سرشناسه : کنگره بین المللی بزرگداشت ثقةالاسلام کلینی(ره) (1388 : شهرری)
عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات فارسی کنگره بین المللی ثقه الاسلام کلینی/ ویراستار حسین پورشریف.
مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: سازمان اوقاف و امور خیریه، اداره کل اوقاف و امور خیریه استان قم، 1387.
مشخصات ظاهری : 5ج.
فروست : پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 192.
مجموعه آثار کنگره بین المللی بزرگداشت ثقه الاسلام کلینی؛ 40، 41، 42، 43، 44.
شابک : 64000 ریال
یادداشت : کتابنامه.
مندرجات : ج.1. مباحث کلی.- ج.2. مباحث کلی.- ج.3. مصادر و اسناد کافی.- ج.4. مباحث فقه الحدیثی.- ج.5. مباحث فقه الحدیثی.
موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- کنگره ها
موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- نقد و تفسیر
موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی -- نقد و تفسیر
موضوع : محدثان شیعه -- ایران -- کنگره ها
شناسه افزوده : پورشریف، حسین، 1354 -، ویراستار
رده بندی کنگره : BP129 /ک8ک2057 1388
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : 1 8 8 5 5 3 6
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
تأمّلى در باب حجّت اصول «الكافى» .......... 7
محمّدعلى سلطانى
مسئله نَسخ ، در كتاب «الكافى» و ديدگاه كلينى .......... 33
محمّد فاكر ميبدى
صيانت قرآن از تحريف در احاديث «الكافى» .......... 73
محمود كريميان
تأمّلى در احاديث تحريف نماى «الكافى» .......... 157
فتح اللّه نجّارزادگان
نفى برداشت تحريف از صحيحه هشام در «الكافى» .......... 193
محمّد احسانى فر لنگرودى
بررسى آراى كلامى اختلافىِ شيخ مفيد با نوبختيان با تكيه بر احاديث «الكافى»··· 217
على نقى خدايارى
حقيقت ايمان و كفر در «شرح اُصول الكافى» ، از منظر ملاّ صالح مازندرانى .......... 301
زهرا بهدانى
جلوه مسائل زنان، در «الكافى» .......... 345
مريم غفّارى جاهد
به هنجارى و نابه هنجارى رفتار در روان شناسى معاصر و مقايسه آن ، با طبقه بندى «الكافى» .......... 367
دكتر محمود گلزارى
ص: 5
نگاهى به طبيعت در احاديث «الكافى» .......... 405
فرّخ رنگرز
آرمان شهر شيعى از منظر كلينى .......... 435
محمّد باغستانى كوزه گر
ثقة الاسلام كلينى و مسئله مالكيّت .......... 457
محمّد سروش محلاّتى
نخستين ها در «الكافى» .......... 491
محمّدرضا زادهوش
بررسى اشعار كتاب «الكافى» .......... 537
باقر قربانى زرّين
فهرست ها .......... 555
ص: 6
تأمّلى در باب حجّت اصول «الكافى»
محمّدعلى سلطانى
فضاى اختناق بعد از شهادت امام حسين عليه السلام موجب شد كه جريان امامت در بين شيعيان ، با مقوله اختفا و پنهانكارى آميخته شود و در نتيجه ، گرايش هاى مختلفى در بين شيعيان شكل گرفتند . در كتاب الكافى ، رواياتى آمده است كه بيانگر نام بردن از امامان شيعه به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام است. آيا اين روايات ، درست اند؟ اين روايات با موضوع ناآگاهى بسيارى از ياران ائمّه عليهم السلام از نام امامان ، چگونه قابل جمع هستند؟ در اين نوشته ، موضوع پيگيرى شده در روايات از نظر سند و محتوا ، مورد بررسى قرار گرفته است و احتمالاتى براى تبيين مسئله ، ارائه شده است.
كليدواژه ها : امامان دوازده گانه، واقفيه، تحيّر، تئورى امامت، نصّ بر امام .
بعد از شهادت امام حسين عليه السلام ، قيام هاى گوناگون ، بويژه از ناحيه علويان ، موجب توجّه حاكمان وقت به جريان تشيّع به عنوان كانون قيام ها و شورش ها گشت. اين توجّه ، پنهانكارى ، زندگى سرشار از تقيّه و مخفيكارى را بر شيعيان ، مستولى ساخت. در اين راستا ، پيشوايان دينى شيعه ، بيش از همه به وسيله حكومت ، زير نظر قرار گرفتند و در سخن گفتن و اعلام موضع ، رفتار و كردار ، در تنگناى بيشترى قرار گرفتند . از اين رو ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام جريان هاى گوناگون فكرى و
ص: 7
اعتقادى ، در بين شيعيان ، زمينه رشد پيدا كرد. اين اختلاف ها و گرايش ها ، به طور عمده در زمينه رهبرى و امامت بود و اختلاف در حوزه مسائل فرعى و بخصوص مباحث فقهى ، كمتر زمينه ظهور پيدا مى كرد. اين اختلاف ها و گرايش هاى فرقه اى در بين شيعيان ، باعث مى شد تا پس از درگذشت هر كدام از امامان عليهم السلام ، پيروان امام پيشين
به گروه ها و فرقه هاى مختلفى تقسيم مى شدند. اين اوضاع ، بعضى وقت ها به خاطر عوامل سياسى و بخصوص سختگيرى حاكميت وقت ، بسيار حاد مى شد و موجب تفرقه و گرايش هاى افزون ترى مى گشت.
بديهى است كه مجهول بودن نام و نشان پيشواى بعدى براى توده مردم ، نقشى جدّى در اين سر در گمى داشت و از مطالعه اين اختلاف ها و گرايش ها ، مى توان چنين استنباط كرد كه براى توده شيعيان ، نام امامان و شمارِ آنان ، مبهم بود و از آن ،
آگاهى نداشتند. طبيعت قضيه نيز چنين اقتضايى را داشت ؛ امّا نكته اى كه چنين استنباطى را به چالش مى كشد ، وجود روايات بسيارى است كه بيانگر مشخّص بودن نام و نشان و شمارِ امامان شيعه ، از زمان حيات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و بر زبان آمدن آنها به وسيله ايشان و على عليه السلام است .
مرحوم كلينى ، در كتاب حجّت اصول الكافى ، باب مستقلّى گشوده و در آن ، بيست روايت در اين باره ، نقل كرده كه گواه بر اين امر است. مقتضاى وجود اين روايات در ميان شيعه ، عدم تفرقه و چندگانگى است ؛ امّا چنين اتّحادى ، نه تنها به وجود نيامد ؛
بلكه چنان كه آمد ، پس از درگذشت هر كدام از امامان عليهم السلام گرايش هاى جديدى به وجود آمد. مرحوم شيخ مفيد ، گزارش خواندنى و عبرت آميزى از اين اختلاف ها و تجديد آن پس از درگذشت هر امامى ، آورده است. اين گزارش مفصّل را مى توان در كتاب وى ، ديد .(1) شيخ مفيد ، در اين گزارش ، تفرقه شيعيان پس از درگذشت هر
ص: 8
امامى را مى آورد و آن گاه به باطل بودن اين فرقه ها مى پردازد و در نهايت ، عقايد شيعه اثنا عشرى را اثبات مى كند.
اين اختلاف هاى عميق و گسترده ، خواننده را نسبت به روايات و گزارش هايى كه در آنها نام معصومان عليهم السلام به طور كامل آمده و شمارِ معصومان را مشخّص كرده ، با تأمّل ، مواجه مى كند و اين پرسش جدّى را فرا رو مى نهد كه : اگر نام و شمارِ معصومان عليهم السلام معلوم و مشخّص بوده و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يا امام على عليه السلام آن را بيان كرده اند ، چرا اين همه اختلاف و تشتّت در آرا و عقايد به وجود آمده است؟
اين پرسش ، از سويى اقتضا مى كند كه نگاهى دقيق و با تأمّل به روايات اين بخش انداخت و درستى و نادرستى اين گزارش ها را مورد بررسى قرار داد و از سوى ديگر ، اين پرسش را مطرح مى كند كه : آيا بودن و نبودن نام امامان در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام ، ضرورت داشته است ، به گونه اى كه اگر چنين اتّفاقى ثابت نشود ، براى حقّانيت شيعه ، مشكلى پيش مى آيد؟ از سوى ديگر ، آيا بايد همه اين روايات ، با همه گستردگى اى كه دارند ، درست باشند تا اثبات شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله وعلى عليه السلام ، نام جانشينان خود را يادآور شده اند؟ و اگر اين روايات ، بدون هر گونه تعصّب بيجا مورد نقد واقع شوند و معلوم گردد كه اندكى از اين روايات ، درست هستند و بسيارى از آنها هم نادرست و دستِ كم ، غير قابل استنادند و همان اندك روايات در اين خصوص ، بسنده است ، آيا اين امر ، ايرادى به وجود مى آورد؟ بايد گفت : اگر مشخّص شود كه فقط اندكى از اين روايات درست هستند ، اين امر ، پيدايش اختلاف ها و تشتّت در بين شيعيان در باره امامان را هم قابل دفاع مى سازد .
همچنين در اين باره ، اين فرضيه نيز قابل طرح است كه سلسله امامان ، براى خود آنان مشخّص بوده و براى مثال ، امام حسن عليه السلام خود مى دانست كه امامت در نسل برادرش امام حسين عليه السلام ادامه خواهد يافت و اين ، از قبل مقرّر شده بوده است ؛ امّا هيچ لزومى نبوده كه اين موضوع ، در خارج از دايره محدود خودِ آن بزرگواران
ص: 9
هم مطرح شود.
اين فرضيه را مى توان از چند نظر ، قابل دفاع دانست ؛ زيرا در اين فرض ، موضوع حفاظت جان امامان بسيار بهتر قابل اجراست. از طرف ديگر ، ما مى دانيم كه برخى از امامان شيعه ، در سنين پايين به امامت رسيده اند و بديهى است كه اين انتخاب ، در صورتى مى تواند قابل دفاع باشد كه ما ، شايستگى هاى امامت را امرى اكتسابى ندانيم ؛ زيرا انسان ، شايستگى هاى اكتسابى را در طول زمان به دست مى آورد و زمانى كه فردى در سنين پايين ، شايسته امامت است ، مفهوم آن اين است كه اين شايستگى ها ، منبعى فراتر از اكتساب داشته است و امرى موهوبى است. اگر اين شايستگى ها را امر موهوبى بدانيم ، كه مى دانيم ، موضوع معيّن بودن تعداد و حتّى شخص امامان قبل از تولّد آنان ، براى خود آن سلسله ، امرى كاملاً معقول و درست است ؛ امّا بيان آن براى ديگران ، نه تنها لزومى ندارد ، كه از نظر تحليل عقلى نيز چندان قابل دفاع هم نيست ؛
زيرا وقتى از قبل براى همه مشخّص باشد كه فردى جانشين امام پيشين است ، براى دشمنان وى - كه كم هم نبودند - ، بسيار راحت خواهد بود كه وى را به گونه اى از بين ببرند.
به ايرادى كه براى موضوع مشخّص بودن نام و شخص امامان پيش مى آيد ، نمى توان پاسخى جز اين داد كه امر را مستند به قدرت الهى بكنيم و بگوييم : خداوند ، از راه خارقِ عادت ، آنان را نگه داشته است و نگذاشته كه پيش از موعد ، از دنيا بروند. به نظر مى رسد كه اگر ما در مورد عدم لزوم اعلان عمومى پيش از موعد نام امامان عليهم السلام ، تأمّل بيشترى بكنيم و بگوييم اين امر با آن كه براى خود امامان معلوم بود ؛ امّا آنان لزومى نمى ديدند كه براى ديگران ، اعلام كنند و عدم اعلام نام آنان را براى حفاظت از جان جانشينانشان ، لازم مى ديدند و تنها زمانى به اين امر اقدام مى كردند كه احساس مى كردند زمان اعلام آن ، فرا رسيده است ، فرضى را مطرح كرده ايم كه كمترين ايراد را مى تواند داشته باشد. در اين صورت ، آن اندك رواياتى كه از نظر سند و متن در
ص: 10
مورد اعلام نام امامان قابل دفاع هستند، به مواردى حمل مى شوند كه امامى نسبت به فردى ، اطمينان كامل داشته و مى دانسته كه موضوع ، همچنان پنهان خواهد ماند و در حقيقت ، افشاى نام امامان بعدى براى اين قبيل افراد اندك براى انتشار موضوع نبود و جنبه تبليغى نداشت.
در پرتو اين تأمّلات ، به رواياتى كه مرحوم كلينى در اين خصوص ، در كتاب حجّت الكافى نقل كرده ، مى پردازيم. پيش از آغاز اين بررسى ، يادآور مى شويم كه غير از مرحوم كلينى ، محدّثان ديگر در متون روايى خود ، احاديث فراوانى آورده اند كه شمارى از آنها ، قابل دفاع هستند و اگر در بررسى روايات منقول در الكافى به اين نتيجه رسيديم كه فقط يكى از اين بيست روايت ، قابل دفاع است ، اين امر به اين معنا نيست كه موضوع ، پايان يافته است و ديگر روايت قابل تمسّكى وجود ندارد ؛ زيرا در كتب ديگر حديثى، روايات قابل دفاع ، وجود دارد ؛ ولى از حوزه تحليل اين نوشته در خصوص روايات موجود در الكافى در باب تعيين نام امامان عليهم السلام ، بيرون است و بايد در نوشته ديگرى به آن پرداخت.
در اين بررسى ، پس از گزارش محتواى هر كدام از روايات ، نكات قابل تأمّل در آن ، يادآورى مى شود:
1 . نخستين روايت باب را احمد بن محمّد برقى ، از ابو هاشم داوود بن قاسم جعفرى ، از امام جواد عليه السلام نقل مى كند. در اين گزارش ، امام جواد عليه السلام مى فرمايد كه امير مؤنان عليه السلام به همراه حسن بن على عليه السلام و سلمان ، وارد مسجد مى شوند. در مسجد ، مردى خوش چهره و خوش پوش ، نزد امام على عليه السلام مى آيد و به وى ، سلام مى كند و چندين پرسش را مطرح مى كند و يادآور مى گردد كه اگر به اين پرسش ها پاسخ گويى ، خواهيم فهميد كه تو نسبت به ديگران ، برتر بودى و آنان ، حقّ تو را از تو گرفته اند ،وگر نه ، با آنان فرقى نخواهى داشت. پرسش هاى اين شخص - كه پس از خروج از مسجد و ناپديد شدن ، معلوم مى شود كه خضر عليه السلام بوده - ، عبارت بودند از :
ص: 11
يك . وقتى كسى مى ميرد ، روحش كجا مى رود؟
دو . انسان ، چگونه چيزى را فراموش مى كند و يا آن را به ياد مى آورد؟
سه . چه طور فردى ، شبيه عموها و يا دايى هايش مى شود؟
امام حسن عليه السلام به توصيه امام على عليه السلام به پرسش هاى خضر عليه السلام پاسخ مى دهد و او ، به اداى شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصياى وى ، با ذكر نام آنان مى پردازد. آنچه از اين گزارش ، مورد نظر اين بحث است ، نام بردن از امامان دوازدگانه توسّط خضر عليه السلام و نقل آن توسّط امام جواد عليه السلام است.
در اين روايت ، چند نكته قابل تأمّل به شرح زير ، وجود دارد :
روايت را احمد بن خالد برقى ، از ابو هشام نقل مى كند. در اين نقل ، فردى به نام احمد بن ابى عبد اللّه وجود دارد . وى ، گر چه از بزرگان حديث بود ؛ امّا گويا در دوران حيرت ، مدّتى در تحيّر بود. اين احتمال را مرحوم اردبيلى در جامع الرواة ، از قول سيّد جليل تفرشى در كتاب نقد الرجال ، نقل مى كند و سيّد ، آن را از پرسش و پاسخى كه بين محمّد بن يحيى و استادش محمّد بن حسن صفّار ، در ذيل نقل روايت ديگرى - كه مرحوم كلينى ، آن را به عنوان روايت دوم باب آورده است - ، استنباط مى كند.
2 . در ذيل روايت دوم ، آمده است : محمّد بن يحيى مى گويد: به محمّد بن حسن گفتم: اى ابو جعفر! دوست داشتم كه اين روايت ، از طريق كسى جز احمد بن ابى عبد اللّه ، نقل مى شد و محمّد بن حسن صفّار ، در پاسخ مى گويد: اين روايت را ده سال قبل از دوره حيرت ، برايم نقل كرده است.
مرحوم تفرشى ، معتقد است كه در اين نكته ، دلالتى بر اين است كه احمد بن ابى عبد اللّه ، متحيّر گشته بود.(1)
ص: 12
اگر اين استنباط تفرشى درست باشد ، بايد گفت : ناقل اصلى روايت از ابو هاشم ، خود به مضمون روايت ، باور نداشته است ؛ و گر نه محتواى روايت ، چنان واضح نام امامان را بيان مى كند كه جايى براى تحيّر نمى ماند. امّا مى توان اين نكته را هم در نظر گرفت كه سخن صفّار ، الزاماً به اين معنا نيست كه احمد بن ابى عبد اللّه ، به تحيّر افتاده بود ؛ چون احتمال دارد كه در زندگى احمد بن ابى عبد اللّه ، حادثه ديگرى پيش آمده بود كه موجب پايين آمدن اعتماد راويان به وى گشته بود . صفّار مى گويد : اين نقل ، خيلى قبل تر از اين بحث ها بوده و «ده سال قبل از حيرت»، فقط بيانگر قدمت روايت است ، نه اين كه احمد بن ابى عبد اللّه به حيرت افتاده باشد.
البته در خصوصيّات احمد بن محمّد بن خالد ، اين ويژگى بوده كه وى در عين حال كه فردى قابل اعتماد بود ، از افراد ضعيف ، بسيار روايت مى كرد و به مراسيل ، اعتماد داشت .(1) مرحوم ابن غضائرى - كه طعن قمى ها را بر احمد بن محمّد بن خالد ، نقل مى كند - ، مى گويد:
طعن بر خود وى نيست ؛ بلكه طعن بر كسانى است كه وى از آنان ، نقل مى كند .(2)
در باره اين روايت ، اين احتمال هم وجود دارد كه ابو هاشم احمد بن محمّد را نديده است ؛ بلكه آن را از كتاب منسوب به وى ، نقل كرده است.
از سند روايت كه بگذريم ، محتواى روايت نيز از استوارىِ چندانى برخوردار نيست و بيشتر به داستان مى ماند ، نه يك حقيقت. در اين داستان ، خضر عليه السلام مى خواسته موضوع امامت را براى چه كسى روشن كند؟ براى على بن ابى طالب عليه السلام يا امام حسن عليه السلام يا سلمان فارسى؟! هر كدام از اينان ، اطّلاعات لازم را داشتند و نيازى به حضور و گزارش خضر عليه السلام نبوده است .
ص: 13
روايت دوم باب ، همان روايت اوّل است كه مرحوم كلينى ، آن را از طريق محمّد بن يحيى ، نقل مى كند و در ذيل اين روايت ، سخن مورد استناد سيّد تفرشى وجود دارد .
3 . روايت سوم ، روايت ابو بصير است كه عبد الرحمان بن سالم ، از وى نقل مى كند. مضمون روايت ، چنين است كه ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه ايشان ، روزى به جابر بن عبد اللّه انصارى مى گويد: «پرسشى از تو دارم . چه وقت را مناسب مى دانى تا نزد تو بيايم و پرسشم را مطرح كنم؟» .
جابر مى گويد : هر وقت كه دوست داشتى.
امام عليه السلام در يكى از اوقات با وى ، خلوت مى كند و از او مى خواهد كه از جريان لوحى كه در دست فاطمه عليهاالسلام بوده و جابر آن را ديده، به وى خبر دهد و محتواى آن را گزارش كند.
جابر مى گويد: به هنگام تولّد امام حسين عليه السلام ، خدمت مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام رسيده و تولّد وى را تبريك گفته است. در دست زهرا عليهاالسلام ، لوحى سبزْ رنگ مشاهده كرده كه بر آن ، نوشته اى درخشان بود. جابر ، زهرا عليهاالسلام را سوگند مى دهد كه جريان اين لوح را برايش بيان كند و زهرا عليهاالسلام مى گويد كه اين لوح را خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله هديه داده و در آن ، نام پدرش و شوهرش و پسرانش و اوصياى او از ذرّيه اش آمده است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به ايشان داده تا به وى ، بشارت دهد.
جابر ، از فاطمه عليهاالسلام مى خواهد كه به وى اجازه دهد تا از آن لوح ، نسخه بردارى كند و فاطمه عليهاالسلام نيز اين اجازه را به او مى دهد و جابر ، از مطالب آن لوح ، نسخه بردارى مى كند.
امام باقر عليه السلام از جابر مى خواهد كه نسخه خود را به وى نشان دهد . جابر به همراه امام باقر عليه السلام و فرزند بزرگوار ايشان امام صادق عليه السلام به منزل خود مى رود و در آن جا ،نسخه را به آنها نشان مى دهد. امام باقر عليه السلام از جابر مى خواهد تا به نسخه نگاه كند .
ص: 14
سپس مطالب آن را از پيشِ خود مى خواند و جابر ، هيچ گونه اختلافى بين نسخه خود و قرائت امام باقر عليه السلام نمى بيند. آن گاه ، جابر ، متن لوح را - كه نامه اى از خداوند به پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله بوده است
- نقل مى كند. در اين نامه ، نخستْ تهديدى بسيار سخت و جدّى عليه منكران خداوند متعال ، مطرح مى شود و پس از آن ، پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شده و يادآورى مى گردد كه خداوند ، پس از هر پيامبرى ، اوصيايى را مى فرستد و وصىّ پيامبر اسلام را برتر از همه اوصيا قرار داده است. پس از آن ، با نام بردن از هر كدام از امامان عليهم السلام مهم ترين حوادث زندگى و شرايط اجتماعى و برخورد جامعه با آنان را به صورت كلّى ، بيان مى كند و در نهايت ، از شرايط بسيار سختى كه در انتظار ياران امام زمان عليه السلام است ، ياد مى كند. در پايان نيز از قول ابو بصير ، خطاب به عبد الرحمان بن سالم مى آورد كه : اگر در زندگى ات ، جز همين حديث را نشنيده بودى ، برايت بسنده بود . سپس توصيه مى كند كه آن را از نظر نااهلان ، دور بدارد.
در اين روايت ، شخصى به نام «عبد الرحمان بن سالم» ، وجود دارد. اين شخص ، بنا به نظر ابن داوود و ابن غضائرى ، فردى ضعيف است.(1) پدرش سالم بن عبد الرحمان ، فردى موثّق بوده كه به كتاب فروشى ، اشتغال داشته است ؛ امّا فرزندش از اعتبار لازم برخوردار نبوده است .
فرد ديگرى كه در سند اين روايت ، وجود دارد ، «بكر بن صالح رازى» است. اين شخص نيز ، بنا به اعتقاد غضائرى ، فردى به شدّت ضعيف است كه همواره ، به نقل چيزهاى شگفت و غريب مى پردازد .(2)
محتوا و شكل گزارش نيز ، چندان استوار نيست. اگر چنين نامه اى با اين وضوح و اهمّيت وجود داشته است . چرا زهرا عليهاالسلام آن را تنها در اختيار جابر ، قرار داده است؟
ص: 15
آيا شخصيّت هاى بزرگى چون سلمان ، ابو ذر ، مقداد و ديگر اصحاب ، در آن حدّ از اعتبار نبودند كه از چنين سند مهمّى آگاهى داشته باشند؟
آيا اعلانِ چنين سند مكتوبى كه از سوى خداوند خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله ارسال شده است ، نمى توانست در آغاز دوره پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از بسيارى از اختلاف ها و كشمكش ها جلوگيرى كند؟
چرا زهرا عليهاالسلام در هيچ كدام از احتجاج هاى خود عليه خليفه اوّل ، از چنين سند مهم و روشنى نام نبرده است و بدان ، استدلال نكرده است؟
در پايان اين سند ، ابو بصير ، توصيه مى كند كه سند را تنها در اختيار افراد اهل قرار بدهد . بنا بر اين ، پيداست كه موضوع تنها بايد در بين شيعيان خالص و قابل اعتماد ، مطرح شود . اگر چنين است ، چه فايده اى بر اين سند مترتّب است ؛ زيرا براى چنين افرادى ، گفتار امام صادق و امام باقر عليهماالسلام ، كافى است و ضرورتى ندارد كه امام باقر عليه السلام دانسته خود را با مكتوبى كه نزد جابر است ، مستند سازد. آيا براى شيعيان ناب ، نقل جابر ، معتبرتر از سخن امام باقر عليه السلام است كه آن امام عليه السلام مجبور مى گردد از مقابله كردن محفوظات خود با مكتوب جابر ، براى شيعيان ، اطمينان ايجاد كند؟!
با آن كه جابر بن عبد اللّه انصارى ، از علاقه مندان به اهل بيت عليهم السلام بوده و طبيعى است كه نسبت به پيروزى جريان شيعه ، حسّاسيت مثبت داشته باشد ، پس چرا چنين سند ارزشمندى را ساليان سال ، مخفى نگه داشته است؟ و اگر امام باقر عليه السلام آن را افشا نمى كرد ، جابر آن را براى هميشه ، مكتوم نگه نمى داشت؟ و اگر چنين مى شد ، خطاى بزرگ و غير قابل بخششى از جابر ، سر نمى زد؟
آيا ابو بصير ، از اهمّيت اين سند ، غافل بوده كه آن را تنها در اختيار فرد ضعيفى چون عبد الرحمان بن سالم ، قرار داده است؟ اهمّيت و ارزش اين سند ، اقتضا مى كرد كه افراد و شخصيّت هاى بزرگ شيعى ، از آنْ اطّلاع حاصل كنند.
ارزش و اهمّيت اين سند ، با توجّه به آن كه به طور مستقيم از جانب خداوند به
ص: 16
عنوان هديه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داده شده و در آن ، آگاهى هاى روشنى نسبت به اوصياى پيامبر خدا وجود دارد ، به مراتب از حوادثى چون غدير خم ، بيشتر است . پس چرا چنين فراموش شده و بعدها ، شخصيت هاى كم اعتبارى چون بكر بن صالح و عبد الرحمان بن سالم ، آن را آشكار مى كنند؟
از مجموع اين نكات ، مى توان گمانه زنى كرد كه روايت ، نبايد گزارش درستى باشد و بهتر است در انتساب آن به فرد معتبرى چون ابو بصير و از طريق ايشان به امام صادق عليه السلام تأمّل كرد.
4 . چهارمين روايت در اين باب ، گزارشى است كه از طريق «ابان بن ابى عيّاش» ، از «سليم بن قيس» ، نقل شده است. در اين گزارش ، عبد اللّه بن جعفر طيّار مى گويد: به همراه امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام ، عبد اللّه بن عباس ، عمر بن اُمّ سلمه و اسامة بن زيد ، در نزد معاويه بوديم. بحثى بين ما در گرفت و من گفتم كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «من ، بر مؤنان ، از خود آنان ، اَولى هستم و على بعد از من ، بر آنان اَولى است و آن گاه ، يكْ يكِ امامان شيعه را يادآورى كرده ، تأكيد مى كند كه آنان ، بر مؤنان از خودشان ، اَولى هستند. آن گاه عبد اللّه ، افراد ياد شده را بر سخن خود ، گواه مى گيرد و آنان ، گواهى مى دهند.
سليم بن قيس مى گويد : اين روايت را از ابو ذر ، سلمان و مقداد هم شنيده است .
نكات قابل توجّه در اين روايت را مى توان به شرح زير ، يادآورى كرد:
ابان بن ابى عيّاش كه روايت را از سليم نقل مى كند ، از راويان غيرِ معتبر است.(1) وى ، از شيعيان نيست و عامى مذهب است و علماى اهل سنّت نيز وى را تضعيف كرده اند و حديث وى را «متروك» ، اعلام داشته اند.
ابان مى گويد كه سليم بن قيس هلالى - كه از ياران على عليه السلام بود - ، به خاطر ترس از
ص: 17
حَجّاج ، به ايران گريخت و ميهمان وى گشت. به هنگام وفات، سليم ، وى را خواست و براى حقّ مهمان نوازى كه ابان بر عهده سليم داشت ، كتابش را به وى تسليم كرد. بنا بر اين ، كتاب ياد شده ، تنها در دست ابان ، قرار مى گيرد و ابان ، همان گونه كه يادآور شديم ، فردى غير قابل اعتماد است . شمارى بر اين باور هستند كه كتاب سليم ، وجود خارجى نداشته و ابان ، آن را ساخته و به سليم ، نسبت داده است. اگر اين ديدگاه را هم نپذيريم ، در غير موثّق بودن ابان ، ترديدى نيست.
اين كتاب ، بعد از ابان ، به دست عمر بن اُذَينه ، رسيده است و تنها روايت كننده از ابان ، عمر بن اذينه است كه بنا بر گزارش مقدّمه كتاب ، ابان ، يك ماه قبل از درگذشتش ، عمر بن اُذَينه را مى خواهد و به او مى گويد : من خوابى ديده ام . سپس خواب خود را برايش نقل مى كند و آن گاه ، كتاب را به او مى دهد و مى گويد كه سليم ، آن را براى امام زين العابدين عليه السلام خوانده و وى ، آن را تصديق كرده است. خود عمر بن اُذَينه ، فرد معتبرى است و در اواخر عمرش ، از شرّ مهدى عبّاسى به سمت يمن گريخت. اگر اين گزينه را نپذيريم كه ابان ، اين كتاب را ساخته ، اين احتمال وجود دارد كه ديگران ، پس از وى به چنين كارى دست يازيده و آن را به فردى نسبت داده اند كه از دسترس ، دور بوده و امكان تحقيق در مورد صحّت و عدم صحّت آن وجود نداشت .
در هر صورت ، اين نقل ، از اعتبار چندانى برخوردار نيست ؛ امّا از نظر محتوا ، اگر اسامة بن زيد ، در اين جمع حضور داشت و به گفتار عبد اللّه بن جعفر ، گواهى مى داد ، ديگر جايى براى «توقّف» وى باقى نمى مانْد و نبايد خود را از صحنه كنار مى كشيد و لازم بود كه على عليه السلام را همراهى كند . اُسامه ، كسى نبود كه از درگيرى ، ترسى داشته باشد. وى مرد جنگ بود. بنا بر اين ، بايد موضوع ديگرى اسامه جوان را - كه بسيارى از تلاش هاى على بن ابى طالب عليه السلام را نديده بود - به كناره گيرى كشانده باشد كه ظاهرا همان ابهامى بود كه وى در اين باره داشت.
ص: 18
5 . روايت بعدى باب ، به نقل از حيّان سرّاج ، از داوود بن سليمان كسايى ، از ابو طفيل است. در اين روايت ، ابوطفيل مى گويد كه در جريان درگذشت ابو بكر و روز بيعت با عمر ، حضور داشته است و على عليه السلام هم در گوشه اى نشسته بود كه جوانى يهودى از فرزندان هارون آمد و از عمر پرسيد : آيا تو آگاه ترين فرد نسبت به كتاب و پيامبرِ مسلمانان هستى؟
عمر ، با اشاره سر، آن را نفى كرد. جوان گفت: من نزد تو آمده ام و پرسشى دارم ؛ زيرا در دينم ترديد دارم.
عمر ، على بن ابى طالب عليه السلام را نشان داد. وى نزد على عليه السلام آمد و گفت: من دو ، سه سؤل و يك ، يك سؤل دارم.
على عليه السلام فرمود: «چرا نمى گويى هفت سؤل دارم؟!» .
جوان گفت: نخست ، سه پرسش دارم . اگر آنها را پاسخ گفتى ، سه پرسش ديگر دارم و آن گاه ، پرسش نهايى را خواهم كرد . پرسش ها به اين شرح است: اوّلين خونى كه به زمين ريخته شد ، خون چه كسى بود؟ اوّلين چشمى كه گريست ، كدام چشم بود؟ اوّلين چيزى كه بر روى زمين لرزيد ، چه بود؟
وقتى على عليه السلام به اين سه پرسش پاسخ مى دهد ، وى سه پرسش ديگر خود را به اين ترتيب ، مطرح مى كند: محمّد صلى الله عليه و آله ، چند امامِ عادل دارد؟ محمّد صلى الله عليه و آله ، در كدام بهشتْ سكونت دارد؟ چه كسانى در بهشت ، با وى ساكن هستند؟
على عليه السلام در پاسخ به اين پرسش ها ، مى فرمايد:
محمّد صلى الله عليه و آله ، دوازده امام عادل دارد كه انسان هاى استوارى هستند و مخالفت و موافقتِ كسى هم در آنان ، تأثيرى ندارد و همان دوازده امام ، در بهشت ، با او ساكن هستند .
جوان يهودى مى گويد : درست گفتى. من اين موضوع را در نوشته هاى پدرم هارون عليه السلام ديدم كه برادرش موسى عليه السلام به وى املا كرده و هارون ، به خطّ خودش آن
ص: 19
را نوشته است.
آن گاه ، مرد يهودى ، آخرين سؤل خود را اين گونه مطرح مى كند كه : وصىّ محمّد صلى الله عليه و آله ، چند سال بعد از وى ، زنده مى ماند؟ و آيا او را مى كُشند يا به مرگ طبيعى مى ميرد؟
على عليه السلام مى فرمايد:
وصىّ محمّد صلى الله عليه و آله ، به طور دقيق و بدون كم و كاست ، سى سال زندگى مى كند و آن گاه ، فرقش را مى شكافند .
جوان يهودى ، چنان فريادى مى كشد كه بند شلوارش پاره مى شود و آن گاه ، اسلام مى آورد و به همراه على عليه السلام به منزلش مى رود تا دستورهاى اسلام را از ايشان ، ياد بگيرد.
نكات قابل تأمّل اين گزارش ، به شرح زير است :
حيّان بن سرّاج ، بنا بر روايتى كه كشّى نقل مى كند ، كيسانى مذهب بود و در اعتقاد به امامت محمّد بن حنفيّه ، بسيار متعصّب بود و فكر مى كرد كه ابن حنفيّه ، همچون عيسى بن مريم عليه السلام ، زنده و غايب بوده ، نمرده است. وى امام صادق عليه السلام را دشمن محمّد بن حنفيه مى دانست و امام صادق عليه السلام ، وى را مصداق آيه 156 از سوره انعام مى دانست.(1)
ابو طفيل - كه همان عامر بن اَسقَع كِنانى است - ، در سالى كه جنگ اُحُد در گرفت ، به دنيا آمد و به هنگام درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله ، تنها هشت سال داشت و به هنگام مرگ ابو بكر ، نُه سال و اندى بيشتر نداشت. بديهى است كه وى با اين سن ، نمى توانسته چنان گزارشى را - حتّى اگر هم واقعيت داشته باشد - ، نقل كند. بگذريم كه وى نيز از كيسانيه بود و به زنده بودن محمّد بن حنفيّه ، باور داشت و به همراه مختار بن ابى عبيده ، قيام كرد .
ص: 20
متن نقل ، بيشتر به داستان شباهت دارد ، تا حقيقت. چگونه يك جوان يهودى از اين همه مسئله ، اطّلاع دارد ، در حالى كه هيچ كدام از صحابه ، چنين اطّلاعى ندارند و راوى داستان - كه در آن روز ، بيش از نُه سال و نيم از عمرش نگذشته بود - ، جريان هاى يهودى را چنين خوب مى شناسد و مى داند كه چه كسى از نسل هارون برادر موسى عليه السلام است؟ و آيا نسل هارون ، در مدينه بوده اند؟
اين يهودى كيست و نام وى ، چه بوده است؟ و پس از آن كه اسلام آورد و معارف اسلامى را از على عليه السلام ياد گرفت ، كجا رفت؟ چرا در كنار على عليه السلام نمانْد؟ چرا ابو طفيل و حيّان كه چنين روايتى را نقل مى كنند ، خود بعداً كيسانى مى شوند و به آن دوازده امام عادل ، اعتقاد پيدا نمى كنند؟
آيا كتاب هاى باقى مانده از يهوديان ، در بر دارنده حوادث آينده مسلمانان است كه هر كسى به خاطر اثبات مدّعاى خود ، آنها را شاهد بگيرد؟
چرا اين داستان پُراهميت را جز كودكى نه سال و نيمه ، كس ديگرى نقل نكرده است؟! آيا در پشت اين قبيل گزارش ها ، نمى توان دستگاه تبليغاتى اُمَويان يا عبّاسيان را ديد كه براى بى اعتبار كردن جريان تشيّع مى كوشيدند تا دلايل استوار و محكم علويان براى حقّانيت امامان عليهم السلام را در لابه لاى اين قبيل افسانه ها از بين ببرند؟
اين روايت ، به قدرى مغشوش است كه تلقّى آن به عنوان روايتى شيعى ، نوعى توهين به تشيّع است.
6 . روايت ششم ، از طريق ابو سعيد عصفورى ، از عمرو بن ثابت ، از ابو حمزه بطائنى ، از امام سجّاد عليه السلام نقل شده است كه ايشان فرمود:
خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و يازده تن از فرزندانش را از نور عظمت خود ، آفريده است و آنان ، چون اشباحى در روشنايىِ نور الهى ، پيش از آفرينش ، خدا را عبادت مى كردند .
نكته اى كه در باره سند اين روايت ، وجود دارد ، اين كه ابوسَمينه محمّد بن على
ص: 21
كوفى - كه از دروغگويان و جاعلان چيره دست بود - ،(1) در سند اين روايت است. گر چه پاره اى ، ابو سعيد عصفورى را هم تضعيف كرده اند ، اين تضعيف ، چندان قابل اعتنا نيست ؛ ولى وجود ابو سمينه ، كار را مشكل مى كند.
از نظر متن ،آفرينش پيش از خلقت و حضور در شكل اشباح و عبادت در آن حال ، از جمله مباحث دشوار و ديْرفهمى است كه در صورت صحّت روايت ، افراد خاص مى توانند آن را درك كنند.
7 . روايت هفتم ، به نقل از زُراره از امام باقر عليه السلام است در اين روايت ، امام باقر عليه السلام تأكيد مى كند كه دوازده امام ، از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله بوده ، همه محدّث و از فرزندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هستند . در مجلس ، شخصى به نام على بن راشد و يا عبد اللّه بن راشد ، برادر ناتنى امام سجّاد عليه السلام ، از اين سخن ، تعجّب مى كند و آن را انكار مى كند . امام عليه السلام بر سرش فرياد مى زند كه : «فرزند مادرت ، يكى از آنان بود» .
اين روايت به اين شكل ، مغشوش است و احتمالاً در نقل آن ، تا حدودى نقل به معنا و يا تصرّفى انجام گرفته كه موجب اين امر ، شده است. بعيد نيست كه اين روايت با دو روايتى كه مرحوم كلينى در باب: «إنّ الأئمّة عليهم السلام محدّثون مفهّمون» ، به عنوان حديث اوّل و دوم آورده ، يكى باشد كه بعدا تقطيع شده و به اين شكل ، در آمده است. در روايت دوم ، امام باقر عليه السلام فرموده: «برادرت ، اين را مى دانست» و در آن جا ، به جاى «على بن راشد» ، نام «عبد اللّه بن زيد» آمده است و يادآورى شده كه وى ، برادر ناتنىِ
ص: 22
امام سجّاد عليه السلام بود.
در سند اين روايت ، فردى به نام «ابن سماعه» وجود دارد كه از واقفيانِ متعصّب بود و با فرض درستى اين روايت ، توقّف وى ، قابل توجيه نيست ، بخصوص كه ابن سماعه ، فردى مورد وثوق بوده(1) و توقّف وى را نمى توان حمل بر هواى نفس كرد و به احتمال بسيار ، زاييده عدم اطّلاع و يا عدم اطمينان به امامت امامان بعدى بوده و اين عدم اطمينان و يا عدم جهل ، با نقل چنان روايتى ، هماهنگى ندارد .
8 . روايت هشتم اين باب ، روايتى ابو سعيد خُدرى است. مضمون كلّى اين روايت ، همان مضمون روايت پنجم است ، گر چه پاره اى از بخش هاى آن ، با هم تفاوت دارند ، از جمله آن كه در اين روايت ، سؤل هاى نخستين مرد يهودى از على عليه السلام ، با پرسش هاى پيشين ، فرق مى كند و پرسش كننده نيز جوانى يهودى از خاندان هارون نيست ؛ بلكه يكى از بزرگان يهودى است كه يهوديان زمانش ، او را از عالم ترين افراد مى دانسته اند. پرسش هاى موجود در اين روايت ، به شرح زير است: نخستين سنگى كه روى زمين قرار گرفت ، چه بود؟ اوّلين درختى كه روى زمين كاشته شد ، كدام درخت بود؟ نخستين چشمه اى كه روى زمين جوشيد ، چه چشمه اى بود؟
بقيّه روايت ، همان روايت پنجم است و نكاتى كه در آن روايت آمده ، در اين جا هم مطرح است. عمده اشكال اين قبيل روايات ، غرابت وشگفتى داستان است كه عموما در آنها ، يهوديان ، افرادى دانشور و آگاه به امور گذشته و آينده اند كه با استناد به آنچه در كتاب هاى پيشين خوانده اند (!) ، به يارى شيعيان مى آيند. به نظر مى رسد در ساختن اين قبيل داستان ها ، نبايد نقش معاندان تشيّع را - كه مى خواسته اند تا تشيّع را جريانى با آبشخور يهودى معرّفى كنند - ، ناديده گرفت.
ص: 23
اگر همين احتمال را در اين قبيل روايات بدهيم ، از آن جايى كه محتملِ بسيار قوى اى است ، بايد براى رفع اين توهّم ، به طور جد به بازنگرى روايات موجود در كتب روايى خود و بويژه «كتب اربعه» بپردازيم و از پاك كردن اين قبيل روايات از منابع خود ، هيچ واهمه اى به خود راه ندهيم. امامان ما ، از چنان پايگاهى در انديشه مسلمانان برخوردارند كه كسى در عظمت و بزرگى آنان ، ترديد ندارد و حتّى اُمَويان و عبّاسيان - كه در روزگار خودشان براى منافع دنيوى ، همه چيز را زير پا مى گذاشتند - با همه خباثتى كه داشتند ، از اعتراف به بزرگى و عظمت امامان شيعه ، دريغ نمى كردند. دانش ، كرامت ، بزرگى ، زهد و پاسايى آنان ، چنان مورد قبول مسلمانان است كه هيچ نيازى به اثبات حقّانيتشان با اين قبيل روايات نداريم.
9 . روايت نهم ، به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام است كه ايشان ، آن را از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل مى كند. روايت ، تلخيص گزارش گونه اى از مضمونِ روايت دوم باب است. در اين روايت ، جابر مى گويد: شمار اوصيا از فرزندان فاطمه عليهاالسلام را شمردم . دوازده نفر بودند كه آخرينشان ، قائم عليه السلام بود و بين آنان ، سه محمّد و سه على وجود داشت.
در اين روايت ، تعداد امامان عليه السلام سيزده نفر مى گردند كه احتمال اشتباه يكى از راويان در نقل آن ، بعيد به نظر نمى آيد و از اين نظر ، چندان جاى ايراد به روايت نيست ؛ زيرا اين قبيل اشتباهات در نقل پيش مى آيد. همچنين ، ايرادهايى كه قبلاً در ذيل روايت دوم آورديم ، در اين جا هم مطرح است ، افزون بر آن كه در اين جا ، روايت از ابوجارود نقل مى شود كه زيدى مذهب بوده و بنيان گذار فرقه جاروديه است كه از زيديه ، منشعب شده است.
مرحوم كشّى ، در مذمّت وى ، روايات بسيارى نقل كرده كه پاره اى از آنها بر دروغگويى وى ، دلالت دارند. كشّى ، وى را كور ظاهرى و باطنى مى داند.(1) در اين
ص: 24
باره هم بايد يادآور شد كه اگر روايتْ درست مى بود ، براى توقّف ابو جارود در امام سجّاد عليه السلام و گرايش به زيد ، دليل قوى اى وجود نداشت.
10 . روايت دهم ، روايت محمّد بن فُضَيل ، از ابو حمزه ثُمالى است. وى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را به سوى جنّ و انس فرستاد و پس از او ، دوازده وصى قرار داد كه بعضى در گذشته اند و پاره اى ، هنوز باقى هستند. بر اوصياى محمّد صلى الله عليه و آله ، سنّتى كه بر اوصياى عيسى بن مريم عليه السلام جارى شد ، جارى خواهد گشت و امير مؤنان عليه السلام بر سنّت مسيح عليه السلام بود .
محمّد بن فضيل ، در روايات ، مشترك است بين محمّد بن فضيل صيرفى و محمّد بن فضيل يَسار ؛ امّا بنا بر عقيده علماى رجال ، محمّد بن فضيلِ در اين روايت ، همان صيرفى است كه ظاهرا فردى ضعيف و مشتهر به غلو بوده و روايات وى ، قابل قبول نيست.(1) افزون بر آن ، سنّت مسيح عليه السلام دستِ كم در باره على عليه السلام جارى نگشت ؛ زيرا بنا بر گزارش قرآن ، وى مصلوب نگشت و موضوع بر مردم ، مُشتبه شد ، در حالى كه امير مؤمنان عليه السلام با شمشير به شهادت رسيد.
11 . روايت يازدهم ، از حسن بن عباس بن جريش است كه از امام جواد عليه السلام نقل مى كند كه امام على عليه السلام خطاب به ابن عبّاس فرمود:
ليلة القدر ، در هر سال ، وجود دارد و در آن شب ، امر سنّت ، فرود مى آيد و براى هر كدام از سنّت ها ، متولّيانى بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وجود دارد .
ابن عبّاس ، از اين متولّيان مى پرسد و على عليه السلام ، از خود و يازده تن از امامان عليه السلام از پشتِ خود ، نام مى برد.
نكته مهم در اين روايت و سه روايت بعد از آن - كه همه از كتاب حسن بن عبّاس بن جريش نقل شده - ، آن است كه: حسن بن عبّاس بن جريش ، فردى
ص: 25
ضعيف است. به نظر مرحوم نجاشى ، وى كتابى در باره سوره «قدر» دارد كه «ردئ الحديث» و با الفاظ مضطرب است و به نظر ابن غضائرى ، كتاب ، فراهم آورده اى با الفاظ فاسد است كه محتواى آن ، دلالت بر ساختگى بودن آن دارد . اين شخص ، مورد توجّه نيست و حديثش قابل نوشتن نيست .(1)
12 . اين روايت ، به همان سندى است كه در آن ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خطاب به يارانش مى فرمايد : «به شب قدر ، ايمان بياوريد» ، كه مقصود ، على بن ابى طالب عليه السلام و يازده فرزند بزرگوار ايشان است .
13 . در اين روايت ، با همان سند ، از امير مؤنان عليه السلام نقل شده كه ايشان ، روزى خطاب به ابو بكر ، آيه «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ »(2) را مى خواند و به وى مى فرمايد :
محمّد ، پيامبر خدا ، شهيد شده است و به سراغت خواهد آمد . وقتى آمد ، يقين بدان كه وى ، خودِ پيامبر است ؛ زيرا شيطان نمى تواند به شكل ايشان در آيد .
آن گاه على عليه السلام دست ابو بكر را مى گيرد و پيامبر صلى الله عليه و آله را به او نشان مى دهد . پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به ابو بكر مى فرمايد:
به على و يازده فرزندش ، ايمان بياور. آنان ، همانند من هستند ، جز آن كه پيامبر نيستند. از خلافتى كه به دست گرفته اى ، توبه كن ؛ چون تو چنين حقّى را ندارى .
آن گاه ، پيامبر صلى الله عليه و آله از نظر وى ، غايب مى شود .
نشانه هاى «وضع» در اين نقل ، چنان مشهود است كه جاى هيچ ترديدى باقى نمى گذارد.
ص: 26
14 . روايت چهاردهم ، روايتى به نقل از زُراره ، از امام باقر عليه السلام است . مضمون اين
روايت ، آن است كه ائمّه ، دوازده نفر هستند كه همه ، محدّث و از فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب هستند و پيامبر خدا ، پدر آنان است. گر چه اين روايت ، به ظاهر ، گوياى آن است كه همه امامانِ دوازدگانه از فرزندان على عليه السلام هستند و اين ،
خلاف باور شيعيان است ؛ امّا اين قبيل اشتباهات ، در نقل ها به وجود مى آيد و قابل توجيه است .
نكته اى كه در سند اين روايت وجود دارد ، وجود شخصى به نام حسن بن عبيد اللّه (يا : عبد اللّه) در آن است كه منسوب به غلو بوده و گويا از قم ، اخراج شده است. امّا در اين زمينه ، بايد يادآورى كنيم كه مفهوم غلو در آثار حديثى ، بسيار گسترده است و چه بسا افرادى ، روشن ترين مصاديق غلو را توجيه كنند و چه بسا افرادى ، جزئى ترين امور غير عادى را به غلو ، تفسير كنند . بنا بر اين ، زمينه هايى كه به خاطر آن وى به غلو منسوب شده ، بايد بررسى شوند .
15 . روايت پانزدهم ، از طريق ابو بصير ، از امام باقر عليه السلام نقل شده است. اين روايت مى گويد : «از فرزندان حسين بن على ، نُه نفرشان امام هستند و نهمينِ آنان ، قائم است» .
اين روايت ، از نظر سند و محتوا ، قابل دفاع است و ايرادى كه بر ابراهيم بن هاشم - كه در سند آن واقع است - گرفته مى شود ، در حدّى نيست كه سند روايت را با خدشه جدّى رو به رو كند.
16 . روايت شانزدهم ، از طريق زُراره ، از امام باقر عليه السلام نقل شده است. در اين روايت ، امام باقر عليه السلام مى فرمايد:
ما دوازده امام هستيم كه حسن وحسين عليهماالسلام ، از جمله اين دوازده نفر هستند و امامان بعدى ، از فرزندان حسين عليه السلام هستند .
در سند اين روايت ، فردى به نام «معلّى بن محمّد» وجود دارد. مرحوم كلينى ،
ص: 27
روايات بسيارى را از طريق اين شخص ، نقل مى كند ؛ امّا بنا بر نظر برخى دانشوران رجالى ، وى فردى «مضطرب الحديث و المذهب » است و از ضعفا ، نقلِ روايت مى كند . البته اين را هم يادآور شده اند كه حديث وى ، مى تواند به عنوان «شاهد» تلقّى شود.(1)
17 . هفدهمين روايت باب ، به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام است. در اين روايت ، امام باقر عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه خطاب به على عليه السلام فرمود:
من و دوازده فرزندم و تو ، اى على! كوه ها و صخره هاى زمين هستيم كه خداوند به وسيله ما ، زمين را نگه داشته است و اگر دوازده فرزندم از بين بروند ، زمين در هم فرو ريخته خواهد شد .
در اين روايت ، دو نكته وجود دارد . يك نكته آن كه راوى آن ، ابو جارود است كه در باره وى ، در ذيل حديث نهم ، بحث كرديم. نكته ديگر آن كه در اين روايت ، دو بار از قول پيامبر صلى الله عليه و آله تكرار شده است كه دوازده نفر از فرزندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به امامت مى رسند. نظير اين مطلب ، در چند روايت پيشين هم آمده بود ؛ امّا در اين روايت ، اين نكته دو بار مطرح شده است و همين امر ، موجب دشوارى در پذيرش آن مى شود.
18 . روايت هجدهم ، با همان سند ، ولى به صورت مرفوع ، از امام باقر عليه السلام نقل شده است. در اين روايت ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است :
از فرزندان من ، دوازده نقيب ، نجيب ، محدّث و مُفهّم خواهد بود كه آخرين آنان ، قائم عليه السلام است و زمين را ، همان گونه كه از ستم پُر شده است ، از عدل ، پُر خواهد كرد .
در اين روايت ، همان دو نكته مطرح شده در روايت قبلى ، وجود دارد.
19 . اين روايت را سهل بن زياد ، به نقل از محمّد بن حسن بن شمّون ، از عبد اللّه بن عبد الرحمان اصم ، از كرّام نقل مى كند. مضمون روايت ، اين است كه كرّام ،
ص: 28
سوگند مى خورد كه تا قيام آل محمّد ، روزها غذا نخورد. آن گاه نزد امام صادق عليه السلام مى رود و سوگند خود را نقل مى كند. امام عليه السلام مى فرمايد:
روزه بگير و تنها عيدين (عيد فطر و قربان) و سه روز ايّام تشريق ، هنگام سفر و هنگام بيمارى را روزه نگير .
سپس امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
وقتى امام حسين عليه السلام شهيد شد ، زمين و آسمان و آنچه در آن از فرشتگان و جز آن بود ، به ناله در آمدند و گفتند: پروردگارا! به ما اذن بده كه همه مردم را نابود كنيم تا دوباره ، انسان هاى جديد ، آفريده شوند . خداوند به آسمان ها و زمين و فرشتگان خود ، وحى كرد كه آرام گيرند . سپس حجاب را كنار زد . پشت حجاب ، محمّد صلى الله عليه و آله با دوازده تن از اوصياى او بودند. خداوند ، دست قائم را گرفت و فرمود : اى فرشتگان و آسمان و زمين ! من براى يارى رساندن به اين شخص ، به كمك او مى شتابم .
در اين روايت ، چند نكته وجود دارد : اوّل اين كه محمّد بن حسن بن شمّون ، يكى از راويان اين حديث ، فردى واقفى و غالى است. او ضعيف و از نظر مذهب ، فاسد است و علماى رجال ، نه به خود وى ، و نه به آثار وى ، اعتمادى ندارند. وى ، فردى بى اعتبار است.(1)
فرد ديگر واقع در اين سند ، عبد اللّه بن عبد الرحمان اَصَم است. وى نيز غالى ، خبيث ، متهاتفِ در مذهب و از دروغگويان شاخص بصره است.(2)
همچنين متن اين روايت ، از استوارى لازم ، برخوردار نيست. داستان امام حسين عليه السلام بدون ارتباط با قبل و بعد ، در روايتْ مطرح شده است و پايان روايت با نگرش مُشبّهه و نيز اهل تجسيم (مجسّمه) ، هماهنگى دارد.
در مجموع ، روايتْ ساختگى به نظر مى رسد.
20 . روايت بيستم را عثمان بن عيسى ، از سماعة بن مهران نقل مى كند كه وى
ص: 29
گفته است : به همراه ابو بصير ، در مكّه در خانه محمّد بن عمران بوديم. محمّد بن عمران گفت كه از امام صادق عليه السلام شنيده كه فرمود: «ما دوازده محدّث هستيم» .
ابو بصير ، دو بار وى را سوگند مى دهد كه : آيا اين مطلب را از امام صادق عليه السلام شنيده است؟ و وى ، سوگند مى خورد كه از ايشان ، شنيده است. ابو بصير مى گويد : امّا من ، اين مطلب را از امام باقر عليه السلام شنيده ام.
اين روايت را فردى به نام «عثمان بن عيسى» نقل مى كند كه از رهبران واقفى بوده است و آمده كه اموال امام كاظم عليه السلام را تصرّف كرد. گر چه مى گويند وى ، بعدها توبه كرد ؛ امّا امام رضا عليه السلام از وى ، خشمگين بود و رجاليان ، به عمل نكردن به روايت هاى وى ، در صورت منفرد بودن ، توصيه مى كنند.(1)
از مجموع آنچه نقل شد ، مى توان نتيجه گرفت رواياتى كه مرحوم كلينى ، در باره مشخّص بودن نام امامان معصوم عليهم السلام در باب «ما جاء فى الإثنى عشر و النصّ عليهم عليهم السلام » آورده ، قابل بحث و خدشه هستند . تنها يك روايت از بين آنها - كه همان روايت پانزدهم باشد - ، قابل اعتماد است.
با قطع نظر از رواياتى كه در جاهاى ديگر آمده و در اين بحث به آنها پرداخته نشده است ، به احتمال بسيار قوى ، شمار و نام امامان عليهم السلام ، دستِ كم براى عموم شيعيان ، مشخّص نبوده است . البته اين امر با اين مطلب كه نام و تعداد آنان براى خودِ امامان عليهم السلام روشن باشد ، منافاتى ندارد. به همين جهت بود كه وقتى امامى از دنيا مى رفت ، در صورتى كه شرايط به گونه اى نبود كه امام پيشين ، به روشنى ، نام جانشين خود را اعلام كند ، افرادى مدّعى جانشينى امام مى شدند و شيعيان ، به ناچار با معيارهايى كه در دست داشتند ، به آزمودن افراد مدّعى مى پرداختند تا به امام واقعى دست مى يافتند. اگر وضوحى در نام امامان معصوم عليهم السلام در بين شيعيان بود ، نبايد چنين شرايطى پيش مى آمد. جريان تحيّرى كه پس از درگذشت امام صادق عليه السلام به خاطر تصميم جدّى منصور دوانقى بر قتل جانشين ايشان به وجود آمد و منجر
ص: 30
به پيدايش «واقفيه» گشت و بسيارى از ياران ارزشمند امام صادق عليه السلام ، از جمع شيعيان دوازده امامى به طور كلّى خارج شدند و گروه واقفيه را تشكيل دادند و يا فَطَحى مذهب گشتند و يا دستِ كم براى مدّتى در توقّف ماندند تا كم كم ، موضوع برايشان روشن شد و از طُرُق گوناگون ، به درستى امامت امام موسى كاظم عليه السلام پى بردند ، همه گواه بر اين است كه نام امامام معصوم عليهم السلام براى توده شيعيان ، معلوم و مشخّص نبود و رواياتى كه گوياى معلوم بودن اين نام ها هستند ، با چالش جدّى مواجه اند. مى توان گفت: اين امر ، از چنان شهرتى هم برخوردار نبوده كه حدّ اقل ياران نزديك امام صادق عليه السلام را پراكنده نسازد.
در پايان ، يادآور مى شويم همان گونه كه در آغاز بحث گفته شد، اين موضوع از چنان اهمّيتى برخوردار است كه با اين قبيل بحث ها ، پايان نمى يابد ؛ زيرا گر چه روايات موجود در اين باب اصول الكافى در باره آمدن نام امامان عليهم السلام در سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام على عليه السلام و يا ديگر امامان ، از نظر سند ، قابل بحث و بررسى است ؛ امّا متكلّمان شيعه ، از ديرباز در اين زمينه ، بحث هاى قابل توجّهى ارائه كرده اند و افزون بر اصول الكافى ، در ديگر مجامع روايى ، رواياتى در اين خصوص وجود دارد كه چه بسا در بين آنان ، روايت هايى قابل اعتماد ، وجود داشته باشد. هدف اين نوشته ، فقط بررسى روايات موجود در اين باب از كتاب الكافى است .
غرض اصلى از اين قبيل نقد و بررسى ها ، در حقيقت ، رسيدن به ايده منسجم و قابل دفاع در نظريه «امامت در انديشه شيعه» بوده و بديهى است كه مقدّمه دستيابى به اين ايده ، در گرو جداسازى روايات صحيح از غير صحيح در مجامع روايىِ شيعى است تا لوازم منفى رواياتى كه چه بسا معاندان شيعه و يا دوستان ناآگاه آنها ، ساخته و به معصوم نسبت داده اند ، دامن پاك معصومان را نيالايد و اين نظريه ارزشمند شيعه ، آماج تهاجم سودجويان فرصت طلب ، قرار نگيرد.
ص: 31
1 . الفصول المختارة ، محمّد بن محمّد النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) ، تحقيق: سيّد على ميرشريفى ، لبنان : دار المفيد ، 1414 ق .
2 . جامع الرواة ، محمّد بن على الأردبيلى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى ، 1403 ق .
3 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق: جواد القيّومى ، قم : اسلامى ، 1417 ق .
4 . خلاصة الأقوال ، تحقيق: جواد القيّومى ، قم : اسلامى ، 1417 ق .
5 . قاموس الرجال ، محمّدتقى التسترى (الشوشترى)، قم : اسلامى ، 1425 ق .
6 . رجال النجاشى ، أحمد بن على النجاشى ، قم : اسلامى ، 1416 ق .
7 . الرسائل الرجالية ، محمّد بن محمّد ابراهيم الكلباسى ، قم : دار الحديث ، 1381 ش .
8 . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق: السيّد مهدى الرجائى ، قم : مؤّسة آل البيت عليهم السلام ، 1404 ق .
9 . نقد الرجال ، السيّد مصطفى الحسينى التفريشى ، قم : مؤّسة آل البيت عليهم السلام ، 1418 ق .
10. رجال ابن الغضائرى ، أحمد بن حسين الغضائرى ، تحقيق: محمّدرضا جلالى ، قم: دار الحديث ، 1380 ش .
ص: 32
مسئله نَسخ ، در كتاب «الكافى» و ديدگاه كلينى
محمّد فاكر ميبدى
در اين نوشتار ، مسئله «نَسخ» از منظر شيخ كلينى رحمه الله در كتاب الكافى ، مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد و ابعاد و انواع نسخ قرآن از اين دريچه ، مورد مطالعه واقع مى شود .
نگارنده ، ابتدا به بررسى معناى لغوى و اصطلاحى نسخ مى پردازد و فرق آن را با «بداء» ، «تخصيص» و «توقيت» بيان مى كند . آن گاه اهميت و ضرورت مسئله نسخ را براى مفسّران ، مورد تأكيد قرار مى دهد و اقسام نسخ را بيان مى كند .
در ادامه ، نسخ را از دو زاويه ناسخ و منسوخ ، مورد مطالعه قرار داده و از زاويه ناسخ ، نسخ قرآن به قرآن ، نسخ قرآن به سنّت متواتره ، و نسخ سنّت به قرآن را بررسى كرده است . وى با توجّه به روايات الكافى ، اين قبيل از نسخ ها را مى پذيرد و آنها را مورد تجزيه و تحليل بيشتر قرار مى دهد . از زاويه منسوخ نيز نسخ حكم بدون نسخ تلاوت را بر اساس روايات الكافى ، قبول كرده و نسخ تلاوت را (چه اين كه با نسخ حكم همراه باشد يا نه) مردود دانسته است . نگارنده ، عالمان واقعى به نسخ را ائمّه عليهم السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته و با نقل روايتى از الكافى ، به تأويل نسخ نيز مى پردازد .
كليدواژه ها: الكافى ، كلينى، قرآن ، نَسخ.
بى شك ، مسئله «نَسخ» ، يكى از مهم ترين مباحث در حوزه قرآن ، شناخته شده است كه از گذشته ايام تا به امروز ، با فراز و نشيبِ بسيار و با گستره اى از مرز صفر تا
ص: 33
بيش از پانصد آيه مدّ نظر دانشمندان علوم قرآنى قرار داشته است. على رغم آن كه بزرگانى در اين زمينه ، قدم هايى برداشته و قلم زده اند، ليكن مى طلبد كه اين مهم ، از منظر شيخ المحدّثين (كلينى) اين سرآمد محدّثان عالم تشيّع ، و از منظر يكى از مهم ترين منابع حديثى شيعه يعنى الكافى ، مورد بررسى قرار گيرد. باشد تا از سرچشمه زلال احاديث اهل البيت عليهم السلام به اين بحث زيربنايى روايى - قرآنى پرداخته شود.
هرچند در كتاب الكافى ، تعريفى از نسخ نيامده، ليكن براى تبيين محدوده بحث ، لازم است به بيان معناى لغوى و اصطلاحى اين مفهوم پرداخته شود. نسخ در لغت ، به معناى ازاله و از بين بردن است. اين واژه ، به معانى ديگرى چون نقل از مكانى به مكان ديگر، باطل كردن چيزى و جايگزين نمودن چيز ديگر به جاى آن نيز به كار مى رود.(1) ظاهرا استنساخ نيز از همين معنا مشتق مى شود؛ زيرا در حقيقت ، كتاب دوم ، جايگزين كتاب نخست مى شود. در قرآن كريم نيز به همين معانى به كار رفته است. از جمله در اين آيه شريفه كه مى فرمايد:
«وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِىٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِى أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِى الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ ءَايَاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» ؛(2)
و پيش از تو [نيز] هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم ، جز اين كه هرگاه چيزى تلاوت مى نمود، شيطان در تلاوتش القاىِ [شبهه] مى كرد. پس خدا آنچه را شيطان القا مى كرد محو مى گردانيد. سپس خدا آيات خود را استوار مى ساخت، و خدا داناى حكيم است .
نيز فرمود:
ص: 34
«مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَآ» ؛(1)
هر حكمى را نسخ كنيم، يا آن را به [دست] فراموشى بسپاريم، بهتر از آن، يا مانندش را مى آوريم .
چنان كه در جاى ديگر فرمود:
«هَذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ؛(2)
اين است كتاب ما كه عليه شما به حق سخن مى گويد. ما از آنچه مى كرديد، نسخه برمى داشتيم .
براى نسخ در اصطلاح، تعريف هاى مختلفى صورت گرفته است. برخى از آنها از اين قرارند :
يك . تحريمِ امرى كه پيش از آن حلال بوده و تحليل امرى كه قبلاً حرام بوده است ؛ يا مباح كردن امرى كه قبلاً ممنوع بوده و ممنوع كردن امرى كه پيش از آنْ مباح بوده است.(3)
دو . رفع حكم شرعى ، به دليل شرعى متأخّر.(4)
سه . برداشتن حكم و تشريع پيشينى كه به حسب ظاهر ، اقتضاى هميشگى بودن را دارد ، به وسيله حكم بعدى، به طورى كه جمع هر دو ممكن نباشد.(5)
چهار . رفع حكم شرعى به وسيله خطاب ديگر، با اين قيد رفع، تشريع مستأنف از دايره تعريف بيرون مى رود ؛ چون رفع و برداشتى در كار نيست و با قيد حكم شرعى ، برائت اصلى خارج مى شود.(6)
ص: 35
از مجموع اين تعاريف ، به دست مى آيد كه نسخ ، تنها در حوزه احكام شرعى و بخش حقوق رخ مى دهد و در ديگر حوزه هاى معرفتى جايى ندارد. گرچه بعضى گفته اند كه اخبار و گزارش هاى تاريخى نيز اگر مشتمل بر حكم باشد ، ممكن است مشمول نسخ واقع گيرد.(1) ليكن حق اين است كه نسخ در تاريخْ معنا ندارد ، مگر به معناى تصحيح گزارش هاى آن. نسخ در عقايد نيز ممكن نيست ، مگر به معناى افزايش مصداقى به مصاديق معتقدٌ به، در زمان متأخّر ؛ مانند اعتقاد به نبوّت عيسى عليه السلام افزون بر اعتقاد به نبوّت موسى، و اعتقاد به نبوّت محمّد صلى الله عليه و آله علاوه بر اعتقاد به انبياى گذشته.
بايد توجّه داشت كه پديده نسخ در عرف قانون گذارى بشر ، به معناى پيدايش رأى جديد و تبدّل ديدگاهى نوين است و پس از طى مراحل تكاملى رأى پيشين و بازخورد موارد منفى و اشكالات و مشكلات آن است ؛ چرا كه طبيعتِ فكر بشر چنين است كه با گذر زمان ، تغيير ديدگاه به وجود مى آيد. بى شك ، اين تغيير بر ذات بارى تعالى محال است ؛ چرا كه آن ذات مقّدس، عالم على الاطلاق بوده و زمان و پديده هاى زمانى و تغييرات حاصله در آن بر وى پوشيده نيست تا پس از خفا آشكار شود. بنا بر اين بايد پذيرفت كه حقيقت نسخ نسبت به خداى متعال ، يعنى اعلام توقيتِ حكمى كه از همان آغاز ، بنا بر مصالحى ، به عنوان حكم موقّت ، تشريع شده بود، و اين توقيت ، بر مكلّف پوشيده است. برخى از محقّقان ، به اين حقيقت اشارت نموده اند.(2)
ص: 36
هر حكمى كه از قانون گذار صادر مى شود ، به اقتضاى ظهور طبيعى خود ، از سه بُعد از شمول و فراگيرى برخوردار است : يكى شمول افرادى يا عموم ؛ دوم شمول احوالى يا اطلاق ؛ سوم شمول ازمانى يا دوام. محدود شدن هر يك از اين سه عنصر نيز نام خاصّى به خود مى گيرد؛ محدوديت افرادى ، به «تخصيص» نام گذارى شده است، محدوديت احوالى ، نام «تقييد» به خود گرفته است، و بر محدوديت زمانى در يك حوزه ، نام «نسخ» و در حوزه ديگر نام «بدا» نهاده اند. بنا بر اين ، در نفس محدود شدن همه با هم ، اشتراك معنا دارند؛ ليكن از زاويه ديگر با هم متفاوت اند.
در كتاب الكافى ، هم به مسئله نسخْ اشارت شده است كه موضوع اين مقاله است، و هم به مسئله بدا ، تا بدان حد كه بابى با عنوان «البداء» اختصاص داده شده است. از جمله روايات آن هم اين است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَينِ : عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لايعْلَمُهُ إِلاّ هُوَ مِنْ ذَلِكَ يكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِياءَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ؛(1)
خداوند دو علم دارد: يكى علم مكنون و مخزون كه جز خودش كسى بدان آگاه نيست و از جمله آن بدا است . ديگرى علمى است كه خداوند، فرشتگان و پيامبران را بدان آگاه نموده است و ما [ائمه] آن را مى دانيم .
بسا بتوان گفت كه اين مسئله ، به معناى درست آن ، از اختصاصات شيعه است و از اين رو ، لازم است به تفاوت اين دو پرداخته شود .
برخى مى نويسند: نسخ نسبت به خداوند ، به دليل عقلى رواست و مستلزم هيچ گونه محالى نبوده و هيچ تغييرى نيز در صفات الهى رخ نمى دهد؛ زيرا اوامر ، متعلق به اراده نيست تا مستلزم تغيير در اراده شود ؛ بلكه [متعلّق به علم خداست و] خداوند مى داند كه در چه زمانى اَمد حكم به پايان مى رسد ؛ اما بدا بر خداوند روا نيست ؛
ص: 37
زيرا مستلزم حصول علم جديد يا تغيير در اراده الهى است و اين ، بر خدا محال است.(1) ليكن همان گونه كه در روايت الكافى آمده بود ، بدا نيز از مقوله علم است و نمى تواند بر خداوند محال باشد. تنها فرقى كه بين نسخ و بدا مى تواند مطرح باشد ، اين است كه نسخ در حوزه تشريع بوده و بدا در حوزه تكوين است .(2) همچنين از اين روايت استفاده مى شود كه بدا ، مختصّ ذات بارى تعالى است ؛ ولى نسخ در حوزه علم انبيا و ائمّه عليهم السلام نيز قرار دارد.
امّا فرق نسخ با تخصيص در اين است كه نسخ ، خروج بخشى از ازمان از محدوده حكم است و تخصيص ، خروج برخى از افراد از آن است . تفاوت نسخ با حكم موقّت نيز در اين است كه در حكم موقّت، توقيت از ابتداى تشريع قيد شده است و همگان مى دانند كه زمانى عملِ بدان به پايان مى رسد، چنان كه مى فرمايد :
«فَاعْفُواْ وَ اصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِى إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» .(3)
بى شك ، شناخت ناسخ و منسوخ، يكى از بحث هاى مهم در حوزه علوم قرآنى است كه به كارگيرى آن در تفسير قرآن و رسيدن به مراد الهى ، نقش مهمى ايفا مى كند و بى ترديد براى صاحب آن دانش نيز داراى ارزش است . از اين رو ، قرآنِ ناطق ، على بن ابى طالب عليه السلام در روايتى كه كلينى در الكافى نقل مى كند ، تعليمِ نبوى نسبت به خويش را از افتخارات خود دانسته ، مى فرمايد:
... فَمَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله آيةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ أَقْرَأَنِيهَا وَ أَمْلأهَا عَلَيَّ ، فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّى ، وَعَلَّمَنِى تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَمَنْسُوخَهَا وَمُحْكَمَهَا وَمُتَشَابِهَهَا
ص: 38
وَخَاصَّهَا وَعَامَّهَا...؛(1)
هيچ آيه اى از قرآن نازل نشده است ، مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را بر من قرائت كرده است و آن را بر من املا كرده است و من آن را به خط خود نوشته ام . و پيامبر صلى الله عليه و آله تأويل قرآن و تفسير آن، و ناسخ قرآن و منسوخ آن، و محكم قرآن و متشابه آن، و عام قرآن و خاص آن را به من تعليم فرمود .
اگر آگاهى به مسئله نسخ ، عارى از ارزش و يا كم ارزش بود، ديگر معنا نداشت كه امام على عليه السلام آن را مايه مباهات و افتخار بداند!
در روايتِ ديگرى كه كلينى نقل مى كند و در آن ، سليم بن قيس هلالى ، از امير المؤنين عليه السلام درباره اختلاف تفسير (صحابه چون سلمان و مقداد و ابوذر) با تفسير آن حضرت مى پرسد، امام مى فرمايد:
... إِنَّ فِى أَيدِى النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلاً وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً؛(2)
در بين مردم حقّ و باطل، و راست و دروغ، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و محكم و متشابه، و محفوظ و موهوم وجود دارد .
اينها در باره نسخ در قرآن است و در باره نسخ در روايات نيز در روايتى كه كلينى از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند، آمده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
... مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَاييسِ فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ ؛ وَمَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيرِ عِلْمٍ وَهُوَ لايعْلَمُ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَالْمُحْكَمَ مِنَ الْمُتَشَابِهِ فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ؛(3)
هركس به قياس ها عمل كند ، خودش هلاك شده و ديگران را نيز هلاك نموده است ؛ و كسى كه بدون علم فتوا بدهد و ناسخ از منسوخ و محكم از متشابه را تشخيص ندهد ، خودش هلاك و ديگران را نيز هلاك كرده است.
ص: 39
در روايت ديگرى كه كلينى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند و راوى در آن ، از وجه اختلاف اوامر و نواهى على عليه السلام نسبت به خود و فرزندانش با مردم سؤل مى كند: كدام محكم است و كدام منسوخ؟ امام باقر عليه السلام وجه اختلاف را كنار زدن على عليه السلام از خلافت مى داند. بدين بيان كه مردم با روى گردانى از على عليه السلام انسانى قرآن شناس را رها كردند و به دنبال كسانى رفتند كه آگاه به علوم و رموز قرآن نبودند و در نتيجه ، از حقايق قرآن دور ماندند. امام فرمود:
... وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَالْحَقَّ كُلَّهُ؛(1)
و اگر خلافت على عليه السلام استوار شده بود ، كتاب خدا و حق ، استوار مى شد .
گرچه ممكن است در روايات و اصطلاح قدما ، از تخصيص و تقييد به نسخ تعبير شود ، اما به دليل وجودِ تعابيرى چون ناسخ و منسوخ، و عام و خاص و مغايرت معطوف با معطوفٌ عليه ، به خوبى مى توان دريافت كه نسخ و تخصيص از دو مقوله اند .
نسخ به معناى مطلقِ آن ، از جهات مختلف و زواياى گوناگون در معرض تقسيم بندى است. برخى از اين تقسيم ها عبارت است از: تقسيم نسخ به لحاظ ناسخ ؛ تقسيم نسخ به لحاظ منسوخ .
حكمى كه در شريعت ثابت شده است ، خواه به دلالت آيات قرآن باشد يا به وسيله سنّت نبوى، به طور كلى ممكن است به وسيله قرآن يا سنّت نسخ شود كه به حصر عقلى ، چهار قسم اند : نسخ حكم قرآن به وسيله قرآن؛ نسخ حكم قرآن به
ص: 40
وسيله سنّت؛ نسخ حكم سنّت به وسيله قرآن؛ نسخ حكم سنّت به وسيله سنّت .
در روايات الكافى ، به سه قسم از آن اشارت شده است.
همان گونه كه پيش از اين اشارت شد، در باره نسخ قرآن به قرآن در ميان دانشمندانِ علوم قرآنى و مفسّران، سخنى به فراز و نشيب بين صفر تا بيش از پانصد آيه وجود دارد . و بر همين اساس ، برخى از دانشمندانِ علوم قرآنى ، جدول ناسخ و منسوخ را بر مبناى ادعاى پيشينيان ترسيم كرده اند ، هر آيه منسوخ را به ترتيبِ مصحف ، همراه با ناسخ آن رديف نموده اند و ملاحظات علمى خود را در نوع ارتباط دو آيه و گونه اختلاف و جمع آن دو را با نفىِ نسخ بيان كرده اند.(1)
پيش از بيانِ نسخ آيات به آيات، به اين نكته بايد توجّه داشت كه نسخ قرآن به قرآن ، به دو شكل متصوّر است: يكى وجود دو آيه كه يكى ناظر به نسخ ديگرى است، مثل آيه نجوا؛ دوم صرف تنافى دو آيه نسبت به يكديگر كه براى حلّ تنافى آن دو ، از طريق امكان نسخ صورت مى گيرد.
در خصوص الكافى و كلينى بايد گفت: در باره آيه نجوا «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً»(2) كه بسيارى از مفسّران(3) و برخى از محدّثان(4) آن را با آيه «ءَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُواْ وَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ»(5) منسوخ دانسته و حتى برخى از مفسّران (از جمله آقاى خويى)
ص: 41
آن را تنها آيه منسوخه قرآن تلقى مى كنند، روايتى دالّ بر نسخ در اين كتاب وجود ندارد ؛ ليكن در باره نسخ برخى از آيات به وسيله آيات ديگر، گواهِ روايى وجود دارد، از جمله:
1. در روايتى كه حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، آمده است كه امام فرمود: مردى از پدرم ، امام باقر عليه السلام در باره جنگ هاى اميرالمؤنين عليه السلام مى پرسد، [آن مرد به حسب ظاهر نسبت به جنگ هاى امام على عليه السلام اعتراض داشته است] و ايشان عليه السلام در پاسخ فرمود :
بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِخَمْسَةِ أَسْيافٍ: ثَلاثَةٌ مِنْهَا شَاهِرَةٌ ، فَلاتُغْمَدُ «حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا»(1) وَ لَنْ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا ، فَإِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا آمَنَ النَّاسُ كُلُّهُمْ فِى ذَلِكَ الْيوْمِ ، فَيوْمَئِذٍ لاينْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمانِها خَيراً وَسَيفٌ مِنْهَا مَكْفُوفٌ وَسَيفٌ مِنْهَا مَغْمُودٌ سَلُّهُ إِلَى غَيرِنَا وَحُكْمُهُ إِلَينَا؛(2)
خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را به پنج نوع شمشير مبعوث نمود كه در سه نوع آن شمشيرها برهنه و از نيام كشيده بود و اسلحه بر زمين گذاشته نمى شود تا هنگامى كه خورشيد از مغرب طلوع كند . پس هنگامى كه خورشيد از مغرب طلوع كرد، همه مردم ايمان مى آورند، و در آن هنگام اگر كسى از پيش ايمان نياورده باشد، ايمانش سودى ندارد. و شمشيرى كه در دست، و شمشيرى كه در غلاف است .
سپس در باره نوع دوم از سه شمشير كشيده فرمود:
...وَ السَّيفُ الثَّانِى عَلَى أَهْلِ الذِّمَّةِ ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا» ؛(3) شمشير دوم آن است كه عليه اهل ذمه باشد، [چرا كه] خداوند فرمود: و با مردم [به زبان] خوش ، سخن بگوييد.
ص: 42
امام مى افزايد :
نَزَلَتْ هَذِهِ الآيةُ فِى أَهْلِ الذِّمَّةِ ثُمَّ نَسَخَهَا قَوْلُهُ عز و جل : «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»(1) ؛(2)
اين آيه ، در باره اهل ذمّه نازل شده است، سپس آن را به وسيله اين آيه ، نسخ نمود كه فرمود: با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمى آورند، و آنچه را خدا و فرستاده اش حرام گردانيده اند ، حرام نمى دارند و متديّن به دين حق نمى گردند، كارزار كنيد، تا با [كمال ]خوارى به دست خود جزيه دهند .
در اين روايت صحيحه، به صراحت سخن از نسخِ آيه : «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا» ، به وسيله آيه : «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَخِرِ» به ميان آمده است.
2. در روايت كلينى، حسن بن جهم مى گويد. امام رضا عليه السلام از من پرسيد: در باره ازدواج مرد مسلمانى كه زن مسلمان دارد، با زن نصرانى چه مى گويى؟ گفتم: جايز نيست؛ چراكه خداوند مى فرمايد: «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» .(3) حضرت فرمود: در باره اين آيه چه مى گويى كه مى فرمايد: «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ
مِن قَبْلِكُمْ»(4) عرض كردم: آيه «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ ...» آيه «وَالْمُحْصَنَاتُ ...»را نسخ كرده است. حضرت تبسّم فرمود و سكوت نمود.(5)
شايد بتوان گفت: آيه سابق نمى تواند آيه لاحق را نسخ كند؛ زيرا در نسخ ، شرط است كه ناسخ ، متأخّر از منسوخ باشد. از مفسّران شيعه ، علاّمه طباطبايى به اين نكته
ص: 43
تصريح دارد.(1) بنا بر اين ، آيه سوره مائده - كه پس از سوره بقره نازل شده است - نمى تواند ناسخ باشد. قرطبى ، از مفسّران اهل سنّت نيز مى نويسد : در نسخ قرآن ، شرط است كه منسوخ ، در نزول و تحقّق بايد مقدّم بر ناسخ باشد.(2)
در اصلِ تأخّر ناسخ از منسوخ ، سخنى نيست ؛ ليكن در تأخّر آيه مائده بر آيه بقره ، دليل قطعى وجود ندارد و تقدّم كلى سوره بقره بر مائده ، لزوما مشكلى ندارد؛ زيرا ممكن است در چينش آيات پس از نزول جابه جايى صورت گرفته باشد و اين روايتِ موثّق ، مى تواند قرينه اى بر اين امر باشد.
آرى! ممكن است ارتباط دو آيه از زاويه خودِ قرآن را به نحو ديگرى مورد توجّه قرار داد و گفت: آيه سوره بقره ، در خصوص بت پرستان و آيه سوره مائده ، در باره اهل كتاب است. از اين رو ، هيچ منافاتى وجود ندارد تا ناچار شويم به وسيله نسخ يا تخصيص برطرف نماييم.(3) از اين رواست كه برخى از مفسّران مى گويند: آيه بقره ، نه ناسخ آيه سوره مائده است و نه منسوخ آن.(4) بعضى مى گويند: نه منسوخ است و نه مخصوص.(5)
آرى ، اگر آيه سوره بقره را عام و شامل همه كفّار و آيه سوره مائده را خاص بدانيم، آن وقت ، تنافى را بايد با تخصيص حل نمود، و بسا منظور نسخ در روايت ، همين معناى تخصيصى باشد. به اين نكته نيز بايد توجّه داشت كه پرسش امام از راوى ، به معناى امتحان و شنيدن صرف كلام او نبوده است ؛ بلكه براى تبيين حقيقت بوده است، به قرينه اين كه مى فرمايد: فَإِنَّ ذَلِكَ يعْلَمُ بِهِ قَوْلِى .
ص: 44
3. در روايتى كه پيش از نيز بدان اشارت شد، كلينى با اسناد خود از مَعمَر بن يحيى نقل مى كند، مى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم : مردم در باره نكاح از على عليه السلام چيزهايى نقل مى كنند كه مردم را به آن امر و نهى نكرده است و تنها خود و فرزندانش را مورد امر و نهى قرار داده است، اين امور چگونه است؟ فرمود:
قَدْ أَحَلَّتْهَا آيةٌ وَ حَرَّمَتْهَا آيةٌ أُخْرَى؛(1)
آيه اى از آن امر كرده و آيه اى ديگر از آن نهى نموده است.
راوى مى پرسد: آيا يكى ديگرى را نسخ كرده و يا اين كه هر دو محكم است، و يا اين كه بايد به هر دو عمل شود؟ حضرت فرمود:
قَدْ بَينَ لَكُمْ إِذْ نَهَى نَفْسَهُ وَ وُلْدَهُ؛(2)
[على عليه السلام ] مطلب را بيان كرده است، چراكه خود و فرزندانش را از آن نهى نموده است.
از اين سخن ، به خوبى معلوم مى شود كه بعضى از آنچه كه در ابتدا مأمورٌ به بوده است ، در زمانى ديگر ، منهىٌ عنه شده است. راوى مى پرسد : پس چرا امام على عليه السلام به مردم اعلام نكرد؟ امام باقر عليه السلام فرمود:
خَشِى أَنْ لايطَاعَ وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ الْحَقَّ كُلَّهُ؛(3)
بيم آن مى رفت كه از وى اطاعت نكنند [و نپذيرند] ، و اگر خلافت على عليه السلام استوار شده بود ، كتاب خدا و حق ، استوار مى شد .
4. كلينى در الكافى با اسناد نقل مى كند كه : محمّد بن سوقه از امام باقر عليه السلام در باره آيه «فَمَنم بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَآ إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ»(4) مى پرسد. امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد :
ص: 45
نَسَخَتْهَا الآيةُ الَّتِى بَعْدَهَا قَوْلُهُ : «فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ» .(1)
سپس مى افزايد:
يعْنِى الْمُوصَى إِلَيهِ إِنْ خَافَ جَنَفاً مِنَ الْمُوصِى فِيمَا أَوْصَى بِهِ إِلَيهِ مِمَّا لايرْضَى اللَّهُ بِهِ مِنْ خِلافِ الْحَقِّ فَلا إِثْمَ عَلَيهِ أَى عَلَى الْمُوصَى إِلَيهِ أَنْ يبَدِّلَهُ إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى مَا يرْضَى اللَّهُ بِهِ مِنْ سَبِيلِ الْخَيرِ ؛(2)
اگر موصى اليه ، خوف انحراف مُوصى در وصيتش را داشته باشد، بر او گناهى نيست كه وصيت را به سمت حق و به سوى آنچه كه رضايت الهى در آن است (از قبيل مسير خير) ، تبديل نمايد .
اين روايت به لحاظ ارزيابى، صحيح و قابل قبول است و به لحاظ دلالت نيز مشكلى ندارد ؛ ليكن ممكن است كه دو نكته ، خودنمايى نمايد: يكى اين كه ناسخ و منسوخ متوالى است ؛ دوم اين كه مفسّران شيعه ، ارتباط اين دو آيه را از نوع استثنا(3) و يا تفريع دانسته اند(4) و سخنى از نسخ به ميان نياورده اند . برخى از اهل سنّت نيز هرچند سخن از نسخ نموده اند ، امّا به عكس روايت الكافى، آيه دوم را منسوخ دانسته اند .(5)
پاسخ نكته اول اين است كه آيۀ نجوا - كه مورد اتفاق است - نيز همين گونه است و اشكالى ندارد. امّا نكته دوم رأى مفسّران شيعه - كه برخاسته از خود قرآن است - ، خود گواه بر اين است كه در لسان روايات ، از استثنا نيز تعبير به نسخ شده است ؛ چنان كه گاهى از تخصيص نيز به نسخ تعبير شده است ؛ امّا نسخ آيه دوم ، دليلى ندارد.
ص: 46
5. طبق روايتى كه كلينى از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل مى كند، آيه «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَآ أَنتَ بِمَلُومٍ»(1) به وسيله آيه «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»(2) نسخ شده است ؛ بلكه آيه دوم ، بيانگر وقوع بدا در تعذيبى است كه بنا بود صورت گيرد .
بر اساس اين روايت فرموده اند:
إِنَّ النَّاسَ لَمَّا كَذَّبُوا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هَمَّ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِهَلاكِ أَهْلِ الأَرْضِ إِلاّ عَلِيّاً فَمَا سِوَاهُ ثُمَّ بَدَا لَهُ فَرَحِمَ الْمُؤمِنِينَ ثُمَّ قَالَ لِنَبِيهِ صلى الله عليه و آله ... ؛(3)
چون مردم ، پيامبر خدا را تكذيب نمودند، خداوند اراده نمود تا همه مردم روى زمين را به جز على عليه السلام نابود نمايد . سپس بدا حاصل شد و خداوند به مردم رحم نموده و به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا... .
در اين جا دو سخن وجود دارد: يكى در باره نسخ آيه اوّل است كه برخى ادعا كرده اند و ديگرى در باره بَدائى است كه در روايت آمده است. بايد توجّه داشت كه روايت از حيث ارزيابى ، صحيح است و به راحتى نمى توان آن را ناديده گرفت، از اين رو بايد به نحوى توجيه مقبول نمود.
در خصوص نسخ آيه، با توجّه به محتواى خود آيه، حقيقت اين است كه آيه دوم در مقام تسلّى پس از تسلّى است و به گفته برخى از صاحب نظران علوم قرآنى ، موارد دو آيه مختلف است.(4) چنان كه در شأن نزول آيه مى گويند: هنگامى كه آيه نخست نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار محزون شد و مؤنان گمان كردند وحى ، قطع و عذاب الهى قطعى شده است، تا اين كه آيه دوم نازل شد و موجب آرامششان گرديد.(5)
با اين سخن بَداى در آيه نيز معنا پيدا مى كند ، يعنى تمام زمينه هاى تعذيب فراهم
ص: 47
بود و مردم نيز گمان آن را داشتند ؛ امّا آنچه در خزينه علم الهى بود ، آرامش نبى و مؤنان بود. افزون بر اين كه تعذيب امّت ، آن هم با استثناى يك نفر ، با معارف خود قرآنْ تنافى دارد؛ چرا كه فرمود: «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» .(1) علاوه بر اين كه به غير از در ميان امّت ، افراد مؤنى بوده اند كه مستحقّ عذاب نبوده اند.
در حديثى طولانى كه كلينى به سند خود از محمّد بن سالم ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند ، در خصوص آيه «وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً» ،(2) امام باقر عليه السلام در تفسير سبيلى كه در آيه آمده است فرمود:
وَ السَّبِيلُ الَّذِى قَالَ اللَّهُ : «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَآ ءَايَاتِم بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُواْ كُلَّ وَ حِدٍ مِّنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَةٍ وَ لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ»(3) .(4)
طبق اين حديث ، با نزول سوره نور و آيه «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا» ، حكم بيان شده در آيه «وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ ...» ، به پايان رسيد و حكم دوم ، مورد اجرا خواهد بود و اين ، همان حكم موقّت است كه انتهاى توقيتِ آن به جعل حكم [سبيل] جديد است .
امام در ضمن اين حديث ، به يك نكته تاريخ قرآنى نيز اشارت نموده و فرموده
ص: 48
است: «وَ سُورة النُّورِ أُنْزِلَتْ بَعْدَ سُورَةِ النِّسَاء» كه خود ، زمينه سازى تحقّق نسخ يا انتهاى آمد حكم موقّت است. مشكلى كه در اين جا وجود دارد ، اين است كه اين روايت ، مرسل و ضعيف است.
در خصوص نسخ قرآن به سنّت، بايد گفت طبق ديدگاه دانشمندان شيعه، نسخ آيات به وسيله اخبار آحاد ، امكان پذير نيست(1) و به سنّت متواتره ، گرچه ممكن است ، امّا واقع نشده است.(2) آرى ، اگر مصداقى بر اين امر پيدا شود ، منافاتى با آيه شريفه «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ ...»(3) ، به بهانه پيروى منحصر از وحى ندارد ؛ زيرا در واقع ، ناسخِ حقيقى خداست، هر چند در قالب سنّت نبوى صورت پذيرد . اين بدان جهت است كه وحى الهى ، منحصر به قرآن نيست ؛ بلكه سنّت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله نيز منشأ وحيانى دارد.
بر اساس روايتى كه كلينى در الكافى نقل مى كند ، روايات نبوى (و بلكه روايات ائمّه اطهار عليهم السلام ) داراى ناسخ و منسوخ، و عام و خاص و ... است . در اين روايت ، امير المؤنين عليه السلام مردم را به چهار گروه تقسيم كرده است و در باره گروه سوم و چهارم از آنها مى فرمايد:
... وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله شَيئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لايعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ ينْهَى عَنْ شَى ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لايعْلَمُ ، فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَ لَمْ يحْفَظِ النَّاسِخَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ؛(4)
ص: 49
شخص سومى وجود دارد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله امرى شنيده است ، ولى نمى داند كه بعداً از آن نهى شده است. و يا در امرى ، نهى از آن حضرت شنيده است ، ليكن نمى داند كه بعداً بدان امر شده است. او منسوخ را حفظ نموده ، ولى ناسخ را حفظ نكرده است ؛ امّا اگر بداند نسخ شده است ، آن را رها مى كند و مسلمانان نيز اگر بدانند منسوخ است ، آن را رها مى كنند .
و در باره گروه چهارم فرمود:
آخَرَ رَابِعٍ لَمْ يكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَتَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَمْ ينْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ ، فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ لَمْ يزِدْ فِيهِ وَ لَمْ ينْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ ، فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَرَفَضَ الْمَنْسُوخَ؛(1)
فرد چهارم ، كسى است كه دروغ بر پيامبر صلى الله عليه و آله نمى بندد و به خاطر خوف از خدا و تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله از دروغ خوشش نمى آيد ؛ آنچه را شنيده است فراموش نمى كند و حفظ مى نمايد ، و همان گونه و بدون كم و زياد بيان مى كند. ناسخ را از منسوخ تشخيص مى دهد و به ناسخْ عمل كرده ، منسوخ را رها مى كند .
آن گاه حضرت در رازِ آن مى فرمايد:
فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِى صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ ، قَدْ كَانَ يكُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الْكَلامُ لَهُ وَجْهَانِ : كَلامٌ عَامٌّ وَ كَلامٌ خَاصٌّ؛(2)
امر [سخن و فعل] پيامبر صلى الله عليه و آله همانندِ قرآن است كه ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و محكم و متشابه دارد و ممكن است كلامى از پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشته باشد كه داراى دو وجهِ عام يا خاص باشد .
بعضى از دانشمندان نيز (از جمله شيخ طوسى) به روا بودن نسخ سنّت به قرآن تصريح دارند.(3)
ص: 50
كلينى در كتاب الكافى ، مواردى از نسخ سنّت نبوى به وسيله آيات قرآن را نقل نموده است كه از جمله آنها مى توان به موارد زير اشارت نمود:
1 . با تشريعِ نماز، پيامبر صلى الله عليه و آله به مدّت سيزده سال در مكّه و هفت ماه در مدينه ، به سمت بيت المقدس نماز گزارد . در اين اواخر ، قوم يهود ، زبان به نكوهش پيامبر صلى الله عليه و آله گشودند و گفتند كه تو تابع قبله ما هستى! آن حضرت ، از اين سخنانْ رنجيده شد و با نگاهى معنادار به آسمان ، خواستار تغيير قبله شد.(1) قرآن كريم ابتدا تقاضاى پيامبر صلى الله عليه و آله را مطرح مى نمايد و مى فرمايد: «قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَاء فَلَنُوَلِّينَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»(2) .
سپس به درخواست آن حضرت پاسخ مثبت مى دهد و مى فرمايد: «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» . شكّى نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله بدون وحى مكتوب در قرآن و تنها بر طبق سيره خود ، به مدّت بيش از ده سال به سمت بيت المقدس نماز گزارد و سپس قبله وى تغيير كرد. بعضى از اربابِ درايه، اين مورد را نمونه اى از نسخ سنّت به وسيله قرآن مى دانند(3) و حق نيز همين است.
در روايتى كه كلينى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند ، به نوعى به اين حقيقت اشارت دارد. آن حضرت مى فرمايد :
إِذَا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ بِوَجْهِكَ فَلاتُقَلِّبْ وَجْهَكَ عَنِ الْقِبْلَةِ فَتَفْسُدَ صَلاتُكَ ، فَإِنَّ اللَّهَ عز و جل قَالَ لِنَبِيهِ صلى الله عليه و آله فِى الْفَرِيضَةِ : «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»(4) .(5)
هنگامى كه [براى نماز] رو به قبله ايستادى، از قبله رومگردان كه نمازت باطل
ص: 51
مى شود ؛ چرا كه خداوند عز و جل به پيامبرش صلى الله عليه و آله فرمود: «پس روى خود را به سوى مسجد الحرام كن و هر جا بوديد ، روى خود را به سوى آن بگردانيد ...» .
2. با تشريعِ صيام در قرآن كريم - كه به صورت كلّى صورت گرفت - ، پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب وى با ارشادِ آن حضرت ، به صورت شبانه روزى روزه مى گرفتند ، تا اين كه در جنگ احزاب ، به هنگام حفر خندق ، براى برخى از صحابه مشقّت داشت و حتّى به خاطر طول زمان روزه ، به حالت اغما در آمدند، و يا پنهانى كارى را انجام مى دادند. كلينى از ابو بصير روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام در باره آيه «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ»(1) فرمود :
نَزَلَتْ فِى خَوَّاتِ بْنِ جُبَيرٍ الأَنْصَارِى وَ كَانَ مَعَ النَّبِى صلى الله عليه و آله فِى الْخَنْدَقِ وَ هُوَ صَائِمٌ ، فَأَمْسَى وَ هُوَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ وَ كَانُوا قَبْلَ أَنْ تَنْزِلَ هَذِهِ الآيةُ إِذَا نَامَ أَحَدُهُمْ حُرِّمَ عَلَيهِ الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ ، فَجَاءَ خَوَّاتٌ إِلَى أَهْلِهِ حِينَ أَمْسَى ، فَقَالَ : هَلْ عِنْدَكُمْ طَعَامٌ؟ فَقَالُوا : لا، لاتَنَمْ حَتَّى نُصْلِحَ لَكَ طَعَاماً فَاتَّكَأَ فَنَامَ، فَقَالُوا لَهُ: قَدْ فَعَلْتَ؟ قَالَ : نَعَمْ ، فَبَاتَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ فَأَصْبَحَ ثُمَّ غَدَا إِلَى الْخَنْدَقِ ، فَجَعَلَ يغْشَى عَلَيهِ ، فَمَرَّ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا رَأَى الَّذِى بِهِ أَخْبَرَهُ كَيفَ كَانَ أَمْرُهُ فَأنزَلَ اللّه عز و جل فيه الآيةُ : «وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ»(2) ؛(3) .
اين آيه در باره خوّات بن جبير انصارى نازل شده است كه در جنگ خندق با پيامبر صلى الله عليه و آله بود . وى با حالت روزه ، روز را به شب رسانيد، و برنامه روزه تا قبل از نزول اين آيه [أُحِلَّ لَكُمْ] اين گونه بود كه اگر كسى [به هنگام شب] به خواب مى رفت ، خوردن و آشاميدن بر وى حرام مى شد. با اين وصف ، خوّات شب هنگام ، نزد خانواده اش آمد و پرسيد : غذا موجود است؟ پاسخ دادند : خير! تو
ص: 52
نخواب تا طعام برايت تهيه شود ؛ [ولى] او [به متكا] تكيه داد و به خواب رفت .
[وقتى بيدار شد] به او گفتند: تو چنين كردى؟ گفت : آرى، وبه همين حالت ، شب را به صبح رساند و فرداى آن روز ، در حفر خندق حاضر شد و با آن حال ، غش نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله كه از حال وى باخبر شد و او را در آن حال ديد، خداوند ، اين آيه را نازل كرد و فرمود: «بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد بامداد از رشته سياه [شب] بر شما نمودار شود» .
بر اساس اين روايت ، آنچه در آغاز تشريع روزه بيان شده ، اصل صيام بود كه فرموده بود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ ... » ؛(1) ليكن به كمّيت و كيفيت صيام اشارتى نشده بود، و ادامه آيه : «كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ» ، تنها بيانگر همانندىِ در وجود و وجوب صيام است ، نه بيشتر. از اين رو ، بر اساس سنّت نبوى ، مدّت زمان روزه ، از شب تا شب بوده است كه به وسيله آيه «أُحِلَّ لَكُمْ» ، حكم قبلى برداشته و حكم جديد جايگزين شد.
بر اساس برخى از رواياتى كه كلينى در الكافى نقل مى كند ، به دست مى آيد كه سنّت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام نيز ممكن است نسخ شود، چنان كه در روايتى ، امام على عليه السلام مى فرمايد:
فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِى صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرْآنِ ؛ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ...؛(2)
امر [سخن و فعل] پيامبر صلى الله عليه و آله همانند قرآن است كه ناسخ و منسوخ، و عام خاص، و محكم و متشابه دارد... .
در روايتى ديگر ، محمّد بن مسلم ، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه در راز اختلاف برخى از روايات فرمود:
ص: 53
... إِنَّ الْحَدِيثَ ينْسَخُ كَمَا ينْسَخُ الْقُرْآن؛(1)
حديث نيز به مانند قرآن ، نسخ مى شود .
اين روايت ، به لحاظ سند ، صحيح است و به لحاظ دلالت ، صريح ؛ لذا جاى خدشه در آن وجود ندارد. سيد مرتضى نيز تصريح به جواز نسخ اخبار به اخبار دارد.(2)
آرى! ممكن است گفته شود كه نسخ سنّت به سنّتْ امكان ندارد؛ زيرا سنّت ، كه خود ، شارح و مفسّر قرآن و بيانگر موارد نسخ آن است، چگونه ممكن است خود ، دچار نسخ شود؟ در پاسخ ، ممكن است بگوييم كه به همان دليل و مصلحتى كه نسخ اصل قرآن و مفسَّر وجود دارد، پا به پا در شارح و مفسِّر نيز وجود خواهد داشت.
در نتيجه ، به دليل صحّت روايت و صراحت دلالت آن، مفاد و مفهوم روايت ، قابل قبول است و بايد به آن ملتزم شد ؛ ليكن به لحاظ مصداقى بايد پذيرفت كه به لحاظ مصداق ، چنين نسخى، نه تنها در الكافى ، روايتى وجود ندارد، بلكه در ديگر منابع روايى نيز حديث معتبر و مسئله قابل توجّهى به چشم نمى خورد.(3)
با پذيرش اصل نسخ در آيات تشريعى الهى - كه براى بيان احكام خدا نازل مى شود - ، در مقام تصوّر و تصوير اشكال آن ، ممكن است در قالب يكى از اين صُور باشد: نسخ حكم قرآن بدون نسخ تلاوت آيه ، نسخ تلاوت آيه بدون نسخ حكم آن ، نسخ حكم قرآن همراه با نسخ تلاوت آيه .
آنچه تاكنون در باره نسخ آيات قرآن گفته شد ، همگى مربوط به نسخ حكم ، بدون
ص: 54
نسخ تلاوت است و نمونه هاى بيان شده نيز حكايت از اين نوع نسخ داشت و نيازى به تكرار آن نيست .
دو . نسخ تلاوتْ بدون نسخ حكم
نسخ تلاوت آيه ، بدون نسخ حكمِ آن، بدين معنا كه آيه نازل شده مشتمل بر حكم فقهى، از صفحه وجود محو شود، ليكن عمل بدانْ باقى بماند. مشهور و مسلّم ميان مفسّران و دانشمندان علوم قرآنى شيعه ، آن است كه اين نسخ ، امكان پذير نيست ؛(1) زيرا اولاً دليل قطعى اى بر اين امر وجود ندارد و احاديث منقوله اهل سنّت ، تماماً آحاد است . ثانياً منافات با مصلحت نزول آن دارد؛ چون اگر مصلحت ، اشتمال بر حكم شرعى آن بوده است، پس چرا آيه برود و حكمْ باقى بماند ، بخصوص اين كه اگر متن آيه ، سند آن حكم باشد ؛ ثالثاً اين كه اين سخن ، مستلزم آن است كه چيزى از قرآنِ مُنزَل ، كاسته شده باشد.
در اين زمينه ، كلينى در الكافى روايتى نقل مى كند كه ظهور در نسخ تلاوت دارد. در اين روايت ، عبد اللّه بن سنان مى گويد: امام صادق عليه السلام از رجم در قرآن سخن گفت و فرمود:
الرَّجْمُ فِى الْقُرْآنِ قَوْلُ اللَّهِ عز و جل : إِذَا زَنَى الشَّيخُ وَالشَّيخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ فَإِنَّهُمَا قَضَيا الشَّهْوَةَ؛(2)
رجم در قرآن آمده است ؛ زيرا سخن خداوند عز و جل است كه هرگاه پيرمرد و پيرزنى زنا كردند، آن دو را سنگسار كنيد، براى اين كه دوران شهوت رانى آنها گذشته است.
صدوق نيز با سند خود ، آن را نقل كرده است و شيخ طوسى نيز با تعبير : «كَانَتْ آيةُ الرَّجْمِ فِى الْقُرْآنِ وَ الشَّيخُ وَ الشَّيخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ بِمَا قَضَيا الشَّهْوَةَ» ، نيز اين
ص: 55
روايت را با اسناد خود نقل كرده است(1) كه در حقيقت ، به دليل تعبير «كَانَت» ظهورش اقوى است.
در اين جا چند نكته وجود دارد كه پرداختن به آنها براى رسيدن به حقيقتْ لازم است :
1. در مصحفِ موجود ، آيه رجم (بخصوص رجم شيخ و شيخه) وجود ندارد ؛ ولى حكم فقهى رجم در شريعت اسلام موجود است.(2) ليكن روشن است كه به صِرف وجود احكام در شريعت ، بدون استناد به آيات قرآن، نمى تواند دليلى بر پيشينه قرآنى محو شده آن باشد؛ چراكه بسيارى از احكام فرعى داريم كه مستند به روايات اند و آيه اى در باره آن وجود ندارد.
2. هرچند طرق روايت مختلف است و سه راوى مختلف ، يعنى : عبد اللّه بن سنان در كتاب الكافى سليمان بن خالد در كتاب من لايحضره الفقيه و حلبى در كتاب تهذيب الأحكام آن را از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند و سلسله سند هر سه روايت و طرق آن، صحيح و معتبرند ؛ امّا نمى توان اين روايت را از قسم آحاد ، خارج كرد و در قسم روايات متواتر قرار داد . تظافر اين روايت نيز نمى تواند مشكل گشا باشد.
3. چنان كه پيش از اين نيز گفتيم ، نسخ آيات، آن هم نسخ تلاوت و محو الفاظ ، به وسيله خبر واحد ، غير ممكن است. شيخ طوسى نيز به اين حقيقت تصريح دارد.(3)
4. مفاد اين روايت ، خصوصاً نقل شيخ در تهذيب الأحكام كه با تعبير «كانت» آمده است ، ارتباط تنگاتنگ با مسئله تحريف قرآن دارد ؛ زيرا پذيرش نسخ تلاوت ، مستلزم تحريف به نقيصه در قرآن است ،(4) كه هرچند برخى از محدّثان بدان
ص: 56
متمايل اند، امّا مشهور بين دانشمندان شيعه (اعم از فقها، متكلّمان، مفسّران و...) منكر وقوع تحريف شده اند ؛ از جمله: رئيس المحدّثين (شيخ صدوق) ، قائد المجتهدين (شيخ طوسى)، سيّد المتكلّمين (سيّد مرتضى) ، امام المفسّرين (امين الإسلام طبرسى) از گذشتگان و امثال : كاشف الغطاء، بلاغى، امين عاملى، علاّمه امينى، علاّمه طباطبايى، خويى و معرفت ، از متأخّران ، قائل به نفى تحريف اند(1) و ديگر مفسّران و
دانشمندان علوم قرآنى.
5. كلينى ، برخى از رواياتى را كه شائبه تحريف دارند ، نقل مى كند، از جمله همين روايت «الشيخ و الشيخة» ؛ ولى نمى توان به طور قطع ، وى را قائل به تحريف قرآن دانست؛ زيرا نقل روايت ، هر چند معتبر ، لزوما به معناى پذيرش متن و محتواى آن نيست ، بخصوص اين كه كلينى ، در صدد ردّ و قدح روايات نبوده است و خود كلينى مى نويسد:
إنّه لايسع أحداً تمييز شيئ ممّا اختلف الرواية فيه عن العلماء عليهم السلام برأيه إلاّ ما اطلقه العالم [الامام الكاظم] ، بقوله اعرضوهما على كتاب اللّه ، فما وافق كتاب اللّه ، فخذوه و ما خالف كتاب اللّه ، فردّوه...؛(2)
هيچ كس نمى تواند به رأى خود ، روايات اختلافى ائمه عليهم السلام را از يكديگر تشخيص دهد، مگر با معيارى كه امام كاظم عليه السلام آن را بيان نموده است ... .
علاّمه طباطبايى نيز معتقد است كه : روايات نسخ تلاوت ، مخالف قطعى با قرآن است.(3) نقل اخبار علاجيه نيز مؤّد اين معناست كه همه روايات صحيحه در الكافى و ديگر منابع معتبر ، نمى توانند به لحاظ متن و محتوا درست باشند .
6. مفاد روايت، موافق روايات اهل سنّت است كه مى گويند: عمر ، جمله «الشيخ
-
ص: 57
و الشيخة إذا زنيا فارجموهما البتة» را - كه بيان گر رجم پيرمرد و پيرزن زناكار است آورد ؛ ولى مسلمين از وى نپذيرفتند! وى گفت: اگر بيم آن نبود كه بگويند عمر بر قرآن افزوده است ، با دست خود ، آن را در قرآن مى نوشتم.(1) بنا بر اين ، روايت فوق ، در تعارض با روايات نافى تحريف، به دليل هماهنگى با آراى عامه ، كنار زده مى شود.
7. نسخ تلاوت عبارت «الشيخ و ...» ، فرع بر قرآنيّت آن است . همان گونه كه نسخ قرآن ، به خبر واحد ثابت نمى شود، قرآنيتِ آن را نيز نمى توان با خبر واحد اثبات نمود. اگر عُمر در ادّعاى خود صادق بود، افزون بر اين كه قرآنِ موجود چيزى كم دارد، چرا بقيه صحابه ، عكس العملى نشان ندادند؟! و اگر صادق نبود ، چرا براى توجيه كلام وى ، متوسّل به نسخ تلاوت بشويم؟!
8. بى شكّ ، همه آيات قرآن ، تجلّى اعجاز فرازمانى است و آياتى كه مشتمل بر تشريع هستند ، افزون بر وجه اعجاز ، بيانى فراگير، از وجه اعجاز تشريعى نيز برخوردارند . اگر بنا باشد كه الفاظ و قرائت آن برداشته شود و حكم آن باقى بماند، اين بدان معناست كه اعجاز دائمى آيه اى ، از صفحه وجود رخت بربندد، و اعجاز موضعى بماند.
با توجه به آنچه گفته شد ، مى توان گفت كه مقصود كلينى ، (بلكه صدوق و طوسى نيز) ، از نقل روايت شيخ و شيخه (بر فرض صحّت روايت) ، به دليل اعتبار سند آن و حفظ روايت بوده است ، نه به خاطر اعتبار متن و محتوا. و بسا رفتن امثال طوسى به سمت نسخ تلاوت ، براى فرار از معضله تحريف باشد! افزون بر آن كه انگيزه تقيّه را نيز در صدور روايت نمى توان ناديده گرفت.
سه. نسخ حكمْ همراه با نسخ تلاوت
نسخِ حكم قرآن ، همراه با نسخ تلاوت آيه به معناى بطلان حكم و محو الفاظ و
ص: 58
خارج شدن از دايره قرائتْ به عنوان قرآن ، مورد قبول شيعه نيست ؛ هر چند برخى از محدّثان عامه بر آن نقل روايت كرده اند(1) و بعضى از علماى اهل سنّت بدان پاى بندند.(2)
وضعيت اين قسم از نسخ ، بدتر از مورد قبلى است ؛ زيرا افزون بر موارد پيش گفته از واحد بودن خبر، لزوم تحريف، نفى اعجاز، و... مخالف صريح خود قرآن است كه مى فرمايد: «لاَّ يَأْتِيهِ الْبَاطِالُ مِنم بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِى تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» .(3) علاوه بر اين كه اگر بنا بر مصالحى ، حكم فقهى در آيه نسخ شود و اعجاز تشريعى و موضعى آن برداشته شود ، معقول نيست و مصلحتى در بين نيست تا اعجاز بلاغى و بيانى فراگير نيز از بين برود!
پيش از اين اشارت كرديم كه در واقع ، ناسخ حقيقى ، خداى سبحان است ؛ چنان كه خود نيز فرمود: «مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَآ» ،(4) خواه به آيات صورت گرفته باشد يا به وسيله سنّت انجام شده باشد.
در اين جا سخن ديگرى وجود دارد و آن اين كه ما به خوبى مى دانيم كه همه موارد نسخ ، كاملاً واضح و روشن نيست و گرنه اين همه اختلاف و فراز و نشيب از صفر تا پانصد بروز نمى كرد . پس اين پرسش رخ مى نمايد كه : عالم واقعىِ به موارد نسخ كيست؟ در روايتى كه كلينى نقل مى كند ، امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام در تفسير آيه
ص: 59
«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ»(1) مى فرمايد :
فَرَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ ، قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عز و جل جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأْوِيلِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِينْزِلَ عَلَيهِ شَيئاً لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ؛(2)
پيامبر ، افضل راسخان در علم است كه خداوند عز و جل همه تنزيل و تأويل را به او تعليم فرموده است. و [اصلاً ]معنا ندارد كه خداوند چيزى را بر وى نازل كند ، ليكن تأويل آن را به وى تعليم نكند.
سپس حضرت در باره الحاق اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
وَ أَوْصِياؤهُ مِنْ بَعْدِهِ يعْلَمُونَهُ كُلَّهُ...؛(3)
اوصياى آن حضرت نيز همه آن [تأويل و تنزيل ]را مى دانند .
در ادامه روايت حضرت مى فرمايد:
...وَ الْقُرْآنُ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ وَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ ، فَالرَّاسِخُونُ فِى الْعِلْمِ يعْلَمُونَه؛(4)
قرآن ، عام و خاص، محكم و متشابه، و ناسخ و منسوخ دارد و راسخان در علمْ آن را مى دانند .
اين سخن ، در واقع ، بيانگر اين حقيقت است كه هر كسى نمى تواند ادّعاى اختيار نسخ آيات و يا ادّعاى دانش آن را داشته باشد. در اين خصوص ، مثالى مى آوريم در باره تحريم مُتعه توسط عمر بن الخطاب . عمر مى گويد :
متعتان كانتا على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله أنا أنهى عنهما و أعاقب عليهما: متعة النساء و متعة الحج؛(5)
دو متعه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشت، من از آن دو ، نهى مى كنم و بر [انجام
ص: 60
دادن] آن دو ، معاقبه مى نمايم : [يكى ]متعه زنان ؛ و [دوم] متعه حج .
برخى از اهل سنّت ، در اين خصوص مى گويند كه برخورد عمر با اين حكم شرعى ، در حقيقت ، بيان نسخى بود كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله رخ داده بود.(1)
يكى از بحث هايى كه در الكافى بدان اشارت شده است ، تأويل ناسخ و منسوخ است . امام صادق عليه السلام در روايت مرفوعه عيسى بن عبداللّه مى فرمايد:
يا عِيسَى! لاتَكُونُ مُؤمِناً حَتَّى تَعْرِفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ؛(2)
اى عيسى! كسى مؤن نخواهد بود تا اين كه ناسخ را از منسوخ تشخيص دهد .
راوى مى گويد: پرسيدم شناخت ناسخ و منسوخ يعنى چه؟ آن حضرت فرمود:
أَ لَيسَ تَكُونُ مَعَ الإِمَامِ مُوَطِّناً نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ ، فَيمْضِى ذَلِكَ الإِمَامُ وَ يأْتِى إِمَامٌ آخَرُ ، فَتُوَطِّنُ نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ ؛(3)
آيا اين گونه نيست كه با هر امام ، چيزى است كه قلبت را در پيروى درست از وى آرامش مى دهد؟ آن گاه آن امام مى رود و امام ديگرى جايگزين وى مى شود و قلب تو را آرام مى كند؟.
گفتم : آرى! فرمود:
هَذَا مَعْرِفَةُ النَّاسِخِ مِنَ الْمَنْسُوخِ ؛(4)
شناخت ناسخ و منسوخ ، يعنى همين .
1. اين روايت ، گرچه مرفوع و ضعيف است ، ليكن مطابق با اصول مسلّمه است و
ص: 61
حكم مى كند كه بايد پس از هر امام ، به امام بعدى ايمان آورد. همان طور كه در باره نبوّت نيز همين است و بايد پس از پيامبرى ، به پيامبر بعدى ايمان آورد.
2. امام عليه السلام ، براى آيات تكوينيه الاهيه ، مطابق آيات تشريعى خداوند، نسخْ قائل شده و آمدن هر امامى در پى امام ديگر را به منزله نسخ آيه قبلى قلمداد كرده است.
3. امام در حقيقت مى فرمايد : ناسخ و منسوخ واقعى شناخت امام است كه با معرفت وى نسخ در تشريع حل مى شود ؛ ولى اگر دنبال بحث و جدال در نسخ تشريعى برويم و خود را بدان مشغول نماييم، از معرفت امام خود ، باز مى مانيم.
4. همان طور كه ايمان به نزول آيات منسوخ لازم است ، ايمان به امامان قبلى نيز لازم است.
5. همان طور كه نمى توان بر آيات منسوخ توقف نمود، نمى توان بر امام قبلى توقّف كرد .
جمع بندى
كلينى ، در رابطه با بحث نسخ، با نقل روايات به مباحثى پرداخته است كه در قالب چند نكته بيان مى شود:
يك . در خصوص اهميّت مسئله نسخ و ضرورت آگاهى از آن، چهار روايت نقل مى كند:
الف . در روايتى از امام على عليه السلام نقل مى كند كه :
... فَما نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله آيةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ أَقْرَأَنِيهَا وَ أَمْلاهَا عَلَىّ ، فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّى وَ عَلَّمَنِى تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا... .(1)
ب. در روايت ديگرى از امير المؤنين عليه السلام نقل مى كند كه در باره اختلاف تفسير
ص: 62
مى فرمايد:
...إِنَّ فِى أَيدِى النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلا وَصِدْقاً وَ كَذِباً وَنَاسِخاً وَمَنْسُوخاً وَعَامّاً وَخَاصّاً وَمُحْكَماً وَمُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً.(1)
ج. در سومين روايت، كلينى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
... مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَائيسِ ، فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ ، وَ مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيرِ عِلْمٍ وَ هُوَ لايعْلَمُ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَ الْمُحْكَمَ مِنَ الْمُتَشَابِهِ فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ .(2)
د. در روايت چهارم ، كلينى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت ، راز اختلاف مردم را روى گردانى از على عليه السلام مى داند و مى فرمايد :
... وَ لَوْ أَنَّ عَلِياً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ الْحَقَّ كُلَّهُ .(3)
زيرا ديگران آگاه به نسخ نبودند.
دو. با توجّه به اين كه نسخْ اقسامى دارد، شيخ كلينى ، در باره نسخِ آيات ، به وسيله آيات ديگر، چند روايت نقل مى كند ، از جمله:
الف . در روايتى كه حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند ، حضرت مى فرمايد : «بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِخَمْسَةِ أَسْيافٍ: ... وَ السَّيفُ الثَّانِى عَلَى أَهْلِ الذِّمَّةِ ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا» ،(4) كه امام در ادامه مى افزايد:
نَزَلَتْ هَذِهِ الآيةُ فِى أَهْلِ الذِّمَّةِ ثُمَّ نَسَخَهَا قَوْلُهُ : «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»(5) .(6)
ص: 63
ب. در روايتى كه كلينى ، از حسن بن جهم نقل مى كند و در آن امام رضا عليه السلام از ابن جهم ، در باره ازدواج مرد مسلمانى كه زن مسلمان دارد، با زن نصرانى مى پرسد، با تأييد پاسخ آن حضرت ، منتهى به اين مى شود كه آيه : «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ
الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ» ،(1) به وسيله «وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» ،(2) نسخ شده است.
ج. در روايتى كه كلينى ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند و على عليه السلام حكمى را آورده كه در آن ، تنها خود و فرزندانش را مورد امر و نهى قرار داده است، حضرت فرمود :
قَدْ أَحَلَّتْهَا آيةٌ وَ حَرَّمَتْهَا آيةٌ أُخْرَى.(3)
د. در روايت ديگرى كه كلينى در الكافى ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند ، در باره آيه «فَمَنم بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَآ إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ»(4) مى فرمايد :
نَسَخَتْهَا الآيةُ الَّتِى بَعْدَهَا قَوْلُهُ : «فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ» .(5)
ه . طبق روايتى كه كلينى ، از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل مى كند، در باره آيه : «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَآ أَنتَ بِمَلُومٍ»(6) مى فرمايد: اين آيه را آيه «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»(7) نسخ كرده است.
در يك حديثى طولانى كه كلينى ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند ، به حكم موقّت نيز اشارت شده است. آن حضرت ، در خصوص آيه «وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ
ص: 64
يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً»(1) در باره سبيل در آيه مى فرمايد : وَ السَّبِيلُ الَّذِى قَالَ اللَّهُ : «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَآ ءَايَاتِ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُواْ كُلَّ وَ حِدٍ مِّنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَةٍ وَ لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ »(2) .(3)
طبق اين حديث ، با نزول سوره نور و آيه «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا...» ، حكمِ بيان شده در آيه «وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ ...» ، به پايان رسيد و حكم دوم ، مورد اجرا خواهد بود و اين ، همان حكم موقّت است كه انتهاى توقيت آن به جعل حكم [سبيل] جديد است .
سه . در خصوص نسخ سنّت به سنّت، بر اساس روايتى كه كلينى در الكافى نقل مى كند ، روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام داراى ناسخ و منسوخ هستند . كلينى در اين زمينه ، از على عليه السلام روايت مى كند كه :
سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله شَيئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لايعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ ينْهَى عَنْ شَى ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لايعْلَمُ ، فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَلَمْ يحْفَظِ النَّاسِخَ وَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ.(4)
و نيز آمده است :
... لَمْ يكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَمْ ينْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ ، فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ لَمْ يزِدْ فِيهِ وَ لَمْ ينْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ ، فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَ رَفَضَ الْمَنْسُوخَ .(5)
ص: 65
در پايان نيز مى فرمايد:
فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِى صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ... .(1)
چنان كه در روايت ديگرى كه كلينى ، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند آمده است :
... إِنَّ الْحَدِيثَ ينْسَخُ كَمَا ينْسَخُ الْقُرآن .(2)
چهار . كلينى دركتاب الكافى ، مواردى از نسخ سنّت نبوى به وسيله آيات قرآن را نقل نموده است ؛ از جمله :
الف . نسخ قبله، بر اساس آيه : «قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَآءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»(3) كه خداوند به درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ مثبت داد و فرمود: «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ » .(4)
ب. تغيير مدّت زمان روزه، كه امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام در باره آيه «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئُكُمْ ...»(5) فرمود:
نَزَلَتْ فِى خَوَّاتِ بْنِ جُبَيرٍ الأَنْصَارِى وَ كَانَ مَعَ النَّبِى صلى الله عليه و آله فِى الْخَنْدَقِ وَ هُوَ صَائِمٌ ، فَأَمْسَى وَ هُوَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ وَ كَانُوا قَبْلَ أَنْ تَنْزِلَ هَذِهِ الآيةُ إِذَا نَامَ أَحَدُهُمْ حُرِّمَ عَلَيهِ الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ ، فَجَاءَ خَوَّاتٌ إِلَى أَهْلِهِ حِينَ أَمْسَى فَقَالَ: هَلْ عِنْدَكُمْ طَعَامٌ؟ فَقَالُوا : لا، لاتَنَمْ حَتَّى نُصْلِحَ لَكَ طَعَاماً فَاتَّكَأَ فَنَامَ، فَقَالُوا لَهُ: قَدْ فَعَلْتَ؟ قَالَ : نَعَمْ ، فَبَاتَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ فَأَصْبَحَ ثُمَّ غَدَا إِلَى الْخَنْدَقِ فَجَعَلَ يغْشَى عَلَيهِ ، فَمَرَّ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا رَأَى الَّذِى بِهِ أَخْبَرَهُ كَيفَ كَانَ أَمْرُهُ... .(6)
پس از آن ، خداوند ، اين آيه را نازل كرد و فرمود:
ص: 66
«وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» .(1)
پنج . در خصوص نسخ تلاوت، طبق روايتى كه كلينى در الكافى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، آن حضرت مى فرمايد:
الرَّجْمُ فِى الْقُرْآنِ قَوْلُ اللَّهِ عز و جل : إِذَا زَنَى الشَّيخُ وَ الشَّيخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ فَإِنَّهُمَا قَضَيا الشَّهْوَةَ .(2)
شش . در روايتى كه كلينى ، از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام نقل مى كند، عالم واقعى به موارد نسخ را مشخص مى كند و در تفسير آيه «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ » ،(3) مى فرمايد:
فَرَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عز و جل جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأْوِيلِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِينْزِلَ عَلَيهِ شَيئاً لَمْ يعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ وَ أَوْصِياؤهُ مِنْ بَعْدِهِ يعْلَمُونَهُ كُلَّهُ... .(4)
هفت . يكى از بحث هايى كه در الكافى بدان اشارت شده است ، تأويل ناسخ و منسوخ است . امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد:
... لاتَكُونُ مُؤمِناً حَتَّى تَعْرِفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ .(5)
راوى مى پرسد: شناخت ناسخ و منسوخ يعنى چه؟ آن حضرت فرمود:
أَ لَيسَ تَكُونُ مَعَ الإِمَامِ مُوَطِّناً نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ ، فَيمْضِى ذَلِكَ الإِمَامُ وَ يأْتِى إِمَامٌ آخَرُ فَتُوَطِّنُ نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ .(6)
با پاسخ مثبت راوى، امام فرمود:
ص: 67
هَذَا مَعْرِفَةُ النَّاسِخِ مِنَ الْمَنْسُوخِ .(1)
هشت . شيخ كلينى در مجموع ، هفده روايت نقل مى كند كه بيشتر آنها صحيح و معتبرند ، و برخى از آنها گرچه مطابق بينش اهل سنّت اند ، امّا در منابع معتبر ديگر شيعه ، به غير از الكافى نيز آمده اند.
ص: 68
1 . الإتقان فى علوم القرآن، عبدالرحمان سيوطى ، بيروت : دار الكتب العربى ، 1421 ق .
2 . البرهان فى علوم القرآن، محمّد بن بهادر الزركشى ، تحقيق : محمّد أبو الفضل ابراهيم، بيروت : دار المعرفة، 1391ق .
3 . البيان فى تفسير القرآن، السيّد ابو القاسم الخوئى ، بيروت : دار الزهراء، 1395ق .
4 . التبيان فى تفسير القرآن، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى .
5 . التحرير و التنوير، محمّد الطاهر ابن عاشور ، بيروت : مؤسسة التاريخ ، 1420 ق .
6 . التمهيد فى علوم القرآن، محمّدهادى معرفت ، قم : مركز مديريت حوزه علميه قم، 1408ق.
7 . التمهيد لما فى الموطأ، من المعانى و الأسانيد، يوسف بن عبداللّه بن عبد البرّ ، تحقيق : مصطفى بن أحمد العلوى، و محمّد عبد الكبير البكرى، مغرب : وزارت الأوقاف والشئون الإسلامية ، 1387ق .
8 . الجامع لأحكام القرآن، محمّد بن أحمد القرطبى ، تحقيق : محمّد عبد الرحمان المرعشلى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1405 ق .
9 . الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، عبد الرحمان بن محمّد الثعالبى ، بيروت : مؤسة الأعلمى للمطبوعات .
10 . العدّة فى اُصول الفقه ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : محمّدرضا انصارى، قم : ستاره ، 1417ق.
ص: 69
11 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1365ش.
12 . الميزان فى تفسير القرآن، سيّد محمّد حسين طباطبايى رحمه الله ، قم : جامعه مدرسين .
13 . الناسخ و المنسوخ، أحمد بن محمّد النحاس ، تحقيق : محمّد عبد السلام محمّد، كويته : مكتبة فلاح، 1408ق.
14 . أحكام القرآن، أحمد بن على الرازى (جصّاص) ، تحقيق : محمّد الصادق القمخارى، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1405 ق.
15 . بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسه الوفاء، 1404ق .
16 . تحرير الوسيله، السيّد روح اللّه الموسوى الخمينى ، قم : مؤسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1421 ق .
17 . تفسير قمى، على بن إبراهيم القمى ، قم : مؤسة دار الكتاب، 1404ق.
18 . تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1374ش .
19 . تلخيص المقباس، تلخيص : على اكبر غفارى، قم : جامعة الإمام الصادق .
20 . جواهر الكلام، محمّد حسن النجفى ، تحقيق : محمود قوچانى، تهران : دار الكتب الإسلامية .
21 . صحيح البخارى، محمّد بن اسماعيل البخارى ، تحقيق : مصطفى ديب البغا، بيروت : دار ابن كثير ، 1407 ق .
22 . صحيح مسلم، مسلم بن الحجّاج القشيرى النيسابورى ، تحقيق : محمّد فؤد عبد الباقى، بيروت: دار إحياء التراث العربى .
23 . صيانة القرآن من التحريف، محمّدهادى معرفت ، قم : مؤسة النشر الإسلامى، 1413ق .
24 . كتاب العين، خليل بن أحمد الفراهيدى ، تحقيق : مهدى المخزومى ، قم : دار الهجرة ، 1409 ق .
25 . لسان العرب، محمّد بن مكرم (ابن منظور) ، بيروت : دار صادر ، 1388 ق.
ص: 70
26 . مجمع البيان، الفضل بن الحسن الطبرسى ، بيروت : مؤسة الأعلمى للمطبوعات، 1416ق .
27 . مسند أحمد، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل) ، قاهره : مؤسة قرطبه .
28 . مفاتيح الغيب (تفسير كبير) ، فخر الدين رازى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى، 1420ق.
29 . مناهل العرفان، محمّد عبد العظيم الزرقانى ، تحقيق : مكتب البحوث الإسلاميّة ، بيروت : دار الفكر، 1996م.
30 . من وحى القرآن، السيّد محمّد حسين فضل اللّه : بيروت : دار الملاك للطباعة و النشر، 1419 ق.
31 . موطأ ، مالك بن أنس أصبحى ، تحقيق : محمّد فؤد عبد الباقى، قاهره : دار إحياء التراث العربى .
32 . CD دراية النور، قم : مركز تحقيقات كامپيوتر علوم اسلامى.
33 . CD معجم3، قم : مركز معجم فقهى، 1379ش.
34 . CD مكتبة الشاملة، إصدار1.
35 . CD نور الأنوار3 (جامع تفاسير) ، قم : مركز تحقيقات كامپيوتر علوم اسلامى.
36 . CD نور 2، (جامع الأحاديث)، قم : مركز تحقيقات كامپيوتر علوم اسلامى.
ص: 71
ص: 72
صيانت قرآن از تحريف در احاديث «الكافى»
محمود كريميان
در اين مقاله ، برخى از روايات مندرج در كتاب الكافى ، تحت عنوان «باب فيه نكت و نتف من التنزيل فى الولاية» كه از برخى از روايات آن ، لزوم تحريف قرآن حاصل مى شود ، مورد كنكاش سندى و متنى قرار گرفته است . از اين رو ، نگارنده ، نخست به بررسى مفهوم تحريف از لحاظ لغوى و اصطلاحى پرداخته و سپس اقسام تحريف (اعم از تحريف لفظى و معنوى) را مورد بررسى قرار مى دهد . آن گاه ضمن بررسى مفهوم و سند روايات باب ياد شده ، به اين سؤال پاسخ مى دهد كه آيا روايات اين باب كه در برخى از آنها لفظ «هكذا نزلت» وجود دارد ، موجب قول به تحريف قرآن كريم مى شود يا خير ؟ وى پس از بررسى دوازده روايت در اين باب ، اسناد آنها را ضعيف و غير قابل اعتماد دانسته و برخى از راويان در سلسله اسناد اين روايات را نيز ضعيف ارزيابى كرده و ادلّه عقلى و نقلى عدم تحريف قرآن را نيز بيان مى كند .
در ادامه ، وى به مفهوم برخى از اين روايات مى پردازد و به اين نتيجه مى رسد كه ظهور اين روايات هيچ گونه تلازمى با مقوله تحريف قرآن ندارد .
مضمون بسيارى از اين روايات ، حاكى از آن است كه قسمتى از آيات قرآن كه در باب ولايت حضرت على عليه السلام يا ساير امامان بوده ، حذف شده است كه نگارنده ، با مطرح كردن مسئله تأويل در مقابل تفسير ظاهرى و مسئله تحريف معنوى از قرآن ، به شبهات وارده در اين بخش نيز پاسخ مى دهد .
كليدواژه ها : تحريف ، كتاب الحجّة ، سند روايات ، نزول قرآن ، الكافى .
ص: 73
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُو لَحَافِظُونَ» .(1)
«وَ إِنَّهُو لَكِتَابٌ عَزِيزٌ * لاَّ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنم بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِى تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» .(2)
قرآن كريم ، نزد تمام فرقه هاى اسلامى و بويژه متفكّران و دانشمندان آنها ، به عنوان محور اساسى در حوزه معارف دين و ركن اصلى در بيان روح ، شعار و برخى كليّات اعتقادى ، اخلاقى ، فقهى و حقوقىِ شريعت ، از جايگاه ويژه اى برخوردار است . از طرفى نيز به عنوان آخرين پيام الهى - كه از سوى آخرين فرستاده خدا براى هدايت بشر به سوى تكامل ابلاغ شده - ، مطرح است ؛ از اين رو ، هيچ گروهى از فرقه هاى اسلامى و هيچ يك از دانشمندان متفكّر اسلامى ، تحريف آن و گرفتار كم و زياد شدن آن را نمى پذيرد ؛ امّا متأسفانه ، ديده مى شود كه هر از چند گاهى ، برخى از فرقه هاى اسلامى ، بعضى ديگر را متّهم مى كنند كه شما بر اساس مضمون تعدادى از روايت هاى گزارش شده در كتب حديثى تان ، قائل به تحريف قرآن هستيد .
در اين ميان ، شيعه نيز از اين اتّهام ، به دور نبوده و در حالى كه هيچ يك از بزرگان شيعه در طول تاريخ تشيّع ، به تحريف (به معناى خاصّ مورد بحث) اعتقادى نداشته اند ، هر چند گاه يك بار ، انگشت اتّهام به سوى علماى شيعه و برخى روايات موجود در كتب حديثى شيعه ، اشاره رفته است .
از آن جا كه كتاب الكافى به عنوان معتبرترين كتاب حديثى شيعه مطرح است ، احاديث آن ، از طرف گروه هاى ديگر ، زير ذرّه بين قرار گرفته و در مواردى ، درست يا نادرست نقد شده است .
ص: 74
هر چند علماى شيعه ، خود ، از بدو تأليف و انتشار كتاب الكافى تاكنون ، هيچ گاه بر اين كتابْ تعصّب نداشته اند و پيوسته ، احاديث آن را از جهت سند و محتوا مورد نقد و بررسى قرار داده اند و در مواردى نيز آنها را قبول نكرده اند .(1)
به عنوان نمونه ، مى توان به ردّ احاديثى كه دلالت بر سى روز بودن هميشگى ماه مبارك رمضان دارد ،(2) از طرف شيخ مفيد(3) و سيد مرتضى(4) و يا نقد و بررسى هاى مفصّل سندى و متنى كه در كتاب شريف مرآة العقول از سوى علاّمه مجلسى شكل گرفته است و يا مطالب متقن و بسيار معتبر و قوى اى كه در دو كتاب گران قدر الوافى اثر فيض كاشانى و شرح اُصول الكافى ، نوشته محمّد صالح مازندرانى ، ذيل احاديث الكافى آمده ، اشاره كرد .
از جمله احاديث موجود در كتاب الكافى كه مورد نقد قرار گرفته ، تعدادى از مجموعه احاديثى است كه مرحوم كلينى ، آنها را در بابى تحت عنوان : «باب فيه نكتٌ و نتفٌ من التنزيل فى الولاية»(5) آورده است و چنين ادعا شده كه اين احاديث ، دلالت بر تحريف قرآن دارند و اگر كسى صدور آن احاديث را از معصومان عليهم السلام پذيرفت ، بايد اعتقاد به اين مطلب داشته باشد كه قرآن ، دچار تحريف شده است.
البته در اين باب ، 92 حديث آمده و كسى در مورد تمامى اين احاديث ، چنين ادّعايى ندارد ؛ بلكه بيشتر احاديث باب ، تفسيرى هستند و چنانچه گفته شد ، درباره تعدادى از احاديث اين باب ، بحث از دلالت بر تحريف و عدم آن
ص: 75
مطرح است .
ما در اين نوشته ، برآنيم تا به يارى پروردگار ، اين بحث را بيان كنيم كه آيا چنين ادعايى را در مورد اين روايات مى توان پذيرفت؟
اين روايات به لحاظ اعتبار سندى ، در چه جايگاهى قرار دارند و بر فرض مقبول بودن سند آنها ، آيا مفهوم اين روايات ، همان تحريف است كه ادّعا شده و يا چيز ديگرى را مى خواهد بگويد؟
مؤلّف كتاب از اين احاديث ، چه مفهومى را برداشت نموده است؟
قبل از وارد شدن به بحث ، ناچاريم به طرح برخى مفاهيم كلى بپردازيم :
تحريف در لغت ، به معناى منحرف كردن چيزى از مسير و جهت اصلى خود آمده است .
در معجم مقاييس اللغة ، ذيل مادّه «حرف» چنين آمده است :
الحاء والراء والفاء ثلاثة اُصول : حدّ الشَّى ء والعدول وتقدير الشَّى ء ... والأصل الثانى : الانحراف عن الشى ء . يقال انحرَفَ عنه ، يَنحرِف انحرافا . وحرَّفتُه أنا عنه ، أى عَدَلتُ به عنه ... وذلك كتحريف الكلام وهو عَدلُه عن جِهته .(1)
در لسان العرب نيز آمده است :
تحريف الكَلِم عَن مواضِعِه : تغييره .(2)
تحريف در اصطلاح ، به معانى مختلفى به كار رفته است كه البته هيچ يك از آنها ،
ص: 76
بى ارتباط با معناى لغوى تحريف نيست . در اين جا به برخى از مهم ترين آنها اشاره مى كنيم .(1)
بدين معنا كه تفسير و بيانى غير از آنچه خداوند اراده نموده ، به آيه اى نسبت داده شود ، بدون آن كه در الفاظ و كلمات و تعابير آن ، دست برده شود .
اين معنا ، يكى از وجوه محتمل در تفسير آيه : «مِنَ ِّالَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ»(2) است ، چنانچه علامه طباطبايى در تفسير الميزان ، ذيل اين آيه فرموده است.(3)
در واقع ، اين مطلب را نمى توان تحريفْ نام نهاد ؛ بلكه برداشت هاى نادرستى است كه از صدر اسلام تاكنون ، در قالب انديشه هاى انحرافى وجود داشته و دارد . شايد بتوان از مصاديق بارز آن به برداشت نادرست خوارج از آيه كريمه : «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»(4) اشاره كرد كه آن را در قالب شعار «لا حكم إلاّ للّه» به جامعه آن روز ارائه كردند و اميرمؤمنان على عليه السلام در برابر آن ، با بهترين تعبير فرمود : «كلمة حقّ يراد بها باطل» .(5)
و نيز آن گاه كه ابن عباس را به سوى خوارج فرستاد به وى فرمود :
لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه تقول و يقولون... و لكن حاججهم
ص: 77
بالسنّة فإنّهم لن يجدوا عنها محيصا.(1) فرمايش امام باقر عليه السلام در نامه اش به سعد الخير نيز به وقوع همين معنا اشاره دارد ، آن جا كه مى فرمايد :
وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده فَهُم يروونه ولا يرعونه والجهّال يُعجبهم حفظهم للرواية والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية .(2)
و نيز در حديث ديگرى ، در مقام تقسيم بندى قاريان قرآن به سه گروه مى فرمايد:
ورجل قرأ القرآن فحفظ حروفه وضيّع حدوده وأقامه اقامة القدح .(3)
تمامى فرقه هاى مسلمان ، اتّفاق نظر دارند بر وقوع چنين برداشت هايى از طرف گروه هاى انحرافى كه اجماع بر انحراف آنهاست . روايات بسيارى كه در زمينه نهى از تفسير به رأى در مورد قرآن وارد شده نيز ناظر به همين معناست .
از اين گونه تحريف ، به «اختلاف قرائات» تعبير مى شود . در اين جا به اجمال مى پذيريم كه قرآن ، قرائت هاى فراوانى دارد ، در حالى كه آنچه مسلّم است و از طرف بزرگان و علماى تمام فرقه هاى اسلامى پذيرفته شده ، اين است كه قرآن ، با يك قرائت نازل شده و اين اختلافات جزئى ، در برخى موارد ، از طرف قاريان (قرّاء) صورت گرفته است .
به اين مطلب در برخى احاديث نيز تصريح شده است، مانند حديثى از امام باقر عليه السلام كه مى فرمايد :
إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولكنّ الاختلاف يجى ء مِن قِبَلِ الرواة .(4)
ص: 78
حال بحث از اين كه آيا رواياتى با مضمون «نزول القرآن على سبعة أحرف» ، ناظر به همين اختلاف قرائت هاست يا چيز ديگرى را مى گويد؟جاى ديگرى را براى بحث مى طلبد.(1)
اضافه شدن بخشى از آنچه امروزه آن را به عنوان قرآن مى شناسيم ، از سوى بشر به آنچه از طرف بارى تعالى به عنوان وحى بر آخرين پيامبرش نازل شد ، گونه اى از تحريف است .
اين معنا از تحريف ، با آيات تحدّى ، منتفى است ، علاوه بر اين كه تمامى فرقه هاى مسلمان ، اتفاق نظر دارند بر نفى چنين تحريفى ، چنانچه مرحوم آية اللّه خوئى در البيان مى فرمايد :
والتحريف بهذا المعنى (بالزيادة) باطل بإجماع المسلمين ، بل هو ممّا علم بطلانه بالضرورة .(2)
پس عدم وقوع اين گونه از تحريف ، قطعى است و بجز آنچه گفته شد ، استدلال هايى كه در بحث بعدى (در نفى تحريف به نقصان) بيان مى شود ، اين جا نيز كارايى دارد ؛ يعنى دلالت بر نفى تحريف به زياد شدن بر قرآن اصلى نيز دارند .
بدين معنا كه آنچه امروزه (و در سده هاى گذشته) به عنوان قرآنْ در دست ماست ، همه آنچه بر پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان وحى نازل شده ، نيست و بخشى از آن ، از دست رفته
ص: 79
و به ما نرسيده است .
آنچه مورد دعوا و اختلاف نظر است كه آيا واقع شده است يا خير ، همين معنا از تحريف است.
شايد افراد نادرى ، پذيرش آن را مايه مباهات و نتيجه خوش فكرى خود دانسته اند و بر اساس آن ، اعتقادات و معارف دين خود را كامل ديده اند ، امّا بسيارى از علما ، آن را صريحا ردّ و انكار كرده اند و قرآن كريم را از هرگونه تحريف (از جمله تحريف به نقصان) مصون دانسته اند .
در اين ميان ، آنچه شگفت انگيز است ، متّهم شدن علما و بزرگان شيعه است به پذيرش چنين تحريفى از سوى برخى از به اصطلاح دانشمندان عامّه(1) و تنها دليل و
مدرك براى اين اتّهام ، وجود تعداد معدودى از روايات است كه اكثر قريب به اتفاق آنها ، از جهت سند و دلالت ، قابل ملاحظه اند و معانى ديگرى غير از تحريف را به راحتى مى توان از آنها برداشت نمود . اگر موردى نيز باشد كه قابل حمل بر هيچ معناى منطقى و صحيحى نشود ، بزرگان و علماى شيعه ، از پذيرفتن آنْ امتناع ورزيده اند و به خاطر تعارض آن با ادلّه محكم بر عدم تحريف قرآن ، آن حديث را كنار گذاشته اند .(2)
در حالى كه اگر كسى در مقام پيكار در آيد ، در منابع حديثى اهل سنّت ، روايات بسيارى را مى تواند بيابد كه بر تحريف قرآن (تحريف به نقصان) ، دلالت دارند و
ص: 80
اين احاديث ، به لحاظ سند از ديدگاه خودِ آنها صحيح تلقّى شده و حتى در بهترين كتب از صحاح ايشان نيز آمده و از حيث دلالت نصّ و صريح در معناى تحريف است .
هدف از اين نوشتار ، بررسى اين نزاع و اتّهام هاى دو طرف و ميزان صحّت و سُقم اين اتّهام ها نيست . لذا به طور مفصّل ، وارد اين بحث نمى شويم و به اجمال و فقط براى ارائه نمونه ، به آوردن چند حديث از منابع حديثى اهل سنّت در اين زمينه ، بسنده مى كنيم :
در صحيح البخارى در گزارش مفصّلى از سخنرانى عمر - كه در آخرين حجّ او صورت گرفته - ، آمده است :
إنّ اللّه بعث محمدا صلى الله عليه و آله بالحقّ وانزل عليه الكتاب فكان ممّا انزل اللّه آية الرجم فقرأناها وعقلناها ووعيناها فلذا رجم رسول اللّه صلى الله عليه و آله ورجمنا بعده فاخشى إن طال بالناس زمان أن يقول قائل و اللّه ما نجد آية الرجم فى كتاب اللّه فيضلوا بترك فريضة انزلها اللّه والرجم فى كتاب اللّه حقّ على من زنى إذا احصن من الرجال والنساء إذا قامت البيّنة أو كان الحبل أو الاعتراف ثمّ إنّا كنّا نقرأ فيما نقرأ من كتاب اللّه أن لا ترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم أو ان كفرا بكم أن ترغبوا عن آبائكم .(1)
در موارد ديگرى نيز احاديثى درباره آيه رجم آورده اند . چنانچه مسلم نيز در كتاب صحيح خود از اين آيه ، گزارش كرده است.(2)
اين تعبير ، تصريح دارد به اين كه قرآن كريم از ديدگاه عمر ، دچار تحريف به نقصان گشته است. حال اين كه آيه رجم ، با چه عبارتى بوده ، اختلاف نقل دارد .(3)
ص: 81
در صحيح مسلم (معتبرترين كتاب حديثى اهل سنّت بعد از صحيح البخارى) ، به نقل از ابوموسى اشعرى آمده است:
إنّا كنّا نقرأ سورة كنّا نشبهها فى الطول والشدّة ببراءة فانسيتها غير انّى قد حفظت منها لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى واديا ثالثا ولا يملا جوف ابن آدم إلاّ التراب وكنّا نقرأ سورة كنّا نشبهها بأحدى المسبحات فانسيتها غير انّى حفظت منها يا أيها الذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون فتكتب شهادة في اعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة .(1)
سيوطى نيز در كتاب الدر المنثور مى گويد:
قال عمر لعبد الرحمان بن عوف ألم تجد فيما أنزل علينا أن جاهدوا كما جاهدتم أوّل مرّة فإنّا لا نجدها قال أسقطت فيما أسقط من القرآن .(2)
و در نقل ديگرى چنين آورده است :
عن ابن عمر قال : لا يقولن أحدكم قد أخذت القرآن كلّه ما يدريه ما كلّه قد ذهب منه قرآن كثير ولكن ليقل قد أخذت ما ظهر منه .(3)
گزارش هايى از اين گونه موارد - كه تصريح در تحريف به نقصان قرآن دارند - ، در منابع حديثى معتبر نزد اهل سنّت ، بسيار است و توجيه آنها به اين كه مراد ، نسخ تلاوت است ، مشكلى را حل نمى كند و همان گونه كه مرحوم آية اللّه خوئى نيز فرموده ، نسخ تلاوت ، همان تحريف است و در واقع ، دو تعبير از يك حقيقت اند.(4)
در اين جا قصد اطاله كلام و ورود در اين بحث جنجال برانگيز را نداريم و چنانچه گفته شد ، فقط خواستيم به عنوان نمونه ، به چند مورد اشاره كرده باشيم.
ص: 82
در ردّ نظريه تحريف به نقصان قرآن كريم (بخصوص نزد شيعه) مى توان به امور زير استدلال كرد كه در اين جا آنها را به اجمال بيان مى كنيم :
با اين توضيح كه خداوند متعال در آيه نهم از سوره حجر با تأكيد مى فرمايد : «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُو لَحَافِظُونَ» ، كسانى كه با مباحث ادبيات عرب آشنا هستند ، مى دانند كه اين گفتار ، همراه با چند تأكيد ، بيان شده است .
حال اگر گفته شود: با آيه اى از آيات خودِ قرآن ، نمى توان ثابت كرد كه قرآن ، دچار تحريف نشده است ؛ چرا كه منجر به دور مى شود.
در اين بحث ، تحريف به نقصان مطرح است ؛ يعنى شبهه در ناقص بودن قرآن موجود ، نسبت به آنچه نازل شده است وجود دارد ، نه اضافه شدن بر آن . پس در اين استدلال ، اين مطلب پذيرفته شده است كه آيات موجود در قرآن و از جمله همين آيه ياد شده ، همگى جزء آنچه بر پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان قرآن نازل شده هستند .
حال اگر خداوندِ قادرِ متعال ، با آن همه تأكيد در وعده به حفظ قرآنِ نازلش ، جلوى از بين رفتن و يا از بين بردنِ بخشى از قرآن را نگرفته باشد ، دو فرض پديد مى آيد كه يكى از آن دو بايد پذيرفته شود :
اوّل . قدرت نداشتن بارى تعالى بر حفظ كلام نازلش ؛ دوم . اضافه شدن اين آيه (سوره حجر ، آيه 9) به قرآن كريم ، در حالى كه هر دو فرض ، باطل است ؛ امّا فرض دوم ، چنانچه گفته شد ، با صورت مسئله و مبحث كنونى ، سازگار نيست ؛ چرا كه فرض را بر عدم زياد شدن به قرآن و شبهه را در طرفِ نقص آن طرح كرده ايم و فرض اوّل نيز در جاى خود در مباحث توحيد ، مطرح شده و هر مسلمانى از هر تيره و گروه كه باشد ، خداوند را بر آنچه اراده نموده ، توانا مى داند . اين مطلب را در اين جا به
ص: 83
عنوان يك اصل مسلّم مى پذيريم و بحث مفصّل آن را به بحث توحيد (از مباحث كلامى) موكول مى كنيم .
حديث ثقلين و حواله دادن پيامبر صلى الله عليه و آله امّتش را جهت رستگار شدن به آنچه در
اين حديث مطرح شده است
از كمياب ترين احاديثى كه به نحو تواتر لفظى(1) و با تعداد روات و ناقلين بالا از پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش شده ، حديث ثقلين است .
تمامى گروه ها و فرقه هاى مختلف اسلامى ، اين حديث را به عنوان يكى از احاديث قطعى الصدور پذيرفته اند و اذعان دارند بر اين كه از دو لب مبارك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين كلمات صادر شد كه : «إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى» ؛ يعنى احاله امّت ، در راه رستگارى و گمراه نشدن تا رسيدن به سرچشمه مقصود و نوشيدن از حوض كمال و رسيدن به فيض الهى ، به دست ساقى آن به قرآن كريم ، به عنوان ثقل اكبر .
و اگر اين ثقل اكبر ، در ابتداى تاريخ خود ، قرار بود گرفتار نقصان شود ، چگونه پيامبر امّتش را به آن حواله داد؟
آيا با قبول فرض تحريف قرآن به كاسته شدن از آن ، احتمال نمى رود بخش عمده اى از آنچه در راه هدايت بشر و رساندن امّت اسلامى به كمال مطلوب در قرآن موجود بوده ، از بين رفته باشد و يا حتّى با پذيرش از بين رفتن مقدار كمى از آن ، پيامبر صلى الله عليه و آله با توجّه به اتّصال آن حضرت به منبع وحى و آگاهى وى نسبت به آنچه بعدها قرار است بر سر وحى نازل بيايد ، مى توانست امّت خود را جهت گمراه نشدن به آن
ص: 84
حواله دهد ، آن هم به عنوان ثقل اكبر؟
پاسخ واضح است و بحث را طول نمى دهيم .
يكى از معيارهاى مهم در نقد احاديث ، بلكه اصلى ترين معيار - كه در صحّت و سقم و پذيرش يا ردّ يك حديث مطرح شده - ، ارائه آن به قرآن است كه اگر موافق قرآن بود ، مقبول است و اگر مخالف آن بود ، مردود است . اين معيارِ منطقى و قابل پذيرش براى همگان ، به نحو متواتر معنوى ، در احاديث بسيارى از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام به ما رسيده است.(1)
حال ، با فرض پذيرش سه مطلب ، يعنى حجّيت كلام ايشان و متواتر بودن گزارشِ اين معنا (معيار نقد بودن عرضه حديث به قرآن) و يكى بودن مصحف موجود با قرآنِ منتشر شده در دوران اهل بيت عليهم السلام مى توان چنين نتيجه گرفت كه اين قرآن نمى تواند دچار نقص شده باشد ، وگرنه نمى تواند معيار نقد باشد ؛ چرا كه ممكن است احاديثى به قرآن عرضه شود و مطابق با آنچه از آن كاسته شده باشد .
رواياتى در دست است بدين مضمون كه قرآن منتشر شده در زمان ائمّه اطهار عليهم السلام قرآنى كامل بوده است، و از طرفى ، مسلّم است كه آنچه به عنوان قرآنْ به دست ما رسيده است ، همان قرآن منتشر شده در دوران ائمّه عليهم السلام است و بحث از تحريف ، مربوط به دوران قبل از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است.
اين احاديث ، خود ، چند دسته هستند . برخى از آنها با مضمون مطابقى بر كامل بودن قرآنِ منتشر شده در آن زمان ، نسبت به وحى منزل بر پيامبر صلى الله عليه و آله دلالت دارند و
ص: 85
برخى ديگر ، با مدلول تضمّنى و يا التزامى.
براى دسته اوّل ، مى توان اين مثال را كه امام باقر عليه السلام براى سعد الخير نوشته است ، آورد:
وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده فهم يروونه ولايرعونه والجهال يعجبهم حفظهم للرواية والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية .(1)
همان گونه كه ملاحظه مى شود ، تعبير امام عليه السلام نشانگر اين است كه الفاظ و تعابير و كلمات قرآن ، تا آن زمانْ دست نخورده بوده و عبارت - كه ظاهرا شامل اكثر مردمان آن زمان است - ، حاكى از اهتمام ويژه راويان و ناقلان ، در حفظ و نقل كامل الفاظ و عبارات و كلمات قرآن دارد ، هر چند محتواى آن را دگرگون مى ساختند و به خورد افكار عمومى جامعه مى دادند.
چنان كه ملاحظه شد ، مدلول مطابقىِ اين حديث ، با وجود تعابيرى چون «أقاموا حروفه» و «حفظهم للرواية» ، كامل بودن قرآن موجود در آن زمان از جهت الفاظ و كلمات است و اين كه ظاهر قرآن تا آن دوره ، گرفتار تحريف نشده بود و اين مطلب تا امروز نيز ادامه دارد.
امّا برخى روايات ، با «دلالت تضمّنى» ، بر اين مطلب دلالت مى كنند ، مثل رواياتى كه مرحوم كلينى ، آنها را در باب «الردّ إلى الكتاب والسنّة وأنّه ليس شى ء من الحلال والحرام و جميع ما يحتاج الناس إليه إلاّ وقد جاء فيه كتاب أو سنّة»(2) آورده است، از جمله ، حديثى كه در آن ، ابو الجارود از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:
إذا حدّثتكم بشى ء فاسألونى من كتاب اللّه ، ثمّ قال فى بعض حديثه ، إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله نهى عن القيل والقال ، و فساد المال ، و كثرة السؤال ، فقيل له : يا ابن رسول اللّه أين هذا من كتاب اللّه قال : إنّ اللّه عز و جل يقول : "لا خير فى كثير من نجواهم إلا من
ص: 86
أمر بصدقة أو معروف أو إصلاح بين الناس" وقال : "ولا تؤتوا السفهاء أموالكم التى جعل اللّه لكم قياما "وقال : "لا تسألوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم".(1)
يا حديثى از امام صادق عليه السلام كه فرمود:
ما من أمر يختلف فيه اثنان إلاّ وله أصل فى كتاب اللّه عز و جل ولكن لا تبلغه عقول الرجال.(2)
يا در حديث ديگرى كه در آن ، با اشاره به آنچه مردم ، آن را به عنوان قرآن مى شناختند فرمود:
كتاب اللّه فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم وفصل ما بينكم ونحن نعلمه.(3)
در حديث ديگرى نيز مى فرمايد :
إن اللّه - تبارك وتعالى - أنزل فى القرآن تبيان كل شى ء حتّى و اللّه ما ترك اللّه شيئا يحتاج إليه العباد ، حتّى لا يستطيع عبد يقول : لو كان هذا اُنزل فى القرآن إلاّ وقد أنزله اللّه فيه .(4)
آنچه در اين چند حديثْ به عنوان قرآن و كتاب خدا و رواياتى نظير آنها (از جمله ده حديث موجود در باب مذكور از كتاب الكافى آمده، ناظر به همان چيزى است كه آن زمان ، به عنوان قرآن منتشر شده بود و نزد مردم آن زمان ، به عنوان قرآن شناخته شده بود و گرنه معنا نداشت كه به مردم بگويد هر چه من گفتم ، مدرك آن را از قرآن بخواهيد و يا اصل همه احكام در قرآن هست و يا بگويد آنچه مردم (در معارف و احكام دين) نياز داشتند ، خداوند در قرآن بيان داشته ، تا عذر و بهانه اى براى عمل نكردن به احكامش براى كسى باقى نمانَد و مقصودش قرآنى اختصاصى ، با متنى فراتر از آنچه در دست مردم است باشد.
ص: 87
برخى روايات نيز با «مدلولِ التزامى» ، بر اين مطلب دلالت دارند ، مثل رواياتى در امر به تبعيت از قرآن و سرلوحه زندگى قرار دادن آن و يا رواياتى در باب ختم قرآن، ثواب ختم آن، ترغيب به ختم آن، ختم آن در زمان ها و مكان هاى مختلف (مثل ماه مبارك رمضان و مكّه ، خصوصا بر روى كوه صفا) و يا رواياتى در باب ثواب قرائت سوره هاى مختلفِ قرآن . مسلّم است كه اگر قرآن و يا برخى از سوره هاى آن ناقص شده بود ، اين احاديث و ترغيب به اين ختم ها و قرائات ، جا نداشت.
همان گونه كه مكرّر گفته شد ، دانشمندان و متفكّران بزرگِ شيعه در طول تاريخِ پُربار و استوارِ انديشه خود ، هيچ گاه به تحريف قرآنْ به عنوان يك فكر صحيح ، نظر نداشته اند ؛ بلكه هميشه با آن به مبارزه نيز برخاسته اند و بيان هايى همراه با استدلال در ردّ آن ايراد داشته اند . در اين جا به برخى از اين بيان ها به عنوان نمونه اشاره مى كنيم .
از جمله كسانى كه در اين زمينه از وى يادداشت به جا مانده، محدّث بزرگ و نامى شيعه، شيخ صدوق رحمه اللهاست. وى در كتاب الاعتقادات در ضمن بيان اعتقادات شيعه مى گويد:
اعتقادنا أن القرآن الذى أنزله اللّه تعالى على نبيّه محمّد صلى الله عليه و آله هو ما بين الدفّتين ، وهو ما فى أيدى الناس ، ليس بأكثر من ذلك ، ومبلغ سورة عند الناس مائة وأربع عشرة سورة ... ومن نسب إلينا أنا نقول إنّه أكثر من ذلك فهو كاذب.(1)
در اين خصوص، شيخ طوسى رحمه الله ، عالم بزرگِ شيعى در عصر خود، به بيان ادلّه آن مى پردازد و در مقدمه تفسير التبيان مى گويد:
أما الكلام فى زيادته ونقصانه فمما لا يليق به ايضا ، لان الزيادة فيه مجمع على بطلانها والنقصان منه ، فالظاهر أيضا من مذهب المسلمين خلافه ، وهو الاليق
ص: 88
بالصحيح من مذهبنا وهو الذي نصره المرتضى رحمه الله ، وهو الظاهر في الروايات.(1)
وى نيز در ادامه گفتارش به استدلال بر نفى تحريفْ نزد علماى شيعه پرداخته است.
مرحوم ابو على طبرسى، صاحب كتاب تفسير مجمع البيان نيز در مقدمه كتاب خود مى گويد:
ومن ذلك : الكلام فى زيادة القرآن ونقصانه فإنّه لا يليق بالتفسير . فأمّا الزيادة فيه: فمجمع على بطلانه . و أمّا النقصان منه... والصحيح من مذهب أصحابنا خلافه، و هو الذى نصره المرتضى - قدس اللّه روحه - واستوفى الكلام فيه غاية الاستيفاء فى جواب المسائل الطرابلسيات.(2)
مرحوم ملاّ محمّد محسن فيض كاشانى - كه به عنوان يكى از استوانه هاى اساسى شيعه در طول تاريخ تشيّع مى توان از وى نام برد - نيز در بسيارى از آثار نفيس خود (از جمله كتاب الوافى و تفسير الصافى) با ردّ صريح نظريه تحريف، احاديثى را كه شائبه اين نظريه در آنها استشمام مى شود، بسيار زيبا و عالمانه، تحليل و تأويل نموده است و از آن جا كه ما در قسمت هاى آتى اين نوشتار، از بيان ايشان استفاده خواهيم كرد، در اين جا آن را تكرار نمى كنيم.(3)
عالم والامقام و رهبر فرزانه انقلاب اسلامى، حضرت امام خمينى رحمه الله نيز در موارد متعددى در ضمن مباحث علمى خود، به ردّ شديد نظريه تحريف قرآن و نسبت دادن آن به شيعه پرداخته است، از جمله در ضمن بحث حجّيت ظواهر قرآن از مباحث اصول مى گويد:
إنّ الواقف على عناية المسلمين على جمع الكتاب وحفظه وضبطه قرائة وكتابة
ص: 89
يقف على بطلان تلك المزعمة و إنّه لا ينبغى أن يركن إليه ذو مسكة ، وما وردت فيه من الأخبار ، بين ضعيف لا يستدلّ به ، إلى مجعول يلوح منها امارات الجعل ، إلى غريب يقضى منه العجب . إلى صحيح يدلّ على ان مضمونه تأويل الكتاب وتفسيره إلى غير ذلك من الأقسام التى يحتاج بيان المراد منها إلى تأليف كتاب حافل ولو لا خوف الخروج عن طور الكتاب لارخينا عنان البيان إلى بيان تاريخ القرآن وما جرى عليه طيلة تلك القرون و اوضحنا عليك إنّ الكتاب هو عين ما بين الدفتين.(1)
مقصود، نقل نمونه هايى از بيان هاى علماى بزرگ و صاحب فكر شيعه در قرون مختلف بود و غرض، نقل قول از جميع ايشان نبود كه در اين صورت، كلام به درازا خواهد كشيد و قصد آن را نداريم. شايد بتوان به فرمايش مرحوم آية اللّه خويى در اين مورد اكتفا كرد.
ايشان در اين مورد، در كتاب البيان فى تفسير القرآن، بعد از بيان معانى مختلف تحريف و ارائه تحريف به نقصان، به عنوان آخرين معنا براى آن مى فرمايد :
رأى المسلمين فى التحريف المعروف بين المسلمين عدم وقوع التحريف فى القرآن ، و أنّ الموجود بأيدينا هو جميع القرآن المنزل على النبىّ الأعظم صلى الله عليه و آله ، وقد صرح بذلك كثير من الأعلام . منهم رئيس المحدّثين الصدوق محمّد بن بابويه ، وقد عد القول بعدم التحريف من معتقدات الإمامية . ومنهم شيخ الطائفة أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسى، وصرح بذلك فى أوّل تفسيره التبيان ونقل القول بذلك أيضا عن شيخه علم الهدى السّيد المرتضى ، واستدلاله على ذلك بأتّم دليل . ومنهم المفسر الشهير الطبرسى فى مقدمة تفسيره مجمع البيان، ومنهم شيخ الفقهاء الشيخ جعفر فى بحث القرآن من كتابه كشف الغطاء وادعى الإجماع على ذلك ومنهم العلاّمة الجليل الشهشهانى فى بحث القرآن من كتابه العروة الوثقى ونسب القول بعدم التحريف إلى جمهور المجتهدين . ومنه المحدّث الشهير المولى محسن
ص: 90
القاسانى فى كتابيه. و منهم بطل العلم المجاهد الشيخ محمّد جواد البلاغى فى مقدّمة تفسيره آلاء الرحمن. وقد نسب جماعة القول بعدم التحريف إلى كثير من الأعاظم . منهم شيخ المشايخ المفيد ، والمتبحّر الجامع الشيخ البهائى، والمحقّق القاضى نور اللّه ، وأضرابهم . وممّن يظهر منه القول بعدم التحريف : كلّ من كتب فى الإمامة من علماء الشيعة وذكر فيه المثالب ، ولم يتعرض للتحريف ، فلو كان هؤلاء قائلين بالتحريف لكان ذلك أولى بالذكر من إحراق المصحف وغيره . وجملة القول : أنّ المشهور بين علماء الشيعة ومحقّقيهم ، بل المتسالم عليه بينهم هو القول بعدم التحريف.(1)
چنانچه گفته شد، اين چند دليل، دلالت بر ردّ تحريف به زيادى نيز دارند.(2)
با توجّه به پنج دليلى كه مطرح شد، مى توان گفت كه محقّقان و بزرگانِ شيعه، هيچ گاه قائل به تحريف قرآن نبوده و نيستند و آنچه به سوى اين گروه متوجّه شده، جز يك افتراى كاذب نبوده، هر چند برخى از كسانى كه فهمشان سطحى بوده، به اين افترا دامن زده اند و يا زمينه آن را با فهم نادرست از برخى رواياتْ ايجاد كرده اند .
در اين ميان، تعدادى روايت در بخش «كتاب الحجّة» از كتاب شريف الكافى، ذيل عنوان «باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية» آمده است كه ادعا شده، بر تحريف قرآن به معناى تحريف به نقصان (يعنى كاسته شدن از آن) دلالت دارند .
ص: 91
در اين جا مى خواهيم با مشيّت و يارى الهى، به بررسى اين احاديث در دو مرحله سند و دلالت بپردازيم و ببينيم آيا چنين برداشتى از اين احاديث، صحيح است يا خير؟
در كتاب الكافى، ذيل اين عنوان، تعداد 92 حديث آمده كه بيشتر آنها مربوط به تفسير و تأويل آيات و يا بيان مصداقى از مصاديق آن بوده و دلالت آنها بر اين مطلب، واضح است؛ بلكه صريح در اين معنا هستند. در اين جا به عنوان نمونه، مى توان به چند حديث از اين باب اشاره كرد :(1)
حديث اول ، دوم، هفتم ، دوازدهم ، پانزدهم ، هجدهم، چهلم و هفتادم از اين باب را به عنوان نمونه از جاهاى مختلف اين باب گزينش كرده و آنها را از نظر مى گذرانيم:
عَنْ سَالِمٍ الحَنَّاطِ قَالَ قُلْتُ لِأبِى جَعْفَرٍ عليه السلام أخْبِرْنِى عَنْ قَوْلِ اللّه ِ - تَبَارَكَ وَتَعَالَى - نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ قَالَ هِيَ الوَلايَةُ لِأمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام .
در اين حديث، همان گونه كه ملاحظه مى شود، ضميرى كه در آيه به كار رفته، تفسير و مراد اصلى و حقيقى آن بيان شده است.
عَنْ إسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِفِى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل إِنّا عَرَضْنَا الأمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَالأرْضِ وَالجِبالِ فَأبَيْنَ أنْ يَحْمِلْنَها وَأشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الإنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً قَالَ هِىَ وَلايَةُ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام .
در اين حديث نيز مقصود از امانت الهى كه به بشر عرضه شده و او آن را پذيرفته و
ص: 92
بر عهده گرفته، بيان گشته و به ولايت امير مؤمنان عليه السلام ، تفسير شده است.
عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ عَجْلانَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام فِى قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إِلاّ المَوَدَّةَ فِى القُرْبى قَالَ هُمُ الأئِمَّةُ عليهم السلام .
چنان كه ملاحظه مى شود، در اين حديث و حديث بعدى، مصداق واژه «القربى» و «ذى القربى» مشخص شده و مراد اصلى از اين واژه، معيّن شده است.
عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ تَعَالَى وَاعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأنَّ للّه ِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى القُرْبى قَالَ أمِيرُ المُؤمِنِينَ وَالأئِمَّةُ عليهم السلام .
عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ عَجْلانَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام فِى قَوْلِهِ تَعَالَى أمْ حَسِبْتُمْ أنْ تُتْرَكُوا وَلَمّا يَعْلَمِ اللّه ُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّه ِ وَلا رَسُولِهِ وَلا المُؤمِنِينَ وَلِيجَةً يَعْنِى بِالْمُؤمِنِينَ الأئِمَّةَ عليهم السلام لَمْ يَتَّخِذُوا الوَلائِجَ مِنْ دُونِهِمْ .
در اين حديث، «المؤمنين»، بر ائمّه اطهار عليهم السلام به عنوان كامل ترين مصداق، تطبيق يافته است.
عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ سَألْتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عز و جل وَلَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ القَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ قَالَ إِمَامٌ إِلَى إِمَامٍ .
اين حديث، با بيان تفسيرىِ جالب از آيه، واژه «قول» را - كه به معناى حجّت الهى است - بر ائمّه اطهار عليهم السلام تطبيق داده و پيوسته بودن آن را - كه آن هم در آيه مطرح شده - بر پى در پى بودن ايشان و در واقع، خالى نبودن زمينْ از آن بزرگواران، به عنوان حجّت هاى الهى و اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله و خالى نبودن هيچ دورانى از ايشان، تفسير نموده است.
ص: 93
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَألْتُ أبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عز و جل الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَقَالَ أبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام اسْتَقَامُوا عَلَى الأئِمَّةِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلائِكَةُ ألاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.
اين حديث، با دلالتى آشكار و روشن، در پى تفسير مورد استقامت مؤمنان است؛ يعنى بيان چيزى كه مؤمنان بر آن استقامت ورزيدند.
عَنْ أحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الحَلاّلِ قَالَ سَألْتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَأذَّنَ مُؤِّنٌ بَيْنَهُمْ أنْ لَعْنَةُ اللّه عَلَى الظّالِمِينَ قَالَ المُؤِّنُ أمِيرُ المُؤمِنِينَ عليه السلام .
اين حديث نيز فردى را كه در روز قيامت، فرياد بر مى آورد و دورىِ ظالمان از رحمت خدا را اعلام مى كند، مشخّص داشته است.
با اندك تأمّلى در اين احاديث، به تفسيرى بودن آنها پى مى بريم و چنان كه گفته شد، اكثر احاديث اين باب، به همين سبك، در پى ارائه تفسير و مصداق بارز آيه هستند. بالطبع بحث ما درباره اين احاديث نيست؛ چرا كه اين گونه احاديث، دلالتى بر تحريف قرآن ندارند و نهايتا طرف مقابل، اين احاديث را حجّت نمى داند و اين گونه تفسيرها و برداشت ها را صحيح نمى شمرد .
موضوع اصلى بحث، تعدادى از احاديث اين باب است كه در آنها ادّعاى دلالت بر تحريف، به عنوان يكى از وجوهى كه احتمال دارد اين احاديثْ بر آنها دلالت داشته باشند، مطرح شده است .
قبل از ورود به بحث درباره اين احاديث و نقد و بررسى آنها، ناگزيريم اصل احاديث را به طور كامل (سند و متن) بياوريم . اين احاديث، عبارت اند از :
ص: 94
الحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أسْبَاطٍ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أبِى حَمْزَةَ عَنْ أبِى بَصِيرٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل وَمَنْ يُطِعِ اللّه َ وَرَسُولَهُ فِى وَلايَةِ عَلِىٍّ وَوَلايَةِ الأئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً هَكَذَا نَزَلَتْ.(1)
الحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللّه ِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى القُمِّىِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِهِ وَلَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ كَلِمَاتٍ فِى مُحَمَّدٍ وَعَلِىٍّ وَفَاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَيْنِ وَالأئِمَّةِ عليهم السلام مِنْ ذُرِّيَّتِهِمْ فَنَسِىَ هَكَذَا وَاللّه ِ نَزَلَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله .(2)
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ البَرْقِىِّ عَنْ أبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله هَكَذَا بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أنْفُسَهُمْ أنْ يَكْفُرُوا بِما أنْزَلَ اللّه هُ فِي عَلِيٍّ بَغْياً.(3)
وَبِهَذَا الإسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ هَكَذَا وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فِى عَلِىٍّ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ.(4)
وَبِهَذَا الإسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ
ص: 95
أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِهَذِهِ الآيَةِ هَكَذَا يا أيُّهَا الَّذِينَ
أُوتُوا الكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا فِى عَلِىٍّ نُوراً مُبِيناً. (1)
الحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الرِّضَا عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل كَبُرَ عَلَى المُشْرِكِينَ بِوَلايَةِ عَلِىٍّ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ مِنْ وَلايَةِ عَلِىٍّ هَكَذَا فِى الكِتَابِ مَخْطُوطَةٌ.(2)
وَبِهَذَا الإسْنَادِ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ تَعَالَى إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدَى فُلانٌ وَفُلانٌ وَفُلانٌ ارْتَدُّوا عَنِ الإيمَانِ فِى تَرْكِ وَلايَةِ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام قُلْتُ قَوْلُهُ تَعَالَى ذلِكَ بِأنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّه ُ سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الأمْرِ قَالَ نَزَلَتْ واللّه ِ فِيهِمَا وَفِى أتْبَاعِهِمَا وَهُوَ قَوْلُ اللّه ِ عز و جل الَّذِي نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ذلِكَ بِأنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّه ُ فِى عَلِىٍّ عليه السلام سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الأمْرِ قَالَ دَعَوْا بَنِي أُمَيَّةَ إِلَى مِيثَاقِهِمْ ألاّ يُصَيِّرُوا الأمْرَ فِينَا بَعْدَ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله وَ لا يُعْطُونَا مِنَ الخُمُسِ شَيْئاً وَقَالُوا إِنْ أعْطَيْنَاهُمْ إِيَّاهُ لَمْ يَحْتَاجُوا إِلَى شَىْ ءٍ وَلَمْ يُبَالُوا أنْ يَكُونَ الأمْرُ فِيهِمْ فَقَالُوا سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الأمْرِ الَّذِى دَعَوْتُمُونَا إِلَيْهِ وَهُوَ الخُمُسُ ألاّ نُعْطِيَهُمْ مِنْهُ شَيْئاً وَقَوْلُهُ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّه هُ وَالَّذِي نَزَّلَ اللّه ُ مَا افْتَرَضَ عَلَى خَلْقِهِ مِنْ وَلايَةِ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام وَكَانَ مَعَهُمْ أبُو عُبَيْدَةَ وَكَانَ كَاتِبَهُمْ فَأنْزَلَ اللّه ُ أمْ أبْرَمُوا أمْراً فَإِنّا مُبْرِمُونَ أمْ يَحْسَبُونَ أنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْواهُمْ الآيَةَ.(3)
الحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أسْبَاطٍ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أبِى حَمْزَةَ عَنْ
ص: 96
أبِى بَصِيرٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ يَا مَعْشَرَ المُكَذِّبِينَ حَيْثُ أنْبَأْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّى فِى وَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام وَالأئِمَّةِ عليهم السلام مِنْ بَعْدِهِ مَنْ هُوَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ كَذَا أُنْزِلَتْ وَفِى قَوْلِهِ تَعَالَى إِنْ تَلْوُوا أوْ تُعْرِضُوا فَقَالَ إِنْ تَلْوُوا الأمْرَ وَتُعْرِضُوا عَمَّا أُمِرْتُمْ بِهِ فَإِنَّ اللّه هَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً وَفِى قَوْلِهِ فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِتَرْكِهِمْ وَلايَةَ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام عَذاباً شَدِيداً فِى الدُّنْيَا وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أسْوَأ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ.(1)
عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أبِيهِ عَنْ أبِى بَصِيرٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِى قَوْلِ اللّه ِ تَعَالَى سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ بِوَلايَةِ عَلِىٍّ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا وَاللّه ِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله .(2)
أحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ العَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الفُضَيْلِ عَنْ أبِى حَمْزَةَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله هَكَذَا فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.(3)
وَبِهَذَا الإسْنَادِ عَنْ عَبْدِ العَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الحَسَنِىِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الفُضَيْلِ عَنْ أبِى حَمْزَةَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ هَكَذَا إِنَّ الَّذِينَ... ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ لَمْ يَكُنِ اللّه هُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً. إِلاّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها
ص: 97
أبَداً وَكانَ ذلِكَ عَلَى اللّه هِ يَسِيراً ثُمَّ قَالَ يا أيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فِى وَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَإِنْ تَكْفُرُوا بِوَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام فَإِنَّ للّه ِِ ما فِى السَّماواتِ وَمَا فِى الأرْضِ.(1)
أحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رحمه الله عَنْ عَبْدِ العَظِيمِ عَنْ بَكَّارٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ هَكَذَا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ وَلَوْ أنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ فِى عَلِىٍّ عليه السلام لَكانَ خَيْراً لَهُمْ.(2)
أحْمَدُ عَنْ عَبْدِ العَظِيمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الفُضَيْلِ عَنْ أبِى حَمْزَةَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ هَكَذَا فَأبى أكْثَرُ النّاسِ بِوَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام إِلاّ كُفُوراً قَالَ وَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهَذِهِ الآيَةِ هَكَذَا وَقُلِ الحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فِى وَلايَةِ عَلِىٍّ عليه السلام فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّا أعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ آلَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ناراً.(3)
از آن جا كه مؤلّف كتاب شريف الكافى، معصوم نبوده و هيچ يك از علماى بزرگ و صاحب فكر شيعه در طول تاريخ تشيّع نبوده اند كه تمامى احاديث اين كتاب را تلقّى به قبول كنند و بر آن تعصّب به خرج دهند و آن را به طور كامل و صد در صد، عارى از هرگونه لغزش بدانند ، پس مى توان احاديثى را كه در آن شبهه اى مطرح است، به ميدان نقد آورد و جوانب مختلف آن را بررسى كرد و در آخر، اگر محملى منطقى براى پذيرش آن بود، پذيرفت، وگرنه علم آن را به اهلش واگذار كرد .
از جمله، همين احاديث مورد بحث را مى توان در دو مرحله، يعنى «سند» و «متن»
ص: 98
مورد بررسى و تحليل قرار داد.
در بين سيزده حديث ياد شده، حتّى يك حديثِ داراى سندى كه بر اساس ديدگاه متأخّران بتوان بر آن اعتماد كرد، وجود ندارد.
در اين جا يادآورى اين نكته لازم است كه حديث، به لحاظ اعتبار و عدم اعتبار سند از ديدگاه متأخّران، به چهار دسته اصلى «صحيح» ، «موثّق» ، «حسن» و «ضعيف» تقسيم مى شود .
حديث صحيح، اين گونه تعريف شده است: حديثى كه سلسله سند آن، تا معصوم متّصل باشد و افراد آن، امامى و ثقه باشند (امامى، يعنى اعتقاد به امامت ائمّه تا زمان خود در بين ائمّه اثناعشرى داشته باشد و ثقه، يعنى عادل و ضابط باشد و دروغگو و پرخطا نباشد) .
حديث موثّق را اين گونه تعريف كرده اند: حديثى كه سند آن، تا معصوم متّصل باشد و همه افراد، غير امامى، امّا ثقه باشند يا برخى از افراد، اين گونه باشند، به شرط آن كه ساير افراد، شرط خبر صحيح را داشته باشند؛ يعنى امامىِ ثقه باشند.
حديث حسن، به حديثى گفته مى شود كه سند آن، تا معصوم، متّصل باشد و همه افراد، امامىِ ممدوح باشند و يا برخى از افراد، امامى ممدوح باشند، به شرط آن كه ساير افراد، امامىِ ثقه باشند. البته مدح آنها بايستى در پذيرش خبرشان، قابل اعتنا باشد .
خبر ضعيف نيز اين گونه تعريف شده است: خبرى كه در هيچ يك از دسته هاى فوق نگنجد، مثل آن كه سندش متّصل نباشد و يا افرادى كه در سند هستند (حتى يك فرد از آنها) دچار ضعف باشد، به اين كه مورد ذمّ رجالى قرار گرفته باشد و يا حتّى اگر مجهول و يا مهمل باشد؛ يعنى اصلاً در كتب رجالى، اسمى از او به ميان نيامده باشد و
ص: 99
يا اگر هم آمده، امّا در مورد وى چيزى اعمّ از مدح يا ذم، نگفته باشند.
البته هر حديث ضعيفى، مردود نيست و فرد باتجربه و مجتهدى كاركشته مى طلبد تا در صورت مطابق بودن مضمون خبر با معارف دين ، آن را با ضميمه كردن قرائن صدق، از ضعفْ خارج كند و مقبول گردانَد .
گفته مى شود كه اين دسته بندى خبر به چهار قسم ياد شده، از زمانى پديدار شد كه معيارهاى قدما براى پذيرش خبر، از دست رفت؛ امّا نزد قدما معيارهايى براى پذيرش يك خبر بود كه با داشتن آنها و يا برخى از آن معيارها، حديث، داراى قرائن صدق و در نتيجه، مقبول مى شد و اگر هيچ يك از آنها را نداشت، مردود بود .
پس در واقع، حديث نزد قدما، دوگونه بيش نبوده: صحيح و ضعيف؛ به تعبير ديگر: مقبول و مردود . برخى از معيارهايى كه براى پذيرش خبر، در نظر داشتند نيز عبارت بوده است از: وجود خبر در يك اصلِ(1) بسيار معتبر و يا تكرار آن در چند اصل ، وجود خبر در يكى از كتب مشهور روايى، مثل كتاب الصلاة از حريز بن عبد اللّه السجستانى (كه اين كتاب، در زمان خود امام صادق عليه السلام منتشر و مشهور بوده است) ، وجود خبر در كتابى كه به امام معصوم عليه السلام عرضه و مورد تأييد قرار گرفته بود، مثل كتاب عمل اليوم والليلة، از يونس بن عبد الرحمان.
با توجّه به تأليف و تدوين كتب اربعه، به عنوان جوامع اوّلى حديثى شيعه در قرن چهارم و پنجم و تنظيم احاديث در آنها و عدم انگيزه براى استنساخ اُصول اربعمئة و كتب مشهور روايى اين نوشته ها از بين رفت و همراه آن، معيارهاى قبول خبر نزد قدما نيز از بين رفت . پس متأخّران براى محك زدن احاديث، به لحاظ اعتبار و عدم اعتبار آن، چاره اى جز دسته بندى ياد شده (با معيارهاى خاصّى كه ارائه شد) نداشتند .
ص: 100
حال با توجّه به اين معيارها و اين دسته بندى گفته مى شود هيچ يك از سيزده حديث مورد بحث، معيار اعتبار كامل را ندارد تا بتوان در يك بحث مهمّ كلامى، مثل تحريف قرآن، از جهت سند بر آنها تكيه و اعتماد كرد .
چون در اين نوشته، بيشتر به بررسى محتوايى اين احاديث نظر داريم، مباحث رجالى درباره سند اين سيزده حديث را به اختصار طرح مى كنيم :
سند اوّلين حديث - كه همان حديث هشتم باب است - به خاطر وجود «معلّى بن محمّد» بنا به نظر مشهور، «ضعيف» شمرده شده است. در كتاب رجال النجاشى درباره وى گفته شده: «مضطرب الحديث و المذهب»(1) و شيخ طوسى در كتاب رجال و فهرست، مطلبى كه دلالت بر وثاقت يا عدم وثاقت وى داشته باشد را نياورده و فقط به نام بردن از كتب وى بسنده كرده است .
اين تعبير نجاشى، هر چند باعث كنار گذاشتن كامل احاديثى كه «معلّى بن محمّد» در سند آنها باشد نمى شود، امّا اعتماد به آنها را نيز تا حدّ زيادى سلب مى كند . پس حديثى را كه مضمون آن مشكلى ندارد و مطابق با معارف دينى (از ديدگاه شيعه) است و با روايات ديگر تأييد مى شود، مى توان پذيرفت . البته فردى مثل آية اللّه خويى رحمه الله بر اساس مبناى خود در توثيقات عام،(2) به خاطر وجود «معلّى بن محمّد» در سند احاديث تفسير القمى، وى را توثيق كرده و احاديثش را تلقّى به قبول مى نمايد و درباره تعبير مرحوم نجاشى مى گويد :
وامّا قول النجاشى من اضطرابه فى الحديث والمذهب فلا يكون مانعا عن
ص: 101
وثاقته ... وامّا اضطرابه فى الحديث فمعناه انّه قد يروى ما يعرف ، وقد يروى ما ينكر وهذا لا ينافى الوثاقة.(1)
اين مبنا در توثيقات عام را كسى از آية اللّه خويى نپذيرفت و در نتيجه، غير از خود ايشان، كسى قائل به اين نظريه نشد. در ضمن، مشهور است كه در اواخر عمر، از اين نظريه دست كشيد . علاوه بر اين، قصّه اعتماد به خود كتاب تفسير القمى و مركّب بودن اين مجموعه از چند كتاب و منسوب بودن كل مجموعه به «على بن ابراهيم قمى» نيز وجود دارد كه در اين جا جاى بحث از آن نيست .
به هر حال، اگر كسى مبناى مرحوم آية اللّه خويى را پذيرفت و در نتيجه، شخص معلّى بن محمّد را توثيق كرد و يا قراين ديگرى مثل كثرت روايت راوى و نقل اجلاّء از وى را ضميمه كرد تا سند را از ضعفْ خارج كند و به آنْ اعتبار ببخشد، مى تواند احاديثى را كه معلّى بن محمّد در سند آنها قرار گرفته، قبول كند؛ امّا در هر دو صورت، زمانى مى توان روايت وى را پذيرفت كه متن آن، مشكلى نداشته باشد، بنا بر فرض دوم كه واضح است؛ چرا كه زحمت كشيدن در راستاى اعتباربخشى به يك سند ضعيف، آن گاه صورت مى گيرد كه از متن مقبولى بهره جويد و فقط مشكل در سند آن باشد؛ امّا بنا بر نظر آية اللّه خوئى نيز بر اساس برداشت خودِ ايشان از فرمايش نجاشى، برخى احاديث معلّى بن محمّد، منكر هستند و نمى توان آنها را پذيرفت و ظاهر تعبير اين است كه در اين حد، كلام نجاشى را پذيرفته است و تمامى احاديث معلّى بن محمّد را مقبول نمى داند .
پس اگر براى اين احاديث، معناى قابل قبولى اقامه شد، مى توان بر اساس اين دو طريق، حديث «معلّى بن محمّد» را پذيرفت؛ امّا اگر چنين نشد و يا كسى معناى ارائه شده را نپذيرفت و گفت روايت، ظهور در تحريف دارد، قطعا حديث وى از جهت
ص: 102
سند، ضعيف است .
ناگفته نَماند كه در اين سند، «على بن ابى حمزه بطائنى» نيز قرار گرفته است . بحث رجالى درباره وى، مشهورتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد . خلاصه بحث اين كه وى از اصحاب امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام بود و در سازمان وكالتى اى كه از طرف امام كاظم عليه السلام براى راحت تر بودن شيعه در برقرارى ارتباطشان با امام عليه السلام طراحى شده بود، از طرف آن امام، وكالت عمده اى به دست آورده بود و اموال فراوانى از طريق وى بين شيعيان و امام عليه السلام ردّ و بدل مى گشته است . در زمان شهادت امام كاظم عليه السلام نيز اموال بسيارى از آنچه شيعيان به وى داده بودند تا به امام عليه السلام برسد و يا با اجازه و دستور امام عليه السلام به مصرف برسد، نزد وى بوده است؛ امّا طمع در چنگ انداختن اين اموال ، باعث شد كه وى، شهادت آن حضرت را انكار كند و قائل به وقف شود و گروه «واقفيه» را تأسيس كند. چنانچه در مورد وى گفته شده: «أحد اعمدة الواقفة بل أصلهم» . هر چند گفته شده كه احاديث وى قبل از وقف، قابل اعتماد است ، امّا تعيين زمان براى اين كه اين حديث، مربوط به قبل از وقف است يا بعد از آن، كارى بس دشوار است و برخى نيز در پى آن بوده اند كه ثابت كنند احاديث وى در كتب مشهور و اصلى حديثى، مربوط به قبل از وقف وى بوده است؛ چرا كه بعد از وقف وى، اصحاب، با او قطع رابطه كردند و ديگر از او حديثى أخذ نكردند .
به نظر مى رسد بهترين نظريه در مورد وى، چيزى است كه از سوى برخى از شاگردان آية اللّه شبيرى زنجانى از ايشان نقل مى شود و آن اين كه: اگر كسى كه از او روايت مى كند، از اجلاّء و بزرگان اصحاب حديث باشد، حديث وى مورد پذيرش است و به قبل از وقف وى مربوط مى شود؛ امّا اگر راوى از او چنين نبود، حديثش پذيرفته نيست و مربوط به بعد از وقف وى است .
در اين سند، چنانچه ملاحظه مى شود، قبل از وى «على بن اسباط» است كه ثقه، امّا فطحى مذهب است . به هر حال، وجود على بن ابى حمزه در سند، با تمام اين
ص: 103
توجيهات، ضعف سند را تشديد و نگرش به آن را همراه با تزلزل و بى اعتمادى مى كند، خصوصا با توجّه به تعابيرى كه در مورد وى در كتب رجالى آمده است (مثل تعبير به «كذّاب») .
دومين حديث (كه همان حديث بيست و سوم باب است) نيز سندش ضعيف است، آن هم به دليل وجود «معلّى بن محمّد» - كه در سند قبلى بحث شد - و نيز به خاطر «جعفر بن محمّد بن عبيد اللّه» كه مجهول است و نيز «محمّد بن عيسى القمى» كه همان «محمّد بن عيسى بن عبد اللّه بن سعد بن مالك الأشعرى القمى» است و در كتب رجالى، توثيقى ندارد ، و نيز وجود «محمّد بن سليمان» كه مراد، همان «محمّد بن سليمان الديلمى» است و ضعيف و غالى، شمرده شده است .
نجاشى ، در مورد محمّد بن سليمان بن عبد اللّه الديلمى مى گويد :
ضعيف جدّا لا يعول عليه فى شى ء .(1)
در توصيف پدر وى (يعنى سليمان بن عبد اللّه الديلمى) نيز چنين آورده است:
سليمان بن عبد اللّه الديلمى أبو محمد ... ، قيل كان غاليا كذّابا و كذلك ابنه محمّد، لا يعمل بما انفردا به من الرواية.(2)
شيخ طوسى نيز در كتاب رجالش ذيل نام وى مى گويد : «يرمى بالغلو»(3) و ابن غضائرى در مورد وى چنين گفته است: «ضعيف فى حديثه مرتفع فى مذهبه لا يلتفت إليه».(4)
در مورد سومين حديث (كه همان حديث بيست و پنجم باب است) مى توان گفت
ص: 104
كه با چشم پوشى از وجود «محمّد بن سنان» (الزاهرى) در سند و بحث مفصّل درباره وى و تعارض توثيق و تضعيف وى در منابع رجالى،(1) وجود فردى به نام «منخّل» در سند اين حديث، باعث ضعف آن شده است .
اين فرد (كه همان «المنخّل بن جميل است») ، مورد تضعيفْ قرار گرفته است . نجاشى در مورد وى چنين مى گويد :
منخّل بن جميل و فاطمه الأسدى بياع الجوارى ، ضعيف فاسد الرواية .(2)
ذيل معرّفى «جابر بن يزيد جُعفى» نيز گفته است :
روى عنه جماعة غمز فيهم وضعفوا منهم ... منخّل بن جميل .(3)
كشى در مورد وى گفته است :
المنخل بن جميل الكوفى بياع الجوارى ، قال محمّد بن مسعود : سألت على بن الحسن (ابن فضال) عن المنخل بن جميل فقال : هو لا بشى ء متهم بالغلو.(4)
ابن غضائرى نيز در مورد وى مى گويد :
منخل بن جميل بياع الجوارى ، روى عن ابى عبد اللّه و ابى الحسن عليهماالسلام كوفى ، ضعيف ، فى مذهبه غلو.(5)
با آن كه اين فرد، در سند احاديث تفسير القمى واقع شده است و با توجّه به مبناى فردى مثل آية اللّه خوئى كه چنانچه گفته شد، وقوع فرد در سندهاى تفسير القمى را يكى از توثيقات عام مى داند ، امّا وى نيز در مورد «منخّل بن جميل»، قائل به ضعف وى شده است؛ چرا كه تضعيف خاص دارد و مقدّم است بر توثيق عام .(6)
ص: 105
اين فرد، در سند برخى روايات ديگر از سيزده روايتِ مورد بحث نيز واقع شده و سند آنها را دچار ضعف نموده است، از جمله، حديث بيست و ششم و بيست و هفتم باب كه چهارمين و پنجمين حديث از احاديث مورد بحث را تشكيل مى دهند و سند اين دو حديث، با سند حديث بيست و پنجم باب (كه ضعف آن مطرح شد)، كاملاً مشترك است .
اين دو حديث، همان حديث بيست و ششم و بيست و هفتم باب هستند و چنانچه گفته شد، سند اين دو حديث، با حديث سوم از احاديث مورد بحث، كاملاً مشترك و از ناحيه «منخّل بن جميل» و نيز بنا بر نظر مشهور، از ناحيه «محمّد بن سنان»، گرفتار ضعف هستند .
سند ششمين حديث از احاديث مورد بحث (كه همان حديث سى و دوم باب است)، علاوه بر ضعف از ناحيه وجود «معلّى بن محمّد» در سند - كه قبلاً مورد بحث قرار گرفت - از ناحيه «عبد اللّه بن ادريس» هم كه در كتب رجالى، فردى مجهول است، تضعيف مى شود و نيز از ناحيه «محمّد بن سنان» كه بنا بر نظريه مشهور، ضعيف و غالى به حساب مى آيد .(1)
هفتمين حديث از احاديث مورد بحث ، حديث چهل و سوم باب است. سند اين حديث، با تعبير «و بهذا الاسناد»، معلّق شده است بر حديث قبل، يعنى حديث چهل و دوم باب كه سندش هر چند تبديل به دو سند مى شود كه در هم ادغام شده، امّا هر دو
ص: 106
سند، از ناحيه افرادى دچار ضعف هستند. در اين جا به بررسى اين افراد مى پردازيم.
بحث در باره اين فرد، در سند حديث اوّل مطرح شد .
نجاشى در مورد وى مى گويد :
محمّد بن اورمة (ابو جعفر القمى) ؛ ذكره القميّون وغمزوا عليه ورموه بالغلو ...
وحكى جماعة من شيوخ القمّيين عن ابن الوليد انّه قال محمّد بن اورمة طعن عليه بالغلو وكل ما كان فى كتبه ممّا وجد فى كتب الحسين بن سعيد وغيره فقل به وما تفرد به فلا تعتمده.
وقال بعض أصحابنا: انّه رأى توقيعا من أبى الحسن الثالث عليه السلام الى أهل قم، فى معنى محمّد بن أورمة و برائته ممّا قذف به، وكتبه صحاح إلاّ كتابا ينسب إليه: ترجمته تفسير الباطن فإنّه مختلط.(1)
شيخ طوسى در كتاب الفهرست درباره وى مى گويد :
محمّد بن اورمة له كتب مثل كتب الحسين بن سعيد وفي رواياته تخليط أخبرنا بجميعها إلاّ ما كان فيها تخليط أو غلو ابن ابى جيّد عن ابن الوليد عن الحسين بن الحسن بن أبان عنه ، وقال ابو جعفر بن بابويه محمّد بن اورمة طعن عليه بالغلو فكلّما كان فى كتبه ممّا يوجد فى كتب الحسين بن سعيد وغيره فإنّه متعمد عليه و يفتى به و كلّما تفرّد به لم يجز العمل عليه ولا يعتمد.(2)
از اين دو عبارت، نتيجه مى گيريم كه قدما در نقل نكردن احاديثى از وى كه به گونه اى داراى خلط و يا غلوّند، تعمّد داشته اند. پس اين كه مرحوم آية اللّه خوئى فرموده : «ما كان من رواياته ليس فيه تخليط أو غلو»،(3) نظر به رواياتى از وى است كه
ص: 107
به دست ما رسيده و در واقع، از طريق قدما گزينش شده است .
شيخ طوسى در كتاب رجالش در مورد وى مى گويد : «محمّد بن اورمة ضعيف».(1)
هر چند مرحوم آية اللّه خوئى، با استناد به كلام ابن غضائرى كه در مورد وى گفته : «محمّد بن اورمة ابو جعفر القمى ، اتّهمه القميون بالغلو و حديثه نقى لافساد فيه ولم أر شيئا ينسب إليه تضطرب فى النفس إلاّ اوراقا فى تفسير الباطن و ما يليق بحديثه وأظنّها موضوعة عليه» ،(2) امّا خواسته، احاديث وى را تلقّى به قبول كند و عمل به آنها را بلا مانع بداند و تضعيف شيخ طوسى در كتاب رجالش را حمل بر آنچه از طعن به غلو، در ذهن شيخ طوسى بوده، نموده و طعن به غلو را از ناحيه برخى قمى ها جلوه داده است(3) و چنانچه گفته شد، عقيده دارد كه در احاديث وى، خلط و غلو مشاهده نمى شود .
امّا تعابيرى كه از نجاشى و شيخ صدوق، به نقل از شيخ طوسى و استادِ صدوق يعنى ابن وليد و نيز خود شيخ طوسى نقل شد، گوياى آن است كه احاديث وى دو دسته بود و از سوى اين بزرگواران، گزينش مى شد و در نتيجه، اكثر آنچه از احاديث وى به ما رسيده، آن دسته از احاديث است كه خالى از غلو و خلط بوده است .
پس اگر در احاديث موجود وى كه امروزه در دست ماست، باز هم حديثى يافت شود كه معناى قابل قبول و مطابق با معارف دين را نداشته باشد و از طرف روايات ديگر، مورد تأييد قرار نگيرد و به اصطلاح «تَفرَّدَ به» باشد، نمى توان به راحتى، آن را
تلقّى به قبول كرد و پذيرفت، خصوصا اگر در زمينه يك مسئله مهمّ كلامى و اعتقادى باشد .
وى فردى است از ديدگاه رجالى، مجهول ؛ يعنى در كتب رجالى، در مورد وى
ص: 108
وصفى نيامده كه دلالت بر مدح يا ذمّ وى كند و يا توثيق و تضعيف وى را در برداشته باشد و مجهول بودن راوى نيز ضعف سند را در پى دارد .
نجاشى در تضعيف وى مى گويد :
على بن حسان بن كثير الهاشمى مولى عبّاس بن محمّد بن على بن عبد اللّه بن العبّاس ، ضعيف جدا ، ذكره بعض أصحابنا فى الغلاة ، فاسد الاعتقاد له كتاب تفسير الباطن تخليط كلّه.(1)
شيخ طوسى، مدح و ذمّ او را وانهاده و فقط گفته: «له كتاب» .
كشى نيز چنين گزارش كرده است :
قال محمّد بن مسعود : سألت على بن الحسن بن على بن فضّال عن على بن حسّان ، قال عن أيّهما سألت؟ أمّا الواسطى فهو ثقة و أمّا الذى عندنا - يشير إلى على بن حسّان الهاشمى - فإنّه يروى عن عمّه عبدالرحمان بن كثير فهو كذّاب وهو واقفى أيضا .(2)
و ابن غضائرى در مورد وى گفته: «غال ضعيف».
پس وجود «على بن حسّان هاشمى» در سند حديث، منجر به ضعف آن مى شود ، حتّى مرحوم آية اللّه خوئى نيز ضعف آن را پذيرفته است. هر چند وى در اسناد كامل الزيارات هست و آقاى خوئى، وجود در اسناد اين كتاب را به عنوان يك توثيق عام، تلقّى مى نمود؛ امّا در مواردى كه تضعيف خاص با توثيق عام تعارض كند ، تضعيف را مقدّم مى شمرد . لذا در مورد وى مى گويد :
انّ علىّ بن حسّان الهاشمى وقع فى أسناد كامل الزيارات ... ولكنّه مع ذلك لا يمكن الحكم بوثاقته لمعارضة شهادة ابن قولويه فيه بشهادة النجاشى و ابن
ص: 109
الغضائرى بضعفه و شهادة ابن فضّال بأنّه كذّاب.(1)
ناگفته نمانَد كه توصيف وى به «هاشمى»، به خاطر آن است كه وى مولاى يكى از نواده هاى ابن عبّاس است. چنانچه نجاشى گفت : همان گونه كه عموى وى «عبدالرحمان بن كثير» نيز توصيف به «هاشمى» را به همين خاطر يا به خاطر مولاى امام باقر عليه السلام بودن دارد (براساس اختلافى كه در گزارش درباره وى وجود دارد)، حال «مولى» در اين جا به معناى برده آزاد شده است و يا پناهنده ملحق شده، نياز به تحقيقى ديگر دارد .
وى نيز از ديدگاه رجالى، فردى ضعيف به شمار مى رود . نجاشى در مورد وى مى گويد :
عبدالرحمان بن كثير الهاشمى مولى عبّاس بن محمّد بن على بن عبد اللّه بن العبّاس ، كان ضعيفا غمز أصحابنا عليه وقالوا كان يضع الحديث ... و له كتاب فدك و كتاب الأظلّة كتاب فاسد مختلط.(2)
شيخ طوسى در مورد وى نيز مدح و ذمّ و توثيق و تضعيف ندارد و فقط طريق خود به كتاب وى را ارائه نموده است .
مرحوم آية اللّه خوئى نيز در مورد وى چيزى شبيه همان را كه درباره «على بن حسّان هاشمى» مطرح كرد، بيان مى دارد و تضعيف نجاشى را بر توثيق عام وقوع در اسناد كامل الزيارات، مقدّم مى دارد .
هشتمين حديث مورد بحث (كه همان حديث چهل و پنجم باب است) سندش
ص: 110
كاملاً مشترك است با سند حديث اوّلِ مورد بحث، يعنى حديث هشتم باب - كه بحث آن گذشت - و مطلب جديدى درباره آن نيست و اجمالاً ضعف آن ثابت شد .
نهمين حديث مورد بحث (كه همان حديث چهل و هفتم باب است) نيز سندى ضعيف دارد . در سند اين حديث «محمّد بن سليمان» و پدرش «سليمان بن عبد اللّه الديلمى» قرار دارند.
ضعف «محمّد بن سليمان» در بررسى سند حديث دوم مورد بحث، مطرح شد و گزارش هاى نجاشى ، شيخ طوسى و ابن غضائرى در مورد وى ارائه گشت . همچنين از نجاشى در مورد پدر محمّد بن سليمان، نقل شد كه رواياتى كه فقط «سليمان ديلمى» نقل كرده باشد، مورد اعتماد نيست .
كشى نيز در مورد وى چنين گزارش كرده است :
محمّد بن مسعود قال : قال على بن محمّد : سليمان الديلمى من الغلاة الكبار .(1)
دهمين حديث از احاديث مورد بحث (كه حديث پنجاه و هشتم باب است)، با «احمد بن مهران» شروع مى شود . اين فرد، هر چند از مشايخ كلينى است، امّا در كتب رجالى، در مورد وى مطلب خاصّى ارائه نشده و تنها از ابن غضائرى در مورد وى
چنين نقل شده كه :
أحمد بن مهران روى عنه الكلينى فى كتاب الكافى ، ضعيف.(2)
علامه حلّى نيز در خلاصة الأقوال، به نقل همين تضعيف ابن غضائرى بسنده نموده است .
ص: 111
شايد برخى به خاطر استادِ شيخ كلينى بودن و كثرت روايت در مورد وى، با تعبير «إمامى ثقة على التحقيق» ياد كرده اند؛(1) امّا اين دو معيار در توصيف «احمد بن مهران»، براى هر كسى پذيرفته نيست.
فرد ديگرى كه مى تواند ضعف سند اين حديث را در پى داشته باشد، «محمّد بن الفُضَيل» است كه مراد از وى در اين جا همان «محمّد بن الفضيل بن كثير الصيرفى الأزْدى» است .
گزارش هاى موجود درباره توثيق و تضعيف اين راوى دچار اختلاف و تعارض است. نجاشى، بدون اشاره به توثيق و تضعيف وى فقط روايت او را از امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام مطرح نموده است . همچنين برقى، فقط وى را در اصحاب امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام برشمرده است .
شيخ طوسى نيز در كتاب الفهرست با تعبير «له كتاب» ، به ارائه سندش به اين كتاب مى پردازد؛ امّا در كتاب رجالش، يك بار از وى در ضمن اصحاب امام صادق عليه السلام ياد مى كند، بدون آن كه چيزى در توثيق يا تضعيف وى بگويد،(2) يك بار، وى را در زمره اصحاب امام كاظم عليه السلام مى شمرَد، با اين تعبير «محمّد بن الفضيل الكوفى الأزدى ، ضعيف»(3) و بار ديگر، او را در ميان اصحاب امام رضا عليه السلام مى آورد و در مورد او مى گويد : «محمّد بن الفضيل ، أزدى ، صيرفى ، يرمى بالغلو ، له كتاب».(4)
مرحوم شيخ مفيد، در رساله «الردّ على أهل العدد والرؤية» معروف به «رساله عدديه» مى گويد :
وأمّا رواة الحديث بأنّ شهر رمضان شهر من شهور السنة يكون تسعة وعشرين
ص: 112
يوما و يكون ثلاثين يوما فهم فقهاء أصحاب ... والأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال والحرام والفتيا والأحكام ، الذين لايطعن عليهم ولا طريق إلى ذمّ واحد منهم فممّن روى ... و روى الحسين بن سعيد عن محمّد بن الفضيل ... .(1)
از اين تعبير، برخى چنين استفاده كرده اند كه شيخ مفيد، محمّد بن فضيل را در زمره فقهاى بزرگ اماميه - كه صاحب فتوا بوده و احكام الهى در زمينه حلال و حرام از ايشان أخذ مى شده و در مورد آنها ذم و طعنى راه ندارد - بر شمرده است.
امّا چنانچه مشهور است، توثيقات عام و دسته جمعى شيخ مفيد،نمى تواند در مباحث رجالى، مورد استناد قرار گيرد، خصوصاً در اين جا كه با تضعيف شيخ طوسى، تعارض دارد .
مرحوم آية اللّه خويى نيز به خاطر همين تعارض، دست از وجود وى در اسناد كامل الزيارات برداشته و قائل به عدم ثبوت وثاقت وى شده است .
اين حديث (كه پنجاه و نهمين حديث باب است) سندى كاملاً مشترك با سند حديث قبلى دارد كه بررسى آن انجام شد .
دوازدهمين حديث از احاديث مورد بحث (كه حديث شصتم باب است) نيز ضعيف است. سند اين حديث نيز با «احمد بن مهران» شروع مى شود - كه قبلاً بحث شد - و در بين سند نيز فردى به نام «بكار» كه همان «بكار بن ابى بكر الحضرمى» است قرار دارد .
اين شخص، از نظر رجالى، مجهول است؛ يعنى در كتب رجالى، چيزى در مورد
ص: 113
وى گفته نشده است و فقط در كتاب رجال الطوسى، در ضمن اصحاب امام صادق عليه السلام نام وى آمده و گفته شده كه وى كوفى است و چنانچه قبلاً گفته شد، مجهول بودن راوى نيز منجر به ضعف سند مى شود .
آخرين حديث از احاديث مورد بحث ، حديث شصت و چهارم باب است كه سندى كاملاً مشترك با سند دهمين حديث مورد بحث (يعنى حديث پنجاه و هشتم باب) دارد و قبلاً بحث و بررسى شد و ضعف آن اجمالاً ثابت گرديد.
از آنچه تاكنون مطرح شد، معلوم گرديد كه هيچ يك از سيزده حديث مورد بحث، داراى سندى كه بتوان بر آن اعتماد كرد، نيست.
امّا همان گونه كه گفته شد، اين شيوه طرح بحث درباره اسناد روايات، از ديدگاه متأخّران است؛ امّا آيا قدما - كه مؤلّف كتاب الكافى، از اجلاّى ايشان به شمار مى رود - به احاديث، اين گونه نظر داشته اند و سندها را با چنين معيارهايى مى سنجيده اند و به آنها اعتبار مى بخشيدند و يا از اعتبار ساقط مى كرده اند ؟ پس اگر چنين بوده، چرا احاديثى را با سندهاى ضعيفْ در كتاب هاى خود آورده؟ و چرا مرحوم كلينى در كتابى چنين گران قدر، احاديث ضعيف را وارد كرده است، با توجه به اين كه خود ايشان در مقدمه كتابش آورده كه در اين تأليف ، قصدش ارائه آثار صحيحه از ائمّه صادقين عليهم السلام بوده تا اين آثار، مورد مراجعه علمى و عملى قرار گيرد ؟
ممكن است گفته شود كه نزد قدما، اعتماد به كتبْ مطرح بوده و اگر به كتابى اعتماد مى كردند، هر آنچه را كه در آن روايت شده بود، نقل مى كردند و در كتاب خود مى آوردند؛ امّا اين مطلب، با آنچه ما از كلينى و كتاب شريفش الكافى مى دانيم، سازگار نيست و شأن اين تأليف و مؤلّف، بالاتر از اين نسبت است . روش متفكّران از قدما
ص: 114
نيز اين گونه نبوده كه با اعتماد به يك كتاب، آنچه در آن هست را نقل كنند؛ بلكه با نظر به متن و نقد آن و بررسى سند، حديث را نقل مى كرده اند. آنها راه هايى براى اعتماد به يك حديث داشته اند، مثل تكرار حديث در اصول و يا وجود آن در كتب مشهور روايى خصوصا اگر آن كتاب، در زمان حضور ائمّه عليهم السلام شهرت يافته باشد.
اين بحث، بايد در جاى خود منقّح شود و قرائنى محكم و شواهدى متقن براى هر فرضيه اى كه مطرح مى شود، ارائه گردد؛ امّا اجمالا شايد بتوان گفت كه اهل دقّت و تفكّر، از قدما، با ملاحظه سه محور: سند حديث، مضمون آن و كتابى كه حديث در آن آمده بود، يك حديث را ارزشيابى و نقل مى كردند.(1)
اين كه سند اين روايات، از ديدگاه متأخّران، ضعيف است، مى تواند دستاويزى باشد براى كسى كه بخواهد خود را با نپذيرفتن اصل اين احاديثْ خلاص كند و درگير اين بحث نشود كه آيا اين روايات، ظهور در تحريف قرآن دارند و يا معناى ديگرى را ارائه مى دهند؟ و آيا مؤلّف، همين معنا را از اين احاديث فهميده و به آن معتقد شده است؟ و اين احاديث را با چشم پوشى از ادلّه قطعى بر عدم تحريف قرآن، مثل حديث ثقلين و احاديث عرضه حديث به قرآن - كه خودِ وى يكى از گزارشگران اصلى اين احاديث است - ، نقل نموده است؟ بايد گفت حتّى تضعيف سند اين احاديث از ديدگاه متأخّران هم چنان محكم و استوار نيست. همان گونه كه در بررسى سندها ملاحظه مى شود، اكثر افرادى را كه تضعيفشان، به ضعف سندها مى انجامد، مى توان با معيارهايى چون: كثرت روايت و نقل اجلاّ و... درست كرد و روايتشان را پذيرفت. تعابيرى هم كه در تضعيف ايشان به كار رفته بود، غالبا طعن به غُلوّ بود كه مى تواند از طرف برخى از قميّون مطرح شده باشد، چنانچه در برخى تعابير، به اين تصريح
ص: 115
شده بود كه قمى ها وى را متّهم به غلو كرده اند . طعن به غلو از طرف قمى ها در دوره اى كه حوزه حديثى قم، به عنوان يك مكتب حديثى زنده و قوى مطرح بوده (از اواسط قرن دوم هجرى تا اواخر قرن چهارم) آغاز شده است. با توجّه به اين كه ملاحظه و نقد و بررسى متون احاديث از طرف بزرگان اين حوزه حديثى صورت مى پذيرفته و معيار پذيرش و ردّ احاديث، غالبا همين نقد و بررسى متن احاديث بوده و احتمال آن مى رود كه افراد مذكور در سند احاديث مورد بحث، مثل «على بن حسّان هاشمى» «عبدالرحمان بن كثير هاشمى» و ديگران، به خاطر نقل همين احاديث و مشابه اينها - كه از دست رفته و به ما نرسيده است - متّهم به غلوّ شده اند و اين اتّهام به غلو، از جايگاه قوى اى در تضعيف افراد، برخوردار نيست، چنانچه مرحوم آية اللّه خوئى، ذيل معرّفى «محمّد بن اورمة» و بررسى اتّهام غلوّ به ايشان، با اشاره به اين نكته، احاديث وى را تلقّى به قبول نمود .(1)
در واقع، در اين جا اين بحث مطرح است كه گاهى منشأ تضعيف، يك فرد راوى و عدم پذيرش روايات وى، اثبات كذب و يا خطاى زياد وى در نقل روايات است. واضح است كه دروغگو بودن يك فرد و يا پر خطا بودن وى بايد از خارج ثابت شود و گاهى وجود رواياتى در بين روايات گزارش شده از سوى وى است كه با مبانى كلامى گروه خاصّى، سازگار نيست و يا رواياتى تفسيرى را نقل كرده كه از طرف افراد خاص، با گرايشى خاصّ و يا در حوزه حديثى خاصّى، مورد پذيرش نيست و چه بسا راوى از طرف همين گروه - كه از نظر فكرى، انديشه وى را قبول ندارند - ، مورد تضعيف قرار گرفته و همان تضعيف، به كتب رجالى، راه يافته است و مسلّم است كه چنين تضعيفى در ردّ روايات يك راوى، اعتبارى ندارد.
حال با توجّه به اين نكته، اين سؤال پديد مى آيد كه اصلاً قول رجالى، تا چه حدّى
ص: 116
اعتبار دارد؟ و آيا متفكّران قديم هم با چنين تعبيراتى در مورد رواتْ مواجه بوده اند و يا سعى مى كردند ثقه و غير ثقه بودن افراد را از راه هاى منطقى و عرفى اى كه در اختيار داشتند، ثابت كنند؟
نكته جالب توجّه، انتساب كتابى است با نام تفسير الباطن به برخى از همين افرادى كه مورد طعن به غلوّ و تضعيف قرار گرفته اند، مانند «على بن حسّان» و «محمّد بن اورمة» . در مورد چنين كتابى، معمولاً گفته شده كه احاديث غلوآميز دارد و يا گرفتار خلط است ، پس تأليف همين كتاب يا مشابه آن، مى تواند منشأ تضعيف اين افراد شده باشد . البته بسيارى از رواياتى را كه اين افراد نقل كرده اند، با فيلترگذارىِ قدماى بزرگ (خصوصا قميّون) كه براى نسل هاى بعدى گزارش نشده، به اصطلاح، پالايش شده اند، همان گونه كه در تعابير نقل شده در كتب رجالى، درباره «محمّد بن اورمة»، اين نكته به چشم مى خورد. مرحوم آية اللّه خويى نيز بدون در نظر گرفتن اين تعابير و پالايش صورت گرفته از احاديث «محمّد بن اورمة»، در معرفى وى، پس از نقل مطالبى از كتب رجالى در مورد وجود غلوّ و خلط در احاديثى كه از سوى وى نقل شده، مى گويد: ما در احاديث وى، خلط و غلوّ نديديم .
به هر حال، اگر كسى در پى آن باشد كه مطالبى را در راستاى تقويت سند اين سيزده حديث جمع آورى كند و قرائن صدقى بر آن بيابد، مى تواند؛ امّا مطلب مهم و اساسى در اين جا اين است كه بر فرض تقويت سند و جبران ضعف آن، نمى توان در يك بحث مهم كلامى، به اين احاديثْ تكيه كرد. همان گونه كه لابه لاى بررسى اسناد اين احاديث نيز مكررا گفته شد، اگر مضمون اين احاديث، مطابق با معارف دينى باشد و متون قوى ديگرى همراه آنها داشته باشيم، مى توان با جبران ضعف سند، آنها را پذيرفت وگرنه، در پذيرش آنها توقّف مى كنيم و علمش را به اهلش واگذار مى نماييم .
ص: 117
پس از بررسى سند احاديث، بايد بررسى و تحليل متن اين احاديث صورت گيرد تا ببينيم معناى منطقى و مقبول و قابل ارائه اى مى توان از متن اين احاديث فهميد و ارائه كرد و يا چنانچه برخى گفته اند، ظهور در تحريف قرآن دارد و در مقابل ادلّه قطعى - كه قبلاً بيان شد - طاقت معارضه ندارد و مغلوب مى شود .
تعبيرى كه در اين سيزده حديث، تقريبا مشترك است و مضمون آن از ديدگاه منتقد، مى تواند ناقص بودن برخى از آيات موجود در قرآن باشد، عبارت «هكذا نزلت» «هكذا واللّه نزلت على محمّد صلى الله عليه و آله » و «نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمّد صلى الله عليه و آله هكذا» است .
به عنوان مقدمه مى توان به اين نكته اشاره كرد كه قرآن كريم، به عنوان يك معجزه الهى براى اثبات نبوّت و رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، بلكه مهم ترين معجزه آن حضرت، از متنى بسيار فصيح و بليغ برخوردار است و اگر جهات ديگر اعجاز قرآن را كه برخى از مفسّران به آنها پرداخته اند هم در نظر نگيريم ، فصاحت و بلاغت قرآن، در حدّى بالاست كه در طول تاريخ پيدايش خود، مبارز طلبيده و با داشتن مبارزان قوى با انگيزه هاى قوى تر، در ستيزه با قرآن، حتّى از آوردن متنى بسيار كوتاه، به فصاحت و بلاغت و شيوايى شعف انگيز و در عين حال، ساده و همه فهم قرآن درمانده اند و تلاش سختشان همواره با ناكامى رو به رو شده و تيرشان به سنگ خورده است .(1)
اين فصاحت و بلاغت بالا براى هر كسى در حدّ خودش قابل درك است، همان گونه كه معانى و مفاهيم قرآن نيز داراى مراتب تشكيكى است و براى هر كسى در حدّ خودش، قابل فهم است .
ص: 118
حال با كم ترين دقّت و اوّلين نظر در احاديث مورد بحث در اين گفتار، براى هر كسى كاملاً روشن است كه اگر آيه به اين گونه كه در اين احاديث مطرح شده باشد و آن قسمت زيادى، جزء آيه تلقّى شود، آيه از فصاحت و بلاغت مى افتد و نه تنها اعجاز خود را از دست مى دهد، بلكه ديگر، كمترين شيوايى كلامى نيز ندارد .
به عنوان نمونه، متن اوّلين حديث مورد بحث را ملاحظه نماييد. در آن جا آمده است : «عن أبى عبد اللّه عليه السلام فى قول اللّه عز و جل : "ومن يطع اللّه ورسوله (فى ولاية على وولاية الأئمّة من بعده) فقد فاز فوزا عظيما" هكذا نزلت» .
اگر قسمت ضميمه شده اى كه داخل پرانتز قرار دارد، به عنوان جزء آيه تلقّى شود ، از فصاحت و بلاغت افتادن آن، نياز به شرح ندارد و براى همگان، قابل درك است و بسيار بعيد است كسى بپذيرد كه آيه قرآن، با همه فصاحت و بلاغتش اين گونه بوده است .
پس اين احاديث، با اين مضمون كه آيه، اين گونه نازل شد يا حضرت جبرئيل، آيه را اين گونه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد، چه معنايى مى تواند داشته باشد؟
در معناى اين احاديث، دو احتمال مطرح است :
قرآن كريم، داراى دو نزول بوده است : يكى مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرى براى ارائه به مردم . البته آنچه به عنوان خاصّ پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد ، علاوه بر همه آنچه براى ارائه به مردم نازل مى شد، مطالب ديگرى را نيز دارا بود. آنچه براى عموم مردم نازل شده، همان است كه مسلمانان، آن را به عنوان مصحف و قرآن مى شناسند ، و در احاديث مورد بحث، نزول خاصّ پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شده است كه همراه تفسير و تأويل آيات بوده است .
اين احتمال، تا آن جا كه جستجو شد، مؤيّد نقلى ندارد؛ امّا به عنوان يك احتمال،
ص: 119
مى تواند مطرح باشد و به عنوان تمثيل، مى توان براى آن، به نظريه نزول دفعى و تدريجى قرآن - كه به عنوان دو نزول مطرح است - اشاره كرد. اين بحث در كتب تفسيرى، ذيل آياتى كه نزول قرآن را دفعى مى داند، مثل : «إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ» ،(1) «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ»(2) و «إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ»(3) و يا تدريجى مى داند، مثل : «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْءَانُ جُمْلَةً وَ حِدَةً كَذَ لِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِى فُؤَادَكَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً»(4) و در برخى از تفاسير، مثل تفسير الميزان ذيل آيه : «وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ» ،(5) به طور مفصّل، مطرح شده است.
قرآن كريم، با تفسير و تأويلْ بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شده و يا جبرئيل عليه السلام موظّف بوده كه جداگانه، تفسير آيات را نيز نازل كند. بدين بيان كه جبرئيل عليه السلام فقط واسطه نزول اصل وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده است؛ بلكه موظّف بوده تا بيان و تفسير و تأويل آيات را - خصوصا در مواردى كه تأويلات خاص و يا بطون قرآن مطرح است - از طرف بارى تعالى، بر آن حضرت نازل كند . البته اين احتمال با احتمال اوّل، در نتيجه، يكى است؛ امّا در اين جا ديگر دو نزول مطرح نيست كه يكى ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرى براى عموم مردم باشد؛ بلكه يك نزول مطرح است كه شامل آيات قرآنْ همراه تفسير آنها بوده و بيان آن براى افراد مختلف، داراى سعه و ضيق بوده است.
پس پيامبر صلى الله عليه و آله موظّف بوده كه فقط آيات قرآن را به كاتبان وحى و يا عموم مردم ابلاغ نمايد و تفسير و تأويل و امور ديگر در اين راستا را نزد خود نگاه دارد و يا به
ص: 120
عنوان وديعه الهى و علم ويژه اى كه مخصوص انبيا و اوصيا است، در اختيار امام على عليه السلام قرار دهد ، تا مردم مجبور باشند براى دريافت معارف حقيقى دين، به سراغ ايشان بروند ، هر چند، آيات نيز به عنوان كاتب وحى، برايشان تلاوت مى شد .
روايات مورد بحث، در واقع، نظر به نزول اين تفاسير و تأويلات دارند و تكيه اصلىِ قَسَم هاى يادشده اى كه در برخى از اين احاديث به چشم مى خورند، بر نزول اين تفاسير از طرف خدا و توسط فرشته خاص وى حضرت جبرئيل است. يعنى مى خواهد بگويد كه اين تفسير، از طرف بارى تعالى صورت گرفته و جبرئيل عليه السلام آن را همراه آيه، بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده است و ما از طرف خودمان چنين تفسير نمى كنيم و مصداق آيه را مشخص نمى كنيم .
پس اين احاديث، هيچ گونه نظرى به اين كه آيه در اصل چنين بوده و از آن كاسته شده و در نتيجه، قرآن، گرفتار تحريف به نقصان شده، ندارد و در پى ارائه تفسير آيات مطرح شده در اين احاديث هستند و فقط تذكر مى دهند كه اين تفسير، از جايگاه خاص و بالايى برخوردار است؛ يعنى خداوند چنين تفسير نموده و جبرئيل عليه السلام واسطه آوردن اين تفسير بوده است ، همان گونه كه جبرئيل عليه السلام واسطه در نزول بسيارى از مطالب ديگر نيز بوده است كه در آداب و سنن و فرائض، مطرح است.
احاديث بسيارى نيز در منابع شيعى و سنّى وجود دارند با مضمون نزول مطلبى توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله كه اگر به عنوان مثال، واژه «نزل جبرئيل على رسول اللّه صلى الله عليه و آله » و يا تعبير «أتى جبرئيل عليه السلام » در برنامه ها و نرم افزارهاى جامع، جستجو شود، موارد فراوانى يافت مى شوند كه حاكى از آوردن مطلبى است از طرف بارى تعالى توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله ؛ ليكن چون هر يك از روايات مورد بحث درباره تفسير آيه اى از آيات قرآن است و در آن، تعبير شده كه جبرئيل عليه السلام آيه را اين گونه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل نمود يا آيه، اين گونه بر آن حضرت نازل شد ، اين شبهه، پديد آمده كه مضمون اين روايات، كم بودن آيات مصحف موجود نسبت به وحى الهى است، در
ص: 121
صورتى كه چنانچه گفته شد، تأكيد اين روايات، بر اين است كه اين مطالبْ از طرف خدا بر پيامبرش نازل شده. اين مطلب هم كه قسمت اضافىِ طرح شده در حديث، جزء آيه نيست، امرى مسلّم بوده، هم در نزد امام عليه السلام و هم در نزد راوى كه شنونده آن بوده است . لذا در موردى كه شخصى قرآن را به گونه ديگر و همراه با اضافات (كه ظاهرا تفاسيرى از آيات بوده و شخص قارى، آن را از اهل بيت عليهم السلام شنيده بوده) قرائت كرد، امام صادق عليه السلام وى را از اين كار بازداشت و شديدا با وى برخورد كرد و فرمود:
كفّ عن هذه القراءة ، إقرأ كما يقرأ الناس.(1)
در حديث ديگرى، سفيان بن السمط مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره تنزيل قرآن سؤال كردم. آن حضرت در پاسخ فرمود:
إقرؤوا كما علّمتم .(2)
همان گونه كه فرا گرفته ايد بخوانيد.
منظور ايشان اين است كه قرآن را بر اساس قرائت متداول بين مردم بخوانيد .
در حديث ديگرى، احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى مى گويد: امام ابوالحسن عليه السلام (ظاهرا امام كاظم عليه السلام مراد است) قرآنى به من داد و فرمود: در آن نگاه نكن؛ امّا من آن را از روى كنجكاوى گشودم و در آن نظر افكندم و آيه: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُواْ»(3) را خواندم و ذيل آن، نام هفتاد نفر از مردان قريش را كه نامشان همراه نام پدرانشان آمده بود مشاهده كردم. سپس امام عليه السلام كسى را فرستاد و دستور داد تا مصحف را به وى برگردانم.(4)
ص: 122
پس نكته مهم و اساسى در اين جا (و به طور كلّى در فهم هر حديثى) آن است كه محور اصلى روايت - كه تكيه كلام بر آن بوده و گوينده، نسبت به فهماندن آن به مخاطبْ تأكيد دارد - چيست. حتّى در نوشته هاى معمولى و محاورات عادى و روزمرّه و يا نوشته هاى ادبى نيز چنين است و شايد اين مطلب، به عنوان يكى از اركان مهم در فهم مراد متكلّم، در هر زبانى مطرح باشد .
البته لحن گوينده در اين زمينه، نقش به سزايى دارد. حتّى مى توان گفت كه مهم ترين راه جهت شناخت اين كه گوينده، در كلامش بر چه چيز، تأكيد بيشترى دارد و براى او مهم است و محور اصلى كلامش را تشكيل مى دهد و در صدد فهماندن آن است، همان «لحن گفتار» است؛ امّا آنچه از احاديثْ به ما رسيده، نوشته هايى اند كه لحن گويشى ندارند و مى طلبد كه خواننده، در اين خصوص، دقّت بيشترى به خرج دهد .
ادّعاى ما در اين گفتار اين است كه : از طرف خدا بودنِ مطالبى كه در احاديث مورد بحث، به آيات قرآن ضميمه شده، محور اصلى كلام امام عليه السلام را تشكيل مى دهد. آنچه فهماندن آن به مخاطبان براى امام عليه السلام مهم بوده و بر آن تأكيد ورزيده و گاهى بر آن قَسم نيز خورده، همين نكته بوده و چون جزء قرآن نبودن اين مطالب براى گوينده و شنونده معلوم بوده، نيازى به بيان آن نبوده است .
هر دو نيز از اين امر، آگاهى داشته اند كه اگر اين مطالب به عنوان جزء آيات قلمداد شود، اين آيات را از فصاحت و بلاغت مى اندازد، علاوه بر اين كه با قطعياتى از معارف دين (مثل وعده حفظ قرآن توسط بارى تعالى از آفت تحريف و نيز حديث ثقلين و عرضه حديث به قرآن كه مهم ترين معيار نقد متنى و محتوايى مطرح شده
ص: 123
توسط اهل بيت عليهم السلام است) در تضاد است و هر دو طرف (امام عليه السلام و مخاطب) علاوه بر آگاهى از اين مطلب، به آن اذعان نيز داشته اند و مى دانسته اند كه در صورت تعارض، آنچه مغلوب خواهد شد، امور غير قطعى است .
آنچه مسلّم است اين كه امام معصوم عليه السلام - كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله پرچمدار شريعت است - نمى تواند امورى را كه در حوزه معارف دين، قطعى به حساب مى آيند، ناديده بگيرد و مطلبى بگويد كه با اين قطعيات، در تضاد و تعارض باشد .
پس در اين جا دو مطلبْ مدّ نظر است :
اوّل . تفسير و تأويل آيات قرآن، خصوصا در مورد آياتى كه مربوط به ولايت و امامت مى شده و در تفسير آن، قرار بوده كه مصداق آن نيز معلوم شود و يا آياتى كه درباره منافقان و تعيين مصداق آن بوده ، همراه با آن از طرف خداى متعال و توسط حضرت جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى گشته و يا در مرحله اى متأخر از نزول آيه، تفسير آن را جبرئيل عليه السلام از طرف خدا مى آورده و در مواردى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به تفسير و بيان تأويل آيات پرداخته، از طرف خود، تفسير ارائه نكرده است و فقط مبلّغ آن بوده است، مانند اين آيات: «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى* إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى * عَلَّمَهُو شَدِيدُ
الْقُوَى» .(1)
دوم. روايات مورد بحث در اين گفتار ، ناظر به همين مطلب است و نزول تفسير و تأويل آيات را علاوه بر اصل آياتْ مطرح مى نمايد .
براى مطلب اوّل (نزول بيان آيات از طرف بارى تعالى) مى توان به اين امور استناد كرد :
الف . آيه كريمه «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ»(2) كه بعد از چند آيه اى كه درباره نزول قرآن و
ص: 124
ابلاغ آن توسط پيامبر صلى الله عليه و آله صحبت كرده، قرار گرفته است .
در آيات قبل اين چنين آمده است : «لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْءَانَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ» .(1)
در تمامى تفاسير، ضمير در اين آيات، به قرآن كريم - كه به صورت وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد و آن حضرت، مأمور در ابلاغ آن بود - برگردانده شده است و در تفسير «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ» گفته شده كه مراد از اين آيه، همان تبيين و روشن ساختن آنچه از آيات اراده شده و يا احكام شريعت است كه قالب كلّى و روح آن در آيات قرآنْ طرح شده است .
هر چند برخى افراد، احتمال ديگرى نيز در اين آيه مطرح كرده اند مبنى بر اين كه مراد از آيه، همان ابلاغ آيات توسط پيامبر صلى الله عليه و آله است و طبق اين احتمال، ربطى به تفسير و تبيين آيات پيدا نمى كند؛ بلكه معناى آن، چنين مى شود كه: «جمع آورى آيات قرآن و خواندن آن برتو كه پيام آور مايى، به عهده ماست و در مرحله ابلاغ آنها به مردم نيز، حفظ آن بر عهده ماست تا كم و زياد نشود و مثلاً جابه جايى در آنها صورت نگيرد»؛ امّا اين معنا در مورد آيه، احتمالى ضعيف است و خلاف ظهور آيه است و آيه، ظهور اولى و دلالت كامل در همان معناى اوّل دارد .
هر چند هيچ يك از اين دو احتمال از طرف معصوم، به ما نرسيده است و فقط صِرف احتمال است؛ امّا آيه در معناى عرفى خود، روشن است و مفهوم عرفى و ظهور اولاى آن، اين است كه خداوند متعال در مرحله بعد از نزول اصل آيات و جمع آورى آنها، تبيين و تفسير آنها را نيز به عهده گرفته است . به تعبير ديگر، آن را حقّ خود دانسته و پيامبر صلى الله عليه و آله را به گونه اى لطيف، از آن بازداشته است. به عبارت بهتر، به مردم فهمانده است كه تبيين آيات و تفسير و تأويل و بيان مصاديق آن، از طرف
ص: 125
خودِ خدا صورت پذيرفته است و بر اساس هوا و هوس و ميل شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده است .
اين معنا، در آياتى كه مربوط به امر ولايت و تعيين ولى امر مسلمين بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و يا در مورد تعين مصداق منافقان بوده، جلوه زيباتر و مهم ترى پيدا مى كند .
در اين جا متن دو كتاب تفسيرى را به عنوان نمونه، ذيل اين آيه يادآور مى شويم :
در تفسير الميزان، ذيل آيه چنين آمده است:
قوله: «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ» أى علينا ايضاحه عليك بعد ما كان علينا جمعه وقرآنه ، فثمَّ للتأخير الرتبى لأنّ البيان مترتّب على الجمع والقراءة رتبة وقيل المعنى ثمّ إنّ علينا بيانه للناس بلسانك نحفظه فى ذهنك عن التغيّر والزوال حتّى تقرأه على الناس.(1)
در تفسير الطبرى آمده است:
«ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ» يقول تعالى ذكره ثمّ إنّ علينا بيان مافيه من حلاله وحرامه وأحكامه لك مفصّلة . واختلف اهل التأويل فى معنى ذلك فقال ... ابن عبّاس «ثمّ انّ علينا بيانه» يقول : حلاله وحرامه فذلك بيانه ... عن قتاده «ثم انّ علينا بيانه»
بيان حلاله واجتناب حرامه ومعصيته وطاعته.(2)
پس آيه، ظهور دارد در اين كه تفسير و بيان آيات قرآن را خداوند، خودش برعهده گرفته است و تفاسير را يا همراه آيات نازل مى نموده و چون از جهت رتبه، متأخّر بوده، با تعبير «ثُمَّ» آورده است (چنانچه علاّمه طباطبايى فرمودند)، و يا در مرحله اى بعد، تفسير برخى آياتْ نازل مى شده است .
ب. دومين مستند در مورد اثبات مطلب اوّل، يعنى اين كه تفسير و تأويل آيات، از طرف خدا صورت مى گرفته، حديثى است كه شيخ طوسى رحمه الله آن را در مقدمه التبيان، از
ص: 126
طريق عائشه گزارش كرده است . در آن جا چنين آمده است :
روى عن عائشة أنّها قالت : لم يكن النبىّ صلى الله عليه و آله يفسّر القرآن إلاّ بعد أن يأتى به
جبرائيل عليه السلام .(1)
اين حديث، تصريح در اين معنا دارد و نياز به توضيح ندارد. شيخ طوسى نيز همين معنا را فهميده و آن را ذيل اين بحث كه كسى حق ندارد قرآن را با رأى و انديشه خود تفسير كند، آورده است .
پس اين احتمال كه ضمير در حديث، به «القرآن» برگردد و مقصود، تفسير قرآن توسط پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از نزول آيات باشد، بسيار ضعيف و بعيد است ؛ چون هيچ عاقلى حدس نمى زد كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از نزول اصل آيات و ابلاغ آنها به مردم، به تفسير آنها پرداخته باشد تا اين گزارش، در صدد نفى آن برآمده باشد .
علاوه بر اين كه نقل شيخ طوسى از اين گزارش، در واقع، نقل ديگرى است از آنچه در منابع حديثى اهل سنّت (مثل: مسند البزّاز ، مسند أبى يعلى الموصلى و تفسير الطبرى) آمده است و هيثمى، آن را ذيل باب «كيف يفسّر القرآن» در كتاب مجمع الزوائد، از اين منابع چنين نقل نموده است:
عن عائشة : أنّ النبىّ صلى الله عليه و آله كان لا يفسّر شيئا من القرآن برأيه إلاّ آيا بعدد ، علّمه اياهنّ جبرئيل عليه السلام .(2)
اين نقل، هر چند محدود بودن تفسير ارائه شده توسط پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز مطرح كرده ،(3) امّا به صورت موجبه جزئيه، دلالت دارد بر اين كه همان مقدار از تفسير، از طرف بارى تعالى و توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر نازل شده است .
ص: 127
در اين جا نمى خواهيم وارد اين بحث شويم كه: آيا تفسيرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از قرآن كريم ارائه نموده، گسترده بوده و تمامى آيات قرآن يا غالب آنها را در بر مى گرفته و يا محدود بوده و چند آيه محدود را شامل مى شده است؟ اين بحث، مجالى ديگر مى طلبد . اجمالاً در اين جا مى گوييم كه طبق روايات معتبر شيعه، تفسير و تأويل و بيان همه معارف درباره تمام آيات قرآنى، همراه اصل آيات را پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام ارائه كرده و آن حضرت، تمامى آن را يادداشت نموده و مجموعه اى عظيم به نام «كتاب على عليه السلام » را شكل داده است و بعيد نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى عموم مردم، تفسير تعداد معدودى از آيات قرآن را ارائه نموده باشد؛ امّا مهم، اين است كه همان مقدار هم از طرف خود آن حضرت نبوده است .
همان گونه كه گفته شد، اين بحث، گفتارى ديگر مى طلبد و آنچه در اين جا مدّ نظر است اين كه نقل اين گزارش عائشه در منابع حديثى اهل سنّت، همسو با نقل شيخ طوسى رحمه الله بر مطلبى دلالت دارد و آن، ارائه تفسير آيات قرآن توسط جبرئيل عليه السلام از طرف بارى تعالى بر پيامبر صلى الله عليه و آله است . اين تفسير نيز مى تواند كامل باشد و شامل همه آيات شود و يا فقط درباره برخى از آيات باشد .
در اين جا شايد سؤالى پديد آيد و آن اين كه: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله نمى توانسته آيات قرآن را تفسير نمايد؟ و يا تفسير آيات را نمى دانسته، خصوصا در مورد آياتى كه معانى آنها بسيار واضح است ؟
با توجّه به اين كه قطعا فهم پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام نسبت به آيات قرآن، از تمامى افراد بشر فراتر است، به اين سؤال مى توان چند پاسخ داد :
پاسخ اوّل : مقصود از تفسيرى كه از طرف خداوند توسط جبرئيل عليه السلام مى آمده، تفسير باطن آيات و تأويلات غير ظاهر آن است؛ چون بر اساس روايات بسيارى، قرآن، داراى بطون متعددى از معناست. پس يك تفسير خاصّى بوده كه فقط بايد از طرف خدا صورت مى گرفت .
ص: 128
پاسخ دوم : پيامبر صلى الله عليه و آله در ابلاغ شريعت الهى، واسطه است و در راه انجام دادن كامل اين رسالت، بايد تمامى امور مربوط به شريعت و معارف خاص و عام را در حوزه اين دين الهى از طرف بارى تعالى دريافت و آن را ابلاغ نمايد .
پاسخ سوم : براى جلوگيرى از شبهه افكنىِ دشمنان و منافقان در جامعه اسلامى، بايد تفسير و تأويل آيات از طرف خدا مى آمد تا گفته نشود پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطالب را از طرف خودش مى گويد، نه از طرف خداوند!
اين مطلب در خصوص برخى از آيات (مثل آيات مربوط به ولايت و تعيين جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله )، نمود ويژه اى دارد و احتمال بسيار مى رفت (چنانچه واقع هم شد) كه گفته شود پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواهد خاندان خود را بر جامعه اسلامى حاكم نمايد .
پس مى توان گفت كه خداوند، تفسير، آيات را خودش انجام داده است و طبق آيه اى كه بحث شد،(1) خداوند، خود بيان آيات را به عهده گرفت تا به اصطلاح، دفع دخل مقدّر شود و از اين شبهه، پيشگيرى گردد .
نتيجه اين مطلب، آن است كه مراد از روايات بسيارى كه مضمون آنها اختصاص داشتن علم به آيات قرآن و تفسير آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت گرامى اش عليهم السلام ، اين است كه اين علم الهى، از طرف خداوند متعال نزد آنها به وديعه گذاشته شده است و آنها براى دربرگرفتن اين علم و ارائه آن به مردم ، از جانب خداى متعال برگزيده شده اند، نه اين كه خودشان در اين زمينه مستقل باشند . اين مطلب را مى توان در احاديث بسيارى مشاهده كرد، از جمله حديثى از امام باقر عليه السلام كه مى فرمايد :
انّ من علم ما أوتينا تفسير القرآن وأحكامه.(2)
و نيز اين كه فرمود :
ص: 129
ما يستطيع أحدٌ أن يدّعى أنّ عنده جميع القرآن كلّه ظاهره وباطنه غير الأوصياء.(1)
پس در اين حديث، هر چند تعبير «عنده» مى تواند به معناى علم خودِ امام باشد كه به دست آورده، امّا به لحاظ اين كه دو چيز در اين حديث، در حالى كه معطوف به يكديگر هستند، به عنوان دو چيزى كه نزد اوصيا هست مطرح شده و اولى يعنى ظاهر قرآن - كه همان آيات آن است - معلوم و مسلّم است كه از طرف خداى متعال نازل شده و نزد اوصيا، به وديعه گذاشته شده، ظهور دارد در اين كه باطن آن نيز - كه عطف به آن شده - اين چنين است؛ يعنى از طرف خدا نزد ايشان به وديعه گذاشته شده و علم اكتسابىِ آنها به شمار نمى رود . تعابيرى چون: «عيبة علمه» و «وعاء فهمه وحكمته» و «جعل علمه عندنا» نيز كه مكرّر در مورد ائمه در احاديثْ به كار رفته، ناظر به همين معناست . گفتنى است كه واژه «عيبة» در لغت، به معناى گنجينه و صاحب سرّ، و «وعاء» به معناى ظرف است .
همين ظرف علم الهى بودن براى فضيلت و برترى ايشان نسبت به جميع خلايق، كافى است و لزوم مراجعه مردم براى به دست آوردن معارف حقيقى و واقعى دين، به آن بزرگواران را در پى دارد. در طول تاريخ اسلام نيز اگر كسى غير از اين راه، راهى ديگر برگزيد و در علوم الهى و از جمله تفسير قرآن، از روى انديشه خود سخن گفت، طبق فرمايش امام باقر عليه السلام به «قتاده»، هم خود را به هلاكت انداخته و هم ديگران را. فرمايش الهى، اين گونه است:
«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا».(2)
با توجّه به اين مطلب، مى توان گفت اين حديث امام باقر كه فرمود : «ما ادّعى أحدٌ
ص: 130
من الناس انّه جمع القرآن كلّه كما أنزل إلاّ كذّاب وما جمعه وحفظه كما نزَّله اللّه تعالى إلاّ على بن أبى طالب عليه السلام والأئمّة من بعده عليهم السلام » نيز ناظر به همين معناست و مى خواهد بگويد كه قرآن، به طور كامل، همراه تفسير آياتش از طرف خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز آن را همراه همان تفسير و تأويل و معارف پيرامونش بر امام على عليه السلام املا نموده و ايشان جمع آورى و حفظ كرده است . اين مطلب را متون معتبر حديثى اى كه نحوه شكل گيرى كتاب امام على عليه السلام در آنها مطرح شده، مورد تأييد قرار داده اند.
ج . رواياتى كه در آنها تفسير آيه اى از آيات قرآن را پيامبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل عليه السلام سؤال كرده و آن فرشته بزرگوار، تفسير آن را از طرف بارى تعالى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورده است. نمونه هايى از اين موارد را از نظر مى گذرانيم:
كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة : عن أبى سعيد الخدرى فى قول اللّه عز و جل : «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَ جِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا».(1) قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لجبرئيل : من أزواجنا ؟ قال : خديجة ، قال : وذرياتنا؟ قال : فاطمة ، قال : قرّة أعين قال : الحسن والحسين قال : واجعلنا للمتّقين إماما؟ قال : على بن أبى طالب ، صلوات اللّه عليهم أجمعين.(2)
فقه القرآن: روى أنّه لمّا نزل قوله تعالى «مَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِى مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ»(3) الآية ، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لجبرئيل عليه السلام : لمن هذا الفَى ء؟ فأنزل اللّه قوله وآت ذا القربى حقّه فاستدعى النبىّ صلى الله عليه و آله فاطمة عليهاالسلام فأعطاها فدكا وسلّمها إليها ، فكان وكلاؤها فيها طول حياة النبىّ من عند نزولها... .(4)
ص: 131
تفسير الثعلبى: قال عطاء : وأمر بالعرف يعنى لا إله إلا اللّه وأعرض عن الجاهلين أبى جهل وأصحابه نسختها آية السيف . ويقال لما نزلت هذه الآية قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لجبرئيل : ما هذه ؟ قال : لا أدرى حتى أسأل ، ثمّ رجع فقال : يا محمّد إنّ ربّك يأمرك أن تصل من قطعك ، وتعطى من حرمك ، وتعفو عمّن ظلمك.(1)
بحار الأنوار: عن أصبغ بن نباته ، عن على عليه السلام فى قوله تعالى : «وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ».(2) قال : فقال لى على : بلى يا أصبغ ما سألنى أحد عن هذه الآية ، ولقد سألت النبىّ صلى الله عليه و آله كما سألتنى فقال لى: سألت جبرئيل عليه السلام عنها فقال : يا محمّد إذا كان يوم القيامة حشرك اللّه وأهل بيتك ومن يتولاّك وشيعتك، حتّى يقفوا بين يدى اللّه تعالى... .(3)
عوالى اللآلى: روى أنّه لمّا نزل قوله تعالى : «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ»(4) الآية سأل رسول اللّه صلى الله عليه و آله جبرئيل عن معناها ، فقال : لا أدرى حتّى أسأل ربّك، ثمّ رجع فقال : يا محمّد ، إنّ ربّك يأمرك : أن تصل من قطعك ، وتعطي من حرمك وتعفو عمن ظلمك.(5)
اين گونه احاديث، بسيارند، از جمله، حديث بسيار طولانى اى كه در كتاب الاحتجاج آمده و در آن، حجّ پيامبر صلى الله عليه و آله و نزول آيه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُو وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»(6) و تفسير و تبيين و بيان مصداق آن از طرف خداوند، توسط جبرئيل عليه السلام آمده است؛(7) امّا غرض، ارائه چند نمونه بود كه انجام شد.
ص: 132
در مواردى نيز پيامبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل درباره آنچه در آياتْ مطرح شده و يا تفسير مفاهيم و واژه هايى كه اصل آنها در برخى آيات قرآن آمده، سؤال نموده است، مثل اين موارد:
الأمالى للمفيد: إنّ رجلاً سأل رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن أوقات الصلاة ، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : أتانى جبرئيل عليه السلام فأرانى وقت الصلاة ، فصلّى الظهر حين زالت الشمس فكانت على حاجبه الأيمن ، ثمّ أرانى وقت العصر... .(1)
علل الشرائع: عن أبى جعفر عليه السلام إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل كيف كان مهلك قوم لوط ؟ فقال إنّ قوم لوط كانوا أهل قرية لا يتنظفون من الغائط ولا يتطهّرون من الجنابة بخلاء أشحاء على الطعام وإنّ لوطا لبث فيهم ثلاثين سنة وإنّما كان نازلاً عليهم ولم يكن منهم ولا عشيرة له ولا قوم وإنّه دعاهم إلى اللّه تعالى وإلى الايمان به واتباعه ونهاهم عن الفواحش ، وحثهم على طاعة اللّه فلم يجيبوه ، ولم يطيعوه وإنّ اللّه تعالى لما أراد عذابهم بعث إليهم رسلاً منذرين عذرا نذرا فلمّا عتوا عن عن أمره بعث إليهم ملائكة ليخرجوا تمن كان فى قريتهم من المؤمنين ، فما وجدوا فيها غير بيت من المسلمين فأخرجهم منها ، وقالوا : للواط أسر بأهلك من هذه... .(2)
شرح اُصول الكافى: قال ذو المفاخر صاحب العدّة رحمه اللّه : سأل النبىّ صلى الله عليه و آله جبرئيل عليه السلام عن تفسير الرضا فقال : «الراضى هو الذى لا يسخط على سيّده أصاب من الدنيا أو لم يصب ، ولا يرضى من نفسه باليسير».(3)
شرح اُصول الكافى: قال صاحب العدّة إنّ النبىّ صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل عليه السلام عن تفسير الزهد فقال جبرئيل عليه السلام الزاهد يحبّ من يحبّ خالقه ويبغض من يبغض خالقه ويتحرّج من حلال الدنيا ويلتفت إلى حرامها فإن حلالها حساب وحرامها عقاب ويرحم جميع
ص: 133
المسلمين كما يرحم نفسه ويتحرّج من الكلام فيما لا يعينه كما يتحرّج من الحرام ويتحرّج من كثرة الأكل كما يتحرّج من الميتة التى قد اشتدّ نتنها ويتحرّج من حطام الدنيا وزينتها... .(1)
شرح اُصول الكافى: عن أبى حمزة ، عن أبى جعفر عليه السلام قال : قال : إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل عليه السلام كيف كان مهلك قوم صالح عليه السلام ؟ فقال : يا محمّد إن صالحا بعث إلى قومه وهو ابن ستّ عشرة سنة فلبث فيهم حتّى بلغ عشرين ومائة سنة لا يجيبونه إلى خير ، قال : وكان لهم سبعون صنما يعبدونها من دون اللّه عز و جل فلمّا رأى ذلك منهم قال: ... .(2)
معانى الأخبار:
عن أحمد بن أبى عبد اللّه ، عن أبيه فى حديث مرفوع إلى النبىّ صلى الله عليه و آله قال : جاء جبرئيل عليه السلام إلى النبىّ صلى الله عليه و آله فقال : يا رسول اللّه إنّ اللّه تبارك وتعالى أرسلنى إليك بهدية لم يعطها أحدا قبلك، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : قلت : وما هى؟ قال : الصبر وأحسن منه ، قلت : وما هو ؟ قال : الرضا و أحسن منه ، قلت : وما هو ؟ قال : الزهد وأحسن منه ،قلت : وما هو ؟ قال : الاخلاص و أحسن منه ، قلت : وما هو ؟ قال : اليقين وأحسن منه ، قلت : وما هو يا جبرئيل ؟ قال : إنّ مدرجة ذلك التوكّل على اللّه عز و جل ، فقلت : وما التوكل على اللّه عز و جل ؟ فقال : العلم بأنّ المخلوق لا يضرّ ولا ينفع ولا يعطى ولا يمنع ، واستعمال اليأس من الخلق ، فإذا كان العبد كذلك لم يعمل لأحد سوى اللّه ولم يرج ولم يخف سوى اللّه ولم يطمع فى أحد سوى اللّه فهذا هو التوكّل ، قال : قلت : يا جبرئيل فما تفسير الصبر ؟ قال : تصبر فى الضرّاء كما تصبر فى السرّاء ، وفى الفاقة كما تصبر فى الغناء ، وفى البلاء كما تصبر فى العافية ، فلا يشكو حاله عن المخلوق بما يصيبه من البلاء ، قلت : وما تفسير القناعة ؟ قال : يقنع بما يصيب من الدنيا ، يقنع بالقليل ويشكر اليسير .
قلت : فما تفسير الرضا ؟ قال : الراضى لا يسخط على سيّده أصاب من الدنيا أو لم
ص: 134
يصب ، ولا يرضى لنفسه باليسير من العمل . قلت : يا جبرئيل فما تفسير الزهد ؟ قال : الزاهد يحبّ من يحبّ خالقه ويبغض من يبغض خالقه... .(1)
بحار الأنوار: روى أن النبىّ صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل عن الايمان فقال : أن تؤمن باللّه ورسله ، واليوم الآخر... .(2)
د . حديثى از امام صادق عليه السلام مبنى بر اين كه آنچه ما مى گوييم، گفته خداست. حديث در كتاب الكافى چنين است:
عن هشام بن سالم وحماد بن عثمان وغيره قالوا : سمعنا أبا عبد اللّه عليه السلام يقول : حديثى حديث أبى، وحديث أبى حديث جدّى ، وحديث جدّى حديث الحسين ، وحديث الحسين حديث الحسن ، وحديث الحسن حديث أمير المؤمنين عليه السلام وحديث أمير المؤمنين حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله وحديث رسول اللّه قول اللّه عز و جل .(3)
پر واضح است كه هيچ كسى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را جزء قرآن نازل نمى داند. از طرف ديگر، در بين اين احاديث، روايات تفسيرى نيز بخش مهمّى از احاديث ايشان را شامل مى شود و بر اساس اين فرمايش امام صادق عليه السلام ، تمامى احاديثشان به گفتار خدا منتهى مى شود. در نتيجه، آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در تفسير آيات بيان داشته اند، در حقيقت، از طرف خداى متعال به آنها رسيده است و از خودشان، چيزى در زمينه معارف دين و از جمله، تفسير قرآن كريم نگفته اند؛ بلكه در رساندن آنچه از طرف خداوند به عنوان وديعه به ايشان سپرده شده، نوعى واسطه اند.
پيش از اين گفته شد كه در اين گفتار، دو مطلب مدّ نظر است. درباره اوّلين مطلب - كه همان نزول تفسير آيات قرآن از طرف خدا، علاوه بر نزول اصل آيات آن بود - قدرى بحث شد ؛ امّا درباره مطلب دوم - كه ناظر بودن روايات مورد بحث به همين
ص: 135
نزولِ تفسير از جانب خداوند توسط جبرئيل عليه السلام است - مى توان به اين امور استشهاد كرد :
چنانچه گفته شد، در اين باب، تعداد 92 حديث آمده است كه در سيزده حديث از اين تعداد، عبارتى با مضمون «هكذا نزلت» و يا «هكذا نزل بها جبرئيل عليه السلام » و مشابه آن آمده است .
البته از قرار گرفتن اين سيزده حديث، در كنار 79 حديث ديگر - كه همه آنها گونه اى تفسير از آيات مربوط به ولايت و امامت را مطرح مى كنند - ، نمى توان سياقى براى آنها درست كرد و چيزى شبيه سياق آياتى از قرآن را كه در كنار هم قرار مى گيرند و درباره يك موضوع هستند و به فهم آيه كمك مى كند، ادّعا كرد؛ امّا انسان، اطمينان پيدا مى كند كه اين احاديث، با يكديگر همسو هستند و جهت صدور آنها نيز ارائه يك مطلب است: تفسير برخى از آيات قرآن، به امر ولايت و تعيين مصداق آن .
پس اين سيزده حديث نيز مانند ديگر احاديث باب - كه تعداد آنها چند برابر است - ، در صدد ارائه تفسير آياتى هستند كه در ضمن آنها آمده اند و نمى خواهند بگويند كه قسمتى از آيه، دچار تحريف به نقصان شده است .
در معناى اين احاديث، دو احتمال مى رود: يكى همان كه طرح شد و مفصّل درباره آن صحبت شد؛ يعنى دلالت اين احاديث بر اين كه آيات، همراه تفسير آنها نازل شده و مطالبى كه در اين سيزده حديث آمده، مثل مطالبى است كه در ديگر احاديث اين باب يا ابواب ديگر و يا كتب ديگر، به طور پراكنده يا يك جا در تفسير برخى آيات آمده و در اين جا فقط به خاطر حسّاسيت موضوع ولايتْ تصريح شده به اين كه اين تفسير، از ناحيه خدا بوده، نه از طرف شخص پيامبر صلى الله عليه و آله يا خود ائمّه عليهم السلام و با ميل
ص: 136
شخصى. همچنين گفته شد كه با توجّه به علم و آگاهى و اذعان امام عليه السلام و شنونده، نسبت يك سرى مسلّمات، اين احاديث، ظهور در همين معنا پيدا مى كنند .
امّا احتمال دومى كه در معناى اين سيزده حديث مى رود، اين است كه آيات، گرفتار تحريف به نقصان شده اند. اين معنا با چند چيز - كه همه آنها از امور مسلّم در حوزه معارف دين به شمار مى روند - تعارض دارد. پس يا بايد اين احاديث، كنار گذاشته شوند و جعلى تلقّى گردند و يا حمل بر معناى اوّل شوند، و البته تا جايى كه بتوان معناى منطقى و قابل قبولى براى يك حديث داشت، نمى توان آن را رد كرد و جعلى تلقّى نمود.
چون در مباحث پيشين، از اين امور قطعى و مسلّم - كه احتمال معناى دوم، يعنى تحريف قرآن با آنها تعارض دارد - سخن به ميان آمد، در اين جا اجمالاً به آنها اشاره مى شود. اين امور، عبارت بودند از :
يك . وعده مؤكَّد الهى در حفظ قرآن، در آيه نه از سوره حجر. چون تحريف به زيادى را به طور قطع، همه فرقه هاى اسلامى مردود مى دانند و بحث در تحريف به نقصان است، هيچ كس، جزئيت اين آيه را نسبت به قرآن، انكار نمى كند. پس اين وعده، قطعا وعده الهى است : «وَ لَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ» .(1)
دو . صدور حديث ثقلين از پيامبر صلى الله عليه و آله و ارجاع دادن ايشان مردم را به قرآن كريم، به عنوان ثقل اكبر، در راه رسيدن به كمال و نوشيدن از حوض فلاح و رستگارى و انسانيت . پيامبر صلى الله عليه و آله نمى تواند انسان ها را از زمان بعد از خود تا آخر تاريخ بشر، به طرف يك چيزِ ناقصْ سوق داده باشد و چنانچه گفته شد، حديث ثقلين، يك حديث متواتر و قطعى الصدور است.
سه . صدور احاديثى در زمينه معيار نقد احاديث، مبنى بر عرضه احاديث به قرآن
ص: 137
كريم، جهت بررسى صحّت و سقم آنها. همان طور كه پيش از اين نيز گفته شد، اين احاديث، تواتر معنوى دارند؛ يعنى مضمون آنها قطعا از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام صادر شده است . معلوم است كه آنچه بخواهد معيار نقد احاديث قرار گيرد، خود، بايد كامل بوده، دچار تحريف نشده باشد .
چهار . فصاحت و بلاغت اعلاى قرآن كه باعث معجزه هميشگى و زنده بودن آن شده است و از امور مسلّم و قطعى، نزد تمام فرقه هاى اسلامى به شمار رفته و خود قرآن نيز در اين زمينه، تحدّى نموده است . حال اگر بپذيريم كه آيات آن، گرفتار تحريف به نقصان شده و مطالبى را كه در اين سيزده حديث آمده، جزء از دست رفته اين آيات تلقّى كنيم ، با ضميمه كردن اين مطالب به آيات، مشاهده مى شود كه ديگر فصاحت و بلاغت آنها از دست مى رود .
با توجّه به تعارضِ احتمالِ دوم در معناى احاديث مورد بحث، يعنى تحريف به نقصان با اين چهار امر مسلّم در حوزه معارف دين ، اين احتمال، در معناى اين احاديث باطل مى شود و فقط احتمال اوّل باقى مى مانَد و احاديث، حمل بر آن معنا مى شود . با تفسيرى دانستن مطالبى كه در اين احاديث آمده، هم اين امور مسلّم، در جاى خود، بلا معارض باقى مى مانند و هم اين احاديث، سالم مانده، گرفتار يك معناى باطل و مردود - كه همان تحريف قرآن است - نمى شوند؛ بلكه در صدد ارائه تفسيرى از آيات هستند، البته تفسيرى كه از طرف بارى تعالى نازل شده است .
قرينه ديگر در اطمينان به تفسيرى بودن اين احاديث، فهم مرحوم كلينى از اين احاديث است. اگر ايشان از اين احاديث، تحريف را فهميده بود، اوّلاً اين احاديث را در بخش «كتاب القرآن» - كه در چاپ كنونى، در جلد دوم اين كتاب به چاپ مى رسد - مى آورْد؛ چون بحثى است درباره قرآن، نه حجّت و امام و ولايت، تا آن را در «كتاب
ص: 138
الحجّة» بياورد . از امتيازات بسيار خوب الكافى، عنوان بندى هاى آن و تناسب رواياتْ با عناوين است و همين تنظيم دقيق است كه نشان از فهم دقيق مؤلّف آن دارد و گرنه، از ايشان كتاب ديگرى به دست ما نرسيده تا حاكى از آن باشد.
حال كه ايشان در كتاب القرآن، بابى را تحت عنوان تحريف قرآن نياورده و يا حديثى را كه تصريح در اين معنا داشته باشد، نياورده است،(1) پيداست كه اعتقادى به تحريف قرآن نداشته و نظرش اين نبوده است و نسبت دادن اين نظر به وى، صحيح نيست. از آن جا هم كه احاديث مورد بحث را در مباحث درباره قرآن نياورده، بلكه در مباحث درباره حجّت، آن هم در لابه لاى 79 حديث ديگر - كه همگى تفسيرى محسوب مى شوند - آورده است، معلوم مى شود كه در نظر ايشان نيز اين احاديث، مربوط به تحريف قرآن نبوده اند؛ بلكه آياتى از قرآن را كه در مورد ولايت اهل بيت عليهم السلام نازل شده، تفسيرى الهى مى كند .
ثانيا اگر تلقّى مؤلّف از اين احاديث، تحريف قرآن بود، بايد عنوانى براى باب بر مى گزيد كه گوياى اين معنا باشد، در حالى كه عنوان باب چنين است: «باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية». مشخّص است كه اين عنوان، هيچ گونه اشاره اى به تحريف قرآن ندارد و فقط مى خواهد نكته هاى ويژه و گلچين هايى از آيات قرآن و يا تفسير آنها را - كه درباره ولايت اند - بيان نمايد. به قول شارح گران قدر كتاب الكافى، مرحوم مولا محمّد صالح مازندرانى، در شرح عنوان باب:
النكت جمع النكتة والمراد بها هنا الوجوه الخفيّة المستنبطة من القرآن الدالّة على الولاية والنُتَف كصُرَد جمع النتفة بالضم والسكون وهى هنا عبارة عن وجوه منتزعة من التنزيل دالّة على الولاية.(2)
ص: 139
اكثر علماى بزرگ شيعه و خصوصا شارحان الكافى، در مواجهه با اين احاديث، دلالت آنها را بر معناى ياد شده (نزول تفسير و تبيين آيات از جانب خدا و توسّط جبرئيل عليه السلام ) مطرح نموده اند، هر چند برخى از ايشان، آن را به صورت يكى از دو احتمالْ ياد كرده اند و احتمال ديگر را همان دلالت بر تحريف گرفته اند و چون بطلان اين احتمالْ ثابت شد ، دلالت آنها بر همان معناى صحيح، باقى مى مانَد .
در اين جا به برخى از تعبيرات علما، ذيل اين احاديثْ اشاره مى كنيم :
مرحوم فيض كاشانى، يگانه عصر خود و يكى از افراد انگشت شمار در فهم دقيق احاديث، ذيل اين حديث از كتاب الكافى كه چنين آمده بود: « عَنْ أبى بَصيرٍ عَنْ أبى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فى قَوْلِ اللّه ِ عز و جل وَمَنْ يُطِعِ اللّه وَرَسُولَهُ فى وَلايَةِ عَلِىٍّ وَوَلايَةِ الأئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً هَكَذَا نَزَلَتْ(1) (اولين حديث در بحث حاضر) چنين مى گويد:
يعنى بهذا المعنى نزلت وكذا الكلام فى نظائره ممّا يأتى كما يأتى تحقيقه فى أواخر كتاب الصلاة إن شاء اللّه.(2)
ظاهرا مقصود ايشان از اواخر كتاب صلاة، همان آخر «أبواب القرآن وفضائله» است كه بعد از ابواب مربوط به صلاة آمده است. وى در آن جا ذيل عنوان «باب اختلاف القرائات وعدد الآيات»، بعد از آوردن چند حديث، از جمله اين حديث از بزنطى كه گفت: دَفَعَ إِلَىَّ أبُو الحَسَنِ عليه السلام مُصْحَفاً وَقَالَ لا تَنْظُرْ فِيهِ فَفَتَحْتُهُ وَقَرَأْتُ فِيهِ لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَجَدْتُ فِيهَا اسْمَ سَبْعِينَ رَجُلاً مِنْ قُرَيْشٍ بِأسْمَائِهِمْ وَأسْمَاءِ آبَائِهِمْ قَالَ فَبَعَثَ إِلَىَّ ابْعَثْ إِلَىَّ بِالْمُصْحَفِ،(3) مى گويد:
بيان: لعلّ المراد أنّه وجد تلك الأسماء مكتوبة فى ذلك تفسيرا للّذين كفروا
ص: 140
والمشركين مأخوذة من الوحى، لا انّها كانت من أجزاء القرآن وعليه يحمل ما فى الخبرين السّابقين أيضا من استماع الحروف من القرآن على خلاف ما يقرأه الناس، يعنى استماع حروفٍ تفسّر ألفاظ القرآن وتبيّن المراد منها عُلِمَت بالوحى وكذلك كلّ ما ورد من هذا القبيل عنهم، وقد مضى فى كتاب الحجّة نبذ منه فإنّه كلّه محمول على ما قلناه لأنّه لو كان تطرّق التحريف والتغيير فى ألفاظ القرآن لم يبق لنا اعتماد على شى ء منه إذ على هذا يحتمل كلّ آية منه أن تكون محرّفة ومغيّرة وتكون على خلاف ما أنزله اللّه فلا يكون القرآن حجّة لنا وتنتفى فائدته وفائدة الأمر باتّباعه والوصية به و عرض الأخبار المتعارضة عليه.(1)
اين عبارت، در عين موجز بودن، بيانى كامل، متقن و شفّاف در مطلبِ مورد بحث است و شايد بتوان آن را خلاصه اى از تمامىِ اين مقاله به شمار آورد. وى در مقدّمه تفسير الصافى نيز بيانى مفصّل در اين زمينه دارد.(2) در قسمتى از اين بيان، شبيه آنچه در الوافى آورده، مى گويد:
ولا يبعد أيضا أن يقال إنّ بعض المحذوفات كان من قبيل التفسير والبيان ولم يكن من أجزاء القرآن فيكون التبديل من حيث المعنى أى حرفوه وغيروه فى تفسيره وتأويله أعنى حملوه على خلاف ما هو به ، فمعنى قولهم عليهم السلام كذا نزلت أنّ المراد به ذلك لا أنها نزلت مع هذه الزيادة فى لفظها فحذف منها ذلك اللفظ . وممّا يدلّ على هذا ما رواه فى الكافى باسناده عن أبى جعفر عليه السلام : أنّه كتب فى رسالته إلى سعد الخير وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه وحرفوا حدوده فهم يروونه ولا يرعونه والجهال يعجبهم حفظهم للرواية والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية، الحديث.(3)
مرحوم ملاّ صالح مازندرانى - كه معمولاً توضيحات قوى اى ذيل احاديث الكافى
ص: 141
ارائه مى كند - نيز در شرح اين حديث مى گويد:
قوله ( هكذا نزلت )... يحتمل أنّها نزلت هكذا معنى بتفسير الروح الأمين ، وعلى التقديرين علم ولاية على والأئمة من بعده من هذه الآية بالتنزيل لا بالتأويل، والفرق أنّ الولاية مقصودة من الآية على الأوّل ومندرجة فيها باعتبار ملاحظة أمر خارج وهو أنّه تعالى ورسوله أمر بها على الثانى إذ لو لم يعلم ثبوتها بدليل آخر لم يعلم اندراجها فى هذه الآية.(1)
وى همچنين ذيل حديث ديگرى كه با همين تعبير آمده، مى گويد:
قوله ( هكذا واللّه نزلت ) لعل المراد هكذا نزلت لفظا فى القرآن أو نزلت معنى بتفسير جبرئيل عليه السلام بأمر ربه ، وهو على التقديرين تنزيل لا تأويل.(2)
علاّمه مجلسى رحمه الله نيز در دو كتاب مرآة العقول و بحار الأنوار، در مواردى پراكنده، اين مطلب را كه مراد از اين گونه احاديث، نزول تفسير آيات است، به عنوان يكى از دو احتمال مطرح مى كند. به عنوان نمونه، ذيل همين حديث در مرآت العقول مى گويد:
(هكذا نزلت) ربّما يأوّل بأنّ معناه ذلك أو هى العمدة فى ذلك ،إذ الاطاعة لا تتمّ إلاّ بذلك.(3)
علاّمه مجلسى، در بحار الأنوار نيز ذيل حديثى كه از تفسير العيّاشى نقل كرده، چنين
آورده است:
عن أبى جعفر عليه السلام أنه قرأ : ليس لك من الأمر شى ء أن تتوب عليهم أو تعذّبهم فإنّهم ظالمون .
بيان : ظاهره أن الآية هكذا نزلت ، ويحتمل أن يكون الغرض بيان المقصود منها وعلى الوجهين المعنى أنّه تعالى أوحى إليه : أن ليس لك فى قبول توبتهم
ص: 142
وعذابهم اختيار فإنّهما منوطان بمشيّة اللّه تعالى ومصلحته ، فلا ينافى اختياره فى سائر الاُمور.(1)
در اين جا ذكر چند نكته، شايد خالى از فايده نباشد :
1 . با جمع آورى احاديثى كه در آنها «كتاب على عليه السلام »، «مصحف امام على عليه السلام » و «الجامعة» مطرح شده و نحوه شكل گيرى آن و يا متنى از متون آن كتاب گزارش شده است و با نظر دقيق در آنها ، اطمينان حاصل مى شود كه اولاً اين سه عنوان، يكى هستند و در واقع، سه نام براى يك مجموعه بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله املا مى كرده و امام على عليه السلام مى نوشته است و شامل همه آيات قرآن و تمامى امور مربوط به آنها مثل تعيين ناسخ و منسوخ ، عام و خاص ، مطلق و مقيّد و ... و نيز تفسير و تأويل آنها و بيان احكام فقهى ، امور اعتقادى و اخلاقى و در يك كلمه، جميع معارف دينى اى كه ذيل آيات مطرح بوده، مى شده است.
پس بر اساس متون معتبرى كه در رابطه با تشكيل اين مجموعه وجود دارد و يا احاديثى كه از آن نقل شده، نتيجه مى گيريم كه اين كتاب (با همان عنوان هايى كه ذكر كرديم)، مجموعه اى كامل از معارف دين بوده و در واقع، همان علوم الهى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به امام على عليه السلام منتقل كرده است. دستور نوشتن اين مجموعه را نيز به طور ويژه، پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام واگذار كرده و فرموده كه: براى اوصياى بعد از خودت بنويس، هر چند خودت از آفت فراموشى در امانى و من براى تو از خدا خواسته ام كه چيزى را فراموش نكنى .(2)
اين مجموعه كامل و عظيم، به عنوان وديعه الهى، بايد در اختيار اوصياى
ص: 143
پيامبر صلى الله عليه و آله - يكى بعد از ديگرى - قرار مى گرفت تا آن حضرات، علاوه بر ويژگى هاى شخصى اى كه داشتند و آنها را نسبت به افراد ديگر برترى مى بخشيد و نيز ويژگى هاى خانوادگى اى كه جايگاه خاصى براى ايشان ايجاد كرده بود، بايد علم دين به نحو ويژه، نزد آنها مى بود تا مردم بتوانند براى دريافت دين حقيقى و معارف آن، به ايشان مراجعه كنند و ادّعاى خود آن بزرگواران نيز مبنى بر داشتن علم دين و در اختيار داشتن تمامى معارف آن و استخراج همه اين معارف از قرآن به جا باشد و بتوان با تكيه بر آن، اين افراد خاص را به عنوان اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله به طور معيّن و
مشخص شده از طرف بارى تعالى قلمداد كرد و ايشان را وديعه دار علم الهى و برگزيده شده خداوند براى اين امر دانست .
علاوه بر اين كه عموم مردم (و خصوصا مردم آن زمان)، قابليت درك بسيارى از مفاهيم والا را نداشتند تا پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطالب را در تفسير و تأويل آيات براى عموم ايشان بيان نمايد، درك و فهم افراد ديگر غير از اوصياى معصوم پيامبر، در حدّى بوده است كه امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود :
ما كلَّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله العباد بكنه عقله قطّ.(1)
حال چگونه اين مردمان مى توانند تأويلات آيات و بطون آن را دريابند ؟
آنچه مسلّم است اين كه در آن دوره بى مهرى نسبت به امام على عليه السلام و حريص بودن برخى بر چنگ انداختن به قدرت و فرش گستراندن بر تخت حكومت، آنان را از پذيرش قرآنى كامل همراه تفسير واقعى آن از طرف بارى تعالى و املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و دست خطّ امير مؤمنان عليه السلام - كه در ضمن آن، جايگاه واقعى و حقيقى افراد نيز مشخص شده بود - باز مى داشت.
در اين جا در نظر نداريم به طور مفصّل، وارد بحث درباره «كتاب على عليه السلام » و
ص: 144
«مصحف امام على عليه السلام » و «الجامعة» شويم و اجمالاً طرح يكى بودن آنها در اين جا مدّ نظر بود .
اين حديث، هر چند طولانى است، امّا براى اطلاع از چگونگى شكل گيرى مصحف امام على عليه السلام - كه ظاهرا با كتاب آن حضرت يكى است - با دقّت ملاحظه نماييد:
فى جملة إحتجاج أمير المؤمنين عليه السلام على جماعة من المهاجرين والأنصار أن طلحة قال له عليه السلام فى جملة مسائله عنه: يا أبا الحسن شيئا اريد أن أسألك عنه ، رأيتك خرجت بثوب مختوم ، فقلت : أيّها الناس إنّى لم أزل مشتغلاً برسول اللّه بغسله ، وكفنه ، ودفنه ، ثمّ اشتغلت بكتاب اللّه حتّى جمعته ، فهذا كتاب اللّه عندى مجموعا لم يسقط حتّى حرف واحد ، ولم أر ذلك الذى كتبت وألّفت ، وقد رأيت عمر بعث إليك أن ابعث به إلى فأبيت أن تفعل فدعا عمر الناس فإذا شهد رجلان على آية كتبها ، وإن لم يشهد عليها غير رجل واحد أرجأها فلم يكتب ، فقال عمر : وأنا أسمع إنّه قد قتل يوم اليمامة قوم كانوا يقرؤون قرآنا لا يقرأه غيرهم ، فقد ذهب وقد جائت شاة إلى صحيفة وكتاب يكتبون فأكلتها وذهب ما فيها والكاتب يومئذ
عثمان ، وسمعت عمر وأصحابه الذين ألفوا ما كتبوا على عهد عمر وعلى عهد عثمان يقولون : إنّ الأحزاب كانت تعدل سورة البقرة ، وإنّ النور ستون ومائة آية ، والحجر تسعون ومائة آية ، فما هذا وما يمنعك يرحمك اللّه أن تخرج كتاب اللّه إلى الناس ، وقد عهد عثمان حين أخذ ما ألف عمر فجمع له الكتاب ، وحمل الناس على قراءة واحدة ، فمزق مصحف أبى بن كعب ، وابن مسعود ، وأحرقهما بالنار فقال له على عليه السلام ، يا طلحة إن كلّ آية أنزلها اللّه - جلّ وعلا - على محمّد عندى بأملاء رسول اللّه وخطّ يدى، وتأويل كلّ آية أنزلها اللّه على محمّد وكلّ حرام وحلال أو حدّ أو حكم أو شى ء تحتاج إليه الأمة إلى يوم القيامة مكتوب بإملاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله وخطّ يدى، حتى أرش الخدش .
قال طلحة : كل شى ء من صغير وكبير أو خاص أو عام كان أو يكون إلى يوم القيامة فهو عندك مكتوب قال : نعم وسوى ذلك ، إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أسر إلى فى مرضه
ص: 145
مفتاح ألف باب من العلم يفتح من كل باب ألف باب ، ولو ان الأمة منذ قبض رسول اللّه صلى الله عليه و آله اتبعونى وأطاعونى لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم ، يا طلحة ألست قد شهدت رسول اللّه صلى الله عليه و آله حين دعا بالكتف ليكتب فيه ما لا تضل أمته ، فقال صاحبك إن نبى اللّه يهجر ، فغضب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وتركها فقال ، بلى قد شهدته .
قال : فإنّكم لما خرجتم أخبرنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله بالذى أراد يكتب ويشهد عليه العامة ، فأخبره جبرئيل أن اللّه قد قضى على أمتك الاختلاف والفرقة ثمّ دعا بصحيفة فأملى علىّ ما أراد أن يكتب فى الكتف ، واشهد على ذلك ثلاثة رهط : سلمان ، وأبا ذر ، والمقداد . وسمّى من يكون من أئمّة الهدى الذين أمر اللّه بطاعتهم إلى يوم القيامة فسمانى أوّلهم ، ثمّ ابنى هذا وأشار بيده إلى الحسن والحسين . ثمّ تسعة من ولد ابنى الحسين ، كذلك كان يا أبا ذر ويا مقداد فقاما ثمّ قالا : نشهد بذلك على رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فقال طلحة : واللّه لقد سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : «ما أقلّت الغبراء ولا أظلّت الخضراء على ذى لهجة أصدق ولا أبر عند اللّه من أبى ذر» وأنا اشهد انّهما لم يشهدا إلاّ بالحق ، ولأنت عندى أصدق وأبرّ منهما.
ثمّ أقبل علىّ عليه السلام فقال : اتق اللّه يا طلحة وأنت يا زبير ، وأنت يا سعد ، وأنت يابن عوف . اتقوا اللّه وآثروا رضاه ، واختاروا ما عنده ، ولا تخافوا فى اللّه لومة لائم .
ثمّ قال طلحة : لا أراك يا ابا الحسن اجبتنى عمّا سألتك عنه من امر القرآن ألاّ تظهره للناس قال : يا طلحة عمدا كففت عن جوابك ، فاخبرنى عما كتب عمر وعثمان أقرآن كلّه أم فيه ما ليس بقرآن قال طلحة : بل قرآن كلّه . قال : إن أخذتم بما فيه نجوتم من النار ، ودخلتم الجنّة ، فإنّ فيه حجّتنا وبيان حقّنا، وفرض طاعتنا . قال طلحة حسبى أما إذا كان قرآن فحسبى .
ثمّ قال طلحة : فأخبرنى عما فى يدك من القرآن وتأويله ، وعلم الحلال والحرام ، إلى من تدفعه ومن صاحبه بعدك قال : إنّ الذى أمرنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن أدفعه إليه وصبى وأولى الناس بعدى بالناس ابنى الحسن ، ثمّ يدفعه ابنى الحسن إلى ابنى الحسين ، ثمّ يصير إلى واحد بعد واحد من ولد الحسين حتّى يرد آخرهم حوضه، هم مع القرآن لا يفارقونه والقرآن معهم لا يفارقهم ، اما إنّ معاوية وابنه سيليان
ص: 146
بعد عثمان ، ثمّ يليها سبعة من ولد الحكم بن أبى العاص ، واحد بعد واحد ، تكملة اثنا عشر أمام ضلالة ، وهم الذين رأى رسول اللّه صلى الله عليه و آله على منبره : يردون الأمة على أدبارهم القهقرى عشرة منهم من بنى اُميّة ورجلان أسّسا ذلك لهم وعليهما مثل جميع أوزار هذه الأمة إلى يوم القيامة .(1)
احاديث در اين زمينه، بسيارند و به خاطر پرهيز از طولانى شدن متن، از آوردن آنها پرهيز مى كنيم.
حال اگر روايات مورد بحث، همراه معنايى كه براى آنها ارائه شد (يعنى نزول آياتْ همراه تفسير آنها از طرف خدا)، در كنار احاديث «كتاب على عليه السلام »، «مصحف امام على عليه السلام » و «الجامعة» قرار گيرد، مى توان به اين اطمينان رسيد كه آن مجموعه كاملى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر امام على عليه السلام املا كرده، در واقع، از طرف خدا و توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر نازل مى شده و آن حضرت صلى الله عليه و آله آن را بر امام على عليه السلام املا نموده تا به عنوان علم ماندگار الهى، نزد رابطان بين خدا و بشر (يعنى اوصياى بر حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله ) باقى بمانَد .
پس مى توان از جمع بين تمامى اين چند دسته از روايات، چنين نتيجه گرفت كه تعابير «هكذا نزلت»، «هكذا نزل بها جبرئيل عليه السلام »، «فى كتاب على عليه السلام »، «وجدنا فى كتاب على عليه السلام » و «فى مصحف على عليه السلام »، تعابير مختلفى از يك حقيقت اند كه همان علم خاص و ويژه اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را از طرف بارى تعالى دريافت كرد و به وصىّ خود - كه از طرف خدا مشخص شده بود - ابلاغ نمود و آن حضرت نيز آن را براى ائمه بعدى نوشت و در اختيار آنها قرار داد. شايد اين فرمايش امام صادق عليه السلام ناظر به همين حقيقت باشد:
حديثى حديث أبى، وحديث أبى حديث جدّى، وحديث جدّى حديث الحسين، وحديث الحسين حديث الحسن، وحديث الحسن حديث أمير المؤمنين عليه السلام ،
ص: 147
وحديث أمير المؤمنين حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله وحديث رسول اللّه قول اللّه عز و جل .(1)
احاديثى را كه ائمّه هدى عليهم السلام از اين مجموعه براى ما نقل كرده اند، گاهى فقط مطلبى از معارف دينى را - كه ذيل آيه اى از آيات قرآن بوده - در برگرفته است، مثل مواردى كه با تعبير «فى كتاب على عليه السلام » آمده است و گاهى آن مطلب، همراه آيه اى كه آن مطلبْ مربوط به آن بوده و در ضمن آن يا ذيل آن آمده، در حديث گزارش شده است، مثل احاديثى كه با تعبير «هكذا نزلت» و شبيه آن آمده است و يا احاديثى كه آيه را امام عليه السلام تلاوت كرده و مطلبى ذيل آن بيان كرده است .
2 . همان گونه كه گفته شد، چون عدم تحريف قرآن، امرى مسلّم نزد امام عليه السلام و راوى بوده و تحريف آن با امورى كه نزد هر دو قطعى بوده، تعارض داشته، نيازى به قرينه براى دلالت بر اين نكته نبوده است. در حقيقت، اين مطالب به عنوان تفسير و تأويل آيات نازل شده اند، نه اين كه جزء آيه باشند و فقط لحن گفتارى در اين زمينه كافى بوده است، خصوصا با توجّه به قريب العهد بودن مردم آن زمان، نسبت به ارائه قرآن همراه تفسير امام على عليه السلام و يا آگاهى داشتن از وجود قرآن هايى مثل قرآن ابن مسعود (كه آن نيز همراه مواردى از تفسير بوده و برخى به اشتباه، خيال كرده اند كه قرآن وى با ديگر مصحف ها تفاوت دارد).
امّا مى توان اين نكته را هم در نظر گرفت كه با توجّه به گستردگى نقل به معناى احاديث توسط روات، اين احتمال، كاملاً منتفى نيست كه قرائنى دالّ بر اين كه اين مطالب، به عنوان تفسير آيات از طرف خدا نازل شده و تصريح به اين مطلب داشته باشد، در كلام معصوم بوده و توسط راوى نقل نشده است و راوى به معلوم بودن آن تكيه كرده باشد !
3 . با پذيرش معنايى كه درباره احاديث مورد بحث ارائه شد، اين معنا در ديگر
ص: 148
رواياتى كه با تعابيرى چون: «هكذا نزلت» و «واللّه هكذا نزل بها جبرئيل عليه السلام على محمّد صلى الله عليه و آله » و تعابيرى مشابه و هم مضمون اين دو تعبير آمده نيز سارى و قابل ارائه است و اختصاصى به احاديث يك باب از كتاب الكافى و يا حتّى اختصاص به كتاب الكافى ندارد؛ بلكه مى توان گفت كه اين مطلب، در اكثر قريب به اتّفاق احاديثى كه در كتب و منابع حديثى شيعه آمده و از آنها برداشت نادرستِ تحريف صورت گرفته، جارى است، هر چند در آنها تعابيرى شبيه «هكذا نزلت» نيامده باشد، به عنوان نمونه، اين حديث قابل توجّه است:
عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام قَالَ إِنَّ القُرْآنَ الَّذِى جَاءَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام إِلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله سَبْعَةَ عَشَرَ ألْفَ آيَةٍ.(1)
در اين حديث - كه در «باب النوادر» از كتاب «فضل القرآن» الكافى، به عنوان آخرين حديث آمده - با پذيرش اصل مطلب مورد بحث (يعنى نزول تفسير قرآن علاوه بر آيات آن، از طرف خدا و توسط جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله ) چنين احتمالى دور از ذهن نيست كه تفاسير آيات نيز به صورت منظّم و در قالب هايى شبيه خود آيات بوده و بر اساس همين مطلب، اين حديث مى گويد: قرآنى كه جبرئيل عليه السلام براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد (كه در واقع، شامل اصل قرآنْ همراه تفسير آن بود)، هفده هزار آيه را در بر داشت، با اين توضيح كه بيش از ده هزار از آنها، تفسيرِ آياتى بوده كه بايد به عنوان قرآنْ به مردم ابلاغ مى شد و به عنوان معجزه ماندگار و آخرين نسخه هدايت الهى تا آخر عمر بشر بر روى زمين، در اختيار وى قرار مى گرفت؛ امّا قسمت عمده آن - كه همان تفاسير بود - ، به عنوان علوم الهى در حوزه معارف، نزد افراد خاصّى كه خداوند آنها را اهل آن مى دانست (يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ) قرار مى گرفت، تا بر اساس صلاح ديد ايشان و ارائه قابليّت از طرف ديگران، به جامعه بشرى عرضه شود . امّا در تاريخِ نه
ص: 149
چندان سفيد بشر آمده است كه در اوّلين عرضه اين متن والا و گوهر گران بها كه توسط امير مؤمنان امام على عليه السلام صورت گرفت، بشر براى دريافت آن، از خود قابليتى نشان نداد؛ بلكه آن را پس زد و امام على عليه السلام نيز فرمود كه ديگر هرگز آن را تا اقامه دولتِ يار نخواهيد ديد.
شيخ صدوق رحمه الله نيز در بيانى نسبتا مفصّل، مطلبى شبيه همين را از حديث فهميده و اين حديث را ناظر به تمامى مواردى دانسته كه به صورت وحى بوده، ولى جزء قرآن محسوب نمى شده و چند حديثى را هم به عنوان نمونه آورده كه مزيّت آنها نسبت به ديگر احاديث، نزول آنها از طرف خدا و توسط جبرئيل عليه السلام بوده است.(1)
4 . مطلب آخر اين كه اگر كسى دلالت احاديث مورد بحث را بر معنايى كه مطرح شد نپذيرفت از دو حال خارج نيست: يا قائل به مبهم بودن اين روايات مى شود و علم آن را به اهل خود واگذار مى كند و يا مى گويد كه اين احاديث، دلالت بر تحريف قرآن دارند . در صورت دوم، دست برداشتن از اين چند حديث، با توجّه به تعارض آنها با برخى از مسلّمات در حوزه معارف دين - كه قبلاً مطرح شد - ، مؤونه چندانى ندارد و هيچ كس بر كتاب شريف الكافى و احاديثى كه در آن آمده، تعصّب نابخردانه ندارد تا اگر با مسلّمات هم تعارض داشته باشد، دست از آن برندارد .
در جلالت كتاب الكافى، همين بس كه اگر اشكالاتى هم در آن ديده مى شود، چنان كوچك ، انگشت شمار و اندك و غالبا قابل پاسخ هستند كه در اين مجموعه عظيم از احاديث گردآمده از آثار صادقين عليهم السلام جلوه اى ندارد و به چشم نمى آيد و تأليفى با اين گستردگى، اگر چنين كم اشكال باشد، در حدّ يك كرامت براى مؤلّف تلقّى مى شود كه بدون توجّه و نظر خاص الهى، امكان ندارد .
ص: 150
«وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَآءَنَا ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَذَآ أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُو مِن تِلْقَآىءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * قُل لَّوْ شَآءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُو عَلَيْكُمْ وَ لاَ أَدْرَاكُم بِهِى فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ * فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِٔايَاتِهِ إِنَّهُو لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ ».(1)
ص: 151
1 . اختيار معرفة الرجال ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : سيد مهدى رجايى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام 1404 ق .
2 . اُصول علم الرجال بين النظرية و التطبيق ، مسلم داورى ، قم : مؤلف ، 1416 ق .
3 . الاحتجاج ، احمد بن على الطبرسى ، تحقيق : السيّد محمّد باقر الخرسان ، النجف الأشرف : دار النعمان ، 1386 ق .
4 . الاعتقادات ،محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ،تحقيق : عصام عبد السيّد ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق.
5 . الأمالى ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : حسين استاد ولى و على اكبر غفارى ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .
6 . البيان فى تفسير القرآن ، السيّد ابو القاسم الخوئى ، بيروت : دار الزهراء ، 1395 ق .
7 . التبيان فى تفسير القرآن ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : أحمد حبيب قصير العاملى ، مكتب الاعلام الاسلامى ، 1409 ق .
8 . الدر المنثور ، جلال الدين بن عبد الرحمان السيوطى ، بيروت : دار المعرفة .
9 . الرجال ، احمد بن الحسين بن عبيد اللّه الغضائرى ، تحقيق : السيّد محمّد رضا الحسينى الجلالى ، قم : دار الحديث ، 1422 ق .
10 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد القيّومى ، مؤسسة نشر الفقاهة ، 1417 ق .
ص: 152
11 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على اكبر غفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1367 ش .
12 . الميزان فى تفسير القرآن ، سيّد محمّد حسين طباطبايى ، قم : اسماعيليان ، 1393 ق .
13 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، محقق : ضياء الدين الحسينى ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين على عليه السلام 1412 ق .
14 . بحار الأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق .
15 . تأويل الآيات ، السيّد شرف الدين الحسينى ، قم : مدرسة الإمام المهدى (عج) ، 1407 ق .
16 . تحريف ناپذيرى قرآن ، محمّد هادى معرفت ، مترجم : على نصيرى ، تهران : سمت ، 1379 ش .
17 . تفسير الثعلبى ، الثعلبى ، تحقيق : أبو محمّد بن عاشور ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1422 ق .
18 . تفسير الصافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1377 ش .
19 . تفسير مجمع البيان ، الفضل بن الحسن الطبرسى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1415 ق .
20 . تهذيب الاُصول ، تقرير درس السيد الخمينى ، جعفر سبحانى ، قم : دار الفكر ، 1367 ش .
21 . جامع البيان (تفسير الطبرى) ، محمّد بن جرير الطبرى ، تحقيق : خليل الميس ، بيروت : دار الفكر ، 1415 ق .
22 . جوابات أهل الموصل ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : الشيخ مهدى نجف ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .
23 . خاتمة المستدرك ، ميرزا حسين نورى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1415 ق .
24 . رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد قيّومى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1415 ق .
ص: 153
25 . رجال النجاشى ، أحمد بن على النجاشى ، تحقيق : محمّد جواد النائينى ، بيروت : دار الأضواء ، 1408 ق .
26 . رسائل المرتضى ، الشريف المرتضى ، تحقيق : سيّد مهدى رجايى ، قم : دار القرآن ، 1405 ق .
27 . سلامة القرآن من التحريف و تفنيد الافترأات على الشيعة ، فتح اللّه محمّدى (نجّار زادگان) .
28 . شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى ، تحقيق : ميرز أبو الحسن الشعرانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1421 ق .
29 . صحيح البخارى ، محمّد بن اسماعيل بخارى ، بيروت : دار الفكر ، 1401 ق .
30 . صحيح مسلم ، مسلم بن الحجاج النيشابورى ، بيروت : دار الفكر .
31 . صيانة القرآن من التحريف ، محمّد هادى معرفت ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1413 ق .
32 . علل الشرائع ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : السيّد محمّد صادق بحر العلوم ، نجف : المكتبة الحيدرية ، 1385 ق .
33 . عوالى اللآلى ، إبن أبى جمهور الإحسائى ، تحقيق : مجتبى العراقى ، قم : سيد الشهداء ، 1403 ق .
34 . فصل الخطاب فى عدم تحريف كتاب ربّ الارباب ، حسن حسن زاده آملى ، قم : قيام ، 1371 ش .
35 . فقه القرآن ، سعيد بن هبة اللّه الراوندى ، تحقيق : السيّد أحمد الحسينى ، قم : مكتبة آية اللّه النجفى المرعشى .
36 . قرآن هرگز تحريف نشده ، حسن حسن زاده آملى ، مترجم : عبد العلى محمّدى شاهرودى ، قم : قيام ، 1371 ش .
37 . لسان العرب ، محمّد بن مكرم بن منظور ، بيروت : دار صادر ، 1410 ق .
38 . مجمع الرجال ، عنايت اللّه قهپايى ، قم : مؤسسه اسماعيليان .
39 . مجمع الزوائد ، على بن أبي بكر الهيثمى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1408 ق .
40 . مرآة العقول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب
ص: 154
الإسلامية ، 1370 ش .
41 . معانى الأخبار ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : على أكبر الغفارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1379 ق .
42 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الخوئي ، قم : منشورات مدينة العلم .
43 . معجم مقاييس اللغة ، احمد بن فارس بن زكريا ، تحقيق : عبد السلام محمّد هارون ، مصر : مكتبة مصطفى البابى ، 1389 ق .
44 . نهج البلاغه ، الشريف الرضى ، تحقيق : صبحى صالح ، قم : دار الحديث ، 1382 ش .
ص: 155
ص: 156
موضوع بحث ، بررسى روايات كتاب الكافى در تحريف لفظى قرآن است كه شامل تبديل و افزايش يا كاهش در آنهاست . كتاب الكافى به لحاظ وثاقت سند و گواهى ضمنى ثقة الاسلام كلينى بر پذيرش محتواى كتاب و نيز ذكر عناوين كتاب ها و باب هايى كه از ديدگاه مؤلّف پرده بر مى دارد ، نقطه عطف در اين زمينه به شمار مى آيد .
عمده احاديث الكافى كه در ظاهر ، بر تحريف قرآن دلالت دارند ، در باب «فيه نكت و نتف فى الولاية» در كتاب الحجّة آمده اند كه فارغ از ضعف سند بايد در بررسى مفاد آنها (و ساير روايات در اين زمينه) به مبانى فهم و نقد آنها توجّه ويژه كرد كه عبارت اند از : «قرآن ، معيار انديشه ها و روايات» ، «دشوارى در سرشت احاديث» ، «ساختار قرآن و شيوه آموزه هاى وحى» ، «سيره صحابه در نگارش شرح تفسيرى آيات در متن مصحف» ، «درك گونه هاى وحى» ، «شناخت واژگان كليدى در اين گونه روايات» ، «جامع نگرى در احاديث» . با درك اين مبانى و تطبيق آنها بر اين موارد ، عمده اين روايات را از باب وحى تفسيرى يا تحريف معنوى و يا اختلاف قرائات و ... مى يابيم . اين روايت نقل شده در الكافى كه : «قرآن هفده هزار آيه دارد» ، خبرى واحد و از متفرّدات
ص: 157
كتاب الكافى است . اين روايت در برخى از نسخه هاى الكافى ، با عدد هفت هزار آمده كه عددى تقريبى با آيات قرآن است . اگر اين پاسخ ، كافى نباشد ، هرگز نمى توانيم به ظاهر اين حديثْ ملتزم شويم ؛ چون حتى كمتر از حدود يك چهلم از يازده هزار آيه ساقط شده ، طبق اين حديث در مصادر فريقين به چشم نمى خورد ، با آن كه داعى بر نقل آنها بوده است ؛ بلكه در احاديث شيعى ، حتّى يك روايات نيز يافت نمى شود كه از حذف يا افزايش يك آيه كامل يا آياتى از قرآن خبر دهد تا مصداقى از اين كمّيت بزرگ باشد و اين ، نيرومندترين دليل بر عدم اعتماد به مفاد حديث ياد شده است .
كليدواژه ها : تحريف قرآن ، الكافى ، كتاب الحجّة ، ضعف سند ، سيره صحابه .
تحريف ، از ريشه «حرف (لبه و كناره)» است(1) و به معناى مايل كردن، به كنار بردن و دگرگون ساختن به كار مى رود .(2) بر اين پايه ، تحريفِ سخن ، يعنى متمايل ساختن معناى كلام از مقصود گوينده ، به سَمت احتمالى كه مى توان سخن گوينده را بر آن حمل كرد .(3) سپس نتيجه تحريف ، ايجاد نوعى دگرگونى در مقصود گوينده است. اين واژه ، در قرآن و احاديث نيز به همين معنا به كار رفته است.
تحريفِ قرآن را مى توان به دو نوع معنوى و لفظى تقسيم كرد ؛ مقصود از تحريفِ معنوى ، تفسير و توجيه سخن ، بر خلاف مقصود گوينده است. اين نوع تحريف ، در قرآن رخ داده و امام على عليه السلام نيز از وقوع آن در زمان خود و آينده خبر مى دهد :
إلى اللّه أشكو من مَعْشَرٍ... ليس فيهم سِلعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الكتابِ إذا تُلىَ حَقَّ تِلاوتِهِ ولا سِلعَةٌ أنْفَقُ بَيعا وَلا أغلى ثَمَنا مِنَ الكتابِ إذا حُرِّفَ عَن مَواضِعِه... .(4)
ص: 158
موضوع بحث در روايات كتاب الكافى ، در مورد تحريف لفظى قرآن است كه شامل تبديل و افزايش يا كاهش در آنهاست .
پيشينه بحث تحريفْ ناپذيرى قرآن را بايد هم زمان با نزول قرآن و در متن آيات وحى جستجو كرد . اگر افزون بر آيات ديگر قرآن(1) دلالت آيات نهم سوره حجر و 41 و 42 سوره فصّلت را بر اثبات تحريفْ ناپذيرى قرآن كافى بدانيم ،(2) بايد اذعان كنيم كه نقطه آغاز و سنگ بناى عدم امكان راهيابى خلل در الفاظ قرآن را، خودِ قرآن پى نهاده است .
پس از قرآن ، كهن ترين سندى كه هم اكنون در دسترس ماست، صحيفه سجاديه از قرن اوّل است . فرازهاى فراوان از دعاهاى صحيفه كه در مقام اوصاف و ويژگى هاى قرآن اند ، همسان با اوصاف قرآن موجود است و بر سلامت اين كتاب گواهى مى دهد ؛(3) مانند اين عبارت كه مى فرمايد :
خداوندا! ... قرآن را ميزان عدالت - در تمام باورها و كردارها - قرار دادى ، به گونه اى كه لسان آن از حق ، منحرف نمى شود... .(4)
هرگز قرآنِ محرَّف ، ميزان درست براى سنجش نيست .
در احاديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، افزون بر احاديث فراوانى كه در باره فضايل قرآن در
ص: 159
منابع فريقين نقل شده ،(1) احاديث عرض اخبار بر كتاب خدا ،(2) پناه بردن به قرآن در هنگام هجوم شبهه ها و فتنه ها ،(3) و حديث ثقلين - كه به صورت متواتر در منابع فريقين آمده است -(4) نيز، پيشينه بحث را با قدمت نزول قرآن همگام مى سازد ؛ چون اين اوصاف براى قرآن ، با تحريف و تبديل در الفاظ آن ، سر سازش نخواهند داشت .
پس از آيات و احاديث نبوى، در خطبه فدكيه زهراى مرضيه عليهاالسلام كه بخش قابل توجهى از آن به ويژگى هاى قرآن اختصاص يافته(5) و نيز در خطبه ها و نامه هاى امام على عليه السلام (در فاصله سال هاى 35 تا 41 هجرى)، قرآن به گونه اى معرّفى شده كه امكان دستبرد در آن را منتفى مى سازد ؛(6) از جمله اين اوصاف ، جايگاهى است كه امام على عليه السلام براى قرآن ، در رفع نزاع ها (به طور مطلق) مى شناسد و به مالك اشتر مى نويسد: «رد نزاع به خدا (در آيه 59 سوره نساء) ، استناد به آيات محكم از كتاب اوست...» .(7)
همين طور در بيان ديگر معصومان عليهم السلام و صحابه و تابعان ، احاديثى فراوان درباره اوصاف، ويژگى ها و آثار قرآن به چشم مى خورند كه در دلالت مطابقى و التزامى شان از تحريف ناپذيرى قرآن ، پرده بر مى دارد . اين احاديث كه به تعدادى از آنها اشاره خواهد شد ، در باب هاى متعدّد فقهى و غير فقهى ، گرد آمده اند كه گاهى هر كدام از آن باب ها ، ده ها روايت را در برمى گيرد .(8)
ص: 160
نوعى ديگر از اين احاديث، گزارش هاى تاريخى است كه از عنايت ويژه مسلمانان به حفظ و نگارش قرآن و حساسيت بيش از حدّ آنان نسبت به هر نوع تغييرى در قرآن خبر مى دهد . اين احاديث، پيشينه تحريف ناپذيرى قرآن را به عصر نزول وحى، پيوند مى دهد و مورد اهتمام جدّى اهل سنّت است . از شيعيان هم ، نخستين بار ، سيد مرتضى (م 438 ق) به آنها عطف توجّه كرده است .(1)
بحث تحريف ناپذيرىِ قرآن ، به تدريج از شكل روايى ، به صورت نقد و نظر و استدلال در آمد ؛ شيخ صدوق (م 386 ق) از شيعه ، نخستين كسى است كه براى تحريف ناپذيرى قرآن دليل اقامه كرد و به نقد و تأويل احاديث تحريف نما پرداخت .(2) در ميان اهل سنّت نيز ، قاسم بن سلاّم (م 222 ق) نخستين گام را در علاج احاديث تحريف نما برداشت تا بر سلامت قرآن از تحريف تأكيد ورزد .(3)
كتاب الكافىِ ابوجعفر كلينى (م 328 ق) به لحاظ وثاقتِ سند (كه با سند قطعى به دست ما رسيده) و گواهى ضمنى ثقة الإسلام كلينى رحمه الله بر پذيرش محتواى رواياتى كه در اين كتاب آورده(4) و نيز عناوين كتاب ها و باب هاى آن ، كه از ديدگاه وى پرده برمى دارد، نقطه عطفى در مدارك و اسناد كهن شيعى در زمينه مورد بحث به شمار مى آيد .
افرادى ، كلينى رحمه الله را با استناد به برخى از عناوين باب هاى الكافى و پاره اى از احاديث در اين كتاب ، در زمره قائلان به تحريف ، قلمداد كرده اند ،(5) ليكن اين ادّعا به
ص: 161
سه دليل ، قابل اثبات نيست :
دليل اوّل : اين كه شيوه كلينى رحمه الله در الكافى بر نقد و ردّ روايات نيست ؛
دليل دوم : هرگز ذكر روايات در كتاب حديثى، بيان گر اعتقاد مؤلّف آن به تك تك مضامين آن روايات نيست ، هر چند مؤلّفْ ملتزم به نقل احاديث معتبره باشد ؛ چون اعتبار سندِ حديث، علّت تامه براى اعتبار متن آن نيست ، بويژه اگر آن متن (و به طور خاص در خود آن كتاب) با متنى ديگر معارض باشد. بنا بر اين ؛ بر فرض، رواياتى در الكافى بر تحريف به معناى مورد نزاع دلالت داشته باشند، اين روايات با احاديثى ديگر (از جمله احاديث كتاب «فضل القرآن»(1) الكافى) در تعارض اند ؛ تعداد اين روايات بيشتر و با متنى قوى تر و در تحت عناوين روشن درباره اوصاف و آثار قرآن قرار دارند. اين دو دسته از احاديث ، بنا به قاعده عرض اخبار بر قرآن - كه كلينى نيز در مقدمه كتابش آورده و به آن ملتزم شده است(2) - بايد به قرآن عرضه شوند و آن دسته كه با قرآن موافق است، اخذ گردد. از اين رو ، از نظر كلينى رحمه الله ، رواياتى كه دلالت بر تحريف قرآن دارند ، در صورت عدم تأويلِ درست، در تعارض با احاديث ديگر از اعتبار ساقط اند ؛ چون با قرآن در تعارض اند ؛
دليل سوم : در هيچ يك از عناوين ابواب الكافى - كه حكايت از ديدگاه كلينى دارد - بابى تحت عنوان «تحريف قرآن» يا چيزى نزديك به آن نمى يابيم. آنان كه خواسته اند از عناوين باب ها چنين استفاده اى كنند ، تنها به عنوان اين باب: «إنّه لم يجمع القرآن كلّه إلاّ الأئمّة عليهم السلام وإنّهم يعلمون علمه كلّه ؛(3) هيچ كسى جز ائمّه عليهم السلام قرآن را گرد نياورده و آنان تمام دانش قرآن را مى دانند» ، تمسّك كرده اند، ليكن اين عنوان ، ارتباطى با
ص: 162
مسئله تحريف به معناى مورد نزاع ندارد . شاهد آن هم شش حديثى است كه در ذيل اين باب آمده است : حديث يك و دو به صورت مجمل و چهار حديث بعدى در حكم شرح و تفصيل آن دو روايت اند ؛ عنوان باب نيز از اين اجمال و تفصيل خبر مى دهد .
مجموعِ احاديث اين باب ، در صدد بيان اين نكته اند كه تنزيل و تأويل، علوم ظاهرى و باطنى و تمام دانش هاى قرآن ، نزد ائمّه اطهار است و كسى همانند آنان نيست .(1) شاهد آن هم اين است كه در اين عنوان ، جمعِ قرآن را به تمام ائمه عليهم السلام نسبت داده است و تمامِ ائمه در عصر نزول قرآن نبودند تا الفاظ و تعابير قرآن را گرد آورند. شايد از همين روست كه استوانه هاى شيعه ، همچون: شيخ صدوق، علم الهدى سيد مرتضى و شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى رحمه الله با آن كه كتاب الكافى نزد آنان بوده است ،(2) از روايات و نيز عناوين ابواب آن، تحريف قرآن را استنتاج نكرده اند .
احاديثى كه در كتاب شريف الكافى در ظاهر بر تحريف قرآن دلالت دارند ، به دو دسته كلى تقسيم مى شود : دسته اى كه همراه با مصاديق در اين زمينه نقل شده و مرحوم كلينى عمده آنها را در باب «فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية» آورده است و دسته دوم كه به طور كلى و سربسته (بدون ذكر مصداق) ، حكايت از تحريف قرآن دارد.
اين دسته از روايات ، با آن كه مورد استناد محدّث نورى و برخى از سلفيان (براى تحريف قرآن) است ،(3) ليكن با ضعف سند و عدم تماميتِ دلالت مواجه است . علاّمه
ص: 163
مجلسى ، از مجموعه احاديث اين باب (نكت و نتف من التنزيل فى الولاية) ، تنها هشت حديث را صحيح ارزيابى كرده است .(1) متن اين احاديث نيز با مسئله تحريف ، به معناى مورد نزاع بيگانه اند ؛ چون اين روايات (برخلاف روايات دسته دوم) ، در دو مقاله ديگرى كه در اين زمينه نگاشته شده ، به طور گسترده مورد بررسى سندى و دلالى قرار گرفته اند ،(2) نيازى به بررسى مجدّد آنها نيست. بنا بر اين، در اين جا تنها به ذكر چند نكته كه درباره مبانى فهم و نقد اين روايات (و به طور كلى ، روايات موجود در اين زمينه) است ، اكتفا خواهيم كرد.
قرآن به طور مستقل ، عهده دار اثبات سلامتش از تحريف شده و با آياتى فراوان (پيش گفته) ، هر نوع انديشه يا حديثى كه در ظاهرْ سخن از تحريف دارد، به چالش خوانده است. اگر اين نوع احاديث ، از حجّيت سندى و دلالى برخوردار مى بودند ، در گام نخست خود قرآن ، مضامين آنها را امضا مى كرد؛ ليكن قرآن ، نه تنها آنها را امضا نكرده ، بلكه رويكرد قرآن ، بر عكس، به احاديثى است كه در تعارض با آنهاست و از نزاهت قرآن از تحريف حكايت دارند .
در سيره معصومان عليهم السلام نيز هر نوع انديشه اى كه بريده از قرآن باشد، مردود و از منشِ قرآنْ محورى آنان بيرون است ؛ از جمله سنّت معصومان عليهم السلام در اين زمينه ، در احاديث متواتر «عرض أخبار على كتاب اللّه» كه بر تواتر معنوى آنها تصريح شده ،(3) نمايان است .(4)
ص: 164
احتمال جعل، راه يافتن انديشه هاى غاليان و اسرائيليات، تقطيع، نقل به معنا و سهو راوى و علل ديگر ، با سرشتِ احاديثْ پيوند خورده است ؛(1) از اين رو نمى توان بدون تأمّل ، در تمام جوانب صدور و مضامين روايات ، به آنها استناد كرد. افزون بر آن ، طبيعت احاديث درباره الفاظ قرآن ، با اهميت فوق العاده اش اقتضا مى كند كه آنها در عين اصالت سند، فراوان (در حد تواتر لفظى) و در دلالت شفاف و نصّ در مراد باشند وگرنه با خبر واحد، چگونگى قرائت الفاظ قرآن را نمى توان اثبات كرد ،(2) چه رسد بخواهيم از تحريف در الفاظ قرآن سخن برانيم! چون در اين صورت ، دست ما از قرآن و سنّت، هر دو كوتاه مى شود ؛ قرآن از ميزان بودن ساقط مى گردد و ديگر معيارى براى صحّت و سقم روايات - كه حكايت گر سنّت هستند - نخواهد بود . هدايت قرآن نيز بر فرض تحريف، مخدوش مى شود و انسان را به مقصد نمى بَرد. بنا بر اين ، احاديث در اين زمينه يا تأويلى مناسب در محتوا دارد و يا حكايت از سهو و خطاى راوى و يا نقل به معناست.
شيخ جعفر كبير در اين زمينه مى گويد:
شگفتا از گروهى كه گمان مى برند احاديث كه از آنها قرن ها گذشته و زبان به زبان گشته و از اين كتاب به آن كتاب انتقال يافته، سالم [و بدون كم و كاست ]به دست ما رسيده ، ... ليكن نقصان قرآن در همه زمان ها پنهان مانده و تنها براى آنان هويدا گشته است!(3)
عدم شناخت ساختار قرآن و شيوه بيان تعاليم آن، دشوارى هايى را در فهم
ص: 165
احاديث و ترديدهايى را در تحريف ناپذيرى قرآن به بار مى آورد . براى نمونه ، هر كس ، اندك آشنايى با بافت قرآن و شيوه بيان آموزه هاى آن داشته باشد ، محال است گمان برد كه تناسبى بين دو جمله از آيه شريفه : « «... وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِى الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَآءِ»... ؛(1) ... و اگر مى ترسيد درباره يتيمان عدالت نورزيد ؛ پس با زنانى پاكيزه كه براى شماست ازدواج كنيد...» ، نيست؛ با اين پندار كه جمله نخست ، درباره عدالت با يتيمان و جمله دوم درباره ازدواج با زنان پاك دامن است و اين دو جمله ، تناسبى با يكديگر ندارند!
اگر اندكى تأمّل در سياق آيات و مطالعه اى در سنّت هاى جاهلى در غارت اموال دختران يتيم و ستمِ به آنان شود ،(2) پيوند وتناسب بين اين دو جمله از آيه ، خود را به خوبى نشان مى دهند. قرآن در مقام حمايت از حقوق ايتام ، ابتدا در آيه دوم درباره پايمال شدن اموال يتيمان هشدار مى دهد و سپس در اين آيه ، مسئله ازدواج با آنان را مطرح مى كند و مى فرمايد: اگر از خود مى ترسيد ، نسبت به دختران يتيم عدالت نورزيد، آنان را فرو گذاريد و با زنان ديگر ازدواج كنيد. شاهد اين تناسب ، آيه 127 از همين سوره نساء است. با اين وصف، برخى به اين امرِ نامعقول ، گردن مى نهند و بر اين باورند كه يك سومِ الفاظ قرآن ، از بين اين دو جمله از آيه حذف شده است(3) و سپس براى تثبيت پندار خود ، به حديثى مرسل - كه تنها در يك منبع آمده است - ، تشبث جسته اند!(4)
نمونه اى ديگر، حديثى است كه با سندهاى گوناگون در منابع اهل سنّت نقل شده است كه مى گويد: «اُبىّ بن كعب» در سوره «البيّنة» چنين قرائت مى كرد:
ص: 166
لو أنَّ ابن آدم سأل واديا من مالٍ فاُعطيه لسأل ثانيا فاُعطيه فسأل ثالثا ولا يُملأ جوفُ ابنِ آدمَ إلاّ التراب ويتوب اللّه على من تاب ذلك الدين القيّم عند اللّه الحنيفية غيرَ المشركة ولا اليهوديّة ولا النصرانيّة .(1)
و پس از مدتى ، اين آيات ، نسخ شده اند . هيچ قرآن شناسى به خود اجازه نمى دهد، با پريشانى هاى اين متن، انحطاط عبارات و بيگانگى هاى آن ، با ديگر قالب بندى هاى قرآن، آنها را آيات بداند.
اين تشبّث ها به دليل تفكّر حاكميت اخبار بر آيات قرآن و نشناختن ساختار و محتواى قرآن در ارائه تعاليم خود و نيز تعلّق خاطر ارزيابى نشده به اصحاب و اربابِ كتب حديث است.
مدارك و شواهد نشان مى دهد برخى از صحابه، تفسير آياتى را كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم تلقّى مى كردند، در مصحفشان ثبت مى كردند، بدون آن كه متن آيات وحى را با شرح و تفسير آن، خلط كنند. باقلانى(2) و زرقانى(3) و ابن جزرى ،(4) به اين نكته تصريح دارند. بنا بر اين ، اگر در برخى از روايات ، گفته مى شود كه در مصحف ابن مسعود يا ابى بن كعب و ديگران، اضافه اى در آيه اى آمده(5) كه در مصحفِ موجود نيست ، آن اضافه ، از باب شرح و تفسير آيه است. به نظر مى رسد قول عمر بن خطاب كه در عصر خلافت خود به برخى از صحابه مى گويد: «جرّدوا القرآن» ،(6) ناظر به حذف اضافات
ص: 167
تفسيرى از قرآن باشد.
از آيه نوزدهم سوره قيامت (بنا به يك معنا)(1) و به طور روشن تر ، از اطلاق آيات شريفه : «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوَى * إنْ هُوَ إلاّ وَحْىٌ يُوحَى» ؛(2) «وى [پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم ]از روى هوا سخن نمى گويد * آن نيست جز وحى اى كه [از سوى خدا] وحى شده است» ،
استفاده مى شود كه شرح و تفسير قرآن ، به عهده خدا و نازل از جانب اوست و در برخى از اخبار هم به اين معنا تصريح شده است ؛ مانند خطبه غديريه پيامبر صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد:
اللّهمّ إنّك أنزلت عند تبيين ذلك فى على :« الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ » ،(3) بإمامته... .(4)
«دارمى» نيز با سند خود از «حسّان بن ثابت» چنين نقل مى كند:
جبرئيل ، سنّت را بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم نازل مى كرد ، همان طور كه قرآن را نازل مى كرد .(5)
بنا بر اين ، هر آن چيزى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم درباره تفسير و تبيين آيات قرآن مى فرمود، تنزيل از جانب خداست ؛ پس اگر در مورد آيه اى گفته شود: «هكذا تنزيلها ؛ تنزيل آيه چنين است» ، با توجه به قراين و شواهد ، به معناى تبيين و تفسير آيه است ، مانند اين حديث از امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد:
«وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا - بمحمد - »(6) قال: هكذا و
ص: 168
اللّه نزل بها جبرائيل على محمّد عليهماالسلام .(1)
امام، تعبير «بمحمد» را در قرائت آيه افزوده اند و در پى آن عبارت: هكذا... را آورده اند . مشابه اين حديث ، احاديثى ديگر نيز هست .(2) محتوا و سبك اين احاديث ، با توجه به شرح واژه هاى «تنزيل» و«تأويل» (كه خواهد آمد) به خوبى نشان مى دهد كه مراد از اين زياده ها، شرح و تفسير آيه، به عنوان تأويل و يا تنزيل از جانب خداست . در واقع ، امام معصوم عليه السلام با تعبير «هكذا نزل جبرائيل؛ جبرئيل آيه را اين چنين نازل كرد» ، بر اين مطلب تأكيد مى ورزند كه اگر آيه را با اين معنايى كه گفتيم ، درك شود ، به مقصود خدا به همان گونه كه جبرئيل نازل كرده ، راه يافته ايد ، در غير اين صورت ، از واقعيت آيه دور شده ايد و اين نازل از جانب خدا نخواهد بود. بر فرض هم كه تعبير «هكذا نزل» ، ظهور در معناى آيه نداشته باشد ، به قرينه ادله سلامت قرآن از تحريف به آن ظهور مى بخشد.
محقّقان اماميه نيز همين معنا را از اين احاديث برداشت كرده اند ؛ از جمله: علاّمه مجلسى(3) و سيّد على بن طاووس (م 644 ق) كه در شرح حديثى از اين دست در مناقب ابن مغازلى شافعى مى گويد:
پاره اى از الفاظ مذكور كه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم نازل شده ، آيات قرآن و پاره اى ديگر تأويل آنهاست .(4)
شاهد بر اين كه اين نوع تعابير براى شرح و تفسير آيه است، از مقايسه بين چند حديث كه در آنها تعابير گوناگون براى افاده يك معنا به كار رفته است ، به دست مى آيد . براى نمونه در تفسير آيه شريفه : ««كُلّ شى ءٍ هالِكٌ إلاّ وَجْههُ» ؛(5) همه چيز از بين
ص: 169
مى رود ، جز چهره او ...» ، اين تعابير ، به كار رفته اند : «إنّما عُنى بذلك ...» ،(1) «مَعناه كُلّ شى ء ...» ،(2) «وإنّما عنى ذلك ...»(3) و «فَإنّما أُنزلت كُل شى ء ...» .(4) با مقايسه اين تعابير ، به خوبى روشن مى شود كه مراد از اصطلاح «فإنّما أنزلت ...» ، تفسير و معناى آيه است .
شاهد ديگر اين كه خود پيشوايان معصوم عليهم السلام ، آيات كريمه قرآن را در هر باب ، موافق و عين آنچه در اين قرآن موجود در عصر ماست، قرائت و به آنها استناد كرده اند ، حتى در آن آياتى كه اخبارى چند ، آيه را تحريف شده معرفى مى كند . اين نيز شاهدى است بر اين كه در اين اخبار كه مى گويد آيه اى فلان طور نازل شده، تفسير بر حسب تنزيل آن است .
بررسى اصطلاحى تعابيرى مانند: «كنّا نُقْرأ كذا ؛ ما چنين اقراء مى كرديم»، «تنزيله كذا ؛ تنزيل آيه به اين صورت است»، «هكذا نَزَلَتِ الآية ؛ آيه چنين نازل شده است»، «حرَّفوا كتاب اللّه ِ ؛ كتاب خدا را تحريف كردند» ، براى درك درست رواياتى كه اين تعابير در آنها به كار رفته ، ضرورى است.
قرائت : يكى از معانى مشهور قرائت ، «خواندن» است، هر چند اين كلمه ، بيشتر درباره خواندن الفاظ قرآن به كار مى رود ، ليكن در لسانِ احاديث ، اختصاصى به اين مورد ندارد و براى خواندن تأويل و تفسير قرآن نيز به كار رفته است .(5)
شيخ مفيد رحمه الله مى گويد:
... گاهى به تأويل قرآن، قرآن گفته مى شود و در اين مطلب ، خلافى بين مفسّران
ص: 170
نيست .(1)
«إقراء» نيز - كه مصدر ثلاثى مزيد از همان كلمه است - به معناى به سخن آوردن است و هنگامى كه گفته مى شود : «اقرأه القرآن» يعنى: او را قرائت آموخت .(2) اين اصطلاح نيز اختصاص به الفاظ قرآن ندارد .
سيد مرتضى عسكرى رحمه الله درباره معانى اصطلاحى اين تعبير در روايات، بحثى دراز دامن گشوده و همراه با سير تحوّل تاريخى و شواهد و قرائن استوار ، ثابت كرده كه «اقراء» در عصر نزول وحى تا اواسط عصر تابعين، تعليم و تلاوت الفاظ قرآن همراه با تعليم معانى و معارف آن بوده است .(3) بنا بر اين ، اگر در برخى روايات مى گويد: «در قرائت اهل بيت و ابن مسعود (م 33 ق) در آيه : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَ هِيمَ وَءَالَ عِمْرَ نَ عَلَى الْعَالَمِينَ» ،(4) تعبير آل محمّد ، پس از كلمه آل عمران به كار رفته است» ،(5) مراد از قرائت، تفسير و تأويل آل ابراهيم است ، كه به طور قطع ، تنها معصومان از آل محمّد خواهند بود كه شايسته گزينش از ناحيه خدايند ؛ شاهد آن هم احاديثى ديگر است كه با صراحت ، آل ابراهيم را به عترت طاهره تفسير مى كند .(6) روايتى ديگر نيز درباره آيه 67 سوره مائده از ابن مسعود آمده كه مى گويد:
«يَا أَيُّها الرَّسول بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - إنّ عليّاً مولى المؤمنين - وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...» هكذا كنّا نُقرء الآية على عَهْدِ رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم .(7)
در اين جا مرادِ عبد اللّه بن مسعود ، اين نيست كه تعبيرِ «إنّ عليّاً مولى المؤمنين» در
ص: 171
ضمن آيات وحى قرآنى است (تا اگر در قرآن موجود اين تعبير به كار نمى رود ، موجب پندار تحريف قرآن شود) ؛ بلكه مرادش اين است كه اين آيه شريفه را در مقام تعليم الفاظ و معانى چنين مى خوانديم تا قارىِ قرآن آنچه را كه در فهم درست آيه دخالت دارد ، بياموزد.
و باز براى نمونه ، روايتى كه مى گويد: «اُبىّ أقْرَءُنا ؛ ابى بن كعب در قرائت ، برتر از ديگران است» ،(1) به همين معناست ؛ يعنى ابى بن كعب ، در آشنايى با الفاظ وحى قرآنى، درك معانى آنها، و شناخت تفسير رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلماز قرآن و ناسخ و منسوخ آيات، از ديگران كارآمدتر بوده است و إلاّ تمام اصحاب پيامبر ، عرب زبان بودند و در خواندن الفاظ آيات (پس از فراگيرى) نبايد مشكلى داشته باشند. بنا بر اين ، شأن مُقرى قرآن همين بوده كه الفاظ آيات وحى را همراه با معارف آن تعليم دهد.
تنزيل : از ماده «ن. ز. ل» مصدر ثلاثى مزيد ، به معناى فرود آوردن است(2) و در اصطلاحِ روايات نيز به همين معناى لغوى است كه شامل فرود آوردن وحى قرآنى و وحى غير قرآنى (كه به آن وحى تفسيرى مى گويند) مى شود. اين واژه ، در اصطلاحِ روايات ، با توجّه به شواهد و قرائن ، بيشتر براى فرود آوردن معنا و تفسير قرآن به كار رفته است .
تحريف : تعبيرِ تحريف در نوع احاديث - كه تعدادشان حدود بيست عدد است - (3) يا به معناى تغيير در قرائت آيات و يا به معناى تحريف در معناى آيات و مساوقِ با تفسير به رأى است .(4) بديهى است اين دو معنا ، با تحريف به معناى كاستن و افزودن الفاظ قرآن و يا تغيير در جوهره آنها - كه مورد نزاع است - ارتباطى ندارد و خللى به
ص: 172
سلامت قرآن از تحريف ، وارد نمى كند .
امام حسين عليه السلام ، به نقل از ابن شهرآشوب ، خطاب به يزيديان در روز عاشورا چنين فرموده است: «... شما امّتى سركش و گروهى گناه كار و تحريف كنندگان كتاب خدا هستيد» .(1) حديث ديگرى از قول امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است:
أصحاب العربية يحرّفون كلام اللّه عز و جل عن مواضعه .(2)
اين حديث ، به معناى تغيير در اداى كلمات و چگونگى قرائت آنهاست كه اساساً بر پايه اجتهاد شخصى است ؛ هر چند اين عمل ، نوعى تحريفِ در كلام است ، ولى ربطى به تحريف به معناى اسقاط يا تبديل و تغيير در جوهر كلام ندارد و از موضع بحث ، بيرون است.
دشمنان اهل بيت عليهم السلام با تحريف در معناى آيات ، توانستند فضايل اهل بيت را انكار كنند و به جنگ و دشمنى با آنان برخيزند . گواه بر اين مطلب ، خطبه امام حسين عليه السلام است كه در سال 61 هجرى خطاب به كسانى ايراد شده كه در لجنه عثمان نبودند ؛ چون قرآن در آن زمان ، در سراسر گيتى منتشر شده بود و امكان افزايش يا كاهش چيزى در متن آيات منتفى بوده است . حديث امام باقر عليه السلام با سند صحيح كه مى فرمايد: «... وكان من نبذهم الكتاب أنّهم أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده... » ،(3) اين معنا را تأييد مى كند. در واقع ، پيام اين روايات ، همسان با آيه شريفه «وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُواْ هٰذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا»(4) است . شِكوه پيامبر اكرم از قوم خود، به خاطر تغيير و تحريف در جوهره الفاظ آيات وحى نيست ؛ بلكه به خاطر دورى گزيدن از تعاليمِ واقعى قرآن ، با تحريفِ در مفهوم آيات و تفسير نادرست از
ص: 173
آنهاست كه مصداق بارزى از هجران از قرآن به شمار مى رود .
محقّقان اماميه ، مانند: شيخ محمّدجواد بلاغى ،(1) عبد الحسين امينى ،(2) آية اللّه خويى ،(3) استاد محمّد هادى معرفت(4) نيز همين معنا را از اين روايات استنباط كرده اند .(5) در همين جا به احاديثى كه در صدد بيان كامل ترين مصداق آيه اند ، اشاره مى كنيم ، مانند اين حديث از كلينى رحمه الله با سند مقطوع :
قرأ رجل عند أبى عبد اللّه عليه السلام : « وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُو وَ الْمُؤْمِنُونَ »(6) فقال: ليس هكذا هى ، إنّما هى : والمأمونون، فنحن المأمونون .(7)
در اين حديث ، تعبير : «ليس هكذا هى ؛ چنين نيست» ، يعنى: عموم مؤمنان از اين آيه ، مدنظر نيست ؛ بلكه مراد ، تنها مؤمنان كاملى هستند كه در مقام امن جاى گرفته اند و آنان جز معصومان ، كسى ديگر نيست. مجلسى رحمه اللهنيز در اين زمينه همين معنا را استفاده كرده است .(8)
با جامع نگرى در احاديث ، معناى درست رواياتْ درك مى شود و پاره اى از شبهات از ميان مى رود ؛ از جمله درك معناى احاديثى كه از وجود نام ائمّه در قرآن خبر مى دهند، مانند اين حديث: «ولايت على بن ابى طالب ، در تمام كتاب هاى انبيا نوشته شده و خداوند ، هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد ، جز آن كه [جزو رسالتش]
ص: 174
نبوت محمّد و جانشينى وى را خبر داد» .(1)
مضمون اين حديث از اهل سنّت مانند: حسكانى ،(2) حاكم نيشابورى ،(3) ابن عساكر ،(4) و خطيب خوارزمى(5) نقل شده است. حديث ديگر در اين زمينه از امام صادق عليه السلام بدين شرح است:
اگر قرآن ، همان طور كه نازل شده ، خوانده شود، ما را با نام در آن مى يافتى!(6)
مضمون اين حديث از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است ،(7) در اين روايات نمى گويد:
اگر قرآن تحريف نشده بود ، ما را با نام در آن مى يافتيد و يا نامِ ما در قرآن بوده ، ليكن با تحريف اسقاط شده است.
روايتى ديگر از امام باقر عليه السلام مى گويد:
قرآن ، بر چهار بخش نازل شده ، يك چهارم درباره [فضايل و مناقب ]ماست... .(8)
مضمون اين حديث ، با سندهاى فراوان از امام على(9) و ابن عباس نيز نقل شده است .(10) قُندوزى حنفى ،(11) حاكم حسكانى(12) و ابن مردويه(13) نيز اين حديث را آورده اند.
ص: 175
اگر به مفاهيم «تنزيل» و «اقراء» توجّه كنيم و شأن نزول آيات و تطبيق و مصداق كامل آيات را در نظر آوريم، به روشنى در مى يابيم كه مراد از اين احاديث ، بيان نشانه هاى ويژه و صفات روشن اهل بيت عليهم السلام در قرآن و احياناً كتاب هاى گذشتگان است و اگر تصريحى از نام آنان بوده ، از باب تفسيرى است كه انبياى گذشته ، براى امّت هايشان داشته اند ؛ چون در روايات فريقين ، شأن نزول و تأويل بسيارى از آيات درباره عترت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم بويژه امام على عليه السلام است .(1)
از همين رو، جامع نگرى در احاديث ، اقتضا مى كند رواياتى كه تصريح دارند نام ائمّه اطهار ، به صورت مشخّص در قرآن به كار نرفته است ، در نظر آوريم ؛ از جمله حديث كلينى (با سند صحيح) از ابا بصير كه مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره [معناى] آيه « أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ ... »پرسيدم امام فرمود: «اين آيه ، درباره على و حسن و حسين[ عليهم السلام ]نازل شده است» . گفتم: مردم مى گويند كه چرا نام على و اهل بيتش در كتاب خدا نيامده است؟ حضرت فرمود:
به آنان بگو، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم نماز نازل شد ، ولى نامى از سه ركعت و چهار ركعت آن در قرآن نيست ، تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم آنها [تعداد ركعات و احكام نماز را] براى مردم تفسير كردند ؛ [درباره اولى الامر نيز همين طور، شرح و تفسير آن به عهده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم است] .(2)
آية اللّه خويى در پى اين حديث مى نويسد:
اين حديثِ صحيح ، بر تمام آن روايات حاكم است [يا لا اقل نص در مراد، و آن روايات ظاهر در مرادند] و مراد آنها را روشن مى كند ، به اين كه نام ائمه عليهم السلام در
ص: 176
قرآن ، با صفات و ويژگى هايشان و نه با ذكر نام متعارف آنها آمده است .(1)
امام خمينى رحمه الله نيز سخن نغزى دارند كه بايد قول فصل در اين زمينه به حساب آيد . ايشان مى گويد :
اگر كتاب الهى ، پر از نام اهل بيت و نام امير مؤمنان و اثباتِ وصايت و امامت ايشان ، با اسم بوده است [و سپس با تحريف ساقط شده] ، چرا خود امام على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام و نيز سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و ديگر ياران امام على عليه السلام ، كه دائم بر خلافت امام على عليه السلام احتجاج مى كردند، هرگز به آن آيات احتجاج نكردند؟! چرا آنان به احاديث نبوى [در تفسير آيات] استدلال مى كردند ، با آن كه قرآن در ميان آنان بوده است؟!(2)
دسته دوم از اين روايات كه به طور كلى و بدون ذكر مصداق نقل شده و در ظاهر ، دلالت بر تحريف قرآن دارد، تنها يك مورد است كه در آن ، كلينى رحمه الله چنين نقل مى كند:
على بن الحكم عن هشام بن سالم عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال: «إنّ القرآن الذى جاء به جبرائيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله وسلم سبعة عشر ألف آية» .(3)
سند اين روايت ، صحيح و بنابه يك احتمال ، موثّق است .(4) اين روايت ، با آن كه در نوك پيكان حمله به ثقة الاسلام كلينى و كتاب الكافى به طور خاص و شيعه به طور عام قرار دارد ،(5) در يك مقاله (از دو مقاله ياد شده كه درباره روايات تحريف در كتاب
ص: 177
الكافى است) مغفول مانده و در مقاله ديگر ، تنها حدود يك صفحه به بررسى آن اختصاص داده شده است. درباره درك جايگاه و مفاد اين حديث ، ذكر چند نكته ضرورى است :
1 . مضمون اين حديث در برخى از مصادر اهل سنّت نيز نقل شده است .(1) در مصادر شيعى نيز جز در كتاب الكافى در هيچ مصدرى يافت نمى شود و از متفرّدات كتاب الكافى است . تنها شيخ صدوق ، در رساله اعتقادات خود ، در مقام علاج روايات تحريف نما ، به مضمون اين حديث اشاره كرده ، گفته است :
اعتقادنا أنّ القرآن الذى أنزله اللّه تعالى على نبيّه محمّد صلى الله عليه و آله وسلم هو ما بين الدفّتين وهو ما فى أيدى النّاس ، ليس بأكثر من ذلك... ومن نسب إلينا أنّا نقول إنّه أكثر من ذلك ، فهو كاذب ... بل نقول إنّه قد نزل من الوحى الذى ليس بقرآن ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آية... .(2)
2 . تعداد آيات قرآن در اين حديث ، در برخى از نسخه هاى معتبرِ كتاب الكافى ، با عدد هفت هزار نقل شده(3) كه عددى تقريبى است و با تعداد آيات قرآن ، انطباق دارد. پس مسئله اختلاف نسخه ، مطرح و احتمال سهوِ قلم از ناسخ بوده است.
3 . اگر بر عدد هفده هزار تأكيد كنيم ، بايد مقدار زايد بر آيات موجود ، حمل بر حديث قدسى و يا وحى تفسيرى شود . اين راه حل ، ابتدا مورد توجّه شيخ ابوجعفر صدوق ، در رساله اعتقادات قرار گرفته(4) و سپس شيخ مفيد ، با عدم تعليق بر آن ،
ص: 178
بر پذيرش آن خبر داده است(1) و برخى ديگر از دانشمندان نيز آن را پذيرفته اند .(2) شيخ صدوق ، بنابه ادله سلامت قرآن از تحريف و ديگر قرائن و شواهد ، پس از آن كه مقدار زايد را وحىِ غير قرآن مى داند و مثال هاى متعدّدى براى آن مى آورد، با صراحت چنين اعلان مى دارد:
ولو كان [الزائد] قرآنا لكان مقرونا به و موصلاً إليه غير مفصول عنه .(3)
4 . امكان دارد آيات قرآن را با قطعه هاى كوچك ترى شمار كنيم تا به اين عدد برسيم، اين پاسخ نيز مدّنظر برخى از بزرگان است .(4)
به نظر ما اگر اين پاسخ ها را كافى ندانيم ، هرگز نمى توانيم به ظاهر اين حديث ملتزم شويم ؛ چون براساس اين حديث ، حدود يازده هزار آيه از قرآن ساقط شده است . اين عددى ناچيز نيست كه بتوان به سادگى از آن گذشت ، با آن كه در مصادر فريقين ، اعم از معتبر و غير معتبر ، نمى توان حتى يك چهلم و كمتر از آن، از اين آياتِ مفقوده ، نشانى به دست داد ، با وجودى كه دعاوى بر نقل و نشر آنها از جانب دوست و دشمن فراوان بوده است . انگيزه دشمنان براى ضربه زدن به قرآن و براى آن كه تحريف كتاب خدا را برملا كنند و انگيزه دوستان براى آن كه از اهل بيت عليهم السلام حمايت كنند (چون به طور طبيعى داعى تحريف كنندگان قرآن، بر حذف آيات مربوط به اهل بيت و ولايت آنها بوده است) و نسبت به جمع آورندگان قرآن ، خرده گيرند ، با اين وصف ، كميّتى قابل ملاحظه از اين آياتِ ساقط شده در مصادر فريقين ، نقل نشده است : بلكه هرگز از احاديث شيعى ، روايتى به چشم نمى خورد كه از حذف يا افزايش يك آيه كامل يا آياتى از قرآن خبر دهد .
ص: 179
رواياتِ تحريف نما در منابع شيعى ، تنها از حذف، تبديل و يا تغيير كلمه يا كلماتى ، در ضمن آيه اى از آيات حكايت مى كنند كه بنابه مبانى فهم و نقد روايات ، امكان حمل آنها بر تفسير، تأويل و... هست. هرچند در نخستين نگاه ، دو مورد از اين قاعده كلى استثنا مى شود كه با تأمّل و دقت ، از موارد استثنايى نخواهند بود.
مورد اوّل ، حديث [آيه] رجم است كه در منابع اهل سنّت(1) و در برخى از كتاب هاى روايى شيعه آمده(2) و شيخ طوسى(3) و طبرسى(4) - رحمهما اللّه - آن را پذيرفته اند. اين حديث ، افزون بر آن كه در منابع اهل سنّت و شيعه ، به صورت خبر واحد است و با اسلوب هاى قرآن نيز ناسازگار است ، با حديثى ديگر ، متعارض است كه آن نيز در منابع شيعه و اهل سنّت آمده است ؛ حديثى كه مى گويد: امام على عليه السلام شخصى به نام «شراحة الهمدانية» را روز پنج شنبه شلاق زد و در روز جمعه رجم كرد و فرمود: «حَدَدْتُها بِكتابِ اللّه وَرَجَمْتُها بِسُنّةِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم» .(5) اگر امام على عليه السلام حكم رجم را از كتاب خدا مى دانست ، نمى فرمود كه وى را به حكم سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم رجم كردم! اين مورد از موارد حذف كامل يك آيه در مصادر شيعى است ، آن هم با اين ابهاماتى كه دارد.
مورد دوم ، سوره «ولاية» در هفت بند و «نورين» در 41 بند است. اين دو سوره ، در گزارش ها و پژوهش هاى خاورشناسان و ديگران ، جايگاهى ويژه دارد . آنان بدون انصاف و شأن تقواى پژوهش ، چنين ادعا مى كنند: اين دو سوره ، در مجامع شيعى رواج دارند . شيعه مى گويد اينها دو سوره قرآنى اند(6) و دست اندركاران تدوين
ص: 180
مصحف عثمانى (قرآن موجود) آنها را به خاطر اشتمال بر فضايل امام على، از قرآن برانداختند .(1) برخى از سلفيان نيز با استناد به اين دو سوره ، از مصحفى پنهانى نزد شيعه خبر مى دهند!(2)
حاصل بررسى هاى راقمِ اين سطور ، درباره اين دو سوره كه با بررسى هاى نسبتاً گسترده انجام گرفته ، در چند بند، بدين شرح است: اولاً: اينها دو سوره اند - نه آن طورى كه عده اى پنداشته اند آنها سه سوره هستند - (3) كه با متنى سست و پريشان و با معجونى ناشيانه از آياتِ چندى از قرآن ، با عباراتى مغلوط و سخيف بافته شده اند ؛ ثانياً: هيچ اثرى از اين دو سوره در منابع فريقين ، تا پيش از قرن يازدهم قمرى نيست! اين دو سوره ، در اين قرن در هندوستانِ قديم ، از سوى عده اى ناشناخته جعل شده و سپس نشر و گسترش يافته است ؛ ثالثاً: نخستين منبع سوره نورين (همان گونه كه محدّث نورى نيز اذعان مى كند) ،(4) كتاب دبستان مذاهب است و پيش از آن ، هيچ منبعى ديگر ندارد.
ظاهر عبارت مؤلّف اين كتاب - كه طبق تفحّص پژوهشگر اين كتاب (رضازاده ملك) مؤلّف آن ، كسى جز موبد كيخسرو اسفنديار ، فرزند آذر كيوان نيست - ،(5) نشان مى دهد كه وى آن را به طور شفاهى ، از قول عدّه اى مجهول كه آنان را شيعه معرفى مى كند (اگر راست بگويد) شنيده است .(6)
ص: 181
وى از منبع قول آنان سخنى به ميان نياورده است . محدّث نورى نيز به نقل از وى آن را در كتاب فصل الخطاب نقل كرده(1) و ديگران از شيخ نورى گرفته اند ؛(2) رابعاً: محدّث نورى مى گويد: «من هيچ اثرى از اين سوره در كتاب هاى شيعه نيافتم ، جز بنا به آنچه كه از محمّد بن شهرآشوب مازندرانى نقل مى كنند كه وى در كتاب المثالب گفته است مخالفان، سوره ولايت را از قرآن برانداختند و شايد منظور وى همين سوره باشد» .(3)
بخش اوّل اين كلام درست است ، ولى بخش دوم آن (يعنى نسبتى كه به ابن شهرآشوب داده اند) ، كاملاً بى اساس و بدون مطالعه است ؛ چون در كتاب المثالب ، هيچ اثرى از برانداختن سوره ولايت نيست ؛ افزون بر آن ، ابن شهرآشوب ، به طور روشن ديدگاهش را درباره سلامت قرآن از تحريف بيان كرده و همسان با ديدگاه سيد مرتضى (م 438 ق) بر اين باور است كه قرآن ، در عصر رسول صلى الله عليه و آله وسلمبه همين صورت كنونى جمع و بين دو جلد تدوين شده است .(4) كسى كه به ابن شهرآشوب اين اتهام را مى زند و محدّث نورى نيز به قول او استناد كرده، جز «محمود آلوسى» (م 1270 ق) ، مؤلف كتاب تفسير روح المعانى نيست .
وى در مقدمه تفسيرش با صراحت مى گويد: «ابن شهرآشوب ، در كتاب مثالب گفته : سوره ولايت از قرآن ساقط شده است» .(5) محدّث نورى نيز كه از تفسير آلوسى ، در فصل الخطاب استفاده كرده ، به قول آلوسى در اين باره، اعتماد كرده است ؛(6) سادساً: سوره ولايت (در هفت بند) نيز بنا به ادعاى برخى از خاورشناسان ، در نسخه اى
ص: 182
خطى از قرآن ، نگاشته قرن شانزدهم يا هفدهم ميلادى است كه در بانكيپورِ هند يافت شده است. نسخه اى كه هيچ نام و نشانى از آن نيست و گفته شده در سال 1912 ميلادى در بانكيپور هند يافت شده است ،(1) سوره نورين در اين نسخه از قرآن نيز به احتمالزياد و با توجّه به تاريخ كتابت اين نسخه ، از كتاب دبستان مذاهب گرفته شده است. تنها مدرك اين دو سوره در منابع شيعى ، كتاب تذكرة الأئمّة از محمّد باقر بن محمّد تقى لاهيجى ، در سلك صوفيان(2) و همعصر علاّمه مجلسى رحمه الله است .
وى كه حدود يك قرن پس از جعل آن دو سوره مى زيسته ، اين دو سوره را بدون آن كه از منبع و مدرك خود، سخنى به ميان آورده باشد، نقل كرده است .(3) لاهيجى به احتمال زياد ، از همان نسخه قرآن مجهول گرفته است. عدّه اى به خاطر مشابهت در نام لاهيجى و نام پدرش، وى را با علاّمه مجلسى اشتباه مى گيرند و كتاب تذكرة الأئمة را به مجلسى نسبت مى دهند .(4) اين انتساب ، نزد همه شرح حال نگاران و كاوشگران در احوال علاّمه مجلسى، خطا و بى مورد است .(5)
به هر روى، در مصادر شيعى ، هيچ مصداقى از اين يازده هزار آيه ساقط شده ، به چشم نمى خورد و اين ، خود ، نيرومندترين دليل بر عدم اعتماد به مفاد حديث مذكور است و ناگزير بايد اين حديث را كه مخالفِ با ادله سلامت قرآن از تحريف است ، ساقط بدانيم و يا به يكى از علاج هاى ياد شده ، گردن نهيم ، بويژه آن كه اگر در ساختار اين حديث تأمّل كنيم ، چنين به نظر مى آيد كه اين حديث ، قطعه اى از يك حديث
ص: 183
بزرگ تر بوده كه اگر با صدر و ذيل آن ملاحظه مى شد ، امكان يكى از اين معانىِ ياد شده (غير از آنچه از ظاهر آن دريافت مى شود) ، قوّت مى گرفت.
حاصل آن كه چون در پيشينه انديشه تحريف ناپذيرى قرآن درنگ كنيم و مبانىِ نقد و فهم روايات تحريف قرآن را درباره دو دسته روايات تحريف نما در كتاب الكافى به كار بنديم ، نتيجه مى گيريم كه اين روايات - كه با ذكر مصاديق نقل شده اند - ، از بابِ وحى تفسيرى يا تحريف معنوى و يا اختلاف قرائات اند و روايتى كه به صورت سربسته نقل شده ، چون هيچ مصداقى از آن يافت نمى شود ، يا بايد توجيه گردد و يا ساقط شود. بنا بر اين ، باز بايد بر ديدگاه آية اللّه خويى در اين زمينه ، صحّه گذاريم كه پس از طرح ادلّه «صيانة القرآن عن التحريف والدراسة والتثبت فى روايات التحريف» مى گويد :
وممّا ذكرنا قد تبيّن للقارئ أنّ حديث تحريف القرآن حديث خرافة وخيال ولا يقول به إلاّ من ضعف عقله أو من لم يتأمّل فى أطرافه حقّ التأمّل، أو من ألجأه إليه حبّ القول به والحبّ يعمى ويصمّ وأمّا العاقل المنصف المتدبّر ، فلا يشكّ فى بطلانه وخرافته .(1)
ص: 184
1 . آلاء الرحمن فى تفسير القرآن، محمّد جواد البلاغى النجفى، قم: مكتبة الوجدانى.
2 . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى)، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تصحيح وتعليق : ميرداماد الاسترآبادى، تحقيق : مهدى الرجائى ، قم : مؤسّسة آل البيت ، 1404 ق .
3 . اُصول مذهب الشيعة الإمامية الاثنى عشرية، ناصر بن عبد اللّه بن على القفارى ، جيزه : دار الرضا، 1415 ق .
4 . الاحتجاج على أهل اللجاج، أحمد بن على بن أبى طالب الطبرسى، تحقيق : ابراهيم البهادرى، قم: اسوه ، 1413 ق.
5 . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، يوسف بن عبد اللّه بن عبد البر، تحقيق : على بن محمّد البجاوى ، قاهره : دار النهضة .
6 . الاعتقادات، محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح : عصام عبد السيّد، قم : المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413 ق .
7 . الأمالى، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق : مؤسسة البعثة، قم: مؤسّسة البعثة ، 1414 ق .
8 . الأمالى، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : قسم الدراسات الاسلامية و مؤسسة البعثة، قم : مؤسّسة البعثة ، 1417 ق .
9 . البيان فى تفسير القرآن، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى، تهران: كعبه ، 1364 ش .
10 . التوحيد، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح : السيّد هاشم الطهرانى، قم : منشورات جامعة المدرسين.
ص: 185
11 . الجامع الصحيح (سنن الترمذى)، محمّد بن عيسى بن سوره، تحقيق : أحمد محمد شاكر، بيروت: دار احياء التراث العربى ، 1375 ق .
12 . الجامع لأحكام القرآن، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصارى القرطبى، بيروت : دار الكتاب العربى، 1387 ق .
13 . الخصال (كتاب الخصال)، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح : على أكبر الغفارى ، قم: منشورات جماعة المدرسين، 1403 ق .
14 . الخطوط العريضة، محبّ الدين الخطيب، رياض : دار طيبة.
15 . الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، جلال الدين عبد الرحمان السيوطى، بيروت : دار الفكر، 1403 ق .
16 . الذخيرة فى علم الكلام، على بن حسين علم الهدى (الشريف المرتضى)، تحقيق : السيّد أحمد الحسينى، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1411 ق .
17 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة، آغا بزرگ الطهرانى، تهران، المكتبة الإسلامية، 1354 ش.
18 . الشيعة والقرآن، احسان الهى ظهير، لاهور : پاكستان، ادارة ترجمان السنّة، 1403 ق .
19 . الشيعة وتحريف القرآن، محمد مال اللّه، مكتبة ابن تيمية، 1409 ق .
20 . العدّة فى الاُصول، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق : محمّد رضا الأنصارى القمى، قم: مؤسسة البعثة، 1376 ش .
21 . الغدير فى الكتاب والسنّة والأدب، عبد الحسين أحمد الأمينى النجفى، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1366 ق .
22 . الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى، (الشيخ الطوسى) ، بيروت: نشر الفقاهة 1403 ق .
23 . القرآن الكريم وروايات المدرستين، السيّد مرتضى العسكرى، قم: دانشكده اصول الدين، 1416 ق .
24 . الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تصحيح : على أكبر الغفارى، قم : دار الكتب الاسلامية، 1388 ق .
ص: 186
25 . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل وعيون الأقاويل فى وجوه التأويل، جار اللّه محمود بن عمر الزمخشرى، قم: نشر أدب الحوزة.
26 . المسائل السروية، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد)، تحقيق : صائب عبد الحميد، قم : المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413 ق .
27 . المستدرك على الصحيحين، أبو عبد اللّه الحاكم النيسابورى، تحقيق: يوسف عبد الرحمان المرعشلى، بيروت: دار المعرفة.
28 . المعجم الأوسط، سليمان بن أحمد الطبرانى، تحقيق : محمّد الطحّان، رياض: مكتبة المعارف، 1407 ق .
29 . المعجم الكبير، أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبرانى، تحقيق : حمدى عبد المجيد السلفى، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1406 ق .
30 . المعجم الوسيط، إبراهيم أنيس وغيره، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1412 ق .
31 . المناقب، الموفّق بن أحمد الخوارزمى، تحقيق : مالك المحمودى، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1411 ق .
32 . الموطأ، مالك بن أنس، تصحيح وتعليق : محمّد فؤاد عبد الباقى، بيروت: دار إحياء التراث العربى ، 1406 ق .
33 . الميزان فى تفسير القرآن، السيّد محمّد حسين الطباطبائى، قم : منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية.
34 . الناسخ والمنسوخ، هبة اللّه بن سلاّمة بن على البغدادى، تحقيق : موسى بناى علوان، بيروت : المدار العربية للموسوعات ، 1989 م.
35 . الوافى، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى)، تحقيق : ضياء الدين الحسينى، اصفهان : مكتبة أمير المؤمنين .
36 . الوافى، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى)، قم : منشورات مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، 1404 ق.
ص: 187
37 . الوشيعة فى نقد عقائد الشيعة، موسى جار اللّه، مطبعة الكيلانى ، 1982 م .
38 . أضواء على السنّة المحمّدية، محمود أبو رية، قم: دار الكتاب الإسلامى، 1416 ق .
39 . أعيان الشيعة، السيّد محسن الأمين، تحقيق وإخراج : حسن الأمين، بيروت : دار التعارف، 1403 ق .
40 . أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوى)، عبد اللّه بن عمر البيضاوى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1408 ق .
41 . أنوار الهداية، روح اللّه الموسوى الخمينى، قم : مؤسسة التنظيم و النشر الآثار الإمام الخمينى .
42 . أوائل المقالات ومذاهب المختارات، محمد بن محمد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد)، تعليق : فضل اللّه الزنجانى، قم : المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1423 ق .
43 . أهل البيت فى تفسير الثعلبى، عادل الكعبى، بيروت : مركز البحوث والدراسات، 1423 ق .
44 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: المكتبة الإسلامية، 1397 ق.
45 . بصائر الدرجات فى فضائل آل محمّد، محمّد بن الحسين الصفّار القمى، تصحيح : محسن كوچه باغى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى، 1404 ق .
46 . تاريخ الاُمم والملوك (تاريخ الطبرى)، محمّد بن جرير الطبرى، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم، بيروت: دار سويدان.
47 . تاريخ القرآن (Geschichte des Qrans) تئودور نولدكه (Theodor Noldeke) ، نيويورك : دار نشر جورج المزه .
48 . تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلامى تا قرن چهارم، محمّدجواد مشكور، تهران : اشراق، 1368 ش.
49 . تذكرة الأئمّة ، محمّد باقر بن محمّد تقى اللاهيجى، تهران: مطبعه آقاميرزا على اصغر باسمچى، 1392 ق .
50 . تذكرة الحفّاظ، شمس الدين الذهبى، بيروت : دار احياء التراث العربى .
ص: 188
51 . ترجمة الإمام على عليه السلام من تاريخ دمشق، ابن عساكر، تحقيق : محمّدباقر المحمودى، بيروت: مؤسّسة المحمودى للطباعة والنشر، 1400 ق .
52 . تسنيم تفسير قرآن كريم، آية اللّه جوادى آملى، قم: مركز نشر إسراء، 1378 ش.
53 . تصحيح الاعتقادات (شرح اعتقادات الصدوق)، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد)، تحقيق : حسين درگاهى و ديگران ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .
54 . تفسير فرات كوفى، فرات بن إبراهيم الكوفى، تحقيق : محمّد الكاظم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1410 ق.
55 . تهذيب اللغة، محمّد بن أحمد الأزهرى، تحقيق : عبد اللّه درويش، قاهره : دار المصرية.
56 . حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، أبو نعيم أحمد بن عبد اللّه الاصبهانى، الخامسة، بيروت، 1407 ه .
57 . دبستان مذاهب، موبد كيخسرو اسفنديار، به اهتمام : رحيم رضازاده ملك، تهران : كتابخانه طهورى، 1362 ش .
58 . رسائل الشريف المرتضى، اعداد : السيّد مهدى الرجائى، قم : دار القرآن الكريم، 1405 ق .
59 . رسالة بيان عدد تأليفات علاّمه مجلسى، سيّد محمّد حسين خاتون آبادى، تحقيق : سيّد مهدى رجائى، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى، 1412 ق .
60 . رسالة فى إثبات تواتر القرآن، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى، تحقيق : فتح اللّه نجارزادگان، ضمن مجموعة تراث الشيعة القرآنى، ج 4، قم: مكتبة علوم القرآن المختصة، 1429 ق .
61 . روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم والسبع المثانى، شهاب الدين محمود الآلوسى، تصحيح : محمّد حسين العرب، بيروت : دار الفكر، 1417 ق .
62 . ريحانة الأدب، محمّد على مدرس، تهران : نشر خيّام، 1369 ش .
63 . سلامة القرآن من التحريف وتفنيد الافتراءات على الشيعة الامامية، فتح اللّه نجارزادگان (محمّدى)، تهران: مشعر، 1382 ش.
64 . سنن الدارمى، عبد اللّه بهرام الدارمى، بيروت : دار إحياء السنّة النبوية .
ص: 189
65 . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، عبيد اللّه بن عبد اللّه بن أحمد الحاكم الحسكانى، تحقيق : محمّد باقر المحمودى، قم: مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، 1411 ق .
66 . صحيفه سجاديه، به قلم فيض الاسلام، 1375 ق.
67 . صيانة القرآن عن التحريف، محمّد هادى معرفت، تحقيق : مؤسسة النشر الإسلامى، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى 1418 ق .
68 . عبقات الأنوار فى إمامة الأئمّة الأطهار، حامد حسين الكنهوى، تحقيق : غلام رضا مولانا، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى، 1404 ق.
69 . عدّة الداعى ونجاح الساعى: أحمد بن محمّد بن فهد الحلّى، قم : مؤسسة المعارف الإسلامية، 1420 ق .
70 . عوالى اللآلى العزيزية، محمّد بن على بن إبراهيم الاحسائى (ابن أبى جمهور)، تحقيق : مجتبى عراقى، قم: سيّد الشهداء ، 1403 ق.
71 . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تحقيق : مؤسسة الإمام الخمينى، مشهد : المؤتمر العالمى للإمام الرضا عليه السلام ، 1413 ق .
72 . فرائد الاُصول (الرسائل)، مرتضى الأنصارى، تحقيق : عبد اللّه النورانى، قم : مؤسسة النشر الإسلامى.
73 . فصل الخطاب فى إثبات تحريف كتاب ربّ الأرباب، حسين بن محمّد تقى النورى، چاپ سنگى ، 1298 ق .
74 . فضائل القرآن، أبو عبيد القاسم بن سلام، تحقيق وتعليق : وهبى سليمان خارجى، بيروت: مكتبة العصرية، 1411 ق .
75 . كتاب التفسير (تفسير العيّاشى)، محمّد بن مسعود بن عيّاش السمرقندى، تصحيح : السيّد هاشم الرسولى المحلاتى، تهران: المكتبة العلمية الإسلامية .
76 . كتاب اللّه وأهل البيت فى حديث الثقلين من مصادر أهل السنّة، لجنة التحقيق فى مسألة الإمامة، قم: مدرسة الإمام باقر العلوم، 1422 ق .
ص: 190
77 . كتاب بلاغات النساء، (بلاغات النساء) ابن أبى طاهر طيفور، قم: الشريف الرضى.
78 . كتاب من لا يحضره الفقيه، محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تعليق : حسن الموسوى الخرسان، تهران : دارالكتب الإسلامية ، 1390 ق .
79 . كشف الغطاء، جعفر الكبير النجفى ، نجف : دار طباعة مرتضى، 1317 ق .
80 . كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة، على بن عيسى الإربلى، تصحيح : السيّد إبراهيم الميانجى، قم : نشر أدب الحوزة.
81 . كنز العمّال فى سنن الأقوال والأفعال، علاء الدين على المتّقى الهندى، تصحيح : صفوة السقا، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1405 ق .
82 . كنز الفوائد، محمّد بن على الكراجكى، تحقيق : عبد اللّه النعمة، بيروت: دارالأضواء، 1405 ق .
83 . متشابه القرآن ومختلفه، محمّد بن على بن شهرآشوب المازندرانى، قم: بيدار ، 1410 ق .
84 . مثالب النواصب، محمّد بن على بن شهرآشوب المازندرانى، مخطوط، رقم 1841، مكتبة مدرسة سبهسار ورقم 952، مكتبة الناصرية لكهنو.
85 . مجد البيان فى تفسير القرآن، محمّد حسين الإصفهانى، قم: مؤسسة البعثة، 1366 ش.
86 . مجمع البيان لعلوم القرآن، فضل بن حسن الطبرسى، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى و السيّد فضل اللّه اليزدى الطباطبائى ، بيروت : دار المعرفة، 1406 ق .
87 . مذاهب التفسير الإسلامى، ايگناتس گلدزيهر، قاهره : مكتب الخانجى، 1374 ق .
88 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران : دارالكتب الإسلامية، 1363 ش.
89 . مع الشيعة الاثنى عشرية فى الاُصول والفروع، أحمد السالوس، قطر: دار الثقافة، 1417 ق .
90 . معانى الأخبار، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح : على أكبر الغفارى، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1361 ق .
91 . معجم مقاييس اللغة، أحمد بن فارس، تحقيق : عبد السلام محمّد هارون، قم: مكتب الإعلام
ص: 191
الإسلامى، 1404 ق.
92 . معرفة علوم الحديث، محمّد بن عبد اللّه الحاكم النيسابورى، تصحيح : السيّد المعظم حسين، المدينة المنورة: مكتبة العلمية، 1397 ق .
93 . مفردات ألفاظ القرآن، الراغب الإصفهانى، تحقيق : عدنان داوودى، بيروت: دار الشاميّة، 1416 ق .
94 . مقالات وبررسى ها، دانشكده الهيات ومعارف اسلامى (دانشگاه تهران)، دفتر 68، 1379 ش و دفتر 73، 1382 ش.
95 . مناقب آل أبى طالب، محمّد بن على بن شهرآشوب المازندرانى، تحقيق : يوسف البقاعى، بيروت : دار الأضواء، 1412 ق .
96 . نهج البلاغة، جمع : شريف رضى، ضبط : صبحى صالح، بيروت: 1387 ق .
97 . ينابيع المودّة، سليمان بن إبراهيم القندوزى الحنفى، تحقيق : السيّد على جمال أشرف الحسينى ، قم : اُسوة .
98 - Journal Asiaticoue Tome Xlll May 1842.
99 - The Moslem world lll, joly, 1913.
ص: 192
نفى برداشت تحريف از صحيحه هشام در «الكافى»
محمّد احسانى فر لنگرودى
در اين نوشتار ، به تجزيه و تحليل اسناد و متن صحيحه هشام بن سالم در كتاب شريف الكافى ، پرداخته شده است . نگارنده ابتدا به بررسى متن و سند اين صحيحه - كه از ظاهر آن ، تحريف قرآن كريم استخراج مى شود - پرداخته است . سپس وجوهى را براى حل مشكل سند و مفاد آن ارايه مى نمايد و اين صحيحه را به تأويل مى برد . نگارنده ، ضمن بررسى مفاد حديث ، به اين نكته مهم اشاره مى كند كه اگر چه سند قطعى الصدور ، حجّت شرعى است ، ولى نبايد به معانى ظاهر همه احاديث توجّه نمود و هر حديث صحيحى ، ظاهر آن حجّت نيست و شايد برخى از قرائن ، مفقود شده باشند .
نگارنده همچنين به نسخه شناسى و تحليل متن صحيحه هشام ، مبنى بر اين كه قرآن نازل شده بر پيامبر ، داراى آياتى به مراتب بيشتر از آيات كنونى قرآن بوده است پرداخته و آراى برخى از فقها و محدّثان بزرگ شيعه را در اين باره بررسى مى نمايد .
در قسمتى ديگر از مقاله ، نگارنده ، نگرشى تأويلى به صحيحه هشام نموده و تأويل بردن اين صحيحه توسط برخى از محدّثان بزرگ مانند شيخ صدوق را مطرح مى كند و شواهدى قرآنى و حديثى ، مبنى بر صحّت اين تأويل و عدم تحريف قرآن ارايه مى نمايد و صحيحه هشام را در حكم خبر شاذ ، تلقّى كرده كه حجّيت وافى در مراد را ندارد .
كليدواژه ها : صحيحه هشام ، قطعى الصدور ، حجّت ، الكافى ، خبر شاذ .
ص: 193
روايت صحيحه هشام بن سالم در الكافى شريف، در ظاهر بدوى اش دلالت دارد كه قرآن ، داراى هفده هزار آيه است. اين خبر ، از مصاديق «مشكل الحديث» است و معضلاتى را در پى داشته است ، از جمله:
1 . برخى دشمنان مكتب اهل بيت عليهم السلام را وا داشت كه با غفلت از انبوه موارد مشكل الحديث موجود در جوامع روايى خود ، در صدد فتنه انگيزى و تهاجم به شيعه به اتّهام قول به تحريف بر آيند.
2 . برخى اخباريان متحجّر و ظاهر بين نيز دچار پندار تحريف شدند؛ پندارى كه كاش تنها دامن ناپالوده آنان را مى گرفت؛ ولى متأسّفانه ، چهره پاك و بى آلايش مكتب تشيّع و پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام را نيز در انظار ديگران مشوّه ساخت.
اين مقاله ، در پى آن است كه به دور از فضاى غوغايى ساخته معاندان و سطحى نگرىِ متحجّران، طىّ پژوهشى علمى و منصفانه، به تحقيق در اين باره بپردازد.
ليكن لازم است كه پيش تر ، با يادآورى دو نكته، بستر سخن در محور مورد بحثْ فراهم آيد:
يك . به رغم اهمّيت جايگاه سنّت در دين پژوهى، بر كسى پوشيده نيست كه معانى ظاهرى همه احاديثْ مقصود نيست؛ به علاوه ، هر حديث و خبر منقولى، صحيح و معتبر نيست؛ زيرا اوّلاً، برخى قراين مؤثّر در ظهور و دلالت احاديث، مفقود شده اند؛ ثانيا، در مسير نقل احاديث، عوارض مختلفى پيدا شده كه منجر به ناپالودگى احاديث گرديد.(1)
ص: 194
دو . با اين توجّه ، طبيعى بود كه انبوهى از احاديث نامعتبر و يا نيازمند به تأويل، بر جاى ماندند . اين بخش نامعتبر نيز ، ممكن است كه از مصادر حديثىِ نامعتبر آمده باشند، و يا در كتب حديثى معتبر باشند؛ ولى خود احاديث ، داراى اسانيدى ضعيف يا متونى شاذّ و مخالف كتاب و سنّت و عقل و مشاهدات باشند ، خواه قابل تأويل ، و خواه تأويل ناپذير و ساقط از درجه اعتبار.
با عنايت به آنچه اشاره شد، اين پژوهش در چهار بخش ، سامان مى يابد:
الف . متن و اِسناد حديث؛ ب . پاسخى مبتنى بر پژوهش در نُسخ حديث؛ ج . پاسخى مبتنى بر تحقيق در مفاد حديث؛ د . پاسخى مبتنى بر تدقيق در مبانى حجّيت حديث.
كلينى به اِسنادش از «علىّ بن الحكم، عن هشام بن سالم، عن أبى عبد اللّه عليه السلام ، مى گويد : «إنّ القرآن إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله ، سبعة عشر ألف آية» .(1)
در برخى نسخ الكافى : «سبعة آلاف آية» آمده است .
حديث از نظر سندى ، صحيح محسوب مى شود؛ زيرا «علىّ بن الحكم» از ثقات و اجلاّى ،(2) اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام است.
ص: 195
مرحوم آية اللّه خويى ، طىّ بحثى اثبات مى كند كه عناوين متعدّد: علىّ بن الحكم، علىّ بن الحكم الكوفى و علىّ بن الحكم بن الزبير و علىّ بن الحكم الأنبارى ، همگى، مربوط به يك نفرند.(1)
«هشام بن سالم» نيز از ثقات و اجلاّ و از خواصّ اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام است. نجاشى در باره اش مى گويد: «هشام بن سالم الجواليقى ، مولى بشر بن مروان، أبو الحكم... ثقة، ثقة» .(2) ديگر رجاليان نيز با سياق يا الفاظ دالّ بر پذيرش، به نقل گفتار نجاشى پرداخته اند.(3) به هر حال ، رجاليان شيعه، بر توثيق او اتّفاق نظر دارند ، تا جايى كه ابن الغضائرى هم در باره اش مى گويد: «هشام بن سالم الجواليقى ، ثقة، ثقة».(4)
اِسناد كلينى به علىّ بن الحكم نيز صحيح است؛ زيرا مبتنى بر تعليق معروف از كلينى بر اِسناد قبل است ، يعنى «محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن على بن الحكم».(5) وثاقت هر يك از محمّد بن يحيى العطّار و احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى نيز چون خورشيد روشن است.
نكته: البتّه تا اين جا صحّت سندىِ حديث اثبات مى شود؛ ليكن در مقام تحقيق، اگر تصديق متن و مفاد حديث - هر چند با تأويل - ممكن بود، حديث ، مورد تصديق قرار مى گيرد؛ و گر نه از احاديث شاذ محسوب مى شود كه وجه عدم حجّيت آن در مباحث آينده، بيان خواهد شد.
ص: 196
اين حديث ، در برخى نسخ الكافى و در بعضى منابع ديگر، با عبارت «سبعة آلاف آية» آمده است ، از جمله در منابع ذيل:
يك . در كتاب الوافى، به نقل از الكافى ، به صورت «سبعة آلاف آية» است .(1) ظاهر از متن الوافى اين است كه عبارت مزبور در نسخه محدّث فيض از الكافى «سبعة آلاف آية» بود.
دو . در نسخه اى معتبر از الكافى، به صورت: «سبعة الأف آية» آمده است.(2) اين نسخه ، از بهترين نسخ خطّى و صحيح الكافى به شمار مى آيد.
سه . نيز در نسخه منقّح و ممتاز ديگرى(3) از الكافى، به صورت: «سبعة آلف آية» آمده
ص: 197
است.
علاوه بر روايات منقول از اصحابِ اَعداد ، كه همگى ، تعداد آيات قرآن را 6204 تا 236 آيه مى شمارند ، طبق روايتى كه يعقوبى در باره مصحف امير المؤمنين عليه السلام نقل مى كند، مجموع آيات آن شش هزار و دويست و اندى آيه است.(1)
ليكن در ديگر نسخه هاى الكافى ، تماما، عبارت «سبعة عشر ألف آية» آمده است.
محقّق جليل ، علاّمه شعرانى در ذيل اين حديث مى گويد:
أقول: أمّا كلمة سبعة عشر ألف آية، فى هذا الخبر، فكلمة عشر زيدت قطعا من بعض النسّاخ أو الرواة؛ و «سبعة آلاف» تقريب، كما هو معروف فى إحصاء الاُمور لغرض آخر غير إحصاء العدد؛ كما يقال: أحاديث الكافى ستّة عشر ألف، و المقصود بيان الكثرة و التقريب، لا تحقيق العدد؛ فإنّ عدد آى القرآن الستّة و السبعة آلاف .(2)
توضيح: مقصود علاّمه شعرانى از عبارت «عدد آى القرآن الستّة و السبعة آلاف» اين است كه تعداد آيات قرآن ، شش - هفت هزار آيه (حدود شش هزار و اندى آيه) است.
بيان محدّث فيض در وجه تفاوت رقم هفت هزار با رقم تعداد واقعى آيات قرآن نيز به زودى مى آيد.
با تأمّل در اين نظريّه، ملاحظاتى به نظر مى آيد ، از جمله:
يك . وجه معمول و متعارف در تقريب (گِرد نمودن) اعداد، اين است كه اعداد ريز سمت راست را به نزديك ترين رقم كلان مى رسانند . پس لازم بود گفته شود: «إنّ
ص: 198
القرآن إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله ، ستّة آلاف آية».
دو . جز چند نسخه مورد اشاره، بقيّه نسخه ها - كه اين سه، در قوّت و كثرتْ قابل سنجش با آنها نيستند - ، عبارت «سبعة عشر ألف آية» را آورده اند.
سه . تعداد تقريبى آيات قرآن ، از امور روشن و معارف بديهى در امّت اسلامى بود و نياز به گفتن نداشت و اگر هم قرار بود به موضوع تعداد آيات قرآن پرداخته شود، مناسبْ اين بود كه تعداد دقيق آن بيان گردد؛ بويژه آن كه به رغم اجماع و اتّفاق نظر در كمّيت و حجم آيات قرآن ، «اصحاب الاعداد» در شمارگان و تعيين موارد وقف و رئوس آيات، از 6204 تا 6236 آيه در اختلاف هستند.
چهار . قيد «إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله » چنين وجهى را بعيدتر مى سازد؛ و گر نه - با صرف نظر از اشكالات بالا - سزاوار بود كه گفته شود: «إنّ القرآن سبعة آلاف آية». واللّه العالم!
پنج . عبارت حديث نزد محدّث فيض «سبعة آلاف آية» است؛ ولى او در پاسخ از تفاوت ميان هفت هزار با تعداد واقعى آيات (6236 آيه) ، به سراغ تأويلات ديگرى مى رود . اين بى توجّهى به وجه تقريبى بودن عدد هفت هزار ، مؤيّد دور بودن اين وجه از افق تحقيق و تأويل دارد.
شش . تنظير حديث به روايت سليم: با صرف نظر از ضعف سندى كتاب سليم، اين حديث را مى توان نظير حديثى دانست كه از كتاب سليم بن قيس هلالى نقل شده:
إنّ أمير المؤمنين عليه السلام بعد وفات رسول اللّه صلى الله عليه و آله لزم بيته، و أقبل على القرآن، يجمعه و يؤلِّفه فلم يخرج من بيته حتّى جمعه كلَّه و كتب على تنزيله: الناسخ و المنسوخ منه و المحكم و المتشابه و الوعد و الوعيد، و كان ثمانية عشر ألف آية.(1)
در اين حديث ، پس از بيان اين كه امير المؤمنين عليه السلام قرآن را جمع و تأليف، و در
ص: 199
حقيقت ، تنظيم نمود، به بيان ضمايم آن قرآن پرداخته ، مى گويد: «و كتب على تنزيله:
الناسخ و المنسوخ منه و المحكم و المتشابه و الوعد و الوعيد»؛ سپس مى گويد: «و كان ثمانية عشر ألف آية».
تفاوت عدد اين حديث و حديث الكافى به هفده هزار و هجده هزار نيز با حمل بر تقريبْ حل مى گردد ، به اين معنا كه هفده هزار و اندى باشد.
هفت . علاوه بر كلينى، مرحوم صدوق نيز اشاره روشنى به اصل حديث، با عبارت «سبعة عشر ألف آية» دارد، و اين ، نشان مى دهد كه حديث با لفظ «سبعة عشر ألف آية» براى صدوق ، نقل و احراز شده است:
إنّه قد نزل الوحى الذى ليس بقرآن، ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آية.(1)
بر اين اساس ، ما وجه پاسخ بالا را در درجه اعتبار ، متأخّر از وجه بعدى مى شماريم و مقتضاى تحقيق را وجه تأويلى مى دانيم كه ذيلاً بيان مى گردد:
اگر نسخه «سبعة عشر ألف آية» را مقدّم نموديم ،(2) حديثْ از دو صورت بيرون نمى رود:
وجهى كه تحت عنوان «حمل بر معنايى اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى» است و تأويل حديث و حمل آن بر اين كه مراد از قرآن ، وحى قدسى اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى است ؛ و ديگر اين كه اگر كسى در اين وجه نيز مناقشه نمود، تنها راه موجود طرح حديث و كنار نهادن آن است.
ص: 200
اينك بيان وجه تأويل:
روشن ترين تأويل براى حديث مورد بحث، اين است كه بگوييم: مقصود از «القرآن» مجموعه وحى قدسىِ مشتمل بر وحى قرآنى و وحى بيانى است كه خداى متعال توسّط جبرئيل، بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل كرده است.
اين پاسخ و وجه تأويل حديث، در چهار بند تبيين مى گردد:
اول . مراد از «القرآن» در حديث «إنّ القرآن إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله ، سبعة عشر ألف آية» ، وحى قدسىِ اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى است .
تأويل حديث و حمل آن بر اين كه مراد از قرآن ، وحى قدسىِ اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى است و تعبير از چنين معنايى به «القرآن» ، مبتنى بر مجاز تغليب است.(1) در نتيجه، شش هزار و دويست و اندى از آن، وحى مُعجِز قرآنى است و بقيه اش وحى بيانىِ متكفّل تبيين و تأويل وحى قرآنى. وحى قرآنى آن - با پشتوانه نقلى فوق تواتر -
به صورت مصحف شريف گرد آمد و ميان مسلمين انتشار يافت؛ بقيّه اش همراه نسخه اى از مجموعه وحى قرآنى، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، نزد امير المؤمنين عليه السلام و سپس نزد ساير اوصيا عليهم السلام ، محفوظ مانده است.
دوم . اين مصحف شريف ، همان قرآنى است كه امام على عليه السلام با خطّ خود و املاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نوشت و پس از رحلت آن حضرت صلى الله عليه و آله نيز چند ماه، كار ترتيب و تنظيم
ص: 201
و ديگر شئون مربوط به تبيين آن را تكميل فرمود ، و بر صحابه عرضه نمود. ليكن ، به دليل قدرنشناسى برخى صحابه از آن مصحف شريف، عموم مردم از دسترسى به آنْ محروم ماندند.(1)
سوم . گرچه عدم امكان دستيابى مستقيم امّت به آن، حرمانى است، كه بدان مبتلا هستيم ، ليكن ، گنجينه هاى حديثى مأثور از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام - حدّ اقلّ ،در حدّى كه مبادى تكليف و دين شناسى را كامل و استوار سازند - اين نقيصه را جبران نمودند. و با وجود وحى قرآنى و سنّت ، چنانچه امّت در مبادى تكليف و شناخت دين، بدان نياز مستقيم و مبرم مى داشت، بى شكّ ، از دسترسى عموم مردم به دور نگه داشته نمى شد : «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ» .(2)
چهارم . عبارت «سبعة آلاف آية» ظهور دارد كه بخش وحى بيانى آن مصحف شريف نيز به صورت آيه آيه است. حال ، آيا اين تعبير ، به لحاظ آن است كه آيات وحى بيانىِ آن نيز همانند وحى قرآنى ، داراى رئوس آيات (فواصل و مواقف) است ؟ يا اين كه ذكر شماره براى آياتِ وحى بيانى ، از باب مشاكلت در تعبير است ؟ يعنى نسبت حجمِ بخش وحى بيانى به وحى قرآنى ، در حدود دو سوم است؛ به گونه اى كه اگر آن نيز داراى فواصلى چون آيات وحى قرآنى مى بود، حجم مجموع آن مصحف شريف، به حدود هفده هزار آيه مى رسيد. به هر حال ، در پرسش ياد شده، هر دو احتمال وجود دارد ؛ ولى ما راهى به تحقيق و كشف حقيقت در اين زمينه نداريم!
رئيس المحدّثين ، شيخ صدوق و فضل بن شاذان، اين وجه را با باورى استوار ، به
ص: 202
عنوان تنها وجه تأويل، ذكر مى نمايند ؛ ولى محدّث فيض ، پس از ذكر آن به عنوان نخستين احتمال، به دو احتمال ديگر نيز توجّه مى دهد. اينك نقل گفتارشان:
او مى گويد:
اعتقادنا أنّ القرآن الذى أنزله اللّه تعالى على نبيّه صلى الله عليه و آله هو ما بين الدفّتين، و هو ما فى أيدى الناس؛ ليس بأكثر من ذلك ... ومن نسب إلينا أنّا نقول إنّه أكثر من ذلك فهو كاذب .(1)
سپس براى اثبات مصونيت قرآن از هرگونه تحريف ، دلايل و شواهد متعدّد و متقنى مى آورد و در ادامه، با اشاره به حديث بالا و در تأويل آن مى گويد:
بل نقول: إنّه قد نزل الوحى الذى ليس بقرآن، ما لو جمع إلى القرآن لكان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آية.
وذلك مثل قول جبرئيل للنبيّ صلى الله عليه و آله : «إن اللّه تعالى يقول لك: يا محمّد، دار خلقى» . ومثل قوله: «اتق شحناء الناس وعداوتهم». ومثل قوله: «عش ما شئت فإنّك ميّت، وأحبب ما شئت فإنّك مفارقه، واعمل ما شئت فإنّك ملاقيه. وشرف المؤن صلاته بالليل، وعزّه كفّ الأذى عن الناس». ومثل قول النبىّ صلى الله عليه و آله : «ما زال جبرئيل يوصينى بالسواك حتّى خفت أن أدرد وأحفر، وما زال يوصينى بالجار حتى ظننت أنّه سيورثه، وما زال يوصينى بالمرأة حتّى ظننت أنّه لا ينبغى طلاقها، وما زال يوصينى بالمملوك حتّى ظننت أنّه سيضرب له أجلا يعتق به». ومثل قول جبرئيل عليه السلام للنبىّ صلى الله عليه و آله حين فرغ من غزوة الخندق: «يا محمّد إنّ اللّه يأمرك أن لا تصلّى العصر إلا ببنى قريظة». ومثل قوله صلى الله عليه و آله : «أمرنى ربّى بمداراة الناس كما أمرنى بأداء الفرائض». ومثل قوله صلى الله عليه و آله : «إنّا معاشر الأنبياء أمرنا أن لا نكلّم الناس إلاّ بمقدار عقولهم». ومثل قوله صلى الله عليه و آله : «إنّ جبرئيل أتانى من قِبَل ربّى بأمر قرّت به عينى ، وفرح به صدرى وقلبى ، يقول: إنّ عليّا أمير المؤنين، وقائد الغرّ المحجّلين».
ص: 203
ومثل قوله صلى الله عليه و آله : «نزل علىَّ جبرئيل فقال: يا محمّد إن اللّه تعالى قد زوّج فاطمة عليّا من فوق عرشه، وأشهد على ذلك خيار ملائكته، فزوّجها منه فى الأرض ، وأشهد على ذلك خيار اُمّتك».
و مثل هذا كثير، كلّه وحى ليس بقرآن، ولو كان قرآنا لكان مقرونا به ، و موصولاً إليه غير مفصول عنه... .(1)
روشنى بيان صدوق در وجه تأويل حديث، ما را از توضيح گفتارش بى نياز مى سازد.
نكته: مواردى را كه صدوق با عبارت «مثل قوله: . . . » آورده، همگى از قبيل همان مواردى اند كه عالمان و محدّثان اهل سنّت ، نوعا از آنها به «نسخ التلاوة» ياد مى كنند.
او كه از خواصّ اصحاب امام رضا عليه السلام و عسكريّين عليهماالسلام است، در موردى مشابه مى گويد:
و يجوز أن يكون أنزله وحيا إليه كما كان تنزل عليه أشياء من اُمور الدين و لا يكون ذلك قرآنا، كتحريم نكاح العمّة على بنت أخيها، و الخالة على بنت اُختها؛ و القطع فى ربع دينار؛ و لا قوَد على والد و لا على السيّد، و لا ميراث لقاتل؛ و كقوله صلى الله عليه و آله : يقول اللّه تعالى: "إنّى خلقت عبادى جميعا حنفاء"؛ و كقوله صلى الله عليه و آله : يقول اللّه - عزّ وجلّ - : "من تقرّب إلىّ بشبر تقرّبت منه ذراعا" و أشباه هذا. و قد قال عليه السلام : "ألا إنّى قد اوتيت الكتاب و مثله معه". يريد ما كان جبرئيل يأتيه به من السنن؛ و قد رجم رسول اللّه صلى الله عليه و آله و رجم الناس بعده، و أخذ بذلك الفقهاء.(2)
چنان كه ملاحظه مى كنيد، مفاد گفتار محدّث ارموى ، همان سخن صدوق است.
او پس از اشاره به رقم 6236 آيه - كه امين الدّين طبرسى در حديثى از
ص: 204
رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند - ، در وجه تفاوت اين رقم ، با رقم هفت هزار - كه در حديث الكافى آمده - مى گويد:
فلعلّ البواقى تكون مخزونة عند أهل البيت عليهم السلام و تكون فيما جمعه أمير المؤمنين عليه السلام ؛ أو جاء الاختلاف من قبل تحديد الآيات و حِسابها؛ أو تكون ممّا نسخ تلاوته .(1)
مرحوم فيض ، در ضرورت تأويل حديثْ ترديدى ندارد و براى تأويل آن ، سه احتمال مى آورد:
احتمال نخست، به همان تأويل صدوق برمى گردد.
احتمال دوم ، ما به التفاوت 6236 آيه از هفت هزار را مربوط به تفاوت در شمارش و تحديد رئوس آيات مى داند.
احتمال سوم ، وقوع نسخ تلاوت است ، كه مورد پذيرش قاطبه عالمان اهل سنّت است. چون نظريه نسخ تلاوت در ميان شيعه ، به شدّت كم طرفدار است، به عنوان احتمال سوم مى آورد؛ همچنان كه حمل بر وحى بيانى را به عنوان احتمال اوّل ذكر مى نمايد.
آيات قرآن و احاديث معتبر در تأييد مفاد اين تأويلْ بيش از آن است كه در اين مجال بگنجد و تنها به ذكر نمونه هايى از آنها بسنده مى شود:
در اين زمينه ، به ذكر آيات ذيل بسنده مى كنيم:
اوّل . «إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُو وَ قُرْءَانَهُو * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» .(2)
ص: 205
علاوه بر وحى قرآنى، گونه هاى ديگرى از وحى نيز بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل مى شد، از جمله: وحى بيانى است كه نزد اوصيايش عليهم السلام وجود داشته و دارد.
دوم . «وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» .(1)
علاوه بر نزول الفاظ قرآن، بيان حدود و دقايق معانى قرآن نيز لازم بود از سوى خداى متعال نازل گردد.
سوم . «وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» .(2)
امير المؤمنين عليه السلام و ديگر اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله ، همانند او معصوم و عالِم و گنجينه دار علوم آن حضرت صلى الله عليه و آله هستند. به همين دليل ، باب مدينه علم اويند و به مفاد حديث ثقلين و ديگر احاديث عِدْل قرآن اند كه واجب است بدان ها تمسّك جوييم؛ از اين رو ، پيامبر ، هر آنچه را كه بر او صلى الله عليه و آله نازل شده، براى اوصيايش تبيين كرده است.(3)
چهارم . «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَ أَقِمْنَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتِينَ الزَّكَوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا * وَ اذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِى بُيُوتِكُنَّ مِنْ ءَايَاتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا» .(4)
احاديث فراوانى ، ناظر به وجود و ديگر شئون وحى بيانى نقل شده است ؛ از جمله:
اوّل . حديث مِقدام بن معديكرب : قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «ألا إنّى قد اوتيت
ص: 206
الكتاب و مثله معه؛ ألا إنّى قد اوتيت القرآن و مثله معه».(1)
دوم . نيز از مقدام از رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «ألا إنّى قد اوتيت الكتاب و مثله معه».(2)
شوكانى ، در مطلبى با استدلال به اين حديث مى گويد: «... لِحديث "ألا إنّى قد اوتيت القرآن ومثله معه" وهو حديث صحيح».(3)
سوم . علاوه بر اين دو - كه نمونه هايى از احاديث اهل سنّت هستند - ، شواهد فراوانى از احاديث شيعه، بر وحى بيانى نظر دارد ؛ ولى نيازى به ذكر آنها نمى بينيم.(4)
نتيجه: گر چه «پاسخ مبتنى بر كاوش در نُسخ الكافى» را پيش تر ذكر نموديم ، ليكن با توجّه به آنچه تبيين شد، پاسخ دوم - كه مبتنى بر تأويل حديث است - ، به مراتب ، قوى تر و اطمينان بخش تر است. واللّه العالم!
اگر كسى در مورد حديث مورد بحث ، دو پاسخ «مبتنى بر كاوش در نُسَخ» و «تأويل
ص: 207
متن» را نپذيرفت، به ناچار بايد حديث را به دليل شذوذ و مخالفتش با كتاب و سنّت و عقل، از اعتبار ساقط بشمارد. اينك توضيح مطلب:
چنان كه در درآمد بحث اشاره نموديم، نه معانى ظاهرى هر حديثى مراد است و نه هر حديث و خبر منقولى، صحيح و معتبر است؛ زيرا از يك سو ، احتمال مى رود كه برخى قراين مؤثّر در ظهور و دلالت احاديث، مفقود شده باشند و از سوى ديگر، بسا در مسير نقل احاديث، عوارض مختلفى پيدا شده باشند كه منجر به ناپالودگى احاديث شوند .
بنا بر اين ، طبيعى است كه انبوهى از احاديث نامعتبر و يا نيازمند به تأويل، بر جاى مانده باشد . بخش نامعتبر نيز ، ممكن است در كتاب هاى حديثى نامعتبر آمده باشند و يا در كتاب هاى معتبر، با اسانيد ضعيف. رواياتى هم كه احيانا با اسانيد معتبر و از مصادر معتبر نقل مى شوند، بسا داراى شذوذ متنى باشند و بدين لحاظ ، از مقام اعتبار ساقط باشند.
بى شك ، مخالفت حديث با هر يك از: كتاب و سنّت و عقل و وجدان، از بارزترين و قطعى ترين مصاديق شذوذ متنىِ مانع از حجّيت حديث است. رواياتى هم كه برخى براى اثبات شبهه تحريف بدان تمسّك مى جويند، از مصاديق قطعى اخبار مخالف كتاب(1) و سنّت و عقل است و از دايره حجّيت و اعتبار ، بيرون است.
رواياتى كه ممكن است مستمسك پندار تحريف قرار گيرند، از چند حالْ بيرون
ص: 208
نيستند:
يك . اكثريت قريب به اتّفاق آنها، يا داراى ضعف مصدرى هستند و يا ضعف سندى.
دو . بيشتر رواياتِ مانده نيز قابل تأويل اند.
سه . تعداد كمى از روايات مى مانند كه احيانا نه قابل تضعيف اند و نه قابل تأويل.
ليكن مشروط بودن اعتبار اين روايات به موافقت با قرآن و عدم مخالفت با آن، ايجاب مى كند كه اين روايات را نيز بر دو دسته ذيل تقسيم كنيم:
چهار . دسته اى نيز وجود دارند كه ثبوتا يا به گواهى شواهد اثباتى ، قابل حمل اند بر محاملى چون: لغزش راويان در نقل به معنا يا در سماع و كتابت و استنساخ و ديگر عوارض مربوط به مراحل تحديث . اين دسته ، اگر واجد شواهد اثباتى لازم براى حمل و تأويل مورد اشاره باشد، در مقام اثباتْ حمل بر آن مى گردد و حجّيّت خواهد داشت. چنانچه فاقد شواهد اثباتى ياد شده باشد، در مقام اثبات ، از درجه اعتبارْ ساقط خواهد بود؛ گرچه در مقام ثبوت، با عنايت به قابليّت حمل مزبور، حديث مى تواند بر وجهى تبرّعى ، حمل و تأويل گردد؛ زيرا احتمال صدور حديثْ منتفى نخواهد بود.
اشتباه نشود كه اين قابليّت تأويل و حمل تبرّعى حديث در مقام ثبوت، با سقوط آن از درجه اعتبار منافاتى ندارد.(1)
پنج . دسته اى هم هستند كه چنين قابليتى ندارند. چنانچه حديثى قابل حمل بر هيچ يك از وجوه بالا نباشد، به دليل شذوذ و مخالفتش با كتاب يا سنّت يا عقل يا مشاهدات بالوجدان، از درجه اعتبار ساقط خواهد بود.
ص: 209
در استدلال بر سقوط احاديث شاذّ از مقام حجّيت و اعتبار، به ذكر اجمالى دو دليل بسنده مى كنيم:
وجه اعتبار عقلايى و شرعى خبر ثقه ، اصل نبود سهو در نقل ثقه است. تعارض مفاد خبر ، با دلايل عقلى يا نقلى قطعى ، اصل ياد شده را از اعتبار مى اندازد و ديگر جايى براى اعتبار عقلايى يا تعبّدى اين دسته از رواياتْ باقى نمى گذارد، حتّى اگر راويان آنها ثقه باشند ، نظير تعارض گزاره هاى عرفى با عقل و مشاهدات عينى.
حجّيّت كتاب و سنّت قطعى و عقل و وجدانْ قطعى است و اينها مرجع حلّ اختلاف و رفع ترديد در هر امر مورد ترديد و اختلاف هستند . به عبارت ديگر ، مراجع ياد شده، عيارهاى نقد و سنجه هاى اعتبار ديگر دلايل و حجج خواهند بود؛ بنا بر اين ، حجّيت آنها مشروط به عدم تنافى با اين حجج قطعى و منوط به گنجيدن در ظرف دلايل چهارگانه فوق خواهند بود.
براى تأييد و تقويت اين استدلال، به يك آيه و اشاره به بابى از احاديث، توجّه مى دهيم:
اوّل . «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً» .(1)
همه مؤمنان، اعمّ از حاضران در زمان نزول وحى و پسينيان، مأمورند كه در هر چه
ص: 210
كه دچار اختلاف و نزاع شدند، آن مورد را به خداى متعال و رسول خدا صلى الله عليه و آله ارجاع دهند ، همچنان كه مراد از رجوع به رسول صلى الله عليه و آله ، در زمان هاى متأخّر از ظهور و حضور، رجوع به سنّت است . همين طور ، مراد از رجوع به خداى متعال، رجوع به كتاب خداست . لازمه عقلى اين تكليف نيز تضمين بقا و سلامت كتاب خدا ، از هر چيزِ مغاير با حجّيت و مرجعيّت آن، در هر امر خُرد و كلان است . با چنين تضمينى از جاودانگى كتاب و سنّت، در مرجعيّتِ احراز اعتبار براى امور ديگر، احاديثى كه مفادشان با قرآن يا سنّت مورد اطمينان، در تنافى باشند، از حيّز اعتبار ، ساقط خواهند بود ؛ زيرا تعارض ميان كتاب و سنّت با چنين احاديثى ، از موارد تعارض «لاحجّة» با حجّت قطعى شمرده خواهد شد.
دوم . انبوه احاديثى كه موافقت يا عدم مخالفت با قرآن را از شروط اعتبار حديث، مى شمارند. وضوح و اشتهار اين احاديث ، ما را از ذكر متون آنها بى نياز مى گردانَد.(1)
ص: 211
1 . الإتقان فى علوم القرآن ، جلال الدين عبد الرحمان السيوطى ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، قم : منشورات زاهدى ، 1411 ق.
2 . الاحتجاج، أبو منصور أحمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، تحقيق : ابراهيم بهادرى و محمّد هادى به، قم : اسوه، 1413 ق .
3 . الاستبصار فيما اختلف من الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسى ، تحقيق : السيّد حسن الموسوى الخرسان ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1390 ق .
4 . الأمالى ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العُكبرى (الشيخ المفيد) (ت 413 ه ق ) ، تحقيق : حسين استاد ولى و على أكبر الغفّارى ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامى التابعة لجماعة المدرّسين ، 1414 ق .
5 . الإيضاح، فضل بن شاذان الأزدى
النيسابورى، تحقيق : سيّد جلال الدين الحسينى الاُرموى، تهران : دانشگاه تهران، 1363 ش .
6 . الرجال لابن الغضائرى ، أحمد بن الحسين الغضائرى الواسطى ، قم : دار الحديث ، 1422 ق .
7 . الرواشح السماوية فى شرح الأحاديث الإمامية ، السيّد محمّد باقر الحسينى المرعشى (المحقّق الداماد) قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1405 ق .
8 . السنن الكبرى ، أبو بكر أحمد بن الحسين بن علىّ بن موسى البيهقى ، تحقيق : محمّد عبد القادر عطا ، بيروت: دار الكتب العلمية ، 1414 ق .
9 . الصافى فى تفسير القرآن (تفسير الصافى) ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : الشيخ حسين الأعلمى ، تهران : دار المرتضى للنشر ، 1400 .
ص: 212
10 . الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف ، علىّ بن موسى الحلّى (السيّد ابن طاووس) ، قم : مطبعة الخيّام ، 1400 ق .
11 . الفهرست ، محمّد بن إسحاق النديم البغدادى (أبى يعقوب الورّاق) ، تحقيق : محمّد رضا تجدّد ، تهران : امير كبير ، 1366 ش .
12 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح : محمّد صادق آل بحرالعلوم ، نجف : المكتبة المرتضوية .
13 . الكافى ، أبو جعفر محمّد
بن يعقوب بن إسحاق الكلينى الرازى ، تصحيح وتعليق : على أكبر الغفّارى ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة، 1388 ق .
14 . المعجم الكبير ، سليمان بن أحمد اللخمى الطبرانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربىّ ، 1404 ق .
15 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين الحسينى الإصفهانى ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام ، 1406 ق .
16 . أسباب اختلاف الحديث ، محمّد احسانى فر اللنگرودى ، قم : دار الحديث، 1427 ق .
17 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار عليهم السلام ، محمّد باقر بن محمّدتقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : المكتبة الإسلامية ، 1405 ق .
18 . بصائر الدرجات ، أبو جعفر محمّد
بن الحسن الصفّار القمّى (إبن فرّوخ) ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1404 ق .
19 . تاريخ اليعقوبى ، أحمد بن أبى يعقوب بن جعفر الكاتب العبّاسى ، بيروت : دار صادر .
20 . تأويل مختلف الحديث ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتيبة الدينورى ، بيروت : دار الكتب العلمية .
21 . تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله ، الحسن بن شعبة الحرّانى ، تصحيح : على أكبر الغفّارى ، تهران : إسلامية ، 1402 ق .
22 . تصحيح الاعتقادات ، أبو عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ،
ص: 213
تحقيق : عاصم عبد السيّد، قم : المؤتمر العالمى لألفيّة الشيخ المفيد، 1413 ق .
23 . تفسير البرهان، السيّد هاشم الحسينى البحرانى ، قم : اسماعيليان .
24 . تفسير الثعلبى ، محمّد بن ابراهيم الثعلبى النيسابورى ، نسخه عكسى .
25 . تفسير القمّى ، أبو الحسن على بن إبراهيم بن هاشم القمّى ، تصحيح : السيّد الطيّب الموسوى الجزائرى ، نجف : مطبعة النجف الأشرف، 1404 ق .
26 . تفسير فرات الكوفى ، إبراهيم
بن فرات الكوفى ، تحقيق : محمّد كاظم المحمودى ، تهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامى ، 1410 ه ق .
27 . تفسير نور الثقلين ، الشيخ عبد على بن جمعة العروسى الحويزى ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، قم : مؤسّسة إسماعيليان ، 1412 ق .
28 . خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال ، الحسن بن يوسف بن المطهّر الحلّى ، تصحيح : السيّد محمّد صادق بحرالعلوم ، قم : منشورات الرضى ، 1381 ق .
29 . «دو رويكرد ثبوتى و اثباتى در نقد حديث» ، محمّد احسانى فر، فصل نامه علوم حديث ، زمستان 1384 ، ش 37 - 38 .
30 . رجال ابن داوود ، الحسن بن علىّ بن داوود الحلّى ، تصحيح : السيّد كاظم الموسوى المياموى ، تهران : مطبعة جامعة طهران، 1342 ش .
31 . رجال النجاشى ، الشيخ أبو العبّاس أحمد بن علىّ بن العبّاس النجاشى ، قم : مكتبة الداورى ، 1397 ق .
32 . روضة الواعظين ، محمّد بن الحسن
بن علىّ الفتّال النيسابورى ، تحقيق : حسين الأعلمى ، بيروت : مؤسّسة الأعلمى ، 1406 ق .
33 . سنن ابن ماجة ، أبو عبد اللّه محمّد
بن يزيد القزوينى (ابن ماجة) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1395 ق .
34 . سنن الدارقطنى ، عليّ بن عمر البغدادى (الدارقطنى) ، تحقيق : أبو الطيب محمّد آبادى ، بيروت: عالم الكتب ، 1406 ق .
ص: 214
35 . سنن الدارمى ، عبد اللّه بن الرحمان
بن الفضل بن بهرام الدارمى ، تحقيق : مصطفى ديب البقا ، دمشق : دار القلم ، 1412 ق .
36 . سنن أبى داوود ، أبو داوود سليمان
بن أشعث السجستانى الأزدى ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبد الحميد ، دار إحياء السنّة النبوية .
37 . شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى ، شرح و تعليق : الميرزا أبو الحسن الشعرانى .
38 . صحيح ابن حبّان بترتيب ابن بلبان ، أبو حاتم محمّد بن حبان بن أحمد التميمى البستى ، تحقيق: مصطفى ديب البغا، بيروت : دار ابن كثير، 1414 ق .
39 . صحيح البخارى ، أبو عبد اللّه محمّد
بن إسماعيل البخارى ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت : دار ابن كثير ، 1410 ق.
40 . علل الشرائع ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، دار البلاغة .
41 . عوالى اللآلى العزيزية فى الأحاديث الدينية ، محمّد بن على بن الأحسائى (ابن أبى جمهور) ، تحقيق : الشيخ مجتبى العراقى ، قم : مطبعة سيّد الشهداء عليه السلام ، 1403 ق .
42 . فقه القرآن، سعيد بن هبة اللّه الراوندى (تحقيق: السيّد احمد الحسينى، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1397 ق .
43 . كنز العمّال فى سنن الأقوال والأفعال ، على المتّقى
بن حسام الهندى ، بيروت : مكتبة التراث الاسلامى ، 1397 ق .
44 . مسند الشاميين ، سليمان بن أحمد الطبرانى ، تحقيق : حمدى عبد المجيد السلفى ، بيروت : مؤسسة الرسالة .
45 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل) بيروت: دار صادر، 1389 ق .
46 . معانى الأخبار ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح وتعليق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامى ، 1361 ش .
47 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى ، تهران : مركز نشر الثقافة الإسلاميّة ، 1413 ق .
ص: 215
48 . مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله ، علىّ الأحمدى الميانجى ، بيروت: دار صعب .
49 . مناقب آل أبى طالب (المناقب لابن شهرآشوب) ، محمّد بن على المازندرانى ، تحقيق : جماعة من أساتذة النجف الأشرف ، نجف : مطبعة محمّد كاظم الحيدرى و المطبعة الحيدرية ، 1376 ق .
50 . نور الثقلين ، عبد على بن جمعة العروسى الحويزى ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، قم : مؤسّسة إسماعيليان ، 1412 ق .
51 . نهج البلاغة من كلام أمير المؤمنين عليه السلام ، جمع و تدوين : محمّد بن الحسين الموسوى (الشريف الرضى) ، تحقيق : صبحى الصالح ، قم : دار الهجرة .
52 . نيل الأوطار من أحاديث سيّد الأخيار ، علىّ بن محمّد الشوكانى ، بيروت : دار الجيل ، 1397 ق .
53 . وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، 1416 ق .
ص: 216
بررسى آراى كلامى اختلافىِ شيخ مفيد با نوبختيان
با تكيه بر احاديث «الكافى»
على نقى خدايارى
نوشتار پيش رو ، شامل گزارشى از آموزه هاى كلامى اختلافىِ شيخ مفيد با متكلّمان آل نوبخت ، بر پايه كتاب أوائل المقالات شيخ مفيد است. در مجموع ، آموزه هاى اختلافى شيخ مفيد با نوبختيان ، حدود هفده مسئله است كه مى توان آنها را با رده بندى موضوعى ، شامل برخى مسائل فرعى نبوّت و امامت، زيرشاخه هاى وعد و وعيد، برخى مسائل آموزه اسما و احكام ، و دو بحث از امور عامه كلام دانست. در هر آموزه اختلافى ،پس از گزارش اختلاف ، با استناد به احاديث الكافى ، بررسى و ارزيابى اجمالى اى صورت گرفته است تا هم ميزان هماهنگى هر يك از آنها با متون حديثى در حد اين نوشتار دانسته شود و هم از رهگذر آن ، مواضع شيخ كلينى ، تا حدودى بازنموده گردد.
نويسنده ، كوشش كرده است تا در روند بررسى ، با ملاحظه آراى عالمان و متكلّمان بزرگ اماميه پس از شيخ مفيد، گزارشى از سير تحوّلات آموزه هاى اختلافى در منابع كلامى نيز ارائه دهد .
كليدواژه ها : شيخ مفيد، نوبختيان، الكافى، كلام اماميه، متكلّمان، آموزه هاى اختلافى، علم امام، معجزه، وعد و وعيد، زوال ناپذيرىِ ايمان، گناهان كبيره، اسما و احكام.
ص: 217
كتاب أوائل المقالات ، مهم ترين اثر كلامى برجاى مانده از شيخ مفيد ، متكلّم، فقيه و حديث پژوه برجسته اماميه در سده چهارم و پنجم هجرى است. وجهه همّت شيخ مفيد در اين كتاب، بيان تفاوت هاى اعتقادىِ اماميه با گروه هاى مختلف معتزله است كه در ضمن آن ، توانسته است موافقان و مخالفان آموزه هاى اعتقادى اماميه را از ديگر گروه هاى كلامى ، مانند : مرجئه، خوارج، اصحاب حديث و زيديه ، بازشناسد . يكى از اهداف وى - چنان كه در مقدّمه كتاب هم تصريح كرده - ، بيان مواضع اشتراك و اختلاف وى با متكلّمان آل نوبخت است.(1) وى در سراسر متن كتاب نيز به اين موضوع ، اهتمام ورزيده است. اين امر ، از يك سو نشانگر اهميت كلامىِ نوبختيان در آن روزگار و از ديگر سو ، بيانگر اختلافات در خور توجّه شيخ مفيد با آنان است .
آل نوبخت ، خاندانى نژاده از تبارى ايرانى بوده اند كه نياى ايشان «نوبخت» ، به روزگار منصور عبّاسى به اسلام گرويد.(2) از اين خاندان شيعىِ مقيم بغداد، شخصيت هاى علمى و دينى و سياسى مهمّى برخاسته اند. در فهرست ابن نديم ، نجاشى و طوسى ، رجال نامدار اين خاندانْ معرفى شده اند.(3)
ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى ، سومين نائب خاص حضرت حجت عليه السلام نيز از اين خاندان بوده است. ابن طاووس ، رجال آل نوبخت را از اعيان اماميه دانسته و از شمارى از اخترشناسان ايشان ياد كرده است.(4) چنان كه از گزارش هاى شيخ مفيد آشكار است، متكلّمان آل نوبخت ، در آراى كلامى خود ، پيروانى هم داشته اند.(5)
ص: 218
از رجال نامدار اين خاندان مى توان از ابوسهل اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت ياد كرد كه از برجسته ترين متكلّمان اين خاندان بوده است. نجاشى ، وى را پيشواى متكلّمان و صاحب شوكت دينى و دنيوى دانسته است. وى آثار بسيارى در موضوعات گوناگون كلامى نگاشته بوده است. نجاشى ، آورده است كه كتاب التنبيه فى الإمامة وى را نزد شيخ مفيد خوانده است.(1)
ديگر عالم بزرگ اين خاندان ، ابو محمّد حسن بن موسى نوبختى ، خواهرزاده ابوسهلِ پيش گفته است كه متكلّم برجسته اماميه در پايان سده سوم هجرى و سال هاى آغازين سده چهارم بوده است. نجاشى ، كتاب الآراء و الديانات وى را كتابى نيكو و حاوى دانش هاى بسيار ياد كرده كه آن را نزد شيخ مفيد ، فراگرفته است. از ديگر آثار پرشمار وى ، مى توان از اين عناوين نام برد: فرق الشيعة، الجامع فى الإمامة، الردّ على الواقفة، الردّ على اهل المنطق، الردّ اصحاب المنزلة بين المنزلتين و الردّ على الغلاة.(2)
از ديگر افراد اين خاندانِ ، ابواسحاق ابراهيم بن نوبخت ، نويسنده الياقوت است كه در منابع رجالى و كتاب شناختىِ متقدّم ، از او ياد نشده است و ظاهرا پس از شيخ مفيد مى زيسته و بر اين پايه ، ارجاعات و اشارات مفيد به نوبختيان وى را شامل نمى شود.(3)
ص: 219
اين نوشتار ، بر آن است تا ابتدا تصوير دقيقى را از موضوعات و مسائل اختلافىِ نوبختيان ، با شيخ مفيد نشان دهد . سپس با استناد به احاديث الكافى به بررسى آنها بپردازد(1) تا از رهگذر آن ، افزون بر روشن شدن ميزان هماهنگى و انطباق هر يك از آموزه هاى اختلافى با متون حديثى (البته در چارچوب اين مجال و مكتوب)، مواضع كلامى ثقة الاسلام كلينى هم - آن گونه كه در متن الكافى بازتاب يافته - دانسته شود.(2)
چنان كه ياد شد ، مستند آراى نوبختيان ، گزارش هاى شيخ مفيد از ايشان است.(3) ترتيب طرح مسائل ، به ترتيب عرضه آنها در أوائل المقالات است.
ص: 220
شيخ مفيد ، ديدگاه خود در اين زمينه را در دو گفتار از گفتارهاى أوائل المقالات ، تبيين كرده است كه با توجّه به يكسان بودن ديدگاه وى در باب نبوّت و امامت ، يك جا به نقل ديدگاه وى مى پردازيم. از منظر وى ، نبوّت و امامت، تفضّل خدا بر انسانى است كه خداوند متعال او را به دليل علم خود به عاقبت پسنديده او و گردآمدن صفاتى كه بنا به حكمت ، موجب نبوّت است ، به كرامت خود ، ويژه ساخته است. بنا بر اين ، اصل نبوّت و امامت ، تفضّل خداست ؛ امّا تعظيم و بزرگ داشت شخص نبى يا امام ، به دليل تحمّل بار نبوّت يا امامت و مفروض الطاعة بودن آنان ، استحقاقى است. بنا به گزارش شيخ مفيد ، اين مطلب ، ديدگاه جمهور اماميه و تمامىِ فقيهان و محدّثان ايشان است و جمهور معتزله و تمامىِ اصحاب حديث ، بر اين نظرند ؛ امّا اصحاب تناسخ و نوبختيان و پيروان آنان ، مخالف اين ديدگاه هستند.(1)
ص: 221
به نظر مى رسد كه با توجّه به احاديث الكافى (و ديگر متون دينى) در درستىِ ديدگاه شيخ مفيد و جمهور اماميه در اين مسئله نبايد ترديد كرد. در اين متون ، با تعابيرى مانند : جعل، اختيار، اصطفاء، اختصاص، ارتضاء، انتجاب و اتخاذ ، بر موهوبى بودن و تفضّلى بودن مقام خلافت و حجّيت الهى (اعم از نبوّت و امامت) تصريح شده است. با توجّه به كثرت روايات الكافى در اين زمينه ، به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم.
امام محمّد باقر عليه السلام در تفسير آيه «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا»(1) فرمود:
جَعَل مِنهُم الرُّسُل و الأنبِياء و الأئِمَّة فَكَيف يُقِرُّون فى آل إبراهِيم عليه السلام و يُنكِرُونَه فى آل مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قال قُلت «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» قال : المُلك العَظيم أن جَعَلَ فيهِم أئِمَّةً مَن أَطاعَهُم أطاع اللّه و مَن عَصاهُم عَصى اللّه .(2)
آن حضرت در حديثى ديگر مى فرمايد:
إنَّ اللّه اتَّخَذ إبراهيم عَبداً قَبل أن يَتَّخِذَه نَبِيّاً و اتَّخَذَه نَبِيّاً قَبل أن يَتَّخِذَه رَسُولاً و اتَّخَذَه رَسُولاً قَبل أن يَتَّخِذَه خَليلاً و اتَّخَذَه خَليلاً قَبل أن يَتَّخِذَه إماماً فَلَمّا جَمَع لَه هذِه الأشياء و قَبَض يَدَه قال لَه : يا إبراهيم «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»(3) .
از امام صادق عليه السلام روايت شده است:
إنَّ اللّه َ عز و جل أوضَحَ بِأئِمَّةِ الهُدى مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّنا عَن دينِهِ ... لِأنَّ اللّه َ - تَبارَكَ وَ تَعالى - نَصَبَ الإمامَ عَلَماً لِخَلقِهِ وَ جَعَلَهُ حُجَّةً عَلى أهلِ مَوادِّهِ و عالَمِهِ ... فَلَم يَزَلِ اللّه ُ - تَبارَكَ و تَعالى - يَختارُهُم لِخَلقِهِ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام مِن عَقِبِ كُلِّ إمامٍ يَصطَفيهِم لِذلِكَ وَ يَجتَبيهِم وَ يَرضى بِهِم لِخَلقِهِ وَ يَرتَضيهِم كُلَّ ما مَضى مِنهُم إمامٌ نَصَبَ لِخَلقِهِ مِن عَقِبِهِ إماماً عَلَماً... جَرَت بِذلِكَ فيهِم مَقاديرُ اللّه ِ عَلى مَحتُومِها فَالإمامُ هُوَ المُنتَجَبُ المُرتَضى و الهادى المُنتَجى و القائِمُ المُرتَجى اصطَفاهُ اللّه ُ
ص: 222
بِذلِكَ وَ اصطَنَعَهُ عَلى عَينِهِ فى الذَّرِّ حينَ ذَرَأهُ و فى البَرِيَّةِ حينَ بَرَأهُ ظِلاًّ قَبلَ خَلقِ نَسَمَةٍ عَن يَمينِ عَرشِهِ مَحبُوّاً بِالحِكمَةِ فى عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ اختارَهُ بِعِلمِهِ و انتَجَبَهُ لِطُهرِهِ ... .(1)
در حديث جامعى كه امام رضا عليه السلام درباره جايگاه بلند امامت بيان فرموده ، اين امر ، صريح تر ، مورد تأكيد قرار گرفته است كه بخش هايى از آن را در اين جا مى آوريم:
إنَّ الإمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ عز و جل بِها إبراهيمَ الخَليلَ عليه السلام بَعدَ النُّبُوَّةِ و الخُلَّةِ مَرتَبَةً ثالِثَةً و فَضيلَةً شَرَّفَهُ بِها و أشادَ بِها ذِكرَهُ فَقالَ : «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» فَقالَ الخَليلُ عليه السلام سُرُوراً بِها و مِن ذُرِّيَّتى قالَ اللّه ُ - تَبارَكَ و تَعالى - : «لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» فَأبطَلَت هذِهِ الآيَةُ إمامَةَ كُلِّ ظالِمٍ إلى يَومِ القِيامَةِ و صارَت فى الصَّفوَةِ ثُمَّ أكرَمَهُ اللّه ُ تَعالَى بِأن جَعَلَها فى ذُرِّيَّتِهِ أهلِ الصَّفوَةِ و الطَّهارَةِ ...الإِمامُ واحِدُ دَهرِهِ لا يُدانيهِ أحَدٌ و لا يُعادِلُهُ عالِمٌ و لا يُوجَدُ مِنهُ بَدَلٌ و لا لَهُ مِثلٌ و لا نَظيرٌ مَخصُوصٌ بِالفَضلِ كُلِّهِ مِن غَيرِ طَلَبٍ مِنهُ لَهُ و لا اكتِسابٍ بَل اختِصاصٌ مِنَ المُفضِلِ الوَهّابِ ... رَغِبُوا عَن اختيارِ اللّه ِ و اختيارِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و أهلِ بَيتِهِ إلى اختيارِهِم ... .(2)
شيخ مفيد ، ديدگاه خود را در اين باره ، اين گونه گزارش كرده است:
مى گويم: عصمت واليان ائمّه ، واجب نيست ؛ ولى دانش ايشان به تمامى آنچه سرپرستى آن را برعهده مى گيرند، و برترى ايشان بر رعايايشان در آن (علم) واجب است ؛ زيرا رياست مفضول بر فاضل ، در امرى كه رياست وى را در آن برعهده دارد، محال است. در ولايت واليان ، نص بر اعيان آنان واجب نيست و جايز است خداى متعال ، گزينش (اختيار) آنها را به ائمّه واگذارد .(3)
ص: 223
شيخ مفيد ، تصريح كرده كه اين ، ديدگاه جمهور اماميه است ؛ امّا آل نوبخت، همانند نص بر ائمّه عليهم السلام نص بر اعيان و اشخاص واليان ائمّه عليهم السلام را نيز واجب مى شمارند.(1)
درباره وجوب يا عدم وجوب نصْ بر اشخاص واليان امامان در الكافى و ديگر منابع روايى، حديثى يافت نشد . به نظر مى رسد با توجّه به اين كه صفات و شروطى مانند عصمت - كه وجود آنها در امامانْ لازم بوده و مستلزم ضرورت نص الهى بر آنهاست -(2) در واليان (آن گونه كه شيخ مفيد نيز يادآور شده) لازم نيست . از اين روى ، نمى توان قائل به وجوب نص بر ايشان شد.(3)
از ديدگاه شيخ مفيد و گروهى از اماميان، شناخت امامان به همه صنايع و زبان ها ، امتناع عقلى ندارد . البته وجوب عقلى نيز ندارد. شيخ مفيد ، معتقد است كه احاديثى به دستمان رسيده كه نشان مى دهند ائمّه عليهم السلام به اين امور ، علم داشته اند كه در صورت ثبوت از طريق احاديث به اين مطلب ، قطع حاصل مى شود. امّا وى در قطع به اين امر از طريق احاديث ، تأمّل دارد. بر پايه گزارش مفيد، نوبختيان ، به همراه تمامى مفوّضه(4) و ديگر غاليان، علم امامان به امور ياد شده را عقلاً واجب مى دانند.(5)
احاديث موجود در الكافى در باب دانش امامان به زبان ها را مى توان به اقسامى تقسيم كرد(6) :
ص: 224
مانند اميرمؤمنان عليه السلام كه با مردى ، به زبان فارسى ، سخن گفته اند .(1)
اين آگاهى امام ، طبعا نشان مى دهد كه به زبان هاى مختلف نيز آشنا بوده اند .(2)
شيخ كلينى در الكافى ، بابى گشوده است زير عنوان «بابُ أنَّ الأئِمَّةَ عليهم السلام عِندَهُم جَميعُ الكُتُبِ الَّتى نَزَلَت مِن عِندِ اللَّهِ عز و جل و أنَّهم يَعرِفُونَها عَلى اختِلافِ ألسِنَتِها» . در اين باب ، دو روايت آمده است. در روايت نخست ، بريه (يا بريهه) شخصى از اهل كتاب ، پس از شنيدن تلاوت انجيل توسط امام كاظم عليه السلام به امام صادق عليه السلام گفت :
فَقالَ بُرَيهٌ أنَّى لَكُمُ التَّوراةُ و الإنجيلُ و كُتُبُ الأنبِياءِ قالَ : هِىَ عِندَنا وِراثَةً مِن عِندِهِم نَقرَؤها كَما قَرَءُوها و نَقُولُها كَما قَالُوا إنَّ اللّه َ لا يَجعلُ حُجَّةً فى أرضِهِ يُسألُ عَن شَى ءٍ فَيَقُولُ لا أدرى .(3)
حديث دوم باب - كه از امام صادق عليه السلام روايت شده - ، متضمّن قرائت ذكر سجود الياس نبى ، به زبان سريانى توسط آن حضرت است.(4)
ص: 225
3. عمومات دال بر دامنه فراگير و گسترده دانش امام(1)
از اين موارد ، مى توان به سخن گفتن امام محمّد باقر عليه السلام با يك جفت كبوتر (2) و سخن گفتن امير مؤمنان با جنّى به صورت اژدها ، اشاره كرد .(3)
در حديثى كه در باب «الاُمور التى توجب حجّة الإمام» آمده، ابو بصير ، به امام كاظم عليه السلام درباره ويژگى ها و نشانه هاى امام پرسيد:
جُعِلتُ فِداكَ بِمَ يُعرَفُ الإِمامُ؟ قالَ فَقالَ : بِخِصالٍ أمّا أوَّلُها فَإنَّهُ بِشَى ءٍ قَد تَقَدَّمَ مِن أبيهِ فيهِ بِإشارَةٍ إلَيهِ لِتَكُونَ عَلَيهِم حُجَّةً وَ يُسألُ فَيُجيبُ و إن سُكِتَ عَنهُ ابتَدَأ و يُخبِرُ بِما فى غَدٍ و يُكَلِّمُ النّاسَ بِكُلِّ لِسانٍ ثُمَّ قالَ لى يا أبا مُحَمَّدٍ اُعطيكَ عَلامَةً قَبلَ أن تَقُومَ فَلَم ألبَث أن دَخَلَ عَلَينَا رَجُلٌ مِن أهلِ خُراسانَ فَكَلَّمَهُ الخُراسانِىُّ بِالعَرَبِيَّةِ فَأجابَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام بِالفارِسيَّةِ فَقالَ لَهُ الخُراسانىُّ و اللّه ِ جُعِلتُ فِداكَ ما مَنَعَنى أن اُكَلِّمَكَ بِالخُراسانِيَّةِ غَيرُ أنّى ظَنَنتُ أنَّكَ لا تُحسِنُها فَقالَ سُبحانَ اللّه ِ إذا كُنتُ لا اُحسِنُ اُجيبُكَ فَما فَضلى عَلَيكَ ثُمَّ قالَ لى : يا أبا مُحَمَّدٍ إنَّ الإمامَ لا يَخفَى عَلَيهِ كَلامُ أحَدٍ مِنَ النّاسِ و لا طَيرٍ و لا بَهيمَةٍ و لا شَى ءٍ فيهِ الرُّوحُ فَمَن لَم يَكُن هذِهِ الخِصالُ فيهِ فَلَيسَ هُوَ بِإمام .(4)
بر اساس روايت بالا ، دانستن زبان موجودات زنده ، فضيلت لازم براى امام شمرده شده است. امام كاظم عليه السلام در كلامى ديگر مى فرمايد :
...إنَّ سُلَيمانَ بنَ داوُدَ قالَ لِلهُدهُدِ حينَ فَقَدَهُ وَ شَكَّ فى أمرِهِ فَقالَ : «مَا لِىَ لاَ أَرَى
ص: 226
الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ»(1) حينَ فَقَدَهُ فَغَضِبَ عَلَيهِ فَقالَ : «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ»(2) و إنَّما غَضِبَ لِأنَّهُ كانَ يَدُلُّهُ عَلى الماءِ فَهذا و هُوَ طائِرٌ قَد اُعطِىَ ما لَم يُعطَ سُلَيمَانُ وَ قَد كانَتِ الرّيحُ و النَّملُ وَ الإِنسُ و الجِنُّ و الشَّياطينُ و المَرَدَةُ لَهُ طائِعينَ و لَم يَكُن يَعرِفُ الماءَ تَحتَ الهَواءِ و كانَ الطَّيرُ يَعرِفُهُ و إنَّ اللّه َ يَقُولُ فى كِتابِهِ : «وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى»(3) وَ قَد وَرِثنا نَحنُ هَذا القُرآنَ الَّذى فيهِ ما تُسَيَّرُ بِهِ الجِبالُ و تُقَطَّعُ بِهِ البُلدانُ و تُحيا بِهِ المَوتَى و نَحنُ نَعرِفُ الماءَ تَحتَ الهَواءِ و إنَّ فى كِتابِ اللّه ِ لآياتٍ ما يُرادُ بِها أمرٌ إلاّ أن يَأذَنَ اللّه ُ بِهِ مَعَ ما قَد يَأذَنُ اللّه ُ مِمّا كَتَبَهُ الماضُونَ جَعَلَهُ اللّه ُ لَنا فى اُمِّ الكِتابِ إنَّ اللّه َ يَقُولُ : «وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»(4) ثُمَّ قالَ : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا»(5) فَنَحنُ الَّذينَ اصطَفانا اللّه ُ عز و جل و أورَثَنا هذا الَّذى فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَى ءٍ .(6)
جمع بندى بحث را به تدوينگر دانشور بحار الأنوار مى سپاريم. علاّمه مجلسى در پايان باب «أنهم عليهم السلام يعلمون جميع الألسن و اللغات و يتكلمون بها» ذيل عنوان «تبيين» پس از نقل كلام شيخ مفيد در أوائل المقالات(7) درباره آن مى گويد :
اخبار درباره آگاه بودن ائمّه به زبان ها، نزديك به تواتر است و به انضمام اخبار عام (دال بر علم امام) در اين زمينه ، شكّى برجا نمى گذارد ؛ امّا درباره دانش آنان به صناعات، عمومات احاديث ، دلالت بر آن دارد احاديثى كه در آنها رسيده كه
ص: 227
حجّت خدا را نمى سزد كه درباره امرى جاهل باشد و لاادرى بر زبان آرد. به ضميمه احاديثى كه وارد شده كه علم ماكان و مايكون ، نزد امامان هست و تمامى دانش هاى پيامبران به ايشان رسيده است. افزون بر آن كه بيشتر صناعات به انبيا منسوب است و تعليم اسماء به آدم عليه السلام به گونه اى تفسير شده كه همه صناعات را شامل است.(1) و بالجمله براى متتبّع، ترديد در آن نيز شايسته نيست و امّا حكم عقل به لزوم آن دو ، محلّ توقّف است ، گو اين كه اعتقاد به آن دور نيست. مى گويم: بسيارى از احاديث اين باب ، به خواست خداى متعال در تضاعيف معجزات ائمّه عليهم السلام خواهد آمد .(2)
بنا به گزارش شيخ مفيد درباره ظهور معجزات بر دست ائمّه ، در ميان اماميان ، سه ديدگاه وجود دارد. ديدگاه شيخ مفيد ، آن است كه ظهور معجزات بر دست امامان ، عقلاً واجب نبوده و قياسا ممتنع نيست. درباره وقوع معجزات از ايشان نيز اخبار و گزارش هاى متظاهر و منتشر ، نقل شده است و او از جهت سمع و آثار صحيح بر اين مسئله ، قطع دارد. جمهور اهل امامت (اماميه) با شيخ مفيد ، هم عقيده اند. بسيارى از منسوبان به اماميه ، صدور معجزه از سوى امامان را به سان پيامبران ، عقلاً واجب مى دانند. آل نوبخت ، مخالف وقوع معجزه به دست ائمّه عليهم السلام هستند.(3)
احاديث دلالت كننده الكافى بر صدور معجزه از امامان را مى توان شامل دسته هاى زير دانست :
ص: 228
1. آگاهى هاى ائمّه عليهم السلام از امور غيبى(1)
از امام محمّد باقر عليه السلام روايت شده است :
إنَّ اسمَ اللّه ِ الأعظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ و سَبعينَ حَرفاً و إنَّما كانَ عِندَ آصَفَ مِنها حَرفٌ واحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالأرضِ ما بَينَهُ و بَينَ سَريرِ بِلقِيسَ حَتّى تَناوَلَ السَّريرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عادَتِ الأرضُ كَما كانَت أسرَعَ مِن طَرفَةِ عَينٍ وَ نَحنُ عِندَنا مِنَ الإسمِ الأَعظَمِ اثنانِ و سَبعُونَ حَرفا .(2)
امام باقر عليه السلام به محمّد بن مسلم مى فرمايد :
يا ابنَ مُسلِمٍ كُلُّ شَى ءٍ خَلَقَهُ اللّه ُ مِن طَيرٍ أو بَهيمَةٍ أو شَى ءٍ فيهِ رُوحٌ فَهُوَ أسمَعُ لَنا و أَطوَعُ مِن ابنِ آدَمَ .(3)
بر اساس حديث ديگر ، آن گاه كه سدير صيرفى ، از دريافت سريع نامه امام باقر عليه السلام از فاصله دور ، اظهار شگفتى كرد، آن حضرت فرمود:
يَا سديرُ إنَّ لَنا خَدَماً مِنَ الجِنِّ فَإذا أرَدنَا السُّرعَةَ بَعَثناهُم.(4)
در حديث ديگر مى خوانيم :
مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ قال : كُنتُ عِند أبى جَعفَرٍ الثَّانى عليه السلام فَأجرَيتُ اختِلاف الشّيعَةِ فَقال :
يا مُحَمَّدُ إنَّ اللّه تَبارَك و تَعالى لَم يَزَل مُتَفَرِّداً بِوَحدانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَق مُحَمَّداً و عَلِيّاً و فاطِمَة فَمَكَثُوا ألف دَهرٍ ثُمَّ خَلَق جَميع الأشياءِ فَأشهَدَهُم خَلقَها و أجرَى طاعَتَهُم
ص: 229
عَلَيها ... .(1)
4. وجود آيات پيامبران در نزد امامان عليهم السلام (2)
در احاديث الكافى ، آمده است كه آيات و نشانه هاى معجزه گر پيامبران ، مانند : عصاى موسى، انگشتر سليمان و پيراهن يوسف ، به عنوان مواريث امامت نزد امامانْ موجود است.(3)
امام محمّد باقر عليه السلام مى فرمايد:
كانَت عَصا مُوسى لآِدَمَ عليه السلام فَصارَت إلى شُعَيبٍ ثُمَّ صارَت إلى مُوسى بن عِمرانَ و إنَّها لَعِندَنا وَ إنَّ عَهدى بِها آنِفاً و هِىَ خَضراءُ كَهَيئَتِها حِينَ انتُزِعَت مِن شَجَرَتِها و إنَّها لَتَنطِقُ إذا استُنطِقَت ... .(4)
همو در كلامى ديگر ، فرموده است :
خَرَجَ أميرُ المُؤِنينَ عليه السلام ذاتَ لَيلَةٍ بَعدَ عَتَمَةٍ وهُوَ يَقُولُ هَمهَمَةً هَمهَمَةً و لَيلَةً مُظلِمَةً خَرَجَ عَلَيكُمُ الإمامُ عَلَيهِ قَميصُ آدَمَ و فى يَدِهِ خاتَمُ سُلَيمانَ و عَصا مُوسى عليه السلام .(5)
امام براى اثبات امامت خود و گاه در برابر مدّعيان دروغين امامت - به عنوان نشانه صدق - معجزه نشان مى دهد.
مرحوم كلينى ، بابى گشوده است زير عنوان «بابُ ما يُفصَلُ بِهِ بينَ دَعوى المُحِقِّ وَ المُبطِلِ فى أمرِ الإمامَةِ» . در اين باب ، نوزده حديث نقل شده است ، از جمله ، گواهى
ص: 230
دادن حجر الأسود به امامت امام سجاد عليه السلام در مقابل ادّعاى محمّد بن حنفيه(1) و گواهى دادن عصاى امام محمّد تقى عليه السلام در پى درخواست نشانه امامت از سوى يحيى بن اكثم :
فَقُلتُ عَلامَةً فَكانَ فى يَدِهِ عَصا فَنَطَقَت وَ قالَت إنَّ مَولاىَ إِمامُ هذا الزَّمانِ و هُوَ الحُجَّةُ .
شايد با نظر به اين گونه احاديث است كه شيخ مفيد در گفتار سوم أوائل المقالات ، ديدگاه اماميه را درباره صدور معجزه از امام ، اين گونه گزارش كرده است :
و اتفَقَت الإمامية عَلى أن الإمامَة لا تثبِت مَعَ عَدَم المُعجَز لِصاحِبها إلا بالنص عَلى عَينِه و التوقيف .(2)
بسيارى از متكلّمان ، مانند سيد مرتضى، ابو الصلاح حلبى، ابن نوبخت ، راوندى، محقّق حلّى و علاّمه حلّى ، نص الهى بر زبان پيامبر و اظهار معجزه را دو راه شناخت امام معصوم دانسته اند.(3) برخى نيز اساسا اختصاص امام به آيات و كرامات را به عنوان يكى از صفات امام ، واجب شمرده اند.(4)
6. وقوع معجزات از ائمّه عليهم السلام (5)
در الكافى ، احاديث بسيارى كه متضمّن معجزات امامان هستند ، فرادست خوانندگانْ نهاده شده است كه در اين جا به ذكر دو نمونه بسنده مى كنيم. ابوبصير
ص: 231
مى گويد:
دَخَلتُ عَلَى أَبِى جَعفَرٍ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ : أَنتُم وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قَالَ : نَعَم قُلتُ : رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَارِثُ الأَنبِيَاءِ عَلِمَ كُلَّ مَا عَلِمُوا قَالَ لِى نَعَم قُلتُ فَأَنتُم تَقدِرُونَ عَلَى أَن تُحيُوا المَوتَى وَ تُبرِءُوا الأَكمَهَ وَ الأَبرَصَ قَالَ : نَعَم بِإِذنِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ لِيَ : ادنُ مِنِّي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ فَدَنَوتُ مِنهُ فَمَسَحَ عَلَى وَجهِى وَ عَلَى عَينَيَّ فَأَبصَرتُ الشَّمسَ وَ السَّمَاءَ وَ الأَرضَ وَ البُيُوتَ وَ كُلَّ شَيءٍ فِي البَلَدِ ثُمَّ قَالَ لِي أَ تُحِبُّ أَن تَكُونَ هَكَذَا وَ لَكَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَيكَ مَا عَلَيهِم يَومَ القِيَامَةِ أَو تَعُودَ كَمَا كُنتَ وَ لَكَ الجَنَّةُ خَالِصاً قُلتُ أَعُودُ كَمَا كُنتُ فَمَسَحَ عَلَى عَينَيَّ فَعُدتُ كَمَا كُنتُ قَالَ فَحَدَّثتُ ابنَ أَبِي عُمَيرٍ بِهَذَا فَقَالَ أَشهَدُ أَنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ.(1)
در حديث ديگرى آمده است:
عَنِ الحَسَنِ بنِ مَنصُورٍ عَن أَخِيهِ قَالَ : دَخَلتُ عَلَى الرِّضَا عليه السلام فِى بَيتٍ دَاخِلٍ فِى جَوفِ بَيتٍ لَيلاً فَرَفَعَ يَدَهُ فَكَانَت كَأَنَّ فِى البَيتِ عَشَرَةَ مَصَابِيحَ وَ استَأذَنَ عَلَيهِ رَجُلٌ فَخَلَّى يَدَهُ ثُمَّ أَذِنَ لَهُ.(2)
از نظر شيخ مفيد ، اين امر ، جايز است و عقل و سنّت و قرآن ، از آن منع نمى كند. اين ، مذهبِ گروهى از مشايخ اماميه است. ابن اخشيد (از معتزله) و اصحاب حديث نيز در باب صالحان و نيكان ، همين نظر را دارند. نوبختيان ، معتزله، زيديه و خوارج ، اين امر را ممنوع مى دانند.(3)
در اين باره ، تنها حديث زير در الكافى به نظر رسيد كه متضمّن صدور امور خارق العاده از مؤمنان ، به شرط وارستگى كامل و پيوستگى ياد خدا و بيم از اوست. امام
ص: 232
باقر عليه السلام خطاب به حمران بن اَعيَن - كه از دگرگونىِ احوال قلب خود شِكوه كرد - ، فرمود:
أَمَا إِنَّ أَصحَابَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قَالُوا : يَا رَسُولَ اللَّهِ نَخَافُ عَلَينَا النِّفَاقَ قَالَ فَقَالَ : وَ لِمَ تَخَافُونَ ذَلِكَ؟ قَالُوا : إِذَا كُنَّا عِندَكَ فَذَكَّرتَنَا وَ رَغَّبتَنَا وَجِلنَا وَ نَسِينَا الدُّنيَا وَ زَهِدنَا حَتَّى كَأَنَّا نُعَايِنُ الآخِرَةَ وَ الجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحنُ عِندَكَ فَإِذَا خَرَجنَا مِن عِندِكَ وَ دَخَلنَا هَذِهِ البُيُوتَ وَ شَمِمنَا الأَولاَدَ وَ رَأَينَا العِيَالَ وَ الأَهلَ يَكَادُ أَن نُحَوَّلَ عَنِ الحَالِ الَّتِى كُنَّا عَلَيهَا عِندَكَ وَ حَتَّى كَأَنَّا لَم نَكُن عَلَى شَى ءٍ أَ فَتَخَافُ عَلَينَا أَن يَكُونَ ذَلِكَ نِفَاقاً فَقَالَ لَهُم رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : كَلاَّ إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّيطَانِ فَيُرَغِّبُكُم فِى الدُّنيَا وَ اللَّهِ لَو تَدُومُونَ عَلَى الحَالَةِ الَّتِى وَصَفتُم أَنفُسَكُم بِهَا لَصَافَحَتكُمُ المَلاَئِكَةُ وَ مَشَيتُم عَلَى المَاء.(1)
شايان ذكر است كه متكلّمان اماميه ، در اين مسئله ، با شيخ مفيد هم عقيده اند. شريف مرتضى ، ظهور معجزه به دست صالحان و افاضل مؤمنان را جايز شمرده است.(2) ابو الصلاح حلبى نيز اين امر را براى غير نبى و امام ، روا دانسته است.(3) علاّمه حلّى ، ظهور كرامت به دست حضرت مريم و اصحاب كهف را دليل بر جواز آن دانسته است.(4) نويسنده الياقوت نيز ظهور معجزه به دست اوليا و ائمّه عليهم السلام را روا شمرده و ظهور معجزه به دست آصف و مريم و جز اينها را شاهد آورده است.(5)
علاّمه حلى در شرح آن ، نوشته است كه اماميه و گروهى از اشاعره(6) - بر خلاف
ص: 233
معتزله - ، بر جواز كرامات و اظهار معجزه به دست امامان و صالحانْ اتّفاق دارند.(1) از نظر علاّمه مجلسى ، حقْ آن است كه معجزات جارى بر دست اصحاب و نوّاب امامان، در حقيقت ، معجزات امامان است كه براى بيان صدق ايشان بر دست آن سفيرانْ ظاهر مى شود(2) و كلام شيخ مفيد نيز تاب اين معنا را دارد. ديدگاه نوبختيان در اين جا در نهايتِ سخافت و غرابت است.(3)
از نظر شيخ مفيد ، شنيدن سخن فرشتگان ، بدون ديدن اعيان آنها توسّط امامان ، عقلاً رواست و براى وقوع آن ، در مورد امامان و شيعيانِ نيك و درستكار و درست آيين ، حجّت و برهان روشن وجود دارد. اين ، رأى فقيهان و محدّثان اماميه است. آل نوبخت و گروهى از اماميان - كه شناختى به احاديث ندارند و امعان نظر نمى كنند و طريق صواب نمى پيماند - ، از پذيرش اين مسئله ، تن زده اند.(4)
با توجّه به مجموع احاديثى كه در ابواب متعلّق به مسئله ارتباط امامان عليهم السلام با فرشتگان آمده و احاديثى كه در فحاوى ديگر ابواب اصول و فروع الكافى ذكر شده است ، درباره ارتباط ائمّه عليهم السلام با ملائكه و هم سخنى با آنان - كه موضع شيخ مفيد و فقيهان و حديث پژوهان اماميه است - نبايد ترديد كرد. در اين جا برخى مواضع مناسب را نشان مى دهيم و نمونه هايى از احاديث را مى آوريم.
ص: 234
شيخ كلينى در يكى از آغازين ابواب كتاب الحجة الكافى(1) ، بابى فرانهاده با عنوان «بَابُ الفَرقِ بَينَ الرَّسُولِ و النَّبىِّ و المُحَدَّثِ». در اين باب ، چهار حديث آمده كه بر اين مضمونْ تصريح دارند كه منزلت امام در سنجش با نبى ، آن است كه صداى ملك را مى شنود و خود او را نمى بيند و از همين رو ، محدّث ناميده مى شود :
وَ الإِمَامُ هُوَ الَّذِى يَسْمَعُ الكَلاَمَ وَ لاَ يَرَى الشَّخصَ .(2)
وَ أَمَّا المُحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِى يُحَدَّثُ فَيَسمَعُ وَ لاَ يُعَايِنُ وَ لاَ يَرَى فِى مَنَامِهِ .(3)
در بابى مستقل درباره محدّث بودن ائمّه عليهم السلام با عنوان «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ» ، پنج روايت آمده است ، مانند :
عُبَيدِ بنِ زُرَارَةَ قَالَ : أَرسَلَ أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام إِلَى زُرَارَةَ أَن يُعلِمَ الحَكَمَ بنَ عُتَيبَةَ أَنَّ أَوصِيَاءَ مُحَمَّدٍ عَلَيهِ وَ عَلَيهِمُ السَّلاَمُ مُحَدَّثُونَ.(4)
عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ قَالَ : ذُكِرَ المُحَدَّثُ عِندَ أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام فَقَالَ : إِنَّهُ يَسمَعُ الصَّوتَ وَ لاَ يَرَى الشَّخصَ فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِدَاكَ كَيفَ يَعلَمُ أَنَّهُ كَلاَمُ المَلَكِ قَالَ : إِنَّهُ يُعطَى السَّكِينَةَ وَ الوَقَارَ حَتَّى يَعلَمَ أَنَّهُ كَلاَمُ مَلَكٍ .(5)
افزون بر اين باب، احاديث فراوانى كه درباره چگونگى پديد آمدن «مصحف فاطمه» رسيده ، بر شنيدن سخن فرشته توسّط حضرت فاطمه عليهاالسلام و امير مؤمنان عليه السلام دلالت دارند.(6)
در برخى ابواب متعلّق به علم امام ، احاديثى دال بر «نكت در آذان» و «نقر در
ص: 235
اسماع» آمده است ، از جمله در «بَابُ جِهَاتِ عُلُومِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام » . حديث زير از امام كاظم عليه السلام نقل شده است:
مَبلَغُ عِلمِنَا عَلَى ثَلاَثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٍ وَ حَادِثٍ فَأَمَّا المَاضِى فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الغَابِرُ فَمَزبُورٌ وَ أَمَّا الحَادِثُ فَقَذفٌ فِى القُلُوبِ وَ نَقرٌ فِى الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لاَ نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا.(1)
نيز احاديث مربوط به شب قدر ، بيانگر فرود آمدن فرشتگان بر ولى عصر عليه السلام است.(2) احاديث «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ تَدْخُلُ الْمَلاَئِكَةُ بُيُوتَهُمْ وَ تَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ تَأْتِيهِمْ بِالْأَخْبَارِ» - شامل چهار حديث - و «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلاَئِكَةِ»(3) - شامل هفت حديث - ، نشانگر ارتباط مستمر فرشتگان با امامان است. دو نمونه از اين احاديث را از نظر مى گذرانيم.
قَالَ أَمِيرُ المُؤِنِينَ عليه السلام : إِنَّا أَهلَ البَيتِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُختَلَفُ المَلاَئِكَةِ وَ بَيتُ الرَّحمَةِ وَ مَعدِنُ العِلمِ.(4)
امام صادق عليه السلام به مسمع كردين بصرى فرمود :
يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّكَ تَأكُلُ طَعَامَ قَومٍ صَالِحِينَ تُصَافِحُهُمُ المَلاَئِكَةُ عَلَى فُرُشِهِم قَالَ قُلتُ : وَ يَظهَرُونَ لَكُم قَالَ : فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى بَعضِ صِبيَانِهِ فَقَالَ : هُم أَلطَفُ بِصِبيَانِنَا مِنَّا بِهِم.(5)
در احاديث ابواب ديگر الكافى نيز به اين امر ، تصريحات و اشاراتى وجود دارد.(6)
در پايان اين بحث ، يادآورى اين نكته ، بايسته است كه ارتباط با ملائكه و شنيدن
ص: 236
كلام آنان ، مستلزم نبوّت نيست ، همان گونه كه در قرآن نيز از وحى به امّ موسى و حواريّون حضرت عيسى عليه السلام و سخن گفتن فرشته با حضرت مريم عليهاالسلام سخن رفته است. اين امر ، در احاديث فراوان الكافى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است.(1)
شيخ مفيد در اين زمينه ، بر آن است كه انبيا و ائمّه ، پس از وفات ، با اجسام و ارواح خود به بهشت خداى متعال منتقل مى شوند و در آن جا زنده اند و تا روز قيامتْ متنعّم اند. آنها به افراد صالح از امّت و پيروان خود ، شادمان هستند و با كرامت ، به ديدار ايشان مى روند و منتظر دينداران ديگر هستند كه بر ايشان وارد مى شوند. احوال شيعيان در دنيا - با اخبار مستمر خداى تعالى - بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام پوشيده نيست و سخن هر كس را كه در مشاهد مشرّفه آنان با ايشان نجوا كند ، به لطف ويژه خدا مى شنوند. همچنان كه در روايت آمده ، سخنان از دور نيز به آنان مى رسد.
اين ، مذهب تمامىِ فقيهان و محدّثان اماميه است. درباره ديدگاه متكلّمان اماميه ، شيخ مفيد آورده است كه براى ايشان در اين باب ، گفتار و ديدگاهى نمى شناسد و از آل نوبخت در اين باره ، خلافى به او رسيده است. وى افزوده كه به گروهى از منسوبان به اماميه برخورد كرده است كه اين مسئله را نمى پذيرفته اند. شيخ مفيد براى اثبات ديدگاه خود و فقها و محدّثان اماميه ، به آيات «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ...»(2) و «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَالَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ»(3) ، استناد جسته است.(4)
ص: 237
در تأييد ديدگاه شيخ مفيد - افزون بر آياتى كه خود وى به برخى از آنها استدلال كرده - ، مى توان به احاديث فراوانى استناد كرد كه در ابواب الكافى ، به صورت پراكنده آمده است. احاديث با مضامين حيات برزخى انسان ها ، شامل ابوابى مانند : «بَابُ زِيَارَةِ الْقُبُورِ» ،(1) «بَابُ أَنَّ الْمَيِّتَ يَزُورُ أَهْلَهُ» ،(2) «بَابُ الْمَسْأَلَةِ فِى الْقَبْرِ وَ مَنْ يُسْأَلُ وَ مَنْ لاَ يُسْأَلُ» ،(3) «بَابٌ فِى أَرْوَاحِ الْمُؤمِنِينَ» ،(4) و «بَابٌ آخَرُ فِى أَرْوَاحِ الْمُؤمِنِينَ» .(5)
باب ديگر در ارتباط با بحث ، «باب عَرْضِ الْأَعْمَالِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام » است كه شامل شش حديث است.(6) حديث ديگر در اين زمينه ، روايتى با مضمون گفتگوى امير مؤمنان عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله پس از دفن حضرت فاطمه عليهاالسلام است.(7) سرانجام بايد به متون زياراتِ فراوانى اشاره كرد كه خواندن آنها در مشاهد مشرّفه ، وارد شده و شامل سلام و سخنانى خطاب به معصوم مورد زيارت است.
شيخ مفيد ، هم رأى با جماعتى از اماميان ، بر آن است كه واژه و آيه و سوره اى از
ص: 238
قرآن ، كم نشده است ؛ بلكه تأويل و تفسير معانى قرآن ، مطابق با حقيقت تنزيل آن كه در مصحف امير مؤمنان عليه السلام ثبت بوده، حذف شده است. شيخ مفيد ، افزوده شدن بر قرآن را نيز نمى پذيرد و معتقد به سلامت قرآن موجود ، از زيادت است. وى تصريح مى كند كه در اين باره ، حديثى از امام صادق عليه السلام مؤيّد ديدگاه وى است.(1)
نوبختيان - بنا بر مسموع شيخ مفيد - قائل به كاسته شدن و افزوده شدن در قرآن موجود بوده اند.(2)
چنان كه مى دانيم ، ديدگاه مشهور و غالب اماميه ، همان است كه در كلام مفيد آمده است. از جمله مرحوم آية اللّه خويى ، پس از گزارش ديدگاه بسيارى از بزرگان شيعه در باب عدم وقوع تحريف در قرآن، چنين نتيجه گيرى كرده است :
كوتاه سخن آن كه مشهور ميان عالمان و محقّقان شيعه، بل متسالم ميان آنان، قول به عدم تحريف قرآن است .(3)
ديدگاه متفاوتى كه درباره وعيد مطرح كرده اند، آموزه ياد شده را به عنوان يكى از اصول اعتقادى خود برگزيده اند. شيخ مفيد ، در دو گفتار از كتاب ارجمند خود به اين بحث پرداخته است. نخست در گفتار يازدهم (گفتار در وعيد) ديدگاه اتّفاقىِ اماميان را درباره آن ، اين گونه گزارش كرده است:
اماميه ، اتفاق دارند كه تهديد (وعيد) به خلود در آتش جهنّم ، تنها متوجّه كافران است ، نه گناهكاران از اهل معرفت به خداى متعال و اقرار به فرائض از اهل نماز. در اين ديدگاه ، تمام مرجئه - جز محمّد بن شبيب - و همه اصحاب حديث ، موافق اماميه هستند. معتزله ، بر خلاف آنْ اجماع دارند و مى پندارند كه وعيد به خلود در آتش، كافران و تمامى فاسقان از اهل نماز را در بر مى گيرد.
اماميه ، اتفاق دارند كه هر كس از اهل اقرار و معرفت و نماز كه به سبب گناهش عذاب گردد، در عذاب جاودانه نخواهد بود و از آتش ، بيرون و به بهشت در خواهد آمد و جاودانه در آن متنعّم خواهد بود. گروه هايى كه يادكرديم ، با اماميه هم رأى اند و معتزله ، بر خلاف آنْ اجماع دارند و پنداشته اند كه هر كس براى عذاب به آتش درآيد، از آن بيرون نخواهد آمد .(1)
شيخ مفيد پس از گزارش فوق در گفتارى ديگر (گفتار در ابواب وعيد) به بخش ديگرى از مباحث وعد و وعيد پرداخته و ديدگاه اختصاصىِ خود و گروهى از اماميان را تبيين كرده است. وى تصريح كرده است كه از نظر وى و گروهى از اماميه و بيشتر مرجئه ، هر كس براى خدا عملى و طاعتى انجام دهد، خداوند با نعمت پايدار ، در بهشت جاودان به او پاداش مى دهد. نوبختيان برآن اند كه بسيارى از طاعت كنندگان از خدا در سراى دنيا پاداش طاعت خود را دريافت مى كنند و در آخرت ، بهره اى نخواهند داشت.(2)
ص: 240
براى تكميل ديدگاه مفيد بايد به سخن وى در گفتارى ديگر از أوائل المقالات نيز توجه كرد. وى زير عنوان « گفتار در ثواب و عقاب دنيا و تعجيل مجازات در آن» مى نويسد:
خداى متعال ، برخى از بندگان خود را بر طاعتشان در دنيا با بخشى از ثوابى كه استحقاق دارند، پاداش مى دهد و جايز نيست كه در دنيا تمام پاداش هاى ايشان را بدهد؛ زيرا ادامه جزاى اطاعت كنندگان ( در آخرت) واجب است. و برخى از بندگان را بر گناهانشان در دنيا با بخشى يا تمام كيفرى كه با مخالفت هاى خود استحقاق دارند، عقاب مى كند ؛ زيرا هر گناهى موجب استحقاق عذاب دائم نمى گردد. آن گونه كه در طاعات گفتيم (كه مستوجب ثواب دائم مى گردد).(1)
شيخ مفيد براى اثبات ديدگاه خود به آياتى مانند: «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُو مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ»(2) ، «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُو كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا * وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَارًا»(3) و «لِّنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَخْزَى»(4) و دو حديث نبوى «حمى يوم كفارة ذنوب سنة»(5) و «صلة الرحم منسئة فى الأجل»(6) استناد كرده است.(7)
به نظر مى رسد كه با توجّه به مجموع سخنان شيخ مفيد در دو گفتار بالا ، اختلاف وى با متكلّمان آل نوبخت ، در آن است كه از نظر شيخ مفيد ، مكلّف ، در مقابل طاعت ، استحقاق ثواب دائم دارد.(8) از اين روى ، گو اين كه مى تواند بخشى از ثواب
ص: 241
استحقاقىِ خود را در اين دنيا دريافت كند ؛ امّا تمام پاداش خود را در اين دنيا دريافت نمى كند و بخشى از آن را در بهشت جاويد خواهد گرفت. در حالى كه از نظر متكلّمان آل نوبخت ، ممكن است فردى تمام ثواب طاعت خود را در همين دنيا دريافت دارد.
يادكرد اين نكته ، بايسته است كه با توجّه به موضع نوبختيان در اعتقاد به ثبوت طاعت براى كافران و دريافت پاداش در سراى دنيا براى آنان (آن گونه كه در بند بعد خواهد آمد)، در اين جا دانسته نيست كه مرادشان از اطاعت كنندگان ، چه كسانى هستند. اگر مقصود ايشان مؤمنان باشد ، معلوم مى گردد كه آنان بر خلاف متكلّمان اماميه (از جمله شيخ مفيد) و معتزله ، ثواب طاعت را دائم نمى دانند ؛ امّا اگر مقصود
ص: 242
كفّار باشد، بايد گفت كه مفيد براى آنان معرفت و طاعتى را ثابت نمى داند و بنا بر اين ، كلام وى در گفتار 116 أوائل المقالات كه در آن ، از پاداش دنيوى برخى بندگان مطيع خدا سخن گفته ، بايد به مؤمنان حمل شود. بررسى روايىِ اين مطلب ، در بند بعد آمده است.
شيخ مفيد و جمهور اماميان ، برآن اند كه هر كس به خدا شناخت دارد، به او كفر نمى ورزد و هر كس منكر نعمت خداست ، از او فرمان نمى برد ؛ يعنى اين كه كفّار ، معرفت به خداوند ندارند و اطاعت او را به جا نمى آورند . در حالى كه نوبختيان ، در موضعى مخالف ، برآن اند كه بسيارى از كفّار ، به خداى متعال شناخت دارند و در افعال بسيارى ، مطيع او هستند و بر اين معرفت و طاعت در دنيا پاداش مى بينند.(1)
شيخ مفيد در برخى ديگر از آثار خود نيز ديدگاه خود را باز گفته است. در تصحيح الاعتقاد مى گويد:
جايز نيست كسى كه به خدا كافر است ، او را بشناسد. و كسى كه به او ايمان دارد ، نسبت به او جاهل باشد. و هر كافرى بر طبق اصول ما جاهل به خداست .(2)
وى در الفصول المختارة نيز درباره منع صدور طاعت از كافر مى نويسد:
من معتقدم كه كافر ، طاعتى ندارد ؛ زيرا خداى خود را نمى شناسد و چون نمى شناسد، طاعتى از او درست نمى آيد ؛ زيرا فعل ، تنها در صورتى طاعت خواهد بود كه فاعل آن ، قصد مطاع كند و هرگاه به مطاع جاهل باشد، آهنگ فعل توسط او به سوى مطاع ، ممكن نيست .(3)
ص: 243
براى بررسى اختلافات مفيد با نوبختيان در اين موضوع ، لازم است كه آموزه هاى اختلافى را از هم تفكيك كنيم و هر يك را جداگانه بررسيم. چنان كه ياد شد، نوبختيان ، برخلاف ديدگاه شيخ مفيد ، به سه گزاره كلامى زير اعتقاد دارند:
به نظر مى رسد كه درباره شناخت خداى متعال در متون دينى ، با دو دسته نصوص ، رو به رو هستيم. در بسيارى از آيات قرآن كريم(1) و احاديث الكافى (و منابع ديگر) «معرفت اللّه» امرى فطرى و موهوبى شمرده شده است. بر پايه آموزه معرفت فطرى مى توان گفت كه كفّار نيز به خدا شناخت دارند ؛ زيرا اصولاً ايمان يا كفر به خداوند ، متأخّر از شناخت اوست.(2) خداى منّان ، با اعطاى معرفت فطرى به انسان ها ايشان را از كسب و تحصيل آن بى نياز كرده و تنها ايمان به خود را موضوع تكليف قرار داده است. به ديگر سخن ، از منظر متون دينى ، تعريف خدا (= هدايت) فعل و صنع خداست و پذيرش و التزام به آن (= اهتداء / ايمان) يا نپذيرفتن آن (= كفر) ، فعل اختيارى انسان است.(3)
ص: 244
با توجّه به فراوانى احاديث الكافى در اين زمينه، ابواب مربوط به موضوع را با نمونه هايى از احاديث نشان مى دهيم.
«بَابُ أَنَّهُ لاَ يُعْرَفُ إِلاَّ بِهِ» راه خداشناسى را به معرفت خدا با خدا منحصر كرده است.(1) «بَابُ الْهِدَايَةِ أَنَّهَا مِن اللّه ِ عز و جل» و «بَابُ الْبَيَانِ و التَّعْرِيفِ و لُزُومِ الْحُجَّةِ» ، خداشناسى را فعل و صُنع خدا دانسته است.(2) امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد :
إِنَّ اللَّه احتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُم و عَرَّفَهُم.(3)
از آن حضرت رسيده است:
لَيس لِلَّهِ عَلَى خَلقِهِ أَن يَعرِفُوا و لِلخَلقِ عَلَى اللَّهِ أَن يُعَرِّفَهُم و لِلَّهِ عَلَى الخَلقِ إِذَا عَرَّفَهُم أَن يَقبَلُوا.(4)
ميرزا رفيعا قزوينى در ذيل حديث بالا نوشته است:
يعنى معرفت بر ايشان واجب نيست؛ زيرا معرفت ، صُنع خداست ، نه كار آنان .(5)
ص: 245
شيخ انصارى نيز شناخت خدا پيش از تعريف الهى را غير ممكن دانسته است.(1)
احاديثى كه در ابواب مربوط به عوالم پيشين ، مانند «بَابُ فِطرَةِ الخَلقِ عَلَى التَّوحِيدِ» ، «بَابُ كَيفَ أَجَابُوا وَ هُم ذَرٌّ» ، «بَابُ طِينَةِ المُؤِنِ وَ الكَافِرِ» و «بَابٌ فِى أَنَّ الصِّبغَةَ هِيَ الاْءِسْلاَمُ» كه در كتاب ايمان و كفر الكافى آمده اند نيز بيانگر فطرى بودن خداشناسى و توحيدند .(2)
عن عَبدِ اللَّهِ بنِ سِنَانٍ عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ : سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللَّهِ عز و جل : «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»(3) مَا تِلكَ الفِطرَةُ قَالَ : هِيَ الاْءِسْلاَمُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ «أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»(4) وَ فِيهِ الْمُؤمِنُ وَ الْكَافِرُ .(5)
زراره مى گويد از امام صادق عليه السلام درباره آيه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»
پرسيدم فرمود :
فَطَرَهُم جَمِيعاً عَلَى التَّوحِيدِ .(6)
در ابواب و مواضع ديگرى از كتاب توحيد الكافى نيز در اين باره ، احاديثى به چشم مى خورد. ابوهاشم جعفرى مى گويد : از امام جواد عليه السلام درباره معناى واحد پرسيدم، فرمود:
إجمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَيْهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ كَقَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» .(7)
هم او در حديث ديگرى مى فرمايد :
ص: 246
عَارِفٌ بِالمَجهُولِ مَعرُوفٌ عِند كُلِّ جَاهِل.(1)
ملاّ صالح مازندرانى ، ذيل حديثى كه معرفت را صُنع خدا مى داند ،(2) نوشته است:
احاديث بسيارى در اين معنا روايت شده كه از كثرت ، به تواتر معنوى رسيده اند . بخشى از آنها در التوحيد صدوق رحمه الله و بخشى در المحاسن برقى رضى الله عنه و برخى در ديگر كتاب هاى معتبر ، مذكور است و بر اساس منطوق و مفهوم ، دلالت دارند كه شناخت خداوند متعال ، توقيفى است و بندگان ، به تحصيل آن با نظر و استدلال ، مكلّف نيستند و بيان و تعريف به عهده خداست .(3)
بنا بر اين ، اگر اين دسته از ادله را لحاظ كنيم ، با توجّه به همگانى و فراگير بودن معرفت فطرى (يعنى معرفتى كه بر پايه آيه ميثاق، عرضه آن به انسان ها ، به منظور اتمام حجّت الهى بر ايشان بوده است) ،(4) مى توان گفت كه كفّار نيز حامل درجه اى ازخداشناسى هستند.(5)
از سوى ديگر ، در برخى از احاديث الكافى ، معرفت خداوند ، به تركيبى از شناخت و تصديق و تسليم نسبت به مجموعه اى از معارف ايمانى (خداى سبحان، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام ) اطلاق شده است. نمونه اين متون، حديث زير است:
عَن أَبِى حَمزَةَ قَالَ قَالَ لِى أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام : إِنَّمَا يَعبُدُ اللَّهَ مَن يَعرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَن لاَ يَعرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعبُدُهُ هَكَذَا ضلاَلاً قُلتُ : جُعِلتُ فِدَاكَ فَمَا مَعرِفَةُ اللَّهِ؟ قَالَ : تَصدِيقُ اللَّهِ عز و جل وَ تَصدِيقُ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله وَ مُوَالاَةُ عَلِيٍّ عليه السلام وَ الاِئتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ
ص: 247
الهُدَى عليهم السلام وَ البَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عز و جل مِن عَدُوِّهِم هَكَذَا يُعرَفُ اللَّهُ عز و جل .(1)
طبعا اگر اين دسته احاديث را در نظر بگيريم، نمى توان از خداشناسى كافرانْ سخن گفت ؛ امّا به نظر مى رسد كه مراد از معرفت در اين احاديث، شناخت و آگاهى صرف نسبت به خداوند ، موضوع معرفت فطرى نيست ؛ بلكه معرفت همراه بااعتراف و شناخت ، با التزام به لوازم آنْ مقصود است. يعنى تصديق خدا و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امامت امامان عليهم السلام (به عنوان بخشى از ما جاء به النبى). اين تبيين از خداشناسى ، همان انگاره حديثىِ ايمان است. شاهد اين مطلب ، حديث ديگر همان باب است كه در آن ، لوازم معرفت اللّه ، به عنوان مؤلّفه هاى ايمانْ مطرح شده است :
لاَ يَكُونُ العَبدُ مُؤِناً حَتَّى يَعرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ وَ يُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ : كَيْفَ يَعْرِفُ الآخِرَ وَ هُوَ يَجهَلُ الْأَوَّلَ.(2)
از اين روى ، ميان دو دسته از احاديث ياد شده ، ناسازگارى وجود ندارد .
بررسى اين دو آموزه اختلافى بر پايه احاديث ، دشوار مى نمايد ؛ زيرا از يك سو در الكافى ، احاديث متعدّدى داريم كه ثبوت ثواب را بر ايمان به معناى خاص آن (و نه حتّى اسلام) وابسته شمرده اند. مانند اين حديث :
الاْءِسْلاَمُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الاْءِيمَانِ .(3)
ص: 248
يا احاديثى كه قبولى اعمال را مشروط به معرفت كامل، ايمان، تقوا و اخلاص نموده اند. مانند دو حديث زير :
إِنَّكُم لاَ تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعرِفُوا وَ لاَ تَعرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لاَ تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبوَاباً أَربَعَةً لاَ يَصلُحُ أَوَّلُهَا إِلاَّ بآخِرِهَا ضَلَّ أَصحَابُ الثَّلاَثَةِ وَ تَاهُوا تَيهاً بَعِيداً إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لاَ يَقبَلُ إِلاَّ العَمَلَ الصَّالِحَ وَ لاَ يَقبَلُ اللَّهُ إِلاَّ الوَفَاءَ بِالشُّرُوطِ وَ العُهُودِ فَمَن وَفَى لِلَّهِ عز و جل بِشَرطِهِ وَ استَعمَلَ مَا وَصَفَ فِى عَهدِهِ نَالَ مَا عِندَهُ وَ استَكمَلَ مَا وَعَدَهُ... إِنَّهُ مَن أَتَى البُيُوتَ مِن أَبوَابِهَا اهتَدَى وَ مَن أَخَذَ فِى غَيرِهَا سَلَكَ طَرِيقَ الرَّدَى وَصَلَ اللَّهُ طَاعَةَ وَلِيِّ أَمرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ فَمَن تَرَكَ طَاعَةَ وُلاَةِ الْأَمْرِ لَمْ يُطِعِ اللَّهَ وَ لاَ رَسُولَهُ وَ هُوَ الاْءِقْرَارُ بِمَا أُنْزِلَ مِنْ عِندِ اللَّه.(1)
تَزَوَّدُوا مِنهَا الَّذِى أَكرَمَكُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ التَّقوَى وَ العَمَلِ الصَّالِحِ فَإِنَّهُ لاَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ مِن أَعمَالِ العِبَادِ إِلاَّ مَا خَلَصَ مِنهَا وَ لاَ يَتَقَبَّلُ اللَّهُ إِلاَّ مِنَ المُتَّقِينَ وَ قَد أَخبَرَكُمُ اللَّهُ عَن مَنَازِلِ مَن آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً وَ عَن مَنَازِلِ مَن كَفَرَ وَ عَمِلَ فِى غَيرِ سَبِيلِهِ.(2)
از سوى ديگر ، احاديث فراوانى در ابواب مختلف الكافى مى توان يافت كه برخى اعمال نيك غير مؤمنان را داراى اثر و نتيجه دنيوى دانسته اند.
دو حديث زير ، درباره اعمال گونه هاى ناهمگون حج گزاران ، وارد شده است :
عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ : سَأَلَ رَجُلٌ أَبِى بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِنَ المَوقِفِ فَقَالَ : أَ تَرَى يُخَيِّبُ اللَّهُ هَذَا الخَلقَ كُلَّهُ فَقَالَ أَبِى مَا وَقَفَ بِهَذَا المَوقِفِ أَحَدٌ إِلاَّ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مُؤِناً كَانَ أَو كَافِراً إِلاَّ أَنَّهُم فِى مَغفِرَتِهِم عَلَى ثَلاَثِ مَنَازِلَ مُؤِنٌ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَعتَقَهُ مِنَ النَّارِ...وَ كَافِرٌ وَقَفَ هَذَا المَوقِفَ زِينَةَ الحَيَاةِ الدُّنيَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ إِن تَابَ مِنَ الشِّركِ فِيمَا بَقِيَ مِن عُمُرِهِ وَ إِن لَم يَتُب وَفَّاهُ أَجرَهُ وَ لَم يَحرِمهُ أَجرَ هَذَا المَوقِفِ وَ ذَلِكَ قَولُهُ عز و جل : «مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا
ص: 249
وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ * أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ »(1) .(2)
مَا وَقَف أَحَدٌ فِى تِلك الجِبَالِ إِلاَّ استُجِيب لَهُ فَأَمَّا المُؤِنُون فَيُستَجَابُ لَهُم فِى آخِرَتِهِم و أَمَّا الكُفَّارُ فَيُستَجَابُ لَهُم فِى دُنيَاهُم.(3)
دو حديث زير هم در اين باره ، قابل توجّه اند :
عن أبى جعفر عليه السلام قال: فى كتاب على عليه السلام ثَلاَثُ خِصَالٍ لاَ يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ البَغيُ و قَطِيعَةُ الرَّحِمِ و اليَمِينُ الكَاذِبَةُ يُبَارِزُ اللَّه بِهَا و إِنَّ أَعجَل الطَّاعَةِ ثَوَاباً لَصِلَةُ الرَّحِمِ و إِنَّ القَوم لَيَكُونُون فُجَّاراً فَيَتَوَاصَلُون فَتَنمِى أَموَالُهُم و يُثرُون و إِنَّ اليَمِين الكَاذِبَة و قَطِيعَة الرَّحِمِ لَتَذَرَانِ الدِّيَار بَلاَقِع مِن أَهلِهَا و تَنقُلُ الرَّحِم و إِنَّ نَقل الرَّحِمِ انقِطَاعُ النَّسلِ.(4)
قَال أَمِيرُ المُؤِنِين عليه السلام فِى خُطبَتِهِ : أَعُوذُ بِاللَّهِ مِن الذُّنُوبِ الَّتِى تُعَجِّلُ الفَنَاء فَقَام إِلَيهِ عَبدُ اللَّهِ بنُ الكَوَّاءِ اليَشكُرِيُّ فَقَال : يَا أَمِير المُؤِنِين أو تَكُونُ ذُنُوبٌ تُعَجِّلُ الفَنَاء فَقَال نَعَم وَيلَك قَطِيعَةُ الرَّحِمِ إِنَّ أَهل البَيتِ لَيَجتَمِعُون و يَتَوَاسَون و هُم فَجَرَةٌ فَيَرزُقُهُمُ اللَّهُ و إِنَّ أَهل البَيتِ لَيَتَفَرَّقُون و يَقطَعُ بَعضُهُم بَعضاً فَيَحرِمُهُمُ اللَّهُ و هُم أَتقِيَاءُ.(5)
از اطلاق برخى احاديث - كه ثبوت اثر بر برخى اعمال صالح ، مانند صله ارحام را به صورت مطلق آورده و آن را به مؤمن مقيد نكرده اند - نيز مى توان در اين بحث استفاده كرد :
مَا أَحسَن عَبدٌ الصَّدَقَة فِى الدُّنيَا إِلاَّ أَحسَن اللَّهُ الخِلاَفَة عَلَى وُلدِهِ مِن بَعدِهِ و قَال حُسنُ الصَّدَقَةِ يَقضِى الدَّين و يَخلُفُ عَلَى البَرَكَة.(6)
ص: 250
حُسنُ الجِوَارِ يَزِيدُ فِى الرِّزقِ .(1)
صِلَةُ الرَّحِمِ و حُسنُ الجِوَارِ يَعمُرَانِ الدِّيَار و يَزِيدَانِ فِى الْأَعْمَارِ.(2)
إِنَّ أَعجَل الخَيرِ ثَوَاباً صِلَةُ الرَّحِمِ.(3)
در مجموع ، به نظر مى رسد با توجّه به شروطى كه در متون دينى و منابع كلامى(4) و فقهى(5) براى ثبوت ثواب براى طاعتْ تعيين شده - كه مهم ترين آن ايمان است كه كافران را شامل نمى گردد - ، مى توان گفت آنچه باور نوبختيان بوده و در برخى احاديث نيز از آن سخن رفته است، ثواب به معناى خاص كلامى (يعنى نفع استحقاقى همراه با تكريم و بزرگ داشت) نيست كه اين امر ، مختص مؤمنان است ؛ بلكه آن را مى توان چيزى از گونه عوض دانست كه عبارت است از نفع استحقاقى عارى از تكريم و بزرگ داشت.(6) از همين روست كه سيّد رضى در تفسير آيه «وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِى مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْأَخِرَةِ نُؤْتِهِى مِنْهَا وَسَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ»(7) مى گويد:
مراد از ثواب دنيا در اين جا ، منافع و لذّات دنياست كه مجازا و از باب تشبيه ، ثواب ناميده شده است.(8)
ص: 251
از آيات ديگرى كه در اين زمينه ، مورد توجّه اند ، مى توان به اين موارد اشاره كرد :
«مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُو فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُو جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا * وَ مَنْ أَرَادَ الْأَخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا» .(1)
چنان كه برخى مفسّران گفته اند، بر پايه آيات ياد شده ، شروط متعدّدى براى درخور سپاس بودن عمل انسانْ لازم است: اراده آخرت ، سعى در انجام دادن تكاليف (اعم از فعل و ترك فعل) و ايمان صحيح.(2) سپاس گزارى خدا نسبت به كوشش انسان ، همانا ثواب در برابر طاعت است.(3)
ملاّ صالح مازندرانى نيز اختصاصى بودن ثواب اخروى نسبت به مؤمنان را اتّفاقىِ اماميه دانسته است. وى در ذيل «بَابُ أَنَّ الاْءِسْلاَمَ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ أَنَّ الثَّوَابَ عَلَى الاْءِيمَانِ» - كه پيش تر ياد شد - ، نوشته است :
احاديث اين باب ، از اثر اختصاصى ايمان ، ثواب بر آن را ذكر كرده است و اين ، دلالت دارد كه به غير مؤمن در آخرت ، ثواب داده نمى شود و به بهشتْ داخل نمى گردد ؛ آن گونه كه آيات و روايات معتبر و اتّفاق فرقه ناجيه ، بر آن دلالت دارد .(4)
شيخ مفيد ، همسو با گروهى از اماميه و مرجئه ، بر آن است كه ميان معاصى و طاعات و ثواب و عقاب ، تحابطْ وجود ندارد ؛ امّا آل نوبخت ، همسو با معتزله ، قائل به تحابط
ص: 252
هستند.(1)
مقصود از تحابط، احباط و تكفير است. احباط در اصطلاح كلامى ، عبارت است از : ابطال طاعت ، توسط معصيت يا ابطال ثواب طاعت ، توسط عقاب معصيت. تكفير ، عبارت است از : ابطال معصيت ، توسط طاعت يا ابطال عقاب معصيت ، توسط ثواب طاعت.(2) ديدگاه شيخ مفيد ، مبنى بر نفى احباط و تكفير ( تحابط ) ديدگاه مشهور متكلّمان اماميه است.(3)
ص: 253
اكثر معتزله ، تحابط را مى پذيرند ، البته در تفسير آن ، اختلاف نظر دارند.(1)
در باب احباط و تكفير ، احاديث فراوانى در ابواب مختلف اصول و فروع الكافى وجود دارد كه به نظر مى رسد ظهور غيرقابل چشم پوشى در اثبات آن دو (يا دست كم تكفير) دارند. در مجموع چنين مى نمايد كه مفهوم حديثى آن دو ، ظاهرا گسترده تر و فراگيرتر از اصطلاح كلامى است. در اين احاديث ، ضمن يادكرد اعمال موجبِ حبط حسنات و تكفير سيّئات، شرايط وقوع آن دو نيز بيان شده و به اين دو آموزه ، عمدتا از منظر تربيتى و اخلاقى - در كنار نگاه كلامى - نگريسته شده است. با توجّه به فراوانى روايات ، چند نمونه را از نظر مى گذرانيم :
امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ»(2) مى فرمايد:
صَلاَةُ المُؤِنِ بِاللَّيلِ تَذهَبُ بِمَا عَمِلَ مِن ذَنبٍ بِالنَّهَار.(3)
قال رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : الحَجَّةُ ثَوَابُهَا الجَنَّةُ و العُمرَةُ كَفَّارَةٌ لِكُلِّ ذَنبٍ.(4)
قال أَبُو عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : الحُجَّاجُ يَصدُرُون عَلَى ثَلاَثَةِ أَصنَافٍ صِنفٌ يُعتَقُ مِن النَّارِ و صِنفٌ يَخرُجُ مِن ذُنُوبِهِ كَهَيئَةِ يَوم وَلَدَتهُ أُمُّهُ و صِنفٌ يُحفَظُ فِى أَهلِهِ و مَالِهِ فَذَاك
ص: 254
أَدنَى مَا يَرجِعُ بِهِ الحَاجُّ .(1)
عَن سَمَاعَةَ قَالَ : سَأَلتُ أَبَا عَبدِ اللَّهِ عليه السلام عَن رَجُلٍ أَصَابَ مَالاً مِن عَمَلِ بَنِى أُمَيَّةَ وَ هُوَ يَتَصَدَّقُ مِنهُ وَ يَصِلُ مِنهُ قَرَابَتَهُ وَ يَحُجُّ لِيُغفَرَ لَهُ مَا اكتَسَبَ وَ هُوَ يَقُولُ : «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» فَقَالَ أَبُو عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : إِنَّ الخَطِيئَةَ لاَ تُكَفِّرُ الخَطِيئَةَ وَ لَكِنَّ الحَسَنَةَ تَحُطُّ الخَطِيئَةَ ثُمَّ قَالَ إِن كَانَ خَلَطَ الحَلاَلَ بِالحَرَامِ فَاختَلَطَا جَمِيعاً فَلاَ يَعرِفُ الحَلاَلَ مِنَ الحَرَامِ فَلاَ بَأسَ.(2)
عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَال قَال : مَشيُ الرَّجُلِ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ المُؤِنِ يُكتَبُ لَهُ عَشرُ حَسَنَاتٍ و يُمحَى عَنهُ عَشرُ سَيِّئَاتٍ و يُرفَعُ لَهُ عَشرُ دَرَجَاتٍ.(3)
عن أبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : ... و قَال مَن نَظَر إِلَى الكَعبَةِ كُتِبَت لَهُ حَسَنَةٌ و مُحِيَت عَنهُ عَشرُ سَيِّئَاتٍ .(4)
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : أَربَعٌ مَن كُنَّ فِيهِ لَم يَهلِك عَلَى اللَّهِ بَعدَهُنَّ إِلاَّ هَالِكٌ يَهُمُّ العَبدُ بِالحَسَنَةِ فَيَعمَلُهَا فَإِن هُوَ لَم يَعمَلهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً بِحُسنِ نِيَّتِهِ وَ إِن هُوَ عَمِلَهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ عَشراً وَ يَهُمُّ بِالسَّيِّئَةِ أَن يَعمَلَهَا فَإِن لَم يَعمَلهَا لَم يُكتَب عَلَيهِ شَى ءٌ وَ إِن هُوَ عَمِلَهَا أُجِّلَ سَبعَ سَاعَاتٍ وَ قَالَ صَاحِبُ الحَسَنَاتِ لِصَاحِبِ السَّيِّئَاتِ وَ هُوَ صَاحِبُ الشِّمَالِ لاَ تَعجَل عَسَى أَن يُتبِعَهَا بِحَسَنَةٍ تَمحُوهَا فَإِنَّ اللَّهَ عز و جليَقُولُ : «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّٔیئَاتِ» .(5)
قال أَمِيرُ المُؤِنِينَ عليه السلام : اعلَمُوا أَنَّ صُحبَةَ العَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَ طَاعَتَهُ مَكسَبَةٌ لِلحَسَنَاتِ مَمحَاةٌ لِلسَّيِّئَاتِ.(6)
مَن رَبَط فَرَساً عَتِيقاً مُحِيَت عَنهُ ثَلاَثُ سَيِّئَاتٍ فِى كُلِّ يَومٍ و كُتِب لَهُ إِحدَى عَشرَة حَسَنَةً و مَنِ ارتَبَط هَجِيناً مُحِيَت عَنهُ فِى كُلِّ يَومٍ سَيِّئَتَانِ و كُتِب لَهُ سَبعُ حَسَنَاتٍ و
ص: 255
مَنِ ارتَبَط بِرذَوناً يُرِيدُ بِهِ جَمَالاً أَو قَضَاء حَوَائِج أَو دَفع عَدُوٍّ عَنهُ مُحِيَت عَنهُ كُلَّ يَومٍ سَيِّئَةٌ وَاحِدَةٌ و كُتِب لَهُ سِتُّ حَسَنَات. (1)
عَن أَبِى جَعفَرٍ عليه السلام قَال : مَا مِن عَبدٍ يُصَابُ بِمُصِيبَةٍ فَيَستَرجِعُ عِند ذِكرِهِ المُصِيبَة و يَصبِرُ حِين تَفجَأُهُ إِلاَّ غَفَر اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّم مِن ذَنبِهِ و كُلَّمَا ذَكَر مُصِيبَتَهُ فَاستَرجَع عِند ذِكرِ المُصِيبَةِ غَفَر اللَّهُ لَهُ كُلَّ ذَنبٍ اكتَسَب فِيمَا بَينَهُمَا. (2)
در احاديث ديگر ، خواندن و گوش دادن و آموختن قرآن ،(3) و آگاه كردن ديگران
توسط بيمار از بيمارى خود تا به عيادت بيايند و از حسنه برخوردار شوند، از اسباب محو سيّئات يادشده است.(4)
در برخى روايات الكافى ، از تبديل شدن سيّئات ، به حسنات ، سخن به ميان آمده است:
قَال رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : أَربَعٌ مَن كُنَّ فِيهِ و كَان مِن قَرنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ الصِّدقُ و الحَيَاءُ و حُسنُ الخُلُقِ و الشُّكرُ.(5)
عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَال : إِنَّ رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَال : ... إِنَّ رَبِّى وَعَدَنِى فِى شِيعَةِ عَلِيٍّ خَصلَةً قِيل : يَا رَسُول اللَّهِ و مَا هِي قَال : المَغفِرَةُ لِمَن آمَن مِنهُم و أَن لاَ يُغَادِر مِنهُم صَغِيرَةً و لاَ كَبِيرَةً و لَهُم تُبَدَّلُ السَّيِّئَاتُ حَسَنَاتٍ.(6)
امام باقر عليه السلام در دعاى سجده مى فرمايد :
أسألُك بِحَقِّ حَبِيبِك مُحَمَّدٍ إلاَّ بَدَّلت سَيِّئَاتِى حَسَنَاتٍ و حَاسَبتَنِى حِسَاباً يَسِيراً.(7)
ص: 256
حتّى مفاد حديثى ، تبادل حسنات و سيّئات افراد ، در روز رستاخيز است.(1)
از برخى احاديثْ بر مى آيد كه مقصود از حبط در مواردى ، عدم ثبوت يا تعلّق ثواب براى عمل يا وضعيت كنونى است ، نه سقوط ثواب عمل گذشته :
قَال رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : ضَربُ المُسلِمِ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِند المُصِيبَةِ إِحبَاطٌ لِأَجرِهِ .(2)
از حديث بالا مى توان استفاده كرد كه اظهار جَزَع ، هنگام مصيبت ، موجب از بين رفتن پاداش آن مى شود ، به اين معنا كه پاداش ، مشروط به صبر است و با فقدان شرط، مشروط نيز تحقّق نمى يابد. همين گونه است در دو حديث زير :
مَن عَرَف اللَّه عز و جل و مَن رَضِى بِالقَضَاءِ أَتَى عَلَيهِ القَضَاءُ و عَظَّم اللَّهُ أَجرَهُ و مَن سَخِط القَضَاء مَضَى عَلَيهِ القَضَاءُ و أَحبَط اللَّهُ أَجرَهُ .(3)
سيف بن ليث گويد:
... كَتَبتُ إلَى أبِى مُحَمَّدٍ عليه السلام أسألُهُ الدُّعَاءَ لاِبنِىَ العَلِيلِ فَكَتَبَ إلَيَّ قَد عُوفِيَ ابنُكَ المُعتَلُّ وَ مَاتَ الكَبِيرُ وَصِيُّكَ وَ قَيِّمُكَ فَاحمَدِ اللَّهَ وَ لاَ تَجزَع فَيَحبَطَ أجرُكَ .(4)
ظاهرا در روايات زير ، احباط به معناى عدم قبولى اعمال است.
امام باقر عليه السلام خطاب به گروهى از شيعيان مى فرمايد :
وَ اللَّهِ لَو لاَ مَا فِى الأَرضِ مِنكُم مَا أَنعَمَ اللَّهُ عَلَى أَهلِ خِلاَفِكُم وَ لاَ أَصَابُوا الطَّيِّبَاتِ مَا لَهُم فِى الدُّنيَا وَ لاَ لَهُم فِى الآخِرَةِ مِن نَصِيبٍ كُلُّ نَاصِبٍ وَ إِن تَعَبَّدَ وَ اجتَهَدَ مَنسُوبٌ إِلَى هَذِهِ الآيَةِ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصلى ناراً حامِيَةً فَكُلُّ نَاصِبٍ مُجتَهِدٍ فَعَمَلُهُ هَبَاءٌ.(5)
ص: 257
امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «وَ قَدِمْنَآ إِلَى مَا عَمِلُواْ مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَآءً مَّنثُورًا»(1)
فرمود:
أَمَا وَ اللَّهِ إِن كَانَت أَعمَالُهُم أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ القَبَاطِيِّ وَ لَكِن كَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمُ الحَرَامُ لَم يَدَعُوهُ.(2)
ايشان در كلامى ديگر مى فرمايد:
لاَ يُبَالِى النَّاصِبُ صَلَّى أَم زَنَى وَ هَذِهِ الآيَةُ نَزَلَت فِيهِم عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصلى ناراً حامِيَةً.(3)
سمعتُ أَبَا عَبدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ : مَن شَكَّ أَو ظَنَّ و أَقَام عَلَى أَحَدِهِمَا أَحبَط اللَّهُ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّة اللَّهِ هِى الحُجَّةُ الوَاضِحَةُ .(4)
در حديث بعدى ، از تبديل چند مرحله اى حسنه به سيّئه ، سخن رفته است:
عَن أَبِى جَعفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ : الاْءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ قَالَ وَ مَا الاْءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ قَالَ يَصِلُ الرَّجُلُ بِصِلَةٍ وَ يُنْفِقُ نَفَقَةً لِلَّهِ وَحدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ فَكُتِبَ لَهُ سِرّاً ثُمَّ يَذكُرُهَا وَ تُمحَى فَتُكتَبُ لَهُ عَلاَنِيَةً ثُمَّ يَذكُرُهَا فَتُمحَى وَ تُكتَبُ لَهُ رِيَاءً.(5)
چنان كه ياد شد، متون دينى در باب احباط و تكفير ، فراوان و گوناگون است و ديدگاه مشهور اماميه ، نفى آن دو است. در اين جا جمع بندى شيخ حرّ عاملى از اين متون را مى آوريم كه نظريه بينابينى را برگزيده است. وى در اين باره مى گويد:
آيات و روايات در ثبوت احباط و تكفير ، بى شمار است و آيات معارض آنها نيز بسيار زياد و ( در ابواب مختلف) پراكنده است. آنچه از مجموع آنها در وجه جمع ميان اين متونْ ظاهر است، آن كه كفرى كه صاحب آن بر آن بميرد، ثواب طاعات پيشين او را از بين مى برد و ايمانى كه دارنده آن بر آن بميرد، كيفر گناهان گذشته او
ص: 258
را مى پوشانَد. در غير اين دو احباط و تكفير ، واجب و كلّى نيست. آن گونه كه برخى از مخالفان ، با اختلاف ديدگاه هاى نادرستشان مى گويند كه لاحق، سابق را مطلقاً اسقاط مى كند.(1)
وى پس از اشاره به ديدگاه كلّى گرايانه معتزله درباره حبط و تكفير مى نويسد :
ديدگاه درست كه آيات و روايات متواتر بر آن دلالت دارد، آن است كه هر كس طاعتى انجام دهد، مستحقّ ثوابى است و آن ثواب مى تواند اسقاط كيفر پيشين يا پسين باشد. و هر كس گناهى انجام دهد، مستحقّ كيفرى است كه ممكن است اسقاط ثواب باشد يا گونه ديگرى از كيفر. و اندازه هاى آن ثواب و عقابى را كه احيانا ساقط مى شوند، جز خدا نمى داند. از ادله اين مطلب ، آن كه بر برخى طاعات معيّن، وعده داده شده كه كفّاره گناهان گذشته يا گونه خاصى از گناهان است يا (كفاره) گناهان گذشته و آينده است. در كيفر گناهان نيز وعد و وعيد ، به اين ترتيب است.(2)
شيخ مفيد ، همسو با بسيارى از فقيهان و محدّثان اماميه ، بر آن است كه هر كس در مقطعى از دوران عمرش، خدا را شناخت و به او ايمان آورْد، جز بر حال ايمانْ نخواهد مُرد. و هر كس با حال كفر به خداى سبحان از دنيا برود، هيچ گاه به او ايمان نياورده بوده است. شيخ مفيد ، احاديثى را مؤيّد ديدگاه خود دانسته است ؛ امّا متون يا منابع احاديث مورد استناد را نياورده است. وى اين ديدگاه را مذهب برخى از متكلّمان در ارجا شمرده است ؛ در حالى كه آل نوبخت ، همسو با معتزله ، مخالف اين ديدگاه هستند .(3)
ص: 259
چنان كه از كلام شيخ مفيد آشكار است ، موافات به معناى زوال ناپذيرىِ ايمان حقيقى به خداست. در بحث موافات ، گفتگو در اين است كه آيا مؤمن ، پس از اتّصاف به ايمان حقيقى، با عارض شدن ضدّ آن به كفر مى گرايد، يا اين امر ، امكان ناپذير است و وى با ايمان به خدا به ديدار مرگ خواهد شتافت؟
سديد الدين حمصى رازى ، متكلّم بزرگ اماميه ، در تبيين اين آموزه كلامى آورده است:
نزد ما ايمان پس از كفر ، جايز است و رواست كه كافر ، مؤمن گردد ... ؛ امّا ديدگاه عالمان ما درباره كفر پس از ايمان ، اختلافى است. برخى از ايشان ، جايز دانسته اند كه مؤمنْ كافر شود ؛ امّا كفرى كه با آن نمى ميرد.(1) و وقوع آن كفر از مؤمن را جايز ندانسته اند كه با آن ، به دم مرگ رسد و بر آن بميرد ؛ زيرا نزد تمامى ايشان ( عالمان اماميه) ايمانْ هرگاه واقع شود، از موافات به آن ، گريزى نيست. برخى از علماى ما وقوع هر گونه كفر پس از ايمان را اصلاً و رأساً امكان ناپذير (ممنوع) دانسته اند و اين ، نزد ما صحيح است .(2)
استدلال مدافعان موافات ، تعذّر اجتماع استحقاق ثواب دائم و عقاب دائم است.(3) توضيح استدلال ، آن است كه فاعل ايمان ، اجماعاً مستحقّ ثواب دائم است. حال اگر پس از ايمان ، كفرى براى او عارض شود كه از آن برنگردد و آن كفر ، تا لحظه مرگْ ادامه داشته باشد، اين فرد ، به دليل ايمان متقدّم، مستحقّ ثواب دائم است و به سبب
ص: 260
كفرى كه با آن از دنيا رفته (با توجّه به بطلان احباط كه ديدگاه قائلان موافات است) ،
مستحقّ عقاب دائم است و اجتماع اين دو در يك حالت ، اجماعا باطل است.(1) حمصى ، در باب آياتى مانند : «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا» ،(2) معتقد است كه مقصود ، اظهار ايمان است ، نه كسى كه تحقيقا ايمان آورده است.(3) آن گونه كه در دو آيه زير نيز ايمان حقيقى مراد نيست: «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ»(4) و «فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ» ؛(5) زيرا در اين امور ، ايمان حقيقى ، معتبر نيست.(6)
از ديگر عالمان قائل به موافات - افزون بر مفيد و حمصى - مى توان به سيّد مرتضى ،(7) شيخ طوسى ،(8) حلبى ،(9) طبرسى(10) و ابن شهر آشوب(11) اشاره كرد. نويسنده
الياقوت نيز برخلاف نوبختيانى كه ديدگاه ايشان در سخن شيخ مفيد گزارش شده ، قائل به موافات است.(12) در برخى منابع ، اين ديدگاه ، به مرجئه نسبت داده شده است.(13)
ص: 261
گفتنى است كه موافات به مثابه اصلى كلامى ، هم در مباحث امامت و هم در تفسير برخى آيات قرآن كريم به كار رفته است.(1) در منابع فقهى نيز از جمله در مباحث مرتبط با ارتداد در ابواب گوناگون (مانند : وضو و حج) ، مى توان كاربرد اين قاعده را ملاحظه كرد.(2)
بررسى آموزه موافات با توجّه به جنبه هاى مختلف آن ، نيازمند مطالعه گسترده با عنايت به ابعاد گوناگون مسئله و با رويكرد جامع قرآنى، روايى، كلامى و فقهى است. آنچه در اين جا مى توان گفت ، آن است كه در الكافى ، چند باب مرتبط به اين بحث وجود دارد . در «بابُ ثُبُوتِ الاْءِيمَانِ و هَلْ يَجُوزُ أَنْ يَنْقُلَهُ اللَّهُ» ، تنها يك حديث زير آمده است:
عَن حُسَينِ بنِ نُعَيمٍ الصَّحَّافِ قَال قُلتُ لِأَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : لِم يَكُونُ الرَّجُلُ عِند اللَّهِ مُؤِناً قَد ثَبَت لَهُ الإِيمَانُ عِندَهُ ثُمَّ يَنقُلُهُ اللَّهُ بَعدُ مِن الإِيمَانِ إِلَى الكُفرِ؟ قَال فَقَال : إِنَّ اللَّه عز و جل هُو العَدلُ إِنَّمَا دَعَا العِبَاد إِلَى الإِيمَانِ بِهِ لاَ إِلَى الكُفرِ و لاَ يَدعُو أَحَداً إِلَى الكُفرِ بِهِ فَمَن آمَن بِاللَّهِ ثُمَّ ثَبَت لَهُ الإِيمَانُ عِند اللَّهِ لَم يَنقُلهُ اللَّهُ عز و جل بَعد ذَلِك مِن الإِيمَانِ إِلَى الكُفرِ قُلتُ لَهُ فَيَكُونُ الرَّجُلُ كَافِراً قَد ثَبَت لَهُ الكُفرُ عِند اللَّهِ ثُمَّ يَنقُلُهُ بَعد ذَلِك مِن الكُفرِ إِلَى الإِيمَانِ قَال فَقَال : إِنَّ اللَّه عز و جل خَلَق النَّاس كُلَّهُم عَلَى الفِطرَةِ الَّتِى فَطَرَهُم عَلَيهَا لاَ يَعرِفُون إِيمَاناً بِشَرِيعَةٍ و لاَ كُفراً بِجُحُودٍ ثُمَّ بَعَث اللَّهُ الرُّسُل تَدعُوا العِبَاد إِلَى الإِيمَانِ بِهِ فَمِنهُم مَن هَدَى اللَّهُ و مِنهُم مَن لَم يَهدِهِ اللَّهُ.(3)
ظاهر روايت بالا مى تواند مؤيّد ديدگاه شيخ مفيد باشد و شايد منظور وى از احاديث مورد استناد ، از جمله همين حديث باشد. از احاديث باب بعدى ، با عنوان
ص: 262
«بَابُ الْمُعَارِين» استفاده مى شود كه ايمان افراد ، بر دو نوع است: ايمان ثابت (مستقر) و ايمان عاريتى (مستودع). ايمان ثابت ، زوال ناپذير است ؛ امّا ايمان عاريتى ، همواره در معرض دگرگونى است. شيخ كلينى ، دو باب در اين باره گشوده است. در «بَابُ الْمُعَارِين» ، احاديث صريحى در تأكيد بر دو گونه بودن ايمانْ به چشم مى خورد. نمونه اين احاديث، دو حديث زير است :
إِنَّ اللَّه عز و جل خَلَق خَلقاً لِلإِيمَانِ لاَ زَوَال لَهُ و خَلَق خَلقاً لِلكُفرِ لاَ زَوَال لَهُ و خَلَق خَلقاً بَين ذَلِك و استَودَع بَعضَهُمُ الإِيمَان فَإِن يَشَأ أَن يُتِمَّهُ لَهُم أَتَمَّهُ و إِن يَشَأ أَن يَسلُبَهُم إِيَّاهُ سَلَبَهُم و كَان فُلاَنٌ مِنهُم مُعَارا.(1)
إِنَّ اللَّه ... جَبَل بَعض المُؤِنِين عَلَى الإِيمَانِ فَلاَ يَرتَدُّون أَبَداً و مِنهُم مَن أُعِير الإِيمَان عَارِيَّةً فَإِذَا هُو دَعَا و أَلَحَّ فِى الدُّعَاءِ مَات عَلَى الإِيمَانِ.(2)
آن گونه كه از حديث بالا استفاده مى شود، «ايمان عاريتى» ، در اثر دعا مى تواند به «ايمان مستقر» بدل شود و تا دم مرگ انسانْ تداوم يابد. از يكى از احاديث باب نيز بر مى آيد كه گناهى مانند دروغ بستن به ائمّه عليهم السلام موجب سلب ايمان عاريتى مى گردد.(3)
در تنها حديث باب «فِى عَلاَمَةِ الْمُعَارِ» ، هماهنگى كردار با گفتار ، نشانه ثبات ايمان ، و ناهماهنگى كردار با گفتار ، نشانه عاريتى بودن آنْ شمرده شده است.(4)
احاديث باب بعدى يعنى «بابُ سَهْو الْقَلْب» نيز در اين بحثْ قابل توجّه است. از اين احاديث متعدّد استفاده مى شود كه در برخى اوقات ، قلب انسان ، در حالت عارى
ص: 263
از كفر و ايمانْ قرار مى گيرد و آن گاه با توفيق يا خذلان الهى ، ايمان يا كفر ، در آن جاى مى گيرد.(1)
جايگيرىِ ايمان در قلب مى تواند نشانه ثبات آن و جايگيرى كفر ، نشانه عاريتى بودن ايمان پيشين باشد.
از سوى ديگر ، ظاهر آيات(2) و احاديث باب ارتداد(3) و نيز ظاهر نص گونه حديث زير از امام باقر عليه السلام مى تواند دليل بر امكان زوال ايمان باشد :
مَن كَانَ مُؤِناً فَعَمِلَ خَيراً فِى إِيمَانِهِ ثُمَّ أَصَابَتهُ فِتنَةٌ فَكَفَرَ ثُمَّ تَابَ بَعدَ كُفرِهِ كُتِبَ لَهُ وَ حُوسِبَ بِكُلِّ شَى ءٍ كَانَ عَمِلَهُ فِى إِيمَانِهِ وَ لاَ يُبطِلُهُ الكُفرُ إِذَا تَابَ بَعدَ كُفرِهِ.(4)
به نظر مى رسد كه در بحث موافات ، در كنار احاديث پيش گفته ، بايد از احاديث ديگرى ياد كرد كه از اسباب حصول كفر پس از اسلام يا ايمان(5) سخن گفته اند. ملاحظه اجمالىِ احاديث الكافى ، بيانگر تكثّر و تنوّع اين متون است. چنين مى نمايد كه اطلاق اين احاديث مى تواند مستندى بر امكان زوال ايمان باشد. ظاهرا تنوّع اين احاديث كه اسباب گوناگون اعتقادى و عملى را موجب زوال ايمان دانسته اند، به تركيبى بودن حقيقت ايمان باز مى گردد. بخشى از اين اسباب - كه با نگاهى گذرا به دست آمده اند - عبارت اند از : در دسته اى از احاديث الكافى ، ارتكاب گناه كبيره با اعتقاد به حلال بودن ، آن را سبب حصول كفر و خروج از اسلام دانسته اند. از جمله امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد:
مَنِ ارتَكَبَ كَبِيرَةً مِنَ الكَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلاَلٌ أَخرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ الإِسلاَمِ وَ عُذِّبَ أَشَدَّ
ص: 264
العَذَابِ وَ إِن كَانَ مُعتَرِفاً أَنَّهُ أَذنَبَ وَ مَاتَ عَلَيهِ أَخرَجَهُ مِنَ الاْءِيمَانِ وَ لَمْ يُخْرِجْهُ مِنَ الاْءِسْلاَمِ وَ كَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الْأَوَّلِ.(1)
تعابير «أَخرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ الاْءِسْلاَم» و «أَخْرَجَهُ مِنَ الاْءِيمَانِ» نشانه ثبوت پيشين اسلام و ايمان است كه با ارتكاب گناه كبيره از آن دو بيرون مى آيد.
عَن عُبَيدِ بنِ زُرَارَةَ قَالَ دَخَلَ ابنُ قَيسٍ المَاصِرِ وَ عَمرُو بنُ ذَرٍّ وَ أَظُنُّ مَعَهُمَا أَبُو حَنِيفَةَ عَلَى أَبِى جَعفَرٍ عليه السلام فَتَكَلَّمَ ابنُ قَيسٍ المَاصِرِ فَقَالَ إِنَّا لاَ نُخرِجُ أَهلَ دَعوَتِنَا وَ أَهلَ مِلَّتِنَا مِنَ الإِيمَانِ فِى المَعَاصِى وَ الذُّنُوبِ قَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام يَا ابنَ قَيسٍ أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَد قَالَ لاَ يَزنِى الزَّانِى وَ هُوَ مُؤِنٌ وَ لاَ يَسرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤِنٌ فَاذهَب أَنتَ وَ أَصحَابُكَ حَيثُ شِئتَ .(2)
در برخى ديگر از روايات ، از گناهان خاصى مانند : زنا، مى گسارى و كشتن مؤمن ، به نام ياد شده است :
مَن زَنَى خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ وَ مَن شَرِبَ الخَمرَ خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ.(3)
مَن شَرِبَ النَّبِيذَ عَلَى أَنَّهُ حَلاَلٌ خُلِّدَ فِى النَّارِ وَ مَن شَرِبَهُ عَلَى أَنَّهُ حَرَامٌ عُذِّبَ فِى النَّارِ.(4)
در برخى ديگر از روايات ، حلال شمردن حرام و حرام شمردن حلال ، سبب كفر معرفى شده است :
إِذَا أَتَى العَبدُ كَبِيرَةً مِن كَبَائِرِ المَعَاصِى أَو صَغِيرَةً مِن صَغَائِرِ المَعَاصِى الَّتِى نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الإِيمَانِ سَاقِطاً عَنهُ اسمُ الإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيهِ اسمُ الإِسلاَمِ فَإِن تَابَ وَ استَغفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الإِيمَانِ وَ لاَ يُخرِجُهُ إِلَى الكُفرِ إِلاَّ الجُحُودُ
ص: 265
وَ الاِستِحلاَلُ أَن يَقُولَ لِلحَلاَلِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلحَرَامِ هَذَا حَلاَلٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِندَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الإِسلاَمِ وَ الإِيمَانِ دَاخِلاً فِى الكُفرِ... .(1)
مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ قَالَ سَمِعتُ أَبَا جَعفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : كُلُّ شَى ءٍ يَجُرُّهُ الإِقرَارُ وَ التَّسلِيمُ فَهُوَ الإِيمَانُ وَ كُلُّ شَى ءٍ يَجُرُّهُ الإِنكَارُ وَ الجُحُودُ فَهُوَ الكُفرُ.(2)
ترك فرائضى مانند : نماز، روزه ، حج و زكات ، با شرايطى ، سبب ديگر كفر است.
إِنَّ اللَّهَ عز و جل فَرَضَ فَرَائِضَ مُوجَبَاتٍ عَلَى العِبَادِ فَمَن تَرَكَ فَرِيضَةً مِنَ المُوجَبَاتِ فَلَم يَعمَل بِهَا وَ جَحَدَهَا كَانَ كَافِرا.(3)
مَن أَفطَرَ يَوماً مِن شَهرِ رَمَضَانَ مُتَعَمِّداً خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ .(4)
مَن مَاتَ وَ لَم يَحُجَّ حَجَّةَ الإِسلاَمِ لَم يَمنَعهُ مِن ذَلِكَ حَاجَةٌ تُجحِفُ بِهِ أَو مَرَضٌ لاَ يُطِيقُ فِيهِ الحَجَّ أَو سُلطَانٌ يَمنَعُهُ فَليَمُت يَهُودِيّاً أَو نَصرَانِيّاً .(5)
عن زُرَارَة قَال سَأَلتُ أَبَا عَبدِ اللَّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللَّهِ عز و جل : «وَمَن يَكْفُرْ بِالاْءِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» فَقَال : مَن تَرَك العَمَل الَّذِى أَقَرَّ بِهِ قُلتُ فَمَا مَوضِعُ تَركِ العَمَلِ حَتَّى يَدَعَهُ أَجمَع قَال مِنهُ الَّذِى يَدَعُ الصَّلاَة مُتَعَمِّداً لاَ مِن سُكرٍ و لاَ مِن عِلَّةٍ.(6)
ممكن است يكى از ادلّه موافات، تعريف ايمان به معرفت باشد ،(7) به اين معنا كه هر گاه معرفت صريح و قطعى به خدا صورت گرفت ، زوال آنْ امكان پذير نيست. چنان كه در بحث معرفت و طاعت كفّار گذشت، ايمان ، متأخّر از معرفت است و لزوما انسان ، به امر مورد شناختْ ايمان نمى آورد. افزون بر آنچه در آن بحث گفته شد، در اين جا مى توان به احاديثى استناد كرد كه درباره گونه هاى مختلف كفر ، وارد
ص: 266
شده و نشانگر آن است كه دست كم ، برخى گونه هاى كفر، مبتنى بر معرفت اند . حديث زير در اين باره ، متضمّن استدلال به چند آيه قرآنى است :
عَن أَبِى عَمرٍو الزُّبَيرِيِّ عَن أَبِي عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قُلتُ لَهُ : أَخبِرنِي عَن وُجُوهِ الكُفرِ فِي كِتَابِ اللَّهِ عز و جل قَالَ : الكُفرُ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَلَى خَمسَةِ أَوجُهٍ فَمِنهَا كُفرُ الجُحُودُ وَ الجُحُودُ عَلَى وَجهَينِ وَ الكُفرُ بِتَركِ مَا أَمَرَ اللَّهُ... وأَمَّا الوَجهُ الآخَرُ مِنَ الجُحُودِ عَلَى مَعرِفَةٍ وَ هُوَ أَن يَجحَدَ الجَاحِدُ وَ هُوَ يَعلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ استَقَرَّ عِندَهُ وَ قَد قَالَ اللَّهُ عز و جل : «وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا»(1) وَ قَالَ اللَّهُ عز و جل : «وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِى فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ»(2) فَهَذَا تَفسِيرُ وَجهَيِ الجُحُودِ وَ الوَجهُ الثَّالِثُ مِنَ الكُفرِ كُفرُ النِّعَمِ وَ ذَلِكَ قَولُهُ تَعَالَى يَحكِى قَولَ سُلَيمَانَ عليه السلام : «هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ»(3) .(4)
ظاهرا با ملاحظه مجموع ادله بوده است كه عالمان پسين اماميه ، از ديدگاه رايج شيخ مفيد و شيخ طوسى در باب موافات ، دست شسته و پس از محقّق حلّى ،(5) مسيرى مخالف پيموده اند. از ديگر عالمان مخالف اين آموزه ، مى توان از علاّمه حلّى ،(6) شهيد ثانى ،(7) سيّد محمّد عاملى ،(8) نراقى ،(9) بحرانى ،(10) فاضل هندى(11) و صاحب جواهر ،(12)
ص: 267
ياد كرد.
شهيد ثانى در حقيقة الإيمان ، به تفصيل به بررسى مسئله موافات پرداخته است. وى پس از طرح مسئله مى گويد:
بيشتر اصوليان (= متكلّمان) به جواز ، بلكه وقوع آن رفته اند ؛ زيرا از ميان رفتن يك امر ، با عارض شدن ضدّ آن ، امكان پذير است.(1)
وى پس از بررسى ديدگاه سيّد مرتضى - كه قائل به موافات است و سرانجام با تبيين معلوماتى كه ايمان با علم به آنها تحقق مى يابد - ، اين گونه نتيجه گيرى مى كند:
بالجمله ، ظواهر بسيارى از آيات كريمه و سنّت مطهّره ، بر امكان عروض كفر بر ايمان دلالت دارد و احكام مرتدين ، بر اين پايه استوار است و اين ، ديدگاه بيشتر مسلمانان است .(2)
علاّمه مجلسى ، پس از نقل كلام شهيد ثانى و با يادآورى مراتب شناخت انسان به متعلّقات ايمان و گونه هاى متفاوت حصول كفر، اين گونه نتيجه گيرى كرده است :
هرگاه در [حصول] ايمان به ظن حاصل از تقليد يا جز آن بسنده شود، ترديدى نيست كه دگرگونى ايمان به كفر ، جايز است و هرگاه در آن ، علم قطعى شرط گردد، در جواز زوال آن ، اشكال وجود دارد . از آن جا كه دليل تامى بر عدم جوازِ [زوال] قائم نيست، با توجّه به اين كه ظواهر آيات و احاديث ، بر جوازْ دلالت دارد، بنا بر اين ، جواز ، اقوى است. افزون بر آن كه بسا براى انسان پيش مى آيد كه به امرى قطع مى كند ، به گونه اى كه نزد او احتمال خلاف نمى رود . آن گاه با شبهه نيرومندى كه بر او عارض مى شود، سست مى گردد. و اين [احتمال] كه آن [قطع] ظنّ قوى بوده كه وى آن را قطع مى پنداشته، بعيد است.
آرى . اگر در ايمان، يقين را شرط بدانيم و آن را به اعتقاد جازم، ثابت و مطابق با
ص: 268
واقع تفسير كنيم ، زوال آنْ امكان ناپذير است و پس از زوال ، كشف مى شود كه مؤمن نبوده است ؛ امّا شرط بودن آن ، آغاز سخن است .(1)
علاّمه مجلسى ، سپس به تحقيق ديگرى از اين مسئله - كه در مرآة العقول ارائه كرده است - ارجاع مى دهد. براى تكميل بحث ، سخن وى در اين كتاب را نيز مى آوريم :
حقْ آن است كه اگر ايمان به حدّ يقين برسد، زوال آن ، ممكن نيست. ولكن رسيدن آن به اين حد ، نادر و تكليف عامّه مردم بر آن ، حَرَج است ؛ بلكه ظاهر ، آن است كه در ايمان بيشتر مردم، ظنّ قوى - كه نفس بدان آرامش مى يابد - كافى است و زوال مانند آن ، امكان پذير است. درجات ايمان بسيار است. در بعضى از آنها زوال و بازگشت به شك ، بلكه بازگشت به انكار ، ممكن است و آن ، ايمان عاريتى است.(2)
در برخى درجات زوال [ايمان] در گفتار ممكن است ، نه در اعتقاد و عمل. در برخى درجات ، امكان دارد كه زوال در گفتار و عمل باشد ؛ امّا نه در اعتقاد. مانند گروهى از كافران (چون ابوجهل) كه در عين اعتقاد به صدق پيامبر صلى الله عليه و آله به سبب اغراض فاسد و اهداف دنيوى ، عناد مى ورزيدند و به شدّت [نبوت آن حضرت را] انكار مى كردند...
.(3)
يكى از اختلافات شيخ مفيد با متكلّمان آل نوبخت ، در تعريف گناهان صغيره و كبيره است. شيخ مفيد و بيشتر اماميه و مرجئه ، معتقدند كه هيچ گناهى فى نفسه ، صغيره
ص: 269
نيست ؛ بلكه در سنجش با گناه ديگر، صغيره به شمار مى رود.(1) به تعبير ديگر ، همه گناهان ، كبيره هستند ؛ امّا در سنجش با گناه بزرگ تر ، صغيره ناميده مى شوند. مفهوم اين سخن ، نسبى بودن كبيره و صغيره است. در حالى كه آل نوبخت ، همسو با اهل وعيد و معتزله ، مخالف اين رأى هستند ؛(2) يعنى برخى گناهان را فى نفسه صغيره و برخى ديگر را كبيره مى دانند .
بحث كبائر ، در اصل ، يك موضوع قرآنى و روايى است. از همين رو ، مفسّران در ذيل آيات متعلق به آن(3) و شارحان متون حديثى در ذيل ابواب و احاديث مربوط ، به اين بحث مى پردازند.(4) در منابع فقهى نيز در مباحث مربوط به عدالت (مثلاً در صفات شاهد) يا ايمان (مانند شرايط دريافت كننده زكات) ، اين بحث مطرح مى شود و انصافاً فقيهان اماميه در اين باره ، پژوهش هاى ارجمندى را سامان داده اند.(5)
در دانش كلام و ملل و نحل نيز بحث كبائر ، از مباحث مرتبط با آموزه اسما و احكام و وعد و وعيد است. در حقيقت ، ديدگاه خوارج ، مبنى بر كافر بودن مرتكب كبيره و ديدگاه معتزله در قول به منزلة بين المنزلتين، بحث از كبائر و احكام مرتكب آن را در رده مباحث مهم كلامى و فرقه شناختى نهاد.(6)
ديدگاه شيخ مفيد در نسبى بودن گناه كبيره و صغيره ، چندين سده پس از وى در
ص: 270
ميان عالمان شيعه ، مدافعان بسيارى داشته است. سيّد مرتضى نيز همه گناهان را كبيره دانسته كه گاه در مقام مقايسه كبيره و صغيره گفته مى شود.(1) شيخ طوسى و ابن ادريس نيز بر اين رفته اند.(2) طبرسى ، اين قول را به مطلق اماميه نسبت داده است كه نشانگر رواج و اشتهار اين ديدگاه تا سده ششم است.(3) از نظر اين گروه از عالمان ، همه گناهان از اين نظر كه مخالفت امر و نهى خداى متعال اند، يكسان اند و وصف به بزرگى و كوچكى ، نسبى است.(4)
در تقرير حمصى رازى از اين ديدگاه ، برخى مبانى آن تبيين گشته است. وى معتقد است كه فسق در عرف شرع ، عبارت از فعلى است كه فاعل آن ، مستحقّ عقاب است. بنابر اين ، هر گونه معصيت خداى تعالى ، فسق است ، چه صغيره ناميده شود ، چه كبيره ؛ زيرا هر يك از آنها به دليل بطلان احباط و تكفير ، استحقاق عقاب مى آورد. از اين رو ، صغيره بودن گناه ، نسبى است. برخى گناهان ، در مقايسه با گناهى كه عقاب آن از گناه يادشده ، افزون تر است، صغيره و گناهى كه عقاب آن افزون تر است، كبيره ناميده مى شود. يك گناه ، ممكن است در سنجش با دوگناه ديگر كه عقابى كمتر و بيشتر از آن دارند، صغيره و كبيره باشد.(5)
ظاهراً پس از محقّق حلّى ، بيشتر فقيهان اماميه ، ديدگاه بخش پذيرى ذاتى گناهان به كبيره و صغيره را با متون دينى ، سازگارتر يافته و بر اين پايه ، به نقد ديدگاه نسبى گرايانه در تعريف كبائر و صغائر پرداخته اند.(6) شهيد ثانى در بيان استدلال اين
ص: 271
گروه، با استناد به ظاهر آيه «إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ»(1) آورده است كه مفهوم آيه ، دلالت دارد كه پرهيز از برخى گناهان (يعنى كبائر) موجب تكفير سيّئات مى گردد و اين ، مقتضى تغاير كبائر با سيّئات است. در آيه «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَآئِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَ حِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ»(2) ، خداى متعال ، دورى كنندگان از كبائر را بدون آن كه درباره گناهان صغيره بر ايشان تنگ بگيرد ، ستوه است . در حديث نيز از تكفير گناهان كوچك توسّط اعمال نيك ، سخن رفته است.(3)
از ديگر مدافعان نسبى نبودن كبائر ، مى توان محقّق اردبيلى، شيخ نجفى و شيخ انصارى را نام برد.(4) ميرزاى قمى نيز - كه اين ديدگاه را اقوى دانسته - از جمله ادلّه خود را فقره اى از نيايش امام زين العابدين عليه السلام برشمرده است.(5) علاّمه مجلسى ، به مناسبت شرح احاديث كبائر نوشته است :
اين ديدگاه - كه همه گناهان را كبيره مى داند - ، مخالف بسيارى از آيات و احاديث است و شايد مقصود قائل اين ديدگاه، منع از سَبُك انگارى و كوچك شمارى گناهان است ، چنان كه در احاديث نيز اين مطلب گذشت ؛ زيرا نافرمانى خداى
ص: 272
عظيم، بزرگ و مخالفت پروردگار شكوه مند، سترگ است. اين امر (بزرگى گناه) با اين كه برخى از گناهان ، فى نفسه ، موجب قدح در عدالت باشند، و برخى با اصرار، منافات ندارد. چنان كه پرهيز از برخى ، مايه گذشت از برخى ديگر است، آن گونه كه صريح آيه است .(1)
از مجموع مطالب ياد شده ، آشكار است كه عالمان پيشين اماميه ، با شيخ مفيد ، هم رأى بوده اند و عالمان پسين ، از اين ديدگاه برگشته اند و با نوبختيان ، هم داستان شده اند.(2)
شيخ كلينى ، احاديث مربوط به گناهان كبيره را در بابى با عنوان «بَابُ الْكَبَائِرِ» گرد آورده كه شامل 24 حديث است. احاديث اين باب ، شامل مطالب گونه گونى درباره اين موضوع است كه در اين جا به برخى از آنها اشاره مى كنيم. درباره نسبى يا مطلق بودن كبائر - كه موضوع اختلافىِ شيخ مفيد با نوبختيان است - ، به نظر مى رسد كه ظاهر اين احاديث مى تواند مطلق بودن كبيره و صغيره را برساند. چنان كه محقّق اردبيلى ، «اخبار بسيار الكافى» را يكى از ادلّه نسبى نبودن گناهان كبيره و صغيره دانسته است.(3) از نظر برخى ديگر از عالمان، تعريف كبائر در روايات و شمارش آنها نشانه نسبى نبودن آنهاست.(4)
از ديگر مطالب باب كبائر ، تعريف آن است كه چند حديث در اين باره رسيده
ص: 273
است:
الكَبَائِرُ الَّتِى أَوجَبَ اللَّهُ عز و جل عَلَيهَا النَّارَ.(1)
«وَ مَن يُؤَ الحِكمَةَ فَقَد أُوتِيَ خَيراً كَثِيراً»(2) قَالَ : مَعرِفَةُ الإِمَامِ وَ اجتِنَابُ الكَبَائِرِ الَّتِي أَوجَبَ اللَّهُ عَلَيهَا النَّارَ .(3)
درباره شمار گناهان كبيره نيز بايد گفت كه در برخى احاديث ، نمونه هايى از آنها ياد شده است ، مانند اين حديث :
إِنَّ مِنَ الكَبَائِرِ عُقُوقَ الوَالِدَينِ وَ اليَأسَ مِن رَوحِ اللَّهِ وَ الأَمنَ لِمَكرِ اللَّهِ.(4)
نيز در احاديث متعدّدى ، شمار گناهان كبيره ، هفت مورد ذكر شده است ، مانند اين حديث:
الكَبَائِرُ سَبعٌ قَتلُ المُؤِنِ مُتَعَمِّداً وَ قَذفُ المُحصَنَةِ وَ الفِرَارُ مِنَ الزَّحفِ وَ التَّعَرُّبُ بَعدَ الهِجرَةِ وَ أَكلُ مَالِ اليَتِيمِ ظُلماً وَ أَكلُ الرِّبَا بَعدَ البَيِّنَةِ وَ كُلُّ مَا أَوجَبَ اللَّهُ عَلَيهِ النَّارَ.(5)
شيخ انصارى ، درباره ملاك شناخت كبائر ، چنين نتيجه گيرى كرده كه حكم به كبيره بودن يك معصيت دائر مدار نص معتبر يا حكم مستقل عقل ، بر اين است كه آن معصيت ، مانند يكى از كبائر منصوص يا بزرگ تر از آن است.(6) وى به اين نكته مهم نيز تذكر داده است كه كبائر ، بيش از موارد منصوص در احاديث است و آنچه در نصوص آمده ، كبائرِ نوعى است ؛ يعنى گناهانى كه انجام دادن نوع آنها مورد وعيد به آتش است.(7)
ص: 274
يكى ديگر از مطالب مطرح در احاديث ، مفارقت روح ايمان از مرتكب كبيره و به بيان ديگر ، سلب ايمان از مرتكب كبيره (و برطبق برخى احاديث ، حتّى از مرتكب صغيره) است.(1) با توجّه به اين كه شمارى از احاديث مربوط ، در بحث موافات گذشت ، در اين جا به دو حديث ديگر بسنده مى كنيم :
عن ابنِ بُكَيرٍ قَالَ قُلتُ لِأَبِى جَعفَرٍ عليه السلام : فِى قَولِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا زَنَى الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الاْءِيمَانِ قَالَ : هُوَ قَوْلُهُ : «وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ» ذَاكَ الَّذِى يُفَارِقُهُ.(2)
عَن مُحَمَّدِ بنِ حَكِيمٍ قَالَ قُلتُ لِأَبِى الحَسَنِ عليه السلام : الكَبَائِرُ تُخرِجُ مِنَ الإِيمَانِ فَقَالَ : نَعَم وَ مَا دُونَ الكَبَائِرِ .(3)
بر اساس احاديث الكافى ، اصرار بر گناه صغيره ، موجب الحاق آن به گناه كبيره مى شود.(4) مفاد احاديث «باب اسْتِصْغَار الذَّنْبِ» ، ضرورت خوددارى از سَبُك شمردن هر نوع گناهى است.(5)
اسما و احكام ، از مباحث مهمّ كلامى و فرقه شناختى است. مقصود از اين بحث ، آن است كه هر مكلّفى ، بنا بر عقيده و عمل خود ، مستحقّ چه نام و احكام دنيوى و اخروى اى است. در اين آموزه ، درباره مرتكب گناه كبيره ، ديدگاه هاى متفاوتى وجود دارد كه يكى از نقاط افتراق برخى فرقه ها (بويژه خوارج و معتزله) از ديگر فرقه هاست. خاستگاه اختلاف نيز در تعريف ويژه هر فرقه از مفهوم ايمانْ نهفته است. بنا بر داده هاى منابع كلامى، اطلاق فاسق بر مرتكب گناه كبيره ، مورد اتّفاق
ص: 275
فرقه هاى اسلامى است ؛ امّا در باب اطلاق نام كافر يا مؤمن ، اختلاف وجود دارد.
سه ديدگاه عمده در اين باره پديد آمده است . از نظر بيشتر خوارج ، مرتكب گناه كبيره ، كافر ناميده مى شود. از نظر معتزله ، مرتكب گناه كبيره ، نه مؤمن است نه كافر ؛ بلكه در وضعيتى ميان ايمان و كفر ، به نام «منزلة بين المنزلتين» قرار دارد.(1) ديدگاه مشهور اماميه و اشاعره ، آن است كه مرتكب گناه كبيره ، از نام ايمانْ خارج نمى گردد و مؤمنِ فاسق ناميده مى شود و به كاربردن نام كافر و منافق درباره او روا نيست.(2)
شيخ مفيد ، ديدگاه خود درباره اسلام و ايمان و اسما و احكام را در مواضعى از أوائل المقالات ، گزارش كرده است. يك بار در گفتار چهاردهم ، با عنوان «القول فى الإسلام و الايمان» بر دوگانگى ايمان و اسلام از نظر اماميه ، اين گونه تصريح مى كند :
اماميه ، اتّفاق دارند كه اسلام ، غير از ايمان است و هر مؤمنى ، مسلم است و هر مؤمنى ، مسلم نيست. چنان كه در زبان ولغت ميان اين دو تفاوت است، در دين نيز ميان آن دو فرق است. معتزله و بسيارى از خوارج و زيديه ، بر خلاف اين مطلب ، اجماع داشته اند و برآن اند كه هر مسلمى ، مؤمن است و از نظر دينى ، ميان اسلام و ايمانْ فرقى نيست.(3)
شيخ مفيد ، ديدگاه خود در باب اسلام و ايمان را در گفتار 81 با عنوان «القول فى حكم الدار» ، بيشتر توضيح داده است :
در عالَم ، سه دار (سرا) وجود دارد كه درباره آنها بر مبناى اغلبيت ، حكم داده مى شود. هر مكانى كه كفر در آن غالب باشد، «دار كفر» است و هر مكانى كه ايمان
ص: 276
در آن غالب باشد، «دار ايمان» و هر مكانى كه اسلام در آن غلبه داشته باشد، «دار اسلام» است ... .
هر منطقه اى از بلاد اسلام كه شهادتين و نمازهاى پنج گانه و روزه ماه رمضان و زكات و اعتقاد به وجوب حج ، ظاهر باشد و اعتقاد به امامت آل محمّد عليهم السلام پديدار نباشد، دار اسلام است ، نه دار ايمان. هر منطقه اى از بلاد اسلام - پرجمعيت يا كم جمعيت - كه در آن ، شرايع اسلام و اعتقاد به امامت آل محمّد عليهم السلام آشكار باشد، دار اسلام و دار ايمان است. از نظر شيخ مفيد ، دار اسلام ، ممكن است در عين حال ، دار كفر ملّى باشد ؛ امّا اجتماع دار كفر با دار ايمان ، ممكن نيست.(1)
در گفتار سيزدهم مى گويد:
اماميه ، اتفاق دارند كه مرتكب كبائر ، از اهل معرفت و اقرار با ارتكاب كبيره ، از اسلام بيرون نمى رود و مسلم است ،گرچه با انجام دادن كبائر و گناهان ، فاسق است. گروه هاى ياد شده ، بر خلاف آن ، اجماع داشته و گمان برده اند كه مرتكب كبائر، نه مؤمن است و نه مسلم؛ بلكه فاسق است.(2)
در دو گفتار بالا ، سخنى از نوبختيان به ميان نيامده است كه مى تواند دليل بر هماهنگى و همسانىِ رأى آنان با ديدگاه عمومىِ اماميه در اين باره باشد. شيخ مفيد ، در گفتار 66 كتاب يادشده نيز ديدگاه خود و اماميه را در مسئله اسما و احكام ، اين گونه تبيين كرده است كه مرتكبين كبائر ، از اهل معرفت و اقرار، به دليل ايمان به خدا و رسول و آنچه از نزد خدا آمده، مؤمن و به دليل گناهان كبيره اى كه مرتكب شده اند، فاسق اند. وى مى افزايد:
من درباره آنان ، نام فسق و نام ايمان را مطلق به كار نمى برم ؛ بلكه هر دو را مقيّد مى كنم و از كاربرد مطلق نام فاسق و مؤمن درباره آنان ، خوددارى مى ورزم ؛ امّا نام اسلام را مطلقا و در همه حال درباره آنان به كار مى برم .(3)
ص: 277
چكيده سخن شيخ مفيد ، آن است كه اهل معرفت و اقرار - كه مرتكب كبيره مى شوند - ، از جهتى مؤمن هستند و از جهتى فاسق. از اين روى نمى توان آنان را به صورت مطلق ، مؤمن يا فاسق خواند ؛ بلكه در كاربرد هر دو اسم بايد جهت آن را ذكر كرد ؛ امّا صفت اسلام (و نام مسلم) در هر حال درباره آنان رواست. اين در حالى است كه بنا به گزارش شيخ مفيد ، نوبختيان ، رأيى مخالف اين نظر دارند و درباره اهل فسق (مرتكبين كبيره) اسم ايمان و مؤمن را به كار مى برند. يعنى از نظر آنان ، مسلمانان فاسق و اهل گناهان كبيره ، مؤمن هم ناميده مى شوند.(1)
به نظر مى رسد كه ديدگاه مشهور اماميان ، با نظرگاه نوبختيان ، هماهنگ تر است. براى نمونه ، علاّمه حلّى در اين باره نوشته است:
ذهب أصحابنا الإمامية إلى أن المؤمن إذا فسق لايخرج عن إسم الايمان، بل يسمّى مؤمنا فاسقا .(2)
از سوى ديگر ، چنين مى نمايد كه ديدگاه شيخ مفيد در تعريف ايمان و آموزه اسما و احكام ، با احاديث الكافى ، هم خوانى بيشترى دارد.
بايسته است كه براى تحليل بيشتر رأى شيخ مفيد ، تعريف وى را از ايمان ، مورد توجّه قرار دهيم. در آثار موجود وى ، تعريف ايمان به چشم نمى خورد ؛ امّا ديدگاه او را شاگرد نامدارش شيخ طوسى ، اين گونه گزارش كرده است:
شيخ ما ابو عبداللّه - كه خدايش بيامرزاد! - بدان رفته است كه ايمان، راست شمردن ( تصديق) به دل و زبان و انجام دادن آنچه با اندام ها انجام مى گردد، است و
ص: 278
روايت هاى ما كه از امامان - بر ايشان درود بادا! - شناخته شده است، همين را مى رسانند .(1)
شيخ طوسى، تصريح كرده كه شيخ مفيد ، قائل به اين ديدگاه بوده است. البته در برخى آثار معاصر ، با استناد به برخى از سخنان وى چنين استظهار شده است كه اين تعريف ، از برداشت نادرست شيخ طوسى از كلام شيخ مفيد در أوائل المقالات برخاسته و اين گونه استنتاج شده كه وى قائل به نظريه برابرى ايمان و معرفت بوده است.(2)
به نظر مى رسد كه اين استظهار ، تمام نيست ؛ زيرا شيخ طوسى ، منبع نقل خود را ذكر نكرده است و احتمال دارد كه در مقام درس از استاد فراگرفته يا از آثار فراوان مفقود شيخ مفيد ، بهره جسته است. به هر روى ، با توجّه به مرجعيت علمىِ مفيد در روزگار خود و رواج انديشه هاى كلامى و فقهىِ وى در جامعه شيعى آن روزگار (بويژه در ميان انبوه شاگردان وى) بسيار دور است كه شيخ طوسى در گزارش ديدگاه استاد خود ، آن هم در مسئله مهمى مانند حقيقت ايمان ، به خطا رفته باشد. نويسنده محترم اثر پيش گفته ، در ايضاح برداشت خود ، آورده است كه ايمان از نظر شيخ مفيد ، خصوصيتى عقلى بنا بر اين محو ناشدنى دارد .(3) آن گاه به عنوان دليل بر اين مطلب ،
ص: 279
سخن شيخ مفيد در باب موافات را نقل كرده است.
به نظر مى رسد اگر هم ثابت شود كه شيخ مفيد ، ايمان را به معرفتْ تفسير مى كرده است ، استدلال نويسنده محترم ، صحيح نيست ؛ زيرا آموزه موافات - آن گونه كه مدافعان آن گفته اند و پيش تر بيان شد - ، مبنا و دليل ديگرى دارد كه عبارت است از تعذّر اجتماع استحقاق ثواب دائم و عقاب دائم.(1)
افزون بر اينها كلام ديگرى از شيخ مفيد در دست است كه مى تواند مؤيّدى بر درستىِ گزارش شيخ طوسى باشد. شيخ مفيد در بيان مسئله اى در باب وقف تصريح مى كند كه اگر واقف ، بر مؤمنان وقف كند، تنها بر آن دسته از شيعيان امامى تعلّق مى گيرد كه از كبائر ، دورى مى كنند ، نه اهل فسق از ايشان.(2) با توجّه به اين كه باب وقفْ خصوصيتى ندارد، مى توان اين فتواى مفيد را نشانه مدخليت ترك كبائر در عنوان مؤمن از ديدگاه وى دانست.(3)
ص: 280
به هر روى بايد دانست كه با نظرداشت فراوانى و ناهمگونىِ بسيار متون دينى در باب ايمان، عالمان فِرَق مختلف كلامى ، در باب تعريف آن ، ديدگاه هاى متفاوتى برگزيده اند. البته مبانى كلامى مقبول هر يك از فِرَق در نحوه رويكرد به متون ، كاملاً مؤثّر بوده است.(1) مى توان گفت كه در ميان انديشمندان امامى ، سه ديدگاه عمده در اين باره وجود دارد:
1 . حقيقت ايمان ، تصديق قلبى است.(2)
2 . حقيقت ايمان ، تصديق قلبى و اقرار زبانى است.(3)
3 . حقيقت ايمان ، تصديق قلبى و اقرار زبانىِ همراه با عمل جوارح است.(4)
آنچه در اين جا بايد با عنايت به ديدگاه شيخ مفيد و احاديث الكافى، اندكى به بررسى آن بپردازيم، مسئله نسبت ايمان با عمل است ؛ زيرا پاسخ به اين پرسش ، افزون بر آن كه به ايضاح مفهوم ايمانْ مدد مى رسانَد، اطلاق يا عدم اطلاق مؤمن به
ص: 281
فاسق (مرتكب كبيره) را نيز معلوم مى گرداند. علاّمه حلّى ، پس از گزارشى فشرده از آرا و اقوال موجود درباره تعريف ايمان، تصريح مى كند كه تمامىِ اقوال و مذاهب در دو گروه ، حصر مى گردد: گروهى كه عمل را جزوِ ايمان مى دانند و گروهى كه عمل را جزوِ آن نمى دانند.(1)
با تأمّل در ديدگاه هاى يادشده و بررسى هاى ايمان پژوهان در باب نسبت عمل با ايمان ، نظريه هاى فراوانى به چشم مى خورد. عالمانى كه ايمان را به تصديق قلبى يا اعم از تصديق قلبى و اقرار زبانى ، تفسير كرده اند، طبعا عمل را داخل در حقيقت ايمان نمى دانند.(2) بسيارى از ايشان ، عمل را شرط كمال ايمان دانسته اند. ملاّصالح مازندرانى ، در گزارش ديدگاه اين گروه مى نويسد:
متكلّمان قائل به اين كه ايمان ، نفس تصديق است، اخبار دال بر جزئيت اعمال
جوارح در ايمان را حمل بر كمال كرده اند. به اين معنا كه عمل ، جزء ايمان نيست ، به گونه اى كه با عدم عمل ، ايمانْ معدوم گردد ؛ بلكه اضافه عمل به ايمان، اضافه كمال است. همين طور احاديث دال بر جزئيت اقرار زبانى را شرط ايمان دانسته اند، نه جزوِ آن.(3)
برخى ، عمل را از آثار و پيامدهاى تأكيد كننده ايمان دانسته اند.(4) برخى ديگر ،
ص: 282
عمل را بيرون از حقيقت ايمان و البته شرط آن دانسته اند. برخى نيز عمل را نه جزوِ ايمان دانسته اند و نه شرط آن و توضيح بيشترى نداده اند كه احتمالاً عمل رابه عنوان آثار ايمان پذيرفته اند.
علاّمه مجلسى ، پس از يادآورى و بيان اطلاقات فراوانِ هر يك از واژگان اسلام و ايمان در متون دينى ، راه كارهايى را در تبيين آيات و روايات دال بر داخل بودن اعمال در ايمان مطرح كرده كه به نحوى ، شامل ديدگاه هاى مختلفى است كه در اين باره عرضه شده اند . راه كارهاى پيشنهادى وى عبارت اند از: 1. متون را بر ظواهر خود حمل كنيم و بگوييم كه عمل در برخى معانى ايمان داخل در حقيقت آن است ؛ 2. ايمان ، اصل عقايد باشد ؛ امّا نام گذارى عقايد به ايمان ، مشروط به اعمال باشد ؛ 3. قائل به مراتب متفاوت ايمان باشيم كه اعمال بسيار يا كم ، كاشف از حصول مرتبه اى خاص از آن باشد ؛ زيرا بى گمان ، شدّت يقين در كثرت اعمال نيك و ترك گناهان ، مدخليت دارد.(1)
چنان كه ياد شد ، گروهى از عالمان اماميه ، عمل را داخل در حقيقت ايمان دانسته اند. از منظر ايشان ، ايمان ، حقيقتى است مركّب از تصديق قلبى و عمل جوارح. افزون بر شيخ مفيد - كه موضع وى نقل شد - ، از ملاحظه عنوان دهى ابواب و گزينش احاديث در آثار صدوق ، چنين بر مى آيد كه وى نيز ظاهرا قائل به اين ديدگاه است.(2) ابن بطريق حلّى ، با بيان اين كه معناى واژگانىِ ايمان ، تصديق است ،
ص: 283
تصريح كرده كه حقيقت ايمان ، اعتقاد قلبى به خدا و پيامبر و امام و گفتار با زبان (اظهار شهادتين و اقرار به امامت) و عمل به جوارح (نماز، زكات، روزه، حج و جهاد) است.(1) محقّق نراقى ، عمل را جزوِ ايمان و اسلام دانسته است.(2)
فيض كاشانى نيز در اين باره ، سخنى درخور توجّه دارد. وى معتقد است كه فسق ، با اصل ايمانْ ناسازگار نيست و در صورتى كه شخص ، با علم به زشتى گناه ، مرتكب آن شود، با كمال ايمان ، ناسازگار است.(3) از اين كلام فيض برمى آيد كه وى عمل را داخل در حقيقت ايمان نمى داند ؛ امّا وى در ادامه بحث ، تصريح مى كند كه تحقيق ، آن است كه هر گاه امر ترك شده، يكى از اصول پنج گانه اى باشد كه اسلام بر آنها استوار است، يا عمل ارتكابى ، يكى از كبائر باشد، صاحب آن ، مادام كه توبه نكرده يا در انديشه توبه نيست، از اصل ايمان ، بيرون است ؛ زيرا اين امر ، با تصديق قلبى ، قابل جمع نيست. چنين كسى ، كافر است به كفر استخفاف و رواياتِ داخل بودن عمل در اصل ايمان ، بر اين تفسير حمل مى شود .(4)
ص: 284
در همين راستا نويسنده كنز الدقائق نيز با اين كه مسمّاى ايمان را تصديق دانسته ، امّا گونه اى از فسق را عامل خروج از ايمان مى داند . از نظر وى ، اگر فرد باايمان ، گاه به گاه و با زشت شمردن گناه كبيره ، مرتكب آن شود يا به صورت عادت آميز و از روى بى مبالاتى انجام دهد، در اين دو مرتبه ، مؤمن ، فاسق ناميده مى شود ؛ زيرا اين دو مرتبه ، با مسمّاى ايمان - كه تصديق است - ، قابل جمع است ؛ امّا اگر ارتكاب كبيره از سر صواب دانستن آن صورت پذيرد، موجب خروج از ايمان و اتّصاف به وصف كفر مى گردد.(1)
بَحرانى ، نيز از قائلان به جزئيت عمل در ايمان است.(2) از معاصران نيز به نظر مى رسد كه ديدگاه نويسنده الميزان در باب ايمان ، در گروه نظريه هاى عمل گرايانه جاى مى گيرد. وى بر آن است كه مجرّد علم ، ايمان نيست ؛ چرا كه آيات متعدّد قرآن ، ارتداد و كفر و انكار و ضلال را همراه با علم ، ثابت دانسته است.(3) پس مجرّد علم به يك شى ء و جزم به حقّانيت آن ، در حصول ايمان و اتّصاف شخص به وصف ايمان ، بسنده نيست ؛ بلكه ناگزير از التزام به مقتضاى آن و عقد قلب بر مؤدّاى آن است. به گونه اى كه آثار عملى بر آن - و لو فى الجمله - مترتّب گردد. بنا بر اين ، كسى كه براى او علم حاصل شد كه خدايى جز خداى متعال نيست و به مقتضاى آن كه بندگى و پرستش خداى يگانه است ، ملتزم گشت، مؤمن است و اگر شناخت يافت و ملتزم نگشت و چيزى از اعمال آشكار كننده عبوديت را انجام نداد، عالم (خداشناس) است ؛ امّا مؤمن نيست.(4)
وى پس از اين بيان ، بطلان تعريف ايمان به مجرّد علم و تصديق را نتيجه گرفته
ص: 285
است ؛ چرا كه علم ، گاه با كفر جمع مى شود ، همچنان كه ديدگاهى كه ايمان را عمل مى داند ، نادرست است ؛ زيرا عمل ، با نفاقْ قابل جمع است(1) و منافق ، عمل دارد.(2)
نويسنده تفسير مناهج البيان نيز در بحثى كه درباره ايمان مطرح كرده ، پس از بيان دو ديدگاه كه يكى ايمان را امرى مركّب از اعتراف قلبى و اعمال جوارحى مى داند، و ديدگاهى كه ايمان را امر بسيط قلبى ، يعنى اعتراف و اذعان به امور ضرورى اعتقادى مى داند و اعمال را از شرايط قبول و صحّت آن، ديدگاه نخست را درست و مطابق با كتاب و سنّت دانسته است.(3)
درباره شمار احاديث مربوط به تعريف ايمان و بيان مؤلّفه هاى آن ، يادآور مى شود كه شيح حرّ عاملى در الفصول المهمّة ، بابى گشوده است زير عنوان « باب أنّ الإسلام، الإقرار بالاعتقادات الصحيحة و الإيمان، الإقرار بالقلب و اللسان و العمل». در اين باب ، 28 حديث نقل شده است.(4) علاّمه مجلسى نيز در بابى با عنوان «باب أنّ الإيمان جزء الإيمان وإنّ الإيمان مبثوث على الجوارح» ، سى حديث نقل كرده است.(5)
از احاديث پرشمار الكافىِ درباره ايمان ، مطالب بسيارى چون : تمايز اسلام از
ص: 286
ايمان، تأخّر ايمان بر اسلام، اخص بودن و برترى ايمان بر اسلام، ذومراتب بودن ايمان، ربط وثيق عمل با ايمان ، استفاده مى شود(1) كه پرداختن به آنها نيازمند مكتوبى مستقل و مبسوط است. با توجّه به كثرت احاديث در اين جا چند روايت در تعريف ايمان و نسبت عمل با آن ذكر مى كنيم.
امام صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش عبد الرحيم قصير از چيستىِ ايمان، نوشتند:
سَأَلتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الإِيمَانِ وَ الإِيمَانُ هُوَ الإِقرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقدٌ فِى القَلبِ وَ عَمَلٌ بِالأَركَانِ وَ الإِيمَانُ بَعضُهُ مِن بَعضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الإِسلاَمُ دَارٌ وَ الكُفرُ دَارٌ فَقَد يَكُونُ العَبدُ مُسلِماً قَبلَ أَن يَكُونَ مُؤِناً وَ لاَ يَكُونُ مُؤِناً حَتَّى يَكُونَ مُسلِماً فَالإِسلاَمُ قَبلَ الإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى العَبدُ كَبِيرَةً مِن كَبَائِرِ المَعَاصِى أَو صَغِيرَةً مِن صَغَائِرِ المَعَاصِى الَّتِى نَهَى اللَّهُ عز و جل عَنهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الإِيمَانِ سَاقِطاً عَنهُ اسمُ الإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيهِ اسمُ الاْءِسْلاَمِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الاْءِيمَانِ وَ لاَ يُخرِجُهُ إِلَى الْكُفرِ إِلاَّ الْجُحُودُ وَ الاِسْتِحْلاَلُ أَن يَقُولَ لِلْحَلاَلِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلحَرَامِ هَذَا حَلاَلٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِندَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الإِسلاَمِ وَ الإِيمَانِ دَاخِلاً فِى الكُفرِ .(2)
امام باقر عليه السلام در تبيين تفاوت ايمان و اسلام مى فرمايد:
الإِيمَانُ مَا استَقَرَّ فِى القَلبِ وَ أَفضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عز و جل وَ صَدَّقَهُ العَمَلُ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ التَّسلِيمِ لِأَمرِهِ وَ الإِسلاَمُ مَا ظَهَرَ مِن قَولٍ أَو فِعلٍ وَ هُوَ الَّذِى عَلَيهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الفِرَقِ كُلِّهَا وَ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيهِ جَرَتِ المَوَارِيثُ ... .(3)
احاديث زير ، تصريح بر جزئيت عمل در ايمان دارند :
ص: 287
عَن أَبِى الصَّبَّاحِ الكِنَانِيِّ عَن أَبِي جَعفَرٍ عليه السلام : قَالَ قِيلَ لِأَمِيرِ المُؤِنِينَ عليه السلام مَن شَهِدَ أَن لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ مُؤِناً قَالَ فَأَينَ فَرَائِضُ اللَّهِ قَالَ وَ سَمِعتُهُ يَقُولُ : كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقُولُ لَو كَانَ الإِيمَانُ كَلاَماً لَم يَنزِل فِيهِ صَومٌ وَ لاَ صَلاَةٌ وَ لاَ حَلاَلٌ وَ لاَ حَرَامٌ قَالَ وَ قُلتُ لِأَبِى جَعفَرٍ عليه السلام : إِنَّ عِندَنَا قَوماً يَقُولُونَ إِذَا شَهِدَ أَن لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَهُوَ مُؤِنٌ قَالَ : فَلِمَ يُضرَبُونَ الحُدُودَ وَ لِمَ تُقطَعُ أَيدِيهِم وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عز و جل خَلقاً أَكرَمَ عَلَى اللَّهِ عز و جل مِنَ المُؤِنِ... .(1)
عَن أَحَدِهِمَا عليهماالسلام قَالَ : الإِيمَانُ إِقرَارٌ وَ عَمَلٌ وَ الإِسلاَمُ إِقرَارٌ بِلاَ عَمَلٍ .(2)
بر اساس حديث زير ، ايمان به خداوند ، سراسر عمل و برترين اعمال نزد خدا و مايه پذيرش اعمال ديگر است :(3)
أَبُو عَمرٍو الزُّبَيرِىُّ عَن أَبِى عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قُلتُ لَهُ أَيُّهَا العَالِمُ أَخبِرنِى أَىُّ الأَعمَالِ أَفضَلُ عِندَ اللَّهِ قَالَ مَا لاَ يَقبَلُ اللَّهُ شَيئاً إِلاَّ بِهِ قُلتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِى لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَعلَى الأَعمَالِ دَرَجَةً وَ أَشرَفُهَا مَنزِلَةً وَ أَسنَاهَا حَظّاً قَالَ قُلتُ : أَ لاَ تُخبِرُنِى عَنِ الإِيمَانِ أَ قَولٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَم قَولٌ بِلاَ عَمَلٍ فَقَالَ الإِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ وَ القَولُ بَعضُ ذَلِكَ العَمَلِ بِفَرضٍ مِنَ اللَّهِ بَيَّنَ فِى كِتَابِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ يَشهَدُ لَهُ بِهِ الكِتَابُ وَ يَدعُوهُ إِلَيهِ قَالَ قُلتُ صِفهُ لِى جُعِلتُ فِدَاكَ حَتَّى أَفهَمَهُ قَالَ الإِيمَانُ حَالاَتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ... .(4)
اختلاف ديگر شيخ مفيد با نوبختيان در دو آموزه مربوط به «اللطيف من الكلام» (امور عامه و مباحث مقدّماتى كلام) است. يكى از آن دو ، سبب فناى جواهر و ديگرى ،
ص: 288
تعريف مكان است. از نظر شيخ مفيد ، بقا بر جواهر جايز است و جواهر ، پس از به وجود آمدن، تنها با رفع بقا از آنها، از جهان فانى مى شوند و از بين مى روند . اين رأى كلّىِ بيشتر يگانه پرستان و مذهب ابوالقاسم بلخى است. درباره سبب فناى جواهر ، ابوعلى جبايى و پسرش ابوهاشم و آل نوبخت از اماميان و پيروان آنان ديدگاهى مخالف دارند.(1)
از منظر شيخ مفيد ، مكان ، عبارت است از آنچه از تمامى جهات ، شى ء را احاطه كرده و حركت جواهر ، تنها در اماكن صحيح است. اين ، مذهب ابوالقاسم بلخى و ديگر بغداديان و گروهى از متكلّمان پيشين است. جبايى و پسرش و نوبختيان و منسوبان به كلام ، از اهل جبر و تشبيه ، مخالف اين ديدگاه اند.(2)
با توجّه به اين كه ديدگاه هاى مختلفى درباره سبب فناى جواهر و تعريف مكان توسّط كلام پژوهان مطرح شده، ديدگاه نوبختيان ، مشخّصا دانسته نيست تا مورد بررسى قرار گيرد.
اين نوشتار ، به مناسبت نكوداشتى از مرزبان بزرگ معارف شيعه ، ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - و يادكردى ارج گزارانه از كتاب ماندگار او نگارش يافت ؛ كتاب ارجمندى كه احاديث آن را مى توان نمايانگر مبانى، آموزه ها و انديشه هاى خدامحورانه و خردگرايانه شيعه در دو مقام «شناخت» و «عمل» براى انسان هاى انديشه ورز و حقيقتجو دانست. بررسى اختلافات كلامىِ شيخ مفيد با متكلّمان آل نوبخت - كه در اين مقال از آن سخن رفت - ، بخشى از تاريخ كلام شيعه است. اين
ص: 289
بزرگان ، به رغم وابستگى كامل به آموزه هاى مكتب اماميه و برخوردارى از اشتراكات فراوان در اصول اعتقادى، در برخى مسائل فرعى كلامى ، اختلاف نظر و تفاوت موضع هم داشته اند. در مجموع ، مى توان آموزه هاى اختلافىِ مفيد با نوبختيان را با رده بندى موضوعى ، شامل برخى مسائل فرعى نبوّت و امامت، برخى زيرشاخه هاى وعد و وعيد، برخى مسائل آموزه اسما و احكام و دو بحث از امور عامّه كلام دانست.
در سنجش اين اختلافات ، با آراى عالمان سده هاى پسين اماميه ، اين امر كاملاً روشن است كه در روند مباحث سنّتى كلام ، برخى مسائل اختلافى ، مانند موافات (زوال ناپذيرى ايمان حقيقى) به سود ديدگاه نوبختيان انجاميده و برخى ، مانند منع صدور معجزه از امامان عليهم السلام و منع هم سخنى امامان با فرشتگان - كه موضع نوبختيان بوده است - ، از همان آغاز و بى هيچ ملاحظه اى در پى استدلال هاى كلامى عالمان پس از مفيد ، رنگ باخته است.
در بررسى اختلافات بر پايه متون حديثى الكافى چنين مى نمايد كه در برخى موارد ، مى توان ديدگاه صريحى را به سود يا عليه يكى از طرفين از الكافى استفاده كرد. در برخى موارد ، امكان برداشت هر دو طرف اختلاف از احاديث الكافى ، امكان پذير مى نمايد. چرخش موضع عالمان امامى پس از سده ها در مسائلى مانند تعريف كبيره و صغيره و موافات مى تواند دليل بر اين امر باشد .
سخن آخر آن كه ، به نظر مى رسد در ضرورت مطالعات مقايسه اى در كلام از يك سو و نيز تحليل و ارزيابى آموزه هاى كلامى بر پايه نصوص دينى ، نبايد ترديد روا داشت ؛ چرا كه از رهگذر بررسى هر يك از آموزه هاى اختلافى، خاستگاه، مبانى و ادله آن آموزه ، روشن مى شود و با بررسى سير تاريخى آن ، فراز و نشيب و دگرگونى هاى آن آشكار مى گردد. آگاهى از ماجراى مباحث كلامى فِرَق در كشاكش تعاملات مذهبى و تنازعات فرقه اى ، به روشن شدن حقيقتْ مدد مى رسانَد.
سرانجام بايد گفت كه بازشناسى و ارزيابى آموزه هاى كلامى ، با تكيه بر متون
ص: 290
دينى، ميزان اثرپذيرىِ مستقيم يا غير مستقيم متكلّمان از آنها و ميزان هماهنگى آموزهاى كلامى و فرقه اى را با نصوص دينى ، معلوم مى دارد و آگاهى از اين امر ، ما را به تنقيح مبانى و مآلاً به استنباط درست تر از متون رهنمون مى گردد. از منظر روش شناسى مطالعات اسلامى نيز اين مطلب حائز اهميت است. براى نمونه ، ديديم كه رويكرد كلامى به يك مسئله ، با رويكرد فقهى يا روايى مى تواند به نتايج متفاوتى بينجامد. چنان كه به نظر مى رسد در بحث نسبى بودن يا نبودن كبائر(1) يا مفهوم ايمان ، اين اتفاق رخ داده است. از زاويه ديگرى مى توان به اين موضوع نگريست: تفاوت در مبانىِ كلامى مى تواند در نتيجه اجتهاد در متون دينى و استنباط هاى كلامى و حتّى فقهى ، تأثيرگذار باشد.
ص: 291
1 . ابكار الأفكار فى اُصول الدين، على بن محمّد بن سالم الآمدى ، تحقيق: احمد فريد المزيدى، بيروت: دارالكتب العلمية، 1424 ق.
2 . الإرشاد إلى قواطع الأدلّة فى اُصول الإعتقاد، عبد الملك بن عبداللّه الجوينى ، تحقيق: محمّد يوسف موسى و على عبدالمنعم عبد الحميد، قاهره : مكتبة الخانجى، 1422 ق .
3 . الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.
4 . الاقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، اصفهان : مكتبة جامع چهلستون.
5 . الالفين الفارق بين الصدق و المين، حسن بن يوسف الحلّى ، كويت : مكتبة الالفين، 1405 ق.
6 . الأمالى، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : مؤسسه بعثت، قم : دار الثقافة، 1414 ق.
7 . الأمالى، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : حسين استاد ولى و على اكبر غفارى، قم : جامعه مدرّسين.
8 . البيان فى تفسير القرآن، سيّد ابو القاسم خويى ، قم : اميد، 1416ق.
9 . التبيان، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق: احمد حبيب قصير العاملى، قم : دفتر تبليغات اسلامى، 1409ق.
10 . التفسير الرازى، محمّد بن عمر الفخر الرازى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1422ق.
ص: 292
11 . الحاشية على اُصول الكافى، محمّد بن حيدر النائينى ، تحقيق : محمّد حسين درايتى با همكارى نعمة اللّه جليلى، قم: دار الحديث، 1382 ش.
12 . الحاشية على الاُصول الكافى، سيد بدر الدين بن احمد الحسينى العاملى ، جمع و ترتيب : سيّد محمّد تقى موسوى، تحقيق : على فاضلى، قم : دار الحديث، 1382 ش.
13 . الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة، يوسف البحرانى ، تحقيق : محمّدتقى ايروانى، قم : جامعه مدرّسين .
14 . الخصال، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح: على اكبر غفّارى، قم: جامعه مدرسين، 1387 ق .
15 . الذخيرة فى علم الكلام، شريف مرتضى ، تحقيق: سيّد احمد حسينى، قم: مؤسسه انتشارات اسلامى، 1411 ق.
16 . السرائر، محمّد بن منصور بن احمد بن إدريس الحلّى ، قم : جامعه مدرّسين .
17 . الشافى فى الامامة، شريف مرتضى ، تهران : مؤسه صادق، 1410 ق.
18 . الفصول المختارة، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.
19 . الفصول المهمة فى اُصول الأئمّة، محمّد بن حسن الحرّ العاملى ، تحقيق : محمّد بن محمّد حسين قائينى، قم : مؤسسه معارف اسلامى امام رضا، 1418 ق.
20 . الفهرست، محمّد بن اسحاق (ابن نديم) ، ترجمه : رضا تجدّد، كتاب خانه ابن سينا، 1343 ش.
21 . الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد قيّومى، قم : مؤسسة نشر الفقاهة، اول، 1417 ق.
22 . القواعد والفوائد فى الفقه والاُصول والعربية، محمّد بن مكّى العاملى ، قم : مكتبة المفيد.
23 . الكافى فى الفقه، ابوالصلاح الحلبى ، اصفهان : مكتبة امير المؤمنين .
24 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على اكبر الغفارى، تهران : مكتبة الصدوق، 1381 ق.
ص: 293
25 . الكشاف عن حقائق التنزيل، محمّد بن عمر الزمخشرى ، قاهره : شركة مكتبة مصطفى البابى الحلبى و اولاده، 1966 م.
26 . اللوامع الإلهية فى المباحث الكلامية، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى ، تحقيق : سيّد محمّد على قاضى طباطبايى ، قم : جامعه مدرّسين ، 1422 ق .
27 . المبسوط فى فقه الإماميه، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تهران : المكتبة المرتضوية ، 1363 ش .
28 . المسائل السروية، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.
29 . المسلك فى اُصول الدين، نجم الدين جعفر بن حسن الحلّى ، تحقيق ، رضا استادى، مشهد : آستان قدس رضوى، 1414 ق.
30 . المعتبر فى شرح المختصر، نجم الدين جعفر بن حسن الحلّى ، مؤسسه سيد الشهداء.
31 . المقنعة، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : جامعه مدرسين، 1410 ق .
32 . المنقذ من التقليد، سديد الدين محمود الحمصى الرازى ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى.
33 . المهذّب، قاضى ابن براج ، قم : جامعه مدرسين .
34 . الميزان فى تفسير القرآن، سيّدمحمّد حسين طباطبايى ، تهران : دارالكتب الإسلاميّه، 1390 ق.
35 . النافع يوم الحشر، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى ، قم : انتشارات علاّمه، 1369 ش.
36 . الوافى، محمّد بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين حسينى، اصفهان : كتابخانه عمومى اميرالمؤمنين، 1370 ش .
37 . الوسيلة الى نيل الفضيلة، محمّد بن على بن حمزة الطوسى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى و مطبعة خيام .
38 . الياقوت فى علم الكلام، ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت ، تحقيق : على اكبر ضيائى، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى، 1386 ش .
ص: 294
39 . انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، مارتين مكدرموت ، ترجمه : احمد آرام، تهران : دانشگاه تهران، 1372 ش.
40 . أوائل المقالات، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.
41 . إيضاح الفوائد فى شرح إشكالات القواعد ، محمّد بن حسن بن يوسف الحلّى ، قم : اسماعيليان ، 1363 ش.
42 . أنوار الملكوت فى شرح الياقوت، حسن بن يوسف الحلّى ، تحقيق : محمّد نجمى زنجانى، انتشارات رضى و بيدار ، 1362 ش .
43 . بحارالأنوار، محمّدباقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت: مؤسسه وفاء ، 1403 ق .
44 . بصائر الدرجات الكبرى فى فضائل آل محمّد، محمّد بن حسن الصفّار ، تصحيح و تعليق : محسن كوچه باغى تبريزى، قم : منشورات مكتبة آيه اللّه العظمى مرعشى نجفى، 1404ق.
45 . تذكرة الفقهاء، حسن بن يوسف الحلّى ، قم : مؤسسه آل البيت، 1414 ق .
46 . تصحيح اعتقادات الإمامية، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.
47 . تفسير العياشى، محمّد بن مسعود العياشى السمرقندى ، تهران : المكتبة العلمية الاسلامية.
48 . تفسير كنز الدقائق، محمّد مشهدى قمى ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى .
49 . تقريب المعارف، ابو الصلاح الحلبى ، تحقيق : فارِس تبريزيان الحسّون، 1417 ق.
50 . تمهيد الاُصول، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، ترجمه : عبد المحسن مشكاة الدينى، تهران : انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، 1358 ش.
51 . تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل، محمّد بن طيب الباقلانى ، تحقيق: عماد الدين احمد حيدر، بيروت: مؤسسة الكتب الثقافية، 1414 ق.
52 . توحيد الإمامية، محمّدباقر ملكى ميانجى ، تنظيم : محمّد بيابانى اسكويى، به كوشش : على ملكى ميانجى، تهران : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373ش.
ص: 295
53 . جامع المقاصد فى شرح القواعد، على بن حسين الكركى ، قم : مؤسسه آل البيت.
54 . جوامع الجامع، فضل بن حسن الطبرسى ، تصحيح : ابو القاسم گرجى، تهران : دانشگاه تهران و سمت ، 1377 ش .
55 . جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، محمّد حسن النجفى ، قم : دار الكتب الاسلامية.
56 . حقائق التأويل فى متشابه التنزيل، محمّد بن الحسين الموسوى (الشريف الرضى) ، بيروت : دار مهاجر .
57 . حق اليقين فى معرفة اُصول الدين، السيّد عبد
اللّه الشبّر ، بيروت : مؤسسة الاعلمى.
58 . حق اليقين، محمّدباقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، قم : كتاب فروشى اسلاميه.
59 . حقيقة الإيمان، زين الدين بن على العاملى (شهيد الثانى) ، تحقيق : محمّد الحسّون، قم : بوستان كتاب، 1380 ش.
60 . خاندان نوبختى، عباس اقبال آشتيانى ، تهران : كتاب خانه طهورى، 1357 ش.
61 . دعائم الإسلام ، نعمان بن محمّد التيمى المغربى ، قاهره : دارالمعارف ، 1383 ق .
62 . رجال النجاشى، احمد بن على النجاشى ، تحقيق : سيّد موسى شبيرى زنجانى، قم : مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ق.
63 . رسائل المرتضى، شريف مرتضى ، تحقيق : سيّد مهدى رجايى، قم : دار القرآن الكريم، 1405 ق.
64 . رياض السالكين، سيّد على خان مدنى شيرازى ، تحقيق : سيّد محسن حسينى امينى، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى، 1415 ق .
65 . زبدة البيان فى أحكام القرآن، احمد اردبيلى ، مكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية.
66 . شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، نجم الدين جعفر بن حسن الحلّى ، تهران : استقلال.
67 . شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى (ملاّ صالح) ، تعليقات : ابو الحسن شعرانى، تصحيح : على عاشور، بيروت : دار احياء التراث العربى .
ص: 296
68 . شرح الاُصول الخمسة، عبد الجبار بن أحمد الهمدانى الأسد آبادى ، تعليق : احمد بن حسين بن ابى هاشم، بيروت : دار احياء التراث العربى، 1422 ق .
69 . شرح المقاصد، مسعود بن عمر التفتازانى ، تحقيق: عبد الرحمان عميره، قم : منشورات الشريف الرضى .
70 . شرح المواقف ، على بن محمّد الجرجانى ، بيروت : دار الكتب العلميه ، 1419 ق .
71 . شرح جمل العلم و العمل ، شريف مرتضى ، تحقيق : يعقوب جعفرى مراغى، دار الاسوة للطباعة و النشر ، 1414 ق.
72 . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد ، بيروت : دار احياء الكتب العربية.
73 . عجالة المعرفة فى اُصول الدين، هبة اللّه بن حسن الراوندى ، تحقيق : سيّد محمّد رضا حسينى جلالى ، قم : مؤسسه آل البيت ، 1417 ق .
74 . علل الشرائع ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) نجف: المكتبة الحيدريّة، 1386 ق .
75 . عمدة عيون صحاح الأخبار فى مناقب إمام الأبرار، يحيى بن حسن الحلّى (ابن بطريق) ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى .
76 . عوائد الأيّام، احمد نراقى ، قم: مكتبة بصيرتى.
77 . عيون أخبار الرضا، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تهران : انتشارات جهان، 1378 ق .
78 . غنائم الأيّام فى مسائل الحلال و الحرام، ابوالقاسم قمى ، قم : دفتر تبليغات اسلامى.
79 . فرائد الاُصول، مرتضى الأنصارى ، قم: مجمع الفكر الإسلامى، 1419 ق .
80 . فرج المهموم، رضى الدين على بن موسى ابن طاووس ، قم : دار الذخائر.
81 . قواعد المرام فى علم الكلام، ميثم بن على بن ميثم البحرانى ، تحقيق : سيّد احمد حسينى، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى .
82 . كتاب التمحيص، محمّدبن همام اسكافى ، قم : مدرسة الإمام المهدى.
ص: 297
83 . كتاب الصلاة، مرتضى انصارى ، قم : مؤسسه باقرى .
84 . كشف اللثام، فاضل هندى ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى.
85 . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، حسن بن يوسف الحلّى ، تحقيق : جعفر سبحانى ، قم : مؤسسه امام صادق عليه السلام ، 1424 ق .
86 . متشابه القرآن و مختلفه، محمّد بن على بن شهرآشوب ، قم : بيدار، 1328 ش.
87 . مجمع البيان فى تفسير القرآن ، فضل بن حسن الطبرسى ، بيروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1415ق.
88 . مجمع الفائدة و البرهان، احمد اردبيلى ، قم : جامعه مدرّسين .
89 . مختلف الشيعة، حسن بن يوسف الحلّى ، قم : مؤسسه انتشارات اسلامى .
90 . مدارك الأحكام فى شرح شرائع الإسلام ، السيّد محمّد على العاملى ، مشهد : مؤسسه آل البيت ، 1410 ق .
91 . مرآة العقول، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الاسلامية، 1370 ش .
92 . مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، زين الدين بن على العاملى (شهيد الثانى) ، قم : مؤسسة المعارف الاسلامية.
93 . مستند الشيعة فى أحكام الشريعة، احمد نراقى ، مشهد : مؤسسة آل البيت لإحياء التراث .
94 . معانى الأخبار، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، قم : مؤسه انتشارات اسلامى .
95 . معرفت فطرى خدا، رضا برنجكار ، تهران : موسسه فرهنگى نبأ، 1379 ش.
96 . مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين، على بن اسماعيل اشعرى ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبد الحميد، بيروت : المكتبة العصرية، 1419 ق.
97 . مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه، ويلفرد مادلونگ ، ترجمه : جواد قاسمى، مشهد : آستان قدس رضوى، 1375 ش .
ص: 298
98 . مناهج البيان (جزء اوّل) ، محمّدباقر ملكى ميانجى ، تنظيم : محمّد بيابانى اسكويى، تهران : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1375 ش .
99 . مناهج اليقين فى اُصول الدين، حسن بن يوسف الحلّى ، تحقيق : يعقوب جعفرى مراغى، دار الاسوة للطباعة و النشر، 1415 ق.
100 . منتهى المطلب ، حسن بن يوسف الحلّى ، تبريز : حاج احمد .
101 . نضد القواعد الفقهية على مذهب الامامية، مقداد بن عبد اللّه السيورى الحلّى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى .
102 . نظريه ايمان در عرصه كلام و قرآن، محسن جوادى ، قم : معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، 1376 ش .
103 . نهاية الاقدام فى علم الكلام، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى ، تصحيح : الفرد گيوم، مكتبة الثقافة الدينية.
104 . نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف الحلّى ، تعليق : عين اللّه حسنى ارموى، قم : دار الهجرة، 1414 ق.
105 . وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، محمّد بن حسن الحرّ العاملى ، قم : مؤسسه آل البيت .
ص: 299
ص: 300
حقيقت ايمان و كفر در «شرح اُصول الكافى» ،
از منظر ملاّ صالح مازندرانى
زهرا بهدانى
شيخ كلينى در «كتاب الإيمان و الكفر» - كه از بخش هاى مهمّ كتاب الكافى به شمار مى رود - ، كوشيده است نگاهى جامع از انديشه هاى ائمّه عليهم السلام را در باره دو مفهوم «ايمان» و «كفر» ، عرضه كند . نويسنده اين نوشتار ، با استفاده از شرح ملاّ صالح مازندرانى بر اصول الكافى و با محوريت انديشه هاى وى ، به جمع بندى و تحليل روايات الكافى در باره چيستى و حقيقت ايمان و كفر پرداخته و كوشيده است نگاهى مقايسه اى ميان رويكرد ملاّ صالح و ديگر انديشه وران بزرگ شيعه و اهل سنّت داشته باشد .
وى ابتدا پيشينه تاريخى بحث ايمان و كفر را مرور كرده و از ديدگاه بعضى از فرقه هاى اسلامى ، چون : خوارج ، مرجئه ، معتزله و اشاعره ، ياد كرده است .
كليدواژه ها : ايمان و كفر ، تصديق قلبى ، اقرار زبانى ، حقيقت ايمان .
ايمان و كفر ، دو موضوع بنيادين در گستره كلام و انديشه اسلامى به شمار مى آيند ؛ چنان كه آيات فراوانى در قرآن و روايات بسيارى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام ، تبيين اين دو مفهوم مهم و بيان ابعاد و حد و مرزها و لوازم هر يك از آنها پرداخته اند .
كتاب الكافى نيز - كه در حوزه انديشه شيعى ، از كهن ترين و مهم ترين جوامع حديثى
ص: 301
كتاب الكافى نيز - كه در حوزه انديشه شيعى ، از كهن ترين و مهم ترين جوامع حديثى به شمار مى آيد - در بر دارنده بخش مهمّى با نام «كتاب الايمان و الكفر» است كه در آن ، كوشيده شده نگاهى جامع از انديشه امامان عليهم السلام در باره اين دو مفهوم ، پيش ديد نهاده شود .
شرح ملاّ صالح مازندرانى ، از شروح كهن و در عين حال ، مهم و اثرگذار الكافى به شمار مى آيد : در اين نوشتار ، مى كوشيم با تأكيد بر همين شرح ، به گزارش، تحليل و جمع بندى احاديث مربوط به چيستى و حقيقت دو مفهوم ايمان و كفر ، بپردازيم . سامان كار ، چنين است كه انديشه هاى ملاّصالح را محور بحث قرار مى دهيم و در سير بحث ، به ديدگاه هاى پاره اى از انديشه وران بزرگ شيعه و اهل سنّت نيز اشاره مى كنيم تا در پرتو نگاهى مقايسه اى ، ويژگى هاى رويكرد روايات و نگاه ملاصالح به اين دو مفهوم ، و نيز تفاوت ها و نزديكى هاى آن با انديشه هاى ديگر ، بيش از پيش روشن گردد.
در آغاز سخن و پيش از پرداختن به اصل بحث ، بى فايده نخواهد بود كه به پيشينه گفتگو در باره ايمان و كفر در ميان فرقه هاى اسلامى ، نگاهى بيفكنيم و سپس ديدگاه مهم ترين انديشمندان شيعه و سنّى را در اين باره ، بررسى كنيم ؛ بويژه آن كه برخى از اين فرقه ها در روزگار امامان عليهم السلام نشو و نما و احاديث شيعى نيز تا اندازه اى ، ناظر به ديدگاه هاى آنان بوده است .
اگر نگاهى به موضوعات مورد اختلاف ميان فرقه هاى اسلامى بيفكنيم و پيشينه تاريخى اين موضوعات را پى بگيريم ، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه ريشه بسيارى از اين اختلاف ها ، دگرگونى هاى سياسىِ سده نخست هجرى بوده است . موضوع ايمان و كفر نيز چنين سرنوشتى دارد. در طول تاريخ ، فرقه هاى مختلفى از ميان مسلمانان بر خاستند كه برخى از آنها ديدگاه هاى خاصّى در باره موضوع ايمان و كفر داشتند. بر اساس ترتيب تاريخى و در نگاهى گذرا ، برخى از مهم ترينِ اين فرقه ها
ص: 302
عبارت اند از :
در كتب فِرَق، «خارجى» بر كسى اطلاق مى شود كه بر امامِ به حق - كه همگان بر امامت وى اتفاق دارند - ، خروج كند. نخستين گروه از اين فرقه، دسته اى بودند كه در جنگ صفّين ، بر امير مؤمنان عليه السلام خروج كردند. آنان پس از آن كه پذيرش پيمان حكميت را بر امامِ خود تحميل كردند ، از كار خود پشيمان شده ، آن را گناه بزرگى پنداشتند كه باعث كفر گرديده بود . از اين رو ، خود ، توبه كردند و امير مؤمنان را نيز دعوت به توبه كردند و مدّعى شدند كه امام على عليه السلام نيز به سبب پذيرش حكميت در دين خدا ، كافر گشته است.(1)
اين تفكّر در آغاز ، بسيط بود ؛ امّا به تدريج ، گروه هاى ديگرى نيز در ميان خوارج پديد آمدند و در موضع گيرى هاى سياسى شان ، مبانى فكرىِ ويژه اى را براى خود طرح ريزى كردند و مدّعى شدند كه «هر گناه كبيره اى ، موجب كفر است» . به گمان آنها، گناه ، انسان را از محدوده اسلام خارج مى كند ؛ از اين رو ، كسى كه مرتكب كبيره شده ، اگر توبه ناكرده بميرد، كافر مرده و مخلّد در آتش خواهد بود.(2)
چنان كه مى دانيم ، گفتگو بر سر اين كه «آيا در جريان قتل عثمان و ماجراهاى پس
ص: 303
از آن، پيروان امير مؤنان عليه السلام بر حق بوده اند يا طرفداران عثمان؟» ، از موضوعات مهم در سده نخست هجرى بود .(1) در اين ميان، مرجئيان موضعى «ممتنع» اتخاذ كردند و از اظهار نظر صريح در باره هر يك از دو طرف (امير مؤنان عليه السلام و عثمان) ، سر تافتند .
در واقع، ديدگاه مرجئيان در باره خلفاى زمان خود ، اين گونه مى پنداشتند كه : ابو بكر و عمر ، بر حق بوده اند و اطاعت از آنان ، بر همگان واجب بوده است ؛ زيرا اختلافى بر سرِ حقّانيت آن دو نبوده است. اما در باره عثمان و امير المؤنين عليه السلام ، چنين نظرى نداشتند ؛ بلكه معتقد بودند كه چون در جنگ جمل ، هر دو دسته پيروان عثمان و پيروان امير المؤنين عليه السلام يكديگر را تفسيق كرده اند، مردمان روزگاران پسين - كه با آنان هم عصر نبوده اند - ، هيچ راهى براى اثبات حقّانيت يكى از آنها ندارند و اگر كسى در باره آنان اظهار نظر قطعى كند و يكى از آن دو را محق بداند، گم راه گشته است.(2)
گرچه اين مباحث، رنگ و رويى سياسى داشت ، اما اندك اندك و با ترويج آراى خوارج در بين مسلمانان و بالا گرفتن بحث در باره ايمان و كفر ، دامنه اين بحث به سوى جنبه هاى كلامى گرايش پيدا كرد و آن پرسش پيشين در باره امير المؤنين عليه السلام و عثمان، با اندكى تغيير ، به چنين پرسشى تبديل گشت كه : «آيا مرتكب كبيره ، مؤن است يا كافر؟» .
مرجئه در پاسخ به اين سؤل ، به اين سو رفتند كه مرتكب كبيره مؤن است. از نگاه آنها، گناه هرچند بزرگ باشد، شخص را از دايره ايمان خارج نمى كند ؛ زيرا آنان ايمان را تنها ، معرفت خدا و رسول (تصديق قلبى) مى دانستند و عمل به مقتضاى اين شناخت را جزء ايمان به شمار نمى آوردند.(3)
ص: 304
معتزله، يكى ديگر از فرقه هايى بودند كه در هياهوى بحث در باره ايمان و كفر ، به صحنه آمدند. بر اساس شواهد تاريخى، بنيان گذار اين فرقه، واصل بن عطا بود.(1) وى در پاسخ به اين سؤل كه : «گناه ، چه ارتباطى با ايمان دارد و مرتكب كبيره ، چه ناميده مى شود؟» چنين گفته است:
به باور من، مرتكب كبيره ، نه به صورت مطلق ، مؤن است و نه كافر ؛ بلكه او در منزلت و جايگاهى بين ايمان و كفر ، قرار دارد .(2)
آنچه سبب شد كه واصل ، به چنين ديدگاهى در باره مرتكب كبيره برسد ، تعريف وى از ايمان بود . از نگاه وى ، ايمان مجموعه اى از ويژگى ها و اخلاق پسنديده و نيك بود كه اگر شخصى مزيّن به آن اوصاف باشد ، مؤن است ؛ اما كسى كه گناه مى كند، اين خصلت هاى نيكو را ندارد و از همين رو ، شايسته تعظيم و مدح نيست و مؤن خوانده نمى شود. البته چنين كسى ، بدان جهت كه شهادتين را بر زبان جارى كرده و برخى از كارهاى نيك و پسنديده را نيز انجام داده است، كافر هم خوانده نمى شود ؛ اما اگر بدون توبه از دنيا برود، در دوزخ جاودان خواهد ماند. واصل بن عطا در نهايت، عنوان «فاسق» را براى مرتكب كبيره برگزيد .(3)
بنا بر اين ، ايمان از نگاه واصل و ساير معتزليان، تنها تصديق و اعتقاد قلبى نيست ؛ بلكه اعمالى چون واجبات و حتى مستحبّات نيز در شكل گيرى ايمان ، نقش دارند.(4)
ص: 305
پيروان ابو الحسن على بن اسماعيل اشعرى (منتسب به ابو موسى اشعرى) ، به «فرقه اشاعره» معروف هستند.(1) شكل گيرى اين فرقه، در واقع ، واكنشى در برابر معتزله بود. ابو الحسن اشعرى ، خود در مكتب جبايى (يكى از سران معتزله در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم) پرورش يافت و در آغاز ، پايبند به اعتقاد معتزلى بود ؛ امّا پس از چندى ، به دليلى نامعلوم ، نظر خود را تغيير داد و با بيشتر اصول نظام فكرى معتزلى ، مخالفت كرد.(2)
اين فرقه نيز در باره ايمان ، ديدگاهى خاص دارند و بر آن اند كه حقيقت ايمان ، همان تصديق (معرفت قلبى) است ، و اقرار زبانى و عمل به جوارح ، از فروع ايمان شمرده مى شوند . بر اين اساس ، اطلاق ايمان بر اقرار زبانى و عمل جوارح، كاربردى مجازى خواهد بود. به عبارت ساده تر، كسى كه قلباً يگانگىِ خدا و رسالت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را باور داشته باشد، وى مؤن است.(3)
واژه «ايمان» ، از ريشه «أمن» گرفته شده ، كه در كتب لغت ، دو معنا براى آن ذكر كرده اند : يكى باور كردن و تصديق كردن ، و ديگرى امنيت ، كه نقطه مقابل خيانت است و نوعى آرامش و سكون دل ، در آن نهفته است.(4)
ص: 306
ابو اسحاق نوبختى ، از متكلّمان شيعى قرن سوم، ايمان را عبارت از تصديق دانسته و عمل را جدا از ايمان پنداشته و در اثبات ديدگاه خود ، به اين عبارت قرآنى استناد كرده است :
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ... ؛(1)
كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند ...» .
نوبختى بر اين باور است كه شخص گناهكار، اگرچه مرتكب حرام گشته ، امّا از آن جا كه به تصديق و باور قلبى خود ؛ يعنى كه همان ايمان ، همچنان پايبند است ، عنوان «مؤن» بر وى صدق مى كند.(2) پس از وى، شيخ صدوق - كه بيشتر ديدگاه هاى خود را در مسائل مختلف اعتقادى و فقهى ، از احاديث بر گرفته است - ، ايمان را اقرار زبانى و تصديق و باور قلبى و انجام دادن اعمال، مى داند. وى كه اين تعريف را نيز از روايات گرفته است(3) و افزون بر آن ، آيات دوم تا چهارم سوره أنفال را هم مؤّد ديدگاه خود ذكر مى كند :
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» .(4)
ص: 307
ديدگاه شيخ مفيد در باره ايمان ، از عقيده وى در باره مرتكب كبيره ، روشن مى شود. وى مى گويد:
من معتقدم كه مرتكب كبيره ، در صورتى كه اهل معرفت و اقرار باشد ، به دليل ايمانش به خدا و رسول و آنچه از سوى خدا آمده است، «مؤن» شمرده مى شود ؛ ولى به جهت اين كه گناه كبيره انجام مى دهد ، فاسق است . من نه به صورت مطلق ، وى را فاسق مى نامم و نه اسم ايمان را به صورت مطلق ، در باره وى به كار مى برم ؛ بلكه اين دو اسم را به صورت مقيّد ، در نام گذارى مرتكب كبيره استفاده مى كنم. البته من وى را به صورت مطلق [و بدون قيد فسق] ، «مسلمان» مى نامم. اين ، ديدگاه و مذهب اماميه است ؛ بجز نوبختيان كه در اين باره ، با ما موافق نيستند و براى فاسق نيز عنوان مؤن را مى پذيرند .(1)
از عبارات آغازين شيخ مفيد ، چنين بر مى آيد كه وى ايمان را عبارت از اقرار زبانى و تصديق قلبى مى دانسته است ؛ چنان كه اين ديدگاه را به اكثر علماى اماميه نيز نسبت مى دهد.
سيّد مرتضى و نيز شيخ طوسى، ايمان را صرف تصديق قلبى مى دانند و اقرار زبانى را در تحقيق ايمان، معتبر نمى شمارند .(2) پس از اين دو انديشمند فرزانه، خواجه نصير الدين طوسى ، از متكلّمان قرن هفتم هجرى، معتقد است كه ايمان ، دو ركن اساسى دارد : تصديق قلبى و اقرار زبانى . وى اين دو را در كنار يكديگر ، سبب تحقّق ايمان دانسته و تصديق قلبى را بدون اقرار زبانى ، كافى نمى داند.(3)
علامه حلّى نيز در شرحى كه بر تجريد الاعتقاد خواجه نوشته ، پس از ياد كرد اقوال
ص: 308
خواجه و ديگران ، تعريف خود وى از ايمان را پذيرفته و همان شروطى را كه خواجه در تحقّق ايمان ذكر كرده ، اساس شكل گيرى ايمان مى شمارد .(1)
ديدگاه علاّمه مجلسى را در باره مفهوم ايمان ، مى توان در شرح وى بر اصول كافى جُست. وى دو شرط تصديق قلبى و اقرار زبانى را در تحقّق ايمان ، لازم و ضرورى دانسته و صرف تصديق قلبى را براى صدق عنوان «مؤن» ، كافى نمى داند.(2)
در يك ديدگاه كلّى مى توان مجموع نظرات بزرگان شيعه را در سه دسته خلاصه كرد : دسته اى ، تصديق قلبى را به تنهايى ، شرط تحقّق ايمان مى شمارند و اقرار زبانى را در شكل گيرى ايمان ، معتبر نمى دانند. دسته ديگر بر خلاف گروه پيشين ، تصديق قلبى را به همراه اقرار زبانى ، دو ركن اساسى ايمان مى دانند. اما دسته سوم ، علاوه بر تصديق قلبى و اقرار زبانى ، عمل را نيز از اركان ايمان بر مى شمرند.
مالك بن أنس، شافعى و ابن حنبل ، از سران فرقه هاى اهل سنّت ، در تعريف ايمان، بر اين قول اتفاق نظر دارند كه ايمان ، عبارت است از انقياد و باور قلبى، اقرار زبانى به باورهاى قلبى ، و عمل به تكاليف دينى. آنان براى اثبات ادّعاى خود ، به برخى از آيات و روايات نيز استشهاد مى كنند . براى نمونه ، شافعى مراد از ايمان را در آيه «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ» ،(3) «نماز» دانسته و بر اساس اين قرينه، ايمان را باور قلبى، قول و عمل مى داند.(4)
ص: 309
پيش تر گفتيم كه ابو حنيفه بر خلاف ديگر عالمان اهل سنّت ، ايمان را صرف اعتقاد قلبى مى داند .
ديدگاه ملاّ صالح درباره مفهوم ايمان ، در شرح روايات بسيارى نمود پيدا كرده است. ما در اين گفتار، به شرح وى بر چند نمونه از احاديثى كه در آنها به تعريف ايمان پرداخته شده ، اشاره مى كنيم و سپس به تبيين ديدگاه وى مى پردازيم.
شارح در شرح نخستين روايت از باب «أنّ السكينة هى الإيمان» ، براى تبيين حقيقت ايمان به چند آيه استشهاد مى كند كه در آنها ايمان ، به «قلب» نسبت داده شده است . براى نمونه ، به اين آيات :
«[ولى] قلبش به ايمان اطمينان دارد» .(1)
«و هنوز ايمان ، داخل دل هاى شما نشده است» .(2)
«در دل اينهاست كه [خدا] ايمان را نوشته است» .(3)
از نگاه شارح، ظاهر اين آيات گواه بر آن است كه ايمان، امرى قلبى است و به ديگر سخن، جايگاه ايمان، قلب آدمى است.(4) شارح در شرح چندين روايت نيز با توجه به مضمون روايت، ايمان را امرى قلبى معرّفى مى كند. از جمله در شرح روايتى از امام صادق عليه السلام ، كه فرموده است:
ايمان، چيزى است كه در قلب جاى مى گيرد و به سوى خدا مى كشاند و عمل نيز با انجام دادن عبادات و تسليم شدن در برابر دستورهاى خداوند ، آن را تصديق مى كند .(5)
ص: 310
و يا در نمونه اى ديگر، آن گاه كه شخصى از امام باقر عليه السلام در باره اين آيات مى پرسد :
«در دل هاى مؤنان، آرامش را فروفرستاد» .(1)
«و آنها را با روحى از جانب خود ، تأييد كرده است» .(2)
امام باقر عليه السلام ، هر دو آيه را به ايمان تفسير مى نمايد. شارح ، بر اين باور است كه اسناد سكينه به قلب در آيه ياد شده و نيز تفسير «سكينه» و «روح» از جانب امام باقر عليه السلام به ايمان، گواه بر آن است كه ايمان ، حقيقتى است كه رويش آن ، در قلب رخ مى دهد(3) ؛ چنان كه باز در روايتى ديگر ، امام صادق عليه السلام در تعريف ايمان فرموده است :
ايمان ، آن است كه در قلب پديد آمده باشد و اسلام ، چيزى است كه بر اساس آن ، ازدواج صورت مى گيرد .(4)
با مطالعه اين چند سطر كه در آنها ، ديدگاه شارح گزارش شده است، چنين به نظر مى رسد كه ايمان از منظر ملاصالح ، همان «تصديق» است و وى اقرار زبانى را در تعريف ايمان ، داخل نمى داند. با اين حال ، براى نتيجه گيرى نهايى ، بايد مجموع گفته هاى شارح را در شرح همه روايات ، بررسى كرد. برداشت شارح از چندين روايت ، چنين است كه اقرار زبانى نيز از شروط و اركان اساسى ايمان است. نمونه هايى از گفتار شارح در اين باره ، در ذيل خواهد آمد:
امام صادق عليه السلام در پاسخ به درخواست شخصى كه از حدود ايمان پرسيده بود، فرمود :
[حدود ايمان ، عبارت است از] گواهى دادن به يگانگىِ خداوند و رسالت پيامبر
ص: 311
اكرم صلى الله عليه و آله و اقرار و اعتراف به هر آنچه وى از سوى خدا آورده است و... .
شارح در شرح فقره آغازين روايت ، (شهادة أن لا إله إلاّ اللّه) ، چنين مى گويد:
مراد از «گواهى دادن» ، گواهى و شهادت با قلب و زبان است .
وى در ادامه مى افزايد:
جايز نيست كسى كه توانايى و قدرت بر اظهار ايمان خود را دارد، آن را كتمان نمايد .(1)
در روايتى ديگر ، آمده است:
ايمان ، عبارت است از اقرار و عمل ؛ ولى اسلام ، اقرار بدون عمل است .
شارح ضمن اين كه مراد از عمل را ، در اين روايت عمل قلب ؛ يعنى همان تصديق و باور قلبى ، تفسير مى كند، مضمون اين روايت را دليل و گواه بر آن مى داند كه ايمان ، تركيبى از اقرار و تصديق است.(2) وى همين ديدگاه را در شرح حديثى ديگر نيز بازگو مى نمايد. در اين روايت ، امام صادق عليه السلام ايمان را اين گونه شناسانده است:
[ايمان عبارت است از] گواهى دادن بر يگانگىِ خداى تعالى و اقرار بدانچه او فرو فرستاده است ، و [ايمان] آن چيزى است كه به جهت باور كردن آن ، در قلب جاى مى گيرد .
شارح ، اين روايت را نيز دليل بر صدق گفتار خود دانسته و ايمان را «اقرار و تصديق در كنار هم» مى داند.(3) در روايتى ديگر ، امير المؤنين على عليه السلام در باره كمترين حدّ ايمان ، فرموده است:
كمترين حدّ ايمان ، آن است كه خداى بلندمرتبه، خود را به بنده شناسانده و بنده به اطاعت از او و به بندگى اش، اقرار كند ؛ نيز پيامبرش را به او بشناساند و بنده به اطاعت از وى اقرار كند ؛ همچنين ، امام و ولىّ و حجّت خود را در زمين و شاهد و
ص: 312
گواه خود را بر خلق ، به او شناسانده باشد و بنده به اطاعت او اقرار كند .(1)
اكنون بايد سؤل كرد كه مراد از «اقرار» در اين روايت، باور درونى و قلبى است يا اقرار زبانى؟ شارح در پاسخ به اين سؤل ، مى گويد:
ظاهر ، آن است كه مراد از اقرار ، اعم از اقرار قلبى و زبانى است .
البته وى اقرار لسانى را در صورت امكان بروز ايمان، واجب مى داند و چنانچه شخص مؤن در شرايط خاصّى قرار بگيرد كه اظهار ايمان براى وى ممكن نباشد ، مى تواند به باور قلبى اكتفا كند و ايمان خود را بروز ندهد.(2)
با نگاهى به مجموع گفته هاى شارح در باره ايمان ، مى توان نتيجه گرفت كه وى اعتقاد قلبى به يگانگى خداى متعال و تصديق پيامبرىِ پيامبر خدا و امامت و ولايت ولىّ خدا و اقرار زبانى و گواهى دادن بر اين باور قلبى را از اركان و شرايط تحقّق ايمان مى داند. با اين حال ، در اين جا يادكرد يك نكته بايسته مى نمايد : آن گاه كه خواننده براى يافتن ديدگاه شارح ، به سراغ شرح وى ذيل هر روايت مى رود و گفته هاى وى را از نظر مى گذراند ، با دو قول مواجه مى شود كه در نگاه نخستين ، گويا ناسازگارند و نوعى دوگانگى در اقوال شارح ، در ذهن خواننده نقش مى بندد: يك قول، همان نتيجه نهايى است كه اين ديدگاه را مى توان به طور قطع ، به شارح نسبت داد و آن اين كه ايمان ، تركيبى است از اعتقاد قلبى و اقرار زبانى به يگانگىِ خدا و نبوّت پيامبر خدا و ولايت ولىّ خدا . اما در بسيارى از موارد ، ديده مى شود كه شارح پس از توضيح و بيان و شرح احاديث، مضمون حديث را دال و گواه بر آن مى داند كه ايمان ، همان تصديق قلبى است. براى نمونه ، وى در ذيل حديث پيش گفته - كه امام على عليه السلام كمترين حدّ ايمان را معرّفى فرموده است - ، مى نويسد:
ص: 313
مضمون روايت ، گواه آن است كه ايمان همان اعتراف كردن و باور داشتن است ؛ اگرچه عملى در كنار آن نباشد .(1)
و يا در جايى ديگر ، در پاسخ به ديدگاه برخى از عالمان كه عمل را نيز در كنار باور قلبى ، از اركان ايمان شمرده اند ، چنين مى گويد:
به اين ديدگاه ، اشكال وارد است ؛ زيرا روايات انبوهى صراحت دارند بر اين كه ايمان ، همان تصديق قلبى است .(2)
وى همچنين در باب «أنّ السكينة هى الإيمان» پس از ياد كرد آيات و روايات براى تبيين حقيقت ايمان، مى گويد :
اين اخبار ، دال بر آن اند كه ايمان همان تصديق قلبى است و علاوه بر آن ، گوياى آن هستند كه عمل ، مؤّد و تبيين گر و سبب كمال ايمان است .(3)
اكنون سؤل آن است كه كدام يك از دو قول ، درست است؟ آيا در حقيقت بايد يكى از دو قول را به عنوان ديدگاه شارح پذيرفت و آن ديگرى را رد و يا به گونه اى توجيه كرد؟
پاسخ دادن بدين سؤل و يافتن گزينه درست ، چندان دشوار نيست؛ چرا كه با نگاه ژرف و دقّت در اقوال شارح ، به دست مى آيد كه در همه مواردى كه سخن بر سر رابطه ايمان و عمل بوده است، شارح به نفى عمل به عنوان «ركن ايمان» پرداخته و روايت را گواه و شاهد بر ديدگاه خود ذكر كرده است . در واقع ، وى در اين گونه موارد، به تبيين رابطه ايمان و عمل ، نظر دارد و اين رويكرد ، از گفته هاى وى پيداست . پس از اين ، در باره ارتباط ايمان و عمل از منظر شارح ، خواهيم گفت كه وى عمل را جدا از حقيقت ايمان مى داند و از اين رو ، در اين موارد، از ايمان به عنوان
ص: 314
«تصديق» ياد مى كند. امّا آن گاه كه وى در مقام تبيين حقيقت ايمان ، بر آن است تا تعريفى از ايمان ارائه كند، يك يكِ اركان ايمان را بر مى شمرد و آن را تركيبى از اقرار زبانى و باور قلبى مى داند.
ديدگاه دانشوران مسلمان در باره ارتباط ايمان و عمل ، به دو گونه تقسيم مى شود: در ديدگاه نخست ، حقيقت ايمان ، جدا از عمل است. اين ، نظر دسته اى است كه ايمان را يا صرف تصديق قلبى مى دانند و يا اقرار لسانى و امر قلبى در كنار هم .
در ديدگاه دوم، عمل نيز يكى از اركان ايمان است و در تعريف ايمان ، نهفته است. اين دسته مانند شيخ صدوق، معتقدند كه ايمان ، تركيبى است از اقرار زبانى، باور قلبى و انجام دادن تكاليف و عمل به واجبات .
اكنون بايد بنگريم كه مرحوم ملاصالح ، در كدام يك از اين دو دسته جاى مى گيرد و ديدگاه وى در اين باره چيست؟ براى رسيدن به پاسخ اين سؤل ، به سراغ آيات و رواياتى مى رويم كه وى براى تبيين حقيقت ايمان ، از آنها بهره جسته است . در پايان ، روشن خواهد شد كه وى ديدگاه نخست را پذيرفته ، ايمان و عمل را جدا مى داند .
از نظر وى ، آياتى كه براى تبيين حقيقت ايمان كاربرد دارند ، سه دسته هستند:
يك . دسته اى از آيات كه ايمان را امرى قلبى مى دانند و ما كه در گفتار پيشين ، بدانها اشاره كرديم ؛ مانند آيه «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِيمَانِ» .(1)
دو . آياتى كه گناه را با ايمان ، قابل جمع مى دانند ؛ مانند آيه «و اگر دو گروه از مؤنان ، با هم بجنگند»(2) و يا آيه «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در باره كشتگان ، بر
ص: 315
شما [حقّ] قصاص مقرّر شده است» .(1)
سه . آياتى كه بعد از ثبوت ايمان در قلب بنده، وى را امر به اطاعت و پيروى مى كنند ؛ از جمله ، آيه «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خداى را اطاعت كنيد»(2) .(3)
شارح پس از ياد كرد اين سه دسته آيه، بدين نتيجه مى رسد كه ايمان ، حقيقتى است جدا از عمل ؛ زيرا آيات دسته نخست ، ايمان را امرى قلبى دانسته اند و آيات دسته دوم نيز گواه آن اند كه از مؤن نيز گناه و عمل ناشايست سر مى زند. در واقع ، اين دسته آيات ، ايمان را قابل جمع با كردار زشت دانسته اند. حالْ آن كه اگر حقيقت ايمان ، وابسته به عمل بنده بود، مى بايست قرآن نيز گناه و معصيت آدمى را به طور كامل ، از محدوده ايمان خارج مى كرد .
در آيات دسته سوم نيز ابتدا، تحقّق ايمان بنده در قلب وى ، ثابت دانسته شده و سپس وى دستور يافته كه به اطاعت و انجام دادن تكليف همّت گمارد . به ديگر سخن ، شخص در آغاز ، با اعتقاد و باور قلبى و اقرار زبانى به باورهاى قلبى خود ، پاى در محدوده ايمان مى نهد و آن گاه به جهت اعتقادى كه در دل دارد، وظايفى بر عهده وى نهاده مى شود. از اين روست كه شارح ، همه اين آيات را گوياى جدايىِ حقيقت ايمان از عمل مى داند و نتيجه مى گيرد كه در واقع ايمان ، چيزى است و عمل ، چيزى ديگر.
شارح در تأييد ديدگاه خود (جدايىِ ايمان از عمل) به روايات نيز چنگ مى زند. رواياتى كه شارح بدانها استشهاد مى كند ، به چند دسته تقسيم مى شوند:
ص: 316
يك . رواياتى كه ايمان را به قلب نسبت مى دهند ؛ در حالى كه عمل ، مربوط به اعضاست . ما در گفتار پيشين ، به اين روايات اشاره كرديم و در اين جا از بازگفت آنها خوددارى مى كنيم.
دو . رواياتى كه به مؤن ، نسبت گناه و لغزش مى دهند . مثلاً امام صادق عليه السلام در روايتى فرموده است:
مؤن ، دو گونه است : مؤنى كه در برابر عهد و پيمانى كه با پروردگارش بسته ، پا برجا و راستين است و به شرط خود وفا مى كند ؛ و مؤنى كه چونان گياهِ تر و تازه ، گاه كج مى شود و گاه راست مى گردد .(1)
از ديگر رواياتى كه در اين دسته از روايات جاى دارند ، روايتى است از امام باقر عليه السلام كه فرموده است:
بر مؤن است كه تا هفتاد گناه كبيره برادر مؤن خود را بپوشاند .(2)
اين روايت و رواياتى از اين دست ، درستىِ ادّعاى شارح را اثبات مى كنند ؛ زيرا در اين روايت، به مؤن، نسبت گناه كبيره داده شده است ؛ در حالى كه اگر حقيقت ايمان ، بسته به عمل بود، قطعاً يك گناه كبيره، شخص را به طور كامل از محدوده ايمان خارج مى كرد ؛ چه رسد به هفتاد گناه كبيره.(3)
سه . رواياتى كه عمل را سبب كاهش يا افزايش ايمان بنده مى دانند . براى نمونه ، امام صادق عليه السلام در روايتى فرموده است:
مؤن به ميزان ايمان و نيكويىِ كردارش ، گرفتار بلا و امتحان مى شود ؛ كسى كه ايمانى استوار دارد، بلا و امتحان او دشوارتر است ، و آن كه ايمانش كم رنگ و
ص: 317
عملش اندك باشد، امتحان وى نيز كمتر و [سهل تر ]خواهد بود .(1)
در اين روايت، همان گونه كه پيداست، ميزان ابتلاى بنده به فتنه هاى روزگار ، به ميزان ايمان و آراستگى عمل وى بستگى دارد. به باور شارح، رواياتى كه كردار نيك و بد را سبب افزايش و كاستىِ ايمان مى دانند، دليلى روشن بر جدايى حقيقت ايمان از عمل بنده شمرده مى شوند . اين روايات، همه گوياى آن هستند كه ايمان و عمل ، دو حقيقتِ جدا از يكديگر هستند ؛ زيرا حقيقت مشتركى هست كه اطلاق عنوان مؤن را بر دو بنده اى كه به لحاظ عملى ، متفاوت اند ، روا ساخته است . يكى راستْ گفتار و نيكْ كردار است و آن ديگرى بدكردار ؛ ولى هر دو ، «مؤمن»اند . سبب اين اشتراك ، همان باور و اعتقادى است كه در قلب هر دو، نقش بسته است ؛ امّا آنچه سبب تمايز و اختلاف بندگان مى شود ، كردار آنهاست كه جايگاه آنان را در مراتب مختلف ايمان مشخّص مى كند.
ناگفته نماند كه ائمّه عليهم السلام نيز در برخى روايات، نقش عمل را در چند و چون ايمان ، تبيين كرده اند. از جمله، امام باقر عليه السلام فرموده است:
ايمان ، آن چيز است كه در قلب جاى گرفته و بنده را به سوى خدا مى كشاند و عمل با اطاعت [از اوامر ]الهى و تسليم امر خدا بودن، آن را تصديق مى كند .
شارح از اين روايت ، دو نكته مهم برداشت كرده است: يكى اين كه ايمان در اين روايت ، به قلب نسبت داده شده است - و نه عمل - ؛ و ديگر اين كه طبق صريح روايت، عمل كه عبارت است از پيروى از دستورهاى خداوند و تسليم شدن در برابر آنها، مبيّن و دليل و گواه ايمان است و در حقيقت، سببِ به كمال رسيدن ايمان مى شود.(2)
شارح، روايتى از امير مؤنان عليه السلام را نيز پشتوانه ديدگاه خود مى داند. حضرت در
ص: 318
اين روايت ، بيست خصلت را براى مؤن بر مى شمرد كه سبب كمال ايمان وى مى شوند . در آغاز روايت ، اين چنين فرموده است:
بيست ويژگى در مؤن وجود دارد كه اگر يكى از آنها در وى نباشد، ايمان وى كامل نخواهد بود .
سپس به اين ويژگى ها اشاره مى فرمايد كه برخى از آنها عبارت اند از: حضور در [صفوف] نماز ؛ پرداختن زكات اموال خود ؛ دستگيرى و سير كردن گرسنگان و بيچارگان ؛ توجه و مراقبت از احوال يتيمان ... ؛ اين كه مؤن به هنگام سخن گفتن ، جز راست بر زبان جارى نمى سازد ؛ بر وعده هاى خود پا بر جاست و خلف وعده نمى كند ؛ و آن گاه كه وى را امين شمرند، خيانت نمى كند .(1)
روشن است كه اين روايت ، بر نقش عمل در به كمال رسيدن ايمان، تأكيد دارد و مؤّد ديدگاه شارح است كه عمل را جدا از ايمان دانسته، آن را مؤّد و سبب رشد و به كمال رسيدن ايمان مى داند.
روشن شد كه عمل گرچه جزء ايمان نيست ، در آن اثر مى گذارد . به جهت همين نقش مؤّر عمل در رشد و شكوفايى ايمان است كه برخى از روايات، ايمان را همراه با عمل تعريف كرده اند و ايمانى را كه رنگى از اخلاق نيكو و آراستگى نداشته باشد، ايمانى بى اثر دانسته اند. شارح نيز خود ، به اين نكته راه برده است و در باره آن دسته از روايات كه به گونه اى ، عمل را در تعريف ايمان گنجانده اند ، مى گويد:
مراد از ايمان در اين دسته از روايات، همان ايمان كامل است.(2)
مرحوم ملاّ صالح اگرچه بر اساس روايات، حقيقت ايمان را تصديق قلبى و اقرار
ص: 319
زبانى مى داند ؛ امّا اين درجه از ايمان را با شواهد روايىِ پيش گفته ، كمترين حدّ براى اطلاق عنوان مؤن بر شخص مى داند.
تفسيرى كه شارح از مجموعه روايات در باره ايمان ارائه مى دهد ، دو گانگى و ناسازگارىِ ناشى از تفاوت تعريف ايمان در روايات را حل مى كند ؛ زيرا همان گونه كه گذشت ، رواياتى چند، باور و اعتقاد را تنها ملاك ايمان دانسته اند و عمل را در تعريف ايمان ، جاى نداده اند. اما در روايات بسيارى، عمل نيز در كنار باور و اعتقاد قلبى، در تعريف ايمان آمده است و گاه آن چنان به عمل و انجام دادن تكاليف دينى و آراستگى به فضايل اخلاقى و پيراستگى از زشتى ها امر شده است ، كه مخاطب گمان مى كند كسى كه داراى چنين ويژگى هايى نباشد ، در واقع مؤن نيست. مثلاً در روايتى ، امام صادق عليه السلام در پاسخ پرسشگرى كه در باره رابطه ميان عمل و ايمان پرسيده بود، فرموده است:
ايمان ، جز با عمل پديد نمى آيد و عمل ، جزئى از آن است . ايمان ، جز با عمل ، استوار و ثابت نمى گردد .(1)
همچنين ، در روايتى از امام باقر عليه السلام نيز آمده است كه روزى شخصى نزد امير مؤنان عليه السلام آمد و پرسيد: «آيا كسى كه به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت دهد ، مؤن است؟» . ايشان در پاسخ فرمود :
پس واجبات و تكاليف الهى كجايند؟
نيز از ايشان شنيده شد كه فرمود :
اگر ايمان ، تنها كلام بود، روزه و نماز و هيچ حلال و حرامى نيز نازل نمى شد .(2)
برخى از روايات نيز، دستيابى به حقيقت ايمان را تنها در گرو آراستگىِ باطن و كسب فضايل اخلاقى مى دانند ؛ مانند روايتى از امام صادق عليه السلام كه فرمود :
ص: 320
كسى از شما به حقيقت ايمان دست نمى يابد ، مگر اين كه دورترينِ مردم [از لحاظ ارتباط ظاهرى با او] را به خاطر خدا دوست داشته باشد و نزديك ترين مردم را براى خدا دشمن بدارد .(1)
اين روايت و بسيارى ديگر از روايات مشابه ، دستيابى به حقيقت ايمان را تنها از راه عمل ، ميسّر دانسته اند و حتى در برخى از روايات ، ايمان بنده اى كه از صفات نيكو و عمل پسنديده تهى باشد ، نفى شده است ؛ بدان معنا كه ارزش ايمان هر شخص ، به ميزان عمل و ويژگى هاى رفتارى او بستگى دارد . از اين رو ، هر چه عمل آدمى نيكوتر و بهتر باشد، اعتقاد وى نيز راسخ تر و استوارتر خواهد بود و در نتيجه ، به كمال ايمان ، نزديك تر خواهد بود.
با توجّه به آنچه از ديدگاه هاى شارح در اين دو گفتار آورديم، مى توان نظرات وى را در باره ايمان و ارتباط آن با عمل ، در چند بند خلاصه كرد:
يك . مفهوم ايمان، امرى قلبى است ؛ بدان معنا كه هر گاه باور و اعتقاد به موارد خاصّى كه باور كردن آنها واجب و لازم است ، در قلب پديدار شد، ايمان نيز تحقّق مى يابد.
دو . بر اساس آنچه در بند اوّل آمد، جايگاه ايمان، قلب است.
سه . در كنار باور قلبى - كه از اركان اساسى ايمان است - ، اقرار لسانى نيز از شروط ايمان است ؛ البته آن گاه كه شرايطى چون تقيه ، در كار نباشد ، كه در آن صورت ، فرد مى تواند ايمان خود را پنهان نمايد.
چهار . باور و اقرار به يگانگى خدا و به رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و به ولايت ولىّ خدا، شرط است ؛ يعنى تصديق و باور اين سه در كنار هم ، سبب پيدايش ايمان و در
ص: 321
نتيجه ، رسيدن به خداست.
پنج . بر اساس آنچه در بندهاى پيشين آمد، دو ركن اصلى ايمان، تصديق قلبى و اقرار لسانى است ؛ اما عمل ، از حقيقت ايمان جداست . اين درجه (تصديق و اقرار تنها) ، اوّلين درجه و كمترين حدّ ايمان است كه سبب اطلاق عنوان مؤن بر شخص مى شود ؛ اگرچه وى به اقتضاى ايمان خود ، هيچ عملى انجام نداده باشد.
شش . اگرچه در تحقّق ايمان ، عمل شرط نيست ؛ رشد و شكوفايىِ ايمان ، در گرو عمل است و ايمان شخص زمانى به كمال مى رسد كه با بهترين اعمال و صفات ، همراه گردد .
هفت . در لسان روايات، به دليل نقش مؤّر و پراهمّيت عمل در پيشرفت ايمان، ايمان حقيقى و اثرگذار، ايمانِ همراه با عمل دانسته شده است . شارح اصول كافى نيز، ايمانى را با ارزش و سودمند مى داند كه همراه با عمل و صفات نيكو باشد.
اكنون كه بر اساس روايات ، به جمع بندى و نتيجه اى دقيق در باره ايمان رسيده ايم، به آسانى مى توانيم در باره سه ديدگاه پيش گفته (نظرات عالمان مسلمان) داورى كنيم .
پيش تر ، سه ديدگاه كلّى در باره تعريف ايمان ارائه شد:
اوّل . ايمان ، تنها تصديق قلبى است . اين ديدگاه بر اساس روايات ، درست نيست ؛ زيرا در روايات، اقرار زبانى نيز از شروط ايمان دانسته شده است.(1)
دوم . ايمان ، تصديق قلبىِ همراه با اقرار زبانى است و اين دو، دو شرط اساسى تحقّق ايمان هستند . اين ديدگاه ، قابل قبول است. البته چنان كه پيش تر نيز يادآور شديم، اين درجه از ايمان طبق روايات، پايين ترين درجه ايمان است و چنانچه با عمل همراه نگردد، ايمانى بى اثر و فايده خواهد بود.
ص: 322
سوم . ايمان ، داراى سه ركن تصديق قلبى، اقرار لسانى و عمل است . بر اساس تفسيرى كه شارح از مجموعه روايات ايمان به دست داده است، اين ديدگاه ، ايمان كامل و در درجات بالا را شامل مى شود ؛ امّا تحقّق ايمان اوّليه ، منوط به دو شرط تصديق و اقرار است .
در گفتارهاى پيشين ، بر نقش بنيادين عمل در رشد و شكوفايى ايمان ، پاى فشرديم . اينك بر آنيم كه ديدگاه شارح را در باره گناه و ارتباط آن با ايمان ، بررسى كنيم .
بسيارى از روايات، مؤن را از گناه دور دانسته اند و يا او را از رذايل و خوى هاى پست، نهى كرده اند. اكنون سؤل آن است كه آيا گناه ، با ايمان قابل جمع است؟ به ديگر سخن، آيا مؤن مى تواند گناه كند و ايمان وى نيز محفوظ بماند يا آن كه گناه ، باعث زوال ايمان است؟ بنگريم كه شارح با استفاده از روايات، ارتباط ايمان و گناه را چگونه بيان مى دارد.
وى در شرح حديثى از امام باقر عليه السلام ، به ارتباط ايمان با گناه اشاره مى كند . در اين روايت ، امام باقر عليه السلام از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است:
اهل علم در آن شك ندارند كه پيغمبر چنين فرموده است: زناكار در حين زنا ، مؤن نيست ، و دزد نيز در هنگام دزدى ، مؤمن نيست .(1)
ملا صالح در شرح اين حديث مى نويسد:
ظاهر اين روايت و روايات ديگرى از اين دست ، گوياى آن است كه زناكار و دزد، مؤن نيستند و اگر در حال گناه و بدون توبه بميرند، همانند كفّار، جاودانه در آتش خواهند ماند. اما در مقابل، روايت ديگرى نيز از ائمه عليهم السلام رسيده كه اين بزرگواران، گناهكار و اهل معصيت را «فاسق» ناميده اند ، و فاسق كسى است كه در قيامت بر اساس شرايطى، از شفاعت بهرمند خواهد شد.
ص: 323
آن گاه ، در جمع ميان اين دو دسته روايت ، چنين مى گويد:
مراد از ايمان در روايت نخستين - كه زناكار را در حين گناه و دزد را در حين دزدى، مؤن نمى داند - ، ايمان كامل است.(1)
در توضيح اين سخن شارح ، بايد گفت كه بر اساس ديدگاه وى ، مؤنى كه مرتكب گناه مى شود، به جهت ارتكاب گناه ، از مراتب بالاى ايمان سقوط مى كند ، ايمان وى دچار نقصان مى شود ، و نورانيت و صفاى قلبى كه به واسطه آراستگى به فضايل ، در جان و قلب وى پديدار گشته بود، از بين مى رود. اما وى همچنان ، مؤن خوانده مى شود ؛ زيرا اصل و حقيقت ايمان ؛ يعنى تصديق و باور قلبى ، در قلب وى باقى مانده است و وى در ظاهر نيز بر اين اعتقاد خود ، پا بر جاست و بدان اقرار مى كند.
شارح در شرح روايتى ديگر، باز بر اين نكته پاى مى فشارد. در اين روايت ، شخصى از امام صادق عليه السلام در باره مرتكب كبيره و حال او پس از مرگ ، مى پرسد و حضرت در پاسخ مى فرمايد :
مرتكب كبيره اگر آن گناه را حلال بشمارد ، از اسلام خارج است و از اين رو ، [پس از مرگ ]به عذابى سخت گرفتار مى شود . ولى اگر به كبيره بودن گناه اقرار كند و آن را حرام بشمارد و بداند كه به جهت ارتكاب گناه ، عذاب مى شود ... در اين صورت ، وى عذاب خواهد شد ؛ اما عذاب وى كمتر و سهل تر از فرد نخست است و اين كار [يعنى انجام دادن گناه] ، گرچه وى را از محدوده ايمان خارج مى كند، ولى از اسلام خارج نمى كند .
شارح در شرح فقره پايانى اين روايت - كه مرتكب كبيره را به جهت انجام دادن گناه ، از محدوده ايمان خارج مى داند - ، توضيح مى دهد كه در روايات و لسان اهل بيت عليهم السلام ، اطلاق عنوان «ايمان» ، بر ايمان كامل، متداول و مرسوم است . وى بر
ص: 324
اساس اين برداشت ، مراد از «خروج گناهكار از محدوده ايمان» را خروج از «ايمان كامل» مى داند و مى نويسد:
از اين رو ، شخص گناهكار از محدوده كمال ايمان خارج مى شود ؛ ولى از اصل ايمان خارج نمى شود و اميد است كه به خواست و اراده الهى، رحمت و شفاعت شامل حال چنين شخصى گردد .(1)
اگر با كمى دقّت به ديدگاه شارح نگريسته شود، روشن مى شود كه ريشه اين ديدگاه را بايد در باور وى در باره ارتباط عمل و ايمان جُست ؛ زيرا همان گونه كه پيش تر گفتيم، وى انجام دادن تكاليف و آراستگى به صفات پسنديده و ترك گناه و پيراستگى از صفات نكوهيده را، در رشد و شكوفايىِ ايمان و نورانيت قلب مؤن بر اثر كمال ايمان وى، مؤّر مى داند ؛ ولى اصل شكل گيرى ايمان را وابسته به عمل نمى داند. از اين رو ، در شرح رواياتى كه به گونه اى ، گناه را سبب از بين رفتن ايمان مى شمارند ، بر اين نكته پاى مى فشارد كه : گناه ، سبب از بين رفتن نورانيت قلب و نقصان ايمان و سقوط مؤن به درجات و مراتب پايين ايمان است [نه اين كه كاملاً ايمان را نابود كند] .(2)
در يك نگاه كلّى، رواياتى را كه به تبيين ارتباط ايمان و گناه پرداخته اند، مى توان به چهار دسته تقسيم كرد :(3)
دسته نخست : اين دسته ، شامل دو روايت است كه بر اساس آنها ، گناه سبب از بين
ص: 325
رفتن ايمان مى گردد و شخص گناهكار تا زمانى كه توبه نكرده ، خارج از دايره ايمان شمرده مى شود و تنها عنوان «مسلمان» را مى توان در باره وى صادق دانست . در يكى از اين روايات، امام صادق عليه السلام ابتدا هر يك از مفاهيم ايمان، اسلام و كفر را چونان خانه هايى دانسته كه آدمى با شرايطى ، وارد اين خانه ها مى شود و با اين تشبيه ، به تبيين رابطه ايمان و گناه پرداخته است :
اگر بنده مرتكب يكى از گناهان بزرگ يا كوچكى شود كه خداوند بلند مرتبه از آنها نهى كرده است، از محدوده ايمان خارج مى گردد ، اسم ايمان از وى ساقط شده ، نام اسلام بر او ثابت خواهد ماند . اما چنانچه وى توبه كند و از خداوند طلب مغفرت نمايد ، به محدوده ايمان باز خواهد گشت و تنها انكار از روى عمد و حلال شمردن حرام خدا ، او را به كفر مى كشاند . اگر حلالى را كه مى داند حلال است ، حرام شمرد و يا حرامى را با علم به حرمت آن ، حلال شمرد و بدين مطلب اعتقاد ورزد، در اين جاست كه از اسلام و ايمان خارج شده ، وارد محدوده كفر مى گردد .(1)
روايت دوم از دسته نخست روايات، از امير المؤمنين عليه السلام است كه چون پرسشگرى از رابطه ايمان و گناه پرسيده بود، آن حضرت به طور گسترده پاسخ اين سؤل را داده است . وى در اين گفتار نورانى و ارجمند، براى انبيا ، پنج روح را ثابت دانسته كه عبارت اند از : «روح القدس، روح ايمان، روح قوّت، روح شهوت و روح بدن» . به فرموده امام ، غير از روح القدس، ديگر روح ها براى مؤمن نيز وجود دارد . آن حضرت در ادامه ، كاركرد هر روح را ياد آور شده ، سپس به چگونگىِ درافتادن بنده در گناه با كمك روح قوّت و شهوت و بدن، پرداخته و مى فرمايد :
گاهى در روزگار توانايى و جوانىِ مؤمن ، حالاتى براى وى پيش مى آيد و آهنگ گناه مى كند ؛ روح قوّت او را بر مى انگيزد ؛ روح شهوت، گناه را براى وى زينت مى دهد ؛ و روح بدن ، او را به گناه مى كشاند تا آن كه وى را در گناه مى اندازد . آن
ص: 326
گاه كه به گناه در مى غلتد، ايمان وى كاسته شده ، از او جدا مى شود و تا زمانى كه توبه نكند، ايمان به وى باز نخواهد گشت . هنگامى كه توبه كند ، خداى تعالى نيز او را مى بخشايد و چنانچه دو باره به آن گناه باز گردد، خداوند وى را به آتش جهنّم مى برد .(1)
همان گونه كه از ظاهر اين دو روايت پيداست، گناه سبب خروج مؤن از محدوده ايمان مى گردد و مؤمن گنهكار ، تا زمانى كه توبه نكرده ، به دايره ايمان باز نخواهد گشت و طبق روايت نخست ، تنها عنوان «مسلمان» بر وى صدق مى كند.
دسته دوم : اين دسته ، شامل رواياتى است كه گناه را قابل جمع با ايمان بنده نمى دانند و حتى برخى از اين روايات، گناه را سبب خروج ايمان از جان بنده مى دانند. در پى ، به بررسى چند نمونه از روايات اين دسته مى پردازيم .
يك . امام كاظم عليه السلام در پاسخ به سؤل فردى كه پرسيد : «آيا گناه كبيره ، سبب خروج ايمان [از قلب و جان آدمى ]است؟» ، فرمود :
آرى، و پايين تر از كبائر نيز ؛ [چرا كه] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «زنا كار در حين گناه ، ايمان ندارد و دزد در حين دزدى ، مؤن نيست» .(2)
دو . امام باقر عليه السلام نيز طبق روايتى ديگر ، نزد گروهى از مرجئه كه معتقد بودند گناه و معصيت به ايمان ضررى نمى رساند، به تبيين رابطه ايمان و گناه پرداخت . راوى، روايت را چنين نقل مى كند: ابن قيس ماصر و عمرو بن ذرّه امام باقر عليه السلام وارد شدند .
گويا ابو حنيفه نيز به همراه آن دو بود . ابن قيس ماصر ، لب به سخن گشود و گفت: «ما [مرجئه] ، مسلمانان را به سبب ارتكاب گناه ، از محدوده ايمان خارج نمى دانيم» . امام باقر عليه السلام در جواب آنان فرمود :
اى پسر قيس! [بدان كه ]پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : «زناكار در حين گناه ، ايمان
ص: 327
ندارد و دزد در زمان دزدى ، مؤمن نيست» . تو و يارانت ، به هر ديدگاهى كه مى خواهيد ، بگرويد .(1)
اين روايت در أمالى شيخ مفيد ، با اندكى تفاوت آمده است. در آن جا آمده است كه پس از آن كه كلام امام باقر عليه السلام پايان يافت ، عمرو بن ذرّ از امام پرسيد: «پس آنها را چه بناميم؟» . آن حضرت در پاسخ فرمود :
به آن نامى كه خداوند آنان را خوانده است و به [نام] عملى كه بدان مرتكب شده اند. خداى تعالى فرموده است : «و مرد و زن دزد» و فرموده است : «زن و مرد زناكار» .(2)
سه . از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود :
كسى كه زنا كند و كسى كه شراب بنوشد و كسى كه عمداً يك روز از ماه رمضان را افطار كند ، از [محدوده ]ايمان خارج است .(3)
ظاهر روايات دسته دوم ، گوياى آن است كه ايمان ، با گناه ؛ بويژه گناه كبيره اى مانند زنا و دزدى ، قابل جمع نيست . به ديگر سخن ، گناه كبيره، بنده را از محدوده ايمان خارج مى كند. اين نكته كه فرد گناهكار در حين ارتكاب گناه كبيره ، از ايمان خارج است، مهم ترين و كليدى ترين نكته اى است كه از مجموع روايات اين دسته به دست مى آيد. اما اين روايات در باره بازگشت ايمان به قلب بنده و شرط ورود دو باره بنده به محدوده ايمان، ساكت هستند.
دسته سوم : در اين دسته، دو روايت وجود دارد كه بر اساس آنها، ايمان تنها در حين گناه كردن ، از قلب بنده خارج مى شود.
يك . در روايتى ، امام صادق عليه السلام در باره ايمان فرد زناكار مى فرمايد :
ص: 328
تا آن زمان كه بدان كار مشغول است، روح ايمان از او سلب مى شود ؛ اما آن گاه كه از آن كار دست كشيد ، ايمان به او باز مى گردد .
راوى مى پرسد: «اگر اين شخص ، باز هم قصد انجام دادن آن گناه را داشته باشد، چه طور؟» .
امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد:
نه [ ، ايمان از او سلب نمى شود] . آيا اگر كسى قصد دزدى داشته باشد ، تا زمانى كه دزدى نكرده ، دست وى بريده مى شود؟ .(1)
دو . در روايتى ديگر، شخصى از امام صادق عليه السلام چنين مى پرسد: «آيا زناكار در حين زنا ، مؤن است؟» امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد:
نه، تا زمانى كه مشغول بدان كار است ، ايمان از وى سلب مى شود ؛ امّا پس از دست كشيدن از آن، دو باره ايمان به وى بر مى گردد .
راوى مى پرسد: « [ اگر ] وى قصد انجام دادنِ دو باره آن كار را داشته باشد، چه طور؟» . حضرت پاسخ مى دهد :
چه بسيار پيش مى آيد كه كسى قصد بازگشت به گناه دارد ولى گناه نمى كند .(2)
ظاهر روايات اين دسته نيز همانند دسته پيشين ، گوياى آن است كه شخص زناكار در حين گناه ، مؤمن نيست ؛ امّا بر خلاف روايات دسته نخست - حتى پس از ارتكاب گناه صغيره نيز توبه را شرط بازگشت ايمان مى دانستند - ، اين روايات بنده را پس از «دست كشيدن» از گناه كبيره اى مانند زنا ، مؤن مى دانند.
دسته چهارم : اين دسته شامل رواياتى است كه برخى از گناهان را سبب فساد ايمان مى دانند.
يك . امام باقر عليه السلام در باره حسد فرمود :
ص: 329
حسد ، ايمان را مى خورد ؛ همان گونه كه آتش، هيزم را .(1)
دو . به گفته امام صادق عليه السلام ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در باره غضب فرموده است :
غضب، ايمان را فاسد مى كند ؛ همان گونه كه سركه، عسل را .(2)
سه . همچنين ، در روايتى مشابه روايت پيشين ، امام صادق عليه السلام بدخُلقى را سبب
فاسد شدن ايمان دانسته است .(3)
چهار . از امام باقر عليه السلام نيز چنين رسيده است :
كسى كه بهره اى از درشتى كردن داشته باشد، بين او و ايمان، پرده اى نهاده مى شود .(4)
پنج . شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد : «چه چيزى ايمان را در [قلب ]بنده ، ثابت نگه مى دارد؟» . حضرت فرمود : «ورع». وى دو باره پرسيد : «چه چيزى سبب خروج ايمان از [قلب ]بنده است؟» . حضرت پاسخ داد : «طمع».
شش . امام باقر عليه السلام در باره دروغ فرموده است :
دروغ ، سبب خراب شدن ايمان است .(5)
تا بدين جا ، با چهار دسته از روايات آشنا شديم كه هر كدام به نوعى ، مبيّن رابطه ايمان و گناه بودند . از ميان اين چهار دسته، ظاهر روايات دسته نخست با روايات دسته سوم ، ناسازگار مى نمود. در اين قسمت ، ابتدا وجه جمعى ميان اين دو دسته روايات ارائه مى كنيم و سپس به نتيجه گيرى از اين بحث مى پردازيم.
ص: 330
دسته سوم از اين روايات، بازگشت ايمان به مؤن را مشروط به هيچ شرطى ندانسته اند و تنها گفته اند كه با پايان يافتن گناه، ايمان به بنده باز مى گردد : اما در دسته نخست ، بازگشت ايمان را به توبه مشروط دانسته اند.
به نظر مى آيد كه روايات دسته اوّل ، ناظر به درجات ايمان بوده اند و روايات دسته سوم ، ناظر به اصل ايمان ؛ بدين معنا كه اگر بنده ، مرتكب گناه صغيره اى شد ، از محدوده ايمان خارج نمى شود ، ولى آن درجه از ايمان را كه پيش از گناه دارا بوده ، از دست مى دهد و به مرتبه اى پايين تر نزول مى كند. در اين حال ، تنها راه بازگشت به مرتبه بالاتر ، توبه است. اما اگر دست به گناه كبيره اى مانند زنا و شرب خمر بزند ، در هنگام گناه كردن ، نه تنها مرتبه اى را كه دارا بوده ، از دست مى دهد ، كه كاملاً از محدوده ايمان خارج مى شود . اما با پايان يافتن گناه ، گرچه به محدوده ايمان باز مى گردد، بازگشت به درجه ايمانىِ پيشين ، باز به توبه نياز دارد.
شاهد اين سخن ، آن است كه در روايات دسته سوم فرموده اند : زناكار در هنگام گناه ، روح ايمان را از دست مى دهد و پس از پايان گناه، ايمان - و نه روح ايمان - به او باز مى گردد ، و بر پايه تفسير منقول امام باقر عليه السلام ، روح ايمان نوعى موهبت از جانب خداست.
طبق اين روايت، شخصى معناى اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كه فرموده است : «اگر شخصى زنا كند ، روح ايمان از وى جدا مى شود» ، از امام باقر عليه السلام پرسيد. آن حضرت
در پاسخ وى ، به آيه اى از قرآن اشاره كرد و فرمود :
اين ، همان قول و گفته خداوند است كه فرمود :«و آنها را با روحى از جانب خود ، تأييد كرد» . روح [ -ِ ايمانى] كه از آنها جدا مى شود، همين روح است .(1)
روشن است كه موهبتى بودن ، بيشتر با درجات بالاى ايمان تناسب دارد.
شاهد ديگر اين جمع ، آن است كه در روايات دسته اوّل ، هم صغيره بودن و هم كبيره بودن گناه را عامل خروج از ايمان دانسته اند و اگر مقايسه اى ميان اين روايات
ص: 331
با دسته سوم انجام شود ، بر اساس ظاهر بايد اين گونه نتيجه گرفت كه مرتكب كبيره پس از گناه ، بار ديگر به محدوده ايمان وارد مى شود (مضمون روايات دسته سوم) ؛ اما مرتكب صغيره ، تنها پس از توبه مؤمن ناميده مى شود (مضمون روايات دسته اوّل)! پيداست كه اين برداشت ، پذيرفتنى نيست. بنا بر اين ، براى عمل به هر دو دسته ، به ناچار بايد روايات دسته اوّل را ناظر به درجات ايمان دانست .
شاهد ديگر اين برداشت ، آن است كه بر اساس ظاهر بسيارى از روايات ، در پندار راويان ، تنها گناهانى مانند زنا سبب خروج از ايمان مى گشته و پرسش از امامان عليهم السلام نيز با همين پيش فرض ، صورت مى گرفته است. حال اگر روايتى گناهان صغيره را نيز سبب خروج از ايمان بداند، قاعدتاً بايد آن را ناظر به درجاتى والا از ايمان دانست و نه
اصل ايمان.
شاهدى كه نشان مى دهد مراد اين گونه روايات، درجات ايمان است ، روايات دسته چهارم است . براى نمونه ، در يكى از آنها آمده است كه «طمع، مؤمن را از ايمان خارج مى سازد» ؛ حالْ آن كه طمع به خودى خود ، گناه نيست ، بلكه نشانه افول درجه ايمانى مؤمن است.
عبارت «نقص من الإيمان» كه در روايت دسته نخست گذشت ، نشان دهنده كاستىِ ايمان است . پيداست كه سخن گفتن از كاستى ايمان ، در جايى معقول است كه بحث بر سر درجات ايمان و شدّت و ضعف آن باشد و نه اصل بود و نبود ايمان .
در مقابل ايمان و وجه تسميه آن را بدان جهت مى داند كه در حالت كفر، حقْ پوشانده مى شود.(1)
اين واژه در اصطلاح لغويان ، در مقابل «شكر» نيز به كار مى رود . مراد از كفر در اصطلاح «كفران نعمت» نيز همين معناى كفر است. خليل بن احمد، كفران نعمت را ناسپاسى و عدم شكرگزارى معنا كرده است ؛(2) ولى برخى ديگر ، مراد از آن را انكار نعمت ها دانسته اند.(3)
بر اين اساس ، شخص كافر در حقيقت ، حقّانيت دين را - كه در حالت ايمان ، آشكار مى گردد و بدان شهادت داده مى شود - ، مخفى و پوشيده نگه مى دارد و آن جا كه كفر در مقابل شكر به كار مى رود ، بدين معناست كه گويا در اين حالت، نعمت الهى ناديده انگاشته شده است.
اكنون بايد بنگريم كه دانشوران اسلامى ، كفر را چگونه تعريف كرده اند. سيّد مرتضى ، كفر را انكار قلبى و تكذيب چيزى مى داند كه باور و تصديق آن ، واجب دانسته شده است.(4) شيخ طوسى نيز همانند سيد مرتضى ، بر آن است كه شرط تحقّق كفر ، تنها انكار قلبى نسبت به امورى است كه شناخت آنها از سوى خداى تعالى واجب دانسته شده است .(5)
خواجه نصير و در پى او علامه حلّى، كفر را در مقابل ايمان دانسته اند و آن را «بى ايمانى» تعريف كرده اند ؛ چه با اعتقاد به خلاف آنچه در ايمان شرط است و چه
ص: 333
بدون اعتقاد خلاف .(1)
كفر از نگاه شهيد ثانى ، عبارت است از انكار ضروريات دين ؛ خواه انكار از روى عناد باشد ، خواه بر اساس اعتقاد ، و خواه به جهت استهزا و كوچك شمردن دين .(2)
از ميان فقهاى معاصر نيز، امام خمينى رحمه الله كفر را در مقابل اسلام دانسته ، «كافر» و «غيرمسلمان» را يك سان فرض كرده است .(3)
مرحوم ملاصالح در شرح خود ، با توجه به وجوهى كه روايات براى كفر بر شمرده اند ، به تبيين معناى كفر و انواع آن پرداخته است. وجوه كفر در روايات ، عبارت اند از: كفر جحود و انكار، كفر نعمت ، و كفرى كه بر اثر مخالفت با اوامر الهى به وجود مى آيد.
امام صادق عليه السلام اين وجه از كفر را دو قسم دانسته است:
و اما كفر جحود، همان انكار ربوبيت پروردگار است . و آن ، ديدگاه كسانى است كه مى گويند: خدايى نيست و بهشت و دوزخى وجود ندارد! و نيز ديدگاه گروهى از زنادقه است كه «دهرّيه» خوانده مى شوند و... . اما قسم دوم از كفر جحود، انكار همراه با شناخت و معرفت است ؛ بدان معنا كه منكر، چيزى را انكار كند كه حقّانيت آن را ثابت دانسته و درستىِ آن را دريافته است . خداوند در اين باره فرموده است «و از روى ظلم و برترى جويى ، آن [حق] را انكار كردند ؛ در حالى كه به درستىِ آن ، يقين يافته بودند» .(4)
ص: 334
با توجّه به اين روايت ، قسم اوّل كفر جحود، بى اعتقادى محض نسبت به ربوبيت خداى تعالى است ؛ ولى قسم دوم آن ، همان است كه در تعاريف و اصطلاح دانشمندان اسلامى ، بيشتر بدان اشاره مى شود و به معناى انكار حق در عين شناخت آن است. مرحوم ملاصالح ، مراد از معرفت را در اين روايت ، شناخت حقايقى چون رسالت و ولايت مى داند ؛ بدان معنا كه شخص با اين كه حقيقت را مى شناسد ، تنها از روى عناد، حسد، استكبار و يا انگيزه هايى از اين دست ، به انكار اين حقايق مى پردازد و آيات الهى را تكذيب مى كند.(1)
به اين وجه از كفر ، در روايات ديگر نيز اشاره شده است. مثلاً امام باقر عليه السلام كفر را پيش از شرك و پليدتر و بزرگ تر از آن دانسته است . پس از آن ، حضرت به كفر شيطان اشاره كرده كه چون خداوند به وى امر كرد كه بر حضرت آدم عليه السلام سجده كند، از سجده كردن خوددارى كرد . امام در ادامه مى فرمايد :
كفر ، بزرگ تر از شرك است . هر كسى كه نظر يا سخنى را بر خداوند برترى دهد ، يا از اطاعت الهى سر باز زند و بر گناه كبيره اصرار ورزد، وى كافر است .(2)
بر اساس اين روايت ، هر گونه سركشى اى در برابر خداوند ، كفر خوانده مى شود؛ خواه اين سركشى، مستقيماً ابراز شود و به انكار خداوند منجر شود يا اين كه شخص ، عمداً بر انجام دادن گناهى اصرار ورزد ، كه در اين حالت نيز ، كار وى نوعى سركشى به شمار مى آيد و بر آن ، كفر صدق مى كند.
ملاّ صالح نيز در شرح اين حديث ، به تبيين كفر پرداخته و آن را «سركشى از طاعت الهى و انكار حقيقت» معرّفى مى كند و آن را سبب و ريشه و محرّك شرك مى داند. از اين روست كه امام باقر عليه السلام در روايت ياد شده ، كفر را بدتر و بزرگ تر از شرك معرّفى كرده است ؛ زيرا هميشه سرچشمه و علّت پديده ناپسند، بدتر و پليدتر
ص: 335
از خود آن پديده است .(1)
در روايتى ديگر، كسى از امام باقر عليه السلام مى پرسد: «چرا زنا كار را كافر نخوانديد ؛ ولى شخص بى نماز را كافر خوانديد؟ علّت آن چيست؟» . حضرت فرمود :
زيرا زناكار و گناهكاران ديگرى مانند وى، از روى غلبه شهوت ، به اين عمل دست مى زنند ؛ اما شخص بى نماز، نماز را جز به جهت كوچك شمردن آن رها نمى كند. همانا زنا كارى كه با زنى زنا مى كند، تنها براى لذّتى است كه از اين كار مى برد و هدف وى ، تنها رسيدن به آن لذّت است. پس اگر لذّت كنار رود [ ، مانند نماز نخواندن ، كه هيچ لذّتى ندارد] ، جز استخفاف و كوچك شمردن ، وجهى (انگيزه اى) باقى نمى ماند و هر جا كه استخفاف باشد، كفر صدق مى كند .(2)
در اين روايت نيز شخص بى نماز، كافر شمرده شده ؛ زيرا امر الهى را كوچك شمرده و از طاعت الهى سر باز زده است ، و سركشى از طاعت الهى ، يقينا برابر با كفر است.
همچنين است در روايتى ديگر كه از امام صادق عليه السلام پرسيده شده : «مرتكب كبيره ، پس از مرگ چه حالى خواهد داشت؟» و امام در پاسخ فرموده است :
مرتكب كبيره ، در صورتى كه آن گناه را حلال بداند ، از اسلام خارج شده و به همين دليل ، به عذابى سخت دچار خواهد شد .(3)
شارح نيز در شرح روايتى كه فرموده است: «كشتن مؤن ، كفر است» ، به همين نكته اشاره كرده و قتل مؤن را تنها در صورتى كفر مى داند كه قاتل، اين عمل را بر خود حلال دانسته باشد.(4)
از مجموع روايات ياد شده ، مى توان چند نكته را در باره «كفر جحود» ، ثابت
ص: 336
دانست:
يكم : كفر بدين معنا ، با اسلام جمع نمى شود و لذا احكام اسلام - مانند : حرمت جان و مال مسلمان، ارث و... - ، بر چنين كافرى جارى نخواهد بود.
دوم : بر اساس روايات، كفر جحود دو قسم است : قسم اوّل ، آن بى اعتقادى محض به خداوند و دين الهى است و قسم دوم آن ، همراه با سركشى و استكبار در برابر خداوند تعالى است ؛ شامل كوچك شمردن دستورهاى الهى - مانند ترك نماز - و اصرار ورزيدن بر گناهان كبيره و حلال شمردن محرّمات الهى .
سوم : مبحث ايمان و كفر در كتاب الكافى ، در بر دارنده رواياتى است كه در آنها اصطلاح «كفر» به كار رفته است . مراد از كفر در روايات برخى از ابواب اين بخش، كفر جحود و انكار است: مانند باب الكفر ؛(1) باب الضلال ؛(2) باب المستضعف ،(3) و باب أصحاب الأعراف .(4)
وجه ديگر كفر در روايات، كفر نعمت است كه امام صادق عليه السلام در باره آن فرموده است :
[مراد از] كفر نعمت، گفتار خداى تعالى است كه از قول سليمان عليه السلام حكايت مى كند : «اين از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه آيا او را سپاس مى گويم يا كفران مى ورزم . و آن كس كه شكر كند، تنها به سود خود شكر كرده است و آن كس كه كفران ورزد، پس [بدانيد كه] پروردگارم بى نياز و بزرگوار است»(5) و نيز فرموده
ص: 337
است : «اگر سپاس بگزاريد ، [نعمت هاى] شما را خواهم افزود ؛ و[لى] اگر كفر بورزيد ، [خواهيد ديد كه] به يقين ، عذاب من سخت است»(1) .(2)
شارح ، اين وجه از كفر را در مقابل «شكر» و «سپاس از نعمت ها» دانسته و مراد از شكر نعمت را اعتراف به نعمت هاى پيدا و پنهان الهى مى داند. وى همچنين ، بر اين باور است كه انجام دادن كارهاى شايسته ، اطاعت از دستورهاى خداوند و دورى از گناه، نيز هر كدام ، راهى براى شكر نعمت هاى الهى اند . در مقابل، كفر نعمت همان ناسپاسى است كه افزون بر اين كه سبب از بين رفتن نعمت هاست و مانع افزايش يا بركت يافتن آنها مى شود ، آنهاست عقوبت دنيوى و اخروى را نيز در پى خواهد داشت.(3)
مرحوم ملاصالح در شرح برخى از روايات ، به اين وجه از كفر اشاره كرده است . براى نمونه ، وى روايتى را كه مى گويد: «ناسزا گويى به مؤن، فسق، و كشتن او، كفر است» ، چنين شرح داده است كه چنانچه قاتل ، اين عمل را با اعتقاد به حلال بودنش انجام نداده باشد، مى توان مراد از كفر را در اين روايت ، كفر نعمت دانست ؛ بدين معنا كه قاتل، حقّ اُلفت و برادرى را - كه خداوند در بين مؤنان قرار داده است - به جا نياورده و به جنگ با برادر خود پرداخته است.(4)
امام صادق عليه السلام در باره اين وجه از كفر ، به آيه اى اشاره كرده است كه در آن آيه ، خداوند به بنى اسرائيل مى فرمايد: «و آن هنگام كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر را نريزيد و يكديگر را از
ص: 338
سرزمين هاى خود نرانيد... آيا به بخشى از كتاب ايمان مى آوريد و به بخشى ديگر ، كفر مى ورزيد؟! پس جزاى كسى از شما كه چنين كند، چيست؟» .(1)
امام صادق عليه السلام سپس تبيين به اين آيه پرداخته و فرموده است :
آيه ، به بنى اسرائيل به جهت ترك دستورهاى الهى ، نسبت كفر داده و [اگر چه خداوند] بدانها نسبت ايمان نيز داده است ؛ ولى آن را از ايشان نپذيرفت و [از اين رو ،] ايمان آنها نزد خداوند ، براى آنها سودى ندارد .(2)
مرحوم ملاصالح، درباره اين وجه از كفر ، تعريفى به دست نداده است ؛ اما مى توان گفت كه از نظر وى ، اين وجه از كفر و نيز وجه پيشين (كفر نعمت) ، در مواردى با ايمان قابل جمع هستند. اين نكته را مى توان در شرح حديثى از امام صادق عليه السلام در يافت. در آن روايت ، چنين آمده است :
آن گاه كه از بنده مؤن گناهى سر مى زند، خداوند به او هفت ساعت مهلت مى دهد [كه توبه كند] . پس اگر از خداوند طلب آمرزش كرد، گناهى براى او نوشته نمى شود و اگر مهلت وى سپرى شد و وى استغفار نكرد، گناهى براى او نوشته مى شود . [گاهى] مؤمن بعد از بيست سال ، به ياد گناه خود مى افتد تا از خداوند طلب مغفرت كند و بخشوده شود . [اما] كافر ، گناه خود را بعد از ساعتى از خاطر مى برد .
شارح معتقد است كه با توجه به آن كه در كفر جحود و انكار، توبه از گناه براى كافر فايده اى ندارد، پس مراد از كفر در اين روايت ، همان كفر جحود است و نمى توان آن را به كفر نعمت يا كفر به معناى سرپيچى از دستور خدا تفسير كرد.(3)
بر اين اساس ، از آن جا كه كفر نعمت يا كفر سرپيچى از دستور خداوند ، از راه توبه قابل بخشش هستند ، مى توان نتيجه گرفت كه اين دو كفر ، مؤن را از ايمان خارج
ص: 339
نمى كنند و دست كم در برخى از موارد ، با ايمان قابل جمع هستند ؛ زيرا مسلّم است كه طبق صريح روايات ، از مؤن نيز گناه سر مى زند و هر گناهى به هر حال ، مخالفت با دستور خداوند است.
امام صادق عليه السلام در ادامه روايتى كه در آن ، وجوه كفر را بيان فرموده است ، در باره وجه آخر كفر ، به چند آيه اشاره مى كند ؛ از جمله ، اين آيه :
«كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَ وَةُ وَ الْبَغْضَآءُ» .(1)
قرآن كريم اين عبارت را از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام حكايت كرده است و امام صادق عليه السلام در تبيين معناى جمله «كفرنا بكم» ، مى فرمايد : «يعنى تبرّأنا منكم».(2) در اين صورت ، معناى آيه چنين مى شود: «ما از شما بيزارى جستيم و بين ما و شما ، دشمنى و كينه پديدار گرديد» .
امام صادق عليه السلام به اين آيه نيز استناد فرموده است :
«إِنِّى كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ» .(3)
خداوند در اين آيه ، از زبان شيطان نقل كرده كه در روز قيامت ، از دوستان خود در دنيا برائت مى جويد. بر اساس همان سخن امام ، معناى آيه چنين خواهد بود: «من از اين كه شما پيش از اين ، مرا شريك خدا مى پنداشتيد ، بيزارى مى جويم» .
در واقع ، در اين وجه از كفر، بخشى از معناى لغوى آن در نظر گرفته مى شود ؛ ولى ناگفته نمانَد كه اين وجه از كفر ، كاربرد چندانى در آيات و روايات و اصطلاح علما و فقها ندارد.
ص: 340
1 . ابن حنبل حياته و عصره و آراؤه و فقهه ، محمّد ابوزهرة ، قاهره : دار الفكر العربى ، 1418 ق.
2 . أدب المعتزلة إلى نهاية القرن الرابع الهجرى ، عبدالحكيم بلبع ، قاهره : دار النهضة.
3 . الإقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تهران : منشورات مكتبة جامع چهل ستون ، 1400ق.
4 . الإمام الشافعى فقيه السنّة الأكبر ، عبدالغنى الدقر ، بيروت : دار القلم ، 1410ق.
5 . الإمام مالك بن انس ، ابن عبدالبرّ ، دمشق : دار القلم ، 1410ق.
6 . الإمام مالك بن انس ، عبدالغنى الدقر ، دمشق : دار القلم ، 1410ق.
7 . الإنصاف فيما يجب اعتقاده و لا يجوز الجهل به ، ابوبكر بن طيب الباقلانى ، تحقيق : محمّد زاهد بن الحسن الكوثرى ، قاهره : مكتبة الخانجى ، 1413ق.
8 . الخصال ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : على اكبر الغفارى ، قم : جامعه مدرسين ، 1403ق.
9 . الذخيرة فى علم الكلام ، على بن الحسين السيّد المرتضى ، تحقيق : السيّد احمد الحسينى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1411ق.
10 . الرسائل ، على بن الحسين السيّد المرتضى ، تحقيق : احمد الحسينى و مهدى الرجائى ، قم : دار القرآن الكريم ، 1405ق.
11 . الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية ، اسماعيل بن حمّاد الجوهرى ، بيروت : دار العلم ، 1990 م.
12 . الفرق بين الفرق ، عبدالقاهر بن طاهر بن محمّد البغدادى الاسفراينى ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبدالحميد ، بيروت : المكتبة العصرية ، 1411ق.
ص: 341
13 . الفصل فى الملل والأهواء والنحل ، على بن احمد بن حزم اندلسى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1416ق.
14 . الملل والنحل ، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى ، بيروت : مؤسسة الكتب الثقافية ، 1415 ق.
15 . الهداية ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، قم : مؤسسة الإمام الهادى عليه السلام ، 1418ق.
16 . الياقوت فى علم الكلام ، ابو اسحاق ابراهيم النوبختى ، تحقيق : على اكبر ضيايى ، قم ، كتاب خانه آيه اللّه مرعشى ، 1413ق.
17 . انوار الملكوت فى شرح الياقوت ، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى) ، تحقيق : محمّد النجمى الزنجانى ، قم : انتشارات رضى ، 1363ش.
18 . أوائل المقالات فى المذاهب والمختارات ، محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : فضل اللّه زنجانى ، بيروت : دار المفيد ، 1414ق.
19 . تحرير الوسيلة ، روح اللّه الموسوى الخمينى ، تهران : مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى.
20 . تحف العقول ، حسن بن على بن شعبة الحرّانى ، تصحيح : على اكبر الغفارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1401ق.
21 . تمهيد الاُصول ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، ترجمه : عبدالمحسن مشكوة الدينى ، تهران : انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران ، 1400ق.
22 . تهذيب الأسماء واللغات ، محيى الدين بن شرف النووى ، بيروت : دار الكتب العلمية.
23 . دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، سيّدكاظم موسوى بجنوردى ، تهران : مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، 1377ش.
24 . شرح اُصول الخمسة ، عبدالجبّار بن احمد الهمذانى الأسدآبادى ، تعليق : أحمد بن حسين بن أبى هاشم ، بيروت : دار إحياء التراث العربى.
25 . شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى (ملاّ صالح) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1421ق.
ص: 342
26 . شرح لمعة ، زين الدين بن على (الشهيد الثانى) ، نجف : منشورات جامعة النجف الدينية.
27 . شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1387ق.
28 . طبقات الحنابله ، محمّد بن أبو يعلى الفرّاء البغدادى الحنبلى ، تحقيق : عبدالرحمان بن سليمان العثيمين ، مكّة المكرمة : الأمانة العامّة للاحتفال.
29 . كتاب العين ، خليل بن احمد الفراهيدى ، قم : دار الهجرة ، 1405ق.
30 . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد ، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى) ، تصحيح : حسن حسن زاده آملى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1419ق.
31 . مجمل اللغة ، احمد بن زكريا (ابن فارس) ، بيروت : دار الفكر ، 1414ق.
32 . مجموع الفتاوى ، احمد بن تيميه الحرّانى ، بيروت : دار الوفاء ، 1422ق.
33 . مرآة العقول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370ش.
34 . مصباح المنير ، احمد بن محمّد بن على المقرى الفيومى ، بيروت : مكتبة لبنان ، 1987 م.
35 . مقالات الإسلاميين و اختلاف المصلّين ، على بن اسماعيل الأشعرى ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبدالحميد ، قاهره : مكتبة النهضة المصرية ، 1389ق.
36 . مقالات تاريخى (دفتر دهم) ، رسول جعفريان ، قم : دليل ما ، 1380ش.
37 . واصل بن عطاء و آراؤه الكلامية ، سليمان الشواشى ، بيروت : دار العربية للكتب ، 1993 م.
ص: 343
ص: 344
جلوه مسائل زنان، در «الكافى»
مريم غفّارى جاهد
در اين مقاله ، با استفاده از روايت مندرج در الكافى ، به جايگاه زن در احاديث وارده از معصومان عليهم السلام پرداخته شده و به زنان راوى ، زنان ائمّه عليهم السلام ، زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و زنانى كه مورد اعتماد يا احترام ايشان بوده اند نيز اشاره شده است . همچنين نمونه سخنان پيامبر و ائمّه ، در باره زنان و نحوه رفتار با آنها بيان گرديده است .
نگارنده ، به شناسايى انواع زنان باايمان ، مورد اعتماد ائمّه و زنان راوى پرداخته و سفارش ايشان به مردان ، نسبت به رفتار خوب با زنان را بيان مى كند . گرامى داشتن زنان از منظر معصومان عليهم السلام ، نحوه انتخاب همسر در بيانات ائمّه عليهم السلام ، نحوه رفتار با كنيزان و علّت دستور معصومان در دورى جستن از زنان ، از مباحثى است كه در قسمت اوّل مقاله به آنها اشاره شده است . در قسمت هاى بعدى مقاله ، به نقش هاى فرهنگى و اجتماعى زنان در عصر ائمّه عليهم السلام ، و حضور آنان در كنار مردان ، تساوى زنان و مردان در فرهنگ اسلامى ، با توجّه به روايات الكافى اشاره گرديده است .
از نظر نگارنده ، مرحوم كلينى ، در جمع آورى رواياتِ مربوط به زنان ، نسبت به ديگران ، از دقت بيشترى برخوردار بوده است و بر خلاف برخى محدّثان ديگر - كه زنان را خوار و سبك مى شمارند - ، جايگاه زنان را بالا و والا شمرده و به حضور اجتماعى زنان و بهره مند شدن آنان از امور اجتماعى و فرهنگى ، معتقد بوده است .
كليدواژه ها : زنان راوى ، زنان ، الكافى ، كنيز ، روايات زنان ، رفتار با زنان .
ص: 345
مسائل و حقوق زنان ، يكى از موضوعاتى است كه همواره در جايگاه هاى مختلف ، مورد بحث و بررسى قرار گرفته است . زنان ، از دير باز ، مورد ظلم قرار گرفته اند و به عنوان جنس ضعيف ، مورد بهره بردارى واقع شده اند . در زمان جاهليت ، زنان ، در جنگ ها اسير مى شدند و به بردگى مى رفتند و گاه براى جلوگيرى از اين ننگ ، پيش از رسيدن به بلوغ ، زنده به گور مى شدند . اين زنان ، در ميان قبايل خود نيز از حرمتى برخوردار نبودند و تنها به عنوان كالا و خدمتكار و كنيز به حساب مى آمدند . پس از ظهور اسلام و تأكيد پيامبر صلى الله عليه و آله بر مساوى بودن حقوق زن ومرد ، بر اعراب ، گران آمد كه زنانى را كه تا پيش از اين به حساب نمى آوردند و آنان را خريد و فروش مى كردند ، با خود مساوى بدانند . به همين دليل، در طول روزگار خود، تلاش كردند اين حقوق را كم رنگ كنند و تنها جنبه ظاهرى آن را نگاه دارند .
چنان كه مى بينيم ، پس از پيامبر كه احاديث جعلى ، به وفور ساخته شد، بخش بزرگى از آن را مسائل زنان و رفتار با آنان تشكيل داد . در اين خصوص ، احاديثى را كه در كتب حديث ديده مى شوند ، نمى توان مورد اطمينان قرار داد ، بويژه كه با نصّ قرآن و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام ، منافات داشته باشد . همچنين به نظر مى آيد اگر مواردى كه در نفى حقوق زن و خشونت هاى معمول در جامعه و قانون آمده ، به اصل اسلام مربوط بود ، گرويدن قشر عظيم زنان به اين دين ، غريب مى نمود ؛ امّا اقبال اين قشر ، نشانگر تحريفات بغض آلودى است كه پس از سال ها به تدريج ، در اين دين پديد آمد، به طورى كه در سال ها و قرون هاى اوليه اسلام، حضور زنان را در جامعه و مكاتب علمى ، شاهد هستيم .
در اين مقاله ، احاديث الكافى را مورد بررسى قرار مى دهيم تا ببينيم در اين كتاب ، به زن ، چگونه نگريسته شده و كدام دسته از احاديث ، بيشتر در آن به چشم مى خورد .
ص: 346
در اين احاديث ، به زنان راوى ، زنان ائمّه عليهم السلام ، زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و زنانى كه مورد
احترام يا اعتماد معصومان عليهم السلام بوده اند ، اشاره شده است . همچنين نمونه سخنان پيامبر و ائمه در باره زنان و نحوه رفتار با آنان، ياد شده است .
زنان ، همچون مردان ، به پيغمبر صلى الله عليه و آله ، ايمان آوردند و به احكام اسلام ، عمل كردند و در اين كار ، تفاوتى بين مردان و زنان نبود ، به طورى كه ارزش هر فرد، به ميزان تقواى او دانسته شده، مگر اين كه مردان را بر زنان، برترى و افزونى است كه البته براى اين افزونى ، تعابير ، مختلف است و برخى آن را مربوط به برترى مرد از هر جهت نمى دانند و به امورى خاص ، محدود مى كنند .
على بن حسين عليهماالسلام ، داستان زنى را نقل مى كند كه ايمان او ، موجب توبه مرد بد سابقه اى مى شود كه قصد گناه دارد ، به طورى كه آن مرد ، مستجاب الدعوه مى شود .(1)
با توجّه به اين حكايت مى توان ارزش ايمان هر فرد را نشان برترى او دانست، نه جنسيت . زكريا بن ابراهيم مى گويد : من نصرانى بودم. خدمت امام صادق عليه السلام از چگونگى رفتار با پدر و مادر و خويشاوندان نصرانى ام پرسيدم . ايشان فرمود :
اگر گوشت خوك نمى خورند ، با آنها غذا بخور و به مادرت نيكى كن .(2)
مادر اين جوان با ديدن نيكى پسر مسلمانش ، به اصالت دين اسلام پى مى برد و مسلمان مى شود و اين، نشان دهنده درك زنان از مسائل و فطرت پاك آنان است . نتيجه ديگرى كه از اين حكايت به دست مى آيد ، اين است كه اهل كتاب بر خلاف عقيده عوام ، نجس نيستند و مى توان با آنها معاشرت كرد .
ص: 347
امام صادق عليه السلام درباره مادرش مى فرمايد :
مادر من از كسانى بود كه ايمان داشت و با تقوا و خوش كردار بود و خداوند
خوش كرداران را دوست دارد.
همچنين مى فرمود :
مادرم گفت كه پدرم فرموده : اى اُمّ فروه! به راستى، من هر آينه، در هر روز و شب، نزد خدا، هزار بار براى گناهكاران از شيعيان ما دعا مى كنم؛ زيرا ما به مصيبت ها صبر مى كنيم و مى دانيم كه چه ثوابى دارد، امّا آنها ندانسته صبر مى كنند .(1)
در جاى ديگرى امام صادق عليه السلام فرمود :
فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين عليه السلام ، نخستين زنى بود كه به سوى پيامبر خدا هجرت كرد و از مكه به مدينه ، با پاى پياده آمد و نسبت به پيامبر خدا از خوش رفتارترين مردم بود... پيغمبر براى او ضمانت كرد كه روز قيامتْ برهنه نباشد و فشار قبر نداشته باشد و هنگام دفنش ، او را تلقين كرد و درباره اش گفت : امروز ، آخرين قسمت احسان ابوطالب را از دست دادم . مطلب ، اين است كه اگر نزد اين فاطمه چيزى بود ، مرا نسبت بدان بر خود و فرزندانش مقدّم مى داشت .(2)
از فرمانبردارى حميده ، زن امام صادق عليه السلام نيز اين روايت ، از ابو بصير نقل شده كه با امام صادق در راه حج ، ميان مكّه و مدينه بودند . فرستاده حميده آمد و گفت : «حميده عرض مى كند من خود را از دست داده ام و مثل حال زاييدن ، در خود احساس مى كنم و تو ، به من دستور دادى كه اين پسرت را پيش از خودت ضبط نكنم» . امام برخاست و با آن فرستاده رفت .(3)
براى مادر امام باقر عليه السلام نيز كرامتى نقل شده به اين مضمون كه ابى صباح از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : مادرم زير ديوارى نشسته بود . آن ديوار ، شكست و ما
ص: 348
آواى نگونسارىِ سختى را شنيديم . مادرم با دست خود اشاره كرد و گفت : نه ، به حقّ مصطفى ، خداوند به تو اجازه نداده كه بر من فرود آيى . آن ديوار ميان جو ، آويزان ماند تا مادرم از زير آن گذشت و پدرم صد اشرفى از سوى او صدقه داد» .
ابوصباح مى گويد: امام صادق عليه السلام ، روزى جدّه خود (مادر پدرش) را ياد كرد و فرمود : «صدّيقه بود و در خاندان امام حسن ، زنى چون او ديده نشد» .(1)
همچنين در حكايت زير ، برترى زن و فطرت پاك او در اعتقاد به امام ، به چشم مى خورد ، در حالى كه شوهرش كاملاً بى ايمان و درنده خوست :
يكى از اصحاب ما گفته است كه ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام ) را به نحرير (خادم
پرستار باغ وحش و سگ چران خليفه) واگذار كردند و او به آن حضرت ، تنگ مى گرفت و او را آزار مى داد و زن نحرير ، به او گفت : «واى بر تو! از خدا بترس . نمى دانى در خانه تو كيست؟» و صلاح و مقام آن حضرت را به او گوشزد كرد و گفت: «من مى ترسم بر تو از طرف او» . در پاسخ زنش گفت : «من او را ميان درنده ها مى اندازم» و همين كار را كرد و ديد كه آن حضرت ، در ميان آنها ايستاده و نماز مى خواند و آن درنده ها در گرد او هستند .(2)
در آن زمان ، زنانى بوده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام ، به آنان اعتقاد وافر داشته اند و آنان را مورد اعتماد خود قرار داده اند و اسرار مهمّى را به آنها سپرده اند . غالبا در ميان حكايات مى بينيم كه پس از هر امامى ، امام بعدى ، امانات را از يكى از زنان تحويل مى گيرد . معلوم مى شود كه بر خلاف آنچه مشهور است ، زنان ، در نگاه داشتن اسرار ، سابقه طولانى دارند .
ص: 349
ام احمد ، بانوى مورد اعتماد امام كاظم عليه السلام بود . پس از وفات امام ، پسرش امام رضا امانت پدرش را از او خواست و به او گفت: «آن امانتى كه پدرم به تو سپرده ، بياور» . ام احمد ، به مجرّد شنيدن اين سخن ، شيون كرد و سيلى به چهره زد و گريبان دريد و گفت : «به خدا ، آقاى من مرده است» . امام رضا عليه السلام جلو او را گرفت و گفت : «سخنى در اين باره مگو و اظهارى مكن تا خبر به والى رسد» . او سبدى با دو هزار يا چهار هزار اشرفى درآورد و همه آنها را به امام رضا عليه السلام داد ، نه ديگران و ام احمد گفت : «امام كاظم عليه السلام محرمانه به من فرمود : اين امانت را نزد خودت نگهدار . تا من بميرم ، هيچ كس را بدان آگاه مكن و چون مُردم ، هر كدام از پسرانم آمد و آن را از تو درخواست كرد ، آن را به او بده و بدان كه من مرده ام» .(1) از ابى جارود ، نقل شده كه امام باقر عليه السلام فرمود : «چون هنگام شهادت حسين عليه السلام در رسيد ، دختر بزرگ ترش فاطمه بنت الحسين را طلبيد و كتاب سربسته و وصيتى ظاهرى به او داد . على بن حسين عليهماالسلام ، در آن حال ، سخت بيمار بود و به خود مشغول بود و فاطمه ، آن كتاب را به على بن حسين عليهماالسلام داد . به خدا آن كتاب به ما رسيده است!» .
من گفتم : خدا مرا قربانت كند ! در آن كتاب چيست ؟
فرمود : «به خدا هر چه اولاد آدم از روزى كه خدا آدم را آفريد تا فناى دنيا احتياج دارند ، در آن است ! به خدا ، تمام حدود و مجازات ها در آن جهت است تا برسد به مجازات يك خراش در تن!» .(2)
اُمّ سلمه نيز نخستين زن مهاجر از قريش بود كه در سال چهارم هجرى ، قمرى پس از وفات همسرش ، با پيامبر ازدواج كرد . او در بسيارى از غزوات ، همراه پيامبر بود و احاديث فراوانى از او نقل كرده است . او تا آخر عمر ، از حاميان اهل بيت عليهم السلام بود . در دوران يزيد ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، امّ سلمه ، به عزادارى پرداخت و
ص: 350
به هنگام بازگشت امام زين العابدين عليه السلام كتاب هاى علم اميرالمؤمنين و ذخاير نبوّت و خصايص امامت را - كه نزد او به وديعت نهاده شده بود - به آن حضرت سپرد .(1)
كلينى در الكافى ، در مورد او آورده است : امام صادق عليه السلام فرمود :
چون على عليه السلام به كوفه رفت ، كتب و وصيّت را به اُمّ سلمه سپرد و چون حسن عليه السلام برگشت ، همه را به او داد .(2)
ابوبكر حضرمى نيز از امام صادق عليه السلام نقل مى كند :
چون حسين عليه السلام آهنگ عراق كرد ، كتب و وصيّت امامت را به اُمّ سلمه سپرد و چون على بن حسين عليهماالسلام به مدينه برگشت ، اُمّ سلمه ، آنها را به او داد .(3)
زنان نيز همچون مردان ، مشكلات خود را از پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام سؤال مى كردند و يا به شيوه هاى ديگر ، نظر امام را درباره مسئله اى مى شنيدند و آن را ضبط مى كردند و در موارد لزوم ، براى ديگران بيان مى نمودند ، مثلاً كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى از كسانى است كه حضرت حجت(عج) را ديده است و در اين باره مى گويد : «من با ابراهيم ، بر كوه صفا ايستاده بودم كه آن حضرت آمد و بر سر ابراهيم ايستاد و كتاب مناسكش را گرفت و چيزها با او باز گفت» .(4)
همچنين اُمّ هانى مى گويد: از امام باقر عليه السلام از تفسير آيه 16 و 17 سوره تكوير (سوگند به نهان شونده ها به رونده هاى در لانه خزنده) سؤال كردم . ايشان ، در پاسخم فرمود :
امامى است كه در سال 260 پنهان مى شود ، سپس چون شهابى فروزنده در شب
ص: 351
تار ، عيان مى گردد . اگر به دورانش برسى ، چشمت روشن مى شود .(1)
از ديگر زنان راوى ، مى توان حبابه والبى (زنى بوده از والبه كه نام مكانى است در يمن)(2) و همچنين خديجه ، بنت عمر بن على عليه السلام را ياد كرد كه از آنها نيز رواياتى نقل شده است.(3)
ارج گذاشتن به زحمات مادر ، پيش از پدر ، سفارش شده است . در حديثى ، بيشتر به پدر و در حديث ديگرى ، بيشتر به مادر سفارش شده است ؛ اما در هر دو ، مادر ، مقدّم داشته شده است . از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يا رسول اللّه ! به چه كسى احسان كنم ؟ فرمود: «به مادرت» گفت: سپس به كه ؟
فرمود: «به مادرت» . گفت: پس از آن به كه ؟ فرمود: «به مادرت». گفت: سپس به كه ؟ فرمود: «به پدرت» .(4)
در روايت ديگرى از همان جلد الكافى ، دو بار به احترام مادر و سه بار به احترام پدر توصيه مى شود . به نظر مى آيد كه روايت اوّل ، صحيح تر است و در نقل ، اشتباه رخ داده است ؛ زيرا هر دو روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله ، به نقل از امام صادق عليه السلام اند و هر دو بايد يكى باشند .
در جاى ديگرى آمده كه امام صادق عليه السلام به مردى از اهل مدينه نگريست كه براى خانواده خود چيزى خريده بود و با خود مى بُرد و چون او را ديد ، شرمنده شد . امام صادق عليه السلام به او فرمود :
ص: 352
آن را براى خانواده ات خريدى و به دوش خود كشيدى تا براى شان ببرى . سوگند به خدا ، اگر مردم خرده گير مدينه نبودند ، من هم دوست داشتم چيزى براى خانوده ام بخرم و بر دوش خودم ، براى شان ببرم! .(1)
از اين حكايت ، معلوم مى شود كه در بند خانواده بودن ، نه تنها بد نيست ، بلكه در جايى ، ممكن است كار پسنديده اى نيز باشد . ديگر اين كه امام عليه السلام ، به شرايط زمان و ديدگاه مردم اهميت مى دهد و نمى خواهد كارى كند كه در نظر مردم ، بد باشد ؛ امّا انجام دهنده اش را تحسين مى كند تا قبح اين كار ، از بين برود .
مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ، اعتراف مى كند كه در روزگار جاهليت ، دخترش را زنده به چاه انداخته است . پيامبر صلى الله عليه و آله ، براى جبران اين كار به وى سفارش مى كند كه به جاى مادرش كه در قيد حيات نيست ، به خاله اش محبّت كند .
اين قضيه در دوران جاهليت بوده است ؛ چون اعراب ، از ترس اين كه دخترانشان اسير شوند و در ميان تيره ديگرى فرزند آورند ، آنها را مى كشتند .(2)
در باب زنده به گور كردن دختران در دوران جاهليت ، مى توان اذعان كرد كه در آن دوره نيز زنان ، بى ارزش تلقّى نمى شدند ؛ بلكه به علّت ارزشى كه براى دختر ، درنظر داشتند ، او را همچون جواهرى گران قيمت ، دور از دسترس مى گذاشتند و گاه در خاك مى كردند كه مبادا به دست ديگرى بيفتد ! در حالى كه در آن زمان ، جنگ در ميان قبايل ، رايج بود و قانون ننوشته اى بين آنها حاكم بود كه به اسير شدن افراد ضعيف قبيله (چون زنان و كودكان) مى انجاميد . در حالى كه اگر آنها عقل داشتند ، اين قانون را - كه به ضرر تمام قبايل بود ، باطل اعلام مى كردند . با اين حال ، هر چند اين كار ، از روى جهل بود ، امّا نمى توان آن را دليل بى ارزشىِ جنس مؤنّث در نزد عرب دانست ؛ چنان كه در ميان ملل ديگر نيز مانند اين تفكّر ، ديده مى شود . فردوسى ، شاعر نامدار
ص: 353
ايران كه زنان قهرمانى را در شاه نامه پرورده ، در جايى از قول شاهى كه دخترش عاشق پهلوانى شده ، مى گويد :
كه را از پس پرده ، دختر بُود *** اگر تاج دارد ، بداختر بُود
كه را دختر آيد به جاى پسر *** بِهْ از گور داماد ، نايد به بر .(1)
و اين ، نشانگر نفرت از ننگى است كه دختر ، ممكن است به بار آورد و اصولاً در تاريخ ، هميشه اعمال زنان ، بيش از مردان ، زير ذرّه بين بدبينى بوده است .
جابر مى گويد: مردى نزد پيامبر خدا آمد و گفت : من جوانى با نشاطم و دوست دارم جهاد كنم ؛ ولى مادرى دارم كه آن را بد مى دارد و دلش راضى به اين كار نيست . پيغمبر فرمود :
برگرد و با مادر خود باش . سوگند به آن كه مرا به درستى ، مبعوث به نبوّت كرده است ، يك شب با مادر خود مأنوس باشى ، بهتر است از يك سال جهاد تو در راه خدا .(2)
در اين حكايت فرمانبرى و همدمى با مادر ، از جهاد در راه خدا بهتر دانسته شده و نشانگر حرمت اوست .
گزينش همسر ، از مباحثى است كه در اسلام به آن ، سفارش فراوان شده است ، از اين جهت كه همسر ، مادر فرزند و تربيت كننده اوست . ائمّه عليهم السلام نيز در همسرگزينى ، دقّت فراوان داشته اند و به كنيز يا آزاد بودن زن ، توجّه نكرده اند .آنها تنها پاكى همسر را در نظر داشته اند . چنان كه امام باقر عليه السلام براى همسرى امام صادق عليه السلام كنيزى خريد كه باكره بود و فرشته ها او را حفظ كرده بودند . معلّى بن خنيس ، در اين باره مى گويد :
ص: 354
امام صادق مى فرمود :
حميده ، از چركين ها پاك است ، مانند شمش طلا . هميشه فرشته ها او را نگهدارى كرده اند تا به دست من رسيده ، براى لطفى كه خدا به من و حجّت پس از من داشته است .(1)
امام كاظم عليه السلام نيز همسر خود را به قيمتى گزاف ، از بنده فروشى كه از مغرب آمده است ، مى خرد . اين شخص ، اعتراف مى كند كه زنى از اهل كتاب ، به او گفته است : «سزاوار نيست كه اين دخترك ، همسر چون تويى باشد . بايد اين كنيزك ، با بهترين مردم روى زمين باشد و نزد او چندى نماند ، جز اين كه از او پسرى زايد كه در شرق و غرب زمين ، مانندش نباشد» .(2)
اين كنيز ، مادر امام رضا عليه السلام است . توجّه به اين موارد ، با منع ازدواج با كنيزان ، بجز در صورت ضرورت ، تعارض پيدا مى كند ، مگر اين كه استثنايى در كار باشد كه اشاره اى به آن نشده است .
در جاى ديگرى ، امام باقر عليه السلام در ارتباط با زناشويى با زنانى كه مورد ترديد واقع مى شوند ، اين چنين به زراره توصيه مى كند: «بر تو باد از زن هاى ساده و نابخرد بگيرى» . گفتم : زن هاى ساده و نابخرد چه كسان اند ؟ فرمود : «پرده نشينان پارسا ...
دخترهاى جوانى كه زير سرپرستى پدران اند و اظهار كفر نمى كنند و آنچه را هم كه شما از امر مذهب مى دانيد ، نمى دانند» . گفتم : جز اين است كه يا مؤمن هستند يا كافر؟
فرمود : «آن دختر ، روزه مى گيرد ، نماز مى خواند و از خدا مى ترسد و با تقواست ، ولى مذهب و عقيده شما را نمى داند ؛ نه مؤمن اند نه كافر ، مانند اصحاب اعراف» .(3)
سپس امام ، او را قانع مى كند كه پيغمبران و ائمه نيز زن هاى فتنه گر داشته اند و
ص: 355
به زن نوح و برخى زنان پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره مى كند كه او را آزار مى دادند . با توجّه به اين نكات ، زن هاى نابخرد را مى توان از جمله مستضعفان دانست . اينان گرچه پاك و سالم اند ، امّا از امور دينى ، همان ظاهرش را مى دانند و از سوى آنان ، ضررى متوجه نيست . همانند برخى زنان اين روزگار كه مُريد آيات و روايات هستند و بدون چون و چرا ، به آنها عمل مى كنند و پا را فراتر نمى گذارند .
حديثى از معلّى بن خنيس از امام صادق عليه السلام نقل شده كه درباره حقّ برادر مؤمن مى فرمايد :
... اگر كنيزكى دارى ، براى انداختن بستر او بفرست تا در شب و روز براى رفع نيازهاى او بكوشد .(1)
در اين روايت ، به نظر مى رسد كه كنيزان ، همچون زن هاى عادى ، به يك فرد خاص ، تعلّق ندارند و مى تواند با مردان ديگرى نيز روبه رو شوند و حاجاتشان را برآورده سازند . به نظر نمى رسد در حقوق زنان آزاد و كنيز از اين جهت ، فرقى باشد و اين ، از معدود رواياتى است كه در اين كتاب ، بر خلاف اصول حقوق زن ، ديده مى شود كه در حكم «النادر كالمعدوم» است . در تفسير العياشى نظير اين حديث ديده مى شود كه از احمد بن محمّد بن ابى نصر نقل شده كه مى گويد از امام رضا درباره ازدواج با كنيز با اجازه صاحبش پرسيدم ، ايشان فرمود: «نعم . إنّ اللّه يقول : «فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» ؛(2) آرى . همانا خداوند مى فرمايد : «آنان را با اجازه صاحبشان به همسرى خود درآوريد»» .(3)
ص: 356
اين مطلب ، اشاره است به آيه 24 از سوره نساء كه در تفسير خسروى در اين باره آمده :
پس به اذن و اجازه اهل آنها (موالى و مالكان يا كسى كه ولايتى بر آنها دارد ، مانند پدر يا جدّ يا قاضى و وصى) آنها را به نكاح خود در آوريد و مزد (يعنى مهر) آنها را به طور معروف (يعنى آن گونه كه در عرفْ معمول است و مطابق با شرع باشد) به مالك و صاحب آنها بپردازيد .(1)
همچنين گفته شده :
بايد بدانيم كه قصد صحيح شرعى از زناشويى ، همانا اعفاف (يعنى حفظ عصمت و حفظ آبرو و نسل پاك) است كه هر مردى به زنى و زنى به مردى ، مختص باشد .(2)
در كتاب اللمعة نيز در باب ازدواج با كنيزان آمده است :
كنيز ، به واسطه تحليل (براى غير مالك) حلال مى شود ، مانند آن كه مولا بگويد: «نزديكى با او را بر تو حلال كردم» يا «تو را نسبت به نزديكى با او ، در حلّيت قرار دادم» و در اين كه بتوان با لفظ اباحه ، كنيز را براى ديگرى ، حلال كرد ، دو قول وجود دارد . به نظر مى رسد كه اين نوع حلال كردن ، ملك يمين است ، نه عقد نكاح . در تحليل آن نيز بايد به همان مقدارى كه لفظ شامل مى شود و قراين حاليه ، بر داخل بودن آن در لفظ گواهى مى دهد ، اكتفا شود .(3)
با توجّه به اين نكات، به نظر مى آيد كه منظور آيه قرآن و اين حديث ، ازدواج منقطع يا دائم ، با همان نكات شرعى معمول است ، نه آنچه از آن تصوّر مى شود .
زهرى بن محمّد بن مسلم بن شهاب مى گويد: از على بن حسين عليهماالسلام ، درباره بهترين عمل ، پرسش شد و ايشان ، «بغض دنيا» را بهترين كار دانست و در ادامه
ص: 357
فرمود :
حبّ زنان ، يكى از گونه هاى حبّ دنياست ؛ هم رديف حسد و حرص و رياست و راحت طلبى و... .
امام عليه السلام همچنين مى فرمايد :
دنيا ، دو دنياست : يكى براى دفع ضرورت و ديگرى دنياى نفرين شده است .(1)
در تأويل اين حديث ، بايد گفت: همچنان كه دنيا ، وسيله اى براى رسيدن به آخرت است و در آن مى توان هم بدى كرد ، هم خوبى ، زنان نيز واسطه بدى و خوبى اند و بسته به اين كه مردان ، چه نوع برداشتى از وجود زن داشته باشند ، خود را
بهشتى و جهنمى مى كنند . حبّ زنان ، در صورتى كه شهوت پرستى باشد و غفلت از ياد خدا را ايجاد كند ، نكوهيده است ؛ دوستى اى كه موجب حسن رفتار و زندگى مسالمت آميز باشد و از آن ، لذّات طبيعى منظور باشد ، پسنديده است . چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مى فرمايد :
از دنياى شما ، سه چيز را دوست دارم : زن ، بوى خوش و نماز .
اين ، نمايانگر اهمّيت زوجيت و توجّه به دنيا در روال طبيعى آن است .
در جايى ديگر نيز جابر ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه :
... هر كه در دلش صافى خالصِ دين خدا در آمد ، دلش از آنچه جز آن است ، منصرف مى گردد ... اى جابر ! دنيا چيست؟ اميد دارى دنيا چه باشد و به كجا برسد؟ آيا دنيا ، جز خوراكى است كه خوردى يا جامه اى كه پوشيدى يا زنى كه بدان رسيدى؟(2)
قرار دادن زنْ در كنار خوراك و جامه ، مربوط به همان شهوت پرستى است كه شامل ثروت و جاه و مقام هم مى شود . در اين جا منظور اين نيست كه ارزش زن نيز اندازه خوراك و پوشاك است ، بلكه چنان كه يادآور شديم ، زن ، در نظر مردان عامل
ص: 358
خوش گذرانى است و اين جنبه از وجود زن ، بيشتر نمود دارد ؛ به همين دليل ، مردان پاك را از آميختن با زنان ، منع كرده اند . اين ممنوعيت ، از جهت قبح شى ءانگارى زن است ، همچنان كه اگر زنان نيز به مردان ، نظرى شهوانى داشته باشند ، از اين كار ، منع مى شوند . بسته به نوع نگاه است كه زن يا مرد ، عامل فساد يا سعادت است .
همچنين از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه :
سه كس اند كه همنشينى آنها ، دل را مى ميراند : نشستن با اوباش ، گفت و شنود با زن ها و همدمى با توانگران .(1)
در اين جا نيز اگر با ديدى خوشبينانه بنگريم ، مقصود اصلى ، نهى از ارتباط با زن ها نيست . زن در جامعه آن روزگار ، عبارت بود از موجودى منزوى كه كمتر به دنبال كسب علم و معرفت بود . از اخبار جامعه ، بى خبر بود و جز زنان انگشت شمارى ، اهل همراهى مردان و حضور مفيد در جامعه نبودند . از اين رهگذر ،مى توان گفت كه سخن پيامبر ، باز مى گردد به همنشينى با كسانى كه در ارتباط با آنان ، نفعى متصوّر نيست و البته در ميان مردان نيز كم نيستند كسانى كه داراى چنين ويژگى هايى هستند ، همچون اوباش و توانگران كه همنشينى با آنان ، نهى شده است .
زنان و مردان ، هر دو ، به خدمت پيشوايان دين مى رسيدند و سؤالات خود را مطرح مى كردند و از اين نظر ، برترى ، با هيچ يك نبوده است . چنان كه در حكايتى كه مى آيد ، ابتدا زن راهبه ، سخن را آغاز مى كند و پس از اتمام سؤالاتش ، راهب ، سؤالات خود را مطرح مى كند . يعقوب بن جعفر مى گويد : نزد امام كاظم عليه السلام بودم كه مردى از اهل نجران يمن ، خدمت آن حضرت آمد . اين مرد ، راهب بود و يك زن
ص: 359
راهبه هم به همراه داشت ... . در آغاز ، آن زن راهبه ، پرسش نمود و مسائل بسيارى را طرح كرد و امام ، همه آنها را پاسخ داد . امام نيز از راهبه ، سؤال هايى پرسيد كه جوابى نداشت بدهد و سپس آن زن راهبه ، مسلمان شد . در ادامه آن مرد راهب ، شروع به پرسش كرد و هر چه از امام مى پرسيد ، امام پاسخ مى گفت .(1)
بعضى از روايات در اين كتاب ، نشان دهنده حضور زنان در جامعه ، همراه با مردان است ، بدون اين كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام ، منعى براى آن ذكر شود ، مانند اين حكايت كه روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود . دخترى از انصار آمد و خود او هم ايستاده بود . آن دخترك ، گوشه جامه پيامبر خدا را كشيد . پيغمبر صلى الله عليه و آله براى او برخاست ، ولى آن دخترك چيزى نگفت و پيغمبر نيز به او چيزى نگفت . تا سه بار ، اين كار را تكرار كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله در بار چهارم براى دخترك برخاست كه پشت سرش بود و او رشته اى از جامه پيامبر خدا برگرفت و برگشت .
مردم به او گفتند: خدا با تو كُنَد آنچه كُنَد ! سه بار ، پيامبر خدا را گرفتار خود كردى ، نه چيزى به او گفتى ، نه او به تو چيزى گفت . چه كار با او داشتى ؟ گفت : «در خانه ، بيمارى داريم و خانواده ، مرا فرستادند تا رشته اى از جامه پيامبر خدا برگيرم براى درمان . چون خواستم آن را بگيرم ، پيامبر مرا ديد و از جا برخاست و من شرم كردم كه آن را برگيرم در برابر چشم آن حضرت و نخواستم به او تكليف كنم كه خود ، آن را به من دهد» .(2)
اين روايت ، همچنين بيانگر اين است كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، در مساجد ، جاى زن و مرد ، جدا نبوده است و اين مورد ، هيچ كس دختر را از آمدن در جايگاه مردان ، نهى
ص: 360
نكرده است .
در روايتى كه چند نفر يهودى ، بر پيامبر وارد مى شوند و به جاى «سلام عليك» ، «سام عليك» مى گويند ، عايشه حضور دارد و در اين مورد ، اعتراض مى كند . با وجود حضور مرد بيگانه ، پيامبر وى را از حضور در جمع منع نمى كند .(1)
در روايت ديگرى از امام صادق آمده عليه السلام است :
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به زن ها سلام مى كرد و آنها جوابش را مى دادند . اميرمؤمنان عليه السلام هم به زن ها سلام مى كرد ؛ ولى خوش نداشت كه به زن هاى جوان سلام دهد و مى فرمود : مى ترسم آوازشان مرا خوش آيد و در نتيجه ، به جاى اجر و ثوابى كه در پى آن هستم ، مرتكب گناه شوم .(2)
از اين روايت نيز مستفاد مى شود كه زن ها آزاد بودند كه روى خود را باز بگذارند و با بُرقع ، بيرون نمى رفته اند ؛ وگرنه پيرى و جوانى آنان به نظر نمى رسيد . همچنين شنيدن صداى زن جز در موردى كه بيم گناه مى رود ، مجاز است .
تساوى زنان و مردان ، از اصولى است كه در اسلام ، فراوان بدان اشاره شده است .
در اين كتاب ، غالبا هر قانون و اصلى كه آورده مى شود ، به صيغه «مذكّر» است كه صيغه غالب است و شامل همه مى شود ؛ يعنى هر حكمى كه آمده ، هم براى زنان است و هم مردان ، مگر در مواردى كه استثنا شده باشد .
در برخى احاديث نيز به طور غيرمستقيم به تساوى آنها اشاره شده است ، مانند شهادت دادن دو نفر براى اثبات مالكيت فدك براى حضرت فاطمه عليهاالسلام . چون ابوبكر ، متصدّى كار شد ، وكلاى فاطمه را از فدك بيرون كرد و فاطمه ، نزد او رفت و درخواست كرد كه آن را به وى ، بازپس دهد . به او گفت كه يك فرد سياه يا سرخ
ص: 361
بياور كه گواهى دهد فدك ، از آنِ توست . فاطمه عليهاالسلام ، امير مؤمنان عليه السلام و اُمّ ايمن را آورد و گواهى دادند كه فدك ، از آنِ فاطمه است .(1)
در روايت ديگرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، پدر و مادر را به اتّفاق ، در پاك بودن فرزند ، سهيم مى داند . جابر ، از پيامبر خدا نقل مى كند : «من شما را خبر نمى دهم از بهترين مردمانتان؟» . گفتيم : چرا اى پيامبر خدا ؟ فرمود :
به راستى از بهترين مردان مرد پرهيزكار پاكيزه با سخاوت ، پدر و مادر پاك است كه به والدين خود احسان مى كند و خانواده خود را به پناه ديگران نمى فرستد .(2)
در زمان امام باقر عليه السلام ، هنوز برخى از مردم ، نسبت به دين خود نادان بودند و امام ، آنان را «مستضعف» مى ناميد . اسماعيل جُعفى مى گويد : از امام باقر عليه السلام پرسيدم از دينى كه براى بندگانْ روا نيست كه بدان نادان بمانند . در پاسخ فرمود : «دين ، واسع و رساست و خوارج ، از نادانى ، بر خود تنگ گرفتند» . گفتم : آيا كسى كه اين امر را نمى داند سلامت مى ماند ؟ فرمودند : «[آرى ؛] مگر مستضعفان» . گفتم : آنها كه هستند ؟ فرمود : «زنان و فرزندان شماها» . سپس فرمود : «تو اُمّ ايمن را مى دانى (آزاد كرده پيامبر خدا و از گواهان فدك بود) . به راستى من گواهم كه او از اهل بهشت است و او هم اين مذهب و عقيده اى را كه شما داريد ، نمى فهميد !» (يعنى امامت ديگر ائمه عليهم السلام جز امير مؤمنان عليه السلام را نمى دانست و نسبت بدان ، معذور بود) .(3)
از اين حديث ، چنين برداشت مى شود كه هر كس به اندازه دانش خود ، مسئول است ؛ چنان كه مسئوليت عالم ، بيش از فرد عادى است و از او ، بيشتر بازخواست مى شود . در آن زمان كه زن ها در تنگنا و حصار بودند و از جامعه ، بى اطلاع تر از مردان ، زنانى وجود داشتند كه با اينكه به مسائل دينى خود اشراف نداشتند ، امّا به هر
ص: 362
آنچه كه مى دانستند ، عمل مى كردند . اُمّ ايمن ، يكى از همان كسانى است كه به عنوان زنى راستگو ، به شهادت فرا خوانده مى شود ؛ امّا گويا در زمان امام صادق عليه السلام اين مسئله ، حل مى شود و زنان نيز همچون مردان ، همه چيز را مى دانند و ديگر ، ضعيفْ شناخته نمى شوند . اين مطلب ، نشان مى دهد كه در آن زمان نيز آموزش زنان ، دور از ذهن نبوده و به آن توجّه مى شده است .
در اين خصوص ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد :
امروزه ديگر مستضعفى وجود ندارد . مردان ، به مردانْ ابلاغ كرده اند و زنان ، به زنان .(1)
به نظر مى آيد كه كلينى ، در جمع آورى روايات ، نسبت به ديگران ، دقّت بيشترى از خود نشان داده است ، به طورى كه كمتر مطلبى دور از ذهن ، در كتاب خود جاى داده است . در كتاب الكافى ، حديثى كه خاصّ زنان ، يا مربوط به نوع رفتار با آنان باشد ، بسيار كم است و تمام احكام ، عمومى و مساوى اند . شايد اين كار ، به علّت وسواس وى در گزينش صحيح از سقيم بوده است .
بعضى از كتب حديث ، زنان را خوار و خفيف داشته اند و در اين خصوص ، به احاديث ضعيف مشكوك ، استناد نموده اند و زنان را به كلّى ، از حضور فعّال در اجتماع منع كرده اند . در جامعه كنونى نيز برخى گروه ها (مانند طالبان افغانستان) با
بهره گيرى از اين نوع برداشت هاى غلط - كه بى شك ، دست استعمار در آن است - زنان را برده وار ، محبوس خود ساخته اند و نيمى از قواى اجتماع مسلمان را - كه قشر مهم آن نيز هست - از صحنه اجتماع ، خارج كرده اند . البته اين نوع تفكّر ، در برخى علماى بزرگ اسلامى هم ديده مى شود كه جاى بحث فراوان دارد .
ص: 363
امّا اين كتاب معتبر - كه يكى از كتب بزرگ شيعه است - ، به ما نشان مى دهد كه زن ، مقامى بس بالاتر از اين دارد كه در چهار ديوارى ، محبوس و از كسب علم ، محروم باشد . روايات مربوط به حضور زنان در جامعه ، نشان مى دهند كه زنان در زمان ائمّه عليهم السلام ، در حصار نبوده اند و مى توانستند آزادانه ، با روى گشاده و زبان عادى ، در جامعه حضور پيدا كنند ، بياموزند و پرسش كنند و منعى بر آنها نبوده است و حتّى در اين راه ، گاه از مردان نيز پيشى گرفته اند .
ص: 364
1 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، به كوشش : محمّد باقر كمره اى ، قم : اسوه ، 1379 ش .
2 . اللمعه الدمشقية ، محمّد بن مكّى العاملى (الشهيد الأوّل) ، ترجمه : محسن غرويان و على
شيروانى ، قم : دار الفكر ، 1378 ش .
3 . تفسير العيّاشى ، محمّد بن مسعود السلمى السمرقندى (العيّاشى) ، تهران : المكتبة العلمية الإسلامية .
4 . تفسير خسروى ، على رضا ميرزا خسروانى ، تهران : اسلاميه ، 1390 ق .
5 . دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، زير نظر : محمّد كاظم موسوى بجنوردى ، تهران : مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، 1375 ش .
6 . شاه نامه ، ابو القاسم فردوسى ، مسكو : انستيتو ملل آسيا ، 1966 م .
ص: 365
ص: 366
به هنجارى و نابه هنجارى رفتار در روان شناسى معاصر
و مقايسه آن ، با طبقه بندى «الكافى»
دكتر محمود گلزارى(1)
يكى از دشوارترين چالش هايى كه متخصّصان حوزه آسيب شناسى روانى ، با آن روبه رو هستند ، تعريف رفتار نابه هنجار است ، به اين معنا كه بين روان شناسان ، تقريبا توافق كمى در اين زمينه وجود دارد. يكى از اساسى ترين علل اين ناهماهنگى و سردرگمى ، اين است كه مبناى فلسفى علوم جديد (بويژه علوم انسانى)، انسان گرايى (اومانيسم) است. در اين مقاله ، ديدگاه ده نفر از صاحب نظران روان شناسى بالينى، در مورد ملاك هاى نا به هنجارى رفتار ، بيان مى شود. پس از آن ، به اختصار ، به نقد انسان گرايى پرداخته شده است . نظريه علماى اخلاق اسلامى نيز كه با رويكرد ارسطويى ، مرزهاى رفتار و صفات پسنديده و ناپسند را مشخّص كرده اند ، نقد مى شود و سرانجام ، امتيازات كتاب الكافى با طبقه بندى «ايمان و كفر» تبيين مى گردد.
روانى به حساب مى آيند. اساسى ترين وظيفه اين حرفه ها، تغيير دادن صفات و رفتارهاى نابه هنجار مردم است تا بتوانند با آرامش و كام روايى ، روزگار بگذرانند و جامعه اى شاداب و سرزنده را در جهت شكوفايى استعدادهاى انسانى ، به وجود آورند. بديهى است كه اوّلين گام براى تغيير و اصلاح رفتار ، مشخّص كردن ملاك به هنجارىِ رفتار يا روشن ساختن مرز دقيق شخصيت سالم و ناسالم است.
با بررسى متون آسيب شناسى روانى ، معلوم مى شود كه اين امر (يعنى تشخيص به هنجارى و نابه هنجارى) از دشوارترين و چالش برانگيزترين مباحث اين حوزه علمى است .
1 . حدود سى سال پيش ، جِيمز كلمن ،(1) در كتاب روان شناسى نابه هنجار و زندگى نوين نوشت كه به علّت اين كه «الگويى آرمانى»(2) از رفتار بشر نداريم، نظريه هاى گوناگونى براى تعيين اين كه چه رفتارى عادى و چه رفتارى غير عادى است ، وجود دارد كه بعضى از آنها را به اختصار در زير مى آوريم :
يك . نظريه صريح: در اين نظريه، تعاريف كلّى در مورد بهداشت روانى ، بررسى شده است. كارل منينگر گفته است كه : بگذاريد بهداشت روانى را حداكثر سازگارىِ بشر با دنياى خود و ديگر افراد و نيز مؤّر بودن و شادمان بودنْ تعريف كنيم . پس، شكست در چنين اعمالى مى تواند به ناسازگارى و رفتار غير عادى بينجامد.
دو . صفات چندگانه: در اين نظريه ، فهرست صفاتى كه بيشتر محقّقان ، آنها را از شرايط سلامت روان مى دانند ، ملاك بررسى قرار مى گيرد. نداشتن اين صفات و يا كمبود آنها نشانه رفتار نابه هنجار است.
ص: 368
سه . معيارهاى ويژه: مشخّص كردن معيارهاى خالص براى تعيين رفتار غير عادى . دو معيار ، فراوان تر از بقيه به كار رفته اند: يكى ، پريشانى و احساس ناراحتىِ فرد ، و ديگرى ، انحراف از رفتارهاى قابل قبول اجتماع .
چهار . مدل هاى طبيعت و رفتار بشر : اين نظريه، رفتار عادى و غير عادى را بر اساس «مدل» يا سلسله مفاهيمى كه درباره طبيعت بشر وجود دارد ، نشان مى دهد.(1)
2 . نويسندگان كتاب زمينه روان شناسى (اتكينسون و همكاران) معيارهاى زير را براى رفتار غير عادى بر شمرده اند:
يك . انحراف از هنجارهاى آمارى: رفتار نابه هنجار ، رفتارى است كه از لحاظ آمارى ، كم بسامد است و يا از هنجار ، انحراف دارد.
دو . انحراف از هنجارهاى اجتماعى : دور بودن رفتار از «همنوايى اجتماعى» .(2)
سه . ناانطباقى بودن رفتار: رفتار نابه هنجار ، از نظر بهزيستى فردى و اجتماعى ، ناهماهنگ و غير انطباقى است و متضمّن پيامدهاى زيان بارى براى شخص و جامعه است.
چهار . پريشانىِ شخص: رفتار غير عادى ، باعث ناراحتى و پريشانى مى شود.
همين نويسندگان ، ويژگى هاى به هنجارى را اين گونه بيان مى كنند:
ادراك همخوان با واقعيت، توان كنترل اختيارىِ رفتار، عزّت نفس و پذيرش، برقرار ساختن روابط محبّت آميز و سازندگى و بارورى.(3)
3 . ديوسيون(4) و همكارانش (2005 م) چهار معيار زير را براى رفتار غير عادى ، بيان مى كنند :
ص: 369
يك . نادر بودن رفتار به لحاظ آمارى؛
دو . انحراف از هنجارهاى جامعه ؛
سه . پريشانىِ شخص ؛
چهار . ناتوانى يا كژكارى .
مراد آنها از ناتوانى ، اشكال در برخى از حيطه هاى مهم زندگى ، مانند كار يا روابط بين فرد است.
4 . نويد،(1) راتوس(2) و گرين ،(3) در كتاب روان شناسىِ نابه هنجارى در جهان متغيّر ،(4) توضيح مى دهند كه : همه ما گاهى افسرده يا مضطرب مى شويم. آيا احساسات ، غير عادى است؟ اضطراب به هنگام مصاحبه شغلى يا امتحان نهايى ، كاملاً طبيعى است. افسرده شدن پس از مرگِ يكى از عزيزان يا شكست در يك موقعيت شغلى مهم نيز طبيعى است. پس چه موقع ، رفتارى را مى توان نابه هنجار ناميد؟ پاسخ اين است كه اضطراب و افسردگى ، وقتى هماهنگ با موقعيت نيستند ، غير عادى به حساب مى آيند ، مانند افسرده شدن به هنگام به دست آوردن نمره اى خوب و عالى و يا احساس وحشت در يك آسانسور يا مركز خريد!
از سوى ديگر ، شدّت مشكل نيز نشانگر نابه هنجارى رفتار است. طبيعى است كه پيش از مصاحبه شغلى ، مضطرب باشيد ؛ امّا نه اين كه آن اندازه وحشت زده بشويد كه گويى قلبتان از سينه بيرون مى آيد!
مؤّفان كتاب، آن گاه ، ملاك هاى زير را براى تعيين نابه هنجارى توصيف مى كنند :
يك . غير عادى بودن(5) (ديدن و شنيدن چيزهايى كه ديگران نمى بينند و
ص: 370
نمى شنوند) ؛
دو . انحراف از اجتماع ؛(1)
سه . ادراك يا تفسير نادرست واقعيت (توهّم ها، هذيان ها و ...) ؛
چهار . پريشانى و تنيدگىِ روانىِ شديد ؛
پنج . رفتار ناسازگارانه يا خودتخريبى (گذرهراسى،(2) مصرف الكل) ؛
شش . خطرناك بودن(3) (براى خود و ديگران) .
5 . بوچر(4) و همكارانش (2008 م) براى تشخيص نابه هنجارى رفتار ، شش معيار زير را توضيح مى دهند:
يك . رنج بردن فرد ؛
دو . غير انطباقى بودن (انزواى اجتماعى، نياز به بسترى شدن و ...) ؛
سه . انحراف آمارى ؛
چهار . نقض معيارها و قوانين اجتماعى ؛
پنج . مزاحمت اجتماعى (ايجاد درد سر براى ديگران) ؛
شش . پيش بينى ناپذيرى و غير منطقى بودن .
6 . نولن - هوكسما(5) (2008 م) ملاك هاى ديگرى را بيان مى كند :
يك . انحراف از معيارهاى فرهنگى ؛
دو . انحراف از معيارهاى جنسيتى ؛
سه . غير عادى بودن رفتار ؛
ص: 371
چهار . ناراحتى فرد ؛
پنج . غير انطباقى بودن ؛
شش . ناشى از بيمارى معلوم .
7 . متن تجديد نظر شده «راهنماى تشخيص و آمارى اختلال هاى روانى (DSM-IV-TR)» تصريح مى كند كه هيچ تعريفى، حدود دقيق مفهوم اختلال هاى روانى را به اندازه كافى ، مشخّص نكرده است. مفهوم اختلال هاى روانى ، همچون ديگر مفاهيم پزشكى و علمى ، فاقد يك تعريف عملياتى منسجم است كه بتواند در برگيرنده همه موارد باشد. همه اختلال هاى پزشكى ، با درجه متفاوتى از انتزاع ، تعريف مى شوند... .
اختلال هاى روانى نيز با مفاهيم مختلفى تعريف مى شوند ، مانند: ناراحتى، فقدان كنترل، نقص، ناتوانى، انعطاف ناپذيرى، نامعقول بودن، الگوى نشانگان، سبب شناسى و انحراف آمارى. البته هر يك از اين مفاهيم ، شاخص مفيدى براى يك اختلال روانى است ؛ ولى هيچ كدام ، معادل يا هم ارز خودِ مفهوم آن اختلال نبوده و موقعيت هاى مختلف ، به تعاريف متفاوتى نيز نياز دارند ... .
در DSM-IV-TR، هر اختلال روانى ، به عنوان نشانگان يا الگوى رفتارى يا روانى قابل ملاحظه بالينى در نظر گرفته شده است كه در يك فرد ، ظاهر مى شود و با ناراحتى فعلى (براى مثال يك نشانه درد ناك) يا ناتوانى (يعنى اختلال در يك يا بيش از يك ارزينه هاى كاركردى) و يا با افزايش قابل ملاحظه خطر مرگ، درد، ناتوانى ويا از دست دادن آزادى ، رابطه دارد. به علاوه ، اين نشانگان يا الگو نبايد در واكنش به رويداد خاصى باشد كه از لحاظ فرهنگى موجّه و مورد انتظار است ، مانند مرگ يك فرد محبوب .
علّت اوّليه اختلال ، هر چه هست ، بايد آن را در حال حاضر ، به عنوان جلوه كژكارىِ رفتارى، روانى يا زيستى در فرد تلقّى كرد. رفتار انحرافى (به عنوان مثال :
ص: 372
سياسى، مذهبى، يا جنسى) و تعارض هايى كه به طورعمده ، ميان فرد و جامعه بروز مى كنند ، در صورتى اختلال روانى تلقّى مى شوند كه همان گونه كه در بالا اشاره شد، نشانه اى از يك كژكارى در فرد باشد.(1)
8 . پريرخ دادستان ، از چهار ديدگاه براى تعيين نابه هنجارى ياد مى كند :
يك . ديد گاه آمارى ؛
دو . ديدگاه فرهنگى ؛
سه . ديدگاه آرمانى نگر يا تعيين الگوى به هنجارى ؛
چهار . به هنجارى به منزله سازش با توقّعات خود و توقّعات جهان بيرون .
9 . روزنهان و سليگمن ، دو نفر از روان شناسان نامدار معاصر، عناصر نابه هنجارى را با هفت ملاكْ مشخّص مى كنند و توضيح مى دهند كه هر چه اين عناصر ، حضور بيشترى داشته باشند يا هر چه بتوان آنها را واضح تر ديد ، اطمينان بيشترى مى يابيم كه
رفتار يا شخص ، نابه هنجار است . اين عناصر عبارت اند از:
يك . رنج بردن ؛
دو . ناسازگارى ؛
سه . نامعقولى و غير قابل درك بودن ؛
چهار . پيش بينى ناپذيرى و فقدان كنترل ؛
پنج . مشهوربودن و نامتعارف بودن ؛
شش . تخلّف از معيارهاى اخلاقى و آرمانى ؛
هفت . ناراحتىِ مشاهده گر .
اين روان شناسان ، تأكيد مى كنند كه براى وجود نابه هنجارى ، حداقل يكى از اين عناصر بايد حضور داشته باشد .(2)
ص: 373
10 . سرانجام سو استنلى و سو ديويد سو ،(1) در ويراست هشتم كتاب درك رفتار نابه هنجار (2006 م) ، تنظيم مناسبى از آراى گوناگون روان شناسى به صورت زير ، به دست داده اند:
(جدول تعريف هاى رفتار نابه هنجار)
معلوم شد كه تعيين مرز بين رفتار به هنجار و نابه هنجار ، دشوار است و متخصّصان آسيب روانى، در اين باره ، توافقى با يكديگر ندارند. متون معتبر روان شناسى ، به معيارهايى كه بيش از همه در آنها توافق به چشم مى خورد ، مانند: انحراف از هنجارهاى آمارى، انحراف از هنجارهاى اجتماعى، سازگارى و انطباقى بودن رفتار، ناراحتى و پريشانى فرد، تخلّف از معيارهاى آرمانى (سلامت روان آرمانى) و فاصله داشتن از ويژگى هاى طبيعى انسان (نظريه طبيعت بشر) ، انتقادهاى منطقى و دقيقى وارد كرده و به توضيح آنها پرداخته اند.(2)وقتى رنج و ناراحتى فرد يا انحراف از هنجارهاى آمارى و يا تخلّف از هنجارهاى
ص: 374
اجتماعى ، ملاك رفتار غير عادى باشد، همان مى شود كه روان شناسى علمى معاصر ، با رفتار ناپسند همجنس گرايى - كه ضدّ فطرت انسانى است - ، صورت داده است :
انجمن روان پزشكى امريكا تا سال 1974 م (يعنى در اوّلين و دومين راهنماى تشخيص و آمارى اختلال هاى روانى : DSM-I)و (DSM-II ، همجنس گرايى را به عنوان يك بيمارى روانى معرفى مى كرد ؛ امّا در ويراست تجديد نظر شده اين راهنما (DSM-III-R) كه در سال 1987 م ، منتشر شد، آن را از گروه بيمارى ها و اختلال هاى جنسى كنار گذاشت .
حذف اين انحراف اخلاقى از فهرست كژكارى هاى جنسى ، نتوانسته است باور بيشتر مردم مغرب زمين را نسبت به اين رفتار و روش ، تغيير دهد.
در سال1998 م ، ترنت لات ،(1) رهبر اكثريت سناى امريكا ، اظهار كرد كه همجنس گرايى ، همانند الكليسم و جنون دزدى ، نوعى اختلال رفتارى است كه بايد درمان شود . حتى جرى فلاول ،(2) يكى از برنامه ريزان امور اجتماعى امريكا، هم عقيده با بسيارى از مردم آن ديار، حادثه يازدهم سپتامبر 2001 م ، را كيفر الهى به افزايش همجنس گرايى در غرب دانست. كمى بعد ، فلاول ، به خاطر فشارهاى طرفداران متنفّذ اين زشتكارى اخلاقى، مجبور شد كه از همجنس خواهان ، پوزش بطلبد!(3)
كاستلو تيمونى و كاستلو جوزف ، در كتاب روان شناسى نابه هنجارى ، اين گونه مى نويسند:
با وجود اين كه انجمن روان پزشكى امريكا، در آخرين طبقه بندى خود، همجنس گرايى را از فهرست بيمارى ها حذف كردند ، امّا در امريكا بيشتر مردم ، آن را به شدّت محكوم مى كنند و ممالك اسكانديناوى ، قويا با آن مخالفت مى ورزند .(4)
ص: 375
آيا اين قبول و ردّ يك رفتارِ نابه هنجار ، شباهت زيادى با برخورد مجامع سياسى با كشورها و گروه هاى موافق و مخالف خود ندارد كه زمانى آنها را در ليست تروريست ها مى آورند و زمان ديگرى ، از ليست سياه خود خارج مى كنند؟!
از سوى ديگر ، اگر تعريف انسان سالم و ايده آل ، مبناى تعيين به هنجارى و نابه هنجارى رفتار باشد، چون به قول كلمن ، الگويى آرمانى از طبيعت و رفتار بشر نداريم ، دچار سردرگمى شديدترى مى شويم. پايه هر نظام روان درمانى ، تعيين مرز رفتار سالم و ناسالم است. پروچاسكا و نوركراس ، تعدّد نظريه هاى روان درمانى را با تعبير «جنگل روان درمانى» ياد مى كنند و مى نويسند:
متأسّفانه ، تنوّع سالم ، به صورت يك آشوب بيمارگون در آمده است. دانشجويان، متخصّصان و بيماران ، دچار سردرگمى، گسيختگى و ناخشنودى شده اند. با اين همه نظام درمانى اى كه ادّعاى موفّقيت مى كنند، كدام نظريه را بايد
مطالعه كرد، آن را آموزش داد و يا رد كرد؟(1)
پس شگفت آور نيست كه در بحث ناهنجارى ، بوچر ، معتقد است كه در تعريف نابه هنجارى، هر تعريفى ، مشكل آفرين، پيچيده و دشوار است .
روزنهان و سليگمن مى نويسند :
تعريف قاطعى از نابه هنجارى ، وجود ندارد و روش مطمئن براى پى بردن به نابه هنجارى ، در دست نيست .(2)
ريشه هاى اين ابهام و سرگشتگى چيست؟ معمّا بودن وجود انسانى كه به بيان خواجه اهل راز ، تحقيق آن، خود ، به راستى فسون و فسانه است؟ گره خوردگى عوامل جسم و روان در دانش روان شناسى و تفاوت بيمارى هاى گونه گونى كه از تعامل و يا
ص: 376
همبستگى اين دو ساحت وجودى پديد مى آيد؟ هر چه هست ، يكى از مهم ترين علّت ها را بايد از مبناى فلسفىِ دانش هاى علوم انسانى عصر مدرنيته ، يعنى اومانسيم (انسان گرايى) دانست.
اومانيسم ، جنبشى فلسفى و ادبى است كه در نيمه دوم قرن چهاردهم ميلادى از ايتاليا آغاز گرديد و به كشورهاى ديگر اروپايى كشيده شد. اين جنبش ، يكى از عوامل فرهنگ جديد را تشكيل مى دهد. همچنين اومانيسم ، فلسفه اى است كه ارزش يا مقام انسانى را ارج مى نهد و او را ميزان همه چيز قرار مى دهد. به بيانى ديگر، سرشت انسانى و حدود و علايق طبيعت آدمى را به عنوان موضوع مى گيرد.(1)
اومانيسم در دوره رنسانس ، به عنوان اساسى ترين نظام معرفتى ، سر بر آورد و به تدريج ، فكر و فرهنگ غرب را تسخير كرد.
در دوره انسانى، انسان ، اهميتى بيشتر از خدا مى يابد و روابط او با همنوعانش ، بيشتر از روابط روح انسان با خداوند ، مورد توجّه قرار مى گيرد، انسان ، به جاى آن آرمان فوق طبيعى و كهن كمال الهى، آرمانى را بر مى گزيند كه طبيعى و انسانى است.(2)
اومانيسم ، انسان را دايرِ مدار هستى مى سازد و خدا و خدايان و نشانه هاى غيب و شهادت ، مظهر و ظلّ خليفه او انگاشته مى شوند. اين تلقّى جديد از عالم و آدمى ، فرهنگ و تمدّنى ديگرگون را شكل مى دهد كه توجّه به الوهيت و امر قدسى ، جاى خود را به بشرانگارى مى دهد.(3)
دكتر سيّد حسين نصر ، در كتاب دين و نظم طبيعت ، ويژگى هاى انسانى گرايى را چنين بر شمرَد :
1. انسان ، موجودى زمينى و مستقل است كه با دنياى ايمانى كامل مسيحيت (و
ص: 377
دين) عجين نيست . انسانِ زمينى و نه انسان پيش از هبوط از كمال بهشتى اش ، به صورت انسانِ به هنجار در آمده است.(1)
2. ويژگى اصلى اين انسانِ نوين ، هم فردگرايى است و هم استدلال گرايى . منظور از استدلال گرايى rationalism)استدلال عقلى و درك تجربى در مقابل كشف و شهود عقل كلّى است. اين استدلال گرايى ، با شكّاكيت همراه است . درست است كه وجود فضاى شكّاكانه اكتشافات علمى ، بسيارى را دامن زده است ، امّا باعث از دست رفتن معرفت قدسى و در پاره اى موارد ، خود ، امر قدسى شده است.(2)
3. طبيعت گرايى ، به اين معنا كه انسان ، جزء طبيعت است و آنچه اهميت دارد ، لذّات جسمانى اوست. او زندانىِ حواس خويش است كه پيوسته بايد در پى ارضا و اشباع بى حد و مرز آنها باشد .(3)
4. شكل گيرى نوعى تاريخ باورى (histori cism)بدين صورت كه زمان تاريخى به جاى سرمديت مى نشيند و اين ، خود ، پيامدهاى ژرفى همچون پيشرفت مادى نامتناهى، تكامل، داروينيسم اجتماعى، مسئوليت انسان سفيدپوست، نفى واقعيات فراتاريخى و بسيارى تحوّلات ديگر دارد.(4)
5. پيدا شدن تصوّر نوين از آزادى كه در واقع ، مى توان آن را عنصر اصلى انسان گرايى دوران انسانى و جامعه انسانى دانست. اين فهم نوين از آزادى ، اساسا به معناى استقلال از عالم قدسى و نظم كيهانى است. انسان ، خود ، مهاركننده و هدايتگر كِشتى حيات خويش است .(5)
ص: 378
6. برترى عمل ، به نظر (كشف و شهود) و برترى انجام دادن ، به بودن كه وصف انسان متجدّد و پيامد آن ، تخريب عالم طبيعت است .(1)
با اين ويژگى ها تصوير اصلى انسان در مكاتب فكرى گوناگون در مغرب زمين، با همه تفاوت هايى كه دارند، به عنوان خداى زمينى ، فاتح طبيعت و سازنده تقدير خويش و آينده تمدن است .(2)
ديدگاه هاى سنّتى درباره انسان ، همه در متن يك عالم خدامحورانه قرار مى گيرند. حال آن كه انسان گرايى ، لزوما بر انسان محورى ، بنياد شده است .(3)
بنا بر اين ، آن جماعت بشرى اى كه وصف بارزش ، عالمى واجد يك مركز الهى بود، بعد از رنسانس از سوى گونه نوين انسانى ، مورد معارضه قرار گرفت . اينك اين گونه نوين انسان ، خود را مركز موجودات مى انگارد و عالم خويش را به دايره اى بدون مركزْ تنزّل مى دهد كه اين ، خود ، پيامدهاى ويرانگرى براى ديگر نوع بشر و نظم طبيعت دارد ؛ زيرا نيك مى دانيم كه وقتى مركز دايره از ميان برود ، محيط آن نيز فرد مى ريزد .(4)
خلاصه آن كه ، آموزه هاى ناتوراليست ها و پوزيتويست ها در قرن نوزدهم ، به فرضيه انسان ابزارساز انجاميد ؛ فرضيه اى كه تفاوت ميان انسان و حيوان را فقط يك تفاوت درجه اى مى داند ، نه جوهرى و ذاتى.
محو تمامىِ صفاتى كه انسان را از حيوانْ ممتاز مى كرد و از ميانْ رفتن سلسله مراتبى كه به سنجشِ فرزانگى يا غفلت، شئون آدمى را تعيين مى كرد، موجب شد كه انسان در ايدئولوژى هاى جديد ، به يكى از سوائقش تقليل يابد و اين سوائق ، قوّه
ص: 379
محرّك تاريخ به شمار آيند. قوّه محرك، يا جنسيت و ليبدوى فرويد است يا اراده معطوف به قدرت شوپنهاور و نيچه وآدلر يا مالا عوامل توليد ماركس.
اين روش تقليلى ، انسانى تُهى را به وجود مى آورد و به قول موزيل ، انسانى بى خصوصيت كه مى تواند در هر قالب تازه اى بگنجد .(1)
قرن ها پيش از سر بر آوردن روان شناسى از دامان دانش هاى تجربى و رشد و بالندگى آن توسط باغبانان خداستيز در دوران رنسانس و عصر مدرنيته، دين و اخلاق ، عهده دار شناساندن ماهيت انسان، تعيين ملاك هاى به هنجارى و نابه هنجارى رفتار و معرّفى روش هاى اصلاح صفات و رفتار ناپسند او بوده اند (آرگيل ،(2) 2000 م) .
هم اكنون نيز با بررسى كتاب هاى آسيب شناسىِ روانى و متون اخلاقى ، معلوم مى شود كه غير از بيمارى هايى كه بيشتر منشأ زيستى و عصب شناختى دارند، ديگر مشكلات رفتارى، موضوع بحث هر دو حوزه دانش قرار مى گيرند. براى نمونه مى توان زمينه ها، موضوعات و حتّى عناوينى از اختلال هاى خُلقى، اضطرابى، رفتار ايذايى، جنسى، كنترل تكانه، سازگارى، شخصيت و مشكلات مربوط به روابط و بدرفتارى و غفلت را كه در متن تجديد نظر شده چهارمين راهنماى تشخيصى و آمارى اختلال هاى روانى (DSM-IV-TR)آمده اند ، در كتاب هاى اخلاق اسلامى ، مانند: إحياء العلوم، اخلاق
ناصرى و جامع السعادت ، مشاهده و مطالعه كرد. از آن سو ، در آثار اخلاقى ، به مباحثى همچون : خشم، حسادت، بدبينى، خويشتندارى، شكيبايى، و ... بر مى خوريم كه جايگاه شناخته شده اى در متون روان شناسى دارند. به اين دليل ، پذيرفتنى است كه بحث به هنجارى و نابه هنجارى رفتار و صفات انسانى را در
ص: 380
كتاب هاى اخلاقى نيز دنبال كنيم.
«فلسفه اخلاق» يا «اخلاق نظرى» ، از مبادى علم اخلاقْ گفتگو مى كند و در پى آن است كه معلوم كند ملاك زيبايى (حُسن) و زشتى (قبح) افعال انسانى چيست ؛ افعالى كه از فاعل هاى داراى شعور و اراده صادر مى شود. فيلسوفان الهى، متكلّمان اسلامى و دانشمندان علم اخلاق ، هر كدام با انگيزه و شيوه خاص خود، به بحث و تحقيق اين مسئله پرداخته اند. مهم ترين انگيزه اى كه فيلسوفان و متكلّمان را به بررسى اين موضوع برانگيخته ، بررسى افعال آفريدگار جهان است. دانشمندان علم اخلاق نيز به سه انگيزه ، وارد اين بحث شده اند :
يك . بازشناسى معيار كارهاى پسنديده از كارهاى ناپسند؛
دو . كشف راز جاودانگىِ پاره اى از ارزش هاى اخلاقى؛
سه . درك چگونگى ارتباط بايدها و نبايدهاى اخلاقى، يا هست و نيست هاى فلسفى .(1)
در بين فرقه هاى اسلامى، شيعيان و معتزليان ، معتقد به حُسن و قبح ذاتىِ افعال انسان اند. در مقابل ، اشعريان ، بر اين نكته اصرار مى ورزند كه امر و نهى خداوند ، مثبِت نيكى و بدى افعال است.
لازم به يادآورى است كه اوّلاً مقصود از ذاتى، همان عقلى است ، يعنى خِرد در درك حسن و قبح، بدون يارى گرفتن از خارج، زيبايى و زشتى افعال را درك مى كند(2) ؛ ثانياً همه افعال ، داراى حسن و قبح ذاتى و عقلى نيستند و بر فرض ثبوت، عقل و خرد را ياراىِ درك تمام آنها نيست .(3)
ص: 381
دانشمندان اخلاق اسلامى در آثار خود ، معيارهايى را براى حسن و قبح افعال برشمرده اند:
يك . كمال و نقص: پاره اى از صفات، مايه كمال نفس و پاره اى ديگر ، نقطه مقابل آن است. به عنوان مثال ، وقتى گفته مى شد «علم ، خوب است» ، به معناى آن است كه علم ، كمال است و در مقابل ، زمانى كه مى گويم «جهل ، بد است» ، منظور آن است كه جهل ، نقص و كمبود است.
دو . سازگارى و ناسازگارى با طبع: خوب، هر چيزى است كه با تمايلات و خواسته هاى انسان ، سازگار و متناسب است و بد ، يعنى هر چيزى كه با آنها ناسازگار و نامناسب است. برخى از عالمان اخلاقى ، براى گريز از نسبى گرايى گفته اند كه مراد از طبع، روح و روان ملكوتى انسان است ، نه طبع حيوانى او كه بين انسان و ديگر جاندارانْ مشترك است.
سه . تناسب و عدم تناسب با هدف: اين ملاك، برخلاف دو معيار پيشين - كه منشأ انتزاعى بيرون از نفس آدمى ندارند - ، از رابطه واقعى فعل با غرض و اهداف انسان به دست مى آيد. اگر ميان فعل و هدف مورد نظر شخص ، رابطه مثبت برقرار باشد، آن فعل ، متّصف به صفت خوب مى شود و گرنه ، زشت و بد به حساب مى آيد. در اين جا نيز عدّه اى براى دور شدن از پرتگاه نسبى گرايى ، دو نوع اغراض و مصالح را براى انسان بر شمرده اند: فردى و نوعى. اين افراد مى گويند كه زمانى مى توان از هدف ها و مصالح، براى تشخيص ملاكْ ياد كرد كه آن اهداف و مصالح ، حافظ بقاى نوع و بازگشت سعادت به جامعه بشرى باشند.
چهار . ستايش و نكوهش: حسن ، يعنى كارى كه مورد ستايش همه عُقلاى عالم قرار گرفته و فاعل آن ، استحقاق ثواب اخروى را دارد و قبح ، يعنى كارى كه مورد نكوهش عقلا بوده و فاعل آن ، مستحقّ عقاب اخروى است. اين ملاك ، مورد اختلاف عدليه و اشاعره است. عدليه ، معتقدند كه عقل انسان ، توانايىِ درك ملاك ستايش بعضى افعال
ص: 382
و معيار نكوهش برخى ديگر را دارد و اشاعره ، بر اين باورند كه عقل ، توانايىِ چنين كارى را ندارد.(1)
عده اى از فلاسفه ، كوشيده اند معيار درستى و نادرستى در اخلاق (يعنى افعال اختيارى انسان) را تبيين كنند. در اين جا با بهره گيرى از جلد دوم كتاب آشنايى با علوم اسلامى (حكمت عملى) ، آراى چند نفر از نامداران فلسفه را بيان مى كنيم.
يك . راسل: بايدها و نبايدها و قهراً خوبى ها و بدى ها ، كاملاً امور نسبى و ذهنى هستند. معانىِ اخلاقى ، يك سلسله امور عينى نيستند كه قابل تجربه و اثبات منطقى باشند .(2) راسل در كتاب فلسفه غرب ، درماندگى خود را براى تعيين دقيق بدى و خوبى افعال ، اين گونه اعلام مى كند:
اين ، مسئله دشوارى است . من ادّعاىِ حلّ آن را ندارم . اين ، يكى از آن مباحث فلسفى است كه تا كنون ، حكم قطعى درباره آن صادر نشده است .
دو . افلاطون: افلاطون معتقد است كه فقط سه چيز ارزش دارد: عدالت، زيبايى و حقيقت. او مرجع اين ارزش ها را يك چيز مى داند و آن «خِير» است. از نظر افلاطون، خير (حتّى خير اخلاقى) ، حقيقتى است عينى و مستقل از ذهن ما. يعنى مانند واقعيت هاى رياضى و طبيعى كه قطع نظر از ذهن ما وجود دارند، خير اخلاقى نيز وجود دارد. خير براى همه يكى است. پس اخلاق براى همه ، يكى است و يك فرمول دارد.(3)
سه . ارسطو: از نظر ارسطو، خوبى ، همان سعادت است. او اخلاق ، و در حقيقت ، راه وصول به سعادت را رعايت اعتدال و حدّ وسط مى داند . وى معتقد است كه
ص: 383
فضيلت يا اخلاق ، حدّ وسط ميان افراط و تفريط است. هر حالت روحى ، يك حدّ معيّن دارد كه كمتر از آن و يا بيشتر از آن ، رذيلت و خودِ آن حدّ معيّن، فضيلت است.(1)
چهار . كانت: معروف ترين نظريه اخلاقى جديد در دو قرن اخير ، نظريه كانت است. خلاصه نظريه كانت را مى توان اين چنين تقرير كرد:
- ما ميان كارها فرق مى گذاريم . برخى را اخلاقى و برخى را غير اخلاقى و يا ضدّ اخلاقى تشخيص مى دهيم. كار اخلاقى، باارزش و شايسته ستايش است. كار ضدّ اخلاقى ، ارزش منفى و پايين آورنده دارد و شايسته نكوهش است و كار غير اخلاقى ، نه شايسته تحسين است و نه شايسته ملامت، نه باارزش است و نه ضدّ ارزش.
- كار باارزش، آن گاه باارزش است كه از روى اختيار و آزادى باشد . پس اگر از روى اجبار و اضطرار انجام شود ، فاقد ارزش است.
- كار باارزشى كه از روى اختيار و آزادى صورت مى گيرد، آن گاه باارزش است كه از اراده نيكْ ناشى شده باشد و اراده نيك ، اراده اى است كه از انگيزه نيكْ پديد آمده باشد و انگيزه نيك ، عبارت است از احساس تكليف.
- مقصود از تكليف چيست؟ مقصود از تكليف ، فرمانى است كه انسان از ضمير خود مى گيرد. اين فرمان ها دو گونه اند: برخى مطلق اند و برخى مشروط . فرمان مشروط ، فرمانى است كه ضمير انسان ، چيزى درباره رسيدن به هدف ، به انسان مى دهد. امر مشروط، ارشاد به يك «مصلحت» است، همچنان كه انتخاب هر وسيله اى براى رسيدن به غايت خاص ، مصلحت است ؛ ولى امر مطلق ، امرى است كه مشروط به هيچ شرط نيست ؛ فرمانى است كه ضمير به كارى مى دهد ، نه به عنوان مصلحت و يا به عنوان وسيله و راهى براى وصول به هدفى و غايتى ؛ بلكه صرفاً به عنوان يك وظيفه ، تكليف و مسئوليت. پس مقصود از تكليف ، عبارت است از فرمان بدون
ص: 384
شرط ضمير به كارى. هر كارى كه به خاطر احساس اين تكليف انجام گيرد، آن كار اخلاقى است. فرمان هاى مشروط ، همان هاست كه انسان را به تلاش معاش وا مى دارد. فرمان هاى مطلق، فرمان هايى است كه دستورهاى اخلاقى صادر مى كنند. ضمير انسان در آن قسمت كه چنين فرمان هايى صادر مى كند ، «وجدان اخلاقى» ناميده مى شود.
انسان ، هم مى تواند از فرمان هاى مشروط ضميرش اطاعت كند و در حقيقت ، از تمايلات و غريزه هاى خود پيروى نمايد و هم مى تواند از ضمير اخلاقى خود كه ماوراى ميل هاست ، اطاعت نمايد كه در اين صورت، رفتارش اخلاقى خواهد بود.
- معيار اين كه رفتارها الهام گرفته از وجدان اخلاقى اند يا تمايلات و غرايز ، چيست؟ كانت ، معيارهايى را بيان مى كند: يكى اين كه : «بنابر قاعده اى رفتار كن كه به موجب آن ، در همان حال بتوانى بخواهى كه آن قاعده ، يك قانون كلّى باشد» ؛ معيار ديگر اين كه : «چنان رفتار كن كه گويى انسانيت (نوع انسان) را خواه در شخص خودت، خواه در ديگرى، در هر مورد همچون غايت مى انگارى و نه وسيله» .(1)
در فرهنگ عالم اسلام، هم زمان با نهضت ترجمه كتب فلسفى از زبان يونانى، متون اخلاقى (بخصوص آثار افلاطون و ارسطو) ، مورد توجّه قرار گرفت. در همين زمان ، متكلّمان عقل گرا، عرفا و متصوّفه ، به سلوك عملى و رياضت نفس ، توجّه داشتند و با اين شيوه ، به شناخت مهلكات و منجيات اخلاقى ، راه يافتند .
در قرن چهارم هجرى ، گروه «اخوان الصفا» در كنار تفكّر عقلى و فلسفى ، به حيات اخلاقى عنايت كردند و نظر عقلى را با ذوق عرفانى در هم آميختند.(2) از
ص: 385
نخستين متفكّرانى كه در علم اخلاق ، تأليف مستقلّى داشته ، ابوالحسن عامرى (م 381 ق) از سردمداران تفكّر فلسفى قبل از ابن سينا در خراسان است كه بيشتر مطالب كتابش السعادة و الاسعاد فى السيرة الإنسانية ، اقتباس از آثار اخلاقى افلاطون و ارسطو است . او همچنين به تصوّف نظر داشته است.
ابن مسكويه (م 421 ق)، از معاصران ابو ريحان بيرونى و ابن سينا، در كتاب تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق خود، شيوه ارسطويى را بر مى گزيند و مسائل اخلاقى را به سبك و اسلوب فيلسوف يونانْ مطرح مى سازد.
آنچه وى در اخلاق ابراز داشته ، تركيبى است از آراى افلاطون و ارسطو و جالينوس و احكام شريعت اسلام ؛ البته انديشه هاى ارسطويى ، بر ديگر عناصر تفكّر در آثار وى غلبه دارد.
ابو حامد محمّد غزالى (450 - 505 ق) معروف ترين نويسنده و تحليلگر مباحث اخلاقى است. او با همه دشمنى و مخالفتى كه با ارسطو داشته، در كتاب معارج القدس فى مدارج معرفه النفس ، به روش فيلسوف يونانى، قواى سه گانه نفس انسانى (يعنى شهوت، غضب و عقل) و فضايل چهارگانه عفّت، شجاعت، حكمت و عدالت را به دقّت بررسى كرده و توضيح داده است. امّا در دو كتاب پرآوازه احياء علوم الدين و كيمياى سعادت - كه به زبان هاى تازى و فارسى در اخلاق هنجارى تأليف شده اند - با پذيرفتن سه نيروى سياه شهوت، غضب و علم براى قلب، تلاش كرده است كه مباحث خود را بر اساس موازين قرآن، احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و آراى عارفان و صوفيان ، تنظيم و تشريح كند. دو بخش مهلكات و منجيات اين دو كتاب ، درباره صفات اخلاقى ناپسند و پسنديده است.
دانشمند ديگر ، خواجه نصير الدين طوسى (597 - 672 ق) از نامدارترين علماى اسلام و اماميه است كه كتاب معروف اخلاق ناصرى را به عنوان شرح و تكميل كتاب تهذيب الأخلاق ، به نگارش در آورده است و مانند ابن مسكويه ، بيشتر مطالب را از اقوال
ص: 386
حكما بخصوص ارسطو گرفته است. البته خواجه در كتاب اخلاقى ديگرش اوصاف الأشراف ، با مبنا و روش ديگرى ، مراحل سير و سلوك را بيان كرده است.
در دوران صفويه، ملاّ محسن فيض كاشانى، دانشمند مفسّر و محدّث بزرگ شيعى (م 1091 ق) در حوزه اخلاق ، كتاب هاى: المحجّة البيضاء فى تهذيب الإحياء - كه در حقيقت ، متن پالايش شده إحياء العلوم غزالى است - و الحقائق فى محاسن الأخلاق - را كه خلاصه اى است از المحجة البيضاء - تأليف كرد.(1)
اثر معروف ديگر در اخلاق اسلامى، جامع السعادات ملاّ مهدى نراقى (م 1209 ق) است . وى با اصول فكرى خاص و روش ابتكارى و دقيقى ، به تحرير و تنظيم آن پرداخته است. جامع السعادت ، از سويى ، همچون آثار عامرى، ابن مسكويه و خواجه نصير ، مبتنى بر فلسفه و آراى ارسطو است و از سوى ديگر ، مانند كتاب هاى إحياء علوم الدين، كيمياى سعادت، المحجّة البيضاء و الحقائق ، بر جنبه هاى دينى و عملى تكيه دارد و در حقيقت ، ميان عقل، فلسفه و جنبه نظرى اخلاق با دين، عرفان و جنبه عملى اخلاق ، تعادل برقرار كرده است. با اين توضيح ، دانشمندان اخلاق اسلامى در موضوع تعيين مرز رفتار به هنجار و نابه هنجار و طبقه بندى صفات انسانى ، در دو گروه اصلى قرار مى گيرند:
ابن مسكويه، خواجه نصير و نراقى، بر مبناى نظريه ارسطو، براى نفس ، چهار قوّه :
عقلى، واهمه، غضب و شهوتْ قائل هستند (البته خواجه نصير ، قوّه واهمه يا خيال را جزو قوّه عقلى يا ناطقه مى داند و از اين رو ، سه قوّه براى نفس قائل است) و صفات نيك و بد اخلاقى را با ملاك حدّ وسطِ اين نيروهاى نفس ، مشخّص مى سازند. به اين معنا كه رفتار به هنجار يا به تعبير آنها «فضيلت» ، حدّ وسط افراط و تفريط در به
ص: 387
كارگيرى هر قوّه نفس است.
خواجه نصير در اخلاق ناصرى مى نويسد:
هر فضيلتى را حدّى است كه چون از آن حد ، تجاوز نمايد ، چه در طرف غُلوّ و چه در طرف تقصير ، به رذيلتى ادا كند. پس به ازاى هر فضيلتى، رذيلت هاى نامتناهى باشد. حدّ وسط ، محدود بُود و اطراف نامحدود ... و از بعضى از اين اصناف رذايل، انواع امراض نفس ، حادث شود .(1)
پيدا كردن ويژگى هاى حدّ وسط براى هر نيروى نفس ، آن چنان دشوار است كه عالمان اخلاق ، پل صراط را به آن تأويل كرده اند!(2) نراقى براى رهايى از اين تنگنا ، معتقد است كه در اخلاق بايد حدّ وسط نسبى يا اضافى را در نظر بگيريم ، نه حدّ وسط حقيقى را . وسط حقيقى ، آن است كه نسبتش به دو طرفْ يكسان باشد ، مانند عدد چهار نسبت به دو شش و همچنين مزاج معتدل حقيقى كه پزشكان ، وجود آن را منكرند. وسط نسبى ، آن است كه تحقّقش براى نوع يا شخص ، تا حد امكان ، به حدّ وسط حقيقى ، نزديكتر است و كمال لايق نوع و شخص به آن متحقّق مى شود، اگر چه به آن واصل نشود. پس نام گذارى به وسط (اگر چه وسط حقيقى نباشد) ، نسبت به اطراف آن است كه از وسط حقيقى ، نسبت به آن دورترند. و اين مانند اعتدال نوعى يا شخصى است كه طبيبان ، آن را اثبات كرده اند، و مراد از آن ، اعتدالى است كه فراخور هر نوع يا شخص است كه همان اعتدال اضافى و نسبى ناميده مى شود ؛ زيرا يافتن وسط حقيقى و پايدارى بر آن ، بسيار دشوار است . به همين جهت ، فضيلت به اختلاف اشخاص و احوال و زمان ها مختلف مى شود و چه بسا مرتبه اى از اعتدال و حدّ وسط نسبى با توجّه به شخص يا حال يا وقت معيّن ، فضيلت است و نسبت به غير آن ، رذيلت است.(3)
ص: 388
غزالى و پويندگان راه او مانند : فيض كاشانى، العيناثى (زنده در قرن يازدهم ، نويسنده كتاب آداب النفس)،
شُبّر (م 1242 ق) و ... با طرح كلّى سه نيروى شهوت، غضب و عقل براى انسان، بدون وارد شدن به جزئيات، صفات و رفتارهاى نابه هنجار را با عنوان «مهلكات» و رفتارها و خوى هاى پسنديده را با عنوان «منجيات» مشخّص كرده اند . منابع اصلى طبقه بندى آنها ، قرآن، سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله ، امامان شيعه، آرا و روش صوفيان (بويژه براى غزالى) بوده است.
بر اين دو رويكرد ، انتقادهاى زيادى وارد شده است كه به اختصار ، به مهم ترين آنها اشاره مى كنيم:
شك نيست كه نظريه ارسطو ، جزئى از حقيقت را داراست ؛ ولى شايد ايراد عمده اى كه مى توان بر نظريه اخلاقى ارسطو گرفت ، اين است كه ارسطو ، كار علم اخلاق را تنها تعيين بهترين راه ها (يعنى راه وسط) براى وصول به مقصد - كه سعادت است - دانسته است. به بيان ديگر ، ارسطو مقصد را تعيين شده مى داند. اخلاق ارسطويى ، به انسان هدف نمى دهد ؛ راه رسيدن به هدف را مى نماياند، و حال آن كه ممكن است گفته شود كه يك مكتب اخلاقى ، وظيفه دارد كه هدف انسان را هم مشخّص كند ؛ يعنى چنين نيست كه انسان از نظر هدف ، نيازى به راهنمايى نداشته باشد.
به علاوه، در اخلاق ارسطويى، از آن نظر كه هدف را سعادتْ تعيين كرده است و فرض را بر اين دانسته كه انسان ، دائماً در پى خوش بختى خويش است، بايد بهترين راه رسيدن به خوش بختى را به او نشان داد. در حقيقت ، ارسطو ، اساسى ترين عنصر اخلاق (يعنى قداست) را از اخلاق گرفته است. اخلاق ، قداست خود را از راه نفىِ «خودى» و «خودخواهى» و به عبارت ديگر ، از راه بيرون آمدن از «خودمحورى» دارد ؛ حال آن كه در اخلاق ارسطويى، نظريه اين كه تنها هدف را سعادتْ شناخته
ص: 389
است، برگرد «خودمحورى» دور مى زند. برخى مانند راسل (در كتاب تاريخ فلسفه غرب) مدّعى شده اند كه همه اخلاق فاضله را نمى توان با معيار «حدّ وسط» توجيه كرد. مثلاً راستگويى ، حدّ وسط ميان كدام افراط و تفريط است؟ راستگويى ، خوب است و دروغگويى كه نقطه مقابل آن است (نه طرف افراط يا تفريط آن) بد است .(1)
پرداختن به امور ذهنى ، مانند حدّ وسط حقيقى و نسبى - كه مورد اختلاف خواجه نصير و نراقى است - ، مشخّص كردن تنها چهار فضيلت دست نايافتنى به عنوان صفات و رفتارهاى به هنجار و در مقابل ، بى نهايت ويژگىِ نابه هنجار، ايستا بودن ويژگى هاى اخلاقى و ... از ديگر ضعف هاى اين نظريه است .
در رويكرد دوم، احياء العلوم غزالى - كه از زمان تأليف ، منبع و آبشخور علمى صدها اثر اخلاق بوده است - ، مورد نقد پژوهشگران زيادى قرار گرفته است. حافظ ابن جوزى، دانشمند بزرگ اهل سنّت ، در كتاب هاى خود: اعلام الاحياء باغلاط الاحياء ، المنتظم و تلبيس ابليس ، بخشى از خرافه پردازى ها، اظهارات ضدّ عقل و سخنان غير علمى غزالى را بيان كرده كه گزيده اى از آنها را در جلد يازدهم الغدير علاّمه امينى مى بينيم. براى نمونه : غزالى در كتاب رياضة النفس مى نويسد: «يكى از بزرگان در آغاز برنامه خودسازى ، چون ديد براى شب زنده دارى و بر پا ايستادن جهت عبادت ، سستى مى كند، خود را وادار كرد كه در تمام طول شب ، بر سر بايستد» . يعنى سر خود را پايين بگذارد و پاهايش را بالا نگه دارد! حال ، اين دستور اخلاقى را مقايسه كنيد با
خطاب خداوند به پيامبر عزيزش « طه * مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى »(2) .(3)
امام خمينى ، فقيه، عارف و فيلسوف الهى - كه جايگاه رفيعى در علم و عمل به اخلاق اسلامى دارد - در مقدّمه كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل مى نويسد:
ص: 390
علماى اخلاق كه تدوين اين علم كردند، يا به طريق علمى - فلسفى مثل كتاب شريف طهارة الاعراق محقّق بزرگ ابن مسكويه و كتاب شريف اخلاق ناصرى تأليف حكيم متألّه و فيلسوف متبحّر ، افضل المتأخّرين، نصير الملّة و الدين و ... و بسيارى از قسمت هاى كتاب إحياء العلوم غزالى، نحو تأليف علمى [آنها] را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن ، تأثير بسزا نيست. كتاب احياء العلوم كه تمام فضلا او را به مدح و ثنا ياد مى كنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند، به نظر نويسنده ، در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن ، كمكى نمى كند ؛ بلكه كثرت ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غير علميه آن و نقل هاى راست و دروغ آن ، انسان را از مقصد اصلى ، باز مى دارد و از تهذيب و تطهير اخلاق ، عقب مى اندازد .(1)
محدّثان بزرگ اسلام، هر يك در آثار خود ، با اسلوب فكرى خاصى به تبويب مباحث اخلاقى پرداخته اند . پيش از بررسى ويژگى هاى الكافى، براى نمونه ، دو موسوعه معتبر روايى را از نظر مى گذرانيم. شيخ حرّ عاملى (م 1104 ق) در كتاب جهاد وسائل الشيعة (جلد يازدهم) 101 باب را به جهاد نفس اختصاص داده است. او در باب اوّل ، با ذكر ده حديث ، وجوب جهاد با نفس را يادآور مى شود. سپس با برشمردن اعضاى بدن - كه افعال آنها در اختيار انسان است - ، از زبان حجّت هاى خداوند ، حقوق هريك از اعضاى بدن يا وظايفى را كه خالق حكيم براى آنها معيّن كرده ، بيان مى كند.
آن گاه در 35 باب ، مهم ترين صفات پسنديده آدمى را مانند : يقين، قناعت، صبر، شُكر، حلم، حُسن خُلق، سخاوت، غيرت، شجاعت، راستگويى، و ... توضيح مى دهد. سپس براى ايجاد انگيزه، در ده باب ، به توضيح ضرورت توجّه به اصلاح
ص: 391
خود ، پيش از و بيش از حساسيت نشان دادن به ديگران و نيز دورى از زمينه هاى گناه (همانند پيشگيرى نوع اوّل) مى پردازد و پس از آن در 34 باب ، رواياتى را درباره گناهان يا بيمارى هاى اخلاقى مهم مى آورد و سرانجام در بيست باب ، روش هاى توبه و درمان را معرفى مى كند.
پس سير منطقى و علمى حُرّ عاملى چنين است: وجوب خودسازى، حقوق اعضاى بدن (رفتارهاى آشكار)، صفات پسنديده (ويژگى هاى درونى شخصيت)، رفتارها و صفات ناپسند، زمينه ها و راه هاى پيشگيرى، ضرورت و روش هاى مداخله و درمان.
اوصاف الأشراف و دقيق تر از آن الكافى، با همين روش (يعنى مقدم داشتن ويژگى هاى مثبت بر خصوصيات منفى و موانع رشد انسان) تنظيم شده اند. پس اين گونه نيست كه آية اللّه جوادى آملى ، به عنوان يك اصل در تأليف آثار تربيتى مى نويسد كه صاحب نظران علم اخلاق ، بر آن اند كه بخش هاى آغازين علم اخلاق را آشنايى با رذايل و راه هاى زدودن آنها قرار دهند ،(1) و بر همين پايه ، از اين كه باب اوّل اوصاف الأشراف درباره ايمان، نيّت، صدق انابه و اخلاص است و باب دوم ، آن درباره مانع زدايى از سير و سلوك، محقّق طوسى را سزاوار انتقاد مى داند!(2)
موسوعه جامع أحاديث الشيعة كه بر سياق وسائل الشيعة تنظيم شده است، مجلّدات شانزده تا هجده ، 89 باب را به مباحث جهاد نفس اختصاص داده است. ترتيب و تعداد اين ابواب چنين است :
وجوب جهاد نفس (10 باب)، گناهان (43 باب)، صفات پسنديده (23 باب) و توبه (13 باب). معلوم نيست كه چرا مؤّف ، بر خلاف ديگر مؤّفان حديثى ، در بخش
ص: 392
گناهان ، فضيلت هاى اخلاقىِ فرو خوردن خشم، صبر، خاموشى، شُكر، راستگويى، وفاى به عهد، بخشندگى، عمل صالح و زهد را آورده و توضيح داده است!
لازمه مختار بودن انسان ، اين است كه رفتارهاى گوناگون و گاه متضادى را از خود بروز مى دهد. رفتار آشكار ، نمايانگر «انديشه» ناپيدا و آن نيز جلوه اى از صفات شكل گرفته انسان است.
چگونه و بر پايه چه معيارهايى ، اين گونه گونى رفتارها، انديشه ها و صفات را طبقه بندى كنيم؟ در يك تقسيم بندى كلّى مى توان آنها را در دو گروه مثبت و منفى جاى داد. مهر و كين، داد و بيداد، پاك دامنى و پرده درى، پارسايى و دنياپرستى، راستگويى و دروغ پردازى و به قول حافظ ، مستورى و مستى ، از يك قبيله نيستند ؛ امّا چه كسى اين رفتارها را از هم جدا مى سازد و بر آنها نشان مثبت و منفى مى گذارد.
خِرد آدمى ، ترازوى دقيقى براى سنجش بسيارى از كارهاست ؛ امّا مگر نه اين كه يكى از ويژگى هاى مهم انسان ، اين است كه اگر بر عملى هر چند ناپسند ، مداومت ورزد، به آن دلبسته مى شود و آن را خوب مى بيند!(1)
ارونسون ، روان شناس اجتماعى ، در باره نظريه «ناهماهنگى شناختى» ، معتقد است كه بخش بزرگى از رفتار ما ، بخردانه نيست. گرچه از نظر شخص ، ممكن است كه واقعاً بسيار پرمعنا به نظر برسد .(2)
باربارا تاكمن ، تاريخ نگار معاصر نيز در آغاز كتاب سير نابخردى ، خرد را داورى بر پايه تجربه و عقل سليم و اطلاعات موجود ، تعريف مى كند ؛(3) امّا وقتى
ص: 393
مى خواهد رفتار حاكمانى را كه به خاطرِ برگُزيدن راه هاى كاملاً نادرست ، باعث نابودى كشورشان شده اند ، واكاوى كند ، نوميدانه اظهار مى دارد كه : نابخردى ، زمان و مكان نمى شناسد ؛ عمومى و همبستگى است و اصرار در كژانديشى يا نابخردى مخمّر در فطرت آدمى است .(1)
روان شناسى و اخلاق ، بيش از ديگر دانش ها در پى يافتن معيارهايى براى جداسازىِ رفتارها و صفات خوب و بد آدمى هستند .
پيش از اين گفته شد كه روان شناسان ، در معرّفى مرز به هنجارى و نابه هنجارى ، با يكديگر هماهنگ نيستند و در بعضى از ملاك ها كه عناوين يكسانى را بر مى گزينند ، نوعى اشتراك لفظى را به كار مى گيرند. تشخيص رنج و پريشانى فرد - كه تقريباً ملاك مورد توافق بيشتر آسيب شناسان روانى است - ، هم به شمار دردمندان ، متفاوت است و هم به تعداد ارزيابان! تا چه برسد به ملاك هايى مانند : هنجارهاى آمارى، اجتماعى و فرهنگى!
ريشه اين سرگشتگى ، در انسان محورى و به تعبير رنه گنون ، «فرديت پرستى» است ؛ فلسفه اى كه برخلاف دوران هاى گذشته، سر تا پاى تمدّن كنونى را فرا گرفته است .(2)
در حوزه اخلاق ، دانستيم كه بيشتر عالمان اخلاق ، نظريه قواى نفس ارسطو را پذيرفته اند و اعتدال را - كه تعيين ذهنى حدّ وسط هر قوّه نفسانى است - فضيلت يا همان رفتار و صفت به هنجار و نقاط غير آن را در دو سوى افراط و تفريط - كه بى نهايت مى شود - رذيلت يا نابه هنجارى ناميده اند .
در دنياى اسلام ، دانشمندانى همچون ابن مسكويه، غزالى، خواجه نصير و نراقى ، هر كدام به شيوه اى تلاش كرده اند كه اين نظريه را با آيات و روايات بياميزند و جامۀ
ص: 394
دينى بر آن بپوشانند. تنها نگاهى گذرا به عناوين فضيلت ها و رذيلت هاى كتاب هاى اخلاق ناصرى و جامع السعادات و اسامى منجيات و مهلكات آثار غزالى و فيض ، اين نظر امام خمينى را اثبات مى كند كه تقسيم بندى هاى اين بزرگان ، چه اندازه «غير علمى و اختراعى» هستند!
شيخ حرّ عاملى ، بى توجّه به مبانىِ فلاسفه و عُرفا - همان گونه كه روش محدّثان و فقيهان است - ، روايات اخلاقى را با ترتيبى ساده و منطقى در پى هم آورده و كتاب جهاد با نفس وسائل الشيعة را تنظيم كرده است. اين تلاش ، هر چند ستودنى است ، امّا نياز به وجود نظامى فكرى و روان شناختى كه بر اساس اعتقاد به خداوند و رابطه انسان با ذات اقدس او، مبانى انسان شناسى توحيدى را بيان كند و معيارى حقيقى و دقيق براى تشخيص ويژگى هاى مثبت و منفى انسان ارائه دهد و راه رسيدن به كمال مطلوب را بازشناسد، بر طرف نمى سازد.
الكافى ، تأليف محمّد بن يعقوب كلينى، فقيه بزرگوار شيعه، عالم و عارف به اخبار و به قولى مجدّد اماميه در آغاز قرن سوم هجرى مى تواند براى پاسخ دادن به اين نياز ، مبنايى اطمينان بخش و محكم باشد . الكافى ، از گران مايه ترين تأليفات اسلامى است كه شيخ مفيد ، آن را «سودمندترين» ، فيض كاشانى «شريف ترين ، استوارترين و كامل ترين»، علاّمه مجلسى «زيباترين و بزرگ ترين» و محمّد امين استرآبادى «بى مانندترين» آثار شيعه مى دانند.(1)
كلينى در مقدمه الكافى، خطوط اصلى جهان بينى و اصول فكرىِ خود را به صورت زير روشن مى كند:
1. خداوند ، انسان ها را به اين خاطر كه از خِرد و زيركى بهره مندند و مى توانند امر و نهى پروردگار را بپذيرند، جداى از چهارپايان و حيوانات آفريد.
2. انسان ها بعد از زاده شدن ، در دو گروه قرار مى گيرند: گروهى تن درست و سالم و گروهى زيانمند و ناتوان.
ص: 395
3. انسان هاى سالم ، به دليل برخوردارى از ابزار تكليف ، شايسته دريافت امر و نهى الهى هستند. زيانمندانِ از كارافتاده، چون نمى توانند ادب و دانش بياموزند ، تكليفى ندارند.
4. ناتوانان ، به سبب توانمندان سالم، برجاى مى مانند و افراد سالم ، به پشتوانه ادب و دانش.
5. اگر نادانى، شايسته افراد سالم است ، پس رواست كه تكليفْ از آنها برداشته شود .
6. با نبودن تكليف، ارسال پيامبران، فرو فرستادن كتاب هاى آسمانى و آداب زندگى ، بيهوده مى شود. پيامد اين حالت، تباهى در تدبير خداوند و روى آوردن به باور ماده پرستان است.
7. نتيجه آن كه عدالت و حكمت خداوند ، ايجاب مى كند كه انسان هاى سالم و در خور تكليف ، در معرض امر و نهى الهى قرار گيرند تا وجودشان بيهوده وبه خود وانهاده نباشد.
8. پس دانش دين و شناختن شيوه بندگى و در مسير آن گام نهادن ، سزاوارترين وظيفه انسان خردمند سالم است.
9. دانش و باور به خداوند، پيامبران، امامان، كتاب هاى آسمانى (و در زمان ما قرآن) و روز رستاخيز «ايمان» ، انسان را مى سازد و پرورش مى دهد.
10. ايمان ها بر دو نوع اند : استوار و گذرا .
11. كسى به ايمانِ استوار دست مى يابد كه دين خود را با دانش و يقين و آگاهى ، از قرآن و سنّت پيامبر و عترت او بگيرد و آن كس كه بر آرا و انديشه هاى مردم و بزرگانْ
تكيه كند ، به ايمانى لرزان و عاريتى مى رسد.
12. ايمان استوار و يقين آور، اطمينان خاطر، سلامت روان و شادكامى مى آورد و انسان را از فرو افتادن در فتنه ها و گمراهى ها باز مى دارد.
كلينى با صَرف بيست سال بررسى و پژوهش، روشن ترين و صحيح ترين احاديث منقول از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام را گرد مى آورد و بر مبنا و ترتيب همين
ص: 396
خطوط فكرى خود تنظيم مى كند.
الكافى ، هندسه اسلامى و اصيل ساختمان حياتى انسان و جامعه سالم است. اگر ساحت ها و لايه هاى وجودىِ انسان عاقل و تن درست را همچون دايره هاى متّحد المركزى ترسيم كنيم، درونى ترين و سازنده ترين آنها عقايد اوست كه با كسب دانش شكل مى گيرند و با تفكّر ، بارور مى شوند. عقايد در تعامل با فطرت هاى يكسان و سرشت (طينت)ها و تربيت هاى متفاوت، صفات را مى سازند. صفات ، با رنگى كه از عقايد مى گيرند ، به دو گروه بزرگ پسنديده و ناپسند تقسيم مى شوند. پس از آن ، رفتارها و اعمال - كه جلوه هاى ظاهرى وجودند - با نيروى صفات ، به راه مى افتند .
سرانجام ، اندام هايى از بدن را مى بينيم كه تغييراتشان در اختيار آدمى است. حركات اعضاى بدن مى تواند خوشايند باشند يا ناخوشايند. البته اين خوشايندى و ناخوشايندى ، به فرهنگ هر قوم بستگى دارد، بى آن كه اثرى در باورها بگذارد.
به نظر مى رسد كه الكافى ، نظام شناختى و تربيتى انسان را به صورتى كه توصيف شد ، به صورت زير توضيح مى دهد. كتاب عقل و جهل و كتاب علم الكافى، مقدّمه اى است بر اين نظام انسان شناسى كه روشن مى كند ، اولاً تفاوت انسان ها با حيوانات و چهارپايان در عقل است و ثانياً انسان هايى كه به دنيا مى آيند ، اگر از نظر ذهن و حواس - كه راه هاى درك و در نتيجه ، ابزار تكليف اند - سالم باشند، لازم است به دانشى
ص: 397
راستين و سازنده - كه همان شناخت خداوند، انبيا و اوصياى الهى و كتاب هاى آسمانى است - مجهّز شوند تا بتوانند در مسير سلامتْ گام بردارند.
مهم ترين و زيربنايى ترين قسمت وجودىِ انسان، حوزه باورها و عقايد اوست كه كتاب توحيد و كتاب حجّت ، عهده دار ساختن اين درونى ترين و اصيل ترين بخش، يا به تعبير زيارت رجبيه «خبيئه اسرار» است. كلينى ، دو گونگى و تضاد صفات و رفتارهاى انسان را نه با تعبير حُسن و قُبح متكلّمان، نه فضايل و رذايل فيلسوفان، نه منجيات و مهلكات اخلاقى نويسان و نه به هنجار و نابه هنجار روان شناسان مشخّص مى كند ؛ بلكه بر آنها نام «ايمان و كفر» مى گذارد تا با همان جهان بينى توحيدى ، نشان دهد كه در همه زمان ها و مكان ها ، «صبغة اللّه» ، ملاك حقيقى و عينى جلوه هاى مثبت وجودى انسان هاست .
شخصيت سالم و ايده آل در الكافى ، انسان مؤمن است. كلينى در كتاب ايمان براى بيان ساختار وجودىِ انسان ، نخست درباب هاى طينت و فطرت ، مطالبى ژرف را از زبان حجّت هاى خداوند مى آورد . سپس در ابواب: تفاوت اسلام و ايمان، جارى بودن ايمان در همه اجزاى بدن و درجات ايمان، به بيان ابعاد شخصيت مؤمن مى پردازد وآن گاه به باب «مكارم اخلاق» مى رسد.
مكارم اخلاق - آن گونه كه كلينى با نظم فكرىِ دقيقى گردآورده است - ، صفات اختيارى و اساسى سازنده شخصيت هستند كه بر خلاف عادت هاى رفتارى مثبت (مانند : نماز، روزه، سجده و ركوع) ، از اختيار و آگاهى ، تُهى نشده اند و از اين رو ، مى توانند معيار اختيار و گزينش انسان قرار گيرند.
كلينى در باب مكارم ، فهرست گونه ، مكارم را بر مى شمارد و آن گاه در ابواب ديگر ، رواياتى عميق و رسا را در توضيح هر كدام مى آورد.(1)
اين دانشمند بزرگوار، پس از بيان ويژگى شخصيت هاى سالم ، يعنى مؤمنان (در 110 باب ، با 948 حديث) در كتاب الايمان (در 54 باب) به طبقه بندى و توضيح
ص: 398
گناهان - كه لغزشگاه ها و بيراهه هايى هستند كه مؤمن را به وادى كفر مى كشانند - مى پردازد.
نخستين روايت بخش گناهان ، حديثى است كه از امام باقر عليه السلام نقل شده است :
هيچ چيزى براى قلب آدمى ، ويرانگرتر از گناه نيست. همانا قلب ، با گناه همراه مى شود و پيوسته با آن مى مانَد تا گناه بر آن چيره شود و زير و رويش كند!
در معارف اسلامى ، قلب ، مركز احساس و ادراك انسان و هسته مركزى وجود اوست. آدمى كه با فطرت الهى زاده مى شود، اگر به دلالت عقل و راهنمايىِ حجّت هاى خداوند در مسير زندگى گام بر دارد ، شخصيت سالمى مى شود با صفات و رفتارهاى پسنديده كه به او مؤمن مى گويند ؛ امّا اگر غفلت كند و از راه خدا - كه طريق كمال اوست - بلغزد و بى راهه نافرمانى از حضرت حق را آرام آرام بپيمايد، به درّه هولناك كفر - كه اختلال شخصيت واقعى است - ، سرنگون مى شود.
پس حركت طبيعى، سير در صراط مستقيم توحيد است و روى گردانى از آن - كه در فرهنگ اسلامى ، گناه ناميده مى شود - ، رفتارى نابه هنجار. اصرار بر گناهانى كه در آغاز ناچيز بوده اند، صفات ناپسند را شكل مى دهد و مجموعه يك پارچه و در هم تنيده صفات، «شخصيت» را مى سازد. كلينى بزرگ، در اين قسمت نيز همچون كتاب ايمان ، بحث از صفات مهم و زيربنايى ، يعنى گناهان بزرگ (كبائر) را مقدم مى دارد و همچون درمانگرى ژرف انديش و باتجربه، با آوردن رواياتى در باب هاى بعد ، هشدار مى دهد كه كوچك شمردن گناهان و پافشارى بر آنها، هر لغزشى را عميق و كبيره مى سازد.
باب «ريشه ها و پايه هاى كفر» ، به مهم ترين عوامل اختلال و دگرگونى شخصيت - كه شايسته است عالمان مسلمان ، با بررسى هاى علمى و همه جانبه اى ، محتواى آن را بشناسند و در اختيار پژوهشگران علاقه مند قرار دهند - پرداخته است .
كتاب كفر ، پس از تحقيق مربوط به گناهان، مباحث ژرف و پُر رمز و رازى دارد كه حتّى اشاره به آنها در امكان اين نوشته نيست. كلينى كتاب ايمان و كفر را با سخنانى
ص: 399
اميدبخش و راه گشا از پيشوايان دين درباره پيشگيرى از بيمارى ها و اختلالات روانى و شخصيتى ، پايان مى بخشد.
مؤمن (يعنى شخصيت سالمِ اسلامى و قرآنى) براى آن كه بتواند در فراز و نشيب هاى زندگى ، ايمان خود را محكم سازد و رشد دهد، بايد پيوسته با خداوند حكيم و ارزش آفرين ، پيوند داشته باشد و اين ، فراهم نمى شود جز با نيايش هاى عارفانه و خالصانه با حضرت حق و تلاوت همراه با تدبّر آيات قرآن. از اين رو ، مؤلّف دانشمند و تيزبين الكافى ، كتاب هاى دعا و قرآن را به دنبال كتاب ايمان و كفر ، فراهم آورده و مرتّب ساخته است.
دانستن و رعايت كردن آداب معاشرت، شخصيت انسان مؤمن را زينت مى دهد ؛ امّا آيا برخوردارى از مهارت هاى اجتماعى مى تواند بدانديشى و بيماردلى را از بين ببرد؟
كلينى با آوردن كتاب العشره ، در پايان اصول الكافى به اين پرسش پاسخ منفى مى دهد. آداب ، زينت اعمال اند و نه سازنده آنها. اين ، همان نظام فكرى و تربيتى باطلى است كه در عصر مدرنيته مى بينيم ، مهارت ها و آداب اجتماعى ، سرلوحه زندگى و نشانگر شخصيت متعادل است و باورهاى دينى و توحيدى ، حقيقت هاى فراموش شده حيات فردى و اجتماعى! شايان ذكر است كه بگوييم مرحوم مجلسى ، كتاب ايمان و كفر بحار الأنوار (مجلدات 67 تا 76) را با همان عنوان و تقريباً ترتيب اصول الكافى ، تنظيم كرده است.
ص: 400
1. آسيا در برابر غرب ، داريوش شايگان ، تهران : اميركبير ، 1356 ش .
2. آسيب شناسى روانى، ديويد روزنهان و مارتين سليگمن ، ترجمه : مجتبى سيّد محمّدى، تهران : ساوالان ، 1386 ش .
3. آشنايى با علوم اسلامى (حكمت عملى) ، مرتضى مطهرى ، تهران : صدرا ، 1377 ش .
4. اخلاق ناصرى، نصيرالدين طوسى ، تهران : خوارزمى ، 1373 ش .
5. «انسان در نگاه اسلام و اومانيسم»، عبداللّه ابراهيم زاده آملى ، مجله قبسات ، شماره 44 ، تابستان 1386 ش .
6. بحران دنياى متجدّد ، رنه گنون ، ترجمه : ضياء الدين دهشيرى، تهران : اميركبير ، 1372 ش .
7. خداوندان انديشه سياسى (ج 2) ، وت جونز ، ترجمه : على رامين ، تهران : اميركبير ، 1376 ش .
8. درآمدى بر فراز و فرود مدرن، مجيد امامى ، قم : نورمطاف ، 1386 ش .
9. دين و نظم طبيعت ، سيّد حسين نصر ، ترجمه : انشاء اللّه رحمتى، تهران : نشر نى ، 1996 م .
10. روان شناسى اجتماعى ، اليوت ارونسون ، ترجمه : حسين شكر كن ، تهران : رشد ، 1381 ش .
11. روان شناسى مرضى از كودكى تا بزرگسالى (ج 1)، پريرخ دادستان ، تهران : سمت ، 1387 ش .
12. روان شناسى نابه هنجار و زندگى نوين ، جيمز بسى كلمن ، ترجمه : كيانوش هاشميان ، تهران : دانشگاه الزهراء ، 1376 ش .
ص: 401
13. روان شناسى نابه هنجارى ، كاستلو تيمونى و كاستلو جوزف ، ترجمه : نصرت اللّه پورافكارى، تهران : آزاده ، 1992 م .
14. زمينه روان شناسى ، اتكينسون و همكاران ، ترجمه : محمّدنقى براهنى و همكاران ، تهران : رشد ، 1385 ش .
15. سير نابخردى ، باربارا تاكمن ، ترجمه : حسن كامشاد ، تهران : فرزان ، 1384 ش .
16. شرح حديث جنود عقل و جهل، روح اللّه خمينى ، تهران : مؤسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1377 ش .
17. علم اخلاق اسلامى ، سيّد جلال الدين مجتبوى ، تهران : حكمت ، 1385 ش .
18. علم اخلاق اسلامى ، مهدى نراقى ، ترجمه : سيّدجلال الدين مجتبوى، تهران : حكمت ، 1385 ش .
19. فلسفه اخلاق، محمّدتقى مصباح يزدى ، تهران : اطلاعات ، 1376 ش .
20. متن تجديد نظر شده راهنماى تشخيص و آمارى اختلال هاى روانى ، انجمن روان پزشكى امريكا ، ترجمه : محمّدرضا نيكخو و هاماياك آواديس يانس ، تهران : انتشارات علمى ، 1386 ش .
21. مراحل اخلاق در قرآن، عبداللّه جوادى آملى ، قم : مركز نشر اسراء ، 1379 ش .
22. منطق و معرفت از نظر غزالى، غلامحسين ابراهيمى دينانى ، تهران : اميركبير ، 1370 ش .
23. نظريه هاى روان درمانى ، جيمز پروچاسكا و نور كراس ، ترجمه : يحيى سيّد محمّدى، تهران : رشد ، 1381 ش .
24. نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، محمّدتقى مصباح يزدى ، قم : مركز انتشارات مؤسه امام خمينى ، 1384 ش .
25. آداب النفس ، السيّد محمّد العيناثى العاملى ، بيروت : مؤسة الأعلمى ، 1415 ق .
ص: 402
26. الأخلاق ، السيّد عبداللّه الشُبّر ، قم : بصيرتى ، 1395 ق .
27. الاصول فى الكافى ، حسين على محفوظ ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .
28. الحقائق فى محاسن الأخلاق ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، بيروت : دارالكتاب العربى ، 1399 ق .
29. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الإسلامية .
30. المحجّة البيضاء فى إحياء الاحياء ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : على اكبر الغفّارى ، تهران : مكتبة الصدوق ، 1339 ش .
31. بحار
الأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : مكتبه الاسلاميه، 1374 ش .
32. جامع أحاديث الشيعة، اسماعيل معزّى ملايرى ، قم : مؤلّف ، 1377 ش .
33. وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تهران : مكتبة الإسلامية .
34. Argyl, Micheal (2001) Psychology and Religion, Routledg, U.K.
35. Butcher, James, S,N, Minke, Susan and Hooley, Jill, M (2007) 13thed Abnormal Psychology, Pearson, U.S.A.
36. Daviso, Neal, Blankstein, Felt (2005) Abnormal Psychology, MC Graw Hill, U.S.A.
37. Nolen - Hoeksma (2007) 4thed Abnormal Psychology, MC Grow Hill, U.S.A.
38. Sue, David, Sue, Derald, Wing. And Sue Stanley (2006) 8thed Understanding Abnormal Behavior, Houghton Miffilin Company, U.S.A.
ص: 403
ص: 404
نگاهى به طبيعت در احاديث «الكافى»
فرّخ رنگرز
انسان مدرن ، با روى آورى به سكولاريسم و اومانيسم و در نتيجه ، با استفاده منفعت طلبانه و بى حدّ از طبيعت ، به تخريب گسترده آن دست زده است . اين دو جريان ، نقش انسان را در عالم هستى ، فاقد معنا كرده و بين او و حقايق متعالى ، فاصله انداخته است .
در مقابل اين دو رويكرد ، سنّت معنوى دين قرار دارد كه آدمى را «خليفة اللّه» مى داند و انسان را در پاس داشت نظام عالَم و سنّت هاى جارى طبيعت ، مؤثّرترين عامل معرفى مى كند . نويسنده اين مقال ، سعى كرده است تا با كند و كاو در الكافى و انتقال ديدگاه اهل بيت عليهم السلام در باره طبيعت ، پاسخ بعضى از پرسش هايى را كه انسان امروز با آنها رو به روست ، استخراج نمايد .
اين نوشتار ، موضوعات زير را در بر گرفته است :
تعريف و اهميت محيط زيست و مناسبات انسان با آن ؛ چيستىِ طبيعت ؛ تأثير طبيعت بر زندگى مادى و معنوى؛ بررسى ارتباط بحران هاى زيست محيطى با آسيب ها و كژى هاى معنوى انسان .
كليدواژه ها : محيط زيست ، طبيعت ، روايات طبيعت ، بحران هاى زيست محيطى .
ص: 405
در كتاب الكافى مى توان به فرازهايى از سخنان ائمّه شيعه عليهم السلام در موضوع طبيعت و مناسبات انسان با آن ، برخورد كرد كه علاوه بر جنبه هاى آموزه هاى دينى ، از منظر شناخت طبيعت بر اساس تلقّى دين نيز داراى اهميت است.
حال بايد ديد كه چه عاملى ، سبب شده است تا شيخ كلينى ، به ارايه ديدگاه اهل بيت عليهم السلام در موضوع طبيعت و محيط زيست ، توجّه نشان دهد. آيا توجّه قرآن و سنّت، سبب گردآورى روايات مربوط به اين موضوع توسط شيخ كلينى شده است؟ يا طبيعت زيباى زادگاه كلينى (يعنى شهر رى) موجب توجّه او به گردآورى اخبار مربوط به اين موضوع شده است؟ يا اين كه اين رويكرد ، تنها يك اتّفاق بوده است و هيچ دليل ديگرى ندارد؟
ما از راه تأمّل در الكافى ، به پاسخ اين پرسشْ دست نمى يابيم و از دليل اصلىِ اين توجّه ، آگاه نيستيم ؛ امّا كاربردى بودن نگاه دين به طبيعت در شرايط كنونى - كه انسان مدرن با روى آورى به سكولاريسم و اومانيسم ، به تخريب گسترده در طبيعتْ دست يازيده است - ، اهمّيت خود را به خوبى آشكار مى كند .
اين دو جريان معرفتى، با توجّه به اين كه نقش انسان را در عالم هستى ، فاقد معنا كرده و بين انسان و حقايق متعالى ، فاصله انداخته و برداشت هاى معنوى از عالم را به حداقل رسانده، از يك سو ، معنادارىِ طبيعت را از ميان برده و موجب تخريب و ايجاد بحران در محيط زيست شده است، و از سوى ديگر ، انسان ، با توجّه به محدوديت منابع طبيعى ، با توسعه حرص و آز خود ، بهره ورى هرچه بيشتر از طبيعت را دنبال مى كند، نه نفوذ در معانى پديده ها را تا جايى كه ديگر امكان پذير نيست كه به طور جدّى ، دل نگران سلامت معنوى انسان بود و در عين حال ، از طبيعت غافل مانْد ؛ چراكه اين دو ، از يك بحران اصلى سر برآورده اند و آن ، دين گريزىِ علم جديد است.
ص: 406
در برابر رويكرد نامأنوس سكولاريسم و اومانيسم، سنّت معنوى دين قرار دارد كه آدمى را «خليفة اللّه» بر روى زمين مى داند و انسان را در پاس داشت نظام عالم و سنّت هاى جارى در طبيعت ، مؤّرترين عامل معرفى مى كند.
ما با كند و كاو در الكافى و انتقال ديدگاه اهل بيت عليهم السلام در مورد طبيعت، مى توانيم پاسخ بسيارى از پرسش هايى را كه انسان امروز با آنها روبه روست، از اين متن روايى ، استخراج كنيم و راه حل هايى عملى و كاربردى را نسبت به خروج از بحران هاى موجود در محيط زيستْ ارائه دهيم.
نوشتار حاضر، موضوعات زير را با بهره گيرى از ديدگاه پيشوايان معصوم عليهم السلام بر اساس روايات موجود در الكافى در بر مى گيرد:
تعريف و اهميت محيط زيست و مناسبات انسان با آن ؛ چيستى طبيعت ؛ تأثير طبيعت بر زندگى مادى و معنوى انسان ؛ ارتباط مستقيم بحران هاى زيست محيطى با توجّه به آسيب شناسى كژى هاى معنوى انسان معاصر ؛ راه خروج از اين بحران ها .
اسلام ، از يك سو ، طبيعت را به مثابه آثار خدا مى بيند. جهان طبيعت، چه در درون و چه در بيرون از بدن، امرى مقدس است و تمام عالم و موجودات آن ، تسبيحگوى حق اند: «وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِى» .(1)
از سوى ديگر ، طبيعت ، زمينه ساز سعادت و كمال انسان است . انسان ، با داشتن محيطى سالم و امن است كه مى تواند به تربيت جسم و جان خود بپردازد و موجبات ترقّى و رشد خود را فراهم سازد. خلافت الهى انسان ، ايجاب مى كند تا او كارى
مخالف اراده خداوند انجام ندهد. انسان بايد همان گونه كه اراده خداوند بر حفظ هماهنگى و تعادل محيط زيست قرار گرفته است، به اين امر تعلّق گيرد.
ص: 407
با اين حال و با توجّه به اهتمام اسلام به حفظ و تقديس طبيعت ، در منابع روايى ما آمده است كه اهل بيت عليهم السلام از سوگند خوردن به طبيعت ، پرهيز مى كردند ؛ چون اين امر ، طبيعت را جاى خدا قرار مى داد. از امام باقر عليه السلام پرسيده شد :
آيا سوگندهاى خداوند به شب و روز و ستارگان و... مى تواند سرمشق ما باشد؟ ايشان فرمودند:
إِنَّ لِلَّهِ عز و جل أنْ يُقسِمَ مِن خَلقِهِ بِما شاءَ وَ لَيسَ لِخَلقِهِ أنْ يُقسِمُوا إلاّ بِهِ ؛(1)
خداوند عز و جل صاحب اختيار است و مى تواند به نام هر مخلوق و پديده اى سوگند
بخورد؛ امّا مخلوق او فقط بايد به نام او سوگند بخورد.
در حديث ديگرى از امام صادق عليهم السلام نقل شده است كه قسم خوردن به طبيعت، روش جاهليت بود ؛ زيرا قسم خوردن به آن را امرى بزرگ مى شمردند:
قالَ أبُو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام فى قَولِ اللّه ِ عز و جل : «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ» قَالَ : «كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يَحلِفُونَ بِها»، فَقالَ اللّه ُ عز و جل : «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ» قالَ : «عَظُمَ أمْرُ مَنْ يَحْلِفُ بِهَا» .(2)
همچنين قسم خوردن به آن گناه شمرده شده است :
سَألتُهُ عَن قَولِ اللّه ِ عز و جل : «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ» ، قَالَ : «أعْظَمَ إثمَ مَن يَحلِفُ بِها» .(3)
اهتمام به طبيعت ، در همه اديانْ توصيه شده است. در آيين بودا، انسان ، جزء جداناپذير طبيعت است و اگر طبيعتْ آلوده شود، در نهايت ، انسان ها آلوده مى شوند. وقتى فرهنگ ها با طبيعتْ بيگانه شوند و انسان ها از نظام هاى طبيعى جدا شوند و نسبت به آنها حالت تهاجمى پيدا كنند، پيامدهاى منفى اى پديد مى آيد. وقتى طبيعت را پايمال كنيم، خودمان را پايمال مى كنيم. بوداييان اوّليه ، در جنگل ها و زير
ص: 408
درخت هاى بزرگ و در غارها و نواحى كوهستانى زندگى مى كردند. به طبيعتْ وابسته بودند و به زيبايى و تنوّع محيط طبيعى خود ، احترام بسيار مى گذاشتند.(1)
گاتها ، كتاب آسمانى اَشو زرتشت (1، 3، 5) نيز به محيط زيست ، با مفهومى بسيار گسترده تر و در دو بُعد مادى و معنوى مى پردازد. در هات 31 ، بندهاى 7 و 8 آمده است:
جهان كه همه ابعاد محيط زيست را در بردارد، به وسيله اهورامزدا (يگانه هستى بخش بزرگ و دانا) ، استوار بر هنجارى به نام اشا (ارديبهشت) آفريده شده است. كسى كه نخستين بار چنين انديشيد كه بايد روزگار جهان ، با آسايش و آرامش همراه باشد، با نيك ترين انديشه و افزاينده ترين خرد ، جهان شادى بخش را آفريد و سرسبز گردانيد.
در هات 44 ، بندهاى چهار تا شش آمده است كه : اَشا ، هنجارى است كه همه اجزاى جهان را در بهترين وضعيت و حالتْ نگه مى دارد.
دانشمندان و انديشمندان ، به فراخور حال و تخصّص مى كوشند كه گوشه اى از اين هنجار را بياموزند. تمدّن و فنّاورى ، دستاورد هماهنگ شدن با اين هنجار است. هرگونه ناهنجارى ، سبب ويرانى و هر به هنجارى ، سبب پيشرفت و آبادانى مى شود. او زمين، آسمان، آب، گياهان و جهان بارورِ شادى آفرين را آفريد تا انديشمندان ، همواره به ياد وظايف خود باشند.
در آيين زردشت ، صحبت از ايزدانى مى شود كه هر كدام از اين ايزدان ، با يكى از پديده هاى طبيعت در ارتباط است ؛ ايزدانى همچون : تيشتر (خداى باران) ، وايو (خداى باد)، آناهيتا (ايزد بانوى آب) و... .
اين ايزدان براى مردم ، فوق العاده مورد احترام بودند. به عنوان مثال، «آناهيتا» به معناى پاك و دور از آلودگى ، در اعتقاد ايرانيان باستان ، الهه آب، فرشته نگهبان
ص: 409
چشمه ها و باران و همچنين نماد بارورى، عشق و دوستى بوده است. اين اعتقاد ، از دوران پيش از زرتشت ، در ايران وجود داشته و در دوران هاى بعدى هم مورد توجّه قرار گرفته است. در تقويم ايرانى ، روز دهم ماه آبان باستانى ، برابر با چهارم آبان
فعلى ، به عنوان جشن «آبانگان» مشخص شده است. آبانگان ، جشن آناهيتا (آناهيد)، الهه آب است. در اين جشن ، مردم، الهه آب را نيايش مى كردند.
در قطعه ژرف ، فصل ده ، آيه نود ، ريگ ودا به عنوان متن دينى كهن هندوان نيز - كه قربانى شدن پوروسا در آن ذكر مى شود - ، تصويرى از طبيعتْ به مثابه موجودى مرتبط با نفس، منشأ امور مقدس است:
هزار سر بود پوروسا، هزار چشم، هزار پا . او زمين را از هر سو در آغوش گرفت و بر روى ده انگشت ايستاد.
پوروسا همه اينها هست، آنچه بود و آنچه خواهد بود. او خداى بى مرگى است ؛ بى مرگى اى كه او آن را با غذا(ى قربانى) ، پرورش مى دهد.
چنين است بزرگىِ او، و با اين همه ، بزرگ تر از آن است پوروسا. يك چهارم او، همه موجودات است. سه چهارم او جاودان در آسمان است.
سه چهارم پوروسا در آسمان ، قد برافراشت. يك چهارم او دوباره در اين جا (زمين) برآمد. چنين شد كه در همه سو گسترد؛ به عنوان چيزى كه مى خورد و نمى خورَد.
از او ويراج زاده شد . از ويراج، پوروسا. او آن زمان كه زاده شد ، به فراتر از زمين رسيد؛ به پشت زمين و به پيش از آن.
هنگامى كه خدايان با نذر كردن پوروسا ، قربانى را گستردند، بهار : روغن قربانى بود، تابستان : هيزم، پاييز : نذر.
همچون قربانى افتاده بر علف پوشيده، آنان پوروسا را - كه در آغاز زاده شده - ، افشاندند. با او خدايان قربانى كردند و قدّيسان و فرزانگان. از آن قربانى كه به تمامى، تقديم شد، روغن افشانده ، گرد آمد. او آن را جانورانِ هوا ساخت ؛ جانوران جنگل و جانوران روستا.
ص: 410
از آن قربانى كه به تمامى تقديم شد، آيه ها (ى ريگ ودا) زاده شدند و آهنگ هاى سامايى (ساماودا). اوزان از آن زاده شدند. از آن ، ذكر و وِرد هنگام قربانى (ياجورودا) زاده شد.
از آن ، اسب ها زاده شدند و آنها كه دو رديف دندان دارند. گاوها از آن زاده شدند. از آن بزها و گوسپندانْ زاده شدند.
زمانى كه آنان پوروسا را تكّه تكّه كردند، او را به چند قطعه تقسيم كردند؟ دهانش چه بود؟ دو دستش چه بود؟ ران ها و پاهايش را چه نام دادند؟
برهمن ، دهانش بود ؛ دو دستانش راجانيا (جنگجو) شدند ؛ دو رانش وايس يا (بازرگان و برزگر) شدند ؛ از پاهايش سودرا (طبقه برده) زاده شد.
ماه از روحش (ماناس) زاده شد ؛ از چشمش خورشيد زاده شد ؛ از دهانش ايندراواگنى ؛ از نَفَسش وايو (باد) زاده شد.
از نافش آسمان ميانى برآمد ؛ از سرش فلك اعظم پيدا شد ؛ از پاهايش زمين ؛ چهار جهت از گوشش. بدين سان آنان دنياها را شكل دادند.
چوب هايش كه (آتش) را محصور مى كنند ، هفت قطعه بودند . هيزم ها سه دسته هفت تايى شدند. زمانى كه خدايان قربانى را پهن كردند، پوروسا را به عنوان يك قربانى ، بربستند.
با اين قربانى، خدايان قربانى را به قربانگاه بردند. اينها نخستين فرمان ها بودند. اين قدرت هاى بزرگ ، به ملكوت رسيدند ؛ جايى كه قدّيسان باستان و خدايان هستند.
و به اين ترتيب ، موجودات جهان، طبق اين متن زيبا، در واقع، «پوروسا» هستند . آنها قربانى چيزى هستند كه در سنّت هندو ، مقدّس ترين چيز است.
در انديشه اسلامى ، در تبيين چيستىِ طبيعت ، چند اصل غير قابل انكار وجود دارد :
1 . طبيعت ، مخلوق خداوند است.(1)
ص: 411
2 . طبيعت ، سازوكارى هدفدار و منظم است.(1)
3 . خداوند ، تمام طبيعت را بر پايه نظام توحيد آفريده است .(2)
4 . خداوند ، طبيعت را به معرفت خود ، مفطور كرده است .(3)
5 . همه پديده ها آيه الهى هستند.
6 . انسان ، لازم است كه طبيعت را به مثابه آيه الهى بشناسد.
7 . طبيعت ، مسخر انسان است .(4)
بنا بر اين ، تمام طبيعت ، آفريده شده است تا انسان از اين طبيعت استفاده كند و در آفرينش آسمان ها و زمين انديشه كند و به اين مرحله برسد كه بگويد: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هٰذَا بَاطِلاً»(5) و با شكر و سپاس خداوند ، از طبيعت استفاده كند و با غفلت، باعث اسراف و امساك و افراط در منابع طبيعى نشود.
بايد دانست كسانى به اين مرحله مى رسند كه در حال قيام و قعود به ياد خدا هستند : «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ» .(6)
از اين روايت ، فهميده مى شود كه تنها كسانى در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند كه به هدفدارى آن پى برده اند: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هٰذَا بَاطِلاً»(7) و از زيبايى طبيعت ، متوجّه زيبايىِ طبيعتِ خداىِ طبيعت مى شوند.
ملاّ صدرا در شرح خود از اُصول الكافى مى نويسد:
خداوند ، هيچ چيزى در جهان صورت نيافريد، جز آن كه برايش نظير و همانندى
ص: 412
در عالم معنى است، و خداوند ، هيچ چيزى در عالم معنا و ملكوت نيافريد، جز آن كه براى آن ، صورتى در اين جهان و حقيقتى در عالم حق - كه غيب الغيوب است - مى باشد ؛ چون عوالم ، مطابق هم اند، يعنى زيرين ، مثال برين راست، و عالى روح و حقيقتى زيرين راست، و همين گونه هست تا مى رسد به حقيقت حقايق . پس آنچه كه در جهان دنياست ، مثال ها و مراتبش مَثَل و اشباح حقايق عقلى و صورت هاى مفارق است و آنها، مظاهر اسماى الهى اند .(1)
بنا بر اين ، زيبايى هاى اين عالم، سايه هايى است از زيبايىِ عالم معنا كه مى توانند چشمان بيننده را به روى حقايق عالم ديگر باز كند. حكيم ملاّ صدرا خود مى گويد :
هرچه كه در معلومات - از ذات و صفت - يافت مى شود، ناگزير بايد در علّت هاى فعالش - آنچه كه در برابر آن است - موجود باشد ؛ ولى آن جا به گونه اى است كه شايسته و در خور آن (علّت ها) است ؛ چون نسبت مجعول به جاعل، نسبت سايه است به صاحب سايه .(2)
تماشاى طبيعت سرسبز و اصولاً شگفتى هاى زيباى جهان هستى ، مى تواند انسان را به نظاره زيبايى هاى نامحسوس رهنمون كند؛ به گونه اى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم، حقايقى براى انسان روشن خواهد گشت كه حتّى در احساس عظمت ملكوت درونى و ملكوت بيرونى ، ظاهر خواهد گشت.
پست و پليد شمردن ماده در طول تاريخ، از سوى مقدّسان ، از عوامل اساسى بيگانگى توده هاى مسلمان از طبيعت بوده است و اين ، در حالى صورت پذيرفته است كه اسلام ، تمام پديده هاى طبيعت را آيه خدا دانسته است و به همين دليل ، پيشينيان ما با اعجاب به طبيعت مى نگريسته اند و از مواد اوّليه و بى واسطه طبيعتْ به گونه اى بهره
ص: 413
مى برده اند كه كمترين آسيب را به آن نزند ؛ ولى نتيجه روند غفلت ما از طبيعت ، اين بوده است كه بيگانگى از طبيعت، بيگانگى از خود را براى انسان عصر ما به دنبال داشته است.
در نگاه اوّل، آنچه به ذهن مى رسد ، برآورده شدن نيازهاى اوّليه انسان (همچون : خوراك ، پوشاك و مسكن) از طبيعت است. آدمى ، به ناچار براى به دست آوردن آنها دست به دامن طبيعت مى شود و خداوند هم، اين ظرفيت (برآوردن نيازهاى انسان) را در طبيعت قرار داده است. آب و هوا، درختان، گياهان، حيوانات، و به طور كلى ، طبيعت و محيط زيست ، نقش اساسى اى در زندگى بشر دارند.
امام باقر عليه السلام در جواب مردى شامى كه پرسيده بود : «نخستين چيزى كه خدا خلق كرده، چيست؟» ، فرمود:
آن ، آب بود كه همه چيزها را از آن آفريد و اصل هر چيز را از آب ، به آب پيوست و براى آب اصلى به چيز ديگر نپيوست كه او را بدان منسوب سازد . و باد را از آب آفريد، و سپس باد را بر آب چيره ساخت، و باد ، متن آب را شكافت، تا از آب ، كفى برجهيد به آن اندازه كه خواست بر جهد و از آن كف، زمينى سپيد و پاك آفريد كه در آن ، تَرَك و سوراخ و بلندى و پستى و درخت نبود . سپس آن را فراهم آورد و بالاى آب نهاد . سپس خدا آتشى را از آب آفريد و آتش، متن آب را شكافت تا از آب ، دودى برخاست آن قدر كه خداى مى خواست به آسمان برخيزد، و از آن دود ، آسمانى آفريد روشن و پاك كه نه تَرَكى در آن بود و نه سوراخى . اين است مقصود از فرموده پروردگار: «آسمان را برپا كرد . سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه معيّن] درست كرد . و شبش را تيره و روزش را آشكار گردانيد» .(1)
... نه خورشيدى بود، نه ماهى، نه ستاره اى و نه ابرى . سپس آن را در هم پيچيد و روى زمينش نهاد، و سپس اين دو آفريده را به هم پيوند داد و آسمان را پيش از زمين برافراشت و اين است مفهوم سخن پروردگار كه: «و پس از آن ، زمين را با
ص: 414
غلتانيدن ، گسترانْد» .(1)
... آسمانْ بسته بود و باران نمى باريد و زمينْ بسته بود و دانه نمى روياند، و چون خداوند - تبارك و تعالى - خلق را آفريد و از هر جاندارى در آن پراكنْد، آسمانْ به بارش آمد و زمين به رويانيدن گياه باز شد... .(2)
در حديث ديگرى نيز از امام باقر عليه السلام اين گونه آمده است :
همه چيز ، آب بود و عرش خدا بر آب بود و خداوند ، همه چيز را از آب آفريد.(3)
آب ، در منظر اسلام ، از قداست ويژه اى برخوردار است و تأثير شگرفى بر جسم و روح انسان دارد . به تعبير امام صادق عليه السلام بنگريد :
طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياة ؛(4)
طعم آب، طعم زندگى است .
نگاه مسلمانان به آب ، نگاهى پر از قداست و عظمت است . آب ، وسيله اى براى پيوستن زمين و آسمان مى شود. امام صادق عليه السلام ذيل آيه «وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُّبَارَكًا» ،(5) از قول پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند:
لَيسَ مِن ماءٍ فى الأرْضِ إلاّ وَ قَدْ خالَطَهُ ماءُ السَّماء .(6)
روشن مى شود كه اين آب مبارك ، مخلوطى از آب زمين و آسمان است .
از ديگر موارد اهميت و قداست آب ها، اين كه وسيله اى است كه ارتباط انسان با معبودش را فراهم مى كند. زمانى كه به نماز مى ايستد و قصد راز و نياز با او را دارد ، در اين جا آب ، نام وضو و غسل را به خود مى گيرد . هيچ مسلمانى نمى تواند بدون آب، و
ص: 415
پاك كردن بدن با آن، به نماز بايستد يا اين كه طواف كند.
آب ، نه تنها شستشوى ظاهرى بدن را بر عهده دارد ، بلكه حالتى روحى و روانى در انسان ايجاد مى كند و به او تقدس مى بخشد و زمينه ورود به مكان هاى مقدّس و مذهبى را براى انسان فراهم مى كند.(1)
هوا نيز مانند آب ، يكى از عناصر حياتىِ زندگى انسان است ؛ عنصرى كه زندگى بدون آن ، حتّى لحظه اى هم امكان پذير نيست. اين عامل حياتى ، اطراف زمين را فراگرفته و ما اكسيژن مورد نياز خود را به وسيله تنفس ، از آن مى گيريم. در هوا ، مقدار زيادى اكسيژن وجود دارد و گياهان نيز پيوسته اين عنصر را تجديد مى كنند و نمى گذارند اين مادّه ، حتى از اندازه لازم كمتر شود. اين كه در قرآن آمده است: «وَ جَعَلْنَا السَّمَآءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا»(2) ، منظور از آسمان، جوّى است كه گرداگرد زمين را فرا گرفته، و بر اساس تحقيقات دانشمندان ، ضخامت آن ، صدها كيلومتر است . اين قشر ظاهراً لطيف - كه از هوا و گازها تشكيل شده - ، به قدرى محكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد ، نابود مى شود و كره زمين را در برابر بمباران شبانه روزىِ سنگ هاى «شهاب» - كه از هر گلوله اى خطرناك ترند - حفظ مى كند. به علاوه ، اشعه آفتاب - كه داراى قسمت هاى مرگبارى است - به وسيله آنْ تصفيه مى شود و از نفوذ اشعه كشنده كيهانى - كه از بيرون جو، به سوى زمين سرازير است - جلوگيرى مى كند. در بيانات معصومان عليهم السلام از تأثير شگرف هوا بر جسم و جانْ سخن رفته و آثار مخصوص هواىِ هر فصل ، بيان شده است.
اما درباره اين كه محلّ اين بادها در كجاست؟ عَزرَمى مى گويد: نزد امام صادق عليهم السلام در حجر اسماعيل ، زير ناودان نشسته بوديم... به امام صادق عليه السلام گفتم : قربانت گردم!
ص: 416
باد از كجا مى وزد؟ فرمود:
باد ، زير همين ركن شامى نهفته است، و هرگاه خداوند بخواهد كه مقدارى از آن را بيرون بياورد، بيرون مى آوَرَد . اگر باد جنوب است ، جنوب و اگر شمال است ، شمال و اگر باد صباست ، باد صبا و اگر دبور است ، دبور ... .
نشانه اش همين است كه هميشه اين ركن را در حال حركت مى بينى، در زمستان و تابستان و شب و روز.(1)
امّا برخى از اين بادها ، بادهاى رحمت اند و برخى بادهاى عذاب.(2)
بادهاى رحمت و تأثير آنها بر زندگى انسان ، به شرح زير است:
1 . بادهايى كه ابرها را بر مى انگيزانند.(3)
2 . بادهايى كه ابر را ميان آسمان و زمينْ باز مى دارند.(4)
3 . بادهايى كه ابر را مى فشارند تا به اذن الهى ببارند.(5)
4 . هر درد و عفونتى را از بدنْ بيرون مى كنند.(6)
در كتاب شرح اُصول الكافى ملاّ صالح مازندرانى ، ذيل حديث 68 الروضه ، در مورد تأثير باد چنين مى نويسد:
... الريح فإنّها مع اتّحاد جوهرها مصدر لآثار مختلفة كإيقاد النار و إخمادها و إشارة السحاب و جمعها وتفريقها و تنفيه الحبوب و ترويج النفوس و تلقيح الأزهار و تربية الثمار و تلطيف الأهويه و تكثيفها و تحريك السفن و تسكينها بالإحاطة عليها و سرعة السير إلى جهات مختلفه و قوة الحركة إلى أمكنة متباعدة إلى غير ذلك من خصالها التى لاتحصى و يكفى فى ذلك أنه انفتحت السماء بماء
ص: 417
منهمر و انفجرت العيون و جرت المياه من كال جانب... .(1)
گياهان نيز به عنوان بخش ديگرى از طبيعت ، نقش بسيار مهمّى در تأمين زندگى بشر دارند : پاكيزه كردن هوا، تعادل دماى هوا و حفاظت از خاك و تأمين بخشى از مواد غذايى مورد نياز انسان و حيوانات ديگر. علاوه بر اين تأثيرات گياهان و درختان و گل ها تأثير بسيار شگرف و مثبتى بر روح و روان انسان دارند.
ديدن سبزه زارها و گل برگ هاى لطيف گياهان، رنگ آميزىِ گونه گون گل ها، تركيب موزون برگ ها، چشم انداز بهجت آور بوستان ها و جنگل ها، انسان را غرق در شادى و سرور مى كند. افسردگى ها و دلهره ها و اضطراب ها را مى زدايد و حسّ تازگى و اميدوارى را در چنين شخصى مى رويانَد.
در روايات معصومان عليهم السلام به تماشاى سرسبزى ها و منظره هاى جذّاب آنها توصيه شده است. و دليل آن را تقويتِ ديده و بصيرت انسان و زدودنِ افسردگى ها و از بين رفتن بيمارى هاى روحى و روانى دانسته اند . در روايتى از امام كاظم عليه السلام آمده كه مى فرمايد :
ثَلاَثَةٌ يَجلينَ البَصَرَ : النَّظَرُ إلى الخُضرَةِ وَ النَّظَرُ إلى الماءِ الجارى و ... ؛(2)
سه چيز است كه ديده را جلا مى دهد : نگاه به سبزه ، آب روان و ... .
ممكن است مراد از اين روايت و رواياتى از اين دست، اين باشد كه نگاه كردن به سبزى و خرّمى گياهان و درختان، بر بصيرت آدمى مى افزايد و چشم دل را روشن مى كند.
از دلايل اهميت گياهان و درختان مى توان به احاديثى از ائمّه معصوم عليهم السلام در مورد درختكارى و كشاورزى به عنوان بهترين كار، اشاره كرد . امام باقر عليه السلام به نقل از پدر بزرگوارشان مى فرمايد :
ص: 418
خَيرُ الأعمالِ الحَرثُ تَزرَعُهُ فَيَأكُلُ مِنهُ البَرُّ وَ الفاجِرُ أمّا البَرُّ فَما أكَلَ مِن شَىْ ءٍ استَغفَرَ لَكَ وَ أمّا الفاجِرُ فَما أكَلَ مِنهُ مِن شَىْ ءٍ لَعَنَهُ وَ يَأكُلُ مِنهُ البَهائِمُ وَ الطَّيرُ ؛(1)
بهترين كارها كشاورزى است؛ آن را مى كارى و نيكوكار و بدكار از آن مى خورند. نيكوكار مى خورد و برايت از خدا آمرزش مى طلبد ؛ امّا بدكار ، مى خورد و آنچه خورده، او را لعن و نفرين مى كند ، و چرندگان و پرندگان نيز از آن بهره مند مى شوند.
در حديثى از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام است كه مى فرمايند :
تَقُولُ إذا غَرَستَ أو زَرَعتَ وَ مَثَلُ : «كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَآءِ *(2) تُؤى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإذنِ رَبِّهَا» .(3)
همچنين از درختكارانْ خواسته شده است كه در هنگام كشت درخت، ياد و نام خدا را بر زبان جارى كنند.(4)
در مورد نگهدارى از درخت نيز حديثى از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد:
وَ خُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَكُلِّفَ غَرسَها وَ سَقيَها و القِيامَ عَلَيها ؛(5)
خداوند ، درخت را براى انسان آفريد و بر او تكليف كرد كه آن را بكارد و آبيارى كند و بر نگهدارى آن تلاش ورزد.
در برخى از روايات ، آمده است كه قطع برخى از درختان ، مكروه است . مانند اين روايت كه عمّار بن موسى ، از امام صادق عليه السلام از قطع درخت سؤل مى كند و امام مى فرمايد : «اشكالى ندارد» . سپس ، سؤل را اختصاص به سدر مى دهد كه در مورد قطع درخت سدر ، چه حكمى دارد و امام مى فرمايد:
ص: 419
قطع درخت سدر در بيابان ، مكروه است ؛ چون اين درخت ، كم است ؛ امّا اين جا چون درخت سدر ، فراوان است ، اشكالى ندارد .(1)
امّا نظر علاّمه مجلسى ، بر اين است كه اين حديث ، موثّق است ؛ امّا گفتار پرسش كننده در مورد سدر ، از اين جهت است كه اهل سنّت از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه ايشان قطع كننده درخت سدر را لعن كرده اند و روايت شده است كه متوكّل - لعنة اللّه عليه - ، درخت سدرى را كه نزد قبر امام حسين عليه السلام بود و به وسيله آن درخت سدر ، مردم قبر امام حسين عليه السلام را مى شناختند ، قطع كرد. سپس بعضى از علماى آن زمان گفتند كه اكنون معناى حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد قطع درخت سدر ، آشكار شد .(2)
حتّى در برخى روايات، قطع درختان ، موجب نزول عذاب مى شود . در روايتى از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد :
درختان ميوه را قطع نكنيد كه خداوند ، بر سر شما عذاب مى ريزد.(3)
از اين روايات و روايات ديگرى كه به دليل اختصار ، حذف گرديد، اهميت گياهان و درختان و تأثير آنها بر زندگىِ انسان ها مشخص مى شود.
در باب نقش مؤثّر حيوانات در زندگى انسان در الكافى، كتابى با عنوان «كتاب الدواجن» ، به آن اختصاص داده شده است. اين امر ، نشان دهنده توجّه شيخ كلينى به حيوانات نيز هست. در اين كتاب ، احاديثى آمده است مبنى بر احترام حيوان، حقوق حيوان و استفاده از حيوان به عنوان مركب و آن هم به گونه اى شايسته و پرهيز از آزار و اذيت حيوان .
در حديثى ، امام صادق عليه السلام در باره استفاده از حيوان ، اين گونه مى فرمايد :
براى سوارى ، چهارپا تهيه كن كه منافع آن براى توست، و روزى آن ، بر عهده
ص: 420
خداوند است .(1)
حتّى براى نوع استفاده از آن هم ، دستورهايى از ائمّه عليهم السلام داريم . مثلاً امام زين العابدين عليه السلام صد دينار طلا مى داد و يك شتر نجيب براى سوار شدن مى خريد تا عزّت و احترام او محفوظ بماند.(2)
حتّى از نشانه هاى سعادت مؤن، داشتن يك چهارپا دانسته شده است كه براى برآوردن نيازهاىِ خود و حقوق برادرانش از آن استفاده مى كند :
مِن سَعادَةِ المُؤِنِ دابَّةٌ يَركَبُها فى حَوائِجِهِ وَ يَقضى عَلَيها حُقُوقَ إخوانِه .(3)
پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:
حيوان ، به گردن صاحب خود، شش حق دارد: هرگاه از آن پياده شد ، علفش بدهد ؛ هرگاه از آبى گذشت، به آن آب بدهد ؛ بى دليل آن را نزند ؛ بيشتر از قدرتش آن را بار نكند ؛ بيشتر از توانش آن را راه نبرد ؛ مدّت زيادى روى آن درنگ نكند .(4)
همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
لا تَضرِبُوا الدَّوابَّ عَلى وُجُوهِها فَإنَّها تُسَبِّحُ بِحَمدِ اللّه ؛(5)
به صورت حيوانات ، ضربه نزنيد ؛ زيرا آنها خداوند را حمد و تسبيح مى گويند .
دليل آن از زبان امام صادق عليه السلام اين گونه آمده است :
لِكُلِّ شَى ءٍ حُرْمَةٌ وحُرمَةُ البَهائِمِ فى وُجُوهِها ؛(6)
براى هر چيزى حرمتى است و حرمت چهارپايان ، در صورتشان است .
آنچه از روايات برمى آيد ، اين است كه در گذشته ، با آهن گداخته ، صورت
ص: 421
حيوانات را داغ مى كردند تا با هم اشتباه نشوند و امامان معصوم عليهم السلام اين كار را منع مى كردند . يونس بن يعقوب مى گويد : به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا مى توانم با آهن گداخته ، صورت گوسفندها را علامت بزنم؟ امام عليه السلام فرمود: «فقط گوش گوسفند را مى توانى داغ كنى» .
خداوند براى متنبّه كردن انسان ، به طبيعت فرمان مى دهد. پيشوايان ما يكى از دلايل وقوع زلزله را موعظه و ترساندن مردم از گناه دانسته اند. در حديثى از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد :
فَإن قالَ قائِلٌ : فَلِمَ صَارَت هذِهِ الأرضُ تُزَلزَلُ؟ قيلَ لَهُ إنَّ الزَّلزَلَةَ وَ ما أشبَهَها مَوْعِظَةٌ وَ تَرهيبٌ يُرَهَّبُ بِها النّاسُ لِيَرعَوُوا وَ يَنزِعُوا عَنِ المَعاصِى .(1)
خداوند ، از راه تغيير و دگرگونىِ طبيعت نيز به انسان هشدار مى دهد. حكم بن مستورد ، از امام زين العابدين عليه السلام اين گونه نقل مى كند:
از منابع غذايى اى كه خداوند ، آن را براى مردم مقدّر داشته از آنچه بدان نياز دارند، دريايى است كه خداوند ، آن را ميان آسمان و زمين آفريده است. همانا خداوند ، مجارىِ خورشيد و ماه و اختران و ستارگان را در آن اندازه كرده و همه آن را بر فلك ، مقدّر و مقرّر كرده است، و در پى آن ، به فلك ، فرشته اى گماشته كه هفتاد هزار فرشته ، همراه او هستند و آنها فلك را مى چرخانند، و چون آن را بچرخانند، خورشيد و ماه و ستاره ها هم با آن مى چرخند و در شبانه روز به منزلگاه هاى خود، كه خداوند عز و جل براى آنها مقرّر ساخته ، وارد مى شوند، و هرگاه گناه بندگان ، بسيار شد و خداوند سبحان، آهنگ آن كرد كه از آنها به عنوان يكى از نشانه هاى خود ، يارى جويد، به فرشته موكّل به فلكْ فرمان مى دهد كه آن فلكى را كه مجارىِ خورشيد و ماه و ستارگان بر آن است ، از جاىِ خود به در برد و آن
ص: 422
فرشته هم به هفتاد هزار فرشته فرمان مى دهد كه آن را از مجارىِ خود به در برند .
و هرگاه خداوند ، آهنگِ آن كند كه خورشيد را روشن سازد و گرفتن آن را برطرف كند، به فرشته موكّل به فلك ، فرمان مى دهد كه فلك را به مجراىِ خود برگردانَد و خورشيد ، به مجراى خود بازگشت مى كند و از آب برآيد ، در حالى كه تيره رنگ است... .
ماه نيز مانند آن است... آگاه باشيد از آنها هراس نكند و از اين دو نشانه گرفتن خورشيد و ماه نترسد، مگر كسى كه از شيعيان ما باشد. پس هرگاه چنين شد به درگاه خداى عز و جل بهراسيد و بدو پناه ببريد و به سوى او بازگرديد.(1)
ه- . بحران هاى زيست محيطى و كژى هاى معنوى انسان
براى بقاى نظام طبيعت از جمله انسان، موضوعى مهم تر و فورى تر از مسئله محيط زيست نيست. بحران زيست محيطى ، نه تنها حيات بر روى زمين را تهديد مى كند، بلكه در اين مرحله آخر تاريخ بشر، تبلور خارجىِ بيمارى و رنج داخلى اى است كه ديرزمانى است انسان مدرن را به ستوه آورده است. از اين رو، اين بحران ظاهرى، شاخصى از بيمارى باطنى خود انسان مدرن و نشان دهنده علائم ظاهرى آن بيمارى باطنى است كه سرانجام با چنين شدّت و حدّتى ، خود را آشكارا، مى نماياند و در نهايت، بيمار را از وخامت حال خويشْ آگاه مى سازد.
در حديثى از امام باقر عليه السلام است كه مى فرمايد :
وَجَدنا فى كِتابِ عَلى عليه السلام «إِنَّ الأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(2) أنَا و أهلُ بَيتي الَّذينَ أورَثَنا اللّه ُ الْأرضَ وَ نَحنُ المُتَّقُونَ و الأرضُ كُلُّها لَنا ... .(3)
ص: 423
در كتاب امام على عليه السلام آمده است كه وارث زمين بعد از خداوند ، پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام هستند و همه زمين ، از آنِ ايشان است.
در مورد جمله «و الأرضُ كُلُّها لَنا» در شرح اُصول الكافى ملاّ صالح مازندرانى، آمده است:
أى الأرض معمورها و مواتها كلّها لنا، و نحن مالكها ... ؛(1)
زمين ، چه قسمت آبادانى و چه بخش موات آن ، همه از آنِ ما (اهل بيت عليهم السلام ) است و ما مالك آن هستيم .
محمّد بن ريان مى گويد: به امام عسكرى عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! روايت كن براى ما اين كه براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از دنيا جز يك پنجم نيست . امام عليه السلام جواب داد :
همانا دنيا و آنچه در آن است، براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است .(2)
نتيجه اين كه ، كلّ هستى براى اهل بيت عليهم السلام است .
در روايتى از حفص بن بُخترى است كه از ابى عبداللّه عليه السلام نقل مى كند:
إنَّ جَبرَئِيل كَرَى بِرِجلِهِ خَمسَةَ أنهارٍ و لِسانُ الماءِ يَتبَعُهُ: الفُراتَ و دِجلَةَ و نيلَ مِصرَ و مِهرانَ وَ نَهرَ بَلخَ فَما سَقَت أو سُقِيَ مِنها فَلِلإمامِ و البَحرُ المُطيفُ بِالدُّنيا [لِلإِمَام] .(3)
و در روايت ديگرى ، امام صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال معلّى بن خنيس مبنى بر اين كه چه مقدار از اين زمين ، براى شماست؟، با تبسّم مى فرمايد :
إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى بَعَثَ جَبرَئِيل و أمَرَهُ أن يَخرِقَ بِإبهامِهِ ثَمانِيَةَ أنهارٍ فى الأرضِ مِنها سَيحانُ وَ جَيحانُ و هُوَ نَهَرُ بَلخَ و الخشوع و هُوَ نَهَرُ الشّاشِ و مِهرانُ و هُوَ نَهَرُ الهِندِ و نيلُ مِصرَ و دِجلَةُ و الفُراتُ فَما سَقَت أو استَقَت فَهُوَ لَنا و ما كانَ لَنا فَهُوَ لِشيعَتِنا و لَيسَ لِعَدُوِّنا مِنْه ... .(4)
ص: 424
علاّمه مجلسى ، ذيل اين حديث مى فرمايد:
فما سقت أو استقت ، أى أخذت الأنهار منه و هو البحر المطيف بالدنيا أو بحر السماء، فالمقصود أنَّ أصلها و فرعها لنا .(1)
مفضّل بن عمر از امام صادق عليه السلام روايتى را نقل مى كند(2) كه بر اساس آن ، خداوند ، ائمّه عليهم السلام را اركان زمين قرار داده است تا مبادا زمين ، اهلش را بجنبانَد ...
در حديث ، مشابه ديگرى ، آمده است كه امام ، بعد از اين جمله مى فرمايد :
... وَ عُمُدَ الإسلامِ و رابِطَةً عَلى سَبيلِ هُداهُ لا يَهتَدى هادٍ إلاّ بِهُداهُمْ و لا يَضِلُّ خارِجٌ مِنَ الهُدى إلاّ بِتَقصيرٍ عَن حَقِّهِم ... .(3)
امّا در توضيح «جَعَلَهُمُ اللّه ُ أركانَ الأرض» ، نظر علاّمه مجلسى ، بر اين است كه اين ، اشاره اى است به كلمه «رواسى» در آيه 31 سوره انبيا : «وَجَعَلْنَا فِى الْأَرْضِ رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ» . منظور از كلمه «رواسى» ، ائمّه عليهم السلام در بطن قرآن هستند و مراد از «أن تميد» ، اين است كه با فقدان امام قبل از قيامت، از بين رفتن نظم زمين و اختلال احوال اهلش ، پيش مى آيد ... .(4)
ملاّ صالح مازندرانى ، ذيل «جَعَلَهُمُ اللّه ُ أركانَ الأرض» ، نظرشان اين است كه همان گونه كه براى وجود و ثبات بَنا ، اركانى وجود دارد ، همچنين زمين هم داراى اركانى است و ايشان ، ائمّه عليهم السلام هستند . در هر ركنى ، سه امام قرار دارد كه زمين به وسيله ايشان ، وجود، ثبات و بقا دارد و اگر ايشان نبودند، هر آينه ، زمين ، اهلش را مى جنباند
و حتّى براى يك چشم بر هم زدن هم ثابت نمى ماند .(5)
ص: 425
از سه حديثى كه در باب «أنّ الأئمّة هم أركان الأرض» آمده، چند نكته به دست مى آيد:
1. اهل بيت عليهم السلام ، مايه امنيت اهل زمين اند.
2. همان گونه كه كوه ها ميخ هاى زمين هستند و موجب ثبات زمين مى شوند، ائمّه هم موجب ثبات زمين و اهل زمين اند تا از راه هدايتْ خارج نشوند .
3. اهل بيت عليهم السلام ، هم حجّت كامله(1) بر زندگان (عَلى مَن فَوقَ الأرض) و هم بر مردگان (وَ مَن تَحتَ الثَّرى) هستند.(2)
4. هيچ هدايت شده اى هدايت نمى شود ، مگر به هدايت ايشان و هيچ كس خارج از هدايت نمى شود ، مگر به كوتاهى از حقّ ايشان.
ميسر ، اين گونه رويت مى كند : از امام باقر عليه السلام درباره آيه : «لاَ تُفْسِدُواْ فِى الأَْرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا»(3) پرسيدم . ايشان فرمود :
اى ميسر! همانا زمين ، فاسد بود و خداوند ، آن را با پيامبرش اصلاح كرد و آن گاه فرمود: «در زمين ، پس از اصلاح آن ، فساد نكنيد» .(4)
در اين جا دو سؤل قابل بررسى است . يكى اين كه : آيا فساد ظاهرى مطرح است يا فساد باطنى؟ و ديگر اين كه : آيا فساد باطنى ، مى تواند منشأ فساد ظاهرى شود؟
بر اساس نظر علاّمه مجلسى و ملاّ صالح مازندرانى ، منظور از فساد در روايت ،
ص: 426
فساد باطنى است. علاّمه مجلسى معتقد است كه منظور از «كانت فاسده» ، يعنى به وسيله كفر و جهل و ضلال و ظلم و جور ، فاسد شده بود.(1)
ملاّ صالح مازندرانى نيز بر اين عقيده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى برانگيخته شد كه اهل زمين ، كافر بودند و مؤن ظاهرى هم در بين ايشان نبود و هر چه بين مردم بود ، هرج و مرج و قتل و نهب و فساد و شايعه بود.(2)
به دليل عقلى هم مى توان دريافت كه منشأ بسيارى از اعمال انسان ، به درون انسان مربوط مى شود : «إنّما الأعمال بالنّيات» ؛ بنا بر اين ، فساد درونى ، موجب فساد ظاهرى مى شود.(3)
بر اساس بعضى از روايات، كسانى در زمين فساد مى كنند كه از امامان معصوم عليهم السلام برائت جسته ، اعتقاد به امامت كسانى دارند كه خدا مخالفتشان را واجب كرده است ؛ زيرا اگر اعتقاد به امام عليه السلام ، واجب الإطاعة باشد و از طرفى ، حكومت عدل الهى برپا باشد ، زمين و آسمان ، بركاتشان را بر مردم نازل مى كنند. همان طور كه امير
مؤمنان عليه السلام
مى فرمايد :
بِنا يَفتَحُ اللّه ُ و بِنا يَختِمُ اللّه ُ و بِنا يَمحُو ما يَشاءُ ، و بِنا يَثبُتُ، و بِنا يَدفَعُ اللّه ُ الزَّمانَ الكَلِبَ وَ بِنا يُنَزِّلُ الغَيثَ ، فَلا يَغُرَّنَّكُم بِاللّه ِ الغَرُورُ ، ما أنزَلَتِ السَّماءُ قَطرَةً مِن ماءٍ مُنذُ حَبَسَهُ اللّه ُ عز و جل و لَو قَد قامَ قائِمُنا لأنزَلَتِ السَّماءُ قَطرَها، و لَأخرَجَتِ الأرْضُ نَباتَها و لَذَهَبَتِ الشَّحناءُ مِن قُلُوبِ العِبادِ ، و اصطَلَحَتِ السِّباعُ و البَهائِمُ حَتّى تَمشى المَرأةُ بَينَ العِراقِ إلى الشّامِ لا تَضَعُ قَدَمَيها إلاّ عَلى النَّباتِ و عَلى رَأسِها زينَتُها لا يُهَيِّجُها سَبُعٌ ولا تَخافُه .(4)
انسان ، با آلوده كردن محيط زيست ، موجب اختلال در توازن و هماهنگى طبيعت
ص: 427
و باعث از بين رفتن موجودات ديگر مى شود . انسان بايد بداند كه تمامى موجودات ،به واسطه اعمال و حركاتشان خواهان كمال اند و شوق مند به غايت و مبدأ افعال خويش اند . پس با فساد كردن نبايد جلوى كمال ديگر موجودات را گرفت.
تعداد موجوداتى كه در خشكى و دريا زندگى مى كنند ، كم نيستند. طبق حديثى از اميرمؤنان عليه السلام در پاسخ به پرسشى از آفرينش، مى فرمايد :
خداوند ، هزار و دويست مخلوق در خشكى آفريد و هزار و دويست مخلوق در دريا و... .(1)
امروزه، با شليك كردن گلوله و بردن جانوران به كشتارگاه نيست كه موجب از بين رفتن آنها مى شوند ؛ بلكه به شكل محترمانه ترى ، به آلودگىِ محيط زيست و از بين رفتن جانوران اقدام مى كنند . به عنوان نمونه، جانوران در اين جوامع تجدّدگرا، صرفاً با تنفّس هوا يا نوشيدن آب آلوده، بدرود زندگى مى گويند.
از جمع مطالب بالا اين گونه مى توان بيان كرد كه : به دليل اين كه زمين ، تماماً از آنِ اهل بيت عليهم السلام است و همچنين دليل ثبات و پايدارى آن است و مالكيت و هر آنچه در آنْ وجود دارد ، با امام است، پس فساد كردن و آلودن طبيعت هم ، دشمنى با اهل بيت عليهم السلام شمرده مى شود و دشمنى با اهل بيت عليهم السلام - كه نمايندگان ممتاز خداوند بر روى زمين اند - ، دشمنى با خودِ خداست .
از عوامل آلوده كننده محيط زيست مى توان به موارد زير اشاره كرد:
تغييرات محيط زيست انسان، بازخورد و نتيجه رفتار آدمى بر طبيعت است ؛ رفتارى كه از معرفت او نشئت مى گيرد. اگر امروزه، محيط زيست انسان ، در دوران
ص: 428
اوج شكوفايى علمى او دچار بحران شده ، بايد چاره و راه حل رهايى از اين بحران را در بنيان هاى معرفتى انسان جستجو كرد.
در تحليل نهايى، بايد گفت كه اين انديشه و معرفت انسان است كه اهميت دارد . ساختار وجودى انسان ، به گونه اى است كه رهيافتى جز معرفت ندارد و اگر جز اين باشد، نام او را نمى توان انسان گذاشت .
اگر علم - آن گونه كه در دنياى مدرن امروز به آن بها داده مى شود - به تنهايى مى توانست سعادت آدمى را فراهم كند، چرا پس از گسترش اين علوم در دنياى امروز، هنوز مشكل زيست محيطى وجود دارد؟ پس نتيجه مى گيريم كه مشكل ، در جاى ديگرى است ؛ مشكل او را بايد در بنيان هاى معرفتى اش جستجو كرد .
به نظر مى رسد كه اصلى ترين علّتى كه مسبّب تمام مشكلات و بحران هاى ايجاد شده در طبيعت است، جدا شدن انسان از مبدأ الهى اش (يعنى خداوند) است و همين علّت ، موجب تغيير نگاه او به نظام هستى شده است.
انسان اگر فراموش كند كه جانشين خدا بر جهان طبيعت است و يا از اين سِمَت خود ، سوء استفاده كند، بر كسب سود بيشتر و رسيدن به منافع بيشتر، اصرار مى ورزد و بر اساس انديشه اومانيسم و سكولاريسم ، نه تنها در انديشه آبادانى طبيعت برنمى آيد ، بلكه بر تخريب طبيعت نيز پافشارى مى كند. انسان دوران جديد ، با توجّه به ساختار سكولار و اومانيست علم جديد، از تمركز بر محور «توحيد» بريده است و اين بريدگى ، علاوه بر اين كه بين انسان و هر عنصر متعالى ، فاصله انداخته است ، برداشت هاى معنوى از عالم را نيز براى انسان ، مسدود كرده و تجلّى آن در تمدن جديد، عدم درك معنادارى طبيعت و در نتيجه ، تخريب محيط زيست است .
راه كار
انسان براى خروج از اين بحران هاى زيست محيطى، نيازمند به دست آوردن انديشه
ص: 429
نو در باب طبيعت است تا حداقل از تخريب و فساد طبيعتْ جلوگيرى كند و بايد از او پرسيد: آيا از سوى خالق طبيعت ، مأمور به تسخير طبيعت است يا تخريب طبيعت؟!
يكى از تأثيرات ظاهرى و باطنى عمل نكردن به احكام الهى ، اين است كه زمين ، بركات خود را از گياهان و ميوه ها و معادن ، منع مى كند :
... إذا ظَهَرَ الزِّنا مِن بَعدى كَثُرَ مَوتُ الفَجأةِ و إذا طُفِّفَ المِكيالُ و الميزانُ أخَذَهُمُ اللّه ُ بِالسِّنينَ و النَّقصِ و إذا مَنَعُوا الزَّكاةَ مَنَعَتِ الأرضُ بَرَكَتَها مِنَ الزَّرعِ و الثِّمارِ و المَعادِنِ كُلَّها ... .(1)
با بررسى هايى كه در روايات الكافى شد ، مى توان گفت كه به طور كلّى ، 944 روايت ، در باره واژه هاى محيط زيست وجود دارد . محيط زيست ، تركيبى از : آب ، درختان ، زمين ، خاك ، هوا ، حيوانات ، كوه ها، پرندگان و ... است . واژه هاى محيط زيست و تعداد دفعات تكرار آنها و تعداد احاديثى كه اين واژه ها در آنها تكرار شده اند ، به
صورت زير است :
عکس
ص: 430
عکس
ص: 431
عکس
ص: 432
1 . اصول كافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى، شرح و ترجمه : محمّدباقر كمره اى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1345 ش .
2 . الروضة من الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على اكبر الغفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1364 ش .
3 . الفروع من الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على اكبر الغفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1362 ش .
4 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكينى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1426 ق .
5 . بحارالأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1392 ق .
6 . بهشت كافى (ترجمه روضه كافى) ، ترجمه : حميدرضا آژير ، قم : سرور ، 1381 ش .
7 . شرح اُصول الكافى ، محمّد بن ابراهيم الشيرازى (ملاّ صدرا) ، تهران : پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى ، 1383 ش .
8 . گزيده كافى ، محمّد باقر بهبودى ، تهران : علمى و فرهنگى ، 1363 ش .
9 . «محيط زيست در بوداييسم» ، چاكسون مارن كابيليسنگه ، ترجمه : رضا رضايى ، مجله گزارش گفتگو ، ش 4 .
10 . مرآة العقول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370 ش .
ص: 433
ص: 434
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در 23 سال تبليغ رسالت خويش ، شريعت الهى اسلام را چنان معرّفى كرد كه مى توانست به برپايى آرمان شهرى دينى بينجامد . پس از رحلت آن جناب ، اوصياى وى ، اين راه را ادامه دادند و براى تبيين مفاهيم بنيادين آرمان شهرى كه پيامبر خدا در پى اش بود ، در دو سده ، به تشكيل حوزه هاى علمى و تربيت شاگردان بسيار ، همّت گماشتند . پس از غيبت آخرين وصى ، محدّث بزرگ كلينى ، به گردآورى آموزه هاى پراكنده آنان پرداخت و آنها را با چنان تبويب و چينشى سامان داد كه تصوير آرمان شهر شيعى را به خوبى نشان مى دهد .
نويسنده اين نوشتار ، با كند و كاو در روايات كتاب الكافى ، به تبيين قواعد و رفتارهاى معتبر در اين آرمان شهر شيعى پرداخته كه برخى از آنها عبارت اند از :
ويژگى هاى تكوينى شهروندان در آرمان شهر دينى ؛ مسئوليت شهروندان آرمان شهر دينى ؛ انجام دادن آگاهانه و باورمندانه مسئوليت ها ؛ راه برون رفت از شهر جاهلى و حركت به سوى آرمان شهر دينى ؛ كوشش هاى كلينى براى گردآورى و تنظيم مرام نامه آرمان شهر شيعى .
كليدواژه ها : آرمان شهر دينى ، آگاهى و باورمندى ، شهر جاهلى ، الكافى ، آرمان شهر دينى .
ص: 435
يكم: دين اسلام به عنوان شريعتى الهى ، توانست نظام اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادىِ عرب جاهلى را در شبه جزيره عربستان بر هم بزند و به سوى ايجاد يك آرمان شهر دينى ، حركت كند. حاكميت اصلى در اين آرمان شهر ، از آنِ خداوند بود ؛ چرا كه آفرينش جهان هستى ، به اراده او رخ داده است . مردم پس از دريافت قوانين اين آرمان شهر - كه همگى «تنزيلى» بودند - ، مى بايست به آنها تن دهند و در جهت تحقّق اين آرمان شهر ، گام بر دارند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دليل منصب پيامبرى ، واجب الاتّباع بود و مردم چنين آرمان شهرى ، تنها هنگامى مى توانستند به بالاترين رتبه شهروندى (ايمان) دست يابند كه افزون بر تن دادن به داورى هاى او، در دل نيز از آنچه او حكم داده ، خشنود باشند.
دوم: پيامبر صلى الله عليه و آله پس از 23 سال حركت پيوسته در مسير ايجاد آرمان شهرى كه حاكميت اصلى اش از آنِ خدا و نماينده او باشد، در واپسين حجّ خويش ، تداوم بقاى آرمان شهر ياد شده را در تداوم حاكميت نماينده خداوند اعلام كرد و در غدير خم ، بنا بر وحى مستقيم الهى، امام على عليه السلام را حاكم گماشته از سوى خداوند معرّفى كرد . شهروندان آرمان شهر جديد نيز در آن لحظه ، پيش آمدند و با بيعت خود ، بر به تداوم آرمان شهر نبوى گردن نهادند .
سوم: رخدادهاى سريع پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، آينده آرمان شهرِ در حال پيدايش را بر هم زد. رأى بشرى ، جدا از نص و بيعت پيشين، به تكاپو افتاد تا خود ، مديريت آرمان شهر را به عهده بگيرد . در انتخاب مدير آرمان شهر، معيارهاى دينى و غيردينى ، دخيل شدند و آرام آرام ، قوانين الهى اى كه در عهد حضرت رسول صلى الله عليه و آله براى اداره آرمان شهر بر نهاده شده بود ، با قوانين بشرى درآميخت و پس از چهار دهه، به قوانينى دنيايى - بشرى ، بدل گشت و با فاصله گرفتن مديريت آرمان شهر از عصر حضرت
ص: 436
رسول صلى الله عليه و آله ، فاصله آن نيز با قوانين تنزيلى فزونى يافت و آرمان شهر دينى ، در پرده غفلت فرو رفت و دگر باره ، بشر غير معصوم ، خود را جانشين خدا و قوانين تنزيلىِ او كرد.
چهارم: با آن همه ، رهبران الهى كه اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند ، از تكاپو نايستادند و در شرايط گوناگون تاريخى ، از آرمان شهر دينى - كه اينك فراموش شده بود - ، سخن گفتند. نخستينِ ايشان در فرصت كوتاه پنج ساله اى كه يافت ، كوشيد تا آداب و رسومِ بازمانده از عصر جاهلى را - كه پس از سقيفه بازْ توليد شده بود - بزدايد و مردمانِ خوكرده با آن رسوم را به سوى آرمان شهر توحيدىِ مبتنى بر رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ، حركت دهد . جانشين او نيز در همان مسير حركت كرد ؛ اما چون معدود ياران وى نيز از همراهى اش دست كشيدند ، به يكى از قواعد اصلىِ آرمان شهر تن داد كه همانا انتخاب آگاهانه مردم بود ، و بدين ترتيب ، حاكميت و مديريت آرمان شهر را به ديگرى سپرد. آن ديگرى - كه تنها به حكم قدرتِ سرنيزه و فريب، مديريت جامعه را در دست گرفته بود - ، به رغم تعهّدات قانونى اى كه بر پايه حداقل هاى حفظ آرمان شهر ، شكل گرفته بود ، فرزندش را حاكم جديد اعلام كرد.
در اين هنگام ، سومين وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت نكرد و بر اساس مأموريت الهى خود ، دگر باره مردم را به آرمان شهر دينى فرا خواند و در اين راه ، از جان خود گذشت.
پنجم: حركت سياسى - اجتماعىِ وصىّ سوم براى بازگشت به آرمان شهر نبوى، توانست چهره واقعىِ جامعه مسلمانان را شش دهه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، برنماياند و انحرافات آن را نشان دهد . از آن پس ، اوصياى چهارم تا يازدهم پيامبر صلى الله عليه و آله از نو ، به تبيين مفاهيم بنيادين آرمان شهر نبوى پرداختند. اين حركت فرهنگى - علمى ، از نيمه دوم سده اوّل آغاز شد و تا آغاز نيمه دوم سده سوم (حدود دويست سال) ادامه يافت. وصىّ دوازدهم ، بر طبق برنامه از پيش تعيين شده الهى - كه خاتم
ص: 437
پيامبران نيز آن را اعلام فرموده بود - ، وارد دو دوره كوتاه و بلند غيبت گرديد كه دوره نخست آن ، حدود هفتاد سال به طول انجاميد و غيبت دوم او ، تا كنون نيز ادامه دارد.
ششم: يكى از آثار حركت فرهنگى - علمىِ اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله در دو سده اخيرِ حركت به سوى آرمان شهر، تشكيل حوزه هاى علمى و تربيت شاگرد بود در آن دو سده ، شاگردانى پرورش يافتند كه خود ، عامل گسترش احاديث يا تبيين آموزه هاى امامان معصوم در باره مفاهيم آرمان شهر نبوى بودند و توانستند «اصول اربعمئه» را از مجموعه اين احاديث ، گرد آورند و در حدّ توان و شرايط خويش ، از نابودى و فراموشى اين تبيين ها جلوگيرى نمايند. منابع رجالى شيعه ، افزون بر حفظ نام اين راويان احاديث در طول دو سده ، از تكاپوهاى علمى ايشان در ثبت و ضبط احاديث ، ياد كرده اند .
هفتم: با ورود شيعه به دوره غيبت ؛ بويژه غيبت كبرا ، لزوم ثبت و ضبط منظّم احاديث يا «تبيين هاى مفاهيم آرمان شهر نبوى» از سوى راويان و محدّثان ، احساس شد و در اين زمان بود كه كلينى ، محدّث بزرگ اواخر سده سوم و اوايل سده چهارم هجرى ، دست به كار سترگى زد . وى ضمن گردآورى احاديث پراكنده امامان شيعه عليهم السلام ، تبويب و چينش آنها را چنان سامان داد كه به ادّعاى نويسنده اين مقاله،تصويرى از آرمان شهر شيعى را به خوبى نشان مى دهد . همو در مقدّمه كار خويش نيز دورنمايى از اين آرمان شهر شيعى را نشان داده است . در اين مقاله ، به تبيين گذارى آراى او در اين زمينه ، پرداخته شده است.
نشانه هايى كه حركت كلينى را در راه تدوين و تبويب اساس نامه آرمان شهر دينى ، آشكار مى سازد ، عبارت اند از:
او در آغاز كتاب خود ، آشكارا وابستگىِ ذهنىِ خويش را به آرمان شهر نبوى و موادّ
ص: 438
تشكيل دهنده آن اعلام كرده است . براى نمونه ، پس از بحث درباره باور به خداى واحد و مدير و مالك هستى(1) و پيامبر او ،(2) و نيز امامت الهىِ جانشينان آن حضرت ،(3)
از نورانيت شهرها با بودن ايشان ، سخن گفته است.(4)
كلينى پى برده بود كه اهل روزگارش ، در راه عمارت شهر جاهليت و راه هاى آن مى كوشند ، و پيش بينىِ اين كه آنان همه علم و موادّ آن را در شهر جاهلىِ خود نابود سازند، پذيرفته بود .(5) تا هنگام روزگار كلينى ، به موازات كوشش هاى اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله در راه تبيين مفاهيم آرمان شهر نبوى، جريان سياسىِ حاكم نيز با تابلوى آرمان هاى دينى ، از درون به تخريب بنيادهاى فكرىِ اين آرمان شهر مى پرداخت . از اين رو ، براى بعضى از باورمندان به ايده آرمان شهر دينى، اين توهّم ايجاد شده بود كه در درون شهر جاهلى اى كه ميان مردمش به ظاهر ، از آرمان هاى دينى سخن گفته مى شود ، نيز مى توان جاهلانه و به صرف پذيرش كلّىِ آرمان شهر دينى ، ره به سعادت برد و به تكيه بر استحسان و تقليد از پدران و گذشتگان و بزرگان ، بسنده كرد و تكليف شخصىِ «آگاهى جويى» را از گردن خود ساقط پنداشت .(6)
ص: 439
كلينى در پاسخ به اين پرسش كه آيا اقامت در مقام جهل (شهر جاهلى) ، مجاز است يا خير ، به طور اصولى از ساختار تكوينىِ آرمان شهر سخن گفته است.
در نگاه كلينى ، آن ها دو ويژگى اساسى دارند : يكى خرد و تعقّل(1) ، و ديگرى مسئوليت پذيرى .(2) اين دو ويژگى ، ايشان را از اصناف حيوانات جدا مى سازد ؛ چنان كه در واقعيت بيرونىِ اجتماعى خود نيز آن ها را مى توان در دو گروه ديد: شهروندان سالم و عاقل(3) و شهروندان بيمار و عليل .(4) تفاوت اساسى اين دو گروه از شهروندان ، در ويژگى مسئوليت پذيرى است. در مقام تكوين ، خداوند شهروندان گروه دوم (بيمار و عليل) را از مسئوليت ها بركنار داشته است -(5) چرا كه ايشان را به گونه اى آفريده كه تحمّل تحصيل و تعليم را ندارند - ؛(6) اما براى آن كه بتوانند به زندگى خود ادامه دهند ، مسئوليت سرپرستى و تأمين نيازهاى آنان را نيز برعهده گروه اوّل نهاده است.(7)
به حكم واقعيت هاى تاريخى ، همواره و در همه دوران هاى شناخته شده تاريخ زندگى بشر، شهروندان سالم و عاقل ، اكثريت جامعه را تشكيل داده اند و شهروندان بيمار و عليل ، در اقلّيت بوده اند. البته اگر اين قضيه به عكس بود ، به يقين ، امكان ادامه حيات فردى و جمعى بشر در زمين نيز از ميان مى رفت ، و اين ، با فلسفه خلقت
ص: 440
انسان در قرآن و آوردن او به زمين ، سازگارى نداشت.
كلينى در ادامه بحث خود در باره آرمان شهر دينى، راز بقاى گروه اوّل (شهروندان سالم و عاقل) را در امكان تحصيل و تعليم آنان مى داند .(1) تاريخ علم بشرى و پيشرفت هاى جوامع انسانى بر اثر آموزش و تعليم نيز گواه صحّت مدّعاى كلينى است كه اين راز بقا را امرى «تكوينى» به شمار آورده است. وى سپس براى تقبيح بناى شهر جاهلى و كوشش براى آبادانى آن ، معارضه اين رفتارها با اصل تكوين آرمان شهر دينىِ مبتنى بر خرد و علم و مسئوليت را چنين نشان مى دهد كه: «اگر جهالت و نادانى ، براى شهروندان سالم و عاقل روا بود ، سزاوار بود كه اصل مسئوليت پذيرى ايشان نيز در عالم تكوين برداشته شود» .(2)
آن گاه ، به ديگر پيامدهاى نامعقول و تكوين ستيزانه اين باور پرداخته و از سه پيامد منفى ديگر نيز ياد مى كند : نخست بيهودگىِ فرستادن پيامبران و انزال كتاب هاى آسمانى ؛(3) چرا كه اگر تعلّم آن ها براى شهروندان سالم و عاقل ضرورى نباشد ، نمى توانند در مسير ساخت آرمان شهر دينى حركت كنند . پيامد دوم ، اختلال و فساد در نظام تدبير الهى(4) كه انسان را آفريد و زمين را آزمايشگاه او قرار داد و او را به كمك خرد و وحى خويش ، به سوى ساخت جامعه آرمانىِ دينى سوق داد ؛ چيزى كه با بى مسئوليتى انسان ها ناسازگار است.
به گمان كلينى ، پس از اين پيامد دوم، پيامد سوم وحشتناكى ظهور مى كند كه همان سخن دهريان است كه هرگز مبدأ هوشمند و تدبيرگر جهان خلقت را باور نداشته اند و روزگار را عامل خلق و رخدادهاى زندگى بشرى ، به شمار مى آورند.(5) كلينى - كه
ص: 441
خود ، از باورمندان جهان بينى توحيدى است - ، با كمك خرد و تعقّل خويش و برپايه استدلال هاى پيشين ، براى ردّ ديدگاه دهريون ، اين اصول را اثبات مى كند:
1. بايد در برنامه مدبّرانه عالم خلقت ، گروهى از مردمان (اكثريت) ، خردمند آفريده شده باشند تا بتوانند مسئوليت هاى بزرگى را كه در سايه قوانين الهى تنظيم شده ، بپذيرند(1) و به سوى تشكيل آرمان شهر الهى حركت كنند.
2. اگر اكثريت يا همگى مردمان ، خردمند و سالم آفريده نشوند ، آفرينش انسان بيهوده خواهد بود(2) و اين ، به تدبير الهى آسيب مى زند.
3. اين گروه فراگير يا غالب در ميان مردمان ، براى پى بردن به وجود خالق جهان و شناخت يگانگىِ او از طريق گونه هاى فراوانى از نعمت ها و دلايل و نشانه ها كه ايشان
را به سوى تسليم در برابر حاكميت خداوند دعوت مى كند ،(3) نيازمند عقل و خردند.
4. آن ها براى درك حاكميت خدا بر خود و ربوبيت او بر جان خويش نيز ، به همين ابزار (خرد) ، نياز دارند .(4)
5. خداوند حكيم ، ايشان را به شناخت خود دعوت كرده تا مبادا او و دين او و قوانينِ نازل شده از سوى او را ندانند و نشناسند. از اين رو ، در آياتى مانند : «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَّيَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ»(5) و نيز «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ»(6)
ناآگاهى نسبت به خود و به دين و قانون خود را مباح نكرده و نكوهيده است ؛ چرا كه چنين جمعيتى نادان و ناآگاه را توان حركت به سوى آرمان شهر دينى نيست.(7)
ص: 442
6. همه مردمان سالم و عاقل ، مسئوليت الهى دارند ؛ چرا كه شهروند آرمان شهر خدايند . همه آنان مأموريت دارند كه سخن حق بگويند و اجازه ندارند(1) در مقام جهالت باقى بمانند و در بناى شهر جاهلى ، بكوشند.
7. حاكم مطلق آرمان شهر دينى ، به همه شهروندان سالم و عاقل خود چنين فرمان داده است كه :
يك : همگى بايد اهل پرسش و فهم در قانون الهى (قانون اداره آرمان شهر دينى) باشند.(2)
دو : اگر همگى به دليل مشاغل گوناگون ، وقت پرسشگرى و آموختن را ندارند ، بايد از هر گروه ، دست كم يك نفر مسئوليت آموختن را به عهده گيرد.
سه : آن يك نفر بايد پس از تفقّه در دين ، به سوى گروه خود باز گردد تا ايشان را همانند پيامبر صلى الله عليه و آله (مدير آرمان شهر دينى از سوى خدا) انذار كند [و البته مردمان نيز بايد انذار او را بپذيرند] .
چهار : شرايط معلّم نيز در اين آرمان شهر ، «اهل ذكر» بودن است تا آگاهىِ صحيح را به مردمان بياموزد.(3)
پنج : اگر سزاوار بود كه شهروندان سالم و عاقل آرمان شهر الهى ، جاهلانه زندگى كنند ،(4) چند پيامد منفى بروز مى كرد:
- نمى بايست حاكم اين شهر (خداوند) ، آن ها را به پرسشگرى فرا مى خواند.(5)
ص: 443
- حاكم اين شهر ، فرستادگانى را براى ابلاغ قوانين آرمان شهر خود ، به سوى شهروندان نمى فرستاد.(1)
- شهروندان سالم و عاقل اين شهر ، مانند حيوانات مى شدند و به رغم برخوردارى از خرد و سلامت ، به گروه دوم (شهروندان عليل و بيمار) مى پيوستند و مسئوليت ، از ايشان نيز برداشته مى شد.(2) حالْ آن كه اگر چنين مى شد ، اين شهروندان سالم و عاقل ، يك لحظه به حيات خود ادامه نمى دادند و نابود مى شدند.(3)
8. نتيجه دلايل پيشين، اين خواهد شد كه شهروندان سالم ، بدون علم و دانش ، بقا نخواهند يافت و از اين رو ، همه آنان بايد معلّم، راه نما، بشارت دهنده و ترساننده داشته باشند و اهل پرسشگرى و آموختن باشند.(4)
كلينى پس از زمينه چينى هاى منطقى و استدلالىِ پيشين ، مهم ترين و فورى ترين مسئوليت شهروند سالم و عاقل آرمان شهر الهى را «آموختن علم دينى» دانسته است ؛ چرا كه تنها در پرتو اين آموزش ، مى تواند به مقام حاكم مطلق آرمان شهر پى ببرد و قوانين او را براى ايجاد نظم در روابط فردى و اجتماعىِ آرمان شهر ، بياموزد.(5)
چهار دليل كلينى براى اثبات اولويت اين موضوع (آموختن) براى شهروندان ، عبارت اند از :
ص: 444
يك . اثبات حجّت(1)
كلينى با توجّه به استدلال هاى پيشين ، حجّت را - كه عبارت است از ضرورت علم آموزى براى همه شهروندان سالم و عاقل آرمان شهر الهى - ثابت شده مى داند.
دو . ثبوت تكليف(2)
در پىِ اثبات خردمندىِ همه شهروندان سالم و عاقل آرمان شهر دينى، مسئوليت هاى الهى نيز بر گردن آن ها خواهد آمد ، كه دلايل آن پيشاپيش گفته شد.
سه . كوتاهى عمر(3)
شهروندان خردمند و سالم مقيم آرمان شهر الهى ، بايد بدانند كه دوران اقامت ايشان در اين شهر ، كوتاه است و اين ادّعا را عقل و تجربه آن ها نيز ثابت مى كند . پس به حكم خردمندىِ خود ، بايد به سرعت ، از اين فرصت كوتاه در راه برپايى آرمان شهر الهى ، بهره كامل ببرند.
چهار . ناپذيرفته بودن تأخير در آموزش(4)
از آن جا كه خردمندىِ شهروندان سالم اثبات شد و كوتاهىِ دوران استفاده از اين ابزار در راه برپايى آرمان شهر الهى نيز روشن گرديد و مسئوليت هاى فردى و جمعى آنان نيز پا برجا ماند ؛ در نتيجه ، اولويت آموزش علوم دين نيز ثابت مى گردد و هر گونه تأخير در اين راه ، از منظر كلينى ، ناپذيرفته خواهد بود.
ص: 445
پس از دانش اندوزى ، دومين وظيفه مهمّ شهروندان سالم و عاقل آرمان شهر الهى ، همانا انجام دادن آگاهانه، باورمندانه و روشن بينانه مسئوليت هاى خويش است . كلينى دلايل اين ادعا را نيز چنين بيان مى كند :
يك . خواسته حاكم آرمان شهر از شهروندان ؛(1)
دو . راه پذيرش رفتارها در نزد حاكم آرمان شهر ؛(2)
سه . ترتّب پيامدهاى مفيد و مثبت كارها ، بر انجام يافتن آگاهانه و باورمندانه و روش بينانه آن ها.(3)
كلينى در ادامه ، به نمايش دادنِ تصويرى از جامعه اى مى پردازد كه شهروندان آن به رغم برخوردارى از عقل و سلامت، جاهلانه رفتار مى كنند . وى ويژگى هاى شخصيتى و رفتارىِ اين شهروندان را چنين بيان مى كند:
يك . فقدان شناخت نسبت به كار خود (4)
در جامعه جاهلى ، شهروند عاقل سالم نيز نمى داند چه مى كند ؛ چرا كه در پرتو آگاهى و روشنايى حركت نكرده است.
دو . فقدان شناخت هدف(5)
شهروند عاقل سالمى كه جاهلانه عمل مى كند ، هدف و مقصد حقيقى را گم مى كند.
ص: 446
سه . فقدان اطمينان به كار و هدف(1)
شهروند سالم و عاقل ، اگر جاهلانه رفتار كند ، به افعال خويش اطمينان ندارد و نمى تواند هدف نهايى از انجام دادنِ كار را درك كند.
چهار . فقدان ايمان و تصديق(2)
اگر شهروند سالم و عاقل با اطمينان كار نكرد و جاهل بود ، نمى تواند تصديق قلبى به هدف داشته باشد ؛ چراكه مقدّمه تصديق هر قانونى ؛ بويژه قانون الهى ، عرفان و شناخت بدون ترديد و شك آن است.
كلينى در ادامه بحث خود در باره آرمان شهر دينى ، از ويژگى هاى شهروند ترديدگر نيز ياد كرده است . اين ويژگى ها عبارت اند از:
شهروند سالم و عاقل اما مشكوك ، به دليل ترديد خود ، تمايل كافى براى انجام دادن مسئوليت هاى خود را ندارد(3) و در برابر نافرمانىِ خويش ، به اندازه بايسته ، از پيامدهاى تخلّف خويش نمى هراسد و در برابر قوانين آرمان شهر الهى ، تسليم قلبى نيست . كلينى براى اثبات اين ادعا نيز به اين آيه استناد مى كند كه «... مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(4) و متذكّر مى شود كه گواهى اين گروه از شهروندان آرمان شهر ، به اين سبب پذيرفته مى شود كه به شهادت و موضوع آن ، آگاهى دارند.(5)
ص: 447
كلينى چون عمل آگاهانه و باورمندانه و روشن بينانه را در فعاليت هاى شهروندان عاقل و سالم در آرمان شهر دينى ، پذيرفته شده مى داند، آينده كارهاى شهروندان مردّد - را كه از روى آگاهى و باور و روشن بينىِ واقعى صورت نگرفته - ، مردود دانسته(1) و پذيرفتن آن را به خداوند ، حاكم مطلق آرمان شهر ، وانهاده است .(2)
سومين ويژگى شهروندان سالم و عاقل ولى ترديدگر ، آن است كه حركت هاى ايشان ، هيچ گاه از سطح پديده ها فراتر نرفته ، به ژرفاها نمى رسند و به همين دليل ، به محض رسيدن به نخستين موانع ، از ادامه حركت باز مى مانند . كلينى براى اثبات به اين مدّعا ، به اين آيه قرآن استناد مى كند كه :
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُو خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِى وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِى» .(3)
كلينى با نقل حديثى نشان مى دهد كه شهروندان سالم عاقل ترديدگر ، ورود و خروج هاى فكرى سريع دارند و همان گونه كه بدون آگاهى و باورمندى و روشن بينى ، وارد فعاليت ها مى شوند ، بدون آگاهى و باورمندى و روشن بينى نيز از آنها بيرون مى آيند.(4)
ص: 448
از منظر كلينى ، شهروندان سالم و عاقل مردّد ، به منابع اصيل دين (كتاب و سنّت) مراجعه نمى كنند و باورهاى دينى خويش را از كسانى دريافت مى كنند كه صلاحيت مرجعيت دينى و علمى ندارند ، و با خروج آنان از دين ، اينان نيز از دين بيرون مى آيند.(1)
كلينى در پايان اين قسمت ، ظهور مذاهب فاسد و باورهاى سخيف را ريشه يابى مى كند ، كه هرگز با آرمان شهر دينى اى كه خداوند ، حاكم مطلق آن است ، سازگارى ندارند . وى ريشه اين مذاهب را فقدان آگاهى و باورمندى و روشن بينىِ شهروندان سالم و عاقلى مى داند كه در روزگار او پيدا شده اند ؛ آنان كه همه شرايط كفر و شرك را دارند و موجب پيدايش شهر جاهلى شده اند.(2)
كلينى ، اساس حركت را «توفيق الهى» دانسته و ايمان آوردن شهروندان سالم و عاقل را منوط به «امر الهى» شمرده است ؛ كه همو ايشان را در راه رسيدن به ايمان ثابت ، همراهى مى كند و اين توفيق را به آنان مى دهد كه بتوانند علم دين - يعنى همان قانون آرمان شهر الهى - را از كتاب و سنّت فرا بگيرند و با آگاهى و باورمندى و روشن بينى ، بدان عمل كنند . چنين شهروندانى ، هرگز از آرمان شهر الهى بيرون نخواهند شد.(3)
كلينى از ديگر سوى ، راه بنا نهادن و آبادانى شهر جاهلى و خروج از آرمان شهر الهى را نيز مرادف با خذلان الهى دانسته ، توضيح مى دهد كه شهروندان اين شهر ،
ص: 449
ايمانى موقّت دارند و از راه هايى چون استحسان و تقليد و تأويل ، بدون آگاهى و باورمندى و روشن بينىِ بايسته، فعّاليت هاى خويش را انجام مى دهند.(1) چنين شهروندان سالم و عاقلى كه اقامت در شهر جاهلى را بر گزيده اند ، بايد منتظر چنين پيامدهايى باشند:
1. ابهام در ثمره آينده فعّاليت هاى خود ؛(2)
2. دگرگونى هاى نامتعارف و سريع فكرى ؛(3)
3. حركت هاى نامتوازن كوتاه مدّت ، و آمد و شد ميان شهر جاهلى و آرمان شهر الهى .(4) به باور كلينى ، ترديد، راز همه سرگردانى هاى شهروند شهر جاهلى است.
كلينى سه علّت را سبب تدوين و تبويب اين اساس نامه (اصول كافى) بيان مى كند:
يكم ، اختلاف روايت هايى كه در تبيين مفاهيم آرمان شهر الهى ،(5) از اوصياى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است ؛
دوم ، سردرگمى شهروندان سالم و عاقلى كه علل اختلاف در روايت ها يا موارد تبيين مفاهيم آرمان شهر الهى(6) را نمى دانند ؛
سوم ، محروميت شهرها از دانشمندانى كه بتوانند به گفتگوهاى لازم در باب روايت ها بپردازند .(7)
ص: 450
از اين رو ، كلينى براى حلّ مشكلات پيش گفته ، به تدوين و تبويب الكافى روى آورد و اين كوشش را در مسير اهداف آرمان شهر شيعى قرار داد . او خود ، ويژگى هاى كتابش را چنين مى شمارد :
1. جامع همه علوم دين ؛(1)
2. كافى براى آموزنده ؛(2)
3. حاوى علوم صحيح دينى ،(3) به اتّكاى منبع صحيح آن ، كه همانا روايت هاى امامان شيعه بويژه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است.(4)
4. راه نمايى براى همه شهروندان سالم و عاقل ،(5) در راه رشد و شكوفايى و اقامت در آرمان شهر دينى.
او در پايان ، به دو نكته مهمّ ديگر نيز اشاره مى كند ، كه حكايت از حركت او به سوى تدوين و تبويب اساس نامه آرمان شهر شيعى دارد : نكته نخست ، كوشش وى براى تنظيم اساس نامه اى هميشگى براى آرمان شهر دينى است . كلينى اميدوار است كه با تنظيم اين اساس نامه آرمان شهر شيعى ، بتواند حركت آينده و فعاليت هاى شهروندان سالم و عاقل را تا پايان روزگار ، جهت دهد.(6) مايه اين اميدوارىِ كلينى ، عبارت است از : ايمان به پروردگار يگانه(7) و پيامبرىِ حضرت خاتم(8) (كه آورنده آخرين قوانين آرمان شهر الهى است) و قوانين ثابت او تا پايان روزگاران .(9)
ص: 451
نكته دوم ، معرّفى خرد و دانش ، به عنوان دروازه ورودِ به آرمان شهر دينى است . كلينى با توجه به پيش گفته ها و زمينه چينى هاى خويش، دروازه ورود به آرمان شهر دينى مبتنى بر عقايد تشيّع را خرد و دانش ، شناسانده است و نيز ارزشمندىِ دانشمندان ، و توجه به نادانى و كاستى هاى نادانان و بى ارزش بودنِ جايگاه ايشان .(1)
وى راز اين مطلب (دروازه بودنِ خرد) را جايگاه مهمّ خرد و دانش ، در مسئوليت پذيرى شهروندان مى داند(2) و اين كه پيامدهاى نيك و بد كارها ، همگى بر پايه خرد پديد مى آيند .(3)
ص: 452
1 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الاسلامية ، 1389 .
2 . كتاب مقدّس (ترجمه تفسيرى) .
3 . أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ناصر الدين أبو الخير عبد اللّه بن عمر بن محمّد البيضاوى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى .
4 . الكشّاف عن حقائق التنزيل، محمود بن عمرو بن أحمد الزمخشرى (جار اللّه) ، بيروت : دار الكتاب العربى، 1407 ق (4 جلدى) .
5 . طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن الطبرسى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى، 1406 ق .
6 . الميزان فى تفسير القرآن، علاّمه محمّدحسين طباطبايى ، بيروت : موسسة الأعلمى للمطبوعات، 1391 ق / 1972 م .
7 . تفسير نور الثقلين، ابن جمعه حويزى ، قم : مؤّسة إسماعيليان، 1370 ش.
8 . البرهان فى تفسير القرآن، سيّد هاشم بحرانى ، بنياد بعثت، 1415 ق.
9 . تفسير القرآن العظيم، اسماعيل بن كثير، بيروت : دار إحياء التراث العربى .
10 . المحرّر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ابن عطيّه اندلسى ، رباط، 1411 ق.
11 . تفسير التحرير و التنوير، محمّد طاهر بن عاشور، تونس، بى نا ، 1984 م .
12 . مهر تابان، محمّد حسين حسينى تهرانى ، تهران : حكمت، 1381 ش.
13 . مثنوى معنوى، جلال الدين رومى، تصحيح : نيكلسون .
ص: 453
14 . الدرّ المنثور فى التأويل بالمأثور، جلال الدين عبد الرحمن بن أبى بكر السيوطى ، بيروت : دار الفكر، 1414 ق .
15 . الكشف و البيان فى تفسير القرآن، أبو إسحاق الثعلبى ، بيروت : دار الكتب العلمية، 2004 م.
16 . بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسة الوفاء، 1403 ق .
17 . كنز العمّال فى سنن الأقوال و الأفعال، على بن حسام الدين المتّقى الهندى ، بيروت : مؤسة الرسالة ، 1989 م.
18 . صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، محمّد بن حبّان بن أحمد أبو حاتم التميمى البستى، تحقيق : شعيب الأرناؤط، بيروت مؤسة الرسالة، 1414 ق (18 جلدى) .
19 . المسند الجامع المعلّل، أبو الفضل السيّد أبو المعاطى النورى (20 جلدى) ، بغداد : مطبعة الاوقاف والشؤون الدينية ، 1406 ق .
20 . السنن الكبرى (وفى ذيله الجوهر النقى)، أبو بكر أحمد بن الحسين بن على البيهقى ، حيدرآباد : مجلس دائرة المعارف النظامية الكائنة فى الهند ، 1344 ق .
21 . سنن الترمذى، أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سَوْرة بن موسى بن الضحّاك الترمذى ، بيروت : دار إحياء التراث ، (5 جلدى) .
22 . مسند الإمام أحمد بن حنبل، أحمد بن حنبل، تحقيق : شعيب الأرناؤط وآخرون، بيروت : مؤّسة الرسالة ، 1420 ق . (دوره 45 جلدى +5 فهارس).
23 . مسند الإمام أحمد بن حنبل، أبو عبد اللّه أحمد بن حنبل الشيبانى، قاهره : مؤسة قرطبة (6 جلدى) .
24 . سنن أبى داود، أبو داود سليمان بن الأشعث السجستانى ، بيروت : دار الكتاب العربى (4 جلدى) .
25 . جامع الأحاديث؛ للجامع الصغير و زوائده و الجامع الكبير، جلال الدين السيوطى، جمع و ترتيب : و عبّاس احمد صقر و احمد عبد الجواد، (دمشق) مطبعة هاشم الكتبى .
ص: 454
26 . تفسير القرآن العظيم، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشى الدمشقى ، دار طيّبة للنشر و التوزيع، 1420 ق (8 جلدى) .
27 . روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و السبع المثانى ، شهاب الدين محمود ابن عبد اللّه الحسينى الآلوسى ، بيروت : دار الكتب العلمية، 1415 ق.
28 . جامع البيان فى تأويل القرآن، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملى الطبرى ، تحقيق : أحمد محمّد شاكر، بيروت : مؤسة الرسالة، 1420 ق (24 جلدى) .
32. صحيح مسلم، أبو الحسين مسلم بن الحجّاج القُشَيرى النيسابورى ، تحقيق : محمّد فؤد عبد الباقى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى (5 جلدى) .
ص: 455
ص: 456
ثقة الاسلام كلينى و مسئله مالكيّت
محمّد سروش محّلاتى
اين تحقيق ، به دنبال پاسخ مناسبى براى نسبت بين مالكيت اشخاص و مالكيت امام و كيفيت جمع بين اين دو مالكيت بوده است . بدين منظور ، نويسنده به نقل نمونه اى از رواياتى كه مالكيت را منحصر در امام معصوم عليه السلام مى دانند ، پرداخته و تفاسير فقهاى شيعه (بويژه ديدگاه شيخ كلينى و نظريات آنها) را در اين زمينه شرح نموده است .
فقهاى شيعه در مورد تعابيرى مانند : «إنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام » به چند دسته تقسيم شده اند : گروهى مالكيت حقيقى امام بر همه موجودات عالم را قائل شدند و مالكيت امام عليه السلام را از سنخ مالكيت اشخاص ندانسته اند ؛ گروهى ديگر ، قائل به مالكيت امام بر اراضى موات شده اند و رواياتِ با تعابير فوق را بر اين معنا حمل نموده اند ؛ دسته اى ديگر از فقهاى شيعه ، نظريه مالكيت طولىِ امام عليه السلام را ارائه نموده و مالكيت او را در طول مالكيت اشخاص دانسته اند ؛ برخى ديگر از فقها نظريه ولايت تصرّف را ارائه نموده اند و براى امام عليه السلام حقّ تصرف در اموال اشخاص قائل شده اند ؛ نظريه ولايت حاكم - كه در آن ، حق تصرّف در اموال عمومى براى امام عليه السلام به عنوان حاكم اسلامى قايل است - نيز ديدگاه بعضى ديگر از فقهاست .
نظريه مالكيت عام امام عليه السلام نيز به عنوان ديدگاه عده اى ديگر از فقها ، مورد نقد و بررسى قرار مى گيرد و سرانجام ديدگاه شيخ كلينى مبنى بر مالكيت امام عليه السلام بر اراضى «مفتوحة عنوة» و «انفال» منعكس مى شود .
كليدواژه ها : انفال ، اراضى مفتوحة عنوةً ، مالكيت امام ، شيخ كلينى ، الكافى ، مالكيت اشخاص ، اراضى موات ، مالكيت مطلق ، مالكيت خصوصى .
ص: 457
مالكيّت خصوصى ، در نظريه هاى مختلف حقوقى و مكاتب گوناگون اقتصادى، غالباً يك اصل پذيرفته شده، تلقّى مى شود كه ريشه در تمايلات طبيعى انسان ها، و يا نيازها و ضرورت هاى زندگى اجتماعى آنان دارد . ولى اين موضوع در فقه شيعه، سرنوشت متفاوتى دارد و وضوح و بداهت آن، دگرگون شده است. ترديدهايى كه در اين باره مطرح شده ، از يك سو ، ريشه در منابع فقهى دارد كه حكم به «مالكيّت امام»، بر همه چيز مى كند و از سوى ديگر ، برخاسته از تحليل هاى فراوانى است كه از نسبت «مالكيّت امام» با «مالكيّت شخص» ارائه گرديده است .
پيشينه مسئله را در عصر ائمّه عليهم السلام و در رواياتى بايد جستجو كرد كه مالكيّت امام عليه السلام را فراگير دانسته و شامل همه چيز مى دانند. ثقة الاسلام كلينى ، اين روايات را در يك باب، تحت عنوان «باب أنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام » گردآورى كرده است .(1)
فيض كاشانى نيز همين عنوان را در كتاب الوافى، حفظ كرده است .(2) البته اين تفاوت، بين كلينى و فيض وجود دارد كه كلينى، اين باب را در «كتاب الحجّه» گشوده است ؛ ولى فيض آن را در «كتاب الخمس» قرار داده است. هر چند محدّثان ديگرى مانند شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه و شيخ طوسى در تهذيب الأحكام، بابى را به اين عنوان ، اختصاص نداده اند، ولى برخى روايات مربوط به آن را نقل كرده اند.(3)
البته اين مسئله در ميان اصحاب ائمّه عليهم السلام ، بحث برانگيز بوده و در برابر عدّه اى كه آن را پذيرفته اند، برخى را هم به نقد و رد ، وا داشته است. نمونه اى از اين مشاجرات تلخ و مباحثات تند، در گفتگوى ابن ابى عمير و هشام بن حكم ديده مى شود. ابن ابى عمير ، شيفته هشام بود و او را بر همه اصحاب ترجيح مى داد؛ ولى پس از مدّتى ،
ص: 458
از او جدا شد و به مخالفت با وى پرداخت. منشأ اين مخالفت، آن بود كه يكى از ياران هشام، با ابن ابى عمير درباره مسائل امامت، به مجادله پرداخت، و در حالى كه ابن ابى عمير مى گفت: دنيا يكسره از امام عليه السلام است و امام، مالكِ همه آن و از همه صاحبان اشيا، بر اموال ، اولويت و تقدّم دارد . طرف مقابل وى، با اين اعتقاد مخالف بود و مالكيّت امام را محدود به خمس و فى ء مى دانست. آن دو، هر چند به حكميت هشام بن حكم، راضى شدند، ولى وقتى هشام هم با ابن ابى عمير مخالفت كرد و رأى او را تخطئه كرد، ابن ابى عمير از او با ناراحتى فاصله گرفت.
قال ابن أبى عمير: الدنيا كلّها للإمام عليه السلام على جهة الملك و انّه أولى بها من الّذين هم فى أيديهم و قال أبو مالك: ليس كذلك، أملاك الناس لهم إلاّ ما حكم اللّه به للإمام من الفى ء و الخمس و المغنم فذلك له و ذلك أيضا قد بيّن اللّه للإمام أين يضعه و كيف يصنع به، فتراضيا بهشام بن الحكم و صار إليه، فحكم هشام لأبى مالك على ابن أبى عمير ، فغضب ابن أبى عمير و هجر هشاماً بعد ذلك.(1)
اين گفتگو، نشان دهنده آن است كه در عصر ائمّه عليهم السلام ، اين مسئله در بين اصحاب مطرح بوده و عدّه اى از فقهاى برجسته، مانند ابن ابى عمير به مضمون «انّ الأرض كلّها للإمام» با برداشت «مالكيّت امام، نسبت به همه اموال» ملتزم بوده اند.
پس از آن دوره نيز فقيهانى مانند كلينى بوده اند كه بر اساس اين گونه روايات، فتوا داده اند. كلينى - كه دوران غيبت صغرا را درك كرده و از عدّه اى از اصحاب ائمّه، مانند احمد بن محمّد بن عيسى و على بن ابراهيم، حديث اخذ كرده است - ، نه تنها با نقل اين دسته از روايات، اعتماد خود را نسبت به آنها نشان داده بلكه با قرار دادن عنوانِ «انّ الأرض كلّها للامام عليه السلام » به صراحت، موضع فقهى و فتواىِ خود را بيان كرده است.(2)
ص: 459
كلينى، بار ديگر، در «باب الفى ء و الأنفال» به اين موضوع برگشته است و به خلاف ابواب ديگر، قبل از نقل روايات، در يك صفحه به بيان رأى خود، درباره مالكيّت امام و قلمرو آن، پرداخته است. كلينى در اين باب، بار ديگر تأكيد مى كند كه همه اموال دنيا، از آنِ امام است و آنچه كه در جنگ از دشمن گرفته مى شود، «فى ء» ناميده شده است؛ چون دوباره در اختيار صاحب آن قرار گرفته و به مالك آن بر مى گردد :
إنّ اللّه تبارك و تعالى جعل الدنيا كلّها بأسرها لخليفته حيث يقول للملائكه: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً»(1) فكانت الدنيا بأسرها لآدم و صارت بعده لأبرار ولده و خلفائه فما غلب عليه أعداؤم ثمّ رجع إليهم بحرب أو غلبته سمّى فيئاً و هو أن يفى ء إليهم بغلبته و حرب ... .(2)
از سوى ديگر، كلينى در الكافى توجّه دارد كه در نقل روايات و تأييد مضمون آنها، از چارچوب آنچه كه در فقه شيعه، مورد توافق و تسالم است، خارج نشود؛ از اين رو، وقتى به نقل روايتى بر خلاف اجماع مى پردازد، به عدم التزام به آن، تذكّر مى دهد. مثلاً در مسئله ارث برادرزاده و جدّ، پس از نقل رواياتى مى گويد:
هذا قد رُوى و هى أخبار صحيحة؛ إلاّ أنّ إجماع العصابه انّ منزلة الجدّ منزلة الأخ من الأب يرث ميراث الأخ.(3)
بر اين اساس، آنچه در الكافى آمده است، نه تنها از رأى و نظر كلينى حكايت دارد، بلكه نشان مى دهد كه چنين نظريه اى، داراى سابقه بوده و نبايد آن را بر خلاف اجماع فقها تلقّى كرد.
از آن جا كه مسئله نسبت بين مالكيّت شخص و مالكيّت امام در فقه شيعه، بر محور مستندات روايىِ مسئله شكل گرفته است، ابتدا به نقل نمونه اى از اين روايات پرداخته، سپس تفسيرهاى مختلفى كه از آن ارائه شده، مطرح مى گردد:
ص: 460
1. عن أبى خالد الكابلى ، عن أبى جعفر عليه السلام قال: وجدنا فى كتاب على عليه السلام «إِنَّ
الأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» أنا وأهل بيتى الّذين أورثنا الأرض و نحن المتّقون و الأرض كلّها لنا فمن أحيا أرضاً من المسلمين فليعمرها و ليؤّ خراجها إلى الإمام من أهل بيتى و له ما أكل منها فإن تركها أو أخربها و أخذها رجل من المسلمين من بعده فعمرها و أحياها فهو أحقّ بها من الذى تركها يؤّى خراجها إلى الإمام من أهل بيتى و له ما أكل منها حتّى يظهر القائم من أهل بيتى بالسيف فيحويها و يمنعها و يخرجهم منها كما حواها رسول اللّه و منعها إلاّ ما كان فى أيدى شيعتنا فإنّه يقاطعهم على ما فى أيديهم و يترك الأرض فى أيديهم.
2. قال مسمع لأبى عبداللّه عليه السلام : إنى كنت وليت البحرين الغوص فأصبت أربعمائه ألف درهم و قد جئتك بخمسها بثمانين ألف درهم و كرهت أن أحبسها عنك و إن أعرض لها و هى حقّك الذى جعله اللّه تبارك و تعالى فى أموالنا، فقال: أو مالنا من الأرض و ما أخرج اللّه منها إلا الخمس يا أبا سيار؟ إنّ الأرض كلّها لنا فما أخرج اللّه منها من شى ء فهو لنا، فقلت له: و أنا أحمل إليك المال كلّه؟ فقال: يا أبا سيار قد طيّبناه لك و أحللناك منه فضمّ إليك مالك و كلّ ما فى أيدى شيعتنا من الأرض فهم فيه محلّلون حتّى يقوم قائمنا فيجيبهم طسق ما كان فى أيديهم و يترك الأرض فى أيديهم ... .
3. عن أبى بصير ، قلت لأبى عبداللّه عليه السلام : أما على الإمام زكوة؟ فقال: أحلت يا أبا محمّد، أما علمت أنّ الدنيا و الآخرة للإمام يضعها حيث يشاء و يدفعها إلى من يشاء جائز له ذلك من اللّه، إنّ الامام يا أبا محمد لايبت ليلة أبداً و للّه فى عنقه حقّ يسأله عنه.
4. عن محمّد بن الريّان، قال : كتبت إلى العسكرى عليه السلام جعلت فداك روى لنا أن ليس لرسول اللّه صلى الله عليه و آله من الدنيا إلاّ الخمس، فجاء الجواب : أن الدنيا و ما عليها لرسول اللّه صلى الله عليه و آله .
درباره اين روايات و روايات مشابه آن - كه مالكيّت امام، نسبت به همه اموال را
ص: 461
مطرح مى كند - و در جهت سازگار كردن آن با مالكيّت اشخاص، چند نظريه در فقه شيعه وجود دارد كه پيش از بررسى نظريه كلينى، به مرور اجمالىِ اين نظريات مى پردازيم:
بر اساس اين نظريه، مالكيّت امام، از سنخ مالكيّت اشخاص نيست و با توجّه به تفاوت ماهوى آنها، هيچ گونه ناسازگارى و تنافى اى بين آنها وجود ندارد. از اين رو، مالكيّت امام، هرگز عرصه را بر مالكيّت خصوصى افراد، تنگ نمى كند ؛ زيرا مالكيّت امام، از سنخ مالكيّت حقيقى است، در حالى كه مالكيّت اشخاص، مالكيّت اعتبارى است.
توضيح آن كه بر مبناى وساطت تكوينىِ ائمّه عليهم السلام در نظام هستى و حضور آنان در سلسله طولى موجودات، همه اشيا به واسطه ايشان، فيض وجود را از بارى تعالى دريافت مى كنند و تعبير «مالكيّت امام نسبت به موجودات»، گوياى همين نسبت واقعى و رابطه حقيقى است كه به آن، «اضافه اشراقيه» نيز گفته مى شود. اين گونه مالكيّت، كاملاً از مالكيّت اعتبارى اشخاص - كه در اثر اسباب اختيارى (مانند بيع و هبه) ، و يا غير اختيارى (مانند ارث) تحقّق پيدا مى كند و موضوعى صرفاً عرفى و عقلايى است - ، متفاوت است؛ زيرا در حالى كه مالكيّت اعتبارى، قابل نقل و انتقال است و مى توان مالكيّت شى ء را از مالك آن، سلب كرد، ولى در مالكيّت حقيقى، به دليل وابستگى ذاتى مملوك به مالك خود، سلب و زوال، غير معقول است. آخوند خراسانى، اين تفكيك را مبناى حلّ مشكل قرار داده و بر اساس آن، مالكيّت اشخاص را غير قابل مناقشه دانسته است. آقا نجفى قوچانى، در تقريراتى كه از درس آخوند ارائه كرده، آورده است:
إنّ الإضافة الملكية و السلطنة على الشى ء قسمان : أحدها حصول تلك الإضافة فى مقام التكوين و فى السلسلة الطولية للوجود ، و من هذا القبيل مالكيّته تعالى
ص: 462
للسّموات و الأرضين و تسمّى بالإضافة الإشراقية و من سنخ هذه الإضافة أيضاً مالكيّتهم عليهم السلام للأرض كما تواترت به الأخبار ... و هذا النحو من الإضافة لا يكون إلا اللّه و لأوليائه، ... و هذا النحو من الإضافة و الملكية يغاير النحو الثانى و هو حصول إضافة حسب التشريع الحاصلة بأسباب اختيارية يقع به النقل و الانتقال، بخلاف الأوّل فلا يمكن قطع تلك الإضافة عن أنفسهم و وصلها بسائر الناس حيث أنّ ترتّب المعلول على غير ماله العلية محال.(1)
با طرح اين نظريه از سوى آخوند خراسانى، برخى از شاگردان وى ، همچون آية اللّه شيخ محمّد حسين اصفهانى و آية اللّه حاج آقا حسين بروجردى نيز به تبعيت از استاد برخاستند .
شيخ محمّد حسين اصفهانى در اين باره مى گويد:
... و ما ورد «أنّ الأرض كلّها لنا» فلا يمكن إلاّ بحمله على الملك بمعنى آخر ينسب إليه تعالى فإنّ الممكنات كما أنّها مملوكة له تعالى حقيقة بإحاطته الوجودية على جميع الموجودات بأفضل أنحاء الإحاطة الحقيقية، كذلك النبى صلى الله عليه و آله و الأئمة عليهم السلام بملاحظة كونهم من وسائط فيض الوجود لهم الجاعلية و الإحاطة بذلك الوجه بمعنى فاعل ما به الوجود لا ما منه الوجود و لا بأس بأن تكون الأملاك و ملاّكها لهم بهذا الوجه و إن لم تكن هى مملوكة لهم بالملك الاعتبارى الّذى هو موضوع الأحكام الشرعية.(2)
آية اللّه بروجردى هم با تفصيل بيشتر، به شرح و بسط اين ديدگاه پرداخته است.(3)
اين نظريه، مبتنى بر دو مقدّمه است: يكى آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام به عنوان واسطه فيض الهى، احاطه وجودى بر همه پديده ها دارند و همه موجودات ، در پيدايى و پايانى خود، وابسته به آنان اند؛ ديگر آن كه روايات «الأرض كلّها لنا»، ناظر
ص: 463
به اين واقعيت تكوينى است و از جايگاه امام در نظام هستى، خبر مى دهد. مقدّمه اوّل، در فلسفه و كلام ، مورد بحث قرار مى گيرد، ولى مقدّمه دوم ، با توجّه به متن روايات، پذيرفتنى نيست ؛ زيرا اين روايات، درصدد ثبات «يك حق» براى امام است؛ حقّى كه منشأ آثار و احكام شرعى است. مثلاً در روايت اوّل، بر جمله «الأرض كلّها لنا» تفريع شده است كه: «فمن أحيا أرضا من المسلمين فليعمرها و ليؤّ خراجها إلى الإمام ؛ پس هر كس زمينى را احيا كند، بايد خراج آن را به ما بپردازد».
در روايت دوم هم ملكيّت اعتبارى، مورد نظر بوده است و لذا راوى ، با شنيدن اين كه همه اموال از امام است، مى پرسد: «آيا همه دارايى ام را خدمت شما آورم؟» و امام عليه السلام هم بر مبناى همين مالكيّت اعتبارى، «حكم به تحليل» مى كند .
در روايت چهارم هم، همان سنخ از مالكيتى كه امام بر خمس دارد، بر بقيه اموال تعميم پيدا كرده است، و همان گونه كه آخوند نيز يادآور شده، مالكيّت امام بر خمس، همان مالكيّت اعتبارى و شرعى است كه در برابر مالكيّت شخص قرار دارد و امام را با شخصْ «شريك» مى كند.
اين نظريه، بر «تخصيص» ادلّه ملكيّت امام، استوار است و تعلّق خراج به اراضى موات را شاهد آن مى داند كه اين اراضى، با «احيا كردن» به مالكيّت اشخاص در نمى آيد؛ بلكه با حفظ مالكيّت امام، اشخاص نسبت به آن «حقّ اولويت» پيدا مى كنند؛ ولى نسبت به اراضى و اموال ديگر، اشخاص مى توانند «مالك» شوند و امام نسبت به آنها، مالكيّت ندارد. پس ادلّه «الأرض كلّها لنا» را بايد به اراضى موات، اختصاص داد و صرفاً در اين اراضى ، مالكيّت اشخاص نفى مى شود ؛ ولى مالكيّت خصوصى در موارد ديگر، پذيرفته مى شود. آية اللّه خويى در اين باره مى گويد:
إنّ الأراضى غير مملوكة لأحد للروايات الدالّة على أنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام و إن
ص: 464
كان قد ورد لها تخصيص فى جملة من الموارد كالأملاك الشخصية و الموارد المفتوحة عنوة و غير ذلك، و إن من وضع عليه اليد بالإحياء أو العمل لا يزيد إلا حقّ الاختصاص و الاُولوية.(1)
آية اللّه خويى، اختصاص خراج به «اراضى موات» را شاهدى بر اختصاص مالكيّت امام بر اراضى موات مى داند و درباره اراضى ديگر، به دليل عدم خراج، مالكيّت اشخاص را مى پذيرد:
و فى ذيل رواية الكابلى أنّ الشيعه فى حلّ فى تلك الأراضى و ليس فيها عليهم خراج إلى أن يقوم القائم عليه السلام فيضرب عليهم الخراج فيها فلو كان الإحياء موجبا للملكية فتكون تلك الأراضى كسائر الأملاك الشخصية فهل يتوهّم أحد أنّ الإمام يضرب الخراج لها على الملاك أو يأخذها من غير الشيعه، فكلّ ذلك دليل على عدم حصول الملكية للأراضى الميتة بالإحياء و إنّما الثابت لهم فى ذلك مجرّد حقّ الاُولوية و الاختصاص بحيث لايزاحمهم غيرهم فى ذلك.(2)
ولى مشكل اساسى اين نظريه، آن است كه در روايات «الأرض كلّها للإمام»، مواردى وجود دارد كه «نصّ» در ملكيّت امام، نسبت به «همه اموال» و از آن جمله، «منقولات» است و نمى توان اين روايات را به «اراضى موات» حمل كرد. مثلاً در روايت دوم، در حالى كه مسمع، خمسِ «غوص» را به امام عليه السلام تحويل داد، امام فرمود: «إنّ الأرض كلّها لنا فما أخرج اللّه منها من شى ء فهو لنا». به علاوه، در روايات متعدّدى كه كلينى در اين باب آورده ، به جاى كلمه «ارض»، «الدنيا» وارد شده است كه نمى توان
آن را به «اراضى موات» اختصاص داد:
الدنيا و ما فيها للّه تبارك و تعالى و لرسوله و لنا، فمن غلب على شى ء منها فليتّق اللّه و ليؤّ حقّ اللّه تبارك و تعالى و ليبرّ إخوانه .(3)
ص: 465
إنّ الدنيا و الآخره للإمام يضعها حيث يشاء و يدفعها إلى من يشاء.(1)
إنّ الدنيا و ما عليها لرسول اللّه.(2)
خلق اللّه آدم و اقطعه الدنيا قطيعة فما كان لآدم عليه السلام فلرسول اللّه و ما كان لرسول اللّه فهو للأئمة من آل محمّد عليهم السلام .(3)
در مباحثه ابن ابى عمير با ابو مالك حضرمى هم، ابن ابى عمير مى گفت:
الدنيا كلّها للإمام عليه السلام على جهة الملك و إنّه أولى بها من الذين هى فى أيديهم .
همچنين نظريه تخصيص ، با اين مشكل هم مواجه است كه چگونه مى توان نصّى مانند «الأرض كلّها» را - كه در عموم و شمول، صراحت دارد - ، به «اراضى موات» اختصاص داد؟
بسيارى از فقها با مسلّم تلقّى كردن مالكيّت اشخاص نسبت به اموال، درصدد آن بر آمده اند كه مالكيّت امام را به گونه اى تفسير كنند كه به نفى مالكيّت اشخاص نينجامد.(4)
منقّح ترين نظريه در اين زمينه، نظريه «مالكيّت طولى» است كه محقّق همدانى، به تبيين و تشريح آن ، پرداخته است. تلاش اين نظريه، بر آن است كه نشان دهد يك مال مى تواند دو مالك ، در طول هم داشته باشد و هيچ يك از اين دو مالكيّت، ديگرى را نفى نمى كند. نمونه اى از اين نوع ملكيّت، مالكيّت بردگان نسبت به اموالشان است. هر چند بر اساس يك مبنا، بردگان مى توانند مالك شوند، ولى ملكيّت آنها در طول مالكيّت مولايشان بوده و عُلقه ملكيّت عبد با مال، موجب قطع علقه مولا با همان مال نمى گردد؛ بلكه مالِ عبد هم مانند خود عبد، در ملكيّت مولا قرار دارد و مولا در هر
ص: 466
موقعيت كه بخواهد، مى تواند آن را از ملكيّت عبد ، خارج كند :
إنّ الملكية الّتى قصدت بهذه الروايات ليست ملكية منافية لمالكية سائر الناس؛ بل ملكية من سنخ ملكية اللّه تبارك و تعالى لما فى أيديهم فقضية التعبّد بظاهر هذه الروايات هو الالتزام بأنّ حال سائر الناس بالنسبة إلى ما فى أيديهم من أموالهم بالمقايسة إلى النبى صلى الله عليه و آله و أوصيائه عليهم السلام حال العبد الّذى وهبه مولاه شيئا من أمواله و رخّصه فى أن يتصرّف فيه كيف يشاء، فذلك الشى ء يصير ملكاً للعبد حقيقة بناء على أنّ العبد يملك ولكن لا على وجه ينقطع علاقته عن السيّد، فإن مال العبد لا يزيد عن رقبته فهو مع ماله من المال ملك لسيّده ... .(1)
اين نظريه ، پس از محقّق همدانى نيز مورد توجّه عدّه اى از فقها قرار گرفته است ؛ از آن جمله ، آية اللّه سيّد محمّد محقّق داماد، عيناً چنين تقريرى از ملكيّت امام، ارائه نموده و آن را با ملكيّت خصوصى اشخاص هم، سازگار دانسته است.(2)
اين نظريه، با مشكلاتى روبه روست :
اوّل آن كه: مالكيّت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام نسبت به اموال، تعبير ديگرى از ولايت عامّه آنان نسبت به مردم، تلقّى شده است. محقّق همدانى به صراحت مى گويد: ملكيّت پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به اموال، همان ولايتى است كه ايشان در غدير از مردم اعتراف گرفت:
فإنّ كونه أولى بهم من أنفسهم يستلزم كونه أحقّ منهم و بالتصرّف فى أموالهم ولا نعنى بالملكية إلاّ هذا.(3)
در حالى كه پر واضح است كه اعتبار «ملكيّت»، غير از اعتبار «ولايت» است و هرگز «ولايت بر اشخاص» را با «مالكيّت بر اشيا» نمى توان مترادف دانست.
دوم آن كه: مالكيّت طولىِ مولا نسبت به اموال عبد، به دليل مالكيّت مولا بر عبد
ص: 467
است كه به تبع آن، اموال عبد نيز مملوك مولاست ؛ ولى مالكيّت طولى امام نسبت به اموال اشخاص، چه مصحّحى دارد؟ آيا ائمّه عليهم السلام چون «مالك» همه انسان ها هستند، لذا مالك اموال آنها هم هستند؟ در غير اين صورت، مالكيّت طولى چه توجيهى دارد؟
سوم آن كه: محقّق همدانى و محقّق داماد پذيرفته اند كه ائمّه عليهم السلام ، هرگز در اموال مردم تصرّف نمى كردند و فقط به واسطه اسباب شرعيه از قبيل بيع و اجازه، خود را مجاز به تصرّف در اموال ديگران مى دانستند . بر اين اساس، پس اعتبار ملكيّت براى آنها چه اثر و فايده اى داشته است؟ و چرا بدون آن كه هيچ نيازى به اعتبار ملكيّت براى ايشان باشد، در شرع، حكم به ملكيّت آنها شده است؟ آيا احكام اعتبارى مى تواند لغو باشد؟
چهارم آن كه: شگفت آور است كه اين محقّق بزرگوار، ملكيّت حق تعالى را هم از همين سنخ ملكيّت دانسته و ملكيّت خداوند را هم «اعتبارى» تلقّى كرده است! در حالى كه مالكيّت حق تعالى، «حقيقى» بوده و مالكيّت اعتبارى به معناى ديگرى، به حق تعالى نسبت داده مى شود. به گفته علاّمه طباطبايى:
و هو تعالى مليك يملك ما فى أيدى الناس لأنّه شارع حاكم يتصرّف بحكمه فيما يملكه الناس.(1)
برخى از فقها هم، «الأرض كلّها للإمام» را به معناى «حقّ تصرّف امام» در اموال دانسته اند. از نظر آنان، اضافه اى كه بين «شخص» و «شى ء» اعتبار مى شود، گاه «ملكيّت شخص» و گاه «حقّ شخص براى تصرّف» است و حرفِ «لام» براى هر دو قِسم استعمال مى شود ؛ از اين رو، جمله «زمين، از آنِ امام است» الزاماً به معناى «مالكيّت امام» نسبت به زمين نيست و ممكن است مقصود از آن، حقّ اختصاص باشد كه از آن
ص: 468
به «ولايت» نيز تعبير مى شود و اثر آن، جواز تصرّفات تشريعى و تحليل و تحريم در موارد خاصّى است.
البته اين معنا از «ولايت» و حقّ تصرّف را با «ولايت تكوينى» و يا «ولايت سلطانى و حكومتى» نبايد اشتباه گرفت. ائمّه عليهم السلام بر اساس اين اختيار مى توانند مالك را از مال خود محروم نموده و حكم به «تحريم» نمايند. امام خمينى قدس سره، اين وجه را اقرب ازوجوه ديگر دانسته اند:
و أقرب الاحتمالات، هو أنّ اللّه تعالى جعل لهم اختيار التصرّف فى الدنيا و الآخرة، فهم من قبل اللّه ملاك التصرّف فى كلّ شى ء و إن كانت الأموال لصاحبها و هذه ولاية عامّة كلّية بالنسبة إلى جميع الموجودات، غير الولاية التكوينية و غير الولاية
السلطانيّة الثابتة من قبلهم للفقهاء أيضاً، فلهم التحليل و التحريم، فقد حرّموا على سائر الطوائف الاستفاده من الأرض و إن كانوا مالكين.(1)
حضرت امام قدس سره، در ادامه بحث ، دوباره تأكيد كرده كه اين نحوه ولايت - كه به معناى اختيار براى هرگونه تصرّف است ، غير از ولايت به معناى حكومت دارى و اداره اجتماع است.
اين نظريه نيز، از دو جهت ترديدپذير است: يكى آن كه ظاهر روايات، گوياى آن است كه تحليل و تحريم ائمّه عليهم السلام ، از نوع تحليل «مالك» است، يعنى در اثر تحليل، ديگرى جواز تصرّف پيدا مى كند و در اثر تحريم، تصرّفش حرام مى گردد؛ نه اين كه در اثر تحريم، مالك از تصرّف در مال خود، محروم و ممنوع مى شود. از اين رو، بجز آن كه «لام»، ظهور در ملكيّت دارد، آثار ملكيّت بر حقّ امام، مترتّب شده كه گوياى ملكيّت و متناسب با آن است. ديگر آن كه، اين نظريه ، مبتنى بر قبول شأن خاصّى براى ائمّه عليهم السلام ، غير از شأن «ولايت به معناى حكومت» و غير از شأن «بيان احكام»، و «ولايت تكوينى» است. البته اثبات چنين شأنى در مباحث كلامى، نيازمند مقدّمات
ص: 469
خاصّى است كه در كلام موجود شيعه، ديده نمى شود.
در اين نظريه، مالكيّت امام، به «ولايت» حاكم اسلامى تفسير شده و به معناى آن است كه حاكم اسلامى به اقتضاى ولايت خود، در جهت «منافع عمومى» و به منظور تأمين «مصلحت عامّه» ، حقّ تصرّف در اموال مردم را دارد و چون مشروعيت حكومت به عصر حضور امام معصوم ، اختصاص ندارد ؛ از اين رو در عصر غيبت نيز اين ولايت، براى حاكم اسلامى وجود دارد.(1)
استاد بزرگوار آية اللّه مرتضى حائرى، اين نظريه را مطرح كرده و آن را از «جنبه عقلايى» نيز قابل دفاع دانسته است ؛ چه اين كه در حكومت هاى عرفى و سكولار نيز اين حق، براى دولت به رسميت شناخته مى شود كه براى رفاه عامّه ، در املاك شهروندان تصرّف نموده و مثلاً به اجراى طرح هاى شهرى از قبيل تعريض خيابان ها اقدام مى كند.
از اين رو، با ادلّه اى از قبيل «الأرض كلّها للإمام»، نه مالكيّت خصوصى نفى مى شود، و نه اختيارى فراتر از دخالت هايى كه لازمه حكومت دارى و اداره جامعه است و قهراً بايد به «مصلحت عامّه» مقيّد باشد، اثبات مى شود :
... لازم ذلك جواز التصرّف لولىّ المسلمين المصون عن العصيان و الخطأ فى أموال المسلمين إذا رأى المصلحة فى ذلك كتوسيع الشوارع أو الصرف فى المصالح العامّة للمسلمين كما فى الحكومات العرفية بل هو مقتضى حقّ الحكومة، و من هنا ينقدح احتمال أن يكون ذلك الحقّ للفقيه أيضا، إمّا بناء على وجود الدليل على عموم النيابة و هو مشكل أو بناء على كون ذلك من شؤن الحكومة الشرعية و هى
ص: 470
ثابتة كما يدلّ على معتبرة عمر بن حنظلة، لكنّه لا يخلو من تأمّل أيضاً.(1)
در اين نظريه نيز «ملكيّت طوليه» مورد تأييد قرار گرفته است ؛ با اين تفاوت كه به جاى مالكيّت شخص امام، مالكيّت حيثيت امامت و حكومت، در طول مالكيّت خصوصى قلمداد شده است.(2) آية اللّه حائرى هر چند در عبارت هاى بالا، نسبت به شمول چنين ولايتى براى فقيه، اظهار تأمّل نموده اند، ولى در مباحث بعدى همين كتاب، به دو مقدّمه اذعان كرده اند كه نتيجه قهرى آن دو، اثبات چنين ولايت و مالكيتى، براى حاكم شرع در عصر غيبت است:
يك . حكومت از نيازهاى ضرورى بشر است و در عصر غيبت نيز حكومت، مشروع است ؛
دو . تحديد، مالكيّت و تصرّف در املاك مردم، از نيازهاى هر حكومتى است .
لذا با توجّه به اين دو مقدّمه است كه ايشان مفاد «الأرض كلّها للإمام» را مطابق با «عقل و وجدان» مى داند :
و ما دلّ على أنّ الأرض كلّها للإمام، مطابق للآية الشريفه: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»(3) و مطابق للعقل و الوجدان السليم، فإنّ الحكومات الإلهية كالحكومات المادّية محتاجة إلى أخذ أموال الناس للمصالح العامّة، أو للمصالح الإلهية و لو لم يكن نفعها راجعاً إلى العموم .(4)
از ميان فقهاى معاصر، سيّد عبد الاعلى سبزوارى نيز اين نظريه را برگزيده است. البته وى تصريح مى كند كه اين سُلطه و اختيار، به پيشوايان معصوم اختصاص دارد و شامل فقها در عصر غيبت نمى شود:
إنّ مالكية الإمام للأرض و ما فيها [بمعنى] أن يكون للإمام حقّ فيها من جهة صرف
ص: 471
منافعها فى المصالح البشرية من حيث أنّه عليه السلام رئيسهم و أنّه الباب المبتلى به الناس و يجب عليه تنظيم اُمور دنياهم و آخرتهم نظماً واقعياً إلهيا و لا ريب فى تقوّم ذلك كلّه بالمال ، فبسط اللّه يد خليفته لإصلاح عباده و تنظيم بلاده، و الظاهر عدم كون هذا المنصب لنائب الغيبة لأنّ لمرتبة العصمة موضوعية خاصّة فى هذا المنصب العظيم.(1)
در نقد اين نظريه نيز مى توان گفت: هر چند اختيار دولت اسلامى براى تحديد مالكيّت خصوصى و يا تصرّف در املاك شخص براى تأمين مصلحت عامّه، از مبناى قابل قبول و توجيه معقولى برخوردار است، ولى روايات «الأرض كلّها للإمام» را نمى توان بر اين معنا، حمل كرد؛ زيرا در اين روايات، ائمّه عليهم السلام مالكْ معرّفى شده اند و آثارى مترتّب بر «ملكيّت» مطرح گرديده است. لسان اين روايات، با حقّ تصرّف حاكم در جهت مصلحت عامّه، كاملاً منافات دارد؛ بلكه ظاهر ، گوياى مالكيّت ائمّه عليهم السلام است. لذا وقتى امام صادق عليه السلام به مسمع فرمود كه : «آيا گمان مى كنى فقط خمس به ما تعلّق دارد؟ بلكه هر چه در زمين است از آن ماست» ، مسمع سؤل كرد: آيا همه اموال را براى شما بياورم؟ و امام فرمود: «براى تو حلال قرار داده ايم» .
در روايت ابو خالد هم امام باقر عليه السلام پس از آن كه فرمود: «الأرض كلّها لنا» بر آن مترتّب نمود: پس بايد خراج آن را به امام بدهيد، و با ظهور قائم، اراضى از دست عدّه اى گرفته مى شود، و بر اساس قراردادى در دست شيعيانْ باقى مى مانَد. روشن است كه اين تعبيرات، فراتر از اثبات اختيارات حكومتى و به معناى اثبات مالكيّت حكومت است.
علاّمه سيّد عبدالحسين لارى ، در نقد اين نظريه مى گويد :
إنّ ما استقرّ به شيخنا العلاّمة من أبطان ظاهر أخبار تعميم الأنفال و إظهار باطنها بتخريج ظاهرها عن إثبات السلطنة المالكية للإمام على أملاك الدنيا بالجملة إلى
ص: 472
إثبات سلطنة الرئاسة له على الملك نظير قول القائل: «إنّ المملكة الفلانية ملك للسلطان الفلانى» مريداً به سلطنة الرئاسة، لا السلطنة المالكية خلاف ظاهر تلك الآيات و الأخبار المتظافرة المؤيد بالتدبّر و الاعتبار.(1)
در برابر ديدگاه هاى فوق، نظريه اى وجود دارد كه از مالكيّت امام بر همه اموال دفاع مى كند. تفاوت اين نظريه با آراى ديگر، اين است كه در آن، هيچ گونه توجيه و تأويلى نسبت به روايات صورت نمى گيرد؛ نه «مالكيّت» به «ولايت»، تفسير مى شود و نه «همه اموال» به «برخى از آنها» اختصاص پيدا مى كند. اين نظريه را از الكافى ثقة الاسلام كلينى مى توان استفاده كرد. وى در اين كتاب، به نقل رواياتى پرداخته است كه مفاد آن، مالكيّت فراگير امام است. البته نقل اين روايات، نشان دهنده اعتماد كلينى به آنهاست.
وى به علاوه، با انتخاب عنوان «باب أنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام »، موضع مثبت خود را نسبت به اين رواياتْ بيان نموده و مفاد آنها را تلقّى به قبول كرده است ؛ ولى درباره اين روايات، هيچ گونه توجيه يا تأويلى ذكر نكرده، و يا به تخصيص و تقييدشان نپرداخته است؛ بلكه با عنوانى كه براى آنها قرار داده، بر اطلاق و عموم آنها، تأكيد و تأييد نموده است .
اوّلين روايت كلينى، صحيحه ابوخالد كابلى است كه امام باقر عليه السلام از كتاب امير مؤنان عليه السلام نقل مى كند :
الأرض كلّها لنا، فمن أحيا أرضا من المسلمين فليعمرها و ليؤّ خراجها إلى الإمام من أهل بيتى و له ما أكل منها فإن تركها أو أخربها و أخذها رجل من المسلمين من بعده فعمّرها و أحياها فهو أحقّ بها من الذى تركها، يؤّى خراجها إلى الإمام من أهل بيتى و له ما أكل منها حتّى يظهر القائم من أهل بيتى بالسيف، فيحويها و يمنعها
ص: 473
و يخرجهم منها، كما حواها رسول اللّه صلى الله عليه و آله و منعها إلاّ ما كان فى أيدى شيعتنا فإنّه يقاطعهم على ما فى أيديهم و يترك الأرض فى أيديهم.(1)
در اين روايت، پس از آن كه حكم شده: زمين ، يكسره از آنِ امام است، مسائلى، بر آن، تفريع گرديده است:
1. هر يك از مسلمانان كه بخواهد، مى تواند به احياى زمين اقدام كند.
بر اساس اين تفريع، «جواز» احياى اراضى، يك «حكم شرعى» نيست؛ بلكه «اباحه مالكى» است و چون امام، مالك است، به ديگران اجازه احيا داده است.
2. در صورت احيا، بايد خراج آن به امام پرداخت شود.
اين تفريع، به معناى آن است كه پس از احيا نيز، عُلقه ملكيّت امام، زائل نمى گردد و احياگر ، هر چند حقّ تصرّف دارد، ولى پيوسته بايد حقّ مالك اراضى امام عليه السلام را بپردازد.
3. در صورت احيا، احياگر، مالكِ فوايد زمين مى شود: «و له ما أكل منها».
در اين تفريع، به جاى مالكيّت احياگر بر زمين، مالكيّت وى بر محصول كار خود، به عنوان اثر احيا، ذكر شده است .
4. حقّ احياگر ، محدود به استفاده از زمين و آباد نگه داشتن آن است.
اين محدوديت در بهره بردارى نيز، مؤّدى بر عدم مالكيّت احياگر، نسبت به رقبه زمين است .
5. در صورت ترك زمين توسط احياگر، كسى كه مجدّداً به احياى آن اقدام كند، «احق» است و خراج، به امام مى دهد و مالك فوايد آن مى شود.
6. با ظهور امام زمان عليه السلام ، اين اراضى، از دست اشخاص، باز پس گرفته خواهد شد. اين تفريع نيز از عدم مالكيّت اشخاص، حكايت مى كند و تأكيدى بر «اباحه مالكى» است.
ص: 474
7. شيعيان در عصر ظهور، بر اساس قراردادى، زمين، در دستشان باقى مى مانَد. يعنى آنان هم «مالك نبوده»، و براى تصرّف خود، نيازمند «مقاطعه امام» هستند؛ چه اين كه مفاد اين مقاطعه، در اختيار داشتن زمين و نه مالكيّت زمين است.
علاّمه مجلسى در مرآة العقول تصريح مى كند كه اين حديث، ظاهر در آن است كه هيچ كس، مالك زمين نمى شود و صرفاً تا هنگامى كه زمين آباد باشد، احياكننده ، از اولويت در استفاده از آن برخوردار است، هر چند كه ملكيّت زمين از آنِ امام است:
ظاهر الخبر أنّه لا يملك أحد أرضا، و إنّما يصير اولى بها مادام يعمرها و الملك للإمام.(1)
روايت ديگرى كه مستند نظريه كلينى قرار گرفته، صحيحه عمر بن يزيد است. وى مى گويد: مسمع را در مدينه ديدم كه اموالى را در مدينه به امام صادق عليه السلام تقديم كرده و امام عليه السلام به وى پس داده بود. جريان را از او سؤل كردم. گفت: هشتاد هزار درهم به عنوان خمس غوص از بحرين براى امام آوردم و گفتم: نمى خواهم در اموالم، حقّ شما باشد. امام عليه السلام به من فرمود: آيا از زمين و آنچه از آن پديد مى آيد، غير از خمس، حقّى نداريم؟! بلكه همه زمين از آنِ ماست و آنچه كه از آن به دست مى آيد، نيز مال ماست.
... أو مالنا من الأرض و ما أخرج اللّه منها إلاّ الخمس يا أباسيار؟ إنّ الأرض كلّها لنا فما أخرج اللّه منها من شى ء فهو لنا. فقلت له: و أنا أحمل إليك المال كلّه؟ فقال: يا أبا سيار فقد طيّبناه لك و أحللناك منه فضمّ إليك مالك، و كلّ ما فى أيدى شيعتنا من الأرض فهم فيه محلّلون حتّى يقوم قائمنا فيجبيهم طسق ما كان فى أيديهم و يترك الأرض فى أيديهم و أمّا ما كان فى أيدى غيرهم فإن كسبهم من الأرض حرام عليهم حتّى يقوم قائمنا فيأخذ الأرض من أيديهم و يخرجهم صغرة.
در اين روايت نيز «الأرض كلّها لنا»، مبناى چند حكم ديگر قرار گرفته است. اين
ص: 475
تفريعات نيز، ظهور اين جمله را در «مالكيّت امام» مورد تأييد قرار مى دهد:
يك . مالكيّت امام، اختصاص به «رقبه زمين» ندارد و شامل آنچه از زمينْ به دست مى آيد نيز مى شود.
دو . ابا سياره، ملكيّت عامّ امام را از اين جمله فهميد، و امام عليه السلام ، همين فهم را مورد تأييد قرار داد.
سه . ابا سياره، بر مبناى مالكيّت امام عليه السلام ، لازم مى دانست كه همه آن اموال در اختيار امام عليه السلام قرار گيرد و امام، با تقرير اصل اين ملازمه، او را براى استفاده از اين اموال، مجاز دانستند.
چهار . امام عليه السلام ، به جاى استفاده از تعبير «تمليك» از تعبير «تحليل» استفاده كرده و ابا سياره و شيعيان ديگر را براى استفاده از اين اموال، مجاز دانسته اند؛ بدون آن كه مالكيّت ايشان را مطرح نمايند.
پنج . امام عليه السلام با تعبير«قد طيّبناه لك و أحللناك منه» كه پس از بيان مالكيّت خود بيان كردند، نشان داده اند كه اين ، «اباحه مالكى» بوده، و «اباحه شرعى» نيست.
شش . در عصر ظهور، خراج اراضى اخذ مى شود و زمين، در دست شيعيان باقى مى مانَد. اين دو حكم نيز متناسب با ملكيّت امام، و عدم ملكيّت اشخاص است.
ثقة الاسلام كلينى در اين باب، هفت روايت ديگر نيز نقل كرده است كه مفاد آنها نيز تأييدى بر دو روايت بالاست. علاّمه مجلسى كه پا به پاى كلينى به شرح و تبيين اين روايات پرداخته، نتوانسته است ظهور اين روايات را نسبت به نظريه كلينى، نفى نمايد و يا به توجيه و تأويلى در آنها رضايت دهد. از اين رو، در پايان بحث روايى، به تقسيم بندى چهارگانه اراضى از نظر فقها (مفتوحة عنوة، من أسلم عليها أهلها طوعاً، ارض الصلح، و انفال) پرداخته و احكام آنها را بر اساس فتاواى مشهور، بيان كرده است. ولى در پايان ، علاّمه مجلسى اشاره مى كند كه اين احكام، با اين روايات «ناسازگار» است:
ص: 476
هذا ما ذكره القوم فى ذلك و ظاهر هذه الأخبار غير منطبق عليها إلاّ بتأويلات.(1)
يكى از فقهايى كه مفاد اين روايات را مورد تأييد و تأكيد قرار داده، آية اللّه ميرزا على ايروانى در حاشيه مكاسب است. وى معتقد است كه در همه انواع و اقسام اراضى، رقبه زمين، در مِلك امام است و در موارد احيا هم، شخص احياگر ، در اثر احيا، حقّ اختصاص پيدا مى كند:
المتحصّل لى من مجموع طوائف الأخبار بعد الجمع أن الأرض كلّها لخلفاء اللّه تعالى لا يملك رقبتها غيرهم و انّ إضافتها إلى بقية الملاك بضرب من الاختصاص الحاصل باختصاص منافعها بهم و فى عين هذا الاختصاص رقبة الأرض للإمام فهو كما أنّ السرّج للفرس و فى عين ذلك هو لصاحب الفرس و ... .(2)
مستندات روايىِ نظريه مالكيّت عامّ امام، با نقدها و اعتراضاتى مانند: ضعف سند، تنافى با كتاب و سنّت، و مخالفت با فتاواى فقها رو به روست. از اين رو، برخى نتيجه گرفته اند كه چنين رواياتى از اعتبار برخوردار نيستند. امام خمينى قدس سره بيش از ديگران بر اين اشكالات، اصرار دارد:
إن أكثر تلك الروايات ضعيفة السند، بل ظواهرها مخالفة للكتاب و السنة و فتاواى الفقهاء فلا بدّ من ردّ علمها إلى أهلها.(3)
إنّ ظواهر تلك الروايات، فهى ضرورية البطلان و مخالفة للكتاب و السنّة و فتاوى الفقهاء و لازمها مفاسد و اُمور قبيحة يزرى بها المذهب الحقّ.(4)
رواية عمر بن يزيد، ضعيف السند مطروح الظاهر، المشترك بين الضعيف و الثقة، المشتملة على أنّ الأرض كلّها لهم عليهم السلام .(5)
ص: 477
و رواية الكابلى ضعيف سندها بالكابلى و إن صحّحها بعض، و مشتملة على ما لا نقول به من وجوه.(1)
و روايتا الكابلى و عمر بن يزيد [الظاهرتان فى عدم الملكية ظهوراً لا ينكر ]غير معتمدتين، لوجوه كضعفهما و إعراض المشهور عن ظاهرهما، فهما من الشاذّ النادر الذى هو بين الغى فإنّ الظاهر منهما عدم مالكية الشيعة أيضا، كما أنّ ظاهرهما أن الأرض كلّها للإمام عليه السلام .(2)
إنّ رواية الكابلى مخالفة للنصّ و الفتوى من جهات، فلا يعتمد عليها.(3)
درباره سند اين دو روايت مى توان گفت كه اين دو سند، پيوسته در نزد فقها مورد اعتماد بوده و حتّى سختگيرترين فقها كه با دشوارترين مبانى رجالى، به نقد اسانيد پرداخته اند، بر اين رواياتْ اعتماد كرده اند. مثلاً صاحب مدارك و صاحب معالم، از روايت عمر بن يزيد به صحيحه و حسنه تعبير كرده اند.(4) پيش از آن هم محقّق كركى و شهيد ثانى ، از صحيحه ابو خالد كابلى، ياد كرده اند.(5) متأخّران هم مانند صاحب رياض، ميرزاى قمى و سيّد جواد عاملى، از تعبيرات دالّ بر اعتبار استفاده كرده اند.(6) محدّثانى مانند علاّمه مجلسى اوّل و دوم نيز - كه به بررسى اسانيد روايات اهتمام داشته اند - ، اين دو روايت را به «حسنه» و «صحيحه» توصيف كرده اند. (7)
علماى رجال در بررسى سندى خود، به اشتراك عمر بن يزيد توجّه داشته و در عين حال، اين روايت را صحيحه دانسته اند؛ زيرا وى را همان بيّاع السابرى دانسته اند كه در وثاقت و جلالت او، ترديدى وجود ندارد و داراى تأليفاتى بوده
ص: 478
است. از اين رو، روايات او با روايات فرد ديگرى به همين نام - كه از اين شهرت و اعتبار برخوردار نبوده - ، اشتباه نمى شود.(1) ابوخالد كابلى نيز از اصحاب خاصّ امام سجاد عليه السلام است كه در كتب رجال، شواهد فراوانى براى وثاقت او ذكر شده است. به علاوه، شگفت آور است كه امام خمينى قدس سره در موارد ديگر، حكم به صحّت روايت عمر بن يزيد كرده اند و در اين جا به دليل اشتراك، روايت او را نپذيرند.(2) ولى آيا با صرف نظر از بحث سندى، مفاد اين روايات، مخالفت با كتاب و سنّت است؟
برخى اين مخالفت را در مخالفت با آياتى مانند «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا»(3) و «وَ الْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ»(4) تلقّى كرده اند ؛(5) ولى اين گونه مخالفت، در صورتى قابل تصوّر و تصديق است كه مقصود از اين آيات «مالكيّت خصوصى افراد بر زمين» باشد؛ در حالى كه از نظر مفسّران، آيات فوق ، ناظر به حقّ بهره بردارى انسان ها از زمين و فرآورده هاى آن است.(6) البته چنين حقّى با مالكيّت امام بر آن - كه در جهت منافع عموم مردم مورد استفاده قرار مى گيرد - ، هرگز منافات ندارد. از اين رو، فقها و مفسّران، به جاى آن كه به اين آيات در بحث «مالكيّت» استناد كنند، در بحث «جواز انتفاع» استناد كرده اند، مثلاً طبرسى مى نويسد:
«لكم» أى لأجلكم و لانتفاعكم به فى دنياكم و فى هذه دلالة على أنّ أصل الأشياء الإباحة.(7)
ص: 479
از سوى ديگر، برخى مالكيّت خصوصى زمين را يك «ضرورت اجتماعى» و متّكى به «حكم عقل» دانسته اند، مثلاً علاّمه حلّى در استدلال بر اين كه احيا، سبب ملكيّت زمين است، از اين بيان استفاده كرده است:
لأنّ الإنسان مدنى بالطبع لا يمكنه أن يعيش كغيره من الحيوانات بل لا بدّ من مسكن يأوى إليه هو و عياله و موضع يختصّ به فلو لم يشرع الإحياء لزم الحرج العظيم و هو منفى إجماعاً.(1)
ولى همان گونه كه آشكار است، اين استدلال، بيش از آن كه ضرورت «مالكيّت» را اثبات كند، ناظر به ضرورت «اختصاص» است و به اتّكاى آن نمى توان روايات مالكيّت امام را مورد مناقشه قرار داد؛ بخصوص كه نصوص مالكيّت امام، خود ، متضمّن اذن امام براى اختصاص يافتن زمين به شخص احيا كننده است.
مشكل ديگرى كه درباره اين روايات مطرح شده، «اعراض مشهور» است كه با توجّه به نكات زير، نمى توان آن را پذيرفت:
الف . از عصر امام باقر عليه السلام تا عصر كلينى، عدّه اى از فقها و محدّثان، به مالكيّت امام ملتزم بوده و ظاهر «الأرض كلّها للإمام» را پذيرفته بودند. ابن ابى عمير، در مباحثه خود به ابا مالك حضرمى گفت: «الدنيا كلّها للإمام عليه السلام على جهة الملك و انّه أولى بها من الذين هى فى أيديهم». در حالى كه ابا مالك، مالكيّت امام را به فى ء و خمس اختصاص مى داد و ابن ابى عمير در اين فتوا و عقيده، چندان راسخ بود كه روابط خود را با هشام بن حكم - كه منكر اين نظر بود - ، قطع كرد. صاحب جواهر نيز هر چند اين نظريه را قبول ندارد، ولى اذعان مى كند كه در عصر ائمّه عليهم السلام ، مورد قبول برخى از اصحاب بوده است.(2)
ب . در اعصار مختلف و ادوار گوناگون، اين روايات ، مورد استناد فقها قرار
ص: 480
داشته است و حتّى كسانى كه مالكيّت خصوصى بر زمين را پذيرفته اند، از اين روايات، اعراض نكرده اند؛ بلكه با عدم اخذ به اطلاق آنها، در موارد متعدّدى به آن، استناد كرده اند، مثلاً علاّمه حلّى ، احياى موات را بدون اذن امام عليه السلام جايز نمى داند و به صحيحه كابلى استناد مى كند.(1) وى همچنين با اعتماد به اين روايت مى گويد: اگر محيى، زمين را معطّل بگذارد، امام عليه السلام حق دارد كه او را الزام به عمران و يا رها كردن زمين كند.(2) ميرزاى قمى نيز، معادن را از انفال مى داند و به عموم صحيحه كابلى «الأرض كلّها للإمام» استناد مى كند.(3)
شهيد ثانى و محقّق كركى، در اراضى موات، به همان روايت استناد مى كنند.(4)
عدّه اى از فقها مانند ابن حمزه، علاّمه، شهيد ثانى، فيض كاشانى، و سبزوارى كه اراضى محياة بالعرض را پس از زوال احيا، خارج از ملكيّت احياگر مى دانند، به صحيحه ابى خالد كابلى عمل كرده اند و به تعبير جواهر الكلام، اين صحيحه، تنها دليل آنهاست.(5)
ج . فقهاى شيعه، با بحث درباره «تقييد» يا «تأويل» روايات مالكيّت امام، نشان داده اند كه درباره صدور اين روايات، ترديدى ندارند، مثلاً صاحب جواهر ، چون اصل صدور روايات را مسلّم مى داند، به توجيه آنها اقدام مى كند :
قد تظافرت الأخبار و شهد له التدبّر و الاعتبار بأنّ الدنيا بأسرها لهم.(6)
مشكل بيشتر فقها ، پاسخ به اين سؤال بوده كه : «چگونه مى توان ظاهر اين روايات را با ادلّه ديگر ، جمع كرد؟» . مثلاً آية اللّه خوانسارى مى گويد :
ص: 481
قد يظهر من صحيح الكابلى أنّ الأرض المحياة باقية بملك الإمام عليه السلام و كذا صحيحة عمر بن يزيد، و على هذا كيف يقع البيع و المعاملات المتوقّفة على ملكية العين بالنسبة إلى الأرض.(1)
مرحوم خوانسارى از اين سؤل، پاسخى ارائه نكرده است. بسيارى از فقهاى ديگر هم نتوانسته اند به دلالت آن ملتزم شوند ؛ ولى در مباحث اصول فقه، به اثبات رسيده است كه «اعراض از دلالت» روايت، به توهّم وجود دليل مخالف ، موهن روايت نبوده و آن را از اعتبار ساقط نمى كند.
د . در فقه شيعه ، به استناد همين روايات، فتاوايى در باب مالكيّت امام عليه السلام وجود دارد كه نمى توان آنها را ناديده گرفت؛ مثلاً شيخ طوسى در الاستبصار، به روايت ابو خالد كابلى استناد مى كند و مالكيّت اراضى موات را در اثر احيا نمى پذيرد:
إنّ من أحيا أرضا فهو أولى بالتصرّف فيها دون أن يملك تلك الأرض، لأنّ هذه الأرضين من جملة الأنفال الّتى هى خاصّة للإمام إلا أن من أحياها أولى بالتصرّف فيها إذا أدّى واجبها للإمام.(2)
وى در كتاب النهاية(3) خود نيز همين گونه فتوا داده است. ابن برّاج ،(4) همين نظر را دارد و به تبع آنها ابن زهره(5) نيز توضيح مى دهد كه اذن در احيا از سوى ائمّه عليهم السلام ، به معناى «تملّك ارض توسط محيى» نيست. فتواى شهيد اوّل هم مأخوذ از همين روايت است.(6)
ص: 482
در ميان متأخّران، علاّمه مجلسى، همين استفاده را از صحيحه ابو خالد نموده و بر اساس مالكيّت امام در اين اراضى، معتقد است كه احياى موات، موجب ملكيّت زمين نمى شود و اذن ائمّه عليهم السلام به تصرّفات شيعه در اين اراضى و حتّى خريد و فروش آنها را به معناى مالكيّت شيعيان نبايد دانست.(1)
محمّد تقى مجلسى هم در التزام به ظواهر اين اخبار، در قلمرويى وسيع تر از اراضى موات، هيچ گونه محذورى نمى بيند و حتّى از اختصاص دادن آن به «اراضى» هم ابا دارد!(2)
به هر حال با توجّه به اين نكات، نه مى توان «اعراض اصحاب» را اثبات كرد، و نه در فرض اعراض، مى توان آن را «موهن روايات» دانست.
نگرانى ديگرى كه مانع از التزام به مفاد «الأرض كلّها للإمام» شده است، وضع تصرّفات مالكانه از قبيل خريد و فروش در اراضى است. منكران مى گويند با قبول اين روايات، جايى براى مالكيّت خصوصى افراد باقى نمى ماند و در نتيجه، خريد و فروش زمين، موردى نخواهد داشت!
ولى پاسخ به اين اشكال، به شيوه حَلّى و به شيوه نقضى، امكان پذير است.(3) نقضاً مى توان گفت كه در اراضى «مفتوحة عنوة» نيز هر چند رقبه زمين ، قابل مالكيّت خصوصى نيست، ولى خريد و فروش آن در فقه ، تجويز شده است. پاسخ حلّى نيز آن است كه خريد و فروش مى تواند به لحاظ «آثار زمين» باشد؛ چه اين كه معامله نسبت به حقّ اختصاص احياگر ، جايز است. همان گونه كه فقهايى كه احيا را سبب مالكيّت نمى دانند، معمولاً در نقل و انتقال حقّ احيا كننده ، اشكال نمى كنند(4) و لذا
ص: 483
مى توان همين نظريه را نسبت به اراضى ديگر نيز، توسعه و تعميم داد. برخى فقها ، مانند شهيد مطهّرى نيز پاسخ ديگرى ارائه كرده اند و گفته اند:
تصرّفات مالكانه احياكنندگان اراضى ، مانند خريد و فروش، به اجازه امام نافذ است ؛ ولى اين اجازه، دليل بر آن كه زمين به ملك طلق احيا كننده در مى آيد، نيست... .(1)
مسئله مالكيّت زمين و متعلّقات آن، در عصر ما نيز همچنان در كانون مباحثات علمى قرار دارد و با نفى و اثبات فقها روبه روست. عدّه اى سرسختانه، روايات مالكيّت امام را به دليل آن كه مالكيّت خصوصى را نفى مى كند، غير قابل قبول مى دانند. آية اللّه احمدى ميانجى، پس از نقل صحيحه ابوخالد كابلى، مى گويد:
اگر ما اين حديث را مورد فتوا قرار دهيم، قهراً خواهيم گفت: زمين ، اصلاً مملوك نمى شود .(2)
سپس آن را مخالف ادلّه قطعيه از كتاب و سنّت مى داند.(3) وى بالاخره مى گويد:
اين حديث - كه دلالت دارد بر اين كه زمين را كسى مالك نمى شود - ، مورد تأييد هيچ يك از فقها، واقع نشده است .(4)
آية اللّه مؤن هم، مضمون اين روايات را نه فقط بر خلاف شهرت، بلكه بر خلاف اتّفاق فقها، و بلكه بر خلاف ضرورت فقه، و بلكه بر خلاف ضرورت اسلام مى داند :
و هذا العموم [الأرض كلّها للإمام ] إذا اُريد من اللام فيه الاختصاص الملكى لا يمكن القول به؛ فإنّ ضرورة الفقه بل المذهب بل الإسلام قائمة على أن أهل الأرض أيضا ما لكون لشى ء من الأرض و الشجر و الزرع باشتراء و إحياء و إرث و نحوها
ص: 484
من الأسباب الملك، فإرادة الاختصاص الملكى من كلامه عليه السلام غير ممكنة.(1)
در برابر اين نظريه، فقهايى هم در عصر ما، مفاد اين روايات را قابل قبول دانسته و محذورى در التزام به آن نديده اند؛ بلكه به نظريه اى كه خلاف ضرورت فقه و اسلام شمرده شده، قائل شده اند.
در اين نظريه، زمين و همه متعلّقات آن، از «اموال عامّه» به حساب مى آيد كه به تعبير ديگرى، «از آنِ امام» است و از «انفال» شمرده مى شود؛ بلكه اساساً انفال ، به موارد خاصّى محدود نمى شود و آنچه كه در روايات ذكر شده، برخى مصاديق آن است كه در گذشته از اهمّيت برخوردار بوده است، و اِلاّ امروزه مصاديق جديدى مانند فضا براى آن وجود دارد. اين گونه اموال - كه بدون تلاش بشر، خلق شده و در اختيار انسان ها قرار گرفته - ، متعلّق به همه آنهاست و در قلمرو «مالكيّت امام» قرار دارد. در برابر آنها، اموالى قرار دارد كه محصول كار و تلاش انسان ها و مخلوق همّت و اراده آنهاست. اين گونه اموال، در قلمرو مالكيّت اشخاص قرار دارد.(2)
يكى از قائلان به اين نظريه، آيت اللّه آذرى قمى است كه مى گويد:
تمامىِ زمين هاى «داير»، به هر شكلى كه درآمده باشد و تمام زمين هاى باير و موات، و تمام منابع زمينى، هوايى و دريايى، هوا، آب و دريا، «ملك» و در اختيار منصب امامت است؛ تا به هر نحو صلاح بداند در اختيار جامعه اسلامى قرار دهد. حاكم اسلامى ، در مقابل واگذارى زمين «باير» و «داير» و «موات» ، مى تواند سهم مالكانه اى دريافت كند و البته تمام موارد واگذارى شده، قابل خلع يد است.
آدم صفى اللّه و بندگان برگزيده خدا از روز اوّل خلقت انسان، متولّيان و متصدّيانى هستند كه بايد زمين را در اختيار بندگان خدا قرار دهند و مصالح نسل هاى بعد را رعايت كنند و حقّ تمليك زمين به افراد را ندارند، همان طور كه در اراضى مفتوح
ص: 485
العنوه ، حكم همين است ؛ رقبه زمين، متعلّق به همه مسلمين گذشته و آينده تا روز قيامت است، ولى مى توانند به تبع تأسيسات، آن را خريد و فروش كرده و سهمى به عنوان خراج زمين بر عهده خريدار قرار دهند . بين زمين كشاورزى، و مسكن و مرتع و خيابان و مسجد، فرقى نيست و در همه آنها، زمين در ملكيّت عموم و در اختيار حاكم حق، باقى مى ماند، و در صورت اقتضاى مصلحت عموم، از وى خلع يد مى شود.(1)
در ادامه اين مقاله، مستندات آن، مورد بررسى قرار گرفته و از آن جمله، به روايات الكافى در باب «انّ الأرض كلّها للإمام» استناد شده است.
آية اللّه شهيد سيّد محمّد باقر صدر هم از فقهاى معاصر است كه در اقسام مختلف اراضى (مفتوحة عنوة و موات و صلح) تفاوتى نمى بيند و در همه زمين ها، معتقد به مالكيّت منصب امامت است. وى پس از بحث از اقسام اراضى، نظريه كلّى و عام خود را چنين ارائه مى كند:
إنّ الأرض كلّها ملك الدولة أو المنصب الّذى يمثله النبى أو الإمام و لا استثناء لذلك إطلاقاً و على هذا الضوء نفهم قول الإمام على ما فى رواية أبى خالد الكابلى.(2)
از سوى ديگر، مسئله مالكيّت زمين، براى دانشمندان علم اقتصاد امروز نيز يك مسئله جدّى است و نظريه مالكيّت دولت، طرفدارانى دارد. سيلوير گِزِل، از كسانى است كه معتقد است مفاسد اقتصادى موجود در جهان، در دو عامل ريشه دارد: يكى «بهره پول»، و ديگرى «مالكيّت خصوصى زمين» . او بر اين اساس، نظريه «زمين آزاد» را مطرح كرده است. در اين نظريه، زمين ، از مالكيّت آزاد مى شود و به كشاورزان به اندازه نيازشان، اجاره داده مى شود. وى به تفصيل ، آثار اقتصادى، اجتماعى و سياسى
ص: 486
نظريه خود را مورد بررسى قرار داده است.(1)
آيا امروز براى فقهاى ما اين امكان وجود ندارد كه با بررسى همه جانبه ادلّه مالكيّت زمين، بار ديگر اين مسئله مهم را مورد بررسى قرار دهند و بر اساس موازين اجتهادى، و با توجّه به اقتضائات حكومت و مسئوليت هاى آن، و با بهره گيرى از دانش و تجربيات بشر در كشورهاى مختلف، مسئله زمين را در قالب يك طرح جامع و نظام مند ارائه نمايند؟!
ص: 487
1 . احكام زمين و متعلقات آن ، احمد آذرى قمى ، قم : مكتبه ولايت فقيه ، 1373 ش .
2 . اقتصادنا ، محمّدباقر الصدر ، قم : دفتر تبليغات اسلامى ، 1417 ق .
3 . الاستبصار فى ما اختلف من الأخبار ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : حسن الموسوى الخرسان ، تهران : دار الكتب الإسلامية .
4 . التفسير الكبير و مفاتيح الغيب (تفسير الفخر الرازى) ، محمّد حسن النجفى ، بيروت : مؤسسة المرتضى العالمية .
5 . الدروس الشرعية فى فقه الإمامية ، محمّد بن مكّى العاملى (الشهيد الأوّل) ، تحقيق : مؤسسة النشر الإسلامى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .
6 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، بيروت : دار صعب و دار التعارف ، 1401 ق .
7 . المهذّب ، عبد العزيز بن البرّاج الطرابلسى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1406 ق .
8 . الميزان فى تفسير القرآن ، السيّد محمّد حسين الطباطبائى ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة ، 1372 ش .
9 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين حسين
اصفهانى ، اصفهان : مكتبة الإمام أميرالمؤمنين عليه السلام ، 1406 ق .
10 . الولاية الإلهية الإسلامية ، محمّد مؤمن قمى ، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1425 ق .
11 . تذكرة الفقها ، حسن بن يوسف (العلامد الحلى) ، قم : مؤسسه آل البيت ، 1414 ق .
ص: 488
12 . تعليقة المكاسب ، عبد الحسين لارى ، قم : كنگره بزرگداشت آية اللّه سيّد عبد الحسين لارى وبنياد معارف اسلامى ، 1377 ش .
13 . تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة ، محمّدبن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، بيروت : دار التعارف ، 1401 ق .
14 . جامع المدارك ، احمد خوانسارى ، قم : اسماعيليان ، 1364 ش .
15 . جامع المقاصد فى شرح القواعد ، على بن حسين الكركى ، قم : موسسه آل البيت عليهم السلام ، 1411 ق .
16 . جوامع الجامع ، الفضل بن الحسن الطبرسى ، تهران : مؤسسة الطبع و النشر التابعة لجامعة طهران ، 1371 ش .
17 . جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام ، محمّد حسن النجفى ، بيروت : مؤسسة المرتضى العالمية .
18 . حاشية المكاسب ، محمّد حسين الغروى الاصفهانى ، قم : دار الذخائر ، 1367 ش .
19 . دراسات فى ولاية الفقيه الدولة الإسلامية ، حسينعلى منتظرى ، قم : المركز العالمى للدراسات الاسلاميه ، 1408 ق .
20 . روضة المتّقين ، محمّد تقى المجلسى ، تهران : بنياد فرهنگ اسلامى ، 1393 ق .
21 . زبدة المقال فى خمس الرسول والآل ، حسين بروجردى ، قم : مكتب الاعلام الإسلامى ، 1414 ق .
22 . غنائم الأيّام ، ابوالقاسم بن محمّد حسن القمى ، قم : مكتب الإعلام الإسلامى ، 1375 ش .
23 . غنية النزوع إلى علم الاُصول والفروع ، حمزه بن على ابن زهره ، قم : مؤسسة الإمام الصادق عليه السلام ، 1418 ق .
24 . كتاب البيع ، روح اللّه الموسوى الخمينى ، تهران : مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1379 ش .
25 . كتاب الخمس ، آقا نجفى قوچانى ، تقريرات آخوند خراسانى ، مخلوط .
ص: 489
26 . كتاب الخمس ، محمّد محقّق داماد ، قم : دار الاسرا ، 1418 ق .
27 . كتاب الطهارة ، روح اللّه الموسوى الخمينى ، تهران : مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1421 ق .
28 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .
29 . مالكيت خصوصى در اسلام ، على احمدى ميانجى ، تهران : دادگستر ، 1382 ش .
30 . مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ، تهران : صدرا ، 1378 ش .
31 . مدارك الأحكام فى شرح شرائع الإسلام ، محمّد بن على الموسوى العاملى ، مشهد : مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، 1410 ق .
32 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تحقيق : السيد هاشم الرسولى المحلاتى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370 ش .
33 . مسالك الأفهام ، زين الدين بن على العاملى (الشهيد الثانى) ، قم : مؤسسة المعارف الإسلامية ، 1413 ق .
34 . مصباح الفقاهة ، السيّد أبو القاسم الخوئى ، بيروت : دار الهادى ، 1412 ق .
35 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الخوئى ، قم : منشورات مدينة العلم ، 1403 ق .
36 . مفتاح الكرامه ، محمّد جواد بن محمّد الحسينى العاملى ، بيروت : دار التراث ، 1418 ق .
37 . منتقى الجمان فى الأحاديث الصحاح والحسان ، زين الدين بن على العاملى (الشهيد الثانى) ، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1407 ق .
38 . مهذب الاحكام فى بيان الحلال والحرام ، عبد الأعلى سبزوارى ، نجف : مطبعة الآداب ، 1396 ق .
39 . نظام اقتصاد طبيعى از راه زمين آزاد و پول آزاد ، سيلويو گزل ، تهران : سمت ، 1383 ش .
ص: 490
نخستين ها در «الكافى»
محمّدرضا زادهوش
در اين پژوهش ، رواياتى از كتاب الكافى كه در آن «نخستين ها» يعنى چيزهايى كه به عنوان نخستين شخص يا نخستين كلام يا ... در روايات اين كتاب آمده اند ، گردآورى شده تا پژوهشگران علوم دينى و حديث پژوهان علاقه مند به آشنايى با اين قبيل از اطلاعات ، راحت تر بتوانند به آن دسترسى پيدا كنند . در همين راستا ، نويسنده ، نخست برخى از مهم ترين كتب تحت عنوان «الأوائل» را كه در آن ، از نخستين ها سخن به ميان آمده ، معرفى كرده و سپس با مراجعه به روايات كتاب الكافى ، نخستين هاى مندرج در اين روايات را استخراج نموده است . اين نخستين ها عبارت اند از : نخستين كسى كه قائل
به بداء شد ، نخستين كسى كه قياس كرد ، نخستين پيامبر ، نخستين تصديق كننده ، نخستين سركش ، نخستين گرايش به همجنس ، نخستين دروغ ، نخستين كافر ، نخستين واردشونده به بهشت و دوزخ ، نخستين وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، نخستين جمله كتب آسمانى ، نخستين اجابت كننده حضرت محمّد صلى الله عليه و آله
، نخستين بيعت كننده با مهدى عليه السلام ، نخستين اجابت كننده دعوت منادى در آخر الزمان ، نخستين حاجيان ، نخستين تعميركننده كعبه ، نخستين گوينده تلبيه (لبيك) ، نخستين ممانعت از گزاردن حج ، نخستين كسى كه حقّش غصب شده ، نخستين دعوت كننده به خود ، نخستين ساقى ، نخستين كسى كه نعلين پوشيد ، نخستين قطع كننده دست ، نخستين موى سفيد ،
ص: 491
نخستين تغييردهنده واجبات ، نخستين كسى كه شهادت بنده را نپذيرفت ، نخستين كسى كه ميان دو شاهد تفاوت گذاشت ، نخستين ظالمان به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، نخستين
پاسخ در روز قيامت ، نخستين كسى كه كشتى ساخت و ... .
كليدواژه ها : نخستين ها ، الكافى ، كتاب «الأوائل» .
گرايش به كسب آگاهى هايى با ويژگى هاى مشترك و گاه يكسان، دانشمندان را به تدوين و گردآورى دايرة المعارف هايى از اين دست، واداشته است. از جمله علاقه انسان ها به آگاهى از نخستين پيش آمدها، صنعت ها، اختراع ها و آگاهى از آغازگران راهى كه هنوز بشر در آن گام مى زند، شايد به عنوان آغازشناسى و مصداقى براى الفضل للمتقدّم، سودمند است، و پژوهشگرانِ بسيارى از ديرباز تاكنون، به فراهم آوردن گونه اى از دايرة المعارف ها اقدام كرده اند كه خواننده را با نخستين ها آشنا مى كند؛ نخستين بانيان كار خير و يا شر، و نخستين عاملان يك كار از ابتداى آفرينش يا از مبدأ و تاريخى مشخّص: نخستين گناهى كه در روى زمين انجام گرفت؛ نخستين كسى كه زره ساخت؛ نخستين كسى كه مهمان را در بالاى مجلس نشانيد؛ نخستين كسى كه بيمارستان را بنيان نهاد؛ نخستين كسى كه در اسلام، رشوه داد و... .
فهرست اجمالى كتاب هايى را كه به نقل نخستين ها پرداخته اند ، مى توان به ترتيب تاريخى، چنين ارائه داد . گفتنى است كه اين فهرست، تنها شامل نگارش هايى است كه به تدوين اوّلين ها در زمينه موضوعات اسلامى پرداخته اند، و موضوعات ديگر و علوم رياضى، فيزيك، شيمى و... را در برنمى گيرد:
1. كتاب الأوائل، علىّ بن محمّد مدائنى (135 - 215ق).(1)
ص: 492
2. الأوائل، ابو منذر هشام بن محمّد سائب كلبى نسّاب (م204ق) .(1) گفته شده كه نخستين تأليف در اين باره است.(2)
3. الأعلاق النّفيسه، ابن رسته، ابوعلى احمد بن عمر (قرن 3ق) (ليدن: بريل، 1309ق / 1891م)، در صفحات 191 تا 200، به نقل اوّليات پرداخته است.(3)
4. المصنّف من الأحاديث و الآثار، عبد اللّه بن أبى شيبه (م235ق)، به كوشش مختار احمد ندوى (بمبئى، 1401ق / 1980م)، بخشى از كتاب خود را به ذكر نخستين ها اختصاص داده است.
5. المعارف، ابن قتيبه دينورى (م276ق)، به كوشش ثروت عكاشه (قاهره، 1380ق / 1960م)، بخشى از كتاب خود را به نخستين ها اختصاص داده است.(4)
6. كتاب الأوائل، ابوبكر احمد بن عمرو بن ابى عاصم شيبانى (206 - 278ق).(5)
نسخه هاى خطّى آن در دار الكتب ظاهريّه در دمشق،(6) كتاب خانه غازى خسروبيك در سارايوو(7) و كتاب خانه تيموريّه در قاهره موجود است .(8) نسخه هاى چاپى آن ، با تحقيق عبد اللّه جبورى (بيروت: مكتب الإسلامى، چاپ اوّل 1405ق)، محمّد عجمى (كويت: دار الخلفاء، چاپ اوّل 1405ق) و محمّدسعيد بسيونى زغلول (بيروت: دارالكتب العلميّة، چاپ اوّل 1407ق) موجود است.
ص: 493
7. أوائل، محمّد بن عبد اللّه ابوجعفر حميرى قمى.(1)
8. وسائل السّائل إلى معرفة الأوائل، مجهول المؤلّف.(2)
9. أوائل، ابن جُحام، ابو عبد اللّه محمّد بن عبّاس.(3)
10. أوائل، احمد بن محمّد برقى (م274ق).(4)
11. الأوائل، ابو القاسم سليمان بن احمد بن ايّوب طبرانى (260 - 360ق)،(5) كه نسخه خطّى آن در كتاب خانه موزه بريتانيا موجود است.(6)
12. أوائل الإشتباه، مجهول المؤلّف.(7)
13. المحاسن و المساوى، بيهقى (قرن 4ق)، بخشى از كتاب خود را به نخستين ها اختصاص داده است.
14. أوائل، محمّد بن على ابن بابويه قمى، مشهور به شيخ صدوق (م381ق).(8)
15. كتاب الأوائل، ابوبكر احمد بن حسين بن مهران دينورى مصرى (م381ق).(9)
16. أوائل، ابوعبيد اللّه محمّد بن عمران مرزبانى خراسانى (297 - 384ق)،(10) كه به
ص: 494
اخبار ايران باستان اختصاص داشته است.(1)
17. أوائل، اسحاق بن سليمان اسراييلى.(2)
18. اخبار الأوائل، حسن بن عبد اللّه لغوى (ابوهلال عسكرى) (زنده در 395ق).(3)
گفته اند كه نخستين تأليف برجاى مانده در موضوع اوّليات است(4) كه مطلب درستى نيست؛ ولى مى توان گفت كه مهم ترين و اثرگذارترين نگارش در اين موضوع به شمار مى رود.(5) ابوهلال عسكرى، اين كتاب را در شعبان 395ق، به پايان رسانده است. نسخه خطّى آن در كتاب خانه سيّدناصرحسين در شهر لكهنو موجود بوده، و به كوشش محمّد سيّد وكيل به سال 1385ق / 1966م، در مدينه به چاپ رسيده است. جلال الدّين سيوطى و عبد الرحمان عتايقى، اين كتاب را خلاصه كرده اند و با تحقيق وليد قصّاب و محمّد مصرى، به سال 1401ق، در شهر رياض به چاپ رسيده است.(6)
19. لطائف المعارف، ابومنصور عبد الملك بن محمّد بن اسماعيل نيشابورى (350 - 429ق)،(7) كه بخش اوّل كتاب، به اوّليات اختصاص دارد و به تصحيح و تحقيق ابراهيم
ابيارى و حسن كامل صيرفى (مصر: دار احياء الكتب العربيّة، به كوشش: ذى يونغ، ليدن: بريل، 1867م) به چاپ رسيده است.
20. كتاب الأوائل، سعيد بن سعدون عطّار.(8)
ص: 495
21. كتاب الأوائل، محمّد بن ابو القاسم راشدى.(1)
22. اختصار كتاب الأوائل. اصل كتاب، تأليف ابوهلال عسكرى است كه كمال الدّين عبدالرحمان بن محمّد بن ابراهيم عتايقى حلّى غروى (م790ق)، به سال 753ق، آن را در دو جلد خلاصه كرده و نسخه خطّى آن، در كتاب خانه شخصى ميرزا عبد اللّه افندى اصفهانى، موجود بوده است.(2)
23. محاسن الوسائل فى (إلى) علم (معرفة) الأوائل، قاضى بدر الدّين محمّد بن عبد اللّه شبلى حنفى سبكى (712 - 769ق).(3) پايان تأليف در 747ق است و نسخه خطّى آن، در موزه بريتانيا نگهدارى مى شود.(4) اين كتاب را سيّدحسن موسوى عاملى كاظمى و ابراهيم شربينى شافعى، خلاصه كرده اند.
24. خلاصة محاسن الوسائل فى علم (معرفة) الأوائل. اصل كتاب، نگاشته قاضى بدر الدّين سبكى (م769ق) است كه ابراهيم بن عمر شربينى شافعى، آن را در ششم ذى قعده 850ق، تلخيص كرده و نسخه خطّى آن، در كتاب خانه آيه اللّه سيّدمحمّدعلى هبه الدّين
شهرستانى بوده است. آغاز نسخه: «الْحَمْدُ لِلّهِ الْعَزيز الْغَفُور، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا...».(5)
25. الجلال، ابن خطيب داريا محمّد بن احمد (م810ق).(6)
26. إقامة الدلائل على معرفة الأوائل، حافظ شهاب الدّين ابوالفضل احمد بن على، معروف به ابن حجر عسقلانى (773 - 852ق).(7)
ص: 496
27. الدلائل إلى معرفة الأوائل، ابن فهد مكّى، محى الدّين ابوزكريّا يحيى بن عمر شافعى (848 - 885ق).(1)
28. الوسائل (الرّسائل) إلى معرفة (مسامرة) الأوائل، خلاصه اى است از كتاب ابوهلال عسكرى كه جلال الدّين سيوطى (809 - 911ق)، آن را فراهم آورده است.(2) آغاز: «الْحَمْدُ لِلّهِ الْأَوَّل فَلَيْسَ لَهُ الاْخِر...». به سال 1369ق / 1950م، در بغداد و در 1405ق / 1984م، به كوشش محمّدسعيد بن بسيونى زغلول، در بيروت به چاپ رسيده است.
29. وسائل السّائل إلى معرفة الأوائل، محمّد بن محمّد حصكفى دمشقى، مشهور به ابن أبى اللطف (859 - 928ق).(3)
30. عنوان الرّسائل فى معرفة الأوائل، محمّد بن علىّ بن احمد، مشهور به ابن طولون (880 - 953ق).(4)
31. صبح الأعشى، احمد قلقشندى (قاهره، 1383ق / 1963م)، بخشى از اين كتاب را به اوائل، اختصاص داده است.(5)
32. الفوائح المسكيّة فى الفواتح المكّية، عبدالرحمان بسطامى (م858ق). نسخه خطّى آن در كتاب خانه شخصى حسن صدقى دجانى، در بيت المقدّس نگهدارى مى شود.(6)
33. محاضرة الأوائل و مسامرة الأواخر، علىّ بن الحاح مصطفى بوسنوى حفوى موستارى، مشهور به قاضى على دده (م1007ق) كه تأليف آن ، در رجب 998 ق ، به انجام رسيده است. بر اساس تلخيص سيوطى از أوائل ابوهلال عسكرى، شامل دو
ص: 497
بخش: بخش نخست، در اوائل، در 37 فصل و بخش دوم، در ذكر اواخر، در چهار فصل.(1) آغاز: «بِاسْمِ الْأَوَّل وَ الاْخِر، الْباطِن الظّاهِر، نَحْمدهُ بِلِسانِ الْحَمْد وَ كُلّ حامِد...». به سال 1400ق، در بولاق مصر و سپس توسّط دار الكتاب، در بيروت به چاپ رسيده است.
34. زبدة الرّسائل فى معرفة الأوائل، ابوزكريّا يحيى بن يعقوب قادرى شامى (م1040ق)، در 37 فصل به زبان تركى.(2)
35. أزهار الجمائل فى وصف الأوائل، مولى عثمان بن احمد، مشهور به دوفاكين زاده رومى (م1013ق). اين كتاب، به سلطان مرادخان سوم (پادشاه عثمانى) هديه شده است.(3)
36. أخبار الأوائل و مونس أرباب الفضائل، سيّدجمال الدّين محمّد بن حسين طباطبايى يزدى حائرى (م1313ق). تأليف در 1308ق، به انجام رسيده، و با تقريظ ميرزا حسين نورى، شيخ على خراسانى حائرى، ميرزا محمّد صارم الدين اردستانى، شيخ موسى حائرى، جواد دزفولى و سيّدمهدى طيّب، در 1312ق، به چاپ رسيده است. آغاز: «الْحَمْدُ لِلّهِ الْمُتَعالِى عَن الضِدِّ وَ الْمِثال...».(4)
37. انموذج محاسن الوسائل فى علم (معرفة) الأوائل، دومين تلخيص از كتاب فارسى قاضى بدر الدّين كه ابومحمّد سيّدحسن بن هادى موسوى عاملى كاظمى (م1354ق) در 1334ق، به پايان رسانده است.(5)
38. كتاب الأوائل و الأواخر، سيّدمحسن بن عبد الكريم امين عاملى.(6)
ص: 498
39. معادن الجواهر و نزهة الخواطر فى علوم الأوائل، سيّدمحسن بن عبدالكريم امين عاملى، در چهار جلد. جلد اوّل در 1349ق، در 472 صفحه، در چاپ خانه عرفان، و جلد دوم، به سال 1350ق، به چاپ رسيده است.(1)
40. الأوّليات فى أوائل الحوادث و المخترعات من العلوم و الصّناعات، سيّد هبه الدّين محمّدعلى بن حسين حسينى، مشهور به شهرستانى كه نسخه خطّى آن، در كتاب خانه شخصى مؤلّف، موجود بوده است.(2)
41. معجم الأوائل فى تاريخ العرب و المسلمين، فؤاد صالح سيّد (بيروت، 1992م) كه نوگرايى هاى فراوانى دارد.
42. كتاب الأوائل، محمّد مقدّس اصفهانى (م1378ق) (چاپ اوّل، 1381ق / 1340ش، اصفهان: نشر نفائس مخطوطات؛ چاپ دوم، تابستان 1383ش). مؤلّف، فيش هايى براى منبرهاى خود تهيّه ديده بوده است كه پس از فوت او، آيه اللّه سيّدمحمّدعلى روضاتى، آنها را در 733 مدخل، به ترتيب حروف الفبا تنظيم كرده، و با تصحيحات و تحقيقات لازم و فهارس فنّى، به چاپ رسانده است. اين كتاب براى نخستين بار، به ترتيب الفباى عنوان ها، تنظيم شده است و نه بر حسب اشخاص و يا موضوعات.(3)
43. الأوائل، محمّدتقى شوشترى (1282 - 1374ش) (به كوشش: محمّدعلى شيخ،
ص: 499
1363ش، 395ص؛ هم چنين به اهتمام قيس آل قيس (1319ش)، تهران: مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه)، 1372ش، 535ص).
44. علىّ اوّل... ، على اكبر مهدى پور (1324ش) (تهران: موعود، چاپ اوّل 1380ش، 64ص، رقعى) . اين كتاب، حاوى متن عربى و ترجمه فارسى چهل حديث درباره نخستين هاى امير مؤمنان على عليه السلام است.
چنانچه مشاهده شد، كتاب هاى «اوائل»، در ابتدا رسالات كوچكى هستند و يا فصولى از يك كتاب كه بعدها صورت مستقل و حجيم ترى به خود مى گيرند. مسئله نخستين ها در كتاب شريف الكافى نيز مورد توجّه قرار گرفته اند؛ ولى چون در فصلى جداگانه نيامده اند، تاكنون، توجّه پژوهشگران را به خود جلب نكرده است.
نكته ديگر اين كه، آغازشناسى در مسائل تاريخى، بسيار خواندنى است، و گاه اين آغازها مربوط به مسائلى است از زمانى كه بايد آنها را تاريخ اسطوره اى خوانْد، و البتّه در كتاب الكافى، با توجّه به رويكرد حديثى و دسترسى به كلام معصومان عليهم السلام ، از نخستين هايى مربوط به پيش از آفرينش نيز سخن به ميان آمده است.
1. در استخراج نخستين هاى الكافى، از چاپ هشت جلدى تهران: دارالكتب الإسلاميّة، چاپ چهارم، 1365ش، بهره برده ام.
2. ترجمه هاى فارسى، از نگارنده است.
3. اسناد حديث، در آغاز روايات را نياورده ام.
4. اصل عبارات عربى را نيز درج كرده ام. آوردن متن عربى احاديث ، علاوه بر يارى رساندن به پژوهشگران و فراهم آوردن رضايت خواستاران كلام نورانى معصومان، مقابله ترجمه فارسى با متن اصلى و سنجيدن عيارِ ترجمه را نيز ممكن ساخته است.
ص: 500
5. در روايات طولانى، تنها به ذكر موضع مورد حاجت، اكتفا كرده ام؛ البتّه به صورتى كه به معنا لطمه وارد نكند.
6. آنچه را كه خودم در ميان متون و يا در ترجمه افزوده ام، در ميان قلاّب (كروشه) قرار داده ام.
7. سعى شده است تا عنوان هاى در نظر گرفته شده براى هر مورد، داراى هماهنگى كلّى باشند؛ ولى به علّت تفاوت محتوا در هر مورد، عنوان ها نيز كاملاً يك دست و يكسان نيستند.
يك. نخستين قياس كننده(1)
قياس نزد حنفيان، يكى از ادلّه شرعى به شمار مى رود. ابوحنيفه (رييس حنفيان)، معاصر با امام صادق عليه السلام است. اين امام همام، از ابليس، به عنوان نخستين كسى كه از قياس بهره گرفته است، نام مى برد. شيعيان، با استناد به همين روايات، قياس در احكام شرعى را ممنوع و باطل مى دانند.
1. عبد اللّه قُرَشى گفت: ابوحنيفه بر أبو عبد اللّه [امام صادق عليه السلام (2)] وارد شد، پس ايشان به او فرمود :
«يَا أبَا حَنِيفَةَ! بَلَغَنِى أنَّكَ تَقِيسُ». قَالَ: «نَعَمْ». قَالَ: «لاَ تَقِسْ فَإِنَّ أوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ حِينَ قَالَ: «خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»(3)، فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَ الطِّينِ، وَ لَوْ قَاسَ نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّارِ عَرَفَ فَضْلَ مَا بَيْنَ النُّورَيْنِ وَ صَفَاءَ أحَدِهِمَا عَلَى الاْخَرِ»؛(4)
ص: 501
«اى ابوحنيفه! به اطّلاع من رسيده است كه تو قياس مى كنى». گفت: «آرى». فرمود: «قياس مكن؛ پس همانا نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود، هنگامى كه گفت: "مرا از آتش خلق كردى و او را از خاك آفريدى". پس ميان آتش و خاك، مقايسه كرد، در حالى كه اگر جلوه نور آدمى را با جلوه آتش قياس مى كرد، برترى ميان اين دو جلوه را درمى يافت و درخشندگى يكى بر ديگرى را مى فهميد».
2. حسن بن راشد گفت: به ابى عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام عرض كردم:
«الْحَائِضُ تَقْضِى الصَّلاَةَ؟». قَالَ: «لاَ». قُلْتُ: «تَقْضِى الصَّوْمَ؟». قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: «مِنْ أيْنَ جَاءَ ذَا؟». قَالَ: «إِنَّ أوَّلَ مَنْ قَاسَ إبْلِيسُ»(1)؛(2)
«زن حائض، نمازهاى نخوانده را قضا مى كند؟». فرمود: «خير». گفتم: «روزه هاى نگرفته را قضا مى كند؟». فرمود: «آرى». گفتم: «اين تفاوت از كجاست». فرمود: «نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود».
دو. نخستين معتقد به بداء(3)
3. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ أوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ، يُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ اُمَّةً وَحْدَهُ عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأنْبِيَاءِ؛(4)
عبدالمطلب، نخستين كسى است كه به بداء ، اعتقاد داشت. وى روز قيامت، به تنهايى، همچون يك امّت برانگيخته مى شود و جلوه پادشاهان و سيماى پيامبران را خواهد داشت.
ص: 502
4. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
يُبْعَثُ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ اُمَّةً وَحْدَهُ، عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأنْبِيَاءِ، و ذلِكَ أنَّهُ أوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ؛(1)
عبد المطّلب، به تنهايى، همچون يك امّتْ برانگيخته مى شود و جلوه پادشاهان و سيماى پيامبران را خواهد داشت، و اين، به دليل آن است كه وى نخستين كسى بود كه اعتقاد به بداء داشت .
سه. نخستين ايمان آورنده به پروردگار(2)
5. به نقل از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام آمده است كه فردى از قريش، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد كه: به چه چيز، بر پيامبران پيشى گرفتى و به عنوان آخرين آنها و خاتمشان مبعوث شدى ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
إِنِّى كُنْتُ أوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي، وَ أوَّلَ مَنْ أجَابَ حِينَ أخَذَ اللّهُ ميثَاقَ النَّبِيِّينَ وَ أشْهَدَهُمْ عَلَى أنْفُسِهِمْ: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى»،(3) فَكُنْتُ أنَا أوَّلَ نَبِىٍّ قَالَ بَلَى، فَسَبَقْتُهُمْ بِالاَقْرَارِ بِاللّهِ؛(4)
همانا من نخستين كسى بودم كه به پروردگار، ايمان آوردم و نخستين كسى كه پاسخ گفت، زمانى كه خداوند، از پيامبران پيمان گرفت، و آنان را بر خودشان گواه گرفت: «مگر نه اين كه من پروردگار شما هستم؟ گفتند : «آرى». پس من نخستين پيامبرى بودم كه بلى گفت. پس سبقت من به دليل [پيشى گرفتن بر ]اقرار به خدا بود.
6. به نقل از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام آمده است كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد
ص: 503
كه: به چه چيز بر فرزندان آدم، پيشى گرفتى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
إنِّى أَوَّلُ مَنْ أقَرَّ بِرَبِّى إنَّ اللّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ النَّبيِّينَ وَ أشْهَدَهُمْ عَلَى أنْفُسِهِمْ: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى»،(1) فَكُنْتُ أوَّلَ مَنْ أَجَابَ(2)؛(3)
همانا من نخستين كسى بودم كه به پروردگار، اقرار كردم، زمانى كه خداوند از پيامبرانْ پيمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت كه: «مگر نه اينكه من پروردگار شما هستم؟ گفتند: آرى». پس من نخستين كسى بودم كه پاسخ گفت.
7. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
فَلَمَّا أرَادَ اللّهُ أنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ نَثَرَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لَهُمْ: «مَنْ رَبُّكُمْ؟»، فَأوَّلُ مَنْ نَطَقَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أمِيرُ الْمُؤمِنينَ عليه السلام وَ الْأئِمَّةُ - صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ - ، فَقَالُوا: «أَنْتَ رَبُّنَا»، فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَ الدِّينَ؛(4)
هنگامى كه خداوند خواست تا آفريدگان را پديد آورد، ايشان را در برابر خويش پراكنده كرد و به آنان گفت: «پروردگار شما كيست؟». نخستين كسى كه سخن گفت، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام و امامان - صلوات اللّه عليهم - بودند كه گفتند: «تويى پروردگار ما». پس خدا به ايشان دين و دانش عطا كرد.
8. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود :
حَجَر الْأسْوَد كَانَ مَلَكاً مِنْ عُظَمَاءِ الْمَلاَئِكَةِ عِنْدَ اللّهِ، فَلَمّا أخَذَ اللّهُ مِنَ الْمَلائِكَةِ الْمِيثاقَ كَانَ أوَّلَ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ أقَرَّ ذلِكَ الْمَلَكُ، فَاتَّخَذَهُ اللّهُ أمِيناً عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ؛(5)
ص: 504
حجر الأسود، فرشته اى از فرشتگان بزرگ نزد خدا بود. پس هنگامى كه خداوند از فرشتگان، پيمان گرفت، آن فرشته، نخستين كسى بود كه به او ايمان آورد و آن را اقرار كرد. پس خداوند، او را امينِ بر تمامى آفريدگانش گرفت .
9 . لَمّا أخَذَ الْمِيثَاقَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِىٍّ عليه السلام بِالْوَصِيَّةِ اصْطَكَّتْ فَرَائِصُ الْمَلاَئِكَةِ، فَأَوَّلُ مَنْ أسْرَعَ إلَى الاْءقْرَارِ ذلِكَ الْمَلَكُ؛(1)
هنگامى كه خداوند، براى او به پروردگارى اش و براى محمّد صلى الله عليه و آله به پيامبرى اش، و براى على عليه السلام به وصايتش پيمان گرفت، پس نخستين كسى كه به اقرار شتافت، آن فرشته [جبرييل] بود.
10. حبيب سجستانى گفت: از أبا جعفر [امام باقر] عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:
إنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَمّا أخْرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ عليه السلام مِنْ ظَهْرِهِ لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثاقَ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَهُ وَ بِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِىٍّ فَكَانَ أوَّلَ مَنْ أَخَذَ لَهُ عَلَيْهِمُ الْميثَاقَ بِنُبُوَّتِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛(2)
همانا خداوند - عزَّ و جلَّ - هنگامى كه ذُرّيه حضرت آدم عليه السلام را از پشتش بيرون آورد تا از آنها براى ربوبيّتش و نبوّت هر پيامبرى پيمان بگيرد، نخستين كسى كه درباره پيامبرى او از پيامبران پيمان گرفت، محمّد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله بود .
هفت. نخستين تصديق كننده راستگو(3)
11. فُضَيْل بن يَسار گفت: ابوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
يا فُضَيْلُ! إنَّ الصّادِقَ أوَّلُ مَنْ يُصَدِّقُهُ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - يَعْلَمُ أنَّهُ صَادِقٌ وَ تُصَدِّقُهُ
ص: 505
نَفْسُهُ تَعْلَمُ أنَّهُ صَادِقٌ(1)؛(2)
اى فُضيل! نخستين كسى كه راستگو را تصديق مى كند، خداوند - عزّ و جلّ - است كه مى داند، او راستگوست، و خودش هم او را تصديق مى كند و مى داند كه راستگوست.
هشت. نخستين تكذيب كننده دروغگو(3)
12. أبى جعفر [امام باقر] عليه السلام فرمود:
إنَّ أوَّلَ مَنْ يُكَذّبُ الْكَذَّابَ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - ثُمَّ الْمَلَكَانِ اللَّذَانِ مَعَهُ،(4) ثُمَّ هُوَ يَعْلَمُ أنَّهُ كَاذِبٌ؛(5)
نخستين كسى كه دروغگو را تكذيب كند، خداى - عزّ و جلّ - است، سپس دو فرشته كه با او هستند، سپس خود او كه مى داند خودش دروغگوست.
نه. نخستين سركِش(6)
13. از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه مى فرمايد: امير مؤمنان عليه السلام فرمود:
أيُّهَا النّاسُ! إنَّ الْبَغْىَ يَقُودُ أصْحَابَهُ إلَى النّارِ، وَ إنَّ أوَّلَ مَنْ بَغَى عَلَى اللّهِ عَناقُ بِنْتُ آدَمَ فَأوَّلُ قَتِيلٍ قَتَلَهُ اللّهُ عَناقُ، وَ كانَ مَجْلِسُها جَريباً فى جَريبٍ وَ كانَ لَها عِشْرُونَ إصْبَعاً فى كُلِّ إصْبَعٍ ظُفُرانِ مِثْلُ الْمِنْجَلَيْنِ فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَيْها أسَداً كَالْفيلِ وَ ذِئْباً كَالْبَعيرِ وَ نَسْراً مِثْلَ الْبَغْلِ فَقَتَلْنَها وَ قَدْ قَتَلَ اللّهُ الْجَبابِرَةَ عَلى أفْضَلِ أحْوَالِهِمْ وَ آمَنِ مَا كانُوا؛(7)
ص: 506
اى مردم! همانا سركشى، ياوران خود را به سوى آتش مى كشد، و نخستين كسى كه بر خدا سركشى كرد، عناق، دختر آدم بود، و نخستين كشته اى كه خدا او را كشت، عناق بود كه نشيمنگاهش يك جريب در يك جريب بود، و بيست انگشت داشت كه در هر انگشتى، دو ناخن بود همچون دو داس. پس خداوند، شيرى همانند فيل و گرگى به بزرگى شتر و كركسى به اندازه استر، بر او چيره كرد، و آنها او را كشتند. خداوند، زورگويان را در بهترين حال و آسوده ترين وضعيتى كه داشته اند، كشته است .
14. از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه مى فرمايد: آن گاه كه با امير مؤمنان عليه السلام پس از قتل عثمانْ بيعت شد، ايشان بالاى منبر رفت و فرمود:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى... أمّا بَعْدُ، أيُّهَا النّاسُ! فَإنَّ الْبَغْىَ يَقُودُ أصْحَابَهُ إلَى النّارِ، وَ إنَّ أوَّلَ مَنْ بَغى عَلَى اللّهِ - جَلَّ ذِكْرُهُ - عَنَاقُ بِنْتُ آدَمَ، وَ أوَّلَ قَتيلٍ قَتَلَهُ اللّهُ عَناقُ؛(1)
سپاس خداى را كه ... امّا بعد ، اى مردم ! همانا سركشى، يارانش را به سوى آتش مى كشد، و همانا نخستين كسى كه بر خدا سركشى كرد، عناق، دختر آدم بود، و نخستين كشته اى كه خدا او را به قتل رساند، عناق بود .
15. از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه مى فرمايد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
إنَّ أوَّلَ ما عُصِىَ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْيا، وَ حُبُّ الرِّئاسَةِ، وَ حُبُّ الطَّعَامِ، وَ حُبُّ النَّوْمِ، وَ حُبُّ الرّاحَةِ، وَ حُبُّ النِّسَاءِ؛(2)
نخستين مايه هاى نافرمانى خداوند - عزّ و جلّ - ، شش چيز است: [1.] دوستى دنيا؛ [2.] دوستى رياست؛ [3.] دوستى خوراك؛ [4.] دوستى خواب؛ [5.] دوستى استراحت؛ [6.] دوستى زنان.
ص: 507
يازده. نخستين كافر(1)
16. مَسْعَدَة بن صَدَقَة مى گويد: از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام شنيدم كه در پاسخ به اين پرسش كه: «كفر، پيش تر است يا شرك؟» فرمود:
الْكُفْرُ أقْدَمُ، وَ ذلِكَ أنَّ إبْلِيسَ أوَّلُ مَنْ كَفَرَ، وَ كانَ كُفْرُهُ غَيْرَ شِرْكٍ لأنَّهُ لَمْ يَدْعُ إِلى عِبادَةِ غَيْرِ اللّهِ، وَ إنَّمَا دَعا إلى ذلِكَ بَعْد فَأشْرَكَ؛(2)
كفر، جلوتر است؛ زيرا ابليس، نخستين كسى بود كه كافر شد، و كفر، او غير از شرك بود؛ چراكه او [در ابتدا] به پرستش غير از خدا دعوت نكرد، و همانا پس از آن، [مردمان را به عبادت غير از خدا] فراخواند و مشرك شد.
17. زنى بر أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام داخل شد و عرض كرد: «مرا آگاه فرما كه حدّ درآميختن زن، با همجنس خود چيست؟» . امام فرمود:
حَدُّ الزِّنا... إنَّ أوَّلَ مَنْ عَمِلَ هَذا الْعَمَلَ قَوْمُ لُوطٍ، وَ اسْتَغْنَى الرِّجَالُ بِالرِّجالِ؛(3)
همان حدّ زناست... همانا نخستين كسى كه چنين كارى كرد، قوم لوط بود، و مردانْ به مردان ، اكتفا كردند.
سيزده. نخستين واردشونده به بهشت(4)
18. أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام مى فرمايد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
ص: 508
أوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ الْمَعْرُوفُ وَ أهْلُهُ وَ أوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَىَّ الْحَوْضَ؛(1)
نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود و بر حوض من وارد مى گردد، معروف و اهل آن است.
19. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
أَوَّلُ مَا نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ»،(2) وَ آخِرُهُ: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ»(3)؛(4)
نخستين چيزى كه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد: «به نام خداوند بخشاينده مهربان، بخوان به نام پروردگارت»، و آخرين چيزى كه نازل شد: «هنگامى كه پيروزى خدا در رسيد بود» .
پانزده. نخستين جمله كتب آسمانى(5)
20. أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام فرمود:
أوَّلُ كُلِّ كِتابٍ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ».(6)
اوّلِ هر كتابى كه از آسمان نازل شد، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بود.
شانزده. نخستين اجابت(7)
21. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
ص: 509
إنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَمّا أرَادَ أنْ يَخْلُقَ آدَمَ عليه السلام أرْسَلَ الْماءَ عَلَى الطِّينِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً فَعَرَكَها ثُمَّ فَرَّقَهَا فِرْقَتَيْنِ بِيَدِهِ ثُمَّ ذَرَأهُمْ فَإِذا هُمْ يَدِبُّونَ ثُمَّ رَفَعَ لَهُمْ نَاراً فَأمَرَ أهْلَ الشِّمالِ أنْ يَدْخُلُوها فَذَهَبُوا إلَيْهَا فَهابُوها فَلَمْ يَدْخُلُوها ثُمَّ أمَرَ أهْلَ الْيَمينِ أنْ يَدْخُلُوها فَذَهَبُوا فَدَخَلُوها فَأمَرَ اللّهُ - جَلَّ وَ عَزَّ - النّارَ فَكانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَ سَلاماً، فَلَمّا رَأى ذلِكَ أهْلُ الشِّمالِ قالُوا: «رَبَّنا! أقِلْنَا». فَأقالَهُمْ، ثُمَّ قالَ لَهُمُ: «اُدْخُلُوها».
فَذَهَبُوا، فَقامُوا عَلَيْها، وَ لَمْ يَدْخُلُوها، فَأعَادَهُمْ طيناً وَ خَلَقَ مِنْها آدَمَ عليه السلام وَ قالَ أبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «فَلَنْ يَسْتَطيعَ هؤلاءِ أنْ يَكُونُوا مِنْ هؤلاءِ وَ لا هؤلاءِ أنْ يَكُونُوا مِنْ هؤلاءِ». قَالَ: «فَيَرَوْنَ أنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوَّلُ مَنْ دَخَلَ تِلْكَ النّارَ فَذلِكَ قَوْلُهُ - جَلَّ وَ عَزَّ - : «قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ»(1)»؛(2)
هنگامى كه خداوند عز و جل ، اراده فرمود كه آدم عليه السلام را بيافريند، آب را به طرف خاك فرستاد. سپس مشتى برگرفت و آن را بماليد. آنگاه آن را با دست قدرت خود، به دو نيم كرد و بشر را آفريد. ناگاه، به حركت درآمدند. پس آنگاه براى آنان آتشى برافروخت و به اهل شمال فرمان داد تا به درون آن بروند. آنها به سويش رفتند و هراسيدند، و داخل نشدند. سپس به اهل يمين دستور داد تا داخلش شوند. آنها رفتند، و داخل شدند. خداوند عز و جل ، به آتش فرمود تا بر آنها سرد و سلامت شد. چون اهل شمال چنين ديدند، گفتند: «پروردگارا! [فرصت آزمايش را] بر ما تجديد كن». خداوند، تجديد كرد، و به آنان فرمود: «به آتش درآييد».
آنها روانه شدند، كنارش ايستادند و وارد نشدند. خداوند ايشان را به طينت نخست درآورد و آدم عليه السلام را از آن طينت آفريد. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود: «از اين رو، اينان نتوانند كه از آنان شوند و آنها نتوانند كه در شمار اينان درآيند».
فرمود: «از همين جهت، اهل بيت عليهم السلام اعتقاد دارند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نخستين كسى بود كه داخل آن آتش شد، و در همين زمينه است گفتار خداوند عز و جل : «بگو اگر
ص: 510
خداى رحمانْ فرزندى داشت، من در شمار نخستين عبادت كنندگان بودم» .
22. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود :
... إنَّ اللّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالى - لَمّا أرادَ أنْ يَخْلُقَ آدَمَ خَلَقَ تِلْكَ الطّينَتَيْنِ ثُمَّ فَرَّقَهُما فِرْقَتَيْنِ فَقالَ لأصْحَابِ الْيَمِينِ: «كُونُوا خَلْقاً بِإذْني»، فَكَانُوا خَلْقاً بِمَنْزِلَةِ الذَّرِّ يَسْعى وَ قالَ لأهْلِ الشِّمالِ «كُونُوا خَلْقاً بِإذْنِى»، فَكانُوا خَلْقاً بِمَنْزِلَةِ الذَّرِّ يَدْرُجُ ثُمَّ رَفَعَ لَهُمْ نَاراً فَقَالَ: «ادْخُلُوهَا بِإذْنى»، فَكانَ أوَّلَ مَنْ دَخَلَها مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ثُمَّ اتَّبَعَهُ اُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ أوْصِياؤهُمْ وَ أتْباعُهُمْ؛
همانا خداوند - تبارك و تعالى - ، هنگامى كه خواست آدم را بيافريند، آن دو طينت را آفريد. سپس آنها را دو نيمه كرد و به اصحاب يمين فرمود: «به اذن من آفريده شويد». آنها مخلوقى شدند همانند مورچگان كه مى شتافتند. و به اهل شمال فرمود: «به اذن من آفريده شويد». آنها مخلوقى شدند همانند مورچگان كه [آهسته و آرام] به راه خود مى رفتند. سپس براى آنها آتشى برپا كرد و فرمود: «به اذن من درآييد». نخستين كسى كه به آتش درآمد، محمّد صلى الله عليه و آله بود، سپس پيامبران اُولوالعزم ديگر و اوصيا و پيروانش از پى او درآمدند.
23. از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه فرمود:
فَقَدْ كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَحْدانِيّاً يَدْعُو النّاسَ فَلا يَسْتَجيبُونَ لَهُ، وَ كانَ أوَّلَ مَنِ اسْتَجَابَ لَهُ عَلىُّ بْنُ أبى طالِبٍ عليه السلام ، وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «أنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى؛ إلاّ أنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى»؛(1)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تنها بود. مردم را دعوت مى كرد، پس اجابتش نمى گفتند، و نخستين اجابت كننده او، علىّ بن ابى طالب بود. و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نسبت تو به من، همانند نسبت هارون به موسى است، بجز اين كه پس از من، پيامبرى نيست».
ص: 511
24. [امير مؤمنان على عليه السلام به سيف بن عَميرَه فرمود:]
«لا بُدَّ مِنْ مُنادٍ يُنادِى بِاسْمِ رَجُلٍ». قُلْتُ: يَا أميرَ الْمُؤمِنينَ! إنَّ هذَا الْحَديثَ ما سَمِعْتُ بِمِثْلِهِ قَطُّ. فَقالَ لى: «يا سَيْفُ! إذا كانَ ذلِكَ، فَنَحْنُ أوَّلُ مَنْ يُجيبُهُ، أما إنَّهُ أحَدُ بَنى عَمِّنا» ؛(1)
«گزيرى از ندادهنده اى كه به نام مردى ندا در مى دهد، نيست». عرض كردم: اى امير مؤمنان! همانا چيزى به مانند اين روايت را نشنيده ام. پس به من فرمود: «اى سيف! هنگامى كه چنان شود، پس من نخستين اجابت كننده اويم و او يكى از عموزادگانمان است».
نوزده. نخستين بيعت كننده با مهدى عليه السلام (2)
25. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى وَضَعَ الْحَجَرَ الْأسْوَدَ وَ هىَ جَوْهَرَةٌ اُخْرِجَتْ مِنَ الْجَنَّةِ إلى آدَمَ عليه السلام فَوُضِعَتْ فى ذلِكَ الرُّكْنِ لِعِلَّةِ الْميثاقِ ، وَ ذلِكَ أنَّهُ لَمّا أخَذَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ حينَ أخَذَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْميثاقَ فى ذلِكَ الْمَكانِ وَ فى ذلِكَ الْمَكانِ تَراءَى لَهُمْ، وَ مِنْ ذلِكَ الْمَكانِ يَهْبِطُ الطَّيْرُ عَلَى الْقائِمِ عليه السلام فَأوَّلُ مَنْ يُبايِعُهُ ذلِكَ الطّائِرُ وَ هُوَ - وَ اللّهِ - جَبْرَئيلُ عليه السلام ؛(3)
همانا خداوند - تبارك و تعالى - ، حجر الأسود را وضع كرد و آن، گوهرى بود كه براى آدم عليه السلام از بهشت، خارج شده بود. پس نهاده شد در آن ركن، به علّت ميثاق. و در اين مكان، از بنى آدم، از وقت ظهور فرزندانش عهد گرفت و از اين مكان، پرنده اى بر قائم عليه السلام فرود مى آيد. پس نخستين كسى كه با او بيعت مى كند، همان
ص: 512
پرنده است و به خدا سوگند كه او جبرئيل عليه السلام است!
بيست. نخستين حج گزاران(1)
26. أبو جعفر [امام باقر] و يا أبوعبد اللّه [امام صادق] عليهماالسلام مى فرمايد :
إنَّ اللّهَ عز و جل أمَرَ إبْراهيمَ بِبِناءِ الْكَعْبَةِ وَ أنْ يَرْفَعَ قَواعِدَها وَ يُرِىَ النّاسَ مَناسِكَهُمْ. فَبَنى إبْراهيمُ وَ إسْماعيلُ الْبَيْتَ كُلَّ يَوْمٍ سافاً حَتَّى انْتَهى إلى مَوْضِعِ الْحَجَرِ الْأسْوَدِ... .
فَنادى أبُو قُبَيْسٍ: «إبْراهيمَ عليه السلام إنَّ لَكَ عِنْدى وَديعَةً»، فَأعْطاهُ الْحَجَرَ. فَوَضَعَهُ مَوْضِعَهُ. ثُمَّ إنَّ إبْراهيمَ عليه السلام أذَّنَ فى النّاسِ بِالْحَجِّ فَقالَ: «أيُّهَا النّاسُ! إنّى إبْراهيمُ خَليلُ اللّهِ! إنَّ اللّهَ يَأمُرُكُمْ أنْ تَحُجُّوا هذَا الْبَيْتَ فَحُجُّوهُ».
فَأجابَهُ مَنْ يَحُجُّ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ كانَ أوَّلُ مَنْ أجابَهُ مِنْ أهْلِ الْيَمَنِ؛(2)
خداوند عز و جل ، ابراهيم را فرمود تا خانه كعبه را بسازد و ديوار آن را بالا ببرد و آداب زيارت و مناسك حج را به مردم بياموزد. ابراهيم با اسماعيل، هر روز، يك رديف از سنگ چين ديوار كعبه را چيدند تا آن روز كه ارتفاع ديوار، به رديف حجر الأسود رسيد... .
در اين هنگام، كوه ابوقبيس فرياد برآورد كه: «اى ابراهيم! امانتى نزد من دارى»، و سنگ را به او داد. ابراهيم، آن سنگ را برداشت و در همين محل، كار گذاشت. پس از بالا بردن ديوار خانه، ابراهيم عليه السلام رو به سوى مردم صلا داد و گفت: «اى جهانيان! من ابراهيم، خليل خدايم! خداوند، به شما فرمان مى دهد كه اين خانه را زيارت كنيد. [اى مردم!] اين خانه را زيارت كنيد».
همه آن كسانى كه تا روز قيامت به زيارتِ خانه خدا موفّق مى شوند، پاسخ مثبت دادند. و نخستين مردمى كه نداى وى را لبّيك گفتند، اهل يمن بودند.
ص: 513
27. وَ رُوِىَ أنَّ مَعَدَّ بْنَ عَدْنانَ خافَ أنْ يَدْرُسَ الْحَرَمُ فَوَضَعَ أنْصابَهُ، وَ كانَ أوَّلَ مَنْ وَضَعَها؛(1)
روايت شده است كه معدّ بن عدنان، از فراموش شدن حرم [و زدوده شدن آن از خاطره ها] مى ترسيد، پس سنگ هايى را [در آن مكان] قرار داد [كه در برابر آن قربانى مى كردند]. و او نخستين كسى بود كه آنها را وضع كرد .
28. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
إنَّ مُعاوِيَةَ أوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلى بابِهِ مِصْراعَيْنِ بِمَكَّةَ، فَمَنَعَ حاجَّ بَيْتِ اللّهِ ما قالَ اللّهُ -
عَزَّ وَ جَلَّ - : «سَواءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَ الْبَادِ»(2)؛(3)
معاويه، نخستين كسى بود كه در شهر مكّه، بر درِ خانه خود، دو لنگه در نصب كرد و مانع شد كه حاجيان، از حقّى كه خداوند براى آنان مقرّر كرده، بهره مند شوند، با اين كه خداوند فرموده است: «در سرزمين حرم، بوميان و حاجيان، با يكديگر برابرند».
29. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام از پدرش نقل است كه فرمود:
لَمْ يَكُنْ لِدُورِ مَكَّةَ أبْوابٌ وَ كانَ أهْلُ الْبُلْدانِ يَأتُونَ بِقِطْرانِهِمْ، فَيَدْخُلُونَ فَيَضْرِبُونَ بِها، وَ كانَ أوَّلَ مَنْ بَوَّبَها مُعاوِيَةُ؛(4)
دور مكّه، درى نداشت و اهالى شهرها با كاروان [شترهايشان] مى آمدند. پس
ص: 514
داخل مى شدند و به آن ضربه مى زدند. پس نخستين كسى كه به آن در گذاشت، معاويه بود .
بيست و چهار. نخستين تلبيه گو(1)
30. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
وَ اعْلَمْ أنَّهُ لا بُدَّ مِنَ التَّلْبِياتِ الْأرْبَعِ فى أوَّلِ الْكَلامِ وَ هىَ الْفَريضَةُ، وَ هىَ التَّوْحيدُ، وَ بِها لَبَّى الْمُرْسَلُونَ، وَ أكْثِرْ مِنْ ذى الْمَعارِجِ فَإنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يُكْثِرُ مِنْها، وَ أوَّلُ مَنْ لَبّى إبْراهيمُ عليه السلام قالَ: «إِنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - يَدْعُوكُمْ إلى أنْ تَحُجُّوا بَيْتَهُ»، فَأجابُوهُ بِالتَّلْبِيَةِ؛(2)
بدان كه از تلبيات چهارگانه در آغاز كلام، گزيرى نيست و آن، واجب است و آن [اظهار] توحيد است كه پيامبران، به آن مترنّم بوده اند. پس همانا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زياد از آن مى گفت، و نخستين كسى كه تلبيه گفت، ابراهيم عليه السلام بود. فرمود: «همانا خداوند - عزّ و جلّ - ، شما را فرامى خوانَد كه به حجّ خانه اش بياييد». پس با تلبيه،
اجابتش گفتند.
بيست و پنج. نخستين كسى كه حقّش را غصب كردند ؛ ولى صبر كرد(3)
31. از أبو الحسن ثالث، [امام] صادق عليه السلام است كه [خطاب به مزار جدّش امير مؤمنان على عليه السلام ] فرمود :
السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اللّهِ! أنْتَ أوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتّى أتَاكَ الْيَقِينُ؛(4)
ص: 515
درود بر تو اى دوست خدا! تو نخستين مظلومى، و نخستين كسى كه حقّش را غصب كردند، و بردبارى كرد و آن را به حساب خداوند درشمار آورد تا آنكه امر حق، بر او رسيد .
بيست و شش. نخستين دعوت كننده به خود(1)
32. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
فَأخْبَرَ أنَّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - أوَّلُ مَنْ دَعا إلى نَفْسِهِ، وَ دَعا إلى طاعَتِهِ وَ اتِّباعِ أمْرِهِ ؛(2)
پس آگاهم كرد كه او (خداى) - تبارك و تعالى - نخستين كسى است كه به خويش دعوت كرد و به طاعت و فرمانبردارى اش فراخوانْد.
33. صَفوان شتربان مى گويد: به صورت شگفتى، به نوشيدن شراب، عادت كرده بودم. پس به أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام عرض كردم :
جُعِلْتُ فِداكَ! أصِفُ لَكَ النَّبِيذَ؟ قَالَ: فَقالَ لى: «بَلْ أنَا أصِفُهُ لَكَ، قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «كُلُّ مُسْكِرٍ حَرامٌ، وَ ما أسْكَرَ كَثيرُهُ فَقَليلُهُ حَرامٌ». فَقُلْتُ لَهُ: «هذا نَبيذُ السِّقايَةِ بِفِناءِ الْكَعْبَةِ».
فَقالَ لى: «لَيْسَ هكَذا كانَتِ السِّقايَةُ إنَّمَا السِّقَايَةُ زَمْزَمُ. أفَتَدْرى مَنْ أوَّلُ مَنْ غَيَّرَها؟». قالَ: قُلْتُ: «لا».
قَالَ: «الْعَبّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»؛(3)
فدايت شوم! برايت آب انگور را وصف كنم؟ پس به من فرمود: «من براى تو وصفش مى كنم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: "هر مست كننده اى حرام است و آنچه مست مى كند، چه زيادش و چه اندكش حرام است"». پس به او عرض كردم: «اين
ص: 516
شراب سقايت است در پيشگاه كعبه».
پس به من فرمود: «اين سقايت نيست؛ همانا سقايت به زمزم است. آيا مى دانى كه چه كسى براى نخستين بار، تغييرش داد؟». عرض كردم: «خير». فرمود: «عبّاس بن عبدالمطّلب» .
بيست و هشت. نخستين پوشنده نعلين(1)
34. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَيْنِ إبْرَاهِيمُ عليه السلام ؛(2)
نخستين كسى كه نعلين پوشيد، ابراهيم عليه السلام بود.
بيست و نه. نخستين موى سفيد(3)
35. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
أوَّلُ مَنْ شابَ إبْراهيمُ عليه السلام ، فَقالَ: «يا رَبِّ! ما هذا؟». فَقالَ: «نُورٌ وَ تَوْقيرٌ». قالَ: «رَبِّ زِدْنى مِنْهُ»؛(4)
نخستين كسى كه مويش سپيد شد، ابراهيم عليه السلام بود. پس عرض كرد: «پروردگارا! اين چيست؟». پس فرمود: «روشنايى و وقار». پس عرض كرد: «پروردگارا! آن را برايم زياد كن».
36. عُبيد اللّه بن عبد اللّه بن عُتْبَة مى گويد: زُفَر بن أوْس بَصْرى به ابن عبّاس گفت:
ص: 517
يَا أبَا الْعَبّاسِ! فَمَنْ أوَّلُ مَنْ أعالَ الْفَرائِضَ؟ فَقالَ: «عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ»؛(1)
پس نخستين كسى كه واجبات را تغيير داد كه بود؟ پس گفت: «عمر بن خطّاب».
37. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام پرسيدند:
فَهذَا الْقَطْعَ مَنْ أوَّلُ مَنْ قَطَعَ؟ قالَ: «قَدْ كانَ عُثْمانُ بْنُ عَفّانَ حَسَّنَ ذلِكَ لِمُعاوِيَةَ»؛(2)
پس نخستين كسى كه اين قطع دست [سارق] را قطع كرد كه بود؟ فرمود: «عثمان بن عفّان بود. آن را براى معاويه، پسنديده جلوه داد».
سى و يك. نخستين كسى كه شهادت برده را نپذيرفت(3)
38. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام نقل است كه فرمود:
... إنَّ أوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهادَةَ الْمَمْلُوكِ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ، وَ ذلِكَ أنَّهُ تَقَدَّمَ إلَيْهِ مَمْلُوكٌ
فى شَهادَةٍ، فَقالَ: «إِنْ أقَمْتُ الشَّهادَةَ تَخَوَّفْتُ عَلى نَفْسى، وَ إنْ كَتَمْتُها أثِمْتُ بِرَبِّى»، فَقالَ: «هاتِ شَهادَتَكَ أمّا إنّا لا نُجيزُ شَهادَةَ مَمْلُوكٍ بَعْدَكَ»؛(4)
همانا نخستين كسى كه شهادت برده را رد كرد، عمر بن خطّاب بود. ماجرا اين بود كه برده اى را براى شهادت دادن، پيش فرستادند. پس گفت: «اگر شهادت را اقامه كنى، بر نفس خويش هراسانم، و اگر آن را پوشيده بدارى، به پروردگارت گناه كرده اى». پس گفت: «شهادتت را بياور؛ ولى پس از تو، شهادت بنده را مجاز نمى دانيم».
39. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام درباره جواز شهادت برده پرسيدند، فرمود:
نَعَمْ، إنَّ أوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهادَةَ الْمَمْلُوكِ لَفُلاَنٌ؛(5)
ص: 518
بله [جايز است]. همانا نخستين كسى كه شهادت برده را رد كرد، فلانى (عمر بن خطّاب) بود.
40. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمايد: على عليه السلام [به عمر بن خطّاب] فرمود :
اللّهُ أكْبَرُ! أنَا أوَّلُ مَنْ فَرَّقَ بَيْنَ الشّاهِدَيْنِ، إلاّ دانِيالَ النَّبِىَّ؛(1)
اللّه اكبر! من پس از دانيال نبى، نخستين كسى هستم كه دو شاهد را [هنگام شهادت] از يكديگر جدا ساخت.
سى و سه. نخستين بناكننده آتشكده(2)
41. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود: چون قربانى هابيل، مورد قبول درگاه حضرت حق قرار گرفت، آتشى به نشانه پذيرش، نذر او را سوزانيد؛ ولى نذر قابيل، قبول نشد:
فَعَمَدَ قابِيلُ إلَى النّارِ فَبَنى لَها بَيْتاً، وَ هُوَ أوَّلُ مَنْ بَنى بُيُوتَ النّارِ، فَقالَ: «لاَعْبُدَنَّ هذِهِ النّارَ حَتّى تَتَقَبَّلَ مِنّى قُرْبانى»؛(3)
پس قابيل ملازم آتش شد و براى آن، خانه اى بنا كرد. و او نخستين كسى است كه آتشكده ساخت. پس گفت: «اين آتش را عبادت مى كنم تا آنكه قربانى من، مورد قبول واقع شود».
سى و چهار. نخستين ظلم كنندگان به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله (4)
42. از أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام درباره آن دو پرسيدند، فرمود:
ص: 519
...وَ كَانا أوَّلَ مَنْ رَكِبَ أعْنَاقَنا، وَ بَثَقا عَلَيْنا بَثْقاً فِى الإسْلامِ؛(1)
آن دو، نخستين كسانى بودند كه بر گردن ما سوار شدند و بر ما شكستند، شكستنى در اسلام.
43. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ وَ جَمَعَ اللّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - الْخَلاَئِقَ، كَانَ نُوحٌ - صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ - أوَّلَ مَنْ يُدْعى بِهِ؛(2)
چون روز قيامتْ دررسد و خداوند - تبارك و تعالى - ، آفريدگان را گرد آورَد، نوح - كه درود خدا بر او باد - ، نخستين كسى است كه فراخوانده مى شود.
سى و شش. نخستين سازنده كشتى(3)
44. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
وَ كانَ نُوحٌ عليه السلام رَجُلاً نَجّاراً، فَجَعَلَهُ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - نَبِيّاً وَ انْتَجَبَهُ، وَ نُوحٌ عليه السلام أوَّلُ مَنْ عَمِلَ سَفينَةً تَجْرى عَلى ظَهْرِ الْمَاءِ؛(4)
و نوح عليه السلام ، مردى نجّار بود. پس خداوند - عزّ و جلّ - ، او را پيامبر قرار داد و برگزيدش. و نوح عليه السلام ، نخستين كسى بود كه كشتى اى ساخت كه بر روى آب حركت مى كرد.
45. سُلَيْم بن قَيْس هلالى مى گويد: از سلمان فارسى رضى الله عنه شنيدم كه مى گفت:
ص: 520
لَمّا قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ صَنَعَ النّاسُ ما صَنَعُوا... فَأتَيْتُ عَلِيّاً عليه السلام ، وَ هُوَ يُغَسِّلُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأخْبَرْتُهُ بِما صَنَعَ النّاسُ... .
فَقالَ لى: «يا سَلْمانُ! هَلْ تَدْرى مَنْ أوَّلُ مَنْ بايَعَهُ عَلى مِنْبَرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟».
قُلْتُ: «لا أدْرى إلاّ أنّى رَأيْتُ فى ظُلَّةِ بَنى ساعِدَةَ حينَ خَصَمَتِ الْأنْصارُ، وَ كانَ أوَّلَ مَنْ بايَعَهُ بَشيرُ بْنُ سَعْدٍ وَ...».
قالَ: «لَسْتُ أسْألُكَ عَنْ هذا، وَ لكِنْ تَدْرى أوَّلَ مَنْ بايَعَهُ حينَ صَعِدَ عَلى مِنْبَرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».
قُلْتُ: «لا وَ لكِنّى رَأيْتُ شَيْخاً كَبيراً مُتَوَكِّئاً عَلى عَصاهُ... وَ هُوَ يَبْكى وَ يَقُولُ: "الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ يُمِتْنى مِنَ الدُّنْيا حَتّى رَأيْتُكَ فى هذَا الْمَكانِ، ابْسُطْ يَدَكَ"، فَبَسَطَ يَدَهُ، فَبايَعَهُ، ثُمَّ نَزَلَ، فَخَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ».
فَقالَ عَلىٌّ عليه السلام : «هَلْ تَدْرى مَنْ هُوَ؟».
قُلْتُ: «لا»... .
فَقالَ: «ذاكَ إبْليسُ - لَعَنَهُ اللّهُ - ... وَ أخْبَرنى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ لَوْ قُبِضَ أنَّ النّاسَ يُبايِعُونَ أبا بَكْرٍ فى ظُلَّةِ بَنى سَاعِدَةَ بَعْدَ ما يَخْتَصِمُونَ، ثُمَّ يَأتُونَ الْمَسْجِدَ، فَيَكُونُ أوَّلَ مَنْ يُبايِعُهُ عَلى مِنْبَرى إبْليسُ - لَعَنَهُ اللّهُ -»؛(1)
هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رحلت كرد و مردم كردند آنچه كردند... پس بر على عليه السلام وارد شدم، در حالى كه او داشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را غسل مى داد. پس، از آنچه مردم كردند، آگاهش كردم... .
به من فرمود: «آيا مى دانى كه چه كسى بر منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با او بيعت كرد؟».
عرض كردم: «نمى دانم، بجز اينكه زير سايبان بنى ساعده ديدم، هنگامى كه انصار، خصومت مى كردند، نخستين كسى كه با او بيعت كرد، بشير بن سعد بود و...».
فرمود: «از تو درباره اين نپرسيدم. مى دانى نخستين كسى كه هنگام بالا رفتن بر منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد كه بود؟».
ص: 521
عرض كردم: «نه، ولى پيرمردى را ديدم كه بر عصايش تكيه كرده بود... ، و مى گفت: "سپاس خداى را كه مرا از اين دنيا نميراند تا تو را در اين مكان ديدم، دستت را بگشا ." پس دستش را گشود، پس با او بيعت كرد. سپس پايين آمد، پس، از مسجد خارج شد».
پس على عليه السلام فرمود: «مى دانى او كيست؟».
عرض كردم: «خير...».
پس فرمود: «آن، ابليس بود - كه لعنت خدا بر او باد... - و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آگاهم كرد كه وقتى رحلت مى كند، مردم پس از مدّتى خصومت، در زير سايبان بنى ساعده، با او بيعت مى كنند. سپس به مسجد مى آيند، پس نخستين كسى كه با او روى منبر من بيعت مى كند، ابليس است كه خدا لعنتش كند».
سى و هشت. نخستين پى كننده اسب(1)
46. أبوعبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
لَمّا كانَ يَوْمُ مُؤَةَ كانَ جَعْفَرُ بْنُ أبى طالِبٍ عَلى فَرَسٍ فَلَمَّا الْتَقَوْا نَزَلَ عَنْ فَرَسِهِ، فَعَرْقَبَها بِالسَّيْفِ، فَكانَ أوَّلَ مَنْ عَرْقَبَ فى الاْءسْلامِ»(2)؛
در روز جنگ موته، جعفر بن أبى طالب، بر اسب بود. پس هنگامى كه از اسبْ پايين آمد، آن را با شمشير، پى كرد، پس او نخستين كسى بود كه در اسلام، پى كرد.
سى و نه. نخستين تريدكننده(3)
47. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمايد : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
ص: 522
أوَّلُ مَنْ لَوَّنَ إبْراهيمُ عليه السلام ،(1) وَ أوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّريدَ هاشِمٌ(2)؛(3)
نخستين كسى كه رنگ رزى كرد، ابراهيم عليه السلام بود و نخستين كسى كه نان را براى آب گوشتْ خرد كرد، هاشم بود.
چهل. نخستين پوشنده كفش صاف(4)
48. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمايد: امير المؤنين عليه السلام فرمود:
لا تَحْتَذُوا الْمَلْسَ فَإنَّها حِذاءُ فِرْعَوْنَ، وَ هُوَ أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الْمَلْسَ؛(5)
كفش صاف نگيريد . پس همانا آن، كفش فرعون بود. و او نخستين كسى بود كه كفش صاف پوشيد .
49. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود :
إنّى لاَمْقُتُ الرَّجُلَ أرى فى رِجْلِهِ نَعْلاً غَيْرَ مُخَصَّرَةٍ؛ أما إنَّ أوَّلَ مَنْ غَيَّرَ حَذْوَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فُلانٌ ؛(6)
من از مردى كه در پايش نعلينى ببينم كه گودى نداشته باشد، متنفّرم؛ امّا نخستين كسى كه كفش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را تغيير داد، فلانى بود.
50. زياد بن مُنذِر مى گويد: بر أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام وارد شدم و كفشى از پوست پوشيده بودم. پس فرمود :
يَا زِيَادُ! مَا هذَا الْخُفُّ الّذى أرَاهُ عَلَيْكَ؟ قُلْتُ: «خُفٌّ اتَّخَذْتُهُ».
ص: 523
فَقالَ: «أَ ما عَلِمْتَ أنَّ الْبيضَ مِنَ الْخِفافِ يَعْنى الْمَقْشُورَةَ مِنْ لِباسِ الْجَبابِرَةِ وَ هُمْ أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَها، وَ الْحُمْرَ مِنْ لِباسِ الْأكاسِرَةِ وَ هُمْ أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَها، وَ السُّودَ مِنْ لِباسِ بَنى هاشِمٍ وَ سُنَّةٌ»؛(1)
اى زياد! اين كفش چيست كه بر تو مى بينم؟ عرض كردم: «كفشى است كه گرفته ام».
فرمود: «آيا مى دانى كه كفش سفيد، يعنى پوستى، از لباس جابران است، و آنان نخستين كسانى بودند كه آن را پوشيدند. و قرمز از لباس پادشاهان ايرانى است، و آنان نخستين كسانى بودند كه آن را پوشيدند. و سياه، از لباس بنى هاشم و سنّت است».
چهل و دو. نخستين خورنده شِكر(2)
51. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
إنَّ أوَّلَ مَنِ اتَّخَذَ السُّكَّرَ سُلَيْمانُ بْنُ داوُدَ عليه السلام ؛(3)
همانا نخستين كسى كه شِكر مصرف كرد، سليمان بن داوود بود .
چهل و سه. نخستين نماز واجب(4)
52. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
إنَّ أوَّلَ صَلاةٍ افْتَرَضَهَا اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله الظُّهْرُ؛(5)
همانا نخستين نمازى كه خداوند بر پيامبرش واجب كرد، [نماز] ظهر بود .
53. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
ص: 524
... وَ قالَ تَعالَى: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى»، وَ هىَ صَلاةُ الظُّهْرِ، وَ هىَ أوَّلُ صَلاةٍ صَلاّها رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ هىَ وَسَطُ النَّهارِ؛(1)
خداوند تعالى مى فرمايد: «از نمازها و نماز وُسطا، محافظت كنيد»، و آن، نماز ظهر است، و آن، نخستين نمازى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گزارْد، و آن، ميانه ظهر است.
54. علىّ بن حسين [امام سجّاد] عليه السلام فرمود:
... إنَّما كانَ لِعَلىٍّ عليه السلام حَيْثُ بَعَثَ اللّهُ عز و جل رَسُولَهُ صلى الله عليه و آله عَشْرُ سِنِينَ، وَ لَمْ يَكُنْ يَوْمَئِذٍ كافِراً، وَ لَقَدْ آمَنَ بِاللّهِ - تَبارَكَ وَ تَعالى - وَ بِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَ سَبَقَ النّاسَ كُلَّهُمْ إلَى الاْءيمانِ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إلَى الصَّلاةِ بِثَلاثِ سِنينَ، وَ كَانَتْ أوَّلُ صَلاةٍ صَلاّها مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ، وَ كَذلِكَ فَرَضَهَا اللّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - عَلى مَنْ أسْلَمَ بِمَكَّةَ رَكْعَتَيْنِ؛(2)
على عليه السلام هنگامى كه خداوند، پيامبر صلى الله عليه و آله را برگزيد، ده سال داشت، و آن زمانْ كافر نبود، و به تحقيق كه به خداوند - تبارك و تعالى - و به پيامبرش ايمان داشت. و در ايمان به خدا و رسول، از تمامى مردم، پيشى گرفته بود، و [هم چنين] به نماز در سه سالگى، و نخستين نمازى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جاى آوردْ، نماز ظهر، در دو ركعت بود. اينگونه بود كه خداوند - تبارك و تعالى - بر كسانى كه در مكّه، اسلام آوردند، دو ركعت واجب گردانيد.
چهل و چهار. نخستين مسجد(3)
55. عُقْبَة بن خالد مى گويد: از أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام پرسيدم: «ما به مساجدى كه اطراف مدينه اند، مى آييم. پس، از كدامين آنها آغاز كنيم؟ امام فرمود:
ابْدَأْ بِقُبا، فَصَلِّ فيهِ وَ أكْثِرْ، فَإنَّهُ أوَّلُ مَسْجِدٍ صَلّى فيهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فى هذِهِ الْعَرْصَةِ؛(4)
ص: 525
از قبا آغاز كن. پس در آن، نماز بگزار و زياد كن. پس آن، نخستين مسجدى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين عرصه، در آن نماز خواند.
چهل و پنج. نخستين مخلوق(1)
56. أبى جعفر [امام باقر] عليه السلام فرمود:
لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ أوَّلَ ما خَلَقَ الدُّنْيا وَ لَقَدْ خَلَقَ فيها أوَّلَ نَبىٍّ يَكُونُ وَ أوَّلَ وَصِىٍّ يَكُونُ؛(2)
خداوند - جلّ ذكره - شب قدر را در آغاز آفرينش دنيا خلق كرد، و در آن [شب]، نخستين پيامبر(3) و نخستين وصى(4) را آفريد .
57. جابر بن يزيد مى گويد: أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام به من فرمود:
يا جابِرُ! إنَّ اللّهَ أوَّلَ ما خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ عِتْرَتَهُ الْهُداةَ الْمُهْتَدينَ، فَكانُوا أَشْباحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَى اللّهِ؛(5)
اى جابر! همانا خداوند، نخستين چيزى كه آفريد، محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان رهنمون دهنده و هدايت شده او بودند. پس آنان در برابر خداوند، اشباح نور بودند .
چهل و شش. نخستين هديه به مؤمن(6)
58. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
ص: 526
أوَّلُ ما يُتْحَفُ بِهِ الْمُؤِنُ يُغْفَرُ لِمَنْ تَبِعَ جَنازَتَهُ؛(1)
نخستين هديه اى كه به مؤمن مى دهند، آمرزش كسانى است كه دنبال جنازه اند.
چهل و هفت. نخستين عمل مورد محاسبه(2)
59. أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام فرمود:
... إنَّ أوَّلَ ما يُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلاةُ، فَإنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها؛(3)
نخستين چيزى كه [اعمال] بنده را با آن محاسبه مى كنند، نماز است. پس اگر پذيرفته شد، باقى [اعمال] نيز مورد قبول واقع مى شود.
چهل و هشت. نخستين عمل مورد پاداش(4)
60. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام مى فرمايد: امير مؤمنان - صلوات اللّه عليه - فرمود:
أوَّلُ ما يُبْدَاُ بِهِ فى الاْخِرَةِ صَدَقَةُ الْماءِ يَعْنى فى الْأجْرِ؛(5)
نخستين چيزى كه در آخرت، مورد پاداش قرار مى گيرد، صدقه آب است.
61. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوَّلُ ما يُفْطِرُ عَلَيْهِ فى زَمَنِ الرُّطَبِ الرُّطَبُ، وَ فى زَمَنِ التَّمْرِ التَّمْرُ؛(6)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نخستين چيزى كه به آن افطار مى كرد، در زمان رطب، رطب بود و
ص: 527
در زمان خرما، خرما .
62. أبو الحسن عليه السلام فرمود:
أوَّلُ ما يَبَرُّ الرَّجُلُ وَلَدَهُ أنْ يُسَمِّيَهُ بِاسْمٍ حَسَنٍ؛(1)
نخستين نيكى پدر به فرزندش آن است كه او را نامى نيكو نهد.
پنجاه و يك. نخستين خوراك براى نفاس(2)
63. امير مؤنان عليه السلام مى فرمايد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
لِيَكُنْ أوَّلُ ما تأْكُلُ النُّفَساءُ الرُّطَبَ فَإنَّ اللّهَ تَعالى قالَ لِمَرْيَمَ:«وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا»(3)؛(4)
باشد كه نخستين چيزى كه نفاس بخورد، رطب باشد. پس خداوند متعال، به مريم مى فرمايد: «شاخ نخل را تكان بده تا براى تو رطب تازه فروريزد» .
64. أبو عبد اللّه [امام صادق] عليه السلام فرمود:
أوَّلُ ما يَسْألُ اللّهُ - جَلَّ ذِكْرُهُ - الْعَبْدَ أنْ يَقُولَ لَهُ: «أوَلَمْ اُرْوِكَ مِنْ عَذْبِ الْفُراتِ»؛(5)
نخستين چيزى كه خداوند - جلّ ذكره - از بنده مى پرسد، اين است كه به او مى گويد: «آيا از آب گوارا نوشيده اى؟».
65. أبو جعفر [امام باقر] عليه السلام مى فرمايد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود :
ص: 528
أوَّلُ ما يَحْكُمُ اللّهُ فيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ الدِّماءُ؛(1)
نخستين چيزى كه خداوند در روز قيامت در آن حكم مى كند، خون هاست.
66. علىّ بن حسين [امام سجّاد] عليه السلام فرمود:
... وَ إنَّ أوَّلَ ما يَسْألانِكَ عَنْ رَبِّكَ الَّذى كُنْتَ تَعْبُدُهُ، وَ عَنْ نَبِيِّكَ الَّذى أرْسِلَ
إلَيْكَ، و عَنْ دينِكَ الَّذى كُنْتَ تَدينُ بِهِ، وَ عَنْ كِتَابِكَ الَّذى كُنْتَ تَتْلُوهُ، وَ عَنْ إمامِكَ الَّذى كُنْتَ تَتَوَلاّهُ ؛(2)_ص
نخستين چيزى كه آن دو [نكير و منكر] از تو مى پرسند، از پروردگارت است كه عبادتش مى كرده اى، و از پيامبرت كه به سوى تو فرستاد، و از دينت كه آن را پذيرفته بودى، و از كتابت كه آن را مى خواندى، و از پيشوايت كه دوستش داشتى.
ص: 529
1. تلبيس ابليس ، عبد الرحمان بن على ابن جوزى، ترجمه: عليرضا ذكاوتى قراگوزلو، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1382ش.
2. معالم العلماء فى فهرست كتب الشيعة و اسماء مصنّفين منهم، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهرآشوب)، نجف: المطبعة الحيدريّة، 1380ق.
3. الفهرست، محمّد بن إسحاق (ابن نديم) [ ، به تصحيح و تعليق: محمّد رضا تجدّد و مقدّمه انگليسى: مجتبى مينوى، تهران، 1352ش].
4. تفسير ابوالفتوح رازى، حسين بن على رازى، مشهد: آستان قدس رضوى، 1371ش.
5. عوالى اللآلى العزيزيّة فى الأحاديث الدّينيّة، محمّد بن على الأحسانى (ابن أبى جمهور)، تحقيق: مجتبى عراقى، قم: مطبعة سيّدالشهداء، 1403ق.
6. مجمع الفائدة و البرهان فى شرح «إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان»، احمد بن محمّد المقدّس الأردبيلى، تحقيق: مجتبى عراقى و على پناه اشتهاردى و حسين يزدى اصفهانى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1416ق.
7. رياض العلماء و حياض الفضلاء، ميرزا عبد اللّه أفندى الإصفهانى، تحقيق: السيّد أحمد الحسينى، قم: مكتبة آية اللّه المرعشى العامّة، 1401ق.
8. حليه الأبرار فى أحوال محمّد و آله الأطهار، السيّد هاشم بن سليمان البحرانى، تحقيق: غلامرضا مولانا البروجردى، قم: مؤسّسه معارف اسلامى، 1415ق.
9. مدينة معاجز الأئمة الإثنى عشر و دلائل الحجج على البشر ، السيّد هاشم بن سليمان البحرانى، تحقيق: عزّة اللّه المولائى الهمدانى، قم: مؤسسه معارف اسلامى، 1413ق.
ص: 530
10. العوالم العلوم ، عبد اللّه بن نور اللّه البحرانى الاصفهانى، قم: مدرسة الإمام المهدى عليه السلام ، 1405 ق.
11. الحدائق النّاضرة فى أحكام العترة الطّاهرة، يوسف بن أحمد البحرانى ، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1363 ش.
12. إيضاح المكنون فى الذّيل على الكشف الظنون عن أسامى الكتب و الفنون، إسماعيل پاشا بن محمّد امين البغدادى، تحقيق: محمّدشرف الدّين يالتقايا و رفعت بيلگه الكليسى، بيروت: دار احياء التّراث العربى.
13. هدية العارفين، إسماعيل پاشا بن محمّد امين البغدادى، بيروت: دار احياء التّراث العربى.
14. السنن الكبرى، أحمد بن الحسين البيهقى، بيروت: دارالمعرفة.
15. الذّريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّد محسن المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى)، بيروت: دار الأضواء، 1403ق.
16. طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال، على أصغر بن شفيع الموسوى الجابلقى، با مقدّمه آية اللّه سيّد شهاب الدّين المرعشى، تحقيق: سيّدمهدى رجايى، قم: كتاب خانه مرعشى، 1410 ق.
17. قصص الأنبياء، نعمت اللّه بن عبد اللّه الجزائرى، مترجم: يوسف عزيزى، تهران: هاد، 1381 ش.
18. كامل الزّيارات، جعفر بن محمّد بن قولويه (ابن قولويه)، تحقيق: جواد قيّومى اصفهانى، قم: مؤسّسة نشر الفقاهة، 1417ق.
19. أمل الآمل فى تراجم علماء جبل عامل، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى، تحقيق: سيّداحمد الحسينى، قم: دارالكتب الإسلامى، 1362ش.
20. وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى، تحقيق: مؤسسة آل البيت، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام 1409ق.
21. نور الثّقلين، عبد على بن جمعة العروسى الحويزى، قم: المطبعة العلميّة.
ص: 531
22. روضات الجنّات فى أحوال العلماء و السادات، السّيد محمّد باقر الخوانسارى، تحقيق: أسد اللّه اسماعيليان، تهران: كتاب خانه اسماعيليان، 1350ش.
23. معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرّواة، السيّد ابوالقاسم الموسوى الخوئى، قم: آثار الشيعة، 1410ق.
24. «كتاب الأوائل»، محمّد رضا زادهوش، كتاب ماه (دين)، سال هفتم، شماره 82، مرداد 1383 ش، ص22 - 25.
25. الأعلام، خيرالدين الزِرِكْلى، بيروت: دار العلم للملايين، 1984م.
26. معجم المطبوعات العربيّة و المعرّبة، اليان سركيس، قم: كتاب خانه مرعشى، 1410ق.
27. نور الأبصار فى مناقب آل البيت النبىّ المختار، مؤمن بن حسن الشبلنجى، بيروت: دارالكتب العلمية، 1398 ق.
28. الإثنى عشريات الخمس، محمد بن حسين الشيخ البهايى، قم: اعجاز، 1381ش.
29. الجامع العبّاسى، محمّد بن حسين شيخ بهايى، تحقيق: محمّدجعفر مولوى و محمّدحسين لارى، با فتاوى اسماعيل صدر، بمبئى ، 1323ق.
30. الخصال، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر الغفّارى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1362ش.
31. المقنع، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: محمّد واعظ زاده، تهران: مكتبة الإسلاميّة، 1377 ق.
32. الهداية، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: محمّد واعظ زاده،
تهران: مكتبة الإسلاميّة، 1377ق.
33. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر الغفّارى، تهران: مكتبة الصّدوق، 1391ق.
34. علل الشّرائع، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، با مقدّمه سيّدمحمّدصادق بحر العلوم، نجف: مكتبة الحيدريّة، 1385ق.
ص: 532
35. كتاب من لايحضره الفقيه،محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر الغفّارى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1404ق.
36. كمال الدّين و تمام النّعمة ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: على اكبر الغفّارى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1405ق.
37. الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق: سيّدحسن الخرسان، بيروت: دار الأضواء، 1406ق.
38. الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، قم: نشر الفقاهة، 1417ق.
39. تهذيب الأحكام، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق: سيّدحسن الموسوى الخرسان، تهران: دار الكتب الإسلاميّة، 1390ق.
40. المزار، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، تحقيق: سيّدمحمّدباقر الأبطحى، قم: كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413ق.
41. منتخب الأثر فى إمام الثانى عشر عليه السلام ، لطف اللّه الصافى الگلپايگانى، قم: مؤسسة سيدة المعصومة (س)، 1378ش.
42. تكملة أمل الآمل، السيّد حسن النصر، تحقيق: سيّداحمد الحسينى، قم: كتاب خانه مرعشى، 1406 ق.
43. الميزان فى تفسير القرآن، السيّد محمّد حسين الطباطبائى، بيروت: مؤسّسة أعلمى، 1393ق.
44. مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن الحسن الطبرسى (أمين الإسلام)، تحقيق: السيّدهاشم الرسولى المحلاّتى، تهران: الإسلاميّة.
45. مكارم الأخلاق ، فضل بن الحسن الطبرسى، تحقيق: علاء آل جعفر، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1414ق.
46. مجمع البحرين و مطلع النيّرين، فخر الدين الطريحى، تحقيق: سيّداحمد الحسينى، تهران: المكتبة المرتضوية، 1395ق.
47. فرحة الغرى فى تعيين قبر أمير المؤمنين على عليه السلام ، عبد الكريم بن أحمد الطاووس العلوى، قم: منشورات الشريف الرضى.
ص: 533
48. دار السلام، محمود العراقى الميثمى، قم: ايران نگين، 1380ش.
49. الفروق اللغويّة، حسن بن عبد اللّه (ابو هلال) العسكرى، تحقيق: حسام الدين القدسى، بيروت: دار الكتب العلمية.
50. الرسالة السّعديّة، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه)، چاپ سنگى.
51. تذكرة الفقهاء ، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه) قم: آل البيت، 1414ق.
52. مختلف الشيعة فى أحكام الشّريعة، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه) قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1413 ق.
53. منتهى المطلب فى تحقيق المذهب، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه)، مشهد: مجمع البحوث الاسلاميّة.
54. نهج الحق و كشف الصّدق، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمه)، تحقيق: عين اللّه حسنى اموى، قم: دار الهجرة، 1414ق.
55. تفسير العيّاشى، محمّد بن مسعود السلمى السمرقندى (العيّاشى)، تحقيق: السيّدهاشم الرسولى المحلاّتى، تهران: المكتبة العلميّة الإسلاميّة، 1380ق.
56. القاموس المحيط، محمّد بن يعقوب الفيروزآبادى، قاهرة: المطبعة المصريّة، 1352ق.
57. محاضرة الأوائل و مسامرة الأواخر ، على دده ابن مصطفى بن علاءالدين السكتوارى البسنوى (الشيخ التربة) قاهرة: بلاق، 1300ق.
58. كشف الظّنون عن اسامى الكتب و الفنون، مصطفى بن عبد اللّه حاجى خليفه، تحقيق: محمّد شرف الدّين يالتقايا و رفعت بيلگه الكليسى، [استانبول: چاپ خانه معارف] ، 1941 - 1955 م.
59. معجم المؤلّفين؛ تراجم مصنّفى الكتب العربيّة، عمر رضا كحّاله، بيروت: دار احياء التّراث العربى.
60. كشف الحجب و الاستار، سيّد اعجاز حسين كنتورى نيشابورى، تحقيق: محمّد هدايت حسين، قم: كتاب خانه مرعشى، 1409ق.
61. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، بيروت: دار احياء التّراث العربى و مؤّسة التّاريخ العربى، 1412 ق.
ص: 534
62. حلية المتّقين ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: اسلاميه، 1373.
63. حيات القلوب، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، قم: انصاريان، 1375.
64. غررالحكم و دررالحكم آمدى، السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378.
65. ميزان الحكمة، محمّد المحمّدى الرى شهرى، قم: دارالحديث، 1416ق.
66. معالم الزّلفى ، السيّد هاشم البحرانى، قم: انصاريان، 1382ش.
67. كنز الدّقايق و بحر الغرائب، محمّد بن محمّدرضا المشهدى القمى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1407 ق.
68. كتاب الأوائل، محمّد المقدّس الإصفهانى، تحقيق: سيّدمحمّدعلى روضاتى، اصفهان: مؤسّسه نشر نفائس مخطوطات، 1340ش.
69. وظيفة الأنام فى زمن غيبة الإمام، محمّد تقى بن عبد الرزّاق الموسوى الإصفهانى، تحقيق: محمّد نوروزى اصفهانى، اصفهان: شفيعى، 1364ش.
70. رجال النجاشى (فهرس أسماء مصنّفى الشيعة)، أحمد بن على النجاشى، تحقيق: سيّدموسى شبيرى زنجانى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1407 ق.
71. مستدرك سفينة البحار، على النمازى الشاهرودى، تحقيق: حسن نمازى شاهرودى، قم: مؤّسه نشر اسلامى، 1419ق.
72. النّجم الثّاقب، ميرزا حسين نورى، مشهد: مكتبة الجعفرى، 1361ق.
73. إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب (معجم الاُدباء و طبقات الاُدباء)، ياقوت بن عبد اللّه الياقوت الحموى، تحقيق : أحمد فريد الرفاعى، بيروت: دار المستشرق.
74. تفسير الصافى (الصافى فى تفسير القرآن)، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى)، تهران: مكتبة الصدر، 1415ق.
ص: 535
ص: 536
بررسى اشعار كتاب «الكافى»
باقر قربانى زرّين
در اين نوشتار ، ابياتى از اصول ، فروع و روضه الكافى ، جمع آورى و ترجمه شده است و حتّى المقدور ، سعى گرديده تا منابع و مصادر اين ابيات نيز معرّفى گردند . نگارنده همچنين در پى آن است تا گرايش هاى ادبى مرحوم كلينى رحمه الله را از برخى ديگر از تأليفات وى استخراج نمايد . وى ترتيب ذكر ابيات در اين مقاله را بر اساس ترتيب مجلّدات هشت گانه الكافى آورده است . نگارنده در هر بابى ، ابيات مربوط به آن را ذكر و ترجمه مى نمايد و شرح كوتاهى درباره مضمون اين ابيات ارايه مى كند .
وى همچنين اين توضيح را مى دهد كه بيت مورد نظر را كدام امام و در باره چه موضوعى سروده و مأخذ اين شعر كجاست و در پى بيان چه مطلب مهمّى از مطالب دينى و اعتقادى است . ذكر نام شاعر ابيات و توجّه كردن به دقّت هاى ادبى برخى از اين اشعار ، از ديگر ويژگى هاى مقاله حاضر است .
كليدواژه ها : اشعار الكافى .
سده هاى سوم و چهارم هجرى ، از جهت پيدايش و گردآورى «مجموعه هاى روايى» ، عصرى درخشان بود . هر چند نخستين تدوينگر حديث ، امير المؤمنين
ص: 537
على عليه السلام بود ، و پس از ايشان ، ابو رافع ، سلمان فارسى و ... نخستين مجموعه هاى روايى را گرد آوردند ، ولى در زمان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام «اصول اربعمئة» گرد آمد و «كتب اربعه» از ميان آن اصول ، پديدار گشت(1) كه نخستين و كامل ترين آنها ، كتاب شريف الكافى از ثقة الاسلام ابو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى رازى (م 328 يا 329 ق) بود .
بسيارى از دانشمندان ، اين تعبير را درباره الكافى اظهار كرده اند كه «مانندش نوشته نشده است» .(2)
نجاشى (م 450 ق) ، كلينى را «أوثق» و «أثبتِ» مردمان دانسته و تصريح كرده كه كلينى براى تأليف الكافى ، بيست سال وقتْ صرف كرده است .(3) به تعبير علامه مجلسى رحمه الله ، كلينى ، مقبول و ممدوح خاص و عام و كتابش ، الكافى ، بهترين و بزرگ ترين كتاب نگاشته شده فرقه ناجيه (= شيعه) است .(4)
گرايش هاى ادبى مرحوم كلينى ، از عناوين برخى تأليفات مفقود وى ، همچون : «رسائل الأئمّة عليهم السلام » و كتاب «ما قيل فى الأئمّة عليهم السلام من الشعر»(5) و نيز از نثر مسجّع ديباچه كتاب شريف الكافى(6) نمودار است .
اين نوشتار ، عهده دار تحقيق و بررسى اشعار كتاب شريف الكافى است . اين ابيات ، از اصول ، فروع و روضه الكافى گردآوردى و ترجمه شده اند و تا جايى كه ممكن بوده ، سعى شده تا منابع و مصادر ابيات ، معرّفى شوند . ترتيب ذكر ابيات در
ص: 538
اين مقاله ، به ترتيب مجلّدات هشتگانه الكافى است .
1 . پيرمردى از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره قضا و قدر پرسيد ، و آن امام عليه السلام ، پاسخى قانع كننده بدو داد . پيرمرد ، كه از پاسخ امام عليه السلام خشنود شده بود ، اين بيت ها را سرود :
أنتَ الامامُ الذى نَرْجو بطاعته *** يومَ النّجاةِ من الرحمنِ غُفرْانا
اَوْضَحْتَ مِن اَمْرِنا ما كانَ مُلْتَبِسا *** جزاكَ ربُّكَ بالإحسانِ اِحْسانا .(1)
يعنى : تو همان پيشوايى هستى كه با پيروى اش ، اميد بخشايش خداوند را در روز جزا داريم . دشوارى و ابهام ما را زدودى و روشن ساختى ، خدايت در برابر اين نيكى ، تو را نيكى دهاد!
شيخ صدوق (م 381 ق) و شيخ مفيد (م 413 ق) در برخى آثارشان ، افزون بر اين دو بيت ، چهار بيت پس از آن را نيز آورده اند .(2) ابن ابى الحديد معتزلى (م 656 ق) نيز در شرح يكى از كلمات قصار امير مؤمنان عليه السلام ، اين دو بيت را آورده است .(3)
2 . دختر ابو يَشْكُر سرود :
اُعْدُدْ رسولَ اللّه ِ واعْدُدْ بعده **** أسدَ الإلهِ وثالثا عبّاسا
واعْدُدْ عَلىَّ الخَيْرِ واعْدُدْ جعفرا *** واعْدُدْ عقيلاً بعده الرّواسا .(4)
يعنى : بر شمار ، پيمبر خدا صلى الله عليه و آله و پس از او شير خدا (حمزه) و عباس را . و بر شمار ، على عليه السلام را كه مظهر نيكى است و جعفر و عقيل را كه جملگى رئيس و بزرگوارند .
ص: 539
3 . نيز همو سروده است :
و مِنّا اِمامُ المتّقينَ محمّدٌ *** وحمزةُ مِنّا والمُهذَّبُ جعفرُ
ومِنّا علىٌّ صِهْرُهُ وابْنُ عَمِّهِ *** وفارِسُه ذاكَ الامامُ المطهّرُ .(1)
يعنى : پيشواى پارسايان ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از ماست و حمزه و جعفر پاك (طيّار) از خاندان ماست . على عليه السلام ، داماد و عموزاده پيامبر ، از ماست ؛ همان پيشواى پاك و يكّه تاز ميدان .
4 . امام صادق عليه السلام به اين سروده ، استشهاد فرمود :
منّتْكَ نفسُكَ فى الخَلاءِ ضَلالا .(2)
اين كلام ، مصرعى از سروده اخطل است در هجو جرير ، و تمام بيت اين است :
فانْعَقْ بضَأنِكَ - يا جريرُ - فاِنّما *** منّتْكَ نفسُكَ فى الخَلاء ضَلالا .(3)
يعنى : اى جرير ، گوسفندت را فراخوان (به چوپانى مشغول شو) ؛ زيرا كه نفست ، تو را با آرزوهاى باطل ، فريفته (يا در خلوت ، به تو وعده هاى محال داده است) .
اين مَثَل ، در جايى به كار مى رود كه انسانى ضعيف ، بخواهد بر انسانى توانا چيره گردد .(4)
5 . امام صادق عليه السلام در دفاع از ايمان جناب ابوطالب ، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله ، به اين سروده وى استشهاد كردند :
ألم تَعْلَموا أنّا وجدْنا محمداً *** نبيّا كموسى خُطَّ فى أوّل الكُتْبِ؟(5)
يعنى : آيا نمى دانيد كه ما ، محمّد صلى الله عليه و آله را پيامبرى چونان موسى يافتيم كه نامش در كتاب هاى پيشين ، ياد شده است ؟
ص: 540
اين بيت را جناب ابوطالب ، در داستان صحيفه قريش سرود .(1)
6 . نيز سروده ابوطالب است :
لَقَدْ عَلِموا اَنّ ابْنَنا لا مُكذَّبٌ *** لدَينا ولا يعبا بقيل الاَباطِل
وأبيض يُسْتَسْقَى الغمامُ بِوجْهِه *** ثمال اليتامى عِصْمةٌ للاَراملِ .(2)
يعنى : مردمان دانستند كه ما فرزند خود [محمد صلى الله عليه و آله ] را به دروغ نسبت ندهيم و گفتار بيهوده گويان نيز چيزى به حساب نخواهد آمد و ما را از آن باكى نيست . او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) سپيدرويى است كه به سيمايش ، باران خواسته شود ؛ فريادرس يتيمان و پناه بى پناهان و بيوه زنان است .
اين دو بيت ، از قصيده لاميه بسيار مشهور جناب ابوطالب است كه در مصادر خاصّه و عامه آمده است .(3)
7 . كلينى گفته كه امام سجاد عليه السلام را «ابن الخيرتين» (يعنى زاده دو برگزيده از عرب و عجم) مى گفتند . سپس اين سروده ابوالأسود دؤلى را آورده است :
واِنّ غلاما بين كِسْرى وهاشمٍ *** لاََكْرمُ مَنْ نيطَتْ عليه التمائمُ .(4)
يعنى : اين فرزند [امام سجاد عليه السلام ] از خاندان كسرى (خسرو) و هاشم است ؛ گرامى ترين كسى كه بر او بازوبند بسته اند (تا از چشم زخم در امان بماند) .
اين بيت در ديوان ابوالأسود دؤلى نيامده است .(5)
8 . امام باقر عليه السلام در «كتاب الايمان و الكفر» در سفارش به بى نيازى از ديگران و امام صادق عليه السلام در «كتاب الزكاة» ، درباره زشتى درخواست از ديگران ، به اين سروده حاتم طايى استشهاد جسته اند :
ص: 541
إذا ما عَزَمْتَ اليأسَ اَلْفَيْتَه الغِنى *** إذا عَرّفَتْه النفسُ والطمعُ الفقرُ .(1)
يعنى : آن گاه كه از [ثروت] مردم رويگردان شوى ، درخواهى يافت كه به بى نيازى رسيده اى ، و اين كه طمع ، همان فقر و نادارى است و اين ، در هنگامى است كه آدمى اين را دريافته باشد .
اين بيت ، در ديوان حاتم طايى نيامده است .(2)
9 . امام صادق عليه السلام در باب رازدارى ، به اين سروده شاعر ، استشهاد كرده است :
فلا يعدونْ سِرّى و سِرُّك ثالثا *** اَلا كلُّ سرٍّ جاوز اثنَيْنِ شائعُ .(3)
يعنى : راز ميان من و تو ، به سومين كس نرسد ؛ هان! هر رازى كه از دو لب (يا : دو نفر) گذشت ، شايع شد .
بيت ، با اندكى تغيير ، به نام قيس بن منقذ حُداديه (شاعر عصر جاهلى) ، در معجم الشعراء آمده است .(4)
ماوردى نيز بيت را با اندكى تغيير ، آورده است .(5) مصرع دوم اين بيت ، «مَثَل سائر» نيز گشته و در كتاب هاى امثال ، راه يافته است .(6)
10 . امام رضا عليه السلام در باب زشتىِ درخواست از ديگران ، اين بيت را از پيشينيان (قول الاُوَل) ذكر كرده است :
متى آتِهِ يوما لاِطلبَ حاجةً *** رجعتُ إلى اهلى ووجهى بمائه .(7)
يعنى : هرگاه براى درخواست چيزى به پيش او مى روم ، به هنگام بازگشت به خانه
ص: 542
و كاشانه ام ، بى آبرويم (آبرويم را پيش او مى گذارم) .
11 . امام صادق عليه السلام نيز در همين باب ، به اين ابيات استشهاد جسته اند :
وإذا بُليتَ ببَذْل وَجْهِكَ سائلا *** فابْذِلْه للمتكرّمِ المِفْضالِ
انّ الجواد إذا حَباكَ بموعدٍ *** أعطاكه سَلِسا بغير مِطالِ
وإذا السؤال مع النوالِ قَرَنْتَه *** رجحَ السؤالُ وخفَّ كلُّ نَوالِ .(1)
يعنى : آن گاه كه به جهت درخواست از ديگران ، آبروى خويش را وامدار آنها مى كنى ، نزد انسانى بخشنده و بزرگوار چنين كن ؛ چرا كه او هرگاه تو را وعده اى دهد ، بدون سهل انگارى ، به انجامش مى رساند . [ولى بدان كه] درخواست از ديگران ، هر چند به بخشش فراوان بينجامد [موجب سرشكستگى است] و هيچ بخششى با آن برابرى نمى كند .
ابيات از ابوالعتاهيه (م 211 يا 218 ق) است . ابوالفرج اصفهانى ، بيت نخست را
آورده ، ولى هر سه بيت آن را ابوالعتاهيه ، آورده است .(2)
ابشيهى در المستطرفات و در بيت پايانى ، به جاى «قَرنتَه» ، «وزنته» آورده است .(3)
فيض كاشانى نيز در بيت نخست ، به جاى «بُليت» ، «ابتليت» ، و در بيت پايانى ، به جاى «قرنته» ، «وزنته» آورده است .(4)
12 . موسى بن بكر مى گويد : بارها از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه اين بيت را انشاد مى فرمود :
فَإنْ يَكُ - يا اُمَيمُ - علىَّ دَيْنٌ *** فَعِمرانُ بن موسى يَستدينُ .(5)
ص: 543
يعنى : اى اُمَيمه! اگر مرا وامى هست ، عمران بن موسى نيز وام مى گرفت .
ابن سيّده نيز اين بيت را آورده و به جاى «اميم» ، «جناح» ذكر كرده است .(1)
13 . امّ سلمه ، پس از درگذشت پسر عمويش وليد بن وليد (در سال هفتم هجرت) ، در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله ، اين ابيات را سرود :(2)
اَنْعَى الوليدَ بنَ الوليد *** أبا الوليدِ فتى العشيرهْ
حامى الحقيقة ماجدٌ *** يسمو الى طلب الوتيرهْ
قد كان غَيْثا فى السني *** نَ وجعفرا غَدَقا وميرْه .(3)
يعنى : خبر مرگ وليد بن وليد ، فردى از قبيله را مى دهم ؛ بزرگوارى كه حامى حقيقت بود و خونخواهى مى كرد [در برابر جنايتى كه بر قبيله اش وارد مى شد] . او به سانِ بارانى بود در قحطى و خشك سالى ؛ نهرى پر آب بود و پر بركت .
ابن سعد (م 230 ق) در الطبقات الكبرى(4) و ابن حجر عسقلانى (م 852 ق) در الإصابة في تمييز الصحابة ،(5) ابيات را با تغييراتى اندك ، در شرح حال وليد بن وليد آورده اند .
14 . امام صادق عليه السلام خطاب به ابراهيم كرخى ، برخى از صفات زنان را از زبان شاعرى ، اين گونه بيان كردند :
اَلا اِنّ النساءَ خُلِقْنَ شتّى *** فَمِنْهنَّ الغنيمةُ والغرامُ
ومنهنّ الهِلالُ(6) إذا تَجلّى *** لصاحبه ومنهنّ الظلامُ
فمنْ يَظْفَرْ بصالحهنّ يَسعدْ *** ومَنْ يُغْبَنْ فليس له انتقامُ .(7)
ص: 544
يعنى : هان! زنان ، گونه گون آفريده شده اند : برخى سودمندند و برخى زيانبار ؛ برخى چونان ماهِ تابان اند و برخى ديگر ، چون شبِ تاريك . هر آن كس كه با زنى نكو باشد ، سعادتمند است و اگر كسى زيان بيند (زنى بدكردار نصيبش شود) ، انتقامى نمى تواند بگيرد .
15 . پس از ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام با پيامبر صلى الله عليه و آله ، عبد اللّه بن غنم ،(1) از قبيله قريش ، چنين سرود :
هَنيئا مَريئا يا خديجة قد جَرتْ *** لكِ الطيرُ فيما كانَ منك بأسعدِ
تزوّجتْه خيرُ البريّة كلّها *** ومن ذا الذى فى الناس مثلُ محمّدِ
وبشَّر به البَرّان(2) عيسى بن مريم *** وموسى بنُ عمران فياقربَ موعِد
أقَرَّت به الكُتّابُ قِدْما بأنّ *** هرسولٌ من البَطْحاء هادٍ ومُهْتدٍ .(3)
يعنى : مبارك بادا اى خديجه! خوش بختى به تو روى آورده است . بهترين انسانِ روى زمين ، كه بى مانند است ، با تو پيوند همسرى بسته است . او كسى است كه دو انسانِ پاك و راستگو ، موسى و عيسى ، بشارتش داده بودند ، وعده آنان چه زود عملى شد! كُتّاب ،(4) از پيش ، اقرار كرده بودند كه او پيمبرى از سرزمين بطحاست : هدايتگر و رهنما .
16 . قَتاده ، از محدّثان بزرگ اهل سنّت ،(5) در نقل وقايع جنگ بدر براى خالد بن عبد اللّه ، اين ابيات را از ابوجهل بازگو كرد :
ص: 545
ما تَنْقِمُ الحربُ الشَموسُ منّى *** بازلَ عامين حديثَ السّنِّ
لِمثلِ هذا ولدتْنى اُمّى .(1)
يعنى : جنگ سخت و سركش نمى تواند عيبى از من بنماياند (؛ زيرا خوب امتحان پس دادن من در جنگ ، صحنه جنگ را از مفاخر من مى سازد) . من كه با وجود عمر كوتاهم ، كارآزموده و جنگجويم . مادرم مرا براى چنين كارى ، زاده است .
لغت نويسان ، بيت را با اندكى تغيير در ماده «بزل» ذكر كرده اند ؛ از جمله ، ابن دُريد اَزْدى(2) و ابن سيده .(3)
ولى ابن أثير جزرى ، در شرح واژه «بازل» ، عبارت «بازل عامين حديث سنّى» را از سخنان اميرالمؤمنين على عليه السلام دانسته است .(4) علاّمه مجلسى نيز ابياتى را منسوب به امام على عليه السلام ذكر كرده كه اين «مصراع» نيز بخشى از آن ابيات است .(5) فيض كاشانى نيز تصريح كرده كه اين سخنان را على عليه السلام ، خطاب به ابوجهل گفته است .(6)
17 . قتاده ، در شرح جنگ اُحُد ، اين ابيات را از على عليه السلام در مقابله با طلحة بن ابى طلحة نقل كرده است :
أنا ابنُ ذى الحوضَيْنِ عبدالمطلبْ *** و هاشمِ المُطعمِ فى العام السَّغِبْ
أو في بميعادى وأحمى عن حَسبْ .(7)
يعنى : من از نسل عبد المطّلبم ، كه دو حوض را براى سيراب كردن حاجيان احداث كرد ، و نيز از نسل هاشمم كه مردمان را در قحط سالى ، اطعام كرد . به عهد
ص: 546
خود پاى بندم و از شرافت خانوادگى ام دفاع مى كنم .
مجد الدين فيروزآبادى تصريح كرده كه يكى از القاب عبد المطّلب «ذو الحوضين» بوده است .(1)
18 . معاوية بن وهب ، نقل كرده كه امام صادق عليه السلام ، اين سروده ابن ابى عقب را انشاد فرموده است :
ويُنْحر بالزّوراءِ منهم لدى الضُّحى *** ثمانونَ الْفا مثل ما تنحر البدنُ .(2)
يعنى : روز هنگام ، هشتاد هزار تَن از آنان را به سانِ شتر ، در منطقه «زوراء» قربانى خواهند كرد .
امام صادق عليه السلام در اين حديث ، اشاره مى كند كه اين «زوراء» بغداد نيست ؛ بلكه منطقه اى در رى است .
علاّمه مجلسى چند احتمال ، بيان كرده است ، از جمله آن كه در زمان مأمون (خليفه عباسى) ، واقعه اى خونين در آن جا (زوراء) به وقوع پيوسته است .(3)
19 . شاعر اهل بيت عليهم السلام ، كميت بن زيد اسدى ، اين بيت را نزد امام صادق عليه السلام
خواند :
أخْلَص اللّه ُ لى هواىَ فما اُغ *** رقَ نَزْعا ولا تَطيشَ سِهامى .(4)
يعنى : خداوند ، محبّت مرا نسبت به شما اهل بيت عليهم السلام خالص كند تا به هدف خود از مدح شما برسم ؛ هر چند كه نمى توانم حقّتان را كامل ادا كنم!
اين بيت ، در مجموعه «هاشميات» كميت ، آمده است .(5)
علاّمه مجلسى در شرح بيت ، احتمالات مورد نظر شاعر را بيان كرده است .(6)
ص: 547
20 . سفيان بن مصعب عبدى ، نقل مى كند كه به محضر امام صادق عليه السلام وارد شدم .
ايشان به امّ فروه (دخترش) ،(1) اشاره فرمود كه بيا و گوش كن كه بر جدّت حسين عليه السلام چه گذشت! آن گاه من شروع به خواندن مرثيه كردم و اين مصراع را گفتم :
فَرْوَ جودى بدَمْعكِ المَسكُوبِ!(2)
يعنى : اى امّ فروه! سرشك خود را [در اين مصيبت] ريزان كن!
راوى مى گويد كه امّ فروه ، آه و فريادى كشيد و ديگر بانوان نيز چنين كردند .
21 . در حديثى به اين بيت ، استشهاد شده است :
اِنْ عادَتِ العقربُ عُدْنا لها *** وكانت النعلُ لها حاضِرهْ .(3)
يعنى : اگر عقرب بازگردد ، ما نيز باز مى گرديم ، در حالى كه كفش براى [زدن] او آماده است!
ابن منظور ، نقل مى كند كه عقرب بن ابى عقرب ، يكى از بازرگانان مدينه بود كه در پرداخت حق مردم ، بسيار تعلّل مى كرد . روزى با فضل بن عبّاس معامله اى كرد و پول فضل را نداد . او نيز به درِ خانه عقرب رفت و ابياتى مثل بيت بالا را سرود .(4)
22 . امام صادق عليه السلام ، خطاب به دو نفر كه به ايشان ، اظهار ارادت مى كردند ، ولى فرمان امام را گردن نمى نهادند ، به اين سروده كثيّر عزّة ، استشهاد جستند :
اَلا زَعمتْ بالغَيْبِ اَلاّ أحبّها *** إذا أنا لم يَكْرُمْ علىَّ كريمُها؟(5)
يعنى : آيا او نمى داند زمانى كه نزد من نيست ، اگر آنچه را دوست مى دارد ، دوست نداشته باشم ، او را دوست نداشته ام؟
ص: 548
اين بيت ، با اندك تغييراتى ، در ديوان كُثَيِّر عزّة چنين آمده است :
وقد علمتْ بالغَيْبِ اَنْ لن اودّها *** إذا هى لم يكرمْ علىّ كريمُها .(1)
23 . آن گاه كه قريش براى مقابله با مسلمانان در جنگ بدر ، برخى از اعضاى خاندان عبدالمطلب را با خود همراه كردند ، يكى از آنان ، طالب بن ابى طالب بود كه با
اجبار و اِكراه ، راهى جنگ شد ؛ ولى در نيمه راه ، از جنگ با مسلمانان ، سرباز زد و اين ابيات را سرود :
يا ربّ اِمّا يغزونْ بطالبْ *** فى مِقْنبٍ من هذه المقانبْ
فى مقنب المُغالب المُحارِب *** بِجَعْله المسلوبَ غيرَ السالبْ .
وَجعْلِه المغلوبَ غيرَ الغالبْ(2)
يعنى : خدايا! اگر طالب (بن ابى طالب) با اين جنگجويان همراه گشت و به گروه آنان پيوست ، تو كارى كن كه آنان شكست بخورند و غارت زده باشند نه غارتگر ، و شكست خورده باشند ، نه چيره .
ابن هشام (م 213 ق) در سيره خود ، اين واقعه و ابيات را با اندك تغييرى آورده است .(3)
ابن اثير نيز مى افزايد كه هيچ اثرى از طالب بن ابى طالب به دست نيامد . او نه در ميان كشتگان بود ، نه در ميان اسيران و نه در ميان آنان كه به مكّه بازگشتند .(4)
علاّمه مجلسى نيز روايت هاى گوناگون ابيات و ماجرا را بيان كرده است .(5)
24 . حضرت فاطمه صدّيقه عليهاالسلام پس از فوت پيامبر صلى الله عليه و آله اين بيت ها را خواند :
ص: 549
قد كان بعدكَ اَنْباءٌ وهَنبْثَةٌ *** لو كنتَ شاهدَها لم يَكثُرِ الخَطْبُ
اِنّا فَقدْ ناكَ فَقْدَ الاَرْضِ وابلَها *** واختلّ قومُكَ فاشهدْهُم ولا تغب!(1)
يعنى : اى پدر! پس از تو ، هنگامه اى برپا شد و مصيبت ، شدّت يافت . اگر تو بودى ، كار چنين گران نمى شد . ما به سانِ زمينى كه محروم از باران باشد ، از تو محروم مانديم و قوم تو نيز نا به سامان گشت . گواه باش و از يادت مبر!
ابن عبد ربّه اندلسى (م 328 ق) اين دو بيت را با اندكى تغيير آورده است .(2) شيخ مفيد ، افزون بر اين دو بيت ، شش بيت ديگر از اين مرثيه را نيز آورده است .(3)
همان گونه كه مشاهده شد ، در كتاب شريف الكافى ، حدود 41 بيت (37 بيت و 4 مصراع) وجود دارد كه برخى از اين سروده ها در جاى ديگر نيامده و مختصّ به الكافى است . حتى گردآورندگان ديوان شاعرانى همچون حاتم طايى و ابوالأسود دئلى نيز اگر به كتاب الكافى (اصول ، فروع و روضه) مراجعه مى كردند ، منبعى قابل اطمينان به منابع آنان افزوده مى گشت ؛ امّا افسوس كه چنين نكردند!
به هر حال ، در يك مجموعه روايى ، وجود اين مقدار سروده ، بسى ارزشمند مى نمايد . اميدوارم كه كوشش ناچيز اين بنده ، در ترجمه و يافتن منابع ابيات ، مقبول طبع اهل نظر افتد ، و گامى در جهت شناخت هر چه بيشتر اين مجموعه كم نظير برداشته شود!
ص: 550
1 . ابو العتاهية ، اشعاره واخياره ، تحقيق : شكرى فيصل ، دمشق ، 1384 ق .
2 . الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم ، مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1413 ق .
3 . الإصابة فى تمييز الصحابة ، أحمد بن علىّ العسقلانى (ابن حجر) ، تحقيق : على محمّد بجاوى ، بيروت : دار الجيل ، 1412 ق .
4 . الأغانى ، ابو الفرج الإصفهانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى .
5 . الأمالى ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : حسين اُستاد ولى و علىّ أكبر الغفّارى ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .
6 . الأمثال والحكم ، محمّد بن ابى بكر الرازى ، تحقيق : فيروز حريرچى ، دمشق ، 1408 ق .
7 . الدرّة الغراء فى شعر شيخ البطحاء (ديوان أبى طالب) ، باقر قربانى زرّين ، تهران : مؤسسة دائرة المعارف اسلامى و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى .
8 . الروضة المختارة شرح القصائد الهاشميات ، كميت ، بيروت : مؤسسة الأعلمى للمطبوعات ، 1391 ق .
9 . الطبقات الكبرى ، محمّد بن سعد (كاتب الواقدى) ، بيروت : دار بيروت للطباعة والنشر ، 1405 ق .
10 . العقد الفريد ، أحمد بن محمّد بن عبد ربّه ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1411 ق .
ص: 551
11 . الفصول المختارة من العيون والمحاسن ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، بيروت : دار الأضواء ، 1405 ق .
12 . القاموس المحيط ، مجد الدين محمّد بن يعقوب الفيروز آبادى ، بيروت : دار المعرفة ، 1403 ق .
13 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى ، تحقيق : على اكبر الغفّارى ، مقدّمه : حسين على محفوظ ، بيروت : دار صعب و دار التعارف ، 1401 ق .
14 . الكامل فى التاريخ ، على بن محمّد الشيباني الموصلىّ (ابن الأثير) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1408 ق .
15 . المحكم والمحيط الأعظم فى اللغة ، ابن سيدة المرسى ، تحقيق : عبد الحميد هنداوى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1421 ق .
16 . المستطرف فى كل فن مستظرف ، محمّد بن أحمد الابشيهى ، بيروت : دار مكتبة الحياة ، 1989 ق .
17 . النهاية في غريب الحديث والأثر ، مبارك بن محمّد الجزرى (ابن الأثير) ، تحقيق : طاهر أحمد الزاوى ، محمود محمّد طناجى ، قاهره : دار احياء الكتب العربية ، 1383 ق .
18 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين حسين
اصفهانى ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام ، 1406 ق .
19 . أدب الدنيا و الدين ، ابو الحسن على بن محمّد الماوردى ، تحقيق : مصطفى سقا ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1398 ق .
20 . تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام ، سيّد حسن صدر ، تهران : اعلمى ، 1369 ش .
21 . جمهرة اللغة ، محمّد ابن دُرَيد الأزدى ، تحقيق : رمزى منير بعلبكى ، بيروت ، 1988 م .
22 . ديوان الأخطل التغلبى ، تحقيق : ايليا سليم الحلوى ، بيروت : دار الثقافة ، 1968 م .
23 . ديوان أبى الأسود الدؤلى ، بيروت : دار صادر ، 1401 ق .
24 . ديوان كُثيّر عزّة ، كُثيّر عزّة ، توضيح شرح : مجيد طرارد ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1416 ق .
ص: 552
25 . رجال النجاشى (فهرس أسماء مصنّفى الشيعة) ، أحمد بن على النجاشى ، تحقيق : سيّد موسى شبيرى زنجانى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1407 ق .
26 . سيرة ابن هشام (السيرة النبويّة) ، عبد الملك بن هشام بن أيّوب الحميرى ، تحقيق : مصطفى سقا و ابراهيم الأنبارى و عبد الحفيظ شلبى ، بيروت : دار احياء التراث العربى .
27 . شرح نهج البلاغة ، إبن أبى الحديد ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1387 ق .
28 . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : السيّد مهدى الحسينى اللاجوردى ، تهران : منشورات جهان ، 1363 ش .
29 . لسان العرب ، محمّد بن مكرم المصرى الأنصارى (ابن منظور) ، بيروت : دار صادر ، 1410 ق .
30 . مجالس المؤمنين ، قاضى نور اللّه شوشترى ، تهران : كتاب فروشى اسلاميه ، 1354 ش .
31 . مجمع الشعراء ، محمّد بن عمران المرزبانى ، تحقيق : عبد الستّار أحمد فراج ، قاهره : دار إحياء الكتب العربية ، 1379 ق .
32 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاتى ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة ، 1363 ش .
ص: 553
ص: 554
1 . فهرست آيات.......... 557
2 . فهرست احاديث.......... 580
3 . فهرست اعلام.......... 613
4 . فهرست اديان، فرقه ها و مذاهب.......... 675
5 . فهرست جمعيت ها و قبيله ها.......... 679
6 . فهرست مكان ها.......... 689
7 . فهرست زمان ها.......... 696
8 . فهرست شعرها.......... 703
9 . فهرست نام كتاب هاى موجود در متن.......... 705
10 . فهرست تفصيلى .......... 733
ص: 555
ص: 556
(1)
فهرست آيات
متن آيه شماره آيه جلد / صفحه
الفاتحة
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» 1 4 / 317؛ 5/ 509
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»2 4 / 317
«مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»4 4 / 74
«اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ»6 4 / 117، 118
البقرة
«وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلَى ...»14 2 / 540
«وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ»21 5 / 43
«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا»29 5 / 479
«إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً»30 1 / 292؛ 2 / 423؛
5 / 460
«سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَآ إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَآ»32 2 / 104
«فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ»59 2 / 612؛ 4 / 329،
395
«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُواْ...»67 4 / 25
ص: 557
«وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا»83 5 / 42، 43، 63
«وَ ءَاتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»87 4 / 242
«أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمْ رَسُولُ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ»87 4 / 398
«وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا...»89 5 / 267
«بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُروا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ»90 2 / 612
«قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ»97 4 / 241
«مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَآ»106 5 / 35، 59
«فَاعْفُواْ وَ اصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى ...»109 5 / 38
«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ ... قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...»124 2 / 463؛ 5 / 222،
223
«لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ»124 5 / 223
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ...»138 4 / 134
«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ»143 5 / 309
«قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَاء فَلَنُوَلِّينَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»144 5 / 51، 66
«فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ...»144 5 / 51، 66
«فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَآ إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ...»181 5 / 45، 64
«فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ...»182 5 / 46، 64
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ ... »183 5 / 53
«وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ...»183 5 / 52
«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ»185 4 / 318، 340؛
5 / 120
«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ»187 5 / 52، 66
«وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ...»187 5 / 67
«وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»203 5 / 206
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ادْخُلُواْ فِى السِّلْمِ كَآفَّةً» 4 / 393
ص: 558
«وَلاَ تَنكِحُواْ الْمَشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ»221 5 / 64
«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّ بِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»222 1 / 511
«حَتَّى تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ»230 1 / 508
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ...»237 5 / 307
«قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى...»247 2 / 477
«وَ ءَاتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»253 4 / 242
«لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ»256 4 / 74
«وَ مَن يُؤَ الحِكمَةَ فَقَد أُوتِيَ خَيراً كَثِيراً»269 5 / 274
«لِلْفُقَرَآءِ الَّذِينَ أُحْصِرُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ...»273 4 / 25
«لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ»276 4 / 123
«لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا»286 4 / 123
آل عمران
«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ»7 2 / 462، 464؛
5 / 60، 67
«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاْءِسْلَامُ»19 4 / 76
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَءَالَ عِمرانَ...»31 5 / 171
«وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَامَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ»45 2 / 142
«أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَم»47 2 / 142
«وَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ»57 4 / 12
«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاْءِسْلَامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ»85 4 / 76
«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى...»96 1 / 509
«فِيهِ ءَايَاتٌ بَيِّنَاتٌ»97 1 / 509
«وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا»103 5 / 168
«وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ...»140 5 / 251
ص: 559
«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا يَغْشَى طَآئِفَةً...»154 4 / 26
«وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُواْ وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَاتِلُواْ فِى ...»167 2 / 540
«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَاً بَلْ أَحْيَآءٌ...»169 5 / 26، 237
«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ»191 5 / 412
«رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً»191 5 / 412
النساء
«... وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِى الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا...»3 5 / 166
«وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا»5 1 / 508؛ 4 / 380
«وَالَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ ...»15 5 / 48، 64
«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ...»17 4 / 26
«فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ»25 5 / 356
«إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّاَتِكُمْ»31 5 / 272
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ...»37 5 / 261
«مِنَ ِّالَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ»46 5 / 77
«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ...»54 5 / 130، 222
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ ...»59 4 / 379؛ 5 / 176، 210
«وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ»66 4 / 393
«فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ»73 4 / 13
«قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ»76 4 / 176
«فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ»92 5 / 261
«لاَّ خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ...» 114 1 / 508؛ 4 / 380
«لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسُلِ»165 2 / 572
«لّٰكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَآ أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلَائِكَةُ...»166 2 / 585
ص: 560
«إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ...»171 4 / 243، 245
«يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِى الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌاْ هَلَكَ...»176 1 / 509
المائدة
« الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ »3 5 / 168
«يَاأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلُ...»4 2 / 455؛ 5 / 132
«وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ»5 5 / 64
«وَمَن يَكْفُرْ بِالاْءِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»5 5 / 266
«قَدْ جَآءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ»15 2 / 586
«يَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ نَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُم...»16 2 / 586
«وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ»25 5 / 43
«وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ ... وَإِنَّ ...»49 4 / 27
«أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ...»50 4 / 27
«لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ »54 2 / 521
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ...»55 2 / 437، 448؛
4 / 328
«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا...»64 4 / 277
«يَا أَيُّها الرَّسول بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...»67 5 / 171
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ...»90 2 / 500
«لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا...»93 2 / 499
«لاَ تَسْئَلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ»101 1 / 508
«يا اَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا شَهادَةُ بَينِكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ...»106 1 / 510
«اذْكُرْ نِعْمَتِى عَلَيْكَ وَعَلَى وَ لِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ»110 4 / 242
«لاَ تَسْئَلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ»114 4 / 380
ص: 561
الأنعام
«وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِىَ ...»35 4 / 27
«مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْ ءٍ»38 4 / 477
«وَقَالُواْ مَا فِى بُطُونِ هٰذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِّذُكُورِنَا...»39 1 / 295
«وَإِذَا جَآءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ...»54 4 / 26
«إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»57 5 / 77
«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ»82 4 / 329
«هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُود...»84 1 / 509
«وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ»85 1 / 509
«ذَ لِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ»88 2 / 479، 586
«لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ»103 2 / 365، 500؛ 4 / 327
«قَدْ جَآءَكُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ»104 4 / 327
«فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ»104 4 / 327
«وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا»104 4 / 327
«وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ ى أَوَّلَ مَرَّةٍ...»110 4 / 25
«وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَآ إِلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَ...»111 4 / 25
«أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ»122 4 / 257
«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ »149 2 / 244؛ 5 / 202
الأعراف
«خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»12 5 / 501
«كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»32 2 / 573
«لاَ تُفْسِدُواْ فِى الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا»56 5 / 426
«إِنَّ الأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ...»128 2 / 479؛ 5 / 423، 461
ص: 562
«وَجَوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَاءِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْاْ عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ...»138 4 / 24
«أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَّيَقُولُواْ عَلَى...»169 5 / 442
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِىءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ...»172 4 / 378
«أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»172 4 / 110؛ 5 / 246، 503، 504
«وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُواْ وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ...»198 4 / 25
«خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»199 4 / 25؛ 5 / 132
«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْءَانُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»204 4 / 346
الأنفال
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا...»1 5 / 307
«الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»2 5 / 307
«أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا»3 5 / 307
«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ...»33 5 / 48
«وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ...»41 1 / 292؛ 2 / 423
«وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا»61 4 / 393
التوبة
«قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَخِرِ ...»29 5 / 43، 63
«ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»36 4 / 74
« وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ »40 5 / 174
«وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّى وَلاَ تَفْتِنِّى أَلاَ فِى الْفِتْنَةِ...»49 2 / 543
«وَمِنْهُم مَّن يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُواْ مِنْهَا...»58 2 / 543
«وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ...»61 2 / 543
«نَسُواْ اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ»67 2 / 366؛ 3 / 189
ص: 563
«وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ...»75 2 / 543
«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ...»101 2 / 544؛ 4 / 436
«وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»105 4 / 394، 402
«إِنَّ إِبْرَ هِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ»114 4 / 326
«وَما كانَ اللّه ُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ...»115 2 / 349
يونس
«وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ»15 5 / 151
«ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَذَآ أَوْ بَدِّلْهُ»15 4 / 391
«قُل لَّوْ شَآءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ...»16 5 / 151
«فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ ...»17 5 / 151
«وَ اللَّهُ يَدْعُواْ إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى...»25 1 / 17
«أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّى إِلاَّ أَن...»35 2 / 463، 521
«بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ»39 5 / 442
«أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»62 2 / 390
«فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَآ إِيمَانُهَآ إِلاَّ قَوْمَ...»98 4 / 279
هود
«وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ»7 4 / 330
«مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ...»15 5 / 250
«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ مَا...»16 5 / 250
«أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ»17 2 / 462
«وَ يَاقَوْمِ لاَ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ مَآ...»29 4 / 24
«قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ...»46 4 / 26
«إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ»114 5 / 254، 255
ص: 564
يوسف
«قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ...»33 4 / 26
«قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ»89 4 / 25
«وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ»106 2 / 389
الرعد
«اَلَّذينَ يَصِلونَ ما أمرَ اللّه ُ بِهِ أنْ يُوصَل ويَخْشَوْنَ رَبَّهم...»21 3 / 159
«سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ...»31 4 / 350
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ...»31 4 / 476؛ 5 / 227
«يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»39 2 / 435؛ 4 / 171، 274، 278، 288، 292
«وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا...»43 2 / 465؛ 4 / 479
«مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»43 2 / 465
إبراهيم
«قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»10 4 / 135
«إِنِّى كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ»22 5 / 340
«كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَآءِ»24 5 / 419
«تُؤى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإذنِ رَبِّهَا»25 5 / 419
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ»37 2 / 478، 479
الحجر
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»9 4 / 402؛ 5 / 74، 83
«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»24 2 / 96، 366؛ 4 / 242، 244
ص: 565
«هٰذَا صِرَاطٌ عَلَىَّ مُسْتَقِيمٌ»41 4 / 394، 401
«فَلَمَّا جَآءَ ءَالَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ»61 2 / 146
«قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ»62 2 / 146
النحل
«يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَآءُ مِنْ...»2 2 / 479؛ 4 / 245، 259، 258، 260
«وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ فَسْئَلُواْ أَهْلَ...»43 2 / 455، 466، 487
«بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ»44 2 / 466
«وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ...»44 5 / 206
«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا...»78 2 / 534
«يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَ أَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ»83 4 / 328
«وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً...»89 4 / 335، 350، 455، 475
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً»97 4 / 257
«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ»102 4 / 241
«وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِيمَانِ»106 5 / 315
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُواْ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُواْ مِن...»119 4 / 26
الإسراء
«إِنَّ هٰذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ»9 2 / 586؛ 4 / 350
«وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ...»9 4 / 13
«وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً »15 2 / 244
«مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن...»18 5 / 252
«وَ مَنْ أَرَادَ الْأَخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ...»19 5 / 252
ص: 566
«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»36 4 / 327
«وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»44 5 / 407
«يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»71 2 / 455؛ 4 / 470
«عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا»79 1 / 163
«وَ لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَارًا »82 2 / 543
«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى»85 4 / 245، 261، 262، 330
«وَ مَآ أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً»85 4 / 262
«قُلِ ادْعُواْ اللَّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمٰنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ...»110 3 / 192؛ 4 / 215
الكهف
«وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا»2 4 / 13
«هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ»44 4 / 393
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَآ ءَاتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا...»65 2 / 535
مريم
«يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»12 2 / 535
«وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا...»16 2 / 146
«فَأَرْسَلْنَآ إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا»17 4 / 243
«وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا»25 5 / 528
«إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْمًا»26 1 / 513
«قَالُواْ يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا»27 2 / 535
«يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ...»28 2 / 535
«فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُواْ كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا»29 2 / 535
«قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا»30 2 / 535
ص: 567
طه
«طه»1 5 / 390
«مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى »2 5 / 390
«الرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»5 2 / 365، 366
«وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ»114 5 / 120
«وَ لَقَدْ عَهِدْنَآ إِلَى ءَادَمَ مِن قَبْلُ»115 4 / 403
الأنبياء
«وَجَعَلْنَا فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ»31 5 / 425
«وَ جَعَلْنَا السَّمَآءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا»32 5 / 416
«بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ»63 2 / 603
«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»73 4 / 470
«فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا»91 4 / 242
«كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَآ إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ»104 2 / 546
الحجّ
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ...»11 1 / 323؛ 5 / 448
«سَواءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَ الْبَادِ»25 5 / 514
«حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ»31 4 / 378
«الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا...»40 2 / 609
«فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْناهَا وَ هِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى...»45 4 / 395، 404
«وَ لَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ»46 5 / 137
«وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِىٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى...»52 2 / 456؛ 5 / 34
ص: 568
النور
«سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَآ ءَايَاتٍ بَيِّنَاتٍ...»1 5 / 48، 65
«الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُواْ كُلَّ وَ حِدٍ مِّنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَةٍ...»2 5 / 48، 65
«لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ»2 4 / 74
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِيهَا...»35 2 / 580
الفرقان
«وَ قَدِمْنَآ إِلَى مَا عَمِلُواْ مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَآءً مَّنثُورًا»23 5 / 258
«وَقَالَ الرَّسُولُ يَارَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُواْ هٰذَا الْقُرْءَانَ...»30 4 / 336؛ 5 / 173
«وَ كَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا»31 2 / 585
«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْءَانُ جُمْلَةً وَ حِدَةً...»32 5 / 120
«الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا»63 4 / 391
«وَ عِبَادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا...»64 4 / 25
«رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَ جِنَا وَذُرِّيَّتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ...»74 5 / 131
الشعراء
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ»193 4 / 241، 245، 248
«عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ»194 4 / 248
«بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُّبِينٍ»195 4 / 248
النمل
«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا»14 5 / 267
«وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ»16 2 / 463
«مَا لِىَ لاَ أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَآئِبِينَ»20 5 / 226
«لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبَحَنَّهُ و أَوْ لَيَأْتِيَنِّى...»21 5 / 227
«إِنِّى وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ وَ لَهَا ...»21 2 / 536
ص: 569
«وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ...»24 2 / 536
«قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن...»40 4 / 478
«هٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ...»40 5 / 267
«وَ مَا مِنْ غَآئِبَةٍ فِى السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ»75 4 / 476؛ 5 / 227
«وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ»89 5 / 132
القصص
«كُلّ شى ءٍ هالِكٌ إلاّ وَجْههُ»28 2 / 366؛ 5 / 169
«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»41 4 / 471
«وَ إِذَا سَمِعُواْ اللَّغْوَ أَعْرَضُواْ عَنْهُ وَ قَالُواْ لَنَآ أَعْمَالُنَا...»55 4 / 26
العنكبوت
«أَوَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ»51 2 / 585
الرّوم
«غُلِبَتِ الرُّومُ»2 4 / 278
«فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ»3 4 / 278
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ...»30 4 / 134؛ 5 / 246
لقمان
«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»25 3 / 183؛ 4 / 378؛ 5 / 246
السجدة
«فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعيُنٍ»17 2 / 383، 389
«وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ»9 4 / 242
ص: 570
الأحزاب
«النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»6 5 / 471
«هُنَالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالاً شَدِيدًا»11 2 / 541
«وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا...»12 2 / 541
«وَ إِذْ قَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُواْ...»13 2 / 541
«وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى ... »33 4 / 27؛ 5 / 206
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ...»33 2 / 475
«وَ اذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِى بُيُوتِكُنَّ مِنْ ءَايَاتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ...»34 5 / 206
«اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»41 4 / 327
«لاَ تَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلاَّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ»53 2 / 140
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ...»72 4 / 27
سبأ
«وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ ...»6 2 / 586
فاطر
«يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَآءُ»1 4 / 278
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ...»32 2 / 466؛ 4 476؛ 5 / 227
يس
«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ»26 5 / 237
«بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ»27 5 / 237
«إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»82 4 / 163، 171، 175
ص: 571
الصّافّات
«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ»88 4 / 330
«فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ»89 2 / 603؛ 4 / 330
«إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى سَيَهْدِينِ»99 3 / 187
ص
«هٰذَا عَطَآؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»39 2 / 478
«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»72 2 / 96، 366؛ 4 / 242، 244
«مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ ...»75 3 / 188
الزمر
«وَ لاَ يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ»7 4 / 181
«كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِىَ»23 4 / 321
«قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّى أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ»24 4 / 25
«وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ...»67 3 / 190
غافر
«يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ»15 2 / 479؛ 4 / 243، 258، 259
فصّلت
«إنّهُ بِكُلِّ شَى ءٍ مُحِيطٌ»4 4 / 122
«لِّنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ...»16 5 / 241
«وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى»17 2 / 349
«وَ إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ»41 5 / 74
ص: 572
«لاَّ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ...»42 5 / 59، 74
الشورى
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ»11 1 / 272، 273
«وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا»52 4 / 243، 246، 258، 262، 292
الزخرف
«وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»44 1 / 510؛ 4 / 400
«وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلٰهٌ وَ فِى الْأَرْضِ»84 2 / 365
«قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ»81 5 / 510
«... مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»86 5 / 447
الدّخان
«إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ»3 5 / 120
الجاثية
«هٰذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا...»29 5 / 35
الأحقاف
«إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ ...»9 5 / 49
«قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُم مَّآ أُرْسِلْتُ بِهِ...»23 4 / 25
محمّد
«حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا»4 5 / 42
«أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ»24 4 / 338
ص: 573
الفتح
«سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَآ أَمْوَالُنَا...»11 2 / 542
«بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَى...»12 2 / 542
«إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ...»26 4 / 27
الحجرات
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُواْ...»6 4 / 26
ق
«وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُّبَارَكًا»9 5 / 415
الذاريات
«يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ»9 4 / 398
«فَفِرُّواْ إِلَى اللَّهِ»50 3 / 187
«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَآ أَنتَ بِمَلُومٍ»54 5 / 47، 64
«وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَىٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»55 5 / 47، 64
النجم
«إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى»4 5 / 124، 168
«وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى»3 5 / 124، 168
«عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى»5 5 / 124
«الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ»32 5 / 272
القمر
«وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلاَّ وَاحِدَةٌ»5 4 / 182
ص: 574
الرحمن
«وَ الْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ»10 5 / 479
«كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ»29 4 / 276، 277
الواقعة
«فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ»75 5 / 408
«إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ»77 2 / 475
«فِى كِتَابٍ مَّكْنُونٍ»78 2 / 475
«لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»79 2 / 475
الحديد
«وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ»4 4 / 121، 181، 182
المجادلة
«مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ»7 2 / 365
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَيْنَ...»12 5 / 41
«ءَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ...»13 5 / 41
«أُولَٰئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ»22 4 242، 257، 376
الحشر
«مَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ...»7 5 / 131
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُواْ يَقُولُونَ لاِءِخْوَ نِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ...»11 2 / 540
الممتحنة
«كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَآءُ»4 5 / 340
ص: 575
«فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ»10 5 / 261
المنافقون
«وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إنّ المنافقين لَكَاذِبُونَ »1 2 / 541
«يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَآ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا...»8 2 / 541
الطلاق
«وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا»2 5 / 241
«وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ»3 5 / 241
«لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ مَآ ءَاتَاهَا»7 4 / 123
الملك
«وَ يَقُولُونَ مَتَى هٰذَا الْوَعْدُ»26 4 / 400
«فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ»27 4 / 396، 400
القلم
«يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ»42 2 / 366
المعارج
«تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةَ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ»4 3 / 187؛ 4 / 241، 244، 256
نوح
«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا»10 5 / 241
«يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا»11 5 / 241
ص: 576
«وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ...»12 5 / 241
الجنّ
«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا»27 4 / 509
المدّثّر
«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ»1 4 / 316
«قُمْ فَأَنذِرْ ...»2 4 / 316
«قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»43 4 / 392
القيامة
«لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»16 5 / 125
«إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْءَانَهُ»17 5 / 125، 205
«فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ»18 5 / 125، 205
«ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ»19 5 / 124، 125، 126
«إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»23 2 / 500
الإنسان
«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»3 2 / 349
النبأ
«يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَائِكَةَ صَفًّا»38 4 / 241، 244، 256
عبس
«فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ»24 2 / 530، 532؛ 4 / 344
ص: 577
«أَنَّا صَبَبْنَا الْمَآءَ صَبًّا»25 2 / 530
«ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا»26 2 / 530
«فَأَنبَتْنَا فِيهَا حَبًّا»27 2 / 531
«وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا»28 2 / 531
«وَزَيْتُونًا وَ نَخْلاً»29 2 / 531
«وَ حَدَآئِقَ غُلْبًا»30 2 / 531
«وَ فَاكِهَةً وَ أَبًّا»31 2 / 531
«مَّتَاعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَامِكُمْ»32 2 / 531، 532
التكوير
«فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ»15 3 / 142
«الْجَوَارِ الْكُنَّسِ»16 3 / 142
الانشقاق
«إِلاَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونِ»25 4 / 13
الأعلى
«بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوٰةَ الدُّنْيَا»16 4 / 392، 401
«وَ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى»17 4 / 392
الفجر
«وَ جَآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»22 2 / 366
الشمس
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا »7 2 / 389
«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها»8 2 / 349
ص: 578
الليل
«إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى»12 4 / 122
التين
«إِلاَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»6 4 / 13
العلق
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ»1 4 / 316؛ 5 / 509
«خَلَقَ الاْءِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ»2 4 / 316
«إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى»4 4 / 182
القدر
«إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ»1 5 / 120
«تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةَ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ»4 4 / 241، 245، 499
البيّنة
«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُواْ»1 4 / 322؛ 5 / 122
النّصر
«إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ»1 4 / 316؛ 5 / 509
الإخلاص
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»1 2 / 366؛ 4 / 136، 377
ص: 579
(2)
فهرست احاديث
معصوم حديث جلد / صفحه
حديث قدسى : به عزّت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى...4 / 425
حديث قدسى : الراضى هو الذى لا يسخط على سيّده أصاب من الدنيا أو لم يصب...5 / 133
حديث قدسى : يا محمّد إن صالحا بعث إلى قومه وهو ابن ستّ عشرة سنة فلبث...5 / 134
پيامبر صلى الله عليه و آله : آن را به كسى مى دهم كه از همه برايم محبوب تر است 3 / 143
پيامبر صلى الله عليه و آله : أتانى جبرئيل عليه السلام فأرانى وقت الصلاة ، فصلّى الظهر حين...5 / 133
پيامبر صلى الله عليه و آله : اذا حكم الحاكم فاجتهد ثمّ أصاب ، فله أجران و اذا حكم فاجتهد...2 / 220
پيامبر صلى الله عليه و آله : إِذَا زَنَى الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الاْءِيمَانِ5 / 275
پيامبر صلى الله عليه و آله : ... إذا ظَهَرَ الزِّنا مِن بَعدى كَثُرَ مَوتُ الفَجأةِ و إذا طُفِّفَ المِكيالُ و...5 / 430
پيامبر صلى الله عليه و آله : أَربَعٌ مَن كُنَّ فِيهِ لَم يَهلِك عَلَى اللَّهِ بَعدَهُنَّ إِلاَّ هَالِكٌ يَهُمُّ العَبدُ...5 / 255
پيامبر صلى الله عليه و آله : أَربَعٌ مَن كُنَّ فِيهِ و كَان مِن قَرنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ الصِّدقُ...5 / 256
پيامبر صلى الله عليه و آله : از دنياى شما ، سه چيز را دوست دارم : زن ، بوى خوش و نماز5 / 358
پيامبر صلى الله عليه و آله : از فرزندان من ، دوازده نقيب ، نجيب ، محدّث و مُفهّم خواهد بود...5 / 28
پيامبر صلى الله عليه و آله : أعطوا الورثة نصف العقل بصلاتهم4 / 373
پيامبر صلى الله عليه و آله : اُعطيت السور الطوال مكان التوراة و اُعطيت المئين مكان الإنجيل و...4 / 320
پيامبر صلى الله عليه و آله : إعملوا بالقرآن اُحلّوا حلاله و حرّموا حرامه ، و اقتدوا به ، و لا...4 / 353
پيامبر صلى الله عليه و آله : اگر براى حل دعوايى، به تو مراجعه شود، چه مى كنى ؟2 / 219
پيامبر صلى الله عليه و آله : ألا إنّى برى ء من كلّ مسلم نزل مع مشرك فى دار الحرب4 / 373
پيامبر صلى الله عليه و آله : ألا إنّى قد اوتيت الكتاب و مثله معه؛ ألا إنّى قد اوتيت القرآن...5 / 206
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ اللّه بعثنى بالرّحمة لا بالعقوق4 / 377
پيامبر صلى الله عليه و آله : أنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى؛ إلاّ أنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى5 / 511
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ الشمس والقمر آيتان من آيات اللّه لا ينكسفان لموت أحد ولا لحياته...2 / 331
ص: 580
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ عليّا ذو قرنى هذه الأمة4 / 490
پيامبر صلى الله عليه و آله : انّكم تحشرون حفاع عراة . ثم قرأ : (كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ...2 / 546
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّكم مسؤولون عن الثقلين : كتاب اللّه و عترتى إن تمسّكتم بهما لن...2 / 528
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ اللّه خلق الفَرس فأجراها فعرقت و خلق نفسه منها2 / 603
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّما الأعمال بالنّيات وإنّما لكلّ امرئ مانوى فمن كانت هجرته...2 / 304
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّما العلم ثلاثة : آية محكمة ، أو فريضة عادلة ، أو سنّة قائمة...4 / 373
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ الملائكة تصلّى على أحدكم ما دام في مصلاّه الّذى صلّى...2 / 305
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّ من أحَبَّكم إلىَّ أحْسَنكم أخلاقا2 / 147
پيامبر صلى الله عليه و آله : إن هذا ابن أُمّ مكتوم و هو يؤذن بليل فإذا أذن بلال فعند...4 / 373
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنِّى أَوَّلُ مَنْ أقَرَّ بِرَبِّى إنَّ اللّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ النَّبيِّينَ وَ أشْهَدَهُمْ عَلَى...5 / 504
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى5 / 84
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّى تارك فيكم الثقلين ما إن تمسكّتم بهما لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتى...2 / 471
پيامبر صلى الله عليه و آله : إنّى لأعجب كيف لا اشيب اذا قرأت القرآن4 / 335
پيامبر صلى الله عليه و آله : إِنِّى كُنْتُ أوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي، وَ أوَّلَ مَنْ أجَابَ حِينَ أخَذَ اللّهُ ميثَاقَ...5 / 503
پيامبر صلى الله عليه و آله : أوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ الْمَعْرُوفُ وَ أهْلُهُ وَ أوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَىَّ الْحَوْضَ5 / 509
پيامبر صلى الله عليه و آله : اوّلين كسى كه در قيامت ، بر خداوند وارد مى شود ، من هستم...4 / 352
پيامبر صلى الله عليه و آله : اى على! خداوند ، قبر تو و فرزندان تو را خانه اى از خانه هاى...3 / 104
پيامبر صلى الله عليه و آله : اى على! هيچ فقرى ، سخت تر از نادانى و هيچ مالى ، سودبخش تر...4 / 46
پيامبر صلى الله عليه و آله : الإيمانُ قولٌ مقولٌ ، وعمل معمول ، وعرفان العقول4 / 13
پيامبر صلى الله عليه و آله : الإيمانُ والعملُ أخوان شريكانِ فى قرنٍ ، لا يقبلُ اللّه ُ أحدَهما إلاّ بصاحبِهِ4 / 13
پيامبر صلى الله عليه و آله : اى مردم! روح القدس ، به قلب من افكند كه هيچ كس نمى ميرد...4 / 247
پيامبر صلى الله عليه و آله : أيّها الناس ! قد كثرت علىّ الكذابة . فمن كذب علىّ متعمّدا...2 / 539
پيامبر صلى الله عليه و آله : برگرد و با مادر خود باش . سوگند به آن كه مرا به درستى ، مبعوث...5 / 354
پيامبر صلى الله عليه و آله : بعثت من خير قرون بنى آدم قرنا فقرنا حتّى كنت من القرن الّذى كنت فيه2 / 306
پيامبر صلى الله عليه و آله : به راستى از بهترين مردان مرد پرهيزكار پاكيزه با سخاوت ، پدر و...5 / 362
پيامبر صلى الله عليه و آله : به على و يازده فرزندش ، ايمان بياور. آنان ، همانند من هستند...5 / 26
پيامبر صلى الله عليه و آله : تسمّوا باسمى ولا تكتنوا بكنيتى2 / 307
پيامبر صلى الله عليه و آله : ثَلاثُ خِصالٍ مَنْ كُنَّ فيهِ اسْتَكْمَلَ خِصالَ الإيمانِ ، إذا رَضِىَ لَمْ...3 / 165
پيامبر صلى الله عليه و آله : چشم من مى خوابد ولى قلبم نمى خوابد4 / 491
پيامبر صلى الله عليه و آله : چون خوبىِ حالِ مردى (مانند نماز و روزه و عبادت بسيارش) به...4 / 45
ص: 581
پيامبر صلى الله عليه و آله : الحَجَّةُ ثَوَابُهَا الجَنَّةُ و العُمرَةُ كَفَّارَةٌ لِكُلِّ ذَنبٍ5 / 254
پيامبر صلى الله عليه و آله : الحمد للّه الذى وفّق رسول اللّه لما يرضى رسول اللّه 2 / 219
پيامبر صلى الله عليه و آله : الحياءُ حياءانِ : حياءُ عقلٍ وحياءُ حمقٍ ، فَحياءُ العَقلِ الحلمُ وحياءُ الحمقِ...4 / 16
پيامبر صلى الله عليه و آله : حيوان ، به گردن صاحب خود، شش حق دارد: هرگاه از آن پياده...5 / 421
پيامبر صلى الله عليه و آله : خدا چيزى بهتر از عقل به بندگانش عطا نكرده است ؛ زيرا خواب...4 / 46
پيامبر صلى الله عليه و آله : خداى عز و جل به موسى بن عمران عليه السلام فرمود : «اى پسر عمران! بر آنچه...4 / 420
پيامبر صلى الله عليه و آله : ذاك علم لا يضرّ من جهله ، و لا ينفع من علمه4 / 373
پيامبر صلى الله عليه و آله : سه كس اند كه همنشينى آنها ، دل را مى ميراند : نشستن با اوباش...5 / 359
پيامبر صلى الله عليه و آله : ضَربُ المُسلِمِ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِند المُصِيبَةِ إِحبَاطٌ لِأَجرِهِ5 / 257
پيامبر صلى الله عليه و آله : علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ، لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض2 / 468
پيامبر صلى الله عليه و آله : فإنّ عليّا مِنّى و أنا منه و هذا وليّكم بعدى2 / 459
پيامبر صلى الله عليه و آله : قال اللّه تعالى: (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ) ، فإنّ من شأنه أن يغفر ذنبا...4 / 277
پيامبر صلى الله عليه و آله : قرآن را بياموزيد كه در روز رستاخيز، قرآن، به صورت جوان...4 / 303
پيامبر صلى الله عليه و آله : قرآن را فرا گيريد و به ازاى سختى هايى كه تحمّل مى كنيد ، در...4 / 347
پيامبر صلى الله عليه و آله : كل واعظ قبلة1 / 302
پيامبر صلى الله عليه و آله : لا تَضرِبُوا الدَّوابَّ عَلى وُجُوهِها فَإنَّها تُسَبِّحُ بِحَمدِ اللّه 5 / 421
پيامبر صلى الله عليه و آله : لا تكذبوا علىّ2 / 495
پيامبر صلى الله عليه و آله : لا سيف إلاّ ذوالفقار و لا فتى إلاّ على3 / 203
پيامبر صلى الله عليه و آله : لا يقبل إيمانٌ بلا عملٍ ، ولا عملٌ بلا إيمانٍ4 / 13
پيامبر صلى الله عليه و آله : اللّهمّ إنّك أنزلت عند تبيين ذلك فى على :( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ )5 / 168
پيامبر صلى الله عليه و آله : اللهم فقّهه فى الدين وعلّمه التأويل2 / 475، 497
پيامبر صلى الله عليه و آله : لَيسَ مِن ماءٍ فى الأرْضِ إلاّ وَ قَدْ خالَطَهُ ماءُ السَّماء5 / 415
پيامبر صلى الله عليه و آله : ما عَرَفتم منه [أى من القرآن]، فاعملوا به و ما جهلتم منه، فردّوه...2 / 485
پيامبر صلى الله عليه و آله : مدّتى را در مجاورت كوه حرا گذرانيدم . ناگهان جبرئيل را...4 / 316
پيامبر صلى الله عليه و آله : المرء على دين خليله و قرينه4 / 378
پيامبر صلى الله عليه و آله : من استمع إلى آية من كتاب اللّه تعالى ، كتب له حسنة مضاعفة...4 / 346
پيامبر صلى الله عليه و آله : من أصابه همّ أو غمّ أو كرب أو بلاء أو لأواء فليقل : اللّه ربّى ولا...3 / 141
پيامبر صلى الله عليه و آله : من ، بر مؤنان ، از خود آنان ، اَولى هستم و على بعد از من...5 / 17
پيامبر صلى الله عليه و آله : من شما را خبر نمى دهم از بهترين مردمانتان؟5 / 362
پيامبر صلى الله عليه و آله : ... مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَائيسِ ، فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ ، وَ مَنْ أَفْتَى النَّاسَ...5 / 39، 63
ص: 582
پيامبر صلى الله عليه و آله : من كذب علىّ متعمدا فليبوّء مقعده من النار2 / 545
پيامبر صلى الله عليه و آله : من مات و لا يعرف إمامه مات ميتة جاهلية4 / 379
پيامبر صلى الله عليه و آله : من نورى را ديده ام2 / 501
پيامبر صلى الله عليه و آله : من و دوازده فرزندم و تو ، اى على! كوه ها و صخره هاى زمين هستيم...5 / 28
پيامبر صلى الله عليه و آله : نحن معاشر الأنبياء اُمرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم2 / 606
پيامبر صلى الله عليه و آله : نزلت صحف إبراهيم فى أوّل ليلةٍ من شهر رمضان و اُنزلت التوراة لستّ...4 / 318
پيامبر صلى الله عليه و آله : نزل علىَّ جبرئيل فقال: يا محمّد إن اللّه تعالى قد زوّج فاطمة عليّا...5 / 204
پيامبر صلى الله عليه و آله : نسب هاى خويش را نزدم نياوريد؛ بلكه كرده هاى خود...2 / 384
پيامبر صلى الله عليه و آله : نوّروا بيوتكم بتلاوة القرآن و لا تتخذوها قبورا ، كما فعلت اليهود...4 / 348
پيامبر صلى الله عليه و آله : ...وَ الْقُرْآنُ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ وَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ...5 / 60
پيامبر صلى الله عليه و آله : وَ أَوْصِياؤهُ مِنْ بَعْدِهِ يعْلَمُونَهُ كُلَّهُ...5 / 60
پيامبر صلى الله عليه و آله : ويح عمّار تقتله الفئة الباغية عمّار يدعوهم إلى اللّه ويدعونه إلى النار2 / 306
پيامبر صلى الله عليه و آله : هر كس مرا يا يكى از ذريّه هاى مرا زيارت كند ، من در روز...3 / 105
پيامبر صلى الله عليه و آله : هر گاه آشوب ها چون شب تار ، شما را گرفت ، به قرآن رو آوريد...4 / 351
پيامبر صلى الله عليه و آله : هم مع القرآن و القرآن معهم، لا يفارقونه و لا يفارقهم حتّى يردوا علىّ...2 / 472
پيامبر صلى الله عليه و آله : هو قوله : (وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ) ذاك الذى يفارقه4 / 376
پيامبر صلى الله عليه و آله : هيچ مالى سودمندتر از عقل نيست4 / 94
پيامبر صلى الله عليه و آله : يأتى على النّاس زمان القرآن فى وادٍ و هم فى وادٍ غيره4 / 353
پيامبر صلى الله عليه و آله : يقول اللّه - عزّ وجلّ - : "من تقرّب إلىّ بشبر تقرّبت منه ذراعا5 / 204
امام على عليه السلام : آخَرَ رَابِعٍ لَمْ يكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ...5 / 50
امام على عليه السلام : اعرفوا اللّه باللّه و الرسول بالرسالة و أولى الأمر بالأمر بالمعروف و...1 / 268؛ 4 / 115
امام على عليه السلام : أعقَلُ الناس أحياهُم4 / 16
امام على عليه السلام : اعلَمُوا أَنَّ صُحبَةَ العَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَ طَاعَتَهُ مَكسَبَةٌ...5 / 255
امام على عليه السلام : أَعُوذُ بِاللَّهِ مِن الذُّنُوبِ الَّتِى تُعَجِّلُ الفَنَاء5 / 250
امام على عليه السلام : افرّ من قضاء اللّه الى قدر اللّه 2 عز و جل / 361
امام على عليه السلام : اگر آگاه شوم كه كسى بر يكى از صفات خوب ، استوار است ...4 / 57
امام على عليه السلام : اگر ايمان ، تنها كلام بود، روزه و نماز و هيچ حلال و حرامى نيز...5 / 320
امام على عليه السلام : اگر به دنبال مونسى مى گرديد ، قرآن ، برايتان كافى است4 / 335
امام على عليه السلام : إلاّ فهما يُعطيه اللّه رجلاً فى القرآن2 / 468
ص: 583
امام على عليه السلام : ألا لا خير فى قرائة ليس فيها تدبّر4 / 349
امام على عليه السلام : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَلاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ، لِأَنَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي...2 / 347؛ 4 / 276
امام على عليه السلام : الْحَمْدُ لِلَّهِ ، الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ وَ فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ...4 / 147
امام على عليه السلام : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى... أمّا بَعْدُ، أيُّهَا النّاسُ! فَإنَّ الْبَغْىَ يَقُودُ أصْحَابَهُ إلَى...5 / 507
امام على عليه السلام : اللّهُ أكْبَرُ! أنَا أوَّلُ مَنْ فَرَّقَ بَيْنَ الشّاهِدَيْنِ، إلاّ دانِيالَ النَّبِىَّ5 / 519
امام على عليه السلام : إلى اللّه أشكو من مَعْشَرٍ... ليس فيهم سِلعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الكتابِ إذا تُلىَ...5 / 158
امام على عليه السلام : إِنَّا أَهلَ البَيتِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُختَلَفُ...5 / 236
امام على عليه السلام : أنا و أحد عشر من صلبى أئمّة محدَّثون ...4 / 501
امام على عليه السلام : ... إِنَّ فِى أَيدِى النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلاً وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً...5 / 39 ، 63
امام على عليه السلام : إنّ ليلةَ القدر فى كلّ سنة و إنّه ينزّل فى تلك الليلة أمر السنة...4 / 501
امام على عليه السلام : إنّ من علامة العاقل أن يكون فيه ثلاث خصال: يجيب إذا سئل، و ينطق...1 / 333
امام على عليه السلام : أنه ليحدث لولى الأمر سوى ذلك ، كلّ يوم علم اللّه عز و جلالخاص...4 / 501
امام على عليه السلام : او را با حجّت كافى ارسال داشت2 / 585، 587
امام على عليه السلام : إيتيني بِتِلْكَ الْحَصاةِ وَأشارَ بِيَدِهِ إلى حَصاةِ فَأتَيْتُهُ بِها فَطَبَعَ لي فيها...3 / 146
امام على عليه السلام : اى حبابه! چنانچه شخصى ادّعاى امامت كرد و همين كار را توانست...3 / 147
امام على عليه السلام : اى كسانى كه عالِم به قرآن هستيد ، به آن عمل كنيد ؛ چون عالم...4 / 353
امام على عليه السلام : اى مردم! اگر كشته نشويد، مى ميريد. سوگند به كسى كه...2 / 385
امام على عليه السلام : أين الذين زعموا أنّهم الراسخون فى العلم دوننا كذباً وبغياً علينا...2 / 465
امام على عليه السلام : أيُّهَا النّاسُ! إنَّ الْبَغْىَ يَقُودُ أصْحَابَهُ إلَى النّارِ، وَ إنَّ أوَّلَ مَنْ بَغَى...5 / 506
امام على عليه السلام : أيُّهَا النّاسُ! سَلُونى قَبْلَ أنْ تَفْقِدوُنِى، فَلأنَا بِطُرُقَ السَّمآءِ أعْلَمُ مِنِّى...4 / 452
امام على عليه السلام : أيُّهَا النّاسُ! كُلُّ امْرِئٍ لاقٍ ما يَفِرُّ مِنْهُ فِى فِرارِهِ؛ وَ الأجَلُ مَساقُ...4 / 447
امام على عليه السلام : بالعدل قامت السماوات و الارض2 / 384
امام على عليه السلام : بط جبرئيل على آدم عليه السلام فقال: يا آدم! إنّى أمرت أن أخيرك واحدة....1 / 330
امام على عليه السلام : بله؛ ولى توان امضاى چيزى از آن را نداشت؛ امّا در شب هاى...4 / 291
امام على عليه السلام : بِمَا عَرَّفَنِى نَفْسَهُ4 / 115
امام على عليه السلام : بِنا يَفتَحُ اللّه ُ و بِنا يَختِمُ اللّه ُ و بِنا يَمحُو ما يَشاءُ ، و بِنا يَثبُتُ، و بِنا...5 / 427
امام على عليه السلام : بيست ويژگى در مؤن وجود دارد كه اگر يكى از آنها در وى نباشد...5 / 319
امام على عليه السلام : پس واجبات و تكاليف الهى كجايند؟5 / 320
امام على عليه السلام : ثلاثٌ من كنّ فيه كمل إيمانُهُ : العقلُ ، والحلمُ ، والعلمُ4 / 14
امام على عليه السلام : جبرئيل بر آدم فرود آمد و گفت : من مأمورم كه تو را در انتخاب...4 / 92
ص: 584
امام على عليه السلام : جبرئيل عليه السلام بر حضرت آدم عليه السلام نازل شد و گفت : «اى آدم!...4 / 55
امام على عليه السلام : چرا نمى گويى هفت سؤل دارم؟!5 / 19
امام على عليه السلام : چرا، ولى در شب قدر، دستور چگونگى انجام دادن به آنها...4 / 291
امام على عليه السلام : حَدَدْتُها بِكتابِ اللّه وَرَجَمْتُها بِسُنّةِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله5 / 180
امام على عليه السلام : خداوند ، هزار و دويست مخلوق در خشكى آفريد و هزار و...5 / 428
امام على عليه السلام : در قرآن ، انديشه كنيد كه همچون بهار است4 / 350
امام على عليه السلام : الدين لا يصلحُهُ إلاّ العقل4 / 16
امام على عليه السلام : سلونى قبل أن تفقدونى... سلونى عن كتاب اللّه عز و جل فواللّه! ما نزلت...2 / 469
امام على عليه السلام : سَمِعَ مِنْ رَسُولِاللَّهِ صلى الله عليه و آله شَيئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لايعْلَمُ أَوْ...5 / 65
امام على عليه السلام : سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را براى خوشامد هيچ كس ، فرو نخواهم...4 / 362
امام على عليه السلام : طمع ها دل هاى جاهلان را از جا بر مى كَنند و آرزوهاى بى جا در...4 / 43
امام على عليه السلام : ظَهَرَ فِى الْعُقُولِ بِمَا يُرَى فِى خَلْقِهِ مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الَّذِى سُئِلَتِ...4 / 145
امام على عليه السلام : عقل ، پرده اى پوشاننده ، و فضل ، جمالى هويداست . پس نادرستى هاى...4 / 49
امام على عليه السلام : عقل ها پيشواى انديشه ها، انديشه ها پيشواى دل ها، دل ها پيشواى...4 / 298
امام على عليه السلام : عمق حكمت ، با عقل و عمق عقل ، با حكمتْ بيرون مى آيد ، و با...4 / 47
امام على عليه السلام : فاطلبوا ذلك من عند أهله خاصّة نور يستضاء بهم و أئمّة يقتدى...4 / 343
امام على عليه السلام : فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِى صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ...5 / 50، 53 ، 66
امام على عليه السلام : فعرفت أنّه مدبَّر مصنوع باستدلال و الهام منه و ارادة ، كما ألهم الملائكة...1 / 269
امام على عليه السلام : فما نزلت على رسول اللّه صلى الله عليه و آله آية من القرآن إلاّ أقرأنيها و...4 / 326؛ 5 / 38، 62
امام على عليه السلام : فما وردت علىَّ قضيّة إلاّ حكمتُ فيها بحكم اللّه و حكم رسول اللّه صلى الله عليه و آله4 / 493
امام على عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لا قول إلاّ بعمل ، و لا قول و لا عمل إلاّ بنيّة ، و...4 / 375
امام على عليه السلام : قرآن را به سرعت ، قرائت نكنيد و در پى آن نباشيد كه سوره...4 / 349
امام على عليه السلام : كانت لى منزلة من رسول اللّه لم تكن لأحد من الخلائق، فكنت...2 / 493
امام على عليه السلام : كتاب ، به عنوان احتجاج و استدلال ، كافى است2 / 585
امام على عليه السلام : كلمة حقّ يراد بها باطل5 / 77
امام على عليه السلام : كمترين حدّ ايمان ، آن است كه خداى بلندمرتبه، خود را به بنده...5 / 312
امام على عليه السلام : كنتُ إذا سألت رسول اللّه، أعطانى وإذا سكّتُ، إبتدأنى2 / 493
امام على عليه السلام : گاهى در روزگار توانايى و جوانىِ مؤمن ، حالاتى براى وى پيش...5 / 326
امام على عليه السلام : لا إلاّ كتاب اللّه أو فهم اُعطيه رجلٌ2 / 468
امام على عليه السلام : لا بُدَّ مِنْ مُنادٍ يُنادِى بِاسْمِ رَجُلٍ5 / 512
ص: 585
امام على عليه السلام : لا تَحْتَذُوا الْمَلْسَ فَإنَّها حِذاءُ فِرْعَوْنَ، وَ هُوَ أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الْمَلْسَ5 / 523
امام على عليه السلام : لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه تقول و يقولون...5 / 77
امام على عليه السلام : لا يكون العبدُ مؤمنا حتّى يعرفَ اللّه َ و رسولَه و الأئمّةَ...2 / 458
امام على عليه السلام : لبّيك بعمرة و حجّ معاً4 / 362
امام على عليه السلام : لقد كذب على رسول اللّه صلى الله عليه و آله حتى قام خطيباً، فقال: من كذب علىّ...2 / 495
امام على عليه السلام : لم أكن اُدع سنّة رسول اللّه صلى الله عليه و آله لقول أحد من النّاس4 / 362
امام على عليه السلام : ... لَمْ يكْذِبْ عَلَى رَسُولِاللَّهِ صلى الله عليه و آله مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ...5 / 65
امام على عليه السلام : لولا آية فى كتاب اللّه لحدّثتكم بما كان وبما يكون وما هو كائن...4 / 292
امام على عليه السلام : لِيَكُنْ أوَّلُ ما تأْكُلُ النُّفَساءُ الرُّطَبَ فَإنَّ اللّهَ تَعالى قالَ لِمَرْيَمَ:(وَ هُزِّي...5 / 528
امام على عليه السلام : ليلة القدر ، در هر سال ، وجود دارد و در آن شب ، امر سنّت ، فرود...5 / 25
امام على عليه السلام : ما سألت اللّه عز و جل شيئاً إلاّ سألت لك مثله و لا سألت اللّه شيئاً إلاّ أعطانيه...2 / 493
امام على عليه السلام : ما كنت أعبد ربّاً لم أره. لم تره العيون بمشاهدة الأبصار...4 / 171
امام على عليه السلام : ما من معصيةِ اللّه شى ءٌ إلاّ يأتى فى شهوَةٍ ، فرَحِمَ اللّه ُ امرأً نَزَعَ عن شهوتِهِ...4 / 28
امام على عليه السلام : محمّد ، پيامبر خدا ، شهيد شده است و به سراغت خواهد آمد . وقتى...5 / 26
امام على عليه السلام : محمّد صلى الله عليه و آله ، دوازده امام عادل دارد كه انسان هاى استوارى هستند...5 / 19
امام على عليه السلام : من عرف نفسه فقد عرف ربّه4 / 111
امام على عليه السلام : نادر و استثنا را به كنارى بگذار4 / 306
امام على عليه السلام : نحن اهل الذكر2 / 466
امام على عليه السلام : نزال القرآن أثلاثاً: ثلث فينا و فى عدوّنا و ثلث سنن و أمثال...2 / 612؛ 4 / 342
امام على عليه السلام : وَ أَنَّ الْقُلُوبَ تَعْرِفُهُ بِلاَ تَصْوِيرٍ وَ لاَ إِحَاطَة4 / 150
امام على عليه السلام : ... وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله شَيئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ...5 / 49
امام على عليه السلام : وصىّ محمّد صلى الله عليه و آله ، به طور دقيق و بدون كم و كاست ، سى سال زندگى...5 / 20
امام على عليه السلام : و قد كنت أدخل على رسول اللّه صلى الله عليه و آله كل يوم دَخْلَةً، فَيُخَلّينى فيها...2 / 491
امام على عليه السلام : ولا يكن همّ أحدكم آخر السورة4 / 350
امام على عليه السلام : هذا يوم إجتمع فيه عيدان، فمن أحبّ أن يجمع معنا فليفعل و من لم....1 / 289
امام على عليه السلام : هر كس با قرآن اُنس بگيرد ، از جدايى دوستان ، وحشتى نخواهد...4 / 334
امام على عليه السلام : هلك فىّ اثنان: مبغض قال و محبّ غال2 / 605
امام على عليه السلام : يا سَلْمانُ! هَلْ تَدْرى مَنْ أوَّلُ مَنْ بايَعَهُ عَلى مِنْبَرِ رَسُولِ...5 / 521
فاطمه عليهاالسلام : آيا خداوند، آيه اى كه در خصوص شما [در مورد ارث بردن از...2 / 463
امام حسن عليه السلام : إعلموا أنّ العقل حرزٌ ...4 / 17
ص: 586
امام حسن عليه السلام : لقد فارقكم رجل بالأمس، لم يسبقه الأوّلون بعلم و لا يدركه الآخرون2 / 469
امام حسين عليه السلام : حمله على ذلك علمه أن ما أصابه لم يكن ليخطئه و أن ما أخطأه لم يكن...2 / 361
امام حسين عليه السلام : نزلت فى المهاجرين وجرت فى آل محمّد الذين اُخرجوا من...2 / 609
امام حسين عليه السلام : يا عمار! إنّ اللّه - تبارك و تعالى - قادر أن يغير ماترى و هو كلّ...4 / 276
امام سجاد عليه السلام : آيات قرآنى، گنجينه هايى است كه هرگاه درب آن را باز كنند...4 / 301
امام سجاد عليه السلام : از منابع غذايى اى كه خداوند ، آن را براى مردم مقدّر داشته از آنچه...5 / 422
امام سجاد عليه السلام : اگر مردم بدانند در طلب علم ، چه فايده اى هست ، آن را مى جويند...4 / 420
امام سجاد عليه السلام : اگر هيچ موجودى بر روى زمين زنده نَماند و من تنها باشم...4 / 335
امام سجاد عليه السلام : إنَّما كانَ لِعَلىٍّ عليه السلام حَيْثُ بَعَثَ اللّهُ عز و جل رَسُولَهُ صلى الله عليه و آله عَشْرُ سِنِينَ، وَ لَمْ.5 / 525
امام سجاد عليه السلام : أَىُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - ؟ فَقَالَ: مَا مِنْ عَمَلٍ...4 / 126
امام سجاد عليه السلام : حبّ زنان ، يكى از گونه هاى حبّ دنياست ؛ هم رديف حسد و...5 / 358
امام سجاد عليه السلام : خداوندا ! بر محمّد و خاندانش رحمت فرست و ما را از كسانى...4 / 354
امام سجّاد عليه السلام : خداوندا! ... قرآن را ميزان عدالت - در تمام باورها و كردارها - قرار...5 / 159
امام سجّاد عليه السلام : خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و يازده تن از فرزندانش را از نور...5 / 21
امام سجّاد عليه السلام : خف اللّه تعالى لقدرته عليك ، واستحيى منه لقد ربه منك4 / 16
امام سجاد عليه السلام : دنيا ، دو دنياست : يكى براى دفع ضرورت و ديگرى دنياى نفرين...5 / 358
امام سجّاد عليه السلام : فرزند مادرت ، يكى از آنان بود5 / 22
امام سجاد عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : من صام شعبان كان له طهرا من كلّ زلة و وصمة...4 / 376
امام سجاد عليه السلام : مَا بَهِمَتِ الْبَهَائِمُ فَلَمْ تُبْهَمْ عَنْ أَرْبَعَةٍ : مَعْرِفَتِهَا بِالرَّبِّ وَ مَعْرِفَتِهَا...4 / 138
امام سجاد عليه السلام : مِن سَعادَةِ المُؤِنِ دابَّةٌ يَركَبُها فى حَوائِجِهِ وَ يَقضى عَلَيها حُقُوقَ...5 / 421
امام سجاد عليه السلام : ... وَ إنَّ أوَّلَ ما يَسْألانِكَ عَنْ رَبِّكَ الَّذى كُنْتَ تَعْبُدُهُ، وَ عَنْ نَبِيِّكَ...5 / 529
امام باقر عليه السلام : آن ، آب بود كه همه چيزها را از آن آفريد و اصل هر چيز را از آب...5 / 414
امام باقر عليه السلام : آنچه مى گويم خوب به آن توجه كن . همانا ، رسول خدا صلى الله عليه و آله آنگاه...4 / 502
امام باقر عليه السلام : آن گاه كه خدا عقل را آفريد ، از او بازپرسى كرد و به او گفت : پيش آى...4 / 40
امام باقر عليه السلام : آيا كيفيت وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله را براى شما بازگو نمايم؟1 / 505
امام باقر عليه السلام : أتَرَوْنَ أنَّ اللّه - تَبارَكَ وَ تَعالى - افْتَرَضَ طاعَةَ أوْلِيائِهِ عَلى عِبادِهِ...4 / 448
امام باقر عليه السلام : أَتَوَهَّمُ شَيْئاً؟ فَقَالَ : نَعَمْ ، غَيْرَ مَعْقُولٍ وَ لاَ مَحْدُودٍ ، فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ...4 / 144
امام باقر عليه السلام : إثنا عشر إماما من آل محمّد عليهم السلام . كلّهم محدّثون بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله...3 / 199
امام باقر عليه السلام : إِذَا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ بِوَجْهِكَ فَلاتُقَلِّبْ وَجْهَكَ عَنِ الْقِبْلَةِ فَتَفْسُدَ...5 / 51
امام باقر عليه السلام : إذا حدّثتكم بشى ء فاسألونى من كتاب اللّه ، ثم قال فى بعض ...4 / 380؛ 5 / 86
ص: 587
امام باقر عليه السلام : الأرض كلّها لنا، فمن أحيا أرضا من المسلمين فليعمرها و ليؤّ...5 / 472
امام باقر عليه السلام : از فرزندان حسين بن على ، نُه نفرشان امام هستند و نهمينِ...5 / 27
امام باقر عليه السلام : أسألُك بِحَقِّ حَبِيبِك مُحَمَّدٍ إلاَّ بَدَّلت سَيِّئَاتِى حَسَنَاتٍ و حَاسَبتَنِى...5 / 257
امام باقر عليه السلام : إسمع و ع و بلّغ حيث انتهت بك راحلتك . إنّ أمير المؤنين عليه السلام...3 / 182
امام باقر عليه السلام : ألا أحكى لكم وضوء رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ فأخذ بكفّه اليمنى كفّا...4 / 372
امام باقر عليه السلام : الاْءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ قَالَ وَ مَا الاْءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ قَالَ يَصِلُ ...5 / 258
امام باقر عليه السلام : إلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول» ، و كان ، و اللّه ، محمّد ممن إرتضاه...4 / 509
امام باقر عليه السلام : الإِيمَانُ مَا استَقَرَّ فِى القَلبِ وَ أَفضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عز و جل وَ صَدَّقَهُ العَمَلُ...5 / 288
امام باقر عليه السلام : أما إنّه إذا كان ذلك ، عرض على رسول اللّه صلى الله عليه و آله ثمّ على الأئمة...4 / 504
امام باقر عليه السلام : اما تسمع لقول اللّه عز و جل للّه الأمر من قبل و من بعد؟ يعنى إليه المشيئة...4 / 279
امام باقر عليه السلام : امامى است كه در سال 260 پنهان مى شود ، سپس چون شهابى...5 / 351
امام باقر عليه السلام : إمامٌ يَخْنُسُ سَنَةَ سِتّينَ وَمِئَتَين ، ثُمَّ يَظْهَرُ كَالشّهابِ يَتَوَقَّدُ فِى اللَّيلةِ الظُلَماء...3 / 142
امام باقر عليه السلام : إنّ اسمَ اللّه الأعظم على ثلاثة و سبعين حرفا و انّما كان عندَ...4 / 478؛ 5 / 229
امام باقر عليه السلام : إنَّ اللّه اتَّخَذ إبراهيم عَبداً قَبل أن يَتَّخِذَه نَبِيّاً و اتَّخَذَه نَبِيّاً قَبل أن...5 / 222
امام باقر عليه السلام : إنّ اللّه أخذ ميثاقَ شيعتنا بالولاية لنا و هم ذر ... و عرّفهم رسول اللّه 9...4 / 484
امام باقر عليه السلام : ... إنَّ أوَّلَ ما يُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلاةُ، فَإنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها5 / 527
امام باقر عليه السلام : إنَّ أوَّلَ مَنْ يُكَذّبُ الْكَذَّابَ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - ثُمَّ الْمَلَكَانِ اللَّذَانِ...5 / 506
امام باقر عليه السلام : إنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَمّا أخْرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ عليه السلام مِنْ ظَهْرِهِ لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ...5 / 505
امام باقر عليه السلام : انتفعوا بموعظة اللّه وألزموا كتابه فإنّه أبلغ الموعظة4 / 352
امام باقر عليه السلام : انّ جبرئيل عليه السلام أتى النبى صلى الله عليه و آله لكل صلاة بوقتين غير صلاة المغرب...1 / 282
امام باقر عليه السلام : إنّ حديث آل محمّد صعب مستصعب لا يؤمن به إلاّ ملك مقرّب...4 / 375
امام باقر عليه السلام : إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله سأل جبرئيل عليه السلام كيف كان مهلك قوم صالح عليه السلام5 / 133، 134
امام باقر عليه السلام : إنّ العلم الذى نزل مع آدم عليه السلام لم يرفع . و العلم يتوارث و كان علىّ عليه السلام...4 / 497
امام باقر عليه السلام : إنّ عليّا كان محدثا ... يحدّثه ملك4 / 489
امام باقر عليه السلام : إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولكنّ الاختلاف يجى ء مِن قِبَلِ...4 / 341؛ 5 / 78
امام باقر عليه السلام : إنّ كتاب اللّه أصدق الحديث و أحسن القصص و قال اللّه عز و جل (وَإِذَا...4 / 346
امام باقر عليه السلام : إِنَّ لِلَّهِ عز و جل أنْ يُقسِمَ مِن خَلقِهِ بِما شاءَ وَ لَيسَ لِخَلقِهِ أنْ يُقسِمُوا إلاّ بِهِ5 / 408
ص: 588
امام باقر عليه السلام : إنّ للّه علمين: علم مكنون مخزون لا يعلمه إلاّ هو ومن ذلك...4 / 286
امام باقر عليه السلام : إنّما تَحْتاجُ الْمَرأةُ فِى المَأتَم إلَى النَّوح لِتَسيلَ دَمْعَتُها ، وَلا يَنْبَغى...3 / 156
امام باقر عليه السلام : إنّما يداقّ اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على ...1 / 334؛ 4 / 11
امام باقر عليه السلام : إِنَّمَا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ ، فَأَمَّا مَنْ لاَ يَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ...4 / 128؛ 5 / 247
امام باقر عليه السلام : إنّ من علم ما أوتينا تفسير القرآن و أحكامه4 / 343؛ 5 / 129
امام باقر عليه السلام : إنّ منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله...2 / 481
امام باقر عليه السلام : إِنَّ النَّاسَ لَمَّا كَذَّبُوا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هَمَّ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِهَلاكِ...5 / 47
امام باقر عليه السلام : إنّه لينزّل فى ليلة القدر إلى ولىّ الأمر ، تفسير الأمور سنة سنة...4 / 500
امام باقر عليه السلام : إنّى لأكره للرّجل أن يرغب عن سنّة رسول اللّه صلى الله عليه و آله أو يدعها4 / 363
امام باقر عليه السلام : الأوّاه هو الدعّاء4 / 327
امام باقر عليه السلام : أوَّلُ كُلِّ كِتابٍ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)5 / 509
امام باقر عليه السلام : أوَّلُ ما يَحْكُمُ اللّهُ فيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ الدِّماءُ5 / 529
امام باقر عليه السلام : اهل علم در آن شك ندارند كه پيغمبر چنين فرموده است: زناكار...5 / 323
امام باقر عليه السلام : إِيَّاكُمْ وَالتَّفَكُّرَ فِى اللّه ِ وَلَكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ...2 / 343؛ 4 / 139
امام باقر عليه السلام : ايّانا عنى و عَلىٌّ أوّلُنا و أفضلُنا و خيرُنا بعد النبى - صلّى اللّه عليه و آله...4 / 479
امام باقر عليه السلام : اى پسر قيس! ]بدان كه]پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : «زناكار در...5 / 327
امام باقر عليه السلام : ... اى جابر! قرآن، بطنى دارد و براى بطن آن (بطنى و ظَهرى است...2 / 480
امام باقر عليه السلام : ايمان ، آن چيز است كه در قلب جاى گرفته و بنده را به سوى خدا...5 / 318
امام باقر عليه السلام : اى ميسر! همانا زمين ، فاسد بود و خداوند ، آن را با پيامبرش...5 / 426
امام باقر عليه السلام : اين ، همان قول و گفته خداوند است كه فرمود : (و آنها را با روحى...5 / 331
امام باقر عليه السلام : برادرت ، اين را مى دانست5 / 22
امام باقر عليه السلام : بر تو باد از زن هاى ساده و نابخرد بگيرى5 / 355
امام باقر عليه السلام : بر مؤن است كه تا هفتاد گناه كبيره برادر مؤن خود را بپوشاند5 / 317
امام باقر عليه السلام : بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِخَمْسَةِ أَسْيافٍ: ثَلاثَةٌ مِنْهَا شَاهِرَةٌ ، فَلاتُغْمَدُ...5 / 42
امام باقر عليه السلام : بنى الإسلام على خمس: على الصلاة و الزكاة و الصوم و الحجّ و الولاية...1 / 506
امام باقر عليه السلام : به آن نامى كه خداوند آنان را خوانده است و به [نام] عملى كه...5 / 328
امام باقر عليه السلام : به خدا هر چه اولاد آدم از روزى كه خدا آدم را آفريد تا...5 / 350
امام باقر عليه السلام : به زودى ، برده فروشى از اهل بربر مى آيد و با اين...3 / 153
امام باقر عليه السلام : پايه و مايه انسان ، عقل انسان است. انسان به واسطه عقل ، كمال...4 / 90
امام باقر عليه السلام : پرده نشينان پارسا ... دخترهاى جوانى كه زير سرپرستى...5 / 355
ص: 589
امام باقر عليه السلام : پرسشى از تو دارم . چه وقت را مناسب مى دانى تا نزد تو...5 / 14
امام باقر عليه السلام : تَعَالَى الْجَبَّارُ ، تَعَالَى الْجَبَّارُ ، مَنْ تَعَاطَى مَا ثَمَّ هَلَكَ4 / 140
امام باقر عليه السلام : جَعَل مِنهُم الرُّسُل و الأنبِياء و الأئِمَّة فَكَيف يُقِرُّون فى آل إبراهِيم عليه السلام...5 / 222
امام باقر عليه السلام : چون خدا عقل را آفريد ، به او فرمود : پيش بيا . پيش آمد ، فرمود : ...4 / 45
امام باقر عليه السلام : چون خداوند ، عقل را آفريد ، او را به سخن آورده و فرمود: «پيش...4 / 90
امام باقر عليه السلام : چون روز قيامت مى شود ، خداى - تبارك و تعالى - دستور مى دهد...4 / 427
امام باقر عليه السلام : چون هنگام شهادت حسين عليه السلام در رسيد ، دختر بزرگ ترش فاطمه...5 / 350
امام باقر عليه السلام : حسد ، ايمان را مى خورد ؛ همان گونه كه آتش، هيزم را5 / 330
امام باقر عليه السلام : حميده باشى در دنيا و محمود (پسنديده) باشى در آخرت...3 / 153
امام باقر عليه السلام : الحنيفيّة من الفطرة التى فطر اللّه الناس عليها ، لا تبديل لخلق اللّه...4 / 378
امام باقر عليه السلام : خدا در روز قيامت ، نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلى كه در...4 / 44
امام باقر عليه السلام : خدا، فرود نمى آيد و نيازى به فرود آمدن ندارد. ديدگاه او، نسبت...2 / 346
امام باقر عليه السلام : خداوند از سه چيز منع نموده است: 1. گفتار نابه جا؛ 2. تباه نمودن...1 / 508
امام باقر عليه السلام : خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را به سوى جنّ و انس فرستاد و پس از او...5 / 25
امام باقر عليه السلام : خداى تعالى به محمّد صلى الله عليه و آله وحى كرد كه : «اى محمّد! من تو را آفريدم...4 / 422
امام باقر عليه السلام : خَرَجَ أميرُ المُؤِنينَ عليه السلام ذاتَ لَيلَةٍ بَعدَ عَتَمَةٍ وهُوَ يَقُولُ هَمهَمَةً...5 / 230
امام باقر عليه السلام : خَشِى أَنْ لايطَاعَ وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ...5 / 45
امام باقر عليه السلام : خَيرُ الأعمالِ الحَرثُ تَزرَعُهُ فَيَأكُلُ مِنهُ البَرُّ وَ الفاجِرُ أمّا البَرُّ فَما أكَلَ...5 / 419
امام باقر عليه السلام : در توراتْ نوشته است ، از جمله مناجات خداى عز و جل با موسى بن...4 / 426
امام باقر عليه السلام : دروغ ، سبب خراب شدن ايمان است5 / 330
امام باقر عليه السلام : در يكى از كتاب هايى كه خدا نازل كرده ، آمده است كه : منم خدايى...4 / 427
امام باقر عليه السلام : دين ، واسع و رساست و خوارج ، از نادانى ، بر خود...5 / 362
امام باقر عليه السلام : ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ...4 / 127
امام باقر عليه السلام : راه رسيدن به كمال نهايى انسان ، سه چيز است : شناخت عميق دين...4 / 57
امام باقر عليه السلام : زيرا زناكار و گناهكاران ديگرى مانند وى، از روى غلبه شهوت...5 / 336
امام باقر عليه السلام : ظَهر قرآن، تنزيل آن و بطن آن، تأويلش است2 / 481
امام باقر عليه السلام : عالم الغيب فإنّ اللّه عز و جل عالم بما غاب عن خلقه فيما يقدر من شى ء؟...4 / 286
امام باقر عليه السلام : عجبت من قوم يتولّونا و يجعلونا أئمّة و يصفون أنّ طاعتَنا مفترضةً...4 / 485
امام باقر عليه السلام : فرض اللّه الصلاة و سنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله عشرة أوجه : صلاة الحضر...4 / 379
امام باقر عليه السلام : فما البادرة ؟ قال : اليمين عند الغضب و التوبة منها الندم4 / 376
ص: 590
امام باقر عليه السلام : فهو واحد صمد، قدوس، يعبده كلى شى ء ويصمد اليه كل شى ء ووسع...1 / 272
امام باقر عليه السلام : فى كتاب على عليه السلام ثَلاَثُ خِصَالٍ لاَ يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى...5 / 250
امام باقر عليه السلام : قال أمير المؤنين عليه السلام فى خطبة خطبها بعد موت النبى صلى الله عليه و آله بتسعة أيام...3 / 182
امام باقر عليه السلام : قال النبيّ صلى الله عليه و آله لعلي عليه السلام : يا علي! إدفني في هذا المكان و ارفع قبرى من...4 / 372
امام باقر عليه السلام : قال النبيّ صلى الله عليه و آله لفاطمة عليهاالسلام : يا فاطمة! قومي فاخرجي تلك الصحفة...4 / 374
امام باقر عليه السلام : قَدْ أَحَلَّتْهَا آيةٌ وَ حَرَّمَتْهَا آيةٌ أُخْرَى5 / 45، 64
امام باقر عليه السلام : قَدْ بَينَ لَكُمْ إِذْ نَهَى نَفْسَهُ وَ وُلْدَهُ5 / 45
امام باقر عليه السلام : قرآن ، بر چهار بخش نازل شده ، يك چهارم درباره [فضايل و...5 / 175
امام باقر عليه السلام : قِيلَ لِأَمِيرِ المُؤِنِينَ عليه السلام مَن شَهِدَ أَن لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً...5 / 288
امام باقر عليه السلام : كان اميرالمؤنين - صلوات اللّه عليه - لا يصلى من النهار حتى تزول...1 / 289
امام باقر عليه السلام : كَانَتْ شَرِيعَةُ نُوحٍ عليه السلام : أَنْ يُعْبَدَ اللَّهُ بِالتَّوْحِيدِ وَ الْإِخْلَاصِ وَ خَلْعِ...4 / 136
امام باقر عليه السلام : كانَت عَصا مُوسى لآِدَمَ عليه السلام فَصارَت إلى شُعَيبٍ ثُمَّ صارَت إلى...5 / 230
امام باقر عليه السلام : كذلك فعل بقوم يونس لمّا آمنوا، رحمهم اللّه بعد ما كان قدر...4 / 280
امام باقر عليه السلام : كسى كه اين را انكار كند از ما نيست ...4 / 503
امام باقر عليه السلام : كسى كه بهره اى از درشتى كردن داشته باشد، بين او و ايمان...5 / 330
امام باقر عليه السلام : كفر ، بزرگ تر از شرك است . هر كسى كه نظر يا سخنى را بر...5 / 335
امام باقر عليه السلام : كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ خِلاَفُ مَا يُعْقَلُ وَ خِلاَفُ مَا يُتَصَوَّرُ فِى...4 / 141
امام باقر عليه السلام : لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ أوَّلَ ما خَلَقَ الدُّنْيا وَ لَقَدْ خَلَقَ فيها...5 / 526
امام باقر عليه السلام : لَمّا حَضَرَ الْحُسَينَ عليه السلام ما حَضَرَهُ ، دَفَعَ وَصيّتَهُ إلى اِبْنَتِهِ فاطِمَةَ...3 / 164
امام باقر عليه السلام : لمّا مات أبى على بن الحسين عليه السلام ، جاءت ناقة له من الرعى حتّى ضربت ...1 / 240
امام باقر عليه السلام : لم يحج النبى صلى الله عليه و آله بعد قدومه المدينة إلاّ واحدة و قد حجّ بمكّة مع...4 / 2 37
امام باقر عليه السلام : لو كانت إذا نزلت آية على رجل، ثمّ مات ذلك الرجل، ماتت...2 / 609
امام باقر عليه السلام : لَوْ كانَ لِألْسِنَتِكُمْ أوْكِيَةٌ لَحَدَّثْتُ كُلَّ امْرِئ بِما لَهُ و عَلَيْه4 / 455
امام باقر عليه السلام : لو لا أنا نزداد ، لأنفدنا4 / 504
امام باقر عليه السلام : ليس لك من الأمر شى ء أن تتوب عليهم أو تعذّبهم فإنّهم ظالمون5 / 142
امام باقر عليه السلام : ما ادّعى أحد من الناس أنّه جمع القرآن كلّه كما اُنزل إلاّ كذّاب...4 / 341؛ 5 / 130
امام باقر عليه السلام : ما أعلم أحدا من النّاس قال فيها إلاّ بالرأى إلاّ على عليه السلام فإنّه...4 / 363
امام باقر عليه السلام : مادرم زير ديوارى نشسته بود . آن ديوار ، شكست و ما...5 / 348
امام باقر عليه السلام : ما دوازده امام هستيم كه حسن وحسين عليهماالسلام ، از جمله اين دوازده...5 / 27
امام باقر عليه السلام : المال للزوج1 / 302
ص: 591
امام باقر عليه السلام : مَا مِن عَبدٍ يُصَابُ بِمُصِيبَةٍ فَيَستَرجِعُ عِند ذِكرِهِ المُصِيبَة و يَصبِرُ حِين تَفجَأُهُ...5 / 256
امام باقر عليه السلام : ما الوصمة؟ قال : اليمين فى المعصية و النذر فى المعصية4 / 376
امام باقر عليه السلام : ما وقتى شخصى را ببينيم ، حقيقت او را كه مؤمن است يا منافق...4 / 484
امام باقر عليه السلام : ما يستطيع أحد أن يدّعى أنّ عنده جميع القرآن كلّه ظاهره و...4 / 325؛ 5 / 130
امام باقر عليه السلام : قصود از ليله مباركه، شب قدر است1 / 510
امام باقر عليه السلام : مقصود ، مؤمنى است كه براى برادر (دينى) خود ، در پشت سر او...4 / 429
امام باقر عليه السلام : من از هيچ كس نمى پسندم كه از سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روى گردان...4 / 363
امام باقر عليه السلام : مَن كَانَ مُؤِناً فَعَمِلَ خَيراً فِى إِيمَانِهِ ثُمَّ أَصَابَتهُ فِتنَةٌ فَكَفَرَ ثُمَّ تَابَ...5 / 264
امام باقر عليه السلام : نحن، أهل الذكر2 / 480
امام باقر عليه السلام : نَزَلَتْ فِى خَوَّاتِ بْنِ جُبَيرٍ الأَنْصَارِى وَ كَانَ مَعَ النَّبِى صلى الله عليه و آله فِى الْخَنْدَقِ...5 / 52
امام باقر عليه السلام : نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمّد صلى الله عليه و آله هكذا : (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ...4 / 329
امام باقر عليه السلام : نزل جبرئيل على محمّد صلى الله عليه و آله برمّانتين من الجنّة ، فلقيه عليّ عليه السلام...4 / 495
امام باقر عليه السلام : نزل القرآن على أربعة أرباع، ربع فينا وربع فى عدوّنا وربع سنن...2 / 611
امام باقر عليه السلام : نَسَخَتْهَا الآيةُ الَّتِى بَعْدَهَا قَوْلُهُ : (فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ...5 / 46، 64
امام باقر عليه السلام : نِعْمَ الْمَسْألَةُ سَألْتِنى يا اُمَّ هانئ هذا مَولودٌ فى آخرِ الزَّمانِ هُوَ...3 / 142
امام باقر عليه السلام : (وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ) ذَاكَ الَّذِى يُفَارِقُهُ5 / 275
امام باقر عليه السلام : وجدنا فى كتاب على عليه السلام (إِنَّ الأَْرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ ...5 / 423، 461
امام باقر عليه السلام : ...و رَجِّع بالقرآن صوتَكَ فإنّ اللّه يُحبّ الصوت الحسن يرجَّعُ ترجيعا2 / 123
امام باقر عليه السلام : ورجل قرأ القرآن فحفظ حروفه وضيّع حدوده وأقامه اقامة القدح5 / 78
امام باقر عليه السلام : وَ السَّبِيلُ الَّذِى قَالَ اللَّهُ : (سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَ فَرَضْنَاهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَآ...5 / 65
امام باقر عليه السلام : والصحفة عندنا يخرج بها قائمنا عليه السلام فى زمانه4 / 374
امام باقر عليه السلام : وكان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه وحرّفوا حدوده فَهُم...5 / 78 ، 86، 173
امام باقر عليه السلام : ... وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَالْحَقَّ كُلَّهُ5 / 40
امام باقر عليه السلام : وَ اللَّهِ لَو لاَ مَا فِى الأَرضِ مِنكُم مَا أَنعَمَ اللَّهُ عَلَى أَهلِ خِلاَفِكُم وَ لاَ...5 / 257
امام باقر عليه السلام : .. وَ لَوْ أَنَّ عَلِياً عليه السلام ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ الْحَقَّ كُلَّهُ5 / 63
امام باقر عليه السلام : ... هر كه در دلش صافى خالصِ دين خدا در آمد ، دلش از آنچه جز...5 / 358
امام باقر عليه السلام : هر گاه مطلبى را براى شما نقل نمودم، درباره آن موضوع از قرآن...1 / 508
امام باقر عليه السلام : همانا خداوند - تبارك و تعالى - ، قرآن را بيانگر هر چيزى قرار...4 / 351
امام باقر عليه السلام : همه چيز ، آب بود و عرش خدا بر آب بود و خداوند ، همه چيز...5 / 415
امام باقر عليه السلام : هو علمه الذى يأخذ عمّن يأخذه2 / 530
ص: 592
امام باقر عليه السلام : هِيَ الوَلايَةُ لِأمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام5 / 92
امام باقر عليه السلام : يَا ابنَ قَيسٍ أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَد قَالَ لاَ يَزنِى الزَّانِى وَ هُوَ...5 / 265
امام باقر عليه السلام : يا ابنَ مُسلِمٍ كُلُّ شَى ءٍ خَلَقَهُ اللّه ُ مِن طَيرٍ أو بَهيمَةٍ أو شَى ءٍ فيهِ...5 / 229
امام باقر عليه السلام : يا جابِرُ! إنَّ اللّهَ أوَّلَ ما خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ عِتْرَتَهُ الْهُداةَ...5 / 526
امام باقر عليه السلام : يَا سديرُ إنَّ لَنا خَدَماً مِنَ الجِنِّ فَإذا أرَدنَا السُّرعَةَ بَعَثناهُم...5 / 229
امام باقر عليه السلام : يا سعد ! تعلّموا القرآن...4 / 347
امام باقر عليه السلام : يستقبل القبلة ثم ليقله...4 / 363
امام باقر عليه السلام : يعْنِى الْمُوصَى إِلَيهِ إِنْ خَافَ جَنَفاً مِنَ الْمُوصِى فِيمَا أَوْصَى بِهِ إِلَيهِ...5 / 46
امام باقر عليه السلام : يكون بين الجماعتين ثلاثة أميال1 / 301
امام صادق عليه السلام : آن اعمال ، بالايش نمى برند4 / 94
امام صادق عليه السلام : آن را براى خانواده ات خريدى و به دوش خود كشيدى تا براى شان...5 / 353
امام صادق عليه السلام : آن گاه كه از بنده مؤن گناهى سر مى زند، خداوند به او هفت...5 / 339
امام صادق عليه السلام : آن ، نيرنگ و شيطنت است كه نمايش عقل را دارد ، ولى عقل نيست4 / 43
امام صادق عليه السلام : آيا از زمين و آنچه از آن پديد مى آيد، غير از خمس، حقّى نداريم؟! ...5 / 475
امام صادق عليه السلام : آيا گمان مى كنى فقط خمس به ما تعلّق دارد؟ بلكه هر چه...5 / 472
امام صادق عليه السلام : آيه اى از ملكوت و بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل است . او با...4 / 246
امام صادق عليه السلام : آيه ، به بنى اسرائيل به جهت ترك دستورهاى الهى ، نسبت كفر داده...5 / 339
امام صادق عليه السلام : أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً؟4 / 145
امام صادق عليه السلام : إحاطة الوهم ألا ترى إلى قوله : (قَدْ جَآءَكُم بَصَآئِر مِن رَّبِّكُمْ)...4 / 327
امام صادق عليه السلام : أحلت يا أبا محمّد، أما علمت أنّ الدنيا و الآخرة للإمام يضعها...5 / 461
امام صادق عليه السلام : ادع اللّه عز و جل و لا تقل أن الأمر قد فرغ منه4 / 283
امام صادق عليه السلام : إذا آل الرجل من امرأته و الإيلاء أن يقول: واللّه لا أجامعك كذا و كذا...1 / 511
امام صادق عليه السلام : إذا أراد الإمام أن يعلم شيئا ، أعلمه اللّه ذلك4 / 499
امام صادق عليه السلام : إذا عُدتِ إخوَتَكِ فَلا تَلْبِسى الْمُصَبَّغَةَ3 / 162 ، 166
امام صادق عليه السلام : إذا كان الغالب عليه إسم الأسرب ، فلا بأس1 / 302
امام صادق عليه السلام : إذا كان ليلة الجمعة وافى رسول اللّه صلى الله عليه و آله العرش و وافى...4 / 503
امام صادق عليه السلام : إذا كان الماء قدر كّر، لم ينجسّه شى ء1 / 494
امام صادق عليه السلام : إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ وَ جَمَعَ اللّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - الْخَلاَئِقَ، كَانَ...5 / 520
امام صادق عليه السلام : أذن ابن أُمّ مكتوم لصلاة الغداة و مرّ رجل برسول اللّه صلى الله عليه و آله و هو يتسحرّ...4 / 373
امام صادق عليه السلام : از او بپرس وسوسه اى كه به او دست مى دهد از چيست؟ به...4 / 43
ص: 593
امام صادق عليه السلام : از تو مى خواهم كه بر محمّد و آل محمّد ، درود فرستى و به رحمت...4 / 303
امام صادق عليه السلام : أَسْأَلُكَ بِتَوْحِيدِكَ الَّذِى فَطَرْتَ عَلَيْهِ الْعُقُول4 / 143
امام صادق عليه السلام : أصحاب العربية يحرّفون كلام اللّه عز و جل عن مواضعه5 / 173
امام صادق عليه السلام : أعطوا الحَسنَ بنَ علىِ بنِ علىِّ بنِ الحُسينِ - وَهُوَ الافْطَسُ - ...3 / 158
امام صادق عليه السلام : أعْظَمَ إثمَ مَن يَحلِفُ بِها5 / 408
امام صادق عليه السلام : إعلموا إنّ القرآن هدى النهار و نور اللّيل المظلم على ما كان من...4 / 351
امام صادق عليه السلام : أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ ، إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِى اللَّهِ وَ فِى قُدْرَتِهِ4 / 141
امام صادق عليه السلام : أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ ، الْعِلْمُ بِاللَّه4 / 113
امام صادق عليه السلام : إقرَءوا كما عُلِّمْتُم2 / 445؛ 5 / 122
امام صادق عليه السلام : گر بنده مرتكب يكى از گناهان بزرگ يا كوچكى شود كه خداوند...5 / 326
امام صادق عليه السلام : اگر قرآن ، همان طور كه نازل شده ، خوانده شود، ما را با نام در...5 / 175
امام صادق عليه السلام : ... اگر كنيزكى دارى ، براى انداختن بستر او بفرست تا در شب و...5 / 356
امام صادق عليه السلام : اگر گوشت خوك نمى خورند ، با آنها غذا بخور و به مادرت نيكى كن5 / 347
امام صادق عليه السلام : ألا إنّ صاحب المصيبة أولى بالصبر عليها فمشى حافيا حتّى دخل...2 / 308
امام صادق عليه السلام : ألا أُخبركم بما كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول إذا أوى إلى فراشه ؟4 / 371
امام صادق عليه السلام : الْأَوْصِيَاءُ ، هُمْ أَبْوَابُ اللَّهِ عز و جل الَّتِى يُؤتَى مِنْهَا وَ لَوْلاَهُمْ مَا عُرِفَ اللَّهُ4 عز و جل / 151
امام صادق عليه السلام : الْكُفْرُ أقْدَمُ، وَ ذلِكَ أنَّ إبْلِيسَ أوَّلُ مَنْ كَفَرَ، وَ كانَ كُفْرُهُ غَيْرَ شِرْكٍ...5 / 508
امام صادق عليه السلام : الْمَعْرِفَةُ وَ ضِدَّهَا الاْءِنْكَار4 / 129
امام صادق عليه السلام : أَ لَيسَ تَكُونُ مَعَ الإِمَامِ مُوَطِّناً نَفْسَكَ عَلَى حُسْنِ النِّيةِ فِى طَاعَتِهِ...5 / 61، 67
امام صادق عليه السلام : أمّا الْحَلال وَ الْحَرام، فَقَد وَ اللّه ِ أنْزَلَهُ اللّه ُ عَلَى نَبِيِّهِ بِكَمالِهِ، وَ ما يزاد...4 / 451
امام صادق عليه السلام : أما إنّه ليس فيه من الحلال و الحرام و لكن فيه علم ما يكون4 / 483
امام صادق عليه السلام : أما سَمِعْتِ قَولَ اللّه ِ - عَزَّوَجَلَّ - : (اَلَّذينَ يَصِلونَ ما أمرَ اللّه ُ بِهِ أنْ يُوصَل...3 / 159
امام صادق عليه السلام : أمّا مع الإمام فركعتان و أمّا من يصلّى وحده فهى أربع ركعات بمنزلة...1 / 301
امام صادق عليه السلام : أَمَا وَ اللَّهِ إِن كَانَت أَعمَالُهُم أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ القَبَاطِيِّ وَ لَكِن كَانُوا إِذَا...5 / 258
امام صادق عليه السلام : أمر اللّه ولم يشأ؛ و شاء ولم يأمر. أمر إبليس أن يسجد لآدم...2 / 348؛ 4 / 176
امام صادق عليه السلام : امروزه ديگر مستضعفى وجود ندارد . مردان ، به مردانْ ابلاغ كرده اند...5 / 363
امام صادق عليه السلام : انّ آزر أبا ابراهيم عليه السلام كان منجّما لنمرود ولم يكن يصدر إلاّ عن أمره ...1 / 368
امام صادق عليه السلام : إنّ الأئمّة فى كتاب اللّه عز و جل ، امامان . قال اللّه تبارك و تعالى : (وَ جَعَلْنَاهُمْ...4 / 470
امام صادق عليه السلام : إنّ أبغض خلق اللّه عبدٌ اتّقى الناسُ لسانه2 / 132
امام صادق عليه السلام : إن اجتهد برئ و إن قصّر فى الاجتهاد فى الطلب، فلا1 / 513
ص: 594
امام صادق عليه السلام : إنّ الآية من القرآن و السورة لتجى ء يوم القيامة حتّى تصعد ألف...4 / 349
امام صادق عليه السلام : ... إِنَّ الْحَدِيثَ ينْسَخُ كَمَا ينْسَخُ الْقُرْآن5 / 54 ، 66
امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه عز و جل أخبر محمّد صلى الله عليه و آله بما كان منذ كانت الدنيا و بما يكون...4 / 292
امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ عز و جل أوضَحَ بِأئِمَّةِ الهُدى مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّنا عَن دينِهِ ...5 / 222
امام صادق عليه السلام : إن اللّه - تبارك وتعالى - أنزل فى القرآن تبيان كل شى ء حتّى و اللّه...5 / 87
امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى بَعَثَ جَبرَئِيل و أمَرَهُ أن يَخرِقَ بِإبهامِهِ ثَمانِيَةَ...5 / 424
امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه عزّ ذكره ختم بنبيّكم النبيّين فلا نبىَّ بعده أبدا و ختم بكتابكم...4 / 324
امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه - عزّ و جلّ - فرض على خلقه خمسا فرخّص فى أربع و لم...1 / 506
امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه علّم نبيه التنزيل و التأويل فعلّمه رسول اللّه صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام...4 / 369
امام صادق عليه السلام : إنّ اللّه لم يبد له من جهل4 / 285
امام صادق عليه السلام : إِنَّ الْمُرِيدَ لاَ يَكُونُ إِلاَّ لِمُرَادٍ مَعَهُ، لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَادَ2 / 345
امام صادق عليه السلام : إنّ الإمام إذا شاء أن يعلم ، اُعلم4 / 499
امام صادق عليه السلام : إِنَّ أَمْرَ اللَّهِ ، كُلَّهُ عَجِيبٌ ، إِلاَّ أَنَّهُ قَدِ احْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِمَا قَدْ عَرَّفَكُمْ مِنْ...4 / 116
امام صادق عليه السلام : إنّ أوّل الاُمور و مبدأها وقوّتَها وعمارتها الّتى لاينتفع بشى ءٍ إلاّ به...4 / 18
امام صادق عليه السلام : إنَّ أوَّلَ صَلاةٍ افْتَرَضَهَا اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله الظُّهْرُ5 / 524
امام صادق عليه السلام : إنَّ أوَّلَ ما عُصِىَ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْيا، وَ حُبُّ...5 / 507
امام صادق عليه السلام : إنَّ أوَّلَ مَنِ اتَّخَذَ السُّكَّرَ سُلَيْمانُ بْنُ داوُدَ عليه السلام5 / 524
امام صادق عليه السلام : ... إنَّ أوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهادَةَ الْمَمْلُوكِ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ، وَ ذلِكَ أنَّهُ...5 / 518
امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّهَ عز و جل أمَرَ إبْراهيمَ بِبِناءِ الْكَعْبَةِ وَ أنْ يَرْفَعَ قَواعِدَها وَ يُرِىَ النّاسَ...5 / 513
امام صادق عليه السلام : ... إنَّ اللّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالى - لَمّا أرادَ أنْ يَخْلُقَ آدَمَ خَلَقَ تِلْكَ...5 / 511
امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى وَضَعَ الْحَجَرَ الْأسْوَدَ وَ هىَ جَوْهَرَةٌ اُخْرِجَتْ...5 / 512
امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَمّا أرَادَ أنْ يَخْلُقَ آدَمَ عليه السلام أرْسَلَ الْماءَ عَلَى...5 / 510
امام صادق عليه السلام : إنَّ جَبرَئِيل كَرَى بِرِجلِهِ خَمسَةَ أنهارٍ و لِسانُ الماءِ يَتبَعُهُ: الفُراتَ و...5 / 424
امام صادق عليه السلام : إنّ الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن4 / 325
امام صادق عليه السلام : إِنَّ الخَطِيئَةَ لاَ تُكَفِّرُ الخَطِيئَةَ وَ لَكِنَّ الحَسَنَةَ تَحُطُّ الخَطِيئَةَ5 / 255
امام صادق عليه السلام : إنّ الرجل الأعجمى من اُمّتى ليقرأ القرآن بعجميّته ، فترفعه الملائكة...4 / 337
امام صادق عليه السلام : إِنَّ رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَال : ... إِنَّ رَبِّى وَعَدَنِى فِى شِيعَةِ عَلِيٍّ خَصلَةً5 / 256
امام صادق عليه السلام : انّ روح المؤن لأشدّ اتصالاً بروح اللّه من اتصال شعاع الشمس بها4 / 257
امام صادق عليه السلام : إنَّ الزَّلزَلَةَ وَ ما أشبَهَها مَوْعِظَةٌ وَ تَرهيبٌ يُرَهَّبُ بِها النّاسُ...5 / 422
امام صادق عليه السلام : إنّ سليمانَ ، ورث داوود و إنّ محمدا ، ورث سليمان و إنّا ...4 / 507
ص: 595
امام صادق عليه السلام : إنّ العاقلَ لِدلالةِ عقلهِ الّذى جعلَهُ اللّه ُ قوامَهُ وزينتَهُ وهدايَتهُ...4 / 33
امام صادق عليه السلام : إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ أوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ، يُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ اُمَّةً وَحْدَهُ...5 / 502
امام صادق عليه السلام : إنّ عندى الجفر الأبيض4 / 480
امام صادق عليه السلام : إنّ القرآن إذا جاء به جبرئيل عليه السلام إلى محمّد صلى الله عليه و آله، سبعة عشر...5 / 149، 177، 195
امام صادق عليه السلام : إنّ القرآن لم يمت وأنّه يجرى كما يجرى اللّيل والنهار، وكما يجرى...2 / 611
امام صادق عليه السلام : إنّ القرآن نزل أربعة أرباع ، ربع حلال ، و ربع حرام ، و ربع سنن...4 / 343
امام صادق عليه السلام : إنّ لكل صلاة وقتين غير المغرب ، فانّ وقتها واحد و وقتها وجوبها...1 / 282
امام صادق عليه السلام : إنّ للقرآن ظهرا و بطنا4 / 342
امام صادق عليه السلام : إنّ للّه تبارك و تعالى ، علمين : علما أظهر عليه ملائكته و أنبيائه و...4 / 494
امام صادق عليه السلام : إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَينِ : عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لايعْلَمُهُ إِلاّ هُوَ مِنْ ذَلِكَ يكُونُ...5 / 37
امام صادق عليه السلام : إنّ لنا فى كلّ ليلة جمعة سرورا4 / 503
امام صادق عليه السلام : إِنَّ اللَّهَ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ4 / 116؛ 5 / 245
امام صادق عليه السلام : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَتَعالى خَلَقَ اسْماً بالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ وَباللَّفْظِ...2 / 600
امام صادق عليه السلام : إِنَّ اللَّه عز و جل هُو العَدلُ إِنَّمَا دَعَا العِبَاد إِلَى الإِيمَانِ بِهِ لاَ إِلَى الكُفرِ...5 / 262
امام صادق عليه السلام : إِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ . بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ...4 / 118
امام صادق عليه السلام : إنّما يداقّ اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من...1 / 331
امام صادق عليه السلام : إنّ المريد لا يكون إلّا لمراد معه، لم يزل ]اللّه] عالماً قادراً...4 / 169
امام صادق عليه السلام : إنَّ مُعاوِيَةَ أوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلى بابِهِ مِصْراعَيْنِ بِمَكَّةَ، فَمَنَعَ حاجَّ بَيْتِ...5 / 514
امام صادق عليه السلام : إنّ النظر فى المصحف عبادة4 / 345
امام صادق عليه السلام : انّه ليعجبنى أن يكون فى البيت مصحف يطرّد اللّه عز و جل به الشياطين4 / 345
امام صادق عليه السلام : إنّه يعطى السكينة و الوقار حتى يعلم أنّه كلام ملك4 / 488
امام صادق عليه السلام : إنّه يفرق فى ليلة إحدى وعشرين ويكون له البداء، فإذا كانت...4 / 280
امام صادق عليه السلام : إنّى لأعلم خبر السماء و خبر الأرض و خبر ما كان و ما كائن، كأنّه...2 / 473
امام صادق عليه السلام : إنّى لأعلم ما فى السماوات و ما فى الأرض و أعلم ما فى الجنة...4 / 455 ، 486
امام صادق عليه السلام : إنّى لاَمْقُتُ الرَّجُلَ أرى فى رِجْلِهِ نَعْلاً غَيْرَ مُخَصَّرَةٍ؛ أما إنَّ أوَّلَ مَنْ...5 / 523
امام صادق عليه السلام : أوّل ما نزل على رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ...4 / 315؛ 5 / 509
امام صادق عليه السلام : أوَّلُ ما يُبْدَاُ بِهِ فى الاْخِرَةِ صَدَقَةُ الْماءِ يَعْنى فى الْأجْرِ5 / 527
امام صادق عليه السلام : أوَّلُ ما يُتْحَفُ بِهِ الْمُؤِنُ يُغْفَرُ لِمَنْ تَبِعَ جَنازَتَهُ5 / 527
امام صادق عليه السلام : أوَّلُ ما يَسْألُ اللّهُ - جَلَّ ذِكْرُهُ - الْعَبْدَ أنْ يَقُولَ لَهُ: «أوَلَمْ اُرْوِكَ مِنْ...5 / 528
امام صادق عليه السلام : أوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَيْنِ إبْرَاهِيمُ عليه السلام5 / 517
ص: 596
امام صادق عليه السلام : أوَّلُ مَنْ شابَ إبْراهيمُ عليه السلام، فَقالَ: «يا رَبِّ! ما هذا؟». فَقالَ: «نُورٌ وَ تَوْقيرٌ...5 / 517
امام صادق عليه السلام : أوَّلُ مَنْ لَوَّنَ إبْراهيمُ عليه السلام، وَ أوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّريدَ هاشِمٌ5 / 523
امام صادق عليه السلام : أو مالنا من الأرض و ما أخرج اللّه منها إلا الخمس يا أبا سيار؟...5 / 461، 475
امام صادق عليه السلام : اى ابا محمّد ! به راستى كه خداى عز و جل چيزى به انبيا ، عطا نكرده مگر...4 / 496
امام صادق عليه السلام : اى حمران! آن گاه كه شب قدر مى شود و فرشتگان نويسنده...4 / 281
امام صادق عليه السلام : ايمان ، آن است كه در قلب پديد آمده باشد و اسلام ، چيزى است...5 / 311
امام صادق عليه السلام : ايمان ، جز با عمل پديد نمى آيد و عمل ، جزئى از آن است . ايمان...5 / 320
امام صادق عليه السلام : ايمان، چيزى است كه در قلب جاى مى گيرد و به سوى خدا...5 / 310
امام صادق عليه السلام : ايمان ، عبارت است از اقرار و عمل ؛ ولى اسلام ، اقرار بدون عمل....5 / 312
امام صادق عليه السلام : [ايمان عبارت است از] گواهى دادن بر يگانگىِ خداى تعالى و...5 / 312
امام صادق عليه السلام : اى مفضّل! كسى كه نمى انديشد ، رستگار نمى گردد و كسى كه...4 / 53
امام صادق عليه السلام : اين آيه ، درباره على و حسن و حسين[ عليهم السلام]نازل شده است5 / 176
امام صادق عليه السلام : ابْدَأْ بِقُبا، فَصَلِّ فيهِ وَ أكْثِرْ، فَإنَّهُ أوَّلُ مَسْجِدٍ صَلّى فيهِ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله...5 / 525
امام صادق عليه السلام : باد ، زير همين ركن شامى نهفته است، و هرگاه خداوند بخواهد كه...5 / 417
امام صادق عليه السلام : براى سوارى ، چهارپا تهيه كن كه منافع آن براى توست، و روزى...5 / 420
امام صادق عليه السلام : بعث رسول اللّه صلى الله عليه و آله جيشا إلى خثعم فلمّا غشيهم استعصموا...4 / 373
امام صادق عليه السلام : بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِخَمْسَةِ أَسْيافٍ: ... وَ السَّيفُ الثَّانِى...5 / 63
امام صادق عليه السلام : بَلْ أنَا أصِفُهُ لَكَ، قالَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله: «كُلُّ مُسْكِرٍ حَرامٌ...5 / 516
امام صادق عليه السلام : بلى، به دليل قول خداوند كه مى فرمايد: (حَتَّى تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ)1 / 508
امام صادق عليه السلام : بلى ، و اللّه يا ابن النجاشى ! إنّ فينا لم ينكت فى قلبه و يوقر فى...4 / 487
امام صادق عليه السلام : بنده خدا ، متوجّه مخلوقى مى شود (و حاجت خود را از فقيرى...4 / 58
امام صادق عليه السلام : به آنان بگو، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز نازل شد ، ولى نامى از سه...5 / 176
امام صادق عليه السلام : به كنيزى بگو كه حميده را ملاقات كند و سؤال كند كه...3 / 154
امام صادق عليه السلام : بين دو نماز جمعه بايد سه ميل فاصله باشد1 / 512
امام صادق عليه السلام : پاداش ، به اندازه عقل است4 / 12
امام صادق عليه السلام : پاداش ، به اندازه عقل است . مردى از بنى اسرائيل ، در...4 / 44
امام صادق عليه السلام : پروردگارا! تو را سپاس! تويى يكتاى قدرتمند و استوار. تو را...4 / 299
امام صادق عليه السلام : پروردگارا! در تلاوت قرآن، حلاوتى و در برقرارى آن، نشاطى...4 / 302
امام صادق عليه السلام : پروردگارا! دل هاى ما را سرشار پذيرش شگفتى هاى پايان ناپذير...4 / 300
امام صادق عليه السلام : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به زن ها سلام مى كرد و آنها جوابش را مى دادند...5 / 361
ص: 597
امام صادق عليه السلام : تا آن زمان كه بدان كار مشغول است، روح ايمان از او سلب مى شود...5 / 329
امام صادق عليه السلام : تسبيح فاطمة الزهراء عليهاالسلام من الذكر الكثير الذى قال اللّه عز و جل : (اذْكُرُواْ اللَّهَ...4 / 327
امام صادق عليه السلام : تظهر الزنادقة فى سنة ثمان و عشرين و مائة . و ذلك أنّى نظرتُ...4 / 483
امام صادق عليه السلام : تَقُولُ إذا غَرَستَ أو زَرَعتَ وَ مَثَلُ : (كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا...5 / 419
امام صادق عليه السلام : ثَلاَثٌ هُنَّ مِنْ عَلاَمَاتِ الْمُؤمِنِ : عِلْمُهُ بِاللَّهِ وَ مَنْ يُحِبُّ وَ مَنْ يُبْغِضُ4 / 113
امام صادق عليه السلام : جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد : «اى محمّد! پروردگارت...4 /415
امام صادق عليه السلام : جُعِلَ الشَّرُّ كلّهُ فى بيتٍ وجعل مفتاحُهُ حبَّ الدنيا ، وجعلَ الخير كلُّهُ...4 / 29
امام صادق عليه السلام : جعل فيهم خمسة أرواح ، أيّدهم بروح القدس ، فبه عرفوا الأشياء...4 / 490
امام صادق عليه السلام : چون بر حسين بن على عليه السلام شمشير زدند و خواستند كه سر...3 / 210
امام صادق عليه السلام : چون حسين عليه السلام آهنگ عراق كرد ، كتب و وصيّت امامت را به...5 / 351
امام صادق عليه السلام : چون على عليه السلام به كوفه رفت ، كتب و وصيّت را به اُمّ سلمه سپرد و...5 / 351
امام صادق عليه السلام : چون قرآن، حمّال ذو وجوه است، به تنهايى ، حجّت بر...2 / 461
امام صادق عليه السلام : چون قربانى هابيل، مورد قبول درگاه حضرت حق قرار گرفت...5 / 519
امام صادق عليه السلام : چه بسيار پيش مى آيد كه كسى قصد بازگشت به گناه دارد ولى گناه...5 / 329
امام صادق عليه السلام : چه عقلى كه فرمانبرى شيطان مى كند؟4 / 43
امام صادق عليه السلام : حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَمَا يُسْخِطُهُ2 / 349
امام صادق عليه السلام : الحُجَّاجُ يَصدُرُون عَلَى ثَلاَثَةِ أَصنَافٍ صِنفٌ يُعتَقُ مِن النَّارِ و صِنفٌ...5 / 255
امام صادق عليه السلام : حَجَر الْأسْوَد كَانَ مَلَكاً مِنْ عُظَمَاءِ الْمَلاَئِكَةِ عِنْدَ اللّهِ، فَلَمّا أخَذَ اللّهُ...5 / 504
امام صادق عليه السلام : حَدُّ الزِّنا... إنَّ أوَّلَ مَنْ عَمِلَ هَذا الْعَمَلَ قَوْمُ لُوطٍ، وَ اسْتَغْنَى الرِّجَالُ...5 / 508
امام صادق عليه السلام : [حدود ايمان ، عبارت است از] گواهى دادن به يگانگىِ خداوند...5 / 311
امام صادق عليه السلام : حديثى حديث أبى عليه السلام ، و حديث أبى حديث جدّى عليه السلام ، و حديث...2 / 316؛
4 / 370؛ 5 / 135 ، 147
امام صادق عليه السلام : حسب فرأى ما يحلُّ بالحسين عليه السلام فقال : إنّى سقيم لما يحلُّ بالحسين عليه السلام4 / 330
امام صادق عليه السلام : حميده ، از چركين ها پاك است ، مانند شمش طلا . هميشه...5 / 355
امام صادق عليه السلام : حُمَيْدَةُ مُصَفّاةٌ من الأدْناسِ كَسَبيكَةِ الذَّهَبِ ، ما زالَتْ الاَملاكُ...3 / 154
امام صادق عليه السلام : خدا برتر از آن است. حركت، صفتى است كه با فعل، به وجود مى آيد2 / 345
امام صادق عليه السلام : خدا را به خدا بشناسيد4 / 121
امام صادق عليه السلام : خداوندا! قرآن را براى ما راهبرى قرار ده كه از لغزش ها بازمان...4 / 304
امام صادق عليه السلام : خداوندا! ما را به گونه اى قرار ده كه تابع حلال آن باشيم و از...4 / 304
امام صادق عليه السلام : خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد : «به راستى ، اگر بنده اى از بندگان...4 / 419
ص: 598
امام صادق عليه السلام : خداى عز و جل به آدم عليه السلام وحى فرمود : «من تمام سخن را در چهار كلمه...4 / 418
امام صادق عليه السلام : خداى عز و جل به برخى از پيامبران وحى كرد كه بدخويى ، كردار را تباه...4 / 418
امام صادق عليه السلام : خداى - تبارك وتعالى - مى فرمايد : «اى محمّد! من ، تو و على...4 / 423
امام صادق عليه السلام : خداى - تبارك و تعالى - مى فرمايد : «بنده من ، با چيزى محبوب تر...4 / 413
امام صادق عليه السلام : خداى - عزّوجلّ - مى فرمايد : «منم خدايى كه معبودى جز من...4 / 413
امام صادق عليه السلام : خداى - عزّ و جلّ - هميشه پروردگار ما بوده است. علم او، عين...2 / 344
امام صادق عليه السلام : خلق أعظمُ من جبرئيل و ميكائيل و كان مع رسول اللّه و هو مع الأئمة...4 / 330
امام صادق عليه السلام : خلق اللّه المشيئة بنفسها، ثمّ خلق الأشياء بالمشيئة4 / 173
امام صادق عليه السلام : در آنچه خداى عز و جل به داوود وحى فرمود ، اين بود كه : «اى داوود ...4 / 419
امام صادق عليه السلام : در تورات نوشته است : «اى آدميزاد! هرگاه خشمگين مى شوى...4 / 426
امام صادق عليه السلام : درختان ميوه را قطع نكنيد كه خداوند ، بر سر شما عذاب مى ريزد5 / 420
امام صادق عليه السلام : در ضمن آنچه خداى عز و جل با موسى عليه السلام مناجات فرمود اين بود كه : «اى...4 / 420
امام صادق عليه السلام : در يكى از كتاب ها خوانده است كه خداى - تبارك و تعالى..4 / 424
امام صادق عليه السلام : دشمنان خدا ، دروغ مى گويند . قرآن ، فقط بر يك حرف از...4 / 341
امام صادق عليه السلام : دو ثلث گناه اين جوان به عهده وصى است؛ زيرا او مانع شده و وسايل...1 / 507
امام صادق عليه السلام : دين را خوب بفهميد ؛ زيرا هر كه دين را خوب نفهمد ، مانند صحراگرد...4 / 57
امام صادق عليه السلام : ذكرت أنّه سقط من بطنها حين سقط واضعا يديه على الأرض...3 / 155
امام صادق عليه السلام : الرَّجْمُ فِى الْقُرْآنِ قَوْلُ اللَّهِ عز و جل : إِذَا زَنَى الشَّيخُ وَالشَّيخَةُ فَارْجُمُوهُمَا...5 / 55 ، 67
امام صادق عليه السلام : رَحِمَكَ اللَّهُ4 / 115
امام صادق عليه السلام : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خداى عز و جل مى فرمايد : «آشكارا به جنگ...4 / 416
امام صادق عليه السلام : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خداى عز و جل مى فرمايد : «گفتگوى علمى ميان...4 / 416
امام صادق عليه السلام : روح ، آفريده اى است كه به خدا قسم ، از جبرئيل و ميكائيل...4 / 246
امام صادق عليه السلام : روزه بگير و تنها عيدين (عيد فطر و قربان) و سه روز ايّام تشريق...5 / 29
امام صادق عليه السلام : روزه، صرفا امساك از خوردن و آشاميدن نيست1 / 513
امام صادق عليه السلام : زبور داوود و توراة موسى و إنجيل عيسى و صحف إبراهيم و الحلال...4 / 480
امام صادق عليه السلام : سَأَلتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الإِيمَانِ وَ الإِيمَانُ هُوَ الإِقرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقدٌ....5 / 287
امام صادق عليه السلام : سَأَلَ رَجُلٌ أَبِى بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِنَ المَوقِفِ فَقَالَ : أَ تَرَى يُخَيِّبُ اللَّهُ هَذَا...5 / 249
امام صادق عليه السلام : سِتَّةُ أَشْيَاءَ لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ: الْمَعْرِفَةُ وَ الْجَهْلُ وَ الرِّضَا...4 / 124
امام صادق عليه السلام : السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اللّهِ! أنْتَ أوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ...5 / 515
امام صادق عليه السلام : شاء و أراد و قدّر و قضى؟ قال : نعم4 / 175
ص: 599
امام صادق عليه السلام : شاء و أراد و لم يحبّ4 / 176
امام صادق عليه السلام : شاء و أراد ولم يحبّ ولم يرض : شاء أن يكون شى ء إلاّ...4 / 180
امام صادق عليه السلام : شهادة أن «لا إله إلاّ اللّه» و أنّ «محمّدا رسول اللّه صلى الله عليه و آله» والإقرار بما...4 / 379
امام صادق عليه السلام : صدّيقه بود و در خاندان امام حسن ، زنى چون او ديده نشد5 / 349
امام صادق عليه السلام : صَلاَةُ المُؤِنِ بِاللَّيلِ تَذهَبُ بِمَا عَمِلَ مِن ذَنبٍ بِالنَّهَار5 / 254
امام صادق عليه السلام : طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياة5 / 415
امام صادق عليه السلام : عَجَباً لَكَ ، لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلِ...4 / 145
امام صادق عليه السلام : عقل ، چيزى است كه با آن ، خدا عبادت مى شود و...4 / 43
امام صادق عليه السلام : عقل ، چيزى است كه به واسطه آن ، خداوند پرستش مى شود و با آن...4 / 94
امام صادق عليه السلام : عقل ، راهنماى مؤمن است4 / 52
امام صادق عليه السلام : عقلش چگونه است؟4 / 44
امام صادق عليه السلام : عقلش چه طور است؟4 / 94
امام صادق عليه السلام : علامة بينه و بين أصحابه يحول الجدب خصبا4 / 376
امام صادق عليه السلام : عِلْمُ الْكِتابِ وَ اللّه ِ كُلُّهُ عِنْدَنا! عِلْمُ الْكِتابَ وَ اللّه ِ كُلُّهُ عِنْدَنا4 / 457
امام صادق عليه السلام : العلم، ليس هو مشيئته . ألا ترى إنّك تقول: سأفعل كذا إن شاء...4 / 169
امام صادق عليه السلام : علم همه كتب ، نزد ماست4 / 479
امام صادق عليه السلام : على أربعة أشياء :... و علمتُ أن اللّه عز و جل مطّلع علىّ فاستحييتُ ...4 / 16
امام صادق عليه السلام : غضب، ايمان را فاسد مى كند ؛ همان گونه كه سركه، عسل را5 / 330
امام صادق عليه السلام : فَأخْبَرَ أنَّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالى - أوَّلُ مَنْ دَعا إلى نَفْسِهِ، وَ دَعا إلى...5 / 516
امام صادق عليه السلام : فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين عليه السلام ، نخستين زنى بود كه به...5 / 348
امام صادق عليه السلام : فإنّ البيت إذا كثر فيه تلاوة القرآن ، كثر خيره و اتّسع أهله و إضاء...4 / 348
امام صادق عليه السلام : فرسول اللّه صلى الله عليه و آله الذكر و أهل بيته المسئولون و هم أهل الذكر1 / 510
امام صادق عليه السلام : فَرَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ ، قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عز و جل جَمِيعَ...5 / 60 ، 67
امام صادق عليه السلام : فَطَرَهُم جَمِيعاً عَلَى التَّوحِيدِ5 / 246
امام صادق عليه السلام : فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ ، قَالَ : أَ لَسْتُ بِرَبِّكُم؟4 / 137
امام صادق عليه السلام : فَعَمَدَ قابِيلُ إلَى النّارِ فَبَنى لَها بَيْتاً، وَ هُوَ أوَّلُ مَنْ بَنى بُيُوتَ النّارِ...5 / 519
امام صادق عليه السلام : فَقَدْ كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَحْدانِيّاً يَدْعُو النّاسَ فَلا يَسْتَجيبُونَ لَهُ، وَ...5 / 511
امام صادق عليه السلام : فقط گوش گوسفند را مى توانى داغ كنى5 / 422
امام صادق عليه السلام : فَلَمَّا أرَادَ اللّهُ أنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ نَثَرَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لَهُمْ: «مَنْ رَبُّكُمْ؟»...5 / 504
امام صادق عليه السلام : قال أمير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - مضت السنّة من رسول اللّه صلى الله عليه و آله أنّ ...4 / 379
ص: 600
امام صادق عليه السلام : قالت مريم: (إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْمًا)، أى صوما صمتا1 / 513
امام صادق عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : طلب العلم فريضة على كلّ مسلم . ألا إنّ اللّه يحبّ...4 / 374
امام صادق عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله فى مرضه الذى توفّى فيه : اُدعوا لى خليلى . فأرسلنا...4 / 373
امام صادق عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لا خير فى العيش إلاّ لرجلين : عالم مطاع ، أو...4 / 374
امام صادق عليه السلام : قَدْ كانَ عُثْمانُ بْنُ عَفّانَ حَسَّنَ ذلِكَ لِمُعاوِيَةَ5 / 518
امام صادق عليه السلام : قد ولدنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وأنا أعلم كتاب اللّه و فيه بدء الخلق و ما هو كائن...2 / 533
امام صادق عليه السلام : قرآن را نمى توان و نبايد، بى وقفه و تندتند خواند. وقتى به آيه اى...4 / 304
امام صادق عليه السلام : القرآن عهد اللّه الى خلقه ينبغى للمرء المسلم أن ينظر فى عهده و...4 / 348
امام صادق عليه السلام : قرآن، نشان راهى است كه به بهترين راه ها رهنمون مى گردد4 / 305
امام صادق عليه السلام : قسم به خدا ، همانا من همه كتاب خدا را از اوّل تا آخرش...4 / 476
امام صادق عليه السلام : قطع درخت سدر در بيابان ، مكروه است ؛ چون اين درخت ، كم...5 / 420
امام صادق عليه السلام : قل : اللّه أكبر من أن يوصف2 / 346
امام صادق عليه السلام : كَانَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام فِى شَبِيبَتِهِ عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتِى فَطَرَ اللَّهُ عز و جل الْخَلْقَ...4 / 137
امام صادق عليه السلام : كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يَحلِفُونَ بِها»، فَقالَ اللّه ُ عز و جل : (فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ...5 / 408
امام صادق عليه السلام : كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله إذا صلّى على ميّت كبّر و تشهّد . ثم كبّر ثم صلّى على...4 / 371
امام صادق عليه السلام : كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوَّلُ ما يُفْطِرُ عَلَيْهِ فى زَمَنِ الرُّطَبِ الرُّطَبُ، وَ...5 / 527
امام صادق عليه السلام : كان على بن الحسين صلوات اللّه عليهما رجلاً صردا لا تدفئه فراء ...2 / 330
امام صادق عليه السلام : كان يقرأ آية الكرسى و يقول : بسم اللّه آمنت باللّه و كفرت بالطاغوت...4 / 371
امام صادق عليه السلام : كتاب اللّه فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم وفصل ما بينكم ونحن نعلمه5 / 87
امام صادق عليه السلام : كذبوا ، من زعم هذا فقد صيّر اللّه محمولاً و وصفه بصفة المخلوق...4 / 330
امام صادق عليه السلام : كسى از شما به حقيقت ايمان دست نمى يابد ، مگر اين كه دورترينِ...5 / 321
امام صادق عليه السلام : كسى كه زنا كند و كسى كه شراب بنوشد و كسى كه عمداً يك روز...5 / 328
امام صادق عليه السلام : الكُفرُ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَلَى خَمسَةِ أَوجُهٍ فَمِنهَا كُفرُ الجُحُودُ وَ الجُحُودُ عَلَى...5 / 267
امام صادق عليه السلام : كفّ عن هذه القرائة ، اقرأ كما يقرأ الناس حتّى يقوم القائم...4 / 322؛ 5 / 122
امام صادق عليه السلام : كلام، صفتى است پديدشونده و ازلى و قديم نيست، خداى بود و...2 / 345
امام صادق عليه السلام : كلّ شى ء مردود إلى الكتاب و السنّة وكلُّ حديث لا يوافق كتاب اللّه...4 / 324
امام صادق عليه السلام : لا تصحبوا أهل البدع و لا تجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحد منهم...4 / 378
امام صادق عليه السلام : ... لاتَكُونُ مُؤمِناً حَتَّى تَعْرِفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ5 / 67
امام صادق عليه السلام : لا حدّ لمن لا حدّ عليه. و تفسير ذلك: لو أنّ مجنونا قذف رجلاً لم...1 / 303، 512
امام صادق عليه السلام : لاَ. عَلَى اللَّهِ الْبَيَانُ: و(لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا) و(لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ...4 / 123
ص: 601
امام صادق عليه السلام : لا غنى أخصب من العقل، و لا فقر أحطّ من الحمق ، و لا استظهار...1 / 335
امام صادق عليه السلام : لا ، وَ لكِنْ إذا أرادَ أَن يَعْلَمَ الشَّىْ ءَ أعْلَمَهُ اللّه ُ ذلِكَ4 / 446
امام صادق عليه السلام : لاَ يُبَالِى النَّاصِبُ صَلَّى أَم زَنَى وَ هَذِهِ الآيَةُ نَزَلَت فِيهِم عامِلَةٌ ناصِبَةٌ...5 / 258
امام صادق عليه السلام : لا يتحوّل مؤمن عن إيمانه ولا ناصب عن نصبه وللّه المشية فيهم4 / 284
امام صادق عليه السلام : لا يصلح أكل ذبيحة لا تذبح من مذبحها1 / 291
امام صادق عليه السلام : لاَ يَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلاً إِلاَّ بِمَعْرِفَةٍ وَ لاَ مَعْرِفَةَ إِلاَّ بِعَمَلٍ ، فَمَنْ عَرَفَ...4 / 128
امام صادق عليه السلام : لا يقطع صلاة المؤن شى ء ولكن ادرؤ ما استطعتم1 / 296
امام صادق عليه السلام : لبنات الاُخت الثلث و ما بقى للجدّ1 / 303
امام صادق عليه السلام : لَعَنَكُمُ اللّه ُ يا مَعْشَرَ الأنْصارِ - ثَلاثا - ما عَلى هذا عاهَدْتُم رَسولَ اللّه صلى الله عليه و آله...3 / 157
امام صادق عليه السلام : لِكُلِّ شَى ءٍ حُرْمَةٌ وحُرمَةُ البَهائِمِ فى وُجُوهِها5 / 421
امام صادق عليه السلام : لمّا كان فى الليلة التى وعد فيها على بن الحسين عليهماالسلام قال...1 / 240
امام صادق عليه السلام : لَمّا كانَ يَوْمُ مُؤَةَ كانَ جَعْفَرُ بْنُ أبى طالِبٍ عَلى فَرَسٍ فَلَمَّا الْتَقَوْا نَزَلَ...5 / 522
امام صادق عليه السلام : لمّا نزلت : (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ...4 / 328
امام صادق عليه السلام : لم يعنوا أنّه هكذا ولكنّهم قالوا: قد فرغ من الأمر فلا يزيد ولا...4 / 277
امام صادق عليه السلام : لَمْ يَكُنْ لِدُورِ مَكَّةَ أبْوابٌ وَ كانَ أهْلُ الْبُلْدانِ يَأتُونَ بِقِطْرانِهِمْ...5 / 514
امام صادق عليه السلام : لو علم النّاس ما فى البداء من الأجر مافتروا عن الكلام فيه4 / 270
امام صادق عليه السلام : لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَمَا تَقُولُ ، لَكَانَ التَّوْحِيدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً ، لِأَنَّا لَمْ نُكَلَّفْ...4 / 143
امام صادق عليه السلام : لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِى فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عز و جل ، مَا مَدُّوا أَعْيُنَهُمْ إِلَى...4 / 106
امام صادق عليه السلام : اللّهمّ إنّك تعلم أنّه أحبّ إلينا من الآباء و الأُمّهات و الماء البارد4 / 364
امام صادق عليه السلام : اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْكَ...4 / 116
امام صادق عليه السلام : لَيْسَ ذلِكَ مَولاكُم ، هذا أخوكُم وَابنُ عَمِّكُم ، إنَّما المَولى...3 / 167
امام صادق عليه السلام : ليس عليه أن يؤدّيها مرّة اُخرى1 / 513
امام صادق عليه السلام : لَيْسَ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَنْ يَعْرِفُوا. وَ لِلْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ أَنْ ...4 / 116، 129؛ 5 / 245
امام صادق عليه السلام : ليس هذا هو العلم . إنّما هو أثر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . إنّ العلم الّذى...4 / 508
امام صادق عليه السلام : ليس هكذا انما هى والمأمونون فنحن المأمونون4 / 394؛ 5 / 174
امام صادق عليه السلام : ما بدأ اللّه فى شئ إلاّ كان فى علمه قبل أن يبدو له2 / 347؛ 4 / 285
امام صادق عليه السلام : ما تنبّأ نبىّ قطّ حتّى يقرّ للّه بخمس خصال، بالبداء والمشيّة والسجود...4 / 271
امام صادق عليه السلام : مادرم گفت كه پدرم فرموده : اى اُمّ فروه! به راستى، من هر آينه، در...5 / 348
امام صادق عليه السلام : مادر من از كسانى بود كه ايمان داشت و با تقوا و خوش كردار بود...5 / 348
امام صادق عليه السلام : ما صنعتم من شى ء أو حلفتم عليه من يمين فى تقيّة فأنتم منه فى سعة4 / 370
ص: 602
امام صادق عليه السلام : ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان1 / 330
امام صادق عليه السلام : ما كلَّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله العباد بكنه عقله قطّ5 / 144
امام صادق عليه السلام : مَا لاَ يَقبَلُ اللَّهُ شَيئاً إِلاَّ بِهِ قُلتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِى لاَ إِلَهَ إِلاَّ...5 / 289
امام صادق عليه السلام : ما من أمر يختلف فيه اثنان إلاّ وله أصل فى كتاب اللّه عز و جل ولكن لا...5 / 87
امام صادق عليه السلام : ما من شى ء إلاّ و فيه كتابٌ أو سنّة4 / 324
امام صادق عليه السلام : ما نعلم شيئا يزيد فى العمر إلاّ صلة الرحم، حتى انّ الرجل يكون...4 / 282
امام صادق عليه السلام : [مراد از] كفر نعمت، گفتار خداى تعالى است كه از قول سليمان عليه السلام...5 / 337
امام صادق عليه السلام : مراد، دو شاهد كافر است1 / 510
امام صادق عليه السلام : مرتكب كبيره اگر آن گناه را حلال بشمارد ، از اسلام خارج است...5 / 324
امام صادق عليه السلام : مرتكب كبيره ، در صورتى كه آن گناه را حلال بداند ، از اسلام...5 / 336
امام صادق عليه السلام : مردى از پدرم ، امام باقر عليه السلام در باره جنگ هاى اميرالمؤنين عليه السلام...5 / 42
امام صادق عليه السلام : المشيئة محدثة4 / 173
امام صادق عليه السلام : مَشيُ الرَّجُلِ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ المُؤِنِ يُكتَبُ لَهُ عَشرُ حَسَنَاتٍ و ...5 / 255
امام صادق عليه السلام : مصحفٌ فيه مثل قرآنكم هذا ، ثلاث مرات . واللّه ما فيه من قرآنكم...4 / 483
امام صادق عليه السلام : مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل4 / 136
امام صادق عليه السلام : مَكْتُوبٌ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ الصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَ الْقَرْضُ بِثَمَانِيةَ عَشَرَ...3 / 266
امام صادق عليه السلام : مكنتى پر نعمت تر از عقل نيست و تنگ دستى ، پست تر از جهل و...4 / 45
امام صادق عليه السلام : مَنِ ارتَكَبَ كَبِيرَةً مِنَ الكَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلاَلٌ أَخرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ...5 / 265
امام صادق عليه السلام : من استمع حرفا من كتاب اللّه عز و جل من غير قرائة . كتب اللّه له حسنة...4 / 346
امام صادق عليه السلام : مَن تَرَك العَمَل الَّذِى أَقَرَّ بِهِ قُلتُ فَمَا مَوضِعُ تَركِ العَمَلِ حَتَّى يَدَعَهُ أَجمَع5 / 266
امام صادق عليه السلام : منّتْكَ نفسُكَ فى الخَلاءِ ضَلالا5 / 540
امام صادق عليه السلام : من زعم أنّ اللّه يبدو له فى شئ، اليوم لم يعلمه أمس، فابروا منه4 / 285
امام صادق عليه السلام : مَن شَكَّ أَو ظَنَّ و أَقَام عَلَى أَحَدِهِمَا أَحبَط اللَّهُ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّة اللَّهِ...5 / 258
امام صادق عليه السلام : مِنْ صُنْعِ اللَّهِ ، لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ4 / 124
امام صادق عليه السلام : منظور، دو شاهد مسلمان است1 / 510
امام صادق عليه السلام : من عبد المعنى دون الإسم فذاك التوحيد2 / 95
امام صادق عليه السلام : من كان عاقلاً كان له دين ، و من كان له دين دخل الجنة1 / 330؛ 4 / 12
امام صادق عليه السلام : مَن نَظَر إِلَى الكَعبَةِ كُتِبَت لَهُ حَسَنَةٌ و مُحِيَت عَنهُ عَشرُ سَيِّئَاتٍ5 / 255
امام صادق عليه السلام : مؤن به ميزان ايمان و نيكويىِ كردارش ، گرفتار بلا و امتحان...5 / 317
امام صادق عليه السلام : مؤن ، دو گونه است : مؤنى كه در برابر عهد و پيمانى كه با...5 / 317
ص: 603
امام صادق عليه السلام : مَهْمَا أُبْهِمَ عَلَى الْبَهَائِمِ مِنْ شَىْ ءٍ فَلَا يُبْهَمُ عَلَيْهَا أَرْبَعَةُ خِصَالٍ : ...4 / 138
امام صادق عليه السلام : مه! ما أجبتك فيه من شى ء فهو عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله لسنا من : ...4 / 364، 370
امام صادق عليه السلام : ميان ايمان و كفر ، فاصله اى جز كم عقلى نيست4 / 58
امام صادق عليه السلام : نَزَلَتْ فِى خَوَّاتِ بْنِ جُبَيرٍ الأَنْصَارِى وَ كَانَ مَعَ النَّبِى صلى الله عليه و آله فِى الْخَنْدَقِ...5 / 66
امام صادق عليه السلام : نزل القرآن بإيّاك أعنى واسمعى يا جاره !4 / 342
امام صادق عليه السلام : نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان إلى البيت المعمور ، ثمّ...4 / 318، 340
امام صادق عليه السلام : نشانه هاى روشن، عبارت اند از: مقام ابراهيم، سنگى كه آن حضرت...1 / 510
امام صادق عليه السلام : النظر فى المصحف فهو أفضل4 / 346
امام صادق عليه السلام : نَعم ، إنّ الإمام اذا أبصر إلى الرجل ، عرّفه و عرّف لونه و إن سمع...4 / 484
امام صادق عليه السلام : نَعَمْ، إنَّ أوَّلَ مَنْ رَدَّ شَهادَةَ الْمَمْلُوكِ لَفُلاَنٌ5 / 518
امام صادق عليه السلام : نعم : ليلة القدر و هى فى كلّ سنة فى شهر رمضان فى العشر...4 / 341
امام صادق عليه السلام : نماز مؤن را چيزى قطع نمى كند، ولى تا مى توانيد جلوگيرى كنيد1 / 296
امام صادق عليه السلام : نه [ ، ايمان از او سلب نمى شود] . آيا اگر كسى قصد دزدى داشته...5 / 329
امام صادق عليه السلام : نه، تا زمانى كه مشغول بدان كار است ، ايمان از وى سلب مى شود...5 / 329
امام صادق عليه السلام : لأنّه ريحان الأعاجم1 / 298
امام صادق عليه السلام : نهى النبى صلى الله عليه و آله أن يطمح الرجل ببوله من السطح أو من الشى ء...4 / 379
امام صادق عليه السلام : وَ اعْلَمْ أنَّهُ لا بُدَّ مِنَ التَّلْبِياتِ الْأرْبَعِ فى أوَّلِ الْكَلامِ وَ هىَ الْفَريضَةُ...5 / 515
امام صادق عليه السلام : و اما كفر جحود، همان انكار ربوبيت پروردگار است . و آن ، ديدگاه...5 / 334
امام صادق عليه السلام : وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلَّهُ فِى أَرْبَعٍ ، أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ وَ الثَّانِى...4 / 127
امام صادق عليه السلام : وُجُودُ الْأَفَاعِيلِ دَلَّتْ عَلَى أَنَّ صَانِعاً صَنَعَهَا . أَ لاَ تَرَى أَنَّكَ...4 / 143
امام صادق عليه السلام : وَ خُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَكُلِّفَ غَرسَها وَ سَقيَها و القِيامَ عَلَيها5 / 419
امام صادق عليه السلام : ... وَ عُمُدَ الإسلامِ و رابِطَةً عَلى سَبيلِ هُداهُ لا يَهتَدى هادٍ إلاّ بِهُداهُمْ...5 / 425
امام صادق عليه السلام : ... وَ قالَ تَعالَى: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى»، وَ...5 / 525
امام صادق عليه السلام : وقتى امام حسين عليه السلام شهيد شد ، زمين و آسمان و آنچه در آن از...5 / 29
امام صادق عليه السلام : و قلبم را وادار كن تا قرآنت را آن گونه كه آموختى ام حفظ كند...4 / 303
امام صادق عليه السلام : ...وَ كَانا أوَّلَ مَنْ رَكِبَ أعْنَاقَنا، وَ بَثَقا عَلَيْنا بَثْقاً فِى الإسْلامِ5 / 520
امام صادق عليه السلام : وَ كانَ نُوحٌ عليه السلام رَجُلاً نَجّاراً، فَجَعَلَهُ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - نَبِيّاً وَ انْتَجَبَهُ...5 / 520
امام صادق عليه السلام : ومن يطع اللّه ورسوله (فى ولاية على وولاية الأئمّة من بعده) فقد فاز...5 / 119
امام صادق عليه السلام : و هر كس به سراغ قرآن آيد و گمان بَرَد كه كسى، بهتر از آن را...4 / 303
امام صادق عليه السلام : وَيْحَكِ أما تَقْرَئينَ القُرآنَ؟3 / 159
ص: 604
امام صادق عليه السلام : وَيْك، يا هِشامُ! لا يَحْتَجُّ اللّه ُ - تَبَارَكَ وَ تَعالى - عَلى خَلْقِهِ بِحُجَّةٍ...4 / 449
امام صادق عليه السلام : هذا شَرْطٌ فاسِدٌ ، لا يَكونَ النِكاحُ إلاّ عَلى دِرْهَمٍ أوْ دِرْهَمَينِ...3 / 152
امام صادق عليه السلام : هَذَا مَعْرِفَةُ النَّاسِخِ مِنَ الْمَنْسُوخِ5 / 61، 68
امام صادق عليه السلام : هر انسان مؤمنى، اگر در جوانى، قرآن بخواند، قرآن، با گوشت...4 / 303
امام صادق عليه السلام : هر عاقلى ، ديندار است و ديندار ، به بهشت مى رود4 / 56
امام صادق عليه السلام : هر كه عاقل است ، دين دارد و هر كس دين دارد ، به بهشت مى رود4 / 93
امام صادق عليه السلام : هرگاه مردى دعا كند و پس از دعا بگويد : ما شاء اللّه لا حول ولا قوّة...4 / 424
امام صادق عليه السلام : هرگاه مؤمن ، خداى عز و جل را درباره حاجت خود بخواند ، خداى عز و جل...4 / 428
امام صادق عليه السلام : هر يك از اصحاب ما كه فهم دين ندارد ، خيرى ندارد . اى بشير! ...4 / 57
امام صادق عليه السلام : هكذا و اللّه نزل بها جبرائيل على محمّد عليهماالسلام5 / 168
امام صادق عليه السلام : هل يكون شى ء لم يكن فى...؟ قال عليه السلام: لا، من قال هذا، فأخزاه اللّه 4 / 287
امام صادق عليه السلام : هل يمحى إلاّ ما كان ثابتا وهل يثبت إلاّ ما لم يكن؟4 / 275
امام صادق عليه السلام : همانا فاطمه عليهاالسلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز عمر كرد...4 / 482
امام صادق عليه السلام : هنگامى كه بنده اى دعا مى كند ، پس خداى عز و جل به دو فرشته (كه موكّل...4 / 424
امام صادق عليه السلام : هنگامى كه فتنه ها چون پاره هاى شب ديجور، شما را فرا گرفتند...4 / 301
امام صادق عليه السلام : هنگامى كه مردم به ديدار معاويه مى رفتند ، حبابه والبى...3 / 145
امام صادق عليه السلام : هِيَ الاْءِسْلاَمُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ...5 / 246
امام صادق عليه السلام : هيچ مسلمانى ، از برادر مسلمانش در راه خدا و براى خدا ديدن...4 / 428
امام صادق عليه السلام : هِىَ وَلايَةُ أمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام5 / 92
امام صادق عليه السلام : يَا أبَا حَنِيفَةَ! بَلَغَنِى أنَّكَ تَقِيسُ5 / 501
امام صادق عليه السلام : يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّكَ تَأكُلُ طَعَامَ قَومٍ صَالِحِينَ تُصَافِحُهُمُ المَلاَئِكَةُ عَلَى...5 / 236
امام صادق عليه السلام : يا أبا محمّد ! علّم رسول اللّه صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام ألف باب يفتح من كلّ...4 / 498
امام صادق عليه السلام : يَا ابْنَ آدَمَ! لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ لَمْ يُشْبِعْهُ ، وَ بَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ...4 / 139
امام صادق عليه السلام : يا اُمَ إسحاقَ لا تُرضِعيهِ مِنْ ثَدىٍ واحِدٍ وَارضِعيهِ مِن كِلَيهِما...3 / 140
امام صادق عليه السلام : يا حمران! إنّه اذا كان ليلة القدر، نزلت الملائكة الكتبة إلى السماء...4 / 275
امام صادق عليه السلام : يا حمران ! لو لم يكن غير ما كان ، و لكن ما يحدَّث بالليل و النهار...4 / 508
امام صادق عليه السلام : يا زرارة! إنّ هذا خير لنا وأبقى لنا ولكم و لو اجتمعتم على أمر...2 / 607
امام صادق عليه السلام : يَا زِيَادُ! مَا هذَا الْخُفُّ الّذى أرَاهُ عَلَيْكَ؟5 / 523
امام صادق عليه السلام : يا عَجَبا لَأقْوامٍ يَزْعُمُونَ أَنَا نَعْلَمُ الْغَيْبَ. ما يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلاّ اللّه عز و جل...4 / 457
امام صادق عليه السلام : يا عِيسَى! لاتَكُونُ مُؤمِناً حَتَّى تَعْرِفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ5 / 61
ص: 605
امام صادق عليه السلام : يا فُضَيْلُ! إنَّ الصّادِقَ أوَّلُ مَنْ يُصَدِّقُهُ اللّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - يَعْلَمُ أنَّهُ...5 / 505
امام صادق عليه السلام : يا فيض! إنّ الناس قد اُولعوا بالكذب علينا كأنّ اللّه افترض...1 / 458
امام صادق عليه السلام : يُبْعَثُ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ اُمَّةً وَحْدَهُ، عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأنْبِيَاءِ...5 / 503
امام صادق عليه السلام : يجمع اللّه فيها ما أراد من تقديمه وتأخيره وإرادته وقضائه...4 / 280
امام صادق عليه السلام : يسأل السمع عمّا سمع و البصر عمّا نظر إليه و الفؤاد عما عقد عليه4 / 327
امام صادق عليه السلام : يُسأل عن الحلال و الحرام2 / 46
امام صادق عليه السلام : يعرف الذى بعد الإمام علم ، من كان قبله فى آخر دقيقة تبقى من...4 / 497
امام صادق عليه السلام : يعنى لا يكون جمعة إلاّ فيما بينه و بين ثلاثة أميال1 / 512
امام صادق عليه السلام : ينبغى للمؤمن أنْ لا يموت حتّى يتعلّم القرآن أو يكون فى تعليمه4 / 347
امام كاظم عليه السلام : آرى، و پايين تر از كبائر نيز ؛ [چرا كه] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است...5 / 327
امام كاظم عليه السلام : آنها به واسطه كوتاهى عقل و قصور ادراكشان ، از جمله كسانى...4 / 59
امام كاظم عليه السلام : الإرادة من الخلق الضمير و ما يبدو لهم بعد ذلك من الفعل و...4 / 170
امام كاظم عليه السلام : اعرضوها على كتاب اللّه ، فما وافق كتاب اللّه فخذوه وما خالف...2 / 447
امام كاظم عليه السلام : إنّ اللّه يقول فى كتابه : (وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ...4 / 476
امام كاظم عليه السلام : إنّ الدعاء يردّ ما قد قدّر و ما لم يقدّر4 / 283
امام كاظم عليه السلام : ...إنَّ سُلَيمانَ بنَ داوُدَ قالَ لِلهُدهُدِ حينَ فَقَدَهُ وَ شَكَّ فى أمرِهِ...5 / 226
امام كاظم عليه السلام : إنّ للّه إرادتين و مشيئتين: إرادة حتم و إرادة عزم، ينهى و هو يشاء...4 / 177
امام كاظم عليه السلام : أَوَّلُ الدِّيَانَةِ بِهِ ، مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ ، تَوْحِيدُه4 / 126
امام كاظم عليه السلام : أوَّلُ ما يَبَرُّ الرَّجُلُ وَلَدَهُ أنْ يُسَمِّيَهُ بِاسْمٍ حَسَنٍ5 / 528
امام كاظم عليه السلام : اين امانت را نزد خودت نگهدار . تا من بميرم ، هيچ كس را بدان ...5 / 350
امام كاظم عليه السلام : اينها از جمله كسانى نيستند كه خداوند مورد عتاب قرار...2 / 566
امام كاظم عليه السلام : اى هشام ! چگونه پيش خدا ، كردارت پاك باشد كه دل از امر...2 / 571
امام كاظم عليه السلام : بِخِصالٍ أمّا أوَّلُها فَإنَّهُ بِشَى ءٍ قَد تَقَدَّمَ مِن أبيهِ فيهِ بِإشارَةٍ إلَيهِ...5 / 226
امام كاظم عليه السلام : به فرزندم على و ابراهيم و عبّاس و اسماعيل و احمد و اُمّ احمد...3 / 138
امام كاظم عليه السلام : ثَلاَثَةٌ يَجلينَ البَصَرَ : النَّظَرُ إلى الخُضرَةِ وَ النَّظَرُ إلى الماءِ الجارى و...5 / 418
امام كاظم عليه السلام : چرا مردم بداء را انكار مى كنند و اين كه خدا گروهى را به انتظار...4 / 278
امام كاظم عليه السلام : خدا بر مردم دو حجّت دارد: حجّت آشكار و حجّت پنهان. حجّت...4 / 91
امام كاظم عليه السلام : خدا پيغمبران و رسولانش را به سوى بندگان نفرستاد مگر براى آن...4 / 91
امام كاظم عليه السلام : خداى متعال ، به واسطه عقل ، حجّت را براى مردم تمام كرده است...4 / 91
امام كاظم عليه السلام : دخل رسول اللّه صلى الله عليه و آله المسجد فإذا جماعة قد أطافوا برجل فقال : ما هذا...4 / 373
ص: 606
امام كاظم عليه السلام : زنى مانند زنان آزاده نيست3 / 161
امام كاظم عليه السلام : عاقل ، كسى است كه حلال ، او را از سپاس گزارى باز ندارد...4 / 96
امام كاظم عليه السلام : فَقالَ بُرَيهٌ أنَّى لَكُمُ التَّوراةُ و الإنجيلُ و كُتُبُ الأنبِياءِ قالَ : هِىَ عِندَنا...5 / 225
امام كاظم عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ثلاثة لا يكلّمهم اللّه و لا ينظر إليهم يوم القيامة و لا ...4 / 375
امام كاظم عليه السلام : الكَبَائِرُ تُخرِجُ مِنَ الإِيمَانِ فَقَالَ : نَعَم وَ مَا دُونَ الكَبَائِرِ5 / 275
امام كاظم عليه السلام : كسى كه مروّت نداشته باشد ، دين نخواهد داشت4 / 56
امام كاظم عليه السلام : كُلُّ مَن جاءَكِ وطالَبَ مِنْكِ هذِهِ الأمانَةَ فى أىِّ وَقتٍ مِنَ الأوقاتِ...3 / 137
امام كاظم عليه السلام : لا يكون شى ء إلاّ ما شاء اللّه و أراد و قدّر و قضى4 / 174
امام كاظم عليه السلام : لَنا يَومَ الخَميسِ اغتَسلا اليومَ لِغدٍ يومِ الجُمُعَةِ فَإنَّ الماءَ غَدا بِها قَليلٌ...3 / 138
امام كاظم عليه السلام : ليس اُولئك ممّن عاتب اللّه إنّما قال اللّه : فاعتبروا يا اُولى الأبصار4 / 10
امام كاظم عليه السلام : مبلغ علمنا على ثلاثة وجوه : ماض و غابر و حادث . فأمّا الماضى....4 / 486
امام كاظم عليه السلام : نعم ، و ما دون الكبائر ، قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لا يزنى الزانى و هو مؤمن...4 / 378
امام كاظم عليه السلام : و اللّه إنّى ما أخبرك إلاّ عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عليه السلام عن اللّه 4 عز و جل
/ 365 ، 370
امام كاظم عليه السلام : هدف از آفرينش انسان، شناخت خداوند و پرستش اوست...4 / 48
امام كاظم عليه السلام : يا هشام! إنّ للّه على النّاس حجّتين : حجّة ظاهرة وحجّة باطنة . فأمّا...1 / 332
امام رضا عليه السلام : آن امانتى كه پدرم به تو سپرده ، بياور5 / 350
امام رضا عليه السلام : الأئمة ، علماء ، صادقون ، مفهمون ، محدَّثون4 / 488
امام رضا عليه السلام : اُدع لهما و تصدّق عنهما ، و إنْ كان حيّين لا يعرفان الحق فدارهما...4 / 377
امام رضا عليه السلام : اكتب بسم اللّه الرحمن الرحيم، قال على بن الحسين: قال اللّه...2 / 362
امام رضا عليه السلام : أما بعد فإنّ محمدا صلى الله عليه و آله كان أمين اللّه فى خلقه ، فلمّا قبض عليه السلام كنّا...4 / 495
امام رضا عليه السلام : أمّا الغابر ، فما تقدّم من علمنا و أمّا المزبور ، فما يأتينا و أمّا النكت...4 / 487
امام رضا عليه السلام : الإمام ، الأنيس الرفيق و الوالد الشفيق و الأخ الشقيق...3 / 195
امام رضا عليه السلام : إنّا عن اللّه ِ وعن رسوله، نحدِّث ولا نقول قال فلان وفلان فيتناقض...2 / 476
امام رضا عليه السلام : اِنّ اللّه عز و جل لم يقبض نبيّه صلى الله عليه و آله حتى أكمل له الدين و أنزل عليه القرآن...4 / 477
امام رضا عليه السلام : إنَّ الإمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ عز و جل بِها إبراهيمَ الخَليلَ عليه السلام بَعدَ النُّبُوَّةِ و الخُلَّةِ...5 / 223
امام رضا عليه السلام : اوّل عبادة اللّه معرفته و أصل معرفته، توحيده... متجل لا باستهلال...4 / 171
امام رضا عليه السلام : بَلى ، والآنَ فَرَغْتُ مِن دَفْنِهِ ، فَأعْطِنى الأمانَةَ الَّتى سَلَّمَها إليكِ أبى حِينَ...3 / 137
امام رضا عليه السلام : خداى عز و جل به يكى از پيامبران وحى فرمود كه : «هر گاه اطاعت شوم...4 / 417
امام رضا عليه السلام : دوست هر انسانى ، عقل او، و دشمنش جهل اوست4 / 43
امام رضا عليه السلام : سخنى در اين باره مگو و اظهارى مكن تا خبر به والى رسد5 / 350
ص: 607
امام رضا عليه السلام : سعيده ، بانويى است كه در همه مراحل و روش ها ، اراده...3 / 160
امام رضا عليه السلام : صديقُ كلّ امْرئٍ عقْلُهُ وعدوّهُ جهلُهُ4 / 17
امام رضا عليه السلام : العقلُ غطاءٌ ستيرٌ ...4 / 17
امام رضا عليه السلام : عقل ، گوهرى است كه به آن ، خداوند پرستش مى شود و بهشت ها...4 / 70
امام رضا عليه السلام : عقل ، گوهرى ترين نعمتى است كه خدا به انسان عنايت فرموده است4 / 70
امام رضا عليه السلام : عقل ، نخستين آفريده مجرّدى است كه خداوند آن را در نور خود...4 / 70
امام رضا عليه السلام : عن اللّه ُ فَوَّضَ الْأَمْرَ إِلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: اللّه ُ، أَعَزُّ مِنْ ذَلِكَ2 / 348
امام رضا عليه السلام : قال اللّه : [يا] ابن آدم! بمشيئتى كنت أنت الّذى تشاء لنفسك ما تشاء ...4 / 181
امام رضا عليه السلام : گمان مى كنم در اين موضوع، همانند يهوديان فكر مى كنى؟...4 / 278
امام رضا عليه السلام : لا تنظر فيه ، ففتحته و قرأت فيه (لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا) فوجدتُ...4 / 321
امام رضا عليه السلام : لكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا ، لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ...4 / 152
امام رضا عليه السلام : لولا أنّا نزداد ، لأنفدنا4 / 504
امام رضا عليه السلام : لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاَةِ وَ الصَّوْمِ ، إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِى أَمْرِ اللَّهِ4 عز و جل / 141
امام رضا عليه السلام : مى گويند، دست خدا، بسته است. و منظورشان اين است كه خدا...4 / 278
امام رضا عليه السلام : نحن أهل الذكر و نحن المسؤولون2 / 478
امام رضا عليه السلام : نعم . إنّ اللّه يقول : (فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ)5 / 356
امام رضا عليه السلام : هذا عامِرٌ الزَّهرائِى أتانى يَسْألُنى وَيَشْكو إلَىَّ...3 / 151
امام جواد عليه السلام : إجمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَيْهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ كَقَوْلِهِ تَعَالَى: (وَ لَئِن سَأَلْتَهُم...5 / 246
امام جواد عليه السلام : امير مؤنان عليه السلام به همراه حسن بن على عليه السلام و سلمان...5 / 11
امام جواد عليه السلام : إِنَّ مَنْ عَبَدَ الاِسْمَ دُونَ الْمُسَمَّى بِالْأَسْمَاءِ، أَشْرَكَ وَ كَفَرَ وَ جَحَدَ...2 / 342
امام جواد عليه السلام : رحم اللّه اسماعيل بن الخطاب و رحم اللّه صفوان فإنّهما...3 / 20
امام جواد عليه السلام : السيد المصمود إليه فى القليل و الكثير1 / 272
امام جواد عليه السلام : عَارِفٌ بِالمَجهُولِ مَعرُوفٌ عِند كُلِّ جَاهِل5 / 247
امام جواد عليه السلام : نَعَمْ، يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيه2 / 342
امام جواد عليه السلام : «واحد» همان كسى است كه همگان در توحيد او ، هم زبانند...3 / 183
امام جواد عليه السلام : يا مُحَمَّدُ إنَّ اللّه تَبارَك و تَعالى لَم يَزَل مُتَفَرِّداً بِوَحدانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَق...5 / 229
امام هادى عليه السلام : اين ابو عمرو (عثمان بن سعيد) ، فردى امين و مورد اعتماد من...1 / 46
امام هادى عليه السلام : بدا للّه فى أبى محمّد بعد أبى جعفر ما لم يكن يعرف له كما...4 / 284
امام هادى عليه السلام :للّه الأمر من قبل أن يأمر ومن بعد أن يأمر ما يشاء4 / 279
امام عسكرى عليه السلام : آنچه در اين كتاب است ، دين من و دين پدرانم...3 / 19
ص: 608
امام عسكرى عليه السلام : أن الدنيا و ما عليها لرسول اللّه صلى الله عليه و آله5 / 461
امام عسكرى عليه السلام : اى احمد بن اسحاق! اگر نزد خداوند و امامان محترم نبودى ، پسرم...1 / 39
امام عسكرى عليه السلام : اى احمد بن اسحاق! خداوند ، از آن زمان كه آدم را آفريد تا روز...1 / 38
امام عسكرى عليه السلام : اين ابو عمرو ، امين و مورد اعتماد من است . امينِ امام پيشين بود...1 / 46
امام عسكرى عليه السلام : پسرى را باردار مى شوى كه نامش محمّد است و او قائم پس...3 / 208
امام عسكرى عليه السلام : فض اللّه فاه صلّى من شهر رمضان فى عشرين ليلة كلّ ليلة عشرين...4 / 376
امام عسكرى عليه السلام : قَد عُوفِيَ ابنُكَ المُعتَلُّ وَ مَاتَ الكَبِيرُ وَصِيُّكَ وَ قَيِّمُكَ فَاحمَدِ اللَّهَ...5 / 257
امام عسكرى عليه السلام : همانا دنيا و آنچه در آن است، براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است5 / 424
امام مهدى عليه السلام : آجرك اللّه فى صاحبك، فقد مات و أوصى بالمال الذى كان...1 / 375
امام مهدى عليه السلام : اقبض الحوانيت من محمّد بن هارون الخمسمئة دينار التى لنا عليه1 / 385
امام مهدى عليه السلام : ألبسك اللّه العافية وجعلك معنا في الدنيا والآخرة1 / 378
امام مهدى عليه السلام : انصرفا فأنا امام زمانكما3 / 218
امام مهدى عليه السلام : بارخدايا! از دشمنانم انتقام بگير1 / 48
امام مهدى عليه السلام : بسم اللّه الرحمن الرحيم ، يا على بن محمد السمرىّ أعظم اللّه أجر...1 / 54
امام مهدى عليه السلام : شككت فى أمر حاجز فجمعت شيئا ثمّ صرت إلى العسكر...1 / 381
امام مهدى عليه السلام : لا تخرج معهم فليس لك فى الخروج معهم خيرة وأقم ...1 / 379
امام مهدى عليه السلام : و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا ، فإنّهم...3 / 209
امام مهدى عليه السلام : وانّه سيولد له ولد مبارك ينفع اللّه به ...1 / 50
امام مهدى عليه السلام : و قد أبى اللّه عز و جل أن تكون الإمامة فى أخوين بعد الحسن والحسين عليهماالسلام...1 / 46
امام مهدى عليه السلام : يا حسن بن النضر احمد اللّه على ما من به عليك ولا تشكن، فوّد ...1 / 376
معصوم عليه السلام : آن را حجّتى بر ما قرار دادى و حجّت را تمام كرده اى و بر ما...4 / 301
معصوم عليه السلام : إِذَا أَتَى العَبدُ كَبِيرَةً مِن كَبَائِرِ المَعَاصِى أَو صَغِيرَةً مِن صَغَائِر...ِ5 / 266
معصوم عليه السلام : إذا أردت العلم الصحيح ، فعندنا أهل البيت4 / 512
معصوم عليه السلام : الإرادة من الخلق الضمير وما يبدو لهم... و أما من اللّه فإرادته إحداثه4 / 172
معصوم عليه السلام : أعرضوها على كتاب اللّه ، فما وافى كتاب اللّه عز و جلفخذوه و ما خالف...2 / 243
معصوم عليه السلام : اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ4 / 119
معصوم عليه السلام : ألا إنّى قد اوتيت الكتاب و مثله معه5 / 204
معصوم عليه السلام : الاْءِسْلاَمُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ...5 / 248
معصوم عليه السلام : إنّ الأرض كلّها لنا فما أخرج اللّه منها من شى ء فهو لنا5 / 465
معصوم عليه السلام : إِنَّ أَعجَل الخَيرِ ثَوَاباً صِلَةُ الرَّحِمِ5 / 251
ص: 609
معصوم عليه السلام : إنّ اللّه - تبارك و تعالى - خلق اسما بالحروف غير متصوّت ، و باللفظ...4 / 210
معصوم عليه السلام : إن اللّه عز و جل ركّب فى الملائكة عقلاً بلا شهوة ، و ركّب فى البهائم شهوة...4 / 28
معصوم عليه السلام : إنّا معاشر الأنبياء اُمرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم3 / 181
معصوم عليه السلام : أنتم تخالفونهم فيها و تزعمون أنّ ذلك كلّه باطل إفترى النّاس يكذبون...2 / 537
معصوم عليه السلام : إنّ الدنيا و الآخره للإمام يضعها حيث يشاء و يدفعها إلى من يشاء5 / 466
معصوم عليه السلام : إنّ الدنيا و ما عليها لرسول اللّه 5 / 466
معصوم عليه السلام : إنَّ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَمّا اُسْرِىَ بِهِ لَمْ يَهْبِطْ حَتّى أعْلَمَهُ اللّه ُ - جَلَّ ذِكْرُهُ...4 / 458
معصوم عليه السلام : إِنَّكُم لاَ تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعرِفُوا وَ لاَ تَعرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ...5 / 249
معصوم عليه السلام : إِنَّ للّه ِ عز و جل عِلْمَيْنِ: عِلْمٌ لا يَعْلَمُهُ إلاّ هُوَ، وَ عِلْمٌ...4 / 462
معصوم عليه السلام : إِنَّ اللَّه ... جَبَل بَعض المُؤِنِين عَلَى الإِيمَانِ فَلاَ يَرتَدُّون أَبَداً و...5 / 263
معصوم عليه السلام : إِنَّ اللَّه عز و جل خَلَق خَلقاً لِلإِيمَانِ لاَ زَوَال لَهُ و خَلَق خَلقاً لِلكُفرِ لاَ زَوَال...5 / 263
معصوم عليه السلام : إِنَّ اللَّهَ عز و جل فَرَضَ فَرَائِضَ مُوجَبَاتٍ عَلَى العِبَادِ فَمَن تَرَكَ فَرِيضَةً مِنَ...5 / 266
معصوم عليه السلام : إِنَّ مِنَ الكَبَائِرِ عُقُوقَ الوَالِدَينِ وَ اليَأسَ مِن رَوحِ اللَّهِ وَ الأَمنَ لِمَكرِ...5 / 274
معصوم عليه السلام : أوّل ما اختاره اللّه لنفسه ، العلىّ العظيم4 / 222
معصوم عليه السلام : أوّلنا محمّد و آخرنا محمّد»4 / 182
معصوم عليه السلام : اين شخص، حق و منزلت ماه رمضان را نشناخته است1 / 502
معصوم عليه السلام : پيامبرى بعد از پيامبر ما نيست4 / 488
معصوم عليه السلام : حديث اجماعى را با نقل همگانى بپذيريد كه نقل همگانى...2 / 166
معصوم عليه السلام : حديث ما را با رأى مخالفان مذهب برابر كنيد . اگر حديث ما با...2 / 166
معصوم عليه السلام : حديث ما را با كتاب خدا برابر كنيد . اگر حديثِ ما با قرآن...2 / 166
معصوم عليه السلام : حُسنُ الجِوَارِ يَزِيدُ فِى الرِّزقِ5 / 251
معصوم عليه السلام : خداى - تبارك و تعالى - به عيسى بن مريم فرمود : «اى عيسى!...4 / 421
معصوم عليه السلام : خداى تعالى فرمود : بيان هر چيزى در قرآن است4 / 477
معصوم عليه السلام : خداى - عزّوجلّ - به عيسى عليه السلام فرمود : «اى عيسى! مرا در خاطر...4 / 422
معصوم عليه السلام : خلق اللّه آدم و اقطعه الدنيا قطيعة فما كان لآدم عليه السلام فلرسول اللّه و ما...5 / 466
معصوم عليه السلام : الدنيا و ما فيها للّه تبارك و تعالى و لرسوله و لنا، فمن غلب على شى ء...5 / 465
معصوم عليه السلام : سمعت جدّى رسول اللّه يقول3 / 198
معصوم عليه السلام : السيد المصمود اليه فى القليل و الكثير3 / 184
معصوم عليه السلام : صِلَةُ الرَّحِمِ و حُسنُ الجِوَارِ يَعمُرَانِ الدِّيَار و يَزِيدَانِ فِى الْأَعْمَارِ5 / 251
معصوم عليه السلام : فاعل لا باضطرار، مقدار لا بحركة، مريد لا بهمامة سميع لا بآلة...4 / 171
ص: 610
معصوم عليه السلام : فللّه - تبارك و تعالى - البداء، فى ما علم متى شاء و فى ما أراد...4 / 282
معصوم عليه السلام : فو اللّه ، لا يوجد العلم إلاّ من أهل بيت ، نزل عليهم جبرئيل4 / 512
معصوم عليه السلام : فهذه الأسماء و ما كان من الأسماء الحسنى حتّى تتمّ ثلاثمائة...4 / 215
معصوم عليه السلام : ... قاتل هواك بعقلك ، تسلم لك المودّة وتظهر لك المحبّةُ4 / 17
معصوم عليه السلام : قرآن در روز رستاخيز، به شكل انسان، مجسّم مى شود و مسلمانان...4 / 302
معصوم عليه السلام : قرآن را بگشاييد و آنچه حاجت داريد ، از خدا بخواهيد4 / 336
معصوم عليه السلام : قطعا خداوند ، آدم عليه السلام را از خوردن نهى كرد ، ولى آن را...4 / 178
معصوم عليه السلام : الكَبَائِرُ الَّتِى أَوجَبَ اللَّهُ عز و جل عَلَيهَا النَّارَ5 / 274
معصوم عليه السلام : الكَبَائِرُ سَبعٌ قَتلُ المُؤِنِ مُتَعَمِّداً وَ قَذفُ المُحصَنَةِ وَ الفِرَارُ مِنَ...5 / 274
معصوم عليه السلام : کتاب اللّه على أربعة ، العبارة ، والإشارة ، واللطائف ، والحقائق...4 / 337
معصوم عليه السلام : كل حديث لا يوافق كتاب اللّه ، فهو زخرف3 / 82
معصوم عليه السلام : كلّ كتاب نزل ، فهو عند أهل العلم و نحن هم4 / 496
معصوم عليه السلام : كلّ ما لم يخرج من هذا البيت ، فهو باطل4 / 512
معصوم عليه السلام : گوش كن! رسول خدا وقتى به آسمان ها برده شد، خداوند...4 / 291
معصوم عليه السلام : لَمّا أخَذَ الْمِيثَاقَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِىٍّ عليه السلام...5 / 505
معصوم عليه السلام : لولا آية فى كتاب اللّه لأخبرتكم بما يكون الى يوم القيامة4 / 291
معصوم عليه السلام : ليس بين الرجل وولده وبينه وبين عبده ولا بينه وبين اهله ربا...2 / 420
معصوم عليه السلام : ليس العلم بكثرة التعلّم و إنّما هو نور يقذفه اللّه تعالى فى قلب...4 / 354
معصوم عليه السلام : مَا أَحسَن عَبدٌ الصَّدَقَة فِى الدُّنيَا إِلاَّ أَحسَن اللَّهُ الخِلاَفَة عَلَى وُلدِهِ...5 / 250
معصوم عليه السلام : ما عبد اللّه بشى ء مثل البداء4 / 270
معصوم عليه السلام : ما عظم اللّه بشى ء مثل البداء4 / 270
معصوم عليه السلام : ما لك و القياس، إنّما هلك من قبلكم بالقياس2 / 224
معصوم عليه السلام : مريد لا بهامة و شاء لا بهامة4 / 171
معصوم عليه السلام : مَعرِفَةُ الإِمَامِ وَ اجتِنَابُ الكَبَائِرِ الَّتِي أَوجَبَ اللَّهُ عَلَيهَا النَّارَ5 / 274
معصوم عليه السلام : مَن أراد عِلم الأوّلين و الآخرين، فَلْيثّوِّر القرآن2 / 473
معصوم عليه السلام : من اعتدل يوماه فهو مغبون4 / 338
معصوم عليه السلام : مَن أَفطَرَ يَوماً مِن شَهرِ رَمَضَانَ مُتَعَمِّداً خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ5 / 266
معصوم عليه السلام : مَن زَنَى خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ وَ مَن شَرِبَ الخَمرَ خَرَجَ مِنَ الإِيمَانِ5 / 265
معصوم عليه السلام : مَن شَرِبَ النَّبِيذَ عَلَى أَنَّهُ حَلاَلٌ خُلِّدَ فِى النَّارِ وَ مَن شَرِبَهُ عَلَى أَنَّهُ...5 / 265
معصوم عليه السلام : مَن عَرَف اللَّه عز و جل و مَن رَضِى بِالقَضَاءِ أَتَى عَلَيهِ القَضَاءُ و عَظَّم اللَّهُ...5 / 257
ص: 611
معصوم عليه السلام : مَن مَاتَ وَ لَم يَحُجَّ حَجَّةَ الإِسلاَمِ لَم يَمنَعهُ مِن ذَلِكَ حَاجَةٌ تُجحِفُ...5 / 266
معصوم عليه السلام : نحن مشية اللّه 4 / 182
معصوم عليه السلام : نهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن سل السيف فى المسجد و عن برئ النبى فى المسجد4 / 380
معصوم عليه السلام : و اعلموا انّه ليس من علم اللّه و لا من أمره أن يأخذ من خلق اللّه...2 / 224
معصوم عليه السلام : وَ الإِمَامُ هُوَ الَّذِى يَسْمَعُ الكَلاَمَ وَ لاَ يَرَى الشَّخصَ5 / 235
معصوم عليه السلام : واللّه لقد قبض فى الليلة الّتى نزل فيها القرآن4 / 318
معصوم عليه السلام : ولايت على بن ابى طالب ، در تمام كتاب هاى انبيا نوشته...5 / 174
معصوم عليه السلام : و لقد جئتهم بالكتاب مشتملاً على التنزيل و التأويل4 / 323
معصوم عليه السلام : و يا يونس! لا تكوننّ مبتدعاً، من نظر برأيه هلك2 / 225
معصوم عليه السلام : يُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ يُقْبَضُ عَنّا فَلا نَعْلَمُ4 / 451
ص: 612
(3)
فهرست اعلام
آخوند خراسانى1 / 402؛ 5 / 463
آدم عليه السلام / 330، 368، 410؛ 2 / 348؛ 3 / 123؛ 4 / 55، 196، 242، 389، 418، 419، 497؛ 5 / 228،
230، 335، 505، 510، 512
آدم بن متوكّل3 / 326
آذر كيوان5 / 181
آرتورپ1 / 12
آرگيل5 / 380
آسا4 / 239
آصف بن برخيا4 / 478، 479، 490
علاّمه آقا بزرگ تهرانى2 / 201، 207، 284، 622؛ 3 / 11، 14، 34، 42، 229، 243، 254
شيخ آقابزرگ طهرانى3 / 37
آية اللّه آقا حسين طباطبايى بروجردى 2 / 199، 370؛ 3 / 10؛ 5 / 463
آقا ضياء عراقى1 / 404؛ 4 / 132، 133
آگوستين4 / 78، 79
آل عصفور بحرانى1 / 285
آلوسى2 / 438
آمنه1 / 276
آمنه بنت وهب عليهاالسلام4 / 415
آناهيتا (ايزد بانوى آب)5 / 409
آنسلم4 / 79
ابان بن ابى عيّاش3 / 311؛ 5 / 17، 18
ابان بن تغلب1 / 283؛ 3 / 223، 227، 239
ابان بن عثمان1 / 495؛ 3 / 26، 53، 223، 227
ابان بن عثمان احمر4 / 208
ابان بن عثمان بجلى1 / 499
ابراهيم عليه السلام / 368؛ 2 / 359، 384، 387، 479، 603؛ 4 / 137، 177، 179، 330، 471؛ 5 / 222، 223،
513، 515، 517، 523
ابراهيم انيس3 / 45، 171
إبراهيم بن ابى البلاد3 / 109، 326
ابراهيم بن احمد مستملى2 / 303
ابراهيم بن اسحاق الأحمر3 / 115، 116
ابراهيم بن اسحاق موصلى1 / 20
ابراهيم بن جعفر3 / 157
ابراهيم بن حجاج1 / 189
إبراهيم بن حسن بن حسن عليه السلام / 157، 162، 165
ص: 613
ابراهيم بن سليمان3 / 60
ابراهيم بن طهمان2 / 318
ابراهيم بن عبد اللّه 2 / 313
ابراهيم بن عبد الحميد3 / 158، 326؛ 4 / 372
ابراهيم بن عبده نيشابورى5 / 351
إبراهيم بن عثمان3 / 311
ابراهيم بن عطيّه3 / 141، 142
إبراهيم بن عمر اليمانى3 / 311؛ 4 / 195، 207
ابراهيم بن محمّد3 / 240
ابراهيم بن محمّد بن ابى عون1 / 109
ابراهيم بن محمّد بن ابى يحيى سمعان مدنى3 / 15
ابراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال الثقفي3 / 34
ابراهيم بن محمّد بن سفيان1 / 189
إبراهيم بن محمّد بن عبد اللّه بن موسى بن جعفر عليه السلام / 107، 129
ابراهيم بن محمّد ثقفى2 / 23، 91؛ 3 / 43
ابراهيم بن محمّد الهمدانى3 / 188، 240
ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام / 306؛ 3 / 138
ابراهيم بن مهزم3 / 326
ابراهيم بن مهزيار1 / 377
ابراهيم بن ميمون3 / 53
ابراهيم بن نعيم ابوالصباح الكنانى3 / 326
ابراهيم بن هاشم (پدر على بن ابراهيم قمى) 2 / 575؛ 3 / 25، 26، 55، 57، 216، 240، 241، 293؛ 4 / 204
ابراهيم بن يوسف3 / 326
ابراهيم ثقفى3 / 36
ابراهيم شربينى شافعى5 / 496
ابراهيم الغمر3 / 124
ابراهيم كرخى5 / 544
دكتر ابراهيم مدكور4 / 71
ابراهيم نوبخت4 / 155
ابراهيم يعقوبيان1 / 349
ابشيهى5 / 543
ابليس4 / 50؛ 5 / 501، 508، 522
ابن ابى حاتم2 / 448
ابن ابى الحديد1 / 177؛ 4 / 453؛ 5 / 539
ابن ابى داوود رواسى3 / 217
ابن ابى الدنيا1 / 176
ابن ابى رافع حميرى1 / 218، 354
ابن ابى ساج1 / 135
ابن ابى عقب5 / 547
ابن ابى عقيل عمانى1 / 208،216، 219
ابن ابى العلاء الخفاف3 / 309
ابن ابى عمير1 / 335، 368، 498، 502؛ 3 / 13، 21، 22، 23، 87، 90، 215، 266، 296، 299، 303، 313، 321؛ 4 / 363، 371، 378؛ 5 / 458، 459، 466، 480
ابن ابى العوجاء3 / 185
ابن ابى عون1 / 109
ابن ابى اللطف5 / 497
ابن ابى نجران (ر . ك : عبد الرحمن بن ابى نجران)3 / 123
ابن ابى نصر3 / 312
ابن ابى يعفور (ر . ك : عبد اللّه بن ابى يعفور) 1 / 296، 297؛ 2 / 287
ص: 614
ابن ابى يعفور2 / 307
ابن اثير جزرى1 / 23، 62، 75، 76، 83، 85، 96، 97، 100، 107، 116، 134، 181، 195، 265، 306، 336، 349، 459، 465، 474؛ 2 / 206؛ 3 / 144، 169؛ 5 / 546، 549
ابن اخشيد1 / 155
ابن ادريس1 / 349، 356
إبن اذينة3 / 199، 309؛ 4 / 378
ابن اسباط3 / 309
ابن امّ مكتوم4 / 373
ابن بابويه (ر . ك : شيخ صدوق)1 / 51، 57، 152، 210، 235، 239، 240، 241، 242، 243، 249، 250، 251، 256، 319، 326، 327، 341، 344، 515؛ 2 / 360؛ 3 / 13، 175، 177
ابن برّاج5 / 482
ابن بزيع3 / 243
ابن بغوى1 / 187
ابن بكير2 / 125؛ 3 / 231، 292؛ 4 /
376؛ 5 / 275
ابن تيميه2 / 314، 444، 447، 482، 487، 489،500
ابن جحام5 / 494
ابن جرير طبرى (ر . ك : طبرى)2 / 466، 480
ابن جزرى5 / 167
ابن جنيد اسكافى1 / 216، 219
ابن جوزى2 / 544، 545
ابن جهم5 / 64
ابن حبيب3 / 312
ابن حجر عسقلانى1 / 465؛ 2 / 221، 313، 449، 457؛ 3 / 43، 45، 170؛ 5 / 496، 544
ابن الحزم3 / 170
ابن حمزه5 / 481
ابن حنبل (ر . ك : احمد بن حنبل)1 / 152، 163، 164، 165، 166؛ 2 / 281؛ 5 / 309
ابن حنزابه1 / 67، 99
ابن حنفيّه5 / 20
ابن حىّ3 / 14
ابن خزاز3 / 208
ابن خزيمه2 / 198
ابن خطيب داريا محمّد بن احمد5 / 496
ابن خلدون4 / 481
ابن خلكان3 / 205
ابن داوود3 / 16، 146؛ 4 / 201؛ 5 / 15
ابن دريد ازدى5 / 546
ابن دميان2 / 235
ابن رئاب3 / 59
ابن رائق1 / 69، 76، 100، 101، 102، 106
ابن راوندى1 / 156؛ 4 / 83
ابن رسته5 / 493
ابن رشد4 / 79
ابن روح1 / 105، 108، 132، 173
ابن الزبير (ر. ك: عبد اللّه بن زبير)3 / 35
ابن زهره5 / 482
ابن زين العابدين2 / 313
ابن سعد5 / 544
ابن سفيان3 / 60
ابن سكّيت2 / 594
ابن سكين3 / 299
ابن سماعه3 / 91؛ 5 / 23
ابن السمّاك2 / 386
ص: 615
ابن سنان1 / 444؛ 3 / 223، 225، 226، 227، 239، 293؛ 4 / 43
ابن سيّده5 / 544، 546
ابن سيرين2 / 307
ابن سينا4 / 158؛ 5 / 386
ابن شاذان4 / 201
ابن شبيب زيات1 / 109
ابن شعبه حرّانى3 / 198؛ 4 / 153
ابن شهر آشوب (ر. ك : محمد بن شهر آشوب) 3 / 16، 37، 45، 303، 304؛ 4 / 438، 439، 463؛ 5 / 182، 261
ابن شيرزاد1 / 103
ابن ضحّاك3 / 163
ابن طاووس (ر. ك: سيد ابن طاووس) 3 / 14، 16؛ 5 / 218
ابن طاهر1 / 87، 88
ابن طقطقى1 / 25
ابن طولون5 / 497
ابن طى1 / 132
ابن ظريف3 / 306
ابن عاشور2 / 522
ابن عامر حسين بن محمّد اشعرى قمى 2 / 275
ابن عبّاس2 / 306، 457، 474، 497، 499، 500، 501، 546؛ 3 / 165؛ 4 / 319، 385، 500؛ 5 / 25، 77، 110، 126، 175، 518
ابن عبد البر3 / 144
ابن عبد ربّه اندلسى5 / 550
ابن عبد الملك بن اعين3 / 307
ابن عبد الواحد بن المختار3 / 307
ابن عبدون3 / 35
ابن عثمان الناووسى3 / 239
ابن العجمى1 / 384
ابن عربى4 / 443، 481
ابن عساكر1 / 235، 258؛ 2 / 202؛ 3 / 219؛ 5 / 175
ابن عقده1 / 441؛ 3 / 12، 28
ابن عكاشه3 / 153
ابن عمر (ر. ك: عبد اللّه بن عمر)2 / 495؛ 5 / 82
ابن عمرو بن سعيد الزيات3 / 307
ابن العميد قمى1 / 132؛ 2 / 379
ابن عون الأسدى3 / 310
ابن غضائرى1 / 500؛ 3 / 92، 95، 96، 101، 310، 314؛ 4 / 198، 201، 202، 205، 208؛ 5 / 13، 15، 105، 109
ابن فرات1 / 96، 97
ابن فرّوخ3 / 170
ابن فضّال1 / 444؛ 2 / 565، 573؛ 3 / 17، 160، 231، 292، 293؛ 4 / 364، 376، 415، 422
ابن فقيه1 / 128
ابن فندق3 / 133
ابن فهد مكّى5 / 497
ابن قتيبه دينورى4 / 480؛ 5 / 493
ابن قدامة3 / 300
ابن قولويه (ر. ك: جعفر بن محمد بن قولويه) 1 / 216، 249، 250، 251، 252، 253، 254؛ 3 / 215، 296
ابن قيس الماصر5 / 265
ص: 616
ابن قيّم2 / 488، 489
ابن كثير (ر. ك : عبد الرحمان بن كثير) 2 / 487، 498، 501، 522؛ 3 / 307
ابن كرام1 / 189
ابن كردى3 / 127
ابن ماجه2 / 198
ابن ماكولا2 / 202؛ 3 / 170
ابن مالك3 / 310
ابن المثنى3 / 298
ابن محبوب (ر. ك: حسن بن محبوب) 1/444؛ 2 / 307، 570؛ 3 / 23، 24، 59، 129، 307، 308
ابن مردويه2 / 465؛ 5 / 175
ابن مسعود (ر. ك: عبد اللّه بن مسعود) 2 / 488؛ 5 / 171
ابن مسكان1 / 297؛ 2 / 125؛ 3 / 295، 301
ابن مسكويه1 / 97، 123؛ 2 / 373، 383، 384، 385، 389، 391، 392، 394، 397، 398، 400؛ 5 / 386، 387، 391، 394
ابن مسكين3 / 299
ابن مشهدى1 / 249؛ 3 / 215، 216، 217
ابن مطر1 / 72
ابن معتز1 / 64، 94، 95
ابن مغازلى شافعى2 / 465؛ 5 / 169
ابن مقله1 / 69، 133
ابن منظور4 / 107، 133، 154، 271، 387، 391؛ 5 / 548
ابن موصلى1 / 160
ابن ميثم البحرانى4 / 130، 453
ابن ميكائيل1 / 115
ابن نديم1 / 67، 157، 159، 174، 176، 182، 366؛ 3 / 14، 32، 34، 44؛ 4 / 323
ابن نوبخت5 / 231
ابن نوح3 / 63
ابن واضح1 / 176
ابن وليد4 / 203، 204، 207؛ 5 / 108
ابن هرمز3 / 163
ابن هشام5 / 549
ابن هلال ثقفى كوفى1 / 176؛ 4 / 155
ابن يحيى صولى1 / 106
ابن يقطين1 / 104
ابو احمد القاسم بن محمّد بن على الهارونى 3 / 197
ابو احمد محمّد بن ابى عمير زياد بن عيسى 3 / 20
ابو اسحاق3 / 253
ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق1 / 164
ابو اسحاق ابراهيم بن حمّاد1 / 161
ابو اسحاق ابراهيم بن محمّد1 / 176
ابو اسحاق اسماعيل بن اسحاق قاضى1 / 160
ابو إسحاق (ثعلبة بن ميمون)3 / 307
ابو إسحاق السّبيعىّ2 / 347
ابو اسحاق نوبختى5 / 307
ابو إسماعيل إبراهيم بن إسحاق الأزدى4 / 375
ابو اسماعيل ابراهيم بن ناصر طباطبا3 / 133
ابو الأسود دؤلى5 / 541، 550
ابو الحسن الكاظم عليه السلام (ر . ك : امام كاظم - موسى بن جعفر)1 / 279؛ 2 / 447، 566؛ 3 / 108، 112، 123، 138، 139، 147، 160، 188، 239، 314؛ 4 / 10، 59، 170، 174،
ص: 617
177، 321، 373، 378، 488؛ 5 / 122، 140، 226، 275، 528
ابو ايّوب4 / 372
ابو ايّوب الخزاز1 / 368؛ 3 / 52، 59، 311
ابو البخترى3 / 93، 324
ابو بردة بن ابو موسى اشعرى2 / 318
ابو بصير1 / 296، 368، 444؛ 2 / 330، 344؛
3 / 144، 145، 155، 168، 232، 253، 312؛ 4 / 175، 329، 330، 496، 457؛ 5 / 14، 15، 16، 17، 27، 30، 52، 176، 226، 231، 348، 461
ابو بصير يحيى بن القاسم3 / 236؛ 4 / 205
ابو بكر احمد بن حسين بن مهران دينورى مصرى 5 / 494
ابو بكر احمد بن عمرو بن ابى عاصم شيبانى 5 / 493
ابو بكر بن ابى قحافه1 / 166؛ 2 / 220، 221،
380، 387، 463؛ 5 / 26، 521
ابو بكر بن عياش2 / 316
ابو بكر بن عيسى بن احمد العلوى3 / 107، 129
ابو بكر بن كامل1 / 167
ابو بكر الجزائرى2 / 209
ابو بكر الحضرمى3 / 231؛ 5 / 351
ابو بكر صيرفى1 / 162
ابو بكر محمّد اسحاق قاسانى1 / 162
ابو بكر مروزى حنبلى1 / 163
ابو الجارود1 / 334؛ 2 / 568؛ 3 / 164؛ 4 / 380؛ 5 / 24، 25، 28، 86
ابو جحيفه2 / 468
ابو جعفر (احمد بن حسين بن عبد الملك) 3 / 24
ابو جعفر (احمد بن عيسى بن جعفر) 3 / 108
ابو جعفر (احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى) 3 / 25
ابو جعفر الأحول الهمدانى1 / 332؛ 2 / 185
ابو جعفر الأعور2 / 185
ابو جعفر الباقر عليه السلام (ر . ك : امام باقر - محمّد بن على)1 / 240، 506؛ 2 / 185، 343، 479؛ 3 / 109، 142، 147، 182، 183، 199، 200، 299، 300؛ 4 / 140، 208، 325، 326، 329، 363، 372، 374، 375، 376، 378، 379، 380، 478، 489، 504؛ 5 / 92، 133، 134، 142، 247، 250، 258، 265، 275، 461، 505، 508، 509، 513، 526، 527، 529
ابو جعفر بسطام1 / 109
ابو جعفر بن على الفزارى2 / 545
ابو جعفر بن الهادى4 / 284
ابو جعفر الجواد عليه السلام (ر . ك : امام جواد - محمد بن على)3 / 92، 314؛ 5 / 229
ابو جعفر الدهان3 / 218
ابو جعفر على بن حسين بن موسى قمى 2 / 250
ابو جعفر القرشى الصيرفى3 / 28
ابو جعفر القمى3 / 238
ابو جعفر محمّد بن احمد طحاوى1 / 160
ابو جعفر محمّد بن حسن بن فروخ صفّار 1 / 441؛ 5 / 12
ابو جعفر محمّد بن الحسن الطوسى (ر. ك: شيخ طوسى)1 / 250؛ 5 / 163
ص: 618
ابو جعفر محمد بن عثمان1 / 66، 465
ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه1 / 249؛ 3 / 196، 215، 216
ابو جعفر محمّد بن على السروى المازندرانى 3 / 45
ابو جعفر محمّد بن موسى1 / 66
ابو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى (ر. ك: كلينى - محمد بن يعقوب)2 / 160، 202، 204، 206، 429، 553؛ 3 / 44؛ 4 / 309
ابو جعفر محمّد الصورانى3 / 109
ابو جعفر منصور1 / 82
ابو جهل5 / 545
ابو حاتم احمد بن حمدان رازى1 / 150، 183؛ 2 / 229
ابو حازم قاضى1 / 160
ابو حامد عمران بن موسى بن إبراهيم3 / 197
ابو حامد محمّد غزالى5 / 386
ابو الحسن احمد بن يحيى منجم1 / 167
ابو الحسن اشعرى1 / 131، 155، 156، 158؛ 4 / 68
ابو الحسن بن فرات1 / 65، 95، 96، 97
ابو الحسن بن كبرياء نوبختى1 / 106
ابو الحسن بن كثير نوبختى1 / 44
ابو الحسن حمدويه بن نصر4 / 205
ابو الحسن دقيقى1 / 167
ابو الحسن الرضا عليه السلام (ر . ك : امام رضا - على بن موسى)1 / 279؛ 2 / 362، 445؛ 3 / 147، 191، 239، 306، 307، 309، 314؛ 4 / 17؛ 4 / 17، 181، 377
ابو الحسن شعرانى2 / 112
ابو الحسن عامرى5 / 386
ابو الحسن عبد اللّه بن احمد مغلس1 / 168
ابو الحسن عبيد اللّه بن حسن كرخى1 / 160
ابو الحسن العسكرى عليه السلام (ر . ك : ابو محمد - امام عسكرى - حسن بن على)4 / 197
ابو الحسن عقرايى2 / 321
ابو الحسن على بن احمد العقيقى2 / 185
ابو الحسن على بن اسماعيل اشعرى1 / 156؛ 5 / 306
ابو الحسن على بن عبد اللّه بن وصيف 3 / 205
ابو الحسن على بن فرات1 / 66
ابو الحسن على بن محمّد بن ابراهيم بن ابان رازى4 / 197
ابو الحسن على بن محمّد بن موسى1 / 66
ابو الحسن على بن محمّد السمرى1 / 27، 208، 252؛ 2 / 174، 178
ابو الحسن على بن محمّد الفرات1 / 108
ابو الحسن على بن موسى قمى1 / 160
ابو الحسن ماردانى1 / 14
ابو الحسن محدّث3 / 148
ابو الحسن محمّد3 / 114
ابو الحسن محمّد بن احمد كاتب1 / 162
ابو الحسن محمّد بن اسدى كوفى1 / 200
ابو الحسن الهادى عليه السلام (ر. ك: امام هادى - على بن محمد)1 / 280؛ 3 / 114، 115، 118؛ 5 / 515
ابو الحسين عليه السلام / 496؛ 2 / 200
ابو الحسين احمد ابن فارس4 / 155
ابو الحسين احمد بن احمد كوفى2 / 321
ابو الحسين احمد بن على بن سعيد الكوفى
ص: 619
1/ 354
ابو الحسين احمد بن يحيى راوندى1 / 155
ابو الحسين بن معمر الكوفى1 / 365، 366
ابو الحسين بن يونس1 / 167
ابو الحسين خياط1 / 156
ابو الحسين عبد الكريم بن عبد اللّه بن نصر بزّاز1 / 354
ابو الحسين عقرانى1 / 354
ابو الحسين على بن عباس1 / 69
ابو الحسين على بن عباس نوبختى1 / 106
ابو الحسين الكوفى1 / 366
ابو حسين محمّد1 / 110
ابو الحسين محمّد بسطام1 / 110
ابو الحسين محمّد بن جعفر اسدى1 / 150
ابو الحسين معمر1 / 365
ابو الحسين نورى1 / 187
ابو الحسين يحيى بن حسن عبيدلى1 / 176
ابو حفص نيشابورى1 / 190
ابو حمزه3 / 165؛ 4 / 329
ابو حمزه بطائنى5 / 21
ابو حمزه ثمالى2 / 305؛ 3 / 38، 120، 141، 202، 205، 313؛ 4 / 375، 376؛ 5 / 25، 134، 247
ابو حنيفه1 / 13، 159، 179؛ 2 / 199، 222،
281؛ 5 / 265، 310، 327 501، 502
ابو حنيفه عثمان بن ثابت زوطى1 / 159
ابو حيّان توحيدى2 / 379
ابو خالد الكابلى5 / 461، 465، 473، 478، 479، 481، 482، 483، 484
ابو خالد الواسطى3 / 118
ابو الخطّاب3 / 84، 303
ابو خلف سعد بن عبد اللّه اشعرى قمى 1 / 175
ابو خيثمه احمد بن زهير1 / 164
ابو الخير صالح بن سلمة4 / 198، 487
ابو داوود سجستانى2 / 198؛ 3 / 313، 314
ابو دلف1 / 15
ابو دلف خزرجى1 / 12
ابو دلف عجلى1 / 80
ابو ذر2 / 501، 537، 539؛ 4 / 362؛ 5 / 16، 17
ابو رافع5 / 538
ابو ريحان بيرونى1 / 111؛ 5 / 386
ابو ريه2 / 312
ابو زرعه رازى2 / 322
ابو زكريّا يحيى بن يعقوب قادرى شامى 5 / 498
ابو الزناد2 / 305
ابو سادات مبارك1 / 336
ابو السرايا2 / 568؛ 3 / 112
ابو سعد آبى1 / 120
ابو سعيد خدرى1 / 499؛ 3 / 253؛ 5 / 23، 131
ابو سعيد عصفورى5 / 21، 22
ابو سليمان حمد بن محمّد بن ابراهيم بن خطاب بستى2 / 323
ابو سليمان داوود1 / 162
ابو سليمان داوود بن على اصفهانى1 / 167
ابو سليمان داوود بن كوره قمى1 / 441؛ 3 / 25
ص: 620
ابو سماعه1 / 496
ابو سمينه محمّد بن على كوفى3 / 28، 29، 92،307، 310؛ 5 / 21، 22
ابو سهل اسماعيل1 / 68
ابو سهل اسماعيل بن على بن اسحاق 5 / 219
ابو سهل اسماعيل بن على نوبختى1 / 68، 99، 104، 174، 188
ابو سياره5 / 476
ابو شاكر زنديق2 / 570
ابو صالح منصور بن اسحاق بن احمد 1 / 120؛ 2 / 500
ابو الصباح الكنانى4 / 369؛ 5 / 288، 348
ابو الصدام1 / 43، 376
ابو الصلاح حلبى2 / 257؛ 4 / 130، 154؛ 5 / 231، 233
ابو طالب عليه السلام / 273، 276، 277؛ 2 / 250؛ 3 / 202،
253؛ 4 / 415؛ 5 / 348، 540، 541
ابو طالب على نژاد جويبارى3 / 221
ابو طاهر قرمطى1 / 76؛ 2 / 231
ابو طاهر گناوى1 / 180
ابو طفيل5 / 19، 20، 21
ابو طيب يعقوب بن ياسر3 / 115
ابو العاص بن ربيع بن عبد العزى قرشى عبشمى 3 / 143
ابو العباس3 / 253؛ 4 / 208
ابو العباس احمد1 / 66
ابو العباس احمد بن عمر بن شريح1 / 162
ابو العباس احمد بن متوكّل1 / 63
ابو العباس احمد بن محمّد بن بسطام 1 / 109
ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد 1 / 441
ابو العباس احمد بن محمّد بن موسى1 / 66
ابو العبّاس احمد بن مقتدر1 / 18
ابو العباس طالقانى3 / 195
ابو العباس عبد اللّه بن محمّد السفّاح1 / 81
ابو العباس محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقانى3 / 197
ابو عبد اللّه احمد بن ابراهيم صيمرى 1 / 354
ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل1 / 162
ابو عبد اللّه بن مسلم1 / 120
ابو عبد اللّه جعفر بن زيد بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 110
ابو عبد اللّه الحاكم النيشابورى2 / 446
ابو عبد اللّه حسين عليه السلام (ر. ك: امام حسين - حسين بن على)1 / 69؛ 3 / 115
ابو عبد اللّه حسين بن يزيد نوفلى4 / 201
ابو عبد اللّه حسين نوبختى1 / 106
ابو عبد اللّه ذهبى2 / 455
ابو عبد اللّه شيعى1 / 181
ابو عبد اللّه الصادق عليه السلام (ر . ك : امام صادق - جعفر بن محمد)1 / 240، 368، 494، 495، 496، 497، 498، 506، 510؛ 2 / 51، 69، 140، 147، 152، 157، 158، 162، 166، 167، 227، 266، 296، 312، 313، 307، 308، 330، 345، 346، 348، 444، 533، 600؛ 4 / 143، 168، 169، 173، 175، 176، 180، 195، 208، 315، 318، 322، 324، 325، 327، 329، 330، 364، 365، 370، 371، 373، 374، 376، 377، 378، 446، 449، 451، 457، 455، 487، 492، 507؛ 5 / 92، 119، 135، 149، 174، 177، 246،
ص: 621
249، 255، 266، 267، 289، 408، 424، 461، 501، 503، 507، 508، 509، 510، 511، 515، 516، 517، 518، 519، 520، 522، 523، 524، 526، 527، 528
ابو عبد اللّه مالك بن انس1 / 160
ابو عبد اللّه محمّد1 / 164، 176
ابو عبد اللّه محمّد بن احمد نسفى1 / 184
ابو عبد اللّه محمّد بن ادريس هاشمى 1 / 161
ابو عبد اللّه محمّد بن اسماعيل البخارى 3 / 41
ابو عبد اللّه محمّد بن شجاع ثلجى1 / 159
ابو عبد اللّه محمّد بن عبّاس5 / 494
ابو عبد اللّه محمّد بن على1 / 190
ابو عبد اللّه محمّد بن كرّام سجستانى 1 / 189
ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان 3 / 215
ابو عبد اللّه محمّد بن يزيد واسطى1 / 154
ابو عبد اللّه مرزبانى2 / 257
ابو عبد اللّه نوبختى1 / 69
ابو عبد الرحمان الحذاء3 / 308
ابو عبيد اللّه محمّد بن عمران مرزبانى خراسانى 5 / 494
ابو عبيده (زياد بن عيسى)3 / 152، 253؛ 4 / 455
ابو عبيدة حذّاء3 / 152
ابو العتاهية1 / 19؛ 5 / 543
ابو عثمان حيرى1 / 190
ابو عثمان دمشقى2 / 387
ابو عثمان العبدى4 / 375
ابو عقيل عيسى بن نصر1 / 385
ابو على احمد1 / 125
ابو على احمد بن عمر5 / 493
ابو على احمد بن محمّد مسكويه رازى 2 / 378
ابو على اشعرى قمى1 / 353؛ 2 / 275؛ 3 / 199؛ 4 / 364، 378
ابو على بسطام1 / 109
ابو على الجازرى2 / 544
ابو على جبايى معتزلى1 / 154، 157، 174؛ 2 / 523
ابو على چغانى1 / 125
ابو على حسن بن محبوب3 / 23
ابو على الحسن بن محمّد3 / 215
ابو على طبرسى5 / 89
ابو على محمّد بن على بن مقله1 / 93
ابو على محمّد بن الياس1 / 76
ابو على محمّد بن يحيى1 / 96
ابو عمارة1 / 240؛ 3 / 309
ابو عمرو الأوزاعى3 / 182
ابو عمرو الزّبيرىّ5 / 267، 289
ابو عمرو كشى3 / 17، 39؛ 4 / 205
ابو عيسى يهودى اهوازى1 / 155
ابو غالب احمد بن محمّد زرارى1 / 353، 424
ابو غالب رازى1 / 218؛ 2 / 186؛ 3 / 20، 43
ابو الغنائم3 / 133، 137، 169
ابو الفتح2 / 379
ابو الفتح فضل بن جعفر1 / 99
ابو الفتح كراجكى4 / 130
ابو الفرج اصفهانى1 / 27؛ 3 / 133؛ 5 / 543
ابو الفرج محمّد بن اسحاق الورّاق3 / 44
ابو الفرج معافا بن زكريا1 / 167
ابو الفضل جعفر بن معتضد1 / 63
ص: 622
ابو الفضل محمّد بن الحسين قمى1 / 132
ابو القاسم صلى الله عليه و آله (ر . ك : پيامبر - محمد - النبى) 2 / 307
ابو القاسم بلخى1 / 175
ابو القاسم بن حسين بن موسى عليه السلام / 116
ابو القاسم جعفر بن احمد العلوى2 / 184
ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه 1 / 249، 353؛ 2 / 14، 321
ابو القاسم جنيد بن محمّد بن جنيد1 / 185
ابو القاسم حسين بن روح نوبختى1 / 49، 53، 422، 465؛ 5 / 218
ابو القاسم سليمان بن احمد بن ايّوب طبرانى 5 / 494
ابو القاسم العراد1 / 167
ابو القاسم فردوسى5 / 365
ابو القاسم القائم بامر اللّه بن مهدى علوى 1 / 76
ابو القاسم كعبى2 / 523
ابو قره3 / 185
ابو الليث2 / 255
ابو مالك حضرمى2 / 23؛ 5 / 466، 480
ابو المثنى احمد بن يعقوب قاضى1 / 94
ابو محمّد4 / 496
ابو محمّد الحسن عليه السلام (ر. ك: امام حسن مجتبى - حسن بن على)1 / 280، 375، 376، 377، 378، 384، 386، 387؛ 2 / 222؛ 3 / 124، 125، 127؛ 4 / 376؛ 5 / 257
ابو محمّد حسن بن احمد مؤّب1 / 248؛ 3 / 205
ابو محمّد حسن بن موسى نوبختى5 / 219
ابو محمّد عبد اللّه بن مغيرة البجلى3 / 26
ابو محمّد عبد اللّه الدوريستى1 / 250
ابو محمّد عسكرى عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - امام عسكرى)5 / 349
ابو محمّد على بن معتضد1 / 18
ابو محمّد غياث بن ابراهيم تميمى دارمى 3 / 15
ابو محمّد القاسم بن العلاء3 / 196، 197
ابو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى 1 / 353
ابو مخلّد1 / 123
ابو المعالى محمّد بن محمّد إبراهيم الكلباسى 1 / 258
ابو المغرا4 / 372
ابو المفضّل محمّد بن عبد اللّه بن مطلب شيبانى 1 / 354
ابو مقدام هشام بن زياد3 / 165
ابو منذر هشام بن محمّد سائب كلبى نسّاب 5 / 493
ابو منصور عبد الملك بن محمّد بن اسماعيل نيشابورى5 / 495
ابو منصور محمّد بن محمّد ماتريدى 1 / 158، 159
ابو موسى اشعرى2 / 219، 495؛ 5 / 82، 306
ابو نصر بزنطى3 / 57
ابو نصر محمّد بن محمّد بن طرخان اوزلغ 4 / 83
ابو نعيم الأنصارى الزيدى2 / 185؛ 3 / 42
ابو نؤاس1 / 19
ابو ولاد3 / 297
ابو الوليد2 / 331
ص: 623
ابو هاشم5 / 13
ابو هاشم جبايى1 / 155
ابو هاشم داوود بن قاسم جعفرى2 / 575؛ 3 / 19؛ 5 / 11، 246
ابو هاشم عبد السلام1 / 153
ابو هذيل علاف1 / 153
ابو هريره2 / 305، 306، 307، 438، 496، 546
ابو هشام5 / 12
ابو هلال عسكرى4 / 109؛ 5 / 495، 497
ابو الهيثم الدينارى2 / 185
ابو يزيد مخلّد بن كيداد1 / 72
ابو يعقوب اسحاق بن اسماعيل نوبختى 1 / 68، 99
ابو يعقوب سجستانى1 / 185
ابو يوسف كندى1 / 20؛ 2 / 387
اُبى بن كعب2 / 496؛ 5 / 166
اتكينسون5 / 369
احسان سرخه اى3 / 75
احمد ابن اسحاق1 / 46
احمد باقريان2 / 151
احمد برقى1 / 177؛ 4 / 198
احمد بن ابراهيم4 / 197
احمد بن ابو عبد اللّه برقى3 / 31
احمد بن ابى زاهر ابو جعفر اشعرى2 / 320
احمد بن ابى عبد اللّه 3 / 306؛ 5 / 12، 13، 134
احمد بن ابى نصر بزنطى1 / 224
احمد بن احمد كاتب كوفى1 / 354؛ 2 / 200
احمد بن ادريس اشعرى قمى1 / 35، 37، 200، 246، 353، 446؛ 2 / 275، 360؛ 3 / 307
احمد بن اسحاق اشعرى قمى1 / 37، 38، 44، 45، 47، 48، 49، 133، 376؛ 3 / 245، 308، 309
احمد بن إسحاق بن سعد1 / 240
احمد بن اسحاق قمى1 / 38، 47
احمد بن اسماعيل1 / 10، 120
احمد بن الحسن3 / 301
احمد بن حسن بن وليد قمى1 / 54
احمد بن حسن ماردانى1 / 113، 116
احمد بن الحسين3 / 245، 301
احمد بن الحسين ابن غضائرى3 / 42
احمد بن حسين بن عبدالملك ازدى3 / 24
احمد بن حسين بن الغضائرى4 / 229
احمد بن حسين ماردانى1 / 9
احمد بن حمزة بن يسع1 / 49
احمد بن حنبل1 / 158، 163، 165؛ 2 / 496؛ 4 / 382، 385
احمد بن خالد برقى5 / 12
احمد بن رزق3 / 326
احمد بن زياد بن جعفر الهمدانى2 / 184
احمد بن سعيد ابوالحسين الكوفى2 / 201
احمد بن شعيب النسائى2 / 446؛ 4 / 381
احمد بن صالح1 / 85
احمد بن طاووس2 / 162، 163
احمد بن طبيب سرخسى4 / 83
احمد بن عبد اللّه الأصبهانى3 / 42
احمد بن عبد اللّه بن محمّد3 / 121
احمد بن عبد العزيز بن ابى دلف1 / 117، 134
احمد بن عبدون3 / 24
احمد بن عبيد اللّه الخصيبى1 / 93
ص: 624
احمد بن عقده حافظ2 / 167
احمد بن على [ابن نوح]3 / 60
احمد بن على بن صعلوك1 / 135
احمد بن على بن الصلت القمى3 / 310
احمد بن على بن كوفى1 / 218
احمد بن على بن محمّد بن عبد اللّه 3 / 107، 129
احمد بن على بن نوح سيرافى2 / 321
احمد بن على التميمى4 / 382
احمد بن على الحسنى3 / 171
احمد بن على الرملى1 / 367
احمد بن على صعلوك1 / 10، 121
احمد بن على العسقلانى3 / 43، 45، 170
احمد بن على النجاشى1 / 57، 137، 197، 227، 258، 345، 369، 392، 451، 485، 515؛ 3 / 43، 75، 102، 133، 219، 254، 343؛ 4 / 229
احمد بن على النسائى3 / 43
احمد بن عمر بن ابى شعبة3 / 245، 326
احمد بن عنبه3 / 133
احمد بن عيسى4 / 328
احمد بن عيسى بن جعفر3 / 108
احمد بن عيسى العلوى3 / 108، 129
احمد بن فارس4 / 107، 133
احمد بن متوكّل1 / 18، 87
احمد بن محمّد1 / 39، 444، 495؛ 2 /
307؛ 3 / 57، 123، 139، 223، 231، 233، 238، 245، 303؛ 4 / 364، 365، 369، 370، 372، 376، 377، 455
احمد بن محمّد البرقى الكوفى3 / 26، 55،171؛ 4 / 154؛ 5 / 11، 494
احمد بن محمّد بن ابى نصر2 / 362
احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى1 / 499؛ 2 / 445؛ 3 / 26، 30، 223، 231، 240؛ 4 / 181، 321، 322؛ 5 / 122، 356
احمد بن محمّد بن اسماعيل3 / 125
احمد بن محمّد بن خالد1 / 35، 176؛ 2 / 531، 567، 570، 583، 595؛ 3 / 25، 29، 42، 45، 75، 119، 223، 232، 238، 241، 307؛ 4 / 229، 364، 370، 375، 376؛ 5 / 13
احمد بن محمّد بن سعيد همدانى3 / 28، 110، 111
احمد بن محمّد بن عاصم كوفى1 / 200
احمد بن محمّد بن عبد اللّه 3 / 122
احمد بن محمّد بن عبدوس1 / 109
احمد بن محمّد بن على كوفى1 / 218
احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى1 / 35، 37، 200، 245، 246، 446؛2 / 22، 90، 567، 568؛ 3 / 28، 25، 29، 30، 44، 54، 56، 57، 58، 76، 95، 183، 223، 231، 238، 241؛ 4 / 204، 377؛ 5 / 459
احمد بن محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطينى 3 / 231
احمد بن محمّد بن محمّد بن سليمان الزرارى 2 / 201
احمد بن محمّد بن يحيى4 / 201
احمد بن محمّد العاصمى3 / 214، 238
احمد بن محمد الفيّومى4 / 155
احمد بن محمّد القسطلانى2 / 151
ص: 625
احمد بن محمّد المقدّس الأردبيلى (ر. ك: محققاردبيلى)2 / 111؛ 3 / 23، 239، 255؛ 5 / 12، 272
احمد بن محمّد وبرى خوارزمى4 / 452
احمد بن محمّد اليسارى2 / 576
احمد بن مسافر1 / 121
احمد بن موسى بن جعفر عليهماالسلام / 137، 138
احمد بن موسى بن يعقوب بن إسحاق 1 / 367
احمد بن مهران1 / 200؛ 2 / 320؛ 3 / 119؛ 5 / 111، 113
احمد بن وليد قمى2 / 254
احمد بن هلال عبرتايى1 / 173؛ 2 / 321؛ 3 / 123
احمد بن يحيى البلاذرى3 / 132
احمد بن يعقوب1 / 96
احمد بن يعلى بن حمّاد1 / 43، 376
شيخ احمد (خادم حرم شريف نبوى) 2 / 546
احمد خلف1 / 150
احمد صدر حاج سيد جوادى3 / 254
احمد قلقشندى5 / 497
احمد ماردانى1 / 14
احمد معز الدوله ديلمى1 / 103
احمد معزوله ديلمى1 / 76
ملاّ احمد نراقى1 / 217؛ 2 / 396
آية اللّه احمدى ميانجى2 / 516؛ 5 / 484
اخطل5 / 540
ادريس بن عبد اللّه بن حسن بن امام حسن مجتبى عليه السلام / 80؛ 2 / 313
اذكوتكين بن اساتكين1 / 116، 134
ارسطو2 / 235، 383، 386، 387، 388، 393؛ / 71؛ 5 / 383، 385، 386، 387، 389
ارقط (محمّد بن عبد اللّه السجّاد عليه السلام)3 / 126
ارونسون5 / 393
ازدى5 / 112
اساتكين ترك1 / 9، 116
اسامة بن زيد2 / 545؛ 5 / 17، 18
استخرى1 / 131
استرآبادى2 / 212
اسحاق3 / 140
إسحاق عليه السلام / 177، 179
اسحاق بن ابراهيم ثقفى3 / 36
اسحاق بن اسماعيل نيشابورى3 / 197
اسحاق بن جرير بجلى3 / 326
اسحاق بن جعفر عليه السلام 3/
اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام / 105، 108، 129، 153، 155
اسحاق بن سليمان اسراييلى5 / 495
اسحاق بن سويد بن هبيره عدوى2 / 317، 318
اسحاق بن عمار صيرفى1 / 303، 496، 499؛ 2 / 575؛ 3 / 266، 326؛ 4 / 280، 426؛ 5 / 92
إسحاق بن محمّد نخعى3 / 92
إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام / 109، 129
اسحاق بن يعقوب1 / 200؛ 3 / 209، 210
اسرافيل عليه السلام 4/ 220
اسفار بن شيرويه1 / 11، 78، 122، 136
اسفرائينى2 / 198
اسكافى ابن ابى عقيل1 / 224
اسكندر2 / 386، 388
ص: 626
اسماعيل عليه السلام / 510؛ 2 / 359؛ 4 / 179؛ 5 / 513
اسماعيل بن ابان2 / 319؛ 3 / 16
اسماعيل بن ابى زياد سكونى4 / 203
اسماعيل بن احمد1 / 118
اسماعيل بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت 1 / 68
اسماعيل بن جابر الجعفى3 / 234
اسماعيل بن جعفر صادق عليه السلام 1/179، 223؛ 4 / 284
اسماعيل بن حمّاد الجوهرى3 / 43
اسماعيل بن الخطاب3 / 20
اسماعيل بن عبد الخالق3 / 326
اسماعيل بن عبدالرحمن الجعفى3 / 234
إسماعيل بن كثير4 / 381
اسماعيل بن محمّد الأرقط3 / 110
اسماعيل بن محمّد بن اسماعيل3 / 125
اسماعيل بن محمّد بن عبد اللّه بن السجاد عليه السلام 3 / 109، 129، 300
اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام / 138
اسماعيل بن مهران4 / 206
اسماعيل بن همام3 / 326
اسماعيل پاشا بن محمّد امين البغدادى 3 / 46
اسماعيل الجعفى3 / 234؛ 5 / 362
اسماعيل سامانى1 / 119
اسماعيل مروزى الأزوارقانى3 / 133
اسماء بنت ابى بكر2 / 328
اسماء بنت عميس2 / 328؛ 3 / 135، 136، 141، 165، 168
اسيد بن ثعلبه3 / 141، 142
اسيد بن صفوان1 / 223
اسيدى3 / 16
آية اللّه اشتهاردى2 / 77
اصبغ بن نباته2 / 361، 612؛ 3 / 312؛ 4
/ 55، 342؛ 5 / 132
اصطخرى1 / 17
اصغر غلامى4 / 469
اصغر هادوى كاشانى4 / 333
اصمعى1 / 19
الأعرج2 / 305
اف. اچ. برادلى4 / 75
افلاطون2 / 235، 382، 388؛ 4 / 69؛ 5 / 383، 385، 386
افندى2 / 211
اقبال لاهورى4 / 85
اقليدس2 / 235
اكبر فايدى4 / 39
اكثم بن صيفى2 / 386
اگوستين4 / 30
الياس عليه السلام / 225
اليزابت همسر زكريا4 / 236
امّ احمد بن موسى الكاظم عليه السلام / 328؛ 3 / 116، 137، 138، 155؛ 5 / 350
امّ اسحاق بنت سليمان1 / 499؛ 2 / 328؛ 3 / 123، 140، 162
امّ اسلم3 / 136
امام باقر عليه السلام (ر. ك: ابو جعفر - محمد بن على) 1 / 113، 272، 278، 289، 334، 458، 495، 505، 508، 510، 511؛ 2 / 10، 123، 125، 129، 206، 227، 343، 455، 466، 478، 480،
ص: 627
481، 530، 609، 610، 611؛ 3 / 14، 88، 115، 117، 145، 148، 153، 156، 158، 164، 182، 199، 201، 202، 203، 206، 207؛ 4
/ 11، 40، 44، 45، 57، 88، 127، 128، 136، 139، 140، 141، 144، 248، 279، 280، 286، 291، 327، 341، 343، 346، 347، 351، 352، 360، 361، 362، 363، 398، 422، 426، 427، 429، 448، 455، 474، 478، 479، 484، 485، 489، 492، 495، 497، 500، 502، 503، 504، 509؛ 5 / 14، 15، 16، 22، 24، 25، 27، 28، 30، 40، 42، 45، 47، 48، 51، 52، 59، 63، 64، 66، 67، 78، 85، 86، 110، 129، 130، 173، 175، 222، 226، 229، 232، 257، 264، 288، 311، 317، 318، 320، 323، 327، 328، 329، 330، 331، 335، 336، 348، 350، 351، 354، 355، 358، 362، 399، 408، 414، 415، 418، 419، 423، 426، 451، 472، 473، 480، 505، 506، 508، 509، 513، 526، 527، 529، 538، 541
امام جواد عليه السلام (ر. ك: محمد بن على)1 / 41، 272، 280؛ 2 / 313، 342؛ 3 / 20، 21، 26، 27، 28، 29، 32، 88، 114، 119، 122، 123، 126، 150، 151، 160، 183؛ 5 / 11، 12، 25، 195، 231، 246
امام حسن مجتبى عليه السلام (ر. ك: ابو محمد - حسن بن على)1 / 277، 281، 328، 421؛ 2 / 46، 313، 379، 469، 607؛ 3 / 35؛ 4 / 17، 362؛ 5 / 9، 12، 13، 17
امام حسين عليه السلام (ر. ك: ابو عبد اللّه - حسين بن على) 1 / 9، 21، 25، 26، 232، 278، 281، 328؛
/ 46، 379، 607، 610؛ 3 / 117، 162، 163، 167، 205؛ 4 / 276، 330، 362؛ 5 / 7، 9، 14، 17، 29، 173، 350، 420، 501
امام خمينى قدس سره / 482؛ 2 / 165، 370،381، 400، 526، 527؛3 / 22؛ 4 / 158، 186؛ 5 /
177، 334، 390، 395، 469، 477، 479
امام رضا عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - على بن موسى) 1 / 22، 26، 41، 47، 192، 279، 458، 494؛ 2 / 206، 229، 251، 313، 343، 349، 350، 358، 368، 476، 478، 608؛ 3 / 14، 17، 20، 21، 26، 27، 29، 84، 88، 107، 108، 109، 116، 121، 122، 127، 137، 144، 148، 150، 151، 160، 185، 186، 195، 196، 197، 200، 204، 210؛ 4 / 43، 70، 141، 151، 171، 172، 274، 278، 322، 477، 487، 488، 495، 504؛ 5 / 30، 43، 64، 112، 223، 281، 307، 350، 355، 356، 542
امام زمان عليه السلام (ر. ك: امام عصر - قائم - مهدى - ولى عصر)1 / 33، 35، 38، 46، 48، 49، 50، 51، 150، 180، 233، 252، 281، 338، 372، 373، 375، 388، 390، 466؛ 2 / 48، 174، 175، 210، 283، 284، 285، 451؛ 3 / 83، 117، 207، 209، 210؛ 5 / 474
امام زين العابدين (سجّاد) عليه السلام (ر. ك: على بن الحسين)1 / 177، 241، 278؛2 / 331؛ 3 / 11، 112، 117، 145، 165، 200، 203، 204، 205؛ 4 / 126، 138، 301، 346، 354، 361، 419؛ 5 / 18، 21، 22، 23، 25، 231، 273، 351، 421، 422، 479، 525، 529، 541
امام صادق عليه السلام (ر. ك: ابو عبد اللّه - جعفر بن محمد)
ص: 628
/ 25، 41، 147، 169، 179، 181، 192، 268، 274، 278، 282، 283، 289، 291، 296، 298، 301، 302، 303، 329، 330، 331، 332، 333، 335، 420، 432، 453، 454، 455، 456، 458، 494، 495، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 511، 512، 513؛ 2 / 11، 46، 64، 132، 163، 223، 224، 227، 229، 233، 289، 313، 314، 315، 316، 344، 345، 346، 347، 348، 359، 379، 386، 411، 412، 461، 473، 519، 536، 568، 575، 600، 607، 611؛ 3 / 12، 14، 15، 17، 48، 50، 80، 84، 87، 107، 108، 109، 110، 115، 118، 120، 123، 126، 129، 145، 148، 154، 155، 157، 158، 161، 162، 167، 184، 185، 186، 191، 192، 193، 201، 203، 204، 210، 215، 226، 227؛ 4 / 299، 302، 303، 304، 475، 487، 489، 490، 493، 494، 496، 497، 498، 499، 503، 507، 508، 511؛ 5 / 14، 16، 17، 20، 29، 30، 31، 37، 39، 42، 47، 52، 53، 55، 56، 59، 61، 63، 64، 66، 67، 85، 87، 100، 103، 112، 114، 122، 135، 144، 147، 168، 173، 175، 176، 222، 225، 236، 239، 244، 245، 246، 254، 258، 265، 284، 287، 298، 310، 311، 312، 317، 320، 324، 326، 328، 329، 330، 331، 334، 336، 337، 338، 339، 340، 347، 348، 349، 351، 352، 354، 355، 356، 361، 363، 408، 415، 416، 419، 420، 421، 422، 424، 425، 451، 472، 475، 501، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 511، 512، 513، 514، 515، 516، 517، 518، 519، 520، 522، 523، 524، 525، 526، 527، 528، 538، 540، 541، 542، 543، 544، 547، 548
امام عسكرى عليه السلام (ر. ك: ابو محمد - حسن بن على) 1 / 7، 14، 22، 25، 26، 27، 33، 35، 36، 38، 40، 42، 43، 46، 48، 50، 104، 113، 169، 170، 171، 172، 200، 231، 280، 350، 351، 373، 375، 377، 387، 390، 432، 463، 490؛ 2 / 47، 163، 222، 228، 230، 292، 303، 313، 595؛ 3 / 19، 83، 107، 148، 149، 150، 197، 199، 208، 209؛ 4 / 284؛ 5 / 349، 424
امام عصر عليه السلام (ر. ك: امام زمان - قائم - مهدى) 1 / 27، 33، 42، 48، 51، 203، 232، 233، 341، 371، 373، 374، 377، 378، 380، 381، 382، 383، 384، 386، 387، 388، 389، 390، 458، 467، 493؛ 2 / 47، 159، 160، 169، 173، 175، 176، 177، 178، 179، 181، 182، 184، 186، 261، 303، 554؛ 3 / 201، 209
امام على عليه السلام (ر. ك: ابو الحسين - على بن ابى طالب - امير مؤمنان)1 / 328، 329، 333؛ 2 / 256، 258، 448، 458، 459، 466، 468، 469، 480، 490، 491، 492، 493، 494، 499، 528، 538؛ 3 / 104، 168؛ 4 / 14، 15، 28، 52، 92، 94، 298، 306، 326، 334، 343، 349، 350، 353؛ 5 / 11، 12، 25، 175، 177، 424
امام كاظم عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - موسى بن جعفر) 1 / 15، 279، 290، 331، 332، 494؛ 2 / 13، 47، 174، 226، 227، 229، 251،
ص: 629
313، 570؛ 3 / 14، 15، 16، 17، 21، 26، 107، 108، 121، 122، 128، 137، 138، 154، 155، 156، 161؛ 4 / 86، 364، 487؛ 5 / 30، 31، 57، 103، 112، 122، 225، 226، 236، 327، 350، 355، 359، 418، 543
امامه3 / 144
امام هادى عليه السلام (ر. ك: على بن محمد)1 / 22، 35، 41، 45، 48، 77، 170، 178، 280؛ 2 / 313؛ 3 / 28، 29، 32، 91، 111، 114، 118، 119، 122، 128، 187، 188، 212؛ 4 / 279، 284
امامة بنت ابى العاص (زوجة امير المؤمنين عليه السلام) 2 / 328؛ 3 / 143، 168
امّ اسماعيل بن ارقط2 / 328
امّ ايمن3 / 137؛ 5 / 363
امّ البرا3 / 144، 146
امّ البنين1 / 279
امّ جعفر بنت حسن بن حسن عليه السلام / 165
امّ جعفر بنت الحسين بن موسى3 / 116
امّ حرام بنت ملحان2 / 329
امّ الحسن2 / 328
امّ حسين بن موسى بن جعفر2 / 328؛ 3 / 116، 139
امّ خالد1 / 499
امراة الحسن الصيقل2 / 328
امّ رومان والدة عائشة2 / 329
امّ سلمه1 / 499؛ 2 / 328، 492؛ 3 /
135، 136؛ 4 / 316؛ 5 / 350، 351، 544
امّ سلمه بنت الصادق عليه السلام / 109، 129
امّ سلمه بنت عبد العظيم الحسنى3 / 119
امّ سلمه (دختر امام باقر عليه السلام)3 / 109
امّ سلمة (ام محمّد بن مهاجر)2 / 328؛ 4 / 371
امّ سليم الأنصارية2 / 329
امّ شريك العامرية2 / 329
امّ عبد اللّه بنت الحسين عليه السلام / 278؛ 3 / 162
امّ العلاء الأنصارية2 / 329
امّ غانم3 / 136
امّ فروة1 / 279؛ 5 / 348، 548
امّ قيس بنت محصن الأسدية2 / 329
امّ الكاظم عليه السلام (حميدة البربرية)3 / 153
امّ كلثوم1 / 66
امّ كلثوم بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 276؛ 3 / 137
امّ كلثوم بنت عقبة بن ابى معيط2 / 329
امّ كلثوم (دختر سفير دوم)1 / 44
امّ محمّد بن مهاجر1 / 499
امّ محمّد (حميده)3 / 153، 155
امّ المؤمنين ماريه2 / 256
امّ الندى3 / 144
امّ ولد3 / 108، 116، 137، 167
امّ هانى2 / 328؛ 3 / 141، 142، 143؛ 5 / 351
امير احمد سامانى1 / 120
امير محمّد چغانى1 / 125
امير مؤنان عليه السلام (ر. ك: ابو الحسين - امام على - على بن ابى طالب)1 / 96، 267، 268، 274، 277، 289، 396، 421؛ 2 / 134، 256، 316،347، 361، 379، 380، 385، 386، 413، 416، 423، 425، 534، 585، 600، 605، 612؛ 3 / 34، 121، 125، 144، 145، 146، 147،
ص: 630
181، 182، 202، 215، 237؛ 4 / 43، 49، 57، 115، 145، 147، 150، 171، 253، 276، 291، 292، 342؛ 361، 362، 365، 370، 375، 379، 386، 392، 393، 397، 398، 400، 401، 439، 443، 447، 452، 482، 484، 492، 494، 496، 497، 498، 501؛ 5 / 11، 25، 26، 39، 49، 62، 93، 135، 144، 147، 198، 205، 225، 226، 235، 238، 239، 250، 303، 304، 318، 320، 326، 362، 427، 428، 473، 500، 504، 506، 507، 512، 515، 523، 528، 537، 539، 539، 546
امير ناصرالدوله بن حمدان1 / 53، 135
امير نصر بن احمد سامانى1 / 124، 125، 184
اميمة بنت خالد بن سعيد بن العاص امّ خالد 2 / 329؛ 5 / 544
امين1 / 351
ملاّ امين استرآبادى1 / 205، 421؛ 2 / 164
امين الإسلام طبرسى5 / 57
امين حسين پورى2 / 7
امين عاملى5 / 57
علاّمه امينى (ر. ك: عبد الحسين امينى) 5 / 57، 390
امية بن على2 / 321
انس2 / 496
انس بن عياض3 / 326
شيخ انصارى1 / 403؛ 3 / 22، 102؛ 4 / 131، 133، 154؛ 5 / 246، 272، 274
انوشيروان1 / 83؛ 2 / 386
اوزاعى1 / 499
اوزن حسن (بنيان گذار سلسله آق قويونلو)/ 129
اولمستد4 / 86
اويس قرنى4 / 442
اهورامزدا5 / 409
ايّوب2 / 307
ايّوب عليه السلام / 387
ايّوب بن الحر4 / 324
ايّوب بن عائذ طائى2 / 318
ايّوب بن عطية3 / 308، 326
ايّوب بن نوح1 / 498
أمّ أيمن4 / 374
باربارا تاكمن5 / 393
باغر ترك1 / 85
باقر قربانى زرّين5 / 537
باقطائى1 / 28
باقلانى5 / 167
بايكيال1 / 89
بايى بك1 / 86
بجكم1 / 102
علاّمه بحرانى2 / 168؛ 5 / 268
علاّمه بحرالعلوم2 / 227؛ 3 / 234
بخارى2 / 141، 145، 147، 148، 198، 302، 303، 312، 313، 314، 316، 317، 320، 322، 331، 435، 457، 499، 547
بدر الاعجمى1 / 94
بدر الدّين كه ابومحمّد سيّدحسن بن هادى موسوى5 / 498
بدر غلام احمد بن الحسن1 / 381
برزه بن سعيد بن اسود3 / 167
برسون2 / 388
ص: 631
برقى (ر. ك: احمد بن محمد بن خالد برقى) 1 / 130، 255؛ 2 / 22، 54، 59، 90، 91، 275، 294؛ 3 / 56، 145، 160، 168، 211، 313
برنامس2 / 388
بريد بن معاويه3 / 53؛ 4 / 479
بريدة اسلمى2 / 459
بريدى1 / 76
بزرگمهر2 / 386
بزنطى2 / 163؛ 3 / 26، 27؛ 5 / 140
بسطام بن سابور3 / 326
بشر بن مروان5 / 196
بشير4 / 57
بشير بن سعد5 / 521
بشير الدهّان4 / 373
بغا1 / 85
بغدادى2 / 497
بقراط2 / 235
بكر بن صالح2 / 25؛ 3 / 123، 296؛ 5 /
15، 17
بكر بن محمّد ازدى3 / 108، 308، 309
بكير بن اعين1 / 505؛ 2 / 565؛ 4 /
169، 372
بلاذرى1 / 134
بلاغى5 / 57
بلال3 / 165
بلطشصر4 / 240
بلقيس4 / 478، 479
بن باز2 / 546
بنت خفاف بن ايماء2 / 329
بنيامين4 / 239
بوچر5 / 371
بوندهشن4 / 84
بهاء الدين خرمشاهى3 / 254
بهاء الدين محمّد بن الحسين العاملى (شيخ بهايى)
1 / 431؛ 3 / 22، 226، 243، 255؛ 4 / 110، 153، 190
بهبودى3 / 261
آية اللّه بهبهانى3 / 166، 198
بهرام گور1 / 128
بهز بن اسد2 / 317
بيابانى اسكويى4 / 506
بيهقى3 / 124؛ 5 / 494
پروچاسكا5 / 376
پريام شاه تروا2 / 388
پيامبر صلى الله عليه و آله (ر. ك: رسول اللّه - محمد بن عبد اللّه) 1 / 146، 145، 163، 200، 276، 277، 283، 284، 292، 296، 302، 304، 310، 317، 318، 320، 321، 328، 331، 332، 334، 396، 410، 431، 471، 502، 503، 504، 505، 511؛ 2 / 19،29، 38، 46، 107، 160، 161، 217، 218، 219، 220، 228، 236، 238، 255، 300، 301، 302، 305، 307، 312، 313، 319، 330، 331، 369، 375، 383، 384، 385، 386، 412، 422، 423، 424، 425، 455، 459، 464، 467، 470، 476، 481، 482، 485، 488، 490، 491، 493، 494، 495، 496، 497، 501، 502، 517، 519، 522، 524، 525، 528، 532، 538، 539، 540، 541، 542، 543، 544، 552، 557، 558، 562، 574، 578، 579، 585، 587، 588، 589،
ص: 632
603، 607، 609، 610؛ 3 / 104، 124، 135، 143، 156، 166، 181، 197، 201؛ 4 / 13، 45، 46، 90، 247، 248، 272، 291، 316، 323، 359، 360، 366، 367، 369، 370، 371، 377، 479، 505، 512، 525؛ 5 / 7، 9، 12، 14، 15، 16، 17، 20، 26، 27، 28، 31، 33، 39، 42، 47، 49، 50، 51، 52، 53، 60، 61، 63، 65، 66، 79، 83، 84، 85، 93، 119، 120، 121، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 131، 132، 133، 135، 136، 137، 138، 143، 144، 147، 149، 168، 238، 248، 269، 281، 311، 320، 321، 323، 330، 345، 346، 347، 351، 352، 353، 356، 358، 360، 362، 386، 389، 396، 415، 420، 421، 424، 427، 435، 436، 437، 438، 439، 443، 463، 467، 491، 492، 503، 504، 511، 515، 520، 521، 522، 523، 525، 526، 528، 540، 541، 544، 545، 549
پيرنيا1 / 111، 126
تاج الملك قمى1 / 132
ترمذى2 / 198، 501
ترنت لات5 / 375
علاّمه تسترى3 / 236، 244
تفتازانى2 / 500
تفرشى5 / 13
تلّعكبرى1 / 219، 236، 353، 429
تليد بن سليمان3 / 326
تنكابنى1 / 477
توزون ترك1 / 103
علاّمه تهرانى1 / 477؛ 3 / 230
تيشتر (خداى باران)5 / 409
ثابت3 / 141
ثابت بن شريح3 / 326
ثابت بن هرمز ابى المقدام3 / 11
ثابت ثمالى3 / 146
ثامر العميدى2 / 198
ثامر هاشم حبيب العميدى2 / 432؛ 3 /
101، 219
ثعلبة بن ميمون3 / 307؛ 4 / 364
الثعلبى2 / 448، 465
ثقفى3 / 35
ثور بن زيد ديلى مدنى2 / 319
ثور بن يزيد حمصى2 / 319
جابر بن عبد اللّه انصارى1 / 499؛ 2 /
307؛ 3 / 305؛ 4 / 325، 373، 375، 478؛ 5 / 14، 16، 24، 526
جابر بن يزيد جعفى1 / 272؛ 3 / 38، 182، 183؛ 5 / 105، 526
جابرى2 / 381
جاحظ1 / 20
جار اللّه زمخشرى2 / 523؛ 4 / 316، 456
جالينوس2 / 235، 383، 387، 388؛ 5 / 386
الجامع بكار بن احمد3 / 36
الجامع معمر بن راشد3 / 13
جان ناس4 / 74
جبرئيل عليه السلام / 277، 330؛ 4 / 55، 92، 220، 221، 232، 233، 236، 237، 241، 242، 244، 245، 246، 248، 252، 258، 259، 260، 316، 317، 319، 329، 365، 394، 402، 415، 435، 490، 495؛ 5 / 118، 121، 124، 127، 128، 131، 132، 133، 134، 136، 142، 149، 150،
ص: 633
168، 177، 199، 201، 424، 513
جراح المدائنى3 / 327
جرجى زيدان2 / 198
جرير5 / 540
جرير بن عبد اللّه بجلى3 / 23
جرير بن عبد الحميد2 / 319
جرير بن عثمان حمصى2 / 317
جريش بن احمد1 / 13
جرى فلاول5 / 375
جرية امّ عثمان1 / 499
جعد بن درهم2 / 280
جعفر اسدى والبى3 / 144
جعفر بن ابى طالب2 / 609؛ 5 / 532، 539، 540
جعفر بن احمد بن متيل1 / 49، 53
جعفر بن بشير4 / 373
جعفر بن حسن المحقّق الحلّى4 / 154
جعفر بن زيد بن موسى الكاظم عليه السلام /
110، 127، 129
جعفر بن سماعة3 / 307
جعفر بن عبد اللّه العلوى3 / 110، 129
جعفر بن عثمان بن شريك3 / 327
جعفر بن على النقى1 / 170
جعفر بن على الهادى عليه السلام / 42
جعفر بن فضل1 / 66
جعفر بن المثنى3 / 313
جعفر بن محمّد عليه السلام (ر. ك: ابو عبد اللّه - امام صادق) 1 / 25؛ 2 / 314، 316؛ 3 / 198، 310؛ 4 / 205، 328، 360، 361، 369، 375؛ 4 / 360، 361
جعفر بن محمّد بن جعفر بن حسن3 / 111
جعفر بن محمّد بن سماعة3 / 307
جعفر بن محمّد بن عبيد اللّه 5 / 104
جعفر بن محمّد بن قولويه1 / 239؛ 3 / 133
جعفر بن محمد بن متيل1 / 50
جعفر بن محمّد بن موسى1 / 66
جعفر بن محمد الحسنى3 / 111، 129
جعفر بن محمّد الصيقل3 / 108
آية اللّه جعفر سبحانى2 / 151؛ 3 / 45؛ 4 / 76
جعفر سجّادى3 / 254
شيخ جعفر كبير5 / 165
جعفر كذّاب1 / 46
جلال الدّين سيوطى5 / 495، 497
جلال الدين محدّث ارموى3 / 43؛ 5 / 204
جمال الدين ابى منصور الحسن بن زين الدين 3 / 255
جمال عبد الناصر1 / 73
جميل بن دراج3 / 26، 52، 239؛ 4 / 371
جميل بن صالح3 / 308
جنيد1 / 187
جواد دزفولى5 / 498
جواد قيّومى اصفهانى3 / 41، 133
جواد مصطفوى4 / 70
آية اللّه جوادى آملى4 / 76؛ 5 / 392
جوهرى4 / 387، 391
جويا جهانبخش4 / 433
جويرة2 / 328
جهم بن صفوان2 / 281
جيمز كلمن5 / 368
ص: 634
جيمز مارتينو4 / 75
چيستات (فرشته علم)4 / 86
آية اللّه حائرى5 / 470، 471
حاتم طايى4 / 58؛ 5 / 542، 550
حارث بن كعب كوفى3 / 168
حارث بن مغيره3 / 17
حارث محاسبى1 / 186
حافظ ابن جوزى5 / 390
حافظ ابوذر هروى2 / 304
حافظ شهابالدّين ابوالفضل احمد بن على 5 / 496
حاكم حسكانى2 / 465، 469؛ 5 / 175
حاكم نيشابورى5 / 175
حامد بن عباس1 / 93، 107، 108، 188
حبابة الوالبية2 / 328؛ 3 / 144، 145، 146، 200، 201؛ 5 / 352
حباسه1 / 104
حبيب اللّه خويى4 / 155
حبيب سجستانى5 / 505
حجّاج5 / 18
دكتر حجّتى4 / 319
حذيفة بن منصور3 / 326
حرّ عاملى5 / 392
شيخ حرّ عاملى1 / 285؛ 2 / 123، 124، 127،
164، 173، 324؛ 5 / 258، 391، 395
حريز3 / 235؛ 4 / 379
حريز بن عبد اللّه سجستانى2 / 10، 163؛ 3
/ 52، 58، 236
حريز بن عثمان2 / 318
حسان بن عطيه محاربى2 / 319
حسكانى5 / 175
حسن بصرى1 / 499؛ 2 / 387، 500
الحسن بن ابى الحسين الفارسى4 / 374
الحسن بن احمد المؤّب3 / 197
حسن بن احمد المؤّب3 / 195
حسن بن إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام 3 / 108
حسن بن بويه (ركن الدوله)1 / 11، 125
حسن بن الجهم2 / 565؛ 4 / 10، 59؛ 5 / 64
حسن بن حسن2 / 313؛ 3 / 157
حسن بن حسن الأفطس3 / 111
حسن بن حسن بن حسن عليه السلام / 162
حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام 3 / 111، 112، 129
حسن بن حسين العلوى3 / 111، 112، 129
الحسن بن خالد3 / 306
الحسن بن خفيف1 / 200، 383
حسن بن ذكوان2 / 319
الحسن بن راشد3 / 246؛ 5 / 502
الحسن بن زياد3 / 246
حسن بن زيد داعى كبير1 / 77، 114، 115، 150
حسن بن زين الدين (ر. ك: الشهيد الثانى) 3 / 42، 316
حسن بن سعيد3 / 32
حسن بن سليمان حلّى1 / 249
حسن بن سماعه2 / 172
حسن بن صالح3 / 14، 309
الحسن بن العبّاس3 / 303
حسن بن عبّاس بن حريش1 / 500؛ 2 / 321؛ 3 / 92، 95، 96؛ 5 / 25
ص: 635
حسن بن عبد اللّه العسكرى4 / 155
حسن بن عبد اللّه لغوى5 / 495
الحسن بن عبد الحميد1 / 381
حسن بن عبيد اللّه 5 / 27
حسن بن على عليه السلام (ر. ك: ابو محمد - امام حسن مجتبى)1 / 277، 278؛ 3 / 115، 119، 147، 149، 162، 213، 246، 309، ؛ 4 / 365، 370، 374، 379، 403، 423؛ 5 / 11، 131، 135، 147، 176، 177
الحسن بن علىّ ابى حمزة البطائنى4 / 205
حسن بن على بطائنى4 / 196
حسن بن على بن إبراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام 3 / 112، 129
الحسن بن على بن ابى حمزة4 / 195، 204
حسن بن على بن حسن دينورى علوى 3 / 113
حسن بن على بن داوود الحلّى3 / 43
حسن بن على بن عثمان بن السجّاد عليه السلام3 / 112
الحسن بن على بن على بن الحسين3 / 158
حسن بن على بن عمر بن السجّاد عليه السلام / 113
الحسن بن على بن فضّال1 / 365، 499؛ 2 / 573؛ 3 / 25، 30، 313
الحسن بن على بن يقطين1 / 334
الحسن بن على الحرّانى4 / 153
الحسن بن على الحلّى3 / 170؛ 4 / 229
الحسن بن على العلوى1 / 383؛ 3 / 113، 130
حسن بن على العمانى1 / 208
حسن بن على لؤلؤى3 / 16
حسن بن على نيشابورى3 / 107
حسن بن على وشّاء2 / 348، 349
حسن بن عميد1 / 124
حسن بن عيسى بن محمّد بن على بن جعفر الصادق عليه السلام / 113، 130
الحسن بن عيسى العريضي1 / 375
حسن بن فضّال3 / 23
حسن بن فضل بن زيد يمانى1 / 200، 379
حسن بن فيروزان1 / 78
حسن بن قاسم داعى صغير1 / 122، 136
الحسن بن القاسم الرقام3 / 197
حسن بن متيل1 / 49
حسن بن محبوب (ر. ك: ابن محبوب) 1/303؛ 2 / 13، 172؛ 3 / 14، 23، 24، 26، 30، 57، 58، 59، 110؛ 4 / 23، 377
الحسن بن محمّد3 / 202، 246
الحسن بن محمّد ابن جمهور3 / 308
حسن بن محمّد بن سماعة3 / 91
حسن بن محمّد بن عبيد اللّه بن حسين بن السجاد عليه السلام / 114، 130
حسن بن محمود1 / 224
حسن بن مسلم3 / 167
الحسن بن موسى الخشاب3 / 199
حسن بن موسى نوبختى1 / 104، 175؛ 2 / 172
حسن بن نصر قمى1 / 49
حسن بن نضر1 / 43، 44، 376
حسن بن يوسف الحلّى (ر. ك: علامه حلى) 3 / 42؛ 4 / 229
حسن تميم2 / 381
حسن ركن الدوله ديلمى1 / 124، 126، 136
ص: 636
حسن طارمى3 / 74
شيخ حسن فرزند شهيد ثانى2 / 94؛ 3 / 261
حسن المثلّث3 / 124
حسن المثنّى بن حسن عليه السلام / 123، 162
حسنين عليهماالسلام / 143
حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مؤّب 1 / 248؛ 3 / 195، 196، 197
حسين بن ابى سعيد المكارى3 / 298
حسين بن ابى العلا3 / 234، 306؛ 4 / 480
الحسين بن احمد3 / 246
حسين بن إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام 3 / 108
حسين بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 109
حسين بن اشكيب (خادم قبر)1 / 37، 39
حسين بن حسن بن ابان1 / 37
حسين بن حسن بن حسن عليه السلام / 165
حسين بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام 3 / 111
حسين بن حسن الحسنى3 / 114، 130
حسين بن حسن العلوى3 / 114، 130
حسين بن حمدان1 / 53، 94، 96
حسين بن خالد صيرفى3 / 191، 234، 306، 309
حسين بن رزق اللّه 3 / 128
حسين بن روح نوبختى1 / 27، 50، 51، 52، 66، 69، 98، 105، 108، 133، 390؛ 3 / 83
حسين بن زيد بن السجاد عليه السلام /103، 105، 115، 117، 130
حسين بن سعيد اهوازى1 / 224؛ 2 / 67، 90، 342؛ 3 / 8، 20، 26، 27، 32، 33، 43، 46، 233
حسين بن شهاب الدين عاملى2 / 164
حسين بن عبد اللّه السعدى2 / 163
شيخ حسين بن عبد الصمد (پدر شيخ بهايى) 1 / 264
الحسين بن عبيد اللّه 3 / 199
حسين بن عبيداللّه السعدى2 / 22
حسين بن عبيد اللّه غضائرى2 / 321
حسين بن علوان4 / 424
حسين بن على عليه السلام (ر. ك: ابو عبد اللّه - امام حسين) 1 / 278؛ 2 / 330، 361، 609؛ 3 / 123، 145، 147، 149، 162، 165، 210، 313؛ 4 / 330، 365، 370، 374، 379، 403، 423؛ 5 / 27، 131، 135، 147، 176، 177، 351، 548
حسين بن على بن بابويه1 / 50
حسين بن على بن حسن بن حسن2 / 313؛ 3 / 48، 60
حسين بن على العلوى3 / 115، 130
حسين بن على قمى1 / 53
حسين البنفسج3 / 109
حسين بن قاسم بن عبد اللّه بن وهب1 / 93، 109
الحسين بن محمّد الأشعرى1 / 353، 384، 444، 495، 498؛ 3 / 202
الحسين بن محمّد بن عامر1 / 240
حسين بن محمّد بن عمران1 / 200، 245
حسين بن محمّد المحقق الخوانسارى3 / 255
الحسين بن مخارق ابى جنادة السلولى4 / 376
ص: 637
حسين بن منصور حلاّج1 / 187؛ 2 / 238
حسين بن موسى بن جعفر عليه السلام / 50؛ 3 / 116، 130، 138، 139
حسين بن مياح2 / 321
الحسين بن النضر الفهرى3 / 182، 183
حسين بن نعيم الصّحّاف5 / 262
حسين بن يزيد نوفلى3 / 92؛ 4 / 195، 196،200، 201، 203
دكتر حسين محفوظ2 / 208، 451
حسين النورى الطبرسى3 / 344؛ 4 / 230
دكتر حسين همدانى1 / 183
حصين بن نمير واسطى2 / 318
حفص بن البخترى1 / 240؛ 3 / 327؛ 5 / 424
حفص بن غياث2 / 163؛ 4 / 318، 340؛ 5 / 42
حفصة بنت عمر بن خطاب2 / 329
الحكم4 / 361
حكم بن عبد الرحمان بن ابى نعيم بجلى 3 / 168
الحكم بن عتيبة5 / 235
حكم بن مستورد5 / 422
حكم بن مسكين3 / 161، 162، 166
حكيم بن داوود3 / 296
حكيمه3 / 149، 150
حكيمه بنت موسى بن جعفر عليهماالسلام /328؛ 3 / 150، 151
حكيمة بنت الجواد عليه السلام / 328؛ 3 / 116، 128، 130،148، 150
حلاّج1 / 187، 188
الحلبى3 / 235، 237
حلبى3 / 13؛ 5 / 261
علاّمه حلّى1 / 427، 475، 500؛2 / 162، 163، 187، 220، 260، 396، 409، 444، 615؛ 3 / 14؛ 4 / 130، 197، 201، 205؛ 5 / 111، 231، 233، 267، 308، 480، 481
حمّاد1 / 444؛ 4 / 324، 379، 380
حمّاد بن ابى حنيفة3 / 310
حمّاد بن ابى طلحه3 / 327
حمّاد بن عثمان1 / 498؛ 3 / 13، 17، 26، 223، 235، 236، 237، 327؛ 4 / 208، 365، 370، 378
حمّاد بن عيسى1 / 494؛ 2 / 23؛ 3 / 17، 55،57، 58، 223، 235، 236، 237؛ 4 / 208
حمادة بنت الحسن1 / 499
حمادة بنت الحسن اخت ابى عبيدة الحذاء 2 / 328
حمّادة بنت رجاء3 / 152
حمد اللّه مستوفى1 / 14، 83، 112، 127
حمدان بن اشعث1 / 180
حمدان بن المعانى1 / 365
حمدان قرمط1 / 181
حمدان القلانسى3 / 60
حمدويه بن نصير4 / 205
حمران بن اعين1 / 335؛ 4 / 275، 340، 489،508؛ 5 / 233
حمزه2 / 609
حمزه بن عبد المطلب عليه السلام / 539،540
حمزة بن حسن اصفهانى1 / 129
حمزة بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام
ص: 638
/ 111
حمزة بن على بن زهرة العلوى الحسينى الحلبى 3 / 216
حمزة بن محمّد الطّيّار2 / 349
حمزة بن يسع بن عبد اللّه 1 / 130
حمصى رازى5 / 271
حمويه1 / 157
حميد احمدى جلفايى4 / 189
حميد بن زياد1 / 353، 496؛ 2 / 91، 171، 275؛ 3 / 38، 90، 91
حميد حسين نژاد محمّدآبادى4 / 157
حميده بنت محمّد بن ابى سعيد3 / 153، 154، 155، 156، 167؛ 5 / 348، 355
الحميدىّ2 / 304
حميرى2 / 14، 90، 285، 286؛ 3 / 309
حيّان بن سرّاج5 / 19، 20، 21
خاتم ابن اسماعيل2 / 315
خالد2 / 306
خالد البرقى3 / 30
خالد بن الحجّاج3 / 300
خالد بن سعيد بن اسود3 / 167
خالد بن عبد اللّه 5 / 545
خالد بن قثم2 / 491
خالد بن مخلد قطوانى2 / 319
دكتر خالدى2 / 442، 443، 448، 452، 457، 460، 461، 463، 467، 470، 478، 479، 482، 484، 489، 490، 492، 524، 525، 526، 528، 530، 531، 532، 533، 536، 538، 540، 541، 543، 544، 547
خديجه عليهاالسلام / 276؛ 3 / 143؛ 4 / 316؛ / 131، 545
خديجه بنت عبد العظيم الحسنى3 / 119
خديجه بنت عمر بن السجّاد عليه السلام / 328؛ 3 / 117، 120، 130، 156، 157؛ 5 / 352
خديجة بنت محمّد ابى جعفر عليه السلام /377
خسرو پرويز1 / 118
خضر عليه السلام / 216، 217؛ 4 / 490؛ 5 / 11، 12، 13
خطيب بغدادى2 / 322
خطيب خوارزمى5 / 175
خلف بن حمّاد3 / 115، 327؛ 4 / 365، 370
خليل بن احمد فراهيدى4 / 133، 154، 391
خليل العبدى3 / 327
ملاّ خليل قزوينى1 / 349، 355، 356، 363، 364، 367؛ 2 / 178، 180، 185، 186، 210، 211
خنساء بنت خذام2 / 329
آية اللّه خوئى1 / 248، 365، 397، 405،407،
410، 414؛ 2 / 65، 213؛ 3 / 23، 124، 141، 226، 234، 235، 237، 239، 317، 318، 319، 320، 330، 336، 341؛ 5 / 41، 57، 79، 82، 90، 101، 102، 105، 107، 108، 109، 110، 113، 116، 117، 174، 176، 184، 196، 239، 464، 465
خوّات بن جبير انصارى5 / 52، 394
خواجه حافظ شيرازى4 / 265
خواجه نصير الدين طوسى1 / 158؛ 2 / 381، 392، 395؛ 4 / 68؛ 5 / 308، 386، 387، 388
خوانسارى2 / 126، 178، 380؛ 5 / 482
ص: 639
خولة بنت قيس الأنصارية2 / 329
خيرالدين الزركلى3 / 41
دارقطنى2 / 219
دارمى3 / 16؛ 5 / 168
داعى صغير1 / 11
داعى محمّد بن زيد علوى1 / 119
داعى مطلق1 / 9
دانيال عليه السلام / 240، 419
داود بن ابى يزيد3 / 327
داوود عليه السلام / 287؛ 2 / 412، 413، 433؛4 / 236، 419، 507
داوود اصفهانى1 / 152
داوود بن حسن3 / 157
داوود بن حصين2 / 319؛ 3 / 327
داوود بن الزبر2 / 545
داوود بن سرحان3 / 327
داوود بن سليمان3 / 327؛ 5 / 19
داوود بن عامر اشعرى1 / 37
داوود بن على3 / 327
داوود بن فرقد3 / 327
داوود بن قاسم جعفرى1 / 272؛ 3 / 124
داوود بن كثير4 / 330، 457
داوود بن كوره قمى1 / 246، 446؛2 / 13؛ 3 / 25
داوود بن النعمان4 / 372
دختر ابو يشكر5 / 539
درست بن ابى منصور3 / 327
درست الواسطى4 / 372
دكارت4 / 81
دليل1 / 85
دمياطى1 / 106، 157
دوفاكين زاده رومى5 / 498
دهدار شيرازى4 / 443
ديزج1 / 26
دين يشت4 / 86
ديوسيون5 / 369
ديويد هيوم4 / 80
ذبيح اللّه محلاّتى3 / 171
ذر بن عبد اللّه مرهبى2 / 318
ذعلب يمانى4 / 171
دكتر ذهبى2 / 489، 498
ذى الدمعة (حسين بن زيد بن السجّاد)3 / 115
ذى القرنين4 / 489، 490
ذى يونغ5 / 495
راتوس5 / 370
رازى2 / 373، 378
رازى قرطبى2 / 522
راسل5 / 383
الراضى باللّه 1 / 18، 20، 64، 65، 69، 75، 76، 100، 102، 105، 109
راغب اصفهانى2 / 597
رافع بن هرثمه1 / 116، 117
راوندى5 / 231
ربعى بن عبد اللّه بن جارود3 / 52، 327
الربيع بنت معوذ الانصارية2 / 329
ربيع بن سليمان1 / 162
رجاء بن زياد3 / 152
الرحمان بن ابى نجران4 / 378
رديف3 / 269
رزامى3 / 16
ص: 640
رزين بياع انماط3 / 168
رسول جعفريان3 / 75
رسول خدا صلى الله عليه و آله (ر. ك: ابو القاسم - پيامبر - محمد) 2 / 73، 147، 148؛ 3 / 85، 108، 120، 136، 143، 199، 201؛ 4 / 13، 226، 263، 287، 291، 303، 320، 325، 326، 362، 363، 364، 365، 370، 372، 373، 375، 377، 378، 379، 380، 410، 420، 458، 480، 482، 484، 485، 485، 491، 492، 493، 493، 495، 495، 496، 498، 500، 501، 502، 502، 504، 505، 508، 510؛ 5 / 148، 461
رضا بابايى1 / 199
رضازاده ملك5 / 181
رضا قربانى زرين3 / 317
رضيه سادات سجادى4 / 409
رفاعة بن موسى اسدى كوفى3 / 16، 239
ملاّ رفيعا2 / 109
رفيع الدين نايينى2 / 109
رقيه بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 276
رقيه بنت عبد اللّه بن عمرو3 / 163
رقيّه بنت عبد العظيم الحسنى3 / 119
ركن الدوله1 / 76، 125، 126
رملة بنت ابي سفيان2 / 329
روح الأمين4 / 232
روح القدس4 / 232، 242
روزنهان5 / 373
زبيده1 / 20، 264، 474
زراره بن اعين1 / 495، 503؛ 2 / 125، 163،420، 607؛ 3 / 199، 296؛ 4 / 326، 327، 363، 373، 378، 379، 504؛ 5 / 22، 27، 355
زرتشت پيامبر4 / 85
زرعة بن محمّد3 / 327
زرعى بن محمّد واقفى3 / 292
زرقانى5 / 167
زرّين كوب1 / 70، 79، 108
زفر بن اوس بصرى5 / 518
زكريا عليه السلام / 236
زكريا بن آدم1 / 47
زكريا بن اسحاق2 / 319
زكريا بن عبد اللّه 3 / 327
زكرياى رازى1 / 184
زهرا عليهاالسلام (ر. ك: فاطمه عليهاالسلام)1 / 73؛ 2 / 462؛ 3 / 136، 164؛ 5 / 14، 15، 16، 160
زهرا بهدانى5 / 301
زهره نريمانى2 / 429
زهرى بن محمّد بن مسلم بن شهاب 5 / 357
زهير بن معاويه3 / 165
زياد ابو هشام3 / 165
زياد بن علاقة2 / 331
زياد بن عيسى3 / 152
زياد بن مروان3 / 327
زياد بن منذر5 / 524
زيد بن على بن الحسين عليه السلام /70؛ 2 / 313، 595؛ 3 / 30، 115، 117، 118، 130
زينب بنت ابي سلمة2 / 329
زينب بنت جحش2 / 329
زينب بنت حسن بن حسن عليه السلام 3/ 162
زينب بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله1 / 276؛ 3 / 143، 168
ص: 641
زينب بنت على عليهماالسلام / 162، 164، 165، 168
زينب الثقفية امراة ابن مسعود2 / 329
زينب فواز العاملى3 / 169
زين الدين بن على العاملى1 / 364؛ 4 / 154، 315
شيخ زين الدين عاملى سالم2 / 307
سالم بن سلمه4 / 322
سالم بن عبد الرحمان5 / 15
سالم بن عجلان2 / 319
سالم بن مكرم3 / 327
سالم الحنّاط5 / 92
سالمه (سلمى) مولاة ابى عبد اللّه عليه السلام / 328؛ 3 / 158
سامسون4 / 235
آية اللّه سبحانى1 / 350، 410
سبزوارى5 / 481
سبيعة بنت الحارث الاسلمية2 / 329
سبيكه نوبيه1 / 280
سدّى2 / 500
سديد الدين حمصى رازى5 / 260
سدير صيرفى4 / 118، 457، 458؛ 5 / 229
سرّاد3 / 23
سرخاب1 / 79
السرى بن يزيد الخراسانى2 / 545
سرى سقطى1 / 185
سعد الإسكاف4 / 320
سعد اشعرى1 / 44؛ 2 / 172
سعدان بن مسلم1 / 240
سعد بن ابى خلف3 / 327
سعد بن ابى وقّاص1 / 21
سعد بن عبد اللّه اشعرى1 / 35، 37، 40، 45،46، 49، 513؛ 2 / 356، 357، 360؛ 3 / 61، 111، 113
سعد بن مسعود (عموى مختار ثقفى)3 / 34
سعد الخير5 / 78، 86
سعد الدين آبى1 / 132
سعيد بن اسود بن ابو البحترى3 / 167
سعيد بن جبير2 / 546
سعيد بن سعدون عطّار5 / 495
سعيد بن عبد اللّه 1 / 376
سعيد بن عبد الرحمان3 / 327؛ 4 / 426
سعيد بن عبد الرحمان اعرج1 / 246
سعيد بن عبد الرحمان السمان3 / 235
سعيد بن عبيد السمان3 / 235
سعيد بن عمر برزوعى2 / 322
سعيد بن عمرو بن اشوع2 / 319
سعيد بن فيروز ابو البخترى2 / 319
سعيد بن كثير بن عفير2 / 319
سعيد بن هبة اللّه الراوندى3 / 220
سعيد السمان3 / 235
سعيد الشرتونى2 / 151
سعيد المبقرى2 / 306
سعيدة2 / 328؛ 3 / 160، 162
سعيدة اخت محمّد بن ابى عمير2 / 328؛ 3 / 161، 166
سفّاح1 / 25
سفيان2 / 304، 546
سفيان بن السّمط2 / 444؛ 5 / 122
سفيان بن مصعب عبدى5 / 548
ص: 642
سفيان ثورى1 / 499؛ 2 / 412
سقراط2 / 386، 388، 397، 410
سكونى2 / 569؛ 3 / 92؛ 4 / 373، 374، 379
سكينه بنت الحسين عليه السلام / 164؛ 4 / 391
سلاّر2 / 257
سلام بن مسكين ازدى ابو روح بصرى2 / 319
سلامة بن محمّد1 / 278؛ 2 / 186
سلطان سليم عثمانى1 / 61
سلطان محمّد پسر بايسنقر1 / 129
سلطان مرادخان سوم5 / 498
سلمان فارسى1 / 21؛ 2 / 537، 539؛ 4 / 362؛ 5 / 11، 13، 16، 17، 39، 146، 177، 236، 521، 538
سلمة بن خطاب2 / 320؛ 3 / 296؛ 4 / 372
سليگمن5 / 373
سليمان عليه السلام / 89، 287؛ 2 / 412،478، 536؛ 4 / 138، 451، 478، 489، 490، 507؛ 5 / 226، 267، 337، 524
سليمان انصارى3 / 165
سليمان بن احمد بن ايوب طبرانى3 / 24
سليمان بن احمد اللخمى الطبرانى3 / 170
سليمان بن جعفر3 / 122
سليمان بن حسن3 / 157
سليمان بن الحسن بن مخلد1 / 93
سليمان بن خالد3 / 295
سليمان بن داوود3 / 104، 157
سليمان بن عبد اللّه الديلمى4 / 44؛ 5 / 104، 111
سليمان مروزى4 / 274، 278
سليمان المسترق3 / 313
سليم بن قيس2 / 539؛ 5 / 17
سليم بن قيس بن سمعان2 / 320
سليم بن قيس هلالى2 / 537؛ 4 / 325؛ 5 / 17، 18، 39، 521
سليم الفراء3 / 327
سماعة بن مهران1 / 498، 499؛ 3 / 327؛ 5 / 29، 255
سميّه منتظر4 / 7
سندى بن محمّد البزّاز3 / 61، 240، 327
سو استنلى5 / 374
سودة بنت زمعة العامرية2 / 329
سو ديويد سو5 / 374
سهروردى4 / 158
سهل بن جمهور3 / 113، 119
سهل بن زياد1 / 246، 247، 495، 499؛ 2 / 23، 362، 370، 573، 574؛ 3 / 188، 300، 307؛ 4 / 365، 370، 372، 374، 379؛ 5 / 28
سهل بن زياد آدمى1 / 37، 246
سهل بن زياد رازى3 / 57
سهل بن عبد اللّه البخارى3 / 132
سهل بن عبد اللّه تسترى1 / 185، 187
سيبويه1 / 19
سيّد ابن طاووس حلّى1 / 67، 408، 421، 475؛ 3 / 41، 216، 217
سيد ابوالفضل برقعى2 / 551، 552، 556، 568، 590، 591
سيّد احمد عاملى4 / 212
سيّد اسماعيل حميرى2 / 258
سيّد بحر العلوم1 / 252؛ 2 / 206
ص: 643
سيّد بدر الدين حسينى عاملى2 / 97؛ 4 / 190، 212، 229
سيّد التّابعين (اويس قرنى)4 / 442
سيّد تفرشى5 / 14
سيّد جلال الدين آشتيانى4 / 157، 159، 161،
164، 166، 167، 169، 170، 171، 172، 173، 175، 177، 179، 180، 181، 183، 184، 185، 187
علاّمه سيد جلال الدين آشتيانى4 / 158
سيّد جليل تفرشى5 / 12
سيّدجمال الدّين محمّد بن حسين طباطبايى يزدى حائرى5 / 498
سيّد جواد عاملى5 / 478
سيّد حسن اسلامى2 / 373
سيّد حسن حسينى3 / 103؛ 4 / 187
آية اللّه سيد حسن صدر1 / 493، 501؛ 2 / 380؛ 3 / 243
سيّد حسن مدرّسى طباطبايى3 / 46
سيّد حسن موسوى خرسان3 / 74
سيّدحسن موسوى عاملى كاظمى5 / 496
سيّد حسين مدرّسى طباطبايى3 / 76؛ 4 / 382
دكتر سيّد حسين نصر5 / 377
سيّد حمزه1 / 14
سيّد رضا مؤدّب1 / 349
سيّد رضى5 / 251
سيّد ضياء مرتضوى1 / 261
سيّد عبد الاعلى سبزوارى5 / 471
سيد عبد اللّه شبّر2 / 180، 181
علاّمه سيّد عبد الحسين لارى5 / 472
سيد على بن طاووس2 / 173؛ 5 / 169
سيّد على رضا حسينى4 / 190
سيّد على شفيعى1 / 453
سيّد قطب2 / 522
دكتر سيّد كاظم طباطبايى3 / 7
سيّد مجتبى برهانى4 / 36
علاّمه سيّد محسن امين عاملى1 / 357، 415؛ 3 / 14، 41، 156، 170، 205؛ 5 / 499
سيّد محسن حكيم1 / 404
سيّد محمّد باقر المحمودى3 / 132
سيّد محمّد باقر موحّد ابطحى3 / 76
السيّد محمّد بن مرتضى الحسينى الزبيدى2 / 622؛ 3 / 170
سيّد محمّد تقى حكيم4 / 307، 358، 381
سيّد محمّدجواد شبيرى3 / 74، 75، 76، 91، 102، 262
سيّد محمّدحسن حكيم4 / 357
سيّد محمّدحسين كظيمى4 / 269
سيّد محمّدرضا حسينى جلالى2 / 114
سيّد محمّد عاملى5 / 268
سيّد محمّد عمادى حائرى3 / 47، 75
سيّد محمد كاظم طباطبايى2 / 339
آية اللّه سيّد محمّد محقّق داماد5 / 467
السيّد محمّد مهدى بحر العلوم3 / 44، 254
سيّد مرتضى1 / 21، 22، 196، 203، 209، 215، 217، 218، 219، 220، 224، 225، 257، 457؛ 2 / 161، 193، 201، 247، 259، 260، 344، 353، 526، 534؛ 3 / 43؛ 4 / 130، 460، 463؛ 5 / 54، 57، 75، 161، 163، 182، 224، 231، 243، 261، 268، 271، 280، 281، 308، 333
ص: 644
سيّد مرتضى رازى4 / 85
سيّد مرتضى عسكرى1 / 462، 478؛ 2 / 220، 519؛ 5 / 171
السيّد مصطفى بن حسين التفرشى3 / 46؛ 4 / 230؛ 5 / 32
سيد منذر حكيم4 / 357
آية اللّه سيّد موسى شبيرى زنجانى2 /
370؛ 3 / 75، 132، 333، 343؛ 5 / 103
السيّد مهدى الرجائى3 / 41، 133
سيّد مهدى طيّب5 / 498
سيّد نعمت اللّه جزائرى4 / 191، 131، 155،230
سيد هاشم بحرانى2 / 466
سيّد هبةالدّين محمّدعلى بن حسين حسينى5 / 499
آية اللّه سيستانى2 / 126
سيف بن سليمان مكّى2 / 319
سيف بن عميره3 / 231، 303؛ 4 / 369؛ 5 / 512
سيف بن ليث5 / 257
سيمجور دواتى1 / 122
سيوطى2 / 488، 498، 499، 523؛ 4 / 385؛ 5 / 82
شائول4 / 235
شادى نفيسى4 / 187
شاطبى2 / 489
شافعى1 / 13؛ 2 / 199؛ 5 / 309
شاهك1 / 85
شاه محمّد اصطحباناتى1 / 206
شبابة بن سوار2 / 318
شبّر5 / 389
شبسترى2 / 396
شبل بن عباد مكّى2 / 319
شراحة الهمدانية5 / 180
شرف الدين قمى1 / 132
شريف مرتضى3 / 13
شريك بن عبد اللّه بن ابى نمر2 / 319
شعبة2 / 307؛ 4 / 361
علاّمه شعرانى2 / 112؛ 4 / 223، 228؛ 5 / 198
شعيب عليه السلام 2/ 416
شعيب بن اعين3 / 327
شفتى3 / 243، 244
شلمغانى1 / 109؛ 3 / 13، 83
شمر1 / 9
شيخ شمس الدين1 / 411
شمس الدّين محمد بن مكّى4 / 153
علاّمه شوشترى1 / 406، 410، 417، 500
شهربانو1 / 241، 278
شهرستانى1 / 215
شهريار1 / 278
شهيد اوّل1 / 50، 204، 473؛ 4 / 131، 153؛5 / 365، 482
الشهيد الثانى1 / 205، 251، 258، 349، 356،
451، 473، 485، 486؛ 2 / 207؛ 3 / 25، 42، 305؛ 4 / 131، 154؛ 5 / 267، 272، 334، 478، 481
شهيد صدر2 / 165
شهيد فخ2 / 313
آية اللّه شهيد مطهّرى1 / 223، 332؛ 4 / 358
ص: 645
شيبة بن نعامة3 / 165
شيث بن آدم1 / 8
شيخ حرّ عاملى2 / 128؛ 5 / 287
شيرويه1 / 278
شيطان4 / 43، 50، 84؛ 5 / 335
صاحب بن عبّاد1 / 12، 15
صاحبة الحصاة (حبابه والبى)3 / 145
صادق حسن زاده4 / 310
صاعد بربرى اندلسى3 / 153
آية اللّه صافى گلپايگانى1 / 415؛ 4 / 111، 155، 474
صالح ابن يحيى مزنى2 / 320
صالح بن ابى حماد ابوالخير رازى2 / 320؛ 4 / 195، 196، 197
صالح بن خالد3 / 246، 327
صالح بن رزين3 / 309
صالح بن سعيد3 / 327
صالح بن سلمة ابى حمّاد الرازى4 / 198
صالح بن السندى4 / 373
صالح بن عقبة بن قيس بن سمعان2 / 320؛ 3 / 327؛ 4 / 373
صالح بن محمّد بن سهل همدانى1 / 47؛ 2 / 320
صالح بن ميثم1 / 496؛ 3 / 146
ملاّ صالح مازندرانى1 / 205؛ 2 / 101، 112، 614؛ 4 / 127، 131، 136، 148، 221، 477، 484، 491، 505؛ 5 / 141، 247، 252، 301، 302، 310، 315، 319، 323، 334، 335، 338، 339، 417، 424، 425، 426
صباح بن صبيح3 / 327
صباح بن يحيى3 / 327
صبيح ابوالصباح3 / 327
صحاك بن مزاحم2 / 502
ملاّصدراى ثانى4 / 159
ملاّ صدراى شيرازى (صدر الدين محمّد) 1 / 205، 271، 273؛ 2 / 94، 96، 101، 214، 396، 516، 614؛ 4 / 55، 72، 90، 92، 93، 148، 154، 158، 159، 164، 185، 186، 190، 209، 211، 212، 216، 218، 219، 220، 222، 228، 290
شيخ صدوق1 / 1، 22، 38، 50، 51، 203، 208،
209، 210، 219، 223، 224، 229، 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 247، 248، 249، 250، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 259، 263، 268، 310، 319، 326، 327، 341، 372، 378، 389، 418، 420، 450، 491، 501، 507، 514؛ 2 / 5، 94، 97، 141، 164، 169، 184، 187، 193، 250، 252، 253، 254، 255، 260، 303، 339، 340، 341، 350، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 360، 361، 362، 363، 365، 366، 367، 368، 369، 370، 405، 406، 407، 415، 421، 436، 476، 596، 617؛ 3 / 31، 34، 75، 98، 102، 111، 113، 137، 138، 138، 139، 142، 173، 174، 175، 176، 178، 181، 182، 182، 183، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 194، 195، 195، 196، 197، 198، 199، 199، 200، 201، 201، 202، 202، 203، 204، 204، 205، 206، 207، 208، 208، 209، 210،
ص: 646
211، 212، 213، 213، 214، 215، 216، 217، 218، 219، 220، 255، 294، 301، 305، 310، 312، 313، 314، 321، 322، 326، 330، 333، 334، 335، 336، 344؛ 4 / 153، 154، 155، 166، 171، 186، 192، 207، 208، 209، 209، 210، 212، 229، 473؛ 5 / 57، 88، 108، 150، 161، 163، 178، 179، 193، 202، 203، 205، 279، 284، 307، 315، 458، 494، 539
صديقه كبرى عليهاالسلام / 483، 490
صفّار2 / 45
صفوان بن مهران جمّال1 / 246، 335، 505؛ 3 / 63؛ 5 / 516
صفوان بن يحيى1 / 494؛ 2 / 163؛ 3 / 17، 20، 23، 63، 115؛ 4 / 170
صفوانى1 / 242
صفية بنت حيى2 / 329
صفية بنت شيبة العبدرية2 / 329
صلاح الدين ايوبى1 / 80
دكتر صلاح عبد الفتّاح الخالدى2 / 441، 515
صيرفى5 / 112
ضحّاك2 / 500
ضياء الدين عراقى4 / 155
طالب بن ابى طالب5 / 549
طالوت عليه السلام / 478
علاّمه طباطبايى(ر. ك: محمّد حسين طباطبائى) 1 / 225؛ 2 / 348، 362، 449، 525، 526، 537؛ 4 / 69، 71، 75، 79، 118، 140، 155، 157، 158، 159، 161، 163، 164، 165، 167، 169، 171، 173، 174، 175، 177، 183، 184، 185، 186، 187، 191، 213، 215، 230، 233،255، 256، 257، 258، 259، 261، 262، 263، 265، 290، 328، 351؛ 5 / 43، 57، 77
طبرانى2 / 500
شيخ طبرسى2 / 523؛ 4 / 456
طبرسى4 / 319، 321، 391؛ 5 / 261، 271، 479
طبرى1 / 47، 134، 164، 166؛ 2 / 448، 500،522؛ 3 / 167؛ 4 / 245
طلحة5 / 145
طلحة بن ابى طلحة5 / 546
طلحة بن عبيد اللّه 3 / 123، 162
طلمجور1 / 116
شيخ طوسى (ر. ك: محمد بن حسن الطوسى) 1 / 21، 22، 31، 34، 35، 36، 47، 56، 57، 66، 98، 106، 108، 138، 175، 176، 203، 208، 209، 216، 217، 220، 223، 224، 226، 230، 232، 233، 234، 235، 236، 238، 244، 245، 248، 250، 252، 253، 254، 258، 259، 263، 264، 285، 286، 297، 305، 306، 310، 311، 313، 319، 346، 354، 358، 364، 367، 369، 370، 389، 392، 418، 421، 426، 432، 436، 442، 445، 446، 450، 451، 469، 477، 485، 486، 501، 515؛ 2 / 15، 22، 23، 30، 67، 69، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 89، 151، 152، 154، 164، 167، 186، 190، 191، 193، 201، 239، 247، 260، 261، 263، 264، 266، 270، 272، 293، 295، 296، 405، 407، 409، 428، 436، 481، 534، 548، 622؛ 3 / 8، 14، 22، 23، 24، 27، 28، 32، 34، 36، 37، 38، 39، 41، 42، 43، 44، 61، 74،
ص: 647
75، 82، 101، 102، 108، 117، 118، 122، 127، 132، 137، 138، 139، 140، 145، 149، 152، 153، 160، 167، 169، 170، 171، 176، 198، 215، 217، 254، 327، 336، 343، 344؛ 4 / 130، 131، 153، 197، 198، 201، 204، 205، 208، 209، 229، 230، 456، 463، 473؛ 5 / 32، 50، 55، 56، 57، 69، 77، 88، 101، 104، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 126، 127، 128، 152، 153، 180، 185، 186، 195، 213، 261، 267، 271، 279، 280، 281، 292، 293، 294، 295، 308، 333، 341، 342، 458، 482، 483، 488، 489، 494، 533
علاّمه طهرانى4 / 215
طيّب بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 276
طيبى1 / 264
ظريف بن ناصح2 / 11، 91
عائشه2 / 305، 329؛ 5 / 127، 128
عاصم بن حميد2 / 345؛ 3 / 26، 52، 141، 313؛ 4 / 168، 375
العالم عليه السلام / 447
عامر بن اسقع كنانى5 / 20
عامرى5 / 387
عايشه1 / 499؛ 2 / 329، 491، 495، 500؛ 3 / 165
عايشه دختر طلحه3 / 165
عباد بن صهيب البصرى3 / 108
عباد بن عوام2 / 319
عباس بن حسن1 / 93، 94
عبّاس بن عامر3 / 240
عباس بن عبد المطّلب2 / 491؛ 5 / 517، 539
عباس بن محمّد1 / 20
عبّاس بن محمّد بن على بن عبد اللّه بن العبّاس 5 / 109
عبّاس بن موسى بن جعفر عليه السلام / 138
شيخ عبّاس القمّى3 / 171، 229، 254
عبّاس المهلوس3 / 109
عبد الأعلى بن اعين2 / 533؛ 4 / 455
عبد الاعلى بن عبد الاعلى بصرى2 / 319
عبد اللّه بن ابراهيم3 / 247
عبد اللّه بن إبراهيم جعفرى3 / 108، 117،156، 157
عبد اللّه بن ابى شيبه5 / 493
عبد اللّه بن ابى لبيد مدنى2 / 319
عبد اللّه بن ابى نجيح مكى2 / 319
عبداللّه بن ابى يعفور3 / 327
عبد اللّه بن احمد2 / 230؛ 3 / 247، 296
عبد اللّه بن احمد باهلى1 / 187
عبد اللّه بن ادريس5 / 106
عبد اللّه بن اسحاق العلوى2 / 330؛ 3 / 119، 130
عبد اللّه بن بحر2 / 321
عبد اللّه بن بشر الخثعمىّ4 / 455
عبد اللّه بن بكير3 / 52، 86
عبد اللّه بن بهرام الدارمى4 / 381
عبد اللّه بن جبله2 / 575
عبد اللّه بن جعفر حميرى1 / 35، 37، 45، 47، 48، 49، 52، 390؛ 2 / 172، 205؛ 3 / 14، 30، 38، 102، 216، 312؛ 4 / 197 3 / 312
عبد اللّه بن جعفر طيّار1 / 49؛ 3 / 110؛
ص: 648
5/ 17، 18
عبد اللّه بن جندب4 / 495
عبد اللّه بن الجنيد التفليسى3 / 210
عبد اللّه بن الحسن3 / 247، 313؛ 4 / 487
عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام /119، 130، 162، 165
عبد اللّه بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام / 111
عبد اللّه بن حسن العلوى3 / 120، 130
عبداللّه بن حسن المامقانى3 / 45
عبد اللّه بن حسن المثنى3 / 124
عبد اللّه بن حسين بن زيد بن السجّاد عليه السلام 3 / 117، 120، 130
عبد اللّه بن راشد5 / 22
عبد اللّه بن الزّبير2 / 304
عبد اللّه بن سالم اشعرى حمصى2 / 318
عبد اللّه بن سليمان4 / 484
عبد اللّه بن سنان1 / 411، 502؛ 2 / 347، 348؛ 3 / 17، 26، 187، 215، 216، 223، 225، 226، 227، 239؛ 4 / 176، 327، 380؛ 5 / 55، 246
عبد اللّه بن عامر1 / 498
عبد اللّه بن عباس2 / 487، 488؛ 5 / 17
عبد اللّه بن عبد الرحمان2 / 320؛ 3 / 247، 308؛ 5 / 28، 29
عبد اللّه بن عبد المطلب عليه السلام / 276؛ 4 / 415
عبد اللّه بن عجلان5 / 93
عبد اللّه بن عدى الجرجانى3 / 44
عبد اللّه بن على بن الحسين عليه السلام / 115
عبد اللّه بن عمر2 / 492
عبد اللّه بن عمر بن عثمان بن عفان3 / 124
عبد اللّه بن عمرو2 / 147
عبد اللّه بن عمرو ابو معمر2 / 319
عبد اللّه بن عمرو بن عثمان3 / 163
عبد اللّه بن عيسى بن عبد الرحمان بن ابى ليلى2 / 319
عبد اللّه بن غالب3 / 308
عبد اللّه بن غنم5 / 545
عبد اللّه بن القاسم3 / 247
عبد اللّه بن قاسم حارثى2 / 320
عبد اللّه بن قاسم حضرمى2 / 320
عبد اللّه بن الكوّاء اليشكريّ5 / 250
عبد اللّه بن لطيف التفليسى3 / 210
عبد اللّه بن محمّد3 / 247
عبد اللّه بن محمّد بن عبيد اللّه الخاقانى1 / 93
عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام / 120، 130
عبداللّه بن محمّد حسن المامقانى3 / 42، 132،170، 254
عبد اللّه بن محمّد كارياتى1 / 189
عبد اللّه بن مسعود2 / 147، 487، 488؛ 3 / 294؛ 5 / 171
عبد اللّه بن مسكان3 / 12، 17، 52
عبد اللّه بن معتز1 / 64، 95
عبد اللّه بن مغيرة البجلى3 / 26
عبد اللّه بن مكتفى1 / 75
عبد اللّه بن موسى بن جعفر عليه السلام / 121، 130
عبد اللّه بن وضاح3 / 236
عبد اللّه بن وليد سمان3 / 327
عبد اللّه بن وندا اميد1 / 114
ص: 649
عبد اللّه بن يحيى3 / 247، 306، 327
عبد اللّه بن يعقوب عنصرى2 / 172
عبد اللّه بن يوسف2 / 305
عبد اللّه جبورى5 / 493
عبد اللّه قرشى5 / 501
عبد اللّه الكاهلى3 / 152، 306
عبد اللّه مامقانى2 / 181؛ 3 / 255، 316؛ 4 / 230
عبد اللّه المحض3 / 124
عبد اللّه ميمون قداح قرمطى1 / 150
عبد اللّه نعمه2 / 380
شيخ عبد اللّه نعمة4 / 154
عبدالحسين الأمينى3 / 44؛ 5 / 174
عبد الحسين خسروپناه4 / 80
عبدالحسين الشبسترى3 / 44
عبد الحسين شرف الدين2 / 312
عبدالحميد بن ابى العلا الأزدى1 / 506
عبد الحميد بن عبد الرحمان بن اسحاق حمانى2 / 318
عبدالحميد طائى3 / 53
عبد خير2 / 459
عبد ربّه عامر1 / 495
عبد الرحمان بسطامى5 / 497
عبد الرحمان بن ابى بكر1 / 279
عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه 1 / 283
عبد الرحمان بن ابى نجران1 / 365، 499؛ 2 / 342؛ 3 / 57؛ 4 / 144
عبدالرحمان بن حجاج3 / 154
عبد الرحمان بن حمّاد انصارى3 / 129؛ 4 / 421
عبد الرحمان بن زيد4 / 374
عبد الرحمان بن سالم5 / 14، 15، 17
عبدالرحمان بن ضحّاك فهرى3 / 163
عبد الرحمان بن عوف2 / 495؛ 5 / 82
عبد الرحمان بن كثير2 / 320؛ 5 / 93، 110،116
عبد الرحمان بن محمّد1 / 76؛ 3 / 42
عبد الرحمان سيوطى5 / 69
عبد الرحمان عتايقى5 / 495
عبد الرحمان قيصر4 / 140
عبد الرحيم الربّانى الشيرازى3 / 41
عبد الرحيم قصير5 / 287
عبد الرزّاق بن همام صنعانى2 / 319؛ 3 / 13
عبد الرزاق كاشانى2 / 523
الشيخ عبد الرسول الغفار2 / 240، 592؛ 3 / 220
عبد الصمد بن بشير3 / 327
عبد العزيز بن مسلم3 / 194، 196، 197
عبد العزيز بن مهتدى1 / 47
عبد العظيم بن عبد اللّه الحسنى عليه السلام 1/ 14، 15، 149؛ 3 / 103، 105، 118، 119، 130
عبد العظيم زرقانى4 / 310
عبد الفتّاح الخالدى2 / 442
عبد الكريم بن عمرو بن صالح خثعمى2 / 321؛ 3 / 146
عبد الكريم بن محمّد السمعانى3 / 41
عبد الكريم بن نصر ابو الحسين2 / 201
عبد الكريم شهرستانى2 / 460، 468
عبد اللّه بن جعفر حميرى1 / 200
عبد المطلب عليه السلام 1/ 276؛ 5 / 502، 503، 546،
ص: 650
547
عبد الملك بن اعين2 / 320
عبدالملك بن عتبه3 / 247، 327
عبد الوارث بن سعيد تنورى2 / 319
عبد الوهّاب ثقفى2 / 306، 315
عبيد اللّه بن ابى شعبة حلبى3 / 236
عبيد اللّه بن احمد3 / 248
عبيد اللّه بن الحسن بن الحسن بن هارون4 / 327
عبيد اللّه بن حسين بن موسى عليه السلام 3/ 116
عبيد اللّه بن زياد1 / 9، 278
عبيد اللّه بن سليمان1 / 66، 117
عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبة5 / 518
عبيد اللّه بن عبد اللّه الدهقان4 / 372
عبيد اللّه بن على3 / 126
عبيد اللّه بن على حلبى1 / 432؛ 3 / 12، 237
عبيد اللّه بن محمّد الكلواذى1 / 93
عبيد اللّه بن موسى عبسى2 / 320
عبيد اللّه بن وليد3 / 327
عبيد اللّه حلبى2 / 163
عبيد اللّه المهدى1 / 72، 80، 181، 182
عبيد بن زراره1 / 513؛ 4 / 364؛ 5 / 235، 265
عبيد بن يحيى الثورى العطّار3 / 125
عثمان بن احمد5 / 498
عثمان بن سعيد1 / 27، 43، 45، 46، 47، 48، 172، 390، 422، 464
عثمان بن عفّان2 / 463؛ 4 / 361؛ 5 / 304، 518
عثمان بن عيسى1 / 498، 499؛ 5 / 29
عثمان بن غياث بصرى2 / 318
عثمان بن منذر3 / 167
عدى بن ثابت انصارى2 / 320
عروة بن زبير2 / 318
عروة بن عبيد اللّه جهنى3 / 168
عروة الوكيل قمى1 / 37
عزرائيل عليه السلام 4/ 220
عزرمى5 / 416
عزريا4 / 239
عضد الدوله2 / 379
عطا2 / 500
عطاء بن ابى ميمون2 / 319
عطاء بن السائب بن عبد اللّه بن الزبير2 / 545
عطية بن سعد2 / 502
عقبة بن بشير4 / 372
عقبة بن خالد5 / 526
عقرب بن ابى عقرب5 / 548
عقيل بن ابى طالب5 / 539
عكرمه مولى ابن عباس2 / 306، 459، 500؛ 4 / 391 العلاّمه الحلّى1 / 478؛ 3 / 42؛ 4 / 229
علان الرازى (دايى كلينى)3 / 208
العلاء4 / 380
العلاء بن رزق اللّه 1 / 381
علاء بن رزين3 / 48، 49، 52، 59، 60، 63؛ 4 / 373
علاء بن مقعد3 / 327
علاء بن يحيى3 / 327
علقمة بن وقّاص اللّيثى2 / 304
علم الهدى2 / 201
ص: 651
شيخ على آخوندى3 / 263
على ابن رئاب3 / 53
علاّمه عليارى تبريزى3 / 224
على اعتماد الدوله1 / 123، 124
على اكبر غفارى2 / 592؛ 3 / 44، 45، 75، 133، 169، 219، 220، 255، 316؛ 4 / 153، 154، 155، 381
على اكبر مهدى پور5 / 500
على بن ابراهيم بن حسن3 / 157
على بن إبراهيم بن محمّد3 / 121
على بن ابراهيم بن موسى عليه السلام3 / 126
على بن إبراهيم بن هاشم1 / 240؛ 3 / 55
على بن إبراهيم بن هشام4 / 374
على بن ابراهيم جعفرى3 / 187
على بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى3 / 193
على بن ابراهيم قمى1 / 35، 200، 246، 353، 368، 446، 494، 495، 498، 514؛ 2 / 25، 170، 274، 291، 356، 357، 452، 453، 552، 531، 568، 569، 575؛ 3 / 54، 56، 58، 120، 166، 187، 193، 215، 216، 233، 266، 308؛ 4 / 363، 364، 371، 373، 378، 379، 380، 449؛ 5 / 459
على بن ابراهيم الهاشمى4 / 174
على بن ابى حمزه3 / 110، 312؛ 4 / 56؛ 5 / 103
على بن ابى حمزه بطائنى3 / 232، 234، 236
على بن ابى حمزه ثمالى3 / 232، 234
على بن ابى طالب عليه السلام (ر. ك: ابو الحسين - امام على - امير مؤمنان)1 / 146، 147، 166، 168، 169، 177، 182، 206، 269، 396؛ 2 / 32، 45، 114، 233، 255، 256، 272، 307، 313، 317، 347، 361، 379، 385، 386، 428، 437، 443، 444، 448، 450، 453، 457، 458، 459، 465، 467، 468، 469، 470، 472، 473، 474، 475، 476، 477، 479، 482، 491، 492، 493، 494، 495، 499، 506، 513، 528، 537، 538، 539، 587، 609، 612؛ 3 / 143، 144، 156، 168، 199، 202، 203؛ 4 / 16، 47، 55، 87، 94، 128، 129، 291، 317، 322، 323، 341، 361، 362، 363، 370، 372، 379، 391، 393، 395، 396، 403، 423، 439، 443، 452، 458، 482، 489، 493، 495، 498، 502؛ 5 / 7، 8، 9، 13، 17، 18، 19، 20، 21، 23، 25، 26، 27، 28، 31، 38، 39، 40، 42، 45، 47، 53، 62، 63، 64، 65، 73، 77، 96، 97، 98، 121، 128، 131، 132، 143، 144، 145، 147، 148، 150، 153، 158، 160، 174، 176، 177، 180، 189، 201، 247، 250، 288، 303، 312، 313، 351، 352، 423، 436، 461، 500، 505، 512، 515، 519، 521، 522، 525، 533، 538، 539، 540، 546
على بن ابى القاسم بن زيد البيهقى3 / 133
على بن ابى الكرم محمّد الشيبانى3 / 169
على بن احمد1 / 248؛ 3 / 198، 210
على بن احمد الأندلسى3 / 170
على بن احمد بشار1 / 170
على بن احمد بن عبد الرحمان التسترى 3 / 218
على بن احمد بن متيل1 / 49
على بن احمد بن محمّد3 / 202، 211
ص: 652
على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق 1 / 248، 254؛ 2 / 355؛ 3 / 183، 184، 185، 186، 188، 190، 191، 192، 193، 194، 195، 197، 205؛ 4 / 192، 208
على بن احمد بن موسى1 / 237، 247، 248؛ 3 / 181، 202
على بن احمد قمى1 / 45
على بن اسباط1 / 499؛ 2 / 320؛ 3 / 15، 119، 127، 312
على بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3/ 109
على بن اسماعيل3 / 248، 305، 307
على بن جعد2 / 320
على بن جعفر الصادق عليه السلام 3/ 103، 105، 109، 113، 122، 130
على بن حاتم1 / 366
علىّ بن الحاح مصطفى بوسنوى حفوى موستارى5 / 497
على بن حديد2 / 573
على بن حسان2 / 320؛ 5 / 109، 117
على بن حسان الواسطى3 / 236
على بن حسّان هاشمى5 / 116
على بن الحسن3 / 248
على بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام 3 / 111
على بن الحسن بن رباط3 / 199
على بن الحسن بن فضّال2 / 68؛ 3 / 61، 86؛4 / 205، 207
على بن الحسن الميثمى3 / 213، 214
على بن الحسين عليه السلام 1/ 239، 278؛ 2 / 330؛ 3 / 115، 148، 162، 164، 165، 248، 300، 306؛ 4 / 361، 379؛ 5 / 350، 351، 357، 525، 529
على بن الحسين الأصبهانى3 / 133
على بن الحسين بن موسى بن بابويه1 / 22، 37، 39، 50، 51، 52، 78، 216، 224، 236؛ 2 / 186
على بن الحسين علم الهدى4 / 153
على بن الحسين المسعودى3 / 169
على بن حسين موسوى علم الهدى3 / 43
على بن الحسين اليمانى1 / 379
على بن الحكم3 / 231؛ 4 / 369، 372؛ 5 / 177، 195، 196
على بن حمزه بطائنى2 / 320
على بن رئاب3 / 17، 239
على بن راشد5 / 22
على بن ريان1 / 37
على بن زهرة3 / 216
على بن زياد الصيمرى1 / 385
على بن سائح3 / 121
على بن السّرى4 / 315
على بن سعيد3 / 248
على بن سليمان3 / 248
على بن سماعه3 / 199
على بن سيف4 / 372
على بن طحان1 / 170
على بن العبّاس1 / 106، 246
على بن عبّاس جراذينى رازى1 / 246؛ 2 / 320
على بن عبد اللّه ورّاق1 / 248؛ 2 / 306، 307؛ 3 / 195، 197، 205، 209، 248؛ 5 / 108
ص: 653
على بن عقبة بن قيس4 / 115
على بن عيسى1 / 95
على بن عيسى بن داوود بن جراح1 / 93
على بن عيسى وزير1 / 188
على بن كيسان3 / 128
على بن محمّد1 / 28، 246، 247، 335، 353، 375؛ 2 / 275، 330؛ 3 / 119، 124، 125، 127، 177، 184، 187، 191، 195، 207، 208، 248، 309، 330، 365، 370، 372، 374، 376؛ 4 / 197
على بن محمّد برقعى1 / 70
على بن محمّد بن ابراهيم ابان1 / 200
على بن محمّد بن اسماعيل3 / 125
على بن محمّد بن الحسن3 / 188
على بن محمّد بن زبير3 / 24، 36
على بن محمّد بن شيرة القاسانى3 / 28
على بن محمّد بن عبد الرحمان3 / 217
على بن محمّد بن عبد الرحمان التسترى 3 / 217
على بن محمّد بن على بن عمر بن رباح 3 / 310
على بن محمّد بن على علوى حسنى3 / 123
على بن محمّد بن متيل1 / 49
على بن محمّد بن مسعدة ابى الحسن1 / 365
على بن محمّد بن موسى بن الفرات1 / 93
على بن محمّد الدقّاق3 / 203
على بن محمّد سمرى1 / 27، 54، 374، 390، 422، 463، 465
على بن محمّد الصمرى1 / 174
على بن محمّد العلوى3 / 123، 130، 133،169
علىّ بن محمّد القتيبى4 / 198
على بن محمّد ماجيلويه3 / 30
علىّ بن محمّد مدائنى5 / 492
على بن محمّد المعروف بعلان3 / 188، 189، 190
على بن محمّد الهادى عليه السلام 3/ 148
حاج ملاّ هادى سبزوارى4 / 158
على بن محمّد الهمدانى3 / 242
على بن مدينى2 / 322
علىّ بن معبد4 / 449
على بن موسى الحلّى3 / 41
على بن موسى دقاق1 / 218
على بن موسى الرضا عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - امام رضا)1 / 246؛ 3 / 138، 194
على بن موسى كميذانى1 / 446
على بن مهزيار1 / 498؛ 2 / 67، 163؛ 3 / 26، 113، 296
على بن ميمون3 / 327
على بن النعمان3 / 231، 233
على بن وهسودان1 / 121
على خازم3 / 45
شيخ على خراسانى حائرى5 / 498
على سكندرى4 / 65
على صدرايى خويى3 / 74
على العليارى التبريزى3 / 254
على المتّقى بن حسام الدين الهندى4 / 382
على محمّد البجاوى3 / 46
على معمورى2 / 273
على ملكى ميانجى1 / 59
ص: 654
على نصيرى2 / 593، 622
على نقى خدايارى5 / 217
على نمازى شاهرودى3 / 45، 343
علّيّه رضاداد3 / 7
عماد الدولة بن بويه1 / 76
عمّار بن ابى الأحوص3 / 300
عمار بن مروان يشكرى3 / 235؛ 4 / 375
عمّار بن موسى5 / 419
عمار بن ياسر1 / 9، 319؛ 4 / 276، 277
عمّار خارجى1 / 72
عمّار السّاباطىّ4 / 446
عمارة بن غزية انصارى3 / 165
عمر ابو حفص الرمانى3 / 327
عمر ابو حفص الزبالى3 / 327
عمر الأشرف3 / 113
عمران بن اعين1 / 332
عمران بن حصين2 / 459
عمران بن حطان2 / 313
عمران بن على ابى شعبه3 / 237
عمران بن مسلم قيصر2 / 319
عمران بن موسى5 / 544
عمران بن ميثم1 / 496؛ 3 / 146
عمر بن ابان3 / 327
عمر بن ابى زائده2 / 319
عمر بن اذينه3 / 52؛ 4 / 363؛ 5 / 18
عمر بن امّ سلمه5 / 17
عمر بن حنظله2 / 246، 247؛ 3 / 81، 227
عمر بن خطّاب1 / 22، 166، 499؛ 2 / 304، 435، 495، 498، 499، 500؛ 5 / 19، 58، 60، 81، 518، 519
عمر بن ذر2 / 318
عمر بن سعد1 / 9، 278؛ 3 / 310
عمر بن شمر بن يزيد جعفى2 / 320
عمر بن عبد العزيز2 / 321؛ 4 / 365، 370
عمر بن على عليه السلام 3/ 107
عمر بن على بن الحسين عليه السلام 3/ 115،156
عمر بن يزيد4 / 378؛ 5 / 475، 478
عمر رضا الكحالة3 / 170
العمركى بن على بوفكى3 / 122
عمرو الأوزاعى3 / 182، 183
عمرو بن ثابت5 / 21
عمرو بن خالد3 / 118
عمرو بن ذرّ5 / 265
عمرو بن شمر3 / 182، 183، 305؛ 4 / 373
عمرو بن العاص2 / 438
عمرو بن عثمان ثقفى خزّاز3 / 25، 249
عمرو بن مره2 / 318
عمرو بن مسلم1 / 365
عمرو بن هاشم3 / 296
عمرو ليث1 / 117
عمرو الملكى1 / 187
عمير بن هانئ دمشقى2 / 319
عناق بنت آدم5 / 506، 507
عناية اللّه بن على القهپايى3 / 171
عوديد4 / 239
عوف اعرابى بصرى2 / 319
عيّاشى2 / 291؛ 3 / 38، 142، 313
عيثم بن اسلم النجاشى2 / 330
عيسى عليه السلام 1/ 509؛ 3 / 206؛ 4 / 235، 236، 242، 243، 244، 245، 252، 257، 421، 422،
ص: 655
478؛ 5 / 20، 25، 36، 237
عيسى بن السريّ4 / 378
عيسى بن عبد اللّه بن محمّد3 / 121، 307؛ 5 / 61
عيسى بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام 3/ 105، 123، 131
عيسى بن عبد الرحمان3 / 153
عيسى بن عثمان3 / 168
العيناثى5 / 389
غالب بن عثمان المنقرى3 / 327
غريب الخال1 / 95
غزالى2 / 401؛ 4 / 73، 358؛ 5 / 387، 389،390، 391، 394
غلامحسين ابراهيمى دينانى4 / 187
غلامعلى حدّاد عادل3 / 74
غلامعلى عبّاسى1 / 33
غياث بن إبراهيم4 / 372
غياث بن ابراهيم بترى3 / 16
غيلان دمشقى2 / 280
فاتك (غلام يوسف بن ابى السّاج)1 / 10، 11،121
فاخته امّ هانئ بنت ابى طالب الهاشميه2 / 329
فارابى4 / 71، 83
الفاضل التسترى3 / 306
فاضل الجواهرى3 / 42
فاضل مشهدى1 / 239
فاضل مقداد4 / 131
فاضل نراقى1 / 217
فاضل هندى5 / 268
فاطمه عليهاالسلام (ر. ك: زهرا)1 / 276، 277، 281، 328؛ 2 / 134، 249، 313؛ 3 / 135، 143، 144؛ 4 / 362، 403، 423، 482، 484؛ 5 / 14، 24، 177، 235، 238، 361، 362
فاطمه الأسدى5 / 105
فاطمه بنت اسد عليهاالسلام 2/ 328؛ 3 / 135، 136، 201؛ 4 / 415؛ 5 / 348
فاطمه بنت الحسين عليه السلام 2/ 328؛ 3 / 119، 123، 131، 162، 163، 164، 165، 313؛ 5 / 350
فاطمه بنت على عليه السلام 1/ 499؛ 2 / 328؛ 3 / 144، 167
فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف1 / 277
فاطمه دختر عبد اللّه بن محمّد الباقر عليه السلام 3 / 121
فاطمه صغرا بنت الحسين عليه السلام 3/ 162
فاطمه معصومه عليهاالسلام 1/ 38
فاطمه نبويّه بنت الحسين عليه السلام 3/ 162
فاطمه صغرا3 / 167
فاطمة بنت قيس الفهرية2 / 329
فتح اللّه نجارزادگان2 / 441؛ 5 / 157
فتح بن يزيد جرجانى3 / 120، 177، 314
فتحيه فتّاحى زاده1 / 489
فخر الدين الطريحى4 / 154
فخر رازى4 / 68، 288
فرّخ رنگرز5 / 405
فردوسى1 / 127
فرعون2 / 479؛ 4 / 239؛ 5 / 523
فرفوريوس2 / 388
فريزر4 / 75
ص: 656
فضل بن جعفر1 / 66
فضل بن جعفر بن موسى بن فرات1 / 67، 93
الفضل بن الحسن الطبرسى1 / 484
فضل بن دكين ابو نعيم2 / 320؛ 3 / 13
فضل بن ربيع1 / 20، 162
فضل بن سليمان1 / 104
فضل بن شاذان نيشابورى1 / 224، 294، 432، 494، 498؛ 2 / 163، 287؛ 3 / 19، 21، 90؛ 4 / 198، 199؛ 5 / 202
فضل بن عبّاس5 / 548
فضل بن عبد الملك بقباق2 / 227
الفضل الخزّاز المدائني1 / 377
فضيل بن يسار1 / 506؛ 2 / 163؛ 4 / 180، 341؛ 5 / 505، 506
فطر بن خليفه كوفى2 / 320
فلوتن2 / 432
دكتر فهد رومى2 / 489، 503
فيثاغورث2 / 383، 388
فيروزآبادى1 / 264؛ 2 / 597
فيروزان بن نعمان1 / 79
فيض بن مختار1 / 458
فيض كاشانى1 / 204، 298؛ 2 / 116، 164، 215، 416، 617؛ 4 / 120، 155، 214، 215، 219، 220، 228، 230، 306، 320؛ 5 / 387، 389، 395، 458، 481، 543
فيّومى4 / 107
فؤاد صالح سيّد5 / 499
قائم عليه السلام (ر. ك: امام زمان - امام عصر - مهدى) 2 / 252؛ 3 / 203، 206، 212؛ 4 / 322؛ 5 / 24، 28، 465، 513
قائم آل محمّد(عج)3 / 145
قابيل5 / 519
قارون2 / 387
قاسانى1 / 162
قاسم بن ابراهيم طباطبا حسنى1 / 178
قاسم بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 109
قاسم بن بريد3 / 53
قاسم بن حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام 3 / 111
قاسم بن حسين بن زيد بن سجّاد عليه السلام 3/ 117
قاسم بن رسول اللّه صلى الله عليه و آله 1/ 276
قاسم بن سيما فرغانى1 / 104
قاسم بن عبد اللّه بن عمرو3 / 163
قاسم بن علاء1 / 378
القاسم بن محمّد3 / 249
قاسم بن محمّد بن ابى بكر1 / 279
قاسم بن محمّد جوهرى2 / 320
القاسم بن مسلم3 / 165، 197
قاسم جوادى2 / 515
قاسم حسن پور4 / 187
قاسم رسى1 / 178
قاضى ابن البرّاج كراجكى2 / 257
قاضى ابويعلى حنبلى1 / 21
قاضى بدر الدّين محمّد بن عبد اللّه شبلى حنفى
سبكى5 / 496
قاضى تنوخى2 / 257
قاضى سعيد قمى1 / 225
قاضى عبد الجبار معتزلى1 / 155؛ 2 / 258، 500
قاضى على دده5 / 497
ص: 657
قاضى نعمان3 / 13، 49، 50، 59، 60، 62، 63
قاضى نعمان محمّد بن حيّون مغربى3 / 74
قاضى نعمان مغربى3 / 48
قاضى نوراللّه شوشترى1 / 53؛ 3 / 31
قاضى نوراللّه مرعشى2 / 380
قاهر باللّه 1 / 18، 69، 99، 105، 110
قباد1 / 129
قتاده1 / 499؛ 2 / 319؛ 5 / 545، 546
قتيبه4 / 364، 370
قتيبة بن زياد1 / 160
قتيبة بن سعيد2 / 306
قتيبى4 / 198
قرطبى2 / 497، 498
قزوينى1 / 17
قسطلانى2 / 147، 304
قسطنطين زريق2 / 386
قشيرى2 / 523
قطب الدين رازى4 / 69
قطب الدين الراوندى3 / 219؛ 4 / 453
قمسارة بن لهراسف1 / 128
قندوزى حنفى5 / 175
قيس آل قيس5 / 500
قيس بن ابو حازم بجلى2 / 318
قيس بن ابى حازم2 / 318
قيس بن منقذ حداديه5 / 542
قيس بن ميسر1 / 332
كاتب كوفى1 / 218
كاتب نعمانى1 / 218
كاتب الواقدى3 / 169
كاستلو تيمونى5 / 375
كاستلو جوزف5 / 375
شيخ كاشف الغطاء2 / 165؛ 4 / 307؛ 5 / 57
كاظم مديرشانه چى3 / 132
كاظم موسوى بجنوردى3 / 42
كاكى بن نعمان1 / 79
كامران فانى3 / 254
كانت4 / 80؛ 5 / 384
كبره بن منذر3 / 167
كثيّر عزّة5 / 548
كراجكى2 / 161
كرّام5 / 28
كرباسى2 / 128
كرج1 / 123
كردان نهرجور1 / 102
كسايى1 / 19
كسرى پرويز1 / 278
كشّى1 / 132؛ 3 / 7، 142، 145؛ 4 / 198، 207؛ 5 / 20، 24، 105، 109
كعب الاحبار2 / 501
كلاباذى2 / 326
كلباتكين1 / 87
كلباسى1 / 240
كلبرگ3 / 19
كلينى (ر. ك: ابو جعفر - محمد بن يعقوب) 1 / 1، 2، 7، 8، 9، 18، 22، 28، 29، 33، 34،
35، 36، 43، 46، 52، 55، 57، 59، 60، 61، 68، 69، 73، 74، 77، 84، 100، 103، 104، 107، 110، 114، 130، 131، 132، 133، 144، 145، 146، 149، 150، 152، 173، 176، 177، 191، 192، 193، 194، 199، 200، 201، 202، 203،
ص: 658
204، 206، 207، 208، 209، 210، 212، 213، 214، 215، 216، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 229، 230، 231، 232، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 259، 261، 262، 263، 264، 265، 266، 267، 268، 269، 270، 271، 272، 273، 274، 275، 277، 281، 282، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 289، 290، 291، 293، 294، 295، 296، 297، 298، 299، 300، 301، 302، 303، 304، 309، 310، 311، 312، 313، 314، 315، 316، 317، 319، 320، 321، 322، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 340، 341، 346، 349، 350، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 362، 363، 364، 366، 367، 368، 371، 372، 373، 386، 387، 389، 390، 395، 408، 409، 411، 412، 414، 415، 418، 419، 420، 421، 422، 423، 424، 425، 426، 428، 429، 430، 431، 433، 434، 439، 440، 441، 442، 443، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 453، 454، 459، 460، 461، 463، 464، 465، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 473، 474، 475، 482، 483، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 495، 496، 497، 498، 499، 500، 501، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 511، 513، 514؛ 2 / 5، 7، 8، 15، 16، 17، 18، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 40، 41، 45، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 54، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 80، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 90، 91، 92، 94، 96، 97، 98، 99، 101، 102، 103، 105، 106، 108، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 116، 117، 118، 120، 121، 122، 123، 124، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135، 137، 138، 139، 141، 144، 145، 149، 159، 160، 161، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 193، 196، 197، 198، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 217، 218، 224، 225، 228، 230، 231، 232، 233، 235، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 252، 254، 260، 264، 273، 274، 275، 276، 277، 278، 279، 282، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 289، 290، 291، 292، 293، 294، 299، 300، 301، 302، 303، 304، 307، 309، 312، 317، 321، 324، 326، 327، 330، 332، 337، 339، 340، 341، 342، 343، 346، 347، 349، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 360، 362، 363، 364، 366، 367، 368، 369، 373، 374، 376، 377، 378، 390، 399، 402، 405، 406، 407، 409، 411، 413، 414، 415، 416، 417، 419، 420، 421، 422، 423، 424، 425، 426، 427، 429، 430، 431، 442، 443، 446، 450، 452، 453، 456، 459، 460، 477، 478، 486، 490، 515، 522، 527؛ 3 / 7، 8، 11،
ص: 659
31، 39، 40، 47، 50، 53، 54، 57، 59، 60، 77، 78، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 99، 100، 105، 107، 113، 114، 121، 135، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 144، 145، 150، 151، 152، 153، 155، 156، 157، 160، 162، 164، 165، 166، 167، 168، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 181، 182، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 194، 195، 198، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 217، 218، 233، 238، 260، 305، 313، 314، 322، 323، 324، 331، 333، 334، 335، 337، 338، 340، 342؛ 4 / 6، 7، 9، 40، 47، 62، 65، 87، 88، 89، 105، 108، 114، 119، 120، 121، 123، 137، 147، 149، 150، 157، 166، 167، 168، 183، 189، 192، 197، 208، 211، 222، 269، 270، 297، 298، 305، 306، 307، 309، 310، 316، 320، 336، 337، 340، 341، 342، 343، 345، 347، 348، 350، 365، 367، 371، 377، 383، 385، 387، 388، 396، 444، 457، 460، 469، 473، 474، 478، 488، 489، 493، 498، 504، 507، 514، 518، 519، 523، 525؛ 5 / 5، 6، 8، 11، 12، 14، 22، 27، 30، 33، 34، 38، 39، 40، 41، 43، 45، 47، 48، 49، 51، 52، 53، 55، 57، 58، 59، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 75، 86، 111، 112، 114، 138، 157، 161، 162، 163، 174، 176، 177، 195، 196، 200، 217، 220، 225، 230، 235، 263، 273، 284، 290، 301، 345، 351، 363، 395، 396، 398، 399، 400، 406، 420، 435، 438، 439، 440، 441، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 457، 458، 459، 460، 462، 465، 473، 475، 476، 480، 537، 538، 541
كمالالدّين عبد الرحمان بن محمّد بن ابراهيم عتايقى5 / 496
كميت بن زيد اسدى5 / 547
الكنانى3 / 312
كندى4 / 71
كنفوسيوس2 / 410
كهمس بن منهال2 / 319
كيخسرو اسفنديار5 / 181
كى يركگارد4 / 80
گرين5 / 370
گلدزيهر آلمانى2 / 432؛ 4 / 386
لايب نيتز4 / 81
لبابة امّ الفضل2 / 329
لوط عليه السلام 2/ 146
لويى ماسينيون1 / 133
ليبدوى فرويد5 / 380
ليث بن بخترى3 / 327
ليلى بن نعمان1 / 78
لؤلؤه (حميدة البربرية)3 / 153
مادر امام عصر عليه السلام 3/208
مادر حضرت موسى عليه السلام 4/ 490
مازندرانى4 / 213، 222
ماكان كاكى1 / 11، 78، 122، 123، 124
مالبرانش4 / 81
مالك1 / 152؛ 2 / 199، 305
مالك بن اسماعيل ابوغسان2 / 320
ص: 660
مالك بن انس2 / 315، 445؛ 3 / 15؛ 5 / 309
علاّمه مامقانى1 / 406؛ 2 / 165، 177، 178،
309؛ 3 / 22، 109، 120، 126، 127، 128، 140، 146، 150، 151، 152، 154، 156، 160، 161، 165، 166، 224
مأمون1 / 26، 279، 351؛ 3 / 110، 204؛ 5 / 547
مانى2 / 235
ماوردى5 / 542
مبرقع (موسى بن محمّد الجواد عليه السلام)3 / 128
المتقى للّه 1 / 75، 102، 103
متوكّل عباسى1 / 26، 41، 61، 63، 151، 280؛2 / 594؛ 5 / 420
مثنّى حنّاط3 / 53
مجاهد2 / 500؛ 4 / 391
مجد الدين فيروزآبادى5 / 547
مجد الملك قمى1 / 132
علاّمه مجلسى (ر. ك: محمد بن باقر بن محمد تقى المجلسى)1 / 56، 202، 205، 212، 213، 217، 223، 225، 227، 228، 240، 241، 258، 259، 271، 302، 306، 344، 346، 367، 368، 369، 370، 388، 393، 402، 421، 425، 436، 437، 449، 461، 473، 480، 484، 486، 487، 506؛ 2 / 16، 35، 92، 110، 120، 134، 168، 175، 179، 182، 183، 308، 324، 451، 452، 484، 528، 573، 581، 593، 594، 595، 596، 597، 598، 599، 601، 602، 604، 605، 606، 607، 608، 609، 612، 614، 615، 618، 619، 620، 621، 622؛ 3 / 31، 32، 41، 132، 149، 170، 206، 257، 258، 260، 262، 264، 265، 266، 267، 291، 292، 295، 302، 305، 306، 337، 341؛ 4 / 70، 153، 191، 192، 195، 210، 212، 223، 224، 229، 230، 381، 390، 396، 401، 402، 404، 437، 451، 479، 483، 487؛ 5 / 41، 75، 142، 163، 169، 174، 183، 189، 227، 234، 253، 268، 269، 273، 283، 287، 309، 395، 419، 420، 425، 426، 427، 475، 476، 478، 483، 538، 546، 547، 548، 549
مجيد رضايى2 / 405
مجيد معارف3 / 315، 317
محدث استرآبادى1 / 473؛ 2 / 176، 177، 207
محدّث جزايرى2 / 180، 181
محدّث فيض5 / 198، 204
محدّث نيشابورى2 / 180
محفوظ بن احمد2 / 544
محقّق اصفهانى1 / 404
محقّق بحرانى2 / 89، 92
محقّق حلى1 / 224؛ 2 / 215، 258، 409؛ 3 / 23، 27، 45؛ 5 / 231، 272
محقّق خوانسارى3 / 226
محقّق داماد5 / 468
محقّق شعرانى4 / 209، 213، 215
محقّق شوشترى2 / 185
محقّق كركى1 / 204؛ 5 / 478، 481
محقّق نائينى2 / 213
محقّق همدانى1 / 401؛ 5 / 467، 468
شيخ محلاتى3 / 155
محمّد صلى الله عليه و آله (ر. ك: ابو القاسم - پيامبر - رسول
ص: 661
خدا)1 / 75، 105، 268، 278، 395؛ 2 / 300، 379، 384، 444، 496؛ 4 / 182، 227، 251، 292، 303، 322، 329، 379، 394، 402، 403، 404، 423، 495، 496، 507؛ 5 / 15، 19، 20، 21، 22، 25، 29، 36، 81، 95، 96، 97، 98، 118، 149، 168، 175، 177، 199، 201، 220، 233، 491، 505، 509، 511، 526، 540، 541
شيخ محمّد ابو زهره4 / 306، 307
محمّد احسانى فر لنگرودى5 / 193
محمّد اسماعيل مارسين كاوسكى1 / 309
محمّد امين استرآبادى1 / 493؛ 2 / 176، 177، 182، 183، 187، 212؛ 4 / 230
محمّد امين بن محمّد على الكاظمى3 / 255
محمّد باغستانى كوزه گر5 / 435
محمّد باقر بن محمّد تقى لاهيجى5 / 183
محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (ر. ك: علامه
مجلسى)1 / 56، 227، 258، 306، 344، 346، 369، 370، 393، 436، 437، 484، 486، 487؛ 2 / 622؛ 3 / 41، 132، 170؛ 4 / 153، 229، 230، 381
محمّدباقر بهبودى1 / 411؛ 3 / 44، 102، 315
شيخ محمّدباقر كمره اى2 / 209، 240؛ 4 / 290، 445، 446، 460، 461 4 / 445
محمّد باقر الموسوى الخوانسارى3 / 315
محمّد بن ابراهيم1 / 114؛ 3 / 127
محمّد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم 2 / 313
محمّد بن إبراهيم بن مهزيار1 / 377
محمّد بن إبراهيم التيمى2 / 304
محمّد بن ابراهيم جعفرى3 / 107
محمّد بن ابراهيم كوفى3 / 115
محمّد بن ابراهيم نعمانى1 / 218، 388، 442
محمّد بن ابو القاسم راشدى5 / 496
محمّد بن ابى جعفر الشرف العبيدلى3 / 132
محمّد بن ابى جعفر قرشى2 / 321
محمّد بن ابى حمزه1 / 496، 498
محمّد بن ابىالرواد رواسى3 / 218
محمّد بن ابى سعيد بن عقيل3 / 167
محمّد بن ابى الصهبان1 / 37
محمّد بن ابى عبد اللّه 2 / 362
محمّد بن ابى عمير بياع سابرى3 / 17، 22، 161، 166؛ 4 / 208
محمّد بن ابىالقاسم الطبرى3 / 215
محمّد بن ابى النّجم الخنجى4 / 442
محمّد بن احمد3 / 249
محمّد بن احمد ابن جنيد اسكافى1 / 209
محمّد بن احمد اشعرى3 / 61
محمّد بن احمد بن جعفر قطان1 / 45، 49
محمّد بن احمد بن جعفر قمى1 / 37
محمّد بن احمد بن خاقان3 / 60
محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن قضاعه صفوانى 1 / 442
محمّد بن احمد بن متيل1 / 49
محمّد بن احمد بن مطهّر4 / 376
محمّد بن احمد بن يحيى اشعرى2 / 309؛ 3 / 33، 61، 240؛ 4 / 204
محمّد بن احمد الذهبى3 / 42، 43، 46؛ 4 / 381
ص: 662
محمّد بن احمد السنانى1 / 237، 247، 248
محمّد بن احمد صفوانى1 / 218، 491
محمّد بن احمد العلوى3 / 124، 131
محمّد بن احمد معتضد1 / 99
محمّد بن ارومه2 / 321
محمّد بن اسحاق3 / 141، 249
محمّد بن إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام 3 / 108
محمّد بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 109
محمّد بن اسلم4 / 365، 370
محمّد بن اسماعيل البخارى1 / 181، 184، 353، 441، 444، 445، 494، 498؛ 2 / 446؛ 3 / 41، 238، 243، ، 293، 304؛ 4 / 381، 488
محمّد بن إسماعيل بن إبراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام 3/ 125، 131
محمّد بن اسماعيل بن بزيع3 / 238
محمّد بن اسماعيل بن جعفر صادق عليه السلام 1 / 179، 180
محمّد بن إسماعيل بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 124، 131، 201
محمّد بن إسماعيل العلوى3 / 124، 131
محمّد بن اسماعيل مازندرانى حائرى 2 / 179
محمّد بن اسماعيل نيشابورى2 / 275
محمّد بن اورمة5 / 107، 108، 116، 117
محمّد بن اوس بلخى1 / 89، 114
محمّد بن بابويه1 / 217، 224، 250؛ 2 / 212
محمّد بن بكر3 / 249
محمّد بن بهادر الزركشى5 / 69
محمّد بن جابر بن عباس نجفى3 / 243
محمّد بن جحاده كوفى2 / 320
محمّد بن جرير طبرى1 / 38، 165؛ 3 / 170
محمّد بن جعفر1 / 115؛ 2 / 313؛ 3 /
153، 155، 249، 298، 299، 300؛ 4 / 361، 375
محمّد بن جعفر اسدى كوفى4 / 200
محمّد بن جعفر بن احمد بن بطة1 / 367
محمّد بن جعفر بن بطه1 / 152
محمّد بن جعفر حميرى1 / 42، 45
محمّد بن جمهور عمى بصرى2 / 320
محمد بن جميل3 / 327
محمّد بن حسان3 / 250
محمّد بن حسن1 / 175، 495؛ 3 / 120، 122،
184، 241، 242، 250؛ 4 / 372
محمّد بن حسن بن شمون1 / 246، 247؛ 2 / 320؛ 5 / 28
محمّد بن حسن بن وليد2 / 352، 355، 357
محمّد بن الحسن الحرّ العاملى2 / 119، 151،
152، 154، 297، 428، 624؛ 3 / 41، 171، 255، 344؛ 4 / 230
محمّد بن الحسن السّرى4 / 315
محمّد بن حسن صفار1 / 37، 40؛ 2 / 40، 360؛ 3 / 30، 102، 170، 236؛ 5 / 12، 13
محمّد بن الحسن الطائى الرازى1 / 246؛ 4 / 200
محمّد بن حسن الطوسى (ر. ك: شيخ طوسى) 1 / 196، 258، 259، 305، 306، 436؛ 2 / 151، 152، 154، 190، 191، 260، 270، 272، 295، 296، 428، 504، 548، 622؛ 3 / 41، 42، 43، 44، 74، 75، 101، 102، 132، 169، 170، 171، 254، 343، 344؛ 4 / 153، 229، 230؛ 5 / 32، 69، 90، 152،
ص: 663
153، 185، 186، 292، 293، 294، 341، 342، 488، 533
محمّد بن الحسين1 / 246؛ 3 / 250؛ 4 / 373، 375
محمّد بن الحسين بن ابى الخطّاب3 / 56، 312
محمّد بن حسين بن زيد بن سجاد عليه السلام 3 / 125
محمّد بن حسين بن سعيد صائغ2 / 320
محمّد بن حسين بن على3 / 125
محمّد بن حسين بهايى4 / 153
محمّد بن حسين عاملى بهايى3 / 344
محمّد بن حسين العلوى3 / 125، 131
محمّد بن حكيم4 / 124، 378؛ 5 / 275
محمّد بن حمزة العلوى3 / 126، 131
محمّد بن حمويه السويداوى1 / 377
محمّد بن حنفيه2 / 595؛ 3 / 168، 204؛ 5 / 20، 231
محمّد بن خازم ابو معاويه ضرير2 / 318
محمّد بن خالد برقى1 / 39؛ 3 / 312؛ 4 / 365، 370
محمّد بن داوود1 / 96
محمّد بن داوود بن جراح1 / 94، 95
محمّد بن داوود ظاهرى1 / 107
محمّد بن رائق1 / 101
محمّد بن ريان بن صلت1 / 37؛ 5 / 424، 461
محمّد بن زكرياى رازى1 / 120؛ 4 / 67، 83
محمّد بن زياد هانى ابو سفيان حمصى 2 / 318؛ 3 / 250
محمّد بن زيد1 / 116، 117
محمّد بن زيد بن على2 / 313
محمّد بن زيد الرزامى3 / 119
محمّد بن زيد علوى1 / 9
محمّد بن سائب كلبى2 / 502
محمّد بن سالم1 / 187؛ 3 / 250
محمّد بن سعد كاتب الواقدى3 / 43، 169
محمّد بن سعيد الازرق1 / 94
محمّد بن سليمان بن عبد اللّه ديلمى 2 / 320، 330؛ 3 / 122، 140، 311، 313؛ 4 / 451؛ 5 / 104، 111
محمّد بن سليمان كوفى2 / 465
محمّد بن سنان2 / 568؛ 3 / 210، 223، 225،226، 227، 239؛ 4 / 375، 455؛ 5 / 105، 106، 229
محمّد بن سواء بصرى2 / 319
محمّد بن سيرين2 / 460
محمّد بن شهرآشوب مازندرانى1 / 250؛ 5 / 182
محمّد بن صالح1 / 72
محمّد بن طاهر بن عبد اللّه 1 / 115
محمّد بن طغج1 / 76
محمّد بن عبّاس بن وليد3 / 140
محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حميرى1 / 35، 48، 423؛ 3 / 250؛ 5 / 494
محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام 2/ 313
محمّد بن عبد اللّه بن زين العابدين عليه السلام / 109، 126، 131
محمّد بن عبد اللّه بن طاهر1 / 85، 87
محمّد بن عبد اللّه بن عمر3 / 165
محمّد بن عبد اللّه بن عمرو3 / 163
محمّد بن عبد اللّه بن مالك قمى1 / 37
ص: 664
محمّد بن عبد اللّه بن محمّد3 / 121
محمّد بن عبد اللّه بن موسى عليه السلام 3/ 121
محمّد بن عبد اللّه حميرى1 / 200؛ 2 / 14
محمّد بن عبد اللّه شيبانى3 / 208
محمّد بن عبد اللّه الطهوى3 / 149
محمّد بن عبد اللّه العلوى3 / 110
محمّد بن عبد الجبّار1 / 495؛ 4 / 364، 378
محمّد بن عبد الحميد3 / 298، 299، 300؛ 4 / 375
محمّد بن عبد الرحمان التسترى3 / 218، 250
محمّد بن عبد العزيز3 / 250
محمّد بن عبد العظيم الحسنى3 / 119
محمّد بن عبد الكريم بن احمد الشهرستانى 3 / 46
محمّد بن عبد الله بن شيبانى1 / 218
محمّد بن عبدوس طرائقى1 / 189
محمّد بن عبيد اللّه بن يحيى بن خاقان1 / 93
محمّد بن عبيده3 / 186
محمّد بن عثمان1 / 49، 173، 390
محمّد بن عثمان بن سعيد1 / 27
محمّد بن عثمان عمرى1 / 48
محمّد بن على1 / 25؛ 3 / 92، 123، 250، 307، 310؛ 4 / 376
محمّد بن على اردبيلى2 / 592؛ 5 / 32
محمّد بن على الباقر عليه السلام (ر. ك: ابو جعفر - امام باقر)3 / 142، 156، 157، 182، 183؛ 4 / 379
محمّد بن على البرقى3 / 29
محمّد بن على بن إبراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام 3 / 28، 126، 131
محمّد بن على بن ابى شعبه3 / 12، 237
محمّد بن علىّ بن احمد5 / 497
محمّد بن على بن اسود1 / 50
محمّد بن على بن بابويه1 / 50، 209، 233، 241، 258، 259، 305؛ 3 / 75، 102، 171، 219، 220، 255، 344؛ 4 / 153، 155، 186، 229؛ 5 / 494
محمّد بن على بن بلال2 / 321
محمّد بن على بن جعفر الصادق عليه السلام / 127، 131
محمّد بن على بن الحسين2 / 363
محمّد بن على بن شاذان النيسابورى 1 / 384
محمّد بن على بن عاتكة3 / 182، 183
محمّد بن على بن عبد الرحمان3 / 112، 127
محمّد بن على بن عكاية التميمى1 / 366؛ 3 / 182
محمّد بن على بن عيسى اشعرى1 / 37
محمّد بن على بن محبوب اشعرى قمى3 / 36
محمّد بن على بن معز3 / 183
محمّد بن على بن معمر1 / 364، 365، 366، 367؛ 3 / 182
محمّد بن على بن معمر ابو الحسين الكوفى حسن1 / 366
محمّد بن على بن معن3 / 182
محمّد بن على شلمغانى1 / 108، 173
محمّد بن على صعلوك1 / 11، 120، 122
محمّد بن على الغروى الأردبيلى3 / 170، 254
محمّد بن على الكراجكى الطرابلسى 4 / 154
محمّد بن على ماجيلويه1 / 248؛ 3 / 199
محمّد بن على الموسوى العاملى3 / 255
ص: 665
محمّد بن عمران3 / 251
محمّدبن عمر فخر رازى3 / 132
محمّد بن عمر الكشّى4 / 229
محمّد بن عمرو3 / 251
محمّد بن عيسى1 / 240؛ 3 / 191، 214، 233، 240، 251، 299؛ 4 / 364، 370، 372، 378، 380
محمّد بن عيسى بن عبد اللّه بن سعد بن مالك الأشعرى القمى5 / 104
محمّد بن عيسى بن عبيد3 / 212؛ 4 / 199
محمّد بن عيسى العبيدى3 / 307
محمّد بن عيسى يقطينى2 / 321
محمّد بن الفرج الرخجى3 / 187، 188
محمّد البنفسج3 / 109
محمّد بن فضل1 / 190؛ 2 / 186
محمّد بن فضيل بن غزوان2 / 320
محمّد بن فضيل صيرفى5 / 25
محمّد بن فضيل يسار3 / 309؛ 5 / 25، 112
محمّد بن فيض1 / 298
محمّد بن القاسم3 / 251
محمّد بن قاسم بن على بن عمر2 / 313
محمّد بن القاسم بن الفضيل3 / 308
محمّد بن قولويه قمى1 / 218
محمّد بن قيس3 / 214، 251
محمّد بن كثير2 / 307، 546
محمّد بن محمّد ابراهيم الكلباسى5 / 32
محمّد بن محمّد بن ابى سعيد3 / 167
محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى1 / 237، 247، 248؛ 2 / 355، 356؛ 3 / 182، 183، 186، 189، 190، 191، 194، 195، 197، 201، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 212، 213، 214
محمّد بن محمّد بن النعمان1 / 138، 143، 226، 250، 258، 307، 344، 345، 346، 392؛ 2 / 254؛ 3 / 132، 133، 169، 219، 343؛ 4 / 153؛ 5 / 32
محمّد بن محمّد حصكفى دمشقى5 / 497
محمّد بن محمّد عصام3 / 187
محمّد بن محمّد الغزّالى4 / 382
محمد بن مرازم3 / 327
محمّد بن مروان3 / 251؛ 4 / 371
محمّد بن مسعود بن عيّاش سلمى سمرقندى 3 / 38؛ 5 / 109، 111، 365
محمّد بن مسعود العيّاشى4 / 205
محمّد بن مسلم1 / 495؛ 2 / 92، 163، 343؛3 / 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 59، 61، 62، 63، 109، 126، 206؛ 4 / 173، 325، 380، 488؛ 5 / 53، 229، 235
محمّد بن المشهدى3 / 220
محمّد بن مظفر1 / 124
محمّد بن معتضد1 / 18، 64
محمّد بن مكّى العاملى5 / 365
محمّد بن منصور الحلّى3 / 101
محمّد بن موسى3 / 251
محمّد بن موسى بن متوكّل1 / 248؛ 3 / 195، 196، 197، 205، 312
محمّد بن مهاجر4 / 371
محمّد بن ميكائيل1 / 115
محمّد بن ناصر2 / 544
محمّد بن نسان زاهرى2 / 320
ص: 666
محمّد بن نصير نميرى2 / 222، 233
محمّد بن الوليد3 / 251
محمّد بن وليد صيرفى شباب2 / 320
محمّد بن هادى عليهماالسلام 1/ 170، 171
محمّد بن هارون1 / 119
محمّد بن هارون ابو حامل الحضرمى 2 / 545
محمّد بن هارون بن عمران الهمدانى 1 / 385
محمّد بن يحياى عطّار اشعرى قمى2 / 274
محمّد بن يحيى1 / 246، 446، 495، 498؛ 3 / 54، 56، 58، 107، 113، 122، 183، 231، 238، 251، 298، 299، 300؛ 4 / 364، 369، 372، 373، 375، 376، 377؛ 5 / 12، 14، 195، 196
محمّد بن يحيى بن عبد اللّه بن حسن 3 / 128
محمّد بن يحيى الخراسانى3 / 240
محمّد بن يحيى الخزّاز3 / 16، 232
محمّد بن يحيى العطّار1 / 200، 353؛ 3 / 54، 232، 238
محمّد بن يحيى قمى3 / 55
محمّد بن يزيد3 / 252
محمّد بن يعقوب كلينى (ر. ك: ابو جعفر - كلينى) 1 / 22، 28، 29، 34، 56، 197، 200، 216، 224، 227، 232، 235، 237، 238، 239، 245، 246، 247، 249، 250، 251، 252، 254، 259، 261، 265، 306، 310، 336، 344، 345، 346، 349، 358، 363، 364، 370، 371، 372، 392، 409، 420، 421، 422، 424، 436، 439، 452، 454، 459، 461، 474، 486، 490، 510، 515؛ 2 / 173، 178، 180، 193، 200، 201، 202، 211، 212، 214، 216، 274، 592؛ 3 / 75،101، 102، 133، 146، 169، 174، 182، 183، 185، 196، 197، 189، 199، 211، 212، 213، 215، 216، 220، 254، 315، 344؛ 4 / 154، 187، 189، 374، 381؛ 5 / 70، 153، 186، 293، 365، 395، 403، 433، 453، 488، 534، 538، 552
محمّد بن يوسف1 / 276
محمّد بن يوسف الشاشى1 / 378
محمّد بن يونس العاملى1 / 387
محمّد بهايى عاملى3 / 316
محمد بيابانى4 / 105
الشيخ محمّد تقى التسترى3 / 44، 254؛ 5 / 32، 499
محمّد تقى ديارى بيدگلى3 / 41
شيخ محمّد جعفر خراسانى كرباسى2 / 124
شيخ محمّدجواد بلاغى5 / 174
محمّد جواهرى3 / 45
محمّد حسن ربانى3 / 42
محمّد حسن النجفى3 / 254
آية اللّه شيخ محمّد حسين اصفهانى5 / 463
دكتر محمّد حسين ذهبى4 / 386
محمّد حسين رخ شاد4 / 186
آية اللّه شيخ محمّدحسين نايينى1 / 414
محمّد الدّيباج3 / 155
محمّدرضا جبارى3 / 45
محمّدرضا جديدى نژاد3 / 45، 74
محمّدرضا زادهوش5 / 491
محمّد سروش محّلاتى5 / 457
محمّدسعيد بن بسيونى زغلول5 / 497
محمّد سعيد المبيّض ادلب3 / 171
ص: 667
محمّد سنايى زاهرى1 / 218
محمّد سيّد وكيل5 / 495
محمّد صعلوك1 / 10
محمّد الطاهر ابن عاشور5 / 69
محمّد طاهر الخراسانى الكرباسى2 / 127، 151
محمّد الطقطقى3 / 132
محمّد عبده2 / 381
محمّد على تسخيرى4 / 297
محمّدعلى سلطانى2 / 551؛ 5 / 7
محمّد على المهدوى راد3 / 102
محمّد فاكر ميبدى5 / 33
محمّدكاظم رحمان ستايش3 / 74
محمّد كاظم شاكر4 / 231
محمّد كاظم محمودى3 / 132
محمّد محسن بن شاه مرتضى4 / 155، 230
محمّد محسن بن على المنزوى2 / 622؛ 3 / 42، 254
ملاّ محمّد محسن فيض كاشانى5 / 89
محمّد مصرى5 / 495
محمّد مقدّس اصفهانى5 / 499؛ 4 / 297
محمّد المهدى1 / 351
محمّد مهدى بحر العلوم2 / 622
ملاّ محمّد مهدى نراقى2 / 396
محمّد نصر اصفهانى2 / 151
آية اللّه محمّد واعظ زاده خراسانى3 / 8، 44
آية اللّه محمّد هادى معرفت4 / 319، 320، 457؛ 5 / 57، 69، 70، 174
محمود آلوسى5 / 182
محمود فاضل يزدى3 / 45
محمود كريميان1 / 371؛ 5 / 73
دكتر محمود گلزارى5 / 367
المحمودى2 / 185
محى الدّين ابوزكريّا يحيى بن عمر شافعى 5 / 497
مختار احمد ندوى5 / 493
مختار بن ابى عبيده5 / 20
مختار ثقفى3 / 34
مخلد بن حمزه3 / 63
مدرّس (صاحب ريحانه الأدب)1 / 208
المرتضى باللّه 1 / 95
مردآويج1 / 11، 76، 77، 78، 122، 123، 124، 136
مرقيون2 / 235
مروان بن ابى حفصه1 / 20
مروان بن الحكم4 / 361
مرورود1 / 236
مريم عليهاالسلام 2/ 143؛ 4 / 236، 243، 490؛ 5 / 237، 528
مريم غفّارى جاهد5 / 345
المستعين1 / 63، 84، 85، 86، 87، 88
المستكفى باللّه 1 / 75، 76، 103
المستملى3 / 35
مستوفى1 / 124
مسروق2 / 305
مسعدة بن زياد ربعى3 / 14
مسعدة بن صدقه2 / 321؛ 5 / 508
مسعودى1 / 11، 64، 66، 85، 91، 115؛ 4 / 447
ص: 668
مسعودى (تاريخ نگار)2 / 230
مسلم2 / 305، 501
مسلم بن الحجّاج القشيرى النيسابورى 4 / 381
مسلم داورى5 / 152
مسمع كردين بصرى5 / 236، 461، 472، 475
مسيح عليه السلام (ر. ك: عيسى عليه السلام)5 / 25
مشكينى1 / 403
مصعب بن محمّد3 / 165
المطيع للّه 1 / 76
معاذ بن جبل2 / 219
المعافى بن زكريا2 / 545
معاويه بن ابى سفيان1 / 21؛ 2 / 361، 457؛
3 / 144، 145؛ 4 / 43؛ 5 / 17، 514، 515، 518
معاوية بن عمّار1 / 494، 498، 502؛ 3 / 296، 302، 327
معاوية بن وهب4 / 377؛ 5 / 547
معبد جهنى2 / 280
المعتز باللّه 1 / 22، 63، 84، 86، 87، 88، 89، 93، 94، 115، 134
معتزلى1 / 20
المعتصم1 / 84، 86، 280
المعتضد باللّه 1 / 18، 63، 66، 90، 91، 117،118، 119، 134، 141؛ 2 / 198
المعتمد1 / 70، 83، 84، 89، 90، 91، 115، 118، 134
معدّ بن عدنان5 / 514
معلّى بن خنيس5 / 354، 356، 424
المعلى بن محمّد1 / 444؛ 2 / 26؛ 3 / 91؛ / 27، 104، 106، 107
معمّر بن خلاّد4 / 377
معمر بن راشد صنعانى بصرى3 / 13
معمر بن يحيى3 / 300
مغيرة بن شعبه2 / 331، 438
المغيرة بن النعمان2 / 546
مغيرة بن نوفل بن الحارث3 / 144
مفضّل3 / 96، 99
مفضل بن صالح ابو جميله اسدى2 / 320
مفضّل بن عمر1 / 332؛ 2 / 320؛ 5 / 425
المفوّض1 / 90
الشيخ المفيد محمّد بن محمّد بن النعمان 1 / 21، 22، 67، 138، 143، 203، 204، 207، 208، 209، 210، 213، 215، 216، 217، 219، 220، 224، 225، 238، 249، 250، 251، 252، 258، 298، 307، 314، 315، 326، 327، 341، 344، 345، 346، 387، 392، 418، 420، 429، 455، 492، 515؛ 2 / 30، 82، 85، 97، 132، 133، 161، 164، 169، 187، 193، 207، 215، 219، 227، 232، 239، 247، 253، 254، 257، 260، 262، 291، 293، 295، 321، 343، 353، 409، 436، 451، 596، 623؛ 3 / 113، 132، 133، 137، 150، 169، 215، 219، 323، 334، 336، 343؛ 4 / 130، 153، 433، 437، 438، 460، 461، 462؛ 5 / 5، 8، 32، 75، 112، 113، 152، 153، 170، 178، 185، 187، 188، 189، 212، 213، 214، 217، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 227، 228، 230، 231، 232، 233، 234، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 246، 252، 253، 259، 260،
ص: 669
261، 263، 267، 270، 271، 273، 276، 277، 278، 279، 280، 281، 282، 284، 289، 290، 292، 292، 293، 293، 294، 294، 295، 295، 308، 342، 395، 533، 533، 539، 550، 551، 552
المقتدر باللّه 1 / 10، 18، 63، 64، 65، 67، 75، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 99، 100، 101، 102، 104، 106، 107، 109، 110، 121، 122، 135، 474؛ 2 / 275
مقداد2 / 537، 539؛ 5 / 16، 17، 39، 146، 177، 241، 253، 272، 294، 299
مقداد بن عبداللّه السيورى4 / 153
مقدام بن معديكرب5 / 206
مقدّسى1 / 13، 17
المكتفى1 / 10، 63، 91، 92، 93، 103، 117، 118، 119، 120، 134
المنتصر لآل رسول اللّه 1 / 63، 79
منخل بن جميل كوفى2 / 320؛ 5 / 105، 106
منذر بن عبيدة بن زبير3 / 167
منذر بن محمّد بن منذر بن سعيد بن ابى الجهم قابوسى3 / 28
منصور1 / 19، 25، 51، 82؛ 2 / 307، 500؛ 3 / 184، 193، 295؛ 4 / 115، 508
منصور بن يونس3 / 266
منصور دوانيقى1 / 83؛ 3 / 120
منصور عبّاسى1 / 17
منكر5 / 529
منوچهر بن ايرج1 / 8
منه اخت محمّد بن ابى عمير2 / 328؛ 3 / 161، 166
موسى عليه السلام 1/ 272؛ 2 / 416، 479، 536؛ 3 / 149، 206؛ 4 / 420، 489، 490؛ 5 / 19، 21، 36، 230، 511، 540
موسى ابن ابى حبيب3 / 53
موسى بن إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام 3/ 109
موسى بن بغا1 / 134
موسى بن بكر3 / 296؛ 4 / 373؛ 5 / 543
موسى بن جعفر عليه السلام (ر. ك: ابو الحسن - امام كاظم) 1 / 36؛ 2 / 447؛ 3 / 96، 108، 115، 131، 137، 138، 153، 201، 278؛ 4 / 174، 283، 284، 365، 370، 476
موسى بن حسن بن عامر بن عبد اللّه اشعرى 3 / 37
موسى بن حسين3 / 61
موسى بن طلحه3 / 107
موسى بن عبد اللّه بن موسى عليه السلام 3/ 121، 127؛ 4 / 426
موسى بن قاسم3 / 122، 127
موسى بن القاسم بن معاوية بن وهب البجلى 3 / 27
موسى بن محمّد بن اسماعيل3 / 110
موسى بن محمّد بن اسماعيل بن عبيد اللّه بن عبّاس بن على عليه السلام 3/ 127، 131
موسى بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام / 117، 128، 131، 150
موسى بن محمّد الجواد عليه السلام 3/ 128
موسى بن محمّد عجلى3 / 119
شيخ موسى حائرى5 / 498
الموفّق1 / 63، 70، 87، 88، 90، 116، 134
مولا خليل بن غازى قزوينى2 / 173
ص: 670
آية اللّه مؤن5 / 484
مونس خادم1 / 10، 64، 95، 98
مونس خازن1 / 95
مهتدى1 / 63، 70، 84، 88، 89
مهدى عليه السلام (ر. ك: امام زمان - امام عصر - قائم) 1 / 2، 27، 28، 41، 43، 66، 83، 98، 104، 105، 133، 371، 377، 387، 390، 409، 422، 425، 441، 466؛ 2 / 45، 183، 326، 432، 433؛ 3 / 142، 143، 149، 150، 203، 209؛ 4 / 386
مهدى بن محمّد الأسترآبادى3 / 171
مهدى حسينيان قمى1 / 395
مهدى عبّاسى1 / 8؛ 5 / 18
مهدى قندى1 / 229؛ 3 / 173
مهدى مهريزى3 / 74
ملاّ مهدى نراقى2 / 381؛ 5 / 387
مهلب بن ابى صفرة3 / 21
مهلبى وزير2 / 379
ميبدى2 / 523
ميثم البحرانى4 / 154
ميرداماد1 / 205؛ 2 / 380
مير داماد الأسترآبادى3 / 41
ميرزا ابو الحسن شعرانى2 / 165
ميرزا ابوالمعالى الكباسى3 / 243، 244
ميرزا استرآبادى3 / 146
ميرزا حسين نورى1 / 434، 435، 479، 492؛ 2 / 164، 169، 176، 177، 181، 187، 208، 209، 321؛ 3 / 74، 258، 315؛ 4 / 394؛ 5 / 182، 498
ميرزا رفيعا قزوينى4 / 213؛ 5 / 245
ميرزا عبد اللّه افندى1 / 264
آية اللّه ميرزا على ايروانى5 / 477
ميرزا محمّد صارم الدين اردستانى5 / 498
ميرزا محمّد على مدرّس2 / 181
ميرزا مهدى آشتيانى4 / 158
ميرزاى قمى5 / 272، 478
ميرزاى نايينى2 / 92
ميكائيل عليه السلام 4/ 220، 221، 233، 246
ميمون بن قداح ايرانى1 / 182
ميمونة بنت الحارث الهلاليه2 / 329
مؤنس خادم1 / 99
مؤيّد الدين ابى طالب محمّد بن على بن علقمى قمى1 / 132
المؤيّد لدين اللّه 1 / 79، 88
نازوك1 / 98
الناشئ الاصغر3 / 205
ناصر اموى1 / 76
دكتر ناصر بن عبد اللّه القفارى2 / 444
ناصر الدوله ابن حمدان1 / 54، 72، 103، 135
ناصر صادقيان1 / 7؛ 2 / 299
ناصر كبير1 / 77، 179
نافع بن ابى نعيم قارى3 / 168
النبىّ صلى الله عليه و آله (ر. ك: پيامبر - محمد)2 / 73، 146، 305، 306، 307، 446، 534، 546؛ 3 / 108، 113، 294، 313؛ 4 / 318، 358، 372، 373، 374، 376، 377، 413؛ 5 / 52، 134، 135، 463، 467
نجاشى1 / 34، 35، 39، 40، 206، 230، 232،233، 234، 236، 244، 245، 246، 247، 311، 313، 349، 351، 354، 358، 365، 374، 426،
ص: 671
429، 430، 442، 445، 446، 473، 500؛ 2 / 11، 13، 15، 23، 24، 25، 26، 66، 67، 69، 91، 196، 200، 262، 277، 286، 321، 339، 340، 583؛ 3 / 7، 11، 12، 20، 22، 24، 25، 27، 28، 32، 34، 37، 48، 49، 51، 58، 59، 60، 61، 63، 91، 92، 95، 96، 152، 176، 236، 303، 327؛ 4 / 197، 199، 201، 202، 203، 205، 208؛ 5 / 26، 101، 102، 104، 105، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 196، 218، 219، 538
شيخ نجفى5 / 272
نجم الدين ابى القاسم جعفر بن الحسن3 / 45
نحرير5 / 349
نخعى كوفى3 / 16
نراقى5 / 268، 387، 394
نرجس3 / 149
نسائى2 / 198
نسيبة امّ عطية الأنصارية2 / 329
نصر بن احمد سامانى1 / 11، 76، 121
نصر بن حمدان1 / 72
نصر بن الصباح3 / 305
نصيرالدين محمّد بن محمّد بن حسن طوسى 2 / 324
نضر بن سويد الصيرفى1 / 335؛ 3 / 327
النضر بن صباح البجلى1 / 378
نعمانى1 / 242؛ 3 / 207
نكير5 / 529
نمرود1 / 368
نوبختى2 / 229
نوح عليه السلام 2/ 517؛ 4 / 136، 137؛ 5 / 520
نورالدين عتر3 / 46
نوركراس5 / 376
نوفل بن حارث بن عبد المطلب3 / 143
نوفلى2 / 569؛ 4 / 373، 374، 379
نولن5 / 371
نويد5 / 370
نهله غروى نائينى3 / 135
نيرّه زبرجدى1 / 439
واثق1 / 63
واحدى نيشابورى4 / 316
واصل بن عطا1 / 152
وايو (خداى باد)5 / 409
وحيد بهبهانى1 / 207، 399، 435، 461؛ 2 / 111، 308؛ 3 / 150
ورقاء بن عمرو يشكرى2 / 318
ورقاء بن يزيد3 / 111
الوشاء2 / 577؛ 3 / 108
وشمگير1 / 11، 76، 124، 125، 136
وصيف1 / 85
وصيف بن سوارتكين1 / 94
وليد بن وليد5 / 544
وليد قصّاب5 / 495
ولى عصر(عج)3 / 93
وهب3 / 23
وهب بن خالد2 / 315
وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب1 / 276
وهب بن منبه يمانى2 / 319
وهب بن وهب ابو البخترى2 / 321
وهسودان1 / 79
ص: 672
هابيل5 / 519
هادى حجّت3 / 257
هادى ربّانى3 / 74
هارون عليه السلام 3/ 149؛ 5 / 19، 21، 511
هارون بن سعيد عجلى4 / 481
هارون بن غريب1 / 98
هارون بن مسلم3 / 14
هارون بن موسى1 / 364، 365، 366
هارون بن موسى اعور نحوى2 / 319
هارون بن موسى بن احمد التلعكبرى1 / 365
هارون بن موسى تلعكبرى1 / 219، 364
هارون الرشيد1 / 19، 20، 25، 80، 83، 130، 162، 279؛ 2 / 197؛ 3 / 128
هاشم معروف الحسنى2 / 215؛ 5 / 523، 546
هانرى كربن1 / 206؛ 2 / 205، 216
هربرت اسپنسير4 / 75
هرمز چهارم1 / 118
هشام2 / 34، 35؛ 3 / 296
هشام بن حكم1 / 223، 332؛ 2 / 287، 344، 570، 571، 595؛ 3 / 17، 19، 187، 191، 338؛ 4 / 48، 56، 86، 91، 96، 143، 449، 450؛ 5 / 458، 459، 480
هشام بن زياد3 / 165
هشام بن سالم1 / 368؛ 2 / 344، 595؛ 3 / 187؛ 4 / 365، 370؛ 5 / 135، 149، 177، 193، 194، 195، 196
هشام بن سليم1 / 332
هشام بن عبد اللّه دستوائى2 / 319
هشام بن عبدالملك3 / 17، 117
هگل4 / 80
هند بنت ابى امية بن المغيرة المخزومية2 / 329
الهندى3 / 240
هوسرل4 / 80
هوشنگ پيشدادى1 / 8
هوكسما5 / 371
هيتمى2 / 220
ياسر خادم الرضا عليه السلام 3/ 304
ياقوت بن عبداللّه الحموى1 / 14، 83، 106، 113؛ 3 / 45
يحيى عليه السلام 2/ 535؛ 4 / 235، 236
يحيى البزّاز4 / 457
يحيى بن ابى شعبة حلبى3 / 327
يحيى بن ابى يعلى3 / 165
يحيى بن اكثم5 / 231
يحيى بن الحجّاج3 / 304
يحيى بن حسين بن زيد بن سجّاد عليه السلام /117
يحيى بن حسين بن قاسم1 / 178
يحيى بن حمزه حضرمى2 / 319
يحيى بن زكريا بن شيبان3 / 27
يحيى بن زيد1 / 15؛ 2 / 313
يحيى بن سعيد الأنصارى2 / 304، 314
يحيى بن صالح وحاظى2 / 318
يحيى بن عبد اللّه بن حسن بن الحسن عليه السلام / 313؛ 3 / 105، 128، 131
يحيى بن عبد اللّه بن محمّد3 / 121
يحيى بن عمر علوى1 / 85
يحيى بن القاسم3 / 236
يحيى بن مبارك2 / 575
ص: 673
يحيى بن معمّر العطّار4 / 373
يحيى بن هرثمة بن اعين1 / 280
يحيى علوى1 / 85
يحيى المحدّث3 / 115
يزدگرد1 / 278
يزيد بن عبد اللّه 1 / 381
يزيد بن عبدالملك3 / 163
يعقوب بن اسحاق1 / 37؛ 2 / 594
يعقوب بن جعفر جعفرى 2
/ 346؛3 / 108؛ 5 / 359
يعقوب بن سالم احمر كوفى3 / 15
يعقوب بن شعيب3 / 325
يعقوب بن عبد الرحمان2 / 306
يعقوب السراج2 / 307
يعقوب ليث صفارى1 / 70، 72
يعقوبى1 / 83، 130
يليق1 / 99
يوستينوس4 / 78
شيخ يوسف بحرانى2 / 164؛ 3 / 261؛ 4 / 381
يوسف البحرانى
يوسف بن ابى السّاج1 / 10، 120، 121
يوسف بن احمد البحرانى2 / 622؛ 3 / 315
يوسف بن عبد اللّه بن عبد البرّ5 / 69
يوسف بن عبداللّه القرطبى المالكى3 / 169
يوسف بن عمر3 / 30
يوسف عليه السلام 2/ 412؛ 3 / 206؛ 4 / 239
يوشع عليه السلام 4/ 235
يونس عليه السلام 3/ 206
يونس2 / 225؛ 4 / 363، 378، 380، 413
يونس بن ظبيان2 / 320؛ 3 / 84، 93
يونس بن عبد الرحمان1 / 224، 294، 432، 502؛2 / 163؛ 3 / 17، 18، 19، 20، 42، 90، 163، 193، 338
يونس بن يعقوب3 / 160؛ 4 / 455؛ 5 / 422
يهودا4 / 239
ص: 674
(4)
فهرست اديان، فرقه ها و مذاهب
آيين زردشت5 / 409
اسلام1 / 1، 11، 12، 13، 15، 16، 19، 22، 24، 30، 34، 39، 58، 59، 60، 61، 67، 69، 73، 74، 77، 78، 80، 84، 85، 90، 91، 100، 111، 112، 113، 114، 127، 131، 139، 140، 143، 144، 145، 146، 152، 155، 165، 168، 176، 182، 185، 188، 193، 200، 201، 206، 207، 209، 224، 225، 226، 228، 309، 310، 313، 314، 315، 316، 320، 322، 323، 325، 337، 341، 344، 345، 347، 351، 368، 395، 401، 457، 466، 467، 473؛ 2 / 220، 240، 327، 433، 467، 567؛ 3 / 103، 104؛ 4 / 29، 30، 31، 69، 71، 74، 76، 80، 82، 88، 298، 317، 335، 341، 361، 379، 397، 398، 399؛ 5 / 15، 20، 21، 56، 77، 84، 118، 130، 218، 248، 264، 265، 275، 276، 277، 278، 283، 284، 285، 287، 288، 303، 306، 311، 312، 322، 324، 326، 334، 336، 337، 346، 347، 354، 361، 377، 385، 386، 391، 394، 398، 401، 407، 408، 413، 415، 435، 436، 484، 485، 490، 492، 520، 522، 525
اسماعيليه1 / 72، 74، 78، 80، 81، 144، 169، 179، 181؛ 2 / 197؛ 3 / 207
اشاعره1 / 144، 156؛ 2 / 17؛ 5 / 233، 306
اماميه1 / 20، 67، 68، 98، 99، 104، 105، 107، 110، 145، 147، 150، 151، 152، 155، 169، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 180، 188، 191، 193، 194، 200، 204، 206، 207، 208، 209، 210، 216، 217، 218، 219، 220، 233، 234، 257، 261، 265، 336، 349، 352، 356، 368، 403، 419، 421، 422، 425، 427، 433، 434، 455، 459، 493؛ 2 / 172، 173، 209، 257، 451، 483، 503؛ 3 / 13، 21، 32، 33، 35، 98؛ 4 / 200، 384، 390؛ 5 / 218، 231، 239، 240، 242، 252، 258، 260، 276، 308، 386، 395
انقطاعيه1 / 171
اهل سنّت1 / 8، 13، 20، 21، 52، 81، 106، 146، 148، 151، 154، 156، 157، 158، 159، 161، 162، 163، 167، 169، 177، 188، 192، 194، 195، 201، 202، 209، 211، 212، 224،
ص: 675
225، 296، 312، 318، 319، 320، 324، 326، 334، 336، 341، 369، 402، 440، 447، 448، 453، 459، 465، 474، 475، 504؛ 2 / 7، 9، 11، 75، 109، 135، 136، 198، 199، 202، 239، 245، 262، 273، 276، 277، 282، 283، 290، 294، 299، 300، 301، 302، 303، 315، 316، 317، 323، 324، 325، 326، 327، 330، 332، 333، 335، 343، 346، 350، 364، 368، 411، 429، 432، 433، 435، 436، 437، 438، 439، 441، 442، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 453، 454، 455، 456، 457، 458، 459، 462، 465، 466، 467، 468، 470، 471، 473، 474، 476، 479، 480، 481، 482، 484، 485، 486، 487، 488، 490، 491، 494، 496، 498، 499، 502، 522، 523، 525، 526، 528، 539، 542، 544، 545، 551، 553، 555، 557، 558، 559، 569، 579، 589، 596، 607، 614، 619، 620؛ 3 / 14، 15، 21، 84، 85، 86، 92؛ 4 / 233، 359، 361، 412، 441؛ 5 / 17، 44، 46، 55، 57، 59، 61، 80، 81، 82، 127، 128، 161، 166، 175، 178، 180، 204، 205، 207، 301، 302، 304، 309، 310، 390، 420، 501، 545
جاروديه2 / 568
جبريون1 / 151، 152
جريريه1 / 144، 165
جعفريه1 / 170
حنابله1 / 13، 20، 62، 75، 105، 107، 144، 157، 159، 162، 163، 164، 166؛ 2 / 198 281
حنفيه1 / 13، 14، 17، 144، 151، 159، 160، 161، 189، ؛ 2 / 197، 198؛ 5 / 501
خاصّه1 / 264؛ 3
/ 21، 186، 302
خوارج1 / 70، 72، 146؛ 2 / 361؛ 5 / 77، 218، 276، 303
داووديه1 / 168
دهريّون2 / 289
رافضيه1 / 169؛ 4 / 288
زرتشتيان1 / 12، 13؛ 4 / 83، 84، 85
زعفرانى1 / 13
زنادقه1 / 188؛ 2 / 289
زيديه1 / 73، 74، 77، 144، 150، 162، 169، 177، 179، 207؛ 2 / 197، 252؛ 3 / 14، 29، 35، 118؛ 4 / 481؛ 5 / 24، 218
سلفيان2 / 444، 503
شافعيه1 / 13، 14، 17، 107، 144، 151، 158، 161، 162؛ 2 / 17، 197؛ 3 / 15
شيعه1 / 1، 8، 14، 20، 22، 23، 24، 26، 29، 30، 34، 39، 47، 52، 56، 58، 66، 68، 96، 98، 103، 104، 105، 107، 108، 110، 113، 131، 132، 133، 146، 147، 148، 149، 154، 156، 161، 162، 163، 167، 168، 169، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 180، 182، 184، 188، 193، 194، 195، 200، 201، 202، 203، 204، 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 214، 219، 223، 225، 226، 228، 229، 230، 231، 234، 245، 257، 264، 265، 284، 285، 309، 310، 312، 314، 315، 316، 317، 318، 319، 320، 321، 322، 323، 325، 326، 327، 328، 329، 331، 332، 334، 335، 336،
ص: 676
337، 338، 339، 340، 341، 342، 345، 346، 349، 350، 352، 353، 354، 355، 369، 373، 390، 395، 396، 397، 399، 401، 405، 407، 408، 414، 419، 420، 425، 427، 429، 430، 432، 440، 441، 445، 447، 448، 449، 451، 453، 454، 458، 459، 460، 466، 467، 468، 470، 471، 473، 474، 475، 481، 482، 490، 492؛ 2 / 5، 7، 10، 11، 12، 13، 14، 21، 22، 29، 30، 34، 37، 39، 48، 51، 62، 66، 68، 75، 78، 82، 88، 90، 91، 92، 93، 110، 111، 115، 116، 149، 159، 160، 161، 162، 164، 165، 167، 170، 174، 179، 187، 188، 193، 195، 197، 199، 203، 204، 207، 208، 209، 216، 222، 223، 232، 233، 240، 241، 248، 250، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 258، 259، 263، 264، 273، 274، 276، 282، 285، 286، 287، 288، 290، 291، 292، 293، 294، 296، 299، 300، 301، 303، 315، 316، 319، 323، 324، 327، 330، 332، 333، 335، 336، 337، 340، 343، 348، 353، 358، 363، 367، 368، 375، 379، 380، 405، 406، 429، 430، 432، 433، 434، 435، 436، 437، 438، 439، 442، 443، 444، 447، 448، 450، 451، 452، 463، 464، 465، 466، 467، 471، 476، 482، 483، 484، 485، 486، 517، 522، 523، 524، 525، 526، 527، 528، 530، 531، 532، 533، 534، 536، 537، 544، 548، 551، 552، 553، 554، 557، 558، 559، 560، 561، 569، 573، 577، 579، 581، 583، 586، 587، 588، 593، 604، 605، 615، 618، 619، 620، 621 ؛ 3 / 7، 12، 16، 19، 21، 31، 35، 38، 40، 49، 50، 77، 86، 89، 90، 104، 105، 113، 114، 118، 173، 222، 258؛ 4 / 65، 86، 87، 157، 179، 191، 194، 208، 228، 233، 264، 274، 285، 288، 357، 358، 359، 366، 367، 384، 390، 440، 442، 462، 480؛ 5 / 7، 8، 9، 10، 16، 17، 24، 31، 34، 37، 43، 46، 49، 55، 57، 59، 68، 74، 75، 80، 83، 88، 89، 90، 91، 98، 100، 101، 103، 128، 140، 149، 161، 163، 177، 180، 181، 182، 188، 193، 194، 196، 205، 207، 239، 271، 290، 301، 302، 309، 364، 389، 395، 406، 438، 451، 457، 458، 460، 462، 470، 481، 482، 483، 501، 538
شيعيان1 / 7، 8، 13، 14، 15، 20، 21، 22، 24، 26، 27، 28، 31، 41، 42، 43، 53، 55، 59، 64، 65، 67، 75، 98، 103، 105، 110، 113، 151، 155، 168، 169، 171، 172، 180، 200، 203، 233، 234، 235، 312، 315، 316، 317، 318، 319، 329، 331، 332، 337، 341، 352، 372، 373، 374، 386، 389، 439، 442؛ 2 / 9، 10، 11، 12، 17، 30، 38، 39، 46، 48، 49، 64، 70، 109، 124، 127، 166، 167، 184، 186، 195، 199، 203، 208، 209، 212، 216، 218، 227، 228، 229، 230، 231، 232، 233، 236، 239، 245، 257، 273، 275، 276، 280، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 290، 291، 292، 293، 294، 315، 316، 321، 324، 343، 354، 364، 380، 430، 431، 432، 436، 437، 439، 522، 525، 526، 536، 551، 553، 554، 555، 559، 560، 562، 577، 582، 585، 587، 606، 608؛ 3 / 21، 31، 80، 81، 85، 87، 90، 93، 97، 105، 118، 119، 136، 188، 196؛ 4 / 79،
ص: 677
86، 297، 357، 366، 437، 481، 482، 484؛ 5 / 7، 8، 9، 16، 17، 23، 27، 30، 31، 103، 161، 234، 237، 257، 281، 348، 381، 423، 472، 475، 476، 483، 501
صوفيان1 / 185، 187، 188؛ 2 / 69، 238، 410، 411؛ 5 / 183، 386، 389
طاحانيه1 / 170
ظاهريه (داووديه)1
/ 144، 167
عامّه1 / 264؛ 2
/ 146، 262؛ 3 / 13، 21، 39، 186، 294، 302
عسكريه1 / 169
غاليان2 / 568؛ 3
/ 18؛ 4 / 440؛ 5 / 224
فطحيان1 / 499؛ 2 / 31، 46، 574؛ 3 / 86
قدريه2 / 319
قرامطه1 / 70، 71، 100، 179، 180؛ 2 / 231، 280؛ 3 / 207
قطعيه1 / 171
كراميه1 / 151، 189
كيسانيه2 / 252؛ 3 / 204؛ 4 / 273، 274؛ 5 / 20
ماتريديه1 / 144، 158
مالكيه1 / 20، 144، 158، 160، 161؛ 2 / 198
مجوسيان1 / 298؛ 4 / 85
محمّديه1 / 170
مذهب تشيّع اثنى عشرى3 / 104
مُرْجِئه2 / 281، 318؛ 5 / 218، 240، 252، 303، 304، 327
مزدايى4 / 84
مسلمانان1 / 9، 13، 19، 62، 72، 113، 144، 147، 163، 210، 309، 310، 320، 351، 468؛ 2 / 9، 64، 87، 217، 221، 229، 231، 234، 237، 238، 246، 279، 306، 315، 367، 374، 375، 402، 412، 424، 432، 444، 516، 517، 519، 522، 524، 525، 526، 540، 542، 554، 557، 558، 559، 560، 561، 583، 584، 585، 586، 587، 588، 589، 608، 616؛ 3 / 136، 243؛ 4 / 80، 82، 83، 86، 233، 315، 336، 360، 435، 454؛ 5 / 19، 21، 24، 50، 58، 119، 161، 278، 302، 304، 327، 415، 437، 470، 474، 549
مسيحيان1 / 20، 51؛ 2 / 198، 410؛ 4 / 232، 233، 234، 251
معتزله1 / 144، 151، 152، 153، 154، 157، 162، 163، 166، 178؛ 2 / 17، 288؛ 4 / 86، 176؛ 5 / 218، 234، 239، 240، 254، 259، 260، 276، 305
مفوّضه5 / 224
ملامتيه1 / 189، 190
ناصبيان1 / 96؛ 2 / 317
ناووسيه1 / 499؛ 2 / 252
نجّارى1 / 13؛ 2 / 198
نصارا2 / 432؛ 4 / 83، 348؛ 5 / 167
نفيسيه1 / 170
واقفيه1 / 499؛ 2 / 252، 575؛ 3 / 16، 18، 38، 90، 91؛ 4 / 205، 206؛ 5 / 23، 31
يونسيّه3 / 18
يهود1 / 20، 182؛ 2 / 198، 432، 433، 457، 612؛ 4 / 83، 240، 251، 277، 278، 348، 398، 399؛ 5 / 21، 23، 167
ص: 678
(5)
فهرست جمعيت ها و قبيله ها
آل ابراهيم عليه السلام 5/ 171، 222
آل ايّوب1 / 80
آل بابويه1 / 107
آل باذوسبان1 / 74، 78
آل باوند1 / 112
آل بويه1 / 12، 15، 59، 60، 61، 74، 75، 76، 77، 78، 100، 103، 108، 110، 114، 123، 124، 126، 133، 207، 315، 316، 344، 389؛ 2 / 276
آل جُستان1 / 77، 78
آل جعفر4 / 323
آل حمدان1 / 75، 80
آل رسول اللّه صلى الله عليه و آله 3/ 164، 168
آل زبير3 / 160، 161
آل زيار1 / 74، 78، 125
آل سامان1 / 79، 118، 125
آل طباطبا1 / 73، 75
آل عبّاس1 / 18
آل على عليه السلام 1/ 70
آل عمران5 / 171
آل فرات1 / 64، 65، 66، 106، 110
آل محمّد صلى الله عليه و آله 1/ 105؛ 2 / 172، 265، 610، 612؛ 3 / 128، 199؛ 4 / 303، 329، 375، 379، 395؛ 5 / 171، 222، 277
آل مسافر1 / 74، 78
آل نوبخت1 / 65، 75، 107؛ 5 / 260، 270
آل يعفر1 / 81
ائمّه عليهم السلام 1/ 13، 14، 22، 26، 27، 41، 47، 133، 149، 193، 202، 242، 298، 374، 375، 391، 418، 432، 450، 503، 507؛ 2 / 233، 249، 258، 364، 413، 481، 605، 606، 607، 608؛ 3 / 26، 104، 105، 146، 197، 200، 201، 210، 325؛ 4 / 136، 150، 151، 166، 173، 284، 298، 326، 366، 400، 413، 415، 424، 433، 472، 476، 477، 479، 479، 480، 481، 482، 483، 484، 485، 486، 487، 488، 489، 491، 493،493، 494، 496، 497، 498، 499، 504، 512؛ 5 / 7،38، 53، 57، 85، 100، 115، 128، 136، 162، 163، 176، 223، 224، 228، 229، 231، 232، 233، 234، 235، 237، 263، 301، 318، 323، 346، 347، 349، 354،
ص: 679
364، 421، 425، 458، 459، 462، 463، 467، 468، 469، 472، 480، 482، 483
ائمه زيديه4 / 483
ائمّه بنى رسى1 / 81
اخباريان1 / 163، 213، 223؛ 2 / 162، 164،
177، 183، 560، 619؛ 3 / 222، 260، 317، 318، 320، 328، 336، 337، 341؛ 4 / 390، 443
اخشيديان1 / 66، 67، 74، 100
اخوان الصفايى4 / 84
ادريسيان1 / 73، 74، 75
اساتيد صدوق1 / 237؛ 3 / 174
اُسراى اهل بيت عليهم السلام 3/ 124
اصحاب ائمّه عليهم السلام 2/ 163، 168، 595؛ 3 / 26، 40، 106، 319، 334، 339
اصحاب ابى حنيفه1 / 17
اصحاب اثر2 / 223
اصحاب اجماع3 / 18، 20، 21، 26، 228، 339؛ 4 / 206، 208
اصحاب اعراف5 / 355
أصحاب الباقر عليه السلام 3/ 300، 309
أصحاب الحديث1 / 216
اصحاب الرأى1 / 159؛ 2 / 223
أصحاب الرضا عليه السلام 3/ 313
أصحاب الصادق عليه السلام 3/ 300، 308
أصحاب المعصومين عليهم السلام 3/ 296
أصحاب النبىّ صلى الله عليه و آله 2/ 143
أصحاب الهادى عليه السلام 3/ 300
اصحاب امامان عليهم السلام 2/ 344؛ 3 / 321، 324، 328
اصحاب امام باقر عليه السلام 3/ 11، 14، 117، 119، 141، 145، 146؛ 4 / 207
اصحاب امام جواد عليه السلام 3/ 20، 29
اصحاب امام حسن عليه السلام 3/ 145، 146
اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام / 118
اصحاب امام حسين عليه السلام / 145، 146
اصحاب امام رضا عليه السلام / 575؛ 3 / 20، 27، 29، 127، 145، 146، 238؛ 4 / 201، 206؛ 5 / 195، 204
اصحاب امام سجّاد عليه السلام / 117، 120، 145، 146
اصحاب امام صادق عليه السلام / 458؛ 3 / 20، 21، 119، 120، 122، 123، 125، 126، 145، 146،
152، 161، 166؛ 5 / 196
اصحاب امام كاظم عليه السلام / 20، 26، 122، 145، 146، 160
اصحاب امام هادى عليه السلام / 28
اصحاب امير المؤمنين عليه السلام / 145
اصحاب باديه نشين پيامبر صلى الله عليه و آله / 542
اصحاب بدر2 / 499
اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله / 457، 499، 537، 541؛ 3 / 141، 144
اصحاب حديث1 / 199
اصحاب حضرت قائم عليه السلام / 197
اصحاب خاص امام صادق عليه السلام / 15
اصحاب خاص امام عسكرى عليه السلام / 38
اصحاب دواوين1 / 95
اصحاب شافعى1 / 17
اصحاب عيّاشى3 / 108
اصحاب فتوا1 / 224
ص: 680
اصحاب كليسا2 / 410
اصحاب مشئمه4 / 249
اصحاب ميمنه4 / 249
اصوليان1 / 208، 215؛ 3 / 222، 317، 320،
328؛ 4 / 194؛ 5 / 268
اعراب1 / 10، 13، 70؛ 4 / 392، 454؛ 5 / 353
اعراب بنى عجل1 / 79
اعقاب حسين بن موسى عليه السلام / 116
اغلبيان1 / 74
امامان عليهم السلام / 39، 41، 178، 275، 296، 332، 396، 400، 412، 413، 418، 425، 427، 429، 432؛ 2 / 10، 11، 20، 27، 29، 32، 36، 39، 40، 46، 60، 61، 68، 70، 108، 118، 119، 149، 166، 252، 256، 277، 292، 391، 464، 465، 536، 576، 585؛ 3 / 21، 81، 84، 85، 88، 90، 96، 97، 99، 136، 321، 340؛ 4 / 54، 61، 151، 184، 246، 273، 286، 306، 333، 343، 365، 424، 433، 434، 435، 437، 440، 445، 448، 459، 462، 463، 469، 471، 474، 475، 478، 479، 502، 504، 506، 512؛ 5 / 7، 8، 9، 10، 11، 12، 23، 24، 25، 27، 30، 31، 62، 73، 224، 226، 228، 230، 231، 234، 236، 237، 247، 279، 290، 396، 422، 427، 438، 451، 504
امامان آل محمّد صلى الله عليه و آله / 438
امامان اسماعيلى1 / 181
امام زادگان3 / 103، 104، 105، 106
امام زادگان راوى3 / 103، 107، 129
امراى ساجيان1 / 120 امراى مشهور شيعى آل حمدان1 / 135
امويان1 / 24، 61، 74، 82، 100، 113؛ 3 / 164؛ 5 / 21، 24
انبيا عليهم السلام / 38، 142، 148؛ 3 / 181؛ 4 / 10، 54، 60، 180، 324، 337، 371، 410، 417، 493، 494، 496
انديشمندان اسلامى4 / 81، 341
اِنس3 / 138
انصار3 / 157؛ 5 / 145، 360
اولاد فاطمه عليهاالسلام / 105
اهالى فارس3 / 208
اهالى كلين1 / 237
اهالى كوفه3 / 32
أهل آبة1 / 383
اهل آوه1 / 53
اهل الحديث1 / 208
أهل المدينة1 / 14، 377
اهل بربر3 / 153
اهل بيت عليهم السلام / 150، 192، 202، 261، 275، 408، 415، 420، 450، 455، 457، 459، 460، 468، 471، 504؛ 2 /
9، 27، 29، 37، 38، 40، 48، 49، 50، 52، 63، 66، 115، 118، 161، 193، 195، 197، 199، 205، 211، 214، 216، 223، 224، 225، 229، 232، 233، 244، 245، 246، 247، 250، 256، 260، 261، 264، 266، 299، 312، 313، 315، 317، 319، 369، 434، 437، 464، 465،467، 470، 472، 473، 475، 476، 477، 484، 499، 523، 524، 525، 599، 605، 606، 607، 609، 611، 619، 622؛ 3 / 21، 35، 96، 103، 197، 268؛ 4 / 40،
ص: 681
84، 93، 117، 150، 151، 158، 166، 172، 245، 272، 285، 288، 305، 357، 360، 361، 362، 363، 364، 365، 366، 369، 370، 371، 372، 374، 377، 383، 384، 396، 399، 400، 404، 473، 478، 481، 489، 496، 500، 503، 506، 507، 511، 512؛ 5 / 16، 85، 122، 124، 135، 139، 149، 173، 176، 194، 202، 220، 324، 350، 405، 406، 407، 408، 424، 426، 428، 510، 538، 547
اهل حديث1 / 62
اهل رى1 / 13، 17، 118
اهل سنّت4 / 68
اهل عراق2 / 331
اهل قم1 / 33، 53؛ 3 / 37
اهل مدينه3 / 154؛ 5 / 352
اهل نجران يمن5 / 359
اهل يمن5 / 514
الهى دانان مسيحى4 / 234
ايرانيان2 / 386؛ 4 / 84، 85
بازرگانان مدينه5 / 548
بازماندگان آل پيامبر صلى الله عليه و آله / 162، 164
بانوان حرم امام كاظم عليه السلام / 139
بانوان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله / 168
بانوان صدر اسلام3 / 136
بانوان فاضل3 / 156
باونديان1 / 74
برامكه1 / 20
برجسته ترين عالمان جهان اسلام4 / 157
بُرسى ها1 / 28
بريديان1 / 74، 100، 101، 103
بزرگان آل على عليه السلام / 25
بزرگان بغداد3 / 95
بزرگان رجال شيعه3 / 23
بزرگان غير عرب3 / 154
بزرگان قم3 / 95
بصريان1 / 153
بغداديان1 / 85، 87
بنو فضال3 / 84
بنى الاخيضر1 / 74
بنو إسرائيل2 / 478، 479، 613؛ 4 / 44، 235، 236، 239، 329، 395، 399؛ 5 / 338
بنو الحسن4 / 483
بنو اميه2 / 315؛ 3 / 30؛ 5 / 255
بنو بسطام1 / 109
بنو حمدان1 / 76
بنو زياد1 / 74، 81
بنو سعد2 / 163
بنو عبّاس1 / 40، 60، 62، 76، 77، 82، 87، 114، 133، 135؛ 2 / 315
بنو فرات1 / 28
بنو مدرار1 / 74
بنو موسى1 / 74
بنو نوبخت1 / 174
بنو هاشم3 / 120، 297؛ 5 / 524
بنو يعفر1 / 74
بوييان1 / 77
پادشاهان ايرانى5 / 524
پادوسپانان1 / 78
پژوهشگران2 / 90
پسران بويه1 / 125
ص: 682
پسينيان2 / 77
پيامبران عليهم السلام / 155؛ 2 / 18، 24، 108، 252، 256، 391، 414، 462، 535، 571، 572؛ 3 / 135؛ 4 / 55، 76، 137، 149، 150، 233، 234، 242، 248، 249، 256، 257، 265، 270، 311، 434، 453؛ 5 / 225، 237، 396
پيشوايان اسلام2 / 386
پيشوايان دين4 / 82
پيشينيان2 / 77
تابعيان2 / 438، 449، 459، 470، 486، 489، 500؛ 4 / 245
تاريخ نويسان1 / 275
تجربه گرايان4 / 98
تراجم نگاران1 / 275
تركان1 / 9، 27، 60، 61، 62، 63، 64، 85، 86، 87، 88، 89، 119
تفسيرنگاران شيعه4 / 386
جادوگران4 / 240
جامع نويسانِ پيش از كلينى3 / 9، 11
جامع نويسان سده ها و دهه هاى پيشين3 / 40
جستانيان1 / 74
جنّ3 / 138
جوانيون3 / 114
حاكمان شمال آفريقا1 / 74
حاكمان طارم زنجان1 / 74
حاكمان علوى1 / 112
حديث پژوهان2 / 471
حديث شناسان3 / 9، 228
حكّام رى1 / 7
حكام نريز1 / 74
حمدانيان1 / 74، 100؛ 2 / 276
حواريون4 / 240
خاندان آل ابى شعبه3 / 12
خاندان آل فرات1 / 75
خاندان ابى دلف1 / 79
خاندان بابويه1 / 50
خاندان بزرگ شيعى «ابى الجهم»3 / 28
خاندان بسطام1 / 109
خاندان بنى دلف1 / 80
خاندان حسنى3 / 118
خاندان شيعى آل فرات1 / 99
خاندان عبد المطلب5 / 549
خاندان فرات1 / 65
خاندان مهران1 / 118
خاندان نوبختى1 / 104
خاندان وحى4 / 359
خاندان هارون5 / 23
خاندان يعقوب4 / 237
خاورشناسان1 / 12
خلفاى پيامبر2 / 245
خلفاى راشدين2 / 488
خلفاى عبّاسى1 / 21، 24، 27، 53، 151، 351؛ 4 / 481
الخلفاء الراشدين2 / 487
خواهران محمّد بن ابى عمير3 / 162، 166
داعيان اسماعيلى1 / 183
دانشمندان اسلامى4 / 324
دانشمندان اواخر قرن سوم هجرى3 / 38
دانشمندان اهل سنّت3 / 35؛ 4 / 228
دانشمندان رجالى3 / 228
ص: 683
دانشمندان زيدى قرن چهارم2 / 466
دانشمندان شيعى2 / 470، 498
دانشمندان عامّه5 / 80
دانشمندان علم رجال3 / 33
دانشمندان علوم قرآنى5 / 34، 55
دانشمندان غير اسلامى4 / 324
دانشمندان كوفه3 / 35
دانشمندان لغت شناس4 / 73
دانشمندان متقدّم شيعه3 / 321
دانشمندان مسلمان4 / 88
دانشوران شرق جهان اسلام3 / 39
دانشوران شيعه2 / 21، 88
دخترهاى امام موسى كاظم عليه السلام / 137
دلفيان1 / 74، 75، 80، 134
ديلميان1 / 76، 124
ديوانيان1 / 66
راويان2 / 34، 435، 573، 576، 581؛ 3 / 87، 88، 92، 136؛ 4 / 194، 196، 200، 202
راويان احاديث2 / 161
راويان امام حسن عليه السلام / 168
راويان امام رضا عليه السلام / 151
راويان امام كاظم عليه السلام / 160
راويان امامى مجهول3 / 123، 126، 127
راويان اميرالمؤمنين عليه السلام / 146
راويان ثقه3 / 114، 117، 121
راويان حديث2 / 323؛ 3 / 105
راويان حديث امام صادق عليه السلام / 140، 152، 166
راويان حسن3 / 106، 109، 111، 112، 113، 114، 115، 118، 121، 123، 124، 125
راويان حضرت زهرا عليهاالسلام / 165
راويان رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 141
راويان زيدى مذهب3 / 11
راويان صدوق3 / 39
راويان ضعيف3 / 338
راويان فاسد المذهب3 / 93
راويان مجهول3 / 125
راويان موثّق امام جواد عليه السلام / 28
راويان موثّق امام صادق عليه السلام / 14، 15، 16
راويان موثّق امام كاظم عليه السلام / 16
راويان موثّق كوفه3 / 26
راويان مهمل3 / 114، 119، 120، 128
رجال اماميه2 / 170
رجال شناسان3 / 17، 23، 27، 29
رجال شناسان شيعه3 / 11، 30
رجاليان2 / 532، 565، 573، 575، 594، 595؛ 3 / 92، 93، 100، 221؛ 4 / 195، 208
رجاليان اماميه3 / 26
رجاليان اهل سنّت3 / 11
رجاليان متقدّم4 / 202
رضويّون3 / 128
رمّالان4 / 240
رواديان1 / 74
روميان2 / 234، 386؛ 4 / 279
زنان بزرگوار شيعه3 / 200
زنان راوى2 / 327، 328؛ 3 / 135، 136، 144، 151؛ 5 / 351، 352
زنان صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله / 136
زنان كوفه3 / 164
زندان هاشميه3 / 120
ص: 684
سادات2 / 257؛ 3 / 104
سادات آل طباطبا1 / 74، 81
سادات حسنى1 / 77، 80، 114، 177
سادات معاصر امام جواد عليه السلام / 123
سالاريان1 / 78
ساسانيان1 / 10
سامانيان1 / 59، 60، 74، 77، 100، 113، 114، 118، 119، 124، 126، 133، 138، 351
سپاه اموى3 / 117
سپاهيان عباسى1 / 85
سفراى صاحب الزمان عليه السلام / 174
سفيران امام2 / 213
سلاجقه1 / 113
سلسله جديد عبّاسى1 / 18
سلسله صفويه4 / 442
سيره نويسان1 / 350
شارحان2 / 110؛ 4 / 190، 210، 212، 213، 214، 215، 401، 403
شارحان اصول كافي4 / 120
شارحان فلسفه ارسطو4 / 71
شارحان معاصر4 / 453
شارحان نهج البلاغة4 / 447، 452
شاگردان امام صادق عليه السلام / 315؛ 3 / 24
شاگردان برجسته امام محمّد باقر عليه السلام / 48
شاگردان عيسى4 / 240
شاگردان كلينى1 / 238
شخصيت هاى برجسته كوفه3 / 12
شرح حال نگاران3 / 20
شرح حال نويسان3 / 19
شرطة الخميس3 / 146
شروانشاهان1 / 74
شيعيان رى3 / 78
صاحبان خرد4 / 46، 74
صاحبان عقل سليم4 / 48
صفّاريان1 / 74
طالع بينان4 / 240
طاهريان1 / 74، 114، 115
طايفه ربيعه1 / 80
طبقه اوّل رُوات حديث3 / 106
طرفداران واقفه3 / 26
طولونيان1 / 74
عارفان5 / 386
عالمان آل محمّد عليهم السلام / 246
عالمان اخلاق اسلامى5 / 385
عالمان برجسته شيعى2 / 209
عالمان حنبلى2 / 528
عالمان دينى4 / 343
عالمان شيعه1 / 213؛ 2 / 528؛ 3 / 261؛ 4 / 288؛ 5 / 307
عالمان معتزلى2 / 257
عبّاسيان1 / 7، 19، 20، 21، 24، 25، 41، 59، 61، 63، 68، 72، 75، 82، 83، 84، 86، 90، 91، 92، 116، 117، 182، 315، 329؛ 2 / 197، 279، 432؛ 3 / 110؛ 5 / 21، 24
عرب3 / 154؛ 4 / 108، 373
عرفا5 / 385
عشاير بكر بن وايل1 / 80
عقل گرايان4 / 98
علماى اماميه2 / 172
علماى اهل سنّت3 / 21؛ 4 / 359
ص: 685
علماى بزرگ رجال3 / 7
علماى بصره2 / 233
علماى حنفى1 / 160
علماى رجال2 / 570؛ 4 / 383؛ 5 / 25
علماى شافعى1 / 162
علماى شيعه3 / 21، 35؛ 4 / 87، 359، 412
علماى صحابه2 / 474
علماى علم اصول4 / 358
علماى قرن نهم هجرى1 / 387
علماى متأخّر4 / 444
علماى متقدّم3 / 334
علويان1 / 25، 27، 59، 60، 61، 73، 74، 75،
77، 78، 79، 82، 85، 113، 114، 115، 122، 133، 149، 150، 165، 178، 351؛ 2 / 257؛ 5 / 7
غزنويان1 / 113
فارسيان1 / 278؛ 4 / 279
فاسد المذهب ها3 / 90
فاطميان1 / 66، 73، 74، 75، 80، 181
فرزانگان ايران4 / 85
فرزندان ائمّه عليهم السلام / 104
فرزندان امام جواد عليه السلام / 148
فرزندان امام سجاد عليه السلام / 115
فرزندان امام صادق عليه السلام / 153
فرزندان امام كاظم عليه السلام / 139
فرزندان بهرام چوبينه1 / 118
فرزندان حسن عليهم السلام / 149
فرزندان حسين عليهم السلام / 149؛ 4 / 426؛ 5 / 27
فرزندان دختر پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله / 25
فرشتگان4 / 50، 244، 252، 258، 259، 286، 291، 319، 489، 510؛ 5 / 29، 234
فرغانيان1 / 87
فقهاى اسلامى4 / 95
فقهاى امامى2 / 262
فقهاى برجسته كوفه3 / 12
فقهاى بزرگ اماميه5 / 113
فقهاى شيعه5 / 457
فقيهان1 / 13؛ 2 / 89، 111، 198، 214، 223،
257؛ 3 / 33، 221، 261
فقيهان عامّه1 / 295
فلاسفه4 / 69، 77، 139، 290؛ 5 / 383
فلاسفه يونان2 / 621
فهرست نگاران شيعه3 / 176
فيلسوفان غربى4 / 98
قرآن پژوهان4 / 310
قريش4 / 322؛ 5 / 122، 350، 503، 545، 549
قميّون1 / 36، 42، 43، 45، 49، 458؛ 3 / 30، 122؛ 4 / 201، 202؛ 5 / 13
قوم صالح عليه السلام / 134
قوم لوط عليه السلام / 395؛ 5 / 133، 508
قوم يونس عليه السلام / 279، 280
كنگريان1 / 74، 75
كيانيان1 / 127
گيلانى ها1 / 124
لشكر معاويه3 / 35
لغت شناسان4 / 66، 73، 391
مأموران منصور3 / 157
متألّهان مسيحى4 / 78
متفكّران يونانى مآب4 / 78
ص: 686
متكلّمان2 / 17، 34، 63، 106، 235، 282، 288، 289، 292، 395؛ 4 / 77، 289، 441، 460؛ 5 / 268
متكلّمان آل نوبخت5 / 218، 241
متكلّمان اشعرى1 / 269
متكلّمان اماميه3 / 205؛ 4 / 84، 273، 433؛ 5 / 253
متكلّمان شيعى قرن سوم5 / 307
متكلّمان عقل گرا5 / 385
متكلّمان قرن هفتم هجرى5 / 308
محدّثان1 / 8، 36، 41، 148، 152، 164، 207، 212، 213، 214، 222، 223، 320، 336، 349، 368، 409، 433، 448، 490، 491، 493، 500، 501؛ 2 / 9، 21، 29، 46، 136، 159، 161، 187، 196، 197، 203، 205، 206، 209، 210، 235، 240، 241، 263، 292، 315، 317، 339، 340، 351، 406، 407، 411، 427، 474، 483، 491، 553، 558، 584، 616، 618، 619، 620؛ 3 / 33، 38، 86، 108، 115، 185، 221، 258، 261، 328؛ 4 / 203، 226، 441، 473؛ 5 / 234، 237، 259
محدّثان بزرگ مدينه3 / 126
محدّثان عقل گراى بغداد3 / 19
محدّثان قم3 / 18، 30، 97
محدّثان متأخّر3 / 175، 215
محدّثان مكتب عقل گراى بغداد3 / 18
محقّقان1 / 74، 210، 211، 231، 233، 240، 312، 313، 316، 319، 336، 338، 357، 395، 396، 397، 419، 428، 448، 465، 480؛ 2 / 161، 374، 451، 561، 568؛ 3 / 10، 307؛ 4 / 85، 190، 194، 198، 210، 215، 221، 319، 359، 444، 456، 462؛ 5 / 169، 368
مدرّسان4 / 462
مردم رى1 / 14، 15
مردم كوفه3 / 117، 164
مستشرقان2 / 432
مشاهير كراميه1 / 189
مشاهير محدّثان شيعه3 / 105
مشايخ ابن محبوب3 / 24
مشايخ حديث4 / 166
مشايخ حديث بخارى2 / 316
مشايخ قمى1 / 36
مشايخ كلينى2 / 167، 170؛ 3 / 25، 54، 114، 238
مشايخ كوفه3 / 38
مصنّفان2 / 374؛ 3 / 38، 40، 334
معاصران امامان عليهم السلام / 400
معاصران امام جواد عليه السلام / 126
معاصران امام رضا عليه السلام / 32
معصومان عليهم السلام / 199، 201، 206، 223، 262، 266، 268، 387، 388، 397، 411، 433، 499؛ 2 / 17، 19، 29، 48، 112، 170، 184، 212، 248، 249، 301، 364، 365، 376، 405، 466، 485؛ 3 / 135، 136، 138، 177، 222، 314، 319، 323، 324، 337، 338، 342؛ 4 / 82، 88، 184، 353، 384، 446، 474؛ 5 / 9، 75، 160، 164، 174، 317، 345، 347، 416، 418، 500
معمّرين3 / 38
ص: 687
مغولان1 / 61
مفسّران2 / 161، 235، 435، 441، 442، 462، 463، 468، 470، 473، 483، 485، 489، 500، 521، 522، 523، 532، 538، 558، 584، 610؛ 4 / 226، 233، 243، 244، 456؛ 5 / 33، 270
منجّمان4 / 240
موالى بنواسلم3 / 15
مورّخان1 / 118؛ 3 / 10
مهاجران2 / 610؛ 5 / 145
ناسخان2 / 36؛ 4 / 214
نايبان امام عصر عليه السلام / 172، 217
نايبان امام معصوم2 / 203
نوبختيان1 / 69؛ 2 / 291؛ 5 / 5، 217، 218،
219، 220، 221، 224، 232، 233، 234، 239، 240، 242، 243، 244، 251، 273، 277، 278، 289، 290، 308
نويسندگان اسماعيلى1 / 185
نويسندگان سده هشتم هجرى1 / 77
نويسندگان قديمى واقفيه2 / 172
نويسندگان مغازى3 / 13
واژه شناسان عرب4 / 67
وضّاعان2 / 438
هاشميان دربند1 / 74
همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله / 492
هنديان2 / 386؛ 5 / 410
ياران حسين بن روح1 / 108
ياران هشام5 / 459
يونانيان2 / 386؛ 4 / 85
ص: 688
(6)
فهرست مكان ها
آبه1 / 132
آذربايجان1 / 10، 74، 78، 111، 120، 121، 126، 127، 378
آشتيان1 / 130
آفريقا1 / 72، 74، 76، 80، 160، 182
ابله1 / 70
ابهر1 / 10، 121، 125
اراك1 / 79، 128
ارجان3 / 110، 129
اردبيل1 / 10، 121
ارمنيه1 / 120
اروپا4 / 88
استان جليل4 / 236
استرآباد2 / 251
اسحاق آباد رى1 / 125
اصفهان1 / 30، 76، 77، 112، 123، 124، 125، 127، 128، 129، 130، 135، 177، 200، 226، 307، 339، 346، 484، 487؛ 3 / 35، 114، 121؛ 4 / 154؛ 5 / 499
اقيانوس اطلس1 / 19
امپراتورى روم1 / 60
امريكا5 / 375
انبار1 / 87
اندلس1 / 74، 76، 100
اورشليم4 / 240
اهواز1 / 70، 101؛ 3 / 32
ايالت سِند هندوستان3 / 23
ايتاليا5 / 377
ايران1 / 12، 14، 16، 29، 59، 60، 62، 63، 66، 70، 72، 74، 75، 77، 78، 79، 80، 98، 103، 108، 110، 111، 113، 114، 118، 119، 123، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 165، 174، 178، 179، 180، 185، 186، 187، 195، 196، 207، 224، 228، 233، 239، 312، 315، 316، 339، 340، 344، 473؛ 2 / 519؛ 3 / 104؛ 5 / 495
ايران باستان4 / 84، 85
ايرانشهر4 / 84
ايلاق1 / 236؛ 2 / 251
باب الكوفه1 / 233
باب جبرئيل3 / 157
ص: 689
بابل1 / 110
بادوريا1 / 87
بارگاه كريمه اهل بيت1 / 36
بازار ورّاقان3 / 24
بانكيپور هند5 / 183
بحرين1 / 71، 76، 180
بخارا1 / 119، 122؛ 3 / 129
بخش خاورى راه مسگران1 / 23
بربر3 / 153
بَرقه3 / 30
بروجرد1 / 128
بصره1 / 22، 54، 70، 71، 74، 76، 88، 101، 153، 154، 156، 160، 165، 185، 279، 315، 454؛ 2 / 231، 280؛ 3 / 110
بعلبك1 / 235؛ 2 / 170
بغداد1 / 1، 7، 8، 13، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 27، 29، 30، 31، 34، 43، 44، 46، 47، 53، 59، 60، 61، 62، 67، 69، 76، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 95، 96، 97، 98، 99، 100، 101، 102، 103، 104، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 115، 117، 126، 131، 134، 140، 141، 142، 149، 151، 152، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 160، 163، 165، 166، 167، 180، 182، 185، 186، 187، 188، 196، 201، 202، 203، 204، 206، 207، 208، 228، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 279، 280، 310، 313، 315، 327، 336، 349، 351، 352، 376، 380، 422، 423، 425، 440، 441، 459، 464، 473؛ 2 / 169، 170، 171، 174، 178، 196، 197، 201، 203، 231، 238، 275، 276، 280، 282؛ 3 / 11، 18، 19، 38، 94، 116، 125، 129، 137، 138، 139؛ 4 / 309؛ 5 / 218، 253، 289، 454، 497، 547
بقعه چهل اختران3 / 128
بقيع1 / 278
بلخ1 / 190، 236؛ 2 / 251
بمبئى5 / 493
بهبهان3 / 110
بيت الحكمة2 / 197
بيت المقدّس3 / 104؛ 5 / 51، 497
بيروت1 / 29، 31، 32، 56، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 195، 196، 197، 226، 227، 258، 305، 306، 307، 310، 327، 340، 341، 344، 345، 346، 369، 370، 392، 393، 436، 451، 452، 484، 485، 486، 515؛ 2 / 622؛ 3 / 41، 42، 43، 44، 45، 46، 101، 102، 132، 169، 170، 171، 219، 254، 315؛ 4 / 154، 186، 187، 229، 381؛ 5 / 69، 70، 71، 152، 153، 154، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 212، 213، 214، 215، 216، 292، 295، 296، 297، 298، 341، 342، 343، 402، 403، 433، 453، 454، 455، 488، 489، 490، 493، 497، 498، 499، 531، 532، 533، 534، 535، 551، 552، 553
بين النهرين1 / 72، 80، 103؛ 3 / 13
پادوسپان شمال1 / 127
پاكستان2 / 519
تركستان1 / 62
تفرش1 / 130
تفليس2 / 170، 201
ص: 690
تنيس2 / 201
تهران1 / 110؛ 2 / 592؛ 3 / 42، 43، 44، 45، 74، 75، 101، 102، 132، 133، 169، 171، 220، 254، 315، 343، 344؛ 4 / 153، 154، 155، 186، 187، 230، 381؛ 5 / 70، 153، 154، 157، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 197، 212، 213، 214، 215، 293، 294، 295، 296، 297، 298، 299، 341، 342، 343، 365، 401، 402، 403، 433، 453، 488، 489، 490، 500، 530، 531، 532، 533، 534، 535، 551، 552، 553
جاده قم به تهران1 / 34
جاسب1 / 131
جباء1 / 70
جبل1 / 70
جرجان1 / 236؛ 2 / 251
جرجرائيه1 / 70
الجزيره1 / 185
جندى شاپور1 / 19
جنوب جزيرة العرب1 / 81
جهان اسلام4 / 86، 158
جيحان5 / 424
جيلاباد1 / 123
چين2 / 410
حجاز1 / 74، 126
حجر اسماعيل5 / 416
حجر الاسود1 / 180، 510؛ 2 / 231؛ 5 / 231، 512، 513
حرمين شريفين3 / 17
حسن آباد1 / 34
حلب1 / 74، 80؛ 3 / 12، 207
حلوان1 / 98، 125
حوزه رى3 / 77
خانه امام عسكرى عليه السلام / 208
خاورميانه1 / 80
خراسان1 / 10، 11، 22، 74، 76، 111، 112، 116، 117، 118، 119، 120، 122، 124، 159، 185، 189، 190، 233، 234، 239؛ 2 / 280؛ 3 / 343؛ 5 / 386
خرم آباد1 / 128
خوزستان1 / 70، 74، 76، 77، 123، 127
خوينرس4 / 84
دار السلام1 / 17
دامغان1 / 122، 123، 124
دانشگاه الأزهر2 / 381
دجله1 / 85، 95، 109؛ 5 / 424
دروازه باب الكوفه1 / 464
دروازه شماسيه1 / 87، 99
دروازه شهر سيستان1 / 72
دليجان1 / 131
دماوند1 / 121
دمشق1 / 139، 235، 237، 471؛ 2 / 170؛ 3 / 46، 162، 168؛ 4 / 381؛ 5 / 176، 189، 215، 341، 454، 493، 551
ديار بكر3 / 13
ديلم1 / 77، 78، 79، 111، 114، 119، 122؛ 3 / 29، 128
ديلمان1 / 103
دينور3 / 125
رامهرمز1 / 70
ربيعه1 / 76
ص: 691
رَگَ1 / 111
رودان1 / 82
رودبار منجيل1 / 78
روستاى كلين1 / 34
روسيه1 / 60
رى1 / 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16،
18، 34، 36، 55، 59، 60، 76، 77، 79، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 116، 117، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 126، 128، 150، 151، 185، 200، 231، 232، 233، 234، 235، 252، 351؛ 2 / 17، 196، 203، 251، 275، 276؛ 3 / 57، 119، 125؛ 4 / 309؛ 5 / 406، 547
رياض5 / 186، 187، 281، 283، 478، 495، 496، 530
لاريجان1 / 116
زرنج سيستان1 / 189
زمزم5 / 517
زنجان1 / 10، 120، 121، 122، 123، 125، 128
زندان سندى بن شاهك1 / 279
ساجيان1 / 74
سارايوو5 / 493
ساروق1 / 79
سامان1 / 118
سامرا1 / 22، 36، 41، 42، 44، 52، 83، 84، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 95، 280؛ 3 / 209
ساوه1 / 131، 135
سايبان بنى ساعده5 / 521
سر پل ذهاب1 / 98، 125
سرخس1 / 236؛ 2 / 251
سرزمين هاى شرقى خلافت عبّاسى 2 / 276
سكّة الموالى1 / 15
سلجماسه1 / 181
سمرقند1 / 39، 118، 158، 236؛ 2 / 251؛ 3 / 39
سناباد1 / 279
سيحان5 / 424
سيرجان3 / 110، 129
سيستان1 / 74
شام1 / 66، 71، 74، 76، 103، 126، 134، 180، 189، 207، 454؛ 3 / 124
شبه جزيره عربستان5 / 436
شبه قارّه هند1 / 60
شرق باستان4 / 86
شعب ابى طالب1 / 276
شمال آفريقا1 / 72، 103
شمال ايران1 / 74
شمال بين النهرين1 / 72
شمال عراق2 / 276
شهر رقّه1 / 109
شهر لكهنو5 / 495
شيراز3 / 109
صحراهاى ساباط نهروان1 / 83
صفّين3 / 202
طارم1 / 78
طالقان1 / 11، 116، 122؛ 2 / 313
طبرستان1 / 9، 11، 16، 30، 73، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 103، 111، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 122، 123، 124، 125، 140، 141، 149، 150، 165، 166، 179، 351؛ 3 / 29، 114،
ص: 692
119، 128
طبس3 / 116
طغرود1 / 128
طوس1 / 279، 379
عبادان1 / 70
عراق1 / 21، 47، 70، 71، 77، 82، 90، 98، 100، 111، 112، 123، 124، 126، 128، 129، 149، 154، 159، 160، 173، 174، 180، 181، 185، 454، 471؛ 2 / 170، 330، 331، 519؛ 5 / 351
عربستان2 / 519
غرب جهان اسلام3 / 207
فارس1 / 71، 76، 77، 123، 124، 279، 384، 393؛ 3 / 110، 129
فخ3 / 123
فدك1 / 75
الفرات5 / 424
فرا رود1 / 159
فراهان1 / 79، 130؛ 3 / 127
فرغانه1 / 236؛ 2 / 251
فيد2 / 251
قاهره1 / 61؛ 3 / 169؛ 5 / 71، 185، 189، 191، 292، 294، 296، 341، 343، 454، 493، 497، 552، 553
قبر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام / 39
قريش5 / 541
قزوين1 / 10، 11، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 128
قصبه ديلمان1 / 78
قفقاز1 / 60، 74
قم1 / 1، 14، 30، 31، 33، 34، 35، 36، 38، 39، 40، 41، 42، 44، 45، 46، 47، 49، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 64، 96، 107، 110، 112، 117، 121، 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 149، 152، 178، 195، 196، 197، 200، 202، 203، 204، 206، 208، 216، 226، 227، 228، 234، 236، 237، 258، 259، 305، 306، 307، 312، 315، 340، 341، 344، 345، 346، 352، 369، 370، 379، 392، 436، 437، 440، 441، 449، 451، 452، 457، 478، 484، 485، 486، 487، 492، 493، 515؛ 2 / 45، 151، 170، 251، 275، 276، 280، 351، 367، 429، 526، 567، 592، 622؛ 3 / 18، 25، 29، 30، 32، 34، 38، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 57، 74، 75، 76، 77، 101، 102، 121، 128، 132، 133، 169، 170، 171، 219، 220، 254، 255، 315، 316، 343، 344؛
4 / 36، 153، 154، 155، 186، 187، 229، 230، 381؛ 5 / 22، 27، 32، 69، 70، 71، 107، 116، 152، 153، 154، 155، 160، 169، 171، 175، 176، 180، 181، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 198، 200، 204، 205، 212، 213، 214، 215، 216، 244، 292، 293، 294، 295، 296، 297، 298، 299، 341، 342، 343، 365، 401، 402، 403، 433، 453، 488، 489، 490، 530، 531، 532، 533، 534، 535، 551، 553
كاشان1 / 124، 128، 131، 135
كاشغر1 / 62
ص: 693
كاظمين1 / 28؛ 3 / 220
كتاب خانه تيموريّه5 / 493
كتاب خانه سيّدناصرحسين5 / 495
كتاب خانه شخصى ميرزا عبد اللّه افندى 5 / 496
كتاب خانه مركزى آستان قدس رضوى 2 / 176
كتاب خانه موزه بريتانيا5 / 494
كجور1 / 114
كربلا1 / 26، 278؛ 2 / 610؛ 3 / 162، 164
كرج1 / 79، 128
كرج ابودلف1 / 79
كردستان1 / 126
كرمان1 / 76، 77، 124؛ 3 / 115
كعبه1 / 48، 510؛ 2 / 135، 231؛ 3 /
167؛ 5 / 513، 517
كلين1 / 36، 55، 200، 231
كوفه1 / 9، 34، 80، 81، 82، 85، 97، 98، 131، 165، 167، 177، 200، 201، 206، 236، 278، 352، 379، 440، 441، 454؛ 2 / 231، 251، 275؛ 3 / 12، 14، 15، 25، 28، 29، 35، 38، 111، 114، 117، 118، 129، 164، 216
كوه ابوقبيس5 / 513
كوه حرا4 / 316
كوه صفا5 / 351
كويت5 / 292، 493
گرگان1 / 76، 77، 78، 79، 103، 117، 118، 119، 122، 123، 125، 127
گلپايگان1 / 128
گيلان1 / 179
ليدن5 / 495
مازندران1 / 78، 123
ماوراء النهر1 / 62، 74، 76، 118
محل دبّاغان1 / 24
محلّه كرخ1 / 22، 23
محلّه ماتريد سمرقند1 / 158
محلّه موالى رى3 / 119
مداين1 / 21؛ 3 / 34
مدينه1 / 22، 41، 160، 211، 236، 276، 278، 279، 280، 454؛ 2 / 251، 501، 610؛ 3 / 109، 113، 123، 127، 137، 162، 163؛ 4 / 361، 372؛ 5 / 21، 348، 351، 475، 495
مراكش2 / 519؛ 3 / 110
مرقد امام حسين عليه السلام / 26
مركز جهان اسلام3 / 207
مرورود2 / 251
مسجد الحرام2 / 252
المسجد النبى صلى الله عليه و آله / 147؛ 4 / 373
مسجد جامع مرو3 / 194
مسجد زيد بن صوحان3 / 216
مسجد سهله3 / 216
مسجد صعصعه3 / 217
مسجد قبا5 / 526
مسجد لؤلؤ2 / 200، 321
مسجد نفطويه النحوى2 / 200، 321
مسكو5 / 365
مشكو1 / 124
مشكويه (دو منزلىِ رى)1 / 11
مشهد1 / 32، 197، 203، 226، 227، 236، 239، 243، 249، 250، 370، 484، 515؛ 2 / 251؛
ص: 694
/ 42، 169، 255، 343؛ 4 / 153، 154، 186، 229، 382
مصر1 / 61، 66، 67، 73، 74، 76، 77، 103، 104، 165، 180، 181، 184، 190، 207، 336، 375، 393؛ 3 / 108، 114، 124، 129، 163؛ 5 / 103، 155، 167، 371، 424، 429، 494، 495، 498، 514، 524، 540، 542، 546، 550
مضر1 / 76
مغرب1 / 72، 73، 76، 80، 178، 181، 281، 282؛ 3 / 110؛ 5 / 355
مغرب اقصى1 / 73
مقام ابراهيم1 / 510
مقبره «باب الكوفه»4 / 309
مقبره دو امام عسكرى عليه السلام / 149
مكّه1 / 20، 29، 180، 189، 211، 236، 276، 277، 355، 375، 454، 485؛ 2 / 185، 231، 251، 610؛ 3 / 111؛ 4 / 304، 361، 372؛ 5 / 348، 514
منطقه خوار رى1 / 9
منى4 / 449
موزه بريتانيا5 / 496
موصل1 / 72، 74، 76، 95، 103
موطّأ2 / 282
مهران5 / 424
مَيّافارِقين3 / 13
ناصره4 / 236
نجف3 / 43، 45، 102، 132، 133، 169، 170، 171، 219، 315، 344؛ 4 / 229، 230؛ 5 / 153، 154، 191، 213، 214، 216، 297، 343، 490، 530، 532
نعمانيه1 / 70
نوقان1 / 279
نهر الشّاش5 / 424
نهر الهند5 / 424
نهر بلخ5 / 424
نهر عيسى1 / 24
نيشابور1 / 79، 110، 122، 143، 189، 190، 196، 224، 236، 263، 352، 440، 441؛ 2 / 251، 275، 282؛ 3 / 111
نيل مصر5 / 424
نيمور1 / 131
نينوا1 / 110؛ 2 / 171
واسط1 / 70
هلند3 / 42
همدان1 / 98، 117، 124، 128، 236؛ 2 / 251
هند1 / 19، 156؛ 2 / 519
يزد1 / 128
يمامه1 / 76، 80
يمن1 / 71، 73، 74، 81، 103، 139، 162، 178، 179، 180، 181، 207، 454؛ 2 / 501؛ 3 / 13؛ 4 / 493؛ 5 / 18، 352
ينبع4 / 426
يونان1 / 152، 156، 183؛ 2 / 373؛ 5 /
386
ص: 695
(7)
فهرست زمان ها
آخر رجب 255 ق1 / 89
آخر ماه صفر سال 491 / 277
آغاز بعثت4 / 317
آغاز قرن سوم هجرى2 / 283؛ 5 / 395
آغاز قرون وسطا4 / 88
ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام / 545
انتشار آراى صوفيانه حلاّج1 / 107
انقلاب علويان1 / 27
اواخر دوران دوم عباسى1 / 68، 99
اواخر سال 234 ق3 / 23
اواخر سده چهارم هجرى1 / 80
اواخر سده سوم1 / 72، 80، 185
اواخر غيبت صغرا1 / 209
اواخر قرن اوّل1 / 145
اواخر قرن چهاردهم هجرى1 / 73؛ 5 / 116
اواخر قرن دوم3 /25
اواخر قرن سوم هجرى1 / 39، 180، 440؛ 3 / 36؛ 4 / 83
اواخر قرن هفتم هجرى1 / 448؛ 2 / 167
اواخر قرن يازدهم هجرى قمرى3 / 228
اواسط قرن چهارم2 / 233
اواسط قرن دوم هجرى2 / 233؛ 5 / 116
اوايل سده پنجم هجرى1 / 67
اوايل سده چهارم1 / 72
اوايل سفارت حسين بن روح1 / 252
اوايل شعبان 316 ق1 / 11، 122
اوايل غيبت كبرا1 / 209
اوايل قرن چهارم هجرى1 / 39؛ 2 / 204؛ 4 / 83
اوايل قرن سوم3 / 27
اوايل قرن ششم1 / 164
اوايل قرن يازدهم1 / 448
ايّام تشريق5 / 29
ايّام الجاهلية4 / 373
ايام حج3 / 185
ايّام عبّاسيان1 / 73
ايّام غيبت صغرا1 / 69، 74
ايّام قيام ابوالسرايا3 / 111
بعد از شهادت امام حسين عليه السلام / 7
بعد از عروج مسيح4 / 240
بعد سبعة أيام من وفاة رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 182
بعد وفات رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 199
بيستم ربيع الاوّل 295 ق1 / 94
بيستم شوّال سال 1791 / 279
بيست و سوم ماه رمضان4 / 318
ص: 696
پايان جمادى الآخر در سال 2541 / 280
پايان ذى القعده سال 2201 / 280
پايان سده سوم هجرى2 / 40؛ 5 / 219
پايان عصر امامت1 / 47
پايان غيبت صغراى امام عصر عليه السلام / 232
پايان قرن سوم هجرى4 / 82
پايان نيمه دوم قرن دوم هجرى1 / 332
پس از رحلت ابو محمّد عليه السلام / 149
پس از رحلت امام عسكرى عليه السلام / 149
پس از رحلت امام هادى عليه السلام / 46
پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله / 144؛ 3 / 181؛ 4 / 83
پس از قتل عثمان5 / 507
پس از قتل مقتدر1 / 64، 68
پنج سال پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله 1 / 277
پنجم جمادى الاوّل 322 ق1 / 99
پيش از سال 347 ق1 / 236
تاريخ ولادت امام زمان عليه السلام / 207
ثلث اوّل سده چهارم هجرى1 / 126، 133
جشن آبانگان5 / 410
جشن آناهيتا5 / 410
جمعه3 / 139
جنگ اُحد2 / 500؛ 5 / 20، 546
جنگ بدر2 / 500؛ 5 / 545
جنگ خندق2 / 500؛ 5 / 52
جنگ صفّين2 / 221
چهار سده نخست3 / 97
چهارم آبان5 / 410
چهل سال پيش از بعثت1 / 276
حادثه عاشورا3 / 124
حادثه يازدهم سپتامبر 2001 م5 / 375
حمله سپاهيان قرامطه به غرب عراق1 / 98
حمله مغول1 / 128
خلافت يزيد بن معاويه1 / 278
درگذشت ابو بكر5 / 19
دوران الراضى1 / 69
دوران امامان عليهم السلام / 331
دوران امام هادى عليه السلام / 229
دوران بنى اميّه1 / 113
دوران جاهليت5 / 353
دوران حكومت عبّاسيان1 / 7، 24
دوران حيات امام حسن عسكرى عليه السلام / 205
دوران خلافت معتمد1 / 26
دوران دوم عباسى1 / 85
دوران رنسانس5 / 377، 380
دوران سلسله صفويان2 / 213؛ 5 / 387
دوران غيبت صغرا1 / 7، 8، 26، 104، 133؛ 2 / 205، 431
دوران مأمون2 / 235
دوران مهدى عبّاسى2 / 234
دوران نجاشى3 / 26
دوران يزيد5 / 350
دوره آل بويه1 / 12
دوره اموى1 / 13
دوره پايانى خلافت حضرت على عليه السلام / 35
دوره دوم وزارت ابن فرات1 / 104
دوره سوّم خلافت عبّاسيان1 / 103
دوره صفويه1 / 335؛ 2 / 173
دوره عبّاسيان2 / 198
دوره غيبت صغرا1 / 49، 373؛ 3 / 78
دوره قراقويونلوها1 / 129
دوم صفر 120 ق3 / 117
ذى حجّه 136 ق1 / 82
ذى حجه 299 ق1 / 96
ذى قعده 295 ق1 / 93
ربيع الأوّل سال عام الفيل1 / 276
ص: 697
21 ربيع الاوّل 329 ق1 / 125
رجب سال 2141 / 280
رجب 256 ق1 / 89
رمضان سال 255 ق1 / 70
روز بيعت با عمر5 / 19
روز پنج شنبه3 / 139؛ 5 / 180
روز ترويه3 / 154
روز جمعه1 / 276؛ 3 / 9، 194؛ 4 / 248؛ 5 / 180
روز جنگ موته5 / 522
روز دوشنبه دهم محرم1 / 278
روز دهم ماه آبان5 /410
روز ساباط (جنگ معاويه با امام حسن عليه السلام) 3 / 35
روز عاشورا3 / 215
روزگار امامان عليهم السلام / 82، 86
روزگار امام باقر عليه السلام / 88
روزگار امام صادق عليه السلام / 87، 90
روزگاران خلافت مقتدر1 / 21
روزگار مأمون3 / 110
روزگار محقّق حلّى3 / 27
روزگار هشام بن عبدالملك3 / 17
روز ولادت امام زمان عليه السلام / 177
روز هشتم ذى حجّه3 / 154
زمان الصادق عليه السلام / 313
زمان امام حسن عسكرى عليه السلام / 14، 40؛ 2 / 229
زمان امام رضا عليه السلام / 145
زمان امام محمّد باقر عليه السلام / 14، 15
زمان امام هادى عليه السلام / 594
زمان امير المؤنين عليه السلام / 289
زمان پيامبر صلى الله عليه و آله / 219، 292
زمان حضرت سليمان عليه السلام / 138
زمان حكومت المستعين1 / 85
زمان حكومت عبّاسيان1 / 21
زمان حكومت محمود غزنوى1 / 189
زمان حكومت هارون2 / 235
زمان حمله اسكندر1 / 128
زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله / 81
زمان خلافت سفّاح1 / 7
زمان سيد بن طاووس3 / 259
زمان شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام / 7
زمان شهادت حسين عليه السلام /164
زمان شهيد ثانى3 / 25
زمان صفويه1 / 203
زمان عمر2 / 501
زمان غيبت4 / 114، 116
زمان غيبت صغرا1 / 41، 51، 54، 68
زمان قائم عليه السلام / 579
زمان قيام منتقم خون حسين عليه السلام / 210
زمان مأمون3 / 112
زمان محمّدين ثلاثه3 / 319
زمان معتصم1 / 83
زمان معتضد1 / 21، 72
زمان معتمد1 / 84
زمان مقتدر عباسى1 / 65
زمان وزارت حامد بن عباس1 / 97
زمان هارون الرشيد1 / 129، 181؛ 2 / 276؛ 3 / 128
سال 3551 / 233
سال 2603 / 142
سال 1284 / 483
سال 2605 / 351
سال پنجاه قمرى3 / 143
سال تناثر نجوم1 / 232، 235
سال چهارم هجرى5 / 350
ص: 698
سال چهلم هجرت1 / 277
سال دويست هجرى3 / 11
سال صد و بيست و نه هجرى2 / 174
سال 272 ق1 / 9
سال 275 ق1 / 9، 14
سال 22 ق1 / 10
سال 289 ق1 / 10، 18، 63
سال 295 ق1 / 10
سال 296 ق1 / 10، 53، 63
سال 304 ق1 / 10
سال 310 ق1 / 10
سال 311 ق1 / 10
سال 313 ق1 / 11
سال 316 ق1 / 11
سال 319 ق1 / 11
سال 323 ق1 / 11
سال 125 ق1 / 15
سال 280 ق1 / 16، 84
سال 281 ق1 / 16
سال 145 ق1 / 17، 83
سال 256 ق1 / 18
سال 279 ق1 / 18
سال 320 ق1 / 18
سال 322 ق1 / 18، 64، 69، 72
سال 329 ق1 / 19، 234
سال 317 ق1 / 21
سال 245 ق1 / 23
سال 292 ق1 / 23
سال 315 ق1 / 23
سال 268 ق1 / 23
سال 270 ق1 / 24
سال 236 ق1 / 26
سال 328 ق1 / 34
سال 290 ق1 / 40
سال 278 ق1 / 63
سال 325 ق1 / 69
سال 326 ق1 / 69
سال 334 ق1 / 76
سال 363 ق1 / 76
سال 250 ق1 / 77
سال 255 ق1 / 77
سال 251 ق1 / 85
سال 253 ق1 / 88
سال 254 ق1 / 88
سال 381 ق1 / 233، 252
سال 306 ق1 / 234
سال 310 ق2 / 171
سال 145 ق2 / 197
سال 260 ق2 / 200، 230
سال 327 ق2 / 275
سال 1419 ق2 / 526
سال 183 ق3 / 15
سال 297 ق3 / 38
سال 310 ق3 / 90
سال 240 ق3 / 109
سال 190 ق3 / 115
سال 134 ق3 / 115
سال 200 ق3 / 115
سال 120 ق3 / 117
سال 145 ق3 / 120
سال 181 ق3 / 125
سال 148 ق3 / 126
سال 296 ق3 / 128
سال 256 ق3 / 128
سال 190 ق3 / 137
سال 152 ق3 / 140
ص: 699
سال 117 ق3 / 167
سال 365 ق3 / 205
سال 271 ق3 / 205
سال 328 ق4 / 309
سال 1998 م5 / 375
سال 1912 ميلادى5 / 183
سال هاى آغازين سده چهارم5 / 219
سال هاى آغازين ميلاد پر بركت امام عصر عليه السلام 2 / 169
سال هاى پايانى سده سوم هجرى3 / 81
سال هاى 282 ق1 / 72
سال 256 هجرى1 / 9
سال 329 هجرى2 / 178
سال 61 هجرى2 / 610
سال 110 هجرى3 / 163
سال هفتم هجرت5 / 544
سده پنجم2 / 67
سده سوم2 / 67
سده هاى چهارم4 / 441
سده هاى سوم و چهارم هجرى5 / 537
سده چهارم هجرى1 / 130؛ 4 / 83
سده دوازده2 / 181
سده دوم هجرى1 / 72؛ 3 / 28، 86
سده سوم هجرى1 / 73، 79؛ 2 / 206؛ 3 / 93
سده نخست هجرى5 / 304
سده هفتم3 / 89
سده يازده2 / 181
سقيفه5 / 437
سنة ثمان و عشرين و مائة4 / 483
سه سده نخست3 / 89
سى سال پس از عام الفيل1 / 277
شب 21 رمضان4 / 318
شب قدر4 / 319، 320، 500
شب معراج2 / 500
ششم جمادى الاولى 322 ق1 / 100
ششم ذى قعده 850ق5 / 496
ششم رجب سال 1831 / 279
شعبان سال 329ق1 / 201، 465
شوّال سال 1481 / 278
شورش افغانان4 / 442
شورش بجكم1 / 102
شورش قرامطه1 / 71
شورش هارون بن عبد اللّه شارى خارجى1 / 72
شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام / 143، 144؛ 4 / 318
شهر رمضان2 / 111؛ 3 / 144، 168؛ 4 / 318، 341، 376
شهور سنة ثلاث و خمسين و خمسمائة 3 / 215
صدر اسلام2 / 502
صفر سال 2031 / 279
صفر 267 ق1 / 70
ظهور امام زمان(عج)4 / 20
ظهور نظام امير الامرايى1 / 100
عبيد اللّه المهدى1 / 73
عصر ائمّه اهل بيت عليهم السلام / 136
عصر امامت2 / 168
عصر امير المؤنين عليه السلام / 200
عصر ايلخانان1 / 113
عصر پيشداديان1 / 127
عصر تيموريان1 / 129
عصر جاهلى5 / 437، 542
عصر حضور سفيران2 / 200
عصر خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله / 500
عصر روشنگرى4 / 80
ص: 700
عصر زندگانى كلينى1 / 7
عصر سوم عباسى1 / 61
عصر سيّد بن طاووس2 / 615
عصر شيخ طوسى3 / 24
عصر شيخ كلينى1 / 33
عصر ظهور5 / 475
عصر علاّمه حلّى1 / 478
عصر غيبت5 / 471
عصر غيبت صغرا1 / 36، 48، 191، 206، 490؛ 2 / 169
عصر كلينى1 / 59؛ 2 / 161، 289
عصر مأمون1 / 152
عصر مدرنيته5 / 380
عصر معتصم عباسى1 / 62
عصر نزول قرآن4 / 339
عصر يونان2 / 410
عهد جديد4 / 233
عهد حضرت رسول صلى الله عليه و آله / 384؛ 5 / 60، 170، 436
عهد ديالمه1 / 113
عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله / 171
عهد مأمون1 / 62، 162
عهد مقتدر1 / 10
عهد هارون1 / 62
عيد فطر1 / 289؛ 3 / 210؛ 5 / 29
عيد قربان1 / 289؛ 3 / 210؛ 5 / 29
غارت معاويه1 / 177
غارت هاى قرامطه1 / 180
غدير خم5 / 17، 467
فاجعه حمله مغول1 / 112
فتح عراق1 / 21
فتنه حسين بن منصور حلاّج1 / 107
فتنه شلمغانى1 / 108
فتنه فاطميان3 / 207
فرا رسيدن عصر غيبت1 / 41، 42
قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله / 145
قبل از 328 ق3 / 129
قرن 21 هجرى4 / 32
القرن السابع الهجرى1 / 478
قرن اوّل هجرى1 / 185؛ 2 / 161، 583
قرن پنجم1 / 162؛ 4 / 158، 481
قرن چهاردهم2 / 503
قرن چهارم هجرى1 / 12، 219؛ 2 / 238؛ 3 / 116؛ 5 / 385
قرن دوازدهم1 / 449
قرن دوم3 / 12
قرن دهم ميلادى1 / 12
قرن سوم2 / 238
قرن شانزدهم4 / 81
قرن ششم2 / 460
قرن ششم4 / 158
قرن نوزدهم4 / 81
قرن هاى سوم و چهارم1 / 14
قرن هجدهم4 / 80، 81
قرن هشتم2 / 220
قرن هفتم2 / 215؛ 3 / 36
قرن هفدهم4 / 81
قرن يازده هجرى2 /
324؛ 3 / 10؛ 5 / 389
قرون وُسطا4 / 77
قيام حسن بن زيد داعى كبير1 / 78
قيام شلمغانى1 / 110
قيام صاحب الزنج1 / 152
قيام ناصر اطروش1 / 79
قيام و شورش عليه امويان1 / 81
قيام هاى سادات1 / 73
قيام هاى علويان1 / 61
ص: 701
قيام يحيى علوى1 / 84
كودتاى عبد الرحمان الآريانى1 / 73
لحظه اى قبل از مرگ موسى عليه السلام / 235
ليلة القدر4 / 280، 341، 501؛ 5 / 526
مات إبراهيم بن النبى صلى الله عليه و آله / 331
ماجراى غدير2 / 456
ماه رجب3 / 217
ماه رمضان1 / 44، 277، 283، 502؛ 2 / 94، 145، 185؛ 4 / 320؛ 5 / 277
ماه رمضان سال 1951 / 280
ماه رمضان سال بدر1 / 277
ماه محرم سال 61 هجرى1 / 278
محرّم سال 307 ق1 / 10
محرّم سال 251 ق1 / 85
مرگ ابو بكر5 / 20
مقطع ميانى سده سوم هجرى1 / 85
موت اسماعيل بن جعفر عليه السلام / 284
موت اسماعيل پسر امام صادق عليه السلام / 273
موت سيّد محمّد بن الجواد عليه السلام /284
ميانه سده هشتم هجرى1 / 79
ميانه سده هفتم1 / 84
ميانه قرن دوم3 / 14
ميانه قرن سوم2 / 274، 279
نصف من شعبان سنة خمس و خمسين و مائتين3 / 207
نيمه اوّل سده چهارم1 / 34، 61، 84
نيمه اوّل قرن سوم هجرى1 / 114؛ 3 / 25
نيمه اوّل قرن هشتم1 / 112
نيمه دوم سده سوم1 / 118؛ 2 / 68؛ 3 / 90
نيمه دوم قرن اوّل2 / 280
نيمه دوم قرن چهاردهم ميلادى5 / 377
نيمه دوم قرن دوم هجرى2 / 282
نيمه دوم قرن سوم هجرى1 / 65، 145
نيمه ذى الحجّه سال 2121 / 280
نيمه سده چهارم1 / 73
نيمه سده دوم1 / 67
نيمه سده سوم هجرى1 / 60، 84
نيمه نخست قرن چهارم1 / 207
واقعه «ذى قار»1 / 80
واقعه كربلا3 / 162، 167
وفات محمّد بن عثمان عَمْرى1 / 252
هزاره پس از هجرت2 / 213
هفتم شعبان 255 ق1 / 89
هنگام رحلت امام صادق عليه السلام / 159
هنگام شهادت حسين عليه السلام / 350
هنگام ولادت امام جواد عليه السلام / 151
هنگام ولادت امام زمان عليه السلام / 149
ص: 702
(8)
فهرست شعرها
ا يا ضربة من تقى ما أراد بها *** إلاّ ليبلغ من ذى العرش رضوانا 2 / 313
ا كرده اى تأويل حرف بِكْر را *** خويش را تأويل كن، نِى ذكر را 4 / 446
ا اعدد رسول اللّه واعدد بعده *** أسد الإله وثالثا عبّاسا 5 / 539
ا الا زعمت بالغيب الاّ أحبّها *** إذا أنا لم يكرم علىَّ كريمها؟ 5 / 548
ا أنت الامام الذى نرجو بطاعته *** يوم النّجاة من الرحمن غفرانا 5 / 539
ا فانعق بضأنك - يا جرير - فانّما *** منّتك نفسك فى الخلاء ضلالا 5 / 540
ا وقد علمت بالغيب ان لن اودّها *** إذا هى لم يكرم علىّ كريمها 5 / 549
ب بِآل مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوَابُ *** وَ فى أَبْيَاتِهِمْ نَزَلَ الْكِتَابُ 4 / 434
ب الم تعلموا أنّا وجدنا محمدا *** نبيّا كموسى خطَّ فى أوّل الكتب 5 / 540
ب أنا ابن ذى الحوضين عبد المطلب *** و هاشم المطعم فى العام السَّغب 5 / 546
ب فرو جودى بدمعك المسكوب! 5 / 548
ب قد كان بعدك انباءٌ وهنبثةٌ *** لو كنت شاهدها لم يكثر الخطب 5 / 550
ب يا ربّ امّا يغزون بطالب ***
فى مقنبٍ من هذه المقانب 5 / 549
د معدن مردمى و كان كرم شاه بلاد *** رى بود، رى كه چو رى، در همه عالم نبود 1 / 112
د فيض روح القدس اَر باز مدد فرمايد *** ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد 4 / 265
د كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست *** اين قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد 4 / 463
د نردبانِ آسمان است اين كلام *** هر كه زين بر مى رود آيد به بام 4 / 454
ص: 703
د كه را از پس پرده ، دختر بود *** اگر تاج دارد ، بداختر بود 5 / 354
د هنيئا مريئا يا خديجة قد جرت *** لك الطير فيما كان منك بأسعد 5 / 545
ر أىّ يومى من الموت افرّ *** يوم ما قدّر ام يوم قدر 2 / 361
ر أَتَزعم أَنَّكَ جِرمٌ صَغير *** و فيكَ انْطَوَى الْعالَمُ الأَكْبَرُ 4 / 443
ر لقد عجبوا لآل البيت لما *** آتاهم علمهم فى جلد جفر 4 / 481
ر إذا ما عزمت اليأس الفيته الغنى *** إذا عرّفته النفس والطمع الفقر 5 / 542
ر و منّا امام المتّقين محمّدٌ *** وحمزة منّا والمهذَّب جعفر 5 / 540
ع فلا يعدون سرّى و سرُّك ثالثا *** الا كلُّ سرٍّ جاوز اثنين شائع 5 / 542
ل لقد علموا انّ ابننا لا مكذَّبٌ *** لدينا ولا يعبا بقيل الاباطل 5 / 541
ل وإذا بليت ببذل وجهك سائلا *** فابذله للمتكرّم المفضال 5 / 543
م از جمادى مُردم و نامى شدم *** وز نما مردم ز حيوان سر زدم 4 / 265
م الا انّ النساء خلقن شتّى *** فمنهنَّ الغنيمة والغرام 5 / 544
م وانّ غلاما بين كسرى وهاشمٍ *** لاَكرم مَن نيطَت عليه التمائم 5 / 541
ن بفرمود عهد قم و اصفهان *** نهاد بزرگان و جاى مهان 1 / 127
ن ز گرگان و رى و قم و صفاهان *** ز خوزستان و كوهستان و ارّان 1 / 127
ن اين سخن پايان ندارد، باز ران *** تا نمانيم از قطار كاروان 4 / 462
ن فإن يك - يا اميم - علىَّ دينٌ *** فعمران بن موسى يستدين 5 / 543
ن ما تنقم الحرب الشموس منّى *** بازل عامين حديث السّنِّ 5 / 546
ن وينحر بالزّوراء منهم لدى الضُّحى *** ثمانون الفا مثل ما تنحر البدن 5 / 547
ه نردبان هايى است پنهان در جهان *** پايه پايه، تا عنانِ آسمان 4 / 454
ه ان عادت العقرب عدنا لها *** وكانت النعل لها حاضره 5 / 548
ه انعى الوليد بن الوليد *** أبا الوليد فتى العشيره 5 / 544
ه متى آته يوما لاِطلب حاجةً *** رجعت إلى اهلى ووجهى بمائه 5 / 542
ى أخلص اللّه لى هواى فما اغ *** رق نزعا ولا تطيش سهامى 5 / 547
ص: 704
(9)
فهرست نام كتاب هاى موجود در متن
آثار البلاد1 / 13
آداب النفس5 / 389، 402
آسيا در برابر غرب 5 / 401
آسيب شناسى روانى5 / 401
آشنايى با برخى مباحث در كلام اسلامى4 / 36
آشنايى با علوم اسلامى5 / 383، 401
آن سوى صوفى گرى2 / 151
آينه پژوهش3 / 75، 76
آيين و انديشه در دام خودكامگى 4 / 100
آيينه پژوهش2 / 156
آلاء الرحمن فى تفسير القرآن4 / 331؛ 5 / 91
ابطال الاقياس1 / 167
ابطال التقليد1 / 167
ابكار الأفكار فى اصول الدين5 / 292
اتّجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر2 / 503
اتقان سيوطى2 / 446، 499
الاتقان فى علوم القرآن4 / 331؛ 4 / 355؛ 5 / 69
اثبات القياس و الاجتهاد1 / 160، 162
إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب عليه السلام / 169
الإثنا عشريّة2 / 151
الاجتهاد و الاُصول1 / 207
الاجماع فىالفقه على مذهب ابى جعفر 1 / 155، 167
أجود التقريرات (تقريرات اُصول آية اللّه ميرزاى نائيينى)2 / 151
الاحتجاج1 / 482؛ 3 / 294؛ 5 / 132، 152
احكام القرآن1 / 160، 161؛ 5 / 70
احياء العلوم2 / 401؛ 5 / 380، 387، 391
إحياء علوم الدين4 / 100؛ 5 / 386، 387
احياء العلوم غزالى5 / 390
اخبار الأوائل5 / 495
أخبار الأوائل و مونس أرباب الفضائل5 / 498
الأخبار الدخيلة1 / 410، 413
اخبار الزينبات1 / 176
أخبار صاحب فخ3 / 121
اخبار الفواطم1 / 176
الإخبار فى أخبار القرامطة فى الاحساء و الشام و العراق و اليمن2 / 266
أخبار القائم3 / 208
ص: 705
أخبار المختار بن أبى عبيد الثقفى2 / 263
اخبار المدينة1 / 176
أخبار يحيى بن عبد اللّه بن حسن3 / 121
اختصار كتاب الأوائل5 / 496
الإختصاص2 / 256
اختلاف الحديث3 / 19
اختلاف علماء الامصار (اختلاف الفقهاء) 1 / 166
اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) 2 / 151، 262؛ 3 / 41، 101، 169، 198، 343؛ 5 / 32، 152
الأخلاق5 / 403
اخلاق دينى در انديشه شيعى2 / 151
اخلاق ناصرى2 / 381؛ 2 / 400؛ 5 / 380، 386، 388، 391، 395، 401
اخلاق نيكوماخوس2 / 388
الأدب3 / 19
اراده خداوند از ديدگاه شيخ مفيد4 / 186
أربع رسائل كلامية4 / 153
الأربعمئة مسألة فى ابواب الحلال والحرام3 / 48، 60، 62
الأربعون حديثا4 / 153
الإرشاد1 / 418؛ 3 / 132، 169
الإرشاد إلى قواطع الأدلّة فى اصول الإعتقاد5 / 292
إرشاد السارى لشرح صحيح البخارى 2 / 151
الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد2 / 256، 261؛ 5 / 292
إرشاد المفيد3 / 294
إرشاد المؤمنين إلى معرفة نهجالبلاغة المبى 4 / 464
الأرض و التربة الحسينية2 / 191
الأركان فى دعائم الإيمان2 / 261
أزهار الجمائل فى وصف الأوائل5 / 498
أسباب النزول4 / 316، 331
الاستبصار فيما إختلف من الأخبار1 / 203، 204، 221، 235، 258، 263، 285، 310، 319، 417، 447، 460، 463، 469، 472؛ 2 / 183، 191، 266؛ 3 / 10، 24، 74، 82، 101، 153، 222، 343؛ 5 / 482
الاستحسان1 / 157
الاستيعاب فى معرفة الأصحاب2 / 266، 460؛ 3 / 169
الاستيفا فى الامامة1 / 174
اُسد الغابة فى معرفة الصحابة3 / 169
اسفار4 / 163، 165
أسفار الأربعة4 / 69، 100، 186
اسناد كامل الزيارات5 / 113
اشو زرتشت5 / 409
الاشهاد1 / 176
الإصابة فى تمييز الصحابة2 / 266؛ 5 / 544
اصل ابى شعبة الحلبى3 / 12
الاصلاح1 / 183، 185
اصل مسعدة بن زياد3 / 14
اُصول الحديث علومه و مصطلحه 4 / 431
اُصول الحديث و أحكامه فى علم الدراية 2 / 190؛ 4 / 431
اُصول الشرع1 / 184
اصول علم الرجال بين النظرية و التطبيق 5 / 152
الأصيلى فى الأنساب3 / 132
ص: 706
أضواء على السنّة المحمّدية2 / 312
الاعتقاد2 / 252، 255، 266
الاعتقادات فى دين الإماميه1 / 208، 210؛ 3 / 177، 219؛ 5 / 152
الاعتماد فى شرح واجب الاعتقاد4 / 153
اعجاز القرآن فى نظمه و تأليفه1 / 154
إعجاز القرآن الكريم4 / 293
الأعلاق النّفيسه5 / 493
اعلام الاحياء باغلاط الاحياء5 / 390
إعلام السنن2 / 323
اعلام النبوّة1 / 183، 184
أعلام النساء فى عالمى العرب و الإسلام3 / 170
إعلام الورى1 /484؛ 3 / 34
الأعلام الهادية الرفيعة فى اعتبار الكتب الأربعة 3 / 343
أعيان الشيعة1 / 369، 415؛ 3 / 41، 155، 170، 205
الافصاح2 / 255
إقامة الدلائل على معرفة الأوائل5 / 496
الإقبال الأعمال الحسنة1 / 41، 216، 218، 366، 369
الإقتصاد إلى طريق الرشاد2 / 266
الإقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد2 / 261؛ 4 / 153؛ 5 / 292
أقرب الموارد2 / 151
اكبر الغفّارى 5 / 403
إكليل المنهج فى تحقيق المطلب2 / 124، 125، 151
الاكمال2 / 185
إكمال الدين3 / 310
الاُصول العامّة للفقه المقارن4 / 358، 381
الاُصول المقارن 4 / محمّد تقى الحكيم، 308
الألفين2 / 396
الالفين الفارق بين الصدق و المين5 / 292
الأمالى1 / 366؛ 2 / 256؛ 3 / 177، 181، 182، 183، 187، 188، 194، 195، 196، 198، 219؛ 4 / 36؛ 5 / 152، 292
الأمالى صدوق2 / 251
الأمالى طوسى2 / 263، 622؛ 3 / 198
الأمالى مفيد2 / 259؛ 5 / 133، 328
الإمام الصادق والمذاهب الأربعة1 / 484
الإمامة والتبصرة من الحيرة1 / 52، 154، 490؛ 3 / 91
الامامة و كيفة الاجماع1 / 156
امراء هستى در حكومت چهارده معصوم عليهم السلامبر جميع موجودات4 / 464
أمل الآمل3 / 41
الانتصار1 / 156، 168؛ 2 / 257، 266
انجيل2 / 519؛ 4 / 264، 318، 320، 480، 507؛ 5 / 225
أنساب الأشراف3 / 41، 132
الانصاف ابن قبه رازى1 / 155
الانصاف فى الامامة1 / 175
الانقطاع الى اللّه جلّ اسمه1 / 187
انموذج محاسن الوسائل فى علم (معرفة) الأوائل 5 / 498
الأنوار البهية4 / 514
أنوار التنزيل و أسرار التأويل4 / 266
أنوار الملكوت فى شرح الياقوت5 / 295
ص: 707
الأوائل5 / 493
أوائل ابن حجام5 / 494
أوائل اسراييلى5 / 495
أوائل الإشتباه5 / 494
أوائل برقى5 / 494
أوائل حميرى قمى5 / 494
الأوائل شوشترى5 / 499
أوائل شيخ صدوق5 / 494
الأوائل طبرانى5 / 494
أوائل مرزبانى5 / 494
أوائل المقالات4 /153، 437، 464؛ 5 / 217، 218، 221، 227، 241، 243، 276، 295
أوائل المقالات فى المذاهب و المختارات 2 / 256، 267
اوستا1 / 111
اوصاف الأشراف5 / 387، 392
الأوّليات فى أوائل الحوادث و المخترعات من العلوم و الصّناعات5 / 499
أوهام المعتزله1 / 158
الاهليجة1 / 365
اهمية الحديث عند الشيعة2 / 191
الإيجاز فى الفرائض2 / 262
ايضاح البرهان1 / 157، 167؛ 3 / 13، 48
إيضاح الفوائد فى شرح إشكالات القواعد 5 / 295
ايمان أبى طالب2 / 255
الإيمان و الكفر2 / 151
بازشناسى منابع اصلى رجال شيعه3 / 74
بحار الأنوار1 / 38، 40، 56، 204، 212، 227، 239، 258، 339، 340، 344، 367، 369، 436، 473، 480، 484؛ 2 / 16، 46، 116، 120، 121، 122، 160، 164، 186، 191، 296، 428، 484، 485، 505، 597، 606، 609، 610، 611، 612، 613، 620، 621، 622؛ 3 / 41، 132، 170، 206؛ 4 / 36، 153، 159، 186، 192، 267، 331، 381، 406، 514؛ 5 / 70، 132، 135، 142، 153، 227، 295، 400
بحث در آثار و افكار و احوال حافظ2 / 267
بحران دنياى متجدّد 5 / 401
بحوث فى علم الرجال1 / 484
بداية الحكمة4 / 159، 186
بررسى تطبيقى و تحليلى صحيح بخارى و كتاب كافى2 / 157
بررسى حجّيت مراسيل ابن ابى عمير3 / 41
البرهان فى تفسير القرآن4 / 266، 331؛ 5 / 69
برهان قاط4 / 100
برهان قاطع4 / 73
بصائر الدرجات1 / 484؛ 2 / 40، 41، 45، 59، 90، 226، 465، 466، 467، 480، 481، 505؛ 3 / 102، 170؛ 4 / 451، 465، 514؛ 5 / 295
بعض ما خلف فيه الشافعى العراقيين فى احكام القرآن1 / 160
بهج الصبّاغة فى شرح نهج البلاغ4 / 465
بهجة الآمال1 / 484؛ 3 / 254
البيان1 / 178؛ 3 / 29؛ 4 / 331؛ 5 / 79
بيان الفرق بين الصدر و القلب و الفؤد و القب و اللّب1 / 190
البيان فى تفسير القرآن4 / 293، 406؛ 5 / 69، 90، 152، 292
ص: 708
البيع2 / 190
پژوهش هاى قرآن و حديث3 / 41
پژوهشى پيرامون مفردات قرآن4 / 465
پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى 2 / 192
پژوهشى در تاريخ حديث شيعه3 / 315
پژوهشى در زمينه كتاب كافى و مؤلّف آن 2 / 190
پنجاه فيلسوف بزرگ از تالس تا سارتر 4 / 100
التاج1 / 155
تاج العروس1 / 484؛ 2 / 622؛ 3 / 170؛ 4 / 355
تاريخ الأخلاق2 / 401
تاريخ الأدب العربى2 / 267
تاريخ الإسلام2 / 267
تاريخ تشيع در ايران2 / 152
تاريخ تمدّن اسلام2 / 267
تاريخ جامع اديان4 / 100
تاريخ خانقاه در ايران2 / 152
تاريخ الرسل و الملوك1 / 165
تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم2 / 190
تاريخ علوم عقلى در تمدّن اسلامى تا اواسط قرن پنج4 / 101
تاريخ فلسفه در اسلام4 / 101
تاريخ فلسفه در قرون وسطى و رنسان 4 / 101
تاريخ فلسفه اسلامى2 / 267
تاريخ القرآن4 / 319، 331، 355
تاريخ قم1 / 127، 129، 130
التاريخ الكبير2 / 314؛ 3 / 41
تاريخ مدينة دمشق1 / 258؛ 2 / 267؛ 3 / 219
التاريخ و اخبار الشعراء1 / 164
تاريخ يعقوبى1 / 176
تأويلات القرآن1 / 158
تأويل الآيات الظاهرة5 / 131
التّأديب1 / 52
تأويل الآيات 5 / 153
تأويل مختلف الحديث4 / 513
تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام 2 / 267، 465
التبصير فى الدين و تمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهالكى4 / 293
تبصير المنتبين فى التحرير المستبين 1 / 337
التبيان2 / 522؛ 5 / 292
التبيان فى اخبار البلدان1 / 39
التبيان فى تفسير القرآن4 / 355، 465؛ 5 / 69، 152
التبيان فى علوم القرآن2 / 261
التبيين لأسماء المدلّسين3 / 41
التبيين عن اصول الدين1 / 157
تثبيت الامامة1 / 178
تجريد الاعتقاد5 / 308
تجزيه و تحليل و طراحى سيستم4 / 355
تحرير الأحكام الشرعيّة على مذهب الإماميّة 2 / 152
التحرير الطاووسى3 / 42
التحرير و التنوير5 / 69
تحرير الوسيله5 / 70
تحف العقول1 / 388، 392، 482؛ 3 / 198؛
ص: 709
/ 62، 153
التذكّر باُصول الفقه1 / 219
التذكرة2 / 256
تذكرة الأئمّة5 / 183
تذكرة الأولياء2 / 152
تذكرة الحفّاظ3 /42
تذكرة العلماء1 / 484
تذكرة الفقهاء5 / 295
تراثنا2 / 156
تربيت عقلانى4 / 62
ترجمه و شرح اصول الكافى2 / 267
ترجمه محمّد بن اسماعيل المبدوة فى بعض أسانيد الكافى3 / 243
ترجمه مفاتيح الغيب4 / 406
تصحيح اعتقادات الإمامية1 / 208، 210؛ 2 / 189، 255، 267؛ 4 / 293؛ 5 / 243، 295
تصحيح الآثار1 / 159
تعبير الرؤا1 /
239، 244، 490؛ 2 / 277
التعريف على الزيديه1 / 175
التفسير أبى شعبة حلبى3 / 12
تفسير الباطن5 / 117
تفسير برهان4 / 293
تفسير التبيان5 / 88
تفسير التحرير و التنوير4 / 266
تفسير الثعلبى5 / 132، 153
تفسير خسروى5 / 357، 365
تفسير الرازى2 / 152؛ 5 / 292
تفسير روح المعانى5 / 182
تفسير الرؤا1 / 201
تفسير الصافى4 / 308، 331؛ 5 / 89، 141، 153
تفسير الطبرى5 / 126، 127
تفسير العيّاشى4 / 293، 514؛ 5 / 142، 295، 365
تفسير القرآن العظيم4 / 266، 406
تفسير القمّى1 / 484؛ 2 / 452، 453، 522، 525؛ 5 / 70، 105
تفسير كبير4 / 293
تفسير كنز الدقائق5 / 295
تفسير مجمع البيان5 / 89، 153
تفسير مناهج البيان5 / 286
تفسير الميزان5 / 77، 120، 126
تفسير نمونه5 / 70
تفسير نور الثقلين4 / 266
التفسير و المفسّرون4 / 406؛ 5 / 243؛
التفصيل فى الرد على اهل الافك و التضليل1 / 157
تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة 2 / 152
التقريب بين المزنى و الشافعى1 / 162
تقريب المعارف5 / 295
التكليف شلمغانى2 / 284
تلبيس ابليس5 / 390
تلخيص الشافى2 / 261
تلخيص المقباس5 / 70
تمهيد الاُصول2 / 261؛ 5 / 295
تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل5 / 295
التمهيد فى علوم القرآن4 / 355، 406؛ 5 / 69
التمهيد لما فى الموطأ5 / 69
تنبيهات حول مبدأ و معاد4 / 293
ص: 710
التنبيه فى الامامة1 / 174
تنزيه الأنبياء2 / 258
تنقيح المقال فى علم الرجال2 / 191، 267؛ 3 / 42، 132، 170، 244، 254؛ 4 / 153
التوحيد1 / 189، 210، 258؛ 2 / 252، 339، 340، 350، 356، 357، 358، 359، 360، 363، 365، 367، 368، 370، 594؛ 3 / 176، 182، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 193، 194، 219، 307؛ 4 / 153، 171، 186، 192، 208، 209، 210، 212، 213، 214، 215، 225، 229، 293، 514
توحيد الإماميّة4 / 293، 514؛ 5 / 295
التوحيد صدوق5 / 247
التوحيد ماتريدى1 / 158
تورات2 / 519؛ 4 / 264، 318، 320، 426، 480، 507
توضيح نهج البلاغة4 / 465
تهذيب الأحكام1 / 203، 204، 221، 263، 285، 310، 319، 366، 369، 417، 421، 436، 447، 451، 460، 463؛ 2 / 30، 82، 83، 84، 86، 87، 152، 183، 201، 260، 261، 271، 325، 405، 407، 409، 422، 428؛ 3 / 10، 24، 42، 60، 61، 63، 74، 75، 84، 102، 153، 222، 254، 294، 296، 322؛ 4 / 209، 229، 458
تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة3 / 170، 343
تهذيب الأخلاق2 / 373، 374، 376، 378، 379، 380، 381، 382، 383، 384، 387، 389، 390، 391، 393، 397، 398، 399، 400، 401، 402، 403؛ 5 / 386
تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق4 / 62؛ 5 / 386
تهذيب الاصول5 / 153
تهذيب الأنساب3 / 112، 126، 132
تهذيب التهذيب3 / 170
تهذيب الكمال فى أسماء الرجال3 / 42
تهذيب الكمال فى أسماء النساء3 / 170
ثواب الأعمال2 / 251، 267؛ 3 / 177، 194، 219؛ 4 / 207
جامع أحاديث الشيعة5 / 392، 403
جامع الأحاديث للجامع الصغير و زوائده و الجامع الكبير4 / 266
جامع الأخبار أو معارج اليقين فى اُصول الدين 4 / 355
جامع الآثار3 / 19، 20
جامع الاُصول1 / 336؛ 2 / 267
الجامع بزنطى3 /26، 27
جامع البيان (تفسير الطبرى)1 / 165؛ 4 / 266؛ 5 / 153
الجامع لأحكام القرآن5 / 69
جامع حلبى3 / 13
جامع الرواة2 / 592؛ 3 / 140، 170، 239، 244، 254؛ 5 / 12، 32
جامع السعادات2 / 381، 396، 401؛ 5 / 380، 387، 395
الجامع الصغير3 / 19، 35، 36
جامع الفقه و الأحكام3 / 28، 35، 36
الجامع فى انواع الشرايع2 / 91؛ 3 / 38
الجامع فى الحديث3 / 27
الجامع فى الحديث (اشعرى)3 / 33، 34
ص: 711
الجامع فى الحلال و الحرام3 / 25
الجامع فى الرجال3 / 132
الجامع فى سائر أبواب الحرام و الحلال2 / 91؛ 3 / 7، 11
جامع فى الفقه1 / 178؛ 3 / 7، 11، 28
الجامع فى الفقه (اشعرى قمى)3 / 36
الجامع فى الفقه (زيد بن محمد)3 / 29
الجامع الكبير1 / 153
الجامع الكبير فى الفقه3 / 7، 34، 35، 36
جامع المقاصد فى شرح القواعد5 / 296
جامع المقال3 / 229، 230؛ 4 / 431
جامع المقال فيما يتعلّق بأحوال الحديث و الرجال 3 / 229
جامعيّت قرآن4 /465
جاويدان خرد (الحكمة الخالدة)2 / 379، 386
جايگاه قرآن كريم در فرايند استنباط فقهى 4 / 406
الجرح و التعديل3 / 42
جلسات دروس رجال3 / 343
جمل العلم و العمل2 / 261
الجمل و العقود2 / 262
الجمل و النصرة لسيد العترة فى حرب البصرة 2 / 256
جمهرة أنساب العرب3 / 170
جمهور افلاطون2 / 383، 397
الجنائز1 / 161
جوابات أهل الموصل3 / 343؛ 5 / 153
جوابات اهل اليقين1 / 187
جواب القاسانى1 / 162
جواب مسائل ابىالقاسم حسن بن عبد اللّه طبرسى من اهل قم1 / 178
جوامع الآثار3 / 19
جوامع الجامع5 / 296
الجواهر الحسان فى تفسير القرآن5 / 69
جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام2 / 152؛ 3 / 154، 254؛ 5 / 70، 296، 481
حاشيه مكاسب5 / 477
حاشيه نهاية الاُصول1 / 403
الحاشية على اُصول الكافى2 / 152؛ 4 / 229
حاشية مجمع الفائدة و البرهان2 / 152
حبل المتين2 / 268
حجاج القرآن1 / 161
الحجّة فى الامامة1 / 178؛ 3 / 29
الحدائق الناضرة1 / 286؛ 2 / 89، 153، 190، 622؛ 4 / 381؛ 5 / 293
الحدود و الاشتباه1 / 181؛ 3 / 11، 19
حديث شناسى2 / 622
حديث ضعيف و چگونگى تعامل با آن بر پايه رويكرد قدما2 / 157
الحقائق5 / 387
حقائق الاُصول1 / 404
حقائق التأويل فى متشابه التنزيل5 / 296
الحقائق فى محاسن الأخلاق5 / 387، 403
الحقّ المبين1 / 185
الحقّ النير1 / 185
حقيقة الإيمان5 / 268، 296
حق اليقين5 / 296
حق اليقين فى معرفة اصول الدين5 / 296
الحكايات2 / 255
الحكمة الخالدة2 / 386
ص: 712
الحكمة المتعالية فى الأسفار العقلية الأربعة 4 / 62
الحلال و الحرام3 / 122
حلية الأولياء2 / 460
خاتمة مستدرك الوسائل2 / 192، 268؛ 3 / 74، 315؛ 5 / 153
خبر واحد1 / 160
خداوندان انديشه سياسى 5 / 401
خدمات متقابل اسلام و ايران1 / 224
الخرائج و الجرائح3 / 219
خردگرايى در قرآن و حديث4 / 36
الخصال2 / 251، 268؛ 3 / 199، 200، 219، 313؛ 4 / 153، 355؛ 5 / 293
خطب اميرالمؤمنين عليه السلام / 197
الخفيف فى أحكام شرايع الاسلام1 / 166
خلاصة الأقوال1 / 426، 484؛ 3 / 42؛ 4 / 197، 229؛ 5 / 32، 111
خلاصة عبقات الأنوار4 / 466
خلاصة محاسن الوسائل فى علم (معرفة) الأوائل5 / 496
الخلاف1 / 203؛ 2 / 262
خلق القرآن1 / 156
الخوض فى علم الكلام1 / 157
الدلائل إلى معرفة الأوائل5 / 497
دلائل الإمامة3 / 170
دلائل النبوّة1 / 161
دائرة المعارف بزرگ اسلامى2 / 268؛ 3 / 42
دائرة المعارف تشيّع3 / 254
دائرة المعارف فارسى2 / 268
دانش دراية الحديث 3 / 42
دانش نامه جهان اسلام2 / 153؛ 3 / 74
دايرة المعارف بزرگ اسلامى5 / 365
دايرة المعارف تشيّع4 / 101
دبستان مذاهب5 / 183
درآمدى بر فراز و فرود مدرن5 / 401
دراسات فى الحديث و المحدثين2 / 268
الدراية1 / 485
دراية الحديث3 / 132
درك رفتار نابه هنجار5 / 374
درّ المنثور4 / 294؛ 5 / 82، 152، 167، 171، 186، 454، 515
الدر المنثور فى التأويل بالمأثور4 / 266
الدرّ المنثور فى طبقات ربات الخدور 3 / 169
الدرّ المنظوم من كلام المعصوم1 / 205
دعائم الإسلام5 / 296
الدعوة المنجيه1 /184
دفاع عن الكافى2 / 429، 430، 434، 439
دقائق الخيال1 / 187
الديات3 / 11، 12
الديباج الوضى فى الكشف عن أسرار كلام الوصى (شرح نهج البلاغة)4 / 466
دين و چشم اندازهاى نو4 / 101
دين و نظم طبيعت5 / 377؛ 5 / 401
الديوان2 / 259
ديوان حافظ4 / 466
ديوان كثيِّر عزّة5 / 549
ذبائح أهل الكتاب1 / 249، 251، 258؛ 3 / 219
ذخيرة العالم و بصيرة المتعلّم2 / 259
الذخيرة فى علم الكلام2 / 259؛ 5 / 293
ص: 713
الذريعة إلى اُصول الشريعة1 / 219، 477، 485؛ 2 / 258، 268، 380، 622؛ 3 / 36، 42، 254
ذكر أخبار إصبهان3 / 42
ذكر مجلس الذى جرى له بين يدى ركن الدولة 3 / 177
الذكرى1 / 50، 421
الرجال1 / 176، 201؛ 2 / 262؛ 5 / 152
الرجال ابن داوود2 / 268؛ 3 / 43، 170؛ 4 / 197، 229
الرجال ابن الغضائري3 / 42، 101؛ 4 / 207، 229؛ 5 / 32
رجال اسانيد و طبقات الكافى2 / 326
الرجال البرقى3 / 42، 171؛ 4 / 229
رجال سيد بحر العلوم2 / 622
رجال صحيح البخارى2 / 326
رجال الطوسى1 / 34، 37، 43، 57، 236، 258، 264، 305، 354، 355، 358، 364، 369، 382، 392، 440، 451، 455، 459، 485؛ 3 / 132، 171؛ 4 / 229، 331؛ 5 / 114، 153
رجال الكشى1 / 207؛ 3 / 41، 230؛ 4 / 198، 205، 206، 229
رجال النجاشى1 / 34، 35، 37، 39، 40، 48، 52، 57، 60، 68، 100، 104، 108، 137، 173، 194، 197، 206، 207، 227، 232، 233، 235، 237، 245، 246، 248، 258، 313، 345، 351، 354، 355، 358، 365، 369، 375، 392، 440، 442، 446، 451، 459، 460، 461، 462، 464، 473، 485، 498، 500، 515؛ 2 / 153، 190، 268؛ 3 / 43، 75، 102، 133، 219، 254، 343؛ 4 / 229، 332؛ 5 / 32، 154، 296
الرحا و الدولاب1 / 181
ردّ الأدلّة للكعبى1 / 158
الرد على ابن راوندى1 / 156
الردّ على ابن شرشير1 / 168
الردّ على ابى عيسى الضرير1 / 168
الرّد على داود فى ابطال القياس1 / 162
الردّ على الشافعى فى مسئلة الخمس و غيره 1 / 161
الردّ على الطاطرى فى الامامة1 / 174
الرّد على عيسى بن ابان1 / 162
الردّ على الغلات1 / 174؛ 3 / 18، 19
الرد على القرامطه1 / 151، 201، 239، 244، 313، 490؛ 2 / 277؛ 3 / 207
الردّ على محمّد بن حسن1 / 161
الردّ على المخالفين1 / 167
الرّد على المعتزلة فى الوعيد و المنزلة بين المنزلين1 / 156
الرّد على من زعم انّ النبىّ صلى الله عليه و آله كان على دين قومه 1 / 39
رسائل الأئمّة عليهم السلام / 201، 239،244، 371، 372، 389، 422، 490؛ 2 / 277؛ 3 / 198، 210، 212
رسائل اخوان الصفا1 / 183
الرسائل الرجالية1 / 240، 258؛ 5 / 32
رسائل الشريف المرتضى2 / 259، 268؛ 3 / 43؛ 4 / 153، 466؛ 5 / 154، 296
رسائل الشهيد الأوّل4 / 153
رسائل الشهيد الثانى1 / 258
الرسائل العشر2 / 190، 268
رسائل فى دراية الحديث2 / 190
ص: 714
رساله شرح حديث علوى (چاپ شده در : مجموعه رساله هاى حكيم سبزوارى) 4 / 62
رساله عدديه3 / 323
رساله على بن الحسين بن موسى بن بابويه 3 / 13
رسالة البصير فى معالم الدين1 / 166
الرسالة الثانية1 / 15
رسالة حول خبر مارية2 / 256
الرسالة شافعى1 / 162
رسالة فى آل أعين 3 / 43
رسالة فى حديث «نحن معاشر الأنبياء لا نورث» 2 / 256
الرعاية لحال البداية فى علم الدراية3 / 315
الرواشح السماوية فى شرح الأحاديث الامامية 1 / 205، 339؛ 2 / 189؛ 4 / 431
روان شناسى اجتماعى 5 / 401
روان شناسى مرضى از كودكى تا بزرگسالى 5 / 401
روان شناسى نابه هنجار و زندگى نوين 5 / 368، 401، 402
روان شناسى نابه هنجارى در جهان متغيّر 5 / 370
روح فلسفه قرون وسط4 / 101
روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم والسبع المثانى4 / 266
روش فهم حديث2 / 153
روضات الجنات1 / 357؛ 2 / 125، 126، 153، 190، 380؛ 3 / 315
روض الجنان2 / 523
الروضه2 / 211
الروضة البهيّة فى شرح اللّمعة الدمشقيّة (شرح اللّمعة)2 / 153
روضة المتّقين1 / 402؛ 2 / 153، 191، 622؛ 3 / 293، 343؛ 4 / 514
رياحين الشريعه در ترجمه دانشمندان بانوان شيعه3 / 171
الرياض1 / 184
رياض السالكين5 / 296
رياض العلماء1 / 264، 306، 355، 356، 357، 363، 364، 370، 460، 485؛ 2 / 189، 211، 268
رياض المسائل فى بيان أحكام الشرع بالدلائل2 / 153
رياضة العقول2 / 261
رياضة النفس5 / 390
رى باستان2 / 268
ريحانه الأدب1 / 208؛ 2 / 192
زاد المعاد4 / 466
زبدة البيان فى أحكام القرآن5 / 296
زبدة الرّسائل فى معرفة الأوائل5 / 498
الزبور4 / 318، 507
الزكاة3 / 19
الزمرّد1 / 155
زمينه روان شناسى5 / 369
زمينه روان شناسى 5 / 402
زندگانى مولانا جلال الدين محمّد4 / 466
الزهد3 / 43
الزينه1 / 183
الزينة فى الكلمات الاسلامية العربية1 / 184
سبك شناسى دانش رجال الحديث1 / 411
السرائر3 / 101؛ 5 / 293
ص: 715
سرّ الحيات2 / 230
سرّ السلسلة العلويّة3 / 132
السعادة و الاسعاد فى السيرة الإنسانية 5 / 386
سعد السّعود4 / 466
سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار3 / 171
سلامة القرآن من التحريف و تفنيد الافترأات على الشيعة 5 / 154
سلسلة مؤلّفات الشيخ المفيد2 / 268
سنن ابن ماجة1 / 465
سنن أبى داوود1 / 465؛ 2 / 269؛ 4 / 266
سنن الترمذى1 / 465؛ 2 / 283، 452، 622؛ 4 / 266
السنن الدارقطنى2 / 269
سنن الدارمى4 / 381
السنن الكبرى وفى ذيله الجوهر النقى4 / 266
سنن النسائى1 / 465؛ 2 / 446؛ 4 / 381
السنّة فى الشريعة الإسلامية 4 / 381
سير أعلام النبلاء 3 / 43؛ 4 / 360، 381
سير نابخردى5 / 393، 402
السيرة الحلبىّ4 / 466
السيرة النبوية 4 / 381
الشافى2 / 179، 183، 191، 211، 258، 259، 269، 344؛ 5 / 293
شاه نامه5 / 354، 365
الشجرة المباركة3 / 132
شرائع الأحكام2 / 409
شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام 5 / 296
شرائع الايمان1 / 365
شرح الاصول الخمسة5 / 297
شرح اصول كافى (مازندرانى)1 / 205؛ 2 / 153؛ 4 / 72، 154، 229، 294، 355، 406، ؛ 5 / 133، 134، 296، 301، 417، 424
شرح اصول الكافى (كمره اى)4 / 294
شرح اصول الكافى (ملاّ صدرا)4 / 154، 158، 186، 294
شرح الاُصول من الكافى4 / 63
شرح التعرف لمذهب التصوّف2 / 269
شرح جمل العلم و العمل 5 / 297
شرح جنود عقل و جهل2 / 400
شرح چهل حديث2 / 381، 397
شرح حديث جنود عقل و جهل2 / 396؛ 5 / 390، 402
شرح الشرح2 / 263
شرح عقائد الصدوق (تصحيح الاعتقاد) 2 / 269
شرح العقيدة المذهبة2 / 258
شرح المقاصد5 / 297
شرح منظوم4 / 294
شرح المواقف2 / 153؛ 4 / 513؛ 5 / 297
شرح نهج البلاغه1 / 177؛ 4 / 466؛ 5 / 297
الشروط الكبير و الصغير1 / 160
شريعت در آيينه معرف4 / 101
الشريف المرتضى2 / 269
شناخت نامه حضرت عبد العظيم حسنى و شهر رى2 / 269
شواهد التنزيل2 / 460
الشهاب فى الشيب و الشباب2 / 259
الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى1 / 248؛ 2 / 153، 189، 430؛
ص: 716
3/ 101، 219؛ 4 / 63
شيعه در اسلام4 / 101
الشيعة الكرام لعلوم الإسلام2 / 380
الصافى (شرح اُصول الكافى)2 / 178، 179، 183، 191، 211، 269، 321
الصّافى فى تفسير القرآن4 / 467
صبح الأعشى5 / 497
الصّحاح2 / 154؛ 3 / 43
الصحاح تاج اللغة و صحاح العربّية4 / 36
الصحاح العربية4 / 101
صحاح اللغة4 / 406
صحف إبراهيم4 / 480، 496
صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان4 / 266
صحيح البخارى1 / 201، 202، 322، 465؛ 2 / 5، 7، 135، 136، 138، 139، 140، 142، 143، 145، 146، 147، 149، 150، 154، 220، 283، 299، 300، 301، 302، 303، 304، 306، 309، 312، 313، 314، 317، 318، 319، 320، 322، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 331، 332، 333، 334، 336، 367، 435، 438، 451، 457، 458، 459، 468، 499، 502، 509، 514، 546، 547، 549، 603، 614، 619، 622؛ 4 / 294، 381؛ 5 / 58، 70، 81، 82، 154، 180، 194، 215
صحيح البخارى بشرح الكرمانى2 / 154
صحيح الكافى1 / 475؛ 2 / 190؛ 3 / 102، 261، 291، 292، 315، 338
صحيح مسلم1 / 465؛ 2 / 135، 245، 283، 322، 325، 446، 450، 451، 453، 457، 459، 470، 501، 509، 546، 603، 622؛ 4 / 267، 381؛ 5 / 70، 81، 82، 154
صحيفه سجاديه1 / 206؛ 2 / 472؛ 4 / 355؛ 5 / 159
الصراط المستقيم1 / 387، 392
صفات الشيعة3 / 177، 219
الصلوة3 / 19
الصواعق المحرقة على أهل الرفض و الضلال و الزندقة2 / 269
صيانة القرآن من التحريف4 / 406؛ 5 / 70، 154
الضعفاء و المتروكين 3 / 43
طاسين الازل و الجواهر الاكبر1 / 188
طبقات2 / 380
طبقات ابن سعد2 / 460
طبقات أعلام الشيعة2 / 269
طبقات الصوفيّة2 / 154
الطبقات الكبرى 3 / 43، 169؛ 5 / 544
طبّ منصورى1 / 120
طلب و اراده4 / 186
طهارة الأعراق2 / 400؛ 5 / 391
طيف الخيال2 / 259
عاصمة الدولة العباسيين2 / 269
عجالة المعرفة فى اصول الدين5 / 297
عدم سهو النبى2 / 255
العدّة فى اُصول الفقه1 / 432؛ 2 / 263؛ 4 / 229؛ 5 / 69
عذاب القبر1 / 189
العرشية4 / 63
العروة الوثقى5 / 90
عقل و استنباط فقه4 / 101
عقل و اعتقاد دين4 / 102
ص: 717
عقل و وحى در قرون وسط4 / 102
العقيدة الطحاويه1 / 160
العقيقة2 / 68
العلل2 / 322، 323؛ 3 / 295، 300
علل الأخبار4 / 209
علل الحديث3 / 19
علل الشرائع2 / 251، 269؛ 3 / 102، 176، 187، 198، 202، 203، 204، 210، 211، 219؛ 5 / 133، 154، 297
العلل الكبير3 / 19
علم اخلاق اسلامى 5 / 402
علم اصول (مرحله اوّل و دوم)4 / 102
علم الحديث و دراية الحديث2 / 192
علم الهى امام (مجموعه درس گفتارها)4 / 513
علوم حديث2 / 157؛ 2 / 540؛ 3 / 75، 76؛ 4 / 431
علىّ اوّل...5 / 500
عمدة الطالب3 / 148، 171
عمدة عيون صحاح الأخبار فى مناقب إمام الأبرار 5 / 297
عمدة القارى2 / 614
عنوان الرّسائل فى معرفة الأوائل5 / 497
عنوان السفراء المذمومون1 / 47
عوائد الأيّام5 / 297
عوالى اللئالى1 / 250؛ 5 / 132، 154
العين4 / 36
عيون الأخبار4 / 209
عيون أخبار الرضا عليه السلام / 189، 251، 269، 623؛ 3 / 171، 177، 189، 190، 191، 195، 197، 199، 200، 205، 219؛
4 / 154، 294؛ 5 / 297
عيون الحكم والمواعظ4 / 36
العيون والمحاسن2 / 255
الغارات1 / 177؛ 3 / 43
الغدير 3 / 44؛ 5 / 390
الغدير فى الكتاب و السنّة و الأدب4 / 466
غرر الحكم ودرر الكلم4 / 63، 356
غرر الفوائد و درر القلائد2 / 259
غريب الحديث1 / 164
غنائم الأيّام فى مسائل الحلال و الحرام 5 / 297
الغنوصيّة فى الإسلام4 / 466
الغيبة نعمانى1 / 207، 388، 491؛ 2 / 185، 190، 261، 269؛ 3 / 101، 207
الغيبة والحيرة1 / 52
الفائق فى رواة و أصحاب الإمام الصادق عليه السلام 3 / 44
فتوحات4 / 443
الفخرى فى أنساب الطالبيّين3 / 133
فرائد الاُصول3 / 102؛ 4 / 154؛ 5 / 297
فرج المهموم5 / 297
فرق الشيعة1 / 175؛ 2 / 270
فرقه هاى اسلامى2 / 270
فروع الكافى3 / 102
فروغ ولايت در دعاى ندبه4 / 514
الفروق1 / 190
فرهنگ علوم فلسفى و كلامى4 / 63
فرهنگ معارف اسلامى3 / 254
فصل الخطاب4 / 394، 406؛ 5 / 154، 182
فصل نامه علوم حديث3 / 343
فصل نامه فقه3 / 44
ص: 718
فصل نامه نقد و نظر4 / 103
فصوص4 / 443
الفصول الفخرية3 / 133
الفصول المختارة2 / 255، 270؛ 5 / 32، 243، 293
الفصول المهمّة2 / 119، 154؛ 5 / 287، 293
فضائح المعتزله1 / 155
الفضائل1 / 166
فضائل الأشهر الثلاثة3 / 220
فضائل الشيعة3 / 177، 220
فضائل القرآن4 / 207
فضائل القرآن ابن ضريس2 / 460
فضل القرآن3 / 19
فضيحة المعتزله1 / 156
فقه الرضا عليه السلام / 404
فقه القرآن5 / 131، 154
الفقه المكمّل3 / 8، 20، 26، 28
فلسفه اخلاق5 / 402
فلسفه دين در قرن بيست4 / 102
فلسفه غرب5 / 383
الفوائح المسكيّة فى الفواتح المكّية5 / 497
الفوائد الحائرية1 / 399، 435
الفوائد الرجالية2 / 270؛ 3 / 44، 254
الفوائد الرضويّة3 / 254
الفوائد المدنية2 / 154، 176، 189، 270؛ 4 / 230
الفهرس ابن نديم2 / 460
الفهرست2 / 154؛ 3 / 44، 61، 101، 169، 254، 328، 344؛ 4 / 203، 204، 207، 230، 332؛ 5 / 32، 152، 293
الفهرست ابن نديم2 / 198، 460؛ 5 / 218
فهرست أسماء مصنّفى الشيعة3 / 75، 133
الفهرست طوسى1 / 34، 232، 367، 392، 426؛ 2 / 262، 270؛ 3 / 36، 75؛ 5 / 107، 112
فى تحريم الفقّاع2 / 262
فى ظلال نهج البلاغة4 / 467
فى وجوب الجزية2 / 262
قاعدة لا ضرر و لا ضرار2 / 125، 154
قاموس الرجال1 / 406؛ 2 / 190؛ 3 / 44، 244، 254؛ 5 / 32
قاموس قرآن4 / 63
القاموس المحيط2 / 623
القدريّة و المرجئة نشأتهما و أصولهما و موقف السلف منهما2 / 154
قرآن1 / 206، 465؛ 2 / 11، 19، 20، 30، 32، 40، 49، 50، 64، 96، 115، 116، 123، 135، 148، 149، 165، 166، 182، 200، 213، 220، 236، 242، 243، 244، 253، 255، 259، 261، 281، 289، 291، 292، 294، 302، 317، 321، 327، 334، 339، 346، 349، 350، 364، 365، 366، 367، 384، 389، 390، 407، 412، 429، 432، 436، 437، 438، 439، 441، 442، 443، 444، 445، 447، 451، 452، 457، 458، 460، 461، 462، 463، 464، 465، 467، 468، 469، 470، 472، 473، 474، 475، 476، 477، 479، 480، 481، 482، 483، 484، 485، 486، 487، 488، 489، 490، 496، 497، 498، 499، 502، 503، 505، 517، 518، 519، 521، 522، 523، 524، 525، 527، 528، 529، 531، 532، 533، 535، 536، 540، 541، 542، 543، 544، 557، 558،
ص: 719
561، 563، 564، 565، 568، 569، 571، 572، 573، 574، 575، 576، 580، 582، 583، 584، 585، 586، 587، 588، 589، 590، 601، 602، 603، 604، 609، 610، 611، 612، 615؛ 4 / 83، 232، 244، 255، 258، 260، 264، 274، 275، 281، 298، 299، 302، 304، 305، 306، 307، 310، 311، 312، 315، 318، 321، 322، 324، 327، 333، 334، 335، 336، 337، 339، 340، 341، 342، 343، 344، 345، 346، 348، 349، 350، 351، 352، 360، 363، 386، 390، 394، 399، 409، 412، 435، 436، 456، 475، 476، 483478، 485، 490، 496؛ 5 / 5، 25، 33، 34، 38، 39، 40، 41، 42، 44، 46، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 66، 73، 74، 75، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 91، 94، 101، 115، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 133، 135، 136، 137، 138، 139، 143، 144، 146، 148، 149، 150، 153، 157، 158، 159، 160، 161، 162، 163، 164، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 182، 183، 184، 189، 193، 194، 198، 199، 200، 201، 203، 205، 206، 209، 211، 232، 237، 238، 239، 244، 256، 262، 272، 279، 285، 299، 301، 306، 316، 331، 340، 346، 357، 386، 389، 392، 396، 400، 406، 416، 425، 441، 448
قرآن پژوهىِ خاورشناسان (دو فصل نامه تخصّصى قرآن)4 / 356
قرآن در اسلام4 / 406
قرآن در قرآن4 / 406
القرآن و العقل2 / 523
قرآن هرگز تحريف نشده 5 / 154
قرب الإسناد1 / 48، 365، 366 2 / 90؛ 3 / 102، 295، 309؛ 4 / 513
قصص الأنبياء3 / 220
قصص العلماء1 / 217، 477
قواعد الأحكام2 / 409
قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث4 / 431
قواعد المرام فى علم الكلام2 / 154؛ 4 / 154؛ 5 / 297
القواعد والفوائد فى الفقه والاصول والعربية 5 / 293
الكافى1 / 1، 2، 7، 8، 28، 29، 34، 36، 43، 44، 46، 52، 56، 144، 146، 147، 150، 173، 176، 177، 190، 191، 193، 194، 197، 199، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 210، 211، 213، 214، 218، 220، 221، 222، 223، 224، 225، 226، 227، 229، 232، 235، 236، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 247، 249، 250، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 259، 261، 262، 263، 265، 266، 267، 268، 271، 272، 274، 277، 286، 288، 289، 290، 291، 293، 295، 296، 298، 300، 301، 302، 304، 306، 309، 310، 311، 313، 316، 318، 319، 320، 321، 322، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 331، 332، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 341، 344،
ص: 720
345، 346، 349، 350، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 360، 361، 362، 363، 364، 366، 367، 368، 370، 371، 372، 373، 375، 378، 383، 384، 387، 388، 389، 390، 392، 395، 397، 408، 409، 410، 411، 412، 413، 414، 415، 416، 417، 418، 419، 420، 421، 422، 423، 424، 425، 429، 430، 431، 433، 434، 435، 436، 439، 440، 441، 442، 443، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 452، 453، 454، 459، 460، 461، 462، 463، 464، 465، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 472،473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 480، 482، 483، 486، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 496، 498، 499، 500، 501، 502، 503، 504، 505، 507، 508، 509، 510، 511، 512، 513، 514، 515؛ 2 / 0، 5، 7، 8، 11، 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 24، 26، 27، 31، 34، 35، 36، 40، 41، 45، 47، 49، 50، 54، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 97، 98، 99، 100، 104، 107، 108، 109، 110، 112، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135، 136، 138، 139، 143، 144، 146، 147، 148، 149، 150، 154، 155، 159، 160، 161، 162، 164، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 182، 183، 184، 186، 187، 188، 189، 193، 196، 198، 200، 201، 202، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 217، 224، 225، 226، 227، 228، 231، 233، 235، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 252، 253، 254، 257، 260، 264، 265، 270، 273، 274، 275، 276، 277، 278، 279، 280، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 289، 290، 292، 294، 295، 296، 299، 300، 301، 302، 303، 304، 307، 308، 309، 312، 316، 317، 320، 321، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 330، 332، 333، 336، 340، 341، 342، 343، 345، 346، 348، 349، 351، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 360، 362، 364، 366، 367، 368، 369، 370، 371، 373، 374، 375، 376، 377، 382، 390، 393، 397، 398، 399، 401، 403، 405، 406، 407، 408، 409، 411، 412، 413، 415، 416؛ 3 / 39، 47، 49، 50، 57، 77، 89، 93، 95، 97، 99، 100، 101، 102، 103، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 133، 155، 169، 173، 174، 176، 178، 181، 182، 183، 184، 185، 186، 187، 189، 191، 192، 193، 194، 195، 196، 198، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 216، 217، 220، 222، 223، 231، 238، 240، 242، 243، 244، 254، 257، 258، 259، 260، 261، 262، 263، 264، 265، 266، 267، 268، 290، 291، 292، 294، 295، 311، 315، 317، 319، 320،
ص: 721
321، 322، 323، 324، 328، 330، 331، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 341، 342، 344؛ 4 / 5، 6، 7، 8، 10، 14، 17، 18، 20، 29، 33، 36، 39، 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 62، 63، 65، 66، 67، 68، 70، 71، 72، 77، 82، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 100، 101، 105، 106، 108، 111، 113، 114، 119، 120، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 131، 134، 135، 136، 137، 138، 141، 143، 144، 147، 148، 150، 154، 157، 158، 159، 167، 168، 169، 170، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 179، 180، 181، 185، 187، 189، 190، 191، 192، 195، 196، 203، 204، 208، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 219، 220، 222، 225، 228، 231، 232، 233، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 251، 252، 253، 257، 264، 265، 267، 269، 270، 271، 273، 274، 275، 276، 279، 280، 281، 282، 284، 285، 286، 287، 291، 292، 294، 295، 297، 298، 299، 305، 306، 307، 308، 309، 310، 311، 315، 318، 320، 322، 323، 324، 325، 327، 328، 329، 330، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 342، 343، 344، 345، 346، 347، 348، 349، 350، 351، 352، 353، 356، 357، 363، 364، 365، 366، 367، 368، 369، 370، 371، 374، 375، 376، 377، 378، 379، 380، 381، 383، 384، 385، 386، 387، 388، 391، 392، 393، 394، 395، 396، 397، 398، 400، 401، 402، 404، 405، 407، 409، 413، 429، 430، 431، 433، 440، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 455، 457، 458، 460، 462، 463، 469، 470، 471، 473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 480، 482، 483، 485، 487، 488، 490، 491؛ 5 / 5، 6، 7، 8، 11، 31، 33، 34، 37، 38، 39، 41، 42، 43، 45، 46، 47، 48، 49، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 70، 73، 74، 75، 78، 85، 87، 91، 92، 95، 98، 111، 114، 122، 129، 133، 135، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 144، 148، 149، 150، 153، 154، 157، 158، 159، 160، 161، 162، 163، 164، 169، 170، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 184، 186، 193، 194، 195، 196، 197، 198، 200، 205، 207، 213، 215، 217، 220، 222، 224، 225، 228، 229، 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 252، 254، 256، 258، 262، 263، 264، 265، 267، 274، 275، 279، 282، 283، 284، 287، 288، 289، 290، 291، 293، 301، 302، 310، 311، 316، 318، 323، 325، 326، 328، 334، 337، 338، 339، 340، 342، 345، 346، 347، 351، 352، 354، 358، 363، 365، 367، 391، 392، 393، 395، 397، 398، 400، 403، 405، 406، 407، 408، 412، 413، 415، 418، 419، 420، 421، 422، 423، 424، 425، 426، 427، 430، 433، 435، 442، 443، 447، 449، 451، 453، 457، 459، 460، 465، 473، 474، 486، 488، 491، 492، 500، 501، 502، 503، 504، 506، 508، 509، 510، 512، 513، 514، 515،
ص: 722
516، 517، 518، 519، 520، 522، 523، 524، 525، 526، 527، 528، 537، 538، 539، 540، 541، 542، 543، 544، 545، 546، 547، 548، 549، 550، 552
الكافى فى الفقه4 / 154
الكافى فى مقالة المطلبى (شافعى)1 / 167
الكافى و تأويلاته الباطنية2 / 503
الكامل2 / 230
كامل الزيارات1 / 219، 353؛ 2 / 14، 15، 155؛ 3 / 133، 296؛ 5 / 109، 110
الكامل فى التاريخ1 / 465؛ 2 / 270؛ 4 / 356
الكامل فى ضعفاء الرجال 3 / 44
كتاب ابليس و جنوده1 / 35
كتاب الإثنا عشريّة2 / 123
كتاب الاحتجاج حميرى1 / 35
كتاب أخلاق المؤمن3 / 27
كتاب الأدب وهب البجلى3 / 27
كتاب الارض حميرى1 / 35
كتاب الأشربة (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب اقبال ثقفى3 / 36
كتاب الآداب (و المروءات)1 / 246
كتاب الأوائل اصفهانى5 / 499
كتاب الاوائل حميرى1 / 35
كتاب الأوائل دينورى مصرى5 / 494
كتاب الأوائل راشدى5 / 496
كتاب الأوائل شيبانى5 / 493
كتاب الأوائل عطّار5 / 495
كتاب الأوائل مدائنى5 / 492
كتاب الأوائل و الأواخر5 / 499
كتاب الأيمان و النذور (حسين بن سعيد) / 32
كتاب الأيمان والنذور وهب البجلى3 / 27
كتاب بسم الله الرحمن الرحيم1 / 185
كتاب تاريخ فلسفه غرب5 / 390
كتاب التأديب القاسانى3 / 28
كتاب التجارات والاجارات (حسين بن سعيد) 3 / 32
كتاب التفسير (ابن محبوب)3 / 23
كتاب تفسير القرآن (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب التقية (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب التمحيص5 / 297
كتاب التنبيه فى الإمامة5 / 219
كتاب الجامع وهب البجلى3 / 27
كتاب الجمل3 / 28
كتاب الجنائز (بكار بن احمد)3 / 36
كتاب الحج (اشعرى)3 / 37، 38
كتاب الحج (بكار بن احمد)3 / 36
كتاب الحج (حسين بن سعيد)3 / 32
كتاب الحج القاسانى3 / 28
كتاب الحج وهب البجلى3 / 27
كتاب الحدود (ابن محبوب)3 / 23
كتاب الحدود (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب الحدود وهب البجلى3 / 27
كتاب الحقوق حميرى1 / 35
كتاب حقوق المؤمنين و فضلهم (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب الحلال والحرام (ثقفى)3 / 36
كتاب خانه إبن طاووس 3 / 44
كتاب الخمس (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب الدعاء (حسين بن سعيد)3 / 33
ص: 723
كتاب الديات (ابن محبوب)3 / 23
كتاب الديات (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب الديات وهب البجلى3 / 27
كتاب الرحمة (كه همان كتاب الوضوء است) (اشعرى)3 / 37
كتاب الردّ على السلمانيّة1 / 246
كتاب الرد على الغلاة (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب روان شناسى نابه هنجارى5 / 375
كتاب الزكاة (اشعرى)3 / 38
كتاب الزكاة (بكار بن احمد)3 / 36
كتاب الزكاة (حسين بن سعيد)3 / 32
كتاب الزكاة (حمّاد)3 / 58
كتاب الزكاة وهب البجلى3 / 27
كتاب الزهد (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب الزيارات (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب سليم بن قيس هلالى2 / 124، 126، 155؛ 5 / 199
كتاب السماحة والبلدان حميرى1 / 35
كتاب السماء حميرى1 / 35
كتاب السهو3 / 19
كتاب الشرايع3 / 19
كتاب الشهادات وهب البجلى3 / 27
كتاب الصفّين3 / 28
كتاب الصلاة5 / 298
كتاب الصلاة (البجلى)3 / 26
كتاب الصلاة (حريز)3 / 80
كتاب الصلاة (حسين بن سعيد)3 / 32
كتاب الصلاة (القاسانى)3 / 28
كتاب الصلاة (وهب البجلى)3 / 27
كتاب الصوم (حسين بن سعيد)3 / 32
كتاب الصيام (وهب البجلى)3 / 27
كتاب الصيد و الذبائح (حسين بن سعيد) 3 / 33
كتاب الضياء و النور3 / 37
كتاب الطبائع و النقض على قائلين بها 1 / 153
كتاب الطلاق (ابن محبوب)3 / 23
كتاب الطلاق (اشعرى)3 / 37
كتاب الطلاق (حسين بن سعيد)3 / 32
كتاب الطلاق (وهب البجلى)3 / 27
كتاب الطهارة2 / 155
كتاب الطهارة (بكار بن احمد)3 / 36
كتاب العتق (ابن محبوب)3 / 23
كتاب العتق و التدبير و المكاتبة (حسين بن سعيد)3 / 32
كتاب العين4 / 154، 407؛ 5 / 70
كتاب الغارات3 / 28
كتاب الغيبة3 / 209
كتاب الغيبة والحيرة1 / 48
كتاب الفرائض (ابن محبوب)3 / 23
كتاب الفرائض (اشعرى)3 / 37
كتاب الفرائض (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب الفضائل (اشعرى)3 / 37
كتاب فى الحلال و الحرام3 / 14
كتاب فى الخلافة1 / 176
كتاب القرآن1 / 168
كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام3 / 7، 12
كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام (احمر كوفى) 3 / 15
كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام (اسيدى بصرى)3 / 15
ص: 724
كتاب المبوّب فى الحلال و الحرام (سمعان مدنى) 3 / 15
كتاب مبوّب فى الفرائض3 / 7، 16
كتاب المثالب (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب المروّة (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب المسائل3 / 49، 53، 60، 62
كتاب المسائل بزنطى3 / 27
كتاب المسائل (محمّد بن مسلم)3 / 59
كتاب المشيخة3 / 23
كتاب المعرفة (ثقفى)3 / 35
الكتاب المعروف بالجامع3 / 13
كتاب مقدس4 / 267
كتاب المكاسب (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب الملاحم (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب المناقب (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب من لا يحضره الفقيه1 / 203، 204، 237، 238، 247، 259، 263، 310، 319، 417، 418، 433، 460، 463، 472، 482، 507، 515؛ 2 / 7، 11، 78، 79، 80، 81، 83، 87، 94، 155، 177، 183، 212، 252، 270، 282، 285، 296، 325، 356، 363، 370، 405، 406، 407، 408، 409، 415، 417، 421، 422، 426، 428، 617؛ 3 / 10، 31، 34، 44، 75، 98، 102، 171، 176، 211، 212، 213، 214، 220، 222، 255، 294، 296، 321، 322، 326، 333، 334، 344؛ 5 / 458
كتاب النكاح3 / 19
كتاب النكاح (ابن محبوب)3 / 23
كتاب النكاح (حسين بن سعيد)3 / 32
كتاب النكاح وهب البجلى3 / 27
كتاب النوادر1 / 245؛ 2 / 90؛ 3 / 44
كتاب النوادر (ابن محبوب)3 / 23
كتاب النوادر احمد بن محمّد عيسى اشعرى3 / 33
كتاب النوادر بزنطى3 / 27
كتاب النهروان3 / 28
كتاب الوصايا (اشعرى)3 / 37
كتاب الوصايا (حسين بن سعيد)3 / 33
كتاب الوضوء (البجلى)3 / 26
كتاب الوضوء (حسين بن سعيد)3 / 32
كتاب الوضوء وهب البجلى3 / 27
كتاب يوم و ليلة3 / 19
كتب ثلاثون3 / 20، 27، 37
كسر الصّنم2 / 551، 583
الكشّاف (تفسير)4 / 332
الكشاف عن حقائق التنزيل4 / 267، 467؛ 5 / 294
كشف الحيرة1 / 491
كشف الضنون عن أسامى الكتب و الفنون4 / 513
كشف الغطاء5 / 90
كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة2 / 155
كشف اللثام5 / 298
كشف المحجّة1 / 408، 421
كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد5 / 298
كشف المهجة لثمرة المهجة2 / 190
الكشف و البيان فى تفسير القرآن4 / 267
كفاية الأثر3 / 208
كفاية الاُصول2 / 270
كلام جديد در گذر انديشه ها4 / 63، 102
كلّيات علوم اسلامى4 / 358، 381
ص: 725
كلّيات فى علم الرجال1 / 410؛ 2 / 190؛ 3 / 45
الكلينى فى إعلان مدرسة اهل البيت2 / 240
الكلينى وتأويلاته الباطنية2 / 441، 442، 521
كمال الدين1 / 52، 210، 372، 378، 389، 392؛ 2 / 185، 189، 252، 270؛ 3 / 107، 171، 176، 195، 197، 200، 201، 204، 206، 207، 208، 209، 210، 212، 220؛ 4 / 209، 294
كنز جامع الفوائد5 / 131
كنز العمّال2 / 503؛ 4 / 37، 267، 356، 382
كنز الفوائد4 / 154
الكنى و الألقاب2 / 191؛ 4 / 467
الكواكب المشرقة3 / 133
كيمياى سعادت5 / 386، 387
گزيده الكافى2 / 190؛ 3 / 261
گفتار در روش راه پروردن عقل4 / 102
گلشن راز2 / 396
اللامع1 / 181
لباب الأنساب3 / 133
لبّ اللباب4 / 431
لسان العرب4 / 154، 294، 407، 513؛ 5 / 34، 70، 76، 154
لسان الميزان1 / 465؛ 2 / 271؛ 3 / 45
لطائف المعارف5 / 495
اللطيف1 / 166
لطيف القول1 / 166
لغت نامه دهخدا2 / 271
لمحات فى الكتاب و الحديث و المذهب2 / 155
اللمعة الدمشقية1 / 157؛ 5 / 357، 365
اللوامع الإلهية فى المباحث الكلامية5 / 294
لوامع صاحبقرانيه (المشتهر بشرح الفقيه)2 / 271؛ 3 / 265، 293، 315
لؤلؤة البحرين فى الإجازات و تراجم رجال الحديث2 / 190
لؤلؤة البحرين فى الاجازة لقرتى العين3 / 315
ماجراى فكر فلسفى در جهان اسلام4 / 102، 187
ماقيل فى الأئمّة من الشعر1 / 201، 244؛ 2 / 277؛ 3 / 205
ما لا يسع المكلف الإخلال فيه2 / 261
ما يعلل و ما لا يعلل2 / 261
مباحث فى علوم القرآن4 / 332
مبدأ و معاد4 / 63
المبسوط2 / 189، 262
المبسوط فى شواهد الموطّأ1 / 161
المبسوط فى الفقه1 / 161
المبسوط فى فقه الإمامية1 / 203؛ 5 / 294
متشابه القرآن و مختلفه4 / 438، 467؛ 5 / 298
المتعة3 / 110
المتمسّك بحبل آل الرسول1 / 208
متن تجديد نظر شده راهنماى تشخيص و آمارى اختلال هاى روانى 5 / 402
المثالب5 / 182
مثنوى معنوى4 / 267
مجالس المؤمنين1 / 53
المجدى فى أنساب الطالبيّين3 / 133، 148، 169
المجروحين2 / 271
ص: 726
مجمع البحرين4 / 102، 154
مجمع البيان فى تفسير القرآن2 / 522؛ 4 / 267، 332، 407، 467؛ 5 / 71، 90، 298
مجمع الرجال3 / 171؛ 5 / 154
مجمع الزوائد5 / 127، 154
مجمع الفايدة و البرهان3 / 255؛ 5 / 298
المحاسن1 / 39، 176، 177، 421؛ 2 / 22، 54، 59، 60، 90، 91، 155، 224، 271، 275، 294، 623؛ 3 / 29، 30، 31، 45، 56، 75؛ 4 / 154؛ 5 / 247
محاسن الوسائل فى (إلى) علم (معرفة) الأوائل5 / 496
المحاسن و المساوى5 / 494
محاضرة الأوائل و مسامرة الأواخر5 / 497
المحاكمة بين شرح الاشارات (چاپ شده در ذيل الإشارات و التنبيهات4 / 102
المحجة البيضاء5 / 387
المحجّة البيضاء فى إحياء الاحياء 5 / 403
المحجّة البيضاء فى تهذيب الإحياء5 / 387
المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز 4 / 267
محصّل أفكار المتقدّمين و المتأخّرين من العلماء و المتكلّمى4 / 102
المحصول1 / 184
مختصر بصائر الدرجات1 / 249؛ 3 / 34
مختصر عمل يوم و ليلة2 / 263
مختصر المصباح2 / 263
المختلف1 / 427
مختلف الشيعة5 / 298
المخلص فى الكلام2 / 259
مدارك الأحكام فى شرح شرائع الإسلام 3 / 255؛ 5 / 298
مدارك العروة2 / 155
المدخل إلى دراسة الحديث والسنة4 / 431
المدخل إلى علم الاُصول2 / 271
مدخل إلى علم الفقه عند المسلمين الشيعة 3 / 45
المدخل الى علم الاُصول2 / 218
المدخل الى مذهب الطبرى1 / 167
مدينة العلم2 / 183
مذاهب التفسير الإسلامى4 / 407
مذاهب و گرايش هاى اسلامى2 / 271
مرآة العقول1 / 204، 205، 227، 240، 259، 271، 291، 294، 302، 303، 306، 339، 368، 370، 388، 393، 421، 425، 437، 460، 461، 462، 465، 470، 478، 486، 487؛ 2 / 6، 35، 110، 134، 155، 167، 168، 169، 173، 175، 179، 191، 210، 213، 218، 220، 271، 308، 324، 336، 451، 452، 511، 528، 573، 593، 595، 597، 598، 599، 600، 601، 604، 605، 607، 612، 613، 614، 615، 618، 619، 620، 621، 623؛ 3 / 257، 258، 260، 262، 263، 265، 268، 292، 315؛ 4 / 63، 191، 195، 196، 210، 223، 230، 407، 437، 451، 467، 514؛ 5 / 75، 142، 154، 269، 298، 475
المراجعات2 / 271
مراحل اخلاق در قرآن5 / 402
مراة العقول فى شرح أخبار آل الرسول 1 / 449
المرشد3 / 34
ص: 727
مروج الذهب1 / 11، 22، 31، 63، 64، 65، 66، 70، 71، 75، 76، 80، 81، 85، 86، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 99، 100، 102، 115، 117، 137؛ 4 / 447
مروج الذهب و معادن الجوهر2 / 271
المزار1 / 243؛ 3 / 133، 215، 216، 217
المزار ابن المشهدى3 / 178، 218، 220
المزار شهيد اوّل3 / 218
المزار الكبير1 / 249
المزنى1 / 168
مسئلتين خالف عليها الشافعى1 / 167
المسائل3 / 122
مسائل ابن البرّاج2 / 262
المسائل الإلياسية2 / 262
مسائل حرجة فى فقه المرأة1 / 411
مسائل الرجال3 / 27
المسائل السّرويّة4 / 467؛ 5 / 294
المسائل الصاغانية2 / 255
مسائل العسكريات1 / 153
المسائل العكبرية2 / 255؛ 4 / 437، 460، 467
مسائل على بن جعفر عليه السلام / 13
مسائل محمّد بن مسلم3 / 47
مسارّ الشيعة فى مختصر تواريخ الشريعة 2 / 256
مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام 5 / 298
مسألة التقريب بين أهل السنّة و الشيع 4 / 294
مسألة فى الإرادة2 / 255
مسألة فى العمل بخبر الواحد2 / 263
المستثبت1 / 175
المستدرك1 / 434، 435
مستدركات علم رجال الحديث 3 / 45، 133
مستدرك سفينة البحار2 / 192
المستدرك على الصحيحين4 / 356
مستدرك الوسائل1 / 419، 472، 479؛ 2 / 164، 168، 169، 173، 175، 177، 181، 187، 192، 284، 296، 324، 623؛ 3 / 344؛ 4 / 230، 308
المسترشد1 / 155، 175، 178
المستصفى فى علم الاُصول 4 / 358، 382
المستطرفات5 / 543
مستند الشيعة فى أحكام الشريعة5 / 298
المسلك فى اُصول الدين4 / 154؛ 5 / 294
مسند ابن حنبل4 / 382
مسند أبى يعلى4 / 382؛ 5 / 127
مسند أحمد2 / 271؛ 2 / 283؛ 4 / 267، 294، 332؛ 5 / 71
مسند البزّاز5 / 127
المسند الجامع المعلل4 / 267
مشارق الشموس3 / 255
مشتركات كاظمى3 / 230
مشرق الشمسين1 / 431؛ 2 / 271؛ 3 / 255، 316، 344؛ 4 / 432
مشكاة الأنوار فى غرر الأخبار4 / 37
مشيخه3 / 8، 23
مشيخه ابن محبوب3 / 24، 25
المصاحف ابن ابى داوود2 / 460
مصادقة الإخوان3 / 177، 220
مصباح الزائر3 / 216
مصباح الفقيه1 / 401
ص: 728
مصباح المتهجّد1 / 366، 370؛ 2 / 263؛ 3 / 215، 216، 217
مصباح المنهاج ([قسم] الاجتهاد و التقليد) 2 / 156
المصباح المنير4 / 155
مصباح الهداية فى اثبات الولاية3 / 198
مصحف على عليه السلام / 321، 323
مصحف فاطمه عليهاالسلام / 480، 482، 483، 484
المصنّف من الأحاديث و الآثار5 / 493
المضاربه ثلجى1 / 159
مطارحاتٌ فى الفكر و العقيدة2 / 156
معادن الجواهر و نزهة الخواطر فى علوم الأوائل5 / 499
معارج القدس فى مدارج معرفه النفس5 / 386
معارج نهج البلاغه4 / 467
المعارف5 / 493
معالم الدين3 / 217
معالم العلماء2 / 156؛ 3 / 45؛ 4 / 332
معالم المدرستين2 / 191، 519
معانى الأخبار2 / 251؛ 3 / 177، 184، 189، 190، 202، 203، 220؛ 4 / 155، 514؛ 5 / 134، 155، 298
المعتبر3 / 27
المعتبر فى شرح المختصر1 / 224؛ 3 / 27، 45؛ 5 / 294
معجم أحاديث الإمام المهدى3 / 206
معجم الأوائل فى تاريخ العرب و المسلمين5 / 499
معجم البلدان 3 / 45
معجم رجال الحديث1 / 365، 410، 412؛ 2 / 190، 272؛ 3 / 45، 133، 171، 220، 230، 244، 255، 316، 317، 318، 320، 336، 341، 342، 344؛ 4 / 230؛ 5 / 155
معجم الشعراء5 / 542
معجم الفروق اللغوية4 / 155
المعجم الكبير3 / 24، 170
معجم مصطلحات الحديث و لطائف الأسانيد 4 / 432
معجم مصطلحات الرجال و الدراية 3 / 45
المعجم المفهرس لألفاظ أحاديث بحار الأنوار 3 / 102
معجم المقاييس اللغة4 / 37، 155، 356، 470؛ 5 / 76، 155
المعجم الوسيط 3 / 45، 171
معراج السعادة2 / 401
معرفت امام4 / 294، 513
معرفت حجّت خدا4 / 155
معرفت فطرى خدا5 / 298
المعرفة1 / 177
معرفة الحديث1 / 411
معناشناسى و روش شناسى تأويل4 / 407
المغنى2 / 258، 272
المغنى من الحجاج2 / 258
مفاتيح1 / 435
مفاتيح الغيب (تفسير كبير) 5 / 71
مفاخر اسلام2 / 190
مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليلة من الواجبات و المستحبات و الآداب2 / 272
المفصح2 / 261
ص: 729
المفيد من معجم رجال الحديث 3 / 45
المقالات1 / 158
مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين 1 / 157؛ 2 / 272؛ 5 / 298
المقالات الخمس1 / 355
المقالات فى اُصول الديانات2 / 230
المقالات فى المذاهب و المختارات2 / 269
مقاتل الطالبيّين3 / 118، 133
المقالات و الفرق1 / 175
مقاييس اللغة4 / 108، 513
مقباس الهداية1 / 406؛ 3 / 45، 316؛ 4 / 230، 432
مقتل أبى عبد اللّه عليه السلام / 263
مقتل امير المؤنين على عليه السلام / 176
مقتل الحسين عليه السلام / 176
مقدمه ابن خلدون4 / 513
مقدمه اى بر سير تفكّر در قرون وسط 4 / 102
مقدّمه اى بر فقه شيعه 4 / 382
مقدمه اُصول الكافى2 / 191
مقدمه فتح البارى في شرح صحيح البخارى 2 / 317
مقدّمة فى المدخل إلى علم الكلام2 / 261
المقنع2 / 253؛ 3 / 177، 220
المقنعة2 / 82، 83، 85، 86، 87، 256، 409، 428؛ 5 / 294
مقياس الهداية3 / 255
مكارم الأخلاق1 /482
المكاسب3 / 122
مكتب حديثى قم 3 / 45
مكتب در فرآيند تكامل2 / 156؛ 4 / 273، 295، 468
مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه 5 / 298
الملل و النحل1 / 215؛ 2 / 156، 272؛ 3 / 46؛ 4 / 295
المنار4 / 407
مناسك الحجّ2 / 262
مناقب آل أبى طالب4 / 468
مناقب ابن مغازلى5 / 169
المناقب خوارزمى2 / 460
مناهج البيان4 / 514؛ 5 / 299
مناهج اليقين فى اصول الدين5 / 299
مناهل العرفان4 / 310، 332، 407؛ 5 / 71
منتخب الأثر1 / 415
منتخب البصائر3 / 311
المنتظم5 / 390
منتقلة الطالبية3 / 133
منتقى الجمان1 / 449؛ 2 / 94، 156، 615؛ 3 / 228، 255، 261، 316
منتهى المطلب 4 / 102؛ 5 / 299
منتهى المقال فى أحوال الرجال2 / 181، 191
المنجد4 / 63
منطق و معرفت از نظر غزالى5 / 402
منظومه ويس و رامين1 / 127
المنقذ من التقليد5 / 294
من وحى القرآن5 / 71
منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة4 / 155، 468
منهاج السنّة2 / 444
منهاج الكرامة2 / 444
ص: 730
منهج الاستدلال على مسائل الإعتقاد عند أهل السنّة والجماع4 / 295
المنهج الرجالى1 / 407
منهج الصادقين2 / 523
منهج المقال (الرجال الكبير)3 / 171
منهج النقد فى علوم الحديث 3 / 46؛ 4 / 432
منية المريد4 / 356
المواعظ1 / 187
مواعظ العارفين1 / 187
المواقف2 / 156
موسوعة الأحاديث و الآثار الضعيفة والموضوعة2 / 526
موسوعة حياة الصحابيات3 / 171
الموسوعة الرجالية3 / 244
الموضح عن جهة اعجاز القرآن2 / 259
الموضوعات ابن جوزى2 / 544
الموضوعات فى الآثار و الأخبار1 / 411
موطّأ2 / 445؛ 3 / 15؛ 5 / 71
المهذّب5 / 294
مهر تابان4 / 259، 267
ميراث حديث شيعه3 / 74
ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجرى 3 / 46، 76
الميزان2 / 523، 532؛ 4 / 157، 159، 191، 254، 262
ميزان الاعتدال 3 / 46
ميزان حكمت (مجموعه سخنرانى ها و مقالات «همايش ملّى ميزان حكمت» )4 / 187
ميزان الحكمة4 / 103، 356
ميزان الحكمة با ترجمه فارسى4 / 37
ميزان العمل2 / 395
الميزان فى تفسير القرآن4 / 103، 155، 230، 267، 332، 356، 407؛ 5 / 70، 153، 294
المؤمن 3 / 46
الناسخ و المنسوخ5 / 70
الناصريات2 / 258
النافع يوم الحشر5 / 294
نامه آستان قدس3 / 8
نبراس الضياء و تسواء السواء4 / 295
النصرة1 / 185
نضد القواعد الفقهية على مذهب الامامية5 / 299
نظريه هاى روان درمانى 5 / 402
نقد الرجال 3 / 46؛ 4 / 230؛ 5 / 12، 32
نقد و بررسى مكاتب اخلاقى5 / 402
نقد و فهم حديث از ديدگاه علاّمه طباطبايى در الميزان4 / 187
نقدى بر تهافت الفلاسفه غزالى4 / 159
النقض1 / 12، 14
نقض (بعض مثالب النّواصب فى نقض بعض فضائح الرّوافض4 / 468
النقض على ابن جنيد فى اجتهاده بالرأى 1 / 219
النقض على ارسطاطاليس فى الكون و الفساد1 / 153
النقض على الخالدى فى الارجاء1 / 155
نقض كتاب عبيد اللّه بن طالب1 / 162
نقض كتاب المدلّسين على الكرابيسى 1 / 160
نقل القرآن1 / 155
النكت الاعتقادية2 / 255
ص: 731
النكت فى مقدّمات الاُصول2 / 255
نوادر (اشعرى)3 / 25
النوادر ثلجى1 / 159
نوادر الحكمة1 / 458؛ 2 / 309؛ 3 / 34
نور البراهين4 / 155، 191، 230
نور الثقلين4 / 332
نهايه الحكمة4 / 103
النهاية5 / 482
نهاية الأفكار1 / 404؛ 4 / 155
نهاية الاقدام فى علم الكلام5 / 299
نهاية الحكمة4 / 159، 187، 295
نهاية الدراية (شرح الوجيزة)1 / 404؛ 2 / 125، 189؛ 4 / 432
النهاية فى غريب الحديث4 / 37
النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى1 / 203؛ 2 / 262، 272
نهج البلاغه1 / 203، 206، 482؛ 2 / 472، 585؛ 3 / 294؛ 4 / 37، 87، 392، 407، 447، 452، 468؛ 5 / 155
نهج الحق و كشف الصدق5 / 299
واژه هاى دخيل در قرآن مجيد4 / 103
الوافى1 / 68، 139، 204، 205، 226، 240، 285، 286، 289، 294، 297، 298، 307، 339، 346، 444، 461، 487؛ 2 / 116، 117، 118، 119، 156، 272، 409؛ 3 / 10؛ 4 / 155، 230، 407؛ 5 / 89، 141، 153، 197، 294، 458
الوجيزة فى علم الدراية4 / 432
الوسائل (الرّسائل) إلى معرفة (مسامرة) الأوائل5 / 497
وسائل السّائل إلى معرفة الأوائل5 / 494، 497
وسائلالشيعة1 / 220، 239، 285، 297، 307، 366، 367، 370، 426، 447، 452، 475، 479، 487، 515؛ 2 / 116، 119، 120، 132، 161، 163، 164، 173، 183، 189، 201، 228، 272، 297، 324، 409، 421، 422، 428، 616، 624؛ 3 / 171، 255، 344؛ 4 / 230، 308، 513؛ 5 / 299، 391، 392، 395، 403
الوسيلة الى نيل الفضيلة5 / 294
وفود العرب إلى النبى صلى الله عليه و آله / 28
وفيات الأعيان4 / 513
ولايت كلّى4 / 468
الولاية التّكوينية بين القرآن و البرها4 / 468
الولاء1 / 168
الهداية2 / 253؛ 3 / 177، 220
هداية الأبرار إلى طريق الأئمّة الأطهار 2 / 189
هداية المحدّثين إلى طريقة المحمّدين 3 / 229، 239، 255
هدى السارى (مقدّمة فتح البارى شرح صحيح البخارى)2 / 156
هدية الأحباب2 / 191
هدية العارفين 3 / 46
هرمنوتيك4 / 103
هزار گفتار1 / 187
هستى از نظر فلسفه و عرفان4 / 187
يادنامه مجلسى3 / 74، 75
الياقوت4 / 155؛ 5 / 233
الياقوت فى علم الكلام5 / 294
ينابيع المودة لذوى القربى4 / 514
ص: 732
(10)
فهرست تفصيلى
فهرست اجمالى .......... 5
تأمّلى در باب حجّت اصول «الكافى» .......... 7
چكيده .......... 7
منابع و مآخذ .......... 32
مسئله نَسخ ، در كتاب «الكافى» و ديدگاه كلينى .......... 33
چكيده .......... 33
مقدّمه .......... 33
الف . معناى نسخ .......... 34
حقيقت نسخ .......... 36
تفاوت نسخ با تخصيص و بدا .......... 37
ب . ضرورت آگاهى به دانش نسخ .......... 38
ج . اقسام نَسخ .......... 40
1 . اقسام نسخ به لحاظ ناسخ .......... 40
يك . نسخ قرآن به قرآن ..........41
توقيت حكم .......... 48
دو . نسخ قرآن به سنّت .......... 49
سه . نسخ سنّت به قرآن .......... 49
چهار. نسخ سنّت به سنّت .......... 53
2 . اقسام نسخ به لحاظ منسوخ .......... 54
يك . نسخ حكمْ بدون نسخ تلاوت .......... 54
دو . نسخ تلاوتْ بدون نسخ حكم.......... 55
ص: 733
سه. نسخ حكمْ همراه با نسخ تلاوت .......... 58
د . عالمان به نسخ .......... 59
ه- . تأويل ناسخ و منسوخ .......... 61
چند نكته .......... 61
جمع بندى .......... 62
منابع و مآخذ .......... 69
صيانت قرآن از تحريف در احاديث «الكافى» .......... 73
چكيده .......... 73
مقدّمه .......... 74
يك . كليّات (مفاهيم) .......... 76
الف . معناى لغوى تحريف .......... 76
ب . معناى اصطلاحى تحريف .......... 76
1 . تحريف معنوى آيات قرآن كريم .......... 77
2 . تحريف به معناى تغيير در برخى حروف و حركات .......... 78
3 . تحريف به معناى زياد شدن چيزى به قرآن اصلى (قرآن نازل) .......... 79
4 . تحريف به معناى كم شدن چيزى از قرآن نازل .......... 79
ج . استدلال بر ردّ تحريف قرآن .......... 83
1 . وعده الهى در حفظ قرآن كريم ، به عنوان ذكر نازل گشته .......... 83
2 . حديث ثقلين و حواله دادن پيامبر صلى الله عليه و آله امّتش را جهت رستگار شدن به... .......... 84
3 . عرضه احاديث به قرآن ، به عنوان معيار نقد .......... 85
4 . رواياتى كه مضمون آنها كامل بودن قرآنِ موجود در عصر ائمّه عليهم السلام است .......... 85
5 . اتّفاق علماى بزرگ شيعه بر عدم تحريف قرآن .......... 88
بررسى روايات مورد بحث «الكافى» .......... 91
1 . حديث اوّل .......... 92
2 . حديث دوم .......... 92
3 . حديث هفتم .......... 93
4 . حديث دوازدهم .......... 93
5 . حديث پانزدهم .......... 93
6 . حديث هجدهم .......... 93
7 . حديث چهلم .......... 94
8 . حديث هفتادم .......... 94
ص: 734
اصل احاديث .......... 94
1 . حديث هشتم .......... 95
2 . حديث بيست و سوم .......... 95
3 . حديث بيست و پنجم .......... 95
4 . حديث بيست و ششم .......... 95
5 . حديث بيست و هفتم .......... 95
6 . حديث سى و دوم .......... 96
7 . حديث چهل و سوم .......... 96
8 . حديث چهل و پنجم .......... 96
9 . حديث چهل و هفتم .......... 97
10 . حديث پنجاه و هشتم .......... 97
11 . حديث پنجاه و نهم .......... 97
12 . حديث شصتم .......... 98
13 . حديث شصت و چهارم .......... 98
بررسى و نقد روايات .......... 98
الف . سند روايات .......... 99
مباحث رجالى .......... 101
حديث اوّل .......... 101
حديث دوم .......... 104
حديث سوم .......... 104
حديث چهارم و پنجم .......... 106
حديث ششم .......... 106
حديث هفتم .......... 106
1 . معلّى بن محمّد .......... 107
2 . محمّد بن اورمة .......... 107
3 . على بن عبد اللّه .......... 108
4 . على بن حسّان .......... 109
5 . عبد الرحمان بن كثير .......... 110
حديث هشتم .......... 110
حديث نهم .......... 111
حديث دهم .......... 111
ص: 735
حديث يازدهم .......... 113
حديث دوازدهم .......... 113
حديث سيزدهم .......... 114
نتيجه گيرى .......... 114
ب. مفهوم روايات .......... 118
1 . دوگونه بودن نزول قرآن .......... 119
2 . نزول قرآن، همراه تفسير و تأويل .......... 120
يك . ديگر رواياتى كه در اين باب آمده است .......... 136
دو . در تعارض بودن غير از اين معنا، با برخى از مسلّمات دين .......... 136
سه . فهم مؤلّف كتاب «الكافى» از اين احاديث .......... 138
چهار . فهم علماى بزرگ و شارحان كتاب «الكافى» از اين احاديث .......... 140
چند يادآورى .......... 143
حسن ختام .......... 151
منابع و مآخذ .......... 152
تأمّلى در احاديث تحريف نماى «الكافى» .......... 157
چكيده .......... 157
درآمد .......... 158
واژه تحريف در لغت و اصطلاح .......... 158
سير انديشه تحريفْ ناپذيرى قرآن .......... 159
سلامت قرآن از تحريف در «الكافى» .......... 161
بررسى دسته اوّل روايات .......... 163
1 . قرآن ، معيار نقد انديشه ها و روايات .......... 164
2 . دشوارى ها در سرشت احاديث .......... 165
3 . ساختار قرآن و شيوه آموزه هاى وحى .......... 165
4 . سيره صحابه در نگارش شرح تفسيرى در متن مصحف .......... 167
5 . درك گونه هاى وحى .......... 168
6 . شناخت واژگان كليدى در احاديث .......... 170
7 . جامع نگرى در احاديث .......... 174
بررسى دسته دوم روايات .......... 177
منابع و مآخذ .......... 185
نفى برداشت تحريف از صحيحه هشام در «الكافى» .......... 193
چكيده .......... 193
ص: 736
درآمد .......... 194
الف . متن و اِسناد حديث .......... 195
ب . پاسخى مبتنى بر پژوهش در نُسَخ حديث .......... 197
1 . نُسخى با عبارت «سبعة آلاف آية» .......... 197
2 . نظريّه تقريبى بودن عدد .......... 198
3 . درنگى بر اين نظريّه .......... 198
ج . پاسخى مبتنى بر تحقيق در مفاد حديث .......... 200
1 . حمل بر معنايى اعمّ از وحى قرآنى و وحى بيانى .......... 201
يك . نماى اجمالى اين تأويل .......... 201
دو . نماى تفصيلىِ تأويل .......... 201
2 . تأويل حديث در گفتار برخى محدّثان .......... 202
يك . گفتار شيخ صدوق .......... 203
دو . گفتار محدّث اُرمَوى .......... 204
سه . گفتار محدّث فيض .......... 204
3 . ساير شواهد نزول وحى بيانى .......... 205
يك . شواهد قرآنى .......... 205
دو . شواهد حديثى .......... 206
د . پاسخ مبتنى بر تدقيق در مبانى حجّيت حديث .......... 207
1 . عدم حجّيت هر حديثى با ظواهر معنايى اش .......... 208
2 . منع شذوذ حديث از حجّيت آن .......... 208
3 . دلايل بى اعتبارى اخبار شاذ .......... 210
يك . عدم جريان أصالة عدم السهو .......... 210
دو . مرجعيت كتاب و سنّت و عقل و وجدان .......... 210
منابع و مآخذ .......... 212
بررسى آراى كلامى اختلافىِ شيخ مفيد با نوبختيان با تكيه بر احاديث «الكافى» .......... 217
چكيده .......... 217
درآمد .......... 218
الف . استحقاقى يا تفضّلى بودن نبوّت و امامت .......... 221
ب . ولايت واليان ائمّه عليهم السلام ، به نص است يا اختيار؟ .......... 223
ج . معرفت امامان به همه صناعات و زبان ها .......... 224
1. آگاهى امام از زبانى خاص .......... 225
2. آشنايى امام به كتاب هاى آسمانى پيشين و علوم و سخنان پيامبران .......... 225
ص: 737
3. عمومات دال بر دامنه فراگير و گسترده دانش امام .......... 226
4. آگاهى امامان از زبان ديگر موجودات زنده .......... 226
5. امامان ، به عنوان حجّت خدا و شاهد او بر خلق، جامع تمامى كمالات .......... 226
د . ظهور معجزات و اعلام بر دست ائمّه عليهم السلام .......... 228
1. آگاهى هاى ائمّه عليهم السلام از امور غيبى .......... 229
2. دارا بودن اسم اعظم توسط ائمّه عليهم السلام .......... 229
3. مطيع بودن همه چيز براى ائمّه عليهم السلام .......... 229
4. وجود آيات پيامبران در نزد امامان عليهم السلام .......... 230
230 5. نشان دادن معجزه توسّط امام براى اثبات امامت خود .......... 230
6. وقوع معجزات از ائمّه عليهم السلام .......... 231
ه . ظهور معجزات به دست افراد منصوب ائمّه عليهم السلام اعم از خواص ، سفيران و ابواب .......... 232
و . شنيدن سخن فرشتگان ، بدون ديدن خود آنها توسّط امامان عليهم السلام .......... 234
ز . احوال پيامبران و امامان ، پس از وفات .......... 237
ح . گردآورى و تدوين قرآن .......... 238
ط . وعد و وعيد .......... 239
ى . معرفت و طاعت كفّار .......... 243
1. بسيارى از كفّار به خداى متعال شناخت دارند .......... 244
2. كفّار ، در بسيارى از افعال ، مطيع خدا هستند .......... 248
3. كفّار ، بر اين معرفت و طاعت ، در دنيا پاداش مى بينند .......... 248
ك . احباط و تكفير .......... 252
1 . تكفير .......... 254
2 . احباط .......... 257
ل . موافات .......... 259
م . گناهان صغيره و كبيره .......... 269
ن . اسما و احكام .......... 275
ديگر اختلافات .......... 288
جمع بندى .......... 289
منابع و مآخذ .......... 292
حقيقت ايمان و كفر در «شرح اُصول الكافى» ، از منظر ملاّ صالح مازندرانى .......... 301
چكيده .......... 301
درآمد .......... 301
الف . پيشينه تاريخى بحث ، در ميان فرقه ها .......... 302
ص: 738
1. خوارج .......... 303
2 . مرجئه .......... 303
3 . معتزله .......... 305
4 . اشاعره .......... 306
ب . تبيين مفهوم ايمان .......... 306
1 . ايمان در لغت .......... 306
2 . ايمان از ديدگاه عالمان شيعى .......... 307
3 . ديدگاه برخى از عالمان اهل سنّت .......... 309
ج . حقيقت ايمان در روايات ، از منظر ملاّصالح مازندرانى .......... 310
د . ارتباط ايمان و عمل ، از منظر شارح .......... 315
1 . استناد به آيات .......... 315
2 . استناد به روايات .......... 316
3 . تأثير عمل ، در تكامل ايمان .......... 319
4 . جمع بندى و داورى .......... 321
ه- . ارتباط ايمان و گناه .......... 323
1 . ديدگاه ملا صالح .......... 324
2 . دسته بندى روايات .......... 325
3 . جمع روايات .......... 330
و . تبيين مفهوم كفر .......... 332
1 . كفر در لغت .......... 332
2 . كفر در ديدگاه دانشوران .......... 333
3 . مفهوم كفر در روايات ، از نگاه شارح .......... 334
يك . كفر جحود .......... 334
دو . كفر نعمت .......... 337
سه . كفر به معناى ترك دستور خداوند .......... 338
چهار . كفر به معناى برائت جستن .......... 340
منابع و مآخذ .......... 341
جلوه مسائل زنان، در «الكافى» .......... 345
چكيده .......... 345
مقدّمه .......... 346
الف. انواع زنان .......... 347
1. زنان باايمان .......... 347
ص: 739
2. زنان مورد اعتماد .......... 349
3. زنان راوى .......... 351
ب. سفارش به مردان در رفتار با زنان .......... 352
1. گرامى داشت زنان .......... 352
2. نحوه انتخاب همسر .......... 354
3. مسئله كنيزان .......... 356
4. دورى جستن از زنان .......... 357
ج. عملكرد زنان .......... 359
1. پيشگامى زنان .......... 359
2. حضور در كنار مردان .......... 360
3. تساوى زنان و مردان .......... 361
نتيجه گيرى .......... 363
منابع و مآخذ .......... 365
به هنجارى و نابه هنجارى رفتار در روان شناسى معاصر و مقايسه آن با طبقه بندى «الكافى» .......... 367
چكيده .......... 367
الف . درآمد .......... 367
ب . ملاك هاى نابه هنجارى رفتار در روان شناسى .......... 368
ج . آشفتگى و ناهماهنگى .......... 374
د . در جستجوى علّت ها .......... 376
ه- . گذرى به آفاق ديگر .......... 380
1 . به هنجارى و نابه هنجارى در اخلاق .......... 381
2 . ديدگاه فيلسوفان .......... 383
3 . عالمان اخلاق اسلامى و آثار آنها .......... 385
گروه اوّل .......... 387
گروه دوم .......... 389
4 . اخلاق در جوامع حديثى .......... 391
و . «الكافى» : مبانى انسان شناسى و طبقه بندى صفات و رفتار .......... 393
منابع و مآخذ .......... 401
الف . فارسى .......... 401
ب . عربى .......... 402
ج . انگليسى .......... 403
نگاهى به طبيعت در احاديث «الكافى» .......... 405
ص: 740
چكيده .......... 405
درآمد .......... 406
الف . اهمّيت محيط زيست .......... 407
ب . چيستىِ طبيعت .......... 411
ج . تأثير طبيعت بر زندگى انسان .......... 413
د . طبيعت ، وسيله آگاه سازىِ انسان .......... 422
ه- . بحران هاى زيست محيطى و كژى هاى معنوى انسان .......... 423
و . فساد بر روى زمين .......... 426
ز . علل بحران هاى زيستْ محيطى .......... 428
1 . تغيير ديدگاه معرفتى آدميان در برخورد با محيط زيست .......... 428
2 . مصرف گرايى .......... 429
ح . رابطه اجرايى نشدن احكام الهى با محيط زيست .......... 430
ط . آمار روايات «الكافى» در باب طبيعت .......... 430
منابع و مآخذ .......... 433
آرمان شهر شيعى از منظر كلينى .......... 435
چكيده .......... 435
درآمد .......... 436
تلاش كلينى .......... 438
الف . جهان بينى كلينى .......... 438
ب . وصف وضع موجود .......... 439
ج . ويژگى هاى تكوينىِ شهروندان در آرمان شهر دينى و پيامدهاى آن .......... 440
د . مسئوليت شهروندان آرمان شهر دينى .......... 444
1 . آموختن علم دينى .......... 444
يك . اثبات حجّت .......... 445
دو . ثبوت تكليف .......... 445
سه . كوتاهى عمر .......... 445
چهار . ناپذيرفته بودن تأخير در آموزش .......... 445
2 . انجام دادن آگاهانه، باورمندانه و روشن بينانه مسئوليت ها .......... 446
ه- . تصوير كلينى از جامعه جاهلى .......... 446
يك . فقدان شناخت نسبت به كار خود .......... 446
دو . فقدان شناخت هدف .......... 446
سه . فقدان اطمينان به كار و هدف .......... 447
ص: 741
چهار . فقدان ايمان و تصديق .......... 447
1 . ويژگى هاى شهروند ترديدگر ، در نگاه كلينى .......... 447
2 . راه برون رفت از شهر جاهلى و حركت به سوى آرمان شهر دينى .......... 449
و . گردآورى و تنظيم مرام نامه آرمان شهر شيعى .......... 450
منابع و مآخذ .......... 453
ثقة الاسلام كلينى و مسئله مالكيّت .......... 457
چكيده .......... 457
درآمد .......... 458
الف . مالكيّت حقيقىِ امام بر همه موجودات .......... 462
ب . مالكيّت امام بر اراضىِ موات .......... 464
ج . نظريه مالكيّت طولىِ امام .......... 466
د . نظريّه ولايت تصرّف .......... 468
ه . نظريه ولايت حاكم .......... 470
نظريه مالكيّت عامّ امام .......... 473
نقد و بررسى نظريه .......... 477
منابع و مآخذ .......... 488
نخستين ها در «الكافى» .......... 491
چكيده .......... 491
مقدّمه .......... 492
كتاب هاى در موضوع «نخستين» .......... 492
نخستين ها .......... 500
شيوه كار .......... 500
يك. نخستين قياس كننده .......... 501
دو. نخستين معتقد به بداء .......... 502
سه. نخستين ايمان آورنده به پروردگار .......... 503
چهار. نخستين فرشته مؤمن .......... 504
پنج. نخستين فرشته ولايتْ مدار .......... 505
شش. نخستين پيامبر .......... 505
هفت. نخستين تصديق كننده راستگو .......... 505
هشت. نخستين تكذيب كننده دروغگو .......... 506
نه. نخستين سركِش .......... 506
ده. نخستين عوامل سركشى .......... 507
ص: 742
يازده. نخستين كافر .......... 508
دوازده. نخستين گرايش به همجنس .......... 508
سيزده. نخستين واردشونده به بهشت .......... 508
چهارده. نخستين وحى به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله .......... 509
پانزده. نخستين جمله كتب آسمانى .......... 509
شانزده. نخستين اجابت .......... 509
هفده. نخستين اجابت كننده دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله .......... 511
هجده. نخستين اجابت كننده دعوتِ منادى در آخر زمان .......... 512
نوزده. نخستين بيعت كننده با مهدى عليه السلام .......... 512
بيست. نخستين حج گزاران .......... 513
بيست و يك. نخستين تعميركننده كعبه .......... 514
بيست و دو. نخستين ممانعت در اجراى مراسم حج .......... 514
بيست و سه. نخستين تبويب حرم .......... 514
بيست و چهار. نخستين تلبيه گو .......... 515
بيست و پنج. نخستين كسى كه حقّش را غصب كردند ؛ ولى صبر كرد .......... 515
بيست و شش. نخستين دعوت كننده به خود .......... 516
بيست و هفت. نخستين ساقى .......... 516
بيست و هشت. نخستين پوشنده نعلين .......... 517
بيست و نه. نخستين موى سفيد .......... 517
سى. نخستين تغييردهنده واجبات .......... 517
سى و يك. نخستين كسى كه شهادت برده را نپذيرفت .......... 518
سى و دو. نخستين جداكننده دو شاهد .......... 519
سى و سه. نخستين بناكننده آتشكده .......... 519
سى و چهار. نخستين ظلم كنندگان به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله .......... 519
سى و پنج. نخستين فراخوان در روز قيامت .......... 520
سى و شش. نخستين سازنده كشتى .......... 520
سى و هفت. نخستين بيعت كننده با ابوبكر .......... 520
سى و هشت. نخستين پى كننده اسب .......... 522
سى و نه. نخستين تريدكننده .......... 522
چهل. نخستين پوشنده كفش صاف .......... 523
چهل و يك. نخستين رنگ ها در لباس .......... 523
چهل و دو. نخستين خورنده شِكر .......... 524
ص: 743
چهل و سه. نخستين نماز واجب .......... 524
چهل و چهار. نخستين مسجد .......... 525
چهل و پنج. نخستين مخلوق .......... 526
چهل و شش. نخستين هديه به مؤمن .......... 526
چهل و هفت. نخستين عمل مورد محاسبه .......... 527
چهل و هشت. نخستين عمل مورد پاداش .......... 527
چهل و نه. نخستين خوراك براى گشودن افطار .......... 527
پنجاه. نخستين نيكى پدر به فرزند .......... 528
پنجاه و يك. نخستين خوراك براى نفاس .......... 528
پنجاه و دو. نخستين پرسش خداوند .......... 528
پنجاه و سه. نخستين محكوميت در قيامت .......... 528
پنجاه و چهار. نخستين پرسش نكير و مُنكَر .......... 529
منابع و مآخذ .......... 530
بررسى اشعار كتاب «الكافى» .......... 537
چكيده .......... 537
مقدّمه .......... 537
اشعار .......... 539
جمع بندى .......... 550
منابع و مآخذ .......... 551
فهرست ها.......... 555
فهرست آيات.......... 557
فهرست احاديث.......... 580
فهرست اعلام.......... 613
فهرست اديان، فرقه ها و مذاهب.......... 675
فهرست اديان، فرقه ها و مذاهب.......... 675
فهرست جمعيت ها و قبيله ها.......... 679
فهرست مكان ها.......... 689
فهرست زمان ها.......... 696
فهرست شعرها.......... 703
فهرست نام كتاب هاى موجود در متن.......... 705
فهرست تفصيلى .......... 733
ص: 744