مجموعه مقالات فارسی کنگرۀ بین المللی ثقة الاسلام کلینی جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بین المللی بزرگداشت ثقةالاسلام کلینی(ره) (1388 : شهرری)

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات فارسی کنگره بین المللی ثقه الاسلام کلینی/ ویراستار حسین پورشریف.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: سازمان اوقاف و امور خیریه، اداره کل اوقاف و امور خیریه استان قم، 1387.

مشخصات ظاهری : 5ج.

فروست : پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 192.

مجموعه آثار کنگره بین المللی بزرگداشت ثقه الاسلام کلینی؛ 40، 41، 42، 43، 44.

شابک : 64000 ریال

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.1. مباحث کلی.- ج.2. مباحث کلی.- ج.3. مصادر و اسناد کافی.- ج.4. مباحث فقه الحدیثی.- ج.5. مباحث فقه الحدیثی.

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- کنگره ها

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- نقد و تفسیر

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی -- نقد و تفسیر

موضوع : محدثان شیعه -- ایران -- کنگره ها

شناسه افزوده : پورشریف، حسین، 1354 -، ویراستار

رده بندی کنگره : BP129 /ک8ک2057 1388

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1 8 8 5 5 3 6

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست اجمالى

تأمّلى در باب حجّت اصول «الكافى» .......... 7

محمّدعلى سلطانى

مسئله نَسخ ، در كتاب «الكافى» و ديدگاه كلينى .......... 33

محمّد فاكر ميبدى

صيانت قرآن از تحريف در احاديث «الكافى» .......... 73

محمود كريميان

تأمّلى در احاديث تحريف نماى «الكافى» .......... 157

فتح اللّه نجّارزادگان

نفى برداشت تحريف از صحيحه هشام در «الكافى» .......... 193

محمّد احسانى فر لنگرودى

بررسى آراى كلامى اختلافىِ شيخ مفيد با نوبختيان با تكيه بر احاديث «الكافى»··· 217

على نقى خدايارى

حقيقت ايمان و كفر در «شرح اُصول الكافى» ، از منظر ملاّ صالح مازندرانى .......... 301

زهرا بهدانى

جلوه مسائل زنان، در «الكافى» .......... 345

مريم غفّارى جاهد

به هنجارى و نابه هنجارى رفتار در روان شناسى معاصر و مقايسه آن ، با طبقه بندى «الكافى» .......... 367

دكتر محمود گلزارى

ص: 5

نگاهى به طبيعت در احاديث «الكافى» .......... 405

فرّخ رنگرز

آرمان شهر شيعى از منظر كلينى .......... 435

محمّد باغستانى كوزه گر

ثقة الاسلام كلينى و مسئله مالكيّت .......... 457

محمّد سروش محلاّتى

نخستين ها در «الكافى» .......... 491

محمّدرضا زادهوش

بررسى اشعار كتاب «الكافى» .......... 537

باقر قربانى زرّين

فهرست ها .......... 555

ص: 6

تأمّلى در باب حجّت اصول «الكافى»

اشاره

تأمّلى در باب حجّت اصول «الكافى»

محمّدعلى سلطانى

چكيده

فضاى اختناق بعد از شهادت امام حسين عليه السلام موجب شد كه جريان امامت در بين شيعيان ، با مقوله اختفا و پنهانكارى آميخته شود و در نتيجه ، گرايش هاى مختلفى در بين شيعيان شكل گرفتند . در كتاب الكافى ، رواياتى آمده است كه بيانگر نام بردن از امامان شيعه به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام است. آيا اين روايات ، درست اند؟ اين روايات با موضوع ناآگاهى بسيارى از ياران ائمّه عليهم السلام از نام امامان ، چگونه قابل جمع هستند؟ در اين نوشته ، موضوع پيگيرى شده در روايات از نظر سند و محتوا ، مورد بررسى قرار گرفته است و احتمالاتى براى تبيين مسئله ، ارائه شده است.

كليدواژه ها : امامان دوازده گانه، واقفيه، تحيّر، تئورى امامت، نصّ بر امام .

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام ، قيام هاى گوناگون ، بويژه از ناحيه علويان ، موجب توجّه حاكمان وقت به جريان تشيّع به عنوان كانون قيام ها و شورش ها گشت. اين توجّه ، پنهانكارى ، زندگى سرشار از تقيّه و مخفيكارى را بر شيعيان ، مستولى ساخت. در اين راستا ، پيشوايان دينى شيعه ، بيش از همه به وسيله حكومت ، زير نظر قرار گرفتند و در سخن گفتن و اعلام موضع ، رفتار و كردار ، در تنگناى بيشترى قرار گرفتند . از اين رو ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام جريان هاى گوناگون فكرى و

ص: 7

اعتقادى ، در بين شيعيان ، زمينه رشد پيدا كرد. اين اختلاف ها و گرايش ها ، به طور عمده در زمينه رهبرى و امامت بود و اختلاف در حوزه مسائل فرعى و بخصوص مباحث فقهى ، كمتر زمينه ظهور پيدا مى كرد. اين اختلاف ها و گرايش هاى فرقه اى در بين شيعيان ، باعث مى شد تا پس از درگذشت هر كدام از امامان عليهم السلام ، پيروان امام پيشين

به گروه ها و فرقه هاى مختلفى تقسيم مى شدند. اين اوضاع ، بعضى وقت ها به خاطر عوامل سياسى و بخصوص سختگيرى حاكميت وقت ، بسيار حاد مى شد و موجب تفرقه و گرايش هاى افزون ترى مى گشت.

بديهى است كه مجهول بودن نام و نشان پيشواى بعدى براى توده مردم ، نقشى جدّى در اين سر در گمى داشت و از مطالعه اين اختلاف ها و گرايش ها ، مى توان چنين استنباط كرد كه براى توده شيعيان ، نام امامان و شمارِ آنان ، مبهم بود و از آن ،

آگاهى نداشتند. طبيعت قضيه نيز چنين اقتضايى را داشت ؛ امّا نكته اى كه چنين استنباطى را به چالش مى كشد ، وجود روايات بسيارى است كه بيانگر مشخّص بودن نام و نشان و شمارِ امامان شيعه ، از زمان حيات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و بر زبان آمدن آنها به وسيله ايشان و على عليه السلام است .

مرحوم كلينى ، در كتاب حجّت اصول الكافى ، باب مستقلّى گشوده و در آن ، بيست روايت در اين باره ، نقل كرده كه گواه بر اين امر است. مقتضاى وجود اين روايات در ميان شيعه ، عدم تفرقه و چندگانگى است ؛ امّا چنين اتّحادى ، نه تنها به وجود نيامد ؛

بلكه چنان كه آمد ، پس از درگذشت هر كدام از امامان عليهم السلام گرايش هاى جديدى به وجود آمد. مرحوم شيخ مفيد ، گزارش خواندنى و عبرت آميزى از اين اختلاف ها و تجديد آن پس از درگذشت هر امامى ، آورده است. اين گزارش مفصّل را مى توان در كتاب وى ، ديد .(1) شيخ مفيد ، در اين گزارش ، تفرقه شيعيان پس از درگذشت هر

ص: 8


1- . الفصول المختارة ، ص 296 به بعد.

امامى را مى آورد و آن گاه به باطل بودن اين فرقه ها مى پردازد و در نهايت ، عقايد شيعه اثنا عشرى را اثبات مى كند.

اين اختلاف هاى عميق و گسترده ، خواننده را نسبت به روايات و گزارش هايى كه در آنها نام معصومان عليهم السلام به طور كامل آمده و شمارِ معصومان را مشخّص كرده ، با تأمّل ، مواجه مى كند و اين پرسش جدّى را فرا رو مى نهد كه : اگر نام و شمارِ معصومان عليهم السلام معلوم و مشخّص بوده و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يا امام على عليه السلام آن را بيان كرده اند ، چرا اين همه اختلاف و تشتّت در آرا و عقايد به وجود آمده است؟

اين پرسش ، از سويى اقتضا مى كند كه نگاهى دقيق و با تأمّل به روايات اين بخش انداخت و درستى و نادرستى اين گزارش ها را مورد بررسى قرار داد و از سوى ديگر ، اين پرسش را مطرح مى كند كه : آيا بودن و نبودن نام امامان در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام ، ضرورت داشته است ، به گونه اى كه اگر چنين اتّفاقى ثابت نشود ، براى حقّانيت شيعه ، مشكلى پيش مى آيد؟ از سوى ديگر ، آيا بايد همه اين روايات ، با همه گستردگى اى كه دارند ، درست باشند تا اثبات شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله وعلى عليه السلام ، نام جانشينان خود را يادآور شده اند؟ و اگر اين روايات ، بدون هر گونه تعصّب بيجا مورد نقد واقع شوند و معلوم گردد كه اندكى از اين روايات ، درست هستند و بسيارى از آنها هم نادرست و دستِ كم ، غير قابل استنادند و همان اندك روايات در اين خصوص ، بسنده است ، آيا اين امر ، ايرادى به وجود مى آورد؟ بايد گفت : اگر مشخّص شود كه فقط اندكى از اين روايات درست هستند ، اين امر ، پيدايش اختلاف ها و تشتّت در بين شيعيان در باره امامان را هم قابل دفاع مى سازد .

همچنين در اين باره ، اين فرضيه نيز قابل طرح است كه سلسله امامان ، براى خود آنان مشخّص بوده و براى مثال ، امام حسن عليه السلام خود مى دانست كه امامت در نسل برادرش امام حسين عليه السلام ادامه خواهد يافت و اين ، از قبل مقرّر شده بوده است ؛ امّا هيچ لزومى نبوده كه اين موضوع ، در خارج از دايره محدود خودِ آن بزرگواران

ص: 9

هم مطرح شود.

اين فرضيه را مى توان از چند نظر ، قابل دفاع دانست ؛ زيرا در اين فرض ، موضوع حفاظت جان امامان بسيار بهتر قابل اجراست. از طرف ديگر ، ما مى دانيم كه برخى از امامان شيعه ، در سنين پايين به امامت رسيده اند و بديهى است كه اين انتخاب ، در صورتى مى تواند قابل دفاع باشد كه ما ، شايستگى هاى امامت را امرى اكتسابى ندانيم ؛ زيرا انسان ، شايستگى هاى اكتسابى را در طول زمان به دست مى آورد و زمانى كه فردى در سنين پايين ، شايسته امامت است ، مفهوم آن اين است كه اين شايستگى ها ، منبعى فراتر از اكتساب داشته است و امرى موهوبى است. اگر اين شايستگى ها را امر موهوبى بدانيم ، كه مى دانيم ، موضوع معيّن بودن تعداد و حتّى شخص امامان قبل از تولّد آنان ، براى خود آن سلسله ، امرى كاملاً معقول و درست است ؛ امّا بيان آن براى ديگران ، نه تنها لزومى ندارد ، كه از نظر تحليل عقلى نيز چندان قابل دفاع هم نيست ؛

زيرا وقتى از قبل براى همه مشخّص باشد كه فردى جانشين امام پيشين است ، براى دشمنان وى - كه كم هم نبودند - ، بسيار راحت خواهد بود كه وى را به گونه اى از بين ببرند.

به ايرادى كه براى موضوع مشخّص بودن نام و شخص امامان پيش مى آيد ، نمى توان پاسخى جز اين داد كه امر را مستند به قدرت الهى بكنيم و بگوييم : خداوند ، از راه خارقِ عادت ، آنان را نگه داشته است و نگذاشته كه پيش از موعد ، از دنيا بروند. به نظر مى رسد كه اگر ما در مورد عدم لزوم اعلان عمومى پيش از موعد نام امامان عليهم السلام ، تأمّل بيشترى بكنيم و بگوييم اين امر با آن كه براى خود امامان معلوم بود ؛ امّا آنان لزومى نمى ديدند كه براى ديگران ، اعلام كنند و عدم اعلام نام آنان را براى حفاظت از جان جانشينانشان ، لازم مى ديدند و تنها زمانى به اين امر اقدام مى كردند كه احساس مى كردند زمان اعلام آن ، فرا رسيده است ، فرضى را مطرح كرده ايم كه كمترين ايراد را مى تواند داشته باشد. در اين صورت ، آن اندك رواياتى كه از نظر سند و متن در

ص: 10

مورد اعلام نام امامان قابل دفاع هستند، به مواردى حمل مى شوند كه امامى نسبت به فردى ، اطمينان كامل داشته و مى دانسته كه موضوع ، همچنان پنهان خواهد ماند و در حقيقت ، افشاى نام امامان بعدى براى اين قبيل افراد اندك براى انتشار موضوع نبود و جنبه تبليغى نداشت.

در پرتو اين تأمّلات ، به رواياتى كه مرحوم كلينى در اين خصوص ، در كتاب حجّت الكافى نقل كرده ، مى پردازيم. پيش از آغاز اين بررسى ، يادآور مى شويم كه غير از مرحوم كلينى ، محدّثان ديگر در متون روايى خود ، احاديث فراوانى آورده اند كه شمارى از آنها ، قابل دفاع هستند و اگر در بررسى روايات منقول در الكافى به اين نتيجه رسيديم كه فقط يكى از اين بيست روايت ، قابل دفاع است ، اين امر به اين معنا نيست كه موضوع ، پايان يافته است و ديگر روايت قابل تمسّكى وجود ندارد ؛ زيرا در كتب ديگر حديثى، روايات قابل دفاع ، وجود دارد ؛ ولى از حوزه تحليل اين نوشته در خصوص روايات موجود در الكافى در باب تعيين نام امامان عليهم السلام ، بيرون است و بايد در نوشته ديگرى به آن پرداخت.

در اين بررسى ، پس از گزارش محتواى هر كدام از روايات ، نكات قابل تأمّل در آن ، يادآورى مى شود:

1 . نخستين روايت باب را احمد بن محمّد برقى ، از ابو هاشم داوود بن قاسم جعفرى ، از امام جواد عليه السلام نقل مى كند. در اين گزارش ، امام جواد عليه السلام مى فرمايد كه امير مؤنان عليه السلام به همراه حسن بن على عليه السلام و سلمان ، وارد مسجد مى شوند. در مسجد ، مردى خوش چهره و خوش پوش ، نزد امام على عليه السلام مى آيد و به وى ، سلام مى كند و چندين پرسش را مطرح مى كند و يادآور مى گردد كه اگر به اين پرسش ها پاسخ گويى ، خواهيم فهميد كه تو نسبت به ديگران ، برتر بودى و آنان ، حقّ تو را از تو گرفته اند ،وگر نه ، با آنان فرقى نخواهى داشت. پرسش هاى اين شخص - كه پس از خروج از مسجد و ناپديد شدن ، معلوم مى شود كه خضر عليه السلام بوده - ، عبارت بودند از :

ص: 11

يك . وقتى كسى مى ميرد ، روحش كجا مى رود؟

دو . انسان ، چگونه چيزى را فراموش مى كند و يا آن را به ياد مى آورد؟

سه . چه طور فردى ، شبيه عموها و يا دايى هايش مى شود؟

امام حسن عليه السلام به توصيه امام على عليه السلام به پرسش هاى خضر عليه السلام پاسخ مى دهد و او ، به اداى شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصياى وى ، با ذكر نام آنان مى پردازد. آنچه از اين گزارش ، مورد نظر اين بحث است ، نام بردن از امامان دوازدگانه توسّط خضر عليه السلام و نقل آن توسّط امام جواد عليه السلام است.

در اين روايت ، چند نكته قابل تأمّل به شرح زير ، وجود دارد :

روايت را احمد بن خالد برقى ، از ابو هشام نقل مى كند. در اين نقل ، فردى به نام احمد بن ابى عبد اللّه وجود دارد . وى ، گر چه از بزرگان حديث بود ؛ امّا گويا در دوران حيرت ، مدّتى در تحيّر بود. اين احتمال را مرحوم اردبيلى در جامع الرواة ، از قول سيّد جليل تفرشى در كتاب نقد الرجال ، نقل مى كند و سيّد ، آن را از پرسش و پاسخى كه بين محمّد بن يحيى و استادش محمّد بن حسن صفّار ، در ذيل نقل روايت ديگرى - كه مرحوم كلينى ، آن را به عنوان روايت دوم باب آورده است - ، استنباط مى كند.

2 . در ذيل روايت دوم ، آمده است : محمّد بن يحيى مى گويد: به محمّد بن حسن گفتم: اى ابو جعفر! دوست داشتم كه اين روايت ، از طريق كسى جز احمد بن ابى عبد اللّه ، نقل مى شد و محمّد بن حسن صفّار ، در پاسخ مى گويد: اين روايت را ده سال قبل از دوره حيرت ، برايم نقل كرده است.

مرحوم تفرشى ، معتقد است كه در اين نكته ، دلالتى بر اين است كه احمد بن ابى عبد اللّه ، متحيّر گشته بود.(1)

ص: 12


1- . جامع الرواة، ج 1 ، ص 63 .

اگر اين استنباط تفرشى درست باشد ، بايد گفت : ناقل اصلى روايت از ابو هاشم ، خود به مضمون روايت ، باور نداشته است ؛ و گر نه محتواى روايت ، چنان واضح نام امامان را بيان مى كند كه جايى براى تحيّر نمى ماند. امّا مى توان اين نكته را هم در نظر گرفت كه سخن صفّار ، الزاماً به اين معنا نيست كه احمد بن ابى عبد اللّه ، به تحيّر افتاده بود ؛ چون احتمال دارد كه در زندگى احمد بن ابى عبد اللّه ، حادثه ديگرى پيش آمده بود كه موجب پايين آمدن اعتماد راويان به وى گشته بود . صفّار مى گويد : اين نقل ، خيلى قبل تر از اين بحث ها بوده و «ده سال قبل از حيرت»، فقط بيانگر قدمت روايت است ، نه اين كه احمد بن ابى عبد اللّه به حيرت افتاده باشد.

البته در خصوصيّات احمد بن محمّد بن خالد ، اين ويژگى بوده كه وى در عين حال كه فردى قابل اعتماد بود ، از افراد ضعيف ، بسيار روايت مى كرد و به مراسيل ، اعتماد داشت .(1) مرحوم ابن غضائرى - كه طعن قمى ها را بر احمد بن محمّد بن خالد ، نقل مى كند - ، مى گويد:

طعن بر خود وى نيست ؛ بلكه طعن بر كسانى است كه وى از آنان ، نقل مى كند .(2)

در باره اين روايت ، اين احتمال هم وجود دارد كه ابو هاشم احمد بن محمّد را نديده است ؛ بلكه آن را از كتاب منسوب به وى ، نقل كرده است.

از سند روايت كه بگذريم ، محتواى روايت نيز از استوارىِ چندانى برخوردار نيست و بيشتر به داستان مى ماند ، نه يك حقيقت. در اين داستان ، خضر عليه السلام مى خواسته موضوع امامت را براى چه كسى روشن كند؟ براى على بن ابى طالب عليه السلام يا امام حسن عليه السلام يا سلمان فارسى؟! هر كدام از اينان ، اطّلاعات لازم را داشتند و نيازى به حضور و گزارش خضر عليه السلام نبوده است .

ص: 13


1- . الفهرست ، ص62 ، ح 65.
2- . خلاصة الرجال ، ص 63 .

روايت دوم باب ، همان روايت اوّل است كه مرحوم كلينى ، آن را از طريق محمّد بن يحيى ، نقل مى كند و در ذيل اين روايت ، سخن مورد استناد سيّد تفرشى وجود دارد .

3 . روايت سوم ، روايت ابو بصير است كه عبد الرحمان بن سالم ، از وى نقل مى كند. مضمون روايت ، چنين است كه ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه ايشان ، روزى به جابر بن عبد اللّه انصارى مى گويد: «پرسشى از تو دارم . چه وقت را مناسب مى دانى تا نزد تو بيايم و پرسشم را مطرح كنم؟» .

جابر مى گويد : هر وقت كه دوست داشتى.

امام عليه السلام در يكى از اوقات با وى ، خلوت مى كند و از او مى خواهد كه از جريان لوحى كه در دست فاطمه عليهاالسلام بوده و جابر آن را ديده، به وى خبر دهد و محتواى آن را گزارش كند.

جابر مى گويد: به هنگام تولّد امام حسين عليه السلام ، خدمت مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام رسيده و تولّد وى را تبريك گفته است. در دست زهرا عليهاالسلام ، لوحى سبزْ رنگ مشاهده كرده كه بر آن ، نوشته اى درخشان بود. جابر ، زهرا عليهاالسلام را سوگند مى دهد كه جريان اين لوح را برايش بيان كند و زهرا عليهاالسلام مى گويد كه اين لوح را خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله هديه داده و در آن ، نام پدرش و شوهرش و پسرانش و اوصياى او از ذرّيه اش آمده است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به ايشان داده تا به وى ، بشارت دهد.

جابر ، از فاطمه عليهاالسلام مى خواهد كه به وى اجازه دهد تا از آن لوح ، نسخه بردارى كند و فاطمه عليهاالسلام نيز اين اجازه را به او مى دهد و جابر ، از مطالب آن لوح ، نسخه بردارى مى كند.

امام باقر عليه السلام از جابر مى خواهد كه نسخه خود را به وى نشان دهد . جابر به همراه امام باقر عليه السلام و فرزند بزرگوار ايشان امام صادق عليه السلام به منزل خود مى رود و در آن جا ،نسخه را به آنها نشان مى دهد. امام باقر عليه السلام از جابر مى خواهد تا به نسخه نگاه كند .

ص: 14

سپس مطالب آن را از پيشِ خود مى خواند و جابر ، هيچ گونه اختلافى بين نسخه خود و قرائت امام باقر عليه السلام نمى بيند. آن گاه ، جابر ، متن لوح را - كه نامه اى از خداوند به پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله بوده است

- نقل مى كند. در اين نامه ، نخستْ تهديدى بسيار سخت و جدّى عليه منكران خداوند متعال ، مطرح مى شود و پس از آن ، پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شده و يادآورى مى گردد كه خداوند ، پس از هر پيامبرى ، اوصيايى را مى فرستد و وصىّ پيامبر اسلام را برتر از همه اوصيا قرار داده است. پس از آن ، با نام بردن از هر كدام از امامان عليهم السلام مهم ترين حوادث زندگى و شرايط اجتماعى و برخورد جامعه با آنان را به صورت كلّى ، بيان مى كند و در نهايت ، از شرايط بسيار سختى كه در انتظار ياران امام زمان عليه السلام است ، ياد مى كند. در پايان نيز از قول ابو بصير ، خطاب به عبد الرحمان بن سالم مى آورد كه : اگر در زندگى ات ، جز همين حديث را نشنيده بودى ، برايت بسنده بود . سپس توصيه مى كند كه آن را از نظر نااهلان ، دور بدارد.

در اين روايت ، شخصى به نام «عبد الرحمان بن سالم» ، وجود دارد. اين شخص ، بنا به نظر ابن داوود و ابن غضائرى ، فردى ضعيف است.(1) پدرش سالم بن عبد الرحمان ، فردى موثّق بوده كه به كتاب فروشى ، اشتغال داشته است ؛ امّا فرزندش از اعتبار لازم برخوردار نبوده است .

فرد ديگرى كه در سند اين روايت ، وجود دارد ، «بكر بن صالح رازى» است. اين شخص نيز ، بنا به اعتقاد غضائرى ، فردى به شدّت ضعيف است كه همواره ، به نقل چيزهاى شگفت و غريب مى پردازد .(2)

محتوا و شكل گزارش نيز ، چندان استوار نيست. اگر چنين نامه اى با اين وضوح و اهمّيت وجود داشته است . چرا زهرا عليهاالسلام آن را تنها در اختيار جابر ، قرار داده است؟

ص: 15


1- . جامع الرواة ، ج 1 ، ص 450 .
2- . رجال ابن الغضائرى ، ص 43.

آيا شخصيّت هاى بزرگى چون سلمان ، ابو ذر ، مقداد و ديگر اصحاب ، در آن حدّ از اعتبار نبودند كه از چنين سند مهمّى آگاهى داشته باشند؟

آيا اعلانِ چنين سند مكتوبى كه از سوى خداوند خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله ارسال شده است ، نمى توانست در آغاز دوره پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از بسيارى از اختلاف ها و كشمكش ها جلوگيرى كند؟

چرا زهرا عليهاالسلام در هيچ كدام از احتجاج هاى خود عليه خليفه اوّل ، از چنين سند مهم و روشنى نام نبرده است و بدان ، استدلال نكرده است؟

در پايان اين سند ، ابو بصير ، توصيه مى كند كه سند را تنها در اختيار افراد اهل قرار بدهد . بنا بر اين ، پيداست كه موضوع تنها بايد در بين شيعيان خالص و قابل اعتماد ، مطرح شود . اگر چنين است ، چه فايده اى بر اين سند مترتّب است ؛ زيرا براى چنين افرادى ، گفتار امام صادق و امام باقر عليهماالسلام ، كافى است و ضرورتى ندارد كه امام باقر عليه السلام دانسته خود را با مكتوبى كه نزد جابر است ، مستند سازد. آيا براى شيعيان ناب ، نقل جابر ، معتبرتر از سخن امام باقر عليه السلام است كه آن امام عليه السلام مجبور مى گردد از مقابله كردن محفوظات خود با مكتوب جابر ، براى شيعيان ، اطمينان ايجاد كند؟!

با آن كه جابر بن عبد اللّه انصارى ، از علاقه مندان به اهل بيت عليهم السلام بوده و طبيعى است كه نسبت به پيروزى جريان شيعه ، حسّاسيت مثبت داشته باشد ، پس چرا چنين سند ارزشمندى را ساليان سال ، مخفى نگه داشته است؟ و اگر امام باقر عليه السلام آن را افشا نمى كرد ، جابر آن را براى هميشه ، مكتوم نگه نمى داشت؟ و اگر چنين مى شد ، خطاى بزرگ و غير قابل بخششى از جابر ، سر نمى زد؟

آيا ابو بصير ، از اهمّيت اين سند ، غافل بوده كه آن را تنها در اختيار فرد ضعيفى چون عبد الرحمان بن سالم ، قرار داده است؟ اهمّيت و ارزش اين سند ، اقتضا مى كرد كه افراد و شخصيّت هاى بزرگ شيعى ، از آنْ اطّلاع حاصل كنند.

ارزش و اهمّيت اين سند ، با توجّه به آن كه به طور مستقيم از جانب خداوند به

ص: 16

عنوان هديه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داده شده و در آن ، آگاهى هاى روشنى نسبت به اوصياى پيامبر خدا وجود دارد ، به مراتب از حوادثى چون غدير خم ، بيشتر است . پس چرا چنين فراموش شده و بعدها ، شخصيت هاى كم اعتبارى چون بكر بن صالح و عبد الرحمان بن سالم ، آن را آشكار مى كنند؟

از مجموع اين نكات ، مى توان گمانه زنى كرد كه روايت ، نبايد گزارش درستى باشد و بهتر است در انتساب آن به فرد معتبرى چون ابو بصير و از طريق ايشان به امام صادق عليه السلام تأمّل كرد.

4 . چهارمين روايت در اين باب ، گزارشى است كه از طريق «ابان بن ابى عيّاش» ، از «سليم بن قيس» ، نقل شده است. در اين گزارش ، عبد اللّه بن جعفر طيّار مى گويد: به همراه امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام ، عبد اللّه بن عباس ، عمر بن اُمّ سلمه و اسامة بن زيد ، در نزد معاويه بوديم. بحثى بين ما در گرفت و من گفتم كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «من ، بر مؤنان ، از خود آنان ، اَولى هستم و على بعد از من ، بر آنان اَولى است و آن گاه ، يكْ يكِ امامان شيعه را يادآورى كرده ، تأكيد مى كند كه آنان ، بر مؤنان از خودشان ، اَولى هستند. آن گاه عبد اللّه ، افراد ياد شده را بر سخن خود ، گواه مى گيرد و آنان ، گواهى مى دهند.

سليم بن قيس مى گويد : اين روايت را از ابو ذر ، سلمان و مقداد هم شنيده است .

نكات قابل توجّه در اين روايت را مى توان به شرح زير ، يادآورى كرد:

ابان بن ابى عيّاش كه روايت را از سليم نقل مى كند ، از راويان غيرِ معتبر است.(1) وى ، از شيعيان نيست و عامى مذهب است و علماى اهل سنّت نيز وى را تضعيف كرده اند و حديث وى را «متروك» ، اعلام داشته اند.

ابان مى گويد كه سليم بن قيس هلالى - كه از ياران على عليه السلام بود - ، به خاطر ترس از

ص: 17


1- . جامع الرواة ، ج 1 ، ص 9 .

حَجّاج ، به ايران گريخت و ميهمان وى گشت. به هنگام وفات، سليم ، وى را خواست و براى حقّ مهمان نوازى كه ابان بر عهده سليم داشت ، كتابش را به وى تسليم كرد. بنا بر اين ، كتاب ياد شده ، تنها در دست ابان ، قرار مى گيرد و ابان ، همان گونه كه يادآور شديم ، فردى غير قابل اعتماد است . شمارى بر اين باور هستند كه كتاب سليم ، وجود خارجى نداشته و ابان ، آن را ساخته و به سليم ، نسبت داده است. اگر اين ديدگاه را هم نپذيريم ، در غير موثّق بودن ابان ، ترديدى نيست.

اين كتاب ، بعد از ابان ، به دست عمر بن اُذَينه ، رسيده است و تنها روايت كننده از ابان ، عمر بن اذينه است كه بنا بر گزارش مقدّمه كتاب ، ابان ، يك ماه قبل از درگذشتش ، عمر بن اُذَينه را مى خواهد و به او مى گويد : من خوابى ديده ام . سپس خواب خود را برايش نقل مى كند و آن گاه ، كتاب را به او مى دهد و مى گويد كه سليم ، آن را براى امام زين العابدين عليه السلام خوانده و وى ، آن را تصديق كرده است. خود عمر بن اُذَينه ، فرد معتبرى است و در اواخر عمرش ، از شرّ مهدى عبّاسى به سمت يمن گريخت. اگر اين گزينه را نپذيريم كه ابان ، اين كتاب را ساخته ، اين احتمال وجود دارد كه ديگران ، پس از وى به چنين كارى دست يازيده و آن را به فردى نسبت داده اند كه از دسترس ، دور بوده و امكان تحقيق در مورد صحّت و عدم صحّت آن وجود نداشت .

در هر صورت ، اين نقل ، از اعتبار چندانى برخوردار نيست ؛ امّا از نظر محتوا ، اگر اسامة بن زيد ، در اين جمع حضور داشت و به گفتار عبد اللّه بن جعفر ، گواهى مى داد ، ديگر جايى براى «توقّف» وى باقى نمى مانْد و نبايد خود را از صحنه كنار مى كشيد و لازم بود كه على عليه السلام را همراهى كند . اُسامه ، كسى نبود كه از درگيرى ، ترسى داشته باشد. وى مرد جنگ بود. بنا بر اين ، بايد موضوع ديگرى اسامه جوان را - كه بسيارى از تلاش هاى على بن ابى طالب عليه السلام را نديده بود - به كناره گيرى كشانده باشد كه ظاهرا همان ابهامى بود كه وى در اين باره داشت.

ص: 18

5 . روايت بعدى باب ، به نقل از حيّان سرّاج ، از داوود بن سليمان كسايى ، از ابو طفيل است. در اين روايت ، ابوطفيل مى گويد كه در جريان درگذشت ابو بكر و روز بيعت با عمر ، حضور داشته است و على عليه السلام هم در گوشه اى نشسته بود كه جوانى يهودى از فرزندان هارون آمد و از عمر پرسيد : آيا تو آگاه ترين فرد نسبت به كتاب و پيامبرِ مسلمانان هستى؟

عمر ، با اشاره سر، آن را نفى كرد. جوان گفت: من نزد تو آمده ام و پرسشى دارم ؛ زيرا در دينم ترديد دارم.

عمر ، على بن ابى طالب عليه السلام را نشان داد. وى نزد على عليه السلام آمد و گفت: من دو ، سه سؤل و يك ، يك سؤل دارم.

على عليه السلام فرمود: «چرا نمى گويى هفت سؤل دارم؟!» .

جوان گفت: نخست ، سه پرسش دارم . اگر آنها را پاسخ گفتى ، سه پرسش ديگر دارم و آن گاه ، پرسش نهايى را خواهم كرد . پرسش ها به اين شرح است: اوّلين خونى كه به زمين ريخته شد ، خون چه كسى بود؟ اوّلين چشمى كه گريست ، كدام چشم بود؟ اوّلين چيزى كه بر روى زمين لرزيد ، چه بود؟

وقتى على عليه السلام به اين سه پرسش پاسخ مى دهد ، وى سه پرسش ديگر خود را به اين ترتيب ، مطرح مى كند: محمّد صلى الله عليه و آله ، چند امامِ عادل دارد؟ محمّد صلى الله عليه و آله ، در كدام بهشتْ سكونت دارد؟ چه كسانى در بهشت ، با وى ساكن هستند؟

على عليه السلام در پاسخ به اين پرسش ها ، مى فرمايد:

محمّد صلى الله عليه و آله ، دوازده امام عادل دارد كه انسان هاى استوارى هستند و مخالفت و موافقتِ كسى هم در آنان ، تأثيرى ندارد و همان دوازده امام ، در بهشت ، با او ساكن هستند .

جوان يهودى مى گويد : درست گفتى. من اين موضوع را در نوشته هاى پدرم هارون عليه السلام ديدم كه برادرش موسى عليه السلام به وى املا كرده و هارون ، به خطّ خودش آن

ص: 19

را نوشته است.

آن گاه ، مرد يهودى ، آخرين سؤل خود را اين گونه مطرح مى كند كه : وصىّ محمّد صلى الله عليه و آله ، چند سال بعد از وى ، زنده مى ماند؟ و آيا او را مى كُشند يا به مرگ طبيعى مى ميرد؟

على عليه السلام مى فرمايد:

وصىّ محمّد صلى الله عليه و آله ، به طور دقيق و بدون كم و كاست ، سى سال زندگى مى كند و آن گاه ، فرقش را مى شكافند .

جوان يهودى ، چنان فريادى مى كشد كه بند شلوارش پاره مى شود و آن گاه ، اسلام مى آورد و به همراه على عليه السلام به منزلش مى رود تا دستورهاى اسلام را از ايشان ، ياد بگيرد.

نكات قابل تأمّل اين گزارش ، به شرح زير است :

حيّان بن سرّاج ، بنا بر روايتى كه كشّى نقل مى كند ، كيسانى مذهب بود و در اعتقاد به امامت محمّد بن حنفيّه ، بسيار متعصّب بود و فكر مى كرد كه ابن حنفيّه ، همچون عيسى بن مريم عليه السلام ، زنده و غايب بوده ، نمرده است. وى امام صادق عليه السلام را دشمن محمّد بن حنفيه مى دانست و امام صادق عليه السلام ، وى را مصداق آيه 156 از سوره انعام مى دانست.(1)

ابو طفيل - كه همان عامر بن اَسقَع كِنانى است - ، در سالى كه جنگ اُحُد در گرفت ، به دنيا آمد و به هنگام درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله ، تنها هشت سال داشت و به هنگام مرگ ابو بكر ، نُه سال و اندى بيشتر نداشت. بديهى است كه وى با اين سن ، نمى توانسته چنان گزارشى را - حتّى اگر هم واقعيت داشته باشد - ، نقل كند. بگذريم كه وى نيز از كيسانيه بود و به زنده بودن محمّد بن حنفيّه ، باور داشت و به همراه مختار بن ابى عبيده ، قيام كرد .

ص: 20


1- . جامع الرجال ، ج 1 ، ص 288.

متن نقل ، بيشتر به داستان شباهت دارد ، تا حقيقت. چگونه يك جوان يهودى از اين همه مسئله ، اطّلاع دارد ، در حالى كه هيچ كدام از صحابه ، چنين اطّلاعى ندارند و راوى داستان - كه در آن روز ، بيش از نُه سال و نيم از عمرش نگذشته بود - ، جريان هاى يهودى را چنين خوب مى شناسد و مى داند كه چه كسى از نسل هارون برادر موسى عليه السلام است؟ و آيا نسل هارون ، در مدينه بوده اند؟

اين يهودى كيست و نام وى ، چه بوده است؟ و پس از آن كه اسلام آورد و معارف اسلامى را از على عليه السلام ياد گرفت ، كجا رفت؟ چرا در كنار على عليه السلام نمانْد؟ چرا ابو طفيل و حيّان كه چنين روايتى را نقل مى كنند ، خود بعداً كيسانى مى شوند و به آن دوازده امام عادل ، اعتقاد پيدا نمى كنند؟

آيا كتاب هاى باقى مانده از يهوديان ، در بر دارنده حوادث آينده مسلمانان است كه هر كسى به خاطر اثبات مدّعاى خود ، آنها را شاهد بگيرد؟

چرا اين داستان پُراهميت را جز كودكى نه سال و نيمه ، كس ديگرى نقل نكرده است؟! آيا در پشت اين قبيل گزارش ها ، نمى توان دستگاه تبليغاتى اُمَويان يا عبّاسيان را ديد كه براى بى اعتبار كردن جريان تشيّع مى كوشيدند تا دلايل استوار و محكم علويان براى حقّانيت امامان عليهم السلام را در لابه لاى اين قبيل افسانه ها از بين ببرند؟

اين روايت ، به قدرى مغشوش است كه تلقّى آن به عنوان روايتى شيعى ، نوعى توهين به تشيّع است.

6 . روايت ششم ، از طريق ابو سعيد عصفورى ، از عمرو بن ثابت ، از ابو حمزه بطائنى ، از امام سجّاد عليه السلام نقل شده است كه ايشان فرمود:

خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و يازده تن از فرزندانش را از نور عظمت خود ، آفريده است و آنان ، چون اشباحى در روشنايىِ نور الهى ، پيش از آفرينش ، خدا را عبادت مى كردند .

نكته اى كه در باره سند اين روايت ، وجود دارد ، اين كه ابوسَمينه محمّد بن على

ص: 21

كوفى - كه از دروغگويان و جاعلان چيره دست بود - ،(1) در سند اين روايت است. گر چه پاره اى ، ابو سعيد عصفورى را هم تضعيف كرده اند ، اين تضعيف ، چندان قابل اعتنا نيست ؛ ولى وجود ابو سمينه ، كار را مشكل مى كند.

از نظر متن ،آفرينش پيش از خلقت و حضور در شكل اشباح و عبادت در آن حال ، از جمله مباحث دشوار و ديْرفهمى است كه در صورت صحّت روايت ، افراد خاص مى توانند آن را درك كنند.

7 . روايت هفتم ، به نقل از زُراره از امام باقر عليه السلام است در اين روايت ، امام باقر عليه السلام تأكيد مى كند كه دوازده امام ، از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله بوده ، همه محدّث و از فرزندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هستند . در مجلس ، شخصى به نام على بن راشد و يا عبد اللّه بن راشد ، برادر ناتنى امام سجّاد عليه السلام ، از اين سخن ، تعجّب مى كند و آن را انكار مى كند . امام عليه السلام بر سرش فرياد مى زند كه : «فرزند مادرت ، يكى از آنان بود» .

اين روايت به اين شكل ، مغشوش است و احتمالاً در نقل آن ، تا حدودى نقل به معنا و يا تصرّفى انجام گرفته كه موجب اين امر ، شده است. بعيد نيست كه اين روايت با دو روايتى كه مرحوم كلينى در باب: «إنّ الأئمّة عليهم السلام محدّثون مفهّمون» ، به عنوان حديث اوّل و دوم آورده ، يكى باشد كه بعدا تقطيع شده و به اين شكل ، در آمده است. در روايت دوم ، امام باقر عليه السلام فرموده: «برادرت ، اين را مى دانست» و در آن جا ، به جاى «على بن راشد» ، نام «عبد اللّه بن زيد» آمده است و يادآورى شده كه وى ، برادر ناتنىِ

ص: 22


1- . رجاليان ، ابو سَمينه را فردى با اعتقادات فاسد مى دانند و بر اين باور هستند كه وى ، در كوفه به دروغگويى اشتهار يافت و از آن جا به قم نزد احمد بن محمّد بن عيسى رفت ؛ امّا احمد بن عيسى ، پس از چند ماه ، به خاطر دروغگويى و غلو ، وى را از آن شهر ، بيرون نمود. همچنين ، از قول ابن قتيبه نقل شده است كه فضل بن شاذان / شادان ، بارها مى خواست وى را در قنوتش لعنت كند. از قول وى آورده اند كه ابو سَمينه ، در بين دروغگويان مشهور ، از همه مشهورتر بود. تفصيل اين مختصر ، در جامع الرواة (ج 2 ، ص 150) در ذيل شرح حال وى با عنوان: «ابو جعفر محمّد بن على بن إبراهيم بن موسى قرشى» ، آمده است .

امام سجّاد عليه السلام بود.

در سند اين روايت ، فردى به نام «ابن سماعه» وجود دارد كه از واقفيانِ متعصّب بود و با فرض درستى اين روايت ، توقّف وى ، قابل توجيه نيست ، بخصوص كه ابن سماعه ، فردى مورد وثوق بوده(1) و توقّف وى را نمى توان حمل بر هواى نفس كرد و به احتمال بسيار ، زاييده عدم اطّلاع و يا عدم اطمينان به امامت امامان بعدى بوده و اين عدم اطمينان و يا عدم جهل ، با نقل چنان روايتى ، هماهنگى ندارد .

8 . روايت هشتم اين باب ، روايتى ابو سعيد خُدرى است. مضمون كلّى اين روايت ، همان مضمون روايت پنجم است ، گر چه پاره اى از بخش هاى آن ، با هم تفاوت دارند ، از جمله آن كه در اين روايت ، سؤل هاى نخستين مرد يهودى از على عليه السلام ، با پرسش هاى پيشين ، فرق مى كند و پرسش كننده نيز جوانى يهودى از خاندان هارون نيست ؛ بلكه يكى از بزرگان يهودى است كه يهوديان زمانش ، او را از عالم ترين افراد مى دانسته اند. پرسش هاى موجود در اين روايت ، به شرح زير است: نخستين سنگى كه روى زمين قرار گرفت ، چه بود؟ اوّلين درختى كه روى زمين كاشته شد ، كدام درخت بود؟ نخستين چشمه اى كه روى زمين جوشيد ، چه چشمه اى بود؟

بقيّه روايت ، همان روايت پنجم است و نكاتى كه در آن روايت آمده ، در اين جا هم مطرح است. عمده اشكال اين قبيل روايات ، غرابت وشگفتى داستان است كه عموما در آنها ، يهوديان ، افرادى دانشور و آگاه به امور گذشته و آينده اند كه با استناد به آنچه در كتاب هاى پيشين خوانده اند (!) ، به يارى شيعيان مى آيند. به نظر مى رسد در ساختن اين قبيل داستان ها ، نبايد نقش معاندان تشيّع را - كه مى خواسته اند تا تشيّع را جريانى با آبشخور يهودى معرّفى كنند - ، ناديده گرفت.

ص: 23


1- . ر . ك: جامع الرواة ، ج 1 ، ص 225 : حسن بن محمّد بن سماعه .

اگر همين احتمال را در اين قبيل روايات بدهيم ، از آن جايى كه محتملِ بسيار قوى اى است ، بايد براى رفع اين توهّم ، به طور جد به بازنگرى روايات موجود در كتب روايى خود و بويژه «كتب اربعه» بپردازيم و از پاك كردن اين قبيل روايات از منابع خود ، هيچ واهمه اى به خود راه ندهيم. امامان ما ، از چنان پايگاهى در انديشه مسلمانان برخوردارند كه كسى در عظمت و بزرگى آنان ، ترديد ندارد و حتّى اُمَويان و عبّاسيان - كه در روزگار خودشان براى منافع دنيوى ، همه چيز را زير پا مى گذاشتند - با همه خباثتى كه داشتند ، از اعتراف به بزرگى و عظمت امامان شيعه ، دريغ نمى كردند. دانش ، كرامت ، بزرگى ، زهد و پاسايى آنان ، چنان مورد قبول مسلمانان است كه هيچ نيازى به اثبات حقّانيتشان با اين قبيل روايات نداريم.

9 . روايت نهم ، به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام است كه ايشان ، آن را از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل مى كند. روايت ، تلخيص گزارش گونه اى از مضمونِ روايت دوم باب است. در اين روايت ، جابر مى گويد: شمار اوصيا از فرزندان فاطمه عليهاالسلام را شمردم . دوازده نفر بودند كه آخرينشان ، قائم عليه السلام بود و بين آنان ، سه محمّد و سه على وجود داشت.

در اين روايت ، تعداد امامان عليه السلام سيزده نفر مى گردند كه احتمال اشتباه يكى از راويان در نقل آن ، بعيد به نظر نمى آيد و از اين نظر ، چندان جاى ايراد به روايت نيست ؛ زيرا اين قبيل اشتباهات در نقل پيش مى آيد. همچنين ، ايرادهايى كه قبلاً در ذيل روايت دوم آورديم ، در اين جا هم مطرح است ، افزون بر آن كه در اين جا ، روايت از ابوجارود نقل مى شود كه زيدى مذهب بوده و بنيان گذار فرقه جاروديه است كه از زيديه ، منشعب شده است.

مرحوم كشّى ، در مذمّت وى ، روايات بسيارى نقل كرده كه پاره اى از آنها بر دروغگويى وى ، دلالت دارند. كشّى ، وى را كور ظاهرى و باطنى مى داند.(1) در اين

ص: 24


1- . اختيار معرفة الرجال رجال الكشّى ، ج 2 ، ص 495 ، ش 412 - 419 .

باره هم بايد يادآور شد كه اگر روايتْ درست مى بود ، براى توقّف ابو جارود در امام سجّاد عليه السلام و گرايش به زيد ، دليل قوى اى وجود نداشت.

10 . روايت دهم ، روايت محمّد بن فُضَيل ، از ابو حمزه ثُمالى است. وى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را به سوى جنّ و انس فرستاد و پس از او ، دوازده وصى قرار داد كه بعضى در گذشته اند و پاره اى ، هنوز باقى هستند. بر اوصياى محمّد صلى الله عليه و آله ، سنّتى كه بر اوصياى عيسى بن مريم عليه السلام جارى شد ، جارى خواهد گشت و امير مؤنان عليه السلام بر سنّت مسيح عليه السلام بود .

محمّد بن فضيل ، در روايات ، مشترك است بين محمّد بن فضيل صيرفى و محمّد بن فضيل يَسار ؛ امّا بنا بر عقيده علماى رجال ، محمّد بن فضيلِ در اين روايت ، همان صيرفى است كه ظاهرا فردى ضعيف و مشتهر به غلو بوده و روايات وى ، قابل قبول نيست.(1) افزون بر آن ، سنّت مسيح عليه السلام دستِ كم در باره على عليه السلام جارى نگشت ؛ زيرا بنا بر گزارش قرآن ، وى مصلوب نگشت و موضوع بر مردم ، مُشتبه شد ، در حالى كه امير مؤمنان عليه السلام با شمشير به شهادت رسيد.

11 . روايت يازدهم ، از حسن بن عباس بن جريش است كه از امام جواد عليه السلام نقل مى كند كه امام على عليه السلام خطاب به ابن عبّاس فرمود:

ليلة القدر ، در هر سال ، وجود دارد و در آن شب ، امر سنّت ، فرود مى آيد و براى هر كدام از سنّت ها ، متولّيانى بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وجود دارد .

ابن عبّاس ، از اين متولّيان مى پرسد و على عليه السلام ، از خود و يازده تن از امامان عليه السلام از پشتِ خود ، نام مى برد.

نكته مهم در اين روايت و سه روايت بعد از آن - كه همه از كتاب حسن بن عبّاس بن جريش نقل شده - ، آن است كه: حسن بن عبّاس بن جريش ، فردى

ص: 25


1- . در باره اين موضوع ، ر . ك: الرسائل الرجالية ، ج 4 ، ص 140 به بعد.

ضعيف است. به نظر مرحوم نجاشى ، وى كتابى در باره سوره «قدر» دارد كه «ردئ الحديث» و با الفاظ مضطرب است و به نظر ابن غضائرى ، كتاب ، فراهم آورده اى با الفاظ فاسد است كه محتواى آن ، دلالت بر ساختگى بودن آن دارد . اين شخص ، مورد توجّه نيست و حديثش قابل نوشتن نيست .(1)

12 . اين روايت ، به همان سندى است كه در آن ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خطاب به يارانش مى فرمايد : «به شب قدر ، ايمان بياوريد» ، كه مقصود ، على بن ابى طالب عليه السلام و يازده فرزند بزرگوار ايشان است .

13 . در اين روايت ، با همان سند ، از امير مؤنان عليه السلام نقل شده كه ايشان ، روزى خطاب به ابو بكر ، آيه «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ »(2) را مى خواند و به وى مى فرمايد :

محمّد ، پيامبر خدا ، شهيد شده است و به سراغت خواهد آمد . وقتى آمد ، يقين بدان كه وى ، خودِ پيامبر است ؛ زيرا شيطان نمى تواند به شكل ايشان در آيد .

آن گاه على عليه السلام دست ابو بكر را مى گيرد و پيامبر صلى الله عليه و آله را به او نشان مى دهد . پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به ابو بكر مى فرمايد:

به على و يازده فرزندش ، ايمان بياور. آنان ، همانند من هستند ، جز آن كه پيامبر نيستند. از خلافتى كه به دست گرفته اى ، توبه كن ؛ چون تو چنين حقّى را ندارى .

آن گاه ، پيامبر صلى الله عليه و آله از نظر وى ، غايب مى شود .

نشانه هاى «وضع» در اين نقل ، چنان مشهود است كه جاى هيچ ترديدى باقى نمى گذارد.

ص: 26


1- . در باره اين شخص و زيان هاى كتابى كه در باره سوره قدر نوشته ، مرحوم علاّمه شوشترى مى گويد : اگر مرحوم ابن غضائرى ، هيچ نكته اى نياورده بود ، جز همين كه كتاب ابن جريش را كتابى بى ارزش شمرده است ، براى اعتبار وى ، كافى بود ر . ك : قاموس الرجال ، ج 12 ، ص 400 .
2- . سوره آل عمران ، آيه 169 .

14 . روايت چهاردهم ، روايتى به نقل از زُراره ، از امام باقر عليه السلام است . مضمون اين

روايت ، آن است كه ائمّه ، دوازده نفر هستند كه همه ، محدّث و از فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب هستند و پيامبر خدا ، پدر آنان است. گر چه اين روايت ، به ظاهر ، گوياى آن است كه همه امامانِ دوازدگانه از فرزندان على عليه السلام هستند و اين ،

خلاف باور شيعيان است ؛ امّا اين قبيل اشتباهات ، در نقل ها به وجود مى آيد و قابل توجيه است .

نكته اى كه در سند اين روايت وجود دارد ، وجود شخصى به نام حسن بن عبيد اللّه (يا : عبد اللّه) در آن است كه منسوب به غلو بوده و گويا از قم ، اخراج شده است. امّا در اين زمينه ، بايد يادآورى كنيم كه مفهوم غلو در آثار حديثى ، بسيار گسترده است و چه بسا افرادى ، روشن ترين مصاديق غلو را توجيه كنند و چه بسا افرادى ، جزئى ترين امور غير عادى را به غلو ، تفسير كنند . بنا بر اين ، زمينه هايى كه به خاطر آن وى به غلو منسوب شده ، بايد بررسى شوند .

15 . روايت پانزدهم ، از طريق ابو بصير ، از امام باقر عليه السلام نقل شده است. اين روايت مى گويد : «از فرزندان حسين بن على ، نُه نفرشان امام هستند و نهمينِ آنان ، قائم است» .

اين روايت ، از نظر سند و محتوا ، قابل دفاع است و ايرادى كه بر ابراهيم بن هاشم - كه در سند آن واقع است - گرفته مى شود ، در حدّى نيست كه سند روايت را با خدشه جدّى رو به رو كند.

16 . روايت شانزدهم ، از طريق زُراره ، از امام باقر عليه السلام نقل شده است. در اين روايت ، امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

ما دوازده امام هستيم كه حسن وحسين عليهماالسلام ، از جمله اين دوازده نفر هستند و امامان بعدى ، از فرزندان حسين عليه السلام هستند .

در سند اين روايت ، فردى به نام «معلّى بن محمّد» وجود دارد. مرحوم كلينى ،

ص: 27

روايات بسيارى را از طريق اين شخص ، نقل مى كند ؛ امّا بنا بر نظر برخى دانشوران رجالى ، وى فردى «مضطرب الحديث و المذهب » است و از ضعفا ، نقلِ روايت مى كند . البته اين را هم يادآور شده اند كه حديث وى ، مى تواند به عنوان «شاهد» تلقّى شود.(1)

17 . هفدهمين روايت باب ، به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام است. در اين روايت ، امام باقر عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه خطاب به على عليه السلام فرمود:

من و دوازده فرزندم و تو ، اى على! كوه ها و صخره هاى زمين هستيم كه خداوند به وسيله ما ، زمين را نگه داشته است و اگر دوازده فرزندم از بين بروند ، زمين در هم فرو ريخته خواهد شد .

در اين روايت ، دو نكته وجود دارد . يك نكته آن كه راوى آن ، ابو جارود است كه در باره وى ، در ذيل حديث نهم ، بحث كرديم. نكته ديگر آن كه در اين روايت ، دو بار از قول پيامبر صلى الله عليه و آله تكرار شده است كه دوازده نفر از فرزندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به امامت مى رسند. نظير اين مطلب ، در چند روايت پيشين هم آمده بود ؛ امّا در اين روايت ، اين نكته دو بار مطرح شده است و همين امر ، موجب دشوارى در پذيرش آن مى شود.

18 . روايت هجدهم ، با همان سند ، ولى به صورت مرفوع ، از امام باقر عليه السلام نقل شده است. در اين روايت ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است :

از فرزندان من ، دوازده نقيب ، نجيب ، محدّث و مُفهّم خواهد بود كه آخرين آنان ، قائم عليه السلام است و زمين را ، همان گونه كه از ستم پُر شده است ، از عدل ، پُر خواهد كرد .

در اين روايت ، همان دو نكته مطرح شده در روايت قبلى ، وجود دارد.

19 . اين روايت را سهل بن زياد ، به نقل از محمّد بن حسن بن شمّون ، از عبد اللّه بن عبد الرحمان اصم ، از كرّام نقل مى كند. مضمون روايت ، اين است كه كرّام ،

ص: 28


1- . ر . ك : قاموس الرجال ، ج 10 ، ص 168 ، ش 7649 ، نيز ، ر . ك : جامع الرواة ، ج 2 ، ص 251 .

سوگند مى خورد كه تا قيام آل محمّد ، روزها غذا نخورد. آن گاه نزد امام صادق عليه السلام مى رود و سوگند خود را نقل مى كند. امام عليه السلام مى فرمايد:

روزه بگير و تنها عيدين (عيد فطر و قربان) و سه روز ايّام تشريق ، هنگام سفر و هنگام بيمارى را روزه نگير .

سپس امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

وقتى امام حسين عليه السلام شهيد شد ، زمين و آسمان و آنچه در آن از فرشتگان و جز آن بود ، به ناله در آمدند و گفتند: پروردگارا! به ما اذن بده كه همه مردم را نابود كنيم تا دوباره ، انسان هاى جديد ، آفريده شوند . خداوند به آسمان ها و زمين و فرشتگان خود ، وحى كرد كه آرام گيرند . سپس حجاب را كنار زد . پشت حجاب ، محمّد صلى الله عليه و آله با دوازده تن از اوصياى او بودند. خداوند ، دست قائم را گرفت و فرمود : اى فرشتگان و آسمان و زمين ! من براى يارى رساندن به اين شخص ، به كمك او مى شتابم .

در اين روايت ، چند نكته وجود دارد : اوّل اين كه محمّد بن حسن بن شمّون ، يكى از راويان اين حديث ، فردى واقفى و غالى است. او ضعيف و از نظر مذهب ، فاسد است و علماى رجال ، نه به خود وى ، و نه به آثار وى ، اعتمادى ندارند. وى ، فردى بى اعتبار است.(1)

فرد ديگر واقع در اين سند ، عبد اللّه بن عبد الرحمان اَصَم است. وى نيز غالى ، خبيث ، متهاتفِ در مذهب و از دروغگويان شاخص بصره است.(2)

همچنين متن اين روايت ، از استوارى لازم ، برخوردار نيست. داستان امام حسين عليه السلام بدون ارتباط با قبل و بعد ، در روايتْ مطرح شده است و پايان روايت با نگرش مُشبّهه و نيز اهل تجسيم (مجسّمه) ، هماهنگى دارد.

در مجموع ، روايتْ ساختگى به نظر مى رسد.

20 . روايت بيستم را عثمان بن عيسى ، از سماعة بن مهران نقل مى كند كه وى

ص: 29


1- . رجال النجاشى ، ص 335 ، ش 899.
2- . نقد الرجال ، ج 3 ، ص 119 ، ش 3126.

گفته است : به همراه ابو بصير ، در مكّه در خانه محمّد بن عمران بوديم. محمّد بن عمران گفت كه از امام صادق عليه السلام شنيده كه فرمود: «ما دوازده محدّث هستيم» .

ابو بصير ، دو بار وى را سوگند مى دهد كه : آيا اين مطلب را از امام صادق عليه السلام شنيده است؟ و وى ، سوگند مى خورد كه از ايشان ، شنيده است. ابو بصير مى گويد : امّا من ، اين مطلب را از امام باقر عليه السلام شنيده ام.

اين روايت را فردى به نام «عثمان بن عيسى» نقل مى كند كه از رهبران واقفى بوده است و آمده كه اموال امام كاظم عليه السلام را تصرّف كرد. گر چه مى گويند وى ، بعدها توبه كرد ؛ امّا امام رضا عليه السلام از وى ، خشمگين بود و رجاليان ، به عمل نكردن به روايت هاى وى ، در صورت منفرد بودن ، توصيه مى كنند.(1)

از مجموع آنچه نقل شد ، مى توان نتيجه گرفت رواياتى كه مرحوم كلينى ، در باره مشخّص بودن نام امامان معصوم عليهم السلام در باب «ما جاء فى الإثنى عشر و النصّ عليهم عليهم السلام » آورده ، قابل بحث و خدشه هستند . تنها يك روايت از بين آنها - كه همان روايت پانزدهم باشد - ، قابل اعتماد است.

با قطع نظر از رواياتى كه در جاهاى ديگر آمده و در اين بحث به آنها پرداخته نشده است ، به احتمال بسيار قوى ، شمار و نام امامان عليهم السلام ، دستِ كم براى عموم شيعيان ، مشخّص نبوده است . البته اين امر با اين مطلب كه نام و تعداد آنان براى خودِ امامان عليهم السلام روشن باشد ، منافاتى ندارد. به همين جهت بود كه وقتى امامى از دنيا مى رفت ، در صورتى كه شرايط به گونه اى نبود كه امام پيشين ، به روشنى ، نام جانشين خود را اعلام كند ، افرادى مدّعى جانشينى امام مى شدند و شيعيان ، به ناچار با معيارهايى كه در دست داشتند ، به آزمودن افراد مدّعى مى پرداختند تا به امام واقعى دست مى يافتند. اگر وضوحى در نام امامان معصوم عليهم السلام در بين شيعيان بود ، نبايد چنين شرايطى پيش مى آمد. جريان تحيّرى كه پس از درگذشت امام صادق عليه السلام به خاطر تصميم جدّى منصور دوانقى بر قتل جانشين ايشان به وجود آمد و منجر

ص: 30


1- . نقد الرجال ، ج 3 ، ص 194 ، ش 3384.

به پيدايش «واقفيه» گشت و بسيارى از ياران ارزشمند امام صادق عليه السلام ، از جمع شيعيان دوازده امامى به طور كلّى خارج شدند و گروه واقفيه را تشكيل دادند و يا فَطَحى مذهب گشتند و يا دستِ كم براى مدّتى در توقّف ماندند تا كم كم ، موضوع برايشان روشن شد و از طُرُق گوناگون ، به درستى امامت امام موسى كاظم عليه السلام پى بردند ، همه گواه بر اين است كه نام امامام معصوم عليهم السلام براى توده شيعيان ، معلوم و مشخّص نبود و رواياتى كه گوياى معلوم بودن اين نام ها هستند ، با چالش جدّى مواجه اند. مى توان گفت: اين امر ، از چنان شهرتى هم برخوردار نبوده كه حدّ اقل ياران نزديك امام صادق عليه السلام را پراكنده نسازد.

در پايان ، يادآور مى شويم همان گونه كه در آغاز بحث گفته شد، اين موضوع از چنان اهمّيتى برخوردار است كه با اين قبيل بحث ها ، پايان نمى يابد ؛ زيرا گر چه روايات موجود در اين باب اصول الكافى در باره آمدن نام امامان عليهم السلام در سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام على عليه السلام و يا ديگر امامان ، از نظر سند ، قابل بحث و بررسى است ؛ امّا متكلّمان شيعه ، از ديرباز در اين زمينه ، بحث هاى قابل توجّهى ارائه كرده اند و افزون بر اصول الكافى ، در ديگر مجامع روايى ، رواياتى در اين خصوص وجود دارد كه چه بسا در بين آنان ، روايت هايى قابل اعتماد ، وجود داشته باشد. هدف اين نوشته ، فقط بررسى روايات موجود در اين باب از كتاب الكافى است .

غرض اصلى از اين قبيل نقد و بررسى ها ، در حقيقت ، رسيدن به ايده منسجم و قابل دفاع در نظريه «امامت در انديشه شيعه» بوده و بديهى است كه مقدّمه دستيابى به اين ايده ، در گرو جداسازى روايات صحيح از غير صحيح در مجامع روايىِ شيعى است تا لوازم منفى رواياتى كه چه بسا معاندان شيعه و يا دوستان ناآگاه آنها ، ساخته و به معصوم نسبت داده اند ، دامن پاك معصومان را نيالايد و اين نظريه ارزشمند شيعه ، آماج تهاجم سودجويان فرصت طلب ، قرار نگيرد.

ص: 31

منابع و مآخذ

1 . الفصول المختارة ، محمّد بن محمّد النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) ، تحقيق: سيّد على ميرشريفى ، لبنان : دار المفيد ، 1414 ق .

2 . جامع الرواة ، محمّد بن على الأردبيلى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى ، 1403 ق .

3 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق: جواد القيّومى ، قم : اسلامى ، 1417 ق .

4 . خلاصة الأقوال ، تحقيق: جواد القيّومى ، قم : اسلامى ، 1417 ق .

5 . قاموس الرجال ، محمّدتقى التسترى (الشوشترى)، قم : اسلامى ، 1425 ق .

6 . رجال النجاشى ، أحمد بن على النجاشى ، قم : اسلامى ، 1416 ق .

7 . الرسائل الرجالية ، محمّد بن محمّد ابراهيم الكلباسى ، قم : دار الحديث ، 1381 ش .

8 . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق: السيّد مهدى الرجائى ، قم : مؤّسة آل البيت عليهم السلام ، 1404 ق .

9 . نقد الرجال ، السيّد مصطفى الحسينى التفريشى ، قم : مؤّسة آل البيت عليهم السلام ، 1418 ق .

10. رجال ابن الغضائرى ، أحمد بن حسين الغضائرى ، تحقيق: محمّدرضا جلالى ، قم: دار الحديث ، 1380 ش .

ص: 32

مسئله نَسخ ، در كتاب «الكافى» و ديدگاه كلينى

اشاره

مسئله نَسخ ، در كتاب «الكافى» و ديدگاه كلينى

محمّد فاكر ميبدى

چكيده

در اين نوشتار ، مسئله «نَسخ» از منظر شيخ كلينى رحمه الله در كتاب الكافى ، مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد و ابعاد و انواع نسخ قرآن از اين دريچه ، مورد مطالعه واقع مى شود .

نگارنده ، ابتدا به بررسى معناى لغوى و اصطلاحى نسخ مى پردازد و فرق آن را با «بداء» ، «تخصيص» و «توقيت» بيان مى كند . آن گاه اهميت و ضرورت مسئله نسخ را براى مفسّران ، مورد تأكيد قرار مى دهد و اقسام نسخ را بيان مى كند .

در ادامه ، نسخ را از دو زاويه ناسخ و منسوخ ، مورد مطالعه قرار داده و از زاويه ناسخ ، نسخ قرآن به قرآن ، نسخ قرآن به سنّت متواتره ، و نسخ سنّت به قرآن را بررسى كرده است . وى با توجّه به روايات الكافى ، اين قبيل از نسخ ها را مى پذيرد و آنها را مورد تجزيه و تحليل بيشتر قرار مى دهد . از زاويه منسوخ نيز نسخ حكم بدون نسخ تلاوت را بر اساس روايات الكافى ، قبول كرده و نسخ تلاوت را (چه اين كه با نسخ حكم همراه باشد يا نه) مردود دانسته است . نگارنده ، عالمان واقعى به نسخ را ائمّه عليهم السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته و با نقل روايتى از الكافى ، به تأويل نسخ نيز مى پردازد .

كليدواژه ها: الكافى ، كلينى، قرآن ، نَسخ.

مقدّمه

اشاره

بى شك ، مسئله «نَسخ» ، يكى از مهم ترين مباحث در حوزه قرآن ، شناخته شده است كه از گذشته ايام تا به امروز ، با فراز و نشيبِ بسيار و با گستره اى از مرز صفر تا

ص: 33

بيش از پانصد آيه مدّ نظر دانشمندان علوم قرآنى قرار داشته است. على رغم آن كه بزرگانى در اين زمينه ، قدم هايى برداشته و قلم زده اند، ليكن مى طلبد كه اين مهم ، از منظر شيخ المحدّثين (كلينى) اين سرآمد محدّثان عالم تشيّع ، و از منظر يكى از مهم ترين منابع حديثى شيعه يعنى الكافى ، مورد بررسى قرار گيرد. باشد تا از سرچشمه زلال احاديث اهل البيت عليهم السلام به اين بحث زيربنايى روايى - قرآنى پرداخته شود.

الف . معناى نسخ

اشاره

هرچند در كتاب الكافى ، تعريفى از نسخ نيامده، ليكن براى تبيين محدوده بحث ، لازم است به بيان معناى لغوى و اصطلاحى اين مفهوم پرداخته شود. نسخ در لغت ، به معناى ازاله و از بين بردن است. اين واژه ، به معانى ديگرى چون نقل از مكانى به مكان ديگر، باطل كردن چيزى و جايگزين نمودن چيز ديگر به جاى آن نيز به كار مى رود.(1) ظاهرا استنساخ نيز از همين معنا مشتق مى شود؛ زيرا در حقيقت ، كتاب دوم ، جايگزين كتاب نخست مى شود. در قرآن كريم نيز به همين معانى به كار رفته است. از جمله در اين آيه شريفه كه مى فرمايد:

«وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِىٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِى أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِى الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ ءَايَاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» ؛(2)

و پيش از تو [نيز] هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم ، جز اين كه هرگاه چيزى تلاوت مى نمود، شيطان در تلاوتش القاىِ [شبهه] مى كرد. پس خدا آنچه را شيطان القا مى كرد محو مى گردانيد. سپس خدا آيات خود را استوار مى ساخت، و خدا داناى حكيم است .

نيز فرمود:

ص: 34


1- . لسان العرب ، ذيل مادّه نسخ.
2- . سوره حج ، آيه 52 .

«مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَآ» ؛(1)

هر حكمى را نسخ كنيم، يا آن را به [دست] فراموشى بسپاريم، بهتر از آن، يا مانندش را مى آوريم .

چنان كه در جاى ديگر فرمود:

«هَذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ؛(2)

اين است كتاب ما كه عليه شما به حق سخن مى گويد. ما از آنچه مى كرديد، نسخه برمى داشتيم .

براى نسخ در اصطلاح، تعريف هاى مختلفى صورت گرفته است. برخى از آنها از اين قرارند :

يك . تحريمِ امرى كه پيش از آن حلال بوده و تحليل امرى كه قبلاً حرام بوده است ؛ يا مباح كردن امرى كه قبلاً ممنوع بوده و ممنوع كردن امرى كه پيش از آنْ مباح بوده است.(3)

دو . رفع حكم شرعى ، به دليل شرعى متأخّر.(4)

سه . برداشتن حكم و تشريع پيشينى كه به حسب ظاهر ، اقتضاى هميشگى بودن را دارد ، به وسيله حكم بعدى، به طورى كه جمع هر دو ممكن نباشد.(5)

چهار . رفع حكم شرعى به وسيله خطاب ديگر، با اين قيد رفع، تشريع مستأنف از دايره تعريف بيرون مى رود ؛ چون رفع و برداشتى در كار نيست و با قيد حكم شرعى ، برائت اصلى خارج مى شود.(6)

ص: 35


1- . سوره بقره ، آيه 106 .
2- . سوره جاثيه ، آيه 29 .
3- . الناسخ و المنسوخ ، ج 1، ص 57.
4- . الجواهر الحسان فى تفسير القرآن ، ج 1، ص 95.
5- . التمهيد فى علوم القرآن ، ج 2، ص 274.
6- . التحرير و التنوير ، ج 1، ص 377.

از مجموع اين تعاريف ، به دست مى آيد كه نسخ ، تنها در حوزه احكام شرعى و بخش حقوق رخ مى دهد و در ديگر حوزه هاى معرفتى جايى ندارد. گرچه بعضى گفته اند كه اخبار و گزارش هاى تاريخى نيز اگر مشتمل بر حكم باشد ، ممكن است مشمول نسخ واقع گيرد.(1) ليكن حق اين است كه نسخ در تاريخْ معنا ندارد ، مگر به معناى تصحيح گزارش هاى آن. نسخ در عقايد نيز ممكن نيست ، مگر به معناى افزايش مصداقى به مصاديق معتقدٌ به، در زمان متأخّر ؛ مانند اعتقاد به نبوّت عيسى عليه السلام افزون بر اعتقاد به نبوّت موسى، و اعتقاد به نبوّت محمّد صلى الله عليه و آله علاوه بر اعتقاد به انبياى گذشته.

حقيقت نسخ

بايد توجّه داشت كه پديده نسخ در عرف قانون گذارى بشر ، به معناى پيدايش رأى جديد و تبدّل ديدگاهى نوين است و پس از طى مراحل تكاملى رأى پيشين و بازخورد موارد منفى و اشكالات و مشكلات آن است ؛ چرا كه طبيعتِ فكر بشر چنين است كه با گذر زمان ، تغيير ديدگاه به وجود مى آيد. بى شك ، اين تغيير بر ذات بارى تعالى محال است ؛ چرا كه آن ذات مقّدس، عالم على الاطلاق بوده و زمان و پديده هاى زمانى و تغييرات حاصله در آن بر وى پوشيده نيست تا پس از خفا آشكار شود. بنا بر اين بايد پذيرفت كه حقيقت نسخ نسبت به خداى متعال ، يعنى اعلام توقيتِ حكمى كه از همان آغاز ، بنا بر مصالحى ، به عنوان حكم موقّت ، تشريع شده بود، و اين توقيت ، بر مكلّف پوشيده است. برخى از محقّقان ، به اين حقيقت اشارت نموده اند.(2)

ص: 36


1- . الناسخ و المنسوخ ، ج 1، ص 44.
2- . التمهيد فى علوم القرآن ، ج 2، ص 275.
تفاوت نسخ با تخصيص و بدا

هر حكمى كه از قانون گذار صادر مى شود ، به اقتضاى ظهور طبيعى خود ، از سه بُعد از شمول و فراگيرى برخوردار است : يكى شمول افرادى يا عموم ؛ دوم شمول احوالى يا اطلاق ؛ سوم شمول ازمانى يا دوام. محدود شدن هر يك از اين سه عنصر نيز نام خاصّى به خود مى گيرد؛ محدوديت افرادى ، به «تخصيص» نام گذارى شده است، محدوديت احوالى ، نام «تقييد» به خود گرفته است، و بر محدوديت زمانى در يك حوزه ، نام «نسخ» و در حوزه ديگر نام «بدا» نهاده اند. بنا بر اين ، در نفس محدود شدن همه با هم ، اشتراك معنا دارند؛ ليكن از زاويه ديگر با هم متفاوت اند.

در كتاب الكافى ، هم به مسئله نسخْ اشارت شده است كه موضوع اين مقاله است، و هم به مسئله بدا ، تا بدان حد كه بابى با عنوان «البداء» اختصاص داده شده است. از جمله روايات آن هم اين است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَينِ : عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لايعْلَمُهُ إِلاّ هُوَ مِنْ ذَلِكَ يكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِياءَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ؛(1)

خداوند دو علم دارد: يكى علم مكنون و مخزون كه جز خودش كسى بدان آگاه نيست و از جمله آن بدا است . ديگرى علمى است كه خداوند، فرشتگان و پيامبران را بدان آگاه نموده است و ما [ائمه] آن را مى دانيم .

بسا بتوان گفت كه اين مسئله ، به معناى درست آن ، از اختصاصات شيعه است و از اين رو ، لازم است به تفاوت اين دو پرداخته شود .

برخى مى نويسند: نسخ نسبت به خداوند ، به دليل عقلى رواست و مستلزم هيچ گونه محالى نبوده و هيچ تغييرى نيز در صفات الهى رخ نمى دهد؛ زيرا اوامر ، متعلق به اراده نيست تا مستلزم تغيير در اراده شود ؛ بلكه [متعلّق به علم خداست و] خداوند مى داند كه در چه زمانى اَمد حكم به پايان مى رسد ؛ اما بدا بر خداوند روا نيست ؛

ص: 37


1- . الكافى ، ج 1، ص 147.

زيرا مستلزم حصول علم جديد يا تغيير در اراده الهى است و اين ، بر خدا محال است.(1) ليكن همان گونه كه در روايت الكافى آمده بود ، بدا نيز از مقوله علم است و نمى تواند بر خداوند محال باشد. تنها فرقى كه بين نسخ و بدا مى تواند مطرح باشد ، اين است كه نسخ در حوزه تشريع بوده و بدا در حوزه تكوين است .(2) همچنين از اين روايت استفاده مى شود كه بدا ، مختصّ ذات بارى تعالى است ؛ ولى نسخ در حوزه علم انبيا و ائمّه عليهم السلام نيز قرار دارد.

امّا فرق نسخ با تخصيص در اين است كه نسخ ، خروج بخشى از ازمان از محدوده حكم است و تخصيص ، خروج برخى از افراد از آن است . تفاوت نسخ با حكم موقّت نيز در اين است كه در حكم موقّت، توقيت از ابتداى تشريع قيد شده است و همگان مى دانند كه زمانى عملِ بدان به پايان مى رسد، چنان كه مى فرمايد :

«فَاعْفُواْ وَ اصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِى إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» .(3)

ب . ضرورت آگاهى به دانش نسخ

بى شك ، شناخت ناسخ و منسوخ، يكى از بحث هاى مهم در حوزه علوم قرآنى است كه به كارگيرى آن در تفسير قرآن و رسيدن به مراد الهى ، نقش مهمى ايفا مى كند و بى ترديد براى صاحب آن دانش نيز داراى ارزش است . از اين رو ، قرآنِ ناطق ، على بن ابى طالب عليه السلام در روايتى كه كلينى در الكافى نقل مى كند ، تعليمِ نبوى نسبت به خويش را از افتخارات خود دانسته ، مى فرمايد:

... فَمَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله آيةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ أَقْرَأَنِيهَا وَ أَمْلأهَا عَلَيَّ ، فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّى ، وَعَلَّمَنِى تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَمَنْسُوخَهَا وَمُحْكَمَهَا وَمُتَشَابِهَهَا

ص: 38


1- . الجواهر الحسان فى تفسير القرآن ، ج 1، ص 95.
2- . التمهيد فى علوم القرآن ، ج 2، ص 276.
3- . سوره بقره ، آيه 109 .

وَخَاصَّهَا وَعَامَّهَا...؛(1)

هيچ آيه اى از قرآن نازل نشده است ، مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را بر من قرائت كرده است و آن را بر من املا كرده است و من آن را به خط خود نوشته ام . و پيامبر صلى الله عليه و آله تأويل قرآن و تفسير آن، و ناسخ قرآن و منسوخ آن، و محكم قرآن و متشابه آن، و عام قرآن و خاص آن را به من تعليم فرمود .

اگر آگاهى به مسئله نسخ ، عارى از ارزش و يا كم ارزش بود، ديگر معنا نداشت كه امام على عليه السلام آن را مايه مباهات و افتخار بداند!

در روايتِ ديگرى كه كلينى نقل مى كند و در آن ، سليم بن قيس هلالى ، از امير المؤنين عليه السلام درباره اختلاف تفسير (صحابه چون سلمان و مقداد و ابوذر) با تفسير آن حضرت مى پرسد، امام مى فرمايد:

... إِنَّ فِى أَيدِى النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلاً وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً؛(2)

در بين مردم حقّ و باطل، و راست و دروغ، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و محكم و متشابه، و محفوظ و موهوم وجود دارد .

اينها در باره نسخ در قرآن است و در باره نسخ در روايات نيز در روايتى كه كلينى از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند، آمده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

... مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَاييسِ فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ ؛ وَمَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيرِ عِلْمٍ وَهُوَ لايعْلَمُ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَالْمُحْكَمَ مِنَ الْمُتَشَابِهِ فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ؛(3)

هركس به قياس ها عمل كند ، خودش هلاك شده و ديگران را نيز هلاك نموده است ؛ و كسى كه بدون علم فتوا بدهد و ناسخ از منسوخ و محكم از متشابه را تشخيص ندهد ، خودش هلاك و ديگران را نيز هلاك كرده است.

ص: 39


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 64 .
2- . همان ، ص 62 .
3- . همان ، ج 2 ، ص 88 .

در روايت ديگرى كه كلينى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند و راوى در آن ، از وجه اختلاف اوامر و نواهى على عليه السلام نسبت به خود و فرزندانش با مردم سؤل مى كند: كدام محكم است و كدام منسوخ؟ امام باقر عليه السلام وجه اختلاف را كنار زدن على عليه السلام از خلافت مى داند. بدين بيان كه مردم با روى گردانى از على عليه السلام انسانى قرآن شناس را رها كردند و به دنبال كسانى رفتند كه آگاه به علوم و رموز قرآن نبودند و در نتيجه ، از حقايق قرآن دور ماندند. امام فرمود:

... وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَالْحَقَّ كُلَّهُ؛(1)

و اگر خلافت على عليه السلام استوار شده بود ، كتاب خدا و حق ، استوار مى شد .

گرچه ممكن است در روايات و اصطلاح قدما ، از تخصيص و تقييد به نسخ تعبير شود ، اما به دليل وجودِ تعابيرى چون ناسخ و منسوخ، و عام و خاص و مغايرت معطوف با معطوفٌ عليه ، به خوبى مى توان دريافت كه نسخ و تخصيص از دو مقوله اند .

ج . اقسام نَسخ

اشاره

نسخ به معناى مطلقِ آن ، از جهات مختلف و زواياى گوناگون در معرض تقسيم بندى است. برخى از اين تقسيم ها عبارت است از: تقسيم نسخ به لحاظ ناسخ ؛ تقسيم نسخ به لحاظ منسوخ .

1 . اقسام نسخ به لحاظ ناسخ
اشاره

حكمى كه در شريعت ثابت شده است ، خواه به دلالت آيات قرآن باشد يا به وسيله سنّت نبوى، به طور كلى ممكن است به وسيله قرآن يا سنّت نسخ شود كه به حصر عقلى ، چهار قسم اند : نسخ حكم قرآن به وسيله قرآن؛ نسخ حكم قرآن به

ص: 40


1- . همان ، ج 5 ، ص 556 .

وسيله سنّت؛ نسخ حكم سنّت به وسيله قرآن؛ نسخ حكم سنّت به وسيله سنّت .

در روايات الكافى ، به سه قسم از آن اشارت شده است.

يك . نسخ قرآن به قرآن
اشاره

همان گونه كه پيش از اين اشارت شد، در باره نسخ قرآن به قرآن در ميان دانشمندانِ علوم قرآنى و مفسّران، سخنى به فراز و نشيب بين صفر تا بيش از پانصد آيه وجود دارد . و بر همين اساس ، برخى از دانشمندانِ علوم قرآنى ، جدول ناسخ و منسوخ را بر مبناى ادعاى پيشينيان ترسيم كرده اند ، هر آيه منسوخ را به ترتيبِ مصحف ، همراه با ناسخ آن رديف نموده اند و ملاحظات علمى خود را در نوع ارتباط دو آيه و گونه اختلاف و جمع آن دو را با نفىِ نسخ بيان كرده اند.(1)

پيش از بيانِ نسخ آيات به آيات، به اين نكته بايد توجّه داشت كه نسخ قرآن به قرآن ، به دو شكل متصوّر است: يكى وجود دو آيه كه يكى ناظر به نسخ ديگرى است، مثل آيه نجوا؛ دوم صرف تنافى دو آيه نسبت به يكديگر كه براى حلّ تنافى آن دو ، از طريق امكان نسخ صورت مى گيرد.

در خصوص الكافى و كلينى بايد گفت: در باره آيه نجوا «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً»(2) كه بسيارى از مفسّران(3) و برخى از محدّثان(4) آن را با آيه «ءَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُواْ وَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ»(5) منسوخ دانسته و حتى برخى از مفسّران (از جمله آقاى خويى)

ص: 41


1- . التهميد فى علوم القرآن ، ج 2، ص 397 - 412.
2- . سوره مجادله ، آيه 12 .
3- . از جمله: طبرسى در مجمع البيان، ج 9، ص 417 ؛ آية اللّه خويى در البيان فى تفسير القرآن، ص 373 ؛ علاّمه طباطبايى در الميزان ، ج 19، ص 189.
4- . از جمله: على بن ابراهيم در تفسير قمى، ج 3، ص 357 ؛ علاّمه مجلسى در بحار الأنوار ، ج 36، ص 131.
5- . سوره مجادله ، آيه 13 .

آن را تنها آيه منسوخه قرآن تلقى مى كنند، روايتى دالّ بر نسخ در اين كتاب وجود ندارد ؛ ليكن در باره نسخ برخى از آيات به وسيله آيات ديگر، گواهِ روايى وجود دارد، از جمله:

1. در روايتى كه حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، آمده است كه امام فرمود: مردى از پدرم ، امام باقر عليه السلام در باره جنگ هاى اميرالمؤنين عليه السلام مى پرسد، [آن مرد به حسب ظاهر نسبت به جنگ هاى امام على عليه السلام اعتراض داشته است] و ايشان عليه السلام در پاسخ فرمود :

بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِخَمْسَةِ أَسْيافٍ: ثَلاثَةٌ مِنْهَا شَاهِرَةٌ ، فَلاتُغْمَدُ «حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا»(1) وَ لَنْ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا ، فَإِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا آمَنَ النَّاسُ كُلُّهُمْ فِى ذَلِكَ الْيوْمِ ، فَيوْمَئِذٍ لاينْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمانِها خَيراً وَسَيفٌ مِنْهَا مَكْفُوفٌ وَسَيفٌ مِنْهَا مَغْمُودٌ سَلُّهُ إِلَى غَيرِنَا وَحُكْمُهُ إِلَينَا؛(2)

خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را به پنج نوع شمشير مبعوث نمود كه در سه نوع آن شمشيرها برهنه و از نيام كشيده بود و اسلحه بر زمين گذاشته نمى شود تا هنگامى كه خورشيد از مغرب طلوع كند . پس هنگامى كه خورشيد از مغرب طلوع كرد، همه مردم ايمان مى آورند، و در آن هنگام اگر كسى از پيش ايمان نياورده باشد، ايمانش سودى ندارد. و شمشيرى كه در دست، و شمشيرى كه در غلاف است .

سپس در باره نوع دوم از سه شمشير كشيده فرمود:

...وَ السَّيفُ الثَّانِى عَلَى أَهْلِ الذِّمَّةِ ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا» ؛(3) شمشير دوم آن است كه عليه اهل ذمه باشد، [چرا كه] خداوند فرمود: و با مردم [به زبان] خوش ، سخن بگوييد.

ص: 42


1- . سوره محمّد ، آيه 4 .
2- . الكافى ، ج 5 ، ص 10 .
3- . سوره بقره ، آيه 83 .

امام مى افزايد :

نَزَلَتْ هَذِهِ الآيةُ فِى أَهْلِ الذِّمَّةِ ثُمَّ نَسَخَهَا قَوْلُهُ عز و جل : «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»(1) ؛(2)

اين آيه ، در باره اهل ذمّه نازل شده است، سپس آن را به وسيله اين آيه ، نسخ نمود كه فرمود: با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمى آورند، و آنچه را خدا و فرستاده اش حرام گردانيده اند ، حرام نمى دارند و متديّن به دين حق نمى گردند، كارزار كنيد، تا با [كمال ]خوارى به دست خود جزيه دهند .

در اين روايت صحيحه، به صراحت سخن از نسخِ آيه : «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا» ، به وسيله آيه : «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَخِرِ» به ميان آمده است.

2. در روايت كلينى، حسن بن جهم مى گويد. امام رضا عليه السلام از من پرسيد: در باره ازدواج مرد مسلمانى كه زن مسلمان دارد، با زن نصرانى چه مى گويى؟ گفتم: جايز نيست؛ چراكه خداوند مى فرمايد: «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» .(3) حضرت فرمود: در باره اين آيه چه مى گويى كه مى فرمايد: «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ

مِن قَبْلِكُمْ»(4) عرض كردم: آيه «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ ...» آيه «وَالْمُحْصَنَاتُ ...»را نسخ كرده است. حضرت تبسّم فرمود و سكوت نمود.(5)

شايد بتوان گفت: آيه سابق نمى تواند آيه لاحق را نسخ كند؛ زيرا در نسخ ، شرط است كه ناسخ ، متأخّر از منسوخ باشد. از مفسّران شيعه ، علاّمه طباطبايى به اين نكته

ص: 43


1- . سوره توبه ، آيه 29 .
2- . الكافى، ج 5 ، ص 10 .
3- . سوره بقره ، آيه 221 .
4- . سوره مائده ، آيه 5 .
5- . الكافى ، ج 5 ، ص 357 .

تصريح دارد.(1) بنا بر اين ، آيه سوره مائده - كه پس از سوره بقره نازل شده است - نمى تواند ناسخ باشد. قرطبى ، از مفسّران اهل سنّت نيز مى نويسد : در نسخ قرآن ، شرط است كه منسوخ ، در نزول و تحقّق بايد مقدّم بر ناسخ باشد.(2)

در اصلِ تأخّر ناسخ از منسوخ ، سخنى نيست ؛ ليكن در تأخّر آيه مائده بر آيه بقره ، دليل قطعى وجود ندارد و تقدّم كلى سوره بقره بر مائده ، لزوما مشكلى ندارد؛ زيرا ممكن است در چينش آيات پس از نزول جابه جايى صورت گرفته باشد و اين روايتِ موثّق ، مى تواند قرينه اى بر اين امر باشد.

آرى! ممكن است ارتباط دو آيه از زاويه خودِ قرآن را به نحو ديگرى مورد توجّه قرار داد و گفت: آيه سوره بقره ، در خصوص بت پرستان و آيه سوره مائده ، در باره اهل كتاب است. از اين رو ، هيچ منافاتى وجود ندارد تا ناچار شويم به وسيله نسخ يا تخصيص برطرف نماييم.(3) از اين رواست كه برخى از مفسّران مى گويند: آيه بقره ، نه ناسخ آيه سوره مائده است و نه منسوخ آن.(4) بعضى مى گويند: نه منسوخ است و نه مخصوص.(5)

آرى ، اگر آيه سوره بقره را عام و شامل همه كفّار و آيه سوره مائده را خاص بدانيم، آن وقت ، تنافى را بايد با تخصيص حل نمود، و بسا منظور نسخ در روايت ، همين معناى تخصيصى باشد. به اين نكته نيز بايد توجّه داشت كه پرسش امام از راوى ، به معناى امتحان و شنيدن صرف كلام او نبوده است ؛ بلكه براى تبيين حقيقت بوده است، به قرينه اين كه مى فرمايد: فَإِنَّ ذَلِكَ يعْلَمُ بِهِ قَوْلِى .

ص: 44


1- . الميزان فى تفسير القرآن ، ج 2، ص 204.
2- . الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 53.
3- . تفسير نمونه، ج 2، ص 133.
4- . الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 203 - 204.
5- . التبيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 217.

3. در روايتى كه پيش از نيز بدان اشارت شد، كلينى با اسناد خود از مَعمَر بن يحيى نقل مى كند، مى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم : مردم در باره نكاح از على عليه السلام چيزهايى نقل مى كنند كه مردم را به آن امر و نهى نكرده است و تنها خود و فرزندانش را مورد امر و نهى قرار داده است، اين امور چگونه است؟ فرمود:

قَدْ أَحَلَّتْهَا آيةٌ وَ حَرَّمَتْهَا آيةٌ أُخْرَى؛(1)

آيه اى از آن امر كرده و آيه اى ديگر از آن نهى نموده است.

راوى مى پرسد: آيا يكى ديگرى را نسخ كرده و يا اين كه هر دو محكم است، و يا اين كه بايد به هر دو عمل شود؟ حضرت فرمود:

قَدْ بَينَ لَكُمْ إِذْ نَهَى نَفْسَهُ وَ وُلْدَهُ؛(2)

[على عليه السلام ] مطلب را بيان كرده است، چراكه خود و فرزندانش را از آن نهى نموده است.

از اين سخن ، به خوبى معلوم مى شود كه بعضى از آنچه كه در ابتدا مأمورٌ به بوده است ، در زمانى ديگر ، منهىٌ عنه شده است. راوى مى پرسد : پس چرا امام على عليه السلام به مردم اعلام نكرد؟ امام باقر عليه السلام فرمود:

خَشِى أَنْ لايطَاعَ وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ الْحَقَّ كُلَّهُ؛(3)

بيم آن مى رفت كه از وى اطاعت نكنند [و نپذيرند] ، و اگر خلافت على عليه السلام استوار شده بود ، كتاب خدا و حق ، استوار مى شد .

4. كلينى در الكافى با اسناد نقل مى كند كه : محمّد بن سوقه از امام باقر عليه السلام در باره آيه «فَمَنم بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَآ إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ»(4) مى پرسد. امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد :

ص: 45


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 556 .
2- . همان جا .
3- . همان جا .
4- . سوره بقره ، آيه 181 .

نَسَخَتْهَا الآيةُ الَّتِى بَعْدَهَا قَوْلُهُ : «فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ» .(1)

سپس مى افزايد:

يعْنِى الْمُوصَى إِلَيهِ إِنْ خَافَ جَنَفاً مِنَ الْمُوصِى فِيمَا أَوْصَى بِهِ إِلَيهِ مِمَّا لايرْضَى اللَّهُ بِهِ مِنْ خِلافِ الْحَقِّ فَلا إِثْمَ عَلَيهِ أَى عَلَى الْمُوصَى إِلَيهِ أَنْ يبَدِّلَهُ إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى مَا يرْضَى اللَّهُ بِهِ مِنْ سَبِيلِ الْخَيرِ ؛(2)

اگر موصى اليه ، خوف انحراف مُوصى در وصيتش را داشته باشد، بر او گناهى نيست كه وصيت را به سمت حق و به سوى آنچه كه رضايت الهى در آن است (از قبيل مسير خير) ، تبديل نمايد .

اين روايت به لحاظ ارزيابى، صحيح و قابل قبول است و به لحاظ دلالت نيز مشكلى ندارد ؛ ليكن ممكن است كه دو نكته ، خودنمايى نمايد: يكى اين كه ناسخ و منسوخ متوالى است ؛ دوم اين كه مفسّران شيعه ، ارتباط اين دو آيه را از نوع استثنا(3) و يا تفريع دانسته اند(4) و سخنى از نسخ به ميان نياورده اند . برخى از اهل سنّت نيز هرچند سخن از نسخ نموده اند ، امّا به عكس روايت الكافى، آيه دوم را منسوخ دانسته اند .(5)

پاسخ نكته اول اين است كه آيۀ نجوا - كه مورد اتفاق است - نيز همين گونه است و اشكالى ندارد. امّا نكته دوم رأى مفسّران شيعه - كه برخاسته از خود قرآن است - ، خود گواه بر اين است كه در لسان روايات ، از استثنا نيز تعبير به نسخ شده است ؛ چنان كه گاهى از تخصيص نيز به نسخ تعبير شده است ؛ امّا نسخ آيه دوم ، دليلى ندارد.

ص: 46


1- . سوره بقره ، آيه 182 .
2- . ر. ك : الكافى ، ج 7، ص 21 .
3- . ر.ك : تفسير نمونه، ج 1، ص 667.
4- . ر.ك : مجمع البيان، ج 1، ص 485 ؛ الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 439.
5- . ر.ك : مفاتيح الغيب، ج 2، ص 238.

5. طبق روايتى كه كلينى از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل مى كند، آيه «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَآ أَنتَ بِمَلُومٍ»(1) به وسيله آيه «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»(2) نسخ شده است ؛ بلكه آيه دوم ، بيانگر وقوع بدا در تعذيبى است كه بنا بود صورت گيرد .

بر اساس اين روايت فرموده اند:

إِنَّ النَّاسَ لَمَّا كَذَّبُوا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هَمَّ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِهَلاكِ أَهْلِ الأَرْضِ إِلاّ عَلِيّاً فَمَا سِوَاهُ ثُمَّ بَدَا لَهُ فَرَحِمَ الْمُؤمِنِينَ ثُمَّ قَالَ لِنَبِيهِ صلى الله عليه و آله ... ؛(3)

چون مردم ، پيامبر خدا را تكذيب نمودند، خداوند اراده نمود تا همه مردم روى زمين را به جز على عليه السلام نابود نمايد . سپس بدا حاصل شد و خداوند به مردم رحم نموده و به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا... .

در اين جا دو سخن وجود دارد: يكى در باره نسخ آيه اوّل است كه برخى ادعا كرده اند و ديگرى در باره بَدائى است كه در روايت آمده است. بايد توجّه داشت كه روايت از حيث ارزيابى ، صحيح است و به راحتى نمى توان آن را ناديده گرفت، از اين رو بايد به نحوى توجيه مقبول نمود.

در خصوص نسخ آيه، با توجّه به محتواى خود آيه، حقيقت اين است كه آيه دوم در مقام تسلّى پس از تسلّى است و به گفته برخى از صاحب نظران علوم قرآنى ، موارد دو آيه مختلف است.(4) چنان كه در شأن نزول آيه مى گويند: هنگامى كه آيه نخست نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار محزون شد و مؤنان گمان كردند وحى ، قطع و عذاب الهى قطعى شده است، تا اين كه آيه دوم نازل شد و موجب آرامششان گرديد.(5)

با اين سخن بَداى در آيه نيز معنا پيدا مى كند ، يعنى تمام زمينه هاى تعذيب فراهم

ص: 47


1- . سوره ذاريات ، آيه 54 .
2- . سوره ذاريات ، آيه 55 .
3- . الكافى ، ج 8 ، ص 103 .
4- . التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 409.
5- . مجمع البيان، ج 9، ص 243؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 382.

بود و مردم نيز گمان آن را داشتند ؛ امّا آنچه در خزينه علم الهى بود ، آرامش نبى و مؤنان بود. افزون بر اين كه تعذيب امّت ، آن هم با استثناى يك نفر ، با معارف خود قرآنْ تنافى دارد؛ چرا كه فرمود: «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» .(1) علاوه بر اين كه به غير از در ميان امّت ، افراد مؤنى بوده اند كه مستحقّ عذاب نبوده اند.

توقيت حكم

در حديثى طولانى كه كلينى به سند خود از محمّد بن سالم ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند ، در خصوص آيه «وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً» ،(2) امام باقر عليه السلام در تفسير سبيلى كه در آيه آمده است فرمود:

وَ السَّبِيلُ الَّذِى قَالَ اللَّهُ : «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَآ ءَايَاتِم بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُواْ كُلَّ وَ حِدٍ مِّنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَةٍ وَ لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ»(3) .(4)

طبق اين حديث ، با نزول سوره نور و آيه «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا» ، حكم بيان شده در آيه «وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ ...» ، به پايان رسيد و حكم دوم ، مورد اجرا خواهد بود و اين ، همان حكم موقّت است كه انتهاى توقيتِ آن به جعل حكم [سبيل] جديد است .

امام در ضمن اين حديث ، به يك نكته تاريخ قرآنى نيز اشارت نموده و فرموده

ص: 48


1- . سوره انفال، آيه 33 .
2- . سوره نساء ، آيه 15 .
3- . سوره نور ، آيه 1 - 2 .
4- . الكافى ، ج 2 ، ص 33 .

است: «وَ سُورة النُّورِ أُنْزِلَتْ بَعْدَ سُورَةِ النِّسَاء» كه خود ، زمينه سازى تحقّق نسخ يا انتهاى آمد حكم موقّت است. مشكلى كه در اين جا وجود دارد ، اين است كه اين روايت ، مرسل و ضعيف است.

دو . نسخ قرآن به سنّت

در خصوص نسخ قرآن به سنّت، بايد گفت طبق ديدگاه دانشمندان شيعه، نسخ آيات به وسيله اخبار آحاد ، امكان پذير نيست(1) و به سنّت متواتره ، گرچه ممكن است ، امّا واقع نشده است.(2) آرى ، اگر مصداقى بر اين امر پيدا شود ، منافاتى با آيه شريفه «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ ...»(3) ، به بهانه پيروى منحصر از وحى ندارد ؛ زيرا در واقع ، ناسخِ حقيقى خداست، هر چند در قالب سنّت نبوى صورت پذيرد . اين بدان جهت است كه وحى الهى ، منحصر به قرآن نيست ؛ بلكه سنّت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله نيز منشأ وحيانى دارد.

سه . نسخ سنّت به قرآن

بر اساس روايتى كه كلينى در الكافى نقل مى كند ، روايات نبوى (و بلكه روايات ائمّه اطهار عليهم السلام ) داراى ناسخ و منسوخ، و عام و خاص و ... است . در اين روايت ، امير المؤنين عليه السلام مردم را به چهار گروه تقسيم كرده است و در باره گروه سوم و چهارم از آنها مى فرمايد:

... وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله شَيئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لايعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ ينْهَى عَنْ شَى ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لايعْلَمُ ، فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَ لَمْ يحْفَظِ النَّاسِخَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ؛(4)

ص: 49


1- . التبيان فى تفسير القرآن ، ج 2، ص 108.
2- . البيان فى تفسير القرآن ، ص 286.
3- . سوره احقاف ، آيه 9 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 62 .

شخص سومى وجود دارد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله امرى شنيده است ، ولى نمى داند كه بعداً از آن نهى شده است. و يا در امرى ، نهى از آن حضرت شنيده است ، ليكن نمى داند كه بعداً بدان امر شده است. او منسوخ را حفظ نموده ، ولى ناسخ را حفظ نكرده است ؛ امّا اگر بداند نسخ شده است ، آن را رها مى كند و مسلمانان نيز اگر بدانند منسوخ است ، آن را رها مى كنند .

و در باره گروه چهارم فرمود:

آخَرَ رَابِعٍ لَمْ يكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَتَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَمْ ينْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ ، فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ لَمْ يزِدْ فِيهِ وَ لَمْ ينْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ ، فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَرَفَضَ الْمَنْسُوخَ؛(1)

فرد چهارم ، كسى است كه دروغ بر پيامبر صلى الله عليه و آله نمى بندد و به خاطر خوف از خدا و تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله از دروغ خوشش نمى آيد ؛ آنچه را شنيده است فراموش نمى كند و حفظ مى نمايد ، و همان گونه و بدون كم و زياد بيان مى كند. ناسخ را از منسوخ تشخيص مى دهد و به ناسخْ عمل كرده ، منسوخ را رها مى كند .

آن گاه حضرت در رازِ آن مى فرمايد:

فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِى صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ ، قَدْ كَانَ يكُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الْكَلامُ لَهُ وَجْهَانِ : كَلامٌ عَامٌّ وَ كَلامٌ خَاصٌّ؛(2)

امر [سخن و فعل] پيامبر صلى الله عليه و آله همانندِ قرآن است كه ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و محكم و متشابه دارد و ممكن است كلامى از پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشته باشد كه داراى دو وجهِ عام يا خاص باشد .

بعضى از دانشمندان نيز (از جمله شيخ طوسى) به روا بودن نسخ سنّت به قرآن تصريح دارند.(3)

ص: 50


1- . همان ، ص 63 .
2- . همان جا .
3- . العدّة فى أصول الفقه، ج 2، ص 553.

كلينى در كتاب الكافى ، مواردى از نسخ سنّت نبوى به وسيله آيات قرآن را نقل نموده است كه از جمله آنها مى توان به موارد زير اشارت نمود:

1 . با تشريعِ نماز، پيامبر صلى الله عليه و آله به مدّت سيزده سال در مكّه و هفت ماه در مدينه ، به سمت بيت المقدس نماز گزارد . در اين اواخر ، قوم يهود ، زبان به نكوهش پيامبر صلى الله عليه و آله گشودند و گفتند كه تو تابع قبله ما هستى! آن حضرت ، از اين سخنانْ رنجيده شد و با نگاهى معنادار به آسمان ، خواستار تغيير قبله شد.(1) قرآن كريم ابتدا تقاضاى پيامبر صلى الله عليه و آله را مطرح مى نمايد و مى فرمايد: «قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَاء فَلَنُوَلِّينَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»(2) .

سپس به درخواست آن حضرت پاسخ مثبت مى دهد و مى فرمايد: «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» . شكّى نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله بدون وحى مكتوب در قرآن و تنها بر طبق سيره خود ، به مدّت بيش از ده سال به سمت بيت المقدس نماز گزارد و سپس قبله وى تغيير كرد. بعضى از اربابِ درايه، اين مورد را نمونه اى از نسخ سنّت به وسيله قرآن مى دانند(3) و حق نيز همين است.

در روايتى كه كلينى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند ، به نوعى به اين حقيقت اشارت دارد. آن حضرت مى فرمايد :

إِذَا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ بِوَجْهِكَ فَلاتُقَلِّبْ وَجْهَكَ عَنِ الْقِبْلَةِ فَتَفْسُدَ صَلاتُكَ ، فَإِنَّ اللَّهَ عز و جل قَالَ لِنَبِيهِ صلى الله عليه و آله فِى الْفَرِيضَةِ : «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»(4) .(5)

هنگامى كه [براى نماز] رو به قبله ايستادى، از قبله رومگردان كه نمازت باطل

ص: 51


1- . مجمع البيان، ج 1، ص 419 ؛ من وحى القرآن، ج 3، ص 84.
2- . سوره بقره ، آيه 144 .
3- . تلخيص المقباس، ص 262.
4- . سوره بقره ، آيه 144 .
5- . الكافى ، ج 3 ، ص 300 .

مى شود ؛ چرا كه خداوند عز و جل به پيامبرش صلى الله عليه و آله فرمود: «پس روى خود را به سوى مسجد الحرام كن و هر جا بوديد ، روى خود را به سوى آن بگردانيد ...» .

2. با تشريعِ صيام در قرآن كريم - كه به صورت كلّى صورت گرفت - ، پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب وى با ارشادِ آن حضرت ، به صورت شبانه روزى روزه مى گرفتند ، تا اين كه در جنگ احزاب ، به هنگام حفر خندق ، براى برخى از صحابه مشقّت داشت و حتّى به خاطر طول زمان روزه ، به حالت اغما در آمدند، و يا پنهانى كارى را انجام مى دادند. كلينى از ابو بصير روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام در باره آيه «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ»(1) فرمود :

نَزَلَتْ فِى خَوَّاتِ بْنِ جُبَيرٍ الأَنْصَارِى وَ كَانَ مَعَ النَّبِى صلى الله عليه و آله فِى الْخَنْدَقِ وَ هُوَ صَائِمٌ ، فَأَمْسَى وَ هُوَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ وَ كَانُوا قَبْلَ أَنْ تَنْزِلَ هَذِهِ الآيةُ إِذَا نَامَ أَحَدُهُمْ حُرِّمَ عَلَيهِ الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ ، فَجَاءَ خَوَّاتٌ إِلَى أَهْلِهِ حِينَ أَمْسَى ، فَقَالَ : هَلْ عِنْدَكُمْ طَعَامٌ؟ فَقَالُوا : لا، لاتَنَمْ حَتَّى نُصْلِحَ لَكَ طَعَاماً فَاتَّكَأَ فَنَامَ، فَقَالُوا لَهُ: قَدْ فَعَلْتَ؟ قَالَ : نَعَمْ ، فَبَاتَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ فَأَصْبَحَ ثُمَّ غَدَا إِلَى الْخَنْدَقِ ، فَجَعَلَ يغْشَى عَلَيهِ ، فَمَرَّ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا رَأَى الَّذِى بِهِ أَخْبَرَهُ كَيفَ كَانَ أَمْرُهُ فَأنزَلَ اللّه عز و جل فيه الآيةُ : «وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ»(2) ؛(3) .

اين آيه در باره خوّات بن جبير انصارى نازل شده است كه در جنگ خندق با پيامبر صلى الله عليه و آله بود . وى با حالت روزه ، روز را به شب رسانيد، و برنامه روزه تا قبل از نزول اين آيه [أُحِلَّ لَكُمْ] اين گونه بود كه اگر كسى [به هنگام شب] به خواب مى رفت ، خوردن و آشاميدن بر وى حرام مى شد. با اين وصف ، خوّات شب هنگام ، نزد خانواده اش آمد و پرسيد : غذا موجود است؟ پاسخ دادند : خير! تو

ص: 52


1- . سوره بقره ، آيه 187 .
2- . سوره بقره ، آيه 183 .
3- . الكافى ، ج 4 ، ص 98 .

نخواب تا طعام برايت تهيه شود ؛ [ولى] او [به متكا] تكيه داد و به خواب رفت .

[وقتى بيدار شد] به او گفتند: تو چنين كردى؟ گفت : آرى، وبه همين حالت ، شب را به صبح رساند و فرداى آن روز ، در حفر خندق حاضر شد و با آن حال ، غش نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله كه از حال وى باخبر شد و او را در آن حال ديد، خداوند ، اين آيه را نازل كرد و فرمود: «بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد بامداد از رشته سياه [شب] بر شما نمودار شود» .

بر اساس اين روايت ، آنچه در آغاز تشريع روزه بيان شده ، اصل صيام بود كه فرموده بود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ ... » ؛(1) ليكن به كمّيت و كيفيت صيام اشارتى نشده بود، و ادامه آيه : «كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ» ، تنها بيانگر همانندىِ در وجود و وجوب صيام است ، نه بيشتر. از اين رو ، بر اساس سنّت نبوى ، مدّت زمان روزه ، از شب تا شب بوده است كه به وسيله آيه «أُحِلَّ لَكُمْ» ، حكم قبلى برداشته و حكم جديد جايگزين شد.

چهار. نسخ سنّت به سنّت

بر اساس برخى از رواياتى كه كلينى در الكافى نقل مى كند ، به دست مى آيد كه سنّت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام نيز ممكن است نسخ شود، چنان كه در روايتى ، امام على عليه السلام مى فرمايد:

فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِى صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرْآنِ ؛ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ...؛(2)

امر [سخن و فعل] پيامبر صلى الله عليه و آله همانند قرآن است كه ناسخ و منسوخ، و عام خاص، و محكم و متشابه دارد... .

در روايتى ديگر ، محمّد بن مسلم ، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه در راز اختلاف برخى از روايات فرمود:

ص: 53


1- . سوره بقره ، آيه 183 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 62 .

... إِنَّ الْحَدِيثَ ينْسَخُ كَمَا ينْسَخُ الْقُرْآن؛(1)

حديث نيز به مانند قرآن ، نسخ مى شود .

اين روايت ، به لحاظ سند ، صحيح است و به لحاظ دلالت ، صريح ؛ لذا جاى خدشه در آن وجود ندارد. سيد مرتضى نيز تصريح به جواز نسخ اخبار به اخبار دارد.(2)

آرى! ممكن است گفته شود كه نسخ سنّت به سنّتْ امكان ندارد؛ زيرا سنّت ، كه خود ، شارح و مفسّر قرآن و بيانگر موارد نسخ آن است، چگونه ممكن است خود ، دچار نسخ شود؟ در پاسخ ، ممكن است بگوييم كه به همان دليل و مصلحتى كه نسخ اصل قرآن و مفسَّر وجود دارد، پا به پا در شارح و مفسِّر نيز وجود خواهد داشت.

در نتيجه ، به دليل صحّت روايت و صراحت دلالت آن، مفاد و مفهوم روايت ، قابل قبول است و بايد به آن ملتزم شد ؛ ليكن به لحاظ مصداقى بايد پذيرفت كه به لحاظ مصداق ، چنين نسخى، نه تنها در الكافى ، روايتى وجود ندارد، بلكه در ديگر منابع روايى نيز حديث معتبر و مسئله قابل توجّهى به چشم نمى خورد.(3)

2 . اقسام نسخ به لحاظ منسوخ
اشاره

با پذيرش اصل نسخ در آيات تشريعى الهى - كه براى بيان احكام خدا نازل مى شود - ، در مقام تصوّر و تصوير اشكال آن ، ممكن است در قالب يكى از اين صُور باشد: نسخ حكم قرآن بدون نسخ تلاوت آيه ، نسخ تلاوت آيه بدون نسخ حكم آن ، نسخ حكم قرآن همراه با نسخ تلاوت آيه .

يك . نسخ حكمْ بدون نسخ تلاوت

آنچه تاكنون در باره نسخ آيات قرآن گفته شد ، همگى مربوط به نسخ حكم ، بدون

ص: 54


1- . همان ، ص 64 .
2- . العدّة فى اُصول الفقه، ج 2، ص 503.
3- . تلخيص المقباس، ص 262.

نسخ تلاوت است و نمونه هاى بيان شده نيز حكايت از اين نوع نسخ داشت و نيازى به تكرار آن نيست .

دو . نسخ تلاوتْ بدون نسخ حكم

نسخ تلاوت آيه ، بدون نسخ حكمِ آن، بدين معنا كه آيه نازل شده مشتمل بر حكم فقهى، از صفحه وجود محو شود، ليكن عمل بدانْ باقى بماند. مشهور و مسلّم ميان مفسّران و دانشمندان علوم قرآنى شيعه ، آن است كه اين نسخ ، امكان پذير نيست ؛(1) زيرا اولاً دليل قطعى اى بر اين امر وجود ندارد و احاديث منقوله اهل سنّت ، تماماً آحاد است . ثانياً منافات با مصلحت نزول آن دارد؛ چون اگر مصلحت ، اشتمال بر حكم شرعى آن بوده است، پس چرا آيه برود و حكمْ باقى بماند ، بخصوص اين كه اگر متن آيه ، سند آن حكم باشد ؛ ثالثاً اين كه اين سخن ، مستلزم آن است كه چيزى از قرآنِ مُنزَل ، كاسته شده باشد.

در اين زمينه ، كلينى در الكافى روايتى نقل مى كند كه ظهور در نسخ تلاوت دارد. در اين روايت ، عبد اللّه بن سنان مى گويد: امام صادق عليه السلام از رجم در قرآن سخن گفت و فرمود:

الرَّجْمُ فِى الْقُرْآنِ قَوْلُ اللَّهِ عز و جل : إِذَا زَنَى الشَّيخُ وَالشَّيخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ فَإِنَّهُمَا قَضَيا الشَّهْوَةَ؛(2)

رجم در قرآن آمده است ؛ زيرا سخن خداوند عز و جل است كه هرگاه پيرمرد و پيرزنى زنا كردند، آن دو را سنگسار كنيد، براى اين كه دوران شهوت رانى آنها گذشته است.

صدوق نيز با سند خود ، آن را نقل كرده است و شيخ طوسى نيز با تعبير : «كَانَتْ آيةُ الرَّجْمِ فِى الْقُرْآنِ وَ الشَّيخُ وَ الشَّيخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ بِمَا قَضَيا الشَّهْوَةَ» ، نيز اين

ص: 55


1- . التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 287.
2- . الكافى ، ج 7 ، ص 177 .

روايت را با اسناد خود نقل كرده است(1) كه در حقيقت ، به دليل تعبير «كَانَت» ظهورش اقوى است.

در اين جا چند نكته وجود دارد كه پرداختن به آنها براى رسيدن به حقيقتْ لازم است :

1. در مصحفِ موجود ، آيه رجم (بخصوص رجم شيخ و شيخه) وجود ندارد ؛ ولى حكم فقهى رجم در شريعت اسلام موجود است.(2) ليكن روشن است كه به صِرف وجود احكام در شريعت ، بدون استناد به آيات قرآن، نمى تواند دليلى بر پيشينه قرآنى محو شده آن باشد؛ چراكه بسيارى از احكام فرعى داريم كه مستند به روايات اند و آيه اى در باره آن وجود ندارد.

2. هرچند طرق روايت مختلف است و سه راوى مختلف ، يعنى : عبد اللّه بن سنان در كتاب الكافى سليمان بن خالد در كتاب من لايحضره الفقيه و حلبى در كتاب تهذيب الأحكام آن را از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند و سلسله سند هر سه روايت و طرق آن، صحيح و معتبرند ؛ امّا نمى توان اين روايت را از قسم آحاد ، خارج كرد و در قسم روايات متواتر قرار داد . تظافر اين روايت نيز نمى تواند مشكل گشا باشد.

3. چنان كه پيش از اين نيز گفتيم ، نسخ آيات، آن هم نسخ تلاوت و محو الفاظ ، به وسيله خبر واحد ، غير ممكن است. شيخ طوسى نيز به اين حقيقت تصريح دارد.(3)

4. مفاد اين روايت ، خصوصاً نقل شيخ در تهذيب الأحكام كه با تعبير «كانت» آمده است ، ارتباط تنگاتنگ با مسئله تحريف قرآن دارد ؛ زيرا پذيرش نسخ تلاوت ، مستلزم تحريف به نقيصه در قرآن است ،(4) كه هرچند برخى از محدّثان بدان

ص: 56


1- . كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 26؛ تهذيب الأحكام، ج 8، ص 195.
2- . جواهر الكلام، ج 29، ص 246 ؛ تحرير الوسيلة ، ج 2، ص 440.
3- . العدّة فى اُصول الفقه، ج 2، ص 544.
4- . البيان، ص201.

متمايل اند، امّا مشهور بين دانشمندان شيعه (اعم از فقها، متكلّمان، مفسّران و...) منكر وقوع تحريف شده اند ؛ از جمله: رئيس المحدّثين (شيخ صدوق) ، قائد المجتهدين (شيخ طوسى)، سيّد المتكلّمين (سيّد مرتضى) ، امام المفسّرين (امين الإسلام طبرسى) از گذشتگان و امثال : كاشف الغطاء، بلاغى، امين عاملى، علاّمه امينى، علاّمه طباطبايى، خويى و معرفت ، از متأخّران ، قائل به نفى تحريف اند(1) و ديگر مفسّران و

دانشمندان علوم قرآنى.

5. كلينى ، برخى از رواياتى را كه شائبه تحريف دارند ، نقل مى كند، از جمله همين روايت «الشيخ و الشيخة» ؛ ولى نمى توان به طور قطع ، وى را قائل به تحريف قرآن دانست؛ زيرا نقل روايت ، هر چند معتبر ، لزوما به معناى پذيرش متن و محتواى آن نيست ، بخصوص اين كه كلينى ، در صدد ردّ و قدح روايات نبوده است و خود كلينى مى نويسد:

إنّه لايسع أحداً تمييز شيئ ممّا اختلف الرواية فيه عن العلماء عليهم السلام برأيه إلاّ ما اطلقه العالم [الامام الكاظم] ، بقوله اعرضوهما على كتاب اللّه ، فما وافق كتاب اللّه ، فخذوه و ما خالف كتاب اللّه ، فردّوه...؛(2)

هيچ كس نمى تواند به رأى خود ، روايات اختلافى ائمه عليهم السلام را از يكديگر تشخيص دهد، مگر با معيارى كه امام كاظم عليه السلام آن را بيان نموده است ... .

علاّمه طباطبايى نيز معتقد است كه : روايات نسخ تلاوت ، مخالف قطعى با قرآن است.(3) نقل اخبار علاجيه نيز مؤّد اين معناست كه همه روايات صحيحه در الكافى و ديگر منابع معتبر ، نمى توانند به لحاظ متن و محتوا درست باشند .

6. مفاد روايت، موافق روايات اهل سنّت است كه مى گويند: عمر ، جمله «الشيخ

-

ص: 57


1- . همان ، ص 200 ؛ صيانة القرآن من التحريف، ص 76 - 78 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 8 .
3- . الميزان، ج 12، ص 118.

و الشيخة إذا زنيا فارجموهما البتة» را - كه بيان گر رجم پيرمرد و پيرزن زناكار است آورد ؛ ولى مسلمين از وى نپذيرفتند! وى گفت: اگر بيم آن نبود كه بگويند عمر بر قرآن افزوده است ، با دست خود ، آن را در قرآن مى نوشتم.(1) بنا بر اين ، روايت فوق ، در تعارض با روايات نافى تحريف، به دليل هماهنگى با آراى عامه ، كنار زده مى شود.

7. نسخ تلاوت عبارت «الشيخ و ...» ، فرع بر قرآنيّت آن است . همان گونه كه نسخ قرآن ، به خبر واحد ثابت نمى شود، قرآنيتِ آن را نيز نمى توان با خبر واحد اثبات نمود. اگر عُمر در ادّعاى خود صادق بود، افزون بر اين كه قرآنِ موجود چيزى كم دارد، چرا بقيه صحابه ، عكس العملى نشان ندادند؟! و اگر صادق نبود ، چرا براى توجيه كلام وى ، متوسّل به نسخ تلاوت بشويم؟!

8. بى شكّ ، همه آيات قرآن ، تجلّى اعجاز فرازمانى است و آياتى كه مشتمل بر تشريع هستند ، افزون بر وجه اعجاز ، بيانى فراگير، از وجه اعجاز تشريعى نيز برخوردارند . اگر بنا باشد كه الفاظ و قرائت آن برداشته شود و حكم آن باقى بماند، اين بدان معناست كه اعجاز دائمى آيه اى ، از صفحه وجود رخت بربندد، و اعجاز موضعى بماند.

با توجه به آنچه گفته شد ، مى توان گفت كه مقصود كلينى ، (بلكه صدوق و طوسى نيز) ، از نقل روايت شيخ و شيخه (بر فرض صحّت روايت) ، به دليل اعتبار سند آن و حفظ روايت بوده است ، نه به خاطر اعتبار متن و محتوا. و بسا رفتن امثال طوسى به سمت نسخ تلاوت ، براى فرار از معضله تحريف باشد! افزون بر آن كه انگيزه تقيّه را نيز در صدور روايت نمى توان ناديده گرفت.

سه. نسخ حكمْ همراه با نسخ تلاوت

نسخِ حكم قرآن ، همراه با نسخ تلاوت آيه به معناى بطلان حكم و محو الفاظ و

ص: 58


1- . ر. ك : صحيح البخارى، ج 6، ص 2503 و 2622 ؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 1075 و 1317 ؛ أحكام القرآن، ج 5، ص 97 ؛ الناسخ و المنسوخ، ج 1، ص 61؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 32 و 35.

خارج شدن از دايره قرائتْ به عنوان قرآن ، مورد قبول شيعه نيست ؛ هر چند برخى از محدّثان عامه بر آن نقل روايت كرده اند(1) و بعضى از علماى اهل سنّت بدان پاى بندند.(2)

وضعيت اين قسم از نسخ ، بدتر از مورد قبلى است ؛ زيرا افزون بر موارد پيش گفته از واحد بودن خبر، لزوم تحريف، نفى اعجاز، و... مخالف صريح خود قرآن است كه مى فرمايد: «لاَّ يَأْتِيهِ الْبَاطِالُ مِنم بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِى تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» .(3) علاوه بر اين كه اگر بنا بر مصالحى ، حكم فقهى در آيه نسخ شود و اعجاز تشريعى و موضعى آن برداشته شود ، معقول نيست و مصلحتى در بين نيست تا اعجاز بلاغى و بيانى فراگير نيز از بين برود!

دو . عالمان به نسخ

پيش از اين اشارت كرديم كه در واقع ، ناسخ حقيقى ، خداى سبحان است ؛ چنان كه خود نيز فرمود: «مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَآ» ،(4) خواه به آيات صورت گرفته باشد يا به وسيله سنّت انجام شده باشد.

در اين جا سخن ديگرى وجود دارد و آن اين كه ما به خوبى مى دانيم كه همه موارد نسخ ، كاملاً واضح و روشن نيست و گرنه اين همه اختلاف و فراز و نشيب از صفر تا پانصد بروز نمى كرد . پس اين پرسش رخ مى نمايد كه : عالم واقعىِ به موارد نسخ كيست؟ در روايتى كه كلينى نقل مى كند ، امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام در تفسير آيه

ص: 59


1- . ر. ك : صحيح مسلم، ج 2، ص 1075 و 1317 ؛ موطأ، ج 2، ص 608.
2- . البرهان فى علوم القرآن ، ج 2، ص 32 و 35 ؛ الاتقان فى علوم القرآن ، ج 2، ص 58 ؛ مناهل العرفان ، ج 1، ص 125 و ج 2، ص 158.
3- . سوره فصّلت ، آيه 42 .
4- . سوره بقره ، آيه 106 .

«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ»(1) مى فرمايد :

فَرَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ ، قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عز و جل جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأْوِيلِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِينْزِلَ عَلَيهِ شَيئاً لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ؛(2)

پيامبر ، افضل راسخان در علم است كه خداوند عز و جل همه تنزيل و تأويل را به او تعليم فرموده است. و [اصلاً ]معنا ندارد كه خداوند چيزى را بر وى نازل كند ، ليكن تأويل آن را به وى تعليم نكند.

سپس حضرت در باره الحاق اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :

وَ أَوْصِياؤهُ مِنْ بَعْدِهِ يعْلَمُونَهُ كُلَّهُ...؛(3)

اوصياى آن حضرت نيز همه آن [تأويل و تنزيل ]را مى دانند .

در ادامه روايت حضرت مى فرمايد:

...وَ الْقُرْآنُ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ وَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ ، فَالرَّاسِخُونُ فِى الْعِلْمِ يعْلَمُونَه؛(4)

قرآن ، عام و خاص، محكم و متشابه، و ناسخ و منسوخ دارد و راسخان در علمْ آن را مى دانند .

اين سخن ، در واقع ، بيانگر اين حقيقت است كه هر كسى نمى تواند ادّعاى اختيار نسخ آيات و يا ادّعاى دانش آن را داشته باشد. در اين خصوص ، مثالى مى آوريم در باره تحريم مُتعه توسط عمر بن الخطاب . عمر مى گويد :

متعتان كانتا على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله أنا أنهى عنهما و أعاقب عليهما: متعة النساء و متعة الحج؛(5)

دو متعه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشت، من از آن دو ، نهى مى كنم و بر [انجام

ص: 60


1- . سوره آل عمران ، آيه 7 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 213 .
3- . همان جا .
4- . همان ، ص 214 .
5- . التمهيد لما فى الموطأ ، ج 10 . ص 113 و ج 8 ، ص 355 ؛ مسند أحمد ، ج 1 ، ص 52 و ج 3 ، ص 335 .

دادن] آن دو ، معاقبه مى نمايم : [يكى ]متعه زنان ؛ و [دوم] متعه حج .

برخى از اهل سنّت ، در اين خصوص مى گويند كه برخورد عمر با اين حكم شرعى ، در حقيقت ، بيان نسخى بود كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله رخ داده بود.(1)

سه- . تأويل ناسخ و منسوخ

يكى از بحث هايى كه در الكافى بدان اشارت شده است ، تأويل ناسخ و منسوخ است . امام صادق عليه السلام در روايت مرفوعه عيسى بن عبداللّه مى فرمايد:

يا عِيسَى! لاتَكُونُ مُؤمِناً حَتَّى تَعْرِفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ؛(2)

اى عيسى! كسى مؤن نخواهد بود تا اين كه ناسخ را از منسوخ تشخيص دهد .

راوى مى گويد: پرسيدم شناخت ناسخ و منسوخ يعنى چه؟ آن حضرت فرمود:

أَ لَيسَ تَكُونُ مَعَ الإِمَامِ مُوَطِّناً نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ ، فَيمْضِى ذَلِكَ الإِمَامُ وَ يأْتِى إِمَامٌ آخَرُ ، فَتُوَطِّنُ نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ ؛(3)

آيا اين گونه نيست كه با هر امام ، چيزى است كه قلبت را در پيروى درست از وى آرامش مى دهد؟ آن گاه آن امام مى رود و امام ديگرى جايگزين وى مى شود و قلب تو را آرام مى كند؟.

گفتم : آرى! فرمود:

هَذَا مَعْرِفَةُ النَّاسِخِ مِنَ الْمَنْسُوخِ ؛(4)

شناخت ناسخ و منسوخ ، يعنى همين .

چند نكته

1. اين روايت ، گرچه مرفوع و ضعيف است ، ليكن مطابق با اصول مسلّمه است و

ص: 61


1- . أحكام القرآن، ج 1، ص 347 و ج 2، ص 101 و ج 5، ص 75.
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 86 .
3- . همان جا .
4- . همان ، ص 87 .

حكم مى كند كه بايد پس از هر امام ، به امام بعدى ايمان آورد. همان طور كه در باره نبوّت نيز همين است و بايد پس از پيامبرى ، به پيامبر بعدى ايمان آورد.

2. امام عليه السلام ، براى آيات تكوينيه الاهيه ، مطابق آيات تشريعى خداوند، نسخْ قائل شده و آمدن هر امامى در پى امام ديگر را به منزله نسخ آيه قبلى قلمداد كرده است.

3. امام در حقيقت مى فرمايد : ناسخ و منسوخ واقعى شناخت امام است كه با معرفت وى نسخ در تشريع حل مى شود ؛ ولى اگر دنبال بحث و جدال در نسخ تشريعى برويم و خود را بدان مشغول نماييم، از معرفت امام خود ، باز مى مانيم.

4. همان طور كه ايمان به نزول آيات منسوخ لازم است ، ايمان به امامان قبلى نيز لازم است.

5. همان طور كه نمى توان بر آيات منسوخ توقف نمود، نمى توان بر امام قبلى توقّف كرد .

جمع بندى

كلينى ، در رابطه با بحث نسخ، با نقل روايات به مباحثى پرداخته است كه در قالب چند نكته بيان مى شود:

يك . در خصوص اهميّت مسئله نسخ و ضرورت آگاهى از آن، چهار روايت نقل مى كند:

الف . در روايتى از امام على عليه السلام نقل مى كند كه :

... فَما نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله آيةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ أَقْرَأَنِيهَا وَ أَمْلاهَا عَلَىّ ، فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّى وَ عَلَّمَنِى تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا... .(1)

ب. در روايت ديگرى از امير المؤنين عليه السلام نقل مى كند كه در باره اختلاف تفسير

ص: 62


1- . الكافى ، ج 1 . ص 64 .

مى فرمايد:

...إِنَّ فِى أَيدِى النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلا وَصِدْقاً وَ كَذِباً وَنَاسِخاً وَمَنْسُوخاً وَعَامّاً وَخَاصّاً وَمُحْكَماً وَمُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً.(1)

ج. در سومين روايت، كلينى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

... مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَائيسِ ، فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ ، وَ مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيرِ عِلْمٍ وَ هُوَ لايعْلَمُ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَ الْمُحْكَمَ مِنَ الْمُتَشَابِهِ فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ .(2)

د. در روايت چهارم ، كلينى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت ، راز اختلاف مردم را روى گردانى از على عليه السلام مى داند و مى فرمايد :

... وَ لَوْ أَنَّ عَلِياً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ الْحَقَّ كُلَّهُ .(3)

زيرا ديگران آگاه به نسخ نبودند.

دو. با توجّه به اين كه نسخْ اقسامى دارد، شيخ كلينى ، در باره نسخِ آيات ، به وسيله آيات ديگر، چند روايت نقل مى كند ، از جمله:

الف . در روايتى كه حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند ، حضرت مى فرمايد : «بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِخَمْسَةِ أَسْيافٍ: ... وَ السَّيفُ الثَّانِى عَلَى أَهْلِ الذِّمَّةِ ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا» ،(4) كه امام در ادامه مى افزايد:

نَزَلَتْ هَذِهِ الآيةُ فِى أَهْلِ الذِّمَّةِ ثُمَّ نَسَخَهَا قَوْلُهُ : «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»(5) .(6)

ص: 63


1- . همان ، ص 62 .
2- . همان ، ص 43 .
3- . همان ، ج 5 . ص 556 .
4- . سوره بقره ، آيه 83 .
5- . سوره توبه ، آيه 29 .
6- . الكافى ، ج 5 ، ص 10 .

ب. در روايتى كه كلينى ، از حسن بن جهم نقل مى كند و در آن امام رضا عليه السلام از ابن جهم ، در باره ازدواج مرد مسلمانى كه زن مسلمان دارد، با زن نصرانى مى پرسد، با تأييد پاسخ آن حضرت ، منتهى به اين مى شود كه آيه : «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ

الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ» ،(1) به وسيله «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» ،(2) نسخ شده است.

ج. در روايتى كه كلينى ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند و على عليه السلام حكمى را آورده كه در آن ، تنها خود و فرزندانش را مورد امر و نهى قرار داده است، حضرت فرمود :

قَدْ أَحَلَّتْهَا آيةٌ وَ حَرَّمَتْهَا آيةٌ أُخْرَى.(3)

د. در روايت ديگرى كه كلينى در الكافى ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند ، در باره آيه «فَمَنم بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَآ إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ»(4) مى فرمايد :

نَسَخَتْهَا الآيةُ الَّتِى بَعْدَهَا قَوْلُهُ : «فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ» .(5)

ه . طبق روايتى كه كلينى ، از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل مى كند، در باره آيه : «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَآ أَنتَ بِمَلُومٍ»(6) مى فرمايد: اين آيه را آيه «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»(7) نسخ كرده است.

در يك حديثى طولانى كه كلينى ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند ، به حكم موقّت نيز اشارت شده است. آن حضرت ، در خصوص آيه «وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ

ص: 64


1- . سوره مائده ، آيه 5 .
2- . سوره بقره ، آيه 221 .
3- . الكافى ، ج 5 ، ص 556 .
4- . سوره بقره ، آيه 181 .
5- . سوره بقره ، آيه 182 .
6- . سوره ذاريات ، آيه 54 .
7- . سوره ذاريات ، آيه 55 .

يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً»(1) در باره سبيل در آيه مى فرمايد : وَ السَّبِيلُ الَّذِى قَالَ اللَّهُ : «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَآ ءَايَاتِ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُواْ كُلَّ وَ حِدٍ مِّنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَةٍ وَ لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ »(2) .(3)

طبق اين حديث ، با نزول سوره نور و آيه «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا...» ، حكمِ بيان شده در آيه «وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ ...» ، به پايان رسيد و حكم دوم ، مورد اجرا خواهد بود و اين ، همان حكم موقّت است كه انتهاى توقيت آن به جعل حكم [سبيل] جديد است .

سه . در خصوص نسخ سنّت به سنّت، بر اساس روايتى كه كلينى در الكافى نقل مى كند ، روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام داراى ناسخ و منسوخ هستند . كلينى در اين زمينه ، از على عليه السلام روايت مى كند كه :

سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله شَيئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لايعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ ينْهَى عَنْ شَى ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لايعْلَمُ ، فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَلَمْ يحْفَظِ النَّاسِخَ وَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ.(4)

و نيز آمده است :

... لَمْ يكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَمْ ينْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ ، فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ لَمْ يزِدْ فِيهِ وَ لَمْ ينْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ ، فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَ رَفَضَ الْمَنْسُوخَ .(5)

ص: 65


1- . سوره نساء ، آيه 15 .
2- . سوره نور ، آيه 1 - 2 .
3- . الكافى ، ج 2 ، ص 33 .
4- . همان ، ج 1 ، ص 63 .
5- . همان جا .

در پايان نيز مى فرمايد:

فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِى صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ... .(1)

چنان كه در روايت ديگرى كه كلينى ، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند آمده است :

... إِنَّ الْحَدِيثَ ينْسَخُ كَمَا ينْسَخُ الْقُرآن .(2)

چهار . كلينى دركتاب الكافى ، مواردى از نسخ سنّت نبوى به وسيله آيات قرآن را نقل نموده است ؛ از جمله :

الف . نسخ قبله، بر اساس آيه : «قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَآءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»(3) كه خداوند به درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ مثبت داد و فرمود: «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ » .(4)

ب. تغيير مدّت زمان روزه، كه امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام در باره آيه «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئُكُمْ ...»(5) فرمود:

نَزَلَتْ فِى خَوَّاتِ بْنِ جُبَيرٍ الأَنْصَارِى وَ كَانَ مَعَ النَّبِى صلى الله عليه و آله فِى الْخَنْدَقِ وَ هُوَ صَائِمٌ ، فَأَمْسَى وَ هُوَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ وَ كَانُوا قَبْلَ أَنْ تَنْزِلَ هَذِهِ الآيةُ إِذَا نَامَ أَحَدُهُمْ حُرِّمَ عَلَيهِ الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ ، فَجَاءَ خَوَّاتٌ إِلَى أَهْلِهِ حِينَ أَمْسَى فَقَالَ: هَلْ عِنْدَكُمْ طَعَامٌ؟ فَقَالُوا : لا، لاتَنَمْ حَتَّى نُصْلِحَ لَكَ طَعَاماً فَاتَّكَأَ فَنَامَ، فَقَالُوا لَهُ: قَدْ فَعَلْتَ؟ قَالَ : نَعَمْ ، فَبَاتَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ فَأَصْبَحَ ثُمَّ غَدَا إِلَى الْخَنْدَقِ فَجَعَلَ يغْشَى عَلَيهِ ، فَمَرَّ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا رَأَى الَّذِى بِهِ أَخْبَرَهُ كَيفَ كَانَ أَمْرُهُ... .(6)

پس از آن ، خداوند ، اين آيه را نازل كرد و فرمود:

ص: 66


1- . همان جا .
2- . همان ، ص 65 .
3- . سوره بقره ، آيه 144 .
4- . همان جا .
5- . سوره بقره ، آيه 187 .
6- . الكافى ، ج 4 ، ص 99 .

«وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» .(1)

پنج . در خصوص نسخ تلاوت، طبق روايتى كه كلينى در الكافى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، آن حضرت مى فرمايد:

الرَّجْمُ فِى الْقُرْآنِ قَوْلُ اللَّهِ عز و جل : إِذَا زَنَى الشَّيخُ وَ الشَّيخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ فَإِنَّهُمَا قَضَيا الشَّهْوَةَ .(2)

شش . در روايتى كه كلينى ، از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام نقل مى كند، عالم واقعى به موارد نسخ را مشخص مى كند و در تفسير آيه «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ » ،(3) مى فرمايد:

فَرَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عز و جل جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأْوِيلِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِينْزِلَ عَلَيهِ شَيئاً لَمْ يعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ وَ أَوْصِياؤهُ مِنْ بَعْدِهِ يعْلَمُونَهُ كُلَّهُ... .(4)

هفت . يكى از بحث هايى كه در الكافى بدان اشارت شده است ، تأويل ناسخ و منسوخ است . امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد:

... لاتَكُونُ مُؤمِناً حَتَّى تَعْرِفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ .(5)

راوى مى پرسد: شناخت ناسخ و منسوخ يعنى چه؟ آن حضرت فرمود:

أَ لَيسَ تَكُونُ مَعَ الإِمَامِ مُوَطِّناً نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ ، فَيمْضِى ذَلِكَ الإِمَامُ وَ يأْتِى إِمَامٌ آخَرُ فَتُوَطِّنُ نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ .(6)

با پاسخ مثبت راوى، امام فرمود:

ص: 67


1- . سوره بقره ، آيه 187 .
2- . الكافى ، ج 7 . ص 177 .
3- . سوره آل عمران ، آيه 7 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 213 .
5- . همان ، ج 2 ، ص 86 .
6- . همان جا .

هَذَا مَعْرِفَةُ النَّاسِخِ مِنَ الْمَنْسُوخِ .(1)

هشت . شيخ كلينى در مجموع ، هفده روايت نقل مى كند كه بيشتر آنها صحيح و معتبرند ، و برخى از آنها گرچه مطابق بينش اهل سنّت اند ، امّا در منابع معتبر ديگر شيعه ، به غير از الكافى نيز آمده اند.

ص: 68


1- . همان ، ص 87 .

منابع و مآخذ

1 . الإتقان فى علوم القرآن، عبدالرحمان سيوطى ، بيروت : دار الكتب العربى ، 1421 ق .

2 . البرهان فى علوم القرآن، محمّد بن بهادر الزركشى ، تحقيق : محمّد أبو الفضل ابراهيم، بيروت : دار المعرفة، 1391ق .

3 . البيان فى تفسير القرآن، السيّد ابو القاسم الخوئى ، بيروت : دار الزهراء، 1395ق .

4 . التبيان فى تفسير القرآن، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى .

5 . التحرير و التنوير، محمّد الطاهر ابن عاشور ، بيروت : مؤسسة التاريخ ، 1420 ق .

6 . التمهيد فى علوم القرآن، محمّدهادى معرفت ، قم : مركز مديريت حوزه علميه قم، 1408ق.

7 . التمهيد لما فى الموطأ، من المعانى و الأسانيد، يوسف بن عبداللّه بن عبد البرّ ، تحقيق : مصطفى بن أحمد العلوى، و محمّد عبد الكبير البكرى، مغرب : وزارت الأوقاف والشئون الإسلامية ، 1387ق .

8 . الجامع لأحكام القرآن، محمّد بن أحمد القرطبى ، تحقيق : محمّد عبد الرحمان المرعشلى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1405 ق .

9 . الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، عبد الرحمان بن محمّد الثعالبى ، بيروت : مؤسة الأعلمى للمطبوعات .

10 . العدّة فى اُصول الفقه ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : محمّدرضا انصارى، قم : ستاره ، 1417ق.

ص: 69

11 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1365ش.

12 . الميزان فى تفسير القرآن، سيّد محمّد حسين طباطبايى رحمه الله ، قم : جامعه مدرسين .

13 . الناسخ و المنسوخ، أحمد بن محمّد النحاس ، تحقيق : محمّد عبد السلام محمّد، كويته : مكتبة فلاح، 1408ق.

14 . أحكام القرآن، أحمد بن على الرازى (جصّاص) ، تحقيق : محمّد الصادق القمخارى، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1405 ق.

15 . بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسه الوفاء، 1404ق .

16 . تحرير الوسيله، السيّد روح اللّه الموسوى الخمينى ، قم : مؤسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1421 ق .

17 . تفسير قمى، على بن إبراهيم القمى ، قم : مؤسة دار الكتاب، 1404ق.

18 . تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1374ش .

19 . تلخيص المقباس، تلخيص : على اكبر غفارى، قم : جامعة الإمام الصادق .

20 . جواهر الكلام، محمّد حسن النجفى ، تحقيق : محمود قوچانى، تهران : دار الكتب الإسلامية .

21 . صحيح البخارى، محمّد بن اسماعيل البخارى ، تحقيق : مصطفى ديب البغا، بيروت : دار ابن كثير ، 1407 ق .

22 . صحيح مسلم، مسلم بن الحجّاج القشيرى النيسابورى ، تحقيق : محمّد فؤد عبد الباقى، بيروت: دار إحياء التراث العربى .

23 . صيانة القرآن من التحريف، محمّدهادى معرفت ، قم : مؤسة النشر الإسلامى، 1413ق .

24 . كتاب العين، خليل بن أحمد الفراهيدى ، تحقيق : مهدى المخزومى ، قم : دار الهجرة ، 1409 ق .

25 . لسان العرب، محمّد بن مكرم (ابن منظور) ، بيروت : دار صادر ، 1388 ق.

ص: 70

26 . مجمع البيان، الفضل بن الحسن الطبرسى ، بيروت : مؤسة الأعلمى للمطبوعات، 1416ق .

27 . مسند أحمد، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل) ، قاهره : مؤسة قرطبه .

28 . مفاتيح الغيب (تفسير كبير) ، فخر الدين رازى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى، 1420ق.

29 . مناهل العرفان، محمّد عبد العظيم الزرقانى ، تحقيق : مكتب البحوث الإسلاميّة ، بيروت : دار الفكر، 1996م.

30 . من وحى القرآن، السيّد محمّد حسين فضل اللّه : بيروت : دار الملاك للطباعة و النشر، 1419 ق.

31 . موطأ ، مالك بن أنس أصبحى ، تحقيق : محمّد فؤد عبد الباقى، قاهره : دار إحياء التراث العربى .

32 . CD دراية النور، قم : مركز تحقيقات كامپيوتر علوم اسلامى.

33 . CD معجم3، قم : مركز معجم فقهى، 1379ش.

34 . CD مكتبة الشاملة، إصدار1.

35 . CD نور الأنوار3 (جامع تفاسير) ، قم : مركز تحقيقات كامپيوتر علوم اسلامى.

36 . CD نور 2، (جامع الأحاديث)، قم : مركز تحقيقات كامپيوتر علوم اسلامى.

ص: 71

ص: 72

صيانت قرآن از تحريف در احاديث «الكافى»

اشاره

صيانت قرآن از تحريف در احاديث «الكافى»

محمود كريميان

چكيده

در اين مقاله ، برخى از روايات مندرج در كتاب الكافى ، تحت عنوان «باب فيه نكت و نتف من التنزيل فى الولاية» كه از برخى از روايات آن ، لزوم تحريف قرآن حاصل مى شود ، مورد كنكاش سندى و متنى قرار گرفته است . از اين رو ، نگارنده ، نخست به بررسى مفهوم تحريف از لحاظ لغوى و اصطلاحى پرداخته و سپس اقسام تحريف (اعم از تحريف لفظى و معنوى) را مورد بررسى قرار مى دهد . آن گاه ضمن بررسى مفهوم و سند روايات باب ياد شده ، به اين سؤال پاسخ مى دهد كه آيا روايات اين باب كه در برخى از آنها لفظ «هكذا نزلت» وجود دارد ، موجب قول به تحريف قرآن كريم مى شود يا خير ؟ وى پس از بررسى دوازده روايت در اين باب ، اسناد آنها را ضعيف و غير قابل اعتماد دانسته و برخى از راويان در سلسله اسناد اين روايات را نيز ضعيف ارزيابى كرده و ادلّه عقلى و نقلى عدم تحريف قرآن را نيز بيان مى كند .

در ادامه ، وى به مفهوم برخى از اين روايات مى پردازد و به اين نتيجه مى رسد كه ظهور اين روايات هيچ گونه تلازمى با مقوله تحريف قرآن ندارد .

مضمون بسيارى از اين روايات ، حاكى از آن است كه قسمتى از آيات قرآن كه در باب ولايت حضرت على عليه السلام يا ساير امامان بوده ، حذف شده است كه نگارنده ، با مطرح كردن مسئله تأويل در مقابل تفسير ظاهرى و مسئله تحريف معنوى از قرآن ، به شبهات وارده در اين بخش نيز پاسخ مى دهد .

كليدواژه ها : تحريف ، كتاب الحجّة ، سند روايات ، نزول قرآن ، الكافى .

ص: 73

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُو لَحَافِظُونَ» .(1)

«وَ إِنَّهُو لَكِتَابٌ عَزِيزٌ * لاَّ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنم بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِى تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» .(2)

مقدّمه

اشاره

قرآن كريم ، نزد تمام فرقه هاى اسلامى و بويژه متفكّران و دانشمندان آنها ، به عنوان محور اساسى در حوزه معارف دين و ركن اصلى در بيان روح ، شعار و برخى كليّات اعتقادى ، اخلاقى ، فقهى و حقوقىِ شريعت ، از جايگاه ويژه اى برخوردار است . از طرفى نيز به عنوان آخرين پيام الهى - كه از سوى آخرين فرستاده خدا براى هدايت بشر به سوى تكامل ابلاغ شده - ، مطرح است ؛ از اين رو ، هيچ گروهى از فرقه هاى اسلامى و هيچ يك از دانشمندان متفكّر اسلامى ، تحريف آن و گرفتار كم و زياد شدن آن را نمى پذيرد ؛ امّا متأسفانه ، ديده مى شود كه هر از چند گاهى ، برخى از فرقه هاى اسلامى ، بعضى ديگر را متّهم مى كنند كه شما بر اساس مضمون تعدادى از روايت هاى گزارش شده در كتب حديثى تان ، قائل به تحريف قرآن هستيد .

در اين ميان ، شيعه نيز از اين اتّهام ، به دور نبوده و در حالى كه هيچ يك از بزرگان شيعه در طول تاريخ تشيّع ، به تحريف (به معناى خاصّ مورد بحث) اعتقادى نداشته اند ، هر چند گاه يك بار ، انگشت اتّهام به سوى علماى شيعه و برخى روايات موجود در كتب حديثى شيعه ، اشاره رفته است .

از آن جا كه كتاب الكافى به عنوان معتبرترين كتاب حديثى شيعه مطرح است ، احاديث آن ، از طرف گروه هاى ديگر ، زير ذرّه بين قرار گرفته و در مواردى ، درست يا نادرست نقد شده است .

ص: 74


1- . سوره حجر ، آيه 9 .
2- . سوره فصّلت ، آيه 41 - 42 .

هر چند علماى شيعه ، خود ، از بدو تأليف و انتشار كتاب الكافى تاكنون ، هيچ گاه بر اين كتابْ تعصّب نداشته اند و پيوسته ، احاديث آن را از جهت سند و محتوا مورد نقد و بررسى قرار داده اند و در مواردى نيز آنها را قبول نكرده اند .(1)

به عنوان نمونه ، مى توان به ردّ احاديثى كه دلالت بر سى روز بودن هميشگى ماه مبارك رمضان دارد ،(2) از طرف شيخ مفيد(3) و سيد مرتضى(4) و يا نقد و بررسى هاى مفصّل سندى و متنى كه در كتاب شريف مرآة العقول از سوى علاّمه مجلسى شكل گرفته است و يا مطالب متقن و بسيار معتبر و قوى اى كه در دو كتاب گران قدر الوافى اثر فيض كاشانى و شرح اُصول الكافى ، نوشته محمّد صالح مازندرانى ، ذيل احاديث الكافى آمده ، اشاره كرد .

از جمله احاديث موجود در كتاب الكافى كه مورد نقد قرار گرفته ، تعدادى از مجموعه احاديثى است كه مرحوم كلينى ، آنها را در بابى تحت عنوان : «باب فيه نكتٌ و نتفٌ من التنزيل فى الولاية»(5) آورده است و چنين ادعا شده كه اين احاديث ، دلالت بر تحريف قرآن دارند و اگر كسى صدور آن احاديث را از معصومان عليهم السلام پذيرفت ، بايد اعتقاد به اين مطلب داشته باشد كه قرآن ، دچار تحريف شده است.

البته در اين باب ، 92 حديث آمده و كسى در مورد تمامى اين احاديث ، چنين ادّعايى ندارد ؛ بلكه بيشتر احاديث باب ، تفسيرى هستند و چنانچه گفته شد ، درباره تعدادى از احاديث اين باب ، بحث از دلالت بر تحريف و عدم آن

ص: 75


1- . لازم به يادآورى است كه برخى از اخبارى هاى افراطى از جمله سر سلسله ايشان يعنى ملاّ محمد امين استرآبادى ، قائل به پذيرش تمامى احاديث الكافى شده اند ؛ امّا اين تفكّر ، نه تنها به عنوان يك تفكّر رايج در علماى شيعه تلقى نمى شود ، بلكه در اسلوب كلى تفكّر شيعى ، از جايگاهى برخوردار نيست .
2- . الكافى ، ج 4 ، ص 78 .
3- . ر.ك : جوابات أهل الموصل ، ص 20 .
4- . ر.ك : رسائل المرتضى ، ج 2 ، ص 29 .
5- . الكافى ، ج 1 ، ص 412 .

مطرح است .

ما در اين نوشته ، برآنيم تا به يارى پروردگار ، اين بحث را بيان كنيم كه آيا چنين ادعايى را در مورد اين روايات مى توان پذيرفت؟

اين روايات به لحاظ اعتبار سندى ، در چه جايگاهى قرار دارند و بر فرض مقبول بودن سند آنها ، آيا مفهوم اين روايات ، همان تحريف است كه ادّعا شده و يا چيز ديگرى را مى خواهد بگويد؟

مؤلّف كتاب از اين احاديث ، چه مفهومى را برداشت نموده است؟

قبل از وارد شدن به بحث ، ناچاريم به طرح برخى مفاهيم كلى بپردازيم :

يك . كليّات (مفاهيم)

الف . معناى لغوى تحريف

تحريف در لغت ، به معناى منحرف كردن چيزى از مسير و جهت اصلى خود آمده است .

در معجم مقاييس اللغة ، ذيل مادّه «حرف» چنين آمده است :

الحاء والراء والفاء ثلاثة اُصول : حدّ الشَّى ء والعدول وتقدير الشَّى ء ... والأصل الثانى : الانحراف عن الشى ء . يقال انحرَفَ عنه ، يَنحرِف انحرافا . وحرَّفتُه أنا عنه ، أى عَدَلتُ به عنه ... وذلك كتحريف الكلام وهو عَدلُه عن جِهته .(1)

در لسان العرب نيز آمده است :

تحريف الكَلِم عَن مواضِعِه : تغييره .(2)

ب . معناى اصطلاحى تحريف
اشاره

تحريف در اصطلاح ، به معانى مختلفى به كار رفته است كه البته هيچ يك از آنها ،

ص: 76


1- . معجم مقاييس اللغة ، ج 2 ، ص 42 .
2- . لسان العرب ، ج 9 ، ص 43 .

بى ارتباط با معناى لغوى تحريف نيست . در اين جا به برخى از مهم ترين آنها اشاره مى كنيم .(1)

1 . تحريف معنوى آيات قرآن كريم

بدين معنا كه تفسير و بيانى غير از آنچه خداوند اراده نموده ، به آيه اى نسبت داده شود ، بدون آن كه در الفاظ و كلمات و تعابير آن ، دست برده شود .

اين معنا ، يكى از وجوه محتمل در تفسير آيه : «مِنَ ِّالَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ»(2) است ، چنانچه علامه طباطبايى در تفسير الميزان ، ذيل اين آيه فرموده است.(3)

در واقع ، اين مطلب را نمى توان تحريفْ نام نهاد ؛ بلكه برداشت هاى نادرستى است كه از صدر اسلام تاكنون ، در قالب انديشه هاى انحرافى وجود داشته و دارد . شايد بتوان از مصاديق بارز آن به برداشت نادرست خوارج از آيه كريمه : «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»(4) اشاره كرد كه آن را در قالب شعار «لا حكم إلاّ للّه» به جامعه آن روز ارائه كردند و اميرمؤمنان على عليه السلام در برابر آن ، با بهترين تعبير فرمود : «كلمة حقّ يراد بها باطل» .(5)

و نيز آن گاه كه ابن عباس را به سوى خوارج فرستاد به وى فرمود :

لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه تقول و يقولون... و لكن حاججهم

ص: 77


1- . غير از آنچه بيان مى شود ، موارد ديگرى را نيز جزء تحريف اصطلاحى برشمرده اند ، مثل جزء بودن و يا نبودن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» براى هر سوره و يا جابه جايى برخى از آيات . براى اطّلاع بيشتر در اين زمينه ر. ك : مقدمه كتاب تفسير التبيان تأليف شيخ طوسى رحمه الله و نيز البيان فى تفسير القرآن تأليف مرحوم سيد ابوالقاسم خويى ، ابتداى بحث «صيانة القرآن من التحريف» و نيز كتاب تحريف ناپذيرى قرآن تأليف مرحوم محمد هادى معرفت، ترجمه آقاى على نصيرى، فصل اوّل ، «تحريف در لغت و اصطلاح».
2- . سوره نساء ، آيه 46 .
3- . ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن ، ج 4 ، ص 364 .
4- . سوره انعام ، آيه 57 .
5- . نهج البلاغة ، خطبه 40 و حكمت 198.

بالسنّة فإنّهم لن يجدوا عنها محيصا.(1) فرمايش امام باقر عليه السلام در نامه اش به سعد الخير نيز به وقوع همين معنا اشاره دارد ، آن جا كه مى فرمايد :

وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده فَهُم يروونه ولا يرعونه والجهّال يُعجبهم حفظهم للرواية والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية .(2)

و نيز در حديث ديگرى ، در مقام تقسيم بندى قاريان قرآن به سه گروه مى فرمايد:

ورجل قرأ القرآن فحفظ حروفه وضيّع حدوده وأقامه اقامة القدح .(3)

تمامى فرقه هاى مسلمان ، اتّفاق نظر دارند بر وقوع چنين برداشت هايى از طرف گروه هاى انحرافى كه اجماع بر انحراف آنهاست . روايات بسيارى كه در زمينه نهى از تفسير به رأى در مورد قرآن وارد شده نيز ناظر به همين معناست .

2 . تحريف به معناى تغيير در برخى حروف و حركات

از اين گونه تحريف ، به «اختلاف قرائات» تعبير مى شود . در اين جا به اجمال مى پذيريم كه قرآن ، قرائت هاى فراوانى دارد ، در حالى كه آنچه مسلّم است و از طرف بزرگان و علماى تمام فرقه هاى اسلامى پذيرفته شده ، اين است كه قرآن ، با يك قرائت نازل شده و اين اختلافات جزئى ، در برخى موارد ، از طرف قاريان (قرّاء) صورت گرفته است .

به اين مطلب در برخى احاديث نيز تصريح شده است، مانند حديثى از امام باقر عليه السلام كه مى فرمايد :

إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولكنّ الاختلاف يجى ء مِن قِبَلِ الرواة .(4)

ص: 78


1- . همان ، نامه 77 .
2- . الكافى ، ج 8 ، ص 53 ، ح 16 .
3- . همان ، ج 2 ، ص 627 ، ح 1 .
4- . همان ، ص 630 ، ح 12 .

حال بحث از اين كه آيا رواياتى با مضمون «نزول القرآن على سبعة أحرف» ، ناظر به همين اختلاف قرائت هاست يا چيز ديگرى را مى گويد؟جاى ديگرى را براى بحث مى طلبد.(1)

3 . تحريف به معناى زياد شدن چيزى به قرآن اصلى (قرآن نازل)

اضافه شدن بخشى از آنچه امروزه آن را به عنوان قرآن مى شناسيم ، از سوى بشر به آنچه از طرف بارى تعالى به عنوان وحى بر آخرين پيامبرش نازل شد ، گونه اى از تحريف است .

اين معنا از تحريف ، با آيات تحدّى ، منتفى است ، علاوه بر اين كه تمامى فرقه هاى مسلمان ، اتفاق نظر دارند بر نفى چنين تحريفى ، چنانچه مرحوم آية اللّه خوئى در البيان مى فرمايد :

والتحريف بهذا المعنى (بالزيادة) باطل بإجماع المسلمين ، بل هو ممّا علم بطلانه بالضرورة .(2)

پس عدم وقوع اين گونه از تحريف ، قطعى است و بجز آنچه گفته شد ، استدلال هايى كه در بحث بعدى (در نفى تحريف به نقصان) بيان مى شود ، اين جا نيز كارايى دارد ؛ يعنى دلالت بر نفى تحريف به زياد شدن بر قرآن اصلى نيز دارند .

4 . تحريف به معناى كم شدن چيزى از قرآن نازل

بدين معنا كه آنچه امروزه (و در سده هاى گذشته) به عنوان قرآنْ در دست ماست ، همه آنچه بر پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان وحى نازل شده ، نيست و بخشى از آن ، از دست رفته

ص: 79


1- . جهت ملاحظه بحث مفصّل در باره اختلاف قرائات ، ر. ك : البيان فى تفسير القرآن ، ص 122 - 193 و نيز مقاله «اختلاف قرائت يا تحريف قرآن» از آقاى مرتضى كريمى نيا در مجله علوم حديث شماره 40 مراجعه فرماييد .
2- . البيان فى تفسير القرآن ، ص 200 .

و به ما نرسيده است .

آنچه مورد دعوا و اختلاف نظر است كه آيا واقع شده است يا خير ، همين معنا از تحريف است.

شايد افراد نادرى ، پذيرش آن را مايه مباهات و نتيجه خوش فكرى خود دانسته اند و بر اساس آن ، اعتقادات و معارف دين خود را كامل ديده اند ، امّا بسيارى از علما ، آن را صريحا ردّ و انكار كرده اند و قرآن كريم را از هرگونه تحريف (از جمله تحريف به نقصان) مصون دانسته اند .

در اين ميان ، آنچه شگفت انگيز است ، متّهم شدن علما و بزرگان شيعه است به پذيرش چنين تحريفى از سوى برخى از به اصطلاح دانشمندان عامّه(1) و تنها دليل و

مدرك براى اين اتّهام ، وجود تعداد معدودى از روايات است كه اكثر قريب به اتفاق آنها ، از جهت سند و دلالت ، قابل ملاحظه اند و معانى ديگرى غير از تحريف را به راحتى مى توان از آنها برداشت نمود . اگر موردى نيز باشد كه قابل حمل بر هيچ معناى منطقى و صحيحى نشود ، بزرگان و علماى شيعه ، از پذيرفتن آنْ امتناع ورزيده اند و به خاطر تعارض آن با ادلّه محكم بر عدم تحريف قرآن ، آن حديث را كنار گذاشته اند .(2)

در حالى كه اگر كسى در مقام پيكار در آيد ، در منابع حديثى اهل سنّت ، روايات بسيارى را مى تواند بيابد كه بر تحريف قرآن (تحريف به نقصان) ، دلالت دارند و

ص: 80


1- . البته جناب آقاى معرفت رحمه الله در كتاب صيانة القران من التحريف مى گويد : وهّابى ها در سال هاى اخير ، نسبتِ تحريفِ قرآن را متوجّه شيعه ساخته اند و علماى بزرگ و دانشمندان منصف آنها مى دانند كه با چند روايت در كتب حديثى ، نمى توان اين تفكّر را به گروهى نسبت داد (ر. ك : تحريف ناپذيرى قرآن، محمّد هادى معرفت، ترجمه : على نصيرى، فصل چهارم، گواهى صاحب نظران اهل سنّت به پيراستگى شيعه از قول به تحريف).
2- . مقصود ، شخصيت هاى اصلى جامعه شيعه هستند كه در طول تاريخ تشيّع ، هميشه پرچمدار و ارائه كننده تفكّر اصلى و شاكله اساسى اين گروه بوده اند.

اين احاديث ، به لحاظ سند از ديدگاه خودِ آنها صحيح تلقّى شده و حتى در بهترين كتب از صحاح ايشان نيز آمده و از حيث دلالت نصّ و صريح در معناى تحريف است .

هدف از اين نوشتار ، بررسى اين نزاع و اتّهام هاى دو طرف و ميزان صحّت و سُقم اين اتّهام ها نيست . لذا به طور مفصّل ، وارد اين بحث نمى شويم و به اجمال و فقط براى ارائه نمونه ، به آوردن چند حديث از منابع حديثى اهل سنّت در اين زمينه ، بسنده مى كنيم :

در صحيح البخارى در گزارش مفصّلى از سخنرانى عمر - كه در آخرين حجّ او صورت گرفته - ، آمده است :

إنّ اللّه بعث محمدا صلى الله عليه و آله بالحقّ وانزل عليه الكتاب فكان ممّا انزل اللّه آية الرجم فقرأناها وعقلناها ووعيناها فلذا رجم رسول اللّه صلى الله عليه و آله ورجمنا بعده فاخشى إن طال بالناس زمان أن يقول قائل و اللّه ما نجد آية الرجم فى كتاب اللّه فيضلوا بترك فريضة انزلها اللّه والرجم فى كتاب اللّه حقّ على من زنى إذا احصن من الرجال والنساء إذا قامت البيّنة أو كان الحبل أو الاعتراف ثمّ إنّا كنّا نقرأ فيما نقرأ من كتاب اللّه أن لا ترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم أو ان كفرا بكم أن ترغبوا عن آبائكم .(1)

در موارد ديگرى نيز احاديثى درباره آيه رجم آورده اند . چنانچه مسلم نيز در كتاب صحيح خود از اين آيه ، گزارش كرده است.(2)

اين تعبير ، تصريح دارد به اين كه قرآن كريم از ديدگاه عمر ، دچار تحريف به نقصان گشته است. حال اين كه آيه رجم ، با چه عبارتى بوده ، اختلاف نقل دارد .(3)

ص: 81


1- . صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 25 .
2- . ر. ك: همان ، ص 113 ؛ صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 116 .
3- . ر. ك : البيان فى تفسير القرآن ، ص 202 .

در صحيح مسلم (معتبرترين كتاب حديثى اهل سنّت بعد از صحيح البخارى) ، به نقل از ابوموسى اشعرى آمده است:

إنّا كنّا نقرأ سورة كنّا نشبهها فى الطول والشدّة ببراءة فانسيتها غير انّى قد حفظت منها لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى واديا ثالثا ولا يملا جوف ابن آدم إلاّ التراب وكنّا نقرأ سورة كنّا نشبهها بأحدى المسبحات فانسيتها غير انّى حفظت منها يا أيها الذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون فتكتب شهادة في اعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة .(1)

سيوطى نيز در كتاب الدر المنثور مى گويد:

قال عمر لعبد الرحمان بن عوف ألم تجد فيما أنزل علينا أن جاهدوا كما جاهدتم أوّل مرّة فإنّا لا نجدها قال أسقطت فيما أسقط من القرآن .(2)

و در نقل ديگرى چنين آورده است :

عن ابن عمر قال : لا يقولن أحدكم قد أخذت القرآن كلّه ما يدريه ما كلّه قد ذهب منه قرآن كثير ولكن ليقل قد أخذت ما ظهر منه .(3)

گزارش هايى از اين گونه موارد - كه تصريح در تحريف به نقصان قرآن دارند - ، در منابع حديثى معتبر نزد اهل سنّت ، بسيار است و توجيه آنها به اين كه مراد ، نسخ تلاوت است ، مشكلى را حل نمى كند و همان گونه كه مرحوم آية اللّه خوئى نيز فرموده ، نسخ تلاوت ، همان تحريف است و در واقع ، دو تعبير از يك حقيقت اند.(4)

در اين جا قصد اطاله كلام و ورود در اين بحث جنجال برانگيز را نداريم و چنانچه گفته شد ، فقط خواستيم به عنوان نمونه ، به چند مورد اشاره كرده باشيم.

ص: 82


1- . صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 100 .
2- . الدر المنثور ، ج 1 ، ص 106 .
3- . همان جا .
4- . براى اطّلاع بيشتر در زمينه قول به نسخ تلاوت ، ر. ك : البيان فى تفسير القرآن ، ص 201 - 207 . وى در قسمتى از اين بحث مى فرمايد: «وغيرخفى أنّ القول بنسخ التلاوة هو بعينه القول بالتحريف والإسقاط».
ج . استدلال بر ردّ تحريف قرآن
اشاره

در ردّ نظريه تحريف به نقصان قرآن كريم (بخصوص نزد شيعه) مى توان به امور زير استدلال كرد كه در اين جا آنها را به اجمال بيان مى كنيم :

1 . وعده الهى در حفظ قرآن كريم ، به عنوان ذكر نازل گشته

با اين توضيح كه خداوند متعال در آيه نهم از سوره حجر با تأكيد مى فرمايد : «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُو لَحَافِظُونَ» ، كسانى كه با مباحث ادبيات عرب آشنا هستند ، مى دانند كه اين گفتار ، همراه با چند تأكيد ، بيان شده است .

حال اگر گفته شود: با آيه اى از آيات خودِ قرآن ، نمى توان ثابت كرد كه قرآن ، دچار تحريف نشده است ؛ چرا كه منجر به دور مى شود.

در اين بحث ، تحريف به نقصان مطرح است ؛ يعنى شبهه در ناقص بودن قرآن موجود ، نسبت به آنچه نازل شده است وجود دارد ، نه اضافه شدن بر آن . پس در اين استدلال ، اين مطلب پذيرفته شده است كه آيات موجود در قرآن و از جمله همين آيه ياد شده ، همگى جزء آنچه بر پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان قرآن نازل شده هستند .

حال اگر خداوندِ قادرِ متعال ، با آن همه تأكيد در وعده به حفظ قرآنِ نازلش ، جلوى از بين رفتن و يا از بين بردنِ بخشى از قرآن را نگرفته باشد ، دو فرض پديد مى آيد كه يكى از آن دو بايد پذيرفته شود :

اوّل . قدرت نداشتن بارى تعالى بر حفظ كلام نازلش ؛ دوم . اضافه شدن اين آيه (سوره حجر ، آيه 9) به قرآن كريم ، در حالى كه هر دو فرض ، باطل است ؛ امّا فرض دوم ، چنانچه گفته شد ، با صورت مسئله و مبحث كنونى ، سازگار نيست ؛ چرا كه فرض را بر عدم زياد شدن به قرآن و شبهه را در طرفِ نقص آن طرح كرده ايم و فرض اوّل نيز در جاى خود در مباحث توحيد ، مطرح شده و هر مسلمانى از هر تيره و گروه كه باشد ، خداوند را بر آنچه اراده نموده ، توانا مى داند . اين مطلب را در اين جا به

ص: 83

عنوان يك اصل مسلّم مى پذيريم و بحث مفصّل آن را به بحث توحيد (از مباحث كلامى) موكول مى كنيم .

2 . حديث ثقلين و حواله دادن پيامبر صلى الله عليه و آله

حديث ثقلين و حواله دادن پيامبر صلى الله عليه و آله امّتش را جهت رستگار شدن به آنچه در

اين حديث مطرح شده است

از كمياب ترين احاديثى كه به نحو تواتر لفظى(1) و با تعداد روات و ناقلين بالا از پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش شده ، حديث ثقلين است .

تمامى گروه ها و فرقه هاى مختلف اسلامى ، اين حديث را به عنوان يكى از احاديث قطعى الصدور پذيرفته اند و اذعان دارند بر اين كه از دو لب مبارك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين كلمات صادر شد كه : «إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى» ؛ يعنى احاله امّت ، در راه رستگارى و گمراه نشدن تا رسيدن به سرچشمه مقصود و نوشيدن از حوض كمال و رسيدن به فيض الهى ، به دست ساقى آن به قرآن كريم ، به عنوان ثقل اكبر .

و اگر اين ثقل اكبر ، در ابتداى تاريخ خود ، قرار بود گرفتار نقصان شود ، چگونه پيامبر امّتش را به آن حواله داد؟

آيا با قبول فرض تحريف قرآن به كاسته شدن از آن ، احتمال نمى رود بخش عمده اى از آنچه در راه هدايت بشر و رساندن امّت اسلامى به كمال مطلوب در قرآن موجود بوده ، از بين رفته باشد و يا حتّى با پذيرش از بين رفتن مقدار كمى از آن ، پيامبر صلى الله عليه و آله با توجّه به اتّصال آن حضرت به منبع وحى و آگاهى وى نسبت به آنچه بعدها قرار است بر سر وحى نازل بيايد ، مى توانست امّت خود را جهت گمراه نشدن به آن

ص: 84


1- . حديث متواتر ، حديثى است كه تعداد روات آن در تمامى طبقات ، در حدّى زياد باشد كه اجتماع آنها بر كذب ، عادتا محال باشد و متواتر لفظى ، حديث متواترى است كه كلمات و عبارات در تمامى نقل ها يكى باشد .

حواله دهد ، آن هم به عنوان ثقل اكبر؟

پاسخ واضح است و بحث را طول نمى دهيم .

3 . عرضه احاديث به قرآن ، به عنوان معيار نقد

يكى از معيارهاى مهم در نقد احاديث ، بلكه اصلى ترين معيار - كه در صحّت و سقم و پذيرش يا ردّ يك حديث مطرح شده - ، ارائه آن به قرآن است كه اگر موافق قرآن بود ، مقبول است و اگر مخالف آن بود ، مردود است . اين معيارِ منطقى و قابل پذيرش براى همگان ، به نحو متواتر معنوى ، در احاديث بسيارى از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام به ما رسيده است.(1)

حال ، با فرض پذيرش سه مطلب ، يعنى حجّيت كلام ايشان و متواتر بودن گزارشِ اين معنا (معيار نقد بودن عرضه حديث به قرآن) و يكى بودن مصحف موجود با قرآنِ منتشر شده در دوران اهل بيت عليهم السلام مى توان چنين نتيجه گرفت كه اين قرآن نمى تواند دچار نقص شده باشد ، وگرنه نمى تواند معيار نقد باشد ؛ چرا كه ممكن است احاديثى به قرآن عرضه شود و مطابق با آنچه از آن كاسته شده باشد .

4 . رواياتى كه مضمون آنها كامل بودن قرآنِ موجود در عصر ائمّه عليهم السلام است

رواياتى در دست است بدين مضمون كه قرآن منتشر شده در زمان ائمّه اطهار عليهم السلام قرآنى كامل بوده است، و از طرفى ، مسلّم است كه آنچه به عنوان قرآنْ به دست ما رسيده است ، همان قرآن منتشر شده در دوران ائمّه عليهم السلام است و بحث از تحريف ، مربوط به دوران قبل از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است.

اين احاديث ، خود ، چند دسته هستند . برخى از آنها با مضمون مطابقى بر كامل بودن قرآنِ منتشر شده در آن زمان ، نسبت به وحى منزل بر پيامبر صلى الله عليه و آله دلالت دارند و

ص: 85


1- . ر.ك : الكافى ، ج 1 ، ص 69 .

برخى ديگر ، با مدلول تضمّنى و يا التزامى.

براى دسته اوّل ، مى توان اين مثال را كه امام باقر عليه السلام براى سعد الخير نوشته است ، آورد:

وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده فهم يروونه ولايرعونه والجهال يعجبهم حفظهم للرواية والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية .(1)

همان گونه كه ملاحظه مى شود ، تعبير امام عليه السلام نشانگر اين است كه الفاظ و تعابير و كلمات قرآن ، تا آن زمانْ دست نخورده بوده و عبارت - كه ظاهرا شامل اكثر مردمان آن زمان است - ، حاكى از اهتمام ويژه راويان و ناقلان ، در حفظ و نقل كامل الفاظ و عبارات و كلمات قرآن دارد ، هر چند محتواى آن را دگرگون مى ساختند و به خورد افكار عمومى جامعه مى دادند.

چنان كه ملاحظه شد ، مدلول مطابقىِ اين حديث ، با وجود تعابيرى چون «أقاموا حروفه» و «حفظهم للرواية» ، كامل بودن قرآن موجود در آن زمان از جهت الفاظ و كلمات است و اين كه ظاهر قرآن تا آن دوره ، گرفتار تحريف نشده بود و اين مطلب تا امروز نيز ادامه دارد.

امّا برخى روايات ، با «دلالت تضمّنى» ، بر اين مطلب دلالت مى كنند ، مثل رواياتى كه مرحوم كلينى ، آنها را در باب «الردّ إلى الكتاب والسنّة وأنّه ليس شى ء من الحلال والحرام و جميع ما يحتاج الناس إليه إلاّ وقد جاء فيه كتاب أو سنّة»(2) آورده است، از جمله ، حديثى كه در آن ، ابو الجارود از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

إذا حدّثتكم بشى ء فاسألونى من كتاب اللّه ، ثمّ قال فى بعض حديثه ، إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله نهى عن القيل والقال ، و فساد المال ، و كثرة السؤال ، فقيل له : يا ابن رسول اللّه أين هذا من كتاب اللّه قال : إنّ اللّه عز و جل يقول : "لا خير فى كثير من نجواهم إلا من

ص: 86


1- . همان ، ج 8 ، ص 53 ، ح 16 .
2- . همان ، ج 1 ، ص 59 .

أمر بصدقة أو معروف أو إصلاح بين الناس" وقال : "ولا تؤتوا السفهاء أموالكم التى جعل اللّه لكم قياما "وقال : "لا تسألوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم".(1)

يا حديثى از امام صادق عليه السلام كه فرمود:

ما من أمر يختلف فيه اثنان إلاّ وله أصل فى كتاب اللّه عز و جل ولكن لا تبلغه عقول الرجال.(2)

يا در حديث ديگرى كه در آن ، با اشاره به آنچه مردم ، آن را به عنوان قرآن مى شناختند فرمود:

كتاب اللّه فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم وفصل ما بينكم ونحن نعلمه.(3)

در حديث ديگرى نيز مى فرمايد :

إن اللّه - تبارك وتعالى - أنزل فى القرآن تبيان كل شى ء حتّى و اللّه ما ترك اللّه شيئا يحتاج إليه العباد ، حتّى لا يستطيع عبد يقول : لو كان هذا اُنزل فى القرآن إلاّ وقد أنزله اللّه فيه .(4)

آنچه در اين چند حديثْ به عنوان قرآن و كتاب خدا و رواياتى نظير آنها (از جمله ده حديث موجود در باب مذكور از كتاب الكافى آمده، ناظر به همان چيزى است كه آن زمان ، به عنوان قرآن منتشر شده بود و نزد مردم آن زمان ، به عنوان قرآن شناخته شده بود و گرنه معنا نداشت كه به مردم بگويد هر چه من گفتم ، مدرك آن را از قرآن بخواهيد و يا اصل همه احكام در قرآن هست و يا بگويد آنچه مردم (در معارف و احكام دين) نياز داشتند ، خداوند در قرآن بيان داشته ، تا عذر و بهانه اى براى عمل نكردن به احكامش براى كسى باقى نمانَد و مقصودش قرآنى اختصاصى ، با متنى فراتر از آنچه در دست مردم است باشد.

ص: 87


1- . همان ، ج 1 ، ص 60 ، ح 5 .
2- . همان ، ح 6 .
3- . همان ، ص 61 ، ح 9 .
4- . همان ، ص 59 ، ح 1 .

برخى روايات نيز با «مدلولِ التزامى» ، بر اين مطلب دلالت دارند ، مثل رواياتى در امر به تبعيت از قرآن و سرلوحه زندگى قرار دادن آن و يا رواياتى در باب ختم قرآن، ثواب ختم آن، ترغيب به ختم آن، ختم آن در زمان ها و مكان هاى مختلف (مثل ماه مبارك رمضان و مكّه ، خصوصا بر روى كوه صفا) و يا رواياتى در باب ثواب قرائت سوره هاى مختلفِ قرآن . مسلّم است كه اگر قرآن و يا برخى از سوره هاى آن ناقص شده بود ، اين احاديث و ترغيب به اين ختم ها و قرائات ، جا نداشت.

5 . اتّفاق علماى بزرگ شيعه بر عدم تحريف قرآن

همان گونه كه مكرّر گفته شد ، دانشمندان و متفكّران بزرگِ شيعه در طول تاريخِ پُربار و استوارِ انديشه خود ، هيچ گاه به تحريف قرآنْ به عنوان يك فكر صحيح ، نظر نداشته اند ؛ بلكه هميشه با آن به مبارزه نيز برخاسته اند و بيان هايى همراه با استدلال در ردّ آن ايراد داشته اند . در اين جا به برخى از اين بيان ها به عنوان نمونه اشاره مى كنيم .

از جمله كسانى كه در اين زمينه از وى يادداشت به جا مانده، محدّث بزرگ و نامى شيعه، شيخ صدوق رحمه اللهاست. وى در كتاب الاعتقادات در ضمن بيان اعتقادات شيعه مى گويد:

اعتقادنا أن القرآن الذى أنزله اللّه تعالى على نبيّه محمّد صلى الله عليه و آله هو ما بين الدفّتين ، وهو ما فى أيدى الناس ، ليس بأكثر من ذلك ، ومبلغ سورة عند الناس مائة وأربع عشرة سورة ... ومن نسب إلينا أنا نقول إنّه أكثر من ذلك فهو كاذب.(1)

در اين خصوص، شيخ طوسى رحمه الله ، عالم بزرگِ شيعى در عصر خود، به بيان ادلّه آن مى پردازد و در مقدمه تفسير التبيان مى گويد:

أما الكلام فى زيادته ونقصانه فمما لا يليق به ايضا ، لان الزيادة فيه مجمع على بطلانها والنقصان منه ، فالظاهر أيضا من مذهب المسلمين خلافه ، وهو الاليق

ص: 88


1- . الاعتقادات، ص 84 .

بالصحيح من مذهبنا وهو الذي نصره المرتضى رحمه الله ، وهو الظاهر في الروايات.(1)

وى نيز در ادامه گفتارش به استدلال بر نفى تحريفْ نزد علماى شيعه پرداخته است.

مرحوم ابو على طبرسى، صاحب كتاب تفسير مجمع البيان نيز در مقدمه كتاب خود مى گويد:

ومن ذلك : الكلام فى زيادة القرآن ونقصانه فإنّه لا يليق بالتفسير . فأمّا الزيادة فيه: فمجمع على بطلانه . و أمّا النقصان منه... والصحيح من مذهب أصحابنا خلافه، و هو الذى نصره المرتضى - قدس اللّه روحه - واستوفى الكلام فيه غاية الاستيفاء فى جواب المسائل الطرابلسيات.(2)

مرحوم ملاّ محمّد محسن فيض كاشانى - كه به عنوان يكى از استوانه هاى اساسى شيعه در طول تاريخ تشيّع مى توان از وى نام برد - نيز در بسيارى از آثار نفيس خود (از جمله كتاب الوافى و تفسير الصافى) با ردّ صريح نظريه تحريف، احاديثى را كه شائبه اين نظريه در آنها استشمام مى شود، بسيار زيبا و عالمانه، تحليل و تأويل نموده است و از آن جا كه ما در قسمت هاى آتى اين نوشتار، از بيان ايشان استفاده خواهيم كرد، در اين جا آن را تكرار نمى كنيم.(3)

عالم والامقام و رهبر فرزانه انقلاب اسلامى، حضرت امام خمينى رحمه الله نيز در موارد متعددى در ضمن مباحث علمى خود، به ردّ شديد نظريه تحريف قرآن و نسبت دادن آن به شيعه پرداخته است، از جمله در ضمن بحث حجّيت ظواهر قرآن از مباحث اصول مى گويد:

إنّ الواقف على عناية المسلمين على جمع الكتاب وحفظه وضبطه قرائة وكتابة

ص: 89


1- . التبيان، ج 1 ، ص 3 .
2- . تفسير مجمع البيان، ج 1 ص 42 .
3- . براى ملاحظه بيان كامل ايشان ر.ك: تفسير الصافى، ج 1، ص 75؛ الوافى، ج 3، ص 885 و ج 9، ص 1778.

يقف على بطلان تلك المزعمة و إنّه لا ينبغى أن يركن إليه ذو مسكة ، وما وردت فيه من الأخبار ، بين ضعيف لا يستدلّ به ، إلى مجعول يلوح منها امارات الجعل ، إلى غريب يقضى منه العجب . إلى صحيح يدلّ على ان مضمونه تأويل الكتاب وتفسيره إلى غير ذلك من الأقسام التى يحتاج بيان المراد منها إلى تأليف كتاب حافل ولو لا خوف الخروج عن طور الكتاب لارخينا عنان البيان إلى بيان تاريخ القرآن وما جرى عليه طيلة تلك القرون و اوضحنا عليك إنّ الكتاب هو عين ما بين الدفتين.(1)

مقصود، نقل نمونه هايى از بيان هاى علماى بزرگ و صاحب فكر شيعه در قرون مختلف بود و غرض، نقل قول از جميع ايشان نبود كه در اين صورت، كلام به درازا خواهد كشيد و قصد آن را نداريم. شايد بتوان به فرمايش مرحوم آية اللّه خويى در اين مورد اكتفا كرد.

ايشان در اين مورد، در كتاب البيان فى تفسير القرآن، بعد از بيان معانى مختلف تحريف و ارائه تحريف به نقصان، به عنوان آخرين معنا براى آن مى فرمايد :

رأى المسلمين فى التحريف المعروف بين المسلمين عدم وقوع التحريف فى القرآن ، و أنّ الموجود بأيدينا هو جميع القرآن المنزل على النبىّ الأعظم صلى الله عليه و آله ، وقد صرح بذلك كثير من الأعلام . منهم رئيس المحدّثين الصدوق محمّد بن بابويه ، وقد عد القول بعدم التحريف من معتقدات الإمامية . ومنهم شيخ الطائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسى، وصرح بذلك فى أوّل تفسيره التبيان ونقل القول بذلك أيضا عن شيخه علم الهدى السّيد المرتضى ، واستدلاله على ذلك بأتّم دليل . ومنهم المفسر الشهير الطبرسى فى مقدمة تفسيره مجمع البيان، ومنهم شيخ الفقهاء الشيخ جعفر فى بحث القرآن من كتابه كشف الغطاء وادعى الإجماع على ذلك ومنهم العلاّمة الجليل الشهشهانى فى بحث القرآن من كتابه العروة الوثقى ونسب القول بعدم التحريف إلى جمهور المجتهدين . ومنه المحدّث الشهير المولى محسن

ص: 90


1- . تهذيب الاُصول، ج 2، ص 165 .

القاسانى فى كتابيه. و منهم بطل العلم المجاهد الشيخ محمّد جواد البلاغى فى مقدّمة تفسيره آلاء الرحمن. وقد نسب جماعة القول بعدم التحريف إلى كثير من الأعاظم . منهم شيخ المشايخ المفيد ، والمتبحّر الجامع الشيخ البهائى، والمحقّق القاضى نور اللّه ، وأضرابهم . وممّن يظهر منه القول بعدم التحريف : كلّ من كتب فى الإمامة من علماء الشيعة وذكر فيه المثالب ، ولم يتعرض للتحريف ، فلو كان هؤلاء قائلين بالتحريف لكان ذلك أولى بالذكر من إحراق المصحف وغيره . وجملة القول : أنّ المشهور بين علماء الشيعة ومحقّقيهم ، بل المتسالم عليه بينهم هو القول بعدم التحريف.(1)

چنانچه گفته شد، اين چند دليل، دلالت بر ردّ تحريف به زيادى نيز دارند.(2)

با توجّه به پنج دليلى كه مطرح شد، مى توان گفت كه محقّقان و بزرگانِ شيعه، هيچ گاه قائل به تحريف قرآن نبوده و نيستند و آنچه به سوى اين گروه متوجّه شده، جز يك افتراى كاذب نبوده، هر چند برخى از كسانى كه فهمشان سطحى بوده، به اين افترا دامن زده اند و يا زمينه آن را با فهم نادرست از برخى رواياتْ ايجاد كرده اند .

بررسى روايات مورد بحث «الكافى»

اشاره

در اين ميان، تعدادى روايت در بخش «كتاب الحجّة» از كتاب شريف الكافى، ذيل عنوان «باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية» آمده است كه ادعا شده، بر تحريف قرآن به معناى تحريف به نقصان (يعنى كاسته شدن از آن) دلالت دارند .

ص: 91


1- . البيان فى تفسير القرآن ، ص 200 - 201 .
2- . البته ادلّه ديگرى نيز بر ردّ تحريف وجود دارد كه در جاى خود، در كتبى كه مفصّل به اين بحث پرداخته اند، مطرح شده است، مثل: كتاب صيانة القرآن من التحريف؛ تأليف آية اللّه معرفت كه ترجمه فارسى آن از سوى على نصيرى، با نام تحريف ناپذيرى قرآن به چاپ رسيده است) ونيز كتاب فصل الخطاب فى عدم تحريف كتاب ربّ الارباب، تأليف علاّمه حسن زاده آملى (كه ترجمه فارسى آن از سوى عبد العلى محمّدى شاهرودى، با نام قرآن هرگز تحريف نشده، به چاپ رسيده است) و نيز سلامة القرآن من التحريف و تفنيد الافتراءات على الشيعة، نوشته فتح اللّه محمّدى (نجّار زادگان) .

در اين جا مى خواهيم با مشيّت و يارى الهى، به بررسى اين احاديث در دو مرحله سند و دلالت بپردازيم و ببينيم آيا چنين برداشتى از اين احاديث، صحيح است يا خير؟

در كتاب الكافى، ذيل اين عنوان، تعداد 92 حديث آمده كه بيشتر آنها مربوط به تفسير و تأويل آيات و يا بيان مصداقى از مصاديق آن بوده و دلالت آنها بر اين مطلب، واضح است؛ بلكه صريح در اين معنا هستند. در اين جا به عنوان نمونه، مى توان به چند حديث از اين باب اشاره كرد :(1)

حديث اول ، دوم، هفتم ، دوازدهم ، پانزدهم ، هجدهم، چهلم و هفتادم از اين باب را به عنوان نمونه از جاهاى مختلف اين باب گزينش كرده و آنها را از نظر مى گذرانيم:

1 . حديث اوّل

عَنْ سَالِمٍ الحَنَّاطِ قَالَ قُلْتُ لِأبِى جَعْفَرٍ عليه السلام أخْبِرْنِى عَنْ قَوْلِ اللّه ِ - تَبَارَكَ وَتَعَالَى - نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ قَالَ هِيَ الوَلايَةُ لِأمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام .

در اين حديث، همان گونه كه ملاحظه مى شود، ضميرى كه در آيه به كار رفته، تفسير و مراد اصلى و حقيقى آن بيان شده است.

2 . حديث دوم

عَنْ إسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِفِى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل إِنّا عَرَضْنَا الأمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَالأرْضِ وَالجِبالِ فَأبَيْنَ أنْ يَحْمِلْنَها وَأشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الإنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً قَالَ هِىَ وَلايَةُ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام .

در اين حديث نيز مقصود از امانت الهى كه به بشر عرضه شده و او آن را پذيرفته و

ص: 92


1- . حديث هاى شماره 83 ، 90 ، 91 و 92، در اين زمينه، قابل توجّه خاص اند و ما به خاطر طولانى بودن، نتوانستيم آنها را در متن مقاله بياوريم .

بر عهده گرفته، بيان گشته و به ولايت امير مؤمنان عليه السلام ، تفسير شده است.

3 . حديث هفتم

عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ عَجْلانَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام فِى قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إِلاّ المَوَدَّةَ فِى القُرْبى قَالَ هُمُ الأئِمَّةُ عليهم السلام .

چنان كه ملاحظه مى شود، در اين حديث و حديث بعدى، مصداق واژه «القربى» و «ذى القربى» مشخص شده و مراد اصلى از اين واژه، معيّن شده است.

4 . حديث دوازدهم

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ تَعَالَى وَاعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأنَّ للّه ِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى القُرْبى قَالَ أمِيرُ المُؤمِنِينَ وَالأئِمَّةُ عليهم السلام .

5 . حديث پانزدهم

عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ عَجْلانَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام فِى قَوْلِهِ تَعَالَى أمْ حَسِبْتُمْ أنْ تُتْرَكُوا وَلَمّا يَعْلَمِ اللّه ُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّه ِ وَلا رَسُولِهِ وَلا المُؤمِنِينَ وَلِيجَةً يَعْنِى بِالْمُؤمِنِينَ الأئِمَّةَ عليهم السلام لَمْ يَتَّخِذُوا الوَلائِجَ مِنْ دُونِهِمْ .

در اين حديث، «المؤمنين»، بر ائمّه اطهار عليهم السلام به عنوان كامل ترين مصداق، تطبيق يافته است.

6 . حديث هجدهم

عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ سَألْتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عز و جل وَلَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ القَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ قَالَ إِمَامٌ إِلَى إِمَامٍ .

اين حديث، با بيان تفسيرىِ جالب از آيه، واژه «قول» را - كه به معناى حجّت الهى است - بر ائمّه اطهار عليهم السلام تطبيق داده و پيوسته بودن آن را - كه آن هم در آيه مطرح شده - بر پى در پى بودن ايشان و در واقع، خالى نبودن زمينْ از آن بزرگواران، به عنوان حجّت هاى الهى و اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله و خالى نبودن هيچ دورانى از ايشان، تفسير نموده است.

ص: 93

7 . حديث چهلم

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَألْتُ أبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عز و جل الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَقَالَ أبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام اسْتَقَامُوا عَلَى الأئِمَّةِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلائِكَةُ ألاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.

اين حديث، با دلالتى آشكار و روشن، در پى تفسير مورد استقامت مؤمنان است؛ يعنى بيان چيزى كه مؤمنان بر آن استقامت ورزيدند.

8 . حديث هفتادم

عَنْ أحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الحَلاّلِ قَالَ سَألْتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَأذَّنَ مُؤِّنٌ بَيْنَهُمْ أنْ لَعْنَةُ اللّه عَلَى الظّالِمِينَ قَالَ المُؤِّنُ أمِيرُ المُؤمِنِينَ عليه السلام .

اين حديث نيز فردى را كه در روز قيامت، فرياد بر مى آورد و دورىِ ظالمان از رحمت خدا را اعلام مى كند، مشخّص داشته است.

با اندك تأمّلى در اين احاديث، به تفسيرى بودن آنها پى مى بريم و چنان كه گفته شد، اكثر احاديث اين باب، به همين سبك، در پى ارائه تفسير و مصداق بارز آيه هستند. بالطبع بحث ما درباره اين احاديث نيست؛ چرا كه اين گونه احاديث، دلالتى بر تحريف قرآن ندارند و نهايتا طرف مقابل، اين احاديث را حجّت نمى داند و اين گونه تفسيرها و برداشت ها را صحيح نمى شمرد .

موضوع اصلى بحث، تعدادى از احاديث اين باب است كه در آنها ادّعاى دلالت بر تحريف، به عنوان يكى از وجوهى كه احتمال دارد اين احاديثْ بر آنها دلالت داشته باشند، مطرح شده است .

اصل احاديث

اشاره

قبل از ورود به بحث درباره اين احاديث و نقد و بررسى آنها، ناگزيريم اصل احاديث را به طور كامل (سند و متن) بياوريم . اين احاديث، عبارت اند از :

ص: 94

1 . حديث هشتم

الحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أسْبَاطٍ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أبِى حَمْزَةَ عَنْ أبِى بَصِيرٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل وَمَنْ يُطِعِ اللّه َ وَرَسُولَهُ فِى وَلايَةِ عَلِىٍّ وَوَلايَةِ الأئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً هَكَذَا نَزَلَتْ.(1)

2 . حديث بيست و سوم

الحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللّه ِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى القُمِّىِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِهِ وَلَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ كَلِمَاتٍ فِى مُحَمَّدٍ وَعَلِىٍّ وَفَاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَيْنِ وَالأئِمَّةِ عليهم السلام مِنْ ذُرِّيَّتِهِمْ فَنَسِىَ هَكَذَا وَاللّه ِ نَزَلَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله .(2)

3 . حديث بيست و پنجم

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ البَرْقِىِّ عَنْ أبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله هَكَذَا بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أنْفُسَهُمْ أنْ يَكْفُرُوا بِما أنْزَلَ اللّه هُ فِي عَلِيٍّ بَغْياً.(3)

4 . حديث بيست و ششم

وَبِهَذَا الإسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ هَكَذَا وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فِى عَلِىٍّ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ.(4)

5 . حديث بيست و هفتم

وَبِهَذَا الإسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ

ص: 95


1- . الكافى، ج 1، ص 414.
2- . همان، ص 416.
3- . همان، ص 417.
4- . همان جا.

أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِهَذِهِ الآيَةِ هَكَذَا يا أيُّهَا الَّذِينَ

أُوتُوا الكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا فِى عَلِىٍّ نُوراً مُبِيناً. (1)

6 . حديث سى و دوم

الحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الرِّضَا عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل كَبُرَ عَلَى المُشْرِكِينَ بِوَلايَةِ عَلِىٍّ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ مِنْ وَلايَةِ عَلِىٍّ هَكَذَا فِى الكِتَابِ مَخْطُوطَةٌ.(2)

7 . حديث چهل و سوم

وَبِهَذَا الإسْنَادِ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ تَعَالَى إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدَى فُلانٌ وَفُلانٌ وَفُلانٌ ارْتَدُّوا عَنِ الإيمَانِ فِى تَرْكِ وَلايَةِ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام قُلْتُ قَوْلُهُ تَعَالَى ذلِكَ بِأنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّه ُ سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الأمْرِ قَالَ نَزَلَتْ واللّه ِ فِيهِمَا وَفِى أتْبَاعِهِمَا وَهُوَ قَوْلُ اللّه ِ عز و جل الَّذِي نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ذلِكَ بِأنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّه ُ فِى عَلِىٍّ عليه السلام سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الأمْرِ قَالَ دَعَوْا بَنِي أُمَيَّةَ إِلَى مِيثَاقِهِمْ ألاّ يُصَيِّرُوا الأمْرَ فِينَا بَعْدَ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله وَ لا يُعْطُونَا مِنَ الخُمُسِ شَيْئاً وَقَالُوا إِنْ أعْطَيْنَاهُمْ إِيَّاهُ لَمْ يَحْتَاجُوا إِلَى شَىْ ءٍ وَلَمْ يُبَالُوا أنْ يَكُونَ الأمْرُ فِيهِمْ فَقَالُوا سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الأمْرِ الَّذِى دَعَوْتُمُونَا إِلَيْهِ وَهُوَ الخُمُسُ ألاّ نُعْطِيَهُمْ مِنْهُ شَيْئاً وَقَوْلُهُ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّه هُ وَالَّذِي نَزَّلَ اللّه ُ مَا افْتَرَضَ عَلَى خَلْقِهِ مِنْ وَلايَةِ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام وَكَانَ مَعَهُمْ أبُو عُبَيْدَةَ وَكَانَ كَاتِبَهُمْ فَأنْزَلَ اللّه ُ أمْ أبْرَمُوا أمْراً فَإِنّا مُبْرِمُونَ أمْ يَحْسَبُونَ أنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْواهُمْ الآيَةَ.(3)

8 . حديث چهل و پنجم

الحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أسْبَاطٍ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أبِى حَمْزَةَ عَنْ

ص: 96


1- . همان جا.
2- . همان، ص 418.
3- . همان، ص 420.

أبِى بَصِيرٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ يَا مَعْشَرَ المُكَذِّبِينَ حَيْثُ أنْبَأْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّى فِى وَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام وَالأئِمَّةِ عليهم السلام مِنْ بَعْدِهِ مَنْ هُوَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ كَذَا أُنْزِلَتْ وَفِى قَوْلِهِ تَعَالَى إِنْ تَلْوُوا أوْ تُعْرِضُوا فَقَالَ إِنْ تَلْوُوا الأمْرَ وَتُعْرِضُوا عَمَّا أُمِرْتُمْ بِهِ فَإِنَّ اللّه هَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً وَفِى قَوْلِهِ فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِتَرْكِهِمْ وَلايَةَ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام عَذاباً شَدِيداً فِى الدُّنْيَا وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أسْوَأ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ.(1)

9 . حديث چهل و هفتم

عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أبِيهِ عَنْ أبِى بَصِيرٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ تَعَالَى سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ بِوَلايَةِ عَلِىٍّ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا وَاللّه ِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله .(2)

10 . حديث پنجاه و هشتم

أحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ العَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الفُضَيْلِ عَنْ أبِى حَمْزَةَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله هَكَذَا فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.(3)

11 . حديث پنجاه و نهم

وَبِهَذَا الإسْنَادِ عَنْ عَبْدِ العَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الحَسَنِىِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الفُضَيْلِ عَنْ أبِى حَمْزَةَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ هَكَذَا إِنَّ الَّذِينَ... ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ لَمْ يَكُنِ اللّه هُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً. إِلاّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها

ص: 97


1- . همان، ص 421.
2- . همان، ص 422.
3- . همان، ص 423.

أبَداً وَكانَ ذلِكَ عَلَى اللّه هِ يَسِيراً ثُمَّ قَالَ يا أيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فِى وَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَإِنْ تَكْفُرُوا بِوَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام فَإِنَّ للّه ِِ ما فِى السَّماواتِ وَمَا فِى الأرْضِ.(1)

12 . حديث شصتم

أحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رحمه الله عَنْ عَبْدِ العَظِيمِ عَنْ بَكَّارٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ هَكَذَا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ وَلَوْ أنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ فِى عَلِىٍّ عليه السلام لَكانَ خَيْراً لَهُمْ.(2)

13 . حديث شصت و چهارم

أحْمَدُ عَنْ عَبْدِ العَظِيمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الفُضَيْلِ عَنْ أبِى حَمْزَةَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ هَكَذَا فَأبى أكْثَرُ النّاسِ بِوَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام إِلاّ كُفُوراً قَالَ وَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ هَكَذَا وَقُلِ الحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فِى وَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّا أعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ آلَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ناراً.(3)

بررسى و نقد روايات

اشاره

از آن جا كه مؤلّف كتاب شريف الكافى، معصوم نبوده و هيچ يك از علماى بزرگ و صاحب فكر شيعه در طول تاريخ تشيّع نبوده اند كه تمامى احاديث اين كتاب را تلقّى به قبول كنند و بر آن تعصّب به خرج دهند و آن را به طور كامل و صد در صد، عارى از هرگونه لغزش بدانند ، پس مى توان احاديثى را كه در آن شبهه اى مطرح است، به ميدان نقد آورد و جوانب مختلف آن را بررسى كرد و در آخر، اگر محملى منطقى براى پذيرش آن بود، پذيرفت، وگرنه علم آن را به اهلش واگذار كرد .

از جمله، همين احاديث مورد بحث را مى توان در دو مرحله، يعنى «سند» و «متن»

ص: 98


1- . همان، ص 424.
2- . همان جا.
3- . همان جا.

مورد بررسى و تحليل قرار داد.

الف . سند روايات

اشاره

در بين سيزده حديث ياد شده، حتّى يك حديثِ داراى سندى كه بر اساس ديدگاه متأخّران بتوان بر آن اعتماد كرد، وجود ندارد.

در اين جا يادآورى اين نكته لازم است كه حديث، به لحاظ اعتبار و عدم اعتبار سند از ديدگاه متأخّران، به چهار دسته اصلى «صحيح» ، «موثّق» ، «حسن» و «ضعيف» تقسيم مى شود .

حديث صحيح، اين گونه تعريف شده است: حديثى كه سلسله سند آن، تا معصوم متّصل باشد و افراد آن، امامى و ثقه باشند (امامى، يعنى اعتقاد به امامت ائمّه تا زمان خود در بين ائمّه اثناعشرى داشته باشد و ثقه، يعنى عادل و ضابط باشد و دروغگو و پرخطا نباشد) .

حديث موثّق را اين گونه تعريف كرده اند: حديثى كه سند آن، تا معصوم متّصل باشد و همه افراد، غير امامى، امّا ثقه باشند يا برخى از افراد، اين گونه باشند، به شرط آن كه ساير افراد، شرط خبر صحيح را داشته باشند؛ يعنى امامىِ ثقه باشند.

حديث حسن، به حديثى گفته مى شود كه سند آن، تا معصوم، متّصل باشد و همه افراد، امامىِ ممدوح باشند و يا برخى از افراد، امامى ممدوح باشند، به شرط آن كه ساير افراد، امامىِ ثقه باشند. البته مدح آنها بايستى در پذيرش خبرشان، قابل اعتنا باشد .

خبر ضعيف نيز اين گونه تعريف شده است: خبرى كه در هيچ يك از دسته هاى فوق نگنجد، مثل آن كه سندش متّصل نباشد و يا افرادى كه در سند هستند (حتى يك فرد از آنها) دچار ضعف باشد، به اين كه مورد ذمّ رجالى قرار گرفته باشد و يا حتّى اگر مجهول و يا مهمل باشد؛ يعنى اصلاً در كتب رجالى، اسمى از او به ميان نيامده باشد و

ص: 99

يا اگر هم آمده، امّا در مورد وى چيزى اعمّ از مدح يا ذم، نگفته باشند.

البته هر حديث ضعيفى، مردود نيست و فرد باتجربه و مجتهدى كاركشته مى طلبد تا در صورت مطابق بودن مضمون خبر با معارف دين ، آن را با ضميمه كردن قرائن صدق، از ضعفْ خارج كند و مقبول گردانَد .

گفته مى شود كه اين دسته بندى خبر به چهار قسم ياد شده، از زمانى پديدار شد كه معيارهاى قدما براى پذيرش خبر، از دست رفت؛ امّا نزد قدما معيارهايى براى پذيرش يك خبر بود كه با داشتن آنها و يا برخى از آن معيارها، حديث، داراى قرائن صدق و در نتيجه، مقبول مى شد و اگر هيچ يك از آنها را نداشت، مردود بود .

پس در واقع، حديث نزد قدما، دوگونه بيش نبوده: صحيح و ضعيف؛ به تعبير ديگر: مقبول و مردود . برخى از معيارهايى كه براى پذيرش خبر، در نظر داشتند نيز عبارت بوده است از: وجود خبر در يك اصلِ(1) بسيار معتبر و يا تكرار آن در چند اصل ، وجود خبر در يكى از كتب مشهور روايى، مثل كتاب الصلاة از حريز بن عبد اللّه السجستانى (كه اين كتاب، در زمان خود امام صادق عليه السلام منتشر و مشهور بوده است) ، وجود خبر در كتابى كه به امام معصوم عليه السلام عرضه و مورد تأييد قرار گرفته بود، مثل كتاب عمل اليوم والليلة، از يونس بن عبد الرحمان.

با توجّه به تأليف و تدوين كتب اربعه، به عنوان جوامع اوّلى حديثى شيعه در قرن چهارم و پنجم و تنظيم احاديث در آنها و عدم انگيزه براى استنساخ اُصول اربعمئة و كتب مشهور روايى اين نوشته ها از بين رفت و همراه آن، معيارهاى قبول خبر نزد قدما نيز از بين رفت . پس متأخّران براى محك زدن احاديث، به لحاظ اعتبار و عدم اعتبار آن، چاره اى جز دسته بندى ياد شده (با معيارهاى خاصّى كه ارائه شد) نداشتند .

ص: 100


1- . اصل، به جزوه هايى گفته مى شده كه اصحاب ائمه عليهم السلام آنها را تهيه مى كردند و شامل احاديثى بوده كه اصحاب، به طور مستقيم از ائمه عليهم السلام شنيده و نوشته بودند . اين اصول، بعدها به «اُصول أربعمئه» معروف شدند . براى آگاهى بيشتر در مورد «اصل»، ر.ك: الذريعة، ج 2، ذيل واژه «اصل».

حال با توجّه به اين معيارها و اين دسته بندى گفته مى شود هيچ يك از سيزده حديث مورد بحث، معيار اعتبار كامل را ندارد تا بتوان در يك بحث مهمّ كلامى، مثل تحريف قرآن، از جهت سند بر آنها تكيه و اعتماد كرد .

مباحث رجالى
اشاره

چون در اين نوشته، بيشتر به بررسى محتوايى اين احاديث نظر داريم، مباحث رجالى درباره سند اين سيزده حديث را به اختصار طرح مى كنيم :

حديث اوّل

سند اوّلين حديث - كه همان حديث هشتم باب است - به خاطر وجود «معلّى بن محمّد» بنا به نظر مشهور، «ضعيف» شمرده شده است. در كتاب رجال النجاشى درباره وى گفته شده: «مضطرب الحديث و المذهب»(1) و شيخ طوسى در كتاب رجال و فهرست، مطلبى كه دلالت بر وثاقت يا عدم وثاقت وى داشته باشد را نياورده و فقط به نام بردن از كتب وى بسنده كرده است .

اين تعبير نجاشى، هر چند باعث كنار گذاشتن كامل احاديثى كه «معلّى بن محمّد» در سند آنها باشد نمى شود، امّا اعتماد به آنها را نيز تا حدّ زيادى سلب مى كند . پس حديثى را كه مضمون آن مشكلى ندارد و مطابق با معارف دينى (از ديدگاه شيعه) است و با روايات ديگر تأييد مى شود، مى توان پذيرفت . البته فردى مثل آية اللّه خويى رحمه الله بر اساس مبناى خود در توثيقات عام،(2) به خاطر وجود «معلّى بن محمّد» در سند احاديث تفسير القمى، وى را توثيق كرده و احاديثش را تلقّى به قبول مى نمايد و درباره تعبير مرحوم نجاشى مى گويد :

وامّا قول النجاشى من اضطرابه فى الحديث والمذهب فلا يكون مانعا عن

ص: 101


1- . رجال النجاشى ، ج 2 ، ص 365، ش 1118 .
2- . ر.ك : معجم رجال الحديث ، مقدّمه.

وثاقته ... وامّا اضطرابه فى الحديث فمعناه انّه قد يروى ما يعرف ، وقد يروى ما ينكر وهذا لا ينافى الوثاقة.(1)

اين مبنا در توثيقات عام را كسى از آية اللّه خويى نپذيرفت و در نتيجه، غير از خود ايشان، كسى قائل به اين نظريه نشد. در ضمن، مشهور است كه در اواخر عمر، از اين نظريه دست كشيد . علاوه بر اين، قصّه اعتماد به خود كتاب تفسير القمى و مركّب بودن اين مجموعه از چند كتاب و منسوب بودن كل مجموعه به «على بن ابراهيم قمى» نيز وجود دارد كه در اين جا جاى بحث از آن نيست .

به هر حال، اگر كسى مبناى مرحوم آية اللّه خويى را پذيرفت و در نتيجه، شخص معلّى بن محمّد را توثيق كرد و يا قراين ديگرى مثل كثرت روايت راوى و نقل اجلاّء از وى را ضميمه كرد تا سند را از ضعفْ خارج كند و به آنْ اعتبار ببخشد، مى تواند احاديثى را كه معلّى بن محمّد در سند آنها قرار گرفته، قبول كند؛ امّا در هر دو صورت، زمانى مى توان روايت وى را پذيرفت كه متن آن، مشكلى نداشته باشد، بنا بر فرض دوم كه واضح است؛ چرا كه زحمت كشيدن در راستاى اعتباربخشى به يك سند ضعيف، آن گاه صورت مى گيرد كه از متن مقبولى بهره جويد و فقط مشكل در سند آن باشد؛ امّا بنا بر نظر آية اللّه خوئى نيز بر اساس برداشت خودِ ايشان از فرمايش نجاشى، برخى احاديث معلّى بن محمّد، منكر هستند و نمى توان آنها را پذيرفت و ظاهر تعبير اين است كه در اين حد، كلام نجاشى را پذيرفته است و تمامى احاديث معلّى بن محمّد را مقبول نمى داند .

پس اگر براى اين احاديث، معناى قابل قبولى اقامه شد، مى توان بر اساس اين دو طريق، حديث «معلّى بن محمّد» را پذيرفت؛ امّا اگر چنين نشد و يا كسى معناى ارائه شده را نپذيرفت و گفت روايت، ظهور در تحريف دارد، قطعا حديث وى از جهت

ص: 102


1- . همان، ج 18، ص 258 .

سند، ضعيف است .

ناگفته نَماند كه در اين سند، «على بن ابى حمزه بطائنى» نيز قرار گرفته است . بحث رجالى درباره وى، مشهورتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد . خلاصه بحث اين كه وى از اصحاب امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام بود و در سازمان وكالتى اى كه از طرف امام كاظم عليه السلام براى راحت تر بودن شيعه در برقرارى ارتباطشان با امام عليه السلام طراحى شده بود، از طرف آن امام، وكالت عمده اى به دست آورده بود و اموال فراوانى از طريق وى بين شيعيان و امام عليه السلام ردّ و بدل مى گشته است . در زمان شهادت امام كاظم عليه السلام نيز اموال بسيارى از آنچه شيعيان به وى داده بودند تا به امام عليه السلام برسد و يا با اجازه و دستور امام عليه السلام به مصرف برسد، نزد وى بوده است؛ امّا طمع در چنگ انداختن اين اموال ، باعث شد كه وى، شهادت آن حضرت را انكار كند و قائل به وقف شود و گروه «واقفيه» را تأسيس كند. چنانچه در مورد وى گفته شده: «أحد اعمدة الواقفة بل أصلهم» . هر چند گفته شده كه احاديث وى قبل از وقف، قابل اعتماد است ، امّا تعيين زمان براى اين كه اين حديث، مربوط به قبل از وقف است يا بعد از آن، كارى بس دشوار است و برخى نيز در پى آن بوده اند كه ثابت كنند احاديث وى در كتب مشهور و اصلى حديثى، مربوط به قبل از وقف وى بوده است؛ چرا كه بعد از وقف وى، اصحاب، با او قطع رابطه كردند و ديگر از او حديثى أخذ نكردند .

به نظر مى رسد بهترين نظريه در مورد وى، چيزى است كه از سوى برخى از شاگردان آية اللّه شبيرى زنجانى از ايشان نقل مى شود و آن اين كه: اگر كسى كه از او روايت مى كند، از اجلاّء و بزرگان اصحاب حديث باشد، حديث وى مورد پذيرش است و به قبل از وقف وى مربوط مى شود؛ امّا اگر راوى از او چنين نبود، حديثش پذيرفته نيست و مربوط به بعد از وقف وى است .

در اين سند، چنانچه ملاحظه مى شود، قبل از وى «على بن اسباط» است كه ثقه، امّا فطحى مذهب است . به هر حال، وجود على بن ابى حمزه در سند، با تمام اين

ص: 103

توجيهات، ضعف سند را تشديد و نگرش به آن را همراه با تزلزل و بى اعتمادى مى كند، خصوصا با توجّه به تعابيرى كه در مورد وى در كتب رجالى آمده است (مثل تعبير به «كذّاب») .

حديث دوم

دومين حديث (كه همان حديث بيست و سوم باب است) نيز سندش ضعيف است، آن هم به دليل وجود «معلّى بن محمّد» - كه در سند قبلى بحث شد - و نيز به خاطر «جعفر بن محمّد بن عبيد اللّه» كه مجهول است و نيز «محمّد بن عيسى القمى» كه همان «محمّد بن عيسى بن عبد اللّه بن سعد بن مالك الأشعرى القمى» است و در كتب رجالى، توثيقى ندارد ، و نيز وجود «محمّد بن سليمان» كه مراد، همان «محمّد بن سليمان الديلمى» است و ضعيف و غالى، شمرده شده است .

نجاشى ، در مورد محمّد بن سليمان بن عبد اللّه الديلمى مى گويد :

ضعيف جدّا لا يعول عليه فى شى ء .(1)

در توصيف پدر وى (يعنى سليمان بن عبد اللّه الديلمى) نيز چنين آورده است:

سليمان بن عبد اللّه الديلمى أبو محمد ... ، قيل كان غاليا كذّابا و كذلك ابنه محمّد، لا يعمل بما انفردا به من الرواية.(2)

شيخ طوسى نيز در كتاب رجالش ذيل نام وى مى گويد : «يرمى بالغلو»(3) و ابن غضائرى در مورد وى چنين گفته است: «ضعيف فى حديثه مرتفع فى مذهبه لا يلتفت إليه».(4)

حديث سوم

در مورد سومين حديث (كه همان حديث بيست و پنجم باب است) مى توان گفت

ص: 104


1- . رجال النجاشى، ج 2، ص 269، ش 988.
2- . همان، ج 1، ص 412، ش 480.
3- . رجال الطوسى ، ص 343، ش 5109 .
4- . الرجال، ابن الغضائرى، ص 91، ش 127.

كه با چشم پوشى از وجود «محمّد بن سنان» (الزاهرى) در سند و بحث مفصّل درباره وى و تعارض توثيق و تضعيف وى در منابع رجالى،(1) وجود فردى به نام «منخّل» در سند اين حديث، باعث ضعف آن شده است .

اين فرد (كه همان «المنخّل بن جميل است») ، مورد تضعيفْ قرار گرفته است . نجاشى در مورد وى چنين مى گويد :

منخّل بن جميل و فاطمه الأسدى بياع الجوارى ، ضعيف فاسد الرواية .(2)

ذيل معرّفى «جابر بن يزيد جُعفى» نيز گفته است :

روى عنه جماعة غمز فيهم وضعفوا منهم ... منخّل بن جميل .(3)

كشى در مورد وى گفته است :

المنخل بن جميل الكوفى بياع الجوارى ، قال محمّد بن مسعود : سألت على بن الحسن (ابن فضال) عن المنخل بن جميل فقال : هو لا بشى ء متهم بالغلو.(4)

ابن غضائرى نيز در مورد وى مى گويد :

منخل بن جميل بياع الجوارى ، روى عن ابى عبد اللّه و ابى الحسن عليهماالسلام كوفى ، ضعيف ، فى مذهبه غلو.(5)

با آن كه اين فرد، در سند احاديث تفسير القمى واقع شده است و با توجّه به مبناى فردى مثل آية اللّه خوئى كه چنانچه گفته شد، وقوع فرد در سندهاى تفسير القمى را يكى از توثيقات عام مى داند ، امّا وى نيز در مورد «منخّل بن جميل»، قائل به ضعف وى شده است؛ چرا كه تضعيف خاص دارد و مقدّم است بر توثيق عام .(6)

ص: 105


1- . ر.ك : معجم رجال الحديث ، ج 16، ص 151 - 163 .
2- . رجال النجاشى ، ج 2، ص 372، ش 1128 .
3- . رجال النجاشى ، ج 1 ص 314 ش 330 .
4- . اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 664، ش 686.
5- . الرجال، ابن الغضائرى، ص 89، ش 121.
6- . معجم رجال الحديث ، ج 18، ص 330، ش 12639 .

اين فرد، در سند برخى روايات ديگر از سيزده روايتِ مورد بحث نيز واقع شده و سند آنها را دچار ضعف نموده است، از جمله، حديث بيست و ششم و بيست و هفتم باب كه چهارمين و پنجمين حديث از احاديث مورد بحث را تشكيل مى دهند و سند اين دو حديث، با سند حديث بيست و پنجم باب (كه ضعف آن مطرح شد)، كاملاً مشترك است .

حديث چهارم و پنجم

اين دو حديث، همان حديث بيست و ششم و بيست و هفتم باب هستند و چنانچه گفته شد، سند اين دو حديث، با حديث سوم از احاديث مورد بحث، كاملاً مشترك و از ناحيه «منخّل بن جميل» و نيز بنا بر نظر مشهور، از ناحيه «محمّد بن سنان»، گرفتار ضعف هستند .

حديث ششم

سند ششمين حديث از احاديث مورد بحث (كه همان حديث سى و دوم باب است)، علاوه بر ضعف از ناحيه وجود «معلّى بن محمّد» در سند - كه قبلاً مورد بحث قرار گرفت - از ناحيه «عبد اللّه بن ادريس» هم كه در كتب رجالى، فردى مجهول است، تضعيف مى شود و نيز از ناحيه «محمّد بن سنان» كه بنا بر نظريه مشهور، ضعيف و غالى به حساب مى آيد .(1)

حديث هفتم
اشاره

هفتمين حديث از احاديث مورد بحث ، حديث چهل و سوم باب است. سند اين حديث، با تعبير «و بهذا الاسناد»، معلّق شده است بر حديث قبل، يعنى حديث چهل و دوم باب كه سندش هر چند تبديل به دو سند مى شود كه در هم ادغام شده، امّا هر دو

ص: 106


1- . ر.ك : همان، ج 16، ص 162 .

سند، از ناحيه افرادى دچار ضعف هستند. در اين جا به بررسى اين افراد مى پردازيم.

1 . معلّى بن محمّد

بحث در باره اين فرد، در سند حديث اوّل مطرح شد .

2 . محمّد بن اورمة

نجاشى در مورد وى مى گويد :

محمّد بن اورمة (ابو جعفر القمى) ؛ ذكره القميّون وغمزوا عليه ورموه بالغلو ...

وحكى جماعة من شيوخ القمّيين عن ابن الوليد انّه قال محمّد بن اورمة طعن عليه بالغلو وكل ما كان فى كتبه ممّا وجد فى كتب الحسين بن سعيد وغيره فقل به وما تفرد به فلا تعتمده.

وقال بعض أصحابنا: انّه رأى توقيعا من أبى الحسن الثالث عليه السلام الى أهل قم، فى معنى محمّد بن أورمة و برائته ممّا قذف به، وكتبه صحاح إلاّ كتابا ينسب إليه: ترجمته تفسير الباطن فإنّه مختلط.(1)

شيخ طوسى در كتاب الفهرست درباره وى مى گويد :

محمّد بن اورمة له كتب مثل كتب الحسين بن سعيد وفي رواياته تخليط أخبرنا بجميعها إلاّ ما كان فيها تخليط أو غلو ابن ابى جيّد عن ابن الوليد عن الحسين بن الحسن بن أبان عنه ، وقال ابو جعفر بن بابويه محمّد بن اورمة طعن عليه بالغلو فكلّما كان فى كتبه ممّا يوجد فى كتب الحسين بن سعيد وغيره فإنّه متعمد عليه و يفتى به و كلّما تفرّد به لم يجز العمل عليه ولا يعتمد.(2)

از اين دو عبارت، نتيجه مى گيريم كه قدما در نقل نكردن احاديثى از وى كه به گونه اى داراى خلط و يا غلوّند، تعمّد داشته اند. پس اين كه مرحوم آية اللّه خوئى فرموده : «ما كان من رواياته ليس فيه تخليط أو غلو»،(3) نظر به رواياتى از وى است كه

ص: 107


1- . رجال النجاشى، ج 2، ص 211، ش 892.
2- . الفهرست ، طوسى، ص 220، ش 620 .
3- . معجم رجال الحديث ، ج 15، ص 118 .

به دست ما رسيده و در واقع، از طريق قدما گزينش شده است .

شيخ طوسى در كتاب رجالش در مورد وى مى گويد : «محمّد بن اورمة ضعيف».(1)

هر چند مرحوم آية اللّه خوئى، با استناد به كلام ابن غضائرى كه در مورد وى گفته : «محمّد بن اورمة ابو جعفر القمى ، اتّهمه القميون بالغلو و حديثه نقى لافساد فيه ولم أر شيئا ينسب إليه تضطرب فى النفس إلاّ اوراقا فى تفسير الباطن و ما يليق بحديثه وأظنّها موضوعة عليه» ،(2) امّا خواسته، احاديث وى را تلقّى به قبول كند و عمل به آنها را بلا مانع بداند و تضعيف شيخ طوسى در كتاب رجالش را حمل بر آنچه از طعن به غلو، در ذهن شيخ طوسى بوده، نموده و طعن به غلو را از ناحيه برخى قمى ها جلوه داده است(3) و چنانچه گفته شد، عقيده دارد كه در احاديث وى، خلط و غلو مشاهده نمى شود .

امّا تعابيرى كه از نجاشى و شيخ صدوق، به نقل از شيخ طوسى و استادِ صدوق يعنى ابن وليد و نيز خود شيخ طوسى نقل شد، گوياى آن است كه احاديث وى دو دسته بود و از سوى اين بزرگواران، گزينش مى شد و در نتيجه، اكثر آنچه از احاديث وى به ما رسيده، آن دسته از احاديث است كه خالى از غلو و خلط بوده است .

پس اگر در احاديث موجود وى كه امروزه در دست ماست، باز هم حديثى يافت شود كه معناى قابل قبول و مطابق با معارف دين را نداشته باشد و از طرف روايات ديگر، مورد تأييد قرار نگيرد و به اصطلاح «تَفرَّدَ به» باشد، نمى توان به راحتى، آن را

تلقّى به قبول كرد و پذيرفت، خصوصا اگر در زمينه يك مسئله مهمّ كلامى و اعتقادى باشد .

3 . على بن عبد اللّه

وى فردى است از ديدگاه رجالى، مجهول ؛ يعنى در كتب رجالى، در مورد وى

ص: 108


1- . رجال الطوسى، ص 448، ش 6362 .
2- . معجم رجال الحديث، ج 15، ص 118 .
3- . ر.ك : همان ص 116 - 118 .

وصفى نيامده كه دلالت بر مدح يا ذمّ وى كند و يا توثيق و تضعيف وى را در برداشته باشد و مجهول بودن راوى نيز ضعف سند را در پى دارد .

4 . على بن حسّان

نجاشى در تضعيف وى مى گويد :

على بن حسان بن كثير الهاشمى مولى عبّاس بن محمّد بن على بن عبد اللّه بن العبّاس ، ضعيف جدا ، ذكره بعض أصحابنا فى الغلاة ، فاسد الاعتقاد له كتاب تفسير الباطن تخليط كلّه.(1)

شيخ طوسى، مدح و ذمّ او را وانهاده و فقط گفته: «له كتاب» .

كشى نيز چنين گزارش كرده است :

قال محمّد بن مسعود : سألت على بن الحسن بن على بن فضّال عن على بن حسّان ، قال عن أيّهما سألت؟ أمّا الواسطى فهو ثقة و أمّا الذى عندنا - يشير إلى على بن حسّان الهاشمى - فإنّه يروى عن عمّه عبدالرحمان بن كثير فهو كذّاب وهو واقفى أيضا .(2)

و ابن غضائرى در مورد وى گفته: «غال ضعيف».

پس وجود «على بن حسّان هاشمى» در سند حديث، منجر به ضعف آن مى شود ، حتّى مرحوم آية اللّه خوئى نيز ضعف آن را پذيرفته است. هر چند وى در اسناد كامل الزيارات هست و آقاى خوئى، وجود در اسناد اين كتاب را به عنوان يك توثيق عام، تلقّى مى نمود؛ امّا در مواردى كه تضعيف خاص با توثيق عام تعارض كند ، تضعيف را مقدّم مى شمرد . لذا در مورد وى مى گويد :

انّ علىّ بن حسّان الهاشمى وقع فى أسناد كامل الزيارات ... ولكنّه مع ذلك لا يمكن الحكم بوثاقته لمعارضة شهادة ابن قولويه فيه بشهادة النجاشى و ابن

ص: 109


1- . رجال النجاشى، ج 2، ص 71، ش 660 .
2- . اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 748، ش 851.

الغضائرى بضعفه و شهادة ابن فضّال بأنّه كذّاب.(1)

ناگفته نمانَد كه توصيف وى به «هاشمى»، به خاطر آن است كه وى مولاى يكى از نواده هاى ابن عبّاس است. چنانچه نجاشى گفت : همان گونه كه عموى وى «عبدالرحمان بن كثير» نيز توصيف به «هاشمى» را به همين خاطر يا به خاطر مولاى امام باقر عليه السلام بودن دارد (براساس اختلافى كه در گزارش درباره وى وجود دارد)، حال «مولى» در اين جا به معناى برده آزاد شده است و يا پناهنده ملحق شده، نياز به تحقيقى ديگر دارد .

5 . عبد الرحمان بن كثير

وى نيز از ديدگاه رجالى، فردى ضعيف به شمار مى رود . نجاشى در مورد وى مى گويد :

عبدالرحمان بن كثير الهاشمى مولى عبّاس بن محمّد بن على بن عبد اللّه بن العبّاس ، كان ضعيفا غمز أصحابنا عليه وقالوا كان يضع الحديث ... و له كتاب فدك و كتاب الأظلّة كتاب فاسد مختلط.(2)

شيخ طوسى در مورد وى نيز مدح و ذمّ و توثيق و تضعيف ندارد و فقط طريق خود به كتاب وى را ارائه نموده است .

مرحوم آية اللّه خوئى نيز در مورد وى چيزى شبيه همان را كه درباره «على بن حسّان هاشمى» مطرح كرد، بيان مى دارد و تضعيف نجاشى را بر توثيق عام وقوع در اسناد كامل الزيارات، مقدّم مى دارد .

حديث هشتم

هشتمين حديث مورد بحث (كه همان حديث چهل و پنجم باب است) سندش

ص: 110


1- . معجم رجال الحديث ، ج 11، ص 312 .
2- . رجال النجاشى، ص 234، ش 621.

كاملاً مشترك است با سند حديث اوّلِ مورد بحث، يعنى حديث هشتم باب - كه بحث آن گذشت - و مطلب جديدى درباره آن نيست و اجمالاً ضعف آن ثابت شد .

حديث نهم

نهمين حديث مورد بحث (كه همان حديث چهل و هفتم باب است) نيز سندى ضعيف دارد . در سند اين حديث «محمّد بن سليمان» و پدرش «سليمان بن عبد اللّه الديلمى» قرار دارند.

ضعف «محمّد بن سليمان» در بررسى سند حديث دوم مورد بحث، مطرح شد و گزارش هاى نجاشى ، شيخ طوسى و ابن غضائرى در مورد وى ارائه گشت . همچنين از نجاشى در مورد پدر محمّد بن سليمان، نقل شد كه رواياتى كه فقط «سليمان ديلمى» نقل كرده باشد، مورد اعتماد نيست .

كشى نيز در مورد وى چنين گزارش كرده است :

محمّد بن مسعود قال : قال على بن محمّد : سليمان الديلمى من الغلاة الكبار .(1)

حديث دهم

دهمين حديث از احاديث مورد بحث (كه حديث پنجاه و هشتم باب است)، با «احمد بن مهران» شروع مى شود . اين فرد، هر چند از مشايخ كلينى است، امّا در كتب رجالى، در مورد وى مطلب خاصّى ارائه نشده و تنها از ابن غضائرى در مورد وى

چنين نقل شده كه :

أحمد بن مهران روى عنه الكلينى فى كتاب الكافى ، ضعيف.(2)

علامه حلّى نيز در خلاصة الأقوال، به نقل همين تضعيف ابن غضائرى بسنده نموده است .

ص: 111


1- . اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 673، ش 704.
2- . الرجال، ابن الغضائرى، ص 42، ش 15؛ مجمع الرجال ، ج 1، ص 169 .

شايد برخى به خاطر استادِ شيخ كلينى بودن و كثرت روايت در مورد وى، با تعبير «إمامى ثقة على التحقيق» ياد كرده اند؛(1) امّا اين دو معيار در توصيف «احمد بن مهران»، براى هر كسى پذيرفته نيست.

فرد ديگرى كه مى تواند ضعف سند اين حديث را در پى داشته باشد، «محمّد بن الفُضَيل» است كه مراد از وى در اين جا همان «محمّد بن الفضيل بن كثير الصيرفى الأزْدى» است .

گزارش هاى موجود درباره توثيق و تضعيف اين راوى دچار اختلاف و تعارض است. نجاشى، بدون اشاره به توثيق و تضعيف وى فقط روايت او را از امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام مطرح نموده است . همچنين برقى، فقط وى را در اصحاب امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام برشمرده است .

شيخ طوسى نيز در كتاب الفهرست با تعبير «له كتاب» ، به ارائه سندش به اين كتاب مى پردازد؛ امّا در كتاب رجالش، يك بار از وى در ضمن اصحاب امام صادق عليه السلام ياد مى كند، بدون آن كه چيزى در توثيق يا تضعيف وى بگويد،(2) يك بار، وى را در زمره اصحاب امام كاظم عليه السلام مى شمرَد، با اين تعبير «محمّد بن الفضيل الكوفى الأزدى ، ضعيف»(3) و بار ديگر، او را در ميان اصحاب امام رضا عليه السلام مى آورد و در مورد او مى گويد : «محمّد بن الفضيل ، أزدى ، صيرفى ، يرمى بالغلو ، له كتاب».(4)

مرحوم شيخ مفيد، در رساله «الردّ على أهل العدد والرؤية» معروف به «رساله عدديه» مى گويد :

وأمّا رواة الحديث بأنّ شهر رمضان شهر من شهور السنة يكون تسعة وعشرين

ص: 112


1- . ر.ك : لوح فشرده دراية النور كه بر اساس مبانى رجالى برخى از محققان در علم رجال، تنظيم شده است .
2- . رجال الطوسى، ص 292، ش 4259 .
3- . همان، ص 343، ش 5124 .
4- . همان، ص 365، ش 5423 .

يوما و يكون ثلاثين يوما فهم فقهاء أصحاب ... والأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال والحرام والفتيا والأحكام ، الذين لايطعن عليهم ولا طريق إلى ذمّ واحد منهم فممّن روى ... و روى الحسين بن سعيد عن محمّد بن الفضيل ... .(1)

از اين تعبير، برخى چنين استفاده كرده اند كه شيخ مفيد، محمّد بن فضيل را در زمره فقهاى بزرگ اماميه - كه صاحب فتوا بوده و احكام الهى در زمينه حلال و حرام از ايشان أخذ مى شده و در مورد آنها ذم و طعنى راه ندارد - بر شمرده است.

امّا چنانچه مشهور است، توثيقات عام و دسته جمعى شيخ مفيد،نمى تواند در مباحث رجالى، مورد استناد قرار گيرد، خصوصاً در اين جا كه با تضعيف شيخ طوسى، تعارض دارد .

مرحوم آية اللّه خويى نيز به خاطر همين تعارض، دست از وجود وى در اسناد كامل الزيارات برداشته و قائل به عدم ثبوت وثاقت وى شده است .

حديث يازدهم

اين حديث (كه پنجاه و نهمين حديث باب است) سندى كاملاً مشترك با سند حديث قبلى دارد كه بررسى آن انجام شد .

حديث دوازدهم

دوازدهمين حديث از احاديث مورد بحث (كه حديث شصتم باب است) نيز ضعيف است. سند اين حديث نيز با «احمد بن مهران» شروع مى شود - كه قبلاً بحث شد - و در بين سند نيز فردى به نام «بكار» كه همان «بكار بن ابى بكر الحضرمى» است قرار دارد .

اين شخص، از نظر رجالى، مجهول است؛ يعنى در كتب رجالى، چيزى در مورد

ص: 113


1- . الردّ على أهل العدد والرؤية جوابات أهل الموصل ، ص 25 - 31 .

وى گفته نشده است و فقط در كتاب رجال الطوسى، در ضمن اصحاب امام صادق عليه السلام نام وى آمده و گفته شده كه وى كوفى است و چنانچه قبلاً گفته شد، مجهول بودن راوى نيز منجر به ضعف سند مى شود .

حديث سيزدهم

آخرين حديث از احاديث مورد بحث ، حديث شصت و چهارم باب است كه سندى كاملاً مشترك با سند دهمين حديث مورد بحث (يعنى حديث پنجاه و هشتم باب) دارد و قبلاً بحث و بررسى شد و ضعف آن اجمالاً ثابت گرديد.

نتيجه گيرى

اشاره

از آنچه تاكنون مطرح شد، معلوم گرديد كه هيچ يك از سيزده حديث مورد بحث، داراى سندى كه بتوان بر آن اعتماد كرد، نيست.

امّا همان گونه كه گفته شد، اين شيوه طرح بحث درباره اسناد روايات، از ديدگاه متأخّران است؛ امّا آيا قدما - كه مؤلّف كتاب الكافى، از اجلاّى ايشان به شمار مى رود - به احاديث، اين گونه نظر داشته اند و سندها را با چنين معيارهايى مى سنجيده اند و به آنها اعتبار مى بخشيدند و يا از اعتبار ساقط مى كرده اند ؟ پس اگر چنين بوده، چرا احاديثى را با سندهاى ضعيفْ در كتاب هاى خود آورده؟ و چرا مرحوم كلينى در كتابى چنين گران قدر، احاديث ضعيف را وارد كرده است، با توجه به اين كه خود ايشان در مقدمه كتابش آورده كه در اين تأليف ، قصدش ارائه آثار صحيحه از ائمّه صادقين عليهم السلام بوده تا اين آثار، مورد مراجعه علمى و عملى قرار گيرد ؟

ممكن است گفته شود كه نزد قدما، اعتماد به كتبْ مطرح بوده و اگر به كتابى اعتماد مى كردند، هر آنچه را كه در آن روايت شده بود، نقل مى كردند و در كتاب خود مى آوردند؛ امّا اين مطلب، با آنچه ما از كلينى و كتاب شريفش الكافى مى دانيم، سازگار نيست و شأن اين تأليف و مؤلّف، بالاتر از اين نسبت است . روش متفكّران از قدما

ص: 114

نيز اين گونه نبوده كه با اعتماد به يك كتاب، آنچه در آن هست را نقل كنند؛ بلكه با نظر به متن و نقد آن و بررسى سند، حديث را نقل مى كرده اند. آنها راه هايى براى اعتماد به يك حديث داشته اند، مثل تكرار حديث در اصول و يا وجود آن در كتب مشهور روايى خصوصا اگر آن كتاب، در زمان حضور ائمّه عليهم السلام شهرت يافته باشد.

اين بحث، بايد در جاى خود منقّح شود و قرائنى محكم و شواهدى متقن براى هر فرضيه اى كه مطرح مى شود، ارائه گردد؛ امّا اجمالا شايد بتوان گفت كه اهل دقّت و تفكّر، از قدما، با ملاحظه سه محور: سند حديث، مضمون آن و كتابى كه حديث در آن آمده بود، يك حديث را ارزشيابى و نقل مى كردند.(1)

اين كه سند اين روايات، از ديدگاه متأخّران، ضعيف است، مى تواند دستاويزى باشد براى كسى كه بخواهد خود را با نپذيرفتن اصل اين احاديثْ خلاص كند و درگير اين بحث نشود كه آيا اين روايات، ظهور در تحريف قرآن دارند و يا معناى ديگرى را ارائه مى دهند؟ و آيا مؤلّف، همين معنا را از اين احاديث فهميده و به آن معتقد شده است؟ و اين احاديث را با چشم پوشى از ادلّه قطعى بر عدم تحريف قرآن، مثل حديث ثقلين و احاديث عرضه حديث به قرآن - كه خودِ وى يكى از گزارشگران اصلى اين احاديث است - ، نقل نموده است؟ بايد گفت حتّى تضعيف سند اين احاديث از ديدگاه متأخّران هم چنان محكم و استوار نيست. همان گونه كه در بررسى سندها ملاحظه مى شود، اكثر افرادى را كه تضعيفشان، به ضعف سندها مى انجامد، مى توان با معيارهايى چون: كثرت روايت و نقل اجلاّ و... درست كرد و روايتشان را پذيرفت. تعابيرى هم كه در تضعيف ايشان به كار رفته بود، غالبا طعن به غُلوّ بود كه مى تواند از طرف برخى از قميّون مطرح شده باشد، چنانچه در برخى تعابير، به اين تصريح

ص: 115


1- . براى آگاهى بيشتر، ر.ك: اصول علم الرجال بين النظرية والتطبيق، مسلم داورى، بحث اصحاب اجماع؛ نيز، خاتمة المستدرك، فائده هفتم.

شده بود كه قمى ها وى را متّهم به غلو كرده اند . طعن به غلو از طرف قمى ها در دوره اى كه حوزه حديثى قم، به عنوان يك مكتب حديثى زنده و قوى مطرح بوده (از اواسط قرن دوم هجرى تا اواخر قرن چهارم) آغاز شده است. با توجّه به اين كه ملاحظه و نقد و بررسى متون احاديث از طرف بزرگان اين حوزه حديثى صورت مى پذيرفته و معيار پذيرش و ردّ احاديث، غالبا همين نقد و بررسى متن احاديث بوده و احتمال آن مى رود كه افراد مذكور در سند احاديث مورد بحث، مثل «على بن حسّان هاشمى» «عبدالرحمان بن كثير هاشمى» و ديگران، به خاطر نقل همين احاديث و مشابه اينها - كه از دست رفته و به ما نرسيده است - متّهم به غلوّ شده اند و اين اتّهام به غلو، از جايگاه قوى اى در تضعيف افراد، برخوردار نيست، چنانچه مرحوم آية اللّه خوئى، ذيل معرّفى «محمّد بن اورمة» و بررسى اتّهام غلوّ به ايشان، با اشاره به اين نكته، احاديث وى را تلقّى به قبول نمود .(1)

در واقع، در اين جا اين بحث مطرح است كه گاهى منشأ تضعيف، يك فرد راوى و عدم پذيرش روايات وى، اثبات كذب و يا خطاى زياد وى در نقل روايات است. واضح است كه دروغگو بودن يك فرد و يا پر خطا بودن وى بايد از خارج ثابت شود و گاهى وجود رواياتى در بين روايات گزارش شده از سوى وى است كه با مبانى كلامى گروه خاصّى، سازگار نيست و يا رواياتى تفسيرى را نقل كرده كه از طرف افراد خاص، با گرايشى خاصّ و يا در حوزه حديثى خاصّى، مورد پذيرش نيست و چه بسا راوى از طرف همين گروه - كه از نظر فكرى، انديشه وى را قبول ندارند - ، مورد تضعيف قرار گرفته و همان تضعيف، به كتب رجالى، راه يافته است و مسلّم است كه چنين تضعيفى در ردّ روايات يك راوى، اعتبارى ندارد.

حال با توجّه به اين نكته، اين سؤال پديد مى آيد كه اصلاً قول رجالى، تا چه حدّى

ص: 116


1- . ر.ك : معجم رجال الحديث ، ج 15، ص 116 - 118 .

اعتبار دارد؟ و آيا متفكّران قديم هم با چنين تعبيراتى در مورد رواتْ مواجه بوده اند و يا سعى مى كردند ثقه و غير ثقه بودن افراد را از راه هاى منطقى و عرفى اى كه در اختيار داشتند، ثابت كنند؟

نكته جالب توجّه، انتساب كتابى است با نام تفسير الباطن به برخى از همين افرادى كه مورد طعن به غلوّ و تضعيف قرار گرفته اند، مانند «على بن حسّان» و «محمّد بن اورمة» . در مورد چنين كتابى، معمولاً گفته شده كه احاديث غلوآميز دارد و يا گرفتار خلط است ، پس تأليف همين كتاب يا مشابه آن، مى تواند منشأ تضعيف اين افراد شده باشد . البته بسيارى از رواياتى را كه اين افراد نقل كرده اند، با فيلترگذارىِ قدماى بزرگ (خصوصا قميّون) كه براى نسل هاى بعدى گزارش نشده، به اصطلاح، پالايش شده اند، همان گونه كه در تعابير نقل شده در كتب رجالى، درباره «محمّد بن اورمة»، اين نكته به چشم مى خورد. مرحوم آية اللّه خويى نيز بدون در نظر گرفتن اين تعابير و پالايش صورت گرفته از احاديث «محمّد بن اورمة»، در معرفى وى، پس از نقل مطالبى از كتب رجالى در مورد وجود غلوّ و خلط در احاديثى كه از سوى وى نقل شده، مى گويد: ما در احاديث وى، خلط و غلوّ نديديم .

به هر حال، اگر كسى در پى آن باشد كه مطالبى را در راستاى تقويت سند اين سيزده حديث جمع آورى كند و قرائن صدقى بر آن بيابد، مى تواند؛ امّا مطلب مهم و اساسى در اين جا اين است كه بر فرض تقويت سند و جبران ضعف آن، نمى توان در يك بحث مهم كلامى، به اين احاديثْ تكيه كرد. همان گونه كه لابه لاى بررسى اسناد اين احاديث نيز مكررا گفته شد، اگر مضمون اين احاديث، مطابق با معارف دينى باشد و متون قوى ديگرى همراه آنها داشته باشيم، مى توان با جبران ضعف سند، آنها را پذيرفت وگرنه، در پذيرش آنها توقّف مى كنيم و علمش را به اهلش واگذار مى نماييم .

ص: 117

ب. مفهوم روايات

اشاره

پس از بررسى سند احاديث، بايد بررسى و تحليل متن اين احاديث صورت گيرد تا ببينيم معناى منطقى و مقبول و قابل ارائه اى مى توان از متن اين احاديث فهميد و ارائه كرد و يا چنانچه برخى گفته اند، ظهور در تحريف قرآن دارد و در مقابل ادلّه قطعى - كه قبلاً بيان شد - طاقت معارضه ندارد و مغلوب مى شود .

تعبيرى كه در اين سيزده حديث، تقريبا مشترك است و مضمون آن از ديدگاه منتقد، مى تواند ناقص بودن برخى از آيات موجود در قرآن باشد، عبارت «هكذا نزلت» «هكذا واللّه نزلت على محمّد صلى الله عليه و آله » و «نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمّد صلى الله عليه و آله هكذا» است .

به عنوان مقدمه مى توان به اين نكته اشاره كرد كه قرآن كريم، به عنوان يك معجزه الهى براى اثبات نبوّت و رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، بلكه مهم ترين معجزه آن حضرت، از متنى بسيار فصيح و بليغ برخوردار است و اگر جهات ديگر اعجاز قرآن را كه برخى از مفسّران به آنها پرداخته اند هم در نظر نگيريم ، فصاحت و بلاغت قرآن، در حدّى بالاست كه در طول تاريخ پيدايش خود، مبارز طلبيده و با داشتن مبارزان قوى با انگيزه هاى قوى تر، در ستيزه با قرآن، حتّى از آوردن متنى بسيار كوتاه، به فصاحت و بلاغت و شيوايى شعف انگيز و در عين حال، ساده و همه فهم قرآن درمانده اند و تلاش سختشان همواره با ناكامى رو به رو شده و تيرشان به سنگ خورده است .(1)

اين فصاحت و بلاغت بالا براى هر كسى در حدّ خودش قابل درك است، همان گونه كه معانى و مفاهيم قرآن نيز داراى مراتب تشكيكى است و براى هر كسى در حدّ خودش، قابل فهم است .

ص: 118


1- . ر.ك : قرآن هرگز تحريف نشده (ترجمه فصل الخطاب فى عدم تحريف كتاب رب الأرباب) ، حسن حسن زاده آملى ، ص 95 - 102 .

حال با كم ترين دقّت و اوّلين نظر در احاديث مورد بحث در اين گفتار، براى هر كسى كاملاً روشن است كه اگر آيه به اين گونه كه در اين احاديث مطرح شده باشد و آن قسمت زيادى، جزء آيه تلقّى شود، آيه از فصاحت و بلاغت مى افتد و نه تنها اعجاز خود را از دست مى دهد، بلكه ديگر، كمترين شيوايى كلامى نيز ندارد .

به عنوان نمونه، متن اوّلين حديث مورد بحث را ملاحظه نماييد. در آن جا آمده است : «عن أبى عبد اللّه عليه السلام فى قول اللّه عز و جل : "ومن يطع اللّه ورسوله (فى ولاية على وولاية الأئمّة من بعده) فقد فاز فوزا عظيما" هكذا نزلت» .

اگر قسمت ضميمه شده اى كه داخل پرانتز قرار دارد، به عنوان جزء آيه تلقّى شود ، از فصاحت و بلاغت افتادن آن، نياز به شرح ندارد و براى همگان، قابل درك است و بسيار بعيد است كسى بپذيرد كه آيه قرآن، با همه فصاحت و بلاغتش اين گونه بوده است .

پس اين احاديث، با اين مضمون كه آيه، اين گونه نازل شد يا حضرت جبرئيل، آيه را اين گونه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد، چه معنايى مى تواند داشته باشد؟

در معناى اين احاديث، دو احتمال مطرح است :

1 . دوگونه بودن نزول قرآن

قرآن كريم، داراى دو نزول بوده است : يكى مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرى براى ارائه به مردم . البته آنچه به عنوان خاصّ پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد ، علاوه بر همه آنچه براى ارائه به مردم نازل مى شد، مطالب ديگرى را نيز دارا بود. آنچه براى عموم مردم نازل شده، همان است كه مسلمانان، آن را به عنوان مصحف و قرآن مى شناسند ، و در احاديث مورد بحث، نزول خاصّ پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شده است كه همراه تفسير و تأويل آيات بوده است .

اين احتمال، تا آن جا كه جستجو شد، مؤيّد نقلى ندارد؛ امّا به عنوان يك احتمال،

ص: 119

مى تواند مطرح باشد و به عنوان تمثيل، مى توان براى آن، به نظريه نزول دفعى و تدريجى قرآن - كه به عنوان دو نزول مطرح است - اشاره كرد. اين بحث در كتب تفسيرى، ذيل آياتى كه نزول قرآن را دفعى مى داند، مثل : «إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ» ،(1) «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ»(2) و «إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ»(3) و يا تدريجى مى داند، مثل : «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْءَانُ جُمْلَةً وَ حِدَةً كَذَ لِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِى فُؤَادَكَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً»(4) و در برخى از تفاسير، مثل تفسير الميزان ذيل آيه : «وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ» ،(5) به طور مفصّل، مطرح شده است.

2 . نزول قرآن، همراه تفسير و تأويل
اشاره

قرآن كريم، با تفسير و تأويلْ بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شده و يا جبرئيل عليه السلام موظّف بوده كه جداگانه، تفسير آيات را نيز نازل كند. بدين بيان كه جبرئيل عليه السلام فقط واسطه نزول اصل وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده است؛ بلكه موظّف بوده تا بيان و تفسير و تأويل آيات را - خصوصا در مواردى كه تأويلات خاص و يا بطون قرآن مطرح است - از طرف بارى تعالى، بر آن حضرت نازل كند . البته اين احتمال با احتمال اوّل، در نتيجه، يكى است؛ امّا در اين جا ديگر دو نزول مطرح نيست كه يكى ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرى براى عموم مردم باشد؛ بلكه يك نزول مطرح است كه شامل آيات قرآنْ همراه تفسير آنها بوده و بيان آن براى افراد مختلف، داراى سعه و ضيق بوده است.

پس پيامبر صلى الله عليه و آله موظّف بوده كه فقط آيات قرآن را به كاتبان وحى و يا عموم مردم ابلاغ نمايد و تفسير و تأويل و امور ديگر در اين راستا را نزد خود نگاه دارد و يا به

ص: 120


1- . سوره دخان، آيه 3.
2- . سوره بقره، آيه 185.
3- . سوره قدر، آيه 1.
4- . سوره فرقان، آيه 32.
5- . سوره طه، آيه 114.

عنوان وديعه الهى و علم ويژه اى كه مخصوص انبيا و اوصيا است، در اختيار امام على عليه السلام قرار دهد ، تا مردم مجبور باشند براى دريافت معارف حقيقى دين، به سراغ ايشان بروند ، هر چند، آيات نيز به عنوان كاتب وحى، برايشان تلاوت مى شد .

روايات مورد بحث، در واقع، نظر به نزول اين تفاسير و تأويلات دارند و تكيه اصلىِ قَسَم هاى يادشده اى كه در برخى از اين احاديث به چشم مى خورند، بر نزول اين تفاسير از طرف خدا و توسط فرشته خاص وى حضرت جبرئيل است. يعنى مى خواهد بگويد كه اين تفسير، از طرف بارى تعالى صورت گرفته و جبرئيل عليه السلام آن را همراه آيه، بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده است و ما از طرف خودمان چنين تفسير نمى كنيم و مصداق آيه را مشخص نمى كنيم .

پس اين احاديث، هيچ گونه نظرى به اين كه آيه در اصل چنين بوده و از آن كاسته شده و در نتيجه، قرآن، گرفتار تحريف به نقصان شده، ندارد و در پى ارائه تفسير آيات مطرح شده در اين احاديث هستند و فقط تذكر مى دهند كه اين تفسير، از جايگاه خاص و بالايى برخوردار است؛ يعنى خداوند چنين تفسير نموده و جبرئيل عليه السلام واسطه آوردن اين تفسير بوده است ، همان گونه كه جبرئيل عليه السلام واسطه در نزول بسيارى از مطالب ديگر نيز بوده است كه در آداب و سنن و فرائض، مطرح است.

احاديث بسيارى نيز در منابع شيعى و سنّى وجود دارند با مضمون نزول مطلبى توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله كه اگر به عنوان مثال، واژه «نزل جبرئيل على رسول اللّه صلى الله عليه و آله » و يا تعبير «أتى جبرئيل عليه السلام » در برنامه ها و نرم افزارهاى جامع، جستجو شود، موارد فراوانى يافت مى شوند كه حاكى از آوردن مطلبى است از طرف بارى تعالى توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله ؛ ليكن چون هر يك از روايات مورد بحث درباره تفسير آيه اى از آيات قرآن است و در آن، تعبير شده كه جبرئيل عليه السلام آيه را اين گونه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل نمود يا آيه، اين گونه بر آن حضرت نازل شد ، اين شبهه، پديد آمده كه مضمون اين روايات، كم بودن آيات مصحف موجود نسبت به وحى الهى است، در

ص: 121

صورتى كه چنانچه گفته شد، تأكيد اين روايات، بر اين است كه اين مطالبْ از طرف خدا بر پيامبرش نازل شده. اين مطلب هم كه قسمت اضافىِ طرح شده در حديث، جزء آيه نيست، امرى مسلّم بوده، هم در نزد امام عليه السلام و هم در نزد راوى كه شنونده آن بوده است . لذا در موردى كه شخصى قرآن را به گونه ديگر و همراه با اضافات (كه ظاهرا تفاسيرى از آيات بوده و شخص قارى، آن را از اهل بيت عليهم السلام شنيده بوده) قرائت كرد، امام صادق عليه السلام وى را از اين كار بازداشت و شديدا با وى برخورد كرد و فرمود:

كفّ عن هذه القراءة ، إقرأ كما يقرأ الناس.(1)

در حديث ديگرى، سفيان بن السمط مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره تنزيل قرآن سؤال كردم. آن حضرت در پاسخ فرمود:

إقرؤوا كما علّمتم .(2)

همان گونه كه فرا گرفته ايد بخوانيد.

منظور ايشان اين است كه قرآن را بر اساس قرائت متداول بين مردم بخوانيد .

در حديث ديگرى، احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى مى گويد: امام ابوالحسن عليه السلام (ظاهرا امام كاظم عليه السلام مراد است) قرآنى به من داد و فرمود: در آن نگاه نكن؛ امّا من آن را از روى كنجكاوى گشودم و در آن نظر افكندم و آيه: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُواْ»(3) را خواندم و ذيل آن، نام هفتاد نفر از مردان قريش را كه نامشان همراه نام پدرانشان آمده بود مشاهده كردم. سپس امام عليه السلام كسى را فرستاد و دستور داد تا مصحف را به وى برگردانم.(4)

ص: 122


1- . الكافى، ج 2، ص 633، ح 23 .
2- . همان، ص 631، ح 15.
3- . سوره بيّنه، آيه 1.
4- . أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أبِي نَصْرٍ قَالَ دَفَعَ إِلَيَّ أبُو الحَسَنِ عليه السلام مُصْحَفاً وَقَالَ لا تَنْظُرْ فِيهِ فَفَتَحْتُهُ وَقَرَأْتُ فِيهِ لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَجَدْتُ فِيهَا اسْمَ سَبْعِينَ رَجُلاً مِنْ قُرَيْشٍ بِأسْمَائِهِمْ وَأسْمَاءِ آبَائِهِمْ قَالَ فَبَعَثَ إِلَيَّ ابْعَثْ إِلَيَّ بِالْمُصْحَفِ الكافى ، ج 2، ص 631، ح 16 .

پس نكته مهم و اساسى در اين جا (و به طور كلّى در فهم هر حديثى) آن است كه محور اصلى روايت - كه تكيه كلام بر آن بوده و گوينده، نسبت به فهماندن آن به مخاطبْ تأكيد دارد - چيست. حتّى در نوشته هاى معمولى و محاورات عادى و روزمرّه و يا نوشته هاى ادبى نيز چنين است و شايد اين مطلب، به عنوان يكى از اركان مهم در فهم مراد متكلّم، در هر زبانى مطرح باشد .

البته لحن گوينده در اين زمينه، نقش به سزايى دارد. حتّى مى توان گفت كه مهم ترين راه جهت شناخت اين كه گوينده، در كلامش بر چه چيز، تأكيد بيشترى دارد و براى او مهم است و محور اصلى كلامش را تشكيل مى دهد و در صدد فهماندن آن است، همان «لحن گفتار» است؛ امّا آنچه از احاديثْ به ما رسيده، نوشته هايى اند كه لحن گويشى ندارند و مى طلبد كه خواننده، در اين خصوص، دقّت بيشترى به خرج دهد .

ادّعاى ما در اين گفتار اين است كه : از طرف خدا بودنِ مطالبى كه در احاديث مورد بحث، به آيات قرآن ضميمه شده، محور اصلى كلام امام عليه السلام را تشكيل مى دهد. آنچه فهماندن آن به مخاطبان براى امام عليه السلام مهم بوده و بر آن تأكيد ورزيده و گاهى بر آن قَسم نيز خورده، همين نكته بوده و چون جزء قرآن نبودن اين مطالب براى گوينده و شنونده معلوم بوده، نيازى به بيان آن نبوده است .

هر دو نيز از اين امر، آگاهى داشته اند كه اگر اين مطالب به عنوان جزء آيات قلمداد شود، اين آيات را از فصاحت و بلاغت مى اندازد، علاوه بر اين كه با قطعياتى از معارف دين (مثل وعده حفظ قرآن توسط بارى تعالى از آفت تحريف و نيز حديث ثقلين و عرضه حديث به قرآن كه مهم ترين معيار نقد متنى و محتوايى مطرح شده

ص: 123

توسط اهل بيت عليهم السلام است) در تضاد است و هر دو طرف (امام عليه السلام و مخاطب) علاوه بر آگاهى از اين مطلب، به آن اذعان نيز داشته اند و مى دانسته اند كه در صورت تعارض، آنچه مغلوب خواهد شد، امور غير قطعى است .

آنچه مسلّم است اين كه امام معصوم عليه السلام - كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله پرچمدار شريعت است - نمى تواند امورى را كه در حوزه معارف دين، قطعى به حساب مى آيند، ناديده بگيرد و مطلبى بگويد كه با اين قطعيات، در تضاد و تعارض باشد .

پس در اين جا دو مطلبْ مدّ نظر است :

اوّل . تفسير و تأويل آيات قرآن، خصوصا در مورد آياتى كه مربوط به ولايت و امامت مى شده و در تفسير آن، قرار بوده كه مصداق آن نيز معلوم شود و يا آياتى كه درباره منافقان و تعيين مصداق آن بوده ، همراه با آن از طرف خداى متعال و توسط حضرت جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى گشته و يا در مرحله اى متأخر از نزول آيه، تفسير آن را جبرئيل عليه السلام از طرف خدا مى آورده و در مواردى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به تفسير و بيان تأويل آيات پرداخته، از طرف خود، تفسير ارائه نكرده است و فقط مبلّغ آن بوده است، مانند اين آيات: «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى* إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى * عَلَّمَهُو شَدِيدُ

الْقُوَى» .(1)

دوم. روايات مورد بحث در اين گفتار ، ناظر به همين مطلب است و نزول تفسير و تأويل آيات را علاوه بر اصل آياتْ مطرح مى نمايد .

براى مطلب اوّل (نزول بيان آيات از طرف بارى تعالى) مى توان به اين امور استناد كرد :

الف . آيه كريمه «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ»(2) كه بعد از چند آيه اى كه درباره نزول قرآن و

ص: 124


1- . سوره نجم، آيه 3 - 5 .
2- . سوره قيامت ، آيه 19 .

ابلاغ آن توسط پيامبر صلى الله عليه و آله صحبت كرده، قرار گرفته است .

در آيات قبل اين چنين آمده است : «لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْءَانَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ» .(1)

در تمامى تفاسير، ضمير در اين آيات، به قرآن كريم - كه به صورت وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد و آن حضرت، مأمور در ابلاغ آن بود - برگردانده شده است و در تفسير «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ» گفته شده كه مراد از اين آيه، همان تبيين و روشن ساختن آنچه از آيات اراده شده و يا احكام شريعت است كه قالب كلّى و روح آن در آيات قرآنْ طرح شده است .

هر چند برخى افراد، احتمال ديگرى نيز در اين آيه مطرح كرده اند مبنى بر اين كه مراد از آيه، همان ابلاغ آيات توسط پيامبر صلى الله عليه و آله است و طبق اين احتمال، ربطى به تفسير و تبيين آيات پيدا نمى كند؛ بلكه معناى آن، چنين مى شود كه: «جمع آورى آيات قرآن و خواندن آن برتو كه پيام آور مايى، به عهده ماست و در مرحله ابلاغ آنها به مردم نيز، حفظ آن بر عهده ماست تا كم و زياد نشود و مثلاً جابه جايى در آنها صورت نگيرد»؛ امّا اين معنا در مورد آيه، احتمالى ضعيف است و خلاف ظهور آيه است و آيه، ظهور اولى و دلالت كامل در همان معناى اوّل دارد .

هر چند هيچ يك از اين دو احتمال از طرف معصوم، به ما نرسيده است و فقط صِرف احتمال است؛ امّا آيه در معناى عرفى خود، روشن است و مفهوم عرفى و ظهور اولاى آن، اين است كه خداوند متعال در مرحله بعد از نزول اصل آيات و جمع آورى آنها، تبيين و تفسير آنها را نيز به عهده گرفته است . به تعبير ديگر، آن را حقّ خود دانسته و پيامبر صلى الله عليه و آله را به گونه اى لطيف، از آن بازداشته است. به عبارت بهتر، به مردم فهمانده است كه تبيين آيات و تفسير و تأويل و بيان مصاديق آن، از طرف

ص: 125


1- . سوره قيامت ، آيه 16 - 18 .

خودِ خدا صورت پذيرفته است و بر اساس هوا و هوس و ميل شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده است .

اين معنا، در آياتى كه مربوط به امر ولايت و تعيين ولى امر مسلمين بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و يا در مورد تعين مصداق منافقان بوده، جلوه زيباتر و مهم ترى پيدا مى كند .

در اين جا متن دو كتاب تفسيرى را به عنوان نمونه، ذيل اين آيه يادآور مى شويم :

در تفسير الميزان، ذيل آيه چنين آمده است:

قوله: «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ» أى علينا ايضاحه عليك بعد ما كان علينا جمعه وقرآنه ، فثمَّ للتأخير الرتبى لأنّ البيان مترتّب على الجمع والقراءة رتبة وقيل المعنى ثمّ إنّ علينا بيانه للناس بلسانك نحفظه فى ذهنك عن التغيّر والزوال حتّى تقرأه على الناس.(1)

در تفسير الطبرى آمده است:

«ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ» يقول تعالى ذكره ثمّ إنّ علينا بيان مافيه من حلاله وحرامه وأحكامه لك مفصّلة . واختلف اهل التأويل فى معنى ذلك فقال ... ابن عبّاس «ثمّ انّ علينا بيانه» يقول : حلاله وحرامه فذلك بيانه ... عن قتاده «ثم انّ علينا بيانه»

بيان حلاله واجتناب حرامه ومعصيته وطاعته.(2)

پس آيه، ظهور دارد در اين كه تفسير و بيان آيات قرآن را خداوند، خودش برعهده گرفته است و تفاسير را يا همراه آيات نازل مى نموده و چون از جهت رتبه، متأخّر بوده، با تعبير «ثُمَّ» آورده است (چنانچه علاّمه طباطبايى فرمودند)، و يا در مرحله اى بعد، تفسير برخى آياتْ نازل مى شده است .

ب. دومين مستند در مورد اثبات مطلب اوّل، يعنى اين كه تفسير و تأويل آيات، از طرف خدا صورت مى گرفته، حديثى است كه شيخ طوسى رحمه الله آن را در مقدمه التبيان، از

ص: 126


1- . الميزان فى تفسير القرآن ، ج 20، ص 110 .
2- . جامع البيان تفسير الطبرى ، ج 14، جزء 29، ص 190 .

طريق عائشه گزارش كرده است . در آن جا چنين آمده است :

روى عن عائشة أنّها قالت : لم يكن النبىّ صلى الله عليه و آله يفسّر القرآن إلاّ بعد أن يأتى به

جبرائيل عليه السلام .(1)

اين حديث، تصريح در اين معنا دارد و نياز به توضيح ندارد. شيخ طوسى نيز همين معنا را فهميده و آن را ذيل اين بحث كه كسى حق ندارد قرآن را با رأى و انديشه خود تفسير كند، آورده است .

پس اين احتمال كه ضمير در حديث، به «القرآن» برگردد و مقصود، تفسير قرآن توسط پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از نزول آيات باشد، بسيار ضعيف و بعيد است ؛ چون هيچ عاقلى حدس نمى زد كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از نزول اصل آيات و ابلاغ آنها به مردم، به تفسير آنها پرداخته باشد تا اين گزارش، در صدد نفى آن برآمده باشد .

علاوه بر اين كه نقل شيخ طوسى از اين گزارش، در واقع، نقل ديگرى است از آنچه در منابع حديثى اهل سنّت (مثل: مسند البزّاز ، مسند أبى يعلى الموصلى و تفسير الطبرى) آمده است و هيثمى، آن را ذيل باب «كيف يفسّر القرآن» در كتاب مجمع الزوائد، از اين منابع چنين نقل نموده است:

عن عائشة : أنّ النبىّ صلى الله عليه و آله كان لا يفسّر شيئا من القرآن برأيه إلاّ آيا بعدد ، علّمه اياهنّ جبرئيل عليه السلام .(2)

اين نقل، هر چند محدود بودن تفسير ارائه شده توسط پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز مطرح كرده ،(3) امّا به صورت موجبه جزئيه، دلالت دارد بر اين كه همان مقدار از تفسير، از طرف بارى تعالى و توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر نازل شده است .

ص: 127


1- . التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 4.
2- . مجمع الزوائد ، ج 6، ص 303 .
3- . احتمال ديگرى نيز در اين حديث و احاديث مشابه آن مى رود و آن اين كه اين گونه احاديث، در صدد آن هستند كه بگويند تفسير كل قرآن، يك جا نيامده است؛ بلكه چند آيه چند آيه و به طور تدريجى از طرف خدا و توسط جبرئيل، نازل مى شده است.

در اين جا نمى خواهيم وارد اين بحث شويم كه: آيا تفسيرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از قرآن كريم ارائه نموده، گسترده بوده و تمامى آيات قرآن يا غالب آنها را در بر مى گرفته و يا محدود بوده و چند آيه محدود را شامل مى شده است؟ اين بحث، مجالى ديگر مى طلبد . اجمالاً در اين جا مى گوييم كه طبق روايات معتبر شيعه، تفسير و تأويل و بيان همه معارف درباره تمام آيات قرآنى، همراه اصل آيات را پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام ارائه كرده و آن حضرت، تمامى آن را يادداشت نموده و مجموعه اى عظيم به نام «كتاب على عليه السلام » را شكل داده است و بعيد نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى عموم مردم، تفسير تعداد معدودى از آيات قرآن را ارائه نموده باشد؛ امّا مهم، اين است كه همان مقدار هم از طرف خود آن حضرت نبوده است .

همان گونه كه گفته شد، اين بحث، گفتارى ديگر مى طلبد و آنچه در اين جا مدّ نظر است اين كه نقل اين گزارش عائشه در منابع حديثى اهل سنّت، همسو با نقل شيخ طوسى رحمه الله بر مطلبى دلالت دارد و آن، ارائه تفسير آيات قرآن توسط جبرئيل عليه السلام از طرف بارى تعالى بر پيامبر صلى الله عليه و آله است . اين تفسير نيز مى تواند كامل باشد و شامل همه آيات شود و يا فقط درباره برخى از آيات باشد .

در اين جا شايد سؤالى پديد آيد و آن اين كه: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله نمى توانسته آيات قرآن را تفسير نمايد؟ و يا تفسير آيات را نمى دانسته، خصوصا در مورد آياتى كه معانى آنها بسيار واضح است ؟

با توجّه به اين كه قطعا فهم پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام نسبت به آيات قرآن، از تمامى افراد بشر فراتر است، به اين سؤال مى توان چند پاسخ داد :

پاسخ اوّل : مقصود از تفسيرى كه از طرف خداوند توسط جبرئيل عليه السلام مى آمده، تفسير باطن آيات و تأويلات غير ظاهر آن است؛ چون بر اساس روايات بسيارى، قرآن، داراى بطون متعددى از معناست. پس يك تفسير خاصّى بوده كه فقط بايد از طرف خدا صورت مى گرفت .

ص: 128

پاسخ دوم : پيامبر صلى الله عليه و آله در ابلاغ شريعت الهى، واسطه است و در راه انجام دادن كامل اين رسالت، بايد تمامى امور مربوط به شريعت و معارف خاص و عام را در حوزه اين دين الهى از طرف بارى تعالى دريافت و آن را ابلاغ نمايد .

پاسخ سوم : براى جلوگيرى از شبهه افكنىِ دشمنان و منافقان در جامعه اسلامى، بايد تفسير و تأويل آيات از طرف خدا مى آمد تا گفته نشود پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطالب را از طرف خودش مى گويد، نه از طرف خداوند!

اين مطلب در خصوص برخى از آيات (مثل آيات مربوط به ولايت و تعيين جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله )، نمود ويژه اى دارد و احتمال بسيار مى رفت (چنانچه واقع هم شد) كه گفته شود پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواهد خاندان خود را بر جامعه اسلامى حاكم نمايد .

پس مى توان گفت كه خداوند، تفسير، آيات را خودش انجام داده است و طبق آيه اى كه بحث شد،(1) خداوند، خود بيان آيات را به عهده گرفت تا به اصطلاح، دفع دخل مقدّر شود و از اين شبهه، پيشگيرى گردد .

نتيجه اين مطلب، آن است كه مراد از روايات بسيارى كه مضمون آنها اختصاص داشتن علم به آيات قرآن و تفسير آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت گرامى اش عليهم السلام ، اين است كه اين علم الهى، از طرف خداوند متعال نزد آنها به وديعه گذاشته شده است و آنها براى دربرگرفتن اين علم و ارائه آن به مردم ، از جانب خداى متعال برگزيده شده اند، نه اين كه خودشان در اين زمينه مستقل باشند . اين مطلب را مى توان در احاديث بسيارى مشاهده كرد، از جمله حديثى از امام باقر عليه السلام كه مى فرمايد :

انّ من علم ما أوتينا تفسير القرآن وأحكامه.(2)

و نيز اين كه فرمود :

ص: 129


1- . سوره قيامت ، آيه 19 .
2- . الكافى، ج 1، ص 229، ح 3.

ما يستطيع أحدٌ أن يدّعى أنّ عنده جميع القرآن كلّه ظاهره وباطنه غير الأوصياء.(1)

پس در اين حديث، هر چند تعبير «عنده» مى تواند به معناى علم خودِ امام باشد كه به دست آورده، امّا به لحاظ اين كه دو چيز در اين حديث، در حالى كه معطوف به يكديگر هستند، به عنوان دو چيزى كه نزد اوصيا هست مطرح شده و اولى يعنى ظاهر قرآن - كه همان آيات آن است - معلوم و مسلّم است كه از طرف خداى متعال نازل شده و نزد اوصيا، به وديعه گذاشته شده، ظهور دارد در اين كه باطن آن نيز - كه عطف به آن شده - اين چنين است؛ يعنى از طرف خدا نزد ايشان به وديعه گذاشته شده و علم اكتسابىِ آنها به شمار نمى رود . تعابيرى چون: «عيبة علمه» و «وعاء فهمه وحكمته» و «جعل علمه عندنا» نيز كه مكرّر در مورد ائمه در احاديثْ به كار رفته، ناظر به همين معناست . گفتنى است كه واژه «عيبة» در لغت، به معناى گنجينه و صاحب سرّ، و «وعاء» به معناى ظرف است .

همين ظرف علم الهى بودن براى فضيلت و برترى ايشان نسبت به جميع خلايق، كافى است و لزوم مراجعه مردم براى به دست آوردن معارف حقيقى و واقعى دين، به آن بزرگواران را در پى دارد. در طول تاريخ اسلام نيز اگر كسى غير از اين راه، راهى ديگر برگزيد و در علوم الهى و از جمله تفسير قرآن، از روى انديشه خود سخن گفت، طبق فرمايش امام باقر عليه السلام به «قتاده»، هم خود را به هلاكت انداخته و هم ديگران را. فرمايش الهى، اين گونه است:

«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا».(2)

با توجّه به اين مطلب، مى توان گفت اين حديث امام باقر كه فرمود : «ما ادّعى أحدٌ

ص: 130


1- . همان، ص 228، ح 2.
2- . سوره نساء، آيه 54.

من الناس انّه جمع القرآن كلّه كما أنزل إلاّ كذّاب وما جمعه وحفظه كما نزَّله اللّه تعالى إلاّ على بن أبى طالب عليه السلام والأئمّة من بعده عليهم السلام » نيز ناظر به همين معناست و مى خواهد بگويد كه قرآن، به طور كامل، همراه تفسير آياتش از طرف خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز آن را همراه همان تفسير و تأويل و معارف پيرامونش بر امام على عليه السلام املا نموده و ايشان جمع آورى و حفظ كرده است . اين مطلب را متون معتبر حديثى اى كه نحوه شكل گيرى كتاب امام على عليه السلام در آنها مطرح شده، مورد تأييد قرار داده اند.

ج . رواياتى كه در آنها تفسير آيه اى از آيات قرآن را پيامبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل عليه السلام سؤال كرده و آن فرشته بزرگوار، تفسير آن را از طرف بارى تعالى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورده است. نمونه هايى از اين موارد را از نظر مى گذرانيم:

كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة : عن أبى سعيد الخدرى فى قول اللّه عز و جل : «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَ جِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا».(1) قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لجبرئيل : من أزواجنا ؟ قال : خديجة ، قال : وذرياتنا؟ قال : فاطمة ، قال : قرّة أعين قال : الحسن والحسين قال : واجعلنا للمتّقين إماما؟ قال : على بن أبى طالب ، صلوات اللّه عليهم أجمعين.(2)

فقه القرآن: روى أنّه لمّا نزل قوله تعالى «مَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِى مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ»(3) الآية ، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لجبرئيل عليه السلام : لمن هذا الفَى ء؟ فأنزل اللّه قوله وآت ذا القربى حقّه فاستدعى النبىّ صلى الله عليه و آله فاطمة عليهاالسلام فأعطاها فدكا وسلّمها إليها ، فكان وكلاؤها فيها طول حياة النبىّ من عند نزولها... .(4)

ص: 131


1- . سوره فرقان ، آيه 74 .
2- . بحار الأنوار، ج 24، ص 135، ح 9
3- . سوره حشر ، آيه 7 .
4- . فقه القرآن، ج 1، ص 247 - 248.

تفسير الثعلبى: قال عطاء : وأمر بالعرف يعنى لا إله إلا اللّه وأعرض عن الجاهلين أبى جهل وأصحابه نسختها آية السيف . ويقال لما نزلت هذه الآية قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لجبرئيل : ما هذه ؟ قال : لا أدرى حتى أسأل ، ثمّ رجع فقال : يا محمّد إنّ ربّك يأمرك أن تصل من قطعك ، وتعطى من حرمك ، وتعفو عمّن ظلمك.(1)

بحار الأنوار: عن أصبغ بن نباته ، عن على عليه السلام فى قوله تعالى : «وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ».(2) قال : فقال لى على : بلى يا أصبغ ما سألنى أحد عن هذه الآية ، ولقد سألت النبىّ صلى الله عليه و آله كما سألتنى فقال لى: سألت جبرئيل عليه السلام عنها فقال : يا محمّد إذا كان يوم القيامة حشرك اللّه وأهل بيتك ومن يتولاّك وشيعتك، حتّى يقفوا بين يدى اللّه تعالى... .(3)

عوالى اللآلى: روى أنّه لمّا نزل قوله تعالى : «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ»(4) الآية سأل رسول اللّه صلى الله عليه و آله جبرئيل عن معناها ، فقال : لا أدرى حتّى أسأل ربّك، ثمّ رجع فقال : يا محمّد ، إنّ ربّك يأمرك : أن تصل من قطعك ، وتعطي من حرمك وتعفو عمن ظلمك.(5)

اين گونه احاديث، بسيارند، از جمله، حديث بسيار طولانى اى كه در كتاب الاحتجاج آمده و در آن، حجّ پيامبر صلى الله عليه و آله و نزول آيه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُو وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»(6) و تفسير و تبيين و بيان مصداق آن از طرف خداوند، توسط جبرئيل عليه السلام آمده است؛(7) امّا غرض، ارائه چند نمونه بود كه انجام شد.

ص: 132


1- . تفسير الثعلبى ، ج 4، ص 318 .
2- . سوره نمل، آيه 89 .
3- . بحار الأنوار، ج 65، ص 57، ح 104.
4- . سوره اعراف ، آيه 199 .
5- . عوالى اللآلى، ج 2، ص 137 - 138.
6- . سوره مائده، آيه 4.
7- . ر.ك: الاحتجاج، ج 1، ص 66 - 71.

در مواردى نيز پيامبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل درباره آنچه در آياتْ مطرح شده و يا تفسير مفاهيم و واژه هايى كه اصل آنها در برخى آيات قرآن آمده، سؤال نموده است، مثل اين موارد:

الأمالى للمفيد: إنّ رجلاً سأل رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن أوقات الصلاة ، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : أتانى جبرئيل عليه السلام فأرانى وقت الصلاة ، فصلّى الظهر حين زالت الشمس فكانت على حاجبه الأيمن ، ثمّ أرانى وقت العصر... .(1)

علل الشرائع: عن أبى جعفر عليه السلام إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل كيف كان مهلك قوم لوط ؟ فقال إنّ قوم لوط كانوا أهل قرية لا يتنظفون من الغائط ولا يتطهّرون من الجنابة بخلاء أشحاء على الطعام وإنّ لوطا لبث فيهم ثلاثين سنة وإنّما كان نازلاً عليهم ولم يكن منهم ولا عشيرة له ولا قوم وإنّه دعاهم إلى اللّه تعالى وإلى الايمان به واتباعه ونهاهم عن الفواحش ، وحثهم على طاعة اللّه فلم يجيبوه ، ولم يطيعوه وإنّ اللّه تعالى لما أراد عذابهم بعث إليهم رسلاً منذرين عذرا نذرا فلمّا عتوا عن عن أمره بعث إليهم ملائكة ليخرجوا تمن كان فى قريتهم من المؤمنين ، فما وجدوا فيها غير بيت من المسلمين فأخرجهم منها ، وقالوا : للواط أسر بأهلك من هذه... .(2)

شرح اُصول الكافى: قال ذو المفاخر صاحب العدّة رحمه اللّه : سأل النبىّ صلى الله عليه و آله جبرئيل عليه السلام عن تفسير الرضا فقال : «الراضى هو الذى لا يسخط على سيّده أصاب من الدنيا أو لم يصب ، ولا يرضى من نفسه باليسير».(3)

شرح اُصول الكافى: قال صاحب العدّة إنّ النبىّ صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل عليه السلام عن تفسير الزهد فقال جبرئيل عليه السلام الزاهد يحبّ من يحبّ خالقه ويبغض من يبغض خالقه ويتحرّج من حلال الدنيا ويلتفت إلى حرامها فإن حلالها حساب وحرامها عقاب ويرحم جميع

ص: 133


1- . الأمالى ، مفيد ، ص 267 .
2- . علل الشرائع، ص 550، ح 5.
3- . شرح اُصول الكافى، ج 1، ص 219 - 220.

المسلمين كما يرحم نفسه ويتحرّج من الكلام فيما لا يعينه كما يتحرّج من الحرام ويتحرّج من كثرة الأكل كما يتحرّج من الميتة التى قد اشتدّ نتنها ويتحرّج من حطام الدنيا وزينتها... .(1)

شرح اُصول الكافى: عن أبى حمزة ، عن أبى جعفر عليه السلام قال : قال : إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل عليه السلام كيف كان مهلك قوم صالح عليه السلام ؟ فقال : يا محمّد إن صالحا بعث إلى قومه وهو ابن ستّ عشرة سنة فلبث فيهم حتّى بلغ عشرين ومائة سنة لا يجيبونه إلى خير ، قال : وكان لهم سبعون صنما يعبدونها من دون اللّه عز و جل فلمّا رأى ذلك منهم قال: ... .(2)

معانى الأخبار:

عن أحمد بن أبى عبد اللّه ، عن أبيه فى حديث مرفوع إلى النبىّ صلى الله عليه و آله قال : جاء جبرئيل عليه السلام إلى النبىّ صلى الله عليه و آله فقال : يا رسول اللّه إنّ اللّه تبارك وتعالى أرسلنى إليك بهدية لم يعطها أحدا قبلك، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : قلت : وما هى؟ قال : الصبر وأحسن منه ، قلت : وما هو ؟ قال : الرضا و أحسن منه ، قلت : وما هو ؟ قال : الزهد وأحسن منه ،قلت : وما هو ؟ قال : الاخلاص و أحسن منه ، قلت : وما هو ؟ قال : اليقين وأحسن منه ، قلت : وما هو يا جبرئيل ؟ قال : إنّ مدرجة ذلك التوكّل على اللّه عز و جل ، فقلت : وما التوكل على اللّه عز و جل ؟ فقال : العلم بأنّ المخلوق لا يضرّ ولا ينفع ولا يعطى ولا يمنع ، واستعمال اليأس من الخلق ، فإذا كان العبد كذلك لم يعمل لأحد سوى اللّه ولم يرج ولم يخف سوى اللّه ولم يطمع فى أحد سوى اللّه فهذا هو التوكّل ، قال : قلت : يا جبرئيل فما تفسير الصبر ؟ قال : تصبر فى الضرّاء كما تصبر فى السرّاء ، وفى الفاقة كما تصبر فى الغناء ، وفى البلاء كما تصبر فى العافية ، فلا يشكو حاله عن المخلوق بما يصيبه من البلاء ، قلت : وما تفسير القناعة ؟ قال : يقنع بما يصيب من الدنيا ، يقنع بالقليل ويشكر اليسير .

قلت : فما تفسير الرضا ؟ قال : الراضى لا يسخط على سيّده أصاب من الدنيا أو لم

ص: 134


1- . همان، ج 8، ص 372.
2- . همان، ج 12، ص 243.

يصب ، ولا يرضى لنفسه باليسير من العمل . قلت : يا جبرئيل فما تفسير الزهد ؟ قال : الزاهد يحبّ من يحبّ خالقه ويبغض من يبغض خالقه... .(1)

بحار الأنوار: روى أن النبىّ صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل عن الايمان فقال : أن تؤمن باللّه ورسله ، واليوم الآخر... .(2)

د . حديثى از امام صادق عليه السلام مبنى بر اين كه آنچه ما مى گوييم، گفته خداست. حديث در كتاب الكافى چنين است:

عن هشام بن سالم وحماد بن عثمان وغيره قالوا : سمعنا أبا عبد اللّه عليه السلام يقول : حديثى حديث أبى، وحديث أبى حديث جدّى ، وحديث جدّى حديث الحسين ، وحديث الحسين حديث الحسن ، وحديث الحسن حديث أمير المؤمنين عليه السلام وحديث أمير المؤمنين حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله وحديث رسول اللّه قول اللّه عز و جل .(3)

پر واضح است كه هيچ كسى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را جزء قرآن نازل نمى داند. از طرف ديگر، در بين اين احاديث، روايات تفسيرى نيز بخش مهمّى از احاديث ايشان را شامل مى شود و بر اساس اين فرمايش امام صادق عليه السلام ، تمامى احاديثشان به گفتار خدا منتهى مى شود. در نتيجه، آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در تفسير آيات بيان داشته اند، در حقيقت، از طرف خداى متعال به آنها رسيده است و از خودشان، چيزى در زمينه معارف دين و از جمله، تفسير قرآن كريم نگفته اند؛ بلكه در رساندن آنچه از طرف خداوند به عنوان وديعه به ايشان سپرده شده، نوعى واسطه اند.

پيش از اين گفته شد كه در اين گفتار، دو مطلب مدّ نظر است. درباره اوّلين مطلب - كه همان نزول تفسير آيات قرآن از طرف خدا، علاوه بر نزول اصل آيات آن بود - قدرى بحث شد ؛ امّا درباره مطلب دوم - كه ناظر بودن روايات مورد بحث به همين

ص: 135


1- . معانى الأخبار، ص 260 - 261، ح 1.
2- . بحار الأنوار، ج 66، ص 139.
3- . الكافى، ج 1، ص 53 ، ح 14.

نزولِ تفسير از جانب خداوند توسط جبرئيل عليه السلام است - مى توان به اين امور استشهاد كرد :

يك . ديگر رواياتى كه در اين باب آمده است

چنانچه گفته شد، در اين باب، تعداد 92 حديث آمده است كه در سيزده حديث از اين تعداد، عبارتى با مضمون «هكذا نزلت» و يا «هكذا نزل بها جبرئيل عليه السلام » و مشابه آن آمده است .

البته از قرار گرفتن اين سيزده حديث، در كنار 79 حديث ديگر - كه همه آنها گونه اى تفسير از آيات مربوط به ولايت و امامت را مطرح مى كنند - ، نمى توان سياقى براى آنها درست كرد و چيزى شبيه سياق آياتى از قرآن را كه در كنار هم قرار مى گيرند و درباره يك موضوع هستند و به فهم آيه كمك مى كند، ادّعا كرد؛ امّا انسان، اطمينان پيدا مى كند كه اين احاديث، با يكديگر همسو هستند و جهت صدور آنها نيز ارائه يك مطلب است: تفسير برخى از آيات قرآن، به امر ولايت و تعيين مصداق آن .

پس اين سيزده حديث نيز مانند ديگر احاديث باب - كه تعداد آنها چند برابر است - ، در صدد ارائه تفسير آياتى هستند كه در ضمن آنها آمده اند و نمى خواهند بگويند كه قسمتى از آيه، دچار تحريف به نقصان شده است .

دو . در تعارض بودن غير از اين معنا، با برخى از مسلّمات دين

در معناى اين احاديث، دو احتمال مى رود: يكى همان كه طرح شد و مفصّل درباره آن صحبت شد؛ يعنى دلالت اين احاديث بر اين كه آيات، همراه تفسير آنها نازل شده و مطالبى كه در اين سيزده حديث آمده، مثل مطالبى است كه در ديگر احاديث اين باب يا ابواب ديگر و يا كتب ديگر، به طور پراكنده يا يك جا در تفسير برخى آيات آمده و در اين جا فقط به خاطر حسّاسيت موضوع ولايتْ تصريح شده به اين كه اين تفسير، از ناحيه خدا بوده، نه از طرف شخص پيامبر صلى الله عليه و آله يا خود ائمّه عليهم السلام و با ميل

ص: 136

شخصى. همچنين گفته شد كه با توجّه به علم و آگاهى و اذعان امام عليه السلام و شنونده، نسبت يك سرى مسلّمات، اين احاديث، ظهور در همين معنا پيدا مى كنند .

امّا احتمال دومى كه در معناى اين سيزده حديث مى رود، اين است كه آيات، گرفتار تحريف به نقصان شده اند. اين معنا با چند چيز - كه همه آنها از امور مسلّم در حوزه معارف دين به شمار مى روند - تعارض دارد. پس يا بايد اين احاديث، كنار گذاشته شوند و جعلى تلقّى گردند و يا حمل بر معناى اوّل شوند، و البته تا جايى كه بتوان معناى منطقى و قابل قبولى براى يك حديث داشت، نمى توان آن را رد كرد و جعلى تلقّى نمود.

چون در مباحث پيشين، از اين امور قطعى و مسلّم - كه احتمال معناى دوم، يعنى تحريف قرآن با آنها تعارض دارد - سخن به ميان آمد، در اين جا اجمالاً به آنها اشاره مى شود. اين امور، عبارت بودند از :

يك . وعده مؤكَّد الهى در حفظ قرآن، در آيه نه از سوره حجر. چون تحريف به زيادى را به طور قطع، همه فرقه هاى اسلامى مردود مى دانند و بحث در تحريف به نقصان است، هيچ كس، جزئيت اين آيه را نسبت به قرآن، انكار نمى كند. پس اين وعده، قطعا وعده الهى است : «وَ لَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ» .(1)

دو . صدور حديث ثقلين از پيامبر صلى الله عليه و آله و ارجاع دادن ايشان مردم را به قرآن كريم، به عنوان ثقل اكبر، در راه رسيدن به كمال و نوشيدن از حوض فلاح و رستگارى و انسانيت . پيامبر صلى الله عليه و آله نمى تواند انسان ها را از زمان بعد از خود تا آخر تاريخ بشر، به طرف يك چيزِ ناقصْ سوق داده باشد و چنانچه گفته شد، حديث ثقلين، يك حديث متواتر و قطعى الصدور است.

سه . صدور احاديثى در زمينه معيار نقد احاديث، مبنى بر عرضه احاديث به قرآن

ص: 137


1- . تأويل الآيات، ص 275.

كريم، جهت بررسى صحّت و سقم آنها. همان طور كه پيش از اين نيز گفته شد، اين احاديث، تواتر معنوى دارند؛ يعنى مضمون آنها قطعا از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام صادر شده است . معلوم است كه آنچه بخواهد معيار نقد احاديث قرار گيرد، خود، بايد كامل بوده، دچار تحريف نشده باشد .

چهار . فصاحت و بلاغت اعلاى قرآن كه باعث معجزه هميشگى و زنده بودن آن شده است و از امور مسلّم و قطعى، نزد تمام فرقه هاى اسلامى به شمار رفته و خود قرآن نيز در اين زمينه، تحدّى نموده است . حال اگر بپذيريم كه آيات آن، گرفتار تحريف به نقصان شده و مطالبى را كه در اين سيزده حديث آمده، جزء از دست رفته اين آيات تلقّى كنيم ، با ضميمه كردن اين مطالب به آيات، مشاهده مى شود كه ديگر فصاحت و بلاغت آنها از دست مى رود .

با توجّه به تعارضِ احتمالِ دوم در معناى احاديث مورد بحث، يعنى تحريف به نقصان با اين چهار امر مسلّم در حوزه معارف دين ، اين احتمال، در معناى اين احاديث باطل مى شود و فقط احتمال اوّل باقى مى مانَد و احاديث، حمل بر آن معنا مى شود . با تفسيرى دانستن مطالبى كه در اين احاديث آمده، هم اين امور مسلّم، در جاى خود، بلا معارض باقى مى مانند و هم اين احاديث، سالم مانده، گرفتار يك معناى باطل و مردود - كه همان تحريف قرآن است - نمى شوند؛ بلكه در صدد ارائه تفسيرى از آيات هستند، البته تفسيرى كه از طرف بارى تعالى نازل شده است .

سه . فهم مؤلّف كتاب «الكافى» از اين احاديث

قرينه ديگر در اطمينان به تفسيرى بودن اين احاديث، فهم مرحوم كلينى از اين احاديث است. اگر ايشان از اين احاديث، تحريف را فهميده بود، اوّلاً اين احاديث را در بخش «كتاب القرآن» - كه در چاپ كنونى، در جلد دوم اين كتاب به چاپ مى رسد - مى آورْد؛ چون بحثى است درباره قرآن، نه حجّت و امام و ولايت، تا آن را در «كتاب

ص: 138

الحجّة» بياورد . از امتيازات بسيار خوب الكافى، عنوان بندى هاى آن و تناسب رواياتْ با عناوين است و همين تنظيم دقيق است كه نشان از فهم دقيق مؤلّف آن دارد و گرنه، از ايشان كتاب ديگرى به دست ما نرسيده تا حاكى از آن باشد.

حال كه ايشان در كتاب القرآن، بابى را تحت عنوان تحريف قرآن نياورده و يا حديثى را كه تصريح در اين معنا داشته باشد، نياورده است،(1) پيداست كه اعتقادى به تحريف قرآن نداشته و نظرش اين نبوده است و نسبت دادن اين نظر به وى، صحيح نيست. از آن جا هم كه احاديث مورد بحث را در مباحث درباره قرآن نياورده، بلكه در مباحث درباره حجّت، آن هم در لابه لاى 79 حديث ديگر - كه همگى تفسيرى محسوب مى شوند - آورده است، معلوم مى شود كه در نظر ايشان نيز اين احاديث، مربوط به تحريف قرآن نبوده اند؛ بلكه آياتى از قرآن را كه در مورد ولايت اهل بيت عليهم السلام نازل شده، تفسيرى الهى مى كند .

ثانيا اگر تلقّى مؤلّف از اين احاديث، تحريف قرآن بود، بايد عنوانى براى باب بر مى گزيد كه گوياى اين معنا باشد، در حالى كه عنوان باب چنين است: «باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية». مشخّص است كه اين عنوان، هيچ گونه اشاره اى به تحريف قرآن ندارد و فقط مى خواهد نكته هاى ويژه و گلچين هايى از آيات قرآن و يا تفسير آنها را - كه درباره ولايت اند - بيان نمايد. به قول شارح گران قدر كتاب الكافى، مرحوم مولا محمّد صالح مازندرانى، در شرح عنوان باب:

النكت جمع النكتة والمراد بها هنا الوجوه الخفيّة المستنبطة من القرآن الدالّة على الولاية والنُتَف كصُرَد جمع النتفة بالضم والسكون وهى هنا عبارة عن وجوه منتزعة من التنزيل دالّة على الولاية.(2)

ص: 139


1- . البته در مورد تعداد بسيار اندك و انگشت شمارى از احاديث، احتمال داده شده كه دلالت بر تحريف داشته باشند؛ امّا همه آنها با توجّه به همين معناى طرح شده در اين مقاله و يا مطالب ديگرى كه درباره آن احاديث گفته شده، قابل توجيه اند و هيچ يك از آنها صريح در اين معنا نيستند .
2- . شرح اُصول الكافى ، ج 7 ، ص 51 .
چهار . فهم علماى بزرگ و شارحان كتاب «الكافى» از اين احاديث

اكثر علماى بزرگ شيعه و خصوصا شارحان الكافى، در مواجهه با اين احاديث، دلالت آنها را بر معناى ياد شده (نزول تفسير و تبيين آيات از جانب خدا و توسّط جبرئيل عليه السلام ) مطرح نموده اند، هر چند برخى از ايشان، آن را به صورت يكى از دو احتمالْ ياد كرده اند و احتمال ديگر را همان دلالت بر تحريف گرفته اند و چون بطلان اين احتمالْ ثابت شد ، دلالت آنها بر همان معناى صحيح، باقى مى مانَد .

در اين جا به برخى از تعبيرات علما، ذيل اين احاديثْ اشاره مى كنيم :

مرحوم فيض كاشانى، يگانه عصر خود و يكى از افراد انگشت شمار در فهم دقيق احاديث، ذيل اين حديث از كتاب الكافى كه چنين آمده بود: « عَنْ أبى بَصيرٍ عَنْ أبى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل وَمَنْ يُطِعِ اللّه وَرَسُولَهُ فى وَلايَةِ عَلِىٍّ وَوَلايَةِ الأئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً هَكَذَا نَزَلَتْ(1) (اولين حديث در بحث حاضر) چنين مى گويد:

يعنى بهذا المعنى نزلت وكذا الكلام فى نظائره ممّا يأتى كما يأتى تحقيقه فى أواخر كتاب الصلاة إن شاء اللّه.(2)

ظاهرا مقصود ايشان از اواخر كتاب صلاة، همان آخر «أبواب القرآن وفضائله» است كه بعد از ابواب مربوط به صلاة آمده است. وى در آن جا ذيل عنوان «باب اختلاف القرائات وعدد الآيات»، بعد از آوردن چند حديث، از جمله اين حديث از بزنطى كه گفت: دَفَعَ إِلَىَّ أبُو الحَسَنِ عليه السلام مُصْحَفاً وَقَالَ لا تَنْظُرْ فِيهِ فَفَتَحْتُهُ وَقَرَأْتُ فِيهِ لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَجَدْتُ فِيهَا اسْمَ سَبْعِينَ رَجُلاً مِنْ قُرَيْشٍ بِأسْمَائِهِمْ وَأسْمَاءِ آبَائِهِمْ قَالَ فَبَعَثَ إِلَىَّ ابْعَثْ إِلَىَّ بِالْمُصْحَفِ،(3) مى گويد:

بيان: لعلّ المراد أنّه وجد تلك الأسماء مكتوبة فى ذلك تفسيرا للّذين كفروا

ص: 140


1- . الكافى، ج 1، ص 414، ح 8.
2- . الوافى، ج 3، ص 885، ح 1519.
3- . الكافى، ج 2، ص 631، ح 16.

والمشركين مأخوذة من الوحى، لا انّها كانت من أجزاء القرآن وعليه يحمل ما فى الخبرين السّابقين أيضا من استماع الحروف من القرآن على خلاف ما يقرأه الناس، يعنى استماع حروفٍ تفسّر ألفاظ القرآن وتبيّن المراد منها عُلِمَت بالوحى وكذلك كلّ ما ورد من هذا القبيل عنهم، وقد مضى فى كتاب الحجّة نبذ منه فإنّه كلّه محمول على ما قلناه لأنّه لو كان تطرّق التحريف والتغيير فى ألفاظ القرآن لم يبق لنا اعتماد على شى ء منه إذ على هذا يحتمل كلّ آية منه أن تكون محرّفة ومغيّرة وتكون على خلاف ما أنزله اللّه فلا يكون القرآن حجّة لنا وتنتفى فائدته وفائدة الأمر باتّباعه والوصية به و عرض الأخبار المتعارضة عليه.(1)

اين عبارت، در عين موجز بودن، بيانى كامل، متقن و شفّاف در مطلبِ مورد بحث است و شايد بتوان آن را خلاصه اى از تمامىِ اين مقاله به شمار آورد. وى در مقدّمه تفسير الصافى نيز بيانى مفصّل در اين زمينه دارد.(2) در قسمتى از اين بيان، شبيه آنچه در الوافى آورده، مى گويد:

ولا يبعد أيضا أن يقال إنّ بعض المحذوفات كان من قبيل التفسير والبيان ولم يكن من أجزاء القرآن فيكون التبديل من حيث المعنى أى حرفوه وغيروه فى تفسيره وتأويله أعنى حملوه على خلاف ما هو به ، فمعنى قولهم عليهم السلام كذا نزلت أنّ المراد به ذلك لا أنها نزلت مع هذه الزيادة فى لفظها فحذف منها ذلك اللفظ . وممّا يدلّ على هذا ما رواه فى الكافى باسناده عن أبى جعفر عليه السلام : أنّه كتب فى رسالته إلى سعد الخير وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه وحرفوا حدوده فهم يروونه ولا يرعونه والجهال يعجبهم حفظهم للرواية والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية، الحديث.(3)

مرحوم ملاّ صالح مازندرانى - كه معمولاً توضيحات قوى اى ذيل احاديث الكافى

ص: 141


1- . الوافى، ج 9، ص 1778.
2- . براى ملاحظه بيان كامل ايشان، ر.ك: تفسير الصافى، ج 1، ص 75.
3- . التفسير الصافى، ج 1، ص 52.

ارائه مى كند - نيز در شرح اين حديث مى گويد:

قوله ( هكذا نزلت )... يحتمل أنّها نزلت هكذا معنى بتفسير الروح الأمين ، وعلى التقديرين علم ولاية على والأئمة من بعده من هذه الآية بالتنزيل لا بالتأويل، والفرق أنّ الولاية مقصودة من الآية على الأوّل ومندرجة فيها باعتبار ملاحظة أمر خارج وهو أنّه تعالى ورسوله أمر بها على الثانى إذ لو لم يعلم ثبوتها بدليل آخر لم يعلم اندراجها فى هذه الآية.(1)

وى همچنين ذيل حديث ديگرى كه با همين تعبير آمده، مى گويد:

قوله ( هكذا واللّه نزلت ) لعل المراد هكذا نزلت لفظا فى القرآن أو نزلت معنى بتفسير جبرئيل عليه السلام بأمر ربه ، وهو على التقديرين تنزيل لا تأويل.(2)

علاّمه مجلسى رحمه الله نيز در دو كتاب مرآة العقول و بحار الأنوار، در مواردى پراكنده، اين مطلب را كه مراد از اين گونه احاديث، نزول تفسير آيات است، به عنوان يكى از دو احتمال مطرح مى كند. به عنوان نمونه، ذيل همين حديث در مرآت العقول مى گويد:

(هكذا نزلت) ربّما يأوّل بأنّ معناه ذلك أو هى العمدة فى ذلك ،إذ الاطاعة لا تتمّ إلاّ بذلك.(3)

علاّمه مجلسى، در بحار الأنوار نيز ذيل حديثى كه از تفسير العيّاشى نقل كرده، چنين

آورده است:

عن أبى جعفر عليه السلام أنه قرأ : ليس لك من الأمر شى ء أن تتوب عليهم أو تعذّبهم فإنّهم ظالمون .

بيان : ظاهره أن الآية هكذا نزلت ، ويحتمل أن يكون الغرض بيان المقصود منها وعلى الوجهين المعنى أنّه تعالى أوحى إليه : أن ليس لك فى قبول توبتهم

ص: 142


1- . شرح اُصول الكافى، ج 7، ص 56.
2- . همان، ص 65 .
3- . مرآة العقول، ج 5، ص 14.

وعذابهم اختيار فإنّهما منوطان بمشيّة اللّه تعالى ومصلحته ، فلا ينافى اختياره فى سائر الاُمور.(1)

چند يادآورى

در اين جا ذكر چند نكته، شايد خالى از فايده نباشد :

1 . با جمع آورى احاديثى كه در آنها «كتاب على عليه السلام »، «مصحف امام على عليه السلام » و «الجامعة» مطرح شده و نحوه شكل گيرى آن و يا متنى از متون آن كتاب گزارش شده است و با نظر دقيق در آنها ، اطمينان حاصل مى شود كه اولاً اين سه عنوان، يكى هستند و در واقع، سه نام براى يك مجموعه بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله املا مى كرده و امام على عليه السلام مى نوشته است و شامل همه آيات قرآن و تمامى امور مربوط به آنها مثل تعيين ناسخ و منسوخ ، عام و خاص ، مطلق و مقيّد و ... و نيز تفسير و تأويل آنها و بيان احكام فقهى ، امور اعتقادى و اخلاقى و در يك كلمه، جميع معارف دينى اى كه ذيل آيات مطرح بوده، مى شده است.

پس بر اساس متون معتبرى كه در رابطه با تشكيل اين مجموعه وجود دارد و يا احاديثى كه از آن نقل شده، نتيجه مى گيريم كه اين كتاب (با همان عنوان هايى كه ذكر كرديم)، مجموعه اى كامل از معارف دين بوده و در واقع، همان علوم الهى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به امام على عليه السلام منتقل كرده است. دستور نوشتن اين مجموعه را نيز به طور ويژه، پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام واگذار كرده و فرموده كه: براى اوصياى بعد از خودت بنويس، هر چند خودت از آفت فراموشى در امانى و من براى تو از خدا خواسته ام كه چيزى را فراموش نكنى .(2)

اين مجموعه كامل و عظيم، به عنوان وديعه الهى، بايد در اختيار اوصياى

ص: 143


1- . بحار الأنوار، ج 25، ص 339، ح 19.
2- . ر.ك : الكافى ، ج 1، باب اختلاف الحديث، ح 1؛ نهج البلاغة ، خطبه 210 .

پيامبر صلى الله عليه و آله - يكى بعد از ديگرى - قرار مى گرفت تا آن حضرات، علاوه بر ويژگى هاى شخصى اى كه داشتند و آنها را نسبت به افراد ديگر برترى مى بخشيد و نيز ويژگى هاى خانوادگى اى كه جايگاه خاصى براى ايشان ايجاد كرده بود، بايد علم دين به نحو ويژه، نزد آنها مى بود تا مردم بتوانند براى دريافت دين حقيقى و معارف آن، به ايشان مراجعه كنند و ادّعاى خود آن بزرگواران نيز مبنى بر داشتن علم دين و در اختيار داشتن تمامى معارف آن و استخراج همه اين معارف از قرآن به جا باشد و بتوان با تكيه بر آن، اين افراد خاص را به عنوان اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله به طور معيّن و

مشخص شده از طرف بارى تعالى قلمداد كرد و ايشان را وديعه دار علم الهى و برگزيده شده خداوند براى اين امر دانست .

علاوه بر اين كه عموم مردم (و خصوصا مردم آن زمان)، قابليت درك بسيارى از مفاهيم والا را نداشتند تا پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطالب را در تفسير و تأويل آيات براى عموم ايشان بيان نمايد، درك و فهم افراد ديگر غير از اوصياى معصوم پيامبر، در حدّى بوده است كه امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود :

ما كلَّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله العباد بكنه عقله قطّ.(1)

حال چگونه اين مردمان مى توانند تأويلات آيات و بطون آن را دريابند ؟

آنچه مسلّم است اين كه در آن دوره بى مهرى نسبت به امام على عليه السلام و حريص بودن برخى بر چنگ انداختن به قدرت و فرش گستراندن بر تخت حكومت، آنان را از پذيرش قرآنى كامل همراه تفسير واقعى آن از طرف بارى تعالى و املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و دست خطّ امير مؤمنان عليه السلام - كه در ضمن آن، جايگاه واقعى و حقيقى افراد نيز مشخص شده بود - باز مى داشت.

در اين جا در نظر نداريم به طور مفصّل، وارد بحث درباره «كتاب على عليه السلام » و

ص: 144


1- . الكافى ، ج 1، ص 23، ح 15 .

«مصحف امام على عليه السلام » و «الجامعة» شويم و اجمالاً طرح يكى بودن آنها در اين جا مدّ نظر بود .

اين حديث، هر چند طولانى است، امّا براى اطلاع از چگونگى شكل گيرى مصحف امام على عليه السلام - كه ظاهرا با كتاب آن حضرت يكى است - با دقّت ملاحظه نماييد:

فى جملة إحتجاج أمير المؤمنين عليه السلام على جماعة من المهاجرين والأنصار أن طلحة قال له عليه السلام فى جملة مسائله عنه: يا أبا الحسن شيئا اريد أن أسألك عنه ، رأيتك خرجت بثوب مختوم ، فقلت : أيّها الناس إنّى لم أزل مشتغلاً برسول اللّه بغسله ، وكفنه ، ودفنه ، ثمّ اشتغلت بكتاب اللّه حتّى جمعته ، فهذا كتاب اللّه عندى مجموعا لم يسقط حتّى حرف واحد ، ولم أر ذلك الذى كتبت وألّفت ، وقد رأيت عمر بعث إليك أن ابعث به إلى فأبيت أن تفعل فدعا عمر الناس فإذا شهد رجلان على آية كتبها ، وإن لم يشهد عليها غير رجل واحد أرجأها فلم يكتب ، فقال عمر : وأنا أسمع إنّه قد قتل يوم اليمامة قوم كانوا يقرؤون قرآنا لا يقرأه غيرهم ، فقد ذهب وقد جائت شاة إلى صحيفة وكتاب يكتبون فأكلتها وذهب ما فيها والكاتب يومئذ

عثمان ، وسمعت عمر وأصحابه الذين ألفوا ما كتبوا على عهد عمر وعلى عهد عثمان يقولون : إنّ الأحزاب كانت تعدل سورة البقرة ، وإنّ النور ستون ومائة آية ، والحجر تسعون ومائة آية ، فما هذا وما يمنعك يرحمك اللّه أن تخرج كتاب اللّه إلى الناس ، وقد عهد عثمان حين أخذ ما ألف عمر فجمع له الكتاب ، وحمل الناس على قراءة واحدة ، فمزق مصحف أبى بن كعب ، وابن مسعود ، وأحرقهما بالنار فقال له على عليه السلام ، يا طلحة إن كلّ آية أنزلها اللّه - جلّ وعلا - على محمّد عندى بأملاء رسول اللّه وخطّ يدى، وتأويل كلّ آية أنزلها اللّه على محمّد وكلّ حرام وحلال أو حدّ أو حكم أو شى ء تحتاج إليه الأمة إلى يوم القيامة مكتوب بإملاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله وخطّ يدى، حتى أرش الخدش .

قال طلحة : كل شى ء من صغير وكبير أو خاص أو عام كان أو يكون إلى يوم القيامة فهو عندك مكتوب قال : نعم وسوى ذلك ، إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أسر إلى فى مرضه

ص: 145

مفتاح ألف باب من العلم يفتح من كل باب ألف باب ، ولو ان الأمة منذ قبض رسول اللّه صلى الله عليه و آله اتبعونى وأطاعونى لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم ، يا طلحة ألست قد شهدت رسول اللّه صلى الله عليه و آله حين دعا بالكتف ليكتب فيه ما لا تضل أمته ، فقال صاحبك إن نبى اللّه يهجر ، فغضب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وتركها فقال ، بلى قد شهدته .

قال : فإنّكم لما خرجتم أخبرنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله بالذى أراد يكتب ويشهد عليه العامة ، فأخبره جبرئيل أن اللّه قد قضى على أمتك الاختلاف والفرقة ثمّ دعا بصحيفة فأملى علىّ ما أراد أن يكتب فى الكتف ، واشهد على ذلك ثلاثة رهط : سلمان ، وأبا ذر ، والمقداد . وسمّى من يكون من أئمّة الهدى الذين أمر اللّه بطاعتهم إلى يوم القيامة فسمانى أوّلهم ، ثمّ ابنى هذا وأشار بيده إلى الحسن والحسين . ثمّ تسعة من ولد ابنى الحسين ، كذلك كان يا أبا ذر ويا مقداد فقاما ثمّ قالا : نشهد بذلك على رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال طلحة : واللّه لقد سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : «ما أقلّت الغبراء ولا أظلّت الخضراء على ذى لهجة أصدق ولا أبر عند اللّه من أبى ذر» وأنا اشهد انّهما لم يشهدا إلاّ بالحق ، ولأنت عندى أصدق وأبرّ منهما.

ثمّ أقبل علىّ عليه السلام فقال : اتق اللّه يا طلحة وأنت يا زبير ، وأنت يا سعد ، وأنت يابن عوف . اتقوا اللّه وآثروا رضاه ، واختاروا ما عنده ، ولا تخافوا فى اللّه لومة لائم .

ثمّ قال طلحة : لا أراك يا ابا الحسن اجبتنى عمّا سألتك عنه من امر القرآن ألاّ تظهره للناس قال : يا طلحة عمدا كففت عن جوابك ، فاخبرنى عما كتب عمر وعثمان أقرآن كلّه أم فيه ما ليس بقرآن قال طلحة : بل قرآن كلّه . قال : إن أخذتم بما فيه نجوتم من النار ، ودخلتم الجنّة ، فإنّ فيه حجّتنا وبيان حقّنا، وفرض طاعتنا . قال طلحة حسبى أما إذا كان قرآن فحسبى .

ثمّ قال طلحة : فأخبرنى عما فى يدك من القرآن وتأويله ، وعلم الحلال والحرام ، إلى من تدفعه ومن صاحبه بعدك قال : إنّ الذى أمرنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن أدفعه إليه وصبى وأولى الناس بعدى بالناس ابنى الحسن ، ثمّ يدفعه ابنى الحسن إلى ابنى الحسين ، ثمّ يصير إلى واحد بعد واحد من ولد الحسين حتّى يرد آخرهم حوضه، هم مع القرآن لا يفارقونه والقرآن معهم لا يفارقهم ، اما إنّ معاوية وابنه سيليان

ص: 146

بعد عثمان ، ثمّ يليها سبعة من ولد الحكم بن أبى العاص ، واحد بعد واحد ، تكملة اثنا عشر أمام ضلالة ، وهم الذين رأى رسول اللّه صلى الله عليه و آله على منبره : يردون الأمة على أدبارهم القهقرى عشرة منهم من بنى اُميّة ورجلان أسّسا ذلك لهم وعليهما مثل جميع أوزار هذه الأمة إلى يوم القيامة .(1)

احاديث در اين زمينه، بسيارند و به خاطر پرهيز از طولانى شدن متن، از آوردن آنها پرهيز مى كنيم.

حال اگر روايات مورد بحث، همراه معنايى كه براى آنها ارائه شد (يعنى نزول آياتْ همراه تفسير آنها از طرف خدا)، در كنار احاديث «كتاب على عليه السلام »، «مصحف امام على عليه السلام » و «الجامعة» قرار گيرد، مى توان به اين اطمينان رسيد كه آن مجموعه كاملى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر امام على عليه السلام املا كرده، در واقع، از طرف خدا و توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر نازل مى شده و آن حضرت صلى الله عليه و آله آن را بر امام على عليه السلام املا نموده تا به عنوان علم ماندگار الهى، نزد رابطان بين خدا و بشر (يعنى اوصياى بر حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله ) باقى بمانَد .

پس مى توان از جمع بين تمامى اين چند دسته از روايات، چنين نتيجه گرفت كه تعابير «هكذا نزلت»، «هكذا نزل بها جبرئيل عليه السلام »، «فى كتاب على عليه السلام »، «وجدنا فى كتاب على عليه السلام » و «فى مصحف على عليه السلام »، تعابير مختلفى از يك حقيقت اند كه همان علم خاص و ويژه اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را از طرف بارى تعالى دريافت كرد و به وصىّ خود - كه از طرف خدا مشخص شده بود - ابلاغ نمود و آن حضرت نيز آن را براى ائمه بعدى نوشت و در اختيار آنها قرار داد. شايد اين فرمايش امام صادق عليه السلام ناظر به همين حقيقت باشد:

حديثى حديث أبى، وحديث أبى حديث جدّى، وحديث جدّى حديث الحسين، وحديث الحسين حديث الحسن، وحديث الحسن حديث أمير المؤمنين عليه السلام ،

ص: 147


1- . الاحتجاج، ج 1، ص 222.

وحديث أمير المؤمنين حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله وحديث رسول اللّه قول اللّه عز و جل .(1)

احاديثى را كه ائمّه هدى عليهم السلام از اين مجموعه براى ما نقل كرده اند، گاهى فقط مطلبى از معارف دينى را - كه ذيل آيه اى از آيات قرآن بوده - در برگرفته است، مثل مواردى كه با تعبير «فى كتاب على عليه السلام » آمده است و گاهى آن مطلب، همراه آيه اى كه آن مطلبْ مربوط به آن بوده و در ضمن آن يا ذيل آن آمده، در حديث گزارش شده است، مثل احاديثى كه با تعبير «هكذا نزلت» و شبيه آن آمده است و يا احاديثى كه آيه را امام عليه السلام تلاوت كرده و مطلبى ذيل آن بيان كرده است .

2 . همان گونه كه گفته شد، چون عدم تحريف قرآن، امرى مسلّم نزد امام عليه السلام و راوى بوده و تحريف آن با امورى كه نزد هر دو قطعى بوده، تعارض داشته، نيازى به قرينه براى دلالت بر اين نكته نبوده است. در حقيقت، اين مطالب به عنوان تفسير و تأويل آيات نازل شده اند، نه اين كه جزء آيه باشند و فقط لحن گفتارى در اين زمينه كافى بوده است، خصوصا با توجّه به قريب العهد بودن مردم آن زمان، نسبت به ارائه قرآن همراه تفسير امام على عليه السلام و يا آگاهى داشتن از وجود قرآن هايى مثل قرآن ابن مسعود (كه آن نيز همراه مواردى از تفسير بوده و برخى به اشتباه، خيال كرده اند كه قرآن وى با ديگر مصحف ها تفاوت دارد).

امّا مى توان اين نكته را هم در نظر گرفت كه با توجّه به گستردگى نقل به معناى احاديث توسط روات، اين احتمال، كاملاً منتفى نيست كه قرائنى دالّ بر اين كه اين مطالب، به عنوان تفسير آيات از طرف خدا نازل شده و تصريح به اين مطلب داشته باشد، در كلام معصوم بوده و توسط راوى نقل نشده است و راوى به معلوم بودن آن تكيه كرده باشد !

3 . با پذيرش معنايى كه درباره احاديث مورد بحث ارائه شد، اين معنا در ديگر

ص: 148


1- . الكافى، ج 1، ص 53، ح 14.

رواياتى كه با تعابيرى چون: «هكذا نزلت» و «واللّه هكذا نزل بها جبرئيل عليه السلام على محمّد صلى الله عليه و آله » و تعابيرى مشابه و هم مضمون اين دو تعبير آمده نيز سارى و قابل ارائه است و اختصاصى به احاديث يك باب از كتاب الكافى و يا حتّى اختصاص به كتاب الكافى ندارد؛ بلكه مى توان گفت كه اين مطلب، در اكثر قريب به اتّفاق احاديثى كه در كتب و منابع حديثى شيعه آمده و از آنها برداشت نادرستِ تحريف صورت گرفته، جارى است، هر چند در آنها تعابيرى شبيه «هكذا نزلت» نيامده باشد، به عنوان نمونه، اين حديث قابل توجّه است:

عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام قَالَ إِنَّ القُرْآنَ الَّذِى جَاءَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام إِلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله سَبْعَةَ عَشَرَ ألْفَ آيَةٍ.(1)

در اين حديث - كه در «باب النوادر» از كتاب «فضل القرآن» الكافى، به عنوان آخرين حديث آمده - با پذيرش اصل مطلب مورد بحث (يعنى نزول تفسير قرآن علاوه بر آيات آن، از طرف خدا و توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله ) چنين احتمالى دور از ذهن نيست كه تفاسير آيات نيز به صورت منظّم و در قالب هايى شبيه خود آيات بوده و بر اساس همين مطلب، اين حديث مى گويد: قرآنى كه جبرئيل عليه السلام براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد (كه در واقع، شامل اصل قرآنْ همراه تفسير آن بود)، هفده هزار آيه را در بر داشت، با اين توضيح كه بيش از ده هزار از آنها، تفسيرِ آياتى بوده كه بايد به عنوان قرآنْ به مردم ابلاغ مى شد و به عنوان معجزه ماندگار و آخرين نسخه هدايت الهى تا آخر عمر بشر بر روى زمين، در اختيار وى قرار مى گرفت؛ امّا قسمت عمده آن - كه همان تفاسير بود - ، به عنوان علوم الهى در حوزه معارف، نزد افراد خاصّى كه خداوند آنها را اهل آن مى دانست (يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ) قرار مى گرفت، تا بر اساس صلاح ديد ايشان و ارائه قابليّت از طرف ديگران، به جامعه بشرى عرضه شود . امّا در تاريخِ نه

ص: 149


1- . همان، ج 2، ص 635، ح 28.

چندان سفيد بشر آمده است كه در اوّلين عرضه اين متن والا و گوهر گران بها كه توسط امير مؤمنان امام على عليه السلام صورت گرفت، بشر براى دريافت آن، از خود قابليتى نشان نداد؛ بلكه آن را پس زد و امام على عليه السلام نيز فرمود كه ديگر هرگز آن را تا اقامه دولتِ يار نخواهيد ديد.

شيخ صدوق رحمه الله نيز در بيانى نسبتا مفصّل، مطلبى شبيه همين را از حديث فهميده و اين حديث را ناظر به تمامى مواردى دانسته كه به صورت وحى بوده، ولى جزء قرآن محسوب نمى شده و چند حديثى را هم به عنوان نمونه آورده كه مزيّت آنها نسبت به ديگر احاديث، نزول آنها از طرف خدا و توسط جبرئيل عليه السلام بوده است.(1)

4 . مطلب آخر اين كه اگر كسى دلالت احاديث مورد بحث را بر معنايى كه مطرح شد نپذيرفت از دو حال خارج نيست: يا قائل به مبهم بودن اين روايات مى شود و علم آن را به اهل خود واگذار مى كند و يا مى گويد كه اين احاديث، دلالت بر تحريف قرآن دارند . در صورت دوم، دست برداشتن از اين چند حديث، با توجّه به تعارض آنها با برخى از مسلّمات در حوزه معارف دين - كه قبلاً مطرح شد - ، مؤونه چندانى ندارد و هيچ كس بر كتاب شريف الكافى و احاديثى كه در آن آمده، تعصّب نابخردانه ندارد تا اگر با مسلّمات هم تعارض داشته باشد، دست از آن برندارد .

در جلالت كتاب الكافى، همين بس كه اگر اشكالاتى هم در آن ديده مى شود، چنان كوچك ، انگشت شمار و اندك و غالبا قابل پاسخ هستند كه در اين مجموعه عظيم از احاديث گردآمده از آثار صادقين عليهم السلام جلوه اى ندارد و به چشم نمى آيد و تأليفى با اين گستردگى، اگر چنين كم اشكال باشد، در حدّ يك كرامت براى مؤلّف تلقّى مى شود كه بدون توجّه و نظر خاص الهى، امكان ندارد .

ص: 150


1- . ر. ك: الاعتقادات، ص 84. در آن جا چنين آمده است: «بل نقول : إنّه قد نزل الوحى الذى ليس بقرآن ، ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آية . وذلك مثل قول جبرئيل للنّبى صلى الله عليه و آله : «إنّ اللّه تعالى يقول لك: يا محمّد ، دار خلقى». ومثل قوله: «اتق شحناء الناس وعداوتهم» ومثل قوله... .

حسن ختام

«وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَآءَنَا ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَذَآ أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُو مِن تِلْقَآىءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * قُل لَّوْ شَآءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُو عَلَيْكُمْ وَ لاَ أَدْرَاكُم بِهِى فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ * فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِٔايَاتِهِ إِنَّهُو لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ ».(1)

ص: 151


1- . سوره يونس، آيه 15 - 17.

منابع و مآخذ

1 . اختيار معرفة الرجال ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : سيد مهدى رجايى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام 1404 ق .

2 . اُصول علم الرجال بين النظرية و التطبيق ، مسلم داورى ، قم : مؤلف ، 1416 ق .

3 . الاحتجاج ، احمد بن على الطبرسى ، تحقيق : السيّد محمّد باقر الخرسان ، النجف الأشرف : دار النعمان ، 1386 ق .

4 . الاعتقادات ،محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ،تحقيق : عصام عبد السيّد ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق.

5 . الأمالى ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : حسين استاد ولى و على اكبر غفارى ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .

6 . البيان فى تفسير القرآن ، السيّد ابو القاسم الخوئى ، بيروت : دار الزهراء ، 1395 ق .

7 . التبيان فى تفسير القرآن ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : أحمد حبيب قصير العاملى ، مكتب الاعلام الاسلامى ، 1409 ق .

8 . الدر المنثور ، جلال الدين بن عبد الرحمان السيوطى ، بيروت : دار المعرفة .

9 . الرجال ، احمد بن الحسين بن عبيد اللّه الغضائرى ، تحقيق : السيّد محمّد رضا الحسينى الجلالى ، قم : دار الحديث ، 1422 ق .

10 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد القيّومى ، مؤسسة نشر الفقاهة ، 1417 ق .

ص: 152

11 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على اكبر غفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1367 ش .

12 . الميزان فى تفسير القرآن ، سيّد محمّد حسين طباطبايى ، قم : اسماعيليان ، 1393 ق .

13 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، محقق : ضياء الدين الحسينى ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين على عليه السلام 1412 ق .

14 . بحار الأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق .

15 . تأويل الآيات ، السيّد شرف الدين الحسينى ، قم : مدرسة الإمام المهدى (عج) ، 1407 ق .

16 . تحريف ناپذيرى قرآن ، محمّد هادى معرفت ، مترجم : على نصيرى ، تهران : سمت ، 1379 ش .

17 . تفسير الثعلبى ، الثعلبى ، تحقيق : أبو محمّد بن عاشور ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1422 ق .

18 . تفسير الصافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1377 ش .

19 . تفسير مجمع البيان ، الفضل بن الحسن الطبرسى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1415 ق .

20 . تهذيب الاُصول ، تقرير درس السيد الخمينى ، جعفر سبحانى ، قم : دار الفكر ، 1367 ش .

21 . جامع البيان (تفسير الطبرى) ، محمّد بن جرير الطبرى ، تحقيق : خليل الميس ، بيروت : دار الفكر ، 1415 ق .

22 . جوابات أهل الموصل ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : الشيخ مهدى نجف ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .

23 . خاتمة المستدرك ، ميرزا حسين نورى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1415 ق .

24 . رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد قيّومى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1415 ق .

ص: 153

25 . رجال النجاشى ، أحمد بن على النجاشى ، تحقيق : محمّد جواد النائينى ، بيروت : دار الأضواء ، 1408 ق .

26 . رسائل المرتضى ، الشريف المرتضى ، تحقيق : سيّد مهدى رجايى ، قم : دار القرآن ، 1405 ق .

27 . سلامة القرآن من التحريف و تفنيد الافترأات على الشيعة ، فتح اللّه محمّدى (نجّار زادگان) .

28 . شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى ، تحقيق : ميرز أبو الحسن الشعرانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1421 ق .

29 . صحيح البخارى ، محمّد بن اسماعيل بخارى ، بيروت : دار الفكر ، 1401 ق .

30 . صحيح مسلم ، مسلم بن الحجاج النيشابورى ، بيروت : دار الفكر .

31 . صيانة القرآن من التحريف ، محمّد هادى معرفت ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1413 ق .

32 . علل الشرائع ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : السيّد محمّد صادق بحر العلوم ، نجف : المكتبة الحيدرية ، 1385 ق .

33 . عوالى اللآلى ، إبن أبى جمهور الإحسائى ، تحقيق : مجتبى العراقى ، قم : سيد الشهداء ، 1403 ق .

34 . فصل الخطاب فى عدم تحريف كتاب ربّ الارباب ، حسن حسن زاده آملى ، قم : قيام ، 1371 ش .

35 . فقه القرآن ، سعيد بن هبة اللّه الراوندى ، تحقيق : السيّد أحمد الحسينى ، قم : مكتبة آية اللّه النجفى المرعشى .

36 . قرآن هرگز تحريف نشده ، حسن حسن زاده آملى ، مترجم : عبد العلى محمّدى شاهرودى ، قم : قيام ، 1371 ش .

37 . لسان العرب ، محمّد بن مكرم بن منظور ، بيروت : دار صادر ، 1410 ق .

38 . مجمع الرجال ، عنايت اللّه قهپايى ، قم : مؤسسه اسماعيليان .

39 . مجمع الزوائد ، على بن أبي بكر الهيثمى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1408 ق .

40 . مرآة العقول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب

ص: 154

الإسلامية ، 1370 ش .

41 . معانى الأخبار ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : على أكبر الغفارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1379 ق .

42 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الخوئي ، قم : منشورات مدينة العلم .

43 . معجم مقاييس اللغة ، احمد بن فارس بن زكريا ، تحقيق : عبد السلام محمّد هارون ، مصر : مكتبة مصطفى البابى ، 1389 ق .

44 . نهج البلاغه ، الشريف الرضى ، تحقيق : صبحى صالح ، قم : دار الحديث ، 1382 ش .

ص: 155

ص: 156

تأمّلى در احاديث تحريف نماى «الكافى»

اشاره

تأمّلى در احاديث تحريف نماى «الكافى»

فتح اللّه نجّارزادگان(1)

چكيده

موضوع بحث ، بررسى روايات كتاب الكافى در تحريف لفظى قرآن است كه شامل تبديل و افزايش يا كاهش در آنهاست . كتاب الكافى به لحاظ وثاقت سند و گواهى ضمنى ثقة الاسلام كلينى بر پذيرش محتواى كتاب و نيز ذكر عناوين كتاب ها و باب هايى كه از ديدگاه مؤلّف پرده بر مى دارد ، نقطه عطف در اين زمينه به شمار مى آيد .

عمده احاديث الكافى كه در ظاهر ، بر تحريف قرآن دلالت دارند ، در باب «فيه نكت و نتف فى الولاية» در كتاب الحجّة آمده اند كه فارغ از ضعف سند بايد در بررسى مفاد آنها (و ساير روايات در اين زمينه) به مبانى فهم و نقد آنها توجّه ويژه كرد كه عبارت اند از : «قرآن ، معيار انديشه ها و روايات» ، «دشوارى در سرشت احاديث» ، «ساختار قرآن و شيوه آموزه هاى وحى» ، «سيره صحابه در نگارش شرح تفسيرى آيات در متن مصحف» ، «درك گونه هاى وحى» ، «شناخت واژگان كليدى در اين گونه روايات» ، «جامع نگرى در احاديث» . با درك اين مبانى و تطبيق آنها بر اين موارد ، عمده اين روايات را از باب وحى تفسيرى يا تحريف معنوى و يا اختلاف قرائات و ... مى يابيم . اين روايت نقل شده در الكافى كه : «قرآن هفده هزار آيه دارد» ، خبرى واحد و از متفرّدات

ص: 157


1- . عضو هيئت علمى دانشگاه تهران .

كتاب الكافى است . اين روايت در برخى از نسخه هاى الكافى ، با عدد هفت هزار آمده كه عددى تقريبى با آيات قرآن است . اگر اين پاسخ ، كافى نباشد ، هرگز نمى توانيم به ظاهر اين حديثْ ملتزم شويم ؛ چون حتى كمتر از حدود يك چهلم از يازده هزار آيه ساقط شده ، طبق اين حديث در مصادر فريقين به چشم نمى خورد ، با آن كه داعى بر نقل آنها بوده است ؛ بلكه در احاديث شيعى ، حتّى يك روايات نيز يافت نمى شود كه از حذف يا افزايش يك آيه كامل يا آياتى از قرآن خبر دهد تا مصداقى از اين كمّيت بزرگ باشد و اين ، نيرومندترين دليل بر عدم اعتماد به مفاد حديث ياد شده است .

كليدواژه ها : تحريف قرآن ، الكافى ، كتاب الحجّة ، ضعف سند ، سيره صحابه .

درآمد

واژه تحريف در لغت و اصطلاح

تحريف ، از ريشه «حرف (لبه و كناره)» است(1) و به معناى مايل كردن، به كنار بردن و دگرگون ساختن به كار مى رود .(2) بر اين پايه ، تحريفِ سخن ، يعنى متمايل ساختن معناى كلام از مقصود گوينده ، به سَمت احتمالى كه مى توان سخن گوينده را بر آن حمل كرد .(3) سپس نتيجه تحريف ، ايجاد نوعى دگرگونى در مقصود گوينده است. اين واژه ، در قرآن و احاديث نيز به همين معنا به كار رفته است.

تحريفِ قرآن را مى توان به دو نوع معنوى و لفظى تقسيم كرد ؛ مقصود از تحريفِ معنوى ، تفسير و توجيه سخن ، بر خلاف مقصود گوينده است. اين نوع تحريف ، در قرآن رخ داده و امام على عليه السلام نيز از وقوع آن در زمان خود و آينده خبر مى دهد :

إلى اللّه أشكو من مَعْشَرٍ... ليس فيهم سِلعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الكتابِ إذا تُلىَ حَقَّ تِلاوتِهِ ولا سِلعَةٌ أنْفَقُ بَيعا وَلا أغلى ثَمَنا مِنَ الكتابِ إذا حُرِّفَ عَن مَواضِعِه... .(4)

ص: 158


1- . معجم مقاييس اللغة ، ج 2، ص 42 ؛ المفردات ، ص 228 .
2- . معجم مقاييس اللغة ، ج 2، ص 43.
3- . المفردات ، ص 228 .
4- . نهج البلاغة ، خطبه 17؛ الكافى ، ج 1، ص 151 .

موضوع بحث در روايات كتاب الكافى ، در مورد تحريف لفظى قرآن است كه شامل تبديل و افزايش يا كاهش در آنهاست .

سير انديشه تحريفْ ناپذيرى قرآن

پيشينه بحث تحريفْ ناپذيرى قرآن را بايد هم زمان با نزول قرآن و در متن آيات وحى جستجو كرد . اگر افزون بر آيات ديگر قرآن(1) دلالت آيات نهم سوره حجر و 41 و 42 سوره فصّلت را بر اثبات تحريفْ ناپذيرى قرآن كافى بدانيم ،(2) بايد اذعان كنيم كه نقطه آغاز و سنگ بناى عدم امكان راهيابى خلل در الفاظ قرآن را، خودِ قرآن پى نهاده است .

پس از قرآن ، كهن ترين سندى كه هم اكنون در دسترس ماست، صحيفه سجاديه از قرن اوّل است . فرازهاى فراوان از دعاهاى صحيفه كه در مقام اوصاف و ويژگى هاى قرآن اند ، همسان با اوصاف قرآن موجود است و بر سلامت اين كتاب گواهى مى دهد ؛(3) مانند اين عبارت كه مى فرمايد :

خداوندا! ... قرآن را ميزان عدالت - در تمام باورها و كردارها - قرار دادى ، به گونه اى كه لسان آن از حق ، منحرف نمى شود... .(4)

هرگز قرآنِ محرَّف ، ميزان درست براى سنجش نيست .

در احاديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، افزون بر احاديث فراوانى كه در باره فضايل قرآن در

ص: 159


1- . سوره فرقان ، آيه 30؛ سوره سجده ، آيه 32 . درباره وجه استدلال براى اين آيات به سلامت قرآن از تحريف، به سلامة القرآن من التحريف و تفنيد الافتراءات على الشيعة الإمامية ، ص 21 - 22 مراجعه شود .
2- . درباره دلالت اين آيات بر عدم تحريف قرآن ، به منابع زير رجوع شود : التبيان ، ج 6، ص 320؛ الجامع لأحكام القرآن ، ج 10، ص 5 و ج 15، ص 367؛ مجمع البيان ، ج 6، ص 509؛ الكشّاف ، ج 2، ص 572؛ أنوار التنزيل ، ج 1، ص 526 .
3- . مانند دعاى 42.
4- . صحيفه سجّاديه ، دعاى 42 .

منابع فريقين نقل شده ،(1) احاديث عرض اخبار بر كتاب خدا ،(2) پناه بردن به قرآن در هنگام هجوم شبهه ها و فتنه ها ،(3) و حديث ثقلين - كه به صورت متواتر در منابع فريقين آمده است -(4) نيز، پيشينه بحث را با قدمت نزول قرآن همگام مى سازد ؛ چون اين اوصاف براى قرآن ، با تحريف و تبديل در الفاظ آن ، سر سازش نخواهند داشت .

پس از آيات و احاديث نبوى، در خطبه فدكيه زهراى مرضيه عليهاالسلام كه بخش قابل توجهى از آن به ويژگى هاى قرآن اختصاص يافته(5) و نيز در خطبه ها و نامه هاى امام على عليه السلام (در فاصله سال هاى 35 تا 41 هجرى)، قرآن به گونه اى معرّفى شده كه امكان دستبرد در آن را منتفى مى سازد ؛(6) از جمله اين اوصاف ، جايگاهى است كه امام على عليه السلام براى قرآن ، در رفع نزاع ها (به طور مطلق) مى شناسد و به مالك اشتر مى نويسد: «رد نزاع به خدا (در آيه 59 سوره نساء) ، استناد به آيات محكم از كتاب اوست...» .(7)

همين طور در بيان ديگر معصومان عليهم السلام و صحابه و تابعان ، احاديثى فراوان درباره اوصاف، ويژگى ها و آثار قرآن به چشم مى خورند كه در دلالت مطابقى و التزامى شان از تحريف ناپذيرى قرآن ، پرده بر مى دارد . اين احاديث كه به تعدادى از آنها اشاره خواهد شد ، در باب هاى متعدّد فقهى و غير فقهى ، گرد آمده اند كه گاهى هر كدام از آن باب ها ، ده ها روايت را در برمى گيرد .(8)

ص: 160


1- . كنز العمّال ، ج 2، ص 284 - 293 ؛ بحار الأنوار ، ج 92، ص 12 - 33 .
2- . الكافى ، ج 2، ص 69 ؛ تفسير العيّاشى ، ج 1، ص 8، رقم 2؛ الأمالى ، طوسى ، ج 2، ص 227، رقم 4 .
3- . الكافى ، ج 2، ص 598 - 599 .
4- . كتاب اللّه و أهل البيت فى حديث الثقلين؛ الهوامش التحقيقة ملحق بكتاب المراجعات لشرف الدين ، ص 327 ؛ عبقات الأنوار ، ج 1، ص 17 - 327 و ج 2، ص 10 - 392 .
5- . كتاب بلاغات النساء ، ص 28؛ كشف الغمّة ، ج 2، ص 47 .
6- . نهج البلاغة ، خطبه 181 .
7- . همان ، نامه 53 ، رقم 39 .
8- . الكافى ، ج 2، ص 596 - 619؛ بحار الأنوار ، ج 92، ص 13 - 34؛ فضائل القرآن ، ص 43 - 214؛ كنز العمّال، ج 1، ص 510 - 624؛ الجامع لأحكام القرآن ، ص 4 به بعد .

نوعى ديگر از اين احاديث، گزارش هاى تاريخى است كه از عنايت ويژه مسلمانان به حفظ و نگارش قرآن و حساسيت بيش از حدّ آنان نسبت به هر نوع تغييرى در قرآن خبر مى دهد . اين احاديث، پيشينه تحريف ناپذيرى قرآن را به عصر نزول وحى، پيوند مى دهد و مورد اهتمام جدّى اهل سنّت است . از شيعيان هم ، نخستين بار ، سيد مرتضى (م 438 ق) به آنها عطف توجّه كرده است .(1)

بحث تحريف ناپذيرىِ قرآن ، به تدريج از شكل روايى ، به صورت نقد و نظر و استدلال در آمد ؛ شيخ صدوق (م 386 ق) از شيعه ، نخستين كسى است كه براى تحريف ناپذيرى قرآن دليل اقامه كرد و به نقد و تأويل احاديث تحريف نما پرداخت .(2) در ميان اهل سنّت نيز ، قاسم بن سلاّم (م 222 ق) نخستين گام را در علاج احاديث تحريف نما برداشت تا بر سلامت قرآن از تحريف تأكيد ورزد .(3)

سلامت قرآن از تحريف در «الكافى»

كتاب الكافىِ ابوجعفر كلينى (م 328 ق) به لحاظ وثاقتِ سند (كه با سند قطعى به دست ما رسيده) و گواهى ضمنى ثقة الإسلام كلينى رحمه الله بر پذيرش محتواى رواياتى كه در اين كتاب آورده(4) و نيز عناوين كتاب ها و باب هاى آن ، كه از ديدگاه وى پرده برمى دارد، نقطه عطفى در مدارك و اسناد كهن شيعى در زمينه مورد بحث به شمار مى آيد .

افرادى ، كلينى رحمه الله را با استناد به برخى از عناوين باب هاى الكافى و پاره اى از احاديث در اين كتاب ، در زمره قائلان به تحريف ، قلمداد كرده اند ،(5) ليكن اين ادّعا به

ص: 161


1- . الذّخيرة فى علم الكلام ، ص 361؛ مجمع البيان ، ج 1، ص 31 .
2- . الاعتقادات ، ص 85 ؛ معانى الأخبار ، ص 123.
3- . فضائل القرآن ، ص 321.
4- . الكافى ، ج 1، ص 8.
5- . فصل الخطاب ، ص 25 - 26؛ اُصول مذهب الشيعة ، ج 1، ص 227 - 228؛ الشيعة وتحريف القرآن ، ص 31؛ الشيعة والقرآن ، ص 34.

سه دليل ، قابل اثبات نيست :

دليل اوّل : اين كه شيوه كلينى رحمه الله در الكافى بر نقد و ردّ روايات نيست ؛

دليل دوم : هرگز ذكر روايات در كتاب حديثى، بيان گر اعتقاد مؤلّف آن به تك تك مضامين آن روايات نيست ، هر چند مؤلّفْ ملتزم به نقل احاديث معتبره باشد ؛ چون اعتبار سندِ حديث، علّت تامه براى اعتبار متن آن نيست ، بويژه اگر آن متن (و به طور خاص در خود آن كتاب) با متنى ديگر معارض باشد. بنا بر اين ؛ بر فرض، رواياتى در الكافى بر تحريف به معناى مورد نزاع دلالت داشته باشند، اين روايات با احاديثى ديگر (از جمله احاديث كتاب «فضل القرآن»(1) الكافى) در تعارض اند ؛ تعداد اين روايات بيشتر و با متنى قوى تر و در تحت عناوين روشن درباره اوصاف و آثار قرآن قرار دارند. اين دو دسته از احاديث ، بنا به قاعده عرض اخبار بر قرآن - كه كلينى نيز در مقدمه كتابش آورده و به آن ملتزم شده است(2) - بايد به قرآن عرضه شوند و آن دسته كه با قرآن موافق است، اخذ گردد. از اين رو ، از نظر كلينى رحمه الله ، رواياتى كه دلالت بر تحريف قرآن دارند ، در صورت عدم تأويلِ درست، در تعارض با احاديث ديگر از اعتبار ساقط اند ؛ چون با قرآن در تعارض اند ؛

دليل سوم : در هيچ يك از عناوين ابواب الكافى - كه حكايت از ديدگاه كلينى دارد - بابى تحت عنوان «تحريف قرآن» يا چيزى نزديك به آن نمى يابيم. آنان كه خواسته اند از عناوين باب ها چنين استفاده اى كنند ، تنها به عنوان اين باب: «إنّه لم يجمع القرآن كلّه إلاّ الأئمّة عليهم السلام وإنّهم يعلمون علمه كلّه ؛(3) هيچ كسى جز ائمّه عليهم السلام قرآن را گرد نياورده و آنان تمام دانش قرآن را مى دانند» ، تمسّك كرده اند، ليكن اين عنوان ، ارتباطى با

ص: 162


1- . الكافى ، ج 2، ص 596 - 627 .
2- . همان ، ج 1، ص 8 .
3- . همان ، ص 228 .

مسئله تحريف به معناى مورد نزاع ندارد . شاهد آن هم شش حديثى است كه در ذيل اين باب آمده است : حديث يك و دو به صورت مجمل و چهار حديث بعدى در حكم شرح و تفصيل آن دو روايت اند ؛ عنوان باب نيز از اين اجمال و تفصيل خبر مى دهد .

مجموعِ احاديث اين باب ، در صدد بيان اين نكته اند كه تنزيل و تأويل، علوم ظاهرى و باطنى و تمام دانش هاى قرآن ، نزد ائمّه اطهار است و كسى همانند آنان نيست .(1) شاهد آن هم اين است كه در اين عنوان ، جمعِ قرآن را به تمام ائمه عليهم السلام نسبت داده است و تمامِ ائمه در عصر نزول قرآن نبودند تا الفاظ و تعابير قرآن را گرد آورند. شايد از همين روست كه استوانه هاى شيعه ، همچون: شيخ صدوق، علم الهدى سيد مرتضى و شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى رحمه الله با آن كه كتاب الكافى نزد آنان بوده است ،(2) از روايات و نيز عناوين ابواب آن، تحريف قرآن را استنتاج نكرده اند .

احاديثى كه در كتاب شريف الكافى در ظاهر بر تحريف قرآن دلالت دارند ، به دو دسته كلى تقسيم مى شود : دسته اى كه همراه با مصاديق در اين زمينه نقل شده و مرحوم كلينى عمده آنها را در باب «فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية» آورده است و دسته دوم كه به طور كلى و سربسته (بدون ذكر مصداق) ، حكايت از تحريف قرآن دارد.

بررسى دسته اوّل روايات

اشاره

اين دسته از روايات ، با آن كه مورد استناد محدّث نورى و برخى از سلفيان (براى تحريف قرآن) است ،(3) ليكن با ضعف سند و عدم تماميتِ دلالت مواجه است . علاّمه

ص: 163


1- . براى توضيح بيشتر، ر . ك : حاشيه علاّمه محمّدحسين طباطبايى بر الكافى ، ج 1، ص 228 .
2- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4، ص 51 و165 باب 115؛ رسائل الشريف المرتضى ، ج 1، ص 409؛ الفهرست ، ص 161 .
3- . فصل الخطاب ، ص 29؛ اُصول مذهب الشيعة ، ج 1، ص 228 و 353؛ الشيعة وتحريف القرآن ، ص 62 - 63 .

مجلسى ، از مجموعه احاديث اين باب (نكت و نتف من التنزيل فى الولاية) ، تنها هشت حديث را صحيح ارزيابى كرده است .(1) متن اين احاديث نيز با مسئله تحريف ، به معناى مورد نزاع بيگانه اند ؛ چون اين روايات (برخلاف روايات دسته دوم) ، در دو مقاله ديگرى كه در اين زمينه نگاشته شده ، به طور گسترده مورد بررسى سندى و دلالى قرار گرفته اند ،(2) نيازى به بررسى مجدّد آنها نيست. بنا بر اين، در اين جا تنها به ذكر چند نكته كه درباره مبانى فهم و نقد اين روايات (و به طور كلى ، روايات موجود در اين زمينه) است ، اكتفا خواهيم كرد.

1 . قرآن ، معيار نقد انديشه ها و روايات

قرآن به طور مستقل ، عهده دار اثبات سلامتش از تحريف شده و با آياتى فراوان (پيش گفته) ، هر نوع انديشه يا حديثى كه در ظاهرْ سخن از تحريف دارد، به چالش خوانده است. اگر اين نوع احاديث ، از حجّيت سندى و دلالى برخوردار مى بودند ، در گام نخست خود قرآن ، مضامين آنها را امضا مى كرد؛ ليكن قرآن ، نه تنها آنها را امضا نكرده ، بلكه رويكرد قرآن ، بر عكس، به احاديثى است كه در تعارض با آنهاست و از نزاهت قرآن از تحريف حكايت دارند .

در سيره معصومان عليهم السلام نيز هر نوع انديشه اى كه بريده از قرآن باشد، مردود و از منشِ قرآنْ محورى آنان بيرون است ؛ از جمله سنّت معصومان عليهم السلام در اين زمينه ، در احاديث متواتر «عرض أخبار على كتاب اللّه» كه بر تواتر معنوى آنها تصريح شده ،(3) نمايان است .(4)

ص: 164


1- . مرآة العقول ، ج 5، ص 2 - 160. ارقام اين روايات عبارت اند از: 17، 72، 74، 274، 276، 78، 80 و 83 .
2- . ر .ك به : مقاله «صيانة القرآن بين الخفاء والجلاء» و مقاله «تحليل و بررسى احاديث الكافى كه ادّعاى تحريف قرآن دارد» .
3- . فرائد الاُصول ، ص 110 - 111 .
4- . الكافى ، ج 1، ص 69، ح 1 - 4؛ تفسير العيّاشى ، ج 1، ص 82 - 84؛ مجد البيان ، ص 48. براى توضيح بيشتر درباره مفاد اين احاديث ، ر . ك : تنسيم ، ج 1، ص 79 - 86 .

2 . دشوارى ها در سرشت احاديث

احتمال جعل، راه يافتن انديشه هاى غاليان و اسرائيليات، تقطيع، نقل به معنا و سهو راوى و علل ديگر ، با سرشتِ احاديثْ پيوند خورده است ؛(1) از اين رو نمى توان بدون تأمّل ، در تمام جوانب صدور و مضامين روايات ، به آنها استناد كرد. افزون بر آن ، طبيعت احاديث درباره الفاظ قرآن ، با اهميت فوق العاده اش اقتضا مى كند كه آنها در عين اصالت سند، فراوان (در حد تواتر لفظى) و در دلالت شفاف و نصّ در مراد باشند وگرنه با خبر واحد، چگونگى قرائت الفاظ قرآن را نمى توان اثبات كرد ،(2) چه رسد بخواهيم از تحريف در الفاظ قرآن سخن برانيم! چون در اين صورت ، دست ما از قرآن و سنّت، هر دو كوتاه مى شود ؛ قرآن از ميزان بودن ساقط مى گردد و ديگر معيارى براى صحّت و سقم روايات - كه حكايت گر سنّت هستند - نخواهد بود . هدايت قرآن نيز بر فرض تحريف، مخدوش مى شود و انسان را به مقصد نمى بَرد. بنا بر اين ، احاديث در اين زمينه يا تأويلى مناسب در محتوا دارد و يا حكايت از سهو و خطاى راوى و يا نقل به معناست.

شيخ جعفر كبير در اين زمينه مى گويد:

شگفتا از گروهى كه گمان مى برند احاديث كه از آنها قرن ها گذشته و زبان به زبان گشته و از اين كتاب به آن كتاب انتقال يافته، سالم [و بدون كم و كاست ]به دست ما رسيده ، ... ليكن نقصان قرآن در همه زمان ها پنهان مانده و تنها براى آنان هويدا گشته است!(3)

3 . ساختار قرآن و شيوه آموزه هاى وحى

عدم شناخت ساختار قرآن و شيوه بيان تعاليم آن، دشوارى هايى را در فهم

ص: 165


1- . براى توضيح بيشتر ، ر . ك : تنسيم ، ج 1، ص 83 - 86؛ أضواء على السنّة المحمّدية ، ص 99 - 118.
2- . المسائل السروية ، ص 78 .
3- . كشف الغطاء ، ص 92 .

احاديث و ترديدهايى را در تحريف ناپذيرى قرآن به بار مى آورد . براى نمونه ، هر كس ، اندك آشنايى با بافت قرآن و شيوه بيان آموزه هاى آن داشته باشد ، محال است گمان برد كه تناسبى بين دو جمله از آيه شريفه : « «... وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِى الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَآءِ»... ؛(1) ... و اگر مى ترسيد درباره يتيمان عدالت نورزيد ؛ پس با زنانى پاكيزه كه براى شماست ازدواج كنيد...» ، نيست؛ با اين پندار كه جمله نخست ، درباره عدالت با يتيمان و جمله دوم درباره ازدواج با زنان پاك دامن است و اين دو جمله ، تناسبى با يكديگر ندارند!

اگر اندكى تأمّل در سياق آيات و مطالعه اى در سنّت هاى جاهلى در غارت اموال دختران يتيم و ستمِ به آنان شود ،(2) پيوند وتناسب بين اين دو جمله از آيه ، خود را به خوبى نشان مى دهند. قرآن در مقام حمايت از حقوق ايتام ، ابتدا در آيه دوم درباره پايمال شدن اموال يتيمان هشدار مى دهد و سپس در اين آيه ، مسئله ازدواج با آنان را مطرح مى كند و مى فرمايد: اگر از خود مى ترسيد ، نسبت به دختران يتيم عدالت نورزيد، آنان را فرو گذاريد و با زنان ديگر ازدواج كنيد. شاهد اين تناسب ، آيه 127 از همين سوره نساء است. با اين وصف، برخى به اين امرِ نامعقول ، گردن مى نهند و بر اين باورند كه يك سومِ الفاظ قرآن ، از بين اين دو جمله از آيه حذف شده است(3) و سپس براى تثبيت پندار خود ، به حديثى مرسل - كه تنها در يك منبع آمده است - ، تشبث جسته اند!(4)

نمونه اى ديگر، حديثى است كه با سندهاى گوناگون در منابع اهل سنّت نقل شده است كه مى گويد: «اُبىّ بن كعب» در سوره «البيّنة» چنين قرائت مى كرد:

ص: 166


1- . سوره نساء ، آيه 3 .
2- . الميزان ، ج 4، ص 166 - 167.
3- . فصل الخطاب ، ص 270 ؛ مذاهب التفسير الإسلامى ، ص 311 .
4- . الاحتجاج ، ج 1، ص 377 - 378 .

لو أنَّ ابن آدم سأل واديا من مالٍ فاُعطيه لسأل ثانيا فاُعطيه فسأل ثالثا ولا يُملأ جوفُ ابنِ آدمَ إلاّ التراب ويتوب اللّه على من تاب ذلك الدين القيّم عند اللّه الحنيفية غيرَ المشركة ولا اليهوديّة ولا النصرانيّة .(1)

و پس از مدتى ، اين آيات ، نسخ شده اند . هيچ قرآن شناسى به خود اجازه نمى دهد، با پريشانى هاى اين متن، انحطاط عبارات و بيگانگى هاى آن ، با ديگر قالب بندى هاى قرآن، آنها را آيات بداند.

اين تشبّث ها به دليل تفكّر حاكميت اخبار بر آيات قرآن و نشناختن ساختار و محتواى قرآن در ارائه تعاليم خود و نيز تعلّق خاطر ارزيابى نشده به اصحاب و اربابِ كتب حديث است.

4 . سيره صحابه در نگارش شرح تفسيرى در متن مصحف

مدارك و شواهد نشان مى دهد برخى از صحابه، تفسير آياتى را كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم تلقّى مى كردند، در مصحفشان ثبت مى كردند، بدون آن كه متن آيات وحى را با شرح و تفسير آن، خلط كنند. باقلانى(2) و زرقانى(3) و ابن جزرى ،(4) به اين نكته تصريح دارند. بنا بر اين ، اگر در برخى از روايات ، گفته مى شود كه در مصحف ابن مسعود يا ابى بن كعب و ديگران، اضافه اى در آيه اى آمده(5) كه در مصحفِ موجود نيست ، آن اضافه ، از باب شرح و تفسير آيه است. به نظر مى رسد قول عمر بن خطاب كه در عصر خلافت خود به برخى از صحابه مى گويد: «جرّدوا القرآن» ،(6) ناظر به حذف اضافات

ص: 167


1- . فضائل القرآن ، ص 192؛ المستدرك ، ج 2، ص 531.
2- . البرهان ، ج 1، ص 235 .
3- . شرح على الموطأ ، ج 1، ص 255.
4- . النشر فى القراءات العشر ، ج 1، ص 22.
5- . الدر المنثور ، ج 2، ص 131.
6- . تاريخ الاُمم و الملوك تاريخ طبرى ، ج 4، ص 204، طبع مصر و ج 1، ص 2741 طبع اروپا؛ تذكرة الحفّاظ ، ج 1، ص 7 .

تفسيرى از قرآن باشد.

5 . درك گونه هاى وحى

از آيه نوزدهم سوره قيامت (بنا به يك معنا)(1) و به طور روشن تر ، از اطلاق آيات شريفه : «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى * إنْ هُوَ إلاّ وَحْىٌ يُوحَى» ؛(2) «وى [پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم ]از روى هوا سخن نمى گويد * آن نيست جز وحى اى كه [از سوى خدا] وحى شده است» ،

استفاده مى شود كه شرح و تفسير قرآن ، به عهده خدا و نازل از جانب اوست و در برخى از اخبار هم به اين معنا تصريح شده است ؛ مانند خطبه غديريه پيامبر صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد:

اللّهمّ إنّك أنزلت عند تبيين ذلك فى على :« الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ » ،(3) بإمامته... .(4)

«دارمى» نيز با سند خود از «حسّان بن ثابت» چنين نقل مى كند:

جبرئيل ، سنّت را بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم نازل مى كرد ، همان طور كه قرآن را نازل مى كرد .(5)

بنا بر اين ، هر آن چيزى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم درباره تفسير و تبيين آيات قرآن مى فرمود، تنزيل از جانب خداست ؛ پس اگر در مورد آيه اى گفته شود: «هكذا تنزيلها ؛ تنزيل آيه چنين است» ، با توجه به قراين و شواهد ، به معناى تبيين و تفسير آيه است ، مانند اين حديث از امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد:

«وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا - بمحمد - »(6) قال: هكذا و

ص: 168


1- . أنوار التنزيل ، ج 2، ص 548 - 549؛ الكشّاف ، ج 4، ص 661؛ الميزان ، ج 20، ص 110 - 111 .
2- . سوره نجم ، آيه 3 - 4 .
3- . سوره مائده ، آيه 3 .
4- . الغدير ، ج 1، ص 214 - 215.
5- . سنن الدارمى ، ج 1، ص 145.
6- . سوره آل عمران ، آيه 103 .

اللّه نزل بها جبرائيل على محمّد عليهماالسلام .(1)

امام، تعبير «بمحمد» را در قرائت آيه افزوده اند و در پى آن عبارت: هكذا... را آورده اند . مشابه اين حديث ، احاديثى ديگر نيز هست .(2) محتوا و سبك اين احاديث ، با توجه به شرح واژه هاى «تنزيل» و«تأويل» (كه خواهد آمد) به خوبى نشان مى دهد كه مراد از اين زياده ها، شرح و تفسير آيه، به عنوان تأويل و يا تنزيل از جانب خداست . در واقع ، امام معصوم عليه السلام با تعبير «هكذا نزل جبرائيل؛ جبرئيل آيه را اين چنين نازل كرد» ، بر اين مطلب تأكيد مى ورزند كه اگر آيه را با اين معنايى كه گفتيم ، درك شود ، به مقصود خدا به همان گونه كه جبرئيل نازل كرده ، راه يافته ايد ، در غير اين صورت ، از واقعيت آيه دور شده ايد و اين نازل از جانب خدا نخواهد بود. بر فرض هم كه تعبير «هكذا نزل» ، ظهور در معناى آيه نداشته باشد ، به قرينه ادله سلامت قرآن از تحريف به آن ظهور مى بخشد.

محقّقان اماميه نيز همين معنا را از اين احاديث برداشت كرده اند ؛ از جمله: علاّمه مجلسى(3) و سيّد على بن طاووس (م 644 ق) كه در شرح حديثى از اين دست در مناقب ابن مغازلى شافعى مى گويد:

پاره اى از الفاظ مذكور كه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم نازل شده ، آيات قرآن و پاره اى ديگر تأويل آنهاست .(4)

شاهد بر اين كه اين نوع تعابير براى شرح و تفسير آيه است، از مقايسه بين چند حديث كه در آنها تعابير گوناگون براى افاده يك معنا به كار رفته است ، به دست مى آيد . براى نمونه در تفسير آيه شريفه : ««كُلّ شى ءٍ هالِكٌ إلاّ وَجْههُ» ؛(5) همه چيز از بين

ص: 169


1- . الكافى ، ج 8، ص رقم 208.
2- . همان ، ج 1، ص 421 و ص 425 و ج 8 ، ص 204 - 205 .
3- . مرآة العقول ، ج 5، ص 57.
4- . به نقل از: همان ، ص 58 .
5- . سوره قصص ، آيه 28.

مى رود ، جز چهره او ...» ، اين تعابير ، به كار رفته اند : «إنّما عُنى بذلك ...» ،(1) «مَعناه كُلّ شى ء ...» ،(2) «وإنّما عنى ذلك ...»(3) و «فَإنّما أُنزلت كُل شى ء ...» .(4) با مقايسه اين تعابير ، به خوبى روشن مى شود كه مراد از اصطلاح «فإنّما أنزلت ...» ، تفسير و معناى آيه است .

شاهد ديگر اين كه خود پيشوايان معصوم عليهم السلام ، آيات كريمه قرآن را در هر باب ، موافق و عين آنچه در اين قرآن موجود در عصر ماست، قرائت و به آنها استناد كرده اند ، حتى در آن آياتى كه اخبارى چند ، آيه را تحريف شده معرفى مى كند . اين نيز شاهدى است بر اين كه در اين اخبار كه مى گويد آيه اى فلان طور نازل شده، تفسير بر حسب تنزيل آن است .

6 . شناخت واژگان كليدى در احاديث

بررسى اصطلاحى تعابيرى مانند: «كنّا نُقْرأ كذا ؛ ما چنين اقراء مى كرديم»، «تنزيله كذا ؛ تنزيل آيه به اين صورت است»، «هكذا نَزَلَتِ الآية ؛ آيه چنين نازل شده است»، «حرَّفوا كتاب اللّه ِ ؛ كتاب خدا را تحريف كردند» ، براى درك درست رواياتى كه اين تعابير در آنها به كار رفته ، ضرورى است.

قرائت : يكى از معانى مشهور قرائت ، «خواندن» است، هر چند اين كلمه ، بيشتر درباره خواندن الفاظ قرآن به كار مى رود ، ليكن در لسانِ احاديث ، اختصاصى به اين مورد ندارد و براى خواندن تأويل و تفسير قرآن نيز به كار رفته است .(5)

شيخ مفيد رحمه الله مى گويد:

... گاهى به تأويل قرآن، قرآن گفته مى شود و در اين مطلب ، خلافى بين مفسّران

ص: 170


1- . الكافى ، ج 1، ص 142.
2- . التوحيد ، ص 149.
3- . بصائر الدرجات ، ص 19.
4- . الاحتجاج ، ج 1، ص 598 .
5- . الناسخ و المنسوخ ، ص 11 ؛ الجامع لأحكام القرآن ، ج 1، ص 86.

نيست .(1)

«إقراء» نيز - كه مصدر ثلاثى مزيد از همان كلمه است - به معناى به سخن آوردن است و هنگامى كه گفته مى شود : «اقرأه القرآن» يعنى: او را قرائت آموخت .(2) اين اصطلاح نيز اختصاص به الفاظ قرآن ندارد .

سيد مرتضى عسكرى رحمه الله درباره معانى اصطلاحى اين تعبير در روايات، بحثى دراز دامن گشوده و همراه با سير تحوّل تاريخى و شواهد و قرائن استوار ، ثابت كرده كه «اقراء» در عصر نزول وحى تا اواسط عصر تابعين، تعليم و تلاوت الفاظ قرآن همراه با تعليم معانى و معارف آن بوده است .(3) بنا بر اين ، اگر در برخى روايات مى گويد: «در قرائت اهل بيت و ابن مسعود (م 33 ق) در آيه : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَ هِيمَ وَءَالَ عِمْرَ نَ عَلَى الْعَالَمِينَ» ،(4) تعبير آل محمّد ، پس از كلمه آل عمران به كار رفته است» ،(5) مراد از قرائت، تفسير و تأويل آل ابراهيم است ، كه به طور قطع ، تنها معصومان از آل محمّد خواهند بود كه شايسته گزينش از ناحيه خدايند ؛ شاهد آن هم احاديثى ديگر است كه با صراحت ، آل ابراهيم را به عترت طاهره تفسير مى كند .(6) روايتى ديگر نيز درباره آيه 67 سوره مائده از ابن مسعود آمده كه مى گويد:

«يَا أَيُّها الرَّسول بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - إنّ عليّاً مولى المؤمنين - وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...» هكذا كنّا نُقرء الآية على عَهْدِ رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم .(7)

در اين جا مرادِ عبد اللّه بن مسعود ، اين نيست كه تعبيرِ «إنّ عليّاً مولى المؤمنين» در

ص: 171


1- . أوائل المقالات ، ص 81.
2- . المعجم الوسيط ، ص 722 ماده «ق. ر. ا».
3- . القرآن و روايات المدرستين ، ج 1، ص 291.
4- . سوره آل عمران ، آيه 31 .
5- . مجمع البيان ، ج 17، ص 75؛ شواهد التنزيل ، ج 1، ص 152؛ أهل البيت فى تفسير الثعلبى ، ص 46 .
6- . عيون أخبار الرضا ، ج 1، باب 45، ص 448 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 221 - 222، رقم 1 .
7- . الدرّ المنثور ، ج 2، ص 131؛ كشف الغمّة ، ج 1، ص 219 .

ضمن آيات وحى قرآنى است (تا اگر در قرآن موجود اين تعبير به كار نمى رود ، موجب پندار تحريف قرآن شود) ؛ بلكه مرادش اين است كه اين آيه شريفه را در مقام تعليم الفاظ و معانى چنين مى خوانديم تا قارىِ قرآن آنچه را كه در فهم درست آيه دخالت دارد ، بياموزد.

و باز براى نمونه ، روايتى كه مى گويد: «اُبىّ أقْرَءُنا ؛ ابى بن كعب در قرائت ، برتر از ديگران است» ،(1) به همين معناست ؛ يعنى ابى بن كعب ، در آشنايى با الفاظ وحى قرآنى، درك معانى آنها، و شناخت تفسير رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلماز قرآن و ناسخ و منسوخ آيات، از ديگران كارآمدتر بوده است و إلاّ تمام اصحاب پيامبر ، عرب زبان بودند و در خواندن الفاظ آيات (پس از فراگيرى) نبايد مشكلى داشته باشند. بنا بر اين ، شأن مُقرى قرآن همين بوده كه الفاظ آيات وحى را همراه با معارف آن تعليم دهد.

تنزيل : از ماده «ن. ز. ل» مصدر ثلاثى مزيد ، به معناى فرود آوردن است(2) و در اصطلاحِ روايات نيز به همين معناى لغوى است كه شامل فرود آوردن وحى قرآنى و وحى غير قرآنى (كه به آن وحى تفسيرى مى گويند) مى شود. اين واژه ، در اصطلاحِ روايات ، با توجّه به شواهد و قرائن ، بيشتر براى فرود آوردن معنا و تفسير قرآن به كار رفته است .

تحريف : تعبيرِ تحريف در نوع احاديث - كه تعدادشان حدود بيست عدد است - (3) يا به معناى تغيير در قرائت آيات و يا به معناى تحريف در معناى آيات و مساوقِ با تفسير به رأى است .(4) بديهى است اين دو معنا ، با تحريف به معناى كاستن و افزودن الفاظ قرآن و يا تغيير در جوهره آنها - كه مورد نزاع است - ارتباطى ندارد و خللى به

ص: 172


1- . الاستيعاب ، ج 1، ص 131؛ سنن الترمذى ، ج 5، ص 666.
2- . المعجم الوسيط ، ص 914 ، ماده «ن. ز. ل».
3- . البيان ، ص 226.
4- . اختيار معرفة الرجال ، ص 4.

سلامت قرآن از تحريف ، وارد نمى كند .

امام حسين عليه السلام ، به نقل از ابن شهرآشوب ، خطاب به يزيديان در روز عاشورا چنين فرموده است: «... شما امّتى سركش و گروهى گناه كار و تحريف كنندگان كتاب خدا هستيد» .(1) حديث ديگرى از قول امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است:

أصحاب العربية يحرّفون كلام اللّه عز و جل عن مواضعه .(2)

اين حديث ، به معناى تغيير در اداى كلمات و چگونگى قرائت آنهاست كه اساساً بر پايه اجتهاد شخصى است ؛ هر چند اين عمل ، نوعى تحريفِ در كلام است ، ولى ربطى به تحريف به معناى اسقاط يا تبديل و تغيير در جوهر كلام ندارد و از موضع بحث ، بيرون است.

دشمنان اهل بيت عليهم السلام با تحريف در معناى آيات ، توانستند فضايل اهل بيت را انكار كنند و به جنگ و دشمنى با آنان برخيزند . گواه بر اين مطلب ، خطبه امام حسين عليه السلام است كه در سال 61 هجرى خطاب به كسانى ايراد شده كه در لجنه عثمان نبودند ؛ چون قرآن در آن زمان ، در سراسر گيتى منتشر شده بود و امكان افزايش يا كاهش چيزى در متن آيات منتفى بوده است . حديث امام باقر عليه السلام با سند صحيح كه مى فرمايد: «... وكان من نبذهم الكتاب أنّهم أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده... » ،(3) اين معنا را تأييد مى كند. در واقع ، پيام اين روايات ، همسان با آيه شريفه «وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُواْ هٰذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا»(4) است . شِكوه پيامبر اكرم از قوم خود، به خاطر تغيير و تحريف در جوهره الفاظ آيات وحى نيست ؛ بلكه به خاطر دورى گزيدن از تعاليمِ واقعى قرآن ، با تحريفِ در مفهوم آيات و تفسير نادرست از

ص: 173


1- . مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 119.
2- . الخصال ، ص 174.
3- . الكافى ، ج 8، ص 54.
4- . سوره فرقان ، آيه 30 .

آنهاست كه مصداق بارزى از هجران از قرآن به شمار مى رود .

محقّقان اماميه ، مانند: شيخ محمّدجواد بلاغى ،(1) عبد الحسين امينى ،(2) آية اللّه خويى ،(3) استاد محمّد هادى معرفت(4) نيز همين معنا را از اين روايات استنباط كرده اند .(5) در همين جا به احاديثى كه در صدد بيان كامل ترين مصداق آيه اند ، اشاره مى كنيم ، مانند اين حديث از كلينى رحمه الله با سند مقطوع :

قرأ رجل عند أبى عبد اللّه عليه السلام : « وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُو وَ الْمُؤْمِنُونَ »(6) فقال: ليس هكذا هى ، إنّما هى : والمأمونون، فنحن المأمونون .(7)

در اين حديث ، تعبير : «ليس هكذا هى ؛ چنين نيست» ، يعنى: عموم مؤمنان از اين آيه ، مدنظر نيست ؛ بلكه مراد ، تنها مؤمنان كاملى هستند كه در مقام امن جاى گرفته اند و آنان جز معصومان ، كسى ديگر نيست. مجلسى رحمه اللهنيز در اين زمينه همين معنا را استفاده كرده است .(8)

7 . جامع نگرى در احاديث

با جامع نگرى در احاديث ، معناى درست رواياتْ درك مى شود و پاره اى از شبهات از ميان مى رود ؛ از جمله درك معناى احاديثى كه از وجود نام ائمّه در قرآن خبر مى دهند، مانند اين حديث: «ولايت على بن ابى طالب ، در تمام كتاب هاى انبيا نوشته شده و خداوند ، هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد ، جز آن كه [جزو رسالتش]

ص: 174


1- . آلاء الرحمن ، ج 1، ص 26.
2- . الغدير ، ج 3، ص 101.
3- . البيان ، ص 226 - 227.
4- . صيانة القرآن عن التحريف ، ص 259.
5- . از جمله شواهد آن نيز سخن «ليث بن مظفر» - هم عصر خليل بن احمد فراهيدى ، قرن دوم - است كه مى گويد: «تحريف در قرآن ، تغيير در معناى كلمه است» . ر.ك : تهذيب اللغة ، ج 5، ص 14.
6- . سوره توبه ، آيه 40 .
7- . الكافى، ج 1، ص 424.
8- . مرآة العقول ، ج 5، ص 79.

نبوت محمّد و جانشينى وى را خبر داد» .(1)

مضمون اين حديث از اهل سنّت مانند: حسكانى ،(2) حاكم نيشابورى ،(3) ابن عساكر ،(4) و خطيب خوارزمى(5) نقل شده است. حديث ديگر در اين زمينه از امام صادق عليه السلام بدين شرح است:

اگر قرآن ، همان طور كه نازل شده ، خوانده شود، ما را با نام در آن مى يافتى!(6)

مضمون اين حديث از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است ،(7) در اين روايات نمى گويد:

اگر قرآن تحريف نشده بود ، ما را با نام در آن مى يافتيد و يا نامِ ما در قرآن بوده ، ليكن با تحريف اسقاط شده است.

روايتى ديگر از امام باقر عليه السلام مى گويد:

قرآن ، بر چهار بخش نازل شده ، يك چهارم درباره [فضايل و مناقب ]ماست... .(8)

مضمون اين حديث ، با سندهاى فراوان از امام على(9) و ابن عباس نيز نقل شده است .(10) قُندوزى حنفى ،(11) حاكم حسكانى(12) و ابن مردويه(13) نيز اين حديث را آورده اند.

ص: 175


1- . الكافى ، ج 1، ص 437 .
2- . شواهد التنزيل ، ج 2، ص 222.
3- . معرفة علوم الحديث ، النوع 24، ص 92.
4- . ترجمة الامام على من تاريخ دمشق ، ج 2، ص 79، رقم 602.
5- . المناقب للخوارزمى ، ص 221.
6- . تفسير العيّاشى ، ج 1، ص 13، رقم 4.
7- . همان، رقم 5.
8- . الكافى ، ج 2، ص 627 ، رقم 4؛ تفسير العيّاشى ، ج 1، ص 9، رقم 1 .
9- . تفسير فرات كوفى ، ص 46 ، رقم 1 و 2 .
10- . كنز الفوائد ، ج 1، ص 280؛ مناقب ابن المغازلى ، ص 328، رقم 375.
11- . ينابيع المودّة ، ص 148.
12- . شواهد التنزيل ، ج 1، ص 44، 45، 47.
13- . مناقب على بن أبى طالب ، ص 218 ، رقم 302.

اگر به مفاهيم «تنزيل» و «اقراء» توجّه كنيم و شأن نزول آيات و تطبيق و مصداق كامل آيات را در نظر آوريم، به روشنى در مى يابيم كه مراد از اين احاديث ، بيان نشانه هاى ويژه و صفات روشن اهل بيت عليهم السلام در قرآن و احياناً كتاب هاى گذشتگان است و اگر تصريحى از نام آنان بوده ، از باب تفسيرى است كه انبياى گذشته ، براى امّت هايشان داشته اند ؛ چون در روايات فريقين ، شأن نزول و تأويل بسيارى از آيات درباره عترت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم بويژه امام على عليه السلام است .(1)

از همين رو، جامع نگرى در احاديث ، اقتضا مى كند رواياتى كه تصريح دارند نام ائمّه اطهار ، به صورت مشخّص در قرآن به كار نرفته است ، در نظر آوريم ؛ از جمله حديث كلينى (با سند صحيح) از ابا بصير كه مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره [معناى] آيه « أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ ... »پرسيدم امام فرمود: «اين آيه ، درباره على و حسن و حسين[ عليهم السلام ]نازل شده است» . گفتم: مردم مى گويند كه چرا نام على و اهل بيتش در كتاب خدا نيامده است؟ حضرت فرمود:

به آنان بگو، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم نماز نازل شد ، ولى نامى از سه ركعت و چهار ركعت آن در قرآن نيست ، تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم آنها [تعداد ركعات و احكام نماز را] براى مردم تفسير كردند ؛ [درباره اولى الامر نيز همين طور، شرح و تفسير آن به عهده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم است] .(2)

آية اللّه خويى در پى اين حديث مى نويسد:

اين حديثِ صحيح ، بر تمام آن روايات حاكم است [يا لا اقل نص در مراد، و آن روايات ظاهر در مرادند] و مراد آنها را روشن مى كند ، به اين كه نام ائمه عليهم السلام در

ص: 176


1- . در شواهد التنزيل ، آياتى كه درباره اهل بيت عليهم السلام نازل شده ، آورده شده است . نيز ر.ك : ترجمة الإمام على من تاريخ دمشق ، ج 2، ص 428، رقم 935 - 940؛ المعجم الكبير ، ج 11، رقم 11687؛ المناقب للخوارزمى ، ص 179؛ حلية الأولياء ، ج 1، ص 64 .
2- . الكافى ، ج 1، ص 286.

قرآن ، با صفات و ويژگى هايشان و نه با ذكر نام متعارف آنها آمده است .(1)

امام خمينى رحمه الله نيز سخن نغزى دارند كه بايد قول فصل در اين زمينه به حساب آيد . ايشان مى گويد :

اگر كتاب الهى ، پر از نام اهل بيت و نام امير مؤمنان و اثباتِ وصايت و امامت ايشان ، با اسم بوده است [و سپس با تحريف ساقط شده] ، چرا خود امام على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام و نيز سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و ديگر ياران امام على عليه السلام ، كه دائم بر خلافت امام على عليه السلام احتجاج مى كردند، هرگز به آن آيات احتجاج نكردند؟! چرا آنان به احاديث نبوى [در تفسير آيات] استدلال مى كردند ، با آن كه قرآن در ميان آنان بوده است؟!(2)

بررسى دسته دوم روايات

دسته دوم از اين روايات كه به طور كلى و بدون ذكر مصداق نقل شده و در ظاهر ، دلالت بر تحريف قرآن دارد، تنها يك مورد است كه در آن ، كلينى رحمه الله چنين نقل مى كند:

على بن الحكم عن هشام بن سالم عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال: «إنّ القرآن الذى جاء به جبرائيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله وسلم سبعة عشر ألف آية» .(3)

سند اين روايت ، صحيح و بنابه يك احتمال ، موثّق است .(4) اين روايت ، با آن كه در نوك پيكان حمله به ثقة الاسلام كلينى و كتاب الكافى به طور خاص و شيعه به طور عام قرار دارد ،(5) در يك مقاله (از دو مقاله ياد شده كه درباره روايات تحريف در كتاب

ص: 177


1- . البيان ، ص 23.
2- . أنوار الهداية ، ص 243 - 247.
3- . الكافى ، ج 2، ص 634، ح 28.
4- . مرآة العقول ، ج 12، ص 525. بنا به احتمال كه به جاى «هشام بن سالم» در سند حديث «هارون بن مسلم» باشد، حديث موثّق خواهد بود .
5- . اُصول مذهب الشيعة ، ج 1، ص 246؛ الشيعة والقرآن ، ص 31؛ الشيعة وتحريف القرآن ، ص 686 .

الكافى است) مغفول مانده و در مقاله ديگر ، تنها حدود يك صفحه به بررسى آن اختصاص داده شده است. درباره درك جايگاه و مفاد اين حديث ، ذكر چند نكته ضرورى است :

1 . مضمون اين حديث در برخى از مصادر اهل سنّت نيز نقل شده است .(1) در مصادر شيعى نيز جز در كتاب الكافى در هيچ مصدرى يافت نمى شود و از متفرّدات كتاب الكافى است . تنها شيخ صدوق ، در رساله اعتقادات خود ، در مقام علاج روايات تحريف نما ، به مضمون اين حديث اشاره كرده ، گفته است :

اعتقادنا أنّ القرآن الذى أنزله اللّه تعالى على نبيّه محمّد صلى الله عليه و آله وسلم هو ما بين الدفّتين وهو ما فى أيدى النّاس ، ليس بأكثر من ذلك... ومن نسب إلينا أنّا نقول إنّه أكثر من ذلك ، فهو كاذب ... بل نقول إنّه قد نزل من الوحى الذى ليس بقرآن ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آية... .(2)

2 . تعداد آيات قرآن در اين حديث ، در برخى از نسخه هاى معتبرِ كتاب الكافى ، با عدد هفت هزار نقل شده(3) كه عددى تقريبى است و با تعداد آيات قرآن ، انطباق دارد. پس مسئله اختلاف نسخه ، مطرح و احتمال سهوِ قلم از ناسخ بوده است.

3 . اگر بر عدد هفده هزار تأكيد كنيم ، بايد مقدار زايد بر آيات موجود ، حمل بر حديث قدسى و يا وحى تفسيرى شود . اين راه حل ، ابتدا مورد توجّه شيخ ابوجعفر صدوق ، در رساله اعتقادات قرار گرفته(4) و سپس شيخ مفيد ، با عدم تعليق بر آن ،

ص: 178


1- . كنز العمّال ، ج 1، ص 460، ح 2309 و ص 481، ح 2427 . وى به نقل از عمر بن الخطاب چنين نقل مى كند: «القرآن ألف ألف حرف وسبعة وعشرون ألف حرف» ؛ يعنى بيش از دو سوم قرآن ، ساقط شده است ؛ چون قرآن ثلاثمئة ألف حرف وأربعون ألفا وسبعمئة وأربعون حرفا است . ر . ك : البرهان ، ج 1، ص 249.
2- . الاعتقادات ، ص 84 - 85 .
3- . الوافى ، ج 2، ص 264.
4- . الاعتقادات ، ص 86 .

بر پذيرش آن خبر داده است(1) و برخى ديگر از دانشمندان نيز آن را پذيرفته اند .(2) شيخ صدوق ، بنابه ادله سلامت قرآن از تحريف و ديگر قرائن و شواهد ، پس از آن كه مقدار زايد را وحىِ غير قرآن مى داند و مثال هاى متعدّدى براى آن مى آورد، با صراحت چنين اعلان مى دارد:

ولو كان [الزائد] قرآنا لكان مقرونا به و موصلاً إليه غير مفصول عنه .(3)

4 . امكان دارد آيات قرآن را با قطعه هاى كوچك ترى شمار كنيم تا به اين عدد برسيم، اين پاسخ نيز مدّنظر برخى از بزرگان است .(4)

به نظر ما اگر اين پاسخ ها را كافى ندانيم ، هرگز نمى توانيم به ظاهر اين حديث ملتزم شويم ؛ چون براساس اين حديث ، حدود يازده هزار آيه از قرآن ساقط شده است . اين عددى ناچيز نيست كه بتوان به سادگى از آن گذشت ، با آن كه در مصادر فريقين ، اعم از معتبر و غير معتبر ، نمى توان حتى يك چهلم و كمتر از آن، از اين آياتِ مفقوده ، نشانى به دست داد ، با وجودى كه دعاوى بر نقل و نشر آنها از جانب دوست و دشمن فراوان بوده است . انگيزه دشمنان براى ضربه زدن به قرآن و براى آن كه تحريف كتاب خدا را برملا كنند و انگيزه دوستان براى آن كه از اهل بيت عليهم السلام حمايت كنند (چون به طور طبيعى داعى تحريف كنندگان قرآن، بر حذف آيات مربوط به اهل بيت و ولايت آنها بوده است) و نسبت به جمع آورندگان قرآن ، خرده گيرند ، با اين وصف ، كميّتى قابل ملاحظه از اين آياتِ ساقط شده در مصادر فريقين ، نقل نشده است : بلكه هرگز از احاديث شيعى ، روايتى به چشم نمى خورد كه از حذف يا افزايش يك آيه كامل يا آياتى از قرآن خبر دهد .

ص: 179


1- . تصحيح الاعتقادات ، 124.
2- . رسالة فى إثبات تواتر القرآن ، ص 96.
3- . الاعتقادات ، ص 86.
4- . رسالة فى إثبات تواتر القرآن ، ص 96.

رواياتِ تحريف نما در منابع شيعى ، تنها از حذف، تبديل و يا تغيير كلمه يا كلماتى ، در ضمن آيه اى از آيات حكايت مى كنند كه بنابه مبانى فهم و نقد روايات ، امكان حمل آنها بر تفسير، تأويل و... هست. هرچند در نخستين نگاه ، دو مورد از اين قاعده كلى استثنا مى شود كه با تأمّل و دقت ، از موارد استثنايى نخواهند بود.

مورد اوّل ، حديث [آيه] رجم است كه در منابع اهل سنّت(1) و در برخى از كتاب هاى روايى شيعه آمده(2) و شيخ طوسى(3) و طبرسى(4) - رحمهما اللّه - آن را پذيرفته اند. اين حديث ، افزون بر آن كه در منابع اهل سنّت و شيعه ، به صورت خبر واحد است و با اسلوب هاى قرآن نيز ناسازگار است ، با حديثى ديگر ، متعارض است كه آن نيز در منابع شيعه و اهل سنّت آمده است ؛ حديثى كه مى گويد: امام على عليه السلام شخصى به نام «شراحة الهمدانية» را روز پنج شنبه شلاق زد و در روز جمعه رجم كرد و فرمود: «حَدَدْتُها بِكتابِ اللّه وَرَجَمْتُها بِسُنّةِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم» .(5) اگر امام على عليه السلام حكم رجم را از كتاب خدا مى دانست ، نمى فرمود كه وى را به حكم سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم رجم كردم! اين مورد از موارد حذف كامل يك آيه در مصادر شيعى است ، آن هم با اين ابهاماتى كه دارد.

مورد دوم ، سوره «ولاية» در هفت بند و «نورين» در 41 بند است. اين دو سوره ، در گزارش ها و پژوهش هاى خاورشناسان و ديگران ، جايگاهى ويژه دارد . آنان بدون انصاف و شأن تقواى پژوهش ، چنين ادعا مى كنند: اين دو سوره ، در مجامع شيعى رواج دارند . شيعه مى گويد اينها دو سوره قرآنى اند(6) و دست اندركاران تدوين

ص: 180


1- . موطأ ، ج 2، ص 124؛ صحيح البخارى ، ج 8، ص 308؛ صحيح مسلم ، ج 4، ص 167 و ج 5، ص 116 .
2- . الكافى ، ج 7، ص 177 ، رقم 3.
3- . التبيان ، ج 1، ص 13؛ العدّة فى الاُصول ، ج 2، ص 516.
4- . مجمع البيان ، ج 1، ص 180.
5- . كنز العمّال ، ج 5، ص 421 ، رقم 13491؛ عوالى اللآلى ، ج 2، ص 153.
6- . ر . ك : مذاهب التفسير الإسلامى ، ص 294 - 295. Garcinde Tassy, journal Asiatique, (1842, P. 431 - 36); Tisdall, CLair, The Moslem wordd (111,231 - 4) Geschichte des Qorans, Theodor, Noldeke; world, P. 100 - 101.

مصحف عثمانى (قرآن موجود) آنها را به خاطر اشتمال بر فضايل امام على، از قرآن برانداختند .(1) برخى از سلفيان نيز با استناد به اين دو سوره ، از مصحفى پنهانى نزد شيعه خبر مى دهند!(2)

حاصل بررسى هاى راقمِ اين سطور ، درباره اين دو سوره كه با بررسى هاى نسبتاً گسترده انجام گرفته ، در چند بند، بدين شرح است: اولاً: اينها دو سوره اند - نه آن طورى كه عده اى پنداشته اند آنها سه سوره هستند - (3) كه با متنى سست و پريشان و با معجونى ناشيانه از آياتِ چندى از قرآن ، با عباراتى مغلوط و سخيف بافته شده اند ؛ ثانياً: هيچ اثرى از اين دو سوره در منابع فريقين ، تا پيش از قرن يازدهم قمرى نيست! اين دو سوره ، در اين قرن در هندوستانِ قديم ، از سوى عده اى ناشناخته جعل شده و سپس نشر و گسترش يافته است ؛ ثالثاً: نخستين منبع سوره نورين (همان گونه كه محدّث نورى نيز اذعان مى كند) ،(4) كتاب دبستان مذاهب است و پيش از آن ، هيچ منبعى ديگر ندارد.

ظاهر عبارت مؤلّف اين كتاب - كه طبق تفحّص پژوهشگر اين كتاب (رضازاده ملك) مؤلّف آن ، كسى جز موبد كيخسرو اسفنديار ، فرزند آذر كيوان نيست - ،(5) نشان مى دهد كه وى آن را به طور شفاهى ، از قول عدّه اى مجهول كه آنان را شيعه معرفى مى كند (اگر راست بگويد) شنيده است .(6)

ص: 181


1- . ر . ك : تاريخ قرآن ، ص 28.
2- . ر . ك : الخطوط العريضة ، ص 12؛ اُصول مذهب الشيعة ، ج 1، ص 255.
3- . تاريخ شيعه ، ص 155.
4- . ر . ك : فصل الخطاب ، ص 180.
5- . ر . ك : دبستان مذاهب ، ج 2، ص 58 - 46.
6- . همان ، ج 1 ، ص 244 و 146 .

وى از منبع قول آنان سخنى به ميان نياورده است . محدّث نورى نيز به نقل از وى آن را در كتاب فصل الخطاب نقل كرده(1) و ديگران از شيخ نورى گرفته اند ؛(2) رابعاً: محدّث نورى مى گويد: «من هيچ اثرى از اين سوره در كتاب هاى شيعه نيافتم ، جز بنا به آنچه كه از محمّد بن شهرآشوب مازندرانى نقل مى كنند كه وى در كتاب المثالب گفته است مخالفان، سوره ولايت را از قرآن برانداختند و شايد منظور وى همين سوره باشد» .(3)

بخش اوّل اين كلام درست است ، ولى بخش دوم آن (يعنى نسبتى كه به ابن شهرآشوب داده اند) ، كاملاً بى اساس و بدون مطالعه است ؛ چون در كتاب المثالب ، هيچ اثرى از برانداختن سوره ولايت نيست ؛ افزون بر آن ، ابن شهرآشوب ، به طور روشن ديدگاهش را درباره سلامت قرآن از تحريف بيان كرده و همسان با ديدگاه سيد مرتضى (م 438 ق) بر اين باور است كه قرآن ، در عصر رسول صلى الله عليه و آله وسلمبه همين صورت كنونى جمع و بين دو جلد تدوين شده است .(4) كسى كه به ابن شهرآشوب اين اتهام را مى زند و محدّث نورى نيز به قول او استناد كرده، جز «محمود آلوسى» (م 1270 ق) ، مؤلف كتاب تفسير روح المعانى نيست .

وى در مقدمه تفسيرش با صراحت مى گويد: «ابن شهرآشوب ، در كتاب مثالب گفته : سوره ولايت از قرآن ساقط شده است» .(5) محدّث نورى نيز كه از تفسير آلوسى ، در فصل الخطاب استفاده كرده ، به قول آلوسى در اين باره، اعتماد كرده است ؛(6) سادساً: سوره ولايت (در هفت بند) نيز بنا به ادعاى برخى از خاورشناسان ، در نسخه اى

ص: 182


1- . فصل الخطاب ، ص 180.
2- . مع الشيعة الاثنى عشرية فى الاُصول والفروع ، ص 151؛ الشيعة والقرآن ، ص 12؛ الوشيعة ، ص 104 .
3- . فصل الخطاب ، ص 180.
4- . مثالب النواصب ، مخطوط، نسخه كتاب خانه سپهسالار ، ورقه 471 و نسخه لكنهو، ورقه 468 ؛ متشابه القرآن ومختلفه ، ج 2 ، ص 77 .
5- . روح المعانى ، ج 1، ص 44 .
6- . ر .ك : فصل الخطاب ، ص 162 .

خطى از قرآن ، نگاشته قرن شانزدهم يا هفدهم ميلادى است كه در بانكيپورِ هند يافت شده است. نسخه اى كه هيچ نام و نشانى از آن نيست و گفته شده در سال 1912 ميلادى در بانكيپور هند يافت شده است ،(1) سوره نورين در اين نسخه از قرآن نيز به احتمالزياد و با توجّه به تاريخ كتابت اين نسخه ، از كتاب دبستان مذاهب گرفته شده است. تنها مدرك اين دو سوره در منابع شيعى ، كتاب تذكرة الأئمّة از محمّد باقر بن محمّد تقى لاهيجى ، در سلك صوفيان(2) و همعصر علاّمه مجلسى رحمه الله است .

وى كه حدود يك قرن پس از جعل آن دو سوره مى زيسته ، اين دو سوره را بدون آن كه از منبع و مدرك خود، سخنى به ميان آورده باشد، نقل كرده است .(3) لاهيجى به احتمال زياد ، از همان نسخه قرآن مجهول گرفته است. عدّه اى به خاطر مشابهت در نام لاهيجى و نام پدرش، وى را با علاّمه مجلسى اشتباه مى گيرند و كتاب تذكرة الأئمة را به مجلسى نسبت مى دهند .(4) اين انتساب ، نزد همه شرح حال نگاران و كاوشگران در احوال علاّمه مجلسى، خطا و بى مورد است .(5)

به هر روى، در مصادر شيعى ، هيچ مصداقى از اين يازده هزار آيه ساقط شده ، به چشم نمى خورد و اين ، خود ، نيرومندترين دليل بر عدم اعتماد به مفاد حديث مذكور است و ناگزير بايد اين حديث را كه مخالفِ با ادله سلامت قرآن از تحريف است ، ساقط بدانيم و يا به يكى از علاج هاى ياد شده ، گردن نهيم ، بويژه آن كه اگر در ساختار اين حديث تأمّل كنيم ، چنين به نظر مى آيد كه اين حديث ، قطعه اى از يك حديث

ص: 183


1- 1. The Moslem world, 111. July 1913, pp.231 - 34.
2- . أعيان الشيعة ، ج 9، ص 182 - 184؛ روضات الجنات ، ج 1، ص 114 - 118؛ الذريعة ، ج 3، ص 319.
3- . تذكرة الأئمّة ، ص 19 - 20.
4- . الخطوط العريضة ، ص 12.
5- . رساله بيان عدد تأليف مجلسى؛ الفيض القدسى مطبوع در بحار الأنوار ، ج 105، ص 53 - 54؛ الذريعة ، ج 4، ص 26؛ ريحانة الأدب ، ج 5، ص 195 . براى توضيح بيشتر درباره اين دو سوره، ر . ك : مقالات و بررسى ها ، دفتر 73، ص 9 - 26 .

بزرگ تر بوده كه اگر با صدر و ذيل آن ملاحظه مى شد ، امكان يكى از اين معانىِ ياد شده (غير از آنچه از ظاهر آن دريافت مى شود) ، قوّت مى گرفت.

حاصل آن كه چون در پيشينه انديشه تحريف ناپذيرى قرآن درنگ كنيم و مبانىِ نقد و فهم روايات تحريف قرآن را درباره دو دسته روايات تحريف نما در كتاب الكافى به كار بنديم ، نتيجه مى گيريم كه اين روايات - كه با ذكر مصاديق نقل شده اند - ، از بابِ وحى تفسيرى يا تحريف معنوى و يا اختلاف قرائات اند و روايتى كه به صورت سربسته نقل شده ، چون هيچ مصداقى از آن يافت نمى شود ، يا بايد توجيه گردد و يا ساقط شود. بنا بر اين ، باز بايد بر ديدگاه آية اللّه خويى در اين زمينه ، صحّه گذاريم كه پس از طرح ادلّه «صيانة القرآن عن التحريف والدراسة والتثبت فى روايات التحريف» مى گويد :

وممّا ذكرنا قد تبيّن للقارئ أنّ حديث تحريف القرآن حديث خرافة وخيال ولا يقول به إلاّ من ضعف عقله أو من لم يتأمّل فى أطرافه حقّ التأمّل، أو من ألجأه إليه حبّ القول به والحبّ يعمى ويصمّ وأمّا العاقل المنصف المتدبّر ، فلا يشكّ فى بطلانه وخرافته .(1)

ص: 184


1- . البيان ، ص 259.

منابع و مآخذ

1 . آلاء الرحمن فى تفسير القرآن، محمّد جواد البلاغى النجفى، قم: مكتبة الوجدانى.

2 . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى)، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تصحيح وتعليق : ميرداماد الاسترآبادى، تحقيق : مهدى الرجائى ، قم : مؤسّسة آل البيت ، 1404 ق .

3 . اُصول مذهب الشيعة الإمامية الاثنى عشرية، ناصر بن عبد اللّه بن على القفارى ، جيزه : دار الرضا، 1415 ق .

4 . الاحتجاج على أهل اللجاج، أحمد بن على بن أبى طالب الطبرسى، تحقيق : ابراهيم البهادرى، قم: اسوه ، 1413 ق.

5 . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، يوسف بن عبد اللّه بن عبد البر، تحقيق : على بن محمّد البجاوى ، قاهره : دار النهضة .

6 . الاعتقادات، محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح : عصام عبد السيّد، قم : المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413 ق .

7 . الأمالى، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق : مؤسسة البعثة، قم: مؤسّسة البعثة ، 1414 ق .

8 . الأمالى، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : قسم الدراسات الاسلامية و مؤسسة البعثة، قم : مؤسّسة البعثة ، 1417 ق .

9 . البيان فى تفسير القرآن، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى، تهران: كعبه ، 1364 ش .

10 . التوحيد، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح : السيّد هاشم الطهرانى، قم : منشورات جامعة المدرسين.

ص: 185

11 . الجامع الصحيح (سنن الترمذى)، محمّد بن عيسى بن سوره، تحقيق : أحمد محمد شاكر، بيروت: دار احياء التراث العربى ، 1375 ق .

12 . الجامع لأحكام القرآن، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصارى القرطبى، بيروت : دار الكتاب العربى، 1387 ق .

13 . الخصال (كتاب الخصال)، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح : على أكبر الغفارى ، قم: منشورات جماعة المدرسين، 1403 ق .

14 . الخطوط العريضة، محبّ الدين الخطيب، رياض : دار طيبة.

15 . الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، جلال الدين عبد الرحمان السيوطى، بيروت : دار الفكر، 1403 ق .

16 . الذخيرة فى علم الكلام، على بن حسين علم الهدى (الشريف المرتضى)، تحقيق : السيّد أحمد الحسينى، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1411 ق .

17 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة، آغا بزرگ الطهرانى، تهران، المكتبة الإسلامية، 1354 ش.

18 . الشيعة والقرآن، احسان الهى ظهير، لاهور : پاكستان، ادارة ترجمان السنّة، 1403 ق .

19 . الشيعة وتحريف القرآن، محمد مال اللّه، مكتبة ابن تيمية، 1409 ق .

20 . العدّة فى الاُصول، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق : محمّد رضا الأنصارى القمى، قم: مؤسسة البعثة، 1376 ش .

21 . الغدير فى الكتاب والسنّة والأدب، عبد الحسين أحمد الأمينى النجفى، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1366 ق .

22 . الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى، (الشيخ الطوسى) ، بيروت: نشر الفقاهة 1403 ق .

23 . القرآن الكريم وروايات المدرستين، السيّد مرتضى العسكرى، قم: دانشكده اصول الدين، 1416 ق .

24 . الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تصحيح : على أكبر الغفارى، قم : دار الكتب الاسلامية، 1388 ق .

ص: 186

25 . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل وعيون الأقاويل فى وجوه التأويل، جار اللّه محمود بن عمر الزمخشرى، قم: نشر أدب الحوزة.

26 . المسائل السروية، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد)، تحقيق : صائب عبد الحميد، قم : المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413 ق .

27 . المستدرك على الصحيحين، أبو عبد اللّه الحاكم النيسابورى، تحقيق: يوسف عبد الرحمان المرعشلى، بيروت: دار المعرفة.

28 . المعجم الأوسط، سليمان بن أحمد الطبرانى، تحقيق : محمّد الطحّان، رياض: مكتبة المعارف، 1407 ق .

29 . المعجم الكبير، أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبرانى، تحقيق : حمدى عبد المجيد السلفى، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1406 ق .

30 . المعجم الوسيط، إبراهيم أنيس وغيره، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1412 ق .

31 . المناقب، الموفّق بن أحمد الخوارزمى، تحقيق : مالك المحمودى، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1411 ق .

32 . الموطأ، مالك بن أنس، تصحيح وتعليق : محمّد فؤاد عبد الباقى، بيروت: دار إحياء التراث العربى ، 1406 ق .

33 . الميزان فى تفسير القرآن، السيّد محمّد حسين الطباطبائى، قم : منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية.

34 . الناسخ والمنسوخ، هبة اللّه بن سلاّمة بن على البغدادى، تحقيق : موسى بناى علوان، بيروت : المدار العربية للموسوعات ، 1989 م.

35 . الوافى، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى)، تحقيق : ضياء الدين الحسينى، اصفهان : مكتبة أمير المؤمنين .

36 . الوافى، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى)، قم : منشورات مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، 1404 ق.

ص: 187

37 . الوشيعة فى نقد عقائد الشيعة، موسى جار اللّه، مطبعة الكيلانى ، 1982 م .

38 . أضواء على السنّة المحمّدية، محمود أبو رية، قم: دار الكتاب الإسلامى، 1416 ق .

39 . أعيان الشيعة، السيّد محسن الأمين، تحقيق وإخراج : حسن الأمين، بيروت : دار التعارف، 1403 ق .

40 . أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوى)، عبد اللّه بن عمر البيضاوى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1408 ق .

41 . أنوار الهداية، روح اللّه الموسوى الخمينى، قم : مؤسسة التنظيم و النشر الآثار الإمام الخمينى .

42 . أوائل المقالات ومذاهب المختارات، محمد بن محمد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد)، تعليق : فضل اللّه الزنجانى، قم : المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1423 ق .

43 . أهل البيت فى تفسير الثعلبى، عادل الكعبى، بيروت : مركز البحوث والدراسات، 1423 ق .

44 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: المكتبة الإسلامية، 1397 ق.

45 . بصائر الدرجات فى فضائل آل محمّد، محمّد بن الحسين الصفّار القمى، تصحيح : محسن كوچه باغى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى، 1404 ق .

46 . تاريخ الاُمم والملوك (تاريخ الطبرى)، محمّد بن جرير الطبرى، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم، بيروت: دار سويدان.

47 . تاريخ القرآن (Geschichte des Qrans) تئودور نولدكه (Theodor Noldeke) ، نيويورك : دار نشر جورج المزه .

48 . تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلامى تا قرن چهارم، محمّدجواد مشكور، تهران : اشراق، 1368 ش.

49 . تذكرة الأئمّة ، محمّد باقر بن محمّد تقى اللاهيجى، تهران: مطبعه آقاميرزا على اصغر باسمچى، 1392 ق .

50 . تذكرة الحفّاظ، شمس الدين الذهبى، بيروت : دار احياء التراث العربى .

ص: 188

51 . ترجمة الإمام على عليه السلام من تاريخ دمشق، ابن عساكر، تحقيق : محمّدباقر المحمودى، بيروت: مؤسّسة المحمودى للطباعة والنشر، 1400 ق .

52 . تسنيم تفسير قرآن كريم، آية اللّه جوادى آملى، قم: مركز نشر إسراء، 1378 ش.

53 . تصحيح الاعتقادات (شرح اعتقادات الصدوق)، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد)، تحقيق : حسين درگاهى و ديگران ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .

54 . تفسير فرات كوفى، فرات بن إبراهيم الكوفى، تحقيق : محمّد الكاظم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1410 ق.

55 . تهذيب اللغة، محمّد بن أحمد الأزهرى، تحقيق : عبد اللّه درويش، قاهره : دار المصرية.

56 . حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، أبو نعيم أحمد بن عبد اللّه الاصبهانى، الخامسة، بيروت، 1407 ه .

57 . دبستان مذاهب، موبد كيخسرو اسفنديار، به اهتمام : رحيم رضازاده ملك، تهران : كتابخانه طهورى، 1362 ش .

58 . رسائل الشريف المرتضى، اعداد : السيّد مهدى الرجائى، قم : دار القرآن الكريم، 1405 ق .

59 . رسالة بيان عدد تأليفات علاّمه مجلسى، سيّد محمّد حسين خاتون آبادى، تحقيق : سيّد مهدى رجائى، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى، 1412 ق .

60 . رسالة فى إثبات تواتر القرآن، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى، تحقيق : فتح اللّه نجارزادگان، ضمن مجموعة تراث الشيعة القرآنى، ج 4، قم: مكتبة علوم القرآن المختصة، 1429 ق .

61 . روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم والسبع المثانى، شهاب الدين محمود الآلوسى، تصحيح : محمّد حسين العرب، بيروت : دار الفكر، 1417 ق .

62 . ريحانة الأدب، محمّد على مدرس، تهران : نشر خيّام، 1369 ش .

63 . سلامة القرآن من التحريف وتفنيد الافتراءات على الشيعة الامامية، فتح اللّه نجارزادگان (محمّدى)، تهران: مشعر، 1382 ش.

64 . سنن الدارمى، عبد اللّه بهرام الدارمى، بيروت : دار إحياء السنّة النبوية .

ص: 189

65 . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، عبيد اللّه بن عبد اللّه بن أحمد الحاكم الحسكانى، تحقيق : محمّد باقر المحمودى، قم: مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، 1411 ق .

66 . صحيفه سجاديه، به قلم فيض الاسلام، 1375 ق.

67 . صيانة القرآن عن التحريف، محمّد هادى معرفت، تحقيق : مؤسسة النشر الإسلامى، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى 1418 ق .

68 . عبقات الأنوار فى إمامة الأئمّة الأطهار، حامد حسين الكنهوى، تحقيق : غلام رضا مولانا، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى، 1404 ق.

69 . عدّة الداعى ونجاح الساعى: أحمد بن محمّد بن فهد الحلّى، قم : مؤسسة المعارف الإسلامية، 1420 ق .

70 . عوالى اللآلى العزيزية، محمّد بن على بن إبراهيم الاحسائى (ابن أبى جمهور)، تحقيق : مجتبى عراقى، قم: سيّد الشهداء ، 1403 ق.

71 . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تحقيق : مؤسسة الإمام الخمينى، مشهد : المؤتمر العالمى للإمام الرضا عليه السلام ، 1413 ق .

72 . فرائد الاُصول (الرسائل)، مرتضى الأنصارى، تحقيق : عبد اللّه النورانى، قم : مؤسسة النشر الإسلامى.

73 . فصل الخطاب فى إثبات تحريف كتاب ربّ الأرباب، حسين بن محمّد تقى النورى، چاپ سنگى ، 1298 ق .

74 . فضائل القرآن، أبو عبيد القاسم بن سلام، تحقيق وتعليق : وهبى سليمان خارجى، بيروت: مكتبة العصرية، 1411 ق .

75 . كتاب التفسير (تفسير العيّاشى)، محمّد بن مسعود بن عيّاش السمرقندى، تصحيح : السيّد هاشم الرسولى المحلاتى، تهران: المكتبة العلمية الإسلامية .

76 . كتاب اللّه وأهل البيت فى حديث الثقلين من مصادر أهل السنّة، لجنة التحقيق فى مسألة الإمامة، قم: مدرسة الإمام باقر العلوم، 1422 ق .

ص: 190

77 . كتاب بلاغات النساء، (بلاغات النساء) ابن أبى طاهر طيفور، قم: الشريف الرضى.

78 . كتاب من لا يحضره الفقيه، محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تعليق : حسن الموسوى الخرسان، تهران : دارالكتب الإسلامية ، 1390 ق .

79 . كشف الغطاء، جعفر الكبير النجفى ، نجف : دار طباعة مرتضى، 1317 ق .

80 . كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة، على بن عيسى الإربلى، تصحيح : السيّد إبراهيم الميانجى، قم : نشر أدب الحوزة.

81 . كنز العمّال فى سنن الأقوال والأفعال، علاء الدين على المتّقى الهندى، تصحيح : صفوة السقا، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1405 ق .

82 . كنز الفوائد، محمّد بن على الكراجكى، تحقيق : عبد اللّه النعمة، بيروت: دارالأضواء، 1405 ق .

83 . متشابه القرآن ومختلفه، محمّد بن على بن شهرآشوب المازندرانى، قم: بيدار ، 1410 ق .

84 . مثالب النواصب، محمّد بن على بن شهرآشوب المازندرانى، مخطوط، رقم 1841، مكتبة مدرسة سبهسار ورقم 952، مكتبة الناصرية لكهنو.

85 . مجد البيان فى تفسير القرآن، محمّد حسين الإصفهانى، قم: مؤسسة البعثة، 1366 ش.

86 . مجمع البيان لعلوم القرآن، فضل بن حسن الطبرسى، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى و السيّد فضل اللّه اليزدى الطباطبائى ، بيروت : دار المعرفة، 1406 ق .

87 . مذاهب التفسير الإسلامى، ايگناتس گلدزيهر، قاهره : مكتب الخانجى، 1374 ق .

88 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران : دارالكتب الإسلامية، 1363 ش.

89 . مع الشيعة الاثنى عشرية فى الاُصول والفروع، أحمد السالوس، قطر: دار الثقافة، 1417 ق .

90 . معانى الأخبار، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح : على أكبر الغفارى، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1361 ق .

91 . معجم مقاييس اللغة، أحمد بن فارس، تحقيق : عبد السلام محمّد هارون، قم: مكتب الإعلام

ص: 191

الإسلامى، 1404 ق.

92 . معرفة علوم الحديث، محمّد بن عبد اللّه الحاكم النيسابورى، تصحيح : السيّد المعظم حسين، المدينة المنورة: مكتبة العلمية، 1397 ق .

93 . مفردات ألفاظ القرآن، الراغب الإصفهانى، تحقيق : عدنان داوودى، بيروت: دار الشاميّة، 1416 ق .

94 . مقالات وبررسى ها، دانشكده الهيات ومعارف اسلامى (دانشگاه تهران)، دفتر 68، 1379 ش و دفتر 73، 1382 ش.

95 . مناقب آل أبى طالب، محمّد بن على بن شهرآشوب المازندرانى، تحقيق : يوسف البقاعى، بيروت : دار الأضواء، 1412 ق .

96 . نهج البلاغة، جمع : شريف رضى، ضبط : صبحى صالح، بيروت: 1387 ق .

97 . ينابيع المودّة، سليمان بن إبراهيم القندوزى الحنفى، تحقيق : السيّد على جمال أشرف الحسينى ، قم : اُسوة .

98 - Journal Asiaticoue Tome Xlll May 1842.

99 - The Moslem world lll, joly, 1913.

ص: 192

نفى برداشت تحريف از صحيحه هشام در «الكافى»

اشاره

نفى برداشت تحريف از صحيحه هشام در «الكافى»

محمّد احسانى فر لنگرودى

چكيده

در اين نوشتار ، به تجزيه و تحليل اسناد و متن صحيحه هشام بن سالم در كتاب شريف الكافى ، پرداخته شده است . نگارنده ابتدا به بررسى متن و سند اين صحيحه - كه از ظاهر آن ، تحريف قرآن كريم استخراج مى شود - پرداخته است . سپس وجوهى را براى حل مشكل سند و مفاد آن ارايه مى نمايد و اين صحيحه را به تأويل مى برد . نگارنده ، ضمن بررسى مفاد حديث ، به اين نكته مهم اشاره مى كند كه اگر چه سند قطعى الصدور ، حجّت شرعى است ، ولى نبايد به معانى ظاهر همه احاديث توجّه نمود و هر حديث صحيحى ، ظاهر آن حجّت نيست و شايد برخى از قرائن ، مفقود شده باشند .

نگارنده همچنين به نسخه شناسى و تحليل متن صحيحه هشام ، مبنى بر اين كه قرآن نازل شده بر پيامبر ، داراى آياتى به مراتب بيشتر از آيات كنونى قرآن بوده است پرداخته و آراى برخى از فقها و محدّثان بزرگ شيعه را در اين باره بررسى مى نمايد .

در قسمتى ديگر از مقاله ، نگارنده ، نگرشى تأويلى به صحيحه هشام نموده و تأويل بردن اين صحيحه توسط برخى از محدّثان بزرگ مانند شيخ صدوق را مطرح مى كند و شواهدى قرآنى و حديثى ، مبنى بر صحّت اين تأويل و عدم تحريف قرآن ارايه مى نمايد و صحيحه هشام را در حكم خبر شاذ ، تلقّى كرده كه حجّيت وافى در مراد را ندارد .

كليدواژه ها : صحيحه هشام ، قطعى الصدور ، حجّت ، الكافى ، خبر شاذ .

ص: 193

درآمد

اشاره

روايت صحيحه هشام بن سالم در الكافى شريف، در ظاهر بدوى اش دلالت دارد كه قرآن ، داراى هفده هزار آيه است. اين خبر ، از مصاديق «مشكل الحديث» است و معضلاتى را در پى داشته است ، از جمله:

1 . برخى دشمنان مكتب اهل بيت عليهم السلام را وا داشت كه با غفلت از انبوه موارد مشكل الحديث موجود در جوامع روايى خود ، در صدد فتنه انگيزى و تهاجم به شيعه به اتّهام قول به تحريف بر آيند.

2 . برخى اخباريان متحجّر و ظاهر بين نيز دچار پندار تحريف شدند؛ پندارى كه كاش تنها دامن ناپالوده آنان را مى گرفت؛ ولى متأسّفانه ، چهره پاك و بى آلايش مكتب تشيّع و پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام را نيز در انظار ديگران مشوّه ساخت.

اين مقاله ، در پى آن است كه به دور از فضاى غوغايى ساخته معاندان و سطحى نگرىِ متحجّران، طىّ پژوهشى علمى و منصفانه، به تحقيق در اين باره بپردازد.

ليكن لازم است كه پيش تر ، با يادآورى دو نكته، بستر سخن در محور مورد بحثْ فراهم آيد:

يك . به رغم اهمّيت جايگاه سنّت در دين پژوهى، بر كسى پوشيده نيست كه معانى ظاهرى همه احاديثْ مقصود نيست؛ به علاوه ، هر حديث و خبر منقولى، صحيح و معتبر نيست؛ زيرا اوّلاً، برخى قراين مؤثّر در ظهور و دلالت احاديث، مفقود شده اند؛ ثانيا، در مسير نقل احاديث، عوارض مختلفى پيدا شده كه منجر به ناپالودگى احاديث گرديد.(1)

ص: 194


1- . تا جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله خود، از اين معضل غير قابل چشم پوشى ، سخت گلايه نمود . ر. ك : الكافى ، ج 1 ، ص 62 ، ح 10 ؛ نهج البلاغة ، ج 2 ، ص 188 ، ح 210 ؛ تحف العقول ، ص 192؛ مسند أحمد ، ج 1 ، ص 78 ؛ سنن الدارمى ، ج 1 ، ص 76 ؛ صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 35 ، و ج 2 ، ص 81 ، و ج 4 ، ص 145 ؛ سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 13 ، ح 30 - 33.

دو . با اين توجّه ، طبيعى بود كه انبوهى از احاديث نامعتبر و يا نيازمند به تأويل، بر جاى ماندند . اين بخش نامعتبر نيز ، ممكن است كه از مصادر حديثىِ نامعتبر آمده باشند، و يا در كتب حديثى معتبر باشند؛ ولى خود احاديث ، داراى اسانيدى ضعيف يا متونى شاذّ و مخالف كتاب و سنّت و عقل و مشاهدات باشند ، خواه قابل تأويل ، و خواه تأويل ناپذير و ساقط از درجه اعتبار.

با عنايت به آنچه اشاره شد، اين پژوهش در چهار بخش ، سامان مى يابد:

الف . متن و اِسناد حديث؛ ب . پاسخى مبتنى بر پژوهش در نُسخ حديث؛ ج . پاسخى مبتنى بر تحقيق در مفاد حديث؛ د . پاسخى مبتنى بر تدقيق در مبانى حجّيت حديث.

الف . متن و اِسناد حديث

كلينى به اِسنادش از «علىّ بن الحكم، عن هشام بن سالم، عن أبى عبد اللّه عليه السلام ، مى گويد : «إنّ القرآن إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله ، سبعة عشر ألف آية» .(1)

در برخى نسخ الكافى : «سبعة آلاف آية» آمده است .

حديث از نظر سندى ، صحيح محسوب مى شود؛ زيرا «علىّ بن الحكم» از ثقات و اجلاّى ،(2) اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام است.

ص: 195


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 634 ، ح 28.
2- . شيخ طوسى مى گويد: «علىّ بن الحكم الكوفى ، ثقة جليل القدر، له كتاب أخبرنا به جماعة عن محمّد بن على بن الحسين بن بابويه، عن أبيه عن محمّد بن أحمد بن هشام، عن محمّد بن أحمد بن السندى عنه؛ و رواه محمّد بن على عن أبيه، عن محمّد بن الحسن عن سعد بن عبد اللّه عن أحمد بن محمّد عنه؛ و أخبرنا به ابن أبى جيّد عن ابن الوليد عن الصفّار و أحمد بن إدريس و الحميرى و محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عنه» الفهرست ، ص 151 ، ش 376.

مرحوم آية اللّه خويى ، طىّ بحثى اثبات مى كند كه عناوين متعدّد: علىّ بن الحكم، علىّ بن الحكم الكوفى و علىّ بن الحكم بن الزبير و علىّ بن الحكم الأنبارى ، همگى، مربوط به يك نفرند.(1)

«هشام بن سالم» نيز از ثقات و اجلاّ و از خواصّ اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام است. نجاشى در باره اش مى گويد: «هشام بن سالم الجواليقى ، مولى بشر بن مروان، أبو الحكم... ثقة، ثقة» .(2) ديگر رجاليان نيز با سياق يا الفاظ دالّ بر پذيرش، به نقل گفتار نجاشى پرداخته اند.(3) به هر حال ، رجاليان شيعه، بر توثيق او اتّفاق نظر دارند ، تا جايى كه ابن الغضائرى هم در باره اش مى گويد: «هشام بن سالم الجواليقى ، ثقة، ثقة».(4)

اِسناد كلينى به علىّ بن الحكم نيز صحيح است؛ زيرا مبتنى بر تعليق معروف از كلينى بر اِسناد قبل است ، يعنى «محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن على بن الحكم».(5) وثاقت هر يك از محمّد بن يحيى العطّار و احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى نيز چون خورشيد روشن است.

نكته: البتّه تا اين جا صحّت سندىِ حديث اثبات مى شود؛ ليكن در مقام تحقيق، اگر تصديق متن و مفاد حديث - هر چند با تأويل - ممكن بود، حديث ، مورد تصديق قرار مى گيرد؛ و گر نه از احاديث شاذ محسوب مى شود كه وجه عدم حجّيت آن در مباحث آينده، بيان خواهد شد.

ص: 196


1- . ر. ك : معجم رجال الحديث ، ج 11 ، ص 381 - 395 ، ح 8076 - 8089.
2- . رجال النجاشى ، ص 434 ، ش 1165.
3- . ر. ك : خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال ، ص 289 ؛ رجال ابن داوود ، ص 211.
4- . الرجال لابن الغضائرى ، ص 117 ، ش 185.
5- . ر. ك : الكافى ، ج 2 ، ص 634 ، ح 27.

ب . پاسخى مبتنى بر پژوهش در نُسَخ حديث

1 . نُسخى با عبارت «سبعة آلاف آية»

اين حديث ، در برخى نسخ الكافى و در بعضى منابع ديگر، با عبارت «سبعة آلاف آية» آمده است ، از جمله در منابع ذيل:

يك . در كتاب الوافى، به نقل از الكافى ، به صورت «سبعة آلاف آية» است .(1) ظاهر از متن الوافى اين است كه عبارت مزبور در نسخه محدّث فيض از الكافى «سبعة آلاف آية» بود.

دو . در نسخه اى معتبر از الكافى، به صورت: «سبعة الأف آية» آمده است.(2) اين نسخه ، از بهترين نسخ خطّى و صحيح الكافى به شمار مى آيد.

سه . نيز در نسخه منقّح و ممتاز ديگرى(3) از الكافى، به صورت: «سبعة آلف آية» آمده

ص: 197


1- . الوافى ، ج 9 ، ص 1780 ، ح 9089.
2- . ر. ك : صفحه 784 از نسخه الكافى، شماره 279 از نسخ خطى مسجد گوهرشاد، ج 1 ، ص 239 ، از فهرست كتاب خانه مسجد ، يا نسخه كپى آن به شماره 46 با رمزنسخه «بر»، در پژوهشكده دار الحديث. توضيح: اين نسخه را از آغاز كتاب تا پايان كتاب الدعاء ، ص 763 ، ملاّ محمّد امين استرآبادى قرن11، با همكارى مولانا عيسى الذرمارى تبريزى، تصحيح و مقابله كرده و گواهى اجازه به وى به خطّ مرحوم استرآبادى در پايان كتاب الإيمان و الكفر و پايان كتاب الدعاء چنين آمده است: «الفاضل المحقّق و الكامل المدقّق أعنى مولانا عيسى الذرمارى قابل معى كتاب الإيمان و الكفر من أوّله إلى آخره، مقابلة كشف و تحقيق و معارضة إتقان و تدقيق، و قد أجزت له أن يروى عنّى كما أجاز لى الشيوخ العظام... و ذلك فى سنى مجاورتى بمكّة المشرّفة عام 1032». كاتب نسخه: جلال الدين محمّد بن احمد، تاريخ كتابت: 981 - 982. در اين نسخه ، موارد شرح غرايب و مشكل الحديث، مكرّرا با امضاى «م ن سلّمه اللّه» و «أمير محمّد مؤمن دام ظلّه» و «ملاّ محمّد صالح» ديده مى شود.
3- . ر. ك : صفحه 460 از نسخه الكافى، به شماره 177 ب ، از نسخ خطى كتاب خانه دانشكده ادبيات تهران، ص633 از فهرست كتابخانه دانشكده، يا نسخه كپى آن به شماره 66 با رمز نسخه «جس»، در پژوهشكده دار الحديث. تاريخ كتابت: 854 - 855. اين نسخه ، داراى گواهى قرائت و سماع در محضر بعضى علما است.

است.

علاوه بر روايات منقول از اصحابِ اَعداد ، كه همگى ، تعداد آيات قرآن را 6204 تا 236 آيه مى شمارند ، طبق روايتى كه يعقوبى در باره مصحف امير المؤمنين عليه السلام نقل مى كند، مجموع آيات آن شش هزار و دويست و اندى آيه است.(1)

ليكن در ديگر نسخه هاى الكافى ، تماما، عبارت «سبعة عشر ألف آية» آمده است.

2 . نظريّه تقريبى بودن عدد

محقّق جليل ، علاّمه شعرانى در ذيل اين حديث مى گويد:

أقول: أمّا كلمة سبعة عشر ألف آية، فى هذا الخبر، فكلمة عشر زيدت قطعا من بعض النسّاخ أو الرواة؛ و «سبعة آلاف» تقريب، كما هو معروف فى إحصاء الاُمور لغرض آخر غير إحصاء العدد؛ كما يقال: أحاديث الكافى ستّة عشر ألف، و المقصود بيان الكثرة و التقريب، لا تحقيق العدد؛ فإنّ عدد آى القرآن الستّة و السبعة آلاف .(2)

توضيح: مقصود علاّمه شعرانى از عبارت «عدد آى القرآن الستّة و السبعة آلاف» اين است كه تعداد آيات قرآن ، شش - هفت هزار آيه (حدود شش هزار و اندى آيه) است.

بيان محدّث فيض در وجه تفاوت رقم هفت هزار با رقم تعداد واقعى آيات قرآن نيز به زودى مى آيد.

3 . درنگى بر اين نظريّه

با تأمّل در اين نظريّه، ملاحظاتى به نظر مى آيد ، از جمله:

يك . وجه معمول و متعارف در تقريب (گِرد نمودن) اعداد، اين است كه اعداد ريز سمت راست را به نزديك ترين رقم كلان مى رسانند . پس لازم بود گفته شود: «إنّ

ص: 198


1- . تاريخ اليعقوبى ، ج 2 ، ص 136.
2- . ر. ك : شرح اُصول الكافى ، ج 11 ، ص 87.

القرآن إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله ، ستّة آلاف آية».

دو . جز چند نسخه مورد اشاره، بقيّه نسخه ها - كه اين سه، در قوّت و كثرتْ قابل سنجش با آنها نيستند - ، عبارت «سبعة عشر ألف آية» را آورده اند.

سه . تعداد تقريبى آيات قرآن ، از امور روشن و معارف بديهى در امّت اسلامى بود و نياز به گفتن نداشت و اگر هم قرار بود به موضوع تعداد آيات قرآن پرداخته شود، مناسبْ اين بود كه تعداد دقيق آن بيان گردد؛ بويژه آن كه به رغم اجماع و اتّفاق نظر در كمّيت و حجم آيات قرآن ، «اصحاب الاعداد» در شمارگان و تعيين موارد وقف و رئوس آيات، از 6204 تا 6236 آيه در اختلاف هستند.

چهار . قيد «إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله » چنين وجهى را بعيدتر مى سازد؛ و گر نه - با صرف نظر از اشكالات بالا - سزاوار بود كه گفته شود: «إنّ القرآن سبعة آلاف آية». واللّه العالم!

پنج . عبارت حديث نزد محدّث فيض «سبعة آلاف آية» است؛ ولى او در پاسخ از تفاوت ميان هفت هزار با تعداد واقعى آيات (6236 آيه) ، به سراغ تأويلات ديگرى مى رود . اين بى توجّهى به وجه تقريبى بودن عدد هفت هزار ، مؤيّد دور بودن اين وجه از افق تحقيق و تأويل دارد.

شش . تنظير حديث به روايت سليم: با صرف نظر از ضعف سندى كتاب سليم، اين حديث را مى توان نظير حديثى دانست كه از كتاب سليم بن قيس هلالى نقل شده:

إنّ أمير المؤمنين عليه السلام بعد وفات رسول اللّه صلى الله عليه و آله لزم بيته، و أقبل على القرآن، يجمعه و يؤلِّفه فلم يخرج من بيته حتّى جمعه كلَّه و كتب على تنزيله: الناسخ و المنسوخ منه و المحكم و المتشابه و الوعد و الوعيد، و كان ثمانية عشر ألف آية.(1)

در اين حديث ، پس از بيان اين كه امير المؤمنين عليه السلام قرآن را جمع و تأليف، و در

ص: 199


1- . ر. ك : همان ، ج 11 ، ص 87.

حقيقت ، تنظيم نمود، به بيان ضمايم آن قرآن پرداخته ، مى گويد: «و كتب على تنزيله:

الناسخ و المنسوخ منه و المحكم و المتشابه و الوعد و الوعيد»؛ سپس مى گويد: «و كان ثمانية عشر ألف آية».

تفاوت عدد اين حديث و حديث الكافى به هفده هزار و هجده هزار نيز با حمل بر تقريبْ حل مى گردد ، به اين معنا كه هفده هزار و اندى باشد.

هفت . علاوه بر كلينى، مرحوم صدوق نيز اشاره روشنى به اصل حديث، با عبارت «سبعة عشر ألف آية» دارد، و اين ، نشان مى دهد كه حديث با لفظ «سبعة عشر ألف آية» براى صدوق ، نقل و احراز شده است:

إنّه قد نزل الوحى الذى ليس بقرآن، ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آية.(1)

بر اين اساس ، ما وجه پاسخ بالا را در درجه اعتبار ، متأخّر از وجه بعدى مى شماريم و مقتضاى تحقيق را وجه تأويلى مى دانيم كه ذيلاً بيان مى گردد:

ج . پاسخى مبتنى بر تحقيق در مفاد حديث

اشاره

اگر نسخه «سبعة عشر ألف آية» را مقدّم نموديم ،(2) حديثْ از دو صورت بيرون نمى رود:

وجهى كه تحت عنوان «حمل بر معنايى اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى» است و تأويل حديث و حمل آن بر اين كه مراد از قرآن ، وحى قدسى اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى است ؛ و ديگر اين كه اگر كسى در اين وجه نيز مناقشه نمود، تنها راه موجود طرح حديث و كنار نهادن آن است.

ص: 200


1- . الاعتقادات ، ص 84.
2- . همين طور اگر نسخه «سبعة آلاف آية» را برگزيديم، ولى ديدگاه علاّمه شعرانى را در حمل بر تقريبى دانستن رقم هفت هزار نپذيرفتيم.

اينك بيان وجه تأويل:

1 . حمل بر معنايى اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى
يك . نماى اجمالى اين تأويل

روشن ترين تأويل براى حديث مورد بحث، اين است كه بگوييم: مقصود از «القرآن» مجموعه وحى قدسىِ مشتمل بر وحى قرآنى و وحى بيانى است كه خداى متعال توسّط جبرئيل، بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل كرده است.

دو . نماى تفصيلىِ تأويل

اين پاسخ و وجه تأويل حديث، در چهار بند تبيين مى گردد:

اول . مراد از «القرآن» در حديث «إنّ القرآن إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله ، سبعة عشر ألف آية» ، وحى قدسىِ اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى است .

تأويل حديث و حمل آن بر اين كه مراد از قرآن ، وحى قدسىِ اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى است و تعبير از چنين معنايى به «القرآن» ، مبتنى بر مجاز تغليب است.(1) در نتيجه، شش هزار و دويست و اندى از آن، وحى مُعجِز قرآنى است و بقيه اش وحى بيانىِ متكفّل تبيين و تأويل وحى قرآنى. وحى قرآنى آن - با پشتوانه نقلى فوق تواتر -

به صورت مصحف شريف گرد آمد و ميان مسلمين انتشار يافت؛ بقيّه اش همراه نسخه اى از مجموعه وحى قرآنى، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، نزد امير المؤمنين عليه السلام و سپس نزد ساير اوصيا عليهم السلام ، محفوظ مانده است.

دوم . اين مصحف شريف ، همان قرآنى است كه امام على عليه السلام با خطّ خود و املاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نوشت و پس از رحلت آن حضرت صلى الله عليه و آله نيز چند ماه، كار ترتيب و تنظيم

ص: 201


1- . جهت ترجيح جانب وحى قرآنى بر وحى بيانى در اين تغليب، شرافت وحى قرآنى بر وحى بيانى است؛ زيرا در وحى قرآنى ، هم عبارات و الفاظ ، و هم معانى ، از سوى خداى متعال است ، بر خلاف وحى بيانى كه عباراتش متعلّق به فرشته وحى است.

و ديگر شئون مربوط به تبيين آن را تكميل فرمود ، و بر صحابه عرضه نمود. ليكن ، به دليل قدرنشناسى برخى صحابه از آن مصحف شريف، عموم مردم از دسترسى به آنْ محروم ماندند.(1)

سوم . گرچه عدم امكان دستيابى مستقيم امّت به آن، حرمانى است، كه بدان مبتلا هستيم ، ليكن ، گنجينه هاى حديثى مأثور از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام - حدّ اقلّ ،در حدّى كه مبادى تكليف و دين شناسى را كامل و استوار سازند - اين نقيصه را جبران نمودند. و با وجود وحى قرآنى و سنّت ، چنانچه امّت در مبادى تكليف و شناخت دين، بدان نياز مستقيم و مبرم مى داشت، بى شكّ ، از دسترسى عموم مردم به دور نگه داشته نمى شد : «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ» .(2)

چهارم . عبارت «سبعة آلاف آية» ظهور دارد كه بخش وحى بيانى آن مصحف شريف نيز به صورت آيه آيه است. حال ، آيا اين تعبير ، به لحاظ آن است كه آيات وحى بيانىِ آن نيز همانند وحى قرآنى ، داراى رئوس آيات (فواصل و مواقف) است ؟ يا اين كه ذكر شماره براى آياتِ وحى بيانى ، از باب مشاكلت در تعبير است ؟ يعنى نسبت حجمِ بخش وحى بيانى به وحى قرآنى ، در حدود دو سوم است؛ به گونه اى كه اگر آن نيز داراى فواصلى چون آيات وحى قرآنى مى بود، حجم مجموع آن مصحف شريف، به حدود هفده هزار آيه مى رسيد. به هر حال ، در پرسش ياد شده، هر دو احتمال وجود دارد ؛ ولى ما راهى به تحقيق و كشف حقيقت در اين زمينه نداريم!

2 . تأويل حديث در گفتار برخى محدّثان
اشاره

رئيس المحدّثين ، شيخ صدوق و فضل بن شاذان، اين وجه را با باورى استوار ، به

ص: 202


1- . ر. ك : بحار الأنوار ، ج 92 ، ص 48 و 52 ؛ المناقب لابن شهر آشوب ، ج 2 ، ص 40 ؛ الفهرست لابن النديم ، ص 47 - 48 ؛ الإتقان ، ج 1 ، ص 57 ؛ الاحتجاج ، ج 1 ، ص 383 ؛ التفسير الصافى ، ج 1 ، ص 47 ؛ نور الثقلين ، ج 1 ، ص 421 ، ح 478 ؛ تفسير البرهان ، ج 1 ، ص 16.
2- . سوره انعام ، آيه 149.

عنوان تنها وجه تأويل، ذكر مى نمايند ؛ ولى محدّث فيض ، پس از ذكر آن به عنوان نخستين احتمال، به دو احتمال ديگر نيز توجّه مى دهد. اينك نقل گفتارشان:

يك . گفتار شيخ صدوق

او مى گويد:

اعتقادنا أنّ القرآن الذى أنزله اللّه تعالى على نبيّه صلى الله عليه و آله هو ما بين الدفّتين، و هو ما فى أيدى الناس؛ ليس بأكثر من ذلك ... ومن نسب إلينا أنّا نقول إنّه أكثر من ذلك فهو كاذب .(1)

سپس براى اثبات مصونيت قرآن از هرگونه تحريف ، دلايل و شواهد متعدّد و متقنى مى آورد و در ادامه، با اشاره به حديث بالا و در تأويل آن مى گويد:

بل نقول: إنّه قد نزل الوحى الذى ليس بقرآن، ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آية.

وذلك مثل قول جبرئيل للنبيّ صلى الله عليه و آله : «إن اللّه تعالى يقول لك: يا محمّد، دار خلقى» . ومثل قوله: «اتق شحناء الناس وعداوتهم». ومثل قوله: «عش ما شئت فإنّك ميّت، وأحبب ما شئت فإنّك مفارقه، واعمل ما شئت فإنّك ملاقيه. وشرف المؤن صلاته بالليل، وعزّه كفّ الأذى عن الناس». ومثل قول النبىّ صلى الله عليه و آله : «ما زال جبرئيل يوصينى بالسواك حتّى خفت أن أدرد وأحفر، وما زال يوصينى بالجار حتى ظننت أنّه سيورثه، وما زال يوصينى بالمرأة حتّى ظننت أنّه لا ينبغى طلاقها، وما زال يوصينى بالمملوك حتّى ظننت أنّه سيضرب له أجلا يعتق به». ومثل قول جبرئيل عليه السلام للنبىّ صلى الله عليه و آله حين فرغ من غزوة الخندق: «يا محمّد إنّ اللّه يأمرك أن لا تصلّى العصر إلا ببنى قريظة». ومثل قوله صلى الله عليه و آله : «أمرنى ربّى بمداراة الناس كما أمرنى بأداء الفرائض». ومثل قوله صلى الله عليه و آله : «إنّا معاشر الأنبياء أمرنا أن لا نكلّم الناس إلاّ بمقدار عقولهم». ومثل قوله صلى الله عليه و آله : «إنّ جبرئيل أتانى من قِبَل ربّى بأمر قرّت به عينى ، وفرح به صدرى وقلبى ، يقول: إنّ عليّا أمير المؤنين، وقائد الغرّ المحجّلين».

ص: 203


1- . الاعتقادات ، ص 84.

ومثل قوله صلى الله عليه و آله : «نزل علىَّ جبرئيل فقال: يا محمّد إن اللّه تعالى قد زوّج فاطمة عليّا من فوق عرشه، وأشهد على ذلك خيار ملائكته، فزوّجها منه فى الأرض ، وأشهد على ذلك خيار اُمّتك».

و مثل هذا كثير، كلّه وحى ليس بقرآن، ولو كان قرآنا لكان مقرونا به ، و موصولاً إليه غير مفصول عنه... .(1)

روشنى بيان صدوق در وجه تأويل حديث، ما را از توضيح گفتارش بى نياز مى سازد.

نكته: مواردى را كه صدوق با عبارت «مثل قوله: . . . » آورده، همگى از قبيل همان مواردى اند كه عالمان و محدّثان اهل سنّت ، نوعا از آنها به «نسخ التلاوة» ياد مى كنند.

دو . گفتار محدّث اُرمَوى

او كه از خواصّ اصحاب امام رضا عليه السلام و عسكريّين عليهماالسلام است، در موردى مشابه مى گويد:

و يجوز أن يكون أنزله وحيا إليه كما كان تنزل عليه أشياء من اُمور الدين و لا يكون ذلك قرآنا، كتحريم نكاح العمّة على بنت أخيها، و الخالة على بنت اُختها؛ و القطع فى ربع دينار؛ و لا قوَد على والد و لا على السيّد، و لا ميراث لقاتل؛ و كقوله صلى الله عليه و آله : يقول اللّه تعالى: "إنّى خلقت عبادى جميعا حنفاء"؛ و كقوله صلى الله عليه و آله : يقول اللّه - عزّ وجلّ - : "من تقرّب إلىّ بشبر تقرّبت منه ذراعا" و أشباه هذا. و قد قال عليه السلام : "ألا إنّى قد اوتيت الكتاب و مثله معه". يريد ما كان جبرئيل يأتيه به من السنن؛ و قد رجم رسول اللّه صلى الله عليه و آله و رجم الناس بعده، و أخذ بذلك الفقهاء.(2)

چنان كه ملاحظه مى كنيد، مفاد گفتار محدّث ارموى ، همان سخن صدوق است.

سه . گفتار محدّث فيض

او پس از اشاره به رقم 6236 آيه - كه امين الدّين طبرسى در حديثى از

ص: 204


1- . همان جا .
2- . الإيضاح ، ص 216 (تعليقه محدّث اُرمَوى بر كتاب الإيضاح تأليف فضل بن شاذان) .

رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند - ، در وجه تفاوت اين رقم ، با رقم هفت هزار - كه در حديث الكافى آمده - مى گويد:

فلعلّ البواقى تكون مخزونة عند أهل البيت عليهم السلام و تكون فيما جمعه أمير المؤمنين عليه السلام ؛ أو جاء الاختلاف من قبل تحديد الآيات و حِسابها؛ أو تكون ممّا نسخ تلاوته .(1)

مرحوم فيض ، در ضرورت تأويل حديثْ ترديدى ندارد و براى تأويل آن ، سه احتمال مى آورد:

احتمال نخست، به همان تأويل صدوق برمى گردد.

احتمال دوم ، ما به التفاوت 6236 آيه از هفت هزار را مربوط به تفاوت در شمارش و تحديد رئوس آيات مى داند.

احتمال سوم ، وقوع نسخ تلاوت است ، كه مورد پذيرش قاطبه عالمان اهل سنّت است. چون نظريه نسخ تلاوت در ميان شيعه ، به شدّت كم طرفدار است، به عنوان احتمال سوم مى آورد؛ همچنان كه حمل بر وحى بيانى را به عنوان احتمال اوّل ذكر مى نمايد.

3 . ساير شواهد نزول وحى بيانى
اشاره

آيات قرآن و احاديث معتبر در تأييد مفاد اين تأويلْ بيش از آن است كه در اين مجال بگنجد و تنها به ذكر نمونه هايى از آنها بسنده مى شود:

يك . شواهد قرآنى

در اين زمينه ، به ذكر آيات ذيل بسنده مى كنيم:

اوّل . «إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُو وَ قُرْءَانَهُو * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» .(2)

ص: 205


1- . الوافى ، ج 9 ، ص 1781.
2- . سوره قيامت ، آيه 17 - 19.

علاوه بر وحى قرآنى، گونه هاى ديگرى از وحى نيز بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل مى شد، از جمله: وحى بيانى است كه نزد اوصيايش عليهم السلام وجود داشته و دارد.

دوم . «وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» .(1)

علاوه بر نزول الفاظ قرآن، بيان حدود و دقايق معانى قرآن نيز لازم بود از سوى خداى متعال نازل گردد.

سوم . «وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» .(2)

امير المؤمنين عليه السلام و ديگر اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله ، همانند او معصوم و عالِم و گنجينه دار علوم آن حضرت صلى الله عليه و آله هستند. به همين دليل ، باب مدينه علم اويند و به مفاد حديث ثقلين و ديگر احاديث عِدْل قرآن اند كه واجب است بدان ها تمسّك جوييم؛ از اين رو ، پيامبر ، هر آنچه را كه بر او صلى الله عليه و آله نازل شده، براى اوصيايش تبيين كرده است.(3)

چهارم . «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَ أَقِمْنَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتِينَ الزَّكَوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا * وَ اذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِى بُيُوتِكُنَّ مِنْ ءَايَاتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا» .(4)

دو . شواهد حديثى

احاديث فراوانى ، ناظر به وجود و ديگر شئون وحى بيانى نقل شده است ؛ از جمله:

اوّل . حديث مِقدام بن معديكرب : قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «ألا إنّى قد اوتيت

ص: 206


1- . سوره نحل ، آيه 44.
2- . سوره بقره ، آيه 230؛ نيز ر. ك سوره بقره ، آيه 187 و 219 و 221 و 242 و 266 ؛ سوره آل عمران ، آيه 103 .
3- . البتّه سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله در وحى بيانى منحصر نمى شود؛ بلكه جز آن نيز، هر آنچه كه در امور غيرعادى مى فرمود، برگرفته از وحى الهى بود : «ما ينطق عن الهوى، إن هو الاّ وحىٌ يوحى» سوره نجم ، آيه 3 - 4.
4- . سوره احزاب ، آيه 33 - 34.

الكتاب و مثله معه؛ ألا إنّى قد اوتيت القرآن و مثله معه».(1)

دوم . نيز از مقدام از رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «ألا إنّى قد اوتيت الكتاب و مثله معه».(2)

شوكانى ، در مطلبى با استدلال به اين حديث مى گويد: «... لِحديث "ألا إنّى قد اوتيت القرآن ومثله معه" وهو حديث صحيح».(3)

سوم . علاوه بر اين دو - كه نمونه هايى از احاديث اهل سنّت هستند - ، شواهد فراوانى از احاديث شيعه، بر وحى بيانى نظر دارد ؛ ولى نيازى به ذكر آنها نمى بينيم.(4)

نتيجه: گر چه «پاسخ مبتنى بر كاوش در نُسخ الكافى» را پيش تر ذكر نموديم ، ليكن با توجّه به آنچه تبيين شد، پاسخ دوم - كه مبتنى بر تأويل حديث است - ، به مراتب ، قوى تر و اطمينان بخش تر است. واللّه العالم!

د . پاسخ مبتنى بر تدقيق در مبانى حجّيت حديث

اشاره

اگر كسى در مورد حديث مورد بحث ، دو پاسخ «مبتنى بر كاوش در نُسَخ» و «تأويل

ص: 207


1- . مسند أحمد ، ج 4 ، ص 131؛ سنن أبى داوود ، ج 2 ، ص 392 ، ح 4604 ؛ مسند الشاميين ، ج 2 ، ص 137 ،ح 1061 ؛ تأويل مختلف الحديث ، ص 155 و 182 و 292 ؛ كنز العمّال ، ج 1 ، ص 174 ، ح 880 . نيز ر. ك : مكاتيب الرسول ، ج 1 ، ص 510 ؛ الرواشح السماويّة ، ص 39 و 203 ؛ الإيضاح ، ص 216.
2- . سنن الدار قطنى ، ج 4 ، ص 191 ؛ السنن الكبرى ، ج 9 ، ص 332 ؛ صحيح ابن حبّان ، ج 1 ، ص 189 ؛ المعجم الكبير ، ج 20 ، ص 283 ؛ مسند الشاميين ، ج 3 ، ص103 ؛ الرواشح السماويّة ، ص 39 و 202.
3- . نيل الأوطار ، ج 8 ، ص 278.
4- . به عنوان نمونه ر. ك: الكافى، ج 4 ، ص 336 ، ح 5 و ج 8 ، ص 364 - 365؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 258 ، ح 925؛ معانى الأخبار ، ص 260 - 261؛ علل الشرائع ، ج 2 ، ص 550؛ الأمالى للمفيد ، ص 267؛ بصائر الدرجات ، ص 311؛ الاحتجاج ، ج 1 ، ص 66 - 73 ؛ تفسير فرات ، ص294 - 295؛ روضة الواعظين، ص 53؛ الطرائف فى معرفة الطوائف ، 97 - 98. عوالى اللآلى ، ج 2 ، ص137 - 138؛ نور الثقلين ، ج 1 ، ص 725؛ فقه القرآن ، ص 247 - 248؛ بحار الأنوار ، ج 24 ، ص 135 ، ح 9 و ج56 ، ص 248 و ص198 ، ح 66 و ج65 ، ص57 ، ح 104 و ج66 ، ص139 و ج 67 ، ص 173 ، ح 27؛ شرح اُصول الكافى ، ج 1 ، ص 219 - 220 و ج 8 ، ص 372 و ج 12 ، ص 243؛ مناقب آل أبى طالب عليه السلام ، ج 1 ، ص 47 - 48؛ السنن الكبرى ، ج 6 ، ص 213؛ تفسير الثعلبى ، ج 4 ، ص 318 .

متن» را نپذيرفت، به ناچار بايد حديث را به دليل شذوذ و مخالفتش با كتاب و سنّت و عقل، از اعتبار ساقط بشمارد. اينك توضيح مطلب:

1 . عدم حجّيت هر حديثى با ظواهر معنايى اش

چنان كه در درآمد بحث اشاره نموديم، نه معانى ظاهرى هر حديثى مراد است و نه هر حديث و خبر منقولى، صحيح و معتبر است؛ زيرا از يك سو ، احتمال مى رود كه برخى قراين مؤثّر در ظهور و دلالت احاديث، مفقود شده باشند و از سوى ديگر، بسا در مسير نقل احاديث، عوارض مختلفى پيدا شده باشند كه منجر به ناپالودگى احاديث شوند .

بنا بر اين ، طبيعى است كه انبوهى از احاديث نامعتبر و يا نيازمند به تأويل، بر جاى مانده باشد . بخش نامعتبر نيز ، ممكن است در كتاب هاى حديثى نامعتبر آمده باشند و يا در كتاب هاى معتبر، با اسانيد ضعيف. رواياتى هم كه احيانا با اسانيد معتبر و از مصادر معتبر نقل مى شوند، بسا داراى شذوذ متنى باشند و بدين لحاظ ، از مقام اعتبار ساقط باشند.

2 . منع شذوذ حديث از حجّيت آن

بى شك ، مخالفت حديث با هر يك از: كتاب و سنّت و عقل و وجدان، از بارزترين و قطعى ترين مصاديق شذوذ متنىِ مانع از حجّيت حديث است. رواياتى هم كه برخى براى اثبات شبهه تحريف بدان تمسّك مى جويند، از مصاديق قطعى اخبار مخالف كتاب(1) و سنّت و عقل است و از دايره حجّيت و اعتبار ، بيرون است.

رواياتى كه ممكن است مستمسك پندار تحريف قرار گيرند، از چند حالْ بيرون

ص: 208


1- . از جمله آيات مخالف ظاهر حديث ، عبارت اند از: سوره حجر ، آيه 6 - 9 ؛ سوره فصّلت ، آيه 41 - 42 ؛ سوره قيامت ، آيه 16 - 19 ؛ سوره جنّ ، آيه 25 - 28 ؛ سوره نساء ، آيه 59 ؛ سوره آل عمران ، آيه 103.

نيستند:

يك . اكثريت قريب به اتّفاق آنها، يا داراى ضعف مصدرى هستند و يا ضعف سندى.

دو . بيشتر رواياتِ مانده نيز قابل تأويل اند.

سه . تعداد كمى از روايات مى مانند كه احيانا نه قابل تضعيف اند و نه قابل تأويل.

ليكن مشروط بودن اعتبار اين روايات به موافقت با قرآن و عدم مخالفت با آن، ايجاب مى كند كه اين روايات را نيز بر دو دسته ذيل تقسيم كنيم:

چهار . دسته اى نيز وجود دارند كه ثبوتا يا به گواهى شواهد اثباتى ، قابل حمل اند بر محاملى چون: لغزش راويان در نقل به معنا يا در سماع و كتابت و استنساخ و ديگر عوارض مربوط به مراحل تحديث . اين دسته ، اگر واجد شواهد اثباتى لازم براى حمل و تأويل مورد اشاره باشد، در مقام اثباتْ حمل بر آن مى گردد و حجّيّت خواهد داشت. چنانچه فاقد شواهد اثباتى ياد شده باشد، در مقام اثبات ، از درجه اعتبارْ ساقط خواهد بود؛ گرچه در مقام ثبوت، با عنايت به قابليّت حمل مزبور، حديث مى تواند بر وجهى تبرّعى ، حمل و تأويل گردد؛ زيرا احتمال صدور حديثْ منتفى نخواهد بود.

اشتباه نشود كه اين قابليّت تأويل و حمل تبرّعى حديث در مقام ثبوت، با سقوط آن از درجه اعتبار منافاتى ندارد.(1)

پنج . دسته اى هم هستند كه چنين قابليتى ندارند. چنانچه حديثى قابل حمل بر هيچ يك از وجوه بالا نباشد، به دليل شذوذ و مخالفتش با كتاب يا سنّت يا عقل يا مشاهدات بالوجدان، از درجه اعتبار ساقط خواهد بود.

ص: 209


1- . ر. ك : أسباب اختلاف الحديث، محمّد احسانى فر ، مقدّمة الأمر التاسع : مبانى علاج الاختلاف ص38 - 47 ؛ و نيز مقاله «دو رويكرد ثبوتى و اثباتى در نقد حديث» ، محمّد احسانى فر، مجلّه علوم حديث ، زمستان 1384 ، ش37 - 38 ، ص123 - 146 .
3 . دلايل بى اعتبارى اخبار شاذ
اشاره

در استدلال بر سقوط احاديث شاذّ از مقام حجّيت و اعتبار، به ذكر اجمالى دو دليل بسنده مى كنيم:

يك . عدم جريان أصالة عدم السهو

وجه اعتبار عقلايى و شرعى خبر ثقه ، اصل نبود سهو در نقل ثقه است. تعارض مفاد خبر ، با دلايل عقلى يا نقلى قطعى ، اصل ياد شده را از اعتبار مى اندازد و ديگر جايى براى اعتبار عقلايى يا تعبّدى اين دسته از رواياتْ باقى نمى گذارد، حتّى اگر راويان آنها ثقه باشند ، نظير تعارض گزاره هاى عرفى با عقل و مشاهدات عينى.

دو . مرجعيت كتاب و سنّت و عقل و وجدان

حجّيّت كتاب و سنّت قطعى و عقل و وجدانْ قطعى است و اينها مرجع حلّ اختلاف و رفع ترديد در هر امر مورد ترديد و اختلاف هستند . به عبارت ديگر ، مراجع ياد شده، عيارهاى نقد و سنجه هاى اعتبار ديگر دلايل و حجج خواهند بود؛ بنا بر اين ، حجّيت آنها مشروط به عدم تنافى با اين حجج قطعى و منوط به گنجيدن در ظرف دلايل چهارگانه فوق خواهند بود.

براى تأييد و تقويت اين استدلال، به يك آيه و اشاره به بابى از احاديث، توجّه مى دهيم:

اوّل . «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً» .(1)

همه مؤمنان، اعمّ از حاضران در زمان نزول وحى و پسينيان، مأمورند كه در هر چه

ص: 210


1- . سوره نساء ، آيه 59 .

كه دچار اختلاف و نزاع شدند، آن مورد را به خداى متعال و رسول خدا صلى الله عليه و آله ارجاع دهند ، همچنان كه مراد از رجوع به رسول صلى الله عليه و آله ، در زمان هاى متأخّر از ظهور و حضور، رجوع به سنّت است . همين طور ، مراد از رجوع به خداى متعال، رجوع به كتاب خداست . لازمه عقلى اين تكليف نيز تضمين بقا و سلامت كتاب خدا ، از هر چيزِ مغاير با حجّيت و مرجعيّت آن، در هر امر خُرد و كلان است . با چنين تضمينى از جاودانگى كتاب و سنّت، در مرجعيّتِ احراز اعتبار براى امور ديگر، احاديثى كه مفادشان با قرآن يا سنّت مورد اطمينان، در تنافى باشند، از حيّز اعتبار ، ساقط خواهند بود ؛ زيرا تعارض ميان كتاب و سنّت با چنين احاديثى ، از موارد تعارض «لاحجّة» با حجّت قطعى شمرده خواهد شد.

دوم . انبوه احاديثى كه موافقت يا عدم مخالفت با قرآن را از شروط اعتبار حديث، مى شمارند. وضوح و اشتهار اين احاديث ، ما را از ذكر متون آنها بى نياز مى گردانَد.(1)

ص: 211


1- . ر. ك : وسائل الشيعة ، ج 27 ، ص 106 ، ب9 .

منابع و مآخذ

1 . الإتقان فى علوم القرآن ، جلال الدين عبد الرحمان السيوطى ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، قم : منشورات زاهدى ، 1411 ق.

2 . الاحتجاج، أبو منصور أحمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، تحقيق : ابراهيم بهادرى و محمّد هادى به، قم : اسوه، 1413 ق .

3 . الاستبصار فيما اختلف من الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسى ، تحقيق : السيّد حسن الموسوى الخرسان ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1390 ق .

4 . الأمالى ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العُكبرى (الشيخ المفيد) (ت 413 ه ق ) ، تحقيق : حسين استاد ولى و على أكبر الغفّارى ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامى التابعة لجماعة المدرّسين ، 1414 ق .

5 . الإيضاح، فضل بن شاذان الأزدى

النيسابورى، تحقيق : سيّد جلال الدين الحسينى الاُرموى، تهران : دانشگاه تهران، 1363 ش .

6 . الرجال لابن الغضائرى ، أحمد بن الحسين الغضائرى الواسطى ، قم : دار الحديث ، 1422 ق .

7 . الرواشح السماوية فى شرح الأحاديث الإمامية ، السيّد محمّد باقر الحسينى المرعشى (المحقّق الداماد) قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1405 ق .

8 . السنن الكبرى ، أبو بكر أحمد بن الحسين بن علىّ بن موسى البيهقى ، تحقيق : محمّد عبد القادر عطا ، بيروت: دار الكتب العلمية ، 1414 ق .

9 . الصافى فى تفسير القرآن (تفسير الصافى) ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : الشيخ حسين الأعلمى ، تهران : دار المرتضى للنشر ، 1400 .

ص: 212

10 . الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف ، علىّ بن موسى الحلّى (السيّد ابن طاووس) ، قم : مطبعة الخيّام ، 1400 ق .

11 . الفهرست ، محمّد بن إسحاق النديم البغدادى (أبى يعقوب الورّاق) ، تحقيق : محمّد رضا تجدّد ، تهران : امير كبير ، 1366 ش .

12 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح : محمّد صادق آل بحرالعلوم ، نجف : المكتبة المرتضوية .

13 . الكافى ، أبو جعفر محمّد

بن يعقوب بن إسحاق الكلينى الرازى ، تصحيح وتعليق : على أكبر الغفّارى ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة، 1388 ق .

14 . المعجم الكبير ، سليمان بن أحمد اللخمى الطبرانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربىّ ، 1404 ق .

15 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين الحسينى الإصفهانى ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام ، 1406 ق .

16 . أسباب اختلاف الحديث ، محمّد احسانى فر اللنگرودى ، قم : دار الحديث، 1427 ق .

17 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار عليهم السلام ، محمّد باقر بن محمّدتقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : المكتبة الإسلامية ، 1405 ق .

18 . بصائر الدرجات ، أبو جعفر محمّد

بن الحسن الصفّار القمّى (إبن فرّوخ) ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1404 ق .

19 . تاريخ اليعقوبى ، أحمد بن أبى يعقوب بن جعفر الكاتب العبّاسى ، بيروت : دار صادر .

20 . تأويل مختلف الحديث ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتيبة الدينورى ، بيروت : دار الكتب العلمية .

21 . تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله ، الحسن بن شعبة الحرّانى ، تصحيح : على أكبر الغفّارى ، تهران : إسلامية ، 1402 ق .

22 . تصحيح الاعتقادات ، أبو عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ،

ص: 213

تحقيق : عاصم عبد السيّد، قم : المؤتمر العالمى لألفيّة الشيخ المفيد، 1413 ق .

23 . تفسير البرهان، السيّد هاشم الحسينى البحرانى ، قم : اسماعيليان .

24 . تفسير الثعلبى ، محمّد بن ابراهيم الثعلبى النيسابورى ، نسخه عكسى .

25 . تفسير القمّى ، أبو الحسن على بن إبراهيم بن هاشم القمّى ، تصحيح : السيّد الطيّب الموسوى الجزائرى ، نجف : مطبعة النجف الأشرف، 1404 ق .

26 . تفسير فرات الكوفى ، إبراهيم

بن فرات الكوفى ، تحقيق : محمّد كاظم المحمودى ، تهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامى ، 1410 ه ق .

27 . تفسير نور الثقلين ، الشيخ عبد على بن جمعة العروسى الحويزى ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، قم : مؤسّسة إسماعيليان ، 1412 ق .

28 . خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال ، الحسن بن يوسف بن المطهّر الحلّى ، تصحيح : السيّد محمّد صادق بحرالعلوم ، قم : منشورات الرضى ، 1381 ق .

29 . «دو رويكرد ثبوتى و اثباتى در نقد حديث» ، محمّد احسانى فر، فصل نامه علوم حديث ، زمستان 1384 ، ش 37 - 38 .

30 . رجال ابن داوود ، الحسن بن علىّ بن داوود الحلّى ، تصحيح : السيّد كاظم الموسوى المياموى ، تهران : مطبعة جامعة طهران، 1342 ش .

31 . رجال النجاشى ، الشيخ أبو العبّاس أحمد بن علىّ بن العبّاس النجاشى ، قم : مكتبة الداورى ، 1397 ق .

32 . روضة الواعظين ، محمّد بن الحسن

بن علىّ الفتّال النيسابورى ، تحقيق : حسين الأعلمى ، بيروت : مؤسّسة الأعلمى ، 1406 ق .

33 . سنن ابن ماجة ، أبو عبد اللّه محمّد

بن يزيد القزوينى (ابن ماجة) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1395 ق .

34 . سنن الدارقطنى ، عليّ بن عمر البغدادى (الدارقطنى) ، تحقيق : أبو الطيب محمّد آبادى ، بيروت: عالم الكتب ، 1406 ق .

ص: 214

35 . سنن الدارمى ، عبد اللّه بن الرحمان

بن الفضل بن بهرام الدارمى ، تحقيق : مصطفى ديب البقا ، دمشق : دار القلم ، 1412 ق .

36 . سنن أبى داوود ، أبو داوود سليمان

بن أشعث السجستانى الأزدى ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبد الحميد ، دار إحياء السنّة النبوية .

37 . شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى ، شرح و تعليق : الميرزا أبو الحسن الشعرانى .

38 . صحيح ابن حبّان بترتيب ابن بلبان ، أبو حاتم محمّد بن حبان بن أحمد التميمى البستى ، تحقيق: مصطفى ديب البغا، بيروت : دار ابن كثير، 1414 ق .

39 . صحيح البخارى ، أبو عبد اللّه محمّد

بن إسماعيل البخارى ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت : دار ابن كثير ، 1410 ق.

40 . علل الشرائع ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، دار البلاغة .

41 . عوالى اللآلى العزيزية فى الأحاديث الدينية ، محمّد بن على بن الأحسائى (ابن أبى جمهور) ، تحقيق : الشيخ مجتبى العراقى ، قم : مطبعة سيّد الشهداء عليه السلام ، 1403 ق .

42 . فقه القرآن، سعيد بن هبة اللّه الراوندى (تحقيق: السيّد احمد الحسينى، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1397 ق .

43 . كنز العمّال فى سنن الأقوال والأفعال ، على المتّقى

بن حسام الهندى ، بيروت : مكتبة التراث الاسلامى ، 1397 ق .

44 . مسند الشاميين ، سليمان بن أحمد الطبرانى ، تحقيق : حمدى عبد المجيد السلفى ، بيروت : مؤسسة الرسالة .

45 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل) بيروت: دار صادر، 1389 ق .

46 . معانى الأخبار ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح وتعليق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامى ، 1361 ش .

47 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى ، تهران : مركز نشر الثقافة الإسلاميّة ، 1413 ق .

ص: 215

48 . مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله ، علىّ الأحمدى الميانجى ، بيروت: دار صعب .

49 . مناقب آل أبى طالب (المناقب لابن شهرآشوب) ، محمّد بن على المازندرانى ، تحقيق : جماعة من أساتذة النجف الأشرف ، نجف : مطبعة محمّد كاظم الحيدرى و المطبعة الحيدرية ، 1376 ق .

50 . نور الثقلين ، عبد على بن جمعة العروسى الحويزى ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، قم : مؤسّسة إسماعيليان ، 1412 ق .

51 . نهج البلاغة من كلام أمير المؤمنين عليه السلام ، جمع و تدوين : محمّد بن الحسين الموسوى (الشريف الرضى) ، تحقيق : صبحى الصالح ، قم : دار الهجرة .

52 . نيل الأوطار من أحاديث سيّد الأخيار ، علىّ بن محمّد الشوكانى ، بيروت : دار الجيل ، 1397 ق .

53 . وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، 1416 ق .

ص: 216

بررسى آراى كلامى اختلافىِ شيخ مفيد با نوبختيان

اشاره

بررسى آراى كلامى اختلافىِ شيخ مفيد با نوبختيان

با تكيه بر احاديث «الكافى»

على نقى خدايارى

چكيده

نوشتار پيش رو ، شامل گزارشى از آموزه هاى كلامى اختلافىِ شيخ مفيد با متكلّمان آل نوبخت ، بر پايه كتاب أوائل المقالات شيخ مفيد است. در مجموع ، آموزه هاى اختلافى شيخ مفيد با نوبختيان ، حدود هفده مسئله است كه مى توان آنها را با رده بندى موضوعى ، شامل برخى مسائل فرعى نبوّت و امامت، زيرشاخه هاى وعد و وعيد، برخى مسائل آموزه اسما و احكام ، و دو بحث از امور عامه كلام دانست. در هر آموزه اختلافى ،پس از گزارش اختلاف ، با استناد به احاديث الكافى ، بررسى و ارزيابى اجمالى اى صورت گرفته است تا هم ميزان هماهنگى هر يك از آنها با متون حديثى در حد اين نوشتار دانسته شود و هم از رهگذر آن ، مواضع شيخ كلينى ، تا حدودى بازنموده گردد.

نويسنده ، كوشش كرده است تا در روند بررسى ، با ملاحظه آراى عالمان و متكلّمان بزرگ اماميه پس از شيخ مفيد، گزارشى از سير تحوّلات آموزه هاى اختلافى در منابع كلامى نيز ارائه دهد .

كليدواژه ها : شيخ مفيد، نوبختيان، الكافى، كلام اماميه، متكلّمان، آموزه هاى اختلافى، علم امام، معجزه، وعد و وعيد، زوال ناپذيرىِ ايمان، گناهان كبيره، اسما و احكام.

ص: 217

درآمد

اشاره

كتاب أوائل المقالات ، مهم ترين اثر كلامى برجاى مانده از شيخ مفيد ، متكلّم، فقيه و حديث پژوه برجسته اماميه در سده چهارم و پنجم هجرى است. وجهه همّت شيخ مفيد در اين كتاب، بيان تفاوت هاى اعتقادىِ اماميه با گروه هاى مختلف معتزله است كه در ضمن آن ، توانسته است موافقان و مخالفان آموزه هاى اعتقادى اماميه را از ديگر گروه هاى كلامى ، مانند : مرجئه، خوارج، اصحاب حديث و زيديه ، بازشناسد . يكى از اهداف وى - چنان كه در مقدّمه كتاب هم تصريح كرده - ، بيان مواضع اشتراك و اختلاف وى با متكلّمان آل نوبخت است.(1) وى در سراسر متن كتاب نيز به اين موضوع ، اهتمام ورزيده است. اين امر ، از يك سو نشانگر اهميت كلامىِ نوبختيان در آن روزگار و از ديگر سو ، بيانگر اختلافات در خور توجّه شيخ مفيد با آنان است .

آل نوبخت ، خاندانى نژاده از تبارى ايرانى بوده اند كه نياى ايشان «نوبخت» ، به روزگار منصور عبّاسى به اسلام گرويد.(2) از اين خاندان شيعىِ مقيم بغداد، شخصيت هاى علمى و دينى و سياسى مهمّى برخاسته اند. در فهرست ابن نديم ، نجاشى و طوسى ، رجال نامدار اين خاندانْ معرفى شده اند.(3)

ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى ، سومين نائب خاص حضرت حجت عليه السلام نيز از اين خاندان بوده است. ابن طاووس ، رجال آل نوبخت را از اعيان اماميه دانسته و از شمارى از اخترشناسان ايشان ياد كرده است.(4) چنان كه از گزارش هاى شيخ مفيد آشكار است، متكلّمان آل نوبخت ، در آراى كلامى خود ، پيروانى هم داشته اند.(5)

ص: 218


1- . أوائل المقالات ، ص 33 .
2- . فرج المهموم، ص 210.
3- . براى مطالعه تفصيلى درباره رجال اين خاندان ، ر . ك : خاندان نوبختى ، عباس اقبال آشتيانى .
4- . ر.ك. همان، ص 40، 125، 131، 132.
5- . أوائل المقالات ، ص 96 ، گفتار 87 .

از رجال نامدار اين خاندان مى توان از ابوسهل اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت ياد كرد كه از برجسته ترين متكلّمان اين خاندان بوده است. نجاشى ، وى را پيشواى متكلّمان و صاحب شوكت دينى و دنيوى دانسته است. وى آثار بسيارى در موضوعات گوناگون كلامى نگاشته بوده است. نجاشى ، آورده است كه كتاب التنبيه فى الإمامة وى را نزد شيخ مفيد خوانده است.(1)

ديگر عالم بزرگ اين خاندان ، ابو محمّد حسن بن موسى نوبختى ، خواهرزاده ابوسهلِ پيش گفته است كه متكلّم برجسته اماميه در پايان سده سوم هجرى و سال هاى آغازين سده چهارم بوده است. نجاشى ، كتاب الآراء و الديانات وى را كتابى نيكو و حاوى دانش هاى بسيار ياد كرده كه آن را نزد شيخ مفيد ، فراگرفته است. از ديگر آثار پرشمار وى ، مى توان از اين عناوين نام برد: فرق الشيعة، الجامع فى الإمامة، الردّ على الواقفة، الردّ على اهل المنطق، الردّ اصحاب المنزلة بين المنزلتين و الردّ على الغلاة.(2)

از ديگر افراد اين خاندانِ ، ابواسحاق ابراهيم بن نوبخت ، نويسنده الياقوت است كه در منابع رجالى و كتاب شناختىِ متقدّم ، از او ياد نشده است و ظاهرا پس از شيخ مفيد مى زيسته و بر اين پايه ، ارجاعات و اشارات مفيد به نوبختيان وى را شامل نمى شود.(3)

ص: 219


1- . الفهرست، نجاشى ، ص 31 ، ش 68 . نيز ، ر . ك : الفهرست، طوسى ، ص 48 ، ش 36 ؛ الفهرست، ابن نديم ، ص 330.
2- . الفهرست ، نجاشى، ص 63 ، ش 148 . نيز ، ر . ك : الفهرست ، طوسى ، ص 96 ، ش 161 ؛ الفهرست ، ابن نديم، ص 331.
3- . درباره نويسنده الياقوت ، گفتنى است كه اقبال آشتيانى ، با استناد به شواهدى ، روزگار وى را نيمه اوّل سده چهارم هجرى دانسته است ر . ك : خاندان نوبختى، ص 166 و 167. از سوى ديگر ، مادلونگ احتمال داده كه اين اثر ، يك يا دو قرن پس از تاريخى كه اقبال ذكر مى كند، نوشته شده است. استدلال وى ، ناهماهنگى ديدگاه هاى وى با آراى خاص نوبختيان است كه مفيد ، گزارش كرده است (مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه، مادلونگ ، ص 122. نگارنده به اين موارد در متن مقاله ، به صورت مستند اشاره كرده است ). محقّق كتاب الياقوت نيز بر اين باور است كه وى در دوره مابين نيمه دوم سده پنجم تا نيمه نخست سده هفتم مى زيسته است (ر . ك : الياقوت فى علم الكلام، ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت، تحقيق : على اكبر ضيائى، ص 17) .

اين نوشتار ، بر آن است تا ابتدا تصوير دقيقى را از موضوعات و مسائل اختلافىِ نوبختيان ، با شيخ مفيد نشان دهد . سپس با استناد به احاديث الكافى به بررسى آنها بپردازد(1) تا از رهگذر آن ، افزون بر روشن شدن ميزان هماهنگى و انطباق هر يك از آموزه هاى اختلافى با متون حديثى (البته در چارچوب اين مجال و مكتوب)، مواضع كلامى ثقة الاسلام كلينى هم - آن گونه كه در متن الكافى بازتاب يافته - دانسته شود.(2)

چنان كه ياد شد ، مستند آراى نوبختيان ، گزارش هاى شيخ مفيد از ايشان است.(3) ترتيب طرح مسائل ، به ترتيب عرضه آنها در أوائل المقالات است.

ص: 220


1- . با توجّه به اين كه شيخ مفيد ، بنا به تصريح خود در گزينش آرا و مواضع كلامى ، به احاديث اهل بيت عليهم السلام عنايت داشته است، مطالعه حاضر را مى توان استناديابىِ آراى مفيد نيز به شمار آورد. عنوان باب چهارم كتاب أوائل المقالات اين است: «وصف ما أجتبيته أنا من الاُصول نظرا و وفاقا لما جاءت به الآثار عن أئمّة الهدى من آل محمّد صلى الله عليه و آله و ذكر من وافق ذلك مذهبه من أصحاب المقالات» همان، ص 51 . ياد آور مى شود كه اين باب ، شامل گفتار هجدهم به بعد أوائل المقالات است .
2- . فرضيه مشهورى در برخى آثار خاورپژوهانْ مطرح است كه نوبختيان ، در مباحث كلامى ، گرايشى اعتزالى داشته اند (ر . ك : مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه ، ص 122 ؛ انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، مكدرموت ، ص 30). اميد است نوشتار حاضر ، به محك خوردن اين فرضيه نيز مدد رسانَد.
3- . درباره شيوه گزارش مفيد بايد يادآور شد كه وى در اغلب موارد - طبعا به دليل رواج آرا و در دسترس بودن آثار متكلّمان آل نوبخت - ، ديدگاه مشخصى را به آنان نسبت مى دهد. در بحث گردآورى قرآن كريم ، ديدگاه آنان را به قرار مسموع گزارش كرده است أوائل المقالات ، ص 80 ، گفتار 59. در باب احوال پيامبران و امامان ، پس از وفات مى گويد: «بلغنى عن بنى نوبخت خلاف فيه» (همان، ص 72، گفتار 49). در باب مسئله احكام ائمه نيز مى گويد كه براى نوبختيان در اين زمينه ، ديدگاهى كه به طور قطع به ايشان قابل انتساب باشد، نمى شناسد: «لم أر لبنى نوبخت رحمهم اللّه فيه ما أقطع على إضافته إليهم على يقين بغير ارتياب» (همان ، ص 66 ، گفتار 39). اين تنوّع تعابير در گزارش ها نشانه دقّت مفيد در نقل آراى نوبختيان است .

الف . استحقاقى يا تفضّلى بودن نبوّت و امامت

شيخ مفيد ، ديدگاه خود در اين زمينه را در دو گفتار از گفتارهاى أوائل المقالات ، تبيين كرده است كه با توجّه به يكسان بودن ديدگاه وى در باب نبوّت و امامت ، يك جا به نقل ديدگاه وى مى پردازيم. از منظر وى ، نبوّت و امامت، تفضّل خدا بر انسانى است كه خداوند متعال او را به دليل علم خود به عاقبت پسنديده او و گردآمدن صفاتى كه بنا به حكمت ، موجب نبوّت است ، به كرامت خود ، ويژه ساخته است. بنا بر اين ، اصل نبوّت و امامت ، تفضّل خداست ؛ امّا تعظيم و بزرگ داشت شخص نبى يا امام ، به دليل تحمّل بار نبوّت يا امامت و مفروض الطاعة بودن آنان ، استحقاقى است. بنا به گزارش شيخ مفيد ، اين مطلب ، ديدگاه جمهور اماميه و تمامىِ فقيهان و محدّثان ايشان است و جمهور معتزله و تمامىِ اصحاب حديث ، بر اين نظرند ؛ امّا اصحاب تناسخ و نوبختيان و پيروان آنان ، مخالف اين ديدگاه هستند.(1)

ص: 221


1- . عبارت شيخ مفيد اين است: «و أقول : إن تعليق النبوّة تفضّل من اللّه تعالى على من اختصه بكرامته لعلمه بحميد عاقبته و اجتماع الخلال الموجبة فى الحكمة بنبوّته فى التفضيل على من سواه فأمّا التعظيم على القيام بالنبوّة و التبجيل و فرض الطاعة فذلك يستحقّ بعلمه الذى ذكرناه و هذا مذهب الجمهور من أهل الإمامة و جميع فقهائنا و أهل النقل منها و إنّما خالف فيه أصحاب التناسخ المعتزين إلى الإمامية و غيرهم و وافقهم على ذلك من متكلمى الإمامية بنو نوبخت و من اتبعهم بأسره من المنتمين إلى الكلام و جمهور المعتزلة على القول بالتفضّل فيها و أصحاب الحديث بأسرهم على مثل هذا المقال أوائل المقالات ، ص 63 ، گفتار 35 . نيز ، ر . ك : ص 64 ، گفتار 36 . فضل اللّه زنجانى در تعليقات خود بر أوائل المقالات ، ضمن گزارش ديدگاه هاى فيلسوفان مسلمان ، يادآور شده است كه فلاسفه اسلامى ، نبوّت را استحقاقى مى دانند و آل نوبخت ، به دليل اشتغال به علوم أوائل و مطالعه كتب فلسفى، گاه به برخى آراى مخالف آراى جمهور اماميه گراييده اند (ر . ك : همان، تعليقات، ص 170). گفتنى است كه اين ديدگاه ، در ميان برخى معتزله نيز رايج بوده است. ابوالحسن اشعرى ، در گزارشى با موضوع ابتدايى يا ثواب بودن نبوّت، به عباد (بن سليمان) نسبت داده كه نبوّت را جزاى اعمال انبيا مى دانسته است و جبايى (ظاهرا ابوعلى) را قائل به جواز ابتدايى بودن نبوّت شمرده است (مقالات الاسلاميين، ابو الحسن اشعرى ، جزء 2 ، ص 13). در شرح الاُصول الخمسة (ص 511) نيز از قول عباد درباره طريق نبوّت آمده: «ان طريقها الجزاء على الأعمال». بنا بر اين ، درباره خاستگاه ديدگاه نوبختيان ، نمى توان نظر قطعى داد.

به نظر مى رسد كه با توجّه به احاديث الكافى (و ديگر متون دينى) در درستىِ ديدگاه شيخ مفيد و جمهور اماميه در اين مسئله نبايد ترديد كرد. در اين متون ، با تعابيرى مانند : جعل، اختيار، اصطفاء، اختصاص، ارتضاء، انتجاب و اتخاذ ، بر موهوبى بودن و تفضّلى بودن مقام خلافت و حجّيت الهى (اعم از نبوّت و امامت) تصريح شده است. با توجّه به كثرت روايات الكافى در اين زمينه ، به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم.

امام محمّد باقر عليه السلام در تفسير آيه «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا»(1) فرمود:

جَعَل مِنهُم الرُّسُل و الأنبِياء و الأئِمَّة فَكَيف يُقِرُّون فى آل إبراهِيم عليه السلام و يُنكِرُونَه فى آل مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قال قُلت «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» قال : المُلك العَظيم أن جَعَلَ فيهِم أئِمَّةً مَن أَطاعَهُم أطاع اللّه و مَن عَصاهُم عَصى اللّه .(2)

آن حضرت در حديثى ديگر مى فرمايد:

إنَّ اللّه اتَّخَذ إبراهيم عَبداً قَبل أن يَتَّخِذَه نَبِيّاً و اتَّخَذَه نَبِيّاً قَبل أن يَتَّخِذَه رَسُولاً و اتَّخَذَه رَسُولاً قَبل أن يَتَّخِذَه خَليلاً و اتَّخَذَه خَليلاً قَبل أن يَتَّخِذَه إماماً فَلَمّا جَمَع لَه هذِه الأشياء و قَبَض يَدَه قال لَه : يا إبراهيم «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»(3) .

از امام صادق عليه السلام روايت شده است:

إنَّ اللّه َ عز و جل أوضَحَ بِأئِمَّةِ الهُدى مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّنا عَن دينِهِ ... لِأنَّ اللّه َ - تَبارَكَ وَ تَعالى - نَصَبَ الإمامَ عَلَماً لِخَلقِهِ وَ جَعَلَهُ حُجَّةً عَلى أهلِ مَوادِّهِ و عالَمِهِ ... فَلَم يَزَلِ اللّه ُ - تَبارَكَ و تَعالى - يَختارُهُم لِخَلقِهِ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام مِن عَقِبِ كُلِّ إمامٍ يَصطَفيهِم لِذلِكَ وَ يَجتَبيهِم وَ يَرضى بِهِم لِخَلقِهِ وَ يَرتَضيهِم كُلَّ ما مَضى مِنهُم إمامٌ نَصَبَ لِخَلقِهِ مِن عَقِبِهِ إماماً عَلَماً... جَرَت بِذلِكَ فيهِم مَقاديرُ اللّه ِ عَلى مَحتُومِها فَالإمامُ هُوَ المُنتَجَبُ المُرتَضى و الهادى المُنتَجى و القائِمُ المُرتَجى اصطَفاهُ اللّه ُ

ص: 222


1- . سوره نساء ، آيه 54 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 206 ، ح 5 .
3- . سوره بقره ، آيه 124 .

بِذلِكَ وَ اصطَنَعَهُ عَلى عَينِهِ فى الذَّرِّ حينَ ذَرَأهُ و فى البَرِيَّةِ حينَ بَرَأهُ ظِلاًّ قَبلَ خَلقِ نَسَمَةٍ عَن يَمينِ عَرشِهِ مَحبُوّاً بِالحِكمَةِ فى عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ اختارَهُ بِعِلمِهِ و انتَجَبَهُ لِطُهرِهِ ... .(1)

در حديث جامعى كه امام رضا عليه السلام درباره جايگاه بلند امامت بيان فرموده ، اين امر ، صريح تر ، مورد تأكيد قرار گرفته است كه بخش هايى از آن را در اين جا مى آوريم:

إنَّ الإمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ عز و جل بِها إبراهيمَ الخَليلَ عليه السلام بَعدَ النُّبُوَّةِ و الخُلَّةِ مَرتَبَةً ثالِثَةً و فَضيلَةً شَرَّفَهُ بِها و أشادَ بِها ذِكرَهُ فَقالَ : «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» فَقالَ الخَليلُ عليه السلام سُرُوراً بِها و مِن ذُرِّيَّتى قالَ اللّه ُ - تَبارَكَ و تَعالى - : «لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» فَأبطَلَت هذِهِ الآيَةُ إمامَةَ كُلِّ ظالِمٍ إلى يَومِ القِيامَةِ و صارَت فى الصَّفوَةِ ثُمَّ أكرَمَهُ اللّه ُ تَعالَى بِأن جَعَلَها فى ذُرِّيَّتِهِ أهلِ الصَّفوَةِ و الطَّهارَةِ ...الإِمامُ واحِدُ دَهرِهِ لا يُدانيهِ أحَدٌ و لا يُعادِلُهُ عالِمٌ و لا يُوجَدُ مِنهُ بَدَلٌ و لا لَهُ مِثلٌ و لا نَظيرٌ مَخصُوصٌ بِالفَضلِ كُلِّهِ مِن غَيرِ طَلَبٍ مِنهُ لَهُ و لا اكتِسابٍ بَل اختِصاصٌ مِنَ المُفضِلِ الوَهّابِ ... رَغِبُوا عَن اختيارِ اللّه ِ و اختيارِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و أهلِ بَيتِهِ إلى اختيارِهِم ... .(2)

ب . ولايت واليان ائمّه عليهم السلام ، به نص است يا اختيار؟

شيخ مفيد ، ديدگاه خود را در اين باره ، اين گونه گزارش كرده است:

مى گويم: عصمت واليان ائمّه ، واجب نيست ؛ ولى دانش ايشان به تمامى آنچه سرپرستى آن را برعهده مى گيرند، و برترى ايشان بر رعايايشان در آن (علم) واجب است ؛ زيرا رياست مفضول بر فاضل ، در امرى كه رياست وى را در آن برعهده دارد، محال است. در ولايت واليان ، نص بر اعيان آنان واجب نيست و جايز است خداى متعال ، گزينش (اختيار) آنها را به ائمّه واگذارد .(3)

ص: 223


1- . ر . ك : همان ، ص 203 ، ح 2 .
2- . براى ملاحظه تمام حديث ، ر . ك : همان، ص 198 ، ح 1. براى احاديث ديگر ، ر . ك : همان، ص 278 ، باب «أنَّ الإِمَامَةَ عَهدٌ مِنَ اللّه ِ عز و جل مَعهُودٌ مِن واحِدٍ إلى واحد عليه السلام » .
3- . أوائل المقالات ، ص 65، گفتار 38.

شيخ مفيد ، تصريح كرده كه اين ، ديدگاه جمهور اماميه است ؛ امّا آل نوبخت، همانند نص بر ائمّه عليهم السلام نص بر اعيان و اشخاص واليان ائمّه عليهم السلام را نيز واجب مى شمارند.(1)

درباره وجوب يا عدم وجوب نصْ بر اشخاص واليان امامان در الكافى و ديگر منابع روايى، حديثى يافت نشد . به نظر مى رسد با توجّه به اين كه صفات و شروطى مانند عصمت - كه وجود آنها در امامانْ لازم بوده و مستلزم ضرورت نص الهى بر آنهاست -(2) در واليان (آن گونه كه شيخ مفيد نيز يادآور شده) لازم نيست . از اين روى ، نمى توان قائل به وجوب نص بر ايشان شد.(3)

ج . معرفت امامان به همه صناعات و زبان ها

اشاره

از ديدگاه شيخ مفيد و گروهى از اماميان، شناخت امامان به همه صنايع و زبان ها ، امتناع عقلى ندارد . البته وجوب عقلى نيز ندارد. شيخ مفيد ، معتقد است كه احاديثى به دستمان رسيده كه نشان مى دهند ائمّه عليهم السلام به اين امور ، علم داشته اند كه در صورت ثبوت از طريق احاديث به اين مطلب ، قطع حاصل مى شود. امّا وى در قطع به اين امر از طريق احاديث ، تأمّل دارد. بر پايه گزارش مفيد، نوبختيان ، به همراه تمامى مفوّضه(4) و ديگر غاليان، علم امامان به امور ياد شده را عقلاً واجب مى دانند.(5)

احاديث موجود در الكافى در باب دانش امامان به زبان ها را مى توان به اقسامى تقسيم كرد(6) :

ص: 224


1- . همان جا.
2- . سيد مرتضى در اين باره مى گويد: «فاذا وجبت عصمته وجب النص عليه من اللّه سبحانه» شرح جمل العلم و العمل، ص 199.
3- . درباره عدم وجوب عصمت در واليان امامان ، ر . ك : الياقوت، ص 79 ؛ أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 209 متن و 210 - 213 شرح.
4- . درباره مفوّضه ، ر . ك : تصحيح الاعتقاد، ص 133 - 134 .
5- . أوائل المقالات ، ص 67 ، گفتار 40.
6- . درباره آگاهى امامان از زبان ها در بصائر الدرجات نيز احاديث فراوانى آمده است. ر . ك : همان ، ص 333 ، باب 11 (باب فى الأئمّة عليهم السلام أنهم يتكلّمون الألسن كلها) . در اين باب ، پانزده حديث آمده است. نيز ، ر . ك : همان ، ص 337 ، باب 12 (باب فى الأئمّة عليهم السلام أنهم يعرفون الألسن كلها) . اين باب ، شامل هفت حديث است. و نيز باب سيزده كه شامل سه حديث است .
1. آگاهى امام از زبانى خاص

مانند اميرمؤمنان عليه السلام كه با مردى ، به زبان فارسى ، سخن گفته اند .(1)

2. آشنايى امام به كتاب هاى آسمانى پيشين و علوم و سخنان پيامبران

اين آگاهى امام ، طبعا نشان مى دهد كه به زبان هاى مختلف نيز آشنا بوده اند .(2)

شيخ كلينى در الكافى ، بابى گشوده است زير عنوان «بابُ أنَّ الأئِمَّةَ عليهم السلام عِندَهُم جَميعُ الكُتُبِ الَّتى نَزَلَت مِن عِندِ اللَّهِ عز و جل و أنَّهم يَعرِفُونَها عَلى اختِلافِ ألسِنَتِها» . در اين باب ، دو روايت آمده است. در روايت نخست ، بريه (يا بريهه) شخصى از اهل كتاب ، پس از شنيدن تلاوت انجيل توسط امام كاظم عليه السلام به امام صادق عليه السلام گفت :

فَقالَ بُرَيهٌ أنَّى لَكُمُ التَّوراةُ و الإنجيلُ و كُتُبُ الأنبِياءِ قالَ : هِىَ عِندَنا وِراثَةً مِن عِندِهِم نَقرَؤها كَما قَرَءُوها و نَقُولُها كَما قَالُوا إنَّ اللّه َ لا يَجعلُ حُجَّةً فى أرضِهِ يُسألُ عَن شَى ءٍ فَيَقُولُ لا أدرى .(3)

حديث دوم باب - كه از امام صادق عليه السلام روايت شده - ، متضمّن قرائت ذكر سجود الياس نبى ، به زبان سريانى توسط آن حضرت است.(4)

ص: 225


1- . ر.ك. الكافى ، ج 1 ، ص 456 ، ح 7.
2- . ر . ك : همان ، ص 227 ، باب «أنَّ الأئِمَّةَ عليهم السلام عِندَهُم جَميعُ الكُتُبِ الَّتى نَزَلَت مِن عِندِ اللّه ِ عز و جل و أنَّهُم يَعرِفُونَها عَلى اختِلافِ ألسِنَتِها» و ص 223 ، باب «أنَّ الأئِمَّةَ وَرِثُوا عِلمَ النَّبِىِّ وَ جَميعِ الأنبِيَاءِ و الأوصِياءِ الَّذينَ مِن قَبلِهِم» و ص 265 ، باب «فى الأئمّة عليهم السلام أنهم يقرءون الكتب التى نزلت على الأنبياء باختلاف ألسنتهم التوراة و الإنجيل و غير ذلك» .
3- . ر . ك : همان ، ص 227 ، ح 1.
4- . ر. ك : همان جا.
3. عمومات دال بر دامنه فراگير و گسترده دانش امام

3. عمومات دال بر دامنه فراگير و گسترده دانش امام(1)

4. آگاهى امامان از زبان ديگر موجودات زنده

از اين موارد ، مى توان به سخن گفتن امام محمّد باقر عليه السلام با يك جفت كبوتر (2) و سخن گفتن امير مؤمنان با جنّى به صورت اژدها ، اشاره كرد .(3)

5. امامان ، به عنوان حجّت خدا و شاهد او بر خلق، جامع تمامى كمالات

در حديثى كه در باب «الاُمور التى توجب حجّة الإمام» آمده، ابو بصير ، به امام كاظم عليه السلام درباره ويژگى ها و نشانه هاى امام پرسيد:

جُعِلتُ فِداكَ بِمَ يُعرَفُ الإِمامُ؟ قالَ فَقالَ : بِخِصالٍ أمّا أوَّلُها فَإنَّهُ بِشَى ءٍ قَد تَقَدَّمَ مِن أبيهِ فيهِ بِإشارَةٍ إلَيهِ لِتَكُونَ عَلَيهِم حُجَّةً وَ يُسألُ فَيُجيبُ و إن سُكِتَ عَنهُ ابتَدَأ و يُخبِرُ بِما فى غَدٍ و يُكَلِّمُ النّاسَ بِكُلِّ لِسانٍ ثُمَّ قالَ لى يا أبا مُحَمَّدٍ اُعطيكَ عَلامَةً قَبلَ أن تَقُومَ فَلَم ألبَث أن دَخَلَ عَلَينَا رَجُلٌ مِن أهلِ خُراسانَ فَكَلَّمَهُ الخُراسانِىُّ بِالعَرَبِيَّةِ فَأجابَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام بِالفارِسيَّةِ فَقالَ لَهُ الخُراسانىُّ و اللّه ِ جُعِلتُ فِداكَ ما مَنَعَنى أن اُكَلِّمَكَ بِالخُراسانِيَّةِ غَيرُ أنّى ظَنَنتُ أنَّكَ لا تُحسِنُها فَقالَ سُبحانَ اللّه ِ إذا كُنتُ لا اُحسِنُ اُجيبُكَ فَما فَضلى عَلَيكَ ثُمَّ قالَ لى : يا أبا مُحَمَّدٍ إنَّ الإمامَ لا يَخفَى عَلَيهِ كَلامُ أحَدٍ مِنَ النّاسِ و لا طَيرٍ و لا بَهيمَةٍ و لا شَى ءٍ فيهِ الرُّوحُ فَمَن لَم يَكُن هذِهِ الخِصالُ فيهِ فَلَيسَ هُوَ بِإمام .(4)

بر اساس روايت بالا ، دانستن زبان موجودات زنده ، فضيلت لازم براى امام شمرده شده است. امام كاظم عليه السلام در كلامى ديگر مى فرمايد :

...إنَّ سُلَيمانَ بنَ داوُدَ قالَ لِلهُدهُدِ حينَ فَقَدَهُ وَ شَكَّ فى أمرِهِ فَقالَ : «مَا لِىَ لاَ أَرَى

ص: 226


1- . ر. ك : همان ، ص 261 (بَابُ أنَّ الأَئِمَّةَ عليهم السلام لَوْ سُتِرَ عَلَيهِم لأَخبَرُوا كُلَّ امرِئٍ بِما لَهُ و عَلَيهِ) و ص 260 (بَابُ أنَّ الأئِمَّةَ عليهم السلام يَعلَمُونَ عِلمَ ما كانَ وَ ما يَكُونُ وأنَّهُ لا يَخفَى عَلَيهِمُ الشَّى ءُ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِم) .
2- . ر. ك : همان، ص 470 .
3- . ر. ك : همان ، ص 396 ، ح 6 .
4- . همان ، ص 285 ، ح 7.

الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ»(1) حينَ فَقَدَهُ فَغَضِبَ عَلَيهِ فَقالَ : «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ»(2) و إنَّما غَضِبَ لِأنَّهُ كانَ يَدُلُّهُ عَلى الماءِ فَهذا و هُوَ طائِرٌ قَد اُعطِىَ ما لَم يُعطَ سُلَيمَانُ وَ قَد كانَتِ الرّيحُ و النَّملُ وَ الإِنسُ و الجِنُّ و الشَّياطينُ و المَرَدَةُ لَهُ طائِعينَ و لَم يَكُن يَعرِفُ الماءَ تَحتَ الهَواءِ و كانَ الطَّيرُ يَعرِفُهُ و إنَّ اللّه َ يَقُولُ فى كِتابِهِ : «وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى»(3) وَ قَد وَرِثنا نَحنُ هَذا القُرآنَ الَّذى فيهِ ما تُسَيَّرُ بِهِ الجِبالُ و تُقَطَّعُ بِهِ البُلدانُ و تُحيا بِهِ المَوتَى و نَحنُ نَعرِفُ الماءَ تَحتَ الهَواءِ و إنَّ فى كِتابِ اللّه ِ لآياتٍ ما يُرادُ بِها أمرٌ إلاّ أن يَأذَنَ اللّه ُ بِهِ مَعَ ما قَد يَأذَنُ اللّه ُ مِمّا كَتَبَهُ الماضُونَ جَعَلَهُ اللّه ُ لَنا فى اُمِّ الكِتابِ إنَّ اللّه َ يَقُولُ : «وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»(4) ثُمَّ قالَ : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا»(5) فَنَحنُ الَّذينَ اصطَفانا اللّه ُ عز و جل و أورَثَنا هذا الَّذى فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَى ءٍ .(6)

جمع بندى بحث را به تدوينگر دانشور بحار الأنوار مى سپاريم. علاّمه مجلسى در پايان باب «أنهم عليهم السلام يعلمون جميع الألسن و اللغات و يتكلمون بها» ذيل عنوان «تبيين» پس از نقل كلام شيخ مفيد در أوائل المقالات(7) درباره آن مى گويد :

اخبار درباره آگاه بودن ائمّه به زبان ها، نزديك به تواتر است و به انضمام اخبار عام (دال بر علم امام) در اين زمينه ، شكّى برجا نمى گذارد ؛ امّا درباره دانش آنان به صناعات، عمومات احاديث ، دلالت بر آن دارد احاديثى كه در آنها رسيده كه

ص: 227


1- . سوره نمل ، آيه 20 .
2- . سوره نمل ، آيه 21 .
3- . سوره رعد ، آيه 31 .
4- . سوره نمل ، آيه 75 .
5- . سوره فاطر ، آيه 32 .
6- . همان، ص 226 ، باب «أنَّ الأئِمَّةَ وَرِثُوا عِلمَ النَّبِىِّ وَ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.»
7- . علاّمه مجلسى در مواردى - از جمله در همين جا - از أوائل المقالات با عنوان المسائل ، ياد كرده است.

حجّت خدا را نمى سزد كه درباره امرى جاهل باشد و لاادرى بر زبان آرد. به ضميمه احاديثى كه وارد شده كه علم ماكان و مايكون ، نزد امامان هست و تمامى دانش هاى پيامبران به ايشان رسيده است. افزون بر آن كه بيشتر صناعات به انبيا منسوب است و تعليم اسماء به آدم عليه السلام به گونه اى تفسير شده كه همه صناعات را شامل است.(1) و بالجمله براى متتبّع، ترديد در آن نيز شايسته نيست و امّا حكم عقل به لزوم آن دو ، محلّ توقّف است ، گو اين كه اعتقاد به آن دور نيست. مى گويم: بسيارى از احاديث اين باب ، به خواست خداى متعال در تضاعيف معجزات ائمّه عليهم السلام خواهد آمد .(2)

د . ظهور معجزات و اعلام بر دست ائمّه عليهم السلام

اشاره

بنا به گزارش شيخ مفيد درباره ظهور معجزات بر دست ائمّه ، در ميان اماميان ، سه ديدگاه وجود دارد. ديدگاه شيخ مفيد ، آن است كه ظهور معجزات بر دست امامان ، عقلاً واجب نبوده و قياسا ممتنع نيست. درباره وقوع معجزات از ايشان نيز اخبار و گزارش هاى متظاهر و منتشر ، نقل شده است و او از جهت سمع و آثار صحيح بر اين مسئله ، قطع دارد. جمهور اهل امامت (اماميه) با شيخ مفيد ، هم عقيده اند. بسيارى از منسوبان به اماميه ، صدور معجزه از سوى امامان را به سان پيامبران ، عقلاً واجب مى دانند. آل نوبخت ، مخالف وقوع معجزه به دست ائمّه عليهم السلام هستند.(3)

احاديث دلالت كننده الكافى بر صدور معجزه از امامان را مى توان شامل دسته هاى زير دانست :

ص: 228


1- . براى نمونه ، طبرسى مى گويد: «و معنى تعليمه أسماء المسميات أنه أراه الأجناس التى خلقها و علّمه أن هذا اسمه فرس و هذا اسمه كذا و علّمه احوالها و ما يتعلق بها من المنافع الدينية و الدنيوية» جوامع الجامع، ج 1 ص 37.
2- . بحار الأنوار، ج 26 ، ص 193.
3- . أوائل المقالات ، ص 68، گفتار 42 .
1. آگاهى هاى ائمّه عليهم السلام از امور غيبى

1. آگاهى هاى ائمّه عليهم السلام از امور غيبى(1)

2. دارا بودن اسم اعظم توسط ائمّه عليهم السلام

از امام محمّد باقر عليه السلام روايت شده است :

إنَّ اسمَ اللّه ِ الأعظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ و سَبعينَ حَرفاً و إنَّما كانَ عِندَ آصَفَ مِنها حَرفٌ واحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالأرضِ ما بَينَهُ و بَينَ سَريرِ بِلقِيسَ حَتّى تَناوَلَ السَّريرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عادَتِ الأرضُ كَما كانَت أسرَعَ مِن طَرفَةِ عَينٍ وَ نَحنُ عِندَنا مِنَ الإسمِ الأَعظَمِ اثنانِ و سَبعُونَ حَرفا .(2)

3. مطيع بودن همه چيز براى ائمّه عليهم السلام

امام باقر عليه السلام به محمّد بن مسلم مى فرمايد :

يا ابنَ مُسلِمٍ كُلُّ شَى ءٍ خَلَقَهُ اللّه ُ مِن طَيرٍ أو بَهيمَةٍ أو شَى ءٍ فيهِ رُوحٌ فَهُوَ أسمَعُ لَنا و أَطوَعُ مِن ابنِ آدَمَ .(3)

بر اساس حديث ديگر ، آن گاه كه سدير صيرفى ، از دريافت سريع نامه امام باقر عليه السلام از فاصله دور ، اظهار شگفتى كرد، آن حضرت فرمود:

يَا سديرُ إنَّ لَنا خَدَماً مِنَ الجِنِّ فَإذا أرَدنَا السُّرعَةَ بَعَثناهُم.(4)

در حديث ديگر مى خوانيم :

مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ قال : كُنتُ عِند أبى جَعفَرٍ الثَّانى عليه السلام فَأجرَيتُ اختِلاف الشّيعَةِ فَقال :

يا مُحَمَّدُ إنَّ اللّه تَبارَك و تَعالى لَم يَزَل مُتَفَرِّداً بِوَحدانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَق مُحَمَّداً و عَلِيّاً و فاطِمَة فَمَكَثُوا ألف دَهرٍ ثُمَّ خَلَق جَميع الأشياءِ فَأشهَدَهُم خَلقَها و أجرَى طاعَتَهُم

ص: 229


1- . ر.ك : الكافى ، ج 1 ، ص 261 (بَابُ أنَّ الأئِمَّةَ عليهم السلام لَو سُتِرَ عَلَيهِم لَأخْبَرُوا كُلَّ امرِئٍ بِما لَهُ وَ عَلَيهِ) و ص 260 (بَابُ أنَّ الأئِمَّةَ عليهم السلام يَعلَمُونَ عِلمَ ما كانَ وَ ما يَكُونُ وَ أنَّهُ لا يَخفَى عَلَيهِمُ الشَّى ءُ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِم) و ص 256 (بابٌ نادِر فيهِ ذِكرُ الغيب) و ص 253 (بابٌ فى أنّ الأئمّة عليهم السلام يَزدادونَ فى ليلة الجُمعَة) و ص 253 (بابُ لو لا أنّ الأئمّة عليهم السلام يَزدادون لنفد ما عِندهم) .
2- . ر . ك : همان جا (بَابُ ما اُعْطِىَ الأئِمَّةُ عليهم السلام مِنِ اسمِ اللّه ِ الأَعْظَمِ) .
3- . همان ، ص 470 .
4- . همان ، ص 395 .

عَلَيها ... .(1)

4. وجود آيات پيامبران در نزد امامان عليهم السلام

4. وجود آيات پيامبران در نزد امامان عليهم السلام (2)

در احاديث الكافى ، آمده است كه آيات و نشانه هاى معجزه گر پيامبران ، مانند : عصاى موسى، انگشتر سليمان و پيراهن يوسف ، به عنوان مواريث امامت نزد امامانْ موجود است.(3)

امام محمّد باقر عليه السلام مى فرمايد:

كانَت عَصا مُوسى لآِدَمَ عليه السلام فَصارَت إلى شُعَيبٍ ثُمَّ صارَت إلى مُوسى بن عِمرانَ و إنَّها لَعِندَنا وَ إنَّ عَهدى بِها آنِفاً و هِىَ خَضراءُ كَهَيئَتِها حِينَ انتُزِعَت مِن شَجَرَتِها و إنَّها لَتَنطِقُ إذا استُنطِقَت ... .(4)

همو در كلامى ديگر ، فرموده است :

خَرَجَ أميرُ المُؤِنينَ عليه السلام ذاتَ لَيلَةٍ بَعدَ عَتَمَةٍ وهُوَ يَقُولُ هَمهَمَةً هَمهَمَةً و لَيلَةً مُظلِمَةً خَرَجَ عَلَيكُمُ الإمامُ عَلَيهِ قَميصُ آدَمَ و فى يَدِهِ خاتَمُ سُلَيمانَ و عَصا مُوسى عليه السلام .(5)

5. نشان دادن معجزه توسّط امام براى اثبات امامت خود

امام براى اثبات امامت خود و گاه در برابر مدّعيان دروغين امامت - به عنوان نشانه صدق - معجزه نشان مى دهد.

مرحوم كلينى ، بابى گشوده است زير عنوان «بابُ ما يُفصَلُ بِهِ بينَ دَعوى المُحِقِّ وَ المُبطِلِ فى أمرِ الإمامَةِ» . در اين باب ، نوزده حديث نقل شده است ، از جمله ، گواهى

ص: 230


1- . همان ، ص 441 .
2- . ر. ك : همان جا (بابُ ما عِندَ الأئِمَّةِ مِن آياتِ الأَنبِيَاءِ عليهم السلام ) . در اين باره ، شيخ مفيد نيز در الإرشاد (ج 2 ، ص 186 - 187) احاديثى نقل كرده است.
3- . چنان كه مى دانيم ، بر پايه احاديث ، مواريث علمى و نشانه اىِ انبيا و اوصياى گذشته ، به پيامبر خاتم و توسط آن حضرت ، به امير مؤمنان عليه السلام و به همين ترتيب ، به امامان بعدى رسيده است.
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 231.
5- . همان ، ص 231 .

دادن حجر الأسود به امامت امام سجاد عليه السلام در مقابل ادّعاى محمّد بن حنفيه(1) و گواهى دادن عصاى امام محمّد تقى عليه السلام در پى درخواست نشانه امامت از سوى يحيى بن اكثم :

فَقُلتُ عَلامَةً فَكانَ فى يَدِهِ عَصا فَنَطَقَت وَ قالَت إنَّ مَولاىَ إِمامُ هذا الزَّمانِ و هُوَ الحُجَّةُ .

شايد با نظر به اين گونه احاديث است كه شيخ مفيد در گفتار سوم أوائل المقالات ، ديدگاه اماميه را درباره صدور معجزه از امام ، اين گونه گزارش كرده است :

و اتفَقَت الإمامية عَلى أن الإمامَة لا تثبِت مَعَ عَدَم المُعجَز لِصاحِبها إلا بالنص عَلى عَينِه و التوقيف .(2)

بسيارى از متكلّمان ، مانند سيد مرتضى، ابو الصلاح حلبى، ابن نوبخت ، راوندى، محقّق حلّى و علاّمه حلّى ، نص الهى بر زبان پيامبر و اظهار معجزه را دو راه شناخت امام معصوم دانسته اند.(3) برخى نيز اساسا اختصاص امام به آيات و كرامات را به عنوان يكى از صفات امام ، واجب شمرده اند.(4)

6. وقوع معجزات از ائمّه عليهم السلام

6. وقوع معجزات از ائمّه عليهم السلام (5)

در الكافى ، احاديث بسيارى كه متضمّن معجزات امامان هستند ، فرادست خوانندگانْ نهاده شده است كه در اين جا به ذكر دو نمونه بسنده مى كنيم. ابوبصير

ص: 231


1- . ر. ك : همان ، ص 348.
2- . أوائل المقالات ، ص 39.
3- . شرح جمل العلم والعمل، ص 199؛ تقريب المعارف، ص 174 ؛ الياقوت، ص 77 ؛ عجالة المعرفة، ص 38 ؛ المسلك فى اُصول الدين، ص 210 ؛ نهج الحق و كشف الصدق، ص 168.
4- . قواعد المرام، ص 182.
5- . شيخ مفيد نيز در الإرشاد ، نمونه هاى فراوانى از معجزات و اخبارهاى غيبى امامان را گزارش كرده است. براى نمونه ، پس از نقل مواردى از پيشگويى هاى راستين امير مؤمنان مى گويد: «و الذى كان من أمير المؤنين عليه السلام من هذا الجنس ما لا يستطاع إنكاره إلا مع الغباوة و الجهل و البهت و العناد» الإرشاد ، ج 1 ، ص 332 . نيز ر . ك : همان، ج 2 ، ص 186.

مى گويد:

دَخَلتُ عَلَى أَبِى جَعفَرٍ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ : أَنتُم وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قَالَ : نَعَم قُلتُ : رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَارِثُ الأَنبِيَاءِ عَلِمَ كُلَّ مَا عَلِمُوا قَالَ لِى نَعَم قُلتُ فَأَنتُم تَقدِرُونَ عَلَى أَن تُحيُوا المَوتَى وَ تُبرِءُوا الأَكمَهَ وَ الأَبرَصَ قَالَ : نَعَم بِإِذنِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ لِيَ : ادنُ مِنِّي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ فَدَنَوتُ مِنهُ فَمَسَحَ عَلَى وَجهِى وَ عَلَى عَينَيَّ فَأَبصَرتُ الشَّمسَ وَ السَّمَاءَ وَ الأَرضَ وَ البُيُوتَ وَ كُلَّ شَيءٍ فِي البَلَدِ ثُمَّ قَالَ لِي أَ تُحِبُّ أَن تَكُونَ هَكَذَا وَ لَكَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَيكَ مَا عَلَيهِم يَومَ القِيَامَةِ أَو تَعُودَ كَمَا كُنتَ وَ لَكَ الجَنَّةُ خَالِصاً قُلتُ أَعُودُ كَمَا كُنتُ فَمَسَحَ عَلَى عَينَيَّ فَعُدتُ كَمَا كُنتُ قَالَ فَحَدَّثتُ ابنَ أَبِي عُمَيرٍ بِهَذَا فَقَالَ أَشهَدُ أَنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ.(1)

در حديث ديگرى آمده است:

عَنِ الحَسَنِ بنِ مَنصُورٍ عَن أَخِيهِ قَالَ : دَخَلتُ عَلَى الرِّضَا عليه السلام فِى بَيتٍ دَاخِلٍ فِى جَوفِ بَيتٍ لَيلاً فَرَفَعَ يَدَهُ فَكَانَت كَأَنَّ فِى البَيتِ عَشَرَةَ مَصَابِيحَ وَ استَأذَنَ عَلَيهِ رَجُلٌ فَخَلَّى يَدَهُ ثُمَّ أَذِنَ لَهُ.(2)

ه . ظهور معجزات به دست افراد منصوب ائمّه عليهم السلام اعم از خواص ، سفيران و ابواب

از نظر شيخ مفيد ، اين امر ، جايز است و عقل و سنّت و قرآن ، از آن منع نمى كند. اين ، مذهبِ گروهى از مشايخ اماميه است. ابن اخشيد (از معتزله) و اصحاب حديث نيز در باب صالحان و نيكان ، همين نظر را دارند. نوبختيان ، معتزله، زيديه و خوارج ، اين امر را ممنوع مى دانند.(3)

در اين باره ، تنها حديث زير در الكافى به نظر رسيد كه متضمّن صدور امور خارق العاده از مؤمنان ، به شرط وارستگى كامل و پيوستگى ياد خدا و بيم از اوست. امام

ص: 232


1- . الكافى ، ج ص 470 ، ح 3.
2- . همان، ص 487 .
3- . أوائل المقالات ، ص 69، گفتار 43.

باقر عليه السلام خطاب به حمران بن اَعيَن - كه از دگرگونىِ احوال قلب خود شِكوه كرد - ، فرمود:

أَمَا إِنَّ أَصحَابَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قَالُوا : يَا رَسُولَ اللَّهِ نَخَافُ عَلَينَا النِّفَاقَ قَالَ فَقَالَ : وَ لِمَ تَخَافُونَ ذَلِكَ؟ قَالُوا : إِذَا كُنَّا عِندَكَ فَذَكَّرتَنَا وَ رَغَّبتَنَا وَجِلنَا وَ نَسِينَا الدُّنيَا وَ زَهِدنَا حَتَّى كَأَنَّا نُعَايِنُ الآخِرَةَ وَ الجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحنُ عِندَكَ فَإِذَا خَرَجنَا مِن عِندِكَ وَ دَخَلنَا هَذِهِ البُيُوتَ وَ شَمِمنَا الأَولاَدَ وَ رَأَينَا العِيَالَ وَ الأَهلَ يَكَادُ أَن نُحَوَّلَ عَنِ الحَالِ الَّتِى كُنَّا عَلَيهَا عِندَكَ وَ حَتَّى كَأَنَّا لَم نَكُن عَلَى شَى ءٍ أَ فَتَخَافُ عَلَينَا أَن يَكُونَ ذَلِكَ نِفَاقاً فَقَالَ لَهُم رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : كَلاَّ إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّيطَانِ فَيُرَغِّبُكُم فِى الدُّنيَا وَ اللَّهِ لَو تَدُومُونَ عَلَى الحَالَةِ الَّتِى وَصَفتُم أَنفُسَكُم بِهَا لَصَافَحَتكُمُ المَلاَئِكَةُ وَ مَشَيتُم عَلَى المَاء.(1)

شايان ذكر است كه متكلّمان اماميه ، در اين مسئله ، با شيخ مفيد هم عقيده اند. شريف مرتضى ، ظهور معجزه به دست صالحان و افاضل مؤمنان را جايز شمرده است.(2) ابو الصلاح حلبى نيز اين امر را براى غير نبى و امام ، روا دانسته است.(3) علاّمه حلّى ، ظهور كرامت به دست حضرت مريم و اصحاب كهف را دليل بر جواز آن دانسته است.(4) نويسنده الياقوت نيز ظهور معجزه به دست اوليا و ائمّه عليهم السلام را روا شمرده و ظهور معجزه به دست آصف و مريم و جز اينها را شاهد آورده است.(5)

علاّمه حلى در شرح آن ، نوشته است كه اماميه و گروهى از اشاعره(6) - بر خلاف

ص: 233


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 423 ، ح 1. اين حديث ، در تفسير العياشى ج 1 ، ص 109 نيز آمده است.
2- . الذخيرة، ص 332.
3- . تقريب المعارف، ص 178 ؛ الكافى، ج 1 ، ص 101.
4- . مناهج اليقين، ص 430.
5- . الياقوت ، ص 68 ؛ انوار الملكوت، ص 186. ديدگاه نويسنده الياقوت در اين جا ، مغاير با ديدگاهى است كه مفيد از نوبختيان گزارش مى كند. اين اختلاف موضع - كه در ادامه ، به برخى ديگر نيز اشاره خواهيم كرد - ، مى تواند قرينه اى بر تأخّر زمان نگارش الياقوت از دوره شيخ مفيد باشد .
6- . از جمله ابوالحسن اشعرى مقالات الاسلاميين، ج 1 ، ص 349، جوينى (الارشاد، ص 316) و شهرستانى (نهاية الاقدام، ص 498).

معتزله - ، بر جواز كرامات و اظهار معجزه به دست امامان و صالحانْ اتّفاق دارند.(1) از نظر علاّمه مجلسى ، حقْ آن است كه معجزات جارى بر دست اصحاب و نوّاب امامان، در حقيقت ، معجزات امامان است كه براى بيان صدق ايشان بر دست آن سفيرانْ ظاهر مى شود(2) و كلام شيخ مفيد نيز تاب اين معنا را دارد. ديدگاه نوبختيان در اين جا در نهايتِ سخافت و غرابت است.(3)

و . شنيدن سخن فرشتگان ، بدون ديدن خود آنها توسّط امامان عليهم السلام

از نظر شيخ مفيد ، شنيدن سخن فرشتگان ، بدون ديدن اعيان آنها توسّط امامان ، عقلاً رواست و براى وقوع آن ، در مورد امامان و شيعيانِ نيك و درستكار و درست آيين ، حجّت و برهان روشن وجود دارد. اين ، رأى فقيهان و محدّثان اماميه است. آل نوبخت و گروهى از اماميان - كه شناختى به احاديث ندارند و امعان نظر نمى كنند و طريق صواب نمى پيماند - ، از پذيرش اين مسئله ، تن زده اند.(4)

با توجّه به مجموع احاديثى كه در ابواب متعلّق به مسئله ارتباط امامان عليهم السلام با فرشتگان آمده و احاديثى كه در فحاوى ديگر ابواب اصول و فروع الكافى ذكر شده است ، درباره ارتباط ائمّه عليهم السلام با ملائكه و هم سخنى با آنان - كه موضع شيخ مفيد و فقيهان و حديث پژوهان اماميه است - نبايد ترديد كرد. در اين جا برخى مواضع مناسب را نشان مى دهيم و نمونه هايى از احاديث را مى آوريم.

ص: 234


1- . أنوار الملكوت، ص 186 .
2- . اين كلام علاّمه مجلسى ، يادآور سخن شهرستانى است كه كرامات اوليا را مؤيّد، دليل و منبعث از معجزات پيامبران دانسته و تصريح كرده است كه كرامت هر ولى ، به عينه ، معجزه نبى است نهاية الاقدام، ص 498 .
3- . بحار الأنوار ، ج 27 ، ص 31 .
4- . أوائل المقالات ، ص 60، گفتار 44.

شيخ كلينى در يكى از آغازين ابواب كتاب الحجة الكافى(1) ، بابى فرانهاده با عنوان «بَابُ الفَرقِ بَينَ الرَّسُولِ و النَّبىِّ و المُحَدَّثِ». در اين باب ، چهار حديث آمده كه بر اين مضمونْ تصريح دارند كه منزلت امام در سنجش با نبى ، آن است كه صداى ملك را مى شنود و خود او را نمى بيند و از همين رو ، محدّث ناميده مى شود :

وَ الإِمَامُ هُوَ الَّذِى يَسْمَعُ الكَلاَمَ وَ لاَ يَرَى الشَّخصَ .(2)

وَ أَمَّا المُحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِى يُحَدَّثُ فَيَسمَعُ وَ لاَ يُعَايِنُ وَ لاَ يَرَى فِى مَنَامِهِ .(3)

در بابى مستقل درباره محدّث بودن ائمّه عليهم السلام با عنوان «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ» ، پنج روايت آمده است ، مانند :

عُبَيدِ بنِ زُرَارَةَ قَالَ : أَرسَلَ أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام إِلَى زُرَارَةَ أَن يُعلِمَ الحَكَمَ بنَ عُتَيبَةَ أَنَّ أَوصِيَاءَ مُحَمَّدٍ عَلَيهِ وَ عَلَيهِمُ السَّلاَمُ مُحَدَّثُونَ.(4)

عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ قَالَ : ذُكِرَ المُحَدَّثُ عِندَ أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام فَقَالَ : إِنَّهُ يَسمَعُ الصَّوتَ وَ لاَ يَرَى الشَّخصَ فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِدَاكَ كَيفَ يَعلَمُ أَنَّهُ كَلاَمُ المَلَكِ قَالَ : إِنَّهُ يُعطَى السَّكِينَةَ وَ الوَقَارَ حَتَّى يَعلَمَ أَنَّهُ كَلاَمُ مَلَكٍ .(5)

افزون بر اين باب، احاديث فراوانى كه درباره چگونگى پديد آمدن «مصحف فاطمه» رسيده ، بر شنيدن سخن فرشته توسّط حضرت فاطمه عليهاالسلام و امير مؤمنان عليه السلام دلالت دارند.(6)

در برخى ابواب متعلّق به علم امام ، احاديثى دال بر «نكت در آذان» و «نقر در

ص: 235


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 176 ، ح 1 .
2- . همان، ح 2.
3- . همان جا .
4- . همان، ص 270.
5- . همان، ص 271، ح 4. درباره محدّث بودن امامان عليهم السلام در «بَابُ مَا جَاءَ فِى الاِثْنَيْ عَشَرَ وَ النَّصِّ عَلَيْهِمْ عليهم السلام » نيز احاديثى آمده است.
6- . ر. ك : همان ، ج 1 ، ص 239 (بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الصَّحِيفَةِ وَ الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَةِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام و ص 457 (بَابُ مَوْلِدِ الزَّهْرَاءِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ) .

اسماع» آمده است ، از جمله در «بَابُ جِهَاتِ عُلُومِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام » . حديث زير از امام كاظم عليه السلام نقل شده است:

مَبلَغُ عِلمِنَا عَلَى ثَلاَثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٍ وَ حَادِثٍ فَأَمَّا المَاضِى فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الغَابِرُ فَمَزبُورٌ وَ أَمَّا الحَادِثُ فَقَذفٌ فِى القُلُوبِ وَ نَقرٌ فِى الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لاَ نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا.(1)

نيز احاديث مربوط به شب قدر ، بيانگر فرود آمدن فرشتگان بر ولى عصر عليه السلام است.(2) احاديث «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ تَدْخُلُ الْمَلاَئِكَةُ بُيُوتَهُمْ وَ تَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ تَأْتِيهِمْ بِالْأَخْبَارِ» - شامل چهار حديث - و «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلاَئِكَةِ»(3) - شامل هفت حديث - ، نشانگر ارتباط مستمر فرشتگان با امامان است. دو نمونه از اين احاديث را از نظر مى گذرانيم.

قَالَ أَمِيرُ المُؤِنِينَ عليه السلام : إِنَّا أَهلَ البَيتِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُختَلَفُ المَلاَئِكَةِ وَ بَيتُ الرَّحمَةِ وَ مَعدِنُ العِلمِ.(4)

امام صادق عليه السلام به مسمع كردين بصرى فرمود :

يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّكَ تَأكُلُ طَعَامَ قَومٍ صَالِحِينَ تُصَافِحُهُمُ المَلاَئِكَةُ عَلَى فُرُشِهِم قَالَ قُلتُ : وَ يَظهَرُونَ لَكُم قَالَ : فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى بَعضِ صِبيَانِهِ فَقَالَ : هُم أَلطَفُ بِصِبيَانِنَا مِنَّا بِهِم.(5)

در احاديث ابواب ديگر الكافى نيز به اين امر ، تصريحات و اشاراتى وجود دارد.(6)

در پايان اين بحث ، يادآورى اين نكته ، بايسته است كه ارتباط با ملائكه و شنيدن

ص: 236


1- . همان، ص 264.
2- . در اين باره ، ر . ك : همان ، ص 242 (بَابٌ فِى شَأْنِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ تَفْسِيرِهَا) .
3- . همان ، ص 221 .
4- . همان ، ص 221 .
5- . همان ، ص 393 ، ح 1 .
6- . گفتنى است كه طبق برخى روايات منابع ديگر ، از سلمان نيز به عنوان محدّث ياد شده است بصائر الدرجات ، ص 322 ؛ الأمالى ، طوسى ، 407 .

كلام آنان ، مستلزم نبوّت نيست ، همان گونه كه در قرآن نيز از وحى به امّ موسى و حواريّون حضرت عيسى عليه السلام و سخن گفتن فرشته با حضرت مريم عليهاالسلام سخن رفته است. اين امر ، در احاديث فراوان الكافى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است.(1)

ز . احوال پيامبران و امامان ، پس از وفات

شيخ مفيد در اين زمينه ، بر آن است كه انبيا و ائمّه ، پس از وفات ، با اجسام و ارواح خود به بهشت خداى متعال منتقل مى شوند و در آن جا زنده اند و تا روز قيامتْ متنعّم اند. آنها به افراد صالح از امّت و پيروان خود ، شادمان هستند و با كرامت ، به ديدار ايشان مى روند و منتظر دينداران ديگر هستند كه بر ايشان وارد مى شوند. احوال شيعيان در دنيا - با اخبار مستمر خداى تعالى - بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام پوشيده نيست و سخن هر كس را كه در مشاهد مشرّفه آنان با ايشان نجوا كند ، به لطف ويژه خدا مى شنوند. همچنان كه در روايت آمده ، سخنان از دور نيز به آنان مى رسد.

اين ، مذهب تمامىِ فقيهان و محدّثان اماميه است. درباره ديدگاه متكلّمان اماميه ، شيخ مفيد آورده است كه براى ايشان در اين باب ، گفتار و ديدگاهى نمى شناسد و از آل نوبخت در اين باره ، خلافى به او رسيده است. وى افزوده كه به گروهى از منسوبان به اماميه برخورد كرده است كه اين مسئله را نمى پذيرفته اند. شيخ مفيد براى اثبات ديدگاه خود و فقها و محدّثان اماميه ، به آيات «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ...»(2) و «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَالَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ»(3) ، استناد جسته است.(4)

ص: 237


1- . در اين باره ، ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 268 (بَابٌ فِى أَنَّ الأئِمَّةَ بِمَنْ يُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَى وَ كَرَاهِيَةِ الْقَوْلِ فِيهِمْ بِالنُّبُوَّة) . نمونه احاديث: «قالَ أبُو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : إِنَّما الوُقُوفُ عَلَينا فى الحَلالِ وَ الحَرَامِ فَأمّا النُّبُوَّةُ فَلا» .
2- . سوره آل عمران ، آيه 169 - 171 .
3- . سوره يس ، آيه 26 - 27.
4- . أوائل المقالات ، ص 72، گفتار 49.

در تأييد ديدگاه شيخ مفيد - افزون بر آياتى كه خود وى به برخى از آنها استدلال كرده - ، مى توان به احاديث فراوانى استناد كرد كه در ابواب الكافى ، به صورت پراكنده آمده است. احاديث با مضامين حيات برزخى انسان ها ، شامل ابوابى مانند : «بَابُ زِيَارَةِ الْقُبُورِ» ،(1) «بَابُ أَنَّ الْمَيِّتَ يَزُورُ أَهْلَهُ» ،(2) «بَابُ الْمَسْأَلَةِ فِى الْقَبْرِ وَ مَنْ يُسْأَلُ وَ مَنْ لاَ يُسْأَلُ» ،(3) «بَابٌ فِى أَرْوَاحِ الْمُؤمِنِينَ» ،(4) و «بَابٌ آخَرُ فِى أَرْوَاحِ الْمُؤمِنِينَ» .(5)

باب ديگر در ارتباط با بحث ، «باب عَرْضِ الْأَعْمَالِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام » است كه شامل شش حديث است.(6) حديث ديگر در اين زمينه ، روايتى با مضمون گفتگوى امير مؤمنان عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله پس از دفن حضرت فاطمه عليهاالسلام است.(7) سرانجام بايد به متون زياراتِ فراوانى اشاره كرد كه خواندن آنها در مشاهد مشرّفه ، وارد شده و شامل سلام و سخنانى خطاب به معصوم مورد زيارت است.

ح . گردآورى و تدوين قرآن

شيخ مفيد ، هم رأى با جماعتى از اماميان ، بر آن است كه واژه و آيه و سوره اى از

ص: 238


1- . الكافى ، ج 3 ، ص 228. نمونه حديث: «عَن أَبِى عَبدِ اللّه ِ عليه السلام فِى زِيَارَةِ الْقُبُورِ قَالَ : إِنَّهُمْ يَأْنَسُونَ بِكُمْ فَإِذَا غِبْتُمْ عَنْهُمُ اسْتَوْحَشُوا» .
2- . همان، ص 230. نمونه حديث: «عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ : إِنَّ الْمُؤمِنَ لَيَزُورُ أَهْلَهُ فَيَرَى مَا يُحِبُّ وَ يُسْتَرُ عَنْهُ مَا يَكْرَهُ وَ إِنَّ الْكَافِرَ لَيَزُورُ أَهْلَهُ فَيَرَى مَا يَكْرَهُ وَ يُسْتَرُ عَنْهُ مَا يُحِبُّ قَالَ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَزُورُ كُلَّ جُمْعَةٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَزُورُ عَلَى قَدْرِ عَمَلِهِ» .
3- . همان، ص 235.
4- . همان، ص 243 .
5- . همان ، ص 244.
6- . همان، ج 1 ، ص 219. نمونه احاديث: «عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ : مَا لَكُمْ تَسُوءُونَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَالَ رَجُلٌ : كَيْفَ نَسُوؤهُ؟ فَقَالَ : أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ أَعْمَالَكُمْ تُعْرَضُ عَلَيْهِ فَإِذَا رَأَى فِيهَا مَعْصِيَةً سَاءَهُ ذَلِكَ فَلاَ تَسُوءُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ سُرُّوهُ» .
7- . ر . ك : همان، ص 458 ، ح 3.

قرآن ، كم نشده است ؛ بلكه تأويل و تفسير معانى قرآن ، مطابق با حقيقت تنزيل آن كه در مصحف امير مؤمنان عليه السلام ثبت بوده، حذف شده است. شيخ مفيد ، افزوده شدن بر قرآن را نيز نمى پذيرد و معتقد به سلامت قرآن موجود ، از زيادت است. وى تصريح مى كند كه در اين باره ، حديثى از امام صادق عليه السلام مؤيّد ديدگاه وى است.(1)

نوبختيان - بنا بر مسموع شيخ مفيد - قائل به كاسته شدن و افزوده شدن در قرآن موجود بوده اند.(2)

چنان كه مى دانيم ، ديدگاه مشهور و غالب اماميه ، همان است كه در كلام مفيد آمده است. از جمله مرحوم آية اللّه خويى ، پس از گزارش ديدگاه بسيارى از بزرگان شيعه در باب عدم وقوع تحريف در قرآن، چنين نتيجه گيرى كرده است :

كوتاه سخن آن كه مشهور ميان عالمان و محقّقان شيعه، بل متسالم ميان آنان، قول به عدم تحريف قرآن است .(3)

ط . وعد و وعيد

آموزه وعد و وعيد ،(4) از مباحث مهم كلامى و فرقه شناختى است كه معتزله ، بنا به

ص: 239


1- . احتمالاً مقصود شيخ مفيد ، اين حديث است : «عنْ أبِى بصِيرٍ قال : سألْتُ أبا عبْدِ اللَّهِ عليه السلام عنْ قوْلِ اللَّهِ عز و جل : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» ، فقال : نزلتْ فِى علِيِّ بْنِ أبِي طالِبٍ و الْحسنِ و الْحُسيْنِ عليهم السلام فقُلْتُ لهُ : إِنَّ النَّاس يقُولُون فما لهُ لمْ يُسمِّ علِيّاً و أهْل بيْتِهِ عليهم السلام فِي كِتابِ اللَّهِ عز و جل قال فقال قُولُوا لهُمْ إِنَّ رسُول اللَّهِ صلى الله عليه و آله نزلتْ عليْهِ الصَّلاةُ و لمْ يُسمِّ اللَّهُ لهُمْ ثلاثاً و لا أرْبعاً حتَّى كان رسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هُو الَّذِى فسَّر ذلِك لهُمْ و نزلتْ عليْهِ الزَّكاةُ و لمْ يُسمِّ لهُمْ مِنْ كُلِّ أرْبعِين دِرْهماً دِرْهمٌ حتَّى كان رسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هُو الَّذِى فسَّر ذلِك لهُمْ و نزل الْحجُّ فلمْ يقُلْ لهُمْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حتَّى كان رسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هُو الَّذِى فسَّر ذلِك لهُمْ و نزلتْ «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» و نزلتْ فِى علِيٍّ و الْحسنِ و الْحُسيْنِ فقال رسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِي علِيٍّ منْ كُنْتُ موْلاهُ فعلِيٌّ موْلاهُ ...» الكافى ، ج 1 ، ص 286 ، ح 1 . آية اللّه خويى ، سند حديث را صحيح دانسته است (البيان، ص 251) .
2- . أوائل المقالات ، ص 80 ، گفتار 59 .
3- . البيان، ص 219.
4- . از نظر كلامى ، وعد ، عبارت است از اخبار به رسيدن نفع به ديگرى يا دفع ضرر از او در آينده توسط خبر دهنده خداى متعال. وعيد ، عبارت است از اخبار به رسيدن ضرر به ديگرى يا فوت نفع از او در آينده توسط خبردهنده (قواعد المرام، ص 157 - 158) .

ديدگاه متفاوتى كه درباره وعيد مطرح كرده اند، آموزه ياد شده را به عنوان يكى از اصول اعتقادى خود برگزيده اند. شيخ مفيد ، در دو گفتار از كتاب ارجمند خود به اين بحث پرداخته است. نخست در گفتار يازدهم (گفتار در وعيد) ديدگاه اتّفاقىِ اماميان را درباره آن ، اين گونه گزارش كرده است:

اماميه ، اتفاق دارند كه تهديد (وعيد) به خلود در آتش جهنّم ، تنها متوجّه كافران است ، نه گناهكاران از اهل معرفت به خداى متعال و اقرار به فرائض از اهل نماز. در اين ديدگاه ، تمام مرجئه - جز محمّد بن شبيب - و همه اصحاب حديث ، موافق اماميه هستند. معتزله ، بر خلاف آنْ اجماع دارند و مى پندارند كه وعيد به خلود در آتش، كافران و تمامى فاسقان از اهل نماز را در بر مى گيرد.

اماميه ، اتفاق دارند كه هر كس از اهل اقرار و معرفت و نماز كه به سبب گناهش عذاب گردد، در عذاب جاودانه نخواهد بود و از آتش ، بيرون و به بهشت در خواهد آمد و جاودانه در آن متنعّم خواهد بود. گروه هايى كه يادكرديم ، با اماميه هم رأى اند و معتزله ، بر خلاف آنْ اجماع دارند و پنداشته اند كه هر كس براى عذاب به آتش درآيد، از آن بيرون نخواهد آمد .(1)

شيخ مفيد پس از گزارش فوق در گفتارى ديگر (گفتار در ابواب وعيد) به بخش ديگرى از مباحث وعد و وعيد پرداخته و ديدگاه اختصاصىِ خود و گروهى از اماميان را تبيين كرده است. وى تصريح كرده است كه از نظر وى و گروهى از اماميه و بيشتر مرجئه ، هر كس براى خدا عملى و طاعتى انجام دهد، خداوند با نعمت پايدار ، در بهشت جاودان به او پاداش مى دهد. نوبختيان برآن اند كه بسيارى از طاعت كنندگان از خدا در سراى دنيا پاداش طاعت خود را دريافت مى كنند و در آخرت ، بهره اى نخواهند داشت.(2)

ص: 240


1- . أوائل المقالات، ص 46 ، گفتار 11.
2- . همان ، ص 82 ، گفتار 60.

براى تكميل ديدگاه مفيد بايد به سخن وى در گفتارى ديگر از أوائل المقالات نيز توجه كرد. وى زير عنوان « گفتار در ثواب و عقاب دنيا و تعجيل مجازات در آن» مى نويسد:

خداى متعال ، برخى از بندگان خود را بر طاعتشان در دنيا با بخشى از ثوابى كه استحقاق دارند، پاداش مى دهد و جايز نيست كه در دنيا تمام پاداش هاى ايشان را بدهد؛ زيرا ادامه جزاى اطاعت كنندگان ( در آخرت) واجب است. و برخى از بندگان را بر گناهانشان در دنيا با بخشى يا تمام كيفرى كه با مخالفت هاى خود استحقاق دارند، عقاب مى كند ؛ زيرا هر گناهى موجب استحقاق عذاب دائم نمى گردد. آن گونه كه در طاعات گفتيم (كه مستوجب ثواب دائم مى گردد).(1)

شيخ مفيد براى اثبات ديدگاه خود به آياتى مانند: «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُو مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ»(2) ، «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُو كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا * وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَارًا»(3) و «لِّنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَخْزَى»(4) و دو حديث نبوى «حمى يوم كفارة ذنوب سنة»(5) و «صلة الرحم منسئة فى الأجل»(6) استناد كرده است.(7)

به نظر مى رسد كه با توجّه به مجموع سخنان شيخ مفيد در دو گفتار بالا ، اختلاف وى با متكلّمان آل نوبخت ، در آن است كه از نظر شيخ مفيد ، مكلّف ، در مقابل طاعت ، استحقاق ثواب دائم دارد.(8) از اين روى ، گو اين كه مى تواند بخشى از ثواب

ص: 241


1- . همان ، ص 112، گفتار 116.
2- . سوره طلاق، آيه 2 - 3 .
3- . سوره نوح، آيه 10 - 12.
4- . سوره فصّلت، آيه 16.
5- . التمحيص، ص 42 ؛ علل الشرائع، ج 1 ، ص 279.
6- . الكافى، ج 2 ، ص 151 ، ح 9.
7- . همان جا.
8- . شيخ مفيد در اثر ديگر خود ، به استحقاقى بودن ثواب مؤمن و دوام آن ، اين گونه تصريح كرده است: «إنّ العارف الموحّد يستحق بالعقول على طاعته و قربته ثواب دائما» المسائل السروية ، ص 98 ؛ امّا مؤمن گناهكار در صورتى كه به عقاب الهى گرفتار شود، ناگزير ، عقاب وى منقطع خواهد بود و از عذاب به بهشت منتقل خواهد شد تا ثواب طاعات خود را دريافت كند؛ زيرا عادلانه نيست كه بنده اى طاعت و معصيت انجام دهد و به سبب گناه ، در جهنّم جاودانه بماند و ثواب طاعت خود را دريافت نكند (همان، ص 97) . شريف مرتضى (در شرح جمل العلم و العمل ، ص 143) تصريح كرده كه درباره دائم بودن استحقاق ثواب - از جهت سمع - در ميان امّت ، خلافى نيست ؛ امّا عقاب فسق (گناه كمتر از كفر) از نظر وى دائم نيست. محقّق حلّى نيز دوام استحقاق ثواب را اجماعى و استحقاق عقاب را منقطع دانسته است (المسلك فى اُصول الدين، ص 142). خواجه نصير الدين طوسى - صريحا - و علاّمه حلّى - ظاهرا - و فاضل مقداد ، بر دائم بودن هر دو استحقاق رفته اند. معتزله نيز چنين ديدگاهى دارند (كشف المراد، ص 270؛ مناهج اليقين، ص 507 - 508 ؛ النافع يوم الحشر، ص 90). از نظر اشاعره ، انسانْ در قبال طاعت و معصيت ، استحقاق عقلى واجب ثواب و عقاب را ندارد (تفسير رازى، ج 2 ، ص 128؛ شرح المواقف، ج 8 ، ص 155، مناهج اليقين، ص 505 - 506). گفتنى است كه راوندى ، بر اين باور است كه طاعت ( يعنى فعلى كه بنده را در معرض ثواب قرار مى دهد) بر دو گونه است: طاعت علمى و طاعت عملى. طاعت علمى ، مانند شناخت خدا و پيامبر و امام و شرائع، دائم است و ثواب دائم دارد. طاعت عملى، مانند نماز گزاردن و صدقه دادن منقطع ، داراى ثواب منقطع است. معصيت ( فعلى كه بنده را به عقاب مى كشاند) نيز بر دو گونه است : معصيت اعتقادى و عملى. عقاب معصيت اعتقادى ، مانند شرك به خداوند ، دائم ، و عقاب معصيت عملى ، مانند ترك نماز و ريا ، منقطع است عجالة المعرفة، ص 42 - 44.

استحقاقىِ خود را در اين دنيا دريافت كند ؛ امّا تمام پاداش خود را در اين دنيا دريافت نمى كند و بخشى از آن را در بهشت جاويد خواهد گرفت. در حالى كه از نظر متكلّمان آل نوبخت ، ممكن است فردى تمام ثواب طاعت خود را در همين دنيا دريافت دارد.

يادكرد اين نكته ، بايسته است كه با توجّه به موضع نوبختيان در اعتقاد به ثبوت طاعت براى كافران و دريافت پاداش در سراى دنيا براى آنان (آن گونه كه در بند بعد خواهد آمد)، در اين جا دانسته نيست كه مرادشان از اطاعت كنندگان ، چه كسانى هستند. اگر مقصود ايشان مؤمنان باشد ، معلوم مى گردد كه آنان بر خلاف متكلّمان اماميه (از جمله شيخ مفيد) و معتزله ، ثواب طاعت را دائم نمى دانند ؛ امّا اگر مقصود

ص: 242

كفّار باشد، بايد گفت كه مفيد براى آنان معرفت و طاعتى را ثابت نمى داند و بنا بر اين ، كلام وى در گفتار 116 أوائل المقالات كه در آن ، از پاداش دنيوى برخى بندگان مطيع خدا سخن گفته ، بايد به مؤمنان حمل شود. بررسى روايىِ اين مطلب ، در بند بعد آمده است.

ى . معرفت و طاعت كفّار

اشاره

شيخ مفيد و جمهور اماميان ، برآن اند كه هر كس به خدا شناخت دارد، به او كفر نمى ورزد و هر كس منكر نعمت خداست ، از او فرمان نمى برد ؛ يعنى اين كه كفّار ، معرفت به خداوند ندارند و اطاعت او را به جا نمى آورند . در حالى كه نوبختيان ، در موضعى مخالف ، برآن اند كه بسيارى از كفّار ، به خداى متعال شناخت دارند و در افعال بسيارى ، مطيع او هستند و بر اين معرفت و طاعت در دنيا پاداش مى بينند.(1)

شيخ مفيد در برخى ديگر از آثار خود نيز ديدگاه خود را باز گفته است. در تصحيح الاعتقاد مى گويد:

جايز نيست كسى كه به خدا كافر است ، او را بشناسد. و كسى كه به او ايمان دارد ، نسبت به او جاهل باشد. و هر كافرى بر طبق اصول ما جاهل به خداست .(2)

وى در الفصول المختارة نيز درباره منع صدور طاعت از كافر مى نويسد:

من معتقدم كه كافر ، طاعتى ندارد ؛ زيرا خداى خود را نمى شناسد و چون نمى شناسد، طاعتى از او درست نمى آيد ؛ زيرا فعل ، تنها در صورتى طاعت خواهد بود كه فاعل آن ، قصد مطاع كند و هرگاه به مطاع جاهل باشد، آهنگ فعل توسط او به سوى مطاع ، ممكن نيست .(3)

ص: 243


1- . أوائل المقالات ، ص 83 ، گفتار 62.
2- . تصحيح الاعتقاد ، ص 119 .
3- . الفصول المختارة ، ص 66. سيد مرتضى نيز بر آن است كه عمل بدون اعتقاد ، نه ثوابى دارد و نه فائده اى؛ زيرا كسى كه نماز مى گزارد ، در حالى كه به وجوب نماز و نزديكى جستن با آن ، به آستان الهى باور ندارد، نمازى ندارد و خيرى در عمل او نيست رسائل المرتضى ، ج 1 ، ص 302. ردّپاى بحث عارى بودن كافر از معرفت و طاعت را مى توان در منابع فقهى ، از جمله در مسئله يمين كافر ، جستجو كرد. علاّمه حلّى پس از نقل ديدگاه ابن براج و ابن ادريس ، معتقد است كه كافر ، طاعتى ندارد؛ زيرا استحقاق ثواب ، مشروط به ايمان است (مختلف الشيعة، ج 8 ، ص 151) .

براى بررسى اختلافات مفيد با نوبختيان در اين موضوع ، لازم است كه آموزه هاى اختلافى را از هم تفكيك كنيم و هر يك را جداگانه بررسيم. چنان كه ياد شد، نوبختيان ، برخلاف ديدگاه شيخ مفيد ، به سه گزاره كلامى زير اعتقاد دارند:

1. بسيارى از كفّار به خداى متعال شناخت دارند

به نظر مى رسد كه درباره شناخت خداى متعال در متون دينى ، با دو دسته نصوص ، رو به رو هستيم. در بسيارى از آيات قرآن كريم(1) و احاديث الكافى (و منابع ديگر) «معرفت اللّه» امرى فطرى و موهوبى شمرده شده است. بر پايه آموزه معرفت فطرى مى توان گفت كه كفّار نيز به خدا شناخت دارند ؛ زيرا اصولاً ايمان يا كفر به خداوند ، متأخّر از شناخت اوست.(2) خداى منّان ، با اعطاى معرفت فطرى به انسان ها ايشان را از كسب و تحصيل آن بى نياز كرده و تنها ايمان به خود را موضوع تكليف قرار داده است. به ديگر سخن ، از منظر متون دينى ، تعريف خدا (= هدايت) فعل و صنع خداست و پذيرش و التزام به آن (= اهتداء / ايمان) يا نپذيرفتن آن (= كفر) ، فعل اختيارى انسان است.(3)

ص: 244


1- . مانند : «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»(سوره روم ، آيه 30) ؛ «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا» (سوره انسان ، آيه 3) .
2- . در اين باره ، در بحث احكام و اسما ، سخنى از علاّمه طباطبايى خواهد آمد.
3- . ايمان ، به معناى تصديق و التزام ، و كفر ، به معناى انكار يك شى ء پس از حصول شناخت به آن صورت مى پذيرد. از همين رو ، ممكن است انكار يك حقيقت ، پس از يقين به حقانيت آن باشد. آن گونه كه در قرآن كريم آمده است : «فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ ءَايَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُواْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ * وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ» سوره نمل ، آيه 13 - 14. در حديثى نيز به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است : «لَوْ أَنَّ الْعِبَاد إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا و لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا لَهُ» (الكافى ، ج 2 ، ص 399 ، ح 3). در حديث ديگرى نيز كفر ، به انكار مشروط شده است (همان ، ج 2 ، ص 388 ، ح 19 نيز ، ر . ك : وسائل الشيعة، ج 28 ، ص 356 ، «باب جملة مما يثبت به الكفر و الايمان»). حديث زير ، درباره معناشناسى مفاهيم : ايمان، كفر، شرك، ضلال، معرفت و جهل - كه به حوزه معنايى ايمان تعلق دارند - ، قابل توجّه است: «إِنَّ اللَّهَ عز و جل نَصَبَ عَلِيّاً عليه السلام عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالاًّ وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَيْئاً كَانَ مُشْرِكاً وَ مَنْ جَاءَ بِولاَيَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ مَنْ جَاءَ بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ النَّارَ» الكافى ، ج 2 ، ص 388 ، ح 20 .

با توجّه به فراوانى احاديث الكافى در اين زمينه، ابواب مربوط به موضوع را با نمونه هايى از احاديث نشان مى دهيم.

«بَابُ أَنَّهُ لاَ يُعْرَفُ إِلاَّ بِهِ» راه خداشناسى را به معرفت خدا با خدا منحصر كرده است.(1) «بَابُ الْهِدَايَةِ أَنَّهَا مِن اللّه ِ عز و جل» و «بَابُ الْبَيَانِ و التَّعْرِيفِ و لُزُومِ الْحُجَّةِ» ، خداشناسى را فعل و صُنع خدا دانسته است.(2) امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد :

إِنَّ اللَّه احتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُم و عَرَّفَهُم.(3)

از آن حضرت رسيده است:

لَيس لِلَّهِ عَلَى خَلقِهِ أَن يَعرِفُوا و لِلخَلقِ عَلَى اللَّهِ أَن يُعَرِّفَهُم و لِلَّهِ عَلَى الخَلقِ إِذَا عَرَّفَهُم أَن يَقبَلُوا.(4)

ميرزا رفيعا قزوينى در ذيل حديث بالا نوشته است:

يعنى معرفت بر ايشان واجب نيست؛ زيرا معرفت ، صُنع خداست ، نه كار آنان .(5)

ص: 245


1- . ر.ك : همان ، ج 1 ، ص 85.
2- . ر. ك : همان ، ص 162 و 165.
3- . همان ، ص 163 ، ح 1.
4- . همان ، ص 164 ، ح 1 .
5- . الحاشية على اُصول الكافى، ص 515.

شيخ انصارى نيز شناخت خدا پيش از تعريف الهى را غير ممكن دانسته است.(1)

احاديثى كه در ابواب مربوط به عوالم پيشين ، مانند «بَابُ فِطرَةِ الخَلقِ عَلَى التَّوحِيدِ» ، «بَابُ كَيفَ أَجَابُوا وَ هُم ذَرٌّ» ، «بَابُ طِينَةِ المُؤِنِ وَ الكَافِرِ» و «بَابٌ فِى أَنَّ الصِّبغَةَ هِيَ الاْءِسْلاَمُ» كه در كتاب ايمان و كفر الكافى آمده اند نيز بيانگر فطرى بودن خداشناسى و توحيدند .(2)

عن عَبدِ اللَّهِ بنِ سِنَانٍ عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ : سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللَّهِ عز و جل : «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»(3) مَا تِلكَ الفِطرَةُ قَالَ : هِيَ الاْءِسْلاَمُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ «أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»(4) وَ فِيهِ الْمُؤمِنُ وَ الْكَافِرُ .(5)

زراره مى گويد از امام صادق عليه السلام درباره آيه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»

پرسيدم فرمود :

فَطَرَهُم جَمِيعاً عَلَى التَّوحِيدِ .(6)

در ابواب و مواضع ديگرى از كتاب توحيد الكافى نيز در اين باره ، احاديثى به چشم مى خورد. ابوهاشم جعفرى مى گويد : از امام جواد عليه السلام درباره معناى واحد پرسيدم، فرمود:

إجمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَيْهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ كَقَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» .(7)

هم او در حديث ديگرى مى فرمايد :

ص: 246


1- . «ان نفس المعرفة باللّه غير مقدور قبل تعريف اللّه سبحانه» فرائد الاُصول، ج 2 ، ص 22 .
2- . ديدگاه شيخ مفيد درباره معناى فطرت توحيد را در تصحيح اعتقادات الإمامية ص 60 و المسائل السروية (ص 47) و درباره احاديث عوالم پيشين ، در المسائل السروية (ص 37 و 52) ملاحظه كنيد.
3- . سوره روم ، آيه 30 .
4- . سوره اعراف ، آيه 172 .
5- . الكافى ، ج 2 ، ص 12 ، ح 2.
6- . همان ، ج 2 ، ص 12 ، ح 3.
7- . همان ، ج 1 ، ص 118.

عَارِفٌ بِالمَجهُولِ مَعرُوفٌ عِند كُلِّ جَاهِل.(1)

ملاّ صالح مازندرانى ، ذيل حديثى كه معرفت را صُنع خدا مى داند ،(2) نوشته است:

احاديث بسيارى در اين معنا روايت شده كه از كثرت ، به تواتر معنوى رسيده اند . بخشى از آنها در التوحيد صدوق رحمه الله و بخشى در المحاسن برقى رضى الله عنه و برخى در ديگر كتاب هاى معتبر ، مذكور است و بر اساس منطوق و مفهوم ، دلالت دارند كه شناخت خداوند متعال ، توقيفى است و بندگان ، به تحصيل آن با نظر و استدلال ، مكلّف نيستند و بيان و تعريف به عهده خداست .(3)

بنا بر اين ، اگر اين دسته از ادله را لحاظ كنيم ، با توجّه به همگانى و فراگير بودن معرفت فطرى (يعنى معرفتى كه بر پايه آيه ميثاق، عرضه آن به انسان ها ، به منظور اتمام حجّت الهى بر ايشان بوده است) ،(4) مى توان گفت كه كفّار نيز حامل درجه اى ازخداشناسى هستند.(5)

از سوى ديگر ، در برخى از احاديث الكافى ، معرفت خداوند ، به تركيبى از شناخت و تصديق و تسليم نسبت به مجموعه اى از معارف ايمانى (خداى سبحان، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام ) اطلاق شده است. نمونه اين متون، حديث زير است:

عَن أَبِى حَمزَةَ قَالَ قَالَ لِى أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام : إِنَّمَا يَعبُدُ اللَّهَ مَن يَعرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَن لاَ يَعرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعبُدُهُ هَكَذَا ضلاَلاً قُلتُ : جُعِلتُ فِدَاكَ فَمَا مَعرِفَةُ اللَّهِ؟ قَالَ : تَصدِيقُ اللَّهِ عز و جل وَ تَصدِيقُ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله وَ مُوَالاَةُ عَلِيٍّ عليه السلام وَ الاِئتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ

ص: 247


1- . همان ، ص 91 ، ح 2 .
2- . ذيل حديث «عن مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَال قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام : الْمَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِى؟ قَال : مِنْ صُنْعِ اللَّهِ لَيْس لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ» همان ، ص 163.
3- . شرح اُصول الكافى، ملاّ صالح ، ج 5 ، ص 48 . وى بر اين پايه ، ديدگاه نظرى بودن معرفت اللّه را باطل دانسته است .
4- . «أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ» ر . ك : سوره اعراف ، آيه 172 .
5- . براى مطالعه درباره معرفت فطرى خدا ، ر . ك : توحيد الإمامية، محمّدباقر ملكى ميانجى ؛ معرفت فطرى خدا ، رضا برنجكار .

الهُدَى عليهم السلام وَ البَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عز و جل مِن عَدُوِّهِم هَكَذَا يُعرَفُ اللَّهُ عز و جل .(1)

طبعا اگر اين دسته احاديث را در نظر بگيريم، نمى توان از خداشناسى كافرانْ سخن گفت ؛ امّا به نظر مى رسد كه مراد از معرفت در اين احاديث، شناخت و آگاهى صرف نسبت به خداوند ، موضوع معرفت فطرى نيست ؛ بلكه معرفت همراه بااعتراف و شناخت ، با التزام به لوازم آنْ مقصود است. يعنى تصديق خدا و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امامت امامان عليهم السلام (به عنوان بخشى از ما جاء به النبى). اين تبيين از خداشناسى ، همان انگاره حديثىِ ايمان است. شاهد اين مطلب ، حديث ديگر همان باب است كه در آن ، لوازم معرفت اللّه ، به عنوان مؤلّفه هاى ايمانْ مطرح شده است :

لاَ يَكُونُ العَبدُ مُؤِناً حَتَّى يَعرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ وَ يُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ : كَيْفَ يَعْرِفُ الآخِرَ وَ هُوَ يَجهَلُ الْأَوَّلَ.(2)

از اين روى ، ميان دو دسته از احاديث ياد شده ، ناسازگارى وجود ندارد .

2. كفّار ، در بسيارى از افعال ، مطيع خدا هستند
3. كفّار ، بر اين معرفت و طاعت ، در دنيا پاداش مى بينند

بررسى اين دو آموزه اختلافى بر پايه احاديث ، دشوار مى نمايد ؛ زيرا از يك سو در الكافى ، احاديث متعدّدى داريم كه ثبوت ثواب را بر ايمان به معناى خاص آن (و نه حتّى اسلام) وابسته شمرده اند. مانند اين حديث :

الاْءِسْلاَمُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الاْءِيمَانِ .(3)

ص: 248


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 180 ، ح 1. براى موارد ديگر ، ر . ك : همان جا باب معرفة الإمام و الرد إليه .
2- . همان ، ح 2. در اين زمينه ، به ادلّه تمايز اسلام و ايمان نيز مى توان استناد كرد. بحث اسلام و ايمان ، در ادامه نوشتار خواهد آمد.
3- . همان، ج 2 ، ص 24 ، ح 1. براى احاديث ديگر ، ر . ك : همان جا (بَابُ أَنَّ الاْءِسْلاَمَ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ أَنَّ الثَّوَابَ عَلَى الاْءِيمَانِ) .

يا احاديثى كه قبولى اعمال را مشروط به معرفت كامل، ايمان، تقوا و اخلاص نموده اند. مانند دو حديث زير :

إِنَّكُم لاَ تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعرِفُوا وَ لاَ تَعرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لاَ تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبوَاباً أَربَعَةً لاَ يَصلُحُ أَوَّلُهَا إِلاَّ بآخِرِهَا ضَلَّ أَصحَابُ الثَّلاَثَةِ وَ تَاهُوا تَيهاً بَعِيداً إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لاَ يَقبَلُ إِلاَّ العَمَلَ الصَّالِحَ وَ لاَ يَقبَلُ اللَّهُ إِلاَّ الوَفَاءَ بِالشُّرُوطِ وَ العُهُودِ فَمَن وَفَى لِلَّهِ عز و جل بِشَرطِهِ وَ استَعمَلَ مَا وَصَفَ فِى عَهدِهِ نَالَ مَا عِندَهُ وَ استَكمَلَ مَا وَعَدَهُ... إِنَّهُ مَن أَتَى البُيُوتَ مِن أَبوَابِهَا اهتَدَى وَ مَن أَخَذَ فِى غَيرِهَا سَلَكَ طَرِيقَ الرَّدَى وَصَلَ اللَّهُ طَاعَةَ وَلِيِّ أَمرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ فَمَن تَرَكَ طَاعَةَ وُلاَةِ الْأَمْرِ لَمْ يُطِعِ اللَّهَ وَ لاَ رَسُولَهُ وَ هُوَ الاْءِقْرَارُ بِمَا أُنْزِلَ مِنْ عِندِ اللَّه.(1)

تَزَوَّدُوا مِنهَا الَّذِى أَكرَمَكُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ التَّقوَى وَ العَمَلِ الصَّالِحِ فَإِنَّهُ لاَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ مِن أَعمَالِ العِبَادِ إِلاَّ مَا خَلَصَ مِنهَا وَ لاَ يَتَقَبَّلُ اللَّهُ إِلاَّ مِنَ المُتَّقِينَ وَ قَد أَخبَرَكُمُ اللَّهُ عَن مَنَازِلِ مَن آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً وَ عَن مَنَازِلِ مَن كَفَرَ وَ عَمِلَ فِى غَيرِ سَبِيلِهِ.(2)

از سوى ديگر ، احاديث فراوانى در ابواب مختلف الكافى مى توان يافت كه برخى اعمال نيك غير مؤمنان را داراى اثر و نتيجه دنيوى دانسته اند.

دو حديث زير ، درباره اعمال گونه هاى ناهمگون حج گزاران ، وارد شده است :

عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ : سَأَلَ رَجُلٌ أَبِى بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِنَ المَوقِفِ فَقَالَ : أَ تَرَى يُخَيِّبُ اللَّهُ هَذَا الخَلقَ كُلَّهُ فَقَالَ أَبِى مَا وَقَفَ بِهَذَا المَوقِفِ أَحَدٌ إِلاَّ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مُؤِناً كَانَ أَو كَافِراً إِلاَّ أَنَّهُم فِى مَغفِرَتِهِم عَلَى ثَلاَثِ مَنَازِلَ مُؤِنٌ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَعتَقَهُ مِنَ النَّارِ...وَ كَافِرٌ وَقَفَ هَذَا المَوقِفَ زِينَةَ الحَيَاةِ الدُّنيَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ إِن تَابَ مِنَ الشِّركِ فِيمَا بَقِيَ مِن عُمُرِهِ وَ إِن لَم يَتُب وَفَّاهُ أَجرَهُ وَ لَم يَحرِمهُ أَجرَ هَذَا المَوقِفِ وَ ذَلِكَ قَولُهُ عز و جل : «مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا

ص: 249


1- . همان، ج 1 ، ص 181 ، ح 6 باب معرفة الإمام و الرد إليه .
2- . همان، ج 3 ، ص 422. احاديث ديگرى در اين باره در بحث احباط خواهد آمد.

وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ * أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ »(1) .(2)

مَا وَقَف أَحَدٌ فِى تِلك الجِبَالِ إِلاَّ استُجِيب لَهُ فَأَمَّا المُؤِنُون فَيُستَجَابُ لَهُم فِى آخِرَتِهِم و أَمَّا الكُفَّارُ فَيُستَجَابُ لَهُم فِى دُنيَاهُم.(3)

دو حديث زير هم در اين باره ، قابل توجّه اند :

عن أبى جعفر عليه السلام قال: فى كتاب على عليه السلام ثَلاَثُ خِصَالٍ لاَ يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ البَغيُ و قَطِيعَةُ الرَّحِمِ و اليَمِينُ الكَاذِبَةُ يُبَارِزُ اللَّه بِهَا و إِنَّ أَعجَل الطَّاعَةِ ثَوَاباً لَصِلَةُ الرَّحِمِ و إِنَّ القَوم لَيَكُونُون فُجَّاراً فَيَتَوَاصَلُون فَتَنمِى أَموَالُهُم و يُثرُون و إِنَّ اليَمِين الكَاذِبَة و قَطِيعَة الرَّحِمِ لَتَذَرَانِ الدِّيَار بَلاَقِع مِن أَهلِهَا و تَنقُلُ الرَّحِم و إِنَّ نَقل الرَّحِمِ انقِطَاعُ النَّسلِ.(4)

قَال أَمِيرُ المُؤِنِين عليه السلام فِى خُطبَتِهِ : أَعُوذُ بِاللَّهِ مِن الذُّنُوبِ الَّتِى تُعَجِّلُ الفَنَاء فَقَام إِلَيهِ عَبدُ اللَّهِ بنُ الكَوَّاءِ اليَشكُرِيُّ فَقَال : يَا أَمِير المُؤِنِين أو تَكُونُ ذُنُوبٌ تُعَجِّلُ الفَنَاء فَقَال نَعَم وَيلَك قَطِيعَةُ الرَّحِمِ إِنَّ أَهل البَيتِ لَيَجتَمِعُون و يَتَوَاسَون و هُم فَجَرَةٌ فَيَرزُقُهُمُ اللَّهُ و إِنَّ أَهل البَيتِ لَيَتَفَرَّقُون و يَقطَعُ بَعضُهُم بَعضاً فَيَحرِمُهُمُ اللَّهُ و هُم أَتقِيَاءُ.(5)

از اطلاق برخى احاديث - كه ثبوت اثر بر برخى اعمال صالح ، مانند صله ارحام را به صورت مطلق آورده و آن را به مؤمن مقيد نكرده اند - نيز مى توان در اين بحث استفاده كرد :

مَا أَحسَن عَبدٌ الصَّدَقَة فِى الدُّنيَا إِلاَّ أَحسَن اللَّهُ الخِلاَفَة عَلَى وُلدِهِ مِن بَعدِهِ و قَال حُسنُ الصَّدَقَةِ يَقضِى الدَّين و يَخلُفُ عَلَى البَرَكَة.(6)

ص: 250


1- . سوره هود ، آيه 15 .
2- . همان، ج 4 ، ص 521 .
3- . همان، ص 256 ، ح 19.
4- . همان، ج 2 ، ص 347 ، ح 4.
5- . همان ، ح 5 .
6- . همان، ج 4 ، ص 10 .

حُسنُ الجِوَارِ يَزِيدُ فِى الرِّزقِ .(1)

صِلَةُ الرَّحِمِ و حُسنُ الجِوَارِ يَعمُرَانِ الدِّيَار و يَزِيدَانِ فِى الْأَعْمَارِ.(2)

إِنَّ أَعجَل الخَيرِ ثَوَاباً صِلَةُ الرَّحِمِ.(3)

در مجموع ، به نظر مى رسد با توجّه به شروطى كه در متون دينى و منابع كلامى(4) و فقهى(5) براى ثبوت ثواب براى طاعتْ تعيين شده - كه مهم ترين آن ايمان است كه كافران را شامل نمى گردد - ، مى توان گفت آنچه باور نوبختيان بوده و در برخى احاديث نيز از آن سخن رفته است، ثواب به معناى خاص كلامى (يعنى نفع استحقاقى همراه با تكريم و بزرگ داشت) نيست كه اين امر ، مختص مؤمنان است ؛ بلكه آن را مى توان چيزى از گونه عوض دانست كه عبارت است از نفع استحقاقى عارى از تكريم و بزرگ داشت.(6) از همين روست كه سيّد رضى در تفسير آيه «وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِى مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْأَخِرَةِ نُؤْتِهِى مِنْهَا وَسَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ»(7) مى گويد:

مراد از ثواب دنيا در اين جا ، منافع و لذّات دنياست كه مجازا و از باب تشبيه ، ثواب ناميده شده است.(8)

ص: 251


1- . همان، ج 2 ، ص 666.
2- . همان، ص 152 .
3- . همان جا .
4- . ر . ك : شروط استحقاق ثواب در منابع كلامى - كه پيش تر ياد كرديم - .
5- . مانند اين تعبير علاّمه حلّى : «لا طاعة من الكافر لان استحقاق الثواب مشروط بالايمان» مختلف الشيعة، ج 8 ، ص 151.
6- . تعريف كلامى ثواب و عوض در منابع متعددى آمده است ، از جمله ، ر . ك : شرح جمل العلم و العمل، ص 132؛ الاقتصاد ، طوسى، ص 108 - 109 ؛ كشف المراد، ص 264. در برخى منابع مانند : التبيان، ج 3 ص 13 ؛ قواعد المرام، ص 158 خالص بودن (از شوائب) را هم از قيود ثواب ذكر كرده اند .
7- . سوره آل عمران ، آيه 145 .
8- . «انما سميت ثوابا على طريق المجاز و تشبيهاً بالثواب لما كانت فى حكم المستحق عند اُمور جعلت أسباباً لذلك» حقائق التأويل، ص 258؛ نيز ر . ك : التبيان، ج 3 ص 13 .

از آيات ديگرى كه در اين زمينه ، مورد توجّه اند ، مى توان به اين موارد اشاره كرد :

«مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُو فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُو جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا * وَ مَنْ أَرَادَ الْأَخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا» .(1)

چنان كه برخى مفسّران گفته اند، بر پايه آيات ياد شده ، شروط متعدّدى براى درخور سپاس بودن عمل انسانْ لازم است: اراده آخرت ، سعى در انجام دادن تكاليف (اعم از فعل و ترك فعل) و ايمان صحيح.(2) سپاس گزارى خدا نسبت به كوشش انسان ، همانا ثواب در برابر طاعت است.(3)

ملاّ صالح مازندرانى نيز اختصاصى بودن ثواب اخروى نسبت به مؤمنان را اتّفاقىِ اماميه دانسته است. وى در ذيل «بَابُ أَنَّ الاْءِسْلاَمَ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ أَنَّ الثَّوَابَ عَلَى الاْءِيمَانِ» - كه پيش تر ياد شد - ، نوشته است :

احاديث اين باب ، از اثر اختصاصى ايمان ، ثواب بر آن را ذكر كرده است و اين ، دلالت دارد كه به غير مؤمن در آخرت ، ثواب داده نمى شود و به بهشتْ داخل نمى گردد ؛ آن گونه كه آيات و روايات معتبر و اتّفاق فرقه ناجيه ، بر آن دلالت دارد .(4)

ك . احباط و تكفير

اشاره

شيخ مفيد ، همسو با گروهى از اماميه و مرجئه ، بر آن است كه ميان معاصى و طاعات و ثواب و عقاب ، تحابطْ وجود ندارد ؛ امّا آل نوبخت ، همسو با معتزله ، قائل به تحابط

ص: 252


1- . سوره اسراء ، آيه 20. دنباله آيات اين است: «كُلاًّ نُّمِدُّ هٰؤُلاَءِ وَ هٰؤُلاَءِ مِنْ عَطَآءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَآءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا» .
2- . الكشاف، ج 2 ، ص 442 ؛ جوامع الجامع، ج 2 ، ص 322.
3- . همان جا .
4- . شرح اُصول الكافى، ملاّ صالح ، ج 8 ، ص 72.

هستند.(1)

مقصود از تحابط، احباط و تكفير است. احباط در اصطلاح كلامى ، عبارت است از : ابطال طاعت ، توسط معصيت يا ابطال ثواب طاعت ، توسط عقاب معصيت. تكفير ، عبارت است از : ابطال معصيت ، توسط طاعت يا ابطال عقاب معصيت ، توسط ثواب طاعت.(2) ديدگاه شيخ مفيد ، مبنى بر نفى احباط و تكفير ( تحابط ) ديدگاه مشهور متكلّمان اماميه است.(3)

ص: 253


1- . أوائل المقالات ، ص 82 ، گفتار 61.
2- . المنقذ من التقليد، ج 2 ، ص 42؛ شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، ج 13 ، ص 131 المتكلمون يسمون إبطال الثواب إحباطاً و إبطال العقاب تكفيراً .
3- . شرح جمل العلم و العمل، ص 146 ؛ الاقتصاد، ص 117 ؛ المنقذ من التقليد، ج 2 ، ص 70 ؛ قواعد المرام، 164 ؛ كشف المراد، ص 276 ؛ بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 331. گفتنى است كه نويسنده الياقوت نيز قائل به بطلان تحابط است الياقوت، ص 63 ؛ انوار الملكوت، ص 172. ادله قائلان به بطلان تحابط را در منابع ياد شده و نيز در المسائل السروية (ص 98) ببينيد. از نظر منابع كلامى ، آيات ، با مضمون حبط اعمال به معناى عدم ثبوت استحقاق است ، نه سقوط استحقاق پس از ثبوت (المسلك فى اُصول الدين، ص 121). گفتنى است بسيارى از متكلّمانى كه احباط و تكفير را نپذيرفته اند، استحقاق ثواب و عقاب را مشروط به موافات دانسته اند. بيان علاّمه مجلسى درباره مفهوم موافات ، گوياست: «اعلم أن المشهور بين متكلمى الإمامية بطلان الإحباط و التكفير. بل قالوا باشتراط الثواب و العقاب بالموافاة بمعنى أن الثواب على الإيمان مشروط بأن يعلم الله منه أنه يموت على الإيمان و العقاب على الكفر و الفسوق مشروط بأن يعلم الله أنه لا يسلم و لا يتوب و بذلك أولوا الآيات الدالة على الإحباط و التكفير». (بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 331) . از عالمان قائل به موافات ، مى توان از خواجه نصير الدين طوسى (كشف المراد، ص 274 كه شارح در آن آورده كه قول به اشتراط موافات در ثواب و عقاب ، آموزه معتزله بغداد است و ديگر معتزله ، اعتقاد به آن ندارند) و فاضل مقداد (اللوامع الإلهية، ص 436) ياد كرد. از بيان علاّمه حلّى در مناهج اليقين ، چنين بر مى آيد كه از نظر وى ، موافات شرط نيست ؛ بلكه استمرار بر طاعت ، شرط استحقاق ثواب است و موافات ، دليل بر آن استمرار است. حمصى رازى ، موافات را وجه و شرطى در استحقاق ثواب و عقاب نمى داند ؛ زيرا از نظر وى ، وجوه و شروط افعال ، به هيچ روى روا نيست كه متأخّر از زمان وقوع آنها باشد المنقذ من التقليد، ج 2 ، ص 78. تفاوت معناى موافات در اين بحث با موافات به معناى زوال ناپذيرى ايمان حقيقى به خدا را - كه در ادامه نوشتار خواهد آمد - ، نبايد از نظر دور داشت.

اكثر معتزله ، تحابط را مى پذيرند ، البته در تفسير آن ، اختلاف نظر دارند.(1)

در باب احباط و تكفير ، احاديث فراوانى در ابواب مختلف اصول و فروع الكافى وجود دارد كه به نظر مى رسد ظهور غيرقابل چشم پوشى در اثبات آن دو (يا دست كم تكفير) دارند. در مجموع چنين مى نمايد كه مفهوم حديثى آن دو ، ظاهرا گسترده تر و فراگيرتر از اصطلاح كلامى است. در اين احاديث ، ضمن يادكرد اعمال موجبِ حبط حسنات و تكفير سيّئات، شرايط وقوع آن دو نيز بيان شده و به اين دو آموزه ، عمدتا از منظر تربيتى و اخلاقى - در كنار نگاه كلامى - نگريسته شده است. با توجّه به فراوانى روايات ، چند نمونه را از نظر مى گذرانيم :

1 . تكفير

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ»(2) مى فرمايد:

صَلاَةُ المُؤِنِ بِاللَّيلِ تَذهَبُ بِمَا عَمِلَ مِن ذَنبٍ بِالنَّهَار.(3)

قال رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : الحَجَّةُ ثَوَابُهَا الجَنَّةُ و العُمرَةُ كَفَّارَةٌ لِكُلِّ ذَنبٍ.(4)

قال أَبُو عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : الحُجَّاجُ يَصدُرُون عَلَى ثَلاَثَةِ أَصنَافٍ صِنفٌ يُعتَقُ مِن النَّارِ و صِنفٌ يَخرُجُ مِن ذُنُوبِهِ كَهَيئَةِ يَوم وَلَدَتهُ أُمُّهُ و صِنفٌ يُحفَظُ فِى أَهلِهِ و مَالِهِ فَذَاك

ص: 254


1- . در ميان معتزله ، نظر ابوعلى جبايى ، با ديدگاه ابوهاشم جبايى ، متفاوت است. ابوعلى ، بر آن است كه احباط و تكفير ، در طاعت و معصيت واقع مى شود كه مى توانند در هم مؤثر باشند ، نه ثواب و عقاب كه با هم يافت نمى شوند تا تأثيرگذارى يكى بر ديگرى صحيح باشد. از نظر ابوهاشم ، احباط و تكفير ، در ثواب و عقاب واقع مى شود. از سوى ديگر ، ابوعلى ، منكر موازنه است و ابوهاشم ، قائل به موازنه است. موازنه ، بدين معناست كه هرگاه مكلّف با طاعتى مستحق مثلاً ده جزء ثواب و با معصيتى مستحق بيست جزء عقاب باشد، ده جزء از عقاب ، برابر ده جزء ثواب كسر مى شود و فرد ، مستحق ده جزء عقاب مى گردد. از نظر ابو على ، متأخّر اعم از طاعت يا معصيت ، متقدّم را اسقاط مى كند و بر حال خود مى مانَد (ر . ك : شرح الاُصول الخمسة، ص 424 - 425 ؛ كشف المراد، ص 276) .
2- . سوره هود ، آيه 114 .
3- . الكافى ، ج 3 ، ص 266 ، ح 10.
4- . همان ، ج 4 ، ص 253 ، ح 4.

أَدنَى مَا يَرجِعُ بِهِ الحَاجُّ .(1)

عَن سَمَاعَةَ قَالَ : سَأَلتُ أَبَا عَبدِ اللَّهِ عليه السلام عَن رَجُلٍ أَصَابَ مَالاً مِن عَمَلِ بَنِى أُمَيَّةَ وَ هُوَ يَتَصَدَّقُ مِنهُ وَ يَصِلُ مِنهُ قَرَابَتَهُ وَ يَحُجُّ لِيُغفَرَ لَهُ مَا اكتَسَبَ وَ هُوَ يَقُولُ : «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» فَقَالَ أَبُو عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : إِنَّ الخَطِيئَةَ لاَ تُكَفِّرُ الخَطِيئَةَ وَ لَكِنَّ الحَسَنَةَ تَحُطُّ الخَطِيئَةَ ثُمَّ قَالَ إِن كَانَ خَلَطَ الحَلاَلَ بِالحَرَامِ فَاختَلَطَا جَمِيعاً فَلاَ يَعرِفُ الحَلاَلَ مِنَ الحَرَامِ فَلاَ بَأسَ.(2)

عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَال قَال : مَشيُ الرَّجُلِ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ المُؤِنِ يُكتَبُ لَهُ عَشرُ حَسَنَاتٍ و يُمحَى عَنهُ عَشرُ سَيِّئَاتٍ و يُرفَعُ لَهُ عَشرُ دَرَجَاتٍ.(3)

عن أبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : ... و قَال مَن نَظَر إِلَى الكَعبَةِ كُتِبَت لَهُ حَسَنَةٌ و مُحِيَت عَنهُ عَشرُ سَيِّئَاتٍ .(4)

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : أَربَعٌ مَن كُنَّ فِيهِ لَم يَهلِك عَلَى اللَّهِ بَعدَهُنَّ إِلاَّ هَالِكٌ يَهُمُّ العَبدُ بِالحَسَنَةِ فَيَعمَلُهَا فَإِن هُوَ لَم يَعمَلهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً بِحُسنِ نِيَّتِهِ وَ إِن هُوَ عَمِلَهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ عَشراً وَ يَهُمُّ بِالسَّيِّئَةِ أَن يَعمَلَهَا فَإِن لَم يَعمَلهَا لَم يُكتَب عَلَيهِ شَى ءٌ وَ إِن هُوَ عَمِلَهَا أُجِّلَ سَبعَ سَاعَاتٍ وَ قَالَ صَاحِبُ الحَسَنَاتِ لِصَاحِبِ السَّيِّئَاتِ وَ هُوَ صَاحِبُ الشِّمَالِ لاَ تَعجَل عَسَى أَن يُتبِعَهَا بِحَسَنَةٍ تَمحُوهَا فَإِنَّ اللَّهَ عز و جليَقُولُ : «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّٔیئَاتِ» .(5)

قال أَمِيرُ المُؤِنِينَ عليه السلام : اعلَمُوا أَنَّ صُحبَةَ العَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَ طَاعَتَهُ مَكسَبَةٌ لِلحَسَنَاتِ مَمحَاةٌ لِلسَّيِّئَاتِ.(6)

مَن رَبَط فَرَساً عَتِيقاً مُحِيَت عَنهُ ثَلاَثُ سَيِّئَاتٍ فِى كُلِّ يَومٍ و كُتِب لَهُ إِحدَى عَشرَة حَسَنَةً و مَنِ ارتَبَط هَجِيناً مُحِيَت عَنهُ فِى كُلِّ يَومٍ سَيِّئَتَانِ و كُتِب لَهُ سَبعُ حَسَنَاتٍ و

ص: 255


1- . ر . ك : همان، ج 4 ، ص 254 .
2- . همان، ج 5 ، ص 126 .
3- . همان، ج 2 ، ص 196.
4- . همان، ج 4 ، ص 240 .
5- . همان، ج 2 ، ص 429.
6- . همان، ج 1 ، ص 188.

مَنِ ارتَبَط بِرذَوناً يُرِيدُ بِهِ جَمَالاً أَو قَضَاء حَوَائِج أَو دَفع عَدُوٍّ عَنهُ مُحِيَت عَنهُ كُلَّ يَومٍ سَيِّئَةٌ وَاحِدَةٌ و كُتِب لَهُ سِتُّ حَسَنَات. (1)

عَن أَبِى جَعفَرٍ عليه السلام قَال : مَا مِن عَبدٍ يُصَابُ بِمُصِيبَةٍ فَيَستَرجِعُ عِند ذِكرِهِ المُصِيبَة و يَصبِرُ حِين تَفجَأُهُ إِلاَّ غَفَر اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّم مِن ذَنبِهِ و كُلَّمَا ذَكَر مُصِيبَتَهُ فَاستَرجَع عِند ذِكرِ المُصِيبَةِ غَفَر اللَّهُ لَهُ كُلَّ ذَنبٍ اكتَسَب فِيمَا بَينَهُمَا. (2)

در احاديث ديگر ، خواندن و گوش دادن و آموختن قرآن ،(3) و آگاه كردن ديگران

توسط بيمار از بيمارى خود تا به عيادت بيايند و از حسنه برخوردار شوند، از اسباب محو سيّئات يادشده است.(4)

در برخى روايات الكافى ، از تبديل شدن سيّئات ، به حسنات ، سخن به ميان آمده است:

قَال رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : أَربَعٌ مَن كُنَّ فِيهِ و كَان مِن قَرنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ الصِّدقُ و الحَيَاءُ و حُسنُ الخُلُقِ و الشُّكرُ.(5)

عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَال : إِنَّ رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَال : ... إِنَّ رَبِّى وَعَدَنِى فِى شِيعَةِ عَلِيٍّ خَصلَةً قِيل : يَا رَسُول اللَّهِ و مَا هِي قَال : المَغفِرَةُ لِمَن آمَن مِنهُم و أَن لاَ يُغَادِر مِنهُم صَغِيرَةً و لاَ كَبِيرَةً و لَهُم تُبَدَّلُ السَّيِّئَاتُ حَسَنَاتٍ.(6)

امام باقر عليه السلام در دعاى سجده مى فرمايد :

أسألُك بِحَقِّ حَبِيبِك مُحَمَّدٍ إلاَّ بَدَّلت سَيِّئَاتِى حَسَنَاتٍ و حَاسَبتَنِى حِسَاباً يَسِيراً.(7)

ص: 256


1- . همان، ج 5 ، ص 48.
2- . همان ، ج 3 ، ص 224 ، ح 5.
3- . همان ، ج 2 ، ص 611 - 612.
4- . ر . ك : همان، ج 3 ، ص 117. از اين حديث بر مى آيد كه صرفا كسب طاعات ، موجب تكفير گناهان نمى شود ؛ بلكه برخى بلايا نيز مى توانند در شرايطى ، سبب ساز اين امر گردند.
5- . همان، ج 2 ، ص 107.
6- . همان، ج 1 ، ص 443 .
7- . همان، ج 3 ، ص 322 .

حتّى مفاد حديثى ، تبادل حسنات و سيّئات افراد ، در روز رستاخيز است.(1)

2 . احباط

از برخى احاديثْ بر مى آيد كه مقصود از حبط در مواردى ، عدم ثبوت يا تعلّق ثواب براى عمل يا وضعيت كنونى است ، نه سقوط ثواب عمل گذشته :

قَال رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : ضَربُ المُسلِمِ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِند المُصِيبَةِ إِحبَاطٌ لِأَجرِهِ .(2)

از حديث بالا مى توان استفاده كرد كه اظهار جَزَع ، هنگام مصيبت ، موجب از بين رفتن پاداش آن مى شود ، به اين معنا كه پاداش ، مشروط به صبر است و با فقدان شرط، مشروط نيز تحقّق نمى يابد. همين گونه است در دو حديث زير :

مَن عَرَف اللَّه عز و جل و مَن رَضِى بِالقَضَاءِ أَتَى عَلَيهِ القَضَاءُ و عَظَّم اللَّهُ أَجرَهُ و مَن سَخِط القَضَاء مَضَى عَلَيهِ القَضَاءُ و أَحبَط اللَّهُ أَجرَهُ .(3)

سيف بن ليث گويد:

... كَتَبتُ إلَى أبِى مُحَمَّدٍ عليه السلام أسألُهُ الدُّعَاءَ لاِبنِىَ العَلِيلِ فَكَتَبَ إلَيَّ قَد عُوفِيَ ابنُكَ المُعتَلُّ وَ مَاتَ الكَبِيرُ وَصِيُّكَ وَ قَيِّمُكَ فَاحمَدِ اللَّهَ وَ لاَ تَجزَع فَيَحبَطَ أجرُكَ .(4)

ظاهرا در روايات زير ، احباط به معناى عدم قبولى اعمال است.

امام باقر عليه السلام خطاب به گروهى از شيعيان مى فرمايد :

وَ اللَّهِ لَو لاَ مَا فِى الأَرضِ مِنكُم مَا أَنعَمَ اللَّهُ عَلَى أَهلِ خِلاَفِكُم وَ لاَ أَصَابُوا الطَّيِّبَاتِ مَا لَهُم فِى الدُّنيَا وَ لاَ لَهُم فِى الآخِرَةِ مِن نَصِيبٍ كُلُّ نَاصِبٍ وَ إِن تَعَبَّدَ وَ اجتَهَدَ مَنسُوبٌ إِلَى هَذِهِ الآيَةِ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصلى ناراً حامِيَةً فَكُلُّ نَاصِبٍ مُجتَهِدٍ فَعَمَلُهُ هَبَاءٌ.(5)

ص: 257


1- . ر. ك. همان، ج 8 ، ص 104.
2- . همان ، ج 3 ، ص 224 ، ح 4 .
3- . همان، ج 2 ، ص 62.
4- . همان، ج 1 ، ص 511 ، ح 18 .
5- . همان، ج 8 ، ص 212 ، ح 259.

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «وَ قَدِمْنَآ إِلَى مَا عَمِلُواْ مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَآءً مَّنثُورًا»(1)

فرمود:

أَمَا وَ اللَّهِ إِن كَانَت أَعمَالُهُم أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ القَبَاطِيِّ وَ لَكِن كَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمُ الحَرَامُ لَم يَدَعُوهُ.(2)

ايشان در كلامى ديگر مى فرمايد:

لاَ يُبَالِى النَّاصِبُ صَلَّى أَم زَنَى وَ هَذِهِ الآيَةُ نَزَلَت فِيهِم عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصلى ناراً حامِيَةً.(3)

سمعتُ أَبَا عَبدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ : مَن شَكَّ أَو ظَنَّ و أَقَام عَلَى أَحَدِهِمَا أَحبَط اللَّهُ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّة اللَّهِ هِى الحُجَّةُ الوَاضِحَةُ .(4)

در حديث بعدى ، از تبديل چند مرحله اى حسنه به سيّئه ، سخن رفته است:

عَن أَبِى جَعفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ : الاْءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ قَالَ وَ مَا الاْءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ قَالَ يَصِلُ الرَّجُلُ بِصِلَةٍ وَ يُنْفِقُ نَفَقَةً لِلَّهِ وَحدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ فَكُتِبَ لَهُ سِرّاً ثُمَّ يَذكُرُهَا وَ تُمحَى فَتُكتَبُ لَهُ عَلاَنِيَةً ثُمَّ يَذكُرُهَا فَتُمحَى وَ تُكتَبُ لَهُ رِيَاءً.(5)

چنان كه ياد شد، متون دينى در باب احباط و تكفير ، فراوان و گوناگون است و ديدگاه مشهور اماميه ، نفى آن دو است. در اين جا جمع بندى شيخ حرّ عاملى از اين متون را مى آوريم كه نظريه بينابينى را برگزيده است. وى در اين باره مى گويد:

آيات و روايات در ثبوت احباط و تكفير ، بى شمار است و آيات معارض آنها نيز بسيار زياد و ( در ابواب مختلف) پراكنده است. آنچه از مجموع آنها در وجه جمع ميان اين متونْ ظاهر است، آن كه كفرى كه صاحب آن بر آن بميرد، ثواب طاعات پيشين او را از بين مى برد و ايمانى كه دارنده آن بر آن بميرد، كيفر گناهان گذشته او

ص: 258


1- . سوره فرقان ، آيه 23 .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 81 . اين مضمون ، در ج 5 ، ص 126 ، به اسنادى ديگر نيز آمده است.
3- . همان، ج 8 ، ش 160.
4- . همان، ج 2 ، ص 400 .
5- . همان ، ج 2 ، ص 296 ، ح 16.

را مى پوشانَد. در غير اين دو احباط و تكفير ، واجب و كلّى نيست. آن گونه كه برخى از مخالفان ، با اختلاف ديدگاه هاى نادرستشان مى گويند كه لاحق، سابق را مطلقاً اسقاط مى كند.(1)

وى پس از اشاره به ديدگاه كلّى گرايانه معتزله درباره حبط و تكفير مى نويسد :

ديدگاه درست كه آيات و روايات متواتر بر آن دلالت دارد، آن است كه هر كس طاعتى انجام دهد، مستحقّ ثوابى است و آن ثواب مى تواند اسقاط كيفر پيشين يا پسين باشد. و هر كس گناهى انجام دهد، مستحقّ كيفرى است كه ممكن است اسقاط ثواب باشد يا گونه ديگرى از كيفر. و اندازه هاى آن ثواب و عقابى را كه احيانا ساقط مى شوند، جز خدا نمى داند. از ادله اين مطلب ، آن كه بر برخى طاعات معيّن، وعده داده شده كه كفّاره گناهان گذشته يا گونه خاصى از گناهان است يا (كفاره) گناهان گذشته و آينده است. در كيفر گناهان نيز وعد و وعيد ، به اين ترتيب است.(2)

ل . موافات

شيخ مفيد ، همسو با بسيارى از فقيهان و محدّثان اماميه ، بر آن است كه هر كس در مقطعى از دوران عمرش، خدا را شناخت و به او ايمان آورْد، جز بر حال ايمانْ نخواهد مُرد. و هر كس با حال كفر به خداى سبحان از دنيا برود، هيچ گاه به او ايمان نياورده بوده است. شيخ مفيد ، احاديثى را مؤيّد ديدگاه خود دانسته است ؛ امّا متون يا منابع احاديث مورد استناد را نياورده است. وى اين ديدگاه را مذهب برخى از متكلّمان در ارجا شمرده است ؛ در حالى كه آل نوبخت ، همسو با معتزله ، مخالف اين ديدگاه هستند .(3)

ص: 259


1- . الفصول المهمّة، ج 1 ، ص 284.
2- . همان، ص 285.
3- . «و أقول : إن من عرف الله تعالى وقتاً من دهره و آمن به حالا من زمانه فإنه لا يموت إلا على الإيمان به و من مات على الكفر بالله تعالى فإنه لم يؤن به وقتا من الأوقات و معى بهذا القول أحاديث عن الصادقين عليهم السلام و إليه ذهب كثير من فقهاء الإمامية و نقلة الأخبار و هو مذهب كثير من المتكلمين فى الإرجاء و بنو نوبخت رحمهم الله يخالفون فيه و يذهبون فى خلافه مذاهب أهل الاعتزال» أوائل المقالات ، ص 83 گفتار 63 . در باره موافات نيز ، ر . ك : همان، ص 106 ، گفتار 109 ، با عنوان «القول فى البدل» .

چنان كه از كلام شيخ مفيد آشكار است ، موافات به معناى زوال ناپذيرىِ ايمان حقيقى به خداست. در بحث موافات ، گفتگو در اين است كه آيا مؤمن ، پس از اتّصاف به ايمان حقيقى، با عارض شدن ضدّ آن به كفر مى گرايد، يا اين امر ، امكان ناپذير است و وى با ايمان به خدا به ديدار مرگ خواهد شتافت؟

سديد الدين حمصى رازى ، متكلّم بزرگ اماميه ، در تبيين اين آموزه كلامى آورده است:

نزد ما ايمان پس از كفر ، جايز است و رواست كه كافر ، مؤمن گردد ... ؛ امّا ديدگاه عالمان ما درباره كفر پس از ايمان ، اختلافى است. برخى از ايشان ، جايز دانسته اند كه مؤمنْ كافر شود ؛ امّا كفرى كه با آن نمى ميرد.(1) و وقوع آن كفر از مؤمن را جايز ندانسته اند كه با آن ، به دم مرگ رسد و بر آن بميرد ؛ زيرا نزد تمامى ايشان ( عالمان اماميه) ايمانْ هرگاه واقع شود، از موافات به آن ، گريزى نيست. برخى از علماى ما وقوع هر گونه كفر پس از ايمان را اصلاً و رأساً امكان ناپذير (ممنوع) دانسته اند و اين ، نزد ما صحيح است .(2)

استدلال مدافعان موافات ، تعذّر اجتماع استحقاق ثواب دائم و عقاب دائم است.(3) توضيح استدلال ، آن است كه فاعل ايمان ، اجماعاً مستحقّ ثواب دائم است. حال اگر پس از ايمان ، كفرى براى او عارض شود كه از آن برنگردد و آن كفر ، تا لحظه مرگْ ادامه داشته باشد، اين فرد ، به دليل ايمان متقدّم، مستحقّ ثواب دائم است و به سبب

ص: 260


1- . «كفرا لايوافى به».
2- . المنقذ من التقليد، ج 2 ، ص 73.
3- . سيّد مرتضى در جمله اى كوتاه مى گويد: «و إذا بطل التحابط فلابد فى من كان مؤمناً فى باطنه أن يوافى بالايمان و الا أدى الى تعذر استيفاء حقه من الثواب» شرح جمل العلم و العمل، ص 158.

كفرى كه با آن از دنيا رفته (با توجّه به بطلان احباط كه ديدگاه قائلان موافات است) ،

مستحقّ عقاب دائم است و اجتماع اين دو در يك حالت ، اجماعا باطل است.(1) حمصى ، در باب آياتى مانند : «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا» ،(2) معتقد است كه مقصود ، اظهار ايمان است ، نه كسى كه تحقيقا ايمان آورده است.(3) آن گونه كه در دو آيه زير نيز ايمان حقيقى مراد نيست: «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ»(4) و «فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ» ؛(5) زيرا در اين امور ، ايمان حقيقى ، معتبر نيست.(6)

از ديگر عالمان قائل به موافات - افزون بر مفيد و حمصى - مى توان به سيّد مرتضى ،(7) شيخ طوسى ،(8) حلبى ،(9) طبرسى(10) و ابن شهر آشوب(11) اشاره كرد. نويسنده

الياقوت نيز برخلاف نوبختيانى كه ديدگاه ايشان در سخن شيخ مفيد گزارش شده ، قائل به موافات است.(12) در برخى منابع ، اين ديدگاه ، به مرجئه نسبت داده شده است.(13)

ص: 261


1- . همان جا.
2- . سوره نساء ، آيه 137.
3- . چنان كه از كلام حمصى رازى آشكار است ، قائلان به موافات ، مواردى مانند ارتداد را كاشف از عدم ايمان شخص مرتد مى دانند ، نه بازگشت از ايمان حقيقى.
4- . سوره ممتحنة ، آيه 10.
5- . سوره نساء ، آيه 92.
6- . المنقذ من التقليد ، ج 2 ، ص 73 .
7- . شرح جمل العلم و العمل، ص 158.
8- . الاقتصاد، ص 134.
9- . تقريب المعارف، ص 369.
10- . مجمع البيان، ج 1 ، ص 188 و ج 2 ، ص 77.
11- . متشابه القرآن و مختلفه، ج 1 ، ص 111.
12- . الياقوت، ص 65 ؛ انوار الملكوت، ص 179: «المؤمن لا يصح منه الكفر و إلا أدى إلى تعذّر استيفاء الحق منه لانعقاد الاجماع على انه لاينفك عن إحدى النفعين». علاّمه حلى در شرح آن ، استدلالى با مضمون استدلال حمصى آورده است. ايشان در اين جا به شرح ديدگاه نويسنده الياقوت پرداخته و از بيان ديدگاه خود ، خوددارى كرده است. خواهيم گفت كه علاّمه حلّى ، از مخالفان موافات است.
13- . ابكار الأفكار، ج 3 ، ص 335.

گفتنى است كه موافات به مثابه اصلى كلامى ، هم در مباحث امامت و هم در تفسير برخى آيات قرآن كريم به كار رفته است.(1) در منابع فقهى نيز از جمله در مباحث مرتبط با ارتداد در ابواب گوناگون (مانند : وضو و حج) ، مى توان كاربرد اين قاعده را ملاحظه كرد.(2)

بررسى آموزه موافات با توجّه به جنبه هاى مختلف آن ، نيازمند مطالعه گسترده با عنايت به ابعاد گوناگون مسئله و با رويكرد جامع قرآنى، روايى، كلامى و فقهى است. آنچه در اين جا مى توان گفت ، آن است كه در الكافى ، چند باب مرتبط به اين بحث وجود دارد . در «بابُ ثُبُوتِ الاْءِيمَانِ و هَلْ يَجُوزُ أَنْ يَنْقُلَهُ اللَّهُ» ، تنها يك حديث زير آمده است:

عَن حُسَينِ بنِ نُعَيمٍ الصَّحَّافِ قَال قُلتُ لِأَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : لِم يَكُونُ الرَّجُلُ عِند اللَّهِ مُؤِناً قَد ثَبَت لَهُ الإِيمَانُ عِندَهُ ثُمَّ يَنقُلُهُ اللَّهُ بَعدُ مِن الإِيمَانِ إِلَى الكُفرِ؟ قَال فَقَال : إِنَّ اللَّه عز و جل هُو العَدلُ إِنَّمَا دَعَا العِبَاد إِلَى الإِيمَانِ بِهِ لاَ إِلَى الكُفرِ و لاَ يَدعُو أَحَداً إِلَى الكُفرِ بِهِ فَمَن آمَن بِاللَّهِ ثُمَّ ثَبَت لَهُ الإِيمَانُ عِند اللَّهِ لَم يَنقُلهُ اللَّهُ عز و جل بَعد ذَلِك مِن الإِيمَانِ إِلَى الكُفرِ قُلتُ لَهُ فَيَكُونُ الرَّجُلُ كَافِراً قَد ثَبَت لَهُ الكُفرُ عِند اللَّهِ ثُمَّ يَنقُلُهُ بَعد ذَلِك مِن الكُفرِ إِلَى الإِيمَانِ قَال فَقَال : إِنَّ اللَّه عز و جل خَلَق النَّاس كُلَّهُم عَلَى الفِطرَةِ الَّتِى فَطَرَهُم عَلَيهَا لاَ يَعرِفُون إِيمَاناً بِشَرِيعَةٍ و لاَ كُفراً بِجُحُودٍ ثُمَّ بَعَث اللَّهُ الرُّسُل تَدعُوا العِبَاد إِلَى الإِيمَانِ بِهِ فَمِنهُم مَن هَدَى اللَّهُ و مِنهُم مَن لَم يَهدِهِ اللَّهُ.(3)

ظاهر روايت بالا مى تواند مؤيّد ديدگاه شيخ مفيد باشد و شايد منظور وى از احاديث مورد استناد ، از جمله همين حديث باشد. از احاديث باب بعدى ، با عنوان

ص: 262


1- . براى كاربرد در مباحث امامت ، ر . ك : الشافى فى الامامة، ج 4 ، ص 13 و 224 ؛ رسائل المرتضى، ج 1 ، ص 336. در پاسخ به پرسشى در باب وضعيت ايمانى منكران نص بر امامت امير مؤمنان عليه السلام ر . ك : تقريب المعارف، ص 369. براى كاربرد در تفسير ، ر . ك : التبيان، ج 1 ، ص 192 و ج 2 ، ص 552 .
2- . ر . ك : المبسوط، ج 1 ، ص 305 ؛ مسالك الأفهام، ج 2 ، ص 146.
3- . الكافى ، ج 2 ، ص 416 ، ح 1.

«بَابُ الْمُعَارِين» استفاده مى شود كه ايمان افراد ، بر دو نوع است: ايمان ثابت (مستقر) و ايمان عاريتى (مستودع). ايمان ثابت ، زوال ناپذير است ؛ امّا ايمان عاريتى ، همواره در معرض دگرگونى است. شيخ كلينى ، دو باب در اين باره گشوده است. در «بَابُ الْمُعَارِين» ، احاديث صريحى در تأكيد بر دو گونه بودن ايمانْ به چشم مى خورد. نمونه اين احاديث، دو حديث زير است :

إِنَّ اللَّه عز و جل خَلَق خَلقاً لِلإِيمَانِ لاَ زَوَال لَهُ و خَلَق خَلقاً لِلكُفرِ لاَ زَوَال لَهُ و خَلَق خَلقاً بَين ذَلِك و استَودَع بَعضَهُمُ الإِيمَان فَإِن يَشَأ أَن يُتِمَّهُ لَهُم أَتَمَّهُ و إِن يَشَأ أَن يَسلُبَهُم إِيَّاهُ سَلَبَهُم و كَان فُلاَنٌ مِنهُم مُعَارا.(1)

إِنَّ اللَّه ... جَبَل بَعض المُؤِنِين عَلَى الإِيمَانِ فَلاَ يَرتَدُّون أَبَداً و مِنهُم مَن أُعِير الإِيمَان عَارِيَّةً فَإِذَا هُو دَعَا و أَلَحَّ فِى الدُّعَاءِ مَات عَلَى الإِيمَانِ.(2)

آن گونه كه از حديث بالا استفاده مى شود، «ايمان عاريتى» ، در اثر دعا مى تواند به «ايمان مستقر» بدل شود و تا دم مرگ انسانْ تداوم يابد. از يكى از احاديث باب نيز بر مى آيد كه گناهى مانند دروغ بستن به ائمّه عليهم السلام موجب سلب ايمان عاريتى مى گردد.(3)

در تنها حديث باب «فِى عَلاَمَةِ الْمُعَارِ» ، هماهنگى كردار با گفتار ، نشانه ثبات ايمان ، و ناهماهنگى كردار با گفتار ، نشانه عاريتى بودن آنْ شمرده شده است.(4)

احاديث باب بعدى يعنى «بابُ سَهْو الْقَلْب» نيز در اين بحثْ قابل توجّه است. از اين احاديث متعدّد استفاده مى شود كه در برخى اوقات ، قلب انسان ، در حالت عارى

ص: 263


1- . همان، ص 417 ، ح 1. مقصود از فلان در متن حديث - آن گونه كه از حديث شماره سه همين باب بر مى آيد و شارحان الكافى هم يادآورى كرده اند - ، ابو الخطاب است.
2- . همان، ص 419 ، ح 5.
3- . «إِنَّ فُلاَناً كَان مُسْتَوْدَعاً إِيمَانُهُ فَلَمَّا كَذَب عَلَيْنَا سُلِب إِيمَانُهُ ذَلِك» همان، ص 418 ، ح 4.گفتنى است كه ثقة الاسلام كلينى ، به مناسبت ، در مقدّمه الكافى نيز از اسباب ثبات و عدم ثبات ايمانْ سخن گفته است (ر . ك : همان، ج 1 ، ص 7 - 8).
4- . همان، ج 2 ، ص 419.

از كفر و ايمانْ قرار مى گيرد و آن گاه با توفيق يا خذلان الهى ، ايمان يا كفر ، در آن جاى مى گيرد.(1)

جايگيرىِ ايمان در قلب مى تواند نشانه ثبات آن و جايگيرى كفر ، نشانه عاريتى بودن ايمان پيشين باشد.

از سوى ديگر ، ظاهر آيات(2) و احاديث باب ارتداد(3) و نيز ظاهر نص گونه حديث زير از امام باقر عليه السلام مى تواند دليل بر امكان زوال ايمان باشد :

مَن كَانَ مُؤِناً فَعَمِلَ خَيراً فِى إِيمَانِهِ ثُمَّ أَصَابَتهُ فِتنَةٌ فَكَفَرَ ثُمَّ تَابَ بَعدَ كُفرِهِ كُتِبَ لَهُ وَ حُوسِبَ بِكُلِّ شَى ءٍ كَانَ عَمِلَهُ فِى إِيمَانِهِ وَ لاَ يُبطِلُهُ الكُفرُ إِذَا تَابَ بَعدَ كُفرِهِ.(4)

به نظر مى رسد كه در بحث موافات ، در كنار احاديث پيش گفته ، بايد از احاديث ديگرى ياد كرد كه از اسباب حصول كفر پس از اسلام يا ايمان(5) سخن گفته اند. ملاحظه اجمالىِ احاديث الكافى ، بيانگر تكثّر و تنوّع اين متون است. چنين مى نمايد كه اطلاق اين احاديث مى تواند مستندى بر امكان زوال ايمان باشد. ظاهرا تنوّع اين احاديث كه اسباب گوناگون اعتقادى و عملى را موجب زوال ايمان دانسته اند، به تركيبى بودن حقيقت ايمان باز مى گردد. بخشى از اين اسباب - كه با نگاهى گذرا به دست آمده اند - عبارت اند از : در دسته اى از احاديث الكافى ، ارتكاب گناه كبيره با اعتقاد به حلال بودن ، آن را سبب حصول كفر و خروج از اسلام دانسته اند. از جمله امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد:

مَنِ ارتَكَبَ كَبِيرَةً مِنَ الكَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلاَلٌ أَخرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ الإِسلاَمِ وَ عُذِّبَ أَشَدَّ

ص: 264


1- . ر . ك : همان، ص 420 .
2- . مجموعه اى از آيات مربوط به ارتداد را در بحار الأنوار ج 76 ، ص 215 ، باب 97 ببينيد .
3- . ر . ك : الكافى ، ج 6 ، ص 174.
4- . همان ، ج 2 ، ص 462 ، ح 1 (بَابُ أَنَّ الْكُفْرَ مَعَ التَّوْبَةِ لا يُبْطِلُ العَمَلَ). به اين حديث ، از طريق حدائق الناضرة (ج 14 ، ص 158) دست يافتم. بحرانى ، سند حديث را صحيح ارزيابى كرده است.
5- . برخى از اسباب ، مايه خروج از ايمان و برخى ديگر ، موجب خروج از ايمان و اسلام هستند.

العَذَابِ وَ إِن كَانَ مُعتَرِفاً أَنَّهُ أَذنَبَ وَ مَاتَ عَلَيهِ أَخرَجَهُ مِنَ الاْءِيمَانِ وَ لَمْ يُخْرِجْهُ مِنَ الاْءِسْلاَمِ وَ كَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الْأَوَّلِ.(1)

تعابير «أَخرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ الاْءِسْلاَم» و «أَخْرَجَهُ مِنَ الاْءِيمَانِ» نشانه ثبوت پيشين اسلام و ايمان است كه با ارتكاب گناه كبيره از آن دو بيرون مى آيد.

عَن عُبَيدِ بنِ زُرَارَةَ قَالَ دَخَلَ ابنُ قَيسٍ المَاصِرِ وَ عَمرُو بنُ ذَرٍّ وَ أَظُنُّ مَعَهُمَا أَبُو حَنِيفَةَ عَلَى أَبِى جَعفَرٍ عليه السلام فَتَكَلَّمَ ابنُ قَيسٍ المَاصِرِ فَقَالَ إِنَّا لاَ نُخرِجُ أَهلَ دَعوَتِنَا وَ أَهلَ مِلَّتِنَا مِنَ الإِيمَانِ فِى المَعَاصِى وَ الذُّنُوبِ قَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام يَا ابنَ قَيسٍ أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَد قَالَ لاَ يَزنِى الزَّانِى وَ هُوَ مُؤِنٌ وَ لاَ يَسرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤِنٌ فَاذهَب أَنتَ وَ أَصحَابُكَ حَيثُ شِئتَ .(2)

در برخى ديگر از روايات ، از گناهان خاصى مانند : زنا، مى گسارى و كشتن مؤمن ، به نام ياد شده است :

مَن زَنَى خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ وَ مَن شَرِبَ الخَمرَ خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ.(3)

مَن شَرِبَ النَّبِيذَ عَلَى أَنَّهُ حَلاَلٌ خُلِّدَ فِى النَّارِ وَ مَن شَرِبَهُ عَلَى أَنَّهُ حَرَامٌ عُذِّبَ فِى النَّارِ.(4)

در برخى ديگر از روايات ، حلال شمردن حرام و حرام شمردن حلال ، سبب كفر معرفى شده است :

إِذَا أَتَى العَبدُ كَبِيرَةً مِن كَبَائِرِ المَعَاصِى أَو صَغِيرَةً مِن صَغَائِرِ المَعَاصِى الَّتِى نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الإِيمَانِ سَاقِطاً عَنهُ اسمُ الإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيهِ اسمُ الإِسلاَمِ فَإِن تَابَ وَ استَغفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الإِيمَانِ وَ لاَ يُخرِجُهُ إِلَى الكُفرِ إِلاَّ الجُحُودُ

ص: 265


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 285 ، ح 23. نيز ، ر . ك : همان، ص 280 باب الكبائر .
2- . همان ، ح 22.
3- . همان ، ص 278.
4- . همان ، ج 6 ، ص 398. نيز ر . ك : همان ، ج 7 ، ص 273 ، ح 9 درباره كشتن مؤمن .

وَ الاِستِحلاَلُ أَن يَقُولَ لِلحَلاَلِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلحَرَامِ هَذَا حَلاَلٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِندَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الإِسلاَمِ وَ الإِيمَانِ دَاخِلاً فِى الكُفرِ... .(1)

مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ قَالَ سَمِعتُ أَبَا جَعفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : كُلُّ شَى ءٍ يَجُرُّهُ الإِقرَارُ وَ التَّسلِيمُ فَهُوَ الإِيمَانُ وَ كُلُّ شَى ءٍ يَجُرُّهُ الإِنكَارُ وَ الجُحُودُ فَهُوَ الكُفرُ.(2)

ترك فرائضى مانند : نماز، روزه ، حج و زكات ، با شرايطى ، سبب ديگر كفر است.

إِنَّ اللَّهَ عز و جل فَرَضَ فَرَائِضَ مُوجَبَاتٍ عَلَى العِبَادِ فَمَن تَرَكَ فَرِيضَةً مِنَ المُوجَبَاتِ فَلَم يَعمَل بِهَا وَ جَحَدَهَا كَانَ كَافِرا.(3)

مَن أَفطَرَ يَوماً مِن شَهرِ رَمَضَانَ مُتَعَمِّداً خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ .(4)

مَن مَاتَ وَ لَم يَحُجَّ حَجَّةَ الإِسلاَمِ لَم يَمنَعهُ مِن ذَلِكَ حَاجَةٌ تُجحِفُ بِهِ أَو مَرَضٌ لاَ يُطِيقُ فِيهِ الحَجَّ أَو سُلطَانٌ يَمنَعُهُ فَليَمُت يَهُودِيّاً أَو نَصرَانِيّاً .(5)

عن زُرَارَة قَال سَأَلتُ أَبَا عَبدِ اللَّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللَّهِ عز و جل : «وَمَن يَكْفُرْ بِالاْءِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» فَقَال : مَن تَرَك العَمَل الَّذِى أَقَرَّ بِهِ قُلتُ فَمَا مَوضِعُ تَركِ العَمَلِ حَتَّى يَدَعَهُ أَجمَع قَال مِنهُ الَّذِى يَدَعُ الصَّلاَة مُتَعَمِّداً لاَ مِن سُكرٍ و لاَ مِن عِلَّةٍ.(6)

ممكن است يكى از ادلّه موافات، تعريف ايمان به معرفت باشد ،(7) به اين معنا كه هر گاه معرفت صريح و قطعى به خدا صورت گرفت ، زوال آنْ امكان پذير نيست. چنان كه در بحث معرفت و طاعت كفّار گذشت، ايمان ، متأخّر از معرفت است و لزوما انسان ، به امر مورد شناختْ ايمان نمى آورد. افزون بر آنچه در آن بحث گفته شد، در اين جا مى توان به احاديثى استناد كرد كه درباره گونه هاى مختلف كفر ، وارد

ص: 266


1- . همان ، ج 2 ، ص 27 ، ح 1.
2- . همان ، ص 387.
3- . همان ، ص 383.
4- . همان ، ص 278.
5- . همان ، ج 4 ، ص 268.
6- . همان ، ج 2 ، ص 387 ، ح 12.
7- . گو اين كه سخن صريحى از پيشينيان در اين باب ديده نشد. ديدگاه مفيد نيز درباره ايمان خواهد آمد.

شده و نشانگر آن است كه دست كم ، برخى گونه هاى كفر، مبتنى بر معرفت اند . حديث زير در اين باره ، متضمّن استدلال به چند آيه قرآنى است :

عَن أَبِى عَمرٍو الزُّبَيرِيِّ عَن أَبِي عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قُلتُ لَهُ : أَخبِرنِي عَن وُجُوهِ الكُفرِ فِي كِتَابِ اللَّهِ عز و جل قَالَ : الكُفرُ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَلَى خَمسَةِ أَوجُهٍ فَمِنهَا كُفرُ الجُحُودُ وَ الجُحُودُ عَلَى وَجهَينِ وَ الكُفرُ بِتَركِ مَا أَمَرَ اللَّهُ... وأَمَّا الوَجهُ الآخَرُ مِنَ الجُحُودِ عَلَى مَعرِفَةٍ وَ هُوَ أَن يَجحَدَ الجَاحِدُ وَ هُوَ يَعلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ استَقَرَّ عِندَهُ وَ قَد قَالَ اللَّهُ عز و جل : «وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا»(1) وَ قَالَ اللَّهُ عز و جل : «وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِى فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ»(2) فَهَذَا تَفسِيرُ وَجهَيِ الجُحُودِ وَ الوَجهُ الثَّالِثُ مِنَ الكُفرِ كُفرُ النِّعَمِ وَ ذَلِكَ قَولُهُ تَعَالَى يَحكِى قَولَ سُلَيمَانَ عليه السلام : «هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ»(3) .(4)

ظاهرا با ملاحظه مجموع ادله بوده است كه عالمان پسين اماميه ، از ديدگاه رايج شيخ مفيد و شيخ طوسى در باب موافات ، دست شسته و پس از محقّق حلّى ،(5) مسيرى مخالف پيموده اند. از ديگر عالمان مخالف اين آموزه ، مى توان از علاّمه حلّى ،(6) شهيد ثانى ،(7) سيّد محمّد عاملى ،(8) نراقى ،(9) بحرانى ،(10) فاضل هندى(11) و صاحب جواهر ،(12)

ص: 267


1- . سوره نمل ، آيه 14 .
2- . سوره بقره ، آيه 89 .
3- . سوره نمل ، آيه 40 .
4- . الكافى ، ج 2 ، ص 389 ، ح 1.
5- . المعتبر، ج 2 ، ص 757.
6- . منتهى المطلب، ج 2 ، ص 657 . نيز ر . ك : تذكرة الفقهاء، ج 7 ، ص 93.
7- . كلام وى در اين باره خواهد آمد.
8- . مدارك الأحكام، ج 7 ، ص 71.
9- . مستند الشيعة، ج 11 ، ص 86.
10- . الحدائق الناضرة، ج 14 ، ص 157.
11- . كشف اللثام، ج 5 ، ص 131.
12- . جواهر الكلام، ج 17 ، ص 203. وى موافات را مخالف وجدان و ظواهر كتاب و سنّت دانسته است.

ياد كرد.

شهيد ثانى در حقيقة الإيمان ، به تفصيل به بررسى مسئله موافات پرداخته است. وى پس از طرح مسئله مى گويد:

بيشتر اصوليان (= متكلّمان) به جواز ، بلكه وقوع آن رفته اند ؛ زيرا از ميان رفتن يك امر ، با عارض شدن ضدّ آن ، امكان پذير است.(1)

وى پس از بررسى ديدگاه سيّد مرتضى - كه قائل به موافات است و سرانجام با تبيين معلوماتى كه ايمان با علم به آنها تحقق مى يابد - ، اين گونه نتيجه گيرى مى كند:

بالجمله ، ظواهر بسيارى از آيات كريمه و سنّت مطهّره ، بر امكان عروض كفر بر ايمان دلالت دارد و احكام مرتدين ، بر اين پايه استوار است و اين ، ديدگاه بيشتر مسلمانان است .(2)

علاّمه مجلسى ، پس از نقل كلام شهيد ثانى و با يادآورى مراتب شناخت انسان به متعلّقات ايمان و گونه هاى متفاوت حصول كفر، اين گونه نتيجه گيرى كرده است :

هرگاه در [حصول] ايمان به ظن حاصل از تقليد يا جز آن بسنده شود، ترديدى نيست كه دگرگونى ايمان به كفر ، جايز است و هرگاه در آن ، علم قطعى شرط گردد، در جواز زوال آن ، اشكال وجود دارد . از آن جا كه دليل تامى بر عدم جوازِ [زوال] قائم نيست، با توجّه به اين كه ظواهر آيات و احاديث ، بر جوازْ دلالت دارد، بنا بر اين ، جواز ، اقوى است. افزون بر آن كه بسا براى انسان پيش مى آيد كه به امرى قطع مى كند ، به گونه اى كه نزد او احتمال خلاف نمى رود . آن گاه با شبهه نيرومندى كه بر او عارض مى شود، سست مى گردد. و اين [احتمال] كه آن [قطع] ظنّ قوى بوده كه وى آن را قطع مى پنداشته، بعيد است.

آرى . اگر در ايمان، يقين را شرط بدانيم و آن را به اعتقاد جازم، ثابت و مطابق با

ص: 268


1- . حقيقة الإيمان ، ص 374 .
2- . همان ، ص 375 .

واقع تفسير كنيم ، زوال آنْ امكان ناپذير است و پس از زوال ، كشف مى شود كه مؤمن نبوده است ؛ امّا شرط بودن آن ، آغاز سخن است .(1)

علاّمه مجلسى ، سپس به تحقيق ديگرى از اين مسئله - كه در مرآة العقول ارائه كرده است - ارجاع مى دهد. براى تكميل بحث ، سخن وى در اين كتاب را نيز مى آوريم :

حقْ آن است كه اگر ايمان به حدّ يقين برسد، زوال آن ، ممكن نيست. ولكن رسيدن آن به اين حد ، نادر و تكليف عامّه مردم بر آن ، حَرَج است ؛ بلكه ظاهر ، آن است كه در ايمان بيشتر مردم، ظنّ قوى - كه نفس بدان آرامش مى يابد - كافى است و زوال مانند آن ، امكان پذير است. درجات ايمان بسيار است. در بعضى از آنها زوال و بازگشت به شك ، بلكه بازگشت به انكار ، ممكن است و آن ، ايمان عاريتى است.(2)

در برخى درجات زوال [ايمان] در گفتار ممكن است ، نه در اعتقاد و عمل. در برخى درجات ، امكان دارد كه زوال در گفتار و عمل باشد ؛ امّا نه در اعتقاد. مانند گروهى از كافران (چون ابوجهل) كه در عين اعتقاد به صدق پيامبر صلى الله عليه و آله به سبب اغراض فاسد و اهداف دنيوى ، عناد مى ورزيدند و به شدّت [نبوت آن حضرت را] انكار مى كردند...

.(3)

م . گناهان صغيره و كبيره

يكى از اختلافات شيخ مفيد با متكلّمان آل نوبخت ، در تعريف گناهان صغيره و كبيره است. شيخ مفيد و بيشتر اماميه و مرجئه ، معتقدند كه هيچ گناهى فى نفسه ، صغيره

ص: 269


1- . بحار الأنوار ، ج 66 ، ص 218.
2- . در متن المعاد آمده است كه تصحيف المعار ، به معناى عاريتى است.
3- . مرآة العقول، ج 7 ص 242. «فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ * وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ» سوره نمل ، آيه 13 - 14. علاّمه مجلسى در حق اليقين ، اعتقاد به زوال پذيرى ، بلكه وقوع زوال ايمان را به بيشتر متكلّمان خاصه و عامه نسبت داده و ظواهر بسيارى از آيات را دليل اين امر دانسته است (ر . ك : حق اليقين، ص 632) .

نيست ؛ بلكه در سنجش با گناه ديگر، صغيره به شمار مى رود.(1) به تعبير ديگر ، همه گناهان ، كبيره هستند ؛ امّا در سنجش با گناه بزرگ تر ، صغيره ناميده مى شوند. مفهوم اين سخن ، نسبى بودن كبيره و صغيره است. در حالى كه آل نوبخت ، همسو با اهل وعيد و معتزله ، مخالف اين رأى هستند ؛(2) يعنى برخى گناهان را فى نفسه صغيره و برخى ديگر را كبيره مى دانند .

بحث كبائر ، در اصل ، يك موضوع قرآنى و روايى است. از همين رو ، مفسّران در ذيل آيات متعلق به آن(3) و شارحان متون حديثى در ذيل ابواب و احاديث مربوط ، به اين بحث مى پردازند.(4) در منابع فقهى نيز در مباحث مربوط به عدالت (مثلاً در صفات شاهد) يا ايمان (مانند شرايط دريافت كننده زكات) ، اين بحث مطرح مى شود و انصافاً فقيهان اماميه در اين باره ، پژوهش هاى ارجمندى را سامان داده اند.(5)

در دانش كلام و ملل و نحل نيز بحث كبائر ، از مباحث مرتبط با آموزه اسما و احكام و وعد و وعيد است. در حقيقت ، ديدگاه خوارج ، مبنى بر كافر بودن مرتكب كبيره و ديدگاه معتزله در قول به منزلة بين المنزلتين، بحث از كبائر و احكام مرتكب آن را در رده مباحث مهم كلامى و فرقه شناختى نهاد.(6)

ديدگاه شيخ مفيد در نسبى بودن گناه كبيره و صغيره ، چندين سده پس از وى در

ص: 270


1- . أقول : إنه ليس فى الذنوب صغيرة فى نفسه و إنما يكون فيها بالإضافة إلى غيره أوائل المقالات ، ص 83، گفتار 64.
2- . همان جا.
3- . ر . ك : سوره نساء ، آيه 31 ؛ سوره نجم ، آيه 32 .
4- . ر . ك : مرآة العقول، ج 10 ، ص 1 به بعد.
5- . ر.ك. ايضاح الفوائد، ج 1 ، ص 198 و ج 4 ، ص 421 ؛ مسالك الأفهام، ج 14 ، ص 165 ؛ مجمع الفائدة و البرهان ، ج 12 ، ص 315. در اين باره ، بحثى گسترده و مستدل در جواهر الكلام ج 13 ، ص 305 نيز وجود دارد.
6- . براى تعريف معتزله از گناه كبيره و صغيره و احكام مرتكبين آن دو ، ر.ك : شرح الاُصول الخمسة، ص 471 به بعد. خوارج ، منكر وجود معصيت صغيره هستند ر . ك : همان، ص 427.

ميان عالمان شيعه ، مدافعان بسيارى داشته است. سيّد مرتضى نيز همه گناهان را كبيره دانسته كه گاه در مقام مقايسه كبيره و صغيره گفته مى شود.(1) شيخ طوسى و ابن ادريس نيز بر اين رفته اند.(2) طبرسى ، اين قول را به مطلق اماميه نسبت داده است كه نشانگر رواج و اشتهار اين ديدگاه تا سده ششم است.(3) از نظر اين گروه از عالمان ، همه گناهان از اين نظر كه مخالفت امر و نهى خداى متعال اند، يكسان اند و وصف به بزرگى و كوچكى ، نسبى است.(4)

در تقرير حمصى رازى از اين ديدگاه ، برخى مبانى آن تبيين گشته است. وى معتقد است كه فسق در عرف شرع ، عبارت از فعلى است كه فاعل آن ، مستحقّ عقاب است. بنابر اين ، هر گونه معصيت خداى تعالى ، فسق است ، چه صغيره ناميده شود ، چه كبيره ؛ زيرا هر يك از آنها به دليل بطلان احباط و تكفير ، استحقاق عقاب مى آورد. از اين رو ، صغيره بودن گناه ، نسبى است. برخى گناهان ، در مقايسه با گناهى كه عقاب آن از گناه يادشده ، افزون تر است، صغيره و گناهى كه عقاب آن افزون تر است، كبيره ناميده مى شود. يك گناه ، ممكن است در سنجش با دوگناه ديگر كه عقابى كمتر و بيشتر از آن دارند، صغيره و كبيره باشد.(5)

ظاهراً پس از محقّق حلّى ، بيشتر فقيهان اماميه ، ديدگاه بخش پذيرى ذاتى گناهان به كبيره و صغيره را با متون دينى ، سازگارتر يافته و بر اين پايه ، به نقد ديدگاه نسبى گرايانه در تعريف كبائر و صغائر پرداخته اند.(6) شهيد ثانى در بيان استدلال اين

ص: 271


1- . الذخيرة، ص 533 - 534.
2- . التبيان، ج 3 ، ص 182 ؛ السرائر، ج 2 ، ص 118.
3- . مجمع البيان، ج 3 ، ص 70 ؛ جوامع الجامع، ج 1 ، ص 252. براى تفسير آيه ، بر مبناى نسبى بودن كبيره و صغيره ، به اين دو منبع مراجعه شود.
4- . همان جا .
5- . ر. ك : المنقذ من التقليد، ج 2 ، ص 160 - 161. براى گونه ديگرى از نسبى و مطلق در تعريف كبيره و صغيره، ر. ك : مناهج اليقين، ص 511.
6- . شرائع الإسلام، ج 4 ، ص 911 ؛ مختلف الشيعة، ج 8 ، ص 484 ؛ القواعد و الفوائد، ج 1 ، ص 224 ؛ نضد القواعد الفقهية، ص 527.

گروه، با استناد به ظاهر آيه «إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ»(1) آورده است كه مفهوم آيه ، دلالت دارد كه پرهيز از برخى گناهان (يعنى كبائر) موجب تكفير سيّئات مى گردد و اين ، مقتضى تغاير كبائر با سيّئات است. در آيه «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَآئِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَ حِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ»(2) ، خداى متعال ، دورى كنندگان از كبائر را بدون آن كه درباره گناهان صغيره بر ايشان تنگ بگيرد ، ستوه است . در حديث نيز از تكفير گناهان كوچك توسّط اعمال نيك ، سخن رفته است.(3)

از ديگر مدافعان نسبى نبودن كبائر ، مى توان محقّق اردبيلى، شيخ نجفى و شيخ انصارى را نام برد.(4) ميرزاى قمى نيز - كه اين ديدگاه را اقوى دانسته - از جمله ادلّه خود را فقره اى از نيايش امام زين العابدين عليه السلام برشمرده است.(5) علاّمه مجلسى ، به مناسبت شرح احاديث كبائر نوشته است :

اين ديدگاه - كه همه گناهان را كبيره مى داند - ، مخالف بسيارى از آيات و احاديث است و شايد مقصود قائل اين ديدگاه، منع از سَبُك انگارى و كوچك شمارى گناهان است ، چنان كه در احاديث نيز اين مطلب گذشت ؛ زيرا نافرمانى خداى

ص: 272


1- . سوره نساء ، آيه 31 .
2- . سوره نجم ، آيه 32.
3- . ر . ك : مسالك الأفهام، ج 14 ، ص 166. وى در ادامه افزوده است كه قائلان به تمايز كبيره و صغيره . در تعريف كبيره ، وجوهى را ذكر كرده اند: 1. كبيره ، گناهى است كه موجب حد است ؛ 2. گناهى است كه در قرآن يا سنّت ، وعيد شديد به آن شده ؛ 3. گناهى كه خداوند سبحان بر آن وعيد آتش داده است. گفتنى است كه شهيد اوّل و فاضل مقداد، در ضمن ذكر تعاريف متعدد تعريف كبيره ، هر آنچه را كه شرع در خصوص آن وعيد تهديد كرده است ، پذيرفته اند. براى تعاريف كلامى و فرقه اى ، ر . ك : مناهج اليقين، ص 511 ؛ شرح المقاصد، ج 5 ، ص 162 .
4- . مجمع الفائدة، ج 12 ، ص 315 ؛ جواهر الكلام، ج 13 ، ص 306 ؛ كتاب الصلاة، ج 1 ، ص 266.
5- . غنائم الأيّام، ج 2 ، ص 32. كلام مورد استناد وى اين است: «وقد هربت اليك من صغائر ذنوب موبقة و كبائر اعمال مردية» صحيفه سجاديه، دعاى 32 .

عظيم، بزرگ و مخالفت پروردگار شكوه مند، سترگ است. اين امر (بزرگى گناه) با اين كه برخى از گناهان ، فى نفسه ، موجب قدح در عدالت باشند، و برخى با اصرار، منافات ندارد. چنان كه پرهيز از برخى ، مايه گذشت از برخى ديگر است، آن گونه كه صريح آيه است .(1)

از مجموع مطالب ياد شده ، آشكار است كه عالمان پيشين اماميه ، با شيخ مفيد ، هم رأى بوده اند و عالمان پسين ، از اين ديدگاه برگشته اند و با نوبختيان ، هم داستان شده اند.(2)

شيخ كلينى ، احاديث مربوط به گناهان كبيره را در بابى با عنوان «بَابُ الْكَبَائِرِ» گرد آورده كه شامل 24 حديث است. احاديث اين باب ، شامل مطالب گونه گونى درباره اين موضوع است كه در اين جا به برخى از آنها اشاره مى كنيم. درباره نسبى يا مطلق بودن كبائر - كه موضوع اختلافىِ شيخ مفيد با نوبختيان است - ، به نظر مى رسد كه ظاهر اين احاديث مى تواند مطلق بودن كبيره و صغيره را برساند. چنان كه محقّق اردبيلى ، «اخبار بسيار الكافى» را يكى از ادلّه نسبى نبودن گناهان كبيره و صغيره دانسته است.(3) از نظر برخى ديگر از عالمان، تعريف كبائر در روايات و شمارش آنها نشانه نسبى نبودن آنهاست.(4)

از ديگر مطالب باب كبائر ، تعريف آن است كه چند حديث در اين باره رسيده

ص: 273


1- . مرآة العقول، ج 10 ، ص 4.
2- . البته توجّه داريم كه اشتراك در اصل آموزه است و از آن جا كه از مبنا و خاستگاه ديدگاه نوبختيان ، تبيينى در دست نيست ، نمى توان هماهنگى را به مبناى نظريه نيز سرايت داد. گفتنى است كه در ميان اشاعره نيز هر دو ديدگاه درباره مفهوم كبيره ، مطرح شده است. در حالى كه جوينى ، از پيشينيان ، كبيره و صغيره بودن را نسبى دانسته الارشاد، ص 391 و تفتازانى ، از پسينيان ، از مطلق بودن آن دو ، دفاع كرده است (شرح المقاصد، ج 5 ، ص 162) .
3- . مجمع الفائدة، ج 12 ، ص 315. اين گونه كه تاب نسبى بودن را نيز دارد ، چنان كه شيخ حرّ عاملى ياد آور شده است وسائل الشيعة، ج 15 ، ص 318.
4- . ر.ك : جواهر الكلام، ج 13 ، ص 306.

است:

الكَبَائِرُ الَّتِى أَوجَبَ اللَّهُ عز و جل عَلَيهَا النَّارَ.(1)

«وَ مَن يُؤَ الحِكمَةَ فَقَد أُوتِيَ خَيراً كَثِيراً»(2) قَالَ : مَعرِفَةُ الإِمَامِ وَ اجتِنَابُ الكَبَائِرِ الَّتِي أَوجَبَ اللَّهُ عَلَيهَا النَّارَ .(3)

درباره شمار گناهان كبيره نيز بايد گفت كه در برخى احاديث ، نمونه هايى از آنها ياد شده است ، مانند اين حديث :

إِنَّ مِنَ الكَبَائِرِ عُقُوقَ الوَالِدَينِ وَ اليَأسَ مِن رَوحِ اللَّهِ وَ الأَمنَ لِمَكرِ اللَّهِ.(4)

نيز در احاديث متعدّدى ، شمار گناهان كبيره ، هفت مورد ذكر شده است ، مانند اين حديث:

الكَبَائِرُ سَبعٌ قَتلُ المُؤِنِ مُتَعَمِّداً وَ قَذفُ المُحصَنَةِ وَ الفِرَارُ مِنَ الزَّحفِ وَ التَّعَرُّبُ بَعدَ الهِجرَةِ وَ أَكلُ مَالِ اليَتِيمِ ظُلماً وَ أَكلُ الرِّبَا بَعدَ البَيِّنَةِ وَ كُلُّ مَا أَوجَبَ اللَّهُ عَلَيهِ النَّارَ.(5)

شيخ انصارى ، درباره ملاك شناخت كبائر ، چنين نتيجه گيرى كرده كه حكم به كبيره بودن يك معصيت دائر مدار نص معتبر يا حكم مستقل عقل ، بر اين است كه آن معصيت ، مانند يكى از كبائر منصوص يا بزرگ تر از آن است.(6) وى به اين نكته مهم نيز تذكر داده است كه كبائر ، بيش از موارد منصوص در احاديث است و آنچه در نصوص آمده ، كبائرِ نوعى است ؛ يعنى گناهانى كه انجام دادن نوع آنها مورد وعيد به آتش است.(7)

ص: 274


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 277 ، ح 1.
2- . سوره بقره ، آيه 269 .
3- . همان ، ص 284 ، ح 20.
4- . همان ، ص 278 ، ح 4.
5- . همان، ص 277 ، ح 3 . نيز ر . ك : ص 276 ، ح 2 و ص 278 ، ح 8 و ص 281 ، ح 14.
6- . كتاب الصلاة، ج 1 ، ص 266.
7- . همان جا .

يكى ديگر از مطالب مطرح در احاديث ، مفارقت روح ايمان از مرتكب كبيره و به بيان ديگر ، سلب ايمان از مرتكب كبيره (و برطبق برخى احاديث ، حتّى از مرتكب صغيره) است.(1) با توجّه به اين كه شمارى از احاديث مربوط ، در بحث موافات گذشت ، در اين جا به دو حديث ديگر بسنده مى كنيم :

عن ابنِ بُكَيرٍ قَالَ قُلتُ لِأَبِى جَعفَرٍ عليه السلام : فِى قَولِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا زَنَى الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الاْءِيمَانِ قَالَ : هُوَ قَوْلُهُ : «وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ» ذَاكَ الَّذِى يُفَارِقُهُ.(2)

عَن مُحَمَّدِ بنِ حَكِيمٍ قَالَ قُلتُ لِأَبِى الحَسَنِ عليه السلام : الكَبَائِرُ تُخرِجُ مِنَ الإِيمَانِ فَقَالَ : نَعَم وَ مَا دُونَ الكَبَائِرِ .(3)

بر اساس احاديث الكافى ، اصرار بر گناه صغيره ، موجب الحاق آن به گناه كبيره مى شود.(4) مفاد احاديث «باب اسْتِصْغَار الذَّنْبِ» ، ضرورت خوددارى از سَبُك شمردن هر نوع گناهى است.(5)

ن . اسما و احكام

اسما و احكام ، از مباحث مهمّ كلامى و فرقه شناختى است. مقصود از اين بحث ، آن است كه هر مكلّفى ، بنا بر عقيده و عمل خود ، مستحقّ چه نام و احكام دنيوى و اخروى اى است. در اين آموزه ، درباره مرتكب گناه كبيره ، ديدگاه هاى متفاوتى وجود دارد كه يكى از نقاط افتراق برخى فرقه ها (بويژه خوارج و معتزله) از ديگر فرقه هاست. خاستگاه اختلاف نيز در تعريف ويژه هر فرقه از مفهوم ايمانْ نهفته است. بنا بر داده هاى منابع كلامى، اطلاق فاسق بر مرتكب گناه كبيره ، مورد اتّفاق

ص: 275


1- . البته توجّه داريم كه ارتكاب گناه كبيره از روى حلال شمردن آن ، موجب خروج از اسلام مى گردد ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 285 ، ح 23.
2- . همان، ص 280 ، ح 11.
3- . همان، ص 284 ، ح 21.
4- . ر.ك. همان، ص 288 (بَابُ الاْءِصْرَارِ عَلَى الذَّنْبِ) .
5- . همان، ص 287.

فرقه هاى اسلامى است ؛ امّا در باب اطلاق نام كافر يا مؤمن ، اختلاف وجود دارد.

سه ديدگاه عمده در اين باره پديد آمده است . از نظر بيشتر خوارج ، مرتكب گناه كبيره ، كافر ناميده مى شود. از نظر معتزله ، مرتكب گناه كبيره ، نه مؤمن است نه كافر ؛ بلكه در وضعيتى ميان ايمان و كفر ، به نام «منزلة بين المنزلتين» قرار دارد.(1) ديدگاه مشهور اماميه و اشاعره ، آن است كه مرتكب گناه كبيره ، از نام ايمانْ خارج نمى گردد و مؤمنِ فاسق ناميده مى شود و به كاربردن نام كافر و منافق درباره او روا نيست.(2)

شيخ مفيد ، ديدگاه خود درباره اسلام و ايمان و اسما و احكام را در مواضعى از أوائل المقالات ، گزارش كرده است. يك بار در گفتار چهاردهم ، با عنوان «القول فى الإسلام و الايمان» بر دوگانگى ايمان و اسلام از نظر اماميه ، اين گونه تصريح مى كند :

اماميه ، اتّفاق دارند كه اسلام ، غير از ايمان است و هر مؤمنى ، مسلم است و هر مؤمنى ، مسلم نيست. چنان كه در زبان ولغت ميان اين دو تفاوت است، در دين نيز ميان آن دو فرق است. معتزله و بسيارى از خوارج و زيديه ، بر خلاف اين مطلب ، اجماع داشته اند و برآن اند كه هر مسلمى ، مؤمن است و از نظر دينى ، ميان اسلام و ايمانْ فرقى نيست.(3)

شيخ مفيد ، ديدگاه خود در باب اسلام و ايمان را در گفتار 81 با عنوان «القول فى حكم الدار» ، بيشتر توضيح داده است :

در عالَم ، سه دار (سرا) وجود دارد كه درباره آنها بر مبناى اغلبيت ، حكم داده مى شود. هر مكانى كه كفر در آن غالب باشد، «دار كفر» است و هر مكانى كه ايمان

ص: 276


1- . شرح الاُصول الخمسة، ص 471.
2- . برخى فرقه هاىِ زيديه، ارتكاب گناه كبيره را موجب كفر نعمت و نه كفر ملّت دانسته اند. ازارقه (تندروترين فرقه خوارج)، مرتكب گناه كبيره را مشرك شمرده اند و حسن بصرى، مرتكب گناه كبيره را منافق ناميده است (درباره اين بحث ، ر . ك : قواعد المرام، ص 170 - 172؛ المسلك فى اُصول الدين، ص 146 و 147؛ مناهج اليقين، ص 533 ؛ اللوامع الالهية، ص 441؛ شرح المقاصد، ج 5 ، ص 200).
3- . أوائل المقالات، ص 48، گفتار 14.

در آن غالب باشد، «دار ايمان» و هر مكانى كه اسلام در آن غلبه داشته باشد، «دار اسلام» است ... .

هر منطقه اى از بلاد اسلام كه شهادتين و نمازهاى پنج گانه و روزه ماه رمضان و زكات و اعتقاد به وجوب حج ، ظاهر باشد و اعتقاد به امامت آل محمّد عليهم السلام پديدار نباشد، دار اسلام است ، نه دار ايمان. هر منطقه اى از بلاد اسلام - پرجمعيت يا كم جمعيت - كه در آن ، شرايع اسلام و اعتقاد به امامت آل محمّد عليهم السلام آشكار باشد، دار اسلام و دار ايمان است. از نظر شيخ مفيد ، دار اسلام ، ممكن است در عين حال ، دار كفر ملّى باشد ؛ امّا اجتماع دار كفر با دار ايمان ، ممكن نيست.(1)

در گفتار سيزدهم مى گويد:

اماميه ، اتفاق دارند كه مرتكب كبائر ، از اهل معرفت و اقرار با ارتكاب كبيره ، از اسلام بيرون نمى رود و مسلم است ،گرچه با انجام دادن كبائر و گناهان ، فاسق است. گروه هاى ياد شده ، بر خلاف آن ، اجماع داشته و گمان برده اند كه مرتكب كبائر، نه مؤمن است و نه مسلم؛ بلكه فاسق است.(2)

در دو گفتار بالا ، سخنى از نوبختيان به ميان نيامده است كه مى تواند دليل بر هماهنگى و همسانىِ رأى آنان با ديدگاه عمومىِ اماميه در اين باره باشد. شيخ مفيد ، در گفتار 66 كتاب يادشده نيز ديدگاه خود و اماميه را در مسئله اسما و احكام ، اين گونه تبيين كرده است كه مرتكبين كبائر ، از اهل معرفت و اقرار، به دليل ايمان به خدا و رسول و آنچه از نزد خدا آمده، مؤمن و به دليل گناهان كبيره اى كه مرتكب شده اند، فاسق اند. وى مى افزايد:

من درباره آنان ، نام فسق و نام ايمان را مطلق به كار نمى برم ؛ بلكه هر دو را مقيّد مى كنم و از كاربرد مطلق نام فاسق و مؤمن درباره آنان ، خوددارى مى ورزم ؛ امّا نام اسلام را مطلقا و در همه حال درباره آنان به كار مى برم .(3)

ص: 277


1- . همان ، ص 94 ، گفتار 81 .
2- . همان ، ص 47 ، گفتار 13 .
3- . همان، ص 84 ، گفتار 66.

چكيده سخن شيخ مفيد ، آن است كه اهل معرفت و اقرار - كه مرتكب كبيره مى شوند - ، از جهتى مؤمن هستند و از جهتى فاسق. از اين روى نمى توان آنان را به صورت مطلق ، مؤمن يا فاسق خواند ؛ بلكه در كاربرد هر دو اسم بايد جهت آن را ذكر كرد ؛ امّا صفت اسلام (و نام مسلم) در هر حال درباره آنان رواست. اين در حالى است كه بنا به گزارش شيخ مفيد ، نوبختيان ، رأيى مخالف اين نظر دارند و درباره اهل فسق (مرتكبين كبيره) اسم ايمان و مؤمن را به كار مى برند. يعنى از نظر آنان ، مسلمانان فاسق و اهل گناهان كبيره ، مؤمن هم ناميده مى شوند.(1)

به نظر مى رسد كه ديدگاه مشهور اماميان ، با نظرگاه نوبختيان ، هماهنگ تر است. براى نمونه ، علاّمه حلّى در اين باره نوشته است:

ذهب أصحابنا الإمامية إلى أن المؤمن إذا فسق لايخرج عن إسم الايمان، بل يسمّى مؤمنا فاسقا .(2)

از سوى ديگر ، چنين مى نمايد كه ديدگاه شيخ مفيد در تعريف ايمان و آموزه اسما و احكام ، با احاديث الكافى ، هم خوانى بيشترى دارد.

بايسته است كه براى تحليل بيشتر رأى شيخ مفيد ، تعريف وى را از ايمان ، مورد توجّه قرار دهيم. در آثار موجود وى ، تعريف ايمان به چشم نمى خورد ؛ امّا ديدگاه او را شاگرد نامدارش شيخ طوسى ، اين گونه گزارش كرده است:

شيخ ما ابو عبداللّه - كه خدايش بيامرزاد! - بدان رفته است كه ايمان، راست شمردن ( تصديق) به دل و زبان و انجام دادن آنچه با اندام ها انجام مى گردد، است و

ص: 278


1- . و أقول : إن مرتكبى الكبائر من أهل المعرفة و الإقرار مؤنون بإيمانهم بالله و برسوله و بما جاء من عنده و فاسقون بما معهم من كبائر الآثام و لا أطلق لهم اسم الفسق و لا اسم الإيمان بل أقيدهما جميعاً فى تسميتهم بكل واحد منهما و أمتنع من الوصف لهم بهما من الإطلاق و أطلق عليهم اسم الإسلام بغير تقييد و على كل حال و هذا مذهب الإمامية إلا بنى نوبخت فإنهم خالفوا فيه و أطلقوا للفساق اسم الإيمان همان جا.
2- . انوار الملكوت، ص 179 - 180.

روايت هاى ما كه از امامان - بر ايشان درود بادا! - شناخته شده است، همين را مى رسانند .(1)

شيخ طوسى، تصريح كرده كه شيخ مفيد ، قائل به اين ديدگاه بوده است. البته در برخى آثار معاصر ، با استناد به برخى از سخنان وى چنين استظهار شده است كه اين تعريف ، از برداشت نادرست شيخ طوسى از كلام شيخ مفيد در أوائل المقالات برخاسته و اين گونه استنتاج شده كه وى قائل به نظريه برابرى ايمان و معرفت بوده است.(2)

به نظر مى رسد كه اين استظهار ، تمام نيست ؛ زيرا شيخ طوسى ، منبع نقل خود را ذكر نكرده است و احتمال دارد كه در مقام درس از استاد فراگرفته يا از آثار فراوان مفقود شيخ مفيد ، بهره جسته است. به هر روى ، با توجّه به مرجعيت علمىِ مفيد در روزگار خود و رواج انديشه هاى كلامى و فقهىِ وى در جامعه شيعى آن روزگار (بويژه در ميان انبوه شاگردان وى) بسيار دور است كه شيخ طوسى در گزارش ديدگاه استاد خود ، آن هم در مسئله مهمى مانند حقيقت ايمان ، به خطا رفته باشد. نويسنده محترم اثر پيش گفته ، در ايضاح برداشت خود ، آورده است كه ايمان از نظر شيخ مفيد ، خصوصيتى عقلى بنا بر اين محو ناشدنى دارد .(3) آن گاه به عنوان دليل بر اين مطلب ،

ص: 279


1- . تمهيد الاُصول، ترجمه : مشكاة الدينى، ص 640. گفتنى است كه عبارت «روايت هاى ما...» مشخّص نيست كه از مفيد است يا كلام طوسى است. در هر حال ، از مايه هاى حديثى اين تعريف نشان دارد. شيخ طوسى در الاقتصاد ، اين ديدگاه را به برخى از اماميه نسبت داده كه به قرينه كلام وى در تمهيد الاُصول ، مقصود شيخ مفيد است. وى معتقد است كه بسيارى از احاديث ائمّه ، بر اين مطلب دلالت دارد. علاّمه حلّى نيز در گزارش تعاريف موجود از ايمان، تعريف آن به اعتقاد قلبى و اقرار زبانى و عمل جوارح را به جماعت سلف و شيخ مفيد ، نسبت داده است مناهج اليقين، ص 533. ابن ميثم بحرانى نيز اين ديدگاه را به بيشتر سلف نسبت داده است (قواعد المرام، ص 170). شيخ يوسف بحرانى نيز اين تعريف را به شيخ صدوق و شيخ مفيد ، نسبت داده است (الحدائق الناضرة، ج 22 ، ص 201).
2- . نظريه ايمان در عرصه كلام و قرآن، ص 120.
3- . همان ، ص 121 . مكدرموت نيز همانند اين جمله را بيان كرده ؛ امّا وى اساسا به گزارش شيخ طوسى از تعريف شيخ مفيد از ايمان نپرداخته است ر . ك : انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، ص 319 .

سخن شيخ مفيد در باب موافات را نقل كرده است.

به نظر مى رسد اگر هم ثابت شود كه شيخ مفيد ، ايمان را به معرفتْ تفسير مى كرده است ، استدلال نويسنده محترم ، صحيح نيست ؛ زيرا آموزه موافات - آن گونه كه مدافعان آن گفته اند و پيش تر بيان شد - ، مبنا و دليل ديگرى دارد كه عبارت است از تعذّر اجتماع استحقاق ثواب دائم و عقاب دائم.(1)

افزون بر اينها كلام ديگرى از شيخ مفيد در دست است كه مى تواند مؤيّدى بر درستىِ گزارش شيخ طوسى باشد. شيخ مفيد در بيان مسئله اى در باب وقف تصريح مى كند كه اگر واقف ، بر مؤمنان وقف كند، تنها بر آن دسته از شيعيان امامى تعلّق مى گيرد كه از كبائر ، دورى مى كنند ، نه اهل فسق از ايشان.(2) با توجّه به اين كه باب وقفْ خصوصيتى ندارد، مى توان اين فتواى مفيد را نشانه مدخليت ترك كبائر در عنوان مؤمن از ديدگاه وى دانست.(3)

ص: 280


1- . استدلال سيّد مرتضى و حمصى در باب موافات ، پيش تر ذكر شد . در اين جا كلام ابن شهر آشوب را نيز مى آوريم. وى نوشته است: «المؤن عندنا لايجوز أن يكفر لأنه يؤى إلى اجتماع استحقاق الثواب الدائم و العقاب الدائم معا لبطلان التحابط» متشابه القرآن و مختلفه، ج 1 ، ص 111. گفتنى است كه شيخ مفيد در اثر ديگر خود ، خداشناس موحّد را مستحقّ ثواب دائم دانسته است : «ان العارف الموحد يستحق بالعقول على طاعته و قربته ثواباً دائماً» (المسائل السروية ، ص 98). از اين جمله نمى توان استفاده كرد كه ايمان ، همان معرفت است ؛ زيرا با توجّه به اكتسابى بودن معرفت خدا از منظر مفيد، مكلّف در برابر همين طاعت ، استحقاق ثواب دائم دارد ؛ زيرا اساسا دوام استحقاق ثواب ، اجماعى است : «اجمعت الاُمّة على أنّ الثواب يستحق دائما» الاقتصاد، ص 110 ؛ شرح جمل العلم، ص 143.
2- . المقنعة، ص 654. قاضى ابن براج نيز عين اين فتوا را دارد المهذّب، ج 2 ، ص 89 . نيز ، ر . ك : الوسيلة، ص 371.
3- . چنان كه علاّمه حلّى ، پس از گزارش ديدگاه شيخ مفيد و ابن براج مى گويد: «تحقيق آن است كه اگر ايمان را مركّب از اعتقاد قلبى و عمل جوارح قرار دهيم، فاسق ، مؤمن نخواهد بود و اگر آن را عبارت از اعتقاد قلبى بدانيم ، مؤمن خواهد بود و اين ، نزد ما حق است» مختلف الشيعة، ج 8 ، ص 484. گفتنى است كه مفيد در أمالى خود ، حديثى را از امام رضا عليه السلام از پدران گرامى خود از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه نشان از تعريف وى از ايمان دارد : «الإيمان قول مقول و عمل معمول و عرفان العقول» (الأمالى ، مفيد، ص 275).

به هر روى بايد دانست كه با نظرداشت فراوانى و ناهمگونىِ بسيار متون دينى در باب ايمان، عالمان فِرَق مختلف كلامى ، در باب تعريف آن ، ديدگاه هاى متفاوتى برگزيده اند. البته مبانى كلامى مقبول هر يك از فِرَق در نحوه رويكرد به متون ، كاملاً مؤثّر بوده است.(1) مى توان گفت كه در ميان انديشمندان امامى ، سه ديدگاه عمده در اين باره وجود دارد:

1 . حقيقت ايمان ، تصديق قلبى است.(2)

2 . حقيقت ايمان ، تصديق قلبى و اقرار زبانى است.(3)

3 . حقيقت ايمان ، تصديق قلبى و اقرار زبانىِ همراه با عمل جوارح است.(4)

آنچه در اين جا بايد با عنايت به ديدگاه شيخ مفيد و احاديث الكافى، اندكى به بررسى آن بپردازيم، مسئله نسبت ايمان با عمل است ؛ زيرا پاسخ به اين پرسش ، افزون بر آن كه به ايضاح مفهوم ايمانْ مدد مى رسانَد، اطلاق يا عدم اطلاق مؤمن به

ص: 281


1- . براى تعاريف مختلف از ايمان ، ر. ك : اللوامع الالهية، ص 439 ؛ شرح المقاصد، ص 175.
2- . از قائلان اين نظريه مى توان به سيّد مرتضى الذخيرة، ص 536، شيخ طوسى (الاقتصاد، ص 140)، ابن شهر آشوب (متشابه القرآن، ج 1 ، ص 109)، ابن ميثم بحرانى (قواعد المرام، ص 170)، محقق اردبيلى (زبدة البيان، ص 9)، و سيّد على خان مدنى (رياض السالكين، ج 3 ، ص 266) نام برد. اشاعره نيز ايمان را به تصديق تعريف كرده اند (ر . ك : تمهيد الأوائل، ص 389 ؛ الارشاد، ص 397 ؛ ابكار الأفكار، ج 3 ، ص 312). گفتنى است كه در تحليل تصديق ، ديدگاه هاى متفاوتى وجود دارد (ر . ك : مناهج اليقين، ص 533 ؛ ابكار الأفكار ، ج 3 ، ص 312 ؛ تمهيد الأوائل ، ص 389).
3- . از مدافعان اين نظريه مى توان خواجه نصير الدين طوسى در تجريد الاعتقاد كشف المراد، ص 304، علاّمه حلّى (مناهج اليقين، ص 533) ، فخر المحققين (ايضاح الفوائد ، ج 2 ، ص 386)، محقّق كركى (جامع المقاصد، ج 2 ، ص 372)، شهيد ثانى (مسالك الأفهام، ج 5 ، ص 339 ؛ حقيقة الايمان، ص 359 نقل و بررسى اقوال گوناگون در باب ايمان را در همين كتاب ببينيد) و سيّد بدر الدين بن احمد حسينى عاملى ، شاگرد شيخ بهايى و صاحب معالم (الحاشية على الاُصول الكافى، ص 43) را نام بُرد.
4- . قائلان اين نظريه خواهد آمد.

فاسق (مرتكب كبيره) را نيز معلوم مى گرداند. علاّمه حلّى ، پس از گزارشى فشرده از آرا و اقوال موجود درباره تعريف ايمان، تصريح مى كند كه تمامىِ اقوال و مذاهب در دو گروه ، حصر مى گردد: گروهى كه عمل را جزوِ ايمان مى دانند و گروهى كه عمل را جزوِ آن نمى دانند.(1)

با تأمّل در ديدگاه هاى يادشده و بررسى هاى ايمان پژوهان در باب نسبت عمل با ايمان ، نظريه هاى فراوانى به چشم مى خورد. عالمانى كه ايمان را به تصديق قلبى يا اعم از تصديق قلبى و اقرار زبانى ، تفسير كرده اند، طبعا عمل را داخل در حقيقت ايمان نمى دانند.(2) بسيارى از ايشان ، عمل را شرط كمال ايمان دانسته اند. ملاّصالح مازندرانى ، در گزارش ديدگاه اين گروه مى نويسد:

متكلّمان قائل به اين كه ايمان ، نفس تصديق است، اخبار دال بر جزئيت اعمال

جوارح در ايمان را حمل بر كمال كرده اند. به اين معنا كه عمل ، جزء ايمان نيست ، به گونه اى كه با عدم عمل ، ايمانْ معدوم گردد ؛ بلكه اضافه عمل به ايمان، اضافه كمال است. همين طور احاديث دال بر جزئيت اقرار زبانى را شرط ايمان دانسته اند، نه جزوِ آن.(3)

برخى ، عمل را از آثار و پيامدهاى تأكيد كننده ايمان دانسته اند.(4) برخى ديگر ،

ص: 282


1- . الالفين، ص 331.
2- . هرگاه عمل ، جزء ايمان نباشد ، اطلاق ايمان به آن را در متون دينى بايد با استفاده از الگوى هاى زبانى ، چون مجاز توجيه كرد. مثل آن كه گفته مى شود افعال ، فلان گفتارش را تصديق مى كند ر . ك : مجمع البيان، ج 1 ، ص 86 - 87.
3- . شرح اُصول الكافى، ج 8 ، ص 75. وى خود نيز تصديق همراه با عمل را فرد كامل ايمان دانسته است همان، ص 73. نيز ، ر . ك : رياض السالكين، ج 3 ، ص 354 . نويسنده حقيقة الإيمان ، عمل را جزء ايمان كامل دانسته است (حقيقة الإيمان، ص 326). محقّق اردبيلى نيز معتقد است كه عمل داخل در ايمان نيست و اخبار وارد در اين باره ، محمول است بر ايمان كامل كه از آن مؤمنان پرهيزگار و پارسا و مخلص و مقبول پذيرفته در آستان الهى است (زبدة البيان، ص 9) .
4- . ابن ميثم ، بر آن است كه ايمان ، تصديق قلبى است كه اقرار زبانى سبب ظهور آن ، و ساير طاعات ، ثمرات مؤكّد آن است. علاّمه حلّى نيز عمل صالح را اثر ايمان شمرده است قواعد المرام، ص 170 ؛ الالفين، ص 331.

عمل را بيرون از حقيقت ايمان و البته شرط آن دانسته اند. برخى نيز عمل را نه جزوِ ايمان دانسته اند و نه شرط آن و توضيح بيشترى نداده اند كه احتمالاً عمل رابه عنوان آثار ايمان پذيرفته اند.

علاّمه مجلسى ، پس از يادآورى و بيان اطلاقات فراوانِ هر يك از واژگان اسلام و ايمان در متون دينى ، راه كارهايى را در تبيين آيات و روايات دال بر داخل بودن اعمال در ايمان مطرح كرده كه به نحوى ، شامل ديدگاه هاى مختلفى است كه در اين باره عرضه شده اند . راه كارهاى پيشنهادى وى عبارت اند از: 1. متون را بر ظواهر خود حمل كنيم و بگوييم كه عمل در برخى معانى ايمان داخل در حقيقت آن است ؛ 2. ايمان ، اصل عقايد باشد ؛ امّا نام گذارى عقايد به ايمان ، مشروط به اعمال باشد ؛ 3. قائل به مراتب متفاوت ايمان باشيم كه اعمال بسيار يا كم ، كاشف از حصول مرتبه اى خاص از آن باشد ؛ زيرا بى گمان ، شدّت يقين در كثرت اعمال نيك و ترك گناهان ، مدخليت دارد.(1)

چنان كه ياد شد ، گروهى از عالمان اماميه ، عمل را داخل در حقيقت ايمان دانسته اند. از منظر ايشان ، ايمان ، حقيقتى است مركّب از تصديق قلبى و عمل جوارح. افزون بر شيخ مفيد - كه موضع وى نقل شد - ، از ملاحظه عنوان دهى ابواب و گزينش احاديث در آثار صدوق ، چنين بر مى آيد كه وى نيز ظاهرا قائل به اين ديدگاه است.(2) ابن بطريق حلّى ، با بيان اين كه معناى واژگانىِ ايمان ، تصديق است ،

ص: 283


1- . بحار الأنوار، ج 66 ، ص 128. سيّد عبد اللّه شُبّر نيز اين راه كارها را پيشنهاد داده است. گفتنى است كه راه كار سوم در بيان ، اين گونه آمده است كه بگوييم ايمان ، مراتب و درجات دارد. ايمان ، عبارت است از عقايد حقّه و اعمال شرط كمال آن يا جزء ايمان كامل است ، نه اصل ايمان كه مراتب كمال ايمان با اختلاف مراتب طاعات و ترك معاصى، مختلف مى گردد ر . ك : حق اليقين، ج 2 ، ص 229 - 230.
2- . وى در عيون أخبار الرضا ج 1 ، ص 266 بابى گشوده با عنوان «باب ما جاء عن الرضا فى الإيمان و أنه معرفة بالجنان و إقرار باللسان و عمل بالأركان» . در اين باب ، شش حديث آمده است. در الخصال ص 178 باب «الايمان ثلاثة أشياء» و در معانى الأخبار ، (ص 186) باب «معنى و الاسلام و الايمان» متضمن احاديثى در اين باره است. گفتنى است كه بحرانى نيز اين ديدگاه را به شيخ صدوق نسبت داده است (الحدائق الناضرة، ج 22 ، ص 201). اگر عنوان هاى الكافى مانند «باب فى أن الإيمان مبثوث لجوارح البدن» (همان، ج 2 ، ص 33) را نشانه برداشت نويسنده الكافى از احاديث و حاكى از ديدگاه وى بدانيم، طبعا شيخ كلينى نيز از طرفداران نظريه جزئيت عمل در ايمان خواهد بود. از غير اماميان نيز قاضى نعمان مغربى ، بر پايه حديثى از امام صادق عليه السلام بر سه مؤلفه اى بودن ايمان ، تأكيد ، و ديدگاه هاى ديگر را نقد كرده است (دعائم الإسلام، ج 1 ، ص 2).

تصريح كرده كه حقيقت ايمان ، اعتقاد قلبى به خدا و پيامبر و امام و گفتار با زبان (اظهار شهادتين و اقرار به امامت) و عمل به جوارح (نماز، زكات، روزه، حج و جهاد) است.(1) محقّق نراقى ، عمل را جزوِ ايمان و اسلام دانسته است.(2)

فيض كاشانى نيز در اين باره ، سخنى درخور توجّه دارد. وى معتقد است كه فسق ، با اصل ايمانْ ناسازگار نيست و در صورتى كه شخص ، با علم به زشتى گناه ، مرتكب آن شود، با كمال ايمان ، ناسازگار است.(3) از اين كلام فيض برمى آيد كه وى عمل را داخل در حقيقت ايمان نمى داند ؛ امّا وى در ادامه بحث ، تصريح مى كند كه تحقيق ، آن است كه هر گاه امر ترك شده، يكى از اصول پنج گانه اى باشد كه اسلام بر آنها استوار است، يا عمل ارتكابى ، يكى از كبائر باشد، صاحب آن ، مادام كه توبه نكرده يا در انديشه توبه نيست، از اصل ايمان ، بيرون است ؛ زيرا اين امر ، با تصديق قلبى ، قابل جمع نيست. چنين كسى ، كافر است به كفر استخفاف و رواياتِ داخل بودن عمل در اصل ايمان ، بر اين تفسير حمل مى شود .(4)

ص: 284


1- . العمده، ص 67 - 68.
2- . عوائد الأيّام، ص 97. وى اين ديدگاه را در ضمن بحث از اين كه آيا كفّار به فروع مكلف اند يا نه ، مطرح كرده است.
3- . الوافى، ج 3 ، ص 102.
4- . همان، ص 102.

در همين راستا نويسنده كنز الدقائق نيز با اين كه مسمّاى ايمان را تصديق دانسته ، امّا گونه اى از فسق را عامل خروج از ايمان مى داند . از نظر وى ، اگر فرد باايمان ، گاه به گاه و با زشت شمردن گناه كبيره ، مرتكب آن شود يا به صورت عادت آميز و از روى بى مبالاتى انجام دهد، در اين دو مرتبه ، مؤمن ، فاسق ناميده مى شود ؛ زيرا اين دو مرتبه ، با مسمّاى ايمان - كه تصديق است - ، قابل جمع است ؛ امّا اگر ارتكاب كبيره از سر صواب دانستن آن صورت پذيرد، موجب خروج از ايمان و اتّصاف به وصف كفر مى گردد.(1)

بَحرانى ، نيز از قائلان به جزئيت عمل در ايمان است.(2) از معاصران نيز به نظر مى رسد كه ديدگاه نويسنده الميزان در باب ايمان ، در گروه نظريه هاى عمل گرايانه جاى مى گيرد. وى بر آن است كه مجرّد علم ، ايمان نيست ؛ چرا كه آيات متعدّد قرآن ، ارتداد و كفر و انكار و ضلال را همراه با علم ، ثابت دانسته است.(3) پس مجرّد علم به يك شى ء و جزم به حقّانيت آن ، در حصول ايمان و اتّصاف شخص به وصف ايمان ، بسنده نيست ؛ بلكه ناگزير از التزام به مقتضاى آن و عقد قلب بر مؤدّاى آن است. به گونه اى كه آثار عملى بر آن - و لو فى الجمله - مترتّب گردد. بنا بر اين ، كسى كه براى او علم حاصل شد كه خدايى جز خداى متعال نيست و به مقتضاى آن كه بندگى و پرستش خداى يگانه است ، ملتزم گشت، مؤمن است و اگر شناخت يافت و ملتزم نگشت و چيزى از اعمال آشكار كننده عبوديت را انجام نداد، عالم (خداشناس) است ؛ امّا مؤمن نيست.(4)

وى پس از اين بيان ، بطلان تعريف ايمان به مجرّد علم و تصديق را نتيجه گرفته

ص: 285


1- . كنز الدقائق، ج 1 ، ص 205.
2- . الحدائق الناضرة، ج 22 ، ص 206.
3- . استناد وى به آيات 25 و 32، سوره محمّد و آيه 14 سوره نمل و آيه 23 سوره جاثيه است .
4- . الميزان، ج 18 ، ص 259.

است ؛ چرا كه علم ، گاه با كفر جمع مى شود ، همچنان كه ديدگاهى كه ايمان را عمل مى داند ، نادرست است ؛ زيرا عمل ، با نفاقْ قابل جمع است(1) و منافق ، عمل دارد.(2)

نويسنده تفسير مناهج البيان نيز در بحثى كه درباره ايمان مطرح كرده ، پس از بيان دو ديدگاه كه يكى ايمان را امرى مركّب از اعتراف قلبى و اعمال جوارحى مى داند، و ديدگاهى كه ايمان را امر بسيط قلبى ، يعنى اعتراف و اذعان به امور ضرورى اعتقادى مى داند و اعمال را از شرايط قبول و صحّت آن، ديدگاه نخست را درست و مطابق با كتاب و سنّت دانسته است.(3)

درباره شمار احاديث مربوط به تعريف ايمان و بيان مؤلّفه هاى آن ، يادآور مى شود كه شيح حرّ عاملى در الفصول المهمّة ، بابى گشوده است زير عنوان « باب أنّ الإسلام، الإقرار بالاعتقادات الصحيحة و الإيمان، الإقرار بالقلب و اللسان و العمل». در اين باب ، 28 حديث نقل شده است.(4) علاّمه مجلسى نيز در بابى با عنوان «باب أنّ الإيمان جزء الإيمان وإنّ الإيمان مبثوث على الجوارح» ، سى حديث نقل كرده است.(5)

از احاديث پرشمار الكافىِ درباره ايمان ، مطالب بسيارى چون : تمايز اسلام از

ص: 286


1- . اين سخن علاّمه ، دست كم در حوزه ديدگاه اماميه ، جاى تأمّل دارد ؛ زيرا منافق بنا بر آنچه در منابع كلامى آمده ، شرعا كسى است كه اظهار ايمان مى كند و كفر خود را پوشيده مى دارد مناهج اليقين، ص 536 . بنا بر اين ، با صِرف انجام دادن اعمال دينى و بدون تصديق قلبى ، ايمان حاصل نمى شود. گو اين كه اساسا منافق عملى نيز ندارد ؛ زيرا كسى كه مثلاً نماز مى گزارد ، در حالى كه به وجوب نماز و نزديكى جستن با آن به آستان الهى باور ندارد، نمازى ندارد (رسائل المرتضى ، ج 1 ، ص 302). در ميان اماميه ، كسى به صرف اعمال جوارح بدون معرفت و تصديق قلبى ايمان اطلاق نكرده است تا عمل داشتن منافق نقضى بر ديدگاه عمل گرايانه در باب ايمان باشد. به ديگر سخن ، مقصود قائلان به اين كه ايمان عمل است ، تأكيد بر جزئيت عمل در ايمان است ، نه اخراج تصديق قلبى از حقيقت ايمان.
2- . همان جا.
3- . ر. ك : مناهج البيان، جزء اوّل، ص 147 ؛ توحيد الإمامية، ص 98.
4- . ر. ك : الفصول المهمّة، ج 1 ، ص 429 .
5- . بحار الأنوار، ج 66، ص 18.

ايمان، تأخّر ايمان بر اسلام، اخص بودن و برترى ايمان بر اسلام، ذومراتب بودن ايمان، ربط وثيق عمل با ايمان ، استفاده مى شود(1) كه پرداختن به آنها نيازمند مكتوبى مستقل و مبسوط است. با توجّه به كثرت احاديث در اين جا چند روايت در تعريف ايمان و نسبت عمل با آن ذكر مى كنيم.

امام صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش عبد الرحيم قصير از چيستىِ ايمان، نوشتند:

سَأَلتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الإِيمَانِ وَ الإِيمَانُ هُوَ الإِقرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقدٌ فِى القَلبِ وَ عَمَلٌ بِالأَركَانِ وَ الإِيمَانُ بَعضُهُ مِن بَعضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الإِسلاَمُ دَارٌ وَ الكُفرُ دَارٌ فَقَد يَكُونُ العَبدُ مُسلِماً قَبلَ أَن يَكُونَ مُؤِناً وَ لاَ يَكُونُ مُؤِناً حَتَّى يَكُونَ مُسلِماً فَالإِسلاَمُ قَبلَ الإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى العَبدُ كَبِيرَةً مِن كَبَائِرِ المَعَاصِى أَو صَغِيرَةً مِن صَغَائِرِ المَعَاصِى الَّتِى نَهَى اللَّهُ عز و جل عَنهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الإِيمَانِ سَاقِطاً عَنهُ اسمُ الإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيهِ اسمُ الاْءِسْلاَمِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الاْءِيمَانِ وَ لاَ يُخرِجُهُ إِلَى الْكُفرِ إِلاَّ الْجُحُودُ وَ الاِسْتِحْلاَلُ أَن يَقُولَ لِلْحَلاَلِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلحَرَامِ هَذَا حَلاَلٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِندَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الإِسلاَمِ وَ الإِيمَانِ دَاخِلاً فِى الكُفرِ .(2)

امام باقر عليه السلام در تبيين تفاوت ايمان و اسلام مى فرمايد:

الإِيمَانُ مَا استَقَرَّ فِى القَلبِ وَ أَفضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عز و جل وَ صَدَّقَهُ العَمَلُ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ التَّسلِيمِ لِأَمرِهِ وَ الإِسلاَمُ مَا ظَهَرَ مِن قَولٍ أَو فِعلٍ وَ هُوَ الَّذِى عَلَيهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الفِرَقِ كُلِّهَا وَ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيهِ جَرَتِ المَوَارِيثُ ... .(3)

احاديث زير ، تصريح بر جزئيت عمل در ايمان دارند :

ص: 287


1- . درباره اين مباحث ، ر . ك : الكافى ، ج 2 ، كتاب الايمان و الكفر ، ابواب مناسب مانند: «بَابُ دَرَجَاتِ الاْءِيمَانِ»، «بَابُ فَضْلِ الاْءِيمَانِ عَلَى الاْءِسْلاَمِ وَ الْيَقِينِ عَلَى الاْءِيمَانِ»، «بَابٌ آخَرُ مِنْهُ وَ فِيهِ أَنَّ الاْءِسْلاَمَ قَبْلَ الاْءِيمَانِ» و «بَابٌ فِى أَنَّ الاْءِيمَانَ مَبْثُوثٌ لِجَوَارِحِ الْبَدَنِ كُلِّهَا » و«بَابُ أَنَّ الاْءِيمَانَ يشركُ الاْءِسْلاَمَ وَ الاْءِسْلاَمَ لاَ يشركُ الاْءِيمَانَ» .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 27 ، ح 1.
3- . همان ، ص 26 .

عَن أَبِى الصَّبَّاحِ الكِنَانِيِّ عَن أَبِي جَعفَرٍ عليه السلام : قَالَ قِيلَ لِأَمِيرِ المُؤِنِينَ عليه السلام مَن شَهِدَ أَن لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ مُؤِناً قَالَ فَأَينَ فَرَائِضُ اللَّهِ قَالَ وَ سَمِعتُهُ يَقُولُ : كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقُولُ لَو كَانَ الإِيمَانُ كَلاَماً لَم يَنزِل فِيهِ صَومٌ وَ لاَ صَلاَةٌ وَ لاَ حَلاَلٌ وَ لاَ حَرَامٌ قَالَ وَ قُلتُ لِأَبِى جَعفَرٍ عليه السلام : إِنَّ عِندَنَا قَوماً يَقُولُونَ إِذَا شَهِدَ أَن لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَهُوَ مُؤِنٌ قَالَ : فَلِمَ يُضرَبُونَ الحُدُودَ وَ لِمَ تُقطَعُ أَيدِيهِم وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عز و جل خَلقاً أَكرَمَ عَلَى اللَّهِ عز و جل مِنَ المُؤِنِ... .(1)

عَن أَحَدِهِمَا عليهماالسلام قَالَ : الإِيمَانُ إِقرَارٌ وَ عَمَلٌ وَ الإِسلاَمُ إِقرَارٌ بِلاَ عَمَلٍ .(2)

بر اساس حديث زير ، ايمان به خداوند ، سراسر عمل و برترين اعمال نزد خدا و مايه پذيرش اعمال ديگر است :(3)

أَبُو عَمرٍو الزُّبَيرِىُّ عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قُلتُ لَهُ أَيُّهَا العَالِمُ أَخبِرنِى أَىُّ الأَعمَالِ أَفضَلُ عِندَ اللَّهِ قَالَ مَا لاَ يَقبَلُ اللَّهُ شَيئاً إِلاَّ بِهِ قُلتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِى لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَعلَى الأَعمَالِ دَرَجَةً وَ أَشرَفُهَا مَنزِلَةً وَ أَسنَاهَا حَظّاً قَالَ قُلتُ : أَ لاَ تُخبِرُنِى عَنِ الإِيمَانِ أَ قَولٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَم قَولٌ بِلاَ عَمَلٍ فَقَالَ الإِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ وَ القَولُ بَعضُ ذَلِكَ العَمَلِ بِفَرضٍ مِنَ اللَّهِ بَيَّنَ فِى كِتَابِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ يَشهَدُ لَهُ بِهِ الكِتَابُ وَ يَدعُوهُ إِلَيهِ قَالَ قُلتُ صِفهُ لِى جُعِلتُ فِدَاكَ حَتَّى أَفهَمَهُ قَالَ الإِيمَانُ حَالاَتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ... .(4)

ديگر اختلافات

اختلاف ديگر شيخ مفيد با نوبختيان در دو آموزه مربوط به «اللطيف من الكلام» (امور عامه و مباحث مقدّماتى كلام) است. يكى از آن دو ، سبب فناى جواهر و ديگرى ،

ص: 288


1- . همان، ص 33 .
2- . همان، ص 24 ، ح 2.
3- . با توجّه به تأكيدهاى بليغ در احاديث بر عمل، اين احتمال درخور بررسى وجود دارد كه يكى از دلايل اين امر ، مقابله با انديشه هاى ارجايى و نيز پندارهاى غاليانه برخى افراد عمل گريز بوده است .
4- . الكافى ، ج 2 ، ص 33 .

تعريف مكان است. از نظر شيخ مفيد ، بقا بر جواهر جايز است و جواهر ، پس از به وجود آمدن، تنها با رفع بقا از آنها، از جهان فانى مى شوند و از بين مى روند . اين رأى كلّىِ بيشتر يگانه پرستان و مذهب ابوالقاسم بلخى است. درباره سبب فناى جواهر ، ابوعلى جبايى و پسرش ابوهاشم و آل نوبخت از اماميان و پيروان آنان ديدگاهى مخالف دارند.(1)

از منظر شيخ مفيد ، مكان ، عبارت است از آنچه از تمامى جهات ، شى ء را احاطه كرده و حركت جواهر ، تنها در اماكن صحيح است. اين ، مذهب ابوالقاسم بلخى و ديگر بغداديان و گروهى از متكلّمان پيشين است. جبايى و پسرش و نوبختيان و منسوبان به كلام ، از اهل جبر و تشبيه ، مخالف اين ديدگاه اند.(2)

با توجّه به اين كه ديدگاه هاى مختلفى درباره سبب فناى جواهر و تعريف مكان توسّط كلام پژوهان مطرح شده، ديدگاه نوبختيان ، مشخّصا دانسته نيست تا مورد بررسى قرار گيرد.

جمع بندى

اين نوشتار ، به مناسبت نكوداشتى از مرزبان بزرگ معارف شيعه ، ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - و يادكردى ارج گزارانه از كتاب ماندگار او نگارش يافت ؛ كتاب ارجمندى كه احاديث آن را مى توان نمايانگر مبانى، آموزه ها و انديشه هاى خدامحورانه و خردگرايانه شيعه در دو مقام «شناخت» و «عمل» براى انسان هاى انديشه ورز و حقيقتجو دانست. بررسى اختلافات كلامىِ شيخ مفيد با متكلّمان آل نوبخت - كه در اين مقال از آن سخن رفت - ، بخشى از تاريخ كلام شيعه است. اين

ص: 289


1- . أوائل المقالات ، ص 96 ، گفتار 87 . درباره سبب فناى جواهر ، ر. ك : الذخيرة، ص 146 به بعد ؛ مناهج اليقين، ص 489.
2- . أوائل المقالات، ص 100 ، گفتار 98.

بزرگان ، به رغم وابستگى كامل به آموزه هاى مكتب اماميه و برخوردارى از اشتراكات فراوان در اصول اعتقادى، در برخى مسائل فرعى كلامى ، اختلاف نظر و تفاوت موضع هم داشته اند. در مجموع ، مى توان آموزه هاى اختلافىِ مفيد با نوبختيان را با رده بندى موضوعى ، شامل برخى مسائل فرعى نبوّت و امامت، برخى زيرشاخه هاى وعد و وعيد، برخى مسائل آموزه اسما و احكام و دو بحث از امور عامّه كلام دانست.

در سنجش اين اختلافات ، با آراى عالمان سده هاى پسين اماميه ، اين امر كاملاً روشن است كه در روند مباحث سنّتى كلام ، برخى مسائل اختلافى ، مانند موافات (زوال ناپذيرى ايمان حقيقى) به سود ديدگاه نوبختيان انجاميده و برخى ، مانند منع صدور معجزه از امامان عليهم السلام و منع هم سخنى امامان با فرشتگان - كه موضع نوبختيان بوده است - ، از همان آغاز و بى هيچ ملاحظه اى در پى استدلال هاى كلامى عالمان پس از مفيد ، رنگ باخته است.

در بررسى اختلافات بر پايه متون حديثى الكافى چنين مى نمايد كه در برخى موارد ، مى توان ديدگاه صريحى را به سود يا عليه يكى از طرفين از الكافى استفاده كرد. در برخى موارد ، امكان برداشت هر دو طرف اختلاف از احاديث الكافى ، امكان پذير مى نمايد. چرخش موضع عالمان امامى پس از سده ها در مسائلى مانند تعريف كبيره و صغيره و موافات مى تواند دليل بر اين امر باشد .

سخن آخر آن كه ، به نظر مى رسد در ضرورت مطالعات مقايسه اى در كلام از يك سو و نيز تحليل و ارزيابى آموزه هاى كلامى بر پايه نصوص دينى ، نبايد ترديد روا داشت ؛ چرا كه از رهگذر بررسى هر يك از آموزه هاى اختلافى، خاستگاه، مبانى و ادله آن آموزه ، روشن مى شود و با بررسى سير تاريخى آن ، فراز و نشيب و دگرگونى هاى آن آشكار مى گردد. آگاهى از ماجراى مباحث كلامى فِرَق در كشاكش تعاملات مذهبى و تنازعات فرقه اى ، به روشن شدن حقيقتْ مدد مى رسانَد.

سرانجام بايد گفت كه بازشناسى و ارزيابى آموزه هاى كلامى ، با تكيه بر متون

ص: 290

دينى، ميزان اثرپذيرىِ مستقيم يا غير مستقيم متكلّمان از آنها و ميزان هماهنگى آموزهاى كلامى و فرقه اى را با نصوص دينى ، معلوم مى دارد و آگاهى از اين امر ، ما را به تنقيح مبانى و مآلاً به استنباط درست تر از متون رهنمون مى گردد. از منظر روش شناسى مطالعات اسلامى نيز اين مطلب حائز اهميت است. براى نمونه ، ديديم كه رويكرد كلامى به يك مسئله ، با رويكرد فقهى يا روايى مى تواند به نتايج متفاوتى بينجامد. چنان كه به نظر مى رسد در بحث نسبى بودن يا نبودن كبائر(1) يا مفهوم ايمان ، اين اتفاق رخ داده است. از زاويه ديگرى مى توان به اين موضوع نگريست: تفاوت در مبانىِ كلامى مى تواند در نتيجه اجتهاد در متون دينى و استنباط هاى كلامى و حتّى فقهى ، تأثيرگذار باشد.

ص: 291


1- . يكى از دغدغه هاى فقيهان متأخّر ، اين بوده كه اگر در تعريف عدالت ، اجتناب از كبائر اخذ شود و از سوى ديگر ، همه گناهان نيز - بر مبناى پيشينيان - كبيره باشد، اين امر ، به عسر و حرج مى انجامد.

منابع و مآخذ

1 . ابكار الأفكار فى اُصول الدين، على بن محمّد بن سالم الآمدى ، تحقيق: احمد فريد المزيدى، بيروت: دارالكتب العلمية، 1424 ق.

2 . الإرشاد إلى قواطع الأدلّة فى اُصول الإعتقاد، عبد الملك بن عبداللّه الجوينى ، تحقيق: محمّد يوسف موسى و على عبدالمنعم عبد الحميد، قاهره : مكتبة الخانجى، 1422 ق .

3 . الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.

4 . الاقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، اصفهان : مكتبة جامع چهلستون.

5 . الالفين الفارق بين الصدق و المين، حسن بن يوسف الحلّى ، كويت : مكتبة الالفين، 1405 ق.

6 . الأمالى، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : مؤسسه بعثت، قم : دار الثقافة، 1414 ق.

7 . الأمالى، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : حسين استاد ولى و على اكبر غفارى، قم : جامعه مدرّسين.

8 . البيان فى تفسير القرآن، سيّد ابو القاسم خويى ، قم : اميد، 1416ق.

9 . التبيان، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق: احمد حبيب قصير العاملى، قم : دفتر تبليغات اسلامى، 1409ق.

10 . التفسير الرازى، محمّد بن عمر الفخر الرازى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1422ق.

ص: 292

11 . الحاشية على اُصول الكافى، محمّد بن حيدر النائينى ، تحقيق : محمّد حسين درايتى با همكارى نعمة اللّه جليلى، قم: دار الحديث، 1382 ش.

12 . الحاشية على الاُصول الكافى، سيد بدر الدين بن احمد الحسينى العاملى ، جمع و ترتيب : سيّد محمّد تقى موسوى، تحقيق : على فاضلى، قم : دار الحديث، 1382 ش.

13 . الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة، يوسف البحرانى ، تحقيق : محمّدتقى ايروانى، قم : جامعه مدرّسين .

14 . الخصال، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح: على اكبر غفّارى، قم: جامعه مدرسين، 1387 ق .

15 . الذخيرة فى علم الكلام، شريف مرتضى ، تحقيق: سيّد احمد حسينى، قم: مؤسسه انتشارات اسلامى، 1411 ق.

16 . السرائر، محمّد بن منصور بن احمد بن إدريس الحلّى ، قم : جامعه مدرّسين .

17 . الشافى فى الامامة، شريف مرتضى ، تهران : مؤسه صادق، 1410 ق.

18 . الفصول المختارة، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.

19 . الفصول المهمة فى اُصول الأئمّة، محمّد بن حسن الحرّ العاملى ، تحقيق : محمّد بن محمّد حسين قائينى، قم : مؤسسه معارف اسلامى امام رضا، 1418 ق.

20 . الفهرست، محمّد بن اسحاق (ابن نديم) ، ترجمه : رضا تجدّد، كتاب خانه ابن سينا، 1343 ش.

21 . الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد قيّومى، قم : مؤسسة نشر الفقاهة، اول، 1417 ق.

22 . القواعد والفوائد فى الفقه والاُصول والعربية، محمّد بن مكّى العاملى ، قم : مكتبة المفيد.

23 . الكافى فى الفقه، ابوالصلاح الحلبى ، اصفهان : مكتبة امير المؤمنين .

24 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على اكبر الغفارى، تهران : مكتبة الصدوق، 1381 ق.

ص: 293

25 . الكشاف عن حقائق التنزيل، محمّد بن عمر الزمخشرى ، قاهره : شركة مكتبة مصطفى البابى الحلبى و اولاده، 1966 م.

26 . اللوامع الإلهية فى المباحث الكلامية، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى ، تحقيق : سيّد محمّد على قاضى طباطبايى ، قم : جامعه مدرّسين ، 1422 ق .

27 . المبسوط فى فقه الإماميه، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تهران : المكتبة المرتضوية ، 1363 ش .

28 . المسائل السروية، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.

29 . المسلك فى اُصول الدين، نجم الدين جعفر بن حسن الحلّى ، تحقيق ، رضا استادى، مشهد : آستان قدس رضوى، 1414 ق.

30 . المعتبر فى شرح المختصر، نجم الدين جعفر بن حسن الحلّى ، مؤسسه سيد الشهداء.

31 . المقنعة، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : جامعه مدرسين، 1410 ق .

32 . المنقذ من التقليد، سديد الدين محمود الحمصى الرازى ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى.

33 . المهذّب، قاضى ابن براج ، قم : جامعه مدرسين .

34 . الميزان فى تفسير القرآن، سيّدمحمّد حسين طباطبايى ، تهران : دارالكتب الإسلاميّه، 1390 ق.

35 . النافع يوم الحشر، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى ، قم : انتشارات علاّمه، 1369 ش.

36 . الوافى، محمّد بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين حسينى، اصفهان : كتابخانه عمومى اميرالمؤمنين، 1370 ش .

37 . الوسيلة الى نيل الفضيلة، محمّد بن على بن حمزة الطوسى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى و مطبعة خيام .

38 . الياقوت فى علم الكلام، ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت ، تحقيق : على اكبر ضيائى، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1386 ش .

ص: 294

39 . انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، مارتين مكدرموت ، ترجمه : احمد آرام، تهران : دانشگاه تهران، 1372 ش.

40 . أوائل المقالات، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.

41 . إيضاح الفوائد فى شرح إشكالات القواعد ، محمّد بن حسن بن يوسف الحلّى ، قم : اسماعيليان ، 1363 ش.

42 . أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، حسن بن يوسف الحلّى ، تحقيق : محمّد نجمى زنجانى، انتشارات رضى و بيدار ، 1362 ش .

43 . بحارالأنوار، محمّدباقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت: مؤسسه وفاء ، 1403 ق .

44 . بصائر الدرجات الكبرى فى فضائل آل محمّد، محمّد بن حسن الصفّار ، تصحيح و تعليق : محسن كوچه باغى تبريزى، قم : منشورات مكتبة آيه اللّه العظمى مرعشى نجفى، 1404ق.

45 . تذكرة الفقهاء، حسن بن يوسف الحلّى ، قم : مؤسسه آل البيت، 1414 ق .

46 . تصحيح اعتقادات الإمامية، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.

47 . تفسير العياشى، محمّد بن مسعود العياشى السمرقندى ، تهران : المكتبة العلمية الاسلامية.

48 . تفسير كنز الدقائق، محمّد مشهدى قمى ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى .

49 . تقريب المعارف، ابو الصلاح الحلبى ، تحقيق : فارِس تبريزيان الحسّون، 1417 ق.

50 . تمهيد الاُصول، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، ترجمه : عبد المحسن مشكاة الدينى، تهران : انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، 1358 ش.

51 . تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل، محمّد بن طيب الباقلانى ، تحقيق: عماد الدين احمد حيدر، بيروت: مؤسسة الكتب الثقافية، 1414 ق.

52 . توحيد الإمامية، محمّدباقر ملكى ميانجى ، تنظيم : محمّد بيابانى اسكويى، به كوشش : على ملكى ميانجى، تهران : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373ش.

ص: 295

53 . جامع المقاصد فى شرح القواعد، على بن حسين الكركى ، قم : مؤسسه آل البيت.

54 . جوامع الجامع، فضل بن حسن الطبرسى ، تصحيح : ابو القاسم گرجى، تهران : دانشگاه تهران و سمت ، 1377 ش .

55 . جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، محمّد حسن النجفى ، قم : دار الكتب الاسلامية.

56 . حقائق التأويل فى متشابه التنزيل، محمّد بن الحسين الموسوى (الشريف الرضى) ، بيروت : دار مهاجر .

57 . حق اليقين فى معرفة اُصول الدين، السيّد عبد

اللّه الشبّر ، بيروت : مؤسسة الاعلمى.

58 . حق اليقين، محمّدباقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، قم : كتاب فروشى اسلاميه.

59 . حقيقة الإيمان، زين الدين بن على العاملى (شهيد الثانى) ، تحقيق : محمّد الحسّون، قم : بوستان كتاب، 1380 ش.

60 . خاندان نوبختى، عباس اقبال آشتيانى ، تهران : كتاب خانه طهورى، 1357 ش.

61 . دعائم الإسلام ، نعمان بن محمّد التيمى المغربى ، قاهره : دارالمعارف ، 1383 ق .

62 . رجال النجاشى، احمد بن على النجاشى ، تحقيق : سيّد موسى شبيرى زنجانى، قم : مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ق.

63 . رسائل المرتضى، شريف مرتضى ، تحقيق : سيّد مهدى رجايى، قم : دار القرآن الكريم، 1405 ق.

64 . رياض السالكين، سيّد على خان مدنى شيرازى ، تحقيق : سيّد محسن حسينى امينى، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى، 1415 ق .

65 . زبدة البيان فى أحكام القرآن، احمد اردبيلى ، مكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية.

66 . شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، نجم الدين جعفر بن حسن الحلّى ، تهران : استقلال.

67 . شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى (ملاّ صالح) ، تعليقات : ابو الحسن شعرانى، تصحيح : على عاشور، بيروت : دار احياء التراث العربى .

ص: 296

68 . شرح الاُصول الخمسة، عبد الجبار بن أحمد الهمدانى الأسد آبادى ، تعليق : احمد بن حسين بن ابى هاشم، بيروت : دار احياء التراث العربى، 1422 ق .

69 . شرح المقاصد، مسعود بن عمر التفتازانى ، تحقيق: عبد الرحمان عميره، قم : منشورات الشريف الرضى .

70 . شرح المواقف ، على بن محمّد الجرجانى ، بيروت : دار الكتب العلميه ، 1419 ق .

71 . شرح جمل العلم و العمل ، شريف مرتضى ، تحقيق : يعقوب جعفرى مراغى، دار الاسوة للطباعة و النشر ، 1414 ق.

72 . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد ، بيروت : دار احياء الكتب العربية.

73 . عجالة المعرفة فى اُصول الدين، هبة اللّه بن حسن الراوندى ، تحقيق : سيّد محمّد رضا حسينى جلالى ، قم : مؤسسه آل البيت ، 1417 ق .

74 . علل الشرائع ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) نجف: المكتبة الحيدريّة، 1386 ق .

75 . عمدة عيون صحاح الأخبار فى مناقب إمام الأبرار، يحيى بن حسن الحلّى (ابن بطريق) ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى .

76 . عوائد الأيّام، احمد نراقى ، قم: مكتبة بصيرتى.

77 . عيون أخبار الرضا، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تهران : انتشارات جهان، 1378 ق .

78 . غنائم الأيّام فى مسائل الحلال و الحرام، ابوالقاسم قمى ، قم : دفتر تبليغات اسلامى.

79 . فرائد الاُصول، مرتضى الأنصارى ، قم: مجمع الفكر الإسلامى، 1419 ق .

80 . فرج المهموم، رضى الدين على بن موسى ابن طاووس ، قم : دار الذخائر.

81 . قواعد المرام فى علم الكلام، ميثم بن على بن ميثم البحرانى ، تحقيق : سيّد احمد حسينى، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى .

82 . كتاب التمحيص، محمّدبن همام اسكافى ، قم : مدرسة الإمام المهدى.

ص: 297

83 . كتاب الصلاة، مرتضى انصارى ، قم : مؤسسه باقرى .

84 . كشف اللثام، فاضل هندى ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى.

85 . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، حسن بن يوسف الحلّى ، تحقيق : جعفر سبحانى ، قم : مؤسسه امام صادق عليه السلام ، 1424 ق .

86 . متشابه القرآن و مختلفه، محمّد بن على بن شهرآشوب ، قم : بيدار، 1328 ش.

87 . مجمع البيان فى تفسير القرآن ، فضل بن حسن الطبرسى ، بيروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1415ق.

88 . مجمع الفائدة و البرهان، احمد اردبيلى ، قم : جامعه مدرّسين .

89 . مختلف الشيعة، حسن بن يوسف الحلّى ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى .

90 . مدارك الأحكام فى شرح شرائع الإسلام ، السيّد محمّد على العاملى ، مشهد : مؤسسه آل البيت ، 1410 ق .

91 . مرآة العقول، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الاسلامية، 1370 ش .

92 . مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، زين الدين بن على العاملى (شهيد الثانى) ، قم : مؤسسة المعارف الاسلامية.

93 . مستند الشيعة فى أحكام الشريعة، احمد نراقى ، مشهد : مؤسسة آل البيت لإحياء التراث .

94 . معانى الأخبار، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، قم : مؤسه انتشارات اسلامى .

95 . معرفت فطرى خدا، رضا برنجكار ، تهران : موسسه فرهنگى نبأ، 1379 ش.

96 . مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين، على بن اسماعيل اشعرى ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبد الحميد، بيروت : المكتبة العصرية، 1419 ق.

97 . مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه، ويلفرد مادلونگ ، ترجمه : جواد قاسمى، مشهد : آستان قدس رضوى، 1375 ش .

ص: 298

98 . مناهج البيان (جزء اوّل) ، محمّدباقر ملكى ميانجى ، تنظيم : محمّد بيابانى اسكويى، تهران : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1375 ش .

99 . مناهج اليقين فى اُصول الدين، حسن بن يوسف الحلّى ، تحقيق : يعقوب جعفرى مراغى، دار الاسوة للطباعة و النشر، 1415 ق.

100 . منتهى المطلب ، حسن بن يوسف الحلّى ، تبريز : حاج احمد .

101 . نضد القواعد الفقهية على مذهب الامامية، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى .

102 . نظريه ايمان در عرصه كلام و قرآن، محسن جوادى ، قم : معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، 1376 ش .

103 . نهاية الاقدام فى علم الكلام، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى ، تصحيح : الفرد گيوم، مكتبة الثقافة الدينية.

104 . نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف الحلّى ، تعليق : عين اللّه حسنى ارموى، قم : دار الهجرة، 1414 ق.

105 . وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، محمّد بن حسن الحرّ العاملى ، قم : مؤسسه آل البيت .

ص: 299

ص: 300

حقيقت ايمان و كفر در «شرح اُصول الكافى»

اشاره

حقيقت ايمان و كفر در «شرح اُصول الكافى» ،

از منظر ملاّ صالح مازندرانى

زهرا بهدانى

چكيده

شيخ كلينى در «كتاب الإيمان و الكفر» - كه از بخش هاى مهمّ كتاب الكافى به شمار مى رود - ، كوشيده است نگاهى جامع از انديشه هاى ائمّه عليهم السلام را در باره دو مفهوم «ايمان» و «كفر» ، عرضه كند . نويسنده اين نوشتار ، با استفاده از شرح ملاّ صالح مازندرانى بر اصول الكافى و با محوريت انديشه هاى وى ، به جمع بندى و تحليل روايات الكافى در باره چيستى و حقيقت ايمان و كفر پرداخته و كوشيده است نگاهى مقايسه اى ميان رويكرد ملاّ صالح و ديگر انديشه وران بزرگ شيعه و اهل سنّت داشته باشد .

وى ابتدا پيشينه تاريخى بحث ايمان و كفر را مرور كرده و از ديدگاه بعضى از فرقه هاى اسلامى ، چون : خوارج ، مرجئه ، معتزله و اشاعره ، ياد كرده است .

كليدواژه ها : ايمان و كفر ، تصديق قلبى ، اقرار زبانى ، حقيقت ايمان .

درآمد

اشاره

ايمان و كفر ، دو موضوع بنيادين در گستره كلام و انديشه اسلامى به شمار مى آيند ؛ چنان كه آيات فراوانى در قرآن و روايات بسيارى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام ، تبيين اين دو مفهوم مهم و بيان ابعاد و حد و مرزها و لوازم هر يك از آنها پرداخته اند .

كتاب الكافى نيز - كه در حوزه انديشه شيعى ، از كهن ترين و مهم ترين جوامع حديثى

ص: 301

كتاب الكافى نيز - كه در حوزه انديشه شيعى ، از كهن ترين و مهم ترين جوامع حديثى به شمار مى آيد - در بر دارنده بخش مهمّى با نام «كتاب الايمان و الكفر» است كه در آن ، كوشيده شده نگاهى جامع از انديشه امامان عليهم السلام در باره اين دو مفهوم ، پيش ديد نهاده شود .

شرح ملاّ صالح مازندرانى ، از شروح كهن و در عين حال ، مهم و اثرگذار الكافى به شمار مى آيد : در اين نوشتار ، مى كوشيم با تأكيد بر همين شرح ، به گزارش، تحليل و جمع بندى احاديث مربوط به چيستى و حقيقت دو مفهوم ايمان و كفر ، بپردازيم . سامان كار ، چنين است كه انديشه هاى ملاّصالح را محور بحث قرار مى دهيم و در سير بحث ، به ديدگاه هاى پاره اى از انديشه وران بزرگ شيعه و اهل سنّت نيز اشاره مى كنيم تا در پرتو نگاهى مقايسه اى ، ويژگى هاى رويكرد روايات و نگاه ملاصالح به اين دو مفهوم ، و نيز تفاوت ها و نزديكى هاى آن با انديشه هاى ديگر ، بيش از پيش روشن گردد.

در آغاز سخن و پيش از پرداختن به اصل بحث ، بى فايده نخواهد بود كه به پيشينه گفتگو در باره ايمان و كفر در ميان فرقه هاى اسلامى ، نگاهى بيفكنيم و سپس ديدگاه مهم ترين انديشمندان شيعه و سنّى را در اين باره ، بررسى كنيم ؛ بويژه آن كه برخى از اين فرقه ها در روزگار امامان عليهم السلام نشو و نما و احاديث شيعى نيز تا اندازه اى ، ناظر به ديدگاه هاى آنان بوده است .

الف . پيشينه تاريخى بحث ، در ميان فرقه ها

اشاره

اگر نگاهى به موضوعات مورد اختلاف ميان فرقه هاى اسلامى بيفكنيم و پيشينه تاريخى اين موضوعات را پى بگيريم ، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه ريشه بسيارى از اين اختلاف ها ، دگرگونى هاى سياسىِ سده نخست هجرى بوده است . موضوع ايمان و كفر نيز چنين سرنوشتى دارد. در طول تاريخ ، فرقه هاى مختلفى از ميان مسلمانان بر خاستند كه برخى از آنها ديدگاه هاى خاصّى در باره موضوع ايمان و كفر داشتند. بر اساس ترتيب تاريخى و در نگاهى گذرا ، برخى از مهم ترينِ اين فرقه ها

ص: 302

عبارت اند از :

1. خوارج

در كتب فِرَق، «خارجى» بر كسى اطلاق مى شود كه بر امامِ به حق - كه همگان بر امامت وى اتفاق دارند - ، خروج كند. نخستين گروه از اين فرقه، دسته اى بودند كه در جنگ صفّين ، بر امير مؤمنان عليه السلام خروج كردند. آنان پس از آن كه پذيرش پيمان حكميت را بر امامِ خود تحميل كردند ، از كار خود پشيمان شده ، آن را گناه بزرگى پنداشتند كه باعث كفر گرديده بود . از اين رو ، خود ، توبه كردند و امير مؤمنان را نيز دعوت به توبه كردند و مدّعى شدند كه امام على عليه السلام نيز به سبب پذيرش حكميت در دين خدا ، كافر گشته است.(1)

اين تفكّر در آغاز ، بسيط بود ؛ امّا به تدريج ، گروه هاى ديگرى نيز در ميان خوارج پديد آمدند و در موضع گيرى هاى سياسى شان ، مبانى فكرىِ ويژه اى را براى خود طرح ريزى كردند و مدّعى شدند كه «هر گناه كبيره اى ، موجب كفر است» . به گمان آنها، گناه ، انسان را از محدوده اسلام خارج مى كند ؛ از اين رو ، كسى كه مرتكب كبيره شده ، اگر توبه ناكرده بميرد، كافر مرده و مخلّد در آتش خواهد بود.(2)

2 . مرجئه

چنان كه مى دانيم ، گفتگو بر سر اين كه «آيا در جريان قتل عثمان و ماجراهاى پس

ص: 303


1- . الملل و النحل، ج1، ص84؛ الفرق بين الفرق، ص 73 و 81 و 119، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين، ج1، ص 167.
2- . الملل والنحل، ج1، ص85، مقالات الإسلاميين واختلاف المصلّين، ج1، ص 168. گفتنى است كه بر اساس ديدگاه خوارج، ايمان و اسلام، دو مفهوم مساوى هستند؛ چه آنان مرتكب كبيره را كافر مى دانستند. خوارج براى اثبات ادّعاى خود به آياتى چند استدلال كرده و آنها را مستند رأى خود بر مى شمردند. براى آگاهى از استدلال خوارج، ر. ك: شرح اُصول الخمسة، ص 487؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج8، ص114.

از آن، پيروان امير مؤنان عليه السلام بر حق بوده اند يا طرفداران عثمان؟» ، از موضوعات مهم در سده نخست هجرى بود .(1) در اين ميان، مرجئيان موضعى «ممتنع» اتخاذ كردند و از اظهار نظر صريح در باره هر يك از دو طرف (امير مؤنان عليه السلام و عثمان) ، سر تافتند .

در واقع، ديدگاه مرجئيان در باره خلفاى زمان خود ، اين گونه مى پنداشتند كه : ابو بكر و عمر ، بر حق بوده اند و اطاعت از آنان ، بر همگان واجب بوده است ؛ زيرا اختلافى بر سرِ حقّانيت آن دو نبوده است. اما در باره عثمان و امير المؤنين عليه السلام ، چنين نظرى نداشتند ؛ بلكه معتقد بودند كه چون در جنگ جمل ، هر دو دسته پيروان عثمان و پيروان امير المؤنين عليه السلام يكديگر را تفسيق كرده اند، مردمان روزگاران پسين - كه با آنان هم عصر نبوده اند - ، هيچ راهى براى اثبات حقّانيت يكى از آنها ندارند و اگر كسى در باره آنان اظهار نظر قطعى كند و يكى از آن دو را محق بداند، گم راه گشته است.(2)

گرچه اين مباحث، رنگ و رويى سياسى داشت ، اما اندك اندك و با ترويج آراى خوارج در بين مسلمانان و بالا گرفتن بحث در باره ايمان و كفر ، دامنه اين بحث به سوى جنبه هاى كلامى گرايش پيدا كرد و آن پرسش پيشين در باره امير المؤنين عليه السلام و عثمان، با اندكى تغيير ، به چنين پرسشى تبديل گشت كه : «آيا مرتكب كبيره ، مؤن است يا كافر؟» .

مرجئه در پاسخ به اين سؤل ، به اين سو رفتند كه مرتكب كبيره مؤن است. از نگاه آنها، گناه هرچند بزرگ باشد، شخص را از دايره ايمان خارج نمى كند ؛ زيرا آنان ايمان را تنها ، معرفت خدا و رسول (تصديق قلبى) مى دانستند و عمل به مقتضاى اين شناخت را جزء ايمان به شمار نمى آوردند.(3)

ص: 304


1- . مقالات تاريخى دفتر دهم، ص22.
2- . اين نتيجه ، با مطالعه رساله سالم بن ذكوان اباضى كه در قرن اوّل هجرى در ردّ مرجئه نگاشته است، بر ما آشكار مى شود. براى آشنايى بيشتر با ديدگاه هاى مرجئيان نخستين ر. ك: همان، ص34.
3- . مقالات الإسلاميين واختلاف المصلّين، ج1، ص213؛ الفرق بين الفرق، ص207. در قرن دوم هجرى، سرمدار ارجاء - كه استدلال هاى وى درباره ايمان و كفر باقى است - ، ابوحنيفه است. وى نيز بر اين باور بود كه ايمان، صرف اعتقاد قلبى است و عمل، جزئى از ايمان نيست. ديدگاه هاى وى در كتب علماى اهل سنّت آمده است، براى نمونه، ر. ك: الفصل فى الملل و الأهواء والنحل، ج2، ص209.
3 . معتزله

معتزله، يكى ديگر از فرقه هايى بودند كه در هياهوى بحث در باره ايمان و كفر ، به صحنه آمدند. بر اساس شواهد تاريخى، بنيان گذار اين فرقه، واصل بن عطا بود.(1) وى در پاسخ به اين سؤل كه : «گناه ، چه ارتباطى با ايمان دارد و مرتكب كبيره ، چه ناميده مى شود؟» چنين گفته است:

به باور من، مرتكب كبيره ، نه به صورت مطلق ، مؤن است و نه كافر ؛ بلكه او در منزلت و جايگاهى بين ايمان و كفر ، قرار دارد .(2)

آنچه سبب شد كه واصل ، به چنين ديدگاهى در باره مرتكب كبيره برسد ، تعريف وى از ايمان بود . از نگاه وى ، ايمان مجموعه اى از ويژگى ها و اخلاق پسنديده و نيك بود كه اگر شخصى مزيّن به آن اوصاف باشد ، مؤن است ؛ اما كسى كه گناه مى كند، اين خصلت هاى نيكو را ندارد و از همين رو ، شايسته تعظيم و مدح نيست و مؤن خوانده نمى شود. البته چنين كسى ، بدان جهت كه شهادتين را بر زبان جارى كرده و برخى از كارهاى نيك و پسنديده را نيز انجام داده است، كافر هم خوانده نمى شود ؛ اما اگر بدون توبه از دنيا برود، در دوزخ جاودان خواهد ماند. واصل بن عطا در نهايت، عنوان «فاسق» را براى مرتكب كبيره برگزيد .(3)

بنا بر اين ، ايمان از نگاه واصل و ساير معتزليان، تنها تصديق و اعتقاد قلبى نيست ؛ بلكه اعمالى چون واجبات و حتى مستحبّات نيز در شكل گيرى ايمان ، نقش دارند.(4)

ص: 305


1- . الملل والنحل، ج1، ص38.
2- . همان جا.
3- . همان جا؛ أدب المعتزلة إلى نهاية القرن الرابع الهجرى، ص 137.
4- . مقالات الإسلاميين واختلاف المصلّين، ج1، ص 329 و 331. نيز، ر. ك: واصل بن عطاء وآراؤ الكلامية، ص 214.
4 . اشاعره

پيروان ابو الحسن على بن اسماعيل اشعرى (منتسب به ابو موسى اشعرى) ، به «فرقه اشاعره» معروف هستند.(1) شكل گيرى اين فرقه، در واقع ، واكنشى در برابر معتزله بود. ابو الحسن اشعرى ، خود در مكتب جبايى (يكى از سران معتزله در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم) پرورش يافت و در آغاز ، پايبند به اعتقاد معتزلى بود ؛ امّا پس از چندى ، به دليلى نامعلوم ، نظر خود را تغيير داد و با بيشتر اصول نظام فكرى معتزلى ، مخالفت كرد.(2)

اين فرقه نيز در باره ايمان ، ديدگاهى خاص دارند و بر آن اند كه حقيقت ايمان ، همان تصديق (معرفت قلبى) است ، و اقرار زبانى و عمل به جوارح ، از فروع ايمان شمرده مى شوند . بر اين اساس ، اطلاق ايمان بر اقرار زبانى و عمل جوارح، كاربردى مجازى خواهد بود. به عبارت ساده تر، كسى كه قلباً يگانگىِ خدا و رسالت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را باور داشته باشد، وى مؤن است.(3)

ب . تبيين مفهوم ايمان

1 . ايمان در لغت

واژه «ايمان» ، از ريشه «أمن» گرفته شده ، كه در كتب لغت ، دو معنا براى آن ذكر كرده اند : يكى باور كردن و تصديق كردن ، و ديگرى امنيت ، كه نقطه مقابل خيانت است و نوعى آرامش و سكون دل ، در آن نهفته است.(4)

ص: 306


1- . الملل والنحل، ج1، ص 66.
2- . دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج8، ص 435 مدخل اسلام.
3- . الملل والنحل، ج1، ص 66 و 72؛ الفصل فى الملل والأهواء والنحل، ج2، ص209. اشاعره نيز آيات قرآن را دليل بر اعتقاد خود دانسته و بر درستى ادّعاى خود، به آياتى چند استشهاد مى كنند. براى اطلاع از استدلال اشاعره ، ر. ك: الانصاف فيما يجب اعتقاده ولايجوز الجهل به، ص 55.
4- . كتاب العين، فراهيدى؛ الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، ج5، ص 2071؛ مجمل اللغه، ابن فارس، ص 88؛ مصباح المنير، المقرى الفيّومى، ص 42. البته قابل ذكر است كه با توجّه به تعريف ايمان، معناى لغوى نخستين، با تعريف آن سازگارى بيشترى دارد. اين نكته در تعريفى كه برخى دانشوران از ايمان ارائه داده اند، مشهود و آشكار است.
2 . ايمان از ديدگاه عالمان شيعى

ابو اسحاق نوبختى ، از متكلّمان شيعى قرن سوم، ايمان را عبارت از تصديق دانسته و عمل را جدا از ايمان پنداشته و در اثبات ديدگاه خود ، به اين عبارت قرآنى استناد كرده است :

«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ... ؛(1)

كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند ...» .

نوبختى بر اين باور است كه شخص گناهكار، اگرچه مرتكب حرام گشته ، امّا از آن جا كه به تصديق و باور قلبى خود ؛ يعنى كه همان ايمان ، همچنان پايبند است ، عنوان «مؤن» بر وى صدق مى كند.(2) پس از وى، شيخ صدوق - كه بيشتر ديدگاه هاى خود را در مسائل مختلف اعتقادى و فقهى ، از احاديث بر گرفته است - ، ايمان را اقرار زبانى و تصديق و باور قلبى و انجام دادن اعمال، مى داند. وى كه اين تعريف را نيز از روايات گرفته است(3) و افزون بر آن ، آيات دوم تا چهارم سوره أنفال را هم مؤّد ديدگاه خود ذكر مى كند :

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» .(4)

ص: 307


1- . سوره بقره، آيه 277، سوره يونس، آيه 9.
2- . الياقوت فى علم الكلام، ص 65.
3- . براى نمونه، در روايتى از امام رضا عليه السلام آمده است: «الإيمان عقد بالقلب وعمل بالجوارح» الخصال، ص 179.
4- . الهداية، ص 55.

ديدگاه شيخ مفيد در باره ايمان ، از عقيده وى در باره مرتكب كبيره ، روشن مى شود. وى مى گويد:

من معتقدم كه مرتكب كبيره ، در صورتى كه اهل معرفت و اقرار باشد ، به دليل ايمانش به خدا و رسول و آنچه از سوى خدا آمده است، «مؤن» شمرده مى شود ؛ ولى به جهت اين كه گناه كبيره انجام مى دهد ، فاسق است . من نه به صورت مطلق ، وى را فاسق مى نامم و نه اسم ايمان را به صورت مطلق ، در باره وى به كار مى برم ؛ بلكه اين دو اسم را به صورت مقيّد ، در نام گذارى مرتكب كبيره استفاده مى كنم. البته من وى را به صورت مطلق [و بدون قيد فسق] ، «مسلمان» مى نامم. اين ، ديدگاه و مذهب اماميه است ؛ بجز نوبختيان كه در اين باره ، با ما موافق نيستند و براى فاسق نيز عنوان مؤن را مى پذيرند .(1)

از عبارات آغازين شيخ مفيد ، چنين بر مى آيد كه وى ايمان را عبارت از اقرار زبانى و تصديق قلبى مى دانسته است ؛ چنان كه اين ديدگاه را به اكثر علماى اماميه نيز نسبت مى دهد.

سيّد مرتضى و نيز شيخ طوسى، ايمان را صرف تصديق قلبى مى دانند و اقرار زبانى را در تحقيق ايمان، معتبر نمى شمارند .(2) پس از اين دو انديشمند فرزانه، خواجه نصير الدين طوسى ، از متكلّمان قرن هفتم هجرى، معتقد است كه ايمان ، دو ركن اساسى دارد : تصديق قلبى و اقرار زبانى . وى اين دو را در كنار يكديگر ، سبب تحقّق ايمان دانسته و تصديق قلبى را بدون اقرار زبانى ، كافى نمى داند.(3)

علامه حلّى نيز در شرحى كه بر تجريد الاعتقاد خواجه نوشته ، پس از ياد كرد اقوال

ص: 308


1- . أوائل المقالات فى المذاهب و المختارات، ص 15.
2- . الذخيرة فى علم الكلام، ص 536؛ الإقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد، ص 140 - 143؛ تمهيد الاُصول، ص 641 - 646.
3- . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 577. ديدگاه علاّمه درباره مفهوم ايمان را مى توان در شرح وى بر الياقوت ابواسحاق نيز جُست. ر. ك: أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 179 - 180.

خواجه و ديگران ، تعريف خود وى از ايمان را پذيرفته و همان شروطى را كه خواجه در تحقّق ايمان ذكر كرده ، اساس شكل گيرى ايمان مى شمارد .(1)

ديدگاه علاّمه مجلسى را در باره مفهوم ايمان ، مى توان در شرح وى بر اصول كافى جُست. وى دو شرط تصديق قلبى و اقرار زبانى را در تحقّق ايمان ، لازم و ضرورى دانسته و صرف تصديق قلبى را براى صدق عنوان «مؤن» ، كافى نمى داند.(2)

در يك ديدگاه كلّى مى توان مجموع نظرات بزرگان شيعه را در سه دسته خلاصه كرد : دسته اى ، تصديق قلبى را به تنهايى ، شرط تحقّق ايمان مى شمارند و اقرار زبانى را در شكل گيرى ايمان ، معتبر نمى دانند. دسته ديگر بر خلاف گروه پيشين ، تصديق قلبى را به همراه اقرار زبانى ، دو ركن اساسى ايمان مى دانند. اما دسته سوم ، علاوه بر تصديق قلبى و اقرار زبانى ، عمل را نيز از اركان ايمان بر مى شمرند.

3 . ديدگاه برخى از عالمان اهل سنّت

مالك بن أنس، شافعى و ابن حنبل ، از سران فرقه هاى اهل سنّت ، در تعريف ايمان، بر اين قول اتفاق نظر دارند كه ايمان ، عبارت است از انقياد و باور قلبى، اقرار زبانى به باورهاى قلبى ، و عمل به تكاليف دينى. آنان براى اثبات ادّعاى خود ، به برخى از آيات و روايات نيز استشهاد مى كنند . براى نمونه ، شافعى مراد از ايمان را در آيه «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ» ،(3) «نماز» دانسته و بر اساس اين قرينه، ايمان را باور قلبى، قول و عمل مى داند.(4)

ص: 309


1- . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 577.
2- . مرآة العقول، ج7، ص 151 - 152 و 161 و 170 و 206.
3- . سوره بقره، آيه 143.
4- . براى آگاهى از آرا و عقايد سران اهل سنّت، ر. ك: مجموع الفتاوى، ج 7، ص 194؛ ابن حنبل حياته و عصره و آراؤ و فقهه، ص 101؛ الامام مالك بن أنس، ص 286؛ الامام مالك بن انس، ص 81؛ تهذيب الأسماء و اللغات، ص 66؛ الامام الشافعى فقيه السنة الأكبر، ص 257؛ طبقات الحنابلة، ج1، ص 55 - 56.

پيش تر گفتيم كه ابو حنيفه بر خلاف ديگر عالمان اهل سنّت ، ايمان را صرف اعتقاد قلبى مى داند .

ج . حقيقت ايمان در روايات ، از منظر ملاّصالح مازندرانى

ديدگاه ملاّ صالح درباره مفهوم ايمان ، در شرح روايات بسيارى نمود پيدا كرده است. ما در اين گفتار، به شرح وى بر چند نمونه از احاديثى كه در آنها به تعريف ايمان پرداخته شده ، اشاره مى كنيم و سپس به تبيين ديدگاه وى مى پردازيم.

شارح در شرح نخستين روايت از باب «أنّ السكينة هى الإيمان» ، براى تبيين حقيقت ايمان به چند آيه استشهاد مى كند كه در آنها ايمان ، به «قلب» نسبت داده شده است . براى نمونه ، به اين آيات :

«[ولى] قلبش به ايمان اطمينان دارد» .(1)

«و هنوز ايمان ، داخل دل هاى شما نشده است» .(2)

«در دل اينهاست كه [خدا] ايمان را نوشته است» .(3)

از نگاه شارح، ظاهر اين آيات گواه بر آن است كه ايمان، امرى قلبى است و به ديگر سخن، جايگاه ايمان، قلب آدمى است.(4) شارح در شرح چندين روايت نيز با توجه به مضمون روايت، ايمان را امرى قلبى معرّفى مى كند. از جمله در شرح روايتى از امام صادق عليه السلام ، كه فرموده است:

ايمان، چيزى است كه در قلب جاى مى گيرد و به سوى خدا مى كشاند و عمل نيز با انجام دادن عبادات و تسليم شدن در برابر دستورهاى خداوند ، آن را تصديق مى كند .(5)

ص: 310


1- . سوره نحل، آيه 106.
2- . سوره حجرات، آيه 14.
3- . سوره مجادله، آيه 14.
4- . شرح اُصول الكافى، ملاّصالح، ج8، ص 46 و 76.
5- . همان، ص 80.

و يا در نمونه اى ديگر، آن گاه كه شخصى از امام باقر عليه السلام در باره اين آيات مى پرسد :

«در دل هاى مؤنان، آرامش را فروفرستاد» .(1)

«و آنها را با روحى از جانب خود ، تأييد كرده است» .(2)

امام باقر عليه السلام ، هر دو آيه را به ايمان تفسير مى نمايد. شارح ، بر اين باور است كه اسناد سكينه به قلب در آيه ياد شده و نيز تفسير «سكينه» و «روح» از جانب امام باقر عليه السلام به ايمان، گواه بر آن است كه ايمان ، حقيقتى است كه رويش آن ، در قلب رخ مى دهد(3) ؛ چنان كه باز در روايتى ديگر ، امام صادق عليه السلام در تعريف ايمان فرموده است :

ايمان ، آن است كه در قلب پديد آمده باشد و اسلام ، چيزى است كه بر اساس آن ، ازدواج صورت مى گيرد .(4)

با مطالعه اين چند سطر كه در آنها ، ديدگاه شارح گزارش شده است، چنين به نظر مى رسد كه ايمان از منظر ملاصالح ، همان «تصديق» است و وى اقرار زبانى را در تعريف ايمان ، داخل نمى داند. با اين حال ، براى نتيجه گيرى نهايى ، بايد مجموع گفته هاى شارح را در شرح همه روايات ، بررسى كرد. برداشت شارح از چندين روايت ، چنين است كه اقرار زبانى نيز از شروط و اركان اساسى ايمان است. نمونه هايى از گفتار شارح در اين باره ، در ذيل خواهد آمد:

امام صادق عليه السلام در پاسخ به درخواست شخصى كه از حدود ايمان پرسيده بود، فرمود :

[حدود ايمان ، عبارت است از] گواهى دادن به يگانگىِ خداوند و رسالت پيامبر

ص: 311


1- . سوره فتح، آيه 4.
2- . سوره مجادله، آيه 22.
3- . شرح اُصول الكافى، ج8، ص 46.
4- . همان، ص 46. شارح همچنين در چندين جا، به فراخور سخن، بيان مى كند كه ايمان، همان تصديق و امرى قلبى است. براى نمونه، ر. ك: همان: ج8، ص 100 و 139 و ج9، ص 20 و 38 و ج10، ص 68.

اكرم صلى الله عليه و آله و اقرار و اعتراف به هر آنچه وى از سوى خدا آورده است و... .

شارح در شرح فقره آغازين روايت ، (شهادة أن لا إله إلاّ اللّه) ، چنين مى گويد:

مراد از «گواهى دادن» ، گواهى و شهادت با قلب و زبان است .

وى در ادامه مى افزايد:

جايز نيست كسى كه توانايى و قدرت بر اظهار ايمان خود را دارد، آن را كتمان نمايد .(1)

در روايتى ديگر ، آمده است:

ايمان ، عبارت است از اقرار و عمل ؛ ولى اسلام ، اقرار بدون عمل است .

شارح ضمن اين كه مراد از عمل را ، در اين روايت عمل قلب ؛ يعنى همان تصديق و باور قلبى ، تفسير مى كند، مضمون اين روايت را دليل و گواه بر آن مى داند كه ايمان ، تركيبى از اقرار و تصديق است.(2) وى همين ديدگاه را در شرح حديثى ديگر نيز بازگو مى نمايد. در اين روايت ، امام صادق عليه السلام ايمان را اين گونه شناسانده است:

[ايمان عبارت است از] گواهى دادن بر يگانگىِ خداى تعالى و اقرار بدانچه او فرو فرستاده است ، و [ايمان] آن چيزى است كه به جهت باور كردن آن ، در قلب جاى مى گيرد .

شارح ، اين روايت را نيز دليل بر صدق گفتار خود دانسته و ايمان را «اقرار و تصديق در كنار هم» مى داند.(3) در روايتى ديگر ، امير المؤنين على عليه السلام در باره كمترين حدّ ايمان ، فرموده است:

كمترين حدّ ايمان ، آن است كه خداى بلندمرتبه، خود را به بنده شناسانده و بنده به اطاعت از او و به بندگى اش، اقرار كند ؛ نيز پيامبرش را به او بشناساند و بنده به اطاعت از وى اقرار كند ؛ همچنين ، امام و ولىّ و حجّت خود را در زمين و شاهد و

ص: 312


1- . همان، ج8، ص 61.
2- . همان، ص 75.
3- . همان، ص 114.

گواه خود را بر خلق ، به او شناسانده باشد و بنده به اطاعت او اقرار كند .(1)

اكنون بايد سؤل كرد كه مراد از «اقرار» در اين روايت، باور درونى و قلبى است يا اقرار زبانى؟ شارح در پاسخ به اين سؤل ، مى گويد:

ظاهر ، آن است كه مراد از اقرار ، اعم از اقرار قلبى و زبانى است .

البته وى اقرار لسانى را در صورت امكان بروز ايمان، واجب مى داند و چنانچه شخص مؤن در شرايط خاصّى قرار بگيرد كه اظهار ايمان براى وى ممكن نباشد ، مى تواند به باور قلبى اكتفا كند و ايمان خود را بروز ندهد.(2)

با نگاهى به مجموع گفته هاى شارح در باره ايمان ، مى توان نتيجه گرفت كه وى اعتقاد قلبى به يگانگى خداى متعال و تصديق پيامبرىِ پيامبر خدا و امامت و ولايت ولىّ خدا و اقرار زبانى و گواهى دادن بر اين باور قلبى را از اركان و شرايط تحقّق ايمان مى داند. با اين حال ، در اين جا يادكرد يك نكته بايسته مى نمايد : آن گاه كه خواننده براى يافتن ديدگاه شارح ، به سراغ شرح وى ذيل هر روايت مى رود و گفته هاى وى را از نظر مى گذراند ، با دو قول مواجه مى شود كه در نگاه نخستين ، گويا ناسازگارند و نوعى دوگانگى در اقوال شارح ، در ذهن خواننده نقش مى بندد: يك قول، همان نتيجه نهايى است كه اين ديدگاه را مى توان به طور قطع ، به شارح نسبت داد و آن اين كه ايمان ، تركيبى است از اعتقاد قلبى و اقرار زبانى به يگانگىِ خدا و نبوّت پيامبر خدا و ولايت ولىّ خدا . اما در بسيارى از موارد ، ديده مى شود كه شارح پس از توضيح و بيان و شرح احاديث، مضمون حديث را دال و گواه بر آن مى داند كه ايمان ، همان تصديق قلبى است. براى نمونه ، وى در ذيل حديث پيش گفته - كه امام على عليه السلام كمترين حدّ ايمان را معرّفى فرموده است - ، مى نويسد:

ص: 313


1- . همان، ج10، ص 131.
2- . همان جا.

مضمون روايت ، گواه آن است كه ايمان همان اعتراف كردن و باور داشتن است ؛ اگرچه عملى در كنار آن نباشد .(1)

و يا در جايى ديگر ، در پاسخ به ديدگاه برخى از عالمان كه عمل را نيز در كنار باور قلبى ، از اركان ايمان شمرده اند ، چنين مى گويد:

به اين ديدگاه ، اشكال وارد است ؛ زيرا روايات انبوهى صراحت دارند بر اين كه ايمان ، همان تصديق قلبى است .(2)

وى همچنين در باب «أنّ السكينة هى الإيمان» پس از ياد كرد آيات و روايات براى تبيين حقيقت ايمان، مى گويد :

اين اخبار ، دال بر آن اند كه ايمان همان تصديق قلبى است و علاوه بر آن ، گوياى آن هستند كه عمل ، مؤّد و تبيين گر و سبب كمال ايمان است .(3)

اكنون سؤل آن است كه كدام يك از دو قول ، درست است؟ آيا در حقيقت بايد يكى از دو قول را به عنوان ديدگاه شارح پذيرفت و آن ديگرى را رد و يا به گونه اى توجيه كرد؟

پاسخ دادن بدين سؤل و يافتن گزينه درست ، چندان دشوار نيست؛ چرا كه با نگاه ژرف و دقّت در اقوال شارح ، به دست مى آيد كه در همه مواردى كه سخن بر سر رابطه ايمان و عمل بوده است، شارح به نفى عمل به عنوان «ركن ايمان» پرداخته و روايت را گواه و شاهد بر ديدگاه خود ذكر كرده است . در واقع ، وى در اين گونه موارد، به تبيين رابطه ايمان و عمل ، نظر دارد و اين رويكرد ، از گفته هاى وى پيداست . پس از اين ، در باره ارتباط ايمان و عمل از منظر شارح ، خواهيم گفت كه وى عمل را جدا از حقيقت ايمان مى داند و از اين رو ، در اين موارد، از ايمان به عنوان

ص: 314


1- . همان جا.
2- . همان، ص 68.
3- . همان، ج8، ص 47.

«تصديق» ياد مى كند. امّا آن گاه كه وى در مقام تبيين حقيقت ايمان ، بر آن است تا تعريفى از ايمان ارائه كند، يك يكِ اركان ايمان را بر مى شمرد و آن را تركيبى از اقرار زبانى و باور قلبى مى داند.

د . ارتباط ايمان و عمل ، از منظر شارح

اشاره

ديدگاه دانشوران مسلمان در باره ارتباط ايمان و عمل ، به دو گونه تقسيم مى شود: در ديدگاه نخست ، حقيقت ايمان ، جدا از عمل است. اين ، نظر دسته اى است كه ايمان را يا صرف تصديق قلبى مى دانند و يا اقرار لسانى و امر قلبى در كنار هم .

در ديدگاه دوم، عمل نيز يكى از اركان ايمان است و در تعريف ايمان ، نهفته است. اين دسته مانند شيخ صدوق، معتقدند كه ايمان ، تركيبى است از اقرار زبانى، باور قلبى و انجام دادن تكاليف و عمل به واجبات .

اكنون بايد بنگريم كه مرحوم ملاصالح ، در كدام يك از اين دو دسته جاى مى گيرد و ديدگاه وى در اين باره چيست؟ براى رسيدن به پاسخ اين سؤل ، به سراغ آيات و رواياتى مى رويم كه وى براى تبيين حقيقت ايمان ، از آنها بهره جسته است . در پايان ، روشن خواهد شد كه وى ديدگاه نخست را پذيرفته ، ايمان و عمل را جدا مى داند .

1 . استناد به آيات

از نظر وى ، آياتى كه براى تبيين حقيقت ايمان كاربرد دارند ، سه دسته هستند:

يك . دسته اى از آيات كه ايمان را امرى قلبى مى دانند و ما كه در گفتار پيشين ، بدانها اشاره كرديم ؛ مانند آيه «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِيمَانِ» .(1)

دو . آياتى كه گناه را با ايمان ، قابل جمع مى دانند ؛ مانند آيه «و اگر دو گروه از مؤنان ، با هم بجنگند»(2) و يا آيه «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در باره كشتگان ، بر

ص: 315


1- . سوره نحل، آيه 106.
2- . سوره حجرات، آيه 9.

شما [حقّ] قصاص مقرّر شده است» .(1)

سه . آياتى كه بعد از ثبوت ايمان در قلب بنده، وى را امر به اطاعت و پيروى مى كنند ؛ از جمله ، آيه «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خداى را اطاعت كنيد»(2) .(3)

شارح پس از ياد كرد اين سه دسته آيه، بدين نتيجه مى رسد كه ايمان ، حقيقتى است جدا از عمل ؛ زيرا آيات دسته نخست ، ايمان را امرى قلبى دانسته اند و آيات دسته دوم نيز گواه آن اند كه از مؤن نيز گناه و عمل ناشايست سر مى زند. در واقع ، اين دسته آيات ، ايمان را قابل جمع با كردار زشت دانسته اند. حالْ آن كه اگر حقيقت ايمان ، وابسته به عمل بنده بود، مى بايست قرآن نيز گناه و معصيت آدمى را به طور كامل ، از محدوده ايمان خارج مى كرد .

در آيات دسته سوم نيز ابتدا، تحقّق ايمان بنده در قلب وى ، ثابت دانسته شده و سپس وى دستور يافته كه به اطاعت و انجام دادن تكليف همّت گمارد . به ديگر سخن ، شخص در آغاز ، با اعتقاد و باور قلبى و اقرار زبانى به باورهاى قلبى خود ، پاى در محدوده ايمان مى نهد و آن گاه به جهت اعتقادى كه در دل دارد، وظايفى بر عهده وى نهاده مى شود. از اين روست كه شارح ، همه اين آيات را گوياى جدايىِ حقيقت ايمان از عمل مى داند و نتيجه مى گيرد كه در واقع ايمان ، چيزى است و عمل ، چيزى ديگر.

2 . استناد به روايات

شارح در تأييد ديدگاه خود (جدايىِ ايمان از عمل) به روايات نيز چنگ مى زند. رواياتى كه شارح بدانها استشهاد مى كند ، به چند دسته تقسيم مى شوند:

ص: 316


1- . سوره بقره، آيه 178.
2- . سوره نساء، آيه 59.
3- . شرح اُصول الكافى، ج8، ص 46.

يك . رواياتى كه ايمان را به قلب نسبت مى دهند ؛ در حالى كه عمل ، مربوط به اعضاست . ما در گفتار پيشين ، به اين روايات اشاره كرديم و در اين جا از بازگفت آنها خوددارى مى كنيم.

دو . رواياتى كه به مؤن ، نسبت گناه و لغزش مى دهند . مثلاً امام صادق عليه السلام در روايتى فرموده است:

مؤن ، دو گونه است : مؤنى كه در برابر عهد و پيمانى كه با پروردگارش بسته ، پا برجا و راستين است و به شرط خود وفا مى كند ؛ و مؤنى كه چونان گياهِ تر و تازه ، گاه كج مى شود و گاه راست مى گردد .(1)

از ديگر رواياتى كه در اين دسته از روايات جاى دارند ، روايتى است از امام باقر عليه السلام كه فرموده است:

بر مؤن است كه تا هفتاد گناه كبيره برادر مؤن خود را بپوشاند .(2)

اين روايت و رواياتى از اين دست ، درستىِ ادّعاى شارح را اثبات مى كنند ؛ زيرا در اين روايت، به مؤن، نسبت گناه كبيره داده شده است ؛ در حالى كه اگر حقيقت ايمان ، بسته به عمل بود، قطعاً يك گناه كبيره، شخص را به طور كامل از محدوده ايمان خارج مى كرد ؛ چه رسد به هفتاد گناه كبيره.(3)

سه . رواياتى كه عمل را سبب كاهش يا افزايش ايمان بنده مى دانند . براى نمونه ، امام صادق عليه السلام در روايتى فرموده است:

مؤن به ميزان ايمان و نيكويىِ كردارش ، گرفتار بلا و امتحان مى شود ؛ كسى كه ايمانى استوار دارد، بلا و امتحان او دشوارتر است ، و آن كه ايمانش كم رنگ و

ص: 317


1- . همان جا. نزديك به همين مضمون، روايات ديگرى از معصومان عليهم السلام وارد آمده است ر. ك: همان، ج9، ص 198 - 199.
2- . همان، ج9، ص 99.
3- . در گفتارهاى بعدى، ذيل عنوان «ارتباط ايمان با گناه»، بيشتر سخن خواهيم گفت و در آن جا روشن مى شود كه چگونه ايمان با گناه، قابل جمع است.

عملش اندك باشد، امتحان وى نيز كمتر و [سهل تر ]خواهد بود .(1)

در اين روايت، همان گونه كه پيداست، ميزان ابتلاى بنده به فتنه هاى روزگار ، به ميزان ايمان و آراستگى عمل وى بستگى دارد. به باور شارح، رواياتى كه كردار نيك و بد را سبب افزايش و كاستىِ ايمان مى دانند، دليلى روشن بر جدايى حقيقت ايمان از عمل بنده شمرده مى شوند . اين روايات، همه گوياى آن هستند كه ايمان و عمل ، دو حقيقتِ جدا از يكديگر هستند ؛ زيرا حقيقت مشتركى هست كه اطلاق عنوان مؤن را بر دو بنده اى كه به لحاظ عملى ، متفاوت اند ، روا ساخته است . يكى راستْ گفتار و نيكْ كردار است و آن ديگرى بدكردار ؛ ولى هر دو ، «مؤمن»اند . سبب اين اشتراك ، همان باور و اعتقادى است كه در قلب هر دو، نقش بسته است ؛ امّا آنچه سبب تمايز و اختلاف بندگان مى شود ، كردار آنهاست كه جايگاه آنان را در مراتب مختلف ايمان مشخّص مى كند.

ناگفته نماند كه ائمّه عليهم السلام نيز در برخى روايات، نقش عمل را در چند و چون ايمان ، تبيين كرده اند. از جمله، امام باقر عليه السلام فرموده است:

ايمان ، آن چيز است كه در قلب جاى گرفته و بنده را به سوى خدا مى كشاند و عمل با اطاعت [از اوامر ]الهى و تسليم امر خدا بودن، آن را تصديق مى كند .

شارح از اين روايت ، دو نكته مهم برداشت كرده است: يكى اين كه ايمان در اين روايت ، به قلب نسبت داده شده است - و نه عمل - ؛ و ديگر اين كه طبق صريح روايت، عمل كه عبارت است از پيروى از دستورهاى خداوند و تسليم شدن در برابر آنها، مبيّن و دليل و گواه ايمان است و در حقيقت، سببِ به كمال رسيدن ايمان مى شود.(2)

شارح، روايتى از امير مؤنان عليه السلام را نيز پشتوانه ديدگاه خود مى داند. حضرت در

ص: 318


1- . شرح اُصول الكافى، ج8، ص 47.
2- . ر .ك: همان جا.

اين روايت ، بيست خصلت را براى مؤن بر مى شمرد كه سبب كمال ايمان وى مى شوند . در آغاز روايت ، اين چنين فرموده است:

بيست ويژگى در مؤن وجود دارد كه اگر يكى از آنها در وى نباشد، ايمان وى كامل نخواهد بود .

سپس به اين ويژگى ها اشاره مى فرمايد كه برخى از آنها عبارت اند از: حضور در [صفوف] نماز ؛ پرداختن زكات اموال خود ؛ دستگيرى و سير كردن گرسنگان و بيچارگان ؛ توجه و مراقبت از احوال يتيمان ... ؛ اين كه مؤن به هنگام سخن گفتن ، جز راست بر زبان جارى نمى سازد ؛ بر وعده هاى خود پا بر جاست و خلف وعده نمى كند ؛ و آن گاه كه وى را امين شمرند، خيانت نمى كند .(1)

روشن است كه اين روايت ، بر نقش عمل در به كمال رسيدن ايمان، تأكيد دارد و مؤّد ديدگاه شارح است كه عمل را جدا از ايمان دانسته، آن را مؤّد و سبب رشد و به كمال رسيدن ايمان مى داند.

3 . تأثير عمل ، در تكامل ايمان

روشن شد كه عمل گرچه جزء ايمان نيست ، در آن اثر مى گذارد . به جهت همين نقش مؤّر عمل در رشد و شكوفايى ايمان است كه برخى از روايات، ايمان را همراه با عمل تعريف كرده اند و ايمانى را كه رنگى از اخلاق نيكو و آراستگى نداشته باشد، ايمانى بى اثر دانسته اند. شارح نيز خود ، به اين نكته راه برده است و در باره آن دسته از روايات كه به گونه اى ، عمل را در تعريف ايمان گنجانده اند ، مى گويد:

مراد از ايمان در اين دسته از روايات، همان ايمان كامل است.(2)

مرحوم ملاّ صالح اگرچه بر اساس روايات، حقيقت ايمان را تصديق قلبى و اقرار

ص: 319


1- . ر .ك: همان جا و ج 9، ص 158.
2- . همان، ج 8، ص 3، 47، 55، 85، 100، 104، 124 و 125.

زبانى مى داند ؛ امّا اين درجه از ايمان را با شواهد روايىِ پيش گفته ، كمترين حدّ براى اطلاق عنوان مؤن بر شخص مى داند.

تفسيرى كه شارح از مجموعه روايات در باره ايمان ارائه مى دهد ، دو گانگى و ناسازگارىِ ناشى از تفاوت تعريف ايمان در روايات را حل مى كند ؛ زيرا همان گونه كه گذشت ، رواياتى چند، باور و اعتقاد را تنها ملاك ايمان دانسته اند و عمل را در تعريف ايمان ، جاى نداده اند. اما در روايات بسيارى، عمل نيز در كنار باور و اعتقاد قلبى، در تعريف ايمان آمده است و گاه آن چنان به عمل و انجام دادن تكاليف دينى و آراستگى به فضايل اخلاقى و پيراستگى از زشتى ها امر شده است ، كه مخاطب گمان مى كند كسى كه داراى چنين ويژگى هايى نباشد ، در واقع مؤن نيست. مثلاً در روايتى ، امام صادق عليه السلام در پاسخ پرسشگرى كه در باره رابطه ميان عمل و ايمان پرسيده بود، فرموده است:

ايمان ، جز با عمل پديد نمى آيد و عمل ، جزئى از آن است . ايمان ، جز با عمل ، استوار و ثابت نمى گردد .(1)

همچنين ، در روايتى از امام باقر عليه السلام نيز آمده است كه روزى شخصى نزد امير مؤنان عليه السلام آمد و پرسيد: «آيا كسى كه به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت دهد ، مؤن است؟» . ايشان در پاسخ فرمود :

پس واجبات و تكاليف الهى كجايند؟

نيز از ايشان شنيده شد كه فرمود :

اگر ايمان ، تنها كلام بود، روزه و نماز و هيچ حلال و حرامى نيز نازل نمى شد .(2)

برخى از روايات نيز، دستيابى به حقيقت ايمان را تنها در گرو آراستگىِ باطن و كسب فضايل اخلاقى مى دانند ؛ مانند روايتى از امام صادق عليه السلام كه فرمود :

ص: 320


1- . همان، ص 114.
2- . همان، ص99.

كسى از شما به حقيقت ايمان دست نمى يابد ، مگر اين كه دورترينِ مردم [از لحاظ ارتباط ظاهرى با او] را به خاطر خدا دوست داشته باشد و نزديك ترين مردم را براى خدا دشمن بدارد .(1)

اين روايت و بسيارى ديگر از روايات مشابه ، دستيابى به حقيقت ايمان را تنها از راه عمل ، ميسّر دانسته اند و حتى در برخى از روايات ، ايمان بنده اى كه از صفات نيكو و عمل پسنديده تهى باشد ، نفى شده است ؛ بدان معنا كه ارزش ايمان هر شخص ، به ميزان عمل و ويژگى هاى رفتارى او بستگى دارد . از اين رو ، هر چه عمل آدمى نيكوتر و بهتر باشد، اعتقاد وى نيز راسخ تر و استوارتر خواهد بود و در نتيجه ، به كمال ايمان ، نزديك تر خواهد بود.

4 . جمع بندى و داورى

با توجّه به آنچه از ديدگاه هاى شارح در اين دو گفتار آورديم، مى توان نظرات وى را در باره ايمان و ارتباط آن با عمل ، در چند بند خلاصه كرد:

يك . مفهوم ايمان، امرى قلبى است ؛ بدان معنا كه هر گاه باور و اعتقاد به موارد خاصّى كه باور كردن آنها واجب و لازم است ، در قلب پديدار شد، ايمان نيز تحقّق مى يابد.

دو . بر اساس آنچه در بند اوّل آمد، جايگاه ايمان، قلب است.

سه . در كنار باور قلبى - كه از اركان اساسى ايمان است - ، اقرار لسانى نيز از شروط ايمان است ؛ البته آن گاه كه شرايطى چون تقيه ، در كار نباشد ، كه در آن صورت ، فرد مى تواند ايمان خود را پنهان نمايد.

چهار . باور و اقرار به يگانگى خدا و به رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و به ولايت ولىّ خدا، شرط است ؛ يعنى تصديق و باور اين سه در كنار هم ، سبب پيدايش ايمان و در

ص: 321


1- . تحف العقول، ص 369.

نتيجه ، رسيدن به خداست.

پنج . بر اساس آنچه در بندهاى پيشين آمد، دو ركن اصلى ايمان، تصديق قلبى و اقرار لسانى است ؛ اما عمل ، از حقيقت ايمان جداست . اين درجه (تصديق و اقرار تنها) ، اوّلين درجه و كمترين حدّ ايمان است كه سبب اطلاق عنوان مؤن بر شخص مى شود ؛ اگرچه وى به اقتضاى ايمان خود ، هيچ عملى انجام نداده باشد.

شش . اگرچه در تحقّق ايمان ، عمل شرط نيست ؛ رشد و شكوفايىِ ايمان ، در گرو عمل است و ايمان شخص زمانى به كمال مى رسد كه با بهترين اعمال و صفات ، همراه گردد .

هفت . در لسان روايات، به دليل نقش مؤّر و پراهمّيت عمل در پيشرفت ايمان، ايمان حقيقى و اثرگذار، ايمانِ همراه با عمل دانسته شده است . شارح اصول كافى نيز، ايمانى را با ارزش و سودمند مى داند كه همراه با عمل و صفات نيكو باشد.

اكنون كه بر اساس روايات ، به جمع بندى و نتيجه اى دقيق در باره ايمان رسيده ايم، به آسانى مى توانيم در باره سه ديدگاه پيش گفته (نظرات عالمان مسلمان) داورى كنيم .

پيش تر ، سه ديدگاه كلّى در باره تعريف ايمان ارائه شد:

اوّل . ايمان ، تنها تصديق قلبى است . اين ديدگاه بر اساس روايات ، درست نيست ؛ زيرا در روايات، اقرار زبانى نيز از شروط ايمان دانسته شده است.(1)

دوم . ايمان ، تصديق قلبىِ همراه با اقرار زبانى است و اين دو، دو شرط اساسى تحقّق ايمان هستند . اين ديدگاه ، قابل قبول است. البته چنان كه پيش تر نيز يادآور شديم، اين درجه از ايمان طبق روايات، پايين ترين درجه ايمان است و چنانچه با عمل همراه نگردد، ايمانى بى اثر و فايده خواهد بود.

ص: 322


1- . پاسخ به اين پرسش كه: «چرا اقرار زبانى، از شروط ايمان است؟»، در بحث ارتباط ايمان با اسلام، آمده است.

سوم . ايمان ، داراى سه ركن تصديق قلبى، اقرار لسانى و عمل است . بر اساس تفسيرى كه شارح از مجموعه روايات ايمان به دست داده است، اين ديدگاه ، ايمان كامل و در درجات بالا را شامل مى شود ؛ امّا تحقّق ايمان اوّليه ، منوط به دو شرط تصديق و اقرار است .

ه- . ارتباط ايمان و گناه

اشاره

در گفتارهاى پيشين ، بر نقش بنيادين عمل در رشد و شكوفايى ايمان ، پاى فشرديم . اينك بر آنيم كه ديدگاه شارح را در باره گناه و ارتباط آن با ايمان ، بررسى كنيم .

بسيارى از روايات، مؤن را از گناه دور دانسته اند و يا او را از رذايل و خوى هاى پست، نهى كرده اند. اكنون سؤل آن است كه آيا گناه ، با ايمان قابل جمع است؟ به ديگر سخن، آيا مؤن مى تواند گناه كند و ايمان وى نيز محفوظ بماند يا آن كه گناه ، باعث زوال ايمان است؟ بنگريم كه شارح با استفاده از روايات، ارتباط ايمان و گناه را چگونه بيان مى دارد.

وى در شرح حديثى از امام باقر عليه السلام ، به ارتباط ايمان با گناه اشاره مى كند . در اين روايت ، امام باقر عليه السلام از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است:

اهل علم در آن شك ندارند كه پيغمبر چنين فرموده است: زناكار در حين زنا ، مؤن نيست ، و دزد نيز در هنگام دزدى ، مؤمن نيست .(1)

ملا صالح در شرح اين حديث مى نويسد:

ظاهر اين روايت و روايات ديگرى از اين دست ، گوياى آن است كه زناكار و دزد، مؤن نيستند و اگر در حال گناه و بدون توبه بميرند، همانند كفّار، جاودانه در آتش خواهند ماند. اما در مقابل، روايت ديگرى نيز از ائمه عليهم السلام رسيده كه اين بزرگواران، گناهكار و اهل معصيت را «فاسق» ناميده اند ، و فاسق كسى است كه در قيامت بر اساس شرايطى، از شفاعت بهرمند خواهد شد.

ص: 323


1- . شرح اُصول الكافى، ج8، ص 90.

آن گاه ، در جمع ميان اين دو دسته روايت ، چنين مى گويد:

مراد از ايمان در روايت نخستين - كه زناكار را در حين گناه و دزد را در حين دزدى، مؤن نمى داند - ، ايمان كامل است.(1)

1 . ديدگاه ملا صالح

در توضيح اين سخن شارح ، بايد گفت كه بر اساس ديدگاه وى ، مؤنى كه مرتكب گناه مى شود، به جهت ارتكاب گناه ، از مراتب بالاى ايمان سقوط مى كند ، ايمان وى دچار نقصان مى شود ، و نورانيت و صفاى قلبى كه به واسطه آراستگى به فضايل ، در جان و قلب وى پديدار گشته بود، از بين مى رود. اما وى همچنان ، مؤن خوانده مى شود ؛ زيرا اصل و حقيقت ايمان ؛ يعنى تصديق و باور قلبى ، در قلب وى باقى مانده است و وى در ظاهر نيز بر اين اعتقاد خود ، پا بر جاست و بدان اقرار مى كند.

شارح در شرح روايتى ديگر، باز بر اين نكته پاى مى فشارد. در اين روايت ، شخصى از امام صادق عليه السلام در باره مرتكب كبيره و حال او پس از مرگ ، مى پرسد و حضرت در پاسخ مى فرمايد :

مرتكب كبيره اگر آن گناه را حلال بشمارد ، از اسلام خارج است و از اين رو ، [پس از مرگ ]به عذابى سخت گرفتار مى شود . ولى اگر به كبيره بودن گناه اقرار كند و آن را حرام بشمارد و بداند كه به جهت ارتكاب گناه ، عذاب مى شود ... در اين صورت ، وى عذاب خواهد شد ؛ اما عذاب وى كمتر و سهل تر از فرد نخست است و اين كار [يعنى انجام دادن گناه] ، گرچه وى را از محدوده ايمان خارج مى كند، ولى از اسلام خارج نمى كند .

شارح در شرح فقره پايانى اين روايت - كه مرتكب كبيره را به جهت انجام دادن گناه ، از محدوده ايمان خارج مى داند - ، توضيح مى دهد كه در روايات و لسان اهل بيت عليهم السلام ، اطلاق عنوان «ايمان» ، بر ايمان كامل، متداول و مرسوم است . وى بر

ص: 324


1- . همان، ص97.

اساس اين برداشت ، مراد از «خروج گناهكار از محدوده ايمان» را خروج از «ايمان كامل» مى داند و مى نويسد:

از اين رو ، شخص گناهكار از محدوده كمال ايمان خارج مى شود ؛ ولى از اصل ايمان خارج نمى شود و اميد است كه به خواست و اراده الهى، رحمت و شفاعت شامل حال چنين شخصى گردد .(1)

اگر با كمى دقّت به ديدگاه شارح نگريسته شود، روشن مى شود كه ريشه اين ديدگاه را بايد در باور وى در باره ارتباط عمل و ايمان جُست ؛ زيرا همان گونه كه پيش تر گفتيم، وى انجام دادن تكاليف و آراستگى به صفات پسنديده و ترك گناه و پيراستگى از صفات نكوهيده را، در رشد و شكوفايىِ ايمان و نورانيت قلب مؤن بر اثر كمال ايمان وى، مؤّر مى داند ؛ ولى اصل شكل گيرى ايمان را وابسته به عمل نمى داند. از اين رو ، در شرح رواياتى كه به گونه اى ، گناه را سبب از بين رفتن ايمان مى شمارند ، بر اين نكته پاى مى فشارد كه : گناه ، سبب از بين رفتن نورانيت قلب و نقصان ايمان و سقوط مؤن به درجات و مراتب پايين ايمان است [نه اين كه كاملاً ايمان را نابود كند] .(2)

2 . دسته بندى روايات

در يك نگاه كلّى، رواياتى را كه به تبيين ارتباط ايمان و گناه پرداخته اند، مى توان به چهار دسته تقسيم كرد :(3)

دسته نخست : اين دسته ، شامل دو روايت است كه بر اساس آنها ، گناه سبب از بين

ص: 325


1- . همان، ج 9، ص266.
2- . ايشان در شرح رواياتى چند، به اين نكته اشاره مى كند. براى نمونه، ر. ك: همان، ج 9، ص 41 و ص 285 و ج10، ص 116 و... .
3- . لازم به يادآورى است كه اين بررسى، در محدوده روايات كتاب الايمان و الكفر الكافى، انجام گرفته است.

رفتن ايمان مى گردد و شخص گناهكار تا زمانى كه توبه نكرده ، خارج از دايره ايمان شمرده مى شود و تنها عنوان «مسلمان» را مى توان در باره وى صادق دانست . در يكى از اين روايات، امام صادق عليه السلام ابتدا هر يك از مفاهيم ايمان، اسلام و كفر را چونان خانه هايى دانسته كه آدمى با شرايطى ، وارد اين خانه ها مى شود و با اين تشبيه ، به تبيين رابطه ايمان و گناه پرداخته است :

اگر بنده مرتكب يكى از گناهان بزرگ يا كوچكى شود كه خداوند بلند مرتبه از آنها نهى كرده است، از محدوده ايمان خارج مى گردد ، اسم ايمان از وى ساقط شده ، نام اسلام بر او ثابت خواهد ماند . اما چنانچه وى توبه كند و از خداوند طلب مغفرت نمايد ، به محدوده ايمان باز خواهد گشت و تنها انكار از روى عمد و حلال شمردن حرام خدا ، او را به كفر مى كشاند . اگر حلالى را كه مى داند حلال است ، حرام شمرد و يا حرامى را با علم به حرمت آن ، حلال شمرد و بدين مطلب اعتقاد ورزد، در اين جاست كه از اسلام و ايمان خارج شده ، وارد محدوده كفر مى گردد .(1)

روايت دوم از دسته نخست روايات، از امير المؤمنين عليه السلام است كه چون پرسشگرى از رابطه ايمان و گناه پرسيده بود، آن حضرت به طور گسترده پاسخ اين سؤل را داده است . وى در اين گفتار نورانى و ارجمند، براى انبيا ، پنج روح را ثابت دانسته كه عبارت اند از : «روح القدس، روح ايمان، روح قوّت، روح شهوت و روح بدن» . به فرموده امام ، غير از روح القدس، ديگر روح ها براى مؤمن نيز وجود دارد . آن حضرت در ادامه ، كاركرد هر روح را ياد آور شده ، سپس به چگونگىِ درافتادن بنده در گناه با كمك روح قوّت و شهوت و بدن، پرداخته و مى فرمايد :

گاهى در روزگار توانايى و جوانىِ مؤمن ، حالاتى براى وى پيش مى آيد و آهنگ گناه مى كند ؛ روح قوّت او را بر مى انگيزد ؛ روح شهوت، گناه را براى وى زينت مى دهد ؛ و روح بدن ، او را به گناه مى كشاند تا آن كه وى را در گناه مى اندازد . آن

ص: 326


1- . شرح اُصول الكافى، ج8، ص 85.

گاه كه به گناه در مى غلتد، ايمان وى كاسته شده ، از او جدا مى شود و تا زمانى كه توبه نكند، ايمان به وى باز نخواهد گشت . هنگامى كه توبه كند ، خداى تعالى نيز او را مى بخشايد و چنانچه دو باره به آن گناه باز گردد، خداوند وى را به آتش جهنّم مى برد .(1)

همان گونه كه از ظاهر اين دو روايت پيداست، گناه سبب خروج مؤن از محدوده ايمان مى گردد و مؤمن گنهكار ، تا زمانى كه توبه نكرده ، به دايره ايمان باز نخواهد گشت و طبق روايت نخست ، تنها عنوان «مسلمان» بر وى صدق مى كند.

دسته دوم : اين دسته ، شامل رواياتى است كه گناه را قابل جمع با ايمان بنده نمى دانند و حتى برخى از اين روايات، گناه را سبب خروج ايمان از جان بنده مى دانند. در پى ، به بررسى چند نمونه از روايات اين دسته مى پردازيم .

يك . امام كاظم عليه السلام در پاسخ به سؤل فردى كه پرسيد : «آيا گناه كبيره ، سبب خروج ايمان [از قلب و جان آدمى ]است؟» ، فرمود :

آرى، و پايين تر از كبائر نيز ؛ [چرا كه] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «زنا كار در حين گناه ، ايمان ندارد و دزد در حين دزدى ، مؤن نيست» .(2)

دو . امام باقر عليه السلام نيز طبق روايتى ديگر ، نزد گروهى از مرجئه كه معتقد بودند گناه و معصيت به ايمان ضررى نمى رساند، به تبيين رابطه ايمان و گناه پرداخت . راوى، روايت را چنين نقل مى كند: ابن قيس ماصر و عمرو بن ذرّه امام باقر عليه السلام وارد شدند .

گويا ابو حنيفه نيز به همراه آن دو بود . ابن قيس ماصر ، لب به سخن گشود و گفت: «ما [مرجئه] ، مسلمانان را به سبب ارتكاب گناه ، از محدوده ايمان خارج نمى دانيم» . امام باقر عليه السلام در جواب آنان فرمود :

اى پسر قيس! [بدان كه ]پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : «زناكار در حين گناه ، ايمان

ص: 327


1- . همان، ج 9، ص 269.
2- . همان، ص 272.

ندارد و دزد در زمان دزدى ، مؤمن نيست» . تو و يارانت ، به هر ديدگاهى كه مى خواهيد ، بگرويد .(1)

اين روايت در أمالى شيخ مفيد ، با اندكى تفاوت آمده است. در آن جا آمده است كه پس از آن كه كلام امام باقر عليه السلام پايان يافت ، عمرو بن ذرّ از امام پرسيد: «پس آنها را چه بناميم؟» . آن حضرت در پاسخ فرمود :

به آن نامى كه خداوند آنان را خوانده است و به [نام] عملى كه بدان مرتكب شده اند. خداى تعالى فرموده است : «و مرد و زن دزد» و فرموده است : «زن و مرد زناكار» .(2)

سه . از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود :

كسى كه زنا كند و كسى كه شراب بنوشد و كسى كه عمداً يك روز از ماه رمضان را افطار كند ، از [محدوده ]ايمان خارج است .(3)

ظاهر روايات دسته دوم ، گوياى آن است كه ايمان ، با گناه ؛ بويژه گناه كبيره اى مانند زنا و دزدى ، قابل جمع نيست . به ديگر سخن ، گناه كبيره، بنده را از محدوده ايمان خارج مى كند. اين نكته كه فرد گناهكار در حين ارتكاب گناه كبيره ، از ايمان خارج است، مهم ترين و كليدى ترين نكته اى است كه از مجموع روايات اين دسته به دست مى آيد. اما اين روايات در باره بازگشت ايمان به قلب بنده و شرط ورود دو باره بنده به محدوده ايمان، ساكت هستند.

دسته سوم : در اين دسته، دو روايت وجود دارد كه بر اساس آنها، ايمان تنها در حين گناه كردن ، از قلب بنده خارج مى شود.

يك . در روايتى ، امام صادق عليه السلام در باره ايمان فرد زناكار مى فرمايد :

ص: 328


1- . همان، ص 273.
2- . اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ص275.
3- . شرح اُصول الكافى، ج 9، ص 262.

تا آن زمان كه بدان كار مشغول است، روح ايمان از او سلب مى شود ؛ اما آن گاه كه از آن كار دست كشيد ، ايمان به او باز مى گردد .

راوى مى پرسد: «اگر اين شخص ، باز هم قصد انجام دادن آن گناه را داشته باشد، چه طور؟» .

امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد:

نه [ ، ايمان از او سلب نمى شود] . آيا اگر كسى قصد دزدى داشته باشد ، تا زمانى كه دزدى نكرده ، دست وى بريده مى شود؟ .(1)

دو . در روايتى ديگر، شخصى از امام صادق عليه السلام چنين مى پرسد: «آيا زناكار در حين زنا ، مؤن است؟» امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد:

نه، تا زمانى كه مشغول بدان كار است ، ايمان از وى سلب مى شود ؛ امّا پس از دست كشيدن از آن، دو باره ايمان به وى بر مى گردد .

راوى مى پرسد: « [ اگر ] وى قصد انجام دادنِ دو باره آن كار را داشته باشد، چه طور؟» . حضرت پاسخ مى دهد :

چه بسيار پيش مى آيد كه كسى قصد بازگشت به گناه دارد ولى گناه نمى كند .(2)

ظاهر روايات اين دسته نيز همانند دسته پيشين ، گوياى آن است كه شخص زناكار در حين گناه ، مؤمن نيست ؛ امّا بر خلاف روايات دسته نخست - حتى پس از ارتكاب گناه صغيره نيز توبه را شرط بازگشت ايمان مى دانستند - ، اين روايات بنده را پس از «دست كشيدن» از گناه كبيره اى مانند زنا ، مؤن مى دانند.

دسته چهارم : اين دسته شامل رواياتى است كه برخى از گناهان را سبب فساد ايمان مى دانند.

يك . امام باقر عليه السلام در باره حسد فرمود :

ص: 329


1- . همان، ج 8، ص267.
2- . همان ، ص 268.

حسد ، ايمان را مى خورد ؛ همان گونه كه آتش، هيزم را .(1)

دو . به گفته امام صادق عليه السلام ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در باره غضب فرموده است :

غضب، ايمان را فاسد مى كند ؛ همان گونه كه سركه، عسل را .(2)

سه . همچنين ، در روايتى مشابه روايت پيشين ، امام صادق عليه السلام بدخُلقى را سبب

فاسد شدن ايمان دانسته است .(3)

چهار . از امام باقر عليه السلام نيز چنين رسيده است :

كسى كه بهره اى از درشتى كردن داشته باشد، بين او و ايمان، پرده اى نهاده مى شود .(4)

پنج . شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد : «چه چيزى ايمان را در [قلب ]بنده ، ثابت نگه مى دارد؟» . حضرت فرمود : «ورع». وى دو باره پرسيد : «چه چيزى سبب خروج ايمان از [قلب ]بنده است؟» . حضرت پاسخ داد : «طمع».

شش . امام باقر عليه السلام در باره دروغ فرموده است :

دروغ ، سبب خراب شدن ايمان است .(5)

3 . جمع روايات

تا بدين جا ، با چهار دسته از روايات آشنا شديم كه هر كدام به نوعى ، مبيّن رابطه ايمان و گناه بودند . از ميان اين چهار دسته، ظاهر روايات دسته نخست با روايات دسته سوم ، ناسازگار مى نمود. در اين قسمت ، ابتدا وجه جمعى ميان اين دو دسته روايات ارائه مى كنيم و سپس به نتيجه گيرى از اين بحث مى پردازيم.

ص: 330


1- . همان، ج9، ص316.
2- . همان، ص 310 .
3- . ر. ك : همان، ص 354.
4- . همان، ص 310.
5- . همان، ص 400 و بسيارى روايات ديگر كه تُهمت ، تعصّب و گناهانى مشابه اينها را سبب نابودى ايمان دانسته اند . براى نمونه ، ر. ك : همان ، ج 9، ص 19 و 321 .

دسته سوم از اين روايات، بازگشت ايمان به مؤن را مشروط به هيچ شرطى ندانسته اند و تنها گفته اند كه با پايان يافتن گناه، ايمان به بنده باز مى گردد : اما در دسته نخست ، بازگشت ايمان را به توبه مشروط دانسته اند.

به نظر مى آيد كه روايات دسته اوّل ، ناظر به درجات ايمان بوده اند و روايات دسته سوم ، ناظر به اصل ايمان ؛ بدين معنا كه اگر بنده ، مرتكب گناه صغيره اى شد ، از محدوده ايمان خارج نمى شود ، ولى آن درجه از ايمان را كه پيش از گناه دارا بوده ، از دست مى دهد و به مرتبه اى پايين تر نزول مى كند. در اين حال ، تنها راه بازگشت به مرتبه بالاتر ، توبه است. اما اگر دست به گناه كبيره اى مانند زنا و شرب خمر بزند ، در هنگام گناه كردن ، نه تنها مرتبه اى را كه دارا بوده ، از دست مى دهد ، كه كاملاً از محدوده ايمان خارج مى شود . اما با پايان يافتن گناه ، گرچه به محدوده ايمان باز مى گردد، بازگشت به درجه ايمانىِ پيشين ، باز به توبه نياز دارد.

شاهد اين سخن ، آن است كه در روايات دسته سوم فرموده اند : زناكار در هنگام گناه ، روح ايمان را از دست مى دهد و پس از پايان گناه، ايمان - و نه روح ايمان - به او باز مى گردد ، و بر پايه تفسير منقول امام باقر عليه السلام ، روح ايمان نوعى موهبت از جانب خداست.

طبق اين روايت، شخصى معناى اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كه فرموده است : «اگر شخصى زنا كند ، روح ايمان از وى جدا مى شود» ، از امام باقر عليه السلام پرسيد. آن حضرت

در پاسخ وى ، به آيه اى از قرآن اشاره كرد و فرمود :

اين ، همان قول و گفته خداوند است كه فرمود :«و آنها را با روحى از جانب خود ، تأييد كرد» . روح [ -ِ ايمانى] كه از آنها جدا مى شود، همين روح است .(1)

روشن است كه موهبتى بودن ، بيشتر با درجات بالاى ايمان تناسب دارد.

شاهد ديگر اين جمع ، آن است كه در روايات دسته اوّل ، هم صغيره بودن و هم كبيره بودن گناه را عامل خروج از ايمان دانسته اند و اگر مقايسه اى ميان اين روايات

ص: 331


1- . ر.ك : همان، ج9، ص 266 و نيز روايتى مشابه از امام صادق عليه السلام در ج9، ص 271.

با دسته سوم انجام شود ، بر اساس ظاهر بايد اين گونه نتيجه گرفت كه مرتكب كبيره پس از گناه ، بار ديگر به محدوده ايمان وارد مى شود (مضمون روايات دسته سوم) ؛ اما مرتكب صغيره ، تنها پس از توبه مؤمن ناميده مى شود (مضمون روايات دسته اوّل)! پيداست كه اين برداشت ، پذيرفتنى نيست. بنا بر اين ، براى عمل به هر دو دسته ، به ناچار بايد روايات دسته اوّل را ناظر به درجات ايمان دانست .

شاهد ديگر اين برداشت ، آن است كه بر اساس ظاهر بسيارى از روايات ، در پندار راويان ، تنها گناهانى مانند زنا سبب خروج از ايمان مى گشته و پرسش از امامان عليهم السلام نيز با همين پيش فرض ، صورت مى گرفته است. حال اگر روايتى گناهان صغيره را نيز سبب خروج از ايمان بداند، قاعدتاً بايد آن را ناظر به درجاتى والا از ايمان دانست و نه

اصل ايمان.

شاهدى كه نشان مى دهد مراد اين گونه روايات، درجات ايمان است ، روايات دسته چهارم است . براى نمونه ، در يكى از آنها آمده است كه «طمع، مؤمن را از ايمان خارج مى سازد» ؛ حالْ آن كه طمع به خودى خود ، گناه نيست ، بلكه نشانه افول درجه ايمانى مؤمن است.

عبارت «نقص من الإيمان» كه در روايت دسته نخست گذشت ، نشان دهنده كاستىِ ايمان است . پيداست كه سخن گفتن از كاستى ايمان ، در جايى معقول است كه بحث بر سر درجات ايمان و شدّت و ضعف آن باشد و نه اصل بود و نبود ايمان .

و . تبيين مفهوم كفر

1 . كفر در لغت

واژه كفر ، از ريشه «كَفَرَ» گرفته شده است - كه در برخى از كتب لغوى ، در مقابل ايمان به كار مى رود -(1) و به معناى «پوشاندن» است.(2) ابن فارس ، دليل استعمال كفر را

ص: 332


1- . كتاب العين ، ج3، ص 1584 ؛ الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية ، ج2، ص 807 ؛ مجمل اللغة ، ص 931.
2- . الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية ، ج 2 ، ص 807 ؛ مجمل اللغة ، ص 931 ؛ مصباح المنير ، ج2، ص 535.

در مقابل ايمان و وجه تسميه آن را بدان جهت مى داند كه در حالت كفر، حقْ پوشانده مى شود.(1)

اين واژه در اصطلاح لغويان ، در مقابل «شكر» نيز به كار مى رود . مراد از كفر در اصطلاح «كفران نعمت» نيز همين معناى كفر است. خليل بن احمد، كفران نعمت را ناسپاسى و عدم شكرگزارى معنا كرده است ؛(2) ولى برخى ديگر ، مراد از آن را انكار نعمت ها دانسته اند.(3)

بر اين اساس ، شخص كافر در حقيقت ، حقّانيت دين را - كه در حالت ايمان ، آشكار مى گردد و بدان شهادت داده مى شود - ، مخفى و پوشيده نگه مى دارد و آن جا كه كفر در مقابل شكر به كار مى رود ، بدين معناست كه گويا در اين حالت، نعمت الهى ناديده انگاشته شده است.

2 . كفر در ديدگاه دانشوران

اكنون بايد بنگريم كه دانشوران اسلامى ، كفر را چگونه تعريف كرده اند. سيّد مرتضى ، كفر را انكار قلبى و تكذيب چيزى مى داند كه باور و تصديق آن ، واجب دانسته شده است.(4) شيخ طوسى نيز همانند سيد مرتضى ، بر آن است كه شرط تحقّق كفر ، تنها انكار قلبى نسبت به امورى است كه شناخت آنها از سوى خداى تعالى واجب دانسته شده است .(5)

خواجه نصير و در پى او علامه حلّى، كفر را در مقابل ايمان دانسته اند و آن را «بى ايمانى» تعريف كرده اند ؛ چه با اعتقاد به خلاف آنچه در ايمان شرط است و چه

ص: 333


1- . مجمل اللغة ، ص 931.
2- . كتاب العين ، ج3، ص 1584.
3- . الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية ، ج2، ص 807 ؛ مجمل اللغة ، ص 931 ؛ مصباح المنير ، ج2، ص 535.
4- . الرسائل، ص280.
5- . الاقتصاد، طوسى ، ص 140.

بدون اعتقاد خلاف .(1)

كفر از نگاه شهيد ثانى ، عبارت است از انكار ضروريات دين ؛ خواه انكار از روى عناد باشد ، خواه بر اساس اعتقاد ، و خواه به جهت استهزا و كوچك شمردن دين .(2)

از ميان فقهاى معاصر نيز، امام خمينى رحمه الله كفر را در مقابل اسلام دانسته ، «كافر» و «غيرمسلمان» را يك سان فرض كرده است .(3)

3 . مفهوم كفر در روايات ، از نگاه شارح
اشاره

مرحوم ملاصالح در شرح خود ، با توجه به وجوهى كه روايات براى كفر بر شمرده اند ، به تبيين معناى كفر و انواع آن پرداخته است. وجوه كفر در روايات ، عبارت اند از: كفر جحود و انكار، كفر نعمت ، و كفرى كه بر اثر مخالفت با اوامر الهى به وجود مى آيد.

يك . كفر جحود

امام صادق عليه السلام اين وجه از كفر را دو قسم دانسته است:

و اما كفر جحود، همان انكار ربوبيت پروردگار است . و آن ، ديدگاه كسانى است كه مى گويند: خدايى نيست و بهشت و دوزخى وجود ندارد! و نيز ديدگاه گروهى از زنادقه است كه «دهرّيه» خوانده مى شوند و... . اما قسم دوم از كفر جحود، انكار همراه با شناخت و معرفت است ؛ بدان معنا كه منكر، چيزى را انكار كند كه حقّانيت آن را ثابت دانسته و درستىِ آن را دريافته است . خداوند در اين باره فرموده است «و از روى ظلم و برترى جويى ، آن [حق] را انكار كردند ؛ در حالى كه به درستىِ آن ، يقين يافته بودند» .(4)

ص: 334


1- . انوار الملكوت فى شرح الياقوت ، ص 577.
2- . شرح لمعة، ج9، ص 334.
3- . تحرير الوسيلة ، ج3، ص 313.
4- . شرح اُصول الكافى ، ج10، ص 66.

با توجّه به اين روايت ، قسم اوّل كفر جحود، بى اعتقادى محض نسبت به ربوبيت خداى تعالى است ؛ ولى قسم دوم آن ، همان است كه در تعاريف و اصطلاح دانشمندان اسلامى ، بيشتر بدان اشاره مى شود و به معناى انكار حق در عين شناخت آن است. مرحوم ملاصالح ، مراد از معرفت را در اين روايت ، شناخت حقايقى چون رسالت و ولايت مى داند ؛ بدان معنا كه شخص با اين كه حقيقت را مى شناسد ، تنها از روى عناد، حسد، استكبار و يا انگيزه هايى از اين دست ، به انكار اين حقايق مى پردازد و آيات الهى را تكذيب مى كند.(1)

به اين وجه از كفر ، در روايات ديگر نيز اشاره شده است. مثلاً امام باقر عليه السلام كفر را پيش از شرك و پليدتر و بزرگ تر از آن دانسته است . پس از آن ، حضرت به كفر شيطان اشاره كرده كه چون خداوند به وى امر كرد كه بر حضرت آدم عليه السلام سجده كند، از سجده كردن خوددارى كرد . امام در ادامه مى فرمايد :

كفر ، بزرگ تر از شرك است . هر كسى كه نظر يا سخنى را بر خداوند برترى دهد ، يا از اطاعت الهى سر باز زند و بر گناه كبيره اصرار ورزد، وى كافر است .(2)

بر اساس اين روايت ، هر گونه سركشى اى در برابر خداوند ، كفر خوانده مى شود؛ خواه اين سركشى، مستقيماً ابراز شود و به انكار خداوند منجر شود يا اين كه شخص ، عمداً بر انجام دادن گناهى اصرار ورزد ، كه در اين حالت نيز ، كار وى نوعى سركشى به شمار مى آيد و بر آن ، كفر صدق مى كند.

ملاّ صالح نيز در شرح اين حديث ، به تبيين كفر پرداخته و آن را «سركشى از طاعت الهى و انكار حقيقت» معرّفى مى كند و آن را سبب و ريشه و محرّك شرك مى داند. از اين روست كه امام باقر عليه السلام در روايت ياد شده ، كفر را بدتر و بزرگ تر از شرك معرّفى كرده است ؛ زيرا هميشه سرچشمه و علّت پديده ناپسند، بدتر و پليدتر

ص: 335


1- . همان، ص 68.
2- . همان، ص 56.

از خود آن پديده است .(1)

در روايتى ديگر، كسى از امام باقر عليه السلام مى پرسد: «چرا زنا كار را كافر نخوانديد ؛ ولى شخص بى نماز را كافر خوانديد؟ علّت آن چيست؟» . حضرت فرمود :

زيرا زناكار و گناهكاران ديگرى مانند وى، از روى غلبه شهوت ، به اين عمل دست مى زنند ؛ اما شخص بى نماز، نماز را جز به جهت كوچك شمردن آن رها نمى كند. همانا زنا كارى كه با زنى زنا مى كند، تنها براى لذّتى است كه از اين كار مى برد و هدف وى ، تنها رسيدن به آن لذّت است. پس اگر لذّت كنار رود [ ، مانند نماز نخواندن ، كه هيچ لذّتى ندارد] ، جز استخفاف و كوچك شمردن ، وجهى (انگيزه اى) باقى نمى ماند و هر جا كه استخفاف باشد، كفر صدق مى كند .(2)

در اين روايت نيز شخص بى نماز، كافر شمرده شده ؛ زيرا امر الهى را كوچك شمرده و از طاعت الهى سر باز زده است ، و سركشى از طاعت الهى ، يقينا برابر با كفر است.

همچنين است در روايتى ديگر كه از امام صادق عليه السلام پرسيده شده : «مرتكب كبيره ، پس از مرگ چه حالى خواهد داشت؟» و امام در پاسخ فرموده است :

مرتكب كبيره ، در صورتى كه آن گناه را حلال بداند ، از اسلام خارج شده و به همين دليل ، به عذابى سخت دچار خواهد شد .(3)

شارح نيز در شرح روايتى كه فرموده است: «كشتن مؤن ، كفر است» ، به همين نكته اشاره كرده و قتل مؤن را تنها در صورتى كفر مى داند كه قاتل، اين عمل را بر خود حلال دانسته باشد.(4)

از مجموع روايات ياد شده ، مى توان چند نكته را در باره «كفر جحود» ، ثابت

ص: 336


1- . همان جا .
2- . همان، ص 61.
3- . همان، ج9، ص 265.
4- . همان، ج10، ص15.

دانست:

يكم : كفر بدين معنا ، با اسلام جمع نمى شود و لذا احكام اسلام - مانند : حرمت جان و مال مسلمان، ارث و... - ، بر چنين كافرى جارى نخواهد بود.

دوم : بر اساس روايات، كفر جحود دو قسم است : قسم اوّل ، آن بى اعتقادى محض به خداوند و دين الهى است و قسم دوم آن ، همراه با سركشى و استكبار در برابر خداوند تعالى است ؛ شامل كوچك شمردن دستورهاى الهى - مانند ترك نماز - و اصرار ورزيدن بر گناهان كبيره و حلال شمردن محرّمات الهى .

سوم : مبحث ايمان و كفر در كتاب الكافى ، در بر دارنده رواياتى است كه در آنها اصطلاح «كفر» به كار رفته است . مراد از كفر در روايات برخى از ابواب اين بخش، كفر جحود و انكار است: مانند باب الكفر ؛(1) باب الضلال ؛(2) باب المستضعف ،(3) و باب أصحاب الأعراف .(4)

دو . كفر نعمت

وجه ديگر كفر در روايات، كفر نعمت است كه امام صادق عليه السلام در باره آن فرموده است :

[مراد از] كفر نعمت، گفتار خداى تعالى است كه از قول سليمان عليه السلام حكايت مى كند : «اين از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه آيا او را سپاس مى گويم يا كفران مى ورزم . و آن كس كه شكر كند، تنها به سود خود شكر كرده است و آن كس كه كفران ورزد، پس [بدانيد كه] پروردگارم بى نياز و بزرگوار است»(5) و نيز فرموده

ص: 337


1- . الكافى ، ج2، ص 383.
2- . همان، ص401.
3- . همان، ص404.
4- . همان، ص 408.
5- . سوره نمل ، آيه 40 .

است : «اگر سپاس بگزاريد ، [نعمت هاى] شما را خواهم افزود ؛ و[لى] اگر كفر بورزيد ، [خواهيد ديد كه] به يقين ، عذاب من سخت است»(1) .(2)

شارح ، اين وجه از كفر را در مقابل «شكر» و «سپاس از نعمت ها» دانسته و مراد از شكر نعمت را اعتراف به نعمت هاى پيدا و پنهان الهى مى داند. وى همچنين ، بر اين باور است كه انجام دادن كارهاى شايسته ، اطاعت از دستورهاى خداوند و دورى از گناه، نيز هر كدام ، راهى براى شكر نعمت هاى الهى اند . در مقابل، كفر نعمت همان ناسپاسى است كه افزون بر اين كه سبب از بين رفتن نعمت هاست و مانع افزايش يا بركت يافتن آنها مى شود ، آنهاست عقوبت دنيوى و اخروى را نيز در پى خواهد داشت.(3)

مرحوم ملاصالح در شرح برخى از روايات ، به اين وجه از كفر اشاره كرده است . براى نمونه ، وى روايتى را كه مى گويد: «ناسزا گويى به مؤن، فسق، و كشتن او، كفر است» ، چنين شرح داده است كه چنانچه قاتل ، اين عمل را با اعتقاد به حلال بودنش انجام نداده باشد، مى توان مراد از كفر را در اين روايت ، كفر نعمت دانست ؛ بدين معنا كه قاتل، حقّ اُلفت و برادرى را - كه خداوند در بين مؤنان قرار داده است - به جا نياورده و به جنگ با برادر خود پرداخته است.(4)

سه . كفر به معناى ترك دستور خداوند

امام صادق عليه السلام در باره اين وجه از كفر ، به آيه اى اشاره كرده است كه در آن آيه ، خداوند به بنى اسرائيل مى فرمايد: «و آن هنگام كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر را نريزيد و يكديگر را از

ص: 338


1- . سوره ابراهيم ، آيه 7 .
2- . شرح اُصول الكافى ، ج10، ص66.
3- . همان، ص 70.
4- . همان، ص16.

سرزمين هاى خود نرانيد... آيا به بخشى از كتاب ايمان مى آوريد و به بخشى ديگر ، كفر مى ورزيد؟! پس جزاى كسى از شما كه چنين كند، چيست؟» .(1)

امام صادق عليه السلام سپس تبيين به اين آيه پرداخته و فرموده است :

آيه ، به بنى اسرائيل به جهت ترك دستورهاى الهى ، نسبت كفر داده و [اگر چه خداوند] بدانها نسبت ايمان نيز داده است ؛ ولى آن را از ايشان نپذيرفت و [از اين رو ،] ايمان آنها نزد خداوند ، براى آنها سودى ندارد .(2)

مرحوم ملاصالح، درباره اين وجه از كفر ، تعريفى به دست نداده است ؛ اما مى توان گفت كه از نظر وى ، اين وجه از كفر و نيز وجه پيشين (كفر نعمت) ، در مواردى با ايمان قابل جمع هستند. اين نكته را مى توان در شرح حديثى از امام صادق عليه السلام در يافت. در آن روايت ، چنين آمده است :

آن گاه كه از بنده مؤن گناهى سر مى زند، خداوند به او هفت ساعت مهلت مى دهد [كه توبه كند] . پس اگر از خداوند طلب آمرزش كرد، گناهى براى او نوشته نمى شود و اگر مهلت وى سپرى شد و وى استغفار نكرد، گناهى براى او نوشته مى شود . [گاهى] مؤمن بعد از بيست سال ، به ياد گناه خود مى افتد تا از خداوند طلب مغفرت كند و بخشوده شود . [اما] كافر ، گناه خود را بعد از ساعتى از خاطر مى برد .

شارح معتقد است كه با توجه به آن كه در كفر جحود و انكار، توبه از گناه براى كافر فايده اى ندارد، پس مراد از كفر در اين روايت ، همان كفر جحود است و نمى توان آن را به كفر نعمت يا كفر به معناى سرپيچى از دستور خدا تفسير كرد.(3)

بر اين اساس ، از آن جا كه كفر نعمت يا كفر سرپيچى از دستور خداوند ، از راه توبه قابل بخشش هستند ، مى توان نتيجه گرفت كه اين دو كفر ، مؤن را از ايمان خارج

ص: 339


1- . سوره بقره ، آيه 84 .
2- . شرح اُصول الكافى ، ج10، ص 66.
3- . همان، ص 175.

نمى كنند و دست كم در برخى از موارد ، با ايمان قابل جمع هستند ؛ زيرا مسلّم است كه طبق صريح روايات ، از مؤن نيز گناه سر مى زند و هر گناهى به هر حال ، مخالفت با دستور خداوند است.

چهار . كفر به معناى برائت جستن

امام صادق عليه السلام در ادامه روايتى كه در آن ، وجوه كفر را بيان فرموده است ، در باره وجه آخر كفر ، به چند آيه اشاره مى كند ؛ از جمله ، اين آيه :

«كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَ وَةُ وَ الْبَغْضَآءُ» .(1)

قرآن كريم اين عبارت را از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام حكايت كرده است و امام صادق عليه السلام در تبيين معناى جمله «كفرنا بكم» ، مى فرمايد : «يعنى تبرّأنا منكم».(2) در اين صورت ، معناى آيه چنين مى شود: «ما از شما بيزارى جستيم و بين ما و شما ، دشمنى و كينه پديدار گرديد» .

امام صادق عليه السلام به اين آيه نيز استناد فرموده است :

«إِنِّى كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ» .(3)

خداوند در اين آيه ، از زبان شيطان نقل كرده كه در روز قيامت ، از دوستان خود در دنيا برائت مى جويد. بر اساس همان سخن امام ، معناى آيه چنين خواهد بود: «من از اين كه شما پيش از اين ، مرا شريك خدا مى پنداشتيد ، بيزارى مى جويم» .

در واقع ، در اين وجه از كفر، بخشى از معناى لغوى آن در نظر گرفته مى شود ؛ ولى ناگفته نمانَد كه اين وجه از كفر ، كاربرد چندانى در آيات و روايات و اصطلاح علما و فقها ندارد.

ص: 340


1- . سوره ممتحنه ، آيه 4.
2- . شرح اُصول الكافى ، ج10، ص66.
3- . سوره ابراهيم ، آيه 22.

منابع و مآخذ

1 . ابن حنبل حياته و عصره و آراؤه و فقهه ، محمّد ابوزهرة ، قاهره : دار الفكر العربى ، 1418 ق.

2 . أدب المعتزلة إلى نهاية القرن الرابع الهجرى ، عبدالحكيم بلبع ، قاهره : دار النهضة.

3 . الإقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تهران : منشورات مكتبة جامع چهل ستون ، 1400ق.

4 . الإمام الشافعى فقيه السنّة الأكبر ، عبدالغنى الدقر ، بيروت : دار القلم ، 1410ق.

5 . الإمام مالك بن انس ، ابن عبدالبرّ ، دمشق : دار القلم ، 1410ق.

6 . الإمام مالك بن انس ، عبدالغنى الدقر ، دمشق : دار القلم ، 1410ق.

7 . الإنصاف فيما يجب اعتقاده و لا يجوز الجهل به ، ابوبكر بن طيب الباقلانى ، تحقيق : محمّد زاهد بن الحسن الكوثرى ، قاهره : مكتبة الخانجى ، 1413ق.

8 . الخصال ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : على اكبر الغفارى ، قم : جامعه مدرسين ، 1403ق.

9 . الذخيرة فى علم الكلام ، على بن الحسين السيّد المرتضى ، تحقيق : السيّد احمد الحسينى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1411ق.

10 . الرسائل ، على بن الحسين السيّد المرتضى ، تحقيق : احمد الحسينى و مهدى الرجائى ، قم : دار القرآن الكريم ، 1405ق.

11 . الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية ، اسماعيل بن حمّاد الجوهرى ، بيروت : دار العلم ، 1990 م.

12 . الفرق بين الفرق ، عبدالقاهر بن طاهر بن محمّد البغدادى الاسفراينى ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبدالحميد ، بيروت : المكتبة العصرية ، 1411ق.

ص: 341

13 . الفصل فى الملل والأهواء والنحل ، على بن احمد بن حزم اندلسى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1416ق.

14 . الملل والنحل ، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى ، بيروت : مؤسسة الكتب الثقافية ، 1415 ق.

15 . الهداية ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، قم : مؤسسة الإمام الهادى عليه السلام ، 1418ق.

16 . الياقوت فى علم الكلام ، ابو اسحاق ابراهيم النوبختى ، تحقيق : على اكبر ضيايى ، قم ، كتاب خانه آيه اللّه مرعشى ، 1413ق.

17 . انوار الملكوت فى شرح الياقوت ، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى) ، تحقيق : محمّد النجمى الزنجانى ، قم : انتشارات رضى ، 1363ش.

18 . أوائل المقالات فى المذاهب والمختارات ، محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : فضل اللّه زنجانى ، بيروت : دار المفيد ، 1414ق.

19 . تحرير الوسيلة ، روح اللّه الموسوى الخمينى ، تهران : مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى.

20 . تحف العقول ، حسن بن على بن شعبة الحرّانى ، تصحيح : على اكبر الغفارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1401ق.

21 . تمهيد الاُصول ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، ترجمه : عبدالمحسن مشكوة الدينى ، تهران : انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران ، 1400ق.

22 . تهذيب الأسماء واللغات ، محيى الدين بن شرف النووى ، بيروت : دار الكتب العلمية.

23 . دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، سيّدكاظم موسوى بجنوردى ، تهران : مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، 1377ش.

24 . شرح اُصول الخمسة ، عبدالجبّار بن احمد الهمذانى الأسدآبادى ، تعليق : أحمد بن حسين بن أبى هاشم ، بيروت : دار إحياء التراث العربى.

25 . شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى (ملاّ صالح) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1421ق.

ص: 342

26 . شرح لمعة ، زين الدين بن على (الشهيد الثانى) ، نجف : منشورات جامعة النجف الدينية.

27 . شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1387ق.

28 . طبقات الحنابله ، محمّد بن أبو يعلى الفرّاء البغدادى الحنبلى ، تحقيق : عبدالرحمان بن سليمان العثيمين ، مكّة المكرمة : الأمانة العامّة للاحتفال.

29 . كتاب العين ، خليل بن احمد الفراهيدى ، قم : دار الهجرة ، 1405ق.

30 . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد ، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى) ، تصحيح : حسن حسن زاده آملى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1419ق.

31 . مجمل اللغة ، احمد بن زكريا (ابن فارس) ، بيروت : دار الفكر ، 1414ق.

32 . مجموع الفتاوى ، احمد بن تيميه الحرّانى ، بيروت : دار الوفاء ، 1422ق.

33 . مرآة العقول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370ش.

34 . مصباح المنير ، احمد بن محمّد بن على المقرى الفيومى ، بيروت : مكتبة لبنان ، 1987 م.

35 . مقالات الإسلاميين و اختلاف المصلّين ، على بن اسماعيل الأشعرى ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبدالحميد ، قاهره : مكتبة النهضة المصرية ، 1389ق.

36 . مقالات تاريخى (دفتر دهم) ، رسول جعفريان ، قم : دليل ما ، 1380ش.

37 . واصل بن عطاء و آراؤه الكلامية ، سليمان الشواشى ، بيروت : دار العربية للكتب ، 1993 م.

ص: 343

ص: 344

جلوه مسائل زنان، در «الكافى»

اشاره

جلوه مسائل زنان، در «الكافى»

مريم غفّارى جاهد

چكيده

در اين مقاله ، با استفاده از روايت مندرج در الكافى ، به جايگاه زن در احاديث وارده از معصومان عليهم السلام پرداخته شده و به زنان راوى ، زنان ائمّه عليهم السلام ، زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و زنانى كه مورد اعتماد يا احترام ايشان بوده اند نيز اشاره شده است . همچنين نمونه سخنان پيامبر و ائمّه ، در باره زنان و نحوه رفتار با آنها بيان گرديده است .

نگارنده ، به شناسايى انواع زنان باايمان ، مورد اعتماد ائمّه و زنان راوى پرداخته و سفارش ايشان به مردان ، نسبت به رفتار خوب با زنان را بيان مى كند . گرامى داشتن زنان از منظر معصومان عليهم السلام ، نحوه انتخاب همسر در بيانات ائمّه عليهم السلام ، نحوه رفتار با كنيزان و علّت دستور معصومان در دورى جستن از زنان ، از مباحثى است كه در قسمت اوّل مقاله به آنها اشاره شده است . در قسمت هاى بعدى مقاله ، به نقش هاى فرهنگى و اجتماعى زنان در عصر ائمّه عليهم السلام ، و حضور آنان در كنار مردان ، تساوى زنان و مردان در فرهنگ اسلامى ، با توجّه به روايات الكافى اشاره گرديده است .

از نظر نگارنده ، مرحوم كلينى ، در جمع آورى رواياتِ مربوط به زنان ، نسبت به ديگران ، از دقت بيشترى برخوردار بوده است و بر خلاف برخى محدّثان ديگر - كه زنان را خوار و سبك مى شمارند - ، جايگاه زنان را بالا و والا شمرده و به حضور اجتماعى زنان و بهره مند شدن آنان از امور اجتماعى و فرهنگى ، معتقد بوده است .

كليدواژه ها : زنان راوى ، زنان ، الكافى ، كنيز ، روايات زنان ، رفتار با زنان .

ص: 345

مقدّمه

اشاره

مسائل و حقوق زنان ، يكى از موضوعاتى است كه همواره در جايگاه هاى مختلف ، مورد بحث و بررسى قرار گرفته است . زنان ، از دير باز ، مورد ظلم قرار گرفته اند و به عنوان جنس ضعيف ، مورد بهره بردارى واقع شده اند . در زمان جاهليت ، زنان ، در جنگ ها اسير مى شدند و به بردگى مى رفتند و گاه براى جلوگيرى از اين ننگ ، پيش از رسيدن به بلوغ ، زنده به گور مى شدند . اين زنان ، در ميان قبايل خود نيز از حرمتى برخوردار نبودند و تنها به عنوان كالا و خدمتكار و كنيز به حساب مى آمدند . پس از ظهور اسلام و تأكيد پيامبر صلى الله عليه و آله بر مساوى بودن حقوق زن ومرد ، بر اعراب ، گران آمد كه زنانى را كه تا پيش از اين به حساب نمى آوردند و آنان را خريد و فروش مى كردند ، با خود مساوى بدانند . به همين دليل، در طول روزگار خود، تلاش كردند اين حقوق را كم رنگ كنند و تنها جنبه ظاهرى آن را نگاه دارند .

چنان كه مى بينيم ، پس از پيامبر كه احاديث جعلى ، به وفور ساخته شد، بخش بزرگى از آن را مسائل زنان و رفتار با آنان تشكيل داد . در اين خصوص ، احاديثى را كه در كتب حديث ديده مى شوند ، نمى توان مورد اطمينان قرار داد ، بويژه كه با نصّ قرآن و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام ، منافات داشته باشد . همچنين به نظر مى آيد اگر مواردى كه در نفى حقوق زن و خشونت هاى معمول در جامعه و قانون آمده ، به اصل اسلام مربوط بود ، گرويدن قشر عظيم زنان به اين دين ، غريب مى نمود ؛ امّا اقبال اين قشر ، نشانگر تحريفات بغض آلودى است كه پس از سال ها به تدريج ، در اين دين پديد آمد، به طورى كه در سال ها و قرون هاى اوليه اسلام، حضور زنان را در جامعه و مكاتب علمى ، شاهد هستيم .

در اين مقاله ، احاديث الكافى را مورد بررسى قرار مى دهيم تا ببينيم در اين كتاب ، به زن ، چگونه نگريسته شده و كدام دسته از احاديث ، بيشتر در آن به چشم مى خورد .

ص: 346

در اين احاديث ، به زنان راوى ، زنان ائمّه عليهم السلام ، زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و زنانى كه مورد

احترام يا اعتماد معصومان عليهم السلام بوده اند ، اشاره شده است . همچنين نمونه سخنان پيامبر و ائمه در باره زنان و نحوه رفتار با آنان، ياد شده است .

الف. انواع زنان

1. زنان باايمان

زنان ، همچون مردان ، به پيغمبر صلى الله عليه و آله ، ايمان آوردند و به احكام اسلام ، عمل كردند و در اين كار ، تفاوتى بين مردان و زنان نبود ، به طورى كه ارزش هر فرد، به ميزان تقواى او دانسته شده، مگر اين كه مردان را بر زنان، برترى و افزونى است كه البته براى اين افزونى ، تعابير ، مختلف است و برخى آن را مربوط به برترى مرد از هر جهت نمى دانند و به امورى خاص ، محدود مى كنند .

على بن حسين عليهماالسلام ، داستان زنى را نقل مى كند كه ايمان او ، موجب توبه مرد بد سابقه اى مى شود كه قصد گناه دارد ، به طورى كه آن مرد ، مستجاب الدعوه مى شود .(1)

با توجّه به اين حكايت مى توان ارزش ايمان هر فرد را نشان برترى او دانست، نه جنسيت . زكريا بن ابراهيم مى گويد : من نصرانى بودم. خدمت امام صادق عليه السلام از چگونگى رفتار با پدر و مادر و خويشاوندان نصرانى ام پرسيدم . ايشان فرمود :

اگر گوشت خوك نمى خورند ، با آنها غذا بخور و به مادرت نيكى كن .(2)

مادر اين جوان با ديدن نيكى پسر مسلمانش ، به اصالت دين اسلام پى مى برد و مسلمان مى شود و اين، نشان دهنده درك زنان از مسائل و فطرت پاك آنان است . نتيجه ديگرى كه از اين حكايت به دست مى آيد ، اين است كه اهل كتاب بر خلاف عقيده عوام ، نجس نيستند و مى توان با آنها معاشرت كرد .

ص: 347


1- . ر.ك : الكافى، ج 4، ص 213 - 214.
2- . همان، ص 473 - 475.

امام صادق عليه السلام درباره مادرش مى فرمايد :

مادر من از كسانى بود كه ايمان داشت و با تقوا و خوش كردار بود و خداوند

خوش كرداران را دوست دارد.

همچنين مى فرمود :

مادرم گفت كه پدرم فرموده : اى اُمّ فروه! به راستى، من هر آينه، در هر روز و شب، نزد خدا، هزار بار براى گناهكاران از شيعيان ما دعا مى كنم؛ زيرا ما به مصيبت ها صبر مى كنيم و مى دانيم كه چه ثوابى دارد، امّا آنها ندانسته صبر مى كنند .(1)

در جاى ديگرى امام صادق عليه السلام فرمود :

فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين عليه السلام ، نخستين زنى بود كه به سوى پيامبر خدا هجرت كرد و از مكه به مدينه ، با پاى پياده آمد و نسبت به پيامبر خدا از خوش رفتارترين مردم بود... پيغمبر براى او ضمانت كرد كه روز قيامتْ برهنه نباشد و فشار قبر نداشته باشد و هنگام دفنش ، او را تلقين كرد و درباره اش گفت : امروز ، آخرين قسمت احسان ابوطالب را از دست دادم . مطلب ، اين است كه اگر نزد اين فاطمه چيزى بود ، مرا نسبت بدان بر خود و فرزندانش مقدّم مى داشت .(2)

از فرمانبردارى حميده ، زن امام صادق عليه السلام نيز اين روايت ، از ابو بصير نقل شده كه با امام صادق در راه حج ، ميان مكّه و مدينه بودند . فرستاده حميده آمد و گفت : «حميده عرض مى كند من خود را از دست داده ام و مثل حال زاييدن ، در خود احساس مى كنم و تو ، به من دستور دادى كه اين پسرت را پيش از خودت ضبط نكنم» . امام برخاست و با آن فرستاده رفت .(3)

براى مادر امام باقر عليه السلام نيز كرامتى نقل شده به اين مضمون كه ابى صباح از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : مادرم زير ديوارى نشسته بود . آن ديوار ، شكست و ما

ص: 348


1- . همان، ج 3، ص 367.
2- . همان، ص 303 - 305.
3- . همان ، ص 73.

آواى نگونسارىِ سختى را شنيديم . مادرم با دست خود اشاره كرد و گفت : نه ، به حقّ مصطفى ، خداوند به تو اجازه نداده كه بر من فرود آيى . آن ديوار ميان جو ، آويزان ماند تا مادرم از زير آن گذشت و پدرم صد اشرفى از سوى او صدقه داد» .

ابوصباح مى گويد: امام صادق عليه السلام ، روزى جدّه خود (مادر پدرش) را ياد كرد و فرمود : «صدّيقه بود و در خاندان امام حسن ، زنى چون او ديده نشد» .(1)

همچنين در حكايت زير ، برترى زن و فطرت پاك او در اعتقاد به امام ، به چشم مى خورد ، در حالى كه شوهرش كاملاً بى ايمان و درنده خوست :

يكى از اصحاب ما گفته است كه ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام ) را به نحرير (خادم

پرستار باغ وحش و سگ چران خليفه) واگذار كردند و او به آن حضرت ، تنگ مى گرفت و او را آزار مى داد و زن نحرير ، به او گفت : «واى بر تو! از خدا بترس . نمى دانى در خانه تو كيست؟» و صلاح و مقام آن حضرت را به او گوشزد كرد و گفت: «من مى ترسم بر تو از طرف او» . در پاسخ زنش گفت : «من او را ميان درنده ها مى اندازم» و همين كار را كرد و ديد كه آن حضرت ، در ميان آنها ايستاده و نماز مى خواند و آن درنده ها در گرد او هستند .(2)

2. زنان مورد اعتماد

در آن زمان ، زنانى بوده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام ، به آنان اعتقاد وافر داشته اند و آنان را مورد اعتماد خود قرار داده اند و اسرار مهمّى را به آنها سپرده اند . غالبا در ميان حكايات مى بينيم كه پس از هر امامى ، امام بعدى ، امانات را از يكى از زنان تحويل مى گيرد . معلوم مى شود كه بر خلاف آنچه مشهور است ، زنان ، در نگاه داشتن اسرار ، سابقه طولانى دارند .

ص: 349


1- . همان ، ص 355.
2- . همان ، ص 515.

ام احمد ، بانوى مورد اعتماد امام كاظم عليه السلام بود . پس از وفات امام ، پسرش امام رضا امانت پدرش را از او خواست و به او گفت: «آن امانتى كه پدرم به تو سپرده ، بياور» . ام احمد ، به مجرّد شنيدن اين سخن ، شيون كرد و سيلى به چهره زد و گريبان دريد و گفت : «به خدا ، آقاى من مرده است» . امام رضا عليه السلام جلو او را گرفت و گفت : «سخنى در اين باره مگو و اظهارى مكن تا خبر به والى رسد» . او سبدى با دو هزار يا چهار هزار اشرفى درآورد و همه آنها را به امام رضا عليه السلام داد ، نه ديگران و ام احمد گفت : «امام كاظم عليه السلام محرمانه به من فرمود : اين امانت را نزد خودت نگهدار . تا من بميرم ، هيچ كس را بدان آگاه مكن و چون مُردم ، هر كدام از پسرانم آمد و آن را از تو درخواست كرد ، آن را به او بده و بدان كه من مرده ام» .(1) از ابى جارود ، نقل شده كه امام باقر عليه السلام فرمود : «چون هنگام شهادت حسين عليه السلام در رسيد ، دختر بزرگ ترش فاطمه بنت الحسين را طلبيد و كتاب سربسته و وصيتى ظاهرى به او داد . على بن حسين عليهماالسلام ، در آن حال ، سخت بيمار بود و به خود مشغول بود و فاطمه ، آن كتاب را به على بن حسين عليهماالسلام داد . به خدا آن كتاب به ما رسيده است!» .

من گفتم : خدا مرا قربانت كند ! در آن كتاب چيست ؟

فرمود : «به خدا هر چه اولاد آدم از روزى كه خدا آدم را آفريد تا فناى دنيا احتياج دارند ، در آن است ! به خدا ، تمام حدود و مجازات ها در آن جهت است تا برسد به مجازات يك خراش در تن!» .(2)

اُمّ سلمه نيز نخستين زن مهاجر از قريش بود كه در سال چهارم هجرى ، قمرى پس از وفات همسرش ، با پيامبر ازدواج كرد . او در بسيارى از غزوات ، همراه پيامبر بود و احاديث فراوانى از او نقل كرده است . او تا آخر عمر ، از حاميان اهل بيت عليهم السلام بود . در دوران يزيد ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، امّ سلمه ، به عزادارى پرداخت و

ص: 350


1- . همان ، ص 59.
2- . همان ، ج 2 ، ص 449 .

به هنگام بازگشت امام زين العابدين عليه السلام كتاب هاى علم اميرالمؤمنين و ذخاير نبوّت و خصايص امامت را - كه نزد او به وديعت نهاده شده بود - به آن حضرت سپرد .(1)

كلينى در الكافى ، در مورد او آورده است : امام صادق عليه السلام فرمود :

چون على عليه السلام به كوفه رفت ، كتب و وصيّت را به اُمّ سلمه سپرد و چون حسن عليه السلام برگشت ، همه را به او داد .(2)

ابوبكر حضرمى نيز از امام صادق عليه السلام نقل مى كند :

چون حسين عليه السلام آهنگ عراق كرد ، كتب و وصيّت امامت را به اُمّ سلمه سپرد و چون على بن حسين عليهماالسلام به مدينه برگشت ، اُمّ سلمه ، آنها را به او داد .(3)

3. زنان راوى

زنان نيز همچون مردان ، مشكلات خود را از پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام سؤال مى كردند و يا به شيوه هاى ديگر ، نظر امام را درباره مسئله اى مى شنيدند و آن را ضبط مى كردند و در موارد لزوم ، براى ديگران بيان مى نمودند ، مثلاً كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى از كسانى است كه حضرت حجت(عج) را ديده است و در اين باره مى گويد : «من با ابراهيم ، بر كوه صفا ايستاده بودم كه آن حضرت آمد و بر سر ابراهيم ايستاد و كتاب مناسكش را گرفت و چيزها با او باز گفت» .(4)

همچنين اُمّ هانى مى گويد: از امام باقر عليه السلام از تفسير آيه 16 و 17 سوره تكوير (سوگند به نهان شونده ها به رونده هاى در لانه خزنده) سؤال كردم . ايشان ، در پاسخم فرمود :

امامى است كه در سال 260 پنهان مى شود ، سپس چون شهابى فروزنده در شب

ص: 351


1- . دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، ج 2 ، ص 219 .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 431 .
3- . همان ، ص 451 .
4- . همان ، ص 543 .

تار ، عيان مى گردد . اگر به دورانش برسى ، چشمت روشن مى شود .(1)

از ديگر زنان راوى ، مى توان حبابه والبى (زنى بوده از والبه كه نام مكانى است در يمن)(2) و همچنين خديجه ، بنت عمر بن على عليه السلام را ياد كرد كه از آنها نيز رواياتى نقل شده است.(3)

ب. سفارش به مردان در رفتار با زنان

1. گرامى داشت زنان

ارج گذاشتن به زحمات مادر ، پيش از پدر ، سفارش شده است . در حديثى ، بيشتر به پدر و در حديث ديگرى ، بيشتر به مادر سفارش شده است ؛ اما در هر دو ، مادر ، مقدّم داشته شده است . از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يا رسول اللّه ! به چه كسى احسان كنم ؟ فرمود: «به مادرت» گفت: سپس به كه ؟

فرمود: «به مادرت» . گفت: پس از آن به كه ؟ فرمود: «به مادرت». گفت: سپس به كه ؟ فرمود: «به پدرت» .(4)

در روايت ديگرى از همان جلد الكافى ، دو بار به احترام مادر و سه بار به احترام پدر توصيه مى شود . به نظر مى آيد كه روايت اوّل ، صحيح تر است و در نقل ، اشتباه رخ داده است ؛ زيرا هر دو روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله ، به نقل از امام صادق عليه السلام اند و هر دو بايد يكى باشند .

در جاى ديگرى آمده كه امام صادق عليه السلام به مردى از اهل مدينه نگريست كه براى خانواده خود چيزى خريده بود و با خود مى بُرد و چون او را ديد ، شرمنده شد . امام صادق عليه السلام به او فرمود :

ص: 352


1- . همان ، ص 577 .
2- . همان ، ص 567 .
3- . همان ، ص 653 .
4- . همان ، ج 4 ، ص 471 .

آن را براى خانواده ات خريدى و به دوش خود كشيدى تا براى شان ببرى . سوگند به خدا ، اگر مردم خرده گير مدينه نبودند ، من هم دوست داشتم چيزى براى خانوده ام بخرم و بر دوش خودم ، براى شان ببرم! .(1)

از اين حكايت ، معلوم مى شود كه در بند خانواده بودن ، نه تنها بد نيست ، بلكه در جايى ، ممكن است كار پسنديده اى نيز باشد . ديگر اين كه امام عليه السلام ، به شرايط زمان و ديدگاه مردم اهميت مى دهد و نمى خواهد كارى كند كه در نظر مردم ، بد باشد ؛ امّا انجام دهنده اش را تحسين مى كند تا قبح اين كار ، از بين برود .

مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ، اعتراف مى كند كه در روزگار جاهليت ، دخترش را زنده به چاه انداخته است . پيامبر صلى الله عليه و آله ، براى جبران اين كار به وى سفارش مى كند كه به جاى مادرش كه در قيد حيات نيست ، به خاله اش محبّت كند .

اين قضيه در دوران جاهليت بوده است ؛ چون اعراب ، از ترس اين كه دخترانشان اسير شوند و در ميان تيره ديگرى فرزند آورند ، آنها را مى كشتند .(2)

در باب زنده به گور كردن دختران در دوران جاهليت ، مى توان اذعان كرد كه در آن دوره نيز زنان ، بى ارزش تلقّى نمى شدند ؛ بلكه به علّت ارزشى كه براى دختر ، درنظر داشتند ، او را همچون جواهرى گران قيمت ، دور از دسترس مى گذاشتند و گاه در خاك مى كردند كه مبادا به دست ديگرى بيفتد ! در حالى كه در آن زمان ، جنگ در ميان قبايل ، رايج بود و قانون ننوشته اى بين آنها حاكم بود كه به اسير شدن افراد ضعيف قبيله (چون زنان و كودكان) مى انجاميد . در حالى كه اگر آنها عقل داشتند ، اين قانون را - كه به ضرر تمام قبايل بود ، باطل اعلام مى كردند . با اين حال ، هر چند اين كار ، از روى جهل بود ، امّا نمى توان آن را دليل بى ارزشىِ جنس مؤنّث در نزد عرب دانست ؛ چنان كه در ميان ملل ديگر نيز مانند اين تفكّر ، ديده مى شود . فردوسى ، شاعر نامدار

ص: 353


1- . همان ، ص 371 .
2- . ر . ك : همان ، ص 481 .

ايران كه زنان قهرمانى را در شاه نامه پرورده ، در جايى از قول شاهى كه دخترش عاشق پهلوانى شده ، مى گويد :

كه را از پس پرده ، دختر بُود *** اگر تاج دارد ، بداختر بُود

كه را دختر آيد به جاى پسر *** بِهْ از گور داماد ، نايد به بر .(1)

و اين ، نشانگر نفرت از ننگى است كه دختر ، ممكن است به بار آورد و اصولاً در تاريخ ، هميشه اعمال زنان ، بيش از مردان ، زير ذرّه بين بدبينى بوده است .

جابر مى گويد: مردى نزد پيامبر خدا آمد و گفت : من جوانى با نشاطم و دوست دارم جهاد كنم ؛ ولى مادرى دارم كه آن را بد مى دارد و دلش راضى به اين كار نيست . پيغمبر فرمود :

برگرد و با مادر خود باش . سوگند به آن كه مرا به درستى ، مبعوث به نبوّت كرده است ، يك شب با مادر خود مأنوس باشى ، بهتر است از يك سال جهاد تو در راه خدا .(2)

در اين حكايت فرمانبرى و همدمى با مادر ، از جهاد در راه خدا بهتر دانسته شده و نشانگر حرمت اوست .

2. نحوه انتخاب همسر

گزينش همسر ، از مباحثى است كه در اسلام به آن ، سفارش فراوان شده است ، از اين جهت كه همسر ، مادر فرزند و تربيت كننده اوست . ائمّه عليهم السلام نيز در همسرگزينى ، دقّت فراوان داشته اند و به كنيز يا آزاد بودن زن ، توجّه نكرده اند .آنها تنها پاكى همسر را در نظر داشته اند . چنان كه امام باقر عليه السلام براى همسرى امام صادق عليه السلام كنيزى خريد كه باكره بود و فرشته ها او را حفظ كرده بودند . معلّى بن خنيس ، در اين باره مى گويد :

ص: 354


1- . شاه نامه ، ج 5 ، ص 23 .
2- . الكافى ، ج 4 ، ص 481 .

امام صادق مى فرمود :

حميده ، از چركين ها پاك است ، مانند شمش طلا . هميشه فرشته ها او را نگهدارى كرده اند تا به دست من رسيده ، براى لطفى كه خدا به من و حجّت پس از من داشته است .(1)

امام كاظم عليه السلام نيز همسر خود را به قيمتى گزاف ، از بنده فروشى كه از مغرب آمده است ، مى خرد . اين شخص ، اعتراف مى كند كه زنى از اهل كتاب ، به او گفته است : «سزاوار نيست كه اين دخترك ، همسر چون تويى باشد . بايد اين كنيزك ، با بهترين مردم روى زمين باشد و نزد او چندى نماند ، جز اين كه از او پسرى زايد كه در شرق و غرب زمين ، مانندش نباشد» .(2)

اين كنيز ، مادر امام رضا عليه السلام است . توجّه به اين موارد ، با منع ازدواج با كنيزان ، بجز در صورت ضرورت ، تعارض پيدا مى كند ، مگر اين كه استثنايى در كار باشد كه اشاره اى به آن نشده است .

در جاى ديگرى ، امام باقر عليه السلام در ارتباط با زناشويى با زنانى كه مورد ترديد واقع مى شوند ، اين چنين به زراره توصيه مى كند: «بر تو باد از زن هاى ساده و نابخرد بگيرى» . گفتم : زن هاى ساده و نابخرد چه كسان اند ؟ فرمود : «پرده نشينان پارسا ...

دخترهاى جوانى كه زير سرپرستى پدران اند و اظهار كفر نمى كنند و آنچه را هم كه شما از امر مذهب مى دانيد ، نمى دانند» . گفتم : جز اين است كه يا مؤمن هستند يا كافر؟

فرمود : «آن دختر ، روزه مى گيرد ، نماز مى خواند و از خدا مى ترسد و با تقواست ، ولى مذهب و عقيده شما را نمى داند ؛ نه مؤمن اند نه كافر ، مانند اصحاب اعراف» .(3)

سپس امام ، او را قانع مى كند كه پيغمبران و ائمه نيز زن هاى فتنه گر داشته اند و

ص: 355


1- . همان ، ج 3 ، ص 383 - 385 .
2- . همان ، ص 423 .
3- . همان ، ج 5 ، ص 442 - 443 .

به زن نوح و برخى زنان پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره مى كند كه او را آزار مى دادند . با توجّه به اين نكات ، زن هاى نابخرد را مى توان از جمله مستضعفان دانست . اينان گرچه پاك و سالم اند ، امّا از امور دينى ، همان ظاهرش را مى دانند و از سوى آنان ، ضررى متوجه نيست . همانند برخى زنان اين روزگار كه مُريد آيات و روايات هستند و بدون چون و چرا ، به آنها عمل مى كنند و پا را فراتر نمى گذارند .

3. مسئله كنيزان

حديثى از معلّى بن خنيس از امام صادق عليه السلام نقل شده كه درباره حقّ برادر مؤمن مى فرمايد :

... اگر كنيزكى دارى ، براى انداختن بستر او بفرست تا در شب و روز براى رفع نيازهاى او بكوشد .(1)

در اين روايت ، به نظر مى رسد كه كنيزان ، همچون زن هاى عادى ، به يك فرد خاص ، تعلّق ندارند و مى تواند با مردان ديگرى نيز روبه رو شوند و حاجاتشان را برآورده سازند . به نظر نمى رسد در حقوق زنان آزاد و كنيز از اين جهت ، فرقى باشد و اين ، از معدود رواياتى است كه در اين كتاب ، بر خلاف اصول حقوق زن ، ديده مى شود كه در حكم «النادر كالمعدوم» است . در تفسير العياشى نظير اين حديث ديده مى شود كه از احمد بن محمّد بن ابى نصر نقل شده كه مى گويد از امام رضا درباره ازدواج با كنيز با اجازه صاحبش پرسيدم ، ايشان فرمود: «نعم . إنّ اللّه يقول : «فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» ؛(2) آرى . همانا خداوند مى فرمايد : «آنان را با اجازه صاحبشان به همسرى خود درآوريد»» .(3)

ص: 356


1- . همان ، ج 4 ، ص 515 .
2- . سوره نساء ، آيه 25 .
3- . تفسير العياشى ، ج 1 ، ص 234 .

اين مطلب ، اشاره است به آيه 24 از سوره نساء كه در تفسير خسروى در اين باره آمده :

پس به اذن و اجازه اهل آنها (موالى و مالكان يا كسى كه ولايتى بر آنها دارد ، مانند پدر يا جدّ يا قاضى و وصى) آنها را به نكاح خود در آوريد و مزد (يعنى مهر) آنها را به طور معروف (يعنى آن گونه كه در عرفْ معمول است و مطابق با شرع باشد) به مالك و صاحب آنها بپردازيد .(1)

همچنين گفته شده :

بايد بدانيم كه قصد صحيح شرعى از زناشويى ، همانا اعفاف (يعنى حفظ عصمت و حفظ آبرو و نسل پاك) است كه هر مردى به زنى و زنى به مردى ، مختص باشد .(2)

در كتاب اللمعة نيز در باب ازدواج با كنيزان آمده است :

كنيز ، به واسطه تحليل (براى غير مالك) حلال مى شود ، مانند آن كه مولا بگويد: «نزديكى با او را بر تو حلال كردم» يا «تو را نسبت به نزديكى با او ، در حلّيت قرار دادم» و در اين كه بتوان با لفظ اباحه ، كنيز را براى ديگرى ، حلال كرد ، دو قول وجود دارد . به نظر مى رسد كه اين نوع حلال كردن ، ملك يمين است ، نه عقد نكاح . در تحليل آن نيز بايد به همان مقدارى كه لفظ شامل مى شود و قراين حاليه ، بر داخل بودن آن در لفظ گواهى مى دهد ، اكتفا شود .(3)

با توجّه به اين نكات، به نظر مى آيد كه منظور آيه قرآن و اين حديث ، ازدواج منقطع يا دائم ، با همان نكات شرعى معمول است ، نه آنچه از آن تصوّر مى شود .

4. دورى جستن از زنان

زهرى بن محمّد بن مسلم بن شهاب مى گويد: از على بن حسين عليهماالسلام ، درباره بهترين عمل ، پرسش شد و ايشان ، «بغض دنيا» را بهترين كار دانست و در ادامه

ص: 357


1- . تفسير خسروى ، ج 2 ، ص 180 .
2- . همان ، ص 179 .
3- . اللّمعة الدمشقيّة ، ج 2 ، ص 74 .

فرمود :

حبّ زنان ، يكى از گونه هاى حبّ دنياست ؛ هم رديف حسد و حرص و رياست و راحت طلبى و... .

امام عليه السلام همچنين مى فرمايد :

دنيا ، دو دنياست : يكى براى دفع ضرورت و ديگرى دنياى نفرين شده است .(1)

در تأويل اين حديث ، بايد گفت: همچنان كه دنيا ، وسيله اى براى رسيدن به آخرت است و در آن مى توان هم بدى كرد ، هم خوبى ، زنان نيز واسطه بدى و خوبى اند و بسته به اين كه مردان ، چه نوع برداشتى از وجود زن داشته باشند ، خود را

بهشتى و جهنمى مى كنند . حبّ زنان ، در صورتى كه شهوت پرستى باشد و غفلت از ياد خدا را ايجاد كند ، نكوهيده است ؛ دوستى اى كه موجب حسن رفتار و زندگى مسالمت آميز باشد و از آن ، لذّات طبيعى منظور باشد ، پسنديده است . چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مى فرمايد :

از دنياى شما ، سه چيز را دوست دارم : زن ، بوى خوش و نماز .

اين ، نمايانگر اهمّيت زوجيت و توجّه به دنيا در روال طبيعى آن است .

در جايى ديگر نيز جابر ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه :

... هر كه در دلش صافى خالصِ دين خدا در آمد ، دلش از آنچه جز آن است ، منصرف مى گردد ... اى جابر ! دنيا چيست؟ اميد دارى دنيا چه باشد و به كجا برسد؟ آيا دنيا ، جز خوراكى است كه خوردى يا جامه اى كه پوشيدى يا زنى كه بدان رسيدى؟(2)

قرار دادن زنْ در كنار خوراك و جامه ، مربوط به همان شهوت پرستى است كه شامل ثروت و جاه و مقام هم مى شود . در اين جا منظور اين نيست كه ارزش زن نيز اندازه خوراك و پوشاك است ، بلكه چنان كه يادآور شديم ، زن ، در نظر مردان عامل

ص: 358


1- . الكافى ، ج 4 ، ص 393 .
2- . همان ، ص 397 .

خوش گذرانى است و اين جنبه از وجود زن ، بيشتر نمود دارد ؛ به همين دليل ، مردان پاك را از آميختن با زنان ، منع كرده اند . اين ممنوعيت ، از جهت قبح شى ءانگارى زن است ، همچنان كه اگر زنان نيز به مردان ، نظرى شهوانى داشته باشند ، از اين كار ، منع مى شوند . بسته به نوع نگاه است كه زن يا مرد ، عامل فساد يا سعادت است .

همچنين از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه :

سه كس اند كه همنشينى آنها ، دل را مى ميراند : نشستن با اوباش ، گفت و شنود با زن ها و همدمى با توانگران .(1)

در اين جا نيز اگر با ديدى خوشبينانه بنگريم ، مقصود اصلى ، نهى از ارتباط با زن ها نيست . زن در جامعه آن روزگار ، عبارت بود از موجودى منزوى كه كمتر به دنبال كسب علم و معرفت بود . از اخبار جامعه ، بى خبر بود و جز زنان انگشت شمارى ، اهل همراهى مردان و حضور مفيد در جامعه نبودند . از اين رهگذر ،مى توان گفت كه سخن پيامبر ، باز مى گردد به همنشينى با كسانى كه در ارتباط با آنان ، نفعى متصوّر نيست و البته در ميان مردان نيز كم نيستند كسانى كه داراى چنين ويژگى هايى هستند ، همچون اوباش و توانگران كه همنشينى با آنان ، نهى شده است .

ج. عملكرد زنان

1. پيشگامى زنان

زنان و مردان ، هر دو ، به خدمت پيشوايان دين مى رسيدند و سؤالات خود را مطرح مى كردند و از اين نظر ، برترى ، با هيچ يك نبوده است . چنان كه در حكايتى كه مى آيد ، ابتدا زن راهبه ، سخن را آغاز مى كند و پس از اتمام سؤالاتش ، راهب ، سؤالات خود را مطرح مى كند . يعقوب بن جعفر مى گويد : نزد امام كاظم عليه السلام بودم كه مردى از اهل نجران يمن ، خدمت آن حضرت آمد . اين مرد ، راهب بود و يك زن

ص: 359


1- . همان ، ج 6 ، ص 501 .

راهبه هم به همراه داشت ... . در آغاز ، آن زن راهبه ، پرسش نمود و مسائل بسيارى را طرح كرد و امام ، همه آنها را پاسخ داد . امام نيز از راهبه ، سؤال هايى پرسيد كه جوابى نداشت بدهد و سپس آن زن راهبه ، مسلمان شد . در ادامه آن مرد راهب ، شروع به پرسش كرد و هر چه از امام مى پرسيد ، امام پاسخ مى گفت .(1)

2. حضور در كنار مردان

بعضى از روايات در اين كتاب ، نشان دهنده حضور زنان در جامعه ، همراه با مردان است ، بدون اين كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام ، منعى براى آن ذكر شود ، مانند اين حكايت كه روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود . دخترى از انصار آمد و خود او هم ايستاده بود . آن دخترك ، گوشه جامه پيامبر خدا را كشيد . پيغمبر صلى الله عليه و آله براى او برخاست ، ولى آن دخترك چيزى نگفت و پيغمبر نيز به او چيزى نگفت . تا سه بار ، اين كار را تكرار كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله در بار چهارم براى دخترك برخاست كه پشت سرش بود و او رشته اى از جامه پيامبر خدا برگرفت و برگشت .

مردم به او گفتند: خدا با تو كُنَد آنچه كُنَد ! سه بار ، پيامبر خدا را گرفتار خود كردى ، نه چيزى به او گفتى ، نه او به تو چيزى گفت . چه كار با او داشتى ؟ گفت : «در خانه ، بيمارى داريم و خانواده ، مرا فرستادند تا رشته اى از جامه پيامبر خدا برگيرم براى درمان . چون خواستم آن را بگيرم ، پيامبر مرا ديد و از جا برخاست و من شرم كردم كه آن را برگيرم در برابر چشم آن حضرت و نخواستم به او تكليف كنم كه خود ، آن را به من دهد» .(2)

اين روايت ، همچنين بيانگر اين است كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، در مساجد ، جاى زن و مرد ، جدا نبوده است و اين مورد ، هيچ كس دختر را از آمدن در جايگاه مردان ، نهى

ص: 360


1- . همان ، ج 3 ص 401 .
2- . همان ، ج 4 ، ص 311 .

نكرده است .

در روايتى كه چند نفر يهودى ، بر پيامبر وارد مى شوند و به جاى «سلام عليك» ، «سام عليك» مى گويند ، عايشه حضور دارد و در اين مورد ، اعتراض مى كند . با وجود حضور مرد بيگانه ، پيامبر وى را از حضور در جمع منع نمى كند .(1)

در روايت ديگرى از امام صادق آمده عليه السلام است :

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به زن ها سلام مى كرد و آنها جوابش را مى دادند . اميرمؤمنان عليه السلام هم به زن ها سلام مى كرد ؛ ولى خوش نداشت كه به زن هاى جوان سلام دهد و مى فرمود : مى ترسم آوازشان مرا خوش آيد و در نتيجه ، به جاى اجر و ثوابى كه در پى آن هستم ، مرتكب گناه شوم .(2)

از اين روايت نيز مستفاد مى شود كه زن ها آزاد بودند كه روى خود را باز بگذارند و با بُرقع ، بيرون نمى رفته اند ؛ وگرنه پيرى و جوانى آنان به نظر نمى رسيد . همچنين شنيدن صداى زن جز در موردى كه بيم گناه مى رود ، مجاز است .

3. تساوى زنان و مردان

تساوى زنان و مردان ، از اصولى است كه در اسلام ، فراوان بدان اشاره شده است .

در اين كتاب ، غالبا هر قانون و اصلى كه آورده مى شود ، به صيغه «مذكّر» است كه صيغه غالب است و شامل همه مى شود ؛ يعنى هر حكمى كه آمده ، هم براى زنان است و هم مردان ، مگر در مواردى كه استثنا شده باشد .

در برخى احاديث نيز به طور غيرمستقيم به تساوى آنها اشاره شده است ، مانند شهادت دادن دو نفر براى اثبات مالكيت فدك براى حضرت فاطمه عليهاالسلام . چون ابوبكر ، متصدّى كار شد ، وكلاى فاطمه را از فدك بيرون كرد و فاطمه ، نزد او رفت و درخواست كرد كه آن را به وى ، بازپس دهد . به او گفت كه يك فرد سياه يا سرخ

ص: 361


1- . همان ، ج 6 ، ص 521 .
2- . همان ، ص 519 .

بياور كه گواهى دهد فدك ، از آنِ توست . فاطمه عليهاالسلام ، امير مؤمنان عليه السلام و اُمّ ايمن را آورد و گواهى دادند كه فدك ، از آنِ فاطمه است .(1)

در روايت ديگرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، پدر و مادر را به اتّفاق ، در پاك بودن فرزند ، سهيم مى داند . جابر ، از پيامبر خدا نقل مى كند : «من شما را خبر نمى دهم از بهترين مردمانتان؟» . گفتيم : چرا اى پيامبر خدا ؟ فرمود :

به راستى از بهترين مردان مرد پرهيزكار پاكيزه با سخاوت ، پدر و مادر پاك است كه به والدين خود احسان مى كند و خانواده خود را به پناه ديگران نمى فرستد .(2)

در زمان امام باقر عليه السلام ، هنوز برخى از مردم ، نسبت به دين خود نادان بودند و امام ، آنان را «مستضعف» مى ناميد . اسماعيل جُعفى مى گويد : از امام باقر عليه السلام پرسيدم از دينى كه براى بندگانْ روا نيست كه بدان نادان بمانند . در پاسخ فرمود : «دين ، واسع و رساست و خوارج ، از نادانى ، بر خود تنگ گرفتند» . گفتم : آيا كسى كه اين امر را نمى داند سلامت مى ماند ؟ فرمودند : «[آرى ؛] مگر مستضعفان» . گفتم : آنها كه هستند ؟ فرمود : «زنان و فرزندان شماها» . سپس فرمود : «تو اُمّ ايمن را مى دانى (آزاد كرده پيامبر خدا و از گواهان فدك بود) . به راستى من گواهم كه او از اهل بهشت است و او هم اين مذهب و عقيده اى را كه شما داريد ، نمى فهميد !» (يعنى امامت ديگر ائمه عليهم السلام جز امير مؤمنان عليه السلام را نمى دانست و نسبت بدان ، معذور بود) .(3)

از اين حديث ، چنين برداشت مى شود كه هر كس به اندازه دانش خود ، مسئول است ؛ چنان كه مسئوليت عالم ، بيش از فرد عادى است و از او ، بيشتر بازخواست مى شود . در آن زمان كه زن ها در تنگنا و حصار بودند و از جامعه ، بى اطلاع تر از مردان ، زنانى وجود داشتند كه با اينكه به مسائل دينى خود اشراف نداشتند ، امّا به هر

ص: 362


1- . همان ، ج 3 ، ص 619 - 621 .
2- . همان ، ج 4 ، ص 181 .
3- . همان ، ج 5 ص 449 .

آنچه كه مى دانستند ، عمل مى كردند . اُمّ ايمن ، يكى از همان كسانى است كه به عنوان زنى راستگو ، به شهادت فرا خوانده مى شود ؛ امّا گويا در زمان امام صادق عليه السلام اين مسئله ، حل مى شود و زنان نيز همچون مردان ، همه چيز را مى دانند و ديگر ، ضعيفْ شناخته نمى شوند . اين مطلب ، نشان مى دهد كه در آن زمان نيز آموزش زنان ، دور از ذهن نبوده و به آن توجّه مى شده است .

در اين خصوص ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

امروزه ديگر مستضعفى وجود ندارد . مردان ، به مردانْ ابلاغ كرده اند و زنان ، به زنان .(1)

نتيجه گيرى

به نظر مى آيد كه كلينى ، در جمع آورى روايات ، نسبت به ديگران ، دقّت بيشترى از خود نشان داده است ، به طورى كه كمتر مطلبى دور از ذهن ، در كتاب خود جاى داده است . در كتاب الكافى ، حديثى كه خاصّ زنان ، يا مربوط به نوع رفتار با آنان باشد ، بسيار كم است و تمام احكام ، عمومى و مساوى اند . شايد اين كار ، به علّت وسواس وى در گزينش صحيح از سقيم بوده است .

بعضى از كتب حديث ، زنان را خوار و خفيف داشته اند و در اين خصوص ، به احاديث ضعيف مشكوك ، استناد نموده اند و زنان را به كلّى ، از حضور فعّال در اجتماع منع كرده اند . در جامعه كنونى نيز برخى گروه ها (مانند طالبان افغانستان) با

بهره گيرى از اين نوع برداشت هاى غلط - كه بى شك ، دست استعمار در آن است - زنان را برده وار ، محبوس خود ساخته اند و نيمى از قواى اجتماع مسلمان را - كه قشر مهم آن نيز هست - از صحنه اجتماع ، خارج كرده اند . البته اين نوع تفكّر ، در برخى علماى بزرگ اسلامى هم ديده مى شود كه جاى بحث فراوان دارد .

ص: 363


1- . همان ، ص 453 .

امّا اين كتاب معتبر - كه يكى از كتب بزرگ شيعه است - ، به ما نشان مى دهد كه زن ، مقامى بس بالاتر از اين دارد كه در چهار ديوارى ، محبوس و از كسب علم ، محروم باشد . روايات مربوط به حضور زنان در جامعه ، نشان مى دهند كه زنان در زمان ائمّه عليهم السلام ، در حصار نبوده اند و مى توانستند آزادانه ، با روى گشاده و زبان عادى ، در جامعه حضور پيدا كنند ، بياموزند و پرسش كنند و منعى بر آنها نبوده است و حتّى در اين راه ، گاه از مردان نيز پيشى گرفته اند .

ص: 364

منابع و مآخذ

1 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، به كوشش : محمّد باقر كمره اى ، قم : اسوه ، 1379 ش .

2 . اللمعه الدمشقية ، محمّد بن مكّى العاملى (الشهيد الأوّل) ، ترجمه : محسن غرويان و على

شيروانى ، قم : دار الفكر ، 1378 ش .

3 . تفسير العيّاشى ، محمّد بن مسعود السلمى السمرقندى (العيّاشى) ، تهران : المكتبة العلمية الإسلامية .

4 . تفسير خسروى ، على رضا ميرزا خسروانى ، تهران : اسلاميه ، 1390 ق .

5 . دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، زير نظر : محمّد كاظم موسوى بجنوردى ، تهران : مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، 1375 ش .

6 . شاه نامه ، ابو القاسم فردوسى ، مسكو : انستيتو ملل آسيا ، 1966 م .

ص: 365

ص: 366

به هنجارى و نابه هنجارى رفتاردر روان شناسى معاصر

اشاره

به هنجارى و نابه هنجارى رفتار در روان شناسى معاصر

و مقايسه آن ، با طبقه بندى «الكافى»

دكتر محمود گلزارى(1)

چكيده

اشاره

يكى از دشوارترين چالش هايى كه متخصّصان حوزه آسيب شناسى روانى ، با آن روبه رو هستند ، تعريف رفتار نابه هنجار است ، به اين معنا كه بين روان شناسان ، تقريبا توافق كمى در اين زمينه وجود دارد. يكى از اساسى ترين علل اين ناهماهنگى و سردرگمى ، اين است كه مبناى فلسفى علوم جديد (بويژه علوم انسانى)، انسان گرايى (اومانيسم) است. در اين مقاله ، ديدگاه ده نفر از صاحب نظران روان شناسى بالينى، در مورد ملاك هاى نا به هنجارى رفتار ، بيان مى شود. پس از آن ، به اختصار ، به نقد انسان گرايى پرداخته شده است . نظريه علماى اخلاق اسلامى نيز كه با رويكرد ارسطويى ، مرزهاى رفتار و صفات پسنديده و ناپسند را مشخّص كرده اند ، نقد مى شود و سرانجام ، امتيازات كتاب الكافى با طبقه بندى «ايمان و كفر» تبيين مى گردد.

الف . درآمد

روان شناسى بالينى و مشاوره، حرفه هاى يارى رسان(2) و بويژه حرفه هاى بهداشت

ص: 367


1- . عضو هيئت علمى دانشگاه علاّمه طباطبايى .
2- . professions helping.

روانى به حساب مى آيند. اساسى ترين وظيفه اين حرفه ها، تغيير دادن صفات و رفتارهاى نابه هنجار مردم است تا بتوانند با آرامش و كام روايى ، روزگار بگذرانند و جامعه اى شاداب و سرزنده را در جهت شكوفايى استعدادهاى انسانى ، به وجود آورند. بديهى است كه اوّلين گام براى تغيير و اصلاح رفتار ، مشخّص كردن ملاك به هنجارىِ رفتار يا روشن ساختن مرز دقيق شخصيت سالم و ناسالم است.

با بررسى متون آسيب شناسى روانى ، معلوم مى شود كه اين امر (يعنى تشخيص به هنجارى و نابه هنجارى) از دشوارترين و چالش برانگيزترين مباحث اين حوزه علمى است .

ب . ملاك هاى نابه هنجارى رفتار در روان شناسى

1 . حدود سى سال پيش ، جِيمز كلمن ،(1) در كتاب روان شناسى نابه هنجار و زندگى نوين نوشت كه به علّت اين كه «الگويى آرمانى»(2) از رفتار بشر نداريم، نظريه هاى گوناگونى براى تعيين اين كه چه رفتارى عادى و چه رفتارى غير عادى است ، وجود دارد كه بعضى از آنها را به اختصار در زير مى آوريم :

يك . نظريه صريح: در اين نظريه، تعاريف كلّى در مورد بهداشت روانى ، بررسى شده است. كارل منينگر گفته است كه : بگذاريد بهداشت روانى را حداكثر سازگارىِ بشر با دنياى خود و ديگر افراد و نيز مؤّر بودن و شادمان بودنْ تعريف كنيم . پس، شكست در چنين اعمالى مى تواند به ناسازگارى و رفتار غير عادى بينجامد.

دو . صفات چندگانه: در اين نظريه ، فهرست صفاتى كه بيشتر محقّقان ، آنها را از شرايط سلامت روان مى دانند ، ملاك بررسى قرار مى گيرد. نداشتن اين صفات و يا كمبود آنها نشانه رفتار نابه هنجار است.

ص: 368


1- . Coleman.
2- . ldeal model.

سه . معيارهاى ويژه: مشخّص كردن معيارهاى خالص براى تعيين رفتار غير عادى . دو معيار ، فراوان تر از بقيه به كار رفته اند: يكى ، پريشانى و احساس ناراحتىِ فرد ، و ديگرى ، انحراف از رفتارهاى قابل قبول اجتماع .

چهار . مدل هاى طبيعت و رفتار بشر : اين نظريه، رفتار عادى و غير عادى را بر اساس «مدل» يا سلسله مفاهيمى كه درباره طبيعت بشر وجود دارد ، نشان مى دهد.(1)

2 . نويسندگان كتاب زمينه روان شناسى (اتكينسون و همكاران) معيارهاى زير را براى رفتار غير عادى بر شمرده اند:

يك . انحراف از هنجارهاى آمارى: رفتار نابه هنجار ، رفتارى است كه از لحاظ آمارى ، كم بسامد است و يا از هنجار ، انحراف دارد.

دو . انحراف از هنجارهاى اجتماعى : دور بودن رفتار از «همنوايى اجتماعى» .(2)

سه . ناانطباقى بودن رفتار: رفتار نابه هنجار ، از نظر بهزيستى فردى و اجتماعى ، ناهماهنگ و غير انطباقى است و متضمّن پيامدهاى زيان بارى براى شخص و جامعه است.

چهار . پريشانىِ شخص: رفتار غير عادى ، باعث ناراحتى و پريشانى مى شود.

همين نويسندگان ، ويژگى هاى به هنجارى را اين گونه بيان مى كنند:

ادراك همخوان با واقعيت، توان كنترل اختيارىِ رفتار، عزّت نفس و پذيرش، برقرار ساختن روابط محبّت آميز و سازندگى و بارورى.(3)

3 . ديوسيون(4) و همكارانش (2005 م) چهار معيار زير را براى رفتار غير عادى ، بيان مى كنند :

ص: 369


1- . روان شناسى نابه هنجار و زندگى نوين ، ص 13 .
2- . Social Compliance.
3- . ر . ك : روان شناسى هيلگارد ، ص 523 - 527 .
4- . Davison.

يك . نادر بودن رفتار به لحاظ آمارى؛

دو . انحراف از هنجارهاى جامعه ؛

سه . پريشانىِ شخص ؛

چهار . ناتوانى يا كژكارى .

مراد آنها از ناتوانى ، اشكال در برخى از حيطه هاى مهم زندگى ، مانند كار يا روابط بين فرد است.

4 . نويد،(1) راتوس(2) و گرين ،(3) در كتاب روان شناسىِ نابه هنجارى در جهان متغيّر ،(4) توضيح مى دهند كه : همه ما گاهى افسرده يا مضطرب مى شويم. آيا احساسات ، غير عادى است؟ اضطراب به هنگام مصاحبه شغلى يا امتحان نهايى ، كاملاً طبيعى است. افسرده شدن پس از مرگِ يكى از عزيزان يا شكست در يك موقعيت شغلى مهم نيز طبيعى است. پس چه موقع ، رفتارى را مى توان نابه هنجار ناميد؟ پاسخ اين است كه اضطراب و افسردگى ، وقتى هماهنگ با موقعيت نيستند ، غير عادى به حساب مى آيند ، مانند افسرده شدن به هنگام به دست آوردن نمره اى خوب و عالى و يا احساس وحشت در يك آسانسور يا مركز خريد!

از سوى ديگر ، شدّت مشكل نيز نشانگر نابه هنجارى رفتار است. طبيعى است كه پيش از مصاحبه شغلى ، مضطرب باشيد ؛ امّا نه اين كه آن اندازه وحشت زده بشويد كه گويى قلبتان از سينه بيرون مى آيد!

مؤّفان كتاب، آن گاه ، ملاك هاى زير را براى تعيين نابه هنجارى توصيف مى كنند :

يك . غير عادى بودن(5) (ديدن و شنيدن چيزهايى كه ديگران نمى بينند و

ص: 370


1- . Nevid.
2- . Rathus.
3- . Greene.
4- . changing world in psychology abnormal.
5- . unusualness.

نمى شنوند) ؛

دو . انحراف از اجتماع ؛(1)

سه . ادراك يا تفسير نادرست واقعيت (توهّم ها، هذيان ها و ...) ؛

چهار . پريشانى و تنيدگىِ روانىِ شديد ؛

پنج . رفتار ناسازگارانه يا خودتخريبى (گذرهراسى،(2) مصرف الكل) ؛

شش . خطرناك بودن(3) (براى خود و ديگران) .

5 . بوچر(4) و همكارانش (2008 م) براى تشخيص نابه هنجارى رفتار ، شش معيار زير را توضيح مى دهند:

يك . رنج بردن فرد ؛

دو . غير انطباقى بودن (انزواى اجتماعى، نياز به بسترى شدن و ...) ؛

سه . انحراف آمارى ؛

چهار . نقض معيارها و قوانين اجتماعى ؛

پنج . مزاحمت اجتماعى (ايجاد درد سر براى ديگران) ؛

شش . پيش بينى ناپذيرى و غير منطقى بودن .

6 . نولن - هوكسما(5) (2008 م) ملاك هاى ديگرى را بيان مى كند :

يك . انحراف از معيارهاى فرهنگى ؛

دو . انحراف از معيارهاى جنسيتى ؛

سه . غير عادى بودن رفتار ؛

ص: 371


1- . Social deviance.
2- . agoraphobia.
3- . dangerousness.
4- . Butcher.
5- . Nolen-Hoksema.

چهار . ناراحتى فرد ؛

پنج . غير انطباقى بودن ؛

شش . ناشى از بيمارى معلوم .

7 . متن تجديد نظر شده «راهنماى تشخيص و آمارى اختلال هاى روانى (DSM-IV-TR)» تصريح مى كند كه هيچ تعريفى، حدود دقيق مفهوم اختلال هاى روانى را به اندازه كافى ، مشخّص نكرده است. مفهوم اختلال هاى روانى ، همچون ديگر مفاهيم پزشكى و علمى ، فاقد يك تعريف عملياتى منسجم است كه بتواند در برگيرنده همه موارد باشد. همه اختلال هاى پزشكى ، با درجه متفاوتى از انتزاع ، تعريف مى شوند... .

اختلال هاى روانى نيز با مفاهيم مختلفى تعريف مى شوند ، مانند: ناراحتى، فقدان كنترل، نقص، ناتوانى، انعطاف ناپذيرى، نامعقول بودن، الگوى نشانگان، سبب شناسى و انحراف آمارى. البته هر يك از اين مفاهيم ، شاخص مفيدى براى يك اختلال روانى است ؛ ولى هيچ كدام ، معادل يا هم ارز خودِ مفهوم آن اختلال نبوده و موقعيت هاى مختلف ، به تعاريف متفاوتى نيز نياز دارند ... .

در DSM-IV-TR، هر اختلال روانى ، به عنوان نشانگان يا الگوى رفتارى يا روانى قابل ملاحظه بالينى در نظر گرفته شده است كه در يك فرد ، ظاهر مى شود و با ناراحتى فعلى (براى مثال يك نشانه درد ناك) يا ناتوانى (يعنى اختلال در يك يا بيش از يك ارزينه هاى كاركردى) و يا با افزايش قابل ملاحظه خطر مرگ، درد، ناتوانى ويا از دست دادن آزادى ، رابطه دارد. به علاوه ، اين نشانگان يا الگو نبايد در واكنش به رويداد خاصى باشد كه از لحاظ فرهنگى موجّه و مورد انتظار است ، مانند مرگ يك فرد محبوب .

علّت اوّليه اختلال ، هر چه هست ، بايد آن را در حال حاضر ، به عنوان جلوه كژكارىِ رفتارى، روانى يا زيستى در فرد تلقّى كرد. رفتار انحرافى (به عنوان مثال :

ص: 372

سياسى، مذهبى، يا جنسى) و تعارض هايى كه به طورعمده ، ميان فرد و جامعه بروز مى كنند ، در صورتى اختلال روانى تلقّى مى شوند كه همان گونه كه در بالا اشاره شد، نشانه اى از يك كژكارى در فرد باشد.(1)

8 . پريرخ دادستان ، از چهار ديدگاه براى تعيين نابه هنجارى ياد مى كند :

يك . ديد گاه آمارى ؛

دو . ديدگاه فرهنگى ؛

سه . ديدگاه آرمانى نگر يا تعيين الگوى به هنجارى ؛

چهار . به هنجارى به منزله سازش با توقّعات خود و توقّعات جهان بيرون .

9 . روزنهان و سليگمن ، دو نفر از روان شناسان نامدار معاصر، عناصر نابه هنجارى را با هفت ملاكْ مشخّص مى كنند و توضيح مى دهند كه هر چه اين عناصر ، حضور بيشترى داشته باشند يا هر چه بتوان آنها را واضح تر ديد ، اطمينان بيشترى مى يابيم كه

رفتار يا شخص ، نابه هنجار است . اين عناصر عبارت اند از:

يك . رنج بردن ؛

دو . ناسازگارى ؛

سه . نامعقولى و غير قابل درك بودن ؛

چهار . پيش بينى ناپذيرى و فقدان كنترل ؛

پنج . مشهوربودن و نامتعارف بودن ؛

شش . تخلّف از معيارهاى اخلاقى و آرمانى ؛

هفت . ناراحتىِ مشاهده گر .

اين روان شناسان ، تأكيد مى كنند كه براى وجود نابه هنجارى ، حداقل يكى از اين عناصر بايد حضور داشته باشد .(2)

ص: 373


1- . متن تجديد نظر شده راهنماى تشخيص و آمارىِ اختلال هاى روانى ، ص 29 .
2- . ر . ك : آسيب شناسى روانى ، ص 8 - 12 .

10 . سرانجام سو استنلى و سو ديويد سو ،(1) در ويراست هشتم كتاب درك رفتار نابه هنجار (2006 م) ، تنظيم مناسبى از آراى گوناگون روان شناسى به صورت زير ، به دست داده اند:

(جدول تعريف هاى رفتار نابه هنجار)

ج . آشفتگى و ناهماهنگى

معلوم شد كه تعيين مرز بين رفتار به هنجار و نابه هنجار ، دشوار است و متخصّصان آسيب روانى، در اين باره ، توافقى با يكديگر ندارند. متون معتبر روان شناسى ، به معيارهايى كه بيش از همه در آنها توافق به چشم مى خورد ، مانند: انحراف از هنجارهاى آمارى، انحراف از هنجارهاى اجتماعى، سازگارى و انطباقى بودن رفتار، ناراحتى و پريشانى فرد، تخلّف از معيارهاى آرمانى (سلامت روان آرمانى) و فاصله داشتن از ويژگى هاى طبيعى انسان (نظريه طبيعت بشر) ، انتقادهاى منطقى و دقيقى وارد كرده و به توضيح آنها پرداخته اند.(2)وقتى رنج و ناراحتى فرد يا انحراف از هنجارهاى آمارى و يا تخلّف از هنجارهاى

ص: 374


1- . Sue and Sue ,Sue.
2- . ر . ك : درك رفتار نابه هنجار زبان انگليسى ، ص 6 - 13 .

اجتماعى ، ملاك رفتار غير عادى باشد، همان مى شود كه روان شناسى علمى معاصر ، با رفتار ناپسند همجنس گرايى - كه ضدّ فطرت انسانى است - ، صورت داده است :

انجمن روان پزشكى امريكا تا سال 1974 م (يعنى در اوّلين و دومين راهنماى تشخيص و آمارى اختلال هاى روانى : DSM-I)و (DSM-II ، همجنس گرايى را به عنوان يك بيمارى روانى معرفى مى كرد ؛ امّا در ويراست تجديد نظر شده اين راهنما (DSM-III-R) كه در سال 1987 م ، منتشر شد، آن را از گروه بيمارى ها و اختلال هاى جنسى كنار گذاشت .

حذف اين انحراف اخلاقى از فهرست كژكارى هاى جنسى ، نتوانسته است باور بيشتر مردم مغرب زمين را نسبت به اين رفتار و روش ، تغيير دهد.

در سال1998 م ، ترنت لات ،(1) رهبر اكثريت سناى امريكا ، اظهار كرد كه همجنس گرايى ، همانند الكليسم و جنون دزدى ، نوعى اختلال رفتارى است كه بايد درمان شود . حتى جرى فلاول ،(2) يكى از برنامه ريزان امور اجتماعى امريكا، هم عقيده با بسيارى از مردم آن ديار، حادثه يازدهم سپتامبر 2001 م ، را كيفر الهى به افزايش همجنس گرايى در غرب دانست. كمى بعد ، فلاول ، به خاطر فشارهاى طرفداران متنفّذ اين زشتكارى اخلاقى، مجبور شد كه از همجنس خواهان ، پوزش بطلبد!(3)

كاستلو تيمونى و كاستلو جوزف ، در كتاب روان شناسى نابه هنجارى ، اين گونه مى نويسند:

با وجود اين كه انجمن روان پزشكى امريكا، در آخرين طبقه بندى خود، همجنس گرايى را از فهرست بيمارى ها حذف كردند ، امّا در امريكا بيشتر مردم ، آن را به شدّت محكوم مى كنند و ممالك اسكانديناوى ، قويا با آن مخالفت مى ورزند .(4)

ص: 375


1- . Trent Lott.
2- . Frawell Gery.
3- . درك رفتار نابه هنجار ، ص 312 .
4- . روان شناسى نابه هنجارى ، ص 391 .

آيا اين قبول و ردّ يك رفتارِ نابه هنجار ، شباهت زيادى با برخورد مجامع سياسى با كشورها و گروه هاى موافق و مخالف خود ندارد كه زمانى آنها را در ليست تروريست ها مى آورند و زمان ديگرى ، از ليست سياه خود خارج مى كنند؟!

از سوى ديگر ، اگر تعريف انسان سالم و ايده آل ، مبناى تعيين به هنجارى و نابه هنجارى رفتار باشد، چون به قول كلمن ، الگويى آرمانى از طبيعت و رفتار بشر نداريم ، دچار سردرگمى شديدترى مى شويم. پايه هر نظام روان درمانى ، تعيين مرز رفتار سالم و ناسالم است. پروچاسكا و نوركراس ، تعدّد نظريه هاى روان درمانى را با تعبير «جنگل روان درمانى» ياد مى كنند و مى نويسند:

متأسّفانه ، تنوّع سالم ، به صورت يك آشوب بيمارگون در آمده است. دانشجويان، متخصّصان و بيماران ، دچار سردرگمى، گسيختگى و ناخشنودى شده اند. با اين همه نظام درمانى اى كه ادّعاى موفّقيت مى كنند، كدام نظريه را بايد

مطالعه كرد، آن را آموزش داد و يا رد كرد؟(1)

پس شگفت آور نيست كه در بحث ناهنجارى ، بوچر ، معتقد است كه در تعريف نابه هنجارى، هر تعريفى ، مشكل آفرين، پيچيده و دشوار است .

روزنهان و سليگمن مى نويسند :

تعريف قاطعى از نابه هنجارى ، وجود ندارد و روش مطمئن براى پى بردن به نابه هنجارى ، در دست نيست .(2)

د . در جستجوى علّت ها

ريشه هاى اين ابهام و سرگشتگى چيست؟ معمّا بودن وجود انسانى كه به بيان خواجه اهل راز ، تحقيق آن، خود ، به راستى فسون و فسانه است؟ گره خوردگى عوامل جسم و روان در دانش روان شناسى و تفاوت بيمارى هاى گونه گونى كه از تعامل و يا

ص: 376


1- . نظريه هاى روانْ درمانى ، ص 27 .
2- . آسيب شناسى روانى ، ص 5 .

همبستگى اين دو ساحت وجودى پديد مى آيد؟ هر چه هست ، يكى از مهم ترين علّت ها را بايد از مبناى فلسفىِ دانش هاى علوم انسانى عصر مدرنيته ، يعنى اومانسيم (انسان گرايى) دانست.

اومانيسم ، جنبشى فلسفى و ادبى است كه در نيمه دوم قرن چهاردهم ميلادى از ايتاليا آغاز گرديد و به كشورهاى ديگر اروپايى كشيده شد. اين جنبش ، يكى از عوامل فرهنگ جديد را تشكيل مى دهد. همچنين اومانيسم ، فلسفه اى است كه ارزش يا مقام انسانى را ارج مى نهد و او را ميزان همه چيز قرار مى دهد. به بيانى ديگر، سرشت انسانى و حدود و علايق طبيعت آدمى را به عنوان موضوع مى گيرد.(1)

اومانيسم در دوره رنسانس ، به عنوان اساسى ترين نظام معرفتى ، سر بر آورد و به تدريج ، فكر و فرهنگ غرب را تسخير كرد.

در دوره انسانى، انسان ، اهميتى بيشتر از خدا مى يابد و روابط او با همنوعانش ، بيشتر از روابط روح انسان با خداوند ، مورد توجّه قرار مى گيرد، انسان ، به جاى آن آرمان فوق طبيعى و كهن كمال الهى، آرمانى را بر مى گزيند كه طبيعى و انسانى است.(2)

اومانيسم ، انسان را دايرِ مدار هستى مى سازد و خدا و خدايان و نشانه هاى غيب و شهادت ، مظهر و ظلّ خليفه او انگاشته مى شوند. اين تلقّى جديد از عالم و آدمى ، فرهنگ و تمدّنى ديگرگون را شكل مى دهد كه توجّه به الوهيت و امر قدسى ، جاى خود را به بشرانگارى مى دهد.(3)

دكتر سيّد حسين نصر ، در كتاب دين و نظم طبيعت ، ويژگى هاى انسانى گرايى را چنين بر شمرَد :

1. انسان ، موجودى زمينى و مستقل است كه با دنياى ايمانى كامل مسيحيت (و

ص: 377


1- . «انسان در نگاه اسلام و اومانيسم» ، عبداللّه ابراهيم زاده آملى ، مجله قبسات ، ش 44 .
2- . خداوندانِ انديشه سياسى ، ص 23 .
3- . درآمدى بر فراز و فرود مدرن ، ص 78 .

دين) عجين نيست . انسانِ زمينى و نه انسان پيش از هبوط از كمال بهشتى اش ، به صورت انسانِ به هنجار در آمده است.(1)

2. ويژگى اصلى اين انسانِ نوين ، هم فردگرايى است و هم استدلال گرايى . منظور از استدلال گرايى rationalism)استدلال عقلى و درك تجربى در مقابل كشف و شهود عقل كلّى است. اين استدلال گرايى ، با شكّاكيت همراه است . درست است كه وجود فضاى شكّاكانه اكتشافات علمى ، بسيارى را دامن زده است ، امّا باعث از دست رفتن معرفت قدسى و در پاره اى موارد ، خود ، امر قدسى شده است.(2)

3. طبيعت گرايى ، به اين معنا كه انسان ، جزء طبيعت است و آنچه اهميت دارد ، لذّات جسمانى اوست. او زندانىِ حواس خويش است كه پيوسته بايد در پى ارضا و اشباع بى حد و مرز آنها باشد .(3)

4. شكل گيرى نوعى تاريخ باورى (histori cism)بدين صورت كه زمان تاريخى به جاى سرمديت مى نشيند و اين ، خود ، پيامدهاى ژرفى همچون پيشرفت مادى نامتناهى، تكامل، داروينيسم اجتماعى، مسئوليت انسان سفيدپوست، نفى واقعيات فراتاريخى و بسيارى تحوّلات ديگر دارد.(4)

5. پيدا شدن تصوّر نوين از آزادى كه در واقع ، مى توان آن را عنصر اصلى انسان گرايى دوران انسانى و جامعه انسانى دانست. اين فهم نوين از آزادى ، اساسا به معناى استقلال از عالم قدسى و نظم كيهانى است. انسان ، خود ، مهاركننده و هدايتگر كِشتى حيات خويش است .(5)

ص: 378


1- . دين و نظم طبيعت ، ص 219 .
2- . همان ، ص 225 .
3- . همان ، ص 236 .
4- . همان ، ص 226 .
5- . همان ، ص 227 .

6. برترى عمل ، به نظر (كشف و شهود) و برترى انجام دادن ، به بودن كه وصف انسان متجدّد و پيامد آن ، تخريب عالم طبيعت است .(1)

با اين ويژگى ها تصوير اصلى انسان در مكاتب فكرى گوناگون در مغرب زمين، با همه تفاوت هايى كه دارند، به عنوان خداى زمينى ، فاتح طبيعت و سازنده تقدير خويش و آينده تمدن است .(2)

ديدگاه هاى سنّتى درباره انسان ، همه در متن يك عالم خدامحورانه قرار مى گيرند. حال آن كه انسان گرايى ، لزوما بر انسان محورى ، بنياد شده است .(3)

بنا بر اين ، آن جماعت بشرى اى كه وصف بارزش ، عالمى واجد يك مركز الهى بود، بعد از رنسانس از سوى گونه نوين انسانى ، مورد معارضه قرار گرفت . اينك اين گونه نوين انسان ، خود را مركز موجودات مى انگارد و عالم خويش را به دايره اى بدون مركزْ تنزّل مى دهد كه اين ، خود ، پيامدهاى ويرانگرى براى ديگر نوع بشر و نظم طبيعت دارد ؛ زيرا نيك مى دانيم كه وقتى مركز دايره از ميان برود ، محيط آن نيز فرد مى ريزد .(4)

خلاصه آن كه ، آموزه هاى ناتوراليست ها و پوزيتويست ها در قرن نوزدهم ، به فرضيه انسان ابزارساز انجاميد ؛ فرضيه اى كه تفاوت ميان انسان و حيوان را فقط يك تفاوت درجه اى مى داند ، نه جوهرى و ذاتى.

محو تمامىِ صفاتى كه انسان را از حيوانْ ممتاز مى كرد و از ميانْ رفتن سلسله مراتبى كه به سنجشِ فرزانگى يا غفلت، شئون آدمى را تعيين مى كرد، موجب شد كه انسان در ايدئولوژى هاى جديد ، به يكى از سوائقش تقليل يابد و اين سوائق ، قوّه

ص: 379


1- . همان ، ص 228 .
2- . همان ، ص 235 .
3- . همان ، ص 236 .
4- . همان ، ص 237 .

محرّك تاريخ به شمار آيند. قوّه محرك، يا جنسيت و ليبدوى فرويد است يا اراده معطوف به قدرت شوپنهاور و نيچه وآدلر يا مالا عوامل توليد ماركس.

اين روش تقليلى ، انسانى تُهى را به وجود مى آورد و به قول موزيل ، انسانى بى خصوصيت كه مى تواند در هر قالب تازه اى بگنجد .(1)

ه- . گذرى به آفاق ديگر

اشاره

قرن ها پيش از سر بر آوردن روان شناسى از دامان دانش هاى تجربى و رشد و بالندگى آن توسط باغبانان خداستيز در دوران رنسانس و عصر مدرنيته، دين و اخلاق ، عهده دار شناساندن ماهيت انسان، تعيين ملاك هاى به هنجارى و نابه هنجارى رفتار و معرّفى روش هاى اصلاح صفات و رفتار ناپسند او بوده اند (آرگيل ،(2) 2000 م) .

هم اكنون نيز با بررسى كتاب هاى آسيب شناسىِ روانى و متون اخلاقى ، معلوم مى شود كه غير از بيمارى هايى كه بيشتر منشأ زيستى و عصب شناختى دارند، ديگر مشكلات رفتارى، موضوع بحث هر دو حوزه دانش قرار مى گيرند. براى نمونه مى توان زمينه ها، موضوعات و حتّى عناوينى از اختلال هاى خُلقى، اضطرابى، رفتار ايذايى، جنسى، كنترل تكانه، سازگارى، شخصيت و مشكلات مربوط به روابط و بدرفتارى و غفلت را كه در متن تجديد نظر شده چهارمين راهنماى تشخيصى و آمارى اختلال هاى روانى (DSM-IV-TR)آمده اند ، در كتاب هاى اخلاق اسلامى ، مانند: إحياء العلوم، اخلاق

ناصرى و جامع السعادت ، مشاهده و مطالعه كرد. از آن سو ، در آثار اخلاقى ، به مباحثى همچون : خشم، حسادت، بدبينى، خويشتندارى، شكيبايى، و ... بر مى خوريم كه جايگاه شناخته شده اى در متون روان شناسى دارند. به اين دليل ، پذيرفتنى است كه بحث به هنجارى و نابه هنجارى رفتار و صفات انسانى را در

ص: 380


1- . آسيا در برابر غرب ، ص 136 .
2- . Argle.

كتاب هاى اخلاقى نيز دنبال كنيم.

1 . به هنجارى و نابه هنجارى در اخلاق

«فلسفه اخلاق» يا «اخلاق نظرى» ، از مبادى علم اخلاقْ گفتگو مى كند و در پى آن است كه معلوم كند ملاك زيبايى (حُسن) و زشتى (قبح) افعال انسانى چيست ؛ افعالى كه از فاعل هاى داراى شعور و اراده صادر مى شود. فيلسوفان الهى، متكلّمان اسلامى و دانشمندان علم اخلاق ، هر كدام با انگيزه و شيوه خاص خود، به بحث و تحقيق اين مسئله پرداخته اند. مهم ترين انگيزه اى كه فيلسوفان و متكلّمان را به بررسى اين موضوع برانگيخته ، بررسى افعال آفريدگار جهان است. دانشمندان علم اخلاق نيز به سه انگيزه ، وارد اين بحث شده اند :

يك . بازشناسى معيار كارهاى پسنديده از كارهاى ناپسند؛

دو . كشف راز جاودانگىِ پاره اى از ارزش هاى اخلاقى؛

سه . درك چگونگى ارتباط بايدها و نبايدهاى اخلاقى، يا هست و نيست هاى فلسفى .(1)

در بين فرقه هاى اسلامى، شيعيان و معتزليان ، معتقد به حُسن و قبح ذاتىِ افعال انسان اند. در مقابل ، اشعريان ، بر اين نكته اصرار مى ورزند كه امر و نهى خداوند ، مثبِت نيكى و بدى افعال است.

لازم به يادآورى است كه اوّلاً مقصود از ذاتى، همان عقلى است ، يعنى خِرد در درك حسن و قبح، بدون يارى گرفتن از خارج، زيبايى و زشتى افعال را درك مى كند(2) ؛ ثانياً همه افعال ، داراى حسن و قبح ذاتى و عقلى نيستند و بر فرض ثبوت، عقل و خرد را ياراىِ درك تمام آنها نيست .(3)

ص: 381


1- . ؟؟؟
2- . همان ، ص 23 .
3- . همان ، ص 30 .

دانشمندان اخلاق اسلامى در آثار خود ، معيارهايى را براى حسن و قبح افعال برشمرده اند:

يك . كمال و نقص: پاره اى از صفات، مايه كمال نفس و پاره اى ديگر ، نقطه مقابل آن است. به عنوان مثال ، وقتى گفته مى شد «علم ، خوب است» ، به معناى آن است كه علم ، كمال است و در مقابل ، زمانى كه مى گويم «جهل ، بد است» ، منظور آن است كه جهل ، نقص و كمبود است.

دو . سازگارى و ناسازگارى با طبع: خوب، هر چيزى است كه با تمايلات و خواسته هاى انسان ، سازگار و متناسب است و بد ، يعنى هر چيزى كه با آنها ناسازگار و نامناسب است. برخى از عالمان اخلاقى ، براى گريز از نسبى گرايى گفته اند كه مراد از طبع، روح و روان ملكوتى انسان است ، نه طبع حيوانى او كه بين انسان و ديگر جاندارانْ مشترك است.

سه . تناسب و عدم تناسب با هدف: اين ملاك، برخلاف دو معيار پيشين - كه منشأ انتزاعى بيرون از نفس آدمى ندارند - ، از رابطه واقعى فعل با غرض و اهداف انسان به دست مى آيد. اگر ميان فعل و هدف مورد نظر شخص ، رابطه مثبت برقرار باشد، آن فعل ، متّصف به صفت خوب مى شود و گرنه ، زشت و بد به حساب مى آيد. در اين جا نيز عدّه اى براى دور شدن از پرتگاه نسبى گرايى ، دو نوع اغراض و مصالح را براى انسان بر شمرده اند: فردى و نوعى. اين افراد مى گويند كه زمانى مى توان از هدف ها و مصالح، براى تشخيص ملاكْ ياد كرد كه آن اهداف و مصالح ، حافظ بقاى نوع و بازگشت سعادت به جامعه بشرى باشند.

چهار . ستايش و نكوهش: حسن ، يعنى كارى كه مورد ستايش همه عُقلاى عالم قرار گرفته و فاعل آن ، استحقاق ثواب اخروى را دارد و قبح ، يعنى كارى كه مورد نكوهش عقلا بوده و فاعل آن ، مستحقّ عقاب اخروى است. اين ملاك ، مورد اختلاف عدليه و اشاعره است. عدليه ، معتقدند كه عقل انسان ، توانايىِ درك ملاك ستايش بعضى افعال

ص: 382

و معيار نكوهش برخى ديگر را دارد و اشاعره ، بر اين باورند كه عقل ، توانايىِ چنين كارى را ندارد.(1)

2 . ديدگاه فيلسوفان

عده اى از فلاسفه ، كوشيده اند معيار درستى و نادرستى در اخلاق (يعنى افعال اختيارى انسان) را تبيين كنند. در اين جا با بهره گيرى از جلد دوم كتاب آشنايى با علوم اسلامى (حكمت عملى) ، آراى چند نفر از نامداران فلسفه را بيان مى كنيم.

يك . راسل: بايدها و نبايدها و قهراً خوبى ها و بدى ها ، كاملاً امور نسبى و ذهنى هستند. معانىِ اخلاقى ، يك سلسله امور عينى نيستند كه قابل تجربه و اثبات منطقى باشند .(2) راسل در كتاب فلسفه غرب ، درماندگى خود را براى تعيين دقيق بدى و خوبى افعال ، اين گونه اعلام مى كند:

اين ، مسئله دشوارى است . من ادّعاىِ حلّ آن را ندارم . اين ، يكى از آن مباحث فلسفى است كه تا كنون ، حكم قطعى درباره آن صادر نشده است .

دو . افلاطون: افلاطون معتقد است كه فقط سه چيز ارزش دارد: عدالت، زيبايى و حقيقت. او مرجع اين ارزش ها را يك چيز مى داند و آن «خِير» است. از نظر افلاطون، خير (حتّى خير اخلاقى) ، حقيقتى است عينى و مستقل از ذهن ما. يعنى مانند واقعيت هاى رياضى و طبيعى كه قطع نظر از ذهن ما وجود دارند، خير اخلاقى نيز وجود دارد. خير براى همه يكى است. پس اخلاق براى همه ، يكى است و يك فرمول دارد.(3)

سه . ارسطو: از نظر ارسطو، خوبى ، همان سعادت است. او اخلاق ، و در حقيقت ، راه وصول به سعادت را رعايت اعتدال و حدّ وسط مى داند . وى معتقد است كه

ص: 383


1- . ر . ك : نقد و بررسى مكاتب اخلاقى ، ص 90 - 93 .
2- . آشنايى با علوم اسلامى حكمت عملى ، ص 193 .
3- . همان ، ص 199 .

فضيلت يا اخلاق ، حدّ وسط ميان افراط و تفريط است. هر حالت روحى ، يك حدّ معيّن دارد كه كمتر از آن و يا بيشتر از آن ، رذيلت و خودِ آن حدّ معيّن، فضيلت است.(1)

چهار . كانت: معروف ترين نظريه اخلاقى جديد در دو قرن اخير ، نظريه كانت است. خلاصه نظريه كانت را مى توان اين چنين تقرير كرد:

- ما ميان كارها فرق مى گذاريم . برخى را اخلاقى و برخى را غير اخلاقى و يا ضدّ اخلاقى تشخيص مى دهيم. كار اخلاقى، باارزش و شايسته ستايش است. كار ضدّ اخلاقى ، ارزش منفى و پايين آورنده دارد و شايسته نكوهش است و كار غير اخلاقى ، نه شايسته تحسين است و نه شايسته ملامت، نه باارزش است و نه ضدّ ارزش.

- كار باارزش، آن گاه باارزش است كه از روى اختيار و آزادى باشد . پس اگر از روى اجبار و اضطرار انجام شود ، فاقد ارزش است.

- كار باارزشى كه از روى اختيار و آزادى صورت مى گيرد، آن گاه باارزش است كه از اراده نيكْ ناشى شده باشد و اراده نيك ، اراده اى است كه از انگيزه نيكْ پديد آمده باشد و انگيزه نيك ، عبارت است از احساس تكليف.

- مقصود از تكليف چيست؟ مقصود از تكليف ، فرمانى است كه انسان از ضمير خود مى گيرد. اين فرمان ها دو گونه اند: برخى مطلق اند و برخى مشروط . فرمان مشروط ، فرمانى است كه ضمير انسان ، چيزى درباره رسيدن به هدف ، به انسان مى دهد. امر مشروط، ارشاد به يك «مصلحت» است، همچنان كه انتخاب هر وسيله اى براى رسيدن به غايت خاص ، مصلحت است ؛ ولى امر مطلق ، امرى است كه مشروط به هيچ شرط نيست ؛ فرمانى است كه ضمير به كارى مى دهد ، نه به عنوان مصلحت و يا به عنوان وسيله و راهى براى وصول به هدفى و غايتى ؛ بلكه صرفاً به عنوان يك وظيفه ، تكليف و مسئوليت. پس مقصود از تكليف ، عبارت است از فرمان بدون

ص: 384


1- . همان ، ص 203 .

شرط ضمير به كارى. هر كارى كه به خاطر احساس اين تكليف انجام گيرد، آن كار اخلاقى است. فرمان هاى مشروط ، همان هاست كه انسان را به تلاش معاش وا مى دارد. فرمان هاى مطلق، فرمان هايى است كه دستورهاى اخلاقى صادر مى كنند. ضمير انسان در آن قسمت كه چنين فرمان هايى صادر مى كند ، «وجدان اخلاقى» ناميده مى شود.

انسان ، هم مى تواند از فرمان هاى مشروط ضميرش اطاعت كند و در حقيقت ، از تمايلات و غريزه هاى خود پيروى نمايد و هم مى تواند از ضمير اخلاقى خود كه ماوراى ميل هاست ، اطاعت نمايد كه در اين صورت، رفتارش اخلاقى خواهد بود.

- معيار اين كه رفتارها الهام گرفته از وجدان اخلاقى اند يا تمايلات و غرايز ، چيست؟ كانت ، معيارهايى را بيان مى كند: يكى اين كه : «بنابر قاعده اى رفتار كن كه به موجب آن ، در همان حال بتوانى بخواهى كه آن قاعده ، يك قانون كلّى باشد» ؛ معيار ديگر اين كه : «چنان رفتار كن كه گويى انسانيت (نوع انسان) را خواه در شخص خودت، خواه در ديگرى، در هر مورد همچون غايت مى انگارى و نه وسيله» .(1)

3 . عالمان اخلاق اسلامى و آثار آنها
اشاره

در فرهنگ عالم اسلام، هم زمان با نهضت ترجمه كتب فلسفى از زبان يونانى، متون اخلاقى (بخصوص آثار افلاطون و ارسطو) ، مورد توجّه قرار گرفت. در همين زمان ، متكلّمان عقل گرا، عرفا و متصوّفه ، به سلوك عملى و رياضت نفس ، توجّه داشتند و با اين شيوه ، به شناخت مهلكات و منجيات اخلاقى ، راه يافتند .

در قرن چهارم هجرى ، گروه «اخوان الصفا» در كنار تفكّر عقلى و فلسفى ، به حيات اخلاقى عنايت كردند و نظر عقلى را با ذوق عرفانى در هم آميختند.(2) از

ص: 385


1- . ر . ك : همان ، ص 223 - 227 .
2- . علم اخلاق اسلامى ، نراقى ، ص 18 .

نخستين متفكّرانى كه در علم اخلاق ، تأليف مستقلّى داشته ، ابوالحسن عامرى (م 381 ق) از سردمداران تفكّر فلسفى قبل از ابن سينا در خراسان است كه بيشتر مطالب كتابش السعادة و الاسعاد فى السيرة الإنسانية ، اقتباس از آثار اخلاقى افلاطون و ارسطو است . او همچنين به تصوّف نظر داشته است.

ابن مسكويه (م 421 ق)، از معاصران ابو ريحان بيرونى و ابن سينا، در كتاب تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق خود، شيوه ارسطويى را بر مى گزيند و مسائل اخلاقى را به سبك و اسلوب فيلسوف يونانْ مطرح مى سازد.

آنچه وى در اخلاق ابراز داشته ، تركيبى است از آراى افلاطون و ارسطو و جالينوس و احكام شريعت اسلام ؛ البته انديشه هاى ارسطويى ، بر ديگر عناصر تفكّر در آثار وى غلبه دارد.

ابو حامد محمّد غزالى (450 - 505 ق) معروف ترين نويسنده و تحليلگر مباحث اخلاقى است. او با همه دشمنى و مخالفتى كه با ارسطو داشته، در كتاب معارج القدس فى مدارج معرفه النفس ، به روش فيلسوف يونانى، قواى سه گانه نفس انسانى (يعنى شهوت، غضب و عقل) و فضايل چهارگانه عفّت، شجاعت، حكمت و عدالت را به دقّت بررسى كرده و توضيح داده است. امّا در دو كتاب پرآوازه احياء علوم الدين و كيمياى سعادت - كه به زبان هاى تازى و فارسى در اخلاق هنجارى تأليف شده اند - با پذيرفتن سه نيروى سياه شهوت، غضب و علم براى قلب، تلاش كرده است كه مباحث خود را بر اساس موازين قرآن، احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و آراى عارفان و صوفيان ، تنظيم و تشريح كند. دو بخش مهلكات و منجيات اين دو كتاب ، درباره صفات اخلاقى ناپسند و پسنديده است.

دانشمند ديگر ، خواجه نصير الدين طوسى (597 - 672 ق) از نامدارترين علماى اسلام و اماميه است كه كتاب معروف اخلاق ناصرى را به عنوان شرح و تكميل كتاب تهذيب الأخلاق ، به نگارش در آورده است و مانند ابن مسكويه ، بيشتر مطالب را از اقوال

ص: 386

حكما بخصوص ارسطو گرفته است. البته خواجه در كتاب اخلاقى ديگرش اوصاف الأشراف ، با مبنا و روش ديگرى ، مراحل سير و سلوك را بيان كرده است.

در دوران صفويه، ملاّ محسن فيض كاشانى، دانشمند مفسّر و محدّث بزرگ شيعى (م 1091 ق) در حوزه اخلاق ، كتاب هاى: المحجّة البيضاء فى تهذيب الإحياء - كه در حقيقت ، متن پالايش شده إحياء العلوم غزالى است - و الحقائق فى محاسن الأخلاق - را كه خلاصه اى است از المحجة البيضاء - تأليف كرد.(1)

اثر معروف ديگر در اخلاق اسلامى، جامع السعادات ملاّ مهدى نراقى (م 1209 ق) است . وى با اصول فكرى خاص و روش ابتكارى و دقيقى ، به تحرير و تنظيم آن پرداخته است. جامع السعادت ، از سويى ، همچون آثار عامرى، ابن مسكويه و خواجه نصير ، مبتنى بر فلسفه و آراى ارسطو است و از سوى ديگر ، مانند كتاب هاى إحياء علوم الدين، كيمياى سعادت، المحجّة البيضاء و الحقائق ، بر جنبه هاى دينى و عملى تكيه دارد و در حقيقت ، ميان عقل، فلسفه و جنبه نظرى اخلاق با دين، عرفان و جنبه عملى اخلاق ، تعادل برقرار كرده است. با اين توضيح ، دانشمندان اخلاق اسلامى در موضوع تعيين مرز رفتار به هنجار و نابه هنجار و طبقه بندى صفات انسانى ، در دو گروه اصلى قرار مى گيرند:

گروه اوّل

ابن مسكويه، خواجه نصير و نراقى، بر مبناى نظريه ارسطو، براى نفس ، چهار قوّه :

عقلى، واهمه، غضب و شهوتْ قائل هستند (البته خواجه نصير ، قوّه واهمه يا خيال را جزو قوّه عقلى يا ناطقه مى داند و از اين رو ، سه قوّه براى نفس قائل است) و صفات نيك و بد اخلاقى را با ملاك حدّ وسطِ اين نيروهاى نفس ، مشخّص مى سازند. به اين معنا كه رفتار به هنجار يا به تعبير آنها «فضيلت» ، حدّ وسط افراط و تفريط در به

ص: 387


1- . ر . ك : منطق و معرفت از نظر غزالى .

كارگيرى هر قوّه نفس است.

خواجه نصير در اخلاق ناصرى مى نويسد:

هر فضيلتى را حدّى است كه چون از آن حد ، تجاوز نمايد ، چه در طرف غُلوّ و چه در طرف تقصير ، به رذيلتى ادا كند. پس به ازاى هر فضيلتى، رذيلت هاى نامتناهى باشد. حدّ وسط ، محدود بُود و اطراف نامحدود ... و از بعضى از اين اصناف رذايل، انواع امراض نفس ، حادث شود .(1)

پيدا كردن ويژگى هاى حدّ وسط براى هر نيروى نفس ، آن چنان دشوار است كه عالمان اخلاق ، پل صراط را به آن تأويل كرده اند!(2) نراقى براى رهايى از اين تنگنا ، معتقد است كه در اخلاق بايد حدّ وسط نسبى يا اضافى را در نظر بگيريم ، نه حدّ وسط حقيقى را . وسط حقيقى ، آن است كه نسبتش به دو طرفْ يكسان باشد ، مانند عدد چهار نسبت به دو شش و همچنين مزاج معتدل حقيقى كه پزشكان ، وجود آن را منكرند. وسط نسبى ، آن است كه تحقّقش براى نوع يا شخص ، تا حد امكان ، به حدّ وسط حقيقى ، نزديكتر است و كمال لايق نوع و شخص به آن متحقّق مى شود، اگر چه به آن واصل نشود. پس نام گذارى به وسط (اگر چه وسط حقيقى نباشد) ، نسبت به اطراف آن است كه از وسط حقيقى ، نسبت به آن دورترند. و اين مانند اعتدال نوعى يا شخصى است كه طبيبان ، آن را اثبات كرده اند، و مراد از آن ، اعتدالى است كه فراخور هر نوع يا شخص است كه همان اعتدال اضافى و نسبى ناميده مى شود ؛ زيرا يافتن وسط حقيقى و پايدارى بر آن ، بسيار دشوار است . به همين جهت ، فضيلت به اختلاف اشخاص و احوال و زمان ها مختلف مى شود و چه بسا مرتبه اى از اعتدال و حدّ وسط نسبى با توجّه به شخص يا حال يا وقت معيّن ، فضيلت است و نسبت به غير آن ، رذيلت است.(3)

ص: 388


1- . ر . ك : اخلاص ناصرى ، ص 117 - 122 .
2- . علم اخلاق اسلامى ، نراقى ، ص 13 .
3- . ر . ك : همان ، ص 107 - 108 .
گروه دوم

غزالى و پويندگان راه او مانند : فيض كاشانى، العيناثى (زنده در قرن يازدهم ، نويسنده كتاب آداب النفس)،

شُبّر (م 1242 ق) و ... با طرح كلّى سه نيروى شهوت، غضب و عقل براى انسان، بدون وارد شدن به جزئيات، صفات و رفتارهاى نابه هنجار را با عنوان «مهلكات» و رفتارها و خوى هاى پسنديده را با عنوان «منجيات» مشخّص كرده اند . منابع اصلى طبقه بندى آنها ، قرآن، سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله ، امامان شيعه، آرا و روش صوفيان (بويژه براى غزالى) بوده است.

بر اين دو رويكرد ، انتقادهاى زيادى وارد شده است كه به اختصار ، به مهم ترين آنها اشاره مى كنيم:

شك نيست كه نظريه ارسطو ، جزئى از حقيقت را داراست ؛ ولى شايد ايراد عمده اى كه مى توان بر نظريه اخلاقى ارسطو گرفت ، اين است كه ارسطو ، كار علم اخلاق را تنها تعيين بهترين راه ها (يعنى راه وسط) براى وصول به مقصد - كه سعادت است - دانسته است. به بيان ديگر ، ارسطو مقصد را تعيين شده مى داند. اخلاق ارسطويى ، به انسان هدف نمى دهد ؛ راه رسيدن به هدف را مى نماياند، و حال آن كه ممكن است گفته شود كه يك مكتب اخلاقى ، وظيفه دارد كه هدف انسان را هم مشخّص كند ؛ يعنى چنين نيست كه انسان از نظر هدف ، نيازى به راهنمايى نداشته باشد.

به علاوه، در اخلاق ارسطويى، از آن نظر كه هدف را سعادتْ تعيين كرده است و فرض را بر اين دانسته كه انسان ، دائماً در پى خوش بختى خويش است، بايد بهترين راه رسيدن به خوش بختى را به او نشان داد. در حقيقت ، ارسطو ، اساسى ترين عنصر اخلاق (يعنى قداست) را از اخلاق گرفته است. اخلاق ، قداست خود را از راه نفىِ «خودى» و «خودخواهى» و به عبارت ديگر ، از راه بيرون آمدن از «خودمحورى» دارد ؛ حال آن كه در اخلاق ارسطويى، نظريه اين كه تنها هدف را سعادتْ شناخته

ص: 389

است، برگرد «خودمحورى» دور مى زند. برخى مانند راسل (در كتاب تاريخ فلسفه غرب) مدّعى شده اند كه همه اخلاق فاضله را نمى توان با معيار «حدّ وسط» توجيه كرد. مثلاً راستگويى ، حدّ وسط ميان كدام افراط و تفريط است؟ راستگويى ، خوب است و دروغگويى كه نقطه مقابل آن است (نه طرف افراط يا تفريط آن) بد است .(1)

پرداختن به امور ذهنى ، مانند حدّ وسط حقيقى و نسبى - كه مورد اختلاف خواجه نصير و نراقى است - ، مشخّص كردن تنها چهار فضيلت دست نايافتنى به عنوان صفات و رفتارهاى به هنجار و در مقابل ، بى نهايت ويژگىِ نابه هنجار، ايستا بودن ويژگى هاى اخلاقى و ... از ديگر ضعف هاى اين نظريه است .

در رويكرد دوم، احياء العلوم غزالى - كه از زمان تأليف ، منبع و آبشخور علمى صدها اثر اخلاق بوده است - ، مورد نقد پژوهشگران زيادى قرار گرفته است. حافظ ابن جوزى، دانشمند بزرگ اهل سنّت ، در كتاب هاى خود: اعلام الاحياء باغلاط الاحياء ، المنتظم و تلبيس ابليس ، بخشى از خرافه پردازى ها، اظهارات ضدّ عقل و سخنان غير علمى غزالى را بيان كرده كه گزيده اى از آنها را در جلد يازدهم الغدير علاّمه امينى مى بينيم. براى نمونه : غزالى در كتاب رياضة النفس مى نويسد: «يكى از بزرگان در آغاز برنامه خودسازى ، چون ديد براى شب زنده دارى و بر پا ايستادن جهت عبادت ، سستى مى كند، خود را وادار كرد كه در تمام طول شب ، بر سر بايستد» . يعنى سر خود را پايين بگذارد و پاهايش را بالا نگه دارد! حال ، اين دستور اخلاقى را مقايسه كنيد با

خطاب خداوند به پيامبر عزيزش « طه * مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى »(2) .(3)

امام خمينى ، فقيه، عارف و فيلسوف الهى - كه جايگاه رفيعى در علم و عمل به اخلاق اسلامى دارد - در مقدّمه كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل مى نويسد:

ص: 390


1- . ر . ك : آشنايى با علوم اسلامى .
2- . سوره طه ، آيه 1 - 2 .
3- . ر . ك : المحجة البيضاء فى احياء الاحياء ، غفارى .

علماى اخلاق كه تدوين اين علم كردند، يا به طريق علمى - فلسفى مثل كتاب شريف طهارة الاعراق محقّق بزرگ ابن مسكويه و كتاب شريف اخلاق ناصرى تأليف حكيم متألّه و فيلسوف متبحّر ، افضل المتأخّرين، نصير الملّة و الدين و ... و بسيارى از قسمت هاى كتاب إحياء العلوم غزالى، نحو تأليف علمى [آنها] را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن ، تأثير بسزا نيست. كتاب احياء العلوم كه تمام فضلا او را به مدح و ثنا ياد مى كنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند، به نظر نويسنده ، در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن ، كمكى نمى كند ؛ بلكه كثرت ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غير علميه آن و نقل هاى راست و دروغ آن ، انسان را از مقصد اصلى ، باز مى دارد و از تهذيب و تطهير اخلاق ، عقب مى اندازد .(1)

4 . اخلاق در جوامع حديثى

محدّثان بزرگ اسلام، هر يك در آثار خود ، با اسلوب فكرى خاصى به تبويب مباحث اخلاقى پرداخته اند . پيش از بررسى ويژگى هاى الكافى، براى نمونه ، دو موسوعه معتبر روايى را از نظر مى گذرانيم. شيخ حرّ عاملى (م 1104 ق) در كتاب جهاد وسائل الشيعة (جلد يازدهم) 101 باب را به جهاد نفس اختصاص داده است. او در باب اوّل ، با ذكر ده حديث ، وجوب جهاد با نفس را يادآور مى شود. سپس با برشمردن اعضاى بدن - كه افعال آنها در اختيار انسان است - ، از زبان حجّت هاى خداوند ، حقوق هريك از اعضاى بدن يا وظايفى را كه خالق حكيم براى آنها معيّن كرده ، بيان مى كند.

آن گاه در 35 باب ، مهم ترين صفات پسنديده آدمى را مانند : يقين، قناعت، صبر، شُكر، حلم، حُسن خُلق، سخاوت، غيرت، شجاعت، راستگويى، و ... توضيح مى دهد. سپس براى ايجاد انگيزه، در ده باب ، به توضيح ضرورت توجّه به اصلاح

ص: 391


1- . ر . ك : حديث جنود عقل و جهل ، ص 11 - 13 .

خود ، پيش از و بيش از حساسيت نشان دادن به ديگران و نيز دورى از زمينه هاى گناه (همانند پيشگيرى نوع اوّل) مى پردازد و پس از آن در 34 باب ، رواياتى را درباره گناهان يا بيمارى هاى اخلاقى مهم مى آورد و سرانجام در بيست باب ، روش هاى توبه و درمان را معرفى مى كند.

پس سير منطقى و علمى حُرّ عاملى چنين است: وجوب خودسازى، حقوق اعضاى بدن (رفتارهاى آشكار)، صفات پسنديده (ويژگى هاى درونى شخصيت)، رفتارها و صفات ناپسند، زمينه ها و راه هاى پيشگيرى، ضرورت و روش هاى مداخله و درمان.

اوصاف الأشراف و دقيق تر از آن الكافى، با همين روش (يعنى مقدم داشتن ويژگى هاى مثبت بر خصوصيات منفى و موانع رشد انسان) تنظيم شده اند. پس اين گونه نيست كه آية اللّه جوادى آملى ، به عنوان يك اصل در تأليف آثار تربيتى مى نويسد كه صاحب نظران علم اخلاق ، بر آن اند كه بخش هاى آغازين علم اخلاق را آشنايى با رذايل و راه هاى زدودن آنها قرار دهند ،(1) و بر همين پايه ، از اين كه باب اوّل اوصاف الأشراف درباره ايمان، نيّت، صدق انابه و اخلاص است و باب دوم ، آن درباره مانع زدايى از سير و سلوك، محقّق طوسى را سزاوار انتقاد مى داند!(2)

موسوعه جامع أحاديث الشيعة كه بر سياق وسائل الشيعة تنظيم شده است، مجلّدات شانزده تا هجده ، 89 باب را به مباحث جهاد نفس اختصاص داده است. ترتيب و تعداد اين ابواب چنين است :

وجوب جهاد نفس (10 باب)، گناهان (43 باب)، صفات پسنديده (23 باب) و توبه (13 باب). معلوم نيست كه چرا مؤّف ، بر خلاف ديگر مؤّفان حديثى ، در بخش

ص: 392


1- . مراحل اخلاق در قرآن ، ص 22 .
2- . ر . ك : همان ، ص 11 - 13 .

گناهان ، فضيلت هاى اخلاقىِ فرو خوردن خشم، صبر، خاموشى، شُكر، راستگويى، وفاى به عهد، بخشندگى، عمل صالح و زهد را آورده و توضيح داده است!

و . «الكافى» : مبانى انسان شناسى و طبقه بندى صفات و رفتار

لازمه مختار بودن انسان ، اين است كه رفتارهاى گوناگون و گاه متضادى را از خود بروز مى دهد. رفتار آشكار ، نمايانگر «انديشه» ناپيدا و آن نيز جلوه اى از صفات شكل گرفته انسان است.

چگونه و بر پايه چه معيارهايى ، اين گونه گونى رفتارها، انديشه ها و صفات را طبقه بندى كنيم؟ در يك تقسيم بندى كلّى مى توان آنها را در دو گروه مثبت و منفى جاى داد. مهر و كين، داد و بيداد، پاك دامنى و پرده درى، پارسايى و دنياپرستى، راستگويى و دروغ پردازى و به قول حافظ ، مستورى و مستى ، از يك قبيله نيستند ؛ امّا چه كسى اين رفتارها را از هم جدا مى سازد و بر آنها نشان مثبت و منفى مى گذارد.

خِرد آدمى ، ترازوى دقيقى براى سنجش بسيارى از كارهاست ؛ امّا مگر نه اين كه يكى از ويژگى هاى مهم انسان ، اين است كه اگر بر عملى هر چند ناپسند ، مداومت ورزد، به آن دلبسته مى شود و آن را خوب مى بيند!(1)

ارونسون ، روان شناس اجتماعى ، در باره نظريه «ناهماهنگى شناختى» ، معتقد است كه بخش بزرگى از رفتار ما ، بخردانه نيست. گرچه از نظر شخص ، ممكن است كه واقعاً بسيار پرمعنا به نظر برسد .(2)

باربارا تاكمن ، تاريخ نگار معاصر نيز در آغاز كتاب سير نابخردى ، خرد را داورى بر پايه تجربه و عقل سليم و اطلاعات موجود ، تعريف مى كند ؛(3) امّا وقتى

ص: 393


1- . سوره فاطر ، آيه 8 .
2- . روان شناسى اجتماعى ، ص 215 .
3- . سير نابخردى ، ص 2 .

مى خواهد رفتار حاكمانى را كه به خاطرِ برگُزيدن راه هاى كاملاً نادرست ، باعث نابودى كشورشان شده اند ، واكاوى كند ، نوميدانه اظهار مى دارد كه : نابخردى ، زمان و مكان نمى شناسد ؛ عمومى و همبستگى است و اصرار در كژانديشى يا نابخردى مخمّر در فطرت آدمى است .(1)

روان شناسى و اخلاق ، بيش از ديگر دانش ها در پى يافتن معيارهايى براى جداسازىِ رفتارها و صفات خوب و بد آدمى هستند .

پيش از اين گفته شد كه روان شناسان ، در معرّفى مرز به هنجارى و نابه هنجارى ، با يكديگر هماهنگ نيستند و در بعضى از ملاك ها كه عناوين يكسانى را بر مى گزينند ، نوعى اشتراك لفظى را به كار مى گيرند. تشخيص رنج و پريشانى فرد - كه تقريباً ملاك مورد توافق بيشتر آسيب شناسان روانى است - ، هم به شمار دردمندان ، متفاوت است و هم به تعداد ارزيابان! تا چه برسد به ملاك هايى مانند : هنجارهاى آمارى، اجتماعى و فرهنگى!

ريشه اين سرگشتگى ، در انسان محورى و به تعبير رنه گنون ، «فرديت پرستى» است ؛ فلسفه اى كه برخلاف دوران هاى گذشته، سر تا پاى تمدّن كنونى را فرا گرفته است .(2)

در حوزه اخلاق ، دانستيم كه بيشتر عالمان اخلاق ، نظريه قواى نفس ارسطو را پذيرفته اند و اعتدال را - كه تعيين ذهنى حدّ وسط هر قوّه نفسانى است - فضيلت يا همان رفتار و صفت به هنجار و نقاط غير آن را در دو سوى افراط و تفريط - كه بى نهايت مى شود - رذيلت يا نابه هنجارى ناميده اند .

در دنياى اسلام ، دانشمندانى همچون ابن مسكويه، غزالى، خواجه نصير و نراقى ، هر كدام به شيوه اى تلاش كرده اند كه اين نظريه را با آيات و روايات بياميزند و جامۀ

ص: 394


1- . ر . ك : همان ، ص 4 - 5 .
2- . بحران دنياى متجدّد ، ص 82 .

دينى بر آن بپوشانند. تنها نگاهى گذرا به عناوين فضيلت ها و رذيلت هاى كتاب هاى اخلاق ناصرى و جامع السعادات و اسامى منجيات و مهلكات آثار غزالى و فيض ، اين نظر امام خمينى را اثبات مى كند كه تقسيم بندى هاى اين بزرگان ، چه اندازه «غير علمى و اختراعى» هستند!

شيخ حرّ عاملى ، بى توجّه به مبانىِ فلاسفه و عُرفا - همان گونه كه روش محدّثان و فقيهان است - ، روايات اخلاقى را با ترتيبى ساده و منطقى در پى هم آورده و كتاب جهاد با نفس وسائل الشيعة را تنظيم كرده است. اين تلاش ، هر چند ستودنى است ، امّا نياز به وجود نظامى فكرى و روان شناختى كه بر اساس اعتقاد به خداوند و رابطه انسان با ذات اقدس او، مبانى انسان شناسى توحيدى را بيان كند و معيارى حقيقى و دقيق براى تشخيص ويژگى هاى مثبت و منفى انسان ارائه دهد و راه رسيدن به كمال مطلوب را بازشناسد، بر طرف نمى سازد.

الكافى ، تأليف محمّد بن يعقوب كلينى، فقيه بزرگوار شيعه، عالم و عارف به اخبار و به قولى مجدّد اماميه در آغاز قرن سوم هجرى مى تواند براى پاسخ دادن به اين نياز ، مبنايى اطمينان بخش و محكم باشد . الكافى ، از گران مايه ترين تأليفات اسلامى است كه شيخ مفيد ، آن را «سودمندترين» ، فيض كاشانى «شريف ترين ، استوارترين و كامل ترين»، علاّمه مجلسى «زيباترين و بزرگ ترين» و محمّد امين استرآبادى «بى مانندترين» آثار شيعه مى دانند.(1)

كلينى در مقدمه الكافى، خطوط اصلى جهان بينى و اصول فكرىِ خود را به صورت زير روشن مى كند:

1. خداوند ، انسان ها را به اين خاطر كه از خِرد و زيركى بهره مندند و مى توانند امر و نهى پروردگار را بپذيرند، جداى از چهارپايان و حيوانات آفريد.

2. انسان ها بعد از زاده شدن ، در دو گروه قرار مى گيرند: گروهى تن درست و سالم و گروهى زيانمند و ناتوان.

ص: 395


1- . ر . ك : الاُصول فى الكافى ، محفوظ .

3. انسان هاى سالم ، به دليل برخوردارى از ابزار تكليف ، شايسته دريافت امر و نهى الهى هستند. زيانمندانِ از كارافتاده، چون نمى توانند ادب و دانش بياموزند ، تكليفى ندارند.

4. ناتوانان ، به سبب توانمندان سالم، برجاى مى مانند و افراد سالم ، به پشتوانه ادب و دانش.

5. اگر نادانى، شايسته افراد سالم است ، پس رواست كه تكليفْ از آنها برداشته شود .

6. با نبودن تكليف، ارسال پيامبران، فرو فرستادن كتاب هاى آسمانى و آداب زندگى ، بيهوده مى شود. پيامد اين حالت، تباهى در تدبير خداوند و روى آوردن به باور ماده پرستان است.

7. نتيجه آن كه عدالت و حكمت خداوند ، ايجاب مى كند كه انسان هاى سالم و در خور تكليف ، در معرض امر و نهى الهى قرار گيرند تا وجودشان بيهوده وبه خود وانهاده نباشد.

8. پس دانش دين و شناختن شيوه بندگى و در مسير آن گام نهادن ، سزاوارترين وظيفه انسان خردمند سالم است.

9. دانش و باور به خداوند، پيامبران، امامان، كتاب هاى آسمانى (و در زمان ما قرآن) و روز رستاخيز «ايمان» ، انسان را مى سازد و پرورش مى دهد.

10. ايمان ها بر دو نوع اند : استوار و گذرا .

11. كسى به ايمانِ استوار دست مى يابد كه دين خود را با دانش و يقين و آگاهى ، از قرآن و سنّت پيامبر و عترت او بگيرد و آن كس كه بر آرا و انديشه هاى مردم و بزرگانْ

تكيه كند ، به ايمانى لرزان و عاريتى مى رسد.

12. ايمان استوار و يقين آور، اطمينان خاطر، سلامت روان و شادكامى مى آورد و انسان را از فرو افتادن در فتنه ها و گمراهى ها باز مى دارد.

كلينى با صَرف بيست سال بررسى و پژوهش، روشن ترين و صحيح ترين احاديث منقول از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام را گرد مى آورد و بر مبنا و ترتيب همين

ص: 396

خطوط فكرى خود تنظيم مى كند.

الكافى ، هندسه اسلامى و اصيل ساختمان حياتى انسان و جامعه سالم است. اگر ساحت ها و لايه هاى وجودىِ انسان عاقل و تن درست را همچون دايره هاى متّحد المركزى ترسيم كنيم، درونى ترين و سازنده ترين آنها عقايد اوست كه با كسب دانش شكل مى گيرند و با تفكّر ، بارور مى شوند. عقايد در تعامل با فطرت هاى يكسان و سرشت (طينت)ها و تربيت هاى متفاوت، صفات را مى سازند. صفات ، با رنگى كه از عقايد مى گيرند ، به دو گروه بزرگ پسنديده و ناپسند تقسيم مى شوند. پس از آن ، رفتارها و اعمال - كه جلوه هاى ظاهرى وجودند - با نيروى صفات ، به راه مى افتند .

سرانجام ، اندام هايى از بدن را مى بينيم كه تغييراتشان در اختيار آدمى است. حركات اعضاى بدن مى تواند خوشايند باشند يا ناخوشايند. البته اين خوشايندى و ناخوشايندى ، به فرهنگ هر قوم بستگى دارد، بى آن كه اثرى در باورها بگذارد.

به نظر مى رسد كه الكافى ، نظام شناختى و تربيتى انسان را به صورتى كه توصيف شد ، به صورت زير توضيح مى دهد. كتاب عقل و جهل و كتاب علم الكافى، مقدّمه اى است بر اين نظام انسان شناسى كه روشن مى كند ، اولاً تفاوت انسان ها با حيوانات و چهارپايان در عقل است و ثانياً انسان هايى كه به دنيا مى آيند ، اگر از نظر ذهن و حواس - كه راه هاى درك و در نتيجه ، ابزار تكليف اند - سالم باشند، لازم است به دانشى

ص: 397

راستين و سازنده - كه همان شناخت خداوند، انبيا و اوصياى الهى و كتاب هاى آسمانى است - مجهّز شوند تا بتوانند در مسير سلامتْ گام بردارند.

مهم ترين و زيربنايى ترين قسمت وجودىِ انسان، حوزه باورها و عقايد اوست كه كتاب توحيد و كتاب حجّت ، عهده دار ساختن اين درونى ترين و اصيل ترين بخش، يا به تعبير زيارت رجبيه «خبيئه اسرار» است. كلينى ، دو گونگى و تضاد صفات و رفتارهاى انسان را نه با تعبير حُسن و قُبح متكلّمان، نه فضايل و رذايل فيلسوفان، نه منجيات و مهلكات اخلاقى نويسان و نه به هنجار و نابه هنجار روان شناسان مشخّص مى كند ؛ بلكه بر آنها نام «ايمان و كفر» مى گذارد تا با همان جهان بينى توحيدى ، نشان دهد كه در همه زمان ها و مكان ها ، «صبغة اللّه» ، ملاك حقيقى و عينى جلوه هاى مثبت وجودى انسان هاست .

شخصيت سالم و ايده آل در الكافى ، انسان مؤمن است. كلينى در كتاب ايمان براى بيان ساختار وجودىِ انسان ، نخست درباب هاى طينت و فطرت ، مطالبى ژرف را از زبان حجّت هاى خداوند مى آورد . سپس در ابواب: تفاوت اسلام و ايمان، جارى بودن ايمان در همه اجزاى بدن و درجات ايمان، به بيان ابعاد شخصيت مؤمن مى پردازد وآن گاه به باب «مكارم اخلاق» مى رسد.

مكارم اخلاق - آن گونه كه كلينى با نظم فكرىِ دقيقى گردآورده است - ، صفات اختيارى و اساسى سازنده شخصيت هستند كه بر خلاف عادت هاى رفتارى مثبت (مانند : نماز، روزه، سجده و ركوع) ، از اختيار و آگاهى ، تُهى نشده اند و از اين رو ، مى توانند معيار اختيار و گزينش انسان قرار گيرند.

كلينى در باب مكارم ، فهرست گونه ، مكارم را بر مى شمارد و آن گاه در ابواب ديگر ، رواياتى عميق و رسا را در توضيح هر كدام مى آورد.(1)

اين دانشمند بزرگوار، پس از بيان ويژگى شخصيت هاى سالم ، يعنى مؤمنان (در 110 باب ، با 948 حديث) در كتاب الايمان (در 54 باب) به طبقه بندى و توضيح

ص: 398


1- . ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 55 - 56 .

گناهان - كه لغزشگاه ها و بيراهه هايى هستند كه مؤمن را به وادى كفر مى كشانند - مى پردازد.

نخستين روايت بخش گناهان ، حديثى است كه از امام باقر عليه السلام نقل شده است :

هيچ چيزى براى قلب آدمى ، ويرانگرتر از گناه نيست. همانا قلب ، با گناه همراه مى شود و پيوسته با آن مى مانَد تا گناه بر آن چيره شود و زير و رويش كند!

در معارف اسلامى ، قلب ، مركز احساس و ادراك انسان و هسته مركزى وجود اوست. آدمى كه با فطرت الهى زاده مى شود، اگر به دلالت عقل و راهنمايىِ حجّت هاى خداوند در مسير زندگى گام بر دارد ، شخصيت سالمى مى شود با صفات و رفتارهاى پسنديده كه به او مؤمن مى گويند ؛ امّا اگر غفلت كند و از راه خدا - كه طريق كمال اوست - بلغزد و بى راهه نافرمانى از حضرت حق را آرام آرام بپيمايد، به درّه هولناك كفر - كه اختلال شخصيت واقعى است - ، سرنگون مى شود.

پس حركت طبيعى، سير در صراط مستقيم توحيد است و روى گردانى از آن - كه در فرهنگ اسلامى ، گناه ناميده مى شود - ، رفتارى نابه هنجار. اصرار بر گناهانى كه در آغاز ناچيز بوده اند، صفات ناپسند را شكل مى دهد و مجموعه يك پارچه و در هم تنيده صفات، «شخصيت» را مى سازد. كلينى بزرگ، در اين قسمت نيز همچون كتاب ايمان ، بحث از صفات مهم و زيربنايى ، يعنى گناهان بزرگ (كبائر) را مقدم مى دارد و همچون درمانگرى ژرف انديش و باتجربه، با آوردن رواياتى در باب هاى بعد ، هشدار مى دهد كه كوچك شمردن گناهان و پافشارى بر آنها، هر لغزشى را عميق و كبيره مى سازد.

باب «ريشه ها و پايه هاى كفر» ، به مهم ترين عوامل اختلال و دگرگونى شخصيت - كه شايسته است عالمان مسلمان ، با بررسى هاى علمى و همه جانبه اى ، محتواى آن را بشناسند و در اختيار پژوهشگران علاقه مند قرار دهند - پرداخته است .

كتاب كفر ، پس از تحقيق مربوط به گناهان، مباحث ژرف و پُر رمز و رازى دارد كه حتّى اشاره به آنها در امكان اين نوشته نيست. كلينى كتاب ايمان و كفر را با سخنانى

ص: 399

اميدبخش و راه گشا از پيشوايان دين درباره پيشگيرى از بيمارى ها و اختلالات روانى و شخصيتى ، پايان مى بخشد.

مؤمن (يعنى شخصيت سالمِ اسلامى و قرآنى) براى آن كه بتواند در فراز و نشيب هاى زندگى ، ايمان خود را محكم سازد و رشد دهد، بايد پيوسته با خداوند حكيم و ارزش آفرين ، پيوند داشته باشد و اين ، فراهم نمى شود جز با نيايش هاى عارفانه و خالصانه با حضرت حق و تلاوت همراه با تدبّر آيات قرآن. از اين رو ، مؤلّف دانشمند و تيزبين الكافى ، كتاب هاى دعا و قرآن را به دنبال كتاب ايمان و كفر ، فراهم آورده و مرتّب ساخته است.

دانستن و رعايت كردن آداب معاشرت، شخصيت انسان مؤمن را زينت مى دهد ؛ امّا آيا برخوردارى از مهارت هاى اجتماعى مى تواند بدانديشى و بيماردلى را از بين ببرد؟

كلينى با آوردن كتاب العشره ، در پايان اصول الكافى به اين پرسش پاسخ منفى مى دهد. آداب ، زينت اعمال اند و نه سازنده آنها. اين ، همان نظام فكرى و تربيتى باطلى است كه در عصر مدرنيته مى بينيم ، مهارت ها و آداب اجتماعى ، سرلوحه زندگى و نشانگر شخصيت متعادل است و باورهاى دينى و توحيدى ، حقيقت هاى فراموش شده حيات فردى و اجتماعى! شايان ذكر است كه بگوييم مرحوم مجلسى ، كتاب ايمان و كفر بحار الأنوار (مجلدات 67 تا 76) را با همان عنوان و تقريباً ترتيب اصول الكافى ، تنظيم كرده است.

ص: 400

منابع و مآخذ

الف . فارسى

1. آسيا در برابر غرب ، داريوش شايگان ، تهران : اميركبير ، 1356 ش .

2. آسيب شناسى روانى، ديويد روزنهان و مارتين سليگمن ، ترجمه : مجتبى سيّد محمّدى، تهران : ساوالان ، 1386 ش .

3. آشنايى با علوم اسلامى (حكمت عملى) ، مرتضى مطهرى ، تهران : صدرا ، 1377 ش .

4. اخلاق ناصرى، نصيرالدين طوسى ، تهران : خوارزمى ، 1373 ش .

5. «انسان در نگاه اسلام و اومانيسم»، عبداللّه ابراهيم زاده آملى ، مجله قبسات ، شماره 44 ، تابستان 1386 ش .

6. بحران دنياى متجدّد ، رنه گنون ، ترجمه : ضياء الدين دهشيرى، تهران : اميركبير ، 1372 ش .

7. خداوندان انديشه سياسى (ج 2) ، وت جونز ، ترجمه : على رامين ، تهران : اميركبير ، 1376 ش .

8. درآمدى بر فراز و فرود مدرن، مجيد امامى ، قم : نورمطاف ، 1386 ش .

9. دين و نظم طبيعت ، سيّد حسين نصر ، ترجمه : انشاء اللّه رحمتى، تهران : نشر نى ، 1996 م .

10. روان شناسى اجتماعى ، اليوت ارونسون ، ترجمه : حسين شكر كن ، تهران : رشد ، 1381 ش .

11. روان شناسى مرضى از كودكى تا بزرگسالى (ج 1)، پريرخ دادستان ، تهران : سمت ، 1387 ش .

12. روان شناسى نابه هنجار و زندگى نوين ، جيمز بسى كلمن ، ترجمه : كيانوش هاشميان ، تهران : دانشگاه الزهراء ، 1376 ش .

ص: 401

13. روان شناسى نابه هنجارى ، كاستلو تيمونى و كاستلو جوزف ، ترجمه : نصرت اللّه پورافكارى، تهران : آزاده ، 1992 م .

14. زمينه روان شناسى ، اتكينسون و همكاران ، ترجمه : محمّدنقى براهنى و همكاران ، تهران : رشد ، 1385 ش .

15. سير نابخردى ، باربارا تاكمن ، ترجمه : حسن كامشاد ، تهران : فرزان ، 1384 ش .

16. شرح حديث جنود عقل و جهل، روح اللّه خمينى ، تهران : مؤسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1377 ش .

17. علم اخلاق اسلامى ، سيّد جلال الدين مجتبوى ، تهران : حكمت ، 1385 ش .

18. علم اخلاق اسلامى ، مهدى نراقى ، ترجمه : سيّدجلال الدين مجتبوى، تهران : حكمت ، 1385 ش .

19. فلسفه اخلاق، محمّدتقى مصباح يزدى ، تهران : اطلاعات ، 1376 ش .

20. متن تجديد نظر شده راهنماى تشخيص و آمارى اختلال هاى روانى ، انجمن روان پزشكى امريكا ، ترجمه : محمّدرضا نيكخو و هاماياك آواديس يانس ، تهران : انتشارات علمى ، 1386 ش .

21. مراحل اخلاق در قرآن، عبداللّه جوادى آملى ، قم : مركز نشر اسراء ، 1379 ش .

22. منطق و معرفت از نظر غزالى، غلامحسين ابراهيمى دينانى ، تهران : اميركبير ، 1370 ش .

23. نظريه هاى روان درمانى ، جيمز پروچاسكا و نور كراس ، ترجمه : يحيى سيّد محمّدى، تهران : رشد ، 1381 ش .

24. نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، محمّدتقى مصباح يزدى ، قم : مركز انتشارات مؤسه امام خمينى ، 1384 ش .

ب . عربى

25. آداب النفس ، السيّد محمّد العيناثى العاملى ، بيروت : مؤسة الأعلمى ، 1415 ق .

ص: 402

26. الأخلاق ، السيّد عبداللّه الشُبّر ، قم : بصيرتى ، 1395 ق .

27. الاصول فى الكافى ، حسين على محفوظ ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

28. الحقائق فى محاسن الأخلاق ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، بيروت : دارالكتاب العربى ، 1399 ق .

29. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الإسلامية .

30. المحجّة البيضاء فى إحياء الاحياء ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : على اكبر الغفّارى ، تهران : مكتبة الصدوق ، 1339 ش .

31. بحار

الأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : مكتبه الاسلاميه، 1374 ش .

32. جامع أحاديث الشيعة، اسماعيل معزّى ملايرى ، قم : مؤلّف ، 1377 ش .

33. وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تهران : مكتبة الإسلامية .

ج . انگليسى

34. Argyl, Micheal (2001) Psychology and Religion, Routledg, U.K.

35. Butcher, James, S,N, Minke, Susan and Hooley, Jill, M (2007) 13thed Abnormal Psychology, Pearson, U.S.A.

36. Daviso, Neal, Blankstein, Felt (2005) Abnormal Psychology, MC Graw Hill, U.S.A.

37. Nolen - Hoeksma (2007) 4thed Abnormal Psychology, MC Grow Hill, U.S.A.

38. Sue, David, Sue, Derald, Wing. And Sue Stanley (2006) 8thed Understanding Abnormal Behavior, Houghton Miffilin Company, U.S.A.

ص: 403

ص: 404

نگاهى به طبيعت در احاديث «الكافى»

اشاره

نگاهى به طبيعت در احاديث «الكافى»

فرّخ رنگرز

چكيده

انسان مدرن ، با روى آورى به سكولاريسم و اومانيسم و در نتيجه ، با استفاده منفعت طلبانه و بى حدّ از طبيعت ، به تخريب گسترده آن دست زده است . اين دو جريان ، نقش انسان را در عالم هستى ، فاقد معنا كرده و بين او و حقايق متعالى ، فاصله انداخته است .

در مقابل اين دو رويكرد ، سنّت معنوى دين قرار دارد كه آدمى را «خليفة اللّه» مى داند و انسان را در پاس داشت نظام عالَم و سنّت هاى جارى طبيعت ، مؤثّرترين عامل معرفى مى كند . نويسنده اين مقال ، سعى كرده است تا با كند و كاو در الكافى و انتقال ديدگاه اهل بيت عليهم السلام در باره طبيعت ، پاسخ بعضى از پرسش هايى را كه انسان امروز با آنها رو به روست ، استخراج نمايد .

اين نوشتار ، موضوعات زير را در بر گرفته است :

تعريف و اهميت محيط زيست و مناسبات انسان با آن ؛ چيستىِ طبيعت ؛ تأثير طبيعت بر زندگى مادى و معنوى؛ بررسى ارتباط بحران هاى زيست محيطى با آسيب ها و كژى هاى معنوى انسان .

كليدواژه ها : محيط زيست ، طبيعت ، روايات طبيعت ، بحران هاى زيست محيطى .

ص: 405

درآمد

اشاره

در كتاب الكافى مى توان به فرازهايى از سخنان ائمّه شيعه عليهم السلام در موضوع طبيعت و مناسبات انسان با آن ، برخورد كرد كه علاوه بر جنبه هاى آموزه هاى دينى ، از منظر شناخت طبيعت بر اساس تلقّى دين نيز داراى اهميت است.

حال بايد ديد كه چه عاملى ، سبب شده است تا شيخ كلينى ، به ارايه ديدگاه اهل بيت عليهم السلام در موضوع طبيعت و محيط زيست ، توجّه نشان دهد. آيا توجّه قرآن و سنّت، سبب گردآورى روايات مربوط به اين موضوع توسط شيخ كلينى شده است؟ يا طبيعت زيباى زادگاه كلينى (يعنى شهر رى) موجب توجّه او به گردآورى اخبار مربوط به اين موضوع شده است؟ يا اين كه اين رويكرد ، تنها يك اتّفاق بوده است و هيچ دليل ديگرى ندارد؟

ما از راه تأمّل در الكافى ، به پاسخ اين پرسشْ دست نمى يابيم و از دليل اصلىِ اين توجّه ، آگاه نيستيم ؛ امّا كاربردى بودن نگاه دين به طبيعت در شرايط كنونى - كه انسان مدرن با روى آورى به سكولاريسم و اومانيسم ، به تخريب گسترده در طبيعتْ دست يازيده است - ، اهمّيت خود را به خوبى آشكار مى كند .

اين دو جريان معرفتى، با توجّه به اين كه نقش انسان را در عالم هستى ، فاقد معنا كرده و بين انسان و حقايق متعالى ، فاصله انداخته و برداشت هاى معنوى از عالم را به حداقل رسانده، از يك سو ، معنادارىِ طبيعت را از ميان برده و موجب تخريب و ايجاد بحران در محيط زيست شده است، و از سوى ديگر ، انسان ، با توجّه به محدوديت منابع طبيعى ، با توسعه حرص و آز خود ، بهره ورى هرچه بيشتر از طبيعت را دنبال مى كند، نه نفوذ در معانى پديده ها را تا جايى كه ديگر امكان پذير نيست كه به طور جدّى ، دل نگران سلامت معنوى انسان بود و در عين حال ، از طبيعت غافل مانْد ؛ چراكه اين دو ، از يك بحران اصلى سر برآورده اند و آن ، دين گريزىِ علم جديد است.

ص: 406

در برابر رويكرد نامأنوس سكولاريسم و اومانيسم، سنّت معنوى دين قرار دارد كه آدمى را «خليفة اللّه» بر روى زمين مى داند و انسان را در پاس داشت نظام عالم و سنّت هاى جارى در طبيعت ، مؤّرترين عامل معرفى مى كند.

ما با كند و كاو در الكافى و انتقال ديدگاه اهل بيت عليهم السلام در مورد طبيعت، مى توانيم پاسخ بسيارى از پرسش هايى را كه انسان امروز با آنها روبه روست، از اين متن روايى ، استخراج كنيم و راه حل هايى عملى و كاربردى را نسبت به خروج از بحران هاى موجود در محيط زيستْ ارائه دهيم.

نوشتار حاضر، موضوعات زير را با بهره گيرى از ديدگاه پيشوايان معصوم عليهم السلام بر اساس روايات موجود در الكافى در بر مى گيرد:

تعريف و اهميت محيط زيست و مناسبات انسان با آن ؛ چيستى طبيعت ؛ تأثير طبيعت بر زندگى مادى و معنوى انسان ؛ ارتباط مستقيم بحران هاى زيست محيطى با توجّه به آسيب شناسى كژى هاى معنوى انسان معاصر ؛ راه خروج از اين بحران ها .

الف . اهمّيت محيط زيست

اسلام ، از يك سو ، طبيعت را به مثابه آثار خدا مى بيند. جهان طبيعت، چه در درون و چه در بيرون از بدن، امرى مقدس است و تمام عالم و موجودات آن ، تسبيحگوى حق اند: «وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِى» .(1)

از سوى ديگر ، طبيعت ، زمينه ساز سعادت و كمال انسان است . انسان ، با داشتن محيطى سالم و امن است كه مى تواند به تربيت جسم و جان خود بپردازد و موجبات ترقّى و رشد خود را فراهم سازد. خلافت الهى انسان ، ايجاب مى كند تا او كارى

مخالف اراده خداوند انجام ندهد. انسان بايد همان گونه كه اراده خداوند بر حفظ هماهنگى و تعادل محيط زيست قرار گرفته است، به اين امر تعلّق گيرد.

ص: 407


1- . سوره اسراء ، آيه 44.

با اين حال و با توجّه به اهتمام اسلام به حفظ و تقديس طبيعت ، در منابع روايى ما آمده است كه اهل بيت عليهم السلام از سوگند خوردن به طبيعت ، پرهيز مى كردند ؛ چون اين امر ، طبيعت را جاى خدا قرار مى داد. از امام باقر عليه السلام پرسيده شد :

آيا سوگندهاى خداوند به شب و روز و ستارگان و... مى تواند سرمشق ما باشد؟ ايشان فرمودند:

إِنَّ لِلَّهِ عز و جل أنْ يُقسِمَ مِن خَلقِهِ بِما شاءَ وَ لَيسَ لِخَلقِهِ أنْ يُقسِمُوا إلاّ بِهِ ؛(1)

خداوند عز و جل صاحب اختيار است و مى تواند به نام هر مخلوق و پديده اى سوگند

بخورد؛ امّا مخلوق او فقط بايد به نام او سوگند بخورد.

در حديث ديگرى از امام صادق عليهم السلام نقل شده است كه قسم خوردن به طبيعت، روش جاهليت بود ؛ زيرا قسم خوردن به آن را امرى بزرگ مى شمردند:

قالَ أبُو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام فى قَولِ اللّه ِ عز و جل : «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ» قَالَ : «كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يَحلِفُونَ بِها»، فَقالَ اللّه ُ عز و جل : «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ» قالَ : «عَظُمَ أمْرُ مَنْ يَحْلِفُ بِهَا» .(2)

همچنين قسم خوردن به آن گناه شمرده شده است :

سَألتُهُ عَن قَولِ اللّه ِ عز و جل : «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ» ، قَالَ : «أعْظَمَ إثمَ مَن يَحلِفُ بِها» .(3)

اهتمام به طبيعت ، در همه اديانْ توصيه شده است. در آيين بودا، انسان ، جزء جداناپذير طبيعت است و اگر طبيعتْ آلوده شود، در نهايت ، انسان ها آلوده مى شوند. وقتى فرهنگ ها با طبيعتْ بيگانه شوند و انسان ها از نظام هاى طبيعى جدا شوند و نسبت به آنها حالت تهاجمى پيدا كنند، پيامدهاى منفى اى پديد مى آيد. وقتى طبيعت را پايمال كنيم، خودمان را پايمال مى كنيم. بوداييان اوّليه ، در جنگل ها و زير

ص: 408


1- . الفروع من الكافى، ج7، ص 449 ؛ گزيده كافى، محمّد باقر بهبودى، ج6، ص 341.
2- . الكافى ، ج 7 ، ص 450 ، ح 4 .
3- . همان ، ح 5 .

درخت هاى بزرگ و در غارها و نواحى كوهستانى زندگى مى كردند. به طبيعتْ وابسته بودند و به زيبايى و تنوّع محيط طبيعى خود ، احترام بسيار مى گذاشتند.(1)

گاتها ، كتاب آسمانى اَشو زرتشت (1، 3، 5) نيز به محيط زيست ، با مفهومى بسيار گسترده تر و در دو بُعد مادى و معنوى مى پردازد. در هات 31 ، بندهاى 7 و 8 آمده است:

جهان كه همه ابعاد محيط زيست را در بردارد، به وسيله اهورامزدا (يگانه هستى بخش بزرگ و دانا) ، استوار بر هنجارى به نام اشا (ارديبهشت) آفريده شده است. كسى كه نخستين بار چنين انديشيد كه بايد روزگار جهان ، با آسايش و آرامش همراه باشد، با نيك ترين انديشه و افزاينده ترين خرد ، جهان شادى بخش را آفريد و سرسبز گردانيد.

در هات 44 ، بندهاى چهار تا شش آمده است كه : اَشا ، هنجارى است كه همه اجزاى جهان را در بهترين وضعيت و حالتْ نگه مى دارد.

دانشمندان و انديشمندان ، به فراخور حال و تخصّص مى كوشند كه گوشه اى از اين هنجار را بياموزند. تمدّن و فنّاورى ، دستاورد هماهنگ شدن با اين هنجار است. هرگونه ناهنجارى ، سبب ويرانى و هر به هنجارى ، سبب پيشرفت و آبادانى مى شود. او زمين، آسمان، آب، گياهان و جهان بارورِ شادى آفرين را آفريد تا انديشمندان ، همواره به ياد وظايف خود باشند.

در آيين زردشت ، صحبت از ايزدانى مى شود كه هر كدام از اين ايزدان ، با يكى از پديده هاى طبيعت در ارتباط است ؛ ايزدانى همچون : تيشتر (خداى باران) ، وايو (خداى باد)، آناهيتا (ايزد بانوى آب) و... .

اين ايزدان براى مردم ، فوق العاده مورد احترام بودند. به عنوان مثال، «آناهيتا» به معناى پاك و دور از آلودگى ، در اعتقاد ايرانيان باستان ، الهه آب، فرشته نگهبان

ص: 409


1- . «محيط زيست در بوداييسم»، چاكسون مارن كابيليسنگه، ترجمه : رضا رضايى، گزارش گفتگو ، ش4.

چشمه ها و باران و همچنين نماد بارورى، عشق و دوستى بوده است. اين اعتقاد ، از دوران پيش از زرتشت ، در ايران وجود داشته و در دوران هاى بعدى هم مورد توجّه قرار گرفته است. در تقويم ايرانى ، روز دهم ماه آبان باستانى ، برابر با چهارم آبان

فعلى ، به عنوان جشن «آبانگان» مشخص شده است. آبانگان ، جشن آناهيتا (آناهيد)، الهه آب است. در اين جشن ، مردم، الهه آب را نيايش مى كردند.

در قطعه ژرف ، فصل ده ، آيه نود ، ريگ ودا به عنوان متن دينى كهن هندوان نيز - كه قربانى شدن پوروسا در آن ذكر مى شود - ، تصويرى از طبيعتْ به مثابه موجودى مرتبط با نفس، منشأ امور مقدس است:

هزار سر بود پوروسا، هزار چشم، هزار پا . او زمين را از هر سو در آغوش گرفت و بر روى ده انگشت ايستاد.

پوروسا همه اينها هست، آنچه بود و آنچه خواهد بود. او خداى بى مرگى است ؛ بى مرگى اى كه او آن را با غذا(ى قربانى) ، پرورش مى دهد.

چنين است بزرگىِ او، و با اين همه ، بزرگ تر از آن است پوروسا. يك چهارم او، همه موجودات است. سه چهارم او جاودان در آسمان است.

سه چهارم پوروسا در آسمان ، قد برافراشت. يك چهارم او دوباره در اين جا (زمين) برآمد. چنين شد كه در همه سو گسترد؛ به عنوان چيزى كه مى خورد و نمى خورَد.

از او ويراج زاده شد . از ويراج، پوروسا. او آن زمان كه زاده شد ، به فراتر از زمين رسيد؛ به پشت زمين و به پيش از آن.

هنگامى كه خدايان با نذر كردن پوروسا ، قربانى را گستردند، بهار : روغن قربانى بود، تابستان : هيزم، پاييز : نذر.

همچون قربانى افتاده بر علف پوشيده، آنان پوروسا را - كه در آغاز زاده شده - ، افشاندند. با او خدايان قربانى كردند و قدّيسان و فرزانگان. از آن قربانى كه به تمامى، تقديم شد، روغن افشانده ، گرد آمد. او آن را جانورانِ هوا ساخت ؛ جانوران جنگل و جانوران روستا.

ص: 410

از آن قربانى كه به تمامى تقديم شد، آيه ها (ى ريگ ودا) زاده شدند و آهنگ هاى سامايى (ساماودا). اوزان از آن زاده شدند. از آن ، ذكر و وِرد هنگام قربانى (ياجورودا) زاده شد.

از آن ، اسب ها زاده شدند و آنها كه دو رديف دندان دارند. گاوها از آن زاده شدند. از آن بزها و گوسپندانْ زاده شدند.

زمانى كه آنان پوروسا را تكّه تكّه كردند، او را به چند قطعه تقسيم كردند؟ دهانش چه بود؟ دو دستش چه بود؟ ران ها و پاهايش را چه نام دادند؟

برهمن ، دهانش بود ؛ دو دستانش راجانيا (جنگجو) شدند ؛ دو رانش وايس يا (بازرگان و برزگر) شدند ؛ از پاهايش سودرا (طبقه برده) زاده شد.

ماه از روحش (ماناس) زاده شد ؛ از چشمش خورشيد زاده شد ؛ از دهانش ايندراواگنى ؛ از نَفَسش وايو (باد) زاده شد.

از نافش آسمان ميانى برآمد ؛ از سرش فلك اعظم پيدا شد ؛ از پاهايش زمين ؛ چهار جهت از گوشش. بدين سان آنان دنياها را شكل دادند.

چوب هايش كه (آتش) را محصور مى كنند ، هفت قطعه بودند . هيزم ها سه دسته هفت تايى شدند. زمانى كه خدايان قربانى را پهن كردند، پوروسا را به عنوان يك قربانى ، بربستند.

با اين قربانى، خدايان قربانى را به قربانگاه بردند. اينها نخستين فرمان ها بودند. اين قدرت هاى بزرگ ، به ملكوت رسيدند ؛ جايى كه قدّيسان باستان و خدايان هستند.

و به اين ترتيب ، موجودات جهان، طبق اين متن زيبا، در واقع، «پوروسا» هستند . آنها قربانى چيزى هستند كه در سنّت هندو ، مقدّس ترين چيز است.

ب . چيستىِ طبيعت

در انديشه اسلامى ، در تبيين چيستىِ طبيعت ، چند اصل غير قابل انكار وجود دارد :

1 . طبيعت ، مخلوق خداوند است.(1)

ص: 411


1- . سوره سجده، آيه 4.

2 . طبيعت ، سازوكارى هدفدار و منظم است.(1)

3 . خداوند ، تمام طبيعت را بر پايه نظام توحيد آفريده است .(2)

4 . خداوند ، طبيعت را به معرفت خود ، مفطور كرده است .(3)

5 . همه پديده ها آيه الهى هستند.

6 . انسان ، لازم است كه طبيعت را به مثابه آيه الهى بشناسد.

7 . طبيعت ، مسخر انسان است .(4)

بنا بر اين ، تمام طبيعت ، آفريده شده است تا انسان از اين طبيعت استفاده كند و در آفرينش آسمان ها و زمين انديشه كند و به اين مرحله برسد كه بگويد: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هٰذَا بَاطِلاً»(5) و با شكر و سپاس خداوند ، از طبيعت استفاده كند و با غفلت، باعث اسراف و امساك و افراط در منابع طبيعى نشود.

بايد دانست كسانى به اين مرحله مى رسند كه در حال قيام و قعود به ياد خدا هستند : «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ» .(6)

از اين روايت ، فهميده مى شود كه تنها كسانى در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند كه به هدفدارى آن پى برده اند: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هٰذَا بَاطِلاً»(7) و از زيبايى طبيعت ، متوجّه زيبايىِ طبيعتِ خداىِ طبيعت مى شوند.

ملاّ صدرا در شرح خود از اُصول الكافى مى نويسد:

خداوند ، هيچ چيزى در جهان صورت نيافريد، جز آن كه برايش نظير و همانندى

ص: 412


1- . الروضة من الكافى، ج8، ص 145، ح117 : «فَطَرهُم جميعا عَلى التَّوحيد» .
2- . همان جا : «فَطَرَهُم عَلى المَعرِفَة بِه» .
3- . اصول كافى، كمره اى، ج4، ص 43 و 44، ح 1 - 3 .
4- . سوره لقمان ، آيه 20 : «سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَاوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ» .
5- . سوره آل عمران ، آيه 191.
6- . سوره آل عمران ، آيه 191.
7- . سوره آل عمران ، آيه 190 .

در عالم معنى است، و خداوند ، هيچ چيزى در عالم معنا و ملكوت نيافريد، جز آن كه براى آن ، صورتى در اين جهان و حقيقتى در عالم حق - كه غيب الغيوب است - مى باشد ؛ چون عوالم ، مطابق هم اند، يعنى زيرين ، مثال برين راست، و عالى روح و حقيقتى زيرين راست، و همين گونه هست تا مى رسد به حقيقت حقايق . پس آنچه كه در جهان دنياست ، مثال ها و مراتبش مَثَل و اشباح حقايق عقلى و صورت هاى مفارق است و آنها، مظاهر اسماى الهى اند .(1)

بنا بر اين ، زيبايى هاى اين عالم، سايه هايى است از زيبايىِ عالم معنا كه مى توانند چشمان بيننده را به روى حقايق عالم ديگر باز كند. حكيم ملاّ صدرا خود مى گويد :

هرچه كه در معلومات - از ذات و صفت - يافت مى شود، ناگزير بايد در علّت هاى فعالش - آنچه كه در برابر آن است - موجود باشد ؛ ولى آن جا به گونه اى است كه شايسته و در خور آن (علّت ها) است ؛ چون نسبت مجعول به جاعل، نسبت سايه است به صاحب سايه .(2)

تماشاى طبيعت سرسبز و اصولاً شگفتى هاى زيباى جهان هستى ، مى تواند انسان را به نظاره زيبايى هاى نامحسوس رهنمون كند؛ به گونه اى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم، حقايقى براى انسان روشن خواهد گشت كه حتّى در احساس عظمت ملكوت درونى و ملكوت بيرونى ، ظاهر خواهد گشت.

ج . تأثير طبيعت بر زندگى انسان

پست و پليد شمردن ماده در طول تاريخ، از سوى مقدّسان ، از عوامل اساسى بيگانگى توده هاى مسلمان از طبيعت بوده است و اين ، در حالى صورت پذيرفته است كه اسلام ، تمام پديده هاى طبيعت را آيه خدا دانسته است و به همين دليل ، پيشينيان ما با اعجاب به طبيعت مى نگريسته اند و از مواد اوّليه و بى واسطه طبيعتْ به گونه اى بهره

ص: 413


1- . شرح اُصول الكافى، ملاّ صدرا ، ج3، ص 558.
2- . همان، ص 545.

مى برده اند كه كمترين آسيب را به آن نزند ؛ ولى نتيجه روند غفلت ما از طبيعت ، اين بوده است كه بيگانگى از طبيعت، بيگانگى از خود را براى انسان عصر ما به دنبال داشته است.

در نگاه اوّل، آنچه به ذهن مى رسد ، برآورده شدن نيازهاى اوّليه انسان (همچون : خوراك ، پوشاك و مسكن) از طبيعت است. آدمى ، به ناچار براى به دست آوردن آنها دست به دامن طبيعت مى شود و خداوند هم، اين ظرفيت (برآوردن نيازهاى انسان) را در طبيعت قرار داده است. آب و هوا، درختان، گياهان، حيوانات، و به طور كلى ، طبيعت و محيط زيست ، نقش اساسى اى در زندگى بشر دارند.

امام باقر عليه السلام در جواب مردى شامى كه پرسيده بود : «نخستين چيزى كه خدا خلق كرده، چيست؟» ، فرمود:

آن ، آب بود كه همه چيزها را از آن آفريد و اصل هر چيز را از آب ، به آب پيوست و براى آب اصلى به چيز ديگر نپيوست كه او را بدان منسوب سازد . و باد را از آب آفريد، و سپس باد را بر آب چيره ساخت، و باد ، متن آب را شكافت، تا از آب ، كفى برجهيد به آن اندازه كه خواست بر جهد و از آن كف، زمينى سپيد و پاك آفريد كه در آن ، تَرَك و سوراخ و بلندى و پستى و درخت نبود . سپس آن را فراهم آورد و بالاى آب نهاد . سپس خدا آتشى را از آب آفريد و آتش، متن آب را شكافت تا از آب ، دودى برخاست آن قدر كه خداى مى خواست به آسمان برخيزد، و از آن دود ، آسمانى آفريد روشن و پاك كه نه تَرَكى در آن بود و نه سوراخى . اين است مقصود از فرموده پروردگار: «آسمان را برپا كرد . سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه معيّن] درست كرد . و شبش را تيره و روزش را آشكار گردانيد» .(1)

... نه خورشيدى بود، نه ماهى، نه ستاره اى و نه ابرى . سپس آن را در هم پيچيد و روى زمينش نهاد، و سپس اين دو آفريده را به هم پيوند داد و آسمان را پيش از زمين برافراشت و اين است مفهوم سخن پروردگار كه: «و پس از آن ، زمين را با

ص: 414


1- . سوره نازعات، آيه 27 - 29 .

غلتانيدن ، گسترانْد» .(1)

... آسمانْ بسته بود و باران نمى باريد و زمينْ بسته بود و دانه نمى روياند، و چون خداوند - تبارك و تعالى - خلق را آفريد و از هر جاندارى در آن پراكنْد، آسمانْ به بارش آمد و زمين به رويانيدن گياه باز شد... .(2)

در حديث ديگرى نيز از امام باقر عليه السلام اين گونه آمده است :

همه چيز ، آب بود و عرش خدا بر آب بود و خداوند ، همه چيز را از آب آفريد.(3)

آب ، در منظر اسلام ، از قداست ويژه اى برخوردار است و تأثير شگرفى بر جسم و روح انسان دارد . به تعبير امام صادق عليه السلام بنگريد :

طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياة ؛(4)

طعم آب، طعم زندگى است .

نگاه مسلمانان به آب ، نگاهى پر از قداست و عظمت است . آب ، وسيله اى براى پيوستن زمين و آسمان مى شود. امام صادق عليه السلام ذيل آيه «وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُّبَارَكًا» ،(5) از قول پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند:

لَيسَ مِن ماءٍ فى الأرْضِ إلاّ وَ قَدْ خالَطَهُ ماءُ السَّماء .(6)

روشن مى شود كه اين آب مبارك ، مخلوطى از آب زمين و آسمان است .

از ديگر موارد اهميت و قداست آب ها، اين كه وسيله اى است كه ارتباط انسان با معبودش را فراهم مى كند. زمانى كه به نماز مى ايستد و قصد راز و نياز با او را دارد ، در اين جا آب ، نام وضو و غسل را به خود مى گيرد . هيچ مسلمانى نمى تواند بدون آب، و

ص: 415


1- . سوره نازعات ، آيه 30.
2- . الروضه من الكافى، ص 94 - 95 ؛ بهشت كافى ترجمه روضه كافى ، ترجمه : حميد رضا آژير ، ص 129 .
3- . همان ، ص 95.
4- . الفروع من الكافى، ج6، ص 381 .
5- . سوره قاف ، آيه 9.
6- . الكافى، ج6، ص 387، ح1.

پاك كردن بدن با آن، به نماز بايستد يا اين كه طواف كند.

آب ، نه تنها شستشوى ظاهرى بدن را بر عهده دارد ، بلكه حالتى روحى و روانى در انسان ايجاد مى كند و به او تقدس مى بخشد و زمينه ورود به مكان هاى مقدّس و مذهبى را براى انسان فراهم مى كند.(1)

هوا نيز مانند آب ، يكى از عناصر حياتىِ زندگى انسان است ؛ عنصرى كه زندگى بدون آن ، حتّى لحظه اى هم امكان پذير نيست. اين عامل حياتى ، اطراف زمين را فراگرفته و ما اكسيژن مورد نياز خود را به وسيله تنفس ، از آن مى گيريم. در هوا ، مقدار زيادى اكسيژن وجود دارد و گياهان نيز پيوسته اين عنصر را تجديد مى كنند و نمى گذارند اين مادّه ، حتى از اندازه لازم كمتر شود. اين كه در قرآن آمده است: «وَ جَعَلْنَا السَّمَآءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا»(2) ، منظور از آسمان، جوّى است كه گرداگرد زمين را فرا گرفته، و بر اساس تحقيقات دانشمندان ، ضخامت آن ، صدها كيلومتر است . اين قشر ظاهراً لطيف - كه از هوا و گازها تشكيل شده - ، به قدرى محكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد ، نابود مى شود و كره زمين را در برابر بمباران شبانه روزىِ سنگ هاى «شهاب» - كه از هر گلوله اى خطرناك ترند - حفظ مى كند. به علاوه ، اشعه آفتاب - كه داراى قسمت هاى مرگبارى است - به وسيله آنْ تصفيه مى شود و از نفوذ اشعه كشنده كيهانى - كه از بيرون جو، به سوى زمين سرازير است - جلوگيرى مى كند. در بيانات معصومان عليهم السلام از تأثير شگرف هوا بر جسم و جانْ سخن رفته و آثار مخصوص هواىِ هر فصل ، بيان شده است.

اما درباره اين كه محلّ اين بادها در كجاست؟ عَزرَمى مى گويد: نزد امام صادق عليهم السلام در حجر اسماعيل ، زير ناودان نشسته بوديم... به امام صادق عليه السلام گفتم : قربانت گردم!

ص: 416


1- . براى ديدن اين احاديث ، به «باب تطهير» و «باب فضل الماء» مراجعه شود .
2- . سوره انبياء ، آيه 32.

باد از كجا مى وزد؟ فرمود:

باد ، زير همين ركن شامى نهفته است، و هرگاه خداوند بخواهد كه مقدارى از آن را بيرون بياورد، بيرون مى آوَرَد . اگر باد جنوب است ، جنوب و اگر شمال است ، شمال و اگر باد صباست ، باد صبا و اگر دبور است ، دبور ... .

نشانه اش همين است كه هميشه اين ركن را در حال حركت مى بينى، در زمستان و تابستان و شب و روز.(1)

امّا برخى از اين بادها ، بادهاى رحمت اند و برخى بادهاى عذاب.(2)

بادهاى رحمت و تأثير آنها بر زندگى انسان ، به شرح زير است:

1 . بادهايى كه ابرها را بر مى انگيزانند.(3)

2 . بادهايى كه ابر را ميان آسمان و زمينْ باز مى دارند.(4)

3 . بادهايى كه ابر را مى فشارند تا به اذن الهى ببارند.(5)

4 . هر درد و عفونتى را از بدنْ بيرون مى كنند.(6)

در كتاب شرح اُصول الكافى ملاّ صالح مازندرانى ، ذيل حديث 68 الروضه ، در مورد تأثير باد چنين مى نويسد:

... الريح فإنّها مع اتّحاد جوهرها مصدر لآثار مختلفة كإيقاد النار و إخمادها و إشارة السحاب و جمعها وتفريقها و تنفيه الحبوب و ترويج النفوس و تلقيح الأزهار و تربية الثمار و تلطيف الأهويه و تكثيفها و تحريك السفن و تسكينها بالإحاطة عليها و سرعة السير إلى جهات مختلفه و قوة الحركة إلى أمكنة متباعدة إلى غير ذلك من خصالها التى لاتحصى و يكفى فى ذلك أنه انفتحت السماء بماء

ص: 417


1- . بهشت كافى، ص 320.
2- . همان، ص 126 - 127.
3- . همان، ص 126 - 261.
4- . همان، ص 126.
5- . همان جا .
6- . همان، ص 273.

منهمر و انفجرت العيون و جرت المياه من كال جانب... .(1)

گياهان نيز به عنوان بخش ديگرى از طبيعت ، نقش بسيار مهمّى در تأمين زندگى بشر دارند : پاكيزه كردن هوا، تعادل دماى هوا و حفاظت از خاك و تأمين بخشى از مواد غذايى مورد نياز انسان و حيوانات ديگر. علاوه بر اين تأثيرات گياهان و درختان و گل ها تأثير بسيار شگرف و مثبتى بر روح و روان انسان دارند.

ديدن سبزه زارها و گل برگ هاى لطيف گياهان، رنگ آميزىِ گونه گون گل ها، تركيب موزون برگ ها، چشم انداز بهجت آور بوستان ها و جنگل ها، انسان را غرق در شادى و سرور مى كند. افسردگى ها و دلهره ها و اضطراب ها را مى زدايد و حسّ تازگى و اميدوارى را در چنين شخصى مى رويانَد.

در روايات معصومان عليهم السلام به تماشاى سرسبزى ها و منظره هاى جذّاب آنها توصيه شده است. و دليل آن را تقويتِ ديده و بصيرت انسان و زدودنِ افسردگى ها و از بين رفتن بيمارى هاى روحى و روانى دانسته اند . در روايتى از امام كاظم عليه السلام آمده كه مى فرمايد :

ثَلاَثَةٌ يَجلينَ البَصَرَ : النَّظَرُ إلى الخُضرَةِ وَ النَّظَرُ إلى الماءِ الجارى و ... ؛(2)

سه چيز است كه ديده را جلا مى دهد : نگاه به سبزه ، آب روان و ... .

ممكن است مراد از اين روايت و رواياتى از اين دست، اين باشد كه نگاه كردن به سبزى و خرّمى گياهان و درختان، بر بصيرت آدمى مى افزايد و چشم دل را روشن مى كند.

از دلايل اهميت گياهان و درختان مى توان به احاديثى از ائمّه معصوم عليهم السلام در مورد درختكارى و كشاورزى به عنوان بهترين كار، اشاره كرد . امام باقر عليه السلام به نقل از پدر بزرگوارشان مى فرمايد :

ص: 418


1- . شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح، ج12، ص 16.
2- . بحار الأنوار، ج10، ص 246، و ج75، ص 291.

خَيرُ الأعمالِ الحَرثُ تَزرَعُهُ فَيَأكُلُ مِنهُ البَرُّ وَ الفاجِرُ أمّا البَرُّ فَما أكَلَ مِن شَىْ ءٍ استَغفَرَ لَكَ وَ أمّا الفاجِرُ فَما أكَلَ مِنهُ مِن شَىْ ءٍ لَعَنَهُ وَ يَأكُلُ مِنهُ البَهائِمُ وَ الطَّيرُ ؛(1)

بهترين كارها كشاورزى است؛ آن را مى كارى و نيكوكار و بدكار از آن مى خورند. نيكوكار مى خورد و برايت از خدا آمرزش مى طلبد ؛ امّا بدكار ، مى خورد و آنچه خورده، او را لعن و نفرين مى كند ، و چرندگان و پرندگان نيز از آن بهره مند مى شوند.

در حديثى از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام است كه مى فرمايند :

تَقُولُ إذا غَرَستَ أو زَرَعتَ وَ مَثَلُ : «كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَآءِ *(2) تُؤى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإذنِ رَبِّهَا» .(3)

همچنين از درختكارانْ خواسته شده است كه در هنگام كشت درخت، ياد و نام خدا را بر زبان جارى كنند.(4)

در مورد نگهدارى از درخت نيز حديثى از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد:

وَ خُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَكُلِّفَ غَرسَها وَ سَقيَها و القِيامَ عَلَيها ؛(5)

خداوند ، درخت را براى انسان آفريد و بر او تكليف كرد كه آن را بكارد و آبيارى كند و بر نگهدارى آن تلاش ورزد.

در برخى از روايات ، آمده است كه قطع برخى از درختان ، مكروه است . مانند اين روايت كه عمّار بن موسى ، از امام صادق عليه السلام از قطع درخت سؤل مى كند و امام مى فرمايد : «اشكالى ندارد» . سپس ، سؤل را اختصاص به سدر مى دهد كه در مورد قطع درخت سدر ، چه حكمى دارد و امام مى فرمايد:

ص: 419


1- . الفروع من الكافى، ج5، ص 260 . نظر علاّمه مجلسى در مرآة العقول ج19، ص 332 بر اين است كه حديث ، مرسل است.
2- . سوره ابراهيم ، آيه 24 - 25 .
3- . الفروع من الكافى، ج5، ص 263.
4- . ر . ك : همان جا .
5- . بحار الأنوار، ج3، ص 86.

قطع درخت سدر در بيابان ، مكروه است ؛ چون اين درخت ، كم است ؛ امّا اين جا چون درخت سدر ، فراوان است ، اشكالى ندارد .(1)

امّا نظر علاّمه مجلسى ، بر اين است كه اين حديث ، موثّق است ؛ امّا گفتار پرسش كننده در مورد سدر ، از اين جهت است كه اهل سنّت از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه ايشان قطع كننده درخت سدر را لعن كرده اند و روايت شده است كه متوكّل - لعنة اللّه عليه - ، درخت سدرى را كه نزد قبر امام حسين عليه السلام بود و به وسيله آن درخت سدر ، مردم قبر امام حسين عليه السلام را مى شناختند ، قطع كرد. سپس بعضى از علماى آن زمان گفتند كه اكنون معناى حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد قطع درخت سدر ، آشكار شد .(2)

حتّى در برخى روايات، قطع درختان ، موجب نزول عذاب مى شود . در روايتى از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد :

درختان ميوه را قطع نكنيد كه خداوند ، بر سر شما عذاب مى ريزد.(3)

از اين روايات و روايات ديگرى كه به دليل اختصار ، حذف گرديد، اهميت گياهان و درختان و تأثير آنها بر زندگىِ انسان ها مشخص مى شود.

در باب نقش مؤثّر حيوانات در زندگى انسان در الكافى، كتابى با عنوان «كتاب الدواجن» ، به آن اختصاص داده شده است. اين امر ، نشان دهنده توجّه شيخ كلينى به حيوانات نيز هست. در اين كتاب ، احاديثى آمده است مبنى بر احترام حيوان، حقوق حيوان و استفاده از حيوان به عنوان مركب و آن هم به گونه اى شايسته و پرهيز از آزار و اذيت حيوان .

در حديثى ، امام صادق عليه السلام در باره استفاده از حيوان ، اين گونه مى فرمايد :

براى سوارى ، چهارپا تهيه كن كه منافع آن براى توست، و روزى آن ، بر عهده

ص: 420


1- . الفروع من الكافى ، ج 5 ، ص 264 .
2- . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، ج9، ص 338.
3- . الكافى، ج5، ص 264.

خداوند است .(1)

حتّى براى نوع استفاده از آن هم ، دستورهايى از ائمّه عليهم السلام داريم . مثلاً امام زين العابدين عليه السلام صد دينار طلا مى داد و يك شتر نجيب براى سوار شدن مى خريد تا عزّت و احترام او محفوظ بماند.(2)

حتّى از نشانه هاى سعادت مؤن، داشتن يك چهارپا دانسته شده است كه براى برآوردن نيازهاىِ خود و حقوق برادرانش از آن استفاده مى كند :

مِن سَعادَةِ المُؤِنِ دابَّةٌ يَركَبُها فى حَوائِجِهِ وَ يَقضى عَلَيها حُقُوقَ إخوانِه .(3)

پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:

حيوان ، به گردن صاحب خود، شش حق دارد: هرگاه از آن پياده شد ، علفش بدهد ؛ هرگاه از آبى گذشت، به آن آب بدهد ؛ بى دليل آن را نزند ؛ بيشتر از قدرتش آن را بار نكند ؛ بيشتر از توانش آن را راه نبرد ؛ مدّت زيادى روى آن درنگ نكند .(4)

همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

لا تَضرِبُوا الدَّوابَّ عَلى وُجُوهِها فَإنَّها تُسَبِّحُ بِحَمدِ اللّه ؛(5)

به صورت حيوانات ، ضربه نزنيد ؛ زيرا آنها خداوند را حمد و تسبيح مى گويند .

دليل آن از زبان امام صادق عليه السلام اين گونه آمده است :

لِكُلِّ شَى ءٍ حُرْمَةٌ وحُرمَةُ البَهائِمِ فى وُجُوهِها ؛(6)

براى هر چيزى حرمتى است و حرمت چهارپايان ، در صورتشان است .

آنچه از روايات برمى آيد ، اين است كه در گذشته ، با آهن گداخته ، صورت

ص: 421


1- . گزيده كافى، ج6، ص 47.
2- . همان، ص 48.
3- . الفروع من الكافى، ج6، ص 536.
4- . همان، ص 537.
5- . همان، ص 538.
6- . همان، ص 539 .

حيوانات را داغ مى كردند تا با هم اشتباه نشوند و امامان معصوم عليهم السلام اين كار را منع مى كردند . يونس بن يعقوب مى گويد : به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا مى توانم با آهن گداخته ، صورت گوسفندها را علامت بزنم؟ امام عليه السلام فرمود: «فقط گوش گوسفند را مى توانى داغ كنى» .

د . طبيعت ، وسيله آگاه سازىِ انسان

خداوند براى متنبّه كردن انسان ، به طبيعت فرمان مى دهد. پيشوايان ما يكى از دلايل وقوع زلزله را موعظه و ترساندن مردم از گناه دانسته اند. در حديثى از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد :

فَإن قالَ قائِلٌ : فَلِمَ صَارَت هذِهِ الأرضُ تُزَلزَلُ؟ قيلَ لَهُ إنَّ الزَّلزَلَةَ وَ ما أشبَهَها مَوْعِظَةٌ وَ تَرهيبٌ يُرَهَّبُ بِها النّاسُ لِيَرعَوُوا وَ يَنزِعُوا عَنِ المَعاصِى .(1)

خداوند ، از راه تغيير و دگرگونىِ طبيعت نيز به انسان هشدار مى دهد. حكم بن مستورد ، از امام زين العابدين عليه السلام اين گونه نقل مى كند:

از منابع غذايى اى كه خداوند ، آن را براى مردم مقدّر داشته از آنچه بدان نياز دارند، دريايى است كه خداوند ، آن را ميان آسمان و زمين آفريده است. همانا خداوند ، مجارىِ خورشيد و ماه و اختران و ستارگان را در آن اندازه كرده و همه آن را بر فلك ، مقدّر و مقرّر كرده است، و در پى آن ، به فلك ، فرشته اى گماشته كه هفتاد هزار فرشته ، همراه او هستند و آنها فلك را مى چرخانند، و چون آن را بچرخانند، خورشيد و ماه و ستاره ها هم با آن مى چرخند و در شبانه روز به منزلگاه هاى خود، كه خداوند عز و جل براى آنها مقرّر ساخته ، وارد مى شوند، و هرگاه گناه بندگان ، بسيار شد و خداوند سبحان، آهنگ آن كرد كه از آنها به عنوان يكى از نشانه هاى خود ، يارى جويد، به فرشته موكّل به فلكْ فرمان مى دهد كه آن فلكى را كه مجارىِ خورشيد و ماه و ستارگان بر آن است ، از جاىِ خود به در برد و آن

ص: 422


1- . الفروع من الكافى، ج5، ص307 .

فرشته هم به هفتاد هزار فرشته فرمان مى دهد كه آن را از مجارىِ خود به در برند .

و هرگاه خداوند ، آهنگِ آن كند كه خورشيد را روشن سازد و گرفتن آن را برطرف كند، به فرشته موكّل به فلك ، فرمان مى دهد كه فلك را به مجراىِ خود برگردانَد و خورشيد ، به مجراى خود بازگشت مى كند و از آب برآيد ، در حالى كه تيره رنگ است... .

ماه نيز مانند آن است... آگاه باشيد از آنها هراس نكند و از اين دو نشانه گرفتن خورشيد و ماه نترسد، مگر كسى كه از شيعيان ما باشد. پس هرگاه چنين شد به درگاه خداى عز و جل بهراسيد و بدو پناه ببريد و به سوى او بازگرديد.(1)

ه- . بحران هاى زيست محيطى و كژى هاى معنوى انسان

براى بقاى نظام طبيعت از جمله انسان، موضوعى مهم تر و فورى تر از مسئله محيط زيست نيست. بحران زيست محيطى ، نه تنها حيات بر روى زمين را تهديد مى كند، بلكه در اين مرحله آخر تاريخ بشر، تبلور خارجىِ بيمارى و رنج داخلى اى است كه ديرزمانى است انسان مدرن را به ستوه آورده است. از اين رو، اين بحران ظاهرى، شاخصى از بيمارى باطنى خود انسان مدرن و نشان دهنده علائم ظاهرى آن بيمارى باطنى است كه سرانجام با چنين شدّت و حدّتى ، خود را آشكارا، مى نماياند و در نهايت، بيمار را از وخامت حال خويشْ آگاه مى سازد.

در حديثى از امام باقر عليه السلام است كه مى فرمايد :

وَجَدنا فى كِتابِ عَلى عليه السلام «إِنَّ الأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(2) أنَا و أهلُ بَيتي الَّذينَ أورَثَنا اللّه ُ الْأرضَ وَ نَحنُ المُتَّقُونَ و الأرضُ كُلُّها لَنا ... .(3)

ص: 423


1- . بهشت كافى، ص117 .
2- . سوره اعراف، آيه 128 .
3- . الكافى، ج1، ص407 .

در كتاب امام على عليه السلام آمده است كه وارث زمين بعد از خداوند ، پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام هستند و همه زمين ، از آنِ ايشان است.

در مورد جمله «و الأرضُ كُلُّها لَنا» در شرح اُصول الكافى ملاّ صالح مازندرانى، آمده است:

أى الأرض معمورها و مواتها كلّها لنا، و نحن مالكها ... ؛(1)

زمين ، چه قسمت آبادانى و چه بخش موات آن ، همه از آنِ ما (اهل بيت عليهم السلام ) است و ما مالك آن هستيم .

محمّد بن ريان مى گويد: به امام عسكرى عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! روايت كن براى ما اين كه براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از دنيا جز يك پنجم نيست . امام عليه السلام جواب داد :

همانا دنيا و آنچه در آن است، براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است .(2)

نتيجه اين كه ، كلّ هستى براى اهل بيت عليهم السلام است .

در روايتى از حفص بن بُخترى است كه از ابى عبداللّه عليه السلام نقل مى كند:

إنَّ جَبرَئِيل كَرَى بِرِجلِهِ خَمسَةَ أنهارٍ و لِسانُ الماءِ يَتبَعُهُ: الفُراتَ و دِجلَةَ و نيلَ مِصرَ و مِهرانَ وَ نَهرَ بَلخَ فَما سَقَت أو سُقِيَ مِنها فَلِلإمامِ و البَحرُ المُطيفُ بِالدُّنيا [لِلإِمَام] .(3)

و در روايت ديگرى ، امام صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال معلّى بن خنيس مبنى بر اين كه چه مقدار از اين زمين ، براى شماست؟، با تبسّم مى فرمايد :

إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى بَعَثَ جَبرَئِيل و أمَرَهُ أن يَخرِقَ بِإبهامِهِ ثَمانِيَةَ أنهارٍ فى الأرضِ مِنها سَيحانُ وَ جَيحانُ و هُوَ نَهَرُ بَلخَ و الخشوع و هُوَ نَهَرُ الشّاشِ و مِهرانُ و هُوَ نَهَرُ الهِندِ و نيلُ مِصرَ و دِجلَةُ و الفُراتُ فَما سَقَت أو استَقَت فَهُوَ لَنا و ما كانَ لَنا فَهُوَ لِشيعَتِنا و لَيسَ لِعَدُوِّنا مِنْه ... .(4)

ص: 424


1- . شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح ، ج 12 ، ص34 .
2- . الكافى، ج1، ص409 .
3- . همان جا .
4- . الكافى، ج1، ص409 .

علاّمه مجلسى ، ذيل اين حديث مى فرمايد:

فما سقت أو استقت ، أى أخذت الأنهار منه و هو البحر المطيف بالدنيا أو بحر السماء، فالمقصود أنَّ أصلها و فرعها لنا .(1)

مفضّل بن عمر از امام صادق عليه السلام روايتى را نقل مى كند(2) كه بر اساس آن ، خداوند ، ائمّه عليهم السلام را اركان زمين قرار داده است تا مبادا زمين ، اهلش را بجنبانَد ...

در حديث ، مشابه ديگرى ، آمده است كه امام ، بعد از اين جمله مى فرمايد :

... وَ عُمُدَ الإسلامِ و رابِطَةً عَلى سَبيلِ هُداهُ لا يَهتَدى هادٍ إلاّ بِهُداهُمْ و لا يَضِلُّ خارِجٌ مِنَ الهُدى إلاّ بِتَقصيرٍ عَن حَقِّهِم ... .(3)

امّا در توضيح «جَعَلَهُمُ اللّه ُ أركانَ الأرض» ، نظر علاّمه مجلسى ، بر اين است كه اين ، اشاره اى است به كلمه «رواسى» در آيه 31 سوره انبيا : «وَجَعَلْنَا فِى الْأَرْضِ رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ» . منظور از كلمه «رواسى» ، ائمّه عليهم السلام در بطن قرآن هستند و مراد از «أن تميد» ، اين است كه با فقدان امام قبل از قيامت، از بين رفتن نظم زمين و اختلال احوال اهلش ، پيش مى آيد ... .(4)

ملاّ صالح مازندرانى ، ذيل «جَعَلَهُمُ اللّه ُ أركانَ الأرض» ، نظرشان اين است كه همان گونه كه براى وجود و ثبات بَنا ، اركانى وجود دارد ، همچنين زمين هم داراى اركانى است و ايشان ، ائمّه عليهم السلام هستند . در هر ركنى ، سه امام قرار دارد كه زمين به وسيله ايشان ، وجود، ثبات و بقا دارد و اگر ايشان نبودند، هر آينه ، زمين ، اهلش را مى جنباند

و حتّى براى يك چشم بر هم زدن هم ثابت نمى ماند .(5)

ص: 425


1- . مرآة العقول، ج4، ص351 .
2- . الاُصول من الكافى، ج1، ص196، ح1 . در حديث دوم همين جلد ، آمده است: «أن تميد بهم....» .
3- . همان، ص198، ح3 .
4- . مرآة العقول، ج2، ص367 .
5- . شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح ، ج5، ص184 : «جعلهم اللّه أركان الأرض» كما أن للبناء أركانا بها وجوده و ثباته كذلك للأرض أركان و هم الأئمّة فى كل ركن ثلاثه إذ بهم وجود الأرض و ثباتها و بقاؤا و لولا هم لتحرّكت الأرض بأهلها و لم تستقر طرفه عين» .

از سه حديثى كه در باب «أنّ الأئمّة هم أركان الأرض» آمده، چند نكته به دست مى آيد:

1. اهل بيت عليهم السلام ، مايه امنيت اهل زمين اند.

2. همان گونه كه كوه ها ميخ هاى زمين هستند و موجب ثبات زمين مى شوند، ائمّه هم موجب ثبات زمين و اهل زمين اند تا از راه هدايتْ خارج نشوند .

3. اهل بيت عليهم السلام ، هم حجّت كامله(1) بر زندگان (عَلى مَن فَوقَ الأرض) و هم بر مردگان (وَ مَن تَحتَ الثَّرى) هستند.(2)

4. هيچ هدايت شده اى هدايت نمى شود ، مگر به هدايت ايشان و هيچ كس خارج از هدايت نمى شود ، مگر به كوتاهى از حقّ ايشان.

و . فساد بر روى زمين

ميسر ، اين گونه رويت مى كند : از امام باقر عليه السلام درباره آيه : «لاَ تُفْسِدُواْ فِى الأَْرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا»(3) پرسيدم . ايشان فرمود :

اى ميسر! همانا زمين ، فاسد بود و خداوند ، آن را با پيامبرش اصلاح كرد و آن گاه فرمود: «در زمين ، پس از اصلاح آن ، فساد نكنيد» .(4)

در اين جا دو سؤل قابل بررسى است . يكى اين كه : آيا فساد ظاهرى مطرح است يا فساد باطنى؟ و ديگر اين كه : آيا فساد باطنى ، مى تواند منشأ فساد ظاهرى شود؟

بر اساس نظر علاّمه مجلسى و ملاّ صالح مازندرانى ، منظور از فساد در روايت ،

ص: 426


1- . همان، ص185 .
2- . مرآة العقول، ج2، ص367 : «المراد بمن فوق الأرض الأحياء، و بمن تحت الثرى الأموات» .
3- . سوره اعراف، آيه 56 .
4- . الروضة من الكافى، ج8، ص58 .

فساد باطنى است. علاّمه مجلسى معتقد است كه منظور از «كانت فاسده» ، يعنى به وسيله كفر و جهل و ضلال و ظلم و جور ، فاسد شده بود.(1)

ملاّ صالح مازندرانى نيز بر اين عقيده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى برانگيخته شد كه اهل زمين ، كافر بودند و مؤن ظاهرى هم در بين ايشان نبود و هر چه بين مردم بود ، هرج و مرج و قتل و نهب و فساد و شايعه بود.(2)

به دليل عقلى هم مى توان دريافت كه منشأ بسيارى از اعمال انسان ، به درون انسان مربوط مى شود : «إنّما الأعمال بالنّيات» ؛ بنا بر اين ، فساد درونى ، موجب فساد ظاهرى مى شود.(3)

بر اساس بعضى از روايات، كسانى در زمين فساد مى كنند كه از امامان معصوم عليهم السلام برائت جسته ، اعتقاد به امامت كسانى دارند كه خدا مخالفتشان را واجب كرده است ؛ زيرا اگر اعتقاد به امام عليه السلام ، واجب الإطاعة باشد و از طرفى ، حكومت عدل الهى برپا باشد ، زمين و آسمان ، بركاتشان را بر مردم نازل مى كنند. همان طور كه امير

مؤمنان عليه السلام

مى فرمايد :

بِنا يَفتَحُ اللّه ُ و بِنا يَختِمُ اللّه ُ و بِنا يَمحُو ما يَشاءُ ، و بِنا يَثبُتُ، و بِنا يَدفَعُ اللّه ُ الزَّمانَ الكَلِبَ وَ بِنا يُنَزِّلُ الغَيثَ ، فَلا يَغُرَّنَّكُم بِاللّه ِ الغَرُورُ ، ما أنزَلَتِ السَّماءُ قَطرَةً مِن ماءٍ مُنذُ حَبَسَهُ اللّه ُ عز و جل و لَو قَد قامَ قائِمُنا لأنزَلَتِ السَّماءُ قَطرَها، و لَأخرَجَتِ الأرْضُ نَباتَها و لَذَهَبَتِ الشَّحناءُ مِن قُلُوبِ العِبادِ ، و اصطَلَحَتِ السِّباعُ و البَهائِمُ حَتّى تَمشى المَرأةُ بَينَ العِراقِ إلى الشّامِ لا تَضَعُ قَدَمَيها إلاّ عَلى النَّباتِ و عَلى رَأسِها زينَتُها لا يُهَيِّجُها سَبُعٌ ولا تَخافُه .(4)

انسان ، با آلوده كردن محيط زيست ، موجب اختلال در توازن و هماهنگى طبيعت

ص: 427


1- . ر . ك : مرآة العقول، ج25، ص130 .
2- . ر .ك : شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح، ج11، ص392 .
3- . مرآة العقول، ج25، ص130 .
4- . همان جا .

و باعث از بين رفتن موجودات ديگر مى شود . انسان بايد بداند كه تمامى موجودات ،به واسطه اعمال و حركاتشان خواهان كمال اند و شوق مند به غايت و مبدأ افعال خويش اند . پس با فساد كردن نبايد جلوى كمال ديگر موجودات را گرفت.

تعداد موجوداتى كه در خشكى و دريا زندگى مى كنند ، كم نيستند. طبق حديثى از اميرمؤنان عليه السلام در پاسخ به پرسشى از آفرينش، مى فرمايد :

خداوند ، هزار و دويست مخلوق در خشكى آفريد و هزار و دويست مخلوق در دريا و... .(1)

امروزه، با شليك كردن گلوله و بردن جانوران به كشتارگاه نيست كه موجب از بين رفتن آنها مى شوند ؛ بلكه به شكل محترمانه ترى ، به آلودگىِ محيط زيست و از بين رفتن جانوران اقدام مى كنند . به عنوان نمونه، جانوران در اين جوامع تجدّدگرا، صرفاً با تنفّس هوا يا نوشيدن آب آلوده، بدرود زندگى مى گويند.

از جمع مطالب بالا اين گونه مى توان بيان كرد كه : به دليل اين كه زمين ، تماماً از آنِ اهل بيت عليهم السلام است و همچنين دليل ثبات و پايدارى آن است و مالكيت و هر آنچه در آنْ وجود دارد ، با امام است، پس فساد كردن و آلودن طبيعت هم ، دشمنى با اهل بيت عليهم السلام شمرده مى شود و دشمنى با اهل بيت عليهم السلام - كه نمايندگان ممتاز خداوند بر روى زمين اند - ، دشمنى با خودِ خداست .

ز . علل بحران هاى زيستْ محيطى

اشاره

از عوامل آلوده كننده محيط زيست مى توان به موارد زير اشاره كرد:

1 . تغيير ديدگاه معرفتى آدميان در برخورد با محيط زيست

تغييرات محيط زيست انسان، بازخورد و نتيجه رفتار آدمى بر طبيعت است ؛ رفتارى كه از معرفت او نشئت مى گيرد. اگر امروزه، محيط زيست انسان ، در دوران

ص: 428


1- . بهشت كافى، ص 263.

اوج شكوفايى علمى او دچار بحران شده ، بايد چاره و راه حل رهايى از اين بحران را در بنيان هاى معرفتى انسان جستجو كرد.

در تحليل نهايى، بايد گفت كه اين انديشه و معرفت انسان است كه اهميت دارد . ساختار وجودى انسان ، به گونه اى است كه رهيافتى جز معرفت ندارد و اگر جز اين باشد، نام او را نمى توان انسان گذاشت .

اگر علم - آن گونه كه در دنياى مدرن امروز به آن بها داده مى شود - به تنهايى مى توانست سعادت آدمى را فراهم كند، چرا پس از گسترش اين علوم در دنياى امروز، هنوز مشكل زيست محيطى وجود دارد؟ پس نتيجه مى گيريم كه مشكل ، در جاى ديگرى است ؛ مشكل او را بايد در بنيان هاى معرفتى اش جستجو كرد .

به نظر مى رسد كه اصلى ترين علّتى كه مسبّب تمام مشكلات و بحران هاى ايجاد شده در طبيعت است، جدا شدن انسان از مبدأ الهى اش (يعنى خداوند) است و همين علّت ، موجب تغيير نگاه او به نظام هستى شده است.

2 . مصرف گرايى

انسان اگر فراموش كند كه جانشين خدا بر جهان طبيعت است و يا از اين سِمَت خود ، سوء استفاده كند، بر كسب سود بيشتر و رسيدن به منافع بيشتر، اصرار مى ورزد و بر اساس انديشه اومانيسم و سكولاريسم ، نه تنها در انديشه آبادانى طبيعت برنمى آيد ، بلكه بر تخريب طبيعت نيز پافشارى مى كند. انسان دوران جديد ، با توجّه به ساختار سكولار و اومانيست علم جديد، از تمركز بر محور «توحيد» بريده است و اين بريدگى ، علاوه بر اين كه بين انسان و هر عنصر متعالى ، فاصله انداخته است ، برداشت هاى معنوى از عالم را نيز براى انسان ، مسدود كرده و تجلّى آن در تمدن جديد، عدم درك معنادارى طبيعت و در نتيجه ، تخريب محيط زيست است .

راه كار

انسان براى خروج از اين بحران هاى زيست محيطى، نيازمند به دست آوردن انديشه

ص: 429

نو در باب طبيعت است تا حداقل از تخريب و فساد طبيعتْ جلوگيرى كند و بايد از او پرسيد: آيا از سوى خالق طبيعت ، مأمور به تسخير طبيعت است يا تخريب طبيعت؟!

ح . رابطه اجرايى نشدن احكام الهى با محيط زيست

يكى از تأثيرات ظاهرى و باطنى عمل نكردن به احكام الهى ، اين است كه زمين ، بركات خود را از گياهان و ميوه ها و معادن ، منع مى كند :

... إذا ظَهَرَ الزِّنا مِن بَعدى كَثُرَ مَوتُ الفَجأةِ و إذا طُفِّفَ المِكيالُ و الميزانُ أخَذَهُمُ اللّه ُ بِالسِّنينَ و النَّقصِ و إذا مَنَعُوا الزَّكاةَ مَنَعَتِ الأرضُ بَرَكَتَها مِنَ الزَّرعِ و الثِّمارِ و المَعادِنِ كُلَّها ... .(1)

ط . آمار روايات «الكافى» در باب طبيعت

با بررسى هايى كه در روايات الكافى شد ، مى توان گفت كه به طور كلّى ، 944 روايت ، در باره واژه هاى محيط زيست وجود دارد . محيط زيست ، تركيبى از : آب ، درختان ، زمين ، خاك ، هوا ، حيوانات ، كوه ها، پرندگان و ... است . واژه هاى محيط زيست و تعداد دفعات تكرار آنها و تعداد احاديثى كه اين واژه ها در آنها تكرار شده اند ، به

صورت زير است :

عکس

ص: 430


1- . الكافى، ج2، ص374.

عکس

ص: 431

عکس

ص: 432

منابع و مآخذ

1 . اصول كافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى، شرح و ترجمه : محمّدباقر كمره اى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1345 ش .

2 . الروضة من الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على اكبر الغفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1364 ش .

3 . الفروع من الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على اكبر الغفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1362 ش .

4 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكينى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1426 ق .

5 . بحارالأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1392 ق .

6 . بهشت كافى (ترجمه روضه كافى) ، ترجمه : حميدرضا آژير ، قم : سرور ، 1381 ش .

7 . شرح اُصول الكافى ، محمّد بن ابراهيم الشيرازى (ملاّ صدرا) ، تهران : پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى ، 1383 ش .

8 . گزيده كافى ، محمّد باقر بهبودى ، تهران : علمى و فرهنگى ، 1363 ش .

9 . «محيط زيست در بوداييسم» ، چاكسون مارن كابيليسنگه ، ترجمه : رضا رضايى ، مجله گزارش گفتگو ، ش 4 .

10 . مرآة العقول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370 ش .

ص: 433

ص: 434

آرمان شهر شيعى از منظر كلينى

اشاره

آرمان شهر شيعى از منظر كلينى

محمّد باغستانى كوزه گر(1)

چكيده

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در 23 سال تبليغ رسالت خويش ، شريعت الهى اسلام را چنان معرّفى كرد كه مى توانست به برپايى آرمان شهرى دينى بينجامد . پس از رحلت آن جناب ، اوصياى وى ، اين راه را ادامه دادند و براى تبيين مفاهيم بنيادين آرمان شهرى كه پيامبر خدا در پى اش بود ، در دو سده ، به تشكيل حوزه هاى علمى و تربيت شاگردان بسيار ، همّت گماشتند . پس از غيبت آخرين وصى ، محدّث بزرگ كلينى ، به گردآورى آموزه هاى پراكنده آنان پرداخت و آنها را با چنان تبويب و چينشى سامان داد كه تصوير آرمان شهر شيعى را به خوبى نشان مى دهد .

نويسنده اين نوشتار ، با كند و كاو در روايات كتاب الكافى ، به تبيين قواعد و رفتارهاى معتبر در اين آرمان شهر شيعى پرداخته كه برخى از آنها عبارت اند از :

ويژگى هاى تكوينى شهروندان در آرمان شهر دينى ؛ مسئوليت شهروندان آرمان شهر دينى ؛ انجام دادن آگاهانه و باورمندانه مسئوليت ها ؛ راه برون رفت از شهر جاهلى و حركت به سوى آرمان شهر دينى ؛ كوشش هاى كلينى براى گردآورى و تنظيم مرام نامه آرمان شهر شيعى .

كليدواژه ها : آرمان شهر دينى ، آگاهى و باورمندى ، شهر جاهلى ، الكافى ، آرمان شهر دينى .

ص: 435


1- . دكتراى تاريخ و تمدّن ملل اسلامى ، عضو هيئت علمى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى .

درآمد

يكم: دين اسلام به عنوان شريعتى الهى ، توانست نظام اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادىِ عرب جاهلى را در شبه جزيره عربستان بر هم بزند و به سوى ايجاد يك آرمان شهر دينى ، حركت كند. حاكميت اصلى در اين آرمان شهر ، از آنِ خداوند بود ؛ چرا كه آفرينش جهان هستى ، به اراده او رخ داده است . مردم پس از دريافت قوانين اين آرمان شهر - كه همگى «تنزيلى» بودند - ، مى بايست به آنها تن دهند و در جهت تحقّق اين آرمان شهر ، گام بر دارند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دليل منصب پيامبرى ، واجب الاتّباع بود و مردم چنين آرمان شهرى ، تنها هنگامى مى توانستند به بالاترين رتبه شهروندى (ايمان) دست يابند كه افزون بر تن دادن به داورى هاى او، در دل نيز از آنچه او حكم داده ، خشنود باشند.

دوم: پيامبر صلى الله عليه و آله پس از 23 سال حركت پيوسته در مسير ايجاد آرمان شهرى كه حاكميت اصلى اش از آنِ خدا و نماينده او باشد، در واپسين حجّ خويش ، تداوم بقاى آرمان شهر ياد شده را در تداوم حاكميت نماينده خداوند اعلام كرد و در غدير خم ، بنا بر وحى مستقيم الهى، امام على عليه السلام را حاكم گماشته از سوى خداوند معرّفى كرد . شهروندان آرمان شهر جديد نيز در آن لحظه ، پيش آمدند و با بيعت خود ، بر به تداوم آرمان شهر نبوى گردن نهادند .

سوم: رخدادهاى سريع پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، آينده آرمان شهرِ در حال پيدايش را بر هم زد. رأى بشرى ، جدا از نص و بيعت پيشين، به تكاپو افتاد تا خود ، مديريت آرمان شهر را به عهده بگيرد . در انتخاب مدير آرمان شهر، معيارهاى دينى و غيردينى ، دخيل شدند و آرام آرام ، قوانين الهى اى كه در عهد حضرت رسول صلى الله عليه و آله براى اداره آرمان شهر بر نهاده شده بود ، با قوانين بشرى درآميخت و پس از چهار دهه، به قوانينى دنيايى - بشرى ، بدل گشت و با فاصله گرفتن مديريت آرمان شهر از عصر حضرت

ص: 436

رسول صلى الله عليه و آله ، فاصله آن نيز با قوانين تنزيلى فزونى يافت و آرمان شهر دينى ، در پرده غفلت فرو رفت و دگر باره ، بشر غير معصوم ، خود را جانشين خدا و قوانين تنزيلىِ او كرد.

چهارم: با آن همه ، رهبران الهى كه اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند ، از تكاپو نايستادند و در شرايط گوناگون تاريخى ، از آرمان شهر دينى - كه اينك فراموش شده بود - ، سخن گفتند. نخستينِ ايشان در فرصت كوتاه پنج ساله اى كه يافت ، كوشيد تا آداب و رسومِ بازمانده از عصر جاهلى را - كه پس از سقيفه بازْ توليد شده بود - بزدايد و مردمانِ خوكرده با آن رسوم را به سوى آرمان شهر توحيدىِ مبتنى بر رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ، حركت دهد . جانشين او نيز در همان مسير حركت كرد ؛ اما چون معدود ياران وى نيز از همراهى اش دست كشيدند ، به يكى از قواعد اصلىِ آرمان شهر تن داد كه همانا انتخاب آگاهانه مردم بود ، و بدين ترتيب ، حاكميت و مديريت آرمان شهر را به ديگرى سپرد. آن ديگرى - كه تنها به حكم قدرتِ سرنيزه و فريب، مديريت جامعه را در دست گرفته بود - ، به رغم تعهّدات قانونى اى كه بر پايه حداقل هاى حفظ آرمان شهر ، شكل گرفته بود ، فرزندش را حاكم جديد اعلام كرد.

در اين هنگام ، سومين وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت نكرد و بر اساس مأموريت الهى خود ، دگر باره مردم را به آرمان شهر دينى فرا خواند و در اين راه ، از جان خود گذشت.

پنجم: حركت سياسى - اجتماعىِ وصىّ سوم براى بازگشت به آرمان شهر نبوى، توانست چهره واقعىِ جامعه مسلمانان را شش دهه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، برنماياند و انحرافات آن را نشان دهد . از آن پس ، اوصياى چهارم تا يازدهم پيامبر صلى الله عليه و آله از نو ، به تبيين مفاهيم بنيادين آرمان شهر نبوى پرداختند. اين حركت فرهنگى - علمى ، از نيمه دوم سده اوّل آغاز شد و تا آغاز نيمه دوم سده سوم (حدود دويست سال) ادامه يافت. وصىّ دوازدهم ، بر طبق برنامه از پيش تعيين شده الهى - كه خاتم

ص: 437

پيامبران نيز آن را اعلام فرموده بود - ، وارد دو دوره كوتاه و بلند غيبت گرديد كه دوره نخست آن ، حدود هفتاد سال به طول انجاميد و غيبت دوم او ، تا كنون نيز ادامه دارد.

ششم: يكى از آثار حركت فرهنگى - علمىِ اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله در دو سده اخيرِ حركت به سوى آرمان شهر، تشكيل حوزه هاى علمى و تربيت شاگرد بود در آن دو سده ، شاگردانى پرورش يافتند كه خود ، عامل گسترش احاديث يا تبيين آموزه هاى امامان معصوم در باره مفاهيم آرمان شهر نبوى بودند و توانستند «اصول اربعمئه» را از مجموعه اين احاديث ، گرد آورند و در حدّ توان و شرايط خويش ، از نابودى و فراموشى اين تبيين ها جلوگيرى نمايند. منابع رجالى شيعه ، افزون بر حفظ نام اين راويان احاديث در طول دو سده ، از تكاپوهاى علمى ايشان در ثبت و ضبط احاديث ، ياد كرده اند .

هفتم: با ورود شيعه به دوره غيبت ؛ بويژه غيبت كبرا ، لزوم ثبت و ضبط منظّم احاديث يا «تبيين هاى مفاهيم آرمان شهر نبوى» از سوى راويان و محدّثان ، احساس شد و در اين زمان بود كه كلينى ، محدّث بزرگ اواخر سده سوم و اوايل سده چهارم هجرى ، دست به كار سترگى زد . وى ضمن گردآورى احاديث پراكنده امامان شيعه عليهم السلام ، تبويب و چينش آنها را چنان سامان داد كه به ادّعاى نويسنده اين مقاله،تصويرى از آرمان شهر شيعى را به خوبى نشان مى دهد . همو در مقدّمه كار خويش نيز دورنمايى از اين آرمان شهر شيعى را نشان داده است . در اين مقاله ، به تبيين گذارى آراى او در اين زمينه ، پرداخته شده است.

تلاش كلينى

اشاره

نشانه هايى كه حركت كلينى را در راه تدوين و تبويب اساس نامه آرمان شهر دينى ، آشكار مى سازد ، عبارت اند از:

الف . جهان بينى كلينى

او در آغاز كتاب خود ، آشكارا وابستگىِ ذهنىِ خويش را به آرمان شهر نبوى و موادّ

ص: 438

تشكيل دهنده آن اعلام كرده است . براى نمونه ، پس از بحث درباره باور به خداى واحد و مدير و مالك هستى(1) و پيامبر او ،(2) و نيز امامت الهىِ جانشينان آن حضرت ،(3)

از نورانيت شهرها با بودن ايشان ، سخن گفته است.(4)

ب . وصف وضع موجود

كلينى پى برده بود كه اهل روزگارش ، در راه عمارت شهر جاهليت و راه هاى آن مى كوشند ، و پيش بينىِ اين كه آنان همه علم و موادّ آن را در شهر جاهلىِ خود نابود سازند، پذيرفته بود .(5) تا هنگام روزگار كلينى ، به موازات كوشش هاى اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله در راه تبيين مفاهيم آرمان شهر نبوى، جريان سياسىِ حاكم نيز با تابلوى آرمان هاى دينى ، از درون به تخريب بنيادهاى فكرىِ اين آرمان شهر مى پرداخت . از اين رو ، براى بعضى از باورمندان به ايده آرمان شهر دينى، اين توهّم ايجاد شده بود كه در درون شهر جاهلى اى كه ميان مردمش به ظاهر ، از آرمان هاى دينى سخن گفته مى شود ، نيز مى توان جاهلانه و به صرف پذيرش كلّىِ آرمان شهر دينى ، ره به سعادت برد و به تكيه بر استحسان و تقليد از پدران و گذشتگان و بزرگان ، بسنده كرد و تكليف شخصىِ «آگاهى جويى» را از گردن خود ساقط پنداشت .(6)

ص: 439


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 2 : «... المعبود لقدرته ، المطاع فى سلطانه» .
2- . همان ، ص 3 : «... وأشهد أنّ محمداً عبده انتجبه و رسول ابتعثه ...» .
3- . همان ، ص 4 : «... و مضى و خلّف فى أمّته كتاب اللّه ووصيّه أمير المؤنين» .
4- . همان جا : «... يستهلّ به نورهم البلاد» .
5- . همان ، ص 5 : «... فقد فهمت يا أخى! ما شكوت من اصطلاح أهل دهرنا على الجهالة و توازرهم و سعيهم فى عمارة طرقتها و مباينتهم العلم و أهله حتى كاد العلم معهم أن يأرز كلّه وينقطع موادّه لما قد رضوا أن يستندوا إلى الجهل» .
6- . همان جا : «و سألتَ : هل يسع الناس المقام على الجهالة و التديّن بغير علم إذا كانوا داخلين فى الدين مقرّين بجميع أُموره على جهت الإستحسان و النشوء عليه و التقليد للآباء والأسلاف و الكبراء و الإتّكال على عقولهم فى دقيق الأشياء و جليلها» .

كلينى در پاسخ به اين پرسش كه آيا اقامت در مقام جهل (شهر جاهلى) ، مجاز است يا خير ، به طور اصولى از ساختار تكوينىِ آرمان شهر سخن گفته است.

ج . ويژگى هاى تكوينىِ شهروندان در آرمان شهر دينى و پيامدهاى آن

در نگاه كلينى ، آن ها دو ويژگى اساسى دارند : يكى خرد و تعقّل(1) ، و ديگرى مسئوليت پذيرى .(2) اين دو ويژگى ، ايشان را از اصناف حيوانات جدا مى سازد ؛ چنان كه در واقعيت بيرونىِ اجتماعى خود نيز آن ها را مى توان در دو گروه ديد: شهروندان سالم و عاقل(3) و شهروندان بيمار و عليل .(4) تفاوت اساسى اين دو گروه از شهروندان ، در ويژگى مسئوليت پذيرى است. در مقام تكوين ، خداوند شهروندان گروه دوم (بيمار و عليل) را از مسئوليت ها بركنار داشته است -(5) چرا كه ايشان را به گونه اى آفريده كه تحمّل تحصيل و تعليم را ندارند - ؛(6) اما براى آن كه بتوانند به زندگى خود ادامه دهند ، مسئوليت سرپرستى و تأمين نيازهاى آنان را نيز برعهده گروه اوّل نهاده است.(7)

به حكم واقعيت هاى تاريخى ، همواره و در همه دوران هاى شناخته شده تاريخ زندگى بشر، شهروندان سالم و عاقل ، اكثريت جامعه را تشكيل داده اند و شهروندان بيمار و عليل ، در اقلّيت بوده اند. البته اگر اين قضيه به عكس بود ، به يقين ، امكان ادامه حيات فردى و جمعى بشر در زمين نيز از ميان مى رفت ، و اين ، با فلسفه خلقت

ص: 440


1- . همان جا : «... إن اللّه - تبارك و تعالى - خلق عباده خلقةً منفصلة من البهائم فى الفطن و العقول» .
2- . همان جا : «... محتملةً للأمر و النهى» .
3- . همان جا : «جعلهم صنفين: صنفاً منهم أهل الصحة والسلامة ...» .
4- . همان جا : «و صنفاً منهم أهل الضرر و الزمانة» .
5- . همان جا : «... وضع التكليف عن أهل الزمانة و الضرر» .
6- . همان جا : «إذ قد خلقهم خلقةً غير محتملةً للأدب و التعليم» .
7- . همان جا : «و جعل ... سبب بقائهم أهل الصحّة و السلامة» .

انسان در قرآن و آوردن او به زمين ، سازگارى نداشت.

كلينى در ادامه بحث خود در باره آرمان شهر دينى، راز بقاى گروه اوّل (شهروندان سالم و عاقل) را در امكان تحصيل و تعليم آنان مى داند .(1) تاريخ علم بشرى و پيشرفت هاى جوامع انسانى بر اثر آموزش و تعليم نيز گواه صحّت مدّعاى كلينى است كه اين راز بقا را امرى «تكوينى» به شمار آورده است. وى سپس براى تقبيح بناى شهر جاهلى و كوشش براى آبادانى آن ، معارضه اين رفتارها با اصل تكوين آرمان شهر دينىِ مبتنى بر خرد و علم و مسئوليت را چنين نشان مى دهد كه: «اگر جهالت و نادانى ، براى شهروندان سالم و عاقل روا بود ، سزاوار بود كه اصل مسئوليت پذيرى ايشان نيز در عالم تكوين برداشته شود» .(2)

آن گاه ، به ديگر پيامدهاى نامعقول و تكوين ستيزانه اين باور پرداخته و از سه پيامد منفى ديگر نيز ياد مى كند : نخست بيهودگىِ فرستادن پيامبران و انزال كتاب هاى آسمانى ؛(3) چرا كه اگر تعلّم آن ها براى شهروندان سالم و عاقل ضرورى نباشد ، نمى توانند در مسير ساخت آرمان شهر دينى حركت كنند . پيامد دوم ، اختلال و فساد در نظام تدبير الهى(4) كه انسان را آفريد و زمين را آزمايشگاه او قرار داد و او را به كمك خرد و وحى خويش ، به سوى ساخت جامعه آرمانىِ دينى سوق داد ؛ چيزى كه با بى مسئوليتى انسان ها ناسازگار است.

به گمان كلينى ، پس از اين پيامد دوم، پيامد سوم وحشتناكى ظهور مى كند كه همان سخن دهريان است كه هرگز مبدأ هوشمند و تدبيرگر جهان خلقت را باور نداشته اند و روزگار را عامل خلق و رخدادهاى زندگى بشرى ، به شمار مى آورند.(5) كلينى - كه

ص: 441


1- . همان جا : «و جعل بقاء أهل الصحّة و السلامة بالأدب و التعليم» .
2- . همان جا : «فلو كانت الجهالة جائزة لأهل الصحّة و السلامة لجاز وضع التكليف عنهم» .
3- . همان جا : «و فى جواز ذلك بطلان الكتب و الرسل و الآداب» .
4- . همان جا : «و فى رفع الكتب و الرسل و الآداب فساد التدبير» .
5- . همان ، ص 6 : «و الرجوع إلى قول أهل الدّهر» .

خود ، از باورمندان جهان بينى توحيدى است - ، با كمك خرد و تعقّل خويش و برپايه استدلال هاى پيشين ، براى ردّ ديدگاه دهريون ، اين اصول را اثبات مى كند:

1. بايد در برنامه مدبّرانه عالم خلقت ، گروهى از مردمان (اكثريت) ، خردمند آفريده شده باشند تا بتوانند مسئوليت هاى بزرگى را كه در سايه قوانين الهى تنظيم شده ، بپذيرند(1) و به سوى تشكيل آرمان شهر الهى حركت كنند.

2. اگر اكثريت يا همگى مردمان ، خردمند و سالم آفريده نشوند ، آفرينش انسان بيهوده خواهد بود(2) و اين ، به تدبير الهى آسيب مى زند.

3. اين گروه فراگير يا غالب در ميان مردمان ، براى پى بردن به وجود خالق جهان و شناخت يگانگىِ او از طريق گونه هاى فراوانى از نعمت ها و دلايل و نشانه ها كه ايشان

را به سوى تسليم در برابر حاكميت خداوند دعوت مى كند ،(3) نيازمند عقل و خردند.

4. آن ها براى درك حاكميت خدا بر خود و ربوبيت او بر جان خويش نيز ، به همين ابزار (خرد) ، نياز دارند .(4)

5. خداوند حكيم ، ايشان را به شناخت خود دعوت كرده تا مبادا او و دين او و قوانينِ نازل شده از سوى او را ندانند و نشناسند. از اين رو ، در آياتى مانند : «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَّيَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ»(5) و نيز «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ»(6)

ناآگاهى نسبت به خود و به دين و قانون خود را مباح نكرده و نكوهيده است ؛ چرا كه چنين جمعيتى نادان و ناآگاه را توان حركت به سوى آرمان شهر دينى نيست.(7)

ص: 442


1- . همان جا : «فوجب فى عدل اللّه عز و جل و حكمته أن يحصّ من خلق من خلقه خلقةً محتمله للأمر والنهى» .
2- . همان جا : «... لئلا يكونوا سدى و مهملين» .
3- . همان جا : «و ليعظّموه و يوحّدوه ويقرّوا له بالربوبية و ليعلموا أنّه خالقهم و رازقهم إذ شواهد ربوبيته... تدعوهم إلى توحيد اللّه» .
4- . همان جا : «و تشهد على أنفسها لصانعها بالربوبية و الإلهيّة ...» .
5- . سوره اعراف ، آيه 169 .
6- . سوره يونس ، آيه 39 .
7- . الكافى ، ج 1 ، ص 6 : «فندبهم إلى معرفته لئلا يبيح لهم أن يجهلوه ويجهلوا دينه وأحكامَه ...» .

6. همه مردمان سالم و عاقل ، مسئوليت الهى دارند ؛ چرا كه شهروند آرمان شهر خدايند . همه آنان مأموريت دارند كه سخن حق بگويند و اجازه ندارند(1) در مقام جهالت باقى بمانند و در بناى شهر جاهلى ، بكوشند.

7. حاكم مطلق آرمان شهر دينى ، به همه شهروندان سالم و عاقل خود چنين فرمان داده است كه :

يك : همگى بايد اهل پرسش و فهم در قانون الهى (قانون اداره آرمان شهر دينى) باشند.(2)

دو : اگر همگى به دليل مشاغل گوناگون ، وقت پرسشگرى و آموختن را ندارند ، بايد از هر گروه ، دست كم يك نفر مسئوليت آموختن را به عهده گيرد.

سه : آن يك نفر بايد پس از تفقّه در دين ، به سوى گروه خود باز گردد تا ايشان را همانند پيامبر صلى الله عليه و آله (مدير آرمان شهر دينى از سوى خدا) انذار كند [و البته مردمان نيز بايد انذار او را بپذيرند] .

چهار : شرايط معلّم نيز در اين آرمان شهر ، «اهل ذكر» بودن است تا آگاهىِ صحيح را به مردمان بياموزد.(3)

پنج : اگر سزاوار بود كه شهروندان سالم و عاقل آرمان شهر الهى ، جاهلانه زندگى كنند ،(4) چند پيامد منفى بروز مى كرد:

- نمى بايست حاكم اين شهر (خداوند) ، آن ها را به پرسشگرى فرا مى خواند.(5)

ص: 443


1- . همان جا : «فكانوا محصورين بالأمر و النهى مأمورين بقول الحقّ غير مرخّص لهم فى المقام على الجهل» .
2- . همان جا : «أمرهم بالسؤال و التفقّه فى الدين» همان.
3- . سوره توبه ، آيه 122 : «فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ » .
4- . سوره نحل ، آيه 43 : «فَسْئَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» .
5- . الكافى ، ج 1 ، ص 6 : «فلو كان يسع أهل الصحّة و السلامة المقام على الجهل» .

- حاكم اين شهر ، فرستادگانى را براى ابلاغ قوانين آرمان شهر خود ، به سوى شهروندان نمى فرستاد.(1)

- شهروندان سالم و عاقل اين شهر ، مانند حيوانات مى شدند و به رغم برخوردارى از خرد و سلامت ، به گروه دوم (شهروندان عليل و بيمار) مى پيوستند و مسئوليت ، از ايشان نيز برداشته مى شد.(2) حالْ آن كه اگر چنين مى شد ، اين شهروندان سالم و عاقل ، يك لحظه به حيات خود ادامه نمى دادند و نابود مى شدند.(3)

8. نتيجه دلايل پيشين، اين خواهد شد كه شهروندان سالم ، بدون علم و دانش ، بقا نخواهند يافت و از اين رو ، همه آنان بايد معلّم، راه نما، بشارت دهنده و ترساننده داشته باشند و اهل پرسشگرى و آموختن باشند.(4)

د . مسئوليت شهروندان آرمان شهر دينى

1 . آموختن علم دينى
اشاره

كلينى پس از زمينه چينى هاى منطقى و استدلالىِ پيشين ، مهم ترين و فورى ترين مسئوليت شهروند سالم و عاقل آرمان شهر الهى را «آموختن علم دينى» دانسته است ؛ چرا كه تنها در پرتو اين آموزش ، مى تواند به مقام حاكم مطلق آرمان شهر پى ببرد و قوانين او را براى ايجاد نظم در روابط فردى و اجتماعىِ آرمان شهر ، بياموزد.(5)

چهار دليل كلينى براى اثبات اولويت اين موضوع (آموختن) براى شهروندان ، عبارت اند از :

ص: 444


1- . همان جا : «لما أمرهم بالسؤال» .
2- . همان جا : «و لم يكن يحتاج إلى بعثة الرسل بالكتب و الآداب».
3- . همان جا : «و كادوا يكونون عند ذلك بمنزلة البهائم و منزلة أهل الضرر و الزمانة» .
4- . همان جا : «و لو كانوا كذلك لما بقوا طرفة عين» .
5- . همان جا : «فلمّا يجز بقاؤم إلا بالأدب و التعليم وجب أنّه لا بدّ لكل صحيح الخلقة كامل الآلة من مؤّب و دليل و مشير و آمرٍ وفاه و أدب و تعليم و سؤال مسألة» .
يك . اثبات حجّت

يك . اثبات حجّت(1)

كلينى با توجّه به استدلال هاى پيشين ، حجّت را - كه عبارت است از ضرورت علم آموزى براى همه شهروندان سالم و عاقل آرمان شهر الهى - ثابت شده مى داند.

دو . ثبوت تكليف

دو . ثبوت تكليف(2)

در پىِ اثبات خردمندىِ همه شهروندان سالم و عاقل آرمان شهر دينى، مسئوليت هاى الهى نيز بر گردن آن ها خواهد آمد ، كه دلايل آن پيشاپيش گفته شد.

سه . كوتاهى عمر

سه . كوتاهى عمر(3)

شهروندان خردمند و سالم مقيم آرمان شهر الهى ، بايد بدانند كه دوران اقامت ايشان در اين شهر ، كوتاه است و اين ادّعا را عقل و تجربه آن ها نيز ثابت مى كند . پس به حكم خردمندىِ خود ، بايد به سرعت ، از اين فرصت كوتاه در راه برپايى آرمان شهر الهى ، بهره كامل ببرند.

چهار . ناپذيرفته بودن تأخير در آموزش

چهار . ناپذيرفته بودن تأخير در آموزش(4)

از آن جا كه خردمندىِ شهروندان سالم اثبات شد و كوتاهىِ دوران استفاده از اين ابزار در راه برپايى آرمان شهر الهى نيز روشن گرديد و مسئوليت هاى فردى و جمعى آنان نيز پا برجا ماند ؛ در نتيجه ، اولويت آموزش علوم دين نيز ثابت مى گردد و هر گونه تأخير در اين راه ، از منظر كلينى ، ناپذيرفته خواهد بود.

ص: 445


1- . همان جا : «فأحقّ ما اقتبسه العاقل ... العلم بالدين و معرفة ما استعبد اللّه به خلقه من توحيده و شرائعه وأحكامه و أمره و نهيه و زواجره و آدابه» .
2- . همان جا : «إذ كانت الحجّة ثابتة» .
3- . همان جا : «والتكليف لازماً» .
4- . همان جا : «والعمر يسراً» .
2 . انجام دادن آگاهانه، باورمندانه و روشن بينانه مسئوليت ها

پس از دانش اندوزى ، دومين وظيفه مهمّ شهروندان سالم و عاقل آرمان شهر الهى ، همانا انجام دادن آگاهانه، باورمندانه و روشن بينانه مسئوليت هاى خويش است . كلينى دلايل اين ادعا را نيز چنين بيان مى كند :

يك . خواسته حاكم آرمان شهر از شهروندان ؛(1)

دو . راه پذيرش رفتارها در نزد حاكم آرمان شهر ؛(2)

سه . ترتّب پيامدهاى مفيد و مثبت كارها ، بر انجام يافتن آگاهانه و باورمندانه و روش بينانه آن ها.(3)

ه- . تصوير كلينى از جامعه جاهلى

اشاره

كلينى در ادامه ، به نمايش دادنِ تصويرى از جامعه اى مى پردازد كه شهروندان آن به رغم برخوردارى از عقل و سلامت، جاهلانه رفتار مى كنند . وى ويژگى هاى شخصيتى و رفتارىِ اين شهروندان را چنين بيان مى كند:

يك . فقدان شناخت نسبت به كار خود

يك . فقدان شناخت نسبت به كار خود (4)

در جامعه جاهلى ، شهروند عاقل سالم نيز نمى داند چه مى كند ؛ چرا كه در پرتو آگاهى و روشنايى حركت نكرده است.

دو . فقدان شناخت هدف

دو . فقدان شناخت هدف(5)

شهروند عاقل سالمى كه جاهلانه عمل مى كند ، هدف و مقصد حقيقى را گم مى كند.

ص: 446


1- . همان جا : «والتسويف غير مقبول» .
2- . همان جا : «و الشرط من اللّه جل ذكراً.... أن يؤّوا جميع فرائضه بعلم و يقين و بصيرة» .
3- . همان جا : «ليكون المودّى لها محموداً عند ربّه» .
4- . همان جا : «مستوجباً لثوابه و عظيم جزائه» .
5- . همان جا : «لأنّ الذى يؤّى بغير علم و بصيرة لا يدرى ما يؤدّى» .
سه . فقدان اطمينان به كار و هدف

سه . فقدان اطمينان به كار و هدف(1)

شهروند سالم و عاقل ، اگر جاهلانه رفتار كند ، به افعال خويش اطمينان ندارد و نمى تواند هدف نهايى از انجام دادنِ كار را درك كند.

چهار . فقدان ايمان و تصديق
اشاره

چهار . فقدان ايمان و تصديق(2)

اگر شهروند سالم و عاقل با اطمينان كار نكرد و جاهل بود ، نمى تواند تصديق قلبى به هدف داشته باشد ؛ چراكه مقدّمه تصديق هر قانونى ؛ بويژه قانون الهى ، عرفان و شناخت بدون ترديد و شك آن است.

1 . ويژگى هاى شهروند ترديدگر ، در نگاه كلينى
اشاره

كلينى در ادامه بحث خود در باره آرمان شهر دينى ، از ويژگى هاى شهروند ترديدگر نيز ياد كرده است . اين ويژگى ها عبارت اند از:

يكم ، فقدان ميل و ترس و تسليم لازم براى اجراى قوانين

شهروند سالم و عاقل اما مشكوك ، به دليل ترديد خود ، تمايل كافى براى انجام دادن مسئوليت هاى خود را ندارد(3) و در برابر نافرمانىِ خويش ، به اندازه بايسته ، از پيامدهاى تخلّف خويش نمى هراسد و در برابر قوانين آرمان شهر الهى ، تسليم قلبى نيست . كلينى براى اثبات اين ادعا نيز به اين آيه استناد مى كند كه «... مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(4) و متذكّر مى شود كه گواهى اين گروه از شهروندان آرمان شهر ، به اين سبب پذيرفته مى شود كه به شهادت و موضوع آن ، آگاهى دارند.(5)

ص: 447


1- . همان جا : «و لا يدرى إلى من يؤدّى» .
2- . همان ، ص 7 : «و إذا كان جاهلاً لم يكن على ثقة مما أدّى به» .
3- . همان جا : «و لا مصدّقاً لأنّ المصدق لا يكون مصدقاً حتى يكون عارفاً بما صدق به من غير شكّ و لا شبهة» .
4- . سوره زخرف ، آيه 86 .
5- . الكافى ، ج 1 ، ص 7 : «لأن الشاكّ لا يكون له من الرغبة و الرهبة و الخصوع والتقرّب مثل ما يكون من العالم المتيقّن» .
دوم ، آينده مبهم كوشش هاى شهروندان ترديدگر

كلينى چون عمل آگاهانه و باورمندانه و روشن بينانه را در فعاليت هاى شهروندان عاقل و سالم در آرمان شهر دينى ، پذيرفته شده مى داند، آينده كارهاى شهروندان مردّد - را كه از روى آگاهى و باور و روشن بينىِ واقعى صورت نگرفته - ، مردود دانسته(1) و پذيرفتن آن را به خداوند ، حاكم مطلق آرمان شهر ، وانهاده است .(2)

سوم ، حركت در سطح

سومين ويژگى شهروندان سالم و عاقل ولى ترديدگر ، آن است كه حركت هاى ايشان ، هيچ گاه از سطح پديده ها فراتر نرفته ، به ژرفاها نمى رسند و به همين دليل ، به محض رسيدن به نخستين موانع ، از ادامه حركت باز مى مانند . كلينى براى اثبات به اين مدّعا ، به اين آيه قرآن استناد مى كند كه :

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُو خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِى وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِى» .(3)

چهارم ، پيشروى ها و پسروى هاى سريع در حوزه هاى فكرى

كلينى با نقل حديثى نشان مى دهد كه شهروندان سالم عاقل ترديدگر ، ورود و خروج هاى فكرى سريع دارند و همان گونه كه بدون آگاهى و باورمندى و روشن بينى ، وارد فعاليت ها مى شوند ، بدون آگاهى و باورمندى و روشن بينى نيز از آنها بيرون مى آيند.(4)

ص: 448


1- . همان جا : «فصارت الشهادة مقبولة لعلّة العلم بالشهادة و لولا العلم بالشهادة لم تكن الشهادة مقبولة» .
2- . همان جا : «والأمر فى الشاكّ المؤّى بغير علم و بصيرة إلى اللّه ... إن شاء تطوّل عليه فقبل عنه و إن شاء ردّ عليه» .
3- . همان جا : «لأنّ الشرط عليه من اللّه أن يؤدّى المفروض بعلم و بصيرة و يقين» .
4- . سوره حج ، آيه 12 : «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُو خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِى وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِى خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» .
پنجم ، مراجعه نكردن به منابع اصيل دين

از منظر كلينى ، شهروندان سالم و عاقل مردّد ، به منابع اصيل دين (كتاب و سنّت) مراجعه نمى كنند و باورهاى دينى خويش را از كسانى دريافت مى كنند كه صلاحيت مرجعيت دينى و علمى ندارند ، و با خروج آنان از دين ، اينان نيز از دين بيرون مى آيند.(1)

كلينى در پايان اين قسمت ، ظهور مذاهب فاسد و باورهاى سخيف را ريشه يابى مى كند ، كه هرگز با آرمان شهر دينى اى كه خداوند ، حاكم مطلق آن است ، سازگارى ندارند . وى ريشه اين مذاهب را فقدان آگاهى و باورمندى و روشن بينىِ شهروندان سالم و عاقلى مى داند كه در روزگار او پيدا شده اند ؛ آنان كه همه شرايط كفر و شرك را دارند و موجب پيدايش شهر جاهلى شده اند.(2)

2 . راه برون رفت از شهر جاهلى و حركت به سوى آرمان شهر دينى

كلينى ، اساس حركت را «توفيق الهى» دانسته و ايمان آوردن شهروندان سالم و عاقل را منوط به «امر الهى» شمرده است ؛ كه همو ايشان را در راه رسيدن به ايمان ثابت ، همراهى مى كند و اين توفيق را به آنان مى دهد كه بتوانند علم دين - يعنى همان قانون آرمان شهر الهى - را از كتاب و سنّت فرا بگيرند و با آگاهى و باورمندى و روشن بينى ، بدان عمل كنند . چنين شهروندانى ، هرگز از آرمان شهر الهى بيرون نخواهند شد.(3)

كلينى از ديگر سوى ، راه بنا نهادن و آبادانى شهر جاهلى و خروج از آرمان شهر الهى را نيز مرادف با خذلان الهى دانسته ، توضيح مى دهد كه شهروندان اين شهر ،

ص: 449


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 7 : و قد قال العالم : «فمن دخل فى الإيمان بغير علم ثبت فيه و نفعه إيمانه و من دخله فيه بغير علم خرج منه كما دخل فيه» .
2- . همان جا : «و من أخذ دينه من كتاب اللّه وسنّة نبيه صلى الله عليه و آله زالت الجبال قبل أن يزول ، و من أخذ دينه من أفواه الرجال ردّته الرجال» .
3- . همان جا : «و لهذا العلّة انبعثت على أهل دهرنا ثبوق هذه الأديان الفاسدة» .

ايمانى موقّت دارند و از راه هايى چون استحسان و تقليد و تأويل ، بدون آگاهى و باورمندى و روشن بينىِ بايسته، فعّاليت هاى خويش را انجام مى دهند.(1) چنين شهروندان سالم و عاقلى كه اقامت در شهر جاهلى را بر گزيده اند ، بايد منتظر چنين پيامدهايى باشند:

1. ابهام در ثمره آينده فعّاليت هاى خود ؛(2)

2. دگرگونى هاى نامتعارف و سريع فكرى ؛(3)

3. حركت هاى نامتوازن كوتاه مدّت ، و آمد و شد ميان شهر جاهلى و آرمان شهر الهى .(4) به باور كلينى ، ترديد، راز همه سرگردانى هاى شهروند شهر جاهلى است.

و . گردآورى و تنظيم مرام نامه آرمان شهر شيعى

كلينى سه علّت را سبب تدوين و تبويب اين اساس نامه (اصول كافى) بيان مى كند:

يكم ، اختلاف روايت هايى كه در تبيين مفاهيم آرمان شهر الهى ،(5) از اوصياى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است ؛

دوم ، سردرگمى شهروندان سالم و عاقلى كه علل اختلاف در روايت ها يا موارد تبيين مفاهيم آرمان شهر الهى(6) را نمى دانند ؛

سوم ، محروميت شهرها از دانشمندانى كه بتوانند به گفتگوهاى لازم در باب روايت ها بپردازند .(7)

ص: 450


1- . همان ، ص 8 : «ذلك بتوفيق اللّه تعالى ... فمن أراد اللّه توفيقه وأن يكون إيمانه ثابتاً مستقرّاً سبّب له الأسباب التى تودّيه إلى أن يأخذ دينه من كتاب اللّه وسنّة نبيّه صلى الله عليه و آله بعلمٍ ويقين وبصيرة» .
2- . همان جا : «و من أراد خذلانه و أن يكون دينه معاراً مستودعاً سبب له أسباب الإستحسان و التقليد و التأويل بغير علم و بصيرة» .
3- . همان جا : «فذاك فى المشيئة إن شاء اللّه - تبارك و تعالى - أتمّ إيمانه و إن شاء سلبه» إيّاه .
4- . همان جا : «و لا يؤن على أن يُصبحَ مؤناً و يمسى كافراً أو يمسى مؤناً و يصبح كافراً».
5- . همان جا : «لأنه كلّما رأى كبيراً من الكبراء مال معه و كلّما رأى شيئاً استحسن مظاهره قبله» .
6- . همان جا : «لاختلاف الرواية فيها» .
7- . همان جا : «لاختلاف عللها و أسبابها» .

از اين رو ، كلينى براى حلّ مشكلات پيش گفته ، به تدوين و تبويب الكافى روى آورد و اين كوشش را در مسير اهداف آرمان شهر شيعى قرار داد . او خود ، ويژگى هاى كتابش را چنين مى شمارد :

1. جامع همه علوم دين ؛(1)

2. كافى براى آموزنده ؛(2)

3. حاوى علوم صحيح دينى ،(3) به اتّكاى منبع صحيح آن ، كه همانا روايت هاى امامان شيعه بويژه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است.(4)

4. راه نمايى براى همه شهروندان سالم و عاقل ،(5) در راه رشد و شكوفايى و اقامت در آرمان شهر دينى.

او در پايان ، به دو نكته مهمّ ديگر نيز اشاره مى كند ، كه حكايت از حركت او به سوى تدوين و تبويب اساس نامه آرمان شهر شيعى دارد : نكته نخست ، كوشش وى براى تنظيم اساس نامه اى هميشگى براى آرمان شهر دينى است . كلينى اميدوار است كه با تنظيم اين اساس نامه آرمان شهر شيعى ، بتواند حركت آينده و فعاليت هاى شهروندان سالم و عاقل را تا پايان روزگار ، جهت دهد.(6) مايه اين اميدوارىِ كلينى ، عبارت است از : ايمان به پروردگار يگانه(7) و پيامبرىِ حضرت خاتم(8) (كه آورنده آخرين قوانين آرمان شهر الهى است) و قوانين ثابت او تا پايان روزگاران .(9)

ص: 451


1- . همان جا : «لا تجد بحضرتك من تذاكره و تقارضه» .
2- . همان جا : «من جميع فنون علم الدين» .
3- . همان جا : «ما يكتفى به المعلّم» .
4- . همان جا : «آثار الصحيحة» .
5- . همان جا : «عن الصادقين عليهماالسلام » .
6- . همان جا : «رجوت أن يكون ذلك سبباً بمعونته و توفيقه إخواننا وأهل ملّتنا» .
7- . همان ، ص 9 : «إلى انقضاء الدنيا» .
8- . همان جا : «و الرسول خاتم» .
9- . همان جا : «إذا الرّبُّ واحد» .

نكته دوم ، معرّفى خرد و دانش ، به عنوان دروازه ورودِ به آرمان شهر دينى است . كلينى با توجه به پيش گفته ها و زمينه چينى هاى خويش، دروازه ورود به آرمان شهر دينى مبتنى بر عقايد تشيّع را خرد و دانش ، شناسانده است و نيز ارزشمندىِ دانشمندان ، و توجه به نادانى و كاستى هاى نادانان و بى ارزش بودنِ جايگاه ايشان .(1)

وى راز اين مطلب (دروازه بودنِ خرد) را جايگاه مهمّ خرد و دانش ، در مسئوليت پذيرى شهروندان مى داند(2) و اين كه پيامدهاى نيك و بد كارها ، همگى بر پايه خرد پديد مى آيند .(3)

ص: 452


1- . همان جا : «و الشريعة واحد» .
2- . همان جا : «أوّل ما أبدأ به...كتاب العقل و فضائل العلم و ارتفاع درجة العلماء و علوّ قدرهم و نقض الجهل و خساسة أهله» .
3- . همان جا : «إذ كان العقل هو القطب الذى عليه المدار» .

منابع و مآخذ

1 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الاسلامية ، 1389 .

2 . كتاب مقدّس (ترجمه تفسيرى) .

3 . أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ناصر الدين أبو الخير عبد اللّه بن عمر بن محمّد البيضاوى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى .

4 . الكشّاف عن حقائق التنزيل، محمود بن عمرو بن أحمد الزمخشرى (جار اللّه) ، بيروت : دار الكتاب العربى، 1407 ق (4 جلدى) .

5 . طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن الطبرسى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى، 1406 ق .

6 . الميزان فى تفسير القرآن، علاّمه محمّدحسين طباطبايى ، بيروت : موسسة الأعلمى للمطبوعات، 1391 ق / 1972 م .

7 . تفسير نور الثقلين، ابن جمعه حويزى ، قم : مؤّسة إسماعيليان، 1370 ش.

8 . البرهان فى تفسير القرآن، سيّد هاشم بحرانى ، بنياد بعثت، 1415 ق.

9 . تفسير القرآن العظيم، اسماعيل بن كثير، بيروت : دار إحياء التراث العربى .

10 . المحرّر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ابن عطيّه اندلسى ، رباط، 1411 ق.

11 . تفسير التحرير و التنوير، محمّد طاهر بن عاشور، تونس، بى نا ، 1984 م .

12 . مهر تابان، محمّد حسين حسينى تهرانى ، تهران : حكمت، 1381 ش.

13 . مثنوى معنوى، جلال الدين رومى، تصحيح : نيكلسون .

ص: 453

14 . الدرّ المنثور فى التأويل بالمأثور، جلال الدين عبد الرحمن بن أبى بكر السيوطى ، بيروت : دار الفكر، 1414 ق .

15 . الكشف و البيان فى تفسير القرآن، أبو إسحاق الثعلبى ، بيروت : دار الكتب العلمية، 2004 م.

16 . بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسة الوفاء، 1403 ق .

17 . كنز العمّال فى سنن الأقوال و الأفعال، على بن حسام الدين المتّقى الهندى ، بيروت : مؤسة الرسالة ، 1989 م.

18 . صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، محمّد بن حبّان بن أحمد أبو حاتم التميمى البستى، تحقيق : شعيب الأرناؤط، بيروت مؤسة الرسالة، 1414 ق (18 جلدى) .

19 . المسند الجامع المعلّل، أبو الفضل السيّد أبو المعاطى النورى (20 جلدى) ، بغداد : مطبعة الاوقاف والشؤون الدينية ، 1406 ق .

20 . السنن الكبرى (وفى ذيله الجوهر النقى)، أبو بكر أحمد بن الحسين بن على البيهقى ، حيدرآباد : مجلس دائرة المعارف النظامية الكائنة فى الهند ، 1344 ق .

21 . سنن الترمذى، أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سَوْرة بن موسى بن الضحّاك الترمذى ، بيروت : دار إحياء التراث ، (5 جلدى) .

22 . مسند الإمام أحمد بن حنبل، أحمد بن حنبل، تحقيق : شعيب الأرناؤط وآخرون، بيروت : مؤّسة الرسالة ، 1420 ق . (دوره 45 جلدى +5 فهارس).

23 . مسند الإمام أحمد بن حنبل، أبو عبد اللّه أحمد بن حنبل الشيبانى، قاهره : مؤسة قرطبة (6 جلدى) .

24 . سنن أبى داود، أبو داود سليمان بن الأشعث السجستانى ، بيروت : دار الكتاب العربى (4 جلدى) .

25 . جامع الأحاديث؛ للجامع الصغير و زوائده و الجامع الكبير، جلال الدين السيوطى، جمع و ترتيب : و عبّاس احمد صقر و احمد عبد الجواد، (دمشق) مطبعة هاشم الكتبى .

ص: 454

26 . تفسير القرآن العظيم، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشى الدمشقى ، دار طيّبة للنشر و التوزيع، 1420 ق (8 جلدى) .

27 . روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و السبع المثانى ، شهاب الدين محمود ابن عبد اللّه الحسينى الآلوسى ، بيروت : دار الكتب العلمية، 1415 ق.

28 . جامع البيان فى تأويل القرآن، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملى الطبرى ، تحقيق : أحمد محمّد شاكر، بيروت : مؤسة الرسالة، 1420 ق (24 جلدى) .

32. صحيح مسلم، أبو الحسين مسلم بن الحجّاج القُشَيرى النيسابورى ، تحقيق : محمّد فؤد عبد الباقى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى (5 جلدى) .

ص: 455

ص: 456

ثقة الاسلام كلينى و مسئله مالكيّت

اشاره

ثقة الاسلام كلينى و مسئله مالكيّت

محمّد سروش محّلاتى

چكيده

اين تحقيق ، به دنبال پاسخ مناسبى براى نسبت بين مالكيت اشخاص و مالكيت امام و كيفيت جمع بين اين دو مالكيت بوده است . بدين منظور ، نويسنده به نقل نمونه اى از رواياتى كه مالكيت را منحصر در امام معصوم عليه السلام مى دانند ، پرداخته و تفاسير فقهاى شيعه (بويژه ديدگاه شيخ كلينى و نظريات آنها) را در اين زمينه شرح نموده است .

فقهاى شيعه در مورد تعابيرى مانند : «إنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام » به چند دسته تقسيم شده اند : گروهى مالكيت حقيقى امام بر همه موجودات عالم را قائل شدند و مالكيت امام عليه السلام را از سنخ مالكيت اشخاص ندانسته اند ؛ گروهى ديگر ، قائل به مالكيت امام بر اراضى موات شده اند و رواياتِ با تعابير فوق را بر اين معنا حمل نموده اند ؛ دسته اى ديگر از فقهاى شيعه ، نظريه مالكيت طولىِ امام عليه السلام را ارائه نموده و مالكيت او را در طول مالكيت اشخاص دانسته اند ؛ برخى ديگر از فقها نظريه ولايت تصرّف را ارائه نموده اند و براى امام عليه السلام حقّ تصرف در اموال اشخاص قائل شده اند ؛ نظريه ولايت حاكم - كه در آن ، حق تصرّف در اموال عمومى براى امام عليه السلام به عنوان حاكم اسلامى قايل است - نيز ديدگاه بعضى ديگر از فقهاست .

نظريه مالكيت عام امام عليه السلام نيز به عنوان ديدگاه عده اى ديگر از فقها ، مورد نقد و بررسى قرار مى گيرد و سرانجام ديدگاه شيخ كلينى مبنى بر مالكيت امام عليه السلام بر اراضى «مفتوحة عنوة» و «انفال» منعكس مى شود .

كليدواژه ها : انفال ، اراضى مفتوحة عنوةً ، مالكيت امام ، شيخ كلينى ، الكافى ، مالكيت اشخاص ، اراضى موات ، مالكيت مطلق ، مالكيت خصوصى .

ص: 457

درآمد

اشاره

مالكيّت خصوصى ، در نظريه هاى مختلف حقوقى و مكاتب گوناگون اقتصادى، غالباً يك اصل پذيرفته شده، تلقّى مى شود كه ريشه در تمايلات طبيعى انسان ها، و يا نيازها و ضرورت هاى زندگى اجتماعى آنان دارد . ولى اين موضوع در فقه شيعه، سرنوشت متفاوتى دارد و وضوح و بداهت آن، دگرگون شده است. ترديدهايى كه در اين باره مطرح شده ، از يك سو ، ريشه در منابع فقهى دارد كه حكم به «مالكيّت امام»، بر همه چيز مى كند و از سوى ديگر ، برخاسته از تحليل هاى فراوانى است كه از نسبت «مالكيّت امام» با «مالكيّت شخص» ارائه گرديده است .

پيشينه مسئله را در عصر ائمّه عليهم السلام و در رواياتى بايد جستجو كرد كه مالكيّت امام عليه السلام را فراگير دانسته و شامل همه چيز مى دانند. ثقة الاسلام كلينى ، اين روايات را در يك باب، تحت عنوان «باب أنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام » گردآورى كرده است .(1)

فيض كاشانى نيز همين عنوان را در كتاب الوافى، حفظ كرده است .(2) البته اين تفاوت، بين كلينى و فيض وجود دارد كه كلينى، اين باب را در «كتاب الحجّه» گشوده است ؛ ولى فيض آن را در «كتاب الخمس» قرار داده است. هر چند محدّثان ديگرى مانند شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه و شيخ طوسى در تهذيب الأحكام، بابى را به اين عنوان ، اختصاص نداده اند، ولى برخى روايات مربوط به آن را نقل كرده اند.(3)

البته اين مسئله در ميان اصحاب ائمّه عليهم السلام ، بحث برانگيز بوده و در برابر عدّه اى كه آن را پذيرفته اند، برخى را هم به نقد و رد ، وا داشته است. نمونه اى از اين مشاجرات تلخ و مباحثات تند، در گفتگوى ابن ابى عمير و هشام بن حكم ديده مى شود. ابن ابى عمير ، شيفته هشام بود و او را بر همه اصحاب ترجيح مى داد؛ ولى پس از مدّتى ،

ص: 458


1- . الكافى، ج1، ص407.
2- . الوافى، ج10، ص286.
3- . ر.ك: التهذيب، ج7، ص152 و ج5، ص144؛ فقيه، ج2، ص45 و 39.

از او جدا شد و به مخالفت با وى پرداخت. منشأ اين مخالفت، آن بود كه يكى از ياران هشام، با ابن ابى عمير درباره مسائل امامت، به مجادله پرداخت، و در حالى كه ابن ابى عمير مى گفت: دنيا يكسره از امام عليه السلام است و امام، مالكِ همه آن و از همه صاحبان اشيا، بر اموال ، اولويت و تقدّم دارد . طرف مقابل وى، با اين اعتقاد مخالف بود و مالكيّت امام را محدود به خمس و فى ء مى دانست. آن دو، هر چند به حكميت هشام بن حكم، راضى شدند، ولى وقتى هشام هم با ابن ابى عمير مخالفت كرد و رأى او را تخطئه كرد، ابن ابى عمير از او با ناراحتى فاصله گرفت.

قال ابن أبى عمير: الدنيا كلّها للإمام عليه السلام على جهة الملك و انّه أولى بها من الّذين هم فى أيديهم و قال أبو مالك: ليس كذلك، أملاك الناس لهم إلاّ ما حكم اللّه به للإمام من الفى ء و الخمس و المغنم فذلك له و ذلك أيضا قد بيّن اللّه للإمام أين يضعه و كيف يصنع به، فتراضيا بهشام بن الحكم و صار إليه، فحكم هشام لأبى مالك على ابن أبى عمير ، فغضب ابن أبى عمير و هجر هشاماً بعد ذلك.(1)

اين گفتگو، نشان دهنده آن است كه در عصر ائمّه عليهم السلام ، اين مسئله در بين اصحاب مطرح بوده و عدّه اى از فقهاى برجسته، مانند ابن ابى عمير به مضمون «انّ الأرض كلّها للإمام» با برداشت «مالكيّت امام، نسبت به همه اموال» ملتزم بوده اند.

پس از آن دوره نيز فقيهانى مانند كلينى بوده اند كه بر اساس اين گونه روايات، فتوا داده اند. كلينى - كه دوران غيبت صغرا را درك كرده و از عدّه اى از اصحاب ائمّه، مانند احمد بن محمّد بن عيسى و على بن ابراهيم، حديث اخذ كرده است - ، نه تنها با نقل اين دسته از روايات، اعتماد خود را نسبت به آنها نشان داده بلكه با قرار دادن عنوانِ «انّ الأرض كلّها للامام عليه السلام » به صراحت، موضع فقهى و فتواىِ خود را بيان كرده است.(2)

ص: 459


1- . الكافى، ج1، ص410.
2- . همان، ص407.

كلينى، بار ديگر، در «باب الفى ء و الأنفال» به اين موضوع برگشته است و به خلاف ابواب ديگر، قبل از نقل روايات، در يك صفحه به بيان رأى خود، درباره مالكيّت امام و قلمرو آن، پرداخته است. كلينى در اين باب، بار ديگر تأكيد مى كند كه همه اموال دنيا، از آنِ امام است و آنچه كه در جنگ از دشمن گرفته مى شود، «فى ء» ناميده شده است؛ چون دوباره در اختيار صاحب آن قرار گرفته و به مالك آن بر مى گردد :

إنّ اللّه تبارك و تعالى جعل الدنيا كلّها بأسرها لخليفته حيث يقول للملائكه: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً»(1) فكانت الدنيا بأسرها لآدم و صارت بعده لأبرار ولده و خلفائه فما غلب عليه أعداؤم ثمّ رجع إليهم بحرب أو غلبته سمّى فيئاً و هو أن يفى ء إليهم بغلبته و حرب ... .(2)

از سوى ديگر، كلينى در الكافى توجّه دارد كه در نقل روايات و تأييد مضمون آنها، از چارچوب آنچه كه در فقه شيعه، مورد توافق و تسالم است، خارج نشود؛ از اين رو، وقتى به نقل روايتى بر خلاف اجماع مى پردازد، به عدم التزام به آن، تذكّر مى دهد. مثلاً در مسئله ارث برادرزاده و جدّ، پس از نقل رواياتى مى گويد:

هذا قد رُوى و هى أخبار صحيحة؛ إلاّ أنّ إجماع العصابه انّ منزلة الجدّ منزلة الأخ من الأب يرث ميراث الأخ.(3)

بر اين اساس، آنچه در الكافى آمده است، نه تنها از رأى و نظر كلينى حكايت دارد، بلكه نشان مى دهد كه چنين نظريه اى، داراى سابقه بوده و نبايد آن را بر خلاف اجماع فقها تلقّى كرد.

از آن جا كه مسئله نسبت بين مالكيّت شخص و مالكيّت امام در فقه شيعه، بر محور مستندات روايىِ مسئله شكل گرفته است، ابتدا به نقل نمونه اى از اين روايات پرداخته، سپس تفسيرهاى مختلفى كه از آن ارائه شده، مطرح مى گردد:

ص: 460


1- . سوره بقره، آيه 30.
2- . الكافى ، ج 1، ص538.
3- . همان، ج7، ص16، 25 و 115.

1. عن أبى خالد الكابلى ، عن أبى جعفر عليه السلام قال: وجدنا فى كتاب على عليه السلام «إِنَّ

الأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» أنا وأهل بيتى الّذين أورثنا الأرض و نحن المتّقون و الأرض كلّها لنا فمن أحيا أرضاً من المسلمين فليعمرها و ليؤّ خراجها إلى الإمام من أهل بيتى و له ما أكل منها فإن تركها أو أخربها و أخذها رجل من المسلمين من بعده فعمرها و أحياها فهو أحقّ بها من الذى تركها يؤّى خراجها إلى الإمام من أهل بيتى و له ما أكل منها حتّى يظهر القائم من أهل بيتى بالسيف فيحويها و يمنعها و يخرجهم منها كما حواها رسول اللّه و منعها إلاّ ما كان فى أيدى شيعتنا فإنّه يقاطعهم على ما فى أيديهم و يترك الأرض فى أيديهم.

2. قال مسمع لأبى عبداللّه عليه السلام : إنى كنت وليت البحرين الغوص فأصبت أربعمائه ألف درهم و قد جئتك بخمسها بثمانين ألف درهم و كرهت أن أحبسها عنك و إن أعرض لها و هى حقّك الذى جعله اللّه تبارك و تعالى فى أموالنا، فقال: أو مالنا من الأرض و ما أخرج اللّه منها إلا الخمس يا أبا سيار؟ إنّ الأرض كلّها لنا فما أخرج اللّه منها من شى ء فهو لنا، فقلت له: و أنا أحمل إليك المال كلّه؟ فقال: يا أبا سيار قد طيّبناه لك و أحللناك منه فضمّ إليك مالك و كلّ ما فى أيدى شيعتنا من الأرض فهم فيه محلّلون حتّى يقوم قائمنا فيجيبهم طسق ما كان فى أيديهم و يترك الأرض فى أيديهم ... .

3. عن أبى بصير ، قلت لأبى عبداللّه عليه السلام : أما على الإمام زكوة؟ فقال: أحلت يا أبا محمّد، أما علمت أنّ الدنيا و الآخرة للإمام يضعها حيث يشاء و يدفعها إلى من يشاء جائز له ذلك من اللّه، إنّ الامام يا أبا محمد لايبت ليلة أبداً و للّه فى عنقه حقّ يسأله عنه.

4. عن محمّد بن الريّان، قال : كتبت إلى العسكرى عليه السلام جعلت فداك روى لنا أن ليس لرسول اللّه صلى الله عليه و آله من الدنيا إلاّ الخمس، فجاء الجواب : أن الدنيا و ما عليها لرسول اللّه صلى الله عليه و آله .

درباره اين روايات و روايات مشابه آن - كه مالكيّت امام، نسبت به همه اموال را

ص: 461

مطرح مى كند - و در جهت سازگار كردن آن با مالكيّت اشخاص، چند نظريه در فقه شيعه وجود دارد كه پيش از بررسى نظريه كلينى، به مرور اجمالىِ اين نظريات مى پردازيم:

الف . مالكيّت حقيقىِ امام بر همه موجودات

بر اساس اين نظريه، مالكيّت امام، از سنخ مالكيّت اشخاص نيست و با توجّه به تفاوت ماهوى آنها، هيچ گونه ناسازگارى و تنافى اى بين آنها وجود ندارد. از اين رو، مالكيّت امام، هرگز عرصه را بر مالكيّت خصوصى افراد، تنگ نمى كند ؛ زيرا مالكيّت امام، از سنخ مالكيّت حقيقى است، در حالى كه مالكيّت اشخاص، مالكيّت اعتبارى است.

توضيح آن كه بر مبناى وساطت تكوينىِ ائمّه عليهم السلام در نظام هستى و حضور آنان در سلسله طولى موجودات، همه اشيا به واسطه ايشان، فيض وجود را از بارى تعالى دريافت مى كنند و تعبير «مالكيّت امام نسبت به موجودات»، گوياى همين نسبت واقعى و رابطه حقيقى است كه به آن، «اضافه اشراقيه» نيز گفته مى شود. اين گونه مالكيّت، كاملاً از مالكيّت اعتبارى اشخاص - كه در اثر اسباب اختيارى (مانند بيع و هبه) ، و يا غير اختيارى (مانند ارث) تحقّق پيدا مى كند و موضوعى صرفاً عرفى و عقلايى است - ، متفاوت است؛ زيرا در حالى كه مالكيّت اعتبارى، قابل نقل و انتقال است و مى توان مالكيّت شى ء را از مالك آن، سلب كرد، ولى در مالكيّت حقيقى، به دليل وابستگى ذاتى مملوك به مالك خود، سلب و زوال، غير معقول است. آخوند خراسانى، اين تفكيك را مبناى حلّ مشكل قرار داده و بر اساس آن، مالكيّت اشخاص را غير قابل مناقشه دانسته است. آقا نجفى قوچانى، در تقريراتى كه از درس آخوند ارائه كرده، آورده است:

إنّ الإضافة الملكية و السلطنة على الشى ء قسمان : أحدها حصول تلك الإضافة فى مقام التكوين و فى السلسلة الطولية للوجود ، و من هذا القبيل مالكيّته تعالى

ص: 462

للسّموات و الأرضين و تسمّى بالإضافة الإشراقية و من سنخ هذه الإضافة أيضاً مالكيّتهم عليهم السلام للأرض كما تواترت به الأخبار ... و هذا النحو من الإضافة لا يكون إلا اللّه و لأوليائه، ... و هذا النحو من الإضافة و الملكية يغاير النحو الثانى و هو حصول إضافة حسب التشريع الحاصلة بأسباب اختيارية يقع به النقل و الانتقال، بخلاف الأوّل فلا يمكن قطع تلك الإضافة عن أنفسهم و وصلها بسائر الناس حيث أنّ ترتّب المعلول على غير ماله العلية محال.(1)

با طرح اين نظريه از سوى آخوند خراسانى، برخى از شاگردان وى ، همچون آية اللّه شيخ محمّد حسين اصفهانى و آية اللّه حاج آقا حسين بروجردى نيز به تبعيت از استاد برخاستند .

شيخ محمّد حسين اصفهانى در اين باره مى گويد:

... و ما ورد «أنّ الأرض كلّها لنا» فلا يمكن إلاّ بحمله على الملك بمعنى آخر ينسب إليه تعالى فإنّ الممكنات كما أنّها مملوكة له تعالى حقيقة بإحاطته الوجودية على جميع الموجودات بأفضل أنحاء الإحاطة الحقيقية، كذلك النبى صلى الله عليه و آله و الأئمة عليهم السلام بملاحظة كونهم من وسائط فيض الوجود لهم الجاعلية و الإحاطة بذلك الوجه بمعنى فاعل ما به الوجود لا ما منه الوجود و لا بأس بأن تكون الأملاك و ملاّكها لهم بهذا الوجه و إن لم تكن هى مملوكة لهم بالملك الاعتبارى الّذى هو موضوع الأحكام الشرعية.(2)

آية اللّه بروجردى هم با تفصيل بيشتر، به شرح و بسط اين ديدگاه پرداخته است.(3)

اين نظريه، مبتنى بر دو مقدّمه است: يكى آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام به عنوان واسطه فيض الهى، احاطه وجودى بر همه پديده ها دارند و همه موجودات ، در پيدايى و پايانى خود، وابسته به آنان اند؛ ديگر آن كه روايات «الأرض كلّها لنا»، ناظر

ص: 463


1- . كتاب الخمس، آقا نجفى قوچانى، تقريرات آخوند خراسانى، مخطوط، بدون صفحه.
2- . حاشية المكاسب، ج 2، ص381؛ و ر.ك: ج3، ص16.
3- . زبدة المقال، (تقريرات كتاب الخمس آية اللّه بروجردى)، ص112.

به اين واقعيت تكوينى است و از جايگاه امام در نظام هستى، خبر مى دهد. مقدّمه اوّل، در فلسفه و كلام ، مورد بحث قرار مى گيرد، ولى مقدّمه دوم ، با توجّه به متن روايات، پذيرفتنى نيست ؛ زيرا اين روايات، درصدد ثبات «يك حق» براى امام است؛ حقّى كه منشأ آثار و احكام شرعى است. مثلاً در روايت اوّل، بر جمله «الأرض كلّها لنا» تفريع شده است كه: «فمن أحيا أرضا من المسلمين فليعمرها و ليؤّ خراجها إلى الإمام ؛ پس هر كس زمينى را احيا كند، بايد خراج آن را به ما بپردازد».

در روايت دوم هم ملكيّت اعتبارى، مورد نظر بوده است و لذا راوى ، با شنيدن اين كه همه اموال از امام است، مى پرسد: «آيا همه دارايى ام را خدمت شما آورم؟» و امام عليه السلام هم بر مبناى همين مالكيّت اعتبارى، «حكم به تحليل» مى كند .

در روايت چهارم هم، همان سنخ از مالكيتى كه امام بر خمس دارد، بر بقيه اموال تعميم پيدا كرده است، و همان گونه كه آخوند نيز يادآور شده، مالكيّت امام بر خمس، همان مالكيّت اعتبارى و شرعى است كه در برابر مالكيّت شخص قرار دارد و امام را با شخصْ «شريك» مى كند.

ب . مالكيّت امام بر اراضىِ موات

اين نظريه، بر «تخصيص» ادلّه ملكيّت امام، استوار است و تعلّق خراج به اراضى موات را شاهد آن مى داند كه اين اراضى، با «احيا كردن» به مالكيّت اشخاص در نمى آيد؛ بلكه با حفظ مالكيّت امام، اشخاص نسبت به آن «حقّ اولويت» پيدا مى كنند؛ ولى نسبت به اراضى و اموال ديگر، اشخاص مى توانند «مالك» شوند و امام نسبت به آنها، مالكيّت ندارد. پس ادلّه «الأرض كلّها لنا» را بايد به اراضى موات، اختصاص داد و صرفاً در اين اراضى ، مالكيّت اشخاص نفى مى شود ؛ ولى مالكيّت خصوصى در موارد ديگر، پذيرفته مى شود. آية اللّه خويى در اين باره مى گويد:

إنّ الأراضى غير مملوكة لأحد للروايات الدالّة على أنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام و إن

ص: 464

كان قد ورد لها تخصيص فى جملة من الموارد كالأملاك الشخصية و الموارد المفتوحة عنوة و غير ذلك، و إن من وضع عليه اليد بالإحياء أو العمل لا يزيد إلا حقّ الاختصاص و الاُولوية.(1)

آية اللّه خويى، اختصاص خراج به «اراضى موات» را شاهدى بر اختصاص مالكيّت امام بر اراضى موات مى داند و درباره اراضى ديگر، به دليل عدم خراج، مالكيّت اشخاص را مى پذيرد:

و فى ذيل رواية الكابلى أنّ الشيعه فى حلّ فى تلك الأراضى و ليس فيها عليهم خراج إلى أن يقوم القائم عليه السلام فيضرب عليهم الخراج فيها فلو كان الإحياء موجبا للملكية فتكون تلك الأراضى كسائر الأملاك الشخصية فهل يتوهّم أحد أنّ الإمام يضرب الخراج لها على الملاك أو يأخذها من غير الشيعه، فكلّ ذلك دليل على عدم حصول الملكية للأراضى الميتة بالإحياء و إنّما الثابت لهم فى ذلك مجرّد حقّ الاُولوية و الاختصاص بحيث لايزاحمهم غيرهم فى ذلك.(2)

ولى مشكل اساسى اين نظريه، آن است كه در روايات «الأرض كلّها للإمام»، مواردى وجود دارد كه «نصّ» در ملكيّت امام، نسبت به «همه اموال» و از آن جمله، «منقولات» است و نمى توان اين روايات را به «اراضى موات» حمل كرد. مثلاً در روايت دوم، در حالى كه مسمع، خمسِ «غوص» را به امام عليه السلام تحويل داد، امام فرمود: «إنّ الأرض كلّها لنا فما أخرج اللّه منها من شى ء فهو لنا». به علاوه، در روايات متعدّدى كه كلينى در اين باب آورده ، به جاى كلمه «ارض»، «الدنيا» وارد شده است كه نمى توان

آن را به «اراضى موات» اختصاص داد:

الدنيا و ما فيها للّه تبارك و تعالى و لرسوله و لنا، فمن غلب على شى ء منها فليتّق اللّه و ليؤّ حقّ اللّه تبارك و تعالى و ليبرّ إخوانه .(3)

ص: 465


1- . مصباح الفقاهة، ج5، ص145.
2- . همان، ص130.
3- . الكافى ، ج 1 ، ص 408 .

إنّ الدنيا و الآخره للإمام يضعها حيث يشاء و يدفعها إلى من يشاء.(1)

إنّ الدنيا و ما عليها لرسول اللّه.(2)

خلق اللّه آدم و اقطعه الدنيا قطيعة فما كان لآدم عليه السلام فلرسول اللّه و ما كان لرسول اللّه فهو للأئمة من آل محمّد عليهم السلام .(3)

در مباحثه ابن ابى عمير با ابو مالك حضرمى هم، ابن ابى عمير مى گفت:

الدنيا كلّها للإمام عليه السلام على جهة الملك و إنّه أولى بها من الذين هى فى أيديهم .

همچنين نظريه تخصيص ، با اين مشكل هم مواجه است كه چگونه مى توان نصّى مانند «الأرض كلّها» را - كه در عموم و شمول، صراحت دارد - ، به «اراضى موات» اختصاص داد؟

ج . نظريه مالكيّت طولىِ امام

بسيارى از فقها با مسلّم تلقّى كردن مالكيّت اشخاص نسبت به اموال، درصدد آن بر آمده اند كه مالكيّت امام را به گونه اى تفسير كنند كه به نفى مالكيّت اشخاص نينجامد.(4)

منقّح ترين نظريه در اين زمينه، نظريه «مالكيّت طولى» است كه محقّق همدانى، به تبيين و تشريح آن ، پرداخته است. تلاش اين نظريه، بر آن است كه نشان دهد يك مال مى تواند دو مالك ، در طول هم داشته باشد و هيچ يك از اين دو مالكيّت، ديگرى را نفى نمى كند. نمونه اى از اين نوع ملكيّت، مالكيّت بردگان نسبت به اموالشان است. هر چند بر اساس يك مبنا، بردگان مى توانند مالك شوند، ولى ملكيّت آنها در طول مالكيّت مولايشان بوده و عُلقه ملكيّت عبد با مال، موجب قطع علقه مولا با همان مال نمى گردد؛ بلكه مالِ عبد هم مانند خود عبد، در ملكيّت مولا قرار دارد و مولا در هر

ص: 466


1- . همان ، ص 409 .
2- . همان جا .
3- . همان جا .
4- . ر.ك: مرآة العقول، ج4، ص356.

موقعيت كه بخواهد، مى تواند آن را از ملكيّت عبد ، خارج كند :

إنّ الملكية الّتى قصدت بهذه الروايات ليست ملكية منافية لمالكية سائر الناس؛ بل ملكية من سنخ ملكية اللّه تبارك و تعالى لما فى أيديهم فقضية التعبّد بظاهر هذه الروايات هو الالتزام بأنّ حال سائر الناس بالنسبة إلى ما فى أيديهم من أموالهم بالمقايسة إلى النبى صلى الله عليه و آله و أوصيائه عليهم السلام حال العبد الّذى وهبه مولاه شيئا من أمواله و رخّصه فى أن يتصرّف فيه كيف يشاء، فذلك الشى ء يصير ملكاً للعبد حقيقة بناء على أنّ العبد يملك ولكن لا على وجه ينقطع علاقته عن السيّد، فإن مال العبد لا يزيد عن رقبته فهو مع ماله من المال ملك لسيّده ... .(1)

اين نظريه ، پس از محقّق همدانى نيز مورد توجّه عدّه اى از فقها قرار گرفته است ؛ از آن جمله ، آية اللّه سيّد محمّد محقّق داماد، عيناً چنين تقريرى از ملكيّت امام، ارائه نموده و آن را با ملكيّت خصوصى اشخاص هم، سازگار دانسته است.(2)

اين نظريه، با مشكلاتى روبه روست :

اوّل آن كه: مالكيّت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام نسبت به اموال، تعبير ديگرى از ولايت عامّه آنان نسبت به مردم، تلقّى شده است. محقّق همدانى به صراحت مى گويد: ملكيّت پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به اموال، همان ولايتى است كه ايشان در غدير از مردم اعتراف گرفت:

فإنّ كونه أولى بهم من أنفسهم يستلزم كونه أحقّ منهم و بالتصرّف فى أموالهم ولا نعنى بالملكية إلاّ هذا.(3)

در حالى كه پر واضح است كه اعتبار «ملكيّت»، غير از اعتبار «ولايت» است و هرگز «ولايت بر اشخاص» را با «مالكيّت بر اشيا» نمى توان مترادف دانست.

دوم آن كه: مالكيّت طولىِ مولا نسبت به اموال عبد، به دليل مالكيّت مولا بر عبد

ص: 467


1- . المصباح الفقيه، ج14، ص8.
2- . ر.ك: كتاب الخمس من تقريرات المحقّق الداماد، ص25 و 92.
3- . المصباح الفقيه، ج14، ص8.

است كه به تبع آن، اموال عبد نيز مملوك مولاست ؛ ولى مالكيّت طولى امام نسبت به اموال اشخاص، چه مصحّحى دارد؟ آيا ائمّه عليهم السلام چون «مالك» همه انسان ها هستند، لذا مالك اموال آنها هم هستند؟ در غير اين صورت، مالكيّت طولى چه توجيهى دارد؟

سوم آن كه: محقّق همدانى و محقّق داماد پذيرفته اند كه ائمّه عليهم السلام ، هرگز در اموال مردم تصرّف نمى كردند و فقط به واسطه اسباب شرعيه از قبيل بيع و اجازه، خود را مجاز به تصرّف در اموال ديگران مى دانستند . بر اين اساس، پس اعتبار ملكيّت براى آنها چه اثر و فايده اى داشته است؟ و چرا بدون آن كه هيچ نيازى به اعتبار ملكيّت براى ايشان باشد، در شرع، حكم به ملكيّت آنها شده است؟ آيا احكام اعتبارى مى تواند لغو باشد؟

چهارم آن كه: شگفت آور است كه اين محقّق بزرگوار، ملكيّت حق تعالى را هم از همين سنخ ملكيّت دانسته و ملكيّت خداوند را هم «اعتبارى» تلقّى كرده است! در حالى كه مالكيّت حق تعالى، «حقيقى» بوده و مالكيّت اعتبارى به معناى ديگرى، به حق تعالى نسبت داده مى شود. به گفته علاّمه طباطبايى:

و هو تعالى مليك يملك ما فى أيدى الناس لأنّه شارع حاكم يتصرّف بحكمه فيما يملكه الناس.(1)

د . نظريّه ولايت تصرّف

برخى از فقها هم، «الأرض كلّها للإمام» را به معناى «حقّ تصرّف امام» در اموال دانسته اند. از نظر آنان، اضافه اى كه بين «شخص» و «شى ء» اعتبار مى شود، گاه «ملكيّت شخص» و گاه «حقّ شخص براى تصرّف» است و حرفِ «لام» براى هر دو قِسم استعمال مى شود ؛ از اين رو، جمله «زمين، از آنِ امام است» الزاماً به معناى «مالكيّت امام» نسبت به زمين نيست و ممكن است مقصود از آن، حقّ اختصاص باشد كه از آن

ص: 468


1- . الميزان، ج3، ص130.

به «ولايت» نيز تعبير مى شود و اثر آن، جواز تصرّفات تشريعى و تحليل و تحريم در موارد خاصّى است.

البته اين معنا از «ولايت» و حقّ تصرّف را با «ولايت تكوينى» و يا «ولايت سلطانى و حكومتى» نبايد اشتباه گرفت. ائمّه عليهم السلام بر اساس اين اختيار مى توانند مالك را از مال خود محروم نموده و حكم به «تحريم» نمايند. امام خمينى قدس سره، اين وجه را اقرب ازوجوه ديگر دانسته اند:

و أقرب الاحتمالات، هو أنّ اللّه تعالى جعل لهم اختيار التصرّف فى الدنيا و الآخرة، فهم من قبل اللّه ملاك التصرّف فى كلّ شى ء و إن كانت الأموال لصاحبها و هذه ولاية عامّة كلّية بالنسبة إلى جميع الموجودات، غير الولاية التكوينية و غير الولاية

السلطانيّة الثابتة من قبلهم للفقهاء أيضاً، فلهم التحليل و التحريم، فقد حرّموا على سائر الطوائف الاستفاده من الأرض و إن كانوا مالكين.(1)

حضرت امام قدس سره، در ادامه بحث ، دوباره تأكيد كرده كه اين نحوه ولايت - كه به معناى اختيار براى هرگونه تصرّف است ، غير از ولايت به معناى حكومت دارى و اداره اجتماع است.

اين نظريه نيز، از دو جهت ترديدپذير است: يكى آن كه ظاهر روايات، گوياى آن است كه تحليل و تحريم ائمّه عليهم السلام ، از نوع تحليل «مالك» است، يعنى در اثر تحليل، ديگرى جواز تصرّف پيدا مى كند و در اثر تحريم، تصرّفش حرام مى گردد؛ نه اين كه در اثر تحريم، مالك از تصرّف در مال خود، محروم و ممنوع مى شود. از اين رو، بجز آن كه «لام»، ظهور در ملكيّت دارد، آثار ملكيّت بر حقّ امام، مترتّب شده كه گوياى ملكيّت و متناسب با آن است. ديگر آن كه، اين نظريه ، مبتنى بر قبول شأن خاصّى براى ائمّه عليهم السلام ، غير از شأن «ولايت به معناى حكومت» و غير از شأن «بيان احكام»، و «ولايت تكوينى» است. البته اثبات چنين شأنى در مباحث كلامى، نيازمند مقدّمات

ص: 469


1- . كتاب البيع، ج3، ص21.

خاصّى است كه در كلام موجود شيعه، ديده نمى شود.

ه . نظريه ولايت حاكم

در اين نظريه، مالكيّت امام، به «ولايت» حاكم اسلامى تفسير شده و به معناى آن است كه حاكم اسلامى به اقتضاى ولايت خود، در جهت «منافع عمومى» و به منظور تأمين «مصلحت عامّه» ، حقّ تصرّف در اموال مردم را دارد و چون مشروعيت حكومت به عصر حضور امام معصوم ، اختصاص ندارد ؛ از اين رو در عصر غيبت نيز اين ولايت، براى حاكم اسلامى وجود دارد.(1)

استاد بزرگوار آية اللّه مرتضى حائرى، اين نظريه را مطرح كرده و آن را از «جنبه عقلايى» نيز قابل دفاع دانسته است ؛ چه اين كه در حكومت هاى عرفى و سكولار نيز اين حق، براى دولت به رسميت شناخته مى شود كه براى رفاه عامّه ، در املاك شهروندان تصرّف نموده و مثلاً به اجراى طرح هاى شهرى از قبيل تعريض خيابان ها اقدام مى كند.

از اين رو، با ادلّه اى از قبيل «الأرض كلّها للإمام»، نه مالكيّت خصوصى نفى مى شود، و نه اختيارى فراتر از دخالت هايى كه لازمه حكومت دارى و اداره جامعه است و قهراً بايد به «مصلحت عامّه» مقيّد باشد، اثبات مى شود :

... لازم ذلك جواز التصرّف لولىّ المسلمين المصون عن العصيان و الخطأ فى أموال المسلمين إذا رأى المصلحة فى ذلك كتوسيع الشوارع أو الصرف فى المصالح العامّة للمسلمين كما فى الحكومات العرفية بل هو مقتضى حقّ الحكومة، و من هنا ينقدح احتمال أن يكون ذلك الحقّ للفقيه أيضا، إمّا بناء على وجود الدليل على عموم النيابة و هو مشكل أو بناء على كون ذلك من شؤن الحكومة الشرعية و هى

ص: 470


1- . كتاب الخمس، ص13 (و ما ورد من كون الأرض كلّها للإمام، راجعة إلى كونها متعلّقة بحيثية إمامتهم وحكومتهم و يراد بها فى المقام ملكية طولية فمعنى ذلك أنّها مع كونها لملاكها الشخصية يجوز للحكومة الحقّة أن يتصرّف فيها كيف يشاء و هو لا يشاء إلاّ ما هو صلاح الإسلام و المسلمين).

ثابتة كما يدلّ على معتبرة عمر بن حنظلة، لكنّه لا يخلو من تأمّل أيضاً.(1)

در اين نظريه نيز «ملكيّت طوليه» مورد تأييد قرار گرفته است ؛ با اين تفاوت كه به جاى مالكيّت شخص امام، مالكيّت حيثيت امامت و حكومت، در طول مالكيّت خصوصى قلمداد شده است.(2) آية اللّه حائرى هر چند در عبارت هاى بالا، نسبت به شمول چنين ولايتى براى فقيه، اظهار تأمّل نموده اند، ولى در مباحث بعدى همين كتاب، به دو مقدّمه اذعان كرده اند كه نتيجه قهرى آن دو، اثبات چنين ولايت و مالكيتى، براى حاكم شرع در عصر غيبت است:

يك . حكومت از نيازهاى ضرورى بشر است و در عصر غيبت نيز حكومت، مشروع است ؛

دو . تحديد، مالكيّت و تصرّف در املاك مردم، از نيازهاى هر حكومتى است .

لذا با توجّه به اين دو مقدّمه است كه ايشان مفاد «الأرض كلّها للإمام» را مطابق با «عقل و وجدان» مى داند :

و ما دلّ على أنّ الأرض كلّها للإمام، مطابق للآية الشريفه: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»(3) و مطابق للعقل و الوجدان السليم، فإنّ الحكومات الإلهية كالحكومات المادّية محتاجة إلى أخذ أموال الناس للمصالح العامّة، أو للمصالح الإلهية و لو لم يكن نفعها راجعاً إلى العموم .(4)

از ميان فقهاى معاصر، سيّد عبد الاعلى سبزوارى نيز اين نظريه را برگزيده است. البته وى تصريح مى كند كه اين سُلطه و اختيار، به پيشوايان معصوم اختصاص دارد و شامل فقها در عصر غيبت نمى شود:

إنّ مالكية الإمام للأرض و ما فيها [بمعنى] أن يكون للإمام حقّ فيها من جهة صرف

ص: 471


1- . الخمس، ص15.
2- . همان، ص664 و 673.
3- . سوره احزاب، آيه 6 .
4- . همان، ص677.

منافعها فى المصالح البشرية من حيث أنّه عليه السلام رئيسهم و أنّه الباب المبتلى به الناس و يجب عليه تنظيم اُمور دنياهم و آخرتهم نظماً واقعياً إلهيا و لا ريب فى تقوّم ذلك كلّه بالمال ، فبسط اللّه يد خليفته لإصلاح عباده و تنظيم بلاده، و الظاهر عدم كون هذا المنصب لنائب الغيبة لأنّ لمرتبة العصمة موضوعية خاصّة فى هذا المنصب العظيم.(1)

در نقد اين نظريه نيز مى توان گفت: هر چند اختيار دولت اسلامى براى تحديد مالكيّت خصوصى و يا تصرّف در املاك شخص براى تأمين مصلحت عامّه، از مبناى قابل قبول و توجيه معقولى برخوردار است، ولى روايات «الأرض كلّها للإمام» را نمى توان بر اين معنا، حمل كرد؛ زيرا در اين روايات، ائمّه عليهم السلام مالكْ معرّفى شده اند و آثارى مترتّب بر «ملكيّت» مطرح گرديده است. لسان اين روايات، با حقّ تصرّف حاكم در جهت مصلحت عامّه، كاملاً منافات دارد؛ بلكه ظاهر ، گوياى مالكيّت ائمّه عليهم السلام است. لذا وقتى امام صادق عليه السلام به مسمع فرمود كه : «آيا گمان مى كنى فقط خمس به ما تعلّق دارد؟ بلكه هر چه در زمين است از آن ماست» ، مسمع سؤل كرد: آيا همه اموال را براى شما بياورم؟ و امام فرمود: «براى تو حلال قرار داده ايم» .

در روايت ابو خالد هم امام باقر عليه السلام پس از آن كه فرمود: «الأرض كلّها لنا» بر آن مترتّب نمود: پس بايد خراج آن را به امام بدهيد، و با ظهور قائم، اراضى از دست عدّه اى گرفته مى شود، و بر اساس قراردادى در دست شيعيانْ باقى مى مانَد. روشن است كه اين تعبيرات، فراتر از اثبات اختيارات حكومتى و به معناى اثبات مالكيّت حكومت است.

علاّمه سيّد عبدالحسين لارى ، در نقد اين نظريه مى گويد :

إنّ ما استقرّ به شيخنا العلاّمة من أبطان ظاهر أخبار تعميم الأنفال و إظهار باطنها بتخريج ظاهرها عن إثبات السلطنة المالكية للإمام على أملاك الدنيا بالجملة إلى

ص: 472


1- . مهذّب الأحكام، ج11، ص377.

إثبات سلطنة الرئاسة له على الملك نظير قول القائل: «إنّ المملكة الفلانية ملك للسلطان الفلانى» مريداً به سلطنة الرئاسة، لا السلطنة المالكية خلاف ظاهر تلك الآيات و الأخبار المتظافرة المؤيد بالتدبّر و الاعتبار.(1)

نظريه مالكيّت عامّ امام

در برابر ديدگاه هاى فوق، نظريه اى وجود دارد كه از مالكيّت امام بر همه اموال دفاع مى كند. تفاوت اين نظريه با آراى ديگر، اين است كه در آن، هيچ گونه توجيه و تأويلى نسبت به روايات صورت نمى گيرد؛ نه «مالكيّت» به «ولايت»، تفسير مى شود و نه «همه اموال» به «برخى از آنها» اختصاص پيدا مى كند. اين نظريه را از الكافى ثقة الاسلام كلينى مى توان استفاده كرد. وى در اين كتاب، به نقل رواياتى پرداخته است كه مفاد آن، مالكيّت فراگير امام است. البته نقل اين روايات، نشان دهنده اعتماد كلينى به آنهاست.

وى به علاوه، با انتخاب عنوان «باب أنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام »، موضع مثبت خود را نسبت به اين رواياتْ بيان نموده و مفاد آنها را تلقّى به قبول كرده است ؛ ولى درباره اين روايات، هيچ گونه توجيه يا تأويلى ذكر نكرده، و يا به تخصيص و تقييدشان نپرداخته است؛ بلكه با عنوانى كه براى آنها قرار داده، بر اطلاق و عموم آنها، تأكيد و تأييد نموده است .

اوّلين روايت كلينى، صحيحه ابوخالد كابلى است كه امام باقر عليه السلام از كتاب امير مؤنان عليه السلام نقل مى كند :

الأرض كلّها لنا، فمن أحيا أرضا من المسلمين فليعمرها و ليؤّ خراجها إلى الإمام من أهل بيتى و له ما أكل منها فإن تركها أو أخربها و أخذها رجل من المسلمين من بعده فعمّرها و أحياها فهو أحقّ بها من الذى تركها، يؤّى خراجها إلى الإمام من أهل بيتى و له ما أكل منها حتّى يظهر القائم من أهل بيتى بالسيف، فيحويها و يمنعها

ص: 473


1- . تعليقة المكاسب، ج2، ص181.

و يخرجهم منها، كما حواها رسول اللّه صلى الله عليه و آله و منعها إلاّ ما كان فى أيدى شيعتنا فإنّه يقاطعهم على ما فى أيديهم و يترك الأرض فى أيديهم.(1)

در اين روايت، پس از آن كه حكم شده: زمين ، يكسره از آنِ امام است، مسائلى، بر آن، تفريع گرديده است:

1. هر يك از مسلمانان كه بخواهد، مى تواند به احياى زمين اقدام كند.

بر اساس اين تفريع، «جواز» احياى اراضى، يك «حكم شرعى» نيست؛ بلكه «اباحه مالكى» است و چون امام، مالك است، به ديگران اجازه احيا داده است.

2. در صورت احيا، بايد خراج آن به امام پرداخت شود.

اين تفريع، به معناى آن است كه پس از احيا نيز، عُلقه ملكيّت امام، زائل نمى گردد و احياگر ، هر چند حقّ تصرّف دارد، ولى پيوسته بايد حقّ مالك اراضى امام عليه السلام را بپردازد.

3. در صورت احيا، احياگر، مالكِ فوايد زمين مى شود: «و له ما أكل منها».

در اين تفريع، به جاى مالكيّت احياگر بر زمين، مالكيّت وى بر محصول كار خود، به عنوان اثر احيا، ذكر شده است .

4. حقّ احياگر ، محدود به استفاده از زمين و آباد نگه داشتن آن است.

اين محدوديت در بهره بردارى نيز، مؤّدى بر عدم مالكيّت احياگر، نسبت به رقبه زمين است .

5. در صورت ترك زمين توسط احياگر، كسى كه مجدّداً به احياى آن اقدام كند، «احق» است و خراج، به امام مى دهد و مالك فوايد آن مى شود.

6. با ظهور امام زمان عليه السلام ، اين اراضى، از دست اشخاص، باز پس گرفته خواهد شد. اين تفريع نيز از عدم مالكيّت اشخاص، حكايت مى كند و تأكيدى بر «اباحه مالكى» است.

ص: 474


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 279 .

7. شيعيان در عصر ظهور، بر اساس قراردادى، زمين، در دستشان باقى مى مانَد. يعنى آنان هم «مالك نبوده»، و براى تصرّف خود، نيازمند «مقاطعه امام» هستند؛ چه اين كه مفاد اين مقاطعه، در اختيار داشتن زمين و نه مالكيّت زمين است.

علاّمه مجلسى در مرآة العقول تصريح مى كند كه اين حديث، ظاهر در آن است كه هيچ كس، مالك زمين نمى شود و صرفاً تا هنگامى كه زمين آباد باشد، احياكننده ، از اولويت در استفاده از آن برخوردار است، هر چند كه ملكيّت زمين از آنِ امام است:

ظاهر الخبر أنّه لا يملك أحد أرضا، و إنّما يصير اولى بها مادام يعمرها و الملك للإمام.(1)

روايت ديگرى كه مستند نظريه كلينى قرار گرفته، صحيحه عمر بن يزيد است. وى مى گويد: مسمع را در مدينه ديدم كه اموالى را در مدينه به امام صادق عليه السلام تقديم كرده و امام عليه السلام به وى پس داده بود. جريان را از او سؤل كردم. گفت: هشتاد هزار درهم به عنوان خمس غوص از بحرين براى امام آوردم و گفتم: نمى خواهم در اموالم، حقّ شما باشد. امام عليه السلام به من فرمود: آيا از زمين و آنچه از آن پديد مى آيد، غير از خمس، حقّى نداريم؟! بلكه همه زمين از آنِ ماست و آنچه كه از آن به دست مى آيد، نيز مال ماست.

... أو مالنا من الأرض و ما أخرج اللّه منها إلاّ الخمس يا أباسيار؟ إنّ الأرض كلّها لنا فما أخرج اللّه منها من شى ء فهو لنا. فقلت له: و أنا أحمل إليك المال كلّه؟ فقال: يا أبا سيار فقد طيّبناه لك و أحللناك منه فضمّ إليك مالك، و كلّ ما فى أيدى شيعتنا من الأرض فهم فيه محلّلون حتّى يقوم قائمنا فيجبيهم طسق ما كان فى أيديهم و يترك الأرض فى أيديهم و أمّا ما كان فى أيدى غيرهم فإن كسبهم من الأرض حرام عليهم حتّى يقوم قائمنا فيأخذ الأرض من أيديهم و يخرجهم صغرة.

در اين روايت نيز «الأرض كلّها لنا»، مبناى چند حكم ديگر قرار گرفته است. اين

ص: 475


1- . مرآة العقول، ج4، ص347.

تفريعات نيز، ظهور اين جمله را در «مالكيّت امام» مورد تأييد قرار مى دهد:

يك . مالكيّت امام، اختصاص به «رقبه زمين» ندارد و شامل آنچه از زمينْ به دست مى آيد نيز مى شود.

دو . ابا سياره، ملكيّت عامّ امام را از اين جمله فهميد، و امام عليه السلام ، همين فهم را مورد تأييد قرار داد.

سه . ابا سياره، بر مبناى مالكيّت امام عليه السلام ، لازم مى دانست كه همه آن اموال در اختيار امام عليه السلام قرار گيرد و امام، با تقرير اصل اين ملازمه، او را براى استفاده از اين اموال، مجاز دانستند.

چهار . امام عليه السلام ، به جاى استفاده از تعبير «تمليك» از تعبير «تحليل» استفاده كرده و ابا سياره و شيعيان ديگر را براى استفاده از اين اموال، مجاز دانسته اند؛ بدون آن كه مالكيّت ايشان را مطرح نمايند.

پنج . امام عليه السلام با تعبير«قد طيّبناه لك و أحللناك منه» كه پس از بيان مالكيّت خود بيان كردند، نشان داده اند كه اين ، «اباحه مالكى» بوده، و «اباحه شرعى» نيست.

شش . در عصر ظهور، خراج اراضى اخذ مى شود و زمين، در دست شيعيان باقى مى مانَد. اين دو حكم نيز متناسب با ملكيّت امام، و عدم ملكيّت اشخاص است.

ثقة الاسلام كلينى در اين باب، هفت روايت ديگر نيز نقل كرده است كه مفاد آنها نيز تأييدى بر دو روايت بالاست. علاّمه مجلسى كه پا به پاى كلينى به شرح و تبيين اين روايات پرداخته، نتوانسته است ظهور اين روايات را نسبت به نظريه كلينى، نفى نمايد و يا به توجيه و تأويلى در آنها رضايت دهد. از اين رو، در پايان بحث روايى، به تقسيم بندى چهارگانه اراضى از نظر فقها (مفتوحة عنوة، من أسلم عليها أهلها طوعاً، ارض الصلح، و انفال) پرداخته و احكام آنها را بر اساس فتاواى مشهور، بيان كرده است. ولى در پايان ، علاّمه مجلسى اشاره مى كند كه اين احكام، با اين روايات «ناسازگار» است:

ص: 476

هذا ما ذكره القوم فى ذلك و ظاهر هذه الأخبار غير منطبق عليها إلاّ بتأويلات.(1)

يكى از فقهايى كه مفاد اين روايات را مورد تأييد و تأكيد قرار داده، آية اللّه ميرزا على ايروانى در حاشيه مكاسب است. وى معتقد است كه در همه انواع و اقسام اراضى، رقبه زمين، در مِلك امام است و در موارد احيا هم، شخص احياگر ، در اثر احيا، حقّ اختصاص پيدا مى كند:

المتحصّل لى من مجموع طوائف الأخبار بعد الجمع أن الأرض كلّها لخلفاء اللّه تعالى لا يملك رقبتها غيرهم و انّ إضافتها إلى بقية الملاك بضرب من الاختصاص الحاصل باختصاص منافعها بهم و فى عين هذا الاختصاص رقبة الأرض للإمام فهو كما أنّ السرّج للفرس و فى عين ذلك هو لصاحب الفرس و ... .(2)

نقد و بررسى نظريه

مستندات روايىِ نظريه مالكيّت عامّ امام، با نقدها و اعتراضاتى مانند: ضعف سند، تنافى با كتاب و سنّت، و مخالفت با فتاواى فقها رو به روست. از اين رو، برخى نتيجه گرفته اند كه چنين رواياتى از اعتبار برخوردار نيستند. امام خمينى قدس سره بيش از ديگران بر اين اشكالات، اصرار دارد:

إن أكثر تلك الروايات ضعيفة السند، بل ظواهرها مخالفة للكتاب و السنة و فتاواى الفقهاء فلا بدّ من ردّ علمها إلى أهلها.(3)

إنّ ظواهر تلك الروايات، فهى ضرورية البطلان و مخالفة للكتاب و السنّة و فتاوى الفقهاء و لازمها مفاسد و اُمور قبيحة يزرى بها المذهب الحقّ.(4)

رواية عمر بن يزيد، ضعيف السند مطروح الظاهر، المشترك بين الضعيف و الثقة، المشتملة على أنّ الأرض كلّها لهم عليهم السلام .(5)

ص: 477


1- . همان ، ص361.
2- . حاشيه مكاسب، ج1، ص66.
3- . كتاب البيع، ج3، ص21.
4- . همان، ص28.
5- . همان، ص29.

و رواية الكابلى ضعيف سندها بالكابلى و إن صحّحها بعض، و مشتملة على ما لا نقول به من وجوه.(1)

و روايتا الكابلى و عمر بن يزيد [الظاهرتان فى عدم الملكية ظهوراً لا ينكر ]غير معتمدتين، لوجوه كضعفهما و إعراض المشهور عن ظاهرهما، فهما من الشاذّ النادر الذى هو بين الغى فإنّ الظاهر منهما عدم مالكية الشيعة أيضا، كما أنّ ظاهرهما أن الأرض كلّها للإمام عليه السلام .(2)

إنّ رواية الكابلى مخالفة للنصّ و الفتوى من جهات، فلا يعتمد عليها.(3)

درباره سند اين دو روايت مى توان گفت كه اين دو سند، پيوسته در نزد فقها مورد اعتماد بوده و حتّى سختگيرترين فقها كه با دشوارترين مبانى رجالى، به نقد اسانيد پرداخته اند، بر اين رواياتْ اعتماد كرده اند. مثلاً صاحب مدارك و صاحب معالم، از روايت عمر بن يزيد به صحيحه و حسنه تعبير كرده اند.(4) پيش از آن هم محقّق كركى و شهيد ثانى ، از صحيحه ابو خالد كابلى، ياد كرده اند.(5) متأخّران هم مانند صاحب رياض، ميرزاى قمى و سيّد جواد عاملى، از تعبيرات دالّ بر اعتبار استفاده كرده اند.(6) محدّثانى مانند علاّمه مجلسى اوّل و دوم نيز - كه به بررسى اسانيد روايات اهتمام داشته اند - ، اين دو روايت را به «حسنه» و «صحيحه» توصيف كرده اند. (7)

علماى رجال در بررسى سندى خود، به اشتراك عمر بن يزيد توجّه داشته و در عين حال، اين روايت را صحيحه دانسته اند؛ زيرا وى را همان بيّاع السابرى دانسته اند كه در وثاقت و جلالت او، ترديدى وجود ندارد و داراى تأليفاتى بوده

ص: 478


1- . همان، ص33.
2- . همان، ص39.
3- . همان، ص53.
4- . مدارك الأحكام، ج5، ص422؛ منتقى الجمان، ج2، ص488.
5- . مسالك الأفهام، ج2، ص392؛ جامع المقاصد، 7، ص9.
6- . الرياض، ج1، ص107؛ غنائم الأيام، ج4، ص376، مفتاح الكرامه، ج7، ص10.
7- . مرآة العقول، ج4، ص345 و 347؛ روضة المتقين، ج3، ص122.

است. از اين رو، روايات او با روايات فرد ديگرى به همين نام - كه از اين شهرت و اعتبار برخوردار نبوده - ، اشتباه نمى شود.(1) ابوخالد كابلى نيز از اصحاب خاصّ امام سجاد عليه السلام است كه در كتب رجال، شواهد فراوانى براى وثاقت او ذكر شده است. به علاوه، شگفت آور است كه امام خمينى قدس سره در موارد ديگر، حكم به صحّت روايت عمر بن يزيد كرده اند و در اين جا به دليل اشتراك، روايت او را نپذيرند.(2) ولى آيا با صرف نظر از بحث سندى، مفاد اين روايات، مخالفت با كتاب و سنّت است؟

برخى اين مخالفت را در مخالفت با آياتى مانند «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا»(3) و «وَ الْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ»(4) تلقّى كرده اند ؛(5) ولى اين گونه مخالفت، در صورتى قابل تصوّر و تصديق است كه مقصود از اين آيات «مالكيّت خصوصى افراد بر زمين» باشد؛ در حالى كه از نظر مفسّران، آيات فوق ، ناظر به حقّ بهره بردارى انسان ها از زمين و فرآورده هاى آن است.(6) البته چنين حقّى با مالكيّت امام بر آن - كه در جهت منافع عموم مردم مورد استفاده قرار مى گيرد - ، هرگز منافات ندارد. از اين رو، فقها و مفسّران، به جاى آن كه به اين آيات در بحث «مالكيّت» استناد كنند، در بحث «جواز انتفاع» استناد كرده اند، مثلاً طبرسى مى نويسد:

«لكم» أى لأجلكم و لانتفاعكم به فى دنياكم و فى هذه دلالة على أنّ أصل الأشياء الإباحة.(7)

ص: 479


1- . معجم رجال الحديث، ج13، ص56.
2- . ر.ك: كتاب الطهارة، ج3، ص283، 294، 325؛ و ج 4، ص274؛ و ج1، ص227.
3- . سوره بقره، آيه 29.
4- . سوره الرحمن، آيه 10.
5- . ر.ك: پاورقى كتاب البيع امام خمينى، 3، ص21.
6- . ر.ك: تفسير الكبير، ج2، ص153 (أما قوله «لكم» فهو يدلّ على أن المذكور بعد قوله «خلق» لأجل انتفاعنا)؛ الميزان، ج4، 171؛ الكشاف، ج1، ص122 (أى لأجلكم و لانتفاعكم به فى الدنيا).
7- . جوامع الجامع، ج1، ص35.

از سوى ديگر، برخى مالكيّت خصوصى زمين را يك «ضرورت اجتماعى» و متّكى به «حكم عقل» دانسته اند، مثلاً علاّمه حلّى در استدلال بر اين كه احيا، سبب ملكيّت زمين است، از اين بيان استفاده كرده است:

لأنّ الإنسان مدنى بالطبع لا يمكنه أن يعيش كغيره من الحيوانات بل لا بدّ من مسكن يأوى إليه هو و عياله و موضع يختصّ به فلو لم يشرع الإحياء لزم الحرج العظيم و هو منفى إجماعاً.(1)

ولى همان گونه كه آشكار است، اين استدلال، بيش از آن كه ضرورت «مالكيّت» را اثبات كند، ناظر به ضرورت «اختصاص» است و به اتّكاى آن نمى توان روايات مالكيّت امام را مورد مناقشه قرار داد؛ بخصوص كه نصوص مالكيّت امام، خود ، متضمّن اذن امام براى اختصاص يافتن زمين به شخص احيا كننده است.

مشكل ديگرى كه درباره اين روايات مطرح شده، «اعراض مشهور» است كه با توجّه به نكات زير، نمى توان آن را پذيرفت:

الف . از عصر امام باقر عليه السلام تا عصر كلينى، عدّه اى از فقها و محدّثان، به مالكيّت امام ملتزم بوده و ظاهر «الأرض كلّها للإمام» را پذيرفته بودند. ابن ابى عمير، در مباحثه خود به ابا مالك حضرمى گفت: «الدنيا كلّها للإمام عليه السلام على جهة الملك و انّه أولى بها من الذين هى فى أيديهم». در حالى كه ابا مالك، مالكيّت امام را به فى ء و خمس اختصاص مى داد و ابن ابى عمير در اين فتوا و عقيده، چندان راسخ بود كه روابط خود را با هشام بن حكم - كه منكر اين نظر بود - ، قطع كرد. صاحب جواهر نيز هر چند اين نظريه را قبول ندارد، ولى اذعان مى كند كه در عصر ائمّه عليهم السلام ، مورد قبول برخى از اصحاب بوده است.(2)

ب . در اعصار مختلف و ادوار گوناگون، اين روايات ، مورد استناد فقها قرار

ص: 480


1- . تذكرة الفقهاء، ج2، ص400.
2- . جواهر الكلام، ج38، ص11.

داشته است و حتّى كسانى كه مالكيّت خصوصى بر زمين را پذيرفته اند، از اين روايات، اعراض نكرده اند؛ بلكه با عدم اخذ به اطلاق آنها، در موارد متعدّدى به آن، استناد كرده اند، مثلاً علاّمه حلّى ، احياى موات را بدون اذن امام عليه السلام جايز نمى داند و به صحيحه كابلى استناد مى كند.(1) وى همچنين با اعتماد به اين روايت مى گويد: اگر محيى، زمين را معطّل بگذارد، امام عليه السلام حق دارد كه او را الزام به عمران و يا رها كردن زمين كند.(2) ميرزاى قمى نيز، معادن را از انفال مى داند و به عموم صحيحه كابلى «الأرض كلّها للإمام» استناد مى كند.(3)

شهيد ثانى و محقّق كركى، در اراضى موات، به همان روايت استناد مى كنند.(4)

عدّه اى از فقها مانند ابن حمزه، علاّمه، شهيد ثانى، فيض كاشانى، و سبزوارى كه اراضى محياة بالعرض را پس از زوال احيا، خارج از ملكيّت احياگر مى دانند، به صحيحه ابى خالد كابلى عمل كرده اند و به تعبير جواهر الكلام، اين صحيحه، تنها دليل آنهاست.(5)

ج . فقهاى شيعه، با بحث درباره «تقييد» يا «تأويل» روايات مالكيّت امام، نشان داده اند كه درباره صدور اين روايات، ترديدى ندارند، مثلاً صاحب جواهر ، چون اصل صدور روايات را مسلّم مى داند، به توجيه آنها اقدام مى كند :

قد تظافرت الأخبار و شهد له التدبّر و الاعتبار بأنّ الدنيا بأسرها لهم.(6)

مشكل بيشتر فقها ، پاسخ به اين سؤال بوده كه : «چگونه مى توان ظاهر اين روايات را با ادلّه ديگر ، جمع كرد؟» . مثلاً آية اللّه خوانسارى مى گويد :

ص: 481


1- . تذكرة الفقهاء، ج2، ص400.
2- . همان، ص411.
3- . غنائم، ج4، ص376.
4- . جامع المقاصد، ج7، ص9؛ مسالك الأفهام، ج12، ص392.
5- . جواهر الكلام، ج38، ص21.
6- . جواهر الكلام، ج16، ص3.

قد يظهر من صحيح الكابلى أنّ الأرض المحياة باقية بملك الإمام عليه السلام و كذا صحيحة عمر بن يزيد، و على هذا كيف يقع البيع و المعاملات المتوقّفة على ملكية العين بالنسبة إلى الأرض.(1)

مرحوم خوانسارى از اين سؤل، پاسخى ارائه نكرده است. بسيارى از فقهاى ديگر هم نتوانسته اند به دلالت آن ملتزم شوند ؛ ولى در مباحث اصول فقه، به اثبات رسيده است كه «اعراض از دلالت» روايت، به توهّم وجود دليل مخالف ، موهن روايت نبوده و آن را از اعتبار ساقط نمى كند.

د . در فقه شيعه ، به استناد همين روايات، فتاوايى در باب مالكيّت امام عليه السلام وجود دارد كه نمى توان آنها را ناديده گرفت؛ مثلاً شيخ طوسى در الاستبصار، به روايت ابو خالد كابلى استناد مى كند و مالكيّت اراضى موات را در اثر احيا نمى پذيرد:

إنّ من أحيا أرضا فهو أولى بالتصرّف فيها دون أن يملك تلك الأرض، لأنّ هذه الأرضين من جملة الأنفال الّتى هى خاصّة للإمام إلا أن من أحياها أولى بالتصرّف فيها إذا أدّى واجبها للإمام.(2)

وى در كتاب النهاية(3) خود نيز همين گونه فتوا داده است. ابن برّاج ،(4) همين نظر را دارد و به تبع آنها ابن زهره(5) نيز توضيح مى دهد كه اذن در احيا از سوى ائمّه عليهم السلام ، به معناى «تملّك ارض توسط محيى» نيست. فتواى شهيد اوّل هم مأخوذ از همين روايت است.(6)

ص: 482


1- . جامع المدارك، ج5، ص230.
2- . الاستبصار، ج3، ص108.
3- . النهايه، ص196.
4- . المهذّب، ج1، ص183.
5- . الغنيه، ص292.
6- . الدروس، ج3، ص55: و فى غيبة الإمام يكون المحيى أحقّ بها مادام قائماً بعمارتها و إذا حضر الإمام فله إقراره و إزالة يده.

در ميان متأخّران، علاّمه مجلسى، همين استفاده را از صحيحه ابو خالد نموده و بر اساس مالكيّت امام در اين اراضى، معتقد است كه احياى موات، موجب ملكيّت زمين نمى شود و اذن ائمّه عليهم السلام به تصرّفات شيعه در اين اراضى و حتّى خريد و فروش آنها را به معناى مالكيّت شيعيان نبايد دانست.(1)

محمّد تقى مجلسى هم در التزام به ظواهر اين اخبار، در قلمرويى وسيع تر از اراضى موات، هيچ گونه محذورى نمى بيند و حتّى از اختصاص دادن آن به «اراضى» هم ابا دارد!(2)

به هر حال با توجّه به اين نكات، نه مى توان «اعراض اصحاب» را اثبات كرد، و نه در فرض اعراض، مى توان آن را «موهن روايات» دانست.

نگرانى ديگرى كه مانع از التزام به مفاد «الأرض كلّها للإمام» شده است، وضع تصرّفات مالكانه از قبيل خريد و فروش در اراضى است. منكران مى گويند با قبول اين روايات، جايى براى مالكيّت خصوصى افراد باقى نمى ماند و در نتيجه، خريد و فروش زمين، موردى نخواهد داشت!

ولى پاسخ به اين اشكال، به شيوه حَلّى و به شيوه نقضى، امكان پذير است.(3) نقضاً مى توان گفت كه در اراضى «مفتوحة عنوة» نيز هر چند رقبه زمين ، قابل مالكيّت خصوصى نيست، ولى خريد و فروش آن در فقه ، تجويز شده است. پاسخ حلّى نيز آن است كه خريد و فروش مى تواند به لحاظ «آثار زمين» باشد؛ چه اين كه معامله نسبت به حقّ اختصاص احياگر ، جايز است. همان گونه كه فقهايى كه احيا را سبب مالكيّت نمى دانند، معمولاً در نقل و انتقال حقّ احيا كننده ، اشكال نمى كنند(4) و لذا

ص: 483


1- . مرآة العقول، ج4، ص347.
2- . روضة المتقين، ج3، ص122.
3- . كتاب الخمس، ص378 و 375؛ دراسات فى ولاية الفقيه، ج4، ص205 تا 215.
4- . شيخ طوسى، خريد و فروش اين گونه اراضى را جايز نمى داند. ر.ك: تنديب، ج4، ص145.

مى توان همين نظريه را نسبت به اراضى ديگر نيز، توسعه و تعميم داد. برخى فقها ، مانند شهيد مطهّرى نيز پاسخ ديگرى ارائه كرده اند و گفته اند:

تصرّفات مالكانه احياكنندگان اراضى ، مانند خريد و فروش، به اجازه امام نافذ است ؛ ولى اين اجازه، دليل بر آن كه زمين به ملك طلق احيا كننده در مى آيد، نيست... .(1)

مسئله مالكيّت زمين و متعلّقات آن، در عصر ما نيز همچنان در كانون مباحثات علمى قرار دارد و با نفى و اثبات فقها روبه روست. عدّه اى سرسختانه، روايات مالكيّت امام را به دليل آن كه مالكيّت خصوصى را نفى مى كند، غير قابل قبول مى دانند. آية اللّه احمدى ميانجى، پس از نقل صحيحه ابوخالد كابلى، مى گويد:

اگر ما اين حديث را مورد فتوا قرار دهيم، قهراً خواهيم گفت: زمين ، اصلاً مملوك نمى شود .(2)

سپس آن را مخالف ادلّه قطعيه از كتاب و سنّت مى داند.(3) وى بالاخره مى گويد:

اين حديث - كه دلالت دارد بر اين كه زمين را كسى مالك نمى شود - ، مورد تأييد هيچ يك از فقها، واقع نشده است .(4)

آية اللّه مؤن هم، مضمون اين روايات را نه فقط بر خلاف شهرت، بلكه بر خلاف اتّفاق فقها، و بلكه بر خلاف ضرورت فقه، و بلكه بر خلاف ضرورت اسلام مى داند :

و هذا العموم [الأرض كلّها للإمام ] إذا اُريد من اللام فيه الاختصاص الملكى لا يمكن القول به؛ فإنّ ضرورة الفقه بل المذهب بل الإسلام قائمة على أن أهل الأرض أيضا ما لكون لشى ء من الأرض و الشجر و الزرع باشتراء و إحياء و إرث و نحوها

ص: 484


1- . مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج20، ص514.
2- . مالكيت خصوصى در اسلام، ص267.
3- . همان، ص269.
4- . همان، ص297.

من الأسباب الملك، فإرادة الاختصاص الملكى من كلامه عليه السلام غير ممكنة.(1)

در برابر اين نظريه، فقهايى هم در عصر ما، مفاد اين روايات را قابل قبول دانسته و محذورى در التزام به آن نديده اند؛ بلكه به نظريه اى كه خلاف ضرورت فقه و اسلام شمرده شده، قائل شده اند.

در اين نظريه، زمين و همه متعلّقات آن، از «اموال عامّه» به حساب مى آيد كه به تعبير ديگرى، «از آنِ امام» است و از «انفال» شمرده مى شود؛ بلكه اساساً انفال ، به موارد خاصّى محدود نمى شود و آنچه كه در روايات ذكر شده، برخى مصاديق آن است كه در گذشته از اهمّيت برخوردار بوده است، و اِلاّ امروزه مصاديق جديدى مانند فضا براى آن وجود دارد. اين گونه اموال - كه بدون تلاش بشر، خلق شده و در اختيار انسان ها قرار گرفته - ، متعلّق به همه آنهاست و در قلمرو «مالكيّت امام» قرار دارد. در برابر آنها، اموالى قرار دارد كه محصول كار و تلاش انسان ها و مخلوق همّت و اراده آنهاست. اين گونه اموال، در قلمرو مالكيّت اشخاص قرار دارد.(2)

يكى از قائلان به اين نظريه، آيت اللّه آذرى قمى است كه مى گويد:

تمامىِ زمين هاى «داير»، به هر شكلى كه درآمده باشد و تمام زمين هاى باير و موات، و تمام منابع زمينى، هوايى و دريايى، هوا، آب و دريا، «ملك» و در اختيار منصب امامت است؛ تا به هر نحو صلاح بداند در اختيار جامعه اسلامى قرار دهد. حاكم اسلامى ، در مقابل واگذارى زمين «باير» و «داير» و «موات» ، مى تواند سهم مالكانه اى دريافت كند و البته تمام موارد واگذارى شده، قابل خلع يد است.

آدم صفى اللّه و بندگان برگزيده خدا از روز اوّل خلقت انسان، متولّيان و متصدّيانى هستند كه بايد زمين را در اختيار بندگان خدا قرار دهند و مصالح نسل هاى بعد را رعايت كنند و حقّ تمليك زمين به افراد را ندارند، همان طور كه در اراضى مفتوح

ص: 485


1- . الولاية الالهية الاسلاميه، ج2، ص132.
2- . ر.ك: دراسات فى ولاية الفقيه، ج4، ص30.

العنوه ، حكم همين است ؛ رقبه زمين، متعلّق به همه مسلمين گذشته و آينده تا روز قيامت است، ولى مى توانند به تبع تأسيسات، آن را خريد و فروش كرده و سهمى به عنوان خراج زمين بر عهده خريدار قرار دهند . بين زمين كشاورزى، و مسكن و مرتع و خيابان و مسجد، فرقى نيست و در همه آنها، زمين در ملكيّت عموم و در اختيار حاكم حق، باقى مى ماند، و در صورت اقتضاى مصلحت عموم، از وى خلع يد مى شود.(1)

در ادامه اين مقاله، مستندات آن، مورد بررسى قرار گرفته و از آن جمله، به روايات الكافى در باب «انّ الأرض كلّها للإمام» استناد شده است.

آية اللّه شهيد سيّد محمّد باقر صدر هم از فقهاى معاصر است كه در اقسام مختلف اراضى (مفتوحة عنوة و موات و صلح) تفاوتى نمى بيند و در همه زمين ها، معتقد به مالكيّت منصب امامت است. وى پس از بحث از اقسام اراضى، نظريه كلّى و عام خود را چنين ارائه مى كند:

إنّ الأرض كلّها ملك الدولة أو المنصب الّذى يمثله النبى أو الإمام و لا استثناء لذلك إطلاقاً و على هذا الضوء نفهم قول الإمام على ما فى رواية أبى خالد الكابلى.(2)

از سوى ديگر، مسئله مالكيّت زمين، براى دانشمندان علم اقتصاد امروز نيز يك مسئله جدّى است و نظريه مالكيّت دولت، طرفدارانى دارد. سيلوير گِزِل، از كسانى است كه معتقد است مفاسد اقتصادى موجود در جهان، در دو عامل ريشه دارد: يكى «بهره پول»، و ديگرى «مالكيّت خصوصى زمين» . او بر اين اساس، نظريه «زمين آزاد» را مطرح كرده است. در اين نظريه، زمين ، از مالكيّت آزاد مى شود و به كشاورزان به اندازه نيازشان، اجاره داده مى شود. وى به تفصيل ، آثار اقتصادى، اجتماعى و سياسى

ص: 486


1- . آذرى قمى، مقاله زمين و متعلّقات آن، در مجموعه مقالات مجمع بررسى هاى اقتصاد اسلامى، ج2، ص70 و 72.
2- . اقتصادنا، ص442.

نظريه خود را مورد بررسى قرار داده است.(1)

آيا امروز براى فقهاى ما اين امكان وجود ندارد كه با بررسى همه جانبه ادلّه مالكيّت زمين، بار ديگر اين مسئله مهم را مورد بررسى قرار دهند و بر اساس موازين اجتهادى، و با توجّه به اقتضائات حكومت و مسئوليت هاى آن، و با بهره گيرى از دانش و تجربيات بشر در كشورهاى مختلف، مسئله زمين را در قالب يك طرح جامع و نظام مند ارائه نمايند؟!

ص: 487


1- . نظام اقتصاد طبيعى، ص90.

منابع و مآخذ

1 . احكام زمين و متعلقات آن ، احمد آذرى قمى ، قم : مكتبه ولايت فقيه ، 1373 ش .

2 . اقتصادنا ، محمّدباقر الصدر ، قم : دفتر تبليغات اسلامى ، 1417 ق .

3 . الاستبصار فى ما اختلف من الأخبار ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : حسن الموسوى الخرسان ، تهران : دار الكتب الإسلامية .

4 . التفسير الكبير و مفاتيح الغيب (تفسير الفخر الرازى) ، محمّد حسن النجفى ، بيروت : مؤسسة المرتضى العالمية .

5 . الدروس الشرعية فى فقه الإمامية ، محمّد بن مكّى العاملى (الشهيد الأوّل) ، تحقيق : مؤسسة النشر الإسلامى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .

6 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، بيروت : دار صعب و دار التعارف ، 1401 ق .

7 . المهذّب ، عبد العزيز بن البرّاج الطرابلسى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1406 ق .

8 . الميزان فى تفسير القرآن ، السيّد محمّد حسين الطباطبائى ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة ، 1372 ش .

9 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين حسين

اصفهانى ، اصفهان : مكتبة الإمام أميرالمؤمنين عليه السلام ، 1406 ق .

10 . الولاية الإلهية الإسلامية ، محمّد مؤمن قمى ، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1425 ق .

11 . تذكرة الفقها ، حسن بن يوسف (العلامد الحلى) ، قم : مؤسسه آل البيت ، 1414 ق .

ص: 488

12 . تعليقة المكاسب ، عبد الحسين لارى ، قم : كنگره بزرگداشت آية اللّه سيّد عبد الحسين لارى وبنياد معارف اسلامى ، 1377 ش .

13 . تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة ، محمّدبن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، بيروت : دار التعارف ، 1401 ق .

14 . جامع المدارك ، احمد خوانسارى ، قم : اسماعيليان ، 1364 ش .

15 . جامع المقاصد فى شرح القواعد ، على بن حسين الكركى ، قم : موسسه آل البيت عليهم السلام ، 1411 ق .

16 . جوامع الجامع ، الفضل بن الحسن الطبرسى ، تهران : مؤسسة الطبع و النشر التابعة لجامعة طهران ، 1371 ش .

17 . جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام ، محمّد حسن النجفى ، بيروت : مؤسسة المرتضى العالمية .

18 . حاشية المكاسب ، محمّد حسين الغروى الاصفهانى ، قم : دار الذخائر ، 1367 ش .

19 . دراسات فى ولاية الفقيه الدولة الإسلامية ، حسينعلى منتظرى ، قم : المركز العالمى للدراسات الاسلاميه ، 1408 ق .

20 . روضة المتّقين ، محمّد تقى المجلسى ، تهران : بنياد فرهنگ اسلامى ، 1393 ق .

21 . زبدة المقال فى خمس الرسول والآل ، حسين بروجردى ، قم : مكتب الاعلام الإسلامى ، 1414 ق .

22 . غنائم الأيّام ، ابوالقاسم بن محمّد حسن القمى ، قم : مكتب الإعلام الإسلامى ، 1375 ش .

23 . غنية النزوع إلى علم الاُصول والفروع ، حمزه بن على ابن زهره ، قم : مؤسسة الإمام الصادق عليه السلام ، 1418 ق .

24 . كتاب البيع ، روح اللّه الموسوى الخمينى ، تهران : مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1379 ش .

25 . كتاب الخمس ، آقا نجفى قوچانى ، تقريرات آخوند خراسانى ، مخلوط .

ص: 489

26 . كتاب الخمس ، محمّد محقّق داماد ، قم : دار الاسرا ، 1418 ق .

27 . كتاب الطهارة ، روح اللّه الموسوى الخمينى ، تهران : مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1421 ق .

28 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .

29 . مالكيت خصوصى در اسلام ، على احمدى ميانجى ، تهران : دادگستر ، 1382 ش .

30 . مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ، تهران : صدرا ، 1378 ش .

31 . مدارك الأحكام فى شرح شرائع الإسلام ، محمّد بن على الموسوى العاملى ، مشهد : مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، 1410 ق .

32 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تحقيق : السيد هاشم الرسولى المحلاتى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370 ش .

33 . مسالك الأفهام ، زين الدين بن على العاملى (الشهيد الثانى) ، قم : مؤسسة المعارف الإسلامية ، 1413 ق .

34 . مصباح الفقاهة ، السيّد أبو القاسم الخوئى ، بيروت : دار الهادى ، 1412 ق .

35 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الخوئى ، قم : منشورات مدينة العلم ، 1403 ق .

36 . مفتاح الكرامه ، محمّد جواد بن محمّد الحسينى العاملى ، بيروت : دار التراث ، 1418 ق .

37 . منتقى الجمان فى الأحاديث الصحاح والحسان ، زين الدين بن على العاملى (الشهيد الثانى) ، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1407 ق .

38 . مهذب الاحكام فى بيان الحلال والحرام ، عبد الأعلى سبزوارى ، نجف : مطبعة الآداب ، 1396 ق .

39 . نظام اقتصاد طبيعى از راه زمين آزاد و پول آزاد ، سيلويو گزل ، تهران : سمت ، 1383 ش .

ص: 490

نخستين ها در «الكافى»

اشاره

نخستين ها در «الكافى»

محمّدرضا زادهوش

چكيده

در اين پژوهش ، رواياتى از كتاب الكافى كه در آن «نخستين ها» يعنى چيزهايى كه به عنوان نخستين شخص يا نخستين كلام يا ... در روايات اين كتاب آمده اند ، گردآورى شده تا پژوهشگران علوم دينى و حديث پژوهان علاقه مند به آشنايى با اين قبيل از اطلاعات ، راحت تر بتوانند به آن دسترسى پيدا كنند . در همين راستا ، نويسنده ، نخست برخى از مهم ترين كتب تحت عنوان «الأوائل» را كه در آن ، از نخستين ها سخن به ميان آمده ، معرفى كرده و سپس با مراجعه به روايات كتاب الكافى ، نخستين هاى مندرج در اين روايات را استخراج نموده است . اين نخستين ها عبارت اند از : نخستين كسى كه قائل

به بداء شد ، نخستين كسى كه قياس كرد ، نخستين پيامبر ، نخستين تصديق كننده ، نخستين سركش ، نخستين گرايش به همجنس ، نخستين دروغ ، نخستين كافر ، نخستين واردشونده به بهشت و دوزخ ، نخستين وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، نخستين جمله كتب آسمانى ، نخستين اجابت كننده حضرت محمّد صلى الله عليه و آله

، نخستين بيعت كننده با مهدى عليه السلام ، نخستين اجابت كننده دعوت منادى در آخر الزمان ، نخستين حاجيان ، نخستين تعميركننده كعبه ، نخستين گوينده تلبيه (لبيك) ، نخستين ممانعت از گزاردن حج ، نخستين كسى كه حقّش غصب شده ، نخستين دعوت كننده به خود ، نخستين ساقى ، نخستين كسى كه نعلين پوشيد ، نخستين قطع كننده دست ، نخستين موى سفيد ،

ص: 491

نخستين تغييردهنده واجبات ، نخستين كسى كه شهادت بنده را نپذيرفت ، نخستين كسى كه ميان دو شاهد تفاوت گذاشت ، نخستين ظالمان به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، نخستين

پاسخ در روز قيامت ، نخستين كسى كه كشتى ساخت و ... .

كليدواژه ها : نخستين ها ، الكافى ، كتاب «الأوائل» .

مقدّمه

گرايش به كسب آگاهى هايى با ويژگى هاى مشترك و گاه يكسان، دانشمندان را به تدوين و گردآورى دايرة المعارف هايى از اين دست، واداشته است. از جمله علاقه انسان ها به آگاهى از نخستين پيش آمدها، صنعت ها، اختراع ها و آگاهى از آغازگران راهى كه هنوز بشر در آن گام مى زند، شايد به عنوان آغازشناسى و مصداقى براى الفضل للمتقدّم، سودمند است، و پژوهشگرانِ بسيارى از ديرباز تاكنون، به فراهم آوردن گونه اى از دايرة المعارف ها اقدام كرده اند كه خواننده را با نخستين ها آشنا مى كند؛ نخستين بانيان كار خير و يا شر، و نخستين عاملان يك كار از ابتداى آفرينش يا از مبدأ و تاريخى مشخّص: نخستين گناهى كه در روى زمين انجام گرفت؛ نخستين كسى كه زره ساخت؛ نخستين كسى كه مهمان را در بالاى مجلس نشانيد؛ نخستين كسى كه بيمارستان را بنيان نهاد؛ نخستين كسى كه در اسلام، رشوه داد و... .

كتاب هاى در موضوع «نخستين»

فهرست اجمالى كتاب هايى را كه به نقل نخستين ها پرداخته اند ، مى توان به ترتيب تاريخى، چنين ارائه داد . گفتنى است كه اين فهرست، تنها شامل نگارش هايى است كه به تدوين اوّلين ها در زمينه موضوعات اسلامى پرداخته اند، و موضوعات ديگر و علوم رياضى، فيزيك، شيمى و... را در برنمى گيرد:

1. كتاب الأوائل، علىّ بن محمّد مدائنى (135 - 215ق).(1)

ص: 492


1- . الفهرست، ابن نديم، ص116؛ معجم الاُدباء، ج13، ص138.

2. الأوائل، ابو منذر هشام بن محمّد سائب كلبى نسّاب (م204ق) .(1) گفته شده كه نخستين تأليف در اين باره است.(2)

3. الأعلاق النّفيسه، ابن رسته، ابوعلى احمد بن عمر (قرن 3ق) (ليدن: بريل، 1309ق / 1891م)، در صفحات 191 تا 200، به نقل اوّليات پرداخته است.(3)

4. المصنّف من الأحاديث و الآثار، عبد اللّه بن أبى شيبه (م235ق)، به كوشش مختار احمد ندوى (بمبئى، 1401ق / 1980م)، بخشى از كتاب خود را به ذكر نخستين ها اختصاص داده است.

5. المعارف، ابن قتيبه دينورى (م276ق)، به كوشش ثروت عكاشه (قاهره، 1380ق / 1960م)، بخشى از كتاب خود را به نخستين ها اختصاص داده است.(4)

6. كتاب الأوائل، ابوبكر احمد بن عمرو بن ابى عاصم شيبانى (206 - 278ق).(5)

نسخه هاى خطّى آن در دار الكتب ظاهريّه در دمشق،(6) كتاب خانه غازى خسروبيك در سارايوو(7) و كتاب خانه تيموريّه در قاهره موجود است .(8) نسخه هاى چاپى آن ، با تحقيق عبد اللّه جبورى (بيروت: مكتب الإسلامى، چاپ اوّل 1405ق)، محمّد عجمى (كويت: دار الخلفاء، چاپ اوّل 1405ق) و محمّدسعيد بسيونى زغلول (بيروت: دارالكتب العلميّة، چاپ اوّل 1407ق) موجود است.

ص: 493


1- . الفهرست، ابن نديم، ص102؛ رجال النجاشى، ص434؛ كشف الظّنون، ج1، ص178؛ معجم الاُدباء، ج19، ص289؛ الذّريعة، ج2، ص472 و ج16، ص2و ج17، ص269؛ هدية العارفين، ج2، ص590؛ معجم رجال الحديث، ج20، ص336.
2- . كتاب الأوائل، ص 294.
3- . ص191 - 200.
4- . ص551 - 558.
5- . سير أعلام النّبلاء، ج13، ص430 - 439؛ شذرات الذّهب، ج2، ص366 - 367؛ الأعلام، ج1، ص189.
6- . فهرست ظاهريّه، ص 18.
7- . الفهرست، ج 1، ص 348.
8- . استدراكات على تاريخ التّراث العربى، ص 402 - 403.

7. أوائل، محمّد بن عبد اللّه ابوجعفر حميرى قمى.(1)

8. وسائل السّائل إلى معرفة الأوائل، مجهول المؤلّف.(2)

9. أوائل، ابن جُحام، ابو عبد اللّه محمّد بن عبّاس.(3)

10. أوائل، احمد بن محمّد برقى (م274ق).(4)

11. الأوائل، ابو القاسم سليمان بن احمد بن ايّوب طبرانى (260 - 360ق)،(5) كه نسخه خطّى آن در كتاب خانه موزه بريتانيا موجود است.(6)

12. أوائل الإشتباه، مجهول المؤلّف.(7)

13. المحاسن و المساوى، بيهقى (قرن 4ق)، بخشى از كتاب خود را به نخستين ها اختصاص داده است.

14. أوائل، محمّد بن على ابن بابويه قمى، مشهور به شيخ صدوق (م381ق).(8)

15. كتاب الأوائل، ابوبكر احمد بن حسين بن مهران دينورى مصرى (م381ق).(9)

16. أوائل، ابوعبيد اللّه محمّد بن عمران مرزبانى خراسانى (297 - 384ق)،(10) كه به

ص: 494


1- . رجال النجاشى ، ص 355 ؛ إيضاح المكنون، ج 2، ص 275 ؛ الذّريعة، ج 2، ص 471 ؛ معجم رجال الحديث،ج 17، ص 248.
2- . كشف الظّنون، ج1، ص200.
3- . الفهرست، شيخ طوسى، ص 228 ؛ رجال الطوسى، ص 177 ؛ أمل الآمل، ج2، ص291؛ كشف الحجب و الاستار، ص 426 ؛ الذّريعة، ج 2، ص 471؛ معجم رجال الحديث، ج 17، ص 210 و ج 18، ص 31 .
4- . معجم الاُدباء، ج4، ص135.
5- . الأعلام، ص 2 121؛ هدية العارفين، ج1، ص396؛ كشف الظّنون، ج1، ص200؛ معجم المؤلّفين، ج4، ص253.
6- . الفهرست، شيخ طوسى، ص 395 - 396.
7- . كتاب خانه ابن طاووس، ص214.
8- . الذّريعة، ج2، ص471؛ إيضاح المكنون، ج2، ص275؛ هدية العارفين، ج 2 ، ص 53 ؛ طرائف المقال ، ج 2، ص 503 ؛ رجال النجاشى ، ص 389 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 17 ، ص 340 .
9- . هدية العارفين، ج1، ص67.
10- . الفهرست، ابن نديم، ج1، ص148؛ الذّريعة، ج2، صص471 - 472؛ معجم المؤلّفين، ج11، ص97؛ هدية العارفين، ج2، ص54.

اخبار ايران باستان اختصاص داشته است.(1)

17. أوائل، اسحاق بن سليمان اسراييلى.(2)

18. اخبار الأوائل، حسن بن عبد اللّه لغوى (ابوهلال عسكرى) (زنده در 395ق).(3)

گفته اند كه نخستين تأليف برجاى مانده در موضوع اوّليات است(4) كه مطلب درستى نيست؛ ولى مى توان گفت كه مهم ترين و اثرگذارترين نگارش در اين موضوع به شمار مى رود.(5) ابوهلال عسكرى، اين كتاب را در شعبان 395ق، به پايان رسانده است. نسخه خطّى آن در كتاب خانه سيّدناصرحسين در شهر لكهنو موجود بوده، و به كوشش محمّد سيّد وكيل به سال 1385ق / 1966م، در مدينه به چاپ رسيده است. جلال الدّين سيوطى و عبد الرحمان عتايقى، اين كتاب را خلاصه كرده اند و با تحقيق وليد قصّاب و محمّد مصرى، به سال 1401ق، در شهر رياض به چاپ رسيده است.(6)

19. لطائف المعارف، ابومنصور عبد الملك بن محمّد بن اسماعيل نيشابورى (350 - 429ق)،(7) كه بخش اوّل كتاب، به اوّليات اختصاص دارد و به تصحيح و تحقيق ابراهيم

ابيارى و حسن كامل صيرفى (مصر: دار احياء الكتب العربيّة، به كوشش: ذى يونغ، ليدن: بريل، 1867م) به چاپ رسيده است.

20. كتاب الأوائل، سعيد بن سعدون عطّار.(8)

ص: 495


1- . معجم الاُدباء، ج18، ص270.
2- . إيضاح المكنون، ج2، ص275.
3- . كشف الظّنون، ج1، ص199؛ هدية العارفين، ج1، ص273؛ معجم المطبوعات العربيّة، ج2، ص1327؛ الذّريعة، ج1، ص357؛ ذيل كشف الظّنون، ص21؛ الأعلام، ج2، ص196؛ نهج الحق و كشف الصّدق، ص357 - 358.
4- . محاضرة الأوائل و مسامرة الأواخر، ص67 - 68.
5- . دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج10، ص409.
6- . تاريخ الأدب العربى، ج1، ص132؛ ذيل بروكلمان، ج1، ص194.
7- . كشف الظّنون، ج2، ص1554؛ معجم المطبوعات العربيّة، ج1، ص659.
8- . الفهرست، ابن نديم، ج1، ص197.

21. كتاب الأوائل، محمّد بن ابو القاسم راشدى.(1)

22. اختصار كتاب الأوائل. اصل كتاب، تأليف ابوهلال عسكرى است كه كمال الدّين عبدالرحمان بن محمّد بن ابراهيم عتايقى حلّى غروى (م790ق)، به سال 753ق، آن را در دو جلد خلاصه كرده و نسخه خطّى آن، در كتاب خانه شخصى ميرزا عبد اللّه افندى اصفهانى، موجود بوده است.(2)

23. محاسن الوسائل فى (إلى) علم (معرفة) الأوائل، قاضى بدر الدّين محمّد بن عبد اللّه شبلى حنفى سبكى (712 - 769ق).(3) پايان تأليف در 747ق است و نسخه خطّى آن، در موزه بريتانيا نگهدارى مى شود.(4) اين كتاب را سيّدحسن موسوى عاملى كاظمى و ابراهيم شربينى شافعى، خلاصه كرده اند.

24. خلاصة محاسن الوسائل فى علم (معرفة) الأوائل. اصل كتاب، نگاشته قاضى بدر الدّين سبكى (م769ق) است كه ابراهيم بن عمر شربينى شافعى، آن را در ششم ذى قعده 850ق، تلخيص كرده و نسخه خطّى آن، در كتاب خانه آيه اللّه سيّدمحمّدعلى هبه الدّين

شهرستانى بوده است. آغاز نسخه: «الْحَمْدُ لِلّهِ الْعَزيز الْغَفُور، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا...».(5)

25. الجلال، ابن خطيب داريا محمّد بن احمد (م810ق).(6)

26. إقامة الدلائل على معرفة الأوائل، حافظ شهاب الدّين ابوالفضل احمد بن على، معروف به ابن حجر عسقلانى (773 - 852ق).(7)

ص: 496


1- . كشف الظّنون، ج1، ص200.
2- . الذّريعة، ج1، ص357و ج2، ص481؛ هم چنين ر.ك: رياض العلماء و حياض الفضلاء.
3- . تكملة أمل الآمل، ص39؛ كشف الظّنون، ج1، ص199 و ج2، ص1609؛ الأعلام، ج6، ص234؛ معجم المؤلّفين، ج10، ص219؛ الذّريعة، ج2، ص152 - 153.
4- . الفهرست، ابن نديم، ج1، ص394 - 395.
5- . الذّريعة، ج2، ص408.
6- . كشف الظّنون، ج1، ص200.
7- . همان ، ص 134 و 199؛ هدية العارفين ، ج 1 ، ص 129.

27. الدلائل إلى معرفة الأوائل، ابن فهد مكّى، محى الدّين ابوزكريّا يحيى بن عمر شافعى (848 - 885ق).(1)

28. الوسائل (الرّسائل) إلى معرفة (مسامرة) الأوائل، خلاصه اى است از كتاب ابوهلال عسكرى كه جلال الدّين سيوطى (809 - 911ق)، آن را فراهم آورده است.(2) آغاز: «الْحَمْدُ لِلّهِ الْأَوَّل فَلَيْسَ لَهُ الاْخِر...». به سال 1369ق / 1950م، در بغداد و در 1405ق / 1984م، به كوشش محمّدسعيد بن بسيونى زغلول، در بيروت به چاپ رسيده است.

29. وسائل السّائل إلى معرفة الأوائل، محمّد بن محمّد حصكفى دمشقى، مشهور به ابن أبى اللطف (859 - 928ق).(3)

30. عنوان الرّسائل فى معرفة الأوائل، محمّد بن علىّ بن احمد، مشهور به ابن طولون (880 - 953ق).(4)

31. صبح الأعشى، احمد قلقشندى (قاهره، 1383ق / 1963م)، بخشى از اين كتاب را به اوائل، اختصاص داده است.(5)

32. الفوائح المسكيّة فى الفواتح المكّية، عبدالرحمان بسطامى (م858ق). نسخه خطّى آن در كتاب خانه شخصى حسن صدقى دجانى، در بيت المقدّس نگهدارى مى شود.(6)

33. محاضرة الأوائل و مسامرة الأواخر، علىّ بن الحاح مصطفى بوسنوى حفوى موستارى، مشهور به قاضى على دده (م1007ق) كه تأليف آن ، در رجب 998 ق ، به انجام رسيده است. بر اساس تلخيص سيوطى از أوائل ابوهلال عسكرى، شامل دو

ص: 497


1- . الأعلام، ج8، ص161؛ معجم المؤلّفين، ج13، ص216؛ هدية العارفين، ج2، ص529.
2- . الأعلام، ج2، ص196 و ج3، ص302؛ هدية العارفين، ج1، ص539؛ كشف الظّنون، ج1، ص200.
3- . الأعلام، ج7، ص56.
4- . همان، ج6، ص291.
5- . همان، ج1، ص412.
6- . «مخطوطات و مطبوعات كتاب الأوائل»، عبداللّه مخلص، مجلّة المجمع العلمى العربى، (1360ق / 1941م، ص357 - 359.

بخش: بخش نخست، در اوائل، در 37 فصل و بخش دوم، در ذكر اواخر، در چهار فصل.(1) آغاز: «بِاسْمِ الْأَوَّل وَ الاْخِر، الْباطِن الظّاهِر، نَحْمدهُ بِلِسانِ الْحَمْد وَ كُلّ حامِد...». به سال 1400ق، در بولاق مصر و سپس توسّط دار الكتاب، در بيروت به چاپ رسيده است.

34. زبدة الرّسائل فى معرفة الأوائل، ابوزكريّا يحيى بن يعقوب قادرى شامى (م1040ق)، در 37 فصل به زبان تركى.(2)

35. أزهار الجمائل فى وصف الأوائل، مولى عثمان بن احمد، مشهور به دوفاكين زاده رومى (م1013ق). اين كتاب، به سلطان مرادخان سوم (پادشاه عثمانى) هديه شده است.(3)

36. أخبار الأوائل و مونس أرباب الفضائل، سيّدجمال الدّين محمّد بن حسين طباطبايى يزدى حائرى (م1313ق). تأليف در 1308ق، به انجام رسيده، و با تقريظ ميرزا حسين نورى، شيخ على خراسانى حائرى، ميرزا محمّد صارم الدين اردستانى، شيخ موسى حائرى، جواد دزفولى و سيّدمهدى طيّب، در 1312ق، به چاپ رسيده است. آغاز: «الْحَمْدُ لِلّهِ الْمُتَعالِى عَن الضِدِّ وَ الْمِثال...».(4)

37. انموذج محاسن الوسائل فى علم (معرفة) الأوائل، دومين تلخيص از كتاب فارسى قاضى بدر الدّين كه ابومحمّد سيّدحسن بن هادى موسوى عاملى كاظمى (م1354ق) در 1334ق، به پايان رسانده است.(5)

38. كتاب الأوائل و الأواخر، سيّدمحسن بن عبد الكريم امين عاملى.(6)

ص: 498


1- . الأعلام، ج4، ص287؛ هدية العارفين، ج1، ص751؛ كشف الظّنون، ج1، ص200 و ج2، ص1255 و 1610 و 1891؛ معجم المطبوعات العربيّة، ج2، ص1362؛ معجم المؤلّفين، ج7، ص243 و ج13، ص407.
2- . الأعلام، ج8، ص177؛ هدية العارفين، ج2، ص532؛ كشف الظّنون، ج2، ص952؛ معجم المؤلّفين، ج13، ص226.
3- . هدية العارفين، ج1، ص256؛ كشف الظّنون، ج1، ص72 و 200.
4- . الذّريعة، ج2، ص472 و 481و ج3، ص37 و 65 و 417و ج23، ص193 و 214 و ج24، ص371 و... ؛ معجم المؤلّفين، ج4، ص61.
5- . الذّريعة، ج2، ص408.
6- . الذّريعة، ج2، ص472 و ج16، ص2 و ج21، ص176 و ج26، ص70.

39. معادن الجواهر و نزهة الخواطر فى علوم الأوائل، سيّدمحسن بن عبدالكريم امين عاملى، در چهار جلد. جلد اوّل در 1349ق، در 472 صفحه، در چاپ خانه عرفان، و جلد دوم، به سال 1350ق، به چاپ رسيده است.(1)

40. الأوّليات فى أوائل الحوادث و المخترعات من العلوم و الصّناعات، سيّد هبه الدّين محمّدعلى بن حسين حسينى، مشهور به شهرستانى كه نسخه خطّى آن، در كتاب خانه شخصى مؤلّف، موجود بوده است.(2)

41. معجم الأوائل فى تاريخ العرب و المسلمين، فؤاد صالح سيّد (بيروت، 1992م) كه نوگرايى هاى فراوانى دارد.

42. كتاب الأوائل، محمّد مقدّس اصفهانى (م1378ق) (چاپ اوّل، 1381ق / 1340ش، اصفهان: نشر نفائس مخطوطات؛ چاپ دوم، تابستان 1383ش). مؤلّف، فيش هايى براى منبرهاى خود تهيّه ديده بوده است كه پس از فوت او، آيه اللّه سيّدمحمّدعلى روضاتى، آنها را در 733 مدخل، به ترتيب حروف الفبا تنظيم كرده، و با تصحيحات و تحقيقات لازم و فهارس فنّى، به چاپ رسانده است. اين كتاب براى نخستين بار، به ترتيب الفباى عنوان ها، تنظيم شده است و نه بر حسب اشخاص و يا موضوعات.(3)

43. الأوائل، محمّدتقى شوشترى (1282 - 1374ش) (به كوشش: محمّدعلى شيخ،

ص: 499


1- . همان جا.
2- . همان جا، ج 2، ص 481 .
3- . براى معرّفى تفصيلى آن ر.ك: «كتاب الأوائل»، محمّدرضا زادهوش، كتاب ماه دين، سال هفتم، شماره 82 (مرداد 1383ش) ص22 - 25 كه در ششمين آيين بزرگداشت حاميان نسخ خطّى، مورد بررسى و تقدير قرار گرفت (ر.ك: كتاب ماه (كليات)، سال هشتم (مرداد و شهريور 1384ش) شماره 92 - 93، ص137).

1363ش، 395ص؛ هم چنين به اهتمام قيس آل قيس (1319ش)، تهران: مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه)، 1372ش، 535ص).

44. علىّ اوّل... ، على اكبر مهدى پور (1324ش) (تهران: موعود، چاپ اوّل 1380ش، 64ص، رقعى) . اين كتاب، حاوى متن عربى و ترجمه فارسى چهل حديث درباره نخستين هاى امير مؤمنان على عليه السلام است.

چنانچه مشاهده شد، كتاب هاى «اوائل»، در ابتدا رسالات كوچكى هستند و يا فصولى از يك كتاب كه بعدها صورت مستقل و حجيم ترى به خود مى گيرند. مسئله نخستين ها در كتاب شريف الكافى نيز مورد توجّه قرار گرفته اند؛ ولى چون در فصلى جداگانه نيامده اند، تاكنون، توجّه پژوهشگران را به خود جلب نكرده است.

نكته ديگر اين كه، آغازشناسى در مسائل تاريخى، بسيار خواندنى است، و گاه اين آغازها مربوط به مسائلى است از زمانى كه بايد آنها را تاريخ اسطوره اى خوانْد، و البتّه در كتاب الكافى، با توجّه به رويكرد حديثى و دسترسى به كلام معصومان عليهم السلام ، از نخستين هايى مربوط به پيش از آفرينش نيز سخن به ميان آمده است.

نخستين ها

شيوه كار

اشاره

1. در استخراج نخستين هاى الكافى، از چاپ هشت جلدى تهران: دارالكتب الإسلاميّة، چاپ چهارم، 1365ش، بهره برده ام.

2. ترجمه هاى فارسى، از نگارنده است.

3. اسناد حديث، در آغاز روايات را نياورده ام.

4. اصل عبارات عربى را نيز درج كرده ام. آوردن متن عربى احاديث ، علاوه بر يارى رساندن به پژوهشگران و فراهم آوردن رضايت خواستاران كلام نورانى معصومان، مقابله ترجمه فارسى با متن اصلى و سنجيدن عيارِ ترجمه را نيز ممكن ساخته است.

ص: 500

5. در روايات طولانى، تنها به ذكر موضع مورد حاجت، اكتفا كرده ام؛ البتّه به صورتى كه به معنا لطمه وارد نكند.

6. آنچه را كه خودم در ميان متون و يا در ترجمه افزوده ام، در ميان قلاّب (كروشه) قرار داده ام.

7. سعى شده است تا عنوان هاى در نظر گرفته شده براى هر مورد، داراى هماهنگى كلّى باشند؛ ولى به علّت تفاوت محتوا در هر مورد، عنوان ها نيز كاملاً يك دست و يكسان نيستند.

يك. نخستين قياس كننده

يك. نخستين قياس كننده(1)

قياس نزد حنفيان، يكى از ادلّه شرعى به شمار مى رود. ابوحنيفه (رييس حنفيان)، معاصر با امام صادق عليه السلام است. اين امام همام، از ابليس، به عنوان نخستين كسى كه از قياس بهره گرفته است، نام مى برد. شيعيان، با استناد به همين روايات، قياس در احكام شرعى را ممنوع و باطل مى دانند.

1. عبد اللّه قُرَشى گفت: ابوحنيفه بر أبو عبد اللّه [امام صادق عليه السلام (2)] وارد شد، پس ايشان به او فرمود :

«يَا أبَا حَنِيفَةَ! بَلَغَنِى أنَّكَ تَقِيسُ». قَالَ: «نَعَمْ». قَالَ: «لاَ تَقِسْ فَإِنَّ أوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ حِينَ قَالَ: «خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»(3)، فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَ الطِّينِ، وَ لَوْ قَاسَ نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّارِ عَرَفَ فَضْلَ مَا بَيْنَ النُّورَيْنِ وَ صَفَاءَ أحَدِهِمَا عَلَى الاْخَرِ»؛(4)

ص: 501


1- . ر. ك: منتهى المطلب، ج 2، ص 371 ؛ تهذيب الأحكام، ج 1، ص 160، ش 458؛ وسائل الشيعة، ج2، ص 589 ، باب 41، ش3؛ علل الشّرائع، ج1، ص86 و 89؛ تلبيس ابليس؛ ختام الغرر ؛ كتاب الأوائل ، ص 515.
2- . در تمامى مجموعه هاى روايى شيعه، مقصود از ذكر «أبى عبد اللّه» امام صادق عليه السلام است، مگر آن كه به نام امام حسين عليه السلام تصريح شود. اين نكته، در بسيارى از متون اهل سنّت، ناديده گرفته شده و در نتيجه، ميان احاديث امام حسين و امام صادق عليهماالسلام خلط شده است.
3- . سوره اعراف، آيه 12؛ سوره ص، آيه 76.
4- . الكافى، ج1، ص58.

«اى ابوحنيفه! به اطّلاع من رسيده است كه تو قياس مى كنى». گفت: «آرى». فرمود: «قياس مكن؛ پس همانا نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود، هنگامى كه گفت: "مرا از آتش خلق كردى و او را از خاك آفريدى". پس ميان آتش و خاك، مقايسه كرد، در حالى كه اگر جلوه نور آدمى را با جلوه آتش قياس مى كرد، برترى ميان اين دو جلوه را درمى يافت و درخشندگى يكى بر ديگرى را مى فهميد».

2. حسن بن راشد گفت: به ابى عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام عرض كردم:

«الْحَائِضُ تَقْضِى الصَّلاَةَ؟». قَالَ: «لاَ». قُلْتُ: «تَقْضِى الصَّوْمَ؟». قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: «مِنْ أيْنَ جَاءَ ذَا؟». قَالَ: «إِنَّ أوَّلَ مَنْ قَاسَ إبْلِيسُ»(1)؛(2)

«زن حائض، نمازهاى نخوانده را قضا مى كند؟». فرمود: «خير». گفتم: «روزه هاى نگرفته را قضا مى كند؟». فرمود: «آرى». گفتم: «اين تفاوت از كجاست». فرمود: «نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود».

دو. نخستين معتقد به بداء

دو. نخستين معتقد به بداء(3)

3. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ أوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ، يُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ اُمَّةً وَحْدَهُ عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأنْبِيَاءِ؛(4)

عبدالمطلب، نخستين كسى است كه به بداء ، اعتقاد داشت. وى روز قيامت، به تنهايى، همچون يك امّت برانگيخته مى شود و جلوه پادشاهان و سيماى پيامبران را خواهد داشت.

ص: 502


1- . همان، ج3، ص104، ش2؛ و ج4، ص113، ش5؛ و ج4، ص135، ش1.
2- . همچنين ر.ك: منتهى المطلب، ج2، ص584؛ تذكرة الفقهاء، ج1، ص266؛ تهذيب الأحكام، ج4، ص267، ش807؛ الاستبصار، ج2، ص93، ش301.
3- . ر.ك: بحار الأنوار، ج15، ص158.
4- . الكافى، ج1، ص447، ش23.

4. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

يُبْعَثُ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ اُمَّةً وَحْدَهُ، عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأنْبِيَاءِ، و ذلِكَ أنَّهُ أوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ؛(1)

عبد المطّلب، به تنهايى، همچون يك امّتْ برانگيخته مى شود و جلوه پادشاهان و سيماى پيامبران را خواهد داشت، و اين، به دليل آن است كه وى نخستين كسى بود كه اعتقاد به بداء داشت .

سه. نخستين ايمان آورنده به پروردگار

سه. نخستين ايمان آورنده به پروردگار(2)

5. به نقل از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام آمده است كه فردى از قريش، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد كه: به چه چيز، بر پيامبران پيشى گرفتى و به عنوان آخرين آنها و خاتمشان مبعوث شدى ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

إِنِّى كُنْتُ أوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي، وَ أوَّلَ مَنْ أجَابَ حِينَ أخَذَ اللّهُ ميثَاقَ النَّبِيِّينَ وَ أشْهَدَهُمْ عَلَى أنْفُسِهِمْ: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى»،(3) فَكُنْتُ أنَا أوَّلَ نَبِىٍّ قَالَ بَلَى، فَسَبَقْتُهُمْ بِالاَقْرَارِ بِاللّهِ؛(4)

همانا من نخستين كسى بودم كه به پروردگار، ايمان آوردم و نخستين كسى كه پاسخ گفت، زمانى كه خداوند، از پيامبران پيمان گرفت، و آنان را بر خودشان گواه گرفت: «مگر نه اين كه من پروردگار شما هستم؟ گفتند : «آرى». پس من نخستين پيامبرى بودم كه بلى گفت. پس سبقت من به دليل [پيشى گرفتن بر ]اقرار به خدا بود.

6. به نقل از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام آمده است كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد

ص: 503


1- . همان، ش24.
2- . ر.ك: مواهب الأنوار، ج1؛ مدارج النبوّة؛ ختام الغرر؛ نيز به همين صورت و به نقل از الكافى در: كتاب الأوائل، ص18 آمده است.
3- . سوره اعراف، آيه 172.
4- . الكافى، ج1، ص441، ش6؛ نيز با اندكى تفاوت، ج2، ص10، ش1.

كه: به چه چيز بر فرزندان آدم، پيشى گرفتى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :

إنِّى أَوَّلُ مَنْ أقَرَّ بِرَبِّى إنَّ اللّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ النَّبيِّينَ وَ أشْهَدَهُمْ عَلَى أنْفُسِهِمْ: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى»،(1) فَكُنْتُ أوَّلَ مَنْ أَجَابَ(2)؛(3)

همانا من نخستين كسى بودم كه به پروردگار، اقرار كردم، زمانى كه خداوند از پيامبرانْ پيمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت كه: «مگر نه اينكه من پروردگار شما هستم؟ گفتند: آرى». پس من نخستين كسى بودم كه پاسخ گفت.

7. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

فَلَمَّا أرَادَ اللّهُ أنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ نَثَرَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لَهُمْ: «مَنْ رَبُّكُمْ؟»، فَأوَّلُ مَنْ نَطَقَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أمِيرُ الْمُؤمِنينَ عليه السلام وَ الْأئِمَّةُ - صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ - ، فَقَالُوا: «أَنْتَ رَبُّنَا»، فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَ الدِّينَ؛(4)

هنگامى كه خداوند خواست تا آفريدگان را پديد آورد، ايشان را در برابر خويش پراكنده كرد و به آنان گفت: «پروردگار شما كيست؟». نخستين كسى كه سخن گفت، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام و امامان - صلوات اللّه عليهم - بودند كه گفتند: «تويى پروردگار ما». پس خدا به ايشان دين و دانش عطا كرد.

چهار. نخستين فرشته مؤمن

8. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود :

حَجَر الْأسْوَد كَانَ مَلَكاً مِنْ عُظَمَاءِ الْمَلاَئِكَةِ عِنْدَ اللّهِ، فَلَمّا أخَذَ اللّهُ مِنَ الْمَلائِكَةِ الْمِيثاقَ كَانَ أوَّلَ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ أقَرَّ ذلِكَ الْمَلَكُ، فَاتَّخَذَهُ اللّهُ أمِيناً عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ؛(5)

ص: 504


1- . سوره اعراف، آيه 172.
2- . الكافى، ج2، ص12، ش3.
3- . ر.ك: بصائر الدّرجات، ص103؛ مختصر بصائر الدّرجات، ص158؛ علل الشّرائع، ج1، ص124؛ الفصول المهمّة، ج1، ص422 ؛ بحار الأنوار، ج15، ص15 - 16 و ج16، ص253 و ج66، ص56؛ تفسير العيّاشى، ج2، ص39، ش108؛ نور الثّقلين، ج2، ص94 و 175.
4- . الكافى، ج1، ص132، ش7؛ نيز، ر.ك: كتاب الأوائل، ص320.
5- . الكافى، ج4، ص184، ش3.

حجر الأسود، فرشته اى از فرشتگان بزرگ نزد خدا بود. پس هنگامى كه خداوند از فرشتگان، پيمان گرفت، آن فرشته، نخستين كسى بود كه به او ايمان آورد و آن را اقرار كرد. پس خداوند، او را امينِ بر تمامى آفريدگانش گرفت .

پنج. نخستين فرشته ولايتْ مدار

9 . لَمّا أخَذَ الْمِيثَاقَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِىٍّ عليه السلام بِالْوَصِيَّةِ اصْطَكَّتْ فَرَائِصُ الْمَلاَئِكَةِ، فَأَوَّلُ مَنْ أسْرَعَ إلَى الاْءقْرَارِ ذلِكَ الْمَلَكُ؛(1)

هنگامى كه خداوند، براى او به پروردگارى اش و براى محمّد صلى الله عليه و آله به پيامبرى اش، و براى على عليه السلام به وصايتش پيمان گرفت، پس نخستين كسى كه به اقرار شتافت، آن فرشته [جبرييل] بود.

شش. نخستين پيامبر

10. حبيب سجستانى گفت: از أبا جعفر [امام باقر] عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

إنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَمّا أخْرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ عليه السلام مِنْ ظَهْرِهِ لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثاقَ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَهُ وَ بِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِىٍّ فَكَانَ أوَّلَ مَنْ أَخَذَ لَهُ عَلَيْهِمُ الْميثَاقَ بِنُبُوَّتِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛(2)

همانا خداوند - عزَّ و جلَّ - هنگامى كه ذُرّيه حضرت آدم عليه السلام را از پشتش بيرون آورد تا از آنها براى ربوبيّتش و نبوّت هر پيامبرى پيمان بگيرد، نخستين كسى كه درباره پيامبرى او از پيامبران پيمان گرفت، محمّد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله بود .

هفت. نخستين تصديق كننده راستگو

هفت. نخستين تصديق كننده راستگو(3)

11. فُضَيْل بن يَسار گفت: ابوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

يا فُضَيْلُ! إنَّ الصّادِقَ أوَّلُ مَنْ يُصَدِّقُهُ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - يَعْلَمُ أنَّهُ صَادِقٌ وَ تُصَدِّقُهُ

ص: 505


1- . همان، ص186.
2- . همان ، ج2، ص8، ش2.
3- . ر.ك: ثواب الأعمال، ص178؛ وسائل الشيعة، ج12، ص163 و 247؛ بحار الأنوار، ج68، ص5 و 10.

نَفْسُهُ تَعْلَمُ أنَّهُ صَادِقٌ(1)؛(2)

اى فُضيل! نخستين كسى كه راستگو را تصديق مى كند، خداوند - عزّ و جلّ - است كه مى داند، او راستگوست، و خودش هم او را تصديق مى كند و مى داند كه راستگوست.

هشت. نخستين تكذيب كننده دروغگو

هشت. نخستين تكذيب كننده دروغگو(3)

12. أبى جعفر [امام باقر] عليه السلام فرمود:

إنَّ أوَّلَ مَنْ يُكَذّبُ الْكَذَّابَ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - ثُمَّ الْمَلَكَانِ اللَّذَانِ مَعَهُ،(4) ثُمَّ هُوَ يَعْلَمُ أنَّهُ كَاذِبٌ؛(5)

نخستين كسى كه دروغگو را تكذيب كند، خداى - عزّ و جلّ - است، سپس دو فرشته كه با او هستند، سپس خود او كه مى داند خودش دروغگوست.

نه. نخستين سركِش

نه. نخستين سركِش(6)

13. از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه مى فرمايد: امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

أيُّهَا النّاسُ! إنَّ الْبَغْىَ يَقُودُ أصْحَابَهُ إلَى النّارِ، وَ إنَّ أوَّلَ مَنْ بَغَى عَلَى اللّهِ عَناقُ بِنْتُ آدَمَ فَأوَّلُ قَتِيلٍ قَتَلَهُ اللّهُ عَناقُ، وَ كانَ مَجْلِسُها جَريباً فى جَريبٍ وَ كانَ لَها عِشْرُونَ إصْبَعاً فى كُلِّ إصْبَعٍ ظُفُرانِ مِثْلُ الْمِنْجَلَيْنِ فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَيْها أسَداً كَالْفيلِ وَ ذِئْباً كَالْبَعيرِ وَ نَسْراً مِثْلَ الْبَغْلِ فَقَتَلْنَها وَ قَدْ قَتَلَ اللّهُ الْجَبابِرَةَ عَلى أفْضَلِ أحْوَالِهِمْ وَ آمَنِ مَا كانُوا؛(7)

ص: 506


1- . الكافى، ج2، ص104، ش6.
2- . ميزان الحكمة، ج2، ص573 به نقل از الكافى.
3- . به صورت ديگر نيز، ر.ك: كتاب الأوائل، ص368.
4- . و نخستين كسى از بشر كه در اين زمينه، پيروى شيطان را كرد، قابيل بود.
5- . الكافى، ج2، ص339، ش6.
6- . وسائل الشيعة، ج16، ص38؛ بحار الأنوار، ج29، ص584 و ج72، ص277؛ به صورت ديگر نيز، ر.ك: كتاب الأوائل، ص394.
7- . الكافى، ج2، ص327، ش4.

اى مردم! همانا سركشى، ياوران خود را به سوى آتش مى كشد، و نخستين كسى كه بر خدا سركشى كرد، عناق، دختر آدم بود، و نخستين كشته اى كه خدا او را كشت، عناق بود كه نشيمنگاهش يك جريب در يك جريب بود، و بيست انگشت داشت كه در هر انگشتى، دو ناخن بود همچون دو داس. پس خداوند، شيرى همانند فيل و گرگى به بزرگى شتر و كركسى به اندازه استر، بر او چيره كرد، و آنها او را كشتند. خداوند، زورگويان را در بهترين حال و آسوده ترين وضعيتى كه داشته اند، كشته است .

14. از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه مى فرمايد: آن گاه كه با امير مؤمنان عليه السلام پس از قتل عثمانْ بيعت شد، ايشان بالاى منبر رفت و فرمود:

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى... أمّا بَعْدُ، أيُّهَا النّاسُ! فَإنَّ الْبَغْىَ يَقُودُ أصْحَابَهُ إلَى النّارِ، وَ إنَّ أوَّلَ مَنْ بَغى عَلَى اللّهِ - جَلَّ ذِكْرُهُ - عَنَاقُ بِنْتُ آدَمَ، وَ أوَّلَ قَتيلٍ قَتَلَهُ اللّهُ عَناقُ؛(1)

سپاس خداى را كه ... امّا بعد ، اى مردم ! همانا سركشى، يارانش را به سوى آتش مى كشد، و همانا نخستين كسى كه بر خدا سركشى كرد، عناق، دختر آدم بود، و نخستين كشته اى كه خدا او را به قتل رساند، عناق بود .

ده. نخستين عوامل سركشى

15. از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه مى فرمايد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

إنَّ أوَّلَ ما عُصِىَ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْيا، وَ حُبُّ الرِّئاسَةِ، وَ حُبُّ الطَّعَامِ، وَ حُبُّ النَّوْمِ، وَ حُبُّ الرّاحَةِ، وَ حُبُّ النِّسَاءِ؛(2)

نخستين مايه هاى نافرمانى خداوند - عزّ و جلّ - ، شش چيز است: [1.] دوستى دنيا؛ [2.] دوستى رياست؛ [3.] دوستى خوراك؛ [4.] دوستى خواب؛ [5.] دوستى استراحت؛ [6.] دوستى زنان.

ص: 507


1- . همان، ج8، ص67، ش23.
2- . همان، ج 2، ص 289، ش 3.
يازده. نخستين كافر

يازده. نخستين كافر(1)

16. مَسْعَدَة بن صَدَقَة مى گويد: از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام شنيدم كه در پاسخ به اين پرسش كه: «كفر، پيش تر است يا شرك؟» فرمود:

الْكُفْرُ أقْدَمُ، وَ ذلِكَ أنَّ إبْلِيسَ أوَّلُ مَنْ كَفَرَ، وَ كانَ كُفْرُهُ غَيْرَ شِرْكٍ لأنَّهُ لَمْ يَدْعُ إِلى عِبادَةِ غَيْرِ اللّهِ، وَ إنَّمَا دَعا إلى ذلِكَ بَعْد فَأشْرَكَ؛(2)

كفر، جلوتر است؛ زيرا ابليس، نخستين كسى بود كه كافر شد، و كفر، او غير از شرك بود؛ چراكه او [در ابتدا] به پرستش غير از خدا دعوت نكرد، و همانا پس از آن، [مردمان را به عبادت غير از خدا] فراخواند و مشرك شد.

دوازده. نخستين گرايش به همجنس

17. زنى بر أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام داخل شد و عرض كرد: «مرا آگاه فرما كه حدّ درآميختن زن، با همجنس خود چيست؟» . امام فرمود:

حَدُّ الزِّنا... إنَّ أوَّلَ مَنْ عَمِلَ هَذا الْعَمَلَ قَوْمُ لُوطٍ، وَ اسْتَغْنَى الرِّجَالُ بِالرِّجالِ؛(3)

همان حدّ زناست... همانا نخستين كسى كه چنين كارى كرد، قوم لوط بود، و مردانْ به مردان ، اكتفا كردند.

سيزده. نخستين واردشونده به بهشت

سيزده. نخستين واردشونده به بهشت(4)

18. أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام مى فرمايد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

ص: 508


1- . كتاب الأوائل، ص517 به نقل از الكافى.
2- . الكافى، ج 2، ص 386، ش 8 .
3- . همان، ج 5 ، ص 551 ، ش 2 و ج 3 ، ص 91 ، ش 3.
4- . در باره نخستين واردشوندگان به بهشت، ر.ك: معالم الزّلفى، باب هشتم؛ بحار الأنوار، باب اللّواء؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج2، باب 11، ص54 - 55، ش 1680؛ الرّسالة السّعديّة، ص166؛ مجمع البحرين؛ وسائل الشّيعه، ج16، ص303 و 305؛ عوالى اللآلى، ج 1، ص 377؛ الإثنى عشريّة، فصل اوّل و پنجم؛ القاموس المحيط؛ النّجم الثّاقب، باب هفتم؛ تفسير ابوالفتوح رازى، سوره فرقان؛ نور الأبصار؛ ختام الغرر؛ كتاب الأوائل، ص594 - 600.

أوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ الْمَعْرُوفُ وَ أهْلُهُ وَ أوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَىَّ الْحَوْضَ؛(1)

نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود و بر حوض من وارد مى گردد، معروف و اهل آن است.

چهارده. نخستين وحى به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله

19. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

أَوَّلُ مَا نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ»،(2) وَ آخِرُهُ: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ»(3)؛(4)

نخستين چيزى كه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد: «به نام خداوند بخشاينده مهربان، بخوان به نام پروردگارت»، و آخرين چيزى كه نازل شد: «هنگامى كه پيروزى خدا در رسيد بود» .

پانزده. نخستين جمله كتب آسمانى

پانزده. نخستين جمله كتب آسمانى(5)

20. أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام فرمود:

أوَّلُ كُلِّ كِتابٍ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ».(6)

اوّلِ هر كتابى كه از آسمان نازل شد، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بود.

شانزده. نخستين اجابت

شانزده. نخستين اجابت(7)

21. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

ص: 509


1- . الكافى، ج4، ص28، ش11.
2- . سوره علق، آيه 1.
3- . سوره فتح، آيه 1.
4- . الكافى، ج2، ص627، ش5.
5- . ر.ك: كتاب الأوائل، ص198 و 204.
6- . الكافى، ج3، ص312 - 313، ش3.
7- . ر.ك: مصباح الشّريعة؛ ختام الغرر؛ مختصر بصائر الدّرجات، ص151؛ بحار الأنوار، ج64، ص97؛ نور الثّقلين، ج40، ص614؛ معالم الزّلفى؛ عقاب الأعمال؛ كتاب الأوائل، ص600 - 601.

إنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَمّا أرَادَ أنْ يَخْلُقَ آدَمَ عليه السلام أرْسَلَ الْماءَ عَلَى الطِّينِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً فَعَرَكَها ثُمَّ فَرَّقَهَا فِرْقَتَيْنِ بِيَدِهِ ثُمَّ ذَرَأهُمْ فَإِذا هُمْ يَدِبُّونَ ثُمَّ رَفَعَ لَهُمْ نَاراً فَأمَرَ أهْلَ الشِّمالِ أنْ يَدْخُلُوها فَذَهَبُوا إلَيْهَا فَهابُوها فَلَمْ يَدْخُلُوها ثُمَّ أمَرَ أهْلَ الْيَمينِ أنْ يَدْخُلُوها فَذَهَبُوا فَدَخَلُوها فَأمَرَ اللّهُ - جَلَّ وَ عَزَّ - النّارَ فَكانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَ سَلاماً، فَلَمّا رَأى ذلِكَ أهْلُ الشِّمالِ قالُوا: «رَبَّنا! أقِلْنَا». فَأقالَهُمْ، ثُمَّ قالَ لَهُمُ: «اُدْخُلُوها».

فَذَهَبُوا، فَقامُوا عَلَيْها، وَ لَمْ يَدْخُلُوها، فَأعَادَهُمْ طيناً وَ خَلَقَ مِنْها آدَمَ عليه السلام وَ قالَ أبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «فَلَنْ يَسْتَطيعَ هؤلاءِ أنْ يَكُونُوا مِنْ هؤلاءِ وَ لا هؤلاءِ أنْ يَكُونُوا مِنْ هؤلاءِ». قَالَ: «فَيَرَوْنَ أنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوَّلُ مَنْ دَخَلَ تِلْكَ النّارَ فَذلِكَ قَوْلُهُ - جَلَّ وَ عَزَّ - : «قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ»(1)»؛(2)

هنگامى كه خداوند عز و جل ، اراده فرمود كه آدم عليه السلام را بيافريند، آب را به طرف خاك فرستاد. سپس مشتى برگرفت و آن را بماليد. آنگاه آن را با دست قدرت خود، به دو نيم كرد و بشر را آفريد. ناگاه، به حركت درآمدند. پس آنگاه براى آنان آتشى برافروخت و به اهل شمال فرمان داد تا به درون آن بروند. آنها به سويش رفتند و هراسيدند، و داخل نشدند. سپس به اهل يمين دستور داد تا داخلش شوند. آنها رفتند، و داخل شدند. خداوند عز و جل ، به آتش فرمود تا بر آنها سرد و سلامت شد. چون اهل شمال چنين ديدند، گفتند: «پروردگارا! [فرصت آزمايش را] بر ما تجديد كن». خداوند، تجديد كرد، و به آنان فرمود: «به آتش درآييد».

آنها روانه شدند، كنارش ايستادند و وارد نشدند. خداوند ايشان را به طينت نخست درآورد و آدم عليه السلام را از آن طينت آفريد. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود: «از اين رو، اينان نتوانند كه از آنان شوند و آنها نتوانند كه در شمار اينان درآيند».

فرمود: «از همين جهت، اهل بيت عليهم السلام اعتقاد دارند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نخستين كسى بود كه داخل آن آتش شد، و در همين زمينه است گفتار خداوند عز و جل : «بگو اگر

ص: 510


1- . سوره زخرف، آيه 81 .
2- . الكافى، ج2، ص7، ش3.

خداى رحمانْ فرزندى داشت، من در شمار نخستين عبادت كنندگان بودم» .

22. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود :

... إنَّ اللّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالى - لَمّا أرادَ أنْ يَخْلُقَ آدَمَ خَلَقَ تِلْكَ الطّينَتَيْنِ ثُمَّ فَرَّقَهُما فِرْقَتَيْنِ فَقالَ لأصْحَابِ الْيَمِينِ: «كُونُوا خَلْقاً بِإذْني»، فَكَانُوا خَلْقاً بِمَنْزِلَةِ الذَّرِّ يَسْعى وَ قالَ لأهْلِ الشِّمالِ «كُونُوا خَلْقاً بِإذْنِى»، فَكانُوا خَلْقاً بِمَنْزِلَةِ الذَّرِّ يَدْرُجُ ثُمَّ رَفَعَ لَهُمْ نَاراً فَقَالَ: «ادْخُلُوهَا بِإذْنى»، فَكانَ أوَّلَ مَنْ دَخَلَها مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ثُمَّ اتَّبَعَهُ اُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ أوْصِياؤهُمْ وَ أتْباعُهُمْ؛

همانا خداوند - تبارك و تعالى - ، هنگامى كه خواست آدم را بيافريند، آن دو طينت را آفريد. سپس آنها را دو نيمه كرد و به اصحاب يمين فرمود: «به اذن من آفريده شويد». آنها مخلوقى شدند همانند مورچگان كه مى شتافتند. و به اهل شمال فرمود: «به اذن من آفريده شويد». آنها مخلوقى شدند همانند مورچگان كه [آهسته و آرام] به راه خود مى رفتند. سپس براى آنها آتشى برپا كرد و فرمود: «به اذن من درآييد». نخستين كسى كه به آتش درآمد، محمّد صلى الله عليه و آله بود، سپس پيامبران اُولوالعزم ديگر و اوصيا و پيروانش از پى او درآمدند.

هفده. نخستين اجابت كننده دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله

23. از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه فرمود:

فَقَدْ كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَحْدانِيّاً يَدْعُو النّاسَ فَلا يَسْتَجيبُونَ لَهُ، وَ كانَ أوَّلَ مَنِ اسْتَجَابَ لَهُ عَلىُّ بْنُ أبى طالِبٍ عليه السلام ، وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «أنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى؛ إلاّ أنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى»؛(1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تنها بود. مردم را دعوت مى كرد، پس اجابتش نمى گفتند، و نخستين اجابت كننده او، علىّ بن ابى طالب بود. و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نسبت تو به من، همانند نسبت هارون به موسى است، بجز اين كه پس از من، پيامبرى نيست».

ص: 511


1- . همان، ج8، ص106، ش80.
هجده. نخستين اجابت كننده دعوتِ منادى در آخر زمان

24. [امير مؤمنان على عليه السلام به سيف بن عَميرَه فرمود:]

«لا بُدَّ مِنْ مُنادٍ يُنادِى بِاسْمِ رَجُلٍ». قُلْتُ: يَا أميرَ الْمُؤمِنينَ! إنَّ هذَا الْحَديثَ ما سَمِعْتُ بِمِثْلِهِ قَطُّ. فَقالَ لى: «يا سَيْفُ! إذا كانَ ذلِكَ، فَنَحْنُ أوَّلُ مَنْ يُجيبُهُ، أما إنَّهُ أحَدُ بَنى عَمِّنا» ؛(1)

«گزيرى از ندادهنده اى كه به نام مردى ندا در مى دهد، نيست». عرض كردم: اى امير مؤمنان! همانا چيزى به مانند اين روايت را نشنيده ام. پس به من فرمود: «اى سيف! هنگامى كه چنان شود، پس من نخستين اجابت كننده اويم و او يكى از عموزادگانمان است».

نوزده. نخستين بيعت كننده با مهدى عليه السلام

نوزده. نخستين بيعت كننده با مهدى عليه السلام (2)

25. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى وَضَعَ الْحَجَرَ الْأسْوَدَ وَ هىَ جَوْهَرَةٌ اُخْرِجَتْ مِنَ الْجَنَّةِ إلى آدَمَ عليه السلام فَوُضِعَتْ فى ذلِكَ الرُّكْنِ لِعِلَّةِ الْميثاقِ ، وَ ذلِكَ أنَّهُ لَمّا أخَذَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ حينَ أخَذَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْميثاقَ فى ذلِكَ الْمَكانِ وَ فى ذلِكَ الْمَكانِ تَراءَى لَهُمْ، وَ مِنْ ذلِكَ الْمَكانِ يَهْبِطُ الطَّيْرُ عَلَى الْقائِمِ عليه السلام فَأوَّلُ مَنْ يُبايِعُهُ ذلِكَ الطّائِرُ وَ هُوَ - وَ اللّهِ - جَبْرَئيلُ عليه السلام ؛(3)

همانا خداوند - تبارك و تعالى - ، حجر الأسود را وضع كرد و آن، گوهرى بود كه براى آدم عليه السلام از بهشت، خارج شده بود. پس نهاده شد در آن ركن، به علّت ميثاق. و در اين مكان، از بنى آدم، از وقت ظهور فرزندانش عهد گرفت و از اين مكان، پرنده اى بر قائم عليه السلام فرود مى آيد. پس نخستين كسى كه با او بيعت مى كند، همان

ص: 512


1- . همان، ص209، ش255.
2- . ر. ك: دارالسّلام؛ كمال الدّين؛ وظيفة الأنام فى زمن غيبة الامام؛ كتاب الأوائل، ص265؛ نيز به صورت ديگر ر.ك: منتخب الأثر، باب يازدهم؛ كتاب الأوائل، ص265 - 266.
3- . الكافى، ج 4، ص 184، ش 3 .

پرنده است و به خدا سوگند كه او جبرئيل عليه السلام است!

بيست. نخستين حج گزاران

بيست. نخستين حج گزاران(1)

26. أبو جعفر [امام باقر] و يا أبوعبد اللّه [امام صادق] عليهماالسلام مى فرمايد :

إنَّ اللّهَ عز و جل أمَرَ إبْراهيمَ بِبِناءِ الْكَعْبَةِ وَ أنْ يَرْفَعَ قَواعِدَها وَ يُرِىَ النّاسَ مَناسِكَهُمْ. فَبَنى إبْراهيمُ وَ إسْماعيلُ الْبَيْتَ كُلَّ يَوْمٍ سافاً حَتَّى انْتَهى إلى مَوْضِعِ الْحَجَرِ الْأسْوَدِ... .

فَنادى أبُو قُبَيْسٍ: «إبْراهيمَ عليه السلام إنَّ لَكَ عِنْدى وَديعَةً»، فَأعْطاهُ الْحَجَرَ. فَوَضَعَهُ مَوْضِعَهُ. ثُمَّ إنَّ إبْراهيمَ عليه السلام أذَّنَ فى النّاسِ بِالْحَجِّ فَقالَ: «أيُّهَا النّاسُ! إنّى إبْراهيمُ خَليلُ اللّهِ! إنَّ اللّهَ يَأمُرُكُمْ أنْ تَحُجُّوا هذَا الْبَيْتَ فَحُجُّوهُ».

فَأجابَهُ مَنْ يَحُجُّ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ كانَ أوَّلُ مَنْ أجابَهُ مِنْ أهْلِ الْيَمَنِ؛(2)

خداوند عز و جل ، ابراهيم را فرمود تا خانه كعبه را بسازد و ديوار آن را بالا ببرد و آداب زيارت و مناسك حج را به مردم بياموزد. ابراهيم با اسماعيل، هر روز، يك رديف از سنگ چين ديوار كعبه را چيدند تا آن روز كه ارتفاع ديوار، به رديف حجر الأسود رسيد... .

در اين هنگام، كوه ابوقبيس فرياد برآورد كه: «اى ابراهيم! امانتى نزد من دارى»، و سنگ را به او داد. ابراهيم، آن سنگ را برداشت و در همين محل، كار گذاشت. پس از بالا بردن ديوار خانه، ابراهيم عليه السلام رو به سوى مردم صلا داد و گفت: «اى جهانيان! من ابراهيم، خليل خدايم! خداوند، به شما فرمان مى دهد كه اين خانه را زيارت كنيد. [اى مردم!] اين خانه را زيارت كنيد».

همه آن كسانى كه تا روز قيامت به زيارتِ خانه خدا موفّق مى شوند، پاسخ مثبت دادند. و نخستين مردمى كه نداى وى را لبّيك گفتند، اهل يمن بودند.

ص: 513


1- . در برخى از منابع، آدم عليه السلام را نخستين حاجى دانسته اند. ر.ك: معالم العلماء؛ روضات الجنّات؛ كتاب الأوائل، ص339.
2- . الكافى، ج4، ص205، ش4.
بيست و يك. نخستين تعميركننده كعبه

27. وَ رُوِىَ أنَّ مَعَدَّ بْنَ عَدْنانَ خافَ أنْ يَدْرُسَ الْحَرَمُ فَوَضَعَ أنْصابَهُ، وَ كانَ أوَّلَ مَنْ وَضَعَها؛(1)

روايت شده است كه معدّ بن عدنان، از فراموش شدن حرم [و زدوده شدن آن از خاطره ها] مى ترسيد، پس سنگ هايى را [در آن مكان] قرار داد [كه در برابر آن قربانى مى كردند]. و او نخستين كسى بود كه آنها را وضع كرد .

بيست و دو. نخستين ممانعت در اجراى مراسم حج

28. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

إنَّ مُعاوِيَةَ أوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلى بابِهِ مِصْراعَيْنِ بِمَكَّةَ، فَمَنَعَ حاجَّ بَيْتِ اللّهِ ما قالَ اللّهُ -

عَزَّ وَ جَلَّ - : «سَواءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَ الْبَادِ»(2)؛(3)

معاويه، نخستين كسى بود كه در شهر مكّه، بر درِ خانه خود، دو لنگه در نصب كرد و مانع شد كه حاجيان، از حقّى كه خداوند براى آنان مقرّر كرده، بهره مند شوند، با اين كه خداوند فرموده است: «در سرزمين حرم، بوميان و حاجيان، با يكديگر برابرند».

بيست و سه. نخستين تبويب حرم

29. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام از پدرش نقل است كه فرمود:

لَمْ يَكُنْ لِدُورِ مَكَّةَ أبْوابٌ وَ كانَ أهْلُ الْبُلْدانِ يَأتُونَ بِقِطْرانِهِمْ، فَيَدْخُلُونَ فَيَضْرِبُونَ بِها، وَ كانَ أوَّلَ مَنْ بَوَّبَها مُعاوِيَةُ؛(4)

دور مكّه، درى نداشت و اهالى شهرها با كاروان [شترهايشان] مى آمدند. پس

ص: 514


1- . همان، ص211، ش18.
2- . سوره حج، آيه 25.
3- . الكافى، ج4، ص243، ش1.
4- . الكافى، ج4، ص244، ش2. نيز ر.ك: الحدائق الناظرة، ص349؛ وسائل الشيعة، ج3، ص268، باب 32 ، ش5.

داخل مى شدند و به آن ضربه مى زدند. پس نخستين كسى كه به آن در گذاشت، معاويه بود .

بيست و چهار. نخستين تلبيه گو

بيست و چهار. نخستين تلبيه گو(1)

30. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

وَ اعْلَمْ أنَّهُ لا بُدَّ مِنَ التَّلْبِياتِ الْأرْبَعِ فى أوَّلِ الْكَلامِ وَ هىَ الْفَريضَةُ، وَ هىَ التَّوْحيدُ، وَ بِها لَبَّى الْمُرْسَلُونَ، وَ أكْثِرْ مِنْ ذى الْمَعارِجِ فَإنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يُكْثِرُ مِنْها، وَ أوَّلُ مَنْ لَبّى إبْراهيمُ عليه السلام قالَ: «إِنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - يَدْعُوكُمْ إلى أنْ تَحُجُّوا بَيْتَهُ»، فَأجابُوهُ بِالتَّلْبِيَةِ؛(2)

بدان كه از تلبيات چهارگانه در آغاز كلام، گزيرى نيست و آن، واجب است و آن [اظهار] توحيد است كه پيامبران، به آن مترنّم بوده اند. پس همانا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زياد از آن مى گفت، و نخستين كسى كه تلبيه گفت، ابراهيم عليه السلام بود. فرمود: «همانا خداوند - عزّ و جلّ - ، شما را فرامى خوانَد كه به حجّ خانه اش بياييد». پس با تلبيه،

اجابتش گفتند.

بيست و پنج. نخستين كسى كه حقّش را غصب كردند ؛ ولى صبر كرد

بيست و پنج. نخستين كسى كه حقّش را غصب كردند ؛ ولى صبر كرد(3)

31. از أبو الحسن ثالث، [امام] صادق عليه السلام است كه [خطاب به مزار جدّش امير مؤمنان على عليه السلام ] فرمود :

السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اللّهِ! أنْتَ أوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتّى أتَاكَ الْيَقِينُ؛(4)

ص: 515


1- . ر.ك: الدرّ المنثور، ج4، ص355.
2- . الكافى، ج4، ص335، ش3.
3- . ر.ك: الجامع العبّاسى، ص172؛ كامل الزّيارات، ص95 و 103؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج2، ص587؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص28؛ وسائل الشيعة، ج14، ص394؛ المزار، ص220؛ فرحه الغرى، ص135؛ بحار الأنوار، ج97، ص265.
4- . الكافى، ج4، ص569، ش1.

درود بر تو اى دوست خدا! تو نخستين مظلومى، و نخستين كسى كه حقّش را غصب كردند، و بردبارى كرد و آن را به حساب خداوند درشمار آورد تا آنكه امر حق، بر او رسيد .

بيست و شش. نخستين دعوت كننده به خود

بيست و شش. نخستين دعوت كننده به خود(1)

32. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

فَأخْبَرَ أنَّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - أوَّلُ مَنْ دَعا إلى نَفْسِهِ، وَ دَعا إلى طاعَتِهِ وَ اتِّباعِ أمْرِهِ ؛(2)

پس آگاهم كرد كه او (خداى) - تبارك و تعالى - نخستين كسى است كه به خويش دعوت كرد و به طاعت و فرمانبردارى اش فراخوانْد.

بيست و هفت. نخستين ساقى

33. صَفوان شتربان مى گويد: به صورت شگفتى، به نوشيدن شراب، عادت كرده بودم. پس به أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام عرض كردم :

جُعِلْتُ فِداكَ! أصِفُ لَكَ النَّبِيذَ؟ قَالَ: فَقالَ لى: «بَلْ أنَا أصِفُهُ لَكَ، قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «كُلُّ مُسْكِرٍ حَرامٌ، وَ ما أسْكَرَ كَثيرُهُ فَقَليلُهُ حَرامٌ». فَقُلْتُ لَهُ: «هذا نَبيذُ السِّقايَةِ بِفِناءِ الْكَعْبَةِ».

فَقالَ لى: «لَيْسَ هكَذا كانَتِ السِّقايَةُ إنَّمَا السِّقَايَةُ زَمْزَمُ. أفَتَدْرى مَنْ أوَّلُ مَنْ غَيَّرَها؟». قالَ: قُلْتُ: «لا».

قَالَ: «الْعَبّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»؛(3)

فدايت شوم! برايت آب انگور را وصف كنم؟ پس به من فرمود: «من براى تو وصفش مى كنم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: "هر مست كننده اى حرام است و آنچه مست مى كند، چه زيادش و چه اندكش حرام است"». پس به او عرض كردم: «اين

ص: 516


1- . ر.ك: تهذيب الأحكام، ج6، ص127؛ وسائل الشيعة، ج11، ص34.
2- . الكافى، ج5، ص13، ش1.
3- . همان، ج 6، ص 408، ش 7 .

شراب سقايت است در پيشگاه كعبه».

پس به من فرمود: «اين سقايت نيست؛ همانا سقايت به زمزم است. آيا مى دانى كه چه كسى براى نخستين بار، تغييرش داد؟». عرض كردم: «خير». فرمود: «عبّاس بن عبدالمطّلب» .

بيست و هشت. نخستين پوشنده نعلين

بيست و هشت. نخستين پوشنده نعلين(1)

34. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَيْنِ إبْرَاهِيمُ عليه السلام ؛(2)

نخستين كسى كه نعلين پوشيد، ابراهيم عليه السلام بود.

بيست و نه. نخستين موى سفيد

بيست و نه. نخستين موى سفيد(3)

35. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

أوَّلُ مَنْ شابَ إبْراهيمُ عليه السلام ، فَقالَ: «يا رَبِّ! ما هذا؟». فَقالَ: «نُورٌ وَ تَوْقيرٌ». قالَ: «رَبِّ زِدْنى مِنْهُ»؛(4)

نخستين كسى كه مويش سپيد شد، ابراهيم عليه السلام بود. پس عرض كرد: «پروردگارا! اين چيست؟». پس فرمود: «روشنايى و وقار». پس عرض كرد: «پروردگارا! آن را برايم زياد كن».

سى. نخستين تغييردهنده واجبات

36. عُبيد اللّه بن عبد اللّه بن عُتْبَة مى گويد: زُفَر بن أوْس بَصْرى به ابن عبّاس گفت:

ص: 517


1- . ر. ك: حلية المتّقين؛ بحار الأنوار، ج12، ص 13 و 57؛ حيات القلوب؛ مجمع البيان، ج 1، ص 375 ؛كنز الدّقايق، ج1، ص330 - 331؛ قصص الأنبياء، ص 114 ؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 60، ش 5910 ؛ كتاب الأوائل ، ص 576 - 577 به نقل از الكافى.
2- . الكافى، ج6، ص462، ش2.
3- . ر.ك: منتهى المطلب، ج1، ص54؛ الحدائق النّاضرة، ج5، ص553؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج1، ص130؛ الجواهر السنيّة، ص23؛ بحار الأنوار، ج12، ص13؛ كتاب الأوائل، ص387 - 388 به نقل از الكافى به صورت ديگر ر.ك: علل الشّرائع.
4- . الكافى، ج 6، ص 492، ش 4.

يَا أبَا الْعَبّاسِ! فَمَنْ أوَّلُ مَنْ أعالَ الْفَرائِضَ؟ فَقالَ: «عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ»؛(1)

پس نخستين كسى كه واجبات را تغيير داد كه بود؟ پس گفت: «عمر بن خطّاب».

37. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام پرسيدند:

فَهذَا الْقَطْعَ مَنْ أوَّلُ مَنْ قَطَعَ؟ قالَ: «قَدْ كانَ عُثْمانُ بْنُ عَفّانَ حَسَّنَ ذلِكَ لِمُعاوِيَةَ»؛(2)

پس نخستين كسى كه اين قطع دست [سارق] را قطع كرد كه بود؟ فرمود: «عثمان بن عفّان بود. آن را براى معاويه، پسنديده جلوه داد».

سى و يك. نخستين كسى كه شهادت برده را نپذيرفت

سى و يك. نخستين كسى كه شهادت برده را نپذيرفت(3)

38. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه فرمود:

... إنَّ أوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهادَةَ الْمَمْلُوكِ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ، وَ ذلِكَ أنَّهُ تَقَدَّمَ إلَيْهِ مَمْلُوكٌ

فى شَهادَةٍ، فَقالَ: «إِنْ أقَمْتُ الشَّهادَةَ تَخَوَّفْتُ عَلى نَفْسى، وَ إنْ كَتَمْتُها أثِمْتُ بِرَبِّى»، فَقالَ: «هاتِ شَهادَتَكَ أمّا إنّا لا نُجيزُ شَهادَةَ مَمْلُوكٍ بَعْدَكَ»؛(4)

همانا نخستين كسى كه شهادت برده را رد كرد، عمر بن خطّاب بود. ماجرا اين بود كه برده اى را براى شهادت دادن، پيش فرستادند. پس گفت: «اگر شهادت را اقامه كنى، بر نفس خويش هراسانم، و اگر آن را پوشيده بدارى، به پروردگارت گناه كرده اى». پس گفت: «شهادتت را بياور؛ ولى پس از تو، شهادت بنده را مجاز نمى دانيم».

39. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام درباره جواز شهادت برده پرسيدند، فرمود:

نَعَمْ، إنَّ أوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهادَةَ الْمَمْلُوكِ لَفُلاَنٌ؛(5)

ص: 518


1- . همان، ج7، ص79، ش3.
2- . همان، ص225، ش17.
3- . ر.ك: كشف الرّموز، ج2، ص521؛ وسائل الشيعة، ج18، ص254، ش3؛ ر.ك: مختلف الشيعة، ج8، ص498 و ج9، ص165؛ المهذّب البارع، ج4، ص526؛ مسالك الأفهام، ج14، ص205؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص248، ش633؛ الاستبصار، ج 3، ص 15، ش 41.
4- . الكافى، ج7، ص389، ش2.
5- . الكافى، ج7، ص390، ش3 . نيز، ر.ك: تهذيب الأحكام، ج6، ص248، ش635؛ الاستبصار، ج3، ص16، ش43؛ وسائل الشيعة، ج18، ص254.

بله [جايز است]. همانا نخستين كسى كه شهادت برده را رد كرد، فلانى (عمر بن خطّاب) بود.

سى و دو. نخستين جداكننده دو شاهد

40. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمايد: على عليه السلام [به عمر بن خطّاب] فرمود :

اللّهُ أكْبَرُ! أنَا أوَّلُ مَنْ فَرَّقَ بَيْنَ الشّاهِدَيْنِ، إلاّ دانِيالَ النَّبِىَّ؛(1)

اللّه اكبر! من پس از دانيال نبى، نخستين كسى هستم كه دو شاهد را [هنگام شهادت] از يكديگر جدا ساخت.

سى و سه. نخستين بناكننده آتشكده

سى و سه. نخستين بناكننده آتشكده(2)

41. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود: چون قربانى هابيل، مورد قبول درگاه حضرت حق قرار گرفت، آتشى به نشانه پذيرش، نذر او را سوزانيد؛ ولى نذر قابيل، قبول نشد:

فَعَمَدَ قابِيلُ إلَى النّارِ فَبَنى لَها بَيْتاً، وَ هُوَ أوَّلُ مَنْ بَنى بُيُوتَ النّارِ، فَقالَ: «لاَعْبُدَنَّ هذِهِ النّارَ حَتّى تَتَقَبَّلَ مِنّى قُرْبانى»؛(3)

پس قابيل ملازم آتش شد و براى آن، خانه اى بنا كرد. و او نخستين كسى است كه آتشكده ساخت. پس گفت: «اين آتش را عبادت مى كنم تا آنكه قربانى من، مورد قبول واقع شود».

سى و چهار. نخستين ظلم كنندگان به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله

سى و چهار. نخستين ظلم كنندگان به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله (4)

42. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام درباره آن دو پرسيدند، فرمود:

ص: 519


1- . الكافى، ج7، ص425، ش9.
2- . ر.ك: تفسير العيّاشى، ج1، ص309؛ بحار الأنوار، ج23، ص63؛ مجمع البحرين، ج3، ص480.
3- . الكافى، ج8، ص113، ش92.
4- . ر. ك : بحار الأنوار، ج 30، ص 269؛ كنز الدقائق، ج 2، ص 240؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 153.

...وَ كَانا أوَّلَ مَنْ رَكِبَ أعْنَاقَنا، وَ بَثَقا عَلَيْنا بَثْقاً فِى الإسْلامِ؛(1)

آن دو، نخستين كسانى بودند كه بر گردن ما سوار شدند و بر ما شكستند، شكستنى در اسلام.

سى و پنج. نخستين فراخوان در روز قيامت

43. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ وَ جَمَعَ اللّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - الْخَلاَئِقَ، كَانَ نُوحٌ - صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ - أوَّلَ مَنْ يُدْعى بِهِ؛(2)

چون روز قيامتْ دررسد و خداوند - تبارك و تعالى - ، آفريدگان را گرد آورَد، نوح - كه درود خدا بر او باد - ، نخستين كسى است كه فراخوانده مى شود.

سى و شش. نخستين سازنده كشتى

سى و شش. نخستين سازنده كشتى(3)

44. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

وَ كانَ نُوحٌ عليه السلام رَجُلاً نَجّاراً، فَجَعَلَهُ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - نَبِيّاً وَ انْتَجَبَهُ، وَ نُوحٌ عليه السلام أوَّلُ مَنْ عَمِلَ سَفينَةً تَجْرى عَلى ظَهْرِ الْمَاءِ؛(4)

و نوح عليه السلام ، مردى نجّار بود. پس خداوند - عزّ و جلّ - ، او را پيامبر قرار داد و برگزيدش. و نوح عليه السلام ، نخستين كسى بود كه كشتى اى ساخت كه بر روى آب حركت مى كرد.

سى و هفت. نخستين بيعت كننده با ابوبكر

45. سُلَيْم بن قَيْس هلالى مى گويد: از سلمان فارسى رضى الله عنه شنيدم كه مى گفت:

ص: 520


1- . الكافى، ج8، ص245، ش340.
2- . همان، ص267، ش392.
3- . ر.ك: بحار الأنوار، ج11، ص332 و ج97، ص386؛ تفسير العيّاشى، ج2، ص144 - 145؛ تفسير الصافى، ج2، ص446؛ نور الثّقلين، ج5، ص427؛ الميزان، ج10، ص242؛ كتاب الأوائل، ص517.
4- . الكافى، ج8، ص279، ش421.

لَمّا قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ صَنَعَ النّاسُ ما صَنَعُوا... فَأتَيْتُ عَلِيّاً عليه السلام ، وَ هُوَ يُغَسِّلُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأخْبَرْتُهُ بِما صَنَعَ النّاسُ... .

فَقالَ لى: «يا سَلْمانُ! هَلْ تَدْرى مَنْ أوَّلُ مَنْ بايَعَهُ عَلى مِنْبَرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟».

قُلْتُ: «لا أدْرى إلاّ أنّى رَأيْتُ فى ظُلَّةِ بَنى ساعِدَةَ حينَ خَصَمَتِ الْأنْصارُ، وَ كانَ أوَّلَ مَنْ بايَعَهُ بَشيرُ بْنُ سَعْدٍ وَ...».

قالَ: «لَسْتُ أسْألُكَ عَنْ هذا، وَ لكِنْ تَدْرى أوَّلَ مَنْ بايَعَهُ حينَ صَعِدَ عَلى مِنْبَرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».

قُلْتُ: «لا وَ لكِنّى رَأيْتُ شَيْخاً كَبيراً مُتَوَكِّئاً عَلى عَصاهُ... وَ هُوَ يَبْكى وَ يَقُولُ: "الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ يُمِتْنى مِنَ الدُّنْيا حَتّى رَأيْتُكَ فى هذَا الْمَكانِ، ابْسُطْ يَدَكَ"، فَبَسَطَ يَدَهُ، فَبايَعَهُ، ثُمَّ نَزَلَ، فَخَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ».

فَقالَ عَلىٌّ عليه السلام : «هَلْ تَدْرى مَنْ هُوَ؟».

قُلْتُ: «لا»... .

فَقالَ: «ذاكَ إبْليسُ - لَعَنَهُ اللّهُ - ... وَ أخْبَرنى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ لَوْ قُبِضَ أنَّ النّاسَ يُبايِعُونَ أبا بَكْرٍ فى ظُلَّةِ بَنى سَاعِدَةَ بَعْدَ ما يَخْتَصِمُونَ، ثُمَّ يَأتُونَ الْمَسْجِدَ، فَيَكُونُ أوَّلَ مَنْ يُبايِعُهُ عَلى مِنْبَرى إبْليسُ - لَعَنَهُ اللّهُ -»؛(1)

هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رحلت كرد و مردم كردند آنچه كردند... پس بر على عليه السلام وارد شدم، در حالى كه او داشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را غسل مى داد. پس، از آنچه مردم كردند، آگاهش كردم... .

به من فرمود: «آيا مى دانى كه چه كسى بر منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با او بيعت كرد؟».

عرض كردم: «نمى دانم، بجز اينكه زير سايبان بنى ساعده ديدم، هنگامى كه انصار، خصومت مى كردند، نخستين كسى كه با او بيعت كرد، بشير بن سعد بود و...».

فرمود: «از تو درباره اين نپرسيدم. مى دانى نخستين كسى كه هنگام بالا رفتن بر منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد كه بود؟».

ص: 521


1- . همان، ص343، ش541.

عرض كردم: «نه، ولى پيرمردى را ديدم كه بر عصايش تكيه كرده بود... ، و مى گفت: "سپاس خداى را كه مرا از اين دنيا نميراند تا تو را در اين مكان ديدم، دستت را بگشا ." پس دستش را گشود، پس با او بيعت كرد. سپس پايين آمد، پس، از مسجد خارج شد».

پس على عليه السلام فرمود: «مى دانى او كيست؟».

عرض كردم: «خير...».

پس فرمود: «آن، ابليس بود - كه لعنت خدا بر او باد... - و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آگاهم كرد كه وقتى رحلت مى كند، مردم پس از مدّتى خصومت، در زير سايبان بنى ساعده، با او بيعت مى كنند. سپس به مسجد مى آيند، پس نخستين كسى كه با او روى منبر من بيعت مى كند، ابليس است كه خدا لعنتش كند».

سى و هشت. نخستين پى كننده اسب

سى و هشت. نخستين پى كننده اسب(1)

46. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

لَمّا كانَ يَوْمُ مُؤَةَ كانَ جَعْفَرُ بْنُ أبى طالِبٍ عَلى فَرَسٍ فَلَمَّا الْتَقَوْا نَزَلَ عَنْ فَرَسِهِ، فَعَرْقَبَها بِالسَّيْفِ، فَكانَ أوَّلَ مَنْ عَرْقَبَ فى الاْءسْلامِ»(2)؛

در روز جنگ موته، جعفر بن أبى طالب، بر اسب بود. پس هنگامى كه از اسبْ پايين آمد، آن را با شمشير، پى كرد، پس او نخستين كسى بود كه در اسلام، پى كرد.

سى و نه. نخستين تريدكننده

سى و نه. نخستين تريدكننده(3)

47. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمايد : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

ص: 522


1- . ر.ك: منتهى المطلب، ج2، ص913؛ المحاسن، ج2، ص634؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص170، ش328؛ وسائل الشيعة، ج11، ص544، ش15492؛ بحار الأنوار، ج21، ص54 و ج61، ص223 و ج97، ص25؛ مجمع البحرين، ج3، ص18؛ كتاب الأوائل، ص275.
2- . ميزان الحكمة، ج2، ص1516 به نقل از الكافى، ج5، ص49، ش9.
3- . ر.ك: ختام الغرر؛ كتاب الأوائل، ص323.

أوَّلُ مَنْ لَوَّنَ إبْراهيمُ عليه السلام ،(1) وَ أوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّريدَ هاشِمٌ(2)؛(3)

نخستين كسى كه رنگ رزى كرد، ابراهيم عليه السلام بود و نخستين كسى كه نان را براى آب گوشتْ خرد كرد، هاشم بود.

چهل. نخستين پوشنده كفش صاف

چهل. نخستين پوشنده كفش صاف(4)

48. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمايد: امير المؤنين عليه السلام فرمود:

لا تَحْتَذُوا الْمَلْسَ فَإنَّها حِذاءُ فِرْعَوْنَ، وَ هُوَ أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الْمَلْسَ؛(5)

كفش صاف نگيريد . پس همانا آن، كفش فرعون بود. و او نخستين كسى بود كه كفش صاف پوشيد .

49. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود :

إنّى لاَمْقُتُ الرَّجُلَ أرى فى رِجْلِهِ نَعْلاً غَيْرَ مُخَصَّرَةٍ؛ أما إنَّ أوَّلَ مَنْ غَيَّرَ حَذْوَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فُلانٌ ؛(6)

من از مردى كه در پايش نعلينى ببينم كه گودى نداشته باشد، متنفّرم؛ امّا نخستين كسى كه كفش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را تغيير داد، فلانى بود.

چهل و يك. نخستين رنگ ها در لباس

50. زياد بن مُنذِر مى گويد: بر أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام وارد شدم و كفشى از پوست پوشيده بودم. پس فرمود :

يَا زِيَادُ! مَا هذَا الْخُفُّ الّذى أرَاهُ عَلَيْكَ؟ قُلْتُ: «خُفٌّ اتَّخَذْتُهُ».

ص: 523


1- . المحاسن، ج2، ص402؛ وسائل الشيعة، ج17، ص45؛ بحار الأنوار، ج63، ص79 و ج109، ص216؛ الفروق اللغويّة، ص149.
2- . ظاهرا مقصود از هاشم، عمرو بن عبد مناف است.
3- . الكافى، ج6، ص317، ش2.
4- . ر. ك : المقنع ، ص 542 ؛ علل الشرائع ، ص 533 ، ش 1 ؛ الخصال، ص 615 ؛ وسائل الشيعة، ج 5 ، ص 62 .
5- . الكافى، ج6، ص463، ش4.
6- . همان، ج6، ص463، ش8. نيز، ر.ك: وسائل الشيعة، ج5، ص63.

فَقالَ: «أَ ما عَلِمْتَ أنَّ الْبيضَ مِنَ الْخِفافِ يَعْنى الْمَقْشُورَةَ مِنْ لِباسِ الْجَبابِرَةِ وَ هُمْ أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَها، وَ الْحُمْرَ مِنْ لِباسِ الْأكاسِرَةِ وَ هُمْ أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَها، وَ السُّودَ مِنْ لِباسِ بَنى هاشِمٍ وَ سُنَّةٌ»؛(1)

اى زياد! اين كفش چيست كه بر تو مى بينم؟ عرض كردم: «كفشى است كه گرفته ام».

فرمود: «آيا مى دانى كه كفش سفيد، يعنى پوستى، از لباس جابران است، و آنان نخستين كسانى بودند كه آن را پوشيدند. و قرمز از لباس پادشاهان ايرانى است، و آنان نخستين كسانى بودند كه آن را پوشيدند. و سياه، از لباس بنى هاشم و سنّت است».

چهل و دو. نخستين خورنده شِكر

چهل و دو. نخستين خورنده شِكر(2)

51. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

إنَّ أوَّلَ مَنِ اتَّخَذَ السُّكَّرَ سُلَيْمانُ بْنُ داوُدَ عليه السلام ؛(3)

همانا نخستين كسى كه شِكر مصرف كرد، سليمان بن داوود بود .

چهل و سه. نخستين نماز واجب

چهل و سه. نخستين نماز واجب(4)

52. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

إنَّ أوَّلَ صَلاةٍ افْتَرَضَهَا اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله الظُّهْرُ؛(5)

همانا نخستين نمازى كه خداوند بر پيامبرش واجب كرد، [نماز] ظهر بود .

53. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

ص: 524


1- . الكافى، ج6، ص467، ش5.
2- . ر.ك: وسائل الشيعة، ج 25 ، ص 102 و 106 ؛ الفصول المهمّة ، ج 3 ، ص 88 ؛ بحار الأنوار، ج 14، ص 70، ش 6 و ج 63، ص 299 و ج 109 ، ص 237 .
3- . ميزان الحكمة، ج4، ص3140 به نقل از الكافى، ج6، ص333، ش7.
4- . ر.ك: كتاب الأوائل، ص594.
5- . الكافى، ج3، ص275، ش1.

... وَ قالَ تَعالَى: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى»، وَ هىَ صَلاةُ الظُّهْرِ، وَ هىَ أوَّلُ صَلاةٍ صَلاّها رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ هىَ وَسَطُ النَّهارِ؛(1)

خداوند تعالى مى فرمايد: «از نمازها و نماز وُسطا، محافظت كنيد»، و آن، نماز ظهر است، و آن، نخستين نمازى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گزارْد، و آن، ميانه ظهر است.

54. علىّ بن حسين [امام سجّاد] عليه السلام فرمود:

... إنَّما كانَ لِعَلىٍّ عليه السلام حَيْثُ بَعَثَ اللّهُ عز و جل رَسُولَهُ صلى الله عليه و آله عَشْرُ سِنِينَ، وَ لَمْ يَكُنْ يَوْمَئِذٍ كافِراً، وَ لَقَدْ آمَنَ بِاللّهِ - تَبارَكَ وَ تَعالى - وَ بِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَ سَبَقَ النّاسَ كُلَّهُمْ إلَى الاْءيمانِ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إلَى الصَّلاةِ بِثَلاثِ سِنينَ، وَ كَانَتْ أوَّلُ صَلاةٍ صَلاّها مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ، وَ كَذلِكَ فَرَضَهَا اللّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - عَلى مَنْ أسْلَمَ بِمَكَّةَ رَكْعَتَيْنِ؛(2)

على عليه السلام هنگامى كه خداوند، پيامبر صلى الله عليه و آله را برگزيد، ده سال داشت، و آن زمانْ كافر نبود، و به تحقيق كه به خداوند - تبارك و تعالى - و به پيامبرش ايمان داشت. و در ايمان به خدا و رسول، از تمامى مردم، پيشى گرفته بود، و [هم چنين] به نماز در سه سالگى، و نخستين نمازى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جاى آوردْ، نماز ظهر، در دو ركعت بود. اينگونه بود كه خداوند - تبارك و تعالى - بر كسانى كه در مكّه، اسلام آوردند، دو ركعت واجب گردانيد.

چهل و چهار. نخستين مسجد

چهل و چهار. نخستين مسجد(3)

55. عُقْبَة بن خالد مى گويد: از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام پرسيدم: «ما به مساجدى كه اطراف مدينه اند، مى آييم. پس، از كدامين آنها آغاز كنيم؟ امام فرمود:

ابْدَأْ بِقُبا، فَصَلِّ فيهِ وَ أكْثِرْ، فَإنَّهُ أوَّلُ مَسْجِدٍ صَلّى فيهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فى هذِهِ الْعَرْصَةِ؛(4)

ص: 525


1- . همان، ص271، ش1.
2- . همان، ج8، ص338، ش536.
3- . ر.ك: كتاب الأوائل، ص539.
4- . الكافى، ج4، ص560، ش2.

از قبا آغاز كن. پس در آن، نماز بگزار و زياد كن. پس آن، نخستين مسجدى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين عرصه، در آن نماز خواند.

چهل و پنج. نخستين مخلوق

چهل و پنج. نخستين مخلوق(1)

56. أبى جعفر [امام باقر] عليه السلام فرمود:

لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ أوَّلَ ما خَلَقَ الدُّنْيا وَ لَقَدْ خَلَقَ فيها أوَّلَ نَبىٍّ يَكُونُ وَ أوَّلَ وَصِىٍّ يَكُونُ؛(2)

خداوند - جلّ ذكره - شب قدر را در آغاز آفرينش دنيا خلق كرد، و در آن [شب]، نخستين پيامبر(3) و نخستين وصى(4) را آفريد .

57. جابر بن يزيد مى گويد: أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام به من فرمود:

يا جابِرُ! إنَّ اللّهَ أوَّلَ ما خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ عِتْرَتَهُ الْهُداةَ الْمُهْتَدينَ، فَكانُوا أَشْباحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَى اللّهِ؛(5)

اى جابر! همانا خداوند، نخستين چيزى كه آفريد، محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان رهنمون دهنده و هدايت شده او بودند. پس آنان در برابر خداوند، اشباح نور بودند .

چهل و شش. نخستين هديه به مؤمن

چهل و شش. نخستين هديه به مؤمن(6)

58. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

ص: 526


1- . ر.ك: كتاب الأوائل، ص529.
2- . الكافى، ج1، ص250، ش7.
3- . حضرت آدم عليه السلام .
4- . حضرت شيث عليه السلام .
5- . الكافى، ج1، ص442، ش10.
6- . ر. ك: الهداية، ص 112؛ الخصال، ص 24، ش 85؛ الذكرى، ص 52 ؛ منتهى المطلب، ج 1 ، ص443؛ مجمع البحرين ، ج 1، ص 282.

أوَّلُ ما يُتْحَفُ بِهِ الْمُؤِنُ يُغْفَرُ لِمَنْ تَبِعَ جَنازَتَهُ؛(1)

نخستين هديه اى كه به مؤمن مى دهند، آمرزش كسانى است كه دنبال جنازه اند.

چهل و هفت. نخستين عمل مورد محاسبه

چهل و هفت. نخستين عمل مورد محاسبه(2)

59. أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام فرمود:

... إنَّ أوَّلَ ما يُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلاةُ، فَإنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها؛(3)

نخستين چيزى كه [اعمال] بنده را با آن محاسبه مى كنند، نماز است. پس اگر پذيرفته شد، باقى [اعمال] نيز مورد قبول واقع مى شود.

چهل و هشت. نخستين عمل مورد پاداش

چهل و هشت. نخستين عمل مورد پاداش(4)

60. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمايد: امير مؤمنان - صلوات اللّه عليه - فرمود:

أوَّلُ ما يُبْدَاُ بِهِ فى الاْخِرَةِ صَدَقَةُ الْماءِ يَعْنى فى الْأجْرِ؛(5)

نخستين چيزى كه در آخرت، مورد پاداش قرار مى گيرد، صدقه آب است.

چهل و نه. نخستين خوراك براى گشودن افطار

61. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوَّلُ ما يُفْطِرُ عَلَيْهِ فى زَمَنِ الرُّطَبِ الرُّطَبُ، وَ فى زَمَنِ التَّمْرِ التَّمْرُ؛(6)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نخستين چيزى كه به آن افطار مى كرد، در زمان رطب، رطب بود و

ص: 527


1- . الكافى، ج3، ص173، ش3.
2- . ر.ك: المحاسن، ج1، ص81، ش10؛ تهذيب الأحكام، ج2، ص239؛ وسائل الشيعة، ج4، ص108.
3- . الكافى، ج3، ص268، ش4.
4- . ر.ك: مجمع الفائدة و البرهان، ج4، ص172؛ وسائل الشيعة، ج9، ص472، ش12522؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج2، ص64؛ ثواب الأعمال، ص139؛ بحار الأنوار، ج93، ص173؛ مكارم الأخلاق، ص135؛ مستدرك سفينة البحار، ج5، ص80؛ ميزان الحكمة، ج2، ص1320.
5- . الكافى، ج4، ص57، ش1.
6- . همان، ص153، ش6.

در زمان خرما، خرما .

پنجاه. نخستين نيكى پدر به فرزند

62. أبو الحسن عليه السلام فرمود:

أوَّلُ ما يَبَرُّ الرَّجُلُ وَلَدَهُ أنْ يُسَمِّيَهُ بِاسْمٍ حَسَنٍ؛(1)

نخستين نيكى پدر به فرزندش آن است كه او را نامى نيكو نهد.

پنجاه و يك. نخستين خوراك براى نفاس

پنجاه و يك. نخستين خوراك براى نفاس(2)

63. امير مؤنان عليه السلام مى فرمايد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

لِيَكُنْ أوَّلُ ما تأْكُلُ النُّفَساءُ الرُّطَبَ فَإنَّ اللّهَ تَعالى قالَ لِمَرْيَمَ:«وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا»(3)؛(4)

باشد كه نخستين چيزى كه نفاس بخورد، رطب باشد. پس خداوند متعال، به مريم مى فرمايد: «شاخ نخل را تكان بده تا براى تو رطب تازه فروريزد» .

پنجاه و دو. نخستين پرسش خداوند

64. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:

أوَّلُ ما يَسْألُ اللّهُ - جَلَّ ذِكْرُهُ - الْعَبْدَ أنْ يَقُولَ لَهُ: «أوَلَمْ اُرْوِكَ مِنْ عَذْبِ الْفُراتِ»؛(5)

نخستين چيزى كه خداوند - جلّ ذكره - از بنده مى پرسد، اين است كه به او مى گويد: «آيا از آب گوارا نوشيده اى؟».

پنجاه و سه. نخستين محكوميت در قيامت

65. أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام مى فرمايد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود :

ص: 528


1- . همان، ج6، ص18، ش3.
2- . ر.ك: المحاسن، ج2، ص535؛ تهذيب الأحكام، ج7، ص440؛ بحار الأنوار، ج63، ص135.
3- . سوره مريم، آيه 25.
4- . الكافى، ج6، ص22، ش4.
5- . همان، ص380، ش3.

أوَّلُ ما يَحْكُمُ اللّهُ فيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ الدِّماءُ؛(1)

نخستين چيزى كه خداوند در روز قيامت در آن حكم مى كند، خون هاست.

پنجاه و چهار. نخستين پرسش نكير و مُنكَر

66. علىّ بن حسين [امام سجّاد] عليه السلام فرمود:

... وَ إنَّ أوَّلَ ما يَسْألانِكَ عَنْ رَبِّكَ الَّذى كُنْتَ تَعْبُدُهُ، وَ عَنْ نَبِيِّكَ الَّذى أرْسِلَ

إلَيْكَ، و عَنْ دينِكَ الَّذى كُنْتَ تَدينُ بِهِ، وَ عَنْ كِتَابِكَ الَّذى كُنْتَ تَتْلُوهُ، وَ عَنْ إمامِكَ الَّذى كُنْتَ تَتَوَلاّهُ ؛(2)

نخستين چيزى كه آن دو [نكير و منكر] از تو مى پرسند، از پروردگارت است كه عبادتش مى كرده اى، و از پيامبرت كه به سوى تو فرستاد، و از دينت كه آن را پذيرفته بودى، و از كتابت كه آن را مى خواندى، و از پيشوايت كه دوستش داشتى.

ص: 529


1- . همان، ج7، ص271، ش2.
2- . همان، ج8، ص72، ش29.

منابع و مآخذ

1. تلبيس ابليس ، عبد الرحمان بن على ابن جوزى، ترجمه: عليرضا ذكاوتى قراگوزلو، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1382ش.

2. معالم العلماء فى فهرست كتب الشيعة و اسماء مصنّفين منهم، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهرآشوب)، نجف: المطبعة الحيدريّة، 1380ق.

3. الفهرست، محمّد بن إسحاق (ابن نديم) [ ، به تصحيح و تعليق: محمّد رضا تجدّد و مقدّمه انگليسى: مجتبى مينوى، تهران، 1352ش].

4. تفسير ابوالفتوح رازى، حسين بن على رازى، مشهد: آستان قدس رضوى، 1371ش.

5. عوالى اللآلى العزيزيّة فى الأحاديث الدّينيّة، محمّد بن على الأحسانى (ابن أبى جمهور)، تحقيق: مجتبى عراقى، قم: مطبعة سيّدالشهداء، 1403ق.

6. مجمع الفائدة و البرهان فى شرح «إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان»، احمد بن محمّد المقدّس الأردبيلى، تحقيق: مجتبى عراقى و على پناه اشتهاردى و حسين يزدى اصفهانى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1416ق.

7. رياض العلماء و حياض الفضلاء، ميرزا عبد اللّه أفندى الإصفهانى، تحقيق: السيّد أحمد الحسينى، قم: مكتبة آية اللّه المرعشى العامّة، 1401ق.

8. حليه الأبرار فى أحوال محمّد و آله الأطهار، السيّد هاشم بن سليمان البحرانى، تحقيق: غلامرضا مولانا البروجردى، قم: مؤسّسه معارف اسلامى، 1415ق.

9. مدينة معاجز الأئمة الإثنى عشر و دلائل الحجج على البشر ، السيّد هاشم بن سليمان البحرانى، تحقيق: عزّة اللّه المولائى الهمدانى، قم: مؤسسه معارف اسلامى، 1413ق.

ص: 530

10. العوالم العلوم ، عبد اللّه بن نور اللّه البحرانى الاصفهانى، قم: مدرسة الإمام المهدى عليه السلام ، 1405 ق.

11. الحدائق النّاضرة فى أحكام العترة الطّاهرة، يوسف بن أحمد البحرانى ، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1363 ش.

12. إيضاح المكنون فى الذّيل على الكشف الظنون عن أسامى الكتب و الفنون، إسماعيل پاشا بن محمّد امين البغدادى، تحقيق: محمّدشرف الدّين يالتقايا و رفعت بيلگه الكليسى، بيروت: دار احياء التّراث العربى.

13. هدية العارفين، إسماعيل پاشا بن محمّد امين البغدادى، بيروت: دار احياء التّراث العربى.

14. السنن الكبرى، أحمد بن الحسين البيهقى، بيروت: دارالمعرفة.

15. الذّريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّد محسن المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى)، بيروت: دار الأضواء، 1403ق.

16. طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال، على أصغر بن شفيع الموسوى الجابلقى، با مقدّمه آية اللّه سيّد شهاب الدّين المرعشى، تحقيق: سيّدمهدى رجايى، قم: كتاب خانه مرعشى، 1410 ق.

17. قصص الأنبياء، نعمت اللّه بن عبد اللّه الجزائرى، مترجم: يوسف عزيزى، تهران: هاد، 1381 ش.

18. كامل الزّيارات، جعفر بن محمّد بن قولويه (ابن قولويه)، تحقيق: جواد قيّومى اصفهانى، قم: مؤسّسة نشر الفقاهة، 1417ق.

19. أمل الآمل فى تراجم علماء جبل عامل، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى، تحقيق: سيّداحمد الحسينى، قم: دارالكتب الإسلامى، 1362ش.

20. وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى، تحقيق: مؤسسة آل البيت، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام 1409ق.

21. نور الثّقلين، عبد على بن جمعة العروسى الحويزى، قم: المطبعة العلميّة.

ص: 531

22. روضات الجنّات فى أحوال العلماء و السادات، السّيد محمّد باقر الخوانسارى، تحقيق: أسد اللّه اسماعيليان، تهران: كتاب خانه اسماعيليان، 1350ش.

23. معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرّواة، السيّد ابوالقاسم الموسوى الخوئى، قم: آثار الشيعة، 1410ق.

24. «كتاب الأوائل»، محمّد رضا زادهوش، كتاب ماه (دين)، سال هفتم، شماره 82، مرداد 1383 ش، ص22 - 25.

25. الأعلام، خيرالدين الزِرِكْلى، بيروت: دار العلم للملايين، 1984م.

26. معجم المطبوعات العربيّة و المعرّبة، اليان سركيس، قم: كتاب خانه مرعشى، 1410ق.

27. نور الأبصار فى مناقب آل البيت النبىّ المختار، مؤمن بن حسن الشبلنجى، بيروت: دارالكتب العلمية، 1398 ق.

28. الإثنى عشريات الخمس، محمد بن حسين الشيخ البهايى، قم: اعجاز، 1381ش.

29. الجامع العبّاسى، محمّد بن حسين شيخ بهايى، تحقيق: محمّدجعفر مولوى و محمّدحسين لارى، با فتاوى اسماعيل صدر، بمبئى ، 1323ق.

30. الخصال، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر الغفّارى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1362ش.

31. المقنع، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: محمّد واعظ زاده، تهران: مكتبة الإسلاميّة، 1377 ق.

32. الهداية، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: محمّد واعظ زاده،

تهران: مكتبة الإسلاميّة، 1377ق.

33. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر الغفّارى، تهران: مكتبة الصّدوق، 1391ق.

34. علل الشّرائع، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، با مقدّمه سيّدمحمّدصادق بحر العلوم، نجف: مكتبة الحيدريّة، 1385ق.

ص: 532

35. كتاب من لايحضره الفقيه،محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر الغفّارى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1404ق.

36. كمال الدّين و تمام النّعمة ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر الغفّارى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1405ق.

37. الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق: سيّدحسن الخرسان، بيروت: دار الأضواء، 1406ق.

38. الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، قم: نشر الفقاهة، 1417ق.

39. تهذيب الأحكام، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق: سيّدحسن الموسوى الخرسان، تهران: دار الكتب الإسلاميّة، 1390ق.

40. المزار، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، تحقيق: سيّدمحمّدباقر الأبطحى، قم: كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413ق.

41. منتخب الأثر فى إمام الثانى عشر عليه السلام ، لطف اللّه الصافى الگلپايگانى، قم: مؤسسة سيدة المعصومة (س)، 1378ش.

42. تكملة أمل الآمل، السيّد حسن النصر، تحقيق: سيّداحمد الحسينى، قم: كتاب خانه مرعشى، 1406 ق.

43. الميزان فى تفسير القرآن، السيّد محمّد حسين الطباطبائى، بيروت: مؤسّسة أعلمى، 1393ق.

44. مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن الحسن الطبرسى (أمين الإسلام)، تحقيق: السيّدهاشم الرسولى المحلاّتى، تهران: الإسلاميّة.

45. مكارم الأخلاق ، فضل بن الحسن الطبرسى، تحقيق: علاء آل جعفر، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1414ق.

46. مجمع البحرين و مطلع النيّرين، فخر الدين الطريحى، تحقيق: سيّداحمد الحسينى، تهران: المكتبة المرتضوية، 1395ق.

47. فرحة الغرى فى تعيين قبر أمير المؤمنين على عليه السلام ، عبد الكريم بن أحمد الطاووس العلوى، قم: منشورات الشريف الرضى.

ص: 533

48. دار السلام، محمود العراقى الميثمى، قم: ايران نگين، 1380ش.

49. الفروق اللغويّة، حسن بن عبد اللّه (ابو هلال) العسكرى، تحقيق: حسام الدين القدسى، بيروت: دار الكتب العلمية.

50. الرسالة السّعديّة، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه)، چاپ سنگى.

51. تذكرة الفقهاء ، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه) قم: آل البيت، 1414ق.

52. مختلف الشيعة فى أحكام الشّريعة، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه) قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1413 ق.

53. منتهى المطلب فى تحقيق المذهب، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه)، مشهد: مجمع البحوث الاسلاميّة.

54. نهج الحق و كشف الصّدق، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه)، تحقيق: عين اللّه حسنى اموى، قم: دار الهجرة، 1414ق.

55. تفسير العيّاشى، محمّد بن مسعود السلمى السمرقندى (العيّاشى)، تحقيق: السيّدهاشم الرسولى المحلاّتى، تهران: المكتبة العلميّة الإسلاميّة، 1380ق.

56. القاموس المحيط، محمّد بن يعقوب الفيروزآبادى، قاهرة: المطبعة المصريّة، 1352ق.

57. محاضرة الأوائل و مسامرة الأواخر ، على دده ابن مصطفى بن علاءالدين السكتوارى البسنوى (الشيخ التربة) قاهرة: بلاق، 1300ق.

58. كشف الظّنون عن اسامى الكتب و الفنون، مصطفى بن عبد اللّه حاجى خليفه، تحقيق: محمّد شرف الدّين يالتقايا و رفعت بيلگه الكليسى، [استانبول: چاپ خانه معارف] ، 1941 - 1955 م.

59. معجم المؤلّفين؛ تراجم مصنّفى الكتب العربيّة، عمر رضا كحّاله، بيروت: دار احياء التّراث العربى.

60. كشف الحجب و الاستار، سيّد اعجاز حسين كنتورى نيشابورى، تحقيق: محمّد هدايت حسين، قم: كتاب خانه مرعشى، 1409ق.

61. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، بيروت: دار احياء التّراث العربى و مؤّسة التّاريخ العربى، 1412 ق.

ص: 534

62. حلية المتّقين ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: اسلاميه، 1373.

63. حيات القلوب، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، قم: انصاريان، 1375.

64. غررالحكم و دررالحكم آمدى، السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378.

65. ميزان الحكمة، محمّد المحمّدى الرى شهرى، قم: دارالحديث، 1416ق.

66. معالم الزّلفى ، السيّد هاشم البحرانى، قم: انصاريان، 1382ش.

67. كنز الدّقايق و بحر الغرائب، محمّد بن محمّدرضا المشهدى القمى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1407 ق.

68. كتاب الأوائل، محمّد المقدّس الإصفهانى، تحقيق: سيّدمحمّدعلى روضاتى، اصفهان: مؤسّسه نشر نفائس مخطوطات، 1340ش.

69. وظيفة الأنام فى زمن غيبة الإمام، محمّد تقى بن عبد الرزّاق الموسوى الإصفهانى، تحقيق: محمّد نوروزى اصفهانى، اصفهان: شفيعى، 1364ش.

70. رجال النجاشى (فهرس أسماء مصنّفى الشيعة)، أحمد بن على النجاشى، تحقيق: سيّدموسى شبيرى زنجانى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1407 ق.

71. مستدرك سفينة البحار، على النمازى الشاهرودى، تحقيق: حسن نمازى شاهرودى، قم: مؤّسه نشر اسلامى، 1419ق.

72. النّجم الثّاقب، ميرزا حسين نورى، مشهد: مكتبة الجعفرى، 1361ق.

73. إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب (معجم الاُدباء و طبقات الاُدباء)، ياقوت بن عبد اللّه الياقوت الحموى، تحقيق : أحمد فريد الرفاعى، بيروت: دار المستشرق.

74. تفسير الصافى (الصافى فى تفسير القرآن)، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى)، تهران: مكتبة الصدر، 1415ق.

ص: 535

ص: 536

بررسى اشعار كتاب «الكافى»

اشاره

بررسى اشعار كتاب «الكافى»

باقر قربانى زرّين

چكيده

در اين نوشتار ، ابياتى از اصول ، فروع و روضه الكافى ، جمع آورى و ترجمه شده است و حتّى المقدور ، سعى گرديده تا منابع و مصادر اين ابيات نيز معرّفى گردند . نگارنده همچنين در پى آن است تا گرايش هاى ادبى مرحوم كلينى رحمه الله را از برخى ديگر از تأليفات وى استخراج نمايد . وى ترتيب ذكر ابيات در اين مقاله را بر اساس ترتيب مجلّدات هشت گانه الكافى آورده است . نگارنده در هر بابى ، ابيات مربوط به آن را ذكر و ترجمه مى نمايد و شرح كوتاهى درباره مضمون اين ابيات ارايه مى كند .

وى همچنين اين توضيح را مى دهد كه بيت مورد نظر را كدام امام و در باره چه موضوعى سروده و مأخذ اين شعر كجاست و در پى بيان چه مطلب مهمّى از مطالب دينى و اعتقادى است . ذكر نام شاعر ابيات و توجّه كردن به دقّت هاى ادبى برخى از اين اشعار ، از ديگر ويژگى هاى مقاله حاضر است .

كليدواژه ها : اشعار الكافى .

مقدّمه

سده هاى سوم و چهارم هجرى ، از جهت پيدايش و گردآورى «مجموعه هاى روايى» ، عصرى درخشان بود . هر چند نخستين تدوينگر حديث ، امير المؤمنين

ص: 537

على عليه السلام بود ، و پس از ايشان ، ابو رافع ، سلمان فارسى و ... نخستين مجموعه هاى روايى را گرد آوردند ، ولى در زمان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام «اصول اربعمئة» گرد آمد و «كتب اربعه» از ميان آن اصول ، پديدار گشت(1) كه نخستين و كامل ترين آنها ، كتاب شريف الكافى از ثقة الاسلام ابو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى رازى (م 328 يا 329 ق) بود .

بسيارى از دانشمندان ، اين تعبير را درباره الكافى اظهار كرده اند كه «مانندش نوشته نشده است» .(2)

نجاشى (م 450 ق) ، كلينى را «أوثق» و «أثبتِ» مردمان دانسته و تصريح كرده كه كلينى براى تأليف الكافى ، بيست سال وقتْ صرف كرده است .(3) به تعبير علامه مجلسى رحمه الله ، كلينى ، مقبول و ممدوح خاص و عام و كتابش ، الكافى ، بهترين و بزرگ ترين كتاب نگاشته شده فرقه ناجيه (= شيعه) است .(4)

گرايش هاى ادبى مرحوم كلينى ، از عناوين برخى تأليفات مفقود وى ، همچون : «رسائل الأئمّة عليهم السلام » و كتاب «ما قيل فى الأئمّة عليهم السلام من الشعر»(5) و نيز از نثر مسجّع ديباچه كتاب شريف الكافى(6) نمودار است .

اين نوشتار ، عهده دار تحقيق و بررسى اشعار كتاب شريف الكافى است . اين ابيات ، از اصول ، فروع و روضه الكافى گردآوردى و ترجمه شده اند و تا جايى كه ممكن بوده ، سعى شده تا منابع و مصادر ابيات ، معرّفى شوند . ترتيب ذكر ابيات در

ص: 538


1- . براى آگاهى بيشتر ، ر.ك : تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام ، ص 280 - 288 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 26 - 28 .
3- . رجال النجاشى ، ص 377 .
4- . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول ، ج 1 ، ص 3 .
5- . ر. ك : رجال النجاشى ، ص 377 . مقايسه شود با گفته قاضى نوراللّه شوشترى «از آثار كلينى است ... كتاب اشعارى كه در مدح اهل بيت عليهم السلام گفته» مجالس المؤمنين ، ج 1 ، ص 453 .
6- . ر. ك : الكافى ، ج 1 ، ص 2 - 3 .

اين مقاله ، به ترتيب مجلّدات هشتگانه الكافى است .

اشعار

1 . پيرمردى از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره قضا و قدر پرسيد ، و آن امام عليه السلام ، پاسخى قانع كننده بدو داد . پيرمرد ، كه از پاسخ امام عليه السلام خشنود شده بود ، اين بيت ها را سرود :

أنتَ الامامُ الذى نَرْجو بطاعته *** يومَ النّجاةِ من الرحمنِ غُفرْانا

اَوْضَحْتَ مِن اَمْرِنا ما كانَ مُلْتَبِسا *** جزاكَ ربُّكَ بالإحسانِ اِحْسانا .(1)

يعنى : تو همان پيشوايى هستى كه با پيروى اش ، اميد بخشايش خداوند را در روز جزا داريم . دشوارى و ابهام ما را زدودى و روشن ساختى ، خدايت در برابر اين نيكى ، تو را نيكى دهاد!

شيخ صدوق (م 381 ق) و شيخ مفيد (م 413 ق) در برخى آثارشان ، افزون بر اين دو بيت ، چهار بيت پس از آن را نيز آورده اند .(2) ابن ابى الحديد معتزلى (م 656 ق) نيز در شرح يكى از كلمات قصار امير مؤمنان عليه السلام ، اين دو بيت را آورده است .(3)

2 . دختر ابو يَشْكُر سرود :

اُعْدُدْ رسولَ اللّه ِ واعْدُدْ بعده **** أسدَ الإلهِ وثالثا عبّاسا

واعْدُدْ عَلىَّ الخَيْرِ واعْدُدْ جعفرا *** واعْدُدْ عقيلاً بعده الرّواسا .(4)

يعنى : بر شمار ، پيمبر خدا صلى الله عليه و آله و پس از او شير خدا (حمزه) و عباس را . و بر شمار ، على عليه السلام را كه مظهر نيكى است و جعفر و عقيل را كه جملگى رئيس و بزرگوارند .

ص: 539


1- . همان ، ص 155 - 156 .
2- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 140 ؛ الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد ، ج 1 ، ص 226 ؛ الفصول المختارة من العيون و المحاسن ، ص 43 .
3- . شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، ج 18 ، ص 228 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 358 .

3 . نيز همو سروده است :

و مِنّا اِمامُ المتّقينَ محمّدٌ *** وحمزةُ مِنّا والمُهذَّبُ جعفرُ

ومِنّا علىٌّ صِهْرُهُ وابْنُ عَمِّهِ *** وفارِسُه ذاكَ الامامُ المطهّرُ .(1)

يعنى : پيشواى پارسايان ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از ماست و حمزه و جعفر پاك (طيّار) از خاندان ماست . على عليه السلام ، داماد و عموزاده پيامبر ، از ماست ؛ همان پيشواى پاك و يكّه تاز ميدان .

4 . امام صادق عليه السلام به اين سروده ، استشهاد فرمود :

منّتْكَ نفسُكَ فى الخَلاءِ ضَلالا .(2)

اين كلام ، مصرعى از سروده اخطل است در هجو جرير ، و تمام بيت اين است :

فانْعَقْ بضَأنِكَ - يا جريرُ - فاِنّما *** منّتْكَ نفسُكَ فى الخَلاء ضَلالا .(3)

يعنى : اى جرير ، گوسفندت را فراخوان (به چوپانى مشغول شو) ؛ زيرا كه نفست ، تو را با آرزوهاى باطل ، فريفته (يا در خلوت ، به تو وعده هاى محال داده است) .

اين مَثَل ، در جايى به كار مى رود كه انسانى ضعيف ، بخواهد بر انسانى توانا چيره گردد .(4)

5 . امام صادق عليه السلام در دفاع از ايمان جناب ابوطالب ، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله ، به اين سروده وى استشهاد كردند :

ألم تَعْلَموا أنّا وجدْنا محمداً *** نبيّا كموسى خُطَّ فى أوّل الكُتْبِ؟(5)

يعنى : آيا نمى دانيد كه ما ، محمّد صلى الله عليه و آله را پيامبرى چونان موسى يافتيم كه نامش در كتاب هاى پيشين ، ياد شده است ؟

ص: 540


1- . همان جا .
2- . الكافى ، ص 360 .
3- . ديوان الأخطل التغلبى ، ص 392 .
4- . مرآة العقول ، ج 4 ، ص 129 .
5- . الكافى ، ج 1 ، ص 448 .

اين بيت را جناب ابوطالب ، در داستان صحيفه قريش سرود .(1)

6 . نيز سروده ابوطالب است :

لَقَدْ عَلِموا اَنّ ابْنَنا لا مُكذَّبٌ *** لدَينا ولا يعبا بقيل الاَباطِل

وأبيض يُسْتَسْقَى الغمامُ بِوجْهِه *** ثمال اليتامى عِصْمةٌ للاَراملِ .(2)

يعنى : مردمان دانستند كه ما فرزند خود [محمد صلى الله عليه و آله ] را به دروغ نسبت ندهيم و گفتار بيهوده گويان نيز چيزى به حساب نخواهد آمد و ما را از آن باكى نيست . او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) سپيدرويى است كه به سيمايش ، باران خواسته شود ؛ فريادرس يتيمان و پناه بى پناهان و بيوه زنان است .

اين دو بيت ، از قصيده لاميه بسيار مشهور جناب ابوطالب است كه در مصادر خاصّه و عامه آمده است .(3)

7 . كلينى گفته كه امام سجاد عليه السلام را «ابن الخيرتين» (يعنى زاده دو برگزيده از عرب و عجم) مى گفتند . سپس اين سروده ابوالأسود دؤلى را آورده است :

واِنّ غلاما بين كِسْرى وهاشمٍ *** لاََكْرمُ مَنْ نيطَتْ عليه التمائمُ .(4)

يعنى : اين فرزند [امام سجاد عليه السلام ] از خاندان كسرى (خسرو) و هاشم است ؛ گرامى ترين كسى كه بر او بازوبند بسته اند (تا از چشم زخم در امان بماند) .

اين بيت در ديوان ابوالأسود دؤلى نيامده است .(5)

8 . امام باقر عليه السلام در «كتاب الايمان و الكفر» در سفارش به بى نيازى از ديگران و امام صادق عليه السلام در «كتاب الزكاة» ، درباره زشتى درخواست از ديگران ، به اين سروده حاتم طايى استشهاد جسته اند :

ص: 541


1- . براى اطلاع بيشتر ، ر.ك : الدرّة الغراء فى شعر شيخ البطحاء ديوان أبى طالب ، ص 67 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 449 .
3- . براى اطلاع بيشتر ، ر.ك : الدرّة الغراء فى شعر شيخ البطحاء ، ص 119 - 135 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 467 .
5- . ر.ك : ديوان أبى الأسود الدؤلى .

إذا ما عَزَمْتَ اليأسَ اَلْفَيْتَه الغِنى *** إذا عَرّفَتْه النفسُ والطمعُ الفقرُ .(1)

يعنى : آن گاه كه از [ثروت] مردم رويگردان شوى ، درخواهى يافت كه به بى نيازى رسيده اى ، و اين كه طمع ، همان فقر و نادارى است و اين ، در هنگامى است كه آدمى اين را دريافته باشد .

اين بيت ، در ديوان حاتم طايى نيامده است .(2)

9 . امام صادق عليه السلام در باب رازدارى ، به اين سروده شاعر ، استشهاد كرده است :

فلا يعدونْ سِرّى و سِرُّك ثالثا *** اَلا كلُّ سرٍّ جاوز اثنَيْنِ شائعُ .(3)

يعنى : راز ميان من و تو ، به سومين كس نرسد ؛ هان! هر رازى كه از دو لب (يا : دو نفر) گذشت ، شايع شد .

بيت ، با اندكى تغيير ، به نام قيس بن منقذ حُداديه (شاعر عصر جاهلى) ، در معجم الشعراء آمده است .(4)

ماوردى نيز بيت را با اندكى تغيير ، آورده است .(5) مصرع دوم اين بيت ، «مَثَل سائر» نيز گشته و در كتاب هاى امثال ، راه يافته است .(6)

10 . امام رضا عليه السلام در باب زشتىِ درخواست از ديگران ، اين بيت را از پيشينيان (قول الاُوَل) ذكر كرده است :

متى آتِهِ يوما لاِطلبَ حاجةً *** رجعتُ إلى اهلى ووجهى بمائه .(7)

يعنى : هرگاه براى درخواست چيزى به پيش او مى روم ، به هنگام بازگشت به خانه

ص: 542


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 149 و ج 4 ، ص 21 .
2- . ر.ك : ديوان حاتم الطائى .
3- . الكافى ، ج 2 ، ص 224 .
4- . معجم الشعراء ، محمّد بن عمران المرزُبانى ، ص 202 .
5- . أدب الدنيا و الدين ، ص 297 .
6- . ر.ك : الأمثال والحكم ، ص 155 .
7- . الكافى ، ج 4 ، ص 24 .

و كاشانه ام ، بى آبرويم (آبرويم را پيش او مى گذارم) .

11 . امام صادق عليه السلام نيز در همين باب ، به اين ابيات استشهاد جسته اند :

وإذا بُليتَ ببَذْل وَجْهِكَ سائلا *** فابْذِلْه للمتكرّمِ المِفْضالِ

انّ الجواد إذا حَباكَ بموعدٍ *** أعطاكه سَلِسا بغير مِطالِ

وإذا السؤال مع النوالِ قَرَنْتَه *** رجحَ السؤالُ وخفَّ كلُّ نَوالِ .(1)

يعنى : آن گاه كه به جهت درخواست از ديگران ، آبروى خويش را وامدار آنها مى كنى ، نزد انسانى بخشنده و بزرگوار چنين كن ؛ چرا كه او هرگاه تو را وعده اى دهد ، بدون سهل انگارى ، به انجامش مى رساند . [ولى بدان كه] درخواست از ديگران ، هر چند به بخشش فراوان بينجامد [موجب سرشكستگى است] و هيچ بخششى با آن برابرى نمى كند .

ابيات از ابوالعتاهيه (م 211 يا 218 ق) است . ابوالفرج اصفهانى ، بيت نخست را

آورده ، ولى هر سه بيت آن را ابوالعتاهيه ، آورده است .(2)

ابشيهى در المستطرفات و در بيت پايانى ، به جاى «قَرنتَه» ، «وزنته» آورده است .(3)

فيض كاشانى نيز در بيت نخست ، به جاى «بُليت» ، «ابتليت» ، و در بيت پايانى ، به جاى «قرنته» ، «وزنته» آورده است .(4)

12 . موسى بن بكر مى گويد : بارها از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه اين بيت را انشاد مى فرمود :

فَإنْ يَكُ - يا اُمَيمُ - علىَّ دَيْنٌ *** فَعِمرانُ بن موسى يَستدينُ .(5)

ص: 543


1- . همان ، ص 25 .
2- . الأغانى ، ج 4، ص 14 ؛ ابوالعتاهية ، اشعاره و اخياره ، ص 289 .
3- . المستطرف فى كلّ فن مستظرف ، ج 2 ، ص 42 .
4- . الوافى ، ج 10 ، ص 424 .
5- . الكافى ، ج 5، ص 95 .

يعنى : اى اُمَيمه! اگر مرا وامى هست ، عمران بن موسى نيز وام مى گرفت .

ابن سيّده نيز اين بيت را آورده و به جاى «اميم» ، «جناح» ذكر كرده است .(1)

13 . امّ سلمه ، پس از درگذشت پسر عمويش وليد بن وليد (در سال هفتم هجرت) ، در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله ، اين ابيات را سرود :(2)

اَنْعَى الوليدَ بنَ الوليد *** أبا الوليدِ فتى العشيرهْ

حامى الحقيقة ماجدٌ *** يسمو الى طلب الوتيرهْ

قد كان غَيْثا فى السني *** نَ وجعفرا غَدَقا وميرْه .(3)

يعنى : خبر مرگ وليد بن وليد ، فردى از قبيله را مى دهم ؛ بزرگوارى كه حامى حقيقت بود و خونخواهى مى كرد [در برابر جنايتى كه بر قبيله اش وارد مى شد] . او به سانِ بارانى بود در قحطى و خشك سالى ؛ نهرى پر آب بود و پر بركت .

ابن سعد (م 230 ق) در الطبقات الكبرى(4) و ابن حجر عسقلانى (م 852 ق) در الإصابة في تمييز الصحابة ،(5) ابيات را با تغييراتى اندك ، در شرح حال وليد بن وليد آورده اند .

14 . امام صادق عليه السلام خطاب به ابراهيم كرخى ، برخى از صفات زنان را از زبان شاعرى ، اين گونه بيان كردند :

اَلا اِنّ النساءَ خُلِقْنَ شتّى *** فَمِنْهنَّ الغنيمةُ والغرامُ

ومنهنّ الهِلالُ(6) إذا تَجلّى *** لصاحبه ومنهنّ الظلامُ

فمنْ يَظْفَرْ بصالحهنّ يَسعدْ *** ومَنْ يُغْبَنْ فليس له انتقامُ .(7)

ص: 544


1- . المحكم والمحيط الأعظم فى اللغة ، ج 9 ، ص 398 .
2- . الكافى ، ج 5 ، ص 117 .
3- . چينش ابيات در الكافى ، صحيح نيستند .
4- . ر.ك : الطبقات الكبرى ، ج 4 ، ص 133 - 134 .
5- . الإصابة في تمييز الصحابة ، 1412 ق ، ج 6 ، ص 620 .
6- . در الكافى ، ج 5 ، ص 323 ، اشتباها «الحلال» چاپ شده است . نيز ر.ك : الوافى ، ج 21 ، ص 68 .
7- . الكافى ، ج 5 ، ص 323 .

يعنى : هان! زنان ، گونه گون آفريده شده اند : برخى سودمندند و برخى زيانبار ؛ برخى چونان ماهِ تابان اند و برخى ديگر ، چون شبِ تاريك . هر آن كس كه با زنى نكو باشد ، سعادتمند است و اگر كسى زيان بيند (زنى بدكردار نصيبش شود) ، انتقامى نمى تواند بگيرد .

15 . پس از ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام با پيامبر صلى الله عليه و آله ، عبد اللّه بن غنم ،(1) از قبيله قريش ، چنين سرود :

هَنيئا مَريئا يا خديجة قد جَرتْ *** لكِ الطيرُ فيما كانَ منك بأسعدِ

تزوّجتْه خيرُ البريّة كلّها *** ومن ذا الذى فى الناس مثلُ محمّدِ

وبشَّر به البَرّان(2) عيسى بن مريم *** وموسى بنُ عمران فياقربَ موعِد

أقَرَّت به الكُتّابُ قِدْما بأنّ *** هرسولٌ من البَطْحاء هادٍ ومُهْتدٍ .(3)

يعنى : مبارك بادا اى خديجه! خوش بختى به تو روى آورده است . بهترين انسانِ روى زمين ، كه بى مانند است ، با تو پيوند همسرى بسته است . او كسى است كه دو انسانِ پاك و راستگو ، موسى و عيسى ، بشارتش داده بودند ، وعده آنان چه زود عملى شد! كُتّاب ،(4) از پيش ، اقرار كرده بودند كه او پيمبرى از سرزمين بطحاست : هدايتگر و رهنما .

16 . قَتاده ، از محدّثان بزرگ اهل سنّت ،(5) در نقل وقايع جنگ بدر براى خالد بن عبد اللّه ، اين ابيات را از ابوجهل بازگو كرد :

ص: 545


1- . در الوافى ، ج 21 ، ص 388 ، نام او را عبد اللّه بن عثم آورده است .
2- . در الوافى ، ج 21 ، ص 388 ، گفته كه در نسخه اى : «بشّرنا المرء ان» آمده است .
3- . الكافى ، ج 5 ، ص 375 .
4- . كُتّاب در اين جا جمع كاتب ، به معناى «ذوو كتاب» است و مقصود از آن ، انبياى صاحب كتاب و يا علماى اهل كتاب پيشين است .
5- . به نقل از : مرآة العقول ، ج 25 ، ص 269 .

ما تَنْقِمُ الحربُ الشَموسُ منّى *** بازلَ عامين حديثَ السّنِّ

لِمثلِ هذا ولدتْنى اُمّى .(1)

يعنى : جنگ سخت و سركش نمى تواند عيبى از من بنماياند (؛ زيرا خوب امتحان پس دادن من در جنگ ، صحنه جنگ را از مفاخر من مى سازد) . من كه با وجود عمر كوتاهم ، كارآزموده و جنگجويم . مادرم مرا براى چنين كارى ، زاده است .

لغت نويسان ، بيت را با اندكى تغيير در ماده «بزل» ذكر كرده اند ؛ از جمله ، ابن دُريد اَزْدى(2) و ابن سيده .(3)

ولى ابن أثير جزرى ، در شرح واژه «بازل» ، عبارت «بازل عامين حديث سنّى» را از سخنان اميرالمؤمنين على عليه السلام دانسته است .(4) علاّمه مجلسى نيز ابياتى را منسوب به امام على عليه السلام ذكر كرده كه اين «مصراع» نيز بخشى از آن ابيات است .(5) فيض كاشانى نيز تصريح كرده كه اين سخنان را على عليه السلام ، خطاب به ابوجهل گفته است .(6)

17 . قتاده ، در شرح جنگ اُحُد ، اين ابيات را از على عليه السلام در مقابله با طلحة بن ابى طلحة نقل كرده است :

أنا ابنُ ذى الحوضَيْنِ عبدالمطلبْ *** و هاشمِ المُطعمِ فى العام السَّغِبْ

أو في بميعادى وأحمى عن حَسبْ .(7)

يعنى : من از نسل عبد المطّلبم ، كه دو حوض را براى سيراب كردن حاجيان احداث كرد ، و نيز از نسل هاشمم كه مردمان را در قحط سالى ، اطعام كرد . به عهد

ص: 546


1- . الكافى ، ج 8 ، ص 111 .
2- . ر.ك : جمهرة اللغة ، ج 1 ، ص 616 .
3- . ر.ك : همان ، ج 9 ، ص 52 .
4- . النهاية فى غريب الحديث والأثر ، ج 1 ، ص 125 .
5- . مرآة العقول ، ج 25 ، ص 270 .
6- . الوافى ، ج 26 ، ص 368 .
7- . الكافى ، ج 8 ، ص 112 .

خود پاى بندم و از شرافت خانوادگى ام دفاع مى كنم .

مجد الدين فيروزآبادى تصريح كرده كه يكى از القاب عبد المطّلب «ذو الحوضين» بوده است .(1)

18 . معاوية بن وهب ، نقل كرده كه امام صادق عليه السلام ، اين سروده ابن ابى عقب را انشاد فرموده است :

ويُنْحر بالزّوراءِ منهم لدى الضُّحى *** ثمانونَ الْفا مثل ما تنحر البدنُ .(2)

يعنى : روز هنگام ، هشتاد هزار تَن از آنان را به سانِ شتر ، در منطقه «زوراء» قربانى خواهند كرد .

امام صادق عليه السلام در اين حديث ، اشاره مى كند كه اين «زوراء» بغداد نيست ؛ بلكه منطقه اى در رى است .

علاّمه مجلسى چند احتمال ، بيان كرده است ، از جمله آن كه در زمان مأمون (خليفه عباسى) ، واقعه اى خونين در آن جا (زوراء) به وقوع پيوسته است .(3)

19 . شاعر اهل بيت عليهم السلام ، كميت بن زيد اسدى ، اين بيت را نزد امام صادق عليه السلام

خواند :

أخْلَص اللّه ُ لى هواىَ فما اُغ *** رقَ نَزْعا ولا تَطيشَ سِهامى .(4)

يعنى : خداوند ، محبّت مرا نسبت به شما اهل بيت عليهم السلام خالص كند تا به هدف خود از مدح شما برسم ؛ هر چند كه نمى توانم حقّتان را كامل ادا كنم!

اين بيت ، در مجموعه «هاشميات» كميت ، آمده است .(5)

علاّمه مجلسى در شرح بيت ، احتمالات مورد نظر شاعر را بيان كرده است .(6)

ص: 547


1- . القاموس المحيط ، ج 2 ، ص 329 .
2- . الكافى ، ج 8 ، ص 177 .
3- . مرآة العقول ، ج 26 ، ص 65 .
4- . الكافى ، ج 8 ، ص 215 .
5- . الروضة المختارة شرح القصائد الهاشميات ، ص 23 .
6- . ر.ك : مرآة العقول ، ج 26 ، ص 137 .

20 . سفيان بن مصعب عبدى ، نقل مى كند كه به محضر امام صادق عليه السلام وارد شدم .

ايشان به امّ فروه (دخترش) ،(1) اشاره فرمود كه بيا و گوش كن كه بر جدّت حسين عليه السلام چه گذشت! آن گاه من شروع به خواندن مرثيه كردم و اين مصراع را گفتم :

فَرْوَ جودى بدَمْعكِ المَسكُوبِ!(2)

يعنى : اى امّ فروه! سرشك خود را [در اين مصيبت] ريزان كن!

راوى مى گويد كه امّ فروه ، آه و فريادى كشيد و ديگر بانوان نيز چنين كردند .

21 . در حديثى به اين بيت ، استشهاد شده است :

اِنْ عادَتِ العقربُ عُدْنا لها *** وكانت النعلُ لها حاضِرهْ .(3)

يعنى : اگر عقرب بازگردد ، ما نيز باز مى گرديم ، در حالى كه كفش براى [زدن] او آماده است!

ابن منظور ، نقل مى كند كه عقرب بن ابى عقرب ، يكى از بازرگانان مدينه بود كه در پرداخت حق مردم ، بسيار تعلّل مى كرد . روزى با فضل بن عبّاس معامله اى كرد و پول فضل را نداد . او نيز به درِ خانه عقرب رفت و ابياتى مثل بيت بالا را سرود .(4)

22 . امام صادق عليه السلام ، خطاب به دو نفر كه به ايشان ، اظهار ارادت مى كردند ، ولى فرمان امام را گردن نمى نهادند ، به اين سروده كثيّر عزّة ، استشهاد جستند :

اَلا زَعمتْ بالغَيْبِ اَلاّ أحبّها *** إذا أنا لم يَكْرُمْ علىَّ كريمُها؟(5)

يعنى : آيا او نمى داند زمانى كه نزد من نيست ، اگر آنچه را دوست مى دارد ، دوست نداشته باشم ، او را دوست نداشته ام؟

ص: 548


1- . علاّمه مجلسى گفته كه «اُمّ فَروه» هم كنيه مادر و هم كنيه دختر امام صادق عليه السلام بوده و در اين جا مراد ، دخترِ آن حضرت است . ر.ك : مرآة العقول ، ج 26 ، ص 137 - 138 .
2- . الكافى ، ج 8 ، ص 216 .
3- . همان ، ص 260 .
4- . لسان العرب ، ج 10 ، ص 228 .
5- . الكافى ، ج 8 ، ص 374 .

اين بيت ، با اندك تغييراتى ، در ديوان كُثَيِّر عزّة چنين آمده است :

وقد علمتْ بالغَيْبِ اَنْ لن اودّها *** إذا هى لم يكرمْ علىّ كريمُها .(1)

23 . آن گاه كه قريش براى مقابله با مسلمانان در جنگ بدر ، برخى از اعضاى خاندان عبدالمطلب را با خود همراه كردند ، يكى از آنان ، طالب بن ابى طالب بود كه با

اجبار و اِكراه ، راهى جنگ شد ؛ ولى در نيمه راه ، از جنگ با مسلمانان ، سرباز زد و اين ابيات را سرود :

يا ربّ اِمّا يغزونْ بطالبْ *** فى مِقْنبٍ من هذه المقانبْ

فى مقنب المُغالب المُحارِب *** بِجَعْله المسلوبَ غيرَ السالبْ .

وَجعْلِه المغلوبَ غيرَ الغالبْ(2)

يعنى : خدايا! اگر طالب (بن ابى طالب) با اين جنگجويان همراه گشت و به گروه آنان پيوست ، تو كارى كن كه آنان شكست بخورند و غارت زده باشند نه غارتگر ، و شكست خورده باشند ، نه چيره .

ابن هشام (م 213 ق) در سيره خود ، اين واقعه و ابيات را با اندك تغييرى آورده است .(3)

ابن اثير نيز مى افزايد كه هيچ اثرى از طالب بن ابى طالب به دست نيامد . او نه در ميان كشتگان بود ، نه در ميان اسيران و نه در ميان آنان كه به مكّه بازگشتند .(4)

علاّمه مجلسى نيز روايت هاى گوناگون ابيات و ماجرا را بيان كرده است .(5)

24 . حضرت فاطمه صدّيقه عليهاالسلام پس از فوت پيامبر صلى الله عليه و آله اين بيت ها را خواند :

ص: 549


1- . ديوان كُثيّر عزّة ، ص 207 .
2- . الكافى ، ج 8 ، ص 375 .
3- . السيرة النبوية ، ج 2 ، ص 271 .
4- . الكامل فى التاريخ ، ج 1 ، ص 529 .
5- . ر. ك : مرآة العقول ، ج 26 ، ص 561 - 562 .

قد كان بعدكَ اَنْباءٌ وهَنبْثَةٌ *** لو كنتَ شاهدَها لم يَكثُرِ الخَطْبُ

اِنّا فَقدْ ناكَ فَقْدَ الاَرْضِ وابلَها *** واختلّ قومُكَ فاشهدْهُم ولا تغب!(1)

يعنى : اى پدر! پس از تو ، هنگامه اى برپا شد و مصيبت ، شدّت يافت . اگر تو بودى ، كار چنين گران نمى شد . ما به سانِ زمينى كه محروم از باران باشد ، از تو محروم مانديم و قوم تو نيز نا به سامان گشت . گواه باش و از يادت مبر!

ابن عبد ربّه اندلسى (م 328 ق) اين دو بيت را با اندكى تغيير آورده است .(2) شيخ مفيد ، افزون بر اين دو بيت ، شش بيت ديگر از اين مرثيه را نيز آورده است .(3)

جمع بندى

همان گونه كه مشاهده شد ، در كتاب شريف الكافى ، حدود 41 بيت (37 بيت و 4 مصراع) وجود دارد كه برخى از اين سروده ها در جاى ديگر نيامده و مختصّ به الكافى است . حتى گردآورندگان ديوان شاعرانى همچون حاتم طايى و ابوالأسود دئلى نيز اگر به كتاب الكافى (اصول ، فروع و روضه) مراجعه مى كردند ، منبعى قابل اطمينان به منابع آنان افزوده مى گشت ؛ امّا افسوس كه چنين نكردند!

به هر حال ، در يك مجموعه روايى ، وجود اين مقدار سروده ، بسى ارزشمند مى نمايد . اميدوارم كه كوشش ناچيز اين بنده ، در ترجمه و يافتن منابع ابيات ، مقبول طبع اهل نظر افتد ، و گامى در جهت شناخت هر چه بيشتر اين مجموعه كم نظير برداشته شود!

ص: 550


1- . الكافى ، ج 8 ، ص 376 .
2- . العقد الفريد ، ج 3 ، ص 200 .
3- . ر. ك : الأمالى ، مفيد ، ص 41 .

منابع و مآخذ

1 . ابو العتاهية ، اشعاره واخياره ، تحقيق : شكرى فيصل ، دمشق ، 1384 ق .

2 . الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1413 ق .

3 . الإصابة فى تمييز الصحابة ، أحمد بن علىّ العسقلانى (ابن حجر) ، تحقيق : على محمّد بجاوى ، بيروت : دار الجيل ، 1412 ق .

4 . الأغانى ، ابو الفرج الإصفهانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى .

5 . الأمالى ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : حسين اُستاد ولى و علىّ أكبر الغفّارى ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .

6 . الأمثال والحكم ، محمّد بن ابى بكر الرازى ، تحقيق : فيروز حريرچى ، دمشق ، 1408 ق .

7 . الدرّة الغراء فى شعر شيخ البطحاء (ديوان أبى طالب) ، باقر قربانى زرّين ، تهران : مؤسسة دائرة المعارف اسلامى و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى .

8 . الروضة المختارة شرح القصائد الهاشميات ، كميت ، بيروت : مؤسسة الأعلمى للمطبوعات ، 1391 ق .

9 . الطبقات الكبرى ، محمّد بن سعد (كاتب الواقدى) ، بيروت : دار بيروت للطباعة والنشر ، 1405 ق .

10 . العقد الفريد ، أحمد بن محمّد بن عبد ربّه ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1411 ق .

ص: 551

11 . الفصول المختارة من العيون والمحاسن ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، بيروت : دار الأضواء ، 1405 ق .

12 . القاموس المحيط ، مجد الدين محمّد بن يعقوب الفيروز آبادى ، بيروت : دار المعرفة ، 1403 ق .

13 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى ، تحقيق : على اكبر الغفّارى ، مقدّمه : حسين على محفوظ ، بيروت : دار صعب و دار التعارف ، 1401 ق .

14 . الكامل فى التاريخ ، على بن محمّد الشيباني الموصلىّ (ابن الأثير) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1408 ق .

15 . المحكم والمحيط الأعظم فى اللغة ، ابن سيدة المرسى ، تحقيق : عبد الحميد هنداوى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1421 ق .

16 . المستطرف فى كل فن مستظرف ، محمّد بن أحمد الابشيهى ، بيروت : دار مكتبة الحياة ، 1989 ق .

17 . النهاية في غريب الحديث والأثر ، مبارك بن محمّد الجزرى (ابن الأثير) ، تحقيق : طاهر أحمد الزاوى ، محمود محمّد طناجى ، قاهره : دار احياء الكتب العربية ، 1383 ق .

18 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين حسين

اصفهانى ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام ، 1406 ق .

19 . أدب الدنيا و الدين ، ابو الحسن على بن محمّد الماوردى ، تحقيق : مصطفى سقا ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1398 ق .

20 . تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام ، سيّد حسن صدر ، تهران : اعلمى ، 1369 ش .

21 . جمهرة اللغة ، محمّد ابن دُرَيد الأزدى ، تحقيق : رمزى منير بعلبكى ، بيروت ، 1988 م .

22 . ديوان الأخطل التغلبى ، تحقيق : ايليا سليم الحلوى ، بيروت : دار الثقافة ، 1968 م .

23 . ديوان أبى الأسود الدؤلى ، بيروت : دار صادر ، 1401 ق .

24 . ديوان كُثيّر عزّة ، كُثيّر عزّة ، توضيح شرح : مجيد طرارد ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1416 ق .

ص: 552

25 . رجال النجاشى (فهرس أسماء مصنّفى الشيعة) ، أحمد بن على النجاشى ، تحقيق : سيّد موسى شبيرى زنجانى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1407 ق .

26 . سيرة ابن هشام (السيرة النبويّة) ، عبد الملك بن هشام بن أيّوب الحميرى ، تحقيق : مصطفى سقا و ابراهيم الأنبارى و عبد الحفيظ شلبى ، بيروت : دار احياء التراث العربى .

27 . شرح نهج البلاغة ، إبن أبى الحديد ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1387 ق .

28 . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : السيّد مهدى الحسينى اللاجوردى ، تهران : منشورات جهان ، 1363 ش .

29 . لسان العرب ، محمّد بن مكرم المصرى الأنصارى (ابن منظور) ، بيروت : دار صادر ، 1410 ق .

30 . مجالس المؤمنين ، قاضى نور اللّه شوشترى ، تهران : كتاب فروشى اسلاميه ، 1354 ش .

31 . مجمع الشعراء ، محمّد بن عمران المرزبانى ، تحقيق : عبد الستّار أحمد فراج ، قاهره : دار إحياء الكتب العربية ، 1379 ق .

32 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاتى ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة ، 1363 ش .

ص: 553

ص: 554

1 . فهرست آيات.......... 557

2 . فهرست احاديث.......... 580

3 . فهرست اعلام.......... 613

4 . فهرست اديان، فرقه ها و مذاهب.......... 675

5 . فهرست جمعيت ها و قبيله ها.......... 679

6 . فهرست مكان ها.......... 689

7 . فهرست زمان ها.......... 696

8 . فهرست شعرها.......... 703

9 . فهرست نام كتاب هاى موجود در متن.......... 705

10 . فهرست تفصيلى .......... 733

ص: 555

فهرست ها

اشاره

ص: 556

فهرست آيات

(1)

فهرست آيات

متن آيه شماره آيه جلد / صفحه

الفاتحة

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» 1 4 / 317؛ 5/ 509

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»2 4 / 317

«مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»4 4 / 74

«اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ»6 4 / 117، 118

البقرة

«وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلَى ...»14 2 / 540

«وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ»21 5 / 43

«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا»29 5 / 479

«إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً»30 1 / 292؛ 2 / 423؛

5 / 460

«سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَآ إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَآ»32 2 / 104

«فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ»59 2 / 612؛ 4 / 329،

395

«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُواْ...»67 4 / 25

ص: 557

«وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا»83 5 / 42، 43، 63

«وَ ءَاتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»87 4 / 242

«أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمْ رَسُولُ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ»87 4 / 398

«وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا...»89 5 / 267

«بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُروا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ»90 2 / 612

«قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ»97 4 / 241

«مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَآ»106 5 / 35، 59

«فَاعْفُواْ وَ اصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى ...»109 5 / 38

«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ ... قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...»124 2 / 463؛ 5 / 222،

223

«لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ»124 5 / 223

«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ...»138 4 / 134

«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ»143 5 / 309

«قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَاء فَلَنُوَلِّينَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»144 5 / 51، 66

«فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ...»144 5 / 51، 66

«فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَآ إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ...»181 5 / 45، 64

«فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ...»182 5 / 46، 64

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ ... »183 5 / 53

«وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ...»183 5 / 52

«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ»185 4 / 318، 340؛

5 / 120

«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ»187 5 / 52، 66

«وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ...»187 5 / 67

«وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»203 5 / 206

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ادْخُلُواْ فِى السِّلْمِ كَآفَّةً» 4 / 393

ص: 558

«وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ»221 5 / 64

«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّ بِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»222 1 / 511

«حَتَّى تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ»230 1 / 508

«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ...»237 5 / 307

«قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى...»247 2 / 477

«وَ ءَاتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»253 4 / 242

«لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ»256 4 / 74

«وَ مَن يُؤَ الحِكمَةَ فَقَد أُوتِيَ خَيراً كَثِيراً»269 5 / 274

«لِلْفُقَرَآءِ الَّذِينَ أُحْصِرُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ...»273 4 / 25

«لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ»276 4 / 123

«لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا»286 4 / 123

آل عمران

«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ»7 2 / 462، 464؛

5 / 60، 67

«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاْءِسْلَامُ»19 4 / 76

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَءَالَ عِمرانَ...»31 5 / 171

«وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَامَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ»45 2 / 142

«أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَم»47 2 / 142

«وَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ»57 4 / 12

«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاْءِسْلَامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ»85 4 / 76

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى...»96 1 / 509

«فِيهِ ءَايَاتٌ بَيِّنَاتٌ»97 1 / 509

«وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا»103 5 / 168

«وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ...»140 5 / 251

ص: 559

«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا يَغْشَى طَآئِفَةً...»154 4 / 26

«وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُواْ وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَاتِلُواْ فِى ...»167 2 / 540

«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَاً بَلْ أَحْيَآءٌ...»169 5 / 26، 237

«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ»191 5 / 412

«رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً»191 5 / 412

النساء

«... وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِى الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا...»3 5 / 166

«وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا»5 1 / 508؛ 4 / 380

«وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ ...»15 5 / 48، 64

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ...»17 4 / 26

«فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ»25 5 / 356

«إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّاَتِكُمْ»31 5 / 272

«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ...»37 5 / 261

«مِنَ ِّالَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ»46 5 / 77

«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ...»54 5 / 130، 222

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ ...»59 4 / 379؛ 5 / 176، 210

«وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ»66 4 / 393

«فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ»73 4 / 13

«قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ»76 4 / 176

«فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ»92 5 / 261

«لاَّ خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ...» 114 1 / 508؛ 4 / 380

«لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسُلِ»165 2 / 572

«لّٰكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَآ أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلَائِكَةُ...»166 2 / 585

ص: 560

«إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ...»171 4 / 243، 245

«يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِى الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌاْ هَلَكَ...»176 1 / 509

المائدة

« الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ »3 5 / 168

«يَاأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلُ...»4 2 / 455؛ 5 / 132

«وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ»5 5 / 64

«وَمَن يَكْفُرْ بِالاْءِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»5 5 / 266

«قَدْ جَآءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ»15 2 / 586

«يَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ نَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُم...»16 2 / 586

«وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ»25 5 / 43

«وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ ... وَإِنَّ ...»49 4 / 27

«أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ...»50 4 / 27

«لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ »54 2 / 521

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ...»55 2 / 437، 448؛

4 / 328

«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا...»64 4 / 277

«يَا أَيُّها الرَّسول بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...»67 5 / 171

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ...»90 2 / 500

«لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا...»93 2 / 499

«لاَ تَسْئَلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ»101 1 / 508

«يا اَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا شَهادَةُ بَينِكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ...»106 1 / 510

«اذْكُرْ نِعْمَتِى عَلَيْكَ وَعَلَى وَ لِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ»110 4 / 242

«لاَ تَسْئَلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ»114 4 / 380

ص: 561

الأنعام

«وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِىَ ...»35 4 / 27

«مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْ ءٍ»38 4 / 477

«وَقَالُواْ مَا فِى بُطُونِ هٰذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِّذُكُورِنَا...»39 1 / 295

«وَإِذَا جَآءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ...»54 4 / 26

«إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»57 5 / 77

«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ»82 4 / 329

«هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُود...»84 1 / 509

«وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ»85 1 / 509

«ذَ لِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ»88 2 / 479، 586

«لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ»103 2 / 365، 500؛ 4 / 327

«قَدْ جَآءَكُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ»104 4 / 327

«فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ»104 4 / 327

«وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا»104 4 / 327

«وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ ى أَوَّلَ مَرَّةٍ...»110 4 / 25

«وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَآ إِلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَ...»111 4 / 25

«أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ»122 4 / 257

«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ »149 2 / 244؛ 5 / 202

الأعراف

«خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»12 5 / 501

«كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»32 2 / 573

«لاَ تُفْسِدُواْ فِى الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا»56 5 / 426

«إِنَّ الأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ...»128 2 / 479؛ 5 / 423، 461

ص: 562

«وَجَوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَاءِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْاْ عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ...»138 4 / 24

«أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَّيَقُولُواْ عَلَى...»169 5 / 442

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِىءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ...»172 4 / 378

«أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»172 4 / 110؛ 5 / 246، 503، 504

«وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُواْ وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ...»198 4 / 25

«خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»199 4 / 25؛ 5 / 132

«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْءَانُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»204 4 / 346

الأنفال

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا...»1 5 / 307

«الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»2 5 / 307

«أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا»3 5 / 307

«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ...»33 5 / 48

«وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ...»41 1 / 292؛ 2 / 423

«وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا»61 4 / 393

التوبة

«قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَخِرِ ...»29 5 / 43، 63

«ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»36 4 / 74

« وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ »40 5 / 174

«وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّى وَلاَ تَفْتِنِّى أَلاَ فِى الْفِتْنَةِ...»49 2 / 543

«وَمِنْهُم مَّن يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُواْ مِنْهَا...»58 2 / 543

«وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ...»61 2 / 543

«نَسُواْ اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ»67 2 / 366؛ 3 / 189

ص: 563

«وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ...»75 2 / 543

«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ...»101 2 / 544؛ 4 / 436

«وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»105 4 / 394، 402

«إِنَّ إِبْرَ هِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ»114 4 / 326

«وَما كانَ اللّه ُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ...»115 2 / 349

يونس

«وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ»15 5 / 151

«ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَذَآ أَوْ بَدِّلْهُ»15 4 / 391

«قُل لَّوْ شَآءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ...»16 5 / 151

«فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ ...»17 5 / 151

«وَ اللَّهُ يَدْعُواْ إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى...»25 1 / 17

«أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّى إِلاَّ أَن...»35 2 / 463، 521

«بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ»39 5 / 442

«أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»62 2 / 390

«فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَآ إِيمَانُهَآ إِلاَّ قَوْمَ...»98 4 / 279

هود

«وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ»7 4 / 330

«مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ...»15 5 / 250

«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ مَا...»16 5 / 250

«أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ»17 2 / 462

«وَ يَاقَوْمِ لاَ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ مَآ...»29 4 / 24

«قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ...»46 4 / 26

«إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ»114 5 / 254، 255

ص: 564

يوسف

«قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ...»33 4 / 26

«قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ»89 4 / 25

«وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ»106 2 / 389

الرعد

«اَلَّذينَ يَصِلونَ ما أمرَ اللّه ُ بِهِ أنْ يُوصَل ويَخْشَوْنَ رَبَّهم...»21 3 / 159

«سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ...»31 4 / 350

«وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ...»31 4 / 476؛ 5 / 227

«يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»39 2 / 435؛ 4 / 171، 274، 278، 288، 292

«وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا...»43 2 / 465؛ 4 / 479

«مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»43 2 / 465

إبراهيم

«قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»10 4 / 135

«إِنِّى كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ»22 5 / 340

«كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَآءِ»24 5 / 419

«تُؤى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإذنِ رَبِّهَا»25 5 / 419

«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ»37 2 / 478، 479

الحجر

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»9 4 / 402؛ 5 / 74، 83

«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»24 2 / 96، 366؛ 4 / 242، 244

ص: 565

«هٰذَا صِرَاطٌ عَلَىَّ مُسْتَقِيمٌ»41 4 / 394، 401

«فَلَمَّا جَآءَ ءَالَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ»61 2 / 146

«قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ»62 2 / 146

النحل

«يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَآءُ مِنْ...»2 2 / 479؛ 4 / 245، 259، 258، 260

«وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ فَسْئَلُواْ أَهْلَ...»43 2 / 455، 466، 487

«بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ»44 2 / 466

«وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ...»44 5 / 206

«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا...»78 2 / 534

«يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَ أَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ»83 4 / 328

«وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً...»89 4 / 335، 350، 455، 475

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً»97 4 / 257

«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ»102 4 / 241

«وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِيمَانِ»106 5 / 315

«ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُواْ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُواْ مِن...»119 4 / 26

الإسراء

«إِنَّ هٰذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ»9 2 / 586؛ 4 / 350

«وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ...»9 4 / 13

«وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً »15 2 / 244

«مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن...»18 5 / 252

«وَ مَنْ أَرَادَ الْأَخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ...»19 5 / 252

ص: 566

«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»36 4 / 327

«وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»44 5 / 407

«يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»71 2 / 455؛ 4 / 470

«عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا»79 1 / 163

«وَ لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَارًا »82 2 / 543

«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى»85 4 / 245، 261، 262، 330

«وَ مَآ أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً»85 4 / 262

«قُلِ ادْعُواْ اللَّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمٰنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ...»110 3 / 192؛ 4 / 215

الكهف

«وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا»2 4 / 13

«هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ»44 4 / 393

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَآ ءَاتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا...»65 2 / 535

مريم

«يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»12 2 / 535

«وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا...»16 2 / 146

«فَأَرْسَلْنَآ إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا»17 4 / 243

«وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا»25 5 / 528

«إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْمًا»26 1 / 513

«قَالُواْ يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا»27 2 / 535

«يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ...»28 2 / 535

«فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُواْ كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا»29 2 / 535

«قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا»30 2 / 535

ص: 567

طه

«طه»1 5 / 390

«مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى »2 5 / 390

«الرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»5 2 / 365، 366

«وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ»114 5 / 120

«وَ لَقَدْ عَهِدْنَآ إِلَى ءَادَمَ مِن قَبْلُ»115 4 / 403

الأنبياء

«وَجَعَلْنَا فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ»31 5 / 425

«وَ جَعَلْنَا السَّمَآءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا»32 5 / 416

«بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ»63 2 / 603

«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»73 4 / 470

«فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا»91 4 / 242

«كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَآ إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ»104 2 / 546

الحجّ

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ...»11 1 / 323؛ 5 / 448

«سَواءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَ الْبَادِ»25 5 / 514

«حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ»31 4 / 378

«الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا...»40 2 / 609

«فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْناهَا وَ هِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى...»45 4 / 395، 404

«وَ لَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ»46 5 / 137

«وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِىٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى...»52 2 / 456؛ 5 / 34

ص: 568

النور

«سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَآ ءَايَاتٍ بَيِّنَاتٍ...»1 5 / 48، 65

«الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُواْ كُلَّ وَ حِدٍ مِّنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَةٍ...»2 5 / 48، 65

«لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ»2 4 / 74

«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِيهَا...»35 2 / 580

الفرقان

«وَ قَدِمْنَآ إِلَى مَا عَمِلُواْ مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَآءً مَّنثُورًا»23 5 / 258

«وَقَالَ الرَّسُولُ يَارَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُواْ هٰذَا الْقُرْءَانَ...»30 4 / 336؛ 5 / 173

«وَ كَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا»31 2 / 585

«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْءَانُ جُمْلَةً وَ حِدَةً...»32 5 / 120

«الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا»63 4 / 391

«وَ عِبَادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا...»64 4 / 25

«رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَ جِنَا وَذُرِّيَّتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ...»74 5 / 131

الشعراء

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ»193 4 / 241، 245، 248

«عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ»194 4 / 248

«بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُّبِينٍ»195 4 / 248

النمل

«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا»14 5 / 267

«وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ»16 2 / 463

«مَا لِىَ لاَ أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَآئِبِينَ»20 5 / 226

«لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبَحَنَّهُ و أَوْ لَيَأْتِيَنِّى...»21 5 / 227

«إِنِّى وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ وَ لَهَا ...»21 2 / 536

ص: 569

«وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ...»24 2 / 536

«قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن...»40 4 / 478

«هٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ...»40 5 / 267

«وَ مَا مِنْ غَآئِبَةٍ فِى السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ»75 4 / 476؛ 5 / 227

«وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ»89 5 / 132

القصص

«كُلّ شى ءٍ هالِكٌ إلاّ وَجْههُ»28 2 / 366؛ 5 / 169

«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»41 4 / 471

«وَ إِذَا سَمِعُواْ اللَّغْوَ أَعْرَضُواْ عَنْهُ وَ قَالُواْ لَنَآ أَعْمَالُنَا...»55 4 / 26

العنكبوت

«أَوَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ»51 2 / 585

الرّوم

«غُلِبَتِ الرُّومُ»2 4 / 278

«فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ»3 4 / 278

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ...»30 4 / 134؛ 5 / 246

لقمان

«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»25 3 / 183؛ 4 / 378؛ 5 / 246

السجدة

«فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعيُنٍ»17 2 / 383، 389

«وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ»9 4 / 242

ص: 570

الأحزاب

«النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»6 5 / 471

«هُنَالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالاً شَدِيدًا»11 2 / 541

«وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا...»12 2 / 541

«وَ إِذْ قَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُواْ...»13 2 / 541

«وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى ... »33 4 / 27؛ 5 / 206

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ...»33 2 / 475

«وَ اذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِى بُيُوتِكُنَّ مِنْ ءَايَاتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ...»34 5 / 206

«اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»41 4 / 327

«لاَ تَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلاَّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ»53 2 / 140

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ...»72 4 / 27

سبأ

«وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ ...»6 2 / 586

فاطر

«يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَآءُ»1 4 / 278

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ...»32 2 / 466؛ 4 476؛ 5 / 227

يس

«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ»26 5 / 237

«بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ»27 5 / 237

«إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»82 4 / 163، 171، 175

ص: 571

الصّافّات

«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ»88 4 / 330

«فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ»89 2 / 603؛ 4 / 330

«إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى سَيَهْدِينِ»99 3 / 187

ص

«هٰذَا عَطَآؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»39 2 / 478

«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»72 2 / 96، 366؛ 4 / 242، 244

«مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ ...»75 3 / 188

الزمر

«وَ لاَ يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ»7 4 / 181

«كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِىَ»23 4 / 321

«قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّى أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ»24 4 / 25

«وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ...»67 3 / 190

غافر

«يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ»15 2 / 479؛ 4 / 243، 258، 259

فصّلت

«إنّهُ بِكُلِّ شَى ءٍ مُحِيطٌ»4 4 / 122

«لِّنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ...»16 5 / 241

«وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى»17 2 / 349

«وَ إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ»41 5 / 74

ص: 572

«لاَّ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ...»42 5 / 59، 74

الشورى

«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ»11 1 / 272، 273

«وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا»52 4 / 243، 246، 258، 262، 292

الزخرف

«وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»44 1 / 510؛ 4 / 400

«وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلٰهٌ وَ فِى الْأَرْضِ»84 2 / 365

«قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ»81 5 / 510

«... مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»86 5 / 447

الدّخان

«إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ»3 5 / 120

الجاثية

«هٰذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا...»29 5 / 35

الأحقاف

«إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ ...»9 5 / 49

«قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُم مَّآ أُرْسِلْتُ بِهِ...»23 4 / 25

محمّد

«حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا»4 5 / 42

«أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ»24 4 / 338

ص: 573

الفتح

«سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَآ أَمْوَالُنَا...»11 2 / 542

«بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَى...»12 2 / 542

«إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ...»26 4 / 27

الحجرات

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُواْ...»6 4 / 26

ق

«وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُّبَارَكًا»9 5 / 415

الذاريات

«يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ»9 4 / 398

«فَفِرُّواْ إِلَى اللَّهِ»50 3 / 187

«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَآ أَنتَ بِمَلُومٍ»54 5 / 47، 64

«وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَىٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»55 5 / 47، 64

النجم

«إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى»4 5 / 124، 168

«وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى»3 5 / 124، 168

«عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى»5 5 / 124

«الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ»32 5 / 272

القمر

«وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلاَّ وَاحِدَةٌ»5 4 / 182

ص: 574

الرحمن

«وَ الْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ»10 5 / 479

«كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ»29 4 / 276، 277

الواقعة

«فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ»75 5 / 408

«إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ»77 2 / 475

«فِى كِتَابٍ مَّكْنُونٍ»78 2 / 475

«لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»79 2 / 475

الحديد

«وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ»4 4 / 121، 181، 182

المجادلة

«مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ»7 2 / 365

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَيْنَ...»12 5 / 41

«ءَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ...»13 5 / 41

«أُولَٰئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ»22 4 242، 257، 376

الحشر

«مَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ...»7 5 / 131

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُواْ يَقُولُونَ لاِءِخْوَ نِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ...»11 2 / 540

الممتحنة

«كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَآءُ»4 5 / 340

ص: 575

«فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ»10 5 / 261

المنافقون

«وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إنّ المنافقين لَكَاذِبُونَ »1 2 / 541

«يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَآ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا...»8 2 / 541

الطلاق

«وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا»2 5 / 241

«وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ»3 5 / 241

«لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ مَآ ءَاتَاهَا»7 4 / 123

الملك

«وَ يَقُولُونَ مَتَى هٰذَا الْوَعْدُ»26 4 / 400

«فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ»27 4 / 396، 400

القلم

«يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ»42 2 / 366

المعارج

«تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةَ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ»4 3 / 187؛ 4 / 241، 244، 256

نوح

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا»10 5 / 241

«يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا»11 5 / 241

ص: 576

«وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ...»12 5 / 241

الجنّ

«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا»27 4 / 509

المدّثّر

«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ»1 4 / 316

«قُمْ فَأَنذِرْ ...»2 4 / 316

«قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»43 4 / 392

القيامة

«لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»16 5 / 125

«إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْءَانَهُ»17 5 / 125، 205

«فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ»18 5 / 125، 205

«ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ»19 5 / 124، 125، 126

«إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»23 2 / 500

الإنسان

«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»3 2 / 349

النبأ

«يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَائِكَةَ صَفًّا»38 4 / 241، 244، 256

عبس

«فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ»24 2 / 530، 532؛ 4 / 344

ص: 577

«أَنَّا صَبَبْنَا الْمَآءَ صَبًّا»25 2 / 530

«ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا»26 2 / 530

«فَأَنبَتْنَا فِيهَا حَبًّا»27 2 / 531

«وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا»28 2 / 531

«وَزَيْتُونًا وَ نَخْلاً»29 2 / 531

«وَ حَدَآئِقَ غُلْبًا»30 2 / 531

«وَ فَاكِهَةً وَ أَبًّا»31 2 / 531

«مَّتَاعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَامِكُمْ»32 2 / 531، 532

التكوير

«فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ»15 3 / 142

«الْجَوَارِ الْكُنَّسِ»16 3 / 142

الانشقاق

«إِلاَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونِ»25 4 / 13

الأعلى

«بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوٰةَ الدُّنْيَا»16 4 / 392، 401

«وَ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى»17 4 / 392

الفجر

«وَ جَآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»22 2 / 366

الشمس

«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا »7 2 / 389

«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها»8 2 / 349

ص: 578

الليل

«إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى»12 4 / 122

التين

«إِلاَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»6 4 / 13

العلق

«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ»1 4 / 316؛ 5 / 509

«خَلَقَ الاْءِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ»2 4 / 316

«إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى»4 4 / 182

القدر

«إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ»1 5 / 120

«تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةَ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ»4 4 / 241، 245، 499

البيّنة

«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُواْ»1 4 / 322؛ 5 / 122

النّصر

«إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ»1 4 / 316؛ 5 / 509

الإخلاص

«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»1 2 / 366؛ 4 / 136، 377

ص: 579

فهرست احاديث

(2)

فهرست احاديث

معصوم حديث جلد / صفحه

حديث قدسى : به عزّت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى...4 / 425

حديث قدسى : الراضى هو الذى لا يسخط على سيّده أصاب من الدنيا أو لم يصب...5 / 133

حديث قدسى : يا محمّد إن صالحا بعث إلى قومه وهو ابن ستّ عشرة سنة فلبث...5 / 134

پيامبر صلى الله عليه و آله : آن را به كسى مى دهم كه از همه برايم محبوب تر است 3 / 143

پيامبر صلى الله عليه و آله : أتانى جبرئيل عليه السلام فأرانى وقت الصلاة ، فصلّى الظهر حين...5 / 133

پيامبر صلى الله عليه و آله : اذا حكم الحاكم فاجتهد ثمّ أصاب ، فله أجران و اذا حكم فاجتهد...2 / 220

پيامبر صلى الله عليه و آله : إِذَا زَنَى الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الاْءِيمَانِ5 / 275

پيامبر صلى الله عليه و آله : ... إذا ظَهَرَ الزِّنا مِن بَعدى كَثُرَ مَوتُ الفَجأةِ و إذا طُفِّفَ المِكيالُ و...5 / 430

پيامبر صلى الله عليه و آله : أَربَعٌ مَن كُنَّ فِيهِ لَم يَهلِك عَلَى اللَّهِ بَعدَهُنَّ إِلاَّ هَالِكٌ يَهُمُّ العَبدُ...5 / 255

پيامبر صلى الله عليه و آله : أَربَعٌ مَن كُنَّ فِيهِ و كَان مِن قَرنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ الصِّدقُ...5 / 256

پيامبر صلى الله عليه و آله : از دنياى شما ، سه چيز را دوست دارم : زن ، بوى خوش و نماز5 / 358

پيامبر صلى الله عليه و آله : از فرزندان من ، دوازده نقيب ، نجيب ، محدّث و مُفهّم خواهد بود...5 / 28

پيامبر صلى الله عليه و آله : أعطوا الورثة نصف العقل بصلاتهم4 / 373

پيامبر صلى الله عليه و آله : اُعطيت السور الطوال مكان التوراة و اُعطيت المئين مكان الإنجيل و...4 / 320

پيامبر صلى الله عليه و آله : إعملوا بالقرآن اُحلّوا حلاله و حرّموا حرامه ، و اقتدوا به ، و لا...4 / 353

پيامبر صلى الله عليه و آله : اگر براى حل دعوايى، به تو مراجعه شود، چه مى كنى ؟2 / 219

پيامبر صلى الله عليه و آله : ألا إنّى برى ء من كلّ مسلم نزل مع مشرك فى دار الحرب4 / 373

پيامبر صلى الله عليه و آله : ألا إنّى قد اوتيت الكتاب و مثله معه؛ ألا إنّى قد اوتيت القرآن...5 / 206

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ اللّه بعثنى بالرّحمة لا بالعقوق4 / 377

پيامبر صلى الله عليه و آله : أنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى؛ إلاّ أنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى5 / 511

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ الشمس والقمر آيتان من آيات اللّه لا ينكسفان لموت أحد ولا لحياته...2 / 331

ص: 580

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ عليّا ذو قرنى هذه الأمة4 / 490

پيامبر صلى الله عليه و آله : انّكم تحشرون حفاع عراة . ثم قرأ : (كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ...2 / 546

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّكم مسؤولون عن الثقلين : كتاب اللّه و عترتى إن تمسّكتم بهما لن...2 / 528

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ اللّه خلق الفَرس فأجراها فعرقت و خلق نفسه منها2 / 603

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّما الأعمال بالنّيات وإنّما لكلّ امرئ مانوى فمن كانت هجرته...2 / 304

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّما العلم ثلاثة : آية محكمة ، أو فريضة عادلة ، أو سنّة قائمة...4 / 373

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ الملائكة تصلّى على أحدكم ما دام في مصلاّه الّذى صلّى...2 / 305

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ من أحَبَّكم إلىَّ أحْسَنكم أخلاقا2 / 147

پيامبر صلى الله عليه و آله : إن هذا ابن أُمّ مكتوم و هو يؤذن بليل فإذا أذن بلال فعند...4 / 373

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنِّى أَوَّلُ مَنْ أقَرَّ بِرَبِّى إنَّ اللّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ النَّبيِّينَ وَ أشْهَدَهُمْ عَلَى...5 / 504

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى5 / 84

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّى تارك فيكم الثقلين ما إن تمسكّتم بهما لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتى...2 / 471

پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّى لأعجب كيف لا اشيب اذا قرأت القرآن4 / 335

پيامبر صلى الله عليه و آله : إِنِّى كُنْتُ أوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي، وَ أوَّلَ مَنْ أجَابَ حِينَ أخَذَ اللّهُ ميثَاقَ...5 / 503

پيامبر صلى الله عليه و آله : أوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ الْمَعْرُوفُ وَ أهْلُهُ وَ أوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَىَّ الْحَوْضَ5 / 509

پيامبر صلى الله عليه و آله : اوّلين كسى كه در قيامت ، بر خداوند وارد مى شود ، من هستم...4 / 352

پيامبر صلى الله عليه و آله : اى على! خداوند ، قبر تو و فرزندان تو را خانه اى از خانه هاى...3 / 104

پيامبر صلى الله عليه و آله : اى على! هيچ فقرى ، سخت تر از نادانى و هيچ مالى ، سودبخش تر...4 / 46

پيامبر صلى الله عليه و آله : الإيمانُ قولٌ مقولٌ ، وعمل معمول ، وعرفان العقول4 / 13

پيامبر صلى الله عليه و آله : الإيمانُ والعملُ أخوان شريكانِ فى قرنٍ ، لا يقبلُ اللّه ُ أحدَهما إلاّ بصاحبِهِ4 / 13

پيامبر صلى الله عليه و آله : اى مردم! روح القدس ، به قلب من افكند كه هيچ كس نمى ميرد...4 / 247

پيامبر صلى الله عليه و آله : أيّها الناس ! قد كثرت علىّ الكذابة . فمن كذب علىّ متعمّدا...2 / 539

پيامبر صلى الله عليه و آله : برگرد و با مادر خود باش . سوگند به آن كه مرا به درستى ، مبعوث...5 / 354

پيامبر صلى الله عليه و آله : بعثت من خير قرون بنى آدم قرنا فقرنا حتّى كنت من القرن الّذى كنت فيه2 / 306

پيامبر صلى الله عليه و آله : به راستى از بهترين مردان مرد پرهيزكار پاكيزه با سخاوت ، پدر و...5 / 362

پيامبر صلى الله عليه و آله : به على و يازده فرزندش ، ايمان بياور. آنان ، همانند من هستند...5 / 26

پيامبر صلى الله عليه و آله : تسمّوا باسمى ولا تكتنوا بكنيتى2 / 307

پيامبر صلى الله عليه و آله : ثَلاثُ خِصالٍ مَنْ كُنَّ فيهِ اسْتَكْمَلَ خِصالَ الإيمانِ ، إذا رَضِىَ لَمْ...3 / 165

پيامبر صلى الله عليه و آله : چشم من مى خوابد ولى قلبم نمى خوابد4 / 491

پيامبر صلى الله عليه و آله : چون خوبىِ حالِ مردى (مانند نماز و روزه و عبادت بسيارش) به...4 / 45

ص: 581

پيامبر صلى الله عليه و آله : الحَجَّةُ ثَوَابُهَا الجَنَّةُ و العُمرَةُ كَفَّارَةٌ لِكُلِّ ذَنبٍ5 / 254

پيامبر صلى الله عليه و آله : الحمد للّه الذى وفّق رسول اللّه لما يرضى رسول اللّه 2 / 219

پيامبر صلى الله عليه و آله : الحياءُ حياءانِ : حياءُ عقلٍ وحياءُ حمقٍ ، فَحياءُ العَقلِ الحلمُ وحياءُ الحمقِ...4 / 16

پيامبر صلى الله عليه و آله : حيوان ، به گردن صاحب خود، شش حق دارد: هرگاه از آن پياده...5 / 421

پيامبر صلى الله عليه و آله : خدا چيزى بهتر از عقل به بندگانش عطا نكرده است ؛ زيرا خواب...4 / 46

پيامبر صلى الله عليه و آله : خداى عز و جل به موسى بن عمران عليه السلام فرمود : «اى پسر عمران! بر آنچه...4 / 420

پيامبر صلى الله عليه و آله : ذاك علم لا يضرّ من جهله ، و لا ينفع من علمه4 / 373

پيامبر صلى الله عليه و آله : سه كس اند كه همنشينى آنها ، دل را مى ميراند : نشستن با اوباش...5 / 359

پيامبر صلى الله عليه و آله : ضَربُ المُسلِمِ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِند المُصِيبَةِ إِحبَاطٌ لِأَجرِهِ5 / 257

پيامبر صلى الله عليه و آله : علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ، لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض2 / 468

پيامبر صلى الله عليه و آله : فإنّ عليّا مِنّى و أنا منه و هذا وليّكم بعدى2 / 459

پيامبر صلى الله عليه و آله : قال اللّه تعالى: (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ) ، فإنّ من شأنه أن يغفر ذنبا...4 / 277

پيامبر صلى الله عليه و آله : قرآن را بياموزيد كه در روز رستاخيز، قرآن، به صورت جوان...4 / 303

پيامبر صلى الله عليه و آله : قرآن را فرا گيريد و به ازاى سختى هايى كه تحمّل مى كنيد ، در...4 / 347

پيامبر صلى الله عليه و آله : كل واعظ قبلة1 / 302

پيامبر صلى الله عليه و آله : لا تَضرِبُوا الدَّوابَّ عَلى وُجُوهِها فَإنَّها تُسَبِّحُ بِحَمدِ اللّه 5 / 421

پيامبر صلى الله عليه و آله : لا تكذبوا علىّ2 / 495

پيامبر صلى الله عليه و آله : لا سيف إلاّ ذوالفقار و لا فتى إلاّ على3 / 203

پيامبر صلى الله عليه و آله : لا يقبل إيمانٌ بلا عملٍ ، ولا عملٌ بلا إيمانٍ4 / 13

پيامبر صلى الله عليه و آله : اللّهمّ إنّك أنزلت عند تبيين ذلك فى على :( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ )5 / 168

پيامبر صلى الله عليه و آله : اللهم فقّهه فى الدين وعلّمه التأويل2 / 475، 497

پيامبر صلى الله عليه و آله : لَيسَ مِن ماءٍ فى الأرْضِ إلاّ وَ قَدْ خالَطَهُ ماءُ السَّماء5 / 415

پيامبر صلى الله عليه و آله : ما عَرَفتم منه [أى من القرآن]، فاعملوا به و ما جهلتم منه، فردّوه...2 / 485

پيامبر صلى الله عليه و آله : مدّتى را در مجاورت كوه حرا گذرانيدم . ناگهان جبرئيل را...4 / 316

پيامبر صلى الله عليه و آله : المرء على دين خليله و قرينه4 / 378

پيامبر صلى الله عليه و آله : من استمع إلى آية من كتاب اللّه تعالى ، كتب له حسنة مضاعفة...4 / 346

پيامبر صلى الله عليه و آله : من أصابه همّ أو غمّ أو كرب أو بلاء أو لأواء فليقل : اللّه ربّى ولا...3 / 141

پيامبر صلى الله عليه و آله : من ، بر مؤنان ، از خود آنان ، اَولى هستم و على بعد از من...5 / 17

پيامبر صلى الله عليه و آله : من شما را خبر نمى دهم از بهترين مردمانتان؟5 / 362

پيامبر صلى الله عليه و آله : ... مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَائيسِ ، فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ ، وَ مَنْ أَفْتَى النَّاسَ...5 / 39، 63

ص: 582

پيامبر صلى الله عليه و آله : من كذب علىّ متعمدا فليبوّء مقعده من النار2 / 545

پيامبر صلى الله عليه و آله : من مات و لا يعرف إمامه مات ميتة جاهلية4 / 379

پيامبر صلى الله عليه و آله : من نورى را ديده ام2 / 501

پيامبر صلى الله عليه و آله : من و دوازده فرزندم و تو ، اى على! كوه ها و صخره هاى زمين هستيم...5 / 28

پيامبر صلى الله عليه و آله : نحن معاشر الأنبياء اُمرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم2 / 606

پيامبر صلى الله عليه و آله : نزلت صحف إبراهيم فى أوّل ليلةٍ من شهر رمضان و اُنزلت التوراة لستّ...4 / 318

پيامبر صلى الله عليه و آله : نزل علىَّ جبرئيل فقال: يا محمّد إن اللّه تعالى قد زوّج فاطمة عليّا...5 / 204

پيامبر صلى الله عليه و آله : نسب هاى خويش را نزدم نياوريد؛ بلكه كرده هاى خود...2 / 384

پيامبر صلى الله عليه و آله : نوّروا بيوتكم بتلاوة القرآن و لا تتخذوها قبورا ، كما فعلت اليهود...4 / 348

پيامبر صلى الله عليه و آله : ...وَ الْقُرْآنُ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ وَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ...5 / 60

پيامبر صلى الله عليه و آله : وَ أَوْصِياؤهُ مِنْ بَعْدِهِ يعْلَمُونَهُ كُلَّهُ...5 / 60

پيامبر صلى الله عليه و آله : ويح عمّار تقتله الفئة الباغية عمّار يدعوهم إلى اللّه ويدعونه إلى النار2 / 306

پيامبر صلى الله عليه و آله : هر كس مرا يا يكى از ذريّه هاى مرا زيارت كند ، من در روز...3 / 105

پيامبر صلى الله عليه و آله : هر گاه آشوب ها چون شب تار ، شما را گرفت ، به قرآن رو آوريد...4 / 351

پيامبر صلى الله عليه و آله : هم مع القرآن و القرآن معهم، لا يفارقونه و لا يفارقهم حتّى يردوا علىّ...2 / 472

پيامبر صلى الله عليه و آله : هو قوله : (وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ) ذاك الذى يفارقه4 / 376

پيامبر صلى الله عليه و آله : هيچ مالى سودمندتر از عقل نيست4 / 94

پيامبر صلى الله عليه و آله : يأتى على النّاس زمان القرآن فى وادٍ و هم فى وادٍ غيره4 / 353

پيامبر صلى الله عليه و آله : يقول اللّه - عزّ وجلّ - : "من تقرّب إلىّ بشبر تقرّبت منه ذراعا5 / 204

امام على عليه السلام : آخَرَ رَابِعٍ لَمْ يكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ...5 / 50

امام على عليه السلام : اعرفوا اللّه باللّه و الرسول بالرسالة و أولى الأمر بالأمر بالمعروف و...1 / 268؛ 4 / 115

امام على عليه السلام : أعقَلُ الناس أحياهُم4 / 16

امام على عليه السلام : اعلَمُوا أَنَّ صُحبَةَ العَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَ طَاعَتَهُ مَكسَبَةٌ...5 / 255

امام على عليه السلام : أَعُوذُ بِاللَّهِ مِن الذُّنُوبِ الَّتِى تُعَجِّلُ الفَنَاء5 / 250

امام على عليه السلام : افرّ من قضاء اللّه الى قدر اللّه 2 عز و جل / 361

امام على عليه السلام : اگر آگاه شوم كه كسى بر يكى از صفات خوب ، استوار است ...4 / 57

امام على عليه السلام : اگر ايمان ، تنها كلام بود، روزه و نماز و هيچ حلال و حرامى نيز...5 / 320

امام على عليه السلام : اگر به دنبال مونسى مى گرديد ، قرآن ، برايتان كافى است4 / 335

امام على عليه السلام : إلاّ فهما يُعطيه اللّه رجلاً فى القرآن2 / 468

ص: 583

امام على عليه السلام : ألا لا خير فى قرائة ليس فيها تدبّر4 / 349

امام على عليه السلام : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَلاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ، لِأَنَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي...2 / 347؛ 4 / 276

امام على عليه السلام : الْحَمْدُ لِلَّهِ ، الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ وَ فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ...4 / 147

امام على عليه السلام : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى... أمّا بَعْدُ، أيُّهَا النّاسُ! فَإنَّ الْبَغْىَ يَقُودُ أصْحَابَهُ إلَى...5 / 507

امام على عليه السلام : اللّهُ أكْبَرُ! أنَا أوَّلُ مَنْ فَرَّقَ بَيْنَ الشّاهِدَيْنِ، إلاّ دانِيالَ النَّبِىَّ5 / 519

امام على عليه السلام : إلى اللّه أشكو من مَعْشَرٍ... ليس فيهم سِلعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الكتابِ إذا تُلىَ...5 / 158

امام على عليه السلام : إِنَّا أَهلَ البَيتِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُختَلَفُ...5 / 236

امام على عليه السلام : أنا و أحد عشر من صلبى أئمّة محدَّثون ...4 / 501

امام على عليه السلام : ... إِنَّ فِى أَيدِى النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلاً وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً...5 / 39 ، 63

امام على عليه السلام : إنّ ليلةَ القدر فى كلّ سنة و إنّه ينزّل فى تلك الليلة أمر السنة...4 / 501

امام على عليه السلام : إنّ من علامة العاقل أن يكون فيه ثلاث خصال: يجيب إذا سئل، و ينطق...1 / 333

امام على عليه السلام : أنه ليحدث لولى الأمر سوى ذلك ، كلّ يوم علم اللّه عز و جلالخاص...4 / 501

امام على عليه السلام : او را با حجّت كافى ارسال داشت2 / 585، 587

امام على عليه السلام : إيتيني بِتِلْكَ الْحَصاةِ وَأشارَ بِيَدِهِ إلى حَصاةِ فَأتَيْتُهُ بِها فَطَبَعَ لي فيها...3 / 146

امام على عليه السلام : اى حبابه! چنانچه شخصى ادّعاى امامت كرد و همين كار را توانست...3 / 147

امام على عليه السلام : اى كسانى كه عالِم به قرآن هستيد ، به آن عمل كنيد ؛ چون عالم...4 / 353

امام على عليه السلام : اى مردم! اگر كشته نشويد، مى ميريد. سوگند به كسى كه...2 / 385

امام على عليه السلام : أين الذين زعموا أنّهم الراسخون فى العلم دوننا كذباً وبغياً علينا...2 / 465

امام على عليه السلام : أيُّهَا النّاسُ! إنَّ الْبَغْىَ يَقُودُ أصْحَابَهُ إلَى النّارِ، وَ إنَّ أوَّلَ مَنْ بَغَى...5 / 506

امام على عليه السلام : أيُّهَا النّاسُ! سَلُونى قَبْلَ أنْ تَفْقِدوُنِى، فَلأنَا بِطُرُقَ السَّمآءِ أعْلَمُ مِنِّى...4 / 452

امام على عليه السلام : أيُّهَا النّاسُ! كُلُّ امْرِئٍ لاقٍ ما يَفِرُّ مِنْهُ فِى فِرارِهِ؛ وَ الأجَلُ مَساقُ...4 / 447

امام على عليه السلام : بالعدل قامت السماوات و الارض2 / 384

امام على عليه السلام : بط جبرئيل على آدم عليه السلام فقال: يا آدم! إنّى أمرت أن أخيرك واحدة....1 / 330

امام على عليه السلام : بله؛ ولى توان امضاى چيزى از آن را نداشت؛ امّا در شب هاى...4 / 291

امام على عليه السلام : بِمَا عَرَّفَنِى نَفْسَهُ4 / 115

امام على عليه السلام : بِنا يَفتَحُ اللّه ُ و بِنا يَختِمُ اللّه ُ و بِنا يَمحُو ما يَشاءُ ، و بِنا يَثبُتُ، و بِنا...5 / 427

امام على عليه السلام : بيست ويژگى در مؤن وجود دارد كه اگر يكى از آنها در وى نباشد...5 / 319

امام على عليه السلام : پس واجبات و تكاليف الهى كجايند؟5 / 320

امام على عليه السلام : ثلاثٌ من كنّ فيه كمل إيمانُهُ : العقلُ ، والحلمُ ، والعلمُ4 / 14

امام على عليه السلام : جبرئيل بر آدم فرود آمد و گفت : من مأمورم كه تو را در انتخاب...4 / 92

ص: 584

امام على عليه السلام : جبرئيل عليه السلام بر حضرت آدم عليه السلام نازل شد و گفت : «اى آدم!...4 / 55

امام على عليه السلام : چرا نمى گويى هفت سؤل دارم؟!5 / 19

امام على عليه السلام : چرا، ولى در شب قدر، دستور چگونگى انجام دادن به آنها...4 / 291

امام على عليه السلام : حَدَدْتُها بِكتابِ اللّه وَرَجَمْتُها بِسُنّةِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله5 / 180

امام على عليه السلام : خداوند ، هزار و دويست مخلوق در خشكى آفريد و هزار و...5 / 428

امام على عليه السلام : در قرآن ، انديشه كنيد كه همچون بهار است4 / 350

امام على عليه السلام : الدين لا يصلحُهُ إلاّ العقل4 / 16

امام على عليه السلام : سلونى قبل أن تفقدونى... سلونى عن كتاب اللّه عز و جل فواللّه! ما نزلت...2 / 469

امام على عليه السلام : سَمِعَ مِنْ رَسُولِاللَّهِ صلى الله عليه و آله شَيئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لايعْلَمُ أَوْ...5 / 65

امام على عليه السلام : سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را براى خوشامد هيچ كس ، فرو نخواهم...4 / 362

امام على عليه السلام : طمع ها دل هاى جاهلان را از جا بر مى كَنند و آرزوهاى بى جا در...4 / 43

امام على عليه السلام : ظَهَرَ فِى الْعُقُولِ بِمَا يُرَى فِى خَلْقِهِ مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الَّذِى سُئِلَتِ...4 / 145

امام على عليه السلام : عقل ، پرده اى پوشاننده ، و فضل ، جمالى هويداست . پس نادرستى هاى...4 / 49

امام على عليه السلام : عقل ها پيشواى انديشه ها، انديشه ها پيشواى دل ها، دل ها پيشواى...4 / 298

امام على عليه السلام : عمق حكمت ، با عقل و عمق عقل ، با حكمتْ بيرون مى آيد ، و با...4 / 47

امام على عليه السلام : فاطلبوا ذلك من عند أهله خاصّة نور يستضاء بهم و أئمّة يقتدى...4 / 343

امام على عليه السلام : فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِى صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ...5 / 50، 53 ، 66

امام على عليه السلام : فعرفت أنّه مدبَّر مصنوع باستدلال و الهام منه و ارادة ، كما ألهم الملائكة...1 / 269

امام على عليه السلام : فما نزلت على رسول اللّه صلى الله عليه و آله آية من القرآن إلاّ أقرأنيها و...4 / 326؛ 5 / 38، 62

امام على عليه السلام : فما وردت علىَّ قضيّة إلاّ حكمتُ فيها بحكم اللّه و حكم رسول اللّه صلى الله عليه و آله4 / 493

امام على عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لا قول إلاّ بعمل ، و لا قول و لا عمل إلاّ بنيّة ، و...4 / 375

امام على عليه السلام : قرآن را به سرعت ، قرائت نكنيد و در پى آن نباشيد كه سوره...4 / 349

امام على عليه السلام : كانت لى منزلة من رسول اللّه لم تكن لأحد من الخلائق، فكنت...2 / 493

امام على عليه السلام : كتاب ، به عنوان احتجاج و استدلال ، كافى است2 / 585

امام على عليه السلام : كلمة حقّ يراد بها باطل5 / 77

امام على عليه السلام : كمترين حدّ ايمان ، آن است كه خداى بلندمرتبه، خود را به بنده...5 / 312

امام على عليه السلام : كنتُ إذا سألت رسول اللّه، أعطانى وإذا سكّتُ، إبتدأنى2 / 493

امام على عليه السلام : گاهى در روزگار توانايى و جوانىِ مؤمن ، حالاتى براى وى پيش...5 / 326

امام على عليه السلام : لا إلاّ كتاب اللّه أو فهم اُعطيه رجلٌ2 / 468

امام على عليه السلام : لا بُدَّ مِنْ مُنادٍ يُنادِى بِاسْمِ رَجُلٍ5 / 512

ص: 585

امام على عليه السلام : لا تَحْتَذُوا الْمَلْسَ فَإنَّها حِذاءُ فِرْعَوْنَ، وَ هُوَ أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الْمَلْسَ5 / 523

امام على عليه السلام : لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه تقول و يقولون...5 / 77

امام على عليه السلام : لا يكون العبدُ مؤمنا حتّى يعرفَ اللّه َ و رسولَه و الأئمّةَ...2 / 458

امام على عليه السلام : لبّيك بعمرة و حجّ معاً4 / 362

امام على عليه السلام : لقد كذب على رسول اللّه صلى الله عليه و آله حتى قام خطيباً، فقال: من كذب علىّ...2 / 495

امام على عليه السلام : لم أكن اُدع سنّة رسول اللّه صلى الله عليه و آله لقول أحد من النّاس4 / 362

امام على عليه السلام : ... لَمْ يكْذِبْ عَلَى رَسُولِاللَّهِ صلى الله عليه و آله مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ...5 / 65

امام على عليه السلام : لولا آية فى كتاب اللّه لحدّثتكم بما كان وبما يكون وما هو كائن...4 / 292

امام على عليه السلام : لِيَكُنْ أوَّلُ ما تأْكُلُ النُّفَساءُ الرُّطَبَ فَإنَّ اللّهَ تَعالى قالَ لِمَرْيَمَ:(وَ هُزِّي...5 / 528

امام على عليه السلام : ليلة القدر ، در هر سال ، وجود دارد و در آن شب ، امر سنّت ، فرود...5 / 25

امام على عليه السلام : ما سألت اللّه عز و جل شيئاً إلاّ سألت لك مثله و لا سألت اللّه شيئاً إلاّ أعطانيه...2 / 493

امام على عليه السلام : ما كنت أعبد ربّاً لم أره. لم تره العيون بمشاهدة الأبصار...4 / 171

امام على عليه السلام : ما من معصيةِ اللّه شى ءٌ إلاّ يأتى فى شهوَةٍ ، فرَحِمَ اللّه ُ امرأً نَزَعَ عن شهوتِهِ...4 / 28

امام على عليه السلام : محمّد ، پيامبر خدا ، شهيد شده است و به سراغت خواهد آمد . وقتى...5 / 26

امام على عليه السلام : محمّد صلى الله عليه و آله ، دوازده امام عادل دارد كه انسان هاى استوارى هستند...5 / 19

امام على عليه السلام : من عرف نفسه فقد عرف ربّه4 / 111

امام على عليه السلام : نادر و استثنا را به كنارى بگذار4 / 306

امام على عليه السلام : نحن اهل الذكر2 / 466

امام على عليه السلام : نزال القرآن أثلاثاً: ثلث فينا و فى عدوّنا و ثلث سنن و أمثال...2 / 612؛ 4 / 342

امام على عليه السلام : وَ أَنَّ الْقُلُوبَ تَعْرِفُهُ بِلاَ تَصْوِيرٍ وَ لاَ إِحَاطَة4 / 150

امام على عليه السلام : ... وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله شَيئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ...5 / 49

امام على عليه السلام : وصىّ محمّد صلى الله عليه و آله ، به طور دقيق و بدون كم و كاست ، سى سال زندگى...5 / 20

امام على عليه السلام : و قد كنت أدخل على رسول اللّه صلى الله عليه و آله كل يوم دَخْلَةً، فَيُخَلّينى فيها...2 / 491

امام على عليه السلام : ولا يكن همّ أحدكم آخر السورة4 / 350

امام على عليه السلام : هذا يوم إجتمع فيه عيدان، فمن أحبّ أن يجمع معنا فليفعل و من لم....1 / 289

امام على عليه السلام : هر كس با قرآن اُنس بگيرد ، از جدايى دوستان ، وحشتى نخواهد...4 / 334

امام على عليه السلام : هلك فىّ اثنان: مبغض قال و محبّ غال2 / 605

امام على عليه السلام : يا سَلْمانُ! هَلْ تَدْرى مَنْ أوَّلُ مَنْ بايَعَهُ عَلى مِنْبَرِ رَسُولِ...5 / 521

فاطمه عليهاالسلام : آيا خداوند، آيه اى كه در خصوص شما [در مورد ارث بردن از...2 / 463

امام حسن عليه السلام : إعلموا أنّ العقل حرزٌ ...4 / 17

ص: 586

امام حسن عليه السلام : لقد فارقكم رجل بالأمس، لم يسبقه الأوّلون بعلم و لا يدركه الآخرون2 / 469

امام حسين عليه السلام : حمله على ذلك علمه أن ما أصابه لم يكن ليخطئه و أن ما أخطأه لم يكن...2 / 361

امام حسين عليه السلام : نزلت فى المهاجرين وجرت فى آل محمّد الذين اُخرجوا من...2 / 609

امام حسين عليه السلام : يا عمار! إنّ اللّه - تبارك و تعالى - قادر أن يغير ماترى و هو كلّ...4 / 276

امام سجاد عليه السلام : آيات قرآنى، گنجينه هايى است كه هرگاه درب آن را باز كنند...4 / 301

امام سجاد عليه السلام : از منابع غذايى اى كه خداوند ، آن را براى مردم مقدّر داشته از آنچه...5 / 422

امام سجاد عليه السلام : اگر مردم بدانند در طلب علم ، چه فايده اى هست ، آن را مى جويند...4 / 420

امام سجاد عليه السلام : اگر هيچ موجودى بر روى زمين زنده نَماند و من تنها باشم...4 / 335

امام سجاد عليه السلام : إنَّما كانَ لِعَلىٍّ عليه السلام حَيْثُ بَعَثَ اللّهُ عز و جل رَسُولَهُ صلى الله عليه و آله عَشْرُ سِنِينَ، وَ لَمْ.5 / 525

امام سجاد عليه السلام : أَىُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - ؟ فَقَالَ: مَا مِنْ عَمَلٍ...4 / 126

امام سجاد عليه السلام : حبّ زنان ، يكى از گونه هاى حبّ دنياست ؛ هم رديف حسد و...5 / 358

امام سجاد عليه السلام : خداوندا ! بر محمّد و خاندانش رحمت فرست و ما را از كسانى...4 / 354

امام سجّاد عليه السلام : خداوندا! ... قرآن را ميزان عدالت - در تمام باورها و كردارها - قرار...5 / 159

امام سجّاد عليه السلام : خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و يازده تن از فرزندانش را از نور...5 / 21

امام سجّاد عليه السلام : خف اللّه تعالى لقدرته عليك ، واستحيى منه لقد ربه منك4 / 16

امام سجاد عليه السلام : دنيا ، دو دنياست : يكى براى دفع ضرورت و ديگرى دنياى نفرين...5 / 358

امام سجّاد عليه السلام : فرزند مادرت ، يكى از آنان بود5 / 22

امام سجاد عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : من صام شعبان كان له طهرا من كلّ زلة و وصمة...4 / 376

امام سجاد عليه السلام : مَا بَهِمَتِ الْبَهَائِمُ فَلَمْ تُبْهَمْ عَنْ أَرْبَعَةٍ : مَعْرِفَتِهَا بِالرَّبِّ وَ مَعْرِفَتِهَا...4 / 138

امام سجاد عليه السلام : مِن سَعادَةِ المُؤِنِ دابَّةٌ يَركَبُها فى حَوائِجِهِ وَ يَقضى عَلَيها حُقُوقَ...5 / 421

امام سجاد عليه السلام : ... وَ إنَّ أوَّلَ ما يَسْألانِكَ عَنْ رَبِّكَ الَّذى كُنْتَ تَعْبُدُهُ، وَ عَنْ نَبِيِّكَ...5 / 529

امام باقر عليه السلام : آن ، آب بود كه همه چيزها را از آن آفريد و اصل هر چيز را از آب...5 / 414

امام باقر عليه السلام : آنچه مى گويم خوب به آن توجه كن . همانا ، رسول خدا صلى الله عليه و آله آنگاه...4 / 502

امام باقر عليه السلام : آن گاه كه خدا عقل را آفريد ، از او بازپرسى كرد و به او گفت : پيش آى...4 / 40

امام باقر عليه السلام : آيا كيفيت وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله را براى شما بازگو نمايم؟1 / 505

امام باقر عليه السلام : أتَرَوْنَ أنَّ اللّه - تَبارَكَ وَ تَعالى - افْتَرَضَ طاعَةَ أوْلِيائِهِ عَلى عِبادِهِ...4 / 448

امام باقر عليه السلام : أَتَوَهَّمُ شَيْئاً؟ فَقَالَ : نَعَمْ ، غَيْرَ مَعْقُولٍ وَ لاَ مَحْدُودٍ ، فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ...4 / 144

امام باقر عليه السلام : إثنا عشر إماما من آل محمّد عليهم السلام . كلّهم محدّثون بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله...3 / 199

امام باقر عليه السلام : إِذَا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ بِوَجْهِكَ فَلاتُقَلِّبْ وَجْهَكَ عَنِ الْقِبْلَةِ فَتَفْسُدَ...5 / 51

امام باقر عليه السلام : إذا حدّثتكم بشى ء فاسألونى من كتاب اللّه ، ثم قال فى بعض ...4 / 380؛ 5 / 86

ص: 587

امام باقر عليه السلام : الأرض كلّها لنا، فمن أحيا أرضا من المسلمين فليعمرها و ليؤّ...5 / 472

امام باقر عليه السلام : از فرزندان حسين بن على ، نُه نفرشان امام هستند و نهمينِ...5 / 27

امام باقر عليه السلام : أسألُك بِحَقِّ حَبِيبِك مُحَمَّدٍ إلاَّ بَدَّلت سَيِّئَاتِى حَسَنَاتٍ و حَاسَبتَنِى...5 / 257

امام باقر عليه السلام : إسمع و ع و بلّغ حيث انتهت بك راحلتك . إنّ أمير المؤنين عليه السلام...3 / 182

امام باقر عليه السلام : ألا أحكى لكم وضوء رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ فأخذ بكفّه اليمنى كفّا...4 / 372

امام باقر عليه السلام : الاْءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ قَالَ وَ مَا الاْءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ قَالَ يَصِلُ ...5 / 258

امام باقر عليه السلام : إلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول» ، و كان ، و اللّه ، محمّد ممن إرتضاه...4 / 509

امام باقر عليه السلام : الإِيمَانُ مَا استَقَرَّ فِى القَلبِ وَ أَفضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عز و جل وَ صَدَّقَهُ العَمَلُ...5 / 288

امام باقر عليه السلام : أما إنّه إذا كان ذلك ، عرض على رسول اللّه صلى الله عليه و آله ثمّ على الأئمة...4 / 504

امام باقر عليه السلام : اما تسمع لقول اللّه عز و جل للّه الأمر من قبل و من بعد؟ يعنى إليه المشيئة...4 / 279

امام باقر عليه السلام : امامى است كه در سال 260 پنهان مى شود ، سپس چون شهابى...5 / 351

امام باقر عليه السلام : إمامٌ يَخْنُسُ سَنَةَ سِتّينَ وَمِئَتَين ، ثُمَّ يَظْهَرُ كَالشّهابِ يَتَوَقَّدُ فِى اللَّيلةِ الظُلَماء...3 / 142

امام باقر عليه السلام : إنّ اسمَ اللّه الأعظم على ثلاثة و سبعين حرفا و انّما كان عندَ...4 / 478؛ 5 / 229

امام باقر عليه السلام : إنَّ اللّه اتَّخَذ إبراهيم عَبداً قَبل أن يَتَّخِذَه نَبِيّاً و اتَّخَذَه نَبِيّاً قَبل أن...5 / 222

امام باقر عليه السلام : إنّ اللّه أخذ ميثاقَ شيعتنا بالولاية لنا و هم ذر ... و عرّفهم رسول اللّه 9...4 / 484

امام باقر عليه السلام : ... إنَّ أوَّلَ ما يُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلاةُ، فَإنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها5 / 527

امام باقر عليه السلام : إنَّ أوَّلَ مَنْ يُكَذّبُ الْكَذَّابَ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - ثُمَّ الْمَلَكَانِ اللَّذَانِ...5 / 506

امام باقر عليه السلام : إنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَمّا أخْرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ عليه السلام مِنْ ظَهْرِهِ لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ...5 / 505

امام باقر عليه السلام : انتفعوا بموعظة اللّه وألزموا كتابه فإنّه أبلغ الموعظة4 / 352

امام باقر عليه السلام : انّ جبرئيل عليه السلام أتى النبى صلى الله عليه و آله لكل صلاة بوقتين غير صلاة المغرب...1 / 282

امام باقر عليه السلام : إنّ حديث آل محمّد صعب مستصعب لا يؤمن به إلاّ ملك مقرّب...4 / 375

امام باقر عليه السلام : إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل عليه السلام كيف كان مهلك قوم صالح عليه السلام5 / 133، 134

امام باقر عليه السلام : إنّ العلم الذى نزل مع آدم عليه السلام لم يرفع . و العلم يتوارث و كان علىّ عليه السلام...4 / 497

امام باقر عليه السلام : إنّ عليّا كان محدثا ... يحدّثه ملك4 / 489

امام باقر عليه السلام : إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولكنّ الاختلاف يجى ء مِن قِبَلِ...4 / 341؛ 5 / 78

امام باقر عليه السلام : إنّ كتاب اللّه أصدق الحديث و أحسن القصص و قال اللّه عز و جل (وَإِذَا...4 / 346

امام باقر عليه السلام : إِنَّ لِلَّهِ عز و جل أنْ يُقسِمَ مِن خَلقِهِ بِما شاءَ وَ لَيسَ لِخَلقِهِ أنْ يُقسِمُوا إلاّ بِهِ5 / 408

ص: 588

امام باقر عليه السلام : إنّ للّه علمين: علم مكنون مخزون لا يعلمه إلاّ هو ومن ذلك...4 / 286

امام باقر عليه السلام : إنّما تَحْتاجُ الْمَرأةُ فِى المَأتَم إلَى النَّوح لِتَسيلَ دَمْعَتُها ، وَلا يَنْبَغى...3 / 156

امام باقر عليه السلام : إنّما يداقّ اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على ...1 / 334؛ 4 / 11

امام باقر عليه السلام : إِنَّمَا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ ، فَأَمَّا مَنْ لاَ يَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ...4 / 128؛ 5 / 247

امام باقر عليه السلام : إنّ من علم ما أوتينا تفسير القرآن و أحكامه4 / 343؛ 5 / 129

امام باقر عليه السلام : إنّ منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله...2 / 481

امام باقر عليه السلام : إِنَّ النَّاسَ لَمَّا كَذَّبُوا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هَمَّ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِهَلاكِ...5 / 47

امام باقر عليه السلام : إنّه لينزّل فى ليلة القدر إلى ولىّ الأمر ، تفسير الأمور سنة سنة...4 / 500

امام باقر عليه السلام : إنّى لأكره للرّجل أن يرغب عن سنّة رسول اللّه صلى الله عليه و آله أو يدعها4 / 363

امام باقر عليه السلام : الأوّاه هو الدعّاء4 / 327

امام باقر عليه السلام : أوَّلُ كُلِّ كِتابٍ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)5 / 509

امام باقر عليه السلام : أوَّلُ ما يَحْكُمُ اللّهُ فيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ الدِّماءُ5 / 529

امام باقر عليه السلام : اهل علم در آن شك ندارند كه پيغمبر چنين فرموده است: زناكار...5 / 323

امام باقر عليه السلام : إِيَّاكُمْ وَالتَّفَكُّرَ فِى اللّه ِ وَلَكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ...2 / 343؛ 4 / 139

امام باقر عليه السلام : ايّانا عنى و عَلىٌّ أوّلُنا و أفضلُنا و خيرُنا بعد النبى - صلّى اللّه عليه و آله...4 / 479

امام باقر عليه السلام : اى پسر قيس! ]بدان كه]پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : «زناكار در...5 / 327

امام باقر عليه السلام : ... اى جابر! قرآن، بطنى دارد و براى بطن آن (بطنى و ظَهرى است...2 / 480

امام باقر عليه السلام : ايمان ، آن چيز است كه در قلب جاى گرفته و بنده را به سوى خدا...5 / 318

امام باقر عليه السلام : اى ميسر! همانا زمين ، فاسد بود و خداوند ، آن را با پيامبرش...5 / 426

امام باقر عليه السلام : اين ، همان قول و گفته خداوند است كه فرمود : (و آنها را با روحى...5 / 331

امام باقر عليه السلام : برادرت ، اين را مى دانست5 / 22

امام باقر عليه السلام : بر تو باد از زن هاى ساده و نابخرد بگيرى5 / 355

امام باقر عليه السلام : بر مؤن است كه تا هفتاد گناه كبيره برادر مؤن خود را بپوشاند5 / 317

امام باقر عليه السلام : بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِخَمْسَةِ أَسْيافٍ: ثَلاثَةٌ مِنْهَا شَاهِرَةٌ ، فَلاتُغْمَدُ...5 / 42

امام باقر عليه السلام : بنى الإسلام على خمس: على الصلاة و الزكاة و الصوم و الحجّ و الولاية...1 / 506

امام باقر عليه السلام : به آن نامى كه خداوند آنان را خوانده است و به [نام] عملى كه...5 / 328

امام باقر عليه السلام : به خدا هر چه اولاد آدم از روزى كه خدا آدم را آفريد تا...5 / 350

امام باقر عليه السلام : به زودى ، برده فروشى از اهل بربر مى آيد و با اين...3 / 153

امام باقر عليه السلام : پايه و مايه انسان ، عقل انسان است. انسان به واسطه عقل ، كمال...4 / 90

امام باقر عليه السلام : پرده نشينان پارسا ... دخترهاى جوانى كه زير سرپرستى...5 / 355

ص: 589

امام باقر عليه السلام : پرسشى از تو دارم . چه وقت را مناسب مى دانى تا نزد تو...5 / 14

امام باقر عليه السلام : تَعَالَى الْجَبَّارُ ، تَعَالَى الْجَبَّارُ ، مَنْ تَعَاطَى مَا ثَمَّ هَلَكَ4 / 140

امام باقر عليه السلام : جَعَل مِنهُم الرُّسُل و الأنبِياء و الأئِمَّة فَكَيف يُقِرُّون فى آل إبراهِيم عليه السلام...5 / 222

امام باقر عليه السلام : چون خدا عقل را آفريد ، به او فرمود : پيش بيا . پيش آمد ، فرمود : ...4 / 45

امام باقر عليه السلام : چون خداوند ، عقل را آفريد ، او را به سخن آورده و فرمود: «پيش...4 / 90

امام باقر عليه السلام : چون روز قيامت مى شود ، خداى - تبارك و تعالى - دستور مى دهد...4 / 427

امام باقر عليه السلام : چون هنگام شهادت حسين عليه السلام در رسيد ، دختر بزرگ ترش فاطمه...5 / 350

امام باقر عليه السلام : حسد ، ايمان را مى خورد ؛ همان گونه كه آتش، هيزم را5 / 330

امام باقر عليه السلام : حميده باشى در دنيا و محمود (پسنديده) باشى در آخرت...3 / 153

امام باقر عليه السلام : الحنيفيّة من الفطرة التى فطر اللّه الناس عليها ، لا تبديل لخلق اللّه...4 / 378

امام باقر عليه السلام : خدا در روز قيامت ، نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلى كه در...4 / 44

امام باقر عليه السلام : خدا، فرود نمى آيد و نيازى به فرود آمدن ندارد. ديدگاه او، نسبت...2 / 346

امام باقر عليه السلام : خداوند از سه چيز منع نموده است: 1. گفتار نابه جا؛ 2. تباه نمودن...1 / 508

امام باقر عليه السلام : خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را به سوى جنّ و انس فرستاد و پس از او...5 / 25

امام باقر عليه السلام : خداى تعالى به محمّد صلى الله عليه و آله وحى كرد كه : «اى محمّد! من تو را آفريدم...4 / 422

امام باقر عليه السلام : خَرَجَ أميرُ المُؤِنينَ عليه السلام ذاتَ لَيلَةٍ بَعدَ عَتَمَةٍ وهُوَ يَقُولُ هَمهَمَةً...5 / 230

امام باقر عليه السلام : خَشِى أَنْ لايطَاعَ وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ...5 / 45

امام باقر عليه السلام : خَيرُ الأعمالِ الحَرثُ تَزرَعُهُ فَيَأكُلُ مِنهُ البَرُّ وَ الفاجِرُ أمّا البَرُّ فَما أكَلَ...5 / 419

امام باقر عليه السلام : در توراتْ نوشته است ، از جمله مناجات خداى عز و جل با موسى بن...4 / 426

امام باقر عليه السلام : دروغ ، سبب خراب شدن ايمان است5 / 330

امام باقر عليه السلام : در يكى از كتاب هايى كه خدا نازل كرده ، آمده است كه : منم خدايى...4 / 427

امام باقر عليه السلام : دين ، واسع و رساست و خوارج ، از نادانى ، بر خود...5 / 362

امام باقر عليه السلام : ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ...4 / 127

امام باقر عليه السلام : راه رسيدن به كمال نهايى انسان ، سه چيز است : شناخت عميق دين...4 / 57

امام باقر عليه السلام : زيرا زناكار و گناهكاران ديگرى مانند وى، از روى غلبه شهوت...5 / 336

امام باقر عليه السلام : ظَهر قرآن، تنزيل آن و بطن آن، تأويلش است2 / 481

امام باقر عليه السلام : عالم الغيب فإنّ اللّه عز و جل عالم بما غاب عن خلقه فيما يقدر من شى ء؟...4 / 286

امام باقر عليه السلام : عجبت من قوم يتولّونا و يجعلونا أئمّة و يصفون أنّ طاعتَنا مفترضةً...4 / 485

امام باقر عليه السلام : فرض اللّه الصلاة و سنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله عشرة أوجه : صلاة الحضر...4 / 379

امام باقر عليه السلام : فما البادرة ؟ قال : اليمين عند الغضب و التوبة منها الندم4 / 376

ص: 590

امام باقر عليه السلام : فهو واحد صمد، قدوس، يعبده كلى شى ء ويصمد اليه كل شى ء ووسع...1 / 272

امام باقر عليه السلام : فى كتاب على عليه السلام ثَلاَثُ خِصَالٍ لاَ يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى...5 / 250

امام باقر عليه السلام : قال أمير المؤنين عليه السلام فى خطبة خطبها بعد موت النبى صلى الله عليه و آله بتسعة أيام...3 / 182

امام باقر عليه السلام : قال النبيّ صلى الله عليه و آله لعلي عليه السلام : يا علي! إدفني في هذا المكان و ارفع قبرى من...4 / 372

امام باقر عليه السلام : قال النبيّ صلى الله عليه و آله لفاطمة عليهاالسلام : يا فاطمة! قومي فاخرجي تلك الصحفة...4 / 374

امام باقر عليه السلام : قَدْ أَحَلَّتْهَا آيةٌ وَ حَرَّمَتْهَا آيةٌ أُخْرَى5 / 45، 64

امام باقر عليه السلام : قَدْ بَينَ لَكُمْ إِذْ نَهَى نَفْسَهُ وَ وُلْدَهُ5 / 45

امام باقر عليه السلام : قرآن ، بر چهار بخش نازل شده ، يك چهارم درباره [فضايل و...5 / 175

امام باقر عليه السلام : قِيلَ لِأَمِيرِ المُؤِنِينَ عليه السلام مَن شَهِدَ أَن لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً...5 / 288

امام باقر عليه السلام : كان اميرالمؤنين - صلوات اللّه عليه - لا يصلى من النهار حتى تزول...1 / 289

امام باقر عليه السلام : كَانَتْ شَرِيعَةُ نُوحٍ عليه السلام : أَنْ يُعْبَدَ اللَّهُ بِالتَّوْحِيدِ وَ الْإِخْلَاصِ وَ خَلْعِ...4 / 136

امام باقر عليه السلام : كانَت عَصا مُوسى لآِدَمَ عليه السلام فَصارَت إلى شُعَيبٍ ثُمَّ صارَت إلى...5 / 230

امام باقر عليه السلام : كذلك فعل بقوم يونس لمّا آمنوا، رحمهم اللّه بعد ما كان قدر...4 / 280

امام باقر عليه السلام : كسى كه اين را انكار كند از ما نيست ...4 / 503

امام باقر عليه السلام : كسى كه بهره اى از درشتى كردن داشته باشد، بين او و ايمان...5 / 330

امام باقر عليه السلام : كفر ، بزرگ تر از شرك است . هر كسى كه نظر يا سخنى را بر...5 / 335

امام باقر عليه السلام : كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ خِلاَفُ مَا يُعْقَلُ وَ خِلاَفُ مَا يُتَصَوَّرُ فِى...4 / 141

امام باقر عليه السلام : لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ أوَّلَ ما خَلَقَ الدُّنْيا وَ لَقَدْ خَلَقَ فيها...5 / 526

امام باقر عليه السلام : لَمّا حَضَرَ الْحُسَينَ عليه السلام ما حَضَرَهُ ، دَفَعَ وَصيّتَهُ إلى اِبْنَتِهِ فاطِمَةَ...3 / 164

امام باقر عليه السلام : لمّا مات أبى على بن الحسين عليه السلام ، جاءت ناقة له من الرعى حتّى ضربت ...1 / 240

امام باقر عليه السلام : لم يحج النبى صلى الله عليه و آله بعد قدومه المدينة إلاّ واحدة و قد حجّ بمكّة مع...4 / 2 37

امام باقر عليه السلام : لو كانت إذا نزلت آية على رجل، ثمّ مات ذلك الرجل، ماتت...2 / 609

امام باقر عليه السلام : لَوْ كانَ لِألْسِنَتِكُمْ أوْكِيَةٌ لَحَدَّثْتُ كُلَّ امْرِئ بِما لَهُ و عَلَيْه4 / 455

امام باقر عليه السلام : لو لا أنا نزداد ، لأنفدنا4 / 504

امام باقر عليه السلام : ليس لك من الأمر شى ء أن تتوب عليهم أو تعذّبهم فإنّهم ظالمون5 / 142

امام باقر عليه السلام : ما ادّعى أحد من الناس أنّه جمع القرآن كلّه كما اُنزل إلاّ كذّاب...4 / 341؛ 5 / 130

امام باقر عليه السلام : ما أعلم أحدا من النّاس قال فيها إلاّ بالرأى إلاّ على عليه السلام فإنّه...4 / 363

امام باقر عليه السلام : مادرم زير ديوارى نشسته بود . آن ديوار ، شكست و ما...5 / 348

امام باقر عليه السلام : ما دوازده امام هستيم كه حسن وحسين عليهماالسلام ، از جمله اين دوازده...5 / 27

امام باقر عليه السلام : المال للزوج1 / 302

ص: 591

امام باقر عليه السلام : مَا مِن عَبدٍ يُصَابُ بِمُصِيبَةٍ فَيَستَرجِعُ عِند ذِكرِهِ المُصِيبَة و يَصبِرُ حِين تَفجَأُهُ...5 / 256

امام باقر عليه السلام : ما الوصمة؟ قال : اليمين فى المعصية و النذر فى المعصية4 / 376

امام باقر عليه السلام : ما وقتى شخصى را ببينيم ، حقيقت او را كه مؤمن است يا منافق...4 / 484

امام باقر عليه السلام : ما يستطيع أحد أن يدّعى أنّ عنده جميع القرآن كلّه ظاهره و...4 / 325؛ 5 / 130

امام باقر عليه السلام : قصود از ليله مباركه، شب قدر است1 / 510

امام باقر عليه السلام : مقصود ، مؤمنى است كه براى برادر (دينى) خود ، در پشت سر او...4 / 429

امام باقر عليه السلام : من از هيچ كس نمى پسندم كه از سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روى گردان...4 / 363

امام باقر عليه السلام : مَن كَانَ مُؤِناً فَعَمِلَ خَيراً فِى إِيمَانِهِ ثُمَّ أَصَابَتهُ فِتنَةٌ فَكَفَرَ ثُمَّ تَابَ...5 / 264

امام باقر عليه السلام : نحن، أهل الذكر2 / 480

امام باقر عليه السلام : نَزَلَتْ فِى خَوَّاتِ بْنِ جُبَيرٍ الأَنْصَارِى وَ كَانَ مَعَ النَّبِى صلى الله عليه و آله فِى الْخَنْدَقِ...5 / 52

امام باقر عليه السلام : نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمّد صلى الله عليه و آله هكذا : (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ...4 / 329

امام باقر عليه السلام : نزل جبرئيل على محمّد صلى الله عليه و آله برمّانتين من الجنّة ، فلقيه عليّ عليه السلام...4 / 495

امام باقر عليه السلام : نزل القرآن على أربعة أرباع، ربع فينا وربع فى عدوّنا وربع سنن...2 / 611

امام باقر عليه السلام : نَسَخَتْهَا الآيةُ الَّتِى بَعْدَهَا قَوْلُهُ : (فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ...5 / 46، 64

امام باقر عليه السلام : نِعْمَ الْمَسْألَةُ سَألْتِنى يا اُمَّ هانئ هذا مَولودٌ فى آخرِ الزَّمانِ هُوَ...3 / 142

امام باقر عليه السلام : (وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ) ذَاكَ الَّذِى يُفَارِقُهُ5 / 275

امام باقر عليه السلام : وجدنا فى كتاب على عليه السلام (إِنَّ الأَْرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ ...5 / 423، 461

امام باقر عليه السلام : ...و رَجِّع بالقرآن صوتَكَ فإنّ اللّه يُحبّ الصوت الحسن يرجَّعُ ترجيعا2 / 123

امام باقر عليه السلام : ورجل قرأ القرآن فحفظ حروفه وضيّع حدوده وأقامه اقامة القدح5 / 78

امام باقر عليه السلام : وَ السَّبِيلُ الَّذِى قَالَ اللَّهُ : (سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَآ...5 / 65

امام باقر عليه السلام : والصحفة عندنا يخرج بها قائمنا عليه السلام فى زمانه4 / 374

امام باقر عليه السلام : وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده فَهُم...5 / 78 ، 86، 173

امام باقر عليه السلام : ... وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَالْحَقَّ كُلَّهُ5 / 40

امام باقر عليه السلام : وَ اللَّهِ لَو لاَ مَا فِى الأَرضِ مِنكُم مَا أَنعَمَ اللَّهُ عَلَى أَهلِ خِلاَفِكُم وَ لاَ...5 / 257

امام باقر عليه السلام : .. وَ لَوْ أَنَّ عَلِياً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ الْحَقَّ كُلَّهُ5 / 63

امام باقر عليه السلام : ... هر كه در دلش صافى خالصِ دين خدا در آمد ، دلش از آنچه جز...5 / 358

امام باقر عليه السلام : هر گاه مطلبى را براى شما نقل نمودم، درباره آن موضوع از قرآن...1 / 508

امام باقر عليه السلام : همانا خداوند - تبارك و تعالى - ، قرآن را بيانگر هر چيزى قرار...4 / 351

امام باقر عليه السلام : همه چيز ، آب بود و عرش خدا بر آب بود و خداوند ، همه چيز...5 / 415

امام باقر عليه السلام : هو علمه الذى يأخذ عمّن يأخذه2 / 530

ص: 592

امام باقر عليه السلام : هِيَ الوَلايَةُ لِأمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام5 / 92

امام باقر عليه السلام : يَا ابنَ قَيسٍ أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَد قَالَ لاَ يَزنِى الزَّانِى وَ هُوَ...5 / 265

امام باقر عليه السلام : يا ابنَ مُسلِمٍ كُلُّ شَى ءٍ خَلَقَهُ اللّه ُ مِن طَيرٍ أو بَهيمَةٍ أو شَى ءٍ فيهِ...5 / 229

امام باقر عليه السلام : يا جابِرُ! إنَّ اللّهَ أوَّلَ ما خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ عِتْرَتَهُ الْهُداةَ...5 / 526

امام باقر عليه السلام : يَا سديرُ إنَّ لَنا خَدَماً مِنَ الجِنِّ فَإذا أرَدنَا السُّرعَةَ بَعَثناهُم...5 / 229

امام باقر عليه السلام : يا سعد ! تعلّموا القرآن...4 / 347

امام باقر عليه السلام : يستقبل القبلة ثم ليقله...4 / 363

امام باقر عليه السلام : يعْنِى الْمُوصَى إِلَيهِ إِنْ خَافَ جَنَفاً مِنَ الْمُوصِى فِيمَا أَوْصَى بِهِ إِلَيهِ...5 / 46

امام باقر عليه السلام : يكون بين الجماعتين ثلاثة أميال1 / 301

امام صادق عليه السلام : آن اعمال ، بالايش نمى برند4 / 94

امام صادق عليه السلام : آن را براى خانواده ات خريدى و به دوش خود كشيدى تا براى شان...5 / 353

امام صادق عليه السلام : آن گاه كه از بنده مؤن گناهى سر مى زند، خداوند به او هفت...5 / 339

امام صادق عليه السلام : آن ، نيرنگ و شيطنت است كه نمايش عقل را دارد ، ولى عقل نيست4 / 43

امام صادق عليه السلام : آيا از زمين و آنچه از آن پديد مى آيد، غير از خمس، حقّى نداريم؟! ...5 / 475

امام صادق عليه السلام : آيا گمان مى كنى فقط خمس به ما تعلّق دارد؟ بلكه هر چه...5 / 472

امام صادق عليه السلام : آيه اى از ملكوت و بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل است . او با...4 / 246

امام صادق عليه السلام : آيه ، به بنى اسرائيل به جهت ترك دستورهاى الهى ، نسبت كفر داده...5 / 339

امام صادق عليه السلام : أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً؟4 / 145

امام صادق عليه السلام : إحاطة الوهم ألا ترى إلى قوله : (قَدْ جَآءَكُم بَصَآئِر مِن رَّبِّكُمْ)...4 / 327

امام صادق عليه السلام : أحلت يا أبا محمّد، أما علمت أنّ الدنيا و الآخرة للإمام يضعها...5 / 461

امام صادق عليه السلام : ادع اللّه عز و جل و لا تقل أن الأمر قد فرغ منه4 / 283

امام صادق عليه السلام : إذا آل الرجل من امرأته و الإيلاء أن يقول: واللّه لا أجامعك كذا و كذا...1 / 511

امام صادق عليه السلام : إذا أراد الإمام أن يعلم شيئا ، أعلمه اللّه ذلك4 / 499

امام صادق عليه السلام : إذا عُدتِ إخوَتَكِ فَلا تَلْبِسى الْمُصَبَّغَةَ3 / 162 ، 166

امام صادق عليه السلام : إذا كان الغالب عليه إسم الأسرب ، فلا بأس1 / 302

امام صادق عليه السلام : إذا كان ليلة الجمعة وافى رسول اللّه صلى الله عليه و آله العرش و وافى...4 / 503

امام صادق عليه السلام : إذا كان الماء قدر كّر، لم ينجسّه شى ء1 / 494

امام صادق عليه السلام : إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ وَ جَمَعَ اللّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - الْخَلاَئِقَ، كَانَ...5 / 520

امام صادق عليه السلام : أذن ابن أُمّ مكتوم لصلاة الغداة و مرّ رجل برسول اللّه صلى الله عليه و آله و هو يتسحرّ...4 / 373

امام صادق عليه السلام : از او بپرس وسوسه اى كه به او دست مى دهد از چيست؟ به...4 / 43

ص: 593

امام صادق عليه السلام : از تو مى خواهم كه بر محمّد و آل محمّد ، درود فرستى و به رحمت...4 / 303

امام صادق عليه السلام : أَسْأَلُكَ بِتَوْحِيدِكَ الَّذِى فَطَرْتَ عَلَيْهِ الْعُقُول4 / 143

امام صادق عليه السلام : أصحاب العربية يحرّفون كلام اللّه عز و جل عن مواضعه5 / 173

امام صادق عليه السلام : أعطوا الحَسنَ بنَ علىِ بنِ علىِّ بنِ الحُسينِ - وَهُوَ الافْطَسُ - ...3 / 158

امام صادق عليه السلام : أعْظَمَ إثمَ مَن يَحلِفُ بِها5 / 408

امام صادق عليه السلام : إعلموا إنّ القرآن هدى النهار و نور اللّيل المظلم على ما كان من...4 / 351

امام صادق عليه السلام : أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ ، إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِى اللَّهِ وَ فِى قُدْرَتِهِ4 / 141

امام صادق عليه السلام : أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ ، الْعِلْمُ بِاللَّه4 / 113

امام صادق عليه السلام : إقرَءوا كما عُلِّمْتُم2 / 445؛ 5 / 122

امام صادق عليه السلام : گر بنده مرتكب يكى از گناهان بزرگ يا كوچكى شود كه خداوند...5 / 326

امام صادق عليه السلام : اگر قرآن ، همان طور كه نازل شده ، خوانده شود، ما را با نام در...5 / 175

امام صادق عليه السلام : ... اگر كنيزكى دارى ، براى انداختن بستر او بفرست تا در شب و...5 / 356

امام صادق عليه السلام : اگر گوشت خوك نمى خورند ، با آنها غذا بخور و به مادرت نيكى كن5 / 347

امام صادق عليه السلام : ألا إنّ صاحب المصيبة أولى بالصبر عليها فمشى حافيا حتّى دخل...2 / 308

امام صادق عليه السلام : ألا أُخبركم بما كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول إذا أوى إلى فراشه ؟4 / 371

امام صادق عليه السلام : الْأَوْصِيَاءُ ، هُمْ أَبْوَابُ اللَّهِ عز و جل الَّتِى يُؤتَى مِنْهَا وَ لَوْلاَهُمْ مَا عُرِفَ اللَّهُ4 عز و جل / 151

امام صادق عليه السلام : الْكُفْرُ أقْدَمُ، وَ ذلِكَ أنَّ إبْلِيسَ أوَّلُ مَنْ كَفَرَ، وَ كانَ كُفْرُهُ غَيْرَ شِرْكٍ...5 / 508

امام صادق عليه السلام : الْمَعْرِفَةُ وَ ضِدَّهَا الاْءِنْكَار4 / 129

امام صادق عليه السلام : أَ لَيسَ تَكُونُ مَعَ الإِمَامِ مُوَطِّناً نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ...5 / 61، 67

امام صادق عليه السلام : أمّا الْحَلال وَ الْحَرام، فَقَد وَ اللّه ِ أنْزَلَهُ اللّه ُ عَلَى نَبِيِّهِ بِكَمالِهِ، وَ ما يزاد...4 / 451

امام صادق عليه السلام : أما إنّه ليس فيه من الحلال و الحرام و لكن فيه علم ما يكون4 / 483

امام صادق عليه السلام : أما سَمِعْتِ قَولَ اللّه ِ - عَزَّوَجَلَّ - : (اَلَّذينَ يَصِلونَ ما أمرَ اللّه ُ بِهِ أنْ يُوصَل...3 / 159

امام صادق عليه السلام : أمّا مع الإمام فركعتان و أمّا من يصلّى وحده فهى أربع ركعات بمنزلة...1 / 301

امام صادق عليه السلام : أَمَا وَ اللَّهِ إِن كَانَت أَعمَالُهُم أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ القَبَاطِيِّ وَ لَكِن كَانُوا إِذَا...5 / 258

امام صادق عليه السلام : أمر اللّه ولم يشأ؛ و شاء ولم يأمر. أمر إبليس أن يسجد لآدم...2 / 348؛ 4 / 176

امام صادق عليه السلام : امروزه ديگر مستضعفى وجود ندارد . مردان ، به مردانْ ابلاغ كرده اند...5 / 363

امام صادق عليه السلام : انّ آزر أبا ابراهيم عليه السلام كان منجّما لنمرود ولم يكن يصدر إلاّ عن أمره ...1 / 368

امام صادق عليه السلام : إنّ الأئمّة فى كتاب اللّه عز و جل ، امامان . قال اللّه تبارك و تعالى : (وَ جَعَلْنَاهُمْ...4 / 470

امام صادق عليه السلام : إنّ أبغض خلق اللّه عبدٌ اتّقى الناسُ لسانه2 / 132

امام صادق عليه السلام : إن اجتهد برئ و إن قصّر فى الاجتهاد فى الطلب، فلا1 / 513

ص: 594

امام صادق عليه السلام : إنّ الآية من القرآن و السورة لتجى ء يوم القيامة حتّى تصعد ألف...4 / 349

امام صادق عليه السلام : ... إِنَّ الْحَدِيثَ ينْسَخُ كَمَا ينْسَخُ الْقُرْآن5 / 54 ، 66

امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه عز و جل أخبر محمّد صلى الله عليه و آله بما كان منذ كانت الدنيا و بما يكون...4 / 292

امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ عز و جل أوضَحَ بِأئِمَّةِ الهُدى مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّنا عَن دينِهِ ...5 / 222

امام صادق عليه السلام : إن اللّه - تبارك وتعالى - أنزل فى القرآن تبيان كل شى ء حتّى و اللّه...5 / 87

امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى بَعَثَ جَبرَئِيل و أمَرَهُ أن يَخرِقَ بِإبهامِهِ ثَمانِيَةَ...5 / 424

امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه عزّ ذكره ختم بنبيّكم النبيّين فلا نبىَّ بعده أبدا و ختم بكتابكم...4 / 324

امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه - عزّ و جلّ - فرض على خلقه خمسا فرخّص فى أربع و لم...1 / 506

امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه علّم نبيه التنزيل و التأويل فعلّمه رسول اللّه صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام...4 / 369

امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه لم يبد له من جهل4 / 285

امام صادق عليه السلام : إِنَّ الْمُرِيدَ لاَ يَكُونُ إِلاَّ لِمُرَادٍ مَعَهُ، لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَادَ2 / 345

امام صادق عليه السلام : إنّ الإمام إذا شاء أن يعلم ، اُعلم4 / 499

امام صادق عليه السلام : إِنَّ أَمْرَ اللَّهِ ، كُلَّهُ عَجِيبٌ ، إِلاَّ أَنَّهُ قَدِ احْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِمَا قَدْ عَرَّفَكُمْ مِنْ...4 / 116

امام صادق عليه السلام : إنّ أوّل الاُمور و مبدأها وقوّتَها وعمارتها الّتى لاينتفع بشى ءٍ إلاّ به...4 / 18

امام صادق عليه السلام : إنَّ أوَّلَ صَلاةٍ افْتَرَضَهَا اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله الظُّهْرُ5 / 524

امام صادق عليه السلام : إنَّ أوَّلَ ما عُصِىَ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْيا، وَ حُبُّ...5 / 507

امام صادق عليه السلام : إنَّ أوَّلَ مَنِ اتَّخَذَ السُّكَّرَ سُلَيْمانُ بْنُ داوُدَ عليه السلام5 / 524

امام صادق عليه السلام : ... إنَّ أوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهادَةَ الْمَمْلُوكِ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ، وَ ذلِكَ أنَّهُ...5 / 518

امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّهَ عز و جل أمَرَ إبْراهيمَ بِبِناءِ الْكَعْبَةِ وَ أنْ يَرْفَعَ قَواعِدَها وَ يُرِىَ النّاسَ...5 / 513

امام صادق عليه السلام : ... إنَّ اللّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالى - لَمّا أرادَ أنْ يَخْلُقَ آدَمَ خَلَقَ تِلْكَ...5 / 511

امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى وَضَعَ الْحَجَرَ الْأسْوَدَ وَ هىَ جَوْهَرَةٌ اُخْرِجَتْ...5 / 512

امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَمّا أرَادَ أنْ يَخْلُقَ آدَمَ عليه السلام أرْسَلَ الْماءَ عَلَى...5 / 510

امام صادق عليه السلام : إنَّ جَبرَئِيل كَرَى بِرِجلِهِ خَمسَةَ أنهارٍ و لِسانُ الماءِ يَتبَعُهُ: الفُراتَ و...5 / 424

امام صادق عليه السلام : إنّ الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن4 / 325

امام صادق عليه السلام : إِنَّ الخَطِيئَةَ لاَ تُكَفِّرُ الخَطِيئَةَ وَ لَكِنَّ الحَسَنَةَ تَحُطُّ الخَطِيئَةَ5 / 255

امام صادق عليه السلام : إنّ الرجل الأعجمى من اُمّتى ليقرأ القرآن بعجميّته ، فترفعه الملائكة...4 / 337

امام صادق عليه السلام : إِنَّ رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَال : ... إِنَّ رَبِّى وَعَدَنِى فِى شِيعَةِ عَلِيٍّ خَصلَةً5 / 256

امام صادق عليه السلام : انّ روح المؤن لأشدّ اتصالاً بروح اللّه من اتصال شعاع الشمس بها4 / 257

امام صادق عليه السلام : إنَّ الزَّلزَلَةَ وَ ما أشبَهَها مَوْعِظَةٌ وَ تَرهيبٌ يُرَهَّبُ بِها النّاسُ...5 / 422

امام صادق عليه السلام : إنّ سليمانَ ، ورث داوود و إنّ محمدا ، ورث سليمان و إنّا ...4 / 507

ص: 595

امام صادق عليه السلام : إنّ العاقلَ لِدلالةِ عقلهِ الّذى جعلَهُ اللّه ُ قوامَهُ وزينتَهُ وهدايَتهُ...4 / 33

امام صادق عليه السلام : إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ أوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ، يُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ اُمَّةً وَحْدَهُ...5 / 502

امام صادق عليه السلام : إنّ عندى الجفر الأبيض4 / 480

امام صادق عليه السلام : إنّ القرآن إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله، سبعة عشر...5 / 149، 177، 195

امام صادق عليه السلام : إنّ القرآن لم يمت وأنّه يجرى كما يجرى اللّيل والنهار، وكما يجرى...2 / 611

امام صادق عليه السلام : إنّ القرآن نزل أربعة أرباع ، ربع حلال ، و ربع حرام ، و ربع سنن...4 / 343

امام صادق عليه السلام : إنّ لكل صلاة وقتين غير المغرب ، فانّ وقتها واحد و وقتها وجوبها...1 / 282

امام صادق عليه السلام : إنّ للقرآن ظهرا و بطنا4 / 342

امام صادق عليه السلام : إنّ للّه تبارك و تعالى ، علمين : علما أظهر عليه ملائكته و أنبيائه و...4 / 494

امام صادق عليه السلام : إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَينِ : عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لايعْلَمُهُ إِلاّ هُوَ مِنْ ذَلِكَ يكُونُ...5 / 37

امام صادق عليه السلام : إنّ لنا فى كلّ ليلة جمعة سرورا4 / 503

امام صادق عليه السلام : إِنَّ اللَّهَ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ4 / 116؛ 5 / 245

امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَتَعالى خَلَقَ اسْماً بالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ وَباللَّفْظِ...2 / 600

امام صادق عليه السلام : إِنَّ اللَّه عز و جل هُو العَدلُ إِنَّمَا دَعَا العِبَاد إِلَى الإِيمَانِ بِهِ لاَ إِلَى الكُفرِ...5 / 262

امام صادق عليه السلام : إِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ . بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ...4 / 118

امام صادق عليه السلام : إنّما يداقّ اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من...1 / 331

امام صادق عليه السلام : إنّ المريد لا يكون إلّا لمراد معه، لم يزل ]اللّه] عالماً قادراً...4 / 169

امام صادق عليه السلام : إنَّ مُعاوِيَةَ أوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلى بابِهِ مِصْراعَيْنِ بِمَكَّةَ، فَمَنَعَ حاجَّ بَيْتِ...5 / 514

امام صادق عليه السلام : إنّ النظر فى المصحف عبادة4 / 345

امام صادق عليه السلام : انّه ليعجبنى أن يكون فى البيت مصحف يطرّد اللّه عز و جل به الشياطين4 / 345

امام صادق عليه السلام : إنّه يعطى السكينة و الوقار حتى يعلم أنّه كلام ملك4 / 488

امام صادق عليه السلام : إنّه يفرق فى ليلة إحدى وعشرين ويكون له البداء، فإذا كانت...4 / 280

امام صادق عليه السلام : إنّى لأعلم خبر السماء و خبر الأرض و خبر ما كان و ما كائن، كأنّه...2 / 473

امام صادق عليه السلام : إنّى لأعلم ما فى السماوات و ما فى الأرض و أعلم ما فى الجنة...4 / 455 ، 486

امام صادق عليه السلام : إنّى لاَمْقُتُ الرَّجُلَ أرى فى رِجْلِهِ نَعْلاً غَيْرَ مُخَصَّرَةٍ؛ أما إنَّ أوَّلَ مَنْ...5 / 523

امام صادق عليه السلام : أوّل ما نزل على رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ...4 / 315؛ 5 / 509

امام صادق عليه السلام : أوَّلُ ما يُبْدَاُ بِهِ فى الاْخِرَةِ صَدَقَةُ الْماءِ يَعْنى فى الْأجْرِ5 / 527

امام صادق عليه السلام : أوَّلُ ما يُتْحَفُ بِهِ الْمُؤِنُ يُغْفَرُ لِمَنْ تَبِعَ جَنازَتَهُ5 / 527

امام صادق عليه السلام : أوَّلُ ما يَسْألُ اللّهُ - جَلَّ ذِكْرُهُ - الْعَبْدَ أنْ يَقُولَ لَهُ: «أوَلَمْ اُرْوِكَ مِنْ...5 / 528

امام صادق عليه السلام : أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَيْنِ إبْرَاهِيمُ عليه السلام5 / 517

ص: 596

امام صادق عليه السلام : أوَّلُ مَنْ شابَ إبْراهيمُ عليه السلام، فَقالَ: «يا رَبِّ! ما هذا؟». فَقالَ: «نُورٌ وَ تَوْقيرٌ...5 / 517

امام صادق عليه السلام : أوَّلُ مَنْ لَوَّنَ إبْراهيمُ عليه السلام، وَ أوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّريدَ هاشِمٌ5 / 523

امام صادق عليه السلام : أو مالنا من الأرض و ما أخرج اللّه منها إلا الخمس يا أبا سيار؟...5 / 461، 475

امام صادق عليه السلام : اى ابا محمّد ! به راستى كه خداى عز و جل چيزى به انبيا ، عطا نكرده مگر...4 / 496

امام صادق عليه السلام : اى حمران! آن گاه كه شب قدر مى شود و فرشتگان نويسنده...4 / 281

امام صادق عليه السلام : ايمان ، آن است كه در قلب پديد آمده باشد و اسلام ، چيزى است...5 / 311

امام صادق عليه السلام : ايمان ، جز با عمل پديد نمى آيد و عمل ، جزئى از آن است . ايمان...5 / 320

امام صادق عليه السلام : ايمان، چيزى است كه در قلب جاى مى گيرد و به سوى خدا...5 / 310

امام صادق عليه السلام : ايمان ، عبارت است از اقرار و عمل ؛ ولى اسلام ، اقرار بدون عمل....5 / 312

امام صادق عليه السلام : [ايمان عبارت است از] گواهى دادن بر يگانگىِ خداى تعالى و...5 / 312

امام صادق عليه السلام : اى مفضّل! كسى كه نمى انديشد ، رستگار نمى گردد و كسى كه...4 / 53

امام صادق عليه السلام : اين آيه ، درباره على و حسن و حسين[ عليهم السلام]نازل شده است5 / 176

امام صادق عليه السلام : ابْدَأْ بِقُبا، فَصَلِّ فيهِ وَ أكْثِرْ، فَإنَّهُ أوَّلُ مَسْجِدٍ صَلّى فيهِ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله...5 / 525

امام صادق عليه السلام : باد ، زير همين ركن شامى نهفته است، و هرگاه خداوند بخواهد كه...5 / 417

امام صادق عليه السلام : براى سوارى ، چهارپا تهيه كن كه منافع آن براى توست، و روزى...5 / 420

امام صادق عليه السلام : بعث رسول اللّه صلى الله عليه و آله جيشا إلى خثعم فلمّا غشيهم استعصموا...4 / 373

امام صادق عليه السلام : بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِخَمْسَةِ أَسْيافٍ: ... وَ السَّيفُ الثَّانِى...5 / 63

امام صادق عليه السلام : بَلْ أنَا أصِفُهُ لَكَ، قالَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله: «كُلُّ مُسْكِرٍ حَرامٌ...5 / 516

امام صادق عليه السلام : بلى، به دليل قول خداوند كه مى فرمايد: (حَتَّى تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ)1 / 508

امام صادق عليه السلام : بلى ، و اللّه يا ابن النجاشى ! إنّ فينا لم ينكت فى قلبه و يوقر فى...4 / 487

امام صادق عليه السلام : بنده خدا ، متوجّه مخلوقى مى شود (و حاجت خود را از فقيرى...4 / 58

امام صادق عليه السلام : به آنان بگو، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز نازل شد ، ولى نامى از سه...5 / 176

امام صادق عليه السلام : به كنيزى بگو كه حميده را ملاقات كند و سؤال كند كه...3 / 154

امام صادق عليه السلام : بين دو نماز جمعه بايد سه ميل فاصله باشد1 / 512

امام صادق عليه السلام : پاداش ، به اندازه عقل است4 / 12

امام صادق عليه السلام : پاداش ، به اندازه عقل است . مردى از بنى اسرائيل ، در...4 / 44

امام صادق عليه السلام : پروردگارا! تو را سپاس! تويى يكتاى قدرتمند و استوار. تو را...4 / 299

امام صادق عليه السلام : پروردگارا! در تلاوت قرآن، حلاوتى و در برقرارى آن، نشاطى...4 / 302

امام صادق عليه السلام : پروردگارا! دل هاى ما را سرشار پذيرش شگفتى هاى پايان ناپذير...4 / 300

امام صادق عليه السلام : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به زن ها سلام مى كرد و آنها جوابش را مى دادند...5 / 361

ص: 597

امام صادق عليه السلام : تا آن زمان كه بدان كار مشغول است، روح ايمان از او سلب مى شود...5 / 329

امام صادق عليه السلام : تسبيح فاطمة الزهراء عليهاالسلام من الذكر الكثير الذى قال اللّه عز و جل : (اذْكُرُواْ اللَّهَ...4 / 327

امام صادق عليه السلام : تظهر الزنادقة فى سنة ثمان و عشرين و مائة . و ذلك أنّى نظرتُ...4 / 483

امام صادق عليه السلام : تَقُولُ إذا غَرَستَ أو زَرَعتَ وَ مَثَلُ : (كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا...5 / 419

امام صادق عليه السلام : ثَلاَثٌ هُنَّ مِنْ عَلاَمَاتِ الْمُؤمِنِ : عِلْمُهُ بِاللَّهِ وَ مَنْ يُحِبُّ وَ مَنْ يُبْغِضُ4 / 113

امام صادق عليه السلام : جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد : «اى محمّد! پروردگارت...4 /415

امام صادق عليه السلام : جُعِلَ الشَّرُّ كلّهُ فى بيتٍ وجعل مفتاحُهُ حبَّ الدنيا ، وجعلَ الخير كلُّهُ...4 / 29

امام صادق عليه السلام : جعل فيهم خمسة أرواح ، أيّدهم بروح القدس ، فبه عرفوا الأشياء...4 / 490

امام صادق عليه السلام : چون بر حسين بن على عليه السلام شمشير زدند و خواستند كه سر...3 / 210

امام صادق عليه السلام : چون حسين عليه السلام آهنگ عراق كرد ، كتب و وصيّت امامت را به...5 / 351

امام صادق عليه السلام : چون على عليه السلام به كوفه رفت ، كتب و وصيّت را به اُمّ سلمه سپرد و...5 / 351

امام صادق عليه السلام : چون قرآن، حمّال ذو وجوه است، به تنهايى ، حجّت بر...2 / 461

امام صادق عليه السلام : چون قربانى هابيل، مورد قبول درگاه حضرت حق قرار گرفت...5 / 519

امام صادق عليه السلام : چه بسيار پيش مى آيد كه كسى قصد بازگشت به گناه دارد ولى گناه...5 / 329

امام صادق عليه السلام : چه عقلى كه فرمانبرى شيطان مى كند؟4 / 43

امام صادق عليه السلام : حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَمَا يُسْخِطُهُ2 / 349

امام صادق عليه السلام : الحُجَّاجُ يَصدُرُون عَلَى ثَلاَثَةِ أَصنَافٍ صِنفٌ يُعتَقُ مِن النَّارِ و صِنفٌ...5 / 255

امام صادق عليه السلام : حَجَر الْأسْوَد كَانَ مَلَكاً مِنْ عُظَمَاءِ الْمَلاَئِكَةِ عِنْدَ اللّهِ، فَلَمّا أخَذَ اللّهُ...5 / 504

امام صادق عليه السلام : حَدُّ الزِّنا... إنَّ أوَّلَ مَنْ عَمِلَ هَذا الْعَمَلَ قَوْمُ لُوطٍ، وَ اسْتَغْنَى الرِّجَالُ...5 / 508

امام صادق عليه السلام : [حدود ايمان ، عبارت است از] گواهى دادن به يگانگىِ خداوند...5 / 311

امام صادق عليه السلام : حديثى حديث أبى عليه السلام ، و حديث أبى حديث جدّى عليه السلام ، و حديث...2 / 316؛

4 / 370؛ 5 / 135 ، 147

امام صادق عليه السلام : حسب فرأى ما يحلُّ بالحسين عليه السلام فقال : إنّى سقيم لما يحلُّ بالحسين عليه السلام4 / 330

امام صادق عليه السلام : حميده ، از چركين ها پاك است ، مانند شمش طلا . هميشه...5 / 355

امام صادق عليه السلام : حُمَيْدَةُ مُصَفّاةٌ من الأدْناسِ كَسَبيكَةِ الذَّهَبِ ، ما زالَتْ الاَملاكُ...3 / 154

امام صادق عليه السلام : خدا برتر از آن است. حركت، صفتى است كه با فعل، به وجود مى آيد2 / 345

امام صادق عليه السلام : خدا را به خدا بشناسيد4 / 121

امام صادق عليه السلام : خداوندا! قرآن را براى ما راهبرى قرار ده كه از لغزش ها بازمان...4 / 304

امام صادق عليه السلام : خداوندا! ما را به گونه اى قرار ده كه تابع حلال آن باشيم و از...4 / 304

امام صادق عليه السلام : خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد : «به راستى ، اگر بنده اى از بندگان...4 / 419

ص: 598

امام صادق عليه السلام : خداى عز و جل به آدم عليه السلام وحى فرمود : «من تمام سخن را در چهار كلمه...4 / 418

امام صادق عليه السلام : خداى عز و جل به برخى از پيامبران وحى كرد كه بدخويى ، كردار را تباه...4 / 418

امام صادق عليه السلام : خداى - تبارك وتعالى - مى فرمايد : «اى محمّد! من ، تو و على...4 / 423

امام صادق عليه السلام : خداى - تبارك و تعالى - مى فرمايد : «بنده من ، با چيزى محبوب تر...4 / 413

امام صادق عليه السلام : خداى - عزّوجلّ - مى فرمايد : «منم خدايى كه معبودى جز من...4 / 413

امام صادق عليه السلام : خداى - عزّ و جلّ - هميشه پروردگار ما بوده است. علم او، عين...2 / 344

امام صادق عليه السلام : خلق أعظمُ من جبرئيل و ميكائيل و كان مع رسول اللّه و هو مع الأئمة...4 / 330

امام صادق عليه السلام : خلق اللّه المشيئة بنفسها، ثمّ خلق الأشياء بالمشيئة4 / 173

امام صادق عليه السلام : در آنچه خداى عز و جل به داوود وحى فرمود ، اين بود كه : «اى داوود ...4 / 419

امام صادق عليه السلام : در تورات نوشته است : «اى آدميزاد! هرگاه خشمگين مى شوى...4 / 426

امام صادق عليه السلام : درختان ميوه را قطع نكنيد كه خداوند ، بر سر شما عذاب مى ريزد5 / 420

امام صادق عليه السلام : در ضمن آنچه خداى عز و جل با موسى عليه السلام مناجات فرمود اين بود كه : «اى...4 / 420

امام صادق عليه السلام : در يكى از كتاب ها خوانده است كه خداى - تبارك و تعالى..4 / 424

امام صادق عليه السلام : دشمنان خدا ، دروغ مى گويند . قرآن ، فقط بر يك حرف از...4 / 341

امام صادق عليه السلام : دو ثلث گناه اين جوان به عهده وصى است؛ زيرا او مانع شده و وسايل...1 / 507

امام صادق عليه السلام : دين را خوب بفهميد ؛ زيرا هر كه دين را خوب نفهمد ، مانند صحراگرد...4 / 57

امام صادق عليه السلام : ذكرت أنّه سقط من بطنها حين سقط واضعا يديه على الأرض...3 / 155

امام صادق عليه السلام : الرَّجْمُ فِى الْقُرْآنِ قَوْلُ اللَّهِ عز و جل : إِذَا زَنَى الشَّيخُ وَالشَّيخَةُ فَارْجُمُوهُمَا...5 / 55 ، 67

امام صادق عليه السلام : رَحِمَكَ اللَّهُ4 / 115

امام صادق عليه السلام : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خداى عز و جل مى فرمايد : «آشكارا به جنگ...4 / 416

امام صادق عليه السلام : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خداى عز و جل مى فرمايد : «گفتگوى علمى ميان...4 / 416

امام صادق عليه السلام : روح ، آفريده اى است كه به خدا قسم ، از جبرئيل و ميكائيل...4 / 246

امام صادق عليه السلام : روزه بگير و تنها عيدين (عيد فطر و قربان) و سه روز ايّام تشريق...5 / 29

امام صادق عليه السلام : روزه، صرفا امساك از خوردن و آشاميدن نيست1 / 513

امام صادق عليه السلام : زبور داوود و توراة موسى و إنجيل عيسى و صحف إبراهيم و الحلال...4 / 480

امام صادق عليه السلام : سَأَلتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الإِيمَانِ وَ الإِيمَانُ هُوَ الإِقرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقدٌ....5 / 287

امام صادق عليه السلام : سَأَلَ رَجُلٌ أَبِى بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِنَ المَوقِفِ فَقَالَ : أَ تَرَى يُخَيِّبُ اللَّهُ هَذَا...5 / 249

امام صادق عليه السلام : سِتَّةُ أَشْيَاءَ لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ: الْمَعْرِفَةُ وَ الْجَهْلُ وَ الرِّضَا...4 / 124

امام صادق عليه السلام : السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اللّهِ! أنْتَ أوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ...5 / 515

امام صادق عليه السلام : شاء و أراد و قدّر و قضى؟ قال : نعم4 / 175

ص: 599

امام صادق عليه السلام : شاء و أراد و لم يحبّ4 / 176

امام صادق عليه السلام : شاء و أراد ولم يحبّ ولم يرض : شاء أن يكون شى ء إلاّ...4 / 180

امام صادق عليه السلام : شهادة أن «لا إله إلاّ اللّه» و أنّ «محمّدا رسول اللّه صلى الله عليه و آله» والإقرار بما...4 / 379

امام صادق عليه السلام : صدّيقه بود و در خاندان امام حسن ، زنى چون او ديده نشد5 / 349

امام صادق عليه السلام : صَلاَةُ المُؤِنِ بِاللَّيلِ تَذهَبُ بِمَا عَمِلَ مِن ذَنبٍ بِالنَّهَار5 / 254

امام صادق عليه السلام : طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياة5 / 415

امام صادق عليه السلام : عَجَباً لَكَ ، لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلِ...4 / 145

امام صادق عليه السلام : عقل ، چيزى است كه با آن ، خدا عبادت مى شود و...4 / 43

امام صادق عليه السلام : عقل ، چيزى است كه به واسطه آن ، خداوند پرستش مى شود و با آن...4 / 94

امام صادق عليه السلام : عقل ، راهنماى مؤمن است4 / 52

امام صادق عليه السلام : عقلش چگونه است؟4 / 44

امام صادق عليه السلام : عقلش چه طور است؟4 / 94

امام صادق عليه السلام : علامة بينه و بين أصحابه يحول الجدب خصبا4 / 376

امام صادق عليه السلام : عِلْمُ الْكِتابِ وَ اللّه ِ كُلُّهُ عِنْدَنا! عِلْمُ الْكِتابَ وَ اللّه ِ كُلُّهُ عِنْدَنا4 / 457

امام صادق عليه السلام : العلم، ليس هو مشيئته . ألا ترى إنّك تقول: سأفعل كذا إن شاء...4 / 169

امام صادق عليه السلام : علم همه كتب ، نزد ماست4 / 479

امام صادق عليه السلام : على أربعة أشياء :... و علمتُ أن اللّه عز و جل مطّلع علىّ فاستحييتُ ...4 / 16

امام صادق عليه السلام : غضب، ايمان را فاسد مى كند ؛ همان گونه كه سركه، عسل را5 / 330

امام صادق عليه السلام : فَأخْبَرَ أنَّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - أوَّلُ مَنْ دَعا إلى نَفْسِهِ، وَ دَعا إلى...5 / 516

امام صادق عليه السلام : فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين عليه السلام ، نخستين زنى بود كه به...5 / 348

امام صادق عليه السلام : فإنّ البيت إذا كثر فيه تلاوة القرآن ، كثر خيره و اتّسع أهله و إضاء...4 / 348

امام صادق عليه السلام : فرسول اللّه صلى الله عليه و آله الذكر و أهل بيته المسئولون و هم أهل الذكر1 / 510

امام صادق عليه السلام : فَرَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ ، قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عز و جل جَمِيعَ...5 / 60 ، 67

امام صادق عليه السلام : فَطَرَهُم جَمِيعاً عَلَى التَّوحِيدِ5 / 246

امام صادق عليه السلام : فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ ، قَالَ : أَ لَسْتُ بِرَبِّكُم؟4 / 137

امام صادق عليه السلام : فَعَمَدَ قابِيلُ إلَى النّارِ فَبَنى لَها بَيْتاً، وَ هُوَ أوَّلُ مَنْ بَنى بُيُوتَ النّارِ...5 / 519

امام صادق عليه السلام : فَقَدْ كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَحْدانِيّاً يَدْعُو النّاسَ فَلا يَسْتَجيبُونَ لَهُ، وَ...5 / 511

امام صادق عليه السلام : فقط گوش گوسفند را مى توانى داغ كنى5 / 422

امام صادق عليه السلام : فَلَمَّا أرَادَ اللّهُ أنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ نَثَرَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لَهُمْ: «مَنْ رَبُّكُمْ؟»...5 / 504

امام صادق عليه السلام : قال أمير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - مضت السنّة من رسول اللّه صلى الله عليه و آله أنّ ...4 / 379

ص: 600

امام صادق عليه السلام : قالت مريم: (إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْمًا)، أى صوما صمتا1 / 513

امام صادق عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : طلب العلم فريضة على كلّ مسلم . ألا إنّ اللّه يحبّ...4 / 374

امام صادق عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله فى مرضه الذى توفّى فيه : اُدعوا لى خليلى . فأرسلنا...4 / 373

امام صادق عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لا خير فى العيش إلاّ لرجلين : عالم مطاع ، أو...4 / 374

امام صادق عليه السلام : قَدْ كانَ عُثْمانُ بْنُ عَفّانَ حَسَّنَ ذلِكَ لِمُعاوِيَةَ5 / 518

امام صادق عليه السلام : قد ولدنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وأنا أعلم كتاب اللّه و فيه بدء الخلق و ما هو كائن...2 / 533

امام صادق عليه السلام : قرآن را نمى توان و نبايد، بى وقفه و تندتند خواند. وقتى به آيه اى...4 / 304

امام صادق عليه السلام : القرآن عهد اللّه الى خلقه ينبغى للمرء المسلم أن ينظر فى عهده و...4 / 348

امام صادق عليه السلام : قرآن، نشان راهى است كه به بهترين راه ها رهنمون مى گردد4 / 305

امام صادق عليه السلام : قسم به خدا ، همانا من همه كتاب خدا را از اوّل تا آخرش...4 / 476

امام صادق عليه السلام : قطع درخت سدر در بيابان ، مكروه است ؛ چون اين درخت ، كم...5 / 420

امام صادق عليه السلام : قل : اللّه أكبر من أن يوصف2 / 346

امام صادق عليه السلام : كَانَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام فِى شَبِيبَتِهِ عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتِى فَطَرَ اللَّهُ عز و جل الْخَلْقَ...4 / 137

امام صادق عليه السلام : كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يَحلِفُونَ بِها»، فَقالَ اللّه ُ عز و جل : (فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ...5 / 408

امام صادق عليه السلام : كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله إذا صلّى على ميّت كبّر و تشهّد . ثم كبّر ثم صلّى على...4 / 371

امام صادق عليه السلام : كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوَّلُ ما يُفْطِرُ عَلَيْهِ فى زَمَنِ الرُّطَبِ الرُّطَبُ، وَ...5 / 527

امام صادق عليه السلام : كان على بن الحسين صلوات اللّه عليهما رجلاً صردا لا تدفئه فراء ...2 / 330

امام صادق عليه السلام : كان يقرأ آية الكرسى و يقول : بسم اللّه آمنت باللّه و كفرت بالطاغوت...4 / 371

امام صادق عليه السلام : كتاب اللّه فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم وفصل ما بينكم ونحن نعلمه5 / 87

امام صادق عليه السلام : كذبوا ، من زعم هذا فقد صيّر اللّه محمولاً و وصفه بصفة المخلوق...4 / 330

امام صادق عليه السلام : كسى از شما به حقيقت ايمان دست نمى يابد ، مگر اين كه دورترينِ...5 / 321

امام صادق عليه السلام : كسى كه زنا كند و كسى كه شراب بنوشد و كسى كه عمداً يك روز...5 / 328

امام صادق عليه السلام : الكُفرُ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَلَى خَمسَةِ أَوجُهٍ فَمِنهَا كُفرُ الجُحُودُ وَ الجُحُودُ عَلَى...5 / 267

امام صادق عليه السلام : كفّ عن هذه القرائة ، اقرأ كما يقرأ الناس حتّى يقوم القائم...4 / 322؛ 5 / 122

امام صادق عليه السلام : كلام، صفتى است پديدشونده و ازلى و قديم نيست، خداى بود و...2 / 345

امام صادق عليه السلام : كلّ شى ء مردود إلى الكتاب و السنّة وكلُّ حديث لا يوافق كتاب اللّه...4 / 324

امام صادق عليه السلام : لا تصحبوا أهل البدع و لا تجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحد منهم...4 / 378

امام صادق عليه السلام : ... لاتَكُونُ مُؤمِناً حَتَّى تَعْرِفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ5 / 67

امام صادق عليه السلام : لا حدّ لمن لا حدّ عليه. و تفسير ذلك: لو أنّ مجنونا قذف رجلاً لم...1 / 303، 512

امام صادق عليه السلام : لاَ. عَلَى اللَّهِ الْبَيَانُ: و(لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا) و(لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ...4 / 123

ص: 601

امام صادق عليه السلام : لا غنى أخصب من العقل، و لا فقر أحطّ من الحمق ، و لا استظهار...1 / 335

امام صادق عليه السلام : لا ، وَ لكِنْ إذا أرادَ أَن يَعْلَمَ الشَّىْ ءَ أعْلَمَهُ اللّه ُ ذلِكَ4 / 446

امام صادق عليه السلام : لاَ يُبَالِى النَّاصِبُ صَلَّى أَم زَنَى وَ هَذِهِ الآيَةُ نَزَلَت فِيهِم عامِلَةٌ ناصِبَةٌ...5 / 258

امام صادق عليه السلام : لا يتحوّل مؤمن عن إيمانه ولا ناصب عن نصبه وللّه المشية فيهم4 / 284

امام صادق عليه السلام : لا يصلح أكل ذبيحة لا تذبح من مذبحها1 / 291

امام صادق عليه السلام : لاَ يَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلاً إِلاَّ بِمَعْرِفَةٍ وَ لاَ مَعْرِفَةَ إِلاَّ بِعَمَلٍ ، فَمَنْ عَرَفَ...4 / 128

امام صادق عليه السلام : لا يقطع صلاة المؤن شى ء ولكن ادرؤ ما استطعتم1 / 296

امام صادق عليه السلام : لبنات الاُخت الثلث و ما بقى للجدّ1 / 303

امام صادق عليه السلام : لَعَنَكُمُ اللّه ُ يا مَعْشَرَ الأنْصارِ - ثَلاثا - ما عَلى هذا عاهَدْتُم رَسولَ اللّه صلى الله عليه و آله...3 / 157

امام صادق عليه السلام : لِكُلِّ شَى ءٍ حُرْمَةٌ وحُرمَةُ البَهائِمِ فى وُجُوهِها5 / 421

امام صادق عليه السلام : لمّا كان فى الليلة التى وعد فيها على بن الحسين عليهماالسلام قال...1 / 240

امام صادق عليه السلام : لَمّا كانَ يَوْمُ مُؤَةَ كانَ جَعْفَرُ بْنُ أبى طالِبٍ عَلى فَرَسٍ فَلَمَّا الْتَقَوْا نَزَلَ...5 / 522

امام صادق عليه السلام : لمّا نزلت : (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ...4 / 328

امام صادق عليه السلام : لم يعنوا أنّه هكذا ولكنّهم قالوا: قد فرغ من الأمر فلا يزيد ولا...4 / 277

امام صادق عليه السلام : لَمْ يَكُنْ لِدُورِ مَكَّةَ أبْوابٌ وَ كانَ أهْلُ الْبُلْدانِ يَأتُونَ بِقِطْرانِهِمْ...5 / 514

امام صادق عليه السلام : لو علم النّاس ما فى البداء من الأجر مافتروا عن الكلام فيه4 / 270

امام صادق عليه السلام : لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَمَا تَقُولُ ، لَكَانَ التَّوْحِيدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً ، لِأَنَّا لَمْ نُكَلَّفْ...4 / 143

امام صادق عليه السلام : لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِى فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عز و جل ، مَا مَدُّوا أَعْيُنَهُمْ إِلَى...4 / 106

امام صادق عليه السلام : اللّهمّ إنّك تعلم أنّه أحبّ إلينا من الآباء و الأُمّهات و الماء البارد4 / 364

امام صادق عليه السلام : اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْكَ...4 / 116

امام صادق عليه السلام : لَيْسَ ذلِكَ مَولاكُم ، هذا أخوكُم وَابنُ عَمِّكُم ، إنَّما المَولى...3 / 167

امام صادق عليه السلام : ليس عليه أن يؤدّيها مرّة اُخرى1 / 513

امام صادق عليه السلام : لَيْسَ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَنْ يَعْرِفُوا. وَ لِلْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ أَنْ ...4 / 116، 129؛ 5 / 245

امام صادق عليه السلام : ليس هذا هو العلم . إنّما هو أثر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . إنّ العلم الّذى...4 / 508

امام صادق عليه السلام : ليس هكذا انما هى والمأمونون فنحن المأمونون4 / 394؛ 5 / 174

امام صادق عليه السلام : ما بدأ اللّه فى شئ إلاّ كان فى علمه قبل أن يبدو له2 / 347؛ 4 / 285

امام صادق عليه السلام : ما تنبّأ نبىّ قطّ حتّى يقرّ للّه بخمس خصال، بالبداء والمشيّة والسجود...4 / 271

امام صادق عليه السلام : مادرم گفت كه پدرم فرموده : اى اُمّ فروه! به راستى، من هر آينه، در...5 / 348

امام صادق عليه السلام : مادر من از كسانى بود كه ايمان داشت و با تقوا و خوش كردار بود...5 / 348

امام صادق عليه السلام : ما صنعتم من شى ء أو حلفتم عليه من يمين فى تقيّة فأنتم منه فى سعة4 / 370

ص: 602

امام صادق عليه السلام : ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان1 / 330

امام صادق عليه السلام : ما كلَّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله العباد بكنه عقله قطّ5 / 144

امام صادق عليه السلام : مَا لاَ يَقبَلُ اللَّهُ شَيئاً إِلاَّ بِهِ قُلتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِى لاَ إِلَهَ إِلاَّ...5 / 289

امام صادق عليه السلام : ما من أمر يختلف فيه اثنان إلاّ وله أصل فى كتاب اللّه عز و جل ولكن لا...5 / 87

امام صادق عليه السلام : ما من شى ء إلاّ و فيه كتابٌ أو سنّة4 / 324

امام صادق عليه السلام : ما نعلم شيئا يزيد فى العمر إلاّ صلة الرحم، حتى انّ الرجل يكون...4 / 282

امام صادق عليه السلام : [مراد از] كفر نعمت، گفتار خداى تعالى است كه از قول سليمان عليه السلام...5 / 337

امام صادق عليه السلام : مراد، دو شاهد كافر است1 / 510

امام صادق عليه السلام : مرتكب كبيره اگر آن گناه را حلال بشمارد ، از اسلام خارج است...5 / 324

امام صادق عليه السلام : مرتكب كبيره ، در صورتى كه آن گناه را حلال بداند ، از اسلام...5 / 336

امام صادق عليه السلام : مردى از پدرم ، امام باقر عليه السلام در باره جنگ هاى اميرالمؤنين عليه السلام...5 / 42

امام صادق عليه السلام : المشيئة محدثة4 / 173

امام صادق عليه السلام : مَشيُ الرَّجُلِ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ المُؤِنِ يُكتَبُ لَهُ عَشرُ حَسَنَاتٍ و ...5 / 255

امام صادق عليه السلام : مصحفٌ فيه مثل قرآنكم هذا ، ثلاث مرات . واللّه ما فيه من قرآنكم...4 / 483

امام صادق عليه السلام : مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل4 / 136

امام صادق عليه السلام : مَكْتُوبٌ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ الصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَ الْقَرْضُ بِثَمَانِيةَ عَشَرَ...3 / 266

امام صادق عليه السلام : مكنتى پر نعمت تر از عقل نيست و تنگ دستى ، پست تر از جهل و...4 / 45

امام صادق عليه السلام : مَنِ ارتَكَبَ كَبِيرَةً مِنَ الكَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلاَلٌ أَخرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ...5 / 265

امام صادق عليه السلام : من استمع حرفا من كتاب اللّه عز و جل من غير قرائة . كتب اللّه له حسنة...4 / 346

امام صادق عليه السلام : مَن تَرَك العَمَل الَّذِى أَقَرَّ بِهِ قُلتُ فَمَا مَوضِعُ تَركِ العَمَلِ حَتَّى يَدَعَهُ أَجمَع5 / 266

امام صادق عليه السلام : منّتْكَ نفسُكَ فى الخَلاءِ ضَلالا5 / 540

امام صادق عليه السلام : من زعم أنّ اللّه يبدو له فى شئ، اليوم لم يعلمه أمس، فابروا منه4 / 285

امام صادق عليه السلام : مَن شَكَّ أَو ظَنَّ و أَقَام عَلَى أَحَدِهِمَا أَحبَط اللَّهُ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّة اللَّهِ...5 / 258

امام صادق عليه السلام : مِنْ صُنْعِ اللَّهِ ، لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ4 / 124

امام صادق عليه السلام : منظور، دو شاهد مسلمان است1 / 510

امام صادق عليه السلام : من عبد المعنى دون الإسم فذاك التوحيد2 / 95

امام صادق عليه السلام : من كان عاقلاً كان له دين ، و من كان له دين دخل الجنة1 / 330؛ 4 / 12

امام صادق عليه السلام : مَن نَظَر إِلَى الكَعبَةِ كُتِبَت لَهُ حَسَنَةٌ و مُحِيَت عَنهُ عَشرُ سَيِّئَاتٍ5 / 255

امام صادق عليه السلام : مؤن به ميزان ايمان و نيكويىِ كردارش ، گرفتار بلا و امتحان...5 / 317

امام صادق عليه السلام : مؤن ، دو گونه است : مؤنى كه در برابر عهد و پيمانى كه با...5 / 317

ص: 603

امام صادق عليه السلام : مَهْمَا أُبْهِمَ عَلَى الْبَهَائِمِ مِنْ شَىْ ءٍ فَلَا يُبْهَمُ عَلَيْهَا أَرْبَعَةُ خِصَالٍ : ...4 / 138

امام صادق عليه السلام : مه! ما أجبتك فيه من شى ء فهو عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله لسنا من : ...4 / 364، 370

امام صادق عليه السلام : ميان ايمان و كفر ، فاصله اى جز كم عقلى نيست4 / 58

امام صادق عليه السلام : نَزَلَتْ فِى خَوَّاتِ بْنِ جُبَيرٍ الأَنْصَارِى وَ كَانَ مَعَ النَّبِى صلى الله عليه و آله فِى الْخَنْدَقِ...5 / 66

امام صادق عليه السلام : نزل القرآن بإيّاك أعنى واسمعى يا جاره !4 / 342

امام صادق عليه السلام : نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان إلى البيت المعمور ، ثمّ...4 / 318، 340

امام صادق عليه السلام : نشانه هاى روشن، عبارت اند از: مقام ابراهيم، سنگى كه آن حضرت...1 / 510

امام صادق عليه السلام : النظر فى المصحف فهو أفضل4 / 346

امام صادق عليه السلام : نَعم ، إنّ الإمام اذا أبصر إلى الرجل ، عرّفه و عرّف لونه و إن سمع...4 / 484

امام صادق عليه السلام : نَعَمْ، إنَّ أوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهادَةَ الْمَمْلُوكِ لَفُلاَنٌ5 / 518

امام صادق عليه السلام : نعم : ليلة القدر و هى فى كلّ سنة فى شهر رمضان فى العشر...4 / 341

امام صادق عليه السلام : نماز مؤن را چيزى قطع نمى كند، ولى تا مى توانيد جلوگيرى كنيد1 / 296

امام صادق عليه السلام : نه [ ، ايمان از او سلب نمى شود] . آيا اگر كسى قصد دزدى داشته...5 / 329

امام صادق عليه السلام : نه، تا زمانى كه مشغول بدان كار است ، ايمان از وى سلب مى شود...5 / 329

امام صادق عليه السلام : لأنّه ريحان الأعاجم1 / 298

امام صادق عليه السلام : نهى النبى صلى الله عليه و آله أن يطمح الرجل ببوله من السطح أو من الشى ء...4 / 379

امام صادق عليه السلام : وَ اعْلَمْ أنَّهُ لا بُدَّ مِنَ التَّلْبِياتِ الْأرْبَعِ فى أوَّلِ الْكَلامِ وَ هىَ الْفَريضَةُ...5 / 515

امام صادق عليه السلام : و اما كفر جحود، همان انكار ربوبيت پروردگار است . و آن ، ديدگاه...5 / 334

امام صادق عليه السلام : وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلَّهُ فِى أَرْبَعٍ ، أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ وَ الثَّانِى...4 / 127

امام صادق عليه السلام : وُجُودُ الْأَفَاعِيلِ دَلَّتْ عَلَى أَنَّ صَانِعاً صَنَعَهَا . أَ لاَ تَرَى أَنَّكَ...4 / 143

امام صادق عليه السلام : وَ خُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَكُلِّفَ غَرسَها وَ سَقيَها و القِيامَ عَلَيها5 / 419

امام صادق عليه السلام : ... وَ عُمُدَ الإسلامِ و رابِطَةً عَلى سَبيلِ هُداهُ لا يَهتَدى هادٍ إلاّ بِهُداهُمْ...5 / 425

امام صادق عليه السلام : ... وَ قالَ تَعالَى: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى»، وَ...5 / 525

امام صادق عليه السلام : وقتى امام حسين عليه السلام شهيد شد ، زمين و آسمان و آنچه در آن از...5 / 29

امام صادق عليه السلام : و قلبم را وادار كن تا قرآنت را آن گونه كه آموختى ام حفظ كند...4 / 303

امام صادق عليه السلام : ...وَ كَانا أوَّلَ مَنْ رَكِبَ أعْنَاقَنا، وَ بَثَقا عَلَيْنا بَثْقاً فِى الإسْلامِ5 / 520

امام صادق عليه السلام : وَ كانَ نُوحٌ عليه السلام رَجُلاً نَجّاراً، فَجَعَلَهُ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - نَبِيّاً وَ انْتَجَبَهُ...5 / 520

امام صادق عليه السلام : ومن يطع اللّه ورسوله (فى ولاية على وولاية الأئمّة من بعده) فقد فاز...5 / 119

امام صادق عليه السلام : و هر كس به سراغ قرآن آيد و گمان بَرَد كه كسى، بهتر از آن را...4 / 303

امام صادق عليه السلام : وَيْحَكِ أما تَقْرَئينَ القُرآنَ؟3 / 159

ص: 604

امام صادق عليه السلام : وَيْك، يا هِشامُ! لا يَحْتَجُّ اللّه ُ - تَبَارَكَ وَ تَعالى - عَلى خَلْقِهِ بِحُجَّةٍ...4 / 449

امام صادق عليه السلام : هذا شَرْطٌ فاسِدٌ ، لا يَكونَ النِكاحُ إلاّ عَلى دِرْهَمٍ أوْ دِرْهَمَينِ...3 / 152

امام صادق عليه السلام : هَذَا مَعْرِفَةُ النَّاسِخِ مِنَ الْمَنْسُوخِ5 / 61، 68

امام صادق عليه السلام : هر انسان مؤمنى، اگر در جوانى، قرآن بخواند، قرآن، با گوشت...4 / 303

امام صادق عليه السلام : هر عاقلى ، ديندار است و ديندار ، به بهشت مى رود4 / 56

امام صادق عليه السلام : هر كه عاقل است ، دين دارد و هر كس دين دارد ، به بهشت مى رود4 / 93

امام صادق عليه السلام : هرگاه مردى دعا كند و پس از دعا بگويد : ما شاء اللّه لا حول ولا قوّة...4 / 424

امام صادق عليه السلام : هرگاه مؤمن ، خداى عز و جل را درباره حاجت خود بخواند ، خداى عز و جل...4 / 428

امام صادق عليه السلام : هر يك از اصحاب ما كه فهم دين ندارد ، خيرى ندارد . اى بشير! ...4 / 57

امام صادق عليه السلام : هكذا و اللّه نزل بها جبرائيل على محمّد عليهماالسلام5 / 168

امام صادق عليه السلام : هل يكون شى ء لم يكن فى...؟ قال عليه السلام: لا، من قال هذا، فأخزاه اللّه 4 / 287

امام صادق عليه السلام : هل يمحى إلاّ ما كان ثابتا وهل يثبت إلاّ ما لم يكن؟4 / 275

امام صادق عليه السلام : همانا فاطمه عليهاالسلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز عمر كرد...4 / 482

امام صادق عليه السلام : هنگامى كه بنده اى دعا مى كند ، پس خداى عز و جل به دو فرشته (كه موكّل...4 / 424

امام صادق عليه السلام : هنگامى كه فتنه ها چون پاره هاى شب ديجور، شما را فرا گرفتند...4 / 301

امام صادق عليه السلام : هنگامى كه مردم به ديدار معاويه مى رفتند ، حبابه والبى...3 / 145

امام صادق عليه السلام : هِيَ الاْءِسْلاَمُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ...5 / 246

امام صادق عليه السلام : هيچ مسلمانى ، از برادر مسلمانش در راه خدا و براى خدا ديدن...4 / 428

امام صادق عليه السلام : هِىَ وَلايَةُ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام5 / 92

امام صادق عليه السلام : يَا أبَا حَنِيفَةَ! بَلَغَنِى أنَّكَ تَقِيسُ5 / 501

امام صادق عليه السلام : يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّكَ تَأكُلُ طَعَامَ قَومٍ صَالِحِينَ تُصَافِحُهُمُ المَلاَئِكَةُ عَلَى...5 / 236

امام صادق عليه السلام : يا أبا محمّد ! علّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام ألف باب يفتح من كلّ...4 / 498

امام صادق عليه السلام : يَا ابْنَ آدَمَ! لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ لَمْ يُشْبِعْهُ ، وَ بَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ...4 / 139

امام صادق عليه السلام : يا اُمَ إسحاقَ لا تُرضِعيهِ مِنْ ثَدىٍ واحِدٍ وَارضِعيهِ مِن كِلَيهِما...3 / 140

امام صادق عليه السلام : يا حمران! إنّه اذا كان ليلة القدر، نزلت الملائكة الكتبة إلى السماء...4 / 275

امام صادق عليه السلام : يا حمران ! لو لم يكن غير ما كان ، و لكن ما يحدَّث بالليل و النهار...4 / 508

امام صادق عليه السلام : يا زرارة! إنّ هذا خير لنا وأبقى لنا ولكم و لو اجتمعتم على أمر...2 / 607

امام صادق عليه السلام : يَا زِيَادُ! مَا هذَا الْخُفُّ الّذى أرَاهُ عَلَيْكَ؟5 / 523

امام صادق عليه السلام : يا عَجَبا لَأقْوامٍ يَزْعُمُونَ أَنَا نَعْلَمُ الْغَيْبَ. ما يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلاّ اللّه عز و جل...4 / 457

امام صادق عليه السلام : يا عِيسَى! لاتَكُونُ مُؤمِناً حَتَّى تَعْرِفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ5 / 61

ص: 605

امام صادق عليه السلام : يا فُضَيْلُ! إنَّ الصّادِقَ أوَّلُ مَنْ يُصَدِّقُهُ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - يَعْلَمُ أنَّهُ...5 / 505

امام صادق عليه السلام : يا فيض! إنّ الناس قد اُولعوا بالكذب علينا كأنّ اللّه افترض...1 / 458

امام صادق عليه السلام : يُبْعَثُ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ اُمَّةً وَحْدَهُ، عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأنْبِيَاءِ...5 / 503

امام صادق عليه السلام : يجمع اللّه فيها ما أراد من تقديمه وتأخيره وإرادته وقضائه...4 / 280

امام صادق عليه السلام : يسأل السمع عمّا سمع و البصر عمّا نظر إليه و الفؤاد عما عقد عليه4 / 327

امام صادق عليه السلام : يُسأل عن الحلال و الحرام2 / 46

امام صادق عليه السلام : يعرف الذى بعد الإمام علم ، من كان قبله فى آخر دقيقة تبقى من...4 / 497

امام صادق عليه السلام : يعنى لا يكون جمعة إلاّ فيما بينه و بين ثلاثة أميال1 / 512

امام صادق عليه السلام : ينبغى للمؤمن أنْ لا يموت حتّى يتعلّم القرآن أو يكون فى تعليمه4 / 347

امام كاظم عليه السلام : آرى، و پايين تر از كبائر نيز ؛ [چرا كه] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است...5 / 327

امام كاظم عليه السلام : آنها به واسطه كوتاهى عقل و قصور ادراكشان ، از جمله كسانى...4 / 59

امام كاظم عليه السلام : الإرادة من الخلق الضمير و ما يبدو لهم بعد ذلك من الفعل و...4 / 170

امام كاظم عليه السلام : اعرضوها على كتاب اللّه ، فما وافق كتاب اللّه فخذوه وما خالف...2 / 447

امام كاظم عليه السلام : إنّ اللّه يقول فى كتابه : (وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ...4 / 476

امام كاظم عليه السلام : إنّ الدعاء يردّ ما قد قدّر و ما لم يقدّر4 / 283

امام كاظم عليه السلام : ...إنَّ سُلَيمانَ بنَ داوُدَ قالَ لِلهُدهُدِ حينَ فَقَدَهُ وَ شَكَّ فى أمرِهِ...5 / 226

امام كاظم عليه السلام : إنّ للّه إرادتين و مشيئتين: إرادة حتم و إرادة عزم، ينهى و هو يشاء...4 / 177

امام كاظم عليه السلام : أَوَّلُ الدِّيَانَةِ بِهِ ، مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ ، تَوْحِيدُه4 / 126

امام كاظم عليه السلام : أوَّلُ ما يَبَرُّ الرَّجُلُ وَلَدَهُ أنْ يُسَمِّيَهُ بِاسْمٍ حَسَنٍ5 / 528

امام كاظم عليه السلام : اين امانت را نزد خودت نگهدار . تا من بميرم ، هيچ كس را بدان ...5 / 350

امام كاظم عليه السلام : اينها از جمله كسانى نيستند كه خداوند مورد عتاب قرار...2 / 566

امام كاظم عليه السلام : اى هشام ! چگونه پيش خدا ، كردارت پاك باشد كه دل از امر...2 / 571

امام كاظم عليه السلام : بِخِصالٍ أمّا أوَّلُها فَإنَّهُ بِشَى ءٍ قَد تَقَدَّمَ مِن أبيهِ فيهِ بِإشارَةٍ إلَيهِ...5 / 226

امام كاظم عليه السلام : به فرزندم على و ابراهيم و عبّاس و اسماعيل و احمد و اُمّ احمد...3 / 138

امام كاظم عليه السلام : ثَلاَثَةٌ يَجلينَ البَصَرَ : النَّظَرُ إلى الخُضرَةِ وَ النَّظَرُ إلى الماءِ الجارى و...5 / 418

امام كاظم عليه السلام : چرا مردم بداء را انكار مى كنند و اين كه خدا گروهى را به انتظار...4 / 278

امام كاظم عليه السلام : خدا بر مردم دو حجّت دارد: حجّت آشكار و حجّت پنهان. حجّت...4 / 91

امام كاظم عليه السلام : خدا پيغمبران و رسولانش را به سوى بندگان نفرستاد مگر براى آن...4 / 91

امام كاظم عليه السلام : خداى متعال ، به واسطه عقل ، حجّت را براى مردم تمام كرده است...4 / 91

امام كاظم عليه السلام : دخل رسول اللّه صلى الله عليه و آله المسجد فإذا جماعة قد أطافوا برجل فقال : ما هذا...4 / 373

ص: 606

امام كاظم عليه السلام : زنى مانند زنان آزاده نيست3 / 161

امام كاظم عليه السلام : عاقل ، كسى است كه حلال ، او را از سپاس گزارى باز ندارد...4 / 96

امام كاظم عليه السلام : فَقالَ بُرَيهٌ أنَّى لَكُمُ التَّوراةُ و الإنجيلُ و كُتُبُ الأنبِياءِ قالَ : هِىَ عِندَنا...5 / 225

امام كاظم عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ثلاثة لا يكلّمهم اللّه و لا ينظر إليهم يوم القيامة و لا ...4 / 375

امام كاظم عليه السلام : الكَبَائِرُ تُخرِجُ مِنَ الإِيمَانِ فَقَالَ : نَعَم وَ مَا دُونَ الكَبَائِرِ5 / 275

امام كاظم عليه السلام : كسى كه مروّت نداشته باشد ، دين نخواهد داشت4 / 56

امام كاظم عليه السلام : كُلُّ مَن جاءَكِ وطالَبَ مِنْكِ هذِهِ الأمانَةَ فى أىِّ وَقتٍ مِنَ الأوقاتِ...3 / 137

امام كاظم عليه السلام : لا يكون شى ء إلاّ ما شاء اللّه و أراد و قدّر و قضى4 / 174

امام كاظم عليه السلام : لَنا يَومَ الخَميسِ اغتَسلا اليومَ لِغدٍ يومِ الجُمُعَةِ فَإنَّ الماءَ غَدا بِها قَليلٌ...3 / 138

امام كاظم عليه السلام : ليس اُولئك ممّن عاتب اللّه إنّما قال اللّه : فاعتبروا يا اُولى الأبصار4 / 10

امام كاظم عليه السلام : مبلغ علمنا على ثلاثة وجوه : ماض و غابر و حادث . فأمّا الماضى....4 / 486

امام كاظم عليه السلام : نعم ، و ما دون الكبائر ، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لا يزنى الزانى و هو مؤمن...4 / 378

امام كاظم عليه السلام : و اللّه إنّى ما أخبرك إلاّ عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عليه السلام عن اللّه 4 عز و جل

/ 365 ، 370

امام كاظم عليه السلام : هدف از آفرينش انسان، شناخت خداوند و پرستش اوست...4 / 48

امام كاظم عليه السلام : يا هشام! إنّ للّه على النّاس حجّتين : حجّة ظاهرة وحجّة باطنة . فأمّا...1 / 332

امام رضا عليه السلام : آن امانتى كه پدرم به تو سپرده ، بياور5 / 350

امام رضا عليه السلام : الأئمة ، علماء ، صادقون ، مفهمون ، محدَّثون4 / 488

امام رضا عليه السلام : اُدع لهما و تصدّق عنهما ، و إنْ كان حيّين لا يعرفان الحق فدارهما...4 / 377

امام رضا عليه السلام : اكتب بسم اللّه الرحمن الرحيم، قال على بن الحسين: قال اللّه...2 / 362

امام رضا عليه السلام : أما بعد فإنّ محمدا صلى الله عليه و آله كان أمين اللّه فى خلقه ، فلمّا قبض عليه السلام كنّا...4 / 495

امام رضا عليه السلام : أمّا الغابر ، فما تقدّم من علمنا و أمّا المزبور ، فما يأتينا و أمّا النكت...4 / 487

امام رضا عليه السلام : الإمام ، الأنيس الرفيق و الوالد الشفيق و الأخ الشقيق...3 / 195

امام رضا عليه السلام : إنّا عن اللّه ِ وعن رسوله، نحدِّث ولا نقول قال فلان وفلان فيتناقض...2 / 476

امام رضا عليه السلام : اِنّ اللّه عز و جل لم يقبض نبيّه صلى الله عليه و آله حتى أكمل له الدين و أنزل عليه القرآن...4 / 477

امام رضا عليه السلام : إنَّ الإمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ عز و جل بِها إبراهيمَ الخَليلَ عليه السلام بَعدَ النُّبُوَّةِ و الخُلَّةِ...5 / 223

امام رضا عليه السلام : اوّل عبادة اللّه معرفته و أصل معرفته، توحيده... متجل لا باستهلال...4 / 171

امام رضا عليه السلام : بَلى ، والآنَ فَرَغْتُ مِن دَفْنِهِ ، فَأعْطِنى الأمانَةَ الَّتى سَلَّمَها إليكِ أبى حِينَ...3 / 137

امام رضا عليه السلام : خداى عز و جل به يكى از پيامبران وحى فرمود كه : «هر گاه اطاعت شوم...4 / 417

امام رضا عليه السلام : دوست هر انسانى ، عقل او، و دشمنش جهل اوست4 / 43

امام رضا عليه السلام : سخنى در اين باره مگو و اظهارى مكن تا خبر به والى رسد5 / 350

ص: 607

امام رضا عليه السلام : سعيده ، بانويى است كه در همه مراحل و روش ها ، اراده...3 / 160

امام رضا عليه السلام : صديقُ كلّ امْرئٍ عقْلُهُ وعدوّهُ جهلُهُ4 / 17

امام رضا عليه السلام : العقلُ غطاءٌ ستيرٌ ...4 / 17

امام رضا عليه السلام : عقل ، گوهرى است كه به آن ، خداوند پرستش مى شود و بهشت ها...4 / 70

امام رضا عليه السلام : عقل ، گوهرى ترين نعمتى است كه خدا به انسان عنايت فرموده است4 / 70

امام رضا عليه السلام : عقل ، نخستين آفريده مجرّدى است كه خداوند آن را در نور خود...4 / 70

امام رضا عليه السلام : عن اللّه ُ فَوَّضَ الْأَمْرَ إِلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: اللّه ُ، أَعَزُّ مِنْ ذَلِكَ2 / 348

امام رضا عليه السلام : قال اللّه : [يا] ابن آدم! بمشيئتى كنت أنت الّذى تشاء لنفسك ما تشاء ...4 / 181

امام رضا عليه السلام : گمان مى كنم در اين موضوع، همانند يهوديان فكر مى كنى؟...4 / 278

امام رضا عليه السلام : لا تنظر فيه ، ففتحته و قرأت فيه (لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا) فوجدتُ...4 / 321

امام رضا عليه السلام : لكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا ، لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ...4 / 152

امام رضا عليه السلام : لولا أنّا نزداد ، لأنفدنا4 / 504

امام رضا عليه السلام : لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاَةِ وَ الصَّوْمِ ، إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِى أَمْرِ اللَّهِ4 عز و جل / 141

امام رضا عليه السلام : مى گويند، دست خدا، بسته است. و منظورشان اين است كه خدا...4 / 278

امام رضا عليه السلام : نحن أهل الذكر و نحن المسؤولون2 / 478

امام رضا عليه السلام : نعم . إنّ اللّه يقول : (فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ)5 / 356

امام رضا عليه السلام : هذا عامِرٌ الزَّهرائِى أتانى يَسْألُنى وَيَشْكو إلَىَّ...3 / 151

امام جواد عليه السلام : إجمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَيْهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ كَقَوْلِهِ تَعَالَى: (وَ لَئِن سَأَلْتَهُم...5 / 246

امام جواد عليه السلام : امير مؤنان عليه السلام به همراه حسن بن على عليه السلام و سلمان...5 / 11

امام جواد عليه السلام : إِنَّ مَنْ عَبَدَ الاِسْمَ دُونَ الْمُسَمَّى بِالْأَسْمَاءِ، أَشْرَكَ وَ كَفَرَ وَ جَحَدَ...2 / 342

امام جواد عليه السلام : رحم اللّه اسماعيل بن الخطاب و رحم اللّه صفوان فإنّهما...3 / 20

امام جواد عليه السلام : السيد المصمود إليه فى القليل و الكثير1 / 272

امام جواد عليه السلام : عَارِفٌ بِالمَجهُولِ مَعرُوفٌ عِند كُلِّ جَاهِل5 / 247

امام جواد عليه السلام : نَعَمْ، يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيه2 / 342

امام جواد عليه السلام : «واحد» همان كسى است كه همگان در توحيد او ، هم زبانند...3 / 183

امام جواد عليه السلام : يا مُحَمَّدُ إنَّ اللّه تَبارَك و تَعالى لَم يَزَل مُتَفَرِّداً بِوَحدانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَق...5 / 229

امام هادى عليه السلام : اين ابو عمرو (عثمان بن سعيد) ، فردى امين و مورد اعتماد من...1 / 46

امام هادى عليه السلام : بدا للّه فى أبى محمّد بعد أبى جعفر ما لم يكن يعرف له كما...4 / 284

امام هادى عليه السلام :للّه الأمر من قبل أن يأمر ومن بعد أن يأمر ما يشاء4 / 279

امام عسكرى عليه السلام : آنچه در اين كتاب است ، دين من و دين پدرانم...3 / 19

ص: 608

امام عسكرى عليه السلام : أن الدنيا و ما عليها لرسول اللّه صلى الله عليه و آله5 / 461

امام عسكرى عليه السلام : اى احمد بن اسحاق! اگر نزد خداوند و امامان محترم نبودى ، پسرم...1 / 39

امام عسكرى عليه السلام : اى احمد بن اسحاق! خداوند ، از آن زمان كه آدم را آفريد تا روز...1 / 38

امام عسكرى عليه السلام : اين ابو عمرو ، امين و مورد اعتماد من است . امينِ امام پيشين بود...1 / 46

امام عسكرى عليه السلام : پسرى را باردار مى شوى كه نامش محمّد است و او قائم پس...3 / 208

امام عسكرى عليه السلام : فض اللّه فاه صلّى من شهر رمضان فى عشرين ليلة كلّ ليلة عشرين...4 / 376

امام عسكرى عليه السلام : قَد عُوفِيَ ابنُكَ المُعتَلُّ وَ مَاتَ الكَبِيرُ وَصِيُّكَ وَ قَيِّمُكَ فَاحمَدِ اللَّهَ...5 / 257

امام عسكرى عليه السلام : همانا دنيا و آنچه در آن است، براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است5 / 424

امام مهدى عليه السلام : آجرك اللّه فى صاحبك، فقد مات و أوصى بالمال الذى كان...1 / 375

امام مهدى عليه السلام : اقبض الحوانيت من محمّد بن هارون الخمسمئة دينار التى لنا عليه1 / 385

امام مهدى عليه السلام : ألبسك اللّه العافية وجعلك معنا في الدنيا والآخرة1 / 378

امام مهدى عليه السلام : انصرفا فأنا امام زمانكما3 / 218

امام مهدى عليه السلام : بارخدايا! از دشمنانم انتقام بگير1 / 48

امام مهدى عليه السلام : بسم اللّه الرحمن الرحيم ، يا على بن محمد السمرىّ أعظم اللّه أجر...1 / 54

امام مهدى عليه السلام : شككت فى أمر حاجز فجمعت شيئا ثمّ صرت إلى العسكر...1 / 381

امام مهدى عليه السلام : لا تخرج معهم فليس لك فى الخروج معهم خيرة وأقم ...1 / 379

امام مهدى عليه السلام : و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا ، فإنّهم...3 / 209

امام مهدى عليه السلام : وانّه سيولد له ولد مبارك ينفع اللّه به ...1 / 50

امام مهدى عليه السلام : و قد أبى اللّه عز و جل أن تكون الإمامة فى أخوين بعد الحسن والحسين عليهماالسلام...1 / 46

امام مهدى عليه السلام : يا حسن بن النضر احمد اللّه على ما من به عليك ولا تشكن، فوّد ...1 / 376

معصوم عليه السلام : آن را حجّتى بر ما قرار دادى و حجّت را تمام كرده اى و بر ما...4 / 301

معصوم عليه السلام : إِذَا أَتَى العَبدُ كَبِيرَةً مِن كَبَائِرِ المَعَاصِى أَو صَغِيرَةً مِن صَغَائِر...ِ5 / 266

معصوم عليه السلام : إذا أردت العلم الصحيح ، فعندنا أهل البيت4 / 512

معصوم عليه السلام : الإرادة من الخلق الضمير وما يبدو لهم... و أما من اللّه فإرادته إحداثه4 / 172

معصوم عليه السلام : أعرضوها على كتاب اللّه ، فما وافى كتاب اللّه عز و جلفخذوه و ما خالف...2 / 243

معصوم عليه السلام : اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ4 / 119

معصوم عليه السلام : ألا إنّى قد اوتيت الكتاب و مثله معه5 / 204

معصوم عليه السلام : الاْءِسْلاَمُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ...5 / 248

معصوم عليه السلام : إنّ الأرض كلّها لنا فما أخرج اللّه منها من شى ء فهو لنا5 / 465

معصوم عليه السلام : إِنَّ أَعجَل الخَيرِ ثَوَاباً صِلَةُ الرَّحِمِ5 / 251

ص: 609

معصوم عليه السلام : إنّ اللّه - تبارك و تعالى - خلق اسما بالحروف غير متصوّت ، و باللفظ...4 / 210

معصوم عليه السلام : إن اللّه عز و جل ركّب فى الملائكة عقلاً بلا شهوة ، و ركّب فى البهائم شهوة...4 / 28

معصوم عليه السلام : إنّا معاشر الأنبياء اُمرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم3 / 181

معصوم عليه السلام : أنتم تخالفونهم فيها و تزعمون أنّ ذلك كلّه باطل إفترى النّاس يكذبون...2 / 537

معصوم عليه السلام : إنّ الدنيا و الآخره للإمام يضعها حيث يشاء و يدفعها إلى من يشاء5 / 466

معصوم عليه السلام : إنّ الدنيا و ما عليها لرسول اللّه 5 / 466

معصوم عليه السلام : إنَّ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَمّا اُسْرِىَ بِهِ لَمْ يَهْبِطْ حَتّى أعْلَمَهُ اللّه ُ - جَلَّ ذِكْرُهُ...4 / 458

معصوم عليه السلام : إِنَّكُم لاَ تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعرِفُوا وَ لاَ تَعرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ...5 / 249

معصوم عليه السلام : إِنَّ للّه ِ عز و جل عِلْمَيْنِ: عِلْمٌ لا يَعْلَمُهُ إلاّ هُوَ، وَ عِلْمٌ...4 / 462

معصوم عليه السلام : إِنَّ اللَّه ... جَبَل بَعض المُؤِنِين عَلَى الإِيمَانِ فَلاَ يَرتَدُّون أَبَداً و...5 / 263

معصوم عليه السلام : إِنَّ اللَّه عز و جل خَلَق خَلقاً لِلإِيمَانِ لاَ زَوَال لَهُ و خَلَق خَلقاً لِلكُفرِ لاَ زَوَال...5 / 263

معصوم عليه السلام : إِنَّ اللَّهَ عز و جل فَرَضَ فَرَائِضَ مُوجَبَاتٍ عَلَى العِبَادِ فَمَن تَرَكَ فَرِيضَةً مِنَ...5 / 266

معصوم عليه السلام : إِنَّ مِنَ الكَبَائِرِ عُقُوقَ الوَالِدَينِ وَ اليَأسَ مِن رَوحِ اللَّهِ وَ الأَمنَ لِمَكرِ...5 / 274

معصوم عليه السلام : أوّل ما اختاره اللّه لنفسه ، العلىّ العظيم4 / 222

معصوم عليه السلام : أوّلنا محمّد و آخرنا محمّد»4 / 182

معصوم عليه السلام : اين شخص، حق و منزلت ماه رمضان را نشناخته است1 / 502

معصوم عليه السلام : پيامبرى بعد از پيامبر ما نيست4 / 488

معصوم عليه السلام : حديث اجماعى را با نقل همگانى بپذيريد كه نقل همگانى...2 / 166

معصوم عليه السلام : حديث ما را با رأى مخالفان مذهب برابر كنيد . اگر حديث ما با...2 / 166

معصوم عليه السلام : حديث ما را با كتاب خدا برابر كنيد . اگر حديثِ ما با قرآن...2 / 166

معصوم عليه السلام : حُسنُ الجِوَارِ يَزِيدُ فِى الرِّزقِ5 / 251

معصوم عليه السلام : خداى - تبارك و تعالى - به عيسى بن مريم فرمود : «اى عيسى!...4 / 421

معصوم عليه السلام : خداى تعالى فرمود : بيان هر چيزى در قرآن است4 / 477

معصوم عليه السلام : خداى - عزّوجلّ - به عيسى عليه السلام فرمود : «اى عيسى! مرا در خاطر...4 / 422

معصوم عليه السلام : خلق اللّه آدم و اقطعه الدنيا قطيعة فما كان لآدم عليه السلام فلرسول اللّه و ما...5 / 466

معصوم عليه السلام : الدنيا و ما فيها للّه تبارك و تعالى و لرسوله و لنا، فمن غلب على شى ء...5 / 465

معصوم عليه السلام : سمعت جدّى رسول اللّه يقول3 / 198

معصوم عليه السلام : السيد المصمود اليه فى القليل و الكثير3 / 184

معصوم عليه السلام : صِلَةُ الرَّحِمِ و حُسنُ الجِوَارِ يَعمُرَانِ الدِّيَار و يَزِيدَانِ فِى الْأَعْمَارِ5 / 251

معصوم عليه السلام : فاعل لا باضطرار، مقدار لا بحركة، مريد لا بهمامة سميع لا بآلة...4 / 171

ص: 610

معصوم عليه السلام : فللّه - تبارك و تعالى - البداء، فى ما علم متى شاء و فى ما أراد...4 / 282

معصوم عليه السلام : فو اللّه ، لا يوجد العلم إلاّ من أهل بيت ، نزل عليهم جبرئيل4 / 512

معصوم عليه السلام : فهذه الأسماء و ما كان من الأسماء الحسنى حتّى تتمّ ثلاثمائة...4 / 215

معصوم عليه السلام : ... قاتل هواك بعقلك ، تسلم لك المودّة وتظهر لك المحبّةُ4 / 17

معصوم عليه السلام : قرآن در روز رستاخيز، به شكل انسان، مجسّم مى شود و مسلمانان...4 / 302

معصوم عليه السلام : قرآن را بگشاييد و آنچه حاجت داريد ، از خدا بخواهيد4 / 336

معصوم عليه السلام : قطعا خداوند ، آدم عليه السلام را از خوردن نهى كرد ، ولى آن را...4 / 178

معصوم عليه السلام : الكَبَائِرُ الَّتِى أَوجَبَ اللَّهُ عز و جل عَلَيهَا النَّارَ5 / 274

معصوم عليه السلام : الكَبَائِرُ سَبعٌ قَتلُ المُؤِنِ مُتَعَمِّداً وَ قَذفُ المُحصَنَةِ وَ الفِرَارُ مِنَ...5 / 274

معصوم عليه السلام : کتاب اللّه على أربعة ، العبارة ، والإشارة ، واللطائف ، والحقائق...4 / 337

معصوم عليه السلام : كل حديث لا يوافق كتاب اللّه ، فهو زخرف3 / 82

معصوم عليه السلام : كلّ كتاب نزل ، فهو عند أهل العلم و نحن هم4 / 496

معصوم عليه السلام : كلّ ما لم يخرج من هذا البيت ، فهو باطل4 / 512

معصوم عليه السلام : گوش كن! رسول خدا وقتى به آسمان ها برده شد، خداوند...4 / 291

معصوم عليه السلام : لَمّا أخَذَ الْمِيثَاقَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِىٍّ عليه السلام...5 / 505

معصوم عليه السلام : لولا آية فى كتاب اللّه لأخبرتكم بما يكون الى يوم القيامة4 / 291

معصوم عليه السلام : ليس بين الرجل وولده وبينه وبين عبده ولا بينه وبين اهله ربا...2 / 420

معصوم عليه السلام : ليس العلم بكثرة التعلّم و إنّما هو نور يقذفه اللّه تعالى فى قلب...4 / 354

معصوم عليه السلام : مَا أَحسَن عَبدٌ الصَّدَقَة فِى الدُّنيَا إِلاَّ أَحسَن اللَّهُ الخِلاَفَة عَلَى وُلدِهِ...5 / 250

معصوم عليه السلام : ما عبد اللّه بشى ء مثل البداء4 / 270

معصوم عليه السلام : ما عظم اللّه بشى ء مثل البداء4 / 270

معصوم عليه السلام : ما لك و القياس، إنّما هلك من قبلكم بالقياس2 / 224

معصوم عليه السلام : مريد لا بهامة و شاء لا بهامة4 / 171

معصوم عليه السلام : مَعرِفَةُ الإِمَامِ وَ اجتِنَابُ الكَبَائِرِ الَّتِي أَوجَبَ اللَّهُ عَلَيهَا النَّارَ5 / 274

معصوم عليه السلام : مَن أراد عِلم الأوّلين و الآخرين، فَلْيثّوِّر القرآن2 / 473

معصوم عليه السلام : من اعتدل يوماه فهو مغبون4 / 338

معصوم عليه السلام : مَن أَفطَرَ يَوماً مِن شَهرِ رَمَضَانَ مُتَعَمِّداً خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ5 / 266

معصوم عليه السلام : مَن زَنَى خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ وَ مَن شَرِبَ الخَمرَ خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ5 / 265

معصوم عليه السلام : مَن شَرِبَ النَّبِيذَ عَلَى أَنَّهُ حَلاَلٌ خُلِّدَ فِى النَّارِ وَ مَن شَرِبَهُ عَلَى أَنَّهُ...5 / 265

معصوم عليه السلام : مَن عَرَف اللَّه عز و جل و مَن رَضِى بِالقَضَاءِ أَتَى عَلَيهِ القَضَاءُ و عَظَّم اللَّهُ...5 / 257

ص: 611

معصوم عليه السلام : مَن مَاتَ وَ لَم يَحُجَّ حَجَّةَ الإِسلاَمِ لَم يَمنَعهُ مِن ذَلِكَ حَاجَةٌ تُجحِفُ...5 / 266

معصوم عليه السلام : نحن مشية اللّه 4 / 182

معصوم عليه السلام : نهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن سل السيف فى المسجد و عن برئ النبى فى المسجد4 / 380

معصوم عليه السلام : و اعلموا انّه ليس من علم اللّه و لا من أمره أن يأخذ من خلق اللّه...2 / 224

معصوم عليه السلام : وَ الإِمَامُ هُوَ الَّذِى يَسْمَعُ الكَلاَمَ وَ لاَ يَرَى الشَّخصَ5 / 235

معصوم عليه السلام : واللّه لقد قبض فى الليلة الّتى نزل فيها القرآن4 / 318

معصوم عليه السلام : ولايت على بن ابى طالب ، در تمام كتاب هاى انبيا نوشته...5 / 174

معصوم عليه السلام : و لقد جئتهم بالكتاب مشتملاً على التنزيل و التأويل4 / 323

معصوم عليه السلام : و يا يونس! لا تكوننّ مبتدعاً، من نظر برأيه هلك2 / 225

معصوم عليه السلام : يُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ يُقْبَضُ عَنّا فَلا نَعْلَمُ4 / 451

ص: 612

فهرست اعلام

(3)

فهرست اعلام

آخوند خراسانى1 / 402؛ 5 / 463

آدم عليه السلام / 330، 368، 410؛ 2 / 348؛ 3 / 123؛ 4 / 55، 196، 242، 389، 418، 419، 497؛ 5 / 228،

230، 335، 505، 510، 512

آدم بن متوكّل3 / 326

آذر كيوان5 / 181

آرتورپ1 / 12

آرگيل5 / 380

آسا4 / 239

آصف بن برخيا4 / 478، 479، 490

علاّمه آقا بزرگ تهرانى2 / 201، 207، 284، 622؛ 3 / 11، 14، 34، 42، 229، 243، 254

شيخ آقابزرگ طهرانى3 / 37

آية اللّه آقا حسين طباطبايى بروجردى 2 / 199، 370؛ 3 / 10؛ 5 / 463

آقا ضياء عراقى1 / 404؛ 4 / 132، 133

آگوستين4 / 78، 79

آل عصفور بحرانى1 / 285

آلوسى2 / 438

آمنه1 / 276

آمنه بنت وهب عليهاالسلام4 / 415

آناهيتا (ايزد بانوى آب)5 / 409

آنسلم4 / 79

ابان بن ابى عيّاش3 / 311؛ 5 / 17، 18

ابان بن تغلب1 / 283؛ 3 / 223، 227، 239

ابان بن عثمان1 / 495؛ 3 / 26، 53، 223، 227

ابان بن عثمان احمر4 / 208

ابان بن عثمان بجلى1 / 499

ابراهيم عليه السلام / 368؛ 2 / 359، 384، 387، 479، 603؛ 4 / 137، 177، 179، 330، 471؛ 5 / 222، 223،

513، 515، 517، 523

ابراهيم انيس3 / 45، 171

إبراهيم بن ابى البلاد3 / 109، 326

ابراهيم بن احمد مستملى2 / 303

ابراهيم بن اسحاق الأحمر3 / 115، 116

ابراهيم بن اسحاق موصلى1 / 20

ابراهيم بن جعفر3 / 157

ابراهيم بن حجاج1 / 189

إبراهيم بن حسن بن حسن عليه السلام / 157، 162، 165

ص: 613

ابراهيم بن سليمان3 / 60

ابراهيم بن طهمان2 / 318

ابراهيم بن عبد اللّه 2 / 313

ابراهيم بن عبد الحميد3 / 158، 326؛ 4 / 372

ابراهيم بن عبده نيشابورى5 / 351

إبراهيم بن عثمان3 / 311

ابراهيم بن عطيّه3 / 141، 142

إبراهيم بن عمر اليمانى3 / 311؛ 4 / 195، 207

ابراهيم بن محمّد3 / 240

ابراهيم بن محمّد بن ابى عون1 / 109

ابراهيم بن محمّد بن ابى يحيى سمعان مدنى3 / 15

ابراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال الثقفي3 / 34

ابراهيم بن محمّد بن سفيان1 / 189

إبراهيم بن محمّد بن عبد اللّه بن موسى بن جعفر عليه السلام / 107، 129

ابراهيم بن محمّد ثقفى2 / 23، 91؛ 3 / 43

ابراهيم بن محمّد الهمدانى3 / 188، 240

ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام / 306؛ 3 / 138

ابراهيم بن مهزم3 / 326

ابراهيم بن مهزيار1 / 377

ابراهيم بن ميمون3 / 53

ابراهيم بن نعيم ابوالصباح الكنانى3 / 326

ابراهيم بن هاشم (پدر على بن ابراهيم قمى) 2 / 575؛ 3 / 25، 26، 55، 57، 216، 240، 241، 293؛ 4 / 204

ابراهيم بن يوسف3 / 326

ابراهيم ثقفى3 / 36

ابراهيم شربينى شافعى5 / 496

ابراهيم الغمر3 / 124

ابراهيم كرخى5 / 544

دكتر ابراهيم مدكور4 / 71

ابراهيم نوبخت4 / 155

ابراهيم يعقوبيان1 / 349

ابشيهى5 / 543

ابليس4 / 50؛ 5 / 501، 508، 522

ابن ابى حاتم2 / 448

ابن ابى الحديد1 / 177؛ 4 / 453؛ 5 / 539

ابن ابى داوود رواسى3 / 217

ابن ابى الدنيا1 / 176

ابن ابى رافع حميرى1 / 218، 354

ابن ابى ساج1 / 135

ابن ابى عقب5 / 547

ابن ابى عقيل عمانى1 / 208،216، 219

ابن ابى العلاء الخفاف3 / 309

ابن ابى عمير1 / 335، 368، 498، 502؛ 3 / 13، 21، 22، 23، 87، 90، 215، 266، 296، 299، 303، 313، 321؛ 4 / 363، 371، 378؛ 5 / 458، 459، 466، 480

ابن ابى العوجاء3 / 185

ابن ابى عون1 / 109

ابن ابى اللطف5 / 497

ابن ابى نجران (ر . ك : عبد الرحمن بن ابى نجران)3 / 123

ابن ابى نصر3 / 312

ابن ابى يعفور (ر . ك : عبد اللّه بن ابى يعفور) 1 / 296، 297؛ 2 / 287

ص: 614

ابن ابى يعفور2 / 307

ابن اثير جزرى1 / 23، 62، 75، 76، 83، 85، 96، 97، 100، 107، 116، 134، 181، 195، 265، 306، 336، 349، 459، 465، 474؛ 2 / 206؛ 3 / 144، 169؛ 5 / 546، 549

ابن اخشيد1 / 155

ابن ادريس1 / 349، 356

إبن اذينة3 / 199، 309؛ 4 / 378

ابن اسباط3 / 309

ابن امّ مكتوم4 / 373

ابن بابويه (ر . ك : شيخ صدوق)1 / 51، 57، 152، 210، 235، 239، 240، 241، 242، 243، 249، 250، 251، 256، 319، 326، 327، 341، 344، 515؛ 2 / 360؛ 3 / 13، 175، 177

ابن برّاج5 / 482

ابن بزيع3 / 243

ابن بغوى1 / 187

ابن بكير2 / 125؛ 3 / 231، 292؛ 4 /

376؛ 5 / 275

ابن تيميه2 / 314، 444، 447، 482، 487، 489،500

ابن جحام5 / 494

ابن جرير طبرى (ر . ك : طبرى)2 / 466، 480

ابن جزرى5 / 167

ابن جنيد اسكافى1 / 216، 219

ابن جوزى2 / 544، 545

ابن جهم5 / 64

ابن حبيب3 / 312

ابن حجر عسقلانى1 / 465؛ 2 / 221، 313، 449، 457؛ 3 / 43، 45، 170؛ 5 / 496، 544

ابن الحزم3 / 170

ابن حمزه5 / 481

ابن حنبل (ر . ك : احمد بن حنبل)1 / 152، 163، 164، 165، 166؛ 2 / 281؛ 5 / 309

ابن حنزابه1 / 67، 99

ابن حنفيّه5 / 20

ابن حىّ3 / 14

ابن خزاز3 / 208

ابن خزيمه2 / 198

ابن خطيب داريا محمّد بن احمد5 / 496

ابن خلدون4 / 481

ابن خلكان3 / 205

ابن داوود3 / 16، 146؛ 4 / 201؛ 5 / 15

ابن دريد ازدى5 / 546

ابن دميان2 / 235

ابن رئاب3 / 59

ابن رائق1 / 69، 76، 100، 101، 102، 106

ابن راوندى1 / 156؛ 4 / 83

ابن رسته5 / 493

ابن رشد4 / 79

ابن روح1 / 105، 108، 132، 173

ابن الزبير (ر. ك: عبد اللّه بن زبير)3 / 35

ابن زهره5 / 482

ابن زين العابدين2 / 313

ابن سعد5 / 544

ابن سفيان3 / 60

ابن سكّيت2 / 594

ابن سكين3 / 299

ابن سماعه3 / 91؛ 5 / 23

ابن السمّاك2 / 386

ص: 615

ابن سنان1 / 444؛ 3 / 223، 225، 226، 227، 239، 293؛ 4 / 43

ابن سيّده5 / 544، 546

ابن سيرين2 / 307

ابن سينا4 / 158؛ 5 / 386

ابن شاذان4 / 201

ابن شبيب زيات1 / 109

ابن شعبه حرّانى3 / 198؛ 4 / 153

ابن شهر آشوب (ر. ك : محمد بن شهر آشوب) 3 / 16، 37، 45، 303، 304؛ 4 / 438، 439، 463؛ 5 / 182، 261

ابن شيرزاد1 / 103

ابن ضحّاك3 / 163

ابن طاووس (ر. ك: سيد ابن طاووس) 3 / 14، 16؛ 5 / 218

ابن طاهر1 / 87، 88

ابن طقطقى1 / 25

ابن طولون5 / 497

ابن طى1 / 132

ابن ظريف3 / 306

ابن عاشور2 / 522

ابن عامر حسين بن محمّد اشعرى قمى 2 / 275

ابن عبّاس2 / 306، 457، 474، 497، 499، 500، 501، 546؛ 3 / 165؛ 4 / 319، 385، 500؛ 5 / 25، 77، 110، 126، 175، 518

ابن عبد البر3 / 144

ابن عبد ربّه اندلسى5 / 550

ابن عبد الملك بن اعين3 / 307

ابن عبد الواحد بن المختار3 / 307

ابن عبدون3 / 35

ابن عثمان الناووسى3 / 239

ابن العجمى1 / 384

ابن عربى4 / 443، 481

ابن عساكر1 / 235، 258؛ 2 / 202؛ 3 / 219؛ 5 / 175

ابن عقده1 / 441؛ 3 / 12، 28

ابن عكاشه3 / 153

ابن عمر (ر. ك: عبد اللّه بن عمر)2 / 495؛ 5 / 82

ابن عمرو بن سعيد الزيات3 / 307

ابن العميد قمى1 / 132؛ 2 / 379

ابن عون الأسدى3 / 310

ابن غضائرى1 / 500؛ 3 / 92، 95، 96، 101، 310، 314؛ 4 / 198، 201، 202، 205، 208؛ 5 / 13، 15، 105، 109

ابن فرات1 / 96، 97

ابن فرّوخ3 / 170

ابن فضّال1 / 444؛ 2 / 565، 573؛ 3 / 17، 160، 231، 292، 293؛ 4 / 364، 376، 415، 422

ابن فقيه1 / 128

ابن فندق3 / 133

ابن فهد مكّى5 / 497

ابن قتيبه دينورى4 / 480؛ 5 / 493

ابن قدامة3 / 300

ابن قولويه (ر. ك: جعفر بن محمد بن قولويه) 1 / 216، 249، 250، 251، 252، 253، 254؛ 3 / 215، 296

ابن قيس الماصر5 / 265

ص: 616

ابن قيّم2 / 488، 489

ابن كثير (ر. ك : عبد الرحمان بن كثير) 2 / 487، 498، 501، 522؛ 3 / 307

ابن كرام1 / 189

ابن كردى3 / 127

ابن ماجه2 / 198

ابن ماكولا2 / 202؛ 3 / 170

ابن مالك3 / 310

ابن المثنى3 / 298

ابن محبوب (ر. ك: حسن بن محبوب) 1/444؛ 2 / 307، 570؛ 3 / 23، 24، 59، 129، 307، 308

ابن مردويه2 / 465؛ 5 / 175

ابن مسعود (ر. ك: عبد اللّه بن مسعود) 2 / 488؛ 5 / 171

ابن مسكان1 / 297؛ 2 / 125؛ 3 / 295، 301

ابن مسكويه1 / 97، 123؛ 2 / 373، 383، 384، 385، 389، 391، 392، 394، 397، 398، 400؛ 5 / 386، 387، 391، 394

ابن مسكين3 / 299

ابن مشهدى1 / 249؛ 3 / 215، 216، 217

ابن مطر1 / 72

ابن معتز1 / 64، 94، 95

ابن مغازلى شافعى2 / 465؛ 5 / 169

ابن مقله1 / 69، 133

ابن منظور4 / 107، 133، 154، 271، 387، 391؛ 5 / 548

ابن موصلى1 / 160

ابن ميثم البحرانى4 / 130، 453

ابن ميكائيل1 / 115

ابن نديم1 / 67، 157، 159، 174، 176، 182، 366؛ 3 / 14، 32، 34، 44؛ 4 / 323

ابن نوبخت5 / 231

ابن نوح3 / 63

ابن واضح1 / 176

ابن وليد4 / 203، 204، 207؛ 5 / 108

ابن هرمز3 / 163

ابن هشام5 / 549

ابن هلال ثقفى كوفى1 / 176؛ 4 / 155

ابن يحيى صولى1 / 106

ابن يقطين1 / 104

ابو احمد القاسم بن محمّد بن على الهارونى 3 / 197

ابو احمد محمّد بن ابى عمير زياد بن عيسى 3 / 20

ابو اسحاق3 / 253

ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق1 / 164

ابو اسحاق ابراهيم بن حمّاد1 / 161

ابو اسحاق ابراهيم بن محمّد1 / 176

ابو اسحاق اسماعيل بن اسحاق قاضى1 / 160

ابو إسحاق (ثعلبة بن ميمون)3 / 307

ابو إسحاق السّبيعىّ2 / 347

ابو اسحاق نوبختى5 / 307

ابو إسماعيل إبراهيم بن إسحاق الأزدى4 / 375

ابو اسماعيل ابراهيم بن ناصر طباطبا3 / 133

ابو الأسود دؤلى5 / 541، 550

ابو الحسن الكاظم عليه السلام (ر . ك : امام كاظم - موسى بن جعفر)1 / 279؛ 2 / 447، 566؛ 3 / 108، 112، 123، 138، 139، 147، 160، 188، 239، 314؛ 4 / 10، 59، 170، 174،

ص: 617

177، 321، 373، 378، 488؛ 5 / 122، 140، 226، 275، 528

ابو ايّوب4 / 372

ابو ايّوب الخزاز1 / 368؛ 3 / 52، 59، 311

ابو البخترى3 / 93، 324

ابو بردة بن ابو موسى اشعرى2 / 318

ابو بصير1 / 296، 368، 444؛ 2 / 330، 344؛

3 / 144، 145، 155، 168، 232، 253، 312؛ 4 / 175، 329، 330، 496، 457؛ 5 / 14، 15، 16، 17، 27، 30، 52، 176، 226، 231، 348، 461

ابو بصير يحيى بن القاسم3 / 236؛ 4 / 205

ابو بكر احمد بن حسين بن مهران دينورى مصرى 5 / 494

ابو بكر احمد بن عمرو بن ابى عاصم شيبانى 5 / 493

ابو بكر بن ابى قحافه1 / 166؛ 2 / 220، 221،

380، 387، 463؛ 5 / 26، 521

ابو بكر بن عياش2 / 316

ابو بكر بن عيسى بن احمد العلوى3 / 107، 129

ابو بكر بن كامل1 / 167

ابو بكر الجزائرى2 / 209

ابو بكر الحضرمى3 / 231؛ 5 / 351

ابو بكر صيرفى1 / 162

ابو بكر محمّد اسحاق قاسانى1 / 162

ابو بكر مروزى حنبلى1 / 163

ابو الجارود1 / 334؛ 2 / 568؛ 3 / 164؛ 4 / 380؛ 5 / 24، 25، 28، 86

ابو جحيفه2 / 468

ابو جعفر (احمد بن حسين بن عبد الملك) 3 / 24

ابو جعفر (احمد بن عيسى بن جعفر) 3 / 108

ابو جعفر (احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى) 3 / 25

ابو جعفر الأحول الهمدانى1 / 332؛ 2 / 185

ابو جعفر الأعور2 / 185

ابو جعفر الباقر عليه السلام (ر . ك : امام باقر - محمّد بن على)1 / 240، 506؛ 2 / 185، 343، 479؛ 3 / 109، 142، 147، 182، 183، 199، 200، 299، 300؛ 4 / 140، 208، 325، 326، 329، 363، 372، 374، 375، 376، 378، 379، 380، 478، 489، 504؛ 5 / 92، 133، 134، 142، 247، 250، 258، 265، 275، 461، 505، 508، 509، 513، 526، 527، 529

ابو جعفر بسطام1 / 109

ابو جعفر بن على الفزارى2 / 545

ابو جعفر بن الهادى4 / 284

ابو جعفر الجواد عليه السلام (ر . ك : امام جواد - محمد بن على)3 / 92، 314؛ 5 / 229

ابو جعفر الدهان3 / 218

ابو جعفر على بن حسين بن موسى قمى 2 / 250

ابو جعفر القرشى الصيرفى3 / 28

ابو جعفر القمى3 / 238

ابو جعفر محمّد بن احمد طحاوى1 / 160

ابو جعفر محمّد بن حسن بن فروخ صفّار 1 / 441؛ 5 / 12

ابو جعفر محمّد بن الحسن الطوسى (ر. ك: شيخ طوسى)1 / 250؛ 5 / 163

ص: 618

ابو جعفر محمد بن عثمان1 / 66، 465

ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه1 / 249؛ 3 / 196، 215، 216

ابو جعفر محمّد بن على السروى المازندرانى 3 / 45

ابو جعفر محمّد بن موسى1 / 66

ابو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى (ر. ك: كلينى - محمد بن يعقوب)2 / 160، 202، 204، 206، 429، 553؛ 3 / 44؛ 4 / 309

ابو جعفر محمّد الصورانى3 / 109

ابو جعفر منصور1 / 82

ابو جهل5 / 545

ابو حاتم احمد بن حمدان رازى1 / 150، 183؛ 2 / 229

ابو حازم قاضى1 / 160

ابو حامد عمران بن موسى بن إبراهيم3 / 197

ابو حامد محمّد غزالى5 / 386

ابو الحسن احمد بن يحيى منجم1 / 167

ابو الحسن اشعرى1 / 131، 155، 156، 158؛ 4 / 68

ابو الحسن بن فرات1 / 65، 95، 96، 97

ابو الحسن بن كبرياء نوبختى1 / 106

ابو الحسن بن كثير نوبختى1 / 44

ابو الحسن حمدويه بن نصر4 / 205

ابو الحسن دقيقى1 / 167

ابو الحسن الرضا عليه السلام (ر . ك : امام رضا - على بن موسى)1 / 279؛ 2 / 362، 445؛ 3 / 147، 191، 239، 306، 307، 309، 314؛ 4 / 17؛ 4 / 17، 181، 377

ابو الحسن شعرانى2 / 112

ابو الحسن عامرى5 / 386

ابو الحسن عبد اللّه بن احمد مغلس1 / 168

ابو الحسن عبيد اللّه بن حسن كرخى1 / 160

ابو الحسن العسكرى عليه السلام (ر . ك : ابو محمد - امام عسكرى - حسن بن على)4 / 197

ابو الحسن عقرايى2 / 321

ابو الحسن على بن احمد العقيقى2 / 185

ابو الحسن على بن اسماعيل اشعرى1 / 156؛ 5 / 306

ابو الحسن على بن عبد اللّه بن وصيف 3 / 205

ابو الحسن على بن فرات1 / 66

ابو الحسن على بن محمّد بن ابراهيم بن ابان رازى4 / 197

ابو الحسن على بن محمّد بن موسى1 / 66

ابو الحسن على بن محمّد السمرى1 / 27، 208، 252؛ 2 / 174، 178

ابو الحسن على بن محمّد الفرات1 / 108

ابو الحسن على بن موسى قمى1 / 160

ابو الحسن ماردانى1 / 14

ابو الحسن محدّث3 / 148

ابو الحسن محمّد3 / 114

ابو الحسن محمّد بن احمد كاتب1 / 162

ابو الحسن محمّد بن اسدى كوفى1 / 200

ابو الحسن الهادى عليه السلام (ر. ك: امام هادى - على بن محمد)1 / 280؛ 3 / 114، 115، 118؛ 5 / 515

ابو الحسين عليه السلام / 496؛ 2 / 200

ابو الحسين احمد ابن فارس4 / 155

ابو الحسين احمد بن احمد كوفى2 / 321

ابو الحسين احمد بن على بن سعيد الكوفى

ص: 619

1/ 354

ابو الحسين احمد بن يحيى راوندى1 / 155

ابو الحسين بن معمر الكوفى1 / 365، 366

ابو الحسين بن يونس1 / 167

ابو الحسين خياط1 / 156

ابو الحسين عبد الكريم بن عبد اللّه بن نصر بزّاز1 / 354

ابو الحسين عقرانى1 / 354

ابو الحسين على بن عباس1 / 69

ابو الحسين على بن عباس نوبختى1 / 106

ابو الحسين الكوفى1 / 366

ابو حسين محمّد1 / 110

ابو الحسين محمّد بسطام1 / 110

ابو الحسين محمّد بن جعفر اسدى1 / 150

ابو الحسين معمر1 / 365

ابو الحسين نورى1 / 187

ابو الحسين يحيى بن حسن عبيدلى1 / 176

ابو حفص نيشابورى1 / 190

ابو حمزه3 / 165؛ 4 / 329

ابو حمزه بطائنى5 / 21

ابو حمزه ثمالى2 / 305؛ 3 / 38، 120، 141، 202، 205، 313؛ 4 / 375، 376؛ 5 / 25، 134، 247

ابو حنيفه1 / 13، 159، 179؛ 2 / 199، 222،

281؛ 5 / 265، 310، 327 501، 502

ابو حنيفه عثمان بن ثابت زوطى1 / 159

ابو حيّان توحيدى2 / 379

ابو خالد الكابلى5 / 461، 465، 473، 478، 479، 481، 482، 483، 484

ابو خالد الواسطى3 / 118

ابو الخطّاب3 / 84، 303

ابو خلف سعد بن عبد اللّه اشعرى قمى 1 / 175

ابو خيثمه احمد بن زهير1 / 164

ابو الخير صالح بن سلمة4 / 198، 487

ابو داوود سجستانى2 / 198؛ 3 / 313، 314

ابو دلف1 / 15

ابو دلف خزرجى1 / 12

ابو دلف عجلى1 / 80

ابو ذر2 / 501، 537، 539؛ 4 / 362؛ 5 / 16، 17

ابو رافع5 / 538

ابو ريحان بيرونى1 / 111؛ 5 / 386

ابو ريه2 / 312

ابو زرعه رازى2 / 322

ابو زكريّا يحيى بن يعقوب قادرى شامى 5 / 498

ابو الزناد2 / 305

ابو سادات مبارك1 / 336

ابو السرايا2 / 568؛ 3 / 112

ابو سعد آبى1 / 120

ابو سعيد خدرى1 / 499؛ 3 / 253؛ 5 / 23، 131

ابو سعيد عصفورى5 / 21، 22

ابو سليمان حمد بن محمّد بن ابراهيم بن خطاب بستى2 / 323

ابو سليمان داوود1 / 162

ابو سليمان داوود بن على اصفهانى1 / 167

ابو سليمان داوود بن كوره قمى1 / 441؛ 3 / 25

ص: 620

ابو سماعه1 / 496

ابو سمينه محمّد بن على كوفى3 / 28، 29، 92،307، 310؛ 5 / 21، 22

ابو سهل اسماعيل1 / 68

ابو سهل اسماعيل بن على بن اسحاق 5 / 219

ابو سهل اسماعيل بن على نوبختى1 / 68، 99، 104، 174، 188

ابو سياره5 / 476

ابو شاكر زنديق2 / 570

ابو صالح منصور بن اسحاق بن احمد 1 / 120؛ 2 / 500

ابو الصباح الكنانى4 / 369؛ 5 / 288، 348

ابو الصدام1 / 43، 376

ابو الصلاح حلبى2 / 257؛ 4 / 130، 154؛ 5 / 231، 233

ابو طالب عليه السلام / 273، 276، 277؛ 2 / 250؛ 3 / 202،

253؛ 4 / 415؛ 5 / 348، 540، 541

ابو طالب على نژاد جويبارى3 / 221

ابو طاهر قرمطى1 / 76؛ 2 / 231

ابو طاهر گناوى1 / 180

ابو طفيل5 / 19، 20، 21

ابو طيب يعقوب بن ياسر3 / 115

ابو العاص بن ربيع بن عبد العزى قرشى عبشمى 3 / 143

ابو العباس3 / 253؛ 4 / 208

ابو العباس احمد1 / 66

ابو العباس احمد بن عمر بن شريح1 / 162

ابو العباس احمد بن متوكّل1 / 63

ابو العباس احمد بن محمّد بن بسطام 1 / 109

ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد 1 / 441

ابو العباس احمد بن محمّد بن موسى1 / 66

ابو العبّاس احمد بن مقتدر1 / 18

ابو العباس طالقانى3 / 195

ابو العباس عبد اللّه بن محمّد السفّاح1 / 81

ابو العباس محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقانى3 / 197

ابو عبد اللّه احمد بن ابراهيم صيمرى 1 / 354

ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل1 / 162

ابو عبد اللّه بن مسلم1 / 120

ابو عبد اللّه جعفر بن زيد بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 110

ابو عبد اللّه الحاكم النيشابورى2 / 446

ابو عبد اللّه حسين عليه السلام (ر. ك: امام حسين - حسين بن على)1 / 69؛ 3 / 115

ابو عبد اللّه حسين بن يزيد نوفلى4 / 201

ابو عبد اللّه حسين نوبختى1 / 106

ابو عبد اللّه ذهبى2 / 455

ابو عبد اللّه شيعى1 / 181

ابو عبد اللّه الصادق عليه السلام (ر . ك : امام صادق - جعفر بن محمد)1 / 240، 368، 494، 495، 496، 497، 498، 506، 510؛ 2 / 51، 69، 140، 147، 152، 157، 158، 162، 166، 167، 227، 266، 296، 312، 313، 307، 308، 330، 345، 346، 348، 444، 533، 600؛ 4 / 143، 168، 169، 173، 175، 176، 180، 195، 208، 315، 318، 322، 324، 325، 327، 329، 330، 364، 365، 370، 371، 373، 374، 376، 377، 378، 446، 449، 451، 457، 455، 487، 492، 507؛ 5 / 92، 119، 135، 149، 174، 177، 246،

ص: 621

249، 255، 266، 267، 289، 408، 424، 461، 501، 503، 507، 508، 509، 510، 511، 515، 516، 517، 518، 519، 520، 522، 523، 524، 526، 527، 528

ابو عبد اللّه مالك بن انس1 / 160

ابو عبد اللّه محمّد1 / 164، 176

ابو عبد اللّه محمّد بن احمد نسفى1 / 184

ابو عبد اللّه محمّد بن ادريس هاشمى 1 / 161

ابو عبد اللّه محمّد بن اسماعيل البخارى 3 / 41

ابو عبد اللّه محمّد بن شجاع ثلجى1 / 159

ابو عبد اللّه محمّد بن عبّاس5 / 494

ابو عبد اللّه محمّد بن على1 / 190

ابو عبد اللّه محمّد بن كرّام سجستانى 1 / 189

ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان 3 / 215

ابو عبد اللّه محمّد بن يزيد واسطى1 / 154

ابو عبد اللّه مرزبانى2 / 257

ابو عبد اللّه نوبختى1 / 69

ابو عبد الرحمان الحذاء3 / 308

ابو عبيد اللّه محمّد بن عمران مرزبانى خراسانى 5 / 494

ابو عبيده (زياد بن عيسى)3 / 152، 253؛ 4 / 455

ابو عبيدة حذّاء3 / 152

ابو العتاهية1 / 19؛ 5 / 543

ابو عثمان حيرى1 / 190

ابو عثمان دمشقى2 / 387

ابو عثمان العبدى4 / 375

ابو عقيل عيسى بن نصر1 / 385

ابو على احمد1 / 125

ابو على احمد بن عمر5 / 493

ابو على احمد بن محمّد مسكويه رازى 2 / 378

ابو على اشعرى قمى1 / 353؛ 2 / 275؛ 3 / 199؛ 4 / 364، 378

ابو على بسطام1 / 109

ابو على الجازرى2 / 544

ابو على جبايى معتزلى1 / 154، 157، 174؛ 2 / 523

ابو على چغانى1 / 125

ابو على حسن بن محبوب3 / 23

ابو على الحسن بن محمّد3 / 215

ابو على طبرسى5 / 89

ابو على محمّد بن على بن مقله1 / 93

ابو على محمّد بن الياس1 / 76

ابو على محمّد بن يحيى1 / 96

ابو عمارة1 / 240؛ 3 / 309

ابو عمرو الأوزاعى3 / 182

ابو عمرو الزّبيرىّ5 / 267، 289

ابو عمرو كشى3 / 17، 39؛ 4 / 205

ابو عيسى يهودى اهوازى1 / 155

ابو غالب احمد بن محمّد زرارى1 / 353، 424

ابو غالب رازى1 / 218؛ 2 / 186؛ 3 / 20، 43

ابو الغنائم3 / 133، 137، 169

ابو الفتح2 / 379

ابو الفتح فضل بن جعفر1 / 99

ابو الفتح كراجكى4 / 130

ابو الفرج اصفهانى1 / 27؛ 3 / 133؛ 5 / 543

ابو الفرج محمّد بن اسحاق الورّاق3 / 44

ابو الفرج معافا بن زكريا1 / 167

ابو الفضل جعفر بن معتضد1 / 63

ص: 622

ابو الفضل محمّد بن الحسين قمى1 / 132

ابو القاسم صلى الله عليه و آله (ر . ك : پيامبر - محمد - النبى) 2 / 307

ابو القاسم بلخى1 / 175

ابو القاسم بن حسين بن موسى عليه السلام / 116

ابو القاسم جعفر بن احمد العلوى2 / 184

ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه 1 / 249، 353؛ 2 / 14، 321

ابو القاسم جنيد بن محمّد بن جنيد1 / 185

ابو القاسم حسين بن روح نوبختى1 / 49، 53، 422، 465؛ 5 / 218

ابو القاسم سليمان بن احمد بن ايّوب طبرانى 5 / 494

ابو القاسم العراد1 / 167

ابو القاسم فردوسى5 / 365

ابو القاسم القائم بامر اللّه بن مهدى علوى 1 / 76

ابو القاسم كعبى2 / 523

ابو قره3 / 185

ابو الليث2 / 255

ابو مالك حضرمى2 / 23؛ 5 / 466، 480

ابو المثنى احمد بن يعقوب قاضى1 / 94

ابو محمّد4 / 496

ابو محمّد الحسن عليه السلام (ر. ك: امام حسن مجتبى - حسن بن على)1 / 280، 375، 376، 377، 378، 384، 386، 387؛ 2 / 222؛ 3 / 124، 125، 127؛ 4 / 376؛ 5 / 257

ابو محمّد حسن بن احمد مؤّب1 / 248؛ 3 / 205

ابو محمّد حسن بن موسى نوبختى5 / 219

ابو محمّد عبد اللّه بن مغيرة البجلى3 / 26

ابو محمّد عبد اللّه الدوريستى1 / 250

ابو محمّد عسكرى عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - امام عسكرى)5 / 349

ابو محمّد على بن معتضد1 / 18

ابو محمّد غياث بن ابراهيم تميمى دارمى 3 / 15

ابو محمّد القاسم بن العلاء3 / 196، 197

ابو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى 1 / 353

ابو مخلّد1 / 123

ابو المعالى محمّد بن محمّد إبراهيم الكلباسى 1 / 258

ابو المغرا4 / 372

ابو المفضّل محمّد بن عبد اللّه بن مطلب شيبانى 1 / 354

ابو مقدام هشام بن زياد3 / 165

ابو منذر هشام بن محمّد سائب كلبى نسّاب 5 / 493

ابو منصور عبد الملك بن محمّد بن اسماعيل نيشابورى5 / 495

ابو منصور محمّد بن محمّد ماتريدى 1 / 158، 159

ابو موسى اشعرى2 / 219، 495؛ 5 / 82، 306

ابو نصر بزنطى3 / 57

ابو نصر محمّد بن محمّد بن طرخان اوزلغ 4 / 83

ابو نعيم الأنصارى الزيدى2 / 185؛ 3 / 42

ابو نؤاس1 / 19

ابو ولاد3 / 297

ابو الوليد2 / 331

ص: 623

ابو هاشم5 / 13

ابو هاشم جبايى1 / 155

ابو هاشم داوود بن قاسم جعفرى2 / 575؛ 3 / 19؛ 5 / 11، 246

ابو هاشم عبد السلام1 / 153

ابو هذيل علاف1 / 153

ابو هريره2 / 305، 306، 307، 438، 496، 546

ابو هشام5 / 12

ابو هلال عسكرى4 / 109؛ 5 / 495، 497

ابو الهيثم الدينارى2 / 185

ابو يزيد مخلّد بن كيداد1 / 72

ابو يعقوب اسحاق بن اسماعيل نوبختى 1 / 68، 99

ابو يعقوب سجستانى1 / 185

ابو يوسف كندى1 / 20؛ 2 / 387

اُبى بن كعب2 / 496؛ 5 / 166

اتكينسون5 / 369

احسان سرخه اى3 / 75

احمد ابن اسحاق1 / 46

احمد باقريان2 / 151

احمد برقى1 / 177؛ 4 / 198

احمد بن ابراهيم4 / 197

احمد بن ابو عبد اللّه برقى3 / 31

احمد بن ابى زاهر ابو جعفر اشعرى2 / 320

احمد بن ابى عبد اللّه 3 / 306؛ 5 / 12، 13، 134

احمد بن ابى نصر بزنطى1 / 224

احمد بن احمد كاتب كوفى1 / 354؛ 2 / 200

احمد بن ادريس اشعرى قمى1 / 35، 37، 200، 246، 353، 446؛ 2 / 275، 360؛ 3 / 307

احمد بن اسحاق اشعرى قمى1 / 37، 38، 44، 45، 47، 48، 49، 133، 376؛ 3 / 245، 308، 309

احمد بن إسحاق بن سعد1 / 240

احمد بن اسحاق قمى1 / 38، 47

احمد بن اسماعيل1 / 10، 120

احمد بن الحسن3 / 301

احمد بن حسن بن وليد قمى1 / 54

احمد بن حسن ماردانى1 / 113، 116

احمد بن الحسين3 / 245، 301

احمد بن الحسين ابن غضائرى3 / 42

احمد بن حسين بن عبدالملك ازدى3 / 24

احمد بن حسين بن الغضائرى4 / 229

احمد بن حسين ماردانى1 / 9

احمد بن حمزة بن يسع1 / 49

احمد بن حنبل1 / 158، 163، 165؛ 2 / 496؛ 4 / 382، 385

احمد بن خالد برقى5 / 12

احمد بن رزق3 / 326

احمد بن زياد بن جعفر الهمدانى2 / 184

احمد بن سعيد ابوالحسين الكوفى2 / 201

احمد بن شعيب النسائى2 / 446؛ 4 / 381

احمد بن صالح1 / 85

احمد بن طاووس2 / 162، 163

احمد بن طبيب سرخسى4 / 83

احمد بن عبد اللّه الأصبهانى3 / 42

احمد بن عبد اللّه بن محمّد3 / 121

احمد بن عبد العزيز بن ابى دلف1 / 117، 134

احمد بن عبدون3 / 24

احمد بن عبيد اللّه الخصيبى1 / 93

ص: 624

احمد بن عقده حافظ2 / 167

احمد بن على [ابن نوح]3 / 60

احمد بن على بن صعلوك1 / 135

احمد بن على بن الصلت القمى3 / 310

احمد بن على بن كوفى1 / 218

احمد بن على بن محمّد بن عبد اللّه 3 / 107، 129

احمد بن على بن نوح سيرافى2 / 321

احمد بن على التميمى4 / 382

احمد بن على الحسنى3 / 171

احمد بن على الرملى1 / 367

احمد بن على صعلوك1 / 10، 121

احمد بن على العسقلانى3 / 43، 45، 170

احمد بن على النجاشى1 / 57، 137، 197، 227، 258، 345، 369، 392، 451، 485، 515؛ 3 / 43، 75، 102، 133، 219، 254، 343؛ 4 / 229

احمد بن على النسائى3 / 43

احمد بن عمر بن ابى شعبة3 / 245، 326

احمد بن عنبه3 / 133

احمد بن عيسى4 / 328

احمد بن عيسى بن جعفر3 / 108

احمد بن عيسى العلوى3 / 108، 129

احمد بن فارس4 / 107، 133

احمد بن متوكّل1 / 18، 87

احمد بن محمّد1 / 39، 444، 495؛ 2 /

307؛ 3 / 57، 123، 139، 223، 231، 233، 238، 245، 303؛ 4 / 364، 365، 369، 370، 372، 376، 377، 455

احمد بن محمّد البرقى الكوفى3 / 26، 55،171؛ 4 / 154؛ 5 / 11، 494

احمد بن محمّد بن ابى نصر2 / 362

احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى1 / 499؛ 2 / 445؛ 3 / 26، 30، 223، 231، 240؛ 4 / 181، 321، 322؛ 5 / 122، 356

احمد بن محمّد بن اسماعيل3 / 125

احمد بن محمّد بن خالد1 / 35، 176؛ 2 / 531، 567، 570، 583، 595؛ 3 / 25، 29، 42، 45، 75، 119، 223، 232، 238، 241، 307؛ 4 / 229، 364، 370، 375، 376؛ 5 / 13

احمد بن محمّد بن سعيد همدانى3 / 28، 110، 111

احمد بن محمّد بن عاصم كوفى1 / 200

احمد بن محمّد بن عبد اللّه 3 / 122

احمد بن محمّد بن عبدوس1 / 109

احمد بن محمّد بن على كوفى1 / 218

احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى1 / 35، 37، 200، 245، 246، 446؛2 / 22، 90، 567، 568؛ 3 / 28، 25، 29، 30، 44، 54، 56، 57، 58، 76، 95، 183، 223، 231، 238، 241؛ 4 / 204، 377؛ 5 / 459

احمد بن محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطينى 3 / 231

احمد بن محمّد بن محمّد بن سليمان الزرارى 2 / 201

احمد بن محمّد بن يحيى4 / 201

احمد بن محمّد العاصمى3 / 214، 238

احمد بن محمد الفيّومى4 / 155

احمد بن محمّد القسطلانى2 / 151

ص: 625

احمد بن محمّد المقدّس الأردبيلى (ر. ك: محققاردبيلى)2 / 111؛ 3 / 23، 239، 255؛ 5 / 12، 272

احمد بن محمّد وبرى خوارزمى4 / 452

احمد بن محمّد اليسارى2 / 576

احمد بن مسافر1 / 121

احمد بن موسى بن جعفر عليهماالسلام / 137، 138

احمد بن موسى بن يعقوب بن إسحاق 1 / 367

احمد بن مهران1 / 200؛ 2 / 320؛ 3 / 119؛ 5 / 111، 113

احمد بن وليد قمى2 / 254

احمد بن هلال عبرتايى1 / 173؛ 2 / 321؛ 3 / 123

احمد بن يحيى البلاذرى3 / 132

احمد بن يعقوب1 / 96

احمد بن يعلى بن حمّاد1 / 43، 376

شيخ احمد (خادم حرم شريف نبوى) 2 / 546

احمد خلف1 / 150

احمد صدر حاج سيد جوادى3 / 254

احمد قلقشندى5 / 497

احمد ماردانى1 / 14

احمد معز الدوله ديلمى1 / 103

احمد معزوله ديلمى1 / 76

ملاّ احمد نراقى1 / 217؛ 2 / 396

آية اللّه احمدى ميانجى2 / 516؛ 5 / 484

اخطل5 / 540

ادريس بن عبد اللّه بن حسن بن امام حسن مجتبى عليه السلام / 80؛ 2 / 313

اذكوتكين بن اساتكين1 / 116، 134

ارسطو2 / 235، 383، 386، 387، 388، 393؛ / 71؛ 5 / 383، 385، 386، 387، 389

ارقط (محمّد بن عبد اللّه السجّاد عليه السلام)3 / 126

ارونسون5 / 393

ازدى5 / 112

اساتكين ترك1 / 9، 116

اسامة بن زيد2 / 545؛ 5 / 17، 18

استخرى1 / 131

استرآبادى2 / 212

اسحاق3 / 140

إسحاق عليه السلام / 177، 179

اسحاق بن ابراهيم ثقفى3 / 36

اسحاق بن اسماعيل نيشابورى3 / 197

اسحاق بن جرير بجلى3 / 326

اسحاق بن جعفر عليه السلام 3/

اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام / 105، 108، 129، 153، 155

اسحاق بن سليمان اسراييلى5 / 495

اسحاق بن سويد بن هبيره عدوى2 / 317، 318

اسحاق بن عمار صيرفى1 / 303، 496، 499؛ 2 / 575؛ 3 / 266، 326؛ 4 / 280، 426؛ 5 / 92

إسحاق بن محمّد نخعى3 / 92

إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام / 109، 129

اسحاق بن يعقوب1 / 200؛ 3 / 209، 210

اسرافيل عليه السلام 4/ 220

اسفار بن شيرويه1 / 11، 78، 122، 136

اسفرائينى2 / 198

اسكافى ابن ابى عقيل1 / 224

اسكندر2 / 386، 388

ص: 626

اسماعيل عليه السلام / 510؛ 2 / 359؛ 4 / 179؛ 5 / 513

اسماعيل بن ابان2 / 319؛ 3 / 16

اسماعيل بن ابى زياد سكونى4 / 203

اسماعيل بن احمد1 / 118

اسماعيل بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت 1 / 68

اسماعيل بن جابر الجعفى3 / 234

اسماعيل بن جعفر صادق عليه السلام 1/179، 223؛ 4 / 284

اسماعيل بن حمّاد الجوهرى3 / 43

اسماعيل بن الخطاب3 / 20

اسماعيل بن عبد الخالق3 / 326

اسماعيل بن عبدالرحمن الجعفى3 / 234

إسماعيل بن كثير4 / 381

اسماعيل بن محمّد الأرقط3 / 110

اسماعيل بن محمّد بن اسماعيل3 / 125

اسماعيل بن محمّد بن عبد اللّه بن السجاد عليه السلام 3 / 109، 129، 300

اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام / 138

اسماعيل بن مهران4 / 206

اسماعيل بن همام3 / 326

اسماعيل پاشا بن محمّد امين البغدادى 3 / 46

اسماعيل الجعفى3 / 234؛ 5 / 362

اسماعيل سامانى1 / 119

اسماعيل مروزى الأزوارقانى3 / 133

اسماء بنت ابى بكر2 / 328

اسماء بنت عميس2 / 328؛ 3 / 135، 136، 141، 165، 168

اسيد بن ثعلبه3 / 141، 142

اسيد بن صفوان1 / 223

اسيدى3 / 16

آية اللّه اشتهاردى2 / 77

اصبغ بن نباته2 / 361، 612؛ 3 / 312؛ 4

/ 55، 342؛ 5 / 132

اصطخرى1 / 17

اصغر غلامى4 / 469

اصغر هادوى كاشانى4 / 333

اصمعى1 / 19

الأعرج2 / 305

اف. اچ. برادلى4 / 75

افلاطون2 / 235، 382، 388؛ 4 / 69؛ 5 / 383، 385، 386

افندى2 / 211

اقبال لاهورى4 / 85

اقليدس2 / 235

اكبر فايدى4 / 39

اكثم بن صيفى2 / 386

اگوستين4 / 30

الياس عليه السلام / 225

اليزابت همسر زكريا4 / 236

امّ احمد بن موسى الكاظم عليه السلام / 328؛ 3 / 116، 137، 138، 155؛ 5 / 350

امّ اسحاق بنت سليمان1 / 499؛ 2 / 328؛ 3 / 123، 140، 162

امّ اسلم3 / 136

امام باقر عليه السلام (ر. ك: ابو جعفر - محمد بن على) 1 / 113، 272، 278، 289، 334، 458، 495، 505، 508، 510، 511؛ 2 / 10، 123، 125، 129، 206، 227، 343، 455، 466، 478، 480،

ص: 627

481، 530، 609، 610، 611؛ 3 / 14، 88، 115، 117، 145، 148، 153، 156، 158، 164، 182، 199، 201، 202، 203، 206، 207؛ 4

/ 11، 40، 44، 45، 57، 88، 127، 128، 136، 139، 140، 141، 144، 248، 279، 280، 286، 291، 327، 341، 343، 346، 347، 351، 352، 360، 361، 362، 363، 398، 422، 426، 427، 429، 448، 455، 474، 478، 479، 484، 485، 489، 492، 495، 497، 500، 502، 503، 504، 509؛ 5 / 14، 15، 16، 22، 24، 25، 27، 28، 30، 40، 42، 45، 47، 48، 51، 52، 59، 63، 64، 66، 67، 78، 85، 86، 110، 129، 130، 173، 175، 222، 226، 229، 232، 257، 264، 288، 311، 317، 318، 320، 323، 327، 328، 329، 330، 331، 335، 336، 348، 350، 351، 354، 355، 358، 362، 399، 408، 414، 415، 418، 419، 423، 426، 451، 472، 473، 480، 505، 506، 508، 509، 513، 526، 527، 529، 538، 541

امام جواد عليه السلام (ر. ك: محمد بن على)1 / 41، 272، 280؛ 2 / 313، 342؛ 3 / 20، 21، 26، 27، 28، 29، 32، 88، 114، 119، 122، 123، 126، 150، 151، 160، 183؛ 5 / 11، 12، 25، 195، 231، 246

امام حسن مجتبى عليه السلام (ر. ك: ابو محمد - حسن بن على)1 / 277، 281، 328، 421؛ 2 / 46، 313، 379، 469، 607؛ 3 / 35؛ 4 / 17، 362؛ 5 / 9، 12، 13، 17

امام حسين عليه السلام (ر. ك: ابو عبد اللّه - حسين بن على) 1 / 9، 21، 25، 26، 232، 278، 281، 328؛

/ 46، 379، 607، 610؛ 3 / 117، 162، 163، 167، 205؛ 4 / 276، 330، 362؛ 5 / 7، 9، 14، 17، 29، 173، 350، 420، 501

امام خمينى قدس سره / 482؛ 2 / 165، 370،381، 400، 526، 527؛3 / 22؛ 4 / 158، 186؛ 5 /

177، 334، 390، 395، 469، 477، 479

امام رضا عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - على بن موسى) 1 / 22، 26، 41، 47، 192، 279، 458، 494؛ 2 / 206، 229، 251، 313، 343، 349، 350، 358، 368، 476، 478، 608؛ 3 / 14، 17، 20، 21، 26، 27، 29، 84، 88، 107، 108، 109، 116، 121، 122، 127، 137، 144، 148، 150، 151، 160، 185، 186، 195، 196، 197، 200، 204، 210؛ 4 / 43، 70، 141، 151، 171، 172، 274، 278، 322، 477، 487، 488، 495، 504؛ 5 / 30، 43، 64، 112، 223، 281، 307، 350، 355، 356، 542

امام زمان عليه السلام (ر. ك: امام عصر - قائم - مهدى - ولى عصر)1 / 33، 35، 38، 46، 48، 49، 50، 51، 150، 180، 233، 252، 281، 338، 372، 373، 375، 388، 390، 466؛ 2 / 48، 174، 175، 210، 283، 284، 285، 451؛ 3 / 83، 117، 207، 209، 210؛ 5 / 474

امام زين العابدين (سجّاد) عليه السلام (ر. ك: على بن الحسين)1 / 177، 241، 278؛2 / 331؛ 3 / 11، 112، 117، 145، 165، 200، 203، 204، 205؛ 4 / 126، 138، 301، 346، 354، 361، 419؛ 5 / 18، 21، 22، 23، 25، 231، 273، 351، 421، 422، 479، 525، 529، 541

امام صادق عليه السلام (ر. ك: ابو عبد اللّه - جعفر بن محمد)

ص: 628

/ 25، 41، 147، 169، 179، 181، 192، 268، 274، 278، 282، 283، 289، 291، 296، 298، 301، 302، 303، 329، 330، 331، 332، 333، 335، 420، 432، 453، 454، 455، 456، 458، 494، 495، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 511، 512، 513؛ 2 / 11، 46، 64، 132، 163، 223، 224، 227، 229، 233، 289، 313، 314، 315، 316، 344، 345، 346، 347، 348، 359، 379، 386، 411، 412، 461، 473، 519، 536، 568، 575، 600، 607، 611؛ 3 / 12، 14، 15، 17، 48، 50، 80، 84، 87، 107، 108، 109، 110، 115، 118، 120، 123، 126، 129، 145، 148، 154، 155، 157، 158، 161، 162، 167، 184، 185، 186، 191، 192، 193، 201، 203، 204، 210، 215، 226، 227؛ 4 / 299، 302، 303، 304، 475، 487، 489، 490، 493، 494، 496، 497، 498، 499، 503، 507، 508، 511؛ 5 / 14، 16، 17، 20، 29، 30، 31، 37، 39، 42، 47، 52، 53، 55، 56، 59، 61، 63، 64، 66، 67، 85، 87، 100، 103، 112، 114، 122، 135، 144، 147، 168، 173، 175، 176، 222، 225، 236، 239، 244، 245، 246، 254، 258، 265، 284، 287، 298، 310، 311، 312، 317، 320، 324، 326، 328، 329، 330، 331، 334، 336، 337، 338، 339، 340، 347، 348، 349، 351، 352، 354، 355، 356، 361، 363، 408، 415، 416، 419، 420، 421، 422، 424، 425، 451، 472، 475، 501، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 511، 512، 513، 514، 515، 516، 517، 518، 519، 520، 522، 523، 524، 525، 526، 527، 528، 538، 540، 541، 542، 543، 544، 547، 548

امام عسكرى عليه السلام (ر. ك: ابو محمد - حسن بن على) 1 / 7، 14، 22، 25، 26، 27، 33، 35، 36، 38، 40، 42، 43، 46، 48، 50، 104، 113، 169، 170، 171، 172، 200، 231، 280، 350، 351، 373، 375، 377، 387، 390، 432، 463، 490؛ 2 / 47، 163، 222، 228، 230، 292، 303، 313، 595؛ 3 / 19، 83، 107، 148، 149، 150، 197، 199، 208، 209؛ 4 / 284؛ 5 / 349، 424

امام عصر عليه السلام (ر. ك: امام زمان - قائم - مهدى) 1 / 27، 33، 42، 48، 51، 203، 232، 233، 341، 371، 373، 374، 377، 378، 380، 381، 382، 383، 384، 386، 387، 388، 389، 390، 458، 467، 493؛ 2 / 47، 159، 160، 169، 173، 175، 176، 177، 178، 179، 181، 182، 184، 186، 261، 303، 554؛ 3 / 201، 209

امام على عليه السلام (ر. ك: ابو الحسين - على بن ابى طالب - امير مؤمنان)1 / 328، 329، 333؛ 2 / 256، 258، 448، 458، 459، 466، 468، 469، 480، 490، 491، 492، 493، 494، 499، 528، 538؛ 3 / 104، 168؛ 4 / 14، 15، 28، 52، 92، 94، 298، 306، 326، 334، 343، 349، 350، 353؛ 5 / 11، 12، 25، 175، 177، 424

امام كاظم عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - موسى بن جعفر) 1 / 15، 279، 290، 331، 332، 494؛ 2 / 13، 47، 174، 226، 227، 229، 251،

ص: 629

313، 570؛ 3 / 14، 15، 16، 17، 21، 26، 107، 108، 121، 122، 128، 137، 138، 154، 155، 156، 161؛ 4 / 86، 364، 487؛ 5 / 30، 31، 57، 103، 112، 122، 225، 226، 236، 327، 350، 355، 359، 418، 543

امامه3 / 144

امام هادى عليه السلام (ر. ك: على بن محمد)1 / 22، 35، 41، 45، 48، 77، 170، 178، 280؛ 2 / 313؛ 3 / 28، 29، 32، 91، 111، 114، 118، 119، 122، 128، 187، 188، 212؛ 4 / 279، 284

امامة بنت ابى العاص (زوجة امير المؤمنين عليه السلام) 2 / 328؛ 3 / 143، 168

امّ اسماعيل بن ارقط2 / 328

امّ ايمن3 / 137؛ 5 / 363

امّ البرا3 / 144، 146

امّ البنين1 / 279

امّ جعفر بنت حسن بن حسن عليه السلام / 165

امّ جعفر بنت الحسين بن موسى3 / 116

امّ حرام بنت ملحان2 / 329

امّ الحسن2 / 328

امّ حسين بن موسى بن جعفر2 / 328؛ 3 / 116، 139

امّ خالد1 / 499

امراة الحسن الصيقل2 / 328

امّ رومان والدة عائشة2 / 329

امّ سلمه1 / 499؛ 2 / 328، 492؛ 3 /

135، 136؛ 4 / 316؛ 5 / 350، 351، 544

امّ سلمه بنت الصادق عليه السلام / 109، 129

امّ سلمه بنت عبد العظيم الحسنى3 / 119

امّ سلمه (دختر امام باقر عليه السلام)3 / 109

امّ سلمة (ام محمّد بن مهاجر)2 / 328؛ 4 / 371

امّ سليم الأنصارية2 / 329

امّ شريك العامرية2 / 329

امّ عبد اللّه بنت الحسين عليه السلام / 278؛ 3 / 162

امّ العلاء الأنصارية2 / 329

امّ غانم3 / 136

امّ فروة1 / 279؛ 5 / 348، 548

امّ قيس بنت محصن الأسدية2 / 329

امّ الكاظم عليه السلام (حميدة البربرية)3 / 153

امّ كلثوم1 / 66

امّ كلثوم بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 276؛ 3 / 137

امّ كلثوم بنت عقبة بن ابى معيط2 / 329

امّ كلثوم (دختر سفير دوم)1 / 44

امّ محمّد بن مهاجر1 / 499

امّ محمّد (حميده)3 / 153، 155

امّ المؤمنين ماريه2 / 256

امّ الندى3 / 144

امّ ولد3 / 108، 116، 137، 167

امّ هانى2 / 328؛ 3 / 141، 142، 143؛ 5 / 351

امير احمد سامانى1 / 120

امير محمّد چغانى1 / 125

امير مؤنان عليه السلام (ر. ك: ابو الحسين - امام على - على بن ابى طالب)1 / 96، 267، 268، 274، 277، 289، 396، 421؛ 2 / 134، 256، 316،347، 361، 379، 380، 385، 386، 413، 416، 423، 425، 534، 585، 600، 605، 612؛ 3 / 34، 121، 125، 144، 145، 146، 147،

ص: 630

181، 182، 202، 215، 237؛ 4 / 43، 49، 57، 115، 145، 147، 150، 171، 253، 276، 291، 292، 342؛ 361، 362، 365، 370، 375، 379، 386، 392، 393، 397، 398، 400، 401، 439، 443، 447، 452، 482، 484، 492، 494، 496، 497، 498، 501؛ 5 / 11، 25، 26، 39، 49، 62، 93، 135، 144، 147، 198، 205، 225، 226، 235، 238، 239، 250، 303، 304، 318، 320، 326، 362، 427، 428، 473، 500، 504، 506، 507، 512، 515، 523، 528، 537، 539، 539، 546

امير ناصرالدوله بن حمدان1 / 53، 135

امير نصر بن احمد سامانى1 / 124، 125، 184

اميمة بنت خالد بن سعيد بن العاص امّ خالد 2 / 329؛ 5 / 544

امين1 / 351

ملاّ امين استرآبادى1 / 205، 421؛ 2 / 164

امين الإسلام طبرسى5 / 57

امين حسين پورى2 / 7

امين عاملى5 / 57

علاّمه امينى (ر. ك: عبد الحسين امينى) 5 / 57، 390

امية بن على2 / 321

انس2 / 496

انس بن عياض3 / 326

شيخ انصارى1 / 403؛ 3 / 22، 102؛ 4 / 131، 133، 154؛ 5 / 246، 272، 274

انوشيروان1 / 83؛ 2 / 386

اوزاعى1 / 499

اوزن حسن (بنيان گذار سلسله آق قويونلو)/ 129

اولمستد4 / 86

اويس قرنى4 / 442

اهورامزدا5 / 409

ايّوب2 / 307

ايّوب عليه السلام / 387

ايّوب بن الحر4 / 324

ايّوب بن عائذ طائى2 / 318

ايّوب بن عطية3 / 308، 326

ايّوب بن نوح1 / 498

أمّ أيمن4 / 374

باربارا تاكمن5 / 393

باغر ترك1 / 85

باقر قربانى زرّين5 / 537

باقطائى1 / 28

باقلانى5 / 167

بايكيال1 / 89

بايى بك1 / 86

بجكم1 / 102

علاّمه بحرانى2 / 168؛ 5 / 268

علاّمه بحرالعلوم2 / 227؛ 3 / 234

بخارى2 / 141، 145، 147، 148، 198، 302، 303، 312، 313، 314، 316، 317، 320، 322، 331، 435، 457، 499، 547

بدر الاعجمى1 / 94

بدر الدّين كه ابومحمّد سيّدحسن بن هادى موسوى5 / 498

بدر غلام احمد بن الحسن1 / 381

برزه بن سعيد بن اسود3 / 167

برسون2 / 388

ص: 631

برقى (ر. ك: احمد بن محمد بن خالد برقى) 1 / 130، 255؛ 2 / 22، 54، 59، 90، 91، 275، 294؛ 3 / 56، 145، 160، 168، 211، 313

برنامس2 / 388

بريد بن معاويه3 / 53؛ 4 / 479

بريدة اسلمى2 / 459

بريدى1 / 76

بزرگمهر2 / 386

بزنطى2 / 163؛ 3 / 26، 27؛ 5 / 140

بسطام بن سابور3 / 326

بشر بن مروان5 / 196

بشير4 / 57

بشير بن سعد5 / 521

بشير الدهّان4 / 373

بغا1 / 85

بغدادى2 / 497

بقراط2 / 235

بكر بن صالح2 / 25؛ 3 / 123، 296؛ 5 /

15، 17

بكر بن محمّد ازدى3 / 108، 308، 309

بكير بن اعين1 / 505؛ 2 / 565؛ 4 /

169، 372

بلاذرى1 / 134

بلاغى5 / 57

بلال3 / 165

بلطشصر4 / 240

بلقيس4 / 478، 479

بن باز2 / 546

بنت خفاف بن ايماء2 / 329

بنيامين4 / 239

بوچر5 / 371

بوندهشن4 / 84

بهاء الدين خرمشاهى3 / 254

بهاء الدين محمّد بن الحسين العاملى (شيخ بهايى)

1 / 431؛ 3 / 22، 226، 243، 255؛ 4 / 110، 153، 190

بهبودى3 / 261

آية اللّه بهبهانى3 / 166، 198

بهرام گور1 / 128

بهز بن اسد2 / 317

بيابانى اسكويى4 / 506

بيهقى3 / 124؛ 5 / 494

پروچاسكا5 / 376

پريام شاه تروا2 / 388

پيامبر صلى الله عليه و آله (ر. ك: رسول اللّه - محمد بن عبد اللّه) 1 / 146، 145، 163، 200، 276، 277، 283، 284، 292، 296، 302، 304، 310، 317، 318، 320، 321، 328، 331، 332، 334، 396، 410، 431، 471، 502، 503، 504، 505، 511؛ 2 / 19،29، 38، 46، 107، 160، 161، 217، 218، 219، 220، 228، 236، 238، 255، 300، 301، 302، 305، 307، 312، 313، 319، 330، 331، 369، 375، 383، 384، 385، 386، 412، 422، 423، 424، 425، 455، 459، 464، 467، 470، 476، 481، 482، 485، 488، 490، 491، 493، 494، 495، 496، 497، 501، 502، 517، 519، 522، 524، 525، 528، 532، 538، 539، 540، 541، 542، 543، 544، 552، 557، 558، 562، 574، 578، 579، 585، 587، 588، 589،

ص: 632

603، 607، 609، 610؛ 3 / 104، 124، 135، 143، 156، 166، 181، 197، 201؛ 4 / 13، 45، 46، 90، 247، 248، 272، 291، 316، 323، 359، 360، 366، 367، 369، 370، 371، 377، 479، 505، 512، 525؛ 5 / 7، 9، 12، 14، 15، 16، 17، 20، 26، 27، 28، 31، 33، 39، 42، 47، 49، 50، 51، 52، 53، 60، 61، 63، 65، 66، 79، 83، 84، 85، 93، 119، 120، 121، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 131، 132، 133، 135، 136، 137، 138، 143، 144، 147، 149، 168، 238، 248، 269، 281، 311، 320، 321، 323، 330، 345، 346، 347، 351، 352، 353، 356، 358، 360، 362، 386، 389، 396، 415، 420، 421، 424، 427، 435، 436، 437، 438، 439، 443، 463، 467، 491، 492، 503، 504، 511، 515، 520، 521، 522، 523، 525، 526، 528، 540، 541، 544، 545، 549

پيرنيا1 / 111، 126

تاج الملك قمى1 / 132

ترمذى2 / 198، 501

ترنت لات5 / 375

علاّمه تسترى3 / 236، 244

تفتازانى2 / 500

تفرشى5 / 13

تلّعكبرى1 / 219، 236، 353، 429

تليد بن سليمان3 / 326

تنكابنى1 / 477

توزون ترك1 / 103

علاّمه تهرانى1 / 477؛ 3 / 230

تيشتر (خداى باران)5 / 409

ثابت3 / 141

ثابت بن شريح3 / 326

ثابت بن هرمز ابى المقدام3 / 11

ثابت ثمالى3 / 146

ثامر العميدى2 / 198

ثامر هاشم حبيب العميدى2 / 432؛ 3 /

101، 219

ثعلبة بن ميمون3 / 307؛ 4 / 364

الثعلبى2 / 448، 465

ثقفى3 / 35

ثور بن زيد ديلى مدنى2 / 319

ثور بن يزيد حمصى2 / 319

جابر بن عبد اللّه انصارى1 / 499؛ 2 /

307؛ 3 / 305؛ 4 / 325، 373، 375، 478؛ 5 / 14، 16، 24، 526

جابر بن يزيد جعفى1 / 272؛ 3 / 38، 182، 183؛ 5 / 105، 526

جابرى2 / 381

جاحظ1 / 20

جار اللّه زمخشرى2 / 523؛ 4 / 316، 456

جالينوس2 / 235، 383، 387، 388؛ 5 / 386

الجامع بكار بن احمد3 / 36

الجامع معمر بن راشد3 / 13

جان ناس4 / 74

جبرئيل عليه السلام / 277، 330؛ 4 / 55، 92، 220، 221، 232، 233، 236، 237، 241، 242، 244، 245، 246، 248، 252، 258، 259، 260، 316، 317، 319، 329، 365، 394، 402، 415، 435، 490، 495؛ 5 / 118، 121، 124، 127، 128، 131، 132، 133، 134، 136، 142، 149، 150،

ص: 633

168، 177، 199، 201، 424، 513

جراح المدائنى3 / 327

جرجى زيدان2 / 198

جرير5 / 540

جرير بن عبد اللّه بجلى3 / 23

جرير بن عبد الحميد2 / 319

جرير بن عثمان حمصى2 / 317

جريش بن احمد1 / 13

جرى فلاول5 / 375

جرية امّ عثمان1 / 499

جعد بن درهم2 / 280

جعفر اسدى والبى3 / 144

جعفر بن ابى طالب2 / 609؛ 5 / 532، 539، 540

جعفر بن احمد بن متيل1 / 49، 53

جعفر بن بشير4 / 373

جعفر بن حسن المحقّق الحلّى4 / 154

جعفر بن زيد بن موسى الكاظم عليه السلام /

110، 127، 129

جعفر بن سماعة3 / 307

جعفر بن عبد اللّه العلوى3 / 110، 129

جعفر بن عثمان بن شريك3 / 327

جعفر بن على النقى1 / 170

جعفر بن على الهادى عليه السلام / 42

جعفر بن فضل1 / 66

جعفر بن المثنى3 / 313

جعفر بن محمّد عليه السلام (ر. ك: ابو عبد اللّه - امام صادق) 1 / 25؛ 2 / 314، 316؛ 3 / 198، 310؛ 4 / 205، 328، 360، 361، 369، 375؛ 4 / 360، 361

جعفر بن محمّد بن جعفر بن حسن3 / 111

جعفر بن محمّد بن سماعة3 / 307

جعفر بن محمّد بن عبيد اللّه 5 / 104

جعفر بن محمّد بن قولويه1 / 239؛ 3 / 133

جعفر بن محمد بن متيل1 / 50

جعفر بن محمّد بن موسى1 / 66

جعفر بن محمد الحسنى3 / 111، 129

جعفر بن محمّد الصيقل3 / 108

آية اللّه جعفر سبحانى2 / 151؛ 3 / 45؛ 4 / 76

جعفر سجّادى3 / 254

شيخ جعفر كبير5 / 165

جعفر كذّاب1 / 46

جلال الدّين سيوطى5 / 495، 497

جلال الدين محدّث ارموى3 / 43؛ 5 / 204

جمال الدين ابى منصور الحسن بن زين الدين 3 / 255

جمال عبد الناصر1 / 73

جميل بن دراج3 / 26، 52، 239؛ 4 / 371

جميل بن صالح3 / 308

جنيد1 / 187

جواد دزفولى5 / 498

جواد قيّومى اصفهانى3 / 41، 133

جواد مصطفوى4 / 70

آية اللّه جوادى آملى4 / 76؛ 5 / 392

جوهرى4 / 387، 391

جويا جهانبخش4 / 433

جويرة2 / 328

جهم بن صفوان2 / 281

جيمز كلمن5 / 368

ص: 634

جيمز مارتينو4 / 75

چيستات (فرشته علم)4 / 86

آية اللّه حائرى5 / 470، 471

حاتم طايى4 / 58؛ 5 / 542، 550

حارث بن كعب كوفى3 / 168

حارث بن مغيره3 / 17

حارث محاسبى1 / 186

حافظ ابن جوزى5 / 390

حافظ ابوذر هروى2 / 304

حافظ شهابالدّين ابوالفضل احمد بن على 5 / 496

حاكم حسكانى2 / 465، 469؛ 5 / 175

حاكم نيشابورى5 / 175

حامد بن عباس1 / 93، 107، 108، 188

حبابة الوالبية2 / 328؛ 3 / 144، 145، 146، 200، 201؛ 5 / 352

حباسه1 / 104

حبيب اللّه خويى4 / 155

حبيب سجستانى5 / 505

حجّاج5 / 18

دكتر حجّتى4 / 319

حذيفة بن منصور3 / 326

حرّ عاملى5 / 392

شيخ حرّ عاملى1 / 285؛ 2 / 123، 124، 127،

164، 173، 324؛ 5 / 258، 391، 395

حريز3 / 235؛ 4 / 379

حريز بن عبد اللّه سجستانى2 / 10، 163؛ 3

/ 52، 58، 236

حريز بن عثمان2 / 318

حسان بن عطيه محاربى2 / 319

حسكانى5 / 175

حسن بصرى1 / 499؛ 2 / 387، 500

الحسن بن ابى الحسين الفارسى4 / 374

الحسن بن احمد المؤّب3 / 197

حسن بن احمد المؤّب3 / 195

حسن بن إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام 3 / 108

حسن بن بويه (ركن الدوله)1 / 11، 125

حسن بن الجهم2 / 565؛ 4 / 10، 59؛ 5 / 64

حسن بن حسن2 / 313؛ 3 / 157

حسن بن حسن الأفطس3 / 111

حسن بن حسن بن حسن عليه السلام / 162

حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام 3 / 111، 112، 129

حسن بن حسين العلوى3 / 111، 112، 129

الحسن بن خالد3 / 306

الحسن بن خفيف1 / 200، 383

حسن بن ذكوان2 / 319

الحسن بن راشد3 / 246؛ 5 / 502

الحسن بن زياد3 / 246

حسن بن زيد داعى كبير1 / 77، 114، 115، 150

حسن بن زين الدين (ر. ك: الشهيد الثانى) 3 / 42، 316

حسن بن سعيد3 / 32

حسن بن سليمان حلّى1 / 249

حسن بن سماعه2 / 172

حسن بن صالح3 / 14، 309

الحسن بن العبّاس3 / 303

حسن بن عبّاس بن حريش1 / 500؛ 2 / 321؛ 3 / 92، 95، 96؛ 5 / 25

ص: 635

حسن بن عبد اللّه العسكرى4 / 155

حسن بن عبد اللّه لغوى5 / 495

الحسن بن عبد الحميد1 / 381

حسن بن عبيد اللّه 5 / 27

حسن بن على عليه السلام (ر. ك: ابو محمد - امام حسن مجتبى)1 / 277، 278؛ 3 / 115، 119، 147، 149، 162، 213، 246، 309، ؛ 4 / 365، 370، 374، 379، 403، 423؛ 5 / 11، 131، 135، 147، 176، 177

الحسن بن علىّ ابى حمزة البطائنى4 / 205

حسن بن على بطائنى4 / 196

حسن بن على بن إبراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام 3 / 112، 129

الحسن بن على بن ابى حمزة4 / 195، 204

حسن بن على بن حسن دينورى علوى 3 / 113

حسن بن على بن داوود الحلّى3 / 43

حسن بن على بن عثمان بن السجّاد عليه السلام3 / 112

الحسن بن على بن على بن الحسين3 / 158

حسن بن على بن عمر بن السجّاد عليه السلام / 113

الحسن بن على بن فضّال1 / 365، 499؛ 2 / 573؛ 3 / 25، 30، 313

الحسن بن على بن يقطين1 / 334

الحسن بن على الحرّانى4 / 153

الحسن بن على الحلّى3 / 170؛ 4 / 229

الحسن بن على العلوى1 / 383؛ 3 / 113، 130

حسن بن على العمانى1 / 208

حسن بن على لؤلؤى3 / 16

حسن بن على نيشابورى3 / 107

حسن بن على وشّاء2 / 348، 349

حسن بن عميد1 / 124

حسن بن عيسى بن محمّد بن على بن جعفر الصادق عليه السلام / 113، 130

الحسن بن عيسى العريضي1 / 375

حسن بن فضّال3 / 23

حسن بن فضل بن زيد يمانى1 / 200، 379

حسن بن فيروزان1 / 78

حسن بن قاسم داعى صغير1 / 122، 136

الحسن بن القاسم الرقام3 / 197

حسن بن متيل1 / 49

حسن بن محبوب (ر. ك: ابن محبوب) 1/303؛ 2 / 13، 172؛ 3 / 14، 23، 24، 26، 30، 57، 58، 59، 110؛ 4 / 23، 377

الحسن بن محمّد3 / 202، 246

الحسن بن محمّد ابن جمهور3 / 308

حسن بن محمّد بن سماعة3 / 91

حسن بن محمّد بن عبيد اللّه بن حسين بن السجاد عليه السلام / 114، 130

حسن بن محمود1 / 224

حسن بن مسلم3 / 167

الحسن بن موسى الخشاب3 / 199

حسن بن موسى نوبختى1 / 104، 175؛ 2 / 172

حسن بن نصر قمى1 / 49

حسن بن نضر1 / 43، 44، 376

حسن بن يوسف الحلّى (ر. ك: علامه حلى) 3 / 42؛ 4 / 229

حسن تميم2 / 381

حسن ركن الدوله ديلمى1 / 124، 126، 136

ص: 636

حسن طارمى3 / 74

شيخ حسن فرزند شهيد ثانى2 / 94؛ 3 / 261

حسن المثلّث3 / 124

حسن المثنّى بن حسن عليه السلام / 123، 162

حسنين عليهماالسلام / 143

حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مؤّب 1 / 248؛ 3 / 195، 196، 197

حسين بن ابى سعيد المكارى3 / 298

حسين بن ابى العلا3 / 234، 306؛ 4 / 480

الحسين بن احمد3 / 246

حسين بن إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام 3 / 108

حسين بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 109

حسين بن اشكيب (خادم قبر)1 / 37، 39

حسين بن حسن بن ابان1 / 37

حسين بن حسن بن حسن عليه السلام / 165

حسين بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام 3 / 111

حسين بن حسن الحسنى3 / 114، 130

حسين بن حسن العلوى3 / 114، 130

حسين بن حمدان1 / 53، 94، 96

حسين بن خالد صيرفى3 / 191، 234، 306، 309

حسين بن رزق اللّه 3 / 128

حسين بن روح نوبختى1 / 27، 50، 51، 52، 66، 69، 98، 105، 108، 133، 390؛ 3 / 83

حسين بن زيد بن السجاد عليه السلام /103، 105، 115، 117، 130

حسين بن سعيد اهوازى1 / 224؛ 2 / 67، 90، 342؛ 3 / 8، 20، 26، 27، 32، 33، 43، 46، 233

حسين بن شهاب الدين عاملى2 / 164

حسين بن عبد اللّه السعدى2 / 163

شيخ حسين بن عبد الصمد (پدر شيخ بهايى) 1 / 264

الحسين بن عبيد اللّه 3 / 199

حسين بن عبيداللّه السعدى2 / 22

حسين بن عبيد اللّه غضائرى2 / 321

حسين بن علوان4 / 424

حسين بن على عليه السلام (ر. ك: ابو عبد اللّه - امام حسين) 1 / 278؛ 2 / 330، 361، 609؛ 3 / 123، 145، 147، 149، 162، 165، 210، 313؛ 4 / 330، 365، 370، 374، 379، 403، 423؛ 5 / 27، 131، 135، 147، 176، 177، 351، 548

حسين بن على بن بابويه1 / 50

حسين بن على بن حسن بن حسن2 / 313؛ 3 / 48، 60

حسين بن على العلوى3 / 115، 130

حسين بن على قمى1 / 53

حسين البنفسج3 / 109

حسين بن قاسم بن عبد اللّه بن وهب1 / 93، 109

الحسين بن محمّد الأشعرى1 / 353، 384، 444، 495، 498؛ 3 / 202

الحسين بن محمّد بن عامر1 / 240

حسين بن محمّد بن عمران1 / 200، 245

حسين بن محمّد المحقق الخوانسارى3 / 255

الحسين بن مخارق ابى جنادة السلولى4 / 376

ص: 637

حسين بن منصور حلاّج1 / 187؛ 2 / 238

حسين بن موسى بن جعفر عليه السلام / 50؛ 3 / 116، 130، 138، 139

حسين بن مياح2 / 321

الحسين بن النضر الفهرى3 / 182، 183

حسين بن نعيم الصّحّاف5 / 262

حسين بن يزيد نوفلى3 / 92؛ 4 / 195، 196،200، 201، 203

دكتر حسين محفوظ2 / 208، 451

حسين النورى الطبرسى3 / 344؛ 4 / 230

دكتر حسين همدانى1 / 183

حصين بن نمير واسطى2 / 318

حفص بن البخترى1 / 240؛ 3 / 327؛ 5 / 424

حفص بن غياث2 / 163؛ 4 / 318، 340؛ 5 / 42

حفصة بنت عمر بن خطاب2 / 329

الحكم4 / 361

حكم بن عبد الرحمان بن ابى نعيم بجلى 3 / 168

الحكم بن عتيبة5 / 235

حكم بن مستورد5 / 422

حكم بن مسكين3 / 161، 162، 166

حكيم بن داوود3 / 296

حكيمه3 / 149، 150

حكيمه بنت موسى بن جعفر عليهماالسلام /328؛ 3 / 150، 151

حكيمة بنت الجواد عليه السلام / 328؛ 3 / 116، 128، 130،148، 150

حلاّج1 / 187، 188

الحلبى3 / 235، 237

حلبى3 / 13؛ 5 / 261

علاّمه حلّى1 / 427، 475، 500؛2 / 162، 163، 187، 220، 260، 396، 409، 444، 615؛ 3 / 14؛ 4 / 130، 197، 201، 205؛ 5 / 111، 231، 233، 267، 308، 480، 481

حمّاد1 / 444؛ 4 / 324، 379، 380

حمّاد بن ابى حنيفة3 / 310

حمّاد بن ابى طلحه3 / 327

حمّاد بن عثمان1 / 498؛ 3 / 13، 17، 26، 223، 235، 236، 237، 327؛ 4 / 208، 365، 370، 378

حمّاد بن عيسى1 / 494؛ 2 / 23؛ 3 / 17، 55،57، 58، 223، 235، 236، 237؛ 4 / 208

حمادة بنت الحسن1 / 499

حمادة بنت الحسن اخت ابى عبيدة الحذاء 2 / 328

حمّادة بنت رجاء3 / 152

حمد اللّه مستوفى1 / 14، 83، 112، 127

حمدان بن اشعث1 / 180

حمدان بن المعانى1 / 365

حمدان قرمط1 / 181

حمدان القلانسى3 / 60

حمدويه بن نصير4 / 205

حمران بن اعين1 / 335؛ 4 / 275، 340، 489،508؛ 5 / 233

حمزه2 / 609

حمزه بن عبد المطلب عليه السلام / 539،540

حمزة بن حسن اصفهانى1 / 129

حمزة بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام

ص: 638

/ 111

حمزة بن على بن زهرة العلوى الحسينى الحلبى 3 / 216

حمزة بن محمّد الطّيّار2 / 349

حمزة بن يسع بن عبد اللّه 1 / 130

حمصى رازى5 / 271

حمويه1 / 157

حميد احمدى جلفايى4 / 189

حميد بن زياد1 / 353، 496؛ 2 / 91، 171، 275؛ 3 / 38، 90، 91

حميد حسين نژاد محمّدآبادى4 / 157

حميده بنت محمّد بن ابى سعيد3 / 153، 154، 155، 156، 167؛ 5 / 348، 355

الحميدىّ2 / 304

حميرى2 / 14، 90، 285، 286؛ 3 / 309

حيّان بن سرّاج5 / 19، 20، 21

خاتم ابن اسماعيل2 / 315

خالد2 / 306

خالد البرقى3 / 30

خالد بن الحجّاج3 / 300

خالد بن سعيد بن اسود3 / 167

خالد بن عبد اللّه 5 / 545

خالد بن قثم2 / 491

خالد بن مخلد قطوانى2 / 319

دكتر خالدى2 / 442، 443، 448، 452، 457، 460، 461، 463، 467، 470، 478، 479، 482، 484، 489، 490، 492، 524، 525، 526، 528، 530، 531، 532، 533، 536، 538، 540، 541، 543، 544، 547

خديجه عليهاالسلام / 276؛ 3 / 143؛ 4 / 316؛ / 131، 545

خديجه بنت عبد العظيم الحسنى3 / 119

خديجه بنت عمر بن السجّاد عليه السلام / 328؛ 3 / 117، 120، 130، 156، 157؛ 5 / 352

خديجة بنت محمّد ابى جعفر عليه السلام /377

خسرو پرويز1 / 118

خضر عليه السلام / 216، 217؛ 4 / 490؛ 5 / 11، 12، 13

خطيب بغدادى2 / 322

خطيب خوارزمى5 / 175

خلف بن حمّاد3 / 115، 327؛ 4 / 365، 370

خليل بن احمد فراهيدى4 / 133، 154، 391

خليل العبدى3 / 327

ملاّ خليل قزوينى1 / 349، 355، 356، 363، 364، 367؛ 2 / 178، 180، 185، 186، 210، 211

خنساء بنت خذام2 / 329

آية اللّه خوئى1 / 248، 365، 397، 405،407،

410، 414؛ 2 / 65، 213؛ 3 / 23، 124، 141، 226، 234، 235، 237، 239، 317، 318، 319، 320، 330، 336، 341؛ 5 / 41، 57، 79، 82، 90، 101، 102، 105، 107، 108، 109، 110، 113، 116، 117، 174، 176، 184، 196، 239، 464، 465

خوّات بن جبير انصارى5 / 52، 394

خواجه حافظ شيرازى4 / 265

خواجه نصير الدين طوسى1 / 158؛ 2 / 381، 392، 395؛ 4 / 68؛ 5 / 308، 386، 387، 388

خوانسارى2 / 126، 178، 380؛ 5 / 482

ص: 639

خولة بنت قيس الأنصارية2 / 329

خيرالدين الزركلى3 / 41

دارقطنى2 / 219

دارمى3 / 16؛ 5 / 168

داعى صغير1 / 11

داعى محمّد بن زيد علوى1 / 119

داعى مطلق1 / 9

دانيال عليه السلام / 240، 419

داود بن ابى يزيد3 / 327

داوود عليه السلام / 287؛ 2 / 412، 413، 433؛4 / 236، 419، 507

داوود اصفهانى1 / 152

داوود بن حسن3 / 157

داوود بن حصين2 / 319؛ 3 / 327

داوود بن الزبر2 / 545

داوود بن سرحان3 / 327

داوود بن سليمان3 / 327؛ 5 / 19

داوود بن عامر اشعرى1 / 37

داوود بن على3 / 327

داوود بن فرقد3 / 327

داوود بن قاسم جعفرى1 / 272؛ 3 / 124

داوود بن كثير4 / 330، 457

داوود بن كوره قمى1 / 246، 446؛2 / 13؛ 3 / 25

داوود بن النعمان4 / 372

دختر ابو يشكر5 / 539

درست بن ابى منصور3 / 327

درست الواسطى4 / 372

دكارت4 / 81

دليل1 / 85

دمياطى1 / 106، 157

دوفاكين زاده رومى5 / 498

دهدار شيرازى4 / 443

ديزج1 / 26

دين يشت4 / 86

ديوسيون5 / 369

ديويد هيوم4 / 80

ذبيح اللّه محلاّتى3 / 171

ذر بن عبد اللّه مرهبى2 / 318

ذعلب يمانى4 / 171

دكتر ذهبى2 / 489، 498

ذى الدمعة (حسين بن زيد بن السجّاد)3 / 115

ذى القرنين4 / 489، 490

ذى يونغ5 / 495

راتوس5 / 370

رازى2 / 373، 378

رازى قرطبى2 / 522

راسل5 / 383

الراضى باللّه 1 / 18، 20، 64، 65، 69، 75، 76، 100، 102، 105، 109

راغب اصفهانى2 / 597

رافع بن هرثمه1 / 116، 117

راوندى5 / 231

ربعى بن عبد اللّه بن جارود3 / 52، 327

الربيع بنت معوذ الانصارية2 / 329

ربيع بن سليمان1 / 162

رجاء بن زياد3 / 152

الرحمان بن ابى نجران4 / 378

رديف3 / 269

رزامى3 / 16

ص: 640

رزين بياع انماط3 / 168

رسول جعفريان3 / 75

رسول خدا صلى الله عليه و آله (ر. ك: ابو القاسم - پيامبر - محمد) 2 / 73، 147، 148؛ 3 / 85، 108، 120، 136، 143، 199، 201؛ 4 / 13، 226، 263، 287، 291، 303، 320، 325، 326، 362، 363، 364، 365، 370، 372، 373، 375، 377، 378، 379، 380، 410، 420، 458، 480، 482، 484، 485، 485، 491، 492، 493، 493، 495، 495، 496، 498، 500، 501، 502، 502، 504، 505، 508، 510؛ 5 / 148، 461

رضا بابايى1 / 199

رضازاده ملك5 / 181

رضا قربانى زرين3 / 317

رضيه سادات سجادى4 / 409

رفاعة بن موسى اسدى كوفى3 / 16، 239

ملاّ رفيعا2 / 109

رفيع الدين نايينى2 / 109

رقيه بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 276

رقيه بنت عبد اللّه بن عمرو3 / 163

رقيّه بنت عبد العظيم الحسنى3 / 119

ركن الدوله1 / 76، 125، 126

رملة بنت ابي سفيان2 / 329

روح الأمين4 / 232

روح القدس4 / 232، 242

روزنهان5 / 373

زبيده1 / 20، 264، 474

زراره بن اعين1 / 495، 503؛ 2 / 125، 163،420، 607؛ 3 / 199، 296؛ 4 / 326، 327، 363، 373، 378، 379، 504؛ 5 / 22، 27، 355

زرتشت پيامبر4 / 85

زرعة بن محمّد3 / 327

زرعى بن محمّد واقفى3 / 292

زرقانى5 / 167

زرّين كوب1 / 70، 79، 108

زفر بن اوس بصرى5 / 518

زكريا عليه السلام / 236

زكريا بن آدم1 / 47

زكريا بن اسحاق2 / 319

زكريا بن عبد اللّه 3 / 327

زكرياى رازى1 / 184

زهرا عليهاالسلام (ر. ك: فاطمه عليهاالسلام)1 / 73؛ 2 / 462؛ 3 / 136، 164؛ 5 / 14، 15، 16، 160

زهرا بهدانى5 / 301

زهره نريمانى2 / 429

زهرى بن محمّد بن مسلم بن شهاب 5 / 357

زهير بن معاويه3 / 165

زياد ابو هشام3 / 165

زياد بن علاقة2 / 331

زياد بن عيسى3 / 152

زياد بن مروان3 / 327

زياد بن منذر5 / 524

زيد بن على بن الحسين عليه السلام /70؛ 2 / 313، 595؛ 3 / 30، 115، 117، 118، 130

زينب بنت ابي سلمة2 / 329

زينب بنت جحش2 / 329

زينب بنت حسن بن حسن عليه السلام 3/ 162

زينب بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله1 / 276؛ 3 / 143، 168

ص: 641

زينب بنت على عليهماالسلام / 162، 164، 165، 168

زينب الثقفية امراة ابن مسعود2 / 329

زينب فواز العاملى3 / 169

زين الدين بن على العاملى1 / 364؛ 4 / 154، 315

شيخ زين الدين عاملى سالم2 / 307

سالم بن سلمه4 / 322

سالم بن عبد الرحمان5 / 15

سالم بن عجلان2 / 319

سالم بن مكرم3 / 327

سالم الحنّاط5 / 92

سالمه (سلمى) مولاة ابى عبد اللّه عليه السلام / 328؛ 3 / 158

سامسون4 / 235

آية اللّه سبحانى1 / 350، 410

سبزوارى5 / 481

سبيعة بنت الحارث الاسلمية2 / 329

سبيكه نوبيه1 / 280

سدّى2 / 500

سديد الدين حمصى رازى5 / 260

سدير صيرفى4 / 118، 457، 458؛ 5 / 229

سرّاد3 / 23

سرخاب1 / 79

السرى بن يزيد الخراسانى2 / 545

سرى سقطى1 / 185

سعد الإسكاف4 / 320

سعد اشعرى1 / 44؛ 2 / 172

سعدان بن مسلم1 / 240

سعد بن ابى خلف3 / 327

سعد بن ابى وقّاص1 / 21

سعد بن عبد اللّه اشعرى1 / 35، 37، 40، 45،46، 49، 513؛ 2 / 356، 357، 360؛ 3 / 61، 111، 113

سعد بن مسعود (عموى مختار ثقفى)3 / 34

سعد الخير5 / 78، 86

سعد الدين آبى1 / 132

سعيد بن اسود بن ابو البحترى3 / 167

سعيد بن جبير2 / 546

سعيد بن سعدون عطّار5 / 495

سعيد بن عبد اللّه 1 / 376

سعيد بن عبد الرحمان3 / 327؛ 4 / 426

سعيد بن عبد الرحمان اعرج1 / 246

سعيد بن عبد الرحمان السمان3 / 235

سعيد بن عبيد السمان3 / 235

سعيد بن عمر برزوعى2 / 322

سعيد بن عمرو بن اشوع2 / 319

سعيد بن فيروز ابو البخترى2 / 319

سعيد بن كثير بن عفير2 / 319

سعيد بن هبة اللّه الراوندى3 / 220

سعيد السمان3 / 235

سعيد الشرتونى2 / 151

سعيد المبقرى2 / 306

سعيدة2 / 328؛ 3 / 160، 162

سعيدة اخت محمّد بن ابى عمير2 / 328؛ 3 / 161، 166

سفّاح1 / 25

سفيان2 / 304، 546

سفيان بن السّمط2 / 444؛ 5 / 122

سفيان بن مصعب عبدى5 / 548

ص: 642

سفيان ثورى1 / 499؛ 2 / 412

سقراط2 / 386، 388، 397، 410

سكونى2 / 569؛ 3 / 92؛ 4 / 373، 374، 379

سكينه بنت الحسين عليه السلام / 164؛ 4 / 391

سلاّر2 / 257

سلام بن مسكين ازدى ابو روح بصرى2 / 319

سلامة بن محمّد1 / 278؛ 2 / 186

سلطان سليم عثمانى1 / 61

سلطان محمّد پسر بايسنقر1 / 129

سلطان مرادخان سوم5 / 498

سلمان فارسى1 / 21؛ 2 / 537، 539؛ 4 / 362؛ 5 / 11، 13، 16، 17، 39، 146، 177، 236، 521، 538

سلمة بن خطاب2 / 320؛ 3 / 296؛ 4 / 372

سليگمن5 / 373

سليمان عليه السلام / 89، 287؛ 2 / 412،478، 536؛ 4 / 138، 451، 478، 489، 490، 507؛ 5 / 226، 267، 337، 524

سليمان انصارى3 / 165

سليمان بن احمد بن ايوب طبرانى3 / 24

سليمان بن احمد اللخمى الطبرانى3 / 170

سليمان بن جعفر3 / 122

سليمان بن حسن3 / 157

سليمان بن الحسن بن مخلد1 / 93

سليمان بن خالد3 / 295

سليمان بن داوود3 / 104، 157

سليمان بن عبد اللّه الديلمى4 / 44؛ 5 / 104، 111

سليمان مروزى4 / 274، 278

سليمان المسترق3 / 313

سليم بن قيس2 / 539؛ 5 / 17

سليم بن قيس بن سمعان2 / 320

سليم بن قيس هلالى2 / 537؛ 4 / 325؛ 5 / 17، 18، 39، 521

سليم الفراء3 / 327

سماعة بن مهران1 / 498، 499؛ 3 / 327؛ 5 / 29، 255

سميّه منتظر4 / 7

سندى بن محمّد البزّاز3 / 61، 240، 327

سو استنلى5 / 374

سودة بنت زمعة العامرية2 / 329

سو ديويد سو5 / 374

سهروردى4 / 158

سهل بن جمهور3 / 113، 119

سهل بن زياد1 / 246، 247، 495، 499؛ 2 / 23، 362، 370، 573، 574؛ 3 / 188، 300، 307؛ 4 / 365، 370، 372، 374، 379؛ 5 / 28

سهل بن زياد آدمى1 / 37، 246

سهل بن زياد رازى3 / 57

سهل بن عبد اللّه البخارى3 / 132

سهل بن عبد اللّه تسترى1 / 185، 187

سيبويه1 / 19

سيّد ابن طاووس حلّى1 / 67، 408، 421، 475؛ 3 / 41، 216، 217

سيد ابوالفضل برقعى2 / 551، 552، 556، 568، 590، 591

سيّد احمد عاملى4 / 212

سيّد اسماعيل حميرى2 / 258

سيّد بحر العلوم1 / 252؛ 2 / 206

ص: 643

سيّد بدر الدين حسينى عاملى2 / 97؛ 4 / 190، 212، 229

سيّد التّابعين (اويس قرنى)4 / 442

سيّد تفرشى5 / 14

سيّد جلال الدين آشتيانى4 / 157، 159، 161،

164، 166، 167، 169، 170، 171، 172، 173، 175، 177، 179، 180، 181، 183، 184، 185، 187

علاّمه سيد جلال الدين آشتيانى4 / 158

سيّد جليل تفرشى5 / 12

سيّدجمال الدّين محمّد بن حسين طباطبايى يزدى حائرى5 / 498

سيّد جواد عاملى5 / 478

سيّد حسن اسلامى2 / 373

سيّد حسن حسينى3 / 103؛ 4 / 187

آية اللّه سيد حسن صدر1 / 493، 501؛ 2 / 380؛ 3 / 243

سيّد حسن مدرّسى طباطبايى3 / 46

سيّد حسن موسوى خرسان3 / 74

سيّدحسن موسوى عاملى كاظمى5 / 496

سيّد حسين مدرّسى طباطبايى3 / 76؛ 4 / 382

دكتر سيّد حسين نصر5 / 377

سيّد حمزه1 / 14

سيّد رضا مؤدّب1 / 349

سيّد رضى5 / 251

سيّد ضياء مرتضوى1 / 261

سيّد عبد الاعلى سبزوارى5 / 471

سيد عبد اللّه شبّر2 / 180، 181

علاّمه سيّد عبد الحسين لارى5 / 472

سيد على بن طاووس2 / 173؛ 5 / 169

سيّد على رضا حسينى4 / 190

سيّد على شفيعى1 / 453

سيّد قطب2 / 522

دكتر سيّد كاظم طباطبايى3 / 7

سيّد مجتبى برهانى4 / 36

علاّمه سيّد محسن امين عاملى1 / 357، 415؛ 3 / 14، 41، 156، 170، 205؛ 5 / 499

سيّد محسن حكيم1 / 404

سيّد محمّد باقر المحمودى3 / 132

سيّد محمّد باقر موحّد ابطحى3 / 76

السيّد محمّد بن مرتضى الحسينى الزبيدى2 / 622؛ 3 / 170

سيّد محمّد تقى حكيم4 / 307، 358، 381

سيّد محمّدجواد شبيرى3 / 74، 75، 76، 91، 102، 262

سيّد محمّدحسن حكيم4 / 357

سيّد محمّدحسين كظيمى4 / 269

سيّد محمّدرضا حسينى جلالى2 / 114

سيّد محمّد عاملى5 / 268

سيّد محمّد عمادى حائرى3 / 47، 75

سيّد محمد كاظم طباطبايى2 / 339

آية اللّه سيّد محمّد محقّق داماد5 / 467

السيّد محمّد مهدى بحر العلوم3 / 44، 254

سيّد مرتضى1 / 21، 22، 196، 203، 209، 215، 217، 218، 219، 220، 224، 225، 257، 457؛ 2 / 161، 193، 201، 247، 259، 260، 344، 353، 526، 534؛ 3 / 43؛ 4 / 130، 460، 463؛ 5 / 54، 57، 75، 161، 163، 182، 224، 231، 243، 261، 268، 271، 280، 281، 308، 333

ص: 644

سيّد مرتضى رازى4 / 85

سيّد مرتضى عسكرى1 / 462، 478؛ 2 / 220، 519؛ 5 / 171

السيّد مصطفى بن حسين التفرشى3 / 46؛ 4 / 230؛ 5 / 32

سيد منذر حكيم4 / 357

آية اللّه سيّد موسى شبيرى زنجانى2 /

370؛ 3 / 75، 132، 333، 343؛ 5 / 103

السيّد مهدى الرجائى3 / 41، 133

سيّد مهدى طيّب5 / 498

سيّد نعمت اللّه جزائرى4 / 191، 131، 155،230

سيد هاشم بحرانى2 / 466

سيّد هبةالدّين محمّدعلى بن حسين حسينى5 / 499

آية اللّه سيستانى2 / 126

سيف بن سليمان مكّى2 / 319

سيف بن عميره3 / 231، 303؛ 4 / 369؛ 5 / 512

سيف بن ليث5 / 257

سيمجور دواتى1 / 122

سيوطى2 / 488، 498، 499، 523؛ 4 / 385؛ 5 / 82

شائول4 / 235

شادى نفيسى4 / 187

شاطبى2 / 489

شافعى1 / 13؛ 2 / 199؛ 5 / 309

شاهك1 / 85

شاه محمّد اصطحباناتى1 / 206

شبابة بن سوار2 / 318

شبّر5 / 389

شبسترى2 / 396

شبل بن عباد مكّى2 / 319

شراحة الهمدانية5 / 180

شرف الدين قمى1 / 132

شريف مرتضى3 / 13

شريك بن عبد اللّه بن ابى نمر2 / 319

شعبة2 / 307؛ 4 / 361

علاّمه شعرانى2 / 112؛ 4 / 223، 228؛ 5 / 198

شعيب عليه السلام 2/ 416

شعيب بن اعين3 / 327

شفتى3 / 243، 244

شلمغانى1 / 109؛ 3 / 13، 83

شمر1 / 9

شيخ شمس الدين1 / 411

شمس الدّين محمد بن مكّى4 / 153

علاّمه شوشترى1 / 406، 410، 417، 500

شهربانو1 / 241، 278

شهرستانى1 / 215

شهريار1 / 278

شهيد اوّل1 / 50، 204، 473؛ 4 / 131، 153؛5 / 365، 482

الشهيد الثانى1 / 205، 251، 258، 349، 356،

451، 473، 485، 486؛ 2 / 207؛ 3 / 25، 42، 305؛ 4 / 131، 154؛ 5 / 267، 272، 334، 478، 481

شهيد صدر2 / 165

شهيد فخ2 / 313

آية اللّه شهيد مطهّرى1 / 223، 332؛ 4 / 358

ص: 645

شيبة بن نعامة3 / 165

شيث بن آدم1 / 8

شيخ حرّ عاملى2 / 128؛ 5 / 287

شيرويه1 / 278

شيطان4 / 43، 50، 84؛ 5 / 335

صاحب بن عبّاد1 / 12، 15

صاحبة الحصاة (حبابه والبى)3 / 145

صادق حسن زاده4 / 310

صاعد بربرى اندلسى3 / 153

آية اللّه صافى گلپايگانى1 / 415؛ 4 / 111، 155، 474

صالح ابن يحيى مزنى2 / 320

صالح بن ابى حماد ابوالخير رازى2 / 320؛ 4 / 195، 196، 197

صالح بن خالد3 / 246، 327

صالح بن رزين3 / 309

صالح بن سعيد3 / 327

صالح بن سلمة ابى حمّاد الرازى4 / 198

صالح بن السندى4 / 373

صالح بن عقبة بن قيس بن سمعان2 / 320؛ 3 / 327؛ 4 / 373

صالح بن محمّد بن سهل همدانى1 / 47؛ 2 / 320

صالح بن ميثم1 / 496؛ 3 / 146

ملاّ صالح مازندرانى1 / 205؛ 2 / 101، 112، 614؛ 4 / 127، 131، 136، 148، 221، 477، 484، 491، 505؛ 5 / 141، 247، 252، 301، 302، 310، 315، 319، 323، 334، 335، 338، 339، 417، 424، 425، 426

صباح بن صبيح3 / 327

صباح بن يحيى3 / 327

صبيح ابوالصباح3 / 327

صحاك بن مزاحم2 / 502

ملاّصدراى ثانى4 / 159

ملاّ صدراى شيرازى (صدر الدين محمّد) 1 / 205، 271، 273؛ 2 / 94، 96، 101، 214، 396، 516، 614؛ 4 / 55، 72، 90، 92، 93، 148، 154، 158، 159، 164، 185، 186، 190، 209، 211، 212، 216، 218، 219، 220، 222، 228، 290

شيخ صدوق1 / 1، 22، 38، 50، 51، 203، 208،

209، 210، 219، 223، 224، 229، 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 247، 248، 249، 250، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 259، 263، 268، 310، 319، 326، 327، 341، 372، 378، 389، 418، 420، 450، 491، 501، 507، 514؛ 2 / 5، 94، 97، 141، 164، 169، 184، 187، 193، 250، 252، 253، 254، 255، 260، 303، 339، 340، 341، 350، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 360، 361، 362، 363، 365، 366، 367، 368، 369، 370، 405، 406، 407، 415، 421، 436، 476، 596، 617؛ 3 / 31، 34، 75، 98، 102، 111، 113، 137، 138، 138، 139، 142، 173، 174، 175، 176، 178، 181، 182، 182، 183، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 194، 195، 195، 196، 197، 198، 199، 199، 200، 201، 201، 202، 202، 203، 204، 204، 205، 206، 207، 208، 208، 209، 210،

ص: 646

211، 212، 213، 213، 214، 215، 216، 217، 218، 219، 220، 255، 294، 301، 305، 310، 312، 313، 314، 321، 322، 326، 330، 333، 334، 335، 336، 344؛ 4 / 153، 154، 155، 166، 171، 186، 192، 207، 208، 209، 209، 210، 212، 229، 473؛ 5 / 57، 88، 108، 150، 161، 163، 178، 179، 193، 202، 203، 205، 279، 284، 307، 315، 458، 494، 539

صديقه كبرى عليهاالسلام / 483، 490

صفّار2 / 45

صفوان بن مهران جمّال1 / 246، 335، 505؛ 3 / 63؛ 5 / 516

صفوان بن يحيى1 / 494؛ 2 / 163؛ 3 / 17، 20، 23، 63، 115؛ 4 / 170

صفوانى1 / 242

صفية بنت حيى2 / 329

صفية بنت شيبة العبدرية2 / 329

صلاح الدين ايوبى1 / 80

دكتر صلاح عبد الفتّاح الخالدى2 / 441، 515

صيرفى5 / 112

ضحّاك2 / 500

ضياء الدين عراقى4 / 155

طالب بن ابى طالب5 / 549

طالوت عليه السلام / 478

علاّمه طباطبايى(ر. ك: محمّد حسين طباطبائى) 1 / 225؛ 2 / 348، 362، 449، 525، 526، 537؛ 4 / 69، 71، 75، 79، 118، 140، 155، 157، 158، 159، 161، 163، 164، 165، 167، 169، 171، 173، 174، 175، 177، 183، 184، 185، 186، 187، 191، 213، 215، 230، 233،255، 256، 257، 258، 259، 261، 262، 263، 265، 290، 328، 351؛ 5 / 43، 57، 77

طبرانى2 / 500

شيخ طبرسى2 / 523؛ 4 / 456

طبرسى4 / 319، 321، 391؛ 5 / 261، 271، 479

طبرى1 / 47، 134، 164، 166؛ 2 / 448، 500،522؛ 3 / 167؛ 4 / 245

طلحة5 / 145

طلحة بن ابى طلحة5 / 546

طلحة بن عبيد اللّه 3 / 123، 162

طلمجور1 / 116

شيخ طوسى (ر. ك: محمد بن حسن الطوسى) 1 / 21، 22، 31، 34، 35، 36، 47، 56، 57، 66، 98، 106، 108، 138، 175، 176، 203، 208، 209، 216، 217، 220، 223، 224، 226، 230، 232، 233، 234، 235، 236، 238، 244، 245، 248، 250، 252، 253، 254، 258، 259، 263، 264، 285، 286، 297، 305، 306، 310، 311، 313، 319، 346، 354، 358، 364، 367، 369، 370، 389، 392، 418، 421، 426، 432، 436، 442، 445، 446، 450، 451، 469، 477، 485، 486، 501، 515؛ 2 / 15، 22، 23، 30، 67، 69، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 89، 151، 152، 154، 164، 167، 186، 190، 191، 193، 201، 239، 247، 260، 261، 263، 264، 266، 270، 272، 293، 295، 296، 405، 407، 409، 428، 436، 481، 534، 548، 622؛ 3 / 8، 14، 22، 23، 24، 27، 28، 32، 34، 36، 37، 38، 39، 41، 42، 43، 44، 61، 74،

ص: 647

75، 82، 101، 102، 108، 117، 118، 122، 127، 132، 137، 138، 139، 140، 145، 149، 152، 153، 160، 167، 169، 170، 171، 176، 198، 215، 217، 254، 327، 336، 343، 344؛ 4 / 130، 131، 153، 197، 198، 201، 204، 205، 208، 209، 229، 230، 456، 463، 473؛ 5 / 32، 50، 55، 56، 57، 69، 77، 88، 101، 104، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 126، 127، 128، 152، 153، 180، 185، 186، 195، 213، 261، 267، 271، 279، 280، 281، 292، 293، 294، 295، 308، 333، 341، 342، 458، 482، 483، 488، 489، 494، 533

علاّمه طهرانى4 / 215

طيّب بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 276

طيبى1 / 264

ظريف بن ناصح2 / 11، 91

عائشه2 / 305، 329؛ 5 / 127، 128

عاصم بن حميد2 / 345؛ 3 / 26، 52، 141، 313؛ 4 / 168، 375

العالم عليه السلام / 447

عامر بن اسقع كنانى5 / 20

عامرى5 / 387

عايشه1 / 499؛ 2 / 329، 491، 495، 500؛ 3 / 165

عايشه دختر طلحه3 / 165

عباد بن صهيب البصرى3 / 108

عباد بن عوام2 / 319

عباس بن حسن1 / 93، 94

عبّاس بن عامر3 / 240

عباس بن عبد المطّلب2 / 491؛ 5 / 517، 539

عباس بن محمّد1 / 20

عبّاس بن محمّد بن على بن عبد اللّه بن العبّاس 5 / 109

عبّاس بن موسى بن جعفر عليه السلام / 138

شيخ عبّاس القمّى3 / 171، 229، 254

عبّاس المهلوس3 / 109

عبد الأعلى بن اعين2 / 533؛ 4 / 455

عبد الاعلى بن عبد الاعلى بصرى2 / 319

عبد اللّه بن ابراهيم3 / 247

عبد اللّه بن إبراهيم جعفرى3 / 108، 117،156، 157

عبد اللّه بن ابى شيبه5 / 493

عبد اللّه بن ابى لبيد مدنى2 / 319

عبد اللّه بن ابى نجيح مكى2 / 319

عبداللّه بن ابى يعفور3 / 327

عبد اللّه بن احمد2 / 230؛ 3 / 247، 296

عبد اللّه بن احمد باهلى1 / 187

عبد اللّه بن ادريس5 / 106

عبد اللّه بن اسحاق العلوى2 / 330؛ 3 / 119، 130

عبد اللّه بن بحر2 / 321

عبد اللّه بن بشر الخثعمىّ4 / 455

عبد اللّه بن بكير3 / 52، 86

عبد اللّه بن بهرام الدارمى4 / 381

عبد اللّه بن جبله2 / 575

عبد اللّه بن جعفر حميرى1 / 35، 37، 45، 47، 48، 49، 52، 390؛ 2 / 172، 205؛ 3 / 14، 30، 38، 102، 216، 312؛ 4 / 197 3 / 312

عبد اللّه بن جعفر طيّار1 / 49؛ 3 / 110؛

ص: 648

5/ 17، 18

عبد اللّه بن جندب4 / 495

عبد اللّه بن الجنيد التفليسى3 / 210

عبد اللّه بن الحسن3 / 247، 313؛ 4 / 487

عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام /119، 130، 162، 165

عبد اللّه بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام / 111

عبد اللّه بن حسن العلوى3 / 120، 130

عبداللّه بن حسن المامقانى3 / 45

عبد اللّه بن حسن المثنى3 / 124

عبد اللّه بن حسين بن زيد بن السجّاد عليه السلام 3 / 117، 120، 130

عبد اللّه بن راشد5 / 22

عبد اللّه بن الزّبير2 / 304

عبد اللّه بن سالم اشعرى حمصى2 / 318

عبد اللّه بن سليمان4 / 484

عبد اللّه بن سنان1 / 411، 502؛ 2 / 347، 348؛ 3 / 17، 26، 187، 215، 216، 223، 225، 226، 227، 239؛ 4 / 176، 327، 380؛ 5 / 55، 246

عبد اللّه بن عامر1 / 498

عبد اللّه بن عباس2 / 487، 488؛ 5 / 17

عبد اللّه بن عبد الرحمان2 / 320؛ 3 / 247، 308؛ 5 / 28، 29

عبد اللّه بن عبد المطلب عليه السلام / 276؛ 4 / 415

عبد اللّه بن عجلان5 / 93

عبد اللّه بن عدى الجرجانى3 / 44

عبد اللّه بن على بن الحسين عليه السلام / 115

عبد اللّه بن عمر2 / 492

عبد اللّه بن عمر بن عثمان بن عفان3 / 124

عبد اللّه بن عمرو2 / 147

عبد اللّه بن عمرو ابو معمر2 / 319

عبد اللّه بن عمرو بن عثمان3 / 163

عبد اللّه بن عيسى بن عبد الرحمان بن ابى ليلى2 / 319

عبد اللّه بن غالب3 / 308

عبد اللّه بن غنم5 / 545

عبد اللّه بن القاسم3 / 247

عبد اللّه بن قاسم حارثى2 / 320

عبد اللّه بن قاسم حضرمى2 / 320

عبد اللّه بن الكوّاء اليشكريّ5 / 250

عبد اللّه بن لطيف التفليسى3 / 210

عبد اللّه بن محمّد3 / 247

عبد اللّه بن محمّد بن عبيد اللّه الخاقانى1 / 93

عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام / 120، 130

عبداللّه بن محمّد حسن المامقانى3 / 42، 132،170، 254

عبد اللّه بن محمّد كارياتى1 / 189

عبد اللّه بن مسعود2 / 147، 487، 488؛ 3 / 294؛ 5 / 171

عبد اللّه بن مسكان3 / 12، 17، 52

عبد اللّه بن معتز1 / 64، 95

عبد اللّه بن مغيرة البجلى3 / 26

عبد اللّه بن مكتفى1 / 75

عبد اللّه بن موسى بن جعفر عليه السلام / 121، 130

عبد اللّه بن وضاح3 / 236

عبد اللّه بن وليد سمان3 / 327

عبد اللّه بن وندا اميد1 / 114

ص: 649

عبد اللّه بن يحيى3 / 247، 306، 327

عبد اللّه بن يعقوب عنصرى2 / 172

عبد اللّه بن يوسف2 / 305

عبد اللّه جبورى5 / 493

عبد اللّه قرشى5 / 501

عبد اللّه الكاهلى3 / 152، 306

عبد اللّه مامقانى2 / 181؛ 3 / 255، 316؛ 4 / 230

عبد اللّه المحض3 / 124

عبد اللّه ميمون قداح قرمطى1 / 150

عبد اللّه نعمه2 / 380

شيخ عبد اللّه نعمة4 / 154

عبدالحسين الأمينى3 / 44؛ 5 / 174

عبد الحسين خسروپناه4 / 80

عبدالحسين الشبسترى3 / 44

عبد الحسين شرف الدين2 / 312

عبدالحميد بن ابى العلا الأزدى1 / 506

عبد الحميد بن عبد الرحمان بن اسحاق حمانى2 / 318

عبدالحميد طائى3 / 53

عبد خير2 / 459

عبد ربّه عامر1 / 495

عبد الرحمان بسطامى5 / 497

عبد الرحمان بن ابى بكر1 / 279

عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه 1 / 283

عبد الرحمان بن ابى نجران1 / 365، 499؛ 2 / 342؛ 3 / 57؛ 4 / 144

عبدالرحمان بن حجاج3 / 154

عبد الرحمان بن حمّاد انصارى3 / 129؛ 4 / 421

عبد الرحمان بن زيد4 / 374

عبد الرحمان بن سالم5 / 14، 15، 17

عبدالرحمان بن ضحّاك فهرى3 / 163

عبد الرحمان بن عوف2 / 495؛ 5 / 82

عبد الرحمان بن كثير2 / 320؛ 5 / 93، 110،116

عبد الرحمان بن محمّد1 / 76؛ 3 / 42

عبد الرحمان سيوطى5 / 69

عبد الرحمان عتايقى5 / 495

عبد الرحمان قيصر4 / 140

عبد الرحيم الربّانى الشيرازى3 / 41

عبد الرحيم قصير5 / 287

عبد الرزّاق بن همام صنعانى2 / 319؛ 3 / 13

عبد الرزاق كاشانى2 / 523

الشيخ عبد الرسول الغفار2 / 240، 592؛ 3 / 220

عبد الصمد بن بشير3 / 327

عبد العزيز بن مسلم3 / 194، 196، 197

عبد العزيز بن مهتدى1 / 47

عبد العظيم بن عبد اللّه الحسنى عليه السلام 1/ 14، 15، 149؛ 3 / 103، 105، 118، 119، 130

عبد العظيم زرقانى4 / 310

عبد الفتّاح الخالدى2 / 442

عبد الكريم بن عمرو بن صالح خثعمى2 / 321؛ 3 / 146

عبد الكريم بن محمّد السمعانى3 / 41

عبد الكريم بن نصر ابو الحسين2 / 201

عبد الكريم شهرستانى2 / 460، 468

عبد اللّه بن جعفر حميرى1 / 200

عبد المطلب عليه السلام 1/ 276؛ 5 / 502، 503، 546،

ص: 650

547

عبد الملك بن اعين2 / 320

عبدالملك بن عتبه3 / 247، 327

عبد الوارث بن سعيد تنورى2 / 319

عبد الوهّاب ثقفى2 / 306، 315

عبيد اللّه بن ابى شعبة حلبى3 / 236

عبيد اللّه بن احمد3 / 248

عبيد اللّه بن الحسن بن الحسن بن هارون4 / 327

عبيد اللّه بن حسين بن موسى عليه السلام 3/ 116

عبيد اللّه بن زياد1 / 9، 278

عبيد اللّه بن سليمان1 / 66، 117

عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبة5 / 518

عبيد اللّه بن عبد اللّه الدهقان4 / 372

عبيد اللّه بن على3 / 126

عبيد اللّه بن على حلبى1 / 432؛ 3 / 12، 237

عبيد اللّه بن محمّد الكلواذى1 / 93

عبيد اللّه بن موسى عبسى2 / 320

عبيد اللّه بن وليد3 / 327

عبيد اللّه حلبى2 / 163

عبيد اللّه المهدى1 / 72، 80، 181، 182

عبيد بن زراره1 / 513؛ 4 / 364؛ 5 / 235، 265

عبيد بن يحيى الثورى العطّار3 / 125

عثمان بن احمد5 / 498

عثمان بن سعيد1 / 27، 43، 45، 46، 47، 48، 172، 390، 422، 464

عثمان بن عفّان2 / 463؛ 4 / 361؛ 5 / 304، 518

عثمان بن عيسى1 / 498، 499؛ 5 / 29

عثمان بن غياث بصرى2 / 318

عثمان بن منذر3 / 167

عدى بن ثابت انصارى2 / 320

عروة بن زبير2 / 318

عروة بن عبيد اللّه جهنى3 / 168

عروة الوكيل قمى1 / 37

عزرائيل عليه السلام 4/ 220

عزرمى5 / 416

عزريا4 / 239

عضد الدوله2 / 379

عطا2 / 500

عطاء بن ابى ميمون2 / 319

عطاء بن السائب بن عبد اللّه بن الزبير2 / 545

عطية بن سعد2 / 502

عقبة بن بشير4 / 372

عقبة بن خالد5 / 526

عقرب بن ابى عقرب5 / 548

عقيل بن ابى طالب5 / 539

عكرمه مولى ابن عباس2 / 306، 459، 500؛ 4 / 391 العلاّمه الحلّى1 / 478؛ 3 / 42؛ 4 / 229

علان الرازى (دايى كلينى)3 / 208

العلاء4 / 380

العلاء بن رزق اللّه 1 / 381

علاء بن رزين3 / 48، 49، 52، 59، 60، 63؛ 4 / 373

علاء بن مقعد3 / 327

علاء بن يحيى3 / 327

علقمة بن وقّاص اللّيثى2 / 304

علم الهدى2 / 201

ص: 651

شيخ على آخوندى3 / 263

على ابن رئاب3 / 53

علاّمه عليارى تبريزى3 / 224

على اعتماد الدوله1 / 123، 124

على اكبر غفارى2 / 592؛ 3 / 44، 45، 75، 133، 169، 219، 220، 255، 316؛ 4 / 153، 154، 155، 381

على اكبر مهدى پور5 / 500

على بن ابراهيم بن حسن3 / 157

على بن إبراهيم بن محمّد3 / 121

على بن ابراهيم بن موسى عليه السلام3 / 126

على بن إبراهيم بن هاشم1 / 240؛ 3 / 55

على بن إبراهيم بن هشام4 / 374

على بن ابراهيم جعفرى3 / 187

على بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى3 / 193

على بن ابراهيم قمى1 / 35، 200، 246، 353، 368، 446، 494، 495، 498، 514؛ 2 / 25، 170، 274، 291، 356، 357، 452، 453، 552، 531، 568، 569، 575؛ 3 / 54، 56، 58، 120، 166، 187، 193، 215، 216، 233، 266، 308؛ 4 / 363، 364، 371، 373، 378، 379، 380، 449؛ 5 / 459

على بن ابراهيم الهاشمى4 / 174

على بن ابى حمزه3 / 110، 312؛ 4 / 56؛ 5 / 103

على بن ابى حمزه بطائنى3 / 232، 234، 236

على بن ابى حمزه ثمالى3 / 232، 234

على بن ابى طالب عليه السلام (ر. ك: ابو الحسين - امام على - امير مؤمنان)1 / 146، 147، 166، 168، 169، 177، 182، 206، 269، 396؛ 2 / 32، 45، 114، 233، 255، 256، 272، 307، 313، 317، 347، 361، 379، 385، 386، 428، 437، 443، 444، 448، 450، 453، 457، 458، 459، 465، 467، 468، 469، 470، 472، 473، 474، 475، 476، 477، 479، 482، 491، 492، 493، 494، 495، 499، 506، 513، 528، 537، 538، 539، 587، 609، 612؛ 3 / 143، 144، 156، 168، 199، 202، 203؛ 4 / 16، 47، 55، 87، 94، 128، 129، 291، 317، 322، 323، 341، 361، 362، 363، 370، 372، 379، 391، 393، 395، 396، 403، 423، 439، 443، 452، 458، 482، 489، 493، 495، 498، 502؛ 5 / 7، 8، 9، 13، 17، 18، 19، 20، 21، 23، 25، 26، 27، 28، 31، 38، 39، 40، 42، 45، 47، 53، 62، 63، 64، 65، 73، 77، 96، 97، 98، 121، 128، 131، 132، 143، 144، 145، 147، 148، 150، 153، 158، 160، 174، 176، 177، 180، 189، 201، 247، 250، 288، 303، 312، 313، 351، 352، 423، 436، 461، 500، 505، 512، 515، 519، 521، 522، 525، 533، 538، 539، 540، 546

على بن ابى القاسم بن زيد البيهقى3 / 133

على بن ابى الكرم محمّد الشيبانى3 / 169

على بن احمد1 / 248؛ 3 / 198، 210

على بن احمد الأندلسى3 / 170

على بن احمد بشار1 / 170

على بن احمد بن عبد الرحمان التسترى 3 / 218

على بن احمد بن متيل1 / 49

على بن احمد بن محمّد3 / 202، 211

ص: 652

على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق 1 / 248، 254؛ 2 / 355؛ 3 / 183، 184، 185، 186، 188، 190، 191، 192، 193، 194، 195، 197، 205؛ 4 / 192، 208

على بن احمد بن موسى1 / 237، 247، 248؛ 3 / 181، 202

على بن احمد قمى1 / 45

على بن اسباط1 / 499؛ 2 / 320؛ 3 / 15، 119، 127، 312

على بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3/ 109

على بن اسماعيل3 / 248، 305، 307

على بن جعد2 / 320

على بن جعفر الصادق عليه السلام 3/ 103، 105، 109، 113، 122، 130

على بن حاتم1 / 366

علىّ بن الحاح مصطفى بوسنوى حفوى موستارى5 / 497

على بن حديد2 / 573

على بن حسان2 / 320؛ 5 / 109، 117

على بن حسان الواسطى3 / 236

على بن حسّان هاشمى5 / 116

على بن الحسن3 / 248

على بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام 3 / 111

على بن الحسن بن رباط3 / 199

على بن الحسن بن فضّال2 / 68؛ 3 / 61، 86؛4 / 205، 207

على بن الحسن الميثمى3 / 213، 214

على بن الحسين عليه السلام 1/ 239، 278؛ 2 / 330؛ 3 / 115، 148، 162، 164، 165، 248، 300، 306؛ 4 / 361، 379؛ 5 / 350، 351، 357، 525، 529

على بن الحسين الأصبهانى3 / 133

على بن الحسين بن موسى بن بابويه1 / 22، 37، 39، 50، 51، 52، 78، 216، 224، 236؛ 2 / 186

على بن الحسين علم الهدى4 / 153

على بن الحسين المسعودى3 / 169

على بن حسين موسوى علم الهدى3 / 43

على بن الحسين اليمانى1 / 379

على بن الحكم3 / 231؛ 4 / 369، 372؛ 5 / 177، 195، 196

على بن حمزه بطائنى2 / 320

على بن رئاب3 / 17، 239

على بن راشد5 / 22

على بن ريان1 / 37

على بن زهرة3 / 216

على بن زياد الصيمرى1 / 385

على بن سائح3 / 121

على بن السّرى4 / 315

على بن سعيد3 / 248

على بن سليمان3 / 248

على بن سماعه3 / 199

على بن سيف4 / 372

على بن طحان1 / 170

على بن العبّاس1 / 106، 246

على بن عبّاس جراذينى رازى1 / 246؛ 2 / 320

على بن عبد اللّه ورّاق1 / 248؛ 2 / 306، 307؛ 3 / 195، 197، 205، 209، 248؛ 5 / 108

ص: 653

على بن عقبة بن قيس4 / 115

على بن عيسى1 / 95

على بن عيسى بن داوود بن جراح1 / 93

على بن عيسى وزير1 / 188

على بن كيسان3 / 128

على بن محمّد1 / 28، 246، 247، 335، 353، 375؛ 2 / 275، 330؛ 3 / 119، 124، 125، 127، 177، 184، 187، 191، 195، 207، 208، 248، 309، 330، 365، 370، 372، 374، 376؛ 4 / 197

على بن محمّد برقعى1 / 70

على بن محمّد بن ابراهيم ابان1 / 200

على بن محمّد بن اسماعيل3 / 125

على بن محمّد بن الحسن3 / 188

على بن محمّد بن زبير3 / 24، 36

على بن محمّد بن شيرة القاسانى3 / 28

على بن محمّد بن عبد الرحمان3 / 217

على بن محمّد بن عبد الرحمان التسترى 3 / 217

على بن محمّد بن على بن عمر بن رباح 3 / 310

على بن محمّد بن على علوى حسنى3 / 123

على بن محمّد بن متيل1 / 49

على بن محمّد بن مسعدة ابى الحسن1 / 365

على بن محمّد بن موسى بن الفرات1 / 93

على بن محمّد الدقّاق3 / 203

على بن محمّد سمرى1 / 27، 54، 374، 390، 422، 463، 465

على بن محمّد الصمرى1 / 174

على بن محمّد العلوى3 / 123، 130، 133،169

علىّ بن محمّد القتيبى4 / 198

على بن محمّد ماجيلويه3 / 30

علىّ بن محمّد مدائنى5 / 492

على بن محمّد المعروف بعلان3 / 188، 189، 190

على بن محمّد الهادى عليه السلام 3/ 148

حاج ملاّ هادى سبزوارى4 / 158

على بن محمّد الهمدانى3 / 242

على بن مدينى2 / 322

علىّ بن معبد4 / 449

على بن موسى الحلّى3 / 41

على بن موسى دقاق1 / 218

على بن موسى الرضا عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - امام رضا)1 / 246؛ 3 / 138، 194

على بن موسى كميذانى1 / 446

على بن مهزيار1 / 498؛ 2 / 67، 163؛ 3 / 26، 113، 296

على بن ميمون3 / 327

على بن النعمان3 / 231، 233

على بن وهسودان1 / 121

على خازم3 / 45

شيخ على خراسانى حائرى5 / 498

على سكندرى4 / 65

على صدرايى خويى3 / 74

على العليارى التبريزى3 / 254

على المتّقى بن حسام الدين الهندى4 / 382

على محمّد البجاوى3 / 46

على معمورى2 / 273

على ملكى ميانجى1 / 59

ص: 654

على نصيرى2 / 593، 622

على نقى خدايارى5 / 217

على نمازى شاهرودى3 / 45، 343

علّيّه رضاداد3 / 7

عماد الدولة بن بويه1 / 76

عمّار بن ابى الأحوص3 / 300

عمار بن مروان يشكرى3 / 235؛ 4 / 375

عمّار بن موسى5 / 419

عمار بن ياسر1 / 9، 319؛ 4 / 276، 277

عمّار خارجى1 / 72

عمّار السّاباطىّ4 / 446

عمارة بن غزية انصارى3 / 165

عمر ابو حفص الرمانى3 / 327

عمر ابو حفص الزبالى3 / 327

عمر الأشرف3 / 113

عمران بن اعين1 / 332

عمران بن حصين2 / 459

عمران بن حطان2 / 313

عمران بن على ابى شعبه3 / 237

عمران بن مسلم قيصر2 / 319

عمران بن موسى5 / 544

عمران بن ميثم1 / 496؛ 3 / 146

عمر بن ابان3 / 327

عمر بن ابى زائده2 / 319

عمر بن اذينه3 / 52؛ 4 / 363؛ 5 / 18

عمر بن امّ سلمه5 / 17

عمر بن حنظله2 / 246، 247؛ 3 / 81، 227

عمر بن خطّاب1 / 22، 166، 499؛ 2 / 304، 435، 495، 498، 499، 500؛ 5 / 19، 58، 60، 81، 518، 519

عمر بن ذر2 / 318

عمر بن سعد1 / 9، 278؛ 3 / 310

عمر بن شمر بن يزيد جعفى2 / 320

عمر بن عبد العزيز2 / 321؛ 4 / 365، 370

عمر بن على عليه السلام 3/ 107

عمر بن على بن الحسين عليه السلام 3/ 115،156

عمر بن يزيد4 / 378؛ 5 / 475، 478

عمر رضا الكحالة3 / 170

العمركى بن على بوفكى3 / 122

عمرو الأوزاعى3 / 182، 183

عمرو بن ثابت5 / 21

عمرو بن خالد3 / 118

عمرو بن ذرّ5 / 265

عمرو بن شمر3 / 182، 183، 305؛ 4 / 373

عمرو بن العاص2 / 438

عمرو بن عثمان ثقفى خزّاز3 / 25، 249

عمرو بن مره2 / 318

عمرو بن مسلم1 / 365

عمرو بن هاشم3 / 296

عمرو ليث1 / 117

عمرو الملكى1 / 187

عمير بن هانئ دمشقى2 / 319

عناق بنت آدم5 / 506، 507

عناية اللّه بن على القهپايى3 / 171

عوديد4 / 239

عوف اعرابى بصرى2 / 319

عيّاشى2 / 291؛ 3 / 38، 142، 313

عيثم بن اسلم النجاشى2 / 330

عيسى عليه السلام 1/ 509؛ 3 / 206؛ 4 / 235، 236، 242، 243، 244، 245، 252، 257، 421، 422،

ص: 655

478؛ 5 / 20، 25، 36، 237

عيسى بن السريّ4 / 378

عيسى بن عبد اللّه بن محمّد3 / 121، 307؛ 5 / 61

عيسى بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام 3/ 105، 123، 131

عيسى بن عبد الرحمان3 / 153

عيسى بن عثمان3 / 168

العيناثى5 / 389

غالب بن عثمان المنقرى3 / 327

غريب الخال1 / 95

غزالى2 / 401؛ 4 / 73، 358؛ 5 / 387، 389،390، 391، 394

غلامحسين ابراهيمى دينانى4 / 187

غلامعلى حدّاد عادل3 / 74

غلامعلى عبّاسى1 / 33

غياث بن إبراهيم4 / 372

غياث بن ابراهيم بترى3 / 16

غيلان دمشقى2 / 280

فاتك (غلام يوسف بن ابى السّاج)1 / 10، 11،121

فاخته امّ هانئ بنت ابى طالب الهاشميه2 / 329

فارابى4 / 71، 83

الفاضل التسترى3 / 306

فاضل الجواهرى3 / 42

فاضل مشهدى1 / 239

فاضل مقداد4 / 131

فاضل نراقى1 / 217

فاضل هندى5 / 268

فاطمه عليهاالسلام (ر. ك: زهرا)1 / 276، 277، 281، 328؛ 2 / 134، 249، 313؛ 3 / 135، 143، 144؛ 4 / 362، 403، 423، 482، 484؛ 5 / 14، 24، 177، 235، 238، 361، 362

فاطمه الأسدى5 / 105

فاطمه بنت اسد عليهاالسلام 2/ 328؛ 3 / 135، 136، 201؛ 4 / 415؛ 5 / 348

فاطمه بنت الحسين عليه السلام 2/ 328؛ 3 / 119، 123، 131، 162، 163، 164، 165، 313؛ 5 / 350

فاطمه بنت على عليه السلام 1/ 499؛ 2 / 328؛ 3 / 144، 167

فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف1 / 277

فاطمه دختر عبد اللّه بن محمّد الباقر عليه السلام 3 / 121

فاطمه صغرا بنت الحسين عليه السلام 3/ 162

فاطمه معصومه عليهاالسلام 1/ 38

فاطمه نبويّه بنت الحسين عليه السلام 3/ 162

فاطمه صغرا3 / 167

فاطمة بنت قيس الفهرية2 / 329

فتح اللّه نجارزادگان2 / 441؛ 5 / 157

فتح بن يزيد جرجانى3 / 120، 177، 314

فتحيه فتّاحى زاده1 / 489

فخر الدين الطريحى4 / 154

فخر رازى4 / 68، 288

فرّخ رنگرز5 / 405

فردوسى1 / 127

فرعون2 / 479؛ 4 / 239؛ 5 / 523

فرفوريوس2 / 388

فريزر4 / 75

ص: 656

فضل بن جعفر1 / 66

فضل بن جعفر بن موسى بن فرات1 / 67، 93

الفضل بن الحسن الطبرسى1 / 484

فضل بن دكين ابو نعيم2 / 320؛ 3 / 13

فضل بن ربيع1 / 20، 162

فضل بن سليمان1 / 104

فضل بن شاذان نيشابورى1 / 224، 294، 432، 494، 498؛ 2 / 163، 287؛ 3 / 19، 21، 90؛ 4 / 198، 199؛ 5 / 202

فضل بن عبّاس5 / 548

فضل بن عبد الملك بقباق2 / 227

الفضل الخزّاز المدائني1 / 377

فضيل بن يسار1 / 506؛ 2 / 163؛ 4 / 180، 341؛ 5 / 505، 506

فطر بن خليفه كوفى2 / 320

فلوتن2 / 432

دكتر فهد رومى2 / 489، 503

فيثاغورث2 / 383، 388

فيروزآبادى1 / 264؛ 2 / 597

فيروزان بن نعمان1 / 79

فيض بن مختار1 / 458

فيض كاشانى1 / 204، 298؛ 2 / 116، 164، 215، 416، 617؛ 4 / 120، 155، 214، 215، 219، 220، 228، 230، 306، 320؛ 5 / 387، 389، 395، 458، 481، 543

فيّومى4 / 107

فؤاد صالح سيّد5 / 499

قائم عليه السلام (ر. ك: امام زمان - امام عصر - مهدى) 2 / 252؛ 3 / 203، 206، 212؛ 4 / 322؛ 5 / 24، 28، 465، 513

قائم آل محمّد(عج)3 / 145

قابيل5 / 519

قارون2 / 387

قاسانى1 / 162

قاسم بن ابراهيم طباطبا حسنى1 / 178

قاسم بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 109

قاسم بن بريد3 / 53

قاسم بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام 3 / 111

قاسم بن حسين بن زيد بن سجّاد عليه السلام 3/ 117

قاسم بن رسول اللّه صلى الله عليه و آله 1/ 276

قاسم بن سيما فرغانى1 / 104

قاسم بن عبد اللّه بن عمرو3 / 163

قاسم بن علاء1 / 378

القاسم بن محمّد3 / 249

قاسم بن محمّد بن ابى بكر1 / 279

قاسم بن محمّد جوهرى2 / 320

القاسم بن مسلم3 / 165، 197

قاسم جوادى2 / 515

قاسم حسن پور4 / 187

قاسم رسى1 / 178

قاضى ابن البرّاج كراجكى2 / 257

قاضى ابويعلى حنبلى1 / 21

قاضى بدر الدّين محمّد بن عبد اللّه شبلى حنفى

سبكى5 / 496

قاضى تنوخى2 / 257

قاضى سعيد قمى1 / 225

قاضى عبد الجبار معتزلى1 / 155؛ 2 / 258، 500

قاضى على دده5 / 497

ص: 657

قاضى نعمان3 / 13، 49، 50، 59، 60، 62، 63

قاضى نعمان محمّد بن حيّون مغربى3 / 74

قاضى نعمان مغربى3 / 48

قاضى نوراللّه شوشترى1 / 53؛ 3 / 31

قاضى نوراللّه مرعشى2 / 380

قاهر باللّه 1 / 18، 69، 99، 105، 110

قباد1 / 129

قتاده1 / 499؛ 2 / 319؛ 5 / 545، 546

قتيبه4 / 364، 370

قتيبة بن زياد1 / 160

قتيبة بن سعيد2 / 306

قتيبى4 / 198

قرطبى2 / 497، 498

قزوينى1 / 17

قسطلانى2 / 147، 304

قسطنطين زريق2 / 386

قشيرى2 / 523

قطب الدين رازى4 / 69

قطب الدين الراوندى3 / 219؛ 4 / 453

قمسارة بن لهراسف1 / 128

قندوزى حنفى5 / 175

قيس آل قيس5 / 500

قيس بن ابو حازم بجلى2 / 318

قيس بن ابى حازم2 / 318

قيس بن منقذ حداديه5 / 542

قيس بن ميسر1 / 332

كاتب كوفى1 / 218

كاتب نعمانى1 / 218

كاتب الواقدى3 / 169

كاستلو تيمونى5 / 375

كاستلو جوزف5 / 375

شيخ كاشف الغطاء2 / 165؛ 4 / 307؛ 5 / 57

كاظم مديرشانه چى3 / 132

كاظم موسوى بجنوردى3 / 42

كاكى بن نعمان1 / 79

كامران فانى3 / 254

كانت4 / 80؛ 5 / 384

كبره بن منذر3 / 167

كثيّر عزّة5 / 548

كراجكى2 / 161

كرّام5 / 28

كرباسى2 / 128

كرج1 / 123

كردان نهرجور1 / 102

كسايى1 / 19

كسرى پرويز1 / 278

كشّى1 / 132؛ 3 / 7، 142، 145؛ 4 / 198، 207؛ 5 / 20، 24، 105، 109

كعب الاحبار2 / 501

كلاباذى2 / 326

كلباتكين1 / 87

كلباسى1 / 240

كلبرگ3 / 19

كلينى (ر. ك: ابو جعفر - محمد بن يعقوب) 1 / 1، 2، 7، 8، 9، 18، 22، 28، 29، 33، 34،

35، 36، 43، 46، 52، 55، 57، 59، 60، 61، 68، 69، 73، 74، 77، 84، 100، 103، 104، 107، 110، 114، 130، 131، 132، 133، 144، 145، 146، 149، 150، 152، 173، 176، 177، 191، 192، 193، 194، 199، 200، 201، 202، 203،

ص: 658

204، 206، 207، 208، 209، 210، 212، 213، 214، 215، 216، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 229، 230، 231، 232، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 259، 261، 262، 263، 264، 265، 266، 267، 268، 269، 270، 271، 272، 273، 274، 275، 277، 281، 282، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 289، 290، 291، 293، 294، 295، 296، 297، 298، 299، 300، 301، 302، 303، 304، 309، 310، 311، 312، 313، 314، 315، 316، 317، 319، 320، 321، 322، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 340، 341، 346، 349، 350، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 362، 363، 364، 366، 367، 368، 371، 372، 373، 386، 387، 389، 390، 395، 408، 409، 411، 412، 414، 415، 418، 419، 420، 421، 422، 423، 424، 425، 426، 428، 429، 430، 431، 433، 434، 439، 440، 441، 442، 443، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 453، 454، 459، 460، 461، 463، 464، 465، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 473، 474، 475، 482، 483، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 495، 496، 497، 498، 499، 500، 501، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 511، 513، 514؛ 2 / 5، 7، 8، 15، 16، 17، 18، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 40، 41، 45، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 54، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 80، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 90، 91، 92، 94، 96، 97، 98، 99، 101، 102، 103، 105، 106، 108، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 116، 117، 118، 120، 121، 122، 123، 124، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135، 137، 138، 139، 141، 144، 145، 149، 159، 160، 161، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 193، 196، 197، 198، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 217، 218، 224، 225، 228، 230، 231، 232، 233، 235، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 252، 254، 260، 264، 273، 274، 275، 276، 277، 278، 279، 282، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 289، 290، 291، 292، 293، 294، 299، 300، 301، 302، 303، 304، 307، 309، 312، 317، 321، 324، 326، 327، 330، 332، 337، 339، 340، 341، 342، 343، 346، 347، 349، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 360، 362، 363، 364، 366، 367، 368، 369، 373، 374، 376، 377، 378، 390، 399، 402، 405، 406، 407، 409، 411، 413، 414، 415، 416، 417، 419، 420، 421، 422، 423، 424، 425، 426، 427، 429، 430، 431، 442، 443، 446، 450، 452، 453، 456، 459، 460، 477، 478، 486، 490، 515، 522، 527؛ 3 / 7، 8، 11،

ص: 659

31، 39، 40، 47، 50، 53، 54، 57، 59، 60، 77، 78، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 99، 100، 105، 107، 113، 114، 121، 135، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 144، 145، 150، 151، 152، 153، 155، 156، 157، 160، 162، 164، 165، 166، 167، 168، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 181، 182، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 194، 195، 198، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 217، 218، 233، 238، 260، 305، 313، 314، 322، 323، 324، 331، 333، 334، 335، 337، 338، 340، 342؛ 4 / 6، 7، 9، 40، 47، 62، 65، 87، 88، 89، 105، 108، 114، 119، 120، 121، 123، 137، 147، 149، 150، 157، 166، 167، 168، 183، 189، 192، 197، 208، 211، 222، 269، 270، 297، 298، 305، 306، 307، 309، 310، 316، 320، 336، 337، 340، 341، 342، 343، 345، 347، 348، 350، 365، 367، 371، 377، 383، 385، 387، 388، 396، 444، 457، 460، 469، 473، 474، 478، 488، 489، 493، 498، 504، 507، 514، 518، 519، 523، 525؛ 5 / 5، 6، 8، 11، 12، 14، 22، 27، 30، 33، 34، 38، 39، 40، 41، 43، 45، 47، 48، 49، 51، 52، 53، 55، 57، 58، 59، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 75، 86، 111، 112، 114، 138، 157، 161، 162، 163، 174، 176، 177، 195، 196، 200، 217، 220، 225، 230، 235، 263، 273، 284، 290، 301، 345، 351، 363، 395، 396، 398، 399، 400، 406، 420، 435، 438، 439، 440، 441، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 457، 458، 459، 460، 462، 465، 473، 475، 476، 480، 537، 538، 541

كمالالدّين عبد الرحمان بن محمّد بن ابراهيم عتايقى5 / 496

كميت بن زيد اسدى5 / 547

الكنانى3 / 312

كندى4 / 71

كنفوسيوس2 / 410

كهمس بن منهال2 / 319

كيخسرو اسفنديار5 / 181

كى يركگارد4 / 80

گرين5 / 370

گلدزيهر آلمانى2 / 432؛ 4 / 386

لايب نيتز4 / 81

لبابة امّ الفضل2 / 329

لوط عليه السلام 2/ 146

لويى ماسينيون1 / 133

ليبدوى فرويد5 / 380

ليث بن بخترى3 / 327

ليلى بن نعمان1 / 78

لؤلؤه (حميدة البربرية)3 / 153

مادر امام عصر عليه السلام 3/208

مادر حضرت موسى عليه السلام 4/ 490

مازندرانى4 / 213، 222

ماكان كاكى1 / 11، 78، 122، 123، 124

مالبرانش4 / 81

مالك1 / 152؛ 2 / 199، 305

مالك بن اسماعيل ابوغسان2 / 320

ص: 660

مالك بن انس2 / 315، 445؛ 3 / 15؛ 5 / 309

علاّمه مامقانى1 / 406؛ 2 / 165، 177، 178،

309؛ 3 / 22، 109، 120، 126، 127، 128، 140، 146، 150، 151، 152، 154، 156، 160، 161، 165، 166، 224

مأمون1 / 26، 279، 351؛ 3 / 110، 204؛ 5 / 547

مانى2 / 235

ماوردى5 / 542

مبرقع (موسى بن محمّد الجواد عليه السلام)3 / 128

المتقى للّه 1 / 75، 102، 103

متوكّل عباسى1 / 26، 41، 61، 63، 151، 280؛2 / 594؛ 5 / 420

مثنّى حنّاط3 / 53

مجاهد2 / 500؛ 4 / 391

مجد الدين فيروزآبادى5 / 547

مجد الملك قمى1 / 132

علاّمه مجلسى (ر. ك: محمد بن باقر بن محمد تقى المجلسى)1 / 56، 202، 205، 212، 213، 217، 223، 225، 227، 228، 240، 241، 258، 259، 271، 302، 306، 344، 346، 367، 368، 369، 370، 388، 393، 402، 421، 425، 436، 437، 449، 461، 473، 480، 484، 486، 487، 506؛ 2 / 16، 35، 92، 110، 120، 134، 168، 175، 179، 182، 183، 308، 324، 451، 452، 484، 528، 573، 581، 593، 594، 595، 596، 597، 598، 599، 601، 602، 604، 605، 606، 607، 608، 609، 612، 614، 615، 618، 619، 620، 621، 622؛ 3 / 31، 32، 41، 132، 149، 170، 206، 257، 258، 260، 262، 264، 265، 266، 267، 291، 292، 295، 302، 305، 306، 337، 341؛ 4 / 70، 153، 191، 192، 195، 210، 212، 223، 224، 229، 230، 381، 390، 396، 401، 402، 404، 437، 451، 479، 483، 487؛ 5 / 41، 75، 142، 163، 169، 174، 183، 189، 227، 234، 253، 268، 269، 273، 283، 287، 309، 395، 419، 420، 425، 426، 427، 475، 476، 478، 483، 538، 546، 547، 548، 549

مجيد رضايى2 / 405

مجيد معارف3 / 315، 317

محدث استرآبادى1 / 473؛ 2 / 176، 177، 207

محدّث جزايرى2 / 180، 181

محدّث فيض5 / 198، 204

محدّث نيشابورى2 / 180

محفوظ بن احمد2 / 544

محقّق اصفهانى1 / 404

محقّق بحرانى2 / 89، 92

محقّق حلى1 / 224؛ 2 / 215، 258، 409؛ 3 / 23، 27، 45؛ 5 / 231، 272

محقّق خوانسارى3 / 226

محقّق داماد5 / 468

محقّق شعرانى4 / 209، 213، 215

محقّق شوشترى2 / 185

محقّق كركى1 / 204؛ 5 / 478، 481

محقّق نائينى2 / 213

محقّق همدانى1 / 401؛ 5 / 467، 468

شيخ محلاتى3 / 155

محمّد صلى الله عليه و آله (ر. ك: ابو القاسم - پيامبر - رسول

ص: 661

خدا)1 / 75، 105، 268، 278، 395؛ 2 / 300، 379، 384، 444، 496؛ 4 / 182، 227، 251، 292، 303، 322، 329، 379، 394، 402، 403، 404، 423، 495، 496، 507؛ 5 / 15، 19، 20، 21، 22، 25، 29، 36، 81، 95، 96، 97، 98، 118، 149، 168، 175، 177، 199، 201، 220، 233، 491، 505، 509، 511، 526، 540، 541

شيخ محمّد ابو زهره4 / 306، 307

محمّد احسانى فر لنگرودى5 / 193

محمّد اسماعيل مارسين كاوسكى1 / 309

محمّد امين استرآبادى1 / 493؛ 2 / 176، 177، 182، 183، 187، 212؛ 4 / 230

محمّد امين بن محمّد على الكاظمى3 / 255

محمّد باغستانى كوزه گر5 / 435

محمّد باقر بن محمّد تقى لاهيجى5 / 183

محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (ر. ك: علامه

مجلسى)1 / 56، 227، 258، 306، 344، 346، 369، 370، 393، 436، 437، 484، 486، 487؛ 2 / 622؛ 3 / 41، 132، 170؛ 4 / 153، 229، 230، 381

محمّدباقر بهبودى1 / 411؛ 3 / 44، 102، 315

شيخ محمّدباقر كمره اى2 / 209، 240؛ 4 / 290، 445، 446، 460، 461 4 / 445

محمّد باقر الموسوى الخوانسارى3 / 315

محمّد بن ابراهيم1 / 114؛ 3 / 127

محمّد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم 2 / 313

محمّد بن إبراهيم بن مهزيار1 / 377

محمّد بن إبراهيم التيمى2 / 304

محمّد بن ابراهيم جعفرى3 / 107

محمّد بن ابراهيم كوفى3 / 115

محمّد بن ابراهيم نعمانى1 / 218، 388، 442

محمّد بن ابو القاسم راشدى5 / 496

محمّد بن ابى جعفر الشرف العبيدلى3 / 132

محمّد بن ابى جعفر قرشى2 / 321

محمّد بن ابى حمزه1 / 496، 498

محمّد بن ابىالرواد رواسى3 / 218

محمّد بن ابى سعيد بن عقيل3 / 167

محمّد بن ابى الصهبان1 / 37

محمّد بن ابى عبد اللّه 2 / 362

محمّد بن ابى عمير بياع سابرى3 / 17، 22، 161، 166؛ 4 / 208

محمّد بن ابىالقاسم الطبرى3 / 215

محمّد بن ابى النّجم الخنجى4 / 442

محمّد بن احمد3 / 249

محمّد بن احمد ابن جنيد اسكافى1 / 209

محمّد بن احمد اشعرى3 / 61

محمّد بن احمد بن جعفر قطان1 / 45، 49

محمّد بن احمد بن جعفر قمى1 / 37

محمّد بن احمد بن خاقان3 / 60

محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن قضاعه صفوانى 1 / 442

محمّد بن احمد بن متيل1 / 49

محمّد بن احمد بن مطهّر4 / 376

محمّد بن احمد بن يحيى اشعرى2 / 309؛ 3 / 33، 61، 240؛ 4 / 204

محمّد بن احمد الذهبى3 / 42، 43، 46؛ 4 / 381

ص: 662

محمّد بن احمد السنانى1 / 237، 247، 248

محمّد بن احمد صفوانى1 / 218، 491

محمّد بن احمد العلوى3 / 124، 131

محمّد بن احمد معتضد1 / 99

محمّد بن ارومه2 / 321

محمّد بن اسحاق3 / 141، 249

محمّد بن إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام 3 / 108

محمّد بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 109

محمّد بن اسلم4 / 365، 370

محمّد بن اسماعيل البخارى1 / 181، 184، 353، 441، 444، 445، 494، 498؛ 2 / 446؛ 3 / 41، 238، 243، ، 293، 304؛ 4 / 381، 488

محمّد بن إسماعيل بن إبراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام 3/ 125، 131

محمّد بن اسماعيل بن بزيع3 / 238

محمّد بن اسماعيل بن جعفر صادق عليه السلام 1 / 179، 180

محمّد بن إسماعيل بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 124، 131، 201

محمّد بن إسماعيل العلوى3 / 124، 131

محمّد بن اسماعيل مازندرانى حائرى 2 / 179

محمّد بن اسماعيل نيشابورى2 / 275

محمّد بن اورمة5 / 107، 108، 116، 117

محمّد بن اوس بلخى1 / 89، 114

محمّد بن بابويه1 / 217، 224، 250؛ 2 / 212

محمّد بن بكر3 / 249

محمّد بن بهادر الزركشى5 / 69

محمّد بن جابر بن عباس نجفى3 / 243

محمّد بن جحاده كوفى2 / 320

محمّد بن جرير طبرى1 / 38، 165؛ 3 / 170

محمّد بن جعفر1 / 115؛ 2 / 313؛ 3 /

153، 155، 249، 298، 299، 300؛ 4 / 361، 375

محمّد بن جعفر اسدى كوفى4 / 200

محمّد بن جعفر بن احمد بن بطة1 / 367

محمّد بن جعفر بن بطه1 / 152

محمّد بن جعفر حميرى1 / 42، 45

محمّد بن جمهور عمى بصرى2 / 320

محمد بن جميل3 / 327

محمّد بن حسان3 / 250

محمّد بن حسن1 / 175، 495؛ 3 / 120، 122،

184، 241، 242، 250؛ 4 / 372

محمّد بن حسن بن شمون1 / 246، 247؛ 2 / 320؛ 5 / 28

محمّد بن حسن بن وليد2 / 352، 355، 357

محمّد بن الحسن الحرّ العاملى2 / 119، 151،

152، 154، 297، 428، 624؛ 3 / 41، 171، 255، 344؛ 4 / 230

محمّد بن الحسن السّرى4 / 315

محمّد بن حسن صفار1 / 37، 40؛ 2 / 40، 360؛ 3 / 30، 102، 170، 236؛ 5 / 12، 13

محمّد بن الحسن الطائى الرازى1 / 246؛ 4 / 200

محمّد بن حسن الطوسى (ر. ك: شيخ طوسى) 1 / 196، 258، 259، 305، 306، 436؛ 2 / 151، 152، 154، 190، 191، 260، 270، 272، 295، 296، 428، 504، 548، 622؛ 3 / 41، 42، 43، 44، 74، 75، 101، 102، 132، 169، 170، 171، 254، 343، 344؛ 4 / 153، 229، 230؛ 5 / 32، 69، 90، 152،

ص: 663

153، 185، 186، 292، 293، 294، 341، 342، 488، 533

محمّد بن الحسين1 / 246؛ 3 / 250؛ 4 / 373، 375

محمّد بن الحسين بن ابى الخطّاب3 / 56، 312

محمّد بن حسين بن زيد بن سجاد عليه السلام 3 / 125

محمّد بن حسين بن سعيد صائغ2 / 320

محمّد بن حسين بن على3 / 125

محمّد بن حسين بهايى4 / 153

محمّد بن حسين عاملى بهايى3 / 344

محمّد بن حسين العلوى3 / 125، 131

محمّد بن حكيم4 / 124، 378؛ 5 / 275

محمّد بن حمزة العلوى3 / 126، 131

محمّد بن حمويه السويداوى1 / 377

محمّد بن حنفيه2 / 595؛ 3 / 168، 204؛ 5 / 20، 231

محمّد بن خازم ابو معاويه ضرير2 / 318

محمّد بن خالد برقى1 / 39؛ 3 / 312؛ 4 / 365، 370

محمّد بن داوود1 / 96

محمّد بن داوود بن جراح1 / 94، 95

محمّد بن داوود ظاهرى1 / 107

محمّد بن رائق1 / 101

محمّد بن ريان بن صلت1 / 37؛ 5 / 424، 461

محمّد بن زكرياى رازى1 / 120؛ 4 / 67، 83

محمّد بن زياد هانى ابو سفيان حمصى 2 / 318؛ 3 / 250

محمّد بن زيد1 / 116، 117

محمّد بن زيد بن على2 / 313

محمّد بن زيد الرزامى3 / 119

محمّد بن زيد علوى1 / 9

محمّد بن سائب كلبى2 / 502

محمّد بن سالم1 / 187؛ 3 / 250

محمّد بن سعد كاتب الواقدى3 / 43، 169

محمّد بن سعيد الازرق1 / 94

محمّد بن سليمان بن عبد اللّه ديلمى 2 / 320، 330؛ 3 / 122، 140، 311، 313؛ 4 / 451؛ 5 / 104، 111

محمّد بن سليمان كوفى2 / 465

محمّد بن سنان2 / 568؛ 3 / 210، 223، 225،226، 227، 239؛ 4 / 375، 455؛ 5 / 105، 106، 229

محمّد بن سواء بصرى2 / 319

محمّد بن سيرين2 / 460

محمّد بن شهرآشوب مازندرانى1 / 250؛ 5 / 182

محمّد بن صالح1 / 72

محمّد بن طاهر بن عبد اللّه 1 / 115

محمّد بن طغج1 / 76

محمّد بن عبّاس بن وليد3 / 140

محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حميرى1 / 35، 48، 423؛ 3 / 250؛ 5 / 494

محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام 2/ 313

محمّد بن عبد اللّه بن زين العابدين عليه السلام / 109، 126، 131

محمّد بن عبد اللّه بن طاهر1 / 85، 87

محمّد بن عبد اللّه بن عمر3 / 165

محمّد بن عبد اللّه بن عمرو3 / 163

محمّد بن عبد اللّه بن مالك قمى1 / 37

ص: 664

محمّد بن عبد اللّه بن محمّد3 / 121

محمّد بن عبد اللّه بن موسى عليه السلام 3/ 121

محمّد بن عبد اللّه حميرى1 / 200؛ 2 / 14

محمّد بن عبد اللّه شيبانى3 / 208

محمّد بن عبد اللّه الطهوى3 / 149

محمّد بن عبد اللّه العلوى3 / 110

محمّد بن عبد الجبّار1 / 495؛ 4 / 364، 378

محمّد بن عبد الحميد3 / 298، 299، 300؛ 4 / 375

محمّد بن عبد الرحمان التسترى3 / 218، 250

محمّد بن عبد العزيز3 / 250

محمّد بن عبد العظيم الحسنى3 / 119

محمّد بن عبد الكريم بن احمد الشهرستانى 3 / 46

محمّد بن عبد الله بن شيبانى1 / 218

محمّد بن عبدوس طرائقى1 / 189

محمّد بن عبيد اللّه بن يحيى بن خاقان1 / 93

محمّد بن عبيده3 / 186

محمّد بن عثمان1 / 49، 173، 390

محمّد بن عثمان بن سعيد1 / 27

محمّد بن عثمان عمرى1 / 48

محمّد بن على1 / 25؛ 3 / 92، 123، 250، 307، 310؛ 4 / 376

محمّد بن على اردبيلى2 / 592؛ 5 / 32

محمّد بن على الباقر عليه السلام (ر. ك: ابو جعفر - امام باقر)3 / 142، 156، 157، 182، 183؛ 4 / 379

محمّد بن على البرقى3 / 29

محمّد بن على بن إبراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 28، 126، 131

محمّد بن على بن ابى شعبه3 / 12، 237

محمّد بن علىّ بن احمد5 / 497

محمّد بن على بن اسود1 / 50

محمّد بن على بن بابويه1 / 50، 209، 233، 241، 258، 259، 305؛ 3 / 75، 102، 171، 219، 220، 255، 344؛ 4 / 153، 155، 186، 229؛ 5 / 494

محمّد بن على بن بلال2 / 321

محمّد بن على بن جعفر الصادق عليه السلام / 127، 131

محمّد بن على بن الحسين2 / 363

محمّد بن على بن شاذان النيسابورى 1 / 384

محمّد بن على بن عاتكة3 / 182، 183

محمّد بن على بن عبد الرحمان3 / 112، 127

محمّد بن على بن عكاية التميمى1 / 366؛ 3 / 182

محمّد بن على بن عيسى اشعرى1 / 37

محمّد بن على بن محبوب اشعرى قمى3 / 36

محمّد بن على بن معز3 / 183

محمّد بن على بن معمر1 / 364، 365، 366، 367؛ 3 / 182

محمّد بن على بن معمر ابو الحسين الكوفى حسن1 / 366

محمّد بن على بن معن3 / 182

محمّد بن على شلمغانى1 / 108، 173

محمّد بن على صعلوك1 / 11، 120، 122

محمّد بن على الغروى الأردبيلى3 / 170، 254

محمّد بن على الكراجكى الطرابلسى 4 / 154

محمّد بن على ماجيلويه1 / 248؛ 3 / 199

محمّد بن على الموسوى العاملى3 / 255

ص: 665

محمّد بن عمران3 / 251

محمّدبن عمر فخر رازى3 / 132

محمّد بن عمر الكشّى4 / 229

محمّد بن عمرو3 / 251

محمّد بن عيسى1 / 240؛ 3 / 191، 214، 233، 240، 251، 299؛ 4 / 364، 370، 372، 378، 380

محمّد بن عيسى بن عبد اللّه بن سعد بن مالك الأشعرى القمى5 / 104

محمّد بن عيسى بن عبيد3 / 212؛ 4 / 199

محمّد بن عيسى العبيدى3 / 307

محمّد بن عيسى يقطينى2 / 321

محمّد بن الفرج الرخجى3 / 187، 188

محمّد البنفسج3 / 109

محمّد بن فضل1 / 190؛ 2 / 186

محمّد بن فضيل بن غزوان2 / 320

محمّد بن فضيل صيرفى5 / 25

محمّد بن فضيل يسار3 / 309؛ 5 / 25، 112

محمّد بن فيض1 / 298

محمّد بن القاسم3 / 251

محمّد بن قاسم بن على بن عمر2 / 313

محمّد بن القاسم بن الفضيل3 / 308

محمّد بن قولويه قمى1 / 218

محمّد بن قيس3 / 214، 251

محمّد بن كثير2 / 307، 546

محمّد بن محمّد ابراهيم الكلباسى5 / 32

محمّد بن محمّد بن ابى سعيد3 / 167

محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى1 / 237، 247، 248؛ 2 / 355، 356؛ 3 / 182، 183، 186، 189، 190، 191، 194، 195، 197، 201، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 212، 213، 214

محمّد بن محمّد بن النعمان1 / 138، 143، 226، 250، 258، 307، 344، 345، 346، 392؛ 2 / 254؛ 3 / 132، 133، 169، 219، 343؛ 4 / 153؛ 5 / 32

محمّد بن محمّد حصكفى دمشقى5 / 497

محمّد بن محمّد عصام3 / 187

محمّد بن محمّد الغزّالى4 / 382

محمد بن مرازم3 / 327

محمّد بن مروان3 / 251؛ 4 / 371

محمّد بن مسعود بن عيّاش سلمى سمرقندى 3 / 38؛ 5 / 109، 111، 365

محمّد بن مسعود العيّاشى4 / 205

محمّد بن مسلم1 / 495؛ 2 / 92، 163، 343؛3 / 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 59، 61، 62، 63، 109، 126، 206؛ 4 / 173، 325، 380، 488؛ 5 / 53، 229، 235

محمّد بن المشهدى3 / 220

محمّد بن مظفر1 / 124

محمّد بن معتضد1 / 18، 64

محمّد بن مكّى العاملى5 / 365

محمّد بن منصور الحلّى3 / 101

محمّد بن موسى3 / 251

محمّد بن موسى بن متوكّل1 / 248؛ 3 / 195، 196، 197، 205، 312

محمّد بن مهاجر4 / 371

محمّد بن ميكائيل1 / 115

محمّد بن ناصر2 / 544

محمّد بن نسان زاهرى2 / 320

ص: 666

محمّد بن نصير نميرى2 / 222، 233

محمّد بن الوليد3 / 251

محمّد بن وليد صيرفى شباب2 / 320

محمّد بن هادى عليهماالسلام 1/ 170، 171

محمّد بن هارون1 / 119

محمّد بن هارون ابو حامل الحضرمى 2 / 545

محمّد بن هارون بن عمران الهمدانى 1 / 385

محمّد بن يحياى عطّار اشعرى قمى2 / 274

محمّد بن يحيى1 / 246، 446، 495، 498؛ 3 / 54، 56، 58، 107، 113، 122، 183، 231، 238، 251، 298، 299، 300؛ 4 / 364، 369، 372، 373، 375، 376، 377؛ 5 / 12، 14، 195، 196

محمّد بن يحيى بن عبد اللّه بن حسن 3 / 128

محمّد بن يحيى الخراسانى3 / 240

محمّد بن يحيى الخزّاز3 / 16، 232

محمّد بن يحيى العطّار1 / 200، 353؛ 3 / 54، 232، 238

محمّد بن يحيى قمى3 / 55

محمّد بن يزيد3 / 252

محمّد بن يعقوب كلينى (ر. ك: ابو جعفر - كلينى) 1 / 22، 28، 29، 34، 56، 197، 200، 216، 224، 227، 232، 235، 237، 238، 239، 245، 246، 247، 249، 250، 251، 252، 254، 259، 261، 265، 306، 310، 336، 344، 345، 346، 349، 358، 363، 364، 370، 371، 372، 392، 409، 420، 421، 422، 424، 436، 439، 452، 454، 459، 461، 474، 486، 490، 510، 515؛ 2 / 173، 178، 180، 193، 200، 201، 202، 211، 212، 214، 216، 274، 592؛ 3 / 75،101، 102، 133، 146، 169، 174، 182، 183، 185، 196، 197، 189، 199، 211، 212، 213، 215، 216، 220، 254، 315، 344؛ 4 / 154، 187، 189، 374، 381؛ 5 / 70، 153، 186، 293، 365، 395، 403، 433، 453، 488، 534، 538، 552

محمّد بن يوسف1 / 276

محمّد بن يوسف الشاشى1 / 378

محمّد بن يونس العاملى1 / 387

محمّد بهايى عاملى3 / 316

محمد بيابانى4 / 105

الشيخ محمّد تقى التسترى3 / 44، 254؛ 5 / 32، 499

محمّد تقى ديارى بيدگلى3 / 41

شيخ محمّد جعفر خراسانى كرباسى2 / 124

شيخ محمّدجواد بلاغى5 / 174

محمّد جواهرى3 / 45

محمّد حسن ربانى3 / 42

محمّد حسن النجفى3 / 254

آية اللّه شيخ محمّد حسين اصفهانى5 / 463

دكتر محمّد حسين ذهبى4 / 386

محمّد حسين رخ شاد4 / 186

آية اللّه شيخ محمّدحسين نايينى1 / 414

محمّد الدّيباج3 / 155

محمّدرضا جبارى3 / 45

محمّدرضا جديدى نژاد3 / 45، 74

محمّدرضا زادهوش5 / 491

محمّد سروش محّلاتى5 / 457

محمّدسعيد بن بسيونى زغلول5 / 497

محمّد سعيد المبيّض ادلب3 / 171

ص: 667

محمّد سنايى زاهرى1 / 218

محمّد سيّد وكيل5 / 495

محمّد صعلوك1 / 10

محمّد الطاهر ابن عاشور5 / 69

محمّد طاهر الخراسانى الكرباسى2 / 127، 151

محمّد الطقطقى3 / 132

محمّد عبده2 / 381

محمّد على تسخيرى4 / 297

محمّدعلى سلطانى2 / 551؛ 5 / 7

محمّد على المهدوى راد3 / 102

محمّد فاكر ميبدى5 / 33

محمّدكاظم رحمان ستايش3 / 74

محمّد كاظم شاكر4 / 231

محمّد كاظم محمودى3 / 132

محمّد محسن بن شاه مرتضى4 / 155، 230

محمّد محسن بن على المنزوى2 / 622؛ 3 / 42، 254

ملاّ محمّد محسن فيض كاشانى5 / 89

محمّد مصرى5 / 495

محمّد مقدّس اصفهانى5 / 499؛ 4 / 297

محمّد المهدى1 / 351

محمّد مهدى بحر العلوم2 / 622

ملاّ محمّد مهدى نراقى2 / 396

محمّد نصر اصفهانى2 / 151

آية اللّه محمّد واعظ زاده خراسانى3 / 8، 44

آية اللّه محمّد هادى معرفت4 / 319، 320، 457؛ 5 / 57، 69، 70، 174

محمود آلوسى5 / 182

محمود فاضل يزدى3 / 45

محمود كريميان1 / 371؛ 5 / 73

دكتر محمود گلزارى5 / 367

المحمودى2 / 185

محى الدّين ابوزكريّا يحيى بن عمر شافعى 5 / 497

مختار احمد ندوى5 / 493

مختار بن ابى عبيده5 / 20

مختار ثقفى3 / 34

مخلد بن حمزه3 / 63

مدرّس (صاحب ريحانه الأدب)1 / 208

المرتضى باللّه 1 / 95

مردآويج1 / 11، 76، 77، 78، 122، 123، 124، 136

مرقيون2 / 235

مروان بن ابى حفصه1 / 20

مروان بن الحكم4 / 361

مرورود1 / 236

مريم عليهاالسلام 2/ 143؛ 4 / 236، 243، 490؛ 5 / 237، 528

مريم غفّارى جاهد5 / 345

المستعين1 / 63، 84، 85، 86، 87، 88

المستكفى باللّه 1 / 75، 76، 103

المستملى3 / 35

مستوفى1 / 124

مسروق2 / 305

مسعدة بن زياد ربعى3 / 14

مسعدة بن صدقه2 / 321؛ 5 / 508

مسعودى1 / 11، 64، 66، 85، 91، 115؛ 4 / 447

ص: 668

مسعودى (تاريخ نگار)2 / 230

مسلم2 / 305، 501

مسلم بن الحجّاج القشيرى النيسابورى 4 / 381

مسلم داورى5 / 152

مسمع كردين بصرى5 / 236، 461، 472، 475

مسيح عليه السلام (ر. ك: عيسى عليه السلام)5 / 25

مشكينى1 / 403

مصعب بن محمّد3 / 165

المطيع للّه 1 / 76

معاذ بن جبل2 / 219

المعافى بن زكريا2 / 545

معاويه بن ابى سفيان1 / 21؛ 2 / 361، 457؛

3 / 144، 145؛ 4 / 43؛ 5 / 17، 514، 515، 518

معاوية بن عمّار1 / 494، 498، 502؛ 3 / 296، 302، 327

معاوية بن وهب4 / 377؛ 5 / 547

معبد جهنى2 / 280

المعتز باللّه 1 / 22، 63، 84، 86، 87، 88، 89، 93، 94، 115، 134

معتزلى1 / 20

المعتصم1 / 84، 86، 280

المعتضد باللّه 1 / 18، 63، 66، 90، 91، 117،118، 119، 134، 141؛ 2 / 198

المعتمد1 / 70، 83، 84، 89، 90، 91، 115، 118، 134

معدّ بن عدنان5 / 514

معلّى بن خنيس5 / 354، 356، 424

المعلى بن محمّد1 / 444؛ 2 / 26؛ 3 / 91؛ / 27، 104، 106، 107

معمّر بن خلاّد4 / 377

معمر بن راشد صنعانى بصرى3 / 13

معمر بن يحيى3 / 300

مغيرة بن شعبه2 / 331، 438

المغيرة بن النعمان2 / 546

مغيرة بن نوفل بن الحارث3 / 144

مفضّل3 / 96، 99

مفضل بن صالح ابو جميله اسدى2 / 320

مفضّل بن عمر1 / 332؛ 2 / 320؛ 5 / 425

المفوّض1 / 90

الشيخ المفيد محمّد بن محمّد بن النعمان 1 / 21، 22، 67، 138، 143، 203، 204، 207، 208، 209، 210، 213، 215، 216، 217، 219، 220، 224، 225، 238، 249، 250، 251، 252، 258، 298، 307، 314، 315، 326، 327، 341، 344، 345، 346، 387، 392، 418، 420، 429، 455، 492، 515؛ 2 / 30، 82، 85، 97، 132، 133، 161، 164، 169، 187، 193، 207، 215، 219، 227، 232، 239، 247، 253، 254، 257، 260، 262، 291، 293، 295، 321، 343، 353، 409، 436، 451، 596، 623؛ 3 / 113، 132، 133، 137، 150، 169، 215، 219، 323، 334، 336، 343؛ 4 / 130، 153، 433، 437، 438، 460، 461، 462؛ 5 / 5، 8، 32، 75، 112، 113، 152، 153، 170، 178، 185، 187، 188، 189، 212، 213، 214، 217، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 227، 228، 230، 231، 232، 233، 234، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 246، 252، 253، 259، 260،

ص: 669

261، 263، 267، 270، 271، 273، 276، 277، 278، 279، 280، 281، 282، 284، 289، 290، 292، 292، 293، 293، 294، 294، 295، 295، 308، 342، 395، 533، 533، 539، 550، 551، 552

المقتدر باللّه 1 / 10، 18، 63، 64، 65، 67، 75، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 99، 100، 101، 102، 104، 106، 107، 109، 110، 121، 122، 135، 474؛ 2 / 275

مقداد2 / 537، 539؛ 5 / 16، 17، 39، 146، 177، 241، 253، 272، 294، 299

مقداد بن عبداللّه السيورى4 / 153

مقدام بن معديكرب5 / 206

مقدّسى1 / 13، 17

المكتفى1 / 10، 63، 91، 92، 93، 103، 117، 118، 119، 120، 134

المنتصر لآل رسول اللّه 1 / 63، 79

منخل بن جميل كوفى2 / 320؛ 5 / 105، 106

منذر بن عبيدة بن زبير3 / 167

منذر بن محمّد بن منذر بن سعيد بن ابى الجهم قابوسى3 / 28

منصور1 / 19، 25، 51، 82؛ 2 / 307، 500؛ 3 / 184، 193، 295؛ 4 / 115، 508

منصور بن يونس3 / 266

منصور دوانيقى1 / 83؛ 3 / 120

منصور عبّاسى1 / 17

منكر5 / 529

منوچهر بن ايرج1 / 8

منه اخت محمّد بن ابى عمير2 / 328؛ 3 / 161، 166

موسى عليه السلام 1/ 272؛ 2 / 416، 479، 536؛ 3 / 149، 206؛ 4 / 420، 489، 490؛ 5 / 19، 21، 36، 230، 511، 540

موسى ابن ابى حبيب3 / 53

موسى بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3/ 109

موسى بن بغا1 / 134

موسى بن بكر3 / 296؛ 4 / 373؛ 5 / 543

موسى بن جعفر عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - امام كاظم) 1 / 36؛ 2 / 447؛ 3 / 96، 108، 115، 131، 137، 138، 153، 201، 278؛ 4 / 174، 283، 284، 365، 370، 476

موسى بن حسن بن عامر بن عبد اللّه اشعرى 3 / 37

موسى بن حسين3 / 61

موسى بن طلحه3 / 107

موسى بن عبد اللّه بن موسى عليه السلام 3/ 121، 127؛ 4 / 426

موسى بن قاسم3 / 122، 127

موسى بن القاسم بن معاوية بن وهب البجلى 3 / 27

موسى بن محمّد بن اسماعيل3 / 110

موسى بن محمّد بن اسماعيل بن عبيد اللّه بن عبّاس بن على عليه السلام 3/ 127، 131

موسى بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام / 117، 128، 131، 150

موسى بن محمّد الجواد عليه السلام 3/ 128

موسى بن محمّد عجلى3 / 119

شيخ موسى حائرى5 / 498

الموفّق1 / 63، 70، 87، 88، 90، 116، 134

مولا خليل بن غازى قزوينى2 / 173

ص: 670

آية اللّه مؤن5 / 484

مونس خادم1 / 10، 64، 95، 98

مونس خازن1 / 95

مهتدى1 / 63، 70، 84، 88، 89

مهدى عليه السلام (ر. ك: امام زمان - امام عصر - قائم) 1 / 2، 27، 28، 41، 43، 66، 83، 98، 104، 105، 133، 371، 377، 387، 390، 409، 422، 425، 441، 466؛ 2 / 45، 183، 326، 432، 433؛ 3 / 142، 143، 149، 150، 203، 209؛ 4 / 386

مهدى بن محمّد الأسترآبادى3 / 171

مهدى حسينيان قمى1 / 395

مهدى عبّاسى1 / 8؛ 5 / 18

مهدى قندى1 / 229؛ 3 / 173

مهدى مهريزى3 / 74

ملاّ مهدى نراقى2 / 381؛ 5 / 387

مهلب بن ابى صفرة3 / 21

مهلبى وزير2 / 379

ميبدى2 / 523

ميثم البحرانى4 / 154

ميرداماد1 / 205؛ 2 / 380

مير داماد الأسترآبادى3 / 41

ميرزا ابو الحسن شعرانى2 / 165

ميرزا ابوالمعالى الكباسى3 / 243، 244

ميرزا استرآبادى3 / 146

ميرزا حسين نورى1 / 434، 435، 479، 492؛ 2 / 164، 169، 176، 177، 181، 187، 208، 209، 321؛ 3 / 74، 258، 315؛ 4 / 394؛ 5 / 182، 498

ميرزا رفيعا قزوينى4 / 213؛ 5 / 245

ميرزا عبد اللّه افندى1 / 264

آية اللّه ميرزا على ايروانى5 / 477

ميرزا محمّد صارم الدين اردستانى5 / 498

ميرزا محمّد على مدرّس2 / 181

ميرزا مهدى آشتيانى4 / 158

ميرزاى قمى5 / 272، 478

ميرزاى نايينى2 / 92

ميكائيل عليه السلام 4/ 220، 221، 233، 246

ميمون بن قداح ايرانى1 / 182

ميمونة بنت الحارث الهلاليه2 / 329

مؤنس خادم1 / 99

مؤيّد الدين ابى طالب محمّد بن على بن علقمى قمى1 / 132

المؤيّد لدين اللّه 1 / 79، 88

نازوك1 / 98

الناشئ الاصغر3 / 205

ناصر اموى1 / 76

دكتر ناصر بن عبد اللّه القفارى2 / 444

ناصر الدوله ابن حمدان1 / 54، 72، 103، 135

ناصر صادقيان1 / 7؛ 2 / 299

ناصر كبير1 / 77، 179

نافع بن ابى نعيم قارى3 / 168

النبىّ صلى الله عليه و آله (ر. ك: پيامبر - محمد)2 / 73، 146، 305، 306، 307، 446، 534، 546؛ 3 / 108، 113، 294، 313؛ 4 / 318، 358، 372، 373، 374، 376، 377، 413؛ 5 / 52، 134، 135، 463، 467

نجاشى1 / 34، 35، 39، 40، 206، 230، 232،233، 234، 236، 244، 245، 246، 247، 311، 313، 349، 351، 354، 358، 365، 374، 426،

ص: 671

429، 430، 442، 445، 446، 473، 500؛ 2 / 11، 13، 15، 23، 24، 25، 26، 66، 67، 69، 91، 196، 200، 262، 277، 286، 321، 339، 340، 583؛ 3 / 7، 11، 12، 20، 22، 24، 25، 27، 28، 32، 34، 37، 48، 49، 51، 58، 59، 60، 61، 63، 91، 92، 95، 96، 152، 176، 236، 303، 327؛ 4 / 197، 199، 201، 202، 203، 205، 208؛ 5 / 26، 101، 102، 104، 105، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 196، 218، 219، 538

شيخ نجفى5 / 272

نجم الدين ابى القاسم جعفر بن الحسن3 / 45

نحرير5 / 349

نخعى كوفى3 / 16

نراقى5 / 268، 387، 394

نرجس3 / 149

نسائى2 / 198

نسيبة امّ عطية الأنصارية2 / 329

نصر بن احمد سامانى1 / 11، 76، 121

نصر بن حمدان1 / 72

نصر بن الصباح3 / 305

نصيرالدين محمّد بن محمّد بن حسن طوسى 2 / 324

نضر بن سويد الصيرفى1 / 335؛ 3 / 327

النضر بن صباح البجلى1 / 378

نعمانى1 / 242؛ 3 / 207

نكير5 / 529

نمرود1 / 368

نوبختى2 / 229

نوح عليه السلام 2/ 517؛ 4 / 136، 137؛ 5 / 520

نورالدين عتر3 / 46

نوركراس5 / 376

نوفل بن حارث بن عبد المطلب3 / 143

نوفلى2 / 569؛ 4 / 373، 374، 379

نولن5 / 371

نويد5 / 370

نهله غروى نائينى3 / 135

نيرّه زبرجدى1 / 439

واثق1 / 63

واحدى نيشابورى4 / 316

واصل بن عطا1 / 152

وايو (خداى باد)5 / 409

وحيد بهبهانى1 / 207، 399، 435، 461؛ 2 / 111، 308؛ 3 / 150

ورقاء بن عمرو يشكرى2 / 318

ورقاء بن يزيد3 / 111

الوشاء2 / 577؛ 3 / 108

وشمگير1 / 11، 76، 124، 125، 136

وصيف1 / 85

وصيف بن سوارتكين1 / 94

وليد بن وليد5 / 544

وليد قصّاب5 / 495

ولى عصر(عج)3 / 93

وهب3 / 23

وهب بن خالد2 / 315

وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب1 / 276

وهب بن منبه يمانى2 / 319

وهب بن وهب ابو البخترى2 / 321

وهسودان1 / 79

ص: 672

هابيل5 / 519

هادى حجّت3 / 257

هادى ربّانى3 / 74

هارون عليه السلام 3/ 149؛ 5 / 19، 21، 511

هارون بن سعيد عجلى4 / 481

هارون بن غريب1 / 98

هارون بن مسلم3 / 14

هارون بن موسى1 / 364، 365، 366

هارون بن موسى اعور نحوى2 / 319

هارون بن موسى بن احمد التلعكبرى1 / 365

هارون بن موسى تلعكبرى1 / 219، 364

هارون الرشيد1 / 19، 20، 25، 80، 83، 130، 162، 279؛ 2 / 197؛ 3 / 128

هاشم معروف الحسنى2 / 215؛ 5 / 523، 546

هانرى كربن1 / 206؛ 2 / 205، 216

هربرت اسپنسير4 / 75

هرمز چهارم1 / 118

هشام2 / 34، 35؛ 3 / 296

هشام بن حكم1 / 223، 332؛ 2 / 287، 344، 570، 571، 595؛ 3 / 17، 19، 187، 191، 338؛ 4 / 48، 56، 86، 91، 96، 143، 449، 450؛ 5 / 458، 459، 480

هشام بن زياد3 / 165

هشام بن سالم1 / 368؛ 2 / 344، 595؛ 3 / 187؛ 4 / 365، 370؛ 5 / 135، 149، 177، 193، 194، 195، 196

هشام بن سليم1 / 332

هشام بن عبد اللّه دستوائى2 / 319

هشام بن عبدالملك3 / 17، 117

هگل4 / 80

هند بنت ابى امية بن المغيرة المخزومية2 / 329

الهندى3 / 240

هوسرل4 / 80

هوشنگ پيشدادى1 / 8

هوكسما5 / 371

هيتمى2 / 220

ياسر خادم الرضا عليه السلام 3/ 304

ياقوت بن عبداللّه الحموى1 / 14، 83، 106، 113؛ 3 / 45

يحيى عليه السلام 2/ 535؛ 4 / 235، 236

يحيى البزّاز4 / 457

يحيى بن ابى شعبة حلبى3 / 327

يحيى بن ابى يعلى3 / 165

يحيى بن اكثم5 / 231

يحيى بن الحجّاج3 / 304

يحيى بن حسين بن زيد بن سجّاد عليه السلام /117

يحيى بن حسين بن قاسم1 / 178

يحيى بن حمزه حضرمى2 / 319

يحيى بن زكريا بن شيبان3 / 27

يحيى بن زيد1 / 15؛ 2 / 313

يحيى بن سعيد الأنصارى2 / 304، 314

يحيى بن صالح وحاظى2 / 318

يحيى بن عبد اللّه بن حسن بن الحسن عليه السلام / 313؛ 3 / 105، 128، 131

يحيى بن عبد اللّه بن محمّد3 / 121

يحيى بن عمر علوى1 / 85

يحيى بن القاسم3 / 236

يحيى بن مبارك2 / 575

ص: 673

يحيى بن معمّر العطّار4 / 373

يحيى بن هرثمة بن اعين1 / 280

يحيى علوى1 / 85

يحيى المحدّث3 / 115

يزدگرد1 / 278

يزيد بن عبد اللّه 1 / 381

يزيد بن عبدالملك3 / 163

يعقوب بن اسحاق1 / 37؛ 2 / 594

يعقوب بن جعفر جعفرى 2

/ 346؛3 / 108؛ 5 / 359

يعقوب بن سالم احمر كوفى3 / 15

يعقوب بن شعيب3 / 325

يعقوب بن عبد الرحمان2 / 306

يعقوب السراج2 / 307

يعقوب ليث صفارى1 / 70، 72

يعقوبى1 / 83، 130

يليق1 / 99

يوستينوس4 / 78

شيخ يوسف بحرانى2 / 164؛ 3 / 261؛ 4 / 381

يوسف البحرانى

يوسف بن ابى السّاج1 / 10، 120، 121

يوسف بن احمد البحرانى2 / 622؛ 3 / 315

يوسف بن عبد اللّه بن عبد البرّ5 / 69

يوسف بن عبداللّه القرطبى المالكى3 / 169

يوسف بن عمر3 / 30

يوسف عليه السلام 2/ 412؛ 3 / 206؛ 4 / 239

يوشع عليه السلام 4/ 235

يونس عليه السلام 3/ 206

يونس2 / 225؛ 4 / 363، 378، 380، 413

يونس بن ظبيان2 / 320؛ 3 / 84، 93

يونس بن عبد الرحمان1 / 224، 294، 432، 502؛2 / 163؛ 3 / 17، 18، 19، 20، 42، 90، 163، 193، 338

يونس بن يعقوب3 / 160؛ 4 / 455؛ 5 / 422

يهودا4 / 239

ص: 674

فهرست اديان، فرقه ها و مذاهب

(4)

فهرست اديان، فرقه ها و مذاهب

آيين زردشت5 / 409

اسلام1 / 1، 11، 12، 13، 15، 16، 19، 22، 24، 30، 34، 39، 58، 59، 60، 61، 67، 69، 73، 74، 77، 78، 80، 84، 85، 90، 91، 100، 111، 112، 113، 114، 127، 131، 139، 140، 143، 144، 145، 146، 152، 155، 165، 168، 176، 182، 185، 188، 193، 200، 201، 206، 207، 209، 224، 225، 226، 228، 309، 310، 313، 314، 315، 316، 320، 322، 323، 325، 337، 341، 344، 345، 347، 351، 368، 395، 401، 457، 466، 467، 473؛ 2 / 220، 240، 327، 433، 467، 567؛ 3 / 103، 104؛ 4 / 29، 30، 31، 69، 71، 74، 76، 80، 82، 88، 298، 317، 335، 341، 361، 379، 397، 398، 399؛ 5 / 15، 20، 21، 56، 77، 84، 118، 130، 218، 248، 264، 265، 275، 276، 277، 278، 283، 284، 285، 287، 288، 303، 306، 311، 312، 322، 324، 326، 334، 336، 337، 346، 347، 354، 361، 377، 385، 386، 391، 394، 398، 401، 407، 408، 413، 415، 435، 436، 484، 485، 490، 492، 520، 522، 525

اسماعيليه1 / 72، 74، 78، 80، 81، 144، 169، 179، 181؛ 2 / 197؛ 3 / 207

اشاعره1 / 144، 156؛ 2 / 17؛ 5 / 233، 306

اماميه1 / 20، 67، 68، 98، 99، 104، 105، 107، 110، 145، 147، 150، 151، 152، 155، 169، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 180، 188، 191، 193، 194، 200، 204، 206، 207، 208، 209، 210، 216، 217، 218، 219، 220، 233، 234، 257، 261، 265، 336، 349، 352، 356، 368، 403، 419، 421، 422، 425، 427، 433، 434، 455، 459، 493؛ 2 / 172، 173، 209، 257، 451، 483، 503؛ 3 / 13، 21، 32، 33، 35، 98؛ 4 / 200، 384، 390؛ 5 / 218، 231، 239، 240، 242، 252، 258، 260، 276، 308، 386، 395

انقطاعيه1 / 171

اهل سنّت1 / 8، 13، 20، 21، 52، 81، 106، 146، 148، 151، 154، 156، 157، 158، 159، 161، 162، 163، 167، 169، 177، 188، 192، 194، 195، 201، 202، 209، 211، 212، 224،

ص: 675

225، 296، 312، 318، 319، 320، 324، 326، 334، 336، 341، 369، 402، 440، 447، 448، 453، 459، 465، 474، 475، 504؛ 2 / 7، 9، 11، 75، 109، 135، 136، 198، 199، 202، 239، 245، 262، 273، 276، 277، 282، 283، 290، 294، 299، 300، 301، 302، 303، 315، 316، 317، 323، 324، 325، 326، 327، 330، 332، 333، 335، 343، 346، 350، 364، 368، 411، 429، 432، 433، 435، 436، 437، 438، 439، 441، 442، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 453، 454، 455، 456، 457، 458، 459، 462، 465، 466، 467، 468، 470، 471، 473، 474، 476، 479، 480، 481، 482، 484، 485، 486، 487، 488، 490، 491، 494، 496، 498، 499، 502، 522، 523، 525، 526، 528، 539، 542، 544، 545، 551، 553، 555، 557، 558، 559، 569، 579، 589، 596، 607، 614، 619، 620؛ 3 / 14، 15، 21، 84، 85، 86، 92؛ 4 / 233، 359، 361، 412، 441؛ 5 / 17، 44، 46، 55، 57، 59، 61، 80، 81، 82، 127، 128، 161، 166، 175، 178، 180، 204، 205، 207، 301، 302، 304، 309، 310، 390، 420، 501، 545

جاروديه2 / 568

جبريون1 / 151، 152

جريريه1 / 144، 165

جعفريه1 / 170

حنابله1 / 13، 20، 62، 75، 105، 107، 144، 157، 159، 162، 163، 164، 166؛ 2 / 198 281

حنفيه1 / 13، 14، 17، 144، 151، 159، 160، 161، 189، ؛ 2 / 197، 198؛ 5 / 501

خاصّه1 / 264؛ 3

/ 21، 186، 302

خوارج1 / 70، 72، 146؛ 2 / 361؛ 5 / 77، 218، 276، 303

داووديه1 / 168

دهريّون2 / 289

رافضيه1 / 169؛ 4 / 288

زرتشتيان1 / 12، 13؛ 4 / 83، 84، 85

زعفرانى1 / 13

زنادقه1 / 188؛ 2 / 289

زيديه1 / 73، 74، 77، 144، 150، 162، 169، 177، 179، 207؛ 2 / 197، 252؛ 3 / 14، 29، 35، 118؛ 4 / 481؛ 5 / 24، 218

سلفيان2 / 444، 503

شافعيه1 / 13، 14، 17، 107، 144، 151، 158، 161، 162؛ 2 / 17، 197؛ 3 / 15

شيعه1 / 1، 8، 14، 20، 22، 23، 24، 26، 29، 30، 34، 39، 47، 52، 56، 58، 66، 68، 96، 98، 103، 104، 105، 107، 108، 110، 113، 131، 132، 133، 146، 147، 148، 149، 154، 156، 161، 162، 163، 167، 168، 169، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 180، 182، 184، 188، 193، 194، 195، 200، 201، 202، 203، 204، 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 214، 219، 223، 225، 226، 228، 229، 230، 231، 234، 245، 257، 264، 265، 284، 285، 309، 310، 312، 314، 315، 316، 317، 318، 319، 320، 321، 322، 323، 325، 326، 327، 328، 329، 331، 332، 334، 335، 336،

ص: 676

337، 338، 339، 340، 341، 342، 345، 346، 349، 350، 352، 353، 354، 355، 369، 373، 390، 395، 396، 397، 399، 401، 405، 407، 408، 414، 419، 420، 425، 427، 429، 430، 432، 440، 441، 445، 447، 448، 449، 451، 453، 454، 458، 459، 460، 466، 467، 468، 470، 471، 473، 474، 475، 481، 482، 490، 492؛ 2 / 5، 7، 10، 11، 12، 13، 14، 21، 22، 29، 30، 34، 37، 39، 48، 51، 62، 66، 68، 75، 78، 82، 88، 90، 91، 92، 93، 110، 111، 115، 116، 149، 159، 160، 161، 162، 164، 165، 167، 170، 174، 179، 187، 188، 193، 195، 197، 199، 203، 204، 207، 208، 209، 216، 222، 223، 232، 233، 240، 241، 248، 250، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 258، 259، 263، 264، 273، 274، 276، 282، 285، 286، 287، 288، 290، 291، 292، 293، 294، 296، 299، 300، 301، 303، 315، 316، 319، 323، 324، 327، 330، 332، 333، 335، 336، 337، 340، 343، 348، 353، 358، 363، 367، 368، 375، 379، 380، 405، 406، 429، 430، 432، 433، 434، 435، 436، 437، 438، 439، 442، 443، 444، 447، 448، 450، 451، 452، 463، 464، 465، 466، 467، 471، 476، 482، 483، 484، 485، 486، 517، 522، 523، 524، 525، 526، 527، 528، 530، 531، 532، 533، 534، 536، 537، 544، 548، 551، 552، 553، 554، 557، 558، 559، 560، 561، 569، 573، 577، 579، 581، 583، 586، 587، 588، 593، 604، 605، 615، 618، 619، 620، 621 ؛ 3 / 7، 12، 16، 19، 21، 31، 35، 38، 40، 49، 50، 77، 86، 89، 90، 104، 105، 113، 114، 118، 173، 222، 258؛ 4 / 65، 86، 87، 157، 179، 191، 194، 208، 228، 233، 264، 274، 285، 288، 357، 358، 359، 366، 367، 384، 390، 440، 442، 462، 480؛ 5 / 7، 8، 9، 10، 16، 17، 24، 31، 34، 37، 43، 46، 49، 55، 57، 59، 68، 74، 75، 80، 83، 88، 89، 90، 91، 98، 100، 101، 103، 128، 140، 149، 161، 163، 177، 180، 181، 182، 188، 193، 194، 196، 205، 207، 239، 271، 290، 301، 302، 309، 364، 389، 395، 406، 438، 451، 457، 458، 460، 462، 470، 481، 482، 483، 501، 538

شيعيان1 / 7، 8، 13، 14، 15، 20، 21، 22، 24، 26، 27، 28، 31، 41، 42، 43، 53، 55، 59، 64، 65، 67، 75، 98، 103، 105، 110، 113، 151، 155، 168، 169، 171، 172، 180، 200، 203، 233، 234، 235، 312، 315، 316، 317، 318، 319، 329، 331، 332، 337، 341، 352، 372، 373، 374، 386، 389، 439، 442؛ 2 / 9، 10، 11، 12، 17، 30، 38، 39، 46، 48، 49، 64، 70، 109، 124، 127، 166، 167، 184، 186، 195، 199، 203، 208، 209، 212، 216، 218، 227، 228، 229، 230، 231، 232، 233، 236، 239، 245، 257، 273، 275، 276، 280، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 290، 291، 292، 293، 294، 315، 316، 321، 324، 343، 354، 364، 380، 430، 431، 432، 436، 437، 439، 522، 525، 526، 536، 551، 553، 554، 555، 559، 560، 562، 577، 582، 585، 587، 606، 608؛ 3 / 21، 31، 80، 81، 85، 87، 90، 93، 97، 105، 118، 119، 136، 188، 196؛ 4 / 79،

ص: 677

86، 297، 357، 366، 437، 481، 482، 484؛ 5 / 7، 8، 9، 16، 17، 23، 27، 30، 31، 103، 161، 234، 237، 257، 281، 348، 381، 423، 472، 475، 476، 483، 501

صوفيان1 / 185، 187، 188؛ 2 / 69، 238، 410، 411؛ 5 / 183، 386، 389

طاحانيه1 / 170

ظاهريه (داووديه)1

/ 144، 167

عامّه1 / 264؛ 2

/ 146، 262؛ 3 / 13، 21، 39، 186، 294، 302

عسكريه1 / 169

غاليان2 / 568؛ 3

/ 18؛ 4 / 440؛ 5 / 224

فطحيان1 / 499؛ 2 / 31، 46، 574؛ 3 / 86

قدريه2 / 319

قرامطه1 / 70، 71، 100، 179، 180؛ 2 / 231، 280؛ 3 / 207

قطعيه1 / 171

كراميه1 / 151، 189

كيسانيه2 / 252؛ 3 / 204؛ 4 / 273، 274؛ 5 / 20

ماتريديه1 / 144، 158

مالكيه1 / 20، 144، 158، 160، 161؛ 2 / 198

مجوسيان1 / 298؛ 4 / 85

محمّديه1 / 170

مذهب تشيّع اثنى عشرى3 / 104

مُرْجِئه2 / 281، 318؛ 5 / 218، 240، 252، 303، 304، 327

مزدايى4 / 84

مسلمانان1 / 9، 13، 19، 62، 72، 113، 144، 147، 163، 210، 309، 310، 320، 351، 468؛ 2 / 9، 64، 87، 217، 221، 229، 231، 234، 237، 238، 246، 279، 306، 315، 367، 374، 375، 402، 412، 424، 432، 444، 516، 517، 519، 522، 524، 525، 526، 540، 542، 554، 557، 558، 559، 560، 561، 583، 584، 585، 586، 587، 588، 589، 608، 616؛ 3 / 136، 243؛ 4 / 80، 82، 83، 86، 233، 315، 336، 360، 435، 454؛ 5 / 19، 21، 24، 50، 58، 119، 161، 278، 302، 304، 327، 415، 437، 470، 474، 549

مسيحيان1 / 20، 51؛ 2 / 198، 410؛ 4 / 232، 233، 234، 251

معتزله1 / 144، 151، 152، 153، 154، 157، 162، 163، 166، 178؛ 2 / 17، 288؛ 4 / 86، 176؛ 5 / 218، 234، 239، 240، 254، 259، 260، 276، 305

مفوّضه5 / 224

ملامتيه1 / 189، 190

ناصبيان1 / 96؛ 2 / 317

ناووسيه1 / 499؛ 2 / 252

نجّارى1 / 13؛ 2 / 198

نصارا2 / 432؛ 4 / 83، 348؛ 5 / 167

نفيسيه1 / 170

واقفيه1 / 499؛ 2 / 252، 575؛ 3 / 16، 18، 38، 90، 91؛ 4 / 205، 206؛ 5 / 23، 31

يونسيّه3 / 18

يهود1 / 20، 182؛ 2 / 198، 432، 433، 457، 612؛ 4 / 83، 240، 251، 277، 278، 348، 398، 399؛ 5 / 21، 23، 167

ص: 678

فهرست جمعيت ها و قبيله ها

(5)

فهرست جمعيت ها و قبيله ها

آل ابراهيم عليه السلام 5/ 171، 222

آل ايّوب1 / 80

آل بابويه1 / 107

آل باذوسبان1 / 74، 78

آل باوند1 / 112

آل بويه1 / 12، 15، 59، 60، 61، 74، 75، 76، 77، 78، 100، 103، 108، 110، 114، 123، 124، 126، 133، 207، 315، 316، 344، 389؛ 2 / 276

آل جُستان1 / 77، 78

آل جعفر4 / 323

آل حمدان1 / 75، 80

آل رسول اللّه صلى الله عليه و آله 3/ 164، 168

آل زبير3 / 160، 161

آل زيار1 / 74، 78، 125

آل سامان1 / 79، 118، 125

آل طباطبا1 / 73، 75

آل عبّاس1 / 18

آل على عليه السلام 1/ 70

آل عمران5 / 171

آل فرات1 / 64، 65، 66، 106، 110

آل محمّد صلى الله عليه و آله 1/ 105؛ 2 / 172، 265، 610، 612؛ 3 / 128، 199؛ 4 / 303، 329، 375، 379، 395؛ 5 / 171، 222، 277

آل مسافر1 / 74، 78

آل نوبخت1 / 65، 75، 107؛ 5 / 260، 270

آل يعفر1 / 81

ائمّه عليهم السلام 1/ 13، 14، 22، 26، 27، 41، 47، 133، 149، 193، 202، 242، 298، 374، 375، 391، 418، 432، 450، 503، 507؛ 2 / 233، 249، 258، 364، 413، 481، 605، 606، 607، 608؛ 3 / 26، 104، 105، 146، 197، 200، 201، 210، 325؛ 4 / 136، 150، 151، 166، 173، 284، 298، 326، 366، 400، 413، 415، 424، 433، 472، 476، 477، 479، 479، 480، 481، 482، 483، 484، 485، 486، 487، 488، 489، 491، 493،493، 494، 496، 497، 498، 499، 504، 512؛ 5 / 7،38، 53، 57، 85، 100، 115، 128، 136، 162، 163، 176، 223، 224، 228، 229، 231، 232، 233، 234، 235، 237، 263، 301، 318، 323، 346، 347، 349، 354،

ص: 679

364، 421، 425، 458، 459، 462، 463، 467، 468، 469، 472، 480، 482، 483

ائمه زيديه4 / 483

ائمّه بنى رسى1 / 81

اخباريان1 / 163، 213، 223؛ 2 / 162، 164،

177، 183، 560، 619؛ 3 / 222، 260، 317، 318، 320، 328، 336، 337، 341؛ 4 / 390، 443

اخشيديان1 / 66، 67، 74، 100

اخوان الصفايى4 / 84

ادريسيان1 / 73، 74، 75

اساتيد صدوق1 / 237؛ 3 / 174

اُسراى اهل بيت عليهم السلام 3/ 124

اصحاب ائمّه عليهم السلام 2/ 163، 168، 595؛ 3 / 26، 40، 106، 319، 334، 339

اصحاب ابى حنيفه1 / 17

اصحاب اثر2 / 223

اصحاب اجماع3 / 18، 20، 21، 26، 228، 339؛ 4 / 206، 208

اصحاب اعراف5 / 355

أصحاب الباقر عليه السلام 3/ 300، 309

أصحاب الحديث1 / 216

اصحاب الرأى1 / 159؛ 2 / 223

أصحاب الرضا عليه السلام 3/ 313

أصحاب الصادق عليه السلام 3/ 300، 308

أصحاب المعصومين عليهم السلام 3/ 296

أصحاب النبىّ صلى الله عليه و آله 2/ 143

أصحاب الهادى عليه السلام 3/ 300

اصحاب امامان عليهم السلام 2/ 344؛ 3 / 321، 324، 328

اصحاب امام باقر عليه السلام 3/ 11، 14، 117، 119، 141، 145، 146؛ 4 / 207

اصحاب امام جواد عليه السلام 3/ 20، 29

اصحاب امام حسن عليه السلام 3/ 145، 146

اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام / 118

اصحاب امام حسين عليه السلام / 145، 146

اصحاب امام رضا عليه السلام / 575؛ 3 / 20، 27، 29، 127، 145، 146، 238؛ 4 / 201، 206؛ 5 / 195، 204

اصحاب امام سجّاد عليه السلام / 117، 120، 145، 146

اصحاب امام صادق عليه السلام / 458؛ 3 / 20، 21، 119، 120، 122، 123، 125، 126، 145، 146،

152، 161، 166؛ 5 / 196

اصحاب امام كاظم عليه السلام / 20، 26، 122، 145، 146، 160

اصحاب امام هادى عليه السلام / 28

اصحاب امير المؤمنين عليه السلام / 145

اصحاب باديه نشين پيامبر صلى الله عليه و آله / 542

اصحاب بدر2 / 499

اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله / 457، 499، 537، 541؛ 3 / 141، 144

اصحاب حديث1 / 199

اصحاب حضرت قائم عليه السلام / 197

اصحاب خاص امام صادق عليه السلام / 15

اصحاب خاص امام عسكرى عليه السلام / 38

اصحاب دواوين1 / 95

اصحاب شافعى1 / 17

اصحاب عيّاشى3 / 108

اصحاب فتوا1 / 224

ص: 680

اصحاب كليسا2 / 410

اصحاب مشئمه4 / 249

اصحاب ميمنه4 / 249

اصوليان1 / 208، 215؛ 3 / 222، 317، 320،

328؛ 4 / 194؛ 5 / 268

اعراب1 / 10، 13، 70؛ 4 / 392، 454؛ 5 / 353

اعراب بنى عجل1 / 79

اعقاب حسين بن موسى عليه السلام / 116

اغلبيان1 / 74

امامان عليهم السلام / 39، 41، 178، 275، 296، 332، 396، 400، 412، 413، 418، 425، 427، 429، 432؛ 2 / 10، 11، 20، 27، 29، 32، 36، 39، 40، 46، 60، 61، 68، 70، 108، 118، 119، 149، 166، 252، 256، 277، 292، 391، 464، 465، 536، 576، 585؛ 3 / 21، 81، 84، 85، 88، 90، 96، 97، 99، 136، 321، 340؛ 4 / 54، 61، 151، 184، 246، 273، 286، 306، 333، 343، 365، 424، 433، 434، 435، 437، 440، 445، 448، 459، 462، 463، 469، 471، 474، 475، 478، 479، 502، 504، 506، 512؛ 5 / 7، 8، 9، 10، 11، 12، 23، 24، 25، 27، 30، 31، 62، 73، 224، 226، 228، 230، 231، 234، 236، 237، 247، 279، 290، 396، 422، 427، 438، 451، 504

امامان آل محمّد صلى الله عليه و آله / 438

امامان اسماعيلى1 / 181

امام زادگان3 / 103، 104، 105، 106

امام زادگان راوى3 / 103، 107، 129

امراى ساجيان1 / 120 امراى مشهور شيعى آل حمدان1 / 135

امويان1 / 24، 61، 74، 82، 100، 113؛ 3 / 164؛ 5 / 21، 24

انبيا عليهم السلام / 38، 142، 148؛ 3 / 181؛ 4 / 10، 54، 60، 180، 324، 337، 371، 410، 417، 493، 494، 496

انديشمندان اسلامى4 / 81، 341

اِنس3 / 138

انصار3 / 157؛ 5 / 145، 360

اولاد فاطمه عليهاالسلام / 105

اهالى فارس3 / 208

اهالى كلين1 / 237

اهالى كوفه3 / 32

أهل آبة1 / 383

اهل آوه1 / 53

اهل الحديث1 / 208

أهل المدينة1 / 14، 377

اهل بربر3 / 153

اهل بيت عليهم السلام / 150، 192، 202، 261، 275، 408، 415، 420، 450، 455، 457، 459، 460، 468، 471، 504؛ 2 /

9، 27، 29، 37، 38، 40، 48، 49، 50، 52، 63، 66، 115، 118، 161، 193، 195، 197، 199، 205، 211، 214، 216، 223، 224، 225، 229، 232، 233، 244، 245، 246، 247، 250، 256، 260، 261، 264، 266، 299، 312، 313، 315، 317، 319، 369، 434، 437، 464، 465،467، 470، 472، 473، 475، 476، 477، 484، 499، 523، 524، 525، 599، 605، 606، 607، 609، 611، 619، 622؛ 3 / 21، 35، 96، 103، 197، 268؛ 4 / 40،

ص: 681

84، 93، 117، 150، 151، 158، 166، 172، 245، 272، 285، 288، 305، 357، 360، 361، 362، 363، 364، 365، 366، 369، 370، 371، 372، 374، 377، 383، 384، 396، 399، 400، 404، 473، 478، 481، 489، 496، 500، 503، 506، 507، 511، 512؛ 5 / 16، 85، 122، 124، 135، 139، 149، 173، 176، 194، 202، 220، 324، 350، 405، 406، 407، 408، 424، 426، 428، 510، 538، 547

اهل حديث1 / 62

اهل رى1 / 13، 17، 118

اهل سنّت4 / 68

اهل عراق2 / 331

اهل قم1 / 33، 53؛ 3 / 37

اهل مدينه3 / 154؛ 5 / 352

اهل نجران يمن5 / 359

اهل يمن5 / 514

الهى دانان مسيحى4 / 234

ايرانيان2 / 386؛ 4 / 84، 85

بازرگانان مدينه5 / 548

بازماندگان آل پيامبر صلى الله عليه و آله / 162، 164

بانوان حرم امام كاظم عليه السلام / 139

بانوان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله / 168

بانوان صدر اسلام3 / 136

بانوان فاضل3 / 156

باونديان1 / 74

برامكه1 / 20

برجسته ترين عالمان جهان اسلام4 / 157

بُرسى ها1 / 28

بريديان1 / 74، 100، 101، 103

بزرگان آل على عليه السلام / 25

بزرگان بغداد3 / 95

بزرگان رجال شيعه3 / 23

بزرگان غير عرب3 / 154

بزرگان قم3 / 95

بصريان1 / 153

بغداديان1 / 85، 87

بنو فضال3 / 84

بنى الاخيضر1 / 74

بنو إسرائيل2 / 478، 479، 613؛ 4 / 44، 235، 236، 239، 329، 395، 399؛ 5 / 338

بنو الحسن4 / 483

بنو اميه2 / 315؛ 3 / 30؛ 5 / 255

بنو بسطام1 / 109

بنو حمدان1 / 76

بنو زياد1 / 74، 81

بنو سعد2 / 163

بنو عبّاس1 / 40، 60، 62، 76، 77، 82، 87، 114، 133، 135؛ 2 / 315

بنو فرات1 / 28

بنو مدرار1 / 74

بنو موسى1 / 74

بنو نوبخت1 / 174

بنو هاشم3 / 120، 297؛ 5 / 524

بنو يعفر1 / 74

بوييان1 / 77

پادشاهان ايرانى5 / 524

پادوسپانان1 / 78

پژوهشگران2 / 90

پسران بويه1 / 125

ص: 682

پسينيان2 / 77

پيامبران عليهم السلام / 155؛ 2 / 18، 24، 108، 252، 256، 391، 414، 462، 535، 571، 572؛ 3 / 135؛ 4 / 55، 76، 137، 149، 150، 233، 234، 242، 248، 249، 256، 257، 265، 270، 311، 434، 453؛ 5 / 225، 237، 396

پيشوايان اسلام2 / 386

پيشوايان دين4 / 82

پيشينيان2 / 77

تابعيان2 / 438، 449، 459، 470، 486، 489، 500؛ 4 / 245

تاريخ نويسان1 / 275

تجربه گرايان4 / 98

تراجم نگاران1 / 275

تركان1 / 9، 27، 60، 61، 62، 63، 64، 85، 86، 87، 88، 89، 119

تفسيرنگاران شيعه4 / 386

جادوگران4 / 240

جامع نويسانِ پيش از كلينى3 / 9، 11

جامع نويسان سده ها و دهه هاى پيشين3 / 40

جستانيان1 / 74

جنّ3 / 138

جوانيون3 / 114

حاكمان شمال آفريقا1 / 74

حاكمان طارم زنجان1 / 74

حاكمان علوى1 / 112

حديث پژوهان2 / 471

حديث شناسان3 / 9، 228

حكّام رى1 / 7

حكام نريز1 / 74

حمدانيان1 / 74، 100؛ 2 / 276

حواريون4 / 240

خاندان آل ابى شعبه3 / 12

خاندان آل فرات1 / 75

خاندان ابى دلف1 / 79

خاندان بابويه1 / 50

خاندان بزرگ شيعى «ابى الجهم»3 / 28

خاندان بسطام1 / 109

خاندان بنى دلف1 / 80

خاندان حسنى3 / 118

خاندان شيعى آل فرات1 / 99

خاندان عبد المطلب5 / 549

خاندان فرات1 / 65

خاندان مهران1 / 118

خاندان نوبختى1 / 104

خاندان وحى4 / 359

خاندان هارون5 / 23

خاندان يعقوب4 / 237

خاورشناسان1 / 12

خلفاى پيامبر2 / 245

خلفاى راشدين2 / 488

خلفاى عبّاسى1 / 21، 24، 27، 53، 151، 351؛ 4 / 481

الخلفاء الراشدين2 / 487

خواهران محمّد بن ابى عمير3 / 162، 166

داعيان اسماعيلى1 / 183

دانشمندان اسلامى4 / 324

دانشمندان اواخر قرن سوم هجرى3 / 38

دانشمندان اهل سنّت3 / 35؛ 4 / 228

دانشمندان رجالى3 / 228

ص: 683

دانشمندان زيدى قرن چهارم2 / 466

دانشمندان شيعى2 / 470، 498

دانشمندان عامّه5 / 80

دانشمندان علم رجال3 / 33

دانشمندان علوم قرآنى5 / 34، 55

دانشمندان غير اسلامى4 / 324

دانشمندان كوفه3 / 35

دانشمندان لغت شناس4 / 73

دانشمندان متقدّم شيعه3 / 321

دانشمندان مسلمان4 / 88

دانشوران شرق جهان اسلام3 / 39

دانشوران شيعه2 / 21، 88

دخترهاى امام موسى كاظم عليه السلام / 137

دلفيان1 / 74، 75، 80، 134

ديلميان1 / 76، 124

ديوانيان1 / 66

راويان2 / 34، 435، 573، 576، 581؛ 3 / 87، 88، 92، 136؛ 4 / 194، 196، 200، 202

راويان احاديث2 / 161

راويان امام حسن عليه السلام / 168

راويان امام رضا عليه السلام / 151

راويان امام كاظم عليه السلام / 160

راويان امامى مجهول3 / 123، 126، 127

راويان اميرالمؤمنين عليه السلام / 146

راويان ثقه3 / 114، 117، 121

راويان حديث2 / 323؛ 3 / 105

راويان حديث امام صادق عليه السلام / 140، 152، 166

راويان حسن3 / 106، 109، 111، 112، 113، 114، 115، 118، 121، 123، 124، 125

راويان حضرت زهرا عليهاالسلام / 165

راويان رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 141

راويان زيدى مذهب3 / 11

راويان صدوق3 / 39

راويان ضعيف3 / 338

راويان فاسد المذهب3 / 93

راويان مجهول3 / 125

راويان موثّق امام جواد عليه السلام / 28

راويان موثّق امام صادق عليه السلام / 14، 15، 16

راويان موثّق امام كاظم عليه السلام / 16

راويان موثّق كوفه3 / 26

راويان مهمل3 / 114، 119، 120، 128

رجال اماميه2 / 170

رجال شناسان3 / 17، 23، 27، 29

رجال شناسان شيعه3 / 11، 30

رجاليان2 / 532، 565، 573، 575، 594، 595؛ 3 / 92، 93، 100، 221؛ 4 / 195، 208

رجاليان اماميه3 / 26

رجاليان اهل سنّت3 / 11

رجاليان متقدّم4 / 202

رضويّون3 / 128

رمّالان4 / 240

رواديان1 / 74

روميان2 / 234، 386؛ 4 / 279

زنان بزرگوار شيعه3 / 200

زنان راوى2 / 327، 328؛ 3 / 135، 136، 144، 151؛ 5 / 351، 352

زنان صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله / 136

زنان كوفه3 / 164

زندان هاشميه3 / 120

ص: 684

سادات2 / 257؛ 3 / 104

سادات آل طباطبا1 / 74، 81

سادات حسنى1 / 77، 80، 114، 177

سادات معاصر امام جواد عليه السلام / 123

سالاريان1 / 78

ساسانيان1 / 10

سامانيان1 / 59، 60، 74، 77، 100، 113، 114، 118، 119، 124، 126، 133، 138، 351

سپاه اموى3 / 117

سپاهيان عباسى1 / 85

سفراى صاحب الزمان عليه السلام / 174

سفيران امام2 / 213

سلاجقه1 / 113

سلسله جديد عبّاسى1 / 18

سلسله صفويه4 / 442

سيره نويسان1 / 350

شارحان2 / 110؛ 4 / 190، 210، 212، 213، 214، 215، 401، 403

شارحان اصول كافي4 / 120

شارحان فلسفه ارسطو4 / 71

شارحان معاصر4 / 453

شارحان نهج البلاغة4 / 447، 452

شاگردان امام صادق عليه السلام / 315؛ 3 / 24

شاگردان برجسته امام محمّد باقر عليه السلام / 48

شاگردان عيسى4 / 240

شاگردان كلينى1 / 238

شخصيت هاى برجسته كوفه3 / 12

شرح حال نگاران3 / 20

شرح حال نويسان3 / 19

شرطة الخميس3 / 146

شروانشاهان1 / 74

شيعيان رى3 / 78

صاحبان خرد4 / 46، 74

صاحبان عقل سليم4 / 48

صفّاريان1 / 74

طالع بينان4 / 240

طاهريان1 / 74، 114، 115

طايفه ربيعه1 / 80

طبقه اوّل رُوات حديث3 / 106

طرفداران واقفه3 / 26

طولونيان1 / 74

عارفان5 / 386

عالمان آل محمّد عليهم السلام / 246

عالمان اخلاق اسلامى5 / 385

عالمان برجسته شيعى2 / 209

عالمان حنبلى2 / 528

عالمان دينى4 / 343

عالمان شيعه1 / 213؛ 2 / 528؛ 3 / 261؛ 4 / 288؛ 5 / 307

عالمان معتزلى2 / 257

عبّاسيان1 / 7، 19، 20، 21، 24، 25، 41، 59، 61، 63، 68، 72، 75، 82، 83، 84، 86، 90، 91، 92، 116، 117، 182، 315، 329؛ 2 / 197، 279، 432؛ 3 / 110؛ 5 / 21، 24

عرب3 / 154؛ 4 / 108، 373

عرفا5 / 385

عشاير بكر بن وايل1 / 80

عقل گرايان4 / 98

علماى اماميه2 / 172

علماى اهل سنّت3 / 21؛ 4 / 359

ص: 685

علماى بزرگ رجال3 / 7

علماى بصره2 / 233

علماى حنفى1 / 160

علماى رجال2 / 570؛ 4 / 383؛ 5 / 25

علماى شافعى1 / 162

علماى شيعه3 / 21، 35؛ 4 / 87، 359، 412

علماى صحابه2 / 474

علماى علم اصول4 / 358

علماى قرن نهم هجرى1 / 387

علماى متأخّر4 / 444

علماى متقدّم3 / 334

علويان1 / 25، 27، 59، 60، 61، 73، 74، 75،

77، 78، 79، 82، 85، 113، 114، 115، 122، 133، 149، 150، 165، 178، 351؛ 2 / 257؛ 5 / 7

غزنويان1 / 113

فارسيان1 / 278؛ 4 / 279

فاسد المذهب ها3 / 90

فاطميان1 / 66، 73، 74، 75، 80، 181

فرزانگان ايران4 / 85

فرزندان ائمّه عليهم السلام / 104

فرزندان امام جواد عليه السلام / 148

فرزندان امام سجاد عليه السلام / 115

فرزندان امام صادق عليه السلام / 153

فرزندان امام كاظم عليه السلام / 139

فرزندان بهرام چوبينه1 / 118

فرزندان حسن عليهم السلام / 149

فرزندان حسين عليهم السلام / 149؛ 4 / 426؛ 5 / 27

فرزندان دختر پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله / 25

فرشتگان4 / 50، 244، 252، 258، 259، 286، 291، 319، 489، 510؛ 5 / 29، 234

فرغانيان1 / 87

فقهاى اسلامى4 / 95

فقهاى امامى2 / 262

فقهاى برجسته كوفه3 / 12

فقهاى بزرگ اماميه5 / 113

فقهاى شيعه5 / 457

فقيهان1 / 13؛ 2 / 89، 111، 198، 214، 223،

257؛ 3 / 33، 221، 261

فقيهان عامّه1 / 295

فلاسفه4 / 69، 77، 139، 290؛ 5 / 383

فلاسفه يونان2 / 621

فهرست نگاران شيعه3 / 176

فيلسوفان غربى4 / 98

قرآن پژوهان4 / 310

قريش4 / 322؛ 5 / 122، 350، 503، 545، 549

قميّون1 / 36، 42، 43، 45، 49، 458؛ 3 / 30، 122؛ 4 / 201، 202؛ 5 / 13

قوم صالح عليه السلام / 134

قوم لوط عليه السلام / 395؛ 5 / 133، 508

قوم يونس عليه السلام / 279، 280

كنگريان1 / 74، 75

كيانيان1 / 127

گيلانى ها1 / 124

لشكر معاويه3 / 35

لغت شناسان4 / 66، 73، 391

مأموران منصور3 / 157

متألّهان مسيحى4 / 78

متفكّران يونانى مآب4 / 78

ص: 686

متكلّمان2 / 17، 34، 63، 106، 235، 282، 288، 289، 292، 395؛ 4 / 77، 289، 441، 460؛ 5 / 268

متكلّمان آل نوبخت5 / 218، 241

متكلّمان اشعرى1 / 269

متكلّمان اماميه3 / 205؛ 4 / 84، 273، 433؛ 5 / 253

متكلّمان شيعى قرن سوم5 / 307

متكلّمان عقل گرا5 / 385

متكلّمان قرن هفتم هجرى5 / 308

محدّثان1 / 8، 36، 41، 148، 152، 164، 207، 212، 213، 214، 222، 223، 320، 336، 349، 368، 409، 433، 448، 490، 491، 493، 500، 501؛ 2 / 9، 21، 29، 46، 136، 159، 161، 187، 196، 197، 203، 205، 206، 209، 210، 235، 240، 241، 263، 292، 315، 317، 339، 340، 351، 406، 407، 411، 427، 474، 483، 491، 553، 558، 584، 616، 618، 619، 620؛ 3 / 33، 38، 86، 108، 115، 185، 221، 258، 261، 328؛ 4 / 203، 226، 441، 473؛ 5 / 234، 237، 259

محدّثان بزرگ مدينه3 / 126

محدّثان عقل گراى بغداد3 / 19

محدّثان قم3 / 18، 30، 97

محدّثان متأخّر3 / 175، 215

محدّثان مكتب عقل گراى بغداد3 / 18

محقّقان1 / 74، 210، 211، 231، 233، 240، 312، 313، 316، 319، 336، 338، 357، 395، 396، 397، 419، 428، 448، 465، 480؛ 2 / 161، 374، 451، 561، 568؛ 3 / 10، 307؛ 4 / 85، 190، 194، 198، 210، 215، 221، 319، 359، 444، 456، 462؛ 5 / 169، 368

مدرّسان4 / 462

مردم رى1 / 14، 15

مردم كوفه3 / 117، 164

مستشرقان2 / 432

مشاهير كراميه1 / 189

مشاهير محدّثان شيعه3 / 105

مشايخ ابن محبوب3 / 24

مشايخ حديث4 / 166

مشايخ حديث بخارى2 / 316

مشايخ قمى1 / 36

مشايخ كلينى2 / 167، 170؛ 3 / 25، 54، 114، 238

مشايخ كوفه3 / 38

مصنّفان2 / 374؛ 3 / 38، 40، 334

معاصران امامان عليهم السلام / 400

معاصران امام جواد عليه السلام / 126

معاصران امام رضا عليه السلام / 32

معصومان عليهم السلام / 199، 201، 206، 223، 262، 266، 268، 387، 388، 397، 411، 433، 499؛ 2 / 17، 19، 29، 48، 112، 170، 184، 212، 248، 249، 301، 364، 365، 376، 405، 466، 485؛ 3 / 135، 136، 138، 177، 222، 314، 319، 323، 324، 337، 338، 342؛ 4 / 82، 88، 184، 353، 384، 446، 474؛ 5 / 9، 75، 160، 164، 174، 317، 345، 347، 416، 418، 500

معمّرين3 / 38

ص: 687

مغولان1 / 61

مفسّران2 / 161، 235، 435، 441، 442، 462، 463، 468، 470، 473، 483، 485، 489، 500، 521، 522، 523، 532، 538، 558، 584، 610؛ 4 / 226، 233، 243، 244، 456؛ 5 / 33، 270

منجّمان4 / 240

موالى بنواسلم3 / 15

مورّخان1 / 118؛ 3 / 10

مهاجران2 / 610؛ 5 / 145

ناسخان2 / 36؛ 4 / 214

نايبان امام عصر عليه السلام / 172، 217

نايبان امام معصوم2 / 203

نوبختيان1 / 69؛ 2 / 291؛ 5 / 5، 217، 218،

219، 220، 221، 224، 232، 233، 234، 239، 240، 242، 243، 244، 251، 273، 277، 278، 289، 290، 308

نويسندگان اسماعيلى1 / 185

نويسندگان سده هشتم هجرى1 / 77

نويسندگان قديمى واقفيه2 / 172

نويسندگان مغازى3 / 13

واژه شناسان عرب4 / 67

وضّاعان2 / 438

هاشميان دربند1 / 74

همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله / 492

هنديان2 / 386؛ 5 / 410

ياران حسين بن روح1 / 108

ياران هشام5 / 459

يونانيان2 / 386؛ 4 / 85

ص: 688

فهرست مكان ها

(6)

فهرست مكان ها

آبه1 / 132

آذربايجان1 / 10، 74، 78، 111، 120، 121، 126، 127، 378

آشتيان1 / 130

آفريقا1 / 72، 74، 76، 80، 160، 182

ابله1 / 70

ابهر1 / 10، 121، 125

اراك1 / 79، 128

ارجان3 / 110، 129

اردبيل1 / 10، 121

ارمنيه1 / 120

اروپا4 / 88

استان جليل4 / 236

استرآباد2 / 251

اسحاق آباد رى1 / 125

اصفهان1 / 30، 76، 77، 112، 123، 124، 125، 127، 128، 129، 130، 135، 177، 200، 226، 307، 339، 346، 484، 487؛ 3 / 35، 114، 121؛ 4 / 154؛ 5 / 499

اقيانوس اطلس1 / 19

امپراتورى روم1 / 60

امريكا5 / 375

انبار1 / 87

اندلس1 / 74، 76، 100

اورشليم4 / 240

اهواز1 / 70، 101؛ 3 / 32

ايالت سِند هندوستان3 / 23

ايتاليا5 / 377

ايران1 / 12، 14، 16، 29، 59، 60، 62، 63، 66، 70، 72، 74، 75، 77، 78، 79، 80، 98، 103، 108، 110، 111، 113، 114، 118، 119، 123، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 165، 174، 178، 179، 180، 185، 186، 187، 195، 196، 207، 224، 228، 233، 239، 312، 315، 316، 339، 340، 344، 473؛ 2 / 519؛ 3 / 104؛ 5 / 495

ايران باستان4 / 84، 85

ايرانشهر4 / 84

ايلاق1 / 236؛ 2 / 251

باب الكوفه1 / 233

باب جبرئيل3 / 157

ص: 689

بابل1 / 110

بادوريا1 / 87

بارگاه كريمه اهل بيت1 / 36

بازار ورّاقان3 / 24

بانكيپور هند5 / 183

بحرين1 / 71، 76، 180

بخارا1 / 119، 122؛ 3 / 129

بخش خاورى راه مسگران1 / 23

بربر3 / 153

بَرقه3 / 30

بروجرد1 / 128

بصره1 / 22، 54، 70، 71، 74، 76، 88، 101، 153، 154، 156، 160، 165، 185، 279، 315، 454؛ 2 / 231، 280؛ 3 / 110

بعلبك1 / 235؛ 2 / 170

بغداد1 / 1، 7، 8، 13، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 27، 29، 30، 31، 34، 43، 44، 46، 47، 53، 59، 60، 61، 62، 67، 69، 76، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 95، 96، 97، 98، 99، 100، 101، 102، 103، 104، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 115، 117، 126، 131، 134، 140، 141، 142، 149، 151، 152، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 160، 163، 165، 166، 167، 180، 182، 185، 186، 187، 188، 196، 201، 202، 203، 204، 206، 207، 208، 228، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 279، 280، 310، 313، 315، 327، 336، 349، 351، 352، 376، 380، 422، 423، 425، 440، 441، 459، 464، 473؛ 2 / 169، 170، 171، 174، 178، 196، 197، 201، 203، 231، 238، 275، 276، 280، 282؛ 3 / 11، 18، 19، 38، 94، 116، 125، 129، 137، 138، 139؛ 4 / 309؛ 5 / 218، 253، 289، 454، 497، 547

بقعه چهل اختران3 / 128

بقيع1 / 278

بلخ1 / 190، 236؛ 2 / 251

بمبئى5 / 493

بهبهان3 / 110

بيت الحكمة2 / 197

بيت المقدّس3 / 104؛ 5 / 51، 497

بيروت1 / 29، 31، 32، 56، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 195، 196، 197، 226، 227، 258، 305، 306، 307، 310، 327، 340، 341، 344، 345، 346، 369، 370، 392، 393، 436، 451، 452، 484، 485، 486، 515؛ 2 / 622؛ 3 / 41، 42، 43، 44، 45، 46، 101، 102، 132، 169، 170، 171، 219، 254، 315؛ 4 / 154، 186، 187، 229، 381؛ 5 / 69، 70، 71، 152، 153، 154، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 212، 213، 214، 215، 216، 292، 295، 296، 297، 298، 341، 342، 343، 402، 403، 433، 453، 454، 455، 488، 489، 490، 493، 497، 498، 499، 531، 532، 533، 534، 535، 551، 552، 553

بين النهرين1 / 72، 80، 103؛ 3 / 13

پادوسپان شمال1 / 127

پاكستان2 / 519

تركستان1 / 62

تفرش1 / 130

تفليس2 / 170، 201

ص: 690

تنيس2 / 201

تهران1 / 110؛ 2 / 592؛ 3 / 42، 43، 44، 45، 74، 75، 101، 102، 132، 133، 169، 171، 220، 254، 315، 343، 344؛ 4 / 153، 154، 155، 186، 187، 230، 381؛ 5 / 70، 153، 154، 157، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 197، 212، 213، 214، 215، 293، 294، 295، 296، 297، 298، 299، 341، 342، 343، 365، 401، 402، 403، 433، 453، 488، 489، 490، 500، 530، 531، 532، 533، 534، 535، 551، 552، 553

جاده قم به تهران1 / 34

جاسب1 / 131

جباء1 / 70

جبل1 / 70

جرجان1 / 236؛ 2 / 251

جرجرائيه1 / 70

الجزيره1 / 185

جندى شاپور1 / 19

جنوب جزيرة العرب1 / 81

جهان اسلام4 / 86، 158

جيحان5 / 424

جيلاباد1 / 123

چين2 / 410

حجاز1 / 74، 126

حجر اسماعيل5 / 416

حجر الاسود1 / 180، 510؛ 2 / 231؛ 5 / 231، 512، 513

حرمين شريفين3 / 17

حسن آباد1 / 34

حلب1 / 74، 80؛ 3 / 12، 207

حلوان1 / 98، 125

حوزه رى3 / 77

خانه امام عسكرى عليه السلام / 208

خاورميانه1 / 80

خراسان1 / 10، 11، 22، 74، 76، 111، 112، 116، 117، 118، 119، 120، 122، 124، 159، 185، 189، 190، 233، 234، 239؛ 2 / 280؛ 3 / 343؛ 5 / 386

خرم آباد1 / 128

خوزستان1 / 70، 74، 76، 77، 123، 127

خوينرس4 / 84

دار السلام1 / 17

دامغان1 / 122، 123، 124

دانشگاه الأزهر2 / 381

دجله1 / 85، 95، 109؛ 5 / 424

دروازه باب الكوفه1 / 464

دروازه شماسيه1 / 87، 99

دروازه شهر سيستان1 / 72

دليجان1 / 131

دماوند1 / 121

دمشق1 / 139، 235، 237، 471؛ 2 / 170؛ 3 / 46، 162، 168؛ 4 / 381؛ 5 / 176، 189، 215، 341، 454، 493، 551

ديار بكر3 / 13

ديلم1 / 77، 78، 79، 111، 114، 119، 122؛ 3 / 29، 128

ديلمان1 / 103

دينور3 / 125

رامهرمز1 / 70

ربيعه1 / 76

ص: 691

رَگَ1 / 111

رودان1 / 82

رودبار منجيل1 / 78

روستاى كلين1 / 34

روسيه1 / 60

رى1 / 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16،

18، 34، 36، 55، 59، 60، 76، 77، 79، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 116، 117، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 126، 128، 150، 151، 185، 200، 231، 232، 233، 234، 235، 252، 351؛ 2 / 17، 196، 203، 251، 275، 276؛ 3 / 57، 119، 125؛ 4 / 309؛ 5 / 406، 547

رياض5 / 186، 187، 281، 283، 478، 495، 496، 530

لاريجان1 / 116

زرنج سيستان1 / 189

زمزم5 / 517

زنجان1 / 10، 120، 121، 122، 123، 125، 128

زندان سندى بن شاهك1 / 279

ساجيان1 / 74

سارايوو5 / 493

ساروق1 / 79

سامان1 / 118

سامرا1 / 22، 36، 41، 42، 44، 52، 83، 84، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 95، 280؛ 3 / 209

ساوه1 / 131، 135

سايبان بنى ساعده5 / 521

سر پل ذهاب1 / 98، 125

سرخس1 / 236؛ 2 / 251

سرزمين هاى شرقى خلافت عبّاسى 2 / 276

سكّة الموالى1 / 15

سلجماسه1 / 181

سمرقند1 / 39، 118، 158، 236؛ 2 / 251؛ 3 / 39

سناباد1 / 279

سيحان5 / 424

سيرجان3 / 110، 129

سيستان1 / 74

شام1 / 66، 71، 74، 76، 103، 126، 134، 180، 189، 207، 454؛ 3 / 124

شبه جزيره عربستان5 / 436

شبه قارّه هند1 / 60

شرق باستان4 / 86

شعب ابى طالب1 / 276

شمال آفريقا1 / 72، 103

شمال ايران1 / 74

شمال بين النهرين1 / 72

شمال عراق2 / 276

شهر رقّه1 / 109

شهر لكهنو5 / 495

شيراز3 / 109

صحراهاى ساباط نهروان1 / 83

صفّين3 / 202

طارم1 / 78

طالقان1 / 11، 116، 122؛ 2 / 313

طبرستان1 / 9، 11، 16، 30، 73، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 103، 111، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 122، 123، 124، 125، 140، 141، 149، 150، 165، 166، 179، 351؛ 3 / 29، 114،

ص: 692

119، 128

طبس3 / 116

طغرود1 / 128

طوس1 / 279، 379

عبادان1 / 70

عراق1 / 21، 47، 70، 71، 77، 82، 90، 98، 100، 111، 112، 123، 124، 126، 128، 129، 149، 154، 159، 160، 173، 174، 180، 181، 185، 454، 471؛ 2 / 170، 330، 331، 519؛ 5 / 351

عربستان2 / 519

غرب جهان اسلام3 / 207

فارس1 / 71، 76، 77، 123، 124، 279، 384، 393؛ 3 / 110، 129

فخ3 / 123

فدك1 / 75

الفرات5 / 424

فرا رود1 / 159

فراهان1 / 79، 130؛ 3 / 127

فرغانه1 / 236؛ 2 / 251

فيد2 / 251

قاهره1 / 61؛ 3 / 169؛ 5 / 71، 185، 189، 191، 292، 294، 296، 341، 343، 454، 493، 497، 552، 553

قبر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام / 39

قريش5 / 541

قزوين1 / 10، 11، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 128

قصبه ديلمان1 / 78

قفقاز1 / 60، 74

قم1 / 1، 14، 30، 31، 33، 34، 35، 36، 38، 39، 40، 41، 42، 44، 45، 46، 47، 49، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 64، 96، 107، 110، 112، 117، 121، 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 149، 152، 178، 195، 196، 197، 200، 202، 203، 204، 206، 208، 216، 226، 227، 228، 234، 236، 237، 258، 259، 305، 306، 307، 312، 315، 340، 341، 344، 345، 346، 352، 369، 370، 379، 392، 436، 437، 440، 441، 449، 451، 452، 457، 478، 484، 485، 486، 487، 492، 493، 515؛ 2 / 45، 151، 170، 251، 275، 276، 280، 351، 367، 429، 526، 567، 592، 622؛ 3 / 18، 25، 29، 30، 32، 34، 38، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 57، 74، 75، 76، 77، 101، 102، 121، 128، 132، 133، 169، 170، 171، 219، 220، 254، 255، 315، 316، 343، 344؛

4 / 36، 153، 154، 155، 186، 187، 229، 230، 381؛ 5 / 22، 27، 32، 69، 70، 71، 107، 116، 152، 153، 154، 155، 160، 169، 171، 175، 176، 180، 181، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 198، 200، 204، 205، 212، 213، 214، 215، 216، 244، 292، 293، 294، 295، 296، 297، 298، 299، 341، 342، 343، 365، 401، 402، 403، 433، 453، 488، 489، 490، 530، 531، 532، 533، 534، 535، 551، 553

كاشان1 / 124، 128، 131، 135

كاشغر1 / 62

ص: 693

كاظمين1 / 28؛ 3 / 220

كتاب خانه تيموريّه5 / 493

كتاب خانه سيّدناصرحسين5 / 495

كتاب خانه شخصى ميرزا عبد اللّه افندى 5 / 496

كتاب خانه مركزى آستان قدس رضوى 2 / 176

كتاب خانه موزه بريتانيا5 / 494

كجور1 / 114

كربلا1 / 26، 278؛ 2 / 610؛ 3 / 162، 164

كرج1 / 79، 128

كرج ابودلف1 / 79

كردستان1 / 126

كرمان1 / 76، 77، 124؛ 3 / 115

كعبه1 / 48، 510؛ 2 / 135، 231؛ 3 /

167؛ 5 / 513، 517

كلين1 / 36، 55، 200، 231

كوفه1 / 9، 34، 80، 81، 82، 85، 97، 98، 131، 165، 167، 177، 200، 201، 206، 236، 278، 352، 379، 440، 441، 454؛ 2 / 231، 251، 275؛ 3 / 12، 14، 15، 25، 28، 29، 35، 38، 111، 114، 117، 118، 129، 164، 216

كوه ابوقبيس5 / 513

كوه حرا4 / 316

كوه صفا5 / 351

كويت5 / 292، 493

گرگان1 / 76، 77، 78، 79، 103، 117، 118، 119، 122، 123، 125، 127

گلپايگان1 / 128

گيلان1 / 179

ليدن5 / 495

مازندران1 / 78، 123

ماوراء النهر1 / 62، 74، 76، 118

محل دبّاغان1 / 24

محلّه كرخ1 / 22، 23

محلّه ماتريد سمرقند1 / 158

محلّه موالى رى3 / 119

مداين1 / 21؛ 3 / 34

مدينه1 / 22، 41، 160، 211، 236، 276، 278، 279، 280، 454؛ 2 / 251، 501، 610؛ 3 / 109، 113، 123، 127، 137، 162، 163؛ 4 / 361، 372؛ 5 / 21، 348، 351، 475، 495

مراكش2 / 519؛ 3 / 110

مرقد امام حسين عليه السلام / 26

مركز جهان اسلام3 / 207

مرورود2 / 251

مسجد الحرام2 / 252

المسجد النبى صلى الله عليه و آله / 147؛ 4 / 373

مسجد جامع مرو3 / 194

مسجد زيد بن صوحان3 / 216

مسجد سهله3 / 216

مسجد صعصعه3 / 217

مسجد قبا5 / 526

مسجد لؤلؤ2 / 200، 321

مسجد نفطويه النحوى2 / 200، 321

مسكو5 / 365

مشكو1 / 124

مشكويه (دو منزلىِ رى)1 / 11

مشهد1 / 32، 197، 203، 226، 227، 236، 239، 243، 249، 250، 370، 484، 515؛ 2 / 251؛

ص: 694

/ 42، 169، 255، 343؛ 4 / 153، 154، 186، 229، 382

مصر1 / 61، 66، 67، 73، 74، 76، 77، 103، 104، 165، 180، 181، 184، 190، 207، 336، 375، 393؛ 3 / 108، 114، 124، 129، 163؛ 5 / 103، 155، 167، 371، 424، 429، 494، 495، 498، 514، 524، 540، 542، 546، 550

مضر1 / 76

مغرب1 / 72، 73، 76، 80، 178، 181، 281، 282؛ 3 / 110؛ 5 / 355

مغرب اقصى1 / 73

مقام ابراهيم1 / 510

مقبره «باب الكوفه»4 / 309

مقبره دو امام عسكرى عليه السلام / 149

مكّه1 / 20، 29، 180، 189، 211، 236، 276، 277، 355، 375، 454، 485؛ 2 / 185، 231، 251، 610؛ 3 / 111؛ 4 / 304، 361، 372؛ 5 / 348، 514

منطقه خوار رى1 / 9

منى4 / 449

موزه بريتانيا5 / 496

موصل1 / 72، 74، 76، 95، 103

موطّأ2 / 282

مهران5 / 424

مَيّافارِقين3 / 13

ناصره4 / 236

نجف3 / 43، 45، 102، 132، 133، 169، 170، 171، 219، 315، 344؛ 4 / 229، 230؛ 5 / 153، 154، 191، 213، 214، 216، 297، 343، 490، 530، 532

نعمانيه1 / 70

نوقان1 / 279

نهر الشّاش5 / 424

نهر الهند5 / 424

نهر بلخ5 / 424

نهر عيسى1 / 24

نيشابور1 / 79، 110، 122، 143، 189، 190، 196، 224، 236، 263، 352، 440، 441؛ 2 / 251، 275، 282؛ 3 / 111

نيل مصر5 / 424

نيمور1 / 131

نينوا1 / 110؛ 2 / 171

واسط1 / 70

هلند3 / 42

همدان1 / 98، 117، 124، 128، 236؛ 2 / 251

هند1 / 19، 156؛ 2 / 519

يزد1 / 128

يمامه1 / 76، 80

يمن1 / 71، 73، 74، 81، 103، 139، 162، 178، 179، 180، 181، 207، 454؛ 2 / 501؛ 3 / 13؛ 4 / 493؛ 5 / 18، 352

ينبع4 / 426

يونان1 / 152، 156، 183؛ 2 / 373؛ 5 /

386

ص: 695

فهرست زمان ها

(7)

فهرست زمان ها

آخر رجب 255 ق1 / 89

آخر ماه صفر سال 491 / 277

آغاز بعثت4 / 317

آغاز قرن سوم هجرى2 / 283؛ 5 / 395

آغاز قرون وسطا4 / 88

ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام / 545

انتشار آراى صوفيانه حلاّج1 / 107

انقلاب علويان1 / 27

اواخر دوران دوم عباسى1 / 68، 99

اواخر سال 234 ق3 / 23

اواخر سده چهارم هجرى1 / 80

اواخر سده سوم1 / 72، 80، 185

اواخر غيبت صغرا1 / 209

اواخر قرن اوّل1 / 145

اواخر قرن چهاردهم هجرى1 / 73؛ 5 / 116

اواخر قرن دوم3 /25

اواخر قرن سوم هجرى1 / 39، 180، 440؛ 3 / 36؛ 4 / 83

اواخر قرن هفتم هجرى1 / 448؛ 2 / 167

اواخر قرن يازدهم هجرى قمرى3 / 228

اواسط قرن چهارم2 / 233

اواسط قرن دوم هجرى2 / 233؛ 5 / 116

اوايل سده پنجم هجرى1 / 67

اوايل سده چهارم1 / 72

اوايل سفارت حسين بن روح1 / 252

اوايل شعبان 316 ق1 / 11، 122

اوايل غيبت كبرا1 / 209

اوايل قرن چهارم هجرى1 / 39؛ 2 / 204؛ 4 / 83

اوايل قرن سوم3 / 27

اوايل قرن ششم1 / 164

اوايل قرن يازدهم1 / 448

ايّام تشريق5 / 29

ايّام الجاهلية4 / 373

ايام حج3 / 185

ايّام عبّاسيان1 / 73

ايّام غيبت صغرا1 / 69، 74

ايّام قيام ابوالسرايا3 / 111

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام / 7

بعد از عروج مسيح4 / 240

بعد سبعة أيام من وفاة رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 182

بعد وفات رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 199

بيستم ربيع الاوّل 295 ق1 / 94

بيستم شوّال سال 1791 / 279

بيست و سوم ماه رمضان4 / 318

ص: 696

پايان جمادى الآخر در سال 2541 / 280

پايان ذى القعده سال 2201 / 280

پايان سده سوم هجرى2 / 40؛ 5 / 219

پايان عصر امامت1 / 47

پايان غيبت صغراى امام عصر عليه السلام / 232

پايان قرن سوم هجرى4 / 82

پايان نيمه دوم قرن دوم هجرى1 / 332

پس از رحلت ابو محمّد عليه السلام / 149

پس از رحلت امام عسكرى عليه السلام / 149

پس از رحلت امام هادى عليه السلام / 46

پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله / 144؛ 3 / 181؛ 4 / 83

پس از قتل عثمان5 / 507

پس از قتل مقتدر1 / 64، 68

پنج سال پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله 1 / 277

پنجم جمادى الاوّل 322 ق1 / 99

پيش از سال 347 ق1 / 236

تاريخ ولادت امام زمان عليه السلام / 207

ثلث اوّل سده چهارم هجرى1 / 126، 133

جشن آبانگان5 / 410

جشن آناهيتا5 / 410

جمعه3 / 139

جنگ اُحد2 / 500؛ 5 / 20، 546

جنگ بدر2 / 500؛ 5 / 545

جنگ خندق2 / 500؛ 5 / 52

جنگ صفّين2 / 221

چهار سده نخست3 / 97

چهارم آبان5 / 410

چهل سال پيش از بعثت1 / 276

حادثه عاشورا3 / 124

حادثه يازدهم سپتامبر 2001 م5 / 375

حمله سپاهيان قرامطه به غرب عراق1 / 98

حمله مغول1 / 128

خلافت يزيد بن معاويه1 / 278

درگذشت ابو بكر5 / 19

دوران الراضى1 / 69

دوران امامان عليهم السلام / 331

دوران امام هادى عليه السلام / 229

دوران بنى اميّه1 / 113

دوران جاهليت5 / 353

دوران حكومت عبّاسيان1 / 7، 24

دوران حيات امام حسن عسكرى عليه السلام / 205

دوران خلافت معتمد1 / 26

دوران دوم عباسى1 / 85

دوران رنسانس5 / 377، 380

دوران سلسله صفويان2 / 213؛ 5 / 387

دوران غيبت صغرا1 / 7، 8، 26، 104، 133؛ 2 / 205، 431

دوران مأمون2 / 235

دوران مهدى عبّاسى2 / 234

دوران نجاشى3 / 26

دوران يزيد5 / 350

دوره آل بويه1 / 12

دوره اموى1 / 13

دوره پايانى خلافت حضرت على عليه السلام / 35

دوره دوم وزارت ابن فرات1 / 104

دوره سوّم خلافت عبّاسيان1 / 103

دوره صفويه1 / 335؛ 2 / 173

دوره عبّاسيان2 / 198

دوره غيبت صغرا1 / 49، 373؛ 3 / 78

دوره قراقويونلوها1 / 129

دوم صفر 120 ق3 / 117

ذى حجّه 136 ق1 / 82

ذى حجه 299 ق1 / 96

ذى قعده 295 ق1 / 93

ربيع الأوّل سال عام الفيل1 / 276

ص: 697

21 ربيع الاوّل 329 ق1 / 125

رجب سال 2141 / 280

رجب 256 ق1 / 89

رمضان سال 255 ق1 / 70

روز بيعت با عمر5 / 19

روز پنج شنبه3 / 139؛ 5 / 180

روز ترويه3 / 154

روز جمعه1 / 276؛ 3 / 9، 194؛ 4 / 248؛ 5 / 180

روز جنگ موته5 / 522

روز دوشنبه دهم محرم1 / 278

روز دهم ماه آبان5 /410

روز ساباط (جنگ معاويه با امام حسن عليه السلام) 3 / 35

روز عاشورا3 / 215

روزگار امامان عليهم السلام / 82، 86

روزگار امام باقر عليه السلام / 88

روزگار امام صادق عليه السلام / 87، 90

روزگاران خلافت مقتدر1 / 21

روزگار مأمون3 / 110

روزگار محقّق حلّى3 / 27

روزگار هشام بن عبدالملك3 / 17

روز ولادت امام زمان عليه السلام / 177

روز هشتم ذى حجّه3 / 154

زمان الصادق عليه السلام / 313

زمان امام حسن عسكرى عليه السلام / 14، 40؛ 2 / 229

زمان امام رضا عليه السلام / 145

زمان امام محمّد باقر عليه السلام / 14، 15

زمان امام هادى عليه السلام / 594

زمان امير المؤنين عليه السلام / 289

زمان پيامبر صلى الله عليه و آله / 219، 292

زمان حضرت سليمان عليه السلام / 138

زمان حكومت المستعين1 / 85

زمان حكومت عبّاسيان1 / 21

زمان حكومت محمود غزنوى1 / 189

زمان حكومت هارون2 / 235

زمان حمله اسكندر1 / 128

زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله / 81

زمان خلافت سفّاح1 / 7

زمان سيد بن طاووس3 / 259

زمان شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام / 7

زمان شهادت حسين عليه السلام /164

زمان شهيد ثانى3 / 25

زمان صفويه1 / 203

زمان عمر2 / 501

زمان غيبت4 / 114، 116

زمان غيبت صغرا1 / 41، 51، 54، 68

زمان قائم عليه السلام / 579

زمان قيام منتقم خون حسين عليه السلام / 210

زمان مأمون3 / 112

زمان محمّدين ثلاثه3 / 319

زمان معتصم1 / 83

زمان معتضد1 / 21، 72

زمان معتمد1 / 84

زمان مقتدر عباسى1 / 65

زمان وزارت حامد بن عباس1 / 97

زمان هارون الرشيد1 / 129، 181؛ 2 / 276؛ 3 / 128

سال 3551 / 233

سال 2603 / 142

سال 1284 / 483

سال 2605 / 351

سال پنجاه قمرى3 / 143

سال تناثر نجوم1 / 232، 235

سال چهارم هجرى5 / 350

ص: 698

سال چهلم هجرت1 / 277

سال دويست هجرى3 / 11

سال صد و بيست و نه هجرى2 / 174

سال 272 ق1 / 9

سال 275 ق1 / 9، 14

سال 22 ق1 / 10

سال 289 ق1 / 10، 18، 63

سال 295 ق1 / 10

سال 296 ق1 / 10، 53، 63

سال 304 ق1 / 10

سال 310 ق1 / 10

سال 311 ق1 / 10

سال 313 ق1 / 11

سال 316 ق1 / 11

سال 319 ق1 / 11

سال 323 ق1 / 11

سال 125 ق1 / 15

سال 280 ق1 / 16، 84

سال 281 ق1 / 16

سال 145 ق1 / 17، 83

سال 256 ق1 / 18

سال 279 ق1 / 18

سال 320 ق1 / 18

سال 322 ق1 / 18، 64، 69، 72

سال 329 ق1 / 19، 234

سال 317 ق1 / 21

سال 245 ق1 / 23

سال 292 ق1 / 23

سال 315 ق1 / 23

سال 268 ق1 / 23

سال 270 ق1 / 24

سال 236 ق1 / 26

سال 328 ق1 / 34

سال 290 ق1 / 40

سال 278 ق1 / 63

سال 325 ق1 / 69

سال 326 ق1 / 69

سال 334 ق1 / 76

سال 363 ق1 / 76

سال 250 ق1 / 77

سال 255 ق1 / 77

سال 251 ق1 / 85

سال 253 ق1 / 88

سال 254 ق1 / 88

سال 381 ق1 / 233، 252

سال 306 ق1 / 234

سال 310 ق2 / 171

سال 145 ق2 / 197

سال 260 ق2 / 200، 230

سال 327 ق2 / 275

سال 1419 ق2 / 526

سال 183 ق3 / 15

سال 297 ق3 / 38

سال 310 ق3 / 90

سال 240 ق3 / 109

سال 190 ق3 / 115

سال 134 ق3 / 115

سال 200 ق3 / 115

سال 120 ق3 / 117

سال 145 ق3 / 120

سال 181 ق3 / 125

سال 148 ق3 / 126

سال 296 ق3 / 128

سال 256 ق3 / 128

سال 190 ق3 / 137

سال 152 ق3 / 140

ص: 699

سال 117 ق3 / 167

سال 365 ق3 / 205

سال 271 ق3 / 205

سال 328 ق4 / 309

سال 1998 م5 / 375

سال 1912 ميلادى5 / 183

سال هاى آغازين سده چهارم5 / 219

سال هاى آغازين ميلاد پر بركت امام عصر عليه السلام 2 / 169

سال هاى پايانى سده سوم هجرى3 / 81

سال هاى 282 ق1 / 72

سال 256 هجرى1 / 9

سال 329 هجرى2 / 178

سال 61 هجرى2 / 610

سال 110 هجرى3 / 163

سال هفتم هجرت5 / 544

سده پنجم2 / 67

سده سوم2 / 67

سده هاى چهارم4 / 441

سده هاى سوم و چهارم هجرى5 / 537

سده چهارم هجرى1 / 130؛ 4 / 83

سده دوازده2 / 181

سده دوم هجرى1 / 72؛ 3 / 28، 86

سده سوم هجرى1 / 73، 79؛ 2 / 206؛ 3 / 93

سده نخست هجرى5 / 304

سده هفتم3 / 89

سده يازده2 / 181

سقيفه5 / 437

سنة ثمان و عشرين و مائة4 / 483

سه سده نخست3 / 89

سى سال پس از عام الفيل1 / 277

شب 21 رمضان4 / 318

شب قدر4 / 319، 320، 500

شب معراج2 / 500

ششم جمادى الاولى 322 ق1 / 100

ششم ذى قعده 850ق5 / 496

ششم رجب سال 1831 / 279

شعبان سال 329ق1 / 201، 465

شوّال سال 1481 / 278

شورش افغانان4 / 442

شورش بجكم1 / 102

شورش قرامطه1 / 71

شورش هارون بن عبد اللّه شارى خارجى1 / 72

شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام / 143، 144؛ 4 / 318

شهر رمضان2 / 111؛ 3 / 144، 168؛ 4 / 318، 341، 376

شهور سنة ثلاث و خمسين و خمسمائة 3 / 215

صدر اسلام2 / 502

صفر سال 2031 / 279

صفر 267 ق1 / 70

ظهور امام زمان(عج)4 / 20

ظهور نظام امير الامرايى1 / 100

عبيد اللّه المهدى1 / 73

عصر ائمّه اهل بيت عليهم السلام / 136

عصر امامت2 / 168

عصر امير المؤنين عليه السلام / 200

عصر ايلخانان1 / 113

عصر پيشداديان1 / 127

عصر تيموريان1 / 129

عصر جاهلى5 / 437، 542

عصر حضور سفيران2 / 200

عصر خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله / 500

عصر روشنگرى4 / 80

ص: 700

عصر زندگانى كلينى1 / 7

عصر سوم عباسى1 / 61

عصر سيّد بن طاووس2 / 615

عصر شيخ طوسى3 / 24

عصر شيخ كلينى1 / 33

عصر ظهور5 / 475

عصر علاّمه حلّى1 / 478

عصر غيبت5 / 471

عصر غيبت صغرا1 / 36، 48، 191، 206، 490؛ 2 / 169

عصر كلينى1 / 59؛ 2 / 161، 289

عصر مأمون1 / 152

عصر مدرنيته5 / 380

عصر معتصم عباسى1 / 62

عصر نزول قرآن4 / 339

عصر يونان2 / 410

عهد جديد4 / 233

عهد حضرت رسول صلى الله عليه و آله / 384؛ 5 / 60، 170، 436

عهد ديالمه1 / 113

عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 171

عهد مأمون1 / 62، 162

عهد مقتدر1 / 10

عهد هارون1 / 62

عيد فطر1 / 289؛ 3 / 210؛ 5 / 29

عيد قربان1 / 289؛ 3 / 210؛ 5 / 29

غارت معاويه1 / 177

غارت هاى قرامطه1 / 180

غدير خم5 / 17، 467

فاجعه حمله مغول1 / 112

فتح عراق1 / 21

فتنه حسين بن منصور حلاّج1 / 107

فتنه شلمغانى1 / 108

فتنه فاطميان3 / 207

فرا رسيدن عصر غيبت1 / 41، 42

قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله / 145

قبل از 328 ق3 / 129

قرن 21 هجرى4 / 32

القرن السابع الهجرى1 / 478

قرن اوّل هجرى1 / 185؛ 2 / 161، 583

قرن پنجم1 / 162؛ 4 / 158، 481

قرن چهاردهم2 / 503

قرن چهارم هجرى1 / 12، 219؛ 2 / 238؛ 3 / 116؛ 5 / 385

قرن دوازدهم1 / 449

قرن دوم3 / 12

قرن دهم ميلادى1 / 12

قرن سوم2 / 238

قرن شانزدهم4 / 81

قرن ششم2 / 460

قرن ششم4 / 158

قرن نوزدهم4 / 81

قرن هاى سوم و چهارم1 / 14

قرن هجدهم4 / 80، 81

قرن هشتم2 / 220

قرن هفتم2 / 215؛ 3 / 36

قرن هفدهم4 / 81

قرن يازده هجرى2 /

324؛ 3 / 10؛ 5 / 389

قرون وُسطا4 / 77

قيام حسن بن زيد داعى كبير1 / 78

قيام شلمغانى1 / 110

قيام صاحب الزنج1 / 152

قيام ناصر اطروش1 / 79

قيام و شورش عليه امويان1 / 81

قيام هاى سادات1 / 73

قيام هاى علويان1 / 61

ص: 701

قيام يحيى علوى1 / 84

كودتاى عبد الرحمان الآريانى1 / 73

لحظه اى قبل از مرگ موسى عليه السلام / 235

ليلة القدر4 / 280، 341، 501؛ 5 / 526

مات إبراهيم بن النبى صلى الله عليه و آله / 331

ماجراى غدير2 / 456

ماه رجب3 / 217

ماه رمضان1 / 44، 277، 283، 502؛ 2 / 94، 145، 185؛ 4 / 320؛ 5 / 277

ماه رمضان سال 1951 / 280

ماه رمضان سال بدر1 / 277

ماه محرم سال 61 هجرى1 / 278

محرّم سال 307 ق1 / 10

محرّم سال 251 ق1 / 85

مرگ ابو بكر5 / 20

مقطع ميانى سده سوم هجرى1 / 85

موت اسماعيل بن جعفر عليه السلام / 284

موت اسماعيل پسر امام صادق عليه السلام / 273

موت سيّد محمّد بن الجواد عليه السلام /284

ميانه سده هشتم هجرى1 / 79

ميانه سده هفتم1 / 84

ميانه قرن دوم3 / 14

ميانه قرن سوم2 / 274، 279

نصف من شعبان سنة خمس و خمسين و مائتين3 / 207

نيمه اوّل سده چهارم1 / 34، 61، 84

نيمه اوّل قرن سوم هجرى1 / 114؛ 3 / 25

نيمه اوّل قرن هشتم1 / 112

نيمه دوم سده سوم1 / 118؛ 2 / 68؛ 3 / 90

نيمه دوم قرن اوّل2 / 280

نيمه دوم قرن چهاردهم ميلادى5 / 377

نيمه دوم قرن دوم هجرى2 / 282

نيمه دوم قرن سوم هجرى1 / 65، 145

نيمه ذى الحجّه سال 2121 / 280

نيمه سده چهارم1 / 73

نيمه سده دوم1 / 67

نيمه سده سوم هجرى1 / 60، 84

نيمه نخست قرن چهارم1 / 207

واقعه «ذى قار»1 / 80

واقعه كربلا3 / 162، 167

وفات محمّد بن عثمان عَمْرى1 / 252

هزاره پس از هجرت2 / 213

هفتم شعبان 255 ق1 / 89

هنگام رحلت امام صادق عليه السلام / 159

هنگام شهادت حسين عليه السلام / 350

هنگام ولادت امام جواد عليه السلام / 151

هنگام ولادت امام زمان عليه السلام / 149

ص: 702

فهرست شعرها

(8)

فهرست شعرها

ا يا ضربة من تقى ما أراد بها *** إلاّ ليبلغ من ذى العرش رضوانا 2 / 313

ا كرده اى تأويل حرف بِكْر را *** خويش را تأويل كن، نِى ذكر را 4 / 446

ا اعدد رسول اللّه واعدد بعده *** أسد الإله وثالثا عبّاسا 5 / 539

ا الا زعمت بالغيب الاّ أحبّها *** إذا أنا لم يكرم علىَّ كريمها؟ 5 / 548

ا أنت الامام الذى نرجو بطاعته *** يوم النّجاة من الرحمن غفرانا 5 / 539

ا فانعق بضأنك - يا جرير - فانّما *** منّتك نفسك فى الخلاء ضلالا 5 / 540

ا وقد علمت بالغيب ان لن اودّها *** إذا هى لم يكرم علىّ كريمها 5 / 549

ب بِآل مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوَابُ *** وَ فى أَبْيَاتِهِمْ نَزَلَ الْكِتَابُ 4 / 434

ب الم تعلموا أنّا وجدنا محمدا *** نبيّا كموسى خطَّ فى أوّل الكتب 5 / 540

ب أنا ابن ذى الحوضين عبد المطلب *** و هاشم المطعم فى العام السَّغب 5 / 546

ب فرو جودى بدمعك المسكوب! 5 / 548

ب قد كان بعدك انباءٌ وهنبثةٌ *** لو كنت شاهدها لم يكثر الخطب 5 / 550

ب يا ربّ امّا يغزون بطالب ***

فى مقنبٍ من هذه المقانب 5 / 549

د معدن مردمى و كان كرم شاه بلاد *** رى بود، رى كه چو رى، در همه عالم نبود 1 / 112

د فيض روح القدس اَر باز مدد فرمايد *** ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد 4 / 265

د كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست *** اين قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد 4 / 463

د نردبانِ آسمان است اين كلام *** هر كه زين بر مى رود آيد به بام 4 / 454

ص: 703

د كه را از پس پرده ، دختر بود *** اگر تاج دارد ، بداختر بود 5 / 354

د هنيئا مريئا يا خديجة قد جرت *** لك الطير فيما كان منك بأسعد 5 / 545

ر أىّ يومى من الموت افرّ *** يوم ما قدّر ام يوم قدر 2 / 361

ر أَتَزعم أَنَّكَ جِرمٌ صَغير *** و فيكَ انْطَوَى الْعالَمُ الأَكْبَرُ 4 / 443

ر لقد عجبوا لآل البيت لما *** آتاهم علمهم فى جلد جفر 4 / 481

ر إذا ما عزمت اليأس الفيته الغنى *** إذا عرّفته النفس والطمع الفقر 5 / 542

ر و منّا امام المتّقين محمّدٌ *** وحمزة منّا والمهذَّب جعفر 5 / 540

ع فلا يعدون سرّى و سرُّك ثالثا *** الا كلُّ سرٍّ جاوز اثنين شائع 5 / 542

ل لقد علموا انّ ابننا لا مكذَّبٌ *** لدينا ولا يعبا بقيل الاباطل 5 / 541

ل وإذا بليت ببذل وجهك سائلا *** فابذله للمتكرّم المفضال 5 / 543

م از جمادى مُردم و نامى شدم *** وز نما مردم ز حيوان سر زدم 4 / 265

م الا انّ النساء خلقن شتّى *** فمنهنَّ الغنيمة والغرام 5 / 544

م وانّ غلاما بين كسرى وهاشمٍ *** لاَكرم مَن نيطَت عليه التمائم 5 / 541

ن بفرمود عهد قم و اصفهان *** نهاد بزرگان و جاى مهان 1 / 127

ن ز گرگان و رى و قم و صفاهان *** ز خوزستان و كوهستان و ارّان 1 / 127

ن اين سخن پايان ندارد، باز ران *** تا نمانيم از قطار كاروان 4 / 462

ن فإن يك - يا اميم - علىَّ دينٌ *** فعمران بن موسى يستدين 5 / 543

ن ما تنقم الحرب الشموس منّى *** بازل عامين حديث السّنِّ 5 / 546

ن وينحر بالزّوراء منهم لدى الضُّحى *** ثمانون الفا مثل ما تنحر البدن 5 / 547

ه نردبان هايى است پنهان در جهان *** پايه پايه، تا عنانِ آسمان 4 / 454

ه ان عادت العقرب عدنا لها *** وكانت النعل لها حاضره 5 / 548

ه انعى الوليد بن الوليد *** أبا الوليد فتى العشيره 5 / 544

ه متى آته يوما لاِطلب حاجةً *** رجعت إلى اهلى ووجهى بمائه 5 / 542

ى أخلص اللّه لى هواى فما اغ *** رق نزعا ولا تطيش سهامى 5 / 547

ص: 704

فهرست نام كتاب هاى موجود در متن

(9)

فهرست نام كتاب هاى موجود در متن

آثار البلاد1 / 13

آداب النفس5 / 389، 402

آسيا در برابر غرب 5 / 401

آسيب شناسى روانى5 / 401

آشنايى با برخى مباحث در كلام اسلامى4 / 36

آشنايى با علوم اسلامى5 / 383، 401

آن سوى صوفى گرى2 / 151

آينه پژوهش3 / 75، 76

آيين و انديشه در دام خودكامگى 4 / 100

آيينه پژوهش2 / 156

آلاء الرحمن فى تفسير القرآن4 / 331؛ 5 / 91

ابطال الاقياس1 / 167

ابطال التقليد1 / 167

ابكار الأفكار فى اصول الدين5 / 292

اتّجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر2 / 503

اتقان سيوطى2 / 446، 499

الاتقان فى علوم القرآن4 / 331؛ 4 / 355؛ 5 / 69

اثبات القياس و الاجتهاد1 / 160، 162

إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب عليه السلام / 169

الإثنا عشريّة2 / 151

الاجتهاد و الاُصول1 / 207

الاجماع فىالفقه على مذهب ابى جعفر 1 / 155، 167

أجود التقريرات (تقريرات اُصول آية اللّه ميرزاى نائيينى)2 / 151

الاحتجاج1 / 482؛ 3 / 294؛ 5 / 132، 152

احكام القرآن1 / 160، 161؛ 5 / 70

احياء العلوم2 / 401؛ 5 / 380، 387، 391

إحياء علوم الدين4 / 100؛ 5 / 386، 387

احياء العلوم غزالى5 / 390

اخبار الأوائل5 / 495

أخبار الأوائل و مونس أرباب الفضائل5 / 498

الأخبار الدخيلة1 / 410، 413

اخبار الزينبات1 / 176

أخبار صاحب فخ3 / 121

اخبار الفواطم1 / 176

الإخبار فى أخبار القرامطة فى الاحساء و الشام و العراق و اليمن2 / 266

أخبار القائم3 / 208

ص: 705

أخبار المختار بن أبى عبيد الثقفى2 / 263

اخبار المدينة1 / 176

أخبار يحيى بن عبد اللّه بن حسن3 / 121

اختصار كتاب الأوائل5 / 496

الإختصاص2 / 256

اختلاف الحديث3 / 19

اختلاف علماء الامصار (اختلاف الفقهاء) 1 / 166

اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) 2 / 151، 262؛ 3 / 41، 101، 169، 198، 343؛ 5 / 32، 152

الأخلاق5 / 403

اخلاق دينى در انديشه شيعى2 / 151

اخلاق ناصرى2 / 381؛ 2 / 400؛ 5 / 380، 386، 388، 391، 395، 401

اخلاق نيكوماخوس2 / 388

الأدب3 / 19

اراده خداوند از ديدگاه شيخ مفيد4 / 186

أربع رسائل كلامية4 / 153

الأربعمئة مسألة فى ابواب الحلال والحرام3 / 48، 60، 62

الأربعون حديثا4 / 153

الإرشاد1 / 418؛ 3 / 132، 169

الإرشاد إلى قواطع الأدلّة فى اصول الإعتقاد5 / 292

إرشاد السارى لشرح صحيح البخارى 2 / 151

الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد2 / 256، 261؛ 5 / 292

إرشاد المفيد3 / 294

إرشاد المؤمنين إلى معرفة نهجالبلاغة المبى 4 / 464

الأرض و التربة الحسينية2 / 191

الأركان فى دعائم الإيمان2 / 261

أزهار الجمائل فى وصف الأوائل5 / 498

أسباب النزول4 / 316، 331

الاستبصار فيما إختلف من الأخبار1 / 203، 204، 221، 235، 258، 263، 285، 310، 319، 417، 447، 460، 463، 469، 472؛ 2 / 183، 191، 266؛ 3 / 10، 24، 74، 82، 101، 153، 222، 343؛ 5 / 482

الاستحسان1 / 157

الاستيعاب فى معرفة الأصحاب2 / 266، 460؛ 3 / 169

الاستيفا فى الامامة1 / 174

اُسد الغابة فى معرفة الصحابة3 / 169

اسفار4 / 163، 165

أسفار الأربعة4 / 69، 100، 186

اسناد كامل الزيارات5 / 113

اشو زرتشت5 / 409

الاشهاد1 / 176

الإصابة فى تمييز الصحابة2 / 266؛ 5 / 544

اصل ابى شعبة الحلبى3 / 12

الاصلاح1 / 183، 185

اصل مسعدة بن زياد3 / 14

اُصول الحديث علومه و مصطلحه 4 / 431

اُصول الحديث و أحكامه فى علم الدراية 2 / 190؛ 4 / 431

اُصول الشرع1 / 184

اصول علم الرجال بين النظرية و التطبيق 5 / 152

الأصيلى فى الأنساب3 / 132

ص: 706

أضواء على السنّة المحمّدية2 / 312

الاعتقاد2 / 252، 255، 266

الاعتقادات فى دين الإماميه1 / 208، 210؛ 3 / 177، 219؛ 5 / 152

الاعتماد فى شرح واجب الاعتقاد4 / 153

اعجاز القرآن فى نظمه و تأليفه1 / 154

إعجاز القرآن الكريم4 / 293

الأعلاق النّفيسه5 / 493

اعلام الاحياء باغلاط الاحياء5 / 390

إعلام السنن2 / 323

اعلام النبوّة1 / 183، 184

أعلام النساء فى عالمى العرب و الإسلام3 / 170

إعلام الورى1 /484؛ 3 / 34

الأعلام الهادية الرفيعة فى اعتبار الكتب الأربعة 3 / 343

أعيان الشيعة1 / 369، 415؛ 3 / 41، 155، 170، 205

الافصاح2 / 255

إقامة الدلائل على معرفة الأوائل5 / 496

الإقبال الأعمال الحسنة1 / 41، 216، 218، 366، 369

الإقتصاد إلى طريق الرشاد2 / 266

الإقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد2 / 261؛ 4 / 153؛ 5 / 292

أقرب الموارد2 / 151

اكبر الغفّارى 5 / 403

إكليل المنهج فى تحقيق المطلب2 / 124، 125، 151

الاكمال2 / 185

إكمال الدين3 / 310

الاُصول العامّة للفقه المقارن4 / 358، 381

الاُصول المقارن 4 / محمّد تقى الحكيم، 308

الألفين2 / 396

الالفين الفارق بين الصدق و المين5 / 292

الأمالى1 / 366؛ 2 / 256؛ 3 / 177، 181، 182، 183، 187، 188، 194، 195، 196، 198، 219؛ 4 / 36؛ 5 / 152، 292

الأمالى صدوق2 / 251

الأمالى طوسى2 / 263، 622؛ 3 / 198

الأمالى مفيد2 / 259؛ 5 / 133، 328

الإمام الصادق والمذاهب الأربعة1 / 484

الإمامة والتبصرة من الحيرة1 / 52، 154، 490؛ 3 / 91

الامامة و كيفة الاجماع1 / 156

امراء هستى در حكومت چهارده معصوم عليهم السلامبر جميع موجودات4 / 464

أمل الآمل3 / 41

الانتصار1 / 156، 168؛ 2 / 257، 266

انجيل2 / 519؛ 4 / 264، 318، 320، 480، 507؛ 5 / 225

أنساب الأشراف3 / 41، 132

الانصاف ابن قبه رازى1 / 155

الانصاف فى الامامة1 / 175

الانقطاع الى اللّه جلّ اسمه1 / 187

انموذج محاسن الوسائل فى علم (معرفة) الأوائل 5 / 498

الأنوار البهية4 / 514

أنوار التنزيل و أسرار التأويل4 / 266

أنوار الملكوت فى شرح الياقوت5 / 295

ص: 707

الأوائل5 / 493

أوائل ابن حجام5 / 494

أوائل اسراييلى5 / 495

أوائل الإشتباه5 / 494

أوائل برقى5 / 494

أوائل حميرى قمى5 / 494

الأوائل شوشترى5 / 499

أوائل شيخ صدوق5 / 494

الأوائل طبرانى5 / 494

أوائل مرزبانى5 / 494

أوائل المقالات4 /153، 437، 464؛ 5 / 217، 218، 221، 227، 241، 243، 276، 295

أوائل المقالات فى المذاهب و المختارات 2 / 256، 267

اوستا1 / 111

اوصاف الأشراف5 / 387، 392

الأوّليات فى أوائل الحوادث و المخترعات من العلوم و الصّناعات5 / 499

أوهام المعتزله1 / 158

الاهليجة1 / 365

اهمية الحديث عند الشيعة2 / 191

الإيجاز فى الفرائض2 / 262

ايضاح البرهان1 / 157، 167؛ 3 / 13، 48

إيضاح الفوائد فى شرح إشكالات القواعد 5 / 295

ايمان أبى طالب2 / 255

الإيمان و الكفر2 / 151

بازشناسى منابع اصلى رجال شيعه3 / 74

بحار الأنوار1 / 38، 40، 56، 204، 212، 227، 239، 258، 339، 340، 344، 367، 369، 436، 473، 480، 484؛ 2 / 16، 46، 116، 120، 121، 122، 160، 164، 186، 191، 296، 428، 484، 485، 505، 597، 606، 609، 610، 611، 612، 613، 620، 621، 622؛ 3 / 41، 132، 170، 206؛ 4 / 36، 153، 159، 186، 192، 267، 331، 381، 406، 514؛ 5 / 70، 132، 135، 142، 153، 227، 295، 400

بحث در آثار و افكار و احوال حافظ2 / 267

بحران دنياى متجدّد 5 / 401

بحوث فى علم الرجال1 / 484

بداية الحكمة4 / 159، 186

بررسى تطبيقى و تحليلى صحيح بخارى و كتاب كافى2 / 157

بررسى حجّيت مراسيل ابن ابى عمير3 / 41

البرهان فى تفسير القرآن4 / 266، 331؛ 5 / 69

برهان قاط4 / 100

برهان قاطع4 / 73

بصائر الدرجات1 / 484؛ 2 / 40، 41، 45، 59، 90، 226، 465، 466، 467، 480، 481، 505؛ 3 / 102، 170؛ 4 / 451، 465، 514؛ 5 / 295

بعض ما خلف فيه الشافعى العراقيين فى احكام القرآن1 / 160

بهج الصبّاغة فى شرح نهج البلاغ4 / 465

بهجة الآمال1 / 484؛ 3 / 254

البيان1 / 178؛ 3 / 29؛ 4 / 331؛ 5 / 79

بيان الفرق بين الصدر و القلب و الفؤد و القب و اللّب1 / 190

البيان فى تفسير القرآن4 / 293، 406؛ 5 / 69، 90، 152، 292

ص: 708

البيع2 / 190

پژوهش هاى قرآن و حديث3 / 41

پژوهشى پيرامون مفردات قرآن4 / 465

پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى 2 / 192

پژوهشى در تاريخ حديث شيعه3 / 315

پژوهشى در زمينه كتاب كافى و مؤلّف آن 2 / 190

پنجاه فيلسوف بزرگ از تالس تا سارتر 4 / 100

التاج1 / 155

تاج العروس1 / 484؛ 2 / 622؛ 3 / 170؛ 4 / 355

تاريخ الأخلاق2 / 401

تاريخ الأدب العربى2 / 267

تاريخ الإسلام2 / 267

تاريخ تشيع در ايران2 / 152

تاريخ تمدّن اسلام2 / 267

تاريخ جامع اديان4 / 100

تاريخ خانقاه در ايران2 / 152

تاريخ الرسل و الملوك1 / 165

تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم2 / 190

تاريخ علوم عقلى در تمدّن اسلامى تا اواسط قرن پنج4 / 101

تاريخ فلسفه در اسلام4 / 101

تاريخ فلسفه در قرون وسطى و رنسان 4 / 101

تاريخ فلسفه اسلامى2 / 267

تاريخ القرآن4 / 319، 331، 355

تاريخ قم1 / 127، 129، 130

التاريخ الكبير2 / 314؛ 3 / 41

تاريخ مدينة دمشق1 / 258؛ 2 / 267؛ 3 / 219

التاريخ و اخبار الشعراء1 / 164

تاريخ يعقوبى1 / 176

تأويلات القرآن1 / 158

تأويل الآيات الظاهرة5 / 131

التّأديب1 / 52

تأويل الآيات 5 / 153

تأويل مختلف الحديث4 / 513

تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام 2 / 267، 465

التبصير فى الدين و تمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهالكى4 / 293

تبصير المنتبين فى التحرير المستبين 1 / 337

التبيان2 / 522؛ 5 / 292

التبيان فى اخبار البلدان1 / 39

التبيان فى تفسير القرآن4 / 355، 465؛ 5 / 69، 152

التبيان فى علوم القرآن2 / 261

التبيين لأسماء المدلّسين3 / 41

التبيين عن اصول الدين1 / 157

تثبيت الامامة1 / 178

تجريد الاعتقاد5 / 308

تجزيه و تحليل و طراحى سيستم4 / 355

تحرير الأحكام الشرعيّة على مذهب الإماميّة 2 / 152

التحرير الطاووسى3 / 42

التحرير و التنوير5 / 69

تحرير الوسيله5 / 70

تحف العقول1 / 388، 392، 482؛ 3 / 198؛

ص: 709

/ 62، 153

التذكّر باُصول الفقه1 / 219

التذكرة2 / 256

تذكرة الأئمّة5 / 183

تذكرة الأولياء2 / 152

تذكرة الحفّاظ3 /42

تذكرة العلماء1 / 484

تذكرة الفقهاء5 / 295

تراثنا2 / 156

تربيت عقلانى4 / 62

ترجمه و شرح اصول الكافى2 / 267

ترجمه محمّد بن اسماعيل المبدوة فى بعض أسانيد الكافى3 / 243

ترجمه مفاتيح الغيب4 / 406

تصحيح اعتقادات الإمامية1 / 208، 210؛ 2 / 189، 255، 267؛ 4 / 293؛ 5 / 243، 295

تصحيح الآثار1 / 159

تعبير الرؤا1 /

239، 244، 490؛ 2 / 277

التعريف على الزيديه1 / 175

التفسير أبى شعبة حلبى3 / 12

تفسير الباطن5 / 117

تفسير برهان4 / 293

تفسير التبيان5 / 88

تفسير التحرير و التنوير4 / 266

تفسير الثعلبى5 / 132، 153

تفسير خسروى5 / 357، 365

تفسير الرازى2 / 152؛ 5 / 292

تفسير روح المعانى5 / 182

تفسير الرؤا1 / 201

تفسير الصافى4 / 308، 331؛ 5 / 89، 141، 153

تفسير الطبرى5 / 126، 127

تفسير العيّاشى4 / 293، 514؛ 5 / 142، 295، 365

تفسير القرآن العظيم4 / 266، 406

تفسير القمّى1 / 484؛ 2 / 452، 453، 522، 525؛ 5 / 70، 105

تفسير كبير4 / 293

تفسير كنز الدقائق5 / 295

تفسير مجمع البيان5 / 89، 153

تفسير مناهج البيان5 / 286

تفسير الميزان5 / 77، 120، 126

تفسير نمونه5 / 70

تفسير نور الثقلين4 / 266

التفسير و المفسّرون4 / 406؛ 5 / 243؛

التفصيل فى الرد على اهل الافك و التضليل1 / 157

تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة 2 / 152

التقريب بين المزنى و الشافعى1 / 162

تقريب المعارف5 / 295

التكليف شلمغانى2 / 284

تلبيس ابليس5 / 390

تلخيص الشافى2 / 261

تلخيص المقباس5 / 70

تمهيد الاُصول2 / 261؛ 5 / 295

تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل5 / 295

التمهيد فى علوم القرآن4 / 355، 406؛ 5 / 69

التمهيد لما فى الموطأ5 / 69

تنبيهات حول مبدأ و معاد4 / 293

ص: 710

التنبيه فى الامامة1 / 174

تنزيه الأنبياء2 / 258

تنقيح المقال فى علم الرجال2 / 191، 267؛ 3 / 42، 132، 170، 244، 254؛ 4 / 153

التوحيد1 / 189، 210، 258؛ 2 / 252، 339، 340، 350، 356، 357، 358، 359، 360، 363، 365، 367، 368، 370، 594؛ 3 / 176، 182، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 193، 194، 219، 307؛ 4 / 153، 171، 186، 192، 208، 209، 210، 212، 213، 214، 215، 225، 229، 293، 514

توحيد الإماميّة4 / 293، 514؛ 5 / 295

التوحيد صدوق5 / 247

التوحيد ماتريدى1 / 158

تورات2 / 519؛ 4 / 264، 318، 320، 426، 480، 507

توضيح نهج البلاغة4 / 465

تهذيب الأحكام1 / 203، 204، 221، 263، 285، 310، 319، 366، 369، 417، 421، 436، 447، 451، 460، 463؛ 2 / 30، 82، 83، 84، 86، 87، 152، 183، 201، 260، 261، 271، 325، 405، 407، 409، 422، 428؛ 3 / 10، 24، 42، 60، 61، 63، 74، 75، 84، 102، 153، 222، 254، 294، 296، 322؛ 4 / 209، 229، 458

تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة3 / 170، 343

تهذيب الأخلاق2 / 373، 374، 376، 378، 379، 380، 381، 382، 383، 384، 387، 389، 390، 391، 393، 397، 398، 399، 400، 401، 402، 403؛ 5 / 386

تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق4 / 62؛ 5 / 386

تهذيب الاصول5 / 153

تهذيب الأنساب3 / 112، 126، 132

تهذيب التهذيب3 / 170

تهذيب الكمال فى أسماء الرجال3 / 42

تهذيب الكمال فى أسماء النساء3 / 170

ثواب الأعمال2 / 251، 267؛ 3 / 177، 194، 219؛ 4 / 207

جامع أحاديث الشيعة5 / 392، 403

جامع الأحاديث للجامع الصغير و زوائده و الجامع الكبير4 / 266

جامع الأخبار أو معارج اليقين فى اُصول الدين 4 / 355

جامع الآثار3 / 19، 20

جامع الاُصول1 / 336؛ 2 / 267

الجامع بزنطى3 /26، 27

جامع البيان (تفسير الطبرى)1 / 165؛ 4 / 266؛ 5 / 153

الجامع لأحكام القرآن5 / 69

جامع حلبى3 / 13

جامع الرواة2 / 592؛ 3 / 140، 170، 239، 244، 254؛ 5 / 12، 32

جامع السعادات2 / 381، 396، 401؛ 5 / 380، 387، 395

الجامع الصغير3 / 19، 35، 36

جامع الفقه و الأحكام3 / 28، 35، 36

الجامع فى انواع الشرايع2 / 91؛ 3 / 38

الجامع فى الحديث3 / 27

الجامع فى الحديث (اشعرى)3 / 33، 34

ص: 711

الجامع فى الحلال و الحرام3 / 25

الجامع فى الرجال3 / 132

الجامع فى سائر أبواب الحرام و الحلال2 / 91؛ 3 / 7، 11

جامع فى الفقه1 / 178؛ 3 / 7، 11، 28

الجامع فى الفقه (اشعرى قمى)3 / 36

الجامع فى الفقه (زيد بن محمد)3 / 29

الجامع الكبير1 / 153

الجامع الكبير فى الفقه3 / 7، 34، 35، 36

جامع المقاصد فى شرح القواعد5 / 296

جامع المقال3 / 229، 230؛ 4 / 431

جامع المقال فيما يتعلّق بأحوال الحديث و الرجال 3 / 229

جامعيّت قرآن4 /465

جاويدان خرد (الحكمة الخالدة)2 / 379، 386

جايگاه قرآن كريم در فرايند استنباط فقهى 4 / 406

الجرح و التعديل3 / 42

جلسات دروس رجال3 / 343

جمل العلم و العمل2 / 261

الجمل و العقود2 / 262

الجمل و النصرة لسيد العترة فى حرب البصرة 2 / 256

جمهرة أنساب العرب3 / 170

جمهور افلاطون2 / 383، 397

الجنائز1 / 161

جوابات أهل الموصل3 / 343؛ 5 / 153

جوابات اهل اليقين1 / 187

جواب القاسانى1 / 162

جواب مسائل ابىالقاسم حسن بن عبد اللّه طبرسى من اهل قم1 / 178

جوامع الآثار3 / 19

جوامع الجامع5 / 296

الجواهر الحسان فى تفسير القرآن5 / 69

جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام2 / 152؛ 3 / 154، 254؛ 5 / 70، 296، 481

حاشيه مكاسب5 / 477

حاشيه نهاية الاُصول1 / 403

الحاشية على اُصول الكافى2 / 152؛ 4 / 229

حاشية مجمع الفائدة و البرهان2 / 152

حبل المتين2 / 268

حجاج القرآن1 / 161

الحجّة فى الامامة1 / 178؛ 3 / 29

الحدائق الناضرة1 / 286؛ 2 / 89، 153، 190، 622؛ 4 / 381؛ 5 / 293

الحدود و الاشتباه1 / 181؛ 3 / 11، 19

حديث شناسى2 / 622

حديث ضعيف و چگونگى تعامل با آن بر پايه رويكرد قدما2 / 157

الحقائق5 / 387

حقائق الاُصول1 / 404

حقائق التأويل فى متشابه التنزيل5 / 296

الحقائق فى محاسن الأخلاق5 / 387، 403

الحقّ المبين1 / 185

الحقّ النير1 / 185

حقيقة الإيمان5 / 268، 296

حق اليقين5 / 296

حق اليقين فى معرفة اصول الدين5 / 296

الحكايات2 / 255

الحكمة الخالدة2 / 386

ص: 712

الحكمة المتعالية فى الأسفار العقلية الأربعة 4 / 62

الحلال و الحرام3 / 122

حلية الأولياء2 / 460

خاتمة مستدرك الوسائل2 / 192، 268؛ 3 / 74، 315؛ 5 / 153

خبر واحد1 / 160

خداوندان انديشه سياسى 5 / 401

خدمات متقابل اسلام و ايران1 / 224

الخرائج و الجرائح3 / 219

خردگرايى در قرآن و حديث4 / 36

الخصال2 / 251، 268؛ 3 / 199، 200، 219، 313؛ 4 / 153، 355؛ 5 / 293

خطب اميرالمؤمنين عليه السلام / 197

الخفيف فى أحكام شرايع الاسلام1 / 166

خلاصة الأقوال1 / 426، 484؛ 3 / 42؛ 4 / 197، 229؛ 5 / 32، 111

خلاصة عبقات الأنوار4 / 466

خلاصة محاسن الوسائل فى علم (معرفة) الأوائل5 / 496

الخلاف1 / 203؛ 2 / 262

خلق القرآن1 / 156

الخوض فى علم الكلام1 / 157

الدلائل إلى معرفة الأوائل5 / 497

دلائل الإمامة3 / 170

دلائل النبوّة1 / 161

دائرة المعارف بزرگ اسلامى2 / 268؛ 3 / 42

دائرة المعارف تشيّع3 / 254

دائرة المعارف فارسى2 / 268

دانش دراية الحديث 3 / 42

دانش نامه جهان اسلام2 / 153؛ 3 / 74

دايرة المعارف بزرگ اسلامى5 / 365

دايرة المعارف تشيّع4 / 101

دبستان مذاهب5 / 183

درآمدى بر فراز و فرود مدرن5 / 401

دراسات فى الحديث و المحدثين2 / 268

الدراية1 / 485

دراية الحديث3 / 132

درك رفتار نابه هنجار5 / 374

درّ المنثور4 / 294؛ 5 / 82، 152، 167، 171، 186، 454، 515

الدر المنثور فى التأويل بالمأثور4 / 266

الدرّ المنثور فى طبقات ربات الخدور 3 / 169

الدرّ المنظوم من كلام المعصوم1 / 205

دعائم الإسلام5 / 296

الدعوة المنجيه1 /184

دفاع عن الكافى2 / 429، 430، 434، 439

دقائق الخيال1 / 187

الديات3 / 11، 12

الديباج الوضى فى الكشف عن أسرار كلام الوصى (شرح نهج البلاغة)4 / 466

دين و چشم اندازهاى نو4 / 101

دين و نظم طبيعت5 / 377؛ 5 / 401

الديوان2 / 259

ديوان حافظ4 / 466

ديوان كثيِّر عزّة5 / 549

ذبائح أهل الكتاب1 / 249، 251، 258؛ 3 / 219

ذخيرة العالم و بصيرة المتعلّم2 / 259

الذخيرة فى علم الكلام2 / 259؛ 5 / 293

ص: 713

الذريعة إلى اُصول الشريعة1 / 219، 477، 485؛ 2 / 258، 268، 380، 622؛ 3 / 36، 42، 254

ذكر أخبار إصبهان3 / 42

ذكر مجلس الذى جرى له بين يدى ركن الدولة 3 / 177

الذكرى1 / 50، 421

الرجال1 / 176، 201؛ 2 / 262؛ 5 / 152

الرجال ابن داوود2 / 268؛ 3 / 43، 170؛ 4 / 197، 229

الرجال ابن الغضائري3 / 42، 101؛ 4 / 207، 229؛ 5 / 32

رجال اسانيد و طبقات الكافى2 / 326

الرجال البرقى3 / 42، 171؛ 4 / 229

رجال سيد بحر العلوم2 / 622

رجال صحيح البخارى2 / 326

رجال الطوسى1 / 34، 37، 43، 57، 236، 258، 264، 305، 354، 355، 358، 364، 369، 382، 392، 440، 451، 455، 459، 485؛ 3 / 132، 171؛ 4 / 229، 331؛ 5 / 114، 153

رجال الكشى1 / 207؛ 3 / 41، 230؛ 4 / 198، 205، 206، 229

رجال النجاشى1 / 34، 35، 37، 39، 40، 48، 52، 57، 60، 68، 100، 104، 108، 137، 173، 194، 197، 206، 207، 227، 232، 233، 235، 237، 245، 246، 248، 258، 313، 345، 351، 354، 355، 358، 365، 369، 375، 392، 440، 442، 446، 451، 459، 460، 461، 462، 464، 473، 485، 498، 500، 515؛ 2 / 153، 190، 268؛ 3 / 43، 75، 102، 133، 219، 254، 343؛ 4 / 229، 332؛ 5 / 32، 154، 296

الرحا و الدولاب1 / 181

ردّ الأدلّة للكعبى1 / 158

الرد على ابن راوندى1 / 156

الردّ على ابن شرشير1 / 168

الردّ على ابى عيسى الضرير1 / 168

الرّد على داود فى ابطال القياس1 / 162

الردّ على الشافعى فى مسئلة الخمس و غيره 1 / 161

الردّ على الطاطرى فى الامامة1 / 174

الرّد على عيسى بن ابان1 / 162

الردّ على الغلات1 / 174؛ 3 / 18، 19

الرد على القرامطه1 / 151، 201، 239، 244، 313، 490؛ 2 / 277؛ 3 / 207

الردّ على محمّد بن حسن1 / 161

الردّ على المخالفين1 / 167

الرّد على المعتزلة فى الوعيد و المنزلة بين المنزلين1 / 156

الرّد على من زعم انّ النبىّ صلى الله عليه و آله كان على دين قومه 1 / 39

رسائل الأئمّة عليهم السلام / 201، 239،244، 371، 372، 389، 422، 490؛ 2 / 277؛ 3 / 198، 210، 212

رسائل اخوان الصفا1 / 183

الرسائل الرجالية1 / 240، 258؛ 5 / 32

رسائل الشريف المرتضى2 / 259، 268؛ 3 / 43؛ 4 / 153، 466؛ 5 / 154، 296

رسائل الشهيد الأوّل4 / 153

رسائل الشهيد الثانى1 / 258

الرسائل العشر2 / 190، 268

رسائل فى دراية الحديث2 / 190

ص: 714

رساله شرح حديث علوى (چاپ شده در : مجموعه رساله هاى حكيم سبزوارى) 4 / 62

رساله عدديه3 / 323

رساله على بن الحسين بن موسى بن بابويه 3 / 13

رسالة البصير فى معالم الدين1 / 166

الرسالة الثانية1 / 15

رسالة حول خبر مارية2 / 256

الرسالة شافعى1 / 162

رسالة فى آل أعين 3 / 43

رسالة فى حديث «نحن معاشر الأنبياء لا نورث» 2 / 256

الرعاية لحال البداية فى علم الدراية3 / 315

الرواشح السماوية فى شرح الأحاديث الامامية 1 / 205، 339؛ 2 / 189؛ 4 / 431

روان شناسى اجتماعى 5 / 401

روان شناسى مرضى از كودكى تا بزرگسالى 5 / 401

روان شناسى نابه هنجار و زندگى نوين 5 / 368، 401، 402

روان شناسى نابه هنجارى در جهان متغيّر 5 / 370

روح فلسفه قرون وسط4 / 101

روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم والسبع المثانى4 / 266

روش فهم حديث2 / 153

روضات الجنات1 / 357؛ 2 / 125، 126، 153، 190، 380؛ 3 / 315

روض الجنان2 / 523

الروضه2 / 211

الروضة البهيّة فى شرح اللّمعة الدمشقيّة (شرح اللّمعة)2 / 153

روضة المتّقين1 / 402؛ 2 / 153، 191، 622؛ 3 / 293، 343؛ 4 / 514

رياحين الشريعه در ترجمه دانشمندان بانوان شيعه3 / 171

الرياض1 / 184

رياض السالكين5 / 296

رياض العلماء1 / 264، 306، 355، 356، 357، 363، 364، 370، 460، 485؛ 2 / 189، 211، 268

رياض المسائل فى بيان أحكام الشرع بالدلائل2 / 153

رياضة العقول2 / 261

رياضة النفس5 / 390

رى باستان2 / 268

ريحانه الأدب1 / 208؛ 2 / 192

زاد المعاد4 / 466

زبدة البيان فى أحكام القرآن5 / 296

زبدة الرّسائل فى معرفة الأوائل5 / 498

الزبور4 / 318، 507

الزكاة3 / 19

الزمرّد1 / 155

زمينه روان شناسى5 / 369

زمينه روان شناسى 5 / 402

زندگانى مولانا جلال الدين محمّد4 / 466

الزهد3 / 43

الزينه1 / 183

الزينة فى الكلمات الاسلامية العربية1 / 184

سبك شناسى دانش رجال الحديث1 / 411

السرائر3 / 101؛ 5 / 293

ص: 715

سرّ الحيات2 / 230

سرّ السلسلة العلويّة3 / 132

السعادة و الاسعاد فى السيرة الإنسانية 5 / 386

سعد السّعود4 / 466

سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار3 / 171

سلامة القرآن من التحريف و تفنيد الافترأات على الشيعة 5 / 154

سلسلة مؤلّفات الشيخ المفيد2 / 268

سنن ابن ماجة1 / 465

سنن أبى داوود1 / 465؛ 2 / 269؛ 4 / 266

سنن الترمذى1 / 465؛ 2 / 283، 452، 622؛ 4 / 266

السنن الدارقطنى2 / 269

سنن الدارمى4 / 381

السنن الكبرى وفى ذيله الجوهر النقى4 / 266

سنن النسائى1 / 465؛ 2 / 446؛ 4 / 381

السنّة فى الشريعة الإسلامية 4 / 381

سير أعلام النبلاء 3 / 43؛ 4 / 360، 381

سير نابخردى5 / 393، 402

السيرة الحلبىّ4 / 466

السيرة النبوية 4 / 381

الشافى2 / 179، 183، 191، 211، 258، 259، 269، 344؛ 5 / 293

شاه نامه5 / 354، 365

الشجرة المباركة3 / 132

شرائع الأحكام2 / 409

شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام 5 / 296

شرائع الايمان1 / 365

شرح الاصول الخمسة5 / 297

شرح اصول كافى (مازندرانى)1 / 205؛ 2 / 153؛ 4 / 72، 154، 229، 294، 355، 406، ؛ 5 / 133، 134، 296، 301، 417، 424

شرح اصول الكافى (كمره اى)4 / 294

شرح اصول الكافى (ملاّ صدرا)4 / 154، 158، 186، 294

شرح الاُصول من الكافى4 / 63

شرح التعرف لمذهب التصوّف2 / 269

شرح جمل العلم و العمل 5 / 297

شرح جنود عقل و جهل2 / 400

شرح چهل حديث2 / 381، 397

شرح حديث جنود عقل و جهل2 / 396؛ 5 / 390، 402

شرح الشرح2 / 263

شرح عقائد الصدوق (تصحيح الاعتقاد) 2 / 269

شرح العقيدة المذهبة2 / 258

شرح المقاصد5 / 297

شرح منظوم4 / 294

شرح المواقف2 / 153؛ 4 / 513؛ 5 / 297

شرح نهج البلاغه1 / 177؛ 4 / 466؛ 5 / 297

الشروط الكبير و الصغير1 / 160

شريعت در آيينه معرف4 / 101

الشريف المرتضى2 / 269

شناخت نامه حضرت عبد العظيم حسنى و شهر رى2 / 269

شواهد التنزيل2 / 460

الشهاب فى الشيب و الشباب2 / 259

الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى1 / 248؛ 2 / 153، 189، 430؛

ص: 716

3/ 101، 219؛ 4 / 63

شيعه در اسلام4 / 101

الشيعة الكرام لعلوم الإسلام2 / 380

الصافى (شرح اُصول الكافى)2 / 178، 179، 183، 191، 211، 269، 321

الصّافى فى تفسير القرآن4 / 467

صبح الأعشى5 / 497

الصّحاح2 / 154؛ 3 / 43

الصحاح تاج اللغة و صحاح العربّية4 / 36

الصحاح العربية4 / 101

صحاح اللغة4 / 406

صحف إبراهيم4 / 480، 496

صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان4 / 266

صحيح البخارى1 / 201، 202، 322، 465؛ 2 / 5، 7، 135، 136، 138، 139، 140، 142، 143، 145، 146، 147، 149، 150، 154، 220، 283، 299، 300، 301، 302، 303، 304، 306، 309، 312، 313، 314، 317، 318، 319، 320، 322، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 331، 332، 333، 334، 336، 367، 435، 438، 451، 457، 458، 459، 468، 499، 502، 509، 514، 546، 547، 549، 603، 614، 619، 622؛ 4 / 294، 381؛ 5 / 58، 70، 81، 82، 154، 180، 194، 215

صحيح البخارى بشرح الكرمانى2 / 154

صحيح الكافى1 / 475؛ 2 / 190؛ 3 / 102، 261، 291، 292، 315، 338

صحيح مسلم1 / 465؛ 2 / 135، 245، 283، 322، 325، 446، 450، 451، 453، 457، 459، 470، 501، 509، 546، 603، 622؛ 4 / 267، 381؛ 5 / 70، 81، 82، 154

صحيفه سجاديه1 / 206؛ 2 / 472؛ 4 / 355؛ 5 / 159

الصراط المستقيم1 / 387، 392

صفات الشيعة3 / 177، 219

الصلوة3 / 19

الصواعق المحرقة على أهل الرفض و الضلال و الزندقة2 / 269

صيانة القرآن من التحريف4 / 406؛ 5 / 70، 154

الضعفاء و المتروكين 3 / 43

طاسين الازل و الجواهر الاكبر1 / 188

طبقات2 / 380

طبقات ابن سعد2 / 460

طبقات أعلام الشيعة2 / 269

طبقات الصوفيّة2 / 154

الطبقات الكبرى 3 / 43، 169؛ 5 / 544

طبّ منصورى1 / 120

طلب و اراده4 / 186

طهارة الأعراق2 / 400؛ 5 / 391

طيف الخيال2 / 259

عاصمة الدولة العباسيين2 / 269

عجالة المعرفة فى اصول الدين5 / 297

عدم سهو النبى2 / 255

العدّة فى اُصول الفقه1 / 432؛ 2 / 263؛ 4 / 229؛ 5 / 69

عذاب القبر1 / 189

العرشية4 / 63

العروة الوثقى5 / 90

عقل و استنباط فقه4 / 101

عقل و اعتقاد دين4 / 102

ص: 717

عقل و وحى در قرون وسط4 / 102

العقيدة الطحاويه1 / 160

العقيقة2 / 68

العلل2 / 322، 323؛ 3 / 295، 300

علل الأخبار4 / 209

علل الحديث3 / 19

علل الشرائع2 / 251، 269؛ 3 / 102، 176، 187، 198، 202، 203، 204، 210، 211، 219؛ 5 / 133، 154، 297

العلل الكبير3 / 19

علم اخلاق اسلامى 5 / 402

علم اصول (مرحله اوّل و دوم)4 / 102

علم الحديث و دراية الحديث2 / 192

علم الهى امام (مجموعه درس گفتارها)4 / 513

علوم حديث2 / 157؛ 2 / 540؛ 3 / 75، 76؛ 4 / 431

علىّ اوّل...5 / 500

عمدة الطالب3 / 148، 171

عمدة عيون صحاح الأخبار فى مناقب إمام الأبرار 5 / 297

عمدة القارى2 / 614

عنوان الرّسائل فى معرفة الأوائل5 / 497

عنوان السفراء المذمومون1 / 47

عوائد الأيّام5 / 297

عوالى اللئالى1 / 250؛ 5 / 132، 154

العين4 / 36

عيون الأخبار4 / 209

عيون أخبار الرضا عليه السلام / 189، 251، 269، 623؛ 3 / 171، 177، 189، 190، 191، 195، 197، 199، 200، 205، 219؛

4 / 154، 294؛ 5 / 297

عيون الحكم والمواعظ4 / 36

العيون والمحاسن2 / 255

الغارات1 / 177؛ 3 / 43

الغدير 3 / 44؛ 5 / 390

الغدير فى الكتاب و السنّة و الأدب4 / 466

غرر الحكم ودرر الكلم4 / 63، 356

غرر الفوائد و درر القلائد2 / 259

غريب الحديث1 / 164

غنائم الأيّام فى مسائل الحلال و الحرام 5 / 297

الغنوصيّة فى الإسلام4 / 466

الغيبة نعمانى1 / 207، 388، 491؛ 2 / 185، 190، 261، 269؛ 3 / 101، 207

الغيبة والحيرة1 / 52

الفائق فى رواة و أصحاب الإمام الصادق عليه السلام 3 / 44

فتوحات4 / 443

الفخرى فى أنساب الطالبيّين3 / 133

فرائد الاُصول3 / 102؛ 4 / 154؛ 5 / 297

فرج المهموم5 / 297

فرق الشيعة1 / 175؛ 2 / 270

فرقه هاى اسلامى2 / 270

فروع الكافى3 / 102

فروغ ولايت در دعاى ندبه4 / 514

الفروق1 / 190

فرهنگ علوم فلسفى و كلامى4 / 63

فرهنگ معارف اسلامى3 / 254

فصل الخطاب4 / 394، 406؛ 5 / 154، 182

فصل نامه علوم حديث3 / 343

فصل نامه فقه3 / 44

ص: 718

فصل نامه نقد و نظر4 / 103

فصوص4 / 443

الفصول الفخرية3 / 133

الفصول المختارة2 / 255، 270؛ 5 / 32، 243، 293

الفصول المهمّة2 / 119، 154؛ 5 / 287، 293

فضائح المعتزله1 / 155

الفضائل1 / 166

فضائل الأشهر الثلاثة3 / 220

فضائل الشيعة3 / 177، 220

فضائل القرآن4 / 207

فضائل القرآن ابن ضريس2 / 460

فضل القرآن3 / 19

فضيحة المعتزله1 / 156

فقه الرضا عليه السلام / 404

فقه القرآن5 / 131، 154

الفقه المكمّل3 / 8، 20، 26، 28

فلسفه اخلاق5 / 402

فلسفه دين در قرن بيست4 / 102

فلسفه غرب5 / 383

الفوائح المسكيّة فى الفواتح المكّية5 / 497

الفوائد الحائرية1 / 399، 435

الفوائد الرجالية2 / 270؛ 3 / 44، 254

الفوائد الرضويّة3 / 254

الفوائد المدنية2 / 154، 176، 189، 270؛ 4 / 230

الفهرس ابن نديم2 / 460

الفهرست2 / 154؛ 3 / 44، 61، 101، 169، 254، 328، 344؛ 4 / 203، 204، 207، 230، 332؛ 5 / 32، 152، 293

الفهرست ابن نديم2 / 198، 460؛ 5 / 218

فهرست أسماء مصنّفى الشيعة3 / 75، 133

الفهرست طوسى1 / 34، 232، 367، 392، 426؛ 2 / 262، 270؛ 3 / 36، 75؛ 5 / 107، 112

فى تحريم الفقّاع2 / 262

فى ظلال نهج البلاغة4 / 467

فى وجوب الجزية2 / 262

قاعدة لا ضرر و لا ضرار2 / 125، 154

قاموس الرجال1 / 406؛ 2 / 190؛ 3 / 44، 244، 254؛ 5 / 32

قاموس قرآن4 / 63

القاموس المحيط2 / 623

القدريّة و المرجئة نشأتهما و أصولهما و موقف السلف منهما2 / 154

قرآن1 / 206، 465؛ 2 / 11، 19، 20، 30، 32، 40، 49، 50، 64، 96، 115، 116، 123، 135، 148، 149، 165، 166، 182، 200، 213، 220، 236، 242، 243، 244، 253، 255، 259، 261، 281، 289، 291، 292، 294، 302، 317، 321، 327، 334، 339، 346، 349، 350، 364، 365، 366، 367، 384، 389، 390، 407، 412، 429، 432، 436، 437، 438، 439، 441، 442، 443، 444، 445، 447، 451، 452، 457، 458، 460، 461، 462، 463، 464، 465، 467، 468، 469، 470، 472، 473، 474، 475، 476، 477، 479، 480، 481، 482، 483، 484، 485، 486، 487، 488، 489، 490، 496، 497، 498، 499، 502، 503، 505، 517، 518، 519، 521، 522، 523، 524، 525، 527، 528، 529، 531، 532، 533، 535، 536، 540، 541، 542، 543، 544، 557، 558،

ص: 719

561، 563، 564، 565، 568، 569، 571، 572، 573، 574، 575، 576، 580، 582، 583، 584، 585، 586، 587، 588، 589، 590، 601، 602، 603، 604، 609، 610، 611، 612، 615؛ 4 / 83، 232، 244، 255، 258، 260، 264، 274، 275، 281، 298، 299، 302، 304، 305، 306، 307، 310، 311، 312، 315، 318، 321، 322، 324، 327، 333، 334، 335، 336، 337، 339، 340، 341، 342، 343، 344، 345، 346، 348، 349، 350، 351، 352، 360، 363، 386، 390، 394، 399، 409، 412، 435، 436، 456، 475، 476، 483478، 485، 490، 496؛ 5 / 5، 25، 33، 34، 38، 39، 40، 41، 42، 44، 46، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 66، 73، 74، 75، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 91، 94، 101، 115، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 133، 135، 136، 137، 138، 139، 143، 144، 146، 148، 149، 150، 153، 157، 158، 159، 160، 161، 162، 163، 164، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 182، 183، 184، 189، 193، 194، 198، 199، 200، 201، 203، 205، 206، 209، 211، 232، 237، 238، 239، 244، 256، 262، 272، 279، 285، 299، 301، 306، 316، 331، 340، 346، 357، 386، 389، 392، 396، 400، 406، 416، 425، 441، 448

قرآن پژوهىِ خاورشناسان (دو فصل نامه تخصّصى قرآن)4 / 356

قرآن در اسلام4 / 406

قرآن در قرآن4 / 406

القرآن و العقل2 / 523

قرآن هرگز تحريف نشده 5 / 154

قرب الإسناد1 / 48، 365، 366 2 / 90؛ 3 / 102، 295، 309؛ 4 / 513

قصص الأنبياء3 / 220

قصص العلماء1 / 217، 477

قواعد الأحكام2 / 409

قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث4 / 431

قواعد المرام فى علم الكلام2 / 154؛ 4 / 154؛ 5 / 297

القواعد والفوائد فى الفقه والاصول والعربية 5 / 293

الكافى1 / 1، 2، 7، 8، 28، 29، 34، 36، 43، 44، 46، 52، 56، 144، 146، 147، 150، 173، 176، 177، 190، 191، 193، 194، 197، 199، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 210، 211، 213، 214، 218، 220، 221، 222، 223، 224، 225، 226، 227، 229، 232، 235، 236، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 247، 249، 250، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 259، 261، 262، 263، 265، 266، 267، 268، 271، 272، 274، 277، 286، 288، 289، 290، 291، 293، 295، 296، 298، 300، 301، 302، 304، 306، 309، 310، 311، 313، 316، 318، 319، 320، 321، 322، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 331، 332، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 341، 344،

ص: 720

345، 346، 349، 350، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 360، 361، 362، 363، 364، 366، 367، 368، 370، 371، 372، 373، 375، 378، 383، 384، 387، 388، 389، 390، 392، 395، 397، 408، 409، 410، 411، 412، 413، 414، 415، 416، 417، 418، 419، 420، 421، 422، 423، 424، 425، 429، 430، 431، 433، 434، 435، 436، 439، 440، 441، 442، 443، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 452، 453، 454، 459، 460، 461، 462، 463، 464، 465، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 472،473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 480، 482، 483، 486، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 496، 498، 499، 500، 501، 502، 503، 504، 505، 507، 508، 509، 510، 511، 512، 513، 514، 515؛ 2 / 0، 5، 7، 8، 11، 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 24، 26، 27، 31، 34، 35، 36، 40، 41، 45، 47، 49، 50، 54، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 97، 98، 99، 100، 104، 107، 108، 109، 110، 112، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135، 136، 138، 139، 143، 144، 146، 147، 148، 149، 150، 154، 155، 159، 160، 161، 162، 164، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 182، 183، 184، 186، 187، 188، 189، 193، 196، 198، 200، 201، 202، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 217، 224، 225، 226، 227، 228، 231، 233، 235، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 252، 253، 254، 257، 260، 264، 265، 270، 273، 274، 275، 276، 277، 278، 279، 280، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 289، 290، 292، 294، 295، 296، 299، 300، 301، 302، 303، 304، 307، 308، 309، 312، 316، 317، 320، 321، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 330، 332، 333، 336، 340، 341، 342، 343، 345، 346، 348، 349، 351، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 360، 362، 364، 366، 367، 368، 369، 370، 371، 373، 374، 375، 376، 377، 382، 390، 393، 397، 398، 399، 401، 403، 405، 406، 407، 408، 409، 411، 412، 413، 415، 416؛ 3 / 39، 47، 49، 50، 57، 77، 89، 93، 95، 97، 99، 100، 101، 102، 103، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 133، 155، 169، 173، 174، 176، 178، 181، 182، 183، 184، 185، 186، 187، 189، 191، 192، 193، 194، 195، 196، 198، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 216، 217، 220، 222، 223، 231، 238، 240، 242، 243، 244، 254، 257، 258، 259، 260، 261، 262، 263، 264، 265، 266، 267، 268، 290، 291، 292، 294، 295، 311، 315، 317، 319، 320،

ص: 721

321، 322، 323، 324، 328، 330، 331، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 341، 342، 344؛ 4 / 5، 6، 7، 8، 10، 14، 17، 18، 20، 29، 33، 36، 39، 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 62، 63، 65، 66، 67، 68، 70، 71، 72، 77، 82، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 100، 101، 105، 106، 108، 111، 113، 114، 119، 120، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 131، 134، 135، 136، 137، 138، 141، 143، 144، 147، 148، 150، 154، 157، 158، 159، 167، 168، 169، 170، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 179، 180، 181، 185، 187، 189، 190، 191، 192، 195، 196، 203، 204، 208، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 219، 220، 222، 225، 228، 231، 232، 233، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 251، 252، 253، 257، 264، 265، 267، 269، 270، 271، 273، 274، 275، 276، 279، 280، 281، 282، 284، 285، 286، 287، 291، 292، 294، 295، 297، 298، 299، 305، 306، 307، 308، 309، 310، 311، 315، 318، 320، 322، 323، 324، 325، 327، 328، 329، 330، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 342، 343، 344، 345، 346، 347، 348، 349، 350، 351، 352، 353، 356، 357، 363، 364، 365، 366، 367، 368، 369، 370، 371، 374، 375، 376، 377، 378، 379، 380، 381، 383، 384، 385، 386، 387، 388، 391، 392، 393، 394، 395، 396، 397، 398، 400، 401، 402، 404، 405، 407، 409، 413، 429، 430، 431، 433، 440، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 455، 457، 458، 460، 462، 463، 469، 470، 471، 473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 480، 482، 483، 485، 487، 488، 490، 491؛ 5 / 5، 6، 7، 8، 11، 31، 33، 34، 37، 38، 39، 41، 42، 43، 45، 46، 47، 48، 49، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 70، 73، 74، 75، 78، 85، 87، 91، 92، 95، 98، 111، 114، 122، 129، 133، 135، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 144، 148، 149، 150، 153، 154، 157، 158، 159، 160، 161، 162، 163، 164، 169، 170، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 184، 186، 193، 194، 195، 196، 197، 198، 200، 205، 207، 213، 215، 217، 220، 222، 224، 225، 228، 229، 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 252، 254، 256، 258، 262، 263، 264، 265، 267، 274، 275، 279، 282، 283، 284، 287، 288، 289، 290، 291، 293، 301، 302، 310، 311، 316، 318، 323، 325، 326، 328، 334، 337، 338، 339، 340، 342، 345، 346، 347، 351، 352، 354، 358، 363، 365، 367، 391، 392، 393، 395، 397، 398، 400، 403، 405، 406، 407، 408، 412، 413، 415، 418، 419، 420، 421، 422، 423، 424، 425، 426، 427، 430، 433، 435، 442، 443، 447، 449، 451، 453، 457، 459، 460، 465، 473، 474، 486، 488، 491، 492، 500، 501، 502، 503، 504، 506، 508، 509، 510، 512، 513، 514، 515،

ص: 722

516، 517، 518، 519، 520، 522، 523، 524، 525، 526، 527، 528، 537، 538، 539، 540، 541، 542، 543، 544، 545، 546، 547، 548، 549، 550، 552

الكافى فى الفقه4 / 154

الكافى فى مقالة المطلبى (شافعى)1 / 167

الكافى و تأويلاته الباطنية2 / 503

الكامل2 / 230

كامل الزيارات1 / 219، 353؛ 2 / 14، 15، 155؛ 3 / 133، 296؛ 5 / 109، 110

الكامل فى التاريخ1 / 465؛ 2 / 270؛ 4 / 356

الكامل فى ضعفاء الرجال 3 / 44

كتاب ابليس و جنوده1 / 35

كتاب الإثنا عشريّة2 / 123

كتاب الاحتجاج حميرى1 / 35

كتاب أخلاق المؤمن3 / 27

كتاب الأدب وهب البجلى3 / 27

كتاب الارض حميرى1 / 35

كتاب الأشربة (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب اقبال ثقفى3 / 36

كتاب الآداب (و المروءات)1 / 246

كتاب الأوائل اصفهانى5 / 499

كتاب الاوائل حميرى1 / 35

كتاب الأوائل دينورى مصرى5 / 494

كتاب الأوائل راشدى5 / 496

كتاب الأوائل شيبانى5 / 493

كتاب الأوائل عطّار5 / 495

كتاب الأوائل مدائنى5 / 492

كتاب الأوائل و الأواخر5 / 499

كتاب الأيمان و النذور (حسين بن سعيد) / 32

كتاب الأيمان والنذور وهب البجلى3 / 27

كتاب بسم الله الرحمن الرحيم1 / 185

كتاب تاريخ فلسفه غرب5 / 390

كتاب التأديب القاسانى3 / 28

كتاب التجارات والاجارات (حسين بن سعيد) 3 / 32

كتاب التفسير (ابن محبوب)3 / 23

كتاب تفسير القرآن (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب التقية (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب التمحيص5 / 297

كتاب التنبيه فى الإمامة5 / 219

كتاب الجامع وهب البجلى3 / 27

كتاب الجمل3 / 28

كتاب الجنائز (بكار بن احمد)3 / 36

كتاب الحج (اشعرى)3 / 37، 38

كتاب الحج (بكار بن احمد)3 / 36

كتاب الحج (حسين بن سعيد)3 / 32

كتاب الحج القاسانى3 / 28

كتاب الحج وهب البجلى3 / 27

كتاب الحدود (ابن محبوب)3 / 23

كتاب الحدود (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب الحدود وهب البجلى3 / 27

كتاب الحقوق حميرى1 / 35

كتاب حقوق المؤمنين و فضلهم (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب الحلال والحرام (ثقفى)3 / 36

كتاب خانه إبن طاووس 3 / 44

كتاب الخمس (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب الدعاء (حسين بن سعيد)3 / 33

ص: 723

كتاب الديات (ابن محبوب)3 / 23

كتاب الديات (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب الديات وهب البجلى3 / 27

كتاب الرحمة (كه همان كتاب الوضوء است) (اشعرى)3 / 37

كتاب الردّ على السلمانيّة1 / 246

كتاب الرد على الغلاة (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب روان شناسى نابه هنجارى5 / 375

كتاب الزكاة (اشعرى)3 / 38

كتاب الزكاة (بكار بن احمد)3 / 36

كتاب الزكاة (حسين بن سعيد)3 / 32

كتاب الزكاة (حمّاد)3 / 58

كتاب الزكاة وهب البجلى3 / 27

كتاب الزهد (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب الزيارات (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب سليم بن قيس هلالى2 / 124، 126، 155؛ 5 / 199

كتاب السماحة والبلدان حميرى1 / 35

كتاب السماء حميرى1 / 35

كتاب السهو3 / 19

كتاب الشرايع3 / 19

كتاب الشهادات وهب البجلى3 / 27

كتاب الصفّين3 / 28

كتاب الصلاة5 / 298

كتاب الصلاة (البجلى)3 / 26

كتاب الصلاة (حريز)3 / 80

كتاب الصلاة (حسين بن سعيد)3 / 32

كتاب الصلاة (القاسانى)3 / 28

كتاب الصلاة (وهب البجلى)3 / 27

كتاب الصوم (حسين بن سعيد)3 / 32

كتاب الصيام (وهب البجلى)3 / 27

كتاب الصيد و الذبائح (حسين بن سعيد) 3 / 33

كتاب الضياء و النور3 / 37

كتاب الطبائع و النقض على قائلين بها 1 / 153

كتاب الطلاق (ابن محبوب)3 / 23

كتاب الطلاق (اشعرى)3 / 37

كتاب الطلاق (حسين بن سعيد)3 / 32

كتاب الطلاق (وهب البجلى)3 / 27

كتاب الطهارة2 / 155

كتاب الطهارة (بكار بن احمد)3 / 36

كتاب العتق (ابن محبوب)3 / 23

كتاب العتق و التدبير و المكاتبة (حسين بن سعيد)3 / 32

كتاب العين4 / 154، 407؛ 5 / 70

كتاب الغارات3 / 28

كتاب الغيبة3 / 209

كتاب الغيبة والحيرة1 / 48

كتاب الفرائض (ابن محبوب)3 / 23

كتاب الفرائض (اشعرى)3 / 37

كتاب الفرائض (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب الفضائل (اشعرى)3 / 37

كتاب فى الحلال و الحرام3 / 14

كتاب فى الخلافة1 / 176

كتاب القرآن1 / 168

كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام3 / 7، 12

كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام (احمر كوفى) 3 / 15

كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام (اسيدى بصرى)3 / 15

ص: 724

كتاب المبوّب فى الحلال و الحرام (سمعان مدنى) 3 / 15

كتاب مبوّب فى الفرائض3 / 7، 16

كتاب المثالب (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب المروّة (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب المسائل3 / 49، 53، 60، 62

كتاب المسائل بزنطى3 / 27

كتاب المسائل (محمّد بن مسلم)3 / 59

كتاب المشيخة3 / 23

كتاب المعرفة (ثقفى)3 / 35

الكتاب المعروف بالجامع3 / 13

كتاب مقدس4 / 267

كتاب المكاسب (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب الملاحم (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب المناقب (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب من لا يحضره الفقيه1 / 203، 204، 237، 238، 247، 259، 263، 310، 319، 417، 418، 433، 460، 463، 472، 482، 507، 515؛ 2 / 7، 11، 78، 79، 80، 81، 83، 87، 94، 155، 177، 183، 212، 252، 270، 282، 285، 296، 325، 356، 363، 370، 405، 406، 407، 408، 409، 415، 417، 421، 422، 426، 428، 617؛ 3 / 10، 31، 34، 44، 75، 98، 102، 171، 176، 211، 212، 213، 214، 220، 222، 255، 294، 296، 321، 322، 326، 333، 334، 344؛ 5 / 458

كتاب النكاح3 / 19

كتاب النكاح (ابن محبوب)3 / 23

كتاب النكاح (حسين بن سعيد)3 / 32

كتاب النكاح وهب البجلى3 / 27

كتاب النوادر1 / 245؛ 2 / 90؛ 3 / 44

كتاب النوادر (ابن محبوب)3 / 23

كتاب النوادر احمد بن محمّد عيسى اشعرى3 / 33

كتاب النوادر بزنطى3 / 27

كتاب النهروان3 / 28

كتاب الوصايا (اشعرى)3 / 37

كتاب الوصايا (حسين بن سعيد)3 / 33

كتاب الوضوء (البجلى)3 / 26

كتاب الوضوء (حسين بن سعيد)3 / 32

كتاب الوضوء وهب البجلى3 / 27

كتاب يوم و ليلة3 / 19

كتب ثلاثون3 / 20، 27، 37

كسر الصّنم2 / 551، 583

الكشّاف (تفسير)4 / 332

الكشاف عن حقائق التنزيل4 / 267، 467؛ 5 / 294

كشف الحيرة1 / 491

كشف الضنون عن أسامى الكتب و الفنون4 / 513

كشف الغطاء5 / 90

كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة2 / 155

كشف اللثام5 / 298

كشف المحجّة1 / 408، 421

كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد5 / 298

كشف المهجة لثمرة المهجة2 / 190

الكشف و البيان فى تفسير القرآن4 / 267

كفاية الأثر3 / 208

كفاية الاُصول2 / 270

كلام جديد در گذر انديشه ها4 / 63، 102

كلّيات علوم اسلامى4 / 358، 381

ص: 725

كلّيات فى علم الرجال1 / 410؛ 2 / 190؛ 3 / 45

الكلينى فى إعلان مدرسة اهل البيت2 / 240

الكلينى وتأويلاته الباطنية2 / 441، 442، 521

كمال الدين1 / 52، 210، 372، 378، 389، 392؛ 2 / 185، 189، 252، 270؛ 3 / 107، 171، 176، 195، 197، 200، 201، 204، 206، 207، 208، 209، 210، 212، 220؛ 4 / 209، 294

كنز جامع الفوائد5 / 131

كنز العمّال2 / 503؛ 4 / 37، 267، 356، 382

كنز الفوائد4 / 154

الكنى و الألقاب2 / 191؛ 4 / 467

الكواكب المشرقة3 / 133

كيمياى سعادت5 / 386، 387

گزيده الكافى2 / 190؛ 3 / 261

گفتار در روش راه پروردن عقل4 / 102

گلشن راز2 / 396

اللامع1 / 181

لباب الأنساب3 / 133

لبّ اللباب4 / 431

لسان العرب4 / 154، 294، 407، 513؛ 5 / 34، 70، 76، 154

لسان الميزان1 / 465؛ 2 / 271؛ 3 / 45

لطائف المعارف5 / 495

اللطيف1 / 166

لطيف القول1 / 166

لغت نامه دهخدا2 / 271

لمحات فى الكتاب و الحديث و المذهب2 / 155

اللمعة الدمشقية1 / 157؛ 5 / 357، 365

اللوامع الإلهية فى المباحث الكلامية5 / 294

لوامع صاحبقرانيه (المشتهر بشرح الفقيه)2 / 271؛ 3 / 265، 293، 315

لؤلؤة البحرين فى الإجازات و تراجم رجال الحديث2 / 190

لؤلؤة البحرين فى الاجازة لقرتى العين3 / 315

ماجراى فكر فلسفى در جهان اسلام4 / 102، 187

ماقيل فى الأئمّة من الشعر1 / 201، 244؛ 2 / 277؛ 3 / 205

ما لا يسع المكلف الإخلال فيه2 / 261

ما يعلل و ما لا يعلل2 / 261

مباحث فى علوم القرآن4 / 332

مبدأ و معاد4 / 63

المبسوط2 / 189، 262

المبسوط فى شواهد الموطّأ1 / 161

المبسوط فى الفقه1 / 161

المبسوط فى فقه الإمامية1 / 203؛ 5 / 294

متشابه القرآن و مختلفه4 / 438، 467؛ 5 / 298

المتعة3 / 110

المتمسّك بحبل آل الرسول1 / 208

متن تجديد نظر شده راهنماى تشخيص و آمارى اختلال هاى روانى 5 / 402

المثالب5 / 182

مثنوى معنوى4 / 267

مجالس المؤمنين1 / 53

المجدى فى أنساب الطالبيّين3 / 133، 148، 169

المجروحين2 / 271

ص: 726

مجمع البحرين4 / 102، 154

مجمع البيان فى تفسير القرآن2 / 522؛ 4 / 267، 332، 407، 467؛ 5 / 71، 90، 298

مجمع الرجال3 / 171؛ 5 / 154

مجمع الزوائد5 / 127، 154

مجمع الفايدة و البرهان3 / 255؛ 5 / 298

المحاسن1 / 39، 176، 177، 421؛ 2 / 22، 54، 59، 60، 90، 91، 155، 224، 271، 275، 294، 623؛ 3 / 29، 30، 31، 45، 56، 75؛ 4 / 154؛ 5 / 247

محاسن الوسائل فى (إلى) علم (معرفة) الأوائل5 / 496

المحاسن و المساوى5 / 494

محاضرة الأوائل و مسامرة الأواخر5 / 497

المحاكمة بين شرح الاشارات (چاپ شده در ذيل الإشارات و التنبيهات4 / 102

المحجة البيضاء5 / 387

المحجّة البيضاء فى إحياء الاحياء 5 / 403

المحجّة البيضاء فى تهذيب الإحياء5 / 387

المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز 4 / 267

محصّل أفكار المتقدّمين و المتأخّرين من العلماء و المتكلّمى4 / 102

المحصول1 / 184

مختصر بصائر الدرجات1 / 249؛ 3 / 34

مختصر عمل يوم و ليلة2 / 263

مختصر المصباح2 / 263

المختلف1 / 427

مختلف الشيعة5 / 298

المخلص فى الكلام2 / 259

مدارك الأحكام فى شرح شرائع الإسلام 3 / 255؛ 5 / 298

مدارك العروة2 / 155

المدخل إلى دراسة الحديث والسنة4 / 431

المدخل إلى علم الاُصول2 / 271

مدخل إلى علم الفقه عند المسلمين الشيعة 3 / 45

المدخل الى علم الاُصول2 / 218

المدخل الى مذهب الطبرى1 / 167

مدينة العلم2 / 183

مذاهب التفسير الإسلامى4 / 407

مذاهب و گرايش هاى اسلامى2 / 271

مرآة العقول1 / 204، 205، 227، 240، 259، 271، 291، 294، 302، 303، 306، 339، 368، 370، 388، 393، 421، 425، 437، 460، 461، 462، 465، 470، 478، 486، 487؛ 2 / 6، 35، 110، 134، 155، 167، 168، 169، 173، 175، 179، 191، 210، 213، 218، 220، 271، 308، 324، 336، 451، 452، 511، 528، 573، 593، 595، 597، 598، 599، 600، 601، 604، 605، 607، 612، 613، 614، 615، 618، 619، 620، 621، 623؛ 3 / 257، 258، 260، 262، 263، 265، 268، 292، 315؛ 4 / 63، 191، 195، 196، 210، 223، 230، 407، 437، 451، 467، 514؛ 5 / 75، 142، 154، 269، 298، 475

المراجعات2 / 271

مراحل اخلاق در قرآن5 / 402

مراة العقول فى شرح أخبار آل الرسول 1 / 449

المرشد3 / 34

ص: 727

مروج الذهب1 / 11، 22، 31، 63، 64، 65، 66، 70، 71، 75، 76، 80، 81، 85، 86، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 99، 100، 102، 115، 117، 137؛ 4 / 447

مروج الذهب و معادن الجوهر2 / 271

المزار1 / 243؛ 3 / 133، 215، 216، 217

المزار ابن المشهدى3 / 178، 218، 220

المزار شهيد اوّل3 / 218

المزار الكبير1 / 249

المزنى1 / 168

مسئلتين خالف عليها الشافعى1 / 167

المسائل3 / 122

مسائل ابن البرّاج2 / 262

المسائل الإلياسية2 / 262

مسائل حرجة فى فقه المرأة1 / 411

مسائل الرجال3 / 27

المسائل السّرويّة4 / 467؛ 5 / 294

المسائل الصاغانية2 / 255

مسائل العسكريات1 / 153

المسائل العكبرية2 / 255؛ 4 / 437، 460، 467

مسائل على بن جعفر عليه السلام / 13

مسائل محمّد بن مسلم3 / 47

مسارّ الشيعة فى مختصر تواريخ الشريعة 2 / 256

مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام 5 / 298

مسألة التقريب بين أهل السنّة و الشيع 4 / 294

مسألة فى الإرادة2 / 255

مسألة فى العمل بخبر الواحد2 / 263

المستثبت1 / 175

المستدرك1 / 434، 435

مستدركات علم رجال الحديث 3 / 45، 133

مستدرك سفينة البحار2 / 192

المستدرك على الصحيحين4 / 356

مستدرك الوسائل1 / 419، 472، 479؛ 2 / 164، 168، 169، 173، 175، 177، 181، 187، 192، 284، 296، 324، 623؛ 3 / 344؛ 4 / 230، 308

المسترشد1 / 155، 175، 178

المستصفى فى علم الاُصول 4 / 358، 382

المستطرفات5 / 543

مستند الشيعة فى أحكام الشريعة5 / 298

المسلك فى اُصول الدين4 / 154؛ 5 / 294

مسند ابن حنبل4 / 382

مسند أبى يعلى4 / 382؛ 5 / 127

مسند أحمد2 / 271؛ 2 / 283؛ 4 / 267، 294، 332؛ 5 / 71

مسند البزّاز5 / 127

المسند الجامع المعلل4 / 267

مشارق الشموس3 / 255

مشتركات كاظمى3 / 230

مشرق الشمسين1 / 431؛ 2 / 271؛ 3 / 255، 316، 344؛ 4 / 432

مشكاة الأنوار فى غرر الأخبار4 / 37

مشيخه3 / 8، 23

مشيخه ابن محبوب3 / 24، 25

المصاحف ابن ابى داوود2 / 460

مصادقة الإخوان3 / 177، 220

مصباح الزائر3 / 216

مصباح الفقيه1 / 401

ص: 728

مصباح المتهجّد1 / 366، 370؛ 2 / 263؛ 3 / 215، 216، 217

مصباح المنهاج ([قسم] الاجتهاد و التقليد) 2 / 156

المصباح المنير4 / 155

مصباح الهداية فى اثبات الولاية3 / 198

مصحف على عليه السلام / 321، 323

مصحف فاطمه عليهاالسلام / 480، 482، 483، 484

المصنّف من الأحاديث و الآثار5 / 493

المضاربه ثلجى1 / 159

مطارحاتٌ فى الفكر و العقيدة2 / 156

معادن الجواهر و نزهة الخواطر فى علوم الأوائل5 / 499

معارج القدس فى مدارج معرفه النفس5 / 386

معارج نهج البلاغه4 / 467

المعارف5 / 493

معالم الدين3 / 217

معالم العلماء2 / 156؛ 3 / 45؛ 4 / 332

معالم المدرستين2 / 191، 519

معانى الأخبار2 / 251؛ 3 / 177، 184، 189، 190، 202، 203، 220؛ 4 / 155، 514؛ 5 / 134، 155، 298

المعتبر3 / 27

المعتبر فى شرح المختصر1 / 224؛ 3 / 27، 45؛ 5 / 294

معجم أحاديث الإمام المهدى3 / 206

معجم الأوائل فى تاريخ العرب و المسلمين5 / 499

معجم البلدان 3 / 45

معجم رجال الحديث1 / 365، 410، 412؛ 2 / 190، 272؛ 3 / 45، 133، 171، 220، 230، 244، 255، 316، 317، 318، 320، 336، 341، 342، 344؛ 4 / 230؛ 5 / 155

معجم الشعراء5 / 542

معجم الفروق اللغوية4 / 155

المعجم الكبير3 / 24، 170

معجم مصطلحات الحديث و لطائف الأسانيد 4 / 432

معجم مصطلحات الرجال و الدراية 3 / 45

المعجم المفهرس لألفاظ أحاديث بحار الأنوار 3 / 102

معجم المقاييس اللغة4 / 37، 155، 356، 470؛ 5 / 76، 155

المعجم الوسيط 3 / 45، 171

معراج السعادة2 / 401

معرفت امام4 / 294، 513

معرفت حجّت خدا4 / 155

معرفت فطرى خدا5 / 298

المعرفة1 / 177

معرفة الحديث1 / 411

معناشناسى و روش شناسى تأويل4 / 407

المغنى2 / 258، 272

المغنى من الحجاج2 / 258

مفاتيح1 / 435

مفاتيح الغيب (تفسير كبير) 5 / 71

مفاخر اسلام2 / 190

مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليلة من الواجبات و المستحبات و الآداب2 / 272

المفصح2 / 261

ص: 729

المفيد من معجم رجال الحديث 3 / 45

المقالات1 / 158

مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين 1 / 157؛ 2 / 272؛ 5 / 298

المقالات الخمس1 / 355

المقالات فى اُصول الديانات2 / 230

المقالات فى المذاهب و المختارات2 / 269

مقاتل الطالبيّين3 / 118، 133

المقالات و الفرق1 / 175

مقاييس اللغة4 / 108، 513

مقباس الهداية1 / 406؛ 3 / 45، 316؛ 4 / 230، 432

مقتل أبى عبد اللّه عليه السلام / 263

مقتل امير المؤنين على عليه السلام / 176

مقتل الحسين عليه السلام / 176

مقدمه ابن خلدون4 / 513

مقدمه اى بر سير تفكّر در قرون وسط 4 / 102

مقدّمه اى بر فقه شيعه 4 / 382

مقدمه اُصول الكافى2 / 191

مقدمه فتح البارى في شرح صحيح البخارى 2 / 317

مقدّمة فى المدخل إلى علم الكلام2 / 261

المقنع2 / 253؛ 3 / 177، 220

المقنعة2 / 82، 83، 85، 86، 87، 256، 409، 428؛ 5 / 294

مقياس الهداية3 / 255

مكارم الأخلاق1 /482

المكاسب3 / 122

مكتب حديثى قم 3 / 45

مكتب در فرآيند تكامل2 / 156؛ 4 / 273، 295، 468

مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه 5 / 298

الملل و النحل1 / 215؛ 2 / 156، 272؛ 3 / 46؛ 4 / 295

المنار4 / 407

مناسك الحجّ2 / 262

مناقب آل أبى طالب4 / 468

مناقب ابن مغازلى5 / 169

المناقب خوارزمى2 / 460

مناهج البيان4 / 514؛ 5 / 299

مناهج اليقين فى اصول الدين5 / 299

مناهل العرفان4 / 310، 332، 407؛ 5 / 71

منتخب الأثر1 / 415

منتخب البصائر3 / 311

المنتظم5 / 390

منتقلة الطالبية3 / 133

منتقى الجمان1 / 449؛ 2 / 94، 156، 615؛ 3 / 228، 255، 261، 316

منتهى المطلب 4 / 102؛ 5 / 299

منتهى المقال فى أحوال الرجال2 / 181، 191

المنجد4 / 63

منطق و معرفت از نظر غزالى5 / 402

منظومه ويس و رامين1 / 127

المنقذ من التقليد5 / 294

من وحى القرآن5 / 71

منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة4 / 155، 468

منهاج السنّة2 / 444

منهاج الكرامة2 / 444

ص: 730

منهج الاستدلال على مسائل الإعتقاد عند أهل السنّة والجماع4 / 295

المنهج الرجالى1 / 407

منهج الصادقين2 / 523

منهج المقال (الرجال الكبير)3 / 171

منهج النقد فى علوم الحديث 3 / 46؛ 4 / 432

منية المريد4 / 356

المواعظ1 / 187

مواعظ العارفين1 / 187

المواقف2 / 156

موسوعة الأحاديث و الآثار الضعيفة والموضوعة2 / 526

موسوعة حياة الصحابيات3 / 171

الموسوعة الرجالية3 / 244

الموضح عن جهة اعجاز القرآن2 / 259

الموضوعات ابن جوزى2 / 544

الموضوعات فى الآثار و الأخبار1 / 411

موطّأ2 / 445؛ 3 / 15؛ 5 / 71

المهذّب5 / 294

مهر تابان4 / 259، 267

ميراث حديث شيعه3 / 74

ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجرى 3 / 46، 76

الميزان2 / 523، 532؛ 4 / 157، 159، 191، 254، 262

ميزان الاعتدال 3 / 46

ميزان حكمت (مجموعه سخنرانى ها و مقالات «همايش ملّى ميزان حكمت» )4 / 187

ميزان الحكمة4 / 103، 356

ميزان الحكمة با ترجمه فارسى4 / 37

ميزان العمل2 / 395

الميزان فى تفسير القرآن4 / 103، 155، 230، 267، 332، 356، 407؛ 5 / 70، 153، 294

المؤمن 3 / 46

الناسخ و المنسوخ5 / 70

الناصريات2 / 258

النافع يوم الحشر5 / 294

نامه آستان قدس3 / 8

نبراس الضياء و تسواء السواء4 / 295

النصرة1 / 185

نضد القواعد الفقهية على مذهب الامامية5 / 299

نظريه هاى روان درمانى 5 / 402

نقد الرجال 3 / 46؛ 4 / 230؛ 5 / 12، 32

نقد و بررسى مكاتب اخلاقى5 / 402

نقد و فهم حديث از ديدگاه علاّمه طباطبايى در الميزان4 / 187

نقدى بر تهافت الفلاسفه غزالى4 / 159

النقض1 / 12، 14

نقض (بعض مثالب النّواصب فى نقض بعض فضائح الرّوافض4 / 468

النقض على ابن جنيد فى اجتهاده بالرأى 1 / 219

النقض على ارسطاطاليس فى الكون و الفساد1 / 153

النقض على الخالدى فى الارجاء1 / 155

نقض كتاب عبيد اللّه بن طالب1 / 162

نقض كتاب المدلّسين على الكرابيسى 1 / 160

نقل القرآن1 / 155

النكت الاعتقادية2 / 255

ص: 731

النكت فى مقدّمات الاُصول2 / 255

نوادر (اشعرى)3 / 25

النوادر ثلجى1 / 159

نوادر الحكمة1 / 458؛ 2 / 309؛ 3 / 34

نور البراهين4 / 155، 191، 230

نور الثقلين4 / 332

نهايه الحكمة4 / 103

النهاية5 / 482

نهاية الأفكار1 / 404؛ 4 / 155

نهاية الاقدام فى علم الكلام5 / 299

نهاية الحكمة4 / 159، 187، 295

نهاية الدراية (شرح الوجيزة)1 / 404؛ 2 / 125، 189؛ 4 / 432

النهاية فى غريب الحديث4 / 37

النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى1 / 203؛ 2 / 262، 272

نهج البلاغه1 / 203، 206، 482؛ 2 / 472، 585؛ 3 / 294؛ 4 / 37، 87، 392، 407، 447، 452، 468؛ 5 / 155

نهج الحق و كشف الصدق5 / 299

واژه هاى دخيل در قرآن مجيد4 / 103

الوافى1 / 68، 139، 204، 205، 226، 240، 285، 286، 289، 294، 297، 298، 307، 339، 346، 444، 461، 487؛ 2 / 116، 117، 118، 119، 156، 272، 409؛ 3 / 10؛ 4 / 155، 230، 407؛ 5 / 89، 141، 153، 197، 294، 458

الوجيزة فى علم الدراية4 / 432

الوسائل (الرّسائل) إلى معرفة (مسامرة) الأوائل5 / 497

وسائل السّائل إلى معرفة الأوائل5 / 494، 497

وسائلالشيعة1 / 220، 239، 285، 297، 307، 366، 367، 370، 426، 447، 452، 475، 479، 487، 515؛ 2 / 116، 119، 120، 132، 161، 163، 164، 173، 183، 189، 201، 228، 272، 297، 324، 409، 421، 422، 428، 616، 624؛ 3 / 171، 255، 344؛ 4 / 230، 308، 513؛ 5 / 299، 391، 392، 395، 403

الوسيلة الى نيل الفضيلة5 / 294

وفود العرب إلى النبى صلى الله عليه و آله / 28

وفيات الأعيان4 / 513

ولايت كلّى4 / 468

الولاية التّكوينية بين القرآن و البرها4 / 468

الولاء1 / 168

الهداية2 / 253؛ 3 / 177، 220

هداية الأبرار إلى طريق الأئمّة الأطهار 2 / 189

هداية المحدّثين إلى طريقة المحمّدين 3 / 229، 239، 255

هدى السارى (مقدّمة فتح البارى شرح صحيح البخارى)2 / 156

هدية الأحباب2 / 191

هدية العارفين 3 / 46

هرمنوتيك4 / 103

هزار گفتار1 / 187

هستى از نظر فلسفه و عرفان4 / 187

يادنامه مجلسى3 / 74، 75

الياقوت4 / 155؛ 5 / 233

الياقوت فى علم الكلام5 / 294

ينابيع المودة لذوى القربى4 / 514

ص: 732

فهرست تفصيلى

(10)

فهرست تفصيلى

فهرست اجمالى .......... 5

تأمّلى در باب حجّت اصول «الكافى» .......... 7

چكيده .......... 7

منابع و مآخذ .......... 32

مسئله نَسخ ، در كتاب «الكافى» و ديدگاه كلينى .......... 33

چكيده .......... 33

مقدّمه .......... 33

الف . معناى نسخ .......... 34

حقيقت نسخ .......... 36

تفاوت نسخ با تخصيص و بدا .......... 37

ب . ضرورت آگاهى به دانش نسخ .......... 38

ج . اقسام نَسخ .......... 40

1 . اقسام نسخ به لحاظ ناسخ .......... 40

يك . نسخ قرآن به قرآن ..........41

توقيت حكم .......... 48

دو . نسخ قرآن به سنّت .......... 49

سه . نسخ سنّت به قرآن .......... 49

چهار. نسخ سنّت به سنّت .......... 53

2 . اقسام نسخ به لحاظ منسوخ .......... 54

يك . نسخ حكمْ بدون نسخ تلاوت .......... 54

دو . نسخ تلاوتْ بدون نسخ حكم.......... 55

ص: 733

سه. نسخ حكمْ همراه با نسخ تلاوت .......... 58

د . عالمان به نسخ .......... 59

ه- . تأويل ناسخ و منسوخ .......... 61

چند نكته .......... 61

جمع بندى .......... 62

منابع و مآخذ .......... 69

صيانت قرآن از تحريف در احاديث «الكافى» .......... 73

چكيده .......... 73

مقدّمه .......... 74

يك . كليّات (مفاهيم) .......... 76

الف . معناى لغوى تحريف .......... 76

ب . معناى اصطلاحى تحريف .......... 76

1 . تحريف معنوى آيات قرآن كريم .......... 77

2 . تحريف به معناى تغيير در برخى حروف و حركات .......... 78

3 . تحريف به معناى زياد شدن چيزى به قرآن اصلى (قرآن نازل) .......... 79

4 . تحريف به معناى كم شدن چيزى از قرآن نازل .......... 79

ج . استدلال بر ردّ تحريف قرآن .......... 83

1 . وعده الهى در حفظ قرآن كريم ، به عنوان ذكر نازل گشته .......... 83

2 . حديث ثقلين و حواله دادن پيامبر صلى الله عليه و آله امّتش را جهت رستگار شدن به... .......... 84

3 . عرضه احاديث به قرآن ، به عنوان معيار نقد .......... 85

4 . رواياتى كه مضمون آنها كامل بودن قرآنِ موجود در عصر ائمّه عليهم السلام است .......... 85

5 . اتّفاق علماى بزرگ شيعه بر عدم تحريف قرآن .......... 88

بررسى روايات مورد بحث «الكافى» .......... 91

1 . حديث اوّل .......... 92

2 . حديث دوم .......... 92

3 . حديث هفتم .......... 93

4 . حديث دوازدهم .......... 93

5 . حديث پانزدهم .......... 93

6 . حديث هجدهم .......... 93

7 . حديث چهلم .......... 94

8 . حديث هفتادم .......... 94

ص: 734

اصل احاديث .......... 94

1 . حديث هشتم .......... 95

2 . حديث بيست و سوم .......... 95

3 . حديث بيست و پنجم .......... 95

4 . حديث بيست و ششم .......... 95

5 . حديث بيست و هفتم .......... 95

6 . حديث سى و دوم .......... 96

7 . حديث چهل و سوم .......... 96

8 . حديث چهل و پنجم .......... 96

9 . حديث چهل و هفتم .......... 97

10 . حديث پنجاه و هشتم .......... 97

11 . حديث پنجاه و نهم .......... 97

12 . حديث شصتم .......... 98

13 . حديث شصت و چهارم .......... 98

بررسى و نقد روايات .......... 98

الف . سند روايات .......... 99

مباحث رجالى .......... 101

حديث اوّل .......... 101

حديث دوم .......... 104

حديث سوم .......... 104

حديث چهارم و پنجم .......... 106

حديث ششم .......... 106

حديث هفتم .......... 106

1 . معلّى بن محمّد .......... 107

2 . محمّد بن اورمة .......... 107

3 . على بن عبد اللّه .......... 108

4 . على بن حسّان .......... 109

5 . عبد الرحمان بن كثير .......... 110

حديث هشتم .......... 110

حديث نهم .......... 111

حديث دهم .......... 111

ص: 735

حديث يازدهم .......... 113

حديث دوازدهم .......... 113

حديث سيزدهم .......... 114

نتيجه گيرى .......... 114

ب. مفهوم روايات .......... 118

1 . دوگونه بودن نزول قرآن .......... 119

2 . نزول قرآن، همراه تفسير و تأويل .......... 120

يك . ديگر رواياتى كه در اين باب آمده است .......... 136

دو . در تعارض بودن غير از اين معنا، با برخى از مسلّمات دين .......... 136

سه . فهم مؤلّف كتاب «الكافى» از اين احاديث .......... 138

چهار . فهم علماى بزرگ و شارحان كتاب «الكافى» از اين احاديث .......... 140

چند يادآورى .......... 143

حسن ختام .......... 151

منابع و مآخذ .......... 152

تأمّلى در احاديث تحريف نماى «الكافى» .......... 157

چكيده .......... 157

درآمد .......... 158

واژه تحريف در لغت و اصطلاح .......... 158

سير انديشه تحريفْ ناپذيرى قرآن .......... 159

سلامت قرآن از تحريف در «الكافى» .......... 161

بررسى دسته اوّل روايات .......... 163

1 . قرآن ، معيار نقد انديشه ها و روايات .......... 164

2 . دشوارى ها در سرشت احاديث .......... 165

3 . ساختار قرآن و شيوه آموزه هاى وحى .......... 165

4 . سيره صحابه در نگارش شرح تفسيرى در متن مصحف .......... 167

5 . درك گونه هاى وحى .......... 168

6 . شناخت واژگان كليدى در احاديث .......... 170

7 . جامع نگرى در احاديث .......... 174

بررسى دسته دوم روايات .......... 177

منابع و مآخذ .......... 185

نفى برداشت تحريف از صحيحه هشام در «الكافى» .......... 193

چكيده .......... 193

ص: 736

درآمد .......... 194

الف . متن و اِسناد حديث .......... 195

ب . پاسخى مبتنى بر پژوهش در نُسَخ حديث .......... 197

1 . نُسخى با عبارت «سبعة آلاف آية» .......... 197

2 . نظريّه تقريبى بودن عدد .......... 198

3 . درنگى بر اين نظريّه .......... 198

ج . پاسخى مبتنى بر تحقيق در مفاد حديث .......... 200

1 . حمل بر معنايى اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى .......... 201

يك . نماى اجمالى اين تأويل .......... 201

دو . نماى تفصيلىِ تأويل .......... 201

2 . تأويل حديث در گفتار برخى محدّثان .......... 202

يك . گفتار شيخ صدوق .......... 203

دو . گفتار محدّث اُرمَوى .......... 204

سه . گفتار محدّث فيض .......... 204

3 . ساير شواهد نزول وحى بيانى .......... 205

يك . شواهد قرآنى .......... 205

دو . شواهد حديثى .......... 206

د . پاسخ مبتنى بر تدقيق در مبانى حجّيت حديث .......... 207

1 . عدم حجّيت هر حديثى با ظواهر معنايى اش .......... 208

2 . منع شذوذ حديث از حجّيت آن .......... 208

3 . دلايل بى اعتبارى اخبار شاذ .......... 210

يك . عدم جريان أصالة عدم السهو .......... 210

دو . مرجعيت كتاب و سنّت و عقل و وجدان .......... 210

منابع و مآخذ .......... 212

بررسى آراى كلامى اختلافىِ شيخ مفيد با نوبختيان با تكيه بر احاديث «الكافى» .......... 217

چكيده .......... 217

درآمد .......... 218

الف . استحقاقى يا تفضّلى بودن نبوّت و امامت .......... 221

ب . ولايت واليان ائمّه عليهم السلام ، به نص است يا اختيار؟ .......... 223

ج . معرفت امامان به همه صناعات و زبان ها .......... 224

1. آگاهى امام از زبانى خاص .......... 225

2. آشنايى امام به كتاب هاى آسمانى پيشين و علوم و سخنان پيامبران .......... 225

ص: 737

3. عمومات دال بر دامنه فراگير و گسترده دانش امام .......... 226

4. آگاهى امامان از زبان ديگر موجودات زنده .......... 226

5. امامان ، به عنوان حجّت خدا و شاهد او بر خلق، جامع تمامى كمالات .......... 226

د . ظهور معجزات و اعلام بر دست ائمّه عليهم السلام .......... 228

1. آگاهى هاى ائمّه عليهم السلام از امور غيبى .......... 229

2. دارا بودن اسم اعظم توسط ائمّه عليهم السلام .......... 229

3. مطيع بودن همه چيز براى ائمّه عليهم السلام .......... 229

4. وجود آيات پيامبران در نزد امامان عليهم السلام .......... 230

230 5. نشان دادن معجزه توسّط امام براى اثبات امامت خود .......... 230

6. وقوع معجزات از ائمّه عليهم السلام .......... 231

ه . ظهور معجزات به دست افراد منصوب ائمّه عليهم السلام اعم از خواص ، سفيران و ابواب .......... 232

و . شنيدن سخن فرشتگان ، بدون ديدن خود آنها توسّط امامان عليهم السلام .......... 234

ز . احوال پيامبران و امامان ، پس از وفات .......... 237

ح . گردآورى و تدوين قرآن .......... 238

ط . وعد و وعيد .......... 239

ى . معرفت و طاعت كفّار .......... 243

1. بسيارى از كفّار به خداى متعال شناخت دارند .......... 244

2. كفّار ، در بسيارى از افعال ، مطيع خدا هستند .......... 248

3. كفّار ، بر اين معرفت و طاعت ، در دنيا پاداش مى بينند .......... 248

ك . احباط و تكفير .......... 252

1 . تكفير .......... 254

2 . احباط .......... 257

ل . موافات .......... 259

م . گناهان صغيره و كبيره .......... 269

ن . اسما و احكام .......... 275

ديگر اختلافات .......... 288

جمع بندى .......... 289

منابع و مآخذ .......... 292

حقيقت ايمان و كفر در «شرح اُصول الكافى» ، از منظر ملاّ صالح مازندرانى .......... 301

چكيده .......... 301

درآمد .......... 301

الف . پيشينه تاريخى بحث ، در ميان فرقه ها .......... 302

ص: 738

1. خوارج .......... 303

2 . مرجئه .......... 303

3 . معتزله .......... 305

4 . اشاعره .......... 306

ب . تبيين مفهوم ايمان .......... 306

1 . ايمان در لغت .......... 306

2 . ايمان از ديدگاه عالمان شيعى .......... 307

3 . ديدگاه برخى از عالمان اهل سنّت .......... 309

ج . حقيقت ايمان در روايات ، از منظر ملاّصالح مازندرانى .......... 310

د . ارتباط ايمان و عمل ، از منظر شارح .......... 315

1 . استناد به آيات .......... 315

2 . استناد به روايات .......... 316

3 . تأثير عمل ، در تكامل ايمان .......... 319

4 . جمع بندى و داورى .......... 321

ه- . ارتباط ايمان و گناه .......... 323

1 . ديدگاه ملا صالح .......... 324

2 . دسته بندى روايات .......... 325

3 . جمع روايات .......... 330

و . تبيين مفهوم كفر .......... 332

1 . كفر در لغت .......... 332

2 . كفر در ديدگاه دانشوران .......... 333

3 . مفهوم كفر در روايات ، از نگاه شارح .......... 334

يك . كفر جحود .......... 334

دو . كفر نعمت .......... 337

سه . كفر به معناى ترك دستور خداوند .......... 338

چهار . كفر به معناى برائت جستن .......... 340

منابع و مآخذ .......... 341

جلوه مسائل زنان، در «الكافى» .......... 345

چكيده .......... 345

مقدّمه .......... 346

الف. انواع زنان .......... 347

1. زنان باايمان .......... 347

ص: 739

2. زنان مورد اعتماد .......... 349

3. زنان راوى .......... 351

ب. سفارش به مردان در رفتار با زنان .......... 352

1. گرامى داشت زنان .......... 352

2. نحوه انتخاب همسر .......... 354

3. مسئله كنيزان .......... 356

4. دورى جستن از زنان .......... 357

ج. عملكرد زنان .......... 359

1. پيشگامى زنان .......... 359

2. حضور در كنار مردان .......... 360

3. تساوى زنان و مردان .......... 361

نتيجه گيرى .......... 363

منابع و مآخذ .......... 365

به هنجارى و نابه هنجارى رفتار در روان شناسى معاصر و مقايسه آن با طبقه بندى «الكافى» .......... 367

چكيده .......... 367

الف . درآمد .......... 367

ب . ملاك هاى نابه هنجارى رفتار در روان شناسى .......... 368

ج . آشفتگى و ناهماهنگى .......... 374

د . در جستجوى علّت ها .......... 376

ه- . گذرى به آفاق ديگر .......... 380

1 . به هنجارى و نابه هنجارى در اخلاق .......... 381

2 . ديدگاه فيلسوفان .......... 383

3 . عالمان اخلاق اسلامى و آثار آنها .......... 385

گروه اوّل .......... 387

گروه دوم .......... 389

4 . اخلاق در جوامع حديثى .......... 391

و . «الكافى» : مبانى انسان شناسى و طبقه بندى صفات و رفتار .......... 393

منابع و مآخذ .......... 401

الف . فارسى .......... 401

ب . عربى .......... 402

ج . انگليسى .......... 403

نگاهى به طبيعت در احاديث «الكافى» .......... 405

ص: 740

چكيده .......... 405

درآمد .......... 406

الف . اهمّيت محيط زيست .......... 407

ب . چيستىِ طبيعت .......... 411

ج . تأثير طبيعت بر زندگى انسان .......... 413

د . طبيعت ، وسيله آگاه سازىِ انسان .......... 422

ه- . بحران هاى زيست محيطى و كژى هاى معنوى انسان .......... 423

و . فساد بر روى زمين .......... 426

ز . علل بحران هاى زيستْ محيطى .......... 428

1 . تغيير ديدگاه معرفتى آدميان در برخورد با محيط زيست .......... 428

2 . مصرف گرايى .......... 429

ح . رابطه اجرايى نشدن احكام الهى با محيط زيست .......... 430

ط . آمار روايات «الكافى» در باب طبيعت .......... 430

منابع و مآخذ .......... 433

آرمان شهر شيعى از منظر كلينى .......... 435

چكيده .......... 435

درآمد .......... 436

تلاش كلينى .......... 438

الف . جهان بينى كلينى .......... 438

ب . وصف وضع موجود .......... 439

ج . ويژگى هاى تكوينىِ شهروندان در آرمان شهر دينى و پيامدهاى آن .......... 440

د . مسئوليت شهروندان آرمان شهر دينى .......... 444

1 . آموختن علم دينى .......... 444

يك . اثبات حجّت .......... 445

دو . ثبوت تكليف .......... 445

سه . كوتاهى عمر .......... 445

چهار . ناپذيرفته بودن تأخير در آموزش .......... 445

2 . انجام دادن آگاهانه، باورمندانه و روشن بينانه مسئوليت ها .......... 446

ه- . تصوير كلينى از جامعه جاهلى .......... 446

يك . فقدان شناخت نسبت به كار خود .......... 446

دو . فقدان شناخت هدف .......... 446

سه . فقدان اطمينان به كار و هدف .......... 447

ص: 741

چهار . فقدان ايمان و تصديق .......... 447

1 . ويژگى هاى شهروند ترديدگر ، در نگاه كلينى .......... 447

2 . راه برون رفت از شهر جاهلى و حركت به سوى آرمان شهر دينى .......... 449

و . گردآورى و تنظيم مرام نامه آرمان شهر شيعى .......... 450

منابع و مآخذ .......... 453

ثقة الاسلام كلينى و مسئله مالكيّت .......... 457

چكيده .......... 457

درآمد .......... 458

الف . مالكيّت حقيقىِ امام بر همه موجودات .......... 462

ب . مالكيّت امام بر اراضىِ موات .......... 464

ج . نظريه مالكيّت طولىِ امام .......... 466

د . نظريّه ولايت تصرّف .......... 468

ه . نظريه ولايت حاكم .......... 470

نظريه مالكيّت عامّ امام .......... 473

نقد و بررسى نظريه .......... 477

منابع و مآخذ .......... 488

نخستين ها در «الكافى» .......... 491

چكيده .......... 491

مقدّمه .......... 492

كتاب هاى در موضوع «نخستين» .......... 492

نخستين ها .......... 500

شيوه كار .......... 500

يك. نخستين قياس كننده .......... 501

دو. نخستين معتقد به بداء .......... 502

سه. نخستين ايمان آورنده به پروردگار .......... 503

چهار. نخستين فرشته مؤمن .......... 504

پنج. نخستين فرشته ولايتْ مدار .......... 505

شش. نخستين پيامبر .......... 505

هفت. نخستين تصديق كننده راستگو .......... 505

هشت. نخستين تكذيب كننده دروغگو .......... 506

نه. نخستين سركِش .......... 506

ده. نخستين عوامل سركشى .......... 507

ص: 742

يازده. نخستين كافر .......... 508

دوازده. نخستين گرايش به همجنس .......... 508

سيزده. نخستين واردشونده به بهشت .......... 508

چهارده. نخستين وحى به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله .......... 509

پانزده. نخستين جمله كتب آسمانى .......... 509

شانزده. نخستين اجابت .......... 509

هفده. نخستين اجابت كننده دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله .......... 511

هجده. نخستين اجابت كننده دعوتِ منادى در آخر زمان .......... 512

نوزده. نخستين بيعت كننده با مهدى عليه السلام .......... 512

بيست. نخستين حج گزاران .......... 513

بيست و يك. نخستين تعميركننده كعبه .......... 514

بيست و دو. نخستين ممانعت در اجراى مراسم حج .......... 514

بيست و سه. نخستين تبويب حرم .......... 514

بيست و چهار. نخستين تلبيه گو .......... 515

بيست و پنج. نخستين كسى كه حقّش را غصب كردند ؛ ولى صبر كرد .......... 515

بيست و شش. نخستين دعوت كننده به خود .......... 516

بيست و هفت. نخستين ساقى .......... 516

بيست و هشت. نخستين پوشنده نعلين .......... 517

بيست و نه. نخستين موى سفيد .......... 517

سى. نخستين تغييردهنده واجبات .......... 517

سى و يك. نخستين كسى كه شهادت برده را نپذيرفت .......... 518

سى و دو. نخستين جداكننده دو شاهد .......... 519

سى و سه. نخستين بناكننده آتشكده .......... 519

سى و چهار. نخستين ظلم كنندگان به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله .......... 519

سى و پنج. نخستين فراخوان در روز قيامت .......... 520

سى و شش. نخستين سازنده كشتى .......... 520

سى و هفت. نخستين بيعت كننده با ابوبكر .......... 520

سى و هشت. نخستين پى كننده اسب .......... 522

سى و نه. نخستين تريدكننده .......... 522

چهل. نخستين پوشنده كفش صاف .......... 523

چهل و يك. نخستين رنگ ها در لباس .......... 523

چهل و دو. نخستين خورنده شِكر .......... 524

ص: 743

چهل و سه. نخستين نماز واجب .......... 524

چهل و چهار. نخستين مسجد .......... 525

چهل و پنج. نخستين مخلوق .......... 526

چهل و شش. نخستين هديه به مؤمن .......... 526

چهل و هفت. نخستين عمل مورد محاسبه .......... 527

چهل و هشت. نخستين عمل مورد پاداش .......... 527

چهل و نه. نخستين خوراك براى گشودن افطار .......... 527

پنجاه. نخستين نيكى پدر به فرزند .......... 528

پنجاه و يك. نخستين خوراك براى نفاس .......... 528

پنجاه و دو. نخستين پرسش خداوند .......... 528

پنجاه و سه. نخستين محكوميت در قيامت .......... 528

پنجاه و چهار. نخستين پرسش نكير و مُنكَر .......... 529

منابع و مآخذ .......... 530

بررسى اشعار كتاب «الكافى» .......... 537

چكيده .......... 537

مقدّمه .......... 537

اشعار .......... 539

جمع بندى .......... 550

منابع و مآخذ .......... 551

فهرست ها.......... 555

فهرست آيات.......... 557

فهرست احاديث.......... 580

فهرست اعلام.......... 613

فهرست اديان، فرقه ها و مذاهب.......... 675

فهرست اديان، فرقه ها و مذاهب.......... 675

فهرست جمعيت ها و قبيله ها.......... 679

فهرست مكان ها.......... 689

فهرست زمان ها.......... 696

فهرست شعرها.......... 703

فهرست نام كتاب هاى موجود در متن.......... 705

فهرست تفصيلى .......... 733

ص: 744

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109