلمانى باشند.

سپس رواياتى به نقل از تفاسير شيعى مى آورد و در پايان به روايت از بوحنيفه و بوليلى خبرى از حسن بن على - عليها السلام - روايت مى كند كه ايشان در معنى اين آيت گفت: «ألْقِيا فى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّارٍ عَنيدٍ»قال - عليه السلام - : «الكافر بجدّى رسول اللّه، و الجاحد حقّ أبى علىّ بن أبى طالبٍ،... و معلوم است كه جاحدين، قوم جمل و صفّين بودند كه با على حرب كردند، و هر جاحد كه حقّ على را بود، در اوّل و آخر، هم اين حكم دارد، و به تعيينْ حوالت نيست؛ نه به ابو بكر و نه به عمر. شيعت از اين حوالت مبرّايند».(3)

مى توان حدس زد كه در آن روزگاران و در فضاى چنين تأويلات موسّعى كه به يارى برخى اخبار، مقبوليّت و روايى دوچندان يافته بودند، نقارهاى خونبارى ميان فرقه هاى مسلمان ايجاد مى شد و برخى حضور در چنين كشمكش هاى خونين را در مسير عمل به پيام هاى آسمانى قرآن تفسير مى كردند.

ص: 115


1- . نقض، ص 269 - 270.
2- . همان، ص 272.
3- . همان، ص 274.

4. از ديگر مصاديق تأويل در نقض كه البته در ديگر كتب تفسيرى شيعه نيز آمده است، تأويل «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ» در حقّ حضرت على عليه السلام و زهراى مرضيه عليهاالسلام است. مؤلّف در جايى در شرح شأنيت تزويج على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام چنين مى نويسد:

در عالم از دور آدم تا به مُنْقَرَض عالم، چنين عروسيى نبوده است و نباشد. كجا بود؟ و كه را بُوَد؟ دلاّله ربّ العالمين؛ خطيبْ راحيل و مبشّر روح الأمين؛ پدرزن، سيّد المرسلين؛ داماد، خير الوصيّين؛ عروسْ، سيّدة نساء العالمين؛ عقدخانه، خُلد برين؛ مَهرنامه، قرآنِ مبين؛ اگر كور و كر نهِ اى بشنو و ببين: «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ * بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ * فَبِأيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ * يَخْرُجُ مِنْهُما اللُّؤلُؤ وَ الْمَرْجانُ * فَبِأيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ». سعيدِ جبير - رضى اللّه عنه - در تفسيرِ اين آيه چنين مى گويد كه مراد از«مَرَجَ

الْبَحْرَيْنِ» على و فاطمه - عليهما السلام - اند، «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ»مصطفى - صلوات اللّه عليه و آله - است «اللُّؤلُؤ وَ الْمَرْجانُ»حسن و حسين اند - عليهما السلام - .(1)

5. بسيارى از تأويلات معمولاً به نقل از «بعض المفسّرين» ذكر مى شود كه البته براى اكثر آنها مى توان مأخذ و منبعى شيعى جستجو كرد:

و اين [ترابى بودن] تفاخرى عظيم است و لقبِ مدح است كه شيعت را «ترابى» خوانند. و اى بسا ناصبى خارجى مجبّر مشبّهى كه به قيامت فرياد مى كند: «يا لَيْتَنى كُنْتُ تُرابا»؛ يعنى ترابيّا، على قولِ بعضِ المفسّرين.(2)

6. صاحب نقض در بحث معانى تأويلىِ «وَ التّينِ وَ الزَّيْتُونِ»، پس از آن كه مصاديقى را از كتاب فصولِ شيخ عبد الوهاب حنفى در اين باب نقل مى كند، همچون قولى كه مى گويد مراد از «تين» ابو بكر است و مراد از «زيتون» عمر است و «طور سينين» عثمان است، و «هذا البلد الامين» على است، از تفاسيرِ شيعى نيز اين روايت را نقل مى كند كه: مراد از «تين»، سوگند [است ]به حسنِ على، و مراد از «زيتون»، سوگند به

ص: 116


1- . همان، ص 244 - 245.
2- . همان، ص 542.

حسينِ على، و «طور سينين» فاطمة الزّهراء، و «هذا البلد الأمين» بقيّه ائمّه طاهرين اند.

آن گاه مؤلّف نقض، بدون رد كردنِ اين تأويلات، مى افزايد:

پس اگر اين همه كه گفته اند روا و مجوّز باشد و مقبول باشد در حقِّ بو بكر و عمر و عثمان، اگر مصنّفى در كتابى آورده باشد كه مراد از «تين»، سوگند است به محمّد مصطفى كه خاتم انبياست، و مراد از «زيتون»، سوگند است به علىِّ مرتضى كه سيّدِ اوصياست، خواجه ناصبى را غريب و بديع نبايد شناختن و قبول بايد كردن.(1)

نمونه هايى از ردّ تأويل

مؤلّف نقض در مواضعى نيز برخى تأويل هاى قرآنىِ منقول از سوى خصم را با دلائلى ردّ مى كند و نمى پذيرد كه آيه اى افزون تر از آنچه شيعيان، خود آن را در حقّ على عليه السلام و اولاد او مى دانند، بر اين مجموعه افزوده شود. در اين جا تنها به دو نمونه اكتفا مى شود:

الف. وقتى كه مصنّف مخالف، مدّعى مى شود كه شيعيان هر آيه اى را بخواهند به نام على مى زنند و نمونه مى آورد كه آنان آيه «وَ سْئَلْ مَنْ أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا» را مرتبط با بشارت به ولايت و امامت على و فرزندانش مى دانند، مؤلّف نقض، به شدت اين سخن را مردود مى داند و با توضيح مفاد آيه، آن را در باره اثبات وحدانيّت و نفى

عبادت اصنام معرفى مى كند و يادآور مى شود كه اگر آيتى در حقِّ على نباشد، و آن را به نام على بياوريم، نوعى بدعت و تهمت و ضلالت مرتكب شده ايم: «اين جا به امامتِ على و غير على چه لايق است؟ و در معنىِ اين آيتِ محكم چه شبهت است كه آن را به تأويلى حاجت باشد؟».(2)

ب. آن جا كه صاحب فضائح همچنان بر شيعه مى بندد كه ايشان مى گويند: ن و القلم، قسم است به محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام . مؤلّف نقض، با كمك استنادات لفظى و معنوى، چنين تأويلى را مردود مى شمارد و چنين پاسخ مى دهد كه:

مذهبِ شيعت در تفسيرِ اين قسم، آن است كه... اين سوره به مكّه مُنزَل

ص: 117


1- . همان، ص 265 - 266.
2- . همان، ص 179.

بوده است و اوّلين سورتى - به قول بهرى مفسّران - كه به مصطفى آمد، «اقرأ» بود، و سورة القلم بعد از «اقرأ» منزل شد ابتداى بعثت. پس چگونه قسم باشد به على - عليه السلام -؟(1)

يادآورى اين نكته هر چند موجب تكرار مقال است، ولى از جهاتى مى تواند قابل توجّه باشد كه نمونه هاى ذكر شده در باب پذيرش يا ردّ تأويل هاى قرآنى، تنها بخش اندكى از نمونه هاى استخراج شده در نقض است و اگر چه اين مقاله بر سر بررسى آمارى نبوده و ادّعاى استقرايى تام نيز نداشته است، به سهولت مى توان بر حجم اين نمونه هاى تأويلى در نقض افزود.

تفسير قمى در «نقض»

در پايان مقاله و پس از نقل مواردى كه مؤلّف نقض در مردود دانستن برخى تأويل ها ذكر كرده و اساسا افزودن بر اين شأن نزول ها را اگر بر حق نباشد، نوعى بدعت و تهمت تلقّى كرده است، بايسته است تا به دقّت نظرى داشته باشيم بر مواضعى كه مصنّفِ مخالف، با استناد به گفته هاى نويسنده تفسير القمّى (منسوب به على بن ابراهيم قمى)، مطلبى را به شيعه منتسب مى دارد و مؤلّف نقض به راحتى چنان مطلبى را از سوى مذهب شيعه منكر مى شود و حتّى محترمانه او را تخطئه مى كند:

1. در تأويل اين آيه كه: «رَبَّنا أرِنا الَّذَيْنِ أضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ اْلأَسْفَلينَ»،(2) آن گاه كه مصنفِ مخالف، با استناد به گفته على بن ابراهيم بن هاشم كه به تعبير وى «از روافض متقدّم بوده است» مى گويد: در تفسير وى، اين دو كس را از دوزخيانِ از امّتِ محمّد كه حوالت بديشان مى كنند، يكى بو بكر است و يكى عمر...».(3) با اين كه چنين مضمونى در آن تفسير وجود دارد،(4) ولى مؤلّف نقض مى گويد بر هيچ

ص: 118


1- . همان، ص 279.
2- . سوره فصلت، آيه 29.
3- . نقض، ص 262.
4- . متن عبارت در تفسير قمّى چنين است: «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا رَبَّنا أرِنا الَّذَيْنِ أضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ اْلأَسْفَلينَ»قال العالم - عليه السلام - من الجنّ، ابليس الذى دبر على قتل رسول اللّه صلى الله عليه و آله فى دار الندوة واضلّ الناس بالمعاصى و جاء بعد وفاة رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلى فلان فبايعه، و من الإنس، فلان«نَجْعَلْهُما تَحْتَ أقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ اْلأَسْفَلينَ» ثم ذكر المؤمنين من شيعة أمير المؤمنين عليه السلام فقال ... ر.ك: تفسير القمّى، ج 2، ص 265. نيز ج 2، ص 421، ذيل آيه 26 از سوره فجر.

دانشمند و دانا پوشيده نيست كه اين ادّعا، بهتان و زور و كذب است و بر اساس اطلاعات تفسيرى، چنين تطبيقى را مردود مى شمارد.

2. وقتى كه مصنّفِ مخالف، در تأويل اين آيه شريفه كه «وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فى اْلأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما»(1) مدّعى مى شود كه شيعيان، مقصود از فرعون و هامان را دو خليفه نخست مى دانند، مؤلّف نقض، اين ادّعا را نمى پذيرد و مى گويد كه تفسير فرعون و هامان از قرآن، خود فرعون و هامان است. آن گاه به بخش مناقشه پذير سخن خصم، دست مى آويزد و در باب اين سخن خصم كه على عليه السلام پس از كشته شدن عثمان، خطبه اى كرده و در ميانه آن خطبه گفته است: ألا قد أهلك اللّه فرعون و هامان و خسف بقارون...، و اين كه اين سخن را اندر آن روز، بوذر دانست و سلمان و مقداد و عمّار، با ادلّه محكم چنين داستانى را جعلى مى شمارد و در پايان مى نويسد:

اوّلاً سلمان در عهدِ خلافتِ عمر از دنيا برفت، و بوذر در عهد عثمان كه او را از مدينه به در كرده بودند، و على خطبه بعد از قتل عثمان مى كرد. پس مردگان چگونه معنى كلامِ زندگان دانند؟ و چون غيرِ بوذر و سلمان و مقداد ندانند كه غرضِ على از آن كلام كيست، علىّ بن ابراهيم بن هاشم چه دانست؟(2)

با مراجعه به اين آيه در تفسير القمّى مى توان دريافت كه چرا مؤلّف نقض، دريافت هاى اين مفسّر را محترمانه به يك سوى مى نهد، بدان گونه كه گويى اساسا چنين تفسيرى نوشته نشده است.(3)

3. در چند موضع كه صاحب بعض فضائح الروافض مدعى مى شود كه شيعيان

ص: 119


1- . سوره قصص، آيه 6.
2- . نقض، ص 268.
3- . ر.ك: تفسير القمّى، ج 2، ص 133.

معتقدند در برخى مواضع از قرآن لفظ «فى علىّ» وجود داشته است و بر آن است تا پندارِ زيادت و نقصان در قرآن را به شيعه باز بندد، مؤلّف نقض با عباراتى محكم، اين

سخن واهى را از ساحت شيعه دور مى سازد و مى گويد:

اگر مقصود، اضافه يا نقصان در الفاظ قرآن باشد، بطلانش بديهى است كه اگر در يك آيت روا باشد، در همه آيات و سور روا باشد. پس با چندين خصمان كه قرآن را هستند، بايستى كه از كثرتِ تصرّفِ ايشانْ قرآن بر اصل اوّل بنمانده بودى، و هر عاقلِ منصف كه بشنود باور ندارد. امّا اگر اين حوالت در تفسير گويد، روا باشد، كه شيعت گويند در حقّ آل محمّد است، و تقديرش چنين است و... .(1)

شايد صاحب الفضائح همچنان نظر بر تفسير القمّى داشته است كه بدون تفكيك ميان تنزيل و تأويل، مثلاً در ذيل اين آيه شريف كه: «وَ إذا قيلَ لَهُمْ ما ذا أنْزَلَ رَبُّكُمْ...»،(2) به نقل از امام صادق عليه السلام مى آورد: «و قال نزلت هذه الآية هكذا: َ إذا قيلَ لَهُمْ ما ذا أنْزَلَ إليكم فى علىٍّ قالُوا أساطيرُ اْلأَوَّلينَ.(3)

اين نكته را نيز نبايد ناگفته گذاشت كه مؤلّف نقض در هيچ يك از مواردى كه در برابر خصمِ خود، او را به كتب تفسيرى شيعه ارجاع مى دهد، نامى از تفسير القمّى يا مشابه آن به ميان نمى آورد و اساسا آن را ناديده مى انگارد،(4) اين در حالى است كه اين تفسير و صاحب اثر را نيز مى شناخته است.

به هر روى، آن اهتمام و توجّهى كه مؤلّفِ نقض از ميان تفاسير شيعى به تفسير ابو الفتوح رازى داشته، به هيچ تفسير ديگرى نداشته است و كرارا از اين تفسير بهره جسته و به آن ارجاع داده است. حتى در موردى كه مصنّفِ مخالف، با استناد به تفسير ابو الفتوح رازى، تأويلى را به شيعه نسبت مى دهد و مى گويد: «و بلفتوح على عالم در تفسيرى كه كرده است، بياورده است تأويل اين آيت كه «وَ إذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ

ص: 120


1- . نقض، ص 272.
2- . سوره نحل، آيه 24.
3- . تفسير القمّى، ج 1، ص 383.
4- . براى نمونه، ر.ك: نقض، ص 212 و 285.

أخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اْلأَرْضِ...» و گفته است: از «دابّة الأرض» بارى تعالى على را مى خواهد كه در دنيا خداى تعالى او را باز زنده كند تا همه اعدا او را ببينند و بدو ايمان آورند و ايمانِشان سود ندارد».(1) مؤلّف نقض چنان با قاطعيت به دفاع از تفسير ابو الفتوح برمى خيزد كه تحدّى وار مى گويد اگر چنين مطلبى در اين تفسير (ابو الفتوح) وجود داشته باشد، همه دعاوى اين مصنّفْ راست است و همه حوالات و دعاوىِ او درست است!

بخشى از عبارات سليس و محكم مؤلّف چنين است:

چون دعوى كرده است و حوالت به پيرى معروف چون شيخ بُلفتوح - رحمة اللّه عليه - و تفسير او كه نسخت هاى بى مر و بى عدد است آن را در طوايفِ اسلام، و ظاهر و باهر در بلاد عالم، آن تفسير در پيشِ قاضىِ وقت و پادشاهِ روزگار حاضر بايد كردن و تفسيرِ اين آيت بديدن. اگر بدين وجه است كه ياد كرده است، يا ذكرِ على و مهدى و دوستان و دشمنانِ ايشان در آنجاست مُصَرَّحْ، همه دعاوىِ اين مصنّف راست است... پس اگرنه... اين مدّعى را زجر كنند تا به دروغ بر علما و كتب ننهد و معلوم شود كه همه حوالات و دعاوىِ وى زور و بهتان است، و بُلفتوح از آن منزّه است، و شيعت از آن مبرّا.(2)

اين ميزان از ارادت و اعتماد به تفسير ابو الفتوح رازى، حكايت از جايگاه رفيع و منزلت بلند اين تفسير در ميان شيعيان آن روزگار دارد و شايد به دليل همان تعبير مؤلّف كه فرمود از اين تفسير، نسخت هاى بى مر و بى عدد نوشته شده، تعدّد نسخه هاى نوشته شده از اين تفسير آن اندازه بوده كه در برخى نسخه ها - مثل نسخه اى كه در دست مؤلّف نقض بوده - چنان عبارتى كه مستمسك خصم قرار گرفت، وجود نداشته و مؤلّف نقض را با جرئت به چنين تحدّى واداشته است؛ امّا اينك در چاپ هاى موجود از اين تفسير شريف، به راحتى مى توان ذيل همان آيه،

ص: 121


1- . همان، ص 280.
2- . همان، ص 281.

چنين عبارتى را ديد:

... و اين اخبارى است از طريق عامّه مخالفان و موافقِ اخبارى است كه آمد از طُرقِ اصحاب ما كه گفتند: «دابّة»، كنايت است از صاحب الزمان كه مهدى اُمّت است.(1)

در پايان مقال بايد به آغاز سخن بازگشت و اين نكته را تكرار كرد كه در كتاب نقض، برداشت هاى تأويلى، بسيار پر تأثيرتر و جريان سازتر از مباحث تفسيرى بوده است و به رغم مخالفت هاى ظاهرى اى كه در بيشتر فرقه هاى اسلامى نسبت به بهره گيرى از تأويل وجود دارد، در عمل و بويژه در معارضه هاى كلامى و رويارويى هاى جدلى، مرز ميان تأويل و تفسير قرآن برداشته مى شود و اين شيوه تأويل است كه معمولاً مقاصد كلامى را به راحتى پيش مى برد.

ص: 122


1- . تفسير ابو الفتوح رازى، ج 15، ص 75.

منابع و مآخذ

منابع و مآخذ

1. الإتقان فى علوم القرآن، جلال الدين السيوطى، تصحيح: محمّد ابوالفضل ابراهيم، قاهره: 1367م، افست قم: 1363ش.

2. تفسير القمّى، ابى الحسن على بن ابراهيم القمّى، تصحيح: سيّد طيب الموسوى الجزائرى، قم: مؤسسه دار الكتاب للطباعة والنشر، 1404ق، سوم.

3. تفسير قرآن (تاريخچه، اصول، روش ها)، جمعى از مؤلّفان، تهران: كتاب خانه دانش نامه جهان اسلام و نشر كتاب مرجع، 1389ش، دوم.

4. دانش نامه جهان اسلام، زير نظر: غلامعلى حدّاد عادل، تهران: بنياد دايرة المعارف اسلامى، 1375ش.

5. روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن (تفسير ابو الفتوح رازى)، حسين بن على الخزاعى النيشابورى، تصحيح: محمّدجعفر ياحقى و محمّدمهدى ناصح، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1369ش.

6. مبانى و روش هاى تفسير قرآن، عباسعلى عميد زنجانى، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1366ش.

7. مكتب تفسيرى اشارى، سليمان آتش، ترجمه: توفيق سبحانى، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1381ش.

ص: 123

8. نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»)، ابو الرشيد عبد الجليل قزوينى رازى، به تصحيح: مير جلال الدين محدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

9. نهج البلاغة، سيّد رضى، ضبط نص: صبحى صالح، قم: هجرت، 1395ق.

10. نهج البلاغة، سيّد رضى، ترجمه: سيّد جعفر شهيدى، تهران: علمى و فرهنگى، 1379ش، هجدهم.

ص: 124

بازشناسى مبانى و عملكرد حديثىِ عبد الجليل رازى در كتاب «نقض» /محمّدمهدى احسانى فر

4

بازشناسى مبانى و عملكرد حديثىِ

عبد الجليل رازى در كتاب «نقض»

محمّدمهدى احسانى فر(1)

چكيده

عبد الجليل قزوينى رازى متكلّم شيعى، كتاب نقض يا همان بعض مثالب

النواصب فى نقض، «بعض فضائح الروافض» را در نيمه دوم قرن ششم هجرى نگاشت و در آن به برخى از شبهات اهل سنّت زمان خود در باره شيعه، پاسخ گفت. او بيش از دويست و هفتاد آيه قرآن و بيشتر از صد و هشتاد حديث را بُن مايه مناظرات خود قرار داد و آنها را در مجموعه پانصد صفحه اى(2) كتابش به بررسى گذاشت. در اين مقاله، ابتدا شناخت نامه اى كوتاه از عبد الجليل و كتاب وى مى آيد؛ سپس مبانىِ حديثى او - كه در زمره اصوليان است - تحليل مى شود. دراية الحديث در كتاب نقض در همين بخش آمده و روشن مى شود كه سابقه قواعد الحديث و مصطلحات حديثى در شيعه به پيش از شهيد ثانى برمى گردد. آن گاه روش و مبانى فقه الحديثى و نقد الحديثى مؤلّف - كه نشان دهنده روشمندى محدّثان متقدّم در فهم و نقد حديث است - ، شناسايى مى گردد. در پايان، شناس نامه اى از تفكّر حديثى عبد الجليل ارائه مى شود. بيشترِ يافته هاى اين مقاله از

ص: 125


1- . پژوهشگر پژوهشكده علوم و معارف حديث قم.
2- . بدون احتساب پاورقى هاى محقّق.

عملكرد حديثى عبد الجليل استخراج شده و اندك گفتارهاى حديثى او نيز مورد بهره بردارى قرار گرفته اند.

كليدواژه ها: عبد الجليل قزوينى رازى، نقض، مناظرات فريقين، كلام و عقايد، علوم حديث، روش شناسى.

پيش گفتار

عبد الجليل قزوينى رازى، از علما و متكلّمان شيعى قرن ششم هجرى است. بزرگداشت مقام او زمينه اى است تا انديشه ها و آثار وى بازشناسى شوند. از قزوينى رازى فقط يك كتاب در دسترس است و از وضعيت كنونىِ ديگر نگاشته هايش اطّلاع چندانى در دست نيست. شايد به همين علّت، در قرون اخير، كمتر از وى ياد شده و ديدگاه ها و روش او اثر لازم را بر انديشه هاى متأخّران نداشته است.(1) همين يك كتاب، نشان دهنده جامعيت نسبى وى در علوم اسلامى مختلف اعم از: عقايد، منطق، تفسير، تاريخ اسلام، حديث، فقه، ادبيات و عرفان است. اطلاعات و تحليل هاى او در اين كتاب، همه محورهاى ياد شده را شامل مى شوند. عبد الجليل در كتاب نقض، بخشى از توانمندى هايش در زمينه علوم حديث را عرضه كرده است؛ نوشته هايى كه نشان از سررشته او در همه شاخه هاى علوم حديث دارند.

نويسنده در اين كتاب، از روايات براى مناظره بهره گرفته و اين نوع استفاده از حديث، كمتر به رشته تحرير درآمده است. با اين كه مباحثات شفاهى حديثى در روزگار گذشته رايج بوده، امّا بايد اين كتاب را جزو معدود منابعى دانست كه استفاده از روايات در مناظره را به قلم درآورده اند.(2) روشن است كه روش استفاده از حديث در مناظره، با استفاده از آن در يك تدريس يا مقاله معمولى، متفاوت است. در مناظره،

ص: 126


1- . مرحوم محدّث اُرموى، روش كتاب مجالس المؤمنين قاضى شهيد شوشترى را پيرو كتاب نقض دانسته است فهرست منتجب الدين، تعليقات محقّق، ص298.
2- . براى مشاهده نمونه هاى ديگرى از اين دست، ر.ك: الشافى فى الإمامة، سيّد مرتضى؛ نهج الحق، علاّمه حلى؛ إحقاق الحق، قاضى نور اللّه شوشترى.

هدف، اثبات ادّعاى خود و ردّ ادّعاى طرف مقابل و تبيين مطلب براى نفر سوم است و در اين راستا، اطلاعات و تحليل هاى جدلى و برهانى، كاربرد بسيار دارند.(1) در كتاب نقض، اين مبنا در بُعد حديثى به خوبى مورد توجّه قرار گرفته و اين، ضرورت پرداختن به موضوع مقاله را روشن مى كند. ضرورت ديگر، آشنايى با فضاى حديثى روزگار عبد الجليل و ساختار تفكّر حديثى اوست كه مى تواند نشانگر بخشى از ديدگاه هاى رايج حديثى در آن زمانه باشد.

پرسش هاى اصلى اين پژوهش آن است كه آيا عبد الجليل قزوينى را مى توان به عنوان محدّثى روشمند در علوم و معارف حديث مطرح كرد؟ شاخصه هاى روش وى در علوم حديث چيست؟ در پاسخ به اين پرسش ها به بررسى محورهاى علوم حديث در كتاب نقض مى پردازيم و مبانى و تفكّر حديثى و روش نقد الحديثى و فقه الحديثى مؤلّف را تحليل مى كنيم. طبق اعلام دبيرخانه كنگره، بررسى تاريخ حديث و حوزه هاى حديثى در اين كتاب، در مقاله جداگانه اى انجام مى شود. لذا در نوشتار حاضر به آن نمى پردازيم. همچنين نسبت به شناسايى قزوينى رازى و كتاب او مقاله اى ديگر و نيز كتابى در حال تدوين اند. لذا به اين موضوع، اشاره كوتاهى مى كنيم. بررسى سخنان عبد الجليل نسبت به رجال، محدّثان و كتب حديثى هم نياز به مقاله اى مستقل دارد؛ چون اسامى اى كه وى در كتابش آورده، فراوان اند و تحليل وضعيت آنها نيازمند كارى مستقل است.

هدف اين مقاله، ارائه انديشه هاى حديثى قزوينى رازى با ذكر نمونه هاى آن در كتاب نقض است. بررسى اين موضوع، ميزان قوّت متكلّمان متقدّم شيعه در مباحث حديثى را نشان مى دهد. همچنين مى توان در تحليل تاريخ، حوزه ها و مكاتب حديثىِ دوران رازى از آن استفاده كرد. ارائه اطلاعات نو يا كمتر پرداخته شده، از ديگر ويژگى هاى اين نوشتار است كه به مطالب مطرح شده در كتاب نقض، تكيه دارد.

ص: 127


1- . ر. ك: المنطق، ص360 و 382.

تاكنون مقاله مستقلّى در باره علوم حديث در كتاب نقض تأليف نشده و يا نگارنده از آن بى اطلاع است. لذا اين اثر، اوّلين اقدام در بررسى اين كتاب از منظر مجموعه مطالب علوم حديثى است. روش اين پژوهش، كتاب خانه اى و با تكيه بر نسخه الكترونيك كتاب نقض و بر اساس فيش هاى مكتوب و الكترونيكى است كه از حدود هفتاد منبع تهيه شده است.

1. شناسايى عبد الجليل رازى و كتاب «نقض»

پيش از پرداختن به ديدگاه ها و رفتار حديثى عبد الجليل در كتاب نقض، به معرّفى اجمالى وى مى پردازيم.

الف. شناسايى مولّف

ابو الرشيد عبد الجليل ابن ابى الحسين محمّد ابن ابى الفضل قزوينى رازى، معروف به نصير الدين واعظ، صاحب كتاب نقض است. وى تا حدود سال 566 ق، زنده بود؛ امّا از زمان دقيق ولادت و وفات وى اطلاّعى در دست نيست. ابو الرشيد ابتدا در قزوين و سپس در رى مى زيست(1) و نزد اساتيدى چون: ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد دوريستى محدّث بزرگ اماميه و معاصر شيخ طوسى،(2) معين الدين اميركا ابن ابى اللجيم العجلى القزوينى (م514 ق) فقيه، متكلّم و مناظره كننده ماهر امامى(3) و حسين ابن ابى الحسين قزوينى برادرش - كه به گفته وى مفتى و پير طايفه بود - (4) درس آموخت. منتجب الدين ابن بابويه(م585 ق)(5) و ابن شهر آشوب (م588 ق)(6) از شاگردان اويند. بر اين اساس بايد قزوينى رازى را در زمره معمّران با عُمرى نزديك به يك قرن شمرد.(7)

ص: 128


1- . ر. ك: التدوين فى أخبار قزوين، ص536 ش2117.
2- . فهرست منتجب الدين، ص45 ش67.
3- . همان، ص35 ش15. نيز، ر. ك: مرآة الكتب، ص369 (پاورقى محقّق).
4- . نقض، ص3 و495.
5- . فهرست منتجب الدين، ص35 ش15.
6- . الكنى و الألقاب، ج1، ص333.
7- . نام وى در زمره معمّران نيامده است.

جايگاه علمى او به گونه اى بود كه سيّد شرف الدين ابو الفضل محمّد بن على حسينى ديباجى، معروف به سيّد مرتضاى كبير، رييس العلماى قزوين،(1) پاسخ به ادّعاها و شبهات مطرح شده در كتاب بعض فضائح الروافض را به وى مى سپارد و بزرگانى از علما براى عرض حديث به محضر وى مى روند.(2) احمد بن حسين حسينى جبلى - كه از فقهاى زيديه و از متكلّمان اهل مناظره بود - ، به دست عبد الجليل مستبصر شد.(3) منتجب الدين بن بابويه، استاد خويش را امام و محقّق خوانده(4) و او را عالم، فصيح و دَيّن شمرده است.(5) عبد الكريم رافعى قزوينى(م623 ق) از علماى اهل سنّت در التدوين فى أخبار قزوين، مولّف را واعظ، متكلّم و شيرين سخنى خوانده كه تأليفاتى در كلام دارد.(6) قاضى نور اللّه شوشترى(م1019ق) نيز وى را ستوده است.(7)

منتجب الدين بن بابويه، ديگر كتب عبد الجليل را اين گونه معرفى مى كند: البراهين فى إمامة امير المؤمنين عليه السلام ؛(8) السؤالات و الجوابات (در هفت جلد)؛ مفتاح التذكير؛ تنزيه عائشه(9).(10)

خود مؤلّف از كتابى با نام مفتاح الراحات فى فنون الحكايات نام مى بَرَد كه سى ورق است و شايد همان مفتاح التذكير باشد.(11) كتاب ديگر او جواب الملاحده است كه يك سال پيش از نقض، تأليف شده است.(12)

ص: 129


1- . ر. ك: طبقات أعلام الشيعة، ج6، ص154.
2- . ر. ك: فهرست منتجب الدين، ص116ش441.
3- . همان، ص128ش521.
4- . همان، ص35ش15.
5- . همان، ص87 ش277.
6- . التدوين فى أخبار قزوين، ص536 ش2117.
7- . ر. ك: مجالس المؤمنين، ج1، ص482.
8- . ر. ك: نقض، ص376و 641 و ص بيست و سه مقدمه محقّق.
9- . ر. ك: نقض، ص115و 295.
10- . فهرست منتجب الدين، ص87 ش277.
11- . ر.ك: نقض، ص177، 239و295؛ الذريعة، ج 21، ص330 ش5322.
12- . رياض العلماء، ج3، ص72.

ب. شناسايى تأليف

كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض» يا همان نقض، بين سال هاى 556 تا 566ق، تأليف شد.(1) انگيزه نخستين نگارش اين كتاب، اجابتِ خواسته يا اجراى دستور رييس العلماى قزوين و هدف از آن، پاسخ به كتاب بعض فضائح الروافض بود.(2) در ابتداى كتاب، مولّف اظهار مى دارد كه نگارش اين پاسخ نامه را با استخاره آغاز كرده است.(3) گفته شده كه فضائح را شهاب الدين تواريخى شافعى رازى از بنى مشاط در سال 555 ق، تأليف كرده(4) و در سال 556 ق، منتشر شده است.(5) او اهل رى بود و در اين كتاب به عقايد، تاريخ، علوم و عملكرد شيعه، حملات تندى كرد.(6) وى اظهار داشت كه 25 سال شيعه بوده و پنج سال پيش از نوشتن كتاب، سنّى شده است. او در عقيده، اشعرى بود و در فقه، شافعى و در جايى هم خود را حنفى خوانده است.(7)

نثر نقض، فارسىِ روان و شيرين همراه با سجع و به كارگيرى ضرب المثل هاى فارسى است(8). در اين كتاب، مطالب كلامى مشحون به قرآن و حديث، مطالب تاريخى،(9) فقهى،(10) گزارش هايى از حوزه هاى علميه آن روزگار،(11) زيارتگاه ها، امامزادگان،(12) بلدان و محلاّت شيعه،(13) مطالب رجالى و تراجم(14) آمده است. همچنين

ص: 130


1- . نقض، ص بيست و دو مقدّمه محقّق؛ آقا بزرگ تهرانى در جايى از الذريعة (ج22، ص215)، نگارش نقض را بين سال هاى556 تا559 ق، آورده و در جايى ديگر (ج24، ص284) تاريخ نگارش اين كتاب را بين سال هاى 559 تا 566 ق، دانسته است .
2- . نقض، ص2.
3- . همان، ص6.
4- . همان، ص646 (محدّث اُرموى با توجّه به برخى مطالب منقول از اين كتاب، احتمال داده كه مولّف فضائح، افزودن بر كتاب را حتّى پس از انتشار نيز تا سال 559 ق، ادامه داده است).
5- . همان، ص بيست و يك مقدمه محقّق. نيز، ر. ك: همان، ص2.
6- . همان، ص4.
7- . همان، ص102 -103.
8- . ر. ك: همان، ص435.
9- . ر. ك: همان، ص41 و215.
10- . ر. ك: همان، ص 554 - 571 و 614 - 621.
11- . ر. ك: همان، ص19 و35.
12- . ر. ك: همان، ص305.
13- . ر. ك: همان، ص199.
14- . ر. ك: همان، ص304 -316.

از برخى از كتبى كه اكنون در دسترس ما نيستند، مانند تفسير رامش افزاى آل محمّد،(1) اثر ابو عبد اللّه محمّد بن حسين، معاصر عبد الجليل گزارش هايى آمده است.(2)

تأليف اين كتاب، حدود يك قرن قبل از حمله مغول به ايران بود كه هنوز بسيارى از كتاب خانه ها وجود داشتند.(3) اين اثر، نسبت به برخى از رواياتى كه آورده (مثل روايات فضيلت قم)،(4) جزو قديمى ترين منابع موجود تلقّى مى شود.

در جاى جاى اين تأليف، تلاش هاى نفس گير علماى شيعه در حفظ مكتب گزارش شده(5) و گزارش هايى در باره روش زندگى مردم آن دوران، ارتباطات، اختلافات، بحث ها،(6) جدال، جنگ هاى مذاهب با يكديگر(7) و ارتباط با اديان ديگر نيز ديده مى شود.

قاضى نور اللّه شوشترى (م1019ق) نسخه اى از كتاب نقض را در اختيار داشت و در مجالس المؤمنين از آن نقل هاى متعدّدى كرده است.(8) فاضل هندى (م1137ق) در كشف اللثام از اين كتاب نقل مى كند.(9) چندين نسخه هم در دسترس صاحب رياض العلماء بود.(10) سيّد اعجاز حسين كنتورى (م1286ق) نويسنده كتاب كشف الحجب و الاستار نيز كتاب نقض را در اختيار داشت.(11) نُسَخ اين كتاب در چند قرن اخير، بسيار كمياب بود،(12) به گونه اى كه ظاهرا علاّمه مجلسى (م1111ق)، ميرزاى نورى (م1320ق)، محدّث قمى (م1359ق)، سيّد محسن امين(13) (م1371ق) و صاحب جواهر(14) (م1266ق) به آن دست نيافته، از آن نقل نكرده يا با واسطه گزارش

ص: 131


1- . همان، ص212.
2- . ر. ك: فهرست منتجب الدين، ص108ش394.
3- . ر. ك: دانش نامه مجازى ويكى پديا (wikipedia.com)، ذيل مدخل «مغول».
4- . نقض، ص 196.
5- . ر. ك: همان، ص217 و435.
6- . ر. ك: همان، ص254 و451.
7- . ر. ك: همان، ص130.
8- . ر. ك: مجالس المؤمنين، ج1، ص 484 - 489.
9- . ر. ك: كشف اللثام، ج4، ص144.
10- . رياض العلماء، ج3، ص73.
11- . كشف الحجب و الأستار، ص586.
12- . مجالس المؤمنين، ج1، ص484؛ نقض، ص بيست و چهار مقدّمه محقّق.
13- . ر. ك: أعيان الشيعه، ج1، ص131و ج3، ص299.
14- . ر. ك: جواهر الكلام، ج10، ص409.

كرده اند. آقا بزرگ تهرانى فقط قطعه اى از اوايل نسخه خطى را ديده(1) و به مابقى

كتاب، دسترسى نداشته(2) تا اين كه چاپ اوّل آن را ديده است.(3)

على اصغر حكمت (م1359ش) رييس وقت دانشگاه تهران در آذر ماه سال 1317 ش، خبر ديدن اتّفاقىِ نسخه اى از نقض را در شيراز و در كتاب خانه محمّدحسين شعاع (م1324ش) به مرحوم محمّد قزوينى(م1328ش) داد.(4)

اين كتاب اوّلين بار در سال 1331 ش، با تحقيق مرحوم محدّث اُرموى بر اساس پنج نسخه در 740 صفحه چاپ شد و مقدّمه نقض، تعليقات و كليد (فهارس) آن نيز در سال 1335 ش، در 200 صفحه توسط محقّق به چاپ رسيد. دومين بار با تفصيلات بيشترِ مرحوم محدّث و معرّفى نسخه هاى كتاب توسط فرزند ايشان و با تنظيم مطالب پدر و افزودن فهارس و شرح حال پدر در سه جلد و 2470 صفحه در سال 1358 ش، توسط انجمن آثار ملّى چاپ شد. اين چاپ بر اساس هشت نسخه است و صحيح ترين (نسخه كتاب خانه مجلس شوراى اسلامى) و قديمى ترين آن (متعلّق به قرن نهم يا دهم هجرى)،(5) محور تصحيح بوده و در كتاب، رمز «ع» نشانگر آن است. چاپ كتاب در 29 اسفند 1357 ش، پايان يافت.

2. قواعد الحديث در كتاب «نقض»

از اوّلين علوم مدوّن حديثى، قواعد الحديث است. در اين علم، مجموعه اى از قواعد مربوط به صدور، تحمّل، نشر، سند، متن، منبع و ... آمده بود.(6) قواعد الحديث، با نام علم الحديث و دراية الحديث هم شناخته مى شود. با گسترش اطّلاعات علم الحديثى و نياز به دسته بندى كاربردى تر علوم حديث، دانش هايى از قواعد الحديث منشعب

ص: 132


1- . الذريعة، ج3، ص130.
2- . ر. ك: همان، ج4، ص279.
3- . همان، ج22، ص215.
4- . فهرست منتجب الدين، ص287 تعليقات محقّق.
5- . نقض، ص سى و هشت مقدّمه محقّق. سيّد عبد العزيز طباطبايى در مقاله «موقف الشيعة من هجمات الخصوم»، (چاپ شده در مجلّه تراثنا، ش 6، ص37، س1407)، اين نسخه را متعلّق به قرن هشتم هجرى دانسته است.
6- . ر. ك: نهاية الدراية، ص79.

شد: قواعد مربوط به فهم حديث، به فقه الحديث رفت؛ قواعد مربوط به سند و روات، به رجال منتقل شد؛ مباحث تاريخى مرتبط با حديث، علم تاريخ حديث و زير شاخه هايش را شكل داد و قواعد مربوط به نسخه شناسى و تصحيح و روش شناسى كتب و مشابهات آن، در حال رفتن به دانش منبع شناسى است. آنچه اكنون در قواعد الحديث باقى مانده، مجموعه اى از مبادى و مبانى علوم حديث و مصطلحات است كه در علوم منشعب جاى نگرفتند؛ مطالبى مثل: مصادر تشريع و رابطه آنها با يكديگر، فلسفه علوم حديث، رابطه حديث با ديگر علوم و عناوينى از اين قبيل. هم اكنون قواعد الحديث را در كتب درايه شيعه و اهل سنّت مى توان جستجو كرد. شهيد ثانى در كتاب الرعاية فى علم الدراية در قالب بررسى مصطلحات، به مبانى فلسفى و كاربردى حديث نيز پرداخته است. معمول كتب درايه همين گونه عمل كرده اند. در ساليان اخير، مصطلحات در حال جدا شدن از درايه است و تدوين معجم هاى الفبايى مصطلحات الحديث در همين راستا قابل ارزيابى اند.

در اين بخش، ابتدا موضوع حجّيت سنّت - كه مشتمل بر مبادى عبد الجليل قزوينى براى ورود به مباحث حديثى است - مطرح مى شود و در ادامه، برخى از مبانى كاربردى وى در بهره گيرى از حديث طرح مى گردد.

الف. حجّيت سنّت و قلمرو آن(1)

در اين قسمت، مبانى عبد الجليل قزوينى در حوزه حجّيت سنّت و شرايط آن و نمونه هايى از رفتار وى، مطرح مى شود.

عصمت، يكى از پشتوانه هاى حجّيت سنّت است. انسان ها به دنبال رشد هستند و اين رشد، با پيروى از افرادى كه خطا نمى كنند، دست يافتنى تر است. نصير الدين رازى، انبيا و ائمّه عليهم السلام را معصوم و عدم عصمت ايشان را موجب خلل در دين مى شمرد. بر همين اساس، اقتدا به قول و فعل ايشان را لازم مى داند.(2) او تشريع را

ص: 133


1- . ر. ك: همين مقاله، عنوان «نقد و فهم حديث با توجّه به سنّت».
2- . نقض، ص135.

بر اساس نصّ خدا و معصومان عليهم السلام روا دانسته و استفاده از غير معصومان در اين مسير را موجب اختلاف در معرّفى مسير حق مى داند؛ اختلافى كه به تباهى مى انجامد. اين تباهى، از آن روست كه غضب و شهوت نيز بر خواسته هاى انسانى اثرگذار است. حال اگر كسى بخواهد از غير معصومان پيروى كند، چه بسا بر اساس غضب و شهوتْ تصميم بگيرد نه بر طبق فطرت الهى؛ در حالى كه آنچه از ناحيه معصومان عليهم السلام صادر مى شود، بر مبناى عقل خطاناپذير و فطرت الهى انسان است. وى اين ديدگاه را به امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نسبت مى دهد و در برابر آن، قياس و قول به جواز اجتهاد بدون نص را معرفى مى كند.(1) ديدگاهى كه به جهت عدم پيروى از صاحبان عصمت و امكان بالاى اثرگذارى وهم و غضب و شهوت، زمينه تباهى آن، فراوان است. در واقع، عبد الجليل قائل به «لزوم اتّصال گزاره هاى دينى به وحى و عصمت» است.

مؤلّف، اين عبارت را از فضائح نقل مى كند: «رافضى گويد: شريعت، نص بايد و اجتهاد نشايد و از معصوم شايد شنيدن؛ زيرا كه ديگران جايز الخطا باشند و امروز معصوم جز صاحب الزمان نيست. پس بر اين قول اين همه احكام باطل است و بر هيچ خبرى از اخبار اعتماد نيست؛ زيرا كه ما نه از معصوم مى شنويم و آن كس كه روايت كرد و مى كند جايز الخطا اند. پس بر قول رافضى خروس هم معصوم بايد تا به وقت خود بانگ كند». سپس آن گونه پاسخ مى دهد:

و امّا آن حوالتى به دروغ است كه شيعت گويند: شريعت و احكام الاّ از معصومان قبول نشايد كردن. مذهب چنان است كه اخبار چون متواتر باشد ايجاب علم و عمل كند و بلكه بعضى از فقهاء شيعت بر اخبار آحاد رخصت داده اند عمل كردن و گرچه معصوم و امام زمانه غايب باشند؛ چون مسند باشد با ائمّه معصوم و با رسول و در اين معانى البته به قائم عليه السلام حاجت

نباشد و بيان كرده ايم كه احتياج مكلّفان به امام چيست و شريعت مصطفى متغيّر و متبدّل نشود؛ چون به امام ظاهر شود همان گويد كه از پدرانش به

ص: 134


1- . همان، ص573.

اخبار متواتر منقول است ... و راوى خبر اگر جايز الخطا باشد، باكى نباشد و خللى نكند و تواتر خبر و طريق آن مختل نشود.(1)

يكى از مبانى حجيت سنّت، «علم امام» است. اعلم بودن امام نسبت به ديگر مردم و آگاهى وى از همه امورى كه بشر براى رشد بدان نياز دارد، به سخن و رفتار وى حجيت مى بخشد. عبد الجليل رازى، علم امام را شامل هر چيزى مى داند كه امّت بدان احتياج دارد اعم از اصول، فروع، تفاسير كتب آسمانى و چيزهاى مورد نياز ديگر براى امامت و هدايت بشر. وى عدم علم امام به اين امور را - كه برخى از آنها جزو امور غيبى اند - موجب خلل در دين شمرده و اين ويژگى را از امتيازات امامتْ محسوب كرده است.(2)

مؤلّف هر چند حجيت را هم براى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و هم براى احاديث ديگر ائمّه عليهم السلام قائل شده، با اين حال، در پاسخ به اين اشكال كه شيعه، على عليه السلام را شريك پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند، امير مؤمنان عليه السلام را شاگرد و وصىّ پيامبر مى خواند.(3) وى پيامبر صلى الله عليه و آله را برترين انبيا دانسته و نسبت به ديدگاه برترى امام على عليه السلام بر انبيا، آن را متعلّق به حشويه و اخباريه مى شمرد(4) و ديدگاه شيعه اصيل و حقيقى را اين گونه بيان مى كند:

مذهب شيعت اصوليه، آن است كه هريك از انبياى كبار بهترند از امير المؤمنين عليه السلام كه ايشان هم نص اند و هم معصوم و ايشان اصحاب وحى خداوندند و او را اين درجه نيست.(5)

وى امام على عليه السلام را بهتر از يازده امام ديگر دانسته و به اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله استدلال

مى كند(6) كه فرمود: «هذان إمامان قاما أو قعدا و أبوهما خير منهما».(7) و نيز اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را دليل مى گيرد(8) كه فرمود: «ياعلى أنا سيّد الأنبياء و أنت سيّد الأوصياء».(9)

ص: 135


1- . همان، ص573 -575.
2- . همان، ص529.
3- . ر.ك: همان، ص275.
4- . همان، ص529.
5- . همان، ص318.
6- . نقض، ص474.
7- . ر. ك: دعائم الإسلام، ج1، ص37؛ السنن، ابن ماجه، ج1، ص44.
8- . نقض، ص529.
9- . كفاية الأثر، ص157.

بر اين اساس، سخن معصومان عليهم السلام از حيث اصل حجّيت، تفاوتى با هم ندارند؛ امّا جايگاه گويندگانش مختلف است.

حجّيت سخن و رفتار انبياى پيشين نيز جزو مباحث حجّيت سنّت است. برترى انبيا بر ملائكه به جهت عصمت مشقّت بار و اختيارى، علم انبيا به راه هاى هدايت انسان كه بر اثر تلاش در مسير حق به دست آمده(1) و جايگاه برتر انبيا نزد خداوند، ايجاب مى كند كه نگاه انسان ها به ايشان برتر از نگاه به ملائكه مقرّب باشد. عبد الجليل رازى، انبيا و ائمّه عليهم السلام را برتر از ملائكه مى داند و دليل اين فضيلت را مشقّت بيشتر در كسب ثوابِ فزون تر مى شمرد. بر همين اساس، ملائكه را موظّف به اطاعت از ايشان مى داند. سپس با استناد به طريق اولويت به اين روايت استشهاد مى كند(2) كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مثل المؤمن عند اللّه كمثل ملك مقرب و ان المؤمن اعظم عند اللّه من ملك مقرّب».(3)

عبد الجليل اعتقاد دارد كه در اسلام چيزهايى هستند كه بر رسول و امام، حلال اند؛ امّا بر مردم، حرام اند و چيزهايى هستند كه بر مردم، مباح اند و بر رسول و امام، حرام.

او مكروهات و مباحات را از امورى مى شمرد كه معصومان عليهم السلام مرتكب آن نمى شوند

مگر به طور استثنايى؛ چرا كه ايشان امام مردم اند و فعل امام بايد قابل الگوگيرى باشد،

در حالى كه مباح و مكروه، الگو نيست.(4)

او با بيانات حديثى و استفاده هايش از روايات، روشن مى كند كه قائل به حجّيت سنّت بوده و به آن در ابواب مختلف فقهى، كلامى، تفسيرى و اخلاقى، پايبند است. مستند قرار دادن روايات پيامبر صلى الله عليه و آله امامان و انبيا عليهم السلام براى نظريات و فتاوا، نتيجه حجّت شمردن سنّت است. اكنون نمونه هايى از استدلالات و استنادات حديثى

ص: 136


1- . بخشى از عصمت و علم، اختيارى و بخش ديگر آن، افاضه اى است. گاهى خداوند با علم خود كه مى داند بنده اى مانند عيسى بن مريم عليهاالسلام اهل تلاش در مسير حق است، پيش از تلاش، به او عصمت و علم عطا مى كند.
2- . نقض، ص318.
3- . مسند الرضا، ص64، ح27.
4- . نقض، ص614.

وى را مى آوريم:

نويسنده فضائح، عزادارى محرّم را مذمّت و اين قول را به پيامبر صلى الله عليه و آله مستند كرده كه: «لا عزاء فوق ثلاث».(1) مؤلّف نقض در پاسخ، عزادارى بر سيّد الشهدا عليه السلام را از باب تبعيت از سخن پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند(2) كه فرمود: «من بكى على الحسين أو ابكى وجبت له الجنّة».(3) وى از اين روايت، استحباب عزادارى محرّم را استفاده مى كند.

عبد الجليل رازى، مستند جمع بين نماز ظهر و عصر روز جمعه را سيره پيامبر صلى الله عليه و آله در جمع بين نماز ظهر و عصر در روز عرفه(4) مى داند به ضميمه اين كه نافله جمعه، بيست ركعت است و پيش از نماز ظهر خوانده مى شود(5) و حكمى براى نافله بين دو نماز نيست تا بخواهد فاصل شود.(6) او جواز جمع بين نماز مغرب و عشا را مستند به فعل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جمع بين نماز مغرب و عشا در مزدلفه(7) مى داند و علّت اين جمع را ضرورت مى شمرد كه هر جا وجود داشت، امكان جمع هست.(8)

قزوينى در حرمت زكات بر بنى هاشم، به اين خبر استدلال كرده(9) كه:

روزى خرما آورده بودند تا رسول بر فقرا خرج كند. حسن على كوچك بود، يكى برداشت و در دهان نهاد. سيّد گفت: نه! دست در كرد و از دهانش به در كشيد و گفت: لا تحلّ الصدقة لى و لا لأهل بيتى.(10)

مؤلّف از رواياتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از ديگر انبيا عليهم السلام نقل كرده و يا در فعل، با آنان مشترك بوده نيز استفاده مى كند. مثلاً در پاسخ به اين ادّعا كه شيعه، فاقد كتاب فقهى

ص: 137


1- . اين متن را نيافتيم؛ امّا متون مشابه يا مخالفى وجود دارد كه با كليدواژه «البكاء على الميّت» قابل بازيابى است.
2- . نقض، ص591.
3- . ر. ك: كامل الزيارات، ص168؛ عيون أخبار الرضا، ج1، ص294، ح48.
4- . السنن الكبرى، بيهقى، ج 5، ص 114.
5- . تهذيب الأحكام، ج3، ص11ذيل ح37؛ الاستبصار، ج1، ص411(ذيل ح1569).
6- . فقه الرضا، ص128.
7- . الكافى، ج4، ص468، ح1؛ كتاب الام، ج2، ص233.
8- . نقض، ص556.
9- . نقض، ص620.
10- . دعائم الإسلام، ج1، ص258.

است، برخى از كتب فقهىِ معروف شيعه را برمى شمرد و اندكى توصيف مى كند و سپس اين حديث را كه پيامبر صلى الله عليه و آله از پيامبران پيشين عليهم السلام نقل كرده به عنوان كنايه ذكر مى كند(1): «إذا لم تستحى فاصنع ما شئت».(2) او همچنين در استحباب دفن دو چوب تَر با مرده آن را سنّت همه انبيا عليهم السلام و خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله (3) دانسته است.(4)

عملكرد حديثى عبد الجليل، نشان مى دهد كه در اصل حجّيت حديث، تفاوتى بين قول و فعل قائل نبوده و در احكام خمسه تكليفيه، حديث را داراى نقش مى داند.

ب. مبانى به كارگيرى حديث در كتاب «نقض»

به كارگيرى جملات منسوب به معصومان عليهم السلام قواعدى دارد كه در علم درايه به آن پرداخته مى شود. در هر جايى از هر متنى نمى توان بهره گرفت؛ بلكه رعايت تناسب مخاطب و موضع بحث، ضرورت دارد. برخى از جملات، به درجه حجّيت رسيده و قابل استدلال و استناد هستند؛ برخى ديگر براى استشهاد كارايى دارند و بعضى ديگر را فقط براى تأييد و تقويت مى توان استفاده كرد. محدّثان در به كارگيرى روايات، به اين شرايط توجّه داشته اند. عبد الجليل نيز قواعدى را لحاظ كرده كه شناسايى آن، برخى از مبانى وى در علوم حديث را روشن مى كند. در اين قسمت، شش قاعده كاربردى و سپس حديث با ساير علوم از ديدگاه عبد الجليل قزوينى تبيين مى گردد.

يك. تفكيك بين امكان صدور حديث و التزام به صدور آن

وقتى يك راوى يا كتاب، متنى را به معصوم نسبت مى دهد، با همين انتساب، احتمال صدور متن از معصوم هرچند به صورت وهمى، ايجاد مى شود. براى نفى اين احتمال، به طى كردن راه هاى احترازى نياز است و براى اثبات آن، به پيمودن راه هاى احرازى. اگر نتوان آن متن را تكذيب يا تأييد كرد، در دايره اى از امكان باقى مى مانَد و الزامات صدور حديث - كه شامل اعتقاد و عمل باشد - ، بر آن بار نمى گردد. با توجّه به

ص: 138


1- . نقض، ص39.
2- . الأمالى، شيخ صدوق، ص600، ح830.
3- . ر. ك: الانتصار، ص131.
4- . نقض، ص617.

فوايد خاص روايات امكانى، جداسازى بين امكان صدور حديث و التزام به صدور آن، از دقّت هايى است كه مى تواند بسيارى از متون را در حيّز انتفاع نگاه دارد.

عبد الجليل قزوينى در جاهاى مختلف كتابش ميان امكان صدور حديث و اثبات و التزام به صدور آن، فرق نهاده و برخى از احاديث را از حيث امكانى پذيرفته و درصدد بررسى وقوعىِ آن برنيامده است. پذيرش امكانىِ حديث به اين معناست كه امكان صدور چنين روايتى از معصوم وجود داشته باشد، مثلاً اگر يك روايت، مشتمل بر مطلبى خلاف قرآن باشد و راهى براى جمع نباشد، قابل پذيرش امكانى نيست؛ يعنى امكان صدور آن از معصوم منتفى است؛ امّا اگر يك روايت اشكالاتى شبيه اين نداشته باشد، از حيث امكانى قابل پذيرش است؛ يعنى مى توان احتمال صدور آن از معصوم را داد. امّا اين كه واقعا از معصوم صادر شده يا نه، بحث ديگرى است كه به بررسى هاى احرازى، نياز دارد. يعنى بايد وقوع چنين صدورى از معصوم، احراز و اثبات شود. اين مى شود پذيرش اثباتى و وقوعى، يعنى پذيرش وقوع صدور يك روايت از معصوم. برخى از محقّقان به جاى اصطلاح «پذيرش امكانى و اثباتى حديث»، از تعبير «پذيرش ثبوتى و اثباتى حديث» استفاده كرده اند.(1)

عبد الجليل رازى از قاعده «تفكيك بين امكان صدور و التزام به صدور حديث» در مواجهه با روايات، به خوبى بهره برده است. او در جايى از صاحب فضائح نقل مى كند: «گويند جعفر صادق را پرسيدند كه بترين قوم كدام باشند؟ او گفت سه كس باشند: آن كس كه دعوى خدايى كرده باشد و خدا يكى است و آن كس كه دعوى نبوّت كرده باشد به دروغ چون مسيلمه كذّاب و غير وى و آن كس كه دعوى امامت كرده باشد چون بو بكر و عمر و غير ايشان از ديگر امامان إلى يومنا هذا». آن گاه در پاسخ، اين خبر را جزو آحاد دانسته و آن را موجب علم و عمل نمى داند. يعنى نتوانسته وقوعش را احراز نمايد؛ امّا امكان صدورش را نفى نكرده و وجه و مَحمِل آن را

ص: 139


1- . ر. ك: «دو رويكرد ثبوتى و اثباتى در نقد حديث»، محمّد احسانى فر، فصل نامه علوم حديث، ش 37 - 38 پاييز و زمستان 1384ش، ص 123.

ادّعاى امامت اين افراد بدون وجود نص بر امامت آنها، شمرده است.(1) اگر وى براى

توجيه امكانى، متن نيابد، آن را انكار مى كند، مثلاً رجعت افرادى چون يزيد، زياد و خوارج، پيش از قيامت را جزو خرافات مى شمرد و آن را مبتنى بر اصول نمى داند.(2)

دو. تفكيك بين تأويل و ظهور

برخى از برداشت ها از روايات، بر اساس ظهور الفاظ آنهاست و برخى ديگر، طبق تأويل يا جرى و تطبيق و مواردى از اين قبيل كه با تبادر ذهنى از لفظ برداشت نمى شود. برداشت هاى نوع اوّل، بر اساس سيره عقلا حجّت است و سلب حجّيت از آن، به حجّت ديگرى نياز دارد. برداشت هاى نوع دوم، با توجّه به اين كه صحّت سلب دارد، براى حجّيت، نيازمند تأييد و تقويت است وگرنه در دايره امكانْ باقى مى مانَد.

قزوينى رازى، بين اين دو نوع فهميدن، فرق گذاشته است. او به نويسنده فضائح اعتراض كرده كه: چرا تفاوت بين تأويل و ظهور لفظ را نمى داند؟! نويسنده فضائح به جاى اين كه بگويد: شيعه، فلان روايت را رد كرده، مى گويد: شيعه، فلان روايت را تأويل كرده و گفته كه اين خبر پيامبر نيست. صاحب نقض اين گونه بين تأويل و ظهور تفكيك مى كند:

تأويل آن باشد كه لفظ خبر، مقبول باشد و در معنى، اقوال مختلف شود.(3)

او بيشتر اختلافات حديثى را در تأويل مى داند نه در الفاظ.(4) وى تأويل را به معناى برداشت از لفظ بر اساس تقدير معنوى يا برداشت مغاير با ظهور بدوى لفظ گرفته است؛(5) امّا تأكيد مى كند كه اين مغايرت، به معناى مخالفت نيست.(6) او گاهى تأويل را به مصداقْ معنا كرده است.(7)

ص: 140


1- . نقض، ص287 - 288.
2- . همان، ص287.
3- . همان، ص252.
4- . ر. ك: همان، ص31.
5- . ر. ك: همان، ص253 و498 و619.
6- . ر. ك: همان، ص263.
7- . ر. ك: همان، ص245.

سه. تعامل با روايات اهل سنّت

در طول تاريخ شيعه، نوع تعامل با اهل سنّت از مسائل حسّاس و مورد توجّه علما بود. در بُعد حديثى هم اين دقّت ها لحاظ مى شد تا شيعه از فوايد حديث اهل سنّت محروم نشود و ضعف هاى آن كمتر به حديث شيعه راه يابد. نوع برخورد با روايات اهل سنّت، نشان دهنده ميزان هوشمندى محدّثان و علماست. عبد الجليل، بيشترِ اخبار شيعه و اهل سنّت را با هم موافق مى داند و اكثر تفاوت ها را در تأويل مى شمرد.(1)

تعامل علماى شيعه با روايات اهل سنّت در حوزه احتجاج،(2) تأييد روايات شيعى، اخذ موضوع، تحليل و مواردى از اين قبيل(3) بوده است. محدّثان شيعه براى روايات اهل سنّت به خودى خود، حجّيت قائل نبودند مگر اين كه در روايات شيعه، اثرى از آن يافت شود.(4) قزوينى در جاهاى متعدّدى از كتابش، روايات سنّى را به دليل اين كه در شيعه، مستند و مستدلى ندارد، رد كرده است.(5) او گاهى از اين روايات به عنوان مؤيّد بهره مى گيرد(6) و گاه از آن استفاده احتجاجى مى كند(7) و در نهايت، اين روايات را به صورت امكانى مى پذيرد؛ امّا جايى ديده نشد كه روايتى از اهل سنّت را مستقلاً مورد پذيرش اثباتى و وقوعى قرار دهد. اكنون به نمونه هايى اشاره مى كنيم.

نويسنده فضائح اظهار داشته كه على، ابو بكر و عمر را «امير المؤمنين» خوانده است. مؤلّف، وجود چنين مطلبى را در روايات شيعه انكار كرده و وقوع آن را منتفى دانسته است؛ امّا امكان وجود چنين سخنى را پذيرفته و وجوهى براى آن ذكر كرده كه يكى از آنها حفظ وحدت مسلمين است.(8)

ص: 141


1- . همان، ص31.
2- . ر. ك: الايضاح، فضل بن شاذان؛ خصائص الوحى المبين، ابن بطريق؛ اليقين، سيّد ابن طاووس؛ ملاك هاى اعتبار سنجى منابع حديث شيعه، محمّدمهدى احسانى فر، ص142 و 214.
3- . الذريعة، ج24، ص131 ش550.
4- . عدّة الاُصول، ج1، ص129؛ بحار الأنوار، ج1، ص48؛ وسائل الشيعة، ج30، ص230.
5- . ر. ك: نقض، ص643.
6- . ر. ك: همان، ص239 و267.
7- . ر. ك: همان، ص256 و265.
8- . همان، ص 323 - 324.

وى در جايى ديگر از فضائح نقل مى كند: «گويند كه عمر در بر شكم فاطمه زد و كودكى را در شكم او كشت كه رسول او را محسن نام نهاده بود». سپس در بررسى اين روايت، وجود آن در منابع اهل سنّت را تأييدى بر صحّت خبر مى گيرد.(1)

او به فهم اهل سنّت نسبت به روايات و رفتار شيعه انتقاد مى كند و آن را ناشى از تعصّبات بى جا مى داند. مثلاً در بيان علّت سه بار دست بر زانو زدن بعد از سلام نماز

كه نويسنده فضائح، آن را لعن سه خليفه قلمداد كرده، مى گويد:

معتمدان نقل كرده اند از مصطفى صلى الله عليه و آله كه روزى سلام نماز پيشين باز داد، جبرئيل را ديد، گفت: اللّه اكبر! جبرئيل گفت: جعفر از حبشه باز رسيد. سيّد گفت: اللّه اكبر! در حال، آواز آمد كه فاطمه به حسين بن على بار بنهاد، گفت: اللّه اكبر! جبرئيل گفت: خدايت مى فرمايد كه بعد از هر فريضه اى، اين سه بار به سنّت مى گوى: اللّه اكبر... پس اين سه بار اللّه اكبر گفتن، نشان دوستى

جبرئيل و حسين و جعفر است نه علامت دشمنى بو بكر و عمر است.(2)

وى از صاحب فضائح نقل مى كند كه برخى از روايات شيعه در تأكيد روزه يوم الشك را دال بر وجوب روزه اين روز از ديدگاه شيعه دانسته بود. سپس در بيان مذهب شيعه، روزه يوم الشك را به نيّت شعبان دانسته و وجه آن را اولويت روزه شعبان بر خوردن روزى از رمضان در صورت كشف اوّل ماه مى داند، نه دال بر وجوب روزه شعبان از نظر شيعه.(3)

عبد الجليل به اهل سنّت، انتقاد وارد مى كند كه چرا اخبار واحد را مى پذيرند و در فتوا به اجتهادِ بدون نص يا با نصوص ضعيف عمل مى كنند.(4)

چهار. انواع خبر

تقسيمات خبر، يكى از محورهاى علم درايه يا قواعد الحديث است. اين تقسيمات و نوع نگاه بدان، نشانگر مبناى حديثى محدّثان در مباحث حجّيت حديث است. تقسيم

ص: 142


1- . همان، ص298. نيز، ر. ك: ص600.
2- . همان، ص561.
3- . همان، ص618.
4- . ر. ك: همان، ص276 و562.

اخبار به متواتر و واحد، از مشهورترين و اوّلين تقسيم بندى هاست. نصير الدين واعظ نيز اخبار را به دو گروه متواتر و واحد تقسيم مى كند. او اخبار متواتر را موجب

علم و عمل دانسته و خبر واحد را فاقد اين ويژگى مى شمرد.(1) وى پذيرش خبر واحد را منوط به وجود دليل و حجّت ديگرى كرده(2) و خبر واحد را فاقد قدرت معارضه با خبر متواتر مى شمرد.(3)

او روايت: «إنّ اللّه ليؤيّد هذا الدين برجل لا خلاق له فى الآخرة»(4) را كه نويسنده

فضائح از شيعه نقل كرده، خبر واحد و غير معروف و بر همين اساس، غير قابل قبول دانسته؛ امّا به بيان وجه امكانى اين متن مى پردازد كه اگر اين سخن، از پيامبر صلى الله عليه و آله صادر شده باشد، مصداقش كيست؟!(5)

عبد الجليل، در بخش هاى مختلف كتاب، از اصطلاح اخباريون و اصوليون(6) يا اخباريون و محقّقين(7) استفاده مى كند. مراد وى از اخباريون شيعه، كسانى هستند كه هر خبرى را بدون بررسى مى پذيرند، مخصوصا اخبار آحاد را و منظور از اصوليون يا محقّقين، كسانى هستند كه در پذيرش اخبار، بررسى و احرازِ صحّت را شرط مى دانند(8) و بيشتر، بر اخبار متواتر (اعم از متواتر لفظى و معنوى) تكيه مى كنند(9) . شايد عبد الجليل، اوّلين كسى باشد كه اصطلاح اخباريون و اصوليون را در اين معنا استفاده كرده است.(10)

پنج. استناد اخبار و شرايط راوى

مستند بودن خبر به معصومان عليهم السلام از معيارهاى پذيرش اخبار است. آنچه حجّت است، سخن معصوم است كه توسط روات به ما رسيده؛ بنا بر اين، مستند بودن روايت

ص: 143


1- . ر. ك: همان، ص39.
2- . همان، ص26 و245.
3- . ر. ك: همان، ص406.
4- . اين متن را نيافتيم.
5- . نقض، ص245.
6- . ر. ك: همان، ص3 و 529.
7- . ر. ك: همان، ص26.
8- . ر. ك: همان، ص30.
9- . ر. ك: همان، ص50، 276 و 406.
10- . ما استعمال اين دو اصطلاح را پيش از عبد الجليل نيافتيم.

و صحّت سند، در حجّيت آن اثر دارد. اين مبنا در كلمات قدما هم وجود داشت.(1) البته مراد قدما از صحّت، موثوق الصدور بودن حديث است كه اعم از صحّت سندى است.(2) با توجّه به اين كه تقسيم چهارگانه حديث در قرن هفتم هجرى شكل گرفت،(3) در كتاب نقض، اثرى از آن نمى بينيم؛ امّا اطلاق صحّت بر صحيح سندى را مشاهده مى كنيم، يعنى عمل بر طبق مبناى اعم قدما.(4)

به بيان ديگر، او به سند به عنوان راهى جهت تصحيح صدور روايت نگريسته است. اين كه مراد وى از اطلاق صحّت بر سند چه بوده، به نظر مى رسد كه معتمد بودن راوى، خواه از اهل سنّت باشد يا شيعه، ملحوظ وى بوده است؛ يعنى چيزى اعم از صحيح و موثق در تقسيم بندى متأخّران.(5) حتّى حديث حسن هم در اين اطلاق مى تواند جايى داشته باشد.(6) همچنين وجود روايت در كتابى معتمد كه نوشته يكى از بزرگان حديث باشد، از مقدّمات صحّت صدورى است.(7)

قزوينى رازى در پاسخ به شبهه نويسنده فضائح نسبت به اين كه شيعه، اخبار را از امام صادق و پدرانش عليهم السلام نقل مى كند نه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، مى گويد:

عجب تر اين است كه خواجه، اسناد اخبار از پاچه فروش و رسنتاب و جواليقى و حلاّج و شانه تراش مى برد تا به انس مالك و بوهريره و بوعبيده و بدان اعتماد كند ... و اگر شيعه اخبارى روايت كنند موافق عقل و قرآن به اسانيد صحيحه از ائمّه كه به نزديك شيعه مقطوع على عصمت هماند و به نزديك همه مخالفان، عالم و امين و معتمدند پندارم بر شيعه در اين نقل حرجى نباشد.(8)

از اين عبارت مؤلّف، چند ملاك براى پذيرش حديث استخراج مى شود: يكى معتمد بودن راوى - كه از صدر عبارت و ميانه آن برمى آيد - ؛ دوم موافقت روايت با

ص: 144


1- . ر. ك: عدّة الاُصول، ج1، ص129، 134 و148.
2- . ر. ك: الوافى، ج1، ص23؛ نقض، ص599.
3- . ر. ك: وسائل الشيعة، ج30، ص203.
4- . ر. ك: نقض، ص543.
5- . ر. ك: همان، ص402 و522.
6- . ر. ك: دراسات فى علم الدراية، ص 28 - 36.
7- . ر. ك: نقض، ص601.
8- . همان، ص30.

عقل؛ و سوم موافقت با قرآن. نسبت به معتمد بودن راوى، اين نكته استفاده مى شود كه هرچه راوى عالم تر، مأنوس تر با قرآن و حديث و راستگوتر باشد، معتمدتر است. نويسنده در ادامه، صحّت روايت را منوط به معتمد بودن راوى و سماع وى شمرده است. او از اين قبيل عبارات در سراسر نقض آورده است.

يكى ديگر از ملاك هاى استناد اخبار، متّصل بودن سند آن است. اتّصال سند از صاحب كتاب تا معصوم عليه السلام ، زمينه بررسى اسناد را فراهم مى كند؛ امّا افتادگى در سند، موجب بسته يا سخت شدن راه بررسى مى گردد. عبد الجليل قزوينى هم ارسال روايت را ضعف آن شمرده و با لسان تشنيع نسبت به صاحب فضائح، او را عامل به مرسلات و اخبار آحاد مى خواند.(1) وى تعدّد سند(2) و منبع(3) را از قوت هاى روايت شمرده است. تعدّد سند، نشانه شهرت نسبى روايت و تعدّد منبع نيز نشانه پذيرش تعداد بيشترى از محدّثان است و بر اين اساس، موجب تقويت روايت است.

شش. تحمّل و شرايط روايت

اخذ حديث، راه هاى مختلفى داشت و هر يك از آنها قوّت و ضعف خاص خود را داشتند. مثلاً سماع و قرائت، قوى ترين راه اخذ شمرده مى شد و وجاده، اضعف طُرق بود.(4) سنجش اعتبار حديث و محدث بستگى به روش تحمّل حديث داشت. اگر روايتى وجاده اى اخذ مى شد، اعتبارى نداشت مگر اين كه مؤيّداتى داشته باشد. اگر محدّثى، از راه هاى ضعيف تحمّل حديث، استفاده زيادى مى كرد، خودش تضعيف مى شد. رازى به اين مبانى توجّه داشته و به برخى از طرق تحمّل روايتْ اشاره كرده است.

او مناوله و اجازه، بدون اعتبار شيخ را غير مفيد در تصحيح روايت دانسته و اين شيوه اهل سنّت را كه از هر كسى اجازه و مناوله مى گيرند، تقبيح مى كند. وى استفاده از اصطلاحات «حدّثنى» و «اخبرنى» بدون شنيدن از شيخ را عملى غير مجاز و سماع را

ص: 145


1- . همان، ص30.
2- . ر. ك: همان، ص544 و 547.
3- . ر. ك: همان، ص522.
4- . ر. ك: دراسات فى علم الدراية، ص 195 - 207.

شرط لازم براى صحّت حديث مى داند. وى ادّعاى سماع را تنها از راوى معتمد مى پذيرد و در پذيرش اخبار، لحاظ حبّ و بغض راوى و تناسب آن با مضمون خبر را لازم شمرده است. مثلاً در جايى از صاحب فضائح، مذمّت «حسكاى بابويه» را نقل مى كند(1) و در پاسخ، بغض نگارنده فضائح نسبت به «حسكا» را موجب عدم اعتماد به اين مذمّت مى شمرد.(2)

قزوينى رازى در برخى از روايات، گزارش كاملى از شيوه اخذ حديث آورده است؛ مثلاً در جايى مى گويد:

حدّثنا الأخ الإمام أوحد الدين ابو عبد اللّه الحسين ابن ابى الحسين ابن ابى الفضل القزوينى سماعا و قراءة قال حدّثنا الشيخ الفقيه ابو الحسن بن على بن الحسن الجاسبى نزيل الرى قال حدّثنا الشيخ المفيد ابو محمّد عبد الرحمان ابن احمد بن الحسين النيسابورى - رحمة اللّه عليه - املاءا من لفظه بالرى فى مسجده سنة ستّ و سبعين و اربع مائة قال أخبرنا السيد ابو طاهر محمّد بن أحمد الجعفرى بقرائتى عليه فى داره بقزوين قال حدّثنا أبو طلحة القاسم بن محمّد الخطيب قراءة عليه قال حدّثنا ابو الحسن ابن على بن ابراهيم القطان قال حدّثنا ابو عبد اللّه محمّد بن مخلد السعدى قال حدّثنا عمر بن وهب الطائى قال حدّثنى عمرو ابن عبد اللّه قال حدّثنا محمّد بن جابر عن ابى اسحاق قال: غزا رجل من اهل الشام غزاة صفين مع على بن ابى طالب عليه السلام ... .(3)

در گزارش مذكور، از اين امور ياد شده است: تحديث، سماع، قرائت، املاء، مكان و زمان تحمّل حديث، اِخبار و عرضه حديث. همه اينها در دانش درايه، تعريف و مبانى و جايگاه خاص خود را دارند و وجود آنها در گزارش هاى نقل حديث، نشانه دقّت محدّث و در نتيجه، افزايش ضريب اطمينان به روايت است.

ص: 146


1- . المبسوط، ج23، ص12.
2- . نقض، ص301.
3- . همان، ص495.

هفت. رابطه حديث با ساير علوم

براى واكاوى حديث مى توان از ساير علوم بهره گرفت. گاهى استفاده از دانش هاى ديگر بخصوص علوم اسلامى براى استفاده از حديثْ ضرورت دارد. رفتار عبد الجليل رازى در پيوند ميان حديث، تفسير و علوم قرآن، نشان از ديدگاه وى در تأثير و تأثّر علم الحديث از علم التفسير و علوم القرآن دارد.(1) بهره گيرى او از تاريخ براى نقد و فهم حديث، نشانگر اعتقاد وى به تأثير و تأثر اين دو علم نسبت به يكديگر است. همچنين رابطه علم الحديث با علم كلام، اصول فقه و فقه و بهره گيرى او از علم منطق در فهم و نقد روايات، از ديگر محورهايى است كه در كتاب نقض، قابل پيگيرى است و پيش از اين، مثال هاى آن به مناسبت هاى ديگر بيان شد.

رابطه حديث با ادبيات فارسى و شعر عربى،(2) از ديگر محورهايى است كه در كتاب نقض، قابل جستجو است. نويسنده در باره شعر مى گويد:

به مذهب شيعه منهى است ... روا نباشد كه ائمّه، شعر منظوم گويند و نه انبيا ... و بارى تعالى بر سبيل مدح او را گفت: «وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤمِنُونَ».(3)

وى در عين حال، اهميت دادن شيعه به اشعار افرادى چون كسايى را ناشى از محتواى قرآنى و حديثى شعر آنان دانسته كه مضامينش، توحيد، زهد و مناقب است.(4) وى در عين حال، برخى از مضامين اشعار را كلماتى براى زينت شعر و رونق كار مى داند كه قابل اعتماد و استناد نيستند.(5)

3. نقد و فهم حديث در كتاب «نقض»

نقد حديث يعنى بررسى صدور و درستى آزمايى متن آن و مراد از فهم، درك عميق، استوار و شناخت ژرف از حديث است.(6) مهارت در اين دو محور، نشان دهنده ميزان

ص: 147


1- . ر. ك: همان، ص 611 - 613.
2- . ر. ك: همان، ص477 و522.
3- . سوره حاقّه، آيه 41.
4- . نقض، ص577.
5- . همان، ص 68.
6- . فقه الحديث و روش هاى نقد متن، ص20 - 21.

دانش نويسندگان كتب حديثى است. روش مؤلّفان در نقد و فهم حديث، اشتراكات و افتراقاتى با هم دارند كه شناسايى آنها به شناخت مبانى مؤلّف و بهره گيرى از تجربيات وى كمك مى كند. همچنين در شناخت حوزه ها و تفكّر حديثى حاكم بر هر حوزه به كار مى آيد. در اين بخش، رفتار عبد الجليل قزوينى رازى در نقد و عرضه حديث را به همراه عملكرد او در فهم حديث بررسى مى كنيم.

الف. نقد و فهم حديث با توجّه به تاريخ

يكى از ابزارهاى نقد و فهم حديث، تاريخ قطعى است. برخى از گزارش هاى موجود در احاديث را با عرضه به دانش تاريخ مى توان ارزيابى كرد. گاهى فهم برخى از واژگان و اصطلاحات و توجيه چرايىِ ورود برخى از مفاهيم يا تعبيرات در احاديث، متوقّف بر دانستن فضاى صدور روايت و اتّفاقات تاريخى آن دوران است. عبد الجليل از اين روش در بررسى اخبار بهره گرفته است. او گزارش هاى مربوط به معصومان عليهم السلام را به تاريخ عرضه مى كند و با اين ابزار، به نقد برخى جريانات مى پردازد.(1)

وى تاريخ اهل سنّت را به عنوان ابزار جدلى مورد استفاده قرار داده و از تاريخ شيعه نيز بهره مى گيرد. او براى دريافت تاريخ، فقط به كتب تاريخى مراجعه نمى كند؛ بلكه مجموعه تاريخ را از هر كتاب معتبرى، مورد توجّه قرار مى دهد. اكنون نمونه هايى از رفتار وى را مرور مى كنيم.

رازى، ادّعاى نويسنده فضائح را كه زبير و خالد بن وليد را در شجاعت، مانند امام على عليه السلام شمرده،(2) رد مى كند و نبودن مدركى تاريخى بر اين ادّعا را نشانه دروغ بودن آن مى شمرد.(3) آن گاه به اين جمله جبرئيل عليه السلام استشهاد مى كند كه: «لا فتى إلاّ على لا سيف إلاّ ذو الفقار».(4)

قزوينى، اين ادّعا را كه شيعه، معتقد به توطئه ابو بكر، عمر و عثمان در ليلة العقبه

ص: 148


1- . ر. ك: نقض، ص267.
2- . همان، ص54.
3- . همان، ص55.
4- . المعيار و الموازنه، ص148.

است، رد مى كند و بر اساس مدارك تاريخى، توطئه گران را افراد ديگرى معرفى مى نمايد؛ امّا سرپيچىِ ابو بكر و عمر از فرمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پيوستن به سپاه اسامه(1) را تأييد مى كند و در باره آن مى گويد:

و حديث ترتيب و تجهيز لشكر اسلام و اسامه زيد ... تفسير جرير طبرى بر بايد گرفتن و برخواندن كه رسول در حالت حيات خويش بو بكر و عمر را در حكم اسامه زيد كرده بود و او را بر ايشان امير كرده و او را به حرب روم فرستاد براى مطالبت خون جعفر طيّار و عبد اللّه رواحه و چون رسول را تب مرگ گرفت آن لفظ مكرّر مى كرد و قول شيعت در اين فصلْ آن است كه جماعتى را كه مصطفى رعيت اسامه زيد كند ايشان را بعد از مصطفى بر على مرتضى اميرى و تقدّم نرسد.(2)

نويسنده فضائح در جايى از كتابش گفته: «و مرتضى بغداد در كتاب آورده است كه على، دختر كه به عمر داد از بيم داد كه عمر سوگند خورده بود كه اگر به من ندهى، حجره فاطمه به سرت فرود آورم و بهرى گويند كه دختر بدو نرسيد كه خداى تعالى دانست كه آن وصلت پسنديده نيست و مرتضى گويد: عايشه، عمر را حريص بكرد بر آن وصلت؛ زيرا كه عايشه مى خواست كه عمر را بر على بيازارد و عمر را مى گفت: اُمّ كلثوم دختر فاطمه بنت رسول اللّه را بخواه على رغم على، كه سخت به جمال است و على زَهره ندارد كه به تو دختر ندهد و على قبول نكرد. عمر اين شكايت با عبّاس عبد المطلب كرد و گفت: اگر دختر به من ندهد، گواه برانگيزم كه على زنا كرده است. على گفت: گواهان از كجا آرى؟ عمر گفت: من حاكم و والى اَم، حكم كنم و كسى آن را فسخ نتواند كردن! آنگه تو را سنگسار كنم. على اين معنا با عبّاس بگفت. عبّاس گفت: اى پسر! برادر دختر بدو ده كه اگر اين معنا بكند، او را كه منع كند؟ و نه دخترت بهتر

است و معظم تر است از خلافت كه ببرده است. على گفت: من بارى رضا ندهم كه كبش بنى عدى با ميش بنى هاشم وصلت كند. عبّاس گفت: اگر تو بندهى من بدهم كه

ص: 149


1- . ر. ك: دعائم الإسلام، ج1، ص41.
2- . نقض، ص251.

مرا بر تو ولايت است و بر دخترت مرا ولايت باشد و دختر رضا نداد و عبّاس بيامد و بى رضاى دختر، او را به عمر داد.»(1) نويسنده نقض وجود چنين گزارشى را در كتب معتبر شيعه و كتب سيّد مرتضى انكار كرده است؛ امّا اكنون اين گزارش در كتاب رسائل سيّد مرتضى كه در بر دارنده نامه هاى ايشان است، موجود است.(2)

عبد الجليل، گاهى علاوه بر پاسخ هاى حَلّى تاريخى، به جواب نقضى مى پردازد. مثلاً وقتى كه صاحب فضائح، آوردن شمشير ذوالفقار از آسمان را مسئله اى عجيب مى داند و آن را انكار مى كند، مؤلّف، با استناد به گزارش هاى شيعه و سنّى در باره اين

معجزه پيامبر صلى الله عليه و آله ، اصل مطلب را ممكنِ عقلى و واقع در عالم خارج مى داند و سپس در جواب نقضى مى گويد:

خواجه... نشنوده است كه چون دره عمر را وصف كنند يكى مى گويد از پوست ناقه صالح بود و ديگرى مى گويد از جلد كبش ابراهيم بود و ديگرى مى گويد از پوست گوسفندان شعيب بود؟!(3)

ب. نقد حديث با توجّه به رجال، منبع و قواعد الحديث

اعتبارسنجى روايات با نظر به رجال سند، منبع مشتمل بر حديث و مطالب مندرج در دانش قواعد الحديث، از روش هاى رايج نقد در بين قدما بود. عبد الجليل رازى، گاهى براى نقد سخن صاحب فضائح، به بررسى هاى رجالى، منبع شناسى و قواعد درايه روى مى آورد. او گاهى رجال يك روايت را تضعيف يا توثيق مى كند و گاه اين كار را نسبت به منبع يك حديث انجام مى دهد. گاهى هم بر اساس قواعد درايه، به پذيرش يك متن، اشكال مبنايى مى گيرد. به نمونه هايى از عملكرد او اشاره مى كنيم.

نويسنده فضائح، با لسان مذمّت، گزارشى را به شيعه منتسب كرده كه على عليه السلام را به فرمان خداى تعالى در منجنيق نهادند و به ذات السلاسل انداختند تا به تنهايى، آن

ص: 150


1- . همان، ص258.
2- . الرسائل، سيّد مرتضى، ج3، ص149.
3- . نقض، ص 527 - 528.

قلعه را - كه پنج هزار مرد شمشيرزن در آن بودند - بستاند و ايشان درِ خيبر به يك دست بركند؛ درى كه با صد مرد از جاى خود مى جنبيد و على بن ابى طالب عليه السلام اين در را با يك دست نگه مى داشت تا لشكر از روى آن بگذرد و ابو بكر و عمر و عثمان و ديگر صحابه، از روى حسد بر آن در آمد و شد زياد مى كردند تا على خسته شود و عجزش ظاهر گردد.(1) قزوينى در پاسخ به اين انتسابات، به منبع روايت اشكال گرفته و مى گويد:

حديث منجنيق و سلاسل به نزديك شيعه بر آن معوّل نكرده اند و در كتب معروفان مذكور نيست و خواجه امام رشيد الدين رازى(2) كه استاد اهل زمانه خود بود در علم اصول بدين حديث انكار كردى و نامعتمد و نامعول دانستى. پس اگر شعرا براى زينت شعر كلمتى گويند و خوانندگان براى رونق خود چيزى خوانند، بر آن اعتبار نباشد. اعتبار در اين معنى بر قبول فحول علما و كتب شيوخ معتمد باشد.

او سپس گزارش صحيح حديث خيبر و كندن دَرِ آن توسط امام على عليه السلام و پيروزى ايشان بعد از شكست لشكر اسلام را توصيف كرده، در پاسخ به آن قطعه از گزارش فضائح كه به حسادت برخى از صحابه اشاره داشت، چنين گزارش هايى را سخن جهّال و عوام و اوباش مى خواند و خبر صحيح را دال بر خوش حالى صحابه از اين پيروزى مى شمرد.(3)

صاحب فضائح از كتاب عيون المجالس سيّد مرتضى نقل كرده كه ايمان ابو بكر و عمر براى رسيدن به خلافت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بود.(4) عبد الجليل در پاسخ به وى، عيون المجالس را كتابى مبتنى بر نقل صحيح و سقيم دانسته كه در آن، مطالبى خلاف مذهب شيعه هم آمده است؛ چرا كه سيّد در اين كتاب، قصد نقل قول داشته و نه بيان اعتقادات

ص: 151


1- . همان، ص66.
2- . ابو سعيد عبد الجليل بن ابى الفتح مسعود بن عيسى، استاد ابن شهر آشوب بود ر. ك: الذريعة، ج24، ص286، ش1466؛ معالم العلما، ص179، ش1021.
3- . نقض، ص 66 - 69.
4- . همان، ص234.

شيعه و هر كتابى كه چنين باشد، قابل استناد در اين امور نيست.(1)

گاهى مؤلّف، اصل وجود يك مطلب را در كتابى انكار مى كند. مثلاً صاحب فضائح ادّعا كرده كه در كتاب ارشاد شيخ مفيد آمده كه از پس پيامبر خدا همه صحابه مرتد شدند إلاّ هفت نفر شامل سلمان و ابوذر و عمّار و خالد بن سعيد و ابو دجانه و مقداد و بلال. نويسنده نقض، وجود چنين سخنى در كتاب ارشاد را نفى كرده است.(2)

ادّعا شده كه شيعه، نماز جمعه ندارد و روايتى، مستندِ اين ادّعا قرار گرفته است. عبد الجليل رازى در پاسخ، به اين روايت، اشكال مبنايى گرفته و آن را جزو اخبار آحاد دانسته كه موجب علم و عمل نيست و سندش مشتمل بر روات غير معتمد است. وى همچنين وجود آن در كتب معتمد را نفى كرده و سپس به بيان حكم نماز جمعه در شيعه در زمان حضور و غيبت پرداخته است.(3)

صاحب فضائح از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه: «يهود هذه الاُمّة الرافضة». نقض در پاسخ ردّ وجود چنين كلامى در كتب، نويسنده فضائح را مشمول اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دانسته كه فرمودند: «من كذب علىّ متعمّدا فليتبوّأ مقعده من النار»(4).(5)

ج. نقد و فهم حديث با توجّه به حكم عقل و فهم عرفى

عرضه متون به عقل، از روش هاى عقلايى و مورد توصيه معصومان عليهم السلام بوده است.(6) فهم عرفى روايات نيز از نكات مهم در فقه الحديث است. ائمّه عليهم السلام با لسان مردم سخن مى گفتند؛(7) آنها گاهى با مخاطب خاص مواجه بودند و مى توانستند سخنانى فراتر از فهم عرف عام و در سطح عرف خاص بگويند. گاهى فهم سخنان معصومان عليهم السلام داراى

ص: 152


1- . همان، ص242.
2- . همان، ص 295 - 296.
3- . همان، ص394.
4- . صحيح البخارى، ج1، ص36.
5- . نقض، ص406.
6- . ر. ك: العقل و الجهل فى الكتاب و السنة، محمّدى رى شهرى؛ ملاك هاى اعتبارسنجى منابع حديث شيعه، ص209.
7- . ر. ك: التوحيد، شيخ صدوق، ص120.

مراتب است؛ يعنى عموم مردم چيزى مى فهمند و فردى عالم تر، مطالبى عميق تر برداشت مى كند.(1) در همه اين اقسام، فهم عرفى لحاظ مى شود. حتّى در جايى كه سخن، متناسب با عرف خاص باشد، به گونه اى است كه عرف خاص بتواند در موقعيت مقتضى آن را براى عموم تبيين كند، لذا باز هم مخاطب عمومى ملحوظ است.(2)

عبد الجليل قزوينى رازى در جاهاى متعدّدى از كتابش فهم حديث را به عقل واگذار كرده و يا يك برداشت را به عقلْ عرضه نموده است. اكنون بخش هايى از رفتار وى در اين زمينه را بررسى مى كنيم.

نصير الدين در باره رؤيت خدا در روز قيامت - كه ادّعاى جبريون است - ، اصل رؤيت را مى پذيرد؛ امّا محدوده آن را قيامت نمى داند؛ بلكه دنيا و آخرت مى شمرد و ابزار آن را عقل دانسته نَه چشم. او اظهار مى دارد كه عقل از طريق علم، خدا را اثبات

مى كند و مراد از رؤيت، همين اثبات علمى است. وى به اين سخن امام على عليه السلام استناد مى كند كه: «لا اعبد ربّا لم أره لم تره العيون بمشاهدة العيان و لكن رأته القلوب بحقائق

الايمان معروف بالآيات مشهور بالدلالات لا يقاس بالناس و لا تدركه الحواس».(3)

او اين تعريف از رؤيت را مغاير با ديدگاه جهم صفوان (م128ق)، ابن كلاب (عبد اللّه بن محمّد: م قرن3ق)، ابو الحسن اشعرى (م303ق) و ابو بكر باقلانى (م403ق) دانسته و نظر ابو حنيفه و شافعى را به خاطر متابعت از تعريف امام على عليه السلام ستوده است.(4) وى در اين جا بر اساس حكم عقل، به تبيين نوع رؤيت خدا و نفى تجسيم پرداخته است.

ص: 153


1- . ر. ك: الكافى، ج1، ص401 باب فيما جاء ان حديثهم صعب مستصعب.
2- . قرآن كريم هم داراى بطون و مراتب فهم است (ر. ك: سوره آل عمران، آيه 7) آيه «لتبين للناس ما نزل اليهم» (نحل، 44) تصريح مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله بايد آيات قرآن را براى مردم تبيين كند. طبيعى است كه بيان آيات بايد به گونه اى باشد كه مصداق ابلاغ باشد. اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه، فهم عرفى را لحاظ نكنند مصداق ابلاغ نيست (ر. ك: الكافى، ج1، ص23، ح15).
3- . ر. ك: الارشاد، شيخ مفيد، ج1، ص225.
4- . نقض، ص486.

قزوينى از روش «مقايسه عرفى»(1) براى ردّ برخى ديدگاه ها و انتسابات، استفاده كرده است. او سخن صاحب فضائح را نقل مى كند كه گفت: «اينها[يعنى شيعه] را غرابى خوانند». سپس در پاسخ اظهار مى دارد كه شيعيان، حيفشان مى آيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام را به جبرئيل عليه السلام و ميكائيل عليه السلام تشبيه كنند، چه رسد به اين كه بخواهند ايشان را به دو كلاغ تشبيه نمايند هر چند از باب اوج شباهت باشد!(2) او در اين جا تشبيهى را كه صاحب فضائح به شيعه نسبت داده، با تشبيهى كه امكان وجود آن در شيعه بيشتر است، مقايسه كرده و بر اساس ردّ دومى، به نفى اوّلى اقدام مى كند.

عبد الجليل رازى، گزارشى را كه امام على عليه السلام گفته باشد: «در اوّل من سنگ بر شكم بسته بودمى از گرسنگى و اكنون در عهد عمر، دوازده هزار دينار عطاياى من است»،(3) رد كرده و آن را دروغى دانسته كه در جايى نيامده است. سپس اين گزارش را با قضيه فدك مقايسه مى كند كه چه طور عمر، فدك را - كه ملك فاطمه عليهاالسلامبود - از وى غصب كرد. آن گاه اين قدر بخشنده شده كه دوازده هزار دينار به امير مؤمنان عليه السلام بدهد؟ او ادامه مى دهد كه اگر امام على عليه السلام ثروتى داشت به خاطر تلاشش در يَنبُع بود، نه عطاياى خلفا.(4) وى در اين جا با مقايسه عرفى ميان قضيه مورد ادّعاى فضائح با جريان ثابت شده غصب فدك، به ردّ ادّعاى او مبنى بر كمك خلفا به اهل بيت عليهم السلام مى پردازد.

د. نقد و فهم حديث با توجّه به ظهور

يكى از ابزارهاى مهم در فهم و نقد حديث، ظهوريابى است. سيره عقلا بر اين است كه در كشف ظهورِ كلمات از لغت، ادبيات و سياق استفاده كنند. ظهور، تأمين كننده ظن به دلالت است و اين ظن متناسب با اهميت مظنون، مورد توجّه و اعتبار قرار مى گيرد.(5)

ص: 154


1- . عرف، گاهى براى اثبات يا ردّ مطالب، از مقايسه آن مطلب با نظايرش استفاده مى كنند.
2- . نقض، ص548 - 549.
3- . همان، ص623.
4- . همان، ص626 -627.
5- . ر. ك: «نظريه توسعه تعبّدى سيره عقلا در حجّيت خبر واحد»، محمّد احسانى فر، فصل نامه علوم حديث، ش 42زمستان1385ش، ص90.

مهارت بهره گيرى از ظهور نزد علما و محدّثان مختلف، متفاوت است. در اين قسمت، به نمونه هايى از استفاده كتاب نقض از لغت، ادبيات و سياق در فهم و نقد حديث اشاره مى كنيم.

عبد الجليل رازى در پاسخ به اين گفته صاحب فضائح كه مى گويد: «و اندر اين آيت افزايند از قرآن كه خداى تعالى مى گويد: «ما ذا أنْزَلَ رَبُّكُمْ»(1) فى علىٍّ. «فَفَريقا»من آل محمّد «كَذَّبْتُمْ وَ فَريقا تَقْتُلُونَ»(2) -هُم بكربلاء» اين گونه پاسخ مى دهد:

بر اين وجه كه بيان كرده است هر عاقل عالم داند كه خود نه بر نظم و اسلوب قرآن است و ركاكت در كلمه ظاهر است و بارى تعالى، حافظ قرآن است و فصحا و بلغاى عالم، قادر نباشند كه در وى زيادت و نقصانى كنند ... امّا اگر اين حوالت در تفسير گويد روا باشد كه شيعت گويند: در حقّ آل محمّد است و تقديرش چنين است و در محذوفى مقدّر گويد: الحمد للّه و مانند اين از قول ابراهيم عليه السلام كه «هذا رَبّى» و حذف كرده است الف استفهام را از براى اختصار كلام؛ امّا در اصل قرآن، زيادت و نقصان روا داشتن بدعت و ضلالت باشد و نه مذهب اصوليان است وگر غالى اى يا حشوى اى خبرى نقل كند مانند آن باشد كه كراميه در اصحاب بوحنيفه و مشبّهه در اصحاب شافعى و بر شيعت حجّت نباشد و آنچه اين را به روشن كند، آن است كه بارى تعالى به لفظ ماضى ياد كرده است: «قَالُواْ أَسَاطِيرُ ألْأَوَّلِينَ»(3) و اين حوالت به يهود و نصارا و به مشركان عرب است نه به امّت محمّد. آنگه گفت: «فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ» تا هم شيعت از اين حوالت مبرّا باشد و هم صحابه رسول از آن منزه.(4)

وى در اين جا از سياق آيه و قواعد علم نحو براى نقد و فهم آيه و روايت منتسب به شيعه استفاده كرده است.

ص: 155


1- . سوره نحل، آيه 24.
2- . سوره بقره، آيه 87.
3- . سوره نحل، آيه 24.
4- . نقض، ص271 -272.

عبد الجليل از صاحب فضائح نقل كرده: «مى گويند: «أنِ اشْكُرْ لى وَ لِوالِدَيْكَ».(1) بارى تعالى گفت: شكر من گزاريد و شكر محمّد و على كه طاعتشان با طاعت من برابر است كه رسول، على را گفت: "انا و انت ابوا هذه الامة"(2). سپس در پاسخ، ظهور لغوى آيه را دال بر پدر و مادر نسبى دانسته و سپس با استفاده از آيات ديگر، معناى دوم آيه

را همين مى شمرد كه صاحب فضائح از تفسير على بن ابراهيم نقل كرده است.(3)

ه . نقد و فهم اخبار با توجّه به سبب صدور

گاهى توجّه به سبب صدور يك خبر، موجب فهم و تأييد آن شده و بى توجّهى، فهم را به انحراف كشانده يا موجب ردّ يك خبر مى شود. يكى از روش هايى كه عبد الجليل براى فهم و نقد اخبار به كار گرفته، توجّه به اين ابزار مهم است.

او در جايى از فضائح نقل مى كند: «در كتاب تأييد النبوّة و تسديد الإمامة كه يونس بن عبد الرحمان القمّى الرافضى كرده است، هر خبرى كه رسول در حق يكى از صحابه گفته است او آن را تأويلى نهد تا اندر آن خبر كه رسول گفته است: "انّ الشيطان ليفرّ من ظل عمر" گويد: اين نه خبر رسول است كه شيطان خود از رسول بنمى گريزد از عمر چگونه بگريزد؟». سپس در بررسى اين روايت به سبب صدور حديث اشاره مى كند كه در آغاز اسلام، عُمَر پيش پيامبر آمد و گفت: يا رسول اللّه! شيطان مرا در نماز وسوسه مى كند و با پناه در سايه تو، خود را از او رهاندم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چون

چنين است: «إنّ الشيطان ليفر من ظل عمر».(4)

و. نقد و فهم حديث با توجّه به نظريات دانشمندان ديدگاه هاى دانشمندان نسبت به يك مسئله مى تواند به فهم بهتر آن، باز شدن زاويه اى نو در نگاه به مطلب، تضييق، توسعه يا تدقيق آن كمك كند. قزوينى رازى، گاهى نويسنده فضائح را در فهم يا نقد يك روايت يا برداشت، به ديدگاه هاى دانشمندان

ص: 156


1- . سوره لقمان، آيه 14.
2- . عيون أخبار الرضا، ج1، ص91.
3- . نقض، ص265 - 266.
4- . همان، ص252.

ارجاع مى دهد. اين روش، فى الجمله دلالت بر حجّيت سيره عقلا و مخصوصا عرف خاص در برداشت از ظواهر آيات و روايات دارد.

وى در باره دلالت آيه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ»(1) بر قيام حضرت حجّت و برقرارى حكومت عدل جهانى، نويسنده فضائح را به تفاسير مفسّران و نگاشته هاى اصحاب حديث، ارجاع داده است.(2) از اين قبيل ارجاعات در كتاب نقض فراوان است. وى گاهى از واژه اجماع براى بيان سيره عقلا و يا عرف خاص (دانشمندان) استفاده كرده؛ امّا دايره اش را وسيع نشمرده و آن را محدود به حدود عقلى كرده است. او در جايى گفته:

شيعه اصوليه، اجماع را منكر نباشند و يكى از چهار حجّت، خود، اجماع طايفه محقّه است؛ امّا فرق ميان حق و باطل در عقليات، به نظر، در دليل توان دانستن.(3)

در حقيقت، عبد الجليل، اجماع را در فروع كارگشا مى داند نه در اصول.

ز. نقد و فهم حديث با توجّه به قرآن

عرضه حديث به قرآن، از روش هاى رايج در فهم و نقد روايات است. اين شيوه بر اساس توصيه هاى معصومان عليهم السلام رواج يافت.(4) قرآن به عنوان ثقل اكبر، حاكم بر همه متون دينى است و سخن اهل بيت عليهم السلام ذيل قرآن و تبيين آن تلقى مى شود و از همين رو حجّيت دارد.(5) نقض به خوبى از اين روش، بهره گرفته است. اكنون نمونه هايى را مى آوريم.

مؤلّف در پاسخ به اشكالات صاحب فضائح در باره برخى احاديث مربوط به مناقب اهل بيت عليهم السلام ، به نمونه هاى قرآنىِ اين قبيل از مقامات اشاره كرده و قطعياتى مثل: تبديل عصاى موسى به اژدها(6) و بيرون آمدن شتر صالح از دل كوه(7) را دليل بر

ص: 157


1- . سوره نور، آيه 55.
2- . نقض، ص270.
3- . همان، ص59.
4- . ر. ك: الكافى، ج1، ص69.
5- . ر. ك: تصحيح الاعتقاد، ص44؛ الكافى، ج1، ص60.
6- . ر.ك: سوره اعراف، آيه 107.
7- . ر.ك: سوره اعراف، آيه 73.

امكان و وقوع اين كرامات گرفته و نسبت به اين كه آيا اهل بيت عليهم السلام نيز چنين مقام و قدرتى را به اذن الهى دارا هستند يا نه، پاسخ نقضى مى دهد كه چگونه اهل سنّت براى منصور حلاّج و رابعه عدويه چنين مقاماتى را قائل اند؟ آيا نمى شود كه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز داراى چنين مقاماتى باشند؟(1) او در باره روايت جنگيدن امام على عليه السلام با جنّيان در چاه،(2) به سلطه سليمان نبى و وزيرش آصف، بر جنّيان اشاره كرده كه قرآن مى فرمايد: « وَ الشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّآءٍ وَ غَوَّاصٍ * وَ ءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ »(3) سپس ادامه مى دهد كه چگونه اينها مى توانند جنّيان را محبوس كنند؛ امّا ممكن نيست كه امام على عليه السلام با جنّيان كافر در چاه بجنگد؟ چه طور تفسير ثعلبى سنّى، ذيل آيه «فَلَمَّا تَرَآءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ»،(4) قضيه ضربت جبرئيل بر شيطان و زخمى شدن او و فرو شدنش به درياى عمان را آورده،(5) امّا على بن ابى طالب عليه السلام نمى تواند جنّيان را بكشد و در چاه بريزد؟(6)

رازى در پاسخ به اين سخن كه پيامبر صلى الله عليه و آله در همه امور با ابو بكر مشورت مى كرد، فعل پيامبر صلى الله عليه و آله را ناشى از دستور خدا دانسته نه قول ابو بكر و عمر و به آيه «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى *عَلَّمَهُ و شَدِيدُ الْقُوَى »(7) استناد كرده و سپس مشورت پيامبر صلى الله عليه و آله با صحابه را از باب «وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ»(8) دانسته كه در حقّ همه صحابه است نه ابو بكر و عمر.(9)

صاحب فضائح، جريانى را از ارتباط امام صادق عليه السلام با منصور دوانيقى نقل مى كند كه در آن، امام به وى پاسخى نرم داد و صاحب فضائح، اين پاسخ را دال بر حقانيت خلافت بنى العباس و پذيرش آن از سوى ائمّه عليهم السلام گرفته است. نقض، ضمن ردّ اين

ص: 158


1- . نقض، ص70.
2- . ر. ك: الإرشاد، شيخ مفيد، ج1، ص339.
3- . سوره ص، آيه 37 -38.
4- . سوره انفال، آيه 48.
5- . تفسير الثعلبى، ج4، ص365.
6- . نقض، ص72.
7- . سوره نجم، آيه 3 - 5.
8- . سوره آل عمران، آيه 159.
9- . نقض، ص246.

برداشت از رفتار امام صادق عليه السلام ، اين نرمش را به دليل تهديد منصور و مصلحت زمان دانسته كه امام پاسخى نرم داد تا عصبانيت خليفه غاصب، فرو بنشيند و آسيبى از او در آن حال، متوجّه ايشان نشود. سپس اين قضيه قرآنى را مى آورد كه وقتى فرعون از موسى در باره زحماتش نسبت به وى پرسيد: «أ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليدًا وَ لَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتى فَعَلْتَ وَ أنْتَ مِنَ الْكافِرينَ». موسى عليه السلام پاسخى نرم تر داد و فرمود: «فَعَلْتُها إذًا وَ أنا مِنَ الضّالّينَ»(1).(2)

ح. نقد و فهم حديث با توجّه به سنّت(3)

توجّه به خانواده حديث، از روش هاى مهم در نقد و فهم روايات است؛ چون تك گزاره هاى يك مؤلّف يا گوينده را در مجموعه گزاره هاى صادره از ناحيه او بهتر مى توان فهميد. اين روش را خود معصومان عليهم السلام توصيه كرده اند.(4) يكى از شيوه هاى پُركاربرد نصير الدين واعظ در فهم روايات، كنار هم نهادن مجموعه اى از احاديث مرتبط، براى تكميل، تسرّى، توسعه و تضييق معناست. بخش هايى از رفتار وى را بررسى مى كنيم.

صاحب فضائح، جريانى را از جنگ جمل و صفّين نقل مى كند كه عدّه اى گفتند: «ألا إن أبا الحسن قد أشرك». قزوينى در پاسخ، ابتدا اين روايت پيامبر صلى الله عليه و آله را مى آورد:

هر كسى كه يكى را كافر خواند از آن دوگانه به ضرورت، يكى كافر باشد.

سپس دو روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره امام على عليه السلام آورده كه: «يا علىّ حبّك ايمان و بغضك نفاق»(5) و «الا ان الحقّ مع على و على مع الحق يدور معه حيثما دار».(6) سپس نتيجه مى گيرد كه در جنگ جمل يا صفّين كه چنين شعارى عليه امام على عليه السلام داده شد، شعار دهندگان، خود، مشرك شدند.(7)

ص: 159


1- . سوره شعراء، آيه 18 - 20.
2- . نقض، ص238.
3- . ر. ك: همين مقاله، عنوان حجّيت سنّت و قلمرو آن.
4- . ر. ك: اختيار معرفة الرجال، ج2، ص489 ش401.
5- . معانى الأخبار، ص206.
6- . الفصول المختارة، ص97.
7- . نقض، ص175.

صاحب فضائح به على عليه السلام نسبت داده كه فرمود: «انا و طلحة و الزبير أرجو أن نكون من الذين قال اللّه تعالى: «وَ نَزَعْنا ما فى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ إخْوانا عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ»(1)». رازى در پاسخ، جنگ على عليه السلام با اين گروه را نشانه دروغ بودن اين نسبت دانسته و چنين عقيده اى را خلاف مذهب شيعه مى شمرد كه قاتل و مقتول با هم به بهشت بروند. سپس به اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله استشهاد كرده كه به امام على عليه السلام فرمود: «لحمك

لحمى و دمك دمى و حربك حربى و سلمك سلمى».(2) و اين جمله را دال بر دشمنىِ طلحه و زبير با پيامبر صلى الله عليه و آله و در نتيجه ورود ايشان به جهنّم مى شمرد.(3)

وى در پاسخ به سخن صاحب فضائح كه همكارى امام رضا عليه السلام با مأمون را تقبيح كرده بود، به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله در صلح حديبيه و نوشتن «باسمك اللّهم» به جاى «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» و نوشتن «محمّد بن عبد اللّه» به جاى «محمّد رسول اللّه» اشاره كرده است.(4)

ط. نقد و فهم حديث با توجّه به عقايد

ساختار عقايد شيعه بر اساس عقل، آيات محكم و سنّت قطعى تنظيم شده و در فهم روايات، اين مبنا همواره مورد استفاده علما و محدّثان بوده است. رازى از اين ابزار در راستاى نقد و فهم احاديث، به كرّات بهره مى گيرد.

مولّفِ كتاب فضائح، جمله اى از على عليه السلام را دستاويز تبرئه دشمنان اهل بيت عليهم السلام قرار مى دهد و مدّعى مى شود كه مسلمانان حتّى آنها كه با اهل بيت عليهم السلام جنگيدند و دشمنى كردند، برادران يكديگرند. او به اين سخن استناد مى كند: «اخواننا بغوا علينا».(5) مولّفِ كتاب نقض، ضمن ردّ اين ادّعا، در تفسير آن سخن مى گويد:

اگر درست شود كه اين لفظ على گفته است هم دلالت نجات ايشان نكند كه

ص: 160


1- . سوره حجر، آيه 47.
2- . اين روايت را در منابع پيش از كتاب نقض نيافتيم.
3- . نقض، ص444 - 445.
4- . همان، ص341.
5- . المصنف، ابن ابى شيبه، ج8، ص707ش7.

بارى تعالى بسى كافران را برادران پيغمبران خوانده است آن جا كه گفت: «وَ إلى عادٍ أخاهُمْ هُودًا»(1) «وَ إلى ثَمُودَ أخاهُمْ صالِحا»(2) «وَ اذْكُرْ أخا عادٍ»(3) و مانند اين.

سپس اظهار مى دارد كه اين برادرى، به اعتبار ايمان و سِلم و دوستىِ گذشته است كه اطلاق شده، نه به اعتبار دشمنى و جنگ؛ همان گونه كه خداوند، كسانى را كه پيش از اين، ايمان آوردند و بعد كافر شدند، به اعتبار ايمان قبلى شان مؤمن مى خواند: «إنَّ

الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا»(4) در اين جمله هم امام على عليه السلام آنان را برادر خوانده و بعد، از تعبير «بغى» استفاده كرده كه رافع برادرى و مثبت كفر است.(5)

عبد الجليل در شرح اين روايت منسوب به پيامبر خدا عليه السلام كه: «قدرية هذه الاُمّة مجوسية»،(6) وجوه تشابه قدريه (مجبّره) به مجوس را شمرده، در بيان يكى از اين شباهت ها عقيده مجوس در باره يزدان و اهريمن را يادآورى مى كند كه اهريمن را به اجبار براى زشتى و يزدان را به اجبار براى زيبايى مى دانند. وى ادامه مى دهد كه مجبّره، مؤمن را مجبور طبعى به ايمان و كافر را مجبور طبعى بر كفر مى دانند(7) و بر همين اساس، پيامبر صلى الله عليه و آله ايشان را به مجوسيه تشبيه كرده است.

او در جاهاى مختلف كتابش كرامات و معجزات رسولان، امامان و اولياى الهى را مشمول قاعده قدرت خدا و شايستگى اين بزرگان در دريافت مقامات دانسته و انكار اصل اين مطالب را در حكم انكار قدرت الهى و يا انكار شايستگى بزرگان مى شمرد. وى در هر جايى كه صاحب فضائح، كرامتى را از امامان شيعه عليهم السلام انكار كرده، علاوه بر پاسخ حلّى ثبوتى، پاسخ نقضى هم داده و مواردى را از قول به كرامت براى افراد صوفى و امثالهم كه در كتب اهل سنّت آمده، مى شمرد.(8)

ص: 161


1- . سوره اعراف، آيه 65.
2- . سوره اعراف، آيه 73.
3- . سوره احقاف، آيه 21.
4- . سوره نساء، آيه 137.
5- . نقض، ص445 - 446.
6- . ر. ك: تفسير القمّى، ج1، ص 199.
7- . نقض، ص448.
8- . ر. ك: همان، ص463 -464.

صاحب فضائح در ردّ انتصاب امير مؤمنان عليه السلام توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان جانشين بعد از خودشان به اين نكته پرداخته كه اگر مسئله نصب على بن ابى طالب عليه السلام اين قدر كه شيعه مى گويد، روشن بود، پس چرا پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و خلافت ابو بكر، كسى از آن دفاع نكرد؟ آيا عاقلانه است كه بپذيريم همه و حتّى دوستان على عليه السلام نيز سكوت كردند؟ آيا بنى هاشم، خاندان كوچكى بود كه نتوانست اين سخن روشن را به كرسى بنشاند يا اين كه اصلاً چنين حرفى ساخته و پرداخته شيعه در قرن سوم و چهارم هجرى است؟ نصير الدين، پاسخى طولانى به اين ادّعا داده است. او به جريانى اشاره مى كند كه جمعى از مهاجر و انصار و بزرگان اهل بيت عليهم السلام نزد امام على عليه السلام رفته و گفتند: «يا أمير المؤمنين! تركت حقا انت أولى به من هذا الرجل و قد أردنا أن نأتى الرجل فننزله عن منبر رسول اللّه». سپس به مسجد رفتند و در حالى كه ابوبكر بر منبر و بيش از هزار نفر در مسجد حاضر بودند، دوازده نفر از ايشان به نمايندگى از بقيه، سخنرانى كردند و وقتى عُمَر خواست با شلوغ كردن جلسه، اجازه سخن را از آنان بگيرد، به او هم پاسخ منطقى دادند و فضاى عمومى جلسه، مانع از ادامه شلوغ كارى عُمَر شد.

عبد الجليل سپس سخنان هر دوازده نفر مهاجر و انصار را آورده كه عبارت اند از: خالد بن سعيد بن عاص، ابوذر غفارى، سلمان فارسى، مقداد بن اسود كندى، بريده اسلمى، عمّار ياسر، قيس بن سعد بن عباده، خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين، ابى بن كعب، سهل بن حنيف، ابو الهيثم بن تيهان و ابو ايّوب انصارى. پس از سخنان ايشان و تنبّه مردم و خروج آنان از مسجد با حالت زارى و شيون، تا سه روز در مدينه آشوب بود تا اين كه عثمان به همراه صد نفر، مغيره با صد نفر و معاذ بن جبل با صد نفر مسلّح، به تهديد سخنگويان و روشنگران پرداختند؛ امّا ايشان دست از روشنگرى برنمى داشتند تا اين كه نزديك بود جنگى درگيرد كه امام على عليه السلام به خاطر خوف از مشركان، يهود، نصارا و دشمنان دين كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گوشزد كرده بود، فرمان آرامش

ص: 162

و ترك مباحثه و سكوت و صبر داد و در مقابل، گروه مسلح سيصد نفره با ارعاب و تهديد توانست اوضاع شهر را آرام كند.(1)

سپس قزوينى به بيان دلايل ديگر امامت امام على عليه السلام پرداخته و عصمت را به عنوان دليل دوم ذكر كرده است كه با وجود دورى كسى از خطا و گناه، نوبت به خطاكار و گنهكار نمى رسد تا زمام امور را در دست گيرد. وى دليل سوم را آيات متعدّد قرآن كريم مى شمرد كه دلالت بر امامت امام على عليه السلام دارد. چهارم، فرمايش هاى متعدّد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پنجم، اجماع شيعه بر اين مسئله و ششم، انكار امير مؤمنان عليه السلام بر خلافت اين سه در خطبه شقشقيه است.

مؤلّف در همه اين موارد، رواياتى را مستند سخن خويش ساخته است. او پايه پذيرش اين احاديث را علاوه بر نقل آن در كتب معتبر و معروف توسط رجال مورد اعتماد، مطابقت آن با عقايد حقّه دانسته و ريشه اين عقايد را عقل سليم مى شمرد كه رها كردن امّت را قبيح مى داند و حكومت خطاكاران بر راست كرداران را مصداق جهل.(2)

ى. فهم حديث با توجّه به مصاديق

يكى از اقدامات علمى مؤلّف در كتاب نقض، تعيين مصاديق روايات است. اين روش كه در راستاى فهم بهتر و كاربردى حديث صورت مى گيرد، همواره با مستنداتى همراه است.

عبد الجليل با اشاره به روايت «يا على حربك حربى و سلمك سلمى»،(3) كسانى را كه با امام على عليه السلام در جمل، صفّين و نهروان جنگيدند، جاحد، باغى و طاغى با رسول اللّه صلى الله عليه و آله شمرده است.(4) وى در اين روايت، به تعيين مصداق پرداخته تا مخاطب، تصوير بهترى از مفهوم حديث دريافت كند.

ص: 163


1- . ر. ك: الخصال، ص461؛ كتاب سليم بن قيس، ص385؛ الاحتجاج، ج1، ص94.
2- . ر.ك: نقض، ص 598 - 610.
3- . الأمالى، شيخ صدوق، ص157 ح150.
4- . نقض، ص175.

ك. نقد حديث با توجّه به ديدگاه هاى طرف مقابل

در مباحث جدلى، استفاده از مقبولات طرف مقابل، جايگاه مهمّى دارد.(1) گاهى قزوينى رازى، فهم يك روايت را متناسب با ديدگاه هاى طرف مقابل، به رخ او مى كشد و يا بر اساس مبانى وى به نقد سخن يا برداشتش از حديث مى پردازد.

نويسنده فضائح، اين روايت را در باره شيعه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:(2) «اى على! جماعتى خواهند بودن در اين امّت كه دعوى دوستى تو كنند ايشان را لقبى باشد كه بدان باز خوانندشان و آن رافضه است و نشانشان آن باشد كه اين دو وزير مرا بو بكر و عمر را دشمن دارند. يا على! چون دريابى ايشان را بكش كه ايشان از جمله مشركان باشند».(3)

عبد الجليل، ابتدا پاسخ نقضى داده و عقيده شيعه را طبق اعتقاد مؤلّف فضائح، جبرى دانسته كه بر عقيده جبرى مذمّتى بار نمى شود. سپس دو فرض را مطرح مى كند: اوّل آن كه امام على عليه السلام با اين گروه مواجه نشده باشد كه در اين صورت، خبر پيامبر صلى الله عليه و آله دروغ است و ديگر آن كه با ايشان مواجه شده باشد كه در اين صورت يا بايد آنها را كشته باشد، در حالى كه نويسنده فضائح گفته كه على بسيارى از رافضيان را نكشت و يا بايد آنها را نكشته باشد كه در اين صورت، خيانت كرده است. وى در ادامه، شرك را انكار وحدانيت خدا دانسته نه مخالفت با ابو بكر و عمر.(4)

قزوينى رازى، در استدلال به پذيرش توبه، حتّى نسبت به كفر هفتادساله به روايت «الإسلام يجبّ ما قبله»(5) استناد كرده و سخن نويسنده فضائح را كه گفته: «توبه ملحد و رافضى قبول نمى شود»، رد كرده است. سپس با دقّت نظر، توبه مرتد را استثنا مى كند. آن گاه به پاسخى جدلى مى پردازد كه اهل سنّت روايت كرده اند وقتى وحشى، غلام

ص: 164


1- . ر. ك: المنطق، مظفّر، ص352.
2- . طبقات المحدّثين بأصبهان، عبد اللّه بن حبّان، ج2، ص74، ح98.
3- . نقض، ص12.
4- . همان، ص13.
5- . السرائر، ج1، ص380.

هند جگرخوار - كه حمزه سيّد الشهدا را به شهادت رسانيد و موجب داغدار شدن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شد - ، براى توبه نزد پيامبر آمد، ايشان از او روى برگردانيد. خداوند عتاب كرد كه: چرا توبه وحشى را قبول نمى كنى كه ما تو را فرستاده ايم تا توبه كفّار و عصاة را بپذيرى؟!(1) عبد الجليل در ادامه مى پرسد كه چگونه توبه چنين فردى قبول است و توبه رافضى مردود؟(2)

نويسنده فضائح، روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه خلافت در فرزندان عبّاس تا زمان خروج عيسى عليه السلام باقى مى ماند. عبد الجليل در همين جا فرصت را غنيمت مى شمرد و اين نكته را گوشزد مى كند كه چه طور سنّيان، غيبت عيسى عليه السلام را روا مى دارند؛ ولى غيبت مهدى عليه السلام را روا نمى شمرند؟(3)

4. تحليل تفكّر حديثى عبد الجليل رازى

از همان قرون اوّليه ظهور اسلام كه زمان حضور معصومان عليهم السلام بود، مخاطبان حديث، به دو گروه تقسيم مى شدند: عده اى با شنيدن هر سخنِ منسوب به معصوم، به آن ملتزم مى شدند و عده اى ديگر، سخنان را بررسى كرده و پس از سنجش، در باره التزام به آن و ميزان اين التزام تصميم مى گرفتند.(4) بعدها اين دو گروه، مميّزات بيشترى يافتند و گروه اوّل، به اخباريه معروف شدند و گروه دوم، به اصوليه. اخباريان، كسانى بودند كه

نسبت به سند و منبع روايت و مضمون آن، بررسى چندانى نمى كردند و اصوليان، كسانى كه با استفاده از اصول عقلى و نقلى مسلَّم، به تحليل احاديث مى پرداختند و واهمه اى از ردّ جملات خلاف عقل، قرآن و سنّت قطعى نداشتند. در ميان هر يك از دو گروه، افراد تندرو و معتدل هم وجود داشت.

به نظر مى رسد كه عبد الجليل رازى، اوّلين كسى باشد كه اصطلاح اصولى و اخبارى را به فراوانى به كار بُرد. او در طول كتاب نقض، به حشويه و اخباريه حمله كرد

ص: 165


1- . ر. ك: مجمع البيان، ج8، ص408.
2- . نقض، ص21.
3- . همان، ص161.
4- . ر. ك: الكافى، ج1، ص62، ح1.

و به طور مكرّر، اصوليان و محقّقان را ستود.(1) خود وى در طيف اصوليان جاى مى گيرد. او را بايد از اصوليان معتدل دانست كه در عين پايبندى به معيارهاى بررسى حديث، تا به اطمينان نرسيده و همه راه هاى احترازى را طى نكرده، امكان صدور را منتفى نمى داند.(2) او به صراحت در رفتار خود نشان مى دهد كه بين امكان صدور و اثبات صدور حديث، تفاوت وجود دارد.(3)

وى به عقل، نگاهى معتدل دارد و از آن براى فهم كليات عقيدتى استفاده مى كند و در عين حال به محدوديت عقل در فهم رواياتْ توجّه داشته و آنچه را عقل نمى فهمد، رد نمى كند؛(4) امّا هرگاه به حكم قطعى عقل رسيد، از ردّ روايت ابايى ندارد. تطبيق حكم عقل با قرآن و سنّت در جاى جاى كلمات وى ديده مى شود.(5) او در سنجش و تحليل روايات، به سند، منبع و محتوا توجّه داشته و از مؤيّدات متنى و مفهومى نيز بهره مى گيرد.

وى اين ادّعا را كه شريعت، بر دو مرتبه ظاهرى و باطنى است، سخن ملاحده، بواطنه، دهريه، غلاة و صباحيه مى داند و اين اتّهام را از شيعه به شدّت رد مى كند. او به فرقه هاى منحرف حمله كرده و اينان را به دور از آيين پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام دانسته، برخى از روايات را با تطبيق بر كلمات منحرفان، نقد مى كند.(6) وى در باره برخى ديدگاه هاى مشترك شيعه و معتزله مى گويد:

اگر شيعت را در بهرى مسائل عقليات، به دليل و حجّت با معتزله موافقتى مى نمايد، آن موافقت، از عقل و نظر باشد نه موافقت زيديه و معتزله باشد.(7)

عبد الجليل به اشعريون و ديدگاه جبرى، حملات شديدى مى كند و تفويض را جزو انحرافات مى شمرد.(8) رفتار او حاكى از اعتقاد راسخش به «أمر بين الأمرين» است به گونه اى كه مى توان اين را جزو معيارهاى وى در بررسى روايات دانست.

ص: 166


1- . ر. ك: نقض، ص3، 235 و286.
2- . ر. ك: همان، ص257.
3- . ر. ك: همان، ص253.
4- . ر. ك: همان، ص524 و543 -544.
5- . ر. ك: همان، ص495.
6- . ر. ك: همان، ص136 و433.
7- . همان، ص483.
8- . ر. ك: همان، ص544.

برجسته كردن ديدگاه شيعه اماميه اصوليه به محوريت مرحوم كلينى، شيخ صدوق، شيخ طوسى، شيخ مفيد، سيّد رضى و سيّد مرتضى، از ويژگى هاى كتاب نقض است. در بُعد بررسى روايات، بايد وى را جزو پيروان مكتب قم و قائلان به ديدگاه هاى شيخ صدوق دانست.(1) او در عين احترام به شيخ مفيد، فاصله اش با مكتب بغداد را با انتقاد صريح به برخى از ديدگاه هاى مرحوم مفيد، اظهار داشته است.(2)

منهج حديث پژوهى عبد الجليل را بايد «حديث گرايى اصولى» دانست. يعنى نه در اصولى گرى به عقل گرايى محض مى افتد كه سر از انكارِ بسيارى از معارف درآورد و نه به حديثِ بررسى نشده، ملتزم مى شود تا سر از حشوى گرى درآورد.(3)

نتيجه گيرى

عبد الجليل قزوينى رازى، از متكلّمان قرن ششم بود كه با منطق، تفسير، تاريخ اسلام، حديث، فقه، ادبيات و عرفان، آشنايى خوبى داشت. او چندين كتاب نوشت كه اكنون فقط نقض در دسترس است. وى در اين كتاب، پاسخى مفصّل به شبهات كتاب بعض فضائح الروافض داد. تسلّط وى بر قرآن و حديث در سراسر كتاب مشهود است. استفاده وى از روش هاى علمى حديث پژوهى، نشان از سررشته او در همه علوم حديثى دارد و مى توان وى را عالمى روشمند در حديث دانست و شاخصه هاى ديدگاه هاى حديثىِ او را احصا كرد.

رازى، قائل به حجّيت سنّت در ذيل قرآن بوده و به آن در ابواب مختلف فقهى، كلامى، تفسيرى و اخلاقى، ملتزم است. او در نقد و فهم حديث، علاوه بر قرآن، از اين امور بهره گرفته است: تاريخ، رجال، اعتبار سنجى منبع، قواعد الحديث، حكم عقل، فهم عرفى، ظهور، سبب صدور، نظريات دانشمندان، سنّت، عقايد، مصاديق و ديدگاه هاى طرف مقابل.

ص: 167


1- . ر. ك: همان، ص191، 209 و534.
2- . ر. ك: همان، ص29، 40 و243.
3- . مستندات اين تحليل در طول مقاله، آمده است.

وى در قواعد الحديث، بين امكان صدور حديث و التزام به صدور آن تفكيك كرده و در برخورد با روايات اهل سنّت، به گونه اى رفتار نموده كه نه موجب محروميت از معارف موجود در روايات آنان شود و نه باعث آسيب پذيرى زياد روايات شيعه. لذا از آن به عنوان مؤيّد و امورى شبيه آن بهره برده است. وى تواتر را شرط پذيرش اخبار مى داند و البته از فوايد خبر واحد نيز غافل نيست. او اعتماد به راوى و منبع حديث را از مقدّمات پذيرش خبر دانسته و در اخذ حديث، قائل به شرايطى براى اعتبار تحمّل است.

در مجموع مى توان كتاب نقض را نمادى از تفكّر و رفتار متكلّمان شيعه در قرن ششم هجرى در حوزه علوم و معارف قرآن و حديث دانست.

پيشنهادهاى پژوهشى

1. تدوين مقاله اى مستقل با استفاده از مطالب كتاب نقض در باره همه رجال، محدّثان، مولّفان و كتبى كه عبد الجليل از آن ياد كرده است.

2. تدوين مقاله اى در روش مناظره عبد الجليل بخصوص در بُعد استفاده از قرآن و حديث.

3. بازيابى كلمات عبد الجليل از كتب مختلف.

ص: 168

منابع و مآخذ

منابع و مآخذ الف. كتاب ها

1. الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، تحقيق: سيّد محمّدباقر خرسان، نجف: دار النعمان، 1386ق.

2. اختيار معرفة الرجال، ابوعمرو محمّد بن عمر الكشّى، به انتخاب: محمّد بن حسن الطوسى، تحقيق: سيّد مهدى رجايى، قم: مؤسّسة آل البيت، 1404ق.

3. الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، تحقيق: مؤسّسة آل البيت، قم: مؤسّسة آل البيت، 1414ق، دوم.

4. الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق: سيّد حسن موسوى خرسان، تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1390ق، چهارم.

5. أعيان الشيعة، سيّد محسن امين، تحقيق: سيّد حسن امين، بيروت: دار التعارف.

6. الام، محمّد بن ادريس شافعى، بيروت: دار الفكر، 1403ق، دوم.

7. الأمالى، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: مؤسّسة بعثت، قم: مؤسّسة بعثت، 1417ق، اوّل.

8. الانتصار، على بن الحسين الموسوى (السيّد المرتضى)، تحقيق: مؤسّسة نشر اسلامى، قم: مؤسّسة نشر اسلامى، 1415ق.

9. الايضاح، فضل بن شاذان النيسابورى، تحقيق: مير جلال الدين محدّث اُرموى، تهران: دانشگاه تهران، 1363ق.

ص: 169

10. بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلامة المجلسى)، تحقيق: گروهى از محقّقان، بيروت: مؤسّسة الوفاء و دار إحياء التراث العربى، 1403ق، دوم.

11. التدوين فى أخبار قزوين، عبد الكريم بن محمّد رافعى قزوينى، تحقيق: عزيز اللّه عطاردى، قم: جمعية المخطوطات الايرانية و نشر عطارد، 1376ش، اوّل.

12. تصحيح الاعتقاد، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، تحقيق: حسين درگاهى، بيروت: دار المفيد، 1414ق، دوم.

13. تعليقات نقض، سيّد جلال الدين محدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

14. تفسير الثعلبى، احمد بن محمّد بن ابراهيم الثعلبى، تحقيق: ابو محمّد بن عاشور و نظير ساعدى، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1422ق، اوّل.

15. تهذيب الأحكام فى شرح المقنعه، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق: سيّد حسن موسوى خرسان، تهران: دار الكتب الإسلاميه، 1364ش، سوم.

16. جواهر الكلام، محمّد حسن الجواهرى، تحقيق: عبّاس قوچانى، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1367ش، سوم.

17. خصائص الوحى المبين، يحيى بن الحسن الأسدى (ابن بطريق)، تحقيق: مالك محمودى، قم: دار القرآن الكريم، 1417ق، اوّل.

18. الخصال، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر غفّارى، قم: مؤسّسة نشر اسلامى، 1362ش.

19. دراسات فى علم الدرايه(تلخيص مقباس الهدايه)، على اكبر غفّارى، تهران: دانشگاه امام صادق عليه السلام ، 1369ش، اوّل.

20. دعائم الإسلام، نعمان بن محمّد ابن حيّون التميمى المغربى (القاضى أبو حنيفه)، تحقيق: آصف بن على اصغر فيضى، قم: مؤسّسة آل البيت.

21. الذريعة إلى تصانيف الشيعة، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ تهرانى)، بيروت: دار الأضواء، 1403ق.

22. الرسائل، على بن الحسين الموسوى (السيّد المرتضى)، تحقيق: سيّد مهدى

ص: 170

رجايى، قم: دار القرآن الكريم، 1405ق.

23. رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبد اللّه افندى اصفهانى، تحقيق: سيّد احمد حسينى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1401ق.

24. السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى، محمّد بن منصور ابن ادريس حلّى، تحقيق: مؤسسه نشر اسلامى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1410ق، دوم.

25. السنن الكبرى، احمد بن الحسين البيهقى، بيروت: دار الفكر.

26. السنن، محمّد بن يزيد القزوينى (ابن ماجة)، تحقيق: محمّد فؤاد عبد الباقى، بيروت: دار الفكر.

27. الشافى فى الإمامة، على بن الحسين الموسوى (السيّد المرتضى)، تحقيق: سيّد عبد الزهرا حسينى خطيب و سيّد فاضل ميلانى، تهران: مؤسّسة الصادق، 1410ق، دوم.

28. شرح إحقاق الحق و اءزهاق الباطل، سيّد شهاب الدين مرعشى نجفى(اصل كتاب از قاضى نور اللّه شوشترى)، تحقيق: سيّد ابراهيم ميانجى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى.

29. صحيح البخارى، محمّد بن اسماعيل البخارى، بيروت: دار الفكر، 1401ق.

30. صحيح مسلم، مسلم بن حجّاج النيسابورى، بيروت: دار الفكر.

31. طبقات أعلام الشيعة(الثقات العيون)، آقا بزرگ تهرانى، تحقيق: على نقى منزوى، بيروت: دار الكتاب العربى، 1392ق، اوّل.

32. طبقات المحدّثين بأصبهان و الواردين عليها، عبد اللّه بن محمّد ابو الشيخ انصارى، تحقيق: عبد الغفور بلوشى، بيروت: مؤسّسة الرسالة، 1412ق، دوم.

33. عدّة الاُصول، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق: محمّدرضا انصارى قمى، قم: مطبعة ستاره، 1376ش.

34. العقل و الجهل فى الكتاب و السنّة، محمّد محمّدى رى شهرى، بيروت: دار الحديث، 1421ق، اوّل.

35. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: حسين اعلمى، بيروت: اعلمى، 1404ق، اوّل.

ص: 171

36. الفصول المختارة، على بن الحسين الموسوى (السيّد المرتضى)، تحقيق: سيّد على مير شريفى، بيروت: دار المفيد، 1414ق، دوم.

37. فقه الحديث و روش هاى نقد متن، نهله غروى نائينى، تهران: دانشگاه تربيت مدرّس، 1379ش.

38. فقه الرضا، يكى از قدماى شيعه، تحقيق: مؤسّسه آل البيت، مشهد: كنگره جهانى امام رضا عليه السلام ، 1406ق، اوّل.

39. فهرست منتجب الدين، منتجب الدين بن بابويه الرازى، تحقيق: سيّد جلال الدين محدّث اُرموى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1366ش.

40. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تحقيق: على اكبر غفّارى، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1363ش، پنجم.

41. كامل الزيارات، جعفر بن محمّد ابن قولويه، تحقيق: جواد قيّومى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1417ق، اوّل.

42. كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس الهلالى العامرى، تحقيق: محمّد باقر انصارى زنجانى، قم: الهادى، 1415ق، اوّل.

43. كشف الحجب و الأستار، سيّد اعجاز حسين كنتورى، تحقيق: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1409ق، دوم.

44. كشف اللثام عن قواعد الأحكام، محمّد بن حسن اصفهانى فاضل هندى، تحقيق: مؤسّسه نشر اسلامى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1416ق، اوّل.

45. كفاية الأثر فى النص على الأئمّة الاثنى عشر، محمّد بن على خزّاز القمّى، تحقيق: سيّد عبد اللطيف حسينى كوه كمرى، قم: بيدار، 1401ق.

46. الكنى و الألقاب، شيخ عبّاس قمى، تهران: مكتبة الصدر.

47. المبسوط، شمس الدين سرخسى، تحقيق: گروه محقّقان، بيروت: دار المعرفة، 1406ق.

48. مجالس المؤمنين، قاضى نور اللّه شوشترى، تحقيق: سيّد احمد عبد منافى، تهران:

ص: 172

انتشارات اسلاميه، 1354ش.

49. مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن الطبرسى، تحقيق: گروهى از محقّقان، بيروت: مؤسّسة اعلمى، 1415ق، اوّل.

50. مرآة الكتب، على بن موسى تبريزى، تحقيق: محمّد على حائرى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1414ق، اوّل.

51. المزار(مناسك المزار)، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، تحقيق: سيّد محمّد باقر ابطحى، بيروت: دار المفيد، 1414ق، دوم.

52. مسند الرضا عليه السلام ، داود بن سليمان غازى، تحقيق: سيّد محمّدجواد حسينى جلالى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1376ش، اوّل.

53. المصنف فى الأحاديث و الآثار، عبد اللّه بن محمّد ابن ابى شيبه، تحقيق: سعيد لحام، بيروت: دار الفكر، 1409ق، اوّل.

54. معالم العلماء فى فهرست كتب الشيعة و أسماء المصنّفين منهم، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهر آشوب)، تحقيق: سيّد محمّد صادق آل بحر العلوم، قم: الفقاهة، 1425ق.

55. معانى الأخبار، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر غفارى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1361ش.

56. المعيار و الموازنة فى فضائل الإمام أمير المؤمنين، جعفر بن محمّد اسكافى، تحقيق: محمّد باقر محمودى، 1402ق، اوّل.

57. المنطق، محمّدرضا مظفّر، قم: مؤسّسه نشر اسلامى.

58. نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»)، عبد الجليل قزوينى رازى، تحقيق: سيّد جلال الدين محدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

59. نهاية الدراية، سيّد حسن صدر، تحقيق: ماجد غرباوى، قم: مشعر.

60. نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف الحلّى (العلّامة الحلّى)، تحقيق: عين اللّه حسنى اُرموى، قم: دار الهجرة، 1421ق.

ص: 173

61. الوافى، محمّد بن مرتضى فيض كاشانى، تحقيق: كتاب خانه امام امير المؤمنين عليه السلام ، اصفهان: كتاب خانه امام امير المؤمنين عليه السلام .

62. وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، محمّد بن حسن الحرّ العاملى، تحقيق: مؤسّسة آل البيت، قم: مؤسّسة آل البيت، 1414ق، دوم.

63. وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، أحمد بن محمّد البرمكى (ابن خلّكان)، تحقيق: احسان عبّاس، بيروت: دار الثقافة.

64. اليقين باختصاص مولانا على عليه السلام بإمرة المؤمنين، على بن موسى الحلّى (السيّد ابن طاووس)، تحقيق: محمّدباقر انصارى، قم: مؤسّسه ثقلين، 1413ق، اوّل.

ب. مقاله

1. «دو رويكرد ثبوتى و اثباتى در نقد حديث»، محمّد احسانى فر، فصل نامه علوم

حديث، سال دهم، ش 37 - 38، پاييز و زمستان1384ش، قم: دانشكده حديث.

2. «موقف الشيعة من هجمات الخصوم»، سيّد عبد العزيز طباطبايى، مجلّه تراثنا، سال

دوم، ش6، محرّم 1407ق، قم: مؤسّسه آل البيت.

3. «نظريه توسعه تعبّدى سيره عقلا در حجّيت خبر واحد»، محمّد احسانى فر، فصل نامه علوم حديث، سال يازدهم، ش 42، زمستان1385ش، قم: دانشكده علوم حديث.

ج. ساير منابع

1. نرم افزار مكتبة اهل البيت، قم: مركز المصطفى، 1384ش.

2. ملاك هاى اعتبارسنجى منابع حديث شيعه، محمّدمهدى احسانى فر، پايان نامه كارشناسى ارشد، قم: دانشكده علوم حديث، 1389ش.

3. سايت دانش نامه مجازى ويكى پديا (wikipedia.com).

ص: 174

معرفت خدا، توحيد و اسما و صفات از ديدگاه مرحوم عبد الجليل قزوينى /محمّد بيابانى اسكويى

5

معرفت خدا، توحيد و اسما و صفات

از ديدگاه مرحوم عبد الجليل قزوينى

محمّد بيابانى اسكويى(1)

چكيده

انسان، آن گاه كه به خداى خويش، به حقيقت معرفت توجّه مى كند، خود را مخلوق و مملوك و محتاج به تمام ذات او مى يابد. پس عبوديت و بندگى او را بالاترين كمال خويش مى داند. در اين مقاله، راه رسيدن به حقيقت معرفت خدا از نظر عبد الجليل قزوينى رازى و ديگر عالمان شيعى و نيز از منظر آيات قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام بررسى شده است. توحيد خداى تعالى و اسما و صفات الهى، بخش هاى ديگر اين تحقيق را به خود اختصاص داده اند.

كليدواژه ها: معرفت اللّه، توحيد، اقسام توحيد، اسما و صفات، عبد الجليل قزوينى.

درآمد

در باره اين كه معرفت خداى تعالى، سمعى است يا نظرى و يا از طريق ديگرى حاصل مى شود، همواره بين انديشمندان مسلمان، اختلاف نظر وجود داشته است. اشعرى ها معرفت خداوند سبحان را سمعى مى دانند و حصول آن را بدون تبليغ

ص: 175


1- . استاد و پژوهشگر حوزه و دانشگاه.

رسول، ناممكن مى شمارند. در مقابل، غالب متكلّمان شيعه قرار دارند كه معتقدند راه شناخت خداوند و توحيد و صفات او، نظر و استدلال است.

همچنين در باره اسما و صفات الهى، مباحث بسيار جدّى و اساسى اى بين عالمان مطرح است. از نظر شيعه، صفات ذاتى بارى تعالى، عين ذات و قديم اند و در مقابل، برخى از متكلّمان مسلمان، اين صفات را لازم ذات و زائد بر آن مى دانند. مرحوم عبد الجليل رازى در كتاب نقض، به رويارويى جدّى با آراى عالم اشعرى در باب معرفت خدا و توحيد و اسما و صفات پرداخته است و ما بر آن هستيم كه با تكيه بر آراى نويسنده كتاب بعض فضائح الروافض و مرحوم عبد الجليل رازى، مباحثى را در اين زمينه مطرح سازيم.

در فصل اوّل، به بررسى معنا و حقيقت معرفت و بحث در باره معرفت خدا و راه رسيدن به آن از نظر عبد الجليل رازى و ديگر عالمان و متكلّمان شيعى پرداخته ايم و آيات و روايات اين بحث را طرح كرده ايم. در فصل دوم، مباحث مربوط به توحيد خداى تعالى، حقيقت توحيد و اقسام آن را مطرح خواهيم كرد. سرانجام در فصل سوم، اسما و صفات الهى، مورد بررسى قرار خواهند گرفت و در لابه لاى آن، مباحثى همچون: معناى اسم و صفت، قول به «احوال» و «ثابتات ازلى» از نظر عبد الجليل، رابطه اسم و مسمّا، اقسام اسما و صفات و كيفيت اطلاق اسما و صفات بر خداى تعالى مطرح خواهند شد.

اهميت موضوع

فضل و ارزش اصل شناخت و معارف اعتقادى، روشن شد. بديهى است كه اهميت شناخت هر چيزى، به اعتبار و ارزش آن وابسته است. از آن جا كه خداوند متعال، با هيچ موجودى قابل مقايسه نيست، معرفت او را نيز نمى توان با هيچ معرفت ديگرى مقايسه كرد. پس سرلوحه همه عقايد دينى، معرفت خداوند متعال است و هيچ يك از معارف ديگر، بدون توجّه به معرفت وى فايده اى ندارد. به همين جهت

ص: 176

است كه امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد:

أوَّلُ الدينِ مَعْرِفَتُه؛(1)

سرلوحۀ دين، معرفت خداست.

نيز مى فرمايد:

مَعرِفَةُ اللّه ِ سُبحانَه أعلى المَعارِف؛(2)

معرفت خداى متعال، بالاترين معرفت هاست.

همچنين معرفت خداوند متعال، يكى از اهداف مهم خلقت انسان به شمار مى آيد. خداوند مى فرمايد:

«وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛(3)

جنّ و انس را نيافريدم جز اين كه عبادتم كنند».

شكى نيست كه عبادت بدون معرفت، تحقّق پيدا نمى كند. از اين رو، امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

أوَّلُ عِبادَةِ اللّه ِ مَعرِفَتُه؛(4)

اساس عبادت خدا، معرفت اوست.

بالاترين كمال هر بنده اى آن است كه بتواند حقّ بندگى خويش را در برابر مولايش به خوبى ادا كند، و بنده خوبى براى وى باشد. كمال بندگى در صورتى به دست مى آيد كه انسان، با تمام وجود، تسليم خداوند متعال شود و در خدمت او قرار گيرد. بديهى است كه تسليم و خدمت به مولا بدون معرفت او امكان پذير نيست. چه بسا انسان كه با جهل و نادانى اش، به جاى بندگى مولاى خويش سر از بندگى ديگران در آورد. يا به جاى فروتنى و بندگى، مرتكب اعمالى شود كه نه تنها با شئون مولايش سازگار نيست كه توهين و جسارت به او محسوب مى شود. لذا امام حسين عليه السلام مى فرمايد:

اى مردم! خداوند متعال، بندگان را نيافريد جز اين كه او را بشناسند و آن گاه كه او را شناختند، عبادتش كنند و با عبادت او از بندگى ديگران، بى نياز گردند.(5)

ص: 177


1- . نهج البلاغة، خطبه 10.
2- . تصنيف الغرر، ص81.
3- . سوره ذاريات، آيه 56.
4- . بحار الأنوار، ج4، ص228.
5- . علل الشرائع، ص 9.

بدين روى، كسى كه با خداوند متعال، آشنايى پيدا كرده و با او الفتى برقرار نموده است، به يقين مى داند كه ارزش و كمال تمام اشيا، به اعتبار قربشان به پروردگار است و هر چيزى كه انسان را از خداى خود دور كند و مايه غفلت وى از خداى متعال گردد، هيچ ارزشى ندارد.

پروردگار جهانيان، صاحب تمام نعمت ها و كمالات است. بديهى است كه ارتباط با صاحب كمالات و نعمت ها و آشنايى و نزديكى به او، انسان را از هر كس و هر چيز ديگر بى نياز مى كند. زرق و برق نعمت هاى دنيوى، در چشم كسى كه قرب به خداوند متعال پيدا كرده و همواره با اوست، بى ارزش مى شود.

كسى كه خداى خويش را در كنار خود احساس مى كند و با او انس و الفتى برقرار كرده است، ترس و وحشتى ندارد.

آشنايى با خداوند متعال، روشنايى، توانايى، سلامتى و انس را جايگزين تاريكى، ناتوانى، بيمارى و تنهايى مى كند؛(1) چرا كه ارتباط با خداوند متعال، ارتباط با حقيقتى است كه همه روشنايى ها و توانايى ها از اوست. امام صادق عليه السلام در مورد فضل معرفت خداوند متعال مى فرمايد:

لَو يَعلَمُ النّاسُ ما فى فَضلِ مَعرِفَةِ اللّه عز و جل ما مَدُّوا أعيُنَهُم إلى ما مَتَّعَ اللّه ُ بِهِ الأعداءَ مِن زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا وَ نَعيمِها وَ كانَت دُنياهُم أَقَلَّ عِندَهُم مِمّا يَطَئُونَهُ بِأرجُلِهِم وَ لَنُعِّمُوا بِمَعرِفَةِ اللّه جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَلَذَّذُوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل فِى رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولِياءِ اللّه ِ إنَّ مَعرِفَةَ اللّه ِ عز و جل آنِسٌ مِن كُلِّ وَحشَةٍ وَ صاحِبٌ مِن كُلِّ وَحدَةٍ وَ نُورٌ مِن كُلِّ ظُلمَةٍ وَ قُوَّةٌ مِن كُلِّ ضَعفٍ وَ شِفاءٌ مِن كُلِّ سُقمٍ؛(2)

اگر مردم، ارزش معرفت خداوند متعال را مى دانستند، چشمانشان را به نعمت ها و زرق و برق دنيا - كه خداوند دشمنان را از آن بهره مند كرده است

ص: 178


1- . البته اين بدان معنا نيست كه ضعف جسمى و فقر دنيوى و بيمارى ظاهرى هم به او عارض نمى شود؛ بلكه مقصود، آن است كه در روح او با وجود همه اين ناتوانى هاى جسمى نسبت به بندگى خالق، هيچ ضعف و ناتوانى اى ديده نمى شود.
2- . الكافى، ج 8، ص147.

- نمى دوختند و دنياى آنها نزد ايشان بسيار كوچك تر از آن مى شد كه زير پايشان لگدمال مى كنند. و با معرفت خداوندِ جليل و عزيز، به نعمت و لذّتى مى رسيدند همچون لذّت كسى كه تا ابد در باغ هاى بهشت، با اولياى الهى همراه است.

همانا معرفت خداى عز و جل انس انسان در هر وحشتى، و همنشين او در هر تنهايى اى، و نور او در هر تاريكى اى، و قوّت او در ناتوانى اى و شفاى او از هر بيمارى اى است.

1. معرفت خدا

الف. معنا و حقيقت معرفت

برخى معتقدند كه معرفت، شناخت بعد از فراموشى است. مرحوم شيخ بهايى مى نويسد:

قالَ بَعضُ الأعلامِ أكثَرُ ما تَطلِقُ المَعرِفَةُ عَلَى الأخيَرِ مِنَ الإدراكَينِ للِشَى ء الواحِدِ إذا تَخَلَّلَ بَينَهُما عَدَم بأن أدرَكه أوّلاً ثُمَّ ذَهل عَنهُ ثُمّ أدرَكه ثانيا فَظَهَرَ لَهُ أنّهُ هُوَ الّذى كانَ قَد أدرَكه أوّلاً؛(1)

بعضى از بزرگان مى گويند: معرفت، غالبا به ادراك دوم از دو ادراك شى ء واحد گفته مى شود كه بين آنها عدم، فاصله انداخته باشد؛ به اين صورت كه اوّل، آن را درك كند، سپس از آن غافل شود و دوباره به ادراك آن نايل آيد و برايش روشن شود كه اين همان است كه پيش از اين، آن را درك كرده بود.

بر اساس اين نظر، واژه معرفت در زبان عرب و نيز در آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام بيشتر براى بيان شناخت ثانوى به كار مى رود؛ شناختى كه پس از فراموشى و غفلت براى انسان حاصل مى شود. البته اين موضوع، با به كارگيرى همين واژه در باره شناخت ابتدايى نيز منافات ندارد و معناى آن از نظر لغوى، به هيچ كدام از اين دو، اختصاص ندارد و شامل هر دو مى شود.

ص: 179


1- . الأربعون حديثا، ص78. نيز، ر.ك: بحار الأنوار، ج69، ص290؛ شرح اُصول الكافى، ملاّ صالح مازندرانى، ج1، ص335؛ مجمع البحرين، ج2، ص1198؛ منهاج البراعة، ج1، ص318.

فيومى مى نويسد:

عَرَفتُهُ عِرفةً و عِرفانا، عَلِمتُهُ بِحاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ الخَمسِ، و المَعرِفَةُ إسمٍ مِنهُ؛(1)

عَرَفتُهُ، يعنى او را به يكى از حواس پنجگانه دانستم، و معرفت اسم، از آن است.

ابن منظور نيز مى گويد:

العِرفانُ: العِلم ... و عَرَّفَهُ الأمر: أعلَمَه إيّاهُ و عَرَّفَهُ بَيته: أعلَمَه بِمَكانِهِ، و عَرَّفَهُ بِه، وَسَمَه؛(2)

عرفان، يعنى علم... و فلان امر را به او معرفى كرد، يعنى او را به آن آگاه ساخت، و خانه اش را به او معرّفى كرد، يعنى محلّ آن را به او ياد داد، و آن را به او شناساند، يعنى نشانه اى براى آن نهاد.

احمد بن فارس، معتقد است كه معرفت، دو معنا دارد:

العين و الراء و الفاء أصلان صَحيحان، يَدُلُّ أحَدهُما عَلى تَتابع الشَى ء مُتّصلاً بَعضه بِبَعضٍ وَ الآخر عَلى السُّكونِ و الطُمَأنينَة ... .

و الأصلُ الآخر المَعرِفَةُ و العِرفان، تَقول: عرف فُلان فُلانا عِرفانا و مَعرِفَةً، و هذا أمرٌ مَعروف. و هذا يَدُلُّ على ما قُلناهُ مِن سُكونِه إليه لأِنّ مَن أنكَرَ شَيئا

تَوَحَّشَ مِنهُ و نَبَأَ عَنه؛(3)

عين و راء و فاء، دو اصل و ريشه صحيح دارد: يكى، بر پى در پى آمدن امرى دلالت مى كند كه بعضى از آن با بعضى ديگر اتّصال دارد و دوم، بر سكون و آرامش دلالت مى كند... .

و ريشۀ ديگر، معرفت و عرفان است. مى گويى: فلانى به فلانى معرفت و عرفان پيدا كرد و اين، امر معروف است. و اين اصل، به سكون و اطمينان - كه گفتيم - دلالت دارد؛ زيرا كسى كه چيزى را منكر بشمارد، از او به

ص: 180


1- . مصباح المنير، ص404.
2- . لسان العرب، ج9، ص153.
3- . معجم مقاييس اللغة، ج4، ص281.

وحشت مى افتد و دور مى شود.

بنا بر اين، عرفان و معرفت، دانايى خاصّى است كه همراه آن، آرامش و اطمينان براى انسان به دست مى آيد و معرفت - كه در برابر منكر هم استعمال مى شود - ، شاهدى روشن بر اين معناست.

ب. معرفت خدا و راه رسيدن به آن از نظر عبد الجليل رازى

انديشمندان مسلمان در باب معرفت خدا و راه هاى رسيدن به آن، ديدگاه هاى گوناگونى دارند؛ امّا همگى بر اين باورند كه ذات خداوند متعال، با قواى ادراكى هيچ مخلوقى شناخته نمى شود. در عين حال، معتقدند اگرچه خدا را نمى توان به كنه ذاتش ادراك كرد، با اين حال، چنين نيست كه هيچ شناختى از او براى بشر امكان نداشته باشد.

برخى معتقدند كه شناخت خدا تنها به استدلال و نظر در آثار او براى بشر ميسور است. البته از اين طريق فقط مى توان وجود خدا و صفات او را اثبات كرد، نه اين كه به درك كُنه وجود او رسيد.

از نظر برخى ديگر، به غير از راه نظر و استدلال، طريق ديگرى نيز براى شناخت وجود دارد و آن، راه دل و كشف و شهود است.

برخى ديگر نيز شناخت خدا را نه نظر مى دانند و نه كشف و شهود. از نظر آنان شناخت پروردگار، بديهى و اوّلى است و جاى هيچ گونه شكّ و ترديد براى احدى در باره خداوند، وجود ندارد.

مرحوم عبد الجليل قزوينى، از آن گروهى است كه راه شناخت خدا را به نظر و استدلال، منحصر مى دانند. ايشان در كتاب نقض - كه در ردّ كتاب بعض فضائح الروافض تأليف كرده است - در موارد فراوان، اعتقاد مؤلّف آن كتاب را در باب معرفت خداوند، باطل دانسته است. عبد الجليل رازى در كتاب خود از مؤلّف بعض فضائح الروافض با عنوان «خواجه» تعبير مى كند و اعتقاد وى را در باب «معرفة اللّه» چنين معرفى مى نمايد:

به مذهب خواجه چنان است كه تا پيغامبر نيايد، معرفت خداى واجب

ص: 181

نباشد و وجوب معرفت، موقوف است بر ظهور بعثت. و حُسن و قُبح شرعى است؛ عقلى نيست.(1)

در جاى ديگر در پاسخ به اين سخن خواجه كه مى گويد: «آن جماعت كه مذهب رفض نهادند... ملحدان بودند»، مى نويسد:

واصفان الحاد، همه مجبّران و مشبّهيان بودند و معرفت خداى را به جبر گفتند، نه به نظر.(2)

او در جاى ديگر، مذهب مؤلّف بعض فضائح الروافض (يعنى مذهب اشعرى) را به سرايى تشبيه مى كند كه اساسش «جبر»، بنيادش «تشبيه»، ديوارش «قَدَر»، سقف هايش «بغض آل مصطفى» و درش «در كوى جفا و تعصّب و هوا» است و براى آن، چهار طاقچه است كه هر طاقچه اى را به صفتى از فرقه هاى مختلف مردم توصيف مى كند و درِ طاقچه چهارم را داراى صفت الحاد مى شمارد و در توصيف آن مى نويسد:

و صُفّه چهارم - كه صفت ملحدى دارد - آن است كه ملحد موجب و مؤثّر در معرفت بارى تعالى، قول پيغمبر گويد و از عقل و نظر تبرّا كند و مجبّره را به عينه مذهبْ اين است كه نفى عقل و نظر كنند و حُسن و قُبح را حوالت به شريعت و قول پيغمبر كنند و تا پيغمبر دعوت نكند، معرفت خداى و معارف عقلى، هيچ معلوم نشود و واجب نباشد وعقل و نظر را اثرى نباشد.(3)

در جاى ديگرى به نظرى بودن معرفت تصريح كرده، مى نويسد:

همه ائمّه طوايف مسلمانان، متّفق الألفاظ و الفتاوى بر اين جمع شدند كه مؤثّر در معرفت بارى تعالى، نظر است و تعليم و تقليد، باطل است؛ كه آن، طريقت ملحدان و باطنيان است. (4)

اين نظريه در باب معرفت خداى تعالى، در ميان قدماى عالمان دينىِ شيعى، معروف و شايع بلكه مورد اتفاق بوده است. ابو اسحاق نوبختى، معتقد است كه معرفت را

ص: 182


1- . نقض، ص134.
2- . همان، ص347.
3- . همان، ص448 - 449.
4- . همان، ص451.

طريقى جز نظر وجود ندارد.(1) شيخ مفيد هم معرفت خداوند را اكتسابى مى داند.(2)

سيّد مرتضى هم طريق معرفت خداى متعال را «نظر» دانسته و بر اين باور است كه حتّى پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام نيز راهى جز آن براى معرفت خدا ندارند.(3)

شيخ طوسى هم طريقه معرفت را تنها نظر و فكر شمرده است. (4) ابو الفتح كراجكى(5) و ابو الصلاح حلبى(6) هم قول به انحصار طريق معرفت در نظر را اختيار كرده اند.

علاّمه حلّى در كتاب مناهج اليقين، نظر را به جهت دفع عِقاب محتمل، واجب مى داند و مى نويسد:

مَعرِفَةُ اللّه ِ تَعالى واجِبَةٌ لِكونِها دافِعَةٌ لِلخَوفِ الحاصِلِ مِنَ الإختِلافِ و لايَتِمُّ إلاّ بالنَّظَرِ فَيَكونُ واجِبا؛(7)

معرفت خداى متعال، واجب است؛ زيرا موجب از بين رفتن ترسى است كه از اختلاف ناشى مى شود و معرفت خدا بدون نظر، حاصل نمى شود.

علاّمه حلّى، در جاى ديگرى، معرفت خدا، صفات ثبوتى و سلبى، عدل، نبوّت و امامت و معاد را به اتفاق علما، با دليل، نه با تقليد، واجب دانسته است. مرحوم فاضل

مقداد هم دليل آن را «دفع عِقاب محتمل يا شكر منعم» دانسته است و پس از معناى دليل، نوشته است:

لَمّا وَجَبَ المَعرِفَةُ وَجَبَ أن تَكونَ بِالنَظَرِ و الإستِدلالِ لأِنَّها لَيسَت ضَروريّة؛(8)

آن گاه كه معرفت واجب شد، نظر و استدلال هم واجب مى شود؛ زيرا معرفت خدا ضرورى [و بديهى] نيست.

ص: 183


1- . ر.ك: الياقوت، ص27.
2- . ر.ك: أوائل المقالات، ج 4، ص 61.
3- . ر.ك: رسائل المرتضى، ج1، ص412.
4- . ر.ك: الإقتصاد، ص99.
5- . ر.ك: كنز الفوائد، ص98.
6- . ر.ك: الكافى فى الفقه، ص39.
7- . مناهج اليقين، ص109.
8- . النافع يوم الحشر في شرح باب الحادى عشر، ص 3 - 4.

مرحوم ابن ميثم،(1) شهيد اوّل(2) و نيز فاضل مقداد (در كتاب ديگر خويش)،(3) معرفت خدا را با نظر و استدلال، لازم مى دانند و طريقى غير از نظر و استدلال، براى آن قائل نيستند.

ج. الهام و كشف طريق ديگر معرفت

مرحوم سيّد بن طاووس، از جمله كسانى است كه بهترين طريق معرفت خدا را «الهام» شمرده و به فرزند خويش مى نويسد:

إنَّه - جَلَّ جَلاله - ألهمنى مَعرِفَته بِطَريقٍ لايَحتَمِلُ خَطَرُ التَلبيسِ و لايَشتَمِلُ عَلى كَدَرِ التَدليسِ و مَن عرفتى بالعَيانِ و نُورُ الإيمان وَجَدَ لِسان الحال مُصَدِّق هذَا المَقالِ و استَغنى بالوُجدانِ عَن إقامَةِ البُرهانِ؛(4)

خداوند - جلّ جلاله - معرفت خويش را به طريقى برايم الهام كرد كه احتمال وقوع در خطر اشتباه در آن وجود ندارد و شامل كدورت فريب و تدليس نيست. و كسى كه مرا به عيان و نور ايمان شناخت، زبان حال را تصديق كننده اين سخن مى يابد و با وجدان از اقامه برهان، مستغنى مى شود.

او در ادامه، از اين الهام و وجدان، به «الهام و فطرت عقلى» تعبير كرده و انسان را با وجود آن، از اقامه برهان و نظر و استدلال بر وجود خدا و صفات او بى نياز مى شمارد و معتقد است كه طريق معتزله و پيروان آنها آلوده به شبهات فراوان است و از رساندن انسان به يقين، دور است؛ بلكه ايشان معتقد است كه معرفت، فضل و احسان خداست، نه حاصل نظر و استدلال. او براى كسانى كه قائل به وجوب نظر در معرفت خدا هستند به جريان حضرت عيسى عليه السلام احتجاج كرده و مى گويد:

وَقُلتُ لَهُ يَوما: ماتَقُولُ فى الناظِرِ فى مَعرِفَةِ اللّه ِ - جلّ جلاله - أما أن يَكون فى أوّل نَظَره شاكا فى اللّه ِ - جَلّ جَلاله - ؟

ص: 184


1- . ر.ك: قواعد المرام، ص 28 - 30.
2- . ر.ك: اربع رسائل كلاميّة، ص47 - 48؛ رسائل الشهيد الأوّل، ص91 - 92.
3- . ر.ك: الإعتماد فى شرح واجب الإعتقاد، ص49.
4- . كشف المحجّة، ص43.

قال: بَلى.

قُلتُ: أفَتَقولُ أنّ النبىُّ مُحَمَّدا و وَصيّه عَليّا عليهماالسلام مَضى عَليهما زَمان شَكٍّ فى اللّه ِ - جَلّ جَلاله - ؟

فقال: غَلَبتَنى، ما أقدِرُ أقولُ هذا؛(1)

روزى به او (كسى كه قائل به وجوب نظر بود) گفتم: چه مى گويى در باره كسى كه در معرفت خداى - جلّ جلاله - استدلال مى كند، آيا پيش از استدلال، در خداوند شك داشت؟

گفت: آرى.

گفتم: آيا معتقدى كه محمّد و وصيّش على عليهماالسلام زمانى برايشان سپرى شد كه در خداى تعالى شك داشتند؟

گفت: بر من غالب آمدى. من نمى توانم چنين اعتقادى داشته باشم.

مرحوم شهيد ثانى هم الهام را يكى از طرق معرفت خدا مى داند و مى نويسد:

إنَّ المُعتَبَرَ فى الإيمانِ الشَّرعىّ هُوَ الجَزمُ و الإذعانُ و لَهُ أسباب مُختَلِفَةٌ مِنَ الإلهام و الكَشفِ و التَعَلُّمِ و الاستِدلالِ؛(2)

همانا معتبر در ايمان شرعى، جزم و اذعان است. و براى آن، اسباب مختلفى وجود دارد، از قبيل: الهام، كشف، تعلّم و استدلال.

مرحوم ملاّ صالح مازندرانى نيز بندگان را مكلّف به تحصيل معرفت از طريق نظر و استدلال نمى داند و معتقد است كه بر عهده خداست كه خود را به بندگانش بشناسانَد.(3)

مرحوم سيّد نعمة اللّه جزائرى هم معرفت خدا را فعل خدا مى داند و اكتسابى بودن آن را نفى مى كند. وى معتقد است كه روايات فراوانى بر اين مطلب دلالت دارند.(4)

مرحوم شيخ انصارى نيز معرفت خدا را پيش از تعريف خداى سبحان، غير مقدور مى داند.(5)

ص: 185


1- . ر.ك: همان، ص 48 - 57.
2- . رسائل الشهيد الثانى، ج2، ص757.
3- . ر.ك: شرح اُصول الكافى، ج5، ص 61 - 62.
4- . نور البراهين، ج1، ص542.
5- . فرائد الاُصول، ج2، ص22.

او هم به مانند شهيد ثانى، جزم و اطمينان را در «ايمان كافى» مى داند و نظر و استدلال را واجب نمى شمارد. او مى نويسد:

و كَيفَ كانَ فَالأقوى كِفايَةُ الجَزمِ الحاصِلِ مِنَ التقليدِ لِعَدَمِ الدَليلِ عَلى الزائِدِ عَلى المَعرِفَةِ و التَّصديقِ و الإعتِقادِ. و تَقييدُها بِطَريقٍ خاصّ لا دَليلَ عَليه. مَعَ أنّ الإنصافُ أنَّ النَظَرَ و الإستِدلالَ بِالبَراهينِ العَقلِيَّةِ لِلشَّخصِ المُتَفَطِّنِ لِوُجوبِ النَظَرِ فى الاُصولٍ لايَفيدُ بِنَفسِهِ الجَزم لِكَثرَةِ الشَبَه الحادِثَة فى النَّفسِ و المُدَوَّنَةِ فى الكُتُب حَتّى أنَّهُم ذكروا شُبها يصعب الجَواب عَنها

للمُحَقّقينَ الصارِفينَ لأِعمارِهِم فى فَنِّ الكَلامِ فَكَيفَ حال المُشتَغِلِ بِه مِقدارا مِنَ الزمانِ لأِجل تَصحيح عَقائِدِه ليَشتَغلِ بَعد ذلِك باُمورِ مَعاشِهِ و مَعادِهِ خُصوصا و الشَيطانُ يَغتَنِمُ الفُرصَة لإلقاءِ الشُّبَهاتِ و التَّشكيكِ فى البَديهيات.

و قَد شاهَدنا جَماعَةٌ صَرِفوا أعمارَهُم و لم يُحَصِّلوا مِنها شَيئا إلاّ القليلِ؛(1)

به هر حال، اقوى كفايت قطع حاصل از تقليد است؛ زيرا آنچه واجب است، معرفت و تصديق و اعتقاد است و مقيّد كردن حصول آنها از طريق خاص، دليلى ندارد. با اين كه انصافْ اين است كه نظر و استدلال با براهين عقلى براى شخصى كه توجّه به وجوب نظر و استدلال در اصول اعتقادى دارد، به تنهايى مفيد قطع نيست؛ زيرا شبهاتى كه در نفس انسانى پديد مى آيند و نيز شبهاتى كه در كتاب ها تدوين شده اند، فراوان اند؛ بلكه جواب برخى از شبهات براى محقّقينى كه سال ها عمر خويش را در فنّ كلام صرف كرده اند، دشوار است تا چه رسد به كسى كه زمان اندكى براى تصحيح اعتقاداتش اشتغال به آن پيدا كند و به تحصيل معاش و معاد خويش بپردازد. به خصوص كه شيطان هم فرصت را مغتنم مى شمارد و شبهات خويش را القا مى كند و در بديهيّات، تشكيك مى نمايد. و ما جماعتى را مشاهده كرديم كه عمر خويش را صرف مباحث عقلى كرده اند و جز اندكى، عايد آنها نشده است.

ص: 186


1- . همان، ج1، ص574.

مرحوم آقا ضيا هم طريق تحصيل معرفت خداوند سبحان را منحصر در نظر و استدلال نمى كند و مى گويد:

فَلا يَنبَغى الإشكال فى كِفايَةِ الجَزمِ و المَعرِفَةِ وَلَو مِنَ التَقليدِ و كثرَة إلقاء الأبَوَين و غيرهما؛(1)

پس اشكال در كفايت مطلق جزم و معرفت، سزاوار نيست، اگر چه از تقليد و كثرت القاى پدر و مادر و ديگران حاصل شود.

مرحوم آقاى خويى هم همانند شيخ انصارى و آقا ضيا، استناد به دليل و برهان را در تحصيل معرفتْ لازم ندانسته و جزم و علم حاصل از تقليد را هم كافى شمرده است.(2)

پس روشن شد كه در معرفت خداى متعال، نه تنها نظر و استدلال، لازم و واجب نيست، بلكه وجوب و لزوم آن بر همگان، غير مقدور است. بر اساس اصول و مبانى اعتقادى دينى نيز - چنان كه شيخ انصارى فرمودند - ، نظر و استدلال در باب معرفت پروردگار، بدون تعريف خود او، معرفتى به دنبال نمى آورد و با وجود تعريف الهى، تمام ادلّه و براهين اثبات عقلى وجود خداى تعالى را هدفگيرى نمى كنند؛ بلكه همه براى توجّه دادن به معروف فطرى است.

د. معرفت خدا در آيات و روايات

معرفت خداوند متعال از نظر آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام «فطرى» است. آياتى مانند: «أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ»،(3)«صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»،(4) «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»،(5) «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ

وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»(6) و «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ»(7) و نيز آيات ديگرى كه به جهت اختصار، از نقل آنها خوددارى گرديد، خدا را ظاهر و آشكار

ص: 187


1- . نهاية الأفكار، ج2، ص195.
2- . ر.ك: اجتهاد و تقليد، ص411.
3- . سوره ابراهيم، آيه 10.
4- . سوره بقره، آيه 138.
5- . سوره روم، آيه 30.
6- . سوره عنكبوت، آيه 61.
7- . سوره غاشيه، آيه 22.

معرفى مى كنند؛ ترديد در باره خدا را براى هيچ كس جايز نمى دانند؛ همه خلايق را بنده خدا معرفى مى كنند. بر اساس اين آيات، حقيقت هر موجودى، علامت و رنگى از خدا دارد؛ همه انسان ها به هنگام سختى ها، متوجّه خداى خويش مى شوند؛ نقش پيامبران، تنها يادآورىِ معرفت فراموش شده به بندگان خداست؛ هدايت، فعل خداى سبحان است.

همچنين از اين آيات، به روشنى استفاده مى شود كه معرفت پروردگار، نظرى و كسبى و فكرى و تعقّلى نيست؛ بلكه همه موجودات به حقيقت معرفت، خداوند را مى شناسند. معرفت خداوند، فراتر از درك عقل و فكر انسانى است، در نتيجه، بندگانْ مجاز نيستند كه در خداى خويش تفكّر و تعقّل كنند و او را به عقل و فكر خويش مورد تأمّل و تحقيق قرار دهند؛ چرا كه انسان به محض به كارگيرى فكر و عقل خود براى شناخت خدا، از معرفت او دور مى شود؛ زيرا تفكّر در باره امرى كه به روشنى و بداهت براى همه موجودات و بويژه انسانْ ظاهر است، موجب دورى از آن مى شود. آنچه عيان است، نياز به بيان ندارد و اگر قرار باشد كه خلق، او را تبيين كند، بايد بر او احاطه پيدا كند و چون احاطه خلق به خدا ممكن نيست، تبيين و توصيف و تعريف خدا هم براى آفريده، به هيچ وجه ممكن نخواهد بود. بنا بر اين، ناگزير بايد معرفت خدا را از خود او خواست تا او خود را معرفى و بنده اش را به سوى خود هدايت كند. امام صادق عليه السلام شيعيان را به خواندن اين دعا در زمان غيبت سفارش مى كند:

اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفسَكَ فَإنَّكَ إن لَم تُعَرِّفنى نَفسَكَ لَم أَعرِفكَ. اَللَّهُمَّ عَرِّفنى نَبيَّكَ فَإنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفِنى نَبيَّكَ لَم أَعرِفهُ قَطُّ. اَللَّهُمَّ عَرِّفنى حُجَّتَكَ فَإنَّكَ إِن لَمْ تُعَرِّفنى حُجَّتَكَ ضَلَلتُ عَن دينى؛(1)

خداوندا! خود را به من بشناسان كه اگر خود را به من معرّفى نكنى، تو را نخواهم شناخت.

خداوندا! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر او را به من معرّفى نكنى، هيچ

ص: 188


1- . الكافى، ج1، ص342.

گاه او را نخواهم شناخت.

خداوندا! حجّت خويش را به من بشناسان كه اگر او را به من معرّفى نكنى، از دين خود گم خواهم شد.

امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ به سؤال جاثليق كه مى پرسد: «آيا خدا را به محمّد صلى الله عليه و آله شناختى يا محمّد صلى الله عليه و آله را به خدا؟»، بيان مى كند كه: «محمّد صلى الله عليه و آله را به خدا شناختم، نه خدا را به محمّد صلى الله عليه و آله ». ايشان در باره نحوه اين شناخت مى فرمايد: «من وقتى محمّد صلى الله عليه و آله را به مخلوقيت و حدوث شناختم، به خاطر حدودى كه از طول و عرض خداوند متعال در او ايجاد كرده است، دانستم كه ديگرى، او را تدبير مى كند و او مصنوع است».

فَعَرَفتُ أنَّهُ مُدَبَّرٌ مَصنُوعٌ بِاستِدلالٍ وَ إلهامٍ مِنهُ وَ إرادَةٍ كَمَا ألهَمَ الملائِكَةَ طاعَتَهُ وَ عَرَّفَهُم نَفسَهُ بِلا شِبهٍ وَ لا كَيفٍ؛(1)

پس دانستم كه او مصنوع و تحت تدبير ديگرى است. و اين شناخت، به راه نمايى و الهام و اراده الهى براى من پديد آمد، چنان كه خداوند، طاعت خويش را بر فرشتگان الهام كرد و خود را بدون هيچ شباهت و كيفيتى، به آنها شناساند.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:

إنَّما عَرَفَ اللّه َ مَن عَرَفَهُ بِاللّه فَمَن لَم يَعرِفهُ بِهِ فَلَيسَ يَعرِفُهُ إِنَّمَا يَعرِفُ غَيرَهُ... فَمَن زَعَمَ أنَّهُ يُؤمِنُ بِما لا يَعرِفُ فَهُوَ ضالٌّ عَنِ المَعرِفَةِ لا يُدرِكُ مَخلُوقٌ شَيئا إِلاّ بِاللّه ِ وَ لا تُدرَكُ مَعرِفَةُ اللّه ِ إلاّ بِاللّه ِ؛(2)

خداشناس، فقط كسى است كه خدا را به خود او مى شناسد. و كسى كه خدا را به خود او نمى شناسد، خدا را نشناخته و غير خدا را شناخته است... و كسى كه مى پندارد ايمان به خداى ناشناخته دارد، از شناخت، غافل و بى خبر است. مخلوق، هيچ چيزى را جز به واسطه خدا نمى شناسد و معرفت خدا جز به او درك نمى شود.

اين گونه - احاديث كه تعداد آنها فراوان است - ، به اين نكته اساسى تأكيد مى كنند

ص: 189


1- . التوحيد، صدوق، ص287.
2- . همان، ص142.

كه معرفت خدا به فكر و تعقّل در باره او حاصل نمى شود؛ بلكه معرفت او امرى است كه او خود بايد به بندگان عطا كند.

عبد الأعلى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم:

أصلَحَكَ اللّه ُ هَل جُعِلَ فى النّاسِ أداةٌ يَنالُونَ بِها المَعرِفَةَ؟ قالَ: فَقالَ لا قُلتُ: فَهَل كُلِّفُوا المَعرِفَةَ؟ قالَ: لا عَلَى اللّه ِ البَيانُ لا يُكَلِّفُ اللّه ُ نَفسا إلاّ وُسعَها وَ لا يُكَلِّفُ اللّه ُ نَفسا إلاّ ما آتاها؛(1)

خدا خيرت دهد! آيا در مردم، ابزارى قرار داده شده كه به وسيله آن، خدا را بشناسند؟

فرمود: «نه».

پرسيدم: آيا آنها را تكليف به معرفت كرده است؟

فرمود: «نه. تنها به عهده خداست كه بيان كند. خدا هيچ كس را جز به اندازه توانش تكليف نمى كند، و خدا هيچ كس را جز به آنچه به او داده است، تكليف نمى كند».

روايات مربوط به فعلِ خدا بودن معرفت نيز فراوان است. از مجموع آنها به اين نتيجه مى رسيم كه مردم به معرفت خداوند متعال، تكليفى ندارند و بر عهده خداست كه خود را به آنان معرفى كند و بر خلق است كه پس از معرفت بخشىِ خداى متعال، او را تصديق كنند و به او ايمان آورند؛ خداوندگارىِ او را شكرگذارند؛ حق بندگى او را ادا كنند؛ در برابر او استكبار نورزند؛ از او فرمان برند؛ با اطاعت از فرامينش به او تقرّب جويند؛ و موجبات توجّه و لطف بيشتر او را نسبت به خود فراهم سازند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

لَيسَ لِلّهِ عَلَى خَلقِهِ أن يَعرِفُوا وَ لِلخَلقِ عَلَى اللّه ِ أن يُعَرِّفَهُم وَ لِلّهِ عَلى الخَلقِ إذا عَرَّفَهُم أن يَقبَلُوا؛(2)

براى خدا بر عهده خلق نيست كه بشناسند. و براى خلق بر عهده خداست

ص: 190


1- . الكافى، ج1، ص163؛ التوحيد، صدوق، ص414؛ المحاسن، ج1، ص276؛ بحار الأنوار، ج5، ص302.
2- . الكافى، ج1، ص164.

كه به آنها بشناساند. و براى خدا بر عهده خلق است كه وقتى خود را معرفى كرد، بپذيرند.

بنا بر اين، خداوند متعال براى معرفت خويش ابزارى در بشر قرار نداده است كه بشر با استفاده از آن بتواند خداى خويش را بشناسد. پس انسان، با تمام قواى ادراكى اى كه خداوند به او عنايت كرده، از شناخت خدا ناتوان است و چاره اى ندارد جز اين كه خودِ خداوند متعال، خويش را به او معرفى كند. بر اساس آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام اين شناساندن، در عوالمى پيش از اين عالم صورت گرفته است. در اين دنيا نيز خداوند، بندگانش را توسّط دعوت پيامبران و اوصياى خويش به آن معرفتْ توجّه داده و يادآورى مى كند. تحقّق معرفت براى انسان، فعل خدا و نتيجه آن است و بنده اى كه اين نعمت الهى را قدر بداند، به آن ترتيب اثر دهد، خود را به آن پاى بند بداند و ميثاق بندگى را حرمت نگه دارد، بنده اى «بامعرفت» است و كسى كه اين نعمت را ناسپاسى كند، به آن كفر ورزد و بدان پشت كند، «بى معرفت» شمرده مى شود.

پس معرفتى كه فعل بشر و وظيفه اوست، تسليم، تصديق و قدردانى از آن نعمت بزرگ الهى است. در تفسير آيه «وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»،(1) شكر را معرفت دانسته است.(2)

نيز در تفسير آيه «وَلا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَإِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ»(3) آمده است:

الكُفرُ هاهُنا الخِلافُ وَ الشُّكرُ الوَلايَةُ وَ المَعرِفَةُ.(4)

چنان كه مى بينيم، در اين روايات، از شكر به «معرفت» تعبير شده است و در روايات فراوانى، تصديق نيز معرفت ناميده شده است. ابو حمزه از امام باقر عليه السلام سؤال مى كند: معرفت خدا چيست؟ ايشان در جواب مى فرمايد:

تَصدِيقُ اللّه ِ عز و جل وَ تَصدِيقُ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله وَ مُوَالاةُ عَلِيٍّ عليه السلام وَ الاِئتِمامُ بِهِ وَ بِأئِمَّةِ

ص: 191


1- . سوره بقره، آيه 185.
2- . ر.ك: المحاسن، ج1، ص246.
3- . سوره زمر، آيه 7.
4- . المحاسن، ج1، ص246.

الهُدى عليهم السلام وَ البَراءَةُ إلى اللّه عز و جل مِن عَدُوِّهِم هكَذا يُعرَفُ اللّه ُ(1)؛ عز و جل

تصديق خداوند عز و جل و تصديق پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پذيرش ولايت على عليه السلام با اقتدا به او و به امامان هدايتگر عليهم السلام و برائت از دشمنان آنان به خداوند متعال است. خداوند بايد به همين صورت شناخته شود.

معلوم است كه مراد از اين شناخت، آن شناختى نيست كه فعل و صُنع خداست و بندگان به آن تكليف نشده اند؛ بلكه مقصود از معرفت در اين روايت و نظاير آن، آثار آن نعمت بزرگ الهى در وجود انسان است كه انسان را به خضوع و خشوع و اطاعت و فرمانبرى و دوستىِ دوستان خدا و دشمنىِ دشمنان خدا مى خوانَد و بنده خدا را در مسير عبوديت به پيش مى بَرَد.

پس نتيجه مى گيريم كه معرفت خداوند، نظرى و اكتسابى نيست و رأى قدما در نظرى و اكتسابى بودن معرفت، توسّط عالمان ديگر نفى شده و در نهايت، همه به اتّفاق، بر كفايت جزم يا اطمينان در اصول معتقد شده اند، اعم از اين كه اطمينان از راه

نظر و استدلال به دست آيد يا از راه الهام و وجدان و يا از طريق تقليد از عالم يا حتّى تقليد از پدر و مادر.

2. توحيد الف. حقيقت توحيد

بر اساس احاديث، توحيد خداى متعال، با معرفت او هيچ تفاوتى ندارد. همان طور كه معرفت خدا فطرى است و هر انسانى، فطرتا خداشناس است، توحيد نيز فطرى است؛ چرا كه اصولاً توحيد خدا از معرفت او جداناپذير است. خدايى كه همه انسان ها به معرفت او مفطورند، خداى ذهنى و مفهومى نيست كه قابل انطباق بر افراد متعدّد باشد؛ بلكه خداى واقعى و حقيقى اى است كه يگانگى و بى همتايى، حقيقت ذات اوست.

ص: 192


1- . الكافى، ج1، ص180.

ابو هاشم جعفرى مى گويد: از امام جواد پرسيدم: واحد به چه معناست؟ ايشان فرمود:

الَّذى اجتِماعُ الألسُنِ عَلَيهِ بِالتَّوحِيدِ كَما قالَ عز و جل: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّه»(1)؛(2)

[واحد،] آن است كه همه زبان ها در اقرار بر يگانگىِ خداوند، اتّفاق دارند. همان گونه كه خداى عز و جلمى فرمايد: «اگر از آنان سؤال كنى كه خالق آسمان ها و زمين كيست؟ مى گويند: خدا».

امام جواد عليه السلام همين مطلب را در حديثى ديگر به اين صورت بيان مى كند:

المُجتَمَعُ عَلَيهِ بِجَمِيعِ الألسُنِ بِالوَحدانِيَّةِ؛(3)

[واحد يعنى آن كه] همگان با همه زبان ها بر وحدانيت او اتّفاق دارند.

ب. اقسام توحيد

توحيد در كتاب هاى اعتقادى، به توحيد ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادى تقسيم مى شود. توحيد به مناسبت مقابله با شرك، ناظر به فعل بندگان است. بندگان، عموما به دليل تفكّر وتعقّل در ذات خدا، به شرك گرفتار مى شوند. گاهى نيز اين ابتلا از ناحيه

عدم درك صحيحِ اوصافى پديد مى آيد كه در قرآن و روايات در باره خداى متعال وارد شده است؛ اوصافى همچون: سميع و بصير بودن. اثبات امورى مانند: داشتن دست و صورت و ... براى خداوند متعال نيز اين چنين است.

يك. توحيد ذاتى

مقصود از توحيد ذاتى، آن است كه خداى تعالى «احدى المعنى» است و از هر گونه تركيب و تجزيه، منزّه و مقدّس است و هيچ مِثل و همتايى ندارد.

عبد الجليل قزوينى در اين باره مى نويسد:

آنچه ظاهر و معلوم است از مذهب شيعه اصوليه، پوشيده نيست كه خداى

ص: 193


1- . سوره لقمان، آيه 25؛ سوره زمر، آيه 38.
2- . التوحيد، صدوق، ص83؛ بحار الأنوار، ج3، ص208.
3- . التوحيد، صدوق، ص82؛ بحار الأنوار، ج3، ص208.

را يكى دانند بى مثل و مانند.(1)

و در جاى ديگر مى گويد:

امّا اصل مذهب شيعه اصوليه اماميه اثنا عشريه، آن است كه آسمان و زمين و هر چه ميان آسمان و زمين است از جمادات و حيوانات، هيچ نبوده است از اجسام عالم و از اَعراض مخصوصه، همه خداى تعالى آفريده است و صانع عالم، خداست و قديم است و لا قديم سواه و ما كان معه من إله، موصوف است به صفات كمال، لم يزل و لايزال، مخالف همه ايشان از معلومات و معدومات و موجودات. تبارك و تعالى، قادرى است بى آلت و ... موجودى بى بدايت ... مثل و مانند و شبيه ندارد ... و هرچه جز از ذات اوست و موجود است، همه محدث است و او قديم و باقى هست و ازلى است.(2)

همه آنچه مرحوم عبد الجليل قزوينى در تبيين توحيد ذاتى خداى تعالى بيان كرده، در حقيقت، عين متون احاديث اهل بيت عليهم السلام است كه در منابع حديثى شيعه، به وفور ديده مى شوند. دو نكته مهم و اساسى اى كه در توحيد ذاتى خداى تعالى وجود دارد و ايشان نيز به آنها تأكيد كرده، عبارت اند از: اوّل، نفى هر گونه مثل از خداى تعالى؛ دوم، حدوث همه ماسوى اللّه.

اين دو نكته، در اصل به يك حقيقت توجّه مى دهند و آن، «عدم شباهت ذات خداوند با مخلوقات» است. رابطه خدا با خلق، رابطه ايجاد و احداث است؛ يعنى غير او هر چه باشد، پيش از ايجاد از سوى خداوند، حقيقتا معدوم اند. و هيچ نحو وجودى و ثبوتى نداشته اند. آيه «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» و نيز آيه «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أحَدٌ» كه خداى متعال در سوره توحيد، نفس خويش را بدان توصيف مى كند، بيانگر همين معنا هستند.

خداوند متعال در اين دو آيه، در حقيقت، احديت ذات خود را بيان مى كند و

ص: 194


1- . نقض، ص16.
2- . همان، ص 415 - 416.

يادآور مى شود كه مخلوق در هر مرتبه اى كه باشد و هر كمالى كه داشته باشد، نه خودش و نه كمالاتش هيچ كدام در ذات خداوند هيچ گونه سابقه وجودى و ثبوتى ندارند و در كنار خدا و از لوازم ذات الهى نيستند.

امام جواد عليه السلام مى فرمايد:

إنَّ اللّه َ - تَبارَكَ وَ تَعالى - لَم يَزَل مُتَفَرِّدا بِوَحدانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّدا وَ عَليّا وَ فاطِمَة؛(1)

همانا خداوند - تبارك و تعالى - همواره در ازل در يگانگى اش تنها بود. سپس محمّد و على و فاطمه را آفريد.

اين حديث، به روشنى نشان مى دهد كه خلق به هيچ وجه، سابقه وجودى و ثبوتى نداشته است و پيش از خلق، خدا بود و بس و بعد از آن كه هيچ نبود، خداى تعالى آفرينش خلق را آغاز كرد.

و امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إنَّ اللّه َ خِلوٌ مِن خَلقِهِ وَ خَلقَهُ خِلوٌ مِنهُ وَ كُلُّ ما وَقَعَ عَلَيهِ اسمُ شَى ءٍ ما خَلا اللّه َ تَعالى فَهُوَ مَخلُوقٌ وَ اللّه ُ خالِقُ كُلِّ شَى ءٍ... ؛(2)

همانا خداوند، تهى از خلق خويش و خلقش تهى از اوست. و هر آنچه كه شى ء به آن اطلاق مى شود غير از خدا مخلوق است. و خداوند، خالق همه اشياست.

احاديث فراوان ديگرى به اين مضمون وجود دارند كه همگى نشان از توحيد و يگانگى ذات الهى در ازل و ابد دارند. و ما را متوجّه مى كنند كه خلقت، به نحو صدور و فيضان و به تعبير اصطلاحى، به علّيت و تجلّى و ظهور نيست؛ بلكه امر خلقت، بِدان جهت كه فعل خداوند متعال است، قابل تعقّل و تصوّر انسان نيست. عقل انسان چگونه مى تواند به حقيقت فعل خدا دست يابد، در حالى كه از رسيدن به خدا عاجز و ناتوان است؟!

ص: 195


1- . الكافى، ج1، ص441.
2- . همان، ص83.

دو. توحيد صفاتى

مرحوم عبد الجليل قزوينى، معتقد است كه صفات ذات خداوند، عين ذات اوست و هيچ صفت زايد بر ذات براى خداوند متعال وجود ندارد. از نظر او خداوند در مقام ذات خويش، همه كمالات ذاتى را بالذات دارد و هيچ كمالى با كمال ديگر در مقام ذات الهى، اختلاف و بينونتى ندارد.

از نظر او و همه شيعيان، خداوند، همان طور كه ذاتا بى مثل و شبيه است، در صفات و فعل نيز مثل و شبيه ندارد و متفرّد و متوحّد است؛ يعنى در علمى كه او بِدان موصوف مى شود، احدى با او مشاركت ندارد. همين طور در خالقيت و رازقيت و امثال آنها - كه از اوصاف فعل الهى هستند - شبيه و مانندى ندارد. در روايات اهل بيت عليهم السلام به هنگام توصيف خداوند، اوصاف او با قيودى ضميمه شده است تا مخاطب از توهّم شباهت داشتن خدا با خلق در همين صفات دور شود.

امام كاظم عليه السلام در توصيف خداوند متعال مى فرمايد:

أنَّهُ الحَىُّ الَّذِى لا يَمُوتُ وَ القادِرُ الَّذى لا يَعجِزُ وَ القَاهِرُ الَّذى لا يُغلَبُ وَ الحَليمُ الَّذى لا يَعجَلُ وَ الدّائِمُ الَّذى لا يَبيدُ وَ الباقِى الَّذى لا يَفنى وَ الثّابِتُ الَّذى لا يَزُولُ وَ الغَنِىُّ الَّذى لا يَفتَقِرُ وَ العَزيزُ الَّذى لا يَذِلُّ وَ العالِمُ الَّذى لا يَجهَلُ وَ العَدلُ الَّذى لا يَجُورُ وَ الجَوادُ الَّذى لا يَبخَل؛(1)

همانا خداوند، زنده است كه نمى ميرد؛ تواناست كه ناتوان نمى شود؛ و پيروزمند است كه مغلوب نمى شود؛ بردبار است كه شتاب زدگى نمى كند؛ هميشگى است كه نهايت ندارد؛ باقى است كه فنا نمى پذيرد؛ ثابت است كه زوال پيدا نمى كند؛ غنى است كه فقر در او راه ندارد؛ عزيز است كه ذلّت ندارد؛ داناست كه نادان نمى شود، عادل است كه ستم نمى كند؛ و بخشنده است كه بخل نمى ورزد.

مانند اين روايت در احاديث اهل بيت عليهم السلام فراوان است. از اين تعابير استفاده

ص: 196


1- . بحار الأنوار، ج4، ص296.

مى شود كه ائمّه عليهم السلام در مقام توجّه دادن خلق به خدا و كمالات و افعال الهى، به نفىِ هر گونه تشبيه، عنايت كامل داشته اند. ايشان با آوردن قيودى به همراه كمالات الهى، مخاطب خويش را از توهّم سنخيت و وحدت و شباهت بين كمال موجود در خلق با خدا بر حذر داشته اند.

مرحوم عبد الجليل قزوينى، با الهام گرفتن از اين آموزه اهل بيت عليهم السلام مى گويد:

تبارك و تعالى، قادرى است بى آلت و عالمى است بى علّت، حيّى بى آفت، موجودى بى بدايت، سميع و بصير و مُدرك جمله مدركات. غنى است و حاجت بر او روا نه.(1)

بنا بر اين، خداوند در كمالات و افعال خويش همچون ذات خويش بى مانند است و هيچ شبيهى ندارد. امير مؤمنان عليه السلام اين مطلب را به اين صورت بيان مى فرمايد:

كُلُّ عَزيزٍ غَيرَهُ ذَليلٌ وَ كُلُّ قَوىٍّ غَيرَهُ ضَعيفٌ وَ كُلُّ مالِكٍ غَيرَهُ مَملُوكٌ وَ كُلُّ عالِمٍ غَيرَهُ مُتَعَلِّمٌ وَ كُلُّ قادِرٍ غَيرَهُ يَقدِرُ وَ يَعجَزُ وَ كُلُّ سَميعٍ غَيرَهُ يَصَمُّ عَن لَطيفِ الأصواتِ وَ يُصِمُّهُ كَبيرُها وَ يَذهَبُ عَنهُ ما بَعُدَ مِنها وَ كُلُّ بَصيرٍ غَيرَهُ يَعمَى عَنْ خَفِىِّ الألوانِ وَ لَطيفِ الأجسام؛(2)

هر عزيزى جز خداوند، خوار و هر نيرومندى جز او ناتوان است. هر مالكى جز خداوند، مملوك و هر دانايى جز او دانش آموز است. هر توانايى جز خداوند، توانا مى شود و ناتوان مى گردد. هر شنونده اى جز خداوند، از شنيدن صداهاى لطيف عاجز است و صداى بلند، او را كر مى كند و صداهاى دور به گوش او نمى رسد. هر بيننده اى جز او از رنگ هاى پنهان و اجسام لطيف، كور مى شود.

سه. توحيد افعالى

توحيد افعالى، به اين معناست كه افعال الهى، اختصاص به خداوند متعال دارد. هيچ خلقى در افعال الهى، هيچ گونه مشاركتى ندارد. خداوند متعال در فعل خويش، غنى

ص: 197


1- . نقض، ص415.
2- . نهج البلاغه، خطبه 65؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 308.

بالذات است و نيازمند هيچ كس نيست واز هيچ كس در افعال خويش يارى نمى گيرد. همه آفريده ها به مشيت او موجود مى شوند و هرگاه بخواهد، آنها را از بين مى برد. همه خلايق، هميشه دست نياز به سوى او دراز مى كنند. اوست كه همه را به وجود مى آوَرَد و روزى مى دهد. بقا، ثبات و تمام حقيقت مخلوقات، به خواست اوست. به يك تعبير مى توان گفت: «لامؤثّر فى الوجود إلاّ اللّه»؛ زيرا هيچ موجودى بدون خواست خداوند، نمى تواند در موجود ديگرى تأثير بگذارد؛ امّا اين بدان معنا نيست كه هيچ فعلى از هيچ كس جز خدا سر نمى زند و خداوند متعال، خالق افعال بندگان است.

مرحوم عبد الجليل، در نفى چنين برداشتى از توحيد افعالى مى نويسد:

در اين معنا شبهتى و انكارى نيست كه مذهب شيعه و كافّه اهل عدل خَلَفا عن سَلَفٍ، به دليل و حجّت آن است كه قبايح بأسرها و فضائح و فساد و كفر و معاصى و طغيان، هيچ فعل خداى تعالى نباشد و گرچه بارى تعالى قادر است بر همه، نكند و روا نباشد كه اختيار اين افعال يا بهرى از آن كند كه منزّه و مبّراست از آفريدن آن.(1)

اين سخن مرحوم عبد الجليل قزوينى نيز مطابق معارف قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام است كه خداى تعالى را از ايجاد افعال قبيح و فساد در روى زمين، منزّه مى داند.

3. اسما و صفات

الف. معناى اسم و صفت

اسم در لغت يا از «وَسْمْ» به معناى علامت و نشانه، مشتق شده است و يا از «سُمُوّ» به معناى بلندى و رفعت.(2) صفت نيز از «وَصْف» مشتق شده است كه به معناى نشانه و علامت است. تفاوت معنوى صفت با اسم، در اين است كه اسم به معناى مطلقِ علامت است؛ امّا صفت، علامتى است كه لازم موصوف است.(3)

ص: 198


1- . نقض، ص487.
2- . لسان العرب، ج14، ص401.
3- . التعريفات، ص58. نيز، ر.ك: معجم مقاييس اللغة، ج6، ص5.

در روايات اهل بيت عليهم السلام معناى اسم و صفت، متقارب شمرده شده است. امام رضا عليه السلام در باره كسى كه «بسم اللّه» مى گويد، مى فرمايد:

اُسَمِّ نَفسى بِسِمَةٍ مِن سِماتِ اللّه ِ عز و جل وَ هُوَ العُبُوديَّةُ قالَ: فَقُلتُ لَهُ: ما السِّمَةُ؟ قالَ: العَلامَةُ؛(1)

نفس خويش را با نشانه اى از نشانه هاى خداوند عز و جل كه عبارت است از عبادت، نشاندار مى كنم.

راوى پرسيد: «سمة» يعنى چه؟ امام فرمود: يعنى علامت.

در اين حديث شريف، اسم به معناى علامت دانسته شده است. پس بر اين اساس، روشن است كه اسم هاى خداوند نيز علامتى براى او خواهند بود.

در حديثى ديگر، امام رضا عليه السلام در پاسخ به كسى كه از ايشان در باره اسم سؤال كرده بود، فرمود:

صِفَةٌ لِمَوصُوف؛(2)

[اسم،] صفت براى موصوف است.

امام باقر عليه السلام همه اسم هاى خداوند متعال را صفت مى داند و مى فرمايد:

إنَّ الأسماءَ صِفاتٌ وَصَفَ بِها نَفسَهُ؛(3)

همانا اسم هاى خداوند صفاتى هستند كه خداوند، نفس خويش را با آنها توصيف كرده است.

بنا بر اين، اسم و صفت در روايات امامان عليهم السلام نيز همچون لغت، معنايى نزديك به هم دارند. چون اسامى خداوند متعال به جعل الهى، اسم خدا شده اند و جَعل الهى، سنّتى است از خداوند، پس تغيير و تبديل در آن وجود ندارد و بر اين اساس، اسم هاى خداوند، معناى صفت پيدا مى كنند؛ يعنى نشانه هايى مى شوند كه لازم موصوف و

ص: 199


1- . التوحيد، صدوق، ص229؛ معانى الأخبار، ص 3؛ بحار الأنوار، ج89، ص230.
2- . عيون الأخبار، ج1، ص29؛ الكافى، ج1، ص113؛ بحار الأنوار،ج4، ص159.
3- . الكافى، ج 1، ص 88.

مسمّاى خود هستند و از اسم و نشانه بودن ساقط نمى شوند؛ زيرا خداوند متعال، آنها را نشانه خويش قرار داده است.

نكته مهمى كه يادآورى آن لازم است، اين كه علامت هايى كه به جعل الهى بر ذات الهى نشانه شده اند، نشانه هاى ذاتى نيستند؛ بلكه همان طور كه گفته شد، نشانه هاى جعلى هستند؛ يعنى اين گونه نيست كه ذات اين اسامى براى خداوند متعال، نشانه باشند و به صورت ذاتى و تكوينى، بدون اين كه مشيتى از سوى خداى سبحان بوده باشد، نشانه خدا شوند. پس حكايتگرى ذاتى ندارند و نمونه اى از ذات و وجود و كمالات خداوند متعال نيستند. در نتيجه، نمى توان گفت كه اسم، عينِ مسمّاست و وصف هم به هيچ وجه نمى تواند عينِ موصوف باشد.

ب. اقسام صفات

صفات خداوند متعال، دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.

روشن است كه مراد از اين تقسيم بندى، الفاظ و حروف نيست. از امام جواد عليه السلام سؤال شد: آيا اسما و صفات خداوند، خود اويند؟

امام جواد عليه السلام فرمود:

إن كُنتَ تَقُولُ «هىَ هُوَ» أى إنَّهُ ذُو عَدَدٍ وَ كَثرَةٍ فَتَعَالى اللّه عَن ذلِكَ. وَ إن كُنتَ تَقُولُ: هذِهِ الصِّفاتُ وَ الأسماءُ، لَم تَزَل فَإنَّ «لَم تَزَل» مُحتَمِلٌ مَعنَيَينِ: فَإن قُلتَ: لَم تَزَل عِندَهُ فى عِلمِهِ وَ هُوَ مُستَحِقُّها فَنَعَم. وَ إن كُنتَ تَقُولُ: لَم يَزَل تَصويرُها وَ هِجاؤُها وَ تَقطيعُ حُرُوفِها، فَمَعاذَ اللّه أن يَكُونَ مَعَهُ شَى ءٌ غَيرُهُ. بَل كانَ اللّه ُ وَ لا خَلقَ، ثُمَّ خَلَقَها وَسيلَةً بَينَهُ وَ بَينَ خَلقِهِ يَتَضَرَّعُونَ بِها إلَيهِ وَ يَعبُدُونَهُ. وَ هِىَ ذِكرُهُ، وَ كانَ اللّه ُ وَ لا ذِكرَ، وَ المَذكُورُ بِالذِّكرِ هُوَ اللّه ُ القَديمُ الَّذى لَم يَزَل. وَ الأسماءُ وَ الصِّفاتُ مَخلُوقاتٌ وَ المَعانى وَ المَعنِىُّ بِها هُوَ اللّه ُ الَّذى لا يَليقُ بِهِ الاختِلافُ وَ لا الائتِلافُ؛(1)

اگر منظورت از «خود او بودن» اين است كه خداوند تعدّد و كثرت دارد،

ص: 200


1- . الكافى، ج 1، ص 116؛ التوحيد، صدوق، ص 193؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 153.

خدا از اين متعالى است و اگر منظورت اين است كه اسما و صفات ازلى است، پس [بدان كه] ازلى بودن اسما و صفات، دو معنا دارد: اگر مقصودت اين است كه خداوند متعال، ازلاً عالم به آنها و مستحقّ آنهاست، سخنى صحيح است. و اگر مى گويى تصوير و الفبا و حروف آنها ازلى است، پس پناه به خدا از اين كه چيزى غير از او با او باشد؛ بلكه خدا بود و خلقى نبود. سپس اين اسما و صفات را خلق كرد تا وسيله اى ميان او و خلقش باشند و به وسيله آنها او را عبادت كنند و به او زارى نمايند. آنها (اسما و صفات)، ذكر اويند، و خدا بود و ذكرى وجود نداشت. آنچه به وسيله اين ذكر ياد مى شود، خداى قديم و ازلى است. و اسما و صفات، به جهت معانى آفريده شده اند و معناى همه اين اسما و صفات، خداست كه اختلاف و تركيب، او را نشايد.

پس مراد و مقصود از اين اسما و صفات، ذات خداوند متعال است كه هيچ اختلاف و تغيير در او راه ندارد. او از ازل تا ابد، عالم است. علم، عين ذات اوست. او

از ازل تا ابد، قادر است. قدرت نيز عين ذات اوست . او از ازل تا ابد، حى است و حيات هم عين ذات اوست. او از ازل تا ابد، سميع است و سمع هم عين ذات اوست. او آن گونه نيست كه يك روز قادر باشد و روز ديگر، غير قادر و به جهتى قدرت باشد و به جهتى ديگر، علم تا در ذات الهى، تركيب لازم بيايد؛ بلكه از آن حيث كه عالم است، از همان حيثْ قادر است و اختلاف در تعابير و اسما و صفات است، نه در ذات. از آن جا كه اسماى الهى، تعبيراتى از او هستند، پس اختلاف تعبير، موجب اختلاف در حقيقت نيست و همان طور كه پيش تر ذكر شد، اين اسامى و صفات، راه شناخت حقيقت نيستند كه موجب تغيير و تعدّد در حقيقت گردند؛ بلكه راه شناخت خداوند متعال و كمالات حقيقى او، تنها به تعريف خود اوست.

مرحوم عبد الجليل قزوينى، صفات پروردگار را سه قسم مى داند و در توضيح آنها مى نويسد:

صفات، بر سه قسم است: صفاتِ واجب است و صفاتِ جايز است و صفاتِ مُستحيل است؛ امّا بارى تعالى را صفات واجبه قادرى است و

ص: 201

عالمى و حيّى و موجودى. و از مذهب شيعه، اثبات وجوب اين صفات معلوم است لم يزل و لايزال و لايجوز خروجه عنها تبارك وتعالى بحالٍ من الأحوال. و اين صفات بارى تعالى، نفسى و ذاتى است بى علتى و آلتى.(1)

ايشان در ادامه، از صاحب بعض فضائح الروافض، اين مطالب را كه: «[شيعه] بارى تعالى را خالق و رازق و مريد و متكلّم لم يزلى نگويند» نقل مى كند و سپس در جواب آن مى نويسد:

اوّلاً معلوم است كه خالق، فاعلِ خلق باشد. و خالق ازلى را معنا آن باشد كه در ازل، خلق آفريده باشد، و موجود باشد خلق در ازل، پس قديم باشد، پس فرق نباشد ميان خالق و خلق در ازل. و «لاقديم سواه» محال باشد، ... ما اثبات كرده ايم كه بارى تعالى، به مذهب عدليان، قادر است لنفسه و ذاته بى علّتى و شبهتى و آلتى، و خلق و رزق و كلام را حصول و وقوع در لم يزل، محال باشد.

امّا در قادرى و عالمى، خلافى نيست كه هميشه، دانا و توانا بوده است؛ امّا «خالق»، آنگه گويند كه خلق آفريند و «رازق» آنگه گويند كه روزى رساند، و «متكلّم» چون فاعلِ كلام باشد آنگه اجرا كنند كه ايجاد كلام كند و «مريد» آنگه باشد كه فعل واقع آيد بر وجهى دون وجهى؛ و اين در ازل، محال باشد كه اين صفات را صفاتِ افعال گويند نه صفاتِ واجبه.(2)

ايشان پس از اين قسم سوم از صفات را طرح كرده و آنها را براى خداى تعالى محال مى شمارد مانند كيفيت و مكان داشتن خداى تعالى.(3)

ج. عبد الجليل قزوينى و قول به «احوال»

تقسيم اسما و صفات خداوند متعال به صفات ذات و صفات فعل و صفات سلبى از نظر شيعه و در روايات اهل بيت عليهم السلام به هيچ وجه، قابل انكار نيست. نيز ترديدى

ص: 202


1- . نقض، ص483.
2- . همان، ص483 - 484.
3- . ر.ك: همان، ص 484 - 485.

وجود ندارد كه عالمان شيعى، به پيروى از احاديث اهل بيت عليهم السلام ، با قول اشاعره در صفات الهى و سخن معتزله در معانى و احوال، مخالف اند؛ امّا با وجود اين، مرحوم عبد الجليل قزوينى، معتقد است كه عالمان بزرگ شيعى، قول به احوال معتزله را قبول دارند. او مى نويسد:

اوّلاً مذهب محقّقان شيعه اصوليه، چون علم الهدى مرتضاى بغداد و شيخ كبير بوجعفر و همه محقّقان اصوليه، موافقت اكثر اهل عدل را چنان است كه بارى تعالى، موصوف است به صفتى كه آن را صفت حالت گويند و مخالفت ثابت است ميان قديم و جواهر و اَعراض بدان صفت. و آنْ صفت خداى است كه غير قديم را آن صفت و مثل آن صفت و قبيل آن صفت نيست و بارى تعالى، بِدان صفت در كونِ معلومى آيد، دونِ صفات اربعه(1) كه مقتضيات است و آن صفت همه پيغمبران دانند و همه فريشتگان، خداى را بر آن صفت شناسند و همه ائمّه و اوليا و علما، بارى تعالى را بر آن صفت دانند.(2)

صاحب مواقف در باره احوال مى نويسد:

المَقصَدُ الثانى فى أنّ ذاته تَعالى مُخالفَة لِسائِرِ الذوات فَهُوَ مُنَزّه عَنِ المِثلِ، تَعالى عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا.

وَقَد قالَ قُدَماءُ المُتَكَلِّمين ذاته تَعالى مُماثِلَة لِسائِرِ الذواتِ و انَّما تَمتازُ عَن سائِرِ الذواتِ بِأحوال أربَعَة: الوُجوب و الحَياة و العِلم التام و القُدرَة التامَّة.

وَ عِندَ أبى هاشِمَ يَمتازُ بِحالَة خامِسَةٌ هىَ المَوجِبَة لِهذه الأربَعَة نُسَمّيها بِالإلهيَّة؛(3)

مقصد دوم، در باره آن است كه ذات خداوند متعال، با تمام ذات هاى ديگر، مخالف است. پس او از داشتن مثل، منزّه است. خداوند، متعالى و بزرگ تر

ص: 203


1- . مراد ايشان همان صفات ذاتى و واجب است كه عبارت اند از: «قدرت، علم، حيات، وجود» ر.ك: همان، ص483.
2- . همان، ص504.
3- . المواقف، ج3، ص23.

از آن است كه خلق در ذات، با او اشتراك داشته باشند.

متكلّمان قديم، معتقد بودند كه ذات خداوند متعال، در حقيقتِ ذات، با ذات مخلوقاتْ اشتراك دارد و اختلاف ذات خدا با ذات خلق، در چهار حال است: وجوب،حيات، علم تام و قدرت تام.

و ابو هاشم معتقد است كه اختلاف ذات خدا با ذات خلق، به حالت پنجمى است كه چهار حالت مزبور بدان برمى گردند و ما آن را «الهيت» مى ناميم.

صاحب مواقف در اين جا در باره اين كه آيا در نزد قائلان به «احوال»، ذات، غير از همان احوال است يا عين آنها، سخن صريحى نگفته است؛ امّا از عبارت او استفاده مى شود كه متكلّمان قديم، احوال چهارگانه را غير از ذات مى دانستند. ابو هاشم نيز حالت پنجمى اضافه كرده و منشأ همه آن احوال را «الهيت» دانسته است. پس، از نظر او نيز «الهيت» و احوال چهارگانه ديگر، غير از ذات خواهند بود. بنا بر اين، درباره «احوال» - كه همان صفات ذات اند - ، نظريات گوناگونى وجود داشته است.

نظريه نخست: اختلاف ذات خدا با ذات مخلوق، در اصل ذات و حقيقت است. صفات و احوال را، هم مى توان عين ذات دانست و هم غير ذات و لازم ذات؛ امّا اگر صفات غير ذات باشند نبايد با احوال و صفات مخلوق، اختلافى داشته باشند؛ چون فرض بر اين است كه اختلاف، تنها به ذات است.

نظريه دوم: بر پايه اين نظريه، ذات خدا با ذات خلق، در حقيقتِ ذات بودن مشترك اند. قائلان به اين نظريه، اختلاف را به احوال مى دانند اعم از اين كه احوال، چهار باشند يا پنج كه چهار حال اوّل، به پنجمى برگردد.

حال سخن در اين است كه اگر ذات، اين احوال را از قديم داشته باشد، لازم مى آيد كه غير از ذاتِ خداوند، قدماى ديگرى نيز وجود داشته باشند.

قائلان به احوال براى رفع اين محذور، معتقد شده اند كه احوال، نه موجودند و نه معدوم؛ بلكه ثابت اند و منفى نيستند.

ص: 204

د. عبد الجليل قزوينى و ثابتات ازلى معتزله

ايشان به مانند معتزله، شى ء را اعم از موجود و معدوم دانسته و مى گويد:

خلافى نيست كه متكلّمان متحقّقان شيعت را مذهبْ اين است خلفا عن سلفٍ كه بارى تعالى، عالم است لنفسه و لذاته لا عن علّةٍ و لا عن حاجةٍ، وچون لم يزل حاصل بوده است برين صفت اَعنى عالمى، لابد او را غير ذات پاك خود، معلوماتى باشد و محال باشد كه - معلومات كه غير ذات بارى تعالى باشد - موجود باشد، پس معدوم باشد و معدوم [را] از اين جا «شى ء» گويند. و از مصطلح معتبران اهل لغت، معلوم است كه گويند: هذا شى ءٌ موجود، و هذا شى ءٌ معدوم. و اين، لفظى مشتمل است هر دو معنا را. مذهب اهل عدل، همه اين است و نافى و مثبت را در معنى اين اجرا خلافى نبوده است.(1)

در كلام معتزلى، ماهيات را «ثابتات ازلى» مى دانند. در عرفان، از اين ثابتات، به عنوان «اعيان ثابته» و در فلسفه، به عنوان «ماهيات» تعبير مى شود. از نظر فيلسوف، مرتبه ماهيات، نه وجود است و نه عدم. به همين جهت، فيلسوف معتقد است كه «الماهية من حيث هى ليست إلاّ هى لا موجودة ولا معدومة». متكلّم معتزلى نيز معتقد است كه چون ماهيات، معلوم خداوند متعال هستند، پس، از ازل ثابت اند؛ امّا نه موجودند و نه معدوم. همين طور عارف بر اين باور است كه در مقام ذات احديت - كه مقام غيب مطلق است - ، از ماهيات و اعيان ثابته و به تعبير معتزله «ثابتات ازلى»، هيچ اسم و رسمى نيست و به هيچ وجه در آن مقام براى ماهيات ثبوتى قابل تصوّر نيست و اعيان ثابته، در مرتبه علم ظهور پيدا مى كنند. ملاّ عبد الرزّاق كاشانى مى نويسد:

العين الثابِت هِىَ حَقيقَةُ المَعلومِ الثابِتِ فى المَرتَبَةِ الثانِيَة المُسَمّاة بِحَضرَة العِلم كما مَرَّ. و سُمّيَت هذِهِ المَعلوماتِ أعيانا ثابِتَةً لِثُبوتِها فى المَرتَبَةِ الثانِيَة لَم تبرّج مِنها و لِمتظَهر فى الوُجود العينى إلاّ لَوازِمها و أحكامِها و عَوارِضِها

ص: 205


1- . نقض، ص505.

المُتَعَلِّقُ بِمَراتِبِ الكَونِ، فَإنَّ حَقيقَةَ كُلّ موجود إنَّما هِىَ عِبارة عَن نِسبَة تَعَيُّنه فى عِلم رَبِّه أزلاً. ويُسَمّى باصطِلاحِ المُحَقِّقينِ بِأهلِ اللّه عينا ثابِتَة وبِاصطِلاح الحُكَماءِ ماهية و باصطِلاحِ الاُصوليين المَعلومُ المَعدوم وَ الشَى ء الثابِت وَنَحوَ ذلك. و بِالجُملَة فالأعيان الثابِتَة والماهيات و الأشياء إنَّما هِىَ عبارَة عن تعيّناتِ الحَقِّ الكُلّيَة و التفصيلية؛(1)

عين ثابت، عبارت است از حقيقت معلوم كه ثابت است در مرتبه دوم كه به حضرت علم ناميده مى شود، همان طور كه گذشت. و اين معلومات، عين ثابت ناميده مى شوند به جهت آن كه در مرتبه دوم ثابت اند و در وجود عينى، از آنها چيزى ظاهر و آشكار نشده است جز لوازم و احكام و عوارض آنها كه به مراتب كائنات تعلّق دارند؛ زيرا حقيقت هر موجودى، عبارت است از نسبت تعيّن ازلى آن در علم پروردگارش. اين حقيقت معلوم، در اصطلاح محقّقين كه اهل اللّه اند، «عين ثابت» ناميده مى شود و به اصطلاح حكما «ماهيت» و به اصطلاح متكلّمان «معلومِ معدوم» و «شى ء ثابت» و مانند آنها ناميده مى شود.

خلاصه آن كه اعيان ثابته و ماهيات و اشيا، عبارت اند از تعيّنات كلّى و تفصيلى حق.

در مواقف مى نويسد:

المَقصَدُ السادِس: المَعدوم شَى ءٌ أم لا؟ و أنَّها مِن اُمَّهاتِ المَسائِلِ. فَقالَ غَير أبى الحُسَين َو أبى الهُذَيل العَلاّف مِن المُعتزله أن المَعدوم المُمكِن شَى ء فإنَّ الماهيَةَ عِندَهُم غَير الوُجودِ مَعروضَةٌ لَه وَ قَد تخلو عَنه و مَنَعَهُ الأشاعِرَةُ مُطلَقا لأِنّ الوُجودَ عِندَهُمَ نَفسُ الحَقيقَةِ فَرَفَعَهُ رَفَعَها و بِه قالَ الحُكَماءُ فأنّ الماهِيَةَ لاتَخلو عِندَهُم عَنِ الوُجُود الخارجى وَالذِّهنى؛(2)

مقصد ششم: معدوم، شى ء است يا نه؟ و اين از مسائل اصلى است. غير از ابى الحسين و أبى الهذيل علاّف از معتزله، بقيه معتقدند كه معدومِ ممكن،

ص: 206


1- . لطائف الأعلام فى اشارات أهل الإلهام، ص429.
2- . المواقف، ج1، ص265.

شى ء است؛ زيرا به اعتقاد آنان، ماهيت، غير از وجود است و وجود، عارض بر ماهيت است و ماهيت، بدون وجود هم مى شود.

اشاعره، اين امر را به هيچ وجه قبول ندارند؛ زيرا معتقدند كه وجود، عين حقيقت است و رفع وجود، رفع حقيقت است. حكما هم به گفته اشاعره معتقدند؛ زيرا بر اين باورند كه ماهيت، از وجود - اعم از ذهنى و خارجى - خالى نمى شود.

مرحوم فاضل مقداد در نقد اين نظريه معتزله، با استشهاد به كلام امير مؤمنان عليه السلام مى گويد:

أشارَ وَلىُّ اللّه عليه السلام فى كَلامِهِ إلى دَفعِ هذَا المَذهَبِ و مَذهَب الحُكَماء بِقَوله عليه السلام : «لَم يَخلُقِ الأشياءَ مِن اُصُولٍ أزَلِيَّةٍ وَ لا مِن أوائِلَ أبَدِيَّةٍ»؛(1)

ولى خدا عليه السلام در سخن خويش، به ابطال همين عقيده معتزله و عقيده حكما اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند، اشيا را از اصولى ازلى و اوّل هايى ابدى خلق نكرد».

اين در حالى است كه صاحب مواقف، معتقد است كه حكما با اشاعره در اين جهت، همراهى دارند.

علاّمه حلّى در نهاية المرام، مسئله نوزدهم را به عنوان «إنّ المعدوم كيف يعلم؟» طرح مى كند و مى گويد:

فَالقائِلونَ بِثُبُوتِهِ يُمكِنَهُمُ القَول بِكونِ المَعدومِ مَعلوما لأِنّ لَهُ مُتَعَلِّقا ثابِتُ الذاتِ خارِجا عَن الذِّهنِ فَأمكَنت الإضافَةُ إلَيهِ؛(2)

كسانى كه به ثبوت معدوم معتقدند، معلوم بودن معدوم در نظر آنان ممكن خواهد بود؛ زيرا علم را متعلّقى خواهد بود كه در خارج از ذهن، ذاتا ثابت است. پس اضافه به آن، امكان خواهد داشت.

اين بحث در كتب كلامى، فلسفى و عرفانى، خيلى درازدامن است و نويسندگان،

ص: 207


1- . نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 163؛ اللوامع الإلهية، ص48.
2- . نهاية المرام، ج2، ص231.

به صورت هاى مختلف و از جهات گوناگون به اين موضوع پرداخته اند كه در اين نوشتار، امكان پرداختن به تمام آنها وجود ندارد.

به طور كلّى مى توان گفت كه متكلّمان شيعه در اين دو مسئله، به طور معمول با آنچه مرحوم عبد الجليل قزوينى به آنان نسبت داده، مخالف اند و با معتزله در اين دو امر، اختلاف اساسى و اصولى دارند.

ه- . اسم و مسمّا

مرحوم عبد الجليل قزوينى، اسم را غير مسمّا مى داند و معتقد است كه اشاعره، اسم را عين مسمّا مى دانند.

«بسم اللّه»، نام ذاتى است كه قادر است بر اصول نعم، و چون نعمت كرده باشد، مستحقّ شكر و عبادت باشد و خواجه، چون اسم و مسمّا يكى داند، هزار و يك خدايش لازم آيد و اسم از مسمّا باز نشناسد . و چون اسم، عين مسمّا باشد، نام فرعون، عين فرعون باشد و چون كلام، قديم باشد، مسمّيات قرآن، چون: فرعون و ابليس و قارون و هامان، همه قديم باشند؛ و خداى قديم باشد وتا كنون نُه قديم(1) گفته است در اين صورت، نُه صد هزار قديم لازم آيد.(2)

اين مطلب - كه اسم، عين مسمّاست يا غير آن - ، در روايات اهل بيت عليهم السلام مورد بحث قرار گرفته است و ائمّه عليهم السلام به روشنى، بيان كرده اند كه اسم، غير مسمّاست و اگر اسم، عين مسمّا باشد، لازم مى آيد كه به تعداد اسم، مسمّا هم وجود داشته باشد و چون اسامى خداوند متعال متعدّد است، پس خداوند هم متعدّد خواهد بود.

در حديثى، ابو هاشم جعفر نقل مى كند كه مردى از امام جواد عليه السلام سؤال كرد كه آيا اسما و صفات خداوند متعال همان خداست؟ امام عليه السلام در جواب فرمود:

ص: 208


1- . ايشان نُه قديم اشاعره را به اين صورت بيان كرده است: «ذات و قدرت و علم و حيات و اراده و ادراك و كلام و سمع و بصر» نقض، ص447.
2- . همان، ص490.

إنَّ لِهذَا الكَلامِ وَجهَينِ إن كُنتَ تَقُولُ هِىَ هُوَ أنَّهُ ذُو عَدَدٍ وَ كَثرَةٍ فَتَعالى اللّه ُ عَن ذلِكَ وَ إن كُنتَ تَقُولُ هذِهِ الأسمَاءُ وَ الصِّفاتُ لَم تَزَل فَإنَّما لَم تَزَل مُحتَمِلٌ مَعنَيَينِ فَإن قُلتَ لَم تَزَل عِندَهُ فى عِلمِهِ وَ هُوَ يَستَحِقُّها فَنَعَم وَ إن كُنتَ تَقُولُ لَم يَزَل صُوَرُها وَ هِجاؤُها وَ تَقطِيعُ حُرُوفِها فَمَعاذَ اللّه ُ أن يَكُونَ مَعَهُ شَى ءٌ غَيرُهُ بَل كانَ اللّه ُ تَعالى ذِكرُهُ وَ لا خَلقَ ثُمَّ خَلَقَها وَسيلَةً بَينَهُ وَ بَينَ خَلقِهِ يَتَضَرَّعُونَ بِها إلَيهِ وَ يَعبُدُونَهُ وَ هِىَ ذِكرُهُ وَ كانَ اللّه ُ سُبحانَهُ وَ لا ذِكرَ وَ المَذكُورُ بِالذِّكرِ هُوَ اللّه ُ القَدِيمُ الَّذى لَم يَزَل وَ الأسماءُ وَ الصِّفاتُ مَخلُوقاتٌ وَ المَعنِىُّ بِها هُوَ اللّه ُ الَّذى لا يَليقُ بِهِ الاختِلافُ وَ لا الايتِلافُ؛(1)

اين سخن، دو وجه دارد: اگر مى گويى اسما و صفات خدايند و مقصودت اين است كه خدا متعدّد و متكثّر است، پس خدا از اين امر، متعالى است و اگر مقصودت اين است كه اين اسما و صفات، ازلى است در «ازلى بودن»، دو معنا محتمل است: اگر مرادت اين است كه اسما و صفات، از ازل در علم خدا بودند و خداوند متعال، مستحقّ آنهاست، پس درست است و اگر مقصودت اين است كه تصوير اسما و الف باى آنها و حرف هاى آنها ازلى است، پس پناه مى بريم به خدا از اين كه چيزى غير از خدا با خدا از ازل باشد؛ بلكه خداوند - كه ذكرش متعالى است - بود و خلقى نبود. سپس اسما و صفات را خلق كرد تا وسيله اى ميان او و خلقش باشند و بندگان به واسطه آنها به سوى خدا التجا و تضرّع كنند و اين اسما و صفات، ذكر خدا هستند و خداوند سبحان بود و ذكرى نبود. و مذكور به اين ذكرها خداى قديمى است كه ازلى است و اسما وصفات، مخلوق اند و مقصود از آنها خداست كه اختلاف و ائتلاف، سزاوار او نيست.

علاّمه مجلسى، بعد از نقل اين روايت، توضيح داده است كه اين گونه روايات، در ردّ كثيرى از اشاعره، وارد شده است كه قائل اند اسم، عين مسمّاست.(2)

ص: 209


1- . الاحتجاج، ج2، ص442؛ بحار الأنوار، ج4، ص153.
2- . ر.ك: بحار الأنوار، ج4، ص155.

و. كيفيت اطلاق اسما و صفات بر خداوند متعال

درباره چگونگى اطلاق اسما و صفات بر خداوند متعال، ميان عالمان و دانشمندان شيعى و غيرشيعى، اختلاف ريشه اى و اساسى وجود دارد و اين اختلافات، ناشى از اصول و مبانى معرفت شناسانه آنان در باره خلق و خالق است.

بنا بر يك نظريه، وجود خاصّ خداوند يا همان مقام احديت ذات الهى، هيچ اسم و رسمى ندارد.(1) بنا بر اين، اطلاق اسم يا صفتى نسبت به آن مقام، بى معنا و نامعقول خواهد بود. بر همين اساس، شيخ احمد احسايى، معتقد است كه همه اسما و صفات الهى، يك معنا بيشتر ندارند و آن، عبارت است از ذات. ايشان قائل است كه صفات الهى، مترادف هستند.(2)

برخى ديگر معتقدند كه وجود خالق و مخلوق و همين طور ديگر اوصاف و كمالات پروردگار متعال و خلق، در اصل و حقيقت، يكى هستند و هيچ تباينى ميان حقيقت وجود و كمالات خالق و مخلوق، از نظر اصل و حقيقت وجود و كمالات نيست و اختلاف و تفاوت، تنها در حدود و قيودى است كه در وجود غير خالقْ وارد شده است. لذا معتقدند كه نفى اين اتّحاد در اصل وجود و كمالات، موجب تعطيل در معرفت خواهد بود.(3)

اين نظريه، در ميان عالمان، مشهور و معروف است و بيشتر متكلّمان شيعه و نزديك به اتّفاق فيلسوفان و نيز اكثر عارفان نيز به همين معنا معتقدند.

برخى از بزرگان با توجّه به پذيرش اين نظريه از جهت مفهومى و استعمالى، به

ص: 210


1- . ر.ك: ايقاظ النائمين، ص5؛ تفسير القرآن الكريم، ج1، ص52؛ الرسائل التوحيدية، ص9، 19 و 28؛ الميزان، ج6، ص93.
2- . ر.ك: شرح فوائد، ص108؛ شرح مشاعر، ص11؛ رسائل الحكمة، ص500؛ جوامع الكلم، ج2، ص 78 - 80.
3- . ر.ك: كفاية الاُصول، ص77 - 78؛ منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، ج1، ص125 پاورقى؛ مرآة العقول، ج2، ص45؛ رياض السالكين، ج1، ص259؛ بدايع الحكم، ص79؛ مجموعه آثار استاد مطهرى، ج9، ص45؛ شرح منظومه، ج2، ص83.

دليل نادرست دانستن اتّحاد خالق و مخلوق در اصل اين كمالات، كوشيده اند با سلبى معنا كردن صفات ثبوتى، خود را از پيامدهاى اين نظريه برهانند. شيخ صدوق(1) و ميرزا جواد آقا تهرانى،(2) از اين گروه اند.

برخى ديگر، حل اين مشكل را در قول به مجاز ديده و معتقدند كه اسما و صفات، در خلق، حقيقت اند و در خدا مجاز.(3)

برخى ديگر نيز قائل به مجاز از نوع عرفانى آن شده اند، نه ادبى.(4)

از اين ميان، گروهى ديگر نيز معتقد به اشتراك لفظى با تقريرهايى مختلف اند.(5)

مرحوم عبد الجليل قزوينى در اين باره، به صورت صريح بحث نكرده است؛ امّا از بحث ايشان در «احوال» و «ثبوت معدومات» و نيز در باب نظرى بودن معرفت خدا، مى توان نتيجه گرفت كه ايشان نيز از كنار اين بحث، با اجمال و ابهام عبور كرده و از اين امر، تصوير روشنى نداشته است.

ص: 211


1- . ر.ك: التوحيد، صدوق، ص148.
2- . ر.ك: عارف و صوفى چه مى گويند، ص235 - 237.
3- . ر.ك: احياء العلوم، ج4، ص474.
4- . ر.ك: مبدأ و معاد، ص156؛ شرح مقدّمه قيصرى، ص117؛ تحرير تمهيد القواعد، ص735.
5- . ر.ك: كفاية الاُصول، ص58 به نقل از فصول؛ منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، ج1، ص239 (رساله اثبات واجب، ملاّ رجبعلى تبريزى) و ج3، ص381 (رساله زواهر الحكم، ميرزا حسن لاهيجى) و ج2، ص516 - 517 (رساله محمّد رفيع پيرزاده) و ج3، ص457 (كتاب أصل الاُصول، ملاّ نعيما طالقانى)؛ معارف القرآن، ص130 و 161؛ أبواب الهدى، ص284 - 285؛ توحيد الإمامية، ص64.

منابع و مآخذ

منابع و مآخذ

1. ابواب الهدى، ميرزا مهدى اصفهانى، چاپ سنگى، 1364 ش.

2. اربع رسائل كلامية، محمّد بن مكّى (شهيد الأوّل)، تحقيق: مركز الأبحاث و الدراسات الإسلاميه لإحياء التراث، قم: بوستان كتاب، 1380ش.

3. الاجتهاد و التقليد، سيّد رضا صدر، به كوشش: سيّد باقر خسروشاهى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1378 ش.

4. الاحتجاج، احمد بن على الطبرسى، تحقيق: شيخ ابراهيم بهادرى و شيخ محمّد هادى، قم: اسوه، 1422 ق.

5. الأربعون حديثا، محمّد بن حسين العاملى (الشيخ البهايى)، مؤسّسه نشر اسلامى، جامعه مدرسين، قم.

6. الاعتماد فى شرح واجب الاعتقاد، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى، تحقيق: صفاء الدين بصرى، مشهد: مجمع البحوث الإسلامية، 1412ق.

7. الاقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، اصفهان: مكتبة جامع جهل ستون، 1400ق.

8. اوائل المقالات (من مصنّفات شيخ مفيد / 4)، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، تحقيق: ابراهيم انصارى، قم: المؤتمر العالمى لألفية شيخ المفيد، 1413ق.

9. ايقاظ النائمين، محمّد بن ابراهيم الشيرازى (ملاّ صدرا)، تهران: مؤسّسه مطالعات و

ص: 212

تحقيقات فرهنگى و انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، 1361ش.

10. بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّدتقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: دار الكتب.

11. بدايع الحكم، آقا على مدرس زنوزى، قم: انتشارات الزهرا، 1376 ش.

12. تحرير تمهيد القواعد، عبد اللّه جوادى آملى، قم: انتشارات الزهراء، اوّل، 1372ش.

13. تفسير القرآن الكريم، ، محمّد بن ابراهيم الشيرازى (ملاّ صدرا)، تصحيح: محمّد خواجوى، قم: بيدار، 1379ش.

14. التوحيد، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر غفارى، قم: انتشارات اسلامى.

15. توحيد الإمامية، محمّدباقر ملكى ميانجى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1415ق.

16. جوامع الكلم، احمد بن زين الدين الأحسائى، چاپ سنگى.

17. الرسائل التوحيدية، سيّد محمّدحسين طباطبايى، قم: انتشارات اسلامى، 1417 ق.

5. رسائل الحكمة، احمد بن زين الدين الأحسائى، بيروت: دار العالميّة، 1414 ق.

18. رسائل الشريف المرتضى، على بن الحسين الموسوى (السيّد المرتضى)، مقدّمه: سيّد احمد حسينى، قم: دار القرآن الكريم، 1405ق.

19. رسائل الشهيد الأوّل، محمّد بن مكّى (شهيد الأوّل)، تحقيق: مركز الأبحاث و الدراسات الإسلاميه لإحياء التراث، قم: بوستان كتاب، 1381ش.

20. رسائل الشهيد الثانى، زين الدين العاملى (شهيد الثانى)، تحقيق: مركز الأبحاث الإسلامية لإحياء التراث، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1379ش.

21. رياض السالكين، سيّد على خان المدنى الشيرازى، تحقيق: سيّد محسن حسينى امينى، قم: دفتر انتشارات اسلامى.

22. شرح اُصول الكافى، ملاّ صالح المازندرانى، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران: مكتبة

ص: 213

الإسلامية.

23. شرح المنظومة، ملاّ هادى سبزوارى، انتشارات علاّمه.

24. شرح فوائد، احمد بن زين الدين الأحسائى، چاپ سنگى.

25. شرح مشاعر، احمد بن زين الدين الأحسائى، چاپ سنگى.

26. شرح مقدّمه قيصرى، سيّد جلال الدين آشتيانى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، سوم، 1372ش.

27. عارف و صوفى چه مى گويند، ميرزا جواد تهرانى، تهران: بنياد بعثت، 1369 ش.

28. عيون اخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تصحيح: مهدى لاجوردى و ميرزا محمّدرضا مشهدى، قم: محمّدرضا مشهدى، 1377 ق.

29. فرائد الاصول، مرتضى الأنصارى، قم: مجمع الفكر الاسلامى، 1419ق.

30. قواعد المرام فى علم الكلام، ميثم البحرانى، تحقيق: سيّد احمد حسينى، قم: مكتبة آية اللّه المرعشى، 1406ق.

31. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران: دار الكتب الإسلامية، پنجم، 1363ش.

32. الكافى فى الفقه، ابو الصلاح الحلبى، تحقيق: رضا استادى، اصفهان: مكتبة الإمام أمير المؤمنين على عليه السلام .

33. كتاب التعريفات، على بن محمّد الجرجانى، جماليه مصر: المطبعة الخيرية، اوّل، 1306 ق.

34. كشف المحجّة لثمرة المهجة، على بن موسى الحلّى (السيّد ابن الطاووس)، تحقيق: شيخ محمّد الحسّون، قم: مكتب الإعلام الإسلامى، 1375ش.

35. كفاية الاُصول، محمّد كاظم الخراسانى (آخوند خراسانى)، تصحيح: عبّاس على زارعى سبزوارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1414ق.

36. كنز الفوائد، ابو الفتح محمّد بن على الكراجكى، قم: مكتبه مصطفوى.

37. لسان العرب، محمّد بن مكرَّم المصرى الأنصارى (ابن منظور)، تصحيح: امين

ص: 214

محمّد عبد الوهّاب و محمّد صادق العبيدى، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1416 ق.

38. لطائف الاعلام فى إشارات أهل الإلهام، عبد الرزاق الكاشانى، تحقيق: سعيد عبد الفتّاح، قاهره: الهيئة المصرية، 2007 م.

39. اللوامع الالهية فى المباحث الكلامية، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى، تحقيق: مجمع الفكر الإسلامى، قم: مجمع الفكر الإسلامى، 1424ق.

40. لوامع صاحبقرانى، محمّد تقى المجلسى، قم: اسماعيليان، 1414ق.

41. المبدأ و المعاد فى الحكمة المتعالية، محمّد بن ابراهيم الشيرازى (ملاّ صدرا)، تحقيق: محمّد ذبيحى و جعفر شاه نظرى، قم: بنياد حكمت اسلامى صدرا، اوّل، 1381ش.

42. مبدأ و معاد، اسماعيل معتمد خراسانى، تهران: نيك معارف، 1372 ش.

43. مجمع البحرين، فخرالدين الطريحى، تحقيق: سيّد احمد حسينى، تهران: مطبعة مرتضوى، 1365ش.

44. مجموعه آثار شهيد مطهرى (ج 9)، مرتضى مطهرى، تهران: انتشارات صدرا.

45. المحاسن، احمد بن محمّد بن خالد البرقى، تحقيق: سيّد جلال الدين الحسينى، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1370ش.

46. مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، محمّد باقر بن محمّدتقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1363ش.

47. المصباح المنير، احمد بن محمّد الفيومى، قم: مؤسّسة دار الهجرة، 1405 ق.

48. المعارف الالهية (منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران: از عصر ميرداماد و ميرفندرسكى تا عصر حاضر)، محمّدرفيع پيرزاده، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1378ش.

49. معارف القرآن، ميرزا مهدى اصفهانى، تحرير: شيخ على اكبر صدر زاده، كتاب خانه شخصى صدر زاده، نسخه خطّى.

50. معانى الأخبار، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تهران: مكتبة

ص: 215

الصدوق - قم: مؤسّسة دار العلم، 1379ق.

51. معجم مقاييس اللغة، احمد بن فارس الرازى، تحقيق: عبد السلام محمّد هارون، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1404ق.

52. مناهج اليقين فى اصول الدين، الحسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى)، تحقيق: محمّدرضا انصارى قمى، 1416ق.

53. منهاج البراعه، ميرزا حبيب اللّه الخوئى، تحقيق: حسن حسن زاده آملى، تهران: مكتبة الإسلامى، 1396 ق.

54. المواقف، عبد الرحمان بن احمد ايجى، تحقيق: عبد الرحمان عميره، بيروت: دار الجليل، 1417ق.

55. الميزان فى تفسير القرآن، سيّد محمّدحسين طباطبايى، قم: اسماعيليان، 1393 ق.

56. النافع يوم الحشر فى شرح باب حادى عشر، الحسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى) شرح: مقداد بن عبد اللّه السيورى، تحقيق: مهدى محقّق، مشهد: آستان قدس رضوى، 1370ش.

57. نور البراهين، سيّد نعمة اللّه الجزائرى، تحقيق: سيّد مهدى رجايى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1417ق.

58. نهاية الأفكار، ضياءالدين العراقى، تقرير: محمّدتقى بروجردى، قم: دفتر انتشارات اسلامى.

59. نهاية المرام فى علم الكلام، الحسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى)، تحقيق: فاضل العرفان، مؤسّسة الإمام الصادق عليه السلام ، 1419ق.

60. نهج البلاغه، صبحى صالح، بيروت: دار الكتاب اللبنانى، 1387ق.

61. الياقوت، ابراهيم نوبخت، تحقيق: على اكبر ضيايى، قم: مكتبه آية اللّه المرعشى، 1413 ق.

ص: 216

مفهوم امامت و ويژگى هاى امامان از نظر عبد الجليل رازى /اصغر غلامى

6

مفهوم امامت و ويژگى هاى امامان عليهم السلام از نظر عبد الجليل رازى

اصغر غلامى(1)

چكيده

امامت، منصبى الهى است و امام، وظيفه هدايت خلق را بر عهده دارد. امام الهى براى انجام دادن اين مسئوليت مهم بايد ويژگى هايى متناسب با مقام خود داشته باشد.

اين مقاله به بررسى ويژگى هاى امامان الهى از نظر عبد الجليل رازى پرداخته است. در هر يك از اين ويژگى ها، پس از بررسى اجمالى آن از منظر عقل، قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام ، نظر نويسنده كتاب نقض و نقدهاى وى بر كلام نويسنده بعض فضائح الروافض مطرح شده است.

ويژگى ها يا شرايط لازم امامت از نظر عبد الجليل عبارت اند از: 1. نص؛ 2. علم؛ 3. عصمت. وى همچنين امام را مفترض الطاعة مى داند و جارى شدن معجزه به دست او را ممكن و گاه واجب مى شمارد. مقاله حاضر، پس از اشاره به اهميت موضوع و پيشينه بحث، به موضوعات زير پرداخته است: معنا و حقيقت امامت، راه تعيين امام و بررسى نظر عبد الجليل رازى در باره علم، عصمت، منصوص بودن و امكان جارى شدن معجزه به دست امام.

كليدواژه ها: امامت، علم الهى، عصمت، نص، معجزه، و عبد الجليل رازى.

درآمد

امامت از نظر شيعه، مقام و منصبى است كه از سوى خداوند سبحان به برخى از

ص: 217


1- . پژوهشگر حوزه فلسفه و كلام.

بندگان برگزيده اعطا مى گردد. از آن جا كه امر هدايت و تربيت خلق، بر عهده امام نهاده شده و بندگانْ موظّف اند كه به طور مطلق، از اوامر و نواهى او اطاعت كنند، لذا امام بايد ويژگى هايى متناسب با اين مقام داشته باشد.

متكلّمان امامى، معمولاً، در آثار خود بابى را به بررسى ويژگى هاى امامان عليهم السلام اختصاص مى دهند و در كنار آن فضايل، مناقب و اختصاصات هر يك از امامان عليهم السلام را نيز بيان مى كنند. ذكر اين مناقب، گاهى جهت يادآورى حكم عقل به شايستگى و گاه به عنوان شاهدى بر وجود نص براى امامان عليهم السلام است. امّا هيچ يك از متكلّمان شيعه، اين فضايل را از شرايط لازم امامت نمى شمارند. با اين حال نويسنده كتاب بعض فضائح الروافض، برخى از فضايل امير مؤمنان عليه السلام را مطرح ساخته و چنين وانمود كرده است كه شيعيان، آنها را از شرايط امامت مى دانند. البته در اين زمينه، نسبت هاى نادرست ديگرى نيز به شيعيان داده و با اين پيش فرض هاى نادرست، به معارضه با شيعه پرداخته است.

مرحوم عبد الجليل رازى، در مقابل، ضمن بيان نادرستىِ ادّعاهاى وى و نفى نسبت هاى ناروا به شيعه، بر سه ويژگى: علم، عصمت و منصوصيت (منصوص بودن) به عنوان شرايط امامت از نظر شيعه، تأكيد كرده است.

قصد ما آن است كه ضمن ارائه گزارشى از نقض مرحوم عبد الجليل رازى بر كلام نويسنده سنّى، بر همان اساس به تبيين مقام امامت، نحوه گزينش يا نصب امام و ويژگى هاى امامان عليهم السلام بپردازيم.

در نوشتار حاضر، پس از اشاره اى اجمالى به اهميت موضوع و پيشينه بحث، به بررسى معنا و حقيقت امامت خواهيم پرداخت و پس از بررسى راه هاى تعيين امام از نظر متكلّمان مسلمان بحث را با بررسى شرايط امامت از نظر عبد الجليل رازى پى خواهيم گرفت. نفى موروثى بودن امامت، تأكيد بر نص، لزوم عصمت و علم و صدور معجزه به دست امام، از جمله ويژگى هايى است كه در كتاب نقض مطرح شده و ما به بررسى آنها خواهيم پرداخت.

ص: 218

اهميت موضوع

انسان با نظر به حقيقت خود و با توجّه به فقر ذاتى خويش، در مى يابد كه آفريننده و قيّومى دارد و عبدى مملوك است. روشن است كه بنده در برابر آفريدگار خويش، شأنى جز بندگى و اطاعت محض ندارد و نبايد از كسى جز غير مالك خويش فرمان بَرَد. به اين ترتيب است كه «توحيد در ولايت» تحققّ مى يابد. از اين روى، پذيرش ولايت الهى و تسليم در برابر امام منصوب از سوى خداوند، عين توحيد است و انكار آن، كفر و موجب دورى از خدا، چنان كه شيطان نيز صرفا به دليل نپذيرفتن ولايت الهى آدم عليه السلام از درگاه ربوبى رانده شد. بنا بر اين، شناخت مقام امامت الهى و ويژگى هاى امامان منصوب از جانب خداوند، اهميت بسيارى دارد. به همين جهت، متكلّمان و عالمان مسلمان، همواره به اين موضوع، به عنوان يكى از مهم ترين مسائل اعتقادى نگريسته و به طور مفصّل به آن پرداخته اند.

از اين ميان، بررسى ديدگاه عبد الجليل رازى در باره ويژگى هاى امامان عليهم السلام از دو جهت حائز اهميت است:

نخست آن كه آراى وى در فضاى عمومى متكلّمان اماميه و مبتنى بر تحقيقات متكلّمان سده هاى پيشينْ مطرح شده است. از اين نظر، گزارش ديدگاه وى مى تواند بيانگر ديدگاه پيشينيان نيز باشد.

دوم آن كه وى در موضع نقد سخنان يك فرد سنّى، و با عنايت به مقتضيات و الزاماتِ ردّيه نويسى، آراى خود را مطرح كرده است، و در عين پاسخگويى به سخنان وى، بر مواضع اصولىِ خود تأكيد داشته است. اين نكته مى تواند خطوط اصلى ديدگاه وى و مرزهاى انعطاف پذيرى او را در تبيين ويژگى هاى امامان عليهم السلام نشان دهد.

پيشينه بحث

بحث از ولايت الهى و ويژگى هاى ولى خدا، با آفرينش موجودات و جعل اين مقام از سوى خداوند متعال براى بنده برگزيده خود، آغاز شده است. شايد بتوان گفت اوّلين كسى كه در اين موضوع سخن گفته و به خداى متعال اعتراض كرده، شيطان است.

ص: 219

خداوند، از خليفه قرار دادن آدم عليه السلام و تعليم اسما به او سخن مى گويد،(1) و شيطان در

مقابل، برترى خويش را بر آدم به واسطه مادّه آفرينش، مطرح مى كند. او امر خداوند به خضوع در برابر آدم عليه السلام را اطاعت نمى كند و در اعتراض مى گويد:

«أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ».(2)

من از او بهترم. مرا از آتش آفريدى؛ در حالى كه او را از گِل خلق كردى.

در قرآن كريم، علاوه بر بيان اعطاى خلافت به حضرت آدم عليهم السلام ، ويژگى هايى نيز براى برگزيدگان الهى، شمرده شده است: 1. علم الهى؛(3) 2. معجزه و بيّنه؛(4) 3. عصمت؛(5) 4. محدَّث بودن؛(6) 5. نص و نصب الهى؛(7) 6. وجوب طاعت و حق امر و نهى.(8)

همچنين بر اساس آموزه هاى قرآن، مسئله جعلى بودن امامت و لزوم منصوص بودن امام از سوى خدا، در دوران همه انبياى الهى مطرح بوده است. مرحوم عبد الجليل رازى در اين باره مى گويد:

امّا جواب آنچه گفته است كه: «شيعه، امام نص گويند»، بلى، چنين است و اين، مذهبى ديرينه است... كه آدم، بر شيث نص كرد و بعد از وى، همه انبيا هم اين كردند.(9)

بدين روى، در ميان مسلمانان نيز از همان صدر اسلام به آن پرداخته شده است. نويسنده كتاب نقض به تفصيل، جريان سقيفه و احتجاج مهاجرين و انصار با غاصبان خلافت را نقل مى كند كه در كلام آنان، ويژگى هايى همچون: وجوب طاعت امام الهى، لزوم عالم بودن امام، شأن هدايتگرى امام و منصوص بودن امام، مطرح شده است.(10)

ص: 220


1- . ر.ك: سوره بقره، آيه 30 - 31.
2- . سوره اعراف، آيه 12؛ سوره ص، آيه 76.
3- . ر.ك: سوره كهف، آيه 65؛ سوره بقره، آيه 24؛ سوره قصص، آيه 68؛ سوره فرقان، آيه 63 و 74؛ و ... .
4- . ر.ك: سوره نمل، آيه 40؛ و ... .
5- . ر.ك: سوره احزاب، آيه 33؛ سوره بقره، آيه 124.
6- . ر.ك: سوره فصّلت، آيه 30.
7- . ر.ك: سوره بقره، آيه 124؛ سوره سجده، آيه 24؛ سوره قصص، آيه 68؛ سوره فرقان، آيه 63 و 74؛ و ... .
8- . ر.ك: سوره نساء، آيه 54؛ سوره بقره، آيه 247؛ و ... .
9- . نقض، ص 641.
10- . ر.ك: همان، ص 602 - 609.

در روايات اهل بيت عليهم السلام نيز به تفصيل در باره ويژگى هاى امامان الهى عليهم السلام سخن رفته است.(1) متكلّمان مسلمان نيز به پيروى از قرآن و روايات، همواره در كتب خويش بابى را به اين موضوع اختصاص داده اند كه در طول بحث به مناسبت، نظر برخى از متكلّمان بزرگ، مطرح خواهد شد.

1. معنا و حقيقت امامت

براى رسيدن به شناخت درستى از شرايط امامت يا ويژگى هاى امامان عليهم السلام ، پيش از هر چيز، لازم است كه درك درستى از معنا و حقيقت اين مقام داشته باشيم و داشتن چنين درك صحيحى از اين مقام، به آگاهى از مفهوم درست امامت وابسته است. امام در لغت، به معناى كسى يا چيزى است كه از او پيروى مى شود.(2) اين پيروى، با هدف مشخصى نيز صورت مى گيرد. به همين دليل، به راه نيز امام اطلاق مى شود؛ زيرا پيمودن راه، به منظور رسيدن به مقصدى است.(3) رسيدن به مقصد نيز تنها با پيمودن صحيحِ آن محقّق مى شود و انحراف از راه، انسان را از مقصد دور مى سازد.(4) همچنين امام كسى است كه به او اقتدا مى شود،(5) و جعل امامت براى كسى، به جهت آن است كه مردم با اقتدا و تبعيت از اوامر و نواهى او به مقصد برسند.

در قرآن نيز امام به همين معنا به كار رفته است؛ زيرا اصلْ بر اين است كه خداوند متعال، روش جديدى غير از آنچه در ميان مردم رواج داشته، براى تفهيم و تفاهم ابداع نكرده و همان واژه ها را با همان معنايى كه عرب از آنها مى فهميده، به كار برده

است. بجز اين كه دقّت در كاربردهاى قرآنى اين واژه، نشان مى دهد كه «امام» در اطلاقات قرآنى، در سعادت و شقاوت پيروان خود، نقش جدّى و پايدارى دارد. بر اساس آيه هفده سوره هود، امام به معناى راه روشنى است كه براى مؤمنان و پيروان

ص: 221


1- . براى نمونه، به ابواب «كتاب الحجّة» از اصول كافى مراجعه شود.
2- . ر.ك: لسان العرب، ج 12، ص24؛ قاموس المحيط، ج 4، ص 77.
3- . ر.ك: مجمع البحرين، ج 6، ص10.
4- . لسان العرب، ج 12، ص24.
5- . الصحاح، ج 5، ص1865.

آن، مايه رحمت، و براى كافران و عصيانگران، موجب عذاب است.

پس امامت در قرآن نيز همانند لغت، شامل امامِ هدايتگر و امام گم راه پيشه مى شود. بر اساس آيات 71 - 72 سوره اسراء، هر گروهى، امامى دارند كه در قيامت با همو فراخوانده مى شوند. در سوره سجده نيز مى خوانيم:

«وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا».(1)

و از ميان آنان برخى را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند.

و در آيه اى ديگر در باره فرعونيان آمده است:

«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ».(2)

و آنان را امامانى قرار داديم كه به سوى آتش مى خوانند.

در روايات اهل بيت عليهم السلام نيز «امام» به عنوان مقتدا و «مفترض الطاعة» معرفى شده است.(3) بر اساس اين روايات، مقام امامت، در حقيقت همان مقام وجوب طاعت است.(4) در برخى روايات نيز حق معرفت امام، همان اعتقاد به وجوب طاعت او دانسته شده است.(5)

عالمان شيعه نيز با توجّه به معارف قرآن و عترت، مقام امامت را حق امر و نهى و مقام وجوب طاعت دانسته اند.(6)

مرحوم عبد الجليل رازى نيز به عنوان يك عالم و متكلّم شيعى، با بهره گيرى از قرآن و كلام اهل بيت عليهم السلام معتقد است كه معنا و حقيقت امامت، مقام وجوب طاعت است. ايشان مى نويسد:

ص: 222


1- . سوره سجده، آيه 24.
2- . سوره قصص، آيه 40.
3- . ر.ك: معانى الأخبار، ص64.
4- . بصائر الدرجات، ص 509.
5- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص289-290؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج 2، ص584؛ الأمالى، صدوق، ص 183؛ روضة الواعظين، ص235؛ مدينة المعاجز، ج 6، ص32-34.
6- . ر.ك: تفسير ابو الفتوح رازى، ج 2، ص143؛ جوامع الجامع، ج 1، ص77؛ شرح اُصول الكافى، ملاصالح مازندرانى، ج 5، ص135-137؛ الإمامة، شفتى، ص22؛ مناهج البيان، ج 1، ص343؛ منشور جاويد، ج 5، ص249-250.

امّا فرض طاعت؛ اقتدا به قرآن است آن جا كه بارى تعالى گفت: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ». پس امامت را اين درجت و فضيلت نهند كه بيان كرده شد، بى شبهتى و تقيّتى.(1)

و در باره زيد بن على مى گويد:

شيعه اصوليه، ايشان را مفترض الطاعة نگويند و خروج از شرايط موجبه ندانند در امامت.(2)

ملاحظه مى شود كه وى در اين عبارت، مفترض الطاعة و امام را مرادف دانسته و اين دو را به جاى يكديگر استعمال مى كند. و يا دست كم، افتراض طاعت را گوهر اصلى امامت و از لوازم آن مى شمارد. ايشان همچنين «ولايت» را نيز با امامت و وجوب طاعت، هم معنا مى داند و در باره امير مؤمنان عليه السلام مى نويسد:

امامت او و تقرير ولايت او و فرض طاعت او از قِبل خداست تبارك و تعالى.(3)

و در باره امام عصر عليه السلام مى نويسد:

آن امام ... به فرض طاعت از حق تعالى، منصوص است.(4)

2. راه تعيين امام

به نظر مى رسد كه از نظر سير منطقى مباحث، بحث از «راه تعيين امام» بر «بيان شرايط امامت» مقدّم باشد؛ چه اين كه اگر امامت را منصبى الهى بدانيم، نگاه ما به شرايط امامت به گون هاى خواهد بود و چنانچه انتخاب و گزينش مردم، مشخّص كننده امام باشد، چشم انداز بحث، به كلّى متفاوت خواهد شد. در باره راه هاى تعيين و نصب امام در ميان مسلمانان، چهار نظريه عمده وجود دارد. اهل سنّت براى اثبات امامت شخص، سه راه را پذيرفته اند كه عبارت اند از: 1. گزينش و بيعت اهل حل و عقد؛ 2. وصيت؛ 3. شورا.

ص: 223


1- . نقض، ص241.
2- . همان، ص375.
3- . همان، ص 530.
4- . همان، ص 7.

با توجّه به بيانات و استدلال هاى متكلّمان فرق غير شيعى، معلوم مى شود كه هر سه راه، تنها به رويدادهاى پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مستند است؛ يعنى عالمان سنّى براى اثبات درستىِ گزينش امام از سوى مردم و خليفه ساز بودن بيعت واحد، به جريان سقيفه و بيعت عمر با ابو بكر استناد و استدلال كرده اند.(1) صحّت وصيت، با استناد به وصيت ابو بكر بر عمر ثابت مى شود و بحث شورا نيز به عمل عمر مبنى بر تشكيل شوراى شش نفره براى تعيين خليفه، مستند است. بنا بر اين، مبانى اهل سنّت در راه هاى تعيين امام، نه بر عقلْ استوار است و نه بر قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله .

در مقابل، شيعه، هيچ يك از سه طريق يادشده را در تعيين امامتْ معتبر نمى داند و معتقد است كه امامت، منصبى الهى است، و به جعل خداوند محقّق مى شود، و با نصْ آشكار مى گردد. شيعيان، نظر خود را به دو حجّتِ «عقل» و «نقل» مستند مى سازند.

پيش از اين، بيان شد كه از نظر شيعه، مقام امامت همان حقّ امر و نهى و مقام وجوب طاعت است. مرحوم عبد الجليل قزوينى نيز امامت را به همين معنا مى داند. روشن است كه حقّ امر و نهى مطلق، تنها براى خداوند است و هيچ يك از مخلوقات، بر ديگرى آمريت ندارد؛ زيرا همه آفريده هاى خداوند، از آن جهت كه مخلوق خدايند، در عرض واحد قرار مى گيرند و هيچ كس بر ديگرى برترى و ولايت ندارد؛ امّا خداى متعال - كه خالق است و در نتيجه، مالك همه خلق - مى تواند به هر نحوى كه بخواهد، در مخلوق خويش تصرّف كند. پس آمريت مطلق، از آنِ خداست.

از سوى ديگر، بديهى است كه خداوند مى تواند حقّ امر و نهى را به برگزيدگان خود نيز اعطا كند، بدون اين كه سلب و كاستى اى در مولويت خود او لازم آيد؛ امّا بدون اعطاى خداوند، احدى بر ديگرى مولويت و آمريت نخواهد داشت. همچنين نه تنها هيچ يك از مخلوقات بر ديگرى آمريت ندارد، بلكه هيچ كس نمى تواند ديگرى را به عنوان امام و مولاى خويش برگزيند؛ چرا كه مولويت از آنِ خداست.

ص: 224


1- . ر.ك: شرح المواقف، ج 8، ص352.

به عبارت ديگر، مهم ترين شأن و اوّلين وظيفه آفريده ها، بندگى خداى متعال است و اگر كسى بدون اذن خداوند براى خود مولايى برگزيند و آن مولا بر خلاف امر خداوند، دستورى بدهد، هرگز مطاع نخواهد بود. حتّى اگر دستور او مطابق با اوامر الهى باشد، باز هم چون اين دستور از ناحيه خداوند نبوده، پيروى از آن، جايز نيست. به همين جهت، عبد الجليل رازى مى نويسد:

شيعه اصوليه را در استناد مذهب و طريقت در معقولات، با عقل و نظر باشد ...؛ امّا در شرايع و فروع ... واضع مذهب شيعه،... اوّل خداى تعالى [است...] و از اين جاست كه شريعت، منصوص گويند اين طايفه چنان كه حق تعالى مى فرمايد: «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...»

بعد از آن، رسول عليه السلام ... و در هر روزگارى، معصومى بوده است كه اگر خللى راه يابد [به دين] رفع كند يا اگر شبهتى افتد در شرعيات، حل آن بكند.(1)

پس از نظر او هر گونه امر و نهيى بايد از سوى خداوند متعال و به اذن او باشد و براى اين كه امر و نهى امام با دستورهاى الهى، تعارض پيدا نكند، لازم است كه امام، معصوم باشد.

در روايات اهل بيت عليهم السلام دليل ديگرى بر ضرورت منصوص بودن امام ذكر شده است. امام رضا عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الاْءِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَيَجُوزَ فِيهَا اخْتِيَارُهُمْ إِنَّ الاْءِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْرا وَ أَعْظَمُ شَأْنا وَ أَعْلَى مَكَانا وَ أَمْنَعُ جَانِبا وَ أَبْعَدُ غَوْرا مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ أقِيمُوا إِمَاما بِاخْتِيَارِهِم.(2)

آيا مردم، قدر و منزلت امامت را در ميان امّت مى شناسند تا انتخاب امام براى آنها جايز باشد؟! همانا امامت، قدرش بزرگ تر، شأنش عظيم تر، جايگاهش بلندتر، اطرافش دست نايافتنى تر و عمقش دورتر از آن است كه مردم بتوانند با خردهاى خويش، به آن برسند يا با آراى خود، به آن دست يابند و يا با گزينش خود، امامى را نصب كنند.

ص: 225


1- . نقض، ص27- 28.
2- . الكافى، ج 1، ص199 - 203.

ايشان پس از توضيح مفصّلى در باره شأن و منزلت و صفات امام مى فرمايد:

فَهَلْ يَقْدِرُونَ عَلَى مِثْلِ هَذَا فَيَخْتَارُونَهُ أَوْ يَكُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَيُقَدِّمُونَهُ؟... .(1)

آيا مردم توان شناخت چنين مقامى را دارند تا كسى را براى آن برگزينند؟ يا ممكن است برگزيده آنان داراى اين صفات باشد تا او را مقدّم بدارند؟... .

در اين حديث، عجز انسان ها از شناخت مقام امامت، دليل لزوم نص و نفى انتخابْ معرفى شده است. عبد الجليل قزوينى نيز با بهره گيرى از آموزه هاى اهل بيت عليهم السلام مى نويسد:

مسئله امامت، خود عقلى است ... در عقل عقلا مركوز است كه امامى مى بايد و جايز الخطا نمى شايد. قرآن و محمّد بيايد و بگويد كه بر اين صفت كدام شخص است.(2)

مى بينيم كه ايشان به روشنى از تعيين و معرّفى امام از سوى خدا و عجز بشر از شناخت فرد لايق امامتْ سخن مى گويد و به همين دليل است كه همسو با روايات، عقيده سنّيان مبنى بر انتخاب امام از سوى مردم را طرد مى كند و اين مقام را صرفا به

نص مى داند. وى در باره اختلاف امير مؤمنان عليه السلام با حاكمان پس از رسول پيامبر صلى الله عليه و آله و علّت سكوت ايشان مى نويسد:

[خلفا ظاهرا] مقرّان بودند به توحيد خداى و قرآن قبول كرده منازعتى بود در خلافت كه نصّ است يا اختيار توقّف، اولاتر بود.(3)

و در جاى ديگر با خرده گرفتن بر شيوه معمول خلفاى نخستين در تعيين جانشين، با طعن بر بى پايگى راه تعيين خليفه نزد خلفاى سنّيان مى گويد:

چون عمر خطّاب، حوالت و اشارت در امامت بدان شش شخص كرد و بر دو قسمت بنهاد و مهاجر و انصار در آن سرگشته و متردّد شدند... مردمان ما را چه مى گويند؟! روزى گوييم: امامت نص نيست، اختيار و اجماع است

ص: 226


1- . همان، ص 203.
2- . همان، ص 643.
3- . همان، ص 323.

تا بر بو بكر كنيم. امروز دگر باره گوييم: اختيار و اجماع نيست؛ امامت به شورا است؟(1)

عبد الجليل قزوينى، ضمن نقل جريان سقيفه و استشهاد صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله به نصوص دلالت كننده بر امامت امير مؤمنان عليه السلام در محاجّه با ابو بكر مى گويد:

و بعد از آن، ابى بن كعب [در سقيفه] برخاست [و حاضران را موعظه كرد] و گفت:

... أنّى أشهدُ على رسول اللّه صلى الله عليه و آله أنّى رأيتُهُ و هو واقفٌ فى هذا المكانِ و كفّ علىّ فى كفّه و هو يقول: هذا إمامكم من بعدى و خليفتى فيكم فقدّموه...[؛ من شهادت مى دهم بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه ايشان را ديدم در اين مكان ايستاده بود و دست على عليه السلام در دستش بود و مى فرمود: «اين شخص پس از من، امام شما و جانشين من در ميان شماست پس او را مقدم بداريد].(2)

وى پس از نقل اين كلام، خطاب به نويسنده بعض فضائح الروافض مى گويد:

خواجه انتقالى مى بايد بداند كه كلامى با اين مبالغه كه دلالت است بر نصّىِ على و انكار است بر اختيار، صحابه از آن غافل نبوده اند.(3)

و پس از نقل كلام سهل بن حنيف - كه مضمون آن همچون سخن ابى بن كعب است - مى گويد:

كلامى بدين درستى و مبالغه بر نصّى امير المؤمنين عليه السلام و انكار غير او در مجمع مهاجر و انصار گفته اند تا خواجه انتقالى بداند كه مذهب شيعه، كهن است.(4)

عبد الجليل لزوم امامت را عقلى مى داند؛ امّا معتقد است كه جعل اين مقام از سوى خداى متعال صورت مى گيرد و جعل الهى با نصْ مشخص مى شود:

اوّلاً بر نصّىِ على، اوّل دليلى و گواهى عقلِ عاقلان است كه عاقل داند كه زمانه، با ثبوتِ تكليف و جواز خطاى مكلّفان، روا نباشد كه از امامى خالى باشد.

ص: 227


1- . نقض، ص353-352.
2- . همان، ص 607.
3- . همان جا.
4- . همان جا.

دوم، حجّتِ قرآن است كه آياتِ قرآن بر نصّىِ على عليه السلام منزل است.

سيوم، اخبار مصطفى است كه بيان كرده شد.

چهارم، اجماع شيعه مُحقّه است... و انكار على مرتضى، ظاهر است بر امامتِ آن جماعت ... اوّلاًدر آن خطبه معروف اوّل اين كلمه مى گويد:

«اما واللّه لقد تقمّصها ابن ابى قحافة و إنّه ليعلم أنّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى».

يعنى ابو بكر پيراهن خلافت درپوشيد و او داند كه من آسياى خلافت را قطبم.

چون نوبت به عمر رسيد مى گويد: «فيا عجبا بينا هو يَستقيلها فى حياته إذ عقدها لآخر بعد وفاته؛ اى عجب از ميانِ آن كه در حالت زندگانى قيله مى كند و روز وفات، به عمر مى سپارد!».

و بر عمر انكار مى كند كه: «جعلنا فى جماعة زعم أنّى أحدهم فياللّه و للشورى». من از كجا و شورى از كجا!

... پس، اين همه، دلالت است بر نصّىِ او و انكار امّت بر اختيار ايشان ... و امام بعد از مصطفى، بلافصل امير المؤمنين عليه السلام است كه نصِّ ربّ العالمين

است، ونفسِ خير المرسلين است والحمد للّه ربّ العالمين.(1)

ايشان در جاى ديگر، ضمن تأكيد بر اين اصل مهم كه امامت، تنها به جعل الهى است، تصريح مى كند كه حتّى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز حقّ جعل اين مقام را براى ديگرى ندارد:

امامت او و تقرير ولايت او و فرض طاعت او از قِبَل خداست تبارك و تعالى و به مصطفى - عليه الصلوة والسلام - تعلّقى ندارد، و امامت، درجه اى است، نه اختيار خلق؛ نص است از قِبَل خداى.(2)

از نظر عبد الجليل قزوينى، نقش پيامبر صلى الله عليه و آله فقط اعلانِ گزينش و جعل الهى است. وى نقل را راه شناخت امامِ معين از سوى خداى مى داند:

مسئله امامت، خود عقلى است... در عقل عقلا مركوز است كه امامى

ص: 228


1- . همان ، ص 609-610.
2- . همان، ص 530.

مى بايد و جايز الخطا نمى شايد. قرآن و محمّد بيايد و بگويد كه بر اين صفت، كدام شخص است.(1)

حاصل آن كه مرحوم عبد الجليل رازى، از ميان نظريه هاى عمده موجود در ميان مسلمانان در باره راه تعيين امام، سه راه پذيرفته نزد سنّيان را - كه ناظر و مستند به وقايع پس از شهادت خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله است - نفى و طرد مى كند و تنها جعل الهى و نص را معتبر مى داند و ادلّه اعتقاد خويش را بيان مى كند. البته غير از اين چهار نظريه عمده، نظريه ديگرى نيز مطرح بوده كه اهميت چندانى ندارد و عمده مسلمانان، با آن مخالفت كرده اند. اين نظريه، مربوط به دسته «جاروديه» از گروه زيديه است. به اعتقاد اين گروه، هر كس از اولاد حضرت فاطمه عليهم السلام و فرزندان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام شجاعت و تا اندازهاى علم داشته باشد، قيام كند و مردم را به پيروى از خود بخواند، امام است.

مرحوم عبد الجليل رازى نيز همانند ديگر اماميه (شيعيان اثنى عشرى) با اين اعتقاد، مخالف است. ايشان مى نويسد:

شيعه اصوليه ايشان [ زيد بن على] را مفترض الطاعة نگويند و خروج از شرايط موجبه ندانند در امامت.(2)

3. شرايط امامت

با توجّه به مطالبى كه پيش از اين در باره راه هاى تعيين امام بيان شد، مى توان گفت كه بحث از شرايط امامت نزد شيعيان و سنّيان، بسيار متفاوت است. از نظر شيعه، امام بايد از سوى خداوند متعال، تعيين و نصب گردد و مردم، حق ندارند براى خود، امام انتخاب كنند. بدين روى، شيعه در برابر انتخاب و گزينش الهى، تسليم است و در اين باره، از خود، رأى و نظرى ندارد. در نتيجه، تنها و تنها جعل الهى و نص را شرط تحقّق

امامت مى داند. بحث از شرايط امامت آن چنان كه نزد سنّيان مطرح است، نزد شيعه

ص: 229


1- . همان، ص643.
2- . همان، ص375.

وجود ندارد. پس اگر در جايى، عالمان شيعه، از شرايط امام سخن بگويند، منظورشان صرفا بيان ويژگى هاى لازم براى امام الهى است؛ يعنى از آن جا كه امر هدايت و تربيت خلق، بر عهده امام نهاده شده و بندگانْ موظّف اند به طور مطلق، از اوامر و نواهى او اطاعت كنند، لذا امام بايد ويژگى هايى متناسب با اين مقام داشته باشد. امّا اين ويژگى ها شرايطى نيستند كه مردم بر اساس آنها به گزينش امام بپردازند؛ بلكه اوصافى هستند كه امام الهى، قطعا آنها را دارد و اساسا خداوند، اين اوصاف و ويژگى ها را به برگزيدگان خود عطا مى فرمايد و آن گاه مقام امامت را براى ايشان جعل مى كند. نقل، استناد و استشهاد به برخى فضايل امامان عليهم السلام نيز صرفاجهت يادآورى حكم عقل به «قبح تقدّم مفضول بر فاضل» است.

از آن جا كه در بررسى نظر مرحوم عبد الجليل رازى، آگاهى از كلام اهل بيت عليهم السلام و ديدگاه هاى متكلّمان و عالمان شيعه و سنّى لازم است، در اين جا به اختصار، ديدگاه هاى مختلف در باره شرايط، ويژگى ها و نشانه هاى امام را مطرح مى كنيم.

الف. ويژگى هاى امام از نظر روايات

علاّمه مجلسى در «ابواب علامات الإمام و صفاته و شرائطه...» نقل مى كند:

سُمِّىَ الاْءِمَامُ إِمَاما لِأَنَّهُ قُدْوَةٌ لِلنَّاسِ مَنْصُوبٌ مِنْ قِبَلِ اللّه تَعَالَى ذِكْرُهُ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَى الْعِبَادِ.(1)

امام، امام ناميده شد؛ چون پيشواى مردم، منصوب از جانب خداى متعال و اطاعتش بر بندگان واجب است.

پيشوايى و وجوب طاعت، معناى امامت هستند؛ نه از شرايط امامت. پس تنها، «منصوب بودن از جانب خداوند متعال» شرط تحقّق امامت معرفى شده است. به عبارت ديگر، بر اساس اين حديث، امامت - كه همان پيشوايى و افتراض طاعت است - ، با نصب خداوند تحقّق مى يابد.

ص: 230


1- . بحار الأنوار، ج 104، ص 25؛ معانى الأخبار، ص64.

در روايت ديگرى، امام رضا عليه السلام ويژگى ها و نشانه هايى را براى امام بيان فرموده است كه مهم ترين آنها عبارت اند از: 1. أعلم الناس؛ 2. أحكم الناس؛ 3. أتقى الناس؛ 4. أحلم الناس؛ 5. أشجع الناس؛ 6. أسخى الناس؛ 7. أعبد الناس؛ 8. مختون به دنيا آمدن؛ 9. أولى الناس منهم بأنفسهم؛ 10. دلسوزتر از پدر و مادر؛ 11. مواظبت شديد بر اوامر و نواهى خداوند؛ 12. مستجاب الدعوه بودن؛ 13. همراه داشتن زره، سلاح و شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ... . (1)

امّا هيچ يك از اين ويژگى ها و نشانه ها از شرايط امامتْ شمرده نشده است. ايشان در حديث ديگرى، صفات و ويژگى هاى بسيارى براى امام برمى شمارد و ضمن تأكيد بر كوتاهىِ انديشه بشر عادى از درك مقام امامت، به ناممكن بودن گزينش امام از سوى مردم و وجوب و لزوم نص و نصب الهى تصريح مى فرمايد.

امام رضا عليه السلام در فرازى از اين روايت مفصّل مى فرمايد:

وَ إنَّ العَبدَ إذَا اختَارَهُ اللّه عز و جل لاُِمُورِ عِبادِهِ شَرَحَ صَدرَهُ لِذلِكَ، وَ أودَعَ قَلبَهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ، وَ ألهَمَهُ العِلمَ إِلهاما، فَلَم يَعيَ بَعدَهُ بِجَوابٍ. وَ لا يُحَيَّرُ فيهِ عَنِ الصَّوابِ، وَ هُوَ مَعصُومٌ مُؤيَّدٌ مُوفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَد أمِنَ الخَطايا وَ الزَّلَلَ وَ العِثارَ، يَخُصُّهُ اللّه عز و جل بِذلِكَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلى عِبادِهِ، وَ شاهِدَهُ عَلى خَلقِه، وَ «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» فَهَل يَقدِرُونَ عَلى مِثلِ هذا فَيَختارُونه؟(2)

همانا هنگامى كه خداى عز و جل بنده اى را بر [اداره] امور خلق برمى گزيند، سينه اش را بر اين كار گشاده مى گرداند و گنجينه هاى حكمت را در قلبش به وديعه مى سپارد و از طريق الهام، علم را به او افاضه مى فرمايد، به طورى كه پس از آن، از پاسخ [هيچ سؤالى] در نمى مانَد و از راه درست، متحيّر نمى گردد واو معصوم، مؤيّد، موفّق و مسدّد است و به تحقيق، ايمن از

ص: 231


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 192، ص2. نيز در اين باره، ر.ك: الكافى، كتاب الحجّة، باب الاُمور التى توجب حجّة الإمام عليه السلام .
2- . الكافى، ج1، ص202.

خطاها و لغزش ها و بدى هاست. خداى عز و جل او را به اين ويژگى ها مخصوص گردانيده تا حجّت او بر بندگانش و شاهد او بر خلقش باشد «و اين، فضل پروردگار است كه به هر كه بخواهد، عطا مى فرمايد. خداوند، داراى فضل و عظمت است». پس آيا مردم بر انتخاب چنين كسى، قادرند تا او را برگزينند؟

مشاهده مى شود كه در اين قسمت از روايت نيز شرح صدر، حكمت، علم، عصمت، حجّيت و شاهد بودن بر خلق، از جمله ويژگى هاى امام دانسته شده است؛ امّا همچنان از شرايط امامتْ سخنى به ميان نيامده است. همين طور در هيچ يك از روايات اهل بيت عليهم السلام اساسا شرايط امامت، مطرح نشده است؛ زيرا چنان كه گفتيم، بحث از شرايط امامت، هنگامى مطرح مى شود كه انتخاب امام بر عهده مردم باشد. تنها در اين صورت است كه ارائه ملاكى براى تصحيح گزينش مردم، ضرورت دارد؛ امّا چنانچه امامت، مقامى الهى باشد و امام از سوى خداوند منصوب شود، خداوند، خود بهتر مى داند كه اين مقام را براى چه كسى جعل كند. به همين جهت، در لسان روايات، به جاى بحث از شرايط امامت، مسائلى همچون ويژگى ها و صفات امام الهى و نشانه ها و راه شناخت امامِ برگزيده خداوند، مطرح شده است و اگر متكلّمان شيعه نيز از برخى ويژگى هاى لازم براى امام به عنوان شرايط امامت تعبير مى كنند، اين تعبير، قطعا همراه با تسامح است.

ب. ويژگى هاى امام از نظر متكلّمان شيعه

ويژگى هاى امام از نظر شيخ مفيد، عبارت اند از: 1. عصمت؛ 2. عالم بودن به تمام علوم دين؛ 3. داراى فضل كامل و افضل بودن از همه مردم؛ 4. منصوص بودن (در صورتى كه معجزه نداشته باشد)؛ 5. هاشمى بودن و پس از امام حسن عليه السلام از نسل امام حسين عليه السلام بودن.(1) ويژگى پنجم، از ويژگى هاى امام به شمار نمى رود؛ بلكه از نشانه هاى امامان الهى پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است.

ص: 232


1- . أوائل المقالات، ص35.

سيّد مرتضى نيز همين ويژگى ها را برمى شمارد و معتقد است كه امام در جميع امورى كه مقدّم است بايد افضل از همه باشد.(1)

ابن ميثم نيز براى امام الهى، ويژگى هايى را قائل شده است: 1. عصمت؛ 2. دارا بودن همه اصول كمالات نفسانى شامل: علم، عفّت، شجاعت، و عدالت؛ 3. افضل امّت در تمامى كمالات نفسانى؛ 4. مبرّا از تمامى عيوب نفرت انگيز در خلقت و اصل و نسب و صناعات ركيكه، شامل: حجامت و ...؛ زيرا طهارت از اين امور جارى مجراى لطف مقرّب است؛ 5. منصوص عليه بودن؛ 6. مخصوص بودن به آيات و كرامات الهى.(2)

خواجه در تجريد و علاّمه در مناهج اليقين، سه ويژگى براى امام برمى شمارند: 1. عصمت؛ 2. افضل مردم در تمامى فضايل، اعم از علم، دين، كرم و شجاعت؛ 3. وجوب نص.(3)

سديد الدين محمّد حمصى، معتقد است كه ويژگى هاى امام، منحصر در چهار صفت است: 1. عصمت؛ 2. افضل رعيت در جودت رأى، علم به سياست و قرب به خدا؛ 3.اعلم به احكام شريعت؛ 4. اشجع مردم.(4)

ج. شرايط امامت نزد متكلّمان اهل سنّت

از نظر سنّيان، سه شرط است كه بدون آنها هيچ كس واقعا استحقاق امامت ندارد. اين شرايط، عبارت اند از: 1. اجتهاد در اصول و فروع دين؛ 2. داشتن رأى و بصيرت و تدبير؛ 3. شجاعت و قوّت قلب.

امّا در شرح المواقف پس از ذكر اين سه شرط مى نويسد:

گفته شده كه اين سه ويژگى، در امامتْ شرط نيست؛ زيرا در حال حاضر، همه اين شرايط در يك نفر جمع نيست. پس يا نصب امام بدون اين

ص: 233


1- . شرح جمل العلم، ص192 - 201.
2- . قواعد المرام، ص177 - 182.
3- . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص184 - 188.
4- . المنقذ من التقليد، ج2، ص278.

شرايط، واجب است كه در اين صورت، تعيين آنها بيهوده خواهد بود؛ زيرا امامت بدون اين شرايط، تحقّق يافته است و يا نصب كسى كه واجد اين شرايط باشد. واجب است كه اين هم تكليف به امرى فراتر از توان مردم است و يا اين كه نه اين و نه آن، هيچ يك واجب نيست و اين قول، مفاسدى در پى دارد، و براى رفع اين مفاسد بايد گفت كه نصب امام بدون تحقّق آن سه شرط، ممكن است.(1)

وى سپس شرايط عام ترى براى امامتْ بيان مى كند كه عبارت اند از: 1. عدالت ظاهرى؛ 2. عاقل بودن؛ 3. بالغ بودن؛ 4. مرد بودن؛ 5. آزاد بودن.(2)

4. بررسى نظر عبد الجليل رازى

گفتيم كه با قول به نص و لزوم تعيين امام از سوى خداى متعال، اساسا بحث از شرايط امامت در ميان شيعه، آن گونه كه نزد سنّيان مطرح است، جايگاهى ندارد. با اين حال، در آثار متكلّمان، ميان شرايط امامت، ويژگى هاى امام و يا نشانه هاى امامان الهى، تفكيك روشنى صورت نگرفته است، به همين جهت، گاهى نشانه هايى كه براى تشخيص امام الهى بيان شده، به عنوان شرط در تحقّق امامت تلقّى مى شوند و اين، نشانه جهل و گم راهى است.

الف. نفى موروثى بودن امامت

در روايات ما آمده است كه امامت پس از امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام در اعقاب خواهد بود و بزرگ ترين فرزند هر امامى پس از او امام است، مگر آن كه داراى آفتى (نقصان در عقل يا بدن) باشد. نويسنده كتاب بعض فضائح الروافض، به اين موضوع اعتراض مى كند و مى گويد:

و دين به نسبت نيست و آن گبركان بودند كه ملك به نسبت داشتند.(3)

ص: 234


1- . شرح المواقف، ج 8، ص349.
2- . ر.ك: همان، ص 350.
3- . نقض، ص44.

مرحوم عبد الجليل رازى، ضمن اعتراض به نسبت دادن چنين قولى به شيعيان، آن را از سر عصبيت و جهل مى شمارد و تأكيد مى كند كه در ميان مسلمانان، هرگز كسى به چنين قولى معتقد نيست. ايشان با برشمردن برخى ويژگى ها و فضايلى همچون: علم، تقوا، زهد، امانت، ورع، سبقت در اسلام، انفاق مال، قبول شرايع و احكام، فضل، شجاعت، سخاوت و عصمت، تأكيد مى كند كه اگر مؤمنِ شريف نسبى، همه اين خصلت هاى نيك را داشته باشد، قطعا از نظر رتبه و مقام، اولاتر از مؤمن ديگرى است كه اين ويژگى ها را ندارد.

عبد الجليل رازى همچنين يادآور مى شود كه حضرت شيث نيز به جهت ايمان و علم و عصمت، وارث حضرت آدم عليه السلام شد، نه صرفا به خاطر نسبت فرزندى؛ چه اگر نسبت شرط بود، مى بايست فرزندان ديگر آدم عليه السلام نيز به اين مقام مى رسيدند. در حالى كه از ميان تمام آنها مقام وراثت، تنها به شيث رسيد، چنان كه سام، وارث نوح شد، نه كنعان، و اسماعيل بعد از پدر به امامت رسيد، نه فرزندان ديگر. ايشان پس از بيان اين نكات مى نويسد:

خواجه مجبّر مى بايست كه آن اعتراض بر خداى كند و بگويد كه: ملك به نسبت گبركان دارند، نه پيغمبران. پس با وجود فرزند و برادر مستحق، بيگانه را به مجرّد مؤمنى نرسد، و از آيات قرآن و اخبار رسول عليه السلام اين معنى معلوم و مصوّر است، و تشبيه كردن اين طريقت به گبركى، الاّ جحود محض و انكار صرف نباشد.(1)

با اين عبارت، روشن مى شود كه از نظر عبد الجليل رازى، امامت، مقامى الهى است كه تنها با جعل خداى متعال تحقّق مى يابد و اين كه خداوند، مقام امامت را در خاندانى قرار داده، به جهت موروثى بودن آن نيست؛ بلكه به خاطر شايستگى آن خاندان است. از نظر وى، اعتراض به جعل امامت در يك خاندان، در حقيقت، به

ص: 235


1- . همان، ص46 - 47.

خداوند باز مى گردد و اين اعتراض، به شيعيانْ وارد نيست؛ چون شيعه اساسا حقّ گزينش امام را براى خود قائل نيست، تا چه رسد به موروثى دانستن امامت!

البته عبد الجليل تأكيد مى كند كه گزينش خداى متعال نيز بى حكمت و غير عادلانه نيست؛ بلكه خداوند، همواره فردى را براى امامت برمى گزيند كه افضل از همگان بوده، ويژگى هايى متناسب با آن مقام را دارا باشد. لذا معتقد است كه اگر افرادى در يك خاندان، افضل از ديگران باشند، با وجود آنها نوبت به ديگرى نمى رسد. وى همچنين در برابر تكرار ادّعاى بى اساس نويسنده سنّى، مجدّدا تأكيد مى كند كه از نظر

شيعه، امامت و خلافت، به نسبت نيست و استحقاق امامت با سه شرط عصمت و منصوصيت و علم حاصل مى شود و با فقد يكى از اين سه شرط، رسيدن به مقام امامت، منتفى است. و آن كه هر سه شرط را داشته باشد، امام مفترض الطاعة خواهد بود؛ چه خويشاوند پيامبر و امام پيشين باشد يا نسبتى با ايشان نداشته باشد.(1)

عبد الجليل رازى، جهت رفع شبهه به جعل مقام امامت در فرزندان امام حسين عليه السلام اشاره مى كند و مى نويسد:

يك شاهد كه بدان، شبهت ساقط شود... آن است كه اگر شيعه، امامت به نسبت گفتندى. حسنِ على عليه السلام فرزند مهتر است على را و فاطمه را و شيعه در اولاد حسنِ على از اوّل تا به آخر، در هيچ كس دعوى امامت نكرده اند، و از فرزندانِ زين العابدين الاّ در باقر دعوى نكنند و زيد على عليه السلام كه پسر زين العابدين است و خروج كرده است، به امامتش قبول نكنند براى فقد عصمت و نصيت و كثرت علم ؛ تا بدانى كه شيعه، امامت به نسبت نگويند الاّ به علم و عصمت و نصيت نگويند.(2)

از اين كلام، به روشنى استفاده مى شود كه عبد الجليل رازى، سه شرط را براى تحقّق امامتْ لازم مى شمارد. روشن است كه اين سه شرط، ويژگى هاى اساسى امام الهى به حساب مى آيند. منظور عبد الجليل، اين نيست كه امكان دارد اين شرايط در

ص: 236


1- . ر.ك: همان، ص 49.
2- . همان، ص49.

شخصى به غير از برگزيده خداوند نيز باشد و او بدون گزينش پروردگار استحقاق امامت بيابد.

ايشان در جاى ديگر، در پاسخ نويسنده سنّى كه اتّهام «موروثى دانستن امامت» را به شيعه مى زند، سست بودن نظر سنّيان در باره شرايط امامت را به او گوشزد مى كند. نويسنده سنّى در باره مقتدر مى گويد: «بلحسنِ فراتِ رافضى، وزير مقتدر خليفه بود و مقتدر را سه سال بود».(1)

عبد الجليل در اين جا اتّهام نويسنده سنّى را متوجّه خود وى مى داند و سستى نظر او را ياد آور مى شود و مى نويسد:

مسكين، فراموش كرده است كه كودك، صلاحيت خلافت ندارد و از يادش برفته است آن تقرير كه خلافت و دولت، به نسبت مذهب گبركان است و مقتدر سه ساله را الاّ نسبتِ مجرّد در سه سالگى، صلاحيتى نتواند بود از علم و فضل و عقل، و اجماع امّت در او، ندانم مقبول چگونه باشد؟! و خواجه نوسنّى مقتدر، را به نسبت سه سالگى خليفه مى داند و علىِ ده ساله انكار مى كند، و پندارى در عهد مقتدر سه ساله پيران و رسيدگان از بنى هاشم و بنى عبّاس همه بمرده بودند تا اين حجّت بد و انكار در نحر مجبّرش بماند ... .

اين خواجه هر بيانى كه مى كند، يا انكار است به مذهب بر خدا، يا انكار است بر بعضى انبيا، يا انكار است بر خلفا و سلاطين و امرا و قضاة و علما... اوّلاً گفته است كه: «مقتدر خليفه سه ساله بود...» اكنون به اجماع همه عقلا و خاصّه به مذهب مصنّف مجبّر سه ساله خلافت را بنشايد واجماع محال است كه بر سه ساله منعقد شود كه او را نه عقل باشد و نه علم و نه رأى و نه اجتهاد و نه اهليت، و خلافت به نسبت خود مذهب گبركان است.

... و اگر جماعتى گويند: امام عادل و منصف و عالم تر و شجاع تر از رعيت بايد كه باشد و معصوم بايد از خطا و زلّت، و كوتاه دست،و تمكينِ ظالمان

ص: 237


1- . همان، ص85.

و غاصبان بايد كه نكند، و نص باشد از قِبَل خدا به هر روزگارى تا ظاهر و باطنش پاكيزه باشد. خواجه مصنّف تشنيع زند و گويد: اين مذهب رافضيان است و خلافِ اجماع مسلمانان است و خصومتِ صدر اوّل و جمهور اعظم است.(1)

مرحوم عبد الجليل در اين جا مى گويد به اجماع همه عقلا، كودك سه ساله، شايستگى خلافت را ندارد و محال است كه اجماع بر اين امر منعقد شود. بايد دانست كه اين قول در مبناى سنّيان مى تواند صحيح باشد؛ يعنى اگر خلافت به انتخاب مردم باشد، و عقل و بلوغ و ... شرط خلافت باشند، اجماع بر خلافت سه ساله محال و شايستگى آن كودك، مفقود است؛ امّا اگر جعل امامت بر عهده خداوند باشد، هيچ بُعدى ندارد كه خداى تعالى اين مقام را به كودكى در مهد نيز عطا فرمايد، چنان كه به

تصريح قرآن كريم به حضرت عيسى در كودكى، نبوّت بخشيد.

«فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا * قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللّه آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا».(2)

مريم به عيسى اشاره كرد؛ گفتند: «چگونه با كسى كه كودكى در گاهواره است، سخن بگوييم؟». عيسى گفت: «به راستى كه من بنده خدايم؛ به من كتاب عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است».

در روايات اهل بيت عليهم السلام نيز امامت كودك، جايز شمرده شده(3) و امام جواد عليه السلام و نيز حضرت امام عصر عليه السلام در كودكى به امامت رسيده اند.

ب. تأكيد بر نص

پيش از اين، در بحث راه هاى تعيين امام بيان شد كه مرحوم عبد الجليل رازى، تنها نص و نصب الهى را در تحقّق امامت معتبر مى داند. ايشان همچنين به نص، به عنوان اصلى ترين شرط امامت نيز تأكيد بسيارى دارد و فضايل امامان عليهم السلام را فرع بر آن

ص: 238


1- . همان، ص 85 - 90.
2- . سوره مريم، آيه 29 - 30.
3- . ر.ك: الكافى، ج 1، ص 383 - 384.

مى داند. نويسنده سنّى از سكوت امير مؤمنان عليه السلام در برابر غاصبان خلافت، تعجّب مى كند و مى گويد: «اى عجب، على، قوى ترِ بنى هاشم بود... و معصوم چون رسول عليه السلام چرا طلب حق خود نكرد».(1)

عبد الجليل در پاسخ وى مى نويسد:

چنين است، امّا امام عالم تر است و معصوم است و مصلحت او بهتر داند... و كس را بر وى اعتراض نرسد كه همانا اعتراض امّت را بر اختيار خود باشد، نه بر نصِّ خداى.(2)

وى همچنين در باره اعتقادات شيعه مى گويد:

امّا اصل مذهب شيعه اصوليه اماميه اثنى عشريه، آن است كه ... پيغمبران او از آدم تا به محمّد صلى الله عليه و آله ، همه صادق و امين، قولش همه حجّت است، فعلش همه حق، و بعد از وى امام نص و معصوم على مرتضى است، نص از قِبَل خداى؛ معصوم از همه خطا. و بعد از وى تا به قيامت امام آن باشد كه موصوف باشد بر اين صفت... .(3)

نويسنده سنّى در طعن شيعيان گفته است: «اينها به دوازده امام گويند چنان كه ملحدان به هفت امام گويند... اينها را قطعى گويند كه بر دوازده امام قطع كنند (پس گفته است كه) آن خداست كه يكى شايد و ديگر چيزها زيادت و نقصان پذير باشد؛ چرا امام سيزده نشايد...؟».(4)

عبد الجليل قياس وى را نادرست و مع الفارق شمرده و اين سخن را خلاف عقل و قرآن و شريعت مى داند و با مثال هاى متعدّدى، يادآور مى شود كه آنچه را خدا معين كرده باشد، زياده و نقصان برنمى دارد، چنان كه نماز مغرب كه سه ركعت تعيين شده (مثلاً)، قابل تغيير از سوى مردم نيست. ايشان مى نويسد:

اين و مانند اين همه معدود و مشروع است؛ زيرا كه نصّ خداست، نه

ص: 239


1- . نقض، ص324.
2- . همان جا.
3- . همان، ص 416 - 415.
4- . همان، ص546.

اختيار مجبّران، كذلك امام نصّ است نه اختيار، چندان شايد كه خداى تعالى فرمايد، نه چندان كه مجبّران را بايد.(1)

ايشان در جاى ديگر مى گويد:

امّا جواب آنچه گفته است كه: «شيعه امام نص گويند» بلى چنين است و اين، مذهبى ديرينه است و كهن است، از آن روزگار ياد است اين مذهب كه آدم بر شيث نص كرد، و بعد از وى همه انبيا هم اين كردند.... به مذهب اهل حق، امام نص است و معصوم... و بحمد اللّه شيعت، دلالت بر امامت، نه از آيت گويند و نه از خبر كه اين هر دو سمعى است؛ امّا دلالت بر امامت از طرق عقل گوييم و آن وجوب رياست است... امّا آيات و اخبار از براى تأكيد دلالت و تعيين امامت آورديم و بيرون از آيه «إنّما» و خبر «أنت منّى» بسيارى آيات و اخبار است كه دلالت بر امامتِ على... .(2)

عبد الجليل رازى در اين جا تصريح مى كند كه اصل لزوم وجود امام، عقلى است؛ امّا تعيين امام بر عهده خداوند است و آيات و اخبار، صرفا جهت معرّفى امامِ معيّن از

سوى خداست. ايشان همواره بر محوريت و اصل بودن نصْ تأكيد دارد و پس از بيان برخى فضايل و مناقب امير مؤمنان عليه السلام مى نويسد:

اين و صد چندين كه به شرح همه كتاب مطوّل شود با انصاف ببايد ديدن تا اگر دگر كس كرد امير المؤمنين مطلق آن كس باشد، نه على، و اين فضايل كه بيان كرده شد، همه فرع است بر عصمت و نصيت به حجّت عقل و آيات قرآن و اخبار رسول.

و آن كه او عالم است به احكام تورات و انجيل و زبور و همه كتب انبيا و به قرآن، به تنزيل و تأويل و ناسخ و منسوخ... پس امير المؤمنين مطلق و امام موفّق، شخصى باشد كه ضارب بالسّيفين باشد، طاعن بالرّمحين باشد، المصلّى لقبلتين باشد، و «لم يشرك باللّه طرفة عين» باشد، هرگز بت را سجده ناكرده، خمر ناخورده، دروغ ناگفته... .(3)

ص: 240


1- . همان، ص 547.
2- . همان، ص641.
3- . همان، ص 172 - 173.

در اين عبارت، روشن است كه هر چند وى شرايط، ويژگى ها و نشانه هاى امامت را به صورت تفكيك نشده بيان مى كند، با اين حال، توجّه دارد كه امامت، صرفا با نص محقّق مى شود و امام منصوص بايد معصوم و عالم به دين باشد. از سوى ديگر، بيان اين فضايل، از باب يادآورى قبح «تقديم مفضول بر فاضل» است، چنان كه وى در جايى به اين حكم عقل اشاره مى كند و مى نويسد:

روا نباشد كه بعد از مصطفى، امير المؤمنين با فضل و عصمت در نماز اقتدا به كسى كند كه درست شده است كه تقديم مفضول بر فاضل قبيح است.(1)

و در جاى ديگر مى گويد:

و مذهب شيعت... آن است كه با وجود امير المؤمنين على عليه السلام بو بكر را و

غير بو بكر را استحقاق امامت نيست به فقد شرايط موجبه.(2)

ج. لزوم عصمت

عصمت در لغت، به معناى «منع» و «حفظ» است(3) و معصوم در اصطلاح شرع، كسى است كه به لطف خداوند سبحان، از هر گونه آلودگى به گناه و كارهاى زشت و ناشايست و پليد، دورى كند، در حالى كه توان انجام دادن آنها را داشته باشد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

الْمَعْصُومُ هُوَ الْمُمْتَنِعُ بِاللّه مِنْ جَمِيعِ مَحَارِمِ اللّه وَ قَدْ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّه فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيم»(4).(5)

معصوم، كسى است كه به [عنايت] خداوند از همه حرام ها حفظ مى شود و خداى - تبارك و تعالى - فرموده است: «هركس به حفظ الهى بپيوندد، به يقين، به راه راست هدايت شده است».

يكى از ويژگى هاى اساسى و ضرورى براى امام الهى، «عصمت» است و خداوند

ص: 241


1- . همان، ص 323.
2- . همان، ص 257.
3- . لسان العرب، ج 12، ص 403.
4- . سوره آل عمران، آيه 101.
5- . معانى الأخبار، ص 132.

بايد برگزيده و حجّت خود را از آلودگى ها و كارهاى زشت و ناشايست، حفظ كند؛ زيرا چنان كه گفتيم، امامت، مقام امر و نهى است و امام، كسى است كه اطاعتش بر همه امّت به طور مطلق، واجب است؛ يعنى پيروى از تمام اوامر و نواهى امام، واجب و تخلّف از آن، حرام و ممنوع است. نيز گفتيم كه حق امر و نهى اوّلاً و بالذات، تنها از آنِ خالق متعال است و اوّلين شأن انسان ها بندگى اوست. پس آن كه اطاعتش از سوى خدا بر خلق واجب شده، نمى تواند و نبايد دستورى بر خلاف امر خداى متعال صادر كند. حال اگر امام مفترض الطاعة، از خطا و گناه مصون نباشد، ممكن است بندگان خدا را از روى اشتباه يا مخالفت با خدا، به عصيان و نافرمانىِ او امر كند و اين تناقض و محال

است؛ زيرا لازم مى آيد كه خداى سبحان از يك سو (به واسطه وجوب پيروى از غير معصوم) به گناه و معصيت دستور دهد و از سوى ديگر، از آن نهى كند. به همين جهت، عصمت، لازمه جدايى ناپذير امامت الهى است. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد:

إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ عز و جل وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلاَةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أُمِرَ بِطَاعَةِ أُولِى الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لاَ يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَتِهِ.(1)

اطاعت مطلق فقط براى خداى عز و جل و پيامبر او و براى واليان امر است. و به اطاعت از اُولى الأمر دستور داده شده؛ چرا كه ايشان معصوم و پاكيزه اند و به معصيت خدا امر نمى كنند.

از سوى ديگر، امام، حجّت خدا بر خلق است و خداوند متعال، منزّه است از اين كه كسى را حجّت خود بر بندگانش قرار دهد و او را از غفلت و نسيان و پليدى و گناه، حفظ نكند.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ عز و جل لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِكَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاما ... هُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ يَخُصُّهُ اللَّهُ بِذَلِكَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ شَاهِدَهُ

ص: 242


1- . علل الشرائع، ص 123.

عَلَى خَلْقِه.(1)

هنگامى كه خداوند متعال بنده اى را براى امور [ساير] بندگانش برمى گزيند،

سينه اش را براى اين امر، فراخ مى سازد و چشمه هاى حكمت را در دلش به وديعه مى گذارد و به او علم را الهام مى كند... پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق و تسديد الهى است و از خطا و انحراف و لغزش در امان است. خداوند اين امور را به او اختصاص داده است تا حجّت او بر بندگانش باشد و گواه بر خلقش.

بنا بر اين، بين عصمت و حجّيت و وجوب طاعت، ملازمت تام برقرار است. همچنين پاسدارى از دين - كه وظيفه و هدف اساسى امام الهى است - ، بدون داشتن مقام عصمت، امكان پذير نيست.

مرحوم عبد الجليل رازى، با توجّه به همين دلايل، عصمت را از شرايط لازم امامت شمرده و امامت غير معصوم را نفى مى كند. ايشان مى گويد:

شخصى كه عالم و معصوم نباشد، به امامت قبول نبايد كردن.(2)

ايشان با بهره گيرى از آموزه هاى اهل بيت عليهم السلام علم و عصمت را لازمه افتراض طاعت و از آن جداناشدنى مى داند و در باره امير مؤمنان عليه السلام مى گويد:

و على به حق و عالم و معصوم و امام مفترض الطاعة [بود].(3)

از نظر او كسانى را كه عصمت ندارند هرگز نمى توان امام دانست. اعتقاد شيعه، آن است كه غير معصوم، هر فضيلت و مقامى هم داشته باشد، امامتش پذيرفته نيست. عبد الجليل اين حقيقت را چنين بيان مى كند:

شيعت، خود صحابه رسول را با درجه ايمان و سبقت و وصلت و هجرت و ستر و عفّت و قبول شريعت و كتاب و سنّت، قبول نمى كنند به امامت، براى فقد عصمت و كثرت علم.(4)

ص: 243


1- . الكافى، ج 1، ص 202.
2- . نقض، ص 575 - 576.
3- . همان، ص 175.
4- . همان، ص 475.

ايشان در باره حاكمان پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى نويسد:

امّا آنچه از سيرتِ بو بكر و ديگر صحابه ياد كرده است ... شيعت انكار كنند در ايشان كه درجه امامت نداشتند و آن به فقد عصمت و نصوصيت و كثرت علم است.(1)

نيز در پاسخ به اتّهام تبعيت شيعه از ابو الخطاب مى گويد:

امّا خطّابى و بو الخطاب را كجا با وى (امير مؤمنان عليه السلام ) برابر توان كردن كه شيعت، ابن الخطاب را ... به امامت قبول نمى كند براى فقد عصمت و نصوصيت. پندارم تبع بوالخطاب كمترك باشند كه شيعت در اعتقاد و مذهب، اقتدا به ابو الخطاب و ابن الخطاب كمترك كنند.(2)

نويسنده كتاب نقض، در باره لزوم عصمت امام مى نويسد:

امّا آنچه گفته است كه: «قائم معصوم است چون محمّد و جبرئيل» . بلى مذهب و اعتقاد اماميه، اين است كه ائمّه را معصوم گويند، چون انبيا و ملائكه، كه اگر نبى معصوم نباشد، در شرع خلل افتد، واگر امام معصوم نباشد، به قول و فعلِ وى اقتدا روا نبود. و طبيب بيمار، معالجت را بنشايد و بر اين قول، دلايل و حجج و بيّنات بسيار است عقلى و سمعى.(3)

پيش از اين، رابطه ميان وجوب طاعت و عصمت امام را بيان كرديم. روشن شد كه به حكم صريح عقل سليم، خداوند متعال، هرگز به اطاعت مطلق از غير معصوم امر نمى كند. يكى ديگر از دلايل عدم گزينش غير معصوم براى امامت، آيه 124 سوره بقره است. خداوند در پاسخ درخواست حضرت ابراهيم عليه السلام بر جعل امامت در ذريه حضرتش مى فرمايد:

لا يَنَالُ عَهدِى الظّالِمينَ.(4)

عهد من به ستمكاران نمى رسد.

امام رضا عليه السلام در تفسير اين آيه شريف مى فرمايد:

ص: 244


1- . همان، ص 243.
2- . همان، ص 549.
3- . همان، ص135.
4- . سوره بقره، آيه 124.

فَأَبْطَلَتْ هَذِهِ الاْيَةُ إِمَامَةَ كُلِّ ظَالِمٍ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ صَارَتْ فِى الصَّفْوَة.(1)

اين آيه، امامت هر ستمكارى را تا قيامتْ باطل كرده است و امامت، تنها دربرگزيدگان قرار يافته است.

مسلّم است كه بزرگ ترين و بارزترين مصداق ظلم، شرك به خداست. همچنين ارتكاب گناه نيز از مصاديق ظلم شمرده مى شود. به همين جهت، عبد الجليل رازى با بهره گيرى از اين آموزه قرآنى مى گويد:

شبهتى نيست كه خمر در عهد جمله انبيا، حرام بوده است و هرگز روا نباشد كه حلال باشد كه مزيل عقل و نقصان كننده شرع است... و اتّفاق فضلا و عقلاست كه خمر خورده، چون زاهد نباشد و بت پرست، چون مؤمن نباشد، وگر...خوردند و بت را سجده كردند، لاجرم امامت را نشايند كه هركس كه خمر خورده باشد يا بت سجده كرده باشد، وقتى كه از اينها توبه كند، نبوّت و امامت را نشايد؛ امّا مؤمن مخلص، تائب باشد. پس امام بعد از مصطفى، على باشد، نه بو بكر و نه عمر و نه عثمان و ... از اين وجوه كه بيان كرده شد.(2)

د. لزوم علم

به يقين مى توان گفت كه يكى از مهم ترين وظايف و بلكه شأن اصلى و اساسى پيامبران و حجّت هاى الهى، هدايت، تعليم و تزكيه بندگان خداست. روشن است كه اوّلين شرط هدايت و تعليم مردم، داشتن علم است. كسى كه بر جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله مى نشيند و مى خواهد كارهاى او را تداوم بخشد و دين الهى را زنده نگه دارد و آن را از تحريف و تبديلْ حفظ كند، قطعا بايد به تمام دين، علم و احاطه كامل داشته باشد. بدون علم و آگاهى از دين پيامبر صلى الله عليه و آله نمى توان به جاى او نشست و از دين او پاسدارى كرد و دين الهى را تداوم بخشيد. مسلما هيچ عاقلى كارهاى خود را به كسى نمى سپارد كه دانش كافى نداشته باشد. بنا بر اين، بسيار روشن است كه امام الهى، لزوماً بايد از

ص: 245


1- . الكافى، ج 1، ص 199.
2- . نقض، ص446.

علم كافى براى هدايت مردم و حفظ دين خدا برخوردار باشد. غير از شأن هدايتگرى و حافظ دين بودن امام مفترض الطاعة نيز هست و خداوند، امام را حجّت خويش بر خلقش قرار داده است. همچنين لزوم عصمت امام پيش از اين اثبات شد. مسلما وجوب طاعت، حجّيت و عصمت، بدون داشتن علم، ممكن نيست. در ادامه، در باره رابطه وجوب طاعت و علم، رابطه حجّيت و علم و رابطه عصمت و علم، به اختصار، مباحثى ارائه مى شود.

ه . رابطه وجوب طاعت و علم

لزوم عالم بودن امامِ مفترض الطاعة، امرى بديهى است؛ زيرا خداوند، اطاعت از امام را به صورت مطلق، واجب كرده است. چنانچه امام به دين الهى عالم نباشد، يا كسى غير از او نيز چنين علمى ندارد و يا كسى غير از امام، عالم به دين است.

اگر هيچ كس اعم از امام و غير او به دين عالم نباشد، فساد دين لازم مى آيد؛ زيرا دين، با علم پايدار مى ماند و تنها عالم مى تواند با رفع شبهات و پاسخ به منكران،

حوزه دين را از هر گونه انحراف حفظ كند و از افزودن بر دين و كاستن از دين، مانع شود.

و اگر كسى غير از امام به دين عالم باشد، در اين صورت، امام بايد در امور دينى به آن شخص رجوع كند و مسائل دين را از او بگيرد كه در اين صورت، امام، تابع ديگرى مى شود و اين، تناقضى آشكار است. در نتيجه، كسى كه اطاعتش بر مردم واجب شده، لزوما بايد داراى علم الهى باشد تا مردم را به راه صحيح بخواند و دين را از انحراف و

كژى حفظ كند. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ يَتَوَلَّوْنَا وَ يَجْعَلُونَا أَئِمَّةً وَ يَصِفُونَ أَنَّ طَاعَتَنَا مُفْتَرَضَةٌ عَلَيْهِمْ كَطَاعَةِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ثُمَّ يَكْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ وَ يَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ فَيَنْقُصُونَا حَقَّنَا وَ يَعِيبُونَ ذَلِكَ عَلَى مَنْ أَعْطَاهُ اللّه بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَ التَّسْلِيمَ لِأَمْرِنَا أَ تَرَوْنَ أَنَّ اللّه - تَبَارَكَ وَ تَعَالَى - افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِيَائِهِ عَلَى عِبَادِهِ ثُمَّ يُخْفِى عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ

ص: 246

فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ؟!(1)

تعجب مى كنم از گروهى كه ولايت ما را پذيرفته و ما را امام قرار داده اند و در توصيف ما مى گويند كه اطاعت از ما برايشان همانند اطاعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله واجب است. سپس حجّت خود را مى شكنند و به خاطر ضعف دل هايشان، با خود دشمنى مى ورزند، حق ما را تنقيص مى كنند و آن را بر كسى كه خداوند برهان حق معرفت ما و تسليم بر امر ما را به او عطا كرده است، عيب مى گيرند. آيا چنين مى پنداريد كه خداى متعال طاعت اولياى خود را بر بندگانش واجب كند و در عين حال، اخبار آسمان ها و زمين را از ايشان مخفى دارد و ريشه و اساس علم - در آنچه از ايشان سؤال مى شود - را قطع كند، در صورتى كه قوام دين آنها در آن است؟!

و. رابطه حجّيت و علم

از نظر شيعه، امام، حجّت خداست و حجّت خدا بايد داراى علم الهى باشد تا از لغزش و سقوط، ايمن گردد و از پاسخ به سؤالات و مشكلات ايجاد شده براى بندگان خدا در نمانَد. خداوند، تنها با شخصى كه از اين ويژگى برخوردار است مى تواند حجّت خويش را بر بندگانش تمام كند. بنا بر اين، حجّيت وقتى معنا پيدا مى كند كه قول و فعلِ حجّت خدا روشنى بخش و رافع مشكلات و اختلافات باشد و اين امر، بدون داشتن علم، امكان پذير نيست. حقايق و راه حل مشكلات، با نور علم بر امام عليه السلام عيان مى گردد و او مى تواند در هر زمينه اى، سخن آخر را بگويد وحجّت را بر همگان تمام كند.

امام رضا عليه السلام در ضمن حديث مفصّلى در فضايل و صفات امام مى فرمايد:

إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ - صلوات اللّه عليهم - يُوَفِّقُهُمُ اللّه وَ يُؤْتِيهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِكَمِهِ مَا لاَ يُؤْتِيهِ غَيْرَهُمْ فَيَكُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ الزَّمَان... وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِكَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ

ص: 247


1- . الكافى، ج 1، ص 161 - 162.

يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاما فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لاَ يُحَيَّرُ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ... يَخُصُّهُ اللّه بِذَلِكَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِه.(1)

همانا خداوند، پيامبران و امامان - صلوات اللّه عليهم - را موفّق مى دارد و از علم وحكمت مخزون خويش - كه به احدى غير ايشان نداده - به آنان عطا مى فرمايد. پس علم آنان بالاتر از علم اهل زمان است ... و به درستى كه هر گاه خداوند، بنده اى را براى [اداره] امور [ساير ]بندگانش برگزيند، سينه اش را براى اين كار، گشاده مى سازد و چشمه هاى حكمت را در او به وديعه مى سپارد و علم را به او الهام مى كند، طورى كه پس از آن، از پاسخ [هيچ سؤالى ]درنمى ماند و از رأى درست، سرگردان و متحيّر نمى شود... . خداوند او را بر اين امور مخصوص مى گرداند تا حجّت او بر بندگانش باشد.

امام صادق عليه السلام در پاسخ زنديقى كه در باره اثبات رسالت و نبوّت پرسيده بود، مى فرمايد:

وقتى بر ما ثابت شد كه خالقى داريم و او حكيم و متعالى از آن است كه براى خلق قابل مشاهده باشد... . ثابت مى شود كه بايد سفيرانى در ميان خلقش داشته باشد... . اين سفيران از سوى خداى حكيم و عليم، به واسطه اعطاى حكمت، تأييد شده هستند. سپس لزوم حفظ آنچه پيامبران و رسولان آورده اند از دلايل و براهين در هر زمان ثابت مى شود تا اين كه زمين خداوند، از حجّتى خالى نباشد كه آن حجّت علمى داشته باشد كه بر راستى گفتار و عدالتش دلالت كند.(2)

ز. رابطه عصمت و علم

لزوم عصمت امام، پيش تر ثابت شد و گفتيم كه مرحوم عبد الجليل رازى نيز عصمت را يكى از شرايط لازم امامت مى داند. به نظر مى رسد كه منشأ عصمت، علم است؛ چرا كه علم به عمل و پيامدهاى آن، موجب حفظ انسان از ارتكاب اعمال ناشايست

ص: 248


1- . همان، ج 1، ص 202 - 203.
2- . همان، ص 168.

مى شود و او را به امور صوابْ ترغيب مى كند. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد:

فَإِنَّكُمْ لَوْ قَدْ عَايَنْتُمْ مَا قَدْ عَايَنَ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُم ... .(1)

اگر آنچه را مردگان شما پس از مرگ مى بينند، شما نيز به عيان مشاهده مى كرديد، قطعا بى تاب مى شُديد و ترس، وجودتان را فرا مى گرفت و [به امر امام و حجّت خدا ] گوش فرا مى داديد و اطاعت مى كرديد ... .

در اين روايت، رابطه علم و پرهيز از نافرمانى خدا، به روشنى بيان شده است. امّا اين سخن، بدان معنا نيست كه وجود علم، ضرورتا موجب انجام يا ترك فعل مى شود و از انسان، سلب اختيار مى كند؛ امّا اين روشن است كه عصمت كامل، نياز به علم دارد، چنان كه در روايت امام رضا عليه السلام بر اين امر تأكيد شده است آن جا كه مى فرمايد:

هنگامى كه خداوند، بنده اى را براى امور بندگانش برمى گزيند... چشمه هاى حكمت را در قلبش به وديعه مى گذارد و علم را به او الهام مى كند... پس او معصوم و مؤيّد است.(2)

عصمت، به معناى منع و حفظ است و معصوم، كسى است كه خداوند به توفيق و تسديد الهى، او را از محارم حفظ كند. توفيق و تسديد الهى نيز از طريق افاضه علم صورت مى گيرد. در برخى روايات، «قرآن»(3) و در برخى «روح القدس»،(4) عامل

تسديد و حفظ الهى معرفى شده اند كه هر دوى اينها از منابع اساسى علم امامان عليهم السلام هستند.(5) پس مى توان گفت كه علم، منشأ عصمت است و بدون آگاهى از حقايق امور، هرگز انسان از خطا و لغزشْ مصون نمى شود. به همين دليل، مرحوم عبد الجليل رازى، هرجا كه از لزوم عصمت امام سخن مى گويد، بر ضرورت عالم بودن امام نيز

ص: 249


1- . نهج البلاغه، خطبه 20.
2- . الكافى، ج 1 ، ص 202.
3- . ر.ك: معانى الأخبار، ص 132.
4- . الكافى، ج 1، ص 261 و 272.
5- . ر.ك: «آفاق علم امام در الكافى» چاپ شده در مجموعه مقالات فارسى كنگره بين المللى ثقة الإسلام كلينى، ج 4، ص 475 - 477 و ص490 - 493.

تأكيد مى كند كه برخى از عبارات صريح وى در ذيل عنوان «لزوم عصمت» مطرح شد. وى در باره لزوم عالم بودن امام از نظر شيعه مى نويسد:

بعد از مصطفى عليه السلام هرچه امّت بدان محتاج باشند از اصول و فروع و تفاسير كتب و منزلات كه اهل اديان و ملل رجوع كنند و علم به غايبات كه بيگانگان اسلام را دلالت باشد به حق و غير آن، بايد كه امام عالم باشد به كيفيت آن؛ كه اگر نداند، خلل به دين و شريعت محمّدى راه ياود، و امام بايد كه بدين علوم، عالم تر باشد از اهلِ زمانه خويش تا فرق باشد ميان حجّت و محجوج عليه؛ در اين مسئله، مذهب شيعه اماميه، اين است كه بيان كرده شد.(1)

وى در باره ائمّه عليهم السلام و درستى اقدامات هر يك از ايشان در جنگ يا صلح با دشمنان مى نويسد:

امّا چه نقصان كه اين جماعت، اولاد مصطفى اند و ائمّه هدى، و فرزندان زهرا، و نايبان مرتضى، راسخانِ علم، مفتيان احكام شريعت، متولّيان دين، برگزيدگان خدا، معصومان از همه زلّت و تهمت و خطا، «ذرية بعضها من بعض و اللّه سميع عليم»(2).(3)

نويسنده كتاب نقض، در باره لزوم عالم بودن اوصياى انبيا به دين و احكام شريعت ايشان نيز چنين مى گويد:

امّا مذهب شيعه در اين مسئله، آن است كه هر نبى اى را وصى اى و ولى عهدى و قائم مقامى بايد كه علم آن كتاب و بيان آن شريعت و قاعده آن سنّت بهتر داند و از همه امّت عالم تر باشد اين جا در اين امّت گفتند: على مرتضى است به دلالت عصمت و كثرت علم ... اين است مذهب شيعه در اين مسئله بدين حجّت.(4)

ايشان خطاب به نويسنده بعض فضائح الروافض مى گويد:

ص: 250


1- . نقض، ص 529.
2- . برگرفته از آيه 34 سوره آل عمران.
3- . نقض، ص343.
4- . همان، ص163-164.

بو بكر مى گويد روز بيعت: «أقيلونى فلست بخيركم؛ دست از من برداريد كه من بهتر نيستم از شما» و خواجه مى گويد: او عالم تر است از على، تا هم ابو بكر را به دروغزن داشته باشد و هم عداوت على به ظاهر كرده باشد، و عمر روزِ حكمِ زن زانيه مى گويد: «لولا عَلىٍّ لَهَلَك عُمَر؛ اگر على نبودى عمر هلاك شدى»، خواجه مى گويد: او عالم تر است از على، تا هم انكار قول عمر كرده باشد و هم اظهار عداوت على... .(1)

و خلاف در آن است كه بعد از مصطفى، كه بهتر است؟ و درست كرده آمد در اين كتاب در مواضع كه على عليه السلام از هر يكى از صحابه و اهل البيت بهتر است به علم و عصمت و شجاعت و غير آن.(2)

ملاحظه مى شود كه مرحوم عبد الجليل رازى، بر لزوم علم امام و شايستگى شخص عالم تر براى امامت، تأكيد زيادى دارد. ايشان در مقايسه امير مؤمنان عليه السلام با ديگر صحابه براى اثبات برترى و شايستگى على عليه السلام براى امامت، به چند آيه از قرآن استشهاد مى كند؛ از جمله به آيه زير:

«هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ.(3)

آيا آنان كه علم دارند با آنان كه نمى دانند برابرند».

و در جاى ديگر مى نويسد:

و على بهتر است و عالم و معصوم، و همه صحابه، محتاج علم او.(4)

ايشان همچنين معتقد است كه امام بايد به احكام ديگر كتب آسمانى و نيز به تنزيل و تأويل و ناسخ و منسوخ قرآن، آگاه عالم باشد تا همه در مسائل و مشكلات خود، به او مراجعه كنند. اهميت عالم بودن امام تا آن جاست كه ايشان همه فضائل را فرع بر عصمت ونصيت و علم مى داند و مى نويسد:

و اين فضائل كه بيان كرده شد، همه فرع است بر عصمت و نصيت به حجّت عقل و آيات قرآن و اخبار رسول.

ص: 251


1- . همان، ص 163.
2- . همان، ص 164.
3- . سوره زمر، آيه 9.
4- . نقض، ص108.

و آن كه او عالم است به احكام تورات و انجيل و زبور و همه كتب انبيا وبه قرآن به تنزيل و تأويل و ناسخ و منسوخ كه بو بكر و عمر و همه صحابه واهل البيت را بعد از رسول، رجوع با وى بوده است و همه عيال وسائل او بوده اند تا مى گفت: «وَ اللّه لَوْ ثُنِيَت لِىَ الوِسادَةُ لَحَكَمْتُ بَينَ أَهلِ التَّوراةِ بِتَورَاتِهِمْ وَ بَينَ أَهلِ الإِنْجيلِ بِإنجِيلِهِم وَ بَينَ أَهلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِم وَ بَينَ أهلِ الفُرقانِ بِفُرقانِهِم».(1) تا آخر خبر كه كس را از امّت، زهره اين دعوى نباشد.(2)

ح. علم غيب

گفتيم كه از نظر عبد الجليل رازى، چون امام، محلّ رجوع امّت است، پس ضرورتا بايد اعلم از همگان و از براى حفظ دين بر پاسخگويى به سؤالات و شبهاتْ توانا باشد. ايشان معتقد است كه امام بايد كاملاً به احكام ديگر شرايع و كتب آسمانى، عالم

باشد تا به هنگام مراجعه اهل اديان و ملل، حجّت را بر آنان تمام گرداند. همچنين لازم

است كه امام به غايبات نيز علم داشته باشد تا بدين وسيله، حقانيت و الهى بودن خود را اثبات كند و بيگانگان از اسلام را به دين و خدا راه نمايد.

امّا نويسنده كتاب نقض در چند موضع، علم غيب را از امام نفى كرده است. براى مثال، در جايى كه نويسنده سنّى مى گويد: «و ابن بابويه القمّى الرافضى در كتاب آورده

است كه چون بو بكر از دنيا برفت، وام خواهان او پيش پسرش محمّد ابو بكر آمدند وتقاضا كردند و او در حجر على بود كه مادرش أسماء بنت عميس، زن على بود على او را گفت: محراب پدرت بازشكاف، و بتى زرّين برگير و با وام پدرت ده»، عبد الجليل رازى اين گونه پاسخ مى گويد:

امّا جواب اين دعاوى و بهتان، آن است كه : اين معنى در هيچ كتابى نيست از كتب شيعه اصوليه، و گر هست، اشاره بايد كردن و باز نمودن. و در آخر اين كتاب، اين مصنّف آورده است كه از ابو بكر و از هر يك از صحابه، بسيارى تركه بازماند و آن را شرح ها داده است. پس بايست كه محمّد بو

ص: 252


1- . بحار الأنوار، ج30، ص672.
2- . نقض، ص172.

بكر از آن تركه، ردِّ دِينِ پدرش بكردى تا بدان بت مدفون، حاجت نيفتادى.

و ديگر آن كه على غيب نداند چه دانست كه بتى جايى پنهان است... و پيغمبر مگر خبر داده باشد على را، واللّه أعلم!(1)

بايد دانست كه از يك سو توريه و تقيّه در اين كلام، بسيار نمايان است و از سوى ديگر، اين كلام،در مقام مناظره و جدل بيان شده است؛ در نتيجه، هرگز با استناد به اين

عبارت نمى توان از نظر نويسنده، آگاه شد و عقيده اى را به اونسبت داد. ايشان وجود اصل خبر را در كتاب مرحوم ابن بابويه رد نكرده است؛ بلكه مى گويد: «اين معنى در هيچ كتابى نيست از كتب شيعه اصوليه» و بلافاصله از وجود چنين خبرى رفع استبعاد مى كند و از امكان آن خبر مى دهد و مى گويد: «وگر هست اشاره بايد كردن و بازنمودن». همچنين بى آن كه استخراج بت زرّين از محراب ابو بكر رد كند، به توريه سخن گفته و عدم احتياج به اين كار براى اداى دين ابو بكر را مطرح مى كند.

و سرانجام، اين كه او با رعايت كامل اصول و ضوابط مناظره، بدون پافشارى و اصرار بر علم غيب امام، آگاهى امام از غيب را به واسطه اخبار پيامبر صلى الله عليه و آله بلامانع مى داند. عدم اصرار بر اثبات علم غيب امام نيز بدان جهت است كه از نظر ايشان، آگاهى از غيب، نقشى در تحقّق امامت امام ندارد. آنچه براى امام ضرورى است، علم به دين و آگاهى از مسائلى است كه مردم به آن احتياج دارند.

مرحوم عبد الجليل رازى، در عبارت پيش گفته، آگاهى امام از غيب را به اخبار پيامبر صلى الله عليه و آله ممكن دانسته است. اين سخن، مستلزم قول به آگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله از غيب است. ايشان در جاى ديگر مى نويسد:

و امّا آنچه گفته است: «على علومى دانست كه ديگر صحابه ندانستند يا رسول با وى اسرار مى گفت كه با ديگران نگفت از صحابه و اهل بيت» هم طرفه نبايد داشتن و انكار قرآن، نه طريق علما و دينداران باشد ... و در آنچه شك است كه على عليه السلام عالم تر وعارف تر و فاضل تر است از همه صحابه و از

ص: 253


1- . همان، ص257.

همه اهل بيت ، چنان كه شيث از همه فرزندان آدم در عهد او فاضل تر بوده است، و كذلك سام و اسماعيل و هارون و يوشع و شمعون، على عالم تر از همه امّت به منزلات و مؤوّلات به احكام شريعت... و همه شرعيات؛ بيانه قوله تعالى: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» و قال النبى صلى الله عليه و آله : «أنَا مَدينَةُ العِلمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا» و قال امير المؤمنين عليه السلام : «علّمنى رسول اللّه ألف باب من العلم فتح لى كل باب ألف باب»(1) و در اين شبهت نيست.(2)

پس نتيجه مى گيريم كه از نظر عبد الجليل، امام، علمى فراتر از همه انسان هاى عادى دارد و اسرارى از پيامبر صلى الله عليه و آله دريافت كرده كه ديگران از آن بى بهره اند. پس اگر مراد از علم غيب، آگاهى از امورى باشد كه از مردم پنهان است، از نظر عبد الجليل، امام چنين علمى را دارد؛ امّا در جاى ديگر، ايشان علم غيب را حتّى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز نفى مى كند و آن را مختصّ ذات پروردگار مى داند.

عبد الجليل در پاسخ به اين گفته نويسنده سنّى كه مى گويد: «و اگر تيغ و قلم به دست رافضيان بودى، همه مدرسه ها خراب كرده بودندى، و منبرها برگرفته و مسلمانى را نگذاشتندى كه شربتى آب خوردى»،(3) مى نويسد:

امّا جواب اين كلماتْ آن است كه : چون پرده شرم دريده شد، اميد انصاف بريده شد كه در اوّل اين فصل، دعوى علم غيب كرده است كه هرگز هيچ پيغمبر و امام نكرده است. و چون گويد: «اگر قلم و تيغ به دست روافض بودى، يك كس را زنده رها نكردندى»، به اتفاق، دعوى علم غيب كرده باشد و إلاّ كافرى و ملحدى نباشد كه اين دعوى را رد كردن كه: لا يعلم الغيب إلاّ اللّه.(4)

اين عبارت نيز در ردّ ادّعاى نويسنده سنّى است و نمى تواند بيانگر صريح نظر نويسنده تلقى شود و اگر چنانچه اين سخن را نظر صريح عبد الجليل بدانيم، باز هم

ص: 254


1- . الاختصاص، ص283.
2- . نقض، ص434.
3- . همان، ص435.
4- . همان جا.

نمى توان به روشنى، نفى علم غيب از پيامبر و امام را از آن استفاده كرد؛ زيرا وى علم غيب را مختص پروردگار مى داند؛ امّا امكان افاضه اين علم به انبيا و اوصيا را نفى نمى كند؛ يعنى هر چند استقلال پيامبر و امام را در داشتن علم غيب نمى پذيرد - چنان كه همه موحدان نيز بر اين باورند - ، با اين حال، خدا را بر اعطاى علم به امام قادر مى داند. عبد الجليل درباره ردّ شمس به اين نكته اشاره مى كند و در پاسخ نويسنده نو سنّى مى گويد:

و پندارى خواجه به عداوت على، نه خداى را قادر مى داند بر رجوع، نه مصطفى را صاحب معجز مى شناسد.(1)

البته اين اعتقاد، ريشه در قرآن دارد، آن جا كه خداى تعالى مى فرمايد:

«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا».(2)

او به غيبْ عالم است و غيبش را براى احدى آشكار نمى سازد، مگر كسى از فرستادگانش كه از او خشنود باشد. پس از پيش رو و پشت سر او محافظانى كمين كرده، وارد مى سازد.

امام باقر عليه السلام نيز در ذيل اين آيه شريف مى فرمايند:

سوگند به خدا محمّد صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه خدا از او راضى شد و امّا اين كه فرموده است: «عالم الغيب»، به راستى كه خداى عز و جل عالم است به آنچه از خلق خود نهان كرده در باره چيزهايى كه تقدير و در علم خود قضا مى كند پيش از خلق آن و قبل از آن كه به فرشتگان ابلاغ كند. اى حمران! اين است علمى كه خدا نزد خود نگه داشته و در آن مشيت دارد و چنانچه اراده كند، به اجرا مى گذارد و يا در آن براى او بدا حاصل مى شود و آن را امضا نمى كند. و امّا علمى كه خداى عز و جل آن را مقدّر ساخته، پس آن را قضا كرده و به اجرا مى گذارد و آن علمى است كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله سپس به ما مى رسد.(3)

ص: 255


1- . همان، ص 524.
2- . سوره جن، آيه 26 - 27.
3- . الكافى، ج1، ص256-257.

بر اساس اين روايت و روايات ديگر - كه صريح تر از اين هستند - ، خداى تعالى دو علم دارد: قسمتى از اين علم را به مرحله تقدير نرسانده و نزد خود او مكنون و مخزون است و گاهى از اين علم به «غيب» تعبير مى شود. خداوند مى تواند آن را به مرحله تقدير برساند و سپس به اجرا بگذارد و مى تواند از اجراى آن سر باز زند. چنانچه اراده خداوند بر تقدير آن تعلّق گرفت، پيامبر و امام را از آن آگاه مى سازد.(1)

مرحوم عبد الجليل رازى نيز مى نويسد:

و پيش از حادثه، جبرئيل خود زهره ندارد كه رسول را خبر كند و خود نداند؛ كه علم غيب، إلاّ خداى نداند.(2)

ط. معجزه

از نظر شيعه، يكى از راه هاى اثبات حقّانيت و الهى بودن مقام امامت در برابر مخالفان و معاندان، ارائه «بيّنه» (معجزه) است.(3) به اعتقاد شيعيان، امام قادر است براى اتمام حجّت در برابر منكران، قدرت الهى خويش را آشكار سازد. بر همين اساس، مرحوم عبد الجليل رازى مى نويسد:

پس اگر خداى تعالى براى معجزِ رسول يا براى نصرت اسلام و تقويت شريعت، او (على) را به كرامتى مخصوص گرداند كه بر شود يا فرو شود بيش از معتاد و معهود، روا بايد داشتن در مقدور بارى تعالى؛ كه مالك الملك است ... مانند اين از ولى خدا و وصى مصطفى قبول بايد كردن ... .

امّا آنچه [نويسنده سنّى] گفته است كه: «گويند آفتاب از بهر على باز گرديد»، درست است و مذهب همه شيعه است خلفا عن سلفٍ به روايت ثقات و نقل امنا، و در همه كتب و اخبار اصحاب الحديث، مسطور است... پندارى خواجه، به عداوت على، نه خداى را قادر مى داند بر رجوع، نه

ص: 256


1- . ر.ك: همان، ص255.
2- . نقض، ص396.
3- . شيخ مفيد، در الإرشاد ج 1، ص 333 - 352 و ج 2، ص 183، 221، 254، 281، 301 و 321 براى هر يك از امامان اهل بيت عليهم السلام معجزات و كراماتى را نقل مى كند.

مصطفى را صاحب معجزه مى شناسد و گر مى شايد كه به وقت حجّت براى حجّت از براى اعدا به دعاى مصطفى، ماه بر آسمانْ به اشاره بنانِ سيّد به دو نيم شود و دگر باره هم آيد، عجب است كه روا نيست كه براى مرتبت ولى خدا به دعاى مصطفى، آفتاب بعد از غروب طلوع كند.(1)

ايشان در اين جا ردّ شمس را معجزه پيامبر مى داند و آن را حجّتى الهى در برابر منكران مى شمارد. وى در جاى ديگر، معجزه را براى امام نيز اثبات مى كند و مى نويسد:

آنگه [نويسنده سنّى] گفته است: «... رافضى امام را معجز گويد...». امّا جواب اين كلماتِ حشو بى اصل كه دگر باره از سر نصب و خروج ايراد كرده است، آن است كه شبهت نيست در آن كه شيعت، ائمّه را عند دعوى امامت و انكار قوم معجزات گويند و هر يك را أظهر من الشمس بوده است و اهل زمانه ايشان ديده اند و مخالف و مؤالف روايت كرده كه دال بوده است بر صدق دعوى هر يك و شيعت روا دارند كه صادقى را عند دعوى معجزى باشد من قبل اللّه تعالى وگر چه مدّعى، نه پيغمبر باشد و نه امام، چنان كه مريم عمران را - صلوات اللّه عليها - بود... تا طهارت و عصمت مريم معلوم شد قوم را؛ كذلك اگر بعد از رسول يا در عهد رسول، امام، دعوى حقّى رسول و كتاب و شريعت او كند و جماعتى بيگانگان بر آن انكار كنند، روا باشد؛ بلكه واجب باشد كه بارى تعالى معجزى ظاهر كند تا آن شبهت برخيزد و از اين جاست كه شيعت، ائمّه را اصحاب معجزات گويند و دلالات قاطعات برين معنى، بسيار است.(2)

مرحوم عبد الجليل رازى همچنين ادّعا و لاف سنّيان در باره نامه عمر به رود نيل و آرام شدن رود را يادآور مى شود و مى گويد:

خواجه ناصبى در عمر، دعوى خدايى كند آنگه به تشنيع بازگويد كه: شيعت، امام را معجز گويند تا روا باشد كه عمر جايز الخطا را بر زمين و رود فرمان باشد؛ امّا روا نباشد كه مرتضى معصوم را به وقت حاجت براى

ص: 257


1- . نقض، ص524.
2- . همان، ص531-532.

حجّت معجز باشد تا خواجه يا آن قول باحجّت قبول كند و يا دست از اين دعوى بى حجّت بدارد.(1)

سپس قول عالمان سنّى در باره صوفيان را به نقد مى كشد و مى نويسد:

و هر يك را كرامتى شرح دهد كه بليغ تر از ده معجز باشد كه يكى به ساعتى از ابهر به مكّه رسد... و مانند اين در جماعتى پيران نامعصوم روا دارند؛ امّا اگر شيعت در جماعتى معصومان از خطا منصوصان از قِبل خدا فرزندان فاطمة الزهرا همه از نسل مصطفى، اولاد مرتضى دعوى به دليل كنند كه اصحاب معجزات و بيّنات بوده اند، رافضى باشند... و عاقل چون انصاف بدهد، بداند كه فرقى نيست ميان اين معجزات و آن كرامات؛ خلاف در اسم است و در عبارت، تا خواجه ناصبى بدان عوام را در شبهت ميفكند.(2)

و نيز مى نويسد:

آنگه [نويسنده سنّى] گفته است: «رافضيان گويند: على موسى الرضا در پيش مأمون خليفه مى شد صورت شيرى بر بالشى ديبا كرده بودند، در حال، جانور شد و قصد مأمون كرد، و اين، محالى عظيم است»

امّا جواب اين دعوى، آن است كه اين حديث در كتب شيعه هست و گفته اند و گويند. پس اگر خواجه، انكار بر اين دعوى از آن طريق مى كند كه در مقدور خدا مانند اين ممكن نباشد، اگرچه خدا را قادر ذات نگويد، آخر از تفسير و تاريخ خوانده باشد كه بارى تعالى، عصا را ثعبان كرد در وقت موسى عليه السلام و ... پس در مقدور بارى تعالى، ممكن بايد داشتن.(3)

ايشان پس از نقل لاف هاى عجيب سنّيان در باره صوفيانى چون حلاّج و رابعه مى گويد:

و اگر حسين منصور و رابعه را آن محل و منزلت هست، در حق رضا هم روا بايد داشتن كه نصّ است از قِبل خدا، و معصوم است از همه خطا.(4)

ص: 258


1- . همان، ص532 -533.
2- . همان، ص532.
3- . همان، 69-70.
4- . همان، ص70.

عبد الجليل همچنين در برابر انكار معجزات امير مؤمنان عليه السلام از سوى نويسندۀ سنّى موضع مى گيرد و به آنها پاسخ مى دهد.(1)

وى در دفاع از معجزه شكافته شدن سقف و بيرون بردن حضرت امام عصر عليه السلام از خانه براى حفاظت از جان ايشان، آن را از براى حفظ نظام اسلام و قوام دين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آخر الزمان به واسطه آن حضرت لازم مى داند.(2)

جمع بندى

از بررسى ديدگاه هاى مرحوم عبد الجليل رازى، روشن شد كه ايشان امام را مفترض الطاعة و منصوب و منصوص از جانب خداى متعال مى داند و معتقد است كه امام الهى، حتما بايد از سه ويژگى: نصوصيت، علم و عصمتْ برخوردار باشد و اين اعتقاد را به عقل و قرآن، مستند مى سازد. به نوعى مى توان چكيده انديشه وى را در عبارت زير مشاهده كرد:

و در اين، شبهتى نيست كه شيعت، امامت و رياستْ عقلاً واجب دانند، وامام را در همه روزگارى معصوم و منصوص و مقطوع على عصمته گويند، و اگر طاعت أئمّه بر امّت واجب دانند، اقتدا در اين مسئله، به عقل و قرآن كرده اند. امّا عقل، وجوبِ رياست به علّت جواز خطا و اخذ معالم شريعت، و نفى علّت حاجت، و اثبات عصمت و نصوصيت، و در معالم اعلم الناس بعد رسول اللّه، و امّا فرض طاعت، اقتدا به قرآن است آن جا كه بارى تعالى گفت: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى

الأمْرِ مِنْكُمْ». پس امامت را اين درجت و فضيلت نهند كه بيان كرده شد بى شبهتى و تقيّتى، و هر كس را كه خلاف اين داند، ضال و هالك دانند بى شبهت و تقيّت.(3)

در عبارت ديگرى از ايشان، موروثى بودن امامت نفى شده و علاوه بر سه ويژگى

ص: 259


1- . ر.ك: همان، ص71 - 73.
2- . ر.ك: همان، ص464.
3- . همان، ص241.

نص، علم و عصمت، ويژگى «شجاعت» نيز ذكر شده است:

امامت به علم و نصوصيت و شجاعت و عصمت است، نه به ميراث و خويشى و نسبت ... و با فقد اين خصال، امامت نباشد و اگر چه مرد نسيب و بزرگوار باشد.

امّا محدّث اُرموى، به حق، يادآور مى شود:

به نظر مى رسد كه «و شجاعت» زايد باشد؛ زيرا در مواضع مكرّر اين كتاب، شرايط موجبه امامت را «علم و عصمت و نصوصيت» قرار داده است و بس.(1)

همچنين معلوم شد كه هرچند ايشان معجزه را از شرايط موجبه امامت نمى شمارد، امّا ظهور معجزه به دست امام را جايز و ممكن و بلكه گاهى براى اتمام حجّت واجب مى داند؛ امّا نكته بسيار مهمى كه در خور توجّه است، تأكيد عبد الجليل بر بشر بودن امام، در عين اعتقاد به مقامات خدادادى ايشان است. بعضى از معاصران، با «فرابشرى» ناميدن ويژگى هاى اساسى امامان عليهم السلام و طرح قرائت به اصطلاح بشرى از امامت، به نفى مقامات الهى امامان معصوم عليهم السلام مى پردازند؛(2) امّا نويسنده كتاب نقض، بر خلاف انديشه ناصواب آنان، داشتن اين ويژگى ها را موجب فراتر رفتن امامان عليهم السلام از دايره مخلوقات نمى داند. ايشان مى نويسد:

امّا آنچه [ نويسنده سنّى] گفته است: «گويند: آنچه على كرد مقدور آدميان نباشد» هر كه را از عقل و علم اندك مايه بهره اى باشد، اين معنى نگويد و به روا ندارد ... آنچه آدميان بدان و امثال آن قادر نباشند، چون خلقِ اجسامِ عالم و اعراضِ مخصوصه، على نيز بر آن قادر نباشد و جنس آن داخل نباشد تحت مقدور بشر.(3)

ص: 260


1- . همان جا پاورقى.
2- . ر.ك: «قرائت فراموش شده»، محسن كديور، مجلّه مدرسه، ش3 و براى آگاهى از نقد اين ديدگاه ر.ك: «منصب امامت، مقامى بشرى يا فرابشرى»، اصغر غلامى، فصل نامه كلام اسلامى، ش73 بهار 89، ص 86 - 112.
3- . نقض، ص78.

از سوى ديگر، وى يادآور مى شود كه رسول و امام در همه احوال و افعال، همچون ديگر افراد بشر و قابل مقايسه با آنان نيستند. وى مى نويسد:

و امّا آنچه بر رعيت و امّت حلال است و بر رسول و امام حرام: اوّل زكوة و صدقه است... و از صناعات بسيار است كه امّت را مباح است كردنِ آن چون حجّامى و فصّادى و كناسى و ... و رسول و امام را روا نباشد كردن از براى ركاكتِ صنعت و نفرت امّت؛ تا خواجه ناصبى، رسولِ امين و امير المؤمنين را در همه احوال و افعال، با رعيت و امّت قياس نكند.(1)

والسلام على المهدى الذى يملأ الأرض قسطاو عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً!

ص: 261


1- . همان، ص515 - 516.

منابع و مآخذ

1. الإختصاص، [منسوب به] محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، تهران: مكتبة الصدوق، 1379 ق.

2. الإرشاد، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، تحقيق: مؤسّسة آل البيت، بيروت: دار المفيد للطباعة و النشر و التوزيع،1414 ق.

3. الأمالى، محمّد على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: مؤسّسة البعثة، قم: مؤسّسة البعثة، 1417ق.

4. الإمامة، أسد اللّه الموسوى الشفتى، تحقيق: سيّد مهدى رجايى، قم: مكتبة السيّد حجة الإسلام الشفتى، 1411ق.

5. أوائل المقالات من مصنّفات شيخ مفيد (ج 4)، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، تحقيق: شيخ ابراهيم الأنصارى، قم: المؤتمر العالمى لألفية شيخ المفيد، 1413ق.

6. بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (علاّمة المجلسى)، بيروت: مؤسّسة الوفاء، 1403ق.

7. بصائر الدرجات، محمّد بن الحسن الصفّار القمّى (ابن فروخ)، تبريز: شركت چاپ كتاب تبريز، 1381 ق.

8. تفسير ابو الفتوح رازى، أبو الفتوح حسين بن على رازى، مشهد: آستان قدس رضوى، 1371ش.

9. تفسير جوامع الجامع، فضل بن الحسن الطبرسى، تهران: دانشگاه تهران، 1409 ق.

ص: 262

10. روضة الواعظين، محمّد بن الحسن الفتّال النيسابورى، تحقيق: السيّد محمّد مهدى الموسوى الخرسان، قم: الشريف الرضى، 1368ش.

11. شرح اُصول الكافى، محمّد صالح المازندرانى (ملاّ صالح)، تصحيح: على اكبر غفّارى، تهران: مكتبة الإسلامية، 1382ق.

12. شرح «المواقف» للإيجى، المير السيّد الشريف الجرجانى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1419 ق.

13. شرح جمل العلم و العمل، على بن الحسين الموسوى (السيد المرتضى)، تحقيق: يعقوب الجعفرى، قم: دار الأسوة، 1414 ق.

14. الصحاح، اسماعيل بن حمّاد الجوهرى، تحقيق: احمد بن عبد الفور عطار، قاهره: دار الكتب العربى، 1376ق.

15. علل الشرائع، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، نجف: المكتبة الحيدريّة، 1385ق.

16. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: حسين الأعلمى، بيروت: مؤسّسة الأعلمى، 1984 م.

17. القاموس المحيط، محمّد بن يعقوب الفيروزآبادى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1420ق.

18. قواعد المرام فى علم الكلام، ميثم البحرانى، تحقيق: سيّد احمد حسينى، قم: مكتبة آية اللّه المرعشى، 1406ق.

19. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تحقيق: على اكبر الغفّارى، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1363ش.

20. كتاب من لايحضره الفقيه، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر الغفّارى، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى، 1404ق.

21. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، تحقيق: حسن حسن زاده آملى، قم: مؤسّسة النشر الاسلامى، 1407ق.

ص: 263

22. «امامت، مقامى بشرى يا فرابشرى»، اصغر غلامى، مجلّه كلام اسلامى، ش73، بهار 1389ش.

23. لسان العرب، محمّد بن مكرّم المصرى الأنصارى (ابن منظور)، تصحيح: امين محمّد عبد الوّهاب و محمّدصادق العبيدى، بيروت: دار احياء التراث العربى، 1416 ق.

24. مجمع البحرين، فخر الدين الطريحى، تحقيق: سيّد احمد حسينى، تهران: مرتضوى، 1365ش.

25. مجموعه مقالات فارسى كنگره بين المللى ثقة الإسلام كلينى (ج4)، قم: دار الحديث، 1387ش.

26. «قرائت فراموش شده»، محسن كديور، مجلّه مدرسه، ش 3.

27. مدينة المعاجز، السيّد هاشم البحرانى، تحقيق: لجنة التحقيق باشراف فارس حسّون كريم، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامية، 1415ق.

28. معانى الأخبار، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تهران: مكتبة الصدوق، مؤسّسة دار العلم، 1379ق.

29. مناهج البيان فى تفسير القرآن، محمّد باقر ملكى ميانجى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1374ش.

30. مناهج اليقين فى اصول الدين، الحسن بن يوسف بن المطهّر الحلّى، تحقيق: محمّدرضا انصارى قمى، 1416ق.

31. منشور جاويد، جعفر سبحانى، قم: مؤسّسه امام صادق عليه السلام ، 1383ش.

32. المنقذ من التقليد، سديد الدين محمود الحمصى الرازى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1370ش.

33. المواقف ، عبد الرحمان بن احمد ايجى، تحقيق: عبد الرحمان عميره، بيروت: دار الجليل، 1417ق.

34. نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»)، عبد الجليل قزوينى رازى، تصحيح: ميرجلال الدين محدث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

ص: 264

مواجهه متكلّمان امامى با فلسفه در سده ششم هجرى/دكتر على نقى خدايارى

7

مواجهه متكلّمان امامى با فلسفه در سده ششم هجرى

دكتر على نقى خدايارى(1)

چكيده

يكى از مباحث درخور مطالعه در ساحت تاريخ كلام اماميه، شيوه مواجهه و تعامل متكلّمان امامى با فلسفه و آموزه هاى فلسفى در دوره هاى گوناگون است. بر پايه مطالعه حاضر، در سده ششم هجرى، مواجهه اماميان با فلسفه، بر دو گونه رويارويى مثبت، و رويارويى منفى و انتقادى، صورتْ بسته است. در بخش مواجهه مثبت، گونه هايى چون: به كارگيرى مبانى و آموزه هاى فلسفى در اثبات مسائل كلامى، پذيرش برخى آموزه هاى فلسفىِ مغاير آموزه هاى كلامى، تاريخ نگارى فلسفى، نقل سخنان فيلسوفان در متون اخلاقى، مناقب نگاشته ها و تفاسير قرآن كريم، قابل شناسايى اند. مواجهه منفى با فلسفه و آموزه هاى فلسفى نيز در سه شكل نقد عمومى، ردّيه نگارى و نقد مبانى و آموزه هاى فلسفى، صورت بسته است. مهم ترين مسائل اختلافى و مورد نقد متكلّمان امامى نيز عبارت اند از: نحوه فاعليت خدا، ديرينگى جهان، فلسفه آفرينش، حقيقت انسان، معاد، قول به طبايع، معجزه و راه شناخت پيامبران. در كتاب نقض، مواجهه مثبت با فلسفه، نمودى ندارد و رويكرد نويسنده به فلسفه و آموزه هاى

ص: 265


1- . استاديار جامعة المصطفى صلى الله عليه و آله العالميّة، گروه شيعه شناسى.

فلسفى، سراسر منفى و انتقادى است.

كليدواژه ها: كلام اماميه، فلسفه، مواجهه مثبت، مواجهه منفى، رديه نگارى، سده ششم، عبد الجليل رازى.

درآمد

پس از ورود فلسفه به جهان اسلام، عالمانِ فِرَق و جريان هاى فكرى گوناگون، مواجهه يكسانى با آن نداشته اند. نحوه رويارويى و تعامل عالمان مسلمان با فلسفه و آموزه هاى فلسفى، در طيفى قرار مى گيرد كه از نفى كلّىِ فلسفه تا پذيرش كلّى را در خود جاى داده است. صرف نظر از مباحث نظرىِ مسئله نسبت دين و فلسفه، يكى از موضوعات شايسته مطالعه، بررسى چگونگى مواجهه و تعامل گروه هاى فكرى و اصناف علمى مانند متكلّمان، فقيهان، محدّثان و مفسّران فِرَق اسلامى در ساحت تاريخى با فلسفه و آموزه هاى فلسفى است. از رهگذر مطالعه تاريخى اين بحث از سويى، تحليل نظرى موضوع مناسبات كلام و فلسفه تسهيل مى گردد و از سوى ديگر، يكى از عرصه هاى پُر اهمّيت تاريخ كلام اماميه، باز نموده مى شود.

دامنه زمانىِ اين نوشتار يعنى سده ششم هجرى، گو اين كه عصر تداوم مدرسه كلامىِ بغداد (مدرسه شيخ مفيد و سيّد مرتضى) و روزگار حضور عالمان و متكلّمان امامى برجسته اى چون: سديد الدين حمصى، قطب الدين راوندى، مقرى نيشابورى (صاحب التعليق)، امين الإسلام طبرسى، ابوالفتوح رازى، قطب الدين سبزوارى (صاحب الخلاصة فى علم الكلام)، ابن زهره حلبى، بريدى آبى، ابن شهرآشوب مازندرانى، و عبد الجليل رازى است؛ امّا تاريخ دانش و انديشه شيعى در اين عصر، چندان مورد مطالعه قرار نگرفته است. در عرصه فلسفه نيز سده ششم هجرى، عصر پديدآمدن فيلسوفان شاخص و بنامى چون ابن باجه (م 533ق)، ابو البركات بغدادى، ابن طفيل (م 581ق)، ابن رشد اندلسى و شيخ اشراق است.(1)

ص: 266


1- . براى ملاحظه طبقات فلاسفه اسلامى، ر.ك: تاريخ فلسفه اسلامى، حسينى كوهسارى. در اين اثر، فلاسفه اسلامى از كندى تا فيلسوفان معاصر، در سى و دو طبقه، معرّفى شده اند.

گفتنى است كه رهيافت مطالعه حاضر، گزارشى و توصيفى است و در باره آرا و سخنان متكلّمان يا فيلسوفان، ارزش داورى نمى كند. با عنايت به اين كه موضوع مواجهه متكلّمان امامى با فلسفه در حوزه اماميه، كمتر كار شده، نوشتار حاضر، تنها مى تواند درآمدى بر اين بحث به شمار آيد و به خواست خدا راهى براى پژوهش هاى بعدى بگشايد.

گذرى بر تعريف كلام و فلسفه

از نخستين تعاريف علم كلام در حوزه شيعه، تعريف اشرف الدين صاعد بريدى آبى است كه كلام را به صناعت علمىِ متكفّل تحقيق در شناخت صنع و صانع و امور ممكن و ممتنع بر آن دو تعريف كرده است.(1) از سخنان محقّق حلّى بر مى آيد كه از نظر وى كلام دانش متكفّل تحقيق عقايد است.(2) ابن ميثم بحرانى نيز علم كلام يا اصول دين را دانش متكفّل بيان خداشناسى معرّفى كرده است.(3) علاّمه حلى در مناهج اليقين، كلام را دانش مطالعه ذات و صفات و افعال الهى تعريف كرده(4) و در اثر مهم تر خود نهاية المرام نيز تعريفى همسان، عرضه كرده است.(5)

آمدى، كلام را دانش بحث كننده از ذات و صفات و افعال و متعلّقات واجب الوجود تعريف كرده(6) و تفتازانى، كلام را دانش عقايد دينى از ادلّه يقينى دانسته است.(7) ايجى،

صاحب مواقف، تعريف زير را از كلام به دست داده است: «كلام، دانشى است كه با آن

ص: 267


1- . الحدود و الحقائق، ص 26.
2- . المسلك فى اُصول الدين، 33.
3- . قواعد المرام فى علم الكلام، ص 19 - 20.
4- . مناهج اليقين فى اُصول الدين، ص 41 - 42.
5- . وى در بحث از غايت كلام، دانش كلام را متكفّل شناخت مُجازى و چگونگى آثار و افعال و تكاليف او به صورت اجمالى شمرده كه سبب خوش بختى جاودان و رهايى از شقاوت ابدى است نهاية المرام فى علم الكلام، ج 1، ص13 و در بيان نخستين دليل ارزش و شرافت دانش كلام، اين علم را به دليل آن كه غرض نهايى آن «شناخت خداى متعال و صفات و افعال او و بحث از رسولان او و اوصياى ايشان و احوال نفس و معاد» است، اشرف علوم دانسته است (همان، ص 6).
6- . غاية المرام فى علم الكلام، ص 13؛ أبكار الأفكار فى اُصول الدين، ج1، ص 68 .
7- . شرح المقاصد، ج1، ص 163.

براى اثبات عقايد دينى با بيان براهين و دفع شبهات (مخالفان) توانايى حاصل مى گردد».(1)

جرجانى و فاضل مقداد، با تعريف كلام به دانش بحث كننده از ذات و صفات خداى متعال و احوال ممكنات از مبدأ و معاد بر پايه قانون اسلام، قيد اخير را فارق كلام از فلسفه شمرده است.(2)

محقّق كركى، كلام را دانش بحث كننده از ذات و صفات و افعال خدا و نبوّت و امامت و معاد بر پايه قانون اسلام شمرده است.(3)

عبد الرزّاق لاهيجى، با بررسى تعاريف ايجى و تفتازانى، خود تعريف زير را شايسته تر دانسته است: «كلام، صناعتى نظرى است كه به وسيله آن، توانايى اثبات عقايد دينى به دست مى آيد».(4)

تعاريف گوناگون از كلام را در دو گروه مى توان جاى داد: در دسته اى از تعاريف، مانند تعريف ايجى، ابن خلدون(5) و لاهيجى، بر شأن دفاعى و تبليغىِ كلام (دفاع از آموزه هاى دينى و اثبات آن براى ديگران) تأكيد شده و در تعاريف مقرى نيشابورى، ابن ميثم، علاّمه حلى، جرجانى در كتاب التعريفات، فاضل مقداد و محقّق كركى، بر كاركرد معرفت بخشىِ آن تأكيد رفته است.(6) بدين معنا كه كلام در درجه نخست، دانش دستيابى به معرفت تحقيقى به باورهاى دينى است و كاركرد دفاعى آن در درجه دوم اهميت قرار دارد.

ص: 268


1- . شرح المواقف، ج 1، ص 34 - 35.
2- . كتاب التعريفات، ص 80؛ الأنوار الجلالية فى شرح الفصول النصيرية، ص 100.
3- . رسائل الكركى، ج 3، ص 174. محقّق، اين تعريف را در شرح الألفية والنفلية شهيد اوّل بيان كرده است. براى تعريف شهيد اوّل، ر.ك: الألفية والنفلية، ص 38 - 39.
4- . شوارق الإلهام فى شرح تجريد الكلام، ج1، ص5.
5- . ر.ك: مقدّمه ابن خلدون، ص 458: «علم يتضمّن الحجّاج عن العقائد الايمانية بالأدلّة العقلية و الردّ على المبتدعة المنحرفين فى الاعتقادات عن مذاهب السلف و أهل السنّة».
6- . براى وظايف و كاركردهاى دانش كلام در متون كلامى متقدّم، ر.ك: شرح المواقف، ج 1، ص 51؛ شوارق الإلهام فى شرح تجريد الكلام، ج1، ص 11؛ البراهين القاطعة فى شرح تجريد العقائد الساطعة، ج1، ص 69. براى اين بحث در منابع معاصر، ر.ك: كلام و عقايد، ص 16؛ هندسه معرفتى كلام جديد، ص 69.

با عنايت به تعاريف ياد شده مى توان گفت كه مواردى چون ذات و صفات و افعال خدا، عقايد دينى، عقايد ايمانى و اصول دين اسلام(1) حتّى در موردى وجود، به عنوان موضوع دانش كلامْ مطرح شده است.(2)

تعاريف گونه گونى از دانش فلسفه، صورت پذيرفته است.(3) در ميان شش تعريفى كه كندى در رساله «حدود الاشياء» براى فلسفه ياد كرده، دو تعريف، مهم تر به نظر مى رسد.(4) نخست: «همانند گشتن به افعال خداى متعال به اندازه توانايى انسان» است.(5) اين تعريف مشهور را مى توان تعريفى غايتگرايانه يا كاركردگرايانه انگاشت؛(6) دوم: «علم به انيّات و ماهيت و علل اشياى ابدى كلّى به اندازه توانايى انسان».(7) تعريف ديگرى از كندى در اثر مهم ديگر وى در فلسفه اولى در دست است:

إنّ أعلى الصناعات الإنسانية منزلة و أشرفها مرتبة، صناعة الفلسفة التى حدّها علم الأشياء بحقائقها بقدر طاقة الإنسان. لأن غرض الفيلسوف فى

ص: 269


1- . كلام در مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 3، ص 62. نيز در باره وحدت اعتبارى مسائل علم كلام، ر.ك: همان، ص 62 - 63.
2- . علاّمه حلى در نهاية المرام ج 1، ص 11، موضوع كلام را وجود دانسته است: «علم الكلام ينظر فيه فى أعم الاشياء و هو الوجود». اين مطلب را مى توان كوششى براى نشان دادن هويّت مستقل و مستغنى كلام (در برابر فلسفه) ارزيابى كرد.
3- . در باره تعاريف گوناگون فلسفه، ر.ك: موسوعة مصطلحات الفلسفة عند العرب، ص 603 به بعد.
4- . برخى تعاريف مانند «صناعة الصناعات و حكمة الحكم»، در حقيقت، نه تعريف فلسفه كه حكم و ويژگى آن است. براى شمارى از اين گونه تعاريف فلسفه در كنار تعاريف ديگر، ر.ك: هزار و يك كلمه، ج 1، ص 184 - 186.
5- . رسائل الكندى الفلسفية حدود الأشياء و رسومها، ص 172. جرجانى نيز فلسفه را «خداگونه شدن به اندازه توان بشر براى به دست آوردن خوش بختى جاودان» تعريف كرده است (كتاب التعريفات، ص 73). تفاوت اين تعريف با تعريف كندى، در آن است كه در تعريف كندى «همانندى به افعال خدا » مطرح شده و در تعريف جرجانى «همانندى به خدا».
6- . چنان كه كندى نيز با تعبير «من [جهة] فعلها» به كاركردگرايانه بودن آن، اشاره كرده است.
7- . همان، ص 173.

علمه اصابة الحق و فى عمله العمل بالحق.(1)

بوعلى سينا در عيون الحكمة حكمت (فلسفه) را استكمال نفس انسانى با تصوّر امور و تصديق به حقايق نظرى و عملى به اندازه توان انسانْ تعريف كرده است.(2) وى در الهيات شفا نيز فلسفه اولى را حكمت و برترين علم به برترين معلوم شمرده، وآن را «العلم باوّل الاُمور فى الوجود و هو العلّة الاُولى و أوّل الاُمور فى العموم و هو الوجود و الوحدة»(3) تعريف كرده است. در سده هاى متأخّر، ملاّصدرا در اسفار، تعريف زير را از فلسفه ارائه كرده است:

اعلم أنّ الفلسفة استكمال النفس الإنسانية بمعرفة حقائق الموجودات على ما هى عليها، و الحكم بوجودها تحقيقا بالبراهين لا أخذا بالظن و التقليد بقدر الوسع الإنسانى و إن شئت قلت: نظم العالم نظما عقليّا على حسب الطاقة البشريّة ليحصل التشبّه بالبارى - جلّ ذكره - .(4)

از منابع معاصر فلسفه نيز كتاب نهاية الحكمة، يادكردنى است كه فلسفه را «دانش مطالعه احوال موجود بما هو موجود» معرفى كرده است.(5) در باره موضوع فلسفه نيز سخنان همسانى گفته شده است. بوعلى سينا، موضوع فلسفه اولى را موجود بما هو موجود و مطلوب آن را اعراض ذاتى موجود بما هو موجود، مانند وحدت و كثرت و علّيت دانسته است.(6) وى در الهيات شفاء، موضوع اوّل فلسفه را موجود بما هو موجود و در النجاة، موجود مطلق بيان كرده است.(7)

ملاّصدرا در جايى، موضوع فلسفه اولى را موجود مطلق(8) و در جايى ديگر، عوارض وجود بما هو وجود شمرده است.(9) علاّمه طباطبايى نيز موضوع فلسفه را

ص: 270


1- . رسائل الكندى الفلسفية (كتاب الكندى الى المعتصم باللّه فى الفلسفة الاولى)، ص 97.
2- . رسائل ابن سينا عيون الحكمة، ص 30.
3- . الهيات شفاء، ص 15.
4- . الأسفار الأربعة، ج 1، ص20. براى تعريف ديگرى از وى، ر.ك: شرح اُصول الكافى، ج 1، ص 358.
5- . ر.ك: نهاية الحكمة، ص 9 متن و پاورقى.
6- . رسائل ابن سينا عيون الحكمة، ص 61.
7- . الهيات شفاء، ص 13؛ النجاة، ص 493.
8- . الشواهد الربوبية، ص 24.
9- . همان، ص 25.

اعم موضوعات، يعنى «موجود» دانسته است.(1)

طبعا مراد از فلسفه در سده ششم هجرى، همين دانش معروف با موضوع و روش و مبانى ويژه است و مقصود از فلاسفه يا حكما كسانى هستند كه در زمينه دانش ياد شده، به مطالعه و پژوهش مى پردازند و مكتوبات و محافل علمى و درسىِ ويژه خود را دارند و در كنار فقيهان و متكلّمان و صوفيان، جريان و صنفى را پديد مى آورند.(2)

اين دانش و جريان فكرى در سده پنجم و ششم، به اندازه كافى در حوزه هاى علمى، شناخته شده بود كه هم پيروان و هم منتقدان فلسفه، حتّى بدون تعريف و توضيح و گاه در عناوين كتاب هاى خود، آن را به كار مى بردند.(3)

تمايز روش شناختىِ كلام و فلسفه

از تعاريف گفته شده براى كلام و فلسفه، نكته مهمى در تمايز كلام و فلسفه اسلامى به دست مى آيد كه عبارت از التزام روشىِ كلام به دين و آموزه هاى دينى برخلاف فلسفه است.(4) در اين جا با توجّه به اهميت موضوع، افزون بر آنچه در تعاريف ياد شده گذشت، سخنانى از اهل فن در باره تمايز روش شناختى كلام و فلسفه ارائه مى شود. شارح مواقف تصريح كرده كه در كلام، بر پايه قانون اسلام بحث مى شود. بر خلاف فلسفه كه در آن، بر پايه قانون عقول فيلسوفان بحث مى شود، اعم از آن كه موافق اسلام باشد يا مخالف.(5)

ص: 271


1- . نهاية الحكمة، ص 9.
2- . مگر آن كه در موردى خاص، دليلى باشد كه از اطلاق تعابير فلسفه يا فلاسفه، مدلول متعارف آنها مراد نبوده و اين تعابير، با عنايتى ويژه به كار رفته باشند.
3- . مانند تهافت الفلاسفة غزالى و قطب الدين راوندى و نقض شبه الفلاسفة ابن زهره حلبى، تهافت التهافت ابن رشد و رسالة فى اعتقاد الحكماء، سهروردى.
4- . بديهى است كه از التزام روشى به دين توسّط متكلّمان فرَق، درستى و هماهنگى تمامى آموزه هاى ايشان با آموزه هاى دينى را نمى توان نتيجه گرفت.
5- . شرح المواقف، ج1، ص 47.

تفتازانى و فاضل مقداد نيز قيد «على قانون الإسلام» را فارق كلام از فلسفه شمرده اند.(1) شهيد ثانى نيز بدون اشاره به فلسفه، قيد ياد شده را در تعريف خود از كلام مطرح كرده است.(2) حاجى خليفه (م 1068ق) نيز تمايز علوم حقيقى حكمى از علوم حقيقى شرعى را اين گونه بيان كرده است:

إنّ العلوم مع كثرتها منحصرة فيما يتعلّق بالأعيان وهو العلوم الحقيقة وتسمّى حكميّة ان جرى الباحث على مقتضى عقله وشرعية ان بحث على قانون الإسلام.(3)

ملاّعبد الرزّاق لاهيجى (1072ق) در بحثى با موضوع تمايز كلام و فلسفه نوشته است:

امّا فرق ميان كلام و حكمت آن است كه: چون دانسته شد كه عقل را در تحصيل معارف الهى و ساير مسائل عقليّه، استقلال تمام حاصل است و توقّفى در اين امور به ثبوت شريعت ندارد، پس تحصيل معارف حقيقيّه و اثبات احكام يقينيّه براى اعيان موجودات، بر نهجى كه موافق نفس الأمر بوده باشد، از راه دلايل و براهين عقليّه صرفه كه منتهى شود به بديهيّات كه هيچ عقلى را در قبول آن توقّفى و ايستادگى نباشد، بى آن كه موافقت يا مخالفت وضعى از اوضاع يا ملّتى از ملل را در آن مدخلى بود و تأثيرى باشد، طريقه حكما بود و علم حاصل شده به اين طريق را در اصطلاح علما، علم حكمت گويند... علم كلام بر دو وجه اعتبار شد: يكى كلام قدما و ديگرى كلام متأخّرين؛ امّا كلام قدما، صناعتى باشد كه قدرت بخشد بر محافظت اوضاع شريعت به دلايلى كه مؤلّف باشد از مقدّمات مسلّمه مشهوره در ميان اهل شرايع. خواه منتهى شود به بديهيات و خواه نه و اين صناعت را مشاركتى با حكمت نبود؛ نه در موضوع و نه در دلايل و نه در فايده ... و در تعريف كلام، متأخّرين گفته اند كه: علم است به احوال موجودات بر نهج قوانين شرع. و به اين قيد اخير احتراز نموده اند از علم

ص: 272


1- . شرح المقاصد، ج1، ص177؛ الأنوار الجلالية فى شرح الفصول النصيرية، ص 100.
2- . حقائق الإيمان، ص 239.
3- . كشف الظنون، ج 1، ص 54.

حكمت، چه موافقت قوانين شرع يعنى بناى ادلّه بر مقدمات مسلّمه و مشهوره ميان اهل شرع، در مفهوم حكمت معتبر نيست.(1)

تهانوى (م 1158ق) در اين باره نوشته است:

اعلم أنّ السعادة العظمى و المرتبة العليا للنفس الناطقة هى معرفة الصانع تعالى بما له من صفات الكمال و التّنزّه عن النّقصان، و بما صدر عنه من الآثار و الأفعال فى النشأة [الأولى] و الآخرة. و الطريق إلى هذه المعرفة من وجهين: الأوّل طريقة أهل النظر و الاستدلال. و سالكوها إن اتّبعوا ملّة من ملل الأنبياء عليهم الصلاة و السلام فهم المتكلّمون و إلاّ فهم الحكماء المشّائيّون.(2)

محمّدجعفر استرآبادى (م 1263ق) در بحث تعريف علم كلام، نقطه افتراق كلام از فلسفه را اين گونه بيان كرده است:

اعلم أنّ العلم الباحث عن أحوال المبدأ و المعاد إمّا أن يكون بحثه على قانون العقل من غير ملاحظة كونه مطابقا للنقل، أو على قانون العقل المطابق للنقل. و كلّ منهما إمّا أن يكون بطريق النظر و الفكر، أو بطريق الكشف و الرياضة. و الأوّل هو حكمة المشّاء، و الثانى من الأوّل هو حكمة الإشراق، و الأوّل من الثانى هو علم الكلام، و الثانى من الثانى هو علم التصوّف.(3)

پس از وى ملاّهادى سبزوارى (م 1288 ق) نيز در تبيينى متفاوت با استرآبادى در تمايز دانش هاى كلام و فلسفه وتصوّف، بر شريعت مدار بودن متكلّمان و غير شريعتمدار بودن مشائيان، تصريح كرده است.(4)

ص: 273


1- . گوهر مراد، ص 41 - 43.
2- . كشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج1، ص 701 - 702.
3- . البراهين القاطعة فى شرح تجريد العقائد الساطعة، ج1، ص 65.
4- . وجه ضبط افتراق أهل العلم و المعرفة إلى المتكّلم، و الحكيم المشّائى، و الإشراقى، و الصّوفى: إنّ المتصّدين لمعرفة حقايق الأشياء: إمّا أن يبحثوا بحيث يطابق الظاهر من الشريعة فى الأغلب فيقال لهم «المتكلّمون»، و إمّا أن لا يراعوا المطابقة و لا المخالفة: فإمّا أن يقتصروا على المجاهدة و التّصفيه، فيقال لهم «الصّوفيّة»، و إمّا أن يكتفوا بمجرّد النّظر و البيان و الدليل و البرهان، فيقال لهم «المشّاءون» فإنّ عقولهم فى المشى الفكرى فإنّ «النّظر» و «الفكر» عبارة عن حركة من المطالب إلى المبادئ و من المبادئ إلى المطالب، و إمّا أن يجمعوا بين الأمرين، فيقال لهم «الإشراقيّون»... شرح الأسماء الحسنى، ص 234؛ شرح المنظومة ص 68.

محمّدرضا مظفّر نيز در اين باره آورده است:

تفترق الفلسفة عن علم الكلام انّ الكلام وضعه المسلمون للدفاع عن الدين و الفلسفة ليس فيها طابع دينى و لاتسلك مسلكا او تتبع دينا بخصوصه بل تبحث عن الحقائق على ما هى عليه، و هذا التجرّد قد يحمل الفيلسوف على تبنى رأى مخالف للشريعة الاسلامية أو لظاهر الشريعة الاسلامية ممّا يوجب الخروج عن الدين فى واقع الأمر أو فى نظر المسلمين و الفيلسوف لايبالى أن ينقض البرهان الذى اقامه دينا أو مذهبا.(1)

استاد مطهّرى با همسان انگارى روش متكلّمان با فلاسفه مشّاء در تكيه بر استدلال هاى عقلى، يكى از تفاوت هاى متكلّم با فيلسوف را در متعهّد بودن متكلّم دانسته است:

متكلّم، مانند فلاسفه مشّاء، تكيه شان بر استدلالات عقلى است؛ ولى با دو تفاوت ... يكى ديگر اين كه متكلّم بر خلاف فيلسوف، خود را متعهّد مى داند؛ متعهّد به دفاع از حريم اسلام. بحث فيلسوفانه، يك بحث آزاد است. يعنى فيلسوف هدفش قبلاً تعيين نشده كه از چه عقيده اى دفاع كند؛ ولى هدف متكلّم، قبلاً تعيين شده است.(2)

در منبعى تازه چاپ شده نيز از مشهور بودن ديدگاه نامتعهّد نبودن فيلسوف به وحى در مقام فلسفه ورزى، اين گونه سخن رفته است:

در ميان اهل فلسفه ما هم مشهور است كه فيلسوف، ملتزم به وحى نيست و يكى از تفاوت هايش با علم كلام و عرفان (تصوّف) همين است. فيلسوف در كلام وحى، تأمّل و تفكّر مى كند؛ امّا از آن جهت كه فيلسوف است، به استناد آن، چيزى را نفى يا اثبات نمى كند. با اين همه، مى دانيم فيلسوفان

ص: 274


1- . الفلسفة الاسلامية، ص 75.
2- . مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 5، ص 149.

اسلامى، به اصول توحيد و نبوّت و معاد، قائل بودند؛ امّا فلسفه را وسيله اثبات اين اصول قرار ندادند.(1)

با توجّه به آنچه ياد شد، سخن برخى از معاصران در نفى تمايز روش شناختىِ معروف ميان كلام و فلسفه، تأمّل برانگيز است.(2)

ص: 275


1- . ما و تاريخ فلسفه اسلامى، ص 88 - 89. حتّى شمارى از دانشوران معاصر، تعهّد فلسفه به دين و آموزه هاى دينى را امرى زيانبار براى فلسفه و مانع رشد آن دانسته اند. زرياب خويى نوشته است: «اين معنى [بحث آزاد و مستقل] در فلسفه، رعايت نشده است و فلاسفه ما همه، مسلمانان مؤمن و متعهّد بوده اند و سعى كرده اند كه مبانى فلسفى ارسطو و افلاطون را با مبانى اعتقادى اسلام مطابقت دهند و سرّ عقب ماندگى فلسفه در مجامع درسى و حوزه هاى دينى ما همين است. شط شيرين پرشوكت: منتخبى از آثار استاد عبّاس زرياب خويى، ص 558. فلاطورى بر اين باور است كه «ترقّى فلسفه در اروپا معلول اين بود كه خودش را از قيد اين قداست رها كرد. يعنى فلسفه را از دين جدا كردند. على هذا اگر فلسفه، حالت تقدّس به خود بگيرد، جمود پيدا مى كند، همين طور وقتى كه دين، حالت فلسفى پيدا كند، آن هم اشكال پيدا مى كند. در آن صورت، دين بر اساس مطالبى پايه گذارى مى شود كه متزلزل اند. بنا بر اين در آن صورت، هم دين را خراب كرده ايم و هم فلسفه را» (فلاطورى، ص 150 - 151). آقاى مصطفى ملكيان نيز در گفتگويى در باره هستى و چيستىِ فلسفه اسلامى با بيانات متعدد بر ضرورت تمايز فلسفه از الاهيات و زيانبار بودن خلط روش شناختى آن دو، تصريح كرده است، از جمله «من فلسفه را سير فكرىِ آزاد عقلانى تعريف مى كنم و معتقدم اين سير فكرى، اوّلاً بايد آزاد باشد و ثانيا عقلانى بوده و براى مثال، تجربى نباشد. بر اين اساس مى گويم كه اين گونه سير فكرى با دين، قابل جمع نيست» «فلسفه اسلامى، هستى و چيستى؛ گفتگو با استاد مصطفى ملكيان»، نقد و نظر، ش 41 و 42، ص 137. «وقتى از فلسفه اسلامى سخن مى گوييم و در صدد هستيم كه اين دو (فلسفه و اسلام) را با هم يكى كنيم، نه فلسفه رشد مى كند و نه الاهيات اسلامى. فلسفه، وقتى رشد مى كند كه نخواهد متون مقدّس اسلامى را پاس بدارد و رشد الاهيات هم زمانى است كه نخواهد فلسفه يونان و روم قديم را پاس بدارد» (همان، ص 125) «مدّعاى ما در اين بحث ها اين است كه فلسفه در سير خود نبايد به هيچ دين و مذهب خاصّى متعهّد و متعبّد باشد. اگر فيلسوفى در سير فلسفى خود به نتايجى دست يابد كه با متون مقدّس يك مذهب خاص سازگار است، آنها را مى پذيرد و اگر با آنها سازگار نبود، باز به نظريه خودش پاى بند است. بنابر اين اگر به باورهاى فلسفى اى دست بيابيم كه با دين و مذهبْ سازگار و موافق باشد، اشكالى دربر ندارد؛ ولى اين كه از ابتداى سلوك و سير فلسفى، در صدد و مصمّم باشيم كه از يك دين و مذهب خاص دفاع كنيم، اين امر، ما را از مسير فلسفه ورزى، خارج مى سازد». (همان، ص 146).
2- . در كتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دينى، با ناديده گرفته شدن تعريف، روش و مختصّات تاريخىِ كلام و فلسفه، قيد تعهّد به دين در تعريف كلام و عارى بودن فلسفه از اين قيد بر حسب تعريف - كه در سخن متكلّمان و فيلسوفان بزرگ آمده - ، تصوّرى ناصواب و هجمه اى ناروا بر ضدّ فلسفه شمرده شده كه با كوشش ها و تبليغات متكلّمان پديد آمده است: «در فرق ميان علم كلام و فلسفه از جهت نسبت و رابطه آنها با دين، معمولاً بر اثر مساعى و تبليغات و جهتگيرى متكلّمان چنين وانمود شده است كه متكلّمان، متعهّد به محتواى دين و اسلام اند؛ امّا فلسفه و فيلسوفان در اين امر، تعهّدى نداشته و لابشرط هستند... . اين تفكيك ميان فلسفه و كلام، مصادره اى آشكار و هجمه اى ناروا بر ضدّ فلسفه و فيلسوفان الهى است. كسانى كه ميان فلسفه و كلام چنين تفاوتى را مى نهند، در واقع، دين اسلام را به سود كلام و متكلّمان بى وجه مصادره مى كنند و خود را ديندار و متعهّد به دين قلمداد كرده و فلسفه و فيلسوفان را غير متعهّد و لابشرط نسبت به آن معرفى مى نمايند. به زودى روشن مى شود كه منشأ اين تصوّر ناصواب، بيرون نهادن عقل از هندسه معرفت دينى است» منزلت عقل در هندسه معرفت دينى، ص 158 و 159. البته نويسنده محترم كتاب، توضيح نداده اند كه كدام متكلّم امامى يا معتزلى يا حتّى اشعرى در دستگاه كلامى خود، عقل را به عنوان منبع معرفت دينى يا ابزار فهم متون دينى حذف كرده است. به عنوان نمونه، متكلّمى اشعرى چون اسفراينى (م471ق، استاد غزالى) در بحث «بيان اعتقاد أهل السنّة و الجماعة» بر ضرورت كسب معرفت عقلانى در زمينه اصول اعتقادى، اين گونه تصريح كرده است: «و أن تعلم أن كّل ما يجب معرفته فى اُصول الاعتقاد يجب على كلّ بالغ عاقل أن يعرفه فى حقّ نفسه معرفة صحيحة صادرة عن دلالة عقلية لا يجوز له أن يقلد فيه و لا أن يتكل فى الأب على الابن، و لا الابن على الأب» (التبصير فى الدين، ص155). غزالى نيز مدارك مورد استفاده خود در كتاب الاقتصاد فى الاعتقاد را بر شش گونه معرفى كرده است: حسيات، عقليات (مانند برهان حدوث جهان)، متواترات، براهين مبتنى بر يكى از اقسام ياد شده، سمعيات و براهين مبتنى بر معتقدات و مسلّمات خصم (الاقتصاد فى الاعتقاد، ص 15 - 17). صاحب شرح المقاصد نيز در توضيح مقصدهاى ششگانه كتاب خود، از بخش عقليات و سمعيات كلامْ سخن گفته است: «وجه الضبط أن المذكور فيه إن كان من مقاصد الكلام فإمّا سمعيات و هو المقصد السادس، أو عقليات مختص بالواجب و هو الخامس، أو بالممكن الجوهر و هو الرابع، أو العرض و هو الثالث، أو لا مختص بواحد و هو الثانى، و إن لم يكن من مقاصد الفن فهو المقصد الأول من الكتاب». شرح المقاصد، ج1، ص159.

گونه شناسى مطالعات مقايسه اى در عرصه مناسبات كلام و فلسفه

مطالعات مقايسه اى در گستره مناسبات كلام و فلسفه، به اشكال متعدّدى ممكن است صورت پذيرد كه براى روشن شدن جايگاه موضوع مورد بحث، شمارى از موضوعات اين حوزه در ادامه مى آيند.

1. مطالعه مقايسه اى كلام و فلسفه از راه سنجش تعريف، روش، موضوع ، غايت ،

ص: 276

مبادى و مسائل هر يك از آنها؛

2. مطالعه مقايسه اى كلام و فلسفه از راه مطالعه روش به كار رفته در متون علمىِ هر يك از اين دو دانش (فارغ از آنچه در باره روش علمىِ هر يك از آنها توسّط صاحبان فن گفته شده و به عنوان روش آن دانش، ارائه گشته است)؛

3. بررسى و سنجش داده هاى نهايى هر يك از دانش هاى كلام و فلسفه و بررسى اشتراكات و افتراقات آنها با يكديگر در حوزه مباحث و مسائل مشترك (مثلاً خداشناسى يا معاد)؛

4. مطالعه مقايسه اى داده هاى نهايى هر يك از دانش هاى كلام و فلسفه و شناسايىِ اشتراكات و افتراقات آنها با آموزه هاى متون دينى و داده هاى وحيانى؛

5. مطالعه مقايسه اى كلام و فلسفه، از راه كاركرد آنها و ميزان اثرگذارى هاى منفى يا مثبت هر يك در حوزه فرهنگ مذهبى شيعه؛

6. بررسى و سنجش نحوه و ميزان تعامل و اثرگذارى هر يك از دانش هاى كلام و فلسفه در ديگر دانش هاى اسلامى چون فقه و تفسير و اخلاق؛

7. مطالعه تاريخىِ شيوه مواجهه متكلّمان، فقيهان و ديگر اصناف علمى با فلسفه وآموزه ها فلسفى و برعكس، شيوه مواجهه فلاسفه با دانش هاى ديگر و اصحاب و آموزه هاى آنها.(1)

نوشتار پيش رو، از گونه اخير به شمار مى رود كه در آن، تعامل مثبت و مواجهه منفى و انتقادى متكلّمان امامى با فلسفه و آموزه هاى فلسفى، بررسى و گزارش شده است.

1. مواجهه مثبت

مقصود از مواجهه مثبت، رويكردى به فلسفه و آموزه هاى فلسفى است كه نه تنها مشتمل بر نقد اين حوزه و عالمان آن نيست كه بر بهره گيرى از آراى فلسفى و اقوال

ص: 277


1- . و موارد ديگرى چون بررسى زندگى و ابعاد شخصيت دو متكلّم و فيلسوف معاصر همانند شيخ مفيد م 413ق و بوعلى سينا (م428ق) و عبد الجليل رازى و سهروردى.

فيلسوفان و البته با پاسداشت مبانى و الزامات كلامى مبتنى بوده و در مواردى، همراه با نگاه ستايش آميز به فلسفه است. گونه هاى مواجهه مثبت با فلسفه، از سوى عالمانْ متفاوت بوده و از درجه اهميت يكسان برخوردار نيستند. درخور ذكر است كه بحث مواجهه مثبت متكلّمان فِرَق اسلامى با فلسفه، نيازمند مطالعات گسترده است. همچنين در حوزه كلام اماميه از اثرگذارى هاى فلسفه از طريق كلام معتزله نيز نبايد غفلت كرد. چنين مى نمايد كه شمارى از آموزه هاى فلسفى بويژه در حوزه امور عامه، از راه معتزله نخستين، وارد كلام اماميه شده و در دوره هاى پسين (سده هاى پنجم و ششم) با ناشناخته ماندن خاستگاه نخستين و نقل و بررسى در متون كلامى، شناس نامه و صبغه كلامى يافته است.(1) به هر روى،

گونه هاى مواجهه مثبت متكلّمان امامى با فلسفه و آموزه هاى فلسفى به عناوين زير بخش پذير است:

ص: 278


1- . گفتنى است كه رويكرد معتزله به فلسفه در دوره هاى گوناگون و از سوى متكلّمان مختلف، يكسان نبوده است؛ امّا تعامل مثبت شمارى از متكلّمان نخستين معتزلى از فلسفه، در متون متعدّدى گزارش و بررسى شده است. شهرستانى از اثرپذيرىِ بشر بن معتمر الملل و النحل، ج 1، ص 31 و نظام از فلسفه سخن گفته است (ر.ك: همان، ج 1، ص 53 - 54): «قد طالع كثيرا من كتب الفلاسفة وخلط كلامهم بكلام المعتزلة». براى تحليلى از سخن شهرستانى در باره ارتباط معتزله متقدّم با فلسفه، ر.ك: فلسفه علم كلام، ص 22 به بعد). چنان كه مخاطب اين شعر معروف ابونواس: «فقل لمن يدعى فى العلم فلسفة / ذكرت شيئا وغابت عنك أشياء» نيز نظام بوده است (الفهرست، ابن النديم، ص 206). ابن نديم در بيان بهره گيرى نظام از مايه هاى فلسفى در شعر، تعبير معنادار «كلام فلسفى» را به كار برده است: «ذهب فى شعره مذهب الكلام الفلسفى». (همان جا). اين اثرپذيرى در سده هاى بعد نيز گزارش شده است. ابن مرتضى در باره متكلّم بزرگ معتزلى ابو الحسين بصرى (م436ق) صاحب المعتمد فى اُصول الفقه و تصفح الأدلّة آورده است كه بهاشمه به دو دليل از وى نفرت داشتند: نخست آلوده كردن خود به فلسفه و سخنان اوائل و دوم رد و نقض ادلّه مشايخ معتزله (طبقات المعتزلة، ص 118 - 119). در باره اثرپذيرى معتزله از فلسفه نيز، ر.ك: شرح العقائد النسفية، ص 11؛ شوارق الالهام، ج 1، ص 49 - 50. در كنار اين اثرپذيرى ها نقدهاى متعدّدى نيز از سوى اعتزاليان بر آموزه هاى فلسفى در متون كلامى ايشان مطرح شده و گاه اثر مستقلى در نقد فلسفه نگاشته شده است.

الف. به كارگيرى مبانى و آموزه هاى فلسفى در اثبات مسائل كلامى

پذيرش مبناى فلسفى و به كارگيرى آن در اثبات مسائل كلامى را مى توان در بهره گيرى از برهان امكان و وجوب در اثبات خدا بر پايه تقسيم بندى موجودات به واجب و ممكن، پى جويى كرد. براى روشن شدن مطلب بايد گفت كه از نظر متكلّمان متقدّم، موجودات به قديم و حادث (محدث) تقسيم مى شوند. در عرف كلامى، قديم يعنى موجود ازلى و حادث يعنى موجود مسبوق به عدم يا نوپديد.(1) بر پايه اين تقسيم، متكلّمان در اثبات خدا از برهانى بهره مى گيرند كه به «برهان حدوث» معروف است. بر طبق اين برهان، با اثبات حدوث جهان و نيازمندىِ حادث به محدث (به دليل حدوث) ، وجود بارى تعالى به عنوان پديدآورنده و صانع هستى، اثبات مى گردد.(2)

ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت(3) در باره موجودات، دو گونه تقسيم بندى مطرح

ص: 279


1- . «القديم: هو الموجود فى الأزل. و إن شئت قلت: القديم هو الموجود الذى لا أوّل لوجوده، أو لا ابتداء لوجوده، و كلّ ذلك فى المعنى واحد. و الذى لوجوده أوّل هو المحدث.و المحدث: ما لوجوده أوّل و ابتداء و كلاهما واحد.و الحادث: ما يتجدّد وجوده فى الحال». الحدود و الحقائق، مقرى نيشابورى، ص 23 - 24. در متون متأخّر كلامى نيز همين تعاريف آمده است : «فالقديم فسره المتكلّمون بأمرين متلازمين: أحدهما ما لا أوّل لوجوده، و ثانيهما ما لا يسبقه العدم، و كذا المحدث أما الّذى لوجوده أوّل أو الّذى سبقه العدم» (إرشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين، ص150).
2- . براى اين برهان، ر. ك: شرح جمل العلم و العمل، ص 39 و 43 (الاجسام محدثة لأنّها لم تسبق الحوادث فلها حكمها فى الحدوث و لا بدّ لها من محدث لحاجة كل محدَث فى حدوثه إلى محدث كالصياغة و الكتابة و النساجة؟) الكافى (حلبى) ص 39 به بعد؛ تقريب المعارف، ص 71 - 72؛ تمهيد الاُصول، ص 8 به بعد؛ الاقتصاد، ص 65؛ المنقذ من التقليد، ج1، ص 28 بحث: القول فى اثبات محدث الجسم تبارك و تعالى.
3- . در باره نويسنده الياقوت گفتنى است كه اقبال آشتيانى با استناد به شواهدى، روزگار وى را نيمه اوّل سده چهارم هجرى دانسته است ر.ك: خاندان نوبختى، ص 166 - 167. از سوى ديگر، مادلونگ احتمال داده كه اين اثر، يك يا دو قرن پس از تاريخى كه اقبال ذكر مى كند، نوشته شده است. استدلال وى ناهماهنگى ديدگاه هاى وى با آراى خاص نوبختيان است كه مفيد گزارش كرده است. (مادلونگ، مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه، ص 122). براى اين موارد، ر.ك: «بررسى آراى كلامى اختلافى شيخ مفيد با نوبختيان با تكيه بر احاديث الكافى» چاپ شده در مجموعه مقالات فارسى كنگره بين المللى ثقة الإسلام كلينى، ج 5، ص 219.

كرده است: يك. قديم و حادث. قديم، موجودى است كه ابتدا و آغازى ندارد و حادث، موجودى داراى آغاز است . قديم مختار، بى نياز از فاعل و قديم موجَب، نيازمند فاعل است(1).

دو. واجب و ممكن. موجود يا واجب است يا ممكن. از ويژگى هاى واجب لذاته آن است كه وجود به غير ندارد و وجودش زائد بر آن نبوده و عدم آن امكان پذير نيست. ويژگىِ ممكن، آن است كه وجود يا عدم آن نيازمند امرى بيرون از ذات آن است. و وجود و عدم نسبت به آن تساوى دارد. مناط نيازمندى اثر به مؤثر، امكان است نه حدوث.(2) علاّمه حلّى، متكلّمان متقدّم را قائل به ديدگاه نخست و متكلّمان متأخّر و فلاسفه را مدافع ديدگاه دوم معرفى كرده است .(3)

ابن نوبخت به استناد منابع موجود، ظاهرا نخستين متكلّم امامى است كه بر پايه تقسيم موجود به ممكن و واجب، برهان امكان و وجوب را در اثبات صانع به كار برده است:

ثبوت حدث يوجب ثبوت صانع لأنّه ممكن فلابدّ له من مؤثر.(4)

در سده ششم در ميان متكلّمان امامى، رويكرد يكسانى در اين زمينه وجود ندارد. نويسنده التعليق، از راه برهان حدوث، به اثبات محدث پرداخته(5) و مناط نيازمندىِ

فعل به فاعل را حدوثْ شمرده است.(6) ظهير الدين راوندى، فرزند قطب الدين راوندى (م573 ق)، برهان حدوث را در قالب نيازمندى متغيّر به غير عرضه كرده است:

لما ثبت أنّ المتغيّر محتاج ، و العالم - بجميع أجزائه وتركيبه - متغيّر فهو محتاج، والمحتاج لا بدّ له من محتاج إليه ، وهو صانعه.(7)

ص: 280


1- . الياقوت، ص 36. براى شرح آن، ر.ك: أنوار الملكوت، ص 51 - 52.
2- . ر.ك: الياقوت، ص 36 - 37. براى شرح آن، ر.ك: أنوار الملكوت، ص 55 - 58.
3- . الياقوت، ص 58.
4- . همان، ص 38. گفتنى است برخى برآن اند كه تعبير «ممكن الوجود» در كلام اسلامى، پيش از غزالى ديده نمى شود انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، ص 63.
5- . ر.ك: التعليق، ص 14 به بعد.
6- . همان، ص 16.
7- . عجالة المعرفة فى اُصول الدين، ص 30. براى اطلاق تعبير واجب الوجود در باره خداى متعال و ممكن در باره محدث در اين متن، ر.ك: همان، ص 30 - 32.

قطب الدين سبزوارى، مولّف الخلاصه فى علم الكلام،(1) پس از ذكر برهان حدوث، برهانى مركّب از برهان امكان و حدوث را مطرح كرده كه نشانه ورود آرام آرام برهان امكان در متون كلامى است. سبزوارى با تعبير «دليل آخر»، برهان دوم را اين گونه تقرير كرده است : «كلّ موجود سوى الواحد ممكن؛ وكلّ ممكن محدث؛ فكلّ موجود سوى الواحد ممكن محدث».(2) در سده هفتم نيز اين رويكرد دوگانه تداوم يافت. در حالى كه ابن ميثم بحرانى به ترتيب از دو برهان امكان و حدوث بهره گرفته،(3) خواجه طوسى، تنها برهان امكان(4) و محقّق حلّى، تنها برهان حدوث را مطرح كرده اند.(5)

ب. پذيرش آموزه هاى فلسفىِ مغاير آموزه هاى كلامى

پذيرش آموزه هاى فلسفى مغاير با آموزه هاى كلامى، گونه ديگرى از مواجهه مثبت با فلسفه قلمداد مى شود.

ابن نوبخت ذيل مباحث توحيد، در باره التذاذ خدا ديدگاهى برخلاف آموزه هاى كلامى و هماهنگ با ديدگاه فلاسفه برگزيده است. نويسنده الياقوت در كلامى با عنوان «دقيقة» آورده است كه مؤثر مبتهج به ذات است؛ زيرا علم وى به كمال اعظمش موجب اين امر است.(6) وى پس از استدلال به اين مطلب، تصريح كرده كه مقصودْ آن نيست كه خداى سبحان با آفريدن يك شى ء، لذّت مى برد تا مستلزم وجود ازلى آن (شى ء) باشد؛ بلكه خدا به ذات خود ملتذ است. وى يادآور شده كه كتابى در اين باره با عنوان كتاب الابتهاج نگاشته است.(7) علاّمه حلّى در شرح اين بخش آورده است كه در

ص: 281


1- . اين اثر در مجلّه تراثنا ش 34 انتشار يافته است. در باره اين اثر و مؤلّف، آن ر.ك: همان، ص 123 به بعد (مقدّمه مصحّح).
2- . الخلاصة فى علم الكلام فصل نامه تراثنا، ش 34، ص 172. براى تعريف محدث و ممكن، ر.ك: همان ص 172 - 173.
3- . قواعد المرام، ص 63 به بعد.
4- . كشف المراد، ص 7.
5- . المسلك فى اُصول الدين، ص 39.
6- . الياقوت، ص 44.
7- . همان جا.

اين مسئله، ابن نوبخت با حكما موافقت كرده(1) و با ديدگاه اماميه و ديگر متكلّمان كه بر نفى الم از خداى متعال اتفاق دارند، مخالفت ورزيده است.(2)

ج. عنايت به تعريف فلسفىِ مفاهيم كلامى

اشرف الدين بريدى آبى، در تعريف يكى از مفاهيم كلامى، به تعاريف ويژه فلاسفه نيز عنايت داشته است. وى پس از تعريف طبع به سجيّه انسان مى گويد:

حكما از اين واژه خاصّه اشياء مانند سوزاندن براى آتش و سرد كردن براى برف را مراد مى كنند.(3)

د. نقل سخنان فيلسوفان در مناقب نگاشته ها

گونه اى ديگر از نقل مطالب فيلسوفان در مناقب نگاشته ها به چشم مى خورد. ابن شهر آشوب از بوعلى سينا در باره امير مؤمنان عليه السلام اين گونه آورده است: «لم يكن شجاعا فيلسوفا قط إلاّ على».(4) در موردى ديگر ابن شهر آشوب در بيان پيشتازىِ امير مؤمنان در شاخه هاى گوناگون علوم، ايشان را سرآمد فيلسوفان شمرده و دو حديث از امير مؤمنان عليه السلام با مضمونى فلسفى، يكى در باره عالم علوى(5) و ديگرى با مضمون «نقطه و خط» بودن حضرت(6) نقل كرده است. نقل اين احاديث منسوب به امير مؤمنان عليه السلام ، صرف نظر از مسئله اعتبارسنجى آنها مى تواند نشانه نگاه مثبت ابن شهرآشوب به دانش فلسفه باشد.

ص: 282


1- . ر.ك: الهيات شفا، ص 369؛ المبدأ و المعاد، ابن سينا، ص 71.
2- . أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 102. نيز، ر.ك: اللوامع الإلهية فى المباحث الكلامية، ص 161.
3- . الحدود و الحقائق، ص 22.
4- . مناقب آل أبى طالب، ج 1، ص 327.
5- . وسئل عليه السلام عن العالم العلوى فقال : صور عارية عن المواد عالية عن القوة والاستعداد تجلى لها فأشرقت وطالعها فتلألأت والقى فى هويتها مثاله فأظهر عنها أفعاله همان جا.
6- . أنا النقطة أنا الخط أنا الخط أنا النقطة أنا النقطة والخط. براى شرح فلسفى آن به نقل از جماعتى، ر.ك: همان جا. براى نقل آن در منابع متأخّر، ر.ك: نهج الإيمان، ص 279؛ الصراط المستقيم، ج 1، ص 222. هر دو از نخب المناقب.

ه . نقل آراى فلسفى در تفسير قرآن

نقل نادر مطالب فلسفى با واسطه متكلّمان فلسفه گرا در متون تفسيرى، نمونه اى از عنايت به آموزه هاى فلسفى است. در سده پنجم، شيخ طوسى در تفسير آيه «وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَآبَّةٍ مِّن مَّآءٍ فَمِنْهُم مَّن يَمْشِى عَلَى بَطْنِهِ ى وَ مِنْهُم مَّن يَمْشِى عَلَى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُم مَّن يَمْشِى عَلَى أَرْبَعٍ»(1) در تحليل اين امر كه: «چرا قرآن كريم بر جانوران داراى بيش از چهار پا اشاره نكرده؟»، ديدگاه فلاسفه طبيعى را از بلخى نقل كرده، مبنى بر اين كه جانوران داراى بيش از چهارپا تنها بر چهار پاى خود تكيه مى كنند.(2) همين ديدگاه در مجمع البيان نيز نقل شده است.(3)

ابن شهرآشوب نيز ديدگاه فلاسفه را در كنار آراى شمارى از متكلّمان امامى و معتزلى در باره سبب وقوع مرگ گزارش كرده و البته ديدگاه سيّد مرتضى را برگزيده است.(4)

و. تاريخ نگارى فلسفى

يكى از گونه هاى تعامل مثبت عالمان شيعه با فلسفه را مى توان يادكرد احوال و آثار و گزارش آرا و انديشه هاى فيلسوفان در برخى آثار تاريخى برشمرد. يعقوبى و مسعودى،(5) دو عالم شاخص در اين حوزه در سده هاى سوم و چهارم به شمار مى روند. يعقوبى در تاريخ خود به مناسبت يادكرد يونانيان از فلسفه و فيلسوفان يونانى، سخن گفته است.(6)

پس از وى مسعودى در شمارى از آثار تاريخىِ برجاى مانده نيز به نحو چشمگيرى به گزارش احوال و آراى فيلسوفان پيشين در يادكرد تاريخ يونانيان يا به

ص: 283


1- . سوره نور، آيه 45.
2- . التبيان، طوسى، ج 7، ص 448.
3- . تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 260.
4- . متشابه القرآن و مختلفه، ج2، ص96.
5- . در باره مسعودى، ر.ك: أعيان الشيعة، ج 8، ص 220 به بعد.
6- . ر.ك: تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 95 بخش يونانيان : «كان لليونانيين حكماء متفلسفون، و فلاسفة متكورون، ومنهم من تكلّم فى الطب ، ومنهم من تكلم فى حقائق الاُمور ...».

مناسبت ديگر مبادرت كرده است.(1) وى در دو اثر مفقود خود يعنى المقالات و خزائن الدين نيز به اين مباحث پرداخته بوده است.(2) مهم تر از اين دو، از ديگر اثر مفقود وى يعنى فنون المعارف بايد ياد كرد كه شامل اخبار تفصيلىِ فلاسفه بوده است.(3)

ابو الحسن على بن زيد بن محمّد بيهقى، معروف به ابن فندق و فريد خراسان (م 565ق)(4) يكى از شخصيت هاى قابل توجّه سده ششم در حوزه تعامل كلام و فلسفه است. بيهقى - كه از نخستين شارحان نهج البلاغه شمرده مى شود،(5) و مسائلى از الذريعه سيّد مرتضى را تلخيص كرده است - ،(6) بر كتاب صوان الحكمة ابو سليمان سجستانى، ذيلى نگاشته با عنوان تتمّة صوان الحكمة(7) كه انتشار يافته است. اين كتاب در صورت اثبات تشيّع نويسنده مى تواند نمونه شاخصى از مواجهه مثبت شيعه با فلسفه در سده ششم به شمار آيد.

ص: 284


1- . ر.ك: التنبيه والإشراف، ص 100 به بعد؛ أخبار الزمان، ص 93 به بعد بحث «ذكر اليونانيين».
2- . «ذكرنا فى كتاب المقالات فى اُصول الديانات و كتاب خزائن الدين و سر العالمين أقاويل الأمم العوالم الأربعة فى عالم الربوبية و عالم العقل و عالم النفس...» التنبيه والإشراف، ص 137.
3- . وى خود اين كتاب را اين گونه معرفى كرده است: «وأتينا فى كتاب فنون المعارف وما جرى فى الدهور السوالف على أخبار اليونانيين وأنسابهم وآرائهم وديارهم والتنازع فى بدء أنسابهم ... وأخبار الفلاسفة وآرائهم الإلهيين منهم والطبيعيين ، ومن قتل منهم، وما كانوا عليه من الآراء إلى عهد سقراط وأفلاطون وأرسطاطاليس من الفلاسفة المدنية ، وما أحدثوه من الآراء خلافا على من تقدم ومباينة للفلسفة الأولى الطبيعية التى إليها كان يذهب فوثاغورس وثاليس الملطى ، وعوام اليونانيين ، وصابئو المصريين ...» التنبيه والإشراف، ص 100 - 101. گفتنى است كه مسعودى خود نيز در كلام دست داشته است. براى يادكرد مناظره هايى ميان مسعودى و كسانى چون بين يهودا بن يوسف معروف به ابن ابى الثناء (شاگرد ثابت بن قرة صابى در فلسفه وطب)، ر.ك: التنبيه والإشراف، ص 99.
4- . در باره وى، ر.ك: الوافى بالوفيات، ج 21، ص 84.
5- . خاتمة المستدرك، ج 3، ص 99؛ هدية الأحباب، ص 233. اين دو بيهقى را نخستين شارح نهج البلاغه معرفى كرده اند.
6- . معالم العلماء، ص 87؛ أمل الآمل، ج 2، ص 352، ش 1090.
7- . الوافى بالوفيات، ص 85؛ الذريعة، ج 10، ص 50، ش 275.

عبد الجليل رازى در شمارش عالمان شيعه با تعبير «الشّيخ الإمام أبو الحسن الفريد» از وى ياد كرده است.(1) در سده هاى بعد، ميرزاى افندى از تشيّع وى سخن گفته(2) و پس از وى شمارى از عالمان شيعه، نظر وى را پى گرفته اند.(3) در مقابل، شمار

ديگرى از پژوهشگران معاصر بر تسنّن وى رفته اند.(4)

ص: 285


1- . نقض، ص 212. گفتنى است كه منتجب الدين از پدر بيهقى، با تعبير «فقيه صالح» ياد كرده است فهرست منتجب الدين، ص 66، ش 176.
2- . رياض العلماء، ج 5، ص 448.
3- . أعيان الشيعة، ج 8، ص 243؛ الثقات العيون فى سادس القرون، ص 190؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 561؛ مقاله «نهج البلاغة عبر القرون» سيّد عبد العزيز طباطبايى، فصل نامه تراثنا، ش 37، ص 182؛ دايرة المعارف تشيّع، ج 3، ص 595 مدخل «بيهقى » از حسن انوشه.
4- . تتمّة صوان الحكمة، ص 5 مقدّمه: محمّد كرد على؛ تاريخ بيهق، ص 294 (تعليقات بهمنيار به نقل از الثقات العيون، ص 190)؛ معارج نهج البلاغة (مقدّمه چاپ دانش پژوه) ص 66. براى ادلّه و قرائن تشيّع وى، ر.ك: معارج نهج البلاغه (مقدّمه چاپ اسعد الطيب)، ص 58 - 59. براى نقد ادلّه، ر.ك: همان، ص 60 - 65. براى ادلّه تسنّن وى، ر.ك: همان، ص 65 - 70. براى يادكردى احترام آميز از خلفاى نخستين با القاب معمول نزد عامه در شرح نهج البلاغة وى، ر.ك: معارج نهج البلاغة، ص 94. براى به كار بردن تعبير امام در باره عمر خيّام، ر.ك: تتمّة صوان الحكمة، ص 117 و 120و 122، و حجة الإسلام در باره ابوحامد غزالى، همان، ص 120 و 143 همراه با ترحم). نيز بيهقى در مقدّمه نسخه منتشر شده كتاب تتمّة صوان الحكمة بر اصحاب پيامبر و خلفاى نخستين، درود فرستاده است (همان، ص 14). وى در سخنى از آثار سلف يعنى صحابه و تابعان به عنوان منبع تفسير قرآن، ياد كرده است. وى با اشاره به تفسير و تأويل فلسفىِ قرآن توسط شهرستانى (صاحب ملل و نحل) مى گويد: «وكان يصنف تفسيرا و يؤول الآيات على قوانين الشريعة و الحكمة و غيرها فقلت له: هذا عدول عن الصواب لايفسر القرآن إلاّ بآثار السلف من الصحابة و التابعين. و الحكمة بمعزل عن تفسير القرآن و تأويله خصوصا ما كتب تأويله و لايجمع بين الشريعة و الحكمة أحسن ممّا جمعه الإمام الغزالى رحمه اللّه فامتلاء من ذلك غضبا». اين ديدگاه را بسنجيد با ديدگاه مفسّر امامى سده ششم، طبرسى كه حديث معصومان را منبع تفسير معرفى كرده نه سخنان صحابيان و تابعيان: «واعلم أنّ الخبر قد صحّ عن النبى صلى الله عليه و آله وعن الأئمّة القائمين مقامه عليهم السلام أنّ تفسير القرآن لا يجوز إلاّ بالأثر الصحيح، والنصّ الصريح» (تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 39). ابو الفتوح رازى نيز سخنى همسان سخن طبرسى دارد: «اكنون بدان كه درست شده است به روايات صحيحه كه تعاطى تفسير قرآن نشايد كرد و اقدام كردن بر بيان و شرح آن إلاّ به اخبار و آثار از رسول عليه السلام و از ائمّه حق چه قول ايشان نيز مسند باشد به رسول خدا - عليه و على آله السّلام - و به رأى خود تفسير نشايد كردن» روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ج1، ص 5.

به هر روى، تاريخ حكماء الإسلام يا تتمّة صوان الحكمة، شامل نقل احوال و اقوال 111 تن از فيلسوفان و طبيبان دوره اسلامى است و مى توان آن را گونه اى «تذكرة الحكماء» ناميد. اين اثر، يكى از منابع مهم در حوزه تاريخ فلسفه در دوره اسلامى است. از مجموع اثر، نگاه مثبت نويسنده به فلسفه يا حكمتْ آشكار است.

در پايان اين بخش، گفتنى است كه در كتاب نقض، ردّپايى از مواجهه مثبت شيخ عبد الجليل رازى با فلسفه يا فيلسوفان يافت نشد.

2. مواجهه منفى

مقصود از مواجهه منفى، رويكرد انتقادى و موضعگيرى مخالفت آميز عالمان امامى در برابر فلسفه و آموزه هاى فلسفى است. نقد فلسفه، گو اين كه در مراكزى چون خراسان و كوفه نيز مرسوم بوده است؛ امّا چنين مى نمايد كه پيشينه رويكرد نقد فلسفه به صورت يك جريان علمى، در حوزه علمىِ بغداد قابل پى جويى است. اين امر، ريشه در دو عامل دارد: عامل نخست آن كه حوزه علمىِ بغداد از همان آغاز انتخاب به عنوان تختگاه خلافت عبّاسى، با حضور متكلّمان برجسته اى مانند هشام بن حكم از اصحاب و دست پرورده هاى امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام (1) و على بن منصور از اصحاب هشام(2)، محمّد بن ابى عمير (م217ق) از اصحاب هشام،(3) و از اصحاب اجماع(4) و متكلّمان آل نوبخت و ابو الحسين على بن عبد اللّه وصيف معروف به ناشئ اصغر (271 - 366 يا 365ق)،(5) ابو الجيش مظفّر بن احمد بن محمّد بلخى (م367ق) شاگرد ابوسهل نوبختى و استاد شيخ مفيد،(6) شاهد جريان نيرومند كلام

ص: 286


1- . در باره هشام و آثار وى، ر.ك: الفهرست، ابن نديم، ص 223؛ رجال النجاشى، ص 433.
2- . رجال النجاشى، ص 250.
3- . الكافى، ج 1، ص 410؛ علل الشرائع، ج 1، ص 204.
4- . اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 830.
5- . وفيات الأعيان، ج 3، ص 369.
6- . رجال النجاشى، ص 422، ش 1130.

عقلىِ اماميه بود كه با ظهور شيخ مفيد و پرورش متكلّمان برجسته اى چون: سيّد مرتضى، ابو الصلاح حلبى، كراجكى و شيخ طوسى، بسط يافت و وارد مرحله جديدى شد.(1)

عامل دوم آن كه با پايگيرى نهضت ترجمه و انتقال علوم اوائل(2) و رونق محافل

ترجمه، مطالعه و بررسى فلسفه (و دانش هاى وابسته مانند اخترشناسى) در بغداد، اين شهر به مهم ترين كانون فلسفه و فيلسوفان بدل گشت.(3) بدين سان، متكلّمان امامى در بغداد، عملاً با انديشه هاى فلسفى رو به رو بوده اند و طبعا در صورت مشاهده اختلاف آراى فلسفى با آراى دينى و كلامى، به نقد آنها پرداخته اند. پس از شيخ مفيد و

شاگردان وى، عالمان امامىِ سده ششم در تداوم سنّت كلامى بغداد، مواجهه انتقادىِ خود با فلسفه و آموزه هاى فلسفى را پى گرفتند.

مواجهه منفى عالمان امامى در دوره مورد بحث، به شيوه هاى گونه گونى صورت بسته كه در سه حوزه كلّى، قابل رده بندى است:

الف. نقد عمومى فلاسفه

يكى از پديده هاى قابل توجّه و درخور بررسى در مطالعه شيوه مواجهه عالمان امامى

ص: 287


1- . در باره تاريخ كلام شيعه، ر.ك: «الكلام عند الامامية؛ نشأته، تطوره، و موقع الشيخ المفيد منه»، محمّد رضا جعفرى، فصل نامه تراثنا، ش 32، ص 77 - 114.
2- . در باره انتقال فلسفه و دانش هاى وابسته به جهان اسلام در عصر عبّاسى، ر.ك: تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 332 به بعد؛ تاريخ علم الكلام فى الإسلام، ص 223 - 229. بحث «نقل العلوم الفلسفية إلى العربية»: فلسفه و كلام اسلامى، مونتگمرى وات، ص 59 فصل ششم؛ الوافى فى تاريخ الفلسفة العربية، ص 89 به بعد. بحث «اسباب ازدهار الترجمة فى العصر العباسى»: دراسات فى تاريخ الفلسفة العربية، ص 59 به بعد، فصل سوم با عنوان «حركة الترجمة و نقل آثار افلاطون و ارسطو الى اللغة العربية». وى در ادامه (ص 65 و 66) عصر اموى را زمينه ساز حركت پرشكوه ترجمه در عصر عبّاسى ارزيابى كرده است. در باره رؤياى مأمون و ارزيابى آن به عنوان يكى از اسباب انتقال علوم اوائل به جهان اسلام، ر.ك: عيون الأنباء فى طبقات الأطبّاء، ص 259 - 260. براى گزارشى در باره ترجمه دانش يونانى به عربى در زمان خالد بن يزيد بن معاوية، ر.ك: الفهرست، ابن النديم، ص 303.
3- . در باره جريان فلسفى در بغداد، ر.ك: الفكر الفلسفى فى بغداد، دراسة فى الاصول و الاتباع، صالح مهدى هاشم.

با فلسفه در سده ششم، نقد عمومى فلاسفه از سوى اين عالمان است. مقصود از نقد عمومى فلاسفه، نقدها و خُرده گيرى هايى است كه ناظر به فيلسوف خاصى نبوده و در يك مسئله خاص كلامى - فلسفى نيست؛ بلكه رويكرد علمىِ فلاسفه و مبانى معرفتى و نتايج حاصل از طرز فكر فلسفى را نشانه رفته است. اين گونه نقد، طبعا نقدى برون گروهى، ساختارشكنانه و برخاسته از مخالفت با اساس و كلّيت دانش فلسفه و صنف فلاسفه است. به كاربردن تعابيرى مانند: ملاحده و دشمنان اسلام در باره فلاسفه در سخنان شمارى از عالمان سده ششم هجرى چون شيخ عبد الجليل رازى، بيانگر از اين نوع نگاه انتقادى است.

نقد عمومى فلاسفه كه از سده هاى پيشين آغاز شده بود، در سده ششم هجرى به فزونى رو گذاشت. با ملاحظه شاخصه هاى سده ششم، آن را بايد عصر واگرايى كامل و اوج گيرى ستيز ميان كلام فرق اسلامى و فلسفه اى شمرد كه پس از ابن سينا رونقى به سزا يافته بود و متكلّمان از گسترش آن بيمناك بودند. پندارى مقابله با آموزه هاى فلسفى دغدغه اصلى و مشترك متكلّمان سده ششم است. اين سده كه تهافت الفلاسفة غزالى (م 505ق) را در طليعه خود دارد، شاهد پديد آمدن ردّيه هاى متعدّدى از سوى متكلّمان امامى و معتزلى عليه فلاسفه است. در حوزه اماميه، افزون بر قطب الدين راوندى (م573 ق) - كه تهافت الفلاسفه نگاشته بود - ، ابن زهره حلبى نقض شبه الفلاسفة را سامان داد.

امّا در كلام معتزله، ابن ملاحمى خوارزمى (م536 ق) كتاب تحفة المتكلّمين را در ردّ فلسفه پرداخت. وى در اين اثر، تندترين نقدها را بر ضدّ فلاسفه مطرح كرده است. ابن ملاحمى در ديگر اثر پُراهميت خود به نام الفائق فى اُصول الدين نيز نقدهاى تندى عليه فلاسفه مطرح كرده است. از جمله با تفكيك فلاسفه به فلاسفه منكر اسلام و فلاسفه قائل به اسلام، در باره گروه دوم مى گويد:

فأمّا المتأخّرون من الفلاسفة القائلون بملّة الإسلام فانّهم يخالفونهم فى حقيقة الإسلام على الحدّ الذى يعتقده المسلمون و يوافقونهم فى ذكر

ص: 288

اُصوله، ثمّ يخرّجونه على اُصول المتقدّمين من الفلاسفة الذين ذكرنا أصنافهم. فهم يخالفون لهم (المسلمين) أيضا فى أبواب التوحيد و غيره من اُصول الإسلام. و اعلم أن كلّ هؤلاء الأصناف من الفلاسفة المنكرين لملّة الإسلام والقائلين بها اطبقوا على اُصول خالفوا بها ملّة الإسلام ثمّ اختلفوا فيما بينهم فى التفريع على تلك الاُصول.(1)

با توجّه به آنچه ياد شد، زمينه صدور نقدهاى تند عالمان امامى از جمله شيخ عبد الجليل رازى، عليه فلسفه، روشن مى شود و غرابت نخستين آن از ميان مى رود. اهميّت نقدهاى اماميان، آن گاه روشن تر مى شود كه ضرورت مرزبانى و دفاع متكلّمان امامى از مبانى و آموزه هاى مذهبى و درگيرى ايشان با فرقه ها و گروه هاى گوناگون فكرى را مورد توجّه قرار دهيم. متكلّمان امامى هم با فرقه هاى برون شيعى اى چون: اصحاب حديث، معتزله و اشاعره درگير بودند و هم در جبهه درونى بايد به شبهات زيديه و اسماعيليه پاسخ مى دادند. از همين روى، پرداختن اماميان به حوزه نقد فلسفه - كه متكلّمان معتزلى و اشعرى نيز در آن درگير بودند - ، نشان از ضرورت نقد آموزه هاى فلسفى از نگاه متكلّمان امامى دارد.

بارى مهم ترين نقد قطب الدين راوندى از عالمان سده ششم بر فيلسوفان اسلامى - كه شايد تندترين نقد از آثار برجاى مانده اماميه از سده هاى مورد بحث باشد - ، متن

زير است كه در آن، راوندى بر تظاهر فلاسفه به اسلام و تأويل اصول آن بر پايه آموزه هاى فلسفى سخن گفته و تمامى آراى ايشان را ويرانگر اسلام ارزيابى كرده است. صراحت وى در نقد فلاسفه، قابل توجّه است:

واعلم أنّ الفلاسفة أخذوا اُصول الإسلام ثمّ أخرجوها على رأيهم فقالوا فى الشرع والنبى : إنّما اريدا كلاهما لإصلاح الدنيا . فالأنبياء يرشدون العوام لإصلاح دنياهم ، والشرعيات [تهذب أخلاقهم لا أنّ الشرع والدين كما يقول المسلمون من أن النبى يراد لتعريف مصالح الدين تفصيلاً (خ ل

ص: 289


1- . الفائق فى اُصول الدين، ص 98 - 99. وى در ادامه، گزارشى از آراى فلاسفه به دست داده است.

تحصيلا)] وإن الشرعيات ألطاف فى التكليف العقلى. فهم يوافقون المسلمين فى الظاهر، وإلاّ فكل ما يذهبون إليه هدم للاسلام وإطفاء لنور شرعه «وَيَأْبَى اللَّهُ إِلآَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»(1)».(2)

سديد الدين حمصى، متكلّم بنام سده ششم، در بحث نقد آموزه تثليث مسيحيان، در دو موضع از كتاب خود فلاسفه را خاستگاه باورهاى مسيحيانْ شمرده است.(3)

نويسنده تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام،(4) در باب نخست كتاب خود با عنوان

ص: 290


1- . سوره توبه، آيه 32.
2- . الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1061. براى نقل آن در منابع متأخّر، ر.ك: حديقة الشيعة، ج2، ص 754؛ بحار الأنوار، ج 89، ص 174.
3- . المنقذ من التقليد، ج1، ص 145 - 146. يكى از تعابير وى اين است: «الفلاسفة الذين هم الاُصول فى مذاهب هؤلاء النصارى». در باره اثرپذيرى هاى متقابل مسيحيت و فلسفه يونان، ر.ك: تاريخ فلسفه، اميل بريه، ص 291 فصل هشتم: فرهنگ يونانى و دين مسيحى در قرون اوّليه ميلادى. در اين فصل، تصريحات خوبى در اين باره آمده است: «بدين ترتيب، آراى افلاطون در مسير تاريخ صورت عقايد مسيحيان را پذيرفت و اين امر، يعنى امتزاج تعاليم افلاطونى و مسيحى در كتاب تشجيع يونانيان، صورت قطعيت به خود گرفت» (ص 307) و «حقيقت اين است كه دين مسيح به تمامى در مجراى تعليمات فلسفى يونانى وارد شد و على الخصوص، تحت تأثير آئين رواقى كه تنها حوزه اى بود كه سازمان منظّم خود را تا قرن دوم ميلادى محفوظ داشت، قرار گرفت» ص 317. اتين ژيلسون در باره خاستگاه هاى مسيحيت، تشبيه زيبايى دارد: «در واقع، شريعت يهودى و فلسفه يونانى، دو رودخانه اى بودند كه در محلّ تلاقىِ آنها مسيحيت همچون سرچشمه تازه اى فوران كرد و با قدرت بسيار، علاوه بر آب هاى خود، آب هاى دو شاخه فرعىِ خود را نيز با خود مى برد». (تاريخ فلسفه مسيحى در قرون وسطا، ص 49. نيز ر.ك: تاريخ فلسفه، كاپلستون، ج 1، ص 554 - 555). براى به كارگيرىِ فلسفه در دفاع از آموزه هاى مسيحيت، از جمله تجسّد در عصر جديد، ر.ك: عقل و اعتقاد دينى، ص 462 (بحث «فلسفه و آموزه هاى الهيات: آيا فلسفه مى تواند اعتقادات دينى را وضوح بخشد؟»).
4- . اين كتاب، اثرى در معرفى ملل و مذاهب به زبان فارسى است كه بنا بر مشهور، به سيّد مرتضى داعى عالم امامى سده ششم هجرى و از مشايخ شيخ منتجب الدين بن بابويه منسوب است (براى ديدگاه هاى موجود در باره مؤلّف كتاب، ر.ك: تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، ص 7 - 11، مقدّمه: عبّاس اقبال آشتيانى؛ دانش نامه جهان اسلام، ذيل مدخل «تبصرة العوام»). صرف نظر از درستى يا نادرستىِ انتساب كتاب به سيّد مرتضى، كتاب متعلّق به عالمى امامى است كه زمان نگارش آن بر پايه برخى داده هاى كتاب، اواخر سده ششم گمانه زنى شده است (براى زمان نگارش اثر، ر.ك: تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، ص 5 - 7، مقدّمه: عبّاس اقبال آشتيانى).

«باب اوّل: در ذكر مقالات فلاسفه و برادران ايشان از اصحاب نجوم و طبايع و غيرهم»، گزارشى گويا از باورهاى اساسى فلاسفه در باره نسبت خدا و مراتب موجودات به دست داده است.(1) وى پس از پايان گزارش خود، ارزيابى اش از آراى فلسفى را اين گونه بيان كرده است:

بدان كه بناى مذهب فلاسفه، بر يك اصل است: از انكار صانع و قدم عالم و چون درست شود كه عالم محدث است لابد كه وى را محدثى بايد و آن محدث، صانع باشد و چون قدم عالم باطل باشد، جمله مقالات ايشان باطل بود.(2)

آن گاه به اثبات حدوث عالم پرداخته است.(3) اين نقد، گو اين كه در مسئله حدوث جهان است؛ امّا به اعتقاد نويسنده كتاب، انكار صانع و قول به قدم عالم، پايه ديگر آموزه هاى فلسفى است و با نقد آن، كلّيت فلسفه، مورد نقد قرار مى گيرد.(4)

نقد عمومى فلسفه در كتاب نقض نيز بازتاب قابل توجّهى دارد. گسترده ترين يادكرد انتقادى شيخ عبد الجليل قزوينى از فلسفه و فلاسفه، در نقد اين كلام نويسندۀ

ص: 291


1- . بدان كه فلاسفه عالم را قديم گويند و نفى صانع مختار كنند و صانع را علّت اولى خوانند و گويند عالم معلول، علّت اولى است و هر دو با هم بودند چنان كه قرص آفتاب و نورش و گويند كه اوّل چيزى كه از علّت اولى پديد آمد، عقل بود و او به منزلت دوم است از علّت اولى در عدد نه در قِدَم و آن را عقل كل و فعال خوانند و گويند اين، آن عقل است كه در قرآن، آن را قلم خوانده است تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، ص 4.
2- . ر.ك: همان، ص 12.
3- . ر.ك. همان جا.
4- . يكى ديگر از نقدهاى تند مؤلّف تبصرة العوام بر فلاسفه نسبت دادن اباحيگرى به ايشان است كه به نظر مى رسد بايد آن را در بخش نقد عمومى جاى داد: «بدان كه هيچ مذهب نزديك تر به مذهب فلاسفه از مذهب مجوس نيست و ايشان وطى مادر و خواهر و دختر و عمّه و خاله و آنچه از ايشان بزايند، جمله حلال دانند إلاّ آن كه فلاسفه جمله قبايح شرعى و محرّمات مباح دارند و مجوس گويند شرع، مباح كرده است...» تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، ص 16.

سنّى است كه با همسان سازى مكتب شيعه با دهريان گفته است: «حدّ چهارم اين خانه و اعتقاد و سيرت با دهريان دارد؛ زيرا دهرى گويد: محمّد، حكيمى بود و سخنش همه رمز بود و همه انبيا هم چنين حكما بودند و رموز محمّد، على دانست».(1) قزوينى رازى با بيان سرآغاز پيدايش و آراى دهريان، به نقد ايشان پرداخته است. وى مى نويسد:

اوّلاً معلوم همه فضلا و علما و مسلمانان نيكواعتقاد است كه سرِ همه دهريان حكماء اوّل بودند و رئؤس مزادكه چون ارسطاطاليس و بقراطيس و زردشتخره و بهرام مدّعى كه دهرى اى نهادند و مزدك خرّم دين و مهيار بُزلَه وار و امثال ايشان كه بهرى عالم قديم گفتند، و بهرى بعلّة الاولى و بهرى به اثر طبع و هيولى، و طبع و هيولى عبارت است از ذرّه اوّل كه مجبّران امّت محمّد اثبات كنند و فرقى نيست ميان اين و آن؛ و گروهى از ايشان به سه قديم گفتند، و ايشان همه كه دهرى اى نهادند، تظاهر به جبر و تشبيه كردند و همه مشبّهه و مجسّمه و مجبّره و قدريه از نسل ايشانند و به موضعش به شرح بيان كرده شود إن شاء اللّه تعالى كه دهرى و جبرى، يك مذهب است به دو نيم باز كرد.(2)

وى آن گاه براى مطالعه بيشتر در زمينه نقد «اصناف مبطلان» شامل ملاحده و بواطنه و دهريه و غلات و ديگر گروه ها به كتاب فصول از امام سعيد رشيد رازى ارجاع داده است.(3)

وى پس از انتساب هفتاد و سه فرقه اسلامى به پيامبر و شمول تعبير «امّتى» (در حديث افتراق) بر همه ايشان، به صراحت، قائلان به هيولى و علّت اولى را بيرون از امّت اسلامى شمرده و فلاسفه را در كنار ملاحده، جاى داده است:

... امّا دهريه و طبايعه كه بهيولى و علّة الاولى گفتند، و فلاسفه و ملاحده

ص: 292


1- . نقض، ص 429.
2- . همان، ص 430 - 431.
3- . مقصود كتاب الفصول فى الاُصول على مذهب آل الرسول از متكلّم بزرگ اماميه رشيد الدين ابو سعيد عبد الجليل بن ابى الفتح مسعود بن عيسى رازى است كه در فهرست منتجب الدين، معرفى شده است فهرست منتجب الدين، ص 77.

و بواطنه و تناسخيه و نصانرينه،(1) همه خارج اند از هفتاد و سه گروه به فتواى درست.(2)

وى در جايى، نماز باطن باطنيه را همانند نماز ملاحده و فلاسفه ارزيابى كرده است.(3) شيخ عبد الجليل رازى در سخنى ديگر، اهل فلسفه را دشمن توحيد و زهد و مناقب شمرده است:

توحيد و زهد و مناقب را دشمن ندارد مگر فلسفى اى اباحتى اى خارجى اى.(4)

عبد الجليل در يادكرد آثار اماميان در ردّ شبهات مخالفان، فلاسفه و طبايعه را نيز دشمن دين شمرده است.(5) اين بخش از نقدهاى عبد الجليل رازى، يادآور سخنان ابن

ص: 293


1- . چنان كه شادروان محدّث اُرموى يادآورشده، اين واژه، محرف ديصانيه است.
2- . نقض، ص 457.
3- . «اين ملاعين گويند: نماز باطن روى را به الموت و مصر آوردن است و مولانا را و سيّدنا را خدمت كردن و نماز ظاهر اين حركات و سكنات بر وجه كردن است كه آن را رياضة الجسد و عادة البلد و رعاية الأهل و والولد خوانند. نماز ملحدان و مزادكه و دهريه و فلاسفه و اباحتيه اين است». (نقض، ص 136). تحليل فلسفى نماز در برخى متون و تفاسير فلسفى قرآن كريم موجود است. بوعلى در اين باره نوشته است: «إنّ الصلاة هى تشبه النفس الانسانى الناطق بالأجرام الفلكية و التعبّد الدائم للحق المطلق طلبا للثواب السرمدى. قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «الصلاة عماد الدّين» و الدين هو تصفية النفس الانسانى عن الكدورات الشيطانية و الهواجس البشرية: و الاعراض عن الأغراض الدنيوية الدنية و الصلاة هى التعبدّ للعلّة الاُولى و المعبود الأعظم الأعلى». (رساله «الكشف عن ماهية الصلاة» در رسائل ابن سينا، ص303). ملاّ صدرا با اقتباس از ابن سينا نماز را اين گونه معرفى كرده است: «اعلم انّ الصلاة عبارة عن تشبه ما للنفس الانسانية بالأشخاص الفلكية فى أشدّ شباهة حال الانسان حين التشغل بالصلاة بتلك الاجرام الكريمة... فتبيّن أنّ الصلوة الحقيقيّة التى تنهى عن فحشاء القوّة الشهوية البهيمية و منكر القوّة الغضبيّة السبعيّة و بغى القوّة الوهميّة الإبليسيّة هى المعارفة الربّانيّة و المشاهدة الإلهيّة و المكالمة العقليّة، و هى التضرّع بالنفس الناطقة نحو الإله الحقّ و الموجود المطلق. و لأصحاب العلوم الظاهرة من هذه حظّ ناقص و إن ارتقوا من منزل البهائم قليلاً و ارتفعوا من درجة العوام و الأنعام يسيرا، و للمحقّقين قسم وافر و نصيب كامل من هذا البحر الذاخر... ر.ك: تفسير ملاصدرا، ج7، ص 243 - 247.
4- . نقض، ص 577.
5- . همان، ص 18. سخن وى در اين باره در بخش ردّيه نگارى خواهد آمد.

ملاحمى معتزلى است كه فيلسوفان را دشمنان پيامبران شمرده است:

و يقع لى ان اللّه تعالى ما بعث رسولاً فى زمن من الأزمان إلاّ [رد(1)] على هؤلاء الفلاسفة و مقلّديهم. ثمّ ادبر عليهم و دعا إلى حقيقة ما يعتقده المسلمون فى دين الإسلام. فهم أعداء الأنبياء عليهم السلام فى كل زمان.(2)

ب. ردّيه نگارى

ردّيه نگارى، از زمينه هاى شناخته شده در متون و مكتوبات كلامى است. متكلّمان بنا بر وظيفه مدافعه گرانه اى كه در حوزه عقايد دينى بر عهده دارند، با نقد آرا و آثار افراد

و گروه هاى مخالف، از مبانى و آموزه هاى دينى و مذهبى دفاع مى كنند. يكى از حوزه هاى قابل توجّه مواجهه انتقادى متكلّمان امامى با فلسفه و فيلسوفان، نگارش ردّيه هاى متعدّد عليه فلسفه و آموزه هاى فلسفى است. اين متون گرچه در حوادث روزگار از ميان رفته اند، امّا از نظر تاريخ كلام و مشخّصا تعامل كلام و فلسفه، بسيار

پراهميت اند. طرف ردّيه ها گاه يك فيلسوف در يك مسئله فلسفى است، گاه صنف فلاسفه در يك يا چند مسئله فلسفى.

پيشينه ردّيه نگارى

جستجو در فهارس و كتاب شناسى ها راهى براى شناسايى آثار نگاشته شده، در تبيين، شرح يا نقد و نقض آراى فلسفى است. آثارى كه متن آنها برجاى نمانده و از عناوين آنها مى توان بيش و كم به موضوع يا زمينه آنها پى برد. بر اين پايه، پيشينه ردّيه نگارى

به همان عصر ترجمه فلسفه باز مى گردد. در سده هاى دوم و سوم هجرى، متكلّمان بنامى داراى ردّيه بر فلسفه بوده اند. ردّيه نگاران برحسب تاريخ عبارت اند:

1. هشام بن حكم. وى ظاهرا نخستين متكلّمى است كه صاحب اثرى به نام كتاب

ص: 294


1- . اين واژه از سوى مصحّحان كتاب افزوده شده است؛ ولى نيازى بدان نيست چنان كه در قرآن كريم نيز تعبير «بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ» سوره إسراء، آيه 5 به كار رفته است.
2- . تحفة المتكلّمين، ص 8.

الردّ على أرسطاليس فى التوحيد(1) بوده است.

2. فضل بن شاذان نيشابورى (م 260ق). وى بنا بر شأن متكلّمى، صاحب آثار متعدّدى در حوزه كلام و ردّيه نگارى بوده است.(2) نام ردّيه وى عليه فيلسوفان، بنا بر ضبط نجاشى، كتاب الردّ على الفلاسفة(3) و بنا بر ضبط طوسى و ابن شهرآشوب، كتاب

النقض على من يدعى الفلسفة فى التوحيد و الاعراض و الجواهر و الجزء است كه بيانگر

مباحث و مسائل مورد نقد است.(4) وى كتابى نيز با عنوان كتاب الاعراض والجواهر داشته كه رويكرد آن دانسته نيست.(5)

3. عبد اللّه بن عبد الرحمان زبيرى. كتاب وى بنا به گزارش نجاشى كتاب الاستفادة فى الطعون على الأوائل والردّ على أصحاب الاجتهاد والقياس بوده است.(6)

4. ابوالقاسم على بن احمد كوفى (م 352ق). وى داراى آثار متعدّدى در نقد نحله ها و فرقه هاى غير امامى بوده است. در فهرست بلند تأليفات وى اثرى به نام كتاب الرّد على أرسطاطاليس ثبت شده است.(7)

ص: 295


1- . رجال النجاشى، ص 434، ش 1164؛ فهرست، ابن النديم، ص 224؛ الذريعة، ج 10، ص 183، ش 405. در باره مخالفت هشام با فلسفه، يادكرد اين مطلب نيز سودمند است كه بنا بر گزارشى، هشام جان خود را به دليل مخالفت با فلسفه از دست داد. بنا به گفته يونس بن عبد الرحمان، يحيى بن خالد برمكى با ملاحظه طعن هشام بر فلاسفه، علاقه مند شد كه با سعايت نزد هارون، اسباب كشتن وى را فراهم كند. رجال الكشّى، ج 2، ص 530.
2- . شيخ نجاشى، فضل بن شاذان را از راويان ثقه امام جواد و نيز امام رضا بنا برقولى و از فقها و متكلّمان اماميه و ارجمند در ميان ايشان شمرده است. وى ردّيّه هاى متعدّدى بر گروه هاى فكرى و افراد مختلف چون اهل تعطيل، حشويه، ثنويه، برخى فرق غاليان، محمّد بن كرام، اصم از متكلّمان معتزله و حسن بصرى (در بحث تفضيل) نگاشته بوده است (ر.ك: رجال النجاشى، ص 306 - 307).
3- . رجال النجاشى، ص 206، ش 804.
4- . الفهرست، طوسى، ص 198؛ معالم العلماء، ص 126، ش 627.
5- . رجال النجاشى، ص 307.
6- . همان، ص 220، ش 575 .
7- . همان، ص 266، ش 691. وى به نقل نجاشى در اواخر عمر به غلو كشيده شد و مذهبش فاسد گشت و كتاب هاى بسيارى تصنيف كرد كه بيشتر آنها مبتنى بر فساد است.

5. ابو الحسن على بن محمّد بن عباس فُسا نجُس.(1) وى عالمى امامى در سده پنجم است. اثر وى، كتاب الردّ على الفلاسفة در نقد فلسفه است. دو كتاب مرتبط ديگر وى عبارت اند از: كتاب الردّ على أهل المنطق و كتاب الردّ على المنجّمين.(2)

6. شيخ مفيد (م 413ق) استاد متكلّمان و فقيهان امامى بغداد، نويسنده اثرى با عنوان كتاب جوابات الفيلسوف فى الاتحاد بوده(3) كه متأسّفانه از ميان رفته است.

7. شريف مرتضى (م 436ق) چند اثر در نقد آراى فيلسوف بزرگ معاصر خود يحيى بن عدى نگاشته است.(4) اين آثار، بنا به گزارش نجاشى عبارت اند از: الرد على يحيى بن عدى؛ كتاب الرّد على يحيى أيضا فى اعتراضه دليل الموحدين فى حدث الأجسام؛ الرّد عليه فى مسألة سماها طبيعة المسلمين(5) (الممكن).(6) ابن شهرآشوب از دو عنوان زير ياد كرده است: نقض مقالة يحيى بن عدى النصرانى المنطقى فيما لا يتناهى،(7)

ص: 296


1- . همان، ص 269، ش 704؛ فرج المهموم، ص 123؛ الذريعة، ج 10، ص 217، ش 614. بنا به گزارش نجاشى، وى عالم به اخبار و آثار و سير و شعر و نسب و يگانه روزگار و داراى پيشينه معتزلى بوده است.
2- . همان جا. ممكن است مقصود از منطق در عنوان اثر ياد شده، مباحث زبانى - ادبى باشد نه «منطق». چنان كه نام ديگر اثر وى كتاب الردّ على أهل العروض بوده است. ر.ك: همان جا. نيز در عنوان اثر اديب به نام ابن سكّيت يعنى اصلاح المنطق (همان، ص 449، ش 1214)، مقصود، مباحث زبانى است.
3- . همان، ص 400. احتمال دارد مقصود از فيلسوف، همان يحيى بن عدى باشد كه شريف مرتضى نيز آثارى در نقد وى نوشته است. بسنجيد با الهيات الهى و الهيات بشرى نظرها، ص 717 و 891.
4- . ابو زكريّا يحيى بن عدى 280 - 364ق منطقى اى مسيحى و مهم ترين شاگرد ابونصر فارابى و پيشواى فيلسوفان و منطق دانان عصر خود بوده است. وى آثار بسيارى نگاشته و ترجمه كرده است. بيهقى وى را شارح كتاب هاى ارسطو و تلخيص كننده آثار فارابى معرفى كرده است (الفهرست، ابن النديم، ص 322؛ تتمّة صوان الحكمة، ص 97؛ عيون الأنباء فى طبقات الأطباء، ص 317 - 318؛ معجم المؤلّفين، ج 13، ص 211 - 212).
5- . رجال النجاشى، ص 270؛ الذريعة، ج 10، ص 237، ش 740 و 748 و 750.
6- . بنا بر ضبط فهرست بصروى كه همان گونه كه مرحوم جعفرى نيز يادآور شده «تاريخ كلام الاماميه (2»، فصل نامه تراثنا، ش 32، ص 100)، صحيح به نظر مى رسد.
7- . در فهرست بصروى نام اين اثر مسألة فى الردّ على يحيى بن عدى النصرانى فيما يتناهى ولا يتناهى ضبط شده است رياض العلماء، ج 4، ص 36. از اشاره سيّد مرتضى بر مى آيد كه موضوع اين رساله، امتناع صدور افعال ابتدايى لايتناهى از يك فاعل است. براى اجمالى از اين بحث با ارجاع تفصيل آن به اثر ياد شده، ر.ك: الملخص فى اُصول الدين، ص 62.

و جواب الملحدة فى عدم (قدم)(1) العالم فى أقوال المنجّمين.(2)

رساله مستقل منتشر شده از سيّد مرتضى در حوزه نقد آموزه هاى فلسفى، الرّد على من أثبت حدوث الأجسام من الجواهر است كه در مجموعه رسائل وى با عنوان «مسألة فى الاعتراض على من يثبت حدوث الأجسام من الجواهر» منتشر شده است.(3)

ردّيه نگارى در سده ششم

در سده ششم هجرى بايد از كتاب قطب الدين راوندى(م 573ق) با عنوان تهافت

الفلاسفة ياد كرد(4) كه عنوانى معنادار و يادآور كتاب ابوحامد غزالى است.(5) نويسنده

ص: 297


1- . بنابر ضبط أمل الآمل ج 2، ص 183 كه درست تر مى نمايد.
2- . معالم العلماء، ص 105. گفتنى است كه در تكملة الغرر الأمالى، مرتضى، ج 2، ص384 - 391 و مجموعه رسائل (الرسائل، مرتضى، ج 2، ص 301 - 312) رساله مختصرى با عنوان «مسألة فى الردّ على المنجّمين» انتشار يافته كه معلوم نيست همين اثر مورد بحث باشد. نيز در برخى منابع (الغدير، ج4، ص 56؛ «تاريخ كلام الاماميه (2)»، فصل نامه تراثنا، ش 32، ص 100) از اثرى با عنوان جواب الملاحدة فى قِدَم العالم سخن رفته كه دانسته نيست كه همان اثر ياد شده در معالم است يا عنوانى ديگر.
3- . الرسائل، مرتضى، ج 3، ص 331 - 334.
4- . الفهرست، ابن بابويه، ص 68، ش 186؛ أمل الآمل، ج 2 تذكرة المتبحّرين، ص 126، ش 1356.
5- . در باره قطب الدين راوندى و كتاب او يادآورى مطلبى سودمند است. آقاى دكتر دينانى در بحثى كه با عنوان «كتاب هايى كه تحت عنوان تهافت الفلاسفه نوشته شده است» در كتاب ماجراى فكرى - فلسفى در جهان اسلام گشوده، بحث خود را با ابن حزم م 456ق آغاز كرده و با غزالى (م 505ق) ادامه داده و در مجموع در اين بخش، پنج اثر معرفى كرده است (ر.ك: ماجراى فكرى - فلسفى در جهان اسلام، ج 1، ص 211 - 213). وى در اين بحث ناقص خود، از پيشينه ردّيه نگارى بر فلسفه در حوزه اماميه از جمله اثر فضل بن شاذان نيشابورى (م260 ق) و ابو الحسن على فُسانجُس (از عالمان سده پنجم) و ابن زهره حلبى (م 585 ق) مؤلّف غنية النزوع و اثر شيخ مفيد و كتاب هاى متعدّد سيّد مرتضى در ردّ بر يحيى بن عدى (مهم ترين شاگرد فارابى) ياد نكرده است (طبعا در گزارش نقدهاى ديگر فرق كلامى نيز اين كاستى ها محتمل است، چنان كه از كتاب مهم ابن ملاحمى نيز يادى نشده است). وى در باره كتاب تهافت راوندى نوشته است: «البته در باب امام قطب الدين ابوالحسن راوندى - كه از مخالفان حكمت و نويسندگان ضد فلسفه است - ، اطلاع چندانى در دست نداريم. كتاب تهافت الفلاسفه او نيز هنوز به دست نيامده است؛ ولى او در 573 ق وفات يافته و به احتمال بسيار، نسيم مدارس نظاميه به مشام جان او نيز رسيده است». همان، ص 213. اظهار ناآگاهى در باب راوندى به كلّى نارواست؛ زيرا راوندى، فقيه و متكلّم بزرگ امامى و صاحب آثار متعدّد منتشر شده اى چون: فقه القرآن، الخرائج و الجرائح و منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة است (در باره وى، ر.ك: معجم طبقات المتكلّمين، ج 2، ص 300 - 301 و منابعى كه معرفى كرده است). از سوى ديگر، با توجّه به پيشينه نيرومند نقد فلسفه در حوزه اماميه و فضاى عمومى ضدّ فلسفىِ حاكم بر كلام امامى و معتزلى و اشعرى در سده ششم هجرى، دانسته نيست كه دكتر دينانى، اثرپذيرى قطب الدين راوندى از كلام اشعرى را از كجا استنباط كرده است؟! شايد برپايه پيش فرضى بوده كه در نخستين بحث كتاب خود مطرح كرده است. وى در اين بحث، منتقدان فلسفه را به سه گروه مؤمنان و معتقدان به اديان، بسيارى از عرفا و اهل سلوك و تحصلى مذهبان (تجربه گرايان) تقسيم كرده و در معرّفى گروه نخست مى گويد: «آنها كه جمود بر ظواهر دينى را حتّى در مورد اصول اعتقادات وجهه همّت خويش ساخته و هرگونه تعمّق و تدبّر و يا انديشه در معانى دينى را به شدّت محكوم و مردود مى دانند» (همان، ج 1، ص 8). بر اين پايه، از آن جا كه قطب الدين راوندى، نه عارف بوده و نه عالم تجربى، پس در گروه نخست جاى مى گيرد... .

حديقة الشيعة، پس از نقل كلامى از خرائج راوندى، در نقد فلاسفه مى گويد:

و اگر كسى كتاب تهافت الفلاسفه را مطالعه نمايد و يا نموده باشد، مى داند كه اين مردِ دين در حق ايشان در آن كتاب چه مى گويد.(1)

اگر چنان كه ظاهر سياق نشان مى دهد، مقصود از تهافت الفلاسفه كتاب راوندى باشد (نه اثر ابو حامد غزالى)(2) مى توان به وجود اين اثر ناياب تا روزگار نويسنده حديقة الشيعة پى برد. محقّق تهرانى نيز از وجود نسخه اى از اين اثر در كتاب خانه آستان قدس رضوى گزارش داده است.(3)

ديگر اثر مفقود در همين سده، كتاب نقض شبه الفلاسفة از سيّد عزّالدين حمزة بن على بن حمزه حلبى، مشهور به ابن زهره حلبى (م 585ق) مؤلّف غنية النزوع است.(4)

ص: 298


1- . حديقة الشيعة، ج2، ص 754.
2- . از سوى ديگر، بسيار بعيد است كه نويسنده حديقة الشيعة در اثرى با شاخصه نقد صوفيه از ابوحامد غزالى صوفى، با تعبير «مرد دين» ياد كند.
3- . الذريعة، ج 4، ص 502، ش 2254.
4- . أمل الآمل، ج 2، ص 105، ش 293؛ بحار الأنوار، ج 104، ص 198 اجازه شهيد اوّل به شمس الدين ابوجعفر محمّد بن تاج الدين ابى محمّد عبد العلى بن نجدة؛ الذريعة، ج 24، ص 287، ش 1479.

شايان ذكر است كه رويكرد برخى از كتاب هاى معرفى شده در فهارس دانسته نيست. كتاب المطالب الفلسفية از ابوطالب عبد اللّه بن احمد بن ابى زيد الأنبارى(1) و كتاب المنهج فى الحكمة از سيّد ذو المناقب بن طاهر بن ابى المناقب حسينى (حسنى)(2) رازى،(3) در اين حوزه جاى دارند.

شيخ عبد الجليل رازى در وصف نگاشته هاى شيعه اصوليه، با لحنى ستايش آميز از ردّيه هاى اماميان ياد كرده است. وى مى گويد:

كتب شيعه اصوليه، ظاهر و باهر است ... و مشحون از براهين توحيد و نفى مشاركت و ردّ بر دشمنان دين از فلاسفه و بواطنه و طبايعه و غلاة و حلوليه وغير ايشان از اصناف مبطلان چون مجبّره و مشبّهه و مجسّمه و غيرهم.(4)

شيخ عبد الجليل، افزون بر اين بيان كلّى در معرّفى آثار عالمان شيعه، در چند جاى

ص: 299


1- . شيخ طوسى پس از ذكر نام وى با تعبير «قيل» از ناووسى بودن وى سخن به ميان آورده است. وى داراى 140 كتاب و رساله بوده و افزون بر اثر ياد شده، طوسى از عناوين زير ياد كرده است: كتاب البيان من حقيقة الانسان؛ كتاب الشافى فى علم الدين؛ كتاب فى الإمامة. شيخ طوسى از طريق احمد بن عبدون معروف به ابن حاشر م 423 ق كتاب ها و روايات عبد اللّه بن احمد را دريافت كرده است (الفهرست، ص 169 - 170؛ معالم العلماء، ص 109 - 110). شيخ طوسى در رجال، وى را تضعيف كرده است (رجال الطوسى، ص 434). گفتنى است كه نجاشى، فردى به نام عبيد اللّه بن ابى زيد احمد بن يعقوب بن نصر الانبارى (م 353 ق) را عنوان كرده و او را عالم به حديث و اهل زهد و عبادت شمرده است. نجاشى ضمن توثيق انبارى، وى را داراى پيشينه واقفى معرفى كرده است. آثارى كه وى براى انبارى برشمرده، بيشتر به حوزه مباحث امامتْ تعلّق دارد و عنوان «المطالب الفلسفية» مطرح نشده است. از نظر رجالى، دو مطلب نياز به بررسى دارد: نخست آن كه آيا فرد عنوان شده در رجال النجاشى همان انبارى مورد نظر طوسى است يا اينان دو نفرند؛ دوم آن كه در صورت اتّحاد افراد، توثيق نجاشى با تضعيف طوسى در تعارض خواهد بود. آية اللّه خويى، نام هاى ياد شده را ناظر به يك نفر دانسته؛ امّا به دليل تعارض ديدگاه نجاشى و طوسى در باره وثاقت وى توقّف كرده است ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 11، ص 98.
2- . بنا بر نسخه شيخ حرّ عاملى.
3- . فهرست منتجب الدين، ص 63، ش 158. منتجب الدين ابن بابويه با واسطه پدرش كتاب هاى وى را روايت مى كند أمل الآمل، ج 2، ص 117، ش 326.
4- . نقض، ص 18.

ديگر نيز همانند اين سخن را بازگفته است. وى در يادكرد آثار متكلّمان آل نوبخت آورده است:

نوبختيان، پس از عهد عسكرى بودند - عليه السلام - و كتب ايشان در تقويت توحيد و تربيت اسلام و ردّ بر فلاسفه و زنادقه و دهريان معروف و مشهور است. در همه كتب خانه ها نهاده اند.(1)

وى در جاى ديگر نيز در باره نگاشته هاى نوبختيان آورده است:

و از متبحّران علماى متأخّران چون نوبختيان، چهل مرد همه مصنّف كه تأليف كتاب الآراء و الديانات كرده اند بسى مطوّل و مختصر؛ در اثبات عدل و توحيد و صحّت نبوّت و حجّت بر امامت، و در آن جا نفى اثر طبع و هيولى و ردّ بر فلسفه و زندقه [نموده اند].(2)

ص: 300


1- . همان، ص 24.
2- . همان، ص 209. در بحث تعامل متكلّمان اماميه با فلسفه، متكلّمان آل نوبخت، اهميت به سزايى دارند و البته تبيين و تحليل شيوه مواجهه نوبختيان به دليل كمبود آگاهى هاى موجود در باره نوبختيان و روزگار زندگى ايشان و از ميان رفتن آثار و نوشته هاى آنان، از دشوارى و پيچيدگىِ خاصّى برخوردار است. از آن جا كه بررسى اين موضوع از دامنه زمانىِ اين نوشتار بيرون است، در اين جا به مناسبت يادكرد ايشان در كلام عبد الجليل رازى، به ذكر دو نكته بسنده مى كنيم. مطلب نخست، گزارش منابع رجال و فهارس در باره آثار مرتبط با فلسفه يا نقد فلسفه شمارى از متكلّمان برجسته و بنام خاندان نوبختى است. ابوسهل نوبختى اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت كه نجاشى وى را پيشواى متكلّمان و صاحب شوكت دينى و دنيوى شمرده، داراى آثار زير در زمينه نقد آموزه هاى فلسفى بوده است: مجالس ثابت بن أبى قرة، نقض مسألة أبى عيسى الوراق فى قدم الأجسام، كتاب حدث العالم (رجال النجاشى، ص 31 - 32؛ الفهرست، طوسى، ص 49). ابو محمّد حسن بن موسى نوبختى، خواهرزاده ابوسهلِ پيش گفته و نويسنده فرق الشيعه بنا به گزارش منابع رجالى، متكلّم و فيلسوفى بوده است كه مترجمان كتب فلسفى، مانند ابوعثمان دمشقى و اسحاق و ثابت نزد وى جمع مى شدند. وى آثار بسيارى در زمينه كلام و نقض فلسفه و زمينه هاى ديگر نوشته بوده است (الفهرست، طوسى، ص 96؛ الفهرست، ابن النديم، ص 225 - 226). نجاشى نيز در معرفى آثار وى گفته است: «له على الأوائل كتب كثيرة» (رجال النجاشى، ص 62). نجاشى كتاب الآراء و الديانات وى را كه در سخن صاحب نقض از آن ياد شده، كتابى نيكو و حاوى دانش هاى بسيار معرفى كرده كه آن را نزد شيخ مفيد فراگرفته است (براى گزارشى از نقل قول هاى موجود از اين كتاب در مروج الذهب، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد و تلبيس ابليس، ر.ك: فلاسفه شيعه، ص 269 - 271). آثار وى در حوزه فلسفه و نقد آن، عبارت اند از: كتاب التوحيد وحدوث العالم؛ الردّ على أهل المنطق؛ حجج طبيعية مستخرجة من كتب أرسطاطاليس فى الردّ على من زعم أن الفلك حى ناطق؛ كتاب اختصار الكون والفساد لأرسطاطاليس (رجال النجاشى، ص 6؛ الفهرست، طوسى، ص 96). مطلب دوم، ارزيابى تحليل برخى از معاصران در زمينه تأثير گرايش فلسفى نوبختيان در اختلافات كلامى ايشان با اماميان ديگر از جمله شيخ مفيد است. فضل اللّه زنجانى در تعليقات أوائل المقالات در تحليلى كلّى بر آن رفته كه برخى از متكلّمان آل نوبخت، به دليل عنايت به فلسفه و ديگر علوم اوائل و آگاهى از متون فلسفى در شمارى از مسائل كلامى با ديگر متكلّمان اماميه، اختلاف اندكى داشته و به آراى شاذّى گراييده اند. (أوائل المقالات، ص 144 - 145 و ص 170 (تعليقات فضل اللّه زنجانى). اين تحليل، چندان استوار نمى نمايد؛ زيرا در ميان آراى اختلافى متكلّمان آل نوبخت با ديگر اماميان و شيخ مفيد، مسئله قابل توجّهى كه برخاسته از رويكرد فلسفى نوبختيان باشد به چشم نمى خورَدَ و آموزه هاى اختلافى شيخ مفيد با نوبختيان، شامل برخى مسائل فرعىِ نبوّت و امامت، برخى زيرشاخه هاى وعد و وعيد، و آموزه اسما و احكام و دو بحث از امور عامه كلام است كه بسيارى از آنها مانند آموزه هاى وعد و وعيد و اسما و احكام و نفى وقوع معجزه به دست ائمّه، واجب عقلى دانستن معرفت امامان به همه صناعات و زبان ها و نفى همسخنى امامان با فرشتگان - كه آراى برگزيده نوبختيان است - ، مباحثى اساسا كلامى است كه در آموزه ها و متون فلسفى، مطرح نيستند تا فيلسوفان در باره آنها موضع خاصى داشته باشند و مآلاً از پيروى نوبختيان از ايشان سخن به ميان آيد (براى تفصيل اين اختلافات، ر.ك: «بررسى آراى كلامى اختلافى شيخ مفيد با نوبختيان با تكيه بر احاديث الكافى» در مجموعه مقالات فارسى كنگره بين المللى ثقة الإسلام كلينى، ج 5، ص 217 - 299). تنها در بحث تفضلى يا استحقاقى بودن نبوّت - كه نوبختيان، بر خلاف ديدگاه شيخ مفيد و جمهور اماميه و جمهور معتزله، نبوّت را امرى استحقاقى شمرده اند (براى تفصيل ديدگاه شيخ مفيد و گروه هاى موافق و مخالف وى در اين مسئله، ر.ك: أوائل المقالات، ص 63، گفتار 35 و ص 64، گفتار 36)، صاحب تحليل ياد شده، ضمن گزارش آراى فيلسوفان مسلمان، يادآور شده كه فلاسفه اسلامى، نبوّت را استحقاقى مى دانند و آل نوبخت به دليل اشتغال به علوم اوائل و مطالعه كتب فلسفى، گاه به برخى آراى مخالف آراى جمهور اماميه گراييده اند (ر.ك: همان، ص 170). گفتنى است كه اين ديدگاه در ميان برخى معتزله نيز رايج بوده است. ابو الحسن اشعرى در گزارشى با موضوع ابتدايى يا ثواب بودن نبوّت، به عباد (بن سليمان) نسبت داده كه نبوّت را جزاى اعمال انبياى مى دانسته است و جبائى (ظاهرا ابوعلى) را قائل به جواز ابتدايى بودن نبوّت شمرده است (مقالات الاسلاميين، جزء 2، ص 13). در شرح الاُصول الخمسة نيز از قول عباد در باره طريق نبوّت آمده: «إنّ طريقها الجزاء على الأعمال» (شرح الاُصول الخمسة، ص 511). بنابر اين، در باره خاستگاه ديدگاه نوبختيان نمى توان نظر قطعى داد.

ص: 301

نويسنده نقض، يكى از افتخارات سيّد مرتضى را تقويت اسلام و گسترش شريعت پيامبر با پاسخگويى به شبهات «منكران توحيد و رسالت چون فلاسفه و زنادقه و براهمه» شمرده است. عبارت وى در وصف آثار سيّد مرتضى اين است:

آنچه مرتضى كرده است از تقويت اسلام و تربيت شريعت جدّش مصطفى صلى الله عليه و آله در جواب شبهات منكران توحيد و رسالت چون فلاسفه و زنادقه و براهمه، كسى را قوّت نبوده است.(1)

وى در نقد سخنى از كتاب مورد نقد خود و در مقام پاكيزه شمردن دامن شيعه از بدكيشى و زندقه آورده است:

امّا اسامى و القاب جماعتى از بددينان و مشبّهان كه آورده است واجب نباشد بدان التفات كردن كه سيّد اجل مرتضى در كتاب غرر، نام هر يك را برده است(2) و شرح داده به فلسفه و زندقه... چون آن كتاب مطالعه كنند، اسامى آن متّهمان (/ مشبّهان) بدانند كه شاعى (/ شيعى) و امامى و اصولى نبوده اند».(3) نكته درخور توجّه در اين سخن رازى، هم رده نهادن فلسفه با زندقه است.

ج. نقد مبانى و آموزه هاى فلسفى

چنين مى نمايد كه متكلّمان امامى در بيان آموزه هاى كلامى، با عنايت به آموزه هاى مخالف و مورد نقد (مثلاً آراى فلاسفه يا معتزله)، به چند شيوه عمل كرده اند.

ص: 302


1- . نقض، ص 40. آثار سيّد مرتضى در نقد فلسفه، پيش تر گذشت.
2- . اشاره رازى به يادكرد اخبار شمارى از زنديقان سده هاى نخستين چون: حمّاد بن زبرقان و عبد اللّه بن مقفّع وعبد الكريم بن ابى العوجا است. ر.ك: الأمالى، ج 1، ص 88 به بعد. به اين ارجاع با راهنمايىِ تعليقه شماره 80 شادروان محدّث اُرموى، دست يافتم.
3- . نقض، ص 190.

يك. نقد مستقيم آموزه فلسفى

مقصود از نقد مستقيم، نقد آموزه اى از آموزه هاى فلسفى يا رأيى از آراى فيلسوفان با تصريح به قائل يا قائلان آنها (هر چند به صورت كلّى) است. مانند نقد آموزه فلسفىِ اثبات هيولى در كلام عبد الجليل رازى يا نقد ديدگاه فلسفى در باره راه شناخت پيامبران در كلام راوندى و حمصى رازى.(1)

دو. نقد غير مستقيم آموزه فلسفى

مراد از اين گونه نقد، عرضه و دفاع از آموزهاى كلامى همراه با نقد ديدگاه رقيب و پاسخگويى به شبهات مطرح در باره آن آموزه است. در اين گونه نقد، بدون آن كه صاحب يا صاحبان ديدگاه مخالف يا رقيب به نحو مشخّصى معرفى گردند، ديدگاه ايشان مورد نقد قرار مى گيرد و يا شبهات مطرح ايشان پاسخ گفته مى شود (معمولاً با تعابيرى مانند: لايقال...، إن قيل...، إن قلت...، إن قال قائل...، لقائل أن يقول... اعترض عليهم ...، و ليس لأحد أن يقول... يا با اوصافى چون: الخصوم، الملحدون). در تحليل تاريخىِ اين مباحث، متوجه مى شويم كه ديدگاه مورد نقد، ديدگاه يا شبهه اى فلسفى است. به عنوان نمونه، آن گاه كه متكلّمان از شمول دانش خدا بر تمامى معلومات سخن مى گويند و بر آن استدلال مى كنند،(2) در حقيقت، به شيوه غير مستقيم، ديدگاه فلسفىِ عدم فراگيرى علم بارى بر جزئيات را نقد مى كنند. شاهد اين مطلب آن كه حمصى رازى با اشاره گذرا به شبهه فلسفى علم خدا به نقد آن پرداخته است.(3)

ص: 303


1- . اين مباحث در ادامه نوشتار خواهد آمد.
2- . ر.ك: عجالة المعرفة فى اُصول الدين، 41؛ «الخلاصة فى علم الكلام»، فصل نامه تراثنا، ش 34، ص 176. نيز براى اين بحث در متون كلامىِ سده پنجم، ر.ك: الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد، ص 63؛ الملخص فى اُصول الدين، ص 150.
3- . و لا يلزم تكثّر فى ذاته بسبب اقتداره على جميع الأجناس و الأعداد، و بسبب كونه عالما بجميع المعلومات على ما هدى كذا و ظاهرا به قرينه سياق هذى به الأوائل و ذلك لأنّ... (المنقذ من التقليد، ج 1، ص 83).

ابن نوبخت نيز در عبارتى كوتاه در باره علم خدا آورده است :

و هو عالم بكلّ المعلومات لاستواء نسبة الذّات إليها و بذاته و المغايرة المدّعى اشتراطها تبطل بعلمنا بأنفسنا و بالجزئيات و التغيّر فى الاُمور الإضافية لا يقتضى التغيّر فى الذّات.(1)

در اين عبارت، نويسنده الياقوت از يك سو بر خلاف برخى آراى فلسفى، علم خدا به جزئيات را مطرح كرده و از سوى ديگر، به شبهات فلسفى در اين باره پاسخ داده است بدون آن كه از فلاسفه ياد كند.(2)

دليل عنايت متكلّمان به نقد غير مستقيم آموزه هاى فلسفى را بايد در جدّى بودن اختلافات و چالش هاى ايشان با فيلسوفان و معلوم بودن مواضع اختلاف در مباحث مهم اعتقادى در فضاى مطالعات و پژوهش هاى كلامى جستجو كرد.

با توجّه به گسترده بودن اين گونه نقد و نيز از آن جا كه به صاحبان آن رأى مورد نقد تصريح نشده و در مواردى امكان اين كه نقد غير مستقيم، ناظر به ديدگاهى در حوزه كلام فِرَق غيرامامى بوده باشد، در اين نوشتار، از پرداختن به اين گونه نقدها خوددارى شده است. پرداختن به اين بخش، نيازمند مجالى گسترده و مكتوبى درازدامن با موضوع «نقد غير مستقيم آموزه هاى فلسفى در آثار اماميان» است.

سه. بيان آموزه هاى كلامى مغاير با آموزه هاى فلسفى

افزون بر دو گونه ياد شده، به اين نكته مهم بايد توجّه داشت كه در شمارى از مباحث كلامى، بسيارى از متكلّمان، صرفا به بيان و عرضه مستدلّ ديدگاه كلامى معارض و مغاير با آموزه فلسفى پرداخته اند و از ديدگاه فلسفى، نفيا يا اثباتا سخنى نگفته اند. اين بخش نيز نيازمند مطالعه اى مستقل زير عنوان «آموزه هاى كلامى مغاير با آموزه هاى فلسفى» است.

ياد كرد اين مطلب نيز سودمند مى نمايد كه در متون كلامى (و جز آن)، آن دسته از

ص: 304


1- . الياقوت، ص 42.
2- . چنان كه علاّمه حلّى نيز در شرح آن بر تغاير ديدگاه كلامى با ديدگاه فلسفى در اين باره تصريح كرده است: «المبحث الثالث فى انه تعالى عالم بالجزئيات خلافا للفلاسفة ....» أنوار الملكوت، ص 93.

مبانى و آموزه هاى فلسفىِ مورد نقد واقع مى شوند كه با آموزه هاى دينى و كلامى به نحوى تعارض دارند (خود آموزه ها يا نتايج حاصل از آنها). آموزه هايى كه همسو با آموزه هاى كلامى بوده يا نفيا و اثباتا ارتباطى با آموزه هاى كلامى ندارند، موضوع نقد

قرار نمى گيرند. بنا بر آنچه ياد شد، در اين بخش، تنها گزارشى از نقدهاى مستقيم متكلّمان امامى (يعنى نقد آموزه هاى فلسفى با انتساب آشكار آنها به فلسفه و فيلسوفان) ارائه مى شود.

نقدهاى مستقيم متكلّمان امامى بر آموزه هاى فلسفى در سده ششم

با مطالعه متون كلامى و تفسيرى و حديثى عالمان امامى سده ششم در مى يابيم كه آموزه هاى فلسفى بسيارى، مورد نقد ايشان قرار گرفته اند. مسائل مورد نقد، طيفى را تشكيل مى دهند كه حوزه هاى گوناگون مباحث اعتقادى و كلامى از خداشناسى تا جهان شناسى را شامل مى شوند. شايان ذكر است كه هدف از ارائه اين بخش، دفاع از آموزه اى خاص يا نقد آموزه اى ويژه نيست؛ بلكه هدف گزارش نقدهاى موجود متكلّمان بر شمارى از آموزه هاى فلسفى در حدّ اين نوشتار و بضاعت نگارنده است. بر اين پايه، ممكن است كه در آموزه اى ميان آراى فيلسوفان اسلامى اختلاف نظر باشد و نيز امكان اشتباه متكلّمى در نسبت دادن رأيى به فيلسوفان يا حتّى احتمال برداشت نادرست از آموزه اى فلسفى وجود دارد؛ امّا آنچه از نظر مطالعات تاريخى ارزشمند است، گزارش توصيفى از مسائل اختلافى و نقد و بررسى هاى متكلّمان در اين زمينه است كه بخشى از واقعيت تاريخى كلام اماميه و مواجهه آن با فلسفه در دوره مورد نظر است. بدين سان، شيوه تحليل ها، استدلال ها و چگونگى برداشت هاى متكلّمان امامى از آموزه هاى فلسفى عصر خود نيز بخشى از واقعيت تاريخ كلام اماميه است.

1. فاعليت خدا

از مباحث مهم اختلافى كلام و فلسفه در عصر مورد نظر، چگونگى اعمال قدرت يا نحوه فاعليت خداست. نقد ديدگاه فلسفى به طور صريح در اين زمينه در المنقذ من

ص: 305

التقليد حمصى مشهود است. وى پس از بيان معنا و دليل قادر بودن خداى توانا به اختلاف متكلّمان با اوائل (فلاسفه) اين گونه تصريح مى كند:

اوائل در ظاهر اين سخن ما كه مؤثر به موجب و مختار تقسيم مى گردد، با ما موافق هستند؛ امّا در معنا با ما مخالف اند. در معناى مؤثر مختار گويند: كسى است كه اثر مى گذارد و بر اثرگذارى شعور دارد. و موجب آن است كه بر اثرگذارى خود شعور ندارد. و مى گويند: هر گاه شروط اثرگذارى مؤثر مختار، حاصل و تمام باشد، حصول اثر از آن واجب است و اين بدان معناست كه مؤثرى جز بر شيوه ايجاب نيست. جز آن كه برخى موجَب ها با علم به اثر خود و به اعتبار شروطى اثر مى گذارد و برخى از آنها بدون شرط و شعور نسبت به اثر خود، اثرگذار است.(1)

حمصى رازى، پس از گزارش ديدگاه فلسفى در باره فاعل مختار به تفصيل به بيان تفاوت فاعل مختار و موجَب از منظر كلامى مى پردازد و پيش از بيان تفاوت، اهميت اين بحث را اين گونه بيان مى دارد:

بر ماست كه فرق ميان قادر مختار و موجَب را تحكيم كنيم؛ زيرا از مهمّات (امور پراهميت) در دين است و پاسخ ما بر خيل شبهاتشان بر آن استوار است.(2)

قطب الدين سبزوارى نيز به نقد فاعليت بالايجاب خدا پرداخته است. وى فاعل را به دو گونه قادر و موجب تقسيم مى كند. اگر از فاعلى با امكان عدم صدور، فعلى پديد آيد، قادر است و اگر با امتناع عدم صدور فعلى صادر شود، موجب ناميده مى شود.(3) از نظر سبزوارى، موجب بودن خدا محال است؛ زيرا يا از قدم خدا قدم عالم يا از حدوث جهان حدوث خداى متعال لازم مى آيد كه هر دو محال است. بر اين پايه، خدا موجب نمى تواند باشد. برهان ديگر آن كه اگر خداى سبحان موجب باشد،

ص: 306


1- . المنقذ من التقليد، ج1، ص 35.
2- . همان جا.
3- . «الخلاصة فى علم الكلام»، فصل نامه تراثنا، ش34 ،ص 173 - 174. براى نقد فاعل موجب بودن خداى متعال در كلام ابوالمجد حلبى، ر.ك: إشارة السبق، ص 15.

از دگرگونى هر چيزى در عالم دگرگونى در ذات بارى لازم مى آيد؛ زيرا دگرگونى معلول دليل بر دگرگونى علّت است. پس اگر علت دگرگونى نپذيرد، معلول دگرگون نمى شود. و چون تغيّر بر خدا محال است، موجب (فاعل بالايجاب) بودن او نيز محال است.(1) محمّد بن حسن مقرى نيز در بحث اثبات محدث با تمايز قائل شدن ميان فاعل و علّت، محدِث را فاعل مختار شمرده است.(2)

2. ديرگى جهان

از مسائل كهن و بسيار مهم مورد اختلاف متكلّمان فرق اسلامى با فيلسوفان، مسئله حدوث عالم است. از منظر متكلّمان، تبيين فلسفى نسبت خدا و ماسوا و چگونگى پيدايش موجودات، مستلزم قول به قدم عالم است.(3) ديدگاهى كه به دليل ناسازگارى

ص: 307


1- . همان، ص 174.
2- . «للمحدث أن يفعل و أن لايفعل فرقا بين الفاعل والعلة» التعليق، ص 17.
3- . براى ديدگاه فلسفى در اين باره، ر.ك: هياكل النور، در مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 3، ص 97 - 98؛ الواح عمادى، در همان مجموعه، ص 142 - 143؛ رسالة فى اعتقاد الحكماء، ص 23. بوعلى سينا در اين باره نوشته است: «قد بان لك بعد ذلك ان واجب الوجود بذاته واجب الوجود من جميع جهاته و انه لايجوز ان تستأنف له حالة لم تكن. مع انه قد بان لك ان العلة لذاتها تكون موجبة المعلول فان دامت أوجبت المعلول دائما» الهيات شفا، ص 373. نيز، ر.ك: النجاة، ص 553. ابن رشد از ديدگاه فلسفى، ازلى بودن فعل خدا و مسبوق به عدم نبودن جهان اين گونه دفاع كرده است: «إنّ الذى افاد الحدوث أحق باسم الحدوث من الذى افاد الإحداث المنقطع و على هذه الجهة فالعالم محدث للّه سبحانه و اسم الحدوث به اولى من اسم القدم و انما سمت الحكماء العالم قديما تحفّظا من المحدّث الذى هو من شى ء و فى زمان و بعد العدم» (تهافت التهافت، ص 162). ابو البركات، ديدگاه قائلان به قدم عالم را اين گونه گزارش كرده است: «العالم المخلوق الذى هو مبديه و موجده لم يزل معه موجودا و لايتصوّر أو لايعقل أن يتقدّم وجود العالم مدّة يكون اللّه تعالى فيها غير موجد ولاخالق بل عاطلاً معطلاً من الخلق... (المعتبر، ج 3، ص 28. نيز، ر.ك: ص 41). شهرستانى، ديدگاه پيروان اديان و فيلسوفان پيشين يونان و فيلسوفان اسلامى را در باره حدوث جهانْ اين گونه گزارش كرده است: «مذهب أهل الحق من أهل الملل كلّها أنّ العالم محدث و مخلوق أحدثه البارى تعالى و أبدعه و كان اللّه تعالى و لم يكن معه شى ء و وافقتهم على ذلك جماعة من أساطين الحكمة و قدماء الفلاسفة مثل ثاليس و انكساغورس و انكسمانس، و من تابعهم من أهل ملطية، و مثل فيثاغورث و انبدقلس و سقراط و أفلاطون ... و مذهب أرسطاطاليس و من شايعه مثل برقلس و الإسكندر و الأفروديسى و ثامسطيوس، و من نصر مذهبه من المتأخّرين مثل أبى نصر الفارابى و أبى على الحسين بن عبد اللّه بن سينا و غيرهما من فلاسفة الإسلام أن للعالم صانعا مبدعا و هو واجب الوجود بذاته و العالم ممكن الوجود بذاته واجب الوجود بالواجب بذاته غير محدث حدوثا يسبقه عدم بل معنى حدوثه وجوبه به و صدوره عنه و احتياجه إليه فهو دائم الوجود لم يزل و لا يزال... و ليس يجوز أن يصدر عن الواحد إلاّ واحد و معنى الصدور عنه وجوبه به و لا يتصوّر موجب بغير موجب فالعالم سرمدى» (نهاية الأقدام فى علم الكلام، ص 9). بيان علاّمه حلّى در باره اهميت مسئله حدوث و گزارش آراى ممكن و موجود در اين باره اين گونه است: «أقول: هذه المسألة من اعظم المسائل، فى هذا العلم، و مدار مسائله، كلها عليها و هى المعركة العظيمة بين المسلمين و خصومهم. اعلم: إنّ الناس اختلفوا فى ذلك اختلافا عظيما، و ضبط اقوالهم، ان العالم امّا محدث الذات و الصفات، و هو قول المسلمين كافة، و النصارى، و اليهود و المجوس و اما ان يكون قديم الذات و الصفات، و هو قول أرسطو و ثاوفرسطس و سامسطيوس و ابى نصر و ابى على بن سينا؛ فانّهم جعلوا السماوات قديمة، بذاتها و صفاتها، إلاّ الحركات و الاوضاع، فانّها قديمة بنوعها بمعنى ان كل حادث مسبوق بمثله إلى ما لا يتناهى و اما ان قديم الذات، محدث الصفات، و هو مذهب انكيساغورس و فيثاغورس و السقراط و الثنوية و لهم اختلافات كثيره لا يليق بهذا المختصر، و اما أن يكون محدث الذات قديم الصفات، و ذلك مما لم يقل به احد، لاستحالته؛ و توقف جالينوس فى الجميع» (أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 28 - 29. براى گزارشى با بيان اختلاف اماميه، معتزله و اشاعره و فلاسفه در اين باره، ر.ك: إرشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين، ص 150).

با آموزه اعتقادى نوپديد بودن و سرآغاز داشتن جهان و يگانگى خدا در ديرينگى، سخت مورد انكار متكلّمان قرار گرفته است.

سديد الدين حمصى، ازلى شمردن افعال خدا را به فلاسفه باطلْ پيشه،(1) نسبت داده است.(2) حدوث ماسوا و انحصار قِدَم به بارى تعالى، بسى مورد تأكيد شيخ عبد الجليل قرار گرفته است. آن سان كه در بيان اصول مذهب شيعه اماميه اصوليه، حدوث عالم و يگانگى خدا در قِدَم را جزء اين اصول برشمرده است. در كلام وى تقابل ديدگاه كلام اماميه با ديدگاه فلسفى آشكار است:

اصل مذهب شيعه اصوليّه اماميّه اثنى عشريّه آن است كه آسمان و زمين و هرچه در ميان آسمان و زمين است از جمادات و حيوانات هيچ نبوده است

ص: 308


1- . «المبطلون من الفلاسفة ».
2- . المنقذ من التقليد، ج2، ص 186 .

از اجسام عالم و از اعراض مخصوصه؛ همه خداى تعالى آفريده است، و صانع عالم خداست و قديم است و لا قديم سواه، و ما كان معه من إله، موصوف است به صفات كمال، لم يزل و لا يزال، مخالف همه ايشان از معلومات و معدومات و موجودات تبارك و تعالى... هرچه جز از ذات اوست و موجود است همه محدث است، و او قديم و باقى هست و ازلى است.(1)

نويسنده نقض هم چنين در مقام ردّ اين سخن كتاب مورد نقد كه شيعه «بارى تعالى را خالق و رازق و مريد و متكلّم لم يزلى نگويند» نوشته است:

اوّلاً معلوم است كه خالق، فاعل خلق باشد و خالق ازلى را معنى آن باشد كه در ازل، خلق آفريده باشد و موجود باشد خلق در ازل، پس قديم باشد، پس فرق نباشد ميان خالق و خلق در ازل؛ و «لا قديم سواه» محال باشد و معلوم است كه فاعل قديم بايد كه بر فعل تقدّمى دارد به تقدير اوقاتى كه آن را نهايت نباشد، و رازق روزى دهنده باشد و ندانم كه چگونه روا باشد كه در ازل روزى دهد. پس روزى خواره بايد كه موجود باشد در ازل، و آنگه فرقى نبود در وجود از ميان رازق و رزق و مرزوق، و اين خطايى فاحش است، و همه موجودات بر اين اصل قديم باشند و البته هيچ محدَث نباشد پس اگر از خالقى و رازقى آن مى خواهد كه در ازل قادر بوده است بر خلق و رزق؛ در اين خلافى نيست كه ما اثبات كرده ايم كه بارى تعالى به مذهب عدليان قادر است لنفسه و ذاته؛ بى علّتى و شبهتى و آلتى، و خلق و رزق و كلام را حصول و وقوع در لم يزل محال باشد.(2)

3. نامتناهى بودن حوادث

سديد الدين حمصى به سان ديگر متكلّمان، چهارمين مقدّمه از مقدّمات و مبانى لازم براى اثبات حدوث اجسام را اثبات تناهىِ امور حادث شمرده است. وى بر آن است كه علم به حدوث اجسام، نيازمند دانستن اين امر است كه پديده ها لايتناهى نبوده، داراى آغازى هستند، در غير اين صورت و بر پايه ديدگاه فلاسفه مبنى بر ازلى بودن

ص: 309


1- . نقض، 415 - 416.
2- . همان، ص 483 - 484.

حوادث نمى توان به حدوث اجسام معتقد شد. وى در دنباله اين سخن، به نقد ديدگاه فلسفى پرداخته است.(1) گفتنى است كه سيّد مرتضى متكلّم بزرگ سده پنجم هجرى، داراى اثرى ناياب به نام مسألة فى الردّ على يحيى بن عدى النصرانى فيما يتناهى ولا يتناهى است كه موضوع آن همين مسئله اختلافى ميان فيلسوفان و متكلّمان است.(2)

4. بى نيازى از پيامبران

شمارى از اختلافات متكلّمان با فيلسوفان اسلامى، در مسائل حوزه نبوّت است. دفاع از مباحث اين حوزه، ظاهرا به دليل مناقشات فيلسوفان چندان براى متكلّمان فِرَق، پراهميت بوده كه افزون بر نقد آراى فلسفى در منابع كلامى و تفسيرى، چند تن از ايشان تك نگارى هايى در اين زمينه پديد آورده اند. فراوانىِ اين رساله ها در سده هاى

چهارم تا ششم، نشانه چالش جدّىِ متكلّمان با مخالفان در اين حوزه كلامى بوده است. كتاب الاحتجاج لنبوّة النبى صلى الله عليه و آله (3) (كتاب تثبيت الرسالة)(4) از ابوسهل نوبختى، أعلام النبوة

از ابو حاتم رازى (م322 ق) در نقد آراى محمّد بن زكرياى رازى ، كتاب فساد قول البراهمة ، كتاب فى تثبيت نبوّة الأنبياء از ابوالقاسم كوفى (م 352ق)، تثبيت دلائل النبوة از قاضى عبد الجبّار (م 415 ق)، أعلام النبوّة از ابو الحسن ماوردى بصرى (م450ق)، مسألة فى المعجز از رشيدالدين ابوسعيد رازى و النبوات و ما يتعلق بها از فخررازى (م606 ق) تكنگارى ها و دفاعيه هاى متكلّمان فِرَق در گستره مباحث نبوّت است.

در اين نوشتار، مسائل اختلافىِ متعلّق به نبوّت، ذيل سه عنوان عرضه مى شوند:

ص: 310


1- . المنقذ من التقليد، ج1، ص 25. براى نقد غير متناهى بودن حوادث بدون اشاره به نام فلاسفه، ر.ك: الملخص فى اُصول الدين، ص 60 - 61 بحث «فإن قيل: و لم أنكرتم أن تكون الحوادث غير متناهية، و لم زعمتم لها أوّلا؟ قلنا...»؛ تقريب المعارف، ص 76: «لو كان فاعل الأجناس محدثا لاحتاج إلى محدث و ذلك يقتضى وجود ما لا يتناهى أو إثبات قديم بغير دليل و كلا الأمرين محال... فيلزم ما قلناه من وجود ما لا نهاية له مع استحالته بدليل وجوب حصر ما وجد». نيز، ر.ك: أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 33.
2- . نيز براى اين بحث، ر.ك: تمهيد الاُصول، ص 18.
3- . رجال النجاشى، ص32.
4- . الفهرست، ابن النديم، ص 225. دانسته نيست كه اين دو عنوان، اشاره به يك كتاب دارند يا دو كتاب!

يكى از اين مسائل، مسئله نياز به نبوّت است. شمارى از اماميان اين دوره، از باور فلاسفه به بسنده بودن عقل(1) سخن گفته و آن را نقد كرده اند. به عنوان پيشينه اين گونه نقد بايد گفت كه سيّد مرتضى در بحثى با اشاره به حجّيت عقل براى تمامى انسان ها اعم از كسانى كه از طرف خدا انذار شده اند و كسانى كه انذار نشده اند، بر بى نيازى ورزيدن فلاسفه از پيامبران با بسنده كردن به عقلْ تصريح كرده است.(2)

ص: 311


1- . براى ديدگاه انكارآميز محمّد بن زكرياى رازى نسبت به ضرورت وحى و نبوّت، ر.ك: أعلام النبوّة، ص 3 و 274. شهرستانى نيز فلاسفه را در كنار صابئين و براهمه منكر نبوات معرفى كرده است الملل والنحل، ج 1، ص 38. ابوالحسن ماوردى نيز منكران نبوّت را سه دسته معرفى كرده است: الف. ملحدان و منكران خدا كه قائل به قِدَم عالم و تدبير طبايع هستند؛ ب. براهمه موحّد كه قائل به حدوث عالم و منكر بعثت پيامبران هستند؛ ج. فيلسوفان كه به ابطال نبوات تظاهر نمى كنند؛ امّا در تحقيق ديدگاهشان مبطل آن هستند؛ زيرا مى گويند كه علوم ربّانى پس از كمال علوم رياضى (اعم از فلسفه و هندسه) براى كسى كه رياضت را كامل كرده در صورت مطبوع بودن بر آنها حاصل مى گردد. (أعلام النبوّة، ص 35 - 36). در باره تحليل ابن سينا از نبوّت ر.ك: الهيات شفا، ص 442 (فصل «فى اثبات النبوة و كيفية دعوة النبى الى اللّه تعالى والمعاد اليه»)؛ النجاة، ص 708 - 709. وى در رساله مختصرى با عنوان اثبات النبوات و تأويل رموزهم و امثالهم نيز به تبيين فلسفى نبوّت و وحى پرداخته است. ابن سينا پس از بيان تفاوت قواى نفس ناطقه در انسان هاى مختلف و بيان مراتب عقل، نبوّت و وحى را اين گونه تبيين مى كند: «الحيوان امّا ناطق او غير ناطق و الأوّل افضل. و الناطق امّا بملكة او بغير ملكة و الأوّل افضل. و ذو الملكة امّا خارج إلى الفعل التام أو غير خارج و الأوّل افضل. و الخارج امّا بغير واسطة أو بواسطة و الأوّل افضل. و هو المسمّى بالنبىّ و إليه انتهى التفاضل فى الصور المادية و إن كان كلّ فاضل يسود المفضول و يروسه فإذا النبىّ يسود و يروس جميع الأجناس التى فضلها. و الوحى هذه الإفاضة و الملك هو هذه القوّة المقبولة المفيضة كأنّها عليه افاضة متّصلة بافاضة العقل الكلى مجراة عنه لا لذاته بل بالعرض و هو المرئى القابل و سميّت الملائكة بأسامى مختلفة لأجل معانى مختلفة و الجملة واحدة غير متجزئة بذاتها الا بالعرض من أجل تجزى القابل. و الرسالة هى اذا ما قيل من الافاضة المسماة وحيا على اى عبارة استصوبت لصلاح عالمى البقاء و الفساد علما و سياسة و الرسول هو المبلغ ما استفاد من الافاضة المسماة وحيا على عبارة استصوبت ليحصل بآرائه صلاح العالم الحسى بالسياسة و العالم العقلى بالعلم. فهذا مختصر القول فى اثبات النبوة و بيان ماهيتها و ذكر الوحى و الملك و الموحى» اثبات النبوات و تأويل رموزهم و امثالهم، ص 123.
2- . الأمالى، سيّد مرتضى، ج2، ص 321: «إنّ العقل حجّة على من أنذر و على من لم ينذر؛ و عليه معوّل الفلاسفة فى الاستغناء عن الرسل و الأنبياء عليهم السلام ».

در سده ششم، طبرسى از استغناى فلاسفه از دانش الهى پيامبران سخن گفته است. وى در ذيل آيه شريف «فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ»،(1) به عنوان يكى از وجوه معنايىِ آيه، بيان مى كند كه مراد، دانش فلاسفه است كه دانش انبيا را در برابر دانش خود كوچك مى شمردند. وى با هم عصر شمردن سقراط با حضرت موسى عليه السلام مى افزايد:

به سقراط گفته شد: نزد موسى برو. گفت: «ما گروهى مهذّب هستيم و به كسى كه ما را تهذيب (هدايت) كند، نيازى نداريم».(2)

قطب الدين راوندى در چند باب از كتاب الخرائج و الجرائح به نقل و نقد مقالات (گفتارها و باورهاى) منكران نبوّت پرداخته است. وى در كلامى همسان سخن ماوردى، بر آن است كه:

منكران نبوّت، دو گروه اند: ملاحده و دهريه، و براهمه موحّد؛ و فلاسفه نيز نزد ما از جمله دهريه و ملاحده هستند و بر باطل شمردن نبوّت و انكار معجزات و محال دانستن آنها با تصريح و تلويح اتفاق دارند و پنداشته اند كه امكان پذير شمردن معجزات به نقض وجوب طبايع مى انجامد؛ طبايعى كه بر وجهى مستقر گشته كه نقض آن امكان پذير نيست و همگى ايشان در معجزات پيامبران و اوصياى ايشان طعن مى زنند.(3)

5. راه شناخت پيامبران

از نظر عموم متكلّمان، راه شناخت صدق مدّعى نبوّت، «معجزه» است.(4) از نقدهاى

ص: 312


1- . سوره غافر، آيه 83.
2- . جوامع الجامع، ج 4، ص 21 طبع دكتر گرجى و ج 3، ص 254. ابن ملاحمى هم در اين باره گفته است: «يقع لى انه تعالى عنى به الفلاسفة المدعين للعلم بالحقائق لان من عادتهم الازدراء بمن لايعلم علومهم» (تحفة المتكلّمين، ص 8). نيز، ر.ك: الكشّاف عن حقائق التنزيل، ج 3، ص 439.
3- . الخرائج و الجرائح، ج3، ص 1044. وى در دنباله بحث خود به نقل و نقد طعون مخالفان بر قرآن پرداخته است .
4- . الذخيرة، ص 328؛ الاقتصاد، ص 155؛ الياقوت، ص 67؛ عجالة المعرفة فى اُصول الدين، ص 36؛ «الخلاصة فى علم الكلام»، فصل نامه تراثنا، ش34، ص 190؛ إشارة السبق إلى معرفة الحق، ص 39. برخى از متكلّمان، نص شخص معلوم الصدقپيامبر پيشين را هم با وصف آن به «امر مستند به معجزه» در كنار معجزه ياد كرده اند. (الكافى، حلبى، ص 68؛ تقريب المعارف، ص 154؛ المنقذ من التقليد، ج 1، ص 383 - 384). البته مفسّران امامى، ذيل آيه «رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا» (سوره نساء، آيه 165) تصريح كرده اند كه شناخت نبى، فرع علم به توحيد و عدل خداست كه به وسيله دليل عقلى حاصل مى شود (التبيان، ج 3، ص 395؛ مجمع البيان، ج 3، ص 243؛ روض الجنان، ج 6، ص 197 - 198؛ متشابه القرآن و مختلفه، ج2، ص80).

برخى از عالمان سده ششم هجرى، آشكار است كه آموزه اثبات نبوّت از طريق معجزه، از منظر شمارى از فيلسوفان، مقبول نبوده است.(1) راوندى در بابى ديگر از كتاب خود به نقل و نقد راه شناخت پيامبران از ديدگاه برخى فيلسوفان پرداخته است. وى مى گويد:

برخى از فلاسفه، از روى مجامله با اهل اسلام مى گويند: راه شناخت صدق مدّعى نبوّتْ آن است كه دانسته شود كه آنچه وى آورده، مطابق مصالح دنيوى مردم و هماهنگ با اهدافى است كه به خاطر آنها به پيامبر نياز دارند. اينان ظهور معجزه به دست پيامبر را شرط دانسته اند. برخى ديگر، ظهور معجزه را ذكر كرده اند، سپس گفته اند: ظهور معجزه به دست پيامبر و تبديل عصا به مار به علم يقينى بر صدق مدّعى نمى رساند؛ زيرا ممكن است در باره معجزه (مانند شكافته شدن ماه) گمان سحر و حيله رود. در حالى كه معلوم بودن مطابقت رهاورد پيامبر با مصالح دنيوى مردم، طريقى است كه شبهه اى بدان راه نمى يابد. قائل اين ديدگاه، شناخت صدق پيامبر از طريق معجره را شيوه عوام و متكلّمان مى داند و شناخت از راه هماهنگى تعاليم انبيا با مصالح دنيوى انسان ها را شيوه محقّقان مى شمارد.(2)

وى در دنباله بحث خود با نقد مبسوط اين ديدگاه ها و آراى ديگر در شناخت

ص: 313


1- . براى ديدگاه ناهمگون ابن رشد با ديدگاه كلامى در باب اثبات نبوّت از طريق معجزه، ر.ك: الكشف عن مناهج الأدلّة فى عقائد الملة، ص 173 به بعد.
2- . الخرائج و الجرائح ، ج 3، ص 1054.

پيامبران، به حصر طريق شناخت پيامبران به معجزه (همان ديدگاه متكلّمان) پرداخته است.(1) گفتنى است كه راوندى در لا به لاى بحث خود، با لحنى انتقادى، به تعريف معجزه از نظر فلاسفه نيز پرداخته است.(2)

سديدالدين حمصى نيز با نقل ديدگاه برخى از فلاسفه در باره طريق شناخت صدق پيامبر، مبنى بر اين كه راه وثوق و يقين به نبوّت يك پيامبر، علم به مطابقت شريعت وى با مصلحت است نه معجزه، به نقد آن مبادرت كرده است.(3)

6. معجزه

يكى از نقدهاى برخى عالمان امامى بر فيلسوفان، در آموزه معجزه و خرق عادت است. قطب الدين راوندى - كه كتاب الخرائج والجرائح را در باره معجزات پيامبران و امامان نگاشته - ، در خطبه كتابش ضمن اشاره به انگيزه نگارش خود منكران، اين گونه اشاره كرده است:

إن قوما من الذين أقروا بظاهرهم بالنبوات ، جحدوا فى الإمامة كون المعجزات ، فضاهوا الفلاسفة والبراهمة الجاحدين فى النبوّة الاعلام الباهرات فدعواهم جميعا باطلة فاضحة ، إذ الأدلّة على صحّة جميع ذلك واضحة.(4)

راوندى در جايى ديگر، انكار معجزات ائمّه از سوى برخى(5) را همسانى ايشان با فلاسفه و براهمه شمرده كه منكر معجزات پيامبران هستند.(6) امين الإسلام طبرسى با انتساب انكار صدور معجزه به فيلسوفان، اين ديدگاه را سخت مورد انتقاد قرار داده

ص: 314


1- . همان، ص 1055 به بعد.
2- . همان، ص 1059. گزارش وى از تعريف فلسفى معجزه اين است: «قالوا: حقيقة المعجز: هو أن يؤثر نفس النبى فى هيولى العالم فيغير صورة بعض أجزائه إلى صورة أخرى بخلاف تأثيرات سائر النفوس».
3- . ر.ك: المنقذ من التقليد، ج 1، ص 386 - 387.
4- . الخرائج والجرائح، ج 1، ص 17.
5- . براى راى ابوهاشم جبائى در نفى معجزه از غير پيامبران، ر.ك: الذخيرة فى علم الكلام، ص 333. دور نيست كه نوبختيان در ديدگاه خود در اين باره اوائل المقالات، ص 68، گفتار 42 از معتزليانْ اثر پذيرفته باشند.
6- . الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 17.

است. وى معجزه اصحاب فيل را ارهاص (نشانه اى الهى) براى نبوّت پيامبر اسلام دانسته (كه در همان سال، يعنى عام الفيل ديده به جهان گشود) و مضمون سوره فيل را برهانى روشن و كوبنده عليه فلاسفه شمرده است:

در اين آيه (آيه آخر) دليلى روشن و كوبنده عليه فلاسفه و ملاحده است كه منكر معجزات خارق عادت اند؛ زيرا واقعه اصحاب فيل را كه خداى متعال بيان كرده، نمى توان به طبع يا جز آن منسوب كرد. آن گونه كه صيحه، ريح عقيم و خسف و ديگر امورى كه خداى متعال با آنها امّت هاى گذشته را هلاك ساخته، به طبع نسبت داده اند؛ زيرا براى ايشان امكان پذير نيست كه در اسرار [وتوان] طبيعت ببينند كه گروه هايى از پرندگان همراه با سنگ هايى آماده هلاك كردن اقوامى معين گسيل شوند و تنها آهنگ آنها كرده باشند و آنها را با سنگ ها بزنند و ايشان را هلاك كنند و نابود گردانند و جز ايشان را نابود نكنند. كسى كه اندكى خرد و انديشه داشته باشد، ترديد نمى كند كه اين واقعه، جز فعل خدا نمى تواند باشد كه سبب ساز اسباب و چيره بر امور دشوار است و كسى را ياراى انكار آن نيست؛ زيرا پيامبر ما صلى الله عليه و آله اين سوره را بر اهل مكّه خواند و [ايشان] آن را انكار نكردند؛ بلكه به رغم حرص بسيار بر تكذيب آن حضرت، به آن خستو شدند و تصديق كردند.(1)

7. معاد

يكى از مسائل اختلافى معروف ميان كلام و فلسفه اسلامى، مسئله معاد جسمانى است. متكلّمان، آموزه معاد روحانى را كه فيلسوفان مسلمان مطرح مى كنند،(2) با آموزه

ص: 315


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 447 - 448؛ جوامع الجامع، ج 3، ص 846. فخر رازى نيز از اتفاق فلاسفه بر انكار معجزه سخن گفته است: «و أمّا الفلاسفة: فانهم أطبقوا على انكار خوارق العادات. الا انه يلزمهم القول بالاعتراف بها فى مسائل...» النبوات و ما يتعلق بها، ص 100.
2- . براى روشن شدن موضع مورد انتقاد متكلّمان در اصل معاد، به جاست سخنان برخى فيلسوفان عصر متقدّم در اين باره گزارش شود. ترسيم فارابى از سعادت انسان، بقاى ابدى نفس عارى از بدن است: «حصول المعقولات الاولى للانسان هو استكماله الأوّل. و هذه المعقولات انما جعلت له ليستعملها فى أن يصير إلى استكماله الاخير و ذلك هو السعادة. وهى أن تصير نفس الانسان من الكمال فى الوجود إلى حيث لاتحتاج فى قوامها إلى مادة و ذلك أن تصير فى جملة الأشياء البريئة عن الاجسام و فى جملة الجواهر المفارقة للمواد و أن تبقى على تلك الحال دائما أبدا». آراء اهل المدينة الفاضلة و مضاداتها، ص 100 - 101. بوعلى سينا، گو اين كه در الهيات شفا (ص 423) و النجاة (ص 682) راه اثبات معاد جسمانى را شريعت و تصديق خبر نبوّت شمرده؛ امّا در رساله اختصاصى خود در باب معاد با تمثيلى شمردن زبان متون دينى در حوزه هايى مانند معاد (الأضحوية فى المعاد، ص 103) و همسو با فارابى، وجود نفس در بدن را مانع رسيدن انسان به سعادت حقيقى دانسته (همان، ص 105) و سرانجام، ديدگاه خود را در باره معاد، اين گونه بيان كرده است: «فإذا بطل أن يكون المعاد للبدن وحده، و بطل أن يكون [للبدن و النفس] جميعا، و بطل أن يكون للنفس على سبيل التناسخ، فالمعاد اذن للنفس وحدها على ما تقرر بعد أن كان المعاد موجودا، و ذلك ممّا سنبينه» (همان، ص 126). ابن سينا در رساله الكشف عن ماهية الصلاة نيز در توضيح معاد افراد گوناگون نوشته است: «إنّ للنفس الانسانى ثوابا إذ يبقى بعد فناء البدن و لا يبلى بطول الزمن له بعث بعد الموت و أعنى بالموت مفارقته عن الجسم و بالبعث مواصلته لتلك الجواهر الروحانية و ثوابه و سعادته بعدهما و يكون ثوابه بحسب فعله فإن كان كامل الفعل نال جزيل الثواب و ان قصر فعله و نقص قصرت سعادته و انتقص ثوابه و يبقى حزينا مغموما بل مخذولاً مذموما و إن غلبت قواه الحيوانية و الطبيعية قوّته النطقية تحير بعد الموت و شقى بعد البعث و ان نقصت قواه المذمومة و تجردت نفسه عن الفكر الردى و العشق الدنى و زين ذاته بحلية العقل و قلائد العلم و تخلق بالاخلاق المحمودة بقى لطيفا منزّها باقيا مثابا سعيدا فى آخرته مع أقاربه و عشيرته». (رسائل ابن سينا (الكشف عن ماهية الصلاة)، ص303). وى در يكى ديگر از رساله هاى خود نيز به تفسير فلسفى معاد پرداخته است. بيان ابن سينا در رساله اثبات النبوات اين است: «إذ تبيّن على الاختصار معنى العقاب و الثواب فالآن نتكلّم فى ماهية الجنّة و النار فنقول : و اذا كان العوالم ثلاثا عالم حسى و عالم خيالى وهمى و عالم عقلى. فالعالم العقلى حيث المقام و هو الجنّة. و العالم الخيالى الوهمى كما بين هو حيث العظب و العالم الحسى هو عالم القبور ثم اعلم ان العقل يحتاج فى تصوّر أكثر الكليات إلى استقراء الجزئيات فلا محالة انها تحتاج إلى الحس الظاهر فنعلم انه يأخذ من الحس الظاهر إلى الخيال إلى الوهم و هذا هو من الجحيم طريق و صراط دقيق صعب حتّى يبلغ إلى ذاته العقل فهو إذا يرى كيف الحدّ صراطا و طريقا فى عالم الجحيم فإن جاوزه بلغ عالم العقل فإن وقف فيه و تخيّل الوهم عقلاً و ما يشير إليه حقا فقد وقف على الجحيم و سكن فى جهنّم و هلك و خسر خسرانا مبينا. فهذا معنى قوله فى الصراط» (إثبات النبوات، ص 130 و 131). معاد فلسفى در سخن ابن رشد نيز اين گونه بازتاب يافته است: «لما كان الوحى قد أنذر فى الشرائع كلّها بأنّ النفس باقية، و قامت البراهين عند العلماء على ذلك، و كانت النفوس يلحقها بعد الموت أن تتعرى من الشهوات الجسمانية، فإن كانت زكية تضاعف زكاؤها بتعريها من الشهوات الجسمانية، و إن كانت خبيثة زادتها المفارقة [للبدن] خبثا لأنها تتأذى بالرذائل التى اكتسبت، و تشتد حسرتها على ما فاتها من التزكية عند مفارقتها البدن، لأنها ليست يمكنها الاكتساب إلا مع هذا البدن» (الكشف عن مناهج الأدلة فى عقائد الملّة، ص 201). وى در ادامه بحث خود گونه اى از تناسخ را نيز پذيرفته است: «أنه ليس يلحق عن عودة النفس إلى أجسام أخر المحال الذى يلحق عن عودة تلك الأجسام بعينها» (همان، ص 203). سهروردى نيز اعتقاد فلاسفه در باره معاد را اين گونه گزارش كرده است: «و يعتقدون ان نفس الآدمى تبقى ان كانت عارفة باللّه و بملائكته منقشة بالحقايق و لها درجة انتقاش الحقايق، فانه غاية كمال النفس تجد من اللذات ما لاعين رأت و لاأذن سمعت ولاخطر على قلب بشر. وإن كان جاهلاً باللّه و بملائكته فيكون بعد المفارقة أعمى كما قال عز من قائل «وَ مَن كَانَ فِى هٰذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الْأَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً» سوره اسراء، آيه 72 والأعمى يكون فى الظلم «ظُلُمَاتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» (سوره نور، آيه 40) فيتألمون بعذاب الحجاب عن اللّه وبما فات من راحة الدنيا و باكتسابهم الهيئات الردية كما قال تعالى: «كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ» (سوره مطففين، آيه 14) اشارة إلى البعد عن اللّه وبالحيلولة بينهم و بين ما يشتهون من لذات الدنيا كما قال: «وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ» (سوره سبأ، آيه 54). (رسالة فى اعتقاد الحكماء، ص 29). نيز، ر.ك: بدّ المعارف، ص 316 (مبحث إلى أين تصير النفس) و ص 326 (مبحث كيف تسعد النفس).

ص: 316

دينى معاد، ناسازگار ارزيابى كرده اند. حمصى رازى در بحث اعاده - كه مهم ترين بحث معاد به شمار مى رود - ، بر آن رفته كه گردآورى اجزاى اصليه كه به اعتبار آنها فرد عينا همان شخص مكلّف مى شود، با شكل و ساختار پيشين، لازم است. شاخصه ديدگاه وى ضرورت اعاده اجزاى اصلى انسان از يك سو و ساختار و شكل پيشين است كه هر دو مقوّم هويّت فرد به شمار مى روند.(1) وى بر پايه ديدگاه خود در تعريف انسان و اجزاى مقوّم هويّت وى، شبهات پيرامون معاد جسمانى را بررسى كرده و با نسبت دادن شبهه معروف «آكل و مأكول» به بيشتر فلاسفه به نقد آن پرداخته است.(2)

همچنين ابن نوبخت در بحث اعاده و احكام آن، با تصريح به گردآورى اجزاى

ص: 317


1- . ر.ك: المنقذ من التقليد، ج 2، ص 190 - 191.
2- . همان، ص 193. براى طرح اين شبهه به عنوان اشكالى بر معاد جسمانى در متون فلسفى، ر.ك: الأضحوية فى المعاد، ص 107.

بدن هنگام حشر، به بيان ديدگاه خود پرداخته است:

الأجزاء بعد الموت تجمع و تؤلف لأخبار الصادق بذلك ... .(1)

علاّمه حلّى با يادآورى اتّفاق مسلمانان بر معاد جسمانى بر خلاف فيلسوفان، سخنان ابن نوبخت را شرح كرده است.(2)

شيخ عبد الجليل رازى در دفاع از آموزه شيعى رجعت با اشاره به همسانى هاى رجعت با معاد، فلاسفه را منكران معاد معرفى مى كند:

و از مقدور بارى تعالى بديع داشتن احياى موتى غايت ضلالت و جهالت باشد كه به روزگار موسى و عيسى و عزير و ابراهيم كرده است، و قرآن به همه ناطق است اگر در عهد دولت فرزند و نايب مصطفى بكند دور نباشد نه از مقدور قادر الذّات، نه از حرمت سيّد السّادات. و انكار اين در مقدور خداى، انكار بعث و نشور قيامت باشد و خواجه را مبارك باد فلسفى اى.(3)

8. فلسفه آفرينش

متكلّمان در بحث تكليف، پيش از بيان وجه تكليف انسان، به بحث پايه اى غرض و حُسن اصل آفرينش مى پردازند. از نظر كلامى، آفرينش هدفمند است و هدف از آن، سود رساندن به غير است. از همين رو، آفرينش نيكوست. و چون خدا بى نياز مطلق است، بنا بر اين، سود مورد نظر به آفريده مى رسد نه خداى سبحان.(4) سديد الدين حمصى، ديدگاه فلاسفه مبنى بر بدون غرض بودن افاضه خير از خدا به غير را گزارش(5)

ص: 318


1- . أنوار الملكوت، ص 191.
2- . عبارت وى اين است : اقول: اتفق المسلمون على إعادة الأجساد خلافا للفلاسفة همان جا.
3- . نقض، ص 271.
4- . ر.ك: الذخيرة فى علم الكلام، ص 111؛ الاقتصاد فيما يتعلّق بالاعتقاد، ص 62 - 63؛ تقريب المعارف، ص 114؛ المنقذ من التقليد، ج1، ص 237. متكلّمان، سه راه تفضّل، عوض و ثواب را براى رسيدن سود از خدا به انسان مطرح مى كنند. براى نقل اجماع معتزله در اين باب، ر.ك: مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 317.
5- . عبارت وى در گزارش ديدگاه فلسفى اين است: «إنّما المنعم فى الحقيقة هو الذى يفيض من ذاته الخير على الغير لا لغرض على ما يقوله الفلاسفة». در باره اعتقاد فلاسفه در اين باره در اعتقاد نامه حكيمان سهروردى آمده است: «اللّه تعالى منزه عن الأغراض و عن تعلّق غرضه بشى ء فاذن لايكون فعله بناء على غرض بل ذاته يقتضى تفيض خ ل الوجود» (رسالة فى اعتقاد الحكماء، ص 24).

و نقد كرده است.(1)

9. مباحث نفس و حقيقت انسان

سديد الدين حمصى، در اثر كلامى خود، بحث مستقلّى در باره چيستى انسان سامان داده و با دفاع از ديدگاه برگزيده سيّد مرتضى - كه آن را به بيشتر متكلّمان متأخّر نسبت داده - ،(2) به نقد تفصيلىِ ديدگاه فلسفى در باره چيستىِ انسان و احكام نفس پرداخته است.(3) نويسنده خلاصة النظر نيز با انتساب نظريه مورد دفاع شريف مرتضى و ديگر متكلّمان امامى به محقّقان اهل عدل و اشاره به ديدگاه فلاسفه، به نقد اجمالى آن پرداخته است.

10. طبايع

يكى ديگر از مسائل اختلافى ديرين متكلّمان امامى با فيلسوفان، مسئله طبايع(4) است.

ص: 319


1- . المنقذ من التقليد، ج1، ص 239.
2- . از نظر سيّد مرتضى، شيخ طوسى، ابوالصلاح حلبى، ابن نوبخت صاحب الياقوت و متكلّمان سده ششم چون سديد الدين حمصى، ابوجعفر مقرى و ابن شهرآشوب، انسان يعنى حىّ مكلّف، عبارت از همين مجموعه سازوار مشهود است كه متعلّق احكامى چون امر و نهى و مدح و ذم است، نه بخشى از آن (ر.ك: تمهيد الاُصول، ص 164؛ الاقتصاد، ص 66 - 67؛ تقريب المعارف، ص 127 - 128؛ الياقوت، ص 54؛ المنقذ من التقليد، ج 1، ص 291؛ متشابه القرآن و مختلفه، ج 1، ص 7؛ التعليق، ص 108). براى مطالعه اين بحث، ر.ك: «نظريه هاى نفس شناسى متكلّمان امامى در سده هاى ميانى و كاركرد آنها در تبيين آموزه معاد»، فصل نامه نقد و نظر، ش 61.
3- . ر.ك: المنقذ من التقليد، ج 1، ص 291 - 296.
4- . طبيعت را برخى قوّه سارى در اجسام كه به وسيله آن، جسم به كمال طبيعى خود مى رسد، تعريف كرده اند. كتاب التعريفات، ص 61. بوعلى با خطا شمردن تعريف طبيعت به قوّه سارى در اجسام، آن را مبدأ نخست هر گونه دگرگونى و ثبات ذاتى جسم تعريف كرده است. (رسائل ابن سينا (رسالة الحدود)، ص 97). در باره طبيعت، ر.ك: فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، ص 442 - 447. اشعرى در گزارش ديدگاه «اصحاب طبايع» آورده است: «لم يثبتوا فى الدنيا شيئا إلاّ الطبائع الأربع». البته برخى از ايشان افزون بر طبايع چهارگانه به روح نيز معتقد بوده اند. در باره افعال روح نيز برخى قائل به طبعى و برخى ديگر قائل به اختيارى بودن آن بوده اند (مقالات الاسلاميين، ج 2، ص 29). براى دفاع از آموزه طبايع، ر.ك: فردوس الحكمة فى الطب، ص 19؛ الكشف عن مناهج الأدلّة فى عقائد الملّة، ص 171.

اصحاب طبايع با اعتقاد به تركيب اجسام از عناصر چهارگانه: حرارت، برودت، رطوبت و يبوست، براى طبيعت اشيا، احكام و آثارى قائل بوده اند كه از نظر متكلّمان امامى با آموزه هاى دينى، ناسازگار ارزيابى شده است. از مجموع سخنان متكلّمان چنين بر مى آيد كه قول به طبيعت اشيا، توالى فاسدى دارد. قدم طبايع، انتساب افعال به جمادات و صدور جبرى فعل از آنها(1) و انكار معجزه يا خرق عادت، سه پيامد نادرست قول به طبايع بوده كه متكلّمان را از سده هاى پيشين به نقد اصل مسئله سوق داده است. نخستين نقدى كه در اين باره مى شناسيم، ظاهرا اثرى از هشام بن حكم با عنوان الرّد على أصحاب الطبائع است.(2) به عنوان پيشينه بحث در متون تفسيرى، به نقد شيخ طوسى در اين باره مى توان اشاره كرد. وى قصّه اصحاب كهف را دليل بر توانايى خدا بر نقض عادت از طريق معجزه و جريان تدبير عالم بر حسب اختيار و نه ايجاب طبايع دانسته است.(3) وى در جايى ديگر از تبيان روايت بلخى از آموزه طبع را گزارش و نقد كرده است. وى مى گويد: بلخى با استدلال به آيه «وَهُوَ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَا بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَآ أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَآءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَ لِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»(4) بر آن رفته كه بسيارى از امور با طبع به وجود مى آيد. با اين توضيح كه خداوند متعال در اين آيه بيان فرموده كه ميوه ها را با

ص: 320


1- . فاعل بالطبع از نظر فلسفى، گونه اى فاعل است كه يك فعل بيشتر آن هم به صورت ذاتى مانند وقوع حرارت از آتش از آن صادر نمى شود. در مقابل آن فاعل مريد و مختار است كه مى تواند كارى را در يك زمان و ضد آن را در زمان ديگر انجام دهد و فعل او از روى آگاهى و انديشه (رويّه) است. (تهافت التهافت، ص 148. نيز، ر.ك: نهاية الحكمة، ص 222 - 223). براى بيرون بودن فاعليت خدا از اين دو گونه فاعل از نظر فلسفى، ر.ك: همان جاها.
2- . رجال النجاشى، ص 433؛ الفهرست، طوسى، ص 258.
3- . التبيان، ج 7، ص 23.
4- . سوره اعراف، آيه 57.

آبى كه از آسمان نازل مى كند، (از زمين) بيرون مى آورد. بلخى افزوده كه شايسته نيست كه اين ديدگاه انكار شود و تنها ديدگاه كسى منكر است كه به قدم طبايع يا فاعليت جمادات معتقد باشد. امّا اگر كسى بگويد كه خداى متعال اين امور را انجام مى دهد، گاه به صورت اختراعى و بدون واسطه و گاه با واسطه، اين امر اشكالى ندارد، همان گونه كه در مورد سبب و مسبّب گفته مى شود. طوسى پس از گزارش ديدگاه بلخى، آن را نادرست ارزيابى مى كند و در توضيح استدلال خود مى گويد: اگر مقصود بلخى از طبع رطوبت ها و يبوست هاى مخصوص، خلافى در آن نيست؛ امّا از اين اشيا، ذوات ديگر متولّد نمى گردد، بلكه آثارى كه اين امور حاصل مى گردد، فعل ابتدايى خداست، در حالى كه سبب و مسبّب اين گونه نيست... .(1)

امين الإسلام طبرسى همسو با شيخ طوسى، ديدگاه اهل عدل در نقد ديدگاه بلخى را اين گونه گزارش كرده است:

بيشتر اهل عدل، اين ديدگاه وى را نادرست شمرده و گفته اند كه خداى سبحان، عادت [و سنّت خود] را به مقتضاى حكمت در انواع مصالح دينى و دنيوى بر روياندن گياه هنگام بارش بارانْ جارى ساخته و بر روياندن گياه از غير باران نيز تواناست.(2)

شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود، آية الكرسى را نقدى بر ديدگاه قائلان به طبع دانسته است:

علما گفته اند: در اين آيت، چند فوايد و ادلّه است بر اصول دين از توحيد و عدل، منها ... قوله: الْقَيُّومُ، دليل بطلان قول فلاسفه و طبايعان (طبايعيان خ ل) است گفتند: بيشتر چيزها به طبع محلّ حاصل مى آيد، حق تعالى باز نمود كه: من قيّومم؛ يعنى قايم به تولاّى افعال خود.(3)

ابن شهرآشوب نيز همين مطلب را در تفسير خود آورده است.(4)

ص: 321


1- . التبيان، ج 4، ص 431 - 432.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 276.
3- . روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ج3، ص 411 - 412.
4- . متشابه القرآن و مختلفه، ج 1، ص 106.

وى در ذيل آيه «وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَىٰ بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَىٰ بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»(1) نيز به نقد قول به طبايع پرداخته و پديد آمدن ميوه هاى گوناگون از يك آب و زمين را دليل بر بطلان قول به طبايع دانسته است:

و حق تعالى ما را در اين آيت وجه استدلال باز آموخت بر ملحدان و دهريان و طبايعيان و هر كه او اثبات صانعى حكيم نكند. گفت: اگر چنان استى كه از زمين بودى يا از آب يا از هوا، بايستى تا چون آب و هوا و زمين هر سه يكى بودى، از او يك نوع ميوه بيشتر نياوردى، نه آن كه از يك آب و يك زمين و يك هوا هزار نوع نبات و گياه و درخت و ميوه پديد آرد. اگر طبع بودى يا امرى موجب اين قضيّه در او محال بودى، چون بر اين جمله مى باشد، دليل كند كه اين را صانعى و مدبّرى هست قادر مختار كه به حسب اختيار و ارادت خود چنان كه مى خواهد، مى آرد و مى آفريند.(2)

قطب الدين راوندى در بيان ويژگى هاى نظم قرآنى كه مقوّم اعجاز آن است، ويژگى نهم را وجود همه نيازمندى هاى علمى انسان ها در اصول و فروع دين در قرآن دانسته است. اين ويژگى، شامل ارشاد به شيوه هاى مباحث عقلى و اقامه براهين عليه ملاحده، براهمه ، دوگانه پرست ها و منكران معاد و قائلان به طبايع با كوتاه ترين و رساترين عبارات است.(3)

عبد الجليل رازى نيز در موارد متعدّد به نقد اصحاب طبايع پرداخته است كه بخشى از

ص: 322


1- . سوره رعد، آيه 4.
2- . روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج11، ص 182. براى مورد ديگر، ر.ك: همان، ج 12، ص 20.
3- . الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1006. گفتنى است كه تعبير طبايع در برخى احاديث نيز به كار رفته است. در حديثى آمده است: «طبايع الجسم على أربعة فمنها الهواء الذى لا تحيّا النفس إلاّ به وبنسيمه و يخرج ما فى الجسم من داء وعفونة ، والأرض التى قد تولد اليبس والحرارة ، والطعام ومنه يتولّد الدم ألا ترى أنه يصير إلى المعدة فتغذيه حتّى يلين ثم يصفو فتأخذ الطبيعة صفوه دما ثم ينحدر الثفل والماء وهو يولد البلغم». الكافى، ج 8، ص 230. نيز كتاب هايى با عنوان «طبايع» در فهارس گزارش شده است. از جمله، كتاب الطبائع از احمد بن محمّد بن دول قمى (م 350ق) (رجال النجاشى، ص 90).

آنها در بحث نقد عمومى گذشت. در اين جا مواردى ديگر گزارش مى شود. وى در نقد اين سخن نويسنده سنّى كه: «اينها به دوازده امام گويند چنان كه ملحدان به هفت امام گويند»، با اشاره به حديث «الإمامة من بعدى ثلاثون سنة و بعدها الإمارة»(1) مى گويد:

پس اگر خواجه كه امام چهار گويد مذهبش با طبايعيان برابر نباشد كه به چهار طبع گويند، چرا مذهب دوازده اماميان با هفت اماميان برابر باشد!؟ كه آن جا عدد متماثل است و اين جا عدد مختلف، يا اين الزام قبول كند يا دست از آن بدارد.(2)

در موردى ديگر، مذهب مجبّره را در اعتقاد به قدماى نه گانه،(3) همسان باور

اصحاب طبايع به عناصر چهارگانه شمرده است:

مشابهت دارند به نصارى كه به سه خداى گفتند: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»(4) و مشابهت دارند به طبايعه كه به چهار اركان گفتند.(5)

از اين گونه نقدها نگاه منفى شيخ عبد الجليل به اصحاب طبايع، آشكار است.

11. مسائلى از جهان شناسى

شمارى از نقدهاى عالمان امامى به حوزه مباحث جهان شناسى فلسفى تعلّق دارد. ابو الفتوح رازى در تفسير خود، آية الكرسى را نقدى بر آراى گروه هاى گوناگون از جمله ديدگاه فلاسفه در باره قلمرو جهان دانسته است:

قوله: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، رد است بر مذهب فلاسفه كه

ص: 323


1- . براى اين حديث با الفاظ گوناگون ر.ك: سنن ابى داود، ج 2، ص 401، ح 4646 و 4647؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص 292؛ فتح البارى، ج 8، ص 61.
2- . نقض، ص 546.
3- . «مجبران امّت، نُه قديم اثبات كردند: ذات و قدرت و علم و حيات و اراده و ادراك و كلام و سمع و بصر. هر نه قديم گفتند تا سه بار مانندگى دارند به ترسايان». (نقض، ص 447). فخررازى در باره قدما از ديدگاه اهل سنّت نوشته است: «أهل السنّة أثبتوا القدماء: و هى ذات اللّه تعالى، و صفاته». (المحصل، ص 211).
4- . سوره مائده، آيه 73.
5- . نقض، ص 448. براى موردى ديگر از اين گونه همسان سازى، ر.ك: همان، ص 546.

گفتند: عالم خود زمين است و افلاك كه بدان محيط است فى (و)(1) وراى آن چيزى نيست. نفى عرش و كرسىّ و لوح و قلم كردند. همانا عظم موقع اين آيت براى كثرت ادلّه اوست بر اصول مسلمانى از توحيد و عدل.(2)

ابن شهرآشوب نيز همين مطلب را در تفسير خود آورده است.(3)

ابن شهرآشوب در موردى ديگر، ديدگاه فلاسفه در باره علّت مرگ ناگهانى (مبنى بر پر شدن يا خالى شدن عروق بدن) را ذكر كرده و ديدگاه ديّانون (دينداران) را در مقابل آن نهاده است كه بر وقوع مرگ ناگهانى با تقدير خداى متعال هنگام پايان اجل انسان باور دارند.(4) در اين سخن، صرف نظر از درستى يا نادرستى ديدگاه فلاسفه، آنچه اهميت دارد تقابلى است كه ابن شهرآشوب ميان فيلسوفان و ديندارانْ افكنده است.(5)

سخن پايانى

اين نوشتار، به مناسبت يادكردى ارج گزارانه از عالم بزرگ امامى و مدافع مبانى و آموزه هاى تشيّع در سده ششم هجرى، نصير الدين ابو الرشيد عبد الجليل قزوينى رازى - رحمة اللّه عليه - و اثر ماندگار او كتاب نقض نگاشته شد و به ساحت آن عالم گران قدر تقديم مى گردد. موضوع اين نوشتار، از مباحث پُر اهميت در تاريخ كلام اماميه و بويژه مناسبات كلام و متكلّمان با فلسفه و آموزه هاى فلسفى است. از منظر تعامل كلام اماميه با فلسفه، مى توان كلام اماميه را به دوره هاى متعدّدى تقسيم كرد.

شش سده نخست هجرى (عصر پيش از خواجه طوسى ) را بايد دوره استقلال كامل كلام اماميه از فلسفه شمرد. در اين دوره، كلام در عين حفظ هويّت مستقل خود در

ص: 324


1- . خ ل.
2- . روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج3، ص 411 - 412.
3- . متشابه القرآن و مختلفه، ج 1، ص 106.
4- . همان، ج2، ص 96.
5- . براى موردى ديگر، ر.ك: مجمع البيان، ج 7، ص 300 ذيل آيه «أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شَآءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً»سوره فرقان، آيه 45.

تعامل انتقادى با فلسفه است. در اين نوشتار مواجهه متكلّمان امامى با فلسفه و آموزه هاى فلسفى در سده ششم در دو بخش مواجهه مثبت و مواجهه منفى مورد بررسى قرار گرفت.

در بخش مواجهه مثبت، گونه هايى چون به كارگيرى مبانى و آموزه هاى فلسفى در اثبات مسائل كلامى، پذيرش آموزه هاى فلسفى مغاير آموزه هاى كلامى، تاريخ نگارى فلسفى، نقل سخنان فيلسوفان در متون اخلاقى، مناقب نگاشته ها و تفاسير قرآن كريم، قابل شناسايى است. مواجهه منفى و انتقادى عالمان امامى با فلسفه و آموزه هاى فلسفى نيز در سه شكل: نقد عمومى، ردّيّه نگارى ونقد مبانى و آموزه هاى فلسفى، صورت بسته است. مهم ترين مسائل اختلافى و مورد نقد متكلّمان امامى نيز عبارت اند از: نحوه فاعليت خدا، ديرينگى جهان، فلسفه آفرينش، معاد، قول به طبايع، حقيقت انسان، معجزه و راه شناخت پيامبران.

در باره شيوه مواجهه شيخ عبد الجليل قزوينى رازى نيز بايد گفت كه در كتاب نقض مواجهه مثبت با فلسفه، نمودى ندارد و رويكرد نويسنده به فلسفه و آموزه هاى فلسفى سراسر منفى و انتقادى است. در مجموع، سخنان رازى در نقد فلسفه و فلاسفه را در عناوين زير مى توان فهرست كرد:

1. معرّفى حكماى اوائل مانند: ارسطو، به عنوان سرآغاز دهريگرى؛

2. هم رده قرار دادن فيلسوفان با ملحدان و دشمن دين شمردن ايشان؛

3. مخالفت با باورهاى فلسفى قِدَم عالم، علّت اولى، طبع و هيولى؛

4. همسان انگارى رويكرد فلاسفه به نماز با نماز باطن اسماعيليه؛

5. يادكرد ردّيّه هاى عالمان اماميه بر فلاسفه و قلمداد كردن آنها به مثابه يكى از افتخارات علمى و دينى ايشان.

ص: 325

منابع و مآخذ

1. آراء اهل المدينة الفاضلة و مضاداتها، ابو نصر فارابى، تحقيق: على بو ملحم، بيروت: مكتبة الهلال، اوّل، 1995 م.

2. ابكار الأفكار فى اُصول الدين، على بن محمّد بن سالم الآمدى، تحقيق: احمد فريد مزيدى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1424 ق.

3. اثبات النبوات و تأويل رموزهم و أمثالهم، چاپ شده در: رسائل ابن سينا، حسين بن عبد اللّه ابن سينا، دار العرب.

4. اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى)، محمّد بن الحسن الطوسى (شيخ طوسى)، تصحيح وتعليق : مير داماد استرآبادى، تحقيق: سيّد مهدى رجايى، قم: مؤسّسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، 1404ق.

5. إرشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى، كتاب خانه آية اللّه مرعشى.

6. أعيان الشيعة، سيّد محسن الأمين العاملى، تحقيق: سيّد حسن الأمين، بيروت: دار التعارف للمطبوعات، 1403ق.

7. الأضحوية فى المعاد، حسين بن عبد اللّه ابن سينا، تصحيح: حسن عاصمى، تهران: شمس تبريزى، 1382ش.

8. الاقتصاد، محمّد بن الحسن الطوسى (شيخ طوسى)، اصفهان: مكتبة جامع چهلستون.

9. الاقتصاد فى الاعتقاد، محمّد بن محمّد غزالى، بيروت: دار الكتب العلمية.

ص: 326

10. الأنوار الجلالية فى شرح الفصول النصيرية، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى، تحقيق: على حاجى آبادى، مشهد: مركز پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1420ق.

11. انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، مارتين مكدرموت، ترجمه: احمد آرام، تهران: دانشگاه تهران، 1372ش.

12. أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، حسن بن يوسف الحلّى، تحقيق: محمّد نجمى زنجانى، قم: رضى و بيدار، دوم، 1362 ش.

13. أوائل المقالات، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى البغدادى (شيخ مفيد)، قم: كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، اوّل، 1413 ق.

14. أخبار الزمان، على بن الحسين المسعودى، بيروت: دار الأندلس، دوم، 1386 ق.

15. أعلام النبوّة، ابوحاتم الرازى، تهران: مؤسّسه حكمت و فلسفه ايران، 1381ش.

16. أعلام النبوة، ابو الحسن ماوردى، مكتبة الهلال.

17. أمل الآمل، محمّد بن حسن حرّ عاملى، تحقيق: سيّد احمد حسينى، بغداد: مكتبة الأندلس، 1404 ق .

18. بحار الأنوار، محمّدباقر بن محمّد تقى المجلسى (علاّمه مجلسى)، بيروت: مؤسّسة الوفاء، دوم، 1403ق.

19. البراهين القاطعة فى شرح تجريد العقائد الساطعة، محمّدجعفر استرآبادى، قم: مكتب الأعلام الإسلامى، 1424ق.

20. «بيهقى» در دايرة المعارف تشيّع (ج3)، حسن انوشه، زير نظر: احمد صدر حاج سيّد جوادى و همكاران، تهران: نشر شهيد سعيد محبّى.

21. تاريخ اليعقوبى، على بن حسين مسعودى، قم: مؤسّسه نشر فرهنگ أهل بيت عليهم السلام .

22. تاريخ بيهق، ابوالحسن على بن زيد البيهقى (ابن فندق)، تحقيق: احمد بهمنيار، تهران، بنگاه دانش، 1317ش.

ص: 327

23. تاريخ علم الكلام فى الاسلام، فضل اللّه زنجانى، تحقيق و تعليق: قسم الكلام فى مجمع البحوث الاسلامية، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، اوّل، 1417ق.

24. تاريخ فلسفه، اميل بريه، ترجمه: على مراد داودى، تهران: مركز نشر دانشگاهى، دوم، 1374ش.

25. تاريخ فلسفه، فردريك كاپلستن، ترجمه: سيّد جمال الدين مجتبوى، تهران: علمى و فرهنگى، 1362 ش .

26. تاريخ فلسفه اسلامى، اسحاق حسينى كوهسارى، تهران: شركت چاپ و نشر بين الملل، اوّل، 1387ش.

27. تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، حنا فاخورى و خليل الجر، ترجمه: عبد المحمّد آيتى، تهران: علمى و فرهنگى، هشتم، 1381ش.

28. تاريخ فلسفه مسيحى در قرون وسطا، اتين ژيلسون، مترجم: رضا گندمى نصرآبادى، دانشگاه اديان و مذاهب و سازمان سمت، اوّل، 1389ش.

29. تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، سيّد مرتضى بن داعى حسنى رازى، تصحيح: عبّاس اقبال آشتيانى، تهران: اساطير، دوم، 1364 ش.

30. التبصير فى الدين، ابو المظفر الاسفراينى، تعليق: محمّد زاهد كوثرى، قاهره: المكتبة الأزهرية للتراث، اوّل، 1419ق.

31. التبيان، محمّد بن حسن الطوسى (شيخ طوسى)، تحقيق: احمد حبيب قصير العاملى، قم: دفتر تبليغات اسلامى ، 1409ق.

32. التبيان فى تفسير القران، محمّد بن الحسن الطوسى (شيخ طوسى)، تحقيق: احمد قصير العاملى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، اوّل، 1409ق.

33. تتمّة صوان الحكمة، ظهير الدين بيهقى، تحقيق: محمّد كرد على، پاريس: داربيبليون، 2007م.

ص: 328

34. تحفة المتكلّمين فى الردّ على الفلاسفة، ركن الدين ابن ملاحمى خوارزمى، تحقيق و مقدمه: حسن انصارى و ويلفرد مادلونگ، زير نظر: زابينه اشميتكه، تهران: مؤسّسه پژوهش حكمت و فلسفه ايران - برلين: مؤسّسه مطالعات اسلامى دانشگاه آزاد برلين، 1387ش.

35. «الكلام عند الامامية؛ نشأته، تطوره، و موقع الشيخ المفيد منه»، محمّدرضا جعفرى، مجلّه تراثنا، ش 32.

36. «نهج البلاغة عبر القرون»، سيّد عبد العزيز طباطبايى، مجلّه تراثنا، ش 37، سال نهم، شوّال 1414ق.

37. صدرالدين الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، صدر الدين شيرازى (ملاّ صدرا)، تصحيح: سيّد جلال الدين آشتيانى، مشهد: المركز الجامعى للنشر، دوم، 1360ش.

38. التعريفات، على بن محمّد الجرجانى، تهران: ناصر خسرو، چهارم، 1412 ق.

39. التعليق، محمّد بن حسن مقرى نيشابورى، تحقيق: محمود يزدى مطلق (فاضل)، مشهد: دانشگاه علوم اسلامى رضوى، 1385 ش.

40. تفسير القرآن الكريم، صدر الدين محمّد شيرازى، تحقيق: محمّد خواجوى، قم: بيدار.

41. تقريب المعارف، ابو الصلاح حلبى، تحقيق و نشر: فارس تبريزيان حسون، 1417ق.

42. «تكملة الغرر» ضميمه أمالى المرتضى، على بن حسين الموسوى (سيّد مرتضى)، تحقيق: محمّد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دار الفكر العربى.

43. تمهيد الاُصول، محمّد بن حسن الطوسى (شيخ طوسى)، ترجمه: عبد المحسن مشكاة الدينى، تهران: انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، 1358 ش.

44. التنبيه و الاشراف، على بن الحسين المسعودى، بيروت: دار صعب.

45. تهافت التهافت، محمّد بن احمد الأندلسى (ابن رشد)، لبنان: دار المشرق ، 2003 م.

ص: 329

46. الثقات العيون فى سادس القرون، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ تهرانى)، تحقيق: على نقى منزوى، قم: مؤسّسه اسماعيليان.

47. جوامع الجامع، ابو على فضل بن الحسن الطبرسى، تصحيح: ابو القاسم گرجى، تهران: دانشگاه تهران و سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى، سوم، 1377ش.

48. جوامع الجامع، ابو على فضل بن الحسن الطبرسى، قم: مؤسّسة النشر الاسلامى، 1418ق.

49. حدود الأشياء و رسومها، چاپ شده در: رسائل الكندى الفلسفية، ابو اسحاق كندى، تصحيح و تعليق: محمّد ابو ريده، قاهره: دار الفكر العربى، دوم.

50. الحدود و الحقائق، اشرف الدين صاعد بريدى آبى، تحقيق: حسين على محفوظ، بغداد: مطبعة المعارف، 1970م.

51. الحدود و الحقائق، محمّد بن حسن مقرى نيشابورى، تحقيق: محمود يزدى مطلق (فاضل)، قم: مؤسّسة الامام الصادق عليه السلام .

52. حديقة الشيعة، احمد مقدّس اردبيلى، قم: انصاريان، 1378ش.

53. حقائق الإيمان، زين الدين بن على العاملى (شهيد ثانى)، إشراف: سيّد محمود مرعشى، تحقيق: سيّد مهدى رجائى، قم: مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى العامة، اوّل، 1409ق.

54. الحكمة المتعالية فى الأسفار العقلية الأربعة، صدر الدين محمّد شيرازى (ملاّ صدرا)، بيروت: دار احياء التراث العربى، سوم، 1981م.

55. خاتمة مستدرك الوسائل، حسين نورى، قم: مؤسّسه آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث،

1408 ق.

56. خاندان نوبختى، عبّاس اقبال آشتيانى، تهران: كتاب خانه طهورى، سوم، 1357 ش.

57. الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، تحقيق: مؤسّسة الامام المهدى عليه السلام ، قم: مؤسّسة الامام المهدى عليه السلام ، 1409 ق.

ص: 330

58. «الخلاصة فى علم الكلام، قطب الدين سبزوارى»، تحقيق: سيّد محمّدرضا حسينى جلالى، مجلّه تراثنا، ش 34، ربيع الأوّل 1414ق.

59. «تبصرة العوام»، ليلا هوشنگى، دانش نامه جهان اسلام (ج 6)، زير نظر غلامعلى حدّاد عادل ، تهران: بنياد دايرة المعارف اسلامى.

60. دراسات فى تاريخ الفلسفة العربية، كامل حمود، بيروت: دار الفكر اللبنانى، 1991م.

61. الدروس الألفية و النفلية، محمّد بن مكى العاملى الجزينى (شهيد اوّل)، تحقيق: على فاضل قائينى نجفى، قم: مكتب الاعلام الاسلامى، 1408ق.

62. الذخيرة فى علم الكلام، على بن حسين الموسوى (سيّد مرتضى)، تحقيق: احمد حسينى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1411 ق.

63. الذريعة إلى تصانيف الشيعة، محمّد حسن بن على المنزوى (آقا بزرگ تهرانى)، بيروت: دار الأضواء، سوم، 1403 ق.

64. رجال النجاشى، احمد بن على النجاشى، تحقيق: السيّد موسى الشبيرى الزنجانى، قم: مؤسّسة النشر الاسلامى، پنجم، 1416 ق.

65. رسائل الكركى، على بن الحسين الكركى (محقق كركى)، تحقيق: محمّد حسون، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى.

66. رسائل المرتضى، على بن الحسين الموسوى (سيّد مرتضى)، مقدمه و اشراف: سيّد احمد حسينى، اعداد: سيّد مهدى رجايى قم: دار القرآن الكريم، 1405 ق.

67. رسالة الحدود، چاپ شده در رسائل ابن سينا، حسين بن عبد اللّه بن سينا، قم: بيدار، 1400 ق.

68. رسالة فى اعتقاد الحكماء، شهاب الدين يحيى سهروردى، ترجمه فارسى: محمّد كريمى اصل، ترجمه فرانسه: هانرى كربن، تهران: اساطير، اوّل 1383ش.

69. روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ابو الفتوح رازى، تصحيح: محمّد جعفر ياحقّى و محمّدمهدى ناصح، مشهد: بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، سوم، 1381ش.

ص: 331

70. رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللّه بن عيسى بيك افندى اصفهانى، تحقيق: سيّد احمد حسينى، به كوشش: سيّد محمود مرعشى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1401 ق.

71. سنن أبى داوود، سليمان ابن أشعث السجستانى، بيروت: دار الفكر.

72. شرح اُصول الكافى، ملاّ صالح مازندرانى، تعليقات: ابوالحسن شعرانى، تصحيح: على عاشور، بيروت: دار احياء التراث العربى.

73. شرح الأسماء، ملاّ هادى سبزوارى، تحقيق: نجفقلى حبيبى، تهران: دانشگاه تهران، 1375ش.

74. شرح الاُصول الخمسة، عبد الجبّار بن احمد الهمدانى الأسدآبادى، تعليق: احمد بن حسين بن ابى هاشم، بيروت: دار احياء التراث العربى، 1422 ق.

75. شرح العقائد النسفية، سعد الدين تفتازانى، تحقيق: حجازى سقا ، قاهره: مكتبة الكليات الأزهرية، اوّل، 1407 ق.

76. شرح المقاصد، سعد الدين مسعود بن عمر التفتازانى، تحقيق: عبد الرحمان عميره، قم: الشريف الرضى، 1409ق.

77. شرح المواقف، على بن محمّد الجرجانى، قاهره: مطبعة السعادة، 1325ق.

78. شرح اُصول الكافى لصدر المتألّهين، صدر الدين محمّد شيرازى (ملاّ صدرا)، تهران: مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.

79. شرح جمل العلم و العمل، على بن الحسين الموسوى (سيّد مرتضى)، تحقيق: يعقوب جعفرى مراغى، قم: دار الاُسوة للطباعة و النشر، اوّل، 1414 ق.

80. شطّ شيرين پرشوكت ؛ منتخبى از آثار استاد عبّاس زرياب خويى، به كوشش: ميلاد عظيمى، تهران: مرواريد، اوّل، 1387ش.

81. الشفاء (الالهيات)، حسين بن عبد اللّه ابن سينا، تصحيح: سعيد زايد، قم: مكتبة آية اللّه المرعشى، 1404ق.

ص: 332

82. شوارق الإلهام فى شرح تجريد الكلام، فيّاض لاهيجى، اصفهان: مهدوى.

83. صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، محمّد بن احمد بن حبّان، ترتيب: على ابن بلبان الفارسى، تحقيق: شعيب الارنؤوط، بيروت: مؤسّسة الرسالة، 1414ق.

84. الصراط المستقيم إلى مستحقى التقديم، على بن يونس بياضى عاملى، تحقيق: محمّد باقر بهبودى، [قم]: المكتبة المرتضوية لاحياء الآثار الجعفرية، اوّل، 1384ق.

85. طبقات المعتزلة، احمد بن يحيى ابن المرتضى، بيروت: دار المنتظر، 1402 ق.

86. بدّ العارف، عبد الحق بن ابراهيم بن سبعين، تحقيق: جرج كتوره، بيروت: دار الأندلس و دار الكندى، اوّل، 1987م.

87. عجالة المعرفة فى اُصول الدين، هبة اللّه بن الحسن الراوندى، تحقيق: سيّد محمّدرضا الحسينى الجلالى، قم: مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، 1417ق.

88. عقل و اعتقاد دينى، مايكل پترسون و ديگران، ترجمه: احمد نراقى و ابراهيم سلطانى، تهران: طرح نو، سوم، 1379ش.

89. إشارة السبق الى معرفة الحق، علاء الدين بن الحسن حلبى، تحقيق: ابراهيم بهادرى، مقدّمه: جعفر سبحانى، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى، 1414ق.

90. علل الشرائع، محمّد بن على بن بابويه التمّى (شيخ صدوق)، نجف: المكتبة الحيدريّة، 1386ق.

91. عيون الأنباء فى طبقات الأطباء، ابن أبى أصبيعة، تحقيق: نزار رضا، بيروت: دار مكتبة الحياة.

92. عيون الحكمة، چاپ شده در: رسائل ابن سينا، حسين بن عبد اللّه بن سينا، قم: بيدار، 1400 ق.

93. الفائق فى اُصول الدين، ركن الدين ابن ملاحمى خوارزمى، تحقيق و مقدمه ويلفرد مادلونگ و مارتين مكدرموت، تهران: مؤسّسه پژوهش حكمت و فلسفه ايران، 1386ش.

ص: 333

94. فتح البارى، احمد بن على عسقلانى (ابن حجر)، بيروت: دار المعرفة للطباعة و النشر، دوم.

95. فرج المهموم، رضى الدين على بن موسى الحلّى (سيّد ابن طاووس)، قم: دار الذخائر.

96. فردوس الحكمة فى الطب، على ابن سهل الطبرى، تصحيح: محمّد زبير الصديقى، برين: مطبع آفتاب، 1928 م.

97. فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، سيّد جعفر سجّادى، تهران: امير كبير، اوّل، 1375ش.

98. الفكر الفلسفى فى بغداد: دراسة فى الاصول و الاتباع، صالح مهدى هاشم، قاهره: مكتبة الثقافة الدينية، 1426ق.

99. فلاسفه شيعه، عبداللّه نعمه، ترجمه: سيّد جعفر غضبان، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، اوّل، 1367.

100. فلاطورى، به كوشش: عبّاس رفيعى پور، مقدّمه: محمّدرضا حكيمى، قم: دليل ما، 1383ش.

101. فلسفه علم كلام، هرى اوسترين ولفسن، ترجمه: احمد آرام، تهران: الهدى، اوّل، 1368ش.

102. فلسفه و كلام اسلامى، ويليام مونتگمرى وات، ترجمه: ابو الفضل عزّتى، همراه با يادداشت جعفر شهيدى، تهران: فلسفه و كلام اسلامى، 1370ش.

103. الفلسفة الاسلامية، محمّدرضا مظفّر، بيروت: دار الصفوة، اوّل، 1414ق.

104. فهرست منتجب الدين، منتجب الدين ابن بابويه القمّى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1366ش.

105. الفهرست، محمّد بن اسحاق (ابن نديم)، تحقيق محمّدرضا تجدّد، تهران: امير كبير، سوم، 1366ش.

106. الفهرست، محمّد بن حسن الطوسى (شيخ طوسى)، تحقيق: جواد قيّومى، قم:

ص: 334

مؤسّسة نشر الفقاهة، اوّل، 1417 ق.

107. قواعد المرام فى علم الكلام، ميثم بن على بن ميثم البحرانى، تحقيق: سيّد احمد حسينى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1406ق.

108. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تصحيح: على اكبر غفّارى، تهران: دار الكتب الاسلامية، 1363 ش.

109. الكافى فى الفقه، ابو الصلاح حلبى، تحقيق: رضا استادى، اصفهان: مكتبة امير المؤمنين.

110. كتاب الكندى إلى المعتصم باللّه فى الفلسفة الاُولى چاپ شده در: رسائل الكندى

الفلسفية، ابو اسحق كندى، تصحيح و تعليق: محمّد ابو ريده، قاهره: دار الفكر العربى، دوم.

111. كشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، محمّدعلى تهانوى، بيروت: مكتبة لبنان ناشرون، اوّل، 1996 م.

112. الكشّاف عن حقائق التنزيل، محمود بن عمر الزمخشرى، مصر: شركة مكتبة مصطفى البابى الحلبى و اولاده، 1966 م.

113. كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، مصطفى بن عبد اللّه القسطنطنى (حاجى خليفه)، بيروت: دار احياء التراث العربى.

114. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، حسن بن يوسف الحلّى (علاّمه حلّى)، تحقيق: جعفر سبحانى، قم: مؤسّسه امام صادق عليه السلام ، 1424ق.

115. الكشف عن ماهية الصلاة، چاپ شده در: رسائل ابن سينا، حسين بن عبد اللّه ابن سينا، قم: بيدار، 1400 ق.

116. الكشف عن مناهج الأدلّة فى عقائد الملّة، محمّد بن احمد بن رشد، تصحيح: محمد عابد جابرى، بيروت: مركز الدراسات الوحدة العربية، اوّل، 1998 م.

117. مجموعه آثار استاد شهيد مطهّرى (ج 3: كلام)، مرتضى مطهّرى، تهران: صدرا، يازدهم، 1385 ش.

ص: 335

118. گوهر مراد، فيّاض لاهيجى، مقدمه: زين العابدين قربانى، تهران: نشر سايه، اوّل، 1383 ش.

119. اللوامع الالهية فى المباحث الكلامية، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى، تحقيق: سيّد محمّدعلى قاضى طباطبايى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1380ش.

120. ماجراى فكر فلسفى در جهان اسلام، غلامحسين ابراهيمى دينانى، تهران: طرح نو، 1379ش.

121. ما و تاريخ فلسفه اسلامى، رضا داورى اردكانى، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1389ش.

122. المبدأ و المعاد، حسين بن عبد اللّه ابن سينا، به اهتمام عبد اللّه نورانى، تهران: مؤسّسه مطالعات اسلامى، اوّل، 1363 ش.

123. متشابه القرآن و مختلفه، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهر آشوب)، قم: بيدار، 1328ش.

124. مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن الحسن الطبرسى، بيروت: مؤسّسة الأعلمى للمطبوعات، 1415ق.

125. مجموعه آثار استاد شهيد مطهّرى (ج 5: فلسفه و منطق)، مرتضى مطهّرى، تهران: صدرا.

126. «بررسى آموزه هاى اختلافى ميان شيخ مفيد و نوبختيان بر پايه احاديث الكافى»، مجموعه مقالات فارسى كنگره بين المللى بزرگداشت ثقة الاسلام كلينى (ج 5)، قم: دار الحديث، 1388ش.

127. المحصل، محمّد بن عمر بن فخر الدين الرازى (فخر رازى)، تحقيق: حسين اتاى، عمان، دار الرازى، اوّل، 1411ق.

128. المسلك فى اُصول الدين، جعفر بن الحسن الحلّى، تحقيق: رضا استادى، مشهد: آستان قدس رضوى، اوّل، 1414 ق.

ص: 336

129. معارج نهج البلاغة، على بن زيد البيهقى (ابن فندق)، تحقيق: اسعد الطيب، قم: بوستان كتاب قم، 1422ق.

130. معارج نهج البلاغة، ابوالحسن على بن زيد بيهقى (ابن فندق)، تحقيق: محمّدتقى دانش پژوه، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1409ق.

131. معالم العلماء، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهر آشوب)، تحقيق: عبّاس اقبال آشتيانى، تهران: مطبعه فردين، 1353ش.

132. معالم العلماء، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهر آشوب)، مقدّمه: سيّد محمّدصادق آل بحرالعلوم، قم: مطبعة الحيدرية، 1380ق.

133. المعتبر فى الحكمة، هبة اللّه بن على ابوالبركات، اصفهان: دانشگاه اصفهان، دوم، 1373 ش.

134. معجم المؤلّفين، عمر رضا كحاله، بيروت: مكتبة المثنى و دار احياء التراث العربى.

135. معجم رجال الحديث، سيّد ابوالقاسم خويى، تهران: نشر توحيد، پنجم، 1413 ق.

136. معجم طبقات المتكلّمين، اللجنة العلمية فى مؤسّسة الامام الصادق عليه السلام ، اشراف: جعفر سبحانى، قم: مؤسّسة الامام الصادق عليه السلام .

137. مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين، على بن اسماعيل الأشعرى، تحقيق: محمّد محيى الدين عبد الحميد، قاهره: مكتبة النهضة المصرية، دوم، 1389 ق.

138. مقدّمه ابن خلدون، ابن خلدون، بيروت: دار إحياء التراث العربى.

139. مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه، ويلفرد مادلونگ، ترجمه: جواد قاسمى، مشهد: آستان قدس رضوى، اوّل، 1375 ش .

140. الملخص فى اُصول الدين، على بن الحسين الموسوى (سيّد مرتضى)، تحقيق: محمّدرضا انصارى قمى، تهران: مركز نشر دانشگاهى و كتاب خانه مجلس شوراى اسلامى، 1381 ش.

141. الملل و النحل، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى، تحقيق: امير على مهنّا و على

ص: 337

حسن فاعور، بيروت: دار المعرفة، چهارم، 1415 ق.

142. مناقب آل أبى طالب، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهر آشوب)، نجف: المكتبة الحيدرية، 1376 ق.

143. مناهج اليقين فى اُصول الدين، حسن بن يوسف الحلّى (علاّمه حلّى)، تحقيق: يعقوب جعفرى مراغى، تهران: دار الاُسوة للطباعة و النشر، اوّل، 1415 ق.

144. منزلت عقل در هندسه معرفت دينى، عبداللّه جوادى آملى، تحقيق و تنظيم: احمد واعظى، قم: اسراء، اوّل، 1386ش.

145. المنقذ من التقليد، محمود بن على الحمصى الرازى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1371ق.

146. موسوعة مصطلحات الفلسفة عند العرب، جيرار جهمامى، بيروت: مكتبة لبنان ناشرون، اوّل، 1998م.

147. النبوات و ما يتعلّق بها، محمّد بن عمر بن فخر الدين الرازى (فخر رازى)، تحقيق: احمد حجازى سقا، قاهره: مكتبة الكليات الأزهرية.

148. النجاة من الغرق فى بحر الضلالات، حسين بن عبد اللّه ابن سينا، مقدّمه و تصحيح: محمّدتقى دانش پژوه، تهران: دانشگاه تهران، دوم، 1379 ش.

149. «نظريه هاى نفس شناسى متكلّمان امامى در سده هاى ميانى و كاركرد آنها در تبيين آموزه معاد»، على نقى خدايارى، مجلّه نقد و نظر، سال شانزدهم، ش اوّل، بهار 1390 (پياپى 61).

150. «فلسفه اسلامى: هستى و چيستى»، مصطفى ملكيان، مجلّه نقد ونظر ، ش 41 و 42، سال يازدهم، بهار و تابستان 1385ش.

151. نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»)، عبد الجليل قزوينى رازى، تصحيح: مير جلال الدين محدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

ص: 338

152. نهاية الاقدام فى علم الكلام، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى، تحقيق: احمد فريد مزيدى، بيروت: دار الكتب العلمية، اوّل، 1425 ق.

153. نهاية الحكمة، سيّد محمّدحسين طباطبايى، تصحيح و تعليق: عبّاس على زارعى سبزوارى قم: مؤسّسة النشر الإسلامى.

154. نهاية المرام فى علم الكلام، حسن بن يوسف الحلّى، تحقيق: فاضل عرفان، مقدّمه: جعفر سبحانى، قم: مؤسّسة الإمام الصادق عليه السلام ، اوّل، 1419 ق.

155. نهج الإيمان، على بن يوسف ابن جبر، تحقيق: سيّد احمد حسينى، مشهد: مجتمع امام هادى عليه السلام ، اوّل، 1418ق.

156. الوافى بالوفيات، خليل بن أيبك الصفدى، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1420ق.

157. الوافى فى تاريخ الفلسفة العربية، عبده الحلو، بيروت: دار الفكر اللبنانى، اوّل 1995م.

158. وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان، احمد بن محمّد بن خلّكان، تحقيق: احسان عبّاس، بيروت: دار الثقافة.

159. هدية الأحباب، شيخ عبّاس قمى، تهران: امير كبير، دوم، 1363 ش.

160. هزار و يك كلمه، حسن حسن زاده آملى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، دوم، 1381ش.

161. هندسه معرفتى كلام جديد، احد فرامرز قراملكى، تهران: مؤسّسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، اوّل، 1387ش.

162. الهيات الهى و الهيات بشرى( نظرها)، محمّدرضا حكيمى، قم: دليل ما، اوّل، 1388ش.

163. هياكل النور، چاپ شده در: مجموعه مصنّفات شيخ اشراق (ج 3)، شهاب الدين يحيى سهروردى، تصحيح: هنرى كربن، تهران: مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372ش.

164. الياقوت فى علم الكلام، ابو اسحاق ابراهيم ابن نوبخت، تحقيق: على اكبر ضيائى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى، دوم، 1386 ش.

ص: 339

ص: 340

ويژگى هاى شيعه اصولى در نگاه عبد الجليل قزوينى/قاسم صفرى (جوادى)

8

ويژگى هاى شيعه اصولى در نگاه عبد الجليل قزوينى

قاسم صفرى (جوادى)(1)

چكيده

كتاب نقض، تنها اثر به جاى مانده از عبد الجليل قزوينى رازى (نويسنده شيعىِ قرن ششم هجرى) است. كتاب، داراى اطلاعات منحصر به فردى از تاريخ تشيّع (قرن ششم و ما قبل آن)، فرقه هاى گوناگون شيعى، جغرافياى تشيّع در ايران و كشورهاى ديگر، انديشه هاى شيعى و غير شيعى و... است.

در اين نوشتار، سعى بر آن است كه «ويژگى هاى شيعه اصولى در نگاه عبد الجليل قزوينى» بررسى شود. آنچه قزوينى در كتاب نقض آورده، كلاًّ از ناحيه شيعه اصوليه است؛ امّا در اين جا تنها به مواردى پرداخته شده كه صراحتا به عنوان عقيده شيعه اصوليه (با ذكر شيعه اصوليه) آمده و يا در عبارات ديگر، قرينه اى وجود داشته كه منظور از آن، همان شيعه اصوليه است.

گرچه مباحث مربوط به ويژگى هاى شيعه اصولى در نقض به صورتى پراكنده (و نه با ترتيبى منطقى) بيان شده اند، با اين حال، در اين مقاله، به اين ويژگى ها، ترتيب خاصى بخشيده شده و براى هر موضوع، سخن نويسنده بعض فضائح الروافض و به دنبال آن، پاسخ عبد الجليل قزوينى از كتاب نقض آورده شده است.

كليدواژه ها: شيعه اصولى، شيعه اصوليه، شيعيان اصولى، شيعه اماميه اصوليه، نقض، بعض فضائح الروافض.

ص: 341


1- . عضو هيئت علمى و مدير گروه اديان و مذاهب جامعة المصطفى صلى الله عليه و آله العالميّة.

مقدّمه

كتاب نقض، تنها اثر باقى مانده از عبد الجليل قزوينى، نويسنده شيعىِ قرن ششم هجرى است. اين كتاب - كه در نوع خود بى نظير است - ، در مناظره با نويسنده اى غير شيعى نگاشته شده و داراى اطلاعات منحصر به فردى از تاريخ تشيّع از قرن ششم و ماقبل آن است. كتاب، در بردارنده اطلاعاتى از گروه هاى مختلف شيعى اعم از: فقيهان، شاعران، متكلّمان، عابدان، زاهدان، مفسّران و همچنين حاكمان و وزيران است. علاوه بر

اين، حاوى اطلاعاتى در خصوص جغرافياى تشيّع در ايران و كشورهاى ديگر است. نويسنده در باره انديشه هاى شيعى و غير شيعى، از آگاهى نسبتا بالايى برخوردار بوده است و در فن مناظره، حاضر جواب به نظر مى رسد. لازم به يادآورى است كه بررسى و روشن نمودن ابعاد مختلف اين كتاب، نيازمند مقالات فراوانى است؛ ليكن در اين نوشتار،

سعى بر آن است كه گزارشى از ديدگاه عبد الجليل قزوينى در باب شيعيان اصولى در مقابل شيعيان اخبارى ارائه شود. قبل از بيان مطالب عبد الجليل در باره شيعيان اصولى،

لازم مى دانيم نكات كلّى اى را يادآور شويم و سپس به موضوع اصلى بپردازيم.

1. اصطلاح اخبارى و اصولى

پآن چنان كه در بين بسيارى از شيعيان مشهور است، اصطلاح اخبارى و اصولى، مربوط به دوران صفويه است. عموما شيعيان، اين اصطلاحات را منتسب به محمّدامين استرآبادى و يا حداكثر استاد او محمّد استرآبادى مى دانند. اين دو اصطلاح حداقل مربوط به پنج قرن پيش از استرآبادى دوم است.

2. اشكالات تاريخى

قزوينى، عليرغم همه امتيازاتى كه واجد آن است، اشكالات فاحشى در بيان مطالب تاريخى دارد كه مى تواند در مورد ادّعاهايى كه در حوزه نظريات شيعه اصولى بيان نموده، ترديدهايى را ايجاد نمايد. زمانى كه نويسنده اى در بيان برخى مطالب معروف و مشهور تاريخى، اشتباهاتى در اين سطح داشته باشد، در مباحث اعتقادى تا چه

ص: 342

اندازه مى توان به صحّت بيانات وى اطمينان داشت؟! از طرفى ديگر، گاه آنچه را كه به عنوان مطالب تاريخى ذكر نموده، كتاب وى تنها منبع در باره آن مطلب است. حال با اين شرايط، به چه ميزان قابل اعتماد است؟ در ادامه، به برخى از اين اشتباهات تاريخى اشاره مى كنيم.

الف. ازدواج پيامبر در 37 سالگى

در بحث ازدواج امام مهدى عليه السلام ، نويسنده كتاب بعض فضائح الروافض(1) مطالبى را ذكر

نموده كه قزوينى در پاسخ به آنها به بحث ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره مى كند و مى گويد:

محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله ... خديجه را در سى و هفت سالگى خواست.(2)

حادثه ازدواج پيامبر اكرم با خديجه، بسيار مشهور است و در كتب فراوانى ذكر شده(3) و آن، در 25 سالگى رخ داده است؛ وليكن نويسنده، آن را در 37 سالگى عنوان مى كند. حال چه ميزان مى توان به اسامى افرادى كه فقط در كتاب قزوينى آمده اند اطمينان كرد؟!

ب. داستان قَرمط بن حَمْدان

عبد الجليل آورده:

جعفر صادق عليه السلام او را به تهمت فلسفه متهم كرد و به آخر كار عمر عبد العزيز خليفه اين قرمط حمدان را به الحاد بياويخت.(4)

لازم است اين مطلب را در كنار مطلب ديگرى قرار دهيم كه ايشان آخرين خليفه مروانيان را عمر ابن عبد العزيز مى دانسته و اوّلين خليفه عبّاسيان را عبّاس سفّاح و ما

ص: 343


1- . كتاب عبد الجليل قزوينى، در واقع پاسخ به اشكالات اين نويسنده است؛ امّا در ضمن پاسخ ها مطالب مفيد ديگرى نيز بيان شده اند.
2- . نقض، ص 502.
3- . در اين باره، ر.ك: تاريخ پيامبر اسلام، ص 69 - 70؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 375؛ الصحيح من سيرة النبى الأعظم، ج 1، ص 114؛ السيرة النبوية، ج 1، ص 224.
4- . نقض، ص 92.

اسامى و القاب همه خلفا و عدد ايشان را در كتاب البراهين فى إمامة أمير المؤمنين بيان كرده است.(1)

اين مسئله نيز مطلبى روشن است كه نويسنده محترم، از آن آگاهى نداشته است؛ چرا كه بعد از عمر بن عبد العزيز، عدّه اى چون: يزيد بن عبد الملك مروان، هشام بن عبد الملك مروان، وليد بن يزيد ابن عبد الملك ، يزيد بن وليد، مروان بن محمّد و...(2) حكومت كردند و آخرين خليفه، مروان بن محمّد است و نه عمر بن عبد العزيز. وقتى آخرين خليفه را عمر بن عبد العزيز دانسته است، در حالى كه وى در سال 101ق، فوت كرده(3) و از طرفى، شهادت امام صادق عليه السلام در سال 148ق اتفاق افتاده و دوران امامت حضرت حدود سيزده سال بعد از فوت عمر بن عبد العزيز بوده است، بنا بر اين بايد به ديگر اطلاعات تاريخى آن نيز به ديده شك نگاه كرد؟

ج. زيديه و امامت امام زين العابدين

ايشان معتقد است:

[زيديه] بعد از مصطفى صلى الله عليه و آله امام بحق را على مرتضى عليه السلام دانند و نصّ خفى گويند و معصوم دانند على را و حسن را و حسين را و بعد از زين العابدين عليهم السلام امامت در زيد بن على رضى الله عنهدعوى كنند.(4)

اين در حالى است كه زيديه، امامت امام على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام را قبول دارند و پس از امام حسين عليه السلام هر فاطمى، چه از بنى الحسن و چه از بنى الحسين قيام به سيف كند، او را امام مى دانند و نخستين امام بعد از امام حسين عليه السلام زيد است.(5)

د. هيچ يك از ملحدان، اهل مناطق شيعى نبودند

قزوينى در بحث از اسماعيليان مى نويسد:

اين مايه از خلاصه احوال ايشان در اين نقض ياد كرده شد تا خواجه

ص: 344


1- . ر.ك: همان ، ص 409.
2- . مروج الذهب، ج 3، ص 206.
3- . همان، ص 192.
4- . نقض، ص 458.
5- . جهت اطلاع از آراء زيد، ر.ك: فى علم الكلام الزيديه.

مصنّف ناصبى كه بر شيعه، تشنيع زده است به تهمت، مگر به انصاف تأمّلى بكند و بداند كه اصول و قواعد الحاد چه بوده است و ملحدان اوّل و آخر از كجا بوده اند. بحمدللّه و منّه كه از اين ملعونان، نه قمى بوده است و نه كاشانى و نه آبه و نه رازى و نه ورامينى و نه از سارى و نه از ارم و نه از بلاد مازندران و از ديارى كه به شيعه اثنى عشريه معروف و منسوب است؛ بلكه همه از ولايات و نواحى و ديار مشبّهان و مجبّران بوده اند و دعوت بر اين وجه كرده اند كه بيان كرده شد و حوالت معرفت خداى به تقليد و تعليم و قول پيغمبر و معلّم صادق كرده اند و انكار دليل و حجّت و نظر و تفكّر كرده اند.(1)

در اين باره بايد گفت كه آيا ابوحاتم رازى - كه به زعم مصنّف ملحد بوده - ، اهل رى نبوده است؟ و همچنين خود وى در كتاب اعلام النبوة، همشهرى خود زكرياى رازى را به الحاد متهم نموده است. در تاريخ اسماعيليه قرن چهارم نمى توان به اسماعيليان پرداخت و از ابو حاتم رازى ياد نكرد، در حالى كه نويسنده محترم، معتقد است كه هيچ يك از اينها اهل رازى نبوده اند. از سوى ديگر بايد به حسن صبّاح اشاره كرد. «حسن صبّاح در شهر قم - كه يكى از نخستين ماندگاه هاى اعراب در ايران و پايگاه شيعيان اثنى عشرى بود - به دنيا آمد. پدرش كه مذهب اثنى عشرى داشت، از شهر كوفه واقع در عراق به قم آمده بود».(2)

ه- . ابراهيم برادر عبد اللّه بن الحسن بود؟

نويسنده بعض فضائح الروافض افرادى از زيديان من جمله ابراهيم را به عنوان برادر عبد اللّه بن الحسن نام مى برد كه ابراهيم در واقع، فرزند عبد اللّه و برادر نفس زكيه است.(3)

قزوينى كه در ابعاد مختلف به نقض نويسنده مى پردازد، در اين جا هيچ اشاره اى به اين نكته نداشته كه ابراهيم، فرزند عبد اللّه است و نه برادر او. عين عبارت قزوينى

ص: 345


1- . نقض، ص 337 - 338.
2- . فدائيان اسماعيلى، ص 57.
3- . ر.ك: نقض ، ص 255.

در اين باره چنين است:

اما ائمّه زيديان - كه اسامى ايشان را در اين فصل ياد كرده است - همه اهل صلاح و زهد و سداد و عفّت و ورع بوده اند و آمران به معروف و ناهيان از منكر و شيعه در ايشان اعتقاد نيكو دارند؛ امّا امامشان ندانند به فضل و عصمت و نصيّت و غلبة الظن چنان است كه دعوى امامت مطلق نكرده اند. بهرى را «صلوات اللّه عليه» نويسند و بهرى را «رضى اللّه عنه». و شيعه را با ايشان چندان خلافى نيست كه به ميانجى مجبّران حاجت باشد.(1)

و. كشته شدن زيد بن على به دست منصور يا عبد الملك مروان

در باره خلافت عبّاسيان و جنايت منصور سفّاح مى نويسد:

بو مسلم به كوفه و آن جا از بقيه آل عبّاس، دو پسر كوچك مانده بود: يكى ابو العبّاس سفّاح كه مهتر بود و ديگرى بو جعفر المنصور كه او را ابو جعفر دوانيقى گفتندى. اين هر دو پسر را بياورد و ابو العبّاس را به خلافت بنشاند و او سه سال خلافت كرد و به آن جهان كرانه شد و خلافت با منصور افتاد و بيست و دو سال تمام خلافت كرد و اند هزار نفس زكيّه را از آل على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام هلاك كرد، چه به زهر و چه به تيغ و چه آنان كه در ديوارها گرفت و اين معنى ظاهر و شايع است و زيد على را او كشت به يك قول و به ديگر قول، عبد الملك مروان.(2)

عباراتى از اين دست، شاهدى است بر اين كه نويسنده محترم، اطلاعات تاريخى اش بسيار ناقص است، در حالى كه كتاب مروج الذهب مسعودى در اختيار او بوده است و اين كتاب، وفات عبد الملك را در سال 86 ق ذكر مى كند.(3) زيد بن على در سال 121 يا 122 ق، شهيد شد(4) و در باره تولّد او اختلاف وجود دارد و سال هاى 66،

ص: 346


1- . همان، ص 259 - 260. براى آگاهى از اين مطلب كه «ابراهيم برادر عبد اللّه نيست؛ بلكه پسر اوست»، ر.ك: فى علم الكلام الزيديه، ص 75.
2- . نقض، ص130.
3- . مروج الذهب، ج 3، ص 99.
4- . همان، ص 217.

67، 76 و 77 ق را به عنوان سال تولّد وى آورده اند. گرچه نويسنده كتاب سيره و قيام زيد بن على، ترجيح را با سال 66 و 67ق مى داند.(1)

چنانچه تولّد وى را سال 75 و 76 ق بدانيم، اساسا جايى براى درگيرى زيد با عبد الملك مروان نمى مانَد. در فرض ديگر (يعنى چنانچه تولّد وى را همان سال 66 و 67 ق بدانيم)، با توجّه به اين كه وفات عبد الملك در سال 86 ق، و شهادت زيد در سال 121 يا 122 بوده، باز هم گفته وى نادرست است.

3. مسئله شيعه اصوليه

ما در اين نوشتار، به مباحث عبد الجليل قزوينى در باره ويژگى هاى شيعه اصولى پرداخته و مواردى را كه وى در كتاب عنوان كرده، ارائه خواهيم نمود؛ ولى پيش از آن، ذكر نكاتى، ضرورى است:

الف. آنچه قزوينى در كتاب خود مى آورد، كلاًّ از ناحيه شيعه اصوليه است؛ ليكن در اين مقاله، فقط به مواردى پرداخته شده كه صراحتا به عنوان عقيده شيعه اصوليه (با ذكر شيعه اصوليه) آمده و يا در عبارات ديگر، قرينه اى وجود داشته كه منظور از آن، شيعه اصوليه بوده و از آوردن مطالبى كه محتمل بوده، نويسنده، ديدگاه كلّ شيعه را در نظر داشته و نه مختص شيعه اصوليه، خوددارى شده است.

ب. بى دقتى هايى كه قزوينى در بيان مسائل تاريخى مرتكب شده است (كه پيش از اين بيان شد)، در بحث ديدگاه هاى شيعه اصوليه هم وجود دارد. مثلاً در برخى عبارات كتاب، عدّه اى از عالمان شيعه را به عنوان شيعه اصوليه ذكر مى كند و گويا مطالبى كه به شيعه اصولى نسبت مى دهد بايد ديدگاه همان ها باشد كه قطعا اين گونه نيست. بنا بر اين بايد گفت طبق ديدگاه عبد الجليل، اين مطالب مربوط به شيعه اصوليه است. مثلاً عبد الجليل شيخ طوسى را از شيعيان اصولى مى داند و عدم حجّيت خبر واحد را به شيعيان اصولى نسبت مى دهد، در حالى كه شيخ طوسى از قائلين به

ص: 347


1- . سيره و قيام زيد بن على، ص 9.

حجّيت خبر واحد است. نظير چنين مطالبى در مجموعه كتاب، كم نيستند و چنانچه بخواهيم قزوينى را از اين زاويه مورد نقد قرار دهيم، بحث به درازا مى كشد و از اصل بحث فاصله مى گيريم. بنا بر اين به همين اندازه اكتفا مى كنيم.

ج. اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه متأسّفانه عبد الجليل در برخى موارد، عبارات توهين آميزى را ذكر مى كند كه كتاب را از نقد منطقى، علمى و مستدل، دور مى كند. مثلاً در جايى خطاب به نويسنده كتاب بعض فضائح الروافض مى گويد:

دگرباره ناصبى ملعون، دست از يفعل اللّه ما يشاء بداشته است.(1)

از اين گونه موارد، در كتاب فراوان يافت مى شود.

4. نسبت دادن مطالب نادرست به شيعه اصولى

عبد الجليل برخى مطالب را به شيعه اصولى نسبت داده كه قطعا اشتباه است. اين مسئله بدين دليل است كه وى توان علمى قوى اى در حل مشكلات كلامى نداشته است. به عنوان مثال، بحث اين كه معدومات، شى ء هستند را - كه از ناحيه برخى از معتزله بيان مى شود - مى پذيرد در حالى كه كمتر كسى از شيعه، اين مسئله را پذيرفته و اگر هم كسى پيدا شود، در حد و اندازه عبد الجليل است نه از متفكّران طراز اوّل شيعه.

در اين جا متن عبارت ايشان را مى آوريم تا از طرفى روشن شود كه وى تا چه حد به دنبال ويژگى هاى دقيق شيعه اصوليه بوده و از طرف ديگر، تا چه اندازه، توان حلّ مسائل را داشته است.

در كتاب، از قول نويسنده بعض فضائح الروافض مى نويسد: «بعضى از روافض را مذهب آن است كه معدومات را اشياء گويند. پس به قول ايشان در ازل، با خداى تعالى اشياء بوده است و بدين مشاركت لازم آيد و روافضه اندر اين به دو گروه مى باشند: بهرى مثبت و بهرى نافى».(2)

جالب است كه نويسنده، شيعه را به دو دسته تقسيم مى كند و قطعاً شيعيان اخبارى

ص: 348


1- . نقض، ص 735.
2- . همان، ص 540.

و حشوى اين گونه نبوده اند كه دقّت هاى فلسفى داشته باشند و لزوما شيئيت را از معدومات نفى كنند. ولى عبد الجليل بدون توجّه به تقسيم بندى نويسنده، خود را وارد اين بحث نموده است؛ بحثى كه با دقّت هاى فلسفى، كاملاً نفى و باطل مى شود. جالب اين كه براى اثبات سخن خود در يك مسئله عقلى و علمى، به سخنان لغويان تمسّك مى كند.

قزوينى مى گويد:

خلافى نيست كه متكلّمان و محقّقان شيعه را مذهب اين است خلفا عن سلف كه بارى تعالى عالم است لنفسه و لذاته لا عن علّة و لا عن حاجة و چون لم يزل حاصل بوده است بر اين صفت اعنى عالمى لابد او را غير ذات پاك خود معلوماتى باشد و محال باشد كه معلومات - كه غير ذات بارى تعالى باشد - موجود باشد. پس معدوم باشد و معدوم را اين جا شى ء گويند و از اصطلاح معتبر اهل لغت معلوم است كه گويند: هذا شى ء موجود و هذا شى ء معدوم. و اين لفظى است مشتمل هر دو معنى را و مذهب اهل عدل، اين است.(1)

بحث ديگر، در باره صفت حال است كه نويسنده بعض فضائح الروافض مى نويسد: «رافضى گويد: خداى را صفتى ديگر هست كه آن را صفت حالت گويند و...».(2)

پاسخ قزوينى در اين زمينه چنين است:

اولاً مذهب محقّقان شيعه اصوليه چون علم الهدى و مرتضى بغداد و شيخ كبير بو جعفر و همه محقّقان اصوليه موافقت اكثر اهل عدل را چنان است كه بارى تعالى موصوف است به صفتى كه آن را صفت حالت گويند و مخالفت ثابت است ميان قديم و جواهر و اعراض بدان صفت، و آن صفت خداى است كه غير قديم را آن صفت و مثل آن صفت و قبيل آن صفت نيست و بارى تعالى بدان صفت در كون معلوم مى آيد دون صفات اربعه كه مقتضيات است.(3)

ص: 349


1- . همان، ص 540 - 541.
2- . همان، ص 538 - 539.
3- . همان، 539 - 540.

اين عبارات، بسيار نامفهوم و بى دقّت انتخاب شده اند. كدام عالم شيعى در كدام كتاب كلامى، صفتى را براى خداوند اثبات كرده كه آن را حالت مى گويند؟ اين جاست كه تفاوت متفكّرانى چون سيّد مرتضى و مفيد و علاّمه حلى و خواجه نصير با امثال عبد الجليل مشخص مى شود و ضعف علمى وى نمايان مى گردد.

بحث عبد الجليل در بخش مربوط به جبر و تفويض هم چندان مناسب نيست و مجموعه عبارات به گونه اى اند كه اثبات خالقى را در مقابل اللّه تعالى به ذهن متبادر

مى نمايد. در اين جا به بيان چند جمله از او اكتفا مى كنيم و براى اطلاعات بيشتر خوانندگان مى توانند به آدرس داده شده مراجعه نمايند.

قزوينى در پاسخ به اين عبارت نويسنده بعض فضائح الروافض: «رافضى گويد:

خداى تعالى خالق همه اشيا نيست»، مى گويد:

در اين معنى، شبهتى و انكارى نيست كه مذهب شيعه و كافّه اهل عدل، خلفا عن سلف به دليل و حجّت آن است كه قبائح بأسرها و فضائح و فساد و كفر و معاصى و طغيان هيچ فعل خداى تعالى نيست.(1)

البته چنانچه مباحث كتاب، با هم و يك جا مطالعه شوند، مجموعا قابل قبول اند؛ امّا عباراتى از اين دست، حاكى از عدم دقّت نويسنده است كه منجر به نفى خالقيت خداوند مى شود و نفى خالقيت، مساوى با شرك است. هرچند بايد گفت كه اين بحث، بسيار پيچيده و دقيق است و نبايد توقّع چندانى از نويسنده داشت و اين عدم توقّع بايد نسبت به همه نويسندگان جهان اسلام و همه فرقه ها باشد.

5. ويژگى هاى شيعه اصولى

مباحث مربوط به ويژگى هاى شيعه اصولى در نقض به صورتى پراكنده و با ترتيبى كه نمى توان آنها را منطقى دانست، بيان شده اند. فهرست اين ويژگى ها - كه در ادامه، مورد بررسى قرار مى گيرند - عبارت اند از:

ص: 350


1- . همان، ص 523.

1. ديدگاه كلّى شيعه اصولى؛

2. ديدگاه شيعه اصولى در باره نقش عقل در اصول عقايد؛

3. عدم حجّيت خبر واحد؛

4. موجودات و دوستى پيامبر صلى الله عليه و آله ؛

5. شيعه اصوليه و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ؛

6. شيعه اصوليه و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله ؛

7. شيعه اصوليه و مسئله امامت؛

8. عدم تحريف قرآن؛

9. ديدگاه شيعيان اصولى و اخبارى در باره روزه؛

10. كسانى كه به بهشت مى روند؛

11. شيعيان اصولى در طبقات مختلف؛

12. مناطق جغرافيايىِ شيعيان اصولى.

الف. ديدگاه كلّى شيعه اصولى

عبد الجليل در موارد متعدّدى، فشرده اى از عقايد شيعه اصوليه را گاهى به اجمال و گاهى با مقدارى تفصيل ذكر مى كند كه ما برخى از اين موارد را بيان مى كنيم.

و آنچه ظاهر و معلوم است از مذهب شيعه اصوليه پوشيده نيست كه خداى تعالى را يكى دانند بى مثل و بى مانند. فاعل همه اجسام و اعراض مخصوصه، عادلى منزّه، موصوف به صفات كمال، دانا و تواناى زنده، اوست خواهان طاعت و كاره از همه قبائح و معاصى، ... مستغنى از جاى و مكان و صاحب ولد، و پيغمبرانش همه صادقان و امينان، پيغمبران و امامان را همه معصوم دانند و منصوص گويند، از قبل خداى تعالى به وعد و وعيد مقر، به امر و نهى معترف، به بعث و نشور و ثواب و عقاب راضى، همه شريعت قبول كرده، و از همه مخالفان اين جمله كه توحيد و عدل است تبرّا كنند، بنياد مذهب شيعه بر اين است و سرمايه اعتقاد، اين.(1)

ص: 351


1- . همان، ص 10 - 11.

در جاى ديگر مى گويد:

از مذهب شيعه اصوليه معلوم است كه بارى تعالى قادر است بر ساير اجناس مقدورات إلى ما لا نهايه كه هر چه صحّت مقدور مى دارد، او بر آن قادر است، لذاته، بر خير قادر است و بر شر قادر است و همه مقدورات بأجمعها مقدور اوست. امّا چون عالم به قبح قبائح و مستغنى است از فعل قبائح، و عالم است كه مستغنى است از فعل قبائح، اختيار فعل قبيح نكند تا حاصل نبايد بر صفت نقص و عقل عقلا و آيات عدل از قرآن و مذهب انبيا عليهم السلام همه بر صحّت مذهب شيعه گواه است كه بارى تعالى قادر است بر قبيح چنان كه قادر است بر حسن؛ امّا اختيار فعل قبيح نكند از اين وجوه كه گفته شد.

همچنين مذهب شيعه اصوليه اين است كه فاعل مكلّف، قادر است بر فعل حسن، و قادر است بر فعل قبيح، و مخيّر است اگر خواهد ايمان آورد و طاعت كند و اگر خواهد كافر شود و معصيت كند و قدرت صالح است ضدين را و مكلّف، مخيّر است، بر خير و شر و نيك و بد و كفر و ايمان قادر است. پس اين مسئله، به خلاف آن قياس است كه خواجه كرده است كه يزدان مطبوع است بر خير و قادر نيست بر شر و اهرمن مطبوع است بر شر و قادر نيست بر خير.(1)

در جاى ديگر بيان مى كند:

امّا اصل مذهب شيعه اصوليه اماميه اثنى عشريه، آن است كه آسمان و زمين و هر چه در ميان آسمان و زمين است از جمادات و حيوانات، هيچ نبوده است از اجسام عالم و از اعراض مخصوصه همه خداى تعالى آفريده است و صانع عالم خداست و قديم است و لا قديم سواه و ما كان معه من إله و موصوف است به صفات كمال لم يزل و لايزال مخالف همه اشيا از معلومات و معدومات.(2)

ص: 352


1- . همان، ص 445 - 446.
2- . همان، ص 454. جالب است كه مؤلّف قائل به شيئيت معدومات است، چنان كه پيش از اين بيان شد.

نيز در جاى ديگر آورده:

تبارك و تعالى، قادر است بى آلت، عالم است بى علّت، حى است بى آفت، موجود است بى بدالت، سميع و بصير، مدرك جمله مدركات، غنى است و حاجت بر او روا نه، مريد همه طاعات، كاره از همه مقبّحات، مثل و مانند و شريك و شبه و نظير ندارد، جاى و مكان و شهوت و نفرت بر وى روا نباشد، و قرآن كلام اوست و از اوّل تا آخر، همه صدق و حق است و او را بدين چشم سر چنان كه ديگر چيزها بينند، بنشايد ديدن نه به دنيا و نه به آخرت، و هرچه جز از ذات اوست و موجود است، همه محدث است و او قديم و باقى و ازلى است.

كفر و ظلم و طغيان و معصيت نخواهد و نيافريند و دوست ندارد و از فاعلش راضى نباشد. پيغمبران او از آدم تا به مصطفى - صلوات اللّه عليهم اجمعين - همه صادق و امين و معصوم بوده اند. بهترين از همه، آخرين همه محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله است. طاهر و طيّب و صادق و امين است. قولش همه حجّت است و فعلش همه حق و بعد از وى امام نص و معصوم على مرتضى عليه السلام است؛ نص از قبل خدا و معصوم از همه خطا و بعد از اين امام نص تا به قيامت امام آن باشد كه موصوف باشد بدين صفات، و بعث و نشور و وعد و وعيد و ثواب و عقاب و تفضّل و اعواض، حق است و سؤال گور درست، و تكليف ما لا يطاق قبيح است و جزاء مكلّفان بر اعمال ايشان است.

اين مجملى است از اصول مذهب شيعه اماميه اصوليه اثنى عشريه، نه دشنام و بغض بو بكر و عمر و عثمان كه خواجه انتقالى به فتواى خواجگان سنّى لقب مجبّر مذهب به تعصّب و خصومت و تهييج عوام و اوباش و اراذل الناس در اين كتاب بيان كرده است، كه شتم و عداوت بو بكر و عمر و عثمان پندارم كه نجات آخرت را بنشايد و اگر اين بيچاره به بعث و نشور و قيامت و حساب و ثواب و عقاب ايمان داشتى كه با مال هاى عالم و جاه

ص: 353

دنيا اختيار چنين تصنيفى نكردى.(1)

ب. ديدگاه شيعه اصوليه در باره نقش عقل در اصول عقايد

عبد الجليل آورده:

شيعه اصوليه را استاد مذهب و طريقت در معقولات، عقل و نظر باشد و بر اثبات توحيد و عدل و پاكى و يگانگى و عصمت و صدق همه انبيا و ائمّه، آن را حجّت آورند و اين طريقت، خداى تعالى تقرير كرده است و عقل و عقيده بى تقليد و تعليم فرشتگان آسمان هاست كه همه اين مذهب دارند و بر اين اعتقادند و انبيا را عليهم السلام در معقولات اين مذهب و طريقه بوده است. امّا در شرايع و فروع اگر خواهد كه بداند كه واضع مذهب شيعه كه بوده، اوّل خداى تعالى كه او كتب به جبرئيل امين داده و به محمّد صلى الله عليه و آله فرستاده است از اين جاست كه شريعت منصوص گويند اين طايفه چنانچه حق تعالى مى فرمايد: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(2) بعد از آن رسول صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين على عليه السلام و همه صحابه و اهل بيت بگفته.(3)

در جاى ديگر در باره نقش عقل در عقايد، عبارات تندى به كار مى برد و مى نويسد:

صد هزار لعنت خدا و انبيا و اوليا و فرشتگان و مؤمنان بر ملحدان كشته و مرده و زنده باد كه مؤثّر در معرفت خدا قول پيغمبر را گويند و بر اَضعاف آن رحمت خداى تعالى بر همه مؤمنان كشته و مرده و زنده باد كه مؤثّر در معرفت خداى تعالى عقل و نظر را دانند و بر وجه دليل كه توليد علم كند.(4)

در جايى ديگر باطنيان را نقد مى كند كه چرا وجوب معرفت را از طريق سمع مى دانند:

صد هزار لعنت هفت آسمان و زمين بر باطنيان و صبّاحيان باد تا چرا وجوب معرفت را حوالت به سمع پيغمبر و معلّمى صادق كردند! شيعيان

ص: 354


1- . همان، ص 454 - 455.
2- . سوره حشر، آيه 7.
3- . نقض، ص 17 - 18.
4- . همان، ص 88.

حقيقى اصولى، از معايب و مثالب دور باشند و در وجوب معرفت، حوالت به عقل و نظر كنند.(1)

در عبارتى ديگر در نقد الموتيان و تمجيد از مردم سارى و ارم مى نويسد:

[اهل] الموت... وجوب معرفت خداى تعالى را حوالت به تقليد و تعليم كنند. اهل سارى و ارم، وجوب معرفت، حوالت به عقل و نظر كنند.(2)

لازم به ذكر است كه در عبارات مربوط به مناطق جغرافيايى خواهد آمد كه تمام اهل سارى را شيعه اصولى امامى مى داند.

ج. عدم حجّيت خبر واحد

نويسنده بعض فضائح الروافض آورده: «گويند از جعفر صادق عليه السلام پرسيدند كه: بدترين قوم كدام اند؟ گفت: سه كس باشند. آن كس كه دعوى خدايى كرد و خدا يكى است و آن كس كه دعوى نبوّت كرد به دروغ چون مسيلمه كذّاب و غير وى و آن كس كه دعوى امامت كرد چون بو بكر و عمر و غير ايشان از ديگر امامان إلى يومنا هذا».

عبد الجليل قزوينى، اين گونه پاسخ مى دهد:

اگر اين خبر راست باشد از آحاد است و به مذهب ما ايجاب علم و عمل نكند و اگر چنان است كه صادق عليه السلام گفته است، او معصوم است و خطا نگويد در فرعون و هامان و نمرود و كنعان راست باشد و در مسيلمه و طليحه كه به دروغ دعوى نبوّت كرده اند. و كذلك در ائمّه ضلال هر كس كه نه به حقْ دعوى امامت كرده باشد چون معاويه و يزيد و مروان و يزيد ناقص و وليد ماجن و غيرهما كه بى استحقاق، دعوى امامت كرده باشند و آنها كه مخالفت قرآن و قول مصطفى صلى الله عليه و آله كرده باشند و تيغ بر روى على مرتضى عليه السلام كشيده و حسن را زهر داده و حسين را كشته و قرآن را به نشانه تير كرده... .(3)

ص: 355


1- . همان، ص 94.
2- . همان، ص 173.
3- . همان، ص 306 - 307.

همين بحث را در جاى ديگر تكرار مى كند كه:

به مذهب ما اخبار آحاد، ايجاب علم و عمل نكند و از مذهب شيعه اصوليه، اين مسئله معلوم است.(1)

د. موجودات و دوستى با پيامبر صلى الله عليه و آله و رابطه ايشان با امام على و اهل بيت عليهم السلام

عبد الجليل در اين خصوص، اين گونه بيان مى كند:

مذهب شيعه اصوليه چنان است كه بارى تعالى جمله مخلوقات از انواع حيوانات و جمادات، همه به دوستى محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله آفريده و همه

طفيل اوست و على مرتضى عليه السلام با بزرگى و رفعت درجه و منزلت شاگرد و خدمتكار و تابع و مقتدى و فرمانبردار اوست و اگر يك طرفة العين در مصطفى صلى الله عليه و آله عاصى شود، مبطل و زيانكار باشد و على مرتضى عليه السلام حاجب مبارز لشكر اوست و وصىّ و خليفه و حافظ شريعت و امّت اوست؛ امّا بعد از او مقتداى امّت اوست و بهتر از هر يك از صحابه و اهل بيت. اين است مذهب و اعتقاد اهل شيعه در اين مسئله بى تقيّه و تعصّب. و قرآن كه آمده است كلام خداى تبارك و تعالى است و معجز است بر صدق دعوى مصطفى صلى الله عليه و آله و از براى بيان شرعيات و اداى عبادات آمده است و قصص انبيا و اخبار و آيات امر و نهى و وعد و وعيد و ترهيب و ترغيب. و در قرآن، آياتى است كه منزل است در امامت و عصمت و منقبت على عليه السلام و آل او عليه السلام و گوييم انكار بعضى از قرآن انكار همه باشد در تنزيل دون تأويل چنان كه مذهب همه مسلمانان است از حنفى و شافعى و زيدى و معتزلى، و مذهب و اعتقاد اصوليان شيعه اين است در اين مسئله، اگر مخالفتى به تعصّب غير اين حوالت كند بر شيعه هيچ متوجّه نشود.(2)

ه . شيعه اصوليه و اصحاب پيامبر

نويسنده فضائح عبارات تند و تفصيلى در باب نقد شيعيان نسبت به اصحاب، تابعيان

ص: 356


1- . همان، ص 429 نيز، ر.ك: ص 603.
2- . همان، ص 146 - 147.

و محرم هاى پيامبر و زهّاد و ائمّه قرائت و ائمّه تفسير مى آورد و بيان مى دارد كه شيعيان، همه را منافق و امامان زيدى را نيز كفار مى دانند و ... .

عبد الجليل در جواب مى گويد:

بر اين وجه، نه مذهب اماميان اصولى است و اگر اخبارى يا حشوى يا غالى اى خبرى گويد و نقلى نادرست افتد، آن را به اصوليه بستن، غايت بى امانتى و نامسلمانى باشد.(1)

در ادامه جواب را با تفصيل ذكر مى كند و مى نويسد:

امّا جواب آن كه «صحابه بزرگ و سلف صالح و زنان رسول را دوست ندارند و بد گويند» در فصول متقدّم برفته است و از تكرار بى فايده، ملال خيزد و نه مذهب اصوليان است چنان كه صعود و نزول جائز داشتن بر خدا، نه مذهب سنّيان است، امّا شبهه نيست كه شيعه اصوليه، مرتبه هر يك از اين جماعت را به اندازه گويند. گويند على بهتر است از ابو بكر، و حسن عليه السلام از عمر، و حسين عليه السلام از عثمان، و فاطمه عليه السلام از عايشه، و خديجه عليه السلام از حفصه، و صادق از بو حنيفه، و كاظم از شافعى، و امامت بو بكر و عمر، اختيار خلق گويند و امامت على و اولادش نص دانند از خداى تعالى. و عاقلان دانند كه اين نه دشمنى ابو بكر و عمر باشد و نه دشنام و بد گفتن صحابه و تابعين و اگر به خلاف اين حكايتى و حوالتى هست، بر غلاة است نه بر اصوليان.(2)

در ادامه همين بحث مى نويسد:

اگر شيعه، مجتهدانى را كه اعداى امير المؤمنين عليه السلام باشند دوست ندارند و در آن موافقت خدا و رسول و جبرئيل كرده باشند، پندارم كه بر ايشان ملامتى نباشد كه مذهب شيعه اماميه اصوليه، اين است كه هر كس خداى را عادل نداند و انبيا را معصوم و مصطفى را پاكزاده و انكار امامت على و اولادش كند از حسن على تا به قائم مهدى، مبتدع ضالّ و گم راه باشد.(3)

ص: 357


1- . همان، ص 256.
2- . همان، ص 256 - 257.
3- . همان، ص 258.

نويسنده بعض فضائح الروافض مى نويسد: «ابن بابويه القمّى الرافضى در كتاب خود آورده است كه چون ابو بكر از دنيا رفت، واخواهان او پيش پسرش محمّد بو بكر آمدند و تقاضا كردند و او در حجره على بود كه مادرش اسماء بنت عميس زن على بود. على او را گفت محراب پدرت را بشكاف و بتى زرّين در آن جاست، برگير و وام پدرت ده».

عبد الجليل جواب مى دهد:

اين دعاوى دروغ و بهتان آن است كه اين معنى در هيچ كتابى نيست از كتب شيعه اصوليه و اگر هست اشارت بايد كردن و باز نمودن و در آخر اين كتاب مصنّف آورده است كه از بو بكر و از هر يكى از صحابه، تركه بسيار ماند و آن را شرح داده است. پس بايست كه محمّد بو بكر از آن تركه، ردّ دين پدرش بكردى تا بدان بت مدفون حاجت نيفتادى. و ديگر آن كه على عليه السلام غيب دان نبود. پس چه دانست كه بتى جايى پنهان است و اگر بوده باشد، بر سبيل گنج و ذخيره بوده باشد، نه از جهت عبادت و سجده، و پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داده باشد على عليه السلام را، و اللّه اعلم! و مذهب شيعه در حق صحابه كفر و شرك نيست؛ آن است كه با وجود على مرتضى عليه السلام بو بكر و غير بو بكر را استحقاق امامت نيست به فقد و شرايط موجبه؛ امّا بر ايشان مانند اين حوالت روا نباشد و اين معنى نقصان مرتبه مصطفى عليه السلام باشد كه با نزول

وحى و قرآن و ورود جبرئيل عليه السلام رسول صلى الله عليه و آله آشكارا بنكند كه بتى در سجده گاه است. پس على عليه السلام عالم تر باشد از مصطفى صلى الله عليه و آله ، نعوذ باللّه من شر المقال!(1)

نويسنده بعض فضائح الروافض، مطلب ديگرى در باره ابو بكر نقل مى كند كه: «زرارة بن اعين الرافضى گفته است كه: از صادق عليه السلام پرسيدند: تأويل اين آيه «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أحَدٌ * وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أحَدٌ»(2) در شأن كيست؟ گفت: در شأن بو بكر است كه بارى تعالى مى گويد: بو بكر را قيامت آن عذاب كنند كه هيچ خلق را آن عذاب نكنند؛ زيرا كه ناحق، پاى بر منبر رسول نهاد...».

جواب قزوينى در اين باره چنين است:

ص: 358


1- . همان، ص 275 - 276. نيز، ر.ك: ص 550.
2- . سوره فجر، آيه 25 - 26.

اين نقل بر اين وجه در هيچ كتابى از كتب اصوليان شيعه مسطور نيست و صادق عليه السلام بزرگوارتر است و عالم تر كه تفسير قرآن خطا گويد و سبب نزول هر آيه نداند. اكنون بدان كه اين آيه در سوره «الفجر» است كه بارى تعالى مى گويد: «كَلاّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ»(1) و اين، نه صفت بو بكر است كه او خدمت بر همه يتيمان كرده بود. آنگه گفت: «وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ»(2) و اين نيز نه هم صفت بو بكر است كه معلوم است كه بذل مال كرد و آنگه گفت: «وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أكْلاً لَمّا»(3) اين هم نه صفت بو بكر است كه او مقتصد و قانع بوده است در نفقه. و آنگه گفت: «وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبّا جَمّا»(4) اين هم نه صفت بو بكر است كه نه مذهب خواجه است كه موروث و مكتسب او زياده از گليمى نماند. پس اين آيه وعيد است در حق آن جماعت كه اين صفات دارند كه بيان كرده شد و اين ناقل بدين دروغ، مستحق عذاب خداست و چنان مى نمايد كه اين مصنّف در اوّل كتاب دعوى كرده است كه بيست و پنج سال، اين مذهب داشته است؛ بنداشته است، دروغ است، غالى و اخبارى و حشوى بوده است كه شبهات غلاة و اخباريّه و ديصانيّه است كه آورده است، نه مذهب اصوليان شيعه است.(5)

و. شيعه اصوليه و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله

قزوينى آورده است:

مذهب اماميه اصوليه خلفا عن سلفٍ چنان است كه زنان رسولان، خداى طاهرات و مطهّرات اند كه اگر خلاف اين باشد، نقصان عائد شود به انبياى معصوم عليهم السلام و زنان نوح و لوط را تهمت ناشايست ننهند با ظهور كفر و ثبوت نفاق ايشان و تفسير آيه «فَخانَتاهُما»(6) آن گويند كه حفظ اسرار ايشان نكردند و بر اعداى ايشان از كفّار ظاهر كردند طايفه اى كه فضّه فاطمه عليهاالسلام را از زمره مطهّرات گويند، عايشه و حفصه را كه زنان رسول اند و

ص: 359


1- . سوره فجر، آيه 17.
2- . سوره فجر، آيه 18.
3- . سوره فجر، آيه 19.
4- . سوره فجر، آيه 20.
5- . نقض، ص 299 - 301.
6- . سوره تحريم، آيه 10.

از امّهات المؤمنين اند، چگونه قذف كنند و فحش گويند! و اگر جماعتى منافقان در عهد رسول صلى الله عليه و آله چون مسطح بن اثاثه و حسّان بن ثابت و عبد اللّه بن ابى و عبّاد بن عبد المطلب، عايشه را اين تهمت نهادند، و حاشا عنها! هفده آيه از قرآن بيامد به برائت ذمّه او و كذب ايشان و در آخر آيه بگفت: «لُعِنُوا فى الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ»(1) تا اين تهمت و شبهه بحمد اللّه و منّه، از اسلام و اسلاميان زائل شد و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمس مأئه، كتابى مفرد ساخته ام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عبّاس - رحمة اللّه عليه - به اشاره رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيّد سعيد فخر الدين بن شمس الدين الحسنى - قدّس اللّه روحهما - و قاضى القضاة سعيد عماد الدين حسن استرآبادى - نوّر اللّه قبره - به استقصا بر خوانده اند و بر پشت آن فصلى مشبع نوشته اند و نسخه اصل به خزانه امير غازى عبّاس - رحمة اللّه عليه - بردند و نسخه اى ديگر دارند اگر خواهد طلب كند و بخواند تا اعتقاد شيعه اماميه در حقّ ازواج رسول صلى الله عليه و آله بداند و زبان در حقّ ايشان به دروغ و بهتان نجنباند و هر كسى كه عايشه يا حفصه يا يكى از زنان مصطفى صلى الله عليه و آله يا ديگر انبيا را تهمت نهد، ملحد و كافر و ملعون باشد و خون و مالش حلال بود... و چنين حوالت به مذهبى لايق تر باشد كه رسولان خداى تعالى را تهمت عشق و فسق و عصيان نهند و درجه زنان انبيا از درجه انبيا، رفيع تر نتواند بود. پس چون داوود و يوسف و محمّد صلى الله عليه و آله را عاشق و فاسق و متّهم دانند، زنانشان را نيز متّهم توان دانستن و شيعه كه انبيا را معصوم گويند، زنان ايشان را به قذف و فحش منسوب نسازند.(2)

عبد الجليل در اين باره، در جاى ديگر كتاب بيان داشته:

هر كسى از فريقين خواهد كه اعتقاد شيعه در حق عايشه و اُمّ سلمه و ديگر زنان رسول اللّه صلى الله عليه و آله بداند بايد كه كتاب فى تنزيه عائشة كه ما در دولت امير غازى عبّاس و عهد قاضى القضاة سعيد حسن استرآبادى به اشارت امير سيّد شمس الدين الحسنى - رحمة اللّه عليهم - ساخته ايم برگيرد و بخواند تا

ص: 360


1- . سوره نور، آيه 23.
2- . نقض، ص 82 - 84. نيز، ر.ك: ص 555 و 312 - 313.

بداند كه چنين تهمت بر شيعه اصوليه راه نيابد و الحمدللّه رب الأرض و السموات و صلّى اللّه على سيّد البريّات و آله الطاهرين و ازواجه الطاهرات و امّهات المؤمنين و المؤمنات.(1)

ز. شيعه اصوليه و مسئله امامت

سخن عبد الجليل قزوينى در اين موضوع، اين گونه است:

به مذهب شيعه،(2) امامت از اصول ديانت است؛ امّا حفظ حوزه اسلام و نگاهداشت حريم دين و سدّ ثغور به همه مذاهب ائمّه را بايد كردن.(3)

اين موضوع را از چند زاويه مى توان بررسى كرد:

يك. جايگاه مقام امامت نسبت به نبوّت در شيعه اصوليه

عبد الجليل به اين گفته نويسنده بعض فضائح الروافض كه: «شيعه، امامت را چون رسالت دانند»، اين گونه پاسخ مى دهد:

دعوى بى حجّت است و سخنى بى بيّنت. اوّلاً به مذهب شيعه اصوليه، درجه نبوّت و رسالت، درجه اعظم است و مرتبه اكبر كه رسول مطاع است و امام را اطاعت او واجب است و رسول مقتداست و على عليه السلام و غير على، مقتدى و صاحب كتاب و شريعت و منهاج و نبوّت مصطفى عليه السلام است كه افضل الأنبياست. پس بدين شرح، شبهتى نماند كه امام را درجه نبوّت نباشد و در آن، شبهتى نيست كه شيعه، امامت و رسالت را عقلاً واجب دانند و امام را در همه روزگارى معصوم و منصوص و مقطوع على عصمته گويند واگر اطاعت ائمّه بر امّت واجب دانند، در اين مسئله اقتدا به عقل و قرآن كرده اند؛ امّا در عقل وجوب رياست به علّت جواز خطا و اخذ معالم شريعت و نفى علّت حاجت و اثبات عصمت و نصوصيّت و در معالم اعلم الناس بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله . امّا فرض طاعت، اقتدا به قرآن است آن جا كه بارى تعالى گفت: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى

ص: 361


1- . همان، ص 314.
2- . در نسخه اى از نقض، «شيعه اصوليه» آمده است.
3- . نقض، ص 503.

اْلأَمْرِ مِنْكُمْ»(1) پس امامت را اين درجه و فضيلت نهند بى شبهت و تقيّه، هر كسى كه خلاف اين داند، ضالّ و هالك دانند بى شبهت و تقيّه.(2)

دو. جايگاه امام على عليه السلام نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله

عبد الجليل پس از نقل قول از نويسنده بعض فضائح الروافض كه نوشته: «و بدان اى برادر كه رافضى، على عليه السلام را تفضيل نهد بر ملائكه و انبيا»، اين گونه به وى پاسخ مى دهد:

جواب اين كلماتْ آن است كه مذهب شيعه اصوليه، آن است كه هر يك از انبياى كبار، بهترند از امير المؤمنين عليه السلام كه ايشان هم نص اند و هم معصوم و هم اصحاب وحى خداوندند و على عليه السلام را اين درجه نيست؛ امّا مذهبشان چنان است كه امير المؤمنين عليه السلام بهتر است از هر يك از ملائكه از بهر كثرت ثواب و قبول مشقّت و از بهر آن كه طاعت وى واجب است بعد از مصطفى صلى الله عليه و آله بر مكلّفان و اجماع شيعه است بر آن و در اخبار هست آنچه اين شبهه را زائل گرداند، چنان كه رسول صلى الله عليه و آله گفته است «مثل المؤمن عند اللّه كمثل ملك مقرّب و إنّ المؤمن اعظم عند اللّه من ملك مقرّب». و مانند اين اخبار، بسيار است. پس چون مؤمن بهتر است از فرشته، امير المؤمنين عليه السلام اولى تر كه نص است از قِبَل خدا و معصوم است از همه خطا.(3)

در ادامه، كلام صاحب بعض فضائح الروافض را ذكر مى كند كه: «و چون گفتى كه على نص بود به امامت از قبل خداى تعالى چنان كه رسول صلى الله عليه و آله نص بود به رسالت و معصوم است همچون او و در ميان اين دو، هيچ فرق نباشد در عصمت و نصّيّت و طاعت هر دو واجب باشد. شرم دارى گفتن اگر نه سرت ترسى كه بزنند مصرّح گويى كه: رسالت در ميان هر دو به شركت است».

قزوينى، اين را نيز جواب مى دهد:

جواب اين كلمات آن است كه شبهتى نيست كه چنان كه مصطفى صلى الله عليه و آله نص است به رسالت و معصوم است از همه زلّت، امير المؤمنين عليه السلام نيز نص

ص: 362


1- . سوره نساء، آيه 59.
2- . نقض، ص 260 - 261. نيز، ر.ك: ص 556.
3- . همان، ص 338.

است به امامت و معصوم است از همه تهمت، امّا درجه رسول صلى الله عليه و آله دگر است كه او مقتداست و على مقتدى است، رسولْ مطاع است و على مطيع است، او صاحب كتاب و قبله و سنّت و شريعت است و على را اين درجه نيست و اين فرقى روشن است. درجه رسالت، درجتى بزرگ است و زيادت است از همه منازل و درجات و هر كه على عليه السلام را با رسول خداى صلى الله عليه و آله در رسالت شريك داند، كافر و ضالّ و مبطل و گم راه و مبتدع باشد. مذهب شيعه اين است بى تعصّب و تقيّه.

امّا حديث آنچه گفته است كه: «اگر گويى او را با رسول شركت است سرت بزنند»، عجب است كه مجبّران، صد و پنجاه سال است كه على روس الملاء مى گويند كه «بو بكر تتمّه نبوّت است» و سرشان نمى زنند. اين جا به ناگفته سر مى زنند و مذهب شيعه، اين است كه گفته شد: بى تعصّب و تقيّه.(1)

نويسنده بعض فضائح الروافض مى نويسد: «رافضيان، على را از همه انبيا، بهتر دانند و گويند: هرچه انبيا دانستند، على همه دانست به تنهايى».

جواب عبد الجليل اين گونه است:

از كتب شيعه اصوليه، معلوم است كه ايشان را مذهب نيست و نبوده است كه درجه امير المؤمنين، چون درجه انبياست، درجه و مرتبه انبيا را زيادت گويند از درجه و مرتبه ملائكه و ائمّه هدى و هريك از انبيا را فضيلت بيشتر دانند از فضيلت و منقبت امير المؤمنين عليه السلام كه درجه ولى، دون درجه نبى باشد و درجاتى كه نبى را باشد چون كتاب و شريعت و تحمّل رسالت با مشقت دعوت و غير آن امام را نباشد و بعضى از حشويّه و اخباريّه را از سلف مذهب بوده است كه على بهتر است از بهرى انبيا كه غير اولو العزمان و مرسلان اند و آن مذهبى مردود است و نامقبول و سخنى بى دليل و بى فايده و نه مذهب اصوليان شيعه است؛ امّا مذهب اصوليه چنان است كه همچنان كه حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله بهتر است از هر يكى از انبيا على مرتضى عليه السلام

ص: 363


1- . همان، 339.

بهتر است از هر يكى از اوصيا به قول رسول - صلى اللّه عليه و آله و سلم - كه او را به اجماع به اوقات گفته است كه: «يا على! انا سيّد الأنبياء و أنت سيّد الأوصياء» و از اوصيا بهتر باشد كه از انبيا نباشد تا اين شبهت زائل باشد و اين مراد حاصل بى تقيّه و مداهنه و الحمدللّه رب العالمين.(1)

سه. جايگاه امامان بعد از امام على عليه السلام نسبت به نبوّت

نويسنده بعض فضائح الروافض مى نويسد: «علويان - كه از فرزندان على اند - از حسن على تا به مهدى، همه را منزلت رسول صلى الله عليه و آله دانند».

قزوينى در پاسخ مى گويد:

جواب آن است كه مذهب شيعه اصوليه چنان است كه محمّد رسول اللّه بهتر است از هر يك از انبيا و مرسلان و اُولو العزمان و بهتر از ملائكه كرّوبيان و مقرّبان و روحانيان، و دليل بر اين دعوى، اجماع است و على عليه السلام وصىّ اوست؛ امّا گويند امير المؤمنين على عليه السلام بهتر است بعد از مصطفى صلى الله عليه و آله از هر يك از امّت او و حسن على عليه السلام بعد از او همچنين است و همچنين هر يك از ائمّه تا به مهدى عليهم السلام همين حكم دارند كه گفته شد.(2)

نويسنده بعض فضائح الروافض مى نويسد: «محمّد بن نعمان الاحول در كتابى آورده است كه امامان، همه غيب دان باشند و همه در گور غيب دانند تا بدان حد كه اگر كسى به زيارت ايشان رود، بدانند كه منافق است يا موافق و عدد گام ها و نام هاى همه كس دانند و حسين على عليه السلام و شهيدان كربلا پيش از قيامت به چار صد سال زنده شوند و يزيد و ابن زياد و قاتلان ايشان همه زنده شوند تا حسين عليه السلام و شهيدان، ايشان را بكشند و به قيامت به دوزخ فرستند».

پاسخ قزوينى، اين گونه است:

جواب اين كلمات كه خالى از معنى و دور از عقل و بر خلاف شرع است و نقل، آن است كه از نصّ قرآن و اجماع مسلمانان، معلوم است كه غيب،

ص: 364


1- . همان، ص 570 - 571.
2- . همان، ص 342.

احدى إلاّ خداى تعالى نداند: «هو يعلم السر و اخفى و لا يعلم الغيب الا اللّه». قال اللّه تعالى: «فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أحَدًا»(1) و «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إلاّ هُوَ»(2) و مصطفى صلى الله عليه و آله با جلالت و رفعت و درجه نبوّت در مسجد مدينه با آن كه زنده بود، نمى دانست كه در بازارها چه مى كنند و احوال هاى دگر، تا جبرئيل نيامدى و معلوم نكردى، ندانستى. پس ائمّه كه درجه انبيا ندارند و در خاك خراسان و بغداد و حجاز و كربلا خفته اند و از قيد حيات برفته، چگونه دانند كه احوال جهانيان بر چه حد است؟ اين معنى هم از عقل دور است و هم از شرع بيگانه. و جماعتى حشويان كه پيش از اين خود را بر اين طايفه بستند، اين معنى گفته اند. بحمد اللّه از ايشان بسى نمانده و اصوليان شيعه از ايشان و از چنين دعاوى تبرّى كرده اند تا هيچ مجبّرى و مشبّهى را جاى طعنى نماند.

امّا حديث زنده شدن حسين عليه السلام و شهيدان كربلا، مذهب محقّقان شيعه آن است كه هم در آن حال كه كشته شدند، زنده شدند به دلالت قرآن كه: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ أمْواتا بَلْ أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ»(3) وجوه تأويلات آيه را اين موضع احتمال نكند اگر خواهند رجوع به تفاسير و كتب شيعه كنند تا شبهه زايل شود و مقصود حاصل آيد. و امّا آنچه گفته است كه «پيش از قيامت يزيد و ابن زياد و خوارج را زنده كنند و بكشند»، اصلى ندارد و از جمله خرافات و ترّهات باشد و با اصول راست نيست؛ بلكه به قيامت زنده شوند و جزاى اعمال بد خود بستانند.(4)

چهار . علم امام على عليه السلام

عبد الجليل آورده:

امّا آنچه صاحب بعض فضائح الروافض بيان كرده كه گويند هر چه انبيا دانستند - عليهم السلام - على به تنهايى دانست هم دروغ گفته است. ما اين

ص: 365


1- . سوره جن، آيه 26.
2- . سوره انعام، آيه 61.
3- . سوره آل عمران، آيه 169 - 170.
4- . نقض، ص 304 - 306.

اطلاق نكنيم در امير المؤمنين مقيّد گوييم اين لفظ گوييم كه بعد از مصطفى صلى الله عليه و آله هر چه امّت مصطفى صلى الله عليه و آله بدان محتاج باشند از اصول و فروع و تفاسير، كتب و منزلات كه اهل اديان و ملل رجوع كنند و علم به غائبات كه بيگانگان اسلام را دلالت باشد به حق و غير آن بايد كه امام عالم باشد به كيفيت آن اگر نداند خلل به دين و شريعت محمّدى راه يابد و امام بايد كه به دين علوم عالم تر باشد از اهل زمانه خويش تا فرق باشد ميان حجّت و محجوع اليه. در اين مسئله، مذهب شيعه اماميه اين است كه بيان كرده شد.(1)

ح. عدم تحريف قرآن

نويسنده بعض فضائح الروافض مى نويسد كه: «در اين آيه مى افزايند كه مى گويند: «وَ إذا قيلَ لَهُمْ ما ذا أنْزَلَ رَبُّكُمْ (فى على)...»».

ايشان ضمن پاسخ در نهايت بيان مى كند:

در اصل قرآن، زيادت و نقصان روا نبايد داشتن كه بدعت و ضلالت باشد و نه مذهب اصوليان است و اگر غالى يا حشوى، خبرى نقل كند، مانند آن باشد كه كرّاميه در اصحاب بو حنيفه و مشبّهه در اصحاب شافعى، و بر شيعه حجّت نباشد.(2)

ط. ديدگاه شيعيان اصولى و اخبارى در باره روزه

عبد الجليل در پاسخ به اين گفته نويسنده بعض فضائح الروافض كه: «[شيعيان] دو روز پيشتر از ماه رمضان روزه بگيرند»، مى گويد:

[نويسنده] به حساب كورتر است كه زهّاد و عبّاد شيعه به دو ماه بيشتر از ماه رمضان روزه گيرند؛ امّا نه به نيّت ماه رمضان روزه دارند و كتب فقهاى ايشان در احتياط اين مسئله و عدد رؤيت هلال و عهد شهود بر اختلاف احوال أظهر من الشمس است و به جدول و نجوم و مانند اين هرگز معترف نبوده اند و آن را منكر باشند و در روز عيد، روزه گشايند و در اين معنى،

ص: 366


1- . همان، ص 572.
2- . همان، ص 290 - 291.

تقيّه نتوان كردن. بلى جماعتى اخباريّه كه خويشتن را شيعه خوانند، اين معنى مذهب ايشاپن بوده است و از ايشان بسى نمانده اند و گر جايى باشند اين معنى پنهان اصوليان گفتند كه علم الهدى و شيخ موفّق بو جعفر طوسى و علما از متأخّران بر ايشان انكار كرده اند و در مسائلى كه اين يكى از آن است و ايشان را قمع و قهر كرده اند و به ظاهر نيارند كردن و نيارند گفتن و مگر اين انتقالى(1) در جايى در كتب اخباريه ديده است و معلوم است كه نه مذهب اصوليان است.(2)

ى. كسانى كه به بهشت مى روند

عبد الجليل معتقد است:

به حقيقت بداند كه به بهشت مؤمنى رود مطيع خداى را اگر چه رومى يا حبشى باشد و به دوزخ منكران عدل و توحيد و عصمت انبيا و ائمّه شريعت روند اگرچه مكّى و تهامى و قرشى باشند. اين است مذهب و اعتقاد شيعه اصوليه و آنچه خلاف اين نقل و حوالت كرده است، تشنيع و تعصّب و زور و بهتان است و وزر و وبال آن به گردن وى باشد. بارى تعالى ما را به جواب مؤاخذه نكند كه غرض ما از اين، نفى تهمت است و دفع شبهت.(3)

ك. شيعيان اصولى در طبقات مختلف

در عبارتى كه صاحب بعض فضائح الروافض آورده كه «هيچ مفسّرى و مفتى و زاهدى و عالمى اختيار مذهب رفض نكرده»، عبد الجليل وارد پاسخگويى مى شود. از صفحه 155 تا 254، عدّه اى از شخصيت ها از روات، مفسّران، شعرا، وزرا، عبّاد، زهّاد، اهل اشارت و ... را نام مى برد كه اينها همگى شيعه بوده اند و در چند مورد در لابه لاى بحث، به شيعه اصولى بودن آنها اشاره مى كند.

ص: 367


1- . واژه انتقالى را عبد الجليل بر نويسنده بعض فضائح الروافض اطلاق مى كند؛ چون نويسنده مدعى بوده اوّل شيعه و سپس سنّى شده است.
2- . نقض، ص 618.
3- . همان، ص 297 - 298.

اين جماعت، همه شيعى و معتقد و اصولى بوده اند، با مرتبت و فضل و درجه و رفعت و كمال دانش و احسان و اعتقاد و خيرات ايشان از جانى و مالى به همه طوائف مسلمانان رسيده از شيعى و حنفى و شفعوى و سنّى.(1)

قزوينى در عبارتى ديگر در باره تعدادى از شعراى خراسان مطالبى بيان مى كند و مى نويسد:

مذهب شيعه اصوليه، غير آن است كه خواجه بر او حوالت كرده.(2)

بيان عبد الجليل در باره بعضى از زهّاد، عبّاد و صوفيان اين گونه است:

جماعتى از آن طايفه كه بى شبهت شيعى مذهب و اصولى و معتقد بوده اند، معروف كرخى است و يحيى معاذ رازى و طاووس اليمانى و بهلول مجنون و مالك دينار و منصور عمّار تا در حكايت آمده است كه همان شب كه منصور عمّار را به خاك سپردند، يكى از مريدانش او را به خواب ديد كه در قصور جنّات، طواف مى كرد با زينت تمام. پرسيد كه: يا منصور! حور و قصور و نور به چه يافتى؟ قال: بصلوة الليل و حبّ على بن ابى طالب» و غير اين جماعت كه به ذكر اسامى همه، كتاب مطوّل شود.(3)

ل. مناطق جغرافيايى شيعيان اصولى

عبد الجليل در اين باره نيز مى گويد:

در بلاد حلب و حرّان و حلّه و بحرين و كوفه و بغداد و مشاهد ائمّه و مشهد رضا و قم و كاشان و آوه و سبزوار و گرگان و استرآباد و دهستان و جربايقان و همه بلاد مازندران و بعضى از ديار طبرستان و رى و نواحى بسيار از رى و بعضى از قزوين و نواحى آن و بعضى از خرقان، همه شيعه اصولى امامى باشند.(4)

ص: 368


1- . همان، ص 224 - 225.
2- . همان، ص 252.
3- . همان، ص 197.
4- . همان، ص 493.

منابع و مآخذ

1. اعلام النبوّة، ابو حاتم رازى، تحقيق: صلاح الصاوى و غلامرضا اعوانى، تهران: مؤسّسه پژوهشى حكمت و فلسفه ايران، 1381ش، دوم.

2. تاريخ پيامبر اسلام، محمّدابراهيم آيتى، تجديد نظر و اضافات: ابو القاسم گرجى، تهران: دانشگاه تهران، 1369ش.

3. تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب اسحاق يعقوبى (ابن واضح)، ترجمه: محمّدابراهيم آيتى، تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1369ش.

4. سيره و قيام زيد بن على، حسين كريمان، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1364ش.

5. السيرة النبوية، عبد الملك بن هشام الحميرى (ابن هشام)، بيروت: دار احياء تراث العربيّة، 1417ق، دوم.

6. الصحيح من سيرة النبى الأعظم، سيّد جعفر مرتضى عاملى، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1400ق.

7. فدائيان اسماعيلى، برنارد لوئيس، ترجمه: فريدون بدره اى، تهران: مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1371ش.

8. فى علم الكلام (الزيدية)، احمد محمود صبحى، بيروت: دار النهضة العربية، 1411ق، سوم.

9. كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة، على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى، بيروت: دار الكتاب الإسلامى، 1401ق.

ص: 369

10. مروج الذهب، على بن الحسين المسعودى، تحقيق: محمّد محيى الدين عبد الحميد، قاهره: مطبعة السعادة، 1384ق، چهارم.

11. نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»)، عبد الجليل قزوينى رازى، تصحيح: مير سيّد جلال الدين حسينى اُرموى (محدّث اُرموى)، 1331ش.

ص: 370

جايگاه اصطلاح «شيعه اصوليّه» در گفتمان كلامى عبد الجليل قزوينى رازى /سيّد محمّدهادى گرامى

جايگاه اصطلاح «شيعه اصوليّه»

در گفتمان كلامى عبد الجليل قزوينى رازى

سيّد محمّدهادى گرامى(1)

چكيده

تقابل اخباريان و اصوليان از سده يازده هجرى و هم زمان با فعّاليت هاى ملاّ محمّدامين استرآبادى آغاز شد. در عين حال، كاربرد اصطلاحات «اخبارى» و «اصولى» را مى توان به شكل محدودترى در سده هاى پيشين نيز پيجويى كرد. كتاب نقض عبد الجليل قزوينى رازى، از معدودترين آثار امامى در سده هاى ميانه است كه در آنها تقابل ميان اصوليّه و اخباريّه، به شكل نسبتا خوبى انعكاس يافته است و به طور خاص، در موارد متعدّدى از گروهى به نام «شيعه اصوليّه» ياد شده است. بر اساس يك خوانش اوليّه، به نظر مى رسد كه تقابل مطرح شده در كتاب نقض، به اصحاب حديث قم و اماميان متمايل به مكتب متكلّمان بغداد اشاره داشته باشد. اين مقاله، با ردّ اين خوانش و يك فرضيّه ديگر، در نهايت نشان خواهد كه كاربرد اصطلاح «شيعه اصوليّه» در گفتمان كلامى عبد الجليل قزوينى رازى، ماهيّتى كاملاً راهبردى(2) دارد. گرچه در ظاهر، عبد الجليل از جريان هاى امامى همچون اصوليّه و اخباريّه، ياد مى كند، امّا عدم تطبيق اطلاعات موجود در كتاب، با

ص: 371


1- . دانشجوى دكترى الهيات دانشگاه امام صادق عليه السلام (m.h.gerami@hotmail.com).
2- . در اين مقاله، بارها از تعبير «راهبرد» استفاده شده است كه معادل فارسى «استراتژى» است.

شخصيّت هاى شناخته شده اين جريان ها، نشان مى دهد كه مطرح كردن جريانى به عنوان «شيعه اصوليّه» و سپس خبر دادن از تقابل آنها با اخباريّه، صرفا راهبردى براى بازيابى جايگاه اجتماعى اماميّه در عصر عبد الجليل بوده است.

كليدواژه ها: شيعه اصوليّه، شيعه اخباريّه، نقض، عبد الجليل قزوينى، سده ششم، راهبرد، گفتمان كلامى.

پيش درآمد

كتاب نقض با نام كامل بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»، يكى از آثار ارزشمند كلامى شيعه است كه به زبان فارسىِ شيواى سده ششم هجرى، نگارش يافته است. موضوع آن - همان طور كه از نامش پيداست - ، پاسخگويى به نسبت هاى ناروايى است كه يكى از نويسندگان سنّى مذهب ساكن رى، در كتابى با نام بعض فضائح الروافض به شيعيان وارد كرده است. گفته مى شود كتاب بعض فضائح الروافض در سال 555 ق، نگارش يافته است(1) و به گفته برخى، نويسنده كتاب «شهاب الدين تواريخى شافعى رازى» بوده است كه تلاش مى كرده هويّت خود را مخفى نگه دارد.(2) عبد الجليل قزوينى، بنا بر گفته خودش كتاب را به دستور ابو الفضل محمّد بن على المرتضى نگاشته است.(3)

نصير الدين عبد الجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى(4) رازى يا همان نگارنده كتاب، از عالمان شيعى و متكلّمان برجسته سده ششم هجرى در رى است.(5) وى شخصى دانشمند، فصيح و متدّين بوده است.(6) او از سخن پردازان و وعّاظ معروف زمان خود بوده(7) و تعبير شيخ منتجب الدين رازى (م 585ق) در باره وى به

ص: 372


1- . ر.ك: نقض، ص بيست و يك مقدّمه مصحّح.
2- . الذريعة، ج24، ص 284.
3- . نقض، ص4.
4- . فهرست منتجب الدين، ص 87.
5- . هدية العارفين، ج5، ص 500.
6- . همان، ص 87؛ أمل الآمل، ج2، ص 143.
7- . رياض العلماء و حياض الفضلا، ج3، ص 72.

عنوان «الشيخ الواعظ»،(1) بيانگر اين ويژگى در وى است. از تاريخ تولّد و وفات عبد الجليل، اطّلاعى در دست نيست؛ امّا از برخى قرائن، مشخص مى شود كه تولّد وى در اواخر قرن پنجم و وفاتش در نيمه دوم سده ششم هجرى، يعنى پس از سال 560 ق، بوده است.(2) گزارش صريح عبد الجليل نشان مى دهد كه وى قلمى عالمانه و مملوّ از پيچيدگى ها و ظرافت هاى علمى داشته است و كتاب نقض را بر خلاف ديگر آثارش،

به زبانى ساده براى عموم مردم نوشته است.(3)

عبد الجليل قزوينى رازى، اطلاعات دقيقى از جغرافياى مذهبى ايران در آن دوره و به ويژه شيعيان، در اختيار ما قرار مى دهد. به گفته وى در آن دوره، شيعيان، حنفيان و شافعيان، سه شاخه اصلى مذاهب ايران بوده اند. بر اساس تقسيم بندى اى كه وى از جغرافياى مذهبى ايران در آن دوره ارائه مى كند، ديگر فرقه هاى اسلامى همچون حنابله و مالكيان، به نحوى زيرمجموعه حنفيان، شافعيان و شيعيان هستند.(4)

در اين ميان، جدال هاى مذهبى، تأثير و تأثّرات زيادى بر اماميّه گذاشته است كه شايد مهم ترين آنها تأثير جدال هاى مذهبى حنفيان و شافعيان در سده ششم، بر مذهب اماميّه بوده باشد كه سبب پيشرفت تشيّع امامى در اين دوره، در نقاط مختلف ايران شده است.(5) در عين حال، نبايد از تأثير جريان سياسى - مذهبى اسماعيليان نزارىِ ايران در اين دوره غافل شد.(6)

1. طرح مسئله

عبد الجليل قزوينى رازى در كتابش بارها و بارها از گروهى در اماميّه به عنوان «شيعه اصوليّه» ياد مى كند. وى اين گروه را نماينده تفكّر اصيل امامى معرّفى مى كند و خود را

ص: 373


1- . فهرست منتجب الدين، ص 87.
2- . نقض، ص بيست وسه مقدّمه مصحّح.
3- . همان، ص7.
4- . همان، ص506.
5- . تاريخ تشيّع در ايران، ص 506 - 507.
6- . در اين زمينه، ر.ك: فرقه اسماعيليه، مارشال گودوين هاجسون. اين كتاب، از معدود آثارى است كه در باره اسماعيليان نزارى ايران، نگاشته شده است.

متعلّق به اين گروه مى داند. بر اساس گفتمانى كه وى مطرح مى كند، اين گروه، شاخه اصلى و بخش اعظم اماميّه هستند. وى از شيعه اخباريّه و حشويّه، در تقابل با شيعه اماميّه ياد مى كند و در عين حال، تأكيد مى كند كه آنان تقريبا منقرض شده اند. با توجّه به اين كه به كارگيرى اصطلاح شيعه اصولى در سده ششم و با اين گستردگى، در كتب باقى مانده از آن دوره، تقريبا بى سابقه است و بر اساس ديدگاه رايج، تقابل اصولى و اخبارى متأخّر از سده دهم هجرى شكل گرفته است. اين مقاله، بر آن است تا با استفاده از واكاوى و تحليل داده هاى كتاب نقض، جايگاه و مفهوم اصطلاح «شيعه اصوليّه» را در گفتمان عبد الجليل قزوينى رازى، كشف كند.

2. اصول عقايد و مبانى كلامى «شيعه اصوليّه» در آينه كتاب «نقض»

گرچه عبد الجليل قزوينى، خود را يك شيعه اصولى مى داند و بالطبع، كتاب وى مى تواند آينه تمام نماى باورهاى شيعه اصولى در سده ششم هجرى باشد، با اين حال، ما در اين جا تنها مواردى را بيان خواهيم كرد كه اوّلاً عبد الجليل در خصوص انتساب آنها به شيعه اصوليّه، تصريحى داشته باشد و همچنين از اهميّت بيشترى برخوردار باشند.

گزارش عبد الجليل نشان مى دهد كه در سنّت كلامى اماميان اصولى آن دوره، بحث پنجگانه بودن اصول دين، نهادينه شده بوده است. در اين صورت بندى، با تأكيدى بر جايگاه نهاد امامت، اين مقوله، به عنوان سومين ركن از اركان پنچگانه (و نه

چهارمين) مطرح بوده است.(1)

از ديگر باورهاى عبد الجليل - كه مى تواند يكى از عوامل تأثيرگذار در شكل دهى باورهاى شيعه اصولى باشد - ، باور به عدم حجّيت اخبار آحاد است كه گرايش مشهور مكتب متكلّمان بغداد است.(2) عبد الجليل، معتقد است كه مذهب محقّقان شيعه - يعنى شيعه اصوليّه - اين است كه اخبار آحاد، ايجاد علم و عمل نمى كند.(3)

ص: 374


1- . نقض، ص546-547.
2- . ر.ك: «اصول فقه»، پاكتچى، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 9، ص 299 - 300.
3- . ر.ك: نقض، ص 26 و 288 و 394.

همچنين وى در موارد مختلفى از كتابش به حجّيت اجماع اشاره مى كند.(1) عبد الجليل، به صراحت مى گويد كه شيعه اصوليّه، اجماع را معتبر مى داند و اجماع طائفه محق را يكى از چهار حجّت مى داند.(2) بر اساس اين عبارت و مقايسه آن با اصل اشكالى كه صاحب فضائح در عبارات پيشين،(3) بر اماميّه گرفته، به راحتى مى توان فهميد كه مقصود عبد الجليل از چهار حجّت، كتاب، سنّت، اجماع و عقل است. از اين رو، وى علاوه بر حجّيت اجماع، به حجّيت عقل نيز باور دارد.

بر اساس اين يافته منحصر به فرد مى توان دريافت كه نخستين كسى كه در ميان اماميّه، سخن از عقل به عنوان يكى از چهار دليل كرده، ابن ادريس حلّى (م 598ق) نيست؛(4) بلكه اندكى پيش تر از او عقل، به عنوان يكى از چهار حجّت، نزد عبد الجليل قزوينى رازى امرى شناخته شده و پذيرفته شده بوده است.

عبد الجليل، در جمله اى محورى - كه به نظر مى رسد مهم ترين مبناى اعتقادىِ شيعه اصوليّه را در آن بيان كرده باشد - ، اين گونه مى گويد: «شيعه در اصول، تابع عقل است و در فروع، تابع امامان و نصّ است».(5) آنچه در اين جمله مى تواند باعث تمايز ديدگاه وى با ديدگاه رايج اماميّه در آن دوره شود، بخش اوّل سخن وى است كه مى گويد «شيعه در اصول، تابع عقل است» كه با اضافه كردن اصل عدم حجّيت اخبار آحاد، نتيجه اش تمايز ديدگاه وى از ديدگاه سنّتى اماميان آن عصر است.(6)

ص: 375


1- . ر.ك: همان، ص 554، 585 و 616.
2- . ر.ك: همان، ص 59.
3- . همان، ص 58.
4- . دكتر احمد پاكتچى در مقاله «اصول فقه» ص 301، از ابن ادريس به عنوان نخستين كسى كه از ادلّه اربعه سخن گفته و دليل عقل را به عنوان حجّت چهارم ذكر كرده، ياد كرده اند؛ امّا اين عبارتْ نشان مى دهد كه اين مسئله، پيش تر از ابن ادريس، توسّط عبد الجليل مطرح شده است.
5- . نقض، ص 26 - 27.
6- . گرچه بر اساس وجود تعابيرى همچون «مقلّده» در آثار كلامى متكلّمان امامى و معتزلى سده پنج هجرى ر.ك: أوائل المقالات، ص 100؛ المغنى، ج 12، ص 379، به نظر مى رسد كه شمارى از اماميان آن دوره، حتّى در اصول نيز مقلّد بوده اند؛ امّا حتّى اگر اين مسئله را نيز نپذيريم، دست كم مى توان گفت كه آنان در تفاصيل مسائل مربوط به اصول دين كه خارج از حوزه عقل است، مانند جزئيات معاد و عوالم پيشين و همچنين مقامات خاصّ حجّت هاى الهى، تابع نقل بوده اند. امّا شيعه اصولى، با نپذيرفتن حجّيت اخبار آحاد تنها به همان بخشى از اصول اعتقادات اكتفا مى كرد كه عقلاً قابل اثبات بود و به ديگر باورهاى بنيادين اماميان كلاسيك، به علّت ابتناى آنها بر اخبار آحاد، اعتنايى نمى كرد.

صاحب نقض، در لابه لاى كتابش به شكل تفصيلى، به باورهاى شيعه اصوليّه مى پردازد؛ امّا در برخى موارد، به شكل مختصر و فهرستوار، اعتقادات شيعيان اصولى امامى اثنى عشرى را بيان مى كند كه براى ما مهم است. عبد الجليل مى گويد:

مذهب شيعه اماميّه اصوليّه، اين است كه هر كس كه خداى را عادل نداند، و انبيا را معصوم، و مصطفى را پاك زاده، و انكار امامت على و اولادش كند از حسنِ على تا به قائم مهدى، ضالّ و مبتدع و گم راه باشد.(1)

شايد تنها ديدگاه وى در بحث عدل كه با نظر رايج اماميان متفاوت است، آن است كه وى توفيق را به مشيّت الهى مى داند؛ امّا خذلان را بر اساس مشيّت الهى نمى داند و مشيّت بندگان را در آن دخيل مى داند.(2)

وى در پاسخ به شبهه عالم سنّى كه اماميّه را متّهم مى كند به اين كه توفيق و خذلان را از جانب خدا نمى دانند، در دو جاى كتاب مى گويد كه مذهب شيعيان اصوليّه و همه اهل عدل، اين است كه توفيق را باللّه مى داند؛ امّا خذلان را نه.(3)

همچنين عبد الجليل به صراحت، در خصوص نظر شيعه اصوليّه در باره قرآن مى گويد كه آنان زيادت و نقص در قرآن را قبول ندارند و چنين چيزى را به غاليان و حشويّه نسبت مى دهد.(4)

ص: 376


1- . نقض، ص 237.
2- . گرچه براى خذلان چندين معنا بيان شده است، امّا در همه موارد، چه نزد اصحاب حديث قم و چه نزد متكلّمان مكتب بغداد، انتساب خذلان به خداوند است ر.ك: التوحيد، ص 241؛ شرح المصطلحات الكلامية، ص 139.
3- . ر.ك: نقض، ص 501 - 503 و 489.
4- . قول به تحريف قرآن و بحث از نقصان آن، از جمله امورى است كه گفته مى شود ريشه در باورهاى برخى اماميانِ نخستين دارد. در اين ميان، احمد بن محمّد سيارى، مشهورترين شخصيت شيعى متقدّم است كه بسيارى از روايات نقصان، از طريق وى نقل شده است ر.ك: كشف الفهارس، ص 275 در عين حال وى به غلوّ و تخليط متّهم شده است (ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 2، ص 282). مشهورترين كتاب وى التنزيل و التحريف و يا كتاب القرائات است. اين كتاب، اخيرا با همكارى اتان كلبرگ و محمّدعلى امير معزّى، با مقدّمه و تعليقات سودمند، تصحيح و توسّط انتشارات بريل، چاپ شده است. در باره اين كتاب، ر.ك: القرائات (التنزيل و التحريف)، ص 30 - 45 (مقدّمه).

بر اساس گفتۀ وى، ديدگاه شيعه اصوليّه در خصوص امير مؤمنان عليه السلام اين بوده است كه جايگاه ايشان از همه انبيا پايين تر است؛ چرا كه نبى، درجاتى همچون: كتاب، شريعت و تحمّل رسالت و مشقّت دعوت دارد كه امام ندارد. طبق اين گفته وى، در ديدگاه شيعه اصوليّه امير مؤمنان عليه السلام برترين امام و پيامبر اسلام، برترين پيامبر است؛ امّا امير مؤمنان عليه السلام از انبيا بالاتر نيست.(1)

صاحب كتاب نقض در جاى ديگرى تأكيد مى كند كه در مذهب شيعه اصوليّه، جايگاه امير مؤمنان عليه السلام از انبيا بزرگ، پايين تر است؛ ولى در عين حال، مقام ايشان از ملايكه، بالاتر است.(2)

عبد الجليل قزوينى رازى نيز همانند ديگر اماميان سده هاى نخست هجرى، منكر علم غيب براى امامان در معناى تاريخى آن بوده است.(3) وى تصريح مى كند كه على عليه السلام علم غيب نداشته است.(4) با توجّه به اين كه تلقّى اماميان سده هاى نخست از علم غيب، با اماميان سده هاى متأخّر، يكسان نبوده است، در نهايت، تحليلى در باره تمايز ديدگاه وى در باره علم امامان نمى توان ارائه كرد.

وى در باره باور به رجعت، با ديده ترديد نگريسته است.(5) عبد الجليل در جاى

ص: 377


1- . ر.ك: نقض، ص 528 - 529.
2- . ر.ك: نقض، ص 318.
3- . نگارنده در رساله كارشناسى ارشد خود، به خوبى تفاوت تلقّى اماميان متقدّم و متأخّر از علم غيب را نمايانده است و در آن جا توضيح داده است كه اماميان متقّدم، منكر علم غيب براى امامان - براساس معناى متقدّم آن - بوده اند ر.ك: گرامى، مؤلّفه هاى غلو نزد اماميه... ، ص 108 - 124.
4- . ر.ك: نقض، ص 257.
5- . ر.ك: همان، ص 286 - 287.

ديگرى هنگامى كه تأكيد مى كند بر اساس مذهب خواجه سنّىِ جبرى مسلك، ايمان داشتن افراد به دست خداست، به كنايه به عالم ذر اشاره مى كند. تعبير او نشان مى دهد كه اوّلاً به عالم ذر باور ندارد؛ ثانيا باور به عالم ذر را از لوازم باورهاى مجبّره مى داند.(1)

ترديد در اصل عالم ذر و اظلّه و يا تفاصيل آنها، از باورهاى شناخته شده مكتب متكلّمان بغداد بوده است.(2)

3. تسامح در تبرّى، مهم ترين مميّزه اعتقادى «شيعه اصوليّه»

بررسى كتاب عبد الجليل قزوينى رازى و تدقيق در ديدگاه هاى او به عنوان يك شيعه اصولى، به خوبى نشان مى دهد كه مهم ترين و برجسته ترين مميّزه اعتقادى وى از ديگر اماميان، در مسئله برائت و جايگاه برخى صحابه و زنان پيامبر است. وى عبارت ها و موضع گيرى هاى صريحى در اين زمينه دارد. اين عبارات، گاه تا بدان حد با ديدگاه هاى كلاسيك اماميّه فاصله دارد و تحريك آميز است كه برخى كتاب شناسان امامى، با اذعان به راهبردى و تقيّه اى بودن شمارى از مطالب كتاب وى، برخى عبارات عبد الجليل را آزاردهنده دانسته اند.(3)

بر اساس اظهارات عبد الجليل، به نظر مى رسد كه شيعه اصوليّه در باره مسئله برائت ، تنها به دو نكته باور دارد: نخست اين كه صحابه نسبت به يكديگر رتبه بندى دارند و در اين رتبه بندى، امير مؤمنان عليه السلام از همه بهتر است؛(4) دوم اين كه امامت ايشان به نص بود و امامت خلفا به اختيار خلق بوده است. صاحب نقض به صراحت مى گويد كه شيعه در باره صحابه، قائل به كفر و شرك نيست؛ بلكه بر اين باور است كه با وجود امير مؤمنان ابو بكر و غير ابو بكر، مستحق امامت نيستند.(5)

ص: 378


1- . ر.ك: همان، ص186 و 431 و 453 و 51.
2- . درخصوص باور مكتب متكلّمان بغداد در باره عالم ذر و اظلّه، اين جانب در رساله كارشناسى ارشد خود به تفصيل سخن رانده ام ر.ك: مؤلفه هاى غلوّ نزد اماميه...، ص 103 - 108.
3- . ر.ك: كشف الحجب و الاستار، ص 586.
4- . ر.ك: نقض، ص178.
5- . ر.ك: نقض، ص 257.

وى در جاى ديگرى چنين تصريح مى كند:

و امّا حديث ابو بكر و عمر در مواضع برفت كه حوالات چنين بر شيعه اصوليّه، بى اصل و بى مغز است و ايشان را صحابه و ياران رسول دانند و مذهب همين است كه پايه و منزلت و مرتبت على ندارند، و هر حوالت كه بيش از اين است، دروغ است.(1)

صاحب نقض گرچه سخن از لعن برخى منافقان از صحابه به ميان نمى آورد و حتّى از واقعيّت غصب خلافت نيز به صراحت سخن نمى گويد، با اين حال، در موارد متعدّدى از كتابش به ماجراى سقيفه(2) و اين كه خلافت براى امير مؤمنان عليه السلام بوده، اشاره كرده است. عبد الجليل با استناد به منابع اهل سنّت، نشان داده كه خود ابو بكر و عمر نيز به احقيّت امير مؤمنان عليه السلام براى خلافت معترف بوده اند. وى همچنين بر ماجراى سقط شدن حضرت محسن، صحّه گذاشته است و تأكيد كرده كه اين از مطالبى است كه شيعه و سنّى نقل كرده اند و در آن، شكّى نيست.(3)

در عين حال، عبد الجليل تصريح مى كند كه مسئله شتم و بغض خلفا در مذهب شيعه اصوليّه نيست:

مذهب شيعت اماميّه اصوليّه اثنى عشريّه، نه دشنام و بغض بو بكر و عمر و عثمان، كه خواجه انتقالى، به فتواى خواجگان سنّى لقب مجبّر مذهب به تعصّب و خصومت و تهييج عوام و اوباش و رذال النّاس در اين كتاب بيان كرده است.(4)

وى همچنين برخى رواياتى را كه خواجه سنّى به شيعه نسبت مى دهد كه در آنها امام صادق عليه السلام مسئله تبرّى جستن از ابو بكر را مطرح مى كنند، رد مى كند و معتقد است كه اين روايات، در هيچ يك از كتب شيعه اصوليّه، نيامده است.(5) وى همچنين

ص: 379


1- . همان، ص 514.
2- . ر.ك: همان، ص 59، 288 - 289، 297 و 597 - 602.
3- . ر.ك: همان، ص 298.
4- . همان، ص 415 - 416.
5- . ر.ك: همان، ص 287 - 288. اين روايت از زرارة بن اعين نقل شده است و البته نگارنده نيز نتوانست سند آن را در كتب حديثى شيعه بيابد.

ابو بكر را مى ستايد و بر اين باور است كه به يتيمانْ خدمت كرده است.(1)

عبد الجليل قزوينى رازى، در باره زنان پيامبر صلى الله عليه و آله بويژه حفصه و عايشه نيز حساسيّت خاصى از خود نشان داده است. وى معتقد است كه لعن كردن و دشنام دادن همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون حفصه و عايشه، از مذهب شيعه اصوليّه نيست و شيعه اصوليّه، همسران همه پيامبران الهى، از جمله زن نوح و لوط را پاك و مطهّر و از هر گناه و تهمتى، مبرّا مى داند. به اعتقاد وى، كه هر كس كه عايشه را قذف كند، ملعون، كافر و ملحد است و اعلام مى كند كه كتابى در سال 533 ق، به دستور بزرگ سادات فخر الدين بن شمس الدين حسينى در تنزيه عايشه نگاشته است.(2) البته مشخص نيست كه منظور عبد الجليل، تنها كسانى است كه عايشه را قذف مى كنند و يا شامل كسانى مى شود كه به هر نحوى، عايشه را لعن مى كنند.

وى به طور خلاصه، اعتقاد شيعه اصوليّه در باره صحابه و زنان پيامبر را اين گونه بيان مى كند:

شيعت اصوليّه، بحمد اللّه بدين تهمت متّهم نبوده اند و هر صحابه را و تابعين را كه خداى و رسول دوست داشته اند و قبول كرده اند شيعت مريد باشند و متصوّفه بى ريا را دوست دارند و زنان مصطفى را «امّهات المؤمنين» دانند، و هركس كه زنان مصطفى را طعنى زند، مبتدع و ضال و گمراهش دانند.(3)

به طور خلاصه مى توانيم بگوييم كه دايره تبرّى شيعه اصوليّه، تنها كسانى را فرا مى گيرد كه مبغض و دشمن اهل بيت عليهم السلام بويژه امير مؤمنان عليه السلام باشند. عبد الجليل به صراحت اعلام مى كند كه دايره تبرّى نزد شيعه اصوليّه، خارجيان، ناصبيان و مجبّران اند.(4) او حتّى بر احمد بن حنبل نيز به خاطر دشمنى اش با على عليه السلام خرده مى گيرد و عقيده

ص: 380


1- . همان، ص281.
2- . همان، ص 115 - 116.
3- . همان، ص 481.
4- . ر.ك: همان، ص 482.

دارد كه شيعه اصوليّه، به احمد بن حنبل بغض مى ورزد؛ امّا در عين حال، چون ابو حنيفه و شافعى، با امير مؤمنان دوست هستند، شيعه اصوليّه، آنها را دوست دارد.(1)

عبد الجليل، روايات امام صادق عليه السلام در بحث برائت را، در باره ائمّه ضلال و هر كسى كه به ناحقْ دعوىِ امامت كرده باشد، مى داند و سپس از معاويه، يزيد، مروان و يزيد ناقص نام مى برد و مى گويد كه اينان بى استحقاق، دعوى و طلب امامت كرده اند.(2) همچنين به اعتقاد وى از كسانى بايد تبرّى شود كه مخالفت قرآن و قول مصطفى عليه السلام كرده اند و تيغ در روى علىّ مرتضى كشيده اند و حسن را زهر داده و حسين را كشته و قرآن را بنشانه تير كرده و سنگ منجنيق در كعبه انداخته اند.(3)

4. تقابل اصوليّه و اخباريّه در كتاب «نقض»

الف. سابقه كاربرد اصطلاح «اصولى» و «اخبارى»

در باره تاريخچه كاربرد اصطلاح شيعه اصولى در برابر اخبارى بايد گفت كه اين كاربرد، يك صورت بندى متأخّر است كه پس از زمان ملاّ محمّدامين استرآبادى (م1033ق) رواج يافت؛ امّا پيش از آن، نزديك ترين زمانى كه اين اصطلاحات، با مفهومى مشابه آنچه در دوره استرآبادى به كار مى رفته وجود داشته است، عصر علاّمه حلّى (م726ق) در سده هشتم هجرى است. البته كاربرد اصطلاح اخبارى در معانى نزديك به تاريخ نويس، سابقه اى بس دراز دارد كه دست كم به سده سوم هجرى باز مى گردد. علاوه بر آن، در برخى منابع سده پنج و شش هجرى نيز اين اصطلاح به كار رفته است كه قرائن موجود در آنها نشان مى دهد اين گروه، جريانى نقل گرا بوده اند كه در تقابل با عقل گرايان و اهل كلام قرار داشته اند.(4)

ص: 381


1- . ر.ك: همان، ص 482.
2- . ر.ك: همان، ص 287 - 288.
3- . ر.ك: ص 288.
4- . در اين زمينه، به مقاله اى از همين نگارنده و دكتر كامران ايزدى با عنوان «اصطلاح اخبارى در سير تحوّل مفهومى» در مجلّه حديث پژوهى ش3 مراجعه كنيد.

محمّد بن عبد الكريم شهرستانى، مشهورترين ملل و نحل نويس در سده ششم هجرى، در كتاب خود، از شيعه اخباريّه، در تقابل با شيعه معتزلى ياد كرده است.(1) وى در جاى ديگرى، خبر از تقابل ميان شيعيان كلامى و اخبارى و همچنين شيعيان تفضيليه و وعيديه مى دهد.(2)

ابن ابى الحديد معتزلى نيز در سده هفتم هجرى در كتاب خود، از گروهى از اماميّه ياد مى كند و آنان را «محدّثان و اخباريّه اماميّه» نام مى نهد.(3)

شيخ ابو الفتوح رازى، به طور خاصّ يكى از هم عصران عبد الجليل است كه از اين تقابل، در كتابش ياد كرده است. وى در جايى از تفسيرش از حشويان اصحاب حديث ياد كرده است.(4) ابو الفتوح، ذيل آيه «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها»(5) نيز از حشويان و اصحاب حديث به خاطر ديدگاهشان در باره اين آيه، انتقاد مى كند.(6) وى در بخش ديگرى از كتابش به قول اصحاب حديث و مذهب اصحاب اخبار در باب «بنده شقى» اشاره مى كند.(7)

در باره اصطلاح اصوليّه بايد گفت كه وضعيّتْ كاملاً متفاوت است. برخلاف اصطلاح اخبارى كه پيش از دوره استرآبادى در منابع مختلفى از آن استفاده شده است، استفاده از اصطلاح اصولى، بسيار محدودتر است. كاربرد اصطلاح شيعه اصولى در برابر اخبارى، اصولاً پس از استرآبادى رواج يافت و كتاب عبد الجليل قزوينى رازى، تنها نمونه نادرى است كه اصطلاح شيعه اصوليّه در آن به گستردگى به كار رفته است. پس از وى، فخر رازى (م606 ق)از تنها مؤلّفان نزديك به عصر وى است كه اين اصطلاح را در كتاب المحصول به كار برده است.(8)

ص: 382


1- . ر.ك: الملل و النحل، ج 1، ص193.
2- . همان، ص 203.
3- . شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 284 و ج 16، ص 234.
4- . روض الجنان، ج 1، ص 324.
5- . سوره يوسف، آيه 24.
6- . همان، ج 11، ص 47.
7- . همان، ج 14، ص 54.
8- . المحصول، ج 4، ص 384.

ب. بازخوانى اطّلاعات كتاب «نقض» در باره تقابل اصوليّه و اخباريّه

تقابل ترسيم شده در كتاب نقض، ميان شيعه اصوليّه و اخباريّه، برخلاف تصوّر اوليّه، مبتنى بر بنيان هاى فقهى نيست.(1) نگارنده چنين چيزى را مبتنى بر دو دليل بيان مى كند. كاربرد اصطلاح شيعه اصولى در آثار نزديك به عصر عبد الجليل، تنها در كتاب فخر رازى يافته شده است و اين در حالى است كه فخر رازى، همشهرى عبد الجليل نيز بوده است. با اين توصيف، به نظر مى رسد كه عبارات فخر رازى در اين زمينه مى تواند قابل اتّكاترين منبع براى تبيين مراد عبد الجليل باشد. گزارش فخر رازى در كتاب المحصول در باره شيعه اصولى و اخبارى، به نحوى است كه گويا سخن از نوعى تقابل ميان عقل گرايى و خبرگرايى است. فخر رازى تصريح مى كند كه غالب قدماى اماميّه، اخبارى بوده اند و آنان علاوه بر فروع، در اصول نيز به اخبار تكيه مى كرده اند.

دليل دومْ اين است كه گرچه در اين كتاب، بارها از شيعه اصوليّه و در موارد محدودترى، از شيعه اخباريّه و تقابل آن با اصوليّه ياد شده است، امّا جالب است كه در بيشتر اين موارد، مؤلّف نقض، اشاره اى به مباحث فقهى و يا اصولى ندارد. از اين رو به نظر مى رسد كه اين تقابل، بيشتر از آن كه خاستگاه فقهى داشته باشد، ناظر به تقابل عقل گرايى و خبرگرايى بويژه در اصول اعتقادات است.

بررسى دقيق متن كتاب نقض نشان مى دهد كه تقابل اصولى با اخبارى و تقابل عقل گرايى يا كلام گرايى با اخباريگرى، دو كاربرد در عرض هم نبوده است؛ بلكه هر دو به يك معنا بوده اند. به تعبير دقيق تر، اصول گرايى به همان معناى مبناگرايى و عقل گرايى در برابر خبرگرايى است. در واقع، «اصولى»، بيشتر از آن كه با «اصول فقه» ارتباط داشته باشد، قرابت معنايى با «اصول اعتقادات» داشته است كه به نظر مى رسد

ص: 383


1- . موضوع اصلى مقاله، كشف مراد عبد الجليل قزوينى رازى، از شيعيان اصولى است و اين كه آيا آنان يك جريان واقعى بوده اند؛ امّا در چند سطر پيش رو، صحبت از اين است كه چرا نويسنده، نام گروه مورد نظرش را اصولى گذاشته است؟ و اصولى در نظر او، انصراف به چه چيزى دارد؟

معنايش اعمّ از «اصول دين» است. در حقيقت، آنان بر پايه اصول قطعىِ پذيرفته شده، به محك و بررسى اخبار مى پرداختند.

از مطلب اخيرى كه بيان شد، مشخص مى شود الگوى مشهور اصولى - اخبارى كه به تقابل استرآبادى و همفكرانش با علماى اصولى متأخّر، اشاره دارد، براى تشخيص تقابلِ مطرح شده در كتاب نقض كارايى ندارد؛ چرا كه تقابل مطرح شده در كتاب نقض، خاستگاه فقهى و اصولى ندارد و در واقع، همان تقابل عقل گرايى و خبرگرايى بويژه در حوزه اعتقادات است. توجّه نداشتن به چنين نكته اى حتّى برخى شيعه شناسان مشهور را به اشتباه انداخته است و آنان پنداشته اند كه ريشه درگيرى اخباريان و اصوليان متأخّر را بايد در گفتمان ميان اصوليّه و اخباريّه در كتاب نقض جستجو كرد و اين هر دو در يك راستا بوده اند.(1)

با اين اوصاف، بهترين راه براى شناخت شيعه اصوليّه و اشخاص وابسته به آن، استفاده از گزارش هاى خود كتاب نقض است. از ميان اين گزارش ها، مواردى كه به طور مستقيم، نام يك اصولى و يا اخبارى برده مى شود براى ما كارآمدترين هستند؛ چرا كه بر اساس آنها با كمترين اشتباه مى توان اماميان اخباريّه و اصوليّه را از طريق ديدگاه هاى عبد الجليل، بازشناسى كرد.

گونه ديگر استفاده از گزارش هاى كتاب نقض، آن است كه تلاش كنيم اصوليّه و اخباريّه را بر اساس تطبيق عقايد آنها پيدا كنيم. عبد الجليل در اين كتاب، به طور مستقيم، عقايد شيعيان اصولى و به طور ضمنى، عقايد شيعيان اخباريّه را بيان كرده

ص: 384


1- . براى نمونه، پروفسور ويلفرد مادلونگ، براساس نقل آقاى نيومن دچار چنين برداشتى شده است و آن را يك يافته جديد كه نظريات رايج را به چالش مى كشد، پنداشته است. ر.ك: Andrew J. Newman,"THE NATURE OF THE AKHBARI/USULT DISPUTE IN LATE SAFAWID IRAN, PART 2: THE CONFLICT REASSESSED",Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 55, No. 2.(1992), p. 251). همچنين براى ملاحظه اختلافات خاورشناسان در باره ريشه هاى شكل گيرى اخباريان، ر.ك: دائرة المعارف اسلام، مدخل اخبارى - اصولى، رابرت گليو.

است. با بررسى نسبت اماميان آن دوره با باورهاى معرّفى شده در اين كتاب، مى توان شيعيان اصولى و اخبارى را در آن دوره، تشخيص داد.

پيگيرى مسير نخست در كتاب نقض، نشان مى دهد كه عبد الجليل، تقريبا همه اماميانى را كه در كتابش نام مى برد، اصولى مى دانسته است. وى هنگامى كه از شهرهاى شيعه نشين ايران در آن دوره ياد مى كند، ساكنان آنها را شيعه اصولى مى داند.

وى در گزارش خود از محل سكونت شيعه اصوليّه، تقريبا از همه شهرهاى شيعه نشين ايران در آن دوره يعنى: قم، قاشان، آوه، سبزوار، گرگان، استراباد، دهستان،جربادقان، همه بلاد مازندران، بعضى از ديار طبرستان، رى و نواحى اطرافش، بعضى از قزوين و اطرافش و بعضى از خرقان، ياد مى كند.(1)

از سوى ديگر، مراجعه به گزارش هاى عبد الجليل در باره اماميان اخباريّه، مطلب پيش گفته را تأييد مى كند. گرچه عبد الجليل از حشويّه و غلاة و اخباريّه، به عنوان شيعيانى كه در تقابل با شيعه اصوليّه بوده اند ياد مى كند، با اين حال، بسيار جالب توجّه

است كه وى در تمام مواردى كه از مخالفان شيعه اصوليّه بويژه شيعه اخباريّه ياد كرده، نام هيچ كدام از آنها را نبرده است و فقط با توصيف اخباريّه، از آنها ياد كرده است كه در نوع خود در كتاب كلامى با اين حجم، جالب و كم نظير است. تنها اطلاعات مفيدى كه عبد الجليل مى دهد آن است كه در دوره وى، شيعيان اخباريّه، منقرض و يا بسيار ضعيف گشته اند.

عبد الجليل قزوينى رازى تأكيد مى كند كه در آن دوران، به همّت تلاش هاى سيّد مرتضى و شيخ طوسى، تقريبا چيزى از شيعيان اخباريّه باقى نمانده اند، بجز اندكى كه ممكن است در برخى جاها پراكنده باشند و آنها هم جرئت ندارند كه عقايد خود را به شكل آشكارا در برابر شيعيان اصولى بيان كنند.(2)

نتيجه طبيعىِ چنين موضع گيرى اى - يعنى گسترده كردن دايره شيعه اصوليّه و ذكر

ص: 385


1- . ر.ك: نقض، ص 457 - 459.
2- . ر.ك: همان، ص568.

نكردن نام هيچ كدام از شيعيان اخباريّه - اين است كه نمى توان وجه تمايز خاصى براى گروهى كه وى از آنها به عنوان شيعه اصوليّه ياد مى كند، پيدا كرد و با معيار و الگوى خاصى نمى توان آنان را تشخيص داد و تعيين كرد.

پيگيرى مسير دوم در كتاب نقض نيز نتيجه چندان رضايت بخشى ندارد. پيش تر به برخى از محورهاى اعتقادىِ شيعه اصوليّه در آينه كتاب نقض اشاره شد. گرچه در ميان محورها برخى وجوه اشتراك با مكاتب امامى آن دوره، همچون مكتب متكلّمان بغداد به چشم مى آيد، امّا نبايد فراموش كرد كه مهم ترين و برجسته ترين محور اعتقادى شيعه اصوليّه - كه آنان را از اماميان سنّت گرا متمايز مى كرد - ، «تسامح در تبرّى» بود. با اين اوصاف براى جستجو در ميان اماميان آن دوره، مهم ترين محور و شاخصى كه بايد در نظر گرفت، شاخص «تسامح در تبرّى» است. به تعبير بهتر، در اين جستجو تا زمانى كه وجود اين مؤلّفه در شخص يا گروهى ثابت نشود، نمى توان آنان را شيعه اصولى و هم كيش با عبد الجليل دانست.

وقتى بر اساس اين شاخصه، جستجو را آغاز مى كنيم، در مى يابيم كه يافتن اماميانى با اين ويژگى اعتقادى در عصر عبد الجليل، بسيار دشوار و بلكه نشدنى است.(1) در صورتى كه ادّعا شود شيعه اصوليّه، گروه محدودى بوده اند كه چنين باورى داشته اند، از اين رو، يافتن اماميانى هم كيش عبد الجليل دشوار است. بايد گفت كه اين مطلب، با ادّعاى عبد الجليل كه تقريبا بيشتر اماميان دوره خود را اصولى مى داند، سازگار نيست. به عكس، بايد يافتن افرادى با باورهاى مشابه عبد الجليل، با سهولت كاملْ امكان پذير باشد.

ص: 386


1- . البته در اواخر مقاله، به برخى معاصران عبد الجليل همچون: شيخ منتجب الدين رازى و شيخ ابو الفتوح رازى - كه به نظر مى رسد مواضعى مشابه عبد الجليل داشته اند - اشاره خواهد شد؛ امّا ديدگاه آنان همانند خود عبد الجليل، قابليّت تفسيردوگانه دارند و در نهايت، بر اساس برخى قرائن ديگر، احتمال تقيّه اى بودن آنها بيشتر است.

5. چند فرضيّه براى شناسايى «شيعه اصولى» در گفتمان كلامى عبد الجليل قزوينى

پس از ناكارآمدى اطلاعات مستقيم موجود در كتاب براى بازشناسى هويّت شيعه اصوليّه، ناگزيريم براى تعيين هويّت كسانى كه عبد الجليل از آنها به عنوان «شيعه اصولى» ياد مى كند، چند فرضيّه ديگر را بررسى كنيم. اين فرضيّه ها بر اساس اطلاعات اوليّه موجود مطرح مى شود و سپس صحّت اين فرضيّه ها با اطلاعات موجود در كتاب و همچنين عصر عبد الجليل، سنجيده مى شود. در اين خصوص، سه فرضيّه قابل طرح است:

الف. فرضيّه نخست

شيعه اصوليّه، همان اماميان ايرانى تأثيرپذيرفته از مكتب متكلّمان بغداد و شيخ طوسى هستند. اين نخستين فرضيّه اى است كه در نگاه اوّليه، به ذهن محقّقان مى رسد. بر اساس اين فرضيّه، «شيعه اصوليّه» را يك گرايش امامى فرض مى كنيم كه در تقابل جريان هاى ديگرى همچون غلاة و اخباريّه قرار داشته است و كتاب نقض، آينه تمام نماى باورهاى اين گرايش امامى در آن دوره بوده است. طبق اين الگوى بدوى، شخصيّت هاى جامعه امامى، به دو گروه اخباريّه و اصوليّه تقسيم مى شوند. شيعه اصوليّه، در واقع همان گروندگان به مكتب متكلّمان بغداد و شيخ طوسى هستند و شيعه اخباريّه، همان اصحاب حديث مكتب قم و بازماندگان آنها در سده ششم هجرى.

ب. فرضيّه دوم

تعبير «شيعه اصوليّه»، اشاره به گروهى از اماميان ساكن رى دارد كه گرايش هاى معتزلى داشته اند. اين فرضيّه، مطلبى است كه ويلفرد مادلونگ در نوشته هايش بويژه در مقاله «كلام اماميّه و معتزله» بدان اشاره كرده است. وى بر اين باور است كه با تلاش هاى صاحب بن عبّاد (وزير معتزلى آل بويه)، در رى، جريانى از شيعيان امامى و زيدى شكل گرفت كه متمايل به كلام معتزلى بودند. به گفته مادلونگ، عبد الجليل قزوينى رازى، از آخرين بازماندگان اين گرايش در رى است. بر اساس ادّعاى وى،

ص: 387

گروهى كه عبد الجليل از آنها به عنوان «شيعه اصوليّه» ياد مى كند و اعتقادات خاصّى را به آنها نسبت مى دهد، همين گروه هستند.(1)

ج. فرضيّه سوم

مطرح كردن اصطلاح «شيعه اصوليّه» با انگيزه اى كاملاً راهبردى، يعنى براى تثبيت و حتّى حفظ جايگاه اجتماعى اماميّه در ايران سده ششم هجرى بوده است. بر اساس اين فرضيّه، كاربرد اصطلاح «شيعه اصولى»، مبتنى بر الگوهاى فرقه اى شناخته شده در آن دوره نبوده است و صرفا راهبردى براى حفظ و تقويت پايگاه اماميان بوده است. بر اين اساس، مطرح كردن جريان «شيعه اصوليّه» و قراردادن آن در برابر «شيعه اخباريّه»، ابتكارى براى نجات جامعه امامى - كه به خاطر برخى اتّهامات در معرض انزوا قرار داشته اند - بوده است. بر مبناى اين راهبرد، اماميان مى توانستند بسيارى از اتّهامات متوجّه خود را به شيعيان اخباريّه منتسب كنند و اعلام كنند كه شيعيان اخباريّه، گروهى در اقلّيت بوده اند كه منقرض شده اند و شيعيان اصوليّه، از چنين تهمت هايى (همچون شتم و لعن برخى صحابه) مبرّا هستند.

بر اساس اين راهبرد، تقريبا همه شخصيت هاى امامى شيعه اصولى معرّفى شدند و برخى عقايد تحريك برانگيز سنّتى اماميّه همچون مسئله تبرّى به گروهى از اماميانِ منقرض شده تحت عنوان شيعيان اخباريّه، نسبت داده شد. در ادامه مقاله، صحّت هر سه فرضيّه، مورد آزمايش قرار مى گيرد و در پايان مشخّص مى شود كه فرضيّه سوم، مقبول ترين رهيافت است.

6. آزمودن فرضيّه اوّل

الگوى نسبتا مشهورى تحت عنوان «تقابل اصحاب حديث قم و مكتب متكلّمان بغداد» وجود دارد كه گرچه كانون زمانىِ اين تقابل، مربوط به اواخر سده چهارم و اوايل سده پنجم هجرى است، امّا مى توان دامنه هاى آن را در سده ششم هجرى نيز

ص: 388


1- . مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه، ص 161.

پيجويى كرد. به نظر مى رسد گروهى از اماميّه - كه در آثار سده پنجم و ششم هجرى از آنها به عنوان اخباريّه و يا حشويّه ياد شده است - ، همان ادامه دهندگان مكتب اصحاب حديث قم باشند.(1)

از سوى ديگر، شمارى از عالمان امامىِ ايران در سده ششم هجرى، دست پروردگان: شيخ مفيد، سيّدمرتضى، شيخ طوسى و فرزندش ابوعلى طوسى هستند كه مى تواند نشانگر فراگيرى گرايش به مكتب متكلّمان بغداد در ايران سده ششم هجرى(2) و ادامه حضور محافل پيرو ديدگاه هاى مكتب متكلّمان در ايران آن دوره باشد.(3) با اين اوصاف، تقابل اصوليّه و اخباريّه در سده ششم هجرى، در واقع همان تقابل اصحاب حديث قم و مكتب متكلّمان بغداد است كه در شاگردان ايرانى آنها تبلور يافته است.

يكى از پژوهشگران معاصر، تلاش كرده است كه بر پايه اطلاعات موجود از سده پنجم و ششم هجرى براى تحديد و شناسايى جريان هاى امامى ايران بر پايه

ص: 389


1- . علاوه بر ارجاعات ذكر شده در اوايل مقاله، شريف ادريسى، به عنوان يكى از معاصران عبد الجليل در كتاب نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، پس از اشاره به تشيّع اهل قم، اهل كاشان را حشوى معرّفى مى كند ج 2، ص 676. با توجّه به اين كه در آن دوره، اهل كاشان امامى بوده اند، بى ترديد، مراد او حشويان امامى است. شايد يكى از بهترين گزارش هايى كه مى تواند مقصود از حشويّه شيعه در دوره مورد بحث را مشخص كند، گزارش فتّال نيشابورى در انتهاى كتاب روضة الواعظين باشد. فتّال در آن جا تصريح مى كند كه حشوى و مخلّط نيست. وى مى گويد: من خبرى در اين كتاب ذكر نكردم كه ظاهرش مطابق مذهب حشو باشد مگر اين كه معنا و تأويل آن را مى دانستم؛ امّا براى طولانى نشدن كتاب، آن معنا و تأويل را نياوردم. در واقع، در توصيفى جالب از حشويّه مى گويد كه آنان بدون آگاهى و فهم محتواى خبر، آن را مى پذيرند؛ امّا او كه حشوى نيست، و بر اين باور است كه خبر، تأويل صحيحى دارد كه بايد آن را دانست (روضة الواعظين، ص 509).
2- . تاريخ تشيّع در ايران، ص 500.
3- . برخى خاورشناسان متأخّر تلاش كرده اند كه گفتمان تقابلى مكتب قم و بغداد را با اتّكا به برخى آثار به جاى مانده از آنها، مورد بحث و تدقيق قرار دهند، كه شايد براى بازشناسى اين تقابل، مفيد فايده باشد ر.ك: مدرسه قم و بغداد.

گرايش هاى فقهى شان تلاش كند.(1) اين پژوهش، بر پايه تقابل اصحاب حديث قم با مكتب متكلّمان بغداد و ادامه يافتن اين روند در شاگردان آنها فراهم آمده است.(2) بر اساس اين پژوهش، گروهى كه عبد الجليل قزوينى رازى، از آنها به عنوان «شيعه اصوليّه» ياد مى كند، مشتمل بر دو گروه مكتب متكلّمان ايران و محافل پيرو شيخ طوسى هستند.(3) چون اين پژوهش، از معدود آثارى است كه تلاش كرده است تا تقابل اخباريّه با اصوليّه را در سده ششم هجرى، در گسترده ترين شكل ممكن و با معرّفى شخصيّت هاى آنها پيجويى كند، شايد بهترين نمونه براى تطبيق الگوى ارائه شده در آن با مطالب كتاب عبد الجليل باشد.

بر اساس ارزيابى اوليّه و الگوى ارائه شده در اين پژوهش، شخصيّت هايى همچون: تاج الدين كيسكى، ابوطالب بن بابويه،(4) حسكا بن بابويه(5) و مانگديم رضى،

از شخصيت هاى اخبارى هستند.(6) همان طور كه پيش تر اشاره شد، تعابير كتاب نقض نشان مى دهد كه عبد الجليل در

ص: 390


1- . ر.ك: مكاتب فقهى امامى ايران، پس از شيخ طوسى تا پايگيرى مكتب حلّه، احمد پاكتچى، تهران: دانشگاه امام صادق عليه السلام .
2- . در اين كتاب، از چهار جريان به عنوان جريان هاى اصلى فقهى در ايران ياد شده است: اوّل، مكتب متكلّمان كه تأثيرپذيرفته از مكتب متكلّمان بغداد به استثناى شيخ طوسى است؛ دوم، محافل پيروان شيخ طوسى؛ سوم مكتب اخباريّه؛ چهارم، جريانى با رويكردى انتقادى كه در سه جريان پيشين نمى گنجد.
3- . مكاتب فقهى امامى ايران، ص 169. البته دكتر پاكتچى در اوايل كتابش ص 56 - 57 تأكيد مى كند كه مراد عبد الجليل از شيعه اصوليّه، مكتب متكلّمان است و نه شيخ طوسى كه به نظر نگارنده، پذيرشش دشوار است و شايد به همين علّت باشد كه ايشان در ادامه كتاب، نظر خود را در اين خصوص تغيير داده است (ص169).
4- . عبد الجليل در باره او مى گويد: بو طالب بابويه، سال ها واعظ و مذكّر مسلمانان بوده است و امانت و فضل او ظاهر و باهر بر همگان است نقض، ص144.
5- . عبد الجليل از وى به عنوان پير طايفه ياد مى كند همان، ص 34. در جاى ديگرى مى گويد كه علم و امانت و زهد و ورع شمس الإسلام حسكا بابويه، بر همگان معلوم است (همان، ص144).
6- . ر.ك: مكاتب فقهى امامى ايران، ص 188 - 194.

تقابلى كه ميان اصوليّه و اخباريّه مطرح كرده است، علاوه بر اين كه عباراتش در باره برخى از شخصيّت هاى پيش گفته نشان مى دهد كه وى آنها را اخبارى نمى دانسته است، بلكه گواه آن است كه آنها را اصولى مى دانسته است.(1)

مهم ترين فردى كه بررسى جايگاه او در كتاب، به خوبى ناكارآمدىِ اين الگو براى توصيف تقابل مطرح شده در كتاب نقض را نشان مى دهد، شيخ صدوق است. نوع تعامل و موضع گيرى عبد الجليل در برابر شيخ صدوق - به عنوان شناخته شده ترين شخصيّت مكتب اصحاب حديث - ، به خوبى مى تواند گواه اين مطلب باشد.(2)

در نگاه عبد الجليل، شيخ صدوق هيچ گاه نمى تواند يك شيعه اخبارى باشد. وى در اشاره اى كوتاه در كتابش، از شيخ صدوق به بدى ياد نمى كند و او را فقيهى مقدّم و پيشتاز در كنار شيخ مفيد، سيّد مرتضى و شيخ طوسى ذكر مى كند.(3) عبد الجليل قزوينى رازى در جاى ديگرى، از ابن بابويه به عنوان شخصى بزرگوار و استاد همه اصحاب ياد مى كند.(4)

گزارش عبد الجليل از عناوين كتاب هاى رايج در آن زمان نيز به خوبى نشان مى دهد كه شيخ صدوق، شخصيتى شناخته شده و مورد احترام بوده است. صاحب نقض در ميان كتاب هاى رايج در آن دوره شيعه اصوليّه، از [كتاب] من لايحضره الفقيه و علل الشرائع شيخ صدوق ياد مى كند.(5)

ص: 391


1- . لازم به يادآورى است كه عبارات عبد الجليل در باره اخباريّه و حشويّه شيعه، بسيار تند است و او در كتابش به شدّت عليه آنها موضع مى گيرد و تأكيد مى كند كه در تمام كتب اصوليان، از آنها برائت جسته شده است ر.ك: نقض، ص 3. از اين رو، دور از انتظار است كه وى بخواهد نام يكى از اخباريان اماميّه را ببرد و هيچ موضعى عليه او نگيرد، چه رسد به اين كه بخواهد او را مدح كند.
2- . شيخ صدوق، برجسته ترين و شناخته شده ترين شخصيت مكتب اصحاب حديث قم است و در كانون موضع گيرى هاى بغداديّون عليه قميون قرار گرفته است ر.ك: تصحيح اعتقادات الإمامية، ص 136. از اين رو، اوّلين انتظارى كه از يك گروه مخالف اصحاب حديث مى رود، آن است كه در هنگام يادكردش از شيخ صدوق، به خوبى تقابلش با وى را نشان دهد.
3- . ر.ك: نقض، ص 29.
4- . ر.ك: همان، ص 191.
5- . ر.ك: همان، ص 38 - 39.

عبد الجليل قزوينى رازى، با همان عظمتى كه از امثال سيّد مرتضى، شيخ مفيد و شيخ طوسى ياد مى كند،از ابن بابويه نيز ياد مى كند. در حقيقت، تنها چيزى كه مى تواند باعث شود خواننده كتاب نقض باور كند كه عبد الجليل ميان امثال شيخ صدوق و شيخ مفيد، تمايز قائل است، پيش فرض هاى ذهنى خود اوست و در عبارت هاى كتاب، گواهى بر اين مطلب نخواهد يافت.

7. آزمودن فرضيّه دوم

فرضيّه دوم، نظر ويلفرد مادلونگ بود. وى بر اين باور بود كه بر اثر فعّاليت هاى صاحب بن عبّاد در رى، گروهى از اماميان و زيديانِ متمايل به انديشه هاى زيدى در اين شهر شكل گرفته بود كه عبد الجليل نيز از بازماندگان اين گروه در سده ششم هجرى بوده است و مراد او از «شيعه اصوليّه»، همين گروه است.(1)

اين نزديكى و تشابه در عقايد، به خصوص در برخى دوره هاى خاصّ تاريخى، قابل انكار نيست و شايد به همين علّت باشد كه نزديكى اماميّه و معتزله در برخى دوره ها تا بدان جا رسيد كه معتزليان، خواستار وحدت كامل سياسى و اعتقادى - جز در بحث امامت - با شيعه شدند.(2) با اين وجود، به نظر مى رسد كه ديدگاه مادلونگ در خصوص ارتباط اين موضوع با كتاب نقض، قابل پذيرش نباشد. همان طور كه در فرضيّه پيشين گفته شد، عبد الجليل، تقريبا بيشتر اماميان هم عصر خود را شيعه اصولى مى دانسته است و در واقع، از كسى به عنوان شيعه اخباريّه ياد نمى كند و آنان را گروهى منقرض شده مى داند؛ امّا در باره گروهى كه مادلونگ، آنان را اماميان و زيديان متمايل به معتزله مى داند، مطالبى را به عنوان شيعيان اصولى مطرح مى كند. در صورتى كه بپذيريم مراد عبد الجليل از شيعه اصوليّه، همان چيزى است كه مادلونگ ادّعا مى كند، در اين خصوص، دو احتمال را مى توان مطرح كرد:

ص: 392


1- . مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه، ص 161.
2- . عبد الجليل قزوينى رازى و انديشه تفاهم مذهبى، ص 102 به نقل از: فضل الاعتزال، قاضى عبد الجبّار.

نخست آن كه اين گروه، در معناى عام ترى، همان اماميان متأثّر از مكتب متكلّمان بغداد بوده اند كه پيش تر به آنها اشاره شد؛(1) دوم اين كه اين گروه، جريانى متمايز از مكتب متكلّمان بغداد بودند و در واقع، نسخه پيش رفته ترى از نزديك شدن به باورهاى معتزلى را ارائه كرده بودند.

همان طور كه در بررسى فرضيّه اوّل نشان داده شد، احتمال نخست در باره ديدگاه مادلونگ، مردود است. به تعبير بهتر، برداشت اوّلى كه از اظهارات مادلونگ مى توان داشت، مشابه همان فرضيّه اوّل است كه به دلايل پيش گفته، قابل پذيرش نيست.

امّا برداشت دوم از نظريّه مادلونگ نيز قابل پذيرش نيست؛ چرا كه اگر شيعيان معتزلى، همان اماميان متأثّر از مكتب متكلّمان نباشند، به ناچار بايد گروهى باشند كه در تشابه عقايد و گرايش به معتزله، بسيار پيش رفته تر از مكتب متكلّمان هستند. در واقع مى توان گفت كه تنها بخشى از اماميان متأثّر از مكتب متكلّمان بغداد، شيعه معتزلى بوده اند و نه همه آنها. با اين اوصاف، بخش ديگر اماميانِ متأثر از مكتب متكلّمان بغداد در گفتمان كلامى عبد الجليل بايد اخبارى تلقّى شوند. در چنين حالتى،

ديگر نسبت اخباريّه و اصوليّه، اقليّت به اكثريّت نيست و حتّى ممكن است به عكس آن باشد. همچنين بايد اماميان شناخته شده اى به عنوان اخبارى وجود داشته باشند و اطّلاعات آنها در كتاب، انعكاس يافته باشد؛ امّا اطّلاعات كتاب، با اين الگو نيز سازگارى ندارد و علاوه بر اين كه اخباريّه در اقليّت شديد هستند، هيچ شخصيّت قابل ذكرى در ميان آنها وجود ندارد.(2)

ص: 393


1- . چرا كه مشهور است متكلّمان بغداد نيز در برخى آموزه هاى خود، متأثّر از معتزله بوده اند. براى ديدن نمونه اى از تأثيرپذيرى مكتب متكلّمان از معتزله در انكار عالم ذر ر.ك: مؤلّفه هاى غلو نزد اماميّه...، ص 107.
2- . تذكّر اين نكته، ضرورى است كه ما در اين مقاله، در پى مراد و هدف عبد الجليل از كاربرد اصطلاح «شيعه اصوليّه» هستيم؛ از اين رو، نفى نظر مادلونگ بدين معنا نيست كه قطعا در آن دوره در رى، گروهى از اماميان با گرايش اعتزالى نبوده اند؛ بلكه بدين معناست كه مراد عبد الجليل از «شيعه اصوليّه»، اين گروه نبوده است.

عبد الجليل قزوينى رازى، در بخشى از كتابش هنگامى كه صاحب كتاب فضائح، اماميّه را در بسيارى از اعتقاداتشان به همراهى با معتزله، متّهم مى كند، تأكيد دارد كه اماميّه با دليل و حجّت، در برخى مسائل با معتزله، موافقت دارد؛ ولى در عين حال، به شدّت بر استقلال نظام كلامى اماميّه تأكيد مى كند و با خطاب قرار دادن عالم سنّى، به او گوشزد مى كند كه اگر باورهاى اماميّه را اعتقادات معتزله مى داند بايد نام كتاب خود را «بعض فضائح المعتزله» مى گذاشته است.(1) چنين موضع گيرى اى از عالمى كه در حدّ ادّعاى مادلونگ، از معتزله، تأثير پذيرفته باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد.

8. آزمودن فرضيّه سوم

در طول حيات اجتماعىِ جريان هاى مذهبى، گاه پيش مى آيد كه برخى عقايد آنها به يك «اتّهام اجتماعى» يا «برچسب» تبديل مى شود. وقتى چنين حالتى براى برخى جريان ها روى مى دهد، بدان معناست كه در نگاه مردم آن جامعه، آن اعتقاد و در درجه اى پيشرفته تر، خودِ آن جريان، بدون هيچ توضيح و تفصيلى، ناهنجارى و گم راهى تلقّى مى شوند. به تعبير ديگر، گرچه در حالت عادى در باره برخى جريان ها در جامعه، امكان گفتگوهاى تقابلى و ردّ و قبول وجود دارد، با اين حال، هنگامى كه در جامعه اى نسبت به يك جريان، حسّاسيّت ايجاد شود، ديگر چنين امكانى از لحاظ اجتماعى براى آن جريانْ وجود ندارد و در نگاه مردم آن جامعه، انتساب به آن جريانْ بدون هيچ توضيح و تفصيلى، گم راهى تلقّى مى شود.

در چنين حالتى، اگر فرد يا گروهى به آن جريانْ منتسب شوند - صرف نظر از اين كه آيا واقعا به آن جريان، وابسته باشند يا نباشند - ، تلاش مى كنند چنين انتسابى را از خودشان نفى كنند. همچنين ممكن است كه اين نفى، به خاطر وجود برخى تشابه ها ميان افراد منتسب شده و آن جريان مطرود، براى جامعه، باورپذير نباشد. در اين صورت، يكى از راهبردهايى كه افرادِ متّهم شده مى توانند در پيش گيرند، آن است كه خود

ص: 394


1- . ر.ك: نقض، ص 482 - 483.

را گروهى متمايز از آن جريان مطرودْ معرفى كنند كه با وجود برخى تشابه ها، تفاوت هاى بسيار جدّى اى نيز بخصوص در زمينه عقايد حسّاسيّت برانگيزشان با آنها دارند.

چيزى كه در فرضيّه سوم مطرح مى شود، مبتنى بر حقيقت پيش گفته است. بر اساس اين فرضيّه، طرح اصطلاح ناآشناى «شيعه اصوليّه»، همين كاركرد را داشته است. اماميان، مجبور بودند شمارى از عقايد سنّتى اماميّه همچون مسئله تبرّى را - كه

به آنان نسبت داده مى شد - نفى كنند و خود را مبرّى از آن باورها اعلام كنند.(1) امّا با توجّه به اين كه ردّ پاى اين باورها در ميان آثار برخى اماميان متقدّم، موجود بود و از سوى ديگر، هنوز اماميانى بودند كه همسان بودن عقايدشان با پيشينيانشان در اذهان مردم نهادينه شده بود، چنين نفيى براى جامعه، باورپذير نبود. از اين رو، آنان مجبور شدند خود را به عنوان گروه جديدى از شيعيان اماميّه معرّفى كنند و اعلام كنند كه اين عقايد براى شاخه هايى از اماميّه همچون غلاة و اخباريّه بوده است كه منقرض شده اند و يا دست كم در اقليّت محدود هستند.

پس از ردّ دو فرضيّه پيشين و همچنين نداشتن دليلى در دست براى ردّ اين فرضيّه، خواه ناخواه، فرضيّه سوم به عنوان يك فرضيّه محتمل و قريب به يقين، جايگاه خود را حفظ مى كند؛ ولى نگارنده، در عين حال تلاش مى كند كه شواهدى بر صحّت اين فرضيّه نيز ارائه كند. يكى از اين شواهد، تقيّه اى بودن گفتمان كتاب نقض است كه به طور تفصيلى بدان پرداخته خواهد شد. در نهايت هم براى تبيين بهتر مدّعاى نگارنده، ارتباط مفاد فرضيّه سوم با دو فرضيّه ديگر را بيان مى كنيم.

ص: 395


1- . ادّعاى مطرح شده در اين فرضيّه، در گام اوّل، هيچ توضيحى در اين خصوص نمى دهد كه آيا اين نفى، تقيّه اى بوده است و يا واقعا عبد الجليل و هم سلكانش چنين اعتقاداتى نداشته اند. اين فرضيّه، فقط تأكيد مى كند كه در جامعه آن روز، برخى عقايد منتسب به اماميّه، به يك اتّهام اجتماعى براى آنان تبديل شده بود. لذا آنان آن عقايد را از خود نفى كردند. اگر واقعا بدان باور نداشته اند، بسيار طبيعى است كه آن را نفى كنند و اگر باور داشته اند، ضرروت تقيّه، اقتضا مى كرده است كه آن را نفى كنند. فرضيّه سوم مى گويد: جعل اصطلاح «شيعه اصوليّه»، راهبردى بود كه اين نفى را براى جامعه، باورپذير مى كرد.

الف. شواهد فرضيّه سوم يك. شرايط اجتماعى اماميّه و ضرورت به كارگيرى راهبرد فرضيّه سوم

بر اساس شواهد موجود، به نظر مى رسد كه اماميان هم عصر عبد الجليل، چالش هاى اجتماعى جدّى اى را پيش روى خود داشته اند. يكى از اين چالش ها نوع روابط آنها با حاكمان وقت بوده است.

پوشيده نيست كه در جوامع مختلف، گروهى مى تواند فكر و عقيده خود را گسترش دهد كه ديدگاه هايش نزديك به باورهاى حاكمان آن جامعه باشد و يا گروهى كه دست كم بتواند در ظاهر، ديدگاه هاى خود را به باورهاى حاكمان، نزديك جلوه دهد. چنين چيزى در باره جامعه مسلمان ايران در سده ششم هجرى نيز صحيح بوده است.(1) در كتاب نقض، موارد متعدّدى از درگيرى هاى كلامى و جدال هاى اعتقادى ميان پيروان مذاهبْ گزارش شده است كه جالب است دانسته شود كه بيشتر اين مناقشات، با طرفدارى حاكم وقت از مذهبى، به نفع آن مذهب، تمام مى شده است.(2)

شايد به همين علّت باشد كه عبد الجليل در كتابش تا حدّ مبالغه آميزى تلاش مى كند كه روابط خود با حاكمان را نيكو جلوه دهد. حتّى عبد الجليل رازى در بسيارى از موارد در كتاب نقض، نسبت به برخوردهاى تند و قهرآميز سلجوقيان، چشم پوشى مى كند و سعى دارد به نحوى، چنين وانمود كند كه رفتار آنان با شيعيان، دوستانه بوده است.(3)

در كنار اين مسئله، اهل مذاهب مختلف در آن دوره، پيوسته نزد حاكمان، سخن چينى يكديگر را مى كردند، كه در اين مورد نيز داشتن روابط نزديك با حاكمان براى دفع توطئه، بسيار با اهميت بود. عبد الجليل مى گويد كه ابولقاسم عبدويه، شيعه امامتى اصولى بود و به خاطر سعايت، سلطان، او را به دار آويخت و بعد پشيمان شد و

ص: 396


1- . ر.ك: نقض، ص 457.
2- . ر.ك: همان، ص 451 و ص 142 - 143.
3- . تاريخ تشيّع در ايران، ص 505.

اجازه داد كه در مقابل تربت سيّد عبد العظيم حسنى، به خاك سپرده شود.(1)

يكى از مهم ترين چالش هاى اجتماعى اماميان در آن دوره - كه با ديگر مسائل اجتماعى اماميّه نيز ارتباط داشت - ، انتساب برخى عقايدِ حساسيّت برانگيز به اماميّه بود. شيعه، به خاطر انتسابش به برخى باورهاى حساسيت برانگيز (همچون مسئله تبرّى)، از لحاظ اجتماعى، در معرض اتّهام و پرسش قرار داشت. گزارش هاى عبد الجليل از سده ششم هجرى، نشان مى دهد كه اين اتّهامات براى اماميّه، به يك «برچسب اجتماعى» تبديل شده بود.(2)

شايد نخستين دليل و قرينه اى كه مى تواند نشان دهنده حسّاسيت كلّى جامعه در برابر عقايد اماميّه باشد، لحن و شيوه نگارش كتاب بعض فضائح الروافض باشد. جالب است كه نويسنده نوسنّى براى تخريب عقايد اماميّه، كمتر تلاش كرده است كه بگويد: «فلان عقيده اماميّه، به فلان دليلْ مردود است»؛ بلكه صرفا عقايد اماميّه را با لحنى تحقيرآميز روايت كرده است. اين شيوه گزارش و مخاصمه، به خوبى نشان مى دهد كه در ديد غالب افراد جامعه آن عصر، دست كم شمارى از عقايد اماميّه، قابل دفاع نبوده اند و به يك برچسبْ تبديل شده بوده اند. از اين رو، عالم سنّى، نيازى به اقامه برهان براى آن نمى ديده است.

گزارش هاى كتاب عبد الجليل نشان مى دهد كه مسئله تبرّى در ميان اماميّه و موضع گيرى آنان در برابر خلفا و برخى زنان پيامبر صلى الله عليه و آله ، مهم ترين مسئله حسّاسيت برانگيز در ميان عقايد اماميان بوده است. لذا سوى مقابل اين حساسيّت شديد، تبديل شدن مسئله برائت به عنوان اتّهام اجتماعى براى اماميّه و ديگر

ص: 397


1- . ر.ك: نقض، ص 121.
2- . گزارش خواجه سنّى در كتابش نشان مى دهد كه در دوره اى حتّى نَفْس شيعى بودن، به يك اتّهام اجتماعى تبديل شده بود. وى مى گويد: «در عهد سلطان ماضى محمّد ملكشاه - نوّر اللّه مضجعه - اگر اميرى كدخدايى داشتى، رافضى شيعه بسى رشوت به دانشمندان سنّى دادى تا بگفتندى او رافضى نيست؛ سنّى يا حنفى است» (نقض، ص113).

جريان هاى شيعىِ آن دوره بوده است. عبد الجليل در جايى از كتابش اين گونه مى گويد:

شيعت اصوليّه بحمد اللّه بدين تهمتْ متّهم نبوده اند و هر صحابه را و تابعين را كه خداى و رسول دوست داشته اند و قبول كرده اند، شيعت مريد باشند.(1)

عبارت ياد شده، به خوبى نشان مى دهد كه در جامعه آن دوره، مسئله برائت، كاملاً به يك برچسب اجتماعى و يك اتّهام تبديل شده بوده است.

از ديگر مواردى كه مى تواند در ادامه، مؤيّدى بر وجود حسّاسيت شديد در خصوص باور تبرّى شيعه باشد، بحث نام گذارى به اسم خلفاست. نويسنده بعض فضائح الروافض، ادّعا مى كند كه شيعيان، از طريق دشمنى با خلفا در رى، قم و كاشان، نام فرزندان خود را عمر و ابو بكر و عثمان نمى گذارند و صاحب نقض چنين پاسخ مى دهد:

و امّا آنچه در رى و قم و قاشان و دگر مواضع، نام بو بكر و عمر و عثمان بر فرزندان كمتر نهند، شبهتى نيست و آن را سبب نزولى هست و آن عجب است كه در عهد سلطان ملكشاه و بركيارق ... آن پير دانشمند سنّى متعصّب چنين فتوا كرد كه اين رافضيان از غايتِ بغض صحابه مى شوند و نام پسران را بو بكر و عمر و عثمان برمى نهند و فرزندان را به نيّت ايشان كافر و ملحد و حرام زاده مى خوانند و نامشان مى برند و اشارت به فرزندان خود مى كنند... . چون حال بدين انجاميد، شيعت اين حال رفع كردند بر خواجه على عالم و فقيه بُلمعالى امامتى و شمس الإسلام حَسَكا و بو طالب بابويه و سيّد رئيس محمّد كيسكى و سيّد امام مانگديم رضى، ايشان گفتند: چون در اين اختيار بر شما تشنيع مى زنند، ترك اين تبرّك كنيد و اين اسامى كه سنّت است بر فرزندان منهيد تا كس را بر شما سخن نباشد.(2)

اين گزارش، در نوع خود بسيار جالب است؛ چرا كه نشان مى دهد اوضاع، آن قدر براى اماميّه دشوار بوده است كه فرزندان خود را به نام خلفا نام گذارى مى كردند يا نمى كردند، در هر صورت، مخالفان از آن، دستاويزى براى خود ايجاد مى كرده اند.

ص: 398


1- . همان، ص 481.
2- . همان، ص 404 - 405.

نويسنده بعض فضائح الروافض در جاى ديگرى، مجد الملك ابوالفضل براوستانى را كه شيعه مذهب و در رى، حاكميت و وزارت داشت، متّهم مى كند كه افرادى را كه نام خلفا داشتند، دستور به كشتن آنها داده است. متن عبارت وى چنين است: «تا به حدّى كه چون بُلفضل براوستانى در رى بود گازرى را از درعايش به حوالتى بگرفتند و نام گازر، بو بكر بود؛ امّا رافضى بود تا پيش مجد الملك براوستانى افتاد، گفت: ببرى او را و برآويزى به حوالتى كه قتل بر او واجب نبود. گفتند: اى خداوند! او مردى مؤمن است؛ يعنى رافضى است. گفت: شما گفتى بو بكر نام است و هر آينه، بو بكر كشتنى باشد تا دست از او بداشتند».(1) صاحب نقض در جواب وى مى نويسد:

من نيز شنيدم از رئيس، شيعت سيّد فخر الدين گفت: روزى در پيش مجد الملك بودم، در خدمت پدرم حاضر بودم سيّد على علوى، دو بازرگان غريب درآمدند: يكى از حلب و ديگرى از ماوراء النهر. ماورالنهرى، عمر نام و حنيفى بود و حلبى، على نام و شيعى بود. مجد الملك بفرمود تا ماوراء النهرى را كه عمر نام بود، از خزانه زر بدادند و على حلبى را حوالت ساختند با شهر، مردكى فرّاش حاضر بود گفت: خداوندا! عجب نيست عمر را نقد مى دهد و على را نسيه؟! گفت: مى دانم؛ امّا تا جهانيان بدانند كه در پادشاهى و معامله، تعصّب روا نباشد.(2)

اين گزارش نيز به خوبى حاكى از وجود زمينه اتّهام براى اماميّه به بهانه تعصّبات مذهبى است.

از ديگر چالش هاى اجتماعى اماميّه در دوره ياد شده، فعّاليت هاى تخريبى اسماعيليّه عليه حاكمان وقت و سپس اتّهام اماميّه به همكارى و همدستى با آنها بود. در كتاب نقض، گزارش هاى زيادى در باره با اسماعيليّه و پيروان حسن صبّاح ارائه شده است. از اين گزارش ها معلوم مى گردد كه اسماعيليان، نزد هيچ يك از مذاهب رسمى، مقبوليت نداشته و در نزد سران و پيروان مذاهب، به ملاحده؛ مشهور بوده اند.

ص: 399


1- . همان، ص82.
2- . همان، ص 83.

شدّت عمل اسماعيليّه به قدرى بود كه زيستن اماميّه در كنار اهل سنّت را دچار مشكل كرده بود. در همين راستا سنّيان، اسماعيليان را ملاحده و كافر مى خواندند و براى اعمال فشار بر شيعيان مى گفتند: «رافضى، دهليز ملحدى است».(1) يعنى مردم،ابتدا شيعه امامى مى شوند، سپس از اين مجرا به مذهب اسماعيلى مى پيوندند. همچنين خواجه سنّى در باره برخى اماميان همچون بو جعفر عيلان، بو رضا و بُلفتوح اسدآبادى، معتقد است كه آنان ابتدا رافضى بودند و سپس اسماعيلى شدند.(2)

تلاش عبد الجليل قزوينى رازى براى نام بردن از عالمان امامى كه با اسماعيليّه مبارزه كرده اند و حتّى در اين راه، كشته شده اند، نشان مى دهد كه اتّهام اماميّه به ارتباط با اسماعيليّه در آن دوره، مسئله اى كاملاً جدّى بوده است.(3)

از مطالب پيش گفته به دست مى آيد كه اماميانِ هم عصر عبد الجليل، براى حفظ جايگاه اجتماعى شان، با چالش هاى جدّى اى روبه رو بوده اند؛ امّا اماميّه با نفى برخى عقايد حسّاسيت برانگيزى كه بدان متّهم مى شد، تا حدّ زيادى مى توانست بر اين چالش ها دست يابد. بر اين اساس، تأكيد روى نقاط اشتراك عقيدتى با حاكمان سنّى و دورى از نقاط افتراق كه براى حاكمان، سوء تفاهم ايجاد مى كرد، يكى از بهترين اهرم هايى بود كه مى توانست برقرارى روابط نزديك با حاكمان را محقّق كند و همچنين موضع گيرى جامعه در برابر اماميّه را تعديل نمايد.

از سوى ديگر، اين اقدام آنان به گونه اى، زمينه هاى تشابه اعتقادى ميان اماميّه و اسماعيليّه را در مسئله مهمّى چون تبرّى، نفى مى كرد و بالطبع، يكى از مهم ترين دستاويزها براى ارتباط دادن اماميّه به اسماعيليّه، از بين مى رفت.

طبيعتا اماميان براى باورپذير كردن اين نفى نزد جامعه، بايد چاره اى مى انديشيدند كه به نظر مى رسد بهترين چاره، حقيقت مطرح شده در فرضيّه سوم باشد. بر اين

ص: 400


1- . همان، ص 175.
2- . ر.ك: همان، ص 117.
3- . ر.ك: همان، ص 130 - 132، 475 و 560.

اساس، به نظر مى رسد كه شرايط اجتماعى براى اتخّاذ چنين راهبردى از سوى اماميّه، كاملاً فراهم بود و بلكه ضرورت داشت.

دو. مشى راهبردى عبد الجليل در كتاب «نقض» و انطباق آن با فرضيّه سوم

علاوه بر شرايط اجتماعى اماميّه - كه زمينه به كارگيرى راهبردى همانند آنچه را در فرضيّه سوم مطرح شده بود، ضرورى مى كرد - ، مشى عبد الجليل در كتاب نقض نيز نشان از به كارگيرى اين راهبرد توسّط وى دارد. در صورتى كه بپذيريم جعل اصطلاح شيعه اصوليّه - مبتنى بر مشخصه هايى كه اوصاف آن گذشت - ، ماهيّت كاملاً راهبردى داشته باشد، بايد گفتمان عبد الجليل در كتاب نقض، ويژگى هاى خاصّى داشته باشد. عبد الجليل بايد در باره عقايد حساسيت برانگيز، تا جايى كه امكان دارد، آنها را به شيعه اخباريّه نسبت دهد و از اصوليان نفى كند. از سوى ديگر، بايد در خصوص انتساب شخصيّت هاى امامى به اخباريّه يا اصوليّه، به عكس آن عمل كند؛ يعنى تا جايى كه امكان داشته باشد، اماميان هم عصرش را اصولى معرّفى كند و از سوى ديگر، تا جايى كه ممكن است از اخبارى معرفى كردن آنها دورى كند.

پس از اين، در صورتى كه مورد نقضى يافت شد، يعنى از ميان كسانى كه عبد الجليل به عنوان شيعه اصوليّه معرفى كرده است، كسى پيدا شد كه باورهاى منتسب شده به اخباريّه را داشته باشد، عبد الجليل بايد در چند مرحله براى حلّ اين مشكل اقدام كند. در درجه اوّل تلاش كند كه انتساب آن عقيده به آن امامى را نفى كند و بگويد ثابت نشده كه مثلاً فلان كس چنين گفته است. در پلّه بعدى، در صورتى كه امكان نفى انتساب عقيده به وى وجود نداشت، تلاش كند كه او را شخصى كم اهميّت در ميان اماميّه جلوه دهد. در آخرين مرحله نيز در صورت بى نتيجه بودن دو مسير پيشين، آن امامى را اخبارى اعلام كند و از وى تبرّى بجويد.

حال در صورتى كه فرض كنيم كاربرد اصطلاح شيعه اصولى در گفتمان عبد الجليل قزوينى، ماهيّت راهبردى ندارد، بلكه با جريان هاى خارجى آن دوره، هماهنگ است، مشى وى در كتاب بايد كاملاً متفاوت باشد. در اين صورت، هيچ لزومى ندارد كه عبد

ص: 401

الجليل تلاش كند دايره شيعه اصوليّه را تا حدّ ممكن، گسترده تر كند و از رسوا كردن افرادى كه واقعا آنها را اخبارى مى داند، پرهيز كند؛ بلكه به عكس بايد براى تقويت ديدگاه خود و نشان دادن راستىِ گفته هايش به دشمنش، به راحتى از اخباريان نام ببرد و بگويد اينان همان كسانى هستند كه فلان عقيده را دارند و ما چنين نيستيم.

بررسى كتاب نقض عبد الجليل قزوينى رازى نشان مى دهد كه وى از الگوى نخست استفاده كرده است. عبد الجليل، به طور گسترده اى تلاش كرده است تا عقايد مورد مناقشه اماميّه را به گروه هاى مقابل شيعيان اصولى همچون غلات و اخباريّه و حشويّه، نسبت دهد. وى چنين موضع گيرى اى را از ابتداى كتابش آغاز كرده است؛ در آن جا مى گويد كه بسيارى از مواردى كه صاحب فضائح به اماميان نسبت داده،عقايد غلات، اخباريّه و حشويّه است.(1) عبد الجليل در جاى ديگرى، با اعتراض به تهمت هاى نويسنده نوسنّى، معتقد است كه نسبت دادن عقايد حشويّه، اخباريّه و غالبيان (غاليان) به شيعه اصوليّه، كمال بى انصافى است.(2) وى در بخش ديگرى از كتاب، مسئله برائت و سبّ برخى صحابه را به شيعيان حشوى و غالى، نسبت مى دهد و آن را از شيعه اصوليّه، نفى مى كند.(3) به اعتقاد عبد الجليل قزوينى رازى، تنها شمارى از شيعيان حشويّه و اخباريّه در سابق بوده اند كه مقام على را بالاتر از انبياى غير اولوالعزم و رسولان مى دانسته اند. سپس اين اعتقاد را به شدّت رد مى كند و آن را از آنِ اصوليان شيعه نمى داند.(4)

از سوى ديگر، عبد الجليل تلاش كرده تا جايى كه امكان دارد، دايره شيعيان اصولى را گسترده تر كند و شيعيان اخباريّه را محدودتر نشان دهد.(5) نمونه بارز چنين

ص: 402


1- . همان، ص 3.
2- . همان، ص 235.
3- . همان، ص 236.
4- . ر.ك: همان، ص 528 - 529.
5- . با اين كار، اوّلاً توانسته شمار بيشترى را از اماميان در دايره مصونيت قرار دهد و ثانيا با كوچك و كم اهميت جلوه دادن شيعيان اخباريّه، نشان مى دهد كه اصوليان، نماينده تفكّر اصيل امامى هستند و شايسته نيست كه به خاطر برخى دعاوى يك اقليّت، اكثريّت را زير سؤال بُرد.

تلاشى در كتاب نقض، جايى است كه عبد الجليل قزوينى رازى به صراحت بيان مى كند كه در زمان وى به همّت تلاش هاى سيّد مرتضى و شيخ طوسى، تقريبا چيزى از شيعيان اخباريّه، باقى نمانده اند، بجز اندكى كه ممكن است در برخى جاها پراكنده باشند و آنها هم جرئت ندارند عقايد خود را به شكل آشكارا در برابر شيعيان اصولى بيان كنند. به اعتقاد وى، شيعيان اصوليّه، بر اخباريان در مسائل مختلفى چيره شده اند و شيعيان اخباريّه را ياراى مقابله آشكارا با شيعيان اصوليّه نيست.(1)

همچنين عبد الجليل هنگامى كه از شهرهاى شيعه نشين ايران در آن دوره ياد مى كند، ساكنان آنها را شيعه اصولى مى داند و در گزارش خود از محل سكونت شيعه اصوليّه، تقريبا از همه شهرهاى شيعه نشين ايران در آن دوره، همچون: قم، قاشان، آوه، سبزوار، گرگان، استراباد، دهستان، جربادقان، همه بلاد مازندران، بعضى از ديار طبرستان، رى و نواحى اطرافش، بعضى از قزوين و اطرافش و بعضى از خرقان، ياد مى كند.(2)

به خاطر همين رويكرد است كه وقتى در كتاب نقض به جستجوى عالمان و انديشمندانى كه در نظر عبد الجليل، اخبارى بوده اند مى پردازيم، تقريبا به هيچ نتيجه اى نمى رسيم و حتّى هنگامى كه پيش بينى مى كنيم كه وى شيخ صدوق و بنى بابويه را همان اخباريان معهود بداند، در مى يابيم كه چنين نيست.

تلاش عبد الجليل براى گسترده كردن دايره شيعه اصوليّه در آن دوره، در حالى صورت مى گيرد كه از لحاظ واقعيّت خارجى و تاريخى، روشن است كه در ميان اماميّه در آن دوره، يك دوقطبى تحت عنوان شيعه اخباريّه و كلاميّه، وجود داشته است.(3) علاوه بر مطلب ارائه شده در اوايل مقاله، برخى اطلاعات ارائه شده در كتاب نقض نيز به خوبى مى تواند گواه وجود اين دو گرايش باشد.

نويسنده بعض فضائح الروافض، گزارش هايى از برخى شخصيت هاى امامى اصولى

ص: 403


1- . ر.ك: نقض، ص 568 - 569.
2- . ر.ك: همان، ص 457 - 459.
3- . در ابتداى مقاله، به وجود اين تقابل اذعان شد و در انتهاى مقاله نيز توضيحى در باره آن ارائه خواهد شد. كتاب مكاتب فقه امامى ايران، نوشته احمد پاكتچى نيز به خوبى گواه بر اين مطلب است.

- در گفتمان عبد الجليل - ارائه مى كند كه نشان مى دهد آنان به شدّت به مسئله تبرّى، پايبند بوده اند. خواجه سنّى مى گويد: برخى رافضيان همچون حسكا بن بابويه و ابو طالب بن بابويه و ابو جعفر دوريستى را به خاطر شتّامى، سر برهنه كردند.(1)

وى در جاى ديگرى مى گويد: «در شهر رى، رستم خادم و بُلقسم عبدويه و بُلقسم شوّاء ... همه رافضيان شتّام بودند».(2) گرچه پذيرش اين گزارش ها از صاحب فضائح - كه در صدد تخريب اماميّه بوده است - امكان پذير نيست و چنين انتسابى به آنان - همان طور كه عبد الجليل مى گويد - دروغ است، با اين حال، در ديدگاه نگارنده، اين دروغ پردازى بايد بر اساس زمينه اى كه در آنها وجود داشته است سامان يافته باشد، به خصوص زمانى كه مى بينيم شخصيت هايى كه در برخى پژوهش هاى مربوط به آن دوره به عنوان اخبارى شناخته شده اند،(3) همان كسانى هستند كه به لعن و شتم صحابه توسّط عالم سنّى، متّهم شده اند.

به طور خلاصه، اين دو گزارش در كاركرد حداكثرى خود - يعنى زمانى كه راست باشند - نشان مى دهند كه شمارى از شيعيان اصولى بوده اند كه باور به تبرّى داشته اند و در كاركرد حدّاقلى خود - يعنى زمانى كه دروغ باشند - قرينه اى علاوه بر قرائن پيش گفته در خصوص وجود گرايشى تحت عنوان اخباريّه در ميان اماميّه هستند.

امّا روش عبد الجليل در خصوص موارد نقض نيز بر اساس شيوه پيش گفته است. عبد الجليل در پاسخ به ادّعاهاى نويسنده نوسنّى در خصوص اعتقاد بنى بابويه در باره جايگاه امام و نبى،(4) اين ادّعاها را در باره اعتقاد آنان، نفى مى كند. وى ادّعاى خواجه سنّى مبنى بر اين كه شيخ صدوق و ديگر فرزندان بابويه، امام را بهتر از رسول مى دانند، به طور كامل رد مى كند و مى گويد: تاكنون هيچ عالم امامى بدان باورمند نشده است.(5)

ص: 404


1- . ر.ك: نقض، ص 118 و 142.
2- . ر.ك: همان، ص 117.
3- . ر.ك: مكاتب فقه امامى ايران، ص 188 - 208.
4- . ر.ك: نقض، ص 531.
5- . همان، ص 534.

همچنين در مواردى كه وى نتوانسته است قول منتسب شده به اماميان هم عصرش را انكار كند - همان طور كه پيش تر گفته شد - ، در پله بعدى، تلاش كرده است تا جايگاه آنان و حتّى ميزان دانش آنها را ناچيز جلوه دهد. وى در جريان مناظره اش با صاحب فضائح در باره ابو طالب بن بابويه مى گويد: «وى آن درجه از علم نداشت كه تصنيف سازد».(1) همچنين پس از اين كه خواجه سنّى، قولى در تفسير يكى از آيات قرآنى را به على بن ابراهيم نسبت مى دهد، عبد الجليل در پاسخ به وى به كنايه مى گويد: «علىّ بن ابراهيم بن هاشم چه دانست؟».(2) بر اين اساس مى توان گفت كه شيوه عبد الجليل در كتاب نقض، شيوه كسى است كه راهبرد مطرح شده در فرضيّه سوم را استفاده كرده باشد.

سه. تقويت فرضيّه سوم در صورت تقيّه اى بودن گفتمان عبد الجليل قزوينى در صورتى كه ثابت شود گفتمان كلامى كتاب نقض، تقيّه اى است، پذيرش حقيقت مطرح شده در فرضيّه سوم - يعنى «جعل اصطلاح شيعه اصوليّه با انگيزه هاى راهبردى» - بسيار آسان تر مى شود و در واقع مى توان آن را به عنوان شاهدى بر صحّت فرضيّه سوم تلقّى كرد.(3)

همان طور كه پيش تر بيان شد، اگر در جامعه اى افرادى به خاطر انتساب به يك گروه، در معرض اتّهام باشند، طبيعى است كه چنين انتسابى را از خود نفى كنند و ممكن است براى اين كار، مجبور شوند به راهبردى همانند آنچه در فرضيّه سوم مطرح شده است، توسّل جويند. در سطرهاى پيشين اين نوشتار، قرائنى براى اثبات چنين وضعيّتى در باره عبد الجليل مطرح شد؛ امّا در صورتى كه مشخّص شود گفتمان عبد الجليل، تقيّه اى بوده است، اثبات توسّل او به چنين راهبردى آسان تر است.

ص: 405


1- . همان، ص 294.
2- . همان، ص 268.
3- . البته اين امر، به پژوهش مستقل و گسترده ترى نياز دارد و در اين جا تنها به خاطر ضرورت بحث بدان پرداخته مى شود.

اگر در جامعه اى افرادى به گروهى منتسب شوند و به خاطر آن، متّهم گردند، در حالى كه واقعا به آنها تعلّق نداشته باشند، بدون هيچ درنگ و هراسى، انتساب خود به آن گروه را نفى مى كنند؛ امّا پس از نااميدى و در صورتى كه موفّق نشوند، در آخرين مرحله، ممكن است كه به راهبردى همانند آنچه در فرضيّه سوم مطرح شده، توسّل جويند؛ امّا افرادى كه واقعا به اين گروه تعلّق داشته باشند، براى نفى انتساب خود، از ابتدا به شكل برنامه ريزى شده عمل مى كنند، در واقع، آنان خيلى زودتر از گروه اوّل، احساس نياز به توسّل به يك راهبرد مى كنند و در واقع، از راهبرد مطرح شده در فرضيّه سوم به عنوان ابزارى براى تكميل گفتمان تقيّه اى خود استفاده مى كنند.

- بررسى گزارش ها در باره تقيّه اماميان سده ششم

گرچه فشار سياسى بر شيعيان كه در دوره غزنوى و سلطان طغرل به اوج خود رسيده بود، در دوره سلجوقى تا حدى كاسته شد، امّا اين بدان معنا نبود كه شرايط فشار و تقيّه، كاملاً مرتفع شده بود و شيعيان ديگر مى توانستند آزادانه همه باورهاى خود را

ابراز كنند؛(1) چرا كه در اين دوره، خلافت عبّاسى از هم پاشيده شده و قدرت سياسى در دست تركان سلجوقى بود. در اين عصر، سرزمين هاى اسلامى، بستر رقابت هاى سياسى و اختلافات سلجوقيان بر سر دستيابى به قدرت بوده است و هر كدام از آنان در بخشى از قلمرو پهناور سرزمين اسلامى، قدرت يافته بودند و آن را به طريق وراثت در خاندان خويش تداوم بخشيده وحكومت هاى سلاجقه روم، شام، كرمان و

ص: 406


1- . گزارش خواجه سنّى در كتابش نشان مى دهد كه گرچه در اوايل عصر سلجوقى، شرايط براى شيعيان به شدّت دشوار بود و آنان مجبور بودند براى فاش نشدن هويّت شيعى شان باج بدهند، امّا در اواخر آن، اين وضعيت به نفع شيعيان بهبود يافته بود. وى مى گويد: «اكنون كدخدايان همه تركان و حاجب و دربان و مطبخى و فرّاش بيشتر رافضى اند و بر مذهب رفض مسئله مى گويند و شادى مى كنند» نقض، ص 113. وى همچنين در جاى ديگرى مى گويد: «در هيچ روزگار، اين قوّت نداشتند كه اكنون دلير شده اند و به همه دهان سخن مى گويند. هيچ سرايى نيست از آنِ تركان كه در او ده - پانزده رافضى نيستند و در ديوان ها هم دبيران ايشان اند و اكنون به عينه همچنان است كه در عهد مقتدر خليفه بود» (همان، ص 79).

سلاجقه عراق و كردستان را شكل داده بودند.(1)

ترسيم فشار سياسى بر اماميّه در اين دوره، علاوه بر اين كه از منابع مختلف امكان پذير است، از گزارش هاى خود عبد الجليل نيز قابل استنباط است. گزارش هاى عالم سنّى كه در كتاب نقض انعكاس يافته، نشان مى دهد كه در دوره سلطان ملك شاه و وزير وى خواجه نظام الملك طوسى، يعنى اندكى پيش تر از زمان مؤلّف، سختگيرى هاى شديدى بر شيعيان مى شده است. در نقض، چند نمونه از سختگيرى حاكمان وقت بر دانشمندان شيعه در رى، از قول عالم سنّى نقل شده كه اغلب آنها با تحريك بزرگان مذاهب حنفى و شافعى صورت گرفته است. البتّه از آن رو كه عبد الجليل در كتابش تا حد مبالغه آميزى تلاش مى كند كه روابط خود با حاكمان را نيكو جلوه دهد، در بسيارى از موارد نسبت به برخوردهاى تند و قهرآميز سلجوقى، چشم پوشى مى كند.(2)

صاحب فضائح در جايى در باره دوره سلطان ملك شاه مى گويد: «و در رى هر كه دعوى دانشمندى از اينها كردى چون: حسكا بابويه، بو طالب بابويه، ابو المعالى امامتى، حيدر زيارتى مكّى، على عالم، بو تراب دوريستى و خواجه ابو المعالى نگارگر و جز اينها از رافضيان شتّام، همه را بفرمود تا بر منبرها بردند، سرها برهنه كرده به بى حرمتى و استخفاف كه مى كردند برايشان و مى گفتند: شما دشمنان دينيد، و سابقان اسلام را لعنت مى كنيد، و شعارتان شعار ملحدان است، ايمان بياوريد تا اگر خواستند و اگر نه ايمان مى آوردند و از مقالت رفض بيزار مى شدند».(3) گزارش عبد الجليل در جاى ديگرى نشان مى دهد كه در آن دوره حتّى عالمان سنّى نيز از خوف شمشير سلطان، تقيّه مى كرده اند، چه رسد به عالمان شيعى.(4)

ص: 407


1- . ر.ك: تاريخ دولت آل سلجوق، ص 323 - 384؛ سلسله هاى اسلامى، ص 177 - 183؛ تاريخ سلاجقة الروم فى آسياى الصغرى، فصل 6 - 8.
2- . ر.ك: تاريخ تشيّع در ايران، ص 505.
3- . نقض، ص 142.
4- . ر.ك: همان، ص 11.

علاوه بر عبد الجليل، گزارش هاى شمارى از معاصران وى نيز به خوبى وجود چنين فضايى را منعكس مى كند. ابن شهر آشوب مازندارانى در ابتداى كتاب المناقب و در بيان انگيزه تأليفش از كتاب، شكوائيه بلندى را مطرح مى كند. به اعتقاد وى، عدّه زيادى قصد دارند كه بسيارى از مناقب را با حيله هاى مختلف از بين ببرند و ابن شهر آشوب، اين كتاب را در اثبات آن نوشت. او به صراحتْ بيان مى كند كه در دوره وى، علماى شيعه، به شدّت بر نفْسِ خود هراسان هستند و در گوشه ها به انزوا كشيده شده اند.(1)

جالب است كه ابن شهر آشوب، به عنوان يكى از معدود عالمان امامى آن دوره - كه كتابى در برائت با عنوان مثالب النواصب نوشته است - ،(2) از مخالفان شيعه به زبان رمزىِ عجل، سامرى، نعثل و ... ياد مى كند.(3)

از ديگر معاصران عبد الجليل، شيخ منتجب الدين رازى است. وى گزارش مى دهد كه برخى عالمان امامىِ ساكن دهستان، از روى تقيّه، بر مذهب حنفى فتوا مى داده اند.(4) اين در حالى است كه بنا بر گزارش عبد الجليل، دهستان از شهرهايى بوده است كه همه ساكنان آن، شيعه اماميّه بوده اند.(5) چنين گزارشى به خوبى نشان مى دهد كه اماميان، حتّى در شهرهايى كه در اكثريّت قرار داشته اند، مجبور به رعايت شرايط تقيّه بوده اند.

فتّال نيشابورى، ديگر شخصيت معاصر عبد الجليل نيز در كتاب روضة الواعظين، موضع گيرى هاى مشابهى دارد. وى در ذكر شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام از قاتلان ايشان تنها به عنوان كسانى كه بر فاطمه زهرا ظلم كرده اند، به شكل كاملاً كنايه اى ياد مى كند.(6)

ص: 408


1- . المناقب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 5 - 6.
2- . شايد به اين دليل باشد كه وى در اواخر سده ششم و نزديك سده هفتم، يعنى دوره گشايش براى اماميّه مى زيسته است.
3- . ر.ك: الذريعه، ج 19، ص 76.
4- . فهرست منتجب الدين، ص 46 و 81. اين عالم، ابوالقاسم جعفر بن على و پسرش بوده است.
5- . ر.ك: نقض، ص 459.
6- . روضة الواعظين، ص 151 و 153.

وى همچنين در نقل ماجراى غدير خُم، از ابو بكر و عمر به عنوان اوّل و ثانى ياد مى كند؛(1) تعبيرى كه كاربرد آن غالبا مربوط به دوره تقيّه شديد در عصر امامان معصوم عليهم السلام بوده است.

به نظر مى رسد كه يورش مغولان به ايران در ابتداى قرن هفتم هجرى را بايد نقطه عطفى در تاريخ اماميّه قلمداد كرد. سيطره مغولان بر بخش وسيعى از سرزمين هاى اسلامى و قتل خليفه عبّاسى (بزرگ ترين حامى مذهب اهل سنّت)(2) و همچنين فروپاشى شوكت (اسماعيليان مهم ترين رقيبان اماميّه)، راه را براى حضور پُررنگ اجتماعى اماميان هموار كرد.(3)

گسترش تشيّع امامى - كه تا ميانه هاى قرن هفتم هجرى، روندى آرام و آهسته داشت - ، از اين زمان به بعد، آهنگى سريع تر به خود گرفت.(4) آشفتگى خاطر برخى شاعران ايرانىِ سنّى مذهب همچون عطّار نيشابورى، به خاطر گسترش تشيّع در اين دوره، دليل ديگرى بر اين مدّعاست.(5)

از ديگر نشانه هايى كه مى تواند صحّت گزارش هاى تاريخى در باره تغيير شرايط اماميّه در سده هفتم هجرى را تأييد كند، مقايسه اظهارات و ديدگاه هاى اماميان سده هفتم با مواضع شيعيان سده ششم هجرى است. در واقع، اين مقايسه - كه تا به حال كمتر بدان توجّه شده است - ، حكايت از يك تغيير و تحوّل شگرف مى كند. اين تحوّل، تنها بر اساس پذيرش نقش آفرينىِ مؤلّفه اى همچون تقيّه، توجيه پذير است. در صورتى كه بپذيريم عبد الجليل و برخى معاصرانش عقايدى متفاوت با باورهاى سنّتى اماميّه داشته اند، آن وقت بسيار دشوار خواهد بود كه بپذيريم در حدود كمتر از يك قرن در همان منطقه رى و نقاط ديگر ايران، اماميانى سر برآورده اند كه عقايد آنها

ص: 409


1- . همان، ص 99.
2- . مسائل عصر ايلخانان، ص 237.
3- . ر.ك: اسلام در ايران، ص 291؛ دين و دولت در ايران عهد مغول، ج 2، ص571.
4- . ر.ك: تاريخ سياسى و اجتماعى ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عبّاس، ص 151 - 156.
5- . تاريخ تشيّع در ايران، ص 677.

با باورهاى عبد الجليل، نه تنها سازگار نيست، بلكه در تضادّ جدّى قرار دارد. در حقيقت، اگر مطالب بيان شده در كتاب نقض، حاكى از يك گرايش فكرى در ميان اماميّه مى بود، بايد در زمانى كمتر از يك قرن، گزارش هايى از برخى عالمان امامىِ شاگرد اين مكتب و متأثّر از آن، در دست داشتيم.

يكى از نمونه هاى بارزى كه مى تواند اين تقابل فكرى ميان تشيّع امامىِ رى در سده ششم و هفتم هجرى را نشان دهد، كتاب تبصرة العوام است. مقايسه كتاب عبد الجليل با موضع گيرى هاى همشهرى اش محمّد بن حسين رازى(1) در كتاب تبصرة العوام، به خوبى گواه اين مطلب است. مؤلّف كتاب تبصرة العوام - كه در اوايل سده هفتم مى زيسته است - ،(2) به صراحت به تقابل با عقايد اهل سنّت مى پردازد و در آن جا به مطاعن خلفا مى پردازد و نسخه اى از عقايد اماميّه ارائه مى كند كه كاملاً با مطالب ارائه شده در كتاب نقض، متفاوت است. به نظر مى رسد كه اين مطلب، دقيقا به علّت تأثير

ص: 410


1- . برخلاف تصوّر رايج كه كتاب را به سيّد مرتضى بن داعى حسنى رازى، از اعلام سده ششم نسبت داده مى شود، اين كتاب، متعلّق به جمال الدين مرتضى محمّد بن حسين رازى، صاحب كتاب نزهة الكرام و بستان العوام است. حتّى شيخ آقابزرگ تهرانى نيز در نمونه اى نادر، پس از اعتراف به اشتباه خود در انتساب نادرست كتاب در مجلد سوم و شانزدهم الذريعة، در جلد 24، ص 123 تأكيد مى كند كه كتاب، براى محمّد بن حسين رازى است. علاوه بر او اتان كلبرگ نيز به انتساب درست كتاب پى برده است ر.ك: كتاب خانه ابن طاوس، ص 482. بسيارى بزرگان همچون صاحب رياض العلماء در انتساب اين كتاب اشتباه كرده اند (ر.ك: الذريعة، ج 24، ص 123). صاحب كشف الحجب نيز گرچه در انتساب كتاب اشتباه نكرده است، ولى نام پدر و جد صاحب تبصرة را جابه جا نوشته است و به جاى محمّد بن حسين بن حسن رازى، مؤلّف آن را محمّد بن حسن بن حسين رازى ضبط كرده است (كشف الحجب، ص 96). جالب است كه حتّى مرحوم عبّاس اقبال آشتيانى، مصحّح كتاب، على رغم تحقيق گسترده اش در مقدّمه كتاب در اين خصوص، همان اشتباه مشهور را تكرار كرده است و قول صاحب كشف الحجب را رد كرده است و مؤلّف كتاب را نشناخته است (تبصرة العوام، مقدّمه) يكى از شواهد قوى تعلّق كتاب به محمّد بن حسين رازى، آن است كه وى در كتاب نزهة الكرام خود به كتاب تبصرة العوام ارجاع مى دهد (ر.ك: فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه آية اللّه گلپايگانى، ج 2، ص 187).
2- . كتاب خانه ابن طاوس، ص482.

فراهم شدن شرايط ويژه براى تشيّع در سده هفتم هجرى و پايان يافتن دوره تقيّه باشد؛ شرايطى كه باعث شده در كمتر از يكصد سال تغيير رويكردى شگرف در دو شيعه امامى همشهرى ايجاد شود.

در كلمات صاحب تبصرة العوام، هيچ ردّ پايى از خوف و هراس از حاكمان وقت ديده نمى شود. وى بخش طولانى اى از كتابش را به بحث فدك و اثبات ظلم و غصب شيخين در اين مقوله، اختصاص داده است.(1) وى در اين بخش از كتابش به صراحت، خلفا را به باد نقد مى گيرد و لحن او با لحن عبد الجليل - كه حتّى گاه شيخين را مى ستود - ، كاملاً متفاوت است.

ابن طاووس نيز كه در نيمه اوّل سده هفتم هجرى مى زيسته است، از برگزارى اعياد نهم ربيع در دوره خود در بلاد ايران - كه احتمالاً مربوط به كاشان باشد - ، خبر مى دهد.(2) بسيار جالب است كه تنها با گذشت حدود يك قرن، كار به جايى مى رسد كه حساسيّت برانگيزترين مناسك اماميّه، يعنى عيد نه ربيع در ايران رايج مى شود.

از ديگر عالمان امامى سده هفتم هجرى - كه اين تغيير رويكرد را به خوبى مى توان در آثارش پى جويى كرد - ، عماد الدين طبرى است. وى در سال 673ق، در اصفهان در سايه حمايت هاى بهاء الدين محمّد بن محمّد جوينى بوده و توانسته است آثارى در دفاع از تشيّع در آن خطّه بنگارد كه از آن جمله، مناقب الطاهرين، كامل در سقيفه، كفايت در امامت و آثارى ديگرى است كه به نام بهاء الدين محمّد تأليف كرده است. اهميت وى از آن جهت براى ما بيشتر است كه متأثّر از مكتب هاى عراقى مانند مكتب نجف و حلّه نيست و بيشتر، محصول فكر شيعيانى است كه در خودِ ايران تربيت شده اند. اين گروه، متأثّر از ميراث سنّتى شيعه و همچنين آثارى بوده اند كه آن زمان در دواير شيعى ايران رايج بوده است.(3)

ص: 411


1- . تبصرة العوام، ص 222 - 212.
2- . اقبال الأعمال، ج 3، ص 113. نيز، ر.ك: تاريخ تشيّع در ايران، ص 674 - 675.
3- . «آيينه تشيّع»، رسول جعفريان، مجلّه كتاب ماه تاريخ جغرافيا، ش 107 و 108، ص60.

لحن صريح و متشيّعانه آثار عماد الدين طبرى همچون كتاب كامل بهايى و تفاوت آن با آثار سده ششم هجرى، بر كسى پوشيده نيست كه اشاره هايى بدان خواهد شد؛ امّا اهميّت بيشتر آثار وى بدين خاطر است كه داراى گزارش هاى مستقيمى در خصوص تغيير شرايط تقيّه در سده هفتم هجرى است.

وى در مقدّمه كامل بهايى به صراحت چنين مى گويد:

در بلاد مازندران، حدود يك قرن پيش، تنها پانصد تن شيعه بودند؛ امّا در حال حاضر، يعنى سال 675 قمرى، حتّى پانصد غير شيعى هم در آن يافت نمى شود.(1)

اين گفتار وى به خوبى نشان دهنده تفاوت جدّى شرايط اجتماعى براى اماميان سده ششم و هفتم هجرى است.

عماد الدين طبرى در جاى ديگرى از مقدّمه كتابش به صراحت مى گويد كه گرچه تا چندى پيش، تقيّه بر اماميّه واجب بود، ولى در شرايط فعلى، تقيّه حرام شده است. عين عبارات او چنين است:

و تقيّه كه واجب بود بدين طائفه به نصوص... و امثال آن از آيات و اخبار، به سبب قلّت اعوان و انصار و كثرت اعدا، امروز به حضور ظهور اين دولت، حرام شد.(2)

وى بر اين باور است كه علماى اماميّه، تقيّه كرده و بسيارى از مطالب را نياورده و تنها با كنايه بيان كرده اند. خود وى نيز بيان مى كند كه در دو دانگ از شش دانگ مطالبى

كه مى دانسته، تقيّه كرده است و تنها چهار دانگ را آورده است.(3)

كتاب أسرار الإمامه عماد الدين طبرى نيز حاوى گزارش هايى از آن دوره است كه بسيار با اهميت است. جالب توجّه اين كه وى اين كتاب را - كه معرّب يكى از

ص: 412


1- . كامل بهايى، ص 24.
2- . همان، ص 26.
3- . «فوايد تاريخى و نكات كتاب شناسانه در آثار عماد الدين طبرى»، جعفريان، مجلّه آينه پژوهش، ش 50، ص 2.

كتاب هاى فارسى اش در امامت است - به درخواست مردم رى نگاشته است.(1) از اين رو، گزارش هاى اين كتاب مى تواند به خوبى حاكى از گرايش اماميان ساكن رى در سده هفتم هجرى باشد.

وى معتقد است كه در اين روزگار، بسيارى از كفّار، مسلمان شده و مستقيم مذهب تشيّع را مى پذيرند، در حالى كه عكس آن، يعنى سنّى شدن يك شيعه رخ نمى دهد. اين مطلب را در جاى ديگرى هم تأكيد كرده است كه با وجود گرايش عدّه اى به مذهب تشيّع، از شيعيان، احدى به مذاهب ديگر نمى گرود.(2)

در جاى ديگر مى نويسد:

ما كسانى را از جميع ملل و نحل و مذاهب اسلامى مى بينيم كه دست از اديان باطل خود بر مى دارند و داخل در طريقه على عليه السلام مى شوند. بر شمار اين افراد، هر روز افزوده مى شود. در روز سقيفه، تنها هفده نفر با على عليه السلام بودند؛ امّا اكنون هزاران هزار از بلاد و قراى مختلف هستند. ما نشنيده ايم كه بگويند فلانى متشيّع بود و سنّى شد.(3)

وى در همين كتاب، پس از نقل اخبارى كه در فضايل خلفا روايت شده، مى نويسد كه اين اخبار، تنها از طريق خود اهل سنّت روايت شده و آنان مدّعى اين قبيل روايات اند و «شهيده ذنبه» (شاهدش دنبش است) و بعد هم با تندى، بيان مى كند كه اينها از مفتريات منافقين است كه از فضائل على عليه السلام برگرفته و به ديگران نسبت داده اند.(4)

همچنين باور وى به آزار حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام بسيار صريح است و تأكيد كرده است كه علّت شهادت ايشان ماجراى هجوم به خانه بوده است. وى در اين كتاب و آثار ديگرش روى اين نكته تأكيد مى ورزد كه نام سنّى در اصل برگرفته از سنّت لعن بر

ص: 413


1- . ر.ك: فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى، ج 10، ص 148.
2- . «آيينه تشيّع»، جعفريان، مجلّه كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ش 107 و 108، ص 61.
3- . همان، ص 62.
4- . همان، ص 66.

امام على است كه از زمان معاويه رواج يافت نه آن كه برگرفته از «سنّت محمّديه» باشد. به همين دليل، وقتى عمر بن عبد العزيز آن را لغو كرد، صداى اعتراض «رفعت السنّة» و «بدّلت السنّة»به آسمان رفت.(1)

بر اساس مطالب پيش گفته، به نظر مى رسد گرايش امامى كه در سده ششم هجرى با عنوان شيعه اصولى در رى معرّفى مى شده است، باورهاى متمايزى از اماميان سنّتى نداشته است و مطرح كردن برخى باورهاى خاصّ، صرفا در چارچوب يك گفتمان تقيّه اى بوده است.

- امكان تفسير دوگانه مواضعِ مشابهِ برخى معاصران عبد الجليل

حقيقت ديگرى كه در ميان اماميان ايرانى سده ششم هجرى قابل پيگيرى است، يافتن ردّ پاى گرايش هاى اعتقادى مشابه عبد الجليل، در برخى معاصران وى است.

وقتى با اين زمينه به جستجو در ميان عالمان امامى هم عصر عبد الجليل مى پردازيم، جالب ترين نتيجه، مربوط به شيخ منتجب الدين رازى است. عبارتى كه رافعى در باره شيخ منتجب الدين دارد، بسيار تأمّل برانگيز است. وى مى گويد:

گرچه شيخ، به تشيّع منتسب است و خاندان وى اصالتا از قم هستند و همگى شيعه بوده اند، امّا رويّه شيخ با آنان متفاوت است و او به روايت و نقل فضائل صحابه و بزرگداشت خلفاى راشدين، بسيار علاقه دارد.(2)

بر اساس عبارت ياد شده، به خوبى مى توان تشابه رويّه ميان شيخ منتجب الدين و عبد الجليل را مشاهده كرد. اين تعبير همچنين به خوبى نشان مى دهد كه بحث برائت در آن دوره، نقش محورى اى در تقابل ميان شيعه و اهل سنّت داشته است.

از ديگر عالمانى كه هم عصر و همشهرى عبد الجليل بوده و به مداهنه با اهل سنّت

ص: 414


1- . همان، ص 62.
2- . التدوين، ج 3، ص 377. مقصود، نشان دادن جايگاه يك عالم امامى و نوع عملكردش از ديد يك عالم سنّى است؛ امّا به گفته برخى پژوهشگران، قرائن متعدّد از جمله خود كتاب فهرست منتجب الدين، نشان مى دهد كه وى بى شك شيعه بوده است ر.ك: تاريخ تشيّع در ايران، ص 498 - 490.

پرداخته، شيخ ابوالفتوح رازى است كه عبد الجليل نيز از او در كتابش ياد كرده است.(1)

موارد چندى وجود دارد كه مى تواند حاكى از تشابه گرايش اعتقادى عبد الجليل و شيخ ابو الفتوح باشد. غالب روايات تفسير ابو الفتوح، به مجامع روايى اهل سنّت، مستند است، در حالى كه ابو الفتوح تنها 196 روايت از اهل بيت عليهم السلام نقل مى كند، 1821 روايت از مجامع روايى اهل سنّت نقل مى كند.(2) همچنين ابوالفتوح در تفسيرش وقايع مربوط به عالم ذر را به شكل نمادين تفسير مى كند. وى قول به خروج ذر و اقرار گرفتن از آنها را قول اخباريان مى داند و با آن مخالفت مى كند و سپس در ردّ آن، همان تقرير مشهورى را كه سيّد مرتضى و مكتب متكلّمان بغداد دارند، بيان مى كند.(3)

محورى ترين نكته يعنى تسامح در تبرّى، در تفسير ابو الفتوح رازى نيز به چشم مى آيد. وى با نقل برخى روايات در باره صحابه، شأن آنها را ارتقا مى دهد كه در برخى موارد، به نوعى تمجيد از خلفاى سه گانه و مبرّى دانستن آنها از هر خطايى منجر مى شود.(4) ابو الفتوح با نقل برخى گزارش ها به تمجيد برخى صحابه همچون خليفه اوّل و دوم و خالد بن وليد مى پردازد و در نمونه اى جالب، از خليفه اوّل با صفت صدّيق ياد مى كند.(5) عماد الدين طبرى نيز صراحتا بيان مى كند كه ابو الفتوح، خلفا را ستوده و منقبت آنان را گفته است.(6)

ص: 415


1- . ر.ك: نقض، ص 212 و 263.
2- . مجموعه آثار كنگره بزرگداشت شيخ ابوالفتوح رازى، ج 13، ص 368 (جايگاه اهل بيت عليهم السلام و صحابه در تفسير ابوالفتوح رازى، حميد رضا اسلاميه).
3- . تفسيرابو الفتوح رازى، ج 9، ص 8 - 7. براى بررسى ديدگاه مكتب متكلّمان بغداد در اين موضوع، ر.ك: مؤلّفه هاى غلو نزد اماميّه... ، ص 103 - 108.
4- . مجموعه آثار كنگره بزرگداشت شيخ ابو الفتوح رازى، ج 13، ص 372 (جايگاه اهل بيت عليهم السلام و صحابه در تفسير ابو الفتوح رازى، حميد رضا اسلاميه، ص 372).
5- . ر.ك: همان، ص 373 - 374.
6- . كامل بهايى، ص 178. پى جويى اين گرايش در عصر عبد الجليل، نياز به پژوهش مستقلّ و مفصّلى دارد كه از حوصله اين نوشتار، خارج است و اين جا فقط به چند نمونه برجسته در شهر رى اشاره شد. شايد يكى ديگر از عالمان امامى آن دوره كه پيگيرى اين گرايش در وى مى تواند نتايج جالبى در برداشته باشد، امين الإسلام طبرسى، صاحب تفسير مجمع البيان باشد.

وجود گرايش مشابه عبد الجليل در برخى معاصرانش گرچه در حدّ خود، بسيار با اهميّت است و كمتر بدان توجّه شده است، امّا درخصوص نوع برداشتى كه مى توان از آن كرد، با مشكل مواجهيم. مشكل از آن جا ناشى مى شود كه اين پديده، قابليّت تفسير دوگانه دارد؛ چرا كه هم مى تواند بر تقيّه اى بودن گفتمان عبد الجليل و برخى معاصرانش دلالت داشته باشد و هم مى تواند نشان از وجود يك گرايش خاصّ اعتقادى در ميان آنها باشد.

در صورتى كه ما بپذيريم عبد الجليل به خاطر شرايط خاصّ عصرش از يك راهبرد تقيّه اى استفاده كرده است، ضرورت دارد كه نمونه هاى ديگرى براى آن بيابيم. توسّل به گفتمان تقيّه اى، زمانى يك راهبرد تلقّى مى شود كه دست كم توسّط گروهى از اماميّه از آن بهره برده شود و در صورتى كه ردّ پاى چنين موضع گيرى اى، تنها در آثار يك شخص يافته شود، پذيرش راهبردى بودن آن دشوار است. پس يافتن عالمانى با موضع گيرى هاى مشابه عبد الجليل مى تواند شاهدى بر تقيّه اى بودن گفتمان كتاب نقض تلقّى شود.

از سوى ديگر، در صورتى كه نپذيريم عبد الجليل تقيّه كرده است و واقعا نماينده يك گرايش اعتقادى اماميّه در آن دوره بوده است، آن گاه براى اين كه نشان دهيم باورهاى عبد الجليل يك گرايش اعتقادى واقعى بوده، لازم است نمونه هايى از ديگر عالمان امامىِ آن دوره را - كه عقايدى مشابه عبد الجليل داشته اند، بررسى كنيم. پس يافتن افرادى با عقايد مشابه عبد الجليل مى تواند گواه آن باشد كه آنان واقعا يك گرايش اعتقادى خاصّ و متمايز از ديگر اماميان بوده اند.

- دلالت اظهارات و مواضع عبد الجليل

اظهارات عبد الجليل قزوينى رازى در كتاب نقض، به گونه اى است كه شايد تقيّه اى دانستن آنها اندكى دشوار باشد. موضع گيرى هاى او در برابر عقايد سنّتى اماميّه - همان طور كه پيش تر به برخى از آنها اشاره شد - غالبا صريح و غير قابل تأويل است.

ص: 416

امّا مسئله جالب توجّه در باره موضع گيرى هاى عبد الجليل، آن است كه گرچه در نظر اوّل، پذيرش اين كه اين اظهارات وى، تقيّه اى بوده است، اندكى دشوار به نظر مى رسد، امّا توجّه به نكته دقيقى، پذيرش چنين چيزى را براى ما آسان تر مى كند. آن نكته، اين است كه در دوره ياد شده، يكى از مواردى كه اماميّه به شدّت به خاطر آن متّهم بوده اند، مسئله تقيّه بوده است؛ يعنى اماميّه متّهم بوده اند كه دائم تقيّه و پنهان كارى مى كنند و اين برداشت از مطاوى مطالب كتاب نقض نيز قابل استنباط است.(1) از اين رو، اگر اماميّه، بنا داشتند در آن دوره تقيّه كنند، در همان گام نخست، در معرض اتّهام به دروغگويى و تقيّه كردن قرار داشتند. لذا آنان مجبور بودند ديدگاه تقيّه اى خود را تا بدان حدْ محكم و استوار بيان كنند كه هيچ كس خلاف آن را نيز احتمال ندهد و حتّى نزديك ترين كسانشان نيز حرف هاى آنان را باور كنند. با اين توجّه، صراحت و تندى كلام عبد الجليل را نمى توان به عنوان شاهدى بر ردّ تقيّه اى بودن گفتمان كتاب وى دانست؛ بلكه اگر نگوييم - براساس شرايط آن دوره - شاهدى بر تقيّه اى بودن گفتمان كتاب نقض است، دست كم اين صراحت، دلالتى بر هيچ يك از طرفين ندارد.

- پذيرش تقيّه اى بودن گفتمان كتاب در عين تأثيرپذيرى ناخودآگاه از آن

پس از بررسى شواهد و قرائن در باره تقيّه اى بودن گفتمان كلامىِ كتاب نقض و يا عدم آن، در نهايت، بدون بررسى گسترده به سختى مى توان طور قطع در اين زمينه، اظهار نظر كرد؛ امّا بر اساس گزارش هاى مستقيم از آن دوره و همچنين مقايسه گزارش ها با سده هفتم، شكّى باقى نمى مانَد كه فضاى تقيّه اى در آن دوره، كاملاً واقعى بوده است و عالمان امامى آن دوره، ناچار به تقيّه كردن بوده اند. از سوى ديگر، نمى توان انكار كرد كه مضامين اين كتاب و همچنين برخى كتاب هاى هم عصر عبد الجليل با برخى عقايد سنّتى اماميّه، متفاوت است و اين در حالى است كه قابليّت تفسير دوگانه دارد.

ص: 417


1- . ر.ك: نقض، ص22، 80، 106، 342، 422، 476و609.

نظر نهايى نگارنده، آن است كه عبد الجليل و برخى معاصرانش در گفتمان كلامى خود، تقيّه كرده اند؛ امّا اتّخاذ اين راهبرد توسّط آنان در مدّتى نسبتا طولانى، بر روى پايه هاى فكرى آنان بى تأثير نبوده است و از حسّاسيت آنها در قبال برخى عقايد اماميّه همچون مسئله «تبرّى» كاسته است. به قول يكى از پژوهشگران معاصر، تشيّع شيعيان رى در قالب نسخه «شيعه اصولى»، آميخته اى از احتياط و برخى اعتقادات بوده است.(1) حتّى شيعه شناس شهير اتان كلبرگ نيز به تقيّه اى بودن گفتمان كتاب نقض اذعان دارد. وى تصريح مى كند كه عبد الجليل قزوينى به دليل قرار گرفتن تحت سيطره حاكمان سلجوقى سنّى، قصد داشته است كه نسخه ميانه اى از انديشه هاى اماميّه در كتاب نقض ارائه دهد.(2)

تركيبى از يك بينش عميق اجتماعى و نتيجه بررسى عبارت هاى كتاب نقض، نشان مى دهد كه گرچه ردّ برخى عقايد بنيادين تشيّع در اين كتاب و برخى آثار ديگر، در ابتدا با ماهيّتى كاملاً راهبردى و تقيّه اى آغاز شد، با اين حال، در ادامه، به دليل دراز بودن دوره تقيّه و ناآگاه بودن نسل هاى بعدى از تقيّه اى بودن گفتمان كلامى حاكم بر اماميّه و همچنين به دليل تلويحى بودن تفاهم نسل هاى پيشين در خصوص اتّخاذ اين راهبرد، چنين رويكردى به طور ناخودآگاه بر برخى عقايد اماميانْ تأثير گذاشت و على رغم ادامه سايه افكنى گفتمان تقيّه اى بر فضاى كلامى اماميّه، برخى از مؤلّفه هاى اين گفتمان تقيّه اى به طور ناخودآگاه، وارد حيطه گفتمان واقعى اماميّه در خصوص اعتقادات شد. بررسى دقيق تر اين مقوله و حد و مرز اين تأثيرپذيرى، به پژوهش كاملاً جداگانه اى نياز دارد كه از حوصله اين مقاله، خارج است.

آنچه مى تواند مؤيّد وجود تفاهم تلويحى در ميان اماميان آن دوره براى ارائه

ص: 418


1- . تاريخ تشيّع در ايران، ص 490.
2- 1. Kohlberg, Etan," Some Imami_shii Views on Taqiyya", Journal of the American Oriental Society, Vol. 95, No. 3, pp.401 - 402.

گفتمان تقيّه اى در آثارشان باشد، عبارتى است كه عبد الجليل در مقدّمه كتابش آورده است. وى مى گويد:

علماى اماميّه، كتاب را براى مدّتى به علّت هراس از تعجيل در پاسخ دادن از او، مخفى نگاه داشته اند.(1)

اين عبارت، نشان مى دهد كه اوّلاً در ميان علماى اماميّه، يك تفاهم تلويحى و وحدت رويّه براى برخورد با حملات مخالفان وجود داشته است؛ ثانيا نگرانى هايى در خصوص رعايت نكردن برخى مصالح در پاسخ دهى وجود داشته است.(2)

ب. ارتباط فرضيّه سوم با دو فرضيّه ديگر

نظر نگارنده بر اين بود كه كاربرد اصطلاح شيعه اصوليّه در كتاب عبد الجليل قزوينى رازى، ماهيّتى كاملاً راهبردى دارد. حال پرسش اين جاست كه گرچه جايگاه اصطلاح «شيعه اصوليّه» در گفتمان كلامى عبد الجليل و يا حتّى برخى معاصرانش ماهيّتى راهبردى دارد، امّا آيا در آن دوره، دو قطبى با ماهيّت فرقه اى تحت عنوان اصولى - اخبارى، در ميان اماميان وجود نداشته است؟ پاسخ اين مطلب، مثبت است.(3)

در واقع، نگارنده بر اين باور است كه گرچه اصطلاح شيعه اصولى و اخبارى در نظر عبد الجليل، يك كاركرد راهبردى براى تثبيت گفتمان كلامىِ حاكم بر كتاب داشته است، با اين حال، به كارگيرى اين اصطلاح، كاملاً اتّفاقى و ارتجالى نبوده است و مبتنى بر يك تقابل واقعى و خارجى و يك دوقطبى فرقه اى صورت گرفته است كه مى توان از آن، تعبير به شيعه كلاميّه و اخباريّه كرد. اين واقعيتْ همان چيزى است كه مؤيّدان فرضيّه اوّل و دوم را به اشتباه انداخته است. گرچه مى توان وجود يك دوقطبى فرقه اى ميان اماميان سده پنجم و ششم هجرى را پذيرفت، امّا اين بدان معنا نيست كه

ص: 419


1- . نقض، ص 3.
2- . ترس از تعجيل در پاسخ دادن، زمانى مفهوم پيدا مى كند كه قرار باشد در نوشتن پاسخ، برخى مصالح رعايت شود كه با تعجيل، آن مصالح، از دست مى رود.
3- . درخصوص وجود اين دوقطبى، در اوايل مقاله گفتگو شد.

مراد عبد الجليل نيز اين واقعيت خارجى بوده است. مقصود ما در اين نوشتار، تنها بررسى جايگاه دوقطبى اصولى - اخبارى در گفتمان كلامى عبد الجليل با تأكيد بر روى اصطلاح «شيعه اصوليّه» بوده است. باورمندان به فرضيّه اوّل و دوم پنداشته اند كه تعابير عبد الجليل، اشاره به يك تقابل فرقه اى خارجى در آن دوره دارد، در حالى كه تقابل مطرح شده توسّط وى - بر اساس قرائن پيش گفته - كاملاً راهبردى است و با تقابل هاى فرقه اى واقعى در آن دوره، تطبيق نمى كند. عبد الجليل صرفا از وجود يك تقابل خارجى، به عنوان زمينه اى براى مطرح كردن تقابل راهبردى خود استفاده كرده است. صاحب كتاب نقض در پى اقدامى راهبردى براى بهبود وضعيت اماميّه بوده است و ناچار به مطرح كردن يك دوقطبى تحت عنوان اصولى - اخبارى بوده است.

نتيجه گيرى

اصطلاح «شيعه اصوليّه» در گفتمان كلامى عبد الجليل قزوينى رازى، برخلاف برخى تصوّرات احتمالى رايج، بن مايه هاى فقهى - اصولى ندارد و اين اصطلاح، در گفتمان او بيشتر انصراف به نوعى عقل گرايى و مبناگرايى دارد. همچنين كاركرد اين اصطلاح در گفتمان كلامى عبد الجليل قزوينى رازى، ماهيّتى كاملاً راهبردى دارد. گرچه دوقطبى اصولى - اخبارى در كتاب عبد الجليل قزوينى رازى به ظاهر، از يك تقابل فرقه اى خارجى در جامعه امامى آن دوره حكايت مى كند - و البته وجود اين دوقطبىِ فرقه اى نيز تاحدّى قابل پذيرش است - ؛ ولى واقعيّتْ اين است كه دوقطبى اخبارى - اصولى در گفتمان كلامى عبد الجليل قزوينى، با اطلاعات ما از اين تقابل فرقه اى خارجى، به هيچ روى سازگار نيست. عبد الجليل در اقدامى راهبردى با به كارگيرى اصطلاح شيعه اصوليّه براى اكثريّت قريب به اتّفاق اماميان هم عصرش و انتساب عقايد حساسيّت برانگيز آنها به گروهى از اماميانِ تقريبا منقرض شده تحت عنوان اخباريّه، در پى بازيابى جايگاه اماميّه بوده است. در عين حال، نگارنده، امكان تأثيرپذيرى ناخودآگاه عقايد عبد الجليل و معاصرانش از اين گفتمان راهبردى را - كه ماهيّتى تقيّه اى داشته است - رد نمى كند.

ص: 420

منابع و مآخذ

1. «فوايد تاريخى و نكات كتاب شناسانه در آثار عماد الدين طبرى»، رسول جعفريان، مجلّه آينه پژوهش، ش 50، 1377ش.

2. اسلام در ايران، ايليا پاولويچ پطروشفسكى، ترجمه: كريم كشاورز ، تهران: پيام، چهارم، 1353ش.

3. إقبال الأعمال، على بن موسى الحلّى (السيّد ابن طاووس)، به كوشش: جواد قيّومى اصفهانى، قم: مكتب الإعلام الإسلامى، 1414ق.

4. أمل الآمل، محمّد بن حسن الحرّ العاملى، به كوشش: سيّد احمد حسينى، قم: دار الكتاب الاسلامى، 1362ش.

5. أوائل المقالات، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى، بيروت: دار المفيد.

6. تاريخ ايران اسلامى، رسول جعفريان، تهران: مؤسّسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، سوم، 1381ش.

7. تاريخ تشيّع در ايران از آغاز تا طلوع دولت صفوى، رسول جعفريان، تهران: نشر علم، 1386ش.

8. تاريخ سلاجقة الروم فى آسياى الصغرى، سهيل طقوش، بيروت: دار النفائس، 1423ق.

9. تاريخ سياسى و اجتماعى ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عبّاس، ابو القاسم طاهرى،

ص: 421

تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1380ش.

10. تبصرة العوام فى مقالات الأنام، محمّد بن حسين الرازى، تهران: اساطير، 1364ش.

11. التدوين فى أخبار قزوين، عبد الكريم بن محمّد الرافعى القزوين، به كوشش: عزيز اللّه عطاردى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1987م.

12. تصحيح «اعتقادات الإمامية» الصدوق، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، به كوشش: حسين درگاهى، بيروت: دار المفيد للطباعة والنشر و التوزيع، دوم، 1416ق.

13. «جايگاه اهل بيت عليهم السلام و صحابه در تفسير ابو الفتوح رازى»، حميد رضا اسلاميه (چاپ شده در مجلّد سيزدهم مجموعه آثار كنگره بزرگداشت شيخ ابو الفتوح رازى)، قم: دار الحديث، 1384ش.

14. التوحيد، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، به كوشش: سيّد هاشم حسينى تهرانى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى.

15. «اصطلاح اخبارى در سير تحوّل مفهومى»، كامران ايزدى مباركه و سيّد محمّد هادى گرامى، دو فصل نامه حديث پژوهى، شماره 3، 1389ش، كاشان: دانشگاه كاشان.

16. دين و دولت در ايران عهد مغول، شيرين بيانى (اسلامى ندوشن)، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1371ش.

17. «اصول فقه»، احمد پاكتچى (چاپ شده در مجلّد نهم دائرة المعارف بزرگ اسلامى)، تهران: انتشارات دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 1379ش.

18. الذريعة إلى تصانيف الشيعة، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى)، بيروت: دار الأضواء، 1403ق.

19. روح الجنان و روض الجنان، ابوالفتوح حسين بن على الرازى، مشهد: آستان قدس رضوى، 1408ق.

20. روضة الواعظين، محمّد بن الحسن الفتّال النيسابورى، به كوشش: سيّد محمّد

ص: 422

مهدى خرسان، قم: نشر رضى.

21. رياض العلماء و حياض الفضلاء، ميرزا عبد اللّه أفندى الإصفهانى، به كوشش: سيّد محمود مرعشى و سيّد احمد حسينى، قم: چاپ خانه خيّام، 1401ق.

22. سلسله هاى اسلامى، كليفورد ادموند بوسورث، ترجمه: فريدون بدره اى، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1371ش.

23. شرح المصطلحات الكلامية، جمعى از نويسندگان، مشهد: آستان قدس رضوى، 1415ق.

24. شرح نهج البلاغة، عبد الحميد بن محمّد المدائنى (ابن ابى الحديد)، به كوشش: محمّد أبو الفضل إبراهيم، قم: مؤسّسة إسماعيليان.

25. فرقه اسماعيليّه، مارشال گودوين سميزه، ترجمه: فريدون بدره اى، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1378ش.

26. فهرست منتجب الدين، منتجب الدين على بن بابويه الرازى، به كوشش: مير جلال الدين محدّث اُرموى، قم: كتاب خانه عمومى آية اللّه العظمى مرعشى نجفى، 1366ش.

27. المحصول، محمّد بن عمر الفخر الرازى، بيروت: مؤسّسة الرسالة، 1369ق.

28. المغنى فى أبواب التوحيد و العدل، عبد الجبار بن احمد اسد آبادى، به كوشش: جرج قنواتى، قاهره: الدار المصرية،1965م.

29. الملل و النحل، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى، به كوشش: محمّد سيّد كيلانى، بيروت: دار المعرفة، 1406ق.

30. فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه آية اللّه العظمى گلپايگانى (ج 2)، رضا استادى، قم: سازمان چاپ مهر.

31. فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى، (ج 10)، سيّد احمد حسينى، قم: ولايت قم.

32. كامل بهايى، حسن بن على عماد الدين طبرى، تهران: مرتضوى، 1383ش.

33. كتاب خانه ابن طاوس، اتان كلبرگ، ترجمه: رسول جعفريان و سيّد على قرائى، قم:

ص: 423

كتاب خانه عمومى آية اللّه مرعشى نجفى ، 1371ش.

34. «آيينه تشيّع»، رسول جعفريان، مجله كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ش 107 و 108،

1385ش.

35. كشف الحجب و الاستار، اعجاز حسين كنتورى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى، 1409ق.

36. كشف الفهارس، سيّد محمّد باقر حجّتى، تهران: سروش.

37. مدرسه قم و بغداد، آندره نيومن، ترجمه: سيّد صادق حسينى اشكورى، قم: زائر، 1384ش.

38. مسائل عصر ايلخانان، منوچهر مرتضوى، تهران: آگاه، 1370.

39. معجم رجال الحديث، السيّد ابو القاسم الخوئى، قم: مركز نشر آثار شيعه.

40. مقدّمه تاريخ دولت آل سلجوق، عماد الدين الاصفهانى، به كوشش: يحيى مراد، بيروت: دار الكتب العلمية، 1425ق.

41. مقدّمه تبصرة العوام، عبّاس اقبال، تهران: اساطير، 1364ش.

42. مكاتب فقه امامى ايران: پس از شيخ طوسى تا پايگيرى مكتب حلّه، احمد پاكتچى، تهران: دانشگاه امام صادق عليه السلام ، 1385ش.

43. مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه، ويلفرد مادلونگ، ترجمه: جواد قاسمى، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1386ش.

44. مناقب آل أبى طالب، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهر آشوب)، نجف: مطبعة الحيدرية.

45. مؤلّفه هاى غلوّ نزد اماميّه در پنج سده نخست هجرى و تأثير آن در فهم گزارش هاى رجالى متقدّم، سيّد محمّد هادى گرامى، پايان كارشناسى ارشد، تهران: دانشگاه امام صادق عليه السلام ، 1389ش.

46. نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، محمّد بن محمّد الادريسى، بيروت: عالم الكتب، 1409ق.

ص: 424

47. نقض، عبد الجليل قزوينى رازى، به كوشش: مير جلال الدين محدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

48. «عبد الجليل قزوينى رازى و انديشه تفاهم مذهبى»، رسول جعفريان، مجلّه نور

علم، ش47، 1371ش.

49. هدية العارفين، اسماعيل پاشا البغدادى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1413ق.

50. Andrew J. Newman," The Nature Of The Akhbari-Usuli Dispute In Late (Part 2",Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University

ofSafawid Iran , London, Vol. 55 No. 2 .(1992), pp. 250-261

of Islam, THRE

51. Gleave, R. "Akhbariyya and Usuliyya." EncyclopaediaE . Edited by: Gudrun Kramer,Denis Matringe, John Nawas and Everett Rowson. Brill, 2009.

52. Kohlberg, Etan and Mohammad Ali Amir-Moezzi,"Revelation and Falsification)The Muh. ammad al-Sayya-r-I(",LEIDEN, brill, 9002..Kit-ab al-qir-a"-at of Ah.mad b

53. Kohlberg, Etan,"Some Imami shii Views on Taqiyya ", Journal of the American Oriental Society, Vol. 95, No. 3 (Jul. - Sep., 1975), pp. 395- 402 Published by: American Oriental Society

ص: 425

ص: 426

دفاع از اماميه و برائت از اسماعيليه در كتاب «نقض» /دكتر رسول رضوى

10

دفاع از اماميه و برائت از اسماعيليه در كتاب «نقض»

دكتر رسول رضوى(1)

چكيده

در عصرى كه عبد الجليل رازى، كتاب نقض را مى نگاشت، ممالك اسلامى، بين دو خلافت غربى فاطمى و شرقى عبّاسى، تقسيم شده بود. اين دو خلافت، با استفاده از ابزار سياست، فرهنگ، دين، مذهب و هر مستمسك ديگرى، سعى داشتند تا مخالفان خود را از ميان بردارند و سرتاسر ممالك اسلامى را تحت نفوذ خود درآورند . در اين بين، پيروان اهل بيت عليهم السلام يعنى شيعيان اماميه - كه بعد از برافتادن آل بويه و حمدانيان، پناه سياسى و نظامى خود را از دست داده بودند - ، بايد فشارهاى هر دو طرف را تحمّل مى كردند و در عين حال، به دفاع از مكتب خود مى پرداختند؛ چرا كه عبّاسيان، آنان را به اتّهام قرمطى و اسماعيلى بودن مى كشتند و نزاريان و قرمطيان، به اتّهام تقيّه و همراهى با اهل سنّت.

در چنين اوضاع و احوالى، نقش علماى اماميه، حياتى و تعيين كننده بود. آنان علاوه بر تبيين اصول و فروع مكتب اهل بيت عليهم السلام بايد از اتّهام هاى وارده از سوى مخالفان، برائت مى جستند و از گرايش ضعفا به مكاتب مخالف يا ورود آراى مخالفان در ميان شيعيان اماميه، جلوگيرى مى كردند و اين همان كار يا شاه كارى است كه عبد الجليل رازى در كتاب بعض مثالب

ص: 427


1- . استاديار گروه كلام اسلامى دانشكده علوم حديث.

النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض» معروف به نقض، انجام داده و به زيبايى از عهده آن برآمده است.

وى در دفاع از اماميه، تبيينى دقيق و شفّاف از عقايد و احكام مكتب اهل بيت عليهم السلام ارائه مى دهد و مرز بين اماميه و اسماعيليان نزارى، مستعلوى و قرمطى را مشخص مى كند و در عين دفاع، حمله را نيز فراموش نمى كند. ابتدا سعى مى كند صف «سلجوقيان حنفى» را از «حنابله» و «اصحاب الحديث» جبرگرا، جدا كند و سپس آراى ظاهرگرايان را مخالف منافع و مقاصد خلافت عبّاسى جلوه دهد.

كليدواژه ها: شيعه، ملحد، قرمطى، صباحيان، اماميه، باطنيه.

ورود

رشته كوه البرز و دامنه هاى جنوبى و شمالى آن، از نخستين سده هاى تاريخ اسلام، شيعيان و فرقه هاى مختلف اهل سنّت را در خود جاى داده بود و با شروع فعاليت هاى حسن صباح در سال 483 ق،(1) پيروان مذهب جديد «نزاريه» نيز وارد تركيب جمعيتىِ منطقه شدند و از اين ديدگاه، منطقه البرز به پنج منطقه آيينى تقسيم شد:

1. مناطق اماميه: شهرهايى مانند: قم، آوه، كاشان، ارم، سارى و... كه پيروان مكتب اماميه در آنها سكونت داشتند.

2. مناطق اهل سنّت: شهرهايى مثل: ساوه، همدان، اصفهان و... كه بيشتر ساكنانشان اهل سنّت بودند.

3. مناطق زيديه: برخى آبادى هاى گيلان و طبرستان، به زيديان گرايش داشتند.

4. مناطق نزاريه: قلعه هاى الموت، ارژنگ، و... محل سكونت اسماعيليه نزارى بود.

5. مناطق مشترك: شهرهايى مانند: قزوين و رى، محلّ اجتماع پيروان فرقه هاى مختلف(2) و محلّ تلاقى فكر و انديشه پيروان آنها بود و گاهى دچار جنگ هاى مذهبى

ص: 428


1- . در اين باره، ر.ك: تاريخ گزيده، حمد اللّه مستوفى.
2- . ر.ك: احسن التقاسيم، ج 2، ص591؛ معجم البلدان، ج 1، ص 50 و ج 3، ص 172 و179.

نيز مى شدند.

با توجّه به نقشه ترسيم شده از تركيب جمعيتىِ قسمت مركزىِ نوار شمالى فلات ايران، مى توان ادّعا كرد كه از نظر سياسى و نظامى، دامنه هاى جنوبى و شمالىِ رشته كوه البرز، محلّ برخورد دو خلافت شرقى و غربى و حكومت هاى كوچك شيعى به حساب مى آمد؛ زيرا از سويى سلجوقيان، خود را مدافع خلافت عبّاسى معرفى مى كردند و از سوى ديگر، پيروان حسن صبّاح، خويشتن را وارثان و استمراردهندگان خلافت اسماعيلى مى انگاشتند و جريان سوم، يعنى حكومت هاى ديلم و طبرستان نيز نيروى نظامى شيعيان زيدى و امامى به حساب مى آمدند.

از ميان اين گروه ها، اسماعيليان كه به نام هاى «باطنيه»(1)، «ملاحده»، «قرامطه»، «سبعينى» و... خوانده مى شدند،(2) به دليل قلعه نشينى و دورى از مردم، مورد سوء ظن عامّه مردم بودند. آنان برخلاف اهل حديث و بيشتر فرقه هاى اهل سنّت - كه به دنبال جذب عامّه مردم بودند - ، به سراغ خواص رفتند و تلاشى براى ترويج آيين خود در ميان توده مردم نمى كردند و ترورها و جنگ هاى پارتيزانيشان، مردم را از آنان هراسان كرده بود. در چنين اوضاعى اگر جنايت هاى «قرامطه» (شاخه اى از اسماعيليان) در كشتار حاجيان و حمله به مكّه و به يغما بردن حجر الأسود را بدان اضافه كنيم،(3) طبيعى است كه تنفّر عمومى از اسماعيليه، دو چندان خواهد شد.

در كنار جنگ نظامى و سياسى، چالش علمى و فرهنگى هم سهم عمده اى از درگيرى هاى اين منطقه را به خود اختصاص داده بود. مراكز علمى «الأزهر» مصر كه

ص: 429


1- . براى آشنايى با شيوه تأويل و باطن گرايىِ اسماعيليه ر.ك: تأويل الدعائم، قاضى نعمان مغربى.
2- . ر.ك: فضائح الباطنيه، ص 22 - 26.
3- . در اين ايّام 317 - 339 ق، قرامطه، حجر الاسود را ربودند، و آن بيش از بيست سال در دست ايشان بود تا آن كه با وساطت شريف يحيى بن حسين بن احمد بن عمر بن يحيى بن حسين بن زيد بن علىّ بن حسين بن علىّ بن ابى طالب عليه السلام به جايش برگردانده شد (ر.ك: تاريخ فخرى، ابن طقطقى).

از سوى فاطميان بنيان نهاده شده بود(1) و «نظاميه»هاى بغداد، اصفهان، هرات، بصره، بلخ و... كه به همّت خواجه نظام الملك براى تثبيت مبانىِ فكرى اهل سنّت تاسيس شده بودند، تمام تلاش خود را براى اثبات حقّانيت خلافت حاميانشان انجام مى دادند و در منطقه نفوذ خود، تنفّر شديدى بر عليه رقيبانشان بر مى انگيختند. براى مثال، مى توان فعاليت هاى افرادى چون «امام الحرمين» از مدرسين نظاميه(2) و «غزالى» مؤلّف كتاب فضائح الباطنية را دليلى بر اين ادّعا شمرد.

البته مؤلّفان اماميه نيز كتاب هاى فراوانى در ردّ قرامطه نوشته بودند و دانشمندانى چون مرحوم ثقة الإسلام كلينى - كه دايى بزرگوارش علان كلينى به دست قرمطيان به شهادت رسيده بود - ، كتابى به نام الرد على القرامطه تأليف كرده بود.(3)

با توجّه به اوضاع ياد شده، برخى افراد سعى مى كردند از فضاى موجود، سوء استفاده كنند و با فروريختن مرزها و آميخته كردن مرزهاى اعتقادى ميان «قرامطه» و «اماميه»، از تنفّر عمومىِ ايجاد شده بر عليه قرمطيان و اسماعيليه به معنى عام براى

تخريب چهره شيعه اماميه استفاده كنند و با يكى جلوه دادن شيعيان اماميه، قرامطه، نزاريه و مستعلويه يا هم ريشه شمردن اينان، مردم عادى و دولت هاى سنّى را بر عليه اماميه بشورانند؛ همان شيوه اى كه محمود غزنوى براى موجّه ساختن جنگيدن و تصرّف سرزمين هاى تحت حكومت آل بويه - كه به ظاهر، مورد تأييد خلفاى عبّاسى بودند - ، استفاده كرد و اين مطلب، از نامه اى كه وى پس از تصرّف «رى» به خليفه عبّاسى نوشته، كاملاً مشهود است. وى تأكيد مى كند كه: «از ياران باطنيه، مجد الدوله،

خلق بسيار به دار آويخت و معتزله را از خراسان، نفى بلاد كرد. و كتب فلسفه و مذاهب اعتزالى و نجوم را بسوزاند و سواى آنها صد بارِ كتاب به دست آورد و گرفت».(4)

ص: 430


1- . الأزهر، نخستين مسجدى بود كه شيعه در قاهره بنا كرد، بدان هنگام كه قاهره را پى مى افكندند تاريخ ابن خلدون، ج4، ص 578؛ البداية و النهاية، ج11، ص310.
2- . ر.ك: البداية و النهاية، ج12، ص128؛ تاريخ اجتماعى ايران بخش1، ج8، ص 333 و334.
3- . ر.ك: أعيان الشيعة، ج 10، ص 99.
4- . ر.ك: الكامل فى التاريخ، ج 9، ص 372.

از جمله افرادى كه سعى در تخريب چهره مكتب اماميه داشت، مؤلّف كتاب بعض فضائح الروافض بود كه به احتمال «شهاب الدين تواريخى شافعى» نام داشت و از خاندان هاى سنّى «رى» بود.(1) وى با تأليف كتاب ياد شده در نيمه قرن ششم هجرى (يعنى سال 555ق)، حمله اى جديد عليه اماميه را آغاز كرد. او براى درهم آميختن عقايد اماميه با فرقه هاى ياغى اى كه مورد نفرت عمومى بودند، از ترفندهاى ذيل استفاده كرده بود:

1. غبارآلود كردن اوضاع سياسى، تاريخى و جغرافيايى

مؤلّف فضائح، ضمن گزارشى كه از اوضاع مركز خلافت عبّاسى مى دهد، سعى مى كند كه اسماعيليان، غاليان و اماميه را يك گروهِ به هم پيوسته كه به اتّفاق، قصد سرنگونى خلافت عبّاسى را دارند، نشان دهد. وى مى نويسد:

بلحسن فرات كه او مستولى بود و مقتدر خليفه، كودك بود ... دو داعى رفض و الحاد سربه دانشمندى بر آورده بودند و او وزير بود و دبيران تمكين يافته بودند. نام يكى حسين بن روح، نام ديگرى پسر عزاقر و داعى اى از مغرب بدين دبيران مى آمد، نام او پسر شلمغانى، ملحدى بود منكر (مخفى)؛ رسائل متغلّب مصر بدينها آورده بودند كه اينك ما از مغرب در مصر آمديم با سيصد هزار علَم اسفيد و اين مقدّمه علامات مهدى است. شما بكوشى تا اين طاغيه را از پاى برگيرى و دعوت فاطمى و دولت اسفيد علمان در دل ها راسخ كنيد. چهار هزار دبيران رافضى و ملحد در بغداد بودند.(2)

وى در ادامه، به بيان جنايات قرامطه به رهبرى ابو طاهر جنابى و ابو سعيد جنابى در مكّه و عرفات و كشته شدن بيش از سى هزار مسلمان و به غارت رفتن اموال حاجيان و حجر الأسود مى پردازد و آن را با وزارت ابو الحسن فرات - كه شيعه اماميه بود - ، پيوند مى زند و در اين كار، حتّى به تحريف تاريخ هم دست مى يازد.(3)

ص: 431


1- . ر.ك: نقض، مقدّمه.
2- . نقض، ص 84.
3- . همان، ص 88.

2. سعى در يكى كردن عقايد و احكام اسماعيليه و اماميه

نويسنده فضائح، اهتمام زيادى در يكى شمردن عقايد اماميه و اسماعيليه دارد. از ديدگاه او اسماعيليان، ملحد هستند و بارها تكرار مى كند كه «رافضى و ملحد، يكى است»(1) يا از تعبير ديگرى استفاده مى كند و مى نويسد:

رافضى، دهليز ملحدى است و بلكه خود، اساس الحاد است و از رفض، در الحاد شوند.(2)

وى ادّعا مى كند كه اماميه به دليل اعتقاد به وجوب وجود امام و تحريف قرآن و تقيّه، با اسماعيليه - كه معتقد به وجوب وجود معلّم صادق، تحريف قرآن و باطن داشتن امور هستند - ،(3) يكى بوده و هر دو از جرگه مسلمانان خارج اند:

ملحد گويد كه به خداى دانستن، معلّمى صادق بايد، رافضى گويد كه بدين شرع اعتماد نيست، إلاّ كه امامى معصوم شرح دهد ... و گويند كه بسى از قرآن، بُز عايشه بخورد؛ پس چون قائم بيايد، به شرح و درستىِ آن املا كند كه معصوم است ... و چنان كه ملحد گويد كه كار باطن دارد، رافضى گويد كار تقيّه دارد.(4)

وى ادّعاى خود در يكى بودن اسماعيليان و اماميه را در ده وجه شَبَه، جمع بندى مى كند و مى گويد:

[اماميه] به شعار (لباس درونى) و دثار (لباس بيرونى) مانندگى كرده اند به ملحدان:

اوّلاً، بر مسلمانان كينه ور باشند.

دوم، ملحدان، به عزيز مصر گويند؛ رافضيان، به قائم گويند.

ص: 432


1- . همان، ص 109.
2- . همان، ص 117.
3- . مصادر اعتقادى و مهمّ اسماعيليه كه با رجوع بدانها مى توان به باورهايشان دست يازيد، عبارت اند از: دعائم الإسلام، تأويل الدعائم، راحه العقل، الأنوار اللطيفة فى الحقيقة، المجالس المؤيّدية، كنز الولد، اسرار النطقاء، سرائر النطقاء، خوان الاخوان، زاد المسافر و... .
4- . نقض، ص133.

سيوم، ملحد، لاف از على و آل على زند؛ و رافضى، لاف از على و آل على زند ... .

چهارم، رافضى، رايت سپيد دارد؛ و ملحد، رايت سپيد دارد.

پنجم، ملحد گويد: بر اين شرع، اعتمادى نيست، عزيز مصر شرح آن داند؛ رافضى گويد: قائم شرح آن داند كه معصوم است.

ششم، ملحد، ذمّ بو بكر و عمر و همه صحابه و سلف كند؛ و رافضى همين كند ... .

هفتم، ملحد را در هيچ زاهدى و امامى اعتقادشان نباشد، همه اعتقادشان غولى، خوكى، بى نمازى، كوهيى، سنگ دلى باشد و رافضى همين سيرت باشد ... ؛ رافضى، خير العمل زند در بانگ نماز و ملحد همين كند.

هشتم، رافضى، انگشترى در دست راست دارد؛ و ملحد همين كند.

نهم، ملحد، پنج تكبير كند برمرده؛ رافضى هم اين كند.

دهم، ملحد در نماز، دست فروگذارد؛ و رافضى همين كند... آنگه ملحد وضو هم چنان كند كه رافضى.(1)

3. سعى در يكى كردن مناطق زندگى پيروان اماميه و اسماعيليه

نويسنده فضائح، بارها نام شهرهايى را كه شيعيان اماميه در آنها ساكن هستند، در كنار مناطق و قلعه هاى اسماعيلى نشين ذكر مى كند تا خواننده را به يكى دانستن اين دو، عادت دهد. وى ادّعا مى كند:

در هيچ شهرى كه رافضيان آن جا غلبه دارند چون بنگرى، دين و شريعت را آن جا جمالى نباشد ... چون قم و آبه و ورامين و سارى و ارم كه قرينه الموت است، بدان كه خير العمل آشكار زنند.(2)

4. سعى در يكى كردن تاريخ اماميه و اسماعيليه

وى سعى مى كند با تحريف تاريخ، بنيان گذاران مذهب اسماعيلى را - كه از آن، تعبير

ص: 433


1- . همان، ص412، 557، 559، 568 و 586.
2- . همان، ص 194.

به آيين الحاد مى كند - رافضى و شيعى معرفى كند و يا حداقل، شيعه را پوششى براى دعوت ملحدان به شمار آوَرَد. او مى نويسد:

و آن جماعت كه مذهب ملحدان نهادند، چنان كه گفتيم ملحدان بودند، سر به گريبان رفض بر آورده، دعوت به رفض كردندى، آن گاه در الحاد كشيدندى ... .(1)

در جاى ديگر نيز مى نويسد:

بو جعفر عيلان و بو رضا و بلفتوح اسدآبادى و غيرهم من الملاحده - لعنهم اللّه - ، نه همه رافضى بودند و از رفض، در الحاد شدند؛ يكى از اينها را بگو كه نه رافضى بود ... !(2)

5. شيوه و روش عبد الجليل رازى در پاسخگويى به مؤلّف «فضائح»

آنچه كتاب نقض را همانند ستاره اى درخشان در ميان كتاب هاى كلامى جلوه مى دهد، شيوه بى تكلّف و در عين حال سنجيده، مستحكم و منسجم عبد الجليل قزوينى رازى است. وى در نگارش اين كتاب، نه تنها تحت تأثير شرايط غبارآلودى كه مؤلّف بعض فضائح الروافض ايجاد كرده، قرار نمى گيرد، بلكه با آگاهى كامل، سعى مى كند فضايى صاف و شفّاف ترسيم كند و با نشان دادن حد و مرز مكاتب كلامى و تبيين صحيح از اصول اعتقادى و فروع عملى اماميه، بسيارى از شبهات را سالبه به انتفاى موضوع كرده، بى اساس بودن آنها را نشان دهد. البته به عنوان جدل هم كه شده، گاهى مقابله به مثل مى كند و از شيوه تشبيه برخى از اصول و فروع مذاهب به همديگر و در نهايت، يكى شمردن آن دو در گم راهى، كمك مى گيرد و اعلام مى كند كه اگر قرار بر التقاط و نتيجه گيرى هاى غلط باشد، هيچ مذهب و آيينى از آسيب آن مصون نخواهند ماند؛ هر چند سرانجام از اين مقابله به مثل، عذر مى آورد و مى نويسد:

هر تعصّب و سخنان سخت كه نوشته آمد، بر سبيل جواب بود، نه بر سبيل ابتداء!(3)

ص: 434


1- . همان، ص 246.
2- . همان، ص 118.
3- . همان، ص646.

نكته اساسى در اين شيوه، نيفتادن در دام منطق مخالفان و رعايت اعتدال و عدم افراط و تفريط در دفاع از يك مكتب و حمله به مكتب مخالف است كه عبد الجليل رازى، به خوبى از عهده آن به در آمده است.

اگر قرار بر تلخيص شيوه عبد الجليل رازى باشد، مى توان شيوه وى را در اين واژگانْ خلاصه كرد: «تبيين، استدلال و دفاع - نقد، ابطال و تهاجم» و شرح تفصيلى هم چنين است:

الف. تبيين، استدلال و دفاع

عبد الجليل رازى، اصول اعتقادىِ اماميه را بارها به گونه هاى مختلف، معرفى مى كند و مى نويسد:

يكى توحيد است، دويم عدل است و دو ديگر هست نبوّت و امامت و ... .(1)

در مورد ريشه اين اعتقاد مى گويد:

مذهب شيعه تا مصطفى صلى الله عليه و آله از دنيا برفت و به جوار حق تعالى شد، همان است كه بود و بر آن نسق است كه گفتند از عدل و توحيد و نبوّت و امامت ... .(2)

و در بيان فرق پيروان اهل بيت و پيروان مكتب خلفا، جمله معروف: «عدل و توحيد، علوى باشد و جبر و تشبيه، اُمَوى ..»(3) را تكرار مى كند.

وى بارها اعتقادات اماميه را به صورت خلاصه و منظّم بيان مى كند تا از احتمال سوء استفاده از آشفتگىِ اعتقادى - كه مؤلّف فضائح در صدد آن است - ، جلوگيرى كند، به همين دليل مى نويسد:

با آن كه نمى دانم اين مجبّر از اين رفض چه مى خواهد، اگر مثبتان عدل خدا و مقرّان به توحيد را كه بارى تعالى را منزّه و مبرّا گويند از افعال

ص: 435


1- . همان، ص 16.
2- . همان، ص 102.
3- . همان، ص393.

قبايح و اختيار كفر و مانند اين و همه انبيا را معصوم و صادق دانند و خوانند و شريك و صاحب و ولد، نفى كنند از ذات مقدّس بارى تعالى و ائمّه را معصوم و نص گويند و به شرايع و احكام همه مقرّ و معترف باشند و به بعث و نشور و به ثواب و عقابْ مقر باشند و آنچه ثواب و لواحق اين است از اصول و فروع اگر اين قوم را رافضى مى خواند، قبول افتاد.(1)

از موارد مهم افتراق در مباحث اعتقادى، مسئله صفات الهى است و اماميه در واگويى اين مسئله، پرچمدار توحيد و تبيين كننده عدل الهى است. به همين خاطر، رازى در اين باره مى نويسد:

... بارى تعالى به مذهب عدليان قادر است لنفسه و ذاته بى علّتى و شبهتى و آلتى و خلق و رزق و كلام را حصول و وقوع در لم يزل، محال باشد ... خالق آنگه گويند كه خلق آفريند و رازق آنگه گويند كه روزى رساند و متكلّم چون فاعل كلام باشد، آنگه اجرا كنند كه ايجاد كلام كند .... و اين در ازل، محال باشد كه اين صفات را صفات افعال گويند نه صفات واجبه.(2)

وى زيبايىِ عقايد اماميه و فرق آن با باور جبرگراها را در مسئله رؤيت چنين توضيح مى دهد:

شيعت اماميه، نفى رؤيت مجاهره كنند ... و نفى آن رويت كنند كه مجبّره و مشبّهه اثبات مى كنند كه بدين چشم سر، خداى را ببينيم ... قال [امير المؤمنين] عليه السلام : لا أعبد ربّا لم أره، لم تره العيون بمشاهدة العيان ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان معروف بالآيات مشهور بالدلالات لا يقاس بالناس و لاتدركه الحواس اثبات رؤيت؛ شيعت بر اين وجه كنند كه على مرتضى، نه چنان كه بلحسن اشعر و ابن الكلاب و جهم صفوان و بو بكر باقلانى.(3)

اصل امامت نيز از اصول مهمّى است كه عبد الجليل رازى از همان خطبه آغازين -

ص: 436


1- . همان، ص187 - 188. براى آشنايى با ديدگاه اسماعيليه، ر.ك: كنز الولد، ابراهيم بن الحسين حامدى.
2- . همان، ص 484.
3- . همان، ص 485 - 486.

كه به نام امام مهدى(1) شروع مى كند - ، سعى در تبيين آن داشته و در مواضع مختلف، استدلال هاى عقلى و نقلىِ اقامه شده بر آن را ذكر مى كند و مى نويسد:

و در هر روزگارى، معصومى بوده است كه اگر خللى راه يابد، دفع كند يا اگر شبهتى افتد در شرعيات، حل آن بكند.(2)

بعد از اين، نام تك تك امامان شيعه از امير مؤمنان على عليه السلام گرفته تا امام مهدى عليه السلام را مى شمارد و در آخر مى نويسد:

و امروز مهدى است باقى ائمّه هدى و خاتم اوصيا محمّد مصطفى - عليه و عليهم صلوات ربّ العلى - .(3)

به اين ترتيب، نشان مى دهد كه امامان شيعه، دوازده نفرند كه از سوى خداوند تعيين شده اند و از طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معرفى مى گردند و اينان غير از خلفاى فاطمى مصرند كه ادّعاى امامت دارند.

اسماعيليه، امامان دوازدگانه را قبول ندارند و معتقدند كه ناطقان، همان پيغمبران اولو العزم اند و شمار آنان هفت است و هر ناطقى را يك وصى است و وصى را نيز امام گويند. ناطق نخستين، حضرت آدم عليه السلام بود كه وصى او شيث بود. ناطق دوم، نوح عليه السلام بود كه وصى او سام بود. ناطق سوم، ابراهيم عليه السلام بود كه وصى او اسماعيل بود. ناطق چهارم، موسى عليه السلام بود كه وصى او يوشع بود. ناطق پنجم، عيسى عليه السلام بود كه وصى او شمعون الصفا (پطروس) بود. ناطق ششم، محمّد صلى الله عليه و آله بود كه وصىّ او على عليه السلام بود. ناطق هفتم، اسماعيل بود؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را وصى يا اساس و پس از او حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و زين العابدين عليه السلام و محمّد باقر عليه السلام و جعفر صادق عليه السلام بودند. هفتمين ايشان اسماعيل بود كه قائم است.(4)

عبد الجليل براى تفكيك ديدگاه اماميه و اسماعيليه، ضمن شمردن اسامى امامان دوازده گانه اماميه و اثبات امامت آن بزرگواران از خلفاى فاطمى اى كه ادّعاى امامت

ص: 437


1- . همان، ص 6.
2- . همان، ص 28.
3- . همان، ص 29.
4- . فرهنگ فرق اسلامى، ص 52.

مى كردند و اعمال خلاف شريعت به آنها نسبت داده مى شد، برائت مى جويد:

... اين ائمّه ملاحده (نزار - معد - عزيز - حاكم - مستنصر) را كه با القاب و اسامى ياد كرده است - عليهم لعائن اللّه تترى - (پشت سرهم) كه هميشه به لعنت شيعت ملعون بوده اند؛ امّا آنچه از ايشان ياد كرده است از افعال بد و بدعت ها، همه بد است و ناپسنديده و كفر و ضلالت است.(1)

وى بارها بر شرط عصمت در امام اشاره مى كند و معصوم بودن امامان شيعه اثنا عشرى را عامل برترى بر خلفا و ديگر مدّعيان مى شمارد و مى نويسد:

... اعتقاد اماميه اين است كه ائمّه را معصوم گويند چون انبيا و ملائكه كه اگر نبى معصوم نباشد در شرع خلل افتد و اگر امام معصوم نباشد، به قول و فعل وى اقتدا روا نبود و طبيب بيمار، معالجت را بنشايد و بر اين قول، دلايل و حجج و بيّنات، بسيار است عقلى و سمعى.(2)

البته عبد الجليل فقط به بيان عقايد اماميه اكتفا نمى كند و با صراحت، از ديگر باورهاى خلاف واقع اسماعيليه، برائت مى جويد و مى نويسد:

و كتاب هايى كه شيعه اصوليه اماميه كرده اند در نقض قاعده ملاحده - لعائن اللّه عليهم - از مختصر و مطوّل آن را نهايتى نيست و در همه طوايف اسلام، ملحدان را دشمن تر شيعه اصوليه اند.(3)

وى براى اثبات ادّعاى خويش فهرستى بلندبالا از اسماعيليانى كه به دست حاكمان شيعه كشته شده اند، ارائه مى كند و در ادامه، اسامى تك تك بزرگان شيعه را كه

به دست اسماعيليان شهيد شده اند، نام مى بَرَد، براى نشان دادن خصومت اعتقادى و عملى اماميه و اسماعيليه مى نويسد:

و اگر به حصر اسامى شريف و وضيع از شهداى شيعه مشغول شويم، روزگار و كتب خواهد اين قدر كفايت است تا خواجه بداند كه از مذهب

ص: 438


1- . نقض، ص 95.
2- . همان، ص 135.
3- . همان، ص 99. در كتاب الذريعه چندين كتاب با نام «الرد على القرامطه» و«جوابات القرامطه» و... كه بزرگان اماميه نگاشته اند اشاره شده است ر.ك: الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج 9، ص 747 و 1056.

شيعه تا ملحدى راهى دور است و از مجبّرى تا به ملحدى، منزلى نزديك.(1)

وى در پاسخ به ايراد مصنّف انتقالى كتاب فضائح كه مى گويد: «چرا شيعه به صدور معجزه از سوى امام اعتقاد دارد؟» مى نويسد:

شيعت، ائمّه را عند دعوى امامت و انكار قوم، معجزات گويند و هريك را اظهر من الشمس بوده است و اهل زمانه ديده اند و مخالف و موالف روايت كرده كه دال بوده است بر صدق دعوى هريك ... اگر بعد از رسول يا در عهد رسول، امام دعوى حقيى رسول و كتاب و شريعت او كند و جماعتى بيگانگان بر آن انكار كنند، روا باشد، بلكه واجب باشد كه بارى تعالى، معجزى ظاهر گرداند تا آن شبهت بر خيزد و از اين جاست كه شيعت، ائمّه را اصحاب معجزات گويند و دلالات قاطعات بر اين معنى بسيار است.(2)

عبد الجليل رازى در بيان باورهاى اماميه، اعتدال را رعايت مى كند و از هر گونه افراط و تفريط پرهيز مى نمايد و از گرفتار آمدن در جدال غير احسن دورى مى كند و در برابر سخن مؤلّف فضائح كه مى گويد: «رافضى را عادت باشد كه چون مذهب وى فراروى وى دارى، انكار كند و تقيّه روا دارد»، مى نويسد:

اين طايفه (اماميه) را در بلاد اسلام و شهرهاى معظم، هزاران كراسى و منابر و مدارس و مساجد است كه در او تقرير مذهب كنند به ظاهر به حضور ترك و تازى و نوبت هاى عقود مجالس ايشان اظهر من الشمس است و آنچه مذهب ايشان باشد در اصول و فروع، پوشيده ندارند در گفت و كتب و فتوا ... . و در معنى تقيّه به وقت نزول مضرّت روا دارند و موافق اند در اين معنى با ايشان همه عقلا و همه طوايف مسلمانان كه دفع مضرّت معلوم و مظنون از نفس، واجب است هرگاه كه مدفوع به، دون مدفوع له باشد.(3)

او بعد از بيان ديدگاه اماميه در باره تقيّه، به ذكر ادلّه عقلى و نقلى جواز و

ص: 439


1- . نقض، ص 132.
2- . همان ص 531 - 532.
3- . همان، ص 19.

حتّى وجوب آن مى پردازد و عمل «عمّار ياسر» و تأييد آن از سوى وحى را به تفصيل نقل مى كند.(1)

مؤلّف فضائح، بارها سعى مى كند با نشان دادن شباهت هاى احكام عملى از قبيل فرو گذاشتن دست ها به هنگام نماز و سربرهنه نماز گذاردن و پرچم سفيد برافراشتن، شباهت هايى بين اماميه و اسماعيليه ايجاد كرده، هر دو را به يك چوب رانده، آنان را دشمن خليفه عبّاسى، اميران سلجوقى و منحرف از اسلام، معرفى كند؛(2) امّا عبد الجليل با بيان ادلّه شرعى اعمال فقهى ياد شده، نشان مى دهد كه اماميه، نه تنها بر احكام فقهى خود ادلّه قاطع از قرآن و حديث دارد، بلكه از فرقه هاى اهل سنّت هم عدّه اى در اين امر با اماميه، موافق هستند.

از جمله كارهايى كه مؤلّف فضائح براى غبارآلود كردن فضاى گفتگو انجام مى دهد، يكى شمردن تاريخ اماميه و اسماعيليه است و سعى مى كند كه ابتدا اماميه را مذهبى ساختگى معرفى كند كه بعدها از سوى عدّه اى منحرف از اسلام به وجود آمده است و در ادامه، تاريخ هر دو مذهب اماميه و اسماعيليه را يكى نشان دهد، در غير اين صورت، اسماعيليه را شاخه اى از اماميه و ساخته و پرداخته اماميان معرفى كند. رازى براى رفع اين توهّم، ابتدا سرنوشت شيعيان اماميه و يكى بودن اماميه و اسلام راستين را ذكر مى كند و مى نويسد:

مذهب محدَث آن باشد كه نسبت كنند به شخصى معيّن و در شيعه، عادت نرفته باشد كه گويند ما مذهب «مفيد» و «بو جعفر» و «مرتضى»، داريم ... ؛ امّا در شرايع و فروع اگر خواهد كه بداند كه واضع مذهب شيعه كه بوده است، اوّل خداى تعالى كه او كتاب به جبرئيل امين داده و به محمّد فرستاده... آن گه بعد از آن، رسول عليه السلام به امير المؤمنين على و همه صحابه و اهل البيت بگفته و نقل افتاده به صحّت اسانيد از معتمدان به ما و در هر روزگارى معصومى بوده است كه اگر خللى راه يابد، دفع كند يا اگر

ص: 440


1- . همان، ص 20.
2- . ر.ك: همان، ص 557.

شبهتى افتد در شرعيات، حلّ آن بكند ... .(1)

در ادامه، اسامى امامان دوازده گانه را مى نويسد و امام مهدى را آخرين امام و امام عصر معرفى مى كند و سپس در فصلى خاص، تاريخ اسماعيليان اعم از فاطميان، قرامطه، نزاريان و... را توضيح مى دهد و معتقد است كه نه تنها اماميان در پيدايش مذهب باطنى نقشى نداشتند، بلكه اين جبرگراها و هم مسلك هاى خواجه نوسنّى بودند كه آيين ملاحده باطن گرا را پديد آوردند و بنيان گذاران اسماعيليه يعنى افرادى چون «ميمون قداح» و «محمّد دندان» و «بو زكريا» از اواخر قرن دوم و در طول قرن سوم در مناطق سنّيان جبرگراى مشبّهه، آغاز تبليغ نمودند و پيروانى جمع كردند و در مناطق شيعه نشين، نه توان تبليغ داشتند، نه توانستند پيروانى جذب كنند:

آنگه ... اتفاقشان بر اين افتاد كه محمّد دندان - عليه اللعنة - ... به اصفهان و ولايت همدان و كره و نهاوند و هروگرد كه همه مشبّهه بودند ...قرار گرفت ....آنگه ميمون بن سالم القدّاح - عليه اللعنة - گفت: من به ولايت مغرب شوم ... كه ايشان را به الحاد ميلى باشد... بو زكرياى عيالانه را گفتند: تو را به جانب لرستان و حدود خوزستان بايد رفتن كه ولايت خوارج است ...اين سه ملعون را منزول و دعوت و نشست، نه به قم بود و نه به قاشان و نه به آوه و نه به رى و نه به ورامين و نه به سبزوار و نه به سارى و بلاد مازندران تا هيچ شبهت بنماند در مذهب و قرار و قاعدت ايشان.(2)

واقعيت اين است كه دوره شكل گيرى اسماعيليه، مبهم و تاريك است(3) و مى توان ادّعا كرد برخى گزارش هاى تاريخى، سخن عبد الجليل رازى در چگونگى پيدايش اسماعيليه را تأييد نمى كنند؛ امّا منابع ديگرى هم چون تبصرة العوام نيز وجود دارد كه در زمانى نزديك به زمان عبد الجليل رازى و از سوى «سيّد مرتضى بن داعى حسنى

ص: 441


1- . همان، ص 26 - 27.
2- . همان، ص 306 - 309. نيز، ر.ك: رسائل، ص109؛ تثبيت دلائل النبوّة، ج 2، ص 605؛ الفرق بين الفرق، ص 266.
3- . ر.ك: تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 109.

رازى» نوشته شده و مى تواند مؤيّد ادّعاى عبد الجليل رازى باشد.

عبد الجليل در ادامه سخنانش، فصلى مفرد بر سبيل ابتدا در شرح اسامى واضعان الحاد و داعيكان ايشان بيان مى كند و نام حدود هجده نفر از آنهارا ذكر مى كند.(1)

تا خواجه مصنّف ناصبى كه بر شيعت تشنيع زده است به تهمت مگر به انصاف تأمّلى بكند و بداند كه اصول و قواعد الحاد چه بوده است و ملحدان اوّل و آخر از كجا بوده اند و بحمد اللّه و منّه يكى از اين مطعونان، نه قمى بوده است و نه قاشى و نه آوى و ... .(2)

عبد الجليل بعد از آن، نام عدّه اى از جبرگراهاى سنّى بوده ملحد شده را مى نويسد ابو الفتوح حمدانى، اوّل مجبّر بود آن گه ملحد شد. مسعود زورآبادى كه شاگرد بو المعالى جوينى بود، ملحد شد مجبّر بود و بر قلعه شد از مجبّرى در ملحدى شد و در خراسان معروف بود.(3)

خواجه نوسنّى، گاهى سعى مى كند با ذكر نام دانشمندان اماميه در كنار ناميان اسماعيليه، زشتى هاى آنها را به اماميه نسبت دهد؛(4) ولى هنر عبد الجليل رازى، اين است كه ضمن جداسازى اغيار از اعيان شيعه، به جدْ از بزرگان اماميه دفاع مى كند و به واگويى حقيقت مى پردازد و مى نويسد:

... اسامى جماعتى معتقدان و معتمدان، با گروهى كه به فلسفه و زندقه منسوب بوده اند، برابر كرده و در يك سلك كشيده ... . انكار صرف و جُحود محض كرده از غايت بى امانتى و كم ديانتى و مجبّرى و... . از اين جمله، آن است كه سيّد حِمْيَرى را - رضى اللّه عنه - در جمع گروهى متّهمان آورده است كه اشعار و قصايد او همه دلالت است بر ايمان و اعتقاد او... ؛ امّا بو سهل نوبختى و ابراهيم نوبختى، شيعيان معتقد و معتمد بوده اند و در ايمان ايشان خلافى نيست و نكرده اند اصحاب تواريخ و بو الخطّاب و مغيره و بيان سمعان اوّل به شيعى اى گفتند، پس به آخر، غالى و ملحد شدند ... .(5)

ص: 442


1- . ر.ك: نقض، ص 310 - 313.
2- . همان، ص 317.
3- . همان، ص189.
4- . همان، ص184.
5- . همان، ص 185 و 187.

برخلاف باور مؤلّف بعض فضائح الروافض - كه بارها محل زندگى و حتّى شغل اشخاص را معيارى براى سنجش حقانيت افراد قرار مى دهد - ، عبد الجليل از چنين نگاهى پرهيز مى كند و مى نويسد:

نجات و هلاك به شهر و محلّه و پيشه تعلّق ندارد؛ هر كس كه مؤمن و مطيع باشد، به بهشت شود و گرچه جولاهه و كفشگر باشد و بى ايمان و بى طاعت، مستحقّ دوزخ باشد و گرچه امير و وزير و رئيس محتشم باشد.(1) ... [پس] نجات و هلاك، تعلّق به شهر و پيشه و ديه ندارد؛ به ايمان و طغيانْ تعلّق دارد.(2)

ب. نقد، ابطال و تهاجم

از ديدگاه مرحوم عبد الجليل رازى، نه تنها گفته مؤلّف فضائح در يكى پنداشتن اسماعيليه و اماميه راست نيست، بلكه عكس اين قضيه، صادق است و شباهت هاى متعدّدى بين اسماعيليه باطن گرا و اشعريه جبرگرا وجود دارد. به عنوان مثال، هر دو گروه، كاركرد عقل را در شناخت خداوند به گونه اى نقض مى كنند:

ملحد، موجب و مؤثر در معرفت بارى تعالى، قول پيغمبر گويد و از عقلْ تبرّا كند و مجبّره را به عينه، مذهبْ اين است كه نفى عقل و نظر كنند و حُسن و قبح را حوالت به شريعت و قول پيغمبر كنند و تا پيغمبر دعوت نكند، معرفت خداى و معارف عقلى، هيچ معلوم نشود و واجب نباشد و عقل و نظر را اثرى نباشد.(3)

اين اعتقاد اسماعيليان در تعطيل عقل را همشهرى عبد الجليل نيز به زيبايى تقرير و نقد كرده است. او مى نويسد:

صبّاحيّه گويند: اگر كسى را عقلْ كفايت است، هيچ كس را بر ديگرى اعتراض نرسد و اگر عقلْ كفايت نبود، لا بد كه خلق را امامى باشد. ايشان را گوييم اگر عقل نبودى، حق از باطل ظاهر نشدى و چون عقلْ كفايت بود در

ص: 443


1- . همان، ص 594.
2- . همان، ص 595.
3- . همان، ص 449.

معرفت خداى، حاجت به امام نباشد و اگر عقل در معرفتْ كفايت نيست، آن امام كه شما دعوى مى كنيد، كجاست و شما هيچ نتوانيد دانستن إلاّ به قول صادقى و چون شخصى بيايد و دعوى مى كنيد كه من امامم، شما را معلوم نشود إلاّ كه صادقى ديگر بگويد كه اين صادق است و قول در صادق دوم، مثل قول در صادق اوّل بود تا به تسلسل انجامد و اين باطل بود. اگر گويند به معجز بدانيم كه وى صادق است، گوييم معجز آن وقت دليل بود كه شما دانيد كه صانعى حكيم هست و اين معجز، فعل وى است و او تصديق كذّاب نكند و شما را معرفت صانع حاصل نشود إلاّ به قول صادقى و صدق اين معلّم صادق، حاصل نشود إلاّ بعد از آن كه صانع را شناسد و توحيد و عدل داند. پس شما هرگز نه خداى را بتوانيد شناختن و نه امام را.(1)

در قرن ششم هجرى و به هنگامى كه كتاب هاى فضائح و پس از آن، نقض نوشته مى شد، سلاجقه بر شرق ممالك اسلامى و تحت عنوان خلافت عبّاسى، حكومت مى كردند. اينان در مذهب، پيرو ابوحنيفه بودند و به اين دليل و نيز درگيرى با قلعه نشينان نزارى و خلفاى مصر، خصومت شديدى با اسماعيليه - كه از روى دشمنى ملحد ناميده مى شدند - داشتند. مؤلّف فضائح سعى مى كرد با بيان اشتراكات اماميه و اسماعيليه، شيعيان را به تيغ سلجوقيان بسپارد؛ ولى عبد الجليل با آگاهى از

اين امر و تبيين جدايىِ دو مكتب ياد شده، سعى در نشان دادن فرق مذهب ابو حنيفه و مذهب اشعريه دارد و تكرار مى كند كه اين دو، با هم فاصله زيادى دارند و آن كه لايق دشمن سلاجقه ناميده شدن است، خواجه مجبّر و مؤلّف فضائح است، نه شيعيان اماميه و از اين موضع است كه در معرّفى ابوحنيفه مى نويسد:

و بوحنيفه از بزرگان تابعين است و چند صحابى بزرگ را ديده است ... و همه روايت از محمّد باقر و جعفر صادق كند و موحّد و عدلى مذهب بوده است و به آل مصطفى، تولاّ كرده است... .(2)

وى به اين مسئله، اكتفا نكرده، ادّعا مى كند كه تركان سلجوقى و خلفاى عبّاسى - كه

ص: 444


1- . تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، ص 184.
2- . نقض، ص 159 - 160.

عموزادگان امام مهدى عليه السلام هستند - به هنگام ظهور، به يارىِ ايشان خواهند پرداخت و آن امام همام، «كسوت دين به عطر عدل و انصاف معطّر كند؛ گبركى و ترسايى و جهودى از عالم بر دارد؛ قلعه هاى باطنيان بكَند؛ غبار جبر از چهره عدل زايل گرداند ... ؛ رايت مصريان اگر چه سفيد است بسوزد؛ دين يكى شود...» .(1)

در حقيقت، عبد الجليل رازى در اين مقام، به دنبال تقرير باورهاى اماميه در باره ابوحنيفه نيست و تنها سعى دارد با اين سخن، ضمن ناكارآمد كردن تلاش هاى مؤلّف فضائح، شرّ او را به خودش بازگرداند.

يكى از فرق هاىِ مهم اماميه با اسماعيليه، انكار باطن گرايى اسماعيلى است.

باطنيّه بر اين باورند كه هر چيزى از قرآن و احاديث رسول را باطنى و ظاهرى هست. ظاهر، به منزلت پوست و باطن، به منزلت مغز است و بر اين استناد مى كنند كه: «لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب»(2) و معتقدند هيچ يك از تكاليف ظاهرى، بر خلقْ واجب نيست و نماز، عبارت است از طاعت آن كه او را مولانا خوانند، و زكاة، عبارت است از آن كه هر چه از مؤونه تو و عيال تو زياد آيد، بدو رسانى از بهر دعوتخانه، و گويند مراد از بانگ نماز و اقامه، آن باشد كه خلق را به طاعت مقتداى ايشان خوانى و روزه، عبارت بود از آنچه او كند، خاموش باشى و عيب از مولانا بر ايشان نطلبى و هر چه او كند از جمله فواحش و زندقه، حق شناسى و در هيچ حال، منكر او نباشى و چنان مطيع باشى كه اگر فرمايد خود را هلاك كن، در حال، خود را هلاك كنى بى توقّف، و گويند حج، عبارت بود از قصد نزد امام ايشان هر كه را قدرت بود لازم باشد كه به خدمت وى رود و او را بيند و همه محرّمات را حلال دارند و گويند محرّماتْ عبارت بود از قومى كه ايشان را دشمن مى بايد داشتن و از ايشان بيزار شدن و بر ايشان لعنت كردن، و گويند فرايضْ عبارت بود از قومى كه موالات ايشان واجب بود.(3)

ص: 445


1- . همان، ص 477.
2- . سوره حديد، آيه 13.
3- . تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، ص 182.

امّا خواجه نوسنّى سعى مى كند با يكى پنداشتن تقيّه و باطن گرايى، اين دو را به يك چوب براند؛ به همين دليل، رازى به تبيين و تفكيك مى پردازد و مى نويسد:

امّا جواب آنچه گفته است كه: شريعت را ظاهرى و باطنى هست، اين مذهب باطنيان و صبّاحيان است، نه مذهب مسلمانان و ايشان را از اين جا باطنى گويند ... و بحمد اللّه، مذهب شيعت از آن روشن تر است كه به چنين تهمتْ متّهم شود.(1)

جمع بندى

در نهايت مى توان نتيجه گرفت كه شناخت مخاطب و شناخت اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى و همچنين شناخت دقيق از معارف آيين خويشتن و شناخت دقيق معارف دشمن، مهم ترين عناصر براى تعيين راه كار و راهبرد پاسخگويى به شبهات سازمان داده شده از سوى مخالفان است و عبد الجليل رازى در پاسخگويى به شبهات كتاب بعض فضائح الروافض، به زيبايى، اين عناصر را كنار هم جمع آورده و ضمن نشان دادن زيبايى هاى مكتب اماميه، زشتىِ تهمت هاى وارد شده را نمايان ساخته و توانسته ضمن ارائه تصويرى واقعى و زيبا از اماميه، نيّت هاى بدخواهانه مؤلّف فضائح را جلوه گر سازد.

ص: 446


1- . همان، ص433.

منابع و مآخذ

1. احسن التقاسيم، ابراهيم بن محمّد اصطخرى، قاهره: الهيئه العامّة لقصور الثقافة.

2. الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين، خير الدين زركلى، بيروت: دار العلم للملايين، نهم، 1989م.

3. البداية و النهاية، اسماعيل بن عمر الدمشقى (ابن كثير) (م 774)، بيروت: دار الفكر، 1425ق.

4. بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»، عبد الجليل قزوينى رازى، تصحيح: محدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

5. تاريخ فخرى، محمّد بن على ابن طباطبا (ابن طقطقى) (م 709)، ترجمه: محمّدوحيد گلپايگانى، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، دوم، 1360ش.

6. تاريخ گزيده، حمد اللّه مستوفى، تحقيق: عبد الحسين نوايى، تهران: امير كبير، سوم، 1364ش.

7. تاريخ و عقايد اسماعيليه، فرهاد دفترى، تهران: فرزان، دوم، 1376ش.

8. تأويل الدعائم، قاضى نعمان، قاهره: دار المعارف.

9. تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، سيّد مرتضى بن داعى حسنى رازى (م قرن 6)، تهران: اساطير.

10. خوان الإخوان، ناصر خسرو قباديانى (م481 ق)، تهران: اساطير، 1384ش.

11. الذريعة إلى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، قم: اسماعيليان.

12. زاد المسافر، ناصر خسرو قباديانى (481 ق)، تهران: ميراث مكتوب، 1384ش.

ص: 447

13. العبر: تاريخ ابن خلدون، عبد الرحمان بن خلدون، ترجمه: عبد المحمّد آيتى، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، اوّل، 1363ش.

14. فرهنگ فرق اسلامى، محمّد جواد مشكور، مشهد: آستان قدس رضوى.

15. فضائح الباطنيه، ابو حامد غزالى، مكتبة العصريه.

16. الكامل فى التاريخ، على بن ابى الكرم (ابن الأثير) (م 630)، بيروت: دار صادر و دار بيروت، 1965م / 1385ق.

17. كنز الولد، ابراهيم بن الحسين حامدى (م 557 ق)، بيروت: دار الأندلس، 1416ق.

18. معجم البلدان، ياقوت حموى، بيروت: دارصادر، دوم، 1995م.

ص: 448

تشيّع و تصوّف در كتاب «نقض»

11

تشيّع و تصوّف در كتاب «نقض»

ابوالفضل هاشمى

چكيده

كتاب نقض، در قرن ششم به منظور پاسخ دادن به شبهاتى عليه شيعيان ، توسط شيخ عبد الجليل قزوينى نگاشته شده و عقايد شيعه و اوضاع جامعه شيعى آن عصر، در آن، منعكس گرديده است. در اين مقاله، به بررسى رابطه تشيّع و تصوّف از نظرگاه كتاب، پرداخته شده است.

نويسنده كتاب ، شيعه واقعى را كسى مى داند كه به امامت و خلافت بلافصل ائمّه عليهم السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله معتقد است و صحابه را انسان هاى محترم مى شمارد و در اعتقاد خود اعتدال مى ورزد. او در كتاب، متصوّفه حقيقى را افراد شايسته اى مى داند كه به بسيارى از باورهاى شيعيانْ معتقد هستند؛ چرا كه آنها را عدلى مذهب و مثبتان توحيد و به دور از جبر و تشبيه و عقايد باطل و دوستدار ائمّه عليهم السلام دانسته و از آنها كراماتى نقل كرده و دليل بر فضيلت ايشان مى داند و حتّى بر اين باور است كه برخى از آنها شيعه هستند.

در نتيجه ، اگرچه خاستگاه اصلى تصوّف ، اهل سنّت است ، ولى متصوّفه حقيقى، به خاطر صفاى باطن و رسيدن به بسيارى از حقايق، به مذهب حقّه، بسيار نزديك شده اند و شيعيان، آنان را دوست دارند. پس ارتباط تنگاتنگى ميان تشيّع و تصوّف وجود دارد ؛ اگرچه در مقابل، به صوفىِ دروغين هم اشاره كرده و آنان را به طور كلّى از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله به دور مى داند كه هيچ ارتباطى با تشيّع ندارند.

كليدواژه ها: تصوّف ، متصوّفه ، شيعه ، رافضى ، زاهد و عابد ، طريقت.

ص: 449

مقدّمه

كتاب نقض - كه نام كامل آن، بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض» است - ، به منظور پاسخ دادن به نسبت هايى كه سنّى اى ناصبى به شيعيان داده، توسط شيخ نصير الدين ابو الرشيد عبد الجليل قزوينى رازى، نگاشته شده است. اين كتاب، در حدود نيمه قرن ششم هجرى نوشته شده(1) و در آن، عقايد شيعيانْ منعكس گرديده و به همين جهت، داراى اهميت ويژه اى است.

كتاب بعض فضائح الروافض - كه در واقع، كتاب نقض، جواب به اين كتاب است - ، در سال 555 هجرى در عصر سلطان محمّد بن محمود سلجوقى(2) و به منظور هجمه به شيعيان، مخفيانه و بدون اعلام نام نويسنده، نشر يافته است كه به گفته ناشر كتاب، او احتمالاً شهاب الدين تواريخى شافعى است. بعد از رسيدن به دست شهاب الدين محمّد بن تاج الدين كيسكى، توسط ايشان به عبد الجليل رسيده است و اتّفاق علماى شيعه، بر اين قرار گرفته است كه اين كتاب توسط شيخ عبد الجليل قزوينى پاسخ داده شود(3) و اين مطلب بر اعتبار اين شخصيت در ميان عالمان آن عصر اشاره دارد. نقد كتاب كه توسط ايشان در بين سال هاى 556 تا 566 هجرى انجام شده، نقد مفصّل و كاملى است و از جهات مختلف، داراى اهميت است.

در اين مقاله، به بررسى تصوّف در كتاب نقض مى پردازيم و هدف ما از اين نگاه خاص به كتاب، به اين خاطر است كه از رابطه تشيّع و تصوّف در قرون متقدّم، بيشتر اطلاع پيدا كنيم و دريابيم كه آيا شيعيان به متصوّفه اسلامى - كه خاستگاه آن در بستر اهل سنّت بوده است - ، توجّه داشته اند و آنها را پذيرفته اند؟ يا ايشان را افرادى غير صالح و گم راه مى دانند؟ در واقع، مى خواهيم نگاه شيعه به متصوّفه در قرون اوّليه و قبل از قرن هفتم و ظهور ابن عربى را بررسى كنيم.

به منظور رسيدن به مقصود، لازم است تا نگاهى اجمالى به عقايد شيعه در آن

ص: 450


1- . نقض، ص2.
2- . همان، ص 12.
3- . همان، ص4.

عصر و باز هم از نگاه همين كتاب داشته باشيم تا روشن گردد كه وقتى از شيعه سخن به ميان مى آيد، منظور چيست.

شيعه در نگاه عبد الجليل قزوينى

مؤلّف كتاب نقض، در جاى جاى كتاب، مذهب خود را كه مذهب حقّه است، شيعه اصوليه اماميه اثنى عشريه معرفى مى كند.(1) حال، اين كه دقيقا منظور او از لفظ «اصوليه» چيست، نيازمند بررسى است.

او صحابه را در اين كتابْ محترم مى شمارد و بر ايمان آنها تأكيد مى كند؛ مانند عُمَر و ابو بكر كه از آنها با احترام ياد مى كند، حداقل در يك مورد، از ابو بكر به صدّيق نام مى برد(2) و در جريان حوادثى كه براى حضرت زهرا عليهاالسلام اتفاق مى افتد - كه عمر، آن بزرگوار را از گريه كردن نهى مى كند - ، در جواب به اين مسئله، بسيار محتاطانه برخورد كرده و با اين تعبير كه «شايد اشتباه كرده است، شايد نفهميده و ...»(3) از كنار آن مى گذرد.

در نقض فضايحى كه آن سنّى به شيعيان نسبت به عمر بر مى شمارد، آن مطالب را در حقّ عمر، شايسته ندانسته و ساحت او را از اين افعال و اعمال، مبرّا مى داند.(4) همچنين به گفته مصنّف در كتاب، در سال 532ق، كتابى در تنزيه عايشه مى نويسد كه اگر كسى، عايشه يا حفصه يا يكى ديگر از زنان پيامبر را متّهم به عمل خلاف عفّت كند، كافر و ملعون، و خون و مالش حلال است.(5)

در اين كتاب، مواردى به چشم مى خورند كه با اعتقادات شيعه در عصر حاضر، متفاوت اند. از جمله، اعتقاد به علم امام، مقام و منزلت امام و اعتقاد به رجعت.

وقتى نويسنده فضايح، اين نسبت را به شيعيان مى دهد كه آنها مى گويند: «ائمّه، علم غيب دارند»، در جواب، علم غيب ائمّه را منكر مى شود و مى گويد: «غيب را فقط

ص: 451


1- . همان، ص 18.
2- . همان، ص 208.
3- . همان، ص 298.
4- . همان، ص 256.
5- . همان، ص 115.

خداوند مى داند».(1) همچنين اين اعتقاد را كه امام حسين عليه السلام قبل از قيامتْ رجعت

مى كند، انكار كرده و آن را به زنده بودن شهيدان، طبق آيه «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْياء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»(2) تأويل مى كند.

در مورد شهادت ثالثه «أشهد أنّ عليّا ولىّ اللّه» در اذان و اقامه، اعتقاد دارد كه اين شهادت، بدعت است و اگر كسى آن را در اذان و اقامه اضافه كند، اذان و اقامه او باطل است و اگر كسى آن را با اعتقاد بگويد، معصيت كرده است.(3)

امامت را دنباله نبوّت مى داند و شأن پيامبر را مانند شأن معلّم نسبت به امام و شأن امام را تابع و پيروى نبى - كه نمى تواند قدمى از اين تبعيت تخلف كند - مى داند.(4) در مورد منزلت پيامبر و بالاتر بودن آن از منزلت امام چنين است كه در جايى، سنّى ناصبى مى گويد: «اعتقاد ايشان اين است كه امامت امير المؤمنين و فرزندانش تا به قائم، همه چون رسالت رسول است»(5) كه در جواب مى گويد:

اين ادّعا درست نيست؛ زيرا در مذهب شيعه اصوليه، درجه نبوّت، درجه بالاتر است و رسول، مطاع است و امام را اطاعتْ واجب است و رسول، مقتداست و على، مقتدى. پس امام، درجه نبوّت ندارد.(6)

البته شيعه، امامت را واجب و امام را معصوم و اطاعت از امام را واجب مى داند.

در مجموع مى توان گفت كه شيعه در نظر ايشان كسى است كه اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل امير مؤمنان عليه السلام و يازده امام پس از وى دارد و آنها را معصوم و واجب الإطاعة مى داند و داراى علم امامت؛ البته نه علم غيبى كه خداوند دارد. وى خلفا و صحابه را نيز افرادى باايمان مى داند. پس منظور او از شيعه اصولى، شيعه ميانه رو است كه به اختلافات ميان مذاهبْ دامن نمى زند و اشتباهات بعضى از افراد را دليل بر كفر و بى ايمانى آنها نمى داند و شايد اعتقاد به علم غيب و رجعت و ... در مورد امام را غُلُو مى پندارد.

ص: 452


1- . همان، ص 285 - 286.
2- . سوره آل عمران، آيه 169.
3- . نقض، ص 97.
4- . همان، ص 178.
5- . همان، ص 234.
6- . همان، ص 240.

اشاره به اين نكته، مهم است كه: اگر چه ممكن است شيعه از نگاه عبد الجليل قزوينى، با اعتقادات شيعه در عصر حاضر، اندكى تفاوت داشته باشد با اين حال، چنين تفاوت هايى، ضررى به مقصود ما - كه بررسى ارتباط ميان تشيّع و تصوّف است - نمى زند؛ زيرا اين مقدار از اختلاف در ديدگاه، از يك طرف، در طى نُه قرن فاصله، طبيعى به نظر مى رسد و از طرف ديگر، اين تفاوتْ به گونه اى نيست كه در ارزيابى ما از اين رابطه، دخالت و تأثيرى در آن داشته باشد.

تصوّف در نگاه عبد الجليل قزوينى

اين كتاب، چون در موضوع تصوّف نوشته نشده، پس نبايد توقّع داشت كه مطالب علمى و جداگانه اى در مورد تصوّف در آن يافت شود. به همين دليل، مطالب، غالبا در باره متصوّفه و اشخاصى كه به تصوّف و زهدْ معروف اند، آمده است كه آنها را مورد بررسى قرار مى دهيم.

تأييد متصوّفه

مؤلّف در جاى جاى كتاب، برخى از كراماتى را كه از متصوّفه نقل شده، بيان مى دارد و تلويحا آنها را تأييد و تلقّى به قبول مى كند و از آنها براى جواب دادن به مسائل مطرح شده، استفاده مى كند. به عنوان نمونه، در جايى كه نويسنده فضائح به شيعيان طعن مى كند كه آنها معجزات پيامبر را به على مى بندند، مى گويد:

شيخ جُنيد به روزى، از بغداد به شام آمد و شيخ شبلى به ساعتى از كوفه به بيت الحرام و معروف كرخى را از ميانه سنگ، طعام آمد و ابوالحسن نورى را از درختْ سلام آمد و اين پيران نكوطريقت، هرگز اين دعوى نكردند.(1)

چنانچه روشن است، كرامامت آنها را نقل كرده و حتّى از ايشان به «پيران نكوطريقت» ياد مى كند. يا در جايى ديگر، وقتى نويسنده فضائح از معجزات ائمّه عليهم السلام سخن به ميان مى آوَرَد، آنها را محال مى داند، اين گونه پاسخ مى دهد:

در كتب اهل سنّت و جماعتْ مذكور است و از شيوخ متصوّفه نقل افتاده

ص: 453


1- . همان، ص 66.

است و علما و مذكّران و عارفان سنّى، همه سال بر سر كرسى ها گويند و لاف مى زنند كه: شيخ حسين منصور حلاّج، روزى بر شيرى سهمناكِ غضوب نشسته بود و اژدهايى دُمان را در دست گرفته زنده، از دروازه بغداد در آمد و در گِرد شهر بگشت و انا الحق بزد... حسن بصرى در راه باديه، به رابعه عدويّه رسيد، رابعه را گفت: چه مى خورى؟ رابعه دست به خاك باديه آغازيد و مشتى از آن خاك برداشت و شيخ را گفت: بستان و بخور. تا در صحرا بود، خاك بود به بول شتر ممزوج شده، چون از دست رابعه به دهان شيخ آمد، مغز بادام و شكر سفيد بود... اگر حسين منصور و رابعه را اين منزلت هست، در حقّ رضا هم روا بايد داشتن.(1)

بنابر اين، روشن است كه مؤلّف، اين شخصيت ها را محترم و داراى كرامات دانسته و آنها را تلقّى به قبول مى كند.

متصوّفه شيعى

در جايى ديگر از كتاب مى توان مطالبى فراتر از آنچه گفته شد را يافت. از جمله اين كه وقتى صحبت از متصوّفه و عبّاد و زهّاد مى شود، مؤلّف، آنها را انسان هايى شايسته و عدلى مذهب مى داند كه بسيار به شيعه نزديك شده اند و از آنها به مثبتان توحيد و عدل ياد مى كند؛ چرا كه عدل، يكى از ويژگى هاى بارز تشيّع است.

امّا زهّاد و عبّاد و اهل اشارت و موعظت، همه عدلى مذهب بوده اند و مذهب سلفِ صالح گفته اند و از جبر و تشبيه تبرّا كرده اند، چون: عمرو عبيد، و واصل عطا، و حسن بصرى، و شيخ بو بكر شِبلى، و جنيد، شيخ روزگار بايزيد بسطامى، و بوسعيد بوالخير. و شيعه در اين جماعت، ظنّ نيكو دارد از بهر آن كه عدلى و معتقد بوده اند.(2)

در ادامه مى گويد:

جماعتى از آن طايفه كه بلاشبهه شيعى مذهب و اصولى و معتقد بوده اند:

ص: 454


1- . همان، ص 70 - 71.
2- . همان، ص 213.

معروف كرخى است، و يحيى معاذ رازى ، و طاووس اليمانى، و بهلول مجنون، و مالك دينار، و منصور عمّار.(1)

مى بينيم كه برخى از آنها را كاملاً شيعى مى داند و كسانى كه شيعه نيستند را كاملاً صحيح الإعتقاد مى داند و اين تعبير زيبا را در مورد آنها دارد كه: «شيعه در اين جماعت، ظنّ نيكو دارد». از جمله حكايت هايى كه در مورد آنها نقل مى كند، نشان از شيعه بودن و حبّ امير مؤمنان عليه السلام داشتن دارد.

در حكايت آمده: آن شب كه منصور عمّار را دفن كردند، يكى از مريدانش او را به خواب ديد در قصور جنان طوف مى كرد با زينت تمام، پرسيد كه منصور، قصور و حور و نور، به چه يافتى؟ گفت: بصلاة الليل و حبّ على بن ابى طالب عليه السلام .(2)

يكى ديگر از نمونه هايى كه مى توان بر اين موارد افزود، اين است كه وقتى نويسنده فضائح، شيعه را متّهم مى كند كه «زهّاد چون جنيد و بايزيد بسطامى و شبلى و شقيق بلخى و ابن عطا و ابراهيم خواصّ را اهل دروغ مى دانند»(3) در جواب او چنين مى نويسد:

در باره آنها گفتيم كه اينان مثبتان توحيد و عدل بوده اند و منكران جبر و تشبيه... . اعتقاد شيعه در حق زهّاد و عبّاد و مفسّران چنين به غايت نيكو باشد و چون مفصّل خواهد كه بداند كتاب مفتاح الراحات كه ما جمع كرده ايم در فنون حكايات مطالعه بايد كردن تا فايدتْ حاصل شود و شبهتْ زايل گردد..(4)

مؤلّف ادّعا مى كند كه شيعيان آن عصر در شهر رى، داراى خانقاه هستند. وقتى نويسنده فضائح، شيعه را طعن مى زند كه اينان مسجد و مدرسه و مجلس و درس و ... ندارند و در بين مسلمانان، زبون هستند، مؤلّف، مدارس و مساجد و دروس آن زمان در شهر رى را بر مى شمارد كه از آن جمله، دو خانقاه متعلّق به شيعيان است كه محلّ عبادت و زهد و تلاوت قرآن است: يكى خانقاه امير اقبالى و ديگرى خانقاه على

ص: 455


1- . همان جا.
2- . همان جا.
3- . همان، ص 234.
4- . همان، ص 238 - 239.

عثمانى(1) است كه نشان دهنده توجّه شيعيان آن عصر به مسائل عرفان اسلامى است.

وقتى سخن به شعرا و اهل قلم مى رسد، به شيعه بودن بسيارى از آنها تأكيد مى كند و نام بسيارى از شعرا را مى آورد كه در توحيد و زهد و موعظه شعر گفته اند كه شيعى هستند و در منقبت امير مؤمنان شعر گفته اند و از جمله، به حكيم سنايى اشاره كرده، او

را شيعى مى داند.(2)

و اگر به ذكر همه شعراى شيعى مشغول شويم از مقصود باز مانيم و خواجه سنايى غزنوى كه عديم النظير است در نظم و نثر، و خاتم الشعرايش نويسند، او را منقبت بسيار است و اگر خود اين يكى بيت است كه در فخرى نامه گويد، كفايت است.

جانب هر كه با على نه نكوست *** هر كه خواه گير من ندارم دوست

هر كه چون خاك نيست بر درِ او *** گر فرشته است، خاك بر سر او.

و اين جماعت را كه از طبقات الناس، اسامى و القاب و انساب ياد كرده شد، همه شيعى و معتقد و مستبصر بوده اند.(3)

ردّ متصوّفه

البته بعد از نقل مطالبى در مورد تأييد متصوّفه، سخنانى نيز در ردّ آنها مى توان يافت كه نيازمند توضيح و بررسى است كه جاى دارد چند نمونه از آنها بيان شود.

از جمله متصوّفانى كه عبد الجليل به او مظنون است، مى توان حلاج را نام بُرد؛ چرا كه در موردى كه نويسنده فضائح مى گويد كه هيچ عالم و مفسّر و زاهدى رافضى نشد و هر كه رافضى شد، اهل فسق و فجور بود و در ادامه، اسم چندين تن را ذكر مى كند، در جواب مى گويد:

بسيارى از اينها را كه اسم بُردى، انسان هاى خوبى هستند و بعضى هم مجبّره و مشبّهه هستند.(4)

ص: 456


1- . همان، ص 36.
2- . همان، ص 231.
3- . همان، ص 232.
4- . همان، ص 189.

در ادامه، از حلاّج نام مى بَرَد و او را صاحب كرامات مى داند:

حسين منصور حلاّج، دعوى انا الحق كرد تا خليفه اش در بغداد برآويخت، مجبّر و مشبّهى و صاحب كرامات بود.(1)

در جايى ديگر، وقتى از بانيان الحاد سخن به ميان مى آيد، از حلاّج، بد مى گويد:

و يكى ديگر، حلاّج و رأى و تدبير آشكار كردند و شعبده و نيرنجات مى ساختند. خليفه وقت را معلوم شد ايشان را هلاك فرمود.(2)

اين توضيح، لازم است كه حلاّج حتّى در ميان خود متصوّفه نيز جايگاه روشن و مشخّصى ندارد؛ چرا كه تا ساليان متمادى بعد از كشته شدن او، متصوّفه، وى را قبول نكردند و علماى عصر نيز او را كافر دانستند و حكم به الحاد او دادند. بنابر اين، نظر

مثبت نداشتن مؤلّف نسبت به حلاّج، دور از انتظار نيست؛ ولى موجب نمى شود كه نگاه ايشان در مورد متصوّفه، منفى باشد.

متصوّفه دروغين

مسئله ديگرى كه بايد مطرح شود متصوّفه دروغين است كه اين دسته نيز از نظر مؤلّفْ دور نشده و به آنها نيز اشاره كرده است. از جمله، ابتدا وقتى به شيعه، نسبت تكفير صحابه و زهّاد و متصوّفه داده مى شود، در باره صوفيه اين گونه پاسخ مى دهد:

و متصوّفه بى ريا را دوست دارند و هر كس كه على را دشمن داشته باشد، با او دشمن هستند و لعنت مى كنند.(3)

منظور او اين است كه شيعيان، متصوّفه حقيقى را دوست دارند و از صوفىِ دروغين، تبرى مى جويند.

وقتى نويسنده فضائح مى گويد كه رافضيان، به زاهدان اعتقاد ندارند، در جواب نسبت به برخى از زاهدان سنّى مى گويد:

زاهدان و عارفانش هر كجا لت انبانى باشد، سست ايمانى، بى پيمانى،

ص: 457


1- . همان جا.
2- . همان، ص 312.
3- . همان، ص 481.

بزنخ مالى، غلام باره اى، از جهان آواره اى، خامى، لقمه سلامى، گدايى، سياه پايى، خَرَكى، بى نوايى، ناروايى، بر كوه سبلان و خَرَقان و سجاسْ مأوى گرفته، از نماز و روزه بگريخته، پيش كنار كربى در رسته، روى ناشسته، چون غولى در غارى پنهان شده، بر اين رسم و قاعده زاهدان، مجبّران و مشبّهان به سلامش مى روند و دست در وى مى مالند و به ابلهان و جُهّال و عوام و خربطان مى نمايند كه اين سيرت شبلى و جنيد و بايزيد و نورى دارد و خود ندانند كه از ايشان به هزارفرسنگ دورى دارد، و معروف است كه امير غازى قايماز الحرامى را گفتند: بر فلان كوه، زاهدى هست مبارك و چند سال است كه آن جاست. امير بيامد خوكى بى نمازى را ديد سِنگِل ها (پشگِل ها) از بُن در آويخته چون خوك بيشه و غول بيابان. بفرمود تا از كوهش به زير انداختند و گفت: زاهد چنين، بر خلاف شريعت مصطفى باشد و مستحقّ لعنت خداى باشد. به چنين زاهد، شيعه بحمد اللّه ايمان و اعتقاد اگر ندارد شايد.(1)

بنا بر اين، روشن شد كه شيعيان، طبق گفته شيخ عبد الجليل، به متصوّفه حقيقى، ايمان كامل دارند و آنها را دوست دارند؛ ولى متصوّفه ريايى و كسانى كه خود را زاهد و عارف مى دانند، ولى از زهد و تصوّف، فقط انزوا و گوشه گيرى را ياد گرفته اند و به

شريعت اسلام عمل نمى كنند، اعتقادى ندارند. كسانى كه چه بسا اعتقاد صحيحى نداشته و در واقع اينان هستند كه موجب انحراف در تصوّف و عرفان از مسير خود شده اند كه شيعه آنها را زاهد نمى داند و از آنها تبرّى مى جويد. وگرنه، زاهد واقعى،

اعتقادش صحيح و پايبند به شريعت بوده و محبوب شيعيان و اهل سنّت و شيوخ متقدّم است؛ چرا كه در جايى، وقتى سخن از زيارت امام است كه به زيارت طعن مى كنند، در جواب مى گويد.

مگر فراموش كرده اند كه شيوخ مقدم و پيران محتشم از اقصى بلاد شام و حجاز و مغرب، پاى افراز كرده، هزارفرسنگ مى پيمايند تا به زيارت شيخ

ص: 458


1- . همان، ص 417.

بايزيد بسطامى رسند يا به زيارت پير محمّد المقدسى يا به زيارت بو بكر طاهران و ابراهيم خواصّ. آن بدعت نيست و تشنيع را نشايد؛ امّا اگر شيعه به طوس براى زيارت پاره تن مصطفى، نائب و فرزند مرتضى و جگرگوشه زهرا برود، برايشان عار است.(1)

پس روشن است كه همه مذاهب از جمله شيعه، پيران طريقت را - كه افرادى صالح و صوفيانى واقعى هستند - ، مورد توجّه خود قرار داده اند.

نتيجه گيرى

در جمع بندى مطالب ياد شده، چنين به دست مى آيد كه: اگر چه تصوّف، برآمده از ميان اهل سنّت و خاستگاه اوّليه آن، اهل سنّت است، با اين حال، برخى از متصوّفه به خاطر صفاى باطن و طريقه روشن و پيروى از شريعت پيامبر صلى الله عليه و آله و دوستى اهل بيت پيامبر عليهم السلام ، كم كم به مذهب حقّه - كه مذهب تشيّع است - نزديك شده اند و به آن، اعتقاد پيدا كرده اند؛ اعتقاداتى چون توحيد كه مناديان حقيقى توحيد، عارفان هستند و عدل كه به تصريح مؤلّف، متصوّفه، عدلى مذهب اند. علاوه بر اين كه اصولاً برخى از اينها شيعه هستند و از ميان شيعيان نيز گروهى بوده اند كه به عرفان و تصوّف گرويده و كسانى كه ممكن است در ابتدا سنّى بوده و سپس شيعه شده اند.

با توجّه به گفته هاى عبد الجليل در كتاب نقض، مى توان نتيجه گرفت كه در قرون اوّليه (خصوصا در قرن ششم هجرى كه اين كتاب در آن عصر نگاشته شده) و در منطقه رى، تشيّع و تصوّف، رابطه نزديكى با هم داشته اند و شيعيان، متصوّفه حقيقى را قبول كرده و آنها را دوست مى داشته اند. متصوّفه با شيعيان، داراى مشتركاتى در اعتقاد و عمل به شريعت بودند؛ ولى شيعه از عارف نمايان و متصوّفه غير حقيقى - كه باعث انحراف در تصوّف و عرفان مى شدند - پرهيز مى كردند و آنها را از متصوّفه

ص: 459


1- . همان، ص 589.

نمى دانستند و اگر چه در ظاهر، خود را به آنها نزديك مى دانند و به تعبير ديگر، اداى آنها را در مى آورند.

اين ارتباط و نزديكى، باعث شد كه در قرون بعدى، خصوصا بعد از قرن هفتم هجرى و ظهور ابن عربى - كه عرفان به اوج خود رسيد - آموزه هاى شيعه (مانند: توحيد، ولايت، انسان كامل و...) با تصوّف، كاملاً آميخته گردد، و افرادى چون سيّد حيدر، معارف شيعه و تصوّف را بر هم تطبيق كنند، به گونه اى كه امروزه اين آموزه ها كاملاً بر هم منطبق اند.

ص: 460

كتاب «نقض» و اعتدال مذهبى /رضا بابايى

12

كتاب «نقض» و اعتدال مذهبى

رضا بابايى(1)

چكيده

پيش رو، اشاراتى است به برخى عبارات كتاب نقض كه بر اعتدال دينى و

انديشه اصولى مؤلّف، دلالتى روشن دارند. نخست آشكار مى گردد كه اين ميانه روى در كتاب، دستاورد تقيه و مماشات نيست. مؤلّف دانشمند نقض، در عين دفاع جانانه از همه مبانى شيعه اثناعشرى، پاره اى از آنچه در روزگار وى از آموزه هاى شيعى به شمار مى آمد و در سده هاى پسين بر شمار آنها افزوده شد، جزء اصول و فروع مذهب نمى داند. وى، حشويه و غلات را مقصّران اصلى در اين بدعت ها مى خواند. نقض، اگرچه در نقد كتابى است كه در زمان او در نقد شيعه به تحرير درآمده بود، آراى غاليان و حشويه را نيز از تيغ نقد خود بى نصيب نمى گذارد.

غير از تصريحات عبد الجليل در جاى جاى كتاب، شيوه او در نقد كتاب بعض فضائح الروافض نيز به خوبى، مرام اعتدالى او را نشان مى دهد كه شايد از همه آشكارتر، احترامى است كه براى همه بزرگان فِرَق و مذاهب اسلامى قائل است. در بخش پايانى نوشتار حاضر، نمونه هايى از مواضع اعتدالى او در مواجهه با اصحاب و خلفا آمده است.

كليدواژه ها: تقريب، اعتدال مذهبى، بدعت، اصحاب، خلفا، نقض.

ص: 461


1- . استاد و پژوهشگر حوزه و دانشگاه.

مقدّمه

و الحمد للّه رب العالمين كه ما را عمر داد و توفيق و تمكين تا جواب اين خارجى ناصبى بدين وجه كه مؤمنان شرق و غرب بخوانند تا قيامت داده شد و شبهات و دعاوى همه مجبّران، باطل و مضمحل كرده آمد و از بارى تعالى خواسته مى آيد كه اگر خللى يا زللى يا سهوى در قول و قلم آمده باشد، ما را عفو كند كه هر تعصّب و سخنان سخت كه نوشته آمد، بر سبيل جواب بود نه بر سبيل ابتدا.(1)

بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»، معروف به نقض،(2) تأليف عبد الجليل رازى قزوينى (م 560 ق) گنجينه اى است گران بها از دانستنى هاى ادبى، تاريخى، جغرافيايى حديث، انساب، فرقه شناسى، كلامى، مردم شناسى و ... . در باره فوايد جنبى اين كتاب كم مانند، فراوان سخن گفته اند؛ امّا شگفتا كه موضوع اصلى آن -

كه كلام شيعى است - ، كمتر موضوع پژوهش هاى علمى بوده است. نوشتار حاضر مى كوشد گزارشى مختصر از سمت وسوى كلّى اين اثر، از چشم انداز اعتدال مذهبى، احترام به صحابه و بزرگان اهل سنّت بدهد. نقض، بى شك از اين منظر، كتابى است مهم، ديده گشا، واقع بين و تا حد بسيارى متفاوت. اين تفاوت، هنگامى نمايان تر مى شود كه آن را با آثارى كه در سده هاى اخير تأليف شده اند، بسنجيم. در يك تحقيق تاريخى، شايد بتوان به اين رهيافت رسيد كه نقض، از جهت حرمت گزارى به مخالفان و انصاف و واقع بينى، تفاوت آشكارى با آثار هم دوره خود ندارد. بنا بر اين، اين اعتدال و انصاف، از بى مبالاتى او به مذهب نبوده است؛ چنان كه بارها و آشكارا از منصوصيت خلافت و امامت على عليه السلام جانانه دفاع مى كند،(3) و معتقد است: «هر كه را ذرّه اى بغض على و رضا در سينه و دل گذارد، در مولدش نظر دارد و اين نقصان از تفريط مادر دارد».(4)

ص: 462


1- . نقض، ص147.
2- . در باره نقض و مؤلّف آن، ر.ك: «معرفى و بررسى كتاب نقض»، سيّد مرتضى حسينى شاه ترابى، مجله سخن تاريخ، تابستان 1387، ش3.
3- . نقض، ص530.
4- . همان، ص71.

به هر روى، آنچه مى خوانيد برجسته سازى برخى آراى مؤلّف عالى قدر نقض، عبد الجليل قزوينى رازى، در باره بزرگان اهل سنّت و مسئله «اعتدال دينى» است.

كتاب «نقض» و انديشه تقريب

عبد الجليل قزوينى رازى، يكى از نخستين متفكّران شيعى است كه به بنيان هاى نظرىِ وحدت ميان شيعه و سنّى پرداخت و كوشيد فاصله ها را كمتر كند. وى در كتاب نقض، برخى از آراى افراطى در باره ديگر فرقه هاى اسلامى را نقد، و محورهاى اشتراك را برجسته مى كند. به صراحت نيز مى گويد: «مذهب شيعه، آن است كه علماى شيعه مى گويند، نه آنچه بر سر زبان مردم عامى است».(1)

محور تقريب را در نخستين برگ هاى كتاب مى توان ديد؛ آن جا كه هدف خود را از تأليف نقض، پاسخ به كتابى مى داند كه برخى از افراطگرى هاى حشويه و غلات را به شيعه اصوليه نسبت داده است:

در ماه ربيع 556 به ما نقل افتاد كه كتابى به هم آورده اند بعض فضائح الروافض و در محافل بر طريق تشنيع خوانند... دوستى مخلص، نسختى از آن را به امير سيّد رئيس كبير جمال الدين على بن شمس الدين حسينى - كه رئيس شيعه است - بُرد و او مطالعه كرد به استقصاى تمام و پيش برادرِ مهترم، اوحد الدين حسينى، مفتى و پير طايفه فرستاد و از من پوشيده داشتند؛ از خوف آن كه مبادا در جواب و نقض آن، تعجيلى كنم. مدّتى دراز شد كه من طالب آن نسخه بودم، ميسّر نمى شد، و خود ندانستم كه گروهى از علماى هر طايفه، به استقصاى تمام، تفحّص اوراق آن نموده اند و استبعاد و تعجّب نموده اند كه اصول و فروع مذاهب بر علما و فضلا پوشيده نباشد و شتم و لعن و زور و بهتان، در كتب، معتاد و معهود نبوده است بى دليل و الزام. و در اثناى آن، مؤلّف حوالاتى و اشاراتى به متقدّمان اماميه اصوليه كرده كه بهرى از آن مذهب غلات و اخباريه و حشويه است، على اختلاف آرائهم، و نفى و تبرّا از آن و از ايشان در كتب اصوليان

ص: 463


1- . همان، ص247.

اثناعشريه ظاهر است و بعض خود وضع و تمويه، كه مذهب كسى نبوده. و سه نسخت كرده: يكى به خزانه اميرك معروف و ديگرى مصنف مى دارد و در خفيه بر عوام الناس مى خواند و نسختى از آن نقل كرده به قزوين، كه هرگز علماى منصف بدان مقام نكنند مگر سبب تهييج عوام الناس و آلت پاى خوانان و دست آويز فتّانان.(1)

براى تميز شيعه اصوليه از شيعه غالى و حشوى، عبد الجليل بارها به اختصار، مذهب تشيّع را تعريف و حدود آن را مشخص كرده است. در جايى مى نويسد:

اصل مذهب شيعه اصوليه اماميه اثنا عشريه، آن است كه آسمان و زمين و هر چه در ميان آسمان و زمين است... همه را خداى تعالى آفريده است و صانع عالم خداست و قديم است و لا قديم سواه... قرآن، كلام اوست، از اوّل تا آخر همه صدق و حق،...كفر و ظلم و معصيت نخواهد و نيافريند... پيغمبران او از آدم تا به محمّد، همه صادق و امين... و بعد وى امام نصّ و معصوم، على مرتضى است نصّ از قبل خداى... .(2)

بدين ترتيب، آنچه بيش يا كم از اين است، غلو يا تقصير است.

كوشش ديگر او در اين مسير، نزديك تر كردن جريان شيعى به حاكميت وقت(سلجوقيان) است. در دوره او، شيعيان به مناصب دولتى راه يافته بودند و اين نفوذ و همدلى، تا جايى بود كه خواجه نظام الملك طوسى، دختر خود را به عقد يكى از سادات شيعه رى درآورد.(3)

آرى؛ اعتدال مذهبى پيشينيان را نبايد از جنس تقريب گرايى در اعصار پسين دانست. فعاليت هايى از جنس تقريب كه از دوره قاجار آغاز شد، با آنچه در سده هاى پيشين، از جمله عصر عبد الجليل جريان داشت، تقاوت هاى بسيارى دارد. تقريب، به معنايى كه ما امروز مى شناسيم و در آن مى كوشيم، از جلوه هاى دنياى جديد است. در

ص: 464


1- . همان، ص 2 - 4.
2- . همان، ص 415 - 416.
3- . چنين ازدواج هايى در همه دوران هاى تاريخ اسلامى، معنادار است. به همين جهت، عبد الجليل به اين پيوند اشاره مى كند و آن را دليل همزيستى و همراهى شيعيان با حكومت وقت مى شمارد نقض، ص 108 و 261.

اين نوع تقريب، هدف اصلى، ايجاد جبهه واحد در جهان اسلام، در برابر بيگانگان است.(1) چنين انگيزه و دغدغه اى در ميان پيشينيان نبوده است و حتّى در برخى ادوار، مانند دوره صفويه، جهان اهل تسنّن، بيش از جهان كفر و الحاد، آماج حساسيت هايى بوده است؛ به طورى كه شاهان صفوى، حاضر به همراهى و همكارى با فرنگ، عليه حكومت سنّى عثمانى بودند!

به هر روى، گفتگو در باره اين بخش از داده هاى نقض، دست كم از سه نظرگاه مهم است:

1. تبارشناسى عقايد شيعى؛

2. آگاهى تطبيقى به وضعيت كنونى؛

3. پيش نيازهاى تقريب مذاهب.

جهت نخست، ارزش تاريخى دارد؛ جهت دوم اهميت كلامى؛ و جهت سوم، از بايسته هاى زيست دينى و معقول در جوامع اسلامى است.

اگرچه اين جستار كوتاه، بيشتر «احترام به بزرگان اهل سنّت» را در نقض مى كاود، بى ترديد اگر منظرهاى ديگرى نيز پيش ديد محقّقان آيد، كم وبيش تفاوت هاى ديگرى آشكار مى شود. گزينش اين چشم انداز، از آن روست كه اوّلاً مواد و مطالب مطرح در آن، نيازى به تفسير و تأويل ندارند و چنان روشن و گويا هستند كه به هيچ بهانه اى، قابل انكار و توجيه نيستند، حتّى به بهانه «حمل بر تقيه»؛ زيرا وضعيت شيعه در شهر رى، در قرن ششم، به گونه اى نبوده است كه دانشمند نامدارى مانند عبد الجليل را وادار به تقيه كند.(2) ثانيا در ميان اختلافات عقيدتى و كلامى شيعه با اهل سنّت، آنچه بيش از همه، كينه و دشمنى مى زايد و نفرت و خشم مى پراكند، توهين به

ص: 465


1- . البته در زمان تأليف نقض نيز - كه اواخر دوره سلجوقى است - ، كم وبيش مسئله وحدت اسلامى در برابر بيگانگان و كفّار مطرح بود؛ به دليل هجوم صليبيان از غرب و حملات تركان از شرق ر.ك: نقض، ص276، 436 و 577؛ تعليقات نقض، ص 1309.
2- . «معرفى و بررسى كتاب نقض»، سيّد مرتضى حسينى شاه ترابى، مجله سخن تاريخ، ش 3.

بزرگان يكديگر است. به حتم اگر شيوه عبد الجليل ها در آثار كلامى، معمول و منظور گردد، بدون ذرّه اى عقب نشينى از اصول و فروع مذهب، نزاعى برنمى انگيزد كه جان و مال مسلمانان را در آتش جنگ و فتنه بر خاكستر نشاند.

هنر عبد الجليل در نقض، اين است كه در عين دفاع صددرصدى از همه آراى خرد و كلان شيعه، سخنى نمى گويد كه كينه اى برانگيزد يا حرمتى بشكند. اين سخن به اين معنا نيست كه در زمانه تأليف نقض، شيعه و سنّى در صلح محض مى زيستند.(1) امّا در قرن ششم هجرى، كوشش بزرگانى همچون نظام الملك، بيش وكم ثمر داده بود و نوعى همگرايى دينى در سرتاسر جهان اسلام به چشم مى خورد. مبارزه اصلى حكومت سلجوقى نيز بيشتر با گروه هاى طاغى و برانداز، مانند اسماعيليان بود.(2)

اهميت ديگر اين وجه وجيه نقض، انگيزه عبد الجليل از مراعات ادب قلم است. براى كسى كه كتاب ارزشمند بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض» را

به دقّت خوانده است، نمايان است كه اين شيوه مؤلّف، نه از باب تقيّه است و نه از باب

تقريب؛ اگرچه سود تقريبىِ آن براى سده هاى پسين، بسيار است. ما مى توانيم نقض را

اثرى تقريبى بدانيم،(3) امّا نمى توانيم انگيزه مؤلّف نقض را تقريب بخوانيم؛ زيرا هيچ نشانه اى وجود ندارد كه نشان دهد عبد الجليل، تقريبى است و در اين حرمت گزارى ها و انصاف ورزى ها، انگيزه هاى اجتماعى يا سياسى دارد. او همان گونه كه مى انديشيده است، مى نوشته و در آشكارسازى ضمير خود، پرواى تقريب و مانند آن نداشته است. اگر امروز ما مى توانيم از اين اثر، فوايد تقريبى صيد

كنيم، به دليل ذات تقريبىِ شيعه در قرون نخستين است. دانشمندان شيعى در

ص: 466


1- . در دوره قزوينى، اختلاف هاى كلامى ميان شيعه و سنّى آشكارتر شد، و چندين مرتبه ميان آنها جنگ هايى سخت در بغداد و شهرهاى ديگر درگرفت. ابن اثير چندين واقعه خونين ميان شيعه و سنّى را در حوادث سال هاى 432، 443، 444، 478 و سال هاى ديگر ضبط كرده است.
2- . ر.ك: ايران و جهان اسلام، ص22 - 27.
3- . براى نمونه، ر.ك: «وحدت گرايى اسلامى در انديشه شيعه اصوليه، الگويى از جريان اعتدالى شيعه، با تكيه بر كتاب النقض عبد الجليل قزوينى رازى»، على معمورى، مجله شيعه شناسى، بهار 1382، ش 1، ص69 - 88.

سده هاى نخست، نياز چندانى به گرايش هاى مصنوعى در مسئله تقريب مذاهب نداشتند؛ زيرا در ميان باورهاى رسمى و معتبر آنان، چيزى كه نزاع هاى اجتماعى را برانگيزاند، چندان نبود كه براى تدارك آن، ضرورت تقريب را احساس كنند.

اگر تقريب را نوعى عقب نشينى تاكتيكى بدانيم كه ضرورت هاى اجتماعى بر پيروان مذهبى خاص تحميل مى كند، نقض به كلّى از آن برى است؛ زيرا در هيچ جاى اين اثر، هيچ اثرى از عقب نشينى نيست كه حرمت گزارى به بزرگان اهل سنّت را نمونه دوم آن بدانيم. تقريب معمولاً در محيط هايى ضرورت اجتماعى مى يابد كه در آنها تندروى باشد. چنين تندروى هايى در دوران پيش از صفويه، كمتر از آن بوده است كه انديشه اجتماعى تقريب شكل بگيرد و به قلم و زبان نويسندگان تحميل شود. نيز تقريب، بيشتر زاده ضرورت وحدت مسلمانان در برابر بيگانگان است و اين ضرورت، از ويژگى هاى عصر جديد است.

عبد الجليل در نقد و نقض آراى اهل سنّت، بسيار دقيق، بى محابا و دلير است. شيوه كلامى او در بازنمايىِ عقايد شيعى، به او اجازه مداهنه و مدارا نمى دهد. چنين نويسنده اى اگر جايى انصاف ورزد و بزرگى از بزرگان اهل سنّت را به تيغ طعن و لعن سر نيفكند، از باب تقيّه و تقريب نمى تواند بود؛ زيرا آن جا كه بايد تيغ بركشد و شمشير زند و باورهاى منحرف را رسوا كند، هيچ دريغ و تسامحى ندارد؛ چنان كه شاگرد نامدار او، ابن شهرآشوب، چنين بود.(1)

پس اگر در جايى، اتّهامى را از خلفاى نخستين مى پيرايد و در رد و انكار آن مى كوشد، نام آن، «كوتاه آمدن» يا «تقيّه» يا مماشات تقريبى نيست. آرى؛ اگر كسى بتواند نشان دهد و ثابت كند كه در كتاب نقض، گاهى مؤلّف، از مبانى دينى خود كوتاه آمده و تقيّه كرده است، مى تواند «تنزيه عايشه»(2) و مانند آن را هم بر تقيّه و تقريب

ص: 467


1- . ر.ك: معالم العلماء، ص 145.
2- . نام يكى ديگر از آثار عبد الجليل قزوينى رازى ر.ك: نقض، مقدّمه مصحح، ص هجده. مؤلّف نقض، خود نيز در كتاب (ص295)، به اين اثر اشاره مى كند. اين اثر در ردّ اتهام قذف بر عايشه است؛ امّا توبه را بر عايشه در ماجراى جمل واجب مى شمارد. همچنين در كتاب نقض، او را به دليل ممانعت از دفن امام حسن عليه السلام در كنار پيغمبر صلى الله عليه و آله سرزنش مى كند (ص 639). در باره اين كتاب، ر.ك: الفهرست، ص87؛ روضات الجنّات فى أحوال العلماء و السادات، ج 4، ص 186؛ رياض العلماء، ج 3، ص 72.

حمل كند. امّا به حتم نمى توان چنين انگاره هايى را در نقض و ديگر آثار عبد الجليل يافت. گذشته از آن، در روزگار تأليف نقض، شيعه به حدّى از رشد و توانمندى اجتماعى رسيده بود كه بتواند سخن خود را بى پروا بگويد و چندان پابست تقيه نباشد؛(1) بويژه تا قرن هشتم كه هنوز افول تمدّن اسلامى، همه آثار دلخراش خود را آشكار نكرده بود.(2)

افزون بر اين، شيعه در روزگار تأليف نقض، آن گونه نبوده است كه از تقيّه ناگزير باشد؛ چنان كه به گزارش عبد الجليل، مؤلّف سنّى و شايد ناصبى فضائح الروافض، از گسترش و نفوذ بسيار شيعه مى نالد و مى نويسد: «در هيچ روزگارى اين قوّت نداشتند كه اكنون. چه دلير شده اند! و به همه دهان سخن مى گويند. هيچ سرايى نيست از تركان، كه در او ده پانزده رافضى نباشند، و در ديوان ها هم دبيران ايشان اند، و اكنون

بعينه همچنان است كه در عهد مقتدر خليفه بود».(3)

همو در باب قدرت شيعه در عهد مقتدر خليفه و حكمرانى آل بويه سخنانى مى گويد كه قزوينى، بخش هايى از آن را در كتاب نقض آورده است.(4)

نشانه هاى اعتدال مذهبى در «نقض»

نقض، مدرسه اعتدال و جدال نيكوست؛ بويژه در سنجش با آنچه پس از آن تأليف شده است. نشانه هاى اعتدال و عقلانيت كلامى در نقض، فراوان اند. آنچه در پى

ص: 468


1- . ر.ك: تاريخ تشيّع در ايران، ج1، ص477 - 539.
2- . نشانه ديگر، اوج گيرى تصوّف و عرفان در قرن ششم است كه ريشه بسيارى از اختلافات مذهبى را سست، و زمينه را براى نزاع هاى فرقه اى ناهموار كرد؛ به طورى كه اختلافات مذهبى، بهانه هاى كمترى براى درگيرى داشتند. آثار همگرايى در اين دوران، بسيار بيش از سده هاى پسين است. تأليف كتابى مانند مقتل الحسين، به قلم خوارزمى حنفى، نمونه اى از اين همدلى هاست.
3- . نقض، ص43.
4- . همان، ص54.

مى آيد، درنگى كوتاه در برخى از اين نشانه هاست:

1. مبارزه با گرايش ها نه مذاهب

از شگفتى هاى نقض، آن است كه در آن بيش از مذاهب مخالف، با گرايش هاى انحرافى مبارزه شده است. حسّاسيت مؤلّف به تندروى مذاهب، بيش از خود مذاهب است. به همين دليل، در عين ستايش از برخى گرايش هاى مذاهب اهل سنّت، همواره گرايش هاى انحرافى را در ميان آنان نام مى بَرَد و سرزنش مى كند. مخالفت هاى او با انحراف و تندروى، منحصر به آنچه در ميان اهل سنّت جريان داشت، نبود. سرزنش «حشويه»، «اخباريه»، «غلات»، «بواطنه» «طبايعه» و «حلوليه»(1) هم - كه از گرايش هاى شيعى اند - ، فراوان در نقض ديده مى شوند.(2) به همين دليل، كلماتى مانند «مجبّره»، «مشبّهه»، «مجسّمه» و «ناصبى » بسيار بيش از شافعى و حنفى در نقض به كار رفته است. خطبه كتاب، به خوبى گوياى سمت وسوى كتاب است:

... لال باد آن مدبر كه گفت: موجب آن معرفت، تقليد و تعليم و خبر است. آن ملك متعال... منزّه از آن كه غبار تهمت جبرى و مشبّهى و معطّلى، جمال كمال او بيالايد. .. حاشا چنان كه مذهب مجبّران است كه سينه پاك او بشكافتند تا بشستند. از اصلاب طيّبين و ارحام طاهرات به جهان آمد... آفرين و ثنا از اهل زمين و سما بر آل محمّد و پاكان و برگزيدگان و احباب و ازواج و اصحاب او باد ما دار فلك و سبّح ملك.(3)

تقسيم شيعه به اخبارى و اصولى - كه پيش از نقض، چندان زبانزد نبوده است - ، از ديگر نشانه هاى اهتمام اين كتاب به گرايش ها و تميز سره از ناسره است.(4) نزد

ص: 469


1- . همان، ص18.
2- . اشاره به گرايش هاى افراطى در ميان شيعيان با كلمات حشويه و غلات، در ميان بزرگان مذهب تشيّع نيز ديده مى شود كه از نگرانى و بيم آنان از غلو حكايت مى كند. براى نمونه، ر.ك: تصحيح اعتقادات الاماميه، ص81، 86، 113، 114 و 133؛ رسائل المرتضى، ج 1، ص157 و ج3، ص310؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج1، ص359، و ج4، ص549.
3- . نقض، ص1.
4- . براى نمونه، ر.ك: همان، ص 235، 282 و 529.

عبد الجليل، شيعه اصوليه همان عقل گرايان معتدل، همچون: شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، محمّد فتّال نيشابورى، ابوعلى طبرسى و ابو الفتح رازى است.(1)

از ويژگى هاى طرفداران اين گرايش، آن است كه سخن به قاعده مى گويند و پا از گليم بيرون نمى گذارند. براى نمونه، عبد الجليل در جواب اين سخن كه شيعيان «صحابه بزرگ و سلف صالح و زنان رسول را دوست ندارند و بد گويند» مى گويد:

[اين] نه مذهب اصوليان است؛ چنان كه صعود و نزول جايز دانستن بر

خداى تعالى، نه مذهب سنّيان است. امّا شبهت نيست كه شيعه اصوليه، مرتبت هر يك از اين جماعت به اندازه گويند. گويند: على بهتر است از ابو بكر، و حسن از عمر، و حسن از عثمان، و فاطمه از عايشه، و خديجه از حفصه، و صادق از ابوحنيفه، و كاظم از شافعى. و امامت بو بكر و عمر، اختيار خلق گويند، و امامت على و اولادش، نصّ دانند از فعل خدا. و عاقلان دانند كه اين نه دشمنى بو بكر و عمر باشد، و نه دشنام و بد گفتنِ صحابه و تابعين، و اگر به خلاف اين حوالتى هست، بر حشويه و غلات است، نه بر اصوليان.(2)

در اين عبارات، به خوبى مى توان انصاف علمى و شيوه محقّقانه مؤلّف نقض را ديد. او اوّلاً، از اهل سنّت دفاع مى كند و مى گويد ما بسيارى از آنچه در باره سنّيان مى گويند، نمى پذيريم و مى دانيم كه خلاف مى گويند. ثانيا سخن ما بيش از اين نيست كه على برتر از ابو بكر بود. اين سخنْ كجا و آنچه در سده هاى پسين در ميان خواص و عوام، در باره خلفا رواج يافت، كجا؟! ثالثا، در مرزبندى عبد الجليل، حشويه، نه تنها بيرون از مذهب، كه بيرون از دين است. بنا بر اين چنانچه ما ناصبيان را سنّىِ حقيقى نمى دانيم، سنّيان نيز نبايد اهل حشو و غلو را شيعه پندارند و باورهاى آنان را به ما شيعه اصوليه نسبت دهند.(3) بنا بر اين، آماج حقيقىِ نقدهاى نقض، بيشتر گرايش هايى

ص: 470


1- . ر.ك: همان، ص504 و 262 - 263.
2- . همان، ص236. نيز، ر.ك: همان، ص286 و529 و 568 - 569.
3- . غلوستيزى نقض، حكايتى ديگر دارد كه بايد به تفصيل در باره آن سخن گفت. در اين جا به بيان چهار نمونه، قناعت مى شود: يك. «به مذهب شيعت، اگرچه على را نصّ و معصوم و بهتر از هر يك از امّت گويند، مذهب ايشان چنين است كه اگر در ميان فصول بانگ نماز، بعد از شهادتين كسى گويد: أشهد أنّ عليا ولى اللّه، بانگ نمازش باطل باشد و با سر بايد گرفت و نام على در بانگ نماز بدعت است و به اعتقاد كردن معصيت، و گوينده اين در لعنت و غضب خداى باشد... .» همان، ص97؛ دو. «از كتب شيعه اصوليه معلوم است كه ايشان را مذهب نيست و نبوده است كه درجه امير المؤمنين چون درجه انبياست... و بهرى از حشويه و اخباريه را در سلف مذهب بوده است كه على، بهتر است از بهرى انبيا كه غير اولوالعزمان و مرسلان اند، و آن مذهبى مردود است و نامقبول و سخن بى دليل و بى فايده و نه مذهب اصوليان شيعه است» (همان، ص 528 - 529)؛ سه. «از نص قرآن و اجماع مسلمانان معلوم كه غيب إلاّ خداى نداند... پس ائمّه كه درجه انبيا ندارند، در خاك خوراسان و بغداد و حجاز و كربلا خفته و از قيد حيات برفته، چگونه دانند كه احوال جهانيان بر چه حد است؟! اين معنا هم از عقل دور است و هم از شرع بيگانه و جماعتى حشويان اين معنا گفته اند...» (همان، ص285 - 286)؛ چهار. جز خدا كسى غيب نمى داند (ص257 و 396).

همچون ناصبيه و حشويه است، نه باورهاى معتدل سنّيان؛ اگرچه اين باورها را نيز از انتقادهاى علمى خود بى نصيب نمى گذارد.

عبد الجليل پيروان ابوحنيفه را به دو گروه وفادار و خيانتكار تقسيم مى كند و «حنفيان نيكواعتقاد و بى خيانت» را مى ستايد.(1) مراد او از وفادارى به ابوحنيفه، وفادارى به مذهب كلامى اوست. مذهب اعتقادى ابوحنيفه، به ديدگاه اهل عدل و توحيد نزديك بود؛ امّا گروهى از حنفيان عراق، به پيروى از شاگردان ابوحنيفه (مانند ابو يوسف)، مذهب اعتقادى ابوحنيفه را ملتزم نشدند و به پيروى از مذهب فقهى او قناعت كردند. عبد الجليل، با شمردن باورهاى درست ابوحنيفه، از پيروان او مى خواهد كه از امام خود جدا نشوند و در اعتقادات نيز، فاصله خود را با ابوحنيفه كمتر كنند.

امام بوحنيفه كوفى - رضى اللّه عنه - ... از بزرگان تابعين است و چند صحابى را ديده است؛ چون جابر عبد اللّه و انس مالك ... و همه روايت از محمّد باقر و جعفر صادق كند و موحّد و عدلى مذهب بوده است و به آل مصطفى تولاّ كرده است ... و با رحمت و جوار خداى باشد.(2)

ص: 471


1- . ر.ك: همان، ص 344.
2- . همان، ص160.

عبد الجليل، بر همين پايه، از مخالفان تشيّع نيز مى خواهد كه برخى باورهاى انحرافى و شاذ را به پاى شيعه اصوليه ننويسند:

امّا در اصل قرآن، زيادت و نقصان روا دانستن، بدعت و ضلالت باشد. وگر غالى اى يا حشوى اى، خبرى نقل كند، مانند آن باشد كه كراميه در اصحاب بوحنيفه، و مشبّهه در اصحاب شافعى ، و بر شيعتْ حجّت نباشد.(1)

2. پرهيز از خشونت كلامى و تأكيد بر مشتركات

نقض، بيش از اختلافات، ناظر به اشتراكات است. عبد الجليل، پيوسته مى كوشد شيعه را نزديك به مذاهب اسلامى، و نه دور از همه، نشان دهد؛ درست بر خلاف آنچه گروهى از دانشمندان شيعى بر آن همّت گماشته اند! از اين رو، پيوسته نشان مى دهد كه مدّعاى شيعه، چندان شگفت و نادر و شاذ نيست؛ بلكه جز در چند مسئله، سخن متفاوتى ندارد. اين روش، بسيار تفاوت دارد با شيوه كسانى كه تشيّع را فرسنگ ها دور از ديگر مذاهب اسلامى مى دانند و از اين رهگذر، زمينه را براى تهمت اختلاف افكنى و نزاع انگيزى به شيعه، هموار مى كنند. شيوه عبد الجليل و بزرگان مدرسه بغداد و به تبع آن، متكلّمان و محدّثان رى، درست يا غلط، ادبيات ويژه اى را مى طلبيد كه پرهيز از خشونت كلامى و استفاده نكردن از حربه تكفير و تفسيق، در ذات آن بود. از اين روست كه مى گويد: «و جوابْ جنگ نباشد».(2) اين جمله و شبيه آن را عبد الجليل بارها در نقض به زبان مى آورد. در پايان كتاب نيز، در توجيه برخى عبارات ناملايمش مى گويد:

هر تعصّب و سخنان سخت كه نوشته آمد، بر سبيل جواب بود، نه بر سبيل ابتدا.(3)

پاسخ هاى او نيز معمولاً چنان تند و تيز نيست كه از آن بوى تكفير يا خشونت به مشام خواننده رسد. چندين بار نيز بيزارى خود را از حربه تكفير و تفسيقْ نشان داده

ص: 472


1- . همان، ص272.
2- . همان، ص147.
3- . همان، ص 646.

است. سلاح او در نقض، جدليات كلامى است؛ امّا مرز ميان مناظره و اتّهام پراكنى را پاس مى دارد. خشونت كلامى نقض، در حد «مصنّف بى انصاف» يا «مجبّره بيچاره» يا «خواجه نوسنّى»(1) است. يكى از نقدهاى مهم و مكرّر وى به نويسنده بعض فضائح الروافض، استفاده فراوان آن كتاب از تهمت هاى مذهبى است.

پندارى از عهد خلافت ابو بكر إلى هذا اليوم در همه اصحاب سنّت، از اين مصنّف فاضل تر و عالم تر و متعصّب تر و مشفق تر نبوده است كه كتابى بسازد و آن را بعض فضائح الروافض نام نهد. پس فرا مى نمايد كه او عالم تر و فاضل تر از همه متقدّمان و متأخّران است تا چندين تشنيع و دروغ و بهتان بعد از پانصد سال جمع كند و مسلمانان را ملحد خوانَد و تهمت نهد.(2)

او مى كوشد كه اختلافات ميان شيعه اصوليه و اهل سنّت را از آنچه مى نمايد، كمتر كند. به همين دليل هر جا كه فرصتى دست مى دهد، اصول مشترك ميان همه مذاهب اسلامى را يادآورى مى كند.

بحمد اللّه هيچ مسلمان، منقبت و مدح آل رسول را منكر و جاحد نباشد و بشنوند و دوست ندارد، مگر كسى كه مجبّر و انتقالى باشد... .(3)

همچنين معتقد است اگر اختلافى هم وجود دارد، نبايد مايه تبعيض و نزاع شود. از حاكمان نيز مى خواهد كه اين دست اختلافات كلامى را بهانه ظلم به مخالف نكند؛ زيرا حاكم از آن رو كه حاكم است بايد همه را به يك چشم ببيند و جامعه را در بستر اختلافات مذهبى نيفكند:

مذهب و مقالت اسلاميان مختلف است و پادشاه، راعى و رعيت باشد و راعى را با آفتاب مشابهت كرده اند كه بر همه بقاع به نيك و بد تافته شود. و نيك و بد به دنيا به حجّتْ ظاهر شود و به قيامت پديد آيد محق از مبطل و

ص: 473


1- . نسبت «نوسنّى» به مؤلّف فضائح الروافض، از آن روست كه وى در مقدّمه كتاب خود مى گويد: «من پيش تر رافضى بودم و سپس به سنّت روى آوردم».
2- . همان، ص162.
3- . همان، ص 75.

تقى از شقى و موافق از منافق.(1)

عبارت «نيك و بد به دنيا به حجّتْ ظاهر شود و به قيامتْ پديد آيد محق از مبطل و تقى از شقى و موافق از منافق» از منظر همزيستى دينى، بسيار مهم است. اين مبنا كه حقيقتْ چندان آشكار نيست كه كسى منكر آن را كور بداند، پايه و اساس مداراى دينى است. عبد الجليل، به درستى گفته است كه در اين دنيا، سر و كار ما با حجّت هاى ظاهرى است؛ امّا فقط «به قيامت پديد آيد محق از مبطل و تقى از شقى و موافق از منافق». فقط بر پايه همين مبناست كه مى توان پيروان همه مذاهب اسلامى را به شرط اعتقاد به توحيد و اصول دين، اهل نجات دانست:

زهّاد و عبّاد و اهل اشارت و اهل موعظت، همه عدلى مذهب بوده اند و مذهب سلف صالح گفته اند و از جبر و تشبيه تبرّا كرده اند؛ چون عمرو عبيد و واصل عطا و حسن بصرى و شيخ بو بكر شبلى و جنيد و شيخ روزگار، بايزيد بسطامى، و بو سعيد بو الخير. و شيعه در اين جماعت، ظن نيكو دارند از بهر آن كه عدلى و معتقد بوده اند ... و از ائمّه لغت، خليل احمد، شيعى بوده است و ابن السكّيت، صاحب اصلاح المنطق و سيبويه و عثمان جنى... و شيخ بو جعفر طوسى در كتاب أسماء الرجال آورده است: و كان محمّد بن ادريس الشافعى من أصحابنا... زبيده زن هارون الرشيد - رحمة اللّه عليها - شيعه و معتقد بوده است... فضل بن سهل ذو الرياستين، كه وزير مأمون بود... فردوسى طوسى، شيعى بوده است... و در كسايى خود خلافى نيست... و خواجه سنايى غزنوى... .(2)

بنگريد و بسنجيد اين سخن را با مبناى كسانى كه به هر دستاويزى مى كوشند فردوسى و سنايى و مولوى و بايزيد را از جرگه اسلاميان بيرون كنند تا در نهايت، خود بمانند و مريدانشان!

3. پاسداشت حرمت صحابه و بزرگان اهل سنّت

عبد الجليل، اهل لعن و تكفير نيست؛ بلكه در جاى جاى نقض، در باره صحابه و

ص: 474


1- . همان جا.
2- . همان، ص232.

بزرگان اهل سنّتْ انصاف مى ورزد و از آنان به نيكى ياد مى كند و از مقام و حرمتشان دفاع مى كند. چنان كه خود چندين بار در نقض يادآور مى شود كتابى نيز نوشته است در تنزيه عايشه. او ثنا بر خلفا را نيز جايز مى شمارد و مى نويسد:

امّا ثنا بر خلفا بر آن انكارى نيست. بزرگان دين اند؛ از مهاجر و انصار و السابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان - رضى اللّه عنهم - .(1) و امّا ترحّم بولؤلؤ و شتم صحابه، كه در مواضع اين كتاب (فضائح الروافض) به تشنيع ياد كرده است، دعوىِ بى حجّت است و حالتى بى برهان و نقلى نادرست... نمى دانم كه اين حوالت به كدام ناقل است و اين اشارت به كدام كتاب است... .(2)

عبد الجليل، بارها در نقض، دشمنى شيعه را با صحابه پيامبر، سلف صالح و زنان پيامبر صلى الله عليه و آله انكار مى كند:

هر ترك و تازى و عامى كه اين فصل بخواند يا بشنود، گمان بَرَد كه اين مذهب شيعه است و خداى تعالى عالم است كه بر اين وجه، نه مذهب اماميتان اصولى است و اگر اخبارى يا حشوى اى يا غالى اى چيزى بگويد و نقلى نادرست افتد، بر اصوليه بستن، غايت بى امانتى و نامسلمانى باشد... . امّا شبهت نيست كه شيعه اصوليه، مرتبت هر يك از اين جماعت به اندازه گويد. گويند: على بهتر است از ابو بكر و حسن از عمر و حسين از عثمان و فاطمه از عايشه و خديجه از حفصه و صادق از ابوحنيفه و كاظم از شافعى و امامت ابو بكر و عمر اختيار خلق گويند و امامت على عليه السلام و اولادش نص دانند از فعل خدا، و عاقلان دانند كه اين نه دشمنى بو بكر و عمر است و نه دشنام و بد گفتن صحابه و تابعين و اگر بر خلاف اين حوالتى هست بر حشويه و غلات است، نه بر اصوليان.(3)

اين سخن عبد الجليل، اگرچه مشروعيت زدايى از خلافت شورايى است، امّا نيز

ص: 475


1- . همان، ص11.
2- . همان، ص15 - 16.
3- . همان، ص235 - 236.

بدان معناست كه «مذهب شيعت در حق صحابه، كفر و شرك نيست؛ آن است كه با وجود امير المؤمنين على عليه السلام بو بكر و غير بو بكر را استحقاق امامت نيست به فقد شرايط موجبه.(1) بر همين پايه است كه وقتى شعرى را در مدح خلفا از زبان يكى از دانشمندان شيعى نقل مى كند، نقد و انكارى بر آن نمى افزايد.(2) شكايت عبد الجليل، از اين است كه چرا سهم و مقام امير المؤمنين را گاهى كتمان مى كنند.

آنچه گفته است كه فتح ديار گبركان و ديار كافران در عهد عمر خطّاب بود، چنين است و بر اين قولْ انكار نيست؛ امّا از ذكر اسامى مبارزان و نياكان كه جهاد كرده اند و غزوات و فتح ها به دست و تيغ ايشان بر آمده است، همچنين است و بوده است - جزاهم اللّه عن الإسلام و المسلمين خيرا - ... و از غايت ناصبى اى خارجى اى، امير المؤمنين را ياد نكرده است... امّا خالد، پسر وليد مغيره، كه دشمن مصطفى است و سعد پدر عمر است كه سر حسين على، بريده است و شرحبيل مشير معاويه است، در كشتن حسن على و خواجه فريضه شناسد نام ايشان به نيكى ياد كردن و امّا نوبت چون به على و آل او رسد، بغض مادرآورش رها نكند...(3) و حديث فضل و منقبت عمر و فتح هاى بلاد و آثار اسلام همه معلوم است و شيعه، آن را انكار نكرده اند؛ امّا اين مصنّف را ممكن نيست كه در اين كتاب فصلى در فضل صحابه بگفته باشد، بى منقصتى از آن علىّ مرتضى.(4)

عبد الجليل، به اين مقدار نيز بسنده نمى كند و گاه برخى روايات تاريخى را كه در نقد و نفى صحابه است، سست مى شمارد و انتساب آنها را به شيعه اصوليه جفا مى خواند؛ از جمله، اتّهام همراهى ابو بكر با پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام هجرت از مكّه، به دليل هراس پيامبر صلى الله عليه و آله از خيانت وى؛ مشاركت عمر، ابو بكر و برخى از صحابه در ماجراى ترور پيامبر صلى الله عليه و آله در عقبه؛ احاديث ارتداد همه مسلمانان پس از پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 476


1- . همان، ص257.
2- . همان، ص145 - 146.
3- . همان، ص149 - 150.
4- . همان، ص177.

به جز چند نفر معدود.(1)

اكنون براى روشن تر شدن ايستار كلامى نقض در برابر صحابه و بزرگان اهل سنّت، نمونه هايى از حرمت گزارى ها و انصاف ورزى هاى آن را فهرستوار گزارش مى كنيم. كثرت و فراوانى اين عبارات، چنان است كه شائبه تقيّه يا مماشات جدلى را منتفى مى كند:

درود بر اصحاب و ازواج پيامبر صلى الله عليه و آله ؛(2)

انكار لعن و شتم صحابه در ميان شيعيان؛(3)

ذكر صفت صدّيق براى ابو بكر؛(4)

همراهى بو بكر با پيامبر در مسير هجرت، خالصانه بود؛(5)

دفاع از حرمت عايشه؛(6)

ذكر لقب اُمّ المؤمنين و صدّيقه براى عايشه؛(7)

عشق عايشه به پيامبر صلى الله عليه و آله ؛(8)

بغض صحابه، معصيت است؛(9)

دعاى «رضى اللّه عنه» براى اصحاب و فقهاى بزرگ اهل سنّت، مانند ابو حنيفه؛(10)

لزوم احترام به صحابه و مخالفت با توهين به خلفاى راشدين؛(11)

توهين به عمر، در مرام شيعه نيست؛(12)

ص: 477


1- . ر.ك: همان، ص9 و262 - 263. اين گونه روايات تاريخى بيشتر از طريق كتاب هايى همچون تفسيرعلى بن ابراهيم قمى و تفسير عياشى ، به ميان باورها و آثار شيعى آمده است كه عبد الجليل هيچ گاه در كتاب خود از اين آثار ياد نكرده و آنها را از منابع معتبر شيعيه اصوليه نشمرده است.
2- . همان، ص 1.
3- . همان، ص15 و 16 و 19.
4- . همان، ص93.
5- . همان، ص 247.
6- . همان، ص96 و 519.
7- . همان، ص115 و 590.
8- . همان، ص294.
9- . همان، ص264.
10- . همان، ص159.
11- . همان، ص164.
12- . همان، ص176.

علوّ درجه اصحاب نخستين؛(1)

نسبت بزرگوارى و شهادت به عثمان؛(2)

توجيه و حمل بر صحّت برخى عبارات خلفاى نخستين؛(3)

دو خليفه نخست، در مرتبه اى پايين تر از على عليه السلام بودند، و «هر حوالت كه بيش از اين است، دروغ است»؛(4)

تأييد و صحّه گذاشتن بر سخاوت مندى ابو بكر در راه گسترش اسلام؛(5)

ردّ اخبار حشويه و غلات در باره خلفاى نخستين: در مواضع متعدد؛(6)

مخالفت با لعن و دشنام به خلفا: «از اصول مذهب شيعت اماميه اصوليه اثنا عشريه، نه دشنام و بغض بو بكر، عمر و عثمان... كه شتم و عداوت بو بكر و عمر پندارم نجات آخرت را بنشايد»؛(7)

نفى حديث ارتداد: «مذهب شيعتْ آن است كه كس مرتد نشد و ارتداد به مذهب شيعت بعد از ثبوت ايمان روا نباشد. پس چون رسول عليه السلام بگذشت همه همان بودند كه بودند».(8) «شيعت از اين هفتاد و دو طايفه، هيچ را كافر ندانند و كافر نخوانند؛ زيرا كه همه مقرّند به خداى و رسول و از امّت رسول اند».(9)

تفكيك شيعه اصولى از غلات؛(10)

بى خبرى عمر از وجود حضرت زهرا عليهاالسلام پشت در خانه كه منجر به سقط جنين از ايشان شد.(11)

ص: 478


1- . همان، ص243.
2- . همان، ص363 و 369.
3- . همان، ص498.
4- . همان، ص514.
5- . همان، ص 281 - 282.
6- . همان، ص281 به بعد.
7- . همان، ص 416 و 235 - 236.
8- . همان، ص 296.
9- . همان، ص 462.
10- . همان، ص 235 و 245.
11- . همان، ص 298.

سخن آخر

يك. نقض، پيش از آن كه نقد اهل سنّت يا دفاع از اصول شيعه باشد، نقد كتابى است كه تهمت هايى را بر شيعه روا داشته و نياز به پاسخ بوده است. روى سخن او بيشتر با كسانى است كه شيعه اصولى را از غلات و حشويه جدا ندانسته اند.

دو. مؤلّف دانشمند نقض، بيش از مذاهب، به گرايش هاى افراطى در ميان آنها، پرداخته است.

سه. هنر عبد الجليل، آن است كه بدون ذرّه اى عقب نشينى از اصول مذهب، حرمت اصحاب و بزرگان اهل سنّت را پاس داشته است. دفاعيات او از اصول و فروع مذهب شيعه، بسيار جدّى و استوار است؛ امّا هرگز در دفاع از شيعه، قلم خود را به ظلم و جفا بر ديگران نيالوده است.

چهار. تشيّعى كه عبد الجليل از آن دفاع مى كند با آنچه در روزگار ما جارى است، در جزئياتْ تفاوت هايى دارد.

پنج. كتاب نقض را مى توان مدرسه شيعه اصوليه دانست و بر پايه آن با حشويه و اهل غلو احتجاج كرد؛ زيرا اين اثر، برايند و عصاره انديشه هاى شيعى در اعصار گذشته است و با استناد به آن مى توان سير انديشه شيعى را از قرن نخست تا اكنون، بررسيد. در اين بررسى، آشكار مى گردد كه چه افزوده هايى بر تشيّع تحميل شده است كه پيش تر نبوده است. نيز نمايان مى شود كه اكثر اين افزوده ها از سوى غاليان بوده است.

شش. عبد الجليل، در عين آن كه در برابر تهمت و افترا به شيعه، واكنش هاى تندى از خود نشان مى دهد، امّا هيچ گاه از جاده انصاف و اعتدال بيرون نمى رود و هماره حرمت بزرگان مذاهب و دانشمندان نامى هر مذهبى را نگه مى دارد.

هفت. نقض و صاحب آن، در حديثْ اهل درايت اند و در تفسير، نص گرا و تأويل گريز.

هشت. نقض را مى توان يكى از منابع تاريخى «تقريب مذاهب» شمرد؛ امّا قصد مؤلّف آن، تقريب نبوده است. در عين حال، مى توان اين كتاب مهمّ كلامى را

ص: 479

پشتوانه هاى معتبر براى هرگونه فعاليت تقريب دانست.

نه. قزوينى در نقض، بيش و پيش از نقد اهل سنّت، از شيعه پيرايه زدايى مى كند.(1) شايد آنان كه نقض را كتابى مهم در ميان آثار كلامى شيعه نشمرده اند، از اين نكته، غافل بودند كه نقض، نقد اهل سنّت و يا حتّى دفاع از تشيّع نيست؛ خرافه زدايى از همه مذاهب اسلامى است؛ بويژه شيعه اثنى عشرى كه در آن روزگار، نياز به چنين دفاع و ويرايشى داشت.

ده. اعتدال مذهبى نقض، ويژه اين كتاب كلامى نيست؛ بلكه نقض را بايد نمونه اى

همگون با ديگر آثار كلامى شيعه در سده هاى نخست (تا پيش از صفويه) شمرد.

ص: 480


1- . مخالفان شيعه نيز مى كوشيدند شيعه اثنى عشريه را همان «ملاحده اسماعيلى» و «قرامطه مصرى» بنمايانند. قزوينى به اين خلط عمدى، چندين بار اشاره مى كند ر.ك: همان، ص 109.

منابع و مآخذ

1. ايران و جهان اسلام، عبد الهادى حائرى، مشهد: آستان قدس رضوى، 1368ش.

2. «وحدت گرايى اسلامى در انديشه شيعه اصوليه، الگويى از جريان اعتدالى شيعه، با تكيه بر كتاب النقض عبد الجليل قزوينى رازى»، على معمورى، مجلّه شيعه شناسى، ش1، بهار 1382 ش.

3. تاريخ تشيّع در ايران، رسول جعفريان، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1386ش.

4. تصحيح اعتقادات الإمامية، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (شيخ مفيد)، بيروت: دار المفيد، 1414ق.

5. تعليقات «نقض»، مير جلال الدين محدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358ش.

6. رسائل المرتضى، على بن الحسين علم الهدى، قم: دار القرآن الكريم، 1363ش.

7. روضات الجنّات فى أحوال العلماء و السادات، محمّدباقر خوانسارى، تهران: اسماعيليان، 1390 ق.

8. «معرفى و بررسى كتاب نقض»، سيّد مرتضى حسينى شاه ترابى، مجله سخن تاريخ، ش 3، تابستان 1387ش.

9. كتاب من لايحضره الفقيه، محمّد بن على بن بابويه القمّى (شيخ صدوق)، تحقيق: على اكبر غفّارى، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363ش.

10. معالم العلماء، محمّد بن على ابن شهر آشوب المازندرانى، نجف: مطبعة الحيدرية، دوم، 1380ق.

11. نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»)، عبد الجليل رازى قزوينى، تصحيح: مُحدّث اُرموى، تهران: انجمن آثار ملى، دوم، 1358ش.

ص: 481

ص: 482

فهرست تفصيلى مطالب

يادداشت دبير علمى.......... 7

درباره مجموعه مقالات.......... 13

نگاهى به كتاب «نقض» عبد الجليل رازى

چكيده.......... 15

1. پيشنهاد تأليف «نقض».......... 15

2. ترك پاسخگويى عجولانه.......... 16

3. مقابله به مثل با معاندان و متعصّبان.......... 17

4. شفّاف سازى عقايد جبريان.......... 18

5. اختلاف با محدّثان.......... 19

6. رعايت خطّ قرمزها.......... 19

7. فضائح پنج گانه روافض از ديدگاه نويسنده سنّى.......... 19

8. احترام به اهل سنّت.......... 21

9. شهرهاى شيعه نشين و سنّى نشين.......... 22

10. برخى نكات تاريخى، جغرافيايى و............. 22

11. يك افتخار و يك ننگ.......... 27

بن مايه هاى قرآنى عبد الجليل رازى در «نقض»

چكيده.......... 29

ص: 483

مقدّمه.......... 29

1. مبانى تفسيرى «نقض».......... 31

الف. مبناى ناظر به مؤلّفِ قرآن.......... 32

الاهى بودن قرآن.......... 32

ب. مبانى ناظر به متن قرآن.......... 34

يك. گفتارى بودن فرايند نزول.......... 34

دو. زبان قرآن.......... 34

سه. مكانتِ قرآن.......... 34

چهار. هدف قرآن.......... 35

پنج. تحريف ناپذيرى قرآن.......... 36

- شبهه «بُز و محو بخشى از قرآن».......... 37

- پنداره حذف تعبير «فى على» از قرآن.......... 38

ج. مبانى ناظر به فهمِ قرآن.......... 41

يك. امكان عام و جواز اجتهاد در فهم قرآن.......... 41

دو. قلمروهاى فهم قرآن.......... 42

سه. حجّيت ظواهر قرآن.......... 45

- اعتبار معانى و مفاهيم ظاهرى قرآن.......... 46

- موافقت آراء تفسيرى و تأويلى با معناى ظاهرى آيات.......... 47

چهار. نسخ.......... 48

- امكانِ نسخ در قرآن.......... 49

- وقوع نسخ در قرآن.......... 49

پنج. اعتبار احاديث در تفسير.......... 49

شش. علم ايجابى امام به تمامت قرآن.......... 51

2. علوم قرآنى در «نقض».......... 52

الف. عام و خاص.......... 52

يك. صلوات بر مصيبت زدگان و مؤمنان.......... 53

ص: 484

دو. صالحان از همسران و ذرّيه پيامبر صلى الله عليه و آله .......... 53

ب. اسباب نزول.......... 54

يك. رويكرد توصيفى.......... 54

- نفاق صدر اسلام.......... 55

- تمثّل جبرئيل عليه السلام و ضربت بر ابليس.......... 55

- فضائل قرآنى على عليه السلام .......... 55

دو. رويكرد انتقادى در بررسى شأن نزول ها.......... 58

- على عليه السلام دابّة الأرض.......... 58

- تعذيبِ خاص ابو بكر.......... 59

- بشارت انبياى پيشين به ولايت و امامت على عليه السلام .......... 59

ج. قرائت.......... 61

يك. تاريخ قرائت.......... 61

دو. اهل بيت عليهم السلام و قرائت قرآن.......... 62

سه. شيعه و قرائت سُوَر چهارگانه.......... 62

د. قصص قرآنى.......... 63

يك. راز مواجهه نرم امامان شيعه با مخالفان.......... 63

دو. امكان تبديل صورت حيوانى به حيوان حقيقى.......... 64

سه. قاعده «ظلم، رهاورد سلطه».......... 65

چهار. جبر گرايى و اغواى ابليس.......... 65

پنج. عدم تأثير مذهب در ابتلاى به امراض.......... 66

شش. ظهور مصلحت الاهى در جنگ هاى امام على عليه السلام .......... 66

3. رويكرد تأويلى «نقض».......... 67

الف. آموزه هاى اعتقادى اماميه و تأويل قرآن.......... 68

يك. رجعت؛ حقيقتى قرآنى.......... 68

دو. ظهور مهدى عليه السلام و نزول عيسى عليه السلام ؛ آموزه اى قرآنى.......... 69

سه. جانشينى امامان شيعه؛ وعده قطعى خدواند.......... 70

ص: 485

چهار. كفر و عناد؛ نبوّت و ولايت.......... 71

پنج. حيات شهداى كربلا.......... 71

ب. نقد و ابطال تأويلاتِ منسوب به شيعه.......... 72

يك. تين و زيتون؛ محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام .......... 72

دو. گم راه كنندگان امّت و غاصبان حقّ على عليه السلام .......... 73

سه. مصاديق فرعون و هامان در امّت اسلامى.......... 74

چهار. محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام پدران امت اسلامى در «ووَصَّينَا الاْنسَانَ بِوَالِدَيهِ».......... 75

4. آراى تفسيرى - كلامى رازى.......... 75

الف. جزاى عمل و اختيار انسان.......... 75

ب. راز غيبت امام مهدى عليه السلام .......... 76

ج. تقيّه.......... 77

د. امامت در قرآن.......... 78

يك. تسميه امام.......... 78

دو. سن امام.......... 79

سه. وجوب اطاعت از امام.......... 80

چهار. نَسب در امامت.......... 80

ه . تكليف جنّيان.......... 81

و. طهارت همسران پيامبران.......... 83

ز. رؤيت خدا.......... 83

ح. عدم خوف پيامبر صلى الله عليه و آله در تنصيص بر امامت علوى.......... 84

ط. تفاوت جهاد و تهلكه.......... 85

5 . روش تفسيرى «نقض».......... 86

الف. معناشناسى مفردات و مصطلحات قرآنى.......... 86

ب. رعايت اصول و مبانى تفسير.......... 86

ج. تفكيك قلمروهاى فهم قرآن.......... 86

د. بهره ورى از علوم قرآن.......... 87

ص: 486

ه. تفسير تطبيقى.......... 87

و. تاريخى نگرى.......... 88

يك. تناقض نمايىِ آيات.......... 88

دو. معناى نخستين آيات.......... 88

ز. تفسير موضوعى.......... 89

يك. جهاد مؤمنان.......... 89

دو. علم غيب.......... 90

سه. جريان نفاق.......... 91

چهار. شارعيت پيامبر صلى الله عليه و آله .......... 91

ح . گزيده گويى.......... 92

6. منابع تفسيرى «نقض».......... 92

الف. تفاسير شيعه.......... 92

ب. تفاسير اهل سنّت.......... 94

نتيجه.......... 94

منابع و مآخذ.......... 95

نگاه تأويلى به آيات قرآن در «نقض»

چكيده.......... 99

مقدّمه.......... 100

جايگاه «نقض».......... 103

تطبيق آيات.......... 106

استشهاد قرآنى و جدل.......... 109

تأويلات در «نقض».......... 110

نمونه هايى از ردّ تأويل.......... 117

تفسير قمى در «نقض».......... 118

منابع و مآخذ.......... 123

ص: 487

بازشناسى مبانى و عملكرد حديثىِ عبد الجليل رازى در كتاب «نقض»

چكيده.......... 125

پيش گفتار.......... 126

1. شناسايى عبد الجليل رازى و كتاب «نقض».......... 128

الف. شناسايى مولّف.......... 128

ب. شناسايى تأليف.......... 130

2. قواعد الحديث در كتاب «نقض».......... 132

الف. حجّيت سنّت و قلمرو آن.......... 133

ب. مبانى به كارگيرى حديث در كتاب «نقض».......... 138

يك. تفكيك بين امكان صدور حديث و التزام به صدور آن.......... 138

دو. تفكيك بين تأويل و ظهور.......... 140

سه. تعامل با روايات اهل سنّت.......... 141

چهار. انواع خبر.......... 142

پنج. استناد اخبار و شرايط راوى.......... 143

شش. تحمّل و شرايط روايت.......... 145

هفت. رابطه حديث با ساير علوم.......... 147

3. نقد و فهم حديث در كتاب «نقض».......... 147

الف. نقد و فهم حديث با توجّه به تاريخ.......... 148

ب. نقد حديث با توجّه به رجال، منبع و قواعد الحديث.......... 150

ج. نقد و فهم حديث با توجّه به حكم عقل و فهم عرفى.......... 152

د. نقد و فهم حديث با توجّه به ظهور.......... 154

ه . نقد و فهم اخبار با توجّه به سبب صدور.......... 156

و. نقد و فهم حديث با توجّه به نظريات دانشمندان.......... 156

ز. نقد و فهم حديث با توجّه به قرآن.......... 157

ح. نقد و فهم حديث با توجّه به سنّت.......... 159

ص: 488

ط. نقد و فهم حديث با توجّه به عقايد.......... 160

ى. فهم حديث با توجّه به مصاديق.......... 163

ك. نقد حديث با توجّه به ديدگاه هاى طرف مقابل.......... 164

4. تحليل تفكّر حديثى عبد الجليل رازى.......... 165

نتيجه گيرى.......... 167

پيشنهادهاى پژوهشى.......... 168

منابع و مآخذ.......... 169

معرفت خدا، توحيد و اسما و صفات از ديدگاه مرحوم عبد الجليل قزوينى

چكيده.......... 175

درآمد.......... 175

اهميت موضوع.......... 176

1. معرفت خدا.......... 179

الف. معنا و حقيقت معرفت.......... 179

ب. معرفت خدا و راه رسيدن به آن از نظر عبد الجليل رازى.......... 181

ج. الهام و كشف طريق ديگر معرفت.......... 184

د. معرفت خدا در آيات و روايات.......... 187

2. توحيد.......... 192

الف. حقيقت توحيد.......... 192

ب. اقسام توحيد.......... 193

يك. توحيد ذاتى.......... 193

دو. توحيد صفاتى.......... 196

سه. توحيد افعالى.......... 197

3. اسما و صفات.......... 198

الف. معناى اسم و صفت.......... 198

ب. اقسام صفات.......... 200

ص: 489

ج. عبد الجليل قزوينى و قول به «احوال».......... 202

د. عبد الجليل قزوينى و ثابتات ازلى معتزله.......... 205

ه- . اسم و مسمّا.......... 208

و. كيفيت اطلاق اسما و صفات بر خداوند متعال.......... 210

منابع و مآخذ.......... 212

مفهوم امامت و ويژگى هاى امامان از نظر عبد الجليل رازى

چكيده.......... 217

درآمد.......... 217

اهميت موضوع.......... 219

پيشينه بحث.......... 219

1. معنا و حقيقت امامت.......... 221

2. راه تعيين امام.......... 223

3. شرايط امامت.......... 229

الف. ويژگى هاى امام از نظر روايات.......... 230

ب. ويژگى هاى امام از نظر متكلّمان شيعه.......... 232

ج. شرايط امامت نزد متكلّمان اهل سنّت.......... 233

4. بررسى نظر عبد الجليل رازى.......... 234

الف. نفى موروثى بودن امامت.......... 234

ب. تأكيد بر نص.......... 238

ج. لزوم عصمت.......... 241

د. لزوم علم.......... 245

ه . رابطه وجوب طاعت و علم.......... 246

و. رابطه حجّيت و علم.......... 247

ز. رابطه عصمت و علم.......... 248

ح. علم غيب.......... 252

ص: 490

ط. معجزه.......... 256

جمع بندى.......... 259

منابع و مآخذ.......... 262

مواجهه متكلّمان امامى با فلسفه در سده ششم هجرى

چكيده.......... 265

درآمد.......... 266

گذرى بر تعريف كلام و فلسفه.......... 267

تمايز روش شناختىِ كلام و فلسفه.......... 271

گونه شناسى مطالعات مقايسه اى در عرصه مناسبات كلام و فلسفه.......... 276

1. مواجهه مثبت.......... 277

الف. به كارگيرى مبانى و آموزه هاى فلسفى در اثبات مسائل كلامى.......... 279

ب. پذيرش آموزه هاى فلسفىِ مغاير آموزه هاى كلامى.......... 281

ج. عنايت به تعريف فلسفىِ مفاهيم كلامى.......... 282

د. نقل سخنان فيلسوفان در مناقب نگاشته ها.......... 282

ه . نقل آراى فلسفى در تفسير قرآن.......... 283

و. تاريخ نگارى فلسفى.......... 283

2. مواجهه منفى.......... 286

الف. نقد عمومى فلاسفه.......... 287

ب. ردّيه نگارى.......... 294

پيشينه ردّيه نگارى.......... 294

ردّيه نگارى در سده ششم.......... 297

ج. نقد مبانى و آموزه هاى فلسفى.......... 302

يك. نقد مستقيم آموزه فلسفى.......... 303

دو. نقد غير مستقيم آموزه فلسفى.......... 303

سه. بيان آموزه هاى كلامى مغاير با آموزه هاى فلسفى.......... 304

ص: 491

نقدهاى مستقيم متكلّمان امامى بر آموزه هاى فلسفى در سده ششم.......... 305

1. فاعليت خدا.......... 305

2. ديرگى جهان.......... 307

3. نامتناهى بودن حوادث.......... 309

4. بى نيازى از پيامبران.......... 310

5. راه شناخت پيامبران.......... 312

6. معجزه.......... 314

7. معاد.......... 315

8. فلسفه آفرينش.......... 318

9. مباحث نفس و حقيقت انسان.......... 319

10. طبايع.......... 319

11. مسائلى از جهان شناسى.......... 324

سخن پايانى.......... 324

منابع و مآخذ.......... 327

ويژگى هاى شيعه اصولى در نگاه عبد الجليل قزوينى

چكيده.......... 341

مقدّمه.......... 342

1. اصطلاح اخبارى و اصولى.......... 342

2. اشكالات تاريخى.......... 342

الف. ازدواج پيامبر در 37 سالگى.......... 343

ب. داستان قَرمط بن حَمْدان.......... 343

ج. زيديه و امامت امام زين العابدين.......... 344

د. هيچ يك از ملحدان، اهل مناطق شيعى نبودند.......... 344

ه- . ابراهيم برادر عبد اللّه بن الحسن بود؟.......... 345

و. كشته شدن زيد بن على به دست منصور يا عبد الملك مروان.......... 346

ص: 492

3. مسئله شيعه اصوليه.......... 347

4. نسبت دادن مطالب نادرست به شيعه اصولى.......... 348

5. ويژگى هاى شيعه اصولى.......... 350

الف. ديدگاه كلّى شيعه اصولى.......... 351

ب. ديدگاه شيعه اصوليه در باره نقش عقل در اصول عقايد.......... 354

ج. عدم حجّيت خبر واحد.......... 355

د. موجودات و دوستى با پيامبر صلى الله عليه و آله و رابطه ايشان با امام على و اهل بيت عليهم السلام .......... 356

ه . شيعه اصوليه و اصحاب پيامبر.......... 356

و. شيعه اصوليه و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله .......... 359

ز. شيعه اصوليه و مسئله امامت.......... 361

يك. جايگاه مقام امامت نسبت به نبوّت در شيعه اصوليه.......... 361

دو. جايگاه امام على عليه السلام نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله .......... 362

سه. جايگاه امامان بعد از امام على عليه السلام نسبت به نبوّت.......... 364

چهار . علم امام على عليه السلام .......... 365

ح. عدم تحريف قرآن.......... 366

ط. ديدگاه شيعيان اصولى و اخبارى در باره روزه.......... 366

ى. كسانى كه به بهشت مى روند.......... 367

ك. شيعيان اصولى در طبقات مختلف.......... 367

ل. مناطق جغرافيايى شيعيان اصولى.......... 368

منابع و مآخذ.......... 369

جايگاه اصطلاح «شيعه اصوليّه» در گفتمان كلامى عبد الجليل قزوينى رازى

چكيده.......... 371

پيش درآمد.......... 372

1. طرح مسئله.......... 373

2. اصول عقايد و مبانى كلامى «شيعه اصوليّه» در آينه كتاب «نقض».......... 374

ص: 493

3. تسامح در تبرّى، مهم ترين مميّزه اعتقادى «شيعه اصوليّه».......... 378

4. تقابل اصوليّه و اخباريّه در كتاب «نقض».......... 381

الف. سابقه كاربرد اصطلاح «اصولى» و «اخبارى».......... 381

ب. بازخوانى اطّلاعات كتاب «نقض» در باره تقابل اصوليّه و اخباريّه.......... 383

5. چند فرضيّه براى شناسايى «شيعه اصولى» در گفتمان كلامى............. 387

الف. فرضيّه نخست.......... 387

ب. فرضيّه دوم.......... 387

ج. فرضيّه سوم.......... 388

6. آزمودن فرضيّه اوّل.......... 388

7. آزمودن فرضيّه دوم.......... 392

8. آزمودن فرضيّه سوم.......... 394

الف. شواهد فرضيّه سوم.......... 396

يك. شرايط اجتماعى اماميّه و ضرورت به كارگيرى راهبرد............. 396

دو. مشى راهبردى عبد الجليل در كتاب «نقض» و انطباق آن با............. 401

سه. تقويت فرضيّه سوم در صورت تقيّه اى بودن گفتمان عبد الجليل............. 405

- بررسى گزارش ها در باره تقيّه اماميان سده ششم.......... 406

- امكان تفسير دوگانه مواضعِ مشابهِ برخى معاصران عبد الجليل.......... 414

- دلالت اظهارات و مواضع عبد الجليل.......... 416

- پذيرش تقيّه اى بودن گفتمان كتاب در عين تأثيرپذيرى............. 417

ب. ارتباط فرضيّه سوم با دو فرضيّه ديگر.......... 419

نتيجه گيرى.......... 420

منابع و مآخذ.......... 421

دفاع از اماميه و برائت از اسماعيليه در كتاب «نقض»

چكيده.......... 427

ورود.......... 428

ص: 494

1. غبارآلود كردن اوضاع سياسى، تاريخى و جغرافيايى.......... 431

2. سعى در يكى كردن عقايد و احكام اسماعيليه و اماميه.......... 432

3. سعى در يكى كردن مناطق زندگى پيروان اماميه و اسماعيليه.......... 433

4. سعى در يكى كردن تاريخ اماميه و اسماعيليه.......... 433

5. شيوه و روش عبد الجليل رازى در پاسخگويى به مؤلّف «فضائح».......... 434

الف. تبيين، استدلال و دفاع.......... 435

ب. نقد، ابطال و تهاجم.......... 443

جمع بندى.......... 446

منابع و مآخذ.......... 447

تشيّع و تصوّف در كتاب «نقض»

چكيده.......... 449

مقدّمه.......... 450

شيعه در نگاه عبد الجليل قزوينى.......... 451

تصوّف در نگاه عبد الجليل قزوينى.......... 453

تأييد متصوّفه.......... 453

متصوّفه شيعى.......... 454

ردّ متصوّفه.......... 456

متصوّفه دروغين.......... 457

نتيجه گيرى.......... 459

كتاب «نقض» و اعتدال مذهبى

چكيده.......... 461

مقدّمه.......... 462

نقض و انديشه تقريب.......... 463

نشانه هاى اعتدال مذهبى در «نقض».......... 468

ص: 495

1. مبارزه با گرايش ها نه مذاهب.......... 469

2. پرهيز از خشونت كلامى و تأكيد بر مشتركات.......... 472

3. پاسداشت حرمت صحابه و بزرگان اهل سنّت.......... 474

سخن آخر.......... 479

منابع و مآخذ.......... 481

ص: 496

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109