مجموعه مقالات فارسی کنگرۀ بین المللی ثقة الاسلام کلینی جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بین المللی بزرگداشت ثقةالاسلام کلینی(ره) (1388 : شهرری)

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات فارسی کنگره بین المللی ثقه الاسلام کلینی/ ویراستار حسین پورشریف.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: سازمان اوقاف و امور خیریه، اداره کل اوقاف و امور خیریه استان قم، 1387.

مشخصات ظاهری : 5ج.

فروست : پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 192.

مجموعه آثار کنگره بین المللی بزرگداشت ثقه الاسلام کلینی؛ 40، 41، 42، 43، 44.

شابک : 64000 ریال

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.1. مباحث کلی.- ج.2. مباحث کلی.- ج.3. مصادر و اسناد کافی.- ج.4. مباحث فقه الحدیثی.- ج.5. مباحث فقه الحدیثی.

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- کنگره ها

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- نقد و تفسیر

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی -- نقد و تفسیر

موضوع : محدثان شیعه -- ایران -- کنگره ها

شناسه افزوده : پورشریف، حسین، 1354 -، ویراستار

رده بندی کنگره : BP129 /ک8ک2057 1388

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1 8 8 5 5 3 6

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست اجمالى

1 . جامع نويسان پيش از كلينى .......... 7

دكتر سيّد كاظم طباطبايى - علّيّه رضاداد

2 . «مسائل» محمّد بن مسلم در «الكافى» كلينى .......... 47

سيّد محمّد عمادى حائرى

3 . ديدگاه كلينى درباره حديث ضعيف .......... 77

امين حسين پورى

4 . امام زادگان راوى در «الكافى» .......... 103

سيّد حسن حسينى

5 . زنان راوى در «الكافى» .......... 135

نهله غروى نائينى

6 . روايات شيخ صدوق از كلينى .......... 173

مهدى قندى

7 . راويان مشترك و مشتركات «الكافى» .......... 221

ابو طالب على نژاد جويبارى

8 . ارزيابى اسناد «الكافى» از منظر علاّمه مجلسى در «مرآة العقول» .......... 257

هادى حجّت

9 . تأمّلاتى بر ديدگاه هاى آيه اللّه خويى درباره«الكافى».......... 317

مجيد معارف - رضا قربانى زرين

ص: 5

ص: 6

جامع نويسان پيش از كلينى (دكتر سيّد كاظم طباطبايى) (علّيّه رضاداد)

جامع نويسان پيش از كلينى

دكتر سيّد كاظم طباطبايى(1)

علّيّه رضاداد(2)

چكيده

در مقاله حاضر ، سعى گرديده است تا با اشاره اى كوتاه به جامع نويسان پيش از كلينى ، اين فرضيه ، اثبات شود كه قبل از كتب اربعه نيز جامع حديثىِ ديگرى ، تبويب و تدوين گرديده است . نگارنده ، همچنين در پى آن است تا فرايندى را كه به تكامل نگاشته هاى حديثى و در نتيجه ، به تدوين كتب اربعه و به اصطلاح «جوامع حديثى متقدّم» منجر شده است ، مورد بحث و بررسى قرار دهد . از اين رو ، وى به كنكاش در كتب تراجم و رجال پرداخته تا كتبى را كه تحت عنوان «الجامع» قبل از كتب اربعه ، نگاشته شده اند ، شناسايى نمايد . در اين ميان ، وى به معرّفى جوامع حديثى مانند : الجامع فى الفقه ، الجامع فى سائر أبواب الحرام و الحلال ، كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام ، الجامع الكبير فى الفقه ، كتاب مبوّب فى الفرائض و ... پرداخته و نحوه تبويب در اين جوامع و اعتبار آنها نزد علماى بزرگ رجال (مانند نجاشى و كشى) را بررسى نموده است . نگارنده ، پس از معرّفى 33 كتاب جامع حديثى ، به اين نتيجه مهم مى رسد كه كتب اربعه ، از جمله الكافى ، كهن ترين جوامع حديثى شيعه نيستند و جوامع حديثى ، فرايند مختلفى را طى كرده اند تا به كتب اربعه رسيده اند.

كليدواژه ها : جوامع حديثى ، جامع نويسان ، كتب اربعه ، كلينى .

ص: 7


1- . استاد دانشگاه فردوسى مشهد .
2- . دانشجوى كارشناسى ارشد علوم قرآن و حديث ، دانشگاه فردوسى مشهد .

الف . درآمد

اين مقاله ، در پاسخ به اين سؤال شكل گرفته كه : تكامل نگاشته هاى حديثى ، چه فرايندى را پيموده اند تا به صورت كتب اربعه - و به اصطلاح «جوامع حديثى متقدّم» - درآمده اند ؟ بنا بر اين ، به كاوش در كتب تراجم و رجال پرداخته شد تا كتبى كه با عنوان «الجامع» نگاشته شده اند ، شناسايى شوند . در اين ميان ، عناوين ديگرى نظير : «الفقه المكمّل» ، «ثلاثين كتب» ، «النوادر» و حتى «مشيخه» يافت شد كه ويژگى اصلى كتب جوامع يعنى «تبويب بر اساس موضوعات فقهى» را دارا بود . از اين رو ، اين گونه كتب نيز در زمره جوامع محسوب گرديد .

يكى از دلايلى كه به ما اجازه مى دهد تا «كتب ثلاثين» را از جمله كتب جوامع برشماريم ، تبويب كتاب الكافى است كه به تقليد از «كتب ثلاثين» پيشين ، نظير كتاب حسين بن سعيد ، در سى كتاب ، تنظيم شده است . شيخ طوسى در توصيف شيخ كلينى مى نويسد :

له كتب منها : الكافى يشتمل على ثلاثين كتابا أوّله كتاب العقل و فضل العلم ، و كتاب التوحيد ، و كتاب الحجّة ... و كتاب الروضة آخر كتاب الكافى .(1)

ب . پيشينه پژوهش

پيش از اين پژوهش ، سلسله مقالاتى با عنوان «تحقيق درباره كتاب الكافى» به خامه آية اللّه محمّد واعظ زاده خراسانى در ماه نامه نامه آستان قدس به چاپ رسيده است .(2) در آن مقاله هاى پياپى ، شمارى چند از جوامعى كه پيش از الكافى ، به رشته تأليف در آمده اند ، معرفى شده است . اين پژوهش ، با الهام از آن نوشتار و براى تكميل و توسعه آن ، انجام شده است .

ص: 8


1- . رجال الطوسى ، ص 210 .
2- . ر.ك : نامه آستان قدس ، ش 2 - 12 ، دى 1339 - خرداد 1341 .

ج . معناى جامع

پيش از معرّفى جامع نويسانِ پيش از كلينى ، از باب مقدّمه ، لازم است كه معناى «جامع» را در لغت و اصطلاح بازگوييم .

يك . جامع در لغت

جامع در زبان عربى ، بر مفاهيمى كه در آنها جامعيت و احاطه اى وجود دارد ، اطلاق مى شود . مسجدى را كه در آن ، نماز جمعه برپا مى گردد ، از لحاظ گردآمدن شمار بيشترى از مردم در آن ، «المسجد الجامع» مى خوانند . سخنى را كه لفظ آن ، اندك و معنايش بسيار باشد ، «الكلام الجامع» ، «جوامع الكلم» و «كلمه جامعه» مى گويند . روز جمعه را هم - كه هنگام اجتماع مردم است - ، «اليوم الجامع» مى گويند . به ديگ بزرگ هم «قِدرٌ جامعه» گويند .غُلّ (بند و زنجير آهنين) را هم «الجامعه» خوانند ؛ زيرا دستان زندانى را به گردنش مى بندد(1) و اخيراً دانشگاه را هم از آن جهت كه رشته هاى گوناگون دانش را در بر مى گيرد «جامعه» ناميده اند .(2)

دو . جامع در اصطلاح

جامع (كه جمع آن جوامع است) در اصطلاح ، كتاب حديثى را مى گويند كه در آن، احاديث ، بر اساس موضوعات فقهى ، تنظيم شده باشد .(3) به عبارت دقيق تر ، جامع در اصطلاح حديث شناسان ، كتابى است كه احاديث و ابواب آن ، تمام يا اهمّ موضوعات دينى را در بر مى گيرد . برخى ، شمار ابواب (يا سرعنوان هاى) اصلى اين موضوعات را هشت عنوان دانسته اند : عقايد ، احكام ، تاريخ و سِيَر ، آداب خوردن و آشاميدن ، تفسير ، فتن و اشراط السّاعه ، شمايل يا باب سفر و نشستن و برخاستن ، مناقب و

ص: 9


1- . الصحاح تاج اللغة وصحاح العربيّة ، ماده جمع .
2- . المعجم الوسيط ، ماده جمع .
3- . معجم مصطلحات الرجال و الدراية ، ص 50 .

مثالب .(1)

در واقع بايد گفت ، محقّقان مسلمان ، از گستردگى و فراگيرى اين واژه بهره برده اند و آن دسته از كتاب هاى خود را كه در موضوع خود ، جامع الأطراف و در بردارنده همه يا بيشتر مسائل وابسته به آن موضوع بوده ، «جامع» خوانده اند . گاه نيز با

تركيب وصفى يا اضافى ، مثلاً گفته اند : «جامع الصحيح» يا «جامع الأحكام» و گاهى نيز بى آن كه اين واژه را عينا به كار گيرند ، با عناوينى چون : «الكافى» و «الوافى» به اين فراگيرى اشاره كرده اند .

د . آغاز جامع نويسى

آنچه امروزه به عنوان «جوامع روايى متقدّم» شهرت دارد ، همان كتب اربعه يعنى الكافى ، كتاب من لا يحضره الفقيه ، تهذيب الأحكام و الاستبصار است ؛ امّا اين كه اين چهار كتاب را به طور مطلق ، به عنوان نخستين جوامع روايى محسوب كنيم ، مطلبى بر خلاف حقيقت است ؛ چون اين كتب ، حاصل گردآورى اصول و جوامع متقدّم است . از مرحوم آية اللّه آقا حسين طباطبايى بروجردى نقل شده كه وى از كتب مورد بحث به «جوامع اوّليه» و از كتب اربعه به «جوامع ثانويه» يا «جوامع اخيره» (نسبت به آن جوامع ، نه نسبت به جوامع تدوين شده در قرن يازده و دوازده هجرى) ياد مى كرده اند .(2)

از سرگذشت جوامع و تعداد آنها اطّلاع دقيقى در دست نيست ؛ زيرا در اين زمينه ، به اصطلاح مورّخان ، مطالعه بر اساس متون(3) نيست ؛ بلكه بر اساس اثر و ردّپايى است كه از آثار متقدّمان ، بر جاى مانده است .(4) از اين رو ، هرگونه اظهار نظر درباره

ص: 10


1- . منهج النقد ، ص 199 .
2- . «تحقيق درباره كتاب الكافى» ، محمّد واعظ زاده خراسانى ، نامه آستان قدس ، ش 7 ، ص 12 .
3- . Text study.
4- . Trace study.

محتواى اين كتب ، افزون بر آن كه مطالعه اى گسترده در منابع روايى متقدّم و متأخّر را مى طلبد ، دقيق نخواهد بود .

ه . معرّفى جامع نويسان پيش از كلينى

1 . الجامع فى الفقه ، ثابت بن هرمز ابى المقدام ، از راويان زيدى مذهب(1) امام زين العابدين عليه السلام .(2) اين كتاب ، بر اساس موضوعات فقه تنظيم شده(3) و آن را از امام چهارم عليه السلام روايت كرده است .(4) رجال شناسان شيعه ، ثابت بن هرمز را مورد اعتماد ندانسته و او را مهمل و ضعيف معرفى كرده اند ؛(5) امّا رجاليان اهل سنّت ، وى را توثيق كرده اند .(6)

2 . الجامع فى سائر ابواب الحرام و الحلال ، ظريف بن ناصح كوفى ، از اصحاب امام باقر عليه السلام .(7) او در بغداد مى زيسته و تا پس از سال دويست هجرى ، در قيد حيات بوده است .(8) رجال شناسان ، او را ثقه و صدوق دانسته اند .(9) از ديگر آثار وى ، النوادر ، الديات و الحدود است كه نجاشى به چهار واسطه از آنها روايت مى كند .(10) آقابزرگ تهرانى ، از جمله آثار او ، «اصلى» را بر مى شمرد كه از اصول مورد اعتماد بوده و در جوامع حديثى و فقهى ، رواياتى از آن نقل گرديده است و آن گونه كه احتمال

ص: 11


1- . معجم رجال الحديث ، ج 4 ، ص 41 .
2- . رجال الطوسى ، ص 111 .
3- . مدخل إلى علم الفقه ، ص 32 .
4- . رجال النجاشى ، ص 117 .
5- . رجال ابن داوود ، ص 60 .
6- . الجرح و التعديل ، ج 2 ، ص 459 .
7- . رجال الطوسى ، ص 138 .
8- . الذريعة ، ج 2 ، ص 160 .
9- . رجال النجاشى ، ص 209؛ خلاصة الأقوال ، ص 173.
10- . همان جا .

داده اند ، اصل مذكور ، همان كتاب الديات وى است ؛(1) امّا درباره «جامع» او آگاهى اى در دست نيست .

3 . كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام ، محمّد بن على بن ابى شعبة حلبى (م 148 ق) ، مشهورترين فقيه خاندان آل ابى شعبة(2) و از فقهاى برجسته كوفه . نجاشى وى را ثقه دانسته است .(3) از آثار ديگر او كتاب التفسير است(4) كه ابن عقده (م 333 ق) به دو واسطه از آن روايت مى كند .(5) در واقع ، بخش عمده كتاب عبد اللّه بن مُسكان ، درباره حلال و حرام ، از كتاب مبوّب حلبى بوده كه ابن مسكان ، نكاتى را به آن افزوده است .(6)

4 . جامع(7) يا اصل ، عبيد اللّه بن على بن ابى شعبة حلبى (م 148 ق) ، بزرگ خاندان آل ابى شعبه(8) و از شخصيت هاى برجسته كوفه در ميانه قرن دوم كه به سبب روابط تجارى با حلب ، نسبت حلبى داشتند .(9) گفته اند اين اثر ، نخستين كتاب فقهى منظّم و جامع است كه در شيعه تأليف شده(10) و داراى ابواب مختلف فقهى بوده است .(11) اين كتاب ، از زمره مصنّفات به شمار مى رود و اطلاق اصل ، به جهت اعتماد به آن و نيز عرضه بر امام صادق عليه السلام و تمجيد آن حضرت بوده است .(12)

ص: 12


1- . الذريعة ، ج 2 ، ص 159 .
2- . معجم رجال الحديث ، ج 24 ، ص 101 .
3- . رجال النجاشى ، ص 325 .
4- . همان جا .
5- . الذريعة ، ج 4 ، ص 240 .
6- . رجال النجاشى ، ص 214 .
7- . مستدركات علم رجال الحديث ، ج 8 ، ص 369 .
8- . الفوائد الرجالية ، ج 1 ، ص 220 .
9- . رجال النجاشى ، ص 230 .
10- . رجال البرقى ، ص 23 .
11- . رجال النجاشى ، ص 366. نجاشى در توصيف كتاب محمّد بن عبد اللّه بن عمرو مى گويد: «له نسخة تشبه كتاب الحلبى مبوّبة كبيرة» .
12- . الفهرست ، طوسى ، ص 174؛ الذريعة ، ج 26 ، ص 48 .

قاضى نعمان ، از آن ، با عنوان «جامع حلبى» يا «الكتاب المعروف بالجامع» ياد مى كند و تمامى آن را در الايضاح آورده است .(1) رايج ترين نسخه آن را ابن ابى عمير از حمّاد بن عثمان ، از مؤلّف ، روايت كرده است .(2) اين كتاب تا دوره هاى متأخّرتر ، در دسترس بوده و نزديك به هزار روايت از آن در كتب اربعه ، نقل گرديده است .(3)

گفتنى است كه جمعى از اماميه در مَيّافارِقين (شهرى كهن در بين النهرين ، نزديك ديار بكر) از شريف مرتضى (م 436 ق) پرسيدند كه در مسائل شرعى ، به كدام يك از اين كتب استناد كنند : رساله على بن الحسين بن موسى بن بابويه ، كتاب شلمغانى يا جامع حلبى؟ او در پاسخ گفت : «كتب ابن بابويه و حلبى را بايد بر كتاب شلمغانى ترجيح داد» .(4)

5 . الجامع ،(5) معمر بن راشد صنعانى بصرى (م 153 يا 150 ق) ،(6) از ياران امام صادق عليه السلام .(7) وى اوّلين كسى است كه در يمن ، به تأليف و تصنيف پرداخت(8) و از جمله نويسندگان مغازى نيز به شمار مى رود .(9) از راويان او ، عبد الرزاق صنعانى و فضل بن دكين هستند .(10) برخى درباره امامى بودن او تشكيك كرده و او را از رجال عامّه دانسته اند .(11) با اين حال ، وصف روشنى از شرح حال و كتب وى در

ص: 13


1- . ميراث مكتوب شيعه ، ص 447 .
2- . الفهرست ، طوسى ، ص 174؛ رجال النجاشى ، ص 231 .
3- . ميراث مكتوب شيعه ، ص 448 .
4- . جوابات المسائل الميافارقيات ، ص 279 رسائل الشريف المرتضى ، المجموعة الاُولى .
5- . الفائق فى رواة و أصحاب الإمام الصادق عليه السلام ، ج 3 ، ص 278 .
6- . الطبقات الكبرى ، ج 5 ، ص 546 .
7- . رجال الطوسى ، ص 307 .
8- . تذكرة الحفّاظ ، ج 1 ، ص 191 .
9- . الفائق فى رواة و أصحاب الإمام الصادق عليه السلام ، ج 3 ، ص 278 .
10- . مستدركات علم رجال الحديث ، ج 7 ، ص 464 .
11- . قاموس الرجال ، ج 10 ، ص 174 .

دست نيست .

6 . كتاب فى الحلال و الحرام ، مسعدة بن زياد ربعى (زنده در ميانه قرن دوم) ، از راويان موثّق امام صادق عليه السلام . اين كتاب ، به صورت موضوعى در ابواب فقه نوشته شده

و عبد اللّه بن جعفر حميرى ، از طريق هارون بن مسلم ، آن را نقل كرده است .(1) شيخ آقا بزرگ تهرانى ، اين كتاب را همان «اصل» مسعدة بن زياد معرفى مى نمايد(2) و ابن طاووس از آن ، با عنوان «كتاب» ياد مى كند .(3)

7 . الجامع فى الفقه ، حسن بن صالح بن حىّ (م 168 ق) ، از اعلام زيديه و فقيه و متكلّم برجسته كوفه . وى معاصر چهار امام شيعه (امام باقر ، امام صادق ، امام كاظم ، امام رضا عليهم السلام) بوده(4) و علاّمه حلى ، او را از اصحاب امام باقر عليه السلام برشمرده است .(5) شيخ طوسى ، حديث او را از طريق حسن بن محبوب دريافت كرده است ؛ ولى رواياتى از ابن حىّ به نقل از صادقين عليهماالسلام يافت مى شود كه به طرقى غير از حسن بن محبوب ، روايت شده است .(6) اهل سنّت ، او را ثقه دانسته و حديثش را پذيرفته اند .(7)

از متقدّمان ، ابن نديم ، تنها كسى است كه به جامع ابن حىّ اشاره كرده(8) و در منابع شيعى ، وى را از صاحبان اصول برشمرده است ؛(9) امّا چنانچه سيّد محسن امين ،

ص: 14


1- . رجال النجاشى ، ص 415 .
2- . الذريعة ، ج 2 ، ص 166 .
3- . كتاب خانه ابن طاووس ، ص 205 .
4- . أعيان الشيعة ، ج 5 ، ص 119 .
5- . خلاصة الأقوال ، ص 337 .
6- . ر . ك : ميراث مكتوب شيعه ، ص 313 .
7- . سير أعلام النبلاء ، ج 7 ، ص 367 . براى آگاهى بيشتر درباره شخصيت ابن حىّ ، ر . ك : اعيان الشيعة ، ج 5 ، ص 119 - 123 .
8- . الفهرست ، ابن نديم ، ص 227 .
9- . ر . ك . الفهرست ، طوسى ، ص 100؛ معالم العلماء ، ص 70 .

احتمال داده،(1) شايد اين كتاب ، همان اصل منقول از او باشد و آگاهى ديگرى از اصل و يا جامع او در اختيار نيست .

8 . كتاب المبوّب فى الحلال و الحرام ، ابراهيم بن محمّد بن ابى يحيى سمعان مدنى (م 184 ق) . وى كه از موالى بنواسلم بوده ، از اصحاب خاص امام صادق عليه السلام به شمار مى رود .(2) از اين رو ، اهل سنّت ، وى را تضعيف كرده اند ؛(3) جز آن كه شافعى - كه از شاگردان او بوده -(4) وى را توثيق نموده است .(5)

افزون بر اثر پيش گفته - كه ظاهراً بر اساس موضوعات فقهى بوده - ، وى كتاب بزرگى در حديث داشته كه چندين برابر موطّأ مالك بن انس بوده است .(6)

9 . كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام ، يعقوب بن سالم احمر كوفى (يعقوب احمر(7)) (زنده به سال 183 ق) .(8) وى پارچه فروش(9) و از راويان موثّق امام صادق عليه السلام بوده است .(10) اين كتاب را برادرزاده او على بن اسباط ، روايت كرده است ؛(11) امّا آگاهى بيشترى از وى و آثارش در دست نيست .

10 . كتاب مبوّب فى الحلال و الحرام ، ابومحمّد غياث بن ابراهيم تميمى دارمى اسيدى بصرى . وى ساكن كوفه و از راويان موثّق امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بوده

ص: 15


1- . أعيان الشيعة ، ج 5 ، ص 123 .
2- . رجال النجاشى ، ص 14؛ الفهرست ، طوسى ، ص 34 .
3- . الطبقات الكبرى ، ج 5 ، ص 425؛ الضعفاء و المتروكين ، ص 146؛ تهذيب الكمال ، ج 2 ، ص 184 - 191 .
4- . التبيين لأسماء المدلسين ، ص 14 ؛ طبقات المدلسين ، ص 52 .
5- . الكامل ، ج 1 ، ص 225 .
6- . همان جا .
7- . ر .ك : معجم رجال الحديث ، ج 21 ، ص 144 - 147 .
8- . الفائق فى رواة و اصحاب الإمام الصادق عليه السلام ، ج 3 ، ص 455.
9- . معجم رجال الحديث ، ج 21 ، ص 137 .
10- . رجال النجاشى ، ص 449 .
11- . همان جا .

است .(1) از اين راوى ، با عناوين مختلفى نظير : اسيدى ، رزامى ، دارمى و نخعى كوفى(2) ياد شده كه احتمالاً همه از يك فرد حكايت مى كند ؛(3) امّا غياث بن ابراهيم بَتْرى كه ابن داوود ، وى را فاسد العقيده دانسته ،(4) غير از نگارنده جامع ياد شده است .(5)

چنان كه از عنوان اين كتاب آشكار است ، كتابى مبوَّب در موضوعات فقهى است كه ابن شهر آشوب از آن با عنوان «جامعه»(6) و ابن طاووس با عنوان «كتاب» ياد مى كند .(7) اسماعيل بن ابان بن اسحاق ،(8) محمّد بن يحيى الخزّاز و نيز حسن بن على لؤلؤى ،(9) راويان اين كتاب بوده و رواياتى از آن در كتب حديثى شيعه آمده است .

11 . كتاب مبوّب فى الفرائض ، رفاعة بن موسى اسدى كوفى (رفاعه نخاس) ، از راويان موثّق امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام .(10) گفته شده كه وى پس از امام كاظم عليه السلام به واقفه پيوست ؛ امّا پس از مدتى ، از آن راه برگشت .(11)

ص: 16


1- . رجال النجاشى ، ص 305؛ رجال الطوسى ، ص 268 .
2- . رجال البرقى ، ص 42 . كتب اهل سنّت ، از شخصى به نام ابو عبد الرحمان غياث بن ابراهيم نخعى كوفى سخن گفته و وى را تضعيف كرده اند ؛ امّا با عنايت به تفاوت كنيه راوى ياد شده با راوى مورد نظر ما ، مى توان حدس زد كه وى غير از غياث بن ابراهيم شيعى است ر .ك : التاريخ الكبير ، ج 7 ، ص 109 ؛ ميزان الاعتدال ، ج 3 ، ص 337 ؛ الجرح و التعديل ، ج 7 ، ص 57 .
3- . ر .ك : ميراث مكتوب شيعه ، ص 280 .
4- . رجال ابن داوود ، ص 265 .
5- . معجم رجال الحديث ، ج 14 ، ص 252 .
6- . معالم العلماء ، ص 124 .
7- . كتاب خانه ابن طاووس ، ص 356 .
8- . رجال النجاشى ، ص 305 .
9- . الفهرست ، طوسى ، ص 196 .
10- . رجال النجاشى ، ص 166 .
11- . معجم رجال الحديث ، ج 8 ، ص 204 . واقفه ، گروهى از شيعيان هستند كه با دعوى اين كه امام كاظم عليه السلام امام قائم منتظر است ، بر امامت او توقف كردند و امامت امامان بعدى را نپذيرفتند ر.ك : مقياس الهداية ، ص 141 .

اين كتاب را - كه به صورت موضوعى تدوين شده است ، - شمارى از راويان ، نظير : محمّد بن ابى عمير ، صفوان بن يحيى و ابن فضال روايت كرده اند .(1)

12 . الجامع الكبير فى الفقه ، يونس عبد الرحمان (م 208 ق) معروف به مولى آل يقطين .(2) از سال ولادت او اطّلاع دقيقى در دست نيست ، جز آن كه گفته اند كه وى در روزگار هشام بن عبدالملك ، چشم به جهان گشود .(3) وى امام صادق عليه السلام را در حرمين شريفين ملاقات كرده ، امّا موفّق به شنيدن حديث از آن بزرگوار نشده است؛(4) بلكه او از امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام حديث نقل كرده ،(5) به طورى كه از برجسته ترين راويان آنان به شمار آمده و حتّى وثاقت و جلالتش ، به تأييد ايشان رسيده است .(6) وى از محضر استادان بزرگى چون : عبد اللّه بن سنان ، عبد اللّه بن مسكان ، هشام بن حكم ، حماد بن عيسى ، حماد بن عثمان ، على بن رئاب و حارث بن مغيره ، بهره برده است .(7)

يونس بن عبد الرحمان ، يكى از راويانى است كه هم در مدح و هم در ذمّ او گزارش هاى بسيارى در دست است . رجال شناسان ، گزارش هاى حاكى از ذمّ او را كه عمدتاً از جانب قمّيان نقل شده ،(8) مردود مى شمارند و سند آنها را صحيح نمى دانند .(9) ابو عمرو كشى - كه اين گزارش ها را در كتاب رجال خويش آورده - ، خود با موازين

ص: 17


1- . الفهرست ، طوسى ، ص 129 .
2- . رجال البرقى ، ص 49؛ رجال الطوسى ، ص 336 .
3- . رجال النجاشى ، ص 446 .
4- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 780 و 783 .
5- . رجال النجاشى ، ص 448؛ رجال الطوسى ، ص 336 و 368 .
6- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 779 - 785؛ معجم رجال الحديث ، ج 21 ، ص 212 - 220 .
7- . معجم رجال الحديث ، ج 21 ، ص 229 .
8- . رجال الطوسى ، ص 336 و 368 .
9- . اختيار معرفه الرجال ، ج 2 ، ص 785 - 788 . درباره نقد سندى اين گزارش ها ر .ك : التحرير طاووسى ، ص 624 - 633؛ معجم رجال الحديث ، ج 21 ، ص 220 - 226 .

عقلى ، به نقد روايات جرح پرداخته و در نتيجه ، همه را مخدوش شمرده است .(1) از اين رو ، با اطمينان مى توان گفت كه يونس بن عبد الرحمان ، راوى ثقه و جليل القدر و يكى از اصحاب اجماع است(2) كه روايات او مورد تأييد است .(3)

چنين به نظر مى رسد كه روايات ذمّ درباره يونس ، تا حدى با داستان مقاومت وى در مقابل جريان واقفه ، سازگار باشد ؛ چرا كه آنان ، زمانى كه از همراه ساختن يونس با خود نوميد شدند ، او را به باد تكفير و تفسيق گرفتند يا آن كه اين روايات را در زمان امام هفتم رواج دادند تا چهره يونس بن عبد الرحمان را مخدوش نمايند .(4) شايد يكى ديگر از دلايلى كه يونس بن عبد الرحمان ، مورد انتقاد قمّيان قرار گرفته ، انتساب فرقه اى از غُلات به نام «يونسيه» به وى باشد(5) كه به دليل موضعگيرى شديد محدّثان قم در برابر انديشه هاى غاليان ، يونس بن عبد الرحمان نيز مورد هجمه انتقادات آنان قرار گرفته باشد .(6) شايد بتوان نگارش كتاب الرد على الغلات را نشانى از همراهى وى با قمّيان و هم رأيى او با آنان دانست .

اگرچه اين محدّث را بدان سبب كه بخشى از فعاليت او در قم بوده است ، قمى شمرده اند ،(7) امّا از منظر آرا و انديشه هايش ، از محدّثان مكتب عقل گراى بغداد به شمار مى آيد . اگر بهره گيرى از استدلال هاى عقلى در مناظرات كلامى را يكى از ويژگى هاى مكتب حديثى بغداد به شمار آوريم ، بايد يونس بن عبد الرحمان را كه از

ص: 18


1- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 788 .
2- . همان ، ص 830 .
3- . رجال الطوسى ، ص 336 ؛ خلاصة الأقوال ، ص 297 .
4- . «تحقيق درباره كتاب كافى» ، نامه آستان قدس ، ش 7 ، ص 17 .
5- . الأنساب ، ج 5 ، ص 711؛ الملل و النحل ، ج 1 ، ص 188 . درباره رد اين اتهام ر.ك : الغدير ، ج 3 ، ص 142 .
6- . براى آگاهى از نمونه هاى برخورد قمى ها با غاليان يا راويان احاديث غلو آميز ، ر . ك : مكتب حديثى قم ، ص 386 به بعد .
7- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 779 .

چهره هاى بارز اين مناظرات(1) و از شاگردان متكلّم معروف هشام بن حكم بوده است ، از محدّثان عقل گراى بغداد به حساب آورد .

بنا بر اين ، مقابله حديث گرايان قم ، با آرا و انديشه هاى وى مى تواند نشانى از گرايش يونس ، به مسائل عقلى باشد . افزون بر آن ، نگارش كتاب اختلاف الحديث و علل الحديث از سوى يونس بن عبد الرحمان ، خود مى تواند حاكى از مبارزه علمى او با قشرى نگرى قمّيان و پذيرش احاديث صحيح و سقيم از سوى آنان باشد .

از نشانه هاى عظمت شخصيت علمى يونس بن عبد الرحمان ، كتاب ها و تصنيفاتى است كه او از خود به جاى گذاشته است . به طورى كه فضل بن شاذان ، درباره او بر اين باور است كه بالغ بر يك هزار كتاب در ردّ مخالفان شيعه ، تأليف كرده است .(2) اگرچه اين رأى ، اندكى مبالغه آميز به نظر مى رسد ، امّا به هر روى ، از تلاش گسترده اين محدّث بزرگ در عرصه فقه و حديث حكايت دارد . برخى از آثار او عبارت اند از : كتاب الشرايع ، كتاب السهو ، الأدب ، الزكاة ، جوامع الآثار ، فضل القرآن ، كتاب النكاح ، الحدود ، الصلوة ، العلل الكبير ، اختلاف الحديث ، الردّ على الغلات ، كتاب يوم و ليلة .(3)

درباره كتاب اخير ، ابوهاشم جعفرى (از ياران برجسته امامان) ، مى گويد : كتاب يوم و ليلة يونس بن عبد الرحمان را نزد امام عسكرى عليه السلام بردم . حضرت به دقّت در تمام كتاب نگاه كرد و تا آخر آن را ورق زد و فرمود : «آنچه در اين كتاب است ، دين من و دين پدرانم است ؛ تمام اين كتاب ، حقّ و حقيقت است» .(4)

از جمله آثار ديگر او افزون بر جامع ياد شده ، جوامع ديگرى نظير جامع الآثار و جامع الصغير است . البته چنان كه كلبرگ يادآور شده ، ظاهراً شرح حال نويسان ، الجامع الصغير

ص: 19


1- . ر .ك : «مناظرات مذهبى شيعه» ، مقالات فارسى ، ش 49 كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد .
2- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 780 .
3- . رجال النجاشى ، ص 447 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 21 ، ص 210 .
4- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 780 .

را در زمره آثار يونس ياد نكرده اند ؛(1) مگر آن كه اين كتاب را جزئى از جامع الآثار چهار جزئى اى كه ابوغالب زرارى از آن ياد كرده ، بدانيم .(2)

13 . كتب ثلاثين يا الفقه المكمّل ،(3) صفوان بن يحيى (م 210 ق) . او از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السلام بوده و نجاشى ، او را با عباراتى نظير «ثقة ثقة» و«عين» ستوده است .(4) او را همين فخر بس كه امام جواد عليه السلام در توصيف او فرمود : «رحم اللّه اسماعيل بن الخطاب و رحم اللّه صفوان فإنّهما من حزب آبائى و من كان حزبنا أدخله اللّه الجنّة» .(5) صفوان بن يحيى در طبقه سوم اصحاب اجماع - كه راويان امام هفتم و امام هشتم عليهماالسلام هستند - قرار دارد .(6) وى از چهل تن از اصحاب امام صادق عليه السلام روايت نموده است .(7)

شرح حال نگاران ، او را همانند حسين بن سعيد ، صاحب تصانيف بسيار مى دانند و شماره آثار او را سى كتاب برشمرده اند . از مجموع اين كتبى كه تا زمان نجاشى در دسترس بوده ، فصول ذيل شناخته شده است : كتاب الوضوء ، كتاب الصلاة ، كتاب الصوم ، كتاب الحج ، كتاب الزكاة ، كتاب النكاح ، كتاب الطلاق ، كتاب الفرائض ، كتاب الوصايا ، كتاب الشرى و البيع ، كتاب العتق و التدبير ، كتاب البشارات و نوادر .(8)

14 . نوادر ، ابو احمد محمّد بن ابى عمير زياد بن عيسى (م 217 ق) ، از موالى

ص: 20


1- . كتاب خانه ابن طاووس ، ص 328 .
2- . رسالة فى آل أعين ، ص 58 .
3- . الذريعة ، ج 16 ، ص 298 .
4- . رجال النجاشى ، ص 197 .
5- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 792 .
6- . همان ، ص 830 .
7- . الفهرست ، طوسى ، ص 145 .
8- . رجال النجاشى ، ص 198 ؛ الفهرست ، ابن نديم ، ص 278 .

مهلب بن ابى صفرة .(1) او از موثّق ترين افراد مورد اعتماد شيعه و اهل سنّت(2) و از اصحاب اجماع(3) به شمار مى رفته است . وى امام كاظم عليه السلام را درك نموده و با امام رضا و امام جواد عليهماالسلام مصاحبت داشته است .(4) با توجّه به خفقان حاكم بر جامعه و موقعيت او در بين طايفه اماميه ، او را مورد اهانت و حبس قرار دادند و اموالش را كه تا حدود پانصد هزار درهم بود ، به تاراج بردند .(5)

ابن ابى عمير ، نزد جمع بسيارى از اصحاب امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام به استماع و ضبط روايت پرداخت . برخى از بزرگان ، تعداد كسانى را كه او از آنان روايت نقل كرده است ، تا 410 نفر ذكر كرده اند .(6)

اگرچه مشايخ او هم از علماى شيعه و هم از علماى اهل سنّت بوده اند ، امّا فضل بن شاذان از پدر خود نقل مى نمايد كه به ابن ابى عمير گفتم : تو مشايخ و بزرگان اهل سنّت را ديده اى ؛ امّا چگونه از آنان حديثى نشنيده اى؟ گفت : از آنان حديث شنيده ام ؛ امّا چون مى بينم كه بسيارى از شيعيان ، علوم خاصّه و عامّه را شنيده و آنان را با هم آميخته اند و حديث يكى را به ديگرى نسبت مى دهند ، من نخواستم چنين اشتباهى بكنم ، بنا بر اين ، از احاديث اهل سنّت ، صرف نظر كردم و به احاديث اهل بيت عليهم السلام اكتفا نمودم .(7)

علاقه و اهتمام وى به روايات امامان عليهم السلام به حدّى بود كه كتاب هاى روايى بسيارى را تدوين كرد ، به طورى كه تعداد آنها را 94 كتاب ذكر كرده اند .(8) پاره اى از آن

ص: 21


1- . رجال النجاشى ، ص 326 .
2- . همان جا .
3- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 830 .
4- . الفهرست ، طوسى ، ص 218 .
5- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، 856 .
6- . كليات فى علم الرجال ، ص 216 .
7- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 855 .
8- . رجال النجاشى ، ص 327 .

كتاب ها در كتب نجاشى و شيخ طوسى ، فهرست شده اند ؛ امّا چون هفده سال را در حبس بوده و در اين مدت ، خواهرش و به روايتى خود او ، كتاب ها را در زير خاك پنهان كرده بود ، همه آنها زير باران ، از بين رفته است .(1) او پس از آن توانست فقط آنچه را در حافظه بوده ، در چهل كتاب و بدون سند ، با عنوان نوادر گرد آورد(2) كه شيخ طوسى اين مجموعه را كتاب نيكويى توصيف مى نمايد .(3)

اكنون از آن صحابى امام و محدّث گران قدر ، بيش از چهار هزار و هفتصد روايت در كتب روايى در زمينه هاى مختلف مانند : تفسير ، فقه و كلام وجود دارد .(4) ابن ابى عمير ، علاوه بر آن كه روايات فقهى بى شمارى در جاى جاى ابواب فقهى از خود به يادگار گذاشته ، حجم قابل ملاحظه اى روايت ، درباره مسائل كلامى ، نقل كرده است .

بسيارى از دانشمندان اسلامى نظير : نجاشى ، شيخ طوسى ، شيخ بهايى ، شيخ انصارى و امام خمينى رحمهم الله ، مرسلات ابن ابى عمير را در حكم مسند دانسته و به آنها اعتماد كرده اند .(5) علاّمه مامقانى (م 1351 ق) در اين باره مى گويد :

محمّد بن ابى عمير ، تنها كسى است كه تمامى علماى شيعه [در طول قرون گذشته] روايات مرسل او را پذيرفته و آنها را مانند روايات مسند ، معتبر دانسته اند . اگرچه درباره برخى [از اصحاب ائمّه عليهم السلام] نيز اين مطلب را گفته اند ، ليكن گوينده آن ، عدّه اى معدود بوده اند و درباره آنها به مانند آنچه كه درباره ابن ابى عمير گفته اند ، اتفاق نظر وجود نداشته است .(6)

ص: 22


1- . همان ، ص 326 .
2- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 854 .
3- . الفهرست ، طوسى ، ص 218 .
4- . معجم رجال الحديث ، ج 22 ، ص 101 .
5- . نهاية الدراية ، ص 269 ؛ فرائد الاُصول ، ج 1 ، ص 159 ؛ رجال النجاشى ، ص 228 ؛ المكاسب المحرمة ، امام خمينى ، ج 1 ، ص 285 به نقل از دانش دراية الحديث ، ص 177 - 179 .
6- . تنقيح المقال ، ج 2 ، ص 63 .

امّا با اين حال ، برخى همچون : محقّق اردبيلى ، محقّق حلّى و آية اللّه خويى ، به دليل انكار حجّيت احاديث مرسل ، مرسلات ابن ابى عمير را نيز نپذيرفته اند .(1)

15 . مشيخه ، ابوعلى حسن بن محبوب بن وهب بن جعفر بجلى (م 234 ق) معروف به سرّاد .(2) حسن بن محبوب ، از بزرگان رجال شيعه و راويان نامور است . موالى و نياكانش ، از ايالت سِند هندوستان بوده اند . جدّ اعلايش وهب ، از برده هاى جرير بن عبد اللّه بجلى ، صحابى مشهور بود كه در سال 51 هجرى ، بدرود حيات گفته است .

وهب ، در هنر زره بافى ، استاد بوده است ، از اين روى ، به وى «سرّاد» و يا «زرّاد» مى گفته اند و اين لقب بر همه نسل وى بر جاى ماند . وى در اواخر سال 234 ق ، در حدود 75 سالگى ، دار فانى را وداع كرده است .

رجال شناسان ، وى را ثقه و جليل القدر دانسته اند . او آثار فراوانى داشته است از جمله : كتاب المشيخة ، كتاب الحدود ، كتاب الديات ، كتاب الفرائض ، كتاب النكاح ، كتاب الطلاق ، كتاب النوادر (كه حدود هزار صفحه بوده) ، كتاب التفسير ، كتاب العتق و ... .

شيخ طوسى ، حسن بن محبوب را از اركان چهارگانه زمان خود مى شمارد ؛ امّا از ديگر اركان چهارگانه آن عصر ، نامى نمى برد . گويا ديگر اركان چهارگانه ، عبارت بودند از : حسن بن فضّال ، صفوان يحيى و ابن ابى عمير .

در ميان آثار ابن محبوب ، مهم تر از همه ، مشيخه اوست . ابن محبوب در اين نگاشته ، تمامى استادان و مشايخ خود را (شايد به ترتيب زمان ديدار) مى آورد و آنچه از آنان با سماع و اجازه روايت كرده است ، در زير نام هر يك يادآور مى شود كه پس از

ص: 23


1- . ر .ك : «بررسى حجيت مراسيل ابن ابى عمير» ، پژوهش نامه قرآن و حديث ، ش 1 .
2- . سرگذشت حسن بن محبوب تماماً از مقاله جناب استاد آقاى محمّد باقر بهبودى اقتباس شده است . ر .ك : «حسن بن محبوب كوفى» ، فصل نامه فقه ، ش 11 - 12 ، فروردين 1376 .

بررسى همه سويه ، روشن شده كه در بين صد تن از استادان و مشايخ وى ، شصت تن ، از شاگردان امام صادق عليه السلام بوده اند .

ابو جعفر احمد بن حسين بن عبد الملك ، از شاگردان مورد اعتماد ابن محبوب است . وى وقتى متوجّه مى شود كه مشيخه بسيار گران بهاى حسن بن محبوب ، كاستى هايى دارد ، دست به اصلاح آن مى زند و نام مشايخ ابن محبوب را به ترتيب حروف الفبا سامان مى دهد و روايات يكايك آنان را بى كم وكاست ، در زير نام هر يك مى آورد تا بازيابى نام مشايخ آسان شود . بعدها شيخ طوسى و نجاشى ، باب بندى وى را ستوده اند و چنان مى نمايد كه از آن تاريخ به بعد ، همين نسخه باب بندى شده اى كه به گونه «المعجم الكبير» ، به بازار ورّاقان راه يافت ، با استقبال اهل فن روبه رو شد و سبب شد كه نسخه هاى باب بندى نشده ، از دور خارج بشوند و متروك بمانند . از اين روى ، در عصر شيخ طوسى ، تنها نسخه باب بندى شده ، مورد سماع و قرائت قرار مى گرفته و شيخ طوسى در پرداختن كتاب تهذيب الأحكام و الاستبصار خود ، از همين نسخه ، بهره بردارى مى كرده است . وى در آخر تهذيب الأحكام و الإستبصار مى نويسد :

آن جا كه من حديثى را از مشيخه ابن محبوب استخراج كرده ام ، آن حديث را به وسيله استادم احمد بن عبدون ، از على بن محمّد بن زبير ، از احمد بن حسين بن عبدالملك أزدى روايت مى كنم . همچنين استادان ديگرى مشيخه ابن محبوب را براى من روايت كرده اند .(1)

پس از تدوين ، باب بندى و دسته بندى مشيخه ابن محبوب ، اين سبك تدوين و باب بندى ، الگوى ديگران قرار گرفت . از جمله ، سليمان بن احمد بن ايوب طبرانى (260 - 360 ق) ، المعجم الكبير خود را با الگوگيرى از مشيخه ابن محبوب نگاشت .

مشيخه ابن محبوب ، يك بار ديگر هم باب بندى و دسته بندى شده است . البته اين بار ، به گونه كتاب هاى فقهى ، از كتاب طهارت آغاز و به كتاب ديات و نوادر ، پايان

ص: 24


1- . تهذيب الأحكام ، ج 10 ، ص 58 .

پذيرفته است . اين باب بندى و دسته بندى ، به دست ابوسليمان داوود بن كوره قمى ، از مشايخ كلينى ، در نيم قرن بعدى انجام پذيرفته است . وى كتاب نوادر ابوجعفر احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى ، رئيس حوزه قم را هم به گونه كتاب هاى فقهى ، دسته بندى و باب بندى كرده است .

اكنون از نسخه هاى مشيخه ابن محبوب ، كسى اطلاعى ندارد و آخرين خبرى كه از آن در دست داريم ، مربوط مى شود به زمان شهيد ثانى (م 966 ق) كه وى از مشيخه ابن محبوب ، حدود هزار حديث گزينش و به خط خود ، رونوشت و نسخه بردارى مى كند .(1)

اگرچه مشيخه حسن بن محبوب ، بر اساس موضوعات فقهى و يا غير آن مبوّب نبوده ، امّا با تبويبى كه از سوى شاگردان وى انجام گرفته ، مى توان اثر او را در زمره كتب جوامع محسوب كرد .

16 . الجامع فى الحلال و الحرام ، عمرو بن عثمان ثقفى خزّاز ، از راويان موثّق كوفه .(2) از تاريخ ولادت يا وفات او نشانى در دست نيست ، جز آن كه احمد بن محمّد بن خالد برقى (م 280 ق) ، حسن بن على بن فضّال (م 224 ق)(3) و نيز ابراهيم بن هاشم (م . ح 260 ق)(4) از راويان او به شمار مى روند . بنا بر اين ، احتمالاً در اواخر قرن دوم و نيمه اول قرن سوم مى زيسته است . نجاشى ، جامع او را كتاب نيكويى دانسته و از آن ، به سه واسطه روايت مى كند .(5) افزون بر اين كتاب ، اثر ديگر ثقفى ، كتاب نوادر است كه نجاشى از آن نيز روايت مى كند ؛(6) امّا از آثار او تاكنون اثرى يافت نشده است .

ص: 25


1- . أمل الآمل ، ج 1 ، 86 .
2- . رجال النجاشى ، ص 287 .
3- . نقد الرجال ، ج 3 ، ص 338 .
4- . ر .ك : الكافى ، ج 3 ، ص 349 و ج 4 ، ص 259 و 376 و ج 5 ، ص 367 و ج 7 ، ص 206 .
5- . رجال النجاشى ، ص 287.
6- . همان جا .

17 . الفقه المكمّل (ثلاثين كتابا) ،(1) ابومحمّد عبد اللّه بن مغيرة البجلى . اين محدّث از اصحاب اجماع و راويان موثّق كوفه و در شمار اصحاب امام كاظم عليه السلام است .(2) وى زمانى ، از طرفداران واقفه بوده است ؛ امّا پس از مدتى از آن راه ، بازگشته است .(3) او را نگارنده سى كتاب مى دانند كه از آن ميان ، كتاب الوضوء و كتاب الصلاة در دوران نجاشى ، شناخته شده است .(4)

18 . الجامع ، احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى مولى سكونى (م 221 ق) . وى امام كاظم ، امام رضا و امام جواد عليهم السلام را ملاقات كرده و از خواص ياران ايشان بوده است .(5) افزون بر ائمّه عليهم السلام ، بزنطى از شيوخى از اصحاب ائمّه نيز دانش ، آموخته است كه مى توان كسانى چون : عبد اللّه بن سنان ، حماد بن عثمان ، جميل بن دراج ، ابان بن عثمان و عاصم بن حميد را از آنان برشمرد . در فهرست شاگردان و راويان او نيز نام شخصيت هايى برجسته چون : ابراهيم بن هاشم قمّى ، حسين بن سعيد اهوازى ، احمد بن محمّد برقى ، حسن بن محبوب و على بن مهزيار به چشم مى خورند .(6)

به گفته منابع ، وى پس از درگذشت امام كاظم عليه السلام نخست در شمار قائلان به وقف قرار داشت ؛ امّا در پى مكاتبه اى با امام رضا عليه السلام به امامت آن حضرت ايمان آورد .(7) رجاليان اماميه ، بر اعتبار بزنطى تأكيد كرده و او را در شمار اصحاب اجماع آورده اند .(8)

ص: 26


1- . الذريعة ، ج 16 ، ص 298 .
2- . رجال النجاشى ، ص 215 ؛ رجال الطوسى ، ص 340 .
3- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 857 .
4- . رجال النجاشى ، ص 215 .
5- . رجال الطوسى ، ص 332 ، 351 ، 373 .
6- . معجم رجال الحديث ، ج 3 ، ص 23 .
7- . همان ، ص 18 .
8- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 830 .

شيخ طوسى ، او را توثيق كرده ،(1) و نجاشى ، او را نزد امام رضا و امام جواد عليهماالسلام ، «عظيم المنزلة» دانسته است .(2)

الجامع كه در صدر آثار بزنطى قرار دارد ، در بردارنده مجموعه اى از معارف اسلامى ، بويژه فقه است كه تا روزگار محقّق حلّى ، در دست بوده است ، به طورى كه وى در كتاب المعتبر از آن نقل مى كرده است .(3) كتاب المسائل(4) و كتاب النوادر كه از يحيى بن زكريا بن شيبان نقل گرديده ، آثار ديگرى است كه وى به رشته تحرير در آورده است .(5)

19 . الجامع فى الحديث ، موسى بن القاسم بن معاوية بن وهب البجلى (م . اوايل قرن سوم) ، از اصحاب امام رضا عليه السلام .(6) رجال شناسان ، او را با الفاظى نظير «ثقة ثقة» ، «جليل» ، «واضح الحديث» و «حسن الطريقة» ستوده(7) و در مقام تشبيه ، كتاب او را با «كتب ثلاثون» حسين بن سعيد همانند دانسته اند .(8) مجموعه مصنّفات او عبارت است از : كتاب الوضوء ، كتاب الصلاة ، كتاب الزكاة ، كتاب الصيام ، كتاب الحج ، كتاب النكاح ، كتاب الطلاق ، كتاب الحدود ، كتاب الديات ، كتاب الشهادات ، كتاب الأيمان و النذور ، كتاب أخلاق المؤمن ، كتاب الجامع ، و كتاب الأدب . افزون بر اين كتب كه غالبا در ابواب فقه نگاشته شده ، كتاب مسائل الرجال كه درباره هجده تن از راويان است ، از ديگر آثار اوست .(9)

ص: 27


1- . رجال الطوسى ، ص 332 .
2- . رجال النجاشى ، ص 75 .
3- . ر .ك : المعتبر ، ج 1 ، ص 88 ، 146 ، 187 ، 317 و 357 و ج 2 ، ص 221 ، 236 و 263 .
4- . الفهرست ، ابن نديم ، ص 276 .
5- . معجم رجال الحديث ، ج 3 ، ص 19 .
6- . رجال الطوسى ، ص 378 .
7- . رجال النجاشى ، ص 405 .
8- . الفهرست ، طوسى ، ص 243 .
9- . رجال النجاشى ، ص 405 .

20 . جامع الفقه ، منذر بن محمّد بن منذر بن سعيد بن ابى الجهم قابوسى . وى از راويان موثّق(1) امام جواد عليه السلام (2) و از مشهورترين افراد خاندان بزرگ شيعى «ابى الجهم» بوده كه در سده دوم هجرى در كوفه مى زيسته است .(3) افزون بر جامع ياد شده ، او تأليفاتى در تاريخ داشته است كه عبارت اند از : وفود العرب إلى النبى صلى الله عليه و آله ، كتاب الجمل ، كتاب الصفّين ، كتاب النهروان ، كتاب الغارات . جامع او را احمد بن محمّد بن سعيد همدانى ، مشهور به ابن عقده (م 333 ق) روايت كرده است .(4)

21 . الجامع فى الفقه ، على بن محمّد بن شيرة القاسانى ، فقيه و محدّث از اصحاب و امام هادى عليه السلام .(5) به گفته نجاشى ، وى فقيهى پر نقل و فردى فاضل بوده است ؛ ولى احمد بن محمّد بن عيسى ، بر او خرده گرفته و گفته است كه سخنان و عقايد منكرى را از او شنيده است . شيخ طوسى نيز او را تضعيف كرده است ؛(6) ولى نجاشى مى گويد :

«در كتاب هاى او آنچه دلالت بر صحّت و درستى اين اتّهام كند ، وجود ندارد!» .(7) او داراى كتابى كبير با عنوان الجامع فى الفقه بوده و كتاب الصلاة ، كتاب الحج ، كتاب التأديب از ديگر آثار اوست .(8)

22 . الفقه المكمّل ، ابو سمينه محمّد بن على بن ابراهيم بن موسى ابى جعفر القرشى الصيرفى . اين اثر ، مشتمل بر سى كتاب است(9) و در آن ، نشانه هاى غلو و تخليط

ص: 28


1- . رجال النجاشى ، ص 418؛ اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 837 .
2- . رجال الطوسى ، ص 378 .
3- . براى آگاهى بيشتر درباره آل أبى الجهم ، ر .ك : دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، مدخل «آل أبى الجهم» ؛ الفوائد الرجالية ، ج 1 ، ص 272 - 276 .
4- . رجال النجاشى ، ص 418 .
5- . نقد الرجال ، ج 3 ، ص 272 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 13 ، ص 65 .
6- . رجال الطوسى ، ص 388 .
7- . رجال النجاشى ، ص 255 .
8- . همان جا .
9- . الذريعة ، ج 16 ، ص 297 .

يافت مى شود .(1) رجال شناسان ، وى را فاسد العقيده و ضعيف قلمداد مى كردند(2) و حديثش را نمى نگاشتند .(3) افزون بر آن ، وى در كوفه به دروغ پردازى مشهور بوده و سپس به غلو ، اشتهار يافته و از همين رو ، به دستور احمد بن محمّد بن عيسى ، وى را از قم بيرون كردند .(4) چون مسلّم است كه احمد بن محمّد بن عيسى ، از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام بوده ،(5) به قرينه مى توان دريافت كه ابوسمينه نيز احتمالاً در همان عصر مى زيسته است .

23 . الجامع فى الفقه ، حسن بن زيد بن محمّد ، ملقّب به «امام الداعى الى الحق» (م 270 ق) . وى از دانشمندان فرقه زيديه بوده و در ميانه سال هاى 250 تا 270 هجرى ، بر طبرستان حكومت مى كرده و در همان جا درگذشته است . آن گونه كه در كتب تراجم آمده ، گويا وى مؤسّس دولت علوى مستقل در ديار طبرستان و ديلم بوده است .(6) همچنين وى را از كسانى برشمرده اند كه در اعتلاى شعاير مذهب تشيّع در طبرستان كوشيده است .(7) وى صاحب آثار فراوانى بوده كه كتاب البيان و الحجة فى الإمامة از جمله آنهاست ؛(8) امّا وصف روشنى از محتواى آنها در دست نيست .

24 . المحاسن ، احمد بن محمّد بن خالد برقى (م 274 ق) ، از اصحاب امام جواد و امام هادى عليهماالسلام .(9) او اصالتا از كوفه است .(10) جدّ بزرگ او محمّد بن على ، از ياران

ص: 29


1- . الفهرست ، طوسى ، ص 223 .
2- . رجال النجاشى ، ص 333 .
3- . خلاصة الأقوال ، ص 398 .
4- . رجال النجاشى ، ص 333 .
5- . رجال الطوسى ، ص 351 ، 373 و 383 .
6- . أعيان الشيعة ، ج 5 ص 82 .
7- . الذريعة ، ج 5 ، ص 30 .
8- . الفهرست ، ابن نديم ، ص 244 .
9- . رجال البرقى ، ص 57 و 59 .
10- . رجال النجاشى ، ص 76 .

زيد بن على بن الحسين عليه السلام بود كه در برابر حكومت ظلم و ستم بنى اميه قيام كردند و در زندان يوسف بن عمر ، به شهادت رسيد . در آن هنگام ، خالد به همراه پدرش به قم مهاجرت كردند و در روستايى به نام بَرقه(1) ساكن شدند و به همين سبب ، به بَرقى معروف گشتند .(2)

بسيارى از بزرگان و رجال شناسان شيعه ، او را مورد اطمينان و ثقه دانسته اند ؛(3) امّا از آن رو كه از افراد ضعيف ، روايت نقل مى كرد و به احاديث مرسل ، اعتماد مى نمود ، با مذمّت و طعن قمى ها رو به رو شد . علاوه بر اين ، اتهام به غلو و نقل روايات غلوآميز ، عامل ديگرى بود كه سبب مذمت وى گرديد .(4) از اين رو ، احمد بن محمّد بن عيسى كه در آن زمان ، رئيس محدّثان قم بود ، او را تبعيد كرد ؛ ولى پس از مدتى ، او

را به قم فرا خواند و حتّى در مراسم تشييع جنازه او ، با سر و پاى برهنه شركت كرد تا اهانتى را كه به او روا داشته بود ، جبران كند .(5)

برقى از حدود دويست تن ، روايت نقل مى كند . برخى از آنان عبارت اند از : احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى ، حسن بن محبوب ، حسن بن على بن فضال . همچنين بزرگانى همچون محمّد بن الحسن الصفّار ، عبداللّه بن جعفر الحميرى ، على بن محمّد ماجيلويه از او روايت شنيده اند .(6)

برقى در حدود صد كتاب نوشته است كه متأسفانه تنها كتاب المحاسن او باقى مانده

ص: 30


1- . برقه يا برقه رود ، از روستاهاى قم و از نواحى جبل است معجم البلدان ، ج 1 ص 389 .
2- . رجال النجاشى ، ص 76 ؛ الفهرست ، طوسى ، ص 62 .
3- . رجال النجاشى ، ص 76 ؛ الفهرست ، طوسى ، ص 62 ؛ خلاصة الأقوال ، ص 63 ؛ رجال ابن داوود ، ص 43 ؛ رجال ابن غضائرى ، ص 39 .
4- . مكتب حديثى قم ، ص 376 .
5- . خلاصة الأقوال ، ص 63 .
6- . معجم رجال الحديث ، ج 2 ، ص 38 .

است .(1) اين كتاب ، تنها مجموعه اى روايى نيست ؛ بلكه دائرة المعارفى از علوم مختلف است كه در برگيرنده صد كتاب در موضوعات مختلف : فقه ، احكام ، آداب ، علل شرايع و . . . است . از اين كتاب ، آنچه امروز در دست ماست ، تنها يازده كتاب است كه در دو جلد ، به چاپ رسيده است .(2)

المحاسن ، از بهترين كتاب هاى روايى شيعه به شمار مى آيد و برخى اهميت و اعتبار اين كتاب را در رديف كتب اربعه دانسته اند . قاضى نور اللّه شوشترى (م 1091 ق) در جواب دشمنان شيعه كه منابع شيعيان را منحصر در چهار كتاب مى شمردند ، مى گويد : «اين صحيح نيست و كتاب هاى شيعيان بيش از اين است» . او سپس بخشى از كتاب هاى شيعه را بر مى شمرد و ضمن آنها از كتاب المحاسن برقى نيز نام مى برد .(3)

علّامه مجلسى ، كتاب المحاسن برقى را از اصول معتبره شيعه مى داند .(4) شيخ صدوق و كلينى نيز بر كتاب المحاسن اعتماد كرده و روايات بسيارى را از آن نقل مى كنند .(5) شيخ صدوق در آغاز كتاب من لا يحضره الفقيه مى گويد :

من احاديث اين كتاب را از منابع مطمئن ، كه در ميان فقهاى شيعه مشهور است و به آن استناد و مراجعه مى كنند ، گرفته ام . . . مانند المحاسن ، نوشته احمد بن ابو عبد اللّه برقى ... . اين كتاب ، از اصول اوّليه شيعه و از كتاب هايى است كه سند من به آنها معروف است .(6)

25 . كتب ثلاثين يا الفقه المكمّل ،(7) حسين بن سعيد بن حمّاد كوفى اهوازى

ص: 31


1- . رجال النجاشى ، ص 76 .
2- . اين كتاب ، يك بار در دو جلد ، به كوشش دار الكتب الإسلاميه قم ، 1371 ش منتشر شده است و بار ديگر ، به همّت مجمع جهانى اهل بيت ، تحقيق و در دو جلد به چاپ رسيده است .
3- . مصائب النواصب (به نقل از مقدمه المحاسن ، ج 1 ، ص 10) .
4- . بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 27 .
5- . مقدمه المحاسن ، ج 1 ، ص 3 .
6- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 4 .
7- . الذريعة ، ج 16 ، ص 297 .

(م حدود 275 ق) .(1) وى از معاصران امام رضا ، امام جواد و امام هادى عليهم السلام(2) و از راويان برجسته و موثّق اماميه است(3) كه بنا بر قول مرحوم مجلسى اوّل ، در طبقه هفتم روات قرار مى گيرد .(4) او از اهالى كوفه بوده كه براى نشر معارف اهل بيت عليهم السلام در اهواز ساكن شد و در اواخر عمر ، به قم آمد و در همان جا وفات يافت .(5) ابن نديم در توصيف

حسين بن سعيد مى نويسد :

أوسع أهل زمانها بالفقه و الآثار و المناقب و غير ذلك من علوم الشيعة .(6)

گفتنى است كه حسين بن سعيد ، كتاب هاى مورد بحث را با همراهى برادرش حسن نگاشته است . نجاشى ، اين كتب را كه از مصنّفات معتبر و مورد اعتماد شيعه بوده ، به چند طريق نقل مى كند .(7) شيخ طوسى و نجاشى ، اين كتب را با اندكى اختلاف ، فهرست كرده اند كه در اين جا به فهرست نجاشى بسنده مى گردد : كتاب الوضوء ، كتاب الصلاة ، كتاب الزكاة ، كتاب الصوم ، كتاب الحج ، كتاب النكاح ، كتاب الطلاق ، كتاب العتق و التدبير و المكاتبة ، كتاب الأيمان و النذور ، كتاب التجارات

ص: 32


1- . هدية العارفين ، ج 1 ، ص 331 . اتان كلبرگ و زركلى ، او را در سال سيصد هجرى ، زنده مى دانند كتاب خانه ابن طاووس ، ص 219؛ الاعلام ، ج 4 ، ص 10 ؛ امّا با توجّه به آن كه وى از راويان امام رضا عليه السلام بوده و بيشتر مصاحبتش با آن امام بوده است ، نظر اسماعيل پاشا ، صحيح تر به نظر مى آيد . برخى ديگر ، سال وفات او را بين 220 تا 230 هجرى مى دانند (ر .ك : «تحقيق درباره كتاب الكافى» ، نامه آستان قدس ، ش 12 ، ص 20) .
2- . الفهرست ، طوسى ، ص 112 .
3- . رجال الطوسى ، ص 355 .
4- . الذريعة ، ج 15 ، ص 148 (در توصيف طبقات الرواة ، مرحوم محمّد تقى مجلسى) . امّا بر طبق محاسبه آية اللّه واعظ زداه خراسانى ، حسين بن سعيد از صغار طبقه ششم محسوب مى گردد (رك : «تحقيق درباره كتاب الكافى» ، نامه آستان قدس ، ش 12 ، ص 19) .
5- . الفهرست ، طوسى ، ص 112 ؛ لسان الميزان ، ج 2 ، ص 261 .
6- . الفهرست ، ابن نديم ، ص 277 .
7- . رجال النجاشى ، ص 58 .

و الإجارات ، كتاب الخمس ، كتاب الشهادات ، كتاب الصيد و الذبائح ، كتاب المكاسب ، كتاب الأشربة ، كتاب الزيارات ، كتاب التقية ، كتاب الرد على الغلاة ، كتاب المناقب ، كتاب المثالب ، كتاب الزهد ، كتاب المروّة ، كتاب حقوق المؤمنين و فضلهم ، كتاب تفسير القرآن ، كتاب الوصايا ، كتاب الفرائض ، كتاب الحدود ، كتاب الديات ، كتاب الملاحم ، كتاب الدعاء .(1) از اين مجموعه ، كتاب المؤمن و كتاب الزهد ، به انتشار رسيده اند .

علاوه بر اين كتاب ها برخى كتاب النوادر احمد بن محمّد عيسى اشعرى را هم به حسين بن سعيد نسبت داده اند .(2)

از امتيازات كتب حسين بن سعيد ، آن است كه ميزانى در سنجش صحّت و سقم ديگر كتب محسوب مى شده است ، به طورى كه دانشمندان علم رجال ، كتب بسيارى را به كتب حسين بن سعيد تشبيه كرده اند(3) و اين ويژگى ، درباره ديگر كتب متقدّمان به چشم نمى خورد .

26 . الجامع فى الحديث ،(4) ابوجعفر محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران الأشعرى القمّى (م حدود 280 ق) .(5) وى از فقيهان و محدّثان موثّق اماميه بوده كه جز آن كه از ضعفا روايت نقل مى كرده ، به مراسيل هم اعتماد مى كرده است .(6)

ص: 33


1- . همان جا .
2- . ر .ك : مقدمه كتاب النوادر ، ص 9 .
3- . ر .ك : معالم العلماء ، ص 137 در توصيف محمّد بن سنان و محمّد بن حسن صفار و ص 138 (در توصيف محمّد بن على الصيرفى) و ص 167 (در توصيف يونس بن عبدالرحمان) ؛ رجال النجاشى : ص 253 (در توصيف على بن مهزيار) . قابل توجّه آن كه كتب على بن مهزيار از نظر عناوين ، تقريباً همانند كتب حسين بن سعيد است ، جز آن كه وى چند كتاب مانند كتاب البشارات ، كتاب الأنبياء بر آن افزوده است .
4- . الذريعة ، ج 5 ، ص 29 .
5- . هدية العارفين ، ج 2 ، ص 20 .
6- . رجال النجاشى ، ص 348 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 16 ، ص 48 .

شيخ طوسى ، كتاب نوادر الحكمة را كه شامل بيست و دو كتاب و اغلب در موضوعات فقهى است ، از آثار او بر مى شمرد .(1) نجاشى در توصيف اين كتاب مى نويسد :

نوادر الحكمة كتابى نيك و بزرگ است . قمى ها آن را با عنوان «دبّة شبيب» مى شناسند ... . در قم ، شخصى بوده به نام شبيب . اين شخص ، ظرفى چندخانه داشته و هر نوع روغنى كه مردم مى خواسته اند ، از آن ظرف به آنان مى داده است .(2)

نگاشته ديگرى كه ابن نديم به آن اشاره مى كند ، كتاب الجامع است كه آن نيز شامل ابوابى در فقه است ؛(3) امّا آقابزرگ طهرانى چنين حدس زده كه كتاب الجامع همان نوادر الحكمة اشعرى است(4) و نقل ابن طاووس از آن ، به واسطه كتاب المرشد شيخ صدوق است .(5)

به هر حال ، مسلّم است كه وى كتابى در ابواب فقهى داشته و آن ، از منابع كتاب من لايحضره الفقيه بوده است . نمونه هاى ديگرى از روايات او در كتب ديگرى نظير إعلام الورى ، مختصر بصائر الدرجات و ... آمده است .(6)

27 . الجامع الكبير فى الفقه ، ابراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفى (م 283 ق) ، مورّخ ، محدّث ، مفسّر و فقيه امامى . نياى چهارم وى ، سعد بن مسعود ، عموى مختار ثقفى ، از جانب اميرمؤمنان عليه السلام والى مدائن بوده است .

ص: 34


1- . الفهرست ، طوسى ، ص 221 .
2- . رجال النجاشى ، ص 348 - 349 . گفتنى است كه «دبّه» ، ظرفى شيشه اى است كه در آن ، روغن نگهدارى مى كنند المعجم الوسيط ، ذيل ماده دبّ .
3- . الفهرست ، ابن نديم ، ص 277 .
4- . الذريعة ، ج 5 ، ص 29 .
5- . إقبال الأعمال ، ج 3 ، ص 263 .
6- . ر .ك : كتاب خانه ابن طاووس ، ص 323 و 324 .

امام حسن عليه السلام نيز در روز ساباط (جنگ معاويه با امام حسن عليه السلام ) به منزل وى پناه برد .(1) ثقفى ، ابتدا در كوفه زندگى مى كرد و زيدى مذهب بود ؛ امّا بعدها به مذهب اماميه گرويد و به اصفهان مهاجرت كرد . درباره سبب هجرت او به اصفهان گفته اند كه برخى از دانشمندان كوفه ، كتاب المعرفة او را كه در مناقب اهل بيت و مثالب دشمنان ايشان نگاشته بود ، خلاف تقيّه دانستند و او سوگند ياد كرد كه اين كتاب را در اصفهان - كه دورترين شهر از عقايد شيعه است - ، منتشر نمايد .(2) از اين رو ، وى كوفه را ترك كرد و به قصد نشر و ترويج آراى شيعه ، در اصفهان اقامت گزيد . علماى شيعه ، ثقفى را ستوده اند و او را از راويان ثقه و ممدوح مى دانند ؛(3) امّا برخى از دانشمندان اهل سنّت ، او را به سبب شيعه بودن ، جرح كرده اند و او را غالى در تشيّع خوانده اند .(4)

مؤلّف اين جامع ، از نويسندگان نامى عصر خود بوده كه بيش از پنجاه كتاب نگاشته(5) و از اين ميان ، تنها الغارات - كه شرح يورش هاى لشكر معاويه و تجاوزات آنان به قلمرو حكومت امير مؤمنان عليه السلام بعد از جنگ نهروان و تاريخ دوره پايانى خلافت حضرت على عليه السلام است - ،(6) بر جاى مانده است .

الجامع الكبير فى الفقه ، الجامع الصغير و جامع الفقه و الأحكام ، از آثار فقهى اوست(7) كه هر سه ، در زمره كتب جوامع محسوب مى گردد . نجاشى ، كتاب اخير را با سه واسطه (ابن عبدون عن ابن الزبير عن المستملى عن المؤلف الثقفى)(8) روايت كرده و دو كتاب

ص: 35


1- . رجال النجاشى ، ص 17 ؛ الفهرست ، طوسى ، ص 36 .
2- . همان جا .
3- . ر .ك : معجم رجال الحديث ، ج 1 ، ص 258 .
4- . ذكر اخبار اصبهان ، ج 1 ، ص 187 ؛ لسان الميزان ، ج 1 ، ص 103 .
5- . براى اطلاع از كتب او ، ر .ك : رجال النجاشى ، ص 17 - 18 ؛ الفهرست ، طوسى ، ص 37 ؛ معالم العلماء ، ص 39 و 40 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 1 ، ص 256 ؛ أعيان الشيعة ، ج 2 ، ص 209 .
6- . مقدمه الغارات ، ص 3 .
7- . رجال النجاشى ، ص 17 .
8- . همان ، ص 18 ؛ الذريعة ، ج 5 ، ص 65.

الجامع الكبير و الجامع الصغير را با سندى ديگر نقل مى نمايد . از اين رو ، آشكار مى گردد كه اين سه ، مؤلّفات جداگانه اى بوده اند . اثر فقهى ديگر ثقفى ، كتاب الحلال والحرام(1) است كه تا قرن هفتم موجود بوده و ابن طاووس از آن نقل مى نمايد ؛(2) امّا به اشتباه ، نام وى را اسحاق بن ابراهيم ثقفى ، ثبت كرده است . بايد خاطر نشان كرد كه از اين نگاشته ابراهيم ثقفى ، تنها در كتاب اقبال و الذريعة ، نامى به ميان آمده و در ديگر كتب رجال و تراجم ، ذكرى از آن به چشم نمى خورد . احتمالاً مى توان گفت كه اين كتاب ، عنوان ديگرى براى همان جامع الفقه و الأحكام است كه نجاشى از آن ياد كرده است .(3)

28 . الجامع ، بكار بن احمد . شيخ طوسى در الفهرست ، افزون بر اين نگاشته ، كتب ديگرى را براى او برشمرده است كه عبارت اند از : كتاب الزكاة ، كتاب الحج ، كتاب الطهارة ، كتاب الجنائز .(4) همو در رجال خويش از بكار بن احمد بن زياد ، در باب «فى من لم يرو عن واحد من الأئمّة عليهم السلام» ياد كرده است(5) كه به سبب اختلاف راويان اين دو ، گمان برده اند كه اين نام ، به دو تن تعلّق دارد ؛ امّا بنا بر اين كه در هر دو كتاب ، شيخ على بن محمّد بن زبير قرشى ، از راويان اوست ، مى توان گفت كه اين عناوين ، به يك فرد مربوط است .(6) با اين همه ، درباره اين فرد ، اطلاع بيشترى در كتب تراجم و رجال نيامده است و طرق شيخ طوسى نيز به آن ضعيف است .(7)

29 . الجامع فى الفقه ، محمّد بن على بن محبوب اشعرى قمى (اواخر قرن سوم) .(8)

ص: 36


1- . الذريعة ، ج 5 ، ص 65 .
2- . إقبال الأعمال ، ج 1 ، ص 56 .
3- . كتاب خانه ابن طاووس ، ص 291 .
4- . الفهرست ، طوسى ، ص 86 .
5- . رجال الطوسى ، ص 417 .
6- . مستدركات علم رجال الحديث ، ج 2 ، ص 45 ؛ أعيان الشيعة ، ج 3 ، ص 588 .
7- . معجم رجال الحديث ، ج 4 ، ص 243 .
8- . كتاب خانه ابن طاووس ، ص 445 .

وى فقيه نامور و پيشواى اهل قم در روزگار خود بود .(1) نجاشى ، در فهرست آثار او ، كتب مختلفى را در موضوعات فقهى ياد مى كند ؛(2) امّا شيخ طوسى ، اين كتب را ابواب كتاب الجامع او مى داند و برخى از بخش هاى آن را چنين بر مى شمرد : كتاب الوضوء ، كتاب الصلاة ، كتاب الزكاة ، كتاب الصيام و كتاب الحج .(3) اثر ديگر اشعرى - كه مشابه كتاب الجامع اوست - ، كتاب الضياء و النور است كه شامل ابواب نكاح ، طلاق ، رضاع ،حدود و ديات بوده(4) و با ابواب ديگرى كه نجاشى به بيان آنها مى پردازد ، هم خوانى دارد .

ابن شهر آشوب ، الجامع و النور و الضياء را كتاب هايى مستقل تلقى كرده و الجامع را شامل عبادات ، النور را شامل معاملات مى داند و محتواى الضياء را بيان نكرده است ؛(5) امّا برداشت شيخ آقابزرگ طهرانى از گفتار شيخ طوسى ، مبنى بر اين كه ، كتاب الجامع او شامل ابواب وضو تا ديات(6) و كتاب الضياء و النور نيز عناوين بخش هايى ديگر از كتاب است - كه فصول عبادات و معاملات را از يكديگر جدا مى نمايد - ، صحيح تر به نظر مى رسد .

30 . كتب ثلاثين ، موسى بن حسن بن عامر بن عبد اللّه بن سعد اشعرى قمى . او را با الفاظى از قبيل «ثقه» ، «عين» و «جليل» توصيف كرده اند .(7) وى صاحب سى كتاب بوده كه برخى از آنها عبارت اند از : كتاب الطلاق ، كتاب الوصايا ، كتاب الفرائض ، كتاب الفضائل ، كتاب الحج ، كتاب الرحمة (كه همان كتاب الوضوء است) ، كتاب الصلاة ،

ص: 37


1- . رجال النجاشى ، ص 349 .
2- . همان جا .
3- . الفهرست ، طوسى ، ص 222 .
4- . همان جا .
5- . معالم العلماء ، ص 138 .
6- . الذريعة ، ج 5 ، ص 130 .
7- . رجال النجاشى ، ص 406 .

كتاب الزكاة ، كتاب الحج ، كتاب الصيام ، كتاب يوم و ليلة ، كتاب الطبّ .(1) اين كتاب ها را عبد اللّه بن جعفر حميرى - كه در سال 297 ق ، به كوفه آمده - ، روايت كرده است .(2)

31 . الجامع فى أنواع الشرايع ، حميد بن زياد بن حماد دهقان (م 310 ق) . وى از مصنّفان و محدّثان موثّق كوفى است كه در سورا و نينوا مى زيسته و از بزرگان واقفه بوده(3) و روايتش را در صورت نبود معارض ، مقبول شمرده اند .(4)

وى را از جمله معمّرين شمرده اند ، به طورى كه از جابر جعفى (م 132 ق) و ابو حمزه ثمالى (م 150 ق) با يك واسطه روايت مى كند ،(5) با اين حال ، شيخ طوسى ، نامش را در زمره كسانى كه از ائمّه روايت نكرده اند ، ياد مى كند .(6) او راوى بسيارى از كتب اصول و صاحب تأليفات بسيار بوده است ، چندان كه شماره مصنّفات او را به تعداد كتب اصول دانسته اند .(7) شيخ طوسى ، از كتب او از سه طريق و به دو واسطه روايت مى كند ؛(8) امّا درباره آثار او اطّلاعى در دست نيست .

32 . محمّد بن مسعود بن عيّاش سلمى سمرقندى ، معروف به عيّاشى (م 320 ق) .(9) وى از دانشمندان اواخر قرن سوم هجرى به شمار مى رود . او نزد گروهى از مشايخ كوفه ، قم و بغداد حديث آموخت . وى خانه خود را كانون اجتماعات و مركز دانش شيعه قرار داد و تمامى مبلغ سيصد هزار دينارى را كه از پدرش به ارث

ص: 38


1- . همان جا .
2- . رسالة فى آل أعين ، ص 51 ؛ رجال الطوسى ، ص 449 ؛ الذريعة ، ج 6 ، ص 254 .
3- . رجال النجاشى ، ص 132 .
4- . خلاصة الأقوال ، ص 129 .
5- . الذريعة ، ج 2 ، ص 148 .
6- . رجال الطوسى ، ص 421 .
7- . الفهرست ، طوسى ، ص 114 .
8- . همان جا .
9- . الأعلام ، ج 7 ، ص 95 .

برده بود ، در راه ترويج علم و حديث صرف نمود . او در جوانى ، بر مذهب عامّه بوده و پس از مدتى ، مستبصر شد و به مذهب تشيّع گرويد .(1) او استاد ابو عمرو كشى(2) (صاحب رجال) و هم طبقه كلينى بوده است .(3) عيّاشى داراى كتب عديده اى بوده كه شماره آن را تا دويست كتاب دانسته اند . وى چون از دانشوران شرق جهان اسلام بوده ، آثارش در نواحى خراسان اهميت بسيار داشته(4) و تلاش هاى علمى او در سمرقند چشمگير است .

رجال شناسان ، وى را از راويان صدوق و ثقه مى دانند كه از ضعفا ، نقل حديث كرده است .(5) شيخ طوسى ، او را با عباراتى نظير : «جليل القدر» ، «واسع الأخبار» ، «بصير بالروايات و مطّلع عليها» توصيف مى كند .(6)

اگرچه در ميان كتب او ، تأليفى كه با عنوان «الجامع» باشد ، ملاحظه نمى گردد ، امّا سبب ذكر او در زمره جامع نگاران ، از آن روست كه وى در بيشتر ابواب فقه و غير آن (همچون تفسير ، حديث ، تاريخ ، نجوم ، طب و سيره) ، مصنّفاتى را از خود بر جاى نهاده است .(7) افسوس كه آثار اين دانشور فرزانه ، از گزند حوادث در امان نماند و جز بخشى از تفسير وى در اختيار نيست .

نتيجه

اكنون ، در نتيجه اين تتبّع گسترده ، با اطمينان مى توان گفت چهار كتابى كه الكافى

ص: 39


1- . رجال النجاشى ، ص 350 .
2- . همان ، ص 372 .
3- . الذريعة ، ج 4 ، ص 295 .
4- . الفهرست ، ابن نديم ، ص 244 .
5- . رجال النجاشى ، ص 350 .
6- . الفهرست ، طوسى ، ص 212 .
7- . ر .ك : رجال النجاشى ، ص 351 - 352 ؛ الفهرست ، ابن نديم ، ص 244 - 246 .

كلينى ، پيش قراول آنهاست ، برخلاف پندار بسيارى از كسان ، به معناى مطلق كلمه ، «كهن ترين جوامع حديثى شيعه» نيستند ؛ بلكه پيش از مصنّفان اين كتاب ها ، شمار چشمگيرى از اصحاب ائمّه عليهم السلامو غير ايشان ، به تأليف جوامع يا كتاب هايى مبوّب دست زده اند . در واقع بايد گفت كه تأليف مصنّفات حديثى شيعه نيز مثل هر رشته علمى ديگر ، مسير نقص به كمال ، بساطت ، سادگى و خامى به تركيب ، پيچيدگى و پختگى را پيموده است . بدين معنا كه اصحاب ائمّه عليهم السلام در گام نخست ، به ثبت و ضبط احاديث ، در دفترهايى اقدام كرده اند كه فهرست نگاران ، آنها را «اصول» خوانده اند .

احاديث مندرج در اين دفترها ، دسته بندى نشده و فاقد نظم و ترتيب بوده است . در مرحله بعد ، محدّثانى كه احوال و آثارشان به اختصار گذشت ، ضرورت دسته بندى و تبويب آن احاديث پراكنده را دريافتند و در نتيجه ، به تدوين و تصنيف جوامع مورد بحث ، اقدام كردند .

در مرحله سوم ، كلينى و ديگر مصنّفان كتب اربعه ، با بهره گيرى از تجربياتى كه حاصل كار جامع نويسان سده ها و دهه هاى پيشين بوده است ، گام بلندترى را در اين زمينه برداشتند و جوامعى بس پيراسته تر ، منظّم تر و شامل تر را در دسترس جامعه شيعه نهادند .

ص: 40

منابع و مآخذ

1 . إختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح و تعليق : مير داماد الأسترآبادى ، تحقيق : السيّد مهدى الرجائى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث .

2 . الاعلام ، خيرالدين الزركلى ، بيروت : دار العلم للملايين ، 1980 م .

3 . الإقبال بالأعمال الحسنة فى ما يعمل مرّة فى السنة ، على بن موسى الحلّى (السيّد ابن طاووس) ، تحقيق : جواد القيّومى الأصفهانى ، قم : مكتب الإعلام الإسلامى ، 1414 ق .

4 . الأنساب ، عبد الكريم بن محمّد السمعانى ، تحقيق : عبد اللّه عمر البارودى ، بيروت : دار الجنان ، 1408 ق .

5 . أعيان الشيعة ، السيد محسن الأمين ، تحقيق : حسن الأمين ، بيروت : دار التعارف للمطبوعات .

6 . أمل الآمل ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، بغداد : مكتبة الأندلس .

7 . بحار الأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تحقيق : عبد الرحيم الربّانى الشيرازى ، بيروت : دار احياء التراث العربى ، 1403 ق .

8 . «بررسى حجّيت مراسيل ابن ابى عمير» ، محمّد تقى ديارى بيدگلى ، پژوهش هاى قرآن و حديث ، ش 1 ، بهار و تابستان 1382 .

9 . التاريخ الكبير ، ابو عبد اللّه محمّد بن اسماعيل البخارى ، ديار بكر : المكتبة الإسلاميه .

10 . التبيين لأسماء المدلّسين ، سبط ابن العجمى ، تحقيق : يحيى شفيق ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1406 ق .

ص: 41

11 . التحرير الطاووسى ، حسن بن زين الدين الشهيد الثانى ، تحقيق : فاضل الجواهرى ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى ، 1411 ق.

12 . تذكرة الحفّاظ ، محمّد بن أحمد الذهبى ، بيروت : دار احياء التراث العربى .

13 . تنقيح المقال فى علم الرجال ، عبداللّه بن محمّد حسن المامقانى ، نجف : مطبعة المرتضوى ، 1352 ق .

14 . تهذيب الأحكام ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) تحقيق : السيّد حسن الموسوى الخرسان ، تهران : دار الكتب الإسلاميه ، 1365 ش .

15 . تهذيب الكمال فى أسماء الرجال ، يونس بن عبد الرحمان المزّى ، تحقيق : بشار عوّاد معروف ، بيروت : مؤسسة الرسالة ، 1409 ق .

16 . الجرح و التعديل ، عبد الرحمان بن محمّد ابن أبى حاتم ، مجلس دائرة المعارف العثمانية ، 1952 م .

17 . خلاصة الأقوال فى علم الرجال ، حسن بن يوسف الحلّى (العلامة الحلّى) ، تحقيق : الشيخ جواد القيّومى ، مؤسسة النشر الإسلامى و مؤسسة نشر الفقاهة ، 1417 ق .

18 . دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، زير نظر : كاظم موسوى بجنوردى ، تهران : مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، 1367 ش .

19 . دانش دراية الحديث ، محمّد حسن ربانى ، مشهد : دانشگاه علوم اسلامى رضوى ، 1380 ش .

20 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّد محسن بن على المنزوى (آقابزرگ الطهرانى) ، بيروت : دار الأضواء .

21 . ذكر أخبار إصبهان ، احمد بن عبد اللّه الأصبهانى (ابو نعيم) ، تحقيق : سون ددرينگ ، ليدن هلند : بريل ، 1934 م .

22 . الرجال ، احمد بن الحسين ابن غضائرى ، تحقيق : السيد محمّد رضا الجلالى ، قم : دار الحديث ، 1380 ش .

23 . الرجال ، أحمد بن محمّد بن خالد البرقى ، تهران : دانشگاه تهران ، 1383 ق .

ص: 42

24 . رجال ابن داوود ، حسن بن على بن داوود الحلّى ، تحقيق : السيد محمّد صادق آل بحر العلوم ، نجف : منشورات مطبعة الحيدريه ، 1392 ق .

25 . رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد القيّومى الأصفهانى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1415 ق .

26 . رجال النجاشى (فهرس أسماء مصنّفى الشيعة) ، أحمد بن على النجاشى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1416 ق .

27 . رسائل الشريف المرتضى ، على بن حسين موسوى علم الهدى (السيّد المرتضى) ، تقديم و اشراف : السيّد أحمد الحسينى ، إعداد : السيد مهدى الرجائى ، بيروت : مؤسسة النور للمطبوعات .

28 . رسالة فى آل أعين ، ابو غالب الزرارى ، تحقيق : محمّد على الموسوى الموحد الأبطحى الأصفهانى ، مطبعة ربّانى ، 1399 ق .

29 . الزهد ، حسين بن سعيد الكوفى الأهوازى ، تحقيق : ميرزا غلام رضا عرفانيان ، قم : مطبعة العلمية ، 1399 ق .

30 . سير أعلام النبلاء ، محمّد بن أحمد الذهبى ، تحقيق : شعيب الأرنؤوط ، بيروت : موسسة الرسالة ، 1413 ق .

31 . الصحاح ، اسماعيل بن حمّاد الجوهرى ، تحقيق : أحمد عبد الغفور عطار ، بيروت : دارالعلم للملايين ، 1990 م .

32 . الضعفاء و المتروكين ، أحمد بن على النسائى ، بيروت : دار المعرفة للطباعة و النشر ، 1406 ق .

33 . الطبقات الكبرى ، محمّد بن سعد كاتب الواقدى ، تحقيق : احسان عباس ، بيروت : دار صادر .

34 . طبقات المدلسين ، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر) ، تحقيق : عاصم بن عبد اللّه القريونى ، اردن : مكتبة المنار .

35 . الغارات ، إبراهيم بن محمّد الثقفى ، تحقيق : جلال الدين محدّث ارموى ، تهران : چاپ خانه بهمن ، 1355 ق .

ص: 43

36 . الغدير ، عبدالحسين الأمينى ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1977 م .

37 . الفائق فى رواة و أصحاب الإمام الصادق عليه السلام ، عبدالحسين الشبسترى ، قم : موسسة النشر الإسلامى ، 1418 ق .

38 . «حسن بن محبوب كوفى» ، محمّد باقر بهبودى ، فصل نامه فقه ، ش 11 - 12 ، فروردين 1376 .

39 . الفوائد الرجالية ، السيّد محمّد مهدى بحر العلوم ، تحقيق و تعليق : محمّد صادق بحر العلوم و حسين بحر العلوم ، تهران : مكتبة الصادق ، 1363 ش .

40 . الفهرست ، ابو الفرج محمّد بن اسحاق الورّاق (ابن النديم) ، تحقيق : محمّد رضا تجدّد ، تهران : امير كبير ، 1350 ش .

41 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) تحقيق : جواد القيّومى الأصفهانى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1415 ق .

42 . قاموس الرجال ، الشيخ محمّد تقى التُسترى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1419 ق .

43 . الكافى ، أبوجعفر محمّد بن يعقوب الكلينى ، تصحيح : على أكبر الغفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1367 ش .

44 . «تحقيق درباره كتاب كافى» ، محمّد واعظ زاده خراسانى ، نامه آستان قدس ، ش 2 - 12 ، دى 1339 - خرداد 1341 ش .

45 . الكامل فى ضعفاء الرجال ، عبد اللّه بن عدى الجرجانى ، تحقيق : يحيى مختار الغزاوى ، بيروت : دارالفكر ، 1409 ق .

46 . كتاب النوادر ، احمد بن محمّد بن عيسى الأشعرى ، قم : مدرسة الإمام المهدى(عج) ، 1408 ق .

47 . كتاب خانه إبن طاووس ، اتان كلبرگ ، ترجمه : سيّد على قرائى و رسول جعفريان ، قم : كتاب خانه عمومى آية اللّه العظمى مرعشى نجفى ، 1371 ش .

48 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، أبو جعفر محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح : على أكبر الغفارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .

ص: 44

49 . كلّيات فى علم الرجال ، جعفر سبحانى ، قم : موسسة النشر الإسلامى ، 1414 ق .

50 . لسان الميزان ، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر) ، بيروت : مؤسسة الأعلمى للمطبوعات ، 1971 م .

51 . المحاسن ، أحمد بن محمّد بن خالد البرقى ، تحقيق : جلال الدين الحسينى ، تهران : دار الكتب الإسلاميه ، 1330 ش .

52 . مدخل إلى علم الفقه عند المسلمين الشيعة ، على خازم ، بيروت : دارالغربة ، 1413 ق .

53 . مستدركات علم رجال الحديث ، على نمازى شاهرودى ، تهران : چاپ خانه حيدرى .

54 . معالم العلماء ، أبو جعفر محمّد بن على السروى المازندرانى (ابن شهر آشوب) ، نجف : المطبعة الحيدرية ، 1961 م .

55 . المعتبر فى شرح المختصر ، نجم الدين أبى القاسم جعفر بن الحسن (المحقق الحلّى) ، قم : مؤسسة سيد الشهداء عليه السلام ، 1364 ش .

56 . معجم البلدان ، ياقوت بن عبداللّه الحموى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1399 ق .

57 . المعجم الوسيط ، ابراهيم أنيس و آخرون ، بيروت : دار احياء التراث العربى ، 1392 ق / 1972 م .

58 . معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة ، [آية اللّه] السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1413 ق .

59 . معجم مصطلحات الرجال و الدراية ، محمّدرضا جديدى نژاد ، به اشراف : محمّد كاظم رحمان ستايش ، قم : دار الحديث ، 1424 ق .

60 . المفيد من معجم رجال الحديث ، محمّد جواهرى ، قم : مكتبة المحلاتى ، 1424 ق .

61 . «مناظرات مذهبى شيعه» ، محمود فاضل يزدى ، مقالات فارسى ، ش 49 ، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد ، 1413 ق .

62 . مقباس الهداية ، عبداللّه بن حسن المامقانى ، تلخيص : على اكبر غفارى ، تهران : جامعة الامام الصادق عليه السلام ، 1369 ش .

63 . مكتب حديثى قم ، محمّدرضا جبارى ، قم : زائر ، 1384 ش .

ص: 45

64 . المل و النحل ، محمّد بن عبد الكريم بن أحمد الشهرستانى ، تحقيق : محمّد سيد گيلانى ، بيروت : دار المعرفة .

65 . منهج النقد فى علوم الحديث ، نورالدين عتر ، دمشق : دار الفكر ، 1997 م .

66 . ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجرى ، سيّد حسن مدرّسى طباطبايى ، ترجمه : سيد على قرائى و رسول جعفريان ، قم : كتاب خانه تخصصى تاريخ اسلام و ايران ، 1383 ش .

67 . ميزان الاعتدال ، محمّد بن أحمد الذهبى ، تحقيق : على محمّد البجاوى ، بيروت : دار المعرفة .

68 . المؤمن ، حسين بن سعيد الأهوازى ، قم : مدرسة الإمام المهدى(عج) ، 1404 ق .

69 . نقد الرجال ، السيّد مصطفى بن حسين التفرشى ، قم : موسسة آل البيت لإحياء التراث ، 1418 ق .

70 . هدية العارفين ، اسماعيل پاشا بن محمّد أمين البغدادى ، بيروت : دار احياء التراث العربى .

ص: 46

«مسائل» محمّد بن مسلم در «الكافى» كلينى (سيّد محمّد عمادى حائرى)

«مسائل» محمّد بن مسلم در «الكافى» كلينى(1)

سيّد محمّد عمادى حائرى

چكيده

مقالۀ حاضر ، در پى پاسخ مناسب به اين پرسش هاست كه : آيا كلينى رحمه الله كتابى به نام «مسائل محمّد بن مسلم» در اختيار داشته است ؟ آيا روايت منقول از محمّد بن مسلم را به وسيله اين كتاب در الكافى نقل كرده است ؟ آيا اساسا محمّد بن مسلم چنين كتابى داشته يا كلينى رحمه الله مسائل محمّد بن مسلم را از منابع ديگرى نقل كرده است ؟

نگارنده ، پس از سيرى تاريخى در روايات مختلف و دسته هاى متعدّدى از روايات و راويان ، به شناسايى چنين كتاب منسوبى به محمّد بن مسلم مى پردازد و در نهايت ، نتيجه مى گيرد كه محمّد بن مسلم خود داراى كتابى به نام «مسائل» نبوده و اثر مكتوبى كه به وى نسبت داده مى شود ، احتمالاً گردآورى و تدوين ديگران از روايات وى بوده است .

نگارنده ، در پايان ، سلسله اسناد روايات «مسائل» محمّد بن مسلم در الكافى را به ضميمه مقاله مى آورد .

كليد واژه ها : محمّد بن مسلم ، اثر مكتوب ، روايات مسائل ، پرسش هاى فقهى ، الكافى .

ص: 47


1- . اين مقاله ، بر اساس روش تحليل كتاب شناسى حديث نوشته شده و آگاهىِ خواننده از مبانى اين روش را فرض گرفته است . علاقه مندان به آگاهى از روش تحليل كتاب شناسى حديث ، مى توانند به مقاله «نقد حديث : كتاب شناسى و متن پژوهى» ر . ك : منابع مقاله مراجعه كنند .

الف. درآمد : كتابى منسوب به محمّد بن مسلم

محمّد بن مسلم ثقفى (م 150 ق) از شاگردان برجسته امام محمّد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام ، فقيهى سرشناس ، و از راويان نامدار شيعى است .(1) با آن كه روايات منقول از او بسيار است ،(2) امّا تنها يك اثر مكتوب با عنوان «الأربعمئة مسألة فى ابواب الحلال والحرام» به او نسبت داده شده است .(3)

توجّه من هنگامى به اين تنها اثر مكتوبِ منسوب به محمّد بن مسلم جلب شد كه مشغول نگارش مقاله اى درباره منابع مكتوب الايضاح قاضى نعمان مغربى (م 363 ق) شدم .(4) به دنبال جستجوى منابع الايضاح (اثر فقهى - حديثى قاضى نعمان كه تنها بخش اندكى از آن باقى مانده است) ، به كتابى با عنوان «كتاب المسائل» بازخوردم كه قاضى نعمان ، هفت بار از آن نام برده و رواياتى را به اين سند ، از آن نقل كرده بود : «كتاب المسائل» به روايتِ حسين بن على بن حسن < ابراهيم بن سليمان < اسماعيل< علاء بن رزين < محمّد بن مسلم ، كه همگى اين هفت روايت ، پرسش هاى فقهى محمّد بن مسلم بود از امام محمّد باقر عليه السلام و پاسخ امام عليه السلام به آن پرسش ها .(5) جستجو در كتاب هاى فهرست (مشخّصا فهرست هاى نجاشى و طوسى)(6) نشان مى داد كه هيچ كدام از راويان اين كتاب و اين روايات (به سند مذكور) ، كتابى با عنوان «كتاب المسائل» نداشته اند ، جز محمّد بن مسلم كه نجاشى كتابى با عنوان «الأربعمئة مسألة»

ص: 48


1- . ر .ك : ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجرى ، ص 409 - 410 .
2- . برخى از معاصران ، كوشيده اند كه همگى روايات او را گردآورى كنند ، هرچند آنچه از وى در مجموعه هاى حديثى باقى مانده ، بخشى اندك از روايات اوست ؛ چرا كه بنابر نقل كشى ، او سى هزار حديث از امام باقر عليه السلام و شانزده هزار حديث از امام صادق عليه السلام شنيده بود ر .ك : همان جا .
3- . فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 324 .
4- . آن مقاله اينك با عنوان «درنگى در منابع مكتوب الإيضاح» منتشر شده است .
5- . ر .ك : «درنگى در منابع مكتوب الايضاح» ، ص 141 .
6- . براى آگاهى تفصيلى از اين دو اثر ، ر .ك : بازشناسى منابع اصلى رجال شيعه ، ص 13 - 259 .

به او نسبت داده بود .

آنچه اين گمان را كه «كتاب المسائل» مى بايد همان «الاربعمئة مسألة» باشد ، تقويت مى كرد ، يكى همانندىِ موضوع (حلال و حرام) و شباهت عنوان (مسائل / مسألة) دو كتاب بود ، و ديگر اين كه نجاشى در طريق دستيابى خود به «الأربعمئة مسألة» ، علاء بن رزين را راوى نخستينِ كتاب از محمّد بن مسلم معرّفى مى كرد،و اين با سندى كه قاضى نعمان براى «كتاب المسائل» آورده بود ، همخوانى داشت .(1)

ب . در راهِ بازيابى «كتاب المسائل» : گام نخست از «الكافى»

با توجّه به جايگاه كم مانند محمّد بن مسلم و ويژگى هاى خاص روايات «مسائل» او ، بر آن شدم كه به گردآورى روايات «كتاب المسائل» او بپردازم و اين كتاب را از روى متون بعدى بازيابى كنم .(2) آنچه مرا بيشتر به اين كار ترغيب مى كرد ، آن بود كه قاضى نعمان (در قرن چهارم) و نجاشى (در قرن پنجم) اين كتاب را در اختيار داشته اند و بنا بر اين ، ديگر مؤلّفان و محدّثان شيعى آن دوران نيز مى بايد رواياتى از آن را در كتاب هاى حديثى / فقهى خود آورده باشند .

براى گردآورى روايات اين كتاب ، بنا را بر جستجوى رواياتى گذاشتم(3) كه در آنها ، محمّد بن مسلم ، با تعبير «سألتُ» (= پرسيدم) - كه از ويژگى هاى روايات «مسائل» در ادبيات حديثى شيعه است - ،(4) به پرسش از امام محمّد باقر عليه السلام يا امام

ص: 49


1- . ر .ك : «درنگى در منابع مكتوب الايضاح» ، ص 141 .
2- . و پس از بازيابى ، مى بايد ميزان استناد فتاواى فقهاى قديم شيعه بر روايات آن سنجيده مى شد تا بتوان جايگاه فقهى ، وثاقت متن و اعتماد قدما به آن را تخمين زد .
3- . در جستجوى متون از نرم افزارهاى رايانه اى ، بويژه نرم افزارهاى جامع الأحاديث و دراية النور توليد مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى ، يارى گرفته ام .
4- . براى آگاهى از متون «مسائل» در ادبيات حديثى قديم شيعه ، ر .ك : «كتب مسائل در نگارش هاى حديثى» ، ص 32 - 47 .

جعفر صادق عليه السلام پرداخته و امام عليه السلام به آن پاسخ گفته است .(1) بدين منظور ، از الكافى كلينى (م 329 ق) آغاز كردم كه معاصر با قاضى نعمان (اندكى پيش از او) بوده ، و كتاب وى مهم ترين مجموعه حديثى شيعه به شمار مى رود .(2)

آن جستجو البتّه به الكافى محدود نمانْد ، امّا اين مقاله به طور خاص ، بر داده هاى الكافى تكيه مى كند .

ج . «مسائل» محمّد بن مسلم در «الكافى» كلينى

جستجوى ما نشان داد كه 93 روايت در الكافى هست كه در آنها ، محمّد بن مسلم ، به پرسش از امام محمّد باقر عليه السلام (با تعبير «سألت ابا جعفر»)(3) ، امام جعفر صادق عليه السلام

ص: 50


1- . دسته اى ديگر از روايات نيز در الكافى و ديگر منابع كهن حديثى هست كه در آنها ، محمّد بن مسلم با تعبير «قلتُ» = گفتم با امام عليه السلام سخن مى گويد و با تعبير «قال» (= گفت) سخن امام عليه السلام را نقل مى كند (براى نمونه ، ر .ك : الكافى ، ج 1 ، ص 51 و 64 و ج 3 ، ص 289 و 313) . صرف نظر از تفاوت معنايى «قلتُ» با «سألت» ، تأمّل در اين روايات (با تعبير «قلتُ») نشان مى دهد كه مضمون آنها پرسش و پاسخ (در معناى خاص آن) نيست ، هر چند ، گاه رواياتى يافت مى شود كه مى توان گفت منشأى واحد دارند ، امّا در يكى از آنها «قُلت» به «سألت» (يا به عكس) تغيير يافته است (براى نمونه ، مقايسه كنيد : الكافى ، ج 3 ، ص 391 - 392 ، با تهذيب الأحكام ، ج 2 ، ص 226 و 370) .
2- . براى آگاهى اجمالى از الكافى و ويژگى هاى آن ، ر .ك : «جوامع حديثى شيعه و بحار الأنوار» ، ج 1 ، ص 222 - 227 .
3- . شامل 48 روايت ، بدين ترتيب : [2] ج 1 ، ص 134 ؛ [5] ج 2 ، ص 479 ؛ [6] ج 2 ، ص 481 ؛ [7] ج 2 ، ص 553 ؛ [9] ج 3 ، ص 40 ؛ [12] ج 3 ، ص 68 ؛ [18 ]ج 3 ، ص 339 ؛ [19] ج 3 ، ص 345 ؛ [21] ج 3 ، ص 365 ؛ [27] ج 3 ، ص 411 ؛ [30] ج 3 ، ص 450 ؛ [32] ج 3 ، ص 504 ؛ [37] ج 4 ، ص 132 ؛ [38] ج 4 ، ص 209 ؛ [41] ج 4 ، ص 423 ؛ [42] ج 4 ، ص 482 ؛ [44] ج 5 ، ص 225 ؛ [46 ]ج 5 ، ص 353 ؛ [47] ج 5 ، ص 357 ؛ [48] ج 5 ، ص 365 ؛ [50] ج 5 ، ص 410 ؛ [54 ]ج 5 ، ص 481 ؛ [58] ج 6 ، ص 135 ؛ [59] ج 6 ، ص 136 ؛ [61] ج 6 ، ص 161 ؛ [62] ج 6 ، ص 165 ؛ [63 ]ج 6 ، ص 174 ؛ [64] ج 6 ، ص 185 ؛ [65 ]ج 6 ، ص 227 ؛ [66] ج 6 ، ص 230 ؛ [67] ج 6 ، ص 233 ؛ [68 ]همان جا ؛ [72] ج 6 ، ص 264 ؛ [73] ج 6 ، ص 458 ؛ [75 ]ج 6 ، ص 502 ؛ [80 ]ج 7 ، ص 150 ؛ [81 ]ج 7 ، ص 153 ؛ [83] ج 7 ، ص 212 ؛ [84] ج 7 ، ص 233 ؛ [85 ]ج 7 ، ص 243 ؛ [86] ج 7 ، ص 256 ؛ [87 ]ج 7 ، ص 272 ؛ [88 ]ج 7 ، ص 308 ؛ [89] ج 7 ، ص 345 ؛ [90] ج 7 ، ص 382 ؛ [91 ]ج 7 ، ص 417 ؛ [92 ]ج 7 ، ص 446 ؛ [93 ]ج 7 ، ص 458 .

(با تعبير «سألتُ ابا عبد اللّه»)(1) ، يا يكى از آن دو امام (با تعبير «سألت أحدَهما»)(2) مى پردازد و پاسخ مى شنَود .(3)

از ميان اين 93 روايت ، هفت روايت نخست ، در باب احكام فقهى نيستند ؛(4) امّا باقى روايات (86 روايت) ، به ابواب گوناگون فقهى (از طهارة و صلاة تا ديات و شهادات) تعلّق دارند ؛ از اين رو ، عنوان «فى ابواب الحلال والحرام» - كه نجاشى در عنوان كتاب محمّد بن مسلم آورده - ، بر آنها صدق مى كند .(5)

ص: 51


1- . شامل 41 روايت ، بدين ترتيب : [1] ج 1 ، ص 133 ؛ [3] ج 1 ، ص 220 ؛ [4] ج 1 ، ص 420 ؛ [8] ج 3 ، ص 2 ؛ [10] ج 3 ، ص 57 ؛ [11] ج 3 ، ص 60 ؛ [13 ]ج 3 ، ص 78 ؛ [14] ج 3 ، ص 100 ؛ [15] ج 3 ، ص 179 ؛ [16] ج 3 ، ص 180 ؛ [20] ج 3 ، ص 351 ؛ [22 ]ج 3 ، ص 367 ؛ [23] ج 3 ، ص 378 ؛ [24] ج 3 ، ص 387 ؛ [26] ج 3 ، ص 410 ؛ [28] ج 3 ، ص 419 ؛ [29] ج 3 ، ص 434 ؛ [31] ج 3 ، ص 502 ؛ [33] ج 3 ، ص 514 ؛ [34] ج 3 ، ص 516 ؛ [35] ج 3 ، ص 528 ؛ [36] ج 3 ، ص 568 ؛ [39 ]ج 4 ، ص 382 ؛ [43] ج 4 ، ص 516 ؛ [45] ج 5 ، ص 255 ؛ [49] ج 5 ، ص 406 ؛ [51] ج 5 ، ص 433 ؛ [52 ]ج 5 ، ص 456 ؛ [53] ج 5 ، ص 457 ؛ [55] ج 5 ، ص 504 ؛ [56] ج 5 ، ص 567 ؛ [57] ج 6 ، ص 107 ؛ [60 ]ج 6 ، ص 142 ؛ [69] ج 6 ، ص 233 ؛ [71 ]ج 6 ، ص 237 ؛ [74] ج 6 ، ص 475 ؛ [76] ج 6 ، ص 553 ؛ [77] ، ج 7 ، ص 10 ؛ [78 ]ج 7 ، ص 14 ؛ [79 ]ج 7 ، ص 120 ؛ [82 ]ج 7 ، ص 160 .
2- . شامل چهار روايت ، بدين ترتيب : [17] ج 3 ، ص 195 ؛ [25] ج 3 ، ص 391 ؛ [40] ج 4 ، ص 420 ؛ [70] ج 6 ، ص 234 . تعبير «عن أحدهما» ظاهرا بعدها به دست راويان بعدى ، در مواردى كه نمى دانستند مقصود محمّد بن مسلم از «سألته» امام محمّد باقر عليه السلام است يا امام جعفر صادق عليه السلام ، به كار رفته است . ر .ك : النوادر ، ص 76 و 116 و 131 و 136 ، كه در سند روايت «عن احدهما» آمده ، ولى در متن روايت «سألته» .
3- . از اين پس ، تا پايان مقاله ، به شماره هايى كه در ميان كروشه براى روايات در سه پانوشت پيشين ياد كرده ام ، ارجاع خواهم داد ؛ همچنين ، ر .ك : پيوست همين مقاله كه در آن سلسله اسناد اين 93 روايت را به ترتيبِ شماره آورده ام .
4- . از اين هفت روايت ، تنها روايت هفتم به نقل از علاء بن رزين است .
5- . البتّه برخى از اين روايات مانند 56 ، مستقيما به مسائل حلال و حرام مربوط نمى شوند و در باب فلسفه احكام يا استنتاج حكم فقهى از قرآن هستند .

1 . راويان «مسائل» از محمّد بن مسلم

اين 93 روايت را افراد زير از محمّد بن مسلم نقل كرده اند :

يك . حريز بن عبد اللّه (29 روايت) .(1)

دو . علاء بن رزين (26 روايت) .(2)

سه . ابى ايّوب خزّاز (چهارده روايت) .(3)

چهار . عمر بن اذينه (چهار روايت) .(4)

پنج . عبد اللّه بن بُكير (سه روايت) .(5)

شش . عاصم بن حُميد (سه روايت) .(6)

هفت . عبد اللّه بن مسكان (دو روايت) .(7)

هشت . جميل بن درّاج (دو روايت) .(8)

نه . رِبْعى بن عبد اللّه (دو روايت) .(9)

ص: 52


1- . بدين ترتيب : 9 ، 10 ، 11 ، 13 ، 14 (در سند اين روايت «حريز عن زرارة عن محمّد بن مسلم» آمده كه با توجّه به سند ديگر روايات [مانند : 39 ، 41 ]بايد آن را به «حريز بن عبد اللّه عن محمّد بن مسلم» تصحيح كرد) ، 15 ، 20 ، 22 ، 23 ، 24 ، 26 ، 28 ، 29 ، 33 ، 34 ، 35 ، 36 ، 39 ، 41 ، 43 ، 44 ، 49 ، 60 ، 66 ، 69 ، 71 ، 78 ، 79 و 93 .
2- . بدين ترتيب : 7 ، 17 ، 19 ، 21 ، 25 ، 38 ، 40 ، 42 ، 46 ، 47 ، 50 ، 51 ، 55 ، 61 ، 63 ، 68 ، 72 ، 73 ، 74 ، 76 ، 80 ، 81 ، 83 ، 84 ، 86 و 90 .
3- . بدين ترتيب : 2 ، 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 8 ، 12 ، 45 ، 48 ، 54 ، 59 ، 64 ، 88 و 89 .
4- . بدين ترتيب : 57 ، 65 ، 67 و 70 .
5- . بدين ترتيب : 18 ، 27 و 77 .
6- . بدين ترتيب : 37 ، 53 و 91 .
7- . بدين ترتيب : 31 و 32 .
8- . بدين ترتيب : 58 و 62 .
9- . بدين ترتيب : 75 و 87 .

ده . عبدالحميد طائى (يك روايت) .(1)

يازده . ابان [بن عثمان] (يك روايت) .(2)

دوازده . بُريد بن معاوية (يك روايت) .(3)

سيزده . [على] ابن رئاب (يك روايت) .(4)

چهارده . ابراهيم بن ميمون (يك روايت) .(5)

پانزده . مثنّى حنّاط (يك روايت) .(6)

شانزده . قاسم بن بُريد (يك روايت) .(7)

هفده . [موسى] ابن ابى حبيب (يك روايت) .(8)

تعداد زياد راويانِ از محمّد بن مسلم ، اين احتمال را كه كلينى ، خود ، نسخه يا نسخه هايى از «كتاب المسائل» محمّد بن مسلم را داشته و به سندى واحد (يا حدّاكثر دو - سه سند) از آن نقل كرده باشد ، از بين مى بَرد ؛ چرا كه با فرضِ اختلاف ميان نسخه هاى كتاب (كه اختلاف طُرُق مى تواند نشانه آن باشد) ، معقول نيست كه كلينى از هفده نسخه كتاب (به تعدادِ راويان از محمّد بن مسلم) استفاده كرده باشد .(9)

ص: 53


1- . روايت 1 .
2- . روايت 16 .
3- . روايت 30 (كه در سند روايت «بُريد بن معاوية العجلى» به «بريد بن ضمرة الليثى» تصحيف شده و اين تصحيف ، عينا در تهذيب الأحكام ، ج 2 ، ص 268 [در متن چاپى : «يزيد» به جاى «بريد»] ، تكرار شده است) .
4- . روايت 52 .
5- . روايت 56 .
6- . روايت 82 .
7- . روايت 92 .
8- . روايت 85 .
9- . بيشتر اين راويانِ هفده گانه يعنى جز راويان 10 و 14 ، خود ، صاحب دفتر يا دفترهايى از حديثبوده اند و در شمار مؤلّفان شيعى قلمداد مى شوند . براى آگاهى از اين پانزده راوى و كتاب هاى آنان ، به ترتيب ، ر .ك : ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجرى ، ص 300 - 304 و 229 - 230 و 345 و 454 و 184 - 185 و 262 - 263 و 196 - 201 و 368 - 370 و 427 - 428 و 171 - 173 و 265 - 266 و 239 - 241 و 423 - 425 ؛ فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 408 .

به اين جهت ، بهتر آن ديدم كه در جستجوى منبع كلينى در نقل روايات «مسائل» محمّد بن مسلم ، بررسى اسناد را از خودِ كلينى آغاز كنم .(1)

2 . مشايخ كلينى در روايات «مسائل»

مرحوم كلينى ، بيشتر روايات «مسائل» محمّد بن مسلم را از دو تن روايت مى كند :

على بن ابراهيم قمى ،(2) با 43 روايت ؛(3)

محمّد بن يحيى [عطّار قمى] ،(4) با 28 روايت .(5)

در اين ميان ، يك روايت (80) ميان اين دو مشترك است و كلينى ، آنها را از هر دو ، نقل كرده است . افزون بر اين ، كلينى ، سلسله سند روايتى از روايات «مسائل» را با تعبير «عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمّد بن عيسى» آغاز كرده ،(6) كه بنا بر گفته خود وى ، محمّد بن يحيى و على بن ابراهيم نيز در زمره اين «عدّة»اند .(7)

ص: 54


1- . بررسى و تطبيق سلسله اسناد ، اگر از راوى جديدتر به راوى قديم تر انجام شود ، هم دقيق تر است و هم بهره هاى بيشترى در بردارد . تشخيص افتادگى اسناد يا تصحيفات و شناخت درست تر شاگرد و استاد مجاز و مجيز در اين روش ، استوارتر خواهد بود .
2- . درباره او ، ر .ك : فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 260 ؛ الفهرست ، ص 152 - 153 .
3- . بدين ترتيب : 5 ، 9 ، 13 ، 14 ، 15 ، 19 ، 20 ، 23 ، 28 ، 29 ، 31 ، 33 ، 34 ، 35 ، 36 ، 38 ، 39 ، 41 ، 43 ، 44 ، 45 ، 48 ، 49 ، 58 ، 60 ، 62 ، 65 ، 66 ، 67 ، 69 ، 70 ، 71 ، 75 ، 76 ، 78 ، 79 ، 80 ، 83 ، 85 ، 86 ، 87 ، 91 و 93 .
4- . درباره او ، ر .ك : فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 353 .
5- . بدين ترتيب : 1 ، 6 ، 12 ، 18 ، 22 ، 24 ، 26 ، 32 ، 40 ، 42 ، 46 ، 50 ، 51 ، 54 ، 55 ، 56 ، 63 ، 64 ، 68 ، 72 ، 73 ، 74 ، 77 ، 80 ، 84 ، 89 ، 90 و 92 .
6- . روايت 8 .
7- . ر .ك : فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 378 .

يك . على بن ابراهيم بن هاشم قمى : راوىِ كتاب پدرش

على بن ابراهيم ، همگىِ اين روايات را از پدرش ابراهيم بن هاشم نقل مى كند . پس پيداست كه مهم ترين منبع(1) على بن ابراهيم در نقل روايات «مسائل» ، پدرش ابراهيم بن هاشم قمى(2) بوده است . ابراهيم بن هاشم ، خود ، اين 43 روايت را از حدّاقل شش تنْ روايت مى كند(3) و اين ، نشان دهنده آن است كه وى راوىِ يك كتاب خاص نيست ؛ بلكه او يا راوى چند كتاب است كه روايات «مسائل» محمّد بن مسلم در آنها بوده ، يا او خود ، گردآورنده اين احاديث نيز بوده و اين روايات را از راويان / مؤلّفان ديگر برگرفته و در كتابى از خود درج كرده است . وى بيشتر اين روايات را از حمّاد بن عيسى روايت مى كند .(4)

دو . محمّد بن يحيى قمى : راوىِ كتابِ احمد بن محمّد برقى

محمّد بن يحيى از 28 روايت، 21روايت را از احمد بن محمّد [بن خالد برقى]،(5)

ص: 55


1- . بدين جهت ، ابراهيم بن هاشم را «مهم ترين منبع» - و نه «تنها منبع» - فرزندش در نقل روايات «مسائل» تلقّى كرده ايم كه ظاهراً فرزند وى ، تعدادى از روايات «مسائل» را همراه با جمعى ديگر ، از احمد بن محمّد بن عيسى روايت كرده است ر .ك : دو پانوشت پيشين .
2- . درباره او ، ر .ك : فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 16 ؛ الفهرست ، ص 35 - 36 .
3- . بدين ترتيب : حمّاد بن عيسى (9 ، 13 ، 14 ، 15 ، 20 ، 23 ، 28 ، 29 ، 33 ، 34 ، 35 ، 36 ، 39 ، 41 ، 43 ، 44 ، 49 ، 60 ، 66 ، 69 ، 71 ، 75 ، 78 ، 79 ، 87 و 93) ، ابن ابى عمير (5 ، 31 ، 45 ، 58 ، 62 [كه در سند آن «ابن ابى عمير» به «ابن ابى نصر» تصحيف شده است ؛ مقايسه كنيد با روايت 58] ، 65 ، 67 و 70) ، حسن بن محبوب (76 ، 80 ، 83 و 86) ، حسين بن سعيد (19) ، احمد بن محمّد بن ابى نصر [بزنطى] (38 [كه در سند آن «عن» به «و» تصحيف شده است] و 53) ، محمّد بن جعفر (85) و بعض الأصحاب (91) .
4- . ر .ك : پس از اين .
5- . درباره او ، ر .ك : فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 76 - 77 ؛ الفهرست ، ص 62 - 64 ؛ «برقى ، ابو جعفر» ، ص 158 - 160 . درباره پدر و خاندان وى ، ر .ك : «برقى ، ابو عبد اللّه» ، ص 160 - 162 ؛ «ميراث فرهنگى شيعه در تاريخ محلّى و جغرافيا» ، ص 3 - 7 .

چهار روايت(1) را از احمد بن محمّد بن عيسى [اشعرى] ،(2) و سه روايت(3) را از محمّد بن حسين [بن ابى الخطّاب؟(4)] روايت مى كند ، كه هر سه در زمره مؤلّفان اماميه اند .

برقى ، خود ، اين 21 روايت را از شش تن نقل مى كند ،(5) و اين نشان مى دهد

كه وى ، راوىِ يك كتاب خاص نيست ؛ بلكه او ، يا راوى چند كتاب است كه روايات «مسائل» محمّد بن مسلم در آنها بوده ، يا او خود گردآورنده اين احاديث نيز بوده و آنها را از راويان / مؤلّفان ديگر برگرفته و در كتابى از خود درج كرده است . روايت 72 ، كه با همان سند ، در بخش برجاى مانده المحاسن برقى آمده ،(6) گواهى بر اين مدّعاست .

اين 21 روايت ، جداى از دو روايتى است كه كلينى به واسطه جمعى از مشايخش از برقى روايت مى كند ؛(7) جمعى كه ظاهرا على بن ابراهيم و محمّد بن يحيى نيز از آن

ص: 56


1- . بدين ترتيب : 18 ، 32 ، 80 و 89 .
2- . درباره او ، ر .ك : فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 81 - 83 ؛ الفهرست ، ص 68 - 69 . چنان كه مى دانيم ، كتابى با عنوان النوادر به نام احمد بن محمّد بن عيسى به چاپ رسيده كه از او نيست و در اصل ، مجموعه اى است از احاديث كه گويا بيشتر آن ، بخش هاى پراكنده اى از كتب سى گانه حسين بن سعيد است براى تفصيل بيشتر ، ر .ك : «نوادر احمد بن محمّد بن عيسى يا كتاب حسين بن سعيد؟» ، ص 23 - 26 ؛ نيز : «گفتگو با آية اللّه سيّد احمد مددى» ، ج 3 ، ص 250 - 251 . هيچ كدام از چهار روايت «مسائل» كه به نقل از احمد بن محمّد بن عيسى در الكافى آمده ، در اين متن چاپى يافت نمى شود .
3- . بدين ترتيب : 40 ، 84 و 90 .
4- . درباره او ، ر .ك : فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 334 ؛ الفهرست ، ص 215 .
5- . بدين ترتيب : حسن بن محبوب 6 ، 12 ، 54 ، 55 ، 63 ، 64 ، 68 ، 72 و 73 ، على بن حكم (42 ، 46 ، 50 ، 51 ، 56 و 74) ، حمّاد بن عيسى (22 ، 24 و 26) ، محمّد بن خالد [برقى ، پدرش] (1) ، حسن بن على (77) ، حسين بن سعيد 92 ؛ نيز ، ر .ك : حسن بن محبوب (7) .
6- . المحاسن ، ج 2 ص 454 . سه روايت ديگر از «مسائل» محمّد بن مسلم نيز در المحاسن ج 1 ، ص 285 و ج 2 ، ص 454 و 616 آمده ، كه در الكافى نيست .
7- . ر .ك : روايات 2 و 25 .

جمله بوده اند .(1)

سه . عدّه اى از اصحاب : راويان كتابِ سهل بن زياد رازى

بر ابراهيم بن هاشم و احمد بن محمّد ، راوى / مؤلّف ديگرى را هم بايد افزود و او سهل بن زياد رازى است(2) كه احمد بن محمّد بن عيسى ، او را به اتّهام «غلوّ و كذب» ، از قم به رى رانده بود .(3) كلينى ، هشت روايت از روايات «مسائل» را به واسطه «عدّه»اى از مشايخش(4) از او نقل مى كند .(5) سهل از اين هشت روايت ، سه روايت را از ابو نصر بزنطى و عبدالرحمان بن ابى نجران(6)و باقى را از حسن بن محبوب ، روايت كرده است.

3 . دو مؤلّف متقدّم: حمّاد بن عيسى و حسن بن محبوب

چنان كه از سلسله اسناد روايات «مسائل» در الكافى بر مى آيد ، دو راوى (مؤلّف) ديگر (پيش از على بن ابراهيم قمى و احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى) را براى روايات «مسائل» مى توان در نظر گرفت :

يك . حمّاد بن عيسى(7)

كلينى از طريق على بن ابراهيم ، 27 روايتِ «مسائل» ،(8) و از طريق محمّد بن يحيى ،

ص: 57


1- . ر .ك : خاتمة مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 509 .
2- . درباره او ، ر .ك : فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 185 ؛ الفهرست ، ص 142 .
3- . فهرست أسماء مصنّفى الشيعه ، ص 185 .
4- . جز روايت 27 كه كلينى ، آن را تنها از طريق على بن محمّد ، كه شيخِ كلينى در روايت «كتاب النوادر» سهل بوده ر .ك : همان جا ، روايت كرده است .
5- . بدين ترتيب : 17 ، 27 ، 47 ، 52 ، 53 ، 80 ، 82 و 86 . روايات 80 و 86 را ابراهيم بن هاشم نيز از حسن بن محبوب روايت كرده است .
6- . 27 از بزنطى ، 82 (از عبد الرحمان) ، 53 (از هر دو) .
7- . درباره او ، ر .ك : فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 142 - 143 ؛ الفهرست ، ص 115 - 116 .
8- . بدين ترتيب : 9 ، 13 ، 14 ، 15 ، 20 ، 23 ، 28 ، 29 ، 33 ، 34 ، 35 ، 36 ، 39 ، 41 ، 43 ، 44 ، 49 ، 50 ، 60 ، 66 ، 69 ، 71 ، 75 ، 78 ، 79 ، 87 و 93 .

سه روايتِ «مسائل»(1) را از حمّاد بن عيسى نقل كرده است . همچنين كلينى ، آغاز سند برخى از روايات «مسائل» را حذف كرده و سلسله سند را از حمّاد آغاز مى كند ،(2) و گاه به چند طريق از حمّاد نقل مى كند .(3) همه اينها مى تواند گواه آن باشد كه اين روايات ، ريشه در منبعى مكتوب از حمّاد دارند و از كتابى از حمّاد برگرفته شده اند .

حمّاد ، جز سه روايت ،(4) همگى اين روايات را از حريز بن عبد اللّه روايت مى كند و اين با گفته نجاشى مطابقت دارد كه درباره «كتاب الزكاة» حمّاد مى نويسد : «بيشتر آن از حريز است و اندكى از راويان [ديگر]» .(5) بدين ترتيب مى توان رواياتى كه حمّاد از حريز نقل كرده را نيز در اصل ، متعلّق به «كتاب» حريز دانست ، بويژه روايت هاى 22، 24 و 26 كه تنها رواياتى است كه احمد بن محمّد بن عيسى از حمّاد (و حمّاد از حريز) روايت نموده و در باب مسائلِ «صلاة» است ، و مى دانيم حمّاد و حريز - هر دو - كتابى در اين باره داشته اند كه بيشتر روايات اين كتاب حمّاد، برگرفته از حريز بوده است.(6)

دو . حسن بن محبوب(7)

كلينى ، همچنين ، از طريق على بن ابراهيم ، پنج روايتِ «مسائل»(8) و از طريق محمّد بن يحيى ، نُه روايتِ «مسائل»(9) را از حسن بن محبوب نقل كرده ، كه در

ص: 58


1- . بدين ترتيب : 22 ، 24 و 26 .
2- . ر . ك : روايات 10 و 11 .
3- . بدين ترتيب : 13 ، 23 و 87 .
4- . بدين ترتيب : 50 ، 75 و 87 . البتّه در سند روايت 71 آمده است : «عن حمّاد عن الحلبى عن حريز» ، كه بايد آن را به «عن حمّاد بن عيسى عن حريز» تصحيح كرد .
5- . فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 142 .
6- . ر .ك : «درنگى در منابع مكتوب الايضاح» ، ص 144 - 145 .
7- . درباره او ، ر .ك : الفهرست ، ص 96 - 97 .
8- . بدين ترتيب : 38 ، 76 ، 80 ، 83 و 86 .
9- . بدين ترتيب : 12 ، 54 ، 55 ، 64 ، 68 ، 72 ، 73 ، 80 و 89 .

اين ميان ، يك روايت (80) به هر دو طريق از حسن بن محبوب نقل شده است . همچنين كلينى ، آغاز سند برخى از روايات «مسائل» را حذف كرده و سلسله سند را از حسن بن محبوب آغاز مى كند(1) و گاه به طريقى جز دو طريق اصلى نيز از حسن بن محبوب نقل مى كند .(2) اين همه مى تواند گوياى آن باشد كه اين روايات ، برگرفته از كتاب (كتاب هاى) ابن محبوب است ، و مى دانيم كه او صاحب تأليفات بسيارى بوده است .(3)

ابن محبوب ، رواياتِ «مسائل» را به واسطه سه تن ، از محمّد بن مسلم روايت مى كند : علاء بن رزين ،(4) ابى ايّوب خزّاز(5) و ابن رئاب .(6)

4 . منبع كلينى در روايات «مسائل»

با توجّه به آنچه گذشت ، اكنون مى توانيم با گمان دقيق ترى ، از منابع كلينى در نقل روايات «مسائل» محمّد بن مسلم سخن بگوييم و اطمينان كنيم كه او «كتاب المسائل» (منسوب به محمّد بن مسلم) را در اختيار نداشته است .

اينك بايد ديد كه «كتاب المسائل» چه بوده كه در دست قاضى نعمان (م 363 ق) و نجاشى (م 450ق) بوده ، امّا كلينى (م 329م) آن را در اختيار نداشته است؟

د . «كتاب المسائل» ، قاضى نعمان و نجاشى

براى اين كه بدانيم «كتاب المسائل» / «الأربعمئة مسألة» ، چه كتابى و مؤلّف آن چه

ص: 59


1- . بدين ترتيب : 61 ، 63 ، 81 و 88 .
2- . بدين ترتيب : 17 ، 80 و 86 .
3- . ر .ك : الفهرست ، ص 96 .
4- . بدين ترتيب : 7 ، 17 ، 38 ، 55 ، 63 ، 68 ، 72 ، 73 ، 76 ، 80 ، 81 ، 83 و 86 .
5- . بدين ترتيب : 12 ، 54 ، 64 ، 88 و 89 .
6- . روايت 52 .

كسى بوده است ، بايد به سلسله سندهايى كه نجاشى و قاضى نعمان براى اين كتاب ياد كرده اند توجّه كنيم .

1 . قاضى نعمان و سلسله سند «كتاب المسائل»

سلسله سند «كتاب المسائل» بنا بر نقل قاضى نعمان چنين است :

حسين بن على بن حسن(1) < ابراهيم بن سليمان < اسماعيل < علاء بن رزين< محمّد بن مسلم .(2)

اين سند (تا آن جا كه ما جستجو كرده ايم) ، در مجموعه هاى حديثى ديگر تكرار نشده است ؛ هرچند برخى از رواياتى كه قاضى نعمان به اين سند نقل كرده ، در جوامع حديثى ديگر ، با سندى متفاوت و با اختلاف در الفاظ آمده است .(3) بنا بر اين ، كتابى كه قاضى نعمان از آن نقل مى كند ، دستِ كم ، در اختيار كلينى و طوسى نبوده يا آنان بدان التفاتى نداشته اند .

2 . نجاشى و سلسله سند «الأربعمئة مسألة فى ابواب الحلال والحرام» طوسى و

روايات تهذيب الأحكام

نجاشى ، طريق دستيابى خود به اين كتاب را چنين ياد مى كند :

نجاشى < احمد بن على [ابن نوح < ]ابن سفيان < حُميد[ < محمّد بن احمد بن خاقان المعروف ب- ] حمدان القلانسى < علاء بن رزين < محمّد بن مسلم [كتاب

ص: 60


1- . قاضى نعمان ، سند خود تا حسين بن على بن حسن ، معروف به ابو عبد اللّه مصرى م 312 ، ساكن مصر را ياد نكرده ؛ امّا با توجّه به قرابت زمانى / مكانى او با قاضى نعمان ، ميان آن دو حدّاكثر يك تن واسطه بوده است . نيز ، ر .ك : «درنگى در منابع مكتوب الايضاح» ، ص 143 .
2- . ر .ك : «الايضاح» ، ص 88 و 118 2 روايت و 125 و 128 و 144 و 155 .
3- . مقايسه كنيد : «الايضاح» ، ص 88 با الكافى ، ج 3 ، ص 289 ؛ «الايضاح» ، ص 118 روايت دوم با الكافى ، ج 3 ، ص 305 ؛ «الايضاح» ، ص 125 - 126 با كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 285 ؛ «الايضاح» ، ص 155 با الكافى ، ج 3 ، ص391 .

الاربعمئة مسألة فى ابواب الحلال والحرام] .(1)

در برابر نوشته نجاشى ، شيخ طوسى - كه معاصر با نجاشى بوده و به همان مكتب حديثى تعلّق داشته - ، در الفهرست از محمّد بن مسلم (در زمره مؤلّفان) نام نمى برد و هيچ كتابى به او نسبت نمى دهد . از سوى ديگر ، طوسى در تهذيب الأحكام ، رواياتى از «مسائل» محمّد بن مسلم را به سلسله سندهاى زير نقل مى كند :

محمّد بن احمد بن يحيى [اشعرى < ]سندى بن محمّد [بزّاز < ]علاء < محمّد بن مسلم .(2)

سعد بن عبداللّه [اشعرى < ]موسى بن حسين < سندى بن محمّد [بزّاز < ]علاء <محمّد بن مسلم .(3)

على بن حسن بن فضّال < علاء < محمّد بن مسلم .(4)

رواياتى كه بايد آنها را به ترتيب ، برگرفته از كتاب هاى محمّد بن احمد اشعرى ، سعد بن عبد اللّه اشعرى و على بن حسن بن فضّال(5) دانست ، گرچه پايان سلسله سند (علاء < محمّد بن مسلم) همانند سلسله سندى است كه نجاشى براى كتاب «الأربعمئة مسألة» آورده است .

ص: 61


1- . فهرست أسماء مصنّفى الشيعة ، ص 324 .
2- . تهذيب الأحكام ، ج 1 ، ص 250 .
3- . همان ، ص 318 ؛ الاستبصار ، ج 1 ، ص 403 .
4- . تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 322 .
5- . ر .ك : «مشيخة تهذيب الأحكام» ، به ترتيب ، ص 71 - 72 ، 73 و 55 - 56 . درباره مصادر تهذيب الأحكام و شيوه نقل از آنها در تهذيب ، ر .ك : «مصادر الشيخ الطوسى فى كتابه تهذيب الأحكام» ، ص 191 - 223 . طوسى رواياتى ديگر از «مسائل» محمّد بن مسلم را نيز از محمّد بن على بن محبوب [اشعرى] (و او نيز بدين سند : على بن سندى [قمى < ]حمّاد < حريز < محمّد بن مسلم) در تهذيب الأحكام (ر .ك : ج 1 ، ص 355 و ج 2 ، ص 288 و ج 3 ، ص 220 و ج 5 ، ص 475 و 485 و ج 8 ، ص 246) نقل مى كند .

ه . روايات محمّد بن مسلم ، به تدوين ديگران

با توجّه به آنچه تاكنون گفتيم ، مى توان گفت كه محمّد بن مسلم ، خود ، مؤلّف «كتاب المسائل» نبوده است ؛(1) يا اگر هم كتابى در «مسائل» تأليف كرده ، اين دفترِ تأليفى او ، رواجى نيافته و به دست ديگر مؤلّفان / محدّثان شيعى نرسيده و آنچه از روايات «مسائل» او در مجموعه هاى حديثى بعدى نقل شده ، از كتاب هاى ديگران - و شايد به ندرت از روايات شفاهى - بوده است .

حال بايد ديد كه اين كتاب - كه پرسش هاى فقهى محمّد بن مسلم از امام عليه السلام در آن گرد آمده بود - از كيست؟ آنچه مى توان آن را به عنوان قوى ترين احتمال مطرح كرد ، اين است كه اين كتاب ها ، گردآورى ديگران از روايات «مسائل» محمّد بن مسلم بوده كه مؤلّفان بعدى ، با توجّه به جايگاه ويژه فقهى - حديثى محمّد بن مسلم ، به آن اهتمام ورزيده اند و احتمالاً آن را تدوين و تبويب كرده اند . نمونه هايى كهن كه از تدوين روايات راويان مشهور به دست ديگران مى شناسيم ،(2) قرينه اى است كه اين احتمال را تقويت مى كند . اين جاست كه در يكى بودن «كتاب المسائل» (كه قاضى نعمان به نقل از آن پرداخته) و «الاربعمئة مسألة فى ابواب الحلال والحرام» (كه نجاشى در اختيار داشته) نيز دچار ترديد جدّى مى شويم ؛ چه بسا كه اين دو اثر ، دو كتابِ مدوّنِ متفاوت ، با ويژگى هايى همسان (روايات «مسائل» محمّد بن مسلم در

ص: 62


1- . از قضا ، تنها كتابى كه به محمّد بن مسلم نسبت داده شده ، همين كتاب است و با ردّ اين انتساب ، محمّد بن مسلم ، از زمره مؤلّفان شيعى ، بيرون خواهد رفت . چنان كه طوسى - بر خلاف نجاشى - در الفهرست خود از محمّد بن مسلم در زمره مؤلفان نام نمى بَرَد . مدرسى طباطبايى ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجرى ، ص 409 - 410 دو كتاب به محمّد بن مسلم نسبت مى دهد كه يكى ، استنباط شخصى اوست و ديگرى ، همين «الأربعمئة مسألة» است كه به نقل از نجاشى ، از آن ياد كرده ، گو اين كه در تعيين مصداق آن ، دچار اشتباه شده است . (ر .ك : «درنگى در منابع مكتوب الايضاح» ، ص 141) .
2- . براى نمونه ، ر .ك : ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجرى ، ص 47 اخبار ابى رافع ، 185 (مسند عبد اللّه بن بكير) و 358 (مسند عمر بن على) .

موضوعات فقهى) بوده باشند . امّا اگر بخواهيم اين دو كتاب را يكى بشماريم ، بايد علاء بن رزين را تدوينگر آن بدانيم كه يگانه راوى مشترك در دو سندى است كه قاضى نعمان و نجاشى آورده اند .

امّا انتساب اين گونه كتاب هاى تدوين شده متأخّر به راوىِ اصلى (در اين جا : محمّد بن مسلم) ، مى بايد بعدها به دست ديگران (مانند نجاشى يا استاد او ابن نوح) از روى تسامح و توسّع صورت گرفته باشد ، چنان كه تسامحاتى اين چنين در نوشته هاى تحقيقى معاصران ما نيز ديده مى شوند .(1)

بر اين همه بايد افزود كه جايگاه ويژه يك شخصيّت ، خود مى تواند موجب انتساب نادرست برخى متون مكتوب به آنان شود ؛ چنان كه نمونه هاى بسيارى را از اين دست مى توان برشمرد . در اين باره ، عبارتى كه در سلسله سند روايتى از محمّد بن مسلم ، در تهذيب الأحكام آمده ، تأمّل كردنى است ؛ عبارتى كه راوى بعدى ، به دنبال نام راوى پيشين افزوده ، و نشان مى دهد كه در آن دوران نيز كتاب (/كتاب هايى) به محمّد بن مسلم نسبت داده مى شده كه در حقيقت ، از وى نبوده يا دستِ كم ، برخى ، اين انتساب ها را باور نداشتند : در اين سند مى خوانيم كه صفوان بن يحيى ، كتابى را از مَخلَد بن حمزه دريافت كرده بود كه به گفته صفوان ، مخلد «مى پنداشت كه آن كتابِ محمّد بن مسلم است» (= زعم أنّه كتاب محمّد بن مسلم [!]) ؛ كتابى كه دستِ كم ، در يك روايت آن ، محمّد بن مسلم ، به پرسش فقهى از امام عليه السلام مى پرداخت و امام عليه السلام بدان پاسخ مى گفت .(2)

ص: 63


1- . نگارنده ، به نمونه هايى از اين تسامحات در كتاب ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجرى اشاره كرده و به نقد آن پرداخته است . ر .ك : «فهرستى تازه از ميراث مكتوب شيعه» ، ص 39 - 40 .
2- . ر .ك : تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 340 ؛ الاستبصار ، ج 4 ، ص 179 .

پيوست :

سلسله اسناد روايات «مسائل» محمّد بن مسلم ، در الكافى(1)

1 = ج 1 ، ص 133 :

محمّد بن يحيى < احمد بن محمّد < محمّد بن خالد < قاسم بن عروة < عبد الحميد الطائى< محمّد بن مسلم <ابا عبد اللّه عليه السلام .

2 = ج 1 ، ص 134 :

عدّة من أصحابنا < احمد بن محمّد بن خالد < ابيه < عبد اللّه بن بحر < ابى ايّوب الخزّاز < محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

3 = ج 1 ، ص 220 :

حسين بن محمّد >معلى بن محمّد >محمّد بن جمهور < فضالة بن ايّوب < حسين بن عثمان < ابى ايّوب < محمّد بن مسلم < ابا عبد اللّه عليه السلام .

4 = ج 1 ، ص 420 :

عينا همانند سلسله سند پيشين است .

5 = ج 2 ، ص 479 :

على بن ابراهيم >ابيه >ابن ابى عمير >ابى ايّوب >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

6 = ج 2 ، ص 481 :

محمّد بن يحيى >احمد بن محمّد >ابن محبوب >ابى ايّوب >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

7 = ج 2 ، ص 553 :

ص: 64


1- . در نقل سلسله اسناد ، عينا از متن چاپى الكافى پيروى نموده ام و تصحيحات قياسىِ خود را كه در پانوشت هاى مقاله به آنها اشاره شده ، در اين جا اعمال نكرده ام .

عنه [= احمد بن محمّد بن خالد] >ابن محبوب >علاء بن رزين >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

8 = ج 3 ، ص 2 :

عدّة من اصحابنا >احمد بن محمّد بن عيسى >على بن الحكم >ابى ايّوب الخزّاز >محمّد بن

مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

9 = ج 3 ، ص 40 :

على بن ابراهيم >ابيه >حمّاد >حريز >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

10 = ج 3 ، ص 57 :

حمّاد >حريز >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

11 = ج 3 ، ص 60 :

حمّاد بن عيسى >حريز >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

12 = ج 3 ، ص 68 :

محمّد بن يحيى >احمد بن محمّد >ابن محبوب >ابى ايّوب الخزّاز >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

13 = ج 3 ، ص 78 :

على بن ابراهيم >ابيه + محمّد بن اسماعيل >فضل بن شاذان >حمّاد بن عيسى >حريز >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

14 = ج 3 ، ص 100 :

على بن ابراهيم >ابيه >حمّاد بن عيسى >حريز >زرارة >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

15 = ج 3 ، ص 179 :

على بن ابراهيم >ابيه >حمّاد بن عيسى >حريز >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

16 = ج 3 ، ص 180 :

حميد بن زياد >حسن بن محمّد بن سماعة >غير واحد >ابان >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

17 = ج 3 ، ص 195 :

ص: 65

عدّة من أصحابنا >سهل بن زياد >حسن بن محبوب >علاء بن رزين >محمّد بن مسلم >احدهما عليهماالسلام .

18 = ج 3 ، ص 339 :

محمّد بن يحيى + غيره > احمد بن محمّد بن عيسى >حسين بن سعيد >ابن ابى عمير + صفوان بن يحيى >ابن بكير >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

19 = ج 3 ، ص 345 :

على بن ابراهيم >ابيه >حسين بن سعيد >فضالة >علاء > محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

20 = ج 3 ، ص 351 :

على بن ابراهيم >ابيه >حمّاد >حريز >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

21 = ج 3 ، ص 365 :

حسين بن محمّد >عبد اللّه بن عامر >على بن مهزيار >فضالة >علاء >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

22 = ج 3 ، ص 367 :

محمّد بن يحيى >احمد بن محمّد >حمّاد >حريز >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

23 = ج 3 ، ص 378 :

على بن ابراهيم بن هاشم < ابيه

>حماد بن عيسى < حريز < محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

محمّد بن اسماعيل >فضل بن شاذان

24 = ج 3 ، ص 387 :

محمّد بن يحيى >احمد بن محمّد >حمّاد بن عيسى >حريز >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

25 = ج 3 ، ص 391 :

جماعة >احمد بن محمّد >حسين بن سعيد >صفوان بن يحيى >علاء >محمّد بن مسلم >احدهما عليه السلام .

ص: 66

26 = ج 3 ، ص 410 :

محمّد بن يحيى >احمد بن محمّد >حمّاد بن عيسى >حريز >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

27 = ج 3 ، ص 411 :

على بن محمّد > سهل بن زياد >ابن ابى نصر >ابن بكير >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

28 = ج 3 ، ص 419 :

على > ابيه > حمّاد > حريز > ابن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

29 = ج 3 ، ص 434 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

30 = ج 3 ، ص 450 :

حسين بن محمّد > عبد اللّه بن عامر > على بن مهزيار > حسين بن سعيد > حمّاد بن عيسى > بريد بن ضمرة الليثى >محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

31 = ج 3 ، ص 502 :

على بن ابراهيم > ابيه > ابن ابى عمير > عبد اللّه بن مسكان > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

32 = ج 3 ، ص 504 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد بن عيسى > ابن مهران > ابن مسكان > محمّد بن مسلم > ابا

جعفر عليه السلام .

33 = ج 3 ، ص 514 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

34 = ج 3 ، ص 516 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

35 = ج 3 ، ص 528 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

36 = ج 3 ، ص 568 :

ص: 67

عينا همانند سلسله سند پيشين است .

37 = ج 4 ، ص 132 :

عدّة من أصحابنا > احمد بن محمّد > حسين بن سعيد > نصر بن سعيد > عاصم بن حميد >محمّد بن

مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

38 = ج 4 ، ص 209 :

على بن ابراهيم > ابيه > احمد بن محمّد + حسن بن محبوب > علاء بن رزين >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

39 = ج 4 ، ص 382 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > حريز بن عبد اللّه > محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

40 = ج 4 ، ص 420 :

محمّد بن يحيى > محمّد بن الحسين > صفوان بن يحيى > علاء بن رزين >محمّد بن مسلم >احدهما عليهماالسلام .

41 = ج 4 ، ص 423 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > حريز بن عبد اللّه > محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

42 = ج 4 ، ص 482 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > على بن الحكم > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

43 = ج 4 ، ص 516 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

44 = ج 5 ، ص 225 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد > حريز > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

45 = ج 5 ، ص 255 :

على بن ابراهيم > ابيه > ابن ابى عمير > ابى ايّوب > محمّد بن مسلم + غيره > ابا عبد اللّه عليه السلام .

46 = ج 5 ، ص 353 :

ص: 68

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > على بن الحكم > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

47 = ج 5 ، ص 357 :

عدّة من اصحابنا > سهل بن زياد > حسن بن محبوب > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

48 = ج 5 ، ص 365 :

على بن ابراهيم > ابيه > ابن ابى عمير > ابى ايّوب الخزّاز > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

49 = ج 5 ، ص 406 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > حريز > محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

50 = ج 5 ، ص 410 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > على بن الحكم > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

51 = ج 5 ، ص 433 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > على بن الحكم > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

52 = ج 5 ، ص 456 :

عدّة من أصحابنا > سهل بن زياد > ابن محبوب > ابن رئاب > محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

53 = ج 5 ، ص 457 :

عدّة من أصحابنا > سهل بن زياد > احمد بن محمّد بن ابى نصر + عبدالرحمان بن ابى نجران >عاصم

بن حميد <محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

54 = ج 5 ، ص 481 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > ابن محبوب > ابى ايّوب > محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

55 = ج 5 ، ص 504 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > ابن محبوب > علاء > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

56 = ج 5 ، ص 567 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > على بن الحكم > سيف بن عميرة > ابراهيم بن ميمون >

ص: 69

محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

57 = ج 6 ، ص 107 :

محمّد > احمد > محمّد بن اسماعيل > منصور بن يونس > ابن اذينة > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

58 = ج 6 ، ص 135 :

على بن ابراهيم > ابيه > ابن ابى عمير > جميل بن دراج > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

59 = ج 6 ، ص 136 :

محمّد بن ابى عبد اللّه > معاوية بن حكيم > صفوان + على بن حسن بن رباط >ابى ايّوب الخزّاز >محمّد بن مسلم <ابا جعفر عليه السلام .

60 = ج 6 ، ص 142 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

61 = ج 6 ، ص 161 :

ابن محبوب > علاء > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

62 = ج 6 ، ص 165 :

على > ابيه > ابن ابى نصر > جميل > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

63 = ج 6 ، ص 174 :

عنه [= ابن محبوب] > علاء > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

64 = ج 6 ، ص 185 :

باسناده [= محمّد بن يحيى عن احمد بن محمّد] > ابن محبوب > ابى ايّوب الخزّاز >محمّد بن

مسلم>ابا جعفر عليه السلام .

65 = ج 6 ، ص 227 :

على بن ابراهيم > ابيه > ابن ابى عمير > عمر بن اذينة > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

66 = ج 6 ، ص 230 :

ص: 70

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > حريز > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

67 = ج 6 ، ص 233 :

على بن ابراهيم > ابيه > ابن ابى عمير > عمر بن اذينة > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

68 = همان جا :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > حسن بن محبوب > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا

جعفر عليه السلام .

69 = همان جا :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

70 = ج 6 ، ص 234 :

على بن ابراهيم > ابيه > ابن ابى عمير > عمر بن اذينة > محمّد بن مسلم >احدهما عليه السلام .

71 = ج 6 ، ص 237 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد > الحلبى > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

72 = ج 6 ، ص 264 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > ابن محبوب > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

73 = ج 6 ، ص 458 :

عينا همانند سلسله سند پيشين است .

74 = ج 6 ، ص 475 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > على بن الحكم > علاء > محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

75 = ج 6 ، ص 502 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > ربعى بن عبد اللّه > محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

76 = ج 6 ، ص 553 :

عنه [= على بن ابراهيم] > ابيه > ابن محبوب > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

77 = ج 7 ، ص 10 :

ص: 71

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > حسن بن على > عبد اللّه بن بكير > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

78 = ج 7 ، ص 14 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد بن عيسى > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

79 = ج 7 ، ص 120 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد > حريز > محمّد بن مسلم > ابا عبد اللّه عليه السلام .

80 = ج 7 ، ص 150 :

احمد بن محمّد بن عيسى

>ابن محبوب > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

على بن ابراهيم > ابيه

81 = ج 7 ، ص 153 :

ابن محبوب > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

82 = ج 7 ، ص 160 :

عدّة من أصحابنا > سهل بن زياد > عبدالرحمان بن ابى نجران > مثنى الحناط >محمّد بن مسلم >ابا عبد اللّه عليه السلام .

83 = ج 7 ، ص 212 :

على بن ابراهيم > ابيه > ابن محبوب > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

84 = ج 7 ، ص 233 :

محمّد بن يحيى > محمّد بن الحسين > بعض الأصحاب > علاء بن رزين >محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

85 = ج 7 ، ص 243 :

على بن ابراهيم > ابيه > محمّد بن جعفر > ابى حبيب > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

86 = ج 7 ، ص 256 :

ص: 72

على بن ابراهيم > ابيه

> ابن محبوب > علاء بن رزين > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

عدّة من أصحابنا > سهل بن زياد

87 = ج 7 ، ص 272 :

على بن ابراهيم > ابيه

> حمّاد بن عيسى > ربعى بن عبد اللّه > محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

محمّدبن اسماعيل >فضل بن شاذان

88 = ج 7 ، ص 308 :

ابن محبوب > ابى ايوب > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

89 = ج 7 ، ص 345 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد بن عيسى > ابن محبوب > ابى ايّوب الخزّاز >محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

90 = ج 7 ، ص 382 :

محمّد بن يحيى > محمّد بن حسين > محمّد بن عبد اللّه بن هلال > علاء بن رزين >محمّد بن

مسلم>ابا جعفر عليه السلام .

91 = ج 7 ، ص 417 :

على بن ابراهيم > ابيه > بعض الأصحاب > عاصم بن حميد > محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

92 = ج 7 ، ص 446 :

محمّد بن يحيى > احمد بن محمّد > حسين بن سعيد > فضالة بن ايّوب > قاسم بن بريد > محمّد بن مسلم >ابا جعفر عليه السلام .

93 = ج 7 ، ص 458 :

على بن ابراهيم > ابيه > حمّاد > حريز > محمّد بن مسلم > ابا جعفر عليه السلام .

ص: 73

منابع

1 . الاستبصار ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، به كوشش : سيّد حسن موسوى خرسان ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

2 . «الايضاح» ، قاضى نعمان محمّد بن حيّون مغربى ، به كوشش : محمّدكاظم رحمتى ، ميراث حديث شيعه ، به كوشش : مهدى مهريزى - على صدرايى خويى ، دفتر دهم ، قم : دار الحديث ، 1382 ش .

3 . بازشناسى منابع اصلى رجال شيعه ، محمّدكاظم رحمان ستايش - محمّدرضا جديدى نژاد ، قم : دار الحديث ، 1384 ش .

4 . «برقى ، ابو جعفر» ، سيّد محمّدجواد شبيرى ، دانش نامه جهان اسلام ، جلد سوم ، زير نظر : غلامعلى حدّاد عادل ، تهران : بنياد دايرة المعارف اسلامى ، 1378 ش .

5 . «برقى ، ابو عبد اللّه» ، حسن طارمى ، دانش نامه جهان اسلام ، نك : منبع پيشين .

6 . تهذيب الأحكام ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، به كوشش : سيّد حسن موسوى خرسان ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1365 ش .

7 . «جوامع حديث شيعه و بحار الأنوار» ، محمّدكاظم رحمان ستايش ، يادنامه مجلسى ، به كوشش : مهدى مهريزى - هادى ربّانى ، تهران : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، 1379 ش .

8 . خاتمة مستدرك الوسائل ، ميرزا حسين نورى طبرسى ، به كوشش : مؤسسة آل البيت لاحياء التراث ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1415 ق .

ص: 74

9 . «درنگى در منابع مكتوب الايضاح» ، سيّد محمّد عمادى حائرى ، علوم حديث (سال 11 ، ش 1 ، پياپى 39 ، بهار) ، 1385 ش .

10 . «فهرستى تازه از ميراث مكتوب شيعه» ، سيّد محمّد عمادى حائرى ، آينه پژوهش (سال 16 ، ش 2 ، پياپى 92 ، خرداد - تير) ، 1384 ش .

11 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، به كوشش : جواد قيّومى ، قم : مؤسسة النشر الفقاهة ، 1422 ق .

12 . فهرست أسماء مصنّفى الشيعة (رجال النجاشى) ، احمد بن على النجاشى ، به كوشش : سيّد موسى شبيرى زنجانى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1424 ق .

13 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، به كوشش : على اكبر غفّارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 89 - 1388 ق .

14 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، به كوشش : على اكبر غفّارى ، قم : جماعة المدرّسين ، 1404 ق .

15 . «كتب مسائل در نگارش هاى حديثى» ، احسان سرخه اى ، علوم حديث (سال 10 ، ش 3 - 4 ، پياپى 37 - 38 ، پاييز - زمستان) 1384 ش .

16 . «گفتگو با آية اللّه سيّد احمد مددى» ، يادنامه مجلسى ، ر . ك : منبع هفت .

17 . المحاسن ، احمد بن محمّد بن خالد البرقى ، به كوشش : سيّد جلال الدين محدّث ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1371 ق .

18 . «مشيخة تهذيب الأحكام» ، محمّد بن حسن طوسى ، تهذيب الأحكام (ج 10) ، ر.ك : تهذيب الأحكام .

19 . «مصادر الشيخ الطوسى فى كتابه تهذيب الأحكام» ، سيّد محمّدجواد شبيرى ، علوم الحديث (العدد السادس ، رجب المرجب - ذى الحجة الحرام) ، 1420 ق .

20 . «ميراث فرهنگى شيعه در تاريخ محلّى و جغرافيا» ، رسول جعفريان ، آينه پژوهش (سال 8 ، ش 1 ، پياپى 43 ، فروردين - ارديبهشت) ، 1376 ش .

ص: 75

21 . ميراث مكتوب شيعه از سه قرن نخستين هجرى ، سيّد حسين مدرّسى طباطبايى ، ترجمه : سيّدعلى قرائى - رسول جعفريان ، قم : بى نا ، 1383 ش .

22 . «نقد حديث : كتاب شناسى و متن پژوهى» ، سيّد محمّد عمادى حائرى ، علوم حديث (سال 10 ، ش 1 - 2 ، پياپى 35 - 36 ، بهار - تابستان) ، 1384 ش .

23 . النوادر ، [منسوب به] أحمد بن محمّد بن عيسى الأشعرى ، به كوشش : سيّد محمّد باقر موحّد ابطحى ، قم : مدرسة الإمام المهدى ، 1408 ق .

24 . «نوادر احمد بن محمّد بن عيسى يا كتاب حسين بن سعيد؟» ، سيّد محمّدجواد شبيرى ، آينه پژوهش (سال 8 ، ش 4 ، پياپى 46 ، مهر - آبان) ، 1376 ش .

ص: 76

ديدگاه كلينى درباره حديث ضعيف

ديدگاه كلينى درباره حديث ضعيف

امين حسين پورى

چكيده

دانشوران شيعه ، از ديرباز ، به گونه هاى مختلف با روايت هاى ضعيف ، تعامل داشته اند . گاه آنها را بى درنگ ، به كنار نهاده اند و گاه با قيدهايى ، پذيرفته اند . علاوه بر گونه گونى ميان دانشوران دو مكتب از مكتب هاى حديثى كهن شيعه ، گاه حتّى در ميان دانشورانى كه از يك مكتب برخاسته اند نيز يك روش يكسان ، ديده نمى شود . كلينى رحمه الله نيز چونان دانشورى برجسته كه از حوزه رى برخاسته و از دانشيان قم ، بسيار بهره گرفته است ، قاعدتا روشى ويژه خود در تعامل با اين گونه روايت ها داشته است .

در اين نوشتار ، تلاش شده است گاه با بررسى آمارى و گاه با بررسى موردى برخى راويان كه رجاليان كهن ، آنان را «ضعيف» مى شمرده اند ، در تنها يادگار كلينى رحمه الله - الكافى - برخى از ابعاد روش وى ، پيش ديد گذارده شود و چند و چون اين روش و برخى مبانى آن در سه گستره روايت هاى فقهى ، اعتقادى و اخلاقى بررسى گردد .

كليدواژه ها : روايت هاى ضعيف ، الكافى ، ارزيابى احاديث ، ارزش گذارى روايات .

درآمد

موضوع اين نوشتار ، ارزيابى «ديدگاه كلينى درباره حديث ضعيف» است. شايد در نگاه نخست ، اين نام براى آشنايان به حديث ، ناشناخته باشد ؛ چرا كه بخش بندى حديث به : صحيح ، حسن و موثّق ، قرن ها پس از كلينى پديد آمد و كلينى نمى توانسته درباره حديث ضعيف ، به معناى مورد نظر متأخّران ، ديدگاهى داشته باشد ؛ ولى خواست ما در حقيقتْ آن است كه روشن كنيم كلينى ، در باره حديثى كه متأخّران ، آن

ص: 77

را ضعيف مى نامند - يعنى حديثى كه يكى از راويان آن ضعيف يا ناشناخته باشد يا سندى پيوسته ندارد - ، چه ديدگاهى داشته و با آن چگونه روبه رو شده است؟ براى پاسخ به اين پرسش ، بايد نخست معيارهاى ارزش گذارى و اعتبار احاديث را از نگاه پيشينيان بويژه ياران امامان عليهم السلامبررسى كنيم .

بررسى روش ياران امامان عليهم السلام در ارزش گذارى احاديث

گام نخست اين پژوهش ، از آن رو اهميت دارد كه مى دانيم كلينى در دوره غيبت صغرا مى زيسته و با روزگار زندگى ياران بزرگ امامان عليهم السلام ، فاصله زيادى نداشته است . از اين رو وى در جايگاه مرجع علمى و فكرى شيعيان رى ، با انديشه حديثى آن بزرگان ، بيگانه نبوده و از آن بهره برده است . بسيارى از نگاشته هاى ياران امامان عليهم السلام ، در دسترس وى بوده و خود نيز در دانش هاى حديثى روزگار خود (مانند : رجال ، تاريخ و...) دستى داشته است . براى آن كه بدانيم وى در باره روش برخورد با حديث عموما و بويژه احاديثى كه ضعيفان روايت مى كرده اند ، چگونه مى انديشيده است ، چاره اى نيست كه نخست ، انديشه حاكم در روزگار امامان عليهم السلام را درباره ارزيابى احاديث بشناسيم و مبانى و ابعاد اين انديشه و روند دگرگونى هاى آن را پيش ديد نهيم و در گام بعد ، به دنبال آن باشيم كه بدانيم كلينى در اين باره ، چه نگاهى داشته؟ و تا چه اندازه از روش دانشوران پيش از خود ، اثر پذيرفته؟ و در چه زمينه هايى از آنان پيروى كرده؟ و احيانا در چه جاهايى از روش و مبناى ويژه خود تبعيت نموده است؟

بر پايه آنچه گذشت ، اين نوشته را در سه بخش سامان مى دهيم:

الف . معيارهاى ارزيابى احاديث از نگاه ياران امامان عليهم السلام

هدف اين بخش ، تبيين معيارهاى ارزيابى احاديث از نگاه ياران بزرگ امامان عليهم السلام است . نيز روشن خواهيم ساخت كه آنها بر پايه اين معيارها ، با روايت هاى راويان ضعيف يا روايت هاى با سندهاى ناپيوسته ، چگونه برخورد مى كرده اند .

ص: 78

ب . كلينى ، معيارهاى ارزش گذارى روايات و«حديث ضعيف»

در اين بخش ، از يك سو معيارهاى اعتماد به احاديث را از نگاه كلينى بر مى رسيم و از سوى ديگر ، شيوه وى در برخورد با حديث ضعيف را و روشن است كه اين دو قسمت ، دو روى يك سكّه اند. بررسى معيارهاى ارزيابى احاديث ، ما را با نگاه وى به حديث آشنا مى كند و روش وى در برخورد با حديث ضعيف نيز تابع و زير مجموعه اى از رويكرد او در ارزيابى حديث است .

ج . نتيجه گيرى

در اين بخش ، سنجش ميان شيوه ياران امامان عليهم السلام و شيوه كلينى در برخورد با حديث ضعيف و اين كه كلينى در چه محورهايى از آنان ، اثر پذيرفته است ، كانون گفتگو خواهد بود.

الف . معيارهاى ارزيابى احاديث از نگاه ياران امامان عليهم السلام

در زير ، مهم ترين معيارهاى را كه در روزگار حضور امامان عليهم السلام از سوى آن بزرگواران

و ياران ايشان ، به عنوان معيارهاى اعتبار بخشى به روايت ها مطرح بوده است ، به بحث مى گذاريم:

1 . روايت از ثقات

شايد بتوان فراگيرترين شيوه ارزيابى حديث را در آن روزگاران ، توجّه به بازگويى روايت از «ثقات» دانست ؛ شيوه اى كه هم اكنون نيز فراگيرترين گونه ارزيابى حديث است . از همان روزها ، امامان عليهم السلام بر اين نكته پاى مى فشردند كه «فإنّه لا عذر لأحد من موالينا فى التشكيك فيما يؤديه عنا ثقاتنا» .(1)

ص: 79


1- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 816 .

ياران آن بزرگواران نيز اين نكته را پيش چشم داشتند . از اين رو راويان ، گاه بدون آن كه به نام استاد خود اشاره كنند ، تنها وثاقت وى را با عبارت هايى چون «حدّثنى الثقة» و مانند آن ، نشان مى دادند .(1) گاه نيز از امامان ، بويژه درباره وثاقت برخى افراد مى پرسيدند و امام آنان را راهنمايى مى كردند.(2)

2 . اعتماد به نگاشته هاى ياران امامان عليهم السلام

اين شيوه نيز از كهن ترين شيوه هاى شناخته شده در ميان شيعيان است. بر پايه اين شيوه ، نقد و بررسى متن حديث ، بر اساس كتاب و نسخه و نه بر پايه راويان آن انجام مى گرفت بدين گونه كه : كدام راوى صاحب كتاب است؟ و كتاب او در چه پايه اى از اعتبار است؟

از روزگار امامان عليهم السلام ، گزارش هاى فراوانى در دست است كه نشان مى دهد ياران آن بزرگواران ، بر اين شيوه ، بسى تكيه مى كردند. آن گاه كه امام صادق عليه السلام از يكى از ياران خود مى پرسند كه آيا آداب نماز را به شايستگى مى داند يا نه ، او پاسخ مى دهد: من ، كتاب الصلاة حريز را از بر دارم .(3) تكيه به نگاشته ها ، تا آن جا بود كه ياران امامان ، درون مايه اين كتاب ها را - با اين نگاه كه همگى آن از زبان امام و پذيرفته است - همچون حديث ، بازگو مى كردند.(4)

اين اعتماد به كتاب ها سبب مى شد تا گاه برخى از ياران، كتاب هايى را كه در دست

ص: 80


1- . بصائر الدرجات ، محمّد بن حسن صفّار ، ص506 ؛ الكافى ، ج 1 ، ص 335 و ج 7 ، ص 386 ؛ علل الشرائع ، ج 1 ، ص 84 و 195 و ... .
2- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 784 ، (أفيونس بن عبدالرحمان ثقة ، آخد عنه ما أحتاج اليه من معالم دينى؟ فقال : نعم) .
3- . الكافى ، ج 3 ، ص 311 (اين سخن از حمّاد بن عيسى است كه خود از ياران بزرگ امامان عليهم السلام بوده است) .
4- . همان ، ص 363 .

داشتند به امام نشان دهند. امام نيز درون مايه آن كتاب ها را تأييد يا تصحيح مى كردند.(1)

اعتماد به اين نگاشته ها ، تا آن جا بود كه بر پايه يك گزارش در سال هاى پايانى سده سوم هجرى ، خانه هاى شيعيان از كتاب هاى ياران امامان پيشين عليهم السلام - كه بسيارى نيز گرايش هاى انحرافى مانند فطحيه پيدا كرده بودند - ، انباشته بود.(2) امامان عليهم السلام نيز از عمل بر پايه آنها ، نهى نمى كردند ؛ ولى اين نكته را گوشزد مى كردند كه تنها بايد به روايات آنها اعتماد كرد و نه ديدگاه ها و پندارهاى كلامى آنان كه در موضوعاتى چون امامت ، با ديدگاه شيعيان ، يكسر ناسازگار بود.(3)

3 . توجّه به شهرت روايت و شناخته و پذيرفته بودن آن در ميان شيعيان

اين معيار نيز چونان يكى از معيارهاى سفارش شده در هنگام تعارض ، نقشى كليدى در پذيرش يا كنار نهادن روايت داشت ؛ چنان كه در مقبوله عمر بن حنظلة(4) از آن ياد شده است.

4 . تعارض با حديث شاذّ

در همين روايت آمده است كه در هنگام تعارض روايتى كه شاذّ باشد (درون مايه آن ، ناشناخته و با مشهور ، مخالف باشد) ، به كنارى نهاده مى شود.

5 . عرضه روايات بر قرآن

جز آنچه گذشت ، امامان عليهم السلام يك معيار فراگير ديگر نيز براى ارزيابى روايات به دست شيعيان داده اند و آن معيار سرنوشت ساز ، عرضه روايات بر قرآن و سنّت است.

ص: 81


1- . همان ، ج 7 ، ص 324 و 327 (در اين دو روايت ، يونس بن عبدالرحمان و صفوان بن يحيى ، كتاب الفرائض را كه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده بود ، به امام رضا عليه السلام نشان دادند و امام فرمود : هو صحيح) .
2- . الغيبة ، ص 390 .
3- . همان جا .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 68 .

در احاديث فراوانى اين نكته گوشزد شده است :

كل حديث لا يوافق كتاب اللّه ، فهو زخرف .(1)

بر پايه همين گونه روايات - كه آن گاه كه دو حديث با هم تعارض پيدا مى كنند ، به كار مى آيند - ، شيخ طوسى رحمه الله در الإستبصار ، برخى از روايات را بر برخى ديگر ترجيح داده است .(2) در روزگار ما نيز انديشوران دين شناس ، آن را ملاكى براى پذيرفتن يا كنار نهادن روايات ، نه تنها در هنگام تعارض ، بلكه در همه زمان ها دانسته اند .(3)

اكنون بر پايه اين گزارش ها ، به پرسش آغازين اين گفتار باز گرديم و بنگريم كه آيا در آن روزگاران ، از ضعيفان ، روايت نقل مى كردند؟

چنان مى نمايد كه اصطلاح ضعيف ، در روزگار امامان عليهم السلام درباره احاديث به كار نمى رفته است ؛(4) بلكه اين واژه را براى توصيف راويان احاديث به كار مى بردند.(5)

اكنون كسى در اين نكته گفتگويى ندارد كه در آن روزگاران ، حديث ، از نگاه امامان و نيز ياران آن بزرگواران ، تنها دو گونه بخش بندى داشته است: معتبر و غير معتبر.

ص: 82


1- . همان ، ج 1 ، ص 69 (در «باب الأخذ بالسنة و شواهد الكتاب» ، دوازده حديث به همين مضمون روايت شده است) .
2- . ر. ك : الاستبصار ج 1 ، ص 190 و ج 3 ، ص 158 و ج 4 ، ص 268 .
3- . فرائد الاُصول ، ج 1 ، ص 245 (والأخبار الواردة فى طرح الأخبار المخالفة للكتاب و السنّة و لو مع عدم المعارض متواترة جدا) .
4- . تا آن جا كه جستجو كرده ام ، تنها در يك جا امام صادق عليه السلام در باره حديثى كه بر آن بزرگوار عرضه شده بود ، به مضمون آن كه زيارت امام حسين عليه السلام برابر با يك حج و عمره است ، فرموده است : «ما أضعف هذا الحديث» كه در نسخه ديگر آن «ما أصعب» آمده است و به نظر مى رسد كه اين دومى ، درست باشد. ر. ك : قرب الإسناد ، ص 99 .
5- . ر. ك : اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 662 كنّا جلوسا عنده (يعنى الامام صادق فتذاكرنا رجلاً من أصحابنا ، فقال بعضنا : ذلك ضعيف) . اين گزارش ، تا آن جا كه ديده ام ، كهن ترين كاربرد اين واژه را در چنان معنايى نشان مى دهد .

6 . يك ارزيابى فراگير

اكنون نكته مهم ، آن است كه بدانيم آيا ياران امامان عليهم السلام رواياتى را كه ما ضعيف مى خوانيم ، بى اعتبار مى دانستند و آنها را بى درنگ كنار مى نهادند؟ چنان كه گفتيم امامان عليهم السلام گاه كتابى را كه بر ايشان عرضه مى شد ، تأييد مى كردند. از برخى از آن نگاشته ها ، گزارش هايى در دست است كه نشان مى دهد در ميان روايات آن كتاب ها ، رواياتى وجود دارد كه از ديد متأخّران ، ضعيف هستند. در روزگار امام عسكرى عليه السلام نيز ايشان درون مايه كتاب هاى بنو فضال را - آن بخش از كتاب ها كه روايت بود - يكسر قابل پذيرش دانسته بودند. پس از آن حضرت ، در زمان غيبت صغرا نيز جناب حسين بن روح رحمه الله كتاب هاى شلمغانى را ، پس از آن كه امام زمان عليه السلام او را لعن كردند ، تأييد كرد .(1) دو گزارش واپسين ، نشان دهنده چند نكته است :

نخست آن كه آن بزرگواران ، رواياتى را كه يك فرد ضعيف روايت مى كرد ، اگر به راستگويى او اعتماد داشتند و مى دانستند كه فساد مذهبش او را به دروغگويى نمى كشاند ، مى پذيرفتند .(2) ديگر آن كه روايات يك فرد منحرف مانند شلمغانى را كه آنها را پيش از انحراف و در هنگامى كه راهى درست را مى پيمود ، روايت كرده بود ، شايسته پذيرش بود . اين نكته ، همان است كه در روزگاران پسين از آن با نام «جداسازى رواياتى كه راوى "فى حال استقامته" نقل كرده است از جز آن» ياد مى شود.

از اين گذشته ، سادگى است اگر بپنداريم كه همه رواياتى كه بنو فضال يا شلمغانى در چنان كتاب هايى آورده بودند ، همگى از راويانِ ثقه روايت شده بود و در ميان

ص: 83


1- . ر. ك : الغيبة ، ص 390 .
2- . تأييد امام عليه السلام نسبت به روايات بنى فضال ، دست كم به معناى آن است كه آنان در نقل روايت ، صادق بوده اند .

اسناد آن ، راوى ضعيف وجود نداشت. اين سخن نيز كه همه آنان كه در اسناد چنين كتاب ها هستند ، از سوى نويسندگان آنها شناخته شده بودند ، با آنچه در اسناد مى بينيم ، هماهنگ نيست. نمونه هاى آن در اسناد روايات بسيارى كه از كتاب هاى بنو فضال در تهذيب الأحكام آمده است ، به چشم مى خورد ؛ بسيار روايت هاست كه در سند آنها ، افراد ناشناخته يا ضعيف وجود دارند يا در سند ، ارسال يا انقطاع ديده مى شود.(1)

در گزارشى ، يك راوى ، حديثى را از يونس بن ظبيان با واسطه «بعض اصحابنا» نقل مى كند و امام رضا عليه السلام او را نسبت به نقل از يونس ، باز نمى دارند ،(2) با آن كه از خود امام رضا عليه السلام گزارش شده است كه يونس بن ظبيان را نفرين كرده و دروغگو شمرده اند .(3)

امام صادق عليه السلام نسبت به رواياتى كه ابو الخطّاب ، پيش از انحراف خود روايت كرده بود ، به گونه اى نه چندان آشكار ، موضعى تأييدگر داشتند ؛(4) چنان مى نمايد كه روايات وى ، يا دست كم برخى از آنها ، دربردارنده مطالبى بود كه پذيرش آن براى شيعيان آن روزگار ، آسان نمى نمود.

درباره بازگويى روايات از اهل سنّت نيز امامان ، نگاهى ويژه داشتند . آن بزرگواران ، نه تنها همه روايات آنها را نادرست نمى دانستند ، بلكه به گونه اى كم و بيش روشن ، كار ياران خود را در زمينه روايت احاديث درست و معتبر اهل سنّت ،

ص: 84


1- . ر. ك : تهذيب الأحكام ، ج 10 ، ص 34 ، 64 ، 117 ، 162 ، 168 ، 223 و 276 .
2- . قرب الإسناد ، ص 367 .
3- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 658 .
4- . بصائر الدرجات ، ص 193 (عن محمّد بن مسلم ، قال : دخلت عليه بعد ما قتل أبو الخطاب . قال : فذكرت له ما كان يروى من أحاديثه تلك العظام قبل أن يحدث ما أحدث فقال : حسبك...) . از سياق سخن امام ، به روشنى پيداست كه آن حضرت ، درون مايه آن احاديث را به گونه اى ضمنى تأييد كرده اند. برخى احاديث ديگر ، نشان از آن دارند كه ياران امام صادق عليه السلام ، ابو الخطّاب را پيش از انحراف ، راستگو مى دانستند (ر . ك : همان ، ص 278 ، ح 2) .

روا مى شمردند .(1) آن بزرگواران در اين زمينه بر آن بودند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله دانش هاى فراوانى را ميان مردمان پراكند ، از اين رو ، شگفت نيست كه در ميان روايات آنها ، احاديث درستى نيز يافت شود .(2)

در برخى از اين گونه روايات ، راوى ، به روشنى ، نقل روايت از اهل سنّت را از سوى گروه يا گروه هايى از شيعيان ، گزارش مى كند.(3) آنان - به فراوانى - احاديثى را كه از اهل سنّت مى شنيدند ، به امام عليه السلام عرضه مى كردند و امام عليه السلام گاه برخى از آنها را درست مى شمردند.(4)

بسيارى از ياران آن بزرگواران نيز از اهل سنّت ، حديث مى شنيدند.(5) چنان مى نمايد كه آنان در اين گونه موارد ، بازدارنده اى از اين كار در سخنان امامان عليهم السلام نمى ديدند.

برخى از اهل سنّت نيز بر خلاف گذشتگانشان كه حديث شيعه را يكسر به كنار

ص: 85


1- . ر . ك : همان جا (قلت لأبى عبداللّه عليه السلام : جعلت فداك ! عند العامة من أحاديث رسول اللّه شى ء يصح؟ فقال : نعم!) . صفار ، در اين باب ، چهارده حديث روايت كرده است كه همگى چنين مضمونى را تأييد مى كنند.
2- . همان ، ح 11.
3- . السرائر ، ج 3 ، ص 565 (قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : إنّا نأتى هؤلاء المخالفين فنسمع منهم الحديث يكون حجّة لنا عليهم...) . گرچه در اين روايت ، امام عليه السلام ، راوى را از نقل كردن از اهل سنّت به سختى باز مى دارد ، امّا به گواهى روايات بصائر مى توان گفت كه مراد امام ، رواياتى است كه درستى يا نادرستى آنها براى شيعيان روشن نيست يا رواياتى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل نشده است . به هر روى ، اگر بتوان ميان اين روايت با آن روايات بصائر ، هماهنگى ايجاد كرد ، مى توان گفت كه روايت هاى بصائر ، به جهت فراوانى بيشتر ، بر اين روايت ، حاكم است .
4- . بصائر الدرجات ، ص 416 و 417 .
5- . ر. ك : اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 855 در باره سماع بن أبى عمير از اهل سنّت و نيز تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 291 (عبدالرحمان بن الحجّاج كه از ياران و فقيهان به نام در ميان اصحاب امام صادق عليه السلام به شمار مى آمد ، حديثى را از ابن ابى ليلى (قاضى كوفه) گزارش مى كند كه در بردارنده حكمى در گستره واجب يا حرام است).

مى نهند ، در آن روزگاران ، گه گاه حديث برخى از بزرگان شيعه را مى پذيرفتند .(1)

از اينها كه بگذريم ، روايت صدها حديث از راويان اهل سنّت و ضعيف كه بسيارى از آن روايات ، به حلال و حرام ارتباط دارد ، بيش از هر دليل ديگرى ، نشان دهنده روش فراگير و رايج ياران امامان عليهم السلام است.

از برخى روايات ، گزارش هايى از روايت كتاب هاى عبداللّه بن بكير ، دانشور فطحى مذهب سده دوم ، ديده مى شود .(2) به گزارش كشّى ، در آن روزگاران ، محدّثانى چون على بن حسن بن فضّال كه از فطحيان شناخته شده بود ، راوى بسيارى از كتاب هاى ياران امامان پيشين عليهم السلامبودند .(3) دسته اى از اين محدّثان ، در جامعه شيعه آن روز ، فقيه و دين شناس به شمار مى آمدند ، در حالى كه فطحى مذهب بودند .(4)

ناپيوستگى سند نيز - كه از ديد پسينيان ، ضعيف شدن حديث را پى مى آورد - از ديد ياران روزگار امامان عليهم السلام به تنهايى ، سبب نمى شد كه يك حديث را كنار نهند ، بويژه آن گاه كه اين ناپيوستگى (ارسال) از سوى يك راوى شناخته شده و بزرگ انجام مى گرفت.

براى نمونه ، پس از آن كه نگاشته هاى ابن ابى عمير ، به دنبال زندانى شدن وى از دست رفت ، وى با تكيه بر حافظه خود ، احاديثى را نقل مى كرد و از همين رو ،

ص: 86


1- . تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 291 ، ح 13 و 14 .
2- . فضل بن شاذان ، كتاب ابن بكير را از حسن بن على بن فضال ، ديگر راوى برجسته آن روزگار كه او نيز فطحى بود ، روايت كرده است. ر. ك : اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 801 .
3- . كشّى از عيّاشى ، بازگو مى كند كه او مى گفت : در همه عراق و خراسان ، فقيه تر و برتر از او نديده است «ولم يكن كتاب عن الائمّة عليهم السلام من كل صنف إلاّ و قد كان عنده» اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 812 .
4- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 835 . گروهى از اصحاب امام رضا عليه السلام را نام مى برد و از آنان به عنوان «أجلّة العلماء و الفقهاء و العدول» ياد مى كند. روشن است كه اينان در آن روزگار ، احاديثى فقهى را روايت مى كردند و شيعيان نيز آن احاديث را از آنها مى پذيرفتند و فطحى بودن آنها ، از روايت كردن از چنان افراد ، بازشان نمى داشت.

بسيارى از احاديث او ، مرسل (منقطع الاسناد) هستند.

كشّى ، خود بدين نكته ، راه برده و آن را گوشزد كرده است .(1) روشن است كه در آن روزگار كه ابن ابى عمير آن چنان احاديث را روايت مى كرد ، هيچ يك از شيعيان ، به جهت آن بر وى خرده نمى گرفت و نمى گفت كه احاديث مرسل وى ، شايسته پذيرش نيست ؛ بلكه بر عكس ، همگان ، احاديث را مى پذيرفتند و بدان عمل مى كردند .(2)

در آن روزگاران ، گرچه اعتماد به روايات مرسل ، خود ، نوعى نكته تضعيفگر به شمار مى آمد ، ولى همين نكته نيز استثناهايى داشت. اگر مرسل از بزرگانى بود كه سخن وى شايسته در نگريستن و اعتماد بود ، مراسيل وى پذيرفته مى شد و كسى بدان خدشه اى نمى زد.

سررشته چنين عملكرد را براى نخستين بار ، در روزگار امام صادق عليه السلام بايد جست. بر پايه حديثى از امام صادق عليه السلام ايشان روا مى دانستند كه راويان ، احاديثى را كه از ايشان مى شنيدند ، از پدرشان روايت كنند.(3) روشن است راويانى بودند كه روزگار امام باقر عليه السلام را درك نكرده بودند ، امّا بر پايه اين اجازه امام عليه السلام ، حديث آنان از امام باقر عليه السلام شايسته پذيرش بود.

ص: 87


1- . همان ، ج 2 ، ص 854 (و ذهبت كتب ابن أبى عمير ، فلم يخلص كتب أحاديثه ، فكان يحفظ أربعين جلدا فسمّاه نوادر ، فلذلك يوجد أحاديث متقطعة الأسانيد ) .
2- . الفهرست ، نجاشى ، ش 887 فلهذا أصحابنا يسكنون إلى مراسيله .
3- . الكافى ، ج 1 ، ص 51 ما سمعت منّى فاروه عن أبى . كسانى مى پنداشتند كه اين اجازه امام عليه السلام ، تنها ويژه راويانى است كه روزگار هر دو امام عليهم السلام را درك كرده و از هر دو بزرگوار حديث شنيده باشد . از بخش آغازين روايت و پرسش ابوبصير ، شايد اين گونه برداشت شود ؛ امّا در بخش دوم روايت ، روى سخن امام با جميل است. جميل بن دراج ، از ياران امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام است كه در روزگار امام رضا عليه السلام در گذشته است رجال النجاشى ، ش 328 . روشن است كه جميل ، امام باقر عليه السلام را نديده و از آن حضرت ، حديثى نشنيده بود . دليلى نيز در دست نيست كه نشان دهد اين اجازه امام ، تنها ويژه روزگار ايشان بوده است .

اين اجازه ، البته ويژه زمانى بود كه راوى ، خود حديثى را بى واسطه از يكى از امامان عليهم السلام شنيده بود . گاه برخى راويان ، كتابى را به راوى ديگر مى دادند ، امّا به وى نمى گفتند كه آيا اجازه روايت آن كتاب را از او دارد يا نه. امام رضا عليه السلام به راويانْ اجازه مى دادند كه اگر يقين داشتند كه اين كتاب ، از آنِ راوى است ، از او روايت كنند ، گر چه

رسما اجازه روايت از صاحب كتاب را نداشته باشند.(1)

اندكى پس از آن ، امام جواد عليه السلام به ياران خود اجازه دادند كه كتاب هاى به جاى مانده از ياران امام باقر و امام صادق عليهماالسلام را - كه به سبب تقيّه و شرايط دشوار سياسى و اجتماعى پنهان مانده بود - روايت كنند و آنها را بپذيرند ، گر چه از صاحبان آن كتاب ها ، اجازه روايت نداشته باشند.(2)

اين ، خود نشان از آن داشت كه اگر راويان ، اطمينان داشتند كه اين نگاشته از آنِ فلان راوى است - گر چه آن را به شيوه وجاده به دست آورده بودند - آن را از نويسنده آن كتاب روايت مى كردند. اين شيوه ، در روزگار امامان پيگيرى مى شد. پايه و مايه بنيادين اين شيوه نيز از فرمان هاى امامان عليهم السلام و روش ياران بزرگ آن فرزانگان ، سرچشمه مى گرفت.

ب . كلينى و معيارهاى ارزش گذارى روايات و «حديث ضعيف»

يكم . اكنون بنگريم كه كلينى نسبت به آنچه در روزگاران پسين ، حديث ضعيف خوانده شده ، چه نگاه و ديدگاهى داشت. بر پايه داده هاى يك بررسى ، احاديث ضعيف الكافى ، بيش از نُه هزار حديث است.(3) اگر بخواهيم مى توانيم چونان برخى ،

ص: 88


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 52 .
2- . همان ، ص 53.
3- . الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى ، الفروع ، ص 382 .

به همين چند جمله بسنده كنيم و بگوييم : «پيشينيان و از آن ميان كلينى ، بر خلاف پسينيان ، قراينى داشتند كه بر پايه آن ، بسيارى از احاديثى را كه متأخّران ، ضعيف مى پندارند ، معتبر مى دانستند ؛ امّا اكنون ، آن نشانه ها در دست ما نيست و از اين رو ، ما را چاره اى جز آن نيست كه تنها به سند بسنده كنيم و از اين راه ، اعتبار احاديث را بررسى كنيم» .

اين سخن و مانند آن را بسيار خوانده ايم ؛ بهره اين سخن ، جز آن نيست كه خواننده را نخست به دريغ و افسوس وا دارد و آن گاه او را به راهى در آورد كه بهترين نام آن - چنان كه برخى استادان گفته اند - فرمولى كردن رجال و حديث است. اين پاسخ ، قانع نمى كند و البته چندان بهره اى از دانش نيز ندارد و بيشتر ، بازگفتِ همان مشهوراتى است كه از سده هفتم و پس از آن - به دلايلى كه پس از اين خواهد آمد - ، بر سر زبان ها افتاده است ؛ مشهوراتى كه ميان آن و واقعيت حديث شيعه در سه سده نخست ، فرسنگ ها راه ناپيموده است. از اين رو در اين بخش ، آهنگ آن نداريم كه همان سخنان را كه ديگران در باره الكافى گفته اند بازگوييم و درباره آن گفتگو كنيم كه :

آيا احاديث الكافى ، قطعى الصدور است ؟ آيا كلينى را قراينى براى اعتبار احاديثش بوده است؟ سخن اخباريان درست است يا اصوليان؟ و... .

اين گونه پرسش ها ، در فضايى كه دانش اصول به سختى بر آن چيره شده بود ، به ذهن دانشوران سده هفتم و پس از آن رسيد . ناخودآگاه ، پاسخ ها و روند گفتگو درباره اين پرسش ها به جاى آن كه در بسترى تاريخى - حديثى راه پويد ، به آغوش دانش اصول آمد و بيش از هر چيز ، رنگ و بوى گفتمان هاى فلسفى - كلامى را به خود گرفت ؛ گفتمان هايى كه بيشتر در فضاى ذهن ، پديد مى آيند تا در جهان خارج.(1)

دوم . يكى از ابعاد عملكرد شيخ كلينى رحمه الله بهره گيرى از نگاشته هاى ياران امامان عليهم السلام

ص: 89


1- . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : حديث ضعيف و چگونگى تعامل با آن بر پايه رويكرد قدما ، امين حسين پورى ، پايان نامه كارشناسى ارشد ، ص 226 - 228 .

بود كه بيشتر از روزگار امام صادق عليه السلام تا سال هاى پايانى غيبت صغرا ، به نگارش در آمده بود. نمونه آن كه وى در چند جا از كتاب خود ، ديدگاه هاى فقهى يونس بن عبدالرحمن ،(1) فضل بن شاذان ،(2) ابن أبى عمير(3) و برخى ديگر از ياران امامان عليهم السلام(4) را بازگو كرده است. گاه حتّى نشانه هاى اختلاف ديدگاه دو فقيه بزرگ شيعه در آن روزگاران (يونس و فضل) نيز در اين گزارش ها به چشم مى خورد.(5)

امّا آنچه در اين ميان ، با نوشتار ما پيوند دارد ، آن است كه وى در كنار فقيهان امامى ، از نگاشته هاى برخى از فاسد المذهب ها نيز بهره گرفته و ديدگاه هاى فقهى آنان را - با آن كه با حلال و حرام شيعيان سر و كار داشته است - به عنوان حكمى فقهى در كنار احاديث امامان عليهم السلام ، گزارش كرده است. براى نمونه ، وى با واسطه حميد بن زياد - راوى بزرگ واقفى در نيمه دوم سده سوم كه در سال 310 ق در گذشته است - ، كتاب هاى حسن بن محمّد بن سماعة را روايت مى كند(6) و چنان كه مى دانيم ،

ص: 90


1- . ر. ك : الكافى ، تحقيق : محمّد جواد الفقيه ،تصحيح : د.يوسف البقاعى ، بيروت : دار الأضواء ،اول ، 1413 ق ، ج 5 ، ص 567 كه بسيار دراز دامن است ، ج 7 ، ص 85 ، 117 ، 119 ، 120 و 122 . شايسته ياد كرد است كه همه پاورقى هاى الكافى در اين بخش(مكتب قم) از همين نسخه است.
2- . همان ، ج 7 ، ص 91 ، 100 ، 106 ، 117 ، 121 ، 142 ، 166 ، 167 و... .
3- . همان ، ج 7 ، ص 27 ، 248 (اين مورد اخير را با ص 280 بسنجيد كه به روشنى نشان مى دهد آن سند ، طريقى به نگاشته اى از ابن ابى عمير بوده است) .
4- . ر. ك به : الشيخ الكلينى و كتابه الكافى ، ص 234 (از برخى ديگر از ياران امامان عليهم السلام نيز نام مى برد كه ديدگاه هاى آنان در الكافى بازتاب يافته است).
5- . الكافى ، ج 7 ، ص 119 .
6- . گويا حُميد بن زياد ، اصلى ترين گزارشگر كتاب هاى ابن سماعة بوده است. آية اللّه خويى در معجم رجال الحديث ، پس از يادكرد استادان ابن سماعه ، در مقام يادكرد شاگردان وى مى نويسد : «روى عنه فى جميع هذه الموارد ، حميد بن زياد إلاّ فى مورد واحد» همان ، ج 6 ، ص 129 . نيز ر. ك : همان ، ص 147 . چنان كه پيداست ، كلينى نيز تنها از طريق حميد ، كتاب هاى ابن سماعه را روايت كرده است .

ابن سماعه ، از واقفيانى است كه درباره او گفته اند : «كان يعاند فى الوقف و يتعصّب» .(1) وى ، بر پايه داستانى كه نجاشى آورده است ، با امام هادى عليه السلام نيز سر دشمنى داشته است .(2)

كلينى رحمه الله در چند جا ، ديدگاه هاى ابن سماعه را در تفسير حديثى فقهى(3) يا روايت حكمى شناخته شده ميان شيعه در يك موضوع ،(4) يا چگونگى روايت يك حديث(5) آورده است كه به روشنى ، نشان مى دهد كه از كتاب هاى وى گزارش شده است.

گفتنى است كه تعداد روايت هاى كلينى از كتاب هاى ابن سماعه ، با واسطه حميد بن زياد ، بيش از 250 روايت است. تا اين پايه از كتاب هاى يك واقفى بسيار متعصّب ، گزارش كردن به چه معناست و ما را به چه نتيجه اى مى رساند ؟

كلينى ، از كتاب هاى معلّى بن محمّد بصرى نيز سود برده است. براى نمونه در كتاب الحجّة ، روايت هاى فراوانى از وى به چشم مى خورند. به نوشته استاد محمّد جواد شبيرى زنجانى ، روايت هاى وى در كتاب الحجّة همگى درباره آيات ولايت اند ؛(6) لذا به احتمال زياد ، از كتاب التفسير يا كتاب الامامة وى گرفته شده است . اكنون بيفزاييم كه نجاشى درباره معلّى نوشته است: «مضطرب الحديث و المذهب و كتبه قريبة» .(7)

از ديگر راويانى كه رجاليان ، آنها را تضعيف كرده اند ، ولى كلينى از نگاشته هاى

ص: 91


1- . رجال النجاشى ، ش 84.
2- . همان جا .
3- . همان ، ش 73 و 80 ؛ الكافى ، ج 7 ، ص 169 .
4- . همان ، ج 6 ، ص 73 و 90 .
5- . همان ، ج 6 ، ص 122.
6- . مقدمه برنامه كامپيوترى دراية النور ، معرفى الكافى .
7- . الفهرست ، نجاشى ، ش 1117 .

آنان سود برده است ، حسن بن عبّاس بن حريش است . كلينى در كتاب الحجّة ، بابى گشوده است با نام «باب فى شأن إنّا أنزلناه فى ليلة القدر و تفسيرها»(1) و همه مطالب كتاب حسن بن عبّاس با نام «كتاب إنّا أنزلناه فى ليلة القدر» را در اين باب گنجانده و از هيچ راوى ديگرى نيز در اين باب ، روايت نكرده است.

نجاشى ، درباره حسن بن عباس مى گويد : «ضعيف جدّا» و درباره كتاب وى : «و هو كتاب ردى الحديث ،مضطرب الألفاظ» .(2) و ابن غضائرى در سخنى تندتر ، درباره وى چنين آورده است: «ضعيف ، روى عن أبى جعفر الثانى عليه السلام ، فضل انا أنزلناه فى ليلة القدر ، كتابا مصنفا فاسد الألفاظ . تشهد مخائله على أنّه موضوع و هذا الرجل لا يلتفت إليه و لا يكتب حديثه» .(3)

از ديگر راويان ضعيفى كه كلينى از كتاب هاى آنان بهره برده است ، اين چند تن اند : «إسحاق بن محمّد نخعى» ،(4) «سهل بن زياد» ، «محمّد بن على أبو سمينه» و... .(5)

كلينى ، از كتاب سكونى (راوى مشهور اهل سنّت) نيز دست كم نزديك به 450 روايت نقل كرده است . در بيشتر اين روايت ها ، حسين بن يزيد نوفلى ، از سكونى ، كتابش را گزارش مى كند . نگاه كلينى به روايت از سكونى ، چگونه بوده است؟

چنين مى نمايد كه از نگاه او اگر فلان نگاشته يك راوى - هر چند عامى ، ضعيف يا فاسد المذهب باشد - نزد ياران امامان عليهم السلام معتبر بوده است يا پيشينيان ، بدان اعتماد مى كرده اند ، مى توان از آن كتاب گزارش كرد و احاديث آن را به عنوان حكم شرعى ، به كار بست. در چنين مواردى ، اعتماد اجمالى به كتاب ، جاى بررسى ريزبينانه

ص: 92


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 242 - 253 .
2- . رجال النجاشى ، ش 138 .
3- . معجم رجال الحديث ، ج 5 ، ص 361 .
4- . نجاشى ، درباره وى مى نويسد : «و هو معدن التخليط ، له كتب فى التخليط» رجال النجاشى ، ش 177 .
5- . ر. ك : به : مقدمه برنامه دراية النور ، از استاد محمّد جواد شبيرى كه در اين بخش ، از آن فراوان سود جسته ايم .

تك تك اسناد را مى گرفته است. چنان كه پس از اين خواهيم ديد ، رجاليان پس از كلينى ، كتاب هاى بسيارى از راويان فاسد المذهب را كه كلينى از آنها سود جسته است ، با عبارت هايى چون : «حسن» ، «كثير الرواة» و مانند آن ستوده اند و از اين راه ، اين نكته را گوشزد كرده اند كه آن نگاشته ، نزد ياران امامان عليهم السلام معتبر و پذيرفته بوده است. اين روش - چنان كه خوانديم - ، روشى بود كه دست كم از دهه هاى ميانى و پايانى سده سوم هجرى - هم زمان با امامت سه امام واپسين و غيبت صغراى ولى عصر(عج) - به گونه اى چشمگير در ميان شيعيان گسترش يافته بود و به ديگر سخن ، كلينى در اين بخش ، ادامه دهنده روش ياران امامان عليهم السلام در ارزيابى احاديث بود.

سوم . نتيجه اى كه بى درنگ از بالا به دست مى آيد ، آن است كه بر پايه اين روش ، ديگر اساسا نقل حديثى كه در سند آن ضعفى وجود دارد - هر چند آن ضعف شديد باشد - زشت شمرده نمى شود ؛ زيرا ملاك ارزيابى كلينى در الكافى ، اعتبار سرچشمه هاى كتابش بوده است و نه وثاقت تك تك راويان آن احاديث . از اين روست كه مى بينيم در ميان اسناد الكافى ، راويانى چون ابوالبخترى ،(1) يونس بن ظبيان(2) و... حديث روايت شده است.

چهارم . در گستره گفتمان هاى كلامى ، كلينى به عنوان نماينده مكتب حديثى نصّ گراى قم ، روشى ويژه دارد . اگر به نام باب هاى كتاب التوحيد ، نگاهى بيفكنيم در خواهيم يافت كه وى:

ص: 93


1- . ابوالبخترى ، طوسى وهب بن وهب ، از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده است. رجاليان ، او را دروغگو خوانده اند رجال النجاشى ، ش 1155 : «و كان كذابا» ؛ الفهرست ، طوسى ، ش 779 : «عامى المذهب ، ضعيف» . كلينى نيز در مواردى ، از او روايت كرده است ، مانند : الكافى ، ج 3 ، ص 210 و 537 و ج 5 ، ص 75) .
2- . يونس بن ظبيان ، از كسانى است كه امام رضا عليه السلام او را نفرين كرده است اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 658 . از وى ، بيش از بيست روايت در الكافى به چشم مى خورد . براى نمونه ر . ك : الكافى ، در ج 3 ، ص 174 و 247 و ج 7 ، ص 435 .

1 . به دنبال آن بوده است كه گزاره هاى كلامى در موضوع توحيد را از راه حديث به اثبات برساند.

اساسا قميان را در بحث هاى كلامى ، شيوه آن بود كه جز به حديث استدلال نكنند ؛ گو اين كه در گستره هاى ديگر معارف اسلامى نيز چنين بودند. كلينى «حدوث عالم و اثبات محدث» ، «كون و مكان» ، «رؤيت خدا» ، «اسماء و صفات الهى» و موضوعاتى از اين دست را جز از راه احاديث بر نمى رسد. شيوه اى كه ساليانى پس از آن در بغداد ، يكسر دگرگون شد و استدلال هاى پيچيده كلامى به جاى حديث نشست.

2 . در گستره احاديث كلامى ، از استناد به احاديثى كه راويان ضعيف ،(1) گزارش كرده بودند يا داراى ارسال(2) بود يا كاستى هاى ديگرى داشت ، خوددارى نمى كرد. از نگاه او ، ضعيف بودن حديث در اين گستره ، سبب نمى شد كه آن را به گوشه اى بگذاريم و از كنار آن ، با بى اعتنايى رد شويم .(3)

پنجم . در گستره روايت هاى مربوط به قرآن نيز سخن پيش گفته ، درست است . كلينى ، در كتاب «فضل القرآن» الكافى ، 124 حديث را روايت كرده است كه سند بسيارى از آنها ، ضعيف به شمار مى روند.(4)

ص: 94


1- . بر پايه ارزيابى آقاى بهبودى در صحيح الكافى ، از ميان بيش از 210 حديث كتاب التوحيد ، تنها 65 حديث از سوى سند و متن - هر دو - صحيح بوده اند! ايشان گرچه بر آن بوده اند كه متن احاديث را هم باز كاوند ، ولى پيداست كه بيشترين خدشه ايشان بر احاديث كتاب التوحيد ، از سوى سند بوده است و نه متن .
2- . الكافى ، تصحيح : محمّد جعفر شمس الدين ، ج 1 ، ص 137 ، 140 ، 144 ، 145 ، 147 ، 148 ، 152 ، 153 ، 157 و ... .
3- . شايد كسى بگويد استناد به احاديث در موضوعات كلامى ، تنها براى تبيين و توضيح استدلال است و نه به عنوان دليل . گر چه اين سخن با چنين اطلاق ، از نگاه اين ناچيز ، دست كم درباره قميان درست نمى نمايد ؛ ولى سخن در اين جا آن است كه كلينى - و نيز قميان - در گفتگوهاى كلامى از حديث - و بويژه حديث ضعيف - سود مى جستند و بر آن ، به جهت ضعيف بودن ، خُرده نمى گرفتند .
4- . آقاى بهبودى ، از اين تعداد ، تنها هفده حديث را به عنوان حديث صحيح آورده است (صحيح الكافى، ج 1 ، ص 153 - 157) .

در كتاب «الايمان و الكفر» ، احاديث فراوانى به چشم مى خورند كه گرچه به آهنگ تفسير قرآن روايت نشده اند ، امّا خواه ناخواه ، با آن پيوند دارد. از اين ميان ، بسيارى از اين احاديث ، از نگاه متأخّران ، ضعيف به شمار مى آيند .(1)

ششم . چنان مى نمايد كه ديدگاه كلينى در مسئله غلوّ ، با ديدگاه برخى از بزرگان قم ، مانند احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى و نيز برخى از بزرگان بغداد مانند ابن غضائرى و نجاشى ، تفاوت هايى داشته است كه شايد بتوان آنها را تفاوت هاى بنيادين ناميد. پيش از اين آورديم كه وى در الكافى ، از نگاشته هاى برخى راويان ضعيف ، فراوان سود جسته است. بسيارى از اين راويان ، با عباراتى همچون «مضطرب المذهب» ، «معدن التخليط» تضعيف شده اند كه اين عبارت ها ناظر به غلوّ است.

از نگاه نجاشى و ابن غضائرى ، كتابى مانند كتاب إنّا انزلناه ، از حسن بن عبّاس بن حريش ، بى شك ، بر ساخته است ؛ ولى از نگاه كلينى ، نه تنها چنين نيست ، بلكه بلندى مضمون آن تا بدان جاست كه وى يك باب كامل را بدان اختصاص داده است. به نظر مى آيد كه ريشه اين گونه گونى ديدگاه ، به اين جا باز مى گردد كه برخى از قميان و بغداديان براى امامان ، درجه و منزلتى خاص قائل بودند و كسانى را كه امامان را در جايگاه بلندتر از آن مى ديدند و مناقب و فضايل آنان را فراتر از گفتار و وصف مى پنداشتند ، به غلوّ متهم مى كردند ؛(2) ولى ديدگاه كلينى ، آشكارا در سوى مخالف اين نظر بود . وى رتبه امامان عليهم السلامرا آن چنان بالا مى ديد كه حتّى با وجود صدها

ص: 95


1- . براى نمونه ر. ك به : اُصول الكافى ، ج 2 ، ص 7 ، 11 ، 16 ، 18 ، 19 حديث چهارم كه در سند آن سفيان بن عيينة وجود دارد ، 20 (ح 6) ، 32 (حديث اوّل كه سند آن مرسل و حديثى دراز دامن است كه تفسير بسيارى از آيات قرآن را در بردارد) ، 38 ، 52 ، 85 ، 93 ، 166 و 286 (حديث شانزدهم كه مرفوع است) .
2- . يكى از كهن ترين دانشوران قائل به اين نظر ، فقيه بزرگ و ژرف نگر شيعه ، وحيد بهبهانى است : ر . ك : تعليقه بر منهج المقال ، ص 21 . وى ابعاد اين نكته را به زيبايى گسترده است .

حديث كه در كتاب الحجّة ، در فضايل و مناقب اهل بيت عليهم السلامگزارش كرده بود ، باز به دنبال فرصتى مى گشت كه حقّ مطلب را درباره شأن و جايگاه امامان عليهم السلام ادا كند .(1)

به نظر مى آيد اين گونه گونى نگاه درباره جايگاه امامان در استفاده يا عدم استفاده از نگاشته هاى راويانى كه احاديث با مضمون هاى ويژه(2) را روايت مى كردند ، به گونه برجسته اى ، نمود مى يافت. براى نمونه ، ابن غضائرى حتى نگاشتن احاديث حسن بن عباس بن حريش را روا نمى دانست ؛ ولى كلينى ، همه كتاب وى را گزارش كرده است.

شايد بر پايه همين اختلاف نگاه ها در اين موضوع است كه نجاشى ،(3) ابن غضائرى و بزرگان بغداد ، مفضل بن عمر را از پيروان ابوالخطّاب ، غالى مشهور و بدنام مى دانستند و او را به شدّت ، تضعيف مى كردند ؛ ولى كلينى در كتاب الروضة ، روايتى را گزارش كرده است كه از آن ، آشكارا مى توان دريافت كه وى ، مفضّل را ثقه مى دانسته است.(4)

هفتم . در پايان اين بخش ، بايد يك نكته را گوشزد كنيم. كلينى در الكافى ، يكى دو جا ، احاديثى را با واژه «صحيح» توصيف كرده است. نخست در ديباچه كتابش آن جا كه مى گويد :

قلت انّك تحبّ أن يكون عندك كتاب ، كاف يجمع [فيه] من فنون علم الدين ما يكتفى به المتعلم.. . و يأخذ منه من يريد علم الدين و العمل به بالآثار

ص: 96


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 9 .
2- . مضمون هايى مانند مناقب امامان يا يادكرد معجزاتى از آن بزرگواران كه چندان مشهور نبود ، يا ارتباط ميان امامان عليهم السلامو ليلة القدر كه براى نمونه در كتاب حسن بن عبّاس از آن سخن به ميان آمده است.
3- . الفهرست ، نجاشى ، ش 1112 (فاسد المذهب ، مضطرب الرواية...و قيل انّه كان خطّابيّا) ؛ الرجال ، ابن غضائرى ، ص 87 (ضعيف ، متهافت ، مرتفع القول ، خطّابى و...) .
4- . الكافى ، تصحيح : غفارى ، ج 8 ، ص 373 (قلت ألا تنهى حجر بن زائدة و عامر بن جذاعة عن المفضّل بن عمر . فقال : يا "يونس ! قد سألتهما أن يكفّا عنه فلم يفعلا...أما و اللّه لو أحبّانى لأحبّا من أحبّ") .

الصحيحة عن الصادقين عليهم السلام .(1)

بر سر اين كه خواست كلينى از واژه «الآثار الصحيحة» چه بوده است ، گفتگوهاى بسيار ميان حديث پژوهان در گرفته است. راست ، آن است كه براى شناخت مراد وى ، بايد نخست به همه كاربردهاى اين واژه در الكافى بنگريم و سپس كاربردهاى ديگر آن را در چهار سده نخست و بويژه در ميان ديگر محدّثان قمى ، باز كاويم و از پس كنار هم نهادن همه اين نشانه ها ، به خواست كلينى از اين واژه راه يابيم . كلينى در يك جاى ديگر از الكافى نيز اين واژه را براى توصيف برخى احاديث به كار برده است. وى در فروع الكافى («كتاب المواريث» ، باب 25) روايتى را مى آورد كه بر پايه آن ، جدّ ، يك ششم از مال مرده را به دست خواهد آورد. وى پس از اين روايت چنين مى نگارد :

هذا قد روى و هى أخبار صحيحة الا اجماع العصابة أن منزلة الجدّ منزلة الأخ من الأب ، يرث ميراث الأخ .(2)

در آن روايت ، حكمى بر خلاف اجماع شيعيان به چشم مى خورد ؛ امّا با اين حال ، كلينى ، آن اخبار را صحيح مى خواند. اين عملكرد به چه معناست؟چنان مى نمايد كه صحيح در اين جا ، اين نكته را مى رساند كه اين احاديث ، از امامان عليهم السلام صادر شده است. سياق سخن كلينى ، نشان دهنده آن است كه با وجود ناسازگارى اين روايت ها با اجماع اماميه ، وى هرگز نمى پذيرد كه اين روايت ها بر ساخته باشد يا كسى چنين پندارد كه امامان عليهم السلام آن را نگفته اند. اين شيوه ، چنان كه در جاى خود آمده است ، شيوه فراگير نصّ گرايان قم بوده است.

آنها هرگز به جهت خدشه اى در متن روايت ، آن را بر ساخته نمى خواندند ، در حالى كه هم رديفان آنها در بغداد ، مانند سيد مرتضى ، از بر ساخته خواندن برخى

ص: 97


1- . اصول الكافى ، ج 1 ، ص 49 .
2- . همان ، ج 1 ، ص 116 .

احاديث ، پروا نداشتند. صحّت حديث همچنين در كاربرد قدما ، به معناى «حجّت فعلى» بودن آن نيز هست و سخن شيخ صدوق در ديباچه كتاب من لا يحضره الفقيه ، علاوه بر صدور احاديث ، بر اين معنا نيز دلالت دارد - البته از ديدگاه شيخ صدوق - .(1)

كلينى در اين مورد خاص ، جدّا تلاش مى كند تا علاوه بر صدور ، وجهى براى حجّيت اين روايت ها نيز بيابد ، به همين دليل ، براى بيان نوعى جمع ميان اين احاديث و اجماع اماميه ، اين احاديث را «خاص» مى داند .(2)

بر پايه آنچه گذشت ، واژه صحيح از نگاه كلينى ، هم زمان «انتساب» و نيز «اعتبار» آن حديث را در گستره اعتقاد با عمل و احكام شرعى ، با خود به همراه داشت.

بر پايه آنچه گذشت ، از ديد كلينى ، اگر در متن حديث ، خدشه اى بود نمى توان بى درنگ آن را ضعيف خواند.گر چه كلينى ، سخن خود را بيش از اين شرح نكرده است ، ولى از آن دو سه جمله مى توان دانست كه وى تا آن جا كه مى توانست از كنار نهادن حديث به جهت خدشه اى در متن ، خوددارى مى كرد و طبعا چندان مايل نبود كه حديثى را ضعيف بخواند و آن را از گستره حجيّت خارج كند.

ج . نتيجه گيرى

برجسته ترين نتايج اين سياهه را مى توان در نكته هاى زير گزيده كرد:

1 . كلينى ، به نگاشته هاى مشهور در جامعه آن روز شيعى يا نگاشته هايى كه خود معتبر مى دانست ، اعتماد كرده است و از همين رو اگر حديثى از راوى اى ضعيف گزارش شده بود ، ولى در نگاشته اى شناخته شده و مقبول نزد دانشوران آن روزگار

ص: 98


1- . ر . ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 3 .
2- . همان جا : «و اذا كانت منزلة الجدّ منزلة الأخ من الأب ، يرث ما يرث الأخ يجوز أن تكون هذه [ال-] أخبار خاصة» . اين نمونه ، تا آن جا كه سراغ دارم ، كهن ترين نمونه جمع ميان دو دليل شرعى در ميان دانشوران شيعى است كه در آن ، يك دسته را خاص و دسته ديگر را عام شمرده اند .

يا شخص كلينى ، نقل شده بود ، از نگاه كلينى ؛ شايسته روايت و پذيرش بوده است.

اين شيوه اى مرسوم در ميان ياران امامان عليهم السلام نيز بوده است و كلينى از آن كاملاً پيروى كرده است.

2 . بر پايه نكته پيشين ، كلينى از روايت هاى راويان ضعيف در هر سه گستره فقه ، كلام و تفسير ، سود جسته است.

3 . حديث «صحيح» از نگاه كلينى ، حديثى بود كه هم صدور(انتساب) و هم حجيّت آن ، پذيرفتنى بود. اگر در جايى نيز حديثى را صحيح ناميده ، ولى آن حديث با دليلى قطعى ، چون اجماع اماميه ، ناسازگار بوده است ، تنها حجيّت آن حديث خدشه مى پذيرد ؛ ولى صدور و انتساب آن از نگاه كلينى ، همچنان پا برجاست .

4 . كلينى چونان دانشورى برجسته در رشته هاى گوناگون روزگار خود ، از جمله ، دانش رجال ، در برخى موارد ، درباره برخى راويان ، ديدگاهى برگزيده كه با ديدگاه بيشتر رجاليان روزگار ، تفاوت اساسى داشته است . براى نمونه ، از نگاه وى ، مفضل بن عمر ، شخصى موثّق و شايسته اعتماد بوده است. از همين روست كه وى از وصيّت مفضّل در كتابى همچون الكافى ، گزارش هايى آورده است .(1)

5 . ديدگاه كلينى در موضوع غلوّ ، با ديدگاه برخى از بزرگان روزگار وى ، تفاوت داشته است . وى جايگاه و شأن امامان عليهم السلام را بسيار بلندتر و رفيع تر از انسان هاى عادى مى دانست و از اين رو ، به نگاشته و روايت هاى راويانى كه احاديثشان با جايگاه بلند امامان عليهم السلام پيوند داشت ، اعتماد مى كرد و از آنها بهره مى جست ؛ در حالى كه برخى ديگر از رجاليان روزگار وى ، به دليل آن كه امام عليه السلام را تنها در حدِّ انسانى معصوم از خطا و اشتباه يا كمى بالاتر ، تصور مى كردند ، روايت هاى درباره مناقب والا و فضايل بى شمار و شخصيت ملكوتى امام عليه السلام يا معجزات ايشان را غلوّآميز و راويان چنين

ص: 99


1- . الكافى ، ج 2 ، ص 344 و 400 .

روايت ها را غالى مى دانستند و از گزارش درون مايه نگاشته هاى آنان ، خوددارى مى كردند.

6 . از نگاه ياران امامان عليهم السلام ، اگر نشانه هايى مانند شهرت ، هماهنگى با روايت هاى راويان ثقه ، در كنار روايت يك راوى ضعيف جاى مى گرفت ، روايت يا كتاب حديثى وى ، شايسته اعتماد بود.كلينى نيز دقيقا از همين شيوه پيروى كرده است و در كنار روايت هاى ضعيفان ، روايت هاى فراوانِ هم مضمون آنها را از راويان ثقه ، گزارش كرده است . از اين رو در الكافى ، بسيار كم پيش مى آيد كه يك مضمون ، تنها از راه روايت هاى ضعيفان ، مطرح شده باشد.

ص: 100

منابع و مآخذ

1 . اختيار معرفة الرجال ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) تحقيق : السيّد مهدى الرجائى ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1404 ق .

2 . الاستبصار ، محمّد بن الحسن الطوسى ، تحقيق : السيد حسن الخرسان ، تصحيح : محمّد الآخوندى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

3 . بصائر الدرجات ، محمّد بن الحسن الصفار ، تحقيق : ميرزا محسن كوچه باغى ، تهران : مؤسسة الأعلمى ، 1362 ش .

4 . تهذيب الأحكام ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، بيروت : دار التعارف ، 1401 ق .

5 . دراية النور (نرم افزار) ، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى ، مقدمه : محمّد جواد شبيرى زنجانى ، قم : مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى .

6 . الرجال ، ابن الغضائرى ، تحقيق : السيّد محمّد رضا الحسينى الجلالى ، قم : دار الحديث ، 1422 ق .

7 . رجال النجاشى ، أحمد بن على النجاشى ، بيروت : دار الأضواء ، 1408 ق .

8 . السرائر ، محمّد بن منصور الحلّى ، تحقيق : مؤسسة النشر الإسلامى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1410 ق .

9 . الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى ، الفروع ، ثامر هاشم حبيب العميدى ، قم : مكتبة الإعلام الإسلامى ، 1414 ق .

10 . صحيح الكافى ، محمّد الباقر البهبودى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1401 ق .

11 . علل الشرائع ، شيخ صدوق ، نجف : المطبعة الحيدرية ، 1386 ق .

ص: 101

12 . الغيبة ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : عبد اللّه الطهرانى و الشيخ على أحمد ناصح ، قم : مؤسسة المعارف الإسلامية ، 1411 ق .

13 . فرائد الاُصول ، مرتضى بن محمّد أمين الأنصارى ، تحقيق : لجنة تراث الشيخ الأعظم ، قم : مجمع الفكر الإسلامى ، 1419 ق .

14 . فروع الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : محمّد جواد الفقيه ، تصحيح : يوسف البقاعى ، بيروت : دار الأضواء ، 1413 ق .

15 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد القيّومى ، قم : مؤسسة نشر الفقاهة ، 1417 ق .

16 . قرب الإسناد ، عبد اللّه بن جعفر الحميرى ، تحقيق : مؤسسة آل البيت ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1413 ق .

17 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على أكبر الغفارى ، بيروت : دار صعب و دار التعارف ، 1401 ق .

18 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تصحيح : محمّد جعفر شمس الدين ، بيروت : دار التعارف للمطبوعات ، 1419 ق .

19 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : حسن الموسوى الخرسان ، تصحيح : محمّد الآخوندى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1390 ق .

20 . المعجم المفهرس لألفاظ أحاديث بحار الأنوار ، محمّد على المهدوى راد ، قم : مركز الأبحاث والدراسات الإسلامية ، 1413 ق .

ص: 102

امام زادگان راوى در «الكافى» (سيّد حسن حسينى )

امام زادگان راوى در «الكافى»

سيّد حسن حسينى

چكيده

در نوشتار حاضر ، به معرّفى امام زادگان راوى در كتاب الكافى پرداخته شده و فعّاليت هاى ايشان در نشر تعاليم اهل بيت عليهم السلام به تصوير كشيده شده است . نويسنده ، به شرح حال 52 امام زاده راوى حديث در الكافى اشاره كرده و مدّعى است كه سلسله نسب 39 نفر آنها مشخّص است و برخى ديگر ، تحت عنوان «علوى» ياد شده اند و مشخّص نيست كه نسبشان به كدام امام معصوم عليه السلام مى رسد . وى جدولى نيز از شرح حال و زندگانى اين امام زادگان ، ارايه نموده و موضوعاتى كه از ايشان در آن رابطه روايت نقل شده نيز آمده است .

از ديدگاه نويسنده ، اين امام زادگان راوى و ساير امام زادگان ، نقش بسيار مهمّى در احياى تفكّر شيعى داشته اند و اين طور نيست كه امروز ، تنها بُقاع متبرّكه اى كه از آنها بر جاى مانده ، جنبه دينى دارند . اگر چه زيارت اين بُقاع متبرّكه نيز نوعى خيزش دينى و فرهنگى در جوامع شيعى (بويژه ايران) ايجاد مى نمايد .

كليدواژه ها : الكافى ، امام زادگان راوى ، على بن جعفر ، حسين بن زيد ، عبدالعظيم حسنى .

مقدّمه

فرزندان ، نوادگان و اعقاب ائمّه اطهار عليهم السلام ، عامل مؤّرى در ترويج دين مبين اسلام و تحكيم پايه هاى فرهنگ و تمدّن اسلام شيعى در طول تاريخ اين مذهب بودند. آنها با

ص: 103

انتقال گزارش ديده ها و شنيده هاى خود - كه شامل احوال و اقوال اجداد گرامى شان بود - ، سهم بزرگى در بارورى فرهنگ غنى تشيّع ايفا كردند و با مهاجرت به مناطق مختلف ، از جمله ايران ، نقش ارزنده اى را در اشاعه مذهب تشيّع اثنى عشرى در اين سرزمين ، برعهده گرفتند و در بسيارى موارد ، در راه تحكيم مبانى اسلام راستين و دفاع از حقّ ، جان خويش را فدا كردند. نگاهى مختصر به جغرافياى پراكندگى بُقاع امام زادگان در ايران ، بيانگر اين است كه رابطه اى مستقيم بين مهاجرت سادات به يك منطقه و گرايش مردم آن منطقه به تشيّع وجود دارد . در واقع ، يكى از عوامل اصلى گرايش ايرانيان به تشيّع ، همين امر است.

بسيارى از روايات و احاديث متقن و محكم شيعه را امام زادگان ، به نسل هاى بعد منتقل كردند و اين جنبه ، بر احترام و اعتبار شخصيت ايشان ، بيش از پيش افزود . هدف اصلى و انگيزه نگارنده از نوشتن اين مقاله ، تبيين اين مقوله و نشان دادن گوشه اى از فعاليت هاى اين بزرگواران است. امروزه ، ما شاهد خيزش جامعه شيعى ايران ، به سمت ساخت و تعمير بقاع متبرّكه اى هستيم كه در جاى جاىِ اين سرزمين ، منسوب به يكى از فرزندان ائمّه عليهم السلام ، روات حديث و يا يكى از بزرگان شيعه است . مردم به جهت ثواب زيارت(1) و براى بزرگ داشت شخصيت ايشان ، مزارهاى آنها را بازسازى نموده ، موقوفاتى بر مزار ايشان قرار مى دهند كه اين امر ، برگرفته از توصيه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد زيارت ائمّه عليهم السلام و اولاد آنها و تعمير بُقاع مربوط به ايشان است. آن حضرت در اين خصوص به امام على عليه السلام فرمود :

اى على! خداوند ، قبر تو و فرزندان تو را خانه اى از خانه هاى بهشت و ميدان گاهى از ميدان گاه هاى آن قرار داده است... هر كس بقاع شما را تعمير كند ، مثل اين است كه سليمان بن داوود را در ساخت بيت المقدّس ، كمك كرده است .(2)

ص: 104


1- . بحار الأنوار ، ج 99 ، ص 273.
2- . المزار ، ص 228 ؛ بحار الأنوار ، ج 97 ، ص 121 .

در حديثى ديگر نيز مى فرمايد :

هر كس مرا يا يكى از ذريّه هاى مرا زيارت كند ، من در روز قيامت ، او را از هول هاى قيامت نگه مى دارم .(1)

بر اين نكته ، تأكيد مى ورزيم كه احترام گذاردن به امام زادگان ، نه تنها به اين خاطر است كه ايشان فرزند ائمّه عليهم السلام هستند ، بلكه عملكرد و اقدامات آنها نيز ملاكى در نكوداشت آنهاست . البته امام زادگانى كه صالح بودند و ايمانى قوى داشتند ، بيشتر مورد توجّه قرار گرفته اند. نمونه بارز اين امر ، امام زاده عبد العظيم حسنى عليه السلام است كه از بزرگان روات شيعه است و از قديم الأيّام ، مزارى باشكوه در بزرگ داشت شخصيت وى ، در شهر رى ، بنا شده است.

در كتب حديث شيعه ، به اسامى بسيارى از امام زادگان برخورد مى كنيم كه جزو راويان حديث ائمّه اطهار عليهم السلام بوده اند. ثقة الإسلام كلينى نيز در كتاب الكافى ، در مباحث مختلف ، احاديثى را نقل كرده كه راويان آنها ، امام زادگان عظيم الشأن هستند. اكثر امام زادگان راوى ، از شيعيان و معتقدان به ائمّه عليهم السلام بودند ، ليكن به لحاظ علم ، معرفت و شهرت ، يكسان نيستند . عده اى از ايشان ، گم نام و برخى ديگر ، از معاريف و مشاهير زمان خود به شمار مى رفتند. از جمله اين مشاهير ، مى توان على بن جعفر الصادق عليه السلام ، حسين بن زيد بن السجاد عليه السلام ، اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام ، عبد العظيم بن عبد اللّه الحسنى عليه السلام ، عيسى بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام و يحيى بن عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام را نام برد كه در ميان ايشان ، على بن جعفر الصادق عليه السلام بيش از همه ، حديث روايت نموده است و از مشاهير محدّثان شيعه است.

در مجموع ، در الكافى ، از 52 نفر امام زاده ، حديث روايت شده كه سلسله نسب 39 نفر آنها مشخّص است و برخى ديگر ، تحت عنوان «علوى» ياد شده اند كه مشخص

ص: 105


1- . كامل الزيارات ، ص 41 ؛ بحار الأنوار ، ج 100 ، ص 123.

نيست نسبشان به كدام امام مى رسد. برخى از آنها در طبقه اوّل رُوات حديث هستند و مستقيماً از امام معصوم عليه السلام روايت مى نمايند و برخى ديگر با واسطه يا از طريق آبا و اجداد خود و يا از طريق اصحاب ائمّه عليهم السلام به روايت حديث مى پردازند.

در اين مقاله ، سعى بر آن است كه اين امام زادگان ، شناسايى شوند و به طور اجمال ، به معرفى شخصيت ايشان پرداخته شود . در ضمن ، مى خواهيم موضوعاتى كه در آن باب از ايشان حديث روايت شده و اشخاصى را كه آنها از وى حديثْ روايت نموده اند و همچنين به افرادى كه از اين امام زادگان ، حديث روايت كرده اند ، اشاره كنيم . يادآورى اين نكته نيز ضرورى است كه : احتمال دارد برخى ديگر از امام زادگان راوى ، در الكافى ، وجود داشته باشند كه به دليل عدم وجود سلسله نسب و يا نيامدن نسبت آنها پس از اسمشان ، شناسايى آنها در اين نوشتار ، ممكن نشده است.

با توجّه به تحقيق صورت گرفته ، حدود 208 روايت در الكافى ، از امام زادگان نقل شده است كه بيشتر اين امام زادگان ، به لحاظ زمانى ، در قرن سوم هجرى مى زيسته اند و به لحاظ وضعيت رجالى ، به پنج دسته : راويان ثقه ،(1) حسن ،(2) مجهول ،(3) مهمل(4) و ضعيف(5) تقسيم شده اند . در اين ميان ، اكثريت با راويان حسن است و در مجموع ، حدود 26 درصد راويان ثقه ، 32 درصد حسن ، سى درصد مجهول ، هشت درصد

ص: 106


1- . راوى اى كه در كتب رجال شيعه ، به وثاقت وى تصريح شده است. ر . ك: دراية الحديث ، ص 44.
2- . راوى اى كه امامى مذهب و ممدوح باشد ؛ ولى تنصيصى بر عدالت وى نشده باشد. ر . ك: همان ، ص 43.
3- . راوى اى كه نسبت به عقيده و مذهب وى و افراد سلسله سند وى ، در كتب رجالى ، ذكرى نشده باشد. ر . ك : همان ، ص 88 .
4- . راوى اى كه در كتب رجال ، ذكرى از وى نشده ، يا ذكر شده ، ولى وصفى از وى صورت نگرفته است. ر . ك: همان جا.
5- . راوى غير موثّق ، غير حسن وغير صحيح را ضعيف مى گويند. به طور كلّى ، ثقه و حسن ، از الفاظ توثيق و مدح هستند و ضعيف و مجهول و مهمل ، از الفاظ جرح هستند . ر . ك: همان ، ص 45 .

مهمل و چهار درصد ضعيف بوده اند. نتيجه تحقيقات صورت گرفته ، به صورت نمودار در پايان مقاله آمده است.

امام زادگان راوى

1 . إبراهيم بن محمّد بن عبد اللّه بن موسى بن جعفر عليه السلام

وى ، از روات ثقه است.(1) او در الكافى ، باب «من رآه عليه السلام » ، از محمّد بن يحيى ، حديث روايت مى نمايد و حسن بن على نيشابورى ، آن حديث را از وى نقل مى كند.(2) علاوه بر اين ، در منابع ديگر از جمله ، كمال الدين نيز ، وى احاديثى از امام حسن عسكرى عليه السلام و امام رضا عليه السلام نقل كرده است.(3)

2 . أبى بكر بن عيسى بن أحمد العلوى

وى ، از راويان مجهول است و نامش نيز در كتب انساب ، ذكر نگرديده است. تنها در جلد نخست الكافى ، باب «الصلاة على الجنائز فى المساجد» ، از امام كاظم عليه السلام حديث نقل مى نمايد و موسى بن طلحه ، اين حديث را از وى روايت مى كند.(4)

3 . أحمد بن على بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن أبى طالب عليه السلام

او در الكافى ، باب «مولد النبىّ صلى الله عليه و آله » دو روايت از امام صادق عليه السلام نقل مى نمايد و محمّد بن ابراهيم جعفرى ، آنها را از وى نقل مى كند.(5) كلينى ، نسب او را «احمد بن على بن محمّد بن عبد اللّه بن عمر» آورده و يك نسل را جا انداخته است ؛ زيرا عمر بن على عليه السلام ، تنها از فرزندش محمّد الأكبر ، صاحب اعقاب شده است و عبد اللّه نواده عمر است.(6)

ص: 107


1- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 6 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 332 .
3- . مستدركات علم الرجال الحديث ، ج 1 ، ص 196.
4- . الكافى ، ج 3 ، ص 182.
5- . همان ، ج 1 ، ص 442 و 446.
6- . تهذيب الأنساب ، ص 297.

4 . أحمد بن عيسى العلوى

وى ، به احتمال فراوان ، ابوجعفر أحمد بن عيسى بن جعفر بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن أبى طالب عليه السلام است.(1) شيخ طوسى ، او را ثقه و در زمره اصحاب عيّاشى ذكر كرده است .(2) او شخصى عفيف ، ديندار و راوى حديث بود.(3) در الكافى ، باب «النوادر» ، وى از طريق عباد بن صهيب البصرى از امام صادق عليه السلام حديث روايت مى نمايد و جعفر بن محمّد الصيقل ، آن را از او نقل مى كند.(4)

5 . إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام

وى ، ملقّب به «مؤمن» است. مادرش ، اُمّ ولد بود و با امام كاظم عليه السلام از اين مادر بودند. او شخصى ثقه ، پرهيزكار و دانشمند بود و از پدرش ، برادرش امام موسى عليه السلام و امام رضا عليه السلام حديث روايت كرده است. محدّثان زيادى از وى حديث روايت نموده اند. او معتقد به امامت برادرش موسى بن جعفر عليه السلام بود و نصّ امامت برادرش موسى عليه السلام را از پدرش روايت كرده است.(5) شيخ طوسى ، او را در زمره اصحاب پدرش امام صادق عليه السلام ذكر كرده است.(6) وى ، شبيه ترين مردم به رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود و در مصر درگذشت. فرزندانش ، حسن ، حسين و محمّد نام داشتند.(7)

او در الكافى ، باب هاى «مواليد الأئمّه عليهم السلام» ، «مولد النبىّ صلى الله عليه و آله » ، «الإشارة و النصّ على أبى الحسن موسى عليه السلام » و «الغنم» ، از پدرش ، حديث روايت نموده است و يعقوب بن جعفر الجعفرى ، وشاء ، بكر بن محمّد أزدى و عبد اللّه بن إبراهيم جعفرى ، آن

ص: 108


1- . الشجرة المباركة ، ص 191.
2- . رجال الطوسى ، ص 439 .
3- . المجدى فى أنساب الطالبيين ، ص267.
4- . الكافى ، ج 1 ، ص49.
5- . الإرشاد ، ج 2 ، ص 208.
6- . رجال الطوسى ، ص 149 .
7- . الشجرة المباركة ، ص 76.

احاديث را از وى نقل مى كنند.(1)

6 . إسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام

وى ، از اصحاب برادرش امام رضا عليه السلام بود.(2) او از راويان حسن شمرده شده است.(3) اسحاق ، در سال 240 ق در مدينه درگذشت. پسرانش به نام هاى حسين ، محمّد ، عبّاس المهلوس ، على ، قاسم و موسى بودند .(4) او ، جدّ أبى جعفر محمّد الصورانى است كه در شيراز كشته شد و قبرش در آن جاست.(5) در الكافى ، باب «مجالسة أهل المعاصى» ، حديثى را از برادرش امام رضا عليه السلام و عمويش على بن جعفر الصادق عليه السلام روايت مى نمايد و محمّد بن مسلم ، آن را از وى نقل مى كند.(6)

7 . اسماعيل بن محمّد بن عبد اللّه بن السجاد عليه السلام

مادرش ، اُمّ سلمه ، دختر امام باقر عليه السلام است. وى ، صاحب دو فرزند به نام هاى محمّد و حسين ، ملقب به «البنفسج» بود.(7) او از جمله راويان حسن و مورد اعتماد است.(8) در الكافى ، باب هاى «الإشارة والنصّ على أبى جعفر عليه السلام » و «صلاة الحوائج» ، از امام صادق عليه السلام دوحديث روايت مى نمايد و إبراهيم بن أبى البلاد ، آن احاديث را از او روايت مى كند.(9)

8 . اُمّ سلمه بنت الصادق عليه السلام

وى ، همسر محمّد بن عبد اللّه بن زين العابدين عليه السلام است. مامقانى ، او را از روات

ص: 109


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 308 و 387 و 448 و ج 6 ، ص 544.
2- . رجال الطوسى ، ص 369.
3- . الجامع فى الرجال ، ص 230.
4- . تهذيب الأنساب ، ص 170.
5- . همان جا .
6- . الكافى ، ج 2 ، ص378.
7- . سر السلسلة العلوية ، ص 51.
8- . الجامع فى الرجال ، ص 914.
9- . الكافى ، ج 1 ، ص 305 و ج 4 ، ص 478.

حسن امامى نوشته است.(1) در الكافى ، باب «صلاة الحوائج» ، او و پسرش اسماعيل بن محمّد الأرقط ، از امام صادق عليه السلام حديث روايت مى كنند و على بن أبى حمزه ، آن حديث را از آن دو نقل مى كند.(2)

9 . جعفر بن زيد بن موسى الكاظم عليه السلام

وى ، مكنى به أبو عبد اللّه است. پدرش ، زيد النار ، در روزگار مأمون ، در بصره قيام كرد و خانه هاى عبّاسيان را به آتش كشيد. اعقاب جعفر ، در سيرجان و ارجان (بهبهان) و مغرب (مراكش) مى زيسته اند و نقباى آن جا بوده اند.(3) وى ، از جمله راويان مجهول به شمار مى رود.(4) در الكافى ، باب «ما يفصل به بين دعوى المحقّ و المبطل فى الأمر الامامة» ، از پدر و اجدادش عليهم السلامحديث روايت مى نمايد و موسى بن محمّد بن اسماعيل بن عبيد اللّه بن عبّاس بن على عليه السلام ، آن حديث را از وى روايت مى كند.(5)

10 . جعفر بن عبد اللّه العلوى

وى ، جعفر بن عبد اللّه بن جعفر بن عبداللّه بن جعفر بن محمّد بن على بن أبى طالب عليه السلام است كه از راويان ثقه و از دانشمندان زمان خود به شمار مى رفت و از برادرش محمّد ، پدرش عبد اللّه بن جعفر ، و حسن بن محبوب و... حديث روايت مى كرد. او ، صاحب كتاب المتعة بود كه أحمد بن محمّد بن سعيد بن عبد الرحمان الهمدانى ، آن را از وى روايت كرده است.(6) وى ، در فارس سكونت داشت.(7) او در الكافى ، باب «فضل الجهاد» ، از على بن عبّاس ، حديث روايت مى نمايد و أحمد بن

ص: 110


1- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 72.
2- . الكافى ، ج 3 ، ص 478 .
3- . الشجرة المباركة ، ص 100 ؛ تهذيب الأنساب ، ص 164 .
4- . الجامع فى الرجال ، ص 377 .
5- . الكافى ، ج 1 ، ص 355.
6- . رجال النجاشى ، ص 120 .
7- . المباركة ، ص 181 .

محمّد بن سعيد ، آن را از او نقل مى كند.(1)

11 . جعفر بن محمد الحسنى

نسبش مشخص نيست. احتمال دارد وى ، جعفر بن محمّد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن عليه السلام باشد كه محدّث و ثقه بود.(2) او در الكافى ، باب هاى «من

يستحب من تزويج النساء عند بلوغهن و تحصينهن بالازواج» و «اكرام الزوجه» ، از على بن عبدك ، حديث روايت مى نمايد و أحمد بن محمّد بن سعيد ، آنها را از وى نقل مى كند.(3)

12 . حسن بن حسن بن على بن السجاد عليه السلام

وى ، مشهور به «مكفوف» وپدرش معروف به «افطس» بود. حسن بن حسن الأفطس ، از پنج فرزندش به نام هاى عبد اللّه (كه نسلش در نيشابور بود) ، على ، حمزه ، ابوطيب قاسم و حسين ، صاحب اعقاب شد. او در ايّام قيام ابوالسرايا ، بر مكّه غلبه يافت ورقاء بن يزيد ، او را دستگير و به كوفه برد.(4) وى ، از راويان حسن شمرده مى شود .(5) در الكافى ، باب «الإشارة والنصّ على أبى محمّد عليه السلام » ، از امام هادى عليه السلام ، حديث روايت مى كند و سعد بن عبد اللّه ، آن حديث را از وى نقل مى نمايد.(6)

13 . حسن بن حسين العلوى

او از اصحاب امام رضا عليه السلام و امام هادى عليه السلام است(7) و از راويان امامى مجهول به شمار

ص: 111


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 4.
2- . تهذيب الأنساب ، ص 97 ؛ تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 27.
3- . الكافى ، ج 5 ، ص 338 و 510 .
4- . الشجرة المباركة ، ص 172 ؛ الفصول الفخرية ، ص 193 .
5- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 35 .
6- . الكافى ، ج 1 ، ص 326.
7- . رجال الطوسى ، ص 374.

مى رود .(1) اين احتمال وجود دارد كه وى همان حسن بن حسين العلوى بن زيد بن امام سجاد عليه السلام است كه محدّث بود و در قيام ابوالسرايا ، در زمان مأمونْ كشته شد .(2) شايد هم وى ، حسن بن حسن علوى است كه از راويان حسن است.(3) در الكافى ، باب «النوادر» ، از ابوالحسن(4) عليه السلام حديث روايت مى نمايد.(5)

14 . حسن بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام

از زندگى وى ، اطّلاعى در دست نيست. در تهذيب الأنساب ، آمده كه على بن إبراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام ، اولادى داشته كه نسلشان منقرض شده است.(6) از اين گفته ،برمى آيد كه احتمالاً حسن بن على ، فرزند ذكورى نداشته است تا نسلى از وى باقى بماند و در كتب انسابْ ثبت شود. در الكافى ، باب «مولد صاحب عليه السلام » ، وى و برادرش محمّد ، از محمّد بن على بن عبد الرحمان ، حديث روايت مى نمايند و على بن محمّد ، آن را از آن دو ، نقل مى كند.(7)

15 . حسن بن على بن عثمان بن السجّاد عليه السلام

وى ، از راويان مجهول است.(8) مطالعه در كتب انساب چنين نسبى را تأييد نمى كند و براى امام سجاد عليه السلام ، فرزندى به نام عثمانْ ذكر نشده كه داراى اعقاب باشد. شايد اشتباهى صورت گرفته و به جاى اسم عمر ، عثمان آمده است ؛ زيرا امام سجاد عليه السلام

ص: 112


1- . تنقيح المقال، ج 1، ص 35.
2- . المجدى فى أنساب الطالبيّين ، ص 357.
3- . الجامع فى الرجال ، ص 485.
4- . كلينى ، در اين مورد ، مشخص نكرده كه منظور از ابى الحسن ، امام رضا عليه السلام است يا امام هادى عليه السلام ؛ زيرا حسن بن حسين العلوى ، از اصحاب هردو امام بوده است .
5- . الكافى ، ج 6 ، ص 479.
6- . تهذيب الأنساب ، ص 157.
7- . الكافى ، ج 1 ، ص 514.
8- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 37.

فرزندى به نام عمر الأشرف دارد و يكى از اعقابش ، حسن بن على بن عمر بن السجّاد عليه السلام (1) است كه به احتمال فراوان ، همان شخص مورد نظر ما باشد ؛ زيرا در برخى منابع ، حديث ذكر شده در الكافى كه راوى آن حسن بن على بن عثمان است ، توسط حسن بن على بن عمر بن على بن حسين عليه السلام ، روايت شده است .(2) او در الكافى ، باب «دخول المدينة و زيارة النبىّ صلى الله عليه و آله والدعاء عند قبره» ، از على بن جعفر الصادق عليه السلام حديثى روايت مى نمايد و على بن مهزيار ، آن را از وى نقل مى نمايد.(3)

16 . حسن بن على العلوى

نسبش به درستى معلوم نيست. احتمالاً وى ، حسن بن على بن حسن دِينورى علوى است كه از راويان حسن است و سعد بن عبد اللّه ، محمّد بن يحيى و... از او روايت كرده اند.(4) كلينى ، در باب هاى «مولد صاحب عليه السلام » ، «صفة التيمّم» و «بناء المساجد و ما يؤذ منها والحدث فيها من النوم و غيره» ، بدون واسطه از وى ، حديث نقل مى كند كه در سه مورد ، حسن بن على ، احاديث را از سهل بن جمهور ، روايت مى نمايد.(5)

17 . حسن بن عيسى بن محمّد بن على بن جعفر الصادق عليه السلام

از جمله راويان حسن حديث شيعه است .(6) شيخ مفيد ، شيخ صدوق و كلينى از وى ، حديث روايت كرده اند.(7) فرزندش ، على در قم زندگى مى كرد و فرزند ديگرش

ص: 113


1- . الشجرة المباركة ، ص 121.
2- . مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 11.
3- . الكافى ، ج 4 ، ص 551.
4- . الجامع فى الرجال ، ص 521.
5- . الكافى ، ج 1 ، ص 523 و ج 3 ، ص 62 و 369.
6- . الجامع فى الرجال ، ص 538.
7- . الإرشاد ، ج 2 ، ص 341 ؛ الكافى ، ج 1 ، ص523 ؛ مستدركات علم رجال الحديث ، ج 3 ، ص21 .

به نام ابوالحسن محمّد ، در اصفهان ، نقيب سادات بود .(1) او در الكافى ، باب هاى «فى

الغيبة» و «مولد صاحب عليه السلام » ، حديث نقل مى كند كه درمورد نخست ، او حديث را از پدرش روايت مى نمايد و على بن محمّد ، از وى دو حديث را نقل مى كند.(2)

18 . حسن بن محمّد بن عبيد اللّه بن حسين بن السجاد عليه السلام

وى ، مشهور به «جوانى» است و نسلش در كوفه و طبرستان ، به «جوانيون» معروف بودند.(3) وى ، در مصر درگذشت.(4) او را از راويان ثقه برشمرده اند.(5) امام جواد عليه السلام وى را به عنوان شاهد وصيّتش بر فرزندش امام هادى عليه السلام قرار داد و او شهادتش را با خط خود در اين زمينه نوشت. اين مطلب را كلينى در باب «الإشارة و النصّ على أبى الحسن الثالث عليه السلام » آورده است.(6)

19 . حسين بن حسن العلوى

نسبش به درستى معيّن نيست. وى را از راويان مهمل برشمرده اند.(7) كلينى ، در باب «مولد صاحب عليه السلام » ، از او حديث نقل مى كند.(8) احتمالاً وى ، شخصيت جداگانه اى غير از حسين بن حسن الحسنى است كه خواهد آمد.

20 . حسين بن الحسن الحسنى

او از راويان حسن حديث شيعه(9) و از مشايخ كلينى است. وى در الكافى ، باب هاى

ص: 114


1- . الشجرة المباركة ، ص 112.
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 336 و 523.
3- . تهذيب الأنساب، ص 229.
4- . الفخرى فى أنساب الطالبيّين ، ص 64.
5- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 38.
6- . الكافى ، ج 1 ، ص 325.
7- . تنقيح المقال ، ج1 ، ص 40.
8- . الكافى ، ج 1 ، ص 525.
9- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 40.

«الإشارة و النصّ على الحسن بن علىّ عليهماالسلام » ، «مولد على بن الحسين عليهماالسلام » و «مولد أبى الحسن على بن محمّد عليهماالسلام » ، از أبى طيب يعقوب بن ياسر و ابراهيم بن اسحاق الأحمر ، روايت مى نمايد.(1)

21 . حسين بن زيد بن السجّاد عليه السلام

وى ، از راويان حسن و از علما و محدّثان بزرگ زمان خود به شمار مى رفت .(2) او در خانه امام صادق عليه السلام رشد و نمو يافت و از ايشان علوم زيادى آموخت(3) و از اصحاب آن حضرت به شمار مى آمد. او به خاطر گريه فراوان ، به «ذى الدمعة» شهرت يافت. وى ، از پدرش زيد ، عمويش امام باقر عليه السلام ، امام جعفرصادق عليه السلام ، موسى بن جعفر عليهماالسلام ، عبد اللّه و عمر ، فرزندان امام سجاد عليه السلام و برخى شخصيت هاى ديگر ، حديث روايت كرده است. او در سال 134 ق و به قولى ، در حدود سال 190 ق و به روايتى ديگر ، درحدود سال 200 ق ، درگذشت.(4) نسل وى ، از سه فرزندش به نام هاى يحيى المحدّث ، أبا عبد اللّه حسين (كه در كرمان مى زيست) و على الشبيه بود.(5)

حسين بن زيد ، در دوازده باب الكافى ، از جمله : «صوم كفّارة اليمين» ، «الهدية» ، «وجوه النكاح» ، «آداب التجارة» و «النوادر» ، از امام صادق عليه السلام حديث روايت كرده است و اشخاصى مانند : صفوان بن يحيى ، محمّد بن ابراهيم كوفى ، خلف بن حمّاد و پسرش ، عبد اللّه بن حسين ، احاديث را از وى نقل كرده اند.(6)

22 . حسين بن على العلوى

نسبش مشخص نيست . شايد وى ، همان حسن بن على علوى يا هاشمى باشد. او

ص: 115


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 299 و 466 و 502 .
2- . الأصيلى فى الأنساب ، ص 247 - 248 .
3- . مقاتل الطالبّيين ، ص 257.
4- . المجدى فى أنساب الطالبيّين ، ص 357 ؛ الكواكب المشرقة ، ج 1 ، ص 633 - 635 .
5- . الشجرة المباركة ، ص 127.
6- . الكافى ، ج 4 ، ص 140 و ج5 ، ص 144 ، 151 ، 364 ،401 ، 500 و ج 8 ، ص 153.

در الكافى ، باب «انّه من عرف إمامه لم يضرّه تقدّم هذا الأمر أو تأخّر» ، از سهل بن جمهور ، حديث روايت نموده است.(1)

23 . حسين بن موسى بن جعفر عليه السلام

او ، ملقّب به «مفقود» است و مادرش اُمّ ولد بود.(2) در مورد مكان زندگى و اعقاب وى ، اختلاف نظر است. برخى بر اين عقيده اند كه وى ، مقيم بغداد بود پسرانش ، ابو القاسم و عبيد اللّه نام داشتند و دخترانى به نام هاى اُمّ الحسن ، اُمّ الحسين و اُمّ جعفر نيز ، داشته است.(3) برخى ديگر معتقدند كه نسل او ، منقرض شده و گروهى سه فرزند به نام هاى عبد اللّه ، عبيد اللّه و محمّد ، براى او ذكر كرده اند. در اين ميان ، در طبس ، قومى از قرن چهارم هجرى خود را اعقاب حسين بن موسى عليه السلام مى دانند و بر اين باورند كه او در طبس درگذشته و آرامگاهش نيز در آن شهر است.(4) اكنون آرامگاه وى در طبس ، زيارتگاه زائران است و با شكوه و عظمت خاصى ساخته شده است.

وى ، از پدر گرامى اش ، برادرش امام رضا عليه السلام ، مادرش و اُمّ أحمد بنت موسى ، حديث روايت كرده است و برخى وى را از راويان حسن برشمرده اند .(5) او در الكافى ، باب «الحنا بعد النورة» ، از پدرش امام موسى عليه السلام ، حديث روايت مى نمايد و ابراهيم بن اسحاق الأحمر ، آن را از وى نقل مى كند.(6)

24 . حكيمة بنت الجواد عليه السلام

نام ايشان در كتب انساب آمده است.(7) در الكافى ، باب «فى تسمية من رآه عليه السلام » ، از

ص: 116


1- . همان ، ج 1 ص 16 و 371.
2- . الإرشاد ، ج 2 ، ص 236.
3- . منتقلة الطالبية، ص 218 و 219 .
4- . الشجرة المباركة ، ص 99 .
5- . الجامع فى الرجال ، ص 635.
6- . الكافى ، ج 6 ، ص 509 .
7- . الشجرة المباركة ، ص 78.

وى حديث نقل شده است. او براى موسى بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه حضرت صاحب الزمان عليه السلام را در شب تولّدش ديده است .(1)

25 . خديجه بنت عمر بن السجّاد عليه السلام

وى ، همسر حسين بن زيد بن سجّاد عليه السلام است و از وى صاحب سه فرزند به نام هاى عبد اللّه ، قاسم و يحيى شد .(2) او ، از روات حسن شمرده مى شود.(3) در الكافى ، باب «ما يفصل به بين دعوى المحقّ و المبطل فى أمر الإمامة» ، از عمويش امام باقر عليه السلام حديث نقل مى نمايد و عبد اللّه بن ابراهيم بن محمّد جعفرى ، آن را از او روايت مى كند.(4)

26 . زيد بن السجّاد عليه السلام

او ، پس از امام باقر عليه السلام ، شريف ترين و برترين فرزند امام سجّاد عليه السلام بود. وى ، مردى پارسا ، بخشنده ، دلير و از راويان ثقه بود. همواره با قرآن ، مأنوس بود و به همين علت ، لقب «حليف القرآن»(5) را يافت. شيخ طوسى ، او را در زمره اصحاب امام سجّاد ، امام باقر و امام صادق عليهم السلامآورده است.(6) وى ، براى اجراى امر به معروف و نهى از منكر و خونخواهى امام حسين عليه السلام و بر ضد حكومت جابرانه هشام بن عبد الملك ، به سال 120 ق ، دركوفه ، قيام نمود. مردم كوفه ، ابتدا با او بيعت كردند ؛ ولى عاقبت ، وى را تنها گذاشتند.(7) او در جنگ با سپاه اموى ، در دوم صفر 120 ق ، شهيد شد و چهار سال جنازه اش در كوفه به دار آويخته بود ، پس از آن نيز جنازه اش را

ص: 117


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 330.
2- . سر السلسلة العلوية ، ص 62.
3- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 77.
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 358.
5- . الشجرة المباركة ، ص 127.
6- . رجال الطوسى ، ص 122 و 195.
7- . الإرشاد ، ج 2 ، ص 169.

سوزاندند و خاكسترش را در رودخانه ريختند.(1) امام صادق عليه السلام از موضوع شهادت زيد ، بسيار متأثّر شد و هزار دينار بين خانواده كسانى كه با وى قيام كرده و كشته شده بودند ، تقسيم نمود.(2) پس ازشهادت زيد ، برخى از شيعيان ، قائل به امامت او شدند و فرقه «زيديه» را تشكيل دادند.

زيد ، در الكافى ، باب هاى «القتلى» ، «اكيل السبع والطير والقتيل يوجد بعض جسده والحريق» ، «حق الأولاد» و «شارب الخمر» ، از پدر و اجدادش عليهم السلام ، حديث روايت مى نمايد و عمرو بن خالد و أبى خالد الواسطى ، آنها را از وى روايت مى كنند.(3)

27 . زيد بن على بن حسين بن زيد بن السجّاد عليه السلام

از سلسله راويان حسن حديث شيعه(4) است. وى ، عالم علم انساب بود . در بغداد مى زيست و كتابى تحت عنوان مقاتل نيز نگاشت. وى ، مورد توجّه و عنايت امام هادى عليه السلام نيز قرار داشت.(5) در الكافى ، باب «مولد ابى الحسن على بن محمد عليهماالسلام » ، از امام هادى عليه السلام ، حديث نقل مى نمايد و محمّد بن على ، آن را از وى روايت مى كند.(6)

28 . عبد العظيم بن عبد اللّه بن على بن حسن بن زيد بن الحسن عليه السلام

محدّث ، ثقه و زاهد بزرگ(7) خاندان حسنى است. شيخ طوسى ، او را در زمره اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام نوشته است.(8) او ، صاحب كتاب خطب أمير المؤمنين عليه السلام است. وى ، به حالت فرار از طبرستان ، به رى رفت و در محلّه موالى آن شهر ، در

ص: 118


1- . الفصول الفخرية ، ص 151.
2- . الإرشاد ، ج 2 ، ص 170.
3- . الكافى ، ج 3 ، ص 211 و 213 و ج 6 ، ص 48 و 398.
4- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 59 .
5- . مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 479 .
6- . الكافى ، ج 1 ، ص 502.
7- . منتقلة الطالبية ، ص 156.
8- . رجال الطوسى ، ص 401.

سرداب خانه يكى از شيعيانْ ساكن شد و سرانجام ، در همان جا در گذشت.(1) او ، پسرى به نام محمّد و سه دختر به نام هاى امّ سلمه ، خديجه و رقيّه داشت.(2)

عبد العظيم ، در 27 باب از باب هاى الكافى ، از جمله: «معانى الأسماء و اشتقاقها» ، «البداء» ، «إنّ الأئمّة عليهم السلام نور اللّه عزّ و جلّ» ، «إنّ الآيات التى ذكرها اللّه - عزّوجلّ - فى كتابه هم الأئمّة» ، «نسبة الإسلام» ، «خطب النكاح» و... از امام جواد عليه السلام ، امام هادى عليه السلام ، على بن اسباط ، موسى بن محمّد عجلى و... حديث روايت مى كند و افرادى چون: أحمد بن مهران ، سهل بن جمهور ، أحمد بن محمّد بن خالد و... آن احاديث را از او روايت كرده اند.(3)

29 . عبد اللّه بن إسحاق العلوى

نسب وى به درستى مشخّص نيست و از راويان مهمل به شمار مى رود.(4) احتمال دارد كه او عبد اللّه بن اسحاق بن عبد اللّه بن جعفر بن عبد اللّه بن جعفر بن محمّد الحنفية بن على بن أبى طالب عليه السلام باشد.(5) در الكافى ، باب هاى «مواليد الأئمّة عليهم السلام» ، و «اللباس الذى تكره الصلاة فيه وما لا تكره» ، از محمّد بن زيد الرزامى و حسن بن على ، حديث روايت مى نمايد و على بن محمّد ، آنها را از وى نقل مى كند.(6)

30 . عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام

از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است .(7) مادرش ، فاطمه دختر امام حسين عليه السلام بود . وى شبيه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود و بزرگ بنى هاشم در زمان خويش به شمار مى آمد.

ص: 119


1- . رجال النجاشى ، ص 173 - 174 .
2- . منتقلة الطالبية ، ص 156 - 157 ؛ سر السلسلة العلوية ، ص 25.
3- . الكافى ، ج 1 ، ص 118 ، 147 ، 195 ، 207 ، 372 و ج 2 ، ص 46 ، 285 و ج 5 ، ص 372.
4- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 88 .
5- . الفصول الفخرية ، ص 200.
6- . الكافى ، ج 1 ، ص 385 و ج 3 ، ص 397 - 399 .
7- . رجال الطوسى ، ص 127 و 222 .

منصور دوانيقى ، وى را در زندان هاشميه در سال 145 ق كشت.(1) در الكافى ، باب «المؤن و علاماته و صفاته» ، از مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام ، حديث روايت مى نمايد و أبو حمزه ثمالى ، آن را از او نقل مى كند.(2)

31 . عبد اللّه بن حسن العلوى

نسبش مشخص نيست و از راويان مهمل به شمار آمده است .(3) وى ، در نُه باب

الكافى از جمله : «أدنى المعرفة» ، «جوامع التوحيد» ، «المشية و الإرادة» ، «من لا دية له» و«الرجل يقتل مملوكه أو ينكل به» ، از فتح بن يزيد جرجانى و على بن إبراهيم ، حديثْ روايت مى نمايد كه محمّد بن حسن ، آن احاديث را از او نقل مى كند.(4)

32 . عبد اللّه بن حسين بن زيد بن السجّاد عليه السلام

مادرش ، خديجه دختر عمر بن امام سجاد عليه السلام است.(5) مامقانى ، وى را از راويان مهمل آورده است.(6) او در الكافى ، باب هاى «كراهية أن يواقع الرجل أهله فى البيت صبى» ، و «الأسماء و الكنى» ، از طريق پدرش از امام صادق عليه السلام ، حديث نقل كرده و على بن ابراهيم ، نيز آنها را از عبد اللّه روايت كرده است.(7)

33 . عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن أبى طالب عليه السلام

از اصحاب امام سجاد و امام صادق عليهماالسلام است . مادرش ، خديجه دختر امام سجاد عليه السلام است . وى ، چهار فرزند ذكور ، به نام هاى احمد ، عيسى ، يحيى و محمّد داشت كه

ص: 120


1- . مقاتل الطالبيين ، ص 125.
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 239.
3- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 88.
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 86 ، 118 ، 137 ، 151 و ج 5 ، ص 425 و ج 6 ، ص 258 و ج 7 ، ص 294 و 303 و 366.
5- . سر السلسلة العلوية ، ص 62.
6- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 89.
7- . الكافى ، ج 5 ، ص 500 و ج 6 ، ص 19.

مادر سه نفر اوّل ، فاطمه دختر عبد اللّه بن محمّد الباقر عليه السلام بود.(1)

او در الكافى ، باب هاى «ثواب التعزية» ، «فضل الماء» ، «النوادر» و «فضل اللحم» ، از طريق پدرش از جدّش امير المؤمنين عليه السلام ، حديثْ روايت مى نمايد و فرزندش ، عيسى نيز اين روايات را از وى نقل مى كند.(2)

34 . عبد اللّه بن موسى بن جعفر عليه السلام

از اصحاب پدرش امام كاظم عليه السلام و برادرش امام رضا عليه السلام و از راويان حسن به شمار آمده است.(3) او از دو فرزندش ، به نام هاى محمّد و موسى ، صاحب نسل شد.(4) وى ، لباس خشن مى پوشيد و اثر مهر بر پيشانى اش مشخّص بود. عبد اللّه ، شخصى كريم و بزرگوار بود و مزارى منسوب به او در راه اصفهان به قم وجود دارد.(5) وى ، در الكافى ، باب «من يهمّ بالحسنة أو السيئة» ، از پدرش امام كاظم عليه السلام ، حديثْ روايت مى نمايد و على بن سائح ، آن حديث را از وى نقل مى كند.(6)

35 . على بن إبراهيم بن محمّد بن حسن بن محمّد بن عبيد اللّه بن حسين بن السجّاد عليه السلام

وى ، از راويان ثقه به شمار مى آيد كه در علم انساب نيز مهارت داشت. او ، صاحب كتاب هاى أخبار صاحب فخ و أخبار يحيى بن عبد اللّه بن حسن است.(7) وى ، اعقاب زيادى داشت كه برخى از آنها نقباى واسط بودند.(8) او ، معاصر كلينى و از مشايخ وى به شمار مى آيد. وى در الكافى ، باب هاى «الذنوب» ، «المشيّة و الإرادة» ، و «الجبن» ، از

ص: 121


1- . سر السلسلة العلوية ، ص 97 - 98 ؛ الشجرة المباركة ، ص 189 - 190 .
2- . الكافى ، ج 3 ، ص 227 و ج 6 ، ص 380 ، 308 و ج 7 ، ص 459.
3- . رجال الطوسى ، ص 353 و 379 ؛ تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 92.
4- . الفصول الفخرية ، ص 140.
5- . مستدركات علم رجال الحديث ، ج 5 ، ص 118.
6- . الكافى ، ج 2 ، ص 429.
7- . رجال النجاشى ، ص 262.
8- . الشجرة المباركة ، ص 154.

جدّش محمّد بن حسن ، پدرش محمّد و سليمان بن جعفر جعفرى ، حديثْ روايت مى نمايد و اشخاصى چون محمّد بن سليمان ديلمى ، محمّد بن يحيى و محمد بن حسن ، احاديث را از او روايت مى كنند.(1)

36 . على بن جعفر الصادق عليه السلام

شيخ طوسى ، او را از اصحاب پدرش امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام آورده است.(2) او شخصى دانشمند ، پارسا و همواره ملازم خدمت برادرش امام كاظم عليه السلام بود و اخبار زيادى از ايشان روايت كرده است.(3) على ، زندگى طولانى داشت و امام رضا ، امام جواد و امام هادى عليهم السلام را درك كرد و در زمان امام هادى عليه السلام درگذشت.(4) او صاحب كتبى به نام هاى الحلال و الحرام ، المسائل و المكاسب ، بود كه دو مورد اخير ، سؤالات وى از امام كاظم عليه السلام و جواب آن حضرت است .(5)

مشهور است كه در اواخر عمر ، به دعوت قمى ها به آن شهر رفت و در آن جا درگذشت. بقعه اى در آن جا به نام وى وجود دارد.(6) در الكافى ، حدود هفتاد مورد و از جمله در باب هاى «إنّ الأئمّة عليهم السلام ولاة أمر اللّه و خزنة علمه» ، «فى الغيبة» ، «قلّة عدد المؤمنين» ، «السعى فى حاجة المؤمنين» ، «غسل ميّت» ، «فرض الحجّ و العمرة» و... از برادرش امام كاظم عليه السلام روايت مى نمايد و افرادى چون العَمرَكى بن على بوفَكى ، أحمد بن محمّد بن عبد اللّه و موسى بن قاسم ، احاديث(7) را از وى روايت كرده اند.

37 . على بن محمّد العلوى

ص: 122


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 150 و ج 2 ، ص 275 و ج 6 ، ص 340.
2- . رجال الطوسى ، ص 241 ، 353 و 379.
3- . الإرشاد ، ج 2 ، ص 206 .
4- . سر السلسلة العلوية ، ص 48 - 48 .
5- . رجال النجاشى ، ص 251.
6- . سر السلسلة العلوية ، ص 48 پاورقى .
7- . الكافى، ج 1، ص 193، 195، 336 و ج 2 ، ص 196، 244 و ج 3، ص 142 و ج 4، ص 265.

از سادات معاصر امام جواد عليه السلام است . نسبش به درستى مشخص نيست. احتمالاً على بن محمّد بن على علوى حسنى است كه از راويان امامى مجهول است.(1) وى ، در الكافى ، باب «فى حجّ آدم عليه السلام » ، از امام جواد عليه السلام حديثْ روايت مى نمايد و أحمد بن محمّد ، آن را از او روايت مى كند.(2)

38 . عيسى بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن أبى طالب عليه السلام

وى ، محدّث ، نسّابه و شاعر بود .(3) كتابى در حديث داشت كه ديگران از آن روايت كرده اند. وى ، از اصحاب امام صادق عليه السلام و شيعه امامى به شمار مى رفت و از راويان حسن شمرده مى شد .(4) عيسى ، مشهور به «مبارك» و شخصى شجاع و آزاده بود . پس از شهادت حسين بن على در فخ ، او تنها كسى بود كه در رثاى او و يارانش آشكارا شعر سرود و آن هنگام كه والى مدينه ، او را از اين كار منع كرد ، در پاسخ اين جمله را گفت: «تقتلوننا و تمنعوننا البكاء و الندبة» .(5)

عيسى ، در دوازده باب الكافى ، از جمله : «فضل اللحم» ، «فضل العلم» ، «فضل الماء» ، «كراهية رد الطيب» ، «الإشارة و النصّ على أبى الحسن موسى عليه السلام » و... از امام صادق عليه السلام و پدرش عبد اللّه ، روايت مى نمايد و اشخاصى چون محمّد بن على ، بكر بن صالح ، ابن أبى نجران ، أحمد بن هلال و... آن احاديث را از او روايت كرده اند.(6)

39 . فاطمه بنت الحسين عليه السلام

مادرش ، اُمّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبيد اللّه بود.(7) وى ، همسر حسن المثنّى بن حسن عليه السلام بود و از وى ، صاحب سه فرزند به نام هاى عبد اللّه المحض ، ابراهيم الغمر و

ص: 123


1- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 109.
2- . الكافى ، ج 4 ، ص 195 .
3- . الشجرة المباركة ، ص 190.
4- . مستدركات علم رجال الحديث ، ج 6 ، ص 165 ؛ تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 119.
5- . المجدى فى أنساب الطالبيّين ، ص 504.
6- . الكافى ، ج 1 ، ص 286 ، 309 ، 30 و ج 6 ، ص 308 ، 512 ، 380 و 531 .
7- . الإرشاد ، ج 2 ، ص 137 .

حسن المثلّث شد. وى ، در حادثه عاشورا شركت داشت و به همراه اُسراى اهل بيت عليهم السلام ، به شام منتقل گرديد و پس از مرگ حسن المثنى ، با عبد اللّه بن عمر بن عثمان بن عفان ، ازدواج كرد(1) و سرانجام در مصر در گذشت. وى ، از روات ثقه و عادل است.(2) او در الكافى ، باب «المؤن وعلاماته وصفاته» ، از پيامبر صلى الله عليه و آله حديثْ روايت مى نمايد كه پسرش عبد اللّه بن حسن المثنى ، اين حديث را از وى روايت مى كند.(3)

40 . محمّد بن أحمد العلوى

نسبش معلوم نيست. او از راويان صحيح الحديث است.(4) وى ، در الكافى ، باب هاى «الإشارة و النصّ على أبى محمّد عليه السلام » و «فى النهى عن الإسم» ، از داوود بن قاسم ، روايت مى كند و على بن محمّد ، آنها را از او نقل مى نمايد.(5)

41 . محمّد بن إسماعيل بن موسى الكاظم عليه السلام

نام وى را بيهقى ذكر كرده است و عنوان داشته كه نسلش از بين رفته است.(6) او از راويان حسن ، شمرده مى شود.(7) در الكافى ، باب «فى تسمية من رآه عليه السلام » ، از وى ، حديث نقل شده است و على بن محمّد ، اين حديث را از وى روايت كرده است.(8)

42 . محمّد بن إسماعيل العلوى

نسب او معيّن نيست. آية اللّه خويى ، احتمال داده كه وى ، همان محمّد بن

ص: 124


1- . أنساب الأشراف ، ص 197.
2- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 82.
3- . الكافى ، ج 2 ، ص 239.
4- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 132.
5- . الكافى ، ج 2 ، ص 328 و 332.
6- . لباب الأنساب ، ج 2 ، 440.
7- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 133.
8- . الكافى ، ج 1 ، ص 330.

اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام باشد(1) كه از راويان مجهول است. در الكافى ، باب «مولد أبى محمّد حسن بن على عليهماالسلام » ، از او حديث نقل شده كه راوى اصلى ، خود اوست و على بن محمّد ، از وى ، آن حديث را روايت مى نمايد.(2)

43 . محمّد بن إسماعيل بن إبراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام

او در بغداد ساكن و مشهور به «شريف» بود. وى از راويان حسن است. بازماندگانش عبارت اند از: احمد - كه در دينور بود - ، اسماعيل - كه اعقابش در رى و واسط بودند - و على - كه در بغداد مى زيست - .(3) در الكافى ، باب «مولد أبى محمّد حسن بن على عليه السلام » ، از وى ، دو حديث نقل شده كه راوى آنها خود اوست و على بن محمّد ، آنها را از وى روايت مى نمايد.(4)

44 . محمّد بن حسين العلوى

نسبش مشخّص نيست. آية اللّه خويى ، احتمال داده كه وى ، محمّد بن حسين بن على بن حسين بن على بن أبى طالب است(5) كه از اصحاب امام صادق عليه السلام و ساكن كوفه بود و در سال 181 ق ، در سن 67 سالگى درگذشت.(6) اين احتمال نيز وجود دارد كه او ، محمّد بن حسين بن زيد بن سجاد عليه السلام است كه پدرش حسين و برادرش يحيى ، محدّث بودند.(7) در الكافى ، باب «غسل الرأس» ، از طريق پدرش ، از جدّش امير المؤنين عليه السلام ، حديثْ روايت مى نمايد و عبيد بن يحيى الثورى العطّار ، آن را از وى نقل مى كند.(8)

ص: 125


1- . معجم رجال الحديث ، ج 16 ، ص 115 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 508.
3- . الشجرة المباركة ، ص 88.
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 512 و 506 .
5- . معجم رجال الحديث ، ج 17 ، ص 30.
6- . مستدركات علم رجال الحديث ، ج 7 ، ص 58.
7- . الشجرة المباركة ، ص 128.
8- . الكافى ، ج 6 ، ص 505 .

45 . محمّد بن حمزة العلوى

نسبش مشخّص نيست. وى ، از معاصران امام جواد عليه السلام است و احتمال دارد

محمّد بن حمزة بن أحمد بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر الأطرف بن أمير المؤمنين عليه السلام باشد.(1) وى ، شخصى مورد وثوق بوده است.(2) در الكافى ، باب «الورع» ، از عبيد اللّه بن على ، روايت مى كند و محمّد بن مسلم ، آن را از وى روايت مى نمايد و در باب «الرجل يموت ولا يترك امرأته» ، نامه وى به امام جواد عليه السلام و سؤل از ايشان در اين مورد ، آمده است.(3)

46 . محمّد بن عبد اللّه بن السجّاد عليه السلام

وى ، از اصحاب امام صادق عليه السلام است و در سال 148 ق ، در سن 58 سالگى درگذشت.(4) او ملقّب به «ارقط» بود و از محدّثان بزرگ مدينه به شمار مى رفت. مامقانى ، نام وى را در زمره راويان امامى مجهول آورده است.(5) در الكافى ، باب «النوره» ، از امام صادق عليه السلام حديثْ روايت مى نمايد و أبى كهمس ، آن را از وى نقل مى كند.(6)

47 . محمّد بن على بن إبراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام

از زندگى او اطلاعى در دست نيست. در تهذيب الأنساب آمده است كه على بن ابراهيم بن موسى عليه السلام ، فرزندانى داشته كه نسلشان از بين رفته است.(7) وى ، از راويان

ص: 126


1- . منتقلة الطالبية ، ص 173.
2- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 136.
3- . الكافى ، ج 2 ، ص 79 و ج7 ، ص 126 .
4- . رجال الطوسى ، ص 292.
5- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 140.
6- . الكافى ، ج 6 ، ص 505 .
7- . تهذيب الأنساب ، ص 157.

ضعيف به شمار مى رود.(1) در الكافى ، در دو مورد ، حديث روايت مى كند : يكى در باب «مولد أبى محمّد حسن بن على عليهماالسلام كه خود ، راوى آن است و محمّد بن ابراهيم ، معروف به «ابن كردى» ، از وى اين حديث را روايت مى نمايد و ديگر در باب «مولد صاحب عليه السلام » ، از محمّد بن على بن عبد الرحمان عبدى ، حديثْ روايت مى كند و على بن محمّد ، آن را از وى نقل مى نمايد.(2)

48 . محمّد بن على بن جعفر الصادق عليه السلام

شيخ طوسى ، وى را در زمره اصحاب امام رضا عليه السلام آورده است(3) و مامقانى ، او را از راويان امامى مجهول ، نوشته است.(4) برخى اعقابش در مدينه و عده اى در فراهان و ديگر بلاد پراكنده بوده اند.(5) در الكافى ، باب هاى «فى تأويل قوله تعالى: لا تخرجوهن من بيوتهن ولا تخرجن» ، «النرد و الشطرنج» و «الحمام» ، مستقيماً از امام رضا عليه السلام حديث نقل كرده است و اشخاصى چون: على بن اسباط ، موسى بن قاسم ، و موسى بن عبد اللّه ، آن احاديث را از وى روايت مى كنند.(6)

49 . موسى بن محمّد بن اسماعيل بن عبيد اللّه بن عبّاس بن على بن أبى طالب عليه السلام

از زندگى وى اطلاعى در دست نيست. در الكافى ، باب «ما يفصل به بين دعوى المحقّ والمبطل فى أمر الإمامة» ، از جعفر بن زيد بن كاظم عليه السلام حديثْ روايت مى كند و محمّد بن ابراهيم ، آن روايت را از وى نقل مى كند.(7)

ص: 127


1- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 141.
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 506 و 515.
3- . رجال الطوسى ، ص 387.
4- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 141 .
5- . سر السلسلة العلوية ، ص 49 ؛ الفصول الفخرية ، ص 148.
6- . الكافى ، ج 6 ، ص 97 و 437 و 503.
7- . همان ، ج 1 ، ص 355 .

50 . موسى بن محمّد الجواد عليه السلام

وى ، مشهور به «مُبرقع» بود. او از راويان مهمل به حساب آمده است. موسى درسال 256 ق ، به قم رفت و در آن جا به سال 296 ق درگذشت.(1) اكنون مقبره اش در بقعه چهل اختران آن شهر است. بازماندگانش به «رضويّون» شهرت دارند. وى ، در الكافى ، باب «ميراث الخنثى» ، از برادرش امام هادى عليه السلام ، حديث نقل مى نمايد و على بن كيسان ، آن را از وى روايت مى كند.(2)

51 . موسى بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام

نامش در كتب انساب آمده است . اعقابش در طبرستان بودند.(3) در الكافى ، باب «فى تسمية من رآه عليه السلام » ، از حكيمة بنت الجواد عليه السلام ، حديثى روايت مى كند و حسين بن رزق اللّه ، از وى آن حديث را نقل مى كند.(4)

52 . يحيى بن عبد اللّه بن حسن بن الحسن عليه السلام

وى ، معروف به «صاحب ديلم» است و در زمان هارون الرشيد عباسى ، در ديلم قيام كرد. هارون ، با مكر و حيله ، وى را دستگير كرد و سرانجام در حبس هارون و از فرط گرسنگى ، شهيد شد. نسل وى ، از تنها فرزندش محمّد است كه وى نيز در حبس هارون درگذشت .(5) مامقانى ، روايات او را ضعيف دانسته و فقط آن دسته از احاديثى را كه از امام كاظم عليه السلام روايت كرده ، قابل اعتماد دانسته است.(6)

او در الكافى ، باب هاى «إنّ مستقى العلم من بيت آل محمّد عليهم السلام» ، «المكر و الغدر و

ص: 128


1- . بحار الأنوار ، ج 50 ، ص 161.
2- . الكافى ، ج 7 ، ص 158.
3- . الشجرة المباركة ، ص 96.
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 331.
5- . سرّ السلسلة العلوية، ص 10 - 12 ؛ الفصول الفخرية، ص 123.
6- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 165.

الخديعة» ، «طلاق المضطرّ والمكره» و... از امام صادق عليه السلام حديث روايت مى كند و افرادى چون : ابن محبوب ، عبد الرحمان بن حمّاد انصارى و... از وى ، آن احاديث را نقل كرده اند.(1)

نمودار مشخصات رجالى ، زمان تقريبى و مكان امام زادگان راوى در «الكافى» :

عکس

ص: 129


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 398 و ج 2 ، ص 337 و ج 6 ، ص 127 .

عکس

ص: 130

عکس

ص: 131

منابع و مآخذ

1. الإرشاد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، ترجمه و شرح : سيّد هاشم رسولى محلاّتى ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1378 ش .

2. الأصيلى فى الأنساب ، محمّد الطقطقى ، تحقيق : سيّد مهدى رجايى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى ، 1418 ق .

3. أنساب الأشراف ، أحمد بن يحيى البلاذرى ، تحقيق : سيّد محمّد باقر المحمودى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1394 ق.

4. بحار الأنوار ، محمّدباقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1318 ق.

5. تنقيح المقال ، عبد اللّه بن محمّد حسن المامقانى ، نجف : مطبعة المرتضوية ، 1350 ق.

6. تهذيب الأنساب ، محمّد بن ابى جعفر الشرف العبيدلى ، تحقيق : محمّد كاظم محمودى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى ، 1413 ق.

7. الجامع فى الرجال ، موسى زنجانى ، قم : چاپ خانه پيروز ، 1394 ق.

8. دراية الحديث ، كاظم مديرشانه چى ، قم : دفتر انتشارات اسلامى.

9. رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، نجف : منشورات المكتبة الحيدرية ، 1380 ق.

10. سرّ السلسلة العلويّة ، سهل بن عبد اللّه البخارى ، مقدّمه و تعليق : سيّد محمّد صادق بحر العلوم ، نجف : مطبعة الحيدرية ، 1381 ق.

11. الشجرة المباركة ، محمّدبن عمر فخر رازى ، تحقيق : سيّد مهدى رجايى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى ، 1418 ق.

ص: 132

12. الفخرى فى أنساب الطالبيّين ، اسماعيل مروزى الأزوارقانى ، تحقيق : سيّد مهدى رجايى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى ، 1409 ق.

13. الفصول الفخرية ، أحمد بن عنبه ، به اهتمام : سيد جلال الدين محدّث اُرموى ، تهران : علمى و فرهنگى ، 1363 ش.

14. فهرست أسماء مصنّفى الشيعة (رجال النجاشى) ، أحمد بن على النجاشى ، قم : انتشارات

كتاب خانه داورى.

15. الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على أكبر الغفارى ، تهران : دار الكتب

الإسلامية ، 1367 ق .

16. كامل الزيارات ، جعفر بن محمّد بن قولويه القمى ، تحقيق : جواد قيّومى اصفهانى ، قم : الفقاهة ، 1417 ق.

17. الكواكب المشرقة ، سيّدمهدى رجايى موسوى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى ، 1380 ش.

18. لباب الأنساب ، على بن ابى القاسم بن زيد البيهقى (ابن فندق) ، تحقيق : سيّد مهدى رجايى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى ، 1410 ق.

19. المجدى فى أنساب الطالبيّين ، على بن محمّد العلوى العمرى (أبو الغنائم) ، تحقيق : احمد مهدوى دامغانى ، قم : كتاب خانه آية اللّه مرعشى ، 1422 ق.

20. المزار ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : مدرسه امام مهدى عليه السلام .

21. مستدركات علم رجال الحديث ، على نمازى شاهرودى ، اصفهان : حسينيه عمادزاده اصفهان ، 1412 ق .

22. معجم رجال الحديث ، السيّد أبوالقاسم الموسوى الخوئى ، قم : مركز نشر آثار شيعه ، 1413 ق .

23. مقاتل الطالبيّين ، على بن الحسين الأصبهانى (أبوالفرج) ، مقدمه و اشراف : كاظم المظفّر ، قم : منشورات الرضى و زاهدى ، 1405 ق.

24. منتقلة الطالبية ، ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر طباطبا ، تحقيق : السيّد محمّد مهدى سيد حسن الخرسان ، نجف : مطبعة الحيدرية ، 1388 ق .

ص: 133

ص: 134

زنان راوى در «الكافى» (نهله غروى نائينى)

زنان راوى در «الكافى»

نهله غروى نائينى(1)

چكيده

كتاب شريف الكافى ثقة الاسلام كلينى ، حاوى نام بسيارى از زنان راوى و صحابى معصومان عليهم السلام است ، كه يا در سند روايات به عنوان راوى نام برده شده اند و يا در متن احاديث مطلبى درباره آنها ذكر شده است . اين نوشتار ، تنها در پىِ يافتن و معرّفى مختصر زنان راوى در روايات الكافى است كه به نام بيست تن از اين زنان دست يافته و به ترتيب الفبا مرتب كرده است . لذا نام بسيارى از بانوان صدر اسلام چون : فاطمه زهرا عليهاالسلام ، اسماء بنت عميس ، اُمّ سلمه ، فاطمه بنت اسد و ... كه به عنوان راوى در سند روايات نيامده اند ، در اين نوشتار ذكر نشده است .

كليدواژه ها : زنان راوى ، روايت زنان ، راويان زن الكافى .

مقدّمه

از زمان هاى دور ، نقل يا روايت ، در ميان امّت ها برقرار بوده است ، بويژه نقل گفتار پيامبران ، مردان الهى ، بزرگان و دانشمندان . براى انتقال سخنان و روش و سنّت بزرگان و رساندن پندها و اندرزها ، امرها و نهى ها ، واجبات و محرمات و شناساندن معروف ها و منكرها به غايبان و ملّت هاى ديگر و نسل هاى آينده ، مردم مجبور بودند تا آنها را نقل و روايت كنند .

با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله - كه آخرين فرستاده و پيام آور الهى بود - ، ايمان آورده ها و گروندگان به دين اسلام ، براى رساندن گفتار ، رفتار و كردار آن انسان كامل و اسوه

ص: 135


1- . عضو هيئت علمى دانشكده علوم انسانى دانشگاه تربيت مدرس .

راستى و درستى ، به نقل و گزارش سخنان ، اعمال و تقريرات ايشان پرداختند . آنهايى كه موفّق نشده بودند تا رسول خدا صلى الله عليه و آله را ملاقات كنند ، بسيار خواهان شنيدن گفتار و رفتار و سنّت آن حضرت بودند ؛ لذا از آنهايى كه حضور پيامبر را درك كرده بودند ، مى پرسيدند . بدين ترتيب ، سخنان و كردار و تأييدات يا عدم تأييدات پيامبر صلى الله عليه و آله ، به صورت «روايت» منتقل شد .

زنان صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به بيان احاديث و سنّت هاى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله پرداختند و پس از پيامبر ، زنان مؤمنى كه عصر ائمّه اهل بيت عليهم السلام را درك كردند نيز احاديث و سيره و سنّت آن بزرگواران را به ديگران منتقل كردند . اين بانوان ، در طول حيات خود ، از گفتن حقايق ، احكام و قوانين و سيره معصومان عليهم السلامدريغ نكردند و در زمره اصحاب و راويان آن امامان ، قرار گرفتند و بدين صورت ، تا جايى كه توانستند ، گوش ها ، مجالس و مكتوبه هاى فراوانى را از سخن ها ، عملكردها و روش هاى ايشان پر كردند .

كتاب الكافى ثقة الإسلام كلينى كه از متقدّم ترين مجموعه هاى حديثى در ميان مسلمانان ، بويژه شيعيان ائمّه دوازده گانه است ، حاوى نام بسيارى از زنان راوى و صحابى معصومان عليهم السلام ، در متن و سند احاديث است . يعنى در سند برخى روايات ، راوى هستند و يا در متن حديث ، درباره بانوان ، مطلبى ذكر شده است . اين نوشتار ، در پى يافتن نام زنان راوى ، در روايات الكافى بوده و در اين پژوهش ، به بيست نام زن راوى معصومان عليهم السلام ، دست يافته و نام ايشان را به ترتيب الفبا ، مرتّب كرده است .

در اين پژوهش ، از احاديثى كه درباره بانوان مسلمان و پيروان ائمّه عليهم السلاموجود دارند ، چشم پوشيده است و تنها احاديثى را كه زنانْ روايت كرده اند ، ذكر شده است .

لذا نام بسيارى از بانوان صدر اسلام كه در كتاب الكافى ، موجود است (همچون: حضرت زهرا عليهاالسلام ، اسماء بنت عميس ، اُمّ سلمه ، اُمّ اسلم ، اُمّ غانم ، فاطمه بنت اسد ،

ص: 136

اُمّ كلثوم بنت رسول اللّه ، اُمّ ايمن و...) ، به سبب نبودن در سند حديث ، در اين مقاله ، ذكر نشده اند .

1 . اُمّ احمد بن موسى الكاظم عليه السلام

اُمّ احمد ، مادر احمد بن موسى بن جعفر عليهماالسلام ، از بانوان حرم امام كاظم عليه السلام بوده است . كنيه اش از حديثى كه مرحوم كلينى ، شيخ طوسى و شيخ صدوق نقل كرده اند ، به دست آمده و از نام و نسب او ، اطّلاعى در دست نيست . وى اُمّ ولد بوده است .(1)

بيشتر كتاب هايى كه نام وى را ذكر كرده اند ، گفته اند : اُمّ احمد بنت موسى ؛ لكن ، شيخ مفيد و ابو الغنائم ، در زمره دخترهاى امام موسى كاظم عليه السلام چنين نامى را ذكر نكرده اند ؛ امّا در اولاد ذكور آن حضرت ، اسم احمد آمده است . اُمّ احمد در سال 190 ق ، فوت كرد .

اُمّ احمد ، بسيار مورد توجّه و علاقه امام موسى بن جعفر عليهماالسلام بود . هنگام حركت از مدينه به بغداد ، وديعه هاى امامت را نزد وى گذاشت و به او فرمود :

كُلُّ مَن جاءَكِ وطالَبَ مِنْكِ هذِهِ الأمانَةَ فى أىِّ وَقتٍ مِنَ الأوقاتِ فَأعلَمى بِأَنّى قَد اِسْتُشهِدْتُ وأنَّهُ هُوَ الخَليفَةُ مِنْ بَعْدى والإمامُ المُفْتَرضُ الطّاعَةُ عَلَيكِ وعَلى سائِرِ النّاسِ ؛(2)

هر كس در هر زمان ، نزد تو آمد و اين امانت را طلب كرد ، بدان كه من شهيد شده ام و او جانشين بعد از من و امام واجب الإطاعت تو و ديگر مردم است .

پس از شهادت آن حضرت ، امام رضا عليه السلام نزد اُمّ احمد آمد و امانت را طلب كرد ؛ اُمّ احمد ، به او فرمود :

لَقَد إستُشهِدَ والدُكَ ؟ فقال : بَلى ،(3) والآنَ فَرَغْتُ مِن دَفْنِهِ ، فَأعْطِنى الأمانَةَ الَّتى

ص: 137


1- . الكافى ، ج 3 ، ص 42 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 1 ، ص 365 .
2- . بحار الأنوار ، ج 48 ، ص 307 .
3- . منظور از «بَلى» ، بايد همان نعم باشد ؛ چون جواب سؤال ، مثبت است .

سَلَّمَها إليكِ أبى حِينَ خُروجِهِ إلى بَغدادَ ، وأنَا خَليفَتُهُ والإمامُ بِالحَقّ عَلى تَمامِ الجِنِّ والإنْسِ ؛(1)

پدرت شهيد شد؟ حضرت فرمود : «بلى . الآن از دفن او باز مى گردم . امانتى كه پدرم هنگام خروج به طرف بغداد ، نزدت سپرده ، به من بده كه من ، جانشين او و امام بر حقّم ، بر همه جنّ و اِنس» .

اُمّ احمد ، گريبانش را چاك داد و امانت را به آن حضرت سپرد و به امامت ايشان بيعت نمود .

شيخ صدوق نيز ضمن نقل خبرى مفصّل از وصيت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام ، آورده است كه آن حضرت فرمود : «به فرزندم على و ابراهيم و عبّاس و اسماعيل و احمد و اُمّ احمد ، وصيّت كرده ام» .(2) اين گفته ، نشان دهنده شايستگى اُمّ احمد ، نزد امام است ، تا آن جا كه وديعه هاى امامت را به او مى سپرد و او را حافظ اسرار مى داند . اين ، مقامى است كه معصومان و اولياى خدا به آن مى رسند . اُمّ احمد ، از امام كاظم عليه السلام روايت كرده و از او ، حسين (حسن) بن موسى بن جعفر عليهماالسلام روايت كرده است .

احاديث : كلينى ، صدوق و شيخ طوسى ، از حسين بن موسى بن جعفر عليهماالسلام از مادرش و اُمّ احمد بن موسى بن جعفر عليهماالسلام (3) روايت مى كنند كه گفتند :

كُنّا مَعَ أبى الْحَسَنِ عليه السلام بِالْباديَةِ ونَحنُ نُريدُ بَغدادَ فَقالَ : لَنا يَومَ الخَميسِ اغتَسلا اليومَ لِغدٍ يومِ الجُمُعَةِ فَإنَّ الماءَ غَدا بِها قَليلٌ فَاْغتَسَلنا يَومَ الخَميسِ لِيومِ الجُمُعة ؛(4)

ص: 138


1- . بحار الأنوار ، ج 48 ، ص 307 ؛ نيز ، ر.ك : إثبات الوصيّة ، ص 166 .
2- . عيون أخبار الرضا ، ج 1 ، ص 42 .
3- . در روايت كلينى ، در برخى از نسخ آمده است : اُمّ احمد بنت موسى ؛ در حالى كه در روايت صدوق و شيخ طوسى ، به صورت : اُمّ احمد بن موسى ذكر گرديده است . در كتب انساب ، در ميان دختران امام كاظم عليه السلام ، چنين نامى يافت نشد ، در حالى كه احمد بن موسى ، از پسران آن حضرت است ر.ك : الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد ، ص 302 ؛ جمهرة الأنساب ، ص 65 ؛ عمدة الطالب ، ص 257 ؛ بنا بر اين ، اُمّ احمد بن موسى ، به صواب ، نزديك تر است .
4- . الكافى ، ج 3 ، ص 42 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 117 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 1 ، ص 365 ، ح 1110 .

همراه ابوالحسن ، در بيابان بوديم و به بغداد مى رفتيم . فرمود : «امروز پنجشنبه است ، به جاى فردا جمعه ، غسل كنيد ؛ زيرا فردا ، آب كم است» . پس روز پنجشنبه ، به جاى روز جمعه ، غسل كرديم .

2 . اُمّ حُسين (حَسن) بن موسى بن جعفر عليهماالسلام

اُمّ حسين (حسن) ، مادر حسين (حسن) بن موسى بن جعفر عليهماالسلام ، از بانوان حرم امام كاظم عليه السلام است كه درباره شرح حال او ، مطلبى به دست نيامد . نام وى ، از حديثى كه كلينى و صدوق و شيخ طوسى روايت كرده اند ، حاصل گرديده است . در كتب اَنساب نيز در زمره فرزندان امام كاظم عليه السلام ، حسين يا حسن ذكر شده ؛(1) لكن دخترى به نام اُمّ الحسين براى امام كاظم عليه السلام ذكر نكرده اند و اگر در برخى از نسخه هاى كتب رجالى ، اُمّ الحسين بنت موسى بن جعفر عليهماالسلام آمده ، احتمال صحّتش بسيار ضعيف است .(2)

اُمّ حسين ، راوى حديث امام موسى بن جعفر عليهماالسلام بود و فرزندش حسين ، از او روايت كرده است .(3)

احاديث : كلينى و شيخ طوسى ، از احمد بن محمّد ، از حسين بن موسى ،(4) از مادرش و اُمّ احمد بن موسى ، روايت كنند كه گفتند :

كُنّا مَع أبِى الحَسَنِ عليه السلام بِالْباديةِ ونَحنُ نُريدُ بَغدادَ . فقال : لَنا يَومَ الخَميسِ ، اغْتَسِلا اليومَ لِغَدٍ يومِ الجُمُعةِ فإنَّ الماءَ بها غَدا قَليلٌ ، فاغْتَسَلْنا يَومَ الخَميسِ لِيومِ الْجُمُعَةِ .(5)

ص: 139


1- . حسين و حسن ، از فرزندان امام كاظم عليه السلام هستند و مادرشان اُمّ ولد است ر.ك : الإرشاد ، ص 302 ؛ جمهرة الأنساب ، ص 65 .
2- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 71 .
3- . جامع الرواة ، ج 2 ، ص 455 .
4- . در جايى ديگر ، حسن بن موسى ، ذكر شده است ر.ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 111 .
5- . الكافى ، ج 3 ، ص 42 ، ح 6 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 1 ، ص 365 ، ح 1110 . ترجمه اين روايت ، در احاديث اُمّ احمد بن موسى ذكر شد .

3 . اُمّ اسحاق بنت سليمان

اُمّ اسحاق ، دختر سليمان ، از راويان حديث امام صادق عليه السلام و جدّه محمّد بن عبّاس بن وليد(1) است . وى در سال 152 ق ، از دنيا رحلت كرد .

صاحب كتاب جامع الرواة ، او را از راويان امام صادق عليه السلام معرّفى كرده است .(2)

مامقانى ، اُمّ اسحاق را از زنان راوى مى داند و درباره اش مى گويد :

از شرح حال او اطّلاعى نداريم و تنها نام وى در روايتى كه محمّد بن عبّاس بن وليد از او نقل كرده ، ديده شده است و چگونگى حال او (از نظر وثاقت) بر من معلوم نگرديد و نامش معلوم نشد .(3)

از او ، محمّد بن عبّاس بن وليد (نوه اش) ، روايت كرده است .

احاديث : كلينى ، به سند خود از محمّد بن عبّاس بن وليد از پدرش ، و او از مادرش

اُمّ اسحاق دختر سليمان ، روايت مى كند كه گفت :

نَظَرَ إلىَّ ابو عبداللّه ِ عليه السلام وأنَا اُرضِعُ أحَدَ بَنِىَّ مُحمَّدا أو إسحاقَ فَقالَ : يا اُمَ إسحاقَ لا تُرضِعيهِ مِنْ ثَدىٍ واحِدٍ وَارضِعيهِ مِن كِلَيهِما يَكونُ أحَدُهما طَعاما والآخَرُ شَرابا ؛(4)

در حالى كه يكى از پسرانم محمّد يا اسحاق را شير مى دادم ، حضرت ابو عبد اللّه الصادق عليه السلام به من نگاه كرد و فرمود : «اى اُمّ اسحاق ! بچّه را با يك سينه شير نده .

او را از هر دو پستان شير بده كه يكى ، برايش به منزله غذا و ديگرى ، به منزله آب باشد» .

شيخ طوسى نيز اين حديث را نقل كرده است .(5)

ص: 140


1- . تذكرة الفقهاء ، ج 2 ، ص 627 .
2- . جامع الرواة ، ج 2 ، ص 455 .
3- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 70 .
4- . الكافى ، ج 6 ، ص 40 .
5- . تهذيب الأحكام ، ج 8 ، ص 108 ، ح 366 .

4 . اسماء

كلينى ، حديثى از عاصم بن حميد ، از ثابت ،(1) از اسماء (از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله ) ، دعايى براى رفع غم و بلا و سختى نقل مى كند كه فرمود :

من أصابه همّ أو غمّ أو كرب أو بلاء أو لأواء فليقل : اللّه ربّى ولا اُشرك به شيئا ، توكّلت على الحىّ الذى لايموت ؛(2)

هر كه را مهمّى يا غمى يا بلايى يا سختى اى پيش آيد (براى رفع آن) بگويد : خداوند ، پروردگار من است و هيچ چيز ، شريك او نيست . بر زنده اى كه نمى ميرد ، توكّل كردم .

با دقّت در كتب رجالى و نام راوى او در اين سند ، معلوم نگرديد كه اين اسماء ، كدام يك از اصحاب پيامبر است . آية اللّه خويى نيز باب «نساء» را با نام او آغاز كرده است .(3) بنا بر اين ، اسماء از راويان رسول اللّه صلى الله عليه و آله است و از او ، ابو حمزه ثمالى ، روايت كرده است .

5 . اُمّ هانئ الثَقفية

اُمّ هانى ، از راويان حديث و اصحاب امام باقر عليه السلام است(4) كه از نام و شرح حال او ، اطّلاعى در دست نيست . از او ، اُسَيد بن ثعلبه ، محمّد بن اسحاق ، و ابراهيم بن عَطيّه ، روايت كرده اند .

احاديث : كلينى ، به اسناد خويش از محمّد بن اسحاق ، از اُمّ هانى روايت مى كند كه گفت :

ص: 141


1- . راوى ثابت در اين حديث ، عاصم بن حميد است كه كتاب جامع الرواة ، او را در زمره راويان ثابت بن دينار ابو حمزه ثمالى ، ذكر كرده است (ر.ك : جامع الرواة ، ج 1 ، ص 136) ؛ پس نتيجه مى گيريم كه ثابت ، همان ثابت بن دينار (ابو حمزه ثمالى) است .
2- . الكافى ، ج 2 ، ص 556 .
3- . معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 170 .
4- . جامع الرواة ، ج 2 ، ص 456 ؛ تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 74 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 181 .

سَألْتُ اَبا جَعْفَرَ مُحَمَّدَ بنَ عَلىٍ عليهماالسلام عَنْ قولِ اللّه ِ تَعالى : «فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْكُنَّسِ»(1) ، قالَتْ : فَقالَ : إمامٌ يَخْنُسُ سَنَةَ سِتّينَ وَمِئَتَين ، ثُمَّ يَظْهَرُ كَالشّهابِ يَتَوَقَّدُ فِى اللَّيلةِ الظُلَماءِ ، فَإنْ أدْرَكْتِ زَمانَهُ قُرَّتْ عَيْنُكِ ؛(2)

از ابو جعفر محمّد بن على عليهماالسلام درباره گفته خداوند متعال كه مى فرمايد : «به فرو روندگان ، قسم نمى خورم ؛ روندگان نهان شونده» . اُمّ هانى مى گويد : امام عليه السلام فرمود : «امام در سال 260 غيبت مى كند . سپس مانند شهاب (نورانى) در شب ظلمانى ، پديدار مى گردد . اگر زمان او را درك كنى ، چشمانت روشن مى شود» .

كلينى ، به سند خود از اُسَيد بن ثعلبه ، از اُمّ هانى ، روايت مى كند كه گفت :

لَقيتُ أبا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلىٍّ عليهماالسلام فَسَألْتُهُ عَنْ هذِه الآيَةِ : «فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْكُنَّسِ» ، قالَ : الخُنَّسُ : اِمامٌ يَخْنُسُ فى زَمانِهِ عِنْدَ اِنْقِطاعِ مَنْ عَلِمَهُ عِنْدَ النّاسِ سَنَةَ سِتّين وَمِئَتَينِ ، ثُمَّ يَبْدو كَالشَّهابِ الواقِدِ فى ظُلْمَةِ اللَّيلِ ، فَإنْ اَدْرَكْتِ ذلِكَ قَرَّتْ عَيْنُكِ ؛(3)

امام محمّد باقر عليه السلام را ديدم و از او درباره اين آيه ، سؤال كردم : «به فرو روندگان ، قسم نمى خورم ؛ روندگان نهان شونده» . فرمود : «امام در زمانش هنگامى كه مردم ، علم به او ندارند ، يعنى سال 260 پنهان مى شود . سپس مانند شهاب نورانى در تاريكى شب ، بيرون مى آيد . اگر آن را درك كنى ، چشمت روشن مى شود .

شيخ صدوق نيز از طريق كشى ، از عياشى ، از ابراهيم بن عطيه ، از اُمّ هانى ثقفى ، روايت كرده است كه نظير همين سؤال را از امام باقر عليه السلام پرسيده و آن حضرت فرموده اند :

نِعْمَ الْمَسْألَةُ سَألْتِنى يا اُمَّ هانئ هذا مَولودٌ فى آخرِ الزَّمانِ هُوَ الْمَهدى مِنْ هذِهِ الْعِتْرَةِ ، تَكونُ لَهُ حَيْرَةٌ وَغَيْبَةٌ ، يَضِلُّ فيها أقوامٌ ، وَيَهْتَدى فيها أقوامٌ ، فَيا طوبى لَكِ

ص: 142


1- . سوره تكوير ، آيه 15 و 16 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 276 ، ح 22 ؛ كمال الدين ، ج 1 ، ص 325 .
3- . الكافى ، ج 1 ، ص 276 ، ح 23 .

إنْ أدْرَكْتِهِ ، وَيا طوبى لِمَنْ أدْرَكْهُ ؛(1)

اى اُمّ هانى ، چه سؤال خوبى كردى! اين فرزند آخر زمان ، مهدىِ اين خاندان (رسالت) است . براى او سرگردانى و غيبت است . گروه ها بدين سبب گمراه مى شوند و فرقه هايى هدايت مى يابند . خوشا به حال تو اگر او را دريابى و خوشا به حال هر كه او را دريابد !

6 . اُمامة بنت أبى العاص (زوجة امير المؤمنين عليه السلام )

اُمامه ، دختر ابى العاص بن ربيع بن عبد العزى قُرشى عَبشمى (خواهرزاده حضرت خديجه) و مادرش زينب ، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و در زمان رسالت آن حضرت ، به دنيا آمد . پس از رحلت فاطمه عليهاالسلام ، طبق سفارش آن حضرت ، على عليه السلام با اُمامه ازدواج كرد و پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام ، مطابق فرمايش آن حضرت ، وى با نوفل بن حارث بن عبد المطلب ، ازدواج كرد . زبان امامه ، هنگام وفاتش سنگين شد و نمى توانست صحبت كند . حَسنين عليهماالسلام در كنارش بودند كه جان به جان آفرين ، تسليم كرد . اين زمان ، مقارن سال پنجاه قمرى بود .(2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله امامه را از كودكى ، بسيار دوست داشت تا حدّى كه در نماز هم او را بر گردن حمل مى كرد و در ركوع و سجود ، او را به زمين مى گذاشت .(3) روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه آمد و دست بندى به همراه داشت . فرمود : «آن را به كسى مى دهم كه از همه برايم محبوب تر است» . (همسران) گفتند : به دختر ابوبكر بدهيد . پيامبر ، دختر ابى العاص از زينب را صدا كرد و دست بند را به دست او بست . عفونتى سفيد در چشم امامه بود كه حضرت ، آن را با دست خود تميز كردند .(4) وى نوه رسول اللّه صلى الله عليه و آله

ص: 143


1- . كمال الدين ، ج 1 ، ص 330 ، ح 14 .
2- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 69 .
3- . الطبقات الكبرى ، ج 8 ، ص 39 ؛ المعجم الكبير ، ج 22 ، ص 438 .
4- . الطبقات الكبرى ، ج 8 ، ص 39 .

و خواهر زاده حضرت فاطمه عليهاالسلامبود . آن حضرت عليهاالسلامبه امامه ، علاقه ويژه اى داشت و هنگام رحلت ، به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه بعد از وى با دختر خواهرش ازدواج كند ؛(1) زيرا براى اولاد آن حضرت ، مثل مادر بود .

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام ، معاويه از امامه ، خواستگارى كرد . امامه كه به اين ازدواج راضى نبود ، براى رهايى از دست معاويه ، از مغيرة بن نوفل بن الحارث خواست تا با او ازدواج كند .(2)

ابن عبد البر و ابن اثير ، او را از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله بر شمرده اند .(3) آية اللّه خويى ، امامه را در زمره «نساء حديث (زنان راوى)» دانسته و گفته كه از على عليه السلام ، روايت كرده است .(4) از امامه ، فاطمه بنت على عليه السلام روايت كرده است .

احاديث : كلينى ، به سند خود از ابى بصير ، از فاطمه دختر على ، از امامه دختر ابى

العاص روايت مى كند كه گفت :

أتانى أميرُالمؤمنينَ عَلىٌّ عليه السلام فى شَهْرِ رَمَضانَ فَأتى بِعَشاءِ تَمْرٍ وَكَمْأةٍ فَأكَلَ عليه السلام وَكانَ يُحِبُّ الكَمْأةَ ؛(5)

على عليه السلام در ماه رمضان ، نزد من آمد و براى شام ، خرما و قارچ آوردم و آن حضرت خورد . امير المؤمنين عليه السلام قارچ دوست مى داشت .

7 . حَبابة الوالبية

حَبابه ، دختر جعفر اسدى والِبى ، كنيه اش «اُمّ الندى» يا «اُمّ البراء» است . حبابه ، در حدود 230 سالگى ، نُه ماه پس از ملاقات با امام رضا عليه السلام ، رحلت كرد و آن امام ، وى را

ص: 144


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 555 ، ح 6 .
2- . همان جا .
3- . الاستيعاب ، ج 4 ، ص 1788 ؛ اُسد الغابة ، ج 5 ، ص 400 .
4- . معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 181 .
5- . الكافى ، ج 6 ، ص 369 ح 1 .

در پيراهن خود ، كفن نمود .(1)

ابو بصير از امام صادق عليه السلام درباره حبابه ، روايت مى كند كه فرمود : «هنگامى كه مردم به ديدار معاويه مى رفتند ، حبابه والبى ، نزد حسين عليه السلام رفت . وى زنى بسيار كوشا و عابد بود و پوستش به شكمش چسبيده بود» .(2)

از حديثى كه كلينى روايت كرده است - و در بخش احاديث خواهد آمد - نتيجه مى گيريم كه حبابه ، از اصحاب اميرالمؤمنين ، امام حسن ، امام حسين ، امام سجّاد ، امام باقر ، امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلامبوده و زمان اين بزرگواران را درك كرده و به خدمت ايشان رسيده است و به «صاحبة الحصاة» ، معروف گرديده است .

هنگامى كه به خدمت امام زين العابدين عليه السلام رسيد ، 113 سال داشت . امام عليه السلام دعا فرمود كه جوانى به وى بازگردد و با انگشت به او اشاره كردند . چنين هم شد و حبابه ، تا زمان امام رضا عليه السلام زنده بود و آن حضرت را ملاقات كرد .(3) حبابه والبى ، از جمله بانوانى است كه طبق فرموده امام صادق عليه السلام ، در ركاب قائم آل محمّد(عج) به پا خواهد خواست .(4)

كشى ، نام او را آورده و دو حديث از او نقل كرده است .(5) برقى ، او را از كسانى برشمرده كه از اميرالمؤمنين ، امام سجّاد و امام باقر عليهم السلام روايت كرده اند .(6) شيخ طوسى ، حبابه را در زمره اصحاب امام حسن ، امام زين العابدين و امام باقر عليهم السلام ذكر

ص: 145


1- . حبابه ، با حاى مفتوح ، بدون تشديد باء ؛ امّا با باى مشدّد ، مشهور است . والبيه با لام مسكور و يك با ، منسوب به والبه ، منطقه اى از سرزمين قبيله بنى اسد است ر.ك : تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 75 ؛ تاج العروس ، ج 1 ، ص 199 .
2- . بصائر الدرجات ، ص 171 .
3- . الكافى ، ج 1 ، ص 346 ، ح 3 .
4- . دلائل الإمامة ، ص 259 .
5- . اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 331 .
6- . رجال البرقى ، ص 62 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 184 .

كرده است .(1) ابن داوود ، حبابه را از اصحاب امام حسن ، امام حسين ، امام سجّاد و امام باقر عليهم السلام برشمرده است .(2)

علاّمه مامقانى ، حبابه را از اصحاب و راويان اميرالمؤمنين ، امام حسن ، امام حسين ، امام سجّاد ، امام باقر ، امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام ناميده است . وى پس از بيان حديث حبابه ، مى گويد : «اين حديث ، بر جلالت و بلندى مرتبه و مقام حبابه ، دلالت دارد و بيش از عدالت و وثاقت است» .(3)

ميرزا استرآبادى نيز نام وى را در زمره بانوانى آورده كه از ائمّه عليهم السلام روايت كرده اند ؛ يك بار با نام اُمّ البرا ، حبابة الوالبية و يك بار به صورت حبابة الوالبية ، ذكر كرده است .(4) بنا بر اين ، حبابه ، از راويان امام على ، امام حسين ، امام حسن ، امام سجّاد ، امام باقر ، امام صادق ، امام موسى بن جعفر و امام رضا عليهم السلام است و از او ، عمران بن ميثم ، عبد الكريم بن عمرو خُثعمى ، ثابت ثَمالى ، و صالح بن ميثم ، روايت كرده اند .

احاديث : محمّد بن يعقوب ، به اسناد خود از عبد الكريم بن عمرو خُثعمى ، از حبابه والبى ، روايت مى كند كه گفت :

رَأيْتُ أميرَالْمؤمِنينَ عليه السلام فى شُرْطَةِ الْخَميسِ ... (إلى أنْ قالَتْ) فَقُلْتُ لَهُ : يا أميرَالْمؤمِنينَ ما دَلالَةُ الإمامَةِ يَرْحَمُكَ اللّه ُ ؟ قالَتْ : فَقالَ عليه السلام : إيتيني بِتِلْكَ الْحَصاةِ وَأشارَ بِيَدِهِ إلى حَصاةِ فَأتَيْتُهُ بِها فَطَبَعَ لي فيها بِخاتَمِهِ ، ثُمَّ قالَ لى : يا حَبابَةُ إذا ادّعى مُدَّعٍ الاِمامَةَ فَقَدَر أنْ يَطْبعَ كَما رَأيْتِ فَاعْلَمى أنَّهُ إمامٌ مُفْتَرَضُ الطّاعَةِ ، وَالإمامُ لا يَعْزُبُ عَنْهُ شَى ءٌ يُريدُهُ . قالَتْ : ثُمَّ انصَرفْتُ حَتّى قُبِضَ

ص: 146


1- . رجال الطوسى ، ص 102 و 142 و 67 .
2- . رجال ابن داوود ، ص 69 .
3- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 75 .
4- . منهج المقال ، ص 400 .

أميرُ المؤمِنينَ عليه السلام فَجِئتُ إلىَ الْحَسَنِ عليه السلام وَهُوَ فى مَجْلِسِ أميرِالْمُؤمِنينَ عليه السلام وَالنّاسُ يَسْألونَهُ فَقالَ : يا حَبابَةُ الْوالِبيَّةُ ، فَقُلْتُ : نَعَمْ يا مَولاىَ . فَقالَ : هاتى ما مَعَكِ . قالَتْ : فَأعْطَيْتُهُ فَطَبَعَ فيها كَما طَبَعَ أميرُالْمؤمِنينَ عليه السلام . قالَتْ : ثُمَّ أتَيْتُ الْحُسَينَ عليه السلام وَهُوَ فى مَسْجِدِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَقَرّبَ وَرَحَّبَ ، ثُمَّ قالَ لى : إنَّ فى الدَّلالَةِ دَليلاً عَلى ما تُريدينَ أَفَتُريدينَ دَلالَةَ الاْءمامَةِ؟ فَقُلْتُ : نَعَمْ يا سَيّدى . فَقالَ : هاتى ما مَعَكِ فَناوَلْتُهُ الحَصاةَ فَطَبَعَ لى فيها . قالَتْ ثُمَّ أتَيْتُ عَلىَّ بنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَقَدْ بَلَغَ بِىَ الْكِبَرُ إلى أنْ اَرْعَشْتُ وَأنا أعُدُّ يَومَئِذٍ مِئَةً وَثَلاثَ عَشَرَةَ سَنَةً فَرَأيْتُهُ راكِعا وَساجِدا وَمَشْغولاً بِالْعِبادَةِ فَيَئِسْتُ مِنَ الدَّلالَةِ ، فأَوْمَأَ إِلَىَّ بِالسَّبّابَةِ فَعادَ إِلىَّ شَبابى . فَقُلْتُ : يا سَيِّدى ، كَمْ مَضى مِنَ الدُّنيا وَكَمْ بَقِىَ ؟ فَقالَ : أمّا ما مَضى فَنِعْمَ وَأمّا ما بَقِىَ فَلا . قالت : ثمّ قال لى : هاتى ما مَعَكِ فَأعْطَيْتُهُ الْحَصاةَ فَطَبَعَ لى فيها . ثُمَّ أتَيْتُ أبا جَعْفَرَ عليه السلام فَطَبَعَ لى فيها ، ثُمّ أتَيْتُ أبا عَبدِاللّه عليه السلام فَطَبَعَ لى فيها . ثُمَّ أتَيتُ أبا الحَسَنِ موسى عليه السلام فَطَبَعَ لى فيها ثُمّ أتَيْتُ الرِّضا عليه السلام فَطَبَعَ لى فيها ؛(1)

امير المؤمنين عليه السلام را در سپاه ديدم و... به آن حضرت گفتم : خداوند رحمت كند شما را اى اميرالمؤمنين! نشانه امامت چيست؟ فرمود : «آن سنگ ريزه را بده» و با دستش به سنگ ريزه اى اشاره كرد . آن را به آن حضرت دادم و براى من ، روى آن مُهر نهاد . سپس به من فرمود : «اى حبابه! چنانچه شخصى ادّعاى امامت كرد و همين كار را توانست انجام دهد ، بدان كه او امام واجب الإطاعت است و امامى است كه هر چه را بخواهد ، برايش ممانعتى نيست» . حبابه مى گويد : از نزد آن حضرت ، مرخّص شدم . وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام رحلت فرمود ، نزد حسن عليه السلام رفتم . او در جايگاه امير المؤمنين عليه السلام بود و مردم از او سؤالاتى مى پرسيدند. فرمود : «اى حبابه والبى!» . گفتم : بله ، مولاى من . فرمود : «بياور آنچه را دارى» . حبابه مى گويد : سنگ ريزه را به او دادم و آن حضرت ، مانند امير المؤمنين عليه السلام بر آن مهر نهاد .

حبابه مى گويد : سپس نزد حسين عليه السلام رفتم و او در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود . مرا

ص: 147


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 346 ؛ كمال الدين ، ج 2 ، ص 536 .

نزديك خود خواند و ملاطفت و مهربانى نمود . سپس به من فرمود : «براى دليلى كه مى خواهى ، نشانه اى هست . آيا نشانه امامت را مى خواهى؟» . گفتم : بله ، آقاى من ! فرمود : «بياور آنچه دارى» . سنگ ريزه را تقديم كردم و برايم بر آن مهر نهاد .

حبابه مى گويد : زمانى بعد ، نزد على بن الحسين عليهماالسلام رفتم ، در حالى كه پير بودم و مى لرزيدم و نزديك 113 سال از عمرم مى گذشت . آن امام عليه السلام را ديدم ، در حالى كه ركوع و سجود مى كرد و مشغول عبادت بود . از ديدن نشانه ، مأيوس شدم . با انگشت سبابه ، به من اشاره كرد و جوانى ، به من بازگشت . گفتم : اى آقاى من! چه مقدار از دنيا گذشته و چه مقدار مانده است؟ فرمود : «آنچه گذشته ، خوب است و آنچه مانده ، شرّ» . حبابه مى گويد : سپس به من فرمود : «بياور آنچه همراه دارى» . سنگ ريزه را به آن حضرت دادم و برايم بر آن مهر نهاد .

سپس نزد امام باقر عليه السلام رفتم و بر سنگ ها مهر زد . زمانى بعد ، به خدمت امام صادق عليه السلام رفتم و برايم بر سنگ مهر نهاد .

پس از آن ، نزد امام موسى كاظم عليه السلام رفتم و آن حضرت نيز برايم بر سنگ ريزه ، مهر نهاد و پس از آن ، نزد امام رضا عليه السلام رفتم و آن حضرت نيز برايم بر سنگ ريزه ، مهر زد .

8 . حكيمة بنت محمّد بن على عليهماالسلام

حكيمه ، دختر امام محمّد بن على الجواد و خواهر امام على بن محمّد الهادى و عمّه امام عسكرى عليهم السلاماست . در عمدة الطالب و المُجدى ، حكيمه ، در زمره فرزندان امام جواد عليه السلام ، آمده است .(1) با ابوالحسن محدّث (فرزند ابو الحسن على المرعش بن عبيد اللّه بن ابى الحسن محمّد الأكبر بن محمّد حسن المحدّث بن الحسين الأصغر بن الإمام السجّاد عليه السلام ) ، ازدواج كرد و ثمره اين ازدواج ، سه فرزند پسر بود .(2)

اين بانوى گرامى ، در خانواده عصمت و طهارت پرورش يافت و هنگام ولادت

ص: 148


1- . عمدة الطالب ، ص 228 .
2- . رياحين الشريعة ، ج 4 ، ص 157 .

حضرت مهدى(عج) حضور داشت . حكيمه ، بارها آن حضرت(عج) را در زمان حيات پدر بزرگوارش ملاقات كرده و از سفيران و رابطان امامت ، پس از رحلت امام عسكرى عليه السلام بوده است . درباره ازدواج امام عسكرى عليه السلام با نرجس و ولادت امام مهدى(عج) ، روايات زيادى از حكيمه ، نقل شده است .

محمّد بن عبد اللّه الطهوى(1) روايت مى كند كه گفت : پس از رحلت ابو محمّد عليه السلام تصميم گرفتم كه نزد حكيمه دختر محمّد عليه السلام بروم و درباره حجّت - كه مردم درباره اش اختلاف نظر فراوان دارند - از وى سؤال كنم . به من گفت : «بنشين» . نشستم . سپس گفت : «اى محمّد ! خداوند - تبارك و تعالى - زمين را از حجّت ناطق يا صامت ، خالى نمى گذارد . خداوند ، بين حسن و حسين عليهماالسلام تفاوت و برترى قرار نداده ، جز اين كه فرزندان حسين را بر فرزندان حسن ، فضيلت داده است ؛ همچنان كه فرزند هارون را بر فرزند موسى برترى داد ، با اين كه موسى ، حجّت بر هارون بود ...» .

محمّد مى گويد : گفتم : اى سرور من ! آيا حسن عليه السلام (يعنى امام عسكرى) فرزندى داشت؟ خنديد و گفت : «اگر حسن عليه السلام فرزندى نداشت ، پس چه كسى حجّت بعد از اوست؟ و به تو بگويم كه پس از حسن و حسين عليهماالسلام ، هيچ دو برادرى نيستند كه هر دو امام باشند» .

سپس درباره ولادت و غيبت امام زمان(عج) سؤال كردم و او (حكيمه) برايم شرح داد .(2) اين حكايت ، بر ذكاوت ، علم و ايمان حكيمه دلالت دارد .

شيخ طوسى ، اخبارى آورده كه بر حضور حكيمه در هنگام ولادت امام زمان(عج) دلالت مى كند .(3) علاّمه مجلسى مى نويسد : «در قُبّه شريفه - كه مقبره دو امام

ص: 149


1- . در برخى نسخه ها «الطهوى» و در بعضى «الظهرى» يا «المطهرى» آمده كه هيچ يك از اين اسامى يافت نشد ، جز «الطهومى» در جامع الرواة ، كه از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده ، لكن مجهول الحال است .
2- . كمال الدين ، ص 426 ، ح 2 .
3- . كتاب الغيبة ، ص 141 .

عسكرى عليهماالسلام است - ، قبرى منسوب به نجيبه ، عالمه ، فاضله ، تقيه ، رضيه ، حكيمه ،

دختر امام جواد عليه السلام وجود دارد كه نمى دانيم چرا با همه فضل و جلالت آشكارى كه اين بانوى گرامى دارد و محلّ اسرار امامت بوده ، زيارتى براى او قيد نشده است» . سپس مى گويد : «سزاوار است كه او را با الفاظى كه مناسب مقام اوست ، زيارت كنيد» .(1)

علاّمه مامقانى ، نام او را در زمره زنان راوى ، ذكر كرده و مى گويد : «مولا وحيد بهبهانى هم اعتراض كرده كه چرا زيارتى براى او ذكر نكرده اند» . و نيز مى نويسد : «عجيب تر اين كه شيخ مفيد ، نام حكيمه را در زمره فرزندان امام جواد عليه السلام ذكر نكرده و

برخى كتب تاريخ و سيره و نَسَب نيز وى را ياد نكرده اند» .(2)

حكيمه ، از امام حسن عسكرى عليه السلام ، و حضرت مهدى عليه السلام روايت كرده است و از او ، موسى بن محمّد بن قاسم بن حمزه ، نقل كرده است .(3)

احاديث : كلينى ، به اسناد خود از موسى بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر ، از حكيمة بنت محمّد بن على عليه السلام - كه عمّه پدرش بود - روايت مى كند كه گفت :

إنَّها رَأتْهُ لَيْلَةَ مَولِدِهِ وَبَعْدَ ذلِكَ ؛(4)

حكيمه ، آن حضرت (عج) را در شب ولادتش و بعد از آن ، زيارت كرده است .

9 . حَكيمة بنت موسى بن جعفر عليهماالسلام

حكيمه ،(5) دختر امام موسى كاظم عليه السلام و خواهر امام رضا عليه السلام است . شيخ مفيد ، نام او

ص: 150


1- . بحارالأنوار ، ج 99 ، ص 79 .
2- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 76 .
3- . كمال الدين ، ص 424 ، ح 1 ؛ الكافى ، ج 1 ، ص 266 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 266 .
5- . حكيمه ، با كاف صحيح است نه با لام حليمه كه در برخى از نسخه هاى كتاب ها آمده است (ر.ك : تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 76) ؛ لكن در بعضى از نسخه ها ، حليمه ، ذكر شده است (ر.ك : المجدى ، ص 106) .

را در زمره فرزندان امام موسى بن جعفر عليهماالسلام ، ذكر كرده است .(1) اين بانوى گرامى ، در خانواده عصمت و طهارت پرورش يافته و از راويان حديثِ برادر گرامى اش امام رضا عليه السلام بوده است و هنگام ولادت امام جواد عليه السلام (برادر زاده اش) ، حضور داشته است .

كتب رجالى ، او را از راويان امام رضا عليه السلام برشمرده اند .(2) مامقانى ، ضمن معرّفى او در ميان زنان راوى ، گفتار وى درباره ولادت امام جواد را ذكر كرده است .(3)

حكيمه ، از امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام روايت كرده و از او ، محمّد بن جَحْرَش ، روايت كرده است .

احاديث : كلينى ، به اسناد خويش از محمّد بن جَحْرَش ، از حكيمه دختر موسى عليه السلام روايت مى كند كه گفت :

رَأيْتُ الرِّضا عليه السلام واقِفا عَلى بابِ بَيْتِ الْحَطَبِ وَهُوَ يُناجى وَلَسْتُ أرى أحَدا ، فَقُلْتُ : يا سَيِّدى لِمَنْ تُناجى ؟ فَقالَ : هذا عامِرٌ الزَّهرائِى أتانى يَسْألُنى وَيَشْكو إلَىَّ ، فَقلْتُ : يا سَيِّدى اُحِبُّ أنْ أسْمَعُ كلامه . فقال لى : انّك اِن سمعت به جُمعت سنةً . فقلت : يا سيّدى اُحبُ أن أسمع كلامه ، فَقالَ لى : اِسْمَعى ، فَاسْتَمِعْتُ فَسَمِعْتُ شِبْهَ الصَّفيرِ وَرَكِبَتْنى الْحُمّى فَحُمِمْتُ سَنَةً ؛(4)

امام رضا عليه السلام را ديدم ، در حالى كه بر در انبار هيزم ، ايستاده بود و با كسى نجوا مى كرد و من كسى را نمى ديدم . گفتم : اى آقاى من! با چه كسى نجوا مى كنى؟ فرمود : «اين ، عامر زهرايى است كه نزد من آمده و از من سؤال و به من شكايت مى كند» . گفتم : مى خواهم بشنوم... . فرمود : «گوش كن» . گوش دادم . صدايى شبيه سوت شنيدم . تب بر من مستولى شد و يك سال ، در حال تب بودم .

ص: 151


1- . الإرشاد ، ص 302 .
2- . رجال البرقى ، ص 62 ؛ جامع الرواة ، ج 2 ، ص 457 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 187 .
3- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 76 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 395 ، ح 5 .

كلينى ، اين حديث را ذيل عنوان : «جن ها نزد ائمّه مى آيند و مسائل دينى خود را مى پرسند و درباره كارهاى خود به ايشان روى مى آورند» ، ذكر كرده است . چنين به نظر مى رسد كه آن صدا و فردى كه با امام نجوا مى كرد ، جن بوده است .

10 . حَمّادة بنت رَجاء

حَمّاده ، دختر رجاء بن زياد و خواهر أبو عُبيدة حَذّاء است كه با نام حماده ، دختر حسن هم معرفى شده است .(1) حماده ، از راويان حديث امام صادق عليه السلام است و از او ، عبد اللّه كاهلى ، روايت كرده است .

نجاشى مى گويد : «حماده دختر رجاء و گفته شده بنت الحسن ، و از ابو عبد اللّه عليه السلام روايت كرده است» .(2) شيخ طوسى ، او را از اصحاب امام صادق عليه السلام بر شمرده است .(3)

علاّمه مامقانى مى نويسد : «اين كه گفته شده ، وى خواهر زياد بن عيسى (ابو عبيده) و دختر حسن است ، با هم سازگار نيست ؛ مگر اين كه خواهر و برادر مادرى باشند . پدر زياد را كسى حسن نناميده است . از گفتار نجاشى و شيخ طوسى ، نتيجه مى گيريم كه حماده ، امامى مذهب است ؛ امّا اين گفته ، دليل بر توثيق يا مدح او نيست» .(4)

احاديث : كلينى ، به اسناد خود از عبد اللّه كاهلى ، از حماده دختر حسن (خواهر ابى عبيده حذاء) روايت مى كند كه گفت :

سَألْتُ أبا عَبدِاللّه ِ عليه السلام عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ إمْرَأةً وشَرَطَ لَها أنْ لا يَتَزَوَّجَ عليها ، وَرَضِيَتْ أنَّ ذلِك مَهْرُها قالَتْ : فَقالَ أبو عبد اللّه عليه السلام : هذا شَرْطٌ فاسِدٌ ، لا يَكونَ النِكاحُ إلاّ عَلى دِرْهَمٍ أوْ دِرْهَمَينِ ؛(5)

ص: 152


1- . معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 188 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 7 ، ص 365 ؛ الكافى ، ج 5 ، ص 381 .
2- . رجال النجاشى ، ص 122 .
3- . رجال الطوسى ، ص 342 .
4- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 76 .
5- . الكافى ، ج 5 ، ص 381 ح 9 .

از امام صادق عليه السلام درباره مردى سؤال كردم كه با زنى ازدواج مى كند و زن ، شرط مى كند كه مرد ، با زن ديگرى ازدواج نكند و اين شرط ، مهر او باشد . حضرت فرمود : «اين ، شرط بيهوده اى است ؛ ازدواج ، جز با حداقل يك يا دو درهم نخواهد بود» (حتما بايد براى مهريه ، مبلغ تعيين شود) .

شيخ طوسى نيز نظير اين حديث را در تهذيب الأحكام و الاستبصار ، ذكر كرده است .(1)

11 . حُمَيْدَة البَربَرية اُمّ الكاظم عليه السلام

حُمَيْده بربرى مصفّا ، دختر صاعد بربرى اندلسى ، لقبش «لؤلؤه» ، و كنيه اش «اُمّ محمّد» است . وى مادر موسى بن جعفر عليهماالسلام ، اسحاق و محمّد (فرزندان امام صادق عليه السلام ) است ، كه اُمّ ولد بود .(2)

حميده ، مادر امام موسى بن جعفر عليهماالسلام است . مرحوم كلينى ، از پدر عيسى بن عبد الرحمان ، سرگذشت ارتباط وى را با بيت عصمت و طهارت ، چنين نقل مى كند : ابن عكاشه ، خدمت امام باقر عليه السلام بود و عرض كرد : چرا براى ابو عبد اللّه ، همسر نمى گيريد؟ در برابر امام عليه السلام ، كيسه پول سر به مهرى بود . آن حضرت فرمود : «به زودى ، برده فروشى از اهل بربر مى آيد و با اين كيسه پول ، دخترى برايش مى خريم» .

دختر ، خريده شد و نزد امام باقر عليه السلام آورده شد . امام باقر عليه السلام خداوند را حمد و ثنا گفت . سپس به دختر فرمود : «نامت چيست؟» . گفت : حميده . امام عليه السلام فرمود : «حميده باشى در دنيا و محمود (پسنديده) باشى در آخرت ! به من بگو كه دوشيزه هستى يا بيوه؟» . دختر گفت : دوشيزه هستم ... . سپس امام عليه السلام به فرزندش جعفر عليه السلام فرمود : «با او ازدواج كن» . پس از آن ، بهترين شخص روى زمين ، يعنى موسى بن جعفر عليهماالسلام متولد شد .(3)

ص: 153


1- . تهذيب الأحكام ، ج 7 ، ص 365 ، ح 1479 ؛ الاستبصار ، ج 3 ، ص 231 ، ح 834 .
2- . الإرشاد ، ص 284 و 288 .
3- . الكافى ، ج 1 ، ص 477 ؛ إثبات الوصيّة ، ص 159 .

آنچه گفته شد ، بيانگر ميزان پاكى حميده است كه خداوند متعال ، وى را براى پرورش و حمل مولودى پاك ، چون امام كاظم عليه السلام برگزيده بود .

امام صادق عليه السلام درباره اش فرمود :

حُمَيْدَةُ مُصَفّاةٌ من الأدْناسِ كَسَبيكَةِ الذَّهَبِ ، ما زالَتْ الاَملاكُ تَحْرِسُها حَتّى اُدِّيَتْ إلَىَّ كَرامَةً مِنَ اللّه ِ لى وَالْحُجَّةِ مِنْ بَعْدى ؛(1)

حميده ، مانند شمش طلا ، از پليدى ها پاك است . به سبب كرامتى كه خداوند نسبت به من و حجّت پس از من دارد ، ملائكه ، همواره ، او را نگهدارى كردند تا به من رسيد .

حميده ، از خانواده بزرگان غير عرب بود . امام صادق عليه السلام به بانوانْ امر مى فرمود كه در احكام ، به وى رجوع نمايند . در كتاب جواهر از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه عبدالرحمان بن حجاج ، از آن حضرت سؤال كرد : در اين جا فرزندى به دنيا آمده است ، وظيفه چيست؟ حضرت فرمود : «به كنيزى بگو كه حميده را ملاقات كند و سؤال كند كه با پسرانشان (كودكانشان) در اين جا چگونه رفتار مى كنند؟» . كنيزك رفت و از حميده سؤال كرد . حميده گفت : «در روز ترويه (روز هشتم ذى حجّه) ، شما از جانب او نيّت كنيد و لباس دوخته را از او دور كنيد (لباس احرام به كودك بپوشانيد)» .(2)

امام صادق عليه السلام هرگاه مى خواست حقوق اهل مدينه را تقسيم كند ، آن را به دست مادر خود و بانوى حرم خويش حميده مصفّا مى داد .(3)

علاّمه مامقانى ، اين بانو را در زمره زنان راوى نام برده و سرگذشت خريدارى او را ذكر كرده است .(4)

ص: 154


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 476 ؛ إثبات الوصيّة ، ص 159 .
2- . سفينة البحار ، ج 2 ، ص 649 .
3- . رياحين الشريعة ، ج 3 ، ص 18 .
4- . ر.ك : تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 76 .

شيخ محلاتى ، ذيل نام اُمّ محمّد - كه كنيه حميده ، مادر امام موسى كاظم عليه السلام است - مى گويد : «بانوى حرم امام موسى كاظم عليه السلام است» .

در أعيان الشيعة در شرح حال اسحاق بن جعفر بن محمّد عليهماالسلام آمده است : «ظاهرا همان امّ احمد است كه پيش از اين آمد» .(1)

نيز ، ذيل نام اسحاق بن جعفر بن محمّد بن على ، آمده است : «اُمّه حميدة البربرية وهى اُم إخوته موسى الإمام ومحمّد الدّيباج»(2) ؛ مادرش حميده بربرى است كه مادر برادرانش ، امام موسى [كاظم عليه السلام ] و محمّد ديباج است .

با مطالعه كتب انساب ، در مى يابيم كه امام صادق عليه السلام فرزندى به نام احمد نداشته است ؛ بلكه احمد فرزند امام كاظم عليه السلام است . اين ، اشتباهى است كه در گفتار شيخ محلاّتى ، رخ داده است ؛ بنا بر اين ، اُمّ محمد ، همان حميده بربرى ، همسر امام صادق عليه السلام و مادر امام كاظم عليه السلام است .

در شرح حال اُمّ احمد بن موسى بن جعفر عليهماالسلام ، در الكافى (در كتاب الحجّة) ، گفته شد كه اُمّ احمد ، همسر (مادر فرزند) امام كاظم عليه السلام است .

حميده ، از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام روايت كرده و امام صادق عليه السلام از اين بانوى گرامى ، روايت كرده است .

احاديث : كلينى در باب «مواليد الأئمّة عليهم السلام» نيز حديثى به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام آورده كه در آن ، حضرت از قول حميده ، چگونگى ولادت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام را بيان مى دارد . در اين روايت ، ابو بصير مى گويد : فدايت شوم ! حميده ، چه خبرى به شما داد؟ امام عليه السلام مى فرمايد :

ذكرت أنّه سقط من بطنها حين سقط واضعا يديه على الأرض ، رافعا رأسه إلى السماء . فأخبرتها أنّ ذلك أمارة رسول اللّه وأمارة الوصى من بعده ؛(3)

ص: 155


1- . رياحين الشريعة ، ج 3 ، ص 439 .
2- . أعيان الشيعة ، ج 3 ، ص 268 .
3- . الكافى ، ج 1 ، ص 385 .

گفت كه او (امام كاظم عليه السلام ) در هنگام به دنيا آمدن از من ، دست هايش را بر زمين نهاد و سرش را به سوى آسمان ، بلند كرد . [حميده] گفت كه : اين ، نشانه اى است كه پيامبر خدا و وصىّ بعد از وى (على عليه السلام ) از آن ، خبر داده بودند .

12 . خديجة بنت عُمر (العلوى)

خديجه ، دختر عمر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام است . وى از بانوان فاضل و محدّث است و از عمويش امام باقر عليه السلام روايت كرده است و از او ، عبد اللّه بن ابراهيم بن جعفرى ، روايت كرده است .(1)

علاّمه مامقانى ، درباره او مى گويد : «از شرح حال او خبرى نداريم ، جز روايتى كه كلينى در باب "ما يفصل به بين دعوى المحق والمبطل فى أمر الإمامة" از وى نقل كرده است و او ، نيكو احوال است» .(2)

سيد محسن امين ، پس از نقل روايت كلينى - كه در بخش حديث خواهد آمد - مى نويسد : «از آنچه گذشت ، مكانت و موقعيت خديجه در ميان خاندان و قومش معيّن مى گردد و اين كه از عمويش باقر عليه السلام روايت كرده ، بيانگر صحّت عقيده اوست» .(3)

احاديث : كلينى ، به اسناد خود از عبد اللّه بن ابراهيم بن محمّد جعفرى ، از خديجه ، دختر عمر بن على بن حسين ، روايت مى كند كه گفت :

سَمِعْتُ عَمّى مُحَمَّدَ بنَ عَلىٍّ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِما وَهُوَ يَقولُ : إنّما تَحْتاجُ الْمَرأةُ فِى المَأتَم إلَى النَّوح لِتَسيلَ دَمْعَتُها ، وَلا يَنْبَغى لَها أنْ تَقولَ هُجْرا ، فَإذا جاءَ اللَّيلُ فَلا يَنْبَغى أنْ تُؤذِى المَلائِكَةَ بِالنَّوحِ ؛(4)

ص: 156


1- . رجال البرقى ، ص 62 ؛ جامع الرواة ، ج 2 ، ص 457 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 189 .
2- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 77 .
3- . أعيان الشيعة ، ج 6 ، ص 313 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 358 ، ح 17 .

شنيدم عمويم محمّد بن على - كه صلوات خدا بر هر دو باد! - مى گفت : «زن در ماتم و ناراحتى ، نياز به نوحه دارد تا اشكش جارى شود ؛ ولى شايسته نيست كه كفر بگويد ؛ و چون شب شود ، سزاوار نيست كه ملائكه را با نوحه ، آزار دهد» .

احاديث : كلينى ، به اسناد خود از عبد اللّه بن ابراهيم جعفرى ، روايتى طولانى درباره گرفتار شدن سليمان بن حسن ، حسن بن حسن ، ابراهيم بن حسن ، داوود بن حسن ، سليمان بن داوود بن حسن ، على بن ابراهيم بن حسن و ... به دست مأموران منصور ، خليفه عباسى ، نقل كرده است كه در ضمن آن ، ابراهيم بن جعفر ، از خديجه بنت عمر بن على ، روايت مى كند كه گفت :

لَمّا اُوقِفوا عِندَ بابِ الْمَسْجِدِ - البابُ الَّذى يُقالُ لَهُ بابُ جِبرئيلَ - اِطَّلَعَ عَلَيهِم أبو عَبدِاللّه ِ عليه السلام وَعامَّةُ رِدائِهِ مَطْروحٌ بِالارْضِ ، ثُمَّ اطَّلَعَ مِنْ بابِ الْمَسْجِدِ فَقالَ : لَعَنَكُمُ اللّه ُ يا مَعْشَرَ الأنْصارِ - ثَلاثا - ما عَلى هذا عاهَدْتُم رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَلا بايَعْتُموه ، أمّا وَاللّه ِ إنْ كُنْتُ حَريصا وَلكِنّى غُلِبْتُ ، وَلَيْسَ لِلْقَضاءِ مُدْفِعٌ ، ثُمَّ قامَ وَأخَذَ إِحْدى نَعْلَيهِ فَأدْخَلَها رِجْلَهُ وَالاُْخْرى فى يَدِهِ ، وَعامَّةُ رِدائِهِ يَجُرُّهُ فِى الأرضِ ، ثُمَّ دَخَلَ فى بَيْتِهِ فَحَمَّ عِشْرينَ لَيْلَةً لَمْ يَزَلْ يَبْكى فيها اللَّيلُ وَالنَّهارُ ؛(1)

زمانى كه آن سادات را عمّال حكومت ، در برابر يكى از درهاى مسجد نبوى - كه به باب جبرئيل معروف است - نگه داشتند ، امام صادق عليه السلام بر مردمْ ظاهر شد ، در حالى كه قسمت عمده رداى حضرت ، به زمين كشيده مى شد . سپس از در مسجد ، مردم را مخاطب قرار داد و سه مرتبه گفت : «نفرين خدا بر شما اى گروه انصار ! تعهّد و بيعت شما با رسول خدا صلى الله عليه و آله اين گونه نبود . به خدا قسم ، من خيلى اصرار داشتم بر دفع اين ظلم ها ؛ لكن مغلوب تقدير شدم و كسى نمى تواند جلوى تقدير را بگيرد!» . سپس حضرت برخاست و يك لنگه از كفش هاى خود را به پا كرد و لنگه ديگر به دستش بود و قسمت عمده عبايش ، به زمين كشيده مى شد . بعد از آن ، داخل خانه شد و بيست روز ، مبتلا به تب بود و شب و روز ، كارش گريه كردن بود .

ص: 157


1- . همان ، ج 1 ، ص 358 - 366 ؛ بحار الأنوار ، ج 47 ، ص 283 .

13 . سالمه (سلمى) مولاة أبى عبد اللّه عليه السلام

سالمه ، كنيز امام صادق عليه السلام و از راويان حديث آن حضرت است .(1) وى آزاد كرده امام صادق عليه السلام و در خدمت آن حضرت بود و از او ابراهيم بن عبد الحميد ، روايت كرده است . نام او به چند صورت ، آمده است ، از جمله : سالمة مولاة أبى عبد اللّه عليه السلام ،(2)

سلمى مولاة ولد أبى عبد اللّه ،(3) سالمة مولاة ولد أبى عبد اللّه ،(4) و سلمى مولاة أبى جعفر .(5)

گرچه ممكن است كه سلمى وابسته امام باقر عليه السلام ، فرد ديگرى باشد ، امّا كتب رجالى ، نام وى را مستقلاً ذكر نكرده اند . شايد هم هر دو نام ، بر يك شخص دلالت كند كه در خدمت هر دو امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بوده است . ابن داوود در كتاب رجالش ، او را با نام «سائمه» معرّفى كرده(6) كه اشتباه است .(7)

احاديث : كلينى ، به اسناد خود از ابراهيم بن عبد الحميد ، از سالمه ، وابسته امام

صادق عليه السلام ، روايت مى كند كه گفت :

كُنتُ عِندَ أبى عَبداللّه عليه السلام حينَ حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فاُغْمِى عَليهِ فَلمّا أفاقَ قالَ : أعطوا الحَسنَ بنَ علىِ بنِ علىِّ بنِ الحُسينِ - وَهُوَ الافْطَسُ - (8) سَبْعينَ دينارا وَأعْطوا

ص: 158


1- . رجال البرقى ، ص 62 ؛ رجال الطوسى ، ص 341 ؛ تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 80 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 191 .
2- . الكافى ، ج 7 ، ص 55 ؛ رجال الطوسى ، ص 341 .
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 231 .
4- . تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 246 .
5- . بحار الأنوار ، ج 46 ، ص 290 ، ح 15 .
6- . رجال ابن داوود ، ص 224 .
7- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 80 .
8- . افطس : بينى پهن . افطس ، لقب حسن بن على اصغر بن على بن الحسين عليهماالسلام است كه روى بينى اش فرو رفتگى داشته است . اين نام در كتب الكافى ، كتاب من لا يحضره الفقيه و تهذيب الأحكام نيز با اختلاف ، ضبط شده و صحيح ، «حسن بن على اصغر» است كه از اولاد امام على بن حسين عليهماالسلام است ر.ك : عمدة الطالب ، ص 223 .

فُلانا كَذا وَكَذا وَفُلانا كَذا وَكَذا فَقُلْتُ : أتُعْطِى رَجُلاً حَمَلَ عَليكَ بِالشَّفْرَةِ؟(1) فَقالَ : وَيْحَكِ أما تَقْرَئينَ القُرآنَ؟ قُلْتُ : بَلى . قالَ : أما سَمِعْتِ قَولَ اللّه ِ - عَزَّوَجَلَّ - : «اَلَّذينَ يَصِلونَ ما أمرَ اللّه ُ بِهِ أنْ يُوصَل ويَخْشَوْنَ رَبَّهم وَيخافونَ سُوأَ الحِساب» .(2) فَقالَ : أتُريدينَ عَلى أنْ لا اكونَ مِنَ الَّذينَ قالَ اللّه ُ - تَبارَكَ وَتَعالى - : «اَلَّذين يَصِلونَ ما أمرَ اللّه ُ بِهِ أنْ يُوصَل ويَخْشَوْنَ رَبَّهم وَيخافونَ سُوأَ الحِساب» . نَعَمْ يا سالِمَةُ إنَّ اللّه َ خَلَقَ الجَنَّةَ وَطَيَّبَها وَطَيَّبَ ريحَها وَإنَّ ريحَها لَتُوجَدُ مِنْ مَسيرَةِ ألْفَىْ عامٍ وَلا يَجِدُ ريحَها عاقٌ وَلا قاطِعُ رَحِمٍ ؛(3)

هنگام رحلت امام صادق عليه السلام در كنار آن حضرت بودم كه بى هوش شد . چون به هوش آمد ، فرمود : «به حسن بن على بن على بن حسين (افطس) هفتاد دينار بدهيد و به فلانى ، چنان و چنان بدهيد و به فلانى ، چنان و چنان» . عرض كردم : آيا به كسى كه تيغ به روى شما كشيده است ، كمك مى كنى؟ حضرت فرمود : «واى بر شما! آيا قرآن مى خوانى؟» . گفتم : بله . فرمود : «اين آيه را نشنيده اى كه خداى - عزّوجلّ - مى فرمايد : «آنان كه صله رحم به جاى آورند ، بر طبق آنچه خدا دستور داده است و از پروردگارشان بترسند و از زشتى حساب ، ترس داشته باشند»» . سپس فرمود : «آيا نمى خواهى ، من از كسانى باشم كه خداوند - تبارك و تعالى - درباره شان اين آيه را فرموده است ؟ آرى اى سالمه ! خداوند ، بهشت و خوبى هايش را همراه با بوى خوش نسيمش خلق كرد . به درستى كه نسيم آن ، از فاصله هزار سال درك مى شود ؛ امّا عاق والدين و قطع كننده رَحِم ، بوى آن را حس نخواهند كرد .

ص: 159


1- . شَفره با علامت فتحه ، به معناى چاقوى بزرگ است . ابن محبوب مى گويد ، منظور از اين عبارت ، قصد كشتن است .
2- . سوره رعد ، آيه 21 .
3- . الكافى ، ج 7 ، ص 55 ، ح 10 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 231 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 246 .

14 . سعيدة

سعيده ، از اصحاب امام كاظم عليه السلام است . نام وى از حديثى كه كلينى نقل كرده ،(1) به دست آمده است .

سعيده ، از ثقات اصحاب و راويان امام كاظم عليه السلام است .(2) از او ، يونس بن يعقوب ، روايت كرده است .(3) از حديثى كه كلينى نقل كرده ، مى توان نتيجه گرفت كه وى از نزديكان امام عليه السلام بوده است . امام رضا عليه السلام در نوشته اى كه براى فرزندش امام جواد عليه السلام مرقوم فرموده ، سعيده را چنين ستوده است : «سعيده ، بانويى است كه در همه مراحل و روش ها ، اراده قوى و در كارها دقّت نظر دارد» .(4)

علاّمه مامقانى (همچون برقى و شيخ طوسى) ، او را از راويان بر مى شمرد و مى گويد : «به نظر مى رسد كه سعيده ، امامى مذهب است و از روايتى كه كلينى نقل كرده (كه در بخش حديث مى آيد) ، نيكو بودن او نتيجه مى شود . اين كه امام عليه السلام او را براى ديدن فرستاد ، دليل بر اعتماد آن حضرت ، به وى است و اين مطلب براى نيكو شمردن او (كه مورد اعتماد امام است) كافى است» .(5) البته بعيد نيست كه اين سعيده ، همان خدمتكار امام صادق عليه السلام باشد .

احاديث : كلينى ، به اسناد خود از ابن فضّال و او از يونس بن يعقوب ، از سعيده ،

روايت مى كند كه گفت :

بَعَثَنى أبو الْحَسَنِ عليه السلام إلى امْرأةٍ مِنْ آلِ زُبَيرِ لأنْظُرَ إلَيها . أرادَ أنْ يَتَزَوَّجَها فَلَمّا

ص: 160


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 555 ، ح 4 .
2- . رجال الطوسى ، ص 366 ؛ رجال البرقى ، ص 62 به نام «سعره» ذكر شده است ؛ جامع الرواة ، ج 2 ، ص 458 ؛ مجمع الرجال ، ج 7 ، ص 175 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 193 .
3- . الكافى ، ج 5 ، ص 555 ، ح 4 .
4- . البرهان فى تفسير القرآن ، ج 1 ، ص 234 ، ح 5 .
5- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 80 .

دَخلتُ عَليها حَدَّثْتَنى هُنيئَةً ثُمَّ قالَتْ : أدْنِى الْمِصباحَ فَأدْنَيتُهُ لَها ، قالَتْ سَعيدَةُ : فَنَظَرْتُ إلَيها وَكانَ مَعَ سَعيدَةَ غَيرُها فَقالَتْ : أرَضيتُنَّ؟ قالَ : فَتَزَوَّجَها أبو الْحَسَن عليه السلام فَكانَتْ عِنْدَهُ حَتّى ماتَ عَنها فَلَما بَلَغَ ذلِكَ جَواريَهُ جَعَلْنَ يَأخُذْنَ بِأرْدانِه وَثيابِهِ وَهُوَ ساكِتٌ يَضْحَكُ وَلا يَقولُ لَهُنَّ شَيئا فَذَكَر أنَّهُ قالَ : ما شَى ءٌ مِثْلَ الْحَرائِرِ ؛(1)

امام كاظم عليه السلام

مرا به خواستگارى زنى از آل زبير فرستاد . ايشان مى خواست كه با آن زن ازدواج كند . هنگامى كه نزد آن زن رفتم ، به آرامى با من صحبت كرد . سپس گفت : چراغ را نزديك بياور . چراغ را نزديكش بردم . سعيده مى گويد : به او نگاه كردم ، همراه سعيده ، زن ديگرى هم بود . پس گفت : آيا راضى شدى؟ مى گويد : امام كاظم عليه السلام با او ازدواج كرد و آن زن ، تا رحلت امام ، نزد آن حضرت بود . هنگامى كه اين خبر (ازدواج) به آن كنيزكان رسيد ، قباى آن حضرت را مى كشيدند و او ساكت بود و مى خنديد و چيزى به ايشان نمى گفت . گفته شده كه آن حضرت فرمود : «زنى مانند زنان آزاده نيست» .

15 . سَعيدة اُخت محمّد بن أبى عُمَير

سعيده ، خواهر محمّد بن ابى عمير بَياع سابرى و خواهرش مَنّه است . سعيده ، از راويان حديث و اصحاب امام صادق عليه السلام است .(2) از او ، حكم بن مسكين ، روايت كرده است .(3) مامقانى درباره او و خواهرش مى گويد : «امامى مذهب بودنشان آشكار است و از وحيد (بهبهانى) شنيدم كه از روايات سعيده از امام صادق عليه السلام ، صالح بودن او را استنباط كرده است» .(4)

ص: 161


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 555 ، ح 4 .
2- . برقى ، او را با نام «سعيه» معرفى كرده و در نسخه خطى ، «سعره» نوشته شده است ر.ك : رجال البرقى ، ص 62 ؛ جامع الرواة ، ج 2 ، ص 458 ؛ منهج المقال ، ص 400 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 193 .
3- . الكافى ، ج 5 ، ص 526 ، ح 3 .
4- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 80 .

هنگامى كه كار بر برادرش سخت شد و او را چهار سال زندانى كردند ، كتاب هاى برادرش را كه بيش از 94 جلد بود ، در گوشه اتاقى ، نگهدارى كرد .

احاديث : كلينى ، به سند خود از حكم بن مسكين ، از سعيده و خواهرش (خواهران محمّد بن ابى عمير بياع سابرى) نقل كرده است كه گفتند :

دَخَلْنا عَلى أبى عَبدِاللّه ِ عليه السلام فَقُلْنا : تَعودُ الْمَرْأةُ أخاها؟ قالَ : نَعَم ، قُلنا : تُصافِحُهُ؟ قالَ : مِن وَراءِ الثَّوبِ ، قالَتْ إحْداهُما : إنَّ اُخْتى هذِه تَعودُ إخْوَتَها ، قالَ : إذا عُدتِ إخوَتَكِ فَلا تَلْبِسى الْمُصَبَّغَةَ ؛(1)

نزد امام صادق عليه السلام رفتيم و گفتيم : آيا زن مى تواند به ديدن برادرش برود؟ فرمود : «بله» . گفتيم مى تواند مصافحه كند؟ فرمود : «از پشت لباس» . يكى از دو خواهر گفت : اين خواهرم به ديدن برادرش مى رود . فرمود : «اگر به ديدار برادرت مى روى ، لباس رنگارنگ نپوش» .

16 . فاطمة بنت حسين عليه السلام

فاطمه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب بن عبد المطلب و مادرش اُمّ اسحاق دختر طلحة بن عبيد اللّه تيمى است . كنيه اش «اُمّ عبد اللّه» و لقبش «فاطمه صغرا» و «فاطمه نبويّه» است . او همسر حسن بن حسن بن على (حسن مثنى) و مادر فرزندانش ، عبد اللّه و ابراهيم و حسن و زينب و خواهر امام على بن الحسين عليهماالسلام است .(2)

فاطمه ، با همسرش حسن بن حسن عليه السلام - كه پسر عمويش بود - به همراه پدر بزرگوارش امام حسين عليه السلام راهى كربلا شدند . پس از واقعه كربلا و شهادت پدرش ، همراه عمّه اش زينب عليهاالسلام و ديگر بازماندگان آل رسول صلى الله عليه و آله به دمشق بُرده شد و پس از آن ، وارد مدينه گرديد .

پس از رحلت همسرش ، مدّت يك سال در كنار قبر وى خيمه زد و در آن جا ساكن

ص: 162


1- . الكافى ، ج 5 ، ص 526 ، ح 3 .
2- . المجدى ، ص 91 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 167 ؛ تهذيب الكمال ، ص 254 .

شد و شب ها را به عبادت سپرى مى كرد و روزها روزه بود .(1) فاطمه عليهاالسلامقصد ازدواج نداشت و سرانجام پس از مدّتى ، به اصرار عبد اللّه بن عمرو بن عثمان و به سفارش همسرش (حسن) ، با عبد اللّه ازدواج كرد و قاسم ، محمّد و رقيه (فرزندان عبد اللّه بن عمرو) را به دنيا آورد .

پس از فوت عبداللّه بن عمرو ، عبدالرحمان بن ضحّاك فهرى - كه از طرف يزيد بن عبدالملك ، حاكم مدينه بود - ، از فاطمه خواستگارى كرد ؛ امّا فاطمه نپذيرفت . عبدالرحمان ، به آزار و اذيت او پرداخت و او را تهديد كرد كه اگر قبول نكند ، فرزند بزرگش (عبد اللّه بن حسن) را به تهمت شرابخوارى ، تازيانه خواهد زد .

رئيس ديوان مدينه ، فردى به نام ابن هرمز بود كه يزيد بن عبدالملك ، او را براى حسابرسى به نزد خويش خواسته بود . ابن هرمز براى خداحافظى ، نزد فاطمه رفت و گفت : كارى دارى؟ فاطمه گفت : «خليفه را از خواسته ابن ضحّاك (فرماندار مدينه) و تعرّضش بر من ، آگاه كن» و شكايت نامه اى به يزيد نوشت . به دنبال شكايت فاطمه ، يزيد بن عبد الملك ، ابن ضحّاك را از قدرتْ خلع كرد و از وى غرامت گرفت .(2)

سيده فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام در سال 110 هجرى ، در سن هفتاد سالگى ، رحلت فرمود .(3) گفته شده كه اين بانو ، در مصر مدفون است .(4)

داستان فاطمه با ابن ضحّاك ، نشان از اراده قوى و استقامت و شجاعت زنى است كه زير بار زور حكومت نرفت و از حقّ خويش دفاع كرد .(5) فاطمه ، بانويى بسيار عابد و پرهيزگار بود . ابن سعد ، در خبرى كه از راويان فاطمه نقل كرده است ، مى نويسد :

ص: 163


1- . الإرشاد ، ص 197 .
2- . الطبقات الكبرى ، ج 8 ، ص 474 .
3- . أعيان الشيعة ، ج 8 ، ص 387 ؛ أعلام النساء ، ج 4 ، ص 47 .
4- . الدر المنثور فى طبقات ربات الخدور ، ص 361 .
5- . الإرشاد ، ص 197 ؛ الدر المنثور فى طبقات ربات الخدور ، ص 361 .

«با دانه هايى كه در رشته اى جمع آورى شده بود ، تسبيح خدا مى گفت» .(1)

فاطمه دختر حسين عليه السلام از خاندانى بسيار نيكو بود و اخلاقى ستوده داشت . از خواهرش سكينه ، بزرگ تر بود و از همه بانوان ، به حضرت زهرا عليهاالسلامشبيه تر بود .(2)

فاطمه در كربلا ، شاهد شهادت پدر و برادران و بستگانش بود و همه ستم هايى را كه بر آل رسول اللّه صلى الله عليه و آله رفت ، نظاره كرد و به عمّه اش زينب عليهاالسلامپناه برد . مصيبت بزرگى كه بر وى و خانواده اش وارد شده بود ، حالتى بالاتر از گريه برايش به وجود آورده بود . ديگر اشك هايش خشك شده و صدايش گرفته بود . همراه ديگر بانوان و بازماندگان آل پيامبر صلى الله عليه و آله ، به اسارت ، به كوفه برده شد . استقبال مردان و زنان كوفه از كاروان اسيران ، بر حزن و اندوه او و خانواده اش افزود . سرانجام ، پس از خطبه عمّه اش زينب عليهاالسلام ، به سخنرانى پرداخت . فاطمه ، با عزم و ايمان و يقين براى مردم كوفه ، سخنرانى كرد و پرده از اعمال زشت امويان برداشت و اهل مجلس را به گريه انداخت ، به گونه اى كه گفتند : اى دختر پاكان! دل هاى ما را پاره كردى و جگرهاى ما را آتش زدى .(3)

فاطمه ، امانتدار پدر

كلينى به سند خود از ابى جارود ، از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود :

لَمّا حَضَرَ الْحُسَينَ عليه السلام ما حَضَرَهُ ، دَفَعَ وَصيّتَهُ إلى اِبْنَتِهِ فاطِمَةَ ظاهِرَةً فى كِتابٍ مُدَرَّجٍ فَلَمّا أنْ كانَ مِنْ أمرِ الْحُسَينِ عليه السلام ما كانَ ، دَفَعَتْ ذلِكَ إلى عَلىِّ بن الحُسَين عليه السلام ... ؛(4)

هنگامى كه زمان شهادت حسين عليه السلام فرا رسيد ، وصيّتى مكتوب را آشكارا به

ص: 164


1- . الطبقات الكبرى ، ج 8 ، ص 474 .
2- . بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 167 .
3- . براى آگاهى بيشتر از متن سخنان فاطمه ، ر. ك : رياحين الشريعة ، ج 3 ، ص 285 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 303 .

دخترش فاطمه داد . چون آن حضرت به شهادت رسيد ، فاطمه ، آن وصيّت را به امام سجّاد عليه السلام داد .

مامقانى مى گويد : «جلال و عظمت شأن و مقام فاطمه ، آشكارتر از آن است كه نيازى به بيان و اقامه دليل باشد» . مامقانى ، پس از نقل خبر كلينى درباره امانتدارى فاطمه ، در امر وصيت ، مى نويسد : «از محتواى خبر ، نتيجه مى شود كه برتر از درجه وثاقت و عدالت است» .(1) ابن حبان نيز وى را از ثقات شمرده است .(2)

فاطمه ، از راويان حضرت زهرا عليهاالسلام به طور مرسل ، حسين بن على عليهماالسلام (پدرش) ، على بن الحسين عليهماالسلام (برادرش) ، زينب بنت على عليهماالسلام (عمه اش) ، بلال (مؤذّن) به صورت مرسل ، ابن عبّاس ، اسماء بنت عُمَيس و عايشه است . از او عبد اللّه بن حسن بن حسن بن على ، ابراهيم بن حسن بن حسن بن على ، حسين بن حسن بن حسن بن على ، اُمّ جعفر ، دختر حسن بن حسن بن على (دخترش) ، محمّد بن عبد اللّه بن عمر بن عثمان (معروف به ديباج) ، عايشه دختر طلحه ، هشام بن زياد ، عُمارة بن غزية انصارى ، يحيى بن ابى يعلى ، شيبة بن نعامة ، زياد ابو هشام والد ابى مقدام هشام بن زياد ، سليمان انصارى ، مصعب بن محمّد و زهير بن معاويه ، روايت كرده اند .(3)

احاديث : كلينى ، به سند خود از ابوحمزه ، از عبد اللّه بن حسن ، از مادرش فاطمه دختر حسين عليهم السلام روايت مى كند كه گفت :

قالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : ثَلاثُ خِصالٍ مَنْ كُنَّ فيهِ اسْتَكْمَلَ خِصالَ الإيمانِ ، إذا رَضِىَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فى باطلٍ وَإذا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ الغَضَبُ مِنَ الحَقّ وإذا قَدِرَ لَمْ يَتَعاطَ ما لَيسَ لَه ؛(4)

ص: 165


1- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 82 .
2- . أعلام النساء ، ج 4 ، ص 44 ؛ تهذيب التهذيب ، ج 12 ، ص 443 .
3- . تهذيب الكمال ، ص 255 .
4- . الكافى ، ج 2 ح 29 ؛ وسائل الشيعة ، ج 15 ، ص 363 .

پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : سه خصلت است كه هر كه آنها را داشته باشد ، خصلت ايمان ، در او كامل شده است : 1 . هنگامى كه در خشنودى است ، رضايتش او را به باطل نكشد ؛ 2 . آن گاه كه خشمگين است ، خشم ، او را از حق باز ندارد ؛ 3 . چون قدرت يابد ، به آنچه مال وى نيست ، دست درازى نكند .

17 . مَنّة اُخت محمّدِ بن أبى عُمَير

منّه ، خواهر محمّد بن ابى عمير بياع سابرى و خواهرش سعيده (كه شرح حالش ذكر شد) است . او از راويان حديث و اصحاب امام صادق عليه السلام است .(1) از او ، حكم بن مسكين ، روايت كرده است .(2) علاّمه مامقانى مى نويسد : «به نظر مى رسد كه منّة ، امامى مذهب است و از آية اللّه بهبهانى شنيدم كه به سبب روايتى كه منّة نقل كرده ، ايشان او را صالح شمرده است» .(3)

احاديث : كلينى ، از على بن ابراهيم به اسناد او ، از حكم بن مسكين ، از منّة و سعيده (خواهران محمد بن ابى عمير) روايت مى كند كه گفتند :

دَخَلنا عَلى أبى عَبداللّه ِ عليه السلام فَقُلنا : تَعودُ الْمَرأة أخاها؟ قالَ : نَعم ، قُلنا : تُصافِحه؟ قالَ : مِنْ وَراءِ الثوبِ . قالَتْ إحداهُما : إنَّ اُختى هذِه تَعودُ إخْوَتها ، قالَ : اِذا عُدْتِ إخْوَتك فَلا تَلْبِسى الْمِصْبَغة .(4)

18 . عمّة حَسن بن مُسلم

عمّه حسن بن مسلم ، از راويان حديث امام صادق عليه السلام بود .(5) و از وى ، حسن بن مسلم

ص: 166


1- . معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 193 ؛ جامع الرواة ، ج 2 ، ص 459 ؛ منهج المقال ، ص 400 ؛ رجال البرقى ، ص 62 ؛ رجال الطوسى ، ص 342 .
2- . الكافى ، ج 5 ، ص 526 .
3- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 80 .
4- . الكافى ، ج 5 ، ص 526 ، ح 3 ترجمه اين حديث ، ذيل حديث «سعيده» بيان شد .
5- . جامع الرواة ، ج 2 ، ص 458 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 195 .

(برادرزاده اش) روايت كرده است .

احاديث : كلينى و شيخ طوسى ، به اسناد خود از حسن بن مسلم روايت مى كنند كه گفت : عمّه ام بر من حديث كرد و گفت :

إنّى جالِسَةٌ بِفِناءِ الكَعْبَةِ إذْ أقْبَلَ أبو عَبدِاللّه ِ عليه السلام ، فَلَمّا رَآنى مالَ إلَىَّ فَسَلَّمَ عَلىَّ فَقالَ : ما يُجْلِسُكِ هُنا؟ فَقُلْتُ : اَنْتَظِرُ مَولىً لَنا ، فَقالَ لى : أعْتَقْتُموه؟ قُلْتُ : لا ، وَلكِنْ أعتَقنا أباه ، فَقالَ : لَيْسَ ذلِكَ مَولاكُم ، هذا أخوكُم وَابنُ عَمِّكُم ، إنَّما المَولى الَّذى جَرَتْ عَلَيهِ النِّعْمَةُ فَإذا جَرَتْ عَلى أبيهِ وَجَدِّهِ فَهُوَ ابنُ عَمِّكِ وَأخوكِ ؛(1)

روبه روى خانه كعبه نشسته بودم كه امام صادق عليه السلام آمد . چون مرا ديد ، به سمت من آمد و سلام كرد و فرمود : «چرا اين جا نشسته اى؟» . گفتم : منتظر غلاممان هستم . فرمود : «او را آزاد كرده ايد؟» . گفتم : نه ؛ امّا پدرش را آزاد كرده ايم .

فرمود : «او غلام شما نيست ؛ بلكه برادر و پسر عموى شماست . مولا كسى است كه خرج و نيازمندى هايش را بدهى . پس اگر خوراك و نيازهاى پدر يا جدّش را بدهى ، اين شخص ، پسر عمو يا برادرت است» .

19 . فاطمة بنت على بن ابى طالب عليه السلام

فاطمه صغرا ، دختر على بن ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف ، و مادرش اُمّ ولد است . وى با محمّد بن ابى سعيد بن عقيل بن ابى طالب ازدواج كرد و حميده و محمّد را به دنيا آورد . پس از وى ، به ازدواج سعيد بن أسود بن ابو البحترى درآمد و برزه و خالد (فرزندان سعيد) را به دنيا آورد . بعد از او ، به عقد مُنذر بن عبيدة بن زبير درآمد و عثمان و كَبْره (فرزندان منذر) متولّد شدند . پس از منذر ، فاطمه زنده بود .(2) فاطمه دختر على عليه السلام طبق گفته طبرى ، در سال 117 ق ، دارفانى را وداع كرد .(3)

ص: 167


1- . الكافى ، ج 6 ، ص 198 ، ح 1 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 8 ، ص 252 ، ح 916 ؛ الاستبصار ، ج 4 ، ص 22 ، ح 72 .
2- . الإرشاد ، ص 186 ؛ المجدى ، ص 12 ؛ الطبقات الكبرى ، ج 8 ، ص 265 .
3- . تهذيب التهذيب ، ج 12 ، ص 443 ؛ أعلام النساء ، ج 4 ، ص 81 .

فاطمه ، در واقعه كربلا ، همراه برادر و امامش حسين عليه السلام و خواهرانش حضور داشت و شاهد همه سختى ها و ظلم هاى وارد شده بر آل رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود و همراه زينب عليهاالسلام و ديگر بانوان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، به دمشق بُرده شد .(1)

برقى ، او را از راويان امام حسن عليه السلام بر شمرده است .(2) همچنين وى از امام على عليه السلام (پدرش) ، اسماء دختر عُمَيس ، محمّد بن حنفيّه (برادرش) ، و اُمامه دختر ابو العاص بن ربيع (همسر امير المؤمنين) روايت كرده است . از او حارث بن كعب كوفى ، رزين بياع أنماط ، حكم بن عبد الرحمان بن ابى نعيم بجلى ، عروة بن عبيد اللّه جهنى (عبد اللّه) قشير ، عيسى بن عثمان ، موسى ، نافع بن ابى نعيم قارى ، و ابو بصير ، روايت كرده اند .(3)

احاديث : كلينى ، به سند خود از ابو بصير ، از فاطمه دختر على عليه السلام ، از امامه دختر ابو العاص بن ربيع و مادرش زينب دختر پيامبر خدا ، اين روايت را نقل كرده است :

أتانى أميرُ المؤمِنينَ عَلىٌ عليه السلام فى شَهْرِ رَمَضانَ فَأتى بِعَشاءٍ وَ تَمْرٍ وَ كَمْأةٍ فَأكَلَ عليه السلام وَكانَ يُحِبُّ الْكَمْأةَ .(4)

همچنين فاطمه دختر على عليه السلام ، از اسماء دختر عميس ، «حديث منزلت» را نقل كرده است .(5)

ص: 168


1- . أعلام النساء ، ج 2 ، ص 94 - 98 ؛ تراجم النساء ، ص 297 .
2- . رجال البرقى ، ص 61 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 197 .
3- . تهذيب الكمال ، ص 261 .
4- . الكافى ، ج 6 ، ص 370 . ترجمه اين حديث ، ذيل حديث «امامة بنت ابى العاص» ذكر شد .
5- . المعجم الكبير ، ج 24 ، ص 147 ؛ تهذيب الكمال ، ص 263 با دو سند .

منابع و مآخذ

1 . إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب عليه السلام ، على بن الحسين المسعودى ، نجف : مكتبة المرتضوية .

2 . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح : ميرداماد الأسترآبادى ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1404 ق .

3 . اُسد الغابة فى معرفة الصحابة ، على بن أبى الكرم محمّد الشيبانى (ابن الأثير الجزرى) ، تحقيق : احمد ابراهيم البنا و محمّد احمد عاشور ، قاهره : دارالشعب ، اول / بيروت : دار احياء التراث العربى ، دوم .

4 . الإرشاد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، بيروت : مؤسسة الأعلمى

للمطبوعات ، 1399 ق .

5 . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبداللّه القُرطُبى المالكى ، تحقيق : على محمّد البجاوى ، قاهره : دار النهضة مصر .

6 . الدرّ المنثور فى طبقات ربات الخدور ، زينب فواز العاملى ، قاهره .

7 . الطبقات الكبرى ، محمّد بن سعد (كاتب الواقدى) ، بيروت : دار صادر .

8 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح : محمود راميار ، مشهد : دانشگاه مشهد ، 1351 ش .

9 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى ، تحقيق : على اكبر الغفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1367 ش .

10 . المجدى فى أنساب الطالبيّين ، على بن محمّد العلوى العمرى (أبو الغنائم) ، قم : مطبعة

ص: 169

سيّد الشهداء ، 1409 ق .

11 . المعجم الكبير ، سليمان بن أحمد اللخمى الطبرانى ، تحقيق : حمدى عبد المجيد السفلى ، قاهره : مكتبة ابن تيميّة ، اوّل / بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1404 ق ، دوم .

12 . أعلام النساء فى عالمى العرب و الإسلام ، عمر رضا الكحالة ، بيروت : مؤسسة الرسالة ، 1404 ق / 1984 م .

13 . أعيان الشيعة ، السيّد محسن الأمين ، تحقيق : السيّد حسن الأمين ، بيروت : دار التعارف للمطبوعات ، 1403 ق .

14 . بحار الأنوار ، محمّدباقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق .

15 . بصائر الدرجات ، محمّد بن الحسن الصفّار القمّى (ابن فرّوخ) ، تصحيح و تعليق : ميرزا محسن كوچه باغى التبريزى ، قم : منشورات مكتبة آية اللّه مرعشى ، 1404 ق .

16 . تاج العروس من جواهر القاموس ، السيّد محمّد بن المرتضى الحسينى الزبيدى ، بيروت : دار مكتبة الحياة .

17 . تنقيح المقال فى علم الرجال ، عبداللّه بن محمّد حسن المامقانى ، نجف : مطبعة المرتضوى ، 1352 ق .

18 . تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تهران : دار الكتب الإسلاميه ، 1390 ق .

19 . تهذيب التهذيب ، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1412 ق / 1991 م .

20 . تهذيب الكمال فى أسماء النساء ، ابن ماكولا .

21 . جامع الرواة ، محمّد بن على الغروى الأردبيلى ، بيروت : دار الأضواء ، 1403 ق / 1983 م .

22 . جمهرة أنساب العرب ، على بن أحمد الأندلسى (ابن الحزم) ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1403 ق / 1983 م .

23 . دلائل الإمامة ، محمّد بن جرير الطبرى ، نجف : المطبعة الحيدرية ، 1369 ق / 1949 م .

24 . رجال إبن داوود ، الحسن بن على الحلّى ، تحقيق : محمّد صادق آل بحر العلوم ، قم :

ص: 170

منشورات الشريف الرضى ، 1392 ق .

25 . رجال البرقى ، أحمد بن محمّد البرقى الكوفى ، تهران : دانشگاه تهران ، 1342 ش .

26 . رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، نجف : المطبعة الحيدرية ، 1381 ق / 1961 م .

27 . رياحين الشريعه در ترجمه دانشمندان بانوان شيعه ، ذبيح اللّه محلاّتى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1368 ش .

28 . سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار ، شيخ عبّاس القمّى ، بيروت : مؤسسة الوفاء .

29 . عمدة الطالب فى أنساب آل أبى طالب ، أحمد بن على الحسنى ، بيروت : دار مكتبة الحياة .

30 . عيون أخبار الرضا ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح و تعليق : حسين الأعلمى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى للمطبوعات ، 1404 ق / 1984 م .

31 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح : على اكبر الغفّارى (4 ج) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .

32 . كمال الدين و تمام النعمة ، محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح : على أكبر الغفّارى (2 ج) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1405 ق .

33 . مجمع الرجال ، عناية اللّه بن على القهپايى ، قم : مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان .

34 . معجم الوسيط ، ابراهيم انيس و ديگران ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1412 ق / 1372 ش .

35 . معجم رجال الحديث ، السيّد ابوالقاسم الخوئى ، قم : مدينة العلم ، 1403 ق .

36 . منهج المقال (الرجال الكبير) ، مهدى بن محمّد الأسترآبادى ، تعليق : آقا محمّد باقر بهبهانى ، چاپ سنگى ، 1306 ق .

37 . موسوعة حياة الصحابيات ، محمّد سعيد المبيّض ادلب ، بيروت : مكتبة الغزالى ، 1410 ق / 1990 م .

38 . وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تهران : مكتبه اسلاميه ، 1403 ق .

ص: 171

ص: 172

روايات شيخ صدوق از كلينى (مهدى قندى)

روايات شيخ صدوق از كلينى

مهدى قندى

چكيده

شيخ صدوق ، نابغه حديث شيعه ، كتاب الكافى و احتمالاً برخى ديگر از آثار ثقة الإسلام كلينى را در دست داشته و در تأليفات خويش ، احاديثى را از آن جناب نقل نموده است. در پژوهش حاضر ، تمامى رواياتى كه در آثار موجود شيخ صدوق ، از ثقة الإسلام كلينى نقل شده ، كاويده و معرفى گرديده اند كه بالغ بر 55 متن است . در حدود نيمى از اين روايات ، در الكافى يافت نمى شوند. آشنايى با نقل هاى مزبور ، مى تواند دريچه اى براى شناخت بيشتر نسبت به آثار كلينى و منابع روايى شيخ صدوق به شمار آيد. در ضمن اين پژوهش ، روايات صدوق از كلينى ، با روايات الكافى ، مقابله شده اند و بخصوص برخى فوايد سندى به دست آمده اند كه گزارش آنها پيش روى شما نهاده شده است.

كليدواژه ها : كلينى ، صدوق ، الكافى .

1 . مقدمه

مقاله حاضر ، به يكى از پديده هاى پيرامونى از حيات علمى كلينى پرداخته و آن ، شناسايى و بررسى رواياتى است كه صدوق از كلينى نقل كرده است. جمع آورى و تدوين اين احاديث ، ما را در فهم رابطه علمى اين دو بزرگوار يارى مى كند. پيش بينى همه جانبه نتايج تحقيق ، پيش از آن كه به انجام رسد ، ممكن نبود. اين احتمال وجود داشت كه نتايج و فوايد آن ، بسيار كمتر يا بيشتر از آن چيزى باشد كه گمانه مى توان زد.

به ديدگاه نويسنده ، اكنون مى توانيم مدّعى شويم كه در اين موضوع خاص و بازه

ص: 173

مشخص شده ، تحقيقى روشمند انجام شده است. به عنوان مثال ، اينك براى اين كه بگوييم آيا صدوق روايتى را مستقيماً از كلينى نقل كرده يا نه ، مى توانيم گزارشى كَمّى ارائه كنيم. همچنين مى توانيم بيان كنيم كه چند درصد از اين روايات ، در الكافى وجود دارند و چند درصد چنين نيستند.

علاوه بر فوايد تاريخ شناختى موجود در اين گونه تحقيقات ، فوايد سندى و متنى نيز براى آنها متصوّر است. رفع ابهام از اسماى مشترك ، رفع ارسال از نقل هاى يكى از دو مؤّف ، شناسايى بهتر از شاگردان كلينى و اساتيد صدوق ، و تصحيح متون الكافى بر اساس نقل صدوق ، نمونه هايى از اين آثار مفيد است.(1)

2 . گام هاى تحقيق

پيش از گزارش نتايج تحقيق ، شايسته است كه به بيان مراحل كار بپردازيم. مراحل پژوهش ، به ترتيب ذيل بوده است.

گام نخست (تمهيدى): در اين گام ، آثار به جا مانده از شيخ صدوق را شماره مى كنيم. اين كار مهم ترين منابع جستجو براى يافتن روايات صدوق از كلينى را در دست ما مى نهد.

گام دوم: پس از تعيين آثار به جا مانده از شيخ صدوق ، به جستجوى نام «ابوجعفر الكلينى» يا «محمّد بن يعقوب» ، در اسناد تمام روايات مندرج در اين آثار مى پردازيم.

سپس با توجّه به طبقه راويان ، روايات تمام كسانى كه محمّد بن يعقوب نام دارند ، ولى غير از ثقة الاسلام كلينى اند ، كنار مى گذاريم.(2)

ص: 174


1- . گفتنى است كه در مقاله حاضر ، از داده هاى فراهم آمده ، تمام نتيجه گيرى هاى ممكن صورت نپذيرفته و دانشمندان و پژوهشگران مى توانند اطلاعات گرد آمده را به عنوان ماده خام تحقيقات خود به كار گيرند و در خدمت به اهل بيت عصمت عليهم السلام و مكتب حديثى و معرفتى ايشان بكوشند.
2- . نمونه بارز اين امر ، محمّد بن يعقوب اصم از محدّثان اهل سنّت است كه هم طبقه با كلينى نيز هست و شيخ صدوق بارها توسط افراد مختلف از او روايت مى كند. نام كامل او ابوالعباس محمّد بن يعقوب الاصم النيشابورى است. تفكيك ميان او و كلينى معمولاً با توجّه به كنيه يا القاب او ميسّر است. در غير اين صورت ، بايد به شاگردان و اساتيد آنها توجه كرد.

گام سوم: در اين مرحله آثار محدّثان متأخّر از شيخ صدوق را مورد توجّه قرار مى دهيم و در آنها به جستجوى تمام رواياتى مى پردازيم كه نام «ابن بابويه» و نام «كلينى» ، مشتركاً در سلسله اسناد آنها يافت مى شود.

مجدداً با در نظر گرفتن طبقه راويان ، روايات كسانى را كه محمّد بن يعقوب نام دارند ، ولى غير از ثقة الاسلام كلينى اند ، حذف مى كنيم.(1)

گام چهارم: روايات به دست آمده از مرحله قبل را با احاديث موجود در آثار به جا مانده از شيخ صدوق مقايسه مى كنيم. روايات مشترك ، محتملاً از همين آثار موجود صدوق نقل شده اند كه در دست متأخّران نيز بوده اند. اما رواياتى كه در آثار موجود صدوق پيدا نمى شوند ، مى توانند روزنه اى به شناخت آثار ناياب صدوق به شمار آيند.(2)

گام پنجم: تا اين جا رواياتى كه به واسطه شيخ صدوق از كلينى نقل شده ، معيّن

ص: 175


1- . به عنوان نمونه ، راوندى در قصص الانبياء ص 297 ، روايتى را به سند حاضر درباره زندگانى سلمان نقل مى كند: «و عنه (ابن بابويه) عن ابن حامد ، حدّثنا محمّد بن يعقوب ، حدّثنا أحمد بن عبد الجبار ، حدّثنا يونس ، عن ابن إسحاق ، حدّثنا عاصم بن عمرو بن قتادة ، عن محمود بن أسد ، عن ابن عباس - رضى اللّه - عنه ، قال : حدّثنى سلمان الفارسى - رضى اللّه - عنه ، قال...» . محمّد بن يعقوب در اين سند ، همان محمّد بن يعقوب اصم است. شاهد اين مدّعا آن كه احمد بن عبد الجبار (بن محمّد التميمى العطاردى الكوفى) ، از اساتيد اصم است و نه از اساتيد كلينى ، چنان كه شيخ صدوق بارها در كتاب كمال الدين احاديثى را (به مانند سند قصص الانبياء) به واسطه محمّد بن يعقوب اصم ، از احمد بن عبد الجبار العطاردى ، از يونس بن بكير شيبانى ، از محمّد بن إسحاق مدنى(صاحب كتاب سيره) نقل مى كند. به عنوان نمونه نگاه كنيد به : كمال الدين و تمام النعمة ، ص 172 ، 199 و 393.
2- . جالب آن كه برخى از اين روايات ، نه در آثار موجود صدوق يافت مى شوند و نه در الكافى و مى توانند دريچه اى به شناخت آثار ناياب هر دو شيخ باشند.

گرديده اند.(1) اينك به بازكاوش روايات مزبور در كتاب الكافى (يعنى تنها اثر به جاى مانده از كلينى) مى پردازيم. نيمى از اين روايات در الكافى وجود دارند و نيمى چنين نيستند. شناخت و تحليل هر يك از دو مجموعه روايات ، مى تواند منجر به نتايج مفيدى گردد.

گام ششم: به مقايسه سند و متن روايات صدوق كه در الكافى نيز يافت شدند با روايات الكافى مى پردازيم و مواردى را كه مشتمل بر اختلافاتى در سند و متن احاديث و احياناً حاوى فوايدى هستند ، تعيين مى كنيم.

گام هفتم: در پايان ، گزارشى محتوايى از احاديث نقل شده توسط صدوق از كلينى ، تهيه مى كنيم كه مى تواند مبدأ تحليل هاى جامع تر در جهت شناخت رابطه علمى شيخ صدوق و كلينى - رحمة اللّه عليهما - باشد.

3 . آثار مكتوب شيخ صدوق

در حدود سيصد كتاب ، از شيخ صدوق به يادگار بوده است(2) كه فهرست نگاران شيعه از جمله نجاشى و شيخ طوسى ، شمارى از آنها را نام برده اند. سوگمندانه آگاهيم كه از اين ميان ، تنها هفده اثر ، يعنى چيزى در حدود پنج درصد از اين آثار نفيس ، از آسيب هاى روزگار تن به سلامت برده و به دست ما رسيده اند.

فهرست آثارى كه در روزگار ما به نام شيخ صدوق منتشر شده اند ، از اين قرار است:

1 . التوحيد ؛ 2 . كمال الدين و تمام النعمة ؛ 3 . كتاب من لا يحضره الفقيه ؛ 4 . علل

ص: 176


1- . حضور كلينى در سند اين احاديث ، مى تواند معانى مختلفى داشته باشد. آيا كلينى حديث مزبور را به صورت شفاهى براى راوى بعدى نقل كرده است؟ يا آن كه نام كلينى به عنوان مؤلّف كتاب ، در سند احاديث آمده است؟ يا اين كه كلينى به عنوان راوى كتب مؤلّفان پيش از خود، در سلسله اسناد جاى گرفته است؟ آگاهى از شيوه كار محدّثان شيعه ، احتمال اول يعنى روايت شفاهى را تقريباً منتفى مى سازد.
2- . علل الشرائع ، ج 1 ، ص 21 .

الشرائع ؛ 5 . عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ 6 . الأمالى ؛ 7 . الخصال ؛ 8 . ثواب الأعمال ؛ 9 . معانى

الأخبار ؛ 10 . المقنع ؛ 11 . الاعتقادات فى دين الإماميه ؛ 12 . الهداية ؛ 13 . مصادقة الإخوان ؛ 14 . صفات الشيعة ؛ 15 . فضائل الشيعة ؛ 16 . فضائل الأشهر الثلاثة ؛ 17 . ذكر مجلس الذى جرى له بين يدى ركن الدولة .

روايات موجود در تمامى اين آثار ، در تحقيق حاضر مورد بررسى قرار گرفته اند و از ميان آنها رواياتى كه از كلينى نقل شده ، گزيده گرديدند.

4 . گزارش كمّى روايات ابن بابويه از ثقة الاسلام كلينى

طبق شمارشى كه در اين پژوهش به عمل آمد ، شيخ صدوق در آثار موجودشان ، مجموعاً 55 مطلب را از كلينى نقل كرده است.

42 مورد از اين مطالب را تنها يك بار و در يكى از كتب آورده و ده مورد از آنها را دو بار و سه مورد را نيز سه بار در سه كتاب خود نقل كرده است.(1)

از ميان اين 55 نقل ، يك مورد آنها شرحى است كه كلينى در مورد يكى از روايات توحيد بيان فرموده است. يك مورد هم مطلبى است كه كلينى از بعضى علما درباره اعتقاد مردم به گل نرگس و تأثير آن بر روزه دار نقل مى كند. اين نقل در شرح يك روايت فقهى از الكافى نقل شده است.

مورد سوم ، مطلبى است تاريخى درباره روز ولادت امام زمان عليه السلام كه كلينى آن را از على بن محمّد (احتمالاً علان) نقل مى كند.

اين سه مورد ، هيچ يك ، روايت از معصوم به شمار نمى روند. بقيه موارد ، يعنى 52 نقل ديگر ، همگى رواياتى مستند به معصومان عليهم السلام هستند .

در نگاهى ديگر ، از مجموع 55 نقل صدوق از كلينى ، سى مورد آن در الكافى يافت

ص: 177


1- . بدين ترتيب ، شماره منقولات صدوق از كلينى - البته تنها در آثار در دسترس ما - با احتساب موارد تكرارى ، 71 مورد خواهد بود.

مى شوند و 25 مورد آن يافت نمى گردند.

سه روايت نيز در مزار ابن المشهدى پيدا شد كه به واسطه صدوق ، از كلينى نقل شده اند و در آثار موجود صدوق ، يافت نمى شوند.

نتيجه آن كه تقريباً نيمى از مطالبى كه صدوق از كلينى نقل كرده و به ما رسيده (28 مورد از 58 مورد) ، در الكافى وجود دارند و نيمى ديگر چنين نيستند.

گزارش تفصيلى تعداد منابع و واسطه ها در مورد 55 نقلى كه در كتب صدوق ، از كلينى موجود است ، در جدول ذيل آمده است. شماره روايات ، متناسب با ترتيبى است كه در بخش پايانى همين مقاله به آنها داده شده است.

ص: 178

ص: 179

ص: 180

5 . گزارش روايات صدوق از كلينى

در اين قسمت ، گزارشى محتوايى و سندى از 55 نقل شيخ صدوق از كلينى ارائه مى گردد. سعى شده كه در ترتيب روايات ، نظم محتوايى روايات (شبيه آنچه در كتاب الكافى رعايت شده) لحاظ گردد. در ذيل هر روايت ، ابتدا به محتواى آن اشاره مى شود ، سپس منبع آن روايت معرفى مى گردد. در مرحله سوم ، واسطه ميان صدوق و كلينى معرفى مى شود و در آخرين قسمت ، به مباحث تطبيقى ميان نقل صدوق از كلينى با متن الكافى مى پردازيم. اميد است كه اين بخش از تحقيق ، راه گشاى تحقيقاتى افزون تر گردد.

روايت اوّل

محتوا: اين حديث شريف ، درباره تناسب ثواب عبادات با عقل عبادت كننده است. عبارت معروف «إنّا معاشر الأنبياء اُمرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم» در ضمن اين روايت گرامى ذكر شده است.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص12 ؛ الأمالى ، ص504 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن موسى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، كاملاً مشابه اند.

روايت دوم

محتوا: خطبه جامعى است كه امير المؤنين عليه السلام آن را نُه روز پس از رحلت رسول گرامى صلى الله عليه و آله ايراد فرموده اند. آن گرامى ، اين خطبه را پس از فارغ شدن از جمع قرآن خوانده اند. خطبه با عبارات عميق توحيدى آغاز مى گردد و پس از آن شامل مطالبى همچون ارزش شهادتين ، توصيه به صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و چندين حكمت كوتاه و جامع است. متن كامل تر خطبه كه در الكافى وجود دارد ، مشتمل بر بيانات صريح اميرالمؤمنين عليه السلام درباره خودشان به عنوان صاحب حقيقى امر خلافت پس از پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 181

است. اين خطبه ، به «خطبة الوسيله» معروف است.

منبع: الكافى ، ج8 ، ص18 ؛ التوحيد ، ص72 - 74 ؛ الأمالى ، ص 398 - 400 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى (هم در متن التوحيد و هم در متن الأمالى) .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى:

نكته اول آن كه : صدوق ، روايت را به صورت مسند از امام باقر عليه السلام به امير المؤمنين عليه السلام مى رساند در حالى كه در نقل الكافى چنين نيست .

نقل كلينى: ... عن جابر بن يزيد ، قال : دخلت على أبى جعفر عليه السلام فقلت : ... قال : إسمع و ع و بلّغ حيث انتهت بك راحلتك . إنّ أمير المؤنين عليه السلام خطب الناس بالمدينة بعد سبعة أيام من وفاة رسول اللّه صلى الله عليه و آله و ذلك حين فرغ من جمع القرآن وتأليفه ، فقال:... .

نقل صدوق: ... عن جابر بن يزيد الجعفى ، عن أبى جعفر محمّد بن على الباقر ، عن أبيه ، عن جدّه عليهم السلام ، قال : قال أمير المؤنين عليه السلام فى خطبة خطبها بعد موت النبى صلى الله عليه و آله بتسعة أيام ، و ذلك حين فرغ من جمع القرآن . فقال: ... .

ناگفته نماند كه شيخ صدوق ، چه در الأمالى و چه در التوحيد ، گزيده اى از خطبه را آورده است.

نكته دوم آن كه تصحيفاتى در اسناد ديده مى شود.

سند الكافى: محمّد بن على بن معمّر ، عن محمّد بن على بن عكاية التميمى ، عن الحسين بن النضر الفهرى ، عن أبى عمرو الأوزاعى ، عن عمرو بن شمر ، عن جابر بن يزيد ، قال : دخلت على أبى جعفر عليه السلام ... .

سند التوحيد: حدّثنا محمّد بن محمّد بن عصام ، الكلينى قال: حدّثنا محمّد بن يعقوب الكلينى ، قال: حدّثنا محمّد بن على بن معن ، قال: حدّثنا محمّد بن على بن عاتكة ، عن الحسين بن النضر الفهرى ، عن عمرو الأوزاعى ، عن عمرو بن شمر ، عن جابر بن يزيد الجعفى ، عن أبى جعفر محمّد بن على الباقر عليه السلام ... .

ص: 182

سند الأمالى: حدّثنا محمّد بن محّمد بن عصام الكلينى ، قال: حدّثنا محمّد بن يعقوب ، قال: حدّثنا محمّد بن على بن معز ، قال: حدّثنا محمّد بن على بن عاتكة ، عن الحسين بن النضر الفهرى ، عن عمرو الأوزاعى ، عن عمرو بن شمر ، عن جابر بن يزيد الجعفى ، عن أبى جعفر محمّد بن على الباقر عليه السلام ... .

روايت سوم

محتوا: حديث ، درباره معناى «واحد» است. امام جواد عليه السلام در اين حديث بيان مى كنند كه «واحد» همان كسى است كه همگان در توحيد او ، هم زبانند و آيه «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»را در اين زمينه شاهد مى آورند .

منبع: ميان متن الكافى و التوحيد ، همبستگى هاى محتوايى و لفظى فراوانى وجود دارد. با اين حال تفاوت هاى ظريفى هم ميان دو متن ديده مى شود. حتى آيه مورد استشهاد نيز متفاوت و در عين حال مشابه است.

الكافى ، ج1 ، ص118 ؛ التوحيد ، ص 83 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى و على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: شيخ صدوق ، بخشى از سند كلينى (محمّد بن يحيى و احمد بن محمّد بن عيسى) را نياورده است. ظاهراً دو سند مستقل ، در الكافى در هم تنيده شده اند و شيخ صدوق تنها يكى از آنها را آورده است.

عکس

ص: 183

محتوا: حديث مختصرى در بيان معناى نام مقدّس «صمد» است. در اين روايت ، بيان شده كه صمد ، به معناى «السيد المصمود اليه فى القليل و الكثير» است.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص123 ؛ التوحيد ، ص94 ؛ معانى الأخبار ، ص6 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: در هر دو منبع ، على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقاق.

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، مشابه است ، الاّ آن كه شيخ صدوق ، روايت را در هر دو كتاب ، تنها از طريق على بن محمّد نقل نموده است ، امّا كلينى ، از طريق دو

تن ، يعنى على بن محمّد و محمّد بن الحسن ، نقل كرده است.

روايت پنجم

محتوا: اين حديث ، بيان مناظره كوتاه منصور بن حازم ، درباره معرفت خداست كه توسط امام صادق عليه السلام تقرير شده است. منصور ، نزد امام عرضه مى دارد كه من با گروهى مناظره كرده و گفته ام: «انّ اللّه أجلّ و أكرم من أن يُعرَف بخلقه ، بل العباد

يُعرَفون باللّه». امام نيز با عبارات «رحمك اللّه» او را تأييد مى فرمايند.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص86 ؛ التوحيد ، ص285 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، كاملاً مشابه هستند.

روايت ششم

محتوا: اين نقل ، روايت از معصوم نيست ؛ بلكه بيانى از كلينى درباره حديث «اعرفوا اللّه باللّه» است . صدوق ، اصل روايت را با سند خود در التوحيد آورده ، ليكن در ادامه آن ، بيان كلينى را به نقل از استاد خود ، على بن احمد بن محمّد بن عمران بن دقاق ، افزوده است.

ص: 184

منبع: الكافى ، ج1 ، ص58 ؛ التوحيد ، ص288 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: عبارت شيخ چنين است: «حدّثنا على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقاق ، قال : سمعت محمّد بن يعقوب ...». از تعبير «سمعت» برمى آيد كه على بن احمد دقاق ، لا اقل اين بخش از الكافى را به طريق سماع از استاد خود ، كلينى ، اخذ كرده است.

روايت هفتم

محتوا: اين حديث ، بخشى از مناظره امام صادق عليه السلام با ابن ابى العوجاء در ايام حج است. از صدر حديث معلوم مى شود كه يك روز پيش تر نيز امام صادق عليه السلام با ابن ابى العوجاء مناظره اى داشته اند. روايت صدوق ، عارى از مناظره روز اول است. در نقل الكافى ، ما شاهديم كه كلينى متن مناظره روز اوّل و دوم را به صورت دو روايت تفكيك شده و پى در پى آورده است. در هر يك از دو مناظره ، امام با دلايل خود ، حجّت را در اثبات حدوث عالم و نياز آن به صانع و مدبّر ، بر ابن ابى العوجاء تمام مى كنند.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص76 - 78 ؛ التوحيد ، ص296 - 298 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد دو نقل ، مشابه و مرسل اند. به نظر مى رسد كه ارسال اسناد با توجّه به حديث پيشين الكافى ، برطرف مى شود.

روايت هشتم

محتوا: مناظره امام رضا عليه السلام با ابوقره ،(1) از محدّثان اهل سنّت در ردّ جسم انگارى

ص: 185


1- . ظاهراً ابوقره ، همان موسى بن طارق زبيدى ، قاضى در يمن و صاحب كتاب سنن است كه احمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه و ديگران از او روايت كرده اند.

خدا و ردّ اخبار رؤت خدا با چشم سر است. شيوه برخورد امام با اهل حديث سنّى در اين روايت شريف ، جالب توجّه است.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص95 و 96 ؛ التوحيد ، ص110 - 112 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، كاملاً مشابه است.

روايت نهم

محتوا: اين روايت ، نامه اى از امام رضا عليه السلام در پاسخ به محمّد بن عبيده است.

محمّد بن عبيده ، در نامه اى ، نظر ايشان را درباره رؤت خدا و روايات عامّه و خاصّه درباره آن خواستار مى شوند. امام ، يكى از لوازم فاسد اعتقاد به امكان رؤت خدا با چشم را بيان مى دارند و رؤت او را با ديده سر نفى مى كنند.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص96 ؛ التوحيد ، ص109 و 110 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، كاملاً مشابه اند. تنها در التوحيد ، محمّد بن عبيده و در الكافى ، محمّد بن عبيد آمده است.

روايت دهم

محتوا: اين حديث ، حاوى گفتار امام صادق عليه السلام در نفى كيف ، حيث و مكان از خداى تعالى است.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص103 ؛ التوحيد ، ص 115 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، مشابه است. با توجّه به سند صدوق ،

ص: 186

مشخص مى شود كه على بن ابراهيم كه از عبد اللّه بن سنان روايت مى كند ؛ على بن ابراهيم جعفرى است.

روايت يازدهم

محتوا: توضيحى است درباره تخفيف پنجاه نماز در شبانه روز به پنج نماز. همچنين بيان تفسير درست از آياتى است كه ممكن است از آنها توهّم مكانمندى براى خدا گردد. مانند آيه «إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى سَيَهْدِينِ»(1) و آيه «فَفِرُّواْ إِلَى اللَّهِ»(2) و آيه «تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ» .(3)

منبع: اين روايت را شيخ صدوق در سه كتاب التوحيد ، الأمالى و علل الشرائع ، از كلينى نقل كرده است ولى در الكافى موجود نيست.

التوحيد ، ص176 و 177 ؛ الأمالى ، ص543 - 545 ؛ علل الشرائع ، ج1 ، ص132 و 133 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: واسطه در هر سه منبع ، محمّد بن محمّد عصام است.

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد شيخ صدوق در هر سه كتاب ، مشابه اند.

روايت دوازدهم

محتوا: پاسخ امام هادى عليه السلام به نامه محمّد بن فرج رخجى ، در باب ديدگاه منتسب به هشام بن حكم و هشام بن سالم ، با موضوع جسم و صورت براى خدا است. عبارت معروف «ليس القول ما قال الهشامان» ، در اين روايت آمده است.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص105 ؛ التوحيد ، ص97 ؛ الأمالى ، ص351 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: عبارت كلينى چنين است: «على بن محمّد ، رفعه عن

ص: 187


1- . سوره صافّات ، آيه 99 .
2- . سوره ذاريات ، آيه 50 .
3- . سوره معارج ، آيه 4 .

محمّد بن الفرج الرخجى» .

عبارت صدوق در التوحيد ، دقيقاً عين عبارت كلينى است.

عبارت صدوق در الأمالى چنين است: «على بن محمّد المعروف بعلان ، عن محمّد بن الفرج الرخجى».

روايت سيزدهم

محتوا: اين حديث ، پاسخ امام هادى عليه السلام به ابراهيم بن محمّد همدانى ، درباره اختلاف شيعيان در نسبت جسم و صورت به خداوند و نفى اين نسبت است. موضوع اين روايت ، مشابه موضوع روايت يازدهم است ، البته در مورد اخير ، نامى از هشام برده نشده است.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص102 ؛ التوحيد ، ص100 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: در الكافى ، واسطه كلينى به سهل ، ذكر نشده است ، امّا در التوحيد ، اولاً مشخص شده كه سهل ، سهل بن زياد است ، ثانياً به واسطه بودن على بن محمّد براى سهل بن زياد ، اشاره شده است. البته در سند روايت پيشين اين حديث در الكافى ، چنين آمده است: «على بن محمّد بن الحسن ، عن سهل بن زياد» . در اين مورد ، احتمالاً اصل سند چنين بوده است: «على و محمّد بن الحسن ، عن سهل بن زياد» . نكته ديگر آن كه شيخ صدوق پس از عبارت «كتبت الى الرجل» آورده كه «يعنى ابا الحسن عليه السلام » و مخاطب نامه را مشخص كرده است.

روايت چهاردهم

محتوا: تفسير آيه «مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ ...»(1) و نفى دست جسمانى از خدا است .

ص: 188


1- . سوره ص ، آيه 75 .

منبع: شيخ صدوق ، اين روايت را در دو كتاب التوحيد و عيون ، از كلينى نقل كرده است ، ليكن روايت مزبور ، در الكافى ، موجود نيست .

التوحيد ، ص153 و 154 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج2 ص110 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: در هر دو كتاب ، محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى.

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد در هر دو كتاب صدوق ، مشابه است.

روايت پانزدهم

محتوا: اين حديث ، تفسير آيه «نَسُواْ اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ»(1) و در نفى نسيان و سهو از خداست.

منبع: شيخ صدوق ، اين روايت را در سه كتاب التوحيد ، عيون أخبار الرضا عليه السلام و معانى الأخبار ، از طريق محمّد بن يعقوب كلينى نقل كرده است . البته روايت مزبور در الكافى ، موجود نيست .

التوحيد ، ص 159 و 160 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 114 و 115 ؛ معانى الأخبار ، ص14 و 15 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: در هر سه منبع ، محمّد بن محمّد بن عصام (الكلينى) است .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: سند در هر سه نقل صدوق ، يكسان است.

شيخ صدوق تصريح مى كند كه محمّد بن يعقوب ، اين روايت را از على بن محمّد معروف به علاّن نقل كرده است .

در سند اين روايت ، مشابهت هايى با اسناد حديث بيست و پنجم (حديث نادر در بيان فضل امام) دارد كه خالى از فايده نيست.

ص: 189


1- . سوره توبه ، آيه 67 .

روايت شانزدهم

محتوا: اين روايت ، در تفسير آيه «وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ»(1) و نفى دست جسمانى از خداوند است.

منبع: شيخ صدوق ، اين حديث را در دو اثر التوحيد و معانى الأخبار ، از كلينى نقل مى كند. البته روايت مزبور ، در الكافى ، موجود نيست .

التوحيد ، ص 160 و 161 ؛ معانى الأخبار ، ص 14 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: در هر دو كتاب صدوق ، محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى است.

مقايسه اسناد صدوق و كلينى :

اسناد ، در دو كتاب صدوق ، مشابه اند .

شيخ صدوق ، در هر دو كتاب ، تصريح مى كند كه كلينى ، روايتش را از على بن محمّد معروف به علاّن نقل مى كند.

روايت هفدهم

محتوا: روايت مفصّلى از امام هشتم درباره اختلاف داشتن اسماى مشترك خداوند با بندگان از حيث مقصود و نفى تشبيه معنوى خلق و خالق است. نام هاى عالم ، سميع و بصير ، از اين گونه نام هاست .

منبع: الكافى ، ج1 ، ص122 ؛ التوحيد ، ص186 - 190 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج2 ،

ص132 - 135 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: در هر دو روايت ، على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

ص: 190


1- . سوره زمر ، آيه 67 .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: در سند الكافى ، ارسال وجود دارد ؛ با اين عبارت :

«على بن محمّد ، مرسلاً عن أبى الحسن الرضا عليه السلام » . ليكن در نقل صدوق از كلينى ، ارسالى وجود ندارد. سند صدوق بدين ترتيب است:

«حدّثنا على بن محمّد ، عن محمّد بن عيسى ، عن الحسين بن خالد ، عن أبى الحسن الرضا عليه السلام » .

اين سند ، در هر دو كتاب صدوق ، تكرار شده و در سند عيون ، تصريح شده كه على بن محمّد ، همان علاّن است.

روايت هجدهم

محتوا: اين حديث ، تعليمى است جامع و فشرده توسط امام صادق عليه السلام به هشام بن حكم ، در باب اقرار به يگانگى پروردگار و ارتباط آن با ناميدن خداوند با اسماى متعدد. امام صادق عليه السلام ، در اين روايت شريف ، عبادت اسماى خدا را به جاى عبادت خدا ، و عبادت اسماى خدا را در كنار عبادت خدا ، مردود مى خوانند و الحاد و شرك معرفى مى فرمايند.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص87 ؛ التوحيد ، ص220 و 221 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى ، و على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، كاملاً مشابه اند.

روايت نوزدهم

محتوا: اين حديث ، توضيحى درباره طبقه بندى اسماى الهى است . در اين روايت شريف كه از غوامض روايات اسما و صفات است ، بيان شده كه خداوند ، اسمى مخزون دارد كه محجوب به سه اسم ديگر است. خداوند براى هر يك از آن سه اسم ديگر ، چهار ركن قرار داده كه مجموعاً دوازده ركن مى گردند. سپس براى هر يك از

ص: 191

اين دوازده ركن ، سى اسم مانند : الرحمن ، الرحيم ، الملك و القدّوس ، خلق كرده كه مجموعاً سى صد و شصت اسم مى شوند. امام ، اين نظام اسما را تفسير آيه «قُلِ ادْعُواْ اللَّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمٰنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى»(1) مى خوانند.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص112 ؛ التوحيد ، ص190 و 191 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، كاملاً مشابه اند.

روايت بيستم

محتوا: اين روايت ، حديث جامعى است درباره مقدّمات تكوّن اشياى مادى ، كه عبارت اند از : علم ، مشيت ، اراده ، تقدير و قضاء الهى. امام عليه السلام ضمن شرح اين مراحل ، بيان مى دارند كه خداوند ممكن است پس از تحقّق هر يك از اين مراحل و پيش از امضا و اجراى قضاى الهى ، در ادامه مسير ، بداء نمايد و رأى جديدى انشا فرمايد.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص149 ؛ التوحيد ، ص 334 - 335 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، كاملاً مشابه اند.

روايت بيست و يكم

محتوا: اين روايت ، حديث كوتاهى در ثواب اعتقاد به بدا است . امام صادق عليه السلام مى فرمايند : اگر مردم مى دانستند كه در قول به بدا ، چه اجرى نهفته است ، هرگز از سخن گفتن درباره آن كوتاهى نمى كردند.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص148 ؛ التوحيد ، ص334 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

ص: 192


1- . سوره اسراء ، آيه 110 .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: در سند الكافى ، نام سه راوى اوّل ، مجمل آمده است بدين شكل كه «على عن محمّد ، عن يونس» . در حالى كه در سند صدوق ، چنين آمده: «على بن ابراهيم عن محمّد بن عيسى عن يونس بن عبد الرحمن» . البته در الكافى ، در سند روايت ماقبل اين حديث ، همين سه نام به صورت كامل آمده اند كه مؤد تفصيل موجود در سند صدوق اند.

روايت بيست و دوم

محتوا: امام صادق عليه السلام ، در پاسخ به منصور بن حازم بيان مى دارند كه علم خداوند ، در اثر مرور زمان ، زياد نمى شود و هرچه بوده و تا روز قيامت خواهد بود ، قبل از آفرينش خلق ، در علم خداوند بوده است. اين حديث ، توسط هر دو شيخ ، در كنار احاديث بداء آمده تا روشن سازند كه قول به بداء ، به معناى نفى علم بى انتها و محيط خداوند نيست.

منبع: الكافى ، ج1 ، ص148 ؛ التوحيد ، ص334 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: حدّثنا على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، دقيقاً يكسان اند.

روايت بيست و سوم

محتوا: در اين روايت شريف ، موضوع شقاوت اهل معصيت و علم سابق الهى درباره آنها ، تبيين گرديده و به سرّ «شاء ما شاء» اشاره شده است. اين حديث ، از احاديث دشوار و پيچيده است و در عين حال اختلاف نسخ مهمى ، در گزارش آن ميان نقل الكافى و التوحيد وجود دارد. از اين رو ، در فهم محتواى حديث ، علاوه بر شرايط عمومى تفقه كه از جمله اين شرايط عمومى ، توسّل حقيقى به ولىّ دوران - ارواحنا فداه - جهت فهم درست از دين و مرادات متون دينى است ، توجّه به اختلاف الفاظ موجود در نسخه هاى اين روايت خاص ، ضرورى است.

ص: 193

منبع: الكافى ، ج1 ، ص153 ؛ التوحيد ، ص354 و 355 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، دقيقاً يكسان اند.

روايت بيست و چهارم

محتوا: در اين حديث شريف ، بيان شده كه تمام مردان و زنان مؤن ، در حق كسى كه يكى از دعاهايش «اللّهم اغفر للمؤنين و المؤنات» باشد ، شفاعت خواهند كرد.

منبع: اين روايت ، در الأمالى (ص 541) صدوق نقل شده ، ليكن در الكافى موجود نيست.

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى.

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: همين روايت را شيخ صدوق در ثواب الأعمال از طريقى كه از طريق الأمالى ، كاملاً مستقل است ، نقل كرده است.

روايت بيست و پنجم

محتوا: اين روايت شريف ، همان حديث مفصّل امام هشتم عليه السلام در معرّفى مقام ممتاز امام معصوم است. كلينى ، به اين خبر شريف ، بابى مستقل با عنوان «باب نادر جامع فى فضل الإمام و صفاته» اختصاص داده است. عبد العزيز بن مسلم ، راوى حديث ، گزارش مى كند كه از همراهان على بن موسى الرضا عليه السلام به هنگام حضورشان در مرو بوده است. او گزارش كرده كه در ابتداى ورودشان به مرو در روز جمعه ، به مسجد جامع مرو رفته ، در آن جا سخنانى را كه ميان مردم درباره امامت امّت درگرفته ، مى شنود. سپس خدمت حضرت رضا عليه السلام مى رسد و گفته هاى مردم را به عرض ايشان مى رساند. امام ، لبخندى مى زنند و بيان مى دارند كه اين مردم ، نفهميده اند كه امام چگونه شخصيتى است. اگر از مقام بى نظير امام آگاه بودند ، گمان نمى كردند كه كسى غير خدا بتواند امام تعيين كند. سپس به صورتى مبسوط و در

ص: 194

ضمن كلماتى جامع ، ابعاد گسترده شخصيت امام معصوم را بيان مى دارند.

برخى از عبارات حضرت رضا عليه السلام چنين است: «الإمام ، الأنيس الرفيق و الوالد الشفيق و الأخ الشقيق و الأم البرة بالولد الصغير و مفزع العباد فى الداهية الناد . الإمام ، أمين اللّه فى خلقه و حجّته على عباده و خليفته فى بلاده و الداعى إلى اللّه و الذابّ عن حرم اللّه. الإمام ، المطهّر من الذنوب و المبرّأ عن العيوب ، المخصوص بالعلم ، المرسوم بالحلم ، نظام الدين و عزّ المسلمين و غيظ المنافقين و بوار الكافرين . الإمام واحد دهره» .

منبع: الكافى ، ج1 ، ص198 - 205 ؛ الأمالى ، ص773 - 779 (به نقل از كلينى) ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج2 ، ص194 - 200 (ابتدا به يك سند از غير كلينى و در انتهاى روايت ،

از طريق پنج نفر ، از كلينى) ؛ كمال الدين ، ص675 - 681 (به دو سند ؛ يكى از كلينى و يكى از غير كلينى) .

واسطه ميان صدوق و كلينى :

محمّد بن موسى بن المتوكّل . (الأمالى و كمال الدين) ؛

محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى ، على بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق ، على بن عبد اللّه الورّاق ، حسن بن أحمد المؤّب ، و حسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام المؤب (عيون) .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى:

اولاً: سند روايت ، در الكافى دچار رفع و ارسال است. در الأمالى ، نه اشاره به ارسال شده و نه سند به صورت كامل آمده است. ليكن در عيون و كمال الدين مشخص شده كه واسطه محذوف ميان قاسم بن علاء و عبد العزيز بن مسلم ، برادر عبد العزيز ، يعنى قاسم است .

ثانياً: شيخ صدوق ، اين روايت را به غير از طريق كلينى ، يعنى از طريق ابوالعباس طالقانى نيز در دو كتابش نقل مى كند. اين اسناد ، هم به قاسم بن مسلم و هم برادرش

ص: 195

عبد العزيز بن مسلم(1) مى رسد.

ثالثاً: تعداد كسانى كه اين روايت را از كلينى نقل كرده اند ، به شكل خاصى بيشتر از معمول است. روايت 37 نيز تقريباً وضع مشابهى دارد. يادكرد از دو راوى در سند اين روايت كه هر دو لقب «مؤب» دارند ، اين احتمال را در ذهن ايجاد مى كند كه شيعيان در مكتب خانه هاى آن دوران ، اين حديث شريف را به فرزندان خود مى آموخته اند. تنها روايتى كه شيخ صدوق از طريق حسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام مؤب (ظاهراً به كسر دال) از كلينى نقل كرده ، همين روايت است. شيخ علاوه بر اين روايت ، حديث 37 را نيز از حسن بن أحمد مؤب ، نقل كرده است. حديث مزبور كه شيخ آن را هم از طريق چندين نفر نقل مى كند ، حاوى چند شعر حكيمانه به نقل از امام رضا عليه السلام است و آن نيز متناسب با تدريس در مكتب خانه ها است . جالب آن كه شيخ صدوق ، از محمّد بن موسى بن متوكّل نيز تنها همين دو حديث (25 و 47) را روايت كرده است.

اسناد اين حديث در الكافى و كتب شيخ صدوق به شرح ذيل است:

سند الكافى: ابومحمّد القاسم بن العلاء ، رفعه عن عبد العزيز بن مسلم ... .

سند الأمالى: حدّثنا الشيخ الجليل أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمى ، قال: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل ، قال: حدّثنا محمّد بن يعقوب ، قال:

حدّثنا أبومحمّد القاسم بن العلاء ، عن عبد العزيز بن مسلم ... .

ص: 196


1- . مرحوم غفارى ، در پاورقى صفحه 675 كمال الدين درباره عبد العزيز بن مسلم و برادرش قاسم راويان حديث نوشته است: «هو و أخوه مجهولان لا يعرفان و لا يذكران الاّ فى طريق هذه الرواية و يعرف منها مرتبتهما فى التشيّع سيّما عبد العزيز» . با اين حال ، چنانچه ملاحظه شود مى توان روايات ديگرى يافت كه از طريق قاسم و برادرش عبد العزيز بن مسلم ، از امام رضا عليه السلام نقل شده است. روايت پانزدهم در تفسير آيه «نسوا اللّه فنسيهم» كه شيخ صدوق آن را در سه كتاب التوحيد، عيون أخبار الرضا عليه السلام و معانى الأخبار نقل كرده، از طريق همين دو برادر است.

سند عيون: حدّثنى بهذا الحديث ، محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى و على بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق و على بن عبد اللّه الورّاق و الحسن بن أحمد المؤّب و الحسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام المؤّب ، قالوا: حدّثنا محمّد بن يعقوب الكلينى ، قال: حدّثنا أبومحمّد القاسم بن العلاء ، قال: حدّثنا القاسم بن مسلم ، عن أخيه عبد العزيز بن مسلم ، عن الرضا عليه السلام .

سند كمال الدين : حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل ، عنه ، قال: حدّثنا محمّد بن يعقوب ، قال: حدّثنا أبومحمّد القاسم بن العلاء ، قال: حدّثنى القاسم بن مسلم ، عن أخيه عبد العزيز ابن مسلم ... .

سند مستقل شيخ صدوق در عيون : حدّثنا أبوالعباس محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقانى ، عنه ، قال: حدّثنا أبوأحمد القاسم بن محمّد بن على الهارونى ، قال: حدّثنى

أبوحامد عمران بن موسى بن إبراهيم عن الحسن بن القاسم الرقام ، قال: حدّثنى القاسم بن مسلم ، عن أخيه عبد العزيز بن مسلم ... .

سند مستقل شيخ صدوق در كمال الدين: وحدّثنا أبوالعباس محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقانى ، عنه ، قال: حدّثنا أبو أحمد القاسم بن محمّد بن على المروزى ، قال:

حدّثنا أبوحامد عمران بن موسى بن إبراهيم ، عن الحسن بن القاسم الرقام ، قال: حدّثنى القاسم بن مسلم ، عن أخيه عبد العزيز بن مسلم ... .

روايت بيست و ششم

محتوا: اسحاق بن اسماعيل نيشابورى نقل كرده كه عالم عليه السلام ، يعنى امام حسن بن على (عسكرى) ، در نامه اى ، مطالبى را درباره جايگاه ويژه ولايت ائمّه در مقايسه با ديگر فرائض براى وى يادآور شدند و بيان فرمودند كه فرائض الهى و از جمله ولايت اهل بيت ، نه براى جلب سودى براى خدا و حتى پيامبر و اهل بيت است ، بلكه اين فرائض ، براى هدايت و سعادت خود مردم است تا از گمراهى و سرگردانى

ص: 197

بيرون بيايند.

منبع: شيخ صدوق ، متن اين نامه را در علل الشرائع نقل كرده است ، ليكن در الكافى

يافت نشد. احتمال جدّى وجود دارد كه صدوق ، نامه مزبور را از رسائل الأئمّه كه از كتب ناياب كلينى در زمان ماست ، نقل كرده باشد.

علل الشرائع ، ج1 ، ص249 و 250 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى:

شيخ طوسى ، در الأمالى (ص 655) همين نامه را با اسناد خود از كلينى نقل كرده است و اختلاف سندى در اين دو نقل ديده نمى شود. با اين حال ، ميان نقل شيخ صدوق و شيخ طوسى از كلينى ، اختلافاتى وجود دارد. مهم ترين اختلاف ، در پايان نامه است كه طبق نقل شيخ طوسى ، امام عليه السلام مى فرمايد : «سمعت جدّى رسول اللّه يقول» در حالى كه در نقل صدوق ، عبارت اخير اصلاً وجود ندارد. به نظر مى رسد در متن الأمالى شيخ طوسى ، اشتباهى روى داده و امام حسن بن على (عسكرى) ، با امام حسن بن على (مجتبى) خلط شده يا آن كه عبارات منقول از پيامبر رأساً حديث مستقلى بوده است.

با آن كه ظهور سند شيخ طوسى در ابتداى نامه در اين است كه مطلب مزبور از امام مجتبى عليه السلام نيست ، ليكن عبارات پايانى حديث ، اين اشتباه را كه متن نامه از ابتدا توسط امام مجتبى عليه السلام ايراد شده دامن زده است. چنان كه در مصباح الهداية فى اثبات الولاية بهبهانى (ص 345) آمده: «عن الشيخ فى أماليه ، عن مولانا الصادق جعفر بن محمّد ، عن أبيه ، عن آبائه عليهم السلام ، قال : حدّثنا حسن بن على...» .

مورد ديگرى كه قابل توجّه است آن كه شيخ طوسى ، متن كامل ترى از نامه مزبور را در اختيار معرفة الرجال كشّى (ج 2 ، ص 844) نقل كرده است .

شبيه همين متن كامل را ابن شعبه حرّانى نيز در تحف العقول (ص 484 - 486) ، از

ص: 198

امام عسكرى عليه السلام نقل كرده است.

روايت بيست و هفتم

محتوا: اين روايت ، نقلى از امام باقر عليه السلام است كه «إثنا عشر إماما من آل محمّد عليهم السلام . كلّهم محدّثون بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و علىّ بن أبى طالب عليه السلام منهم» . اين حديث ، به صورت تصحيف شده اى هم اكنون در الكافى موجود است و تصحيف موجود در آن ، موجب اشكال شده است .

منبع: شيخ صدوق در دو كتاب عيون أخبار الرضا عليه السلام و الخصال ، اين حديث را به صورتى كاملاً مشابه ، از محمّد بن يعقوب كلينى نقل مى كند.

عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج2 ، ص60 ؛ الخصال ، ص480 .

روايت مورد بحث ، دقيقاً با همان متن ، در الكافى وجود ندارد ، ليكن با همان سند و با متنى تقريباً نزديك ، در الكافى يافت مى شود. با توجّه به اشكالى كه در متن الكافى ديده مى شود ، ممكن است نقل روايت الكافى ، در اصل به همين شكلى بوده كه در عيون و الخصال نقل شده است.

الكافى ، ج1 ، ص533.

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن على ماجيلويه .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى:

سند عيون و الخصال: حدّثنا محمّد بن على ماجيلويه ، عنه ، قال: حدّثنا محمّد بن يعقوب الكلينى ، قال: حدّثنا أبوعلى الأشعرى ، عن الحسين بن عبيد اللّه ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن على بن سماعه ، عن على بن الحسن بن رباط ، عن أبيه ، عن إبن أذينة ، عن زرارة بن أعين ، قال: سمعت أباجعفر عليه السلام ... .

سند الكافى: أبوعلى الأشعرى ، عن الحسن بن عبيد اللّه ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن على بن سماعة ، عن على بن الحسن بن رباط ، عن إبن أذينة ، عن زرارة ،

ص: 199

قال : سمعت أباجعفر عليه السلام ... .

مشابهت جدّى سند الكافى با اسناد عيون و الخصال ، مشابهت تقريبى مضمون روايات ، تشابه كامل دو نقل شيخ صدوق با هم ، مغايرت ظاهر نقل الكافى با متواترات و نياز آن به توجيه ، احتمال وجود تصحيف در نسخه هاى الكافى را تقويت مى كند.

روايت بيست و هشتم

محتوا: حَبابه والبيّه ، از زنان بزرگوار شيعه و از معمّرين بوده است. ايشان از عصر امير المؤنين عليه السلام تا امام رضا عليه السلام ، تمامى امامان را درك كرده و از تمامى آنها بيّنه اى مشابه را ديده كه دليل بر امامت آنان بوده است. اين حديث شريف ، گزارش ديدارهاى حبابه ، با ائمّه و مشاهده آيات و بيّنات ايشان است.

منبع: الكافى ، ج 1 ، ص346 و 347 ؛ كمال الدين ، ص536 و 537 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، يكسانند ، الاّ در تصحيف «برد» و «كرد» .

روايت بيست و نهم

محتوا: اين حديث شريف ، مانند روايت گذشته ، به حبابه والبيّه مربوط مى شود. در اين خبر ، اشاره شده كه حبابه ، به هنگام ديدار با امام سجاد عليه السلام ، 113 سال داشته است. در آن زمان ، امام سجاد عليه السلام در حق او دعا كردند و او جوان شد. اين مضمون ، در ضمن حديث 29 هم آمده است. شيخ صدوق ، پس از نقل اين خبر مى نويسد: «وقتى ممكن است كه خداوند ، به حبابه والبيّه ، جوانيش را بازگرداند ، در حالى كه به 113 سالگى رسيده بود و او به دعاى امام سجاد عليه السلام باقى بماند تا آن كه امام رضا عليه السلام را هم درك كند و بعد از آن ديدار هم نُه ماه ديگر زنده بماند ، چگونه ممكن نباشد كه خداوند - عزّ و جلّ - از شخص امام منتظر عليه السلام پيرى را دور سازد و جوانيش را براى او نگاه دارد و او را تا زمان قيامش زنده بدارد ، تا آن كه زمين را پر از عدل سازد ،

ص: 200

چنانكه از جور و ظلم پر شده است . و (چه طور ممكن است كسى بقاى آن حضرت را ممكن نداند) با آن كه روايات صحيح در اين زمينه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام رسيده است؟» .

منبع: كمال الدين ، ص537 .

اين روايت ، با سند و الفاظش ، در الكافى نقل نشده است.

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: در نگاه بدوى ، هنگامى كه روايت 29 را با روايت سى ام مقايسه مى كنيم ، اين احتمال به طور جدّى پديد مى آيدكه شيخ صدوق ، بخشى از روايت 29را كه مربوط به امكان جوان زيستى و طول عمر امام عصر عليه السلام مى شود ، انتخاب كرده و مضمون آن را در كمال الدين نقل كرده باشد. بخصوص آن كه عين روايت سى ام ، در الكافى موجود نيست. اگر چنين باشد ، اين دو روايت ، مستقل از هم نخواهند بود. ليكن دو قرينه مبنى بر مستقل بودن روايات 29 و 30 موجود است:

قرينه اول آن كه سند دو روايت ، از فقره محمّد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر ، به بعد ، متفاوت است. در روايت 29 ، سند به حبابه مى رسد و اوست كه راوى ماجراست ، اما در روايت سى ام ، محمّد بن اسماعيل ، روايت را از طريق پدرش ، از جدّش موسى بن جعفر عليه السلام ، از امام صادق عليه السلام و ايشان از امام باقر عليه السلام نقل مى كند.

قرينه دوم آن است كه در روايت مختصر (سى ام) ، علاوه بر اشاره به جوان شدن حبابه ، بيان گشته كه او در همان زمان ، حائض شده است. اين مطلب ، در روايت مفصّل ديده نمى شود ، لذا نمى توان پذيرفت كه روايت سى ام ، مختصر شده روايت 29 باشد.

شايد كلينى ، روايت سى ام را در ديگر كتبش نقل كرده باشد.

روايت سى ام

محتوا: امام صادق عليه السلام نقل مى كنند كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا آمد ، فاطمه بنت اسد

ص: 201

نزد ابوطالب بيامد و او را به ولادت ايشان مژده داد. ابوطالب به او گفت كه سى سال ديگر خود فاطمه ، مادر كسى خواهد شد كه مانند اين مولود باشد الاّ اين كه آن مولود ، نبى نخواهد بود.

از اين حديث شريف ، علم پيشين ابوطالب به نبوّت برادرزاده اش و نيز عظمت مقام فرزندش ، يعنى امير المؤنين على عليه السلام كه بنا بود سى سال ديگر به دنيا بيايد ، روشن مى شود.

منبع: الكافى ، ج 1 ، ص 452 ؛ معانى الأخبار ، ص403 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن موسى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، مشابه اند الاّ در تصحيف الحسين بن محمّد ، به الحسن بن محمّد.

روايت سى و يكم

محتوا: شخصى يهودى خدمت اميرالمؤنين عليه السلام مى رسد و به ايشان مى گويد: اگر به پرسش هاى من پاسخ دهى ، مسلمان مى شوم. امام ، به پرسش هاى او پاسخ مى دهند. يهودى هم مسلمان مى شود و ملازم حضرتش مى گردد و سرانجام در صفّين به شهادت مى رسد .

منبع: شيخ صدوق ، اين روايت را در علل الشرائع از كلينى نقل مى كند ، ليكن روايت مزبور در الكافى موجود نيست.

علل الشرائع ، ج1 ، ص1 - 3 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد بن محمّد .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: تنها يك سند موجود است. امكان مقايسه نيست.

روايت سى و دوم

محتوا: ابوحمزه ثمالى ، از امام باقر عليه السلام علّت انحصار نام امير المؤنين براى

ص: 202

حضرت على بن ابى طالب عليه السلام تسميه شمشير ايشان به ذوالفقار ، و تسميه حضرت مهدى عليه السلام را به قائم مى پرسد و آن حضرت - كه درود خدا بر ايشان باد - پاسخ مى دهند.

منبع: صدوق ، اين روايت را در علل الشرائع از كلينى نقل مى كند. البته حديث مزبور ، در الكافى ، موجود نيست.

علل الشرائع ، ج 1 ، ص 160 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن محمّد الدقّاق ، و محمّد بن محمّد بن عصام .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: جز يك سند ، موجود نيست.

روايت سى و سوم

محتوا: امام صادق عليه السلام وجه تسميه ديگرى براى ذوالفقار غير از آنچه در حديث 32 عنوان شد ، بيان مى فرمايند. در اين حديث شريف ، عبارت مشهور «لا سيف إلاّ ذوالفقار و لا فتى إلاّ على» نقل شده است.

منبع: شيخ صدوق ، اين روايت را در دو كتاب علل الشرائع و معانى الأخبار به صورت مشابه نقل مى كند ، ليكن در الكافى يافت نشد.

علل الشرائع ، ج 1 ، ص 160 ؛ معانى الأخبار ، ص 63 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: سند صدوق ، در دو كتابش ، مشابه است و در هر دو كتاب ، روايت كلينى ، از علان است.

روايت سى و چهارم

محتوا: در اين حديث شريف ، امام باقر عليه السلام سبب ناميده شدن امام على بن الحسين عليه السلام را به لقب سجّاد ، بيان مى دارند.

منبع: صدوق ، اين حديث را در علل الشرائع آورده است و در الكافى يافت نمى شود.

ص: 203

علل الشرائع ، ج1 ، ص232 و 233 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: تنها يك سند وجود دارد.

روايت سى و پنجم

محتوا: در اين خبر ، سبب ناميده شدن امام سجاد عليه السلام به ذى الثفنات بيان گرديده است.

منبع: اين روايت ، تنها در علل الشرائع نقل شده و در الكافى يافت نمى شود.

علل الشرائع ، ج1 ، ص233 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: تنها يك سند وجود دارد.

روايت سى و ششم

محتوا: اين خبر ، مناظره امام صادق عليه السلام با يكى از كيسانيّه به نام حيان سراج ، در باره محمّد بن حنفيه است. امام صادق عليه السلام ، بر زنده نبودن محمّد بن حنفيه تأكيد كردند و افزودند: او قبل از اين كه به امامت امام سجاد اقرار كند ، از دنيا نرفت.

منبع: شيخ صدوق ، اين روايت را در كمال الدين نقل كرده است ، ليكن در الكافى يافت

نمى شود. بسيار محتمل است كه شيخ صدوق ، اين روايت را از كتاب الرجال كلينى نقل كرده باشد.

كمال الدين و تمام النعمة ، ص 36 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن عصام .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: امكان مقايسه وجود ندارد.

روايت سى و هفتم

محتوا: مأمون ، در مجلسى از امام رضا عليه السلام خواستار مى شود كه ايشان بهترين

ص: 204

شعرهايى را كه در باب چند موضوع شنيده اند ، بخوانند. موضوعات مزبور از اين قرار است: حلم ، سكوت در برابر جاهل و ترك عتاب با دوست ، جلب محبّت دشمن تا تبديل به دوست شود و نيز موضوع رازدارى. امام نيز اشعار زيبايى را در باب آن موضوعات مى خوانند.

منبع: شيخ صدوق ، اين حديث را در عيون به چند طريق ، از كلينى نقل كرده است. ليكن در الكافى يافت نمى شود. شايد شيخ ، حديث مزبور را از كتاب ما قيل فى الائمّة من الشعر يا يكى ديگر از كتب كلينى يا كتبى كه كلينى راوى آنها بوده ، نقل كرده باشد.

عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج1 ، ص187 و 188 .

عجيب آن كه ابن خلكان ، شعر مربوط به سكوت در برابر جاهل را نقل كرده و به ابوالحسن على بن عبد اللّه بن وصيف ، معروف به الناشئ الاصغر ، از متكلّمان شيعه نسبت داده است. ناشئ اصغر ، در سال 271 به دنيا آمده و در سال 365 وفات يافته است. علاّمه سيد محسن امين ، در أعيان الشيعة (ج 8 ، ص 285) ، ترجمه اى از او را آورده ، به نقل ابن خلكان اشاره كرده و از اين نسبت ، اظهار تعجّب كرده است.

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن موسى المتوكّل .

محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى ؛ ابومحمّد الحسن بن احمد المؤّب ؛ على بن عبد (اللّه) الورّاق ؛ على بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: تنها يك سند موجود است.

روايت سى و هشتم

محتوا: اين حديث ، تفسير دو آيه از قرآن كريم درباره تداوم امامت در نسل امام حسين عليه السلام است كه ابوحمزه ثمالى آن را از امام سجاد عليه السلام نقل مى كند. امام سجاد عليه السلام ، در انتهاى حديث بيان مى دارند كه قائم ما ، دو غيبت خواهد داشت كه يكى كوتاه تر و ديگرى بسيار طولانى است.

ص: 205

اين حديث ، از اين حيث كه توسط كلينى نقل شده و در آن به وقوع غيبت كبرى نيز اشاره شده ، جالب توجّه است.

علاّمه مجلسى ، در بحار الأنوار (ج 51 ، ص 134) بيانى درباره اين حديث دارند. در معجم أحاديث الإمام المهدى (عج) (ج 5 ، ص 401) نيز شرحى بر اين روايت موجود است.

منبع: اين روايت ، تنها در كمال الدين نقل شده است و در الكافى يافت نمى شود.

كمال الدين ، ص 323 و 324 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: تنها يك سند موجود است.

روايت سى و نهم

محتوا: شيخ صدوق ، اين حديث را در ادامه حديث 38 آورده است. در اين روايت شريف ، بيان شده كه با عقول ناقص و آراى باطل و قياس هاى فاسد ، نمى توان به دين خدا دست يافت ، بلكه بايد تسليم اهل بيت بود و به تعاليم آنان اقتدا كرد.

منبع: تنها در كمال الدين نقل شده است. در الكافى ، موجود نيست.

كمال الدين ، ص324 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: تنها يك سند موجود است.

روايت چهلم

محتوا: امام باقر عليه السلام در اين حديث شريف ، شباهت حضرت قائم عليه السلام را با پنج پيامبر از پيامبران الهى ، براى محمّد بن مسلم بيان مى دارند. پيامبران مزبور ، عبارت اند از حضرات يونس ، يوسف ، موسى ، عيسى و حضرت خاتم الأنبيا - صلوات اللّه عليهم اجمعين - .

در اين حديث ، به برخى از علايم قيام امام مهدى عليه السلام نيز اشاره شده است.

ص: 206

منبع: تنها در كمال الدين نقل شده است. در الكافى ، موجود نيست.

كمال الدين ، ص 327 و 328 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: تنها يك سند موجود است.

روايت چهل و يكم

محتوا: اين حديث ، روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام خطاب به محمّد بن مسلم در معرّفى امام قائم عليه السلام و قيام ايشان است. عبارات حديث ، عموماً كوتاه و پرمعنا است ، به طورى كه اين روايت را مى توان از روايات جامع در باب مهدويت برشمرد.

منبع: اين روايت ، تنها در كمال الدين نقل شده و در الكافى ، موجود نيست. محتمل است كلينى اين حديث را در كتاب الردّ على القرامطة ذكر كرده باشد ؛ زيرا در قيام قرمطيان ، انحراف هايى در باب مهدويت ديده مى شود. قرمطيان ، شاخه اى از اسماعيليه بودند كه در روزگار كلينى و بعد از آن ، در شرق و مركز جهان اسلام به تبليغ و قيام پرداختند. از برخى قسمت هاى كتاب الغيبة نعمانى برداشت مى شود كه نعمانى ، شاگرد كلينى نيز ، كتاب الغيبة را در هنگام اقامتش در حلب ، با توجّه به فتنه فاطميان كه شاخه ديگرى از اسماعيليان در غرب جهان اسلام بودند ، نگاشته است.

كمال الدين ، ص 330 و 331 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: تنها يك سند موجود است.

روايت چهل و دوم

محتوا: اين نقل ، در واقع گزارشى از على بن محمّد ، درباره تاريخ ولادت امام زمان عليه السلام است . عبارت على بن محمّد چنين است: «ولد الصاحب عليه السلام للنصف من شعبان سنة خمس و خمسين و مائتين» . ظاهراً منظور از على بن محمّد ، دايى

ص: 207

بزرگوار كلينى ، معروف به علان ، و صاحب كتاب أخبار القائم است .

منبع: صدوق ، اين نقل را به صورت مسند ، از طريق كلينى ، در كمال الدين نقل مى كند ، ليكن سند عبارت ، در الكافى ديده نمى شود ، با اين كه اصل متن ، به صورتى بسيار نزديك وجود دارد.

الكافى ، ج1 ، ص514 ؛ كمال الدين ، ص430 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: عبارت صدوق ، به نقل از كلينى و به نقل از على بن

محمّد است ، ليكن عبارت كلينى در نسخه موجود الكافى ، از طريق على بن محمّد گزارش نشده است.

روايت چهل و سوم

محتوا: اين روايت ، گفتار امام عسكرى عليه السلام خطاب به مادر امام عصر عليه السلام است. آن حضرت ، به آن بانو فرمودند كه پسرى را باردار مى شوى كه نامش محمّد است و او قائم پس از من خواهد بود.

منبع: شيخ صدوق ، اين روايت را در كمال الدين ، از طريق كلينى ، از علان روايت كرده است. روايت مزبور ، در الكافى ، موجود نيست .

ابن خزاز نيز در كفاية الأثر ، همين روايت را از طريق محمّد بن عبد اللّه شيبانى ، از كلينى ، از علان نقل مى كند.

كمال الدين ، ص408 ؛ كفاية الأثر ، ص293 و 294 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد صدوق و ابن خزاز به كلينى ، متفاوت است ، ليكن هر دو آن را از طريق كلينى ، از علان الرازى (دايى كلينى) نقل كرده اند.

روايت چهل و چهارم

محتوا: شخصى از اهالى فارس ، به شوق خدمتگزارى در خانه امام عسكرى عليه السلام ، به

ص: 208

سامرّا مى رود. امام او را مى پذيرند و به جمع خادمان در مى آيد. او نقل كرده كه مى توانست بدون اجازه وارد بيرونى منزل شود. روزى به طور ناگهانى با فرزند خردسال امام عسكرى عليه السلام ، يعنى امام زمان عليه السلام كه به طور مخفيانه در منزل نگهدارى مى شد ، مواجه مى شود و آن حضرت ، مولايمان حضرت مهدى عليه السلام را به عنوان امام بعدى به او معرفى مى كند.

منبع: كلينى اين روايت را دو بار در الكافى نقل كرده است.

الكافى ، ج1 ، ص329 (باب الإشاره و النصّ إلى صاحب الدار) ؛ الكافى ، ج1 ص514 (باب مولد الصاحب عليه السلام ) ؛ كمال الدين ، ص 435 و 436 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد الدقّاق ؛ محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى ؛ على بن عبد اللّه الورّاق .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: دو نقل كلينى ، از حيث سند تقريباً مشابه است. در سند روايت دوم ، تاريخ نقل روايت نيز توسط يكى از راويان بيان شده كه در ضمن سند روايت اوّل نيست. در متن روايت اوّل نيز افتادگى ها و تصحيفاتى ديده مى شود. متن شيخ صدوق ، مشابه دومين روايت كلينى است و سندها ، كاملاً يكسان است.

شيخ طوسى نيز همين روايت را مطابق روايت دوم ، به نقل از كلينى ، در كتاب الغيبة

(ص 234) آورده است.

روايت چهل و پنجم

محتوا: توقيع مشهور امام عصر عليه السلام در پاسخ به سؤلات اسحاق بن يعقوب است. فقرات كوتاه نامه ، با عبارت «امّا» يا «و امّا» شروع مى شود و هر فقره ، پاسخ به يكى از سؤلات اسحاق بن يعقوب است . عبارت مشهور «و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا ، فإنّهم حجّتى عليكم و أنا حجّة اللّه عليهم» بخشى از اين توقيع شريف است.

ص: 209

توصيه معروف امام زمان - ارواحنا فداه - درباره زياد دعا كردن براى تعجيل در فرج نيز در همين نامه آمده است. اين توقيع ، مجموعاً مشتمل بر هفده بند مى شود.

منبع: صدوق ، اين نامه را در كمال الدين نقل كرده است. اين نامه ، در الكافى يافت نمى شود. به احتمال زياد ، صدوق ، متن نامه را از ديگر كتاب كلينى ، يعنى رسائل الأئمّة كه تأليفى از نامه هاى ائمّه عليهم السلامبوده ، نقل كرده است.

كمال الدين ، ص 483 - 485 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: محمّد بن محمّد بن عصام .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: شيخ طوسى نيز همين روايت را با سند خود ، از كلينى ، از اسحاق بن يعقوب نقل مى كند.

روايت چهل و ششم

محتوا: امام صادق عليه السلام در اين روايت ، بيان داشته اند كه چون بر حسين بن على عليه السلام شمشير زدند و خواستند كه سر مباركش را جدا كنند ، منادى الهى ندا داد كه : اى امّتى كه پس از پيامبرش سركشى كرديد و گمراه شديد! خداوند ، ديگر به شما توفيق عيد قربان و فطر را ندهد. مطابق اين نقل ، امام صادق عليه السلام قسم خوردند كه تا زمان قيام منتقم خون حسين ، اين توفيق ، به امّت عطا نخواهد شد.

منبع: الكافى ، ج4 ، ص170 ؛ علل الشرائع ، ج2 ، ص389 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: على بن احمد .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، يكسان اند ، الّا در مورد عبد اللّه بن لطيف

التفليسى كه در سند صدوق ، عبد اللّه بن الجنيد التفليسى آمده است.

روايت چهل و هفتم

محتوا: اين حديث ، بخشى از نامه امام رضا عليه السلام به محمّد بن سنان در پاسخ به سؤلات اوست. در اين بخش از نامه ، حضرت رضا عليه السلام چندين حكمت از

ص: 210

حكمت هاى تشريع نماز را بيان داشته اند.

منبع: اين روايت ، در الكافى نقل نشده و به احتمال زياد اصل آن در رسائل الأئمّة بوده است. شيخ صدوق ، آن را در علل الشرائع به صورت مسند آورده است. همين روايت ، در كتاب من لا يحضره الفقيه ، بدون ذكر اسناد ، نقل شده است. شيخ صدوق ، بعد از نقل خبر ، مى نويسد: «و قد أخرجت هذه العلل ، مسندة فى كتاب علل الشرائع و الأحكام و الأسباب» .

علل الشرائع ، ج2 ، ص317 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج1 ، ص215 ؛

واسطه ميان صدوق و كلينى: در علل الشرائع ، على بن أحمد بن محمّد ، و در الفقيه ، مطابق مشيخه.

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: امكان مقايسه وجود ندارد.

روايت چهل و هشتم

محتوا: در الكافى و الفقيه ، روايتى در نهى روزه دار از بوييدن گل نرگس وجود دارد كه توسط كلينى شرح شده است.

شيخ صدوق و كلينى ، هر دو ، اصل روايت را با اسناد خود از برقى نقل مى كنند. كلينى ، پس از ذكر روايت ، به نقل از برخى از علما مى نويسد: «إنّ الأعاجم ، كانت تشمّه اذا صاموا و يقولون انّه يمسك من الجوع» . شيخ صدوق نيز همين مطلب را از محمّد بن يعقوب در ادامه نقل روايت مى آورد.

منبع: الكافى ، ج4 ، ص112 ؛ علل الشرائع ، ج2 ، ص383 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: واسطه در خود روايت ذكر نشده است. صدوق مى نويسد: «و ذكر محمّد بن يعقوب ، عن بعض أصحابنا ... . در اين مورد نيز ، واسطه ها را همان افراد معرفى شده در مشيخه مى دانيم.

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: كلينى ، در هر دو نقل ، توضيح مزبور را از «بعض

ص: 211

أصحابنا» نقل كرده است.

روايت چهل و نهم

محتوا: اين خبر ، بيان مكاتبه اى است ميان محمّد بن عيسى بن عبيد و امام هادى عليه السلام ، درباره كسى كه بخشى از مالش را براى امام قرار مى دهد ، ولى مدّتى بعد به همان مال محتاج مى شود. سؤل محمّد بن عيسى آن است كه شخص مزبور در چنين شرايطى ، اجازه تصرّف در آن مال را دارد يا نه؟

منبع: اين حديث ، در الكافى ، موجود نيست ، امّا صدوق آن را در دو كتاب خود ، يعنى الفقيه و كمال الدين ، نقل كرده است. به احتمال زياد ، اصل روايت ، در رسائل الأئمّة كلينى بوده كه هم اكنون مفقود است.

واسطه ميان صدوق و كلينى: در كمال الدين : محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى ؛ در الفقيه: مطابق مشيخه .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: سند الفقيه و كمال الدين ، يكسان است ، الاّ اين كه در نسخه كمال الدين ، القاب راويان ، يعنى عطار و يقطينى نيز پس از ذكر نام هاى ايشان ذكر شده است.

قابل توجّه است كه صدوق ، اين روايت را در باب 45 كمال الدين كه در باره توقيعات وارده از قائم عليه السلام است آورده ، كه به نظر مى رسد مناسبتى ميان باب و روايت مزبور وجود ندارد.

روايت پنجاهم

محتوا: حديثى است درباره سنّت نوشيدن آب به يك نفس يا سه نفس.

منبع: صدوق پس از ذكر خبر در كتاب من لا يحضره الفقيه مى نويسد: «و هذا الحديث ، فى روايات محمّد بن يعقوب الكلينى» . البته چنين روايتى در الكافى ، يافت نشد.

كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج3 ، ص353 .

ص: 212

واسطه ميان صدوق و كلينى: مطابق مشيخه الفقيه .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: سندى ذكر نشده است.

روايت پنجاه و يكم

محتوا: اين حديث ، در باره يكى از فروعات باب وصيت است. شيخ صدوق ، پس از نقل اين روايت از كتاب محمّد بن يعقوب الكلينى مى نويسد:

«قال مصنّف هذا الكتاب رحمه الله : لست أفتى بهذا الحديث ، بل أفتى بما عندى بخط الحسن بن على عليهماالسلام ، و لو صح الخبران جميعا لكان الواجب ، الأخذ بقول الأخير كما أمر به الصادق عليه السلام و ذلك أنّ الأخبار لها وجوه و معان و كل إمام أعلم بزمانه و أحكامه من غيره من الناس و باللّه التوفيق».(1)

منبع: الكافى ، ج7 ، ص47 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص203 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: مطابق مشيخه الفقيه .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، يكسان اند ، الاّ آن كه در نسخه الفقيه ، مشخص شده كه منظور از على بن الحسن ، على بن الحسن الميثمى است.

روايت پنجاه و دوم

محتوا: اين خبر ، روايت ديگرى درباره يكى از فروعات باب وصيت است.

شيخ صدوق ، پس از نقل روايت مى نويسد: «قال مصنّف هذا الكتاب رحمه الله : ما وجدت هذا الحديث إلاّ فى كتاب محمّد بن يعقوب ، و ما رويته إلاّ من طريقه. حدّثنى به غير واحد ، منهم محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى رضى الله عنه عن محمّد بن يعقوب».(2)

ص: 213


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 203 .
2- . همان ، ص 222 و 223 .

منبع: الكافى ، ج7 ، ص69 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص222 و 223 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: چند نفر از جمله ، محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، يكسان اند ، الاّ در مورد محمّد بن عيسى كه به محمّد بن قيس ، تصحيف شده است.

روايت پنجاه و سوم

محتوا: اين روايت ، بازگوكننده يكى ديگر از احكام وصيت است.

منبع: الكافى ، ج7 ، ص62 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص227 و 228 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: مطابق مشيخه الفقيه.

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، يكسان اند ، البته در الفقيه ، مشخص شده كه احمد بن محمّد ، احمد بن محمّد العاصمى است و على بن الحسن ، على بن الحسن ميثمى است.

روايت پنجاه و چهارم

محتوا: اين حديث شريف ، روايتى درباره ارث و دين است.

منبع: الكافى ، ج7 ، ص43 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص236 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: مطابق مشيخه الفقيه .

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: عبارت ترديدآميز «أو بعض أصحابنا ]عنه]» در الفقيه ذكر نشده است.

روايت پنجاه و پنجم

محتوا: اين روايت ، مطلبى درباره احكام عتق است.

منبع: الكافى ، ج7 ، ص56 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص231 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: مطابق مشيخه الفقيه .

ص: 214

مقايسه اسناد صدوق و كلينى: اسناد ، كاملاً يكسان اند .

بدين ترتيب ، گزارش 55 روايت كلينى كه در آثار شيخ صدوق آمده ، به پايان رسيد.

سه روايت ابن المشهدى ، به واسطه دو شيخ

در ميان آثار محدّثان متأخّر از صدوق ، به سه روايت از كلينى دست يافتيم كه ابن المشهدى ، آنها را از طريق شيخ صدوق ، از ايشان نقل مى كند. اين سه روايت ، در الكافى يافت نمى شوند. گزارش اين سه روايت ، به ترتيب ذيل است:

روايت نخست

محتوا: اين خبر ، گزارش ملاقات عبد اللّه بن سنان با امام صادق عليه السلام در روز عاشورا و مشاهده اندوه آن حضرت است. امام صادق عليه السلام ، در اين روايت مفصّل ، برخى از آداب روز عاشورا را بيان مى كنند و دعايى پرمعنا را نيز به عبد اللّه بن سنان تعليم مى دهند.

منبع: اين روايت شريف ، در الكافى ، نقل نشده است. ابن المشهدى آن را در كتاب المزار با اين اسناد ، از كلينى نقل مى كند: «أخبرنا الشيخ الفقيه العالم عماد الدين محمّد بن أبى القاسم الطبرى ، قراءة عليه و أنا أسمع فى شهور سنة ثلاث و خمسين و خمسمائة بمشهد مولانا أمير المؤنين - صلوات اللّه عليه - ، عن الشيخ المفيد أبى على الحسن بن محمّد ، عن والده الشيخ أبى جعفر - رضى اللّه عنه - ، عن الشيخ المفيد أبى عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان ، عن إبن قولويه و أبى جعفر بن بابويه ، عن محمّد بن يعقوب الكلينى ، عن على بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن أبى عمير ، عن عبد اللّه بن سنان ، قال : ...» .

شيخ طوسى همين روايت را در مصباح المتهجّد ، بدون ذكر سند ، از عبد اللّه سنان نقل مى كند.

ص: 215

سيد بن طاووس ، در مصباح الزائر ، همين حديث را درست مطابق با آنچه كه در مصباح المتهجّد وجود دارد ، روايت كرده است . ايشان در اقبال ، حديث مشابهى را با اختلافاتى ، به صورت مسند ، از طريق عبد اللّه بن جعفر حميرى نقل مى نمايد.

المزار ، ص473 - 480 ؛ مصباح المتهجّد ، ص782 ؛ إقبال الأعمال ، ج3 ، ص65 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: ميان شيخ صدوق و كلينى ، واسطه اى ذكر نشده است.

مقايسه اسناد: سند سيد بن طاووس در إقبال و ابن المشهدى در المزار ، به عبد اللّه بن سنان ، كاملاً مستقل اند.

روايت دوم

محتوا: ابراهيم بن هاشم (پدر على بن ابراهيم قمى) ، نقل مى كند كه در سفر حج به هنگام نزول در كوفه ، به مسجد سهله رفتيم و شخصى را ديديم كه در حال نماز و دعا بود. ابراهيم ، از او نكات و آدابى را درباره مسجد سهله و مسجد كوچكى كه در جنب آن است (مسجد زيد بن صوحان) مى آموزد. ابراهيم مى گويد: شخص مزبور ، ناگهان از ما غايب شد و كسى كه همراه من بود گفت كه او خضر عليه السلام بوده است.

منبع: خبر مزبور ، در الكافى ، موجود نيست. ابن المشهدى ، آن را با سند زير از كلينى نقل مى كند:

«و أخبرنى الشريف الجليل أبوالمكارم حمزة بن على بن زهرة العلوى الحسينى الحلبى - أدام اللّه عزّه - عند عوده من الحج فى سنة أربع و سبعين و خمسمائة بمسجد السهلة ، حدّثنى والدى على بن زهرة ، عن جدّه ، عن الشيخ أبى جعفر محمّد بن على بن بابويه ، قال: حدّثنا الشيخ الفقيه محمّد بن يعقوب ، قال: حدّثنى على بن إبراهيم ، عن أبيه ، قال : ...» .(1)

المزار ، ص 140 - 143 .

ص: 216


1- . المزار ، محمّد بن المشهدى ، ص 140 - 146 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: واسطه اى ميان شيخ صدوق و كلينى ، ذكر نشده است.

مقايسه اسناد: تنها يك سند موجود است.

روايت سوم

محتوا: ابن المشهدى ، از على بن محمّد بن عبد الرحمان التسترى ، نقل مى كند كه در ماه رجب با يكى از برادران به مسجد صعصعه مى روند و در آنجا با شخص بزرگوارى مواجه مى شوند كه دعايى را مى خوانده است. على رغم آن كه آنها دوست داشتند با او سخن بگويند ، به طور عجيبى زبانشان بند مى آيد و گمان مى كنند كه او خضر است. با ابن ابى داوود رواسى ، در همان منطقه ملاقات مى كنند. او مى گويد اين شخص هر دو سه روز يك بار به اين جا مى آيد. ابن ابى داوود ، از آنها مى پرسد گمان مى كنيد او كيست؟ آنها مى گويند گمان ما آن است كه او خضر است ، امّا ابن ابى داوود مى گويد: «فأنا و اللّه ! ما اراه الاّ من الخضر محتاج الى رؤته ، فانصرفا راشدين» . در اين جاست كه همراه على بن محمّد بن عبد الرحمان يقين مى كند كه او حضرت صاحب عليه السلام بوده است.

دعايى كه اين دو تن از آن بزرگوار شنيده و نقل كرده اند ، دعاى معروف «اللّهم يا ذا المنن السابغة ...» است كه در ماه رجب خوانده مى شود.

منبع: روايت مزبور ، در الكافى ، موجود نيست. ابن المشهدى ، آن را در المزار آورده است.

المزار ، ص143 - 146 .

شيخ طوسى ، بدون اشاره به ماجرا ، تنها به ذكر دعا به عنوان يكى از اعمال مستحب ماه رجب پرداخته است.

مصباح المتهجّد ، ص802 .

سيد بن طاووس ، آن را به نقل از كتاب معالم الدين نقل مى كند. در اين نقل ، دو

ص: 217

شخصى كه خدمت حضرت حجّت عليه السلام رسيده اند ، محمّد بن ابى الرواد رواسى و ابوجعفر الدهان ، نام دارند. در اين نقل ، آنها از خود حضرت ، نام ايشان را مى پرسند و ايشان مى فرمايند: «انصرفا فأنا امام زمانكما» .

الإقبال ، ج3 ، ص211 .

واسطه ميان صدوق و كلينى: واسطه اى ميان صدوق و كلينى ، ذكر نشده است.

مقايسه اسناد: در نسخه المزار شهيد اوّل ، راوى حديث ، محمّد بن عبد الرحمان التسترى ذكر شده است ، در حالى كه در المزار ابن المشهدى ، على بن احمد بن عبد الرحمان التسترى آمده است.

ص: 218

منابع و مآخذ

1. الإعتقادات فى دين الإمامية ، الشيخ الصدوق ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .

2. الأمالى ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، قم : مؤسة البعثة ، 1417 ق .

3. تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار الفكر ، 1415 ق .

4. التوحيد ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح و تعليق : السيد هاشم الحسينى الطهرانى ، قم : منشورات جماعة المدرسين .

5. ثواب الأعمال ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تقديم : السيد محمّد مهدى السيد حسن الخرسان ، دوم ، منشورات الشريف الرضى ، 1368 ش .

6. الخرائج و الجرائح ، قطب الدين الراوندى ، إشراف : السيد محمّد باقر الموحد الأبطحى ، قم : مؤسة الإمام المهدى عليه السلام ، 1409 ق .

7. الخصال ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح و تعليق: على أكبر الغفارى ، قم : منشورات جماعة المدرسين ، 1362 ش .

8. ذبائح أهل الكتاب ، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تصحيح : الشيخ مهدى نجف ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق (طبع بموافقة اللجنة الخاصة المشرفة على المؤمر العالمى لألفية الشيخ المفيد) .

9. رجال النجاشى ، احمد بن على النجاشى ، قم : مؤسة النشر الإسلامى ، 1416 ق .

10. الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى (الفروع) ، ثامر هاشم حبيب العميدى ، قم : دفتر تبليغات اسلامى ، 1414 ق .

11. صفات الشيعة ، (الشيخ الصدوق) ، تهران : كانون انتشارات عابدى .

12. علل الشرائع ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تقديم: السيد محمّد صادق بحر العلوم ، نجف : منشورات المكتبة الحيدرية ، 1385 ق .

13. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح و تعليق و تقديم: الشيخ حسين الأعلمى ، بيروت : مؤسة الأعلمى للمطبوعات ، 1404 ق .

ص: 219

14. الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تصحيح و تعليق: على أكبر الغفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

15. الكلينى و الكافى ، الشيخ عبد الرسول الغفار ، قم : مؤسة النشر الإسلامى ، 1416 ق .

16. كمال الدين و تمام النعمة ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح و تعليق: على أكبر الغفارى ، قم : مؤسة النشر الإسلامى ، 1363 ش .

17. فضائل الأشهر الثلاثة ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق و إخراج : ميرزا غلام رضا عرفانيان ، بيروت : دار المحجة البيضاء ، 1412 ق .

18. فضائل الشيعة ، محمّد بن على بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تهران : كانون انتشارات عابدى .

19. قصص الأنبياء ، سعيد بن هبة اللّه الراوندى ، غلام رضا عرفانيان اليزدى الخراسانى ، قم : مؤسة الهادى ، 1418 ق .

20. مصادقة الإخوان ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، إشراف: السيّد على الخراسانى الكاظمى ، كاظمين : منشورات مكتبة الإمام صاحب الزمان العامة .

21. المزار ، محمّد بن المشهدى ، تحقيق : جواد القيومى الاصفهانى ، قم : مؤسة النشر

الإسلامى و القيوم ، 1419 ق .

22. معانى الأخبار ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح و تعليق: على أكبر الغفارى ، قم : مؤسة النشر الإسلامى ، 1379 ش .

23. معجم رجال الحديث ، السيد ابوالقاسم الخوئى ، قم : مدينة العلم ، 1413 ق .

24. المقنع ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تحقيق : مؤسسة الإمام

الهادى عليه السلام ، قم : مؤسة الإمام الهادى عليه السلام .

25. كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح و تعليق : على أكبر الغفارى ، قم : منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية فى قم المقدسة ، 1404 ق .

26. الهداية ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، قم : مؤسة الإمام الهادى عليه السلام ، 1418 ق .

ص: 220

راويان مشترك و مشتركات «الكافى» (ابو طالب على نژاد جويبارى )

راويان

مشترك و مشتركات «الكافى»

ابو طالب على نژاد جويبارى

چكيده

پس از قرآن كريم ، دومين مصدر معرفتى در حوزه دين ، حديث است و شرط اصلى استفاده از حديث در استنباط احكام و معارف ديگر الهى ، اطمينان به صدور آن از معصوم عليه السلام است كه يكى از راه هاى آن ، بررسى سند حديث است .

سند (مجموع راويانى كه در زنجيره نقل حديث قرار گرفته اند) در طول زمان ، با مشكلات گوناگونى روبه رو بوده كه مى توانسته آن را آسيب پذير نمايد . از جمله مشكلات اسانيد روايات ، «اشتراك در عنوان يا راويان مشترك» است .

تمييز و جداسازى عنوان مشترك ، فايده هاى فراوانى مانند : تعيين راوى ثقه از غير ثقه ، تفكيك احاديث معتبر از غير معتبر ، شناخت اتّصال سند و ارسال آن را در پى دارد .

بر اين اساس ، بخشى از تلاش علمى فقيهان ، محدّثان و رجاليان ، به اين موضوع اختصاص يافت و آثار مستقل و غير مستقلى را تأليف نمودند .

براى جداسازى عناوين مشترك ، مى توان از قراين مختلفى بهره گرفت مانند : رجوع به سند قبلى ، راوى كتاب بودن ، ملاحظه متن روايت ، ملاحظه طبقه راوى ، جستجو در كتب حديثى ، انصراف و ... .

كليدواژه ها : عناوين مشترك ، مشتركات ، طبقه ، اسناد ، كلينى ، الكافى .

مقدّمه

درباره مستندسازى و ارزشيابى سند حديث ، دو ديدگاه وجود دارد :

ص: 221

الف . ديدگاه اخبارى ها ؛ ب . ديدگاه اصولى ها .

اخبارى ها ،(1) معتقدند كه روايات جوامع حديثى شيعه ، بالاخص روايات كتب اربعه (الكافى ، كتاب من لايحضره الفقيه ، تهذيب الأحكام و الإستبصار) ، قطعى الصدور و يا حداقل صحيح و معتبر هستند ؛ در نتيجه ، نيازى به بررسى سند حديث نداريم .

اصولى ها ،(2) عقيده دارند تحليل و ارزيابى سند حديث ،براى تشخيص اتصال آن و اطمينان به صدور حديث از معصوم عليه السلام ، يك ضرورت اجتناب ناپذير است ؛ زيرا حديث ، بر يك اصل قويم ، به نام سند (همان راويان كه حلقه وصل بين ما و معصومان عليهم السلامهستند) ،استوار است .

لذا اسناد ، از ديرباز مورد توجه علماى علم درايه و رجال و فقهاى عظام بوده است . در اين ميان ، علم رجال ، نسبت به ديگر علوم ،ارتباط نزديك ترى با اسناد داشته است تا آن جايى كه مى توان گفت : اگر قرار باشد براى علم رجال ، موضوعى در نظر گرفته شود ؛ آن موضوع ، جز سند نخواهد بود.

به عبارت ديگر ، اسناد از دو ديدگاه مورد بررسى واقع مى شوند ، يكى به عنوان منبع علم رجال ، در دادن اطلاعات رجالى و حلّ مشكلات مختلف حديثى و ديگر اين كه اسناد ، خود محور تحقيقات بوده و موضوع علم رجال به شمار آيند .

بنا بر اين ، استوارى حديث ، به استوارى سند و استوارى سند ، به شناخت آفت ها

ص: 222


1- . اخبارى ها ، به عده اى از دانشمندان شيعى در قرن يازدهم و دوازدهم اطلاق مى شود كه اجتهاد را در استنباط احكام شرعى انكار كرده و منابع فقه را در احاديث و سنّت معصومان عليهم السلام منحصر نمودند و اعتقادى به نقش عقل ، اجماع و قرآن ، مستقل از تفسير ائمّه عليهم السلامنداشتند . از مهم ترين و مشهورترين علماى اين گروه ، مولى محمّد امين استرآبادى م 1036ق مؤلف كتاب الفوائد المدنية است .
2- . اصولى ها ، لقبى است كه به تمام مجتهدان و فقهاى شيعه اطلاق مى شود كه در استنباط احكام شرعى ، بر اصول و قواعد فقهى كه با ادلّه تفصيلى تهيه و تمهيد مى گردد ، پايبند هستند و معتقدند مدارك احكام ، علاوه بر كتاب و سنّت ، عقل و اجماع نيز است .

و آسيب ها و راه هاى علاج و درمان آنها است .

معضلات و مشكلات اسانيد ، عبارت اند از : تحريف ، تصحيف ، اضمار ، تعليق ، تحويل ، مشتركات ، مختلفات ، قلب ، ارسال ، سقط و...

در اين مقاله ، نويسنده در صدد آن است كه به يكى از معضلات سند ، يعنى «مشتركات» بپردازد . اين نوشته ، در دو بخش تنظيم گرديده است . در بخش اوّل ، به تبيين و توضيح مشتركات و راه كارهاى علمىِ جداسازى آنها پرداخته شده و در بخش دوم ، فهرست اسامى راويان مشترك در اسناد روايات الكافى ، ارائه گرديده است .

يك . تعريف مشتركات

از جمله امورى كه در اسناد روايات ، فراوان و چشمگير وجود دارد و از ديرباز موجب مشكلاتى در استناد به متون روايى گشته ، تكرار عناوينى است كه مشترك بين دو يا چند راوى است . مانند : ابان ، مشترك بين ابان بن تغلب و ابان بن عثمان ؛

حمّاد ، مشترك بين حمّاد بن عثمان و حمّاد بن عيسى ؛

ابن سنان ، مشترك بين عبد اللّه بن سنان و محمّد بن سنان ؛

احمد بن محمّد ، مشترك بين احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى ، احمد بن محمّد بن خالد برقى و احمد بن محمّد بن عيسى و... .

به چنين عناوينى در اصطلاح رجالى ، «عناوين مشترك» و به بحثى كه عهده دار حلّ اين مشكل است ، «تمييز مشتركات» گفته مى شود .

گفتنى است كه هرگاه عناوين مشترك ، كوتاه تر باشد ، دايره ترديد ، بيشتر و احتمال اشتراك ، افزون تر مى گردد . مانند عنوان : احمد ، ابراهيم ، محمّد و... .

اهميت تمييز مشتركات

تمييز و جداسازى راويان مشترك ، از اهميت بسيار زيادى برخوردار است و نقش

ص: 223

كاربردى در شناخت راويان و تصحيح اسانيد و در نتيجه ، صحّت صدور حديث از معصوم عليه السلام و عدم آن دارد .

علاّمه مامقانى (1287 - 1351 ق) مى نويسد :

من جملة مهمّات فى هذا الفن ، تمييز المشتركات من الرجال لتوقف تصحيح السند عليه ؛(1)

از موضوعات بسيار مهم دانش رجال ، جداسازى راويان مشترك است ، زيرا تصحيح سند ، متوقف بر آن است .

علاّمه عليارى تبريزى (1236 - 1327 ق) نيز مى گويد :

و بالجملة بعد كون الإسم الواقع فى سند الحديث مشتركاً لابدّ للناظر أن يبذل جهده فى تميّزه و هو من أهمّ مقاصد هذا الفنّ و أصعب مطالبه . و أسباب التميز لا تنحصر فى اُمور معدودة ، بل هى كثيرة جداً مختلفة فى القوّة والضعف ؛(2)

در صورت مشترك بودن نام راوى كه در زنجيره سند واقع گرديده است ، بر محقق لازم است كه تمام توان خويش را در تشخيص آن به كار بندد ؛ زيرا تمييز و جداسازى راويان مشترك ، از مقاصد مهم فن رجال بوده و از مباحث مشكل آن به حساب مى آيد . اسباب تمييز راويان مشترك هم در چند امر خلاصه نمى شود ؛ بلكه بسيار فراوان بوده و در شدّت و ضعفْ متفاوت اند .

نقش كاربردى تمييز مشتركات

جداسازى عناوين مشترك ، در تصحيح اسانيد روايات و به تبع آن ، در اعتباربخشى خود حديث ، داراى نقش كاربردى بسيار زيادى است :

الف . تعيين راوى ثقه از غير آن

در مورد مكانت و جايگاه حديثى راويان مشترك ، چند فرضْ متصوّر است :

ص: 224


1- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 202 چاپ رحلى.
2- . بهجة الآمال ، ج 1 ، ص 57.

فرض اوّل ، همه آنها ثقه باشند ؛

فرض دوم ، همه آنها ضعيف باشند ؛

فرض سوم ، بعضى ها ثقه و بعضى ديگر ضعيف باشند .

در فرض اوّل و دوم ، تعيين و مشخص كردن راوى مشترك ، براى اعتبار و عدم اعتبار حديث ، ثمره اى ندارد ؛ چرا كه در صورت وثاقت همه آنها ، حكم به اعتبار سند(1) و در صورت ضعف همه آنها ، حكم به ضعف سند داده مى شود .

ولى در فرض سوم كه بعضى از راويان مشترك ، ثقه هستند و بعضى ديگر ضعيف ، تمييز و جداسازى آنها يك ضرورت اجتناب ناپذير بوده و هيچ فقيه و مستنبط احكام شرعى نمى تواند از آن غافل باشد و بى تفاوت از كنار آن رد شود ؛ چرا كه احاديث ، نقش كليدى اى در دستيابى به احكام شرع مقدس دارند و به عنوان عظيم ترين منبع وحيانى ، در بردارنده آموزه هاى دينى (عقايد ، احكام و اخلاق) است . براى دستيابى به اين هدف مهم ، بايد بازشناخت راوى ثقه از غيرثقه براى تصحيح سند و اثبات صدور حديث از معصوم عليه السلام ، در دستور كار علمى يك فقيه - كه درصدد استنباط احكام شرعى است - قرار بگيرد .

مشخص كردن راوى ثقه از غير ثقه ، يكى از مهم ترين فوايد و ثمرات مبحث تمييز مشتركات است ، خصوصاً نسبت به آن دست از راويان مشترك كه احاديث فراوانى از آنها در ابواب مختلف فقه نقل شده است . مانند «ابن سنان» كه در اسناد 473 روايت از كتب اربعه(2) واقع شده و بين «عبداللّه بن سنان» (راوى ثقه)(3) و «محمّد بن سنان» (راوى ضعيف)(4) مشترك است .

ص: 225


1- . البته اگر بقيه راويان سند ، ثقه باشند.
2- . معجم رجال الحديث ، ج 22 ، ص 187 ، ش 15086.
3- . همان ، ج 10 ، ص 209 ، ش 6908.
4- . همان ، ج 16 ، ص 160 ، ش 10911.

نمونه روشن آن ، روايت ابن سنان از امام صادق عليه السلام در بحث آب كرّ است(1) كه معركه آراى فقها بوده و بحث جنجال برانگيزى را به دنبال داشته است كه تفصيل آن را مى توان در كتاب هاى فقهى يافت .

بعضى از فقها ، مانند : شيخ بهايى ،(2) محقّق خوانسارى ،(3) آية اللّه خويى ،(4) معتقدند كه مراد از ابن سنان در روايت مذكور ، عبد اللّه بن سنان است و روايت ، معتبر است ؛ ولى بعض ديگر ، مانند : صاحب مدارك الأحكام ،(5) صاحب معالم ،(6) و صاحب جواهر الكلام ،(7) عقيده دارند كه مراد از ابن سنان ، محمّد بن سنان است و روايت ضعيف است .

ب . شناسايى ارسال سند

يكى از فوايد و ثمرات ديگر تمييز مشتركات ، بازشناخت احاديث مرسل است .(8)

ارسال ، بر دو قسم است : ارسال جَلى و ارسال خَفى . در ارسال خفى ، در سلسله راويان سند ، يك راوى يا بيشتر ، حذف شده است و ما ، در زنجيره سند با حلقه مفقوده مواجه هستيم . تشخيص ارسال خفى ، به راحتى مقدور نيست ؛ چراكه ظاهر سند ، متّصل و مسند است ؛ ولى با در نظر گرفتن بعضى از قراين (از جمله طبقه راوى) ، مى توانيم مرسل بودن حديث را اثبات كنيم . بنا بر اين اگر راوى مشترك ،

ص: 226


1- . وسائل الشيعة ، ج 1 ، ص 118 ، ح 7 .
2- . مشرق الشمسين ، ص 383.
3- . مشارق الشموس ، ص 198.
4- . تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 202.
5- . مدارك الأحكام ، ج 1 ، ص 50.
6- . منتقى الجمان ، ج 1 ، ص 51.
7- . جواهر الكلام ، ج 1 ، ص 176.
8- . حديث مرسل ، به حديثى گفته مى شود كه در سند آن ، تمام راويان يا برخى از آنها حذف شده باشد و يا با الفاظ مبهم و مجملى مانند «عن بعض» و «عن رجل» آورده شده باشد مقباس الهداية ، ج 1 ، ص 338.

از جهت طبقه ، اختلاف داشته باشند ، شناخت او در مرسل يا مسند بودن حديث ، نقش كاربردى دارد . مانند : ابان ، كه بين ابان بن تغلب و ابان بن عثمان ، مشترك است و ابن سنان ، كه بين عبداللّه بن سنان و محمّد بن سنان مشترك است ، ولى از جهت طبقه ، اختلاف دارند .

مثلاً اگر در سند حديثى آمده باشد : ابن سنان ، عن ابى عبد اللّه عليه السلام . اگر مراد از ابن سنان ، عبد اللّه بن سنان باشد ، حديث مسند است ، ولى اگر مراد از ابن سنان ، محمّد بن سنان باشد ، حديث مرسل خواهد بود ؛ چون محمّد بن سنان نمى تواند از امام صادق عليه السلام حديث نقل نمايد .(1)

ج . ترجيح در مقام تعارض

از فوايد و ثمرات ديگر تمييز مشتركات ،در مقام عمل و در تعارض دو خبر و ترجيح يكى بر ديگرى ، ظاهر مى شود . مثلاً اگر دو روايتى كه از جهت مضمون ، ناسازگارى دارند و جمع بين آنها ممكن نيست ، بايد يكى را بر ديگرى ترجيح دهيم و به مضمون آن عمل كنيم .

يكى از راه هاى ترجيح ، رجوع به مرجّحات سندى است كه در مقبوله عمر بن حنظله(2) آمده است . بنا بر اين اگر در سند اين دو روايت ، راوى مشتركى قرار بگيرد كه يكى ثقه است و ديگرى ضعيف ، يا هر دو ثقه يا هر دو ضعيف(3) هستند ، ولى وثاقت و ضعف آنان در يك مرتبه نيست ، بايد به آن روايتى عمل كرد كه راوى آن ثقه (در فرض اول) يا اوثق (در فرض دوم) است يا ضعف كمترى (فرض سوم) دارد . به

ص: 227


1- . آية اللّه خويى مى نويسد : «ثم انّ "ابن سنان" و ان كان له روايات عن الصادق عليه السلام ، إلاّ أنّ المراد به "عبداللّه بن سنان" و لم يوجد رواية له "محمّد بن سنان" عن ابى عبداللّه عليه السلام » معجم رجال الحديث ، ج 16 ، ص 164.
2- . وسائل الشيعة ، ج 18 ، ص 75.
3- . بر مبناى كسانى كه عمل به روايات ضعيف را در باب مستحبات و مكروهات جايز مى دانند.

همين دليل ، جداسازى راوى مشترك و تعيين آن ، يك ضرورت اجتناب ناپذير خواهد بود .

بنا بر آنچه گذشت ، نقش كاربردى تمييز مشتركات را مى توان بدين گونه يادآورى كرد :

1 . تعيين راوى ثقه از غيرثقه ؛

2 . شناسايى احاديث معتبر (به معناى عام كلمه) از غير معتبر (در صورت اشتراك عنوان بين ثقه و غيرثقه) ؛

3 . تعارض در توثيق و تضعيف و ترجيح يكى بر ديگرى ؛

4 . توثيقات عامه (مثل اين كه يكى از راويان مشترك ، از اصحاب اجماع يا از مشايخ الثقات باشد و ديگرى نباشد) .

تلاش هاى علمى درباره «حلّ مشتركات»

بحث راويان مشترك و جداسازى آنها ، از اواخر قرن يازدهم هجرى قمرى مورد توجه جدّى گروهى از حديث شناسان و دانشمندان رجالى قرار گرفته است و هر كدام سعى نموده اند تا به روش هاى جديد و ابتكارى به حلّ اين معضل سندى بپردازند و راهى براى تمييز و تعيين راوى مشترك پيدا نمايند . قدردانى از تلاش علمى اين بزرگان و نيز اطلاع خوانندگان و حديث پژوهان ، به معرفى اين آثار ماندگار و منهج علمى پديدآورندگان آن در جداسازى راويان مشترك مى پردازيم :

1 . منتقى الجمان فى الأحاديث الصحاح و الحسان(1)

اين كتاب ، گرچه به انگيزه تمييز مشتركات نگاشته نشده است ، امّا در چگونگى نگرش به موضوع عناوين مشترك و راه حلّى كه براى بازشناسى مصاديق آن ، ارائه

ص: 228


1- . اثر بسيار مهم و ماندگار عالم بزرگ و جليل القدر ، جمال الدين ابومنصور حسن بن زين الدين جبل عاملى پسر شهيد ثانى معروف به صاحب معالم (م 1011 ق).

كرده است ، بدون ترديد از ارزنده ترين كتاب ها در اين زمينه است . مؤلّف فرزانه و سخت كوش كتاب ، علاوه بر آن كه فايده ششم از فوايد دوازده گانه مقدمه كتاب را به اين موضوع اختصاص داده است و تحت عنوان «فى طريق تمييز من التلبّس من المشتركات» مطالب بسيار سودمندى را ارائه كرده است ، در جاى جاى كتاب ، به مناسبت هاى مختلف ،به تمييز و جداسازى راويان مشترك - كه در اسانيد روايات قرار گرفته اند - ، پرداخته است .

2 . جامع المقال فيما يتعلّق بأحوال الحديث و الرجال(1)

اين كتاب ، در دوازده باب تنظيم گرديده است و باب دوازدهم آن به «تمييز مشتركات» اختصاص دارد .

علاّمه آقا بزرگ تهرانى مى نويسد :

رتّبه على اثنى عشر بابا و أورد فى ثانى عشر الأبواب ، اثنتى عشرة فائدة فى تمييز المشتركات بالاسم ، ثم بالنسب ، ثم بالكنى ، ثم بالألقاب .(2)

شيخ عبّاس قمى ، معتقد است كه او اوّل كسى است كه در تمييز مشتركات ، كتاب تأليف كرده است .(3)

3 . هداية المحدّثين إلى طريقة المحمّدين(4)

نويسنده كتاب ، در ابتدا ، به شرح باب دوازدهم كتاب جامع المقال - كه به راويان مشترك داشت اختصاص دارد - ، پرداخت و سپس كتاب مستقل و جداگانه اى تأليف نمود و مطالب فراوانى را در آن آورد .

ص: 229


1- . تأليف عالم فاضل ، فخرالدين طريحى ، صاحب كتاب معروف مجمع البحرين م 1085 ق.
2- . الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج 5 ، ص 74.
3- . ر .ك : الفوائد الرضويّة ، ص 348.
4- . تأليف فقيه صالح ، محمّد امين كاظمى ، از عالمان قرن يازدهم و شاگرد فخر الدين طريحى كه سال ولادت و وفات او مشخص نيست.

در مقدمه كتاب مى نويسد :

إنّى نظرت فى الكتاب المسمى ب «جامع المقال فيما يتعلّق باحوال الحديث والرجال»... فوجدت فى الباب الثانى عشر منه اغلاطاً كثيرة لاتخفى على من له أدنى بصيرة... ثمّ إنّى أفردت بعد ذلك هذا الكتاب... .

بنا بر اين ، انگيزه اصلى مؤلّف از نگارش كتاب ، حلّ مشكلات اسناد كتب اربعه ، از جمله بازشناسى و تعيين مصاديق عناوين مشترك بوده است .

از اين كتاب ، گاه به عنوان مشتركات كاظمى نيز تعبير مى شود و علامت اختصارى آن «مشكا»است . علاّمه تهرانى ، از اين كتاب ، به هر دو عنوان ياد كرده است .(1)

4 . معجم رجال الحديث(2)

اين كتاب ، يكى از سودمندترين كتاب ها در مباحث رجالى و از جمله تمييز مشتركات است . در اين كتاب ، گرچه مستقيماً به مبحث مشتركات پرداخته شده است ، ولى از آن جهت كه در ذيل هر عنوان (راوى) اساتيد و شاگردان آن ذكر مى شود ، همان طور كه مؤلف كتاب بر اين عقيده است ، در بيشتر اوقات ، تمييز مشتركات ، به راحتى صورت مى گيرد . مؤلّف ، در مقدمه كتاب مى نويسد :

قد ذكرنا ترجمة كلّ شخص رواته و من روى هو عنهم فى الكتب الأربعة و قد نذكر ما فى غيرها أيضا ، و لا سيّما رجال الكشى فقد ذكرنا أكثر ما فيه من الرواة و المروى عنهم ، و بذلك يحصل التمييز الكامل بين المشتركات غالبا .(3)

عوامل ايجاد اشتراك

چند چيز ، موجب شده است تا شاهدِ وجود راويان مشترك در اسناد روايات باشيم :

ص: 230


1- . الذريعة ، ج 21 ، ص 40 ؛ ج 25 ، ص 190.
2- . اثر بسيار مهم و ماندگار فقيه نام آور شيعه ، آية اللّه خويى م 1413 ق.
3- . معجم رجال الحديث ، ج 1 ، ص 21.

الف . تلخيص سند به اتكاى سند قبلى .

مؤلّف كتاب ، روايتى را با اسناد كامل ذكر مى كند ، ولى در روايت بعدى ، به اتّكاى قراين موجود در سند قبل ، پاره اى عناوين را مختصر مى نمايد و شناسايى آنها را به آن قراين موكول مى كند .

مثلاً كلينى حديثى را با اين سند نقل مى كند : عدّة من اصحابنا ، عن احمد بن محمّد ، عن على بن الحكم ، عن سيف بن عميرة ، عن ابى بكر الحضرمى... ؛ ولى در سند بعدى ، به اتّكاى اين سند ، به تلخيص سند و كوتاه كردن نام راويان مى پردازد و مى نويسد : احمد ، عن على ، عن سيف ، عن اسحاق بن عمار... .(1)

و يا مثلاً در جاى ديگر ، روايتى را با اين سند نقل مى نمايد : محمّد بن يحيى ، عن احمد بن محمّد بن عيسى ، عن على بن النعمان... ؛ ولى در سند بعد مى نويسد : محمّد ، عن احمد ، عن ابن فضال ، عن ابن بكير... .(2)

نمونه هايى از اين دست ، در الكافى ، فراوان است كه به دليل وجود قراين ، شناخت عناوينى كه تلخيص و كوتاه شده اند ، مشكل نخواهد بود ؛ ولى وقتى اين روايات ، به كتب حديثى ديگر منتقل مى شوند ، در صورتى كه ترتيب كتاب اوّل ، مراعات نشود و قراين اسناد نسبت به يك ديگر منتقل نگردد ، طبيعى است كه شناخت عناوين ، با دشوارى روبه رو خواهد بود .

ب . اختصار در نسب

يكى ديگر از روش هاى تلخيص سند ، اختصار در نسب راوى است ؛ به اين معنا كه پدر يا بعضى از اجداد راوى ، از اسم كامل حذف گردد .

مثلاً : احمد بن محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطينى ، يا احمد بن محمّد بن ابى نصر

ص: 231


1- . الكافى ، ج 4 ، ص 333 ، ح 8 و 9.
2- . همان ، ج 1 ، ص 50 ، ح 9 - 10 .

البزنطى ، و يا احمد بن محمّد بن خالد البرقى ، تبديل به «احمد بن محمّد» يا «احمد» بشود .

بديهى است كه اگر راوى ، با نسب كامل ذكر شود ، با مشكل اشتراك مواجه نخواهيم بود ؛ ولى وقتى بدون ذكر نسب در سند روايت قرار بگيرد ، بين چند نفر مشترك خواهد بود و هر چه قدر عنوان ، كوتاه تر گردد ، دايره ترديد بيشتر خواهد بود .

ج . حذف اسم راوى و ذكر لقب يا كنيه او

يكى ديگر از امورى كه موجب اشتراك مى گردد ، آن است كه : در سند حديث ، نام راوى ذكر نشود و به جاى آن ، لقب يا كنيه او بيايد ؛ چون ممكن است از راوى ، با عناوين مختلف ، روايت نقل شود ؛ گاه با اسم ، گاه با لقب و گاه با كنيه .

مثلاً ابو جعفر ، كنيه چند تن از روات است و ابو بصير ، به جمعى از راويان اطلاق مى شود . طبيعى است وقتى در اسناد روايات ، با عنوان ابو جعفر يا ابو بصير ، روبه رو مى شويم ، با مشكل اشتراك مواجه هستيم .

د . ذكر نام راوى بدون پسوند

از ديگر عوامل اشتراك ، قرار گرفتن «اسماى مطلق» در سند روايت است . مانند : محمّد بن يحيى ، كه بين محمّد بن يحيى العطار و محمّد بن يحيى الخزاز و... مشترك است ؛ على بن ابى حمزه ، كه بين على بن ابى حمزه بطائنى و على بن ابى حمزه ثمالى ، مشترك است .

روش جداسازى راويان مشترك

براى تمييز و جداسازى عناوين مشترك و مشخص كردن راوى ، از ساز و كارهاى مختلفى مى توان بهره گرفت كه در اين جا به بعضى از آنها اشاره مى شود .

ص: 232

الف .مراجعه به سند قبلى

چنان كه گذشت در بسيارى از موارد ، مؤلّف كتاب حديثى ، با تكيه بر سند قبلى ، اقدام به تلخيص اسامى راويان نموده است كه موجب اشتراك آن راوى با ديگر راويان هم نام خود شده است . لذا با مراجعه به سند قبلى ، مى توانيم راوى مشترك را شناسايى نماييم و آن را از ابهام بيرون آوريم .

مثلاً كلينى ، حديثى را با اين سند نقل مى كند : على بن ابراهيم ، عن محمّد بن عيسى ، عن يونس... و در سند بعدى مى نويسد : على ، عن محمّد ، عن يونس... .(1)

در اين سند ، على و محمّد ، از عناوين مشترك اند ؛ ولى به قرينه سند قبلى ، قابل شناسايى هستند . مراد از على ، على بن ابراهيم و مراد از محمّد ، محمّد بن عيسى است .

نيز در جاى ديگر ، حديثى را با اين سند آورده است : محمّد بن يحيى ، عن احمد بن محمّد ، عن الحسين بن سعيد... و در سند بعدى مى نويسد : محمد ، عن احمد ، عن على بن النعمان... .(2)

محمّد و احمد ، از راويان مشترك اند ؛ ولى به ملاحظه سند قبلى ، مشخص مى شود كه مراد از محمّد ، محمّد بن يحيى و مراد از احمد ، احمد بن محمّد [بن عيسى] است .

ب . قاعده انصراف

انصراف ،(3) از اصطلاحات فقهى و اصولى است كه كاربردهاى مختلفى دارد .

مقصود از آن ، رفتن و دور شدن ذهن از معناى واقعى و شمولى و اصلى لفظ ، به معناى جزئى و مقيّد است . مراد از انصراف در بحث ما آن است كه عنوان مطلق

ص: 233


1- . همان ، ص 59 ، ح 2 و 3 .
2- . همان ، ص 222 ، ح 5 و 6.
3- . ر .ك: دائرة المعارف تشيّع ، ج 2 ، ص 559 - 560 ؛ فرهنگ معارف اسلامى ، ج 1 ، ص 321 .

و مشترك كه مردّد بين تعدادى از اسامى و راويان است ، به يك فرد خاص و راوى مشخص ، انصرافْ پيدا كند . منشأ انصراف ، ممكن است يكى از اين امور باشد :

اشتهار و معروفيت ؛ صاحب كتاب بودن ؛ كثير الروايه بودن و... .

ذكر نمونه ها

1 . على بن ابى حمزه ، بين على بن ابى حمزه ثمالى (راوى ثقه) و على بن ابى حمزه بطائنى (راوى ضعيف) ، مشترك است . در صورتى كه بدون پسوند ثمالى و بطائنى ، در سند روايتى قرار بگيرد ، انصراف به دومى دارد و منشأ آن ، اشتهار بطائنى و كثرت روايات او است .

علاّمه بحرالعلوم مى نويسد : و الإطلاق على بن ابى حمزة ، من غير وصف ، ينصرف إلى الثانى ، أى على بن أبى حمزة البطائنى ، لاشتهاره و كثرة أخباره .(1)

2 . اسماعيل الجعفى ، بين اسماعيل بن جابر الجعفى و اسماعيل بن عبدالرحمن الجعفى ، مشترك است . در صورتى كه اين عنوان (اسماعيل الجعفى) در سند روايت قرار بگيرد ، به اوّلى ، انصراف دارد و منشأ آن اشتهار و معروفيت اسماعيل بن جابر و

صاحب كتاب بودن اوست .

آية اللّه خويى مى نويسد :

و الإطلاق ، ينصرف إلى الأوّل ، أى إسماعيل بن جابر ، لانّه أشهر و أعرف وأنّه ذو كتاب ما لم يكن قرينة على الخلاف .(2)

3 . حسين بن خالد ، بين حسين بن خالد صيرفى و حسين بن ابى العلاء ،(3) مشترك

ص: 234


1- . الفوائد الرجالية ، ج 1 ، ص 261.
2- . معجم رجال الحديث ، ج 4 ، ص 115.
3- . ابوالعلاء ، كنيه خالد است .

است ؛ ولى عند الاطلاق ، انصراف به دومى دارد .

آية اللّه خويى مى نويسد :

عند الإطلاق ينصرف إلى الثانى ، لأنّ الصيرفى ، فروايته فى الأحكام و غيرها قليلة .(1)

4 . عمار بن مروان ، از عناوينى است كه بين تعدادى از راويان ، مشترك است ؛ ولى عند الاطلاق به عمار بن مروان يشكرى ، انصراف دارد .

آية اللّه خويى مى نويسد :

انّ المذكور فى الروايات وهى كثيرة ، عمار بن مروان بلاتقييد ، ولا ينبغى الشكّ فى انصرافه إلى من هو المعروف المشهور و له كتاب و هو عمار بن مروان اليشكرى.(2)

5 . سعيد السمان ، بين سعيد بن عبد الرحمان السمان و سعيد بن عبيد السمان ، مشترك است ؛ ولى عند الاطلاق ، به سعيد بن عبد الرحمان ، انصراف دارد .

آية اللّه خويى مى نويسد :

ثمّ إنّ سعيد بن عبيد و إن كان سماناً ايضاً لكن عند الإطلاق سعيد السمان ، ينصرف إلى سعيد بن عبد الرحمان لانّه المعروف المشهور و له كتاب .(3)

ج . راوى كتاب بودن

يكى از راه هاى تمييز مشتركات ، اين است كه كدام فرد از عنوان مشترك ، راوى كتاب يا اصل حديثى بوده است .

مثلاً عنوان حماد ، بين حماد بن عيسى و حماد بن عثمان ، مشترك است ولى اگر در سند روايتى ، «حماد ، عن حريز» ، قرار بگيرد ، مراد ، حماد بن عيسى است و اگر «حماد ، عن الحلبى» قرار بگيرد ، مقصود ، حماد بن عثمان است ؛ زيرا راوى كتاب

ص: 235


1- . معجم رجال الحديث ، ج 6 ، ص 251.
2- . همان ، ج 12 ، ص 258 ، ش 8643.
3- . همان ، ج 8 ، ص 122 و 123 ، ش 5143.

حريز بن عبد اللّه السجستانى ، حماد بن عيسى و راوى كتاب عبيد اللّه بن ابى شعبة حلبى ، حماد بن عثمان است .

علاّمه تُسترى در ترجمه حماد بن عثمان مى نويسد :

و كلّ سند فيه «حمّاد ، عن الحلبى» فالمراد بهذا [حماد بن عثمان] و كلّ سند فيه «حمّاد ، عن حريز» فالمراد به حمّاد بن عيسى ؛ فهذا راوى الحلبى و ذاك راوى حريز .(1)

و يا عنوان محمّد بن الحسن ، بين تعدادى از راويان ، مشترك است ؛ ولى اگر در سند روايتى ، «محمّد بن الحسن ، عن على بن حسان الواسطى» ، قرار بگيرد ، مراد ، محمّد بن الحسن الصفار است ؛ زيرا او راوى كتاب على بن حسان الواسطى بوده است .(2)

د . توجّه به قراين رجالى

يكى از راه هاى شناخت راوى مشترك ، مراجعه به كتب رجالى و ملاحظه بعضى از قراين و شواهد است .

مثلاً نجاشى در ترجمه علىّ بن ابى حمزه بطائنى ، مى نويسد : «و كان قائد ابى بصير يحيى بن القاسم» .(3)

و در ترجمه عبد اللّه بن وضاح ، مى گويد : «صاحب ابا بصير يحيى بن القاسم كثيراً و عرف به» .(4)

بنا بر اين ، اگر در سند روايتى آمده باشد : «على بن أبى حمزة البطائنى ، عن أبى بصير» يا «عبد اللّه بن وضاح ، عن أبى بصير» ، مراد از ابى بصير ، يحيى بن القاسم

ص: 236


1- . قاموس الرجال ، ج 3 ، ص 652 و 663.
2- . رجال النجاشى ، ص 276 ، ش 726.
3- . همان ، ص 249 ، ش 656 ؛ ص36 ، ش 73.
4- . همان ، ص 295 ، ش 560.

خواهد بود .

ه . توجّه به متن روايت

يكى ديگر از راه هاى شناسايى راويان مشترك ، تحليل و ارزيابى متن و محتواى روايت است . مثل اين كه در شرح حال بعضى از راويان مشترك ، نوشته باشند : «يروى خطب اميرالمؤمنين عليه السلام و قضاياه» . پس اگر روايت مورد نظر ، مربوط به خطبه هاى آن حضرت باشد ، راوى مشترك شناسايى مى شود .

يا اين كه در ترجمه راوى گفته شده است : «مضطرب الرواية» . لذا اگر روايت مورد بحث ، داراى اضطراب باشد ،(1) راوى مشترك ، مشخص مى گردد .

و . توجّه به ساير اسانيد

از جمله روش هاى شناسايى عنوان مشترك ، تتبّع در اسانيد روايات است . مثلاً عبارت «حماد ، عن الحلبى» در تعدادى از اسانيد روايات آمده و هر دو عنوان حمّاد و حلبى ، از عناوين مشترك هستند ؛ زيرا حمّاد ، بين حمّاد بن عيسى و حمّاد بن عثمان ، مشترك است و حلبى ، بين محمّد بن على بن ابى شعبه ، عبيد اللّه بن على بن ابى شعبه ، عمران بن على ابى شعبه و... مشترك است . آية اللّه خويى ، در تمييز و جداسازى حمّاد معتقد است كه اگر مراد از حلبى ، عمران بن على بن ابى شعبه حلبى باشد ، در اين صورت ، مراد از حمّاد ، حمّاد بن عيسى است : زيرا حمّاد بن عيسى ، از او ، فراوان روايت نقل مى كند . و اگر مراد از حلبى ، محمّد بن على بن ابى شعبه حلبى باشد - كه از همه معروف تر است - ، در اين صورت ، مراد ، حمّاد بن عثمان خواهد بود ؛ چرا كه حمّاد بن عثمان از او ، بسيار حديث نقل مى كند .(2)

ص: 237


1- . بهجة الآمال ، ج 1 ، ص 60 .
2- . ر .ك : معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 88 .

مرحوم اردبيلى نيز درباره سندى كه در آن ، محمّد بن اسماعيل ، واقع شده است ،(1) مى گويد :

اگر چه محمّد بن اسماعيل ، بين سه نفر مشترك است ، ولى در اين جا مراد ، محمّد بن اسماعيل بن بزيع از اصحاب امام رضا عليه السلام است ؛ زيرا كلينى در بسيارى از اسنادى كه عين همين سند است ، گفته : محمّد بن اسماعيل بن بزيع .(2)

ز . توجّه به طبقه راوى

تعيين طبقه راوى و مشخص كردن آن ، گاه موجب رفع اشتراك و تمييز و جداسازى عنوان مشترك مى شود و گاه موجب كاهش دامنه ترديد . مراد از طبقه ، تشخيص تقريبى دوران حيات علمى راوى و تخمين فاصله زمانى او در نقل از معصوم عليه السلام و از مؤلّف كتاب است .

از باب نمونه ، در كتب اربعه ، عنوان محمّد بن يحيى ، صدها بار در اسانيد روايات آمده و اين عنوان بين بيش از سى نفر ، مشترك است .(3) براى رفع اشتراك ، مى توانيم از طبقه راوى كمك بگيريم . اگر اين عنوان (محمّد بن يحيى) در اول سند الكافى باشد و سند هم معلّق نباشد ، مسلماً محمّد بن يحيى العطار ، ابو جعفر القمى خواهد بود كه از مشايخ كلينى است .

و نيز عنوان احمد بن محمّد ، هزاران بار در اسانيد روايات تكرار شده و بين ده ها راوى ، مشترك است . اگر عنوان احمد بن محمّد در اول سند الكافى باشد و سند معلّق نباشد ، مراد از آن ، احمد بن محمّد عاصمى خواهد بود كه از مشايخ كلينى است . و اگر با يك يا دو واسطه از كلينى قرار داشته باشد ، به يكى از دو راوى بزرگ ، يعنى :

احمد بن محمّد بن عيسى و احمد بن محمّد بن خالد برقى ، انصراف دارد .

ص: 238


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 13 ؛ وسائل الشيعة ، ج 13 ، ص 253 .
2- . مجمع الفايدة و البرهان ، ج 10 ، ص 45 .
3- . ر .ك : معجم رجال الحديث ، ج 18 ، ص 7 - 44 .

يا مثلاً عنوان ابن سنان ، بين عبد اللّه بن سنان و محمّد بن سنان مشترك است و صدها بار در اسانيد روايات كتب اربعه تكرار شده است . آية الله خوئى مى نويسد :

ابن سنان ، قد يطلق على عبد اللّه بن سنان و قد يطلق على محمّد بن سنان ، و التمييز بينهما إنّما يكون بملاحظة الطبقة ، فما كان فى هذه الروايات عن الباقر أو عن الصادق ، أو من كان فى طبقتهما ، فالمراد به عبداللّه بن سنان ، كما انّ ما كان فيها عن ابى الحسن الرضا عليه السلام و من بعده فهو محمّد بن سنان . وما كان عن ابى الحسن موسى عليه السلام ومن فى طبقته ، فهو مشترك فيه .(1)

ح . توجّه به مشايخ و تلاميذ راوى

يكى ديگر از شيوه هاى مناسب براى تمييز مشتركات و راويان همنام ، توجّه به شاگردان و اساتيد (راوى و مروى عنه) است .

در دو كتاب بسيار ارزشمند هداية المحدّثين و جامع الرواة ، شاهد به كارگيرى وسيعِ اين شيوه در جداسازى عناوين مشترك هستيم . با اين تفاوت كه مرحوم كاظمى ، در هداية المحدّثين تلاش مى كند كه باكمك راويان (شاگردان) ، فرد مشترك را از مشابه هاى اسمى او تمييز دهد ؛ ولى محقّق اردبيلى ، سعى مى كند تا نه فقط به قرينه راوى (شاگرد) ، بلكه به قرينه مروى عنه (استاد) ، ميان مشتركات ، تمييز دهد و به جداسازى راويان همنام بپردازد . لذا در هر عنوان ، تلاش مى كند به ضبط تمام اساتيد و تلاميذ راوى بپردازد تا با تكيه بر هر دو قرينه ، بتواند راوى مشترك را شناسايى نمايد .

مثلاً مرحوم كاظمى

در عنوان ابان ، مى نويسد :

المشترك بين جماعة ، منهم الثقة و غيره ، و يمكن استعلاهم : أنّه أبان بن تغلب برواية محمّد بن المنذر بن سعيد بن أبى الجهم ، ورواية بن خفقة عنه ، و رواية على بن رئاب - بالهمزة - و رواية أبى على ، صاحب الكلل و رواية رفاعة بن موسى ، و جميل بن دراج و... عنه . و أنّه ابن عثمان الناووسى المجمع على تصحيح ما يصحّ

ص: 239


1- . همان ، ج 22 ، ص 190 - 191 .

عنه ، برواية عبّاس بن عامر عنه ، و سندى بن محمّد البزّاز عنه و برواية احمد بن محمّد بن أبى نصر عنه و... .(1)

ايشان ، با بهره گيرى از اين شيوه ، در تمامى كتاب ، به تمييز راويان مشترك اقدام نموده است .

مرحوم اردبيلى ، در ترجمه ابراهيم بن محمّد الهمدانى ، بعد از نقل اين سند : «عنه [اى ، محمد بن احمد بن يحيى] ، عن محمّد بن عيسى ، عن ابراهيم بن محمّد ، قال : كتب محمّد بن يحيى الخراسانى : اوصى إلى رجل...» ،(2) با توجه به قرينه راوى ، مى نويسد : «الظاهر أنه [اى ، ابراهيم بن محمّد] ، ابراهيم بن محمّد الهمدانى ، بقرينة رواية محمّد بن عيسى عنه» .(3)

وى ، در ذيل عنوانِ احمد بن محمّد بن سعيد الهمدانى ، بعد از يادآورى اسانيد زير از كتاب الكافى :

احمد بن محمّد ، عن محمّد بن الحسن ، عن الهندى... ،(4)

احمد بن محمّد و محمّد بن يحيى ، عن محمّد بن الحسن ، عن محمّد بن عيسى... ،(5)

احمد بن محمّد ، عن محمّد بن الحسن... ،(6)

محمّد بن يحيى و احمد بن محمّد ، عن محمّد بن الحسن ، عن ابراهيم بن هاشم...(7) ، با توجّه به قرينه مروى عنه ، مى نويسد :

ص: 240


1- . هداية المحدّثين ، ص 6 - 7 .
2- . تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 327 ، ح 17 .
3- . جامع الرواة ، ج 1 ، ص 33 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 180 ، ح 5 .
5- . همان ، ص 234 ، ح 5 .
6- . همان ، ص 257 ، ذيل ح 4 .
7- . همان ، ص 353 ، ذيل ح 8 .

و محمّد بن الحسن ، هذا هو الصفار بقرينة روايته عن ابراهيم بن هاشم و الهندى و محمّد بن عيسى .(1)

گفتنى است كه مرحوم اردبيلى بعد از شناسايى راوى مشترك ، اساتيد او را در ذيل عنوان مشخص شده ، ذكر مى نمايد .

مثلاً عنوان احمد بن محمّد ، بين ده ها نفر مشترك است و صدها بار در اسانيد روايات كتب اربعه ، قرار گرفته است . ايشان با استفاده از شيوه گردآورى راوى و مروى عنه (مشايخ و تلاميذ) مشخص نموده است كه مراد از احمد بن محمّد در اين اسانيد ، احمد بن محمّد بن عيسى است و همه اساتيد را ذيل عنوان احمد بن محمّد بن عيسى ، آورده است . در اسانيد ديگر كه عنوان احمد بن محمّد بن خالد برقى است ، همه اساتيد را ذيل همان عنوان (احمد بن محمّد بن خالد برقى) ذكر نموده است .

ناگفته نمانَد كه راه حل مرحوم كاظمى و اردبيلى در تمييز مشتركات ، نمى تواند به عنوان يك راه حل قطعى ، تلقّى گردد ؛ چرا كه غالباً به محدود كردن دامنه ترديد منجر مى شود ، نه رفع آن ، مانند بسيارى از روات همنامى كه در يك عصر مى زيسته و به اصطلاح «هم طبقه» هستند. بدين جهت ، اين روش ، مورد نقد علاّمه تسترى قرار گرفته است(2) .

ط.تتبّع در كتب حديثى

يكى از روش هاى شناسايى راوى مشترك ، جستجو در كتب روايى و فقهى است كه امروزه با استفاده از رايانه ، بسيار آسان خواهد بود.

مثلاً اگر در سند روايتى ، عنوانِ محمّد بن الحسن به نحو اطلاق و بدون هيچ

ص: 241


1- . جامع الرواة ، ج 1 ، ص 66 .
2- . ر .ك : قاموس الرجال ، ج 1 ، ص 17 .

پسوندى قرار گرفته باشد ، بين تعدادى از راويان ، مشترك است كه از طريق تتبّع و جستجو در اسانيد ديگر ، مى توانيم آنها را شناسايى و از يكديگر جدا كنيم. مثل اين كه همين روايت با همين سند ، در جاى ديگر نقل شده باشد و در آن سند ، محمّد بن الحسن ، با پسوند صفّار آمده باشد .

يا اين كه عنوان على بن محمّد ، كه بين چند راوى ، مشترك است در سند روايتى قرار بگيرد و همان سند در روايت ديگر ، با عنوان على بن محمّد الهمدانى آمده باشد .

دو . مشتركات در اسناد روايات «الكافى»

يكى از ويژگى هاى كتاب شريف الكافى ، اين است كه تمام احاديث آن ، بجز اندكى ، با سند نقل گرديده است و كلينى ، به جهت نزديك بودن به عصر رُوات ، تعدادى از احاديث را به سه واسطه نقل كرده است .

در ميان اسناد روايات الكافى ، به افرادى برخورد مى كنيم كه بين دو يا چند راوى ، مشترك هستند.

در اين جا ، اسامى اين راويان ، بر اساس حروف تهجى ، تنظيم و همراه با مقدار تكرار آنها در اسناد الكافى ، ارائه مى گردد ، با يادآورى اين نكات :

الف . آمار و ارقام ذكر شده در معرفى راويان مشترك و مقدار تكرار آنها ، قطعى نيست. چه بسا راوى مشترك ديگرى در اسناد الكافى باشد كه نام برده نشده و يا در بيان مقدار تكرار ، آمار صحيح ارائه نگرديده است .

ب . تنها به ذكر اسامى راويان مشترك ، بسنده شده و از جداسازى و مشخص كردن آنها خوددارى مى شود مگر در موارد جزئى ، چون اولاً نياز به زمان طولانى و پژوهش بيشترى دارد و ثانياً در نرم افزار «دراية النور» اين تفكيك در بيشتر موارد ،

انجام شده و علاقه مندان مى توانند از آن استفاده نمايند .

ج . دانشمندان دانش رجال ، در تفكيك راويان مشترك اسناد الكافى و تعيين

ص: 242

مصداق آنها ، داراى ديدگاه هاى متفاوتى هستند .

د . از آن جايى كه تفكيك راويان مشترك اسناد الكافى از اهميت بالايى برخوردار است ، كتاب هاى مستقلى در خصوص بعضى از آنها نوشته شده است ، از جمله :

1 . ترجمه محمّد بن اسماعيل المبدوة فى بعض أسانيد الكافى ، تأليف محمّد بن جابر بن عباس نجفى (ق 11).(1)

2 . ترجمه محمّد بن اسماعيل المبدوة فى بعض أسانيد «الكافى» ، تأليف شيخ بهايى (953 - 1031 ق) . علاّمه آقا بزرگ تهرانى درباره آن مى نويسد :

ذكر فيه أنّ محمّد بن اسماعيل ، مشترك بين تسعة رجال و اختار أنه البرمكى .(2)

3 . البيان البديع فى أنّ محمّد بن اسماعيل المبدوّ به فى اسانيد «الكافى» هو ابن بزيع ، تأليف علاّمه سيد حسن صدر (م 1354).(3)

علاّمه آقا بزرگ تهرانى درباره آن مى نويسد :

ذكر فيه من المسلمين بمحمّد بن إسماعيل ، أربعة عشر رجلاً و اختار أنّ محلّ البحث هو ابن بزيع منهم بوجوه ثمانية .(4)

4 . ترجمة محمّد بن اسماعيل الواقع فى صدر بعض اسانيد «الكافى» ، تأليف حجة الاسلام شفتى (م 1260 ق) .(5)

5 . ترجمة على بن محمّد المبدوّ به بعض اسانيد «الكافى»،تأليف ميرزا ابوالمعالى الكلباسى.(6)

6 . ترجمة محمّد بن عبد اللّه المبدوّ به بعض اسانيد «الكافى» ، تأليف ميرزا ابوالمعالى الكلباسى .(7)

ص: 243


1- . الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج 4 ، ص 163 ، ش 803 .
2- . همان ، ش 804 .
3- . همان ، ش 802 .
4- . همان جا .
5- . همان ، ص 162 ، ش 801 .
6- . همان ، ص 161 ، ش 788 .
7- . همان ، ص 162 ، ش 798 .

7 . ترجمة محمّد بن الحسن المصوّر به بعض اسانيد «الكافى» ، تأليف ميرزا ابوالمعالى الكلباسى .(1)

8 . ترجمة محمّد بن قيس ، تأليف ميرزا ابوالمعالى الكلباسى .(2)

9 . ترجمة محمّد بن زياد ، تأليف ميرزا ابوالمعالى الكلباسى .(3)

10 . ترجمة ابى بصير ، تأليف حجة الإسلام شفتى .(4)

11 . الرسالة المبصرة (الدرّ النضير فى المكنّين بابى بصير) ، تأليف علاّمه تُسترى .(5)

علاوه آن كه در كتاب هاى مهم رجالى مانند : جامع الرواة ، تنقيح المقال ، قاموس الرجال ، معجم رجال الحديث و الموسوعة الرجالية ، به جداسازى بعضى از راويان مشترك اسناد الكافى ، توجّه شده است .

فهرست اسامى مشترك ، در «الكافى»

در اين جا اسامى مشترك موجود در كتاب الكافى را كه حدود 93 موردند ، فهرستوار ،

مى آوريم :

1 . ابان ، ج 1 ، ص 43 ، ح 7 ؛ ص 57 ، ح 14 ؛ ص 59 ، ح 3 ؛ ص 150 ، ح 2 و... (تكرار : 266 مورد) .

2 . ابراهيم ، ج 1 ، ص 102 ، ح 6 ؛ ص 137 ، ح 2 ؛ ص 266 ، ح 7 و... (تكرار : 15 مورد) .

3 . احمد ، ج 1 ، ص 50 ، ح 10 ؛ ص 223 ، ح 6 ؛ ص 398 ، ح 4 ؛ ج 2 ، ص 15 ، ح 2 و...

ص: 244


1- . همان ، ص 164 ، ش 805 .
2- . همان ، ص 165 ، ش 818 .
3- . همان ، ص 164 ، ش 808 .
4- . همان ، ص 148 ، ش 722 .
5- . همان جا .

(تكرار : 53 مورد) .

4 . احمد بن اسحاق ، ج 1 ، ص 33 ، ح 9 ؛ ص144 ، ح 4 ؛ ص 325 ، ح 1 ؛ ص 449 ، ح 29 و... (تكرار : 42 مورد) .

5 . احمد بن الحسين ، ج 1 ، ص 343 ، ح 31 ؛ ص 353 ، ح 9 ؛ ج 2 ، ص 395 ، ح 2 ؛ ص 495 ، ح 18 و... (تكرار : 7 مورد) .

6 . احمد بن عمر ، ج 1 ، ص 285 ، ح 5 ؛ ج 2 ، ص 44 ، ح 1 ؛ ص 427 ، ح 8 و... (تكرار : 6 مورد) .

7 . احمد بن محمد ، ج 1 ، ص 10 ، ح 1 ؛ ص 11 ، ح 5 ؛ ص 12 ، ح 10 ؛ ص 21 ، ح 14 ؛ ص 26 ، ح 27 و... (تكرار : 2732 مورد) .

8 . اسحاق ، ج 5 ، ص 453 ، ح 2 ؛ ج 7 ، ص 422 ، ح 2 (تكرار : 2 مورد) .

9 . ايّوب ، ج ، ص 180 ، ح 3 ؛ ص 448 ، ح 3 ؛ ج 4 ، ص 306 ، ح 6 (تكرار : 3 مورد) .

10 . بشير ، ج 2 ، ص 177 ، ح 9 ؛ ج 5 ، ص 27 ، ح 2 ؛ ص 107 ، ح 7 (تكرار : 3 مورد) .

11 . ثابت ، ج 2 ، ص 495 ، ح 20 ؛ ص 556 ، ح 2 ؛ ج 7 ، ص 161 ، ح 10 (تكرار : 3

مورد) .

12 . جابر ، ج 1 ، ص 38 ، ح 6 ؛ ص 41 ، ح 3 ؛ ص 70 ، ح 10 ؛ ص 175 ، ح 4 (تكرار :

143مورد) .

13 . جعفر بن محمّد ، ج 1 ، ص 31 ، ح 7 ؛ ص 148 ، ح 14 ؛ ص 180 ، ح 3 ؛ ص 280 ، ح 1 و... (تكرار : 35 مورد) .

14 . جميل ،(1) ج 1 ، ص 34 ، ح 4 ؛ ص 544 ، ح 9 ؛ ج 2 ، ص 84 ، ح 5 ؛ ص 167 ، ح 9 و...

(تكرار : 85 مورد) .

15 . الحسن ، ج 1 ، ص 312 ، ح 4 ؛ ج 2 ، ص 85 ، ح 4 ؛ ص 122 ، ح 11 ؛ ج 4 ، ص 105 ،

ص: 245


1- . مشترك بين جميل بن دراج و جميل بن صالح معجم رجال الحديث ، ج 4 ، ص 149 ، ش 236 .

ح 4 و... (تكرار : 11 مورد) .

16 . الحسن بن راشد ، ج 1 ، ص 125 ، ح 1 ؛ ص 478 ، ح 4 ؛ ص 482 ، ح 5 ؛ ج 2 ، ص 613 ، ح 4 و... (تكرار : 6 مورد) .

17 . الحسن بن زياد ، ج 1 ، ص 210 ، ح 7 ؛ ص 268 ، ح 9 ؛ ج 4 ، ص 114 ، ح 2 ؛ ص 140 ، ح 3 و... (تكرار : 10 مورد) .

18 . الحسن بن على ، ج 1 ، ص 65 ، ح 5 ؛ ص 94 ، ح 9 ؛ ص 180 ، ح 2 ؛ ص 190 ، ح 3 و... (تكرار: 203 مورد) .

19 . الحسن بن محمد ، ج 1 ، ص 161 ، ح 1 ؛ ج 2 ، ص 536 ، ح 3 ؛ ص 543 ، ح 10 ؛ ص 569 ، ح 1 و... (تكرار : 42 مورد) .

20 . الحسين ، ج 1 ، ص 441 ، ح 4 ؛ ج 3 ، ص 236 ، ح 5 ؛ ص 268 ، ح 5 ؛ ص 339 ، ح 2

و... (تكرار : 12 مورد) .

21 . الحسين بن احمد ، ج 3 ، ص 245 ، ح 6 ؛ ج 4 ، ص 45 ، ح 3 ؛ ص 79 ، ح 9 (تكرار : 3 مورد) .

22 . داود ، ج 2 ، ص 295 ، ح 10 ؛ ص 566 ، ح 7 ؛ ج 4 ، ص 300 ، ح 4 و... (تكرار : 5 مورد) .

23 . زياد ، ج 6 ، ص 355 ، ح 18 ؛ ص 363 ، ح 5 ؛ ج 2 ، ص 288 ، ح 3 (تكرار : 3 مورد) .

24 . سالم ، ج 3 ، ص 242 ، ح 1 ؛ ص 490 ، ح 2 ؛ ص 505 ، ح 14 (تكرار : 3 مورد) .

25 . سليمان ، ج 1 ، ص 146 ، ح 1 ؛ ج 7 ، ص 208 ، ح 13 (تكرار : 2 مورد) .

26 . شعيب ، ج 1 ، ص 341 ، ح 21 ؛ ص 546 ، ح 17 ؛ ج 2 ، ص 266 ، ح 1 ؛ ج 3 ، ص 355 ، ح 6 و... (تكرار : 34 مورد) .

27 . صالح ، ج 8 ، ص 232 ، ح 303 و 304 ؛ ص 233 ، ح 305 و... (تكرار : 8 مورد) .

28 . صالح بن خالد ، ج 1 ، ص 335 ، ح 1 ؛ ج 6 ، ص 84 ، ح 5 ؛ ص 127 ، ح 3 ؛ ج 7 ، ص112 ، ح 6 و... (تكرار : 5 مورد) .

ص: 246

29 . صفوان ،(1) ج 1 ، ص 192 ، ح 4 ؛ ص 222 ، ح 4 ؛ ص 238 ، ح 3 ؛ ص 258 ، ح 2 و... (تكرار : 298 مورد) .

30 . عبد الحميد ، ج 3 ، ص 114 ، ح 5 ؛ ج 5 ، ص 406 ، ح 4 ؛ ص 451 ، ح 5 ؛ ص 554 ، ح 4 و... (تكرار : 5 مورد) .

31 . عبد الرحمان ، ج 4 ، ص 347 ، ح 6 ؛ ص 437 ، ح 4 ؛ ص 490 ، ح 8 ؛ ج 6 ، ص 179 ، ح 1 و... (تكرار : 7 مورد) .

32 . عبد اللّه بن ابراهيم ، ج 2 ، ص 101 ، ح 12 ؛ ص 107 ، ح 7 ؛ ص 189 ، ح 4 ؛ ص 551 ، ح 2 و... (تكرار : 5 مورد) .

33 . عبد اللّه بن احمد ، ج 1 ، ص 469 ، ح 1 ؛ ص 472 ، ح 1 ؛ ص 477 ، ح 2 ؛ ج 3 ، ص 475 ، ح 6 و... (تكرار : 5 مورد) .

34 . عبد اللّه بن الحسن ، ج 2 ، ص 239 (تكرار : 1 مورد) .

35 . عبد اللّه بن عبد الرحمان ، ج 1 ، ص 184 ، ح 9 ؛ ص 217 ، ح 3 ؛ ص 255 ، ح 1 ؛ ص 372 ، ح 3 و... (تكرار : 52 مورد) .

36 . عبد اللّه بن القاسم ، ج 1 ، ص 193 ، ح 2 ؛ ص 195 ، ح 5 ؛ ص 209 ، ح 6 ؛ ص 225 ، ح 1 و... (تكرار : 46 مورد) .

37 . عبد اللّه بن محمّد ، ج 1 ، ص 34 ، ح 3 ؛ ص 69 ، ح 1 ؛ ص 185 ، ح 1 ؛ ص 221 ، ح 1 و... (تكرار : 67 مورد) .

38 . عبد اللّه بن يحيى ، ج 1 ، ص 53 ، ح 1 ؛ ج 2 ، ص 224 ، ح 8 ؛ ص 300 ، ح 4 ؛ ص 398 ، ح 7 و... (تكرار : 6 مورد) .

39 . عبدالملك بن عتبه(2) ، ج 2 ، ص 674 ، ح 1 ؛ ج 3 ، ص 548 ، ح 3 ؛ ص 551 ، ح 1 ؛

ص: 247


1- . صفوان فى اسناد هذه الروايات هو صفوان بن يحيى إلاّ فى موارد قليلة يعلم ذلك بحسب الراوى و المروى عنه ففى تلك الموارد هو صفوان بن مهران معجم رجال الحديث ، ج 9 ، ص 119 ، ش 5915 .
2- . وى بين عبدالملك بن عتبه نخعى صيرفى و عبدالملك بن عتبه هاشمى ، مشترك است . در صورتى كه راوى از او «على بن الحكم» باشد ، مراد «عبدالملك بن عتبه هاشمى» خواهد بود معجم رجال الحديث ، ج 11 ، ص 24 ، ش 7302 .

ج 4 ، ص 116 ، ح 2 و... (تكرار : 13 مورد) .

40 . عبيد اللّه بن احمد ، ج 5 ، ص 318 ، ح 57 ؛ ص 448 ، ح 3 ؛ ج 6 ، ص 77 ، ح 2 و... (تكرار : 3 مورد) .

41 . العلاء(1) ، ج 2 ، ص 15 ، ح 3 ؛ ص 24 ، ح 2 ؛ ص 38 ، ح 3 ؛ ص 78 ، ح 14 و... (تكرار : 90 مورد) .

42 . على بن اسماعيل ، ج 1 ، ص 180 ، ح 4 ؛ ص 265 ، ح 1 ؛ ص 275 ، ح 3 ؛ ص 465 ، ح 1 و... (تكرار : 23 مورد) .

43 . على بن الحسن ، ج 1 ، ص 28 ، ح 32 ؛ ص 300 ، ح 7 ؛ ص 311 ، ح 15 ؛ ص 340 ، ح 17 و... (تكرار : 46 مورد) .

44 . على بن الحسين ، ج 1 ، ص 477 ، ح 2 ؛ ج 2 ، ص 503 ، ص 568 ، ح 19 ؛ ج 3 ، ص 543 ، ح 5 و... (تكرار : 13 مورد) .

45 . على بن سعيد ، ج 6 ، ص 437 ، ح 16 ؛ ج 7 ، ص 97 ، ح 3 .

46 . على بن سليمان ، ج 4 ، ص 549 ، ح 4 ؛ ج 5 ، ص 316 ، ح 50 ؛ ج 6 ، ص 313 ، ح 6 ؛ ص 375 ، ح 3 (تكرار : 4 مورد) .

47 . على بن عبد اللّه ، ج 3 ، ص 227 ، ح 2 ؛ ح 3 ؛ ص 439 ، ح 3 ؛ ص 454 ، ح 13 ؛ ص 264 ، ح 48 ، ج 7 ، ص 80 ، ح 3 (تكرار : 5 مورد) .

48 . على بن محمّد ،(2) ج 1 ، ص 185 ، ح 1 ؛ ص 278 ، ح 1 ؛ ص 499 ، ح 3 ؛ ج 2 ،

ص: 248


1- . قال السيد الخوئى: العلاء ، مشترك بين جماعة و إن كان المراد به فى أكثر الموارد العلاء بن رزين كما إذا كان المروى عنه محمد بن مسلم معجم رجال الحديث ، ج 11 ، ص 165 .
2- . قال السيد الخوئى: على بن محمّد هذا هو على بن عبداللّه بن بندار فيما إذا كان راويه محمّد بن يعقوب [356 مورد در اسناد الكافى] و أمّا فى بقية الموارد فهو مشترك معجم رجال الحديث ، ج 12 ، ص 127 .

ص 572 ، ح 11 ؛ ج 5 ، ص 336 ، ج 2 ، ج 6 ، ص 224 ، ح 3 (تكرار : 361 مورد) .

49 . عمرو ، ج 2 ، ص 422 ، ح 1 ؛ ج 5 ، ص 545 ، ح 5 ؛ ص 551 ، ح 8 (تكرار : 3 مورد) .

50 . عمرو بن عثمان ، ج 1 ، ص 11 ، ح 22 ؛ ص 90 ، ح 6 ؛ ص 396 ، ح 6 ؛ ج 2 ، ص 272 ، ح 18 ؛ ص 339 ، ح 1 و... (تكرار : 71 مورد) .

51 . غياث ، ج 3 ، ص 156 ، ح 2 ؛ ج4 ، ص 22 ، ح 1 ؛ ص 89 ، ح 11 ؛ ج 6 ، ص 430 ،

ح 7 (تكرار : 4 مورد) .

52 . الفضيل ،(1) ج 5 ، ص 542 ، ح9 ؛ ص 385 ، ح 1 ؛ ج 1 ، ص 211 ، ح 5 ؛ ص 372 ، ح 2 (تكرار : 3 مورد) .

53 . القاسم ، ج 1 ، ص 46 ، ح 4 ؛ ج 7 ، ص 223 ، ح 5 (تكرار : 2 مورد) .

54 . القاسم بن محمّد ، ج 1 ، ص 35 ، ح 6 ؛ ص 45 ، ح 4 ؛ ص 47 ، ح 1 ؛ ج 2 ، ص 62 ، ح 10 ؛ ص 72 ، ح 4 و... (تكرار : 132 مورد) .

55 . المثنى ، ج 1 ، ص 413 ، ح 7 ؛ ج 2 ، ص 134 ، ح 18 ؛ ج 3 ، ص 56 ، ح 8 ؛ ج 5 ،

ص 425 ، ح 3 و... (تكرار : 13 مورد) .

56 . محمّد بن احمد ،(2) ج 1 ، ص 272 ، ح 2 ؛ ص 341 ، ح 21 ؛ ص 369 ، ح 6 و... (تكرار :

227 مورد) .

57 . محمّد بن اسحاق ، ج 1 ، ص 341 ، ح 23 ؛ ج 2 ، ص 85 ، ح 4 ؛ ج 4 ، ص 196 ، ح 2 و... (تكرار : 5 مورد) .

58 . محمّد بن بكر ، ح 2 ؛ ص 125 ، ح 21 ؛ ج 6 ، ص 480 ، ح 11 (تكرار : 2 مورد) .

59 . محمّد بن جعفر ، ج 5 ، ص 331 ، ح 5 ؛ ص 566 ، ح 43 ؛ ج 6 ، ص 224 ، ح 2 و...

ص: 249


1- . وى ، بين فضيل بن يسار النهدى و فضيل بن عثمان الاعور ، مشترك است و در بيشتر اسناد روايات الكافى ، مراد از فضيل مطلق ، فضيل بن يسار است .
2- . مراد از محمّد بن احمد در اسناد روايات الكافى در صورتى كه راوى از او ، «محمّد بن يحيى» و «احمد بن ادريس» باشد ، محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران اشعرى قمى است .

(تكرار : 7 مورد) .

60 . محمّد بن حسان ،(1) ج 1 ، ص 11 ، ح 6 ؛ ص 33 ، ح 6 ؛ ص 343 ، ح 30 و... (تكرار : 26 مورد) .

61 . محمّد بن الحسن ، ج 1 ، ص 26 ، ح 26 ؛ ص 119 ، ح 1 ؛ ص 177 ، ح 3 و... (تكرار : 161 مورد) .

62 . محمّد بن الحسين ،(2) ج 1 ، ص 30 ، ح 2 ؛ ص 51 ، ح 2 ؛ ص 91 ، ح 2 ؛ ص 107 ، ح 2 و... (تكرار : 438 مورد) .

63 . محمّد بن زياد ،(3) ج 3 ، ص 193 ، ح 3 ؛ ج 4 ، ص 445 ، ح 4 ؛ ص 448 ، ح 2 و... (تكرار : 29 مورد) .

64 . محمّد بن سالم ، ج 1 ، ص 209 ، ح 5 ؛ ج 2 ، ص 29 ، ح 1 ؛ ص 51 ، ح 1 و... (تكرار : 41 مورد) .

65 . محمّد بن عبد الرحمان ، ج 1 ، ص 437 ، ح 3 ؛ ج 6 ، ص 316 ، ح 2 ؛ ج 7 ، ص 266 ،

ح 29 و... (تكرار : 3 مورد) .

66 . محمّد بن عبد العزيز ، ج 2 ، ص 549 ، ح 8 ؛ ج 6 ، ص 345 ، ح 1 (تكرار : 2 مورد) .

67 . محمّد بن عبد اللّه ، ج 1 ، ص 30 ، ح 2 ؛ ص 146 ، ح 11 ؛ ص 305 ، ح 2 ؛ ص 343 ، ح 31 و... (تكرار : 20 مورد) .

68 . محمّد بن على ، ج 1 ، ص 75 ، ح 2 ؛ ص 79 ، ح 3 ؛ ص 178 ، ح 4 ؛ ص 213 ، ح 1 و... (تكرار : 192 مورد) .

ص: 250


1- . محمّد بن حسان ، از راويان مشترك است ؛ ولى مراد از آن در اسناد روايات الكافى ، محمّد بن حسان رازى است .
2- . محمّد بن الحسين ، از راويان مشترك است ، ولى مراد از آن در اسناد روايات الكافى ، محمّد بن الحسين بن ابى الخطاب است ، مگر در يك مورد الكافى ، ج 8 ، ص 386 ، ح 8 .
3- . محمّد بن زياد از راويان مشترك است ؛ ولى مراد از آن در اسناد روايات الكافى ، محمّد بن ابى عمير است .

69 . محمّد بن عمرو ، ج 3 ، ص 169 ، ح 2 ؛ ج 4 ، ص 55 ، ح 2 ؛ ج 5 ، ص 90 ، ح 3 ؛ ج 6 ، ص 236 ، ح 2 و... (تكرار : 9 مورد) .

70 . محمّد بن عمران ، ج 4 ، ص 94 ، ح 13 ؛ ص 182 ، ح 7 ؛ ج 5 ، ص 55 ، ح 10 (تكرار : 3 مورد) .

71 . محمّد بن عيسى ،(1) ج 1 ، ص 30 ، ح 3 ؛ ص 32 ، ح 1 ؛ ص 34 ، ح 1 ؛ ص 36 ، ح 1 و... (تكرار : 502 مورد) .

72 . محمّد بن القاسم ، ج 1 ، ص 393 ، ح 2 ؛ ج 3 ، ص 8 ، ح 4 ؛ ص 14 ، ح 1 ؛ ج 8 ، ص 108 ، ح 83 و... (تكرار : 3 مورد) .

73 . محمّد بن قيس ،(2) ج 2 ، ص 148 ، ح 19 ؛ ج 2 ، ص 196 ، ح 12 ؛ ص 369 ، ح 2 و 4 ؛ ص 169 ، ح 1 و... (تكرار : 89 مورد) .

74 . محمّد بن مروان ، ج 1 ، ص 167 ، ح 4 ؛ ص 371 ، ح 2 ؛ ص 372 ، ح 5 ؛ ص 389 ، ح 2 و... (تكرار : 31 مورد) .

75 . محمّد بن موسى ،(3) ج 1 ، ص 656 ، ح 20 ؛ ج 3 ، ص 287 ، ح 4 ؛ ص 415 ، ح 7 ؛ ج 4 ، ص 146 ، ح 4 و... (تكرار : 21 مورد) .

76 . محمّد بن الوليد ، ج 1 ، ص 90 ، ح 8 ؛ ص 286 ، ح 2 ؛ ص 310 ، ح 1 ؛ ج 2 ، ص 275 ، ح 27 و... (تكرار : 33 مورد) .

77 . محمّد بن يحيى ،(4) ج 1 ، ص 11 ، ح 4 ؛ ص 12 ، ح 10 ؛ ص 30 ، ح 2 ؛ ص 90 ، ح 6 ؛

ص: 251


1- . وى ، بين محمّد بن عيسى بن سعد اشعرى قمى و محمّد بن عيسى بن عبيد يقطينى ، مشترك است ؛ ولى در بيشتر قريب به اتفاق اسناد روايات الكافى ، مراد از محمّد بن عيسى ، دومى [ابن عبيد يقطينى] است .
2- . مشترك بين «محمّد بن قيس ابو عبد اللّه بجلى» و «محمّد بن قيس ابونصر اسدى» و هما مشهوران معروفان معجم رجال الحديث ، ج 17 ، ص 171 .
3- . در مواردى كه راوى از اين شخص ، محمّد بن يحيى باشد ، مراد از آن ، محمّد بن موسى بن عيسى ابوجعفر الهمدانى است ؛ زيرا به تصريح نجاشى ، محمّد بن يحيى ، راوى كتابش بوده است رجال النجاشى ، ص 338 ، ش 904 .
4- . مراد از محمّد بن يحيى ، در اول اسناد الكافى ، در صورتى كه حديث معلّق نباشد ، محمّد بن يحيى العطّار ابوجعفر القمى ، استاد كلينى است .

ص 216 ، ح 2 و... (تكرار : 3800 مورد) .

78 . محمّد بن يزيد ، ج 4 ، ص 60 ، ح 7 ؛ ج 6 ، ص 331 ، ح 4 (تكرار : 2 مورد) .

79 . مسعده ،(1) ج 1 ، ص 383 ، ح 4 ؛ ج 4 ، ص 64 ، ح 11 ؛ ص 69 ، ح 4 و... (تكرار : 4 مورد) .

80 . مصادف ،(2) ج 3 ، ص 409 ، ح 5 ؛ ج 4 ، ص 306 ، ح 1 .

81 . معاويه ، ج 2 ، ص 295 ، ح 11 ؛ ج 2 ، ص 353 ، ح 10 ؛ ج 7 ، ص 229 ، ح 1 (تكرار : 7 مورد) .

82 . معلى ، ج 1 ، ص 108 ، ح 2 ؛ ص 193 ، ح 2 ؛ ص 231 ، ح 1 و... (تكرار : 7 مورد) .

83 . معمر ، ج 2 ، ص 148 ، ح 3 ؛ ص 309 ، ح 7 ؛ ج 5 ، ص 9 ، ح 15 ؛ ص 48 ، ح 3 و...

(تكرار : 5 مورد) .

84 . المفضل ، ج 1 ، ص 442 ، ح 10 ؛ ج 2 ، ص 193 ، ح 15 ؛ ص 423 ، ح 2 و... (تكرار : 1 مورد) .

85 . منصور ، ج 6 ، ص 421 ، ح 9 ؛ ج 7 ، ص 56 ، ح 1 ؛ ج 8 ، ص 289 ، ح 434 و... (تكرار : 18 مورد) .

86 . هشام ، ج 1 ، ص 175 ، ح 3 ؛ ج 3 ، ص 249 ، ح 6 ؛ ج 4 ، ص 415 ، ح 1 و... (تكرار : 9 مورد) .

87 . يونس ، ج 1 ، ص 34 ، ح 4 ؛ ص 36 ، ح 2 ؛ ص 43 ، ح 8 ؛ ص 67 ، ح 9 و... (تكرار : 429 مورد) .

ص: 252


1- . وى ، بين مسعدة بن زياد و مسعدة بن صدقة ، مشترك است ؛ ولى مراد از اين عنوان در اسناد روايات الكافى ، دومى [ ابن صدقة ] است (معجم رجال الحديث ، ج 18 ، ص 33) .
2- . وى ، بين مصادف ابواسماعيل ، مصادف بن عقبه و مصادف مولى ابى عبد اللّه عليه السلام ، مشترك است ؛ ولى مراد از اين عنوان مطلق در اسناد الكافى ، سومى [مولى ابى عبد اللّه] است (معجم رجال الحديث ، ج 18 ، ص 167) .

88 . ابو اسحاق ، ج 1 ، ص 188 ، ص 14 ، ج 2 ، ص 479 ، ح 1 ؛ ج 5 ، ص 516 ، ح 4 ؛ ج 8 ، ص 289 ، ح 435 .

89 . ابو بصير ،(1) ج 1 ، ص 47 ، ح 4 ؛ ص 187 ، ح 9 ؛ ص 211 ، ح 4 ؛ ص 225 ، ح 5 و... (تكرار: 485).

90 . ابو سعيد ، ج 5 ، ص 194 ، ح 7 ؛ ص 457 ، ح 2 ؛ ج 6 ، ص 280 ، ح 3 ؛ ص 445 ، ح 4 ؛ ج 7 ، ص 22 ، ح 2 (تكرار : 5 مورد) .

91 . ابوطالب ، ج 1 ، ص 270 ، ح 6 ؛ ص 417 ، ح 28 ؛ ص 535 ، ح 20 ؛ ج 4 ، ص 279 ، ح 1 ؛ ج 6 ، ص 295 ، ح 19 (تكرار : 5 مورد) .

92 . ابو العباس ، ج 2 ، ص 516 ، ح 4 ؛ ص 665 ، ح 17 ؛ ج 3 ، ص 419 ، ح 5 و...(تكرار : 25 مورد) .

93 . ابو عبيده ،(2) ج 1 ، ص 65 ، ح 4 ؛ ص 458 ، ح 1 ؛ ج 2 ، ص 75 ، ح 5 و...(تكرار : 36 مورد) .

ص: 253


1- . قال السيد الخوئى: إنّ ابا بصير عند ما اطلق فالمراد به هو: يحيى بن ابى القاسم ، و على تقدير الإغماض فالأمر يتردّد بينه و بين ليث بن البخترى المرادى الثقة ، فلا أثر للتردد ، و أمّا غيرهما فليس بمعروف بهذه الكنية ، بل لم يوجد مورد يطلق فيه ابوبصير ، و يراد به غير هذين معجم رجال الحديث ، ج 21 ، ص 47 ، ش 13959 .
2- . ابو عبيده ، از راويان مشترك است ؛ ولى مراد از آن در اسناد روايات الكافى ، ابو عبيدة الحذّاء است معجم رجال الحديث ، ج 21 ، ص 235 ، ش 14523 .

منابع و مآخذ

1 . بهجة الآمال ، على العليارى التبريزى ، تهران : بنياد فرهنگ اسلامى ، 1371 ش .

2 . التنقيح ، السيّد ابو القاسم الخوئى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1410 ق .

3 . تنقيح المقال ، عبد اللّه بن محمّد حسن المامقانى ، تهران : انتشارات جهان .

4 . تهذيب الأحكام ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، بيروت : دار الأضواء ، 1406 ق .

5 . جامع الرواة ، محمّد بن على الغروى الأردبيلى ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1403 ق .

6 . جواهر الكلام ، محمّد حسن النجفى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1981 م .

7 . دائرة المعارف تشيّع ، زير نظر : احمد صدر حاج سيد جوادى و كامران فانى و بهاء الدين خرمشاهى ، تهران : بنياد اسلامى طاهر ، 1366 ش .

8 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى) ، بيروت : دار الأضواء ، 1403 ق .

9 . رجال النجاشى ، احمد بن على النجاشى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1408 ق .

10 . فرهنگ معارف اسلامى ، جعفر سجّادى ، تهران : شركت مؤلّفان و مترجمان ايران ، 1362 ش .

11 . الفوائد الرجاليّة ، سيّد محمّد مهدى بحر العلوم ، تهران : مكتبة الصادق عليه السلام ، 1363 ش .

12 . الفوائد الرضويّة ، شيخ عباس قمى ، قم : بوستان كتاب ، 1385 ش .

13 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، قم : منشورات شريف رضى .

14 . قاموس الرجال ، محمّد تقى التسترى (شوشترى) قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1420 ق .

15 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى ، تحقيق : على أكبر الغفارى ، بيروت : دار الصعب و دار التعارف ، 1401 ق .

ص: 254

16 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) تحقيق : على أكبر الغفارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .

17 . مجمع الفايدة و البرهان ، أحمد بن محمّد المقدّس الأردبيلى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1362 ش .

18 . مدارك الأحكام ، محمّد بن على الموسوى العاملى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلاملإحياء

التراث ، 1410 ق .

19 . مشارق الشموس ، حسين بن محمّد المحقق الخوانسارى ، چاپ سنگى .

20 . مشرق الشمسين ، بهاء الدين محمّد بن الحسين العاملى ، تحقيق : محمّد بن الحسنى المازندرانى الخواجوئى ، مشهد : آستانة الرضوية المقدسة ، 1414 ق .

21 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى ، قم : منشورات مدينة العلم ، 1403 ق .

22 . مقياس الهداية ، عبد اللّه المامقانى ، قم : آل البيت ، 1413 ق .

23 . منتقى الجمان ، جمال الدين أبى منصور الحسن بن زين الدين ، تحقيق : على أكبر الغفارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1407 ق .

24 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تحقيق عبد الرحيم الربّانى الشيرازى ، تهران : انتشارات اسلاميه ، 1367 ش .

25 . هداية المحدّثين ، محمّد أمين بن محمّد على الكاظمى ، تحقيق : مهدى الرجائى ، قم : مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى ، 1405 ق .

ص: 255

ص: 256

ارزيابى اسناد «الكافى» (هادى حجّت)

ارزيابى اسناد «الكافى»

از منظر علاّمه مجلسى در «مرآة العقول»

هادى حجّت(1)

چكيده

در مقاله حاضر ، تلاش شده تا تعابيرى كه علاّمه مجلسى در كتاب مرآة العقول نسبت به روايات كتاب الكافى ، به كار برده است و آنها را به روايات صحيح ، حسن ، موثّق و ضعيف دسته بندى نموده ، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد و فوايدى كه اين مسئله در علم رجال و درايه براى پژوهشگران حديثى دارد ، بيان گردد . از اين رو ، نگارنده به ملاك ها و مبانى علاّمه مجلسى در دسته بندى روايات كتاب الكافى ، به صحيح ، موثّق ، حسن و ضعيف پرداخته و جدولى را كه اين نوع دسته بندى و اصطلاحات از روايات الكافى در آن صورت گرفته ، ارايه مى نمايد .

از نظر نگارنده ، علاّمه مجلسى ، اگر چه كتاب الكافى را دقيق ترين ، جامع ترين ، بزرگ ترين و بهترين تأليفات شيعه معرفى كرده است ، امّا اين مطلب ، باعث نمى شود كه روايات الكافى ، مورد ارزيابى سندى قرار نگيرند . علاّمه مجلسى در مرآة العقول ، قبل پرداختن به شرح روايات الكافى ، با تعابيرى كوتاه ، متنوّع و ابتكارى ، به ارزيابى تك تك اسناد الكافى پرداخته كه اين تعابير نيز در جدول مذكور ، آمده اند .

كليدواژه ها : مرآة العقول ، اسناد الكافى ، ارزيابى سندى ، صحيح ، موثّق ، ضعيف .

ص: 257


1- . استاديار دانشكده علوم حديث.

مقدّمه

كتاب شريف الكافى ، به عنوان يكى از مهم ترين و معتبرترين كتب روايى شيعه ، همواره مورد توجّه محدّثان و فقيهان امامى بوده و تا كنون ، موضوع پژوهش هاى متعدّد متنى و سندى قرار گرفته است.

علاّمه مجلسى در مقدّمه مرآة العقول ، كتاب الكافى را دقيق ترين ، جامع ترين ، بزرگ ترين و بهترين تأليفات شيعه ، معرّفى كرده است ؛(1) امّا اين سخن و تعابير ديگرى از اين قبيل - كه حكايت از اعتبار و اهمّيت بالاى اين كتاب دارند - از منظر

محقّقان شيعه ، هرگز به معناى صحّت و اعتبار كلّيه اسناد و متون اين اثر ارزشمند نيست . از اين رو ، مجال بحث و پژوهش و ارزيابى اسناد و متون آن نيز همچون ديگر جوامع و منابع حديثى ، براى محدّثان و محقّقان همچنان فراهم است.

بحث از ميزان اعتبار روايات الكافى و ديگر جوامع متقدّم حديثى شيعه ، از جمله بحث هاى جنجال برانگيز عصر رواج اخباريگرى در شيعه بوده است. اخباريان ، با اعتقاد به صحيح و قطعى الصدور بودن روايات كتب اربعه ، بر تقسيم دوگانه حديث به صحيح و غير صحيح تأكيد مى كردند و تقسيم چهارگانه صحيح ، حسن ، موثّق و ضعيف متأخّران را نادرست مى دانستند.

محدّث نورى نيز بر همين اساس در باره روايات الكافى مى نويسد:

هركس در اين كتاب و رواياتش به ديده انصاف بنگرد ، خود را از بررسى حال تك تك راويان اسناد روايات آن ، بى نياز مى بيند و نسبت به صدور و ثبوت آن روايات برايش اطمينان حاصل مى شود و اطمينان مى يابد كه آن روايات ، به معنايى كه نزد قدما ، متداول و معروف بوده ، صحيح اند .(2)

ص: 258


1- . «كتاب الكافى ... أضبط الاُصول و أجمعها و أحسن مؤلّفات الفرقة الناجية و أعظمها» مرآة العقول ، ج1 ، ص3 .
2- . خاتمة مستدرك الوسائل ، ج3 ، ص463.

صحيح نزد قدما ، به حديثى اطلاق مى شد كه نسبت به صدور آن از معصوم عليه السلام اطمينان حاصل شود ، خواه منشأ اين اطمينان ، وثاقت راوى باشد يا قرائن(1) ديگر.(2)

ولى صحيح نزد متأخّران - كه از زمان سيد بن طاووس (م673 ق) به بعد مطرح شد - ، اصطلاحا حديثى است كه «سند آن به معصومْ متّصل باشد و راويان ، در همه طبقات ، امامى و عادل باشند».(3)

همان گونه كه مشاهده مى شود ، تقسيم متأخّران ، صرفا بر مبناى ويژگى هاى سندى روايات (يعنى اتّصال و انقطاع سند) و ويژگى هاى راويان موجود در آن است و توجّهى به قراين ندارد. در نتيجه ، از آن جا كه صحيح قدمايى ، اعم از صحيح متأخّران است ، ممكن است بسيارى از رواياتى كه نزد قدما صحيح بوده ، نزد متأخّران كه صرفا صحّت سندى را ملاك ارزيابى خود قرار داده اند - ضعيف به شمار آيد. از همين روست كه اگر تعبير «بالآثار الصحيحة عن الصادقين عليهم السلام»(4) مرحوم كلينى در مقدمه الكافى را شهادت وى بر صحّت همه روايات كتابش نيز بدانيم ، اين شهادت ، با وجود روايات مرسل و راويان مجهول و ضعيف در اسناد ، منافاتى ندارد ؛ زيرا ممكن است كه كلينى ، طبق اصطلاح زمان خويش و به دليل وجود قراينى ، چنين رواياتى را صحيح دانسته باشد.

ص: 259


1- . برخى از اين قراين ، عبارت بودند از: وجود حديث در بسيارى از اصول أربعمئه ؛ تكرار آن در يك يا چند اصل ، با طرق مختلف ؛ وجود حديث در اصلى متعلّق به يكى از اصحاب اجماع مثل: زراره ، محمّد بن مسلم ، صفوان و... ؛ وجود حديث در كتب عرضه شده بر امام عليه السلام كه مورد تأييد حضرت نيز واقع شده است ، مانند: كتاب يونس بن عبد الرحمان و كتاب فضل بن شاذان كه بر امام عسكرى عليه السلام عرضه و تأييد شدند ؛ وجود حديث در كتب مشهور و مورد اعتماد. ر.ك: مشرق الشمسين ، ص 269 ؛ خاتمة مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 481 - 482 .
2- . خاتمة مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 482 (به نقل از تعليق وحيد بهبهانى بر منهج المقال ، ص 6) .
3- . الرعاية لحال البداية فى علم الدراية ، ص 66.
4- . الكافى ، ج1 ، ص9.

به عبارت ديگر ، چنانچه عبارت مرحوم كلينى را حاكى از شهادت بر صحّت روايات كتاب بدانيم ، بى شك ، اين صحّت ، طبق اصطلاح قدما خواهد بود و منافاتى ندارد كه بسيارى از اين روايات از لحاظ سندى ، طبق اصطلاح متأخّران ، ضعيف شمرده شوند.(1) چنان كه در آمارهاى عرضه شده در اين نوشتار ، طبق اصطلاح متأخّران ، بيش از هشت هزار حديث الكافى ضعيف شمرده شده اند .

البته بايد توجّه داشت كه «ضعيف السند» بودن روايت ، همواره به معناى «بى اعتبار» (مردود) بودن آن نيست. نزد بسيارى از متأخّران ، امورى همچون شهرت فتوايى بر طبق حديث يا ارزيابى هاى متنى ، مى تواند ضعف سند را جبران كند و عملاً حديث را معتبر سازد. به اين معنا كه حديث ، ضعيف السند ، امّا معتبر باشد ، مانند احاديث مقبول.

علاّمه مجلسى در آغاز مرآة العقول ، در شرح عبارت مرحوم كلينى (بالآثار الصحيحة عن الصادقين عليهم السلام) ، پس از اشاره به ديدگاه اخباريان ، مبنى بر استدلال به اين عبارت بر صحيح بودن تمامى روايات كتاب ، نظر خود را در اين باره اين گونه بيان مى كند:

وجود خبر در امثال چنين اصول معتبرى ، موجب جواز عمل به آن مى گردد ؛ امّا ناچاريم به هنگام تعارض براى ترجيح روايات بر يكديگر ، به سند آنها رجوع كنيم ؛ زيرا معتبر بودن تمام روايات كتاب ، منافاتى با اين امر ندارد كه برخى از آنها

قوى تر باشند.(2)

بنا بر اين ، علاّمه ، ضمن پذيرش اعتبار تمامى روايات الكافى و ديگر اُصول روايى

ص: 260


1- . جمعى از اُصوليان شيعه ، همچون آية اللّه خويى ، از آن جا كه شيوه قدما را در حكم صحّت روايات بر اساس قراين ، اجتهاد شخصى اين افراد مى دانند ، چنين ادّعاى صحّتى را از جانب امثال كلينى براى مجتهدان ديگر ، فاقد اعتبار دانسته اند ؛ از اين رو ، در استنباط احكام فقهى ، عمدتا شيوه ارزيابى سندى را بر اساس اصطلاح متأخّران دنبال مى كنند. ر.ك: معجم رجال الحديث ، ج1 ، ص85.
2- . مرآة العقول ، ج1 ، ص21- 22.

شيعه ، هر چند كه سندا ضعيف باشند ، كاربرد ارزيابى هاى سندى را به موارد تعارض ، محدود كرده است.

ارزيابى و تفكيك روايات «الكافى» توسّط متأخّران

ارزيابى ميزان اعتبار حديث از طريق بررسى حالات سند ، يكى از شيوه هاى رايج در تعيين اعتبار روايات كتب حديثى ، از ديدگاه اصوليان به شمار مى رود كه همواره مورد عنايت محدّثان و فقيهان (بويژه محدّثان متأخّر شيعه) ، قرار داشته است.

تا كنون ، چند تن از عالمان شيعه ، با مبنا قرار دادن شيوه محدّثان متأخّر در ارزيابى اسناد ، به تفكيكِ روايات صحيح ، حسن ، موثّق و ضعيف الكافى پرداخته اند. اين آمارها عبارت اند از:

1 . شيخ حسن ، فرزند شهيد ثانى (م 1011 ق) در اثر ناتمام خود با نام مُنتقى الجُمان فى الأحاديث الصحاح و الحسان - كه مباحث فقهى را تنها تا پايان «كتاب الحج» در بر دارد - ، صرفا احاديث صحيح و حسن الكافى و ديگر كتب اربعه را مشخص و نقل كرده است.

2 . فخرالدين طريحى (م1085ق) و شيخ يوسف بحرانى (م 1186 ق) به نقل از يكى از اساتيد خود ، آمار اقسام احاديث الكافى را چنين گزارش كرده است: 5072 حديث صحيح ، 144 حديث حسن ، 1118 حديث موثّق ، 302 حديث قوى ، 9485 حديث ضعيف.(1)

3 . آقاى بهبودى در كتاب صحيح الكافى - كه با عنوان گزيده الكافى نيز منتشر شده است - ، طبق مبناى خود ، پس از بررسى سند و متن روايات الكافى ، صرفا روايات صحيح آن را جمع كرده و نهايتا 4428 حديث را «صحيحِ قطعى» دانسته است.(2)

ص: 261


1- . جامع المقال ، ص 193 ؛ لؤلؤة البحرين ، ص394 و 395.
2- . براى آشنايى با معيار آقاى بهبودى در تفكيك روايات الكافى و انتقادهايى كه به كتاب صحيح الكافى شده است ، ر.ك: كيهان فرهنگى ، سال سوم ، 1363 ، شماره هاى 7 - 11 ؛ پژوهشى در تاريخ حديث شيعه ، ص487 - 489.

4 . در نرم افزار دراية النور ، كه با اشراف آقاى سيد جواد شبيرى ، تهيه گرديده و در آن ، اسناد متعدّد هر روايت ، به تفكيك بررسى شده است ، در نهايت ، 9488 سند صحيح ، 2720 سند موثّق ، و 6328 سند ضعيف ، بر شمرده شده است.

علاّمه مجلسى نيز گرچه در ارزيابى احاديث ، گرايش اخبارى دارد ، در مرآة العقول ، طبق اصطلاح متأخّران ، مختصرا به ارزيابى سندىِ تك تك روايات الكافى پرداخته و با تعابيرى غالبا مختصر ، امّا بسيار گونه گون ، اقسام روايات الكافى را مشخّص كرده است. وى در اين اثر گران سنگ ، با تلاشى گسترده و قابل تحسين ، علاوه بر شروح عالمانه خويش ، به ارزيابى اسناد بيش از پانزده هزار حديث الكافى پرداخته است كه برخى از اين روايات ، خود ، داراى دو يا چند سندند . با وجود اين ، تا كنون ، آمارى از تعداد اسناد صحيح ، حسن ، موثّق و ضعيف الكافى از ديدگاه علاّمه مجلسى در مرآة

العقول ، ارائه نشده است. شايد علّت اين امر ، تعابير مختلف و متنوّعى باشد كه علاّمه در ارزيابى اسناد ، از آنها بهره گرفته است. تعداد اين تعابير ، طبق آمار استخراج شده ، از پانصد مورد ، تجاوز مى كند و بى شك همين تعدّد ، كار جمع بندى و نتيجه گيرى را براى محقّقان ، دشوار ساخته است.

از اين رو ، در اين گفتار كوشيده ايم تا با بررسى تمامىِ تعابير مختلف كتاب ، به جمع بندى اقسام اسناد كتاب الكافى از منظر علاّمه مجلسى(1) در مرآة العقول بپردازيم و با ارجاع اين تعابير متعدّد به چند اصطلاح اصلى ، امكان جمع بندى آنها را فراهم سازيم.

ص: 262


1- . البته يادآورىِ اين نكته ، لازم است كه عدّه اى مانند محمّد باقر خوانسارى ، نيمى از شرح كتاب الدعاء ، كتاب العشرة ، كتاب الزكاة و كتاب الخمس و بخشى از كتاب الصلاة مرآة العقول را ، كارِ شاگرد علّامه مجلسى ، مير محمّد حسين خاتون آبادى دانسته اند. ر.ك: روضات الجنّات ، ج 2 ، ص 80. در صورت صحّت اين سخن ، انتساب كليّه ارزيابى هاى سندى موجود در اين كتاب به علاّمه مجلسى ، در صورتى صحيح است كه اسناد بخش هاى يادشده نيز مطابق آراى رجالى علاّمه ، ارزيابى شده باشند.

در اين بررسى ، چاپ 26 جلدىِ موجود از مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول - كه توسّط انتشارات دار الكتب الإسلاميه منتشر گرديده - ، مبناى كار بوده است. در اين چاپ ، جلدهاى يك تا دوازده ، شرح اُصول ، سيزده تا 25 ، شرح فروع و 26 و 27 ، شرح روضه الكافى را دربر دارند. پيش از بيان آمارها و نتايج استخراج شده ، لازم است ملاك هايى را كه بر اساس آن ، دسته بندىِ اين اصطلاحات متنوّع انجام گرفته است ، تبيين كنيم.

ملاك هاى دسته بندى اصطلاحات

1 . در چاپ 26 جلدى موجود از مرآة العقول ، بيش از شصت روايت ، فاقد ارزيابىِ سندىِ علاّمه است. در اين چاپ ، مصحّحِ جلدهاى پايانى كتاب (مرحوم شيخ على آخوندى) ،(1) با بررسى اسناد ، ارزيابى برخى از اين موارد را مشخّص كرده و به متن اصلى ، افزوده است. اين عباراتِ افزوده شده - كه در جلدهاى 19 ، 20 ، 21 و 22 مشاهده مى شوند - ، گاه درون قلاّب و گاه بدون آن آمده اند ؛ امّا با تعابيرى مشخّص ، در كتابْ درج گرديده اند ، مانند: «حسن ، و ما ذكره المصنّف و سقط شرحه عنه» ؛(2) «ضعيف ، و ما ذكره المصنّف و سقط عن قلمه الشريف» ؛(3) «موثّق على الظاهر ، و سقط شرحه من المصنّف(4) [صحيح على الظاهر و سقط شرحه من قلم المصنّف(5)][ضعيف على المشهور. و سقط شرحه من المصنف]» ؛(6) «صحيح و لم يذكر المصنّف.(7) [حسن

ص: 263


1- . مقابله و تصحيح جلدهاى اين چاپ مرآة العقول را به ترتيب ، اين افراد انجام داده اند : جلدهاى 1 - 11: سيد هاشم رسولى محلاّتى ، جلدهاى 12 - 13: سيد جعفر حسينى ، جلدهاى 14 - 18: سيّد محسن حسينى امينى ، جلدهاى 19 - 26: شيخ على آخوندى.
2- . مرآة العقول ، ج19 ، ص15.
3- . همان ، ص55.
4- . همان ، ص102.
5- . همان، ص183.
6- . همان ، ج 20 ، ص 85 .
7- . همان ، ص100.

على الظاهر و سقط شرحه عن المصنف]»(1) و ... .

در اين تحقيق ، چنين مواردى نيز جزو 66 مورد «بدون ارزيابى» ، دسته بندى شده اند ؛ چون عبارات ياد شده ، به علاّمه مجلسى تعلّق ندارد .

2 . اگر علاّمه ، علاوه بر ارزيابى سند الكافى ، بررسى سند همين روايت را در ديگر كتاب ها نيز مطرح كرده باشد ، ارزيابى سند الكافى ، ملاك دسته بندى روايتْ قرار گرفته است ، مانند: «حسن و فى الفقيه صحيح» كه حسنْ شمرده شده است. يا تعابيرى همچون: «مجهول و رواه الصدوق فى أماليه بسند حسن» ، «مجهول و فى الفقيه صحيح» و «ضعيف و رواه الشيخ فى الموثّق» كه ضعيف شمرده شده اند.

3 . چنانچه حديثى ، دو يا چند سند داشته ، سندى كه از درجه اعتبار بيشترى برخوردار بوده ، ملاك دسته بندى حديث قرار گرفته است ، مثلاً: حديثى كه چنين ارزيابى شده : «سنده الأول ضعيف و الثانى صحيح» ، جزو احاديث صحيح قرار مى گيرد.

4 . در صورتى كه علاّمه ، به صورت مردّد ، مثلاً با تعبير «أو» ، در باره سندى قضاوت كرده ، اصطلاحى كه از درجه اعتبار كمترى برخوردار بوده ، ملاك دسته بندى حديث قرار گرفته است ؛ بنا بر اين ، با تعبير «حسن أو ضعيف» ، حديث ، جزو احاديث ضعيف ، دسته بندى شده است و از همين دسته است تعابيرى همچون : «حسن أو موثّق و إن كان غالب بن عثمان الهمدانى فضعيف» يا «فى بعض النُسخ عن مسعدة فالخبر ضعيف و فى بعضها عن سعد يعنى ابن طريف و هو مختلف فيه فالخبر كذلك» كه هر دو ، جزو احاديث ضعيف ، شمرده شده اند.

5 . در تعابير تشبيهى ، مانند: «مرسل كالصحيح» ، «موثّق كالصحيح» ، «حسن كالموثّق» ، «مجهول كالحسن» و... ملاك دسته بندى ، بخش دوم هر اصطلاح (مشبّهٌ

ص: 264


1- . همان ، ص206.

به) بوده است. از اين رو ، اصطلاحات «مرسل كالصحيح» و «موثّق كالصحيح» ، جزو احاديث «كالصحيح» قرار گرفته اند.

6 . در مقايسه حسن با موثّق ، اين اختلاف از ديرباز وجود داشته است كه از لحاظ اعتبار ، رتبه كدام يك بالاتر است. از اين رو ، مجلسى اوّل در لوامع صاحبقرانى ، در كنار اقسام چهارگانه حديث (صحيح ، حسن ، موثّق و ضعيف) ، از قسم پنجمى ياد كرده است و در باره آن مى نويسد:

خبرى است كه يك ممدوح داشته باشد يا بيشتر و يك موثّق بد مذهب داشته باشد يا بيشتر . و اين قسم خبر ، نامى ندارد ، و ليكن در ميان اصحاب ، خلاف است كه حسنْ بهتر است يا موثّق . جمعى كه حسن را بهتر مى دانند ، اين خبر را موثّق مى بايد بنامند و اگر موثّق را بهتر مى دانند ، مى بايد كه اين را حسن بنامند ؛ چون حديث ، تابع اخسّ رجال است ، چنان كه در منطق ، نتيجه ، تابع اخسّ مقدّمتين است .(1)

در اين تحقيق ، به منظور دسته بندى تعابير متعدّد و بسيار متنوّع علاّمه در مرآة العقول ، لازم بود كه ديدگاه ايشان را در باره ميزان اعتبار هر يك از دو اصطلاحِ حسن و موثّق ، به دست آوريم. با بررسى تعابير كتاب ، مى توان چنين استظهار كرد كه رتبه موثّق نزد علاّمه مجلسى ، بالاتر از حسن بوده است. توضيح مطلب اين است كه علاّمه در ارزيابى هاى خود از اسناد الكافى ، به كرّات ، از تركيب هاى تشبيهى استفاده كرده است .

همان گونه كه مشخّص است ، در چنين تعابيرى ، همواره اصطلاحى كه در رتبه پايين ترى بوده ، به اصطلاح بالاتر ، تشبيه شده است. با توجّه به اين مطلب ، از آن جا كه علاّمه ، هرگز از تعبير «موثّق كالحسن» استفاده نكرده ، امّا مكرّر از عبارت «حسن كالموثّق» استفاده كرده است ، مى توان چنين استظهار كرد كه وى رتبه موثّق را بالاتر از

ص: 265


1- . لوامع صاحبقرانى شرح كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج1 ، ص 104.

حسن مى دانسته است. از همين رو ، ما نيز در اين دسته بندى ، تعابيرى همچون : «حسن أو موثّق» ، «موثّق أو حسن» و «الأوّل مجهول و الثانى حسن أو موثّق» را در زمره احاديث حسن قرار داده ايم.

7 . علاّمه ، در مواردى كه از تركيب دو اصطلاح ، بدون حروف عطفِ «و» يا «أو» براى ارزيابى سندى استفاده كرده ، اصطلاح دوم ، ملاك دسته بندى سند قرار گرفته است ؛ مثلاً تعبير «مرسل موثّق» در بخش روايات موثّق ، دسته بندى شده است. از همين قبيل است تعابيرى همچون: «موثّق معتبر» ، «حسن موثّق» ، «موثّق حسن» ، «صحيح مقطوع» ، «صحيح موقوف» و «حسن مقطوع».

8 . گاه علاّمه در ارزيابىِ سند از تعبير «... و آخره فلان» استفاده كرده است ، مانند: «صحيح و آخره مرسل» . در اين موارد ، منظور علاّمه ، بيان حكم بخش پايانىِ آن سند نبوده ؛ بلكه منظور وى آن است كه در الكافى ، در پى حديث اصلى ، نقل ديگرى از آن حديث نيز با سندى متفاوت آمده است كه علاّمه ، با اين تعبير (... و آخره فلان) ، به ارزيابى آن سند نيز پرداخته است. در چنين مواردى ، ملاك دسته بندى ما ، تنها بخش اوّل عبارت بوده كه حكم سند اصلى را بيان كرده است. مانند اين نمونه كه علاّمه بيان مى كند : (الحديث الأوّل): «حسن أو موثّق و آخره مرسل» .(1)

اين حديث در الكافى چنين نقل شده است:

عَلِى بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يونُسَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ مَكْتُوبٌ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ الصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَ الْقَرْضُ بِثَمَانِيةَ عَشَرَ وَ فِى رِوَايةٍ أُخْرَى بِخَمْسَةَ عَشَر .(2)

توضيح اين كه : عبارت «حسن أو موثّق» براى بيان وضعيت سند اصلى و عبارت «و آخره مرسل» براى بيان وضعيت نقل دوم روايت (وَ فِى رِوَايةٍ أُخْرَى) ، آمده است ؛

ص: 266


1- . مرآة العقول ، ج 16 ، ص 162 .
2- . الكافى ، ج 4 ، ص 10 .

امّا از آن جا كه در شماره گذارى احاديث الكافى ، بخش اوّل ، مد نظر بوده ، در دسته بندى حديث ، عبارت «حسن أو موثّق» ، ملاكْ قرار گرفته است.

9 . روايات مضمر ، به دليل احتمال انتساب حديث به غير معصوم ، جزو احاديث ضعيف شمرده شده اند ، مانند: «صحيح مضمر و آخره مرسل» يا «مرفوع مضمر و المرفوع إليه غير معلوم» ، مگر آن كه انتساب حديث به معصوم را تعيين يا استظهار كرده باشد ، مانند: «حسن كالصحيح لكنّه مضمر و الظاهر أن الضمير فى قال راجع إلى الصادق عليه السلام » كه جزو كالصحيح دسته بندى شده است.

10 . روايات منقطع (كه گاه مقطوع ناميده شده) و روايات موقوف ، جزو ضعيف شمرده شده اند ، مانند اين مورد : (الحديث الرابع): «حسن مقطوع» .(1)

11 . چنانچه علاّمه ، براى سندى ، دو احتمال را مطرح كرده و يكى را استظهار نموده ، احتمال استظهار شده ، ملاك دسته بندى قرار گرفته است ؛ مثلاً : «مجهول باشتراك أحمد و الظاهر أنّه ابن اليسع الثقة فهو صحيح» ، جزو احاديث صحيح شمرده شده است ؛ همين طور «مجهول بمحمّد بن جعفر و فى بعض النسخ مكانه محمّد بن يحيى فالخبر صحيح و الأوّل أظهر» جزو احاديث ضعيف ، «ضعيف على الأشهر موثّق على الأظهر» جزو احاديث موثّق ، «صحيح على الظاهر و يحتمل الجهالة للاشتباه فى الكناسى» جزو احاديث صحيح ، «مجهول بمحمّد بن جعفر و فى بعض النسخ مكانه محمّد بن يحيى فالخبر صحيح و الأوّل أظهر لكثرة رواية محمّد بن جعفر عن محمّد بن عبد الحميد» جزو احاديث ضعيف ، «مجهول على المشهور حسن على الظاهر» جزو احاديث حسن ، «مجهول لاشتراك عمر و الظاهر صحّته» جزو احاديث صحيح و «حسن أو موثّق إلاّ انّ الظاهر انّ فيه إرسالاً» جزو احاديث ضعيفْ شمرده شده است.

ص: 267


1- . مرآة العقول ، ج 13 ، ص 182 .

12 . از همين قبيل است تعابيرى كه با «بل» اِضراب ، وجه دوم ، ترجيح داده شده ، مانند: «حسن كالصحيح بل صحيح عندى فإنّ عبدالعظيم أجلّ من أن يحتاج إلى التوثيق» يا «مجهول ، بل صحيح إذ الظاهر أنّ محمّد بن الفضيل هو محمّد بن القاسم بن الفضيل» كه صحيح شمرده شده اند. همچنان كه عبارات «حسن كالصحيح بل أعلى من الصحيح» و «حسن كالصحيح بل أقوى منه» نيز صحيح شمرده شده اند .

امّا اگر احتمال دوم ، تقويت نشده باشد ، احتمال اوّل ، ملاك تقسيم قرار گرفته است ، مانند: «صحيح و [إن كان] فيه شوب ارسال» كه صحيح شمرده شده يا «حسن على الظاهر و قد يعد مجهولاً» كه حسنْ شمرده شده است.

13 . تعابيرى همچون «موثّق و لايقصر عن الصحيح» ، «لا يقصر عن الصحيح عندى» ، «مجهول و لكنّه فى قوّة الصحيح» ، «موثّق فى قوّة الصحيح» ، «الأوّل مجهول و الثانى حسن أو موثّق لايقصران عن الصحيح» جزو «كالصحيح» دسته بندى شده اند .

يادآورى : به دليل جلوگيرى از تطويل ، از ذكر نشانى هر تعبير ، خوددارى شده است. براى يافتن اسناد مربوط ، مى توانيد از نرم افزار جامع فقه أهل البيت عليهم السلام - كه حاوى متن الكافى و مرآة العقول است - استفاده كنيد.

جدول هاى دسته بندى اصطلاحات

در اين بخش ، طبق معيارهايى كه بيان شد ، به دسته بندى و بيان فراوانىِ هر اصطلاح مى پردازيم . رموزى كه در اين جداول به كار رفته ، عبارت اند از : صح = صحيح ؛ كصح = كالصحيح ؛ ثق = موثّق ؛ كثق = كالموثّق ؛ ح = حسن ؛ كح = كالحسن ؛ مخ = مختلف فيه ؛ مع = معتبر ؛ ض = ضعيف ؛ ق = قوى ؛ بى = بدون ارزيابى علاّمه .

ص: 268

عکس

ص: 269

عکس

ص: 270

عکس

ص: 271

عکس

ص: 272

عکس

ص: 273

عکس

ب. موثق و کالموثّق

ص: 274

عکس

ص: 275

عکس

ج. حسن و کالحسن

ص: 276

عکس

ص: 277

عکس

ص: 278

عکس

ص: 279

عکس

ص: 280

عکس

ص: 281

عکس

ص: 282

عکس

ص: 283

عکس

ص: 284

عکس

ص: 285

عکس

ص: 286

عکس

ص: 287

عکس

ص: 288

عکس

ص: 289

عکس

نتايج

1. روشن است كه اهمّيت سند در موضوعات مختلف حديثى ، يكسان نيست. ارزيابى هاى سندى در موضوعات فقهى - كه جنبه تعبّدى داشته و با حلال و حرام الهى ، سروكار دارند - ، نسبت به موضوعات اعتقادى و اخلاقى - كه بخشى از آنها صرفا ارشاد به احكام عقلى است - ، نقش مهم ترى را ايفا مى كند. آمارهاى فوق نيز نشان دهنده آن است كه ميزان روايات معتبر(اعم از : صحيح ، كالصحيح ، موثّق ، كالموثّق ، حسن ، كالحسن ، قوى و معتبر) در بخش فروع الكافى - كه به مباحث فقهى

ص: 290

اختصاص دارد - ، با رقم 1/49% ، بيش از دو بخش ديگرِ اصول و روضه است.

2. مشهور است كه بخش روضه الكافى ، به دليل اشتمال بر روايات ضعيف متعدّد ، نسبت به دو بخش ديگر ؛ از اعتبار كمترى برخوردار است. آمار فوق نيز با نمايش بيشترين درصد روايات ضعيف (5/68%) و كمترين درصد روايات معتبر (8/30%) در روضه ، مؤيّد همين ادّعاست. اين مطلب ، در آمار مستخرج از صحيح الكافى آقاى بهبودى - كه صرفا روايات صحيح را استخراج و در تصحيح روايات ، از معيارهايى متفاوت با علاّمه مجلسى پيروى مى كند - نيز مشاهده مى شود. با توجّه به مجموع روايات الكافى(1) و روايات كتاب صحيح الكافى بهبودى ، درصد روايات صحيح (از نظر آقاى بهبودى) در هر بخش الكافى ، اين گونه خواهد بود:

عکس

همان گونه كه مشاهده مى شود ، طبق اين آمار ، بيشترين درصد روايات صحيح در فروع و كمترين درصد آن ، در روضه وجود دارد.

ص: 291


1- . اين آمار از روايات اصول ، فروع و روضه الكافى ، بر اساس شمارش آقاى ثامر هاشم العميدى در مجلّه علوم الحديث ش 1 ، ص243 است كه در آن تعداد احاديث شماره گذارى شده الكافى ، 15183 ثبت شده است.

آمار یاد شده، نشان دهندۀ آن است که تعداد روایات صحیح این دو کتاب در دو بخش اصول و روضه ، تفاوت چندانى ندارد ؛ امّا در فروع ، روايات صراحتا صحيح مرآة العقول ، كمتر از روايات صحيح الكافى است ؛ امرى كه حاكى از شيوه و تعابير مختلف اين دو ، در ارزيابى اسناد اين بخش از كتاب الكافى است. لازم به يادآورى است مقايسه روايات صحيح اين دو كتاب ، در صورتى است كه مراد آقاى بهبودى نيز از صحيح ، همان صحيح مصطلح باشد . يعنى حديثى كه سندش متّصل و همه راويان آن ، امامى و عادل باشند ؛ امّا بررسى اسناد روايات صحيح الكافى ، نشان دهنده آن است كه گويا مراد ايشان از اين تعبير ، اعم از صحيح مصطلح ، موثّق و حسن بوده ، مشروط به اين كه متن نيز از مشكلاتى همچون : وهم ، اضطراب و تخليط ، تهى باشد.(1) شاهد اين مطلب ، آن است كه در اسناد روايات اين كتاب ، به كرّات ، نام راويان غير امامى (همچون ابن فضّال ، ابن بكير فطحى و زرعى بن محمّد واقفى) ، به چشم مى خورند.

فوايد گردآورى ارزيابى هاى سندى علاّمه در «مرآة العقول»

گردآورى و دسته بندى عبارات علاّمه در بخش ارزيابى هاى سندى مرآة العقول ، مى تواند از جنبه هاى مختلف براى پژوهشگران عرصه حديث ، درايه و رجال ، مفيد باشد. در اين جا به بخش هايى از اين فوايد جنبى ، اشاره مى شود.

لازم به يادآورى است كه در جداول پيشين ، به دليل جلوگيرى از تطويل ، غالبا به ذكر بخش اصلى عبارت علاّمه در ارزيابى سند ، اكتفا شده بود ؛ امّا در اين بخش ، به دليل تبيين فوايد ياد شده ، عبارات علاّمه در بخش ارزيابى اسناد ، عمدتا به صورت كامل ، نقل شده است.

ص: 292


1- . عبارت ايشان در مقدّمه كتاب چنين است: «والذى تحصل لى بعد السبر و التحقيق و بعد تلك المباحث العميقى ان الصحيح انّما يكون من حيث السند و المتن معا بأن يكون سند الحديث عاريا عن الرجال المتروكين و متن الحديث خاليا عن الوهم و الاضطراب و التخليط» ر.ك: صحيح الكافى، ج1، مقدمه .

بخشى از اين فوايد ، عبارت اند از :

1. ايجاد زمينه اى براى تحقيق در باره ابتكارات علاّمه ، در تركيب اصطلاحات و وضع اصطلاحات جديد ، مانند :

«حسن موثّق» ، «موثّق حسن» ، « حسن مقطوع» ، « حسن و لا يقصر من الصحيح» ، «موثّق فى قوّة الصحيح» ، «موثّق موقوف» ، «موثّق و لا يقصر من الصحيح» ، «ضعيف كالصحيح» ، «ضعيف كالموثّق» ، «ضعيف كالموثّق أو كالحسن» ، «مرفوع كالحسن» ، «مرسل كالصحيح» ، «مرسل كالحسن» ، «مرسل كالموثّق» ، «مرسل موثّق» ، و... كه استفاده از آنها در آثار محدّثان و رجاليان پيشين ، سابقه نداشته است. حتّى مجلسى اوّل كه تأثير به سزايى در انديشه هاى رجالى و حديثى علاّمه مجلسى دارد و خود در تركيب اصطلاحات ، ابتكاراتى داشته ، در آثارش (همچون روضة المتّقين و لوامع صاحبقرانى) هرگز از تركيب هاى ياد شده ، استفاده نكرده است.

2. شناسايى رواياتى كه با دو يا چند سند نقل شده اند . اين امر ، به يافتن رواياتى كه در سند آن ، «حيلوله»(1) رخ داده ، كمك مى كند ، مانند:

«السندان الأوّلان صحيحان و الثالث ضعيف على المشهور» (ج15 ، ص327) .

«السند الأوّل صحيح و الثانى موثّق» (ج21 ، ص189) .

«رواه بثلاثة أسانيد أوّلها مجهول و ثانيها ضعيف عند القوم بابن سنان و عندى معتبر و قوله محمّد بن إسماعيل معطوف على ابن فضّال لان إبراهيم بن هاشم من رواته و السند الثالث ضعيف و قائل حدّثنى فيه أيضا إبراهيم و المجموع فى قوّة مجهول كالحسن» (ج25 ، ص5) .

ص: 293


1- . حيلوله يا تحويل در سند ، يعنى انتقال از سندى به سند ديگر و اين در صورتى است كه راوى بخواهد متن حديثى را كه با دو يا چند سند نقل شده است ، يك جا روايت كند. مانند: «عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أبِيهِ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ سَمِعْتُ أبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام » الكافى ، ج 1 ، ص 47 ، ح 3 .

«رواه بثلاثة أسانيد فى الأوّل ضعف ، و الثانى حسن كالصحيح ، و فى الثالث ضعف أو جهالة ، لكن مجموع الأسانيد لتقوى بعضها ببعض فى قوّة الصحيح ، و رواه الصدوق بسند صحيح» (ج25 ، ص295) .

3. آگاهى از وضعيت اسنادِ ديگر روايت در الكافى يا ساير منابع حديثى . اين امر مى تواند روايت مفرد را به روايت عزيز ، مشهور ، مستفيض و حتّى متواتر ، تبديل كند. مانند:

«حسن كالصحيح و فى التهذيب صحيح» (ج13 ، ص176) .

«مجهول كالصحيح و فى التهذيب صحيح» (ج13 ، ص180) .

«حسن كالصحيح و قد مرّ بعينه بسند آخر» (ج8 ، ص129) .

«حسن كالصحيح و قد مضى عن الحلبى بسند آخر» (ج8 ، ص352) .

«حسن و فى الفقيه صحيح» (ج15 ، ص101) .

«مجهول و فى الفقيه صحيح» (ج23 ، ص63) .

«ضعيف و رواه الشيخ فى الموثّق» (ج14 ، ص51) .

«مجهول و رواه الصدوق فى أماليه بسند حسن» (ج25 ، ص185) .

«مرسل و رواه الشيخ بسند موثّق عنه و ما يظنّ من أنه كلام صفوان ، و ابن أبى عمير بعيد» (ج18 ، ص13) .

«مرسل و رواه فى التهذيب بسند صحيح أيضا» (ج24 ، ص27) .

«مجهول و رواه على بن إبراهيم بسندين صحيحين» (ج5 ، ص97).

«سنده الأوّل ضعيف و الثانى مرفوع ، لكنه مذكور فى نهج البلاغة و إرشاد المفيد و الاحتجاج و غيرها بأدنى اختلاف» (ج1 ، ص187) .

«ضعيف ، و روى العامّة مثله عن عبد اللّه بن مسعود عن النبى صلى الله عليه و آله » (ج14 ، ص129) .

« ضعيف ، و قد مرّ الكلام فى مثله ، و روى مثله بأسانيد من طرق العامّة» (ج14 ، ص174) .

ص: 294

«ضعيف على المشهور لكنه مروى بأسانيد كثيرة أوردناها فى كتابنا الكبير» (ج15 ، ص370) .

«ضعيف على المشهور و مروى بسند صحيح فى قرب الإسناد» (ج15 ، ص367) .

«حسن ، و روى مثله فى العلل بأسانيد صحيحة» (ج15 ، ص648) .

«ضعيف على المشهور ، و رواه الشيخ بسند صحيح عن منصور بن حازم و ابن مسكان عن سليمان بن خالد» (ج17 ، ص379).

4. تعيين مواردى كه علاّمه در ارزيابى روايت ، با نظر مشهور ، مخالفت كرده است ، مانند:

«ضعيف على المشهور بمحمّد بن سنان و معتبر عندى» (ج1 ، ص106) .

«ضعيف على المشهور ، معتبر عندى» (ج1 ، ص142و يازده مورد ديگر) .

«ضعيف عند الأكثر و عندى انّه صحيح» (ج12 ، ص181) .

«ضعيف على المشهور حسن عندى» (ج8 ، ص194) .

«ضعيف بل مختلف فيه حسن عندنا» (ج4 ، ص278).

«مجهول على المشهور حسن على الظاهر» (ج16 ، ص138).

«ضعيف على المشهور [و] معتمد عندى» (ج1 ، ص147 و ج16 ، ص248 و ج16 ، ص315) .

«مختلف فيه [و] معتبر عندى» (ج11 ، ص231 و ج10 ، ص380و 270 و ج9 ، ص239) .

«مختلف فيه بالمعلى معتبر عندى» (ج9 ، ص292) .

5. يافتن نمونه براى بسيارى از اصطلاحات حديثى ، همچون : موقوف ، مضمر ، مجهول و... و نيز تعيين روايات اين اصطلاحات در الكافى.

موقوف (35 مورد) مانند:

ص: 295

«موقوف» (ج22 ، ص390 و ج24 ، ص 16 و305 و 314) .

«صحيح مضمر أو موقوف» (ج26 ، ص127).

«كالصحيح موقوف و الظاهر انّه مضمر» (ج8 ، ص179) .

«صحيح موقوف» (ج20 ، ص80 و ج23 ، ص127 و 217 و 247) .

«صحيح موقوف ، و رواه الصدوق فى الفقيه عن على بن مهزيار و زاد فى آخره و لم يرو فيه شيئا ، و رواه الشيخ فى التهذيب ، عن على بن مهزيار ، عن ابن أبى عمير عن بعض أصحابه ، عن أبى عبد اللّه عليه السلام و لعلّه اشتباه من الشيخ» (ج17 ، ص313) .

«حسن موقوف» (ج5 ، ص354 و ج15 ، ص428 و ج20 ، ص238و ج21 ، ص178و ج23 ، ص125) .

«حسن ، و موقوف و لا يضرّ للعلم بأنّ زرارة لا يروى عن غيرهم عليهم السلام» (ج14 ، ص99) .

«موثّق موقوف» (ج21 ، ص151) .

«موثق موقوف و آخره ضعيف على المشهور بموسى بن بكر» (ج21 ، ص237).

«مجهول موقوف» (ج4 ، ص355 و ج20 ، ص429 و ج23 ، ص128) .

«موقوف مرسل ، و لا يبعد كونه من تتمّة خبر معاوية بن عمار ، بل هو الظاهر من سياق الكتاب ، و رواه ابن قولويه رحمه الله فى كامل الزيارات ، عن حكيم بن داوود ، عن سلمة بن الخطاب ، عن عبد اللّه بن أحمد ، عن بكر بن صالح ، عن عمرو بن هاشم ، عن رجل من أصحابنا ، عن أحدهم عليهم السلام» (ج18 ، ص272) .

«مرسل موقوف لم يسنده إلى معصوم و إنما أورد هنا تحقيق هشام لأنّه من أكابر أصحاب المعصومين عليهم السلام ، و كان مظنّة لأن يكون مأخوذا عنهم» (ج1 ، ص341) .

«مرسل موقوف» (ج12 ، ص188 و ج22 ، ص227) .

«ضعيف موقوف أو مضمر» (ج4 ، ص247).

«ضعيف على المشهور موقوف» (ج6 ، ص108) .

ص: 296

«ضعيف موقوف لكنه ينتهى إلى سلمان و هو فى درجة قريبة من العصمة بل فيها»

(ج10 ، ص80) .

«ضعيف موقوف» (ج12 ، ص189).

«مرفوع مجهول موقوف» (ج25 ، ص91).

«مختلف فيه موقوف» (ج21 ، ص157).

«صحيح مقطوع» (ج13 ، ص209).

مضمر(10مورد) ، مانند:

«صحيح مضمر أو موقوف» (ج26 ، ص127).

«صحيح مضمر و آخره مرسل» (ج14 ، ص214).

«كالصحيح موقوف و الظاهر انّه مضمر» (ج8 ، ص179).

«حسن كالصحيح لكنه مضمر و الظاهر أن الضمير فى قال راجع إلى الصادق عليه السلام » (ج12 ، ص375).

«ضعيف موقوف أو مضمر» (ج4 ، ص247).

«ضعيف ، مرفوع ، مضمر» (ج14 ، ص87).

«مجهول مضمر» (ج20 ، ص405).

«مرفوع أيضا مضمر» (ج12 ، ص339).

«مرفوع مضمر و المرفوع إليه غير معلوم» (ج13 ، ص337).

«ضعيف على المشهور ، وكان المراد برجل من بنى هاشم ، الصادق عليه السلام عبر هكذا لشدّة التقيّة ، أو الرجل راو و ضمير قال راجع إليه عليه السلام ، فالحديث مضمر ، و الخبر مروى بسند آخر عن أبى ولاد عن الصادق عليه السلام ، و سيأتى فى باب حسن الخلق» (ج7 ، ص352).

مجهول ، مانند: «مجهول مضمر» (ج20 ، ص405).

«مجهول مرفوع» (ج8 ، ص129و شانزده بار ديگر) .

ص: 297

«مرفوع مجهول» (ج17 ، ص67 و ج22 ، ص298).

«مجهول بأبى يحيى و قد يعد ضعيفا» (ج4 ، ص94) .

«مجهول و قد يعد ضعيفا» (ج8 ، ص352 و ج9 ، ص327).

«مجهول بالحكم و هو غير مذكور فى كتب الرجال» (ج11 ، ص370).

«مجهول ، بسعدان ، و يمكن أن يعد حسنا لأنّهم ذكروا فى سعدان أن له أصلاً و يكون كتابه من الاُصول مدح له» (ج14 ، ص126) .

«مجهول بسعدان أو حسن لأنه موصوف بأن له أصلاً» (ج14 ، ص167) .

«مجهول بالزبالى ، و يمكن أن يعدّ حسنا إذ هذا الخبر يدلّ على مدحه و حسن عقيدته ، و فى رواية اُخرى رواها ابن شهرآشوب أنه كان زيديا فلما رأى منه عليه السلام المعجزة رجع و قال بإمامته» (ج6 ، ص42).

«مجهول بعبد الأعلى ، و قد يعدّ حسنا لمدح فيه رواه نفسه» (ج11 ، ص90).

«مجهول بمحمّد بن على ، و إن كان إجماع العصابة على ابن أبى نصر ممّا يرفع جهالته عند جماعة ، و أبو الحسن يحتمل الأوّل و الثانى عليهماالسلام » (ج6 ، ص280).

«مجهول بمحمّد بن جعفر و فى بعض النُسخ مكانه محمّد بن يحيى فالخبر صحيح ، و الأوّل أظهر لكثرة رواية محمّد بن جعفر عن محمّد بن عبد الحميد» (ج10 ، ص213).

«مجهول لاشتراك حميد بين جماعة منهم مجاهيل و لو كان ابن المثنى كان صحيحا» (ج19 ، ص66).

«مجهول ويحتمل أن يكون الجمّال ، حسين بن أبى سعيد المكارى فالخبر حسن أو موثّق» (ج26 ، ص487).

6. يافتن نمونه هايى از اختلاف نُسخ و تصحيفات موجود در اسناد كافى ، مانند:

« فى بعض النُسخ عن على ، عن إسماعيل و هو الظاهر ، فالخبر ضعيف ، و فى

ص: 298

بعضها عن على بن إسماعيل فهو مجهول» (ج26 ، ص66) .

«فى بعض النسخ عن مسعدة فالخبر ضعيف و فى بعضها عن سعد يعنى ابن طريف و هو مختلف فيه فالخبر كذلك» (ج16 ، ص213).

«حسن ، و فى بعض النسخ ابن سكين و هو ثقة ، و فى بعضها ابن مسكين و هو مجهول ، و لا يضرّ ذلك لأنه بمنزلة مرسل ابن أبى عمير ، و لو كان فاعل قال فى قوله - قال و روى - ابن أبى عمير كما هو ظاهر لكان حسنا» (ج13 ، ص187).

«حسن أو موثّق ، و الظاهر أن "ابن" من زيادة النساخ ، بل هو "بكير" إذ ابنه لا يروى

عن أبى جعفر عليه السلام ، و سيأتى نظير هذا السند و فيه عن بكير» (ج21 ، ص 115) .

«صحيح و فى بعض النسخ مكان الحلبى الميثمى فالخبر موثّق» (ج22 ، ص120) .

«صحيح إذا الظاهر على بن الحسن هو الطاطرى و فى بعض النسخ على بن الحسين فيكون مجهولاً» (ج4 ، ص51) .

«ضعيف على المشهور و فى بعض النسخ أحمد بن محمّد النهدى فالخبر مجهول» (ج22 ، ص173) .

«ضعيف على المشهور و فى بعض النسخ و يعقوب فالخبر مجهول» (ج22 ، ص262).

«مجهول على ما فى أكثر النُسخ من سعد بن هشام و فى بعضها و هشام و هو اصوب فالخبر حسن كالصحيح» (ج24 ، ص279) .

«مجهول ، إذا كان عن عبد المؤمن و فى بعض النُسخ عنه عن المؤمن فيكون ضعيفا و ضمير عنه راجعا إلى محمّد بن عيسى كما فى السابق و هو أظهر» (ج17 ، ص127) .

«مجهول بمحمّد بن جعفر و فى بعض النُسخ مكانه محمّد بن يحيى فالخبر صحيح ، و الأوّل أظهر لكثرة رواية محمّد بن جعفر عن محمّد بن عبد الحميد» (ج10 ، ص213) .

«مجهول و فى أكثر النسخ عبد اللّه فضعيف» (ج19 ، ص312).

ص: 299

«مجهول و فى بعض النسخ خالد بن الحجّاج فيكون حسنا» (ج19 ، ص221).

«مجهول و فى بعض النسخ معمر بن يحيى فالخبر صحيح» (ج13 ، ص246).

«مجهول بمحمّد بن جعفر ، و فى بعض النسخ مكانه محمّد بن يحيى فالخبر صحيح ، و الأوّل أظهر لكثرة رواية محمّد بن جعفر عن محمّد بن عبد الحميد» (ج10 ، ص213) .

«مجهول و فى بعض النسخ مكان على بن زياد سهل بن زياد فيكون ضعيفا» (ج16 ، ص412) .

«مجهول و فى بعض النسخ و عمّار بن أبى الأحوص فيكون صحيحا» (ج23 ، ص259) .

«مجهول و يمكن عدّة صحيحا على نسخة حسّان و موثّقا على نسخة حنّان» (ج12 ، ص30) .

«مجهول ، و فى النسخ الذى عندنا عن إسماعيل بن محمّد بن عبد اللّه و الظاهر عن عبد اللّه إذ رواية الخلف الثالث لعلىّ بن الحسين عن أبى جعفر عليه السلام بعيد و توهّم أنه الجواد عليه السلام أبعد إذ إبراهيم لم يلقه فكيف من يروى عنه» (ج3 ، ص322) .

«مجهول و فى بعض النسخ الحسن بن خالد و هو أيضا مجهول و الظاهر الحسين كما فى العلل» (ج1 ، ص84) .

«مجهول ، و لا يبعد أن يكون بن عبد ربه فصحف بعن» (ج14 ، ص61).

«ضعيف و محمّد بن على القاسانى لعلّه على بن محمّد ، فصحف و على من أصحاب الهادى عليه السلام » (ج1 ، ص351) .

«مجهول ، و فى بعض النسخ: قدامة بن زائدة ، و هو مجهول من أصحاب الصادق عليه السلام و فى بعضها عن قدامة (عن زائدة) فزايدة هو ابن قدامة و هو أيضا مجهول من أصحاب الباقر عليه السلام فظهر أن عن أظهر» (ج14 ، ص108).

«مجهول ، و فى الفقيه مالك بن عطية ، و هو الظاهر فيكون صحيحا» (ج25 ، ص159).

ص: 300

«موثّق كالصحيح و فى بعض النسخ عن ابن مسكان فيكون الخبر صحيح» (ج17 ، ص39).

«موثّق و الظاهر عن أحمد بن الحسن ، و فى بعض النُسخ عن أحمد بن الحسين و هو تصحيف» (ج13 ، ص120 - 121) .

7. يافتن نمونه هايى از روايات ضعيف كه به نحوى ، ضعف سندىِ آنها جبران يا كاسته شده است ، مانند:

«ضعيف على المشهور لكنه مؤيّد بأخبار آخر ، و قد روى النعمانى فى تفسيره مثله عن أمير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - و مضامينه دالّة على صحّته» (ج7 ، ص213).

«ضعيف على المشهور و به فتوى الأصحاب» (ج19 ، ص388).

«ضعيف على المشهور و به أفتى الأصحاب» (ج23 ، ص21).

«ضعيف على المشهور و مضمونه من المتواترات» (ج4 ، ص295).

«ضعيف على المشهور و عليه الفتوى» (ج14 ، ص165).

«ضعيف و عليه الفتوى» (ج20 ، ص407).

«ضعيف سندا و متنه يدلّ على صحّته» (ج11 ، ص373).

«ضعيف و مضمونه مجرّب و وجهه ظاهر» (ج8 ، 243).

«ضعيف و موافق للتجربة» (ج21 ، ص90).

«مجهول و المضمون مجرّب معلوم» (ج8 ، ص33).

«مجهول و المضمون معلوم» (ج8 ، ص183).

«مجهول لكنها معروفة» (ج26 ، ص534).

«مجهول و رواه الصدوق فى أماليه بسند حسن» (ج25 ، ص185).

«مجهول و عليه عمل الأصحاب» (ج18 ، ص251).

«مجهول و عليه الفتوى» (ج17 ، ص312).

«مجهول و عليه فتوى الأصحاب» (ج29 ، ص266).

ص: 301

«مجهول و عليه الأصحاب» (ج16 ، ص331).

«مرفوع و عليه الفتوى» (ج24 ، ص305).

«مرسل لا يقصر عن الموثّق و الحسن ، و عليه الفتوى» (ج23 ، ص56).

«مرسل و بمضمونه افتى الأصحاب» (ج24 ، ص106).

«مرسل و عليه الفتوى» (ج24 ، ص322).

«مرسل و مضمونه موافق لفتوى الأصحاب» (ج20 ، ص167) .

نمونه هاى تقويت سند در اين كتاب ، اختصاص به روايات ضعيف السند نداشته و گاه نسبت به رتبه هاى بالاتر (همچون حسن) نيز مصاديقى دارد ، مانند:

«حسن ، و مضمونه متواتر مقطوع به بين الخاصّة و العامّة» (ج20 ، ص203).

«حسن ، كالصحيح لمشاركة السند الضعيف مع الحسن و تأييده له و رواه الشيخ فى الصحيح» (ج14 ، ص58) .

8. آشنايى با ضبط صحيح اسامى راويان ، از منظر علاّمه مجلسى ، مانند:

«ضعيف على المشهور ، و بسطام بكسر الباء و الإسكاف بكسر الهمزة الخفاف و أصبغ بفتح الهمزة و الباء و سكون الصاد ، و نباتة بضم النون و فتحها» (ج5 ، ص97).

«ضعيف على المشهور معتبر عندى و سِرحان بكسر السين» (ج9 ، ص430).

«مرسل مجهول ، و خيثمة بفتح الخاء و سكون الياء و فتح المثلثة مشترك بين مجاهيل» (ج3 ، ص9) .

9. آشنايى با مبانى و ديدگاه هاى رجالى علاّمه مجلسى ، درباره توثيق و تضعيف راويان حديث و طرق روايى آنان ، مانند:

«حسن كالصحيح بل صحيح عندى فانّ عبد العظيم أجلّ من أن يحتاج إلى التوثيق» (ج7 ، ص289) .

«حسن و امّا رواية معاوية بن عمّار فهو مرسل لكن قد مرّ مرارا طريقه إلى معاوية بن عمّار بالحسن كالصحيح» (ج18 ، ص184).

ص: 302

«حسن و لا يضرّ إرساله لكون المرسل ابن أبى عمير» (ج14 ، ص35) .

«حسن ، و موقوف و لا يضرّ للعلم بأن زرارة لا يروى عن غيرهم عليهم السلام» (ج14 ، ص99) .

«صحيح على الظاهر لأنّ فى حمزة كلام» (ج8 ، ص228).

«صحيح على الظاهر و قول ابن شهرآشوب أن ابن عميرة واقفى ليس بمعتمد لأنّه لم يذكره غيره من القدماء» (ج10 ، ص372).

«صحيح لأن مدح عبد العظيم يربو على التوثيق بمنازل شتى» (ج10 ، ص45) .

«ضعيف الا انّه كالموثّق لأنّهم ذكروا فى طلحة ان كتابه معتمد» (ج14 ، ص37).

«ضعيف بأحمد ، و إن كان السند إليه فوق الصحّة» (ج6 ، ص138) .

«ضعيف بنصر لأنه رمى بالغلو و إن لم أعتمد على مثل ذلك» (ج6 ، ص182) .

«ضعيف بيزيد لأنه واقفى لكن فيه مدح» (ج8 ، ص59) .

«ضعيف على المشهور بالحسن بن العبّاس ، لكن يظهر من كتب الرجال أنه لم يكن لتضعيفه سبب إلاّ رواية هذه الأخبار العالية الغامضة التى لا يصل إليها عقول أكثر الخلق ، و الكتاب كان مشهورا عند المحدّثين و أحمد بن محمّد روى هذا الكتاب مع أنه أخرج البرقى عن قم بسبب أنّه كان يروى عن الضعفاء ، فلو لم يكن هذا الكتاب معتبرا عنده لما تصدى لروايته و الشواهد على صحّته عندى كثيرة» (ج3 ، ص62) .

«ضعيف على المشهور و لايضرّ ضعف سهل عندى» (ج12 ، ص408) .

«ضعيف على المشهور ، و لا يضرّ عندى ضعف المعلى لأنه من مشايخ إجازة كتاب الوشاء أو أبان ، و هما كانا مشهورين» (ج10 ، ص28) .

«ضعيف على المشهور ، و لا يضرّ عندى ضعف المعلى» (ج8 ، ص316) .

«ضعيف و يمكن عدّة فى الحسان لأنّه روى عن أبى الخطّاب فى حال استقامته» (ج26 ، ص387) .

«فى هذا السند سيف بن عميرة ، و قد وثقه النجاشى ، و الشيخ ، و قال

ص: 303

ابن شهرآشوب: إنّه واقفى و لم يذكر الشيخان المتقدّمان ذلك ، مع كونهما أعرف بأحوال الرجال ، فالظاهر أنّ الخبر حسن» (ج14 ، ص20) .

«مجهول بالزبالى ، و يمكن أن يعد حسنا إذ هذا الخبر يدلّ على مدحه و حسن عقيدته» (ج6 ، ص41) .

«مجهول باُمّ سلمة» (ج14 ، ص48) .

«مجهول بسعدان أو حسن لأنّه موصوف بأن له أصلاً» (ج14 ، ص167) .

«مجهول بعامر» (ج14 ، ص75) .

«مجهول بعبد الأعلى و قد يعدّ حسنا لمدح فيه رواه نفسه» (ج11 ، ص9) .

«مجهول على المشهور بسعدان و ربّما يعد حسنا لأنّ الشيخ قال: له أصل» (ج1 ، ص108) .

«مجهول على المشهور حسن عندى لأنّ ياسرا كان خادم الرضا عليه السلام و هو مدح عظيم و له مسائل عنه عليه السلام و هو أيضا لايخلو من مدح» (ج12 ، ص153) .

«مجهول و أحمد فى أوّل السند هو العاصمى و تحيّر فيه كثير من الأصحاب فلم يعرفونه» (ج3 ، ص191) .

«مجهول و ربّما يعدّ حسنا إذ قيل فى الحكم انّ له أصلاً» (ج 19 ، ص80) .

«مجهول و ربّما يعدّ حسنا إذ ورد فى الاصمّ انّ له أصلاً» (ج29 ، ص269) .

«مجهول و ربّما يعدّ حسنا كالصحيح ، إذ فى ترجمة يحيى بن الحجّاج فى النجاشى ما يوهم توثيق أخيه خالد» (ج19 ، ص193) .

«مجهول و لكنه فى قوّة الصحيح لكون محمّد بن إسماعيل من مشايخ الإجازة و لا تضرّ جهالته» (ج1 ، ص101) .

«مجهول و يمكن أن يعدّ حسنا إذ قال الشيخ فى سعد ان له أصل» (ج12 ، ص375) .

«مجهول و يمكن أن يعد حسنا لأن سعدان كان له أصل و هو عندى مدح» ، (ج12 ، ص288).

ص: 304

«مجهول ، بسعدان ، و يمكن أن يعد حسنا لأنّهم ذكروا فى سعدان أن له أصلا و يكون كتابه من الاُصول مدح له» (ج14 ، ص126) .

«مجهول ، بصالح و عبد اللّه» (ج14 ، ص88) .

«مرسل كالحسن لإجماع العصابة على المرسل و الضمير فيه و فى الخبر الآتى راجعان إلى إبراهيم بن هاشم» (ج8 ، ص178) .

«مرسل كالحسن لإجماع العصابة على تصحيح ما يصحّ عن حمّاد صحيح لأن مدح عبد العظيم يربو على التوثيق بمنازل شتى» (ج10 ، ص45) .

«مرسل كالصحيح فإنّه يقال مراسيل البزنطى فى حكم المسانيد» (ج7 ، ص341) .

«مرسل لكنه معتبر لإجماع العصابة على تصحيح ما صحّ عن ابن بكير» (ج14 ، ص29) .

«مرسل و عبد الرحمان مجهول على المشهور و فيه مدح» (ج14 ، ص101) .

«مرسل لكنه معتبر لكون المرسل: ابن المغيرة و هو ممن أجمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عنه و هو حجّة المشهور مع رواية عمرو بن شمر عن جابر» (ج14 ، ص34) .

«موثّق كالصحيح لإجماع العصابة على ابن بكير ، و ذكر الرجل أوّلاً من قبيل وضع الظاهر موضع المضمر» (ج10 ، ص401) .

«موثّق إن اعتبرنا توثيق نصر بن الصباح لعلىّ بن إسماعيل كما حكم الشهيد الثانى بصحّة خبره ، و حسن موثّق إن لم نعتبره» (ج14 ، ص136) .

10. آشنايى با ديدگاه علاّمه مجلسى ، درباره اعتبار برخى از كتب حديثى ، مانند:

«حسن على الظاهر ، بل صحيح إذ كتاب سليم مقبول عند القدماء ، اعتمد عليه الكلينى و الصدوق و غيرهما ، و هم أعرف بأحوال الرجال ممن تأخر عنهم ، و الكتاب معروض على الباقر عليه السلام و هو عندنا موجود» (ج3 ، ص291) .

«ضعيف على المشهور معتبر عندى و كتاب سليم عندى موجود و ارى فيه ما

ص: 305

يورث ، الظنّ القوىّ بصحّته» (ج1 ، ص210) .

11. آشنايى با ديدگاه علاّمه مجلسى ، در حلّ مشكلات اسناد الكافى ؛ مشكلاتى از قبيل : تمييز مشتركات ، توحيد مختلفات و تعيين مرجع ضمير ، و ديگر تحقيق هاى سندىِ وى ، مانند:

«الخبر مختلف فيه بابن ظريف. فإن عدّ ممدوحا فالخبر إما حسن ، أو موثّق ، و إلاّ فالخبر ضعيف» (ج14 ، ص22) .

«الظاهر أنه صحيح إذ أحمد هو العاصمى الثقة و الأظهر أن على بن الحسين هو الظاهرى الثقة» (ج26 ، ص261) .

«حسن على ما قيل بناء على انّ الحسين بن خالد ، هو الحسين بن أبى العلاء الخفّاف. الممدوح ، و الظاهر أنّه الصيرفى المجهول لروايته كثيرا عن الرضا عليه السلام برواية الصدوق رحمه الله فى كتبه ، و قال الفاضل التُسترى لا أعرفه على هذا الوجه ، و إن كان هو

الحسن بن خالد على ما ينبه عليه بعض أخبار الفقيه حيث يروى عن الحسن بن خالد ، عن أبى الحسن الأوّل فقد وثق ، و كذا الكلام فى نحوه» (ج13 ، ص129) .

«حسن و ضمير عنه راجع إلى ابن اذينة و يحتمل الإرسال» (ج26 ، ص319) .

«حسن و منهم من يعده مجهولاً لاشتراك عمرو» (ج26 ، ص99) .

«حسن ، إذا الظاهر أن عبد اللّه هو الكاهلى ، أو مجهول لاحتمال غيره ، و سيأتى هذا الحديث فى باب الشرك راويا عن العدّة عن البرقى عن أبيه عن عبد اللّه بن يحيى و هو

أصوب» (ج1 ، ص183) .

«صحيح إذ الظاهر إرجاع ضمير عنه إلى ابن محبوب ، و يحتمل إرجاعه إلى أحمد ففيه إرسال و إرجاعه إلى العبدى كما توهم بعيد» (ج4 ، ص218) .

«صحيح إذا الظاهر على بن الحسن هو الطاطرى و فى بعض النسخ على بن الحسين فيكون مجهولاً» (ج4 ، ص51) .

«صحيح ظاهرا لكن فى السند غرابة إذ أحمد بن أبى عبد اللّه ليس فى الرجال إلاّ

ص: 306

أحمد بن محمّد بن خالد البرقى و هو لا يروى عن الرضا عليه السلام و قد يروى عن الجواد و الهادى عليهماالسلام و محمّد بن عيسى العبيدى أعلى منه مرتبة فكيف يروى عنه ، و لعل فيه اشتباها» (ج3 ، ص45) .

«صحيح على الظاهر إذ الأظهر أن أبا إسحاق هو ثعلبة بن ميمون» (ج12 ، ص42) .

«صحيح على الظاهر و إن كان داوود مشتركا لأنّه مشترك بين ثقات ، و ابن كثير أيضا عندى ثقة» (ج10 ، ص40) .

«صحيح على الظاهر ، إذ الظاهر أن ضريسا هو ابن عبد الملك بن أعين الثقة ، لا ابن عبد الواحد بن المختار المجهول و يحتمله أيضا» (ج3 ، ص20) .

«صحيح ، و الضمير راجع إلى أحمد» (ج8 ، ص186) .

«ضعيف ، أو مجهول إذ يحتمل أن يكون محمّد بن على: ابن محبوب ، و أن يكون أبا سمينة ، لأنّهم ذكروا أن أحمد ابن إدريس يروى عن ابن محبوب و أن عيسى بن عبد اللّه يروى عنه أبو سمينة و لا يبعد أن يكون على زائدا من النساخ و يكون عن عيسى بن عبد اللّه» (ج14 ، ص189) .

«ضعيف ، إذ الظاهر أنّ محمّد بن على ، هو أبو سمينة كما صرّح به فى التوحيد» (ج1 ، ص253) .

«ضعيف على المشهور ، و على بن إسماعيل ، هو على بن السندى ، و محمّد بعده هو ابن عمرو بن سعيد الزيات ، و الظاهر أن سهل بن زياد يروى عن على بن إسماعيل ، و ليس دأب الكلينى الإرسال فى أوّل السند ، إلاّ أن يبنى على السند السابق ، و يذكر

رجلاً من ذلك السند ، و لعلّه اكتفى هنا باشتراك محمّد بن عمرو بعد محمّد بن على الذى ذكر فى السند السابق مكان على بن إسماعيل» (ج22 ، ص 20) .

«ضعيف ، إذ الظاهر من هذا السند مغايرة جعفر بن سماعة لجعفر بن محمّد بن سماعة إذ فى أكثر النسخ عن عمّه جعفر بن سماعة واقفى غير موثّق ، و ظنّ أكثر المحقّقين من المتأخّرين اتحادهما و جعفر بن محمّد واقفى موثّق ، فالخبر حسن أو

ص: 307

موثّق» (ج23 ، ص190 - 191) .

«ضعيف ، و أحمد هو العاصمى ، و ابن جمهور هو الحسن بن محمّد ابن جمهور و الأصم هو عبد اللّه بن عبد الرحمان ، و قائل حدّثنا لعلّه ابن جمهور ، و يحتمل أن يكون أباه» (ج14 ، ص168).

«ضعيف ، و الإسكاف الخفاف» (ج14 ، ص97) .

«مجهول باشتراك أحمد و الظاهر انه ابن اليسع الثقة فهو صحيح» (ج16 ، ص93) .

«مجهول بالحكم و هو غير مذكور فى كتب الرجال و إبراهيم الراوى عنه من أصحاب الصادق عليه السلام و الكاظم عليه السلام فالمروى عنه فى الخبر يحتمل الصادق و الباقر عليهماالسلام و احتمال الكاظم عليه السلام بعيد» (ج11 ، ص370) .

«مجهول بعدّة مجاهيل» (ج14 ، ص30) .

«مجهول لاشتراك عمرو الظاهر صحّته» (ج11 ، ص257) .

«مجهول لكن الظاهر [انّه] أحمد بن إسحاق ، إذ هو يروى عن بكر بن محمّد كثيرا فالخبر صحيح على الظاهر» (ج25 ، ص265) .

«مجهول لكن سيأتى هذا الخبر بعينه فى باب المؤمن و علاماته و صفاته عن على بن إبراهيم عن أبيه عن ابن محبوب عن جميل بن صالح عن عبد اللّه ابن غالب و هو أظهر ، لأنّ عبد الملك ، غير مذكور فى كتب الرجال ، و عبد اللّه بن غالب الأسدى الشاعر ثقة معروف ، فالخبر صحيح هيهنا و فيما سيأتى حسن كالصحيح» (ج7 ، ص291) .

«مجهول و الظاهر عن أبى عبد الرحمان الحذاء و هو أيّوب ابن عطية الثقة فيكون الخبر صحيحا» (ج20 ، ص315) .

«مجهول و إن امكن أن يكون محمّد بن الفضيل محمّد بن القاسم بن الفضيل الثقة فالخبر صحيح» (ج12 ، ص287) .

«مجهول و يمكن أن يعد حسنا لأنّ الظاهر أن سورة هو الأسدى» (ج26 ، ص488) .

ص: 308

«مجهول و يمكن أن يعد حسنا موثّقا لرواية منصور عن جماعة و إن كانوا مجاهيل» (ج12 ، ص53) .

«مجهول و يمكن عدّه فى الحسان ، لأن الظاهر أن أبا المستهل هو الكميت» (ج26 ، ص225) .

«مجهول ، لاشتراك صالح بين جماعة فيهم ضعفاء و ثقات و مجاهيل ، و إن كان صالح بن رزين أظهر فإنّه أيضا مجهول ، و فى بعض النسخ عن حسن بن صالح فالخبر ضعيف» (ج 17 ، ص51) .

«مجهول ، لكن الظاهر [أنّه] أحمد بن إسحاق ، إذ هو يروى عن بكر بن محمّد كثيرا ، فالخبر صحيح على الظاهر ، و يؤيّده أنّ الحميرى ، رواه فى قرب الإسناد ، عن أحمد بن إسحاق عن بكر بن محمّد» (ج25 ، ص265) .

«مجهول ، و اشتراك ابن مسعود بين مجاهيل و ثقة و لعلّ الثقة أرجح» (ج18 ، ص263) .

«مجهول ، و كان المراد بالحسين بن خالد هو ابن أبى العلاء الخفاف» (ج23 ، ص370) .

«مجهول ، و قوله" أحمد" يحتمل البرقى عطفا على السند السابق و العاصمى ، و هو أظهر لرواية الكلينى عنه عن الحسن بن على عن ابن أسباط كثيرا» (ج21 ، ص326) .

«مجهول ، بعلى بن محمّد و هو ابن أذينة» (ج14 ، ص82) .

«مجهول ، بل صحيح إذ الظاهر أن محمّد بن الفضيل هو محمّد بن القاسم بن الفضيل ، فضمير سألته راجع إلى الرضا عليه السلام ، و قيل: راجع إلى الصادق عليه السلام و هو بعيد ، و قيل: إلى محمّد بن الفضيل فيكون كلام يونس و هو أبعد» (ج2 ، ص333) .

«مجهول ، و ضمير" عنه" راجع إلى جعفر أيضا» (ج3 ، ص288) .

«مرسل مشتمل على عدّة مجاهيل» (ج14 ، ص113) .

«مرسل ، و أبو عمارة كنية لجماعة أكثرهم من أصحاب الباقر عليه السلام و كلّهم مجاهيل ، و

ص: 309

حمّاد بن أبى حنيفة أيضا مجهول» (ج9 ، ص117) .

«مرسل و محمّد بن أحمد فى أوّل السند ، مجهول. و لا يبعد أن يكون محمّد بن أحمد بن على بن الصلت القمى الذى ذكره الصدوق فى إكمال الدين أن أباه كان يروى عنه ، و أثنى عليه ، و قد روى عنه فى عرض هذا الكتاب كثيرا» (ج26 ، ص383) .

«مرفوع أو ضعيف إذ الظاهر أن محمّد بن على هو أبو سمينة» (ج1 ، ص181) .

«موثّق على الظاهر إذ الأظهر أن جعفر بن محمّد هو ابن عون الأسدى ، و ربّما يظنّ أنّه ابن مالك فيكون ضعيفا و إن كان فى ضعفه أيضا كلام ، لأن ابن الغضائرى إنّما قدح فيه لروايته الأعاجيب ، و المعجز كلّه عجيب ، و هذا لا يصلح للقدح» (ج4 ، ص17) .

«موثّق كالصحيح ، و قد تقدّم باختلاف فى أوّل السند ، و سنده الثانى صحيح و مطابق لما مرّ إلاّ أن فيما مرّ مكان محمّد بن يحيى العدّة ، فإن كان أحمد ، ابن محمّد بن عيسى كما هو الظاهر فمحمّد بن يحيى داخل فى عدّته ، فلا وجه لاعادة السند ناقصا بعد إيراده كاملاً ، و إن كان ابن محمّد بن خالد ، فيحصل اختلاف أيضا فى أوّل السند

لكنه بعيد» (ج3 ، ص 153) .

«موثّق ، و أبو الحسن هو على بن محمّد بن على بن عمر بن رباح بن قيس بن سالم مولى عمر بن سعد بن أبى وقّاص» (ج12 ، ص209) .

12. يافتن رواياتى كه از پشتوانه شهرت فتوايى و عملىِ عالمان شيعه و يا اجماع آنان برخوردارند ، مانند:

«صحيح و مضمونه إجماعى» (ج16 ، ص229و ج17 ، ص363) .

«كالموثّق و به افتى الأصحاب» (ج20 ، ص111) .

«موثّق و عمل به الأصحاب» (ج20 ، ص355) .

«موثّق و عليه عمل الأصحاب» (ج13 ، ص243) .

«موثّق و موافق للمشهور» (ج17 ، ص321) .

«حسن أو موثّق و عليه الفتوى» (ج21 ، ص105) .

ص: 310

«حسن أو موثّق و عليه فتوى الأصحاب» (ج24 ، ص174) .

«حسن أو موثّق و عمل به الأصحاب» (ج17 ، ص353) .

«حسن و عليه الفتوى» (ج15 ، ص285) .

«حسن و عليه عمل الأصحاب» (ج13 ، ص256) .

«حسن أو موثّق و لا خلاف فيه» (ج15 ، ص335) .

«حسن و لا خلاف فى مضمونه بين الأصحاب» (ج15 ، ص382) .

«حسن و مضمونه إجماعى» (ج18 ، ص232 و ج21 ، ص282).

«حسن و لا خلاف فيهما بين الأصحاب» (ج 21 ، ص294).

«حسن و لا خلاف فى مضمونه بين الأصحاب» (ج15 ، ص382).

«ضعيف و عليه الأصحاب» (ج20 ، ص249).

«ضعيف و ما اشتمل عليه مقطوع به بين الأصحاب» (ج16 ، ص336).

«ضعيف و عليه الفتوى» (ج20 ، ص407).

در مقابل تعابير فوق ، گاه چنين عبارتى نيز مشاهده مى شود:

«صحيح و لم أر من قال بمضمونه» (ج24 ، ص179).

«ضعيف على المشهور و هو مخالف للمشهور» (ج17 ، ص357).

13. آشنايى با نمونه هايى از تحقيقات علاّمه ، در باره اتّصال و عدم اتصال اسناد كتاب الكافى ؛ تعابيرى كه به يافتن روايات مرسل خفى كتاب كمك مى كنند ، مانند:

«الخبر مختلف فيه بسليم ، و على هذه النسخة لعلّ فيه إرسالاً إذ لم يعهد برواية إبراهيم بن عثمان و هو أبو أيّوب الخرّاز عن سليم ، و قد مرّ مثل هذا السند مرارا عن

إبراهيم بن عمر اليمانى عن أبان بن أبى عيّاش عن سليم ، و لعلّه سقط من النساخ ، فالخبر ضعيف على المشهور ، لكن عندى معتبر ، لوجوه ذكرها محمّد بن سليمان فى كتاب منتخب البصائر و غيره» (ج25 ، ص131).

«أما مرسل بناء ان النضر أرسل الحديث أو مجهول ان اتصل بالسند السابق أمّا

ص: 311

بيونس او بداوود و يحتمل أن يكون الإختلاف من الرواة أو يكون عليه السلام اوصى مختلفا ليعلم ان الأمر مبنى على التقيّة» (ج3 ، ص338).

«حديث عيسى بن مريم حسن أو موثّق. إلا أن الظاهر أن فيه إرسالاً. و رواه الصدوق: فى أماليه ، عن محمّد بن موسى بن المتوكّل عن عبد اللّه ابن جعفر الحميرى

عن محمّد بن الحسين بن أبى الخطّاب عن على بن أسباط عن على ابن أبى حمزة عن أبى بصير عن أبى عبد اللّه عليه السلام ، فالخبر موثّق على الأظهر ، و هو يؤيّد الإرسال هيهنا» (ج25 ، ص 313 - 314) .

«حسن لكن فيه شوب إرسال ، إذ رواية الكنانى عن الأصبغ بغير واسطة بعيد» (ج26 ، ص 15) .

«سنده الأوّل صحيح و الثانى مجهول عامى لكن الظاهر أن فى السند الأوّل إرسالاً» (ج6 ، ص223).

«صحيح ، و إن كان فيه شوب إرسال لأنّ الإرسال بعد ابن أبى عمير» (ج12 ، ص314).

«صحيح ، على الظاهر و إن كان الظاهر أن فيه سقطا إذ أحمد بن محمّد ، و سهل بن زياد ، لا يرويان عن رفاعة لكن الغالب أن الواسطة إما فضالة ، أو ابن أبى عمير ، أو ابن فضال ، أو ابن أبى نصر و الأخير هنا أظهر بقرينة الخبر الآتى حيث علقه عن ابن أبى نصر ، و يدلّ على ما تقدّم ذكره» (ج18 ، ص193و 194).

«ضعيف و سنده الثانى موثّق كالصحيح إذ الظاهر أنّه معلّق على السند السابق ، فالراوى عنه محمّد بن خالد ، و يحتمل على بعد أن يكون الراوى عنه ابن حبيب ، فيكون مجهولاً ، و إن لم يكن معلّقا على السابق فهو مرسل ، و هو أيضا بعيد» (ج10 ، ص21).

«ضعيف ، و الظاهر أنّه سقط عن أبيه بعد ابن خالد كما يشهد به ما مرّ آنفا فى الباب السابق» (ج14 ، ص130).

ص: 312

«ضعيف ، و كان عبد اللّه سمع هذا الخبر بواسطة ، ثمّ بعد ملاقاته عليه السلام سمع منه مشافهة أيضا ، و يحتمل سقوط الواسطة فى الخبر السابع من الرواة» (ج14 ، ص92).

«ضعيف و لعلّ فى السند إرسالاً أو اشتباها فى اسم المعصوم عليه السلام فإنّ محمّد بن عمرو بن سعيد ، من أصحاب الرضا عليه السلام و لم يلق أبا عبد اللّه عليه السلام » (ج18 ، ص270).

«مجهول و الظاهر أن فيه إرسالاً لأنّ فاطمة بنت الحسين لا تروى عن النبى صلى الله عليه و آله ولم

تلقه و كأنّه كان فى الأصل عن فاطمة بنت الحسين عن الحسين ، و يؤيّده أنّه روى الصدوق فى الخصال هذا الخبر بإسناده عن البرقى عن الحسن بن على بن فضّال عن عاصم بن حميد عن أبى حمزة الثمالى عن عبد اللّه بن الحسن عن اُمّه فاطمة بنت الحسين بن على عن أبيها عليه السلام و ذكر نحوه» (ج9 ، ص273و 274).

«مجهول و كان فى السند سقطا أو إرسالاً ، فإن جعفر بن المثنى من أصحاب الرضا عليه السلام و لم يدرك زمان الصادق عليه السلام » (ج5 ، ص272).

«مختلف فيه ، و فى هذا السند أو فى السند الآتى سهو كما يظهر بعد التأمّل ، فتدبّر» (ج13 ، ص319).

«مرسل معتبر بل هو كالمتواتر روى بأسانيد و فى متنه اختلاف و المضمون مشترك» (ج4 ، ص363).

«مرسل و قد يعدّ حسنا لكون الإرسال بعد ابن أبى عمير» (ج12 ، ص23).

«مرسل و رواه العيّاشى عن محمّد بن سليمان الديلمى ، عن أبيه ، و لعلّهما سقطا فى هذا السند ، و فى بعض النُسخ هكذا و هو الظاهر» (ج26 ، ص74).

«مرسل كالموثّق إذ السند السابق إلى أبان مأخوذ فيه و هذا دأب الكلينى رحمه الله إنّه إذا اشترك سندان متواليان فى بعض الرواية يبتدئ من آخر الرجال المشتركين» (ج14 ، ص113) .

«موثّق و لعلّ فى السند سقطا» (ج26 ، ص252).

«موثّق و فيه شوب إرسال ، قال الوالد العلاّمة رحمه الله الظاهر أن أبا داوود هذا هو سليمان

ص: 313

المسترق ، و كان له كتاب يروى الكلينى عن كتابه ، و يروى عنه بواسطة الصفّار و غيره ، و يروى بواسطتين أيضا عنه و لما كان الكتاب معلوما عنه بقول أبو داوود أى روى فالخبر ليس بمرسل انتهى ، و كونه المسترق عندى غير معلوم و لم يظهر لى من هو إلى الآن ، ففيه جهالة» (ج13 ، ص36).

14. تعيين كنيه ها و القاب مشترك معصومان عليهم السلام ، مانند:

«ضعيف على المشهور و أبو جعفر هو الجواد عليه السلام » (ج14 ، ص268).

«مجهول ، و أبو الحسن عليه السلام يحتمل الثانى و الثالث عليهماالسلام قال ابن الغضائرى: اختلفوا فى أن مسئول فتح بن يزيد هو الرضا عليه السلام أم الثالث ، و صرح الصدوق بأنّه الرضا عليه السلام » (ج2 ، ص50).

«مجهول بمحمّد بن على ، و إن كان إجماع العصابة على ابن أبى نصر ممّا يرفع جهالته عند جماعة. و أبو الحسن يحتمل الأوّل و الثانى عليهماالسلام » (ج6 ، ص280).

ص: 314

منابع و مآخذ

1 . پژوهشى در تاريخ حديث شيعه ، مجيد معارف ، تهران: مؤسسه فرهنگى و هنرى ضريح ، 1374 ش .

2 . خاتمة مستدرك الوسائل ، ميرزا حسين نورى ، قم: مؤسسة آل البيت لإحياء التراث ، 1416 ق .

3 . الرعاية لحال البداية فى علم الدراية ، زين الدين بن على شهيد ثانى ، قم: بوستان كتاب ، 1381 ش.

4 . روضات الجنّات ، محمّد باقر الموسوى الخوانسارى ، قم: مكتبة إسماعيليان .

5 . صحيح الكافى ، محمّد باقر البهبودى ، بيروت: دار الاسلامية ، 1360ش.

6 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى ، تهران: دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش.

7 . جامع المقال فيما يتعلق باحوال الحديث والرجال ، فخرالدين الطريحى ، تحقيق : محمدكاظم الطريحى ، تهران : چاپخانه حيدرى .

8 . لوامع صاحبقرانى ، محمّد تقى المجلسى ، قم: مؤسسه اسماعيليان ، 1375 ش .

9 . لؤلؤة البحرين فى الاجازة لقرتى العين ، يوسف بن أحمد البحرانى ، تحقيق: سيّد محمّد صادق بحر العلوم ، نجف: نعمان ، 1969م.

10 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة

ص: 315

المجلسى) ، تصحيح : سيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، تهران: دار الكتب الإسلامية ، 1374 ش.

11 . مشرق الشمسين و اكسير السعادتين ، محمّد بهايى عاملى ، قم: بصيرتى.

12 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبوالقاسم الموسوى الخوئى ، قم : منشورات مدينة العلم ، 1403 ق.

13 . مقباس الهداية فى علم الدراية ، عبد اللّه المامقانى ، تحقيق : محمّدرضا مامقانى ، قم: مؤسسة آل البيت لإحياء التراث ، 1411 ق.

14 . منتقى الجمان فى الأحاديث الصحاح و الحسان ، حسن بن زين الدين صاحب معالم ، تصحيح: على اكبر غفارى ، قم: مؤسسة النشر الإسلامى ، 1362ش.

ص: 316

تأمّلاتى بر ديدگاه هاى آية اللّه خويى درباره « الكافى » (مجيد معارف،رضا قربانى زرين)

تأمّلاتى بر ديدگاه هاى

آية اللّه خويى درباره « الكافى »

مجيد معارف(1)

رضا قربانى زرين(2)

چكيده

در اين مقاله ، پس از ذكر اختلاف نظر علماى شيعه درباره اعتبار روايات كتب اربعه و اهميت بررسى اين نظريه ها ، به استخراج ديدگاه هاى آية اللّه خويى درباره اعتبار روايات الكافى با استفاده از مقدمه كتاب معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة پرداخته مى شود. اين ديدگاه ها - كه بر محور نقد اخباريان سامان يافته است - ، در دو بخش « مبانى عمومى لزوم بررسى سند » و « ادله لزوم بررسى اسناد الكافى » قابل دسته بندى است. سپس اين ديدگاه ها مورد بررسى و در مواردى نقد قرار مى گيرد .

از منظرى ديگر ، اشكالات وارد بر نظريه صحّت تمامى روايات الكافى ، به دو دسته صغروى و كبروى تقسيم مى شود. با توجّه به بررسى هاى به عمل آمده در بخش اشكالات صغروى ، ضمن نقض برخى نظريه هاى اخباريان ، قول معتدل ايشان را رد ننموده كه فى الجمله قابل پاسخ است. امّا بررسى و اظهار نظر درباره اشكالات كبروى ، نياز به مباحث مبنايى ديگرى از جمله ادلّه حجّيت خبر واحد و دليل انسداد دارد كه در اين مقاله ، مورد بررسى قرار نمى گيرد .

كليدواژه ها : كتب اربعه ، الكافى ، حجّيت ، اعتبار ، اخباريان ، اصوليان ، قطعى الصدور .

ص: 317


1- . استاد دانشگاه تهران .
2- . دانشجوى كارشناسى ارشد علوم قرآن و حديث دانشگاه تهران .

الف . طرح مسئله

كتب اربعه ، مهم ترين منابع حديثى شيعه به شمار مى آيند. بحث درباره اعتبار و نحوه ارزيابى احاديث اين كتاب ها ، بويژه پس از طرح ديدگاه هاى اخباريان و اصوليان ، از مباحث مهم و حساسى است كه ثمرات مهمى را در بردارد. در بين كتب اربعه ، كتاب الكافى ، هم به جهت قدمت و هم با توجّه به در بر داشتن روايات اعتقادى و اخلاقى ، موقعيت ممتازى دارد. اما مسئله مهم ، ميزان اعتبار روايات اين كتاب و ملاك ارزيابى آنها با توجّه به اختلافات در اين باره است .(1)

زيرا اهميت تعيين ملاك اعتبار روايات كتب اربعه و همچنين الكافى ، بحث هاى فراوان و دامنه دارى را در پى داشته است. يكى از بزرگانى كه به تفصيل ، مطالبى را در

نقد ديدگاه هاى اخباريان مطرح نموده است ، آية اللّه خويى هستند كه در مقدّمه عالمانه كتاب معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة مباحث مهمى را در اين باب طرح نموده اند .

ايشان در مقدّمه كتاب خود ، با دو عنوان « روايات الكتب الأربعة ليست قطعيّة الصدور »(2) و « نظرة فى روايات الكتب الأربعة »(3) مباحثى را در نفى قطعيّت

ص: 318


1- . ديدگاه هاى علماى شيعه را درباره اعتبار روايات اين كتاب ، مى توان در چهار مورد خلاصه نمود : الف . على رغم موقعيت كتاب الكافى ، احاديث آن بى نياز از بررسى سندى نيستند. اين ديدگاه اكثر علما بويژه علماى اصولى مسلك است . ب . تمام احاديث كتاب ، قطعى الصدور است . اين ديدگاه اخباريان افراطى نظير ملاّ امين استرآبادى و ملاّ خليل قزوينى است . ج . تمام احاديث كتاب ، حجّت و معتبر است ، هر چند صدور آن قطعى نباشد . اين ديدگاه اخباريان معتدل است . د . احاديث اين كتاب ، همگى ذاتاً معتبر است و نياز به بحث سندى ندارد ، ولى در هنگام تعارض احاديث ، مراجعه به اسناد آنها ، تعيين كننده است . اين ديدگاه ، متعلّق به علاّمه مجلسى است . جلسات دروس رجال ، شبيرى ، ج 12 ، غ11 )
2- . معجم رجال الحديث ، ج 1 ، ص 22 .
3- . همان ، ص 87 .

و حجّيت تمامى روايات كتب اربعه و از جمله الكافى بيان نموده اند . ايشان ، در ابتدا ، مهم ترين دليل اخباريان را چنين تقرير مى نمايند :

بهترين دليلى كه درباره قطع به صدور روايات كتب اربعه گفته شده اين است كه اهتمام اصحاب ائمّه عليهم السلامو صاحبان اصول و كتاب ها به امر حديث تا زمان محمّدين ثلاثه ، نشانگر آن است كه رواياتى كه ايشان در كتاب هاى خويش آورده اند ، از معصومان عليهم السلام صادر شده است ؛ زيرا اين چنين اهتمامى به طور معمول موجب علم و قطع عادى به صدور نقلياتى مى شود كه در كتب خويش به وديعت گذاشته اند .(1)

سپس به تفصيل به نقد اين دليل مى پردازند . نقد ايشان ، يكى از مهم ترين نقدهايى است كه بر مبناى اخباريان وارد شده است ؛ از اين رو ، تعيين ملاك ارزيابى روايات الكافى ، بى عنايت به اين مباحث ، ره به جايى نمى برد .

با توجّه به مباحث مفصل و گوناگونى كه درباره اعتبار روايات الكافى و ملاك ارزيابى آن طرح شده است ؛ اين مسئله به مسئله اى پيچيده و كلان تبديل شده است. بهترين رويكرد براى پاسخ به مسئله اى كلان ، تبديل آن به مسائلى خرد و ارائه راه حل براى هر يك از آنهاست. با توجّه به نظرات مختلف علماى شيعه درباره ملاك اعتبار روايات الكافى ، ارزيابى ادلّه قائلان به هر يك از چهار نظر ارائه شده فوق و نقدهايى كه به يكديگر وارد ساخته اند ، مى تواند نقش مهمى در سامان دادن به پاسخ مسئله اصلى داشته باشد. به اين ترتيب ، با توجّه به برجستگى نظرات و مباحث آية اللّه

خويى ، مسئله خاصى كه در اين مقاله مورد بررسى قرار مى گيرد بدين شرح است:

ادلّه و اشكالات اصوليان - به طور خاص آية اللّه خويى - بر نظريه اعتبار تمامى روايات الكافى ، به چه ميزان صحيح است ؟

پاسخ اين مسئله ، تا حدّ زيادى فضاى پاسخ مسئله اصلى را روشن مى سازد . چه

ص: 319


1- . همان ، ص 22 .

در صورت صحيح بودن ادلّه و اشكالات اصوليان ، عملاً ملاك ارزيابى روايات الكافى ، به ملاك اصوليان بسيار نزديك خواهد بود.

ب . تمهيد بحث

مطالب مندرج در مقدّمه كتاب معجم رجال الحديث را درباره نقد ديدگاه اخباريان ، مى توان در دو دسته كلى « مبانى عمومى لزوم بررسى سند » و « ادلّه لزوم بررسى اسناد الكافى » دسته بندى نمود .

مقاله حاضر ، ابتدا صرفاً به استخراج و تنظيم مطالب اين دو دسته با استفاده از كتاب مى پردازد. بديهى است كه نوع اشكالات و نحوه تقرير آنها ، عيناً مطابق با بيان مؤّف كتاب است و تقريرهاى ديگر يا ساير اشكالات احتمالى هم سو در نقد اخباريان ، مدّ نظر اين مقاله قرار نمى گيرد. پس از استخراج و دسته بندى ادلّه و اشكالات مطرح شده در كتاب ، پاسخگويى هر يك ، نسبت به نظرات سه گانه علماى غير اصولى مسلك ، سنجيده ، در پاره اى موارد ، ديدگاهى نقدى درباره آنها ارائه مى شود . لازم به ذكر است ، هدف از نگارش اين مقاله ، داورى نهايى درباره نظر صحيح در اعتبار روايات الكافى نيست . همچنين روش خاصى را براى بررسى اعتبار روايات الكافى پيشنهاد نمى دهد . هدف از نقد ادلّه مطرح شده در كتاب نيز دفاع مطلق از نظرات اخباريان بويژه قطعيت صدور روايات الكافى نيست . بلكه هدف ، پاسخ به مسئله خاص عنوان شده ، در راستاى پاس داشت سنّت حسنه نقد در اين عرصه همانند ساير عرصه هاست ؛ چه پرهيز از نقد و نظر ، به منزله ركود علم خواهد بود . آن

چنان كه آية اللّه خويى ، انگيزه تأليف كتاب معجم رجال الحديث خود را خروج علم رجال از اهمال در دوران متأخرين عنوان فرموده اند .(1)

ص: 320


1- . همان ، ص 11 .

ج . مبانى عمومى لزوم بررسى سند در كتب اربعه(1)

1 . على رغم اهتمام فراوان اصحاب امامان عليهم السلام به امر حديث ، به علّت شرايط تقيّه ، نشر علنى احاديث امكان پذير نبوده است. ماجراى ابن ابى عمير و از بين رفتن كتب او ، مشهور است . در اين حال ، رسيدن روايات به مرز تواتر يا نزديك آن ، ممكن نيست و لذا قطع به صدور ، وجود نخواهد داشت .

2 . صرف نظر از بحث فوق ، اهتمام مزبور ، حداكثر ، رسيدنِ اصول و نوشته ها را به صاحبان آنها قطعى مى كند. اين به معناى قطع به صدور آنها از امامان عليهم السلام نيست ؛ زيرا امكان كذب در نوشته ها به خاطر خود نويسنده يا احتمال خطا و نسيان در گردآورى ، وجود دارد .

3 . صرف نظر از نويسنده اصل يا كتاب ، شايد فردى كه نويسنده از او نقل مى كند ، دروغگو باشد يا اشتباه نموده باشد ، لذا روايت منقول ، قطعى الصدور نيست . بويژه آن كه شيخ طوسى ، قبول روايات كتب معروف و اصول مشهور را مشروط به وثاقت راوى آن مى داند .(2)

4 . شهرت اصول و كتب مشهوره ، شهرت اجمالى است و نسخ اين كتاب ها ، از طريق نقل واحد ، به دست مؤّفان كتب اربعه رسيده است ، لذا قطعيتى در صدور آنها نيست . شيخ صدوق ، در مقدّمه كتاب من لا يحضره الفقيه به طرق نقل اصول به خود ، اشاره دارد كه مؤّد همين امر است .

د . ادلّه لزوم بررسى اسناد « الكافى »(3)

1 . دانشمندان(4) متقدّم شيعه و بويژه مؤّفان كتب اربعه ، روايات الكافى را قطعى الصدور

ص: 321


1- . مطالب اين بخش ، صرفاً بر مبناى مطالب مندرج در كتاب معجم رجال الحديث ج1 ، ص 22 ، ذيل عنوان « روايات الكتب الأربعة ليست قطعية الصدور » سامان يافته است .
2- . عدّة الأصول ، ج 1 ، ص 126 .
3-
4- 3 . مطالب اين بخش ، صرفاً بر مبناى مطالب مندرج در كتاب معجم رجال الحديث ذيل دو عنوان «روايات الكتب الأربعة ليست قطعية الصدور» (ج 1 ، ص 22) و «نظرة فى روايات الكتب الأربعة» (ج 1 ، ص 87) سامان يافته است .

نمى دانسته اند ؛ زيرا :

يك . كلينى در مقدّمه الكافى ، درباره اخذ روايت در حالت تعارض ، يكى از ملاك هايى را كه ارائه مى نمايد ، ملاك اخذ مشهور است كه جز به كار تشخيص روايت صادر از غير صادر نمى آيد. پس مشخص مى شود كه روايات در دست خود را قطعى الصدور نمى دانسته است.

دو . صدوق ، الكافى را كتابى همانند ساير مصنّفات مى داند كه در آن ، مؤّفان ، هر آن چه را روايت مى كنند ، آورده اند . اين مطلب ، از مقدّمه وى بر كتاب من لايحضره الفقيه قابل برداشت است : « و لم أقصد فيه قصد المصنّفين فى ايراد جميع ما رووه ، بل قصدت إلى ايراد ما أفتى به و أحكم بصحّته ...» .(1)

سه . اگر صدوق ، الكافى را كلاً صحيح هم مى دانست ( تا چه رسد به قطعى الصدور ) ، در پاسخ سائل ، نيازى به تأليف كتاب من لا يحضره الفقيه نمى ديد و سائل را به الكافى ارجاع مى داد .

چهار . صدوق مى فرمايد : « ما وجدت هذا الحديث إلاّ فى كتاب محمّد بن يعقوب و لا رويته إلاّ من طريقه » .(2) اين سخن ، از نوعى ترديد در انتساب قطعى روايت خبر مى دهد كه با قطعى الصدور دانستن روايات الكافى سازگار نيست .

پنج . شيخ طوسى ، در روايات الكافى ، مناقشه سندى نموده و آنها را به اين جهت ، ضعيف مى شمرد :

اوّلاً ، در تهذيب ، پس از نقل حديثى از الكافى ، راويان آن را عامى خوانده و روايت اين افراد را حجّت نمى داند . اين مطلب ، تصريح دارد كه روايات الكافى ، همگى

ص: 322


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 2 .
2- . همان ، ج 4 ، ص 223 .

صحيح نيست تا چه رسد به قطعى الصدور .(1)

ثانيا ، پس از نقل دو روايت از الكافى مى فرمايد : راوى اوّل اين دو روايت مجهول است و در ساير روات ، تعدادى افراد ضعيف وجود دارد ؛ لذا روايات ، حجّت نيستند .(2)

ثالثا ، پس از نقل سه روايت از الكافى ، روايات دوم و سوم را به دليل مرسل بودن ، غير قابل معارضه با احاديث مسند مى داند و روايت اول را به دليل وجود سهل بن زياد در سلسله روات ، تضعيف مى كند .(3) لذا شيخ طوسى ، روايات الكافى را نه لزوماً قطعى الصدور مى داند و نه صحيح .

رابعا ، شيخ طوسى ، در باب رواياتى كه ماه مبارك را سى روز نشان مى دهد و در الكافى نيز آمده است ؛ ايراد سندى دارد و آنها را شاذ مى نامد . روشن است كه وى آنها را نه صحيح مى داند و نه قطعى الصدور .

شش . علماى هم عصر و نزديك به كلينى ، روايات الكافى را صحيح و قطعى الصدور نمى دانسته اند . شيخ مفيد ، در رساله عدديه ( رسالة جوابات أهل موصل ) ، روايات سى روز بودن ماه مبارك را نقد مى كند .

هفت . اختلاف متن وسند روايتى واحد در يك كتاب يا در بين كتب اربعه ، نشانگر عدم قطعيت صدور است .

2 . بنا به مقدمه الكافى ، سائل ، از كلينى تقاضاى جمع آورى احاديث صحيحه را نموده است و شرط ننموده كه چيزى جز احاديث صحيحه اهل بيت در آن نباشد . لذا در الكافى علاوه بر آثار صحيح از صادقين عليهم السلام ، آثار ديگرى نيز از غير معصومان ، به وفور آمده است . لذا اشكالى ندارد اگر روايات غير صحيح و صحيح ، هر دو در

ص: 323


1- . تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 40 ، ح 170 .
2- . الاستبصار ، ج 2 ، ص 76 ، ح 1 و2 .
3- . همان ، ج 3 ، ص 260 و 261 ، ح 13 ، غ 11 و 12 .

الكافى آمده باشد و اين با مقدّمه مؤّف سازگار است .

3 . صرف نظر از بحث فوق ، چنانچه شهادت كلينى در باب تمامى آن چه در كتاب آمده است را هم بپذيريم ، روايات ، فى نفسه ، حجّيّت ندارند ؛ زيرا در الكافى ، روايات مرسل ، مشتمل بر مجاهيل و روايات افراد كذّاب و وضّاع نظير ابوالبخترى ، آمده است . بنا بر اين ، به سبب قراين خارجى ، اعتماد به آنها حاصل شده است.

4 . وجود امارات و قراين حسّى خارجى معتبر بر تعداد زيادى روايت ضعيف ، بسيار بعيد است .

5 . در نتيجه ، شهادت كلينى از سنخ شهادت حسّى نيست ، بلكه اجتهاد و استنباط او از قراينى اجتهادى است كه به نظرش رسيده ؛ چه بسا اگر اين قراين بر ما عرضه مى شد ، آنها را نمى پذيرفتيم . لذا نمى توان اجتهادات كلينى را حجّت دانست .

6 . در روايات الكافى ، بويژه در روضه ، برخى روايات شاذّ ديده مى شود كه چنانچه ادعاى يقين به عدم صدور آنها را نكنيم ، اطمينان به عدم صدور آنها وجود دارد .

همانند روايات وارد در باب « أنّ أهل الذكر هم الأئمّة » كه حديث چهارم آن ، ايراد اوّليه در ظاهر كلام دارد و بايد علم آن را به معصومان عليهم السلام ارجاع داد .

نتيجه آن كه ، تمامى روايات الكافى را نمى توان از ديد اصولى ، حتى صحيح و معتبر دانست تا چه رسد به قطعى الصدور .

ه . بررسى مبانى عمومى لزوم بررسى سند

1 . نقل اصول و كتب اصحاب

يكى از مطالب مهم ، كيفيت نقل اصول و كتب اصحاب تا زمان مؤّفان كتب اربعه است. خلاصه مطالب طرح شده چنانچه آورده شد ، نفى كلى و كامل تواتر يا قطع به صدور مؤَّفات حديثى اصحاب امامان عليهم السلام از ايشان بود كه در ادامه بررسى مى گردد.

در باب وجود شرايط تقيه و مشكلات ناشى از آن ، هر چند در ثبوت اجمالى آن

ص: 324

شكى نيست ، اما بايد توجّه داشت وجود اين شرايط ، فرق جوهرى و ماهوى در شرايط نقل حديث ايجاد نمى كند. احتمال كذب و خطا و نظاير آن ،در حالات عادى و غير فضاى تقيه نيز وجود دارد و مشكل زاست . پرسش اصلى اين است كه على رغم مشكلات و تنگناهاى فراوان ، آيا تلاش مضاعف اصحاب و محدّثان صدر نخست توانسته است فى الجمله ( و نه بالجمله ) بر اين مشكلات فائق آيد و مسير مطمئن يا قابل اعتماد عقلايى ، به سخن معصوم عليه السلام بگشايد يا خير ؟

بهترين راه پاسخ به اين پرسش ، رجوع به آرا و نظريات محدّثان بزرگ است تا ببينيم آيا ايشان كه در تقوا ، دقّت و امانت فوق العاده آنان ترديدى وجود ندارد ، به چه نحو درباره احاديث در دسترس خويش و كتاب هاى منتخب خود ، قضاوت نموده اند. بنا بر اين صرف ارائه مشكلات تاريخى موجود ، باعث سلب اعتماد نخواهد بود و ارزيابى مجموع مشكلات و تلاش هاست كه بايد مرجع قضاوت قرار گيرد.

درباره نحوه انتقال مؤَّفات اصحاب ، بايد توجّه داشت كه على رغم جوّ عمومى فشار و تقيه ، در برهه هايى نيز آزادى و فراغت نسبى فراهم بوده است. تشويق فراوان ائمه عليهم السلام به نگاشتن احاديث و رساندن احاديث به نسل هاى بعدى و كثرت تأليف اصحاب ، احتمال انتقال مطمئن اصول و نوشته ها را تقويت مى كند. در هرحال ، قضاوت افرادى چون صدوق ، شيخ طوسى و مفيد ( قدّس سرّهم ) در باب اصول ، به نحوى است كه اسناد قطعى برخى از آنها به صاحبانشان و دسترسى مطمئن ، سالم و بى نقص ايشان را به محتواى كتب نشان مى دهد.

يك . شيخ مفيد ، در مقام جعلى دانستن روايتى از يعقوب بن شعيب ، دليلِ آن را نبودِ اين روايت در اصل وى مى داند .(1) روشن است كه در صورت قطعى نبودنِ

ص: 325


1- . جوابات أهل الموصل ، ص 24 .

اسناد اين اصل به وى يا احتمال افتادگى رواياتى از آن و يا اختلاف نسخه جدّى ، چنين استفاده اى امكان پذير نخواهد بود .

دو . شيخ طوسى نيز در مقام تضعيف روايتى از حذيفة بن منصور ، عارى بودن كتاب وى را از اين روايت ، به عنوان دليل ذكر نموده و كتاب وى را مشهور و معروف مى نامد(1) .(2)

سه . شيخ صدوق ، در مقدّمه كتاب من لا يحضره الفقيه ، كتب مورد استفاده خويش را معوَّل و مورد رجوع مى نامد .(3) روشن است كه اختلاف نسخ جدّى در اين كتاب ها به نحوى كه در اسناد آنها به صاحبانش ترديدى پديد آورد يا آن كه محتوا و مضمون آنها را اختلافى سازد ، اين كتاب ها را از محل رجوع بودن خارج مى سازد .

چهار . نجاشى ، در كتاب خويش ، درباره بسيارى از اصول و كتاب ها ، تعدّد راويان را متذكّر مى شود .(4) از جمله درباره كتاب ابراهيم بن نعيم ابوالصباح الكنانى ( ص 20 ) ، ابراهيم بن عبد الحميد ( ص20 ) ، ابراهيم بن مهزم (ص 22 ) ، ابراهيم بن ابى بلاد (ص 22 ) ، ابراهيم بن يوسف (ص 23) ، اسماعيل بن عبد الخالق (ص 27) ، اسماعيل بن همام (ص 30 ) ، اسحاق بن جرير بجلى (ص 71) ، اسحاق بن عمار صيرفى ( ص 71 ) ، احمد بن رزق (ص 98 ) ، احمد بن عمر بن ابى شعبة (ص 98 ) ، ايّوب بن عطية ( ص 103 ) ، آدم بن متوكّل ( ص 104 ) ، انس بن عياض (ص 106 ) ،بسطام بن سابور (ص 110) ، تليد بن سليمان (ص 115 ) ، ثابت بن شريح (ص 116 ) ،

ص: 326


1- . جالب است كه دو مورد الف و ب ، در مقدّمه معجم رجال الحديث ص 23 و 30 آمده است .
2- . تهذيب الأحكام ، ج 4 ، ص 169 .
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ص 3 .
4- . لازم به ذكر است ، نجاشى در صورت اختلاف نسخ ، به آن اشاره مى كند . الرجال ، ص 50 ، 53 ، 52 ، 109 ، 207 و 360 بنا بر اين ، با توجّه به عدم ذكر اختلاف نسخ موارد فوق ، على القاعده اين كتاب ها بدون اختلاف نسخه جدّى ، روايت شده اند .

جعفر بن عثمان بن شريك (ص 124 ) ، جراح المدائنى (ص 130 ) ، حفص بن بخترى (ص 134 ) ، حمّاد بن عثمان (ص 143 ) ، حمّاد بن ابى طلحه (ص 144 ) ، خلف بن حمّاد بن ناشر (ص 152) ، خليل العبدى (ص 153) ، داود بن ابى يزيد ( ص 158 ) ، داوود بن فرقد ( ص 158 ) ، داوود بن سرحان (ص 159) ، داوود بن حصين الأسدى (ص 160 ) ، داوود بن على ( ص 160 ) ، داوود بن سليمان ( ص 160 ) ، درست بن ابى منصور (ص 162) ، ربعى بن عبد اللّه بن جارود (ص 167) ، زياد بن مروان (ص 171) ، زكريا بن عبد اللّه (ص 172) ، زرعة بن محمّد (ص 176) ، سعد بن ابى خلف (ص 178) ، سعيد بن عبد الرحمان (ص 181) ، سندى بن محمّد (ص 187) ، سالم بن مكرم (ص 188) ، سليم الفراء (ص 193) ، سماعة بن مهران (ص 193) ، شعيب بن أعين (ص 195) ، صالح بن سعيد (ص 199) ، صالح بن عقبة بن قيس (ص 200) ، صالح بن خالد محاملى (ص 201) ، صباح بن يحيى (ص 201) ، صباح بن صبيح (ص 201) ، صبيح ابوالصباح (ص 202) ، عبداللّه بن أبى يعفور (ص 213) ، عبد اللّه بن وليد سمان ( ص 221 ) ، عبد اللّه بن يحيى كاهلى (ص 222) ، عبيد اللّه بن وليد (ص 231) ، عبد الملك بن عتبة نخعى ( ص 239 ) ، عبد الصمد بن بشير (ص 249) ، على بن ميمون ( ص 272 ) ، عمر ابو حفص الرمانى (ص 285 ) ، عمر بن ابان ( ص 285 ) ، عمر ابو حفص الزبالى ( ص 285 ) ، علاء بن مقعد ( ص 299 ) ، علاء بن يحيى (ص 299) ، غالب بن عثمان المنقرى (ص 305) ، ليث بن بخترى (ص 321) ، محمد بن جميل ( ص 361 ) ، محمد بن مرازم (ص 365) ، معاوية بن عمار الدهنى (ص 411) ، نصر بن سويد الصيرفى ( ص 427) ، يحيى بن ابى شعبة حلبى (ص 444 ) .

اين موارد ، به غير از ده ها كتابى است كه نجاشى ، تعدّد روات آن را متذكّر نمى شود ، امّا خود بيش از يك راوى را ذكر مى نمايد .(1) در مواردى ديگر نيز شيخ

ص: 327


1- . اين در حالى است كه نجاشى ، بارها در كتاب خود به اقتصار در نقل طرق كتب ، تصريح مى كند ( رجال النجاشى ، ص 3 ، 116 ، 231 و 127 ) .

طوسى در الفهرست ، راويان ديگرى را براى كتاب ، نام مى برد .

پنج . همچنين بسيارى از متأخّران ، شهرت برخى كتاب ها و اصول و تواتر آنها را متذكّر شده اند .(1)

به اين ترتيب ، روشن مى شود كه نمى توان ادّعا نمود كه هيچ يك از تأليفات حديثى اصحاب امامان عليهم السلامبه صورت قطعى و متواتر ، به محدّثان بعدى منتقل نشده است. شواهد زيادى بر تعدّد طرق و شهرت پاره اى از اين اصول و نوشته ها وجود دارد كه مى توان آنها را به صاحبانشان به صورت قطعى اسناد داد ، نظير اسناد كتب اربعه به صاحبان آنها . هر چند اين امر ، به معناى قطعيت صدور روايات الكافى يا ديگر كتب اربعه نيست ؛ زيرا براى تحقّق اين امر ، اضافه بر تواتر و قطعيت تمامى منابع مورد استفاده ، قطعيت مندرجات آنها را نيز لازم دارد كه تحقّق آن ممكن به نظر نمى رسد . اما از ديگر سو ، نبايد هر گونه تواتر يا امرى نزديك به آن را درباره وصول

اصول به دست محدّثان بعدى ، انكار نمود ؛ زيرا همان گونه كه بيان شد شواهدى بر اين امر وجود دارد .

2 . احتمال خطا يا كذب راويان

نكته مهم در بررسى اين مطالب . توجّه به نوع قطعى است كه در ادّعاى اخباريان مطرح مى شود. به نظر نمى رسد كه منظور از قطع نزد ايشان ، قطع رياضى و جزم منطقى باشد. بلكه منظور از قطع ، در برابر ظنّ ، همان اطمينان و علم عادى و عرفى است كه با احتمال خطا ، قابل جمع است. اين معنا از قطع نيز در بيان اصوليان مطرح بوده و داراى حجّيت ذاتى عنوان شده است. به اين ترتيب ، صرف احتمال خطا يا نسيان و نظاير آن ، هر چند نافى قطع رياضى و جزم منطقى است ، امّا نافى قطع عرفى

ص: 328


1- . ر . ك : مشرق الشمسين ، ص 269 ؛ روضة المتقين ، ج 14 ، ص 40 .

و علم عادى نخواهد بود. مگر آن كه در مورد راوى خاصى ، نسيان و خطاكارى از حدّ متعارف فراتر رود كه باعث سلب اعتماد گردد. چنين مواردى را نيز علماى رجال با نام و نشان معرفى كرده اند و اجتناب از روايات ايشان ميسّر خواهد بود . امّا در مورد كذب راويان ، چنان چه راوى مشهور به كذب باشد ، البته روايات او قابل اطمينان نبوده ، تنها راه اعتماد به گفتار او ، ضمّ قرائن خارجى خواهد بود .

به اين ترتيب ، مطالبِ بيان شده در كتاب ، درباره راويان ضابط و معتبر ، الزاماً منجر به نقض قطع به صدور نمى گردد ، امّا درباره رواتِ غير موثّق ، باعث سلب اطمينان به روايات خواهد بود. به اين ترتيب ، اين دليل تنها در صورتى نافى قطع به صدور روايات خواهد شد كه نقل از اصول و كتب راويان مشهور به كذب يا خطا ، در كتب اربعه نشان داده شود. البته در اين صورت ، بحث قراين خارجى مؤّف در اطمينان به خبر ، مطرح مى شود كه حوزه بحث را وفق آن چه در ادامه مطرح مى شود ، به مسئله اجتهادى بودن تصحيحات كلينى منتقل مى نمايد .

3 . ذكر طريق براى كتب

از ديگر مطالب مطرح شده ، نقل طريق توسط صدوق به كتب و اصول مورد استناد است ؛ و اين كه به اين دليل مى توان شهرت كتاب ها را اجمالى دانست و محتواى كتاب را معادل خبر واحد ارزيابى نمود. بايد ديد آيا ذكر طريق خاص براى كتابى ، به معناى انحصار طرق دسترسى به اين طريق خاص است؟ درستى اين سخن ، به صورت جدّى محل ترديد است ؛ زيرا ذكر طريق ، به معناى انحصار طرق به طريق مذكور و ابتناى اعتبار دسترسى به كتاب تنها بر پايه آن ، نمى تواند باشد . در مورد بسيارى از كتب مشهور و متواتر ، از مؤّف نيز نقل طريق واحد وجود داشته است . با توجّه به اهميّت قرائت حديث و اجازه نقل آن نزد قدما ، نقل كتب مشهور و با انتساب قطعى هم طبق اجازات و با سلسله معيّن ، طبيعى است .

ص: 329

آية اللّه خويى به هنگام بحث از اعتبار وصول كتب رجالى ، ضمن ذكر تواتر بيشتر آنها ، به ذكر طريق قدما براى آنها اشاره مى كند .(1) بنا بر اين ، هنگامى كه درباره كتب رجال مشهور و مستغنى از سند ، اين چنين طريق خاص نقل مى شود ، هيچ جاى استبعاد نيست اگر درباره اصول و كتب مشهور روايى نيز على رغم شهرت يا تواتر آن ، ذكر طريق خاص صورت پذيرد و نقل طريقِ واحد ، به معناى نقل واحد بودن يا اتّكا به فرد واحد در دسترسى به كتب نيست.

همان گونه كه پيش از اين ذكر گرديد ، تعبير صدوق در مرجع و معوَّل معرفى نمودن اصول و كتب ، نشانگر آن است كه اين اصول و كتب ، مشهور و نزد همگان مشخّص و معيّن است و دسترسى به آن على القاعده ، مستقل از طريق خاص است ؛ زيرا چنان چه كتاب از طرق خاص نقل شود و بين آن نقل ها ،اختلاف يا عدم اعتماد وجود داشته باشد ، ديگر نمى توان آن كتاب را مرجع و معوّل معرفى نمود . نظير كتبى كه هم اينك با اختلاف فراوان در نقل وجود دارد و به همين جهت از مرجع بودن ساقط است.

بنا بر اين ، نمى توان با استناد به ذكر طريق خاص براى دسترسى به يك كتاب ، تواتر و قطعى بودن آن كتاب را از مؤّف رد نمود و امكان دارد على رغم تواتر يا شهرت ، همچنان نقل طريق واحد وجود داشته باشد. به اين ترتيب ، احتمال قطعى بودن صدور كتاب هاى مرجعِ كتب اربعه از جمله الكافى على رغم ذكر طريق واحد ، همچنان پا برجاست . هر چند تحقيق اين احتمال خود نياز به ادلّه و شواهد لازم دارد ،

امّا با توجّه به وجود اين احتمال ، استدلال به نقل طريق - مطابق مطالب فوق - قابل پذيرش نخواهد بود .

ص: 330


1- . ر .ك : معجم رجال الحديث ، ج 1 ص 95 ( و هذه الكتب - عدا رجال البرقى - من الكتب المعروفة التى تناولتها الأيدى طبقة بعد طبقة و لا يحتاج ثبوتها إلى شى ء و مع ذلك فقد ذكرها العلامة فى إجازته الكبيرة و ذكر طريقه إليها ) .

و . بررسى ادلّه لزوم بررسى اسناد « الكافى »

1 . امكان به كار بستن ملاك اخذ مشهور، نشانگر قطعى الصدور نبودن روايات«الكافى»

در مقام بررسى ، نخست بايد ديد آيا كلينى چنين معيارى را به عنوان ملاك ترجيح روايات الكافى آورده است ياخير ؟

مراجعه به مقدّمه الكافى ، نشان مى دهد كه كلينى مستقيماً چنين معيارى را به عنوان ملاك ترجيح در روايات متعارض عنوان ننموده است. ملاك ارائه شده در اين مورد ، اخذ روايت مجمع عليه است.(1) در هر صورت بايد ديد كه آيا از به كارگيرى ملاك شهرت ، مى توان نتيجه گرفت كه روايات الكافى قطعى الصدور ، نيستند ؟ مضمون اين اشكال ، مبتنى بر آن است كه به كار بستن اين ملاك در مورد دو روايت قطعى الصدور ، بى معناست و تنها به كار تشخيص روايت صادرشده از روايت غير صادرشده مى آيد.

در بررسى ، بايد به دو مرحله توجّه داشت :

اوّل آن كه آيا امكان تعارض دو روايت قطعى الصدور وجود دارد يا خير؟

چنانچه تقيّه را به عنوان عاملى تعيين كننده در بروز تعارض ، مدّ نظر قرار دهيم و بويژه شيوع نسبى آن را در برهه هايى از دوران امامان عليهم السلام بپذيريم ، استبعادى ندارد كه دو روايت متعارض ، از امام عليهم السلام صادر گردد . به اين ترتيب ، ايرادى نيز در انتقال

ص: 331


1- . متن عبارت مقدّمه ص 8 و 9 الكافى بدين شرح است : « فاعلم يا أخى أرشدك اللّه ! أنّه لا يسع أحدا تمييز شى ء ممّا اختلف الرواية فيه عن العلماء عليهم السلام برأيه ، إلاّ على ما أطلقه العالم بقوله عليه السلام : « اعرضوها على كتاب اللّه ، فما وافى كتاب اللّه - عزّ وجلّ - فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فردّوه » . و قوله عليه السلام : « دعوا ما وافق القوم فإنّ الرشد فى خلافهم » وقوله عليه السلام : « خذوا بالمجمع عليه ، فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه . ونحن لا نعرف من جميع ذلك إلا أقله » . البته برداشت شهرت از اين عبارت ، با توجّه به روايتى از الكافى كه در آن به ملاك اخذ مشهور اشاره شده است ، قابل قبول است : « . . . فَقَالَ ينْظَرُ إِلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايتِهِمْ عَنَّا فِى ذَلِكَ الَّذِى حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعُ عَلَيهِ مِنْ أَصْحَابِكَ فَيؤخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِنَا وَ يتْرَكُ الشَّاذُّ الَّذِى لَيسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيهِ لَا رَيبَ فِيه . . . » (الكافى ، ج 1 ، ص 68) .

قطعى احتمالى اين دو روايت به نسل هاى بعدى ، از طريق ثبت در كتب يا نقل شفاهى وجود نخواهد داشت. بنا بر اين ، امكان تعارض در دو روايت قطعى الصدور وجود دارد .

دوم آن كه آيا ملاك شهرت ، مى تواند بين دو روايت قطعى ، ترجيحى ايجاد نمايد ؟

به عبارت ديگر ، آيا در مقايسه دو روايت قطعى الصدور ، امكان دارد يكى مشهور و ديگرى غير مشهور يا يكى مشهورتر از ديگرى باشد ؟ اين احتمال نيز با توجّه تعداد راويان در هر طبقه يا صاحبان مصنّفات حديثى كه روايت را در كتاب خود آورده اند ، به وجود مى آيد . بويژه آن هنگام كه توجّه را از صرف خود روايت ، به مضمون آن و رواياتى كه مضون مشابه را در بر دارند تعميم داده ، منظور از مشهور را تأييد روايت به روايات ديگر با مضمون مشابه در مقابل نادر بودن روايات با حكم معارض بدانيم.

در اين حال ، شرايط مختلفى مى تواند نقل كمتر را ( چه در طبقه روات از معصوم و چه در طبقات بعدى ) على رغم قطع به صدور ، توجيه نمايد . پرسش از مضمون واحد ، مى تواند پاسخ هاى متفاوتى از معصوم عليه السلام را در پى داشته باشد . شرايط خاص سائل يا حالتى خاص از مسئله كه مورد نظر سائل بوده است ، مى تواند پاسخ هاى متفاوتى را اقتضا كند . در چنين حالتى ، روايتِ كمتر نقل شده توسط روات دست اوّل ، مى تواند ناظر به چنين حالاتى صادر شده باشد ؛ در برابر ساير موارد كه پرسش مربوط به حالت كلى تر بوده و لذا بيشتر هم مورد سؤل واقع شده است ، در نتيجه روايات بيشترى نقل شده است. به عبارت ديگر ، ممكن است على رغم قطعى الصدور بودن هر دو مضمون ، كثرتِ نقل يكى از آنها ، بيانگر كلّيت حكم يا صحّت آن بر خلاف ديگرى باشد . از اين رو ، اين ملاك نيز مى تواند به نوعى دلالت بر ترجيح مضمون تلقّى گردد و نه صدور يا عدم صدور .

ص: 332

همچنين است اگر ناقلان روايتى ، در طبقات بعد افزون تر باشد كه مى تواند بيانگر اعتماد بيشتر اصحاب به مضمون آن روايت در برابر روايتى باشد كه كمتر نقل شده است . على رغم آن كه هر دو روايت ، قطعى الصدور باشند .

لذا از تعبير كلينى در به كار بستن اين ملاك در پاره اى روايات ، نمى توان نفى اطمينان به صدور را نتيجه گرفت و اين دليل ناتمام است .

البته همان طور كه پيش از اين گفته شد دفاع از قطعيت صدور روايات الكافى ، مدّ نظر نيست.

2 . نظر صدوق درباره « الكافى » و كلينى

يك . علّت تأليف « كتاب من لا يحضره الفقيه » با وجود « الكافى »

در اين باره آية اللّه شبيرى ضمن دروس رجالى خود چنين پاسخ داده اند :

« استدلال ديگرى در اين زمينه صورت گرفته كه أبو عبد اللّه نعمة ، از شيخ صدوق درخواست تأليف كتابى براى عمل به مضامين آنها نموده است . اگر شيخ صدوق تمام احاديث الكافى را صحيح مى دانست ، مناسب بود كه وى را به اين كتاب ارجاع دهد و خود كتاب من لا يحضره الفقيه را ننگارد » .

ولى اين استدلال از جهات مختلف ناتمام است :

اوّلاً : لازمه صحيح دانستن تمام احاديث الكافى ، اين نيست كه شيخ صدوق به تمام آنها فتوا مى دهد ، زيرا چه بسا روايات صحيح كه به خاطر معارض ، كنار نهاده مى شود بويژه با توجّه به اختلاف ديدگاه شيخ صدوق و شيخ كلينى در مرجّحات باب تزاحم و اين نكته كه شيخ كلينى معمولاً به قاعده تخيير پايبند است و شيخ صدوق در اندك مواردى اين قاعده را به كار مى گيرد .

ثانياً: اگر تمام احاديث الكافى هم قابل فتوا باشد ، الزاماً تمام روايات قابل فتوا ، در الكافى نيست . رواياتى كه در الفقيه وارد شده و در الكافى نيست ، بسيار زياد است . بنابر

ص: 333

اين ، تأليف الفقيه مى تواند به جهت درج اين روايات جديد باشد .

ثالثاً : الكافى ، كتابى گسترده است در ابواب مختلف دينى (و نه خصوص فقه) و در نقل احاديث ، سند به طور كامل نقل مى گردد و لذا اين كتاب براى تأمين هدف درخواست كننده كه چه بسا كتابى در حجم متوسط مى خواسته ، مفيد به نظر نيامده است .(1)

اصولاً بايد توجّه نمود كه كتاب هاى علماى متقدّم ، با توجّه به دسترسى يك سان آنان به اصول روايى و مدارك اصحاب ائمّه عليهم السلام رابطه هم عرض دارند و نه رابطه طولى كه نگارشِ يكى ، از ديگرى كفايت نمايد .

دو . آيا كلينى هر چه را كه به روايتش دست يافته ، در « الكافى » گرد آورده است ؟

اين مطلب ، استفاده اى از اين عبارت صدوق در مقدّمه كتاب من لا يحضره الفقيه است : « و لم أقصد فيه قصد المصنّفين فى إيراد جميع ما رووه ، بل قصدت إلى ايراد ما أفتى به و أحكم بصحّته ...» .(2)

مستشكل ، از عبارت صدوق ، چنين استفاده مى كند كه وى گفته است قصدش در تصنيف اين كتاب ، همانند ساير مصنّفان ( از جمله كلينى در الكافى ) نيست كه هر چه را به روايتش دست يافته اند در كتاب هاى خود وارد مى سازند ، بلكه تنها احاديث صحيح و حجّت را در كتابش گرد خواهد آورد. امّا نمى توان كلام صدوق را متوجّه به كلينى دانست ؛ زيرا كلينى قصد خود را تأليف آثار صحيحه و حجّت عنوان نموده است .(3) لذا عبارت صدوق ناظر به كتاب الكافى نيست .

لازم است توجّه شود كه نمى توان عبارت صدوق را ناظر به نتيجه ارزيابى وى از

ص: 334


1- . جلسات دروس رجال ، ج 12 ، غ 11 .
2- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 2 .
3- . الكافى ، ج 1 ، ص 3 .

كتب ديگر و از جمله الكافى دانست . به اين معنا كه ديگران موفّق به انجام اين كار نشده و من قصد انجام آن را دارم ؛ زيرا صدوق به بيان قصد و نيت مصنّفان ( قصد المصنفين ) مى پردازد و نه ارزيابى نهايى خود از نتيجه كار آنها . به عبارت ديگر ، نمى گويد كه ايشان نيز چنين قصدى داشتند امّا ناموفق بودند ، بلكه اصولاً قصد و نيّت اوّليه آنها را جمع آثار صرفاً صحيح نمى داند و نيّت ايشان را گردآوردن تمام روايات برمى شمرد.

به اين ترتيب ، با فرض اطّلاع صدوق از خطبه الكافى ، وى نمى تواند كلينى را هم در جرگه مصنّفانى وارد سازد كه هرچه به دستشان آمده در كتاب خود وارد ساخته اند. تنها در يك صورت ، بيان صدوق على رغم اطّلاع از ادعاى كلينى ، مشتمل بر الكافى خواهد بود و آن اين كه صدوق ، كلينى را در ادّعايى كه كرده دروغگو بداند !(1)

ص: 335


1- . شيخ حرّ عاملى در اين باره بيانى دارد كه ذكر آن خالى از فايده نيست : « و قوله: لم أقصد فيه قصد المصنّفين إلخ ، لا يدلّ على الطعن فى شى ء من المصنّفات المعتمدة كما قد يظن ، لأنّ غيره أوردوا جميع ما رووه و رجحوا أحد الطرفين ليعمل به كما فعل الشيخ فى التهذيب و الاستبصار و لا ينافى ذلك ثبوت طرف المرجوح عن الأئمة عليهم السلام كما لا يخفى . و أما الصدوق ، فلم يورد المعارضات إلاّ نادراً فهذا معنى كلامه أو يراد أنّهم قصدوا إلى ايراد جميع ما رووه ، لكنهم يضعفون ما لا يعملون به أو يتعرضون لتأويله كما فعل هو فى باقى كتبه. و يمكن أن يكون أراد بالمصنّفين ، أعمّ من الثقات الذين كتبهم معتمدة و غيرهم و ذلك ظاهر ، لكن المصنّفات المعتمدة لم تزل متميّزة عن غيرها ؛ سخن صدوق كه : من در تأليف آن كتاب من لا يحضره الفقيه قصدى همانند ساير مصنّفان نداشتم ( تا آخر ) ، آن گونه كه گمان برده مى شود دلالتى بر نكوهش از ساير تصنيفات معتبر ندارد. چون ساير مصنّفان ، جميع روايات در دسترس را در كتاب خود آورده سپس [ در حالت تعارض ]يكى از طرفين را به عنوان ملاك عمل ترجيح مى دادند ؛ نظير آن چه شيخ طوسى در التهذيب و الإستبصار انجام داده است . و اين امر تنافى با اين كه روايات مرجوح ، از امامان عليهم السلام صادر شده باشند ندارد . امّا صدوق ، جز در موارد نادر ، روايات معارض را نياورده است. پس منظور او [ از قصد و نيّتى متمايز از ساير مصنّفان ]اين بوده است يا اين كه منظور او اين بوده كه ايشان تمامى روايات را آورده و آنچه را مورد عمل نبوده ، در متن كتاب ، تضعيف نموده يا تأويل آن را بيان مى نمودند. چنانچه صدوق نيز در ساير كتب خويش چنين كرده است . همچنين ممكن است منظور صدوق از مصنّفان ، اعم از مصنّفان ثقه داراى كتاب هاى قابل اعتماد و غير آنها باشد كه ظاهر بيان صدوق نيز چنين است. اما تصنيفات مورد اعتماد ، همواره از غير آن ، متمايز بوده است » وسائل الشيعة ، ج 2 ، ص 62 .

سه . فتوا به روايت مرسل منقول در « الكافى » بدون داشتن منبعى ديگر

از ديگر مطالب در مقدّمه معجم رجال الحديث ، ذكر فتواى صدوق به روايتى مرسل در الكافى است كه با تصريح به عدم يافتن آن در منبعى ديگر صورت پذيرفته است . از نظر آية اللّه خويى ، تصريح به نبودن اين روايت در منبعى ديگر ، نشان از مطمئن نبودن صدوق به قطعيت تمامى روايات الكافى است .

اما چنانچه توجّه شود كه صدوق ، بابى را تنها با اين روايت تشكيل داده(1) نتيجه مى شود كه صدوق به اين روايت فتوا داده ، حكم به صحّتش نموده و آن را ميان خود و خداى خود حجّت برشمرده است .(2)

به اين ترتيب ، اين عبارت ، ساكت از اثبات يا نفى قطعيت روايات الكافى است و تنها مى توان از آن ، اعتبار ويژه الكافى را نزد صدوق نتيجه گرفت كه به روايتى مرسل از كلينى ، بدون يافتن آن در منبعى ديگر فتوا داده است .

3 . نظر شيخ طوسى درباره روايات « الكافى »

يكى از بهترين استدلال هاى مطرح شده ، نقد سندى شيخ طوسى ( و شيخ مفيد ) نسبت به روايات الكافى است . با توجّه به اين كه ضعف سند ، اشكال را به اصل صدور روايت متوجّه مى نمايد ، اين مطلب ، بيانگر نظر شيخ طوسى و شيخ مفيد در قطعى نبودن تمامى روايات الكافى است كه دليل محكمى عليه ادعاهاى اخباريان افراطى است. امّا با توجّه به سيره شيخ طوسى در نقد سندى روايات صرفاً در حالت تعارض با روايات ديگر ، بايد توجّه داشت كه اين نقدها در مورد روايات معارَض

ص: 336


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 223 .
2- . همان ، ج 1 ، ص 3 .

صورت پذيرفته است. به اين ترتيب ، نظر چهارم اخباريان ( نظر علاّمه مجلسى ) مبنى بر اعتبار ذاتى و اوّليه روايات الكافى در صورت نبود معارِض ، نقض نمى گردد .

4 . اختلاف متن و سند روايات « الكافى » با ساير كتب اربعه

اين مطلب همان گونه كه بيان شده است ، مى تواند نافى قطع به صدور روايات الكافى باشد ؛ زيرا احتمال صدور اين روايات به همه اشكال نقل شده ، بسيار بعيد مى نمايد. لذا احتمال تغيير روايت در فاصله صدور تا ثبت در كتب اربعه و الكافى ، منتفى نخواهد بود. به اين ترتيب ، قطع به صدور روايات ( عيناً مطابق با متن ثبت شده ) قابل قبول نخواهد بود .

5 . اشتمال « الكافى » بر اقوال غير صادقين عليهم السلام

با توجّه به اشتمال الكافى بر اقوال غير معصومان عليهم السلام ، چنين نتيجه گرفته شده كه كلينى تعهّدى بر آوردن آثار صرفاً صحيح از صادقين عليهم السلام نداشته و چه بسا آثار ضعيف را نيز همانند غير آن آورده باشد . اما دقّت در مفاد مقدّمه كلينى ، نشان مى دهد كه چنين استفاده اى محل تأمّل جدّى است . كلينى ، در پاسخ سائل به مشكلات او و از جمله به عدم دانش او براى رفع اين مشكلات و همچنين در دسترس نبودن عالمان براى وى ، اشاره مى كند .(1) همچنين اين كتاب را براى مسترشدين و متعلّمين ، كافى بر شمرده و براى هر كس كه در جستجوى علم دين و آثار صحيح از صادقين عليهم السلام باشد ، اخذ آن را ميسّر مى داند .(2) حال چنانچه مؤف در اين كتاب ، صحيح را به ضعيف

ص: 337


1- . الكافى ، ج 1 ص 8 : « و ذكرت أنّ أمورا قد أشكلت عليك ، لا تعرف حقائقها لاختلاف الرواية فيها ، و إنّك تعلم أنّ اختلاف الرواية فيها لاختلاف عللها و أسبابها ، و أنّك لا تجد بحضرتك من تذاكره و تفاوضه ممن تثق بعلمه فيها » .
2- . ر.ك : همان جا : « كتاب كاف يجمع فيه من جميع فنون علم الدين ، ما يكتفى به المتعلم ، و يرجع إليه المسترشد ، و يأخذ منه من يريد علم الدين و العمل بالآثار الصحيحة عن الصادقين عليهم السلام . . . » .

آميخته باشد ، چگونه مسترشدان و متعلّمان كه دسترسى به عالمان حديث شناس ندارند ، مى توانند از اين كتاب ، به مقصود نايل آيند ؟

حق آن است كه كلينى ، آنچه را از معصومان عليهم السلام آورده است ، صحيح مى دانسته و اين تنافرى با آوردن قول غير معصوم با تصريح به گوينده آن ندارد ؛ زيرا خواننده كتاب ، در اين موارد پس از تصريح مؤّف ، ديگر دچار سردرگمى نخواهد شد و خواهد توانست ميان آنها و روايات معصومان عليهم السلام تميز قائل شود ؛ شبيه به حالتى كه مؤّف بيان و توضيحى را از خود در كتاب آورده باشد. به اين ترتيب ، آن چه از صادقين عليهم السلام در الكافى آمده ، از ديد كلينى ، صحيح بوده است و آن چه از غير صادقين عليهم السلام چون هشام بن حكم ، يونس بن عبد الرحمان و . . . باشد ، به عنوان نظر كارشناسان مذهب تلقّى خواهد شد .

6 . كثرت روايات مرسل و راويان ضعيف يا مجهول در « الكافى »

همان گونه كه بيان شد ، كثرت اين روايات ، بيانگر اعتماد كلينى بر قراين خارجى در تصحيح خبر است . در صورت كثرت اين روايات ، وجودِ قراين معتبر حسّى براى همه آنها بعيد خواهد بود و در نتيجه ، تصحيحات كلينى ، اجتهادى خواهد شد. كثرت اين روايات تا حدّ زيادى بستگى به ملاك هاى تعديل و توثيق يا تضعيف رجالى دارد و نمى توان پيشاپيش آن را مفروض دانست. به عنوان مثال ، در حالى كه در ديدگاه مؤّف صحيح الكافى ، حدود 4500 روايت در الكافى ، صحيح تلقى مى شود ، در آخرين تحقيقات مؤّفان بسته نرم افزارى « دراية النور » ، آمار روايات الكافى ، مشتمل بر 18536 طريق(1) شمارش شده است . از مجموع اين طرق ، 9488 طريق آن صحيح ، 2720 طريق ، موثّق(2) و 6328 طريق ضعيف ارزيابى شده اند .

ص: 338


1- . در اين نرم افزار ، اسناد با چند راوى در هر طبقه ، به چندين طريق مستقل تفكيك شده است . از اين رو ، آمار طرق ، با آمار روايات ، تفاوت اندكى دارد .
2- . جمعاً معادل 66 درصد طرق روايات الكافى ، صحيح يا موثّق ارزيابى شده اند .

7 . لزوم به كارگيرى قراين معتبر جهت روايات ضعيف السند « الكافى »

همان گونه كه بيان شد ، كثرتِ روايات ضعيف السند اصطلاحى ، تا حدّ زيادى بستگى به نظرات رجالى دارد . از اين رو ، چه بسا نظرات متفاوت رجالى و ديگر مطالب بنيادى ، نظير تفاوت مشايخ روايت و مشايخ اجازه و طرق دسترسى كلينى به اصول و كتب اصحاب ائمّه عليهم السلامبتواند بر زدودن ضعف بسيارى از اسناد الكافى ، تأثيرگذار باشد .(1)

البته در نهايت نمى توان تمامى روايات الكافى را به لحاظ سندى ، معتبر برشمرد و نقش قراين مؤّف كه اكنون قابل دستيابى نيست ، باقى مى ماند. اما ميزان اين امر ، ممكن است تغييرات مهمّى داشته باشد .(2) درباره اين قراين و نوع آنها ، مطالب قابل بحث فراوانى وجود دارد . برخى از اين قراين ، چنين برشمرده شده اند .(3)

- تكرار روايت در كثيرى از اصول چهارصدگانه ؛

- تكرار روايت در چند اصل يا يك اصل با اسانيد متعدّد ؛

- وجود روايت در كتاب اصحاب اجماع ؛

- وجود روايت در كتب عرضه شده بر ائمّه ؛

- وجود روايت در كتبى كه بين سلف ، اعتماد و وثوق به آنها رواج داشته است ، خواه مؤّفان آنها امامى صحيح المذهب باشند يا نباشند .(4)

ص: 339


1- . ر.ك : الأعلام الهادية الرفيعة فى اعتبار الكتب الأربعة .
2- . تحقيقى درباره مشايخ اجازه كلينى و نقش آن در اسناد ضعيف الكافى ، توسط نگارنده در حال انجام است .
3- . مشرق الشمسين و اكسير السعادتين ، ص 269 .
4- . ر .ك : همان جا : « وجوده فى كثير من الأصول الأربعمأة التى نقلوها عن مشايخهم بطرقهم المتّصلةبأصحاب الأئمة عليهم السلام و كانت متداولة فى تلك الأعصار مشتهرة اشتهار الشمس فى رابعة النهار ، تكرّره فى أصل أو أصلين منها فصاعداً بطرق مختلفة و أسانيد عديدة معتبرة وجوده فى أصل معروف الإنتساب إلى أحد الجماعة الذين أجمعوا على تصديقهم كزرارة و محمّد بن مسلم و الفضيل بن يسار أو على تصحيح ما يصحّ عنهم كصفوان بن يحيى و يونس بن عبد الرحمان و أحمد بن أبى نصر البزنطى أو على العمل برواياتهم كعمّار الساباطى و غيرهم ممّن عدّهم شيخ الطائفة فى العدّة كما نقله عنه المحقّق فى بحث التراوح من المعتبر اندراجه فى إحدى الكتب التى عرضت على الأئمة - صلوات اللّه عليهم - و أثنوا على مصنّفيها ككتاب عبيد اللّه بن على الحلبى عرضه على الصادق عليه السلام و كتابى يونس بن عبد الرحمان و فضل بن شاذان المعروضين على العسكرى عليه السلام كونها مأخوذاً من الكتب التى شاع بين سلفهم الوثوق بها و الإعتماد عليها سواء كان مؤّفوها من الفرقة الناجية المحقّة ككتاب الصلوة لحريز بن عبد اللّه و كتب ابنى سعيد و على بن مهزيار أو من غير الإمامية ككتاب حفص بن غياث القاضى و كتب حسين بن عبد اللّه السعدى و كتاب القبلة لعلى بن الحسن الطاطرى » .

البته بحث درباره حصر قراين قدما و از جمله كلينى در قراين فوق و همچنين ميزان اعتبار اين قراين ، بحث مستقلى است كه همان گونه كه پيش از اين آمد ، در اين مقاله مورد بحث قرار نمى گيرد.

8 . اجتهادى بودن تصحيحات كلينى

از ديگر اشكالات مهم مطرح شده ، بحثِ اجتهادى بودن تصحيحات كلينى است. با توجّه به فراهم نشدن قراين كافى براى اعتبار سندى تمامى روايات الكافى ، ناگزير پاره اى از روايات كتاب بنا به نظر مؤّف و اجتهاد وى ، صحيح تشخيص داده شده است . قضاوت درباره قراين مؤّف و اجتهادى بودن يا نبودن اين قراين ، همچنين ارزش اين قراين در صورت اجتهادى بودن ، مجال گسترده اى را مى طلبد كه از حوصله اين مقاله خارج است . امّا لازم است توجّه شود كه براى ورود به اين بحث ، ابتدا بايد با نگاهى همه جانبه و كامل ، نحوه دستيابى به آثار امامان عليهم السلاممورد كنكاش قرار گيرد و اين مطلب به خوبى بررسى شود كه آيا طرق حسّى و خالى از اجتهاد كامل و روشن ، در اين باره وجود دارد يا خير ؟ به عبارت ديگر ، آيا تعديلات ، توثيقات و تضعيفات رجالى را مى توان در زمره شهادات حسّى عارى از اجتهاد شخصى برشمرد؟ اگر چنين نباشد در اين صورت، راه دستيابى به سخن امامان عليهم السلاماز لا به لاى

ص: 340

اجتهادات گذر خواهد نمود و لازم است تا با نگاهى ژرف و نو و با توجّه به انسداد بسيارى از طرق حصول علم در عصر حاضر ، طريقى عقلايى برگزيده شود تا نه هم چون حشويه ، هر خبرى ، معتبر تلقّى شود و نه پاره اى از ذخاير گران سنگ حديثى ، مورد بى مهرى قرار گيرد. ترسيم اين طريق عقلايى ، مجالى وسيع تر مى طلبد .

9 . وجود احاديث شاذّ در « الكافى »

چنانچه روايتى به لحاظ تعارض يا مخالفت با قرآن يا حكم صريح عقل و نظاير آن قابل پذيرش نباشد ، نافى قول به قطعيت صدور و حجّيّت تمامى روايات الكافى خواهد بود. اين امر ، ناقض قول برخى اخباريان است. البته نظر چهارم اخباريان كه متضمن حجّيّت اوّليه و پذيرش امكان سلب حجّيّت در صورت تعارض يا ديگر مشكلات متنى است ، همچنان قابل قبول خواهد بود.

صرف نظر از بحث فوق ، درباره مصداق مورد اشاره آية اللّه خويى ، نظراتى مبنى بر دفاع از اين حديث وجود دارد كه با توجّه به عدم نياز ، از ذكر آن خوددارى مى شود .(1)

ز . نتيجه گيرى

پس از دسته بندى اشكالات مندرج در مقدّمه كتاب معجم رجال الحديث به دو دسته « مبانى عمومى لزوم بررسى سند » و « ادلّه لزوم بررسى اسناد الكافى » و بررسى آنها ، به نظر مى رسد مى توان آنها را از حيث مفهومى ، به دو دسته اشكالات صغروى و كبروى تقسيم نمود. چنانچه استدلال اخباريان معتدل و به صورت خاص علامّه مجلسى ، به صورت صغرا و كبراى ذيل بيان شود :

هر چه كلينى صحيح بداند ، اكنون براى ما اوّلاً حجّت(2) است ( كبرى ) .

ص: 341


1- . ر .ك : « دفاع از حديث 3 » فصل نامه علوم حديث ، ش 4 ، ص 105 - 112 ؛ الأعلام الهادية ، ص 195 .
2- . منظور از حجّيت اوّليه ، حجّيت به لحاظ سندى و صرف نظر از معارضات احتمالى روايت است.

تمام روايات الكافى ، توسط كلينى ، صحيح شمرده شده است ( صغرى ) .

تمامى روايات الكافى ، حجّيّت اوّليه دارند .

اشكالات صغروى ، به صغراى قياس فوق مربوط شده و به نحوى شهادت كلينى به صحّت تمامى روايات الكافى را محل سؤل قرار مى دهد ، يا اين صحّت را از ديد ديگر معاصران و علماى پس از او محلّ ترديد قرار مى دهد . اشكالات كبروى ، به كبراى قياس فوق وارد شده و مسئله اجتهادى بودن تصحيحات كلينى و روشن نبودن ملاك هاى وى را در بر دارد.

درباره اشكالات صغروى ، موردى كه بتواند شهادت كلينى را خدشه دار سازد يا صحّت روايات الكافى را در غير حالت تعارض ، زير سؤل ببرد ، مطرح نشده است. به اين ترتيب ، اشكالات صغروى مطرح در مقدّمه كتاب معجم رجال الحديث ، ناوارد ارزيابى مى گردد .

امّا اشكال كبروى ، تمام روايات الكافى را اعم از معارَض يا غير آن ، هدف قرار مى دهد. بررسى اين اشكال بايد پس از مباحث مبنايى در باب حجّيّت خبر واحد و ملاك هاى آن ، شرايط دسترسى به سنّت معصومان عليهم السلام ميزان اجتهادى بودن علم رجال و نظاير آن و انسداد بسيارى از طرق علمى ، صورت پذيرد كه موضوع تحقيق مستقلّى خواهد بود .

ص: 342

منابع و مآخذ

1 . اختيار معرفة الرجال ( رجال الكشّى ) ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق ) ، قم : دفتر انتشارات اسلامى 1415 ق .

2 . الاستبصار فى ما اختلف من الأخبار ، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق ) ، تحقيق : حسن الموسوى الخرسان ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة ، 1390 ق .

3 . الأعلام الهادية الرفيعة فى اعتبار الكتب الأربعة ، على نمازى شاهرودى ، مشهد : چاپخانه خراسان ، 1397 ق .

4 . تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1365 ش .

5 . جلسات دروس رجال ، سيد موسى شبيرى زنجانى .

6 . جوابات أهل الموصل ، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبري ( الشيخ المفيد ) ، قم : كنگره جهانى شيخ مفيد ، 1413 ق .

7 . رجال النجاشى ، احمد بن على النجاشى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1407 ق .

8 . روضة المتّقين ، محمّد تقى المجلسى ، تهران : بنياد فرهنگ اسلامى ، 1399 ق .

9 . فصل نامه علوم حديث ، ش 4 ، قم : دار الحديث ، 1376 ش ، «دفاع از حديث (3 )» ، مهدى حسينيان قمى .

ص: 343

10 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق ) ، نجف : المكتبة المرتضوية .

11 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى (م 329 ق ) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1365 ش .

12 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : انتشارات جامعه مدرسين ، 1413 ق .

13 . مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل ، حسين النورى الطبرسى (م 1320 ق ) ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1408 ق .

14 . مشرق الشمسين و اكسير السعادتين ، محمّد بن حسين عاملى بهايى ، قم : مكتبة بصيرتى .

15 . معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة ، سيّد ابو القاسم الموسوى الخوئى (م 1413 ق ) ، نرم افزار دراية النور ، نسخه 1/2 ، قم : مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى .

16 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى (م 1104 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1409 ق .

ص: 344

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109